کیمیای سعادت : خلاصه جلد دوم اصول کافی جلد 2

مشخصات کتاب

جلد دوم

خلاصه جلد دوم فارسی اصول شریف کافی حضرت علامه مجاهد محمد ابن یعقوب کلینی

با شرح و تعلیق اثر عبدالله عصام رودسری

ص: 1

اشاره

« بسم الله الرحمن الرحیم »

این اثر را نگارنده تقدیم می نماید به ذات اقدس احدیت و تمامی مقدسین درگاه او و در صدر آنان محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم و امید دارد تا مورد رضایت خدا و رسول او و ائمه اطهار و مقربین درگاه آنان واقع شود و خداوند علی اعلی، اجرت عمل و تلاش او را فرج مهدی آل محمد علیه السلام و عجل فرجهم قرار دهد. آمین آمین آمین یا رب العالمین.

عبدالله عصام رودسری

ص: 2

مقدمه

پس تو ای عاقل دانا و خردمند در رابطه با موضوع احادیث و روایات وارده توجه نما که نگارنده حذف می نماید تمامی آن روایاتی را که دلالت دارد بر تحریفی بودن قرآن مجید به واسطه تعصب شدیدی که راجع به عظمت کتاب خدا دارد و به هیچ وجه نمی پذیرد روایاتی را که موید این موضوع کفرآمیز باشد هرچند مخلوط باشد با روایاتی که قسمتی از آن صحیح است زیرا اعتقاد دارد امام معصوم آن قسمت صحیح را که با این تحریف کفرآمیز جعل شده است را یا خود در طی روایتی دیگر یا دیگر امامان در روایات دیگر بیان نمودند و نیز رد می نماید روایاتی را که دلالت می نماید که امام معصوم به واسطه تقیه احکام شریعت یا تفسیر قرآن را یا چند ...؛ را بر ضد هم بیان داشته اند زیرا از منزلت و شأن امام به دور است که خلاف واقع کلامی را بیاورد ولی می پذیرد تفاسیر و تعابیر متفاوت را که امام معصوم به لحاظ درجات ایمانی و تفاوت مخاطبین بر اساس حقایق قرآن به کسانی که به حضور حضرت مشرف می شده اند بفرماید یعنی حقایق ظاهر و باطن قرآن را که همگی منطبق بر حقیقت است را با توجه به وضعیت مخاطبان خود به آن ها شرح فرمایند مثلاً در شرح (کونوا مع الصادقین)، به غیر اهل ولایت بفرماید یعنی با انسان های صادق و راست گو باشید و این معنی بر خلاف آیات نیست زیرا مسلمان بایستی با تحری حقیقت دریابد که نماد راستی و صداقت و درستی محمد آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم هستند و نیز به اهل ولایت بفرماید که مقصود از صادقین محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم هستند پس این تفاسیر بر ضد هم نیستند بلکه در عرض هم و در راستای یکدیگر هستند یعنی با توجه به مخاطبان خود متفاوت ولی همگی در راستای بیان حقایق کتاب خدا است و یا رد می نماید تمامی روایاتی را که دلالت دارد بر علم مطلق امور غیبی تا قیامت که دلالت دارد بر جبر اعمال چه این علم را به خدا منتسب نمایند و چه به امام معصوم و رسول خدا علیهم السلام و عجل فرجهم زیرا مخالف است با اصل اختیار در اعمال و اختیار پیروی انسان ها از عقل برای رستگاری و دوری از هوی و هوس به منظور دوری از دوزخ و نیز روایاتی که برآمده و نتیجه ی آنست که این فراز در قرآن نبوده و دشمنان آن را حذف کردند مانند موضوع جفر و محدث و یا روایاتی که در شأن امام معصوم نیست و سپس در اطراف آن تأویل و توجیه داشته باشند و تسری بدهد مخاطب ارجمند در این راستا بر تمامی امور دیگر اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم یا رب العالمین پس چون آگاه شدی تو ای عاقل دانا و خردمند به علت حذف تعدادی از این گونه روایات پس در ادامه توجه نما به گزیده روایات عظیم وارده ی دیگر که سرور دوستان آل محمد یعنی حضرت علامه کلینی رحمه الله علیه نقل نموده است.

کلب آستان حضرت علامه امینی

عبدالله اعصام رودسری

ص: 3

بسم الله الرحمن الرحیم

واگذارى امر دين به پيغمبر و ائمه عليهم السلام

ابواسحاق نحوى گويد: بر امام صادق عليه السّلام وارد شدم و شنيدم مى فرمود: خداى عزوجل پيغمبرش را به محبت خود تربيت كرد و سپس فرمود (((تو داراى خلق عظيمى هستى 4 سوره 68))) و آنگاه امور امت را باو واگذار كرد و فرمود (((هر چه را پيغمبر براى شما آورد بگيريد؛ و از هر چه منعتان كند باز ايستيد 7 سوره 59 ))) و باز فرمود (((هر كس از رسول خدا اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده است 80 سوره 4 ))) سپس امام فرمود: پيغمبر خدا كار را بعلى واگذار كرد و او را امين شمرد، شما (شيعيان ) تسليم شديد و آن مردم (اهل سنت ) انكار كردند، بخدا ما شما را دوست داريم كه هرگاه بگوئيم بگوئيد، و هرگاه سكوت كنيم ، سكوت كنيد، و ما واسطه ميان شما و خداى عزوجل هستيم ، خدا براى هيچكس در مخالفت امر ما خيرى قرار نداده است .

شيخ صدوق (رحمة الله علیه) در رساله عقايدش گويد: اعتقاد ما شيعيان درباره غلات و مفوضه اين است كه ايشان كافرند و بدتر از يهود و نصارى و مجوس و همه بدعت گزاران و گمراهان ، زيرا هيچكس مانند ايشان خدا را كوچك نكرده است تا آنجا كه گويد: امام رضا عليه السّلام در دعايش ميفرمود:

خدايا من از هر توان و نيروئى بيزارى جويم و بسوى تو گرايم ، توان و نيروئى جز از جانب تو نيست ، خدايا من بسوى تو بيزارى ميجويم از كسانيكه براى ما آنچه را سزاوار نيست ادعا مى كنند، خدايا من به سوى تو بيزارى مى جويم از كسانى كه درباره ما آنچه را خود نگوئيم ميگويند، خدايا آفرينش مخصوص تو و روزى از جانب تو است ، ترا مى پرستم و از تو يارى مى جويم ، خدايا تو خالق ما و خالق پدران پيشينيان و پدران آيندگانى ، ربوبيت جز براى تو سزاوار نيست و خدائى جز ترا نشايد...

شيخ مفيد (قده ) فرمايد: غلات مسلمان نما همان كسانند كه اميرالمؤ منين و امامان از فرزندانش را بخدائى و پيغمبرى نسبت دهند و ايشانرا در فضيلت دين و دنيا، بيشتر از مقدار واقعش ستايند، ايشان گمراه و كافرند و اميرالمؤ منين عليه السلام فرمان كشتن و سوختن آنها را داده است .

(در اینکه ائمه به کدام دسته از گذشتگان می مانند و کراهت قول بنبوت ايشان )

1امام صادق عليه السّلام فرمود: درباره ما بدانستن حلال و حرام بايد توقف كرد. اما نبوت ، نه (ما تنها حلال و حرام مى دانيم و پيغمبر نيستيم ).

2ايوب بن حر گويد شنيدم امام صادق عليه السّلام ميفرمود: خداى عز ذكره با پيغمبر شما بپيغمبران خاتمه داد، پس از او هرگز پيغمبرى نباشد و با كتاب شما (قرآن ) بكتب آسمانى خاتمه

ص: 4

داد، پس بعد از آن هرگز كتابى نباشد، و بيان همه چيز را در آن نازل فرمود، و آفرينش شما و آسمانها و زمين و خبر پيش از شما و داورى ميان شما و خبر بعد از شما و موضوع بهشت و دوزخ و پايان كار شما در قرآن هست .

3بريدن بن معاوية گويد: از امام باقر و امام صادق عليه السّلام پرسيدم كه مقام و منزلت شما چيست ؟ و بكدام كس از گذشتگان ميمانيد؟ فرمود: مانند همدم موسى (جناب خضر يا يوشع ) و ذوالقرنين كه هر دو عالم بودند ولى پيغمبر نبودند.

4سدير گويد، بامام صادق عليه السّلام عرض كردم : مردمى عقيده دارند كه شما خدا و معبوديد و براى دليل عقيده خود اين آيه قرآن را مى خوانند: (((اوست كه در آسمان معبود است و در زمين معبود است 84 سوره 43، (اينها گمان مى كنند كه معبود زمين امامانند) امام فرمود: اى سدير! شنوائى و بينائيم ، پوست و گوشتم ، خون و مويم از اينان بيزار است و خدا از ايشان بيزار باشد، اينان دين من و دين پدران مرا ندارند. خدا در روز قيامت ، مرا با آنها گرد هم نياورد، جز آنكه بر آنها خشمگين باشد. عرض كردم : مردمى نزد ما هستند كه عقيده دارند شما پيغمبريد! و اين آيه قرآن را براى دليل سخن خود قرائت مى كنند: (((اى رسولان از چيزهايى پاكيزه بخوريد و كار شايسته كنيد كه من بكردار شما دانايم سوره 23 ))) امام فرمود: اى سدير! شنوائى و بينائيم ، موو پوستم ، گوشت و خونم از اينها بيزار است و خدا و رسولش از اينان بيزار باشد، اينها بدين من و دين پدرانم نيستند، خدا در قيامت مرا با ايشان گرد هم نياورد جز اينكه بر آنها خشمگين باشد. عرض كردم : پس شما چه موقعيتى داريد؟ فرمود: ما خزانه دار علم خدائيم ، ما مترجم امر خدائيم ، ما مردمى معصوم هستيم ، خداى تبارك و تعالى مردمرا بفرمانبرى ما امر فرموده و از نافرمانى ما نهى نموده است ، ما حجت رسائيم بر هر كه زير آسمان و روى زمين است .

روحيكه خدا ائمه را به آن استوار مى سازد

1ابوبصير گويد: از امام صادق عليه السّلام قول خدايتعالى (((و همچنين روحى از امر خود را بسويت وحى كرديم ، تو نميدانستى كتاب و ايمام چيست ؟ 52 سوره 42 ))) را پرسيدم . فرمود: آن مخلوقيست از مخلوقات خداى عزوجل ، بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل ، كه همراه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله است ، به او خبر ميدهد و رهبريش مى كند و همراه امامان پس از وى هم مى باشد.

2اسباط بن سالم گويد: من حاضر بودم كه مردى از اهل بيت (شهرى در كنار فرات بوده ) از امام عليه السّلام درباره قول خداى عزوجل (((و همچنين روحى از امر خود را بسوى

ص: 5

تو وحى كرديم ))) پرسيد امام فرمود: از زمانيكه خداى عزوجل آن روح را بر محمد صلى اللّه عليه و آله فرو فرستاد، به آسمان بالا نرفته است و آن روح در ما هست .

3ابو بصير گويد: از امام صادق عليه السّلام راجع به قول خداى عزوجل (((از تو درباره روح مى پرسند بگو روح از امر پروردگار من است 87 سوره 17 ))) پرسيدم فرمود: آن مخلوقى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل كه همراه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و همراه ائمه است و آن از عالم ملكوت است (يعنى آسمانى و روحانى است ).

4ابوبصير گويد: شنيدم از امام صادق عليه السّلام درباره يساءلونك عن الروح قل الروح من امر ربى ))) مى فرمود: مخلوقى است بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل كه همراه هيچ يك از پيغمبران گذشته جز محمد صلى اللّه عليه و آله نبوده است ، و آن همراه ائمه مى باشد و ايشان را رهبرى مى كند، چنان نيست كه هرچه طلب شود، بدست آيد (پس همراهى اين روح با پيغمبر و امامان فضلى است از خداى تعالى كه به هر كس خواهد عطا كند، و با طلب و كوشش بدست نيايد).

5سعد اسكاف (كفاش ) گويد: مردى خدمت اميرالمؤ منين عليه السّلام آمد و درباره روح پرسيد كه آيا او همان جبرئيل است ؟ اميرالمؤ منين عليه السّلام به او فرمود: جبرئيل عليه السّلام از ملائكه است و روح غير جبرئيل است و اين سخن را تكرار فرمود او عرض كرد: سخن بزرگى گفتى !! هيچكس عقيده ندارد كه روح غير از جبرئيل است . اميرالمؤ منين به او فرمود: تو خود گمراهى و از اهل گمراهى روايت مى كنى خداى تعالى به پيغمبرش صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد: (((فرمان خدا آمد نيست ، آن را بشتاب مخواهيد، خدا منزه است و از آنچه مشركان باوى انباز مى كنند برتر است ، ملائكه روح را فرو مى آورند 1 سوره 16 ، پس روح غير از ملائكه صلوات الله عليهم مى باشد.

ائمه صلوات الله عليهم در علم و شجاعت و اطاعت برابرند

1امام صادق عليه السّلام درباره آيه (((كسانيكه ايمان آوردند و فرزندانشان هم در ايمان از آنها پيروى كردند، فرزندانشان را به ايشان ملحق كنيم و از عملشان چيزى كمشان ندهيم (يعنى بحساب فرزندانشان نگذاريم ) ((( 21 سوره 52 ))) فرمود: كسانيكه ايمان آوردند، پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و امير المؤ منينند، و فرزندان او، ائمه و اوصياء صلوات الله عليهم باشند كه خدا فرمايد: به آنها ملحق ميكنيم و جحتى را كه محمد صلى اللّه عليه و آله درباره على آورده ، نسبت به اولادش كاهش ندهيم و حجت همه يكى است و طاعتشان هم يكى است .

2حضرت ابوالحسن عليه السّلام فرمود: ما خانواده در علم و شجاعت برابريم و در بخشيدن (علم و مال به مردم ) بهر اندازه كه دستور داريم ، مى بخشيم .

ص: 6

3حارث بن مغيرة گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: ابن مسكان ، عن الحارث بن المغيرة ، عن اءبى عبدالله عليه السلام قال : سمعته يقول : قال رسول الله صلى اللّه عليه و آله فرمود: ما نسبت به امر و فهم و حلال و حرام در يك روش هستيم و اما پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و على فضيلت خود را دارند.

( امام عليه السلام امام پس از خود را مى شناسد و آيه (((خدا به شما فرمان مى دهد كه امانات را به اهلش بپردازيد درباره آنها نازل شده است )

1 بريد عجلى گويد: از امام باقر عليه السلام درباره قول خداى عزوجل (((خدا بشما فرمان مى دهد كه امانتها را به صاحبانش برسانيد و چون ميان مردم داور شديد بعدالت حكم كنيد 62 سوره 4 ))) پرسيدم فرمود: خدا ما را قصد كرده است ، كه بايد امام پيشين كتابها و علم و سلاح را به امام بعد از خود برساند (((و چون ميان مردم داور شديد به عدالت حكم كنيد))) يعنى به آنچه دست شماست (از احكام و قوانين خدا حكم كنيد) سپس خداى تعالى به مردم فرمايد: (((كسانيكه ايمان آورده ايد! خدا را اطاعت كنيد و رسول و واليان امر از خودتان را اطاعت كنيد 63 سوره 4 خدا خصوص ما را قصد كرده ، (مائيم واليان امر) خدا همه مؤ منين را تا روز قيامت به اطاعت از ما امر فرموده (((و چون از نزاع و اختلاف درباره امرى ترسيديد، آن را به خدا و رسول و واليان امر از خود ارجاع دهيد آيه 59 سوره 4))) اين گونه نازل شده است چگونه ممكن است خداى عزوجل به اطاعت واليان امر فرمان دهد و نزاع و اختلاف با ايشان را رخصت فرمايد،؟!! همانا امر بارجاع نسبت به ماءمورينى است كه به آنها گفته شده (((اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول و واليان امر از خود را))). نگارنده این روایت را من باب نمونه مذکور نموده و این روایت و تمامی روایات مانند آن که دلالت دارد براینکه قرآن تحریف شده است را جعلی می داند و هیچ شکی در آن نیست و در این روایت هم فراز آخر اولی الامر در این روایت وجود ندارد پس روایت جعلی است.

2 احمد بن عمر گويد: از امام رضا عليه السلام درباره قول خداى عزوجل (((خدا شما را امر مى كند كه امانتها را بصاحبانش رد كنيد 52 سوره 4))) پرسيدم ، فرمود: ايشان ائمه از آل محمد صلى اللّه عليه و آله مى باشند كه بايد هر امامى امانت را به امام بعد از خود بسپارد، به ديگرى ندهد و از امام هم دريغ ندارد.

ص: 7

امامت عهديست از جانب خدا كه براى هر يك از ائمه بسته شده

1ابو بصير گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه نام اوصياء را بردند و من هم اسماعيل را نام بردم . حضرت فرمود: نه به خدا، اى ابا محمد، تعيين امام باختيار ما نيست ، اينكار تنها بدست خداست كه درباره هر يك پس از ديگرى فرو مى فرستد .

توضیحاسماعيل فرزند ارشد امام صادق عليه السلام است كه در زمان حيات امام وفات يافت ، با وجود اين طايفه اسماعيليه او را امام مى دانند، در اين مجلس هم ابو بصير امامت را براى او نام برد و حضرت صادق رد فرمود.

2 عمر بن اشعث گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: شما گمان مى كنيد هر كس از ما امامان كه وصيت مى كند، به هركس مى خواهد وصيت مى كند؟! نه بخدا، چنين نيست ، بلكه امر امامت عهد و فرمانى است از جانب خدا و رسولش صلى اللّه عليه و آله براى مردى پس از مردى (از ما خانواده ) تا بصاحبش برسد (يعنى تا برسد به امام دوازدهم و يا اينكه امر امامت بدست خدا و رسول است تا به اهل و مستحقش برسد).

( ائمه عليهم السلام جز بعهد و فرمان خدا كارى را انجام نداده و نمى دهند و از آن تجاوز نمى كنند )

1امام صادق عليه السلام فرمود: خداى عزوجل پيش از وفات پيغمبر، مكتوبى بر او نازل كرد و فرمود: اى محمد! اين است وصيت من به سوى نجيبان و برگزيدگان از خاندان تو، پيغمبر گفت : اين جبرئيل نجيبان كيانند؟ فرمود: على بن ابيطالب و اولادش عليهم السلام ، و بر آن مكتوب چند مهر از طلا بود، پيغمبر صلى اللّه عليه و آله آنرا به اميرالمؤ منين عليه السلام داد و دستور فرمود كه يك مهر آنرا بگشايد و بآنچه در آنست عمل كند، اميرالمؤ منين عليه السلام يك مهر را گشود و به آن عمل كرد، سپس آن را به پسرش حسن عليه السلام داد، او هم يك مهر را گشود و به آن عمل كرد، سپس او آن را به حسين عليه السلام داد، او يك مهر را گشود و در آن ديد نوشته است : با مردمى بطرف شهادت برو، براى آنها شهادتى جز با تو نيست ، و خود را به خداى عزوجل بفروش ، او هم انجام داد، سپس آن را به على بن الحسين عليه السلام داد. او نيز يك مهر گشو و ديد در آن نوشته است : سر بزير انداز و خاموشى گزين و در خانه ات بنشين ، و پروردگارت را عبادت كن تا مرگ فرا رسد، او هم انجام داد سپس آن را به پسرش محمد بن على عليه السلام داد، او يك مهر را گشود، ديد نوشته است : مردم را حديث گو و فتوى ده و جز از خداى عزوجل مترس : هيچكس عليه تو راهى نيابد، او هم عمل كرد و سپس آن را به

ص: 8

پسرش جعفر عليه السلام داد، او هم يك مهر گشود، ديد در آن نوشته است ، مردم را حديث گو و فتوى ده و علوم اهل بيت خود را منتشر كن و پدران نيكو كارت را تصديق نما و جز از خداى عزوجل مترس كه تو در پناه و امانى ، او هم عمل كرد و سپس آن را به پسرش موسى عليه السلام داد (يعنى من هم عمل كردم و سپس آنرا بپسرم موسى عليه السلام خواهم داد، راوى عبارت را تغيير داده است ) و همچنين موسى به امام بعد از حود مى دهد و تا قيام حضرت مهدى صلى اللّه عليه و آله اينچنين است

2حمران به امام باقر عليه السلام عرض كرد: قربانت گردم بمن خبر دهيد كه موضوع نهضت على و حسن و حسين عليهم السلام و قيام ايشان براى دين خداى عزوجل و مصيبتهائى كه ديدند، از كشته شدن بدست طغيانگران و پيروزى آنها بر ايشان تا آنجا كه كشته شدند و مغلوب گشتند چگونه بود؟ امام باقر عليه السلام فرمود: اى حمران : خداى تبارك و تعالى آن مصيبات را بر ايشان مقدر كرد و حكم فرمود و امضاء نمود و حتمى ساخت ، و سپس اجرا كرد (بصیرت و علمی که از رسول خدا دریافته بودند قیام کردند و هرکس از ما امامان هم که خاموش بود از روی علم (الهی) خاموش بود.)

شرح موضوع عظیم رجعت: و آن يكى از مسائل مذهبى است كه در كتب اعتقاديه ذكر مى شود و مقصود از رجعت بازگشت بعضى از ائمه و جمعى از مؤ منين و كافران است بدنيا پيش از قيامت ، تا مؤ منين از آنها انتقام گيرند و بدولت حقه شادمان باشند.

موضوع رجعت از عقايد مخصوص به اماميه است كه بر آن اتفاق دارند، اخبار در اين باره متواتر است و برخى از آيات قرآن هم بر آن دلالت دارد، علامه مجلسى (رحمة الله علیه) در جلد 13 بحار الانوار بيش از دويست حديث از چهل و چند اصل معتبر در اثبات رجعت ذكر مى كند، مجلسى (رحمة الله علیه) مى گويد: اصل موضوع رجعت مورد اتفاق علماء شيعه است ، ولى درباره خصوصيات آن ، اءخبارش اختلاف دارد، مثل اينكه : آيا رجعت همزمان باظهور امام قائم عليه السلام است يا جلوتر و يا عقب تر است و نيز در مدت رجعت هر يك اختلافست ولى تحقيق اين خصوصيات لزومى ندارد و ايمان اجمالى به آن كافى انتهى .

روايتى كه در موضوع رجعت ما را با استدلالى متين و دندان شكن مواجه مى كند اين است : ابوبصير (الصباح ) گويد: امام باقر عليه السلام بمن فرمود: (((درباره باز گشتنها از من سؤ ال مى كنى ؟ گفتم آرى ، فرمود: آن از قدرتست و جز قدريه منكر آن نباشند، چنين قدرتى را انكار مكن ))) چنانچه در موضوع معاد و زنده شدن روز قيامت آيات شريفه آخر سوره يس قدرت خدا را دليل آن مى داند، در اين روايت هم دليل آن مى داند،

ص: 9

در اين روايت هم دليل رجعت را همان قدرت خدا ذكر مى كند، يعنى خداوندى كه آن قدرت و توانائى داشت كه انسان را در ابتدا بدون هيچ سابقه و نمونه اى خلق كند، مى تواند او را رجعت دهد و يا در قيامت دوباره زنده كند.

اموريكه امامت امام عليه السلام را ثابت مى كند

1ابو بصير گويد: به حضرت ابوالحسن عليه السلام عرض كردم : قربانت گردم ، امام بچه دليل شناخته شود؟ فرمود: بچند خصلت : اولش اينكه : چيزى از پدرش كه باو اشاره داشته باشد در باره اش پيشى گرفته باشد (مانند تصريح بر امامت و وصيت درباره او و سپردن علم و سلاح و ساير نشانه هاى امامت باو) تا براى حجت باشد و از هر چه بپرسند فورا جوابگويد و اگر در محضرش سكوت كنند. او شروع كند و از فردا خبر دهد و بهر لغتى با مردم سخن گويد، سپس بمن فرمود: اى ابا محمد! پيش از آنكه از اين مجلس برخيزى نشانه ديگرى بتو مى نمايانم .

طولى نكشيد كه مردى از اهل خراسان وارد شد و بلغت عربى با حضرت سخن گفت و امام عليه السلام بفارسى جوابش داد، مرد خراسانى گفت . قربانت گردم ، بخدا من از سخن گفتن بلغت خراسانى با شما مانعى نداشتم جز اينكه گمان مى كردم شما آن لغت را خوب نمى دانيد، فرمود: سبحان الله ! اگر من نتوانم خوب جوابت گويم چه فظيلتى بر تو دارم ؟!! سپس بمن فرمود: اى ابا محمد: همانا سخن هيچيك از مردم بر امام پوشيده نيست و نه سخن پرندگان و نه سخن چارپايان و نه سخن هيچ جاندارى ، پس هر كه اين صفاترا نداشته باشد، امام نيست .

ثبوت امامت در اعقاب و عدم رجوعش به برادر و عمو و خويشان ديگر

1امام صادق عليه السلام فرمود: بعد از امام حسن و امام حسين ، امامت هرگز بدو برادر نميرسد، و از دوران على بن الحسين ، چنانكه خداى تبارك و تعالى فرمايد جارى گشت : (((خويشاوندان در كتاب خدا بيكديگر سزاوارترند 75 انفال و 6 اءحزاب ))) پس از دوران على بن ابى الحسين عليه السلام امامت جز در ميان فرزندان و فرزندان آنها نباشد (يعنى پشت بپشت از پدر بپسر رسد).

ابن بزيع از امام رضا عليه السلام سؤال كرد: آيا امامت به عمو و دائى (امام سابق ) مى رسد؟ فرمود: نه گويد: عرض كردم . به برادر؟ فرمود: نه ؛ عرض كردم : پس به كى مى رسد؟ فرمود: به پسر من و

ص: 10

در آن روز امام رضا عليه السلام پسرى نداشت .(مفهوم کلام حضرت رضا علیه السلام آن است که امام تعیین و مشخص شده از ناحیه ی خداوند متعال است)

( مواردى كه خداى عزوجل و رسولش بر ائمه عليهم السلام يكى پس از ديگری تصريح كرده اند )

1 ابو بصير گويد: از امام صادق درباره قول خداى عزوجل (((خدا را فرمان بريد و پيغمبر و كارداران خود را فرمان بريد 59 نساء))) پرسيدم ، فرمود: درباره على بن ابى طالب و حسن و حسين عليهم السلام نازل شده است (زيرا در آن زمان همان سه نفر از ائمه حاضر بودند)، به حضرت عرض كردم : مردم مى گويند: چرا على و خانواده اش در كتاب خداى عزوجل برده نشده ؟ فرمود: به آنها بگو: آيه نماز، بر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله نازل شده و سه ركعتى و چهار ركعتى آن نام برده نشده تا اينكه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله خود براى مردم بيان كرد و آيه زكوة بر آن حضرت نازل شد و نامبرده نشد كه زكوة از هر چهل درهم يك درهم است ، تا اينكه خود پيغمبر آن را براى مردم شرح داد و امر بحج نازل شد و به مردم نگفت هفت دور طواف كنيد تا اينكه

خود پيغمبر صلى اللّه عليه و آله براى آنها توضيح داد.

و آيه (((اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ))) نازل شد و درباره على و حسن و حسن نازل شد، پس پيغمبر صلى اللّه عليه و آله درباره على عليه السلام فرمود: (((هر كه من مولا و آقايم على مولا و آقاست ))) و باز فرمود: در كتاب خدا و اهل بيتم به شما سفارش مى كنم . من از خداى عزوجل خواسته ام كه ميان آنها جدائى نيندازد تا آنها را در سر حوض به من رساند، خدا خواسته مرا عطا كرد، و نيز فرمود: شما چيزيى به آنها نياموزيد كه آنها از شما داناترند، و باز فرمود: آنها شما را از در هدايت بيرون نكنند و بدر گمراهى وارد نسازند.

اگر پيغمبر خاموشى مى گزيد و درباره اهلبيتش بيان نمى كرد، آل فلان و آل فلان آن را براى خود ادعا مى كردند، ولى خداى عزوجل براى تصديق پيغمبرش بيان آن حضرت را (كه مقصود آل پيغمبر است نه آل فلان و فلان ) در كتابش نازل فرمود (((همانا خدا مى خواهد ناپاكى را از شما اهل اين خانه ببرد و پاكيزه تان كند، پاكيزه كامل 33 سوره احزاب ) در خانه ام سلمه و على و حسن و حسين و فاطمه عليهم السلام بودند كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله آنها را زير عبا گرد آورد و سپس فرمود: خدايا هر پيغمبرى اهل و حشمى داشت ، و اهل و

ص: 11

حشم من اينهايند، ام سلمه گفت : من از اهل شما نيستم ؟ فرمود: تو به خوبى مى گرائى ، ولى اينها اهل و حشم من هستند.

بنابراين چون پيغمبر صلى الله عليه و آله وفات يافت ، براى پيشوايى مردم ، على از همه مردم سزاوارتر بود، بجهت تبليغات بسيارى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت به او فرموده بود، و دست او را گرفته و در ميان مردم بپاداشته بود، و چون على درگذشت ، نمى توانست و اقدام هم نمى كرد كه محمد بن على و نه عباس بن على و نه هيچيك از پسران ديگرش را (غير از حسنين عليهماالسلام ) در اهل پيغمبر داخل كند، زيرا در آنصورت حسن و حسين مى گفتند: خداى تبارك و تعالى آيه اهلبيت را درباره ما نازل فرمود، چنانكه درباره تو نازل كرد و مردم را باطاعت ما امر كرد، چنانكه باطاعت تو امر فرمود، و رسول خدا صلى الله عليه و آله نسبت به ما تبليغ كرد، چنانكه نسبت به تو، تبليغ فرمود و خدا ناپاكى را از ما برد چنانكه از تو برد، و چون على درگذشت ، حسن عليه السلام بامامت سزاوارتر بود براى بزرگساليش و چون وفات نمود، نمى توانست و اقدام هم نمى كرد كه فرزندان خودش را در امر امانت داخل كند و در ميان آنها قرار دهد، در صورتى كه خداى عزوجل مى فرمايد: (((خويشاوندان در كتاب خدا به يكديگر سزاوارترند))) زيرا در آن صورت حسين عليه السلام مى گفت : خدا مردم را به اطاعت من امر نمود، چنانكه به اطاعت تو و اطاعت پدرت امر فرموده و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله درباره من هم تبليغ كرده ، چنانكه درباره تو و پدرت تبليغ فرموده و خدا ناپاكى را از من برده ، چنانكه از تو و پدرت برده است ، پس چون امامت به حسين رسيد، هيچ يك از اهل بيت او نمى توانست بر او ادعا كند، همچنانكه او بر برادر و پدرش ادعا مى كرد، اگر آن دو مى خواستند امر امامت را از او به ديگرى بگردانند، ولى آنها چنين كارى نمى كردند، سپس زمانى كه امامت به حسين عليه السلام رسيد، معنى و تاءويل آيه (((و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله ))) جارى گشت ، و بعد از حسين به على بن الحسين رسيد، و بعد از على بن الحسين به محمد بن على رسيد، آنگاه امام فرمود: مقصود از ناپاكى همان شك است ، به خدا كه ما درباره پروردگار خود هرگز شك نكنيم .

شرح جمله (((من كنت مولاه فعلى مولاه ))) كه در اين روايت از قول پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) نقل شد، سخن روز غدير آن حضرت است كه از بزرگترين ادله امامت و خلافت اميرالمؤ منين عليه السلام بشمار مى آيد.

علامه مجلسى (رحمة الله علیه) در اينجا توضيح مفصلى در اين باره مى دهد كه ما خلاصه و عصاره آن را ذكر مى كنيم : استدلال به خبر غدير براى امامت آن حضرت به دو مطلب توقف دارد. 1 اثبات اصل خبر و صدور آن كلمات از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله 2اثبات دلالت آن بر امامت و خلافت آن حضرت : در قسمت اول گمان ندارم

ص: 12

هيچ خردمندى در ثبوت و تواتر اين خبر شك و ترديد كند، تا آنجا كه ابن جزرى شافعى در رساله (((اسنى المطالب ))) خود متواتر بودن اين حديث را ثابت كرده و منكرش را جاهل و متعصب ناميده است ، و دانشمندان بزرگ عامه مانند ابن اثير در جامع الاصول و بغوى در مصابيح و ابن حجر در فتح البارى ، از صحيح ترمذى بسندهاى خود از زيدبن ارقم نقل كرده اند.

سيد مرتضى در كتاب شافى گويد: صدور اصل خبر غدير ظاهر و معلومست مانند غزوات پيغمبر اصل قضيه حجة الوداع و احوال معروف آن حضرت و دليل ديگر بر صحت اين خبر اجماع شيعه و سنى است بر نقل آن ، چه آنكه اعتراض و اشكال عامه بر دلالت اين خبر دليل تصديق به صدور آن است و دليل ديگرش اخبار متظافرى است كه احتجاج اميرالمؤ منين عليه السلام را در شورى بيان مى كند، كه آن حضرت در شورى فرمود: شما را به خدا در ميان شما جز من كسى هست كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله دست او را گرفته و گفته باشد: من كنت مولاه فهذا مولاه ، الهم و ال من و الاه و عاد من عاداه . همه گفتند: نه ، به خدا، و چون آن مردم مشهور و معروف شورى اعتراف كردند و ديگرانى هم كه بعدا آن خبر را شنيدند، انكار نكردند با وجود اينكه مى دانيم بسيار مى خواستند اگر آن سخن دروغ باشد، انكار كنند، موجب يقين به صحت آن خبر مى گردد.

و اما در مقام دوم كه مقام اثبات دلالت اين خبر است بر امامت ، چون بعضى از متعصبين عامه كه نتوانسته اند اصل خبر را انكار كنند گفته اند: كلمه (((مولى ))) در سخن پيغمبر صلى اللّه عليه و آله معنى امامت و ولايت را نمى فهماند، بدين جهت علماء ما رضوان الله عليهم اجمعين از چند راه شبهه را حل كرده و توضيح داده اند.

اول طريقه اين است كه گويا شيخ صدوق عليه الرحمه مبتكر آن بوده و در معانى الاخبار و خصالش بيان كرده است ، و آن طريقه اين است كه : كلمه (((مولى ))) در لغت عربى علاوه بر اينكه در معنى صاحب اختيار و سرپرست و اءولى به تصرف استعمال مى شود، به معانى ديگرى هم بكار مى رود: 2بنده ، 3آزاد شده 4هم سوگند 5آزاد كنند 6 مالك 7 همسايه 8 داماد 9 جلو 10 دنبال 11 پسر عمو 12 نعمت پرورده 13 دوست 14 ناصر و ياور. اما مسلم است كه قرائن حال و مقام اقضا مى كند كه هيچيك از آن معانى جز معنى اول مقصود پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله نبوده است ، زيرا نسبت به معنى دوم و سوم و چهارم پيداست كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بنده و آزاد شده و هم قسم كسى نبوده است تا در آن موقع حساس بفرمايد: هر كس من هم قسم او بوده ام ، على هم قسم اوست . و اما 8 معنى ديگر (آزاد كننده ، مالك ، همسايه ، داماد، جلو، دنبال ، پسر عمو، نعمت پرورده ) بسيار واضح است كه اراده آنها توضيح و اضحاف و بلكه سخنى است بيهوده و خنده آور كه از هيچ عاقلى صادر نمى شود، مگر ممكن است انسان عاقل مردم را در شدت گرما وسط بيابان گرد آورد و بگويد: هركس

ص: 13

من همسايه او هستم على همسايه اوست يا آنكه هر كس را كه من پسر عمو هستم ، على هم پسر عمويش هست ، باقى مى ماند معنى دوست و ياور كه بيشتر عامه به آن تمسك كرده اند. ولى بر هيچ خردمندى پوشيده نيست كه براى بيان اين معنى پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بايد به على عله السلام سفارش كند كه هر كس را من دوست مى داشتم و يارى مى كردم تو هم دوست داشته باش و يارى كن ، نه آنكه مردم را گرد آورد و با آنها چنين سخنى بگويد و اگر بگوئيد مقصود ياورى امراء است از رعايا و جلب دوستى رعايا نسبت به امرا، در اين صورت دليل بر گفته ما و امامت و خلافت آن حضرت است و نيز مى گوئيد: هر گاه سلطانى رعيت خود را نزديك وفاتش جمع كند و دست يكى از خويشان و نزديكانش را بگيرد و بگويد: هر كه را من دوست و ياورش بوده ام ، اين شخص دوست و ياور اوست ، با توجه به اينكه چنين سخنى را درباره ديگرى نگفته و براى جانشينى خودش هم هنوز كسى را انتخاب نكرده است ، هر كسى از اين بيان معنى جانشينى و خلافت و ترغيب رعيت را به امتثال فرمان و دوستى او مى فهمد.

دوم در روايات بسيارى كه عامه و خاصه نقل كرده اند چنانست كه : پيغمبر صلى اللّه عليه و آله پيش از آنكه آن جمله را درباره على بفرمايد، فرمود: اءلست اولى بكم من اءنفسكم ؟ (((من نسبت به شما از خود شما اءولى نيستم ؟))) همه گفتند: چرا، سپس فرمود: هر كه را من مولاى او هستم على مولاى اوست و بسيار روشن است كه آن اولويتى را كه ابتداء از مردم ، براى خود اقرار گرفته است ، همان اولويت و سرپرستى و صاحب اختيارى است كه در جمله بعد براى على عليه السلام ثابت مى كند.

سوم كلمه مولى در معنى اولى بتصرف حقيقت است و معانى ديگر از فروع اين معنى است و محتاج به اضافه قيدى ديگر است و نيز محتاج به عنايت و قرينه است ، زيرا مالك را مولى گويند، چون نسبت به مملوك اولويت دارد و مملوك را مولى گويند. چون به اطاعت مالك اولى است و همچنين همسايه و هم قسم را مولى گويند چون آنها به يارى هم قسم و همسايه خويش اولويت دارند و همچنين نسبت به معانى ديگر پس چون لفظ مولى در معنى اول حقيقت است و قرينه ئى براى معانى ديگر نيست بايد بر آن معنى حمل شود، و اگر معنى دوست و ياور را ادعا كنند مى گوئيم : اگر معنى مولى سرپرست و اولى بتصرف باشد، مقصود پيغمبر صلى اللّه عليه و آله اينست كه مردم او را دوست بدارند و متابعت كنند و يارى نمايند و اگر معنى مولى دوست و ياور باشد، مقصود اينست كه : على عليه السلام ياور و دوست مردم است و پيداست كه دعائى كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله به لفظ (((الهم و ال من والاه و عاد من عاده ))) مى فرمايد با معنى اول مناسب است نه با معنى دوم .

چهارم اخباري كه از طريق عامه و خاصه رسيده است به اينكه آيه شريفه اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى 3 سوره مائده (((امروز دينتان را براى شما كامل كردم و نعمتم را

ص: 14

بر شما تمام كردم ، در روز عيد غدير نازل شده است دلالت دارد بر اينكه كلمه (((مولى ))) در سخن پيغمبر صلى اللّه عليه و آله در معنى امامت و خلافت به كار رفته است و مقصود آن حضرت از آن عمل در آن خطبه تعيين جانشين خود و حجت خداست بر مخلوق ، زيرا امرى كه كامل كننده دين و نعمت خدا باشد، جز نصب امام و پيشواى روحانى براى مردم نتواند بود.

پنجم يكى از آيات ديگرى كه در آن روز نازل شد، اين آيه شريفه است يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس اى پيغمبر آنچه از پروردگارت بتو نازل شده به مردم برسان ، اگر انجام ندهى ، پيام وى را نرسانيده ئى ، خدا ترا از شر مردم حفظ مى كند مفسرين گويند: تهديدى كه خداي تعالى پيغمبرش را مى فرمايد، با وعده حفظ و نگهدارى او بزرگتر دليل بر اين است كه : امر مهمى كه خدا در اين آيه يغمبرش را مى فرمايد، با وعده حفظ و نگهدارى او، بزرگتر دليل بر اين است كه : امر مهمى كه خدا در اين آيه به پيغمبرش تذكر مى دهد، موضوع تعيين امام و جانشين است كه اگر انجام نشود، زحمات بيست و سه ساله پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله ، پس از مرگش به هدر مى رود، و مردم يكباره به جاهليت خود بر مى گردند، و مثل اينست كه پيغمبر رسالت و پيام خدا را نرسانيده است ، و نيز چون امير المؤ منين عليه السلام به واسطه جنگهاى معروف و مشهورش كه پايه اسلام را محكم كرده بود. در دل منافقين كينه و خشمى ايجاد نموده بود. كه در اواخر عمر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله گاه و بيگاه اظهار مى كردند و آن حضرت هم آگاه بود كه نصب على عليه السلام به مقام پيشوائى بر آنها گران و سنگين خواهد آمد و كار شكنى و فتنه انگيزى خواهند كرد، از اين جهت خداى تعالى ضمانت نگهدارى پيغمبرش را در آيه شريفه تذكر مى دهد.

ششم جمعيتى كه در آن روز حاضر بودند و سخنان پيغمبر صلى اللّه عليه و آله را مى شنيدند، همگى مقصود آن حضرت را فهميدند و على عليه السلام را به مقام امامت و خلافت تبريك گفتند، نخستين آنها عمر بن الخطاب بود كه گفت بخ بخ لك يا اباالحسن لقد اءصبحت مولاى و مولا كل مؤ من و مؤ منة (((خوشا به حال تو اى ابوالحسن ! كه امروز آقاى من و آقاى هر مرد و زن با ايمان گشتى ، و حسان بن ثابت نيز در آن روز اشعارى در تبريك و تهنيت آن حضرت به مقام امامت سروده كه بتواتر از او نقل شده است و همچنين شعراء ديگر صحابه و تابعين اين موضوع را به تفصيل بيان كرده و همه معنى امامت و خلافت را از سخن پيغمبر فهميده اند.

علامه مجلسى (رحمة الله علیه) در اينجا راجع به جمله (((اوصيكم بكتاب الله و اهل بيتى و نيز درباره آيه شريفه (((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس ))) توضيحات مفيدى بيان مى كند كه ما از ترس ملال خاطر خوانندگان آن را بفصول بعد حواله مى دهيم .

ص: 15

2عبدالرحيم بن روح قصير گويد: از امام باقر عليه السلام راجع به قول خداى عزوجل (((پيغمبر به مؤ منان از خودشان سزاوارتر است و همسران او مادران مؤ منانند و خويشاوندان بعضى نسبت به بعضى در كتاب خدا سزاوارترند 6 سوره 33))) پرسيدم درباره كى نازل شده است ؟ فرمود درباره امر ولايت و امامت نازل شده است ، اين آيه پس از حسين عليه السلام در ميان اولادش جارى شد، پس ما نسبت به پيغمبر و امر امامت از مؤ منين و مهاجرين و انصار سزاوارتريم ، گفتم اولاد جعفر از امامت بهره ئى دارند؟ فرمود: نه ، گفتم : براى اولاد عباس بهره ئى هست فرمود: نه ، پس من تمام شعبه هاى فرزندان عبدالمطلب را براى آن حضرت بر شمردم ، نسبت به همه مى فرمود: نه ، ولى اولاد حسن عليه السلام را در آن مجلس فراموش كردم ، بعدا خدمتش رسيدم و عرض كردم : براى اولاد حسن از امامت بهره ئى هست ؟ فرمود نه : به خدا اى عبدالرحيم براى هيچ فردى كه به محمد منسوبست جز ما از آن بهره ئى ندارد (بحديث 754 رجوع شود).

3 امام صادق عليه السلام راجع به قول خداى عزوجل (((همانا ولى شما خداست و رسولش و كسانيكه ايمان آورده اند))) فرمود: يعنى اولى به شما و سزاوارتر به شما و كارهاى شما و جان و مال شما خداست و رسولش و كسانيكه ايمان آورده اند، يعنى على و اولادش كه ائمه عليهم السلام هستند تا روز قيامت ، سپس خداى عزوجل ايشان را وصف كرد و فرمود: (((كسانيكه نماز مى خوانند و در حال ركوع زكوة مى دهند))).

اميرالمؤ منين مشغول نماز ظهر بود، بعد از آنكه دو ركعت را خوانده و در ركوع بود، در حاليكه حله اى كه هزار دينار قيمت داشت ، در برش بود و آن حله را نجاشى به پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)هديه كرده و او به اميرالمؤ منين پوشانيده بود، مرد سائلى آمد و گفت : سلام بر تواى ولى خدا و اى كسى كه نسبت بمؤ منين از خودشان سزاوارترى ! بفقير صدقه اى ده ، على عليه السلام آن حله را به جانب او انداخت و با دست اشاره كرد كه بردار، سپس خداى عزوجل آن آيه را در شاءن او نازل فرمود. و تصدق اولادشرا بتصديق او متصل ساخت (و نعمت بر اولادش را بوسيله نعمت به او قرار داد) پس هريك از اولاد او كه بدرجه امامت رسد، مانند خود او همين صفت را دارد كه در حال ركوع تصدق مى دهد، و آن سائليكه از اميرالمؤ منين تقاضا كرد از ملائكه بود، و آنها كه از ائمه اولادش سؤ ال كنند، از ملائكه مى باشند.

شرح راجع به آيه شريفه در حديث 480 توضيح داده شد، در آنجا بيان كرديم كه بيشتر مفسرين اين آيه را در شاءن اميرامؤ منين عليه السلام و راجع بخاتم بخشى آن حضرت در حال ركوع مى دانند ولى در اين حديث بجاى انگشتر حله ذكر شده است و آن نوعى از عبا و رولباسى مرسوم آن زمان است ، علامه مجلسى (رحمة الله علیه) درباره آن روايت مى فرمايد: (((حسن كالصحيح ))) درباره اين روايت مى فرمايد (((ضعيف على المشهور)))

ص: 16

بنابراين آن روايت از لحاظ اعتبار و وثوق بيشتر مورد اعتماد است ، علاوه بر اينكه مانعى ندارد كه هر دو قضيه واقع شده باشد و حضرت انگشتر و حله را در يك نماز ياد و نماز تصدق داده باشد.( و نگارنده بر این معنی اعتقاد دارد.)

4عمر بن اذينه از زراره و فضيل و بكير و ابن مسلم و بريد و ابى الجارود، همگى از امام باقرعليه السلام روايت كنند كه فرمود: خداى عزوجل رسولش را بولايت على عليه السلام امر كرد و آيه (((سرپرست شما تنها خداست و رسولش و كسانيكه ايمان آورده ، نماز بپادارند و زكوة دهند 55 سوره مائده ))) را بر او نازل فرمود و ولايت اولوالامر (كارداران ) را واجب ساخت ، مردم ندانستند مقصود از ولايت چيست ، خدا بمحمد صلى اللّه عليه و آله امر فرمود تا ولايت را براى آنها توضيح دهد، چنانكه نماز و زكوة و روزه و حج را توضيح داد، و چون امر بولايت از جانب خدا به پيغمبر رسيد حضرتش دلتنگ شد و ترسيد مردم از دين برگردند و او را تكذيب كنند، از اينجهت دلتنگ شد و بپروردگارش مراجعه كرد، خداى عزوجل با وحى فرستاد (((اى پيغمبر آنچه از پروردگارت به تو نازل شده برسان ، و اگر نكنى پيام او را نرسانيده ئى ، خدا ترا از گزند مردم حفظ ميكند 67 سوره مائده ))) او هم امر خداى تعالى ذكره را اعلان كرد و بامر ولايت على عليه السلام در روز غدير خم قيام نمود و مردم را براى نماز جماعت بانگ زد و فرمان داد كه حاضرين و بغائبين برسانند.

عمر بن اذينه (كه از آن شش نفر روايت ميكند) گويد: همگى جز ابى الجارود گفتند: امام باقر عليه السلام فرمود: واجبات خدا يكى پس از ديگرى نازل مى شد و امر ولايت آخرين آنها بود، كه خداى عزوجل اين آيه را نازل فرمود: (((امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم 3 سوره مائده امام باقر عليه السلام فرمود: خداى عزوجل مى فرمايد: بعد از اين واجبى بر شما نازل نكنم ، واجبات را براى شما كامل كردم .

5ابو بصير گويد: خدمت امام باقر عليه السلام نشسته بودم كه مردى با آن حضرت عرض كرد: مرا از ولايت على خبر ده ، كه آن از جانب خدا هست يا از جانب پيغمبر؟ حضرت خشمگين شد و فرمود: واى بر تو! پيغمبر از خدا بيمناكتر از آنستكه چيزى را كه خدا دستورش نداده بگويد، بلكه ولايت على را خدا واجب ساخت . چنانكه نماز و زكوة و روزه و حج را واجب ساخت .

6ابى الجارد گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: خداى عزوجل پنج چيز بر بندگان واجب ساخت و آنها چهار چيزش را گرفتند و يكى ار رها كردند، عرض كردم : قربانت گردم : آنها را براى من نام مى برى ؟ فرمود: 1 نماز، و مردم نمى دانستند چگونه نماز گزارند تا جبرئيل

ص: 17

عليه السلام فرود آمد و گفت : اى محمد! وقتهاى نماز را به مردم خبر ده 2زكوة پس از نماز نازل شد، جبرئيل گفت : اى محمد راجع به زكوة آنها را خبر ده چنانكه راجع به نماز خبر دادى . 3 روزه بعد از زكوة نازل شد، چون روز عاشورا مى آمد، پيغمبر صلى اللّه عليه و آله به دهات اطراف خود كس مى فرستاد تا آن روز را روزه بدارند، سپس روزه ماه رمضان ، ميان شعبان و شوال نازل شد. 4سپس امر به حج رسيد، و جبرئيل عليه السلام فرود آمد و گفت : چنانكه درباره نماز و زكوة و روزه به مردم خبر دادى ، درباره حج هم خبر ده : 5سپس امر بولايت رسيد، و آن امر روز جمعه در عرفه رسيد، و خداى عزوجل آيه (((امروز دينتان را براى شما كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم ))) را نازل كرد، و كمال دين به سبب ولايت على بن ابيطالب عليه السلام بود، پيغمبر صلى اللّه عليه و آله در آنجا فرمود: امت من هنوز به دوران جاهليت نزديكند (تازه از جاهليت به اسلام گرائيده اند) اگر من نسبت به پسر عمويم به آنها خبرى دهم ، هر كسى نقى ميزند من اين مطلب را بدون اينكه به زبان آورم در دلم مى گفتم تا آنكه فرمان حتمى خداى عزوجل به من رسيد و مرا تهديد كرد كه اگر ابلاغ نكنم ، عذابم خواهد كرد، و اين آيه نازل شد (((اى پيغمبر آنچه از پروردگارت به تو نازل شده برسان ، و اگر نكنى رسالت خدا را نرسانيده ئى . خدا تو را از شر مردم نگه دارد و خدا مردم كافر را هدايت نمى كند 67 سوره 5 ))) پس رسول خدا صلى اللّه عليه و آله دست على عليه السلام را گرفت و فرمود: اى مردم : خدا همه پيغمبران پيش از مرا عمرى معين داد و سپس به جانب خود خواند و آنها هم اجابتش كردند (از دارفانى به عالم باقى رهسپار گشتند) و نزديك است كه مرا هم بخواند و اجابت كنم ، من مسؤ ليت دارم و شما هم مسؤ ليت داريد، اكنون شما چه مى گوئيد؟ آنها گفتند: گواهى دهيم كه تو ابلاغ كردى و خير خواهى نمودى و آنچه بر تو بود رسانيدى ، خدا بهترين پاداش پيغمبران را بتو دهد. پيغمبر سه مرتبه فرمود: خدايا شاهد باش ، سپس فرمود: اى گروه مسلمين : اين (شخصى كه روى دست من و نامش على بن ابيطالب عليه السلام است ) ولى شماست پس از من ، شما كه حاضريد به غائبين برسانيد.

امام باقر عليه السلام فرمود: به خدا كه على عليه السلام امين خدا بود بر خلقش و راز پنهانش و دينى كه براى خود پسنديده بود، سپس وفات رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرا رسيد، آن حضرت على عليه السلام را طلبيد و به او فرمود: اى على من مى خواهم آنچه را كه خدا مرا بر آن امين ساخته و به من سپرده . ترا بر آن امين سازم و به تو سپارم و آن راز پنهان خدا و علم خدا و مخلوق خدا و دينى است كه براى خود پسنديده امام باقر عليه السلام فرمود: به خدا اى زياد هيچكس را در اينها شريك على نساخت

ص: 18

سپس وفات على عليه السلام فرا رسيد، آن حضرت فرزندانش را كه دوازده پسر بودند، نزد خود خواند و به آنها فرمود: فرزندان عزيزم ! خداى عزوجل اراده حتمى فرمود كه سنتى از يعقوب در من قرار دهد.

يعقوب دوازده پسر داشت ، آنها را نزد خود خواند و صاحب آنها (و جانشين خود را) به آنها معرفى كرد، آگاه باشيد كه من هم صاحب شما را معرفى مى كنم ، همانا اين دو، پسران رسول خدا صلى اللّه عليه و آله حسن و حسينند عليهماالسلام ، از آنها بشنويد و فرمان بريد و پشتيبانى نمائيد كه من آنچه را رسول خدا به من سپرده و خدا به او سپرده بود به آنها مى سپارم ، و آن چيز مخلوق خدا و راز پنهان خدا و دينى است كه او براى خود پسنديده است . پس خدا براى آنها از جانب على واجب ساخت ، آنچه را على از جانب پيغمبر صلى اللّه عليه و آله واجب ساخت (و آن شنيدن و فرمانبرى و پشتيبانى امت است از ايشان ) و هيچ يك از آن دو بر ديگرى برترى نداشت ، جز به واسطه بزرگ ساليش (كه مخصوص امام حسن عليه السلام بود) و چون حسين به محضر حسن عليهما السلام مى آمد، در آن مجلس سخن نمى گفت تا بر مى خاست .

سپس وفات حسن عليه السلام فرا رسيد و او آن سپرده را به حسين تسليم نمود، سپس وفات حسين عليه السلام فرا رسيد، آن حضرت دختر بزرگترش فاطمه بنت الحسين عليه السلام را طلبيد و مكتوبى پيچيده و وصيتى آشكار به او سپرد و على بن الحسين عليه السلام بيمارى از نظر معده داشت كه در حال احتضارش مى ديدند، پس فاطمه آن مكتوب را به على بن الحسين داد، سپس به خدا آن مكتوب به ما رسيد.

7ابو بصير گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم مردى از طايفه مختاريه مرا ديد و عقيده داشت كه محمد بن حنفيه امامست ، امام باقر عليه السلام در خشم شد و فرمود: چيزى به او نگفتى ؟ عرض كردم نه ، به خدا، ندانستم چه بگويم ، فرمود، چرا به او نگفتى . همانا رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به على و حسن و حسين وصيت كرد و چون على عليه السلام خوست در گذرد، به حسن و حسين وصيت كرد، و اگر وصيتش را از آنها باز مى داشت در صورتيكه او چنين كارى نمى كرد آنها مى گفتند: ما هم مانند تو وصى هستيم ، و امام حسن به امام حسين وصيت نمود و اگر از او باز مى داشت در صورتيكه او چنين كارى نمى كرد حسين عليه السلام به او مى گفت : من هم مانند تو از طرف پيغمبر و پدرم وصى هستم ، خداى عزوجل فرمايد: (((خويشاوندان بعضى از بعضى ديگر سزاوارترند))) اين آيه درباره ما و پدران ماست .

اشاره و نص بر اميرالمؤمنين عليه السلام

ص: 19

توضیح از اينجا مرحوم كلينى (قدس سره) دوازده باب منعقد مى كند كه در آنها احاديث و رواياتى را كه متضمن اشاره يا تصريح بر امامت ائمه دوازده گانه است بترتيب ذكر مى كند.

1زيد بن جهم هلالى گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام ميفرمود: چون امر ولايت على بن ابيطالب عليه السلام نازل شد و پيغمبر صلى اللّه عليه و آله فرموده بود، بلقب (((اميرالمؤ منين ))) بعلى سلام كنيد اى زيد: از جمله تاءكيداتى كه خدا در آنروز بر آندو نفر (ابوبكر و عمر) نمود، اين بود كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به آنها فرمود: برخيزيد و بعنوان (((اميرالمؤ منين ))) به على سلام كنيد، آندو نفر گفتند: اى رسول خدا اين امر از جانب خدا است يا از جانب رسولش ؟ رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به آنها فرمود: از جانب خدا و رسولش ، پس خداى عزوجل اين آيه نازل فرمود: (((و سوگندها را پس از محكم كردنش كه خدا را ضامن آن كرده ايد مشكنيد، زيرا خدا ميداند چه مى كنيد 91 سوره 16 ))) مقصود فرمايش رسول خدا صلى اللّه عليه و آله است بآنها و گفته آنها كه : اين امر از جانب خداست يا رسولش ؟ (((و چون آن زن مباشيد كه رشته خود را پس از تابيدن ، پنبه ميكرد و پراكنده مى ساخت ، شما هم سوگندهايتان را ميان خودتان براى آنكه (ائمه ئى پاكتر از ائمه شما هستند) وسيله نيرنگ مسازيد، زيد گويد: عرض كردم : ائمه فرموديد؟ فرمود: آرى بخدا ائمه است ، عرض كردم : ما (((اءربى ))) قرائت ميكنيم ، فرمود: اءربى چيست ؟ و با دست اشاره كرد و آن را افكند (((فقط خدا شما را بوسيله آن آزمايش ميكند))) يعنى بوسيله على عليه السلام (((و براى اينكه در روز قيامت آنچه را در آن اختلاف داريد، براى شما واضح سازد. اگر خدا مى خواست شما را يك امت كرده بود، ولى هر كه را خواهد گمراه كند، و هر كه را خواهد هدايت كند، و از آنچه ميكرده ايد، باز خواست مى شويد. سوگندهايتان را ميان خود دستاويز نيرنگ مكنيد، مبادا قدمى پس از استواريش بلغزد 92 و 93 سوره 16 ))) يعنى بعد از گفته رسول خدا صلى اللّه عليه و آله درباره على (((و بسزاى بازداشتن از راه خدا بشما بدى برسد))) مقصود از راه خدا على عليه السلام است (((و براى شما غذايى بزرگ باشد 94 سوره 16 .)))

شرح _علامه مجلسى (رحمة الله علیه) راجع بزنيكه رشته هايش را پنبه ميكرد، از مجمع البيان نقل ميكند كه : زنى بود در قريش بنام (((ريطه ))) كه بحماقت و خرافت مشهور بود، خودش با كنيزانش از صبح تا ظهر پنبه ها را ميريسيدند و بعد از ظهر بكنيزانش دستور ميداد همه را واتابند و پنبه كنند انتهى و اما راجع بجمله (((اءن تكون ائمة هى از كى من ائمتكم ))) كه امام فرمود، اين جمله در قرآن كريم باين صورتست : (((اءن تكون امة هى اءربى من امة ))) مجلسى (رحمة الله علیه) گويد: شايد بنابراين تاءويل

ص: 20

جمله (((ان تكون ..))) مفعول له براى تتخذون باشد، باين معنى كه : پيمان شكنى را در دل ميگيرند تا پيشوايان گمراهى بهتر و پاكتر از پيشوايان شما كه پيشوايان هدايتند بوده باشند و يا مقصود اينستكه : پيمان شكنى را در دل ميگيرند، زيرا نمى خواهند كه پيشوايان حق بهتر و پاكتر از پيشوايان گمراه شما باشند. و ظاهر اينستكه قرائت اءئمه بهمين صورتست كه امام فرمود: و ممكن است توجيه شود كه (((اءربى ))) بمعنى (((ازكى ))) است و (((امة ))) بمعنى (((ائمه ))) است ، ولى اين توجيه بعيد است پايان كلام مجلسى (نگارنده در این فراز اعتقاد به تفصیر توامان آیه ی شریفه داشته و یا فراز آخر الحاقی و جعلی باشد یعنی اگر تعبیر تحریف کتاب خدا باشد و صورت سوم متصور نیست والسلام).

2 ابو حمزه ثمالى گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام ميفرمود: چون محمد وظيفه نبوت خود را انجام داد و عمرش بپايان رسيد، خدای تعالی باو وحى كرد: اى محمد! تبوتت را گذرانيدى و عمرت به آخر رسيد اكنون آن دانشى كه نزد تو است و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت خاندان خود را بعلى بن ابيطالب بسپار، زيرا من هرگز علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را از نسل و ذريه تو قطع نكنم ، چنانكه از ذريه هاى پيغمبران قطع نكردم .

شرح _مجلسى (رحمة الله علیه) گويد: مقصود از علم علومى است كه خدايتعالى بآن حضرت وحى نموده بود و ايمان تصديق بآنها و اطاعت و انقياد است و اشاره دارد بآيه شريفه (((وقال الذين اوتوا العلم و الايمان ))) و مراد به اسم اكبر، اسم اعظم است يا قرآنى و سائر كتب آسمانى و مقصود از ميراث علم جفر ابيض است ؛ يا خلافت كبراى الهيه و يا اخلاق خدايى را دارا بودن مراد به آثار علم نبوت تمام علوم پيغمبر است تا تاءكيد سابق باشد و مرحوم مجلسى وجوه ديگرى هم بيان ميكند.

3امام صادق (علیه السلام) فرمود: موسى (علیه السلام) بيوشع بن نون وصيت كرد و يوشع بن نون بفرزندان هارون وصيت كرد و بفرزندان خودش و فرزندان موسى وصيت نكرد، همانا خدای تعالی صاحب اختيار است ، هر كه را خواهد و از هر خاندانى كه خواهد اختيار كند، و موسى و يوشع مردم را بوجود مسيح (علیه السلام) مژده دادند و چون خداى عزوجل مسيح را مبعوث ساخت ، مسيح بمردم گفت ، همانا پس از من پيغمبرى كه نامش احمد و اولاد اسماعيل است خواهد آمد كه مرا و شما را تصديق ميكند (به نبوت من و پيروى شما باور دارد) و حجت و عذر مرا و شما را مى آورد مانند من و شما احتياج ميكند (قول بالوهيت مرا از من و شما نفى ميكند) و امر وصيت پس از عيسى در حواريين مستحفظ جارى گشت و از اينجهت خدا ايشان را مستحفظ ناميد كه نگهدارى اسم اكبر بايشان واگذار شد و آن كتابيست كه علم هر چند از آن دانسته شود و همراه پيغمبران صلوات اللّه عليهم بوده است . خدای تعالی فرمايد: (((بتحقيق كه ما رسولانى پيش از

ص: 21

تو فرستاديم و بهمراه ايشان كتاب و ميزان (قانون عدالت ) نازل كرديم 25 سوره حديد ))) (در قرآن صدر آيه چنين است :

(لقد ارسلنا رسلنا بالبينات ) كتاب همان اسم اكبر است ، و از آنچه بنام كتاب معروفست : تورات و انجيل و فرقان (قرآن ) است ، ولى در آن كتاب ، (كه همراه اوصياء است ) كتاب نوح عليه السلام و كتاب صالح و شعيب و ابراهيم عليه السلام است كه خداى عزوجل خبر مى دهد (((همانا اين در صحف نخستين است ، يعنى صحف ابراهيم و موسى 18 و 19 سوره 87 ))) پس (اگر كتاب منحصر بتورات و انجيل و قرآنست ،) صحف ابراهيم كجاست ! همانا صحف ابراهيم ، اسم اكبر است و صحف موسى هم اسم اكبر است : (كه بايد پيغمبر به على صلى اللّه عليه و آله سپارد) پس هميشه وصيت نسبت بعالمى پس از عالم ديگر جريان داشت ، تا آن را بمحمد صلى اللّه عليه و آله رسانيدند، و چون خداى عزوجل محمد صلى اللّه عليه و آله را مبعوث كرد، مستحفظين پسين باو اسلام آوردند و بنى اسرائيل تكذيبش نمودند، او بسوى خداى عزوجل دعوت كرد و در راهش جهاد نمود تا آنكه خداى جل ذكره باو امر فرستاد كه فضيلت وصيت را آشكار كن ، پيغمبر عرض كرد: پرودگارا! عرب مردمى خشنند، در ميان ايشان كتابى نبوده و براى آنها پيغمبرى مبعوث نگشته و بفضيلت و شرف پيغمبران آگاه نيستند، اگر من فضليت اهل بيتم را بآنها بگويم ، ايمان نمى آورند، پس خداى جل ذكره فرمود: (((غم آنها را مخور 127 سوره 16 و بگو سلام شما در آينده مى دانيد 89 سوره 43 ))) پيغمبر اندكى از فضيلت وصيش تذكر داد، و در دلها نفاق افتاد: رسول خدا صلى اللّه عليه و آله آن نفاق و گفتار ايشان بدانست ، خداى جل ذكره فرمود: اى محمد! (((محققا ما مى دانيم كه تو سينه ات از آنچه مى گويند تنگ مى شود 97 سوره 15 ))) ايشان ترا تكذيب نمى كنند بلكه ستمگران آيات خدا را انكار مى كنند 33 سوره 6))) يعنى بلكه بدون اينكه دليلى داشته باشند انكار مى كنند. رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ايشان را الفت مى داد و بعضى را ياور بعضى ديگر مى ساخت و هميشه چيزى از فضيلت وصيش را بآنها گوشزد مى كرد، تا آنكه اين سوره (انشراح ) نازل شد و پيغمبر زمانيكه از مرگ خود آگاه شد و گزارش آنرا شنيد، بر آنها احتجاج كرد، و خداى جل ذكره فرمود: (((چون فراغ يافتى در عبادت كوش (نصب كن ) و بسوى پروردگارت راغب شو 7 8 سوره انشراح ))) مى فرمايد: چون (از تبليغ رسالت ) فراغ يافتى پرچم و نشانه ات (يعنى على عليه السلام ) را نصب كن و وصيتت را آشكار نما پيغمبر هم (در روز غدير) فضيلت على عليه السلام را آشكارا اعلام كرد. فرمود: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است ، خدايا دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن تا سه مرتبه .

و باز (در جنگ خيبر بعد از آنكه چند تن را پرچمدار كرد و نتوانستند فتح كنند) فرمود: همانا مردى را اعزام كنم كه او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را، او فرار كننده نيست با اين جمله پيغمبر صلى

ص: 22

اللّه عليه و آله گوشه ميزند بكسيكه (از در قلعه خيبر) برگشت ، او اصحابش را ترسو مى شمرد و اصحابش او را و باز پيغمبر صلى اللّه عليه و آله فرمود: على آقاى مؤ منين است و فرمود: على ستون دين است و فرمود: اينست همان كسيكه پس از من از روى حق با شمشير گردن مردم را مى زند، و فرمود: بهر جانب كه على رود، حق همراه اوست ، و فرمود: همانا من دو امر در ميان شما ميگذارم ، اگر آنها را بپذيريد، هرگز گمراه نشويد: 1 كتاب خداى عزوجل (قرآن ) 2اهل بيت و عترت من ، اى مردم گوش كنيد كه من تبليغ كردم ، شما در قيامت سر حوض بر من وارد مى شويد و من از آنچه نسبت بثقلين انجام داده ايد از شما بازخواست ميكنم ، و ثقلين ، كتاب خدا جل ذكره و اءهل بيت منند، بر ايشان پيشى نگيريد كه هلاك شويد، و بايشان چيزى نياموزيد كه آنها از شما داناترند. بنابراين حجت (خدا براى مردم ) با قول پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و قرآنيكه خود مردم آنرا ميخوانند ثابت شد، زيرا پيغمبر همواره فضيلت اهلبيتش را بوسيله بيان القا ميفرمود و بوسيله قرآن براى مردم روشن ميساخت .

آياتى كه متضمن فضيلت اهلبيت است از اينقرار است :

1 (((خدا ميخواهد ناپاكى را از شما اهل اينخانه ببرد و پاكيزتان كند، پاكيزه كامل 33 سوره 33 ))).

2خداى عز ذكره فرمود: (((بدانيد كه هر چه غنيمت بدست آريد، پنج يك آن از آن خدا و پيغمبر او و خويشان او... است 41 سوره 8 ))).

3 و سپس فرمود: (((حق خويشاوندان را بده 26 سوره 17 ))) مقصود از خويشاوندان على عليه السلام است و حق او وصيتى است كه براى او قرار داده و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوتست.

4و فرمود: بگو من از شما براى پيغمبرى مزدى جز دوستى خويشاوندان نمى خواهم 23 سوره 42 ))).

5 سپس فرمود: (((و زمانيكه درباره دختر زنده بگور رفته بازخواست شود كه بچه گناهى كشته شد؟ 8 و 9 سوره 82 ))) خدا مى فرمايد درباره مودت و دوستى كه فضيلت آنرا بر شما نازل كردم از شما باز خواست ميكنم و آن مودت خويشاوندان پيغمبر است كه ايشان را بچه گناه كشتيد؟

6و باز خدا جل ذكره فرمود: (((اگر نميدانيد از اهل ذكر بپرسيد، 43 سوره 16 ))) فرمايد قرآن ذكر است و اهل قرآن آل محمدند عليه السلام كه خداى عزوجل مردم را بسؤ ال از ايشان امر كرده است ، و مردم بسؤ ال از جهال و نادانان دستور ندارند، و خداى عزوجل قرآنرا ذكر ناميده ، در آنجا كه فرمايد: (((ما ذكر را بتو نازل كرديم تا براى مردم آنچه نازل شده بيان كنى شايد انديشه كنند 43 سوره 43 ))).

ص: 23

7 و خداى عزوجل فرمود: خدا را فرمان بريد و پيغمبر و صاحبان امر از خودتان را فرمان بريد 59 سوره 4 ))).

8و فرمود: (((و اگر آنرا (بخدا و) رسول و صاحبان امر از خود ارجاع دهند، كسانى كه از آنها اهل استنباطند، بدانند، پس مقصود از ارجاع امر، ارجاع امر مردم است بصاحبان امر از آنها كه خدا مردم را باطاعت از ايشان و رجوع بايشان دستور داده است.

و چون رسول خدا صلى اللّه عليه و آله از حجة الوداع بازگشت ، جبرئيل عليه السلام بر او نازل شد و گفت : (((اى پيغمبر؟ آنچه از پروردگارت بتو نازل شده ابلاغ كن ، و اگر رسالت او را نرسانيده ئى ، خدا ترا از شر مردم نگه مى دارد، همانا خدا كافران را هدايت نميكند 69 سوره 5 ))) پيغمبر مردم را فرياد زد، تا گرد آمدند و دستور داد تا خارهاى بوته هاى خار را تراشيدند (تا بتوان روى آنها نشست و ايستاد).

سپس آنحضرت صلى اللّه عليه و آله فرمود: اى مردم ولى شما و سزاوارتر از خودم بشما كيست ؟ گفتند: خدا و رسولش ، پس فرمود: هر كه من مولاى او هستم على مولاى اوست ، خدايا دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن تا سه بار .

پس خار نفاق در دل آنمردم افتاد و گفتند: خدا جل ذكره هرگز چنين امرى بر محمد نازل نكرده بلكه او ميخواهد بازوى پسر عمويش را بلند كند (او را بر ما رئيس كند) چون پيغمبر بمدينه وارد شد، انصار نزد او آمدند و گفتند: اى رسول خدا: خداى جل ذكره بما احسان فرمود و از بركت تشريف فرمائى شما در ميان ما، بما شرافت بخشيد، و دوست ما را شاد و دشمن ما را سركوب كرد، اكنون وارد دين نزد شما مى آيند و بسا چيزى ندارى كه بآنها عطا كنى و موجب شماتت دشمن ميشود، ما دوست داريم كه شما يك سوم اموال ما را قبول فرمائى تا اگر از مكه اشخاصى بر شما وارد شدند، براى عطاء بآنها چيزى داشته باشى ، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)جوابى بايشان نداد و منتظر بود كه از پروردگارش چه دستور برسد. تا آنكه جبرئيل عليه السلام اين آيه آورد: (((بگو من براى پيغمبرى از شما مزدى جز دوستى خويشاوندان نميخواهم 23 سوره 42 ))) و پيغمبر اموال ايشان را نپذيرفت : باز منافقان گفتند: خدا اين را بر محمد نازل نكرده و او مقصودى جز بلند كردن بازوى پسر عمويش و تحميل خاندان خود را بر ما ندارد، ديروز ميگفت : هر كس من مولاى او هستم ، على مولاى اوست ، و امروز ميگويد: (((بگو من براى پيغمبرى از شما مزدى جز دوستى خويشان نميخواهم . سپس آيه خمس بر پيغمبر نازل گشت و باز آنها گفتند: مى خواهد اموال و غنيمت ما را بآنها دهد.

سپس جبرئيل عليه السلام نزد آن حضرت آمد و گفت : اى محمد! وظيفه پيغمبرت را انجام دادى و عمرت بآخر رسيد اكنون اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را بعلى عليه السلام بسپار، زيرا من

ص: 24

هرگز زمين را خالى نگذارم ، از دانشمنديكه اطاعت و ولايت من بوسيله او شناخته شود و او براى كسانيكه در ميان وفات پيغمبر گذشته تا آمدن پيغمبر آينده متولد ميشوند حجت باشد، پس پيغمبر اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را بعنوان وصيت بعلى سپرد و او را بهزار كلمه و هزار باب وصيت فرمود كه از هر كلمه و بابى هزار كلمه و باب گشوده ميشد.

شرح _كلمه (((حواريين ))) كه لقب اءصحاب مخصوص حضرت عيسى است از ماده (((تحوير))) مشتق است كه بمعنى سفيد كردنست ، بعضى گفته اند: ايشان لباسشوئى مى كردند و بعضى گفته اند، چونكه با پند و اندرزهاى حكيمانه خود، آلودگى گناه را از دلها مى شستند، ايشانرا (((حواريين ))) ناميدند.

آيه شريفه فاذا فرغت فانصب در قرائت مشهور بفتح صاد و از (((نصب ))) بعمنى كوشش كردن و رنج بردن مشتق است ، يعنى چون از عبادتى فارغ شدى ، در عبادت ديگر كوش و چون از جنگ فارغ شدى بعبادت پرداز و چون از نماز فارغ شدى دعا پرداز ولى مطابق اين حديث شريف بكسر (((ص ))) و از نصب به معنى گماشتن و بپاداشتن مشفق : يعنى چون از تبليغ رسالت فارغ شدى جانشينت را براى رهبرى مردم نصب كن تا رشته ارتباط بين خدا و بندگانش بريده نشود، و بنابراين معنى هم ممكن است كلمه فانصب به فتح صاد باشد و تفسير امام عليه السلام بيان يكى از مصاديق كوشش و رنج در عبادت و انجام وظيفه الهى باشد.

در اين جا علامه مجلس (رحمة الله علیه) از زمخشرى نقل مى كند كه او در تفسير كشاف خود گفته است : از جمله بدعتهاى روافض اين است كه گويند: فانصب به كسر صاد هم قرائت شده و معنى اش اين است كه على را بامامت نصب كن ، ولى اگر اين توجيه براى رافضى درست باشد، ناصبى را هم مى رسد كه بگويد: فانصب به كسر صاد بمعنى امر به كينه و دشمنى على است .

مجلسى گويد: باين متعصب بد خواه بنگر كه چگونه خدا بصيرتش را با پرده عصيبت كور كرد تا آنكه چنين سخت پست و زشتى را اظهار كرده است ، از زيرا اولا مناسبتى نيست بين فراغت از انجام وظيفه و امر بدشمنى على ولى بين فراق تبلغ رسالت و نصب جانشين كمال مناصبت است و ثانيا احتمالى كه تو دادى هيچ مسلمانى نگفته ولى احتمال كه ما گفتيم ، بيشتر مؤ منين پرهيزگار مى گويند و ثالثا آنچه شيعه ميگويد: دل بخواهى و اختراعى آنها نيست ، بلكه آنان را از پيشوايان خود نقل مى كنند كه تمام مسلمين فضيلت آنها را اعتراف دارند و خود اين ناصبى (زمخشرى ) هم در بسيارى موارد، قراآت و تفاسير را از ايشان نقل ميكند، آنچه از ائمه خدا نقل ميكند كه كمتر از قول قناده و كعب و ابن مسعود و ديگران نيست انتهى .( و رابعا را نگارنده می افزاید در معنی واژگان قرآنی که معانی آن است که امامان می فرمایند نه آنچه در لغت نامه ها عنوان شده است)

ص: 25

بعقيده ما تنها باعث زمخشرى بر نوشتن چنين جمله ئى همان بغض و عدالت مكنونى است كه نسبت بعلى بن ابيطالب عليه السلام در نهاد هر سنى نهفته است و گاه و بيگاه از گوشه و كنار قلم و زبان آنها بى اختيار بيرون ميجهد تا باطن و سريره آنها بناچار ظاهر گردد و حقايق براى مردم كنجكاو و حق جو آشكار شود، چنانچه خود مولاى متقيان اميرالمؤ منين على عليه السلام مى فرمايد: ما اءضمر اءحد شيئا الا و قد يظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه (((هيچكس چيزى در دل پنهان نكند، جز اينكه گاهى در سخنانيكه از دهانش مى پرد يا در تابلو رخسارش هويدا ميگردد))) درست است كه زمخشرى از لحاظ عقيده با شيعه و روافض مخالفست و براى اظهار عقيده خود بايد با ايشان مخالفت كند، اما چرا نسبت بعلى بن ابيطالب كه خودش او را خليفه و امام مى داند چنين جسارتى اگر چه بنحو قضيه شرطيه است مى كند، آيا او در تمام نوشتجاتش نسبت بخلفاء ديگر چنين گفته است ؟!!

4امام صادق عليه السلام فرمايد: رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در مرض وفات خود فرمود: دوستم را نزد من حاضر كنيد، آن دو زن (حفصه و عايشه ) بدنبال پدران خود فرستادند، چون نظر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بر آنها افتاد، رو بگردانيد و فرمود: دوستم را نزد من حاضر كنيد پس بدنبال على فرستادند، چون ديدارش بعلى افتاد، باو متوجه شد و حديثش گفت . و چون على بيرون آمد، آندو نفر (ابوبكر) و عمر را ملاقات كرد، باو گفتند: دوستت بتو چه حديث كرد؟ فرمود: هزار باب بمن حديث كرد كه هر هر بابى مفتاح هزار بايست .

5امام باقر عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بعلى هزار حرف آموخت كه از هر حرفى هزار حرف گشوده گشت .

6فضيل گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : قربانت گردم ، آيا آبيكه ميت را با آن غسل مى دهند، اندازه معينى دارد؟ فرمود: همانا رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بعلى عليه السلام فرمود: چون من مردم شش مشك از آب چاه غرس بكش و مرا غسل بده و كفن پوش و حنوطنما، و چون از غسل و كفنم فارغ شدى ، اطراف كفنم را بگير و مرا بنشان و سپس هر چه خواهى از من بپرس ، بخدا كه از هر چه پرسى پاسخت گويم .

7 امام صادق عليه السلام فرمود: چون وفات رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نزديك شد، على عليه السلام نزدش آمد و سر درون برد (پيغمبر سر زير روپوش كرد سر على را در بر گرفت ) و فرمود: اى على ! چون من مردم غسلم بده و كفنم پوش ، سپس مرا بنشان و بپرس و بنويس .

8يونس بن رباط گويد: من و كامل به خدمت امام صادق عليه السلام رسيديم كامل به حضرت عرض كردم : قربانت گردم ، فلان شخص حديثى روايت كند، فرمود: آنرا باز گو، عرض كرد: او گفت : رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در روز وفاتش بعلى عليه السلام هزار باب حديث كرد و هر

ص: 26

بابى مفتاح هزار حديث بود، كه جمعا يك ميليون باب مى شد، فرمود: آرى چنين بود، عرض كردم : قربانت ، آن بابها براى شيعيان و دوستان شما هم ظاهر شد؟ (از آن علوم آگاه گشتند؟) فرمود: اى كامل يك باب يا دو باب آن (از يكباب بيشتر و بدو باب نرسيده ) ظاهر گشت . عرض كردم : قربانت ، بنابراين ، از يك ميليون باب از فضل شما جز يك يا دو باب روايت نشده است ؟ فرمود: توقع داريد كه شما از فضل ما چه اندازه روايت كنيد؟ شما از فضل ما جز يك الف غير متصل روايت نكنيد.

شرح _گويا كامل از سخن امام صادق عليه السلام چنين فهميد كه گفتار پيغمبر صلى اللّه عليه و آله با على عليه السلام درباره فضايل اهل بيت بوده است ، آن حضرت هم طبق همين معنى جواب داد كه فضائل اهل بيت بواسطه نقصان عقول بيشتر مردم از درك و فهم آن ، نسبت بعلوم ديگر كمتر منتشر شده است و آنچه منتشر شده و مردم ميدانند، نسبت ، يك واند است بيك ميليون يا مانند نسبت يك اءلف ناقص است بتمام حروف و كلمات . زيرا كه حرف الف در ميان حروف الفبا ساده و بسيطترين آنهاست مخصوصا وقتى كه به چيزى مانند نقطه يا حرف يا شكل ديگر متصل نشود. و ممكن است گفتار پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بعلى عليه السلام علومى باشد كه اين مورد احتياج بشر است و از آن سؤ ال مى كنند و پاسخ ميخواهند و معنى گشوده شدن هزار باب از هر باب اين است كه آن علوم قواعد كلى و قوانين جامعى بود كه هزارها مصاديق و جزئيات دارد چنانكه قواعد كلى هر علمى اين امتياز را دارد:

باب اشاره و نص بر حسن بن على عليه السلام

1جابر گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: اميرالمؤ منين عليه السلام بحسن وصيت كرد و حسين و محمد (بن حنيفه ) عليه السلام را با همه فرزندان و رؤ ساى شيعيان و خانواده اش بر آن وصيت گواه گرفت ، سپس كتاب و سلاح را تحويلش داد و باو فرمود: پسر جانم ! رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بمن امر كرد و كتابها و سلاحش را بمن سپرد و بمن امر فرمود كه بتو امر كنم ، چون مرگت فرا رسد، آنرا ببرادرت حسين سپارى ، سپس متوجه پسرش حسين شد و گفت : رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ترا امر كرد كه آنرا باين پسرت سپارى ، سپس دست پسرش على بن الحسين را گرفت و فرمود: پسر عزيزم از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بتو هم امر فرمود كه آنرا بپسرت محمد بن على سپارى و او را از جانب رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و من سلام رسانى ، باز بپسرش حسن متوجه شد و فرمود: پسر جانم ، تو صاحب امر (امامت ) و صاحب خونى ، اگر (ابن ملجم را) ببخشى حق دارى و اگر بكشى ، بجاى يك ضربت فقط يك ضربت بزن و كار ناروا مكن .

ص: 27

2يكى از اصحاب گويد: چون اميرالمؤ منين عليه السلام ضربت خورد، عيادت كنندگان گردش را گرفتند، بحضرت عرض شد: اى اميرالؤ منين ! وصيت نما، فرمود: براى من متكائى گذاريد (تا بتوانم بنشينم و با شما سخن گويم ) سپس فرمود: سپاس خدا را باندازه شايستگيش ، همه از فرمانش پيروى كننده ايم ، چنانكه دوست دارد، او را ميستايم ، و شايسته پرستشى جز خداى يگانه يكتاى بى نياز نيست ، چنانكه خود را (در سوره توحيد) نسبت داده است .

اى مردم هر شخصى از آنچه مى گريزد، در حالت گريزش بآن ميخورد.

مدت زندگى ميدان راندن جانست بسوى اجل گريز از مرگ ، در آمدن و رسيدن بمرگست ، چقدر از روزها را گذراندم و از نهان اين امر كنجكاوى نمودم ، و خدا جز پنهان داشتن آنرا نخواست ، هيهات ؟ علمى است نهان و پوشيده .

اما وصيت من اينست كه چيزى را براى خداى جل ثناؤ ه شريك نگيريد و سنت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)را ضايع نكنيد (احكام و دستورهاى پيغمبر را ترك نكنيد) اين دو ستون را (كه يكتا دانستن خدا و عمل بدستورهاى پيغمبر است ) بپا داريد، و اين دو چراغ را روشن نگهداريد، تا زمانى كه پراكنده نشويد از سرزنش بر كنار باشيد، خدا هر كس را باندازه توانائيش تكليف كرده و بر نادانان سبك گرفته شما پروردگارى مهربان ، پيشوائى دانا و دينى محكم داريد، من ديروز همدم شما بودم و امروز براى شما درس پند و عبرتم و فردا از شما جدا ميشوم . اگر جاى پا در اين لغزشگاه دنيا استوار ماند، همانست مراد و مطلوب، (اگر زنده بمانم مطابق مقصود شماست و من هم بقضاء و قدر خدا خرسندم ) و اگر قدم بلغزد، بدانيد كه ما در سايه شاخه هاى درختان و پراكنده هاى بادها و زير سايه ابرى كه ، متراكمش در فضا از هم بپاشد و اثرش در زمين نابود گردد، زندگى ميكنيم.

همانا من براى شما همسايه اى بودم كه تنها پيكرم چند روزى در كنار شما بود و بزودى پيكر بى روح مرا تشييع ميكنيد، كه بعد از حركت آرامش يافته و پس از سخنگوئى دم فرو بسته باشد، بايد همان آرامش پيكرم و ديده فرو بستنم و سكون اعضايم شما را موعظه ميكند، زيرا همانها براى شما از سخنور شيوا پند دهنده تر است ، باميد ديدار با شما خداحافظى ميكنم . فردا روزگار حكومت مرا ميفهميد و خداى عزوجل از اسرار كار من براى شما پرده برميدارد و پس از آنكه مسند من خالى شد و ديگرى بجايم نشست مرا مى شناسيد.

اگر زنده ماندم ، خودم صاحب اختيار خون و جانم هستم و اگر مردم ، مردن وعده گاه من است ، (اگر گذشت كنم ) آن گذشت براى من موجب قربت و براى شما حسنه و ثوابست ، پس در گذريد و چشم پوشيد، مگر شما نميخواهيد كه خدا از شما در گذرد (يعنى اگر من مردم ، بجان مردم نيفتيد و بخاطر من عده ئى را نكشيد

ص: 28

و يا اگر كسى نسبت بشما چنين كرد تا ممكن است از او در گذريد) اى واى ! دريغا بر آن غافلى كه عمرش عليه خود او حجت شود، يا روزگار زندگيش او را ببدبختى كشاند، خدا ما و شما را از كسانى قرار دهد كه هيچ خواهش و تمايلى او را از اطاعت خدا باز ندارد و پس از مرگ عقوبتى باو نرسد، همانا ما مملوك خدائيم و باو زنده ايم ، سپس متوجه امام حسن عليه السلام شد و فرمود: پسر جانم ، بجاى يك ضربت ، يك ضربت بزن و كار ناروا مكن .

شرح _اين روايت با اندكى اختلاف در نهج البلاغه (خطبه 147) مذكور است و شارحين دانشمند نهج البلاغه و اصول كافى در بيان جملات عالى و پر مغز آن حضرت ، كم و بيش توضيحاتى داده اند كه ما خلاصه و لباب آنها را در اينجا ذكر نموديم ، موضوعى كه از همه بيشتر مورد توجه دانشمندان گشته اين است كه آيا آن حضرت كيفيت و زمان قتل خود را ميدانست يا نه ؟ درباره جمله كم اطردت الايام ابحثها... از كلمات ابن ابى الحديد و ابن ميثم بر ميآيد كه اگر چه آن حضرت كشته شدنش را با شمشير ابن ملجم و با ضربت بسر و خون آلود شدن محاسن و در ماه رمضان ميدانست ، زيرا پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله باو خبر داده بود، و خود او بارها باصحابش فرموده بود، ولى ساعت وفات و بعضى از خصوصيات ديگر را نميدانست و معنى اين جمله حضرت اينستكه : هر روز كه مى آمد، گمان ميكردم مرگم در آنروز است و چون ميگذشت و اجلم نمى رسيد، روز ديگر را در آن انتظار بسر ميبردم و بهمين ترتيب هر روز را پشت سر ميگذاشتم تا امروز رسيد، و دليل سخن ما اينستكه سپس بطور ترديد مى فرمايد: اگر قدم بلغزد... اگر زنده ماندم ... و نيز آيه شريفه و ما تدرى نفس باى ارض تموت (((هيچكس نميداند در چه زمينى مى ميرد))) شاهد قول ماست .

از طرف ديگر صاحب منهاج البراعة اين عقيده را فاسد و باطل مى داند و از آن دو فاضل اظهار تعجب مى كند كه چگونه خود آنها در يكجا مى گويند، امام عالم بگذشته و آينده است و خود على عليه السلام مى فرمايد: (((پيش از آنكه مرا نبينيد، هر چه مى خواهيد از من بپرسيد))) و ابن ميثم كه عقيده دارد، امام علم منايا و بلايا دارد، چگونه در اينجا چنين مى گويد، و نيز روايت شده است كه آن حضرت بحارث اعور فرمود: هر مؤ من و منافقى كه بميرد مرا مى بيند، پس كسيكه زمان مردن مردم را مى داند، چگونه از زمان وفات خود خبر ندارد (پس نگارنده کلام خود را در رابطه با علم امام که منطبق است با کلیاتی که بداء آن به دست خداست و نیز حد آن که وابسته به اراده ی خدا یعنی یمحو ما یشاء و یثبت است را آورده ایم).

اشاره و نص بر حسين بن على عليهماالسلام

1محمد بن مسلم گويد شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: چون وفات حسن بن على عليهماالسلام نزديك شد، بحسين عليه السلام فرمود: برادرم ! بتو وصيتى مى كنم ، آنرا حفظ

ص: 29

كن ، چون من مردم ، جنازه ام را (با غسل و كفن و حنوط) آماده دفن كن ، سپس مرا بر سر قبر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ببر تا با او تجديد عهد كنم ، آنگاه مرا بطرف قبر مادرم عليها السلام بر گردان ، سپس مرا در بقيع دفن كن . و بدانكه از عايشه بمن مصيبتى رسد و منشاءش آنستكه خدا و مردم زشتكارى و دشمنى او را با خدا و پيغمبر و ما خانواده مى دانند.

چون امام حسن عليه السلام وفات يافت (و) در همانجا روى تابوتش گذاشتند، او را بمحل مصلاى پيغمبر صلى اللّه عليه و آله كه بر جنازه ها نماز مى خواند بردند، امام حسين عليه السلام بر جنازه نماز خواند و سپس برداشتند و بمسجد بردند، چون بر سر قبر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نگاهداشتند، جاسوسى نزد عايشه رفت و گفت : بنى هاشم جنازه حسن را آورده اند تا نزد پيغمبر دفن كنند، او روى استرى زين كرده ئى نشست و بشتاب بيرون شد و او نخستين زنى بود كه در اسلام بر زين نشست آمد و گفت فرزند خود را از خانه من بيرون بريد، او نبايد در خانه من دفن شود و حجاب رسول خدا صلى اللّه عليه و آله دريده شود، امام حسين عليه السلام باو فرمود: تو و پدرت در سابق حجاب رسول خدا را پاره كرديد و در خانه او كسى را در آوردى كه دوست نداشت نزديك او باشد (مقصود ابوبكر و عمر است ) اى عايشه خدا از اين كارت از تو بازخواست مى كند.

شرح _دلالت اين روايت بر امامت امام حسين عليه السلام از اين جهت است كه امام حسن عليه السلام باو وصيت كرد و هم از اين جهت كه او بر جنازه امام حسن عليه السلام نماز خواند و اين هر دو از علائم امامت است.

2-امام صادق عليه السلام فرمود: چون وفات حسن بن على عليهماالسلام فرا رسيد به قنبر فرمود: اى قنبر! ببين پشت در، مؤ منى از غير آل محمد عليهم السلام هست ؟ عرض كرد: خدايتعالى و پيغمبر و پسر پيغمبرش آنرا بهتر از من مى دانند. فرمود: محمد بن على را (كه مادرش حنفيه است ) نزد من آور قنبر گويد: من نزدش رفتم ، چون وارد شدم ، گفت : اميدوارم جز خير پيش نيامده باشد. عرض كردم : ابا محمد را اجابت كن (كه ترا مى خوانند) او با شتاب بدون اينكه بند كفش خود را ببندد با من دويد، چون مقابل امام رسيد سلام كرد. حسن بن على عليهما السلام باو فرمود: بنشين كه مانند تو شخصى نبايد از شنيدن سخنى كه سبب زنده شدن مردگان و مردن زنده ها مى شود، غايب باشد.

شما بايد گنجينه علم و چراغ هدايت باشيد، زيرا برخى از نور خورشيد از برخ ديگرش تابان تر است مگر نمى دانى كه خدا فرزندان ابراهيم را امام قرار داد ولى بعضى را بر بعض ديگر فضيلت بخشيد و بداود عليه السلام زبور را داد، در صورتى كه ميدانى محمد صلى اللّه عليه و آله را بچه امتيازى برگزيد .

ص: 30

اى محمد بن على ! من از حسد تو مى ترسم (من از حسد تو نمى ترسم به نسخه اعلام الورى ) زيرا خدا كافران را بآن وصف كرده و فرموده است : (بسيارى از اهل كتاب مى خواهند) با وجود اينكه حق بر آنها روشن شده بسبب حسدى كه در دل خود دارند، شما را بكفر برگردانند 109 سوره 2 ، در صورتى كه خداى عزوجل شيطان را بر تو مسلط نساخته است اى محمد بن على ! نمى خواهى آنچه را از پدرت درباره تو شنيده ام بتو بگويم ؟ گفت : چرا، فرمود: شنيدم پدرت عليه السلام روز جنگ بصره (جنگ جمل ) مى فرمود: كسى كه مى خواهد در دنيا و آخرت به من نيكى كند، بايد به پسرم محمد نيكى كند. اى محمد بن على اگر بخواهم بتو خير دهم از زمانى كه نطفه اى بودى در پشت پدرت خبر مى دهم . اى محمد بن على ! نمى دانى كه حسين بن على عليهما السلام بعد از وفات من و بعد از جدائى روحم از پيكرم ، امام پس از من است و نزد خداى جل اسمه امامت بنام او در كتاب ثبت است ، امامت او از راه وراثت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله كه خداى عزوجل آن وراثت را بوراثت از پدر و مادرش هم افزوده مى باشد، خدا دانست كه شما خانواده بهترين خلق او هستيد، لذا محمد صلى اللّه عليه و آله را از ميان شما برگزيده و محمد على عليه السلام را انتخاب كرد و على عليه السلام مرا به امامت برگزيد و من حسين عليه السلام را برگزيدم .

محمد بن على عليه السلام عرض كرد: تو امامى و تو واسطه ميان من و محمدى صلى اللّه عليه و آله ، بخدا من دوست داشتم كه پيش از آن كه اين سخن را از تو بشنوم مرده باشم ، همانا در سرم سخنى است كه دلوها نتوانند همه آنرا بكشند (آنقدر از فضيلت شما در خاطر دارم كه بوصف در نيايد) و ترانه و آهنگ بادها دگرگونش نسازد (ياوه گوئيهاى دشمنان عقيده مرا نسبت بشما سست نكند) آنها مانند نوشته سر به مهرى است كه ورقش مزين و منقوش است ، مى خواهم اظهارش كنم ولى مى بينم كتاب منزل خدا (قرآن ) و كتب ديگرى كه پيغمبران آورده اند، بر من پيشى گرفته اند، و آن سخنى است كه زبان هر گوينده و دست هر نويسنده از اداى آن عاجز است تا آنجا كه قلمها تمام شود و كاغذها سياه شود و باز هم فضيلت شما بآخر نرسد، خدا نيكوكاران را چنين جزا مى دهد و هيچ نيروئى جز از خدا نيست .

حسين از همه ما داناتر و از لحاظ خويشتن دارى سنگين تر و از جهت قرابت به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نزديكتر است او پيش از خلقش فقيه بوده (يعنى خدا روحش را پيش از تعلق ببدن عالم و بلكه معلم ملائكه ساخت ) و پيش از آنكه زبان باز كند وحى خدا را خوانده است و اگر خدا در شخص ديگرى خيرى ميدانست ، محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)را بر نمى گزيد، پس چون خدا محمد صلى اللّه عليه و آله را برگزيد؛ و محمد على را انتخاب كرد و على شما را بامامت برگزيد و شما حسين را، ما تسليم شديم و رضا داديم ، كيست كه بغير آن رضا دهد؟ و كيست جز او كه در كارهاى مشكل خويش تسليمش شويم ؟!!

ص: 31

محمد بن مسلم گويد شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: چون حسن بن على عليه السلام بحالت احتضار در آمد، بحسين فرمود، برادرم ! بتو وصيتى ميكنم ، آنرا حفظ كن ، چون من مردم ، جنازه ام را آماده دفن كن سپس مرا بسوى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بر تا با او تجديد عهدى كنم ، آنگاه مرا بجانب مادرم فاطمه عليهاالسلام بر گردان ، سپس مرا ببر و در بقيع دفن كن و بدانكه از طرف حميرا، (عايشه ) كه مردم از زشتكارى و دشمنى او با خدا و پيغمبر و ما خاندان آگاهند، مصيبتى بمن ميرسد، پس چون امام حسن عليه السلام وفات كرد و روى تابوتش گذاردند، او را بمحلى كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بر جنازه ها نماز ميخواند بردند، امام حسين بر جنازه نماز گذارد و چون نمازش تمام شد داخل مسجدش بردند، چون بر سر قبر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نگهش داشتند، بعايشه خبر بردند و باو گفتند، بنى هاشم جنازه حسن بن على عليهما السلام را آورده اند تا در كنار رسول خدا صلى اللّه عليه و آله دفن كنند، عايشه بر استرى زين كرده نشست و شتافت او نخستين زنى بود كه از دوران اسلام بر زين نشست آمد و ايستاد و گفت : فرزند خود را از خانه من بيرون بريد، كه نبايد در اينجا چيزى دفن شود و حجاب پيغمبر صلى اللّه عليه و آله دريده شود.

حسين بن على صلوات اللّه عليهما فرمود: تو و پدرت از پيش حجاب پيغمبر صلى اللّه عليه و آله را دريديد و تو در خانه پيغمبر كسى را در آوردى كه دوست نداشت نزديك او باشد (مقصود ابوبكر و عمر است ) و خدا از اين كار، از تو بازخواست ميكند. همانا برادرم بمن امر كرد كه جنازه اش را نزديك پدرش رسول خدا صلى اللّه عليه و آله برم تا با او تجديد عهد كند، و بدانكه برادر من از همه مردم بخدا و رسولش و معنى قرآن داناتر بود و نيز او داناتر از اين بود كه پرده رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را پاره كند، زيرا خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: (((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، تا بشما اجازه نداده اند بخانه پيغمبر وارد نشويد 58 سوره 33 ))) و تو بدون اجازه پيغمبر، مردانى را بخانه او راه دادى . خداى عزوجل فرمايد: (((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، آواز خود را از آواز پيغمبر بلندتر نكنيد 3 سوره 49 ))) در صورتيكه بجان خودم سوگند كه تو بخاطر پدرت و فاروقش (عمر) بغل گوش بپيغمبر صلى اللّه عليه و آله كلنگ ها زدى با آنكه خداى عزوجل فرمايد: (((كسانيكه نزد رسول خدا صداى خود را فرو ميكشند، آنهايند كه خدا دلهايشانرا بتقوى آزمايش كرده است 4 سوره 49 ))) بجان خودم كه پدرت و فاروقش بسبب نزديك كردن خودشان را بپيغمبر صلى اللّه عليه و آله او را آزار دادند و آن حقى را كه خدا با زبان پيغمبرش بآنها امر كرده بود، رعايت نكردند، زيرا خدا مقرر فرموده كه آنچه نسبت بمؤ منين در حال زنده بودنشان حرام است در حال مرده بودن آنها هم حرامست ، بخدا اى عايشه ! اگر دفن كردن حسن نزد پدرش رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)كه تو آنرا نيمخواهى ، از نظر ما خدا آنرا جايز كرده بود، ميفهميدى كه او برغم انف تو در آنجا دفن ميشد سپس محمد بن حنفيه رشته سخن بدست گرفت و فرمود: اى عايشه ! يكروز بر استر مينشينى و يكروز (در جنگ جمل ) بر شتر

ص: 32

مينشينى ؟! تو بعلت دشمنى و عداوتى كه با بنى هاشم دارى ، نه مالك نفس خودت هستى و نه در زمين قرار ميگيرى ، (در صورتيكه خدا مى فرمايد: نفس ببدى فرمان ميدهد 53 يوسف ))) و بزنان پيغمبر مى فرمايد: در خانه خود بنشينيد 33 اخراب).

عايشه رو باو كرد و گفت : پسر حنفيه ! اينها فرزندان فاطمه اند كه سخن ميگويند، ديگر تو چه ميگوئى ؟! حسين عليه السلام باو فرمود: محمد را از بنى فاطمه بكجا دور ميكنى ، بخدا كه او زاده سه فاطمه است : 1 1فاطمه دختر عمران بن عائذ بن عمروبن مخزوم (مادر ابوطالب ) 2 فاطمه بنت اسد بن هاشم (مادر اميرالمؤ منين عليه السلام ) 3 فاطمه دختر زائدة بن اصم بن رواحة بن حجر بن عبد معيص بن عامر (مادر عبدالمطلب ) عايشه بامام حسين عليه السلام گفت : پسر خود را دور كنيد و ببريدش كه شما مردمى خصومت گر هستید، پس حسين عليه السلام بجانب قبر مادرش در بقیع رفت و جنازه او را (یعنی امام حسن را) بيرون آورد (یعنی از تابوت) و در بقيع دفن كرد.

باب اشاره و نص بر على بن الحسين صلوات اللّه عليهما

1-شيبانى گويد: بخدا كه من در خدمت على بن الحسين بودم و فرزندانش هم حضور داشتند كه جابر ابن عبداللّه انصارى خدمت آن حضرت رسيد و سلام كرد، سپس دست ابى جعفر (امام باقر) عليه السلام را گرفت و با او خلوت كرد و عرض كرد: همانا رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بمن خبر داد كه من مردى از اهلبيت او را كه نامش محمد بن على و كنيه اش ابا جعفر است درك ميكنم ، و فرمود: چون خدمتش رسيدى ، او را از جانب من سلام برسان ، شيبانى گويد: جابر برفت و ابو جعفر عليه السلام آمد و نزد پدرش على بن الحسين عليه السلام با برادرانش نشست ، و چون نماز مغرب را گزارد، على بن الحسين به ابى جعفر عليهم السلام فرمود: جابر بن عبداللّه انصارى بتو چه گفت ؟ جواب داد: او گفت : رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: تو مردى از اهلبيت مرا كه نامش محمد بن على و كنيه اش ابا جعفر است درك مى كنى ، سلام مرا به او برسان . پدرش به او فرمود: پسر جانم ! امتياز و خصوصيتى را كه خدا توسط پيغمبرش از ميان اهلبيتش تنها بتو داده بر تو گوارا باد. برادرانت را از اين مطلب آگاه مكن ، مبادا درباره تو مكرى انديشند، چنانكه برادران يوسف براى يوسف انديشيدند. (اين حديث چنانكه گفتيم تنها در نسخه صفوانى است و مناسب است كه در باب بعد ذكر شود).

اشاره و نص بر ابى عبداللّه جعفر بن محمد الصادق عليه السلام

ابى الصباح گويد: امام باقر عليه السلام بحضرت صادق نگاه كرد كه راه ميرفت ، فرمود: اين را ميبينى ؟ اين از كسانى است كه خداى عزوجل فرمايد: (((ما ميخواهيم بر آنكسان كه

ص: 33

در زمين ناتوان شمرده شده اند منت نهيم و پيشوايشان سازيم و وارث زمينشان كنيم 5 سوره 28 ))). ( یعنی از نسل او مهدی ظاهر می شود).

شرح _اين آيه درباره حضرت مهدى قائم عليه السلام و امامانى كه در آن زمان رجعت ميكنند تاءويل شده است و مراد بناتوان شمردن در زمين اينستكه : در دنيا بايشان ستم ميكنند و حقشانرا غصب مينمايند ولى نزد خدا عزيز و بزرگوار و در آسمان صاحب قدرت و اختيارند و موضوع رجعت را در ص 35 توضيح داديم .

2-امام صادق عليه السلام فرمود: چون وفات پدرم نزديك شد، فرمود: اى جعفر! خيرخواهى اصحابم را بتو سفارش ميكنم . گفتم : قربانت گردم : بخدا آنها را بمقامى از علم رسانم كه هر مردى از آنها در هر شهرى كه باشد، محتاج بسؤ ال از هيچكس نباشد.

3-سدير صيرفى گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: از جمله سعادت مرد اينستكه او را فرزندى باشد كه شباهتى از خلقت و اخلاق و شمائلش در او درك شود و من شباهت خلقت و اخلاق و شمائلم را از اين پسرم يعنى امام صادق درك ميكنم .

4-طاهر گويد: خدمت امام باقر عليه السلام بودم كه جعفر عليه السلام آمد، آن حضرت فرمود: اين بهترين مردمست (پيداست كه در اين جمله خود آن حضرت از كلمه (((مردم ))) مستثنى است).( یعنی امام معصوم است).

اشاره ونص بر ابى الحسن موسى عليه السلام

1-فيض بن مختار گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : مرا از آتش دوزخ دستگير، ما بعد از شما كه را داريم ؟ پس ابو ابراهيم بر آن حضرت وارد شد و او در آن روز كودك بود، امام فرمود: اينست صاحب شما، دامنش را بگير.

2-معاذ بن كثير گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : از خدائى كه اين مقام را به شما روزى كرده مى خواهم كه تا پيش از وفات شما مانند آنرا به نسل شما هم روزى كند. فرمود: خدا اينكار را كرده است عرض كردم : قربانت گردم ، او كيست ؟ اشاره بعبد الصالح كرد كه خوابيده بود و فرمود اين خوابيده و او در آنزمان كودك بود:

3-ابن حجاج گويد: در ساليكه ابوالحسن ماضى (امام هفتم ) عليه السلام را گرفتند، بعبدالرحمن گفتم : اين مرد (امام هفتم عليه السلام ) بدست اين مرد (هارون ) افتاد و نمى دانم

ص: 34

عاقبت كارش به كجا انجامد آيا نسبت به يكى از اولادش به تو خبرى رسيده است ؟ به من گفت : من گمان نمى كردم كسى اين مساءله را از من بپرسد، من بمنزل جعفر بن محمد رفتم ، او در فلان اتاق خانه در محل نمازش بود و دعا ميكرد و موسى بن جعفر طرف راستش بود و آمين ميگفت ، بحضرت عرض كردم : خدا مرا قربانت كند: ميدانيد كه من تنها بشما گرويده ام و در خدمت شما بوده ام ، بفرمائيد صاحب اختيار مردم بعد از شما كيست ؟ فرمود: موسى آن زره را پوشيد و بقامتش راست آمد، بحضرت عرض كردم : بعد از اين ديگر بچيزى احتياج ندارم (همين سخن مرا كافيست ).

4-مفضل بن عمر گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه ابوابراهيم (موسى بن جعفر) عليه السلام وارد شد و او جوانى بود. امام فرمود وصيت مرا درباره اين بپذير (و بدانكه او امام است ) و امر امامت را با هر كدام از اصحاب كه مورد اطمينانست در ميان گذار.

5-اسحاق بن جعفر (بن محمد عليه السلام ) گويد: روزى خدمت پدرم بودم كه على بن عمر بن على (پسر امام چهارم عليه السلام ) از پدرم پرسيد و گفت : قربانت گردم ما و مردم ، بعد از شما بكه پناه بريم ؟ فرمود: بكسيكه دو جامه زرد پوشيده و دو گيسو دارد و اكنون از اين در بر تو در آيد و هر دو لنگه در را با دو دست خود باز كند، چيزى نگذشت كه ديدم دو دست كه دو لنگه در را گرفته و آنها را گشود، ظاهر گشت ، سپس ابوابراهيم (حضرت موسی بن جعفر عليه السلام) بر ما وارد شد.

6-صفوان جمال گويد: منصور بن حازم بامام صادق عليه السلام عرض كرد: پدر و مادرم بقربانت مرگ در هر صبح و شام بسراغ جانها مى آيد، اگر چنين شد، امام كيست ؟ حضرت صادق عليه السلام فرمود: اگر چنين شد اينست امام شما و با دست بشانه ابوالحسن عليه السلام زد كه فكر ميكنم شانه راست بود و او در آنوقت پنج ساله بود (قدش پنج وجب بود) و عبداللّه بن جعفر (افطح امام طايفه فطحيه) با مادر آن مجلس نشسته بود (با وجود آنكه از پدرش چنين سخنى شنيد، بعد از وفات پدر مخالفت كرد و دعوى امامت نمود) (این فرقه دو ماه بعد از ادعای دروغ او با مرگ او منقرض گردید و بطلان ادعای کذب او آشکار شد).

7-فيض بن مختار در ضمن حديثى طولانى كه راجع به امر امامت ابوالحسن موسی بن جعفر (علیه السلام) است به اينجا ميرسد كه : امام صادق عليه السلام به او فرمود: اين است صاحب اختيار تو كه درباره او پرسيدى ، نزد او برو و بحقش اعتراف كن ، من برخاستم و سر و دستش بوسه دادم و بدرگاه خداى عزوجل براى او دعا كردم .

ص: 35

امام صادق عليه السلام فرمود: آگاه باش كه خدا اظهار اين مطلب را به كسى پيش از تو بما اجازه نفرموده است ، عرض كردم : قربانت گردم ، من به ديگرى اين خبر را باز گويم ؟ فرمود: آرى ، به اهل و اولادت ، و در آنجا اهل و اولاد و رفقايم همراه من بودند و يونس بن ظبيان از جمله رفقايم بود، چون من به آنها اين خبر گفتم ، ايشان خداى عزوجل را شكر گزارى كردند ولى يونس گفت : نه . به خدا، نمى پذيرم تا از خود امام بشنوم و عجله هم داشت از نزد ما بيرون رفت و من هم پشت سرش رفتم ، وقتى به درخانه حضرت صادق عليه السلام رسيدم ، چون يونس پيش از من آنجا رسيده بود، شنيدم حضرت به او مى فرمايد: اى يونس ! مطلب چنان است كه فيض به تو گفت ، يونس گفت : شنيدم و اطاعت كردم ، و امام صادق عليه السلام به من فرمود: اى فيض ! يونس را همراه خود داشته باشد.

8-طاهر گويد: امام صادق عليه السلام (پسر خود) عبدالله را سرزنش و نكوهش و اندرز مى نمود و مى فرمود: چرا تو مانند برادرت (موسى ) نيستى ؟ به خدا كه من در چهره او نور مى بينم ، عبدالله عرض كرد: چرا؟ مگر پدر و مادر من و او يكى نيست ؟ حضرت به او فرمود؟ او جان من است و تو پسر من هستى .

9-يعقوب سراج گويد: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم ، آن حضرت بالاى سر ابى الحسن موسى كه در گهواره بود، ايستاده و مدتى با او راز مى گفت ، من نشستم تا فارغ شد. نزديكش رفتم ، به من فرمود: نزد مولايت برو و سلام كن ، من نزديك رفتم و سلام كردم ، او با زبانى شيوا به من جواب سلام گفت : سپس به من فرمود: برو و نام دخترت را كه ديروز گذاشتى تغيير ده ، زيرا خدا آن اسم را مبغوض دارد، يعقوب گويد، براى من دخترى متولد شده بود كه نامش را حميراء گذاشته بودم ، امام صادق عليه السلام فرمود: به دستور او رفتار كن تا هدايت شوى . پس من اسمش را تغيير دادم .

10-سليمان بن خالد گويد: روزى امام صادق عليه السلام اباالحسن عليه السلام را نزد خود خواند و ما هم نزد آن حضرت بوديم ، به ما فرمود: ملازم اين آقا باشيد كه او به خدا پس از من صاحب شماست .

11-ابو ايوب نحوى گويد: نيمه شبى ابوجعفر منصور دنبال من فرستاد، من نزدش رفتم ، او روى كرسى نشسته بود و شمعى در برابر و نامه اى در دست داشت ، چون سلامش گفتم ، نامه را به طرف من انداخت و مى گريست ، سپس گفت : اين نامه از محمد بن سليمان است كه گزارش مى دهد، جعفر بن محمد وفات يافته است ، و سه مرتبه گفت : انالله و اناالله راجعون ، كجا مانند جعفر يافت شود؟. سپس به من گفت بنويس ، من مقدمه نامه را نوشتم ، آنگاه گفت : بنويس ، اگر او به شخص معينى وصيت كرده است او را پيش آر و گردنش را بزن ، جواب آمد كه او به پنج نفر وصيت

ص: 36

كرده است كه يكى از آنها ابوجعفر منصور است و ديگران محمد بن سليمان و عبدالله و موسى و حميد ماند.

شرح _محمد بن سليمان از جانب منصور، والى مدينه بود و عبدالله پسر آن حضرت است كه در دو روايت قبل ذكر شد و حميده مادر حضرت ابوالحسن موسى عليه السلام است و اضافه كردن آن حضرت اين چهار نفر را وصيت خود از باب تقيه و ظهور معجزه ی آن حضرت است ، زيرا عدم لياقت آنها براى مسند امامت نزد شيعه واضح و روشن بوده است .

12-نضر بن سويد مانند روايت سابق را نقل كرده ، جز اين كه مى گويد: او به ابى جعفر منصور و عبدالله و موسى و محمد بن جعفر و غلامى از خود وصيت كرده است ، ابو جعفر گفت : راهى بكشتن اينها نيست .

13-فيض بن مختار گويد: من نزد امام صادق عليه السلام بودم كه ابوالحسن موسى عليه السلام در آمد و او كودك بود، من او را در بر گرفتم و بوسيدم ، امام صادق عليه السلام فرمود: شما كشتى هستيد و اين ناخداى آن است (زيرا جهان با تمام وسائل مادى و افكار معنويش مانند اقيانوسى متلاطم است كه در هر لحظه فرزندان آدم را در كام نهنگان كفر و بدعت و حرص و شهوت فرو مى كشد، و تنها وسيله نجات در اين اقيانوس پر خطر، دين قويم و شريعت مستقيم اسلامست كه جمعيتى به نام شيعه به صورت كشتى در آمده و ناخداى آنها ائمه هدى عليهم السلامند).

فيض گويد: سال آينده به حج رفتم و دو هزار دينار داشتم كه هزار دينار آن را براى امام صادق عليه السلام و هزار ديگر را براى ابوالحسن موسى عليه السلام فرستادم ، چون خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم ، فرمود او را با من برابر داشتى ؟ عرض كردم : من اينكار را به فرموده شما كردم ، فرمود: به خدا من اين كار نكردم ، بلكه خداى عزوجل نسبت به او انجام داده (و او را امام و ناخداى كشتى شما قرار داده است ).

اشاره و نص بر حضرت ابوالحسن الرضا عليه السلام

1-صحاف گويد: من و هشام بن حكم و على بن يقطين در بغداد بوديم ، على بن يقطين گفت : خدمت موسى بن جعفر عليه السلام نشسته بودم كه پسرش على وارد شد، امام فرمود: على بن يقطين ! همين على سرور اولاد من است ، همانا من كنيه خودم را (كه ابوالحسن است ) به او بخشيده ام . هشام كف دست خو را به پيشانيش زد و گفت : واى بر تو چه گفتى ؟!! ابن يقطين گفت : به خدا همين طور كه گفتم از او شنيدم . هشام گفت : با اين سخن به تو خبر داده كه امر امامت پس از وى به او متعلق است .

ص: 37

2-نعيم قابوسى گويد: موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: همانا على بزرگترين اولاد من است و خوش رفتارترين و محبوب ترين آنهاست نزد من ، و او با من در جفر مى نگرد، در صورتيكه جز پيغمبر با وصى پيغمبر در آن نمى نگرد. ( و اما داستان جفر و ... ، نگارنده نمی پذیرد که علم لدنی امام وابسته باشد به حصول آن به نگاه کردن در یک کتاب هفتاد ذراعی و ...، بلکه علم امام مبین در قلب اوست و ...، لذا اینگونه روایات را جعلی می داند و یا تخریب حدیثی که با جعل از این راه که به آن داخل شده است بی ارزش شود)

3-داود رقى گويد: به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم : قربانت گردم ، من پير شده ام مرا از دوزخ رهائى بخش (امامم را به من بنما) حضرت با دست اشاره به پسرش ابوالحسن عليه السلام نمود و فرمود: اين پس از من صاحب شماست .

4-اسحاق بن عمار گويد: به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم : مرا به كسى كه دينم را از او به دست آورم رهنمائى فرما، فرمود: همين پسرم على است ، همانا پدرم دست مرا گرفت و به سوى قبر سول خدا صلى اللّه عليه و آله برد و فرمود: پسر عزيزم خداى عزوجل فرمود: (((همانا من در زمين خليفه قرار می دهم 30 بقره ))) و چون خدا چيزى فرمايد به آن وفا كند. (پس هيچگاه روى زمين خالى از خليفه و حجت نباشد).

5-داود رقى گويد: به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم سن من بالا رفته و استخوانم به نرمى گرائيده (به مرگ نزديك شده ام) من از پدر شما پرسيدم ، مرا به شما ارجاع داد، شما هم مرا از جانشين خود آگاه سازيد؛ فرمود: همين ابوالحسن الرضاست .

6-زياد بن مروان قندى كه از واقفيه بوده گويد: خدمت موسى بن جعفر رسيدم ، پسرش ابوالحسن عليهما السلام نزد او بود، به من فرمود: اى زياد: اين پسرم فلانيست ، نامه او نامه منست ، سخن او سخن منست ، فرستاده او فرستاده من است و هر چه گويد درست است .

7-مخزومى كه مادرش از اولاد جعفر بن ابيطالب عليه السلام گويد: موسى بن جعفر عليه السلام (پيش از زندان رفتنش ) دنبال ما فرستاد و ما را جمع كرد و فرمود: مى دانيد شما را براى چه دعوت كردم ؟ گفتم : نه ، فرمود: گواه باشيد كه اين پسرم وصى من است و پس از من خليفه و كاردار من است . هر كس از من طلبى دارد، از اين پسرم بگيرد، و به هر كس وعده اى داده ام ، بايد وفاى آن را از او خواهد، و هر كس از ملاقات من ناگزير است ، جز به وسيله نامه او مرا ملاقات نكند.

8-حسين بن مختار گويد، زمانيكه موسى بن جعفر عليه السلام در زندان بود، الواح نوشته ئى بما مى رسيد كه دستور من به پسر بزرگترم (على بن موسى الرضا عليه السلام ) اين است كه چنين و چنان كن و به فلانى چيزى مده تا ترا ببينم يا آنكه خدا به مرگ من حكم كند. (لعنت خداوند بر مامون و هارون)

ص: 38

9-حسين بن مختار گويد: زمانى كه موسى بن جعفر عليه السلام در بصره بود، الواحى كه از طرف عرض نوشته شده بود، از آن حضرت به ما مى رسد كه : دستور من پسر بزرگترم اين است كه به فلانى اين مقدار بده و به فلانى آن مقدار و به ديگرى آن مقدار و به فلانى چيزى ندهد تا خودم بيايم يا خداى عزوجل مرگ مرا برساند همانا خدا هر چه مى خواهد مى كند. (لعنت خداوند و رسول او و اهل ایمان بر هارون و سگ توله ی او مامون)

10-على بن يقطين گويد، موسى بن جعفر عليه السلام از زندان به من نوشت كه : فلانى پسر من است ، آقا و سرور فرزندان من است ، من كنيه خودم را به او بخشيده ام .

11-داود بن سليمان گويد: به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم : مى ترسم پيش آمدى كند و من شما را نبينم بفرمائيد: امام بعد از شما كيست ؟ فرمود فلان پسرم ، يعنى ابوالحسن عليه السلام .

12-نصر بن قابوس گويد: به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم : من از پدر شما پرسيدم كه جانشين شما كيست ؟ پدرت به من فرمود كه : جانشين او شمائيد. چون امام صادق عليه السلام وفات كرد، مردم به راست و چپ گرائيدند ولى من و اصحابم به شما معتقد شديم ، اكنون بفرمائيد، كدام يك از پسران شما جانشين شما است ؟ فرمود: فلان پسرم (يعنى على بن موسى عليه السلام ).

13-داودبن زربى گويد: مالى خدمت موسى بن جعفر عليه السلام آوردم ، قدرى را برداشت و قدرى را گذاشت عرض كردم : اصلحك الله چرا نزد من گذاشتى ؟ فرمود: آن را صاحب امر از تو مطالبه خواهد كرد، چون خبر وفات آن حضرت رسيد، پسرش ابوالحسن عليه السلام نزد من فرستاد و آن مال را مطالبه كرد، من هم به او تحويل دادم

14-يزيد بن سليط گويد: هنگاميكه موسى بن جعفر عليه السلام وصيت مى فرمود (ده تن را) گواه گرفت : 1- ابراهيم بن محمد جعفرى 2- اسحاق بن محمد جعفرى 3- اسحاق بن جعفر بن محمد 4- جعفر بن صالح 5- معاويه جعفرى 6 -يحيى بن حسين بن زيدى بن على 7 -سعد بن عمران انصارى 8 -محمد بن حارث انصارى 9- يزيد بن سليط انصارى 10- محمد بن جعفر بن سعد اسلمى كه نويسنده وصيت نامه اول بود. ايشان را گواه گرفت بر اينكه :

او گواهى مى دهد كه شايسته پرستشى جز خداى يكتاى بى انباز نيست و اينكه محمد بنده و فرستاده اوست و اينكه روز قيامت بدون شك آمدنى است و اينكه خدا هر كه را در گور است زنده ميكند و اينكه زنده شدن پس از مردن حق است و وعده خدا حق است و حساب حق است و داورى حق است و ايستادن در برابر

ص: 39

خدا حق است و آنچه روح الامين (جبرئيل ) نازل كرده حق است . بر اين عقيده زندگى كردم و بر اين مى ميرم و بر اين از گور بر مى خيزم انشاء الله .

و نيز ايشانرا گواه گرفت كه اين وصيتنامه بخط خود من است كه وصيت جدم اميرالمؤ منين على ابن ابيطالب عليه السلام و محمد بن على (امام باقرعليه السلام را حرف بحرف استنساخ كرده ام ، و وصيت جعفر بن محمد هم مانند اينست . همانا من بعلى وصيت ميكنم و پسران ديگرم را همراه او ميسازم بشرط اينكه او بخواهد و آنها را شايسته تشخيص دهد و دوست داشته باشد كه تثبيتشان كند و اگر نخواست و دوست داشت كه خارجشان كند، اختيار با اوست ، و با وجود ايشان اختيارى ندارند.

و نيز وصيت نمودم باو و به پسرانم : ابراهيم و عباس و قاسم و اسماعيل و احمد، سرپرستى موقوفات و اموال و بردگان و كودكانم را كه بازماندگان منند و نيز ام احمد را، ولى سرپرستى زنانم با على است نه با آنها و توليت ثلث موقوفه پدرم و ثلث خودم نيز تنها با او است كه در هر راه خواهد بمصرف رساند و نسبت بآنها حق صاحب مال را نسبت بمالش دارد، اگر خواهد بفروشد يا ببخشد يا واگذار كند يا بكسانيكه نام بردم يا ديگر اينكه نام نبردم صدقه دهد، اختيار با او است . او بجاى من است در اين وصيت نسبت بمال و اهل و فرزندانم ، و اگر بخواهد برادرانش را كه در نوشته ام نام بردم ثابت بدارد، و اگر نخواهد اختيار دارد كه خارجشان كند، بر او سرزنشى نيست و كسى حق رد كردن او را ندارد. و اگر دريافت كه حال آنها نسبت به زمانيكه من از ايشان جدا مى شوم تغيير كرد (مانند عروض جنون وسفه و خيانت ) حق دارد ايشان را تحت سرپرستى خود در آورد. و اگر يكى از آنها بخواهد خواهر خود را بشوهر دهد، جز باجازه و فرمان او حق ندارد. زيرا او بامر ازدواج فاميلش آشناتر است .

و هر سلطان يا هر شخصى از مردم كه از او جلوگيرى كند، يا او را نسبت بآنچه در اين مكتوب ذكر نمودم ، يا نسبت به اشخاصى كه نام بردم (از زنان و كودكان ) مانع شود، از خدا و رسولش بيزارى جسته و خدا و رسولش نيز از او بيزار باشند، و لعنت و خشم خدا و لعنت لاعنان و ملائكه مقربين و پيغمبران و مرسلين و تمام مؤ منين بر او باد. و هيچيك از سلاطين حق ندارد او را از كارى باز دارد، من از او داد خواهى و بستانكارى ندارم و براى هيچيك از فرزندانم نزد او مالى نيست و هر چه گويد درست است . اگر كم كند او خود بهتر داند و اگر زياد كند، او همچنان راستگوست و مقصود من از وارد كردن فرزندانى را كه در وصيت وارد كردم ، تنها از نظر احترام بنام و تكريم آنها بود.

و كنيزانى كه از من اولاد دارند، آنهائيكه در منزل خود بمانند و با حجاب باشند، اگر او بخواهد آنچه در زندگى من داشتند بآنها بدهد، و هر كدام از آنها كه شوهر كند، ديگر حق ندارد بحرمسراى من باز گردد، مگر در صورتيكه على راءى ديگرى دهد، و دخترانم نيز همچنانند، و جز براءى و مشورت او نه هيچ برادر و نه مادرى و

ص: 40

نه هيچ سلطان و نه هيچ عموئى حق دارد دخترانم را شوهر دهد، اگر اين كار را بكنند با خدا و رسولش مخالفت كرده و با سلطنت خدائى جنگيده اند، على بازدواج فاميل خويش بيناتر است ، اگر خواهد بشوهر دهد ميدهد، و اگر خواهد ترك كند، ترك ميكند، من بآن زنها همچنانكه در مكتوبم نوشته ام ، وصيت كرده ام و خدا را بر آنها گواه گرفته ام و على و ام احمد هم گواهند.

و هيچ كس را نرسد كه وصيت مرا بر خلاف آنچه ذكر كردم و نام بردم ظاهر سازد و منتشر كند، هر كه بدى كند بر خود كرده و هر كه نيكى كند بخود كرده است ، پروردگارت ببندگان ستمگر نيست و درود خدا بر محمد و خاندانش باد، هيچ سلطان و شخص ديگرى حق ندارد، اين وصيتنامه را كه پائينش را مهر كرده ام پاره كند، كسيكه چنين كند، لعنت و خشم خدا و لعنت لاعنان و ملائكه مقربين و جمعيت پيغمبران و مؤ منان از مسلمين بر او باد و تنها على حق دارد وصيت مرا بگشايد. (سپس در جاى امضا نوشت ) نوشت و مهر كرد ابو ابراهيم (موسى بن جعفر عليه السلام ) و گواهان و صلى اللّه عليه و آله .

ابوالحكم گويد: عبداللّه بن آدم جعفرى از يزيد بن سليط چنين روايت كند كه : ابو عمران طلحى قاضى مدينه بود، چون موسى بن جعفر عليه السلام درگذشت ، برادران امام هشتم ، او را بدادگاه طلحى كشانيدند. عباس بن موسى (بن جعفر) گفت : خدا اصلاحت كند و خير رسانت سازد، همانا در پائين اين وصيتنامه گنج و گوهريست (يعنى جمله ايست كه براى ما سود بسيارى دارد) و اين برادر ميخواهد از ما پنهان كند و خودش تنها از آن استفاده كند و پدر ما هم خدايش رحمت كند همه چيز را باو واگذار كرده و ما را بى چيز گذاشته است و اگر من خوددارى نميكردم ، در برابر همه مردم بتو خبر مهمى ميگفتم (شايد مقصودش موضوع امامت و جانشينى آن حضرت بوده است ).

چون او چنين گفت : ابراهيم بن محمد بر او حمله كرد و گفت : اگر آن را بگوئى ما از تو نپذيريم و تصدقت نكنيم و تو نزد ما سرزنش شده و منفور خواهى بود، ما ترا در كودكى و بزرگيت بدروغ شناخته ايم و پدرت ترا بهتر ميشناخت ، اى كاش تو خيرى ميداشتى ، همانا پدرت بظاهر و باطن تو شناساتر بود، او ترا بر نگهدارى دو دانه خرما امين نمى دانست . سپس عمويش اسحاق بن جعفر به او حمله كرد و دو طرف جامه اش را گرفت و گفت : تو هم كم خرد و هم ناتوان و هم نادانى ، اين هم روى كارى كه ديروز كردى باشد (معلوم مى شود كه قبلا هم كار زشتى از او صادر شده است ) و حضار ديگر هم اسحاق را كمك كردند.

قاضى بعلى (بن موسى الرضاعليه السلام ) گفت : بر خيز اى ابوالحسن : همان لعنتى كه امروز از جانب پدرت بمن رسيد، مرا بس است . (يعنى لعنتى كه در وصيتنامه نوشته بود يا بجرم احضار من شما را) پدرت بتو اختيارات وسيعى داده ، نه بخدا، پسر را هيچكس بهتر از پدر نشناسد، بخدا كه پدر تو نزد ما نه سبك مغز بود و نه سست راءى .

ص: 41

عباس بقاضى گفت : خدايت اصلاح كند، آن مهر را بردار و نوشته زيرش را بخوان ، ابو عمران قاضى گفت : نه ، من بر نميدارم ، همان لعنتى كه امروز از پدرت بمن رسيد، مرا بس است . عباس گفت : من آن مهر را بر ميگيرم ، قاضى گفت : تو خوددانى ، عباس مهر را برداشت . ديدند در آن نوشته است ، خارج كردن برادران از وصيت و پا برجا گذاشتن على بتنهائى و داخل ساختن آنها را تحت سرپرستى على چه بخواهند و يا نخواهند و خارج نمودن ايشانرا از تصرف در موقوفه و غير موقوفه . پس باز كردن عباس وصيت نامه را موجب بلا و رسوائى و خوارى برادران و خير و فضيلت على (بن موسى عليه السلام ) گشت .

و هم در آن وصيتنامه كه عباس مهرش را بر گرفت نام اين گواهان در زيرش نوشته بود: 1-ابراهيم بن محمد

2 -اسحاق بن جعفر 3- جعفر بن صالح 4- سعيد بن عمران . و چون در مجلس قاضى ادعا كردند كه اين زن ، ام احمد نيست ، روى او را گشودند و پرده اش را برداشتند و شناختند كه خود اوست . آنهنگام ام احمد گفت : بخدا كه آقايم (موسى بن جعفر عليه السلام ) بمن فرمود: در آينده ترا بزور ميگيرند و بمجالس ميكشند، اسحاق بن جعفر باو پرخاش كرد و گفت : ساكت كن كه زنان بسستى و ناتوانى منسوبند، گمان ندارم آن حضرت در اين باره چيزى فرموده باشد.

سپس على (امام هشتم ) عليه السلام بعباس رو كرد و فرمود: برادرم ! من ميدانم كه غرامتها و بدهكاريهائيكه داريد، شما را باين كار وا داشته است ، سعيد (بن عمران )! برو و هر چه بدهكارى دارند تعيين كن و از طرف آنها از مال من بپرداز. نه بخدا كه من تا زمانيكه روى زمين راه روم از همراهى و احسان بشما دست برنميدارم . شما هر سخنى داريد بگوئيد. عباس گفت : هر چه بما دهى از زيادى اموال خود ماست و آنچه ما از تو طلبكاريم ، بيشتر از اينهاست . حضرت فرمود: هر چه خواهيد بگوئيد، آبروى من آبروى شماست اگر خوشرفتارى كنيد بنفع خود شما نزد خدا محفوظست .

و اگر بدرفتارى كنيد، خدا آمرزنده و مهربانست ، بخدا كه شما ميدانيد من اين زمان فرزند و وارثى جز شما ندارم و اگر از امواليكه شما گمان ميكنيد، چيزى نگهدارم و ذخيره كنم ، از آن شماست و بشما بازميگردد، بخدا از وقتيكه پدر شما رضى اللّه عنه ((2)) وفات كرده است ، مالى بدست نياورده ام ، جز اينكه در موارديكه خبر داريد بمصرف رسانيده ام . عباس بر جست و گفت : بخدا كه چنين نيست ، خدا براى تو مزيت و اختيارى بر ما قرار نداده است ، ولى حقيقت اينستكه پدر ما بر ما حسد برد و چيزى را خواست كه خدا نه براى او و نه براى تو روا دانسته بود و خودت هم ميدانى ، من صفوان بن يحيى فروشنده پارچه هاى صابرى را در كوفه ميشناسم (صابرى پارچه نازكى بوده كه در سابور فارس ميبافته اند و صفوان وكيل امام هشتم و امام نهم عليه السلام بوده است و گويا وكيل امام هفتم هم بوده است ) اگر زنده ماندم گلوى او را ميگيرم و ترا هم با او.

ص: 42

على (بن موسى ) عليه السلام فرمود: لا حول ولاقوه الاباللّه العلى العظيم ، همانا اى برادرانم ! خدا ميداند كه من مشتاق دلخوشى شمايم ، خدايا! اگر تو ميدانى كه من صلاح ايشانرا ميخواهم و نسبت بآنها خوشرفتار و پيوند ساز و مهربانم ، در هر شب و روز مرا براى كارهاى ايشان يارى كن و جزاى خيرم بده و اگر قصد ديگرى دارم ، تو هر پنهانى را ميدانى ، مرا چنانچه سزاوارم جزا بده ، اگر قصد بدى دارم جزاى بد و اگر قصد خيرى دارم جزاى خيرم ده ، خدايا ايشانرا اصلاح كن و كارهايشانرا اصلاح كن ، و شيطانرا از من و آنها دور كن ، و آنها را بر اطاعتت يارى و بهدايتت موفق دار، همانا اى برادر! من خوشحالى شما را شائقم و بصلاح شما كوشايم ، و خدا نسبت بآنچه ميگويم مورد اعتماد است .

عباس گفت : من زبان ترا خوب ميشناسم ، براى بيل تو نزد ما گلى نيست (يعنى حناى تو نزد ما رنگى ندارد) و با اين سخن از يكديگر جدا شدند و صلى اللّه عليه و آله .

15-محمد بن سنان گويد: يكسال پيش از آنكه موسى بن جعفر عليه السلام بعراق آيد خدمتش رسيدم پسرش على برابرش نشسته بود، حضرت بمن نگريست و فرمود: اى محمد! در اينسال جنبشى (مسافرتى ) پيش آيد، بخاطر آن بيتابى مكن ، عرض كردم : قربانت گردم ، چه پيش آمدى ميكند؟ سخن شما مرا، پريشان كرد، فرمود: من بسوى آن طيغانگر (مهدى عباسى ) ميروم ، ولى آگاه باش كه از خود او و از كسيكه بعد از اوست (هادى ) بدى بمن نميرسد. عرض كردم قربانت گردم ، سپس چه ميشود؟ فرمود: خدا ستمگرانرا گمراه كند و خدا آنچه خواهد ميكند (اشاره بمسموم شدن آن حضرت بدست هارون است ) عرض كردم : قربانت ، مطلب چيست ، فرمود: هر كه در حق اين پسرم ستم كند و امامتش را پس از من انكار نمايد، مانند كسى است كه در حق على بن ابيطالب ستم كرده و امانت او را پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله انكار نموده است ، عرض كردم : بخدا كه اگر خدا بمن عمرى دهد حق او را تسليمش كنم و بامامتش اقرار ورزم ، فرمود: راست گفتى ، اى محمد! خدا بتو عمر ميدهد و تو هم حق او را تسليمش ميكنى و بامامت او و آنكه بعد از اوست اقرار ميكنى ، عرض كردم ، بعد از او كيست ؟ فرمود: پسرش محمد. عرض كردم : نسبت باو هم راضى و تسليمم.

اشاره و نص بر ابى جعفر دوم امام نهم عليه السلام

1-يحيى بن حبيب گويد: كسى كه (همراه رفقايش ) خدمت امام رضا نشسته بود، بمن خبر داد كه چون همه از مجلس برخاستند حضرت بآنها فرمود: ابا جعفر (امام محمد تقى ) را ملاقات كنيد و باو سلام دهيد و با او تجديد عهد كنيد، چون آنها برخاستند، بمن متوجه شد و فرمود: خدا رحمت كند مفضل را، كه بكمتر از اين هم قناعت ميكرد.

ص: 43

شرح _از جمله ايكه حضرت در آخر روايت فرمود، ممكن است مقصود اين باشد كه مفضل درباره شناختن امام و تسليم باو بعبارت و دستورى كمتر از اين هم قناعت مينمود يعنى مقصود را ميفهميد و اطاعت ميكرد و اين جمله تعريض و ملامت است نسبت ببعضى از حضار آنمجلس كه مقصود آن حضرت را نفهميدند و هنوز مردد بودند.

2-معمر بن خلاد گويد: از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مطلبى (راجع بامر امامت ) گفت و سپس فرمود: شما چه احتياجى باين موضوع داريد؟ اين ابوجعفر است كه او را بجاى خود نشانيده و قائم مقام خود ساخته ام ، ما خاندانى هستيم كه خردسالانمان موبمو از بزرگسالان ارث ميبرند.

3-محمد بن عيسى گويد: خدمت حضرت ابی جعفر ثانى (امام نهم ) عليه السلام رسيدم و درباره موضوعاتى با من مناظره كرد، سپس فرمود: اى ابا على ! شك و ترديد از ميان برفت . پدرم جز من فرزندى ندارد (اگر پدر من هم مانند امامان سابق پسران متعدد ميداشت ممكن بود، نسبت بتعيين امام از ميان آنها شكى پديد آيد).

4-حسين بن بشار گويد: ابن قياما (واقفى مذهب ) در نامه اى كه به امام رضا عليه السلام نوشته ميگويد: شما چگونه امامى هستيد كه فرزند نداريد؟! حضرت رضا مانند شخص خشمگين باو جواب داد، تو از كجا ميدانى كه من فرزند نخواهم داشت ؟! بخدا كه شب و روز نگذرد جز اينكه خدا بمن پسرى عنايت كند كه بسبب او ميان حق و باطل را فيصل دهد.

5-ابن ابى نصر گويد: ابن نجاشى بمن گفت : امام بعد از امام تو كيست ؟ من دلم ميخواهد از خود او بپرسى تا بفهمم ، من خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم و گزارش دادم . حضرت فرمود: امام پسر من است سپس فرمود: آيا كسى جراءت دارد كه بگويد: پسر من در صورتيكه اولادى نداشته باشد.

6-معمر بن خلاد گويد: پس از ولادت ابی جعفر عليه السلام خدمت حضرت امام رضا عليه السلام موضوعى مذاكره شد. حضرت فرمود: شما چه احتياجى باين مطلب داريد، اين ابو جعفر است كه او را در جاى خود نشانيده و قائم مقام خود كرده ام .

7-ابن قياماى واسطى ، گويد: خدمت على بن موسى عليه السلام رسيدم و عرض كردم : ممكن است (در يكزمان ) دو امام وجود داشته باشد؟ فرمود: نه ، مگر اينكه يكى از آنها ساكت باشد (مانند امام حسين عليه السلام كه در زمان حيات امام حسن عليه السلام ساكت نشسته بود) عرض كردم : اينك شما امام ساكتى همراه نداريد (تا جانشين و امام بعد از شما باشد) و در آنزمان هنوز ابو جعفر عليه السلام براى او متولد نشده بود حضرت بمن فرمود: بخدا سوگند كه خدا از من فرزندى بوجود ميآورد كه بوسيله او حق و اهل حق را ثابت كند و باطل و اهل باطل را از

ص: 44

ميان ببرد، پس بعد از يكسال ابو جعفر عليه السلام متولد شد و ابن قياما (راوى اين حديث ) واقفى مذهب بوده است .

8- صنعانى گويد: خدمت امام رضا عليه السلام بودم كه پسر كودكش ابى جعفر عليه السلام را آوردند فرمود: اين همان مولودى است كه مولودى پر بركت تر از او نسبت بشيعيان ما متولد نشده است .

9-صفوان بن يحيى گويد: بامام رضا عليه السلام عرض كردم : پيش از آنكه خدا ابى جعفر عليه السلام را بشما ببخشد (درباره جانشينتان ) از شما ميپرسيديم ، و شما مى فرموديد: خدا بمن پسرى عنايت ميكند اكنون او را بشما عنايت كرد و چشم ما را روشن كرد، اگر خداى ناخواسته براى شما پيش آمدى كند، به كه بگرويم ؟ حضرت با دست اشاره بابى جعفر عليه السلام فرمود كه در برابرش ايستاده بود، عرض كردم : قربانت اين پسرى سه ساله است !! فرمود: چه مانعى دارد؟ عيسى عليه السلام سه ساله بود (سه سال كمتر داشت ) كه به حجت قيام كرد.

شرح _ظاهر اين روايت اينستكه : عيسى عليه السلام در سه سالگى برسالت مبعوث شده است ، چنانچه سخن گفتن او پس از ولايت و زمانيكه در گهواره بوده صريح آيه قرآن كريمست و در روايتيكه بعد از اين بيان ميشود، نبوت او را در هفت سالگى بيان ميكند، و ممكن است مقصود اين باشد كه در هفت سالگى قيام بدعوت نموده ولى آثار و علائم نبوت قبلا در او ظاهر شده است .

10-معمر بن خلاد گويد: شنيدم اسماعيل بن ابراهيم بامام رضا عليه السلام ميگفت : زبان پسر من لكنت و سنگينى دارد، فردا او را خدمت شما مى فرستم تا دست به سرش بفرستيد و براى او دعا كنى كه او غلام شماست ، فرمود: او غلام ابى جعفر است ، او را فردا نزد وى فرست .

11-محمد بن حسن بن عمار گويد: من دو سال نزد على بن جعفر بن محمد (عموى امام رضا عليه السلام ) بودم و هر خبريكه او از برادرش موسى بن جعفر عليه السلام شنيده بود، مينوشتم ، روزى در مدينه خدمتش نشسته بودم كه ابو جعفر محمد بن على الرضا عليه السلام در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله بر او وارد شد على بن جعفر برجست و بدون كفش و عبا نزد او رفت و دستشرا بوسيد و احترامش كرد، ابو جعفر باو فرمود: اى عمو! بنشين ، خدايت رحمت كند، او گفت : آقاى من ! چگونه من بنشينم و تو ايستاده باشى ؟! چون على بن جعفر بمسند خود برگشت ، اصحابش او را سرزنش كرده ، مى گفتند: شما عموى پدر او هستيد و با او اينگونه رفتار مى كنيد؟!! او دست بريش خود گرفت و گفت : خاموش باشيد، اگر خداى عزوجل اين ريش سفيد را سزاوار (امامت ) ندانست و اين كودك را سزاوار دانست و باو چنان مقامى داد، من فضيلت او را انكار كنم ؟!! پناه بخدا از سخن شما، من بنده او هستم .

ص: 45

پدر خيرانى گويد: من در خراسان خدمت امام رضا عليه السلام بودم ، كه مردى بآن حضرت گفت : آقاى من ! اگر پيش آمدى كند، بكه بگرويم ، فرمود: بپسرم ابی جعفر مثل اينكه گوينده سن ابيجعفر عليه السلام را براى امامت كم شمرد امام رضا عليه السلام فرمود: همانا خداى تبارك و تعالى عيسى بن مريم را برسالت و نبوت برگزيد و صاحب شريعت تازه اش ساخت (يعنى كتاب بر او نازل كرد و اولوالعزمش قرار داد) در سنى كمتر از سن ابی جعفر عليه السلام .

اشاره و نص بر حضرت ابى الحسن ثالث امام دهم عليه السلام

1-اسماعيل بن مهران گويد: حضرت ابی جعفر (امام محمدتقى ) عليه السلام ، دو مرتبه از مدينه ببغداد رفت ، هنگام رفتن نخستين ، بحضرت عرض كردم : قربانت گردم ، من در اين راه بر شما نگرانم ، امر امامت پس از شما كيست ؟ حضرت با لبى خندان بمن متوجه شد و فرمود: آن غيبتى كه گمان مى كنى در اينسال نيست ، چون نوبت دوم آن حضرترا بسوى معتصم مى بردند، نزدش رفتم و عرض كردم : قربانت گردم : شما بيرون ميرويد، امر امامت پس از شما با كيست ؟ حضرت بقدرى گريست كه ريشش تر شد، سپس بمن متوجه شد و فرمود: در اينسفر بايد بر من نگران بود، امر امامت پس از من با پسرم على است .

شرح _نوبت اول ماءمون عباسى امام جواد عليه السلام را از مدينه ببغداد طلبيد و دخترش ام الفضل را به او تزويج كرد، حضرت همراه ام الفضل بمدينه بازگشت و پس از چندى ماءمون درگذشت و برادرش محمد معتصم جانشينش شد، او حضرت را از مدينه طلب كرد و به دست زوجه اش ام الفضل مسمومش نمود.

2-خيرانى از پدرش روايت كند كه او گويد: بر در خانه امام جواد عليه السلام گماشته خدمتى بوده و احمد بن محمد بن عيسى ، هر شب هنگام سحر مى آمد تا از وضع بيمارى امام عليه السلام خبر گيرد، شخص ديگرى هم بود كه بعنوان رسول و فرستاده ميان امام و پدرم رفت و آمد ميكرد، چون او ميآمد احمد ميرفت و پدرم با او خلوت ميكرد، شبى من بيرون رفتم و احمد از آن مجلس برخاست ، پدرم با فرستاده خلوت كرد، احمد هم در اطراف مجلس گشت تا در گوشه اى كه سخن آنها را ميشنيد بايستاد؟ فرستاده بپدرم گفت : آقايت بتو سلام ميرساند و مى فرمايد من در ميگذرم و امر امامت بپسرم على ميرسد و او بعد از من بر گردن شما همان حق دارد كه من بعد از پدرم بر شما داشتم ، سپس فرستاده برفت و احمد بجاى خود بازگشت و بپدرم گفت : او بتو چه گفت ؟ پدرم گفت : سخن خيرى گفت ، احمد گفت : من سخن او را شنيدم پنهان مكن و آنچه شنيده بود باز گفت .

ص: 46

پدرم باو گفت : اين عمل كه تو كردى ، خدا بر تو حرام ساخته بود، زيرا خدايتعالى مى فرمايد: (((تجسس نكنيد 12 حجرات ))) اينك اين گواهى را داشته باش ، شايد روزى محتاجش شوى ، مبادا تا وقتش رسد آنرا اظهار كنى .

چون صبح شد، پدرم موضوع گفته فرستاده را در ده ورقه نوشت و مهر كرد و به ده نفر از بزرگان قوم داد و گفت اگر من پيش از آنكه اين را از شما مطالبه كنم مردم ، آنرا باز كنيد و مضمونش را بمردم اطلاع دهيد.

چون حضرت ابى جعفر عليه السلام درگذشت ، پدرم گويد: من هنوز از منزل بيرون نرفته بودم كه قريب چهار صد نفر بامامت حضرت على النقى عليه السلام يقين كرده بودند و رؤ ساء شيعه نزد محمد بن فرج (كه از موثقين اصحاب حضرت رضا و حضرت جواد و امام دهم عليهم السلام بود) انجمن كرده ، راجع باين امر گفتگو ميكردند. محمد بن فرج بپدرم نامه اى نوشت و او را از انجمن آنها نزد خود آگاه ساخت و نيز نوشت اگر بيم شهرت نبود، خودش هم با ايشان نزد او ميآمد و از وى ميخواست كه به منزلش رود، پدرم سوار شد و نزد او رفت ، ديد مردم نزد او گرد آمده اند. آنها بپدرم گفتند: درباره اين امر چه ميگوئى ؟ پدرم بكسانيكه نامه ها نزدشان بود گفت : نامه ها را بياوريد، ايشان آوردند، پدرم گفت : اينست همان مطلبى كه بآن ماءمور بودم ، بعضى از آنها گفتند: ما دوست داشتيم كه تو در اين موضوع گواه ديگرى هم ميداشتى پدرم گفت : آنرا هم خداى عزوجل درست كرده است ، اين ابو جعفر اشعرى است كه به شنيدن اين پيام گواهى ميدهد و از او خواست كه گواهى خود را بگويد: احمد انكار كرد كه در اين باره چيزى شنيده باشد پدرم او را بمباهله طلبيد و ملزمش ساخت ، آنگاه احمد گفت : من اين پيام را شنيدم و اين شرافتى بود كه ميخواستم بمردى از عرب برسد نه به عجم ، پس همه آن جمعيت بحق معتقد شدند.

و در نسخه صفوانى است .

3-واسطى گويد: از احمد بن خالد خادم ابى جعفر عليه السلام شنيدم كه آن حضرت او را بر اين وصيت نوشته شده گواه گرفته است :

گواهى دهد احمد بن ابى خالد خادم ابی جعفر بر اينكه : ابى جعفر محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمدبن على بن حسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام ، او را گواه گرفت كه او بپسرش على وصيت كرد درباره امور خودش و خواهرانش و نيز امر موسى را زمانيكه باو برسد. (امام نهم عليه السلام سه دختر و يك پسر دیگر بنام موسى مبرقع داشت كه امر آنها را بامام دهم وصيت فرمود) و عبداللّه بن مساور را سرپرست املاك و اموال و مخارج و بردگان و ساير تركه خود نمود. تا زمانيكه على بن محمد بالغ شود (اين عمل از نظر تقيه بود و مقصود اين است كه بحد امامت برسد مرآت )، و آنگاه عبداللّه بن مساور آنها را باو تحويل دهد تا او بكار خود و خواهرانش قيام كند و كار موسى را بخود او واگذارد تا او هم بعد از فوت على النقى علي

ص: 47

السلام و ابن مساور، در كار خود مستقل شود و طبق شرط پدرشان راجع بصدقاتيكه ميدهد قيام كند، بتاريخ روز يكشنبه سوم ذى الحجه سنه 220.

احمد بن ابى خالد گواهيش را با دست خود نوشت و حسن بن محمد بن عبداللّه بن حسن بن على بن حسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام معروف به جوانى گواهى خود را مثل گواهى احمد بن ابى خالد در بالاى اين مكتوب نوشت و آنرا با دست خود هم نوشت ، و نصر خادم هم گواهى داد و گواهيش را با دست خود نوشت . (و اما در عظمت منزلت سرور ما حضرت موسی مبرقع برادر عظیم الشان امام هادی است که از کوفه به قم مهاجرت و آن شهر را مانند عمه ی بزرگوار خود حضرت معصومه سلام الله علیها به نور حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و عجل فرجهم که در وجود پاک آن ها بود روشن و منور فرمودند)

اشاره و نص بر حضرت ابى محمد امام حسن عسكرى عليه السلام

1-يحيى بن يسار قنبرى گويد: حضرت ابوالحسن (امام على النقى ) عليه السلام چهار ماه قبل از وفاتش بپسرش حسن وصيت كرد و مرا با جماعتى از دوستان گواه گرفت .

2-على بن عمر نوفلى گويد: در صحن منزل امام هادى عليه السلام خدمتش بودم كه پسرش محمد از نزد ما گذشت . بحضرت عرض كردم : قربانت گردم ، بعد از شما اين صاحب ماست ؟ فرمود: نه صاحب شما بعد از من حسن است .

3-عبد اللّه بن محمد اصفهانى گويد: امام هادى عليه السلام فرمود: (((صاحب شما بعد از من كسى است كه بر من نماز خواند))) و ما تا آنروز ابا محمد (امام حسن عسگرى ) عليه السلام را نمى شناختيم ، (پس از وفات امام هادى عليه السلام ) ابا محمد عليه السلام بيرون آمد و بر جنازه آن حضرت نماز خواند. ( توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که امام دهم 4 فرزند پسر داشت که بزرگ ترین آن ها امام حسن عسکری بود که به نص خداوند و رسول او امام بود و سپس برادر گرامی او محمد که در زمان حیات پدر از دنیا رفت جلالت مقام او به قدری است که اهل سنت نیز به او احترام می گذارند و دیگر حسین که از بزرگان اهل اسلام بود و اما جعفر که به واسطه ادعاهای خلاف به جعفر کذاب مشهور شد و اما گروهی تصور نمودند که جناب محمد برادر بزرگ است و با فوت او امر بداء حاصل شده است درحالی که روایات معارض و نص صریح بر خلاف این برداشت آن ها گواهی می دهد)

4-انبارى گويد: هنگام وفات ابی جعفر محمد پسر امام على النقى عليه السلام حاضر بودم كه ابوالحسن (امام دهم ) عليه السلام وارد شد، براى حضرت تختى گذاشتند و بر آن نشست و اهل بيتش گردش بودند و ابو محمد (امام حسن عسكرى ) عليه السلام در گوشه اى ايستاده بود، امام هادى عليه

ص: 48

السلام چون از تجهيز ابی جعفر فارغ شد، متوجه ابو محمد عليه السلام شد و فرمود: پسر جان ! خداى تبارك و تعالى را شكر كن كه نسبت بتو امرى پديد آورد.

5 -على بن مهزيار گويد: بحضرت ابى الحسن عليه السلام عرض كردم : اگر پيش آمدى كند و پناه ميبرم بخدا مرجع كيست ؟ فرمود: عهد امامت من متعلق بپسر بزرگترم ميباشد.

6 -على بن عمر و عطار گويد: خدمت حضرت ابوالحسن عسكرى (امام دهم ) عليه السلام رسيدم ، و هنوز پسرش ابو جعفر (محمد) زنده بود و من گمان ميكردم او امامست ، عرض كردم (قربانت ) كداميك از پسرانت را امام بدانم ؟ فرمود: تا امر من بشما نرسد، هيچيك را بامامت مخصوص ندانيد، عطار گويد: بعد (از وفات محمد مرآت ) بحضرت نوشتم : امر امامت متعلق بكيست ؟ حضرت برايم نوشت (((متعلق بپسر بزرگترم ))) و ابو محمد (امام حسن عسكرى ) بزرگتر از ابى جعفر بود.

7 -سعد بن عبداللّه از جماعتى از بنى هاشم كه يكى از آنها حسن بن حسن افطس است روايت ميكند كه گويند: روز وفات محمد بن على بن محمد در منزل حضرت ابوالحسن بودند و او را تعزيت ميگفتند، در صحن منزل براى حضرت فراشى گسترده و مردم گردش نشسته بودند، كه غير از خادمان و مردم متفرقه ، در حدود يكصد و پنجاه تن از خاندان ابوطالب و بنى هاشم و قريش بودند ناگاه حضرت پسرش حسن بن على را كه با گريبان چاك زده آمد و در دست راستش ايستاد و ما او را نميشناختيم ، بعد از مدتى امام هادى عليه السلام باو متوجه شد و فرمود: پسر جان ! خداى عزوجل را شكر كن كه درباره تو امرى پديد آورد. جوان گريست و خدا را شكر كرد و انا لله و انا اليه راجعون گفت و فرمود: (((ستايش خداى را كه پروردگار جهانيانست و من از خدا تماميت نعمت او را نسبت به خود از ناحيه شما ميخواهم و انا لله و انا اليه راجعون ))) ما پرسيديم او كيست ؟ گفتند او حسن پسر امام هادى عليهما السلام است و او در آنوقت بنظر ما 20 سال يا اندكى زيادتر داشت ، در آنروز ما او را شناختيم و فهميديم كه امام هادى عليه السلام بامامت و جانشينى او اشاره فرمود.

8-ابو هاشم جعفرى گويد: بعد از مردن ابوجعفر، پسر امام هادى عليه السلام ، خدمت آنحضرت بودم ، و با خود فكر ميكردم و ميخواستم بزبان آورم كه : قصه ابو جعفر و ابو محمد (پسران امام هادى عليه السلام ) مانند قصه ابوالحسن موسى بن جعفر و اسماعيل پسران جعفر بن محمد عليهم السلام است ، زيرا بعد از ابوجعفر، امامت ابو محمد عليه السلام انتظار ميرفت ، (چنانچه بعد از وفات اسماعيل هم موسى بن جعفر عليه السلام امام شد) ولى پيش از آنكه من چيزى بزبان آورم امام هادى عليه السلام بمن متوجه شد و فرمود: آرى ، اى اباهاشم ! خدا را درباره ابو محمد عليه السلام بعد از ابوجعفر بدا حاصل شد نسبت بامرى كه براى او شناخته نبود، چنانچه براى او بدا حاصل شد درباره موسى عليه السلام بعد از وفات اسماعيل نسبت

ص: 49

بامرى كه بسبب آن حال او مكشوف گشت ، و اين مطلب چنانستكه در خاطر تو گذشت ، اگر چه اهل باطل بدشان آيد، پسرم ابو محمد پس از من جانشين منست ، هر چه مردم احتياج دارند، علمش نزد او و ابزار امامت همراه اوست .(پس این روایت مخدوش است در نظر نگارنده به واسطه ی عطف به ما سبق نشدن زیرا در نص به آن گونه که معرف بداء باشد خبری در دست نیست).

9-ابوبكر فهفكى گويد: امام هادى عليه السلام بمن نوشت كه : پسرم ابو محمد، از نظر غريزه خير خواهترين افراد آل محمد و از نظر حجت و برهان معتبرترين ايشانست ، او پسر بزرگتر و جانشين منست رشته ها و احكام امامت باو ميرسد، پس هر چه ميخواهى از من بپرسى از او بپرس كه تمام احتياجات شما نزد اوست (نه نزد پسر ديگرم جعفر)،

10-شاهويه بن عبداللّه گويد: امام هادى عليه السلام بمن نوشت : تو ميخواستى بعد از وفات ابى جعفر راجع بجانشين امام بپرسى ، و از آنجهت در اضطراب بودى ، غم مخور، زيرا خداى عزوجل (((هيچ مردمى را پس از آنكه هدايتشان كرده گمراه نكند تا چيزهائى را كه بايد از آن بپرهيزند، برايشان بيان كند 114 سوره 9 ))) صاحب تو بعد از من پسرم ابو محمد است ، هر چه احتياج داريد نزد اوست (هر چه ميخواهيد از او بپرسيد) خدا آنچه را خواهد مقدم دارد و آنچه را خواهد مؤ خر گذارد (و خودش فرمايد) (((هر آيه اى را كه نسخ كنيم يا بتاءخير اندازيم ، بهتر از آن يا مانند آنرا بياوريم 106 سوره 2 ))) آنچه براى صاحب خرد بيدار مطلب را روشن كند و بس باشد نوشتم .

11-داود بن قاسم گويد: شنيدم امام هادى عليه السلام مى فرمود: جانشين بعد از من حسن است چگونه خواهد بود حال شما نسبت بجانشين بعد از اين جانشين ؟ عرض كردم براى چه ، خدايم قربانت گرداند؟ فرمود: زيرا شما خودش را نمى بيند و براى شما روا نيست نامش را ببريد، عرض كردم : پس چگونه از او ياد كنيم ! فرمود: بگوئيد: حجت از آل محمد عليه السلام .

اشاره و نص بر صاحب خانه امام زمان عجل الله تعالى فرجه و عليه السلام

توضیح_مقصود از خانه ، خانه پدر و جد آن حضرت است كه در آنجا غايب گشته است و چون تصريح به اسم آن حضرت جايز نبوده با كلمه (صاحب الدار صاحب خانه ) به آن حضرت اشاره مى كرده اند.

1-محمد بن على بن بلال گويد: از جانب امام حسن عسكرى ، دو سال پيش از وفاتش پيامى به من رسيد كه از جانشين بعد از خود به من خبر داد، بار ديگر سه روز پيش از وفاتش ، پيامى رسيد و از جانشين بعد از خود به من خبر داد.

ص: 50

2-ابوهاشم جعفرى گويد: به امام حسن عسكرى عليه السلام عرض كردم : جلالت و بزرگى شما مرا از پرسش از شما باز مى دارد، اجازه مى فرمائيد از شما سؤ الى كنم ؟ فرمود، بپرس ، عرض كردم : آقاى من ! شما فرزندى داريد؟ فرمود: آرى ، عرض كردم : اگر براى شما پيش آمدى كند، در كجا از او بپرسم ؟ فرمود: در مدينه از آنجا بشنود و ممكن است مقصود از مدينه همان شهر سامره باشد.

3-عمر و اءهوازى گويد: امام حسن عسكرى پسرش را به من نشان داد و فرمود، اين است صاحب شما بعد از من .

4-حمدان قلانسى گويد: به عمرى (به فتح عين نامش عثمان بن سعيد است و او اولين كس از نواب اءربعه امام زمان عليه السلام است ) گفتم : امام حسن عسكرى در گذشت ، به من گفت : او در گذشت ولى جانشينى در ميان شما گذاشت كه گردنش به اين حجم است و با دست اشاره كرد.(یعنی سالم و تندرست و در پناه خداست)

شرح _علامه مجلسى (رحمة الله علیه) گويد: يعنى انگشت ابهام و سبابه از هر دو دست را گشود و ميان آنها را باز كرد تا اشاره به اندازه حجم گردن آن حضرت كند، چنانچه در ميان عرب و عجم مرسومست و مقصودش اين است كه گردن آن حضرت قوى و زيباست (و ممكن است با همين اشاره سن آن حضرت را هم تا حدى معين كرده باشد).

5-احمد بن عبدالله گويد: چون زبيرى ملعون كشته شد، از طرف امام حسن عسكرى عليه السلام چنين جملاتى صادر شد: (((اين است كيفر كسيكه بر خدا نسبت به اوليائش گستاخى كند، گمان مى كرد مرا خواهد كشت و بدون نسل مى مانم ، چگونه نيروى حق را درباره خود مشاهده كرد؟!! و براى آن حضرت در سال 256 پسرى متولد شد كه نامش را (((م ح م د))) گذاشت .

شرح _زبيرى لقب يكى از اشقياء زمان آن حضرت و از اولاد زبير بوده است كه آن حضرت را تهديد به قتل مى كرده و خدا او را به دست خليفه وقت يا ديگرى كشته است ، بعضى آن را به فتح (((ز))) و كسر (((ب ))) قراءت كرده اند كه بدون ياء نسبت ، به معنى مرد زيرك و مكار است و گفته اند: مقصود خود مهتدى عباسى است كه به دست تركان دربارى كشته شد و تقطيع حروف اسم مبارك امام زمان عليه السلام كه همنام جدش پيغمبر صلى اللّه عليه و آله است ، به جهت اين است كه نام او را بردن جايز نيست . و اما راجع به سال ولادت آن حضرت كه در اين روايت 256 ذكر شده است ، خود مرحوم كلينى در باب مولد امام عليه السلام در سال 255 ذكر مى كند، ولى اين يك سال اختلاف به جهت اين است كه چون هجرت پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله در ماه ربيع الاول بوده بعضى همان سال را سال اول هجرى دانسته و

ص: 51

بعضى هجرت را از محرم سال بعد به حساب آورده اند، چنانچه هجرت شهادت حضرت سيدالشهدا عليه السلام را هم بعضى به سال 60 و بعضى به سال 61 گفته اند.

6 -ضوء بن على از مردى از اهل فارس كه نامش را برده نقل ، مى كند كه : به سامرا آمدم و بدر خانه امام حسن عسكرى عليه السلام چسبيدم ، حضرت مرا طلبيد، من وارد شدم و سلام كردم فرمود: پس دربان ما باش ، من همراه خادمان در خانه حضرت بودم ، گاهى مى رفتم ، هر چه احتياج داشتند از بازار مى خريدم ، و زمانيكه در خانه ، مردها بودند، بدون اجازه وارد مى گشتم .

روزى (بدون اجازه ) بر حضرت وارد شدم و او در اتاق مردها بود، ناگاه در اتاق حركت و صدائى شنيدم ، سپس به من فرياد زد: باءيست ، حركت مكن : من جراءت در آمدن و بيرون رفتن نداشتم ، سپس كنيزكى كه چيز سرپوشيدئى همراه داشت ، از نزد من گذشت : آنگاه مرا صدا زد كه درآى ، من وارد شدم و كنيز را هم صدا زد، كنيز نزد حضرت بازگشت ، حضرت به كنيز فرمود: از آنچه همراه دارى ، روپوش بردار، كنيز از روى كودكى سفيد و نيكو روى پرده برداشت ، و خود حضرت روى شكم كودك را باز كرد، ديدم موى سبزى كه بسياهى آميخته نبود از زير گلو تا نافش روئيده است ، پس فرمود: اين است صاحب شما و بكنيز امر فرمود كه او را ببرد، سپس من آن كودك را نديدم ، تا امام حسن عليه السلام وفات كرد

ذكر نام كسانيكه آن حضرت عليه السلام را ديده اند

1-حميرى گويد: من و شيخ ابو عمرو (عثمان بن سعيد عمرى نايب اول ) رحمة الله نزد احمد ابن اسحاق گرد آمديم ، احمد بن اسحاق به من اشاره كرد كه راجع به جانشين (امام حسن عسكرى ) از شيخ بپرسم ، من به او گفتم ، اى با عمرو! من مى خواهم از شما چيزى بپرسم كه نسبت به آن شك ندارم ، زيرا اعتقاد و دين من اين است كه زمين هيچگاه از حجت خالى نمى ماند، مگر چهل روز پيش از قيامت (يعنى ايامى كه مقدمات قيامت مانند خروج دابه و مانند آن به ظهور مى رسد) و چون آن روز برسد، حجت برداشته و راه توبه بسته شود آنگاه كسى كه از پيش ايمان نياورده و يا در دوران ايمانش كار خيرى نكرده ، ايمان آوردنش سودش ندهد 158 سوره 7))) و ايشان بدترين مخلوق خداى عزوجل باشند و قيامت عليه ايشان برپا مى شود، ولى من دوست دارم كه يقينم افزوده گردد، همانا حضرت ابراهيم عليه السلام از پروردگار عزوجل درخواست كرد كه به او نشان دهد. چگونه مردگان را زنده مى كند (((فرمود: مگر ايمان ندارى ؟ عرض كرد: چرا ولى براى اينكه دلم مطمئن شود 260 سوره 2))).

و ابو على احمد بن اسحاق به من خبر داد كه از حضرت هادى عليه السلام سؤ ال كردم ، با كه معامله كنم ؟ يا (پرسيد احكام دينم را) از كه بدست آورم ؟ و سخن كه را بپذيرم ؟ به او فرمود: عمرى مورد

ص: 52

اعتماد من است آنچه از جانب من به تو رساند: حقيقة از من است و هر چه از جانب من به تو گويد، قول منست ، از او بشنو و اطاعت كن كه او مورد اعتماد و امين است . و نيز ابو على به من خبر داد كه او از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام همين سؤ ال را كرده و او فرموده است : عمرى و پسرش (محمد بن عثمان ، نايب دوم ) مورد اعتماد هستند، هر چه از جانب من به تو رسانند، حقيقة از جانب من رسانيده اند و هر چه به تو گويند، از من گفته اند، از آنها بشنو و اطاعت كن كه هر دو مورد اعتماد و امينند، اين سخن دو امامست كه درباره شما صادر شده .

ابو عمرو به سجده افتاد و گريه كرد، آنگاه گفت : حاجتت را بپرس ، گفتم : شما جانشين بعد از مام حسن عسكرى عليه السلام را ديده ئى ؟ گفت : آرى به خدا، گردن او اين چنين بود و با دست اشاره كرد. (به حديث 857 رجوع شود) گفتم : يك مساءله ديگر باقى مانده ، گفت : بگو، گفتم : نامش چيست ؟ گفت : بر شما حرام است كه نا او را بپرسيد، و من اين سخن از پيش خود نمى گويم ، زيرا براى من روا نيست كه چيزى را حلال يا حرام كنم ، بلكه اين سخن خود آن حضرت عليه السلام است ، زيرا مطلب نزد سلطان (معتمد عباسى كه در 12 رجب 256 خليفه شد) چنين وانمود شده كه امام حسن عسكرى وفات نموده و فرزندى از خود بجا نگذاشته وميراثش قسمت شده و كسى كه حق نداشته (جعفر كذاب ) آن را برده و خورده است و عيالش در به در شده اند و كسى جراءت ندارد با آنها آشنا شود يا چيزى به آنها برساند. و چون اسمش در زبانها افتاد، تعقيبش مى كنند، از خدا بپرهيزيد و از اين موضوع دست نگهداريد.

كلينى رحمه الله گويد: شيخى از اصحاب ما (شيعيان ) كه نامش از يادم رفته به من گفت : ابو عمرو از احمد بن اسحاق همين پرسش را كرد و او هم همين جواب را گفت .

2-محمد بن اسماعيل بن موسى بن جعفر كه پير مردترين اولاد پيغمبر صلى اللّه عليه و آله در عراق بود، گفت آن حضرت را ميان دو مسجد (مكه و مدينه يا مسجد كوفه و سهله يا مسجد سهله و صعصعه ) ديدم و او هنوز كودكى نابالغ بود.

3 -موسى بن محمد گويد: حكيمه دختر محمد بن على (امام جواد) عليها السلام كه عمه پدر آن حضرت است به من گفت كه خود او آن حضرت را در شب ولادتش و هم بعد از آن ديده است .

شرح ­_ علامه مجلسى در ص 240 مرآت العقول كيفيت ولادت آن حضرت و ديدن حكيمه آن مولود مسعود را به تفصيل بيان مى كند.

4-قلانسى گويد، به عمرى گفتم : امام حسن عسكرى عليه السلام در گذشت ، گفت او در گذشت ، ولى در ميان شما كسى را كه گردنش اين چنين است جانشين گذاشت و با دست خود اشاره كرد (به حديث 857 رجوع شود)

ص: 53

5-فتح گويد: از ابا على بن مطهر شنيدم نقل مى كرد كه خود او آن حضرت را ديده و قامتش را براى او وصف كرده است .

6 -كنيز ابراهيم بن عبده نيشابورى گويد: من با ابراهيم روى كوه صفا ايستاده بودم ، آن حضرت عليه السلام آمد و بالاى سر ابراهيم ايستاد و كتاب مناسكش را بدست گرفت و با او مطالبى گفت .

7 -عبدالله بن صالح گويد كه خود او آن حضرت را نزد حجر الاسود ديد و مردم (براى بوسيدن حجر) نزاع و كشمكش داشتند، و آن حضرت مى فرمود: به اين موضع ماءمور نشده اند (بلكه اگر بوسيدن بدون مزاحمت ممكن شد بايد ببوسند، وگرنه به اشاره با دست اكتفا كنند).

8-احمد بن ابراهيم بن ادريس گويد: پدرم مى گفت : من آن حضرت را بعد از وفات امام حسن عسكرى عليه السلام در سن نزديك بلوغ ديدم و دست و سرش را بوسيدم .

9-احمد بن نضر گويد: نزد قنبرى خادم حضرت رضا عليه السلام كه از اولاد قنبر بزرگ (غلام اميرالمؤ منين عليه السلام ) است ، سخن از جعفر بن على (جعفر كذاب ) به ميان آمد، او وى را نكوهش كرد، من گفتم غير او كسى از نسل امام نيست ، مگر تو كسى را ديده ئى ؟! گفت : من نديده ام ولى غير من ديده است ، گفتم : كه او را ديده است ؟ گفت : جعفر دو مرتبه او را ديده و او را داستانى است .

شرح _آن داستان اينست كه : قنبرى گويد، هنگاميكه جعفر كذاب براى گرفتن ميراث امام عسكرى عليه السلام نزاع و جدال مى كرد، امام عصر عج از جاى نامعلومى ظاهر شد و فرمود: اى جعفر! چرا متعرض حقوق من مى شوى ؟ او متحير و مبهوت گشت و آن حضرت هم غايب شد. سپس جعفر هر چند ميان مردم گشت او را نديد و بار ديگر چون جده آن جضرت ، مادر امام حسن عسكرى وفات كرد، خودش دستو داده بود كه او را در همانخانه دفن كنند، ولى جعفر با ايشان ستيزه مى كرد و مى گفت ؟ اين خانه منست و نبايد ديگرى در آن دفن شود، ناگاه حضرت ظاهر شد و به او فرمود: اى جعفر: اين خانه از تو است ؟! سپس غايب شد و ديگر او را نديدند مرآت ص 241.

10-ابى محمد و جنانى گويد: كسى كه آن حضرت را ديده بود به من خبر داد كه آن حضرت ده روز پيش از حادثه (وفات امام يازدهم عليه السلام ) از خانه بيرون آمد مى فرمود: بار خدايا تو ميدانى كه اينجا (سامره كه وطن پدر و جد من است ) دوست ترين بلاد است نزد من ، اگر مرا نمى راندند يا سخنى به اين مضمون .

11-على بن قيص از قول يكى از پاسبانهاى عراق نقل مى كند كه به همين تازگى (بعد از وفات امام عسكرى عليه السلام ) سيماء را در سامرا ديدم كه در خانه امام عسكرى عليه السلام را شكسته بود، امام دوازدهم عليه السلام با طبرزينى كه در دست داشت ، جلو او در آمد و

ص: 54

فرمود: در خانه من چه مى كنى ؟ سيماء گفت : جعفر عقيده دارد كه پدر شما مرده و فرزند ندارد، اگر خانه شماست ، من بر مى گردم و سپس از خانه بيرون رفت .

على بن قيس گويد: سپس يكى از خادمان خانه بيرون آمد و من راجع به اين خبر از او پرسيدم ، به من گفت : كى به تو اين خبر را گفته است ؟ گفتم : يكى از پاسبانهاى عراق ، گفت : چيزى از مردم پنهان نمى ماند.

شرح ­_سيماء نام ماءمور خليفه بوده است كه براى تحقيق از حال فرزند امام عسكرى عليه السلام يا براى ضبط اموال آن حضرت براى جعفر فرستاده شده بود، و ممكنست از طرف خود جعفر ماءمور شده باشد.

12-عمرو اهوازى گويد: امام حسن عسكرى عليه السلام آن حضرت را به من نشان داد و فرمود: اين است صاحب شما.

نهى از نام بردن آن حضرت

1-داود بن قاسم جعفرى گويد: شنيدم حضرت ابوالحسن عسكرى (امام هادى ) عليه السلام مى فرمود: جانشين پس از من حسن است ، حال شما چگونه خواهد بود، نسبت به جانشين بعد از آن جانشين ؟ عرض كردم : براى چه ، خدايم قربانت كند؟ فرمود: زيرا شما خود او را نمى بينيد و براى شما روانيست كه او را بنامش ياد كنيد، عرض كردم : پس چگونه يادش كنيم ؟ فرمود: بگوئيد حجت از آل محمد صلوات الله عليه و سلامه (بشماره 853 رجوع شود).

2-ابو عبدالله صالحى گويد: يكى از اصحاب ما (شيعيان ) بعد از وفات ابومحمد (امام حسن عسكرى ) عليه السلام از من خواست كه راجع به اسم و مكان آن حضرت بپرسم ، جواب آمد كه : اگر اسم را به آنها بگوئى ، فاش مى كنند، و اگر مكان را بدانند، نشان مى دهند.

شرح _ابو عبدالله صالحى از جمله نواب اربعه معروف نيست ، پس ممكن است كه سؤ ال او بتوسط يكى از نواب اربعه بوده و يا خود او هم سفارت و نيابتى داشته است .

3-ريان بن صلت گويد: از حضرت رضا عليه السلام شنيدم كه چون راجع به قائم سؤ ال شد، فرمود: شخصش ديده نشود و نامش برده نشود.

4-امام صادق عليه السلام فرمود: نام صاحب الامر را جز كافر نبرد.

شرح _از علتى كه در روايت دوم ذكر شد، پيداست كه نهى از بردن نام آن حضرت مخوص به زمان غيبت صغرى بوده و براى اين است كه نامش در افواه نباشد و دشمنان در جستجوى او بر نيايند ولى علامه

ص: 55

مجلسى (رحمة الله علیه) اخبار ديگرى هم نقل مى كند كه تا زمانيكه ظهور نكند و زمين را پر از عدل و داد نفرمايد، ذكر نامش روا نيست و خود مجلسى در ص 240 مرآت مى گويد: و لاريب ان الا حوط ترك التسمية مطلقا (((شكى نيست كه احتياط اينست كه تا آن حضرت غايب است نامش را نبرند))) (ولى به نظر ما جز تعبد دليل محكمى بر اين قول نمى توان يافت ، زيرا ناميدن آن حضرت را به اءلقابى مانند، حجت ، ولى عصر، امام زمان و ده ها لقبى كه در دعاى ندبه و امثال آن وارد شده مانعى ندارد و از نظر استدلال فرقى ميان اين القاب و كله (((م ح م د))) ديده نمى شود و ناميدن پدر آن حضرت را به كنيه (((ابو محمد))) در اين روايات ذكر شده بود و نيز از لحاظ علتى كه در روايت دوم ذكر شد، فرقى ميان القاب و نام نيست بلكه آن القاب بيشتر دشمنان را تحريك مى كند و به فكر جستجو مى اندازد). (و نگارنده کلام حضرت علامه مجلسی را می پذیرد زیرا رد آن مستند به دلیلی قاطع نیست)

باب نادريست درباره غيبت

1-امام صادق عليه السلام فرمود: زمانيكه بندگان به خداى عزوجل ذكر نزديكترند و خدا از ايشان بيشتر راضى است ، زمانيست كه حجت خداى عزوجل از ميان آنها مفقود شود و آشكار نگردد و جاى او را هم ندانند و از طرفى هم بدانند كه حجت و ميثاق خداى جل ذكره باطل نگشته و از ميان نرفته است (فضيلت اين زمان براى بندگان ، از اين جهت است كه شخص امام و معجزات او را به چشم نمى بينند و تنها از روى تفكر و تامل در آثار و براهين به وجود او معتقد مى شوند و شبهات و وساس شياطين جن و انس هم در آن زمان بسيار است ) در آن حال در هر صبح و هر شام به انتظار فرج باشيد (و با اين عمل غم و اندوه را از خود بزدائيد و چون وقت ظهور معلوم نيست . هميشه احتمال آن مى رود، و اميد و نشاط شما را زنده نگه مى دارد، از رحمت خدا ماءيوس نباشد) زيرا سخت ترين موقع خشم خدا بر دشمنانش زمانى است كه ، حجت او از ميان بندگانش مفقود باشد و آشكار نشود، و خدا مى داند كه اوليائش (در زمان غيبت امام هم ) شك نمى كنند و اگر ميدانست شك مى كنند، چشم به هم زدنى حجت خود را از ايشان نهان نمى داشت ، و ظهور امام جز بز سر بدترين مردم نباشد (يعنى براى از بين بردن آنها و جايگزينى عدل و داد است . يا آنكه غضب خدا در زمان غيبت مخصوص مردم بداست ولى نسبت به مؤمنين رحمت و ثواب است ).( و این فراز که خدا می داند که اولیا او در غیبت امام زمان در وجود او شک نمی کنند از عظمت این روایت و از معجزات ذات اقدس الهی است)

2-عمار ساباطى گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : كداميك از ايندو بهتر است ؟: عبادت پنهانى با امام پنهان از شما خانواده در زمان دولت باطل يا عبادت در زمان ظهور و دولت حق با امام آشكار از شما؟ فرمود: اى عمار! بخدا كه صدقه دادن آشكارا بهتر است ، و همچنين بخدا

ص: 56

عبادت شما در پنهانى با امام پنهانتان در زمان دولت باطل و ترس شما از دشمن و در حال صلح با دشمن (و تقيه از او مانند دوران ائمه بعد از امام حسين عليهم السلام ) بهتر است از كسيكه عبادت كند خداى عزوجل ذكره را در زمان ظهور حق با امام بر حق آشكار و در زمان دولت حق . عبادت با ترس و در زمان دولت باطل مانند عبادت در زمان امنيت و دولت حق نيست (مانند زمان پيغمبر و زمان ظهور امام عصر صلى اللّه عليه و آله زيرا عبادت پنهانى علاوه بر مشقت و صعوبتش از ريا و سمعه دورتر و با خلاص و تقرب نزديكتر است ).

و بدانيد هر كس از شما كه در اين زمان نماز واجبشرا در وقتش بجماعت گزارد و از دشمنش پنهان كند و آنرا تمام و كامل بجا آورد، خدا براى او ثواب پنجاه نماز واجب بجماعت گزارده بنويسد و كسيكه از شما نماز واجبشرا فرادى و در وقتش بخواند و درست و كامل بجا آورد، و از دشمنش پنهان كند، خداى عزوجل ثواب بيست و پنج نماز واجب فرادى برايش بنويسد، و هر كس از شما كه يك نماز نافله را در وقتش بخواند و كامل ادا كند، خدا براى او ثواب ده نماز نافله نويسد. و آنكه از شما كار نيكى انجام دهد، خداى عزوجل براى او بجاى آن بيست حسنه نويسد و حسنات مؤ من از شما را خداى عزوجل چند برابر كند، اگر حسن عمل داشته باشد و نسبت بدين و امام و جان خود بتقيه معتقد باشد و زبان خود را نگه دارد، همانا خداى عزوجل كريمست .

من عرض كردم قربانت گردم ، به خدا كه شما مرا بعمل تشويق فرمودى و برانگيختى ، ولى من دوست دارم بدانم دليلش چيست كه اعمال ما از اعمال اصحاب اماميكه آشكار باشد، در زمان دولت حق بهتر است ، با وجود اينكه همه يك دين داريم ؟ فرمود: زيرا شما در وارد شدن بدين خداى عزوجل و انجام دادن نماز و روزه و حج و هر كار خير و دانشى بر ايشان سبقت داريد، و نيز نسبت بعبادت خداى عز ذكره در پنهانى از دشمن با امام پنهان سبقت داريد، در حاليكه مطيع او هستيد و مثل او صبر مى كنيد، و در انتظار دولت حق مى باشيد، و درباره امام و جان خود از سلاطين ستمگر ترس داريد، حق امام و حقوق خود را در دست ستمگران مى بينيد كه از شما باز مى گيرند و شما را بكسب و زراعت در دنيا و طلب روزى ناچار مى كنند، علاوه بر موضوع صبر شما نسبت بدين و عبادتتان و اطاعت از امام و ترس از دشمنتان ، بدينجهاتست كه خداى عزوجل ثواب اعمال شما را چند برابر فرموده است ، گوارا باد بر شما.

عرض كردم : قربانت گردم ، پس در صورتيكه ما در زمان امامت شما و فرمانبردارى از شما نيكوكارتر و با ثواب بيشتر از اصحاب دولت حق و عدالت باشيم ، شما عقيده نداريد (آرزو نكنيم ) كه ما از اصحاب حضرت قائم باشيم و حق ظاهر شود؟ فرمود: سبحان اللّه !! شما دوست نداريد كه خداى تبارك و تعالى حق و

ص: 57

عدالت را در بلاد ظاهر كند؟ و وحدت كلمه پديد آورد؟ و ميان دلهاى پراكنده الفت دهد؟ و مردم خدا را در روى زمينش نافرمانى نكنند؟ و حدود خدا در ميان خلقش اجرا شود و خدا حق را باهلش برگرداند تا حق آشكار شود و از ترس هيچيك از مردم حق پوشيده نگردد، (اينها نتايجى است بسيار بزرگ و سودمند براى همگان كه از ظهور امام زمان و برقرارى دولت حق بدست مى آيد و چگونه مى شود كه مسلمان اين آرزو را نداشته باشد) هان بخدا، اى عمار! هر كدام از شما (شيعيان ) بر اين حاليكه اكنون داريد (عبادت با خوف و تقيه ) بميرد از بسيارى از شهداء بدر واحد بهتر و برتر است ، پس مژده باد شما را.

3 -ابى اسحاق گويد: جمعى از موثقين اصحاب اميرالمؤ منين عليه السلام نقل كردند كه شنيديم اميرالمؤ منين عليه السلام در يكى از خطبه هايش چنين مى فرمود: بار خدايا من ميدانم كه بساط علم و دانش برچيده نميشود و مايه هايش از ميان نميرود (يعنى هيچگاه روى زمين را كفر و ضلالت محض فرا نميگيرد و هميشه كم و بيش آثارى از توحيد و هدايت يافت ميشود) و ميدانم كه تو روى زمينت را از حجتى بر خلق خالى نسازى كه او يا آشكار باشد و فرمانش نبرند (مانند اميرالمؤ منين و امام حسن عليه السلام در دوران خلافت خود) و يا ترسان و پنهان (مانند امام زمان عليه السلام ) تا حجت تو باطل نگردد (و مردم بر تو حجت نداشته باشند) و دوستانت بعد از آنكه هدايتشان فرمودى گمراه نشوند، ولى آنها كجايند و چقدر؟ ايشان از لحاظ شماره بسيار اندك و از لحاظ ارزش نزد خداى جل ذكره بسيار بزرگند، ايشان پيرو پيشوايان دين و امامان رهبرند. همان امامانى كه به آدابشان پرورش يافته و براه آنها رفته اند.

اينجاست كه علم و دانش ايشانرا بحقيقت ايمان آگاه ساخته و روحشان نداى پيشوايان دانش را لبيك گويد و همان احاديثى كه بر ديگران مشكل آيد براى ايشان دلنشين باشد و بآنچه تكذيب كنندگان ، از آن وحشت دارند و متجاوزان سرباز ميزنند انس و الفت دارند. آنها پيرو دانشمندانند، براى اطاعت خداى تبارك و اوليائش با اهل دنيا معاشرت كنند و نسبت بدين و براى ترس از دشمن خويش تقيه را آئين خود سازند، روحهاى ايشان بمقام بالا مربوط است و دانشمندان و پيروانشان در زمان دولت باطل لال و خاموشند و هميشه بانتظار دولت حق نشسته اند، خدا هم با كلمات خود (ائمه يا آيات قرآن و يا تقدير خود) حق را ثابت كند و باطل را از ميان ببرد.

هاى : هاى ، خوشا بحالشان كه در زمان صلح و آرامش بر دينشان شكيبائى ورزيدند، هان از اشتياق بديدارشان در زمان ظهور دولتشان ، خدا ما و ايشان و پدران و همسران و فرزندان نيكوكارشان را در بهشت برين جمع خواهد كرد.

ص: 58

شرح _از جمله اول خطبه شريفه پيداست كه خداى قادر و مهربان هيچگاه روى زمين را از وجود حجت و رهبر آثار علم و هدايت خالى نميگذارد، منتهى علم و هدايت شدت و ضعف دارد و امام و رهبر ظاهر و غايب ميشود، مخالفين شيعه ميگويند، امام غائب كه ممكن نباشد از او اخذ مسائل دينى كرد، چه ثمرى دارد ولى جوابش اينستكه : همان اعتقاد بوجود امام و حجت خدا امريست مطلوب و ركنى از اركان دين است ، مانند اشخاصى كه در زمان پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله بودند و آن حضرت را نديدند ولى بوجودش اعتقاد داشتند مانند نجاشى و اويس قرنى از اينجاست كه پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله در حديثى كه مورد اتفاق شيعه و سنى است فرموده است : من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية (((كسى كه بميرد و امام زمانش را نشناسد،، مرگش مرگ جاهليت است ))) شيعه ميگويد، مراد بامام زمان در اين دوران ، حجة بن الحسن حضرت مهدى عليه السلام است ، عامه ميگويند: مراد بامام زمان هر سلطان و زمامداريست كه بر مردم حكومت كند، چه عادل باشد يا فاسق ولى سخافت و زشتى سخن ايشان بر هيچ خردمندى پوشيده نيست ، زيرا شناختن سلطان ظالم چه تاءثيرى در ايمان و عقايد دارد تا كسى كه او را نشناخت و مرد، چون ، مردم زمان جاهليت باشد، بعضى ديگر گفته اند، مراد بامام زمان قرآنست ولى جوابش اينستكه قرآن كه در هر زمانى فرق نميكند تا هر قرآنى امام مردم زمان خود باشد، علاوه بر اينكه اگر مقصود از معرفت قرآن شناختن و ياد گرفتن كلمات و آيات آن باشد، بسيارى از مسلمين كه سواد ندارند جزء كفار محسوب خواهند شد و اگر مقصود تصديق و عقيده بقرآن باشد، ما با شما هم عقيده ايم يعنى قرآن را قبول داريم و نبايد بر ما طعنه زنيد، اما پيداست كه همان جواب اول بقدرى محكم و متين است كه نوبت را باين جواب نميدهد.

در امر غيبت

1-يمان تمار گويد: خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بوديم ، به ما فرمود: همانا صاحب الامر را غيبتى است ، هر كه در آنزمان دينش را نگه دارد مانند كسى است كه درخت خارقتاد را با دست بتراشد ((قتاد درختی است که خوار بسیار دارد و کارهایش مثل سوزن است و تراشیدن خارش با این طریق است که با یک دست را بالای شاخه محکم گرفته با دست دیگر تا پایین بکشند و این جمله در عرب مثلی است برای انجام کارهای دشوار و سخت)) سپس فرمود: اينچنين و با اشاره دست مجسم فرمود كداميك از شما ميتواند خار آن درخت را بدستش نگهدارد، سپس لختى سربزير انداخت و باز فرمود: همانا صاحب الامر را غيبتى است ، هر بنده ئى بايد از خدا پروا كند، و بدين خود بچسبد.

2-على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر عليه السلام نقل كند كه فرمود: هرگاه پنجمين فرزند هفتمين ناپديد شود((مراد به هفتمین خود آن حضرت و مراد به فرزند پنجم حضرت صاحب الامر علیه السلام است و گویا تعبیر به این جمله به واسطه اشاره و تعریض به طایفه واقفی است که

ص: 59

امام هفتم را صاحب غیبت می دانند و به پنج امام بعد از وی معتقد نیستند))خدا را، خدا را، نسبت بدينتان مواظب باشيد، مبادا كسى شما را از دينتان جدا كند، پسر جان ((در عرب رسم است که به برادر کوچک تر از نظر تلطف و مهربانی بنی (پسرجان) می گویند و ممکن است خطاب به همه فرزندانش در حضور برادرش بوده است)) ناچار صاحب الامر غيبتى كند كه معتقدين بامامت هم از آن برگردند، همانا امر غيبت يك آزمايشى است از جانب خداى عزوجل كه خلقش را بوسيله آن بيازمايد، اگر پدران و اجداد شما (امامان و پيغمبران پيشين ) دينى درست تر از اين دين سراغ داشتند، از آن پيروى ميكردند (پس اگر ديگران بواسطه طول غيبت امام از دين برگشتند شما ثابت و پا برجا باشيد) من عرض كردم : آقاى من ! پنجمين فرزند هفتمين كيست ؟ فرمود. پسر جان ! عقل شما از درك آن كوچكتر و مغز شما از گنجايش آن تنگتر است ولى اگر زنده باشيد بدان خواهيد رسيد.

3-مفضل بن عمر گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: بپرهيزيد از شهرت دادن و فاش كردن (خصوصيات امر امام دوازدهم عليه السلام ) همانا بخدا كه امام شما سالهاى سال از روزگار اين جهان غايب شود و هر آينه شما در فشار آزمايش قرار گيريد تا آنجا كه بگويند: امام مرد، كشته شد، بكدام دره افتاد ولى ديده اهل ايمان بر او اشك بارد، و شما مانند كشتيهاى گرفتار امواج دريا متزلزل و سرنگون شويد، و نجات و خلاصى نيست ، جز براى كسى كه خدا از او پيمان گرفته و ايمان را در دلش ثبت كرده و بوسيله روحى از جانب خود تقويتش نموده ، همانا دوازده پرچم مشتبه برافراشته گردد كه هيچ يك از ديگرى تشخيص داده نشود (حق از باطل شناخته نشود).

مفضل گويد: من گريستم و عرض كردم : پس ما چكنيم ؟ حضرت بشعاعى از خورشيد كه در ايوان تابيده بود اشاره كرد و فرمود: اى ابا عبداللّه : اين آفتابرا ميبينى ؟ عرض كردم : آرى ، فرمود: بخدا امر ما از اين آفتاب روشنتر است (يعنى علوم و معجزات و اخلاق و كمالات امام زمان عليه السلام براى راهنمائى مردم بحق از آفتاب روشن تر است ).

4-سدير صيرفى گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: همانا صاحب الامر عليه السلام شباهتهائى بجناب يوسف عليه السلام دارد، بحضرت عرض كردم : گويا امر زندگى يا امر غيبت آن حضرت را ياد ميكنيد، فرمود: خوك صفتان اين امت چه چيز را انكار ميكنند؟! همانا برادران يوست نوادگان و فرزندان پيغمبران بودند و با او (در مصر) تجارت و معامله كردند و سخن گفتند، بعلاوه ايشان برادر او و او برادر ايشان بود، با وجود اين همه او را نشناختند تا آنكه خودش گفت : (((من يوسفم و اين برادر منست ))) پس چرا لعنت شدگان اين امت انكار ميكنند

ص: 60

كه خداى عزوجل در يكزمانى با حجت خود همان كند كه با يوسف كرد. (يعنى او را تا مدتى غايب كند كه چون او را ببينند نشناسند).

همانا يوسف سلطان (مشهور و مقتدر) مصر بود و فاصله ميان او و پدرش 18 روز راه بود، اگر ميخواست پدرش را بياگاهاند ميتوانست ، ولى يعقوب و فرزندانش پس از دريافت مژده يوسف ، فاصله ميان ده خود و شهر مصر را در مدت نه روز پيمودند. پس اين امت چرا انكار ميكنند كه خداى جل و عز با حجت خود همان كند كه با يوسف كرد، بطوريكه او در بازارهاى ايشان راه رود و پاى روى فرش آنها گذارد (با وجود اين او را نشناسند) تا خدا درباره او اجازه دهد، چنانكه بيوسف اجازه فرمود و آنها گفتند همين تو خود يوسف هستى ؟!! گفت : من يوسفم .

5-زراره گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: براى آن جوان پيش از آنكه قيام كند، غيبتى است ، عرض كردم : چرا؟ فرمود: ميترسد و با دست اشاره بشكم خود كرد (يعنى مى ترسد شكمش را پاره كنند) سپس فرمود: اى زراره ! اوست كه چشم براهش باشند، و اوست كه در ولادتش ترديد شود: برخى گويند: پدرش بدون فرزند مرد، و برخى گويند: در شكم مادر بود (كه پدرش وفات يافت و سپس هم بدينا آمد) و برخى گويند: دو سال پيش از وفات پدرش متولد شد و اوست كه در انتظارش باشند ولى خداى عزوجل دوست دارد شيعه را بيازمايد))) در زمان (غيبت ) است اى زراره كه اهل باطل شك مى كنند، زراره گويد: من عرض كردم ، قربانت ، اگر من به آن زمان رسيدم چكار كنم ؟ فرمود: اى زراره : اگر به آن زمان رسيدى ، با اين دعا از خدا بخواه : (((خدايا خودت را به من بشناسان ، زيرا اگر تو خودت را به من بشناسانى ، من رسولت را نشناسم خدايا تو پيغمبرت را بمن بشناسان ، زيرا اگر تو پيغمبرت را بمن نشناسانى ، من حجت ترا نشناسم خدايا حجت خود را بمن بشناسان ، زيرا اگر تو حجتت را بمن بسناسانى ، از طريق دينم گمراه ميشوم .

سپس فرمود: اى زراره ! بناچار جوانى در مدينه كشته مى شود، عرض كردم : قربانت ، مگر لشكر سفيانى او را نمى كشند؟ فرمود: نه ، بلكه او را لشكر آل بنى فلان بكشند، آن لشكر مى آيد تا وارد مدينه مى شود و آن جوان را مى گيرد و مى كشد، پس چون او را از روى سركشى و جور و ستم بكشد، مهلتشان بسر آيد، در آن هنگام اميد فرج داشته باش انشاء اللّه (مقصود از اين جوان گويا همان نفس زكيه است كه در علائم ظهور روايت شده است ).( و تو ای مخاطب ارجمند تعبیر نگارنده از بنی امیه همانا همه دشمنان محمد و آل محمد هستند در هر لباس که باشد مشرک، کافر، ناصبی، به ظاهر شیعه مانند مامون و ... )

ص: 61

6-عبيدبن زراره گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: مردم امام خود را نيابند ولی امام در موسم حج حاضر شود و مردم را ببيند ولى آنها او را نبينند.

7-اصبغ بن نباته گويد: خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام آمدم و ديدم آن حضرت متفكر است و زمين را خط ميكشد، عرض كردم : اى اميرالمؤ منين ! چرا شما را متفكر مى بينم و بزمين خط ميكشى ، مگر بآن (خلافت در روى زمين ) رغبت كرده اى ؟ فرمود: نه ، بخدا، هرگز روزى نبوده كه بخلافت يا بدنيا رغبت كنم ، ولى فكر مى كردم درباره مولوديكه فرزند يازدهم من است ، او همان مهدى است كه زمين را از عدل و داد پر كند، چنانكه از جور و ستم پر شده باشد. براى او غيبت و سرگردانى است كه مردمى در آن زمان گمراه گردند و ديگران هدايت شوند، عرض كردم : يا اميرالمؤ منين ، آن سرگردانى و غيبت تا چه اندازه است ؟ فرمود: شش روز يا شش ماه يا شش سال ، عرض كردم : اين امر شدنى است ؟! فرمود: آرى چنانكه خود او خلق شدنى است (غيبتش هم قطعى و مسلم است ) ولى اى اصبغ تو كجا و اين امر؟ آنها (كه زمان غيبت را درك ميكنند) نيكان اين امت هستند که با نيكان اين عترت (یعنی با خاندان پيغمبر صلى اللّه عليه و آله ) خواهند بود، عرض كردم : پس از آن چه ميشود؟ فرمود: پس از آن هر چه خدا خواهد مى شود، همانا خدا را، بداها و اراده ها و غايات و پايانهاست .

شرح _راجع بمدت غيبت كه در اين روايت بطور ترديد بيان شده است ، علامه مجلسى (رحمة الله علیه) ميگويد: ممكن است مقصود اين باشد كه در مقدار غيبت امام بدا حاصل شده است ، چنانچه در آخر روايت مى فرمايد، فان للّه بداءات و ممكن است بيان مقدار سرگردانى و عدم تعيين تكليف باشد و استقرار غيبت پس از آن مدت باشد و از محدث استرابادى (رحمة الله علیه) نقل ميكند كه مراد اين است كه آحاد مدت غيبت شش است و ظهور آن حضرت در هفتمين است و كلمه (((نيكان اين عترت ))) اشاره بر جعت ائمه ديگر دارد و بداهاى خدايتعالى مربوط بامتداد غيبت و زمان ظهور آنحضرست كه بواسطه مصالح بزرگى كه برخى از آنها بعدا ذكر ميشود، از خلق پنهان شده است ، و اراده هاى او از لحاظ اظهار و پنهان داشتن از خلق و غيبت و ظهور آن حضرتست ، و غايات منافع و مصالحى است كه در اين امور است و نهايات از نظر پايان غيبت آن حضرتست از لحاظ آنچه از نظر بدا براى مردم ظاهر مى شود.

(و از کلام مولانا المظلوم علی علیه السلام معلوم می شود عجایت عظیم خداوند در غیبت و ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه شریف)

8-جمعروف بن خربوذ گويد امام باقر عليه السلام فرمود: ما ائمه مانند اختران آسمانيم كه هرگاه اخترى غروب كند، اختر ديگرى طالع شود، (هرگاه امامى از دنیا برود، امامى ديگر جانشين شود) تا

ص: 62

زمانيكه با انگشت اشاره كنيد و گردن بسويش كج كنيد (يعنى تقيه را ترك كنيد و امر امامتش را شهرت دهيد) خدا اخترش را از شما پنهان كند و فرزندان عبد المطلب مساوى شوند و امام از غير امام شناخته نشود، پس چون اختر شما طالع شد، (امامتان ظاهر شد) پروردگارتانرا سپاس گوئيد.

9-زراره گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: همانا براى حضرت قائم عليه السلام پيش از آنكه ظهور كند غيبتى است ، عرض كردم : براى چه ؟ فرمود: زيرا او ميترسد و با دست اشاره به شكمش فرمود يعنى از كشته شدن مى ترسد.

10-محمد بن مسلم گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: اگر خبر غيبت صاحب الامر بشما رسيد منكر آن نشويد.

11-مفضل بن عمر گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم ، و در اتاق مردم ديگرى هم نزدش بودند، كه من گمان كردم روى سخنش با ديگرى است ، امام فرمود، همانا بخدا كه صاحب الامر از ميان شما پنهان شود و گمنام گردد، تا آنجا كه گويند، او مرد، هلاك شد، در كدام دره افتاد، و شما مانند كشتى گرفتار امواج دريا، متزلزل و واژگون شويد، و نجات نيابيد جز كسى كه خدا از او پيمان گرفته و ايمان را در دلش ثبت كرده و او را با روحى از جانب خود تقويت نموده ، و همانا دوازده پرچم مشتبه برافراشته گردد كه هيچيك از ديگرى شناخته نشود (حق از باطل مشخص نگردد) زراره گويد: من گريه كردم ، امام فرمود: چه تو را به گريه آورد، اى اباعبدالله ؟! عرض كردم ، قربانت چگونه نگريم كه شما مى فرمائيد: دوازده پرچم مشتبه است و هيچيك از ديگرى شناخته نشود، زراره گويد: در مجلس آن حضرت سوراخى بود كه از آنجا آفتاب ميتابيد، حضرت فرمود: اين آفتاب آشكار است ؟ گفتم : آرى ، فرمود: امر ما از اين آفتاب روشنتر است .

12-امام صادق عليه السلام فرمود: حضرت قائم عليه السلام را دو غيبت است (غيبت صغرى و غيبت كبرى ) در يكى از آندو غيبت (كبرى ) در مواقف حج حاضر شود، و مردم را ببيند ولى مردم او را نبينند (اما در غيبت صغرى ، خواص اصحاب او را ميديدند و ميشناختند).

13-يكى از اصحاب اميرالمؤ منين عليه السلام كه مورد اطمينانست گويد: اين سخن را اميرالمؤ منين عليه السلام روى منبر مسجد كوفه فرموده و از او بياد مانده است : بار خدايا! همانا ناچار حجتهائى از جانب تو روى زمينت لازمست ، كه يكى پس از ديگرى براى (راهنمائى ) خلقت بيايند و ايشانرا بدينت رهبرى كنند و علم ترا بآنها بياموزند، تا پيروان اولياء تو پراكنده نشوند. آن حجت يا ظاهر است و فرمانروائى نمى كند (فرمانش نمى برند) و يا پنهانست و انتظارش را مى كشند، اگر در حال صلح پيكر و شخص آن حجج از مردم نهان باشد، دانش ديرين و ثابت ايشان از مردم نهان نيست ، و آدابشان در دلهاى مؤ منين پابرجاست و طبق آن عمل كنند.

ص: 63

و در جاى ديگر از همين خطبه مى فرمايد: ولى اين (عمل به آداب ايشان ) در چه كسانست (يعنى چقدر عده آنها كم است ) از اينجهت است كه بساط علم ظاهرا برچيده شود، در آن زمانيكه یافت نشوند دانشمندانيكه دانش را نگهدارى ميكنند و آن را آنگونه که از علمای خود شنيده اند، روايت مينمايند و ايشان را در آن باره تصديق مى كنند. بار خدايا ولی من ميدانم كه بساط علم برچيده نمى شود و مايه هايش از ميان نمى رود و تو زمينت را از حجتى براى خلقت خالى نميگذارى، چه آشكار و غير مطاع يا ترسان و پنهان باشد، تا حجت تو باطل نشود و دوستانت بعد از آنكه هدايتشان كردى گمراه نگردند، ولى كجايند ايشان و چقدرند ايشان ؟، آنها كمترين شماره و بالاترين مقام را نزد خدا دارند. (بحديث 881 رجوع شود).

14-موسى بن جعفر عليه السلام درباره قول خداى عزوجل : (((بگو بمن بگوئيد اگر آب شما بزمين فرو رود كى براى شما آب روان مى آورد 30 سوره 67 ))) فرمود: زمانى كه امام شما غايب شود، كيست (غير خدا) كه براى شما امام تازه اى آورد؟ (امام غايب شما را ظاهر كند تا از علومش كه چون چشمه صاف جاريست استفاده كنيد.)

15-محمد بن مسلم گويد: امام صادق عليه السلام ميفرمود: اگر خبر غيبت صاحبتان بشما رسيد منكر آن نشويد.

16-بناچار صاحب الامر غيبت كند و بناچار در زمان غيبتش گوشه گيرى كند، چه خوب منزليست مدينه (گويا آن حضرت در ايام غيبت غالبا در مدينه و اطراف آن باشد) و در سى وحشتى نيست (يعنى آن حضرت همراه 30 يا 29 نفر از اصحاب و مواليان خود مى باشد و اين عده اگر چه گوشه گيرند ولى وحشت و ترسى ندارند).

17-ابان بن تغلب گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: چگونه باشى (عقيده تو چيست نسبت به ) زمانى كه حمله سختى ميان دو مسجد واقع شود (اشاره بجنگ و پيش آمد مهمى دارد كه ميان مسجد كوفه و سهله يا مكه و مدينه واقع ميشود) و علم و دانش مانند ماريكه بسوراخ خود ميرود، حرکت می کند، و ميان شيعيان اختلاف افتد و يكديگر را دروغگو خوانند و بصورت هم تف اندازند، عرض كردم : قربانت ، در چنان وضعى خيرى نيست ، حضرت سه مرتبه فرمود: تمام خير در آن وضع است (زيرا مردم امتحان ميشوند و امام زمان عليه السلام ظهور ميكند).

18-امام صادق عليه السلام ميفرمود: حضرت قائم پيش از آنكه قيام كند غايب شود، زيرا او مى ترسد و با دست اشاره بشكمش فرمود يعنى از كشته شدن ميترسد.

19-امام صادق عليه السلام فرمود: براى حضرت قائم عليه السلام دو غيبت است : يكى كوتاه و ديگرى دراز، در غيبت اول جز شيعيان مخصوص از جاى آن حضرت خبر ندارند، و در غيبت

ص: 64

ديگر جز دوستان مخصوصش از جاى او خبر ندارند (مقصود از دوستان مخصوص خادمان و اهل بيت آن حضرت و يا همان 30 نفرى است كه در سه روايت پيش ذكر شد).

20-مفضل بن عمر گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود براى صاحب الامر دو غيبت است ، در نخستين آنها بسوى خانواده اش مراجعه مى كند. و در ديگرى مردم مى گويند: هلاك شد و در كدام وادى افتاد: عرض كردم : اگر چنان شد. ما چه كنيم ؟ فرمود: هرگاه كسى مدعى امامت شد، مسائلى از او بپرسيد كه مثل امام جواب دهد (اگر پاسخ درست نگفت ، او امام نيست ).

21-ابو حمزه گويد: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و عرض كردم : صاحب الامر شمائيد؟ فرمود نه ، گفتم : پسر شماست ؟ فرمود: نه ، گفتم ، پسر شما است ؟ فرمود: نه ، گفتم : پسر پسر پسر شماست ؟ فرمود: نه ، گفتم : پس او كيست ؟ فرمود: همان كسى است كه زمين را پر از عدالت كند، چنانكه پر از ستم و جور شده باشد، او در زمان پيدا نبودن امامان بيايد، چنانكه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در زمان پيدا نبودن رسولان مبعوث شد.

22-ام هانى گويد: از حضرت ابا جعفر محمد بن على عليهما السلام راجع بقول خدايتعالى (((سوگند به ستارگان غروب كننده ، همان سيارات نهان شونده (15 و 16 سوره 81 ))) پرسيدم ، فرمود: آن امامى است كه در سال 260 غايب شود، سپس مانند شعله اى در شب تاريك فروزان شود، اگر زمان او را درك كنى چشمت روشن شود.

23-ام هانى گويد: ابا جعفر محمد بن على عليه السلام را ملاقات كردم و راجع بآيه (((15 و 16 سوره 81))) از آنحضرت سؤ ال كردم ، فرمود: خنس (ستارگان غروب كننده ) امامى است كه در زمان خود هنگاميكه مردم از وجود او خبر ندارند پنهان ميشود، در سال 260 سپس مانند شعله درخشان در شب تار ظاهر ميشود، اگر آن زمانرا را درك كنى چشمت روشن شود.

شرح _غيبت و ظهور امام زمان عليه السلام در اين دو روايت تشبيه بغروب و طلوع ستاره شده است كه در روز نهان و در شب آشكار ميشود، ميشود، و شب تار كنايه از فرا گرفتن ستم و جهالت است جهان بشريت را و سال 260 سال وفات امام حسن عسگرى و غيبت امام دوازدهم عليهماالسلامست .

24-ابوالحسن سوم (امام هادى ) عليه السلام فرمود: هرگاه پيشواى شما از ميان شما برداشته شود، از زير پاى خود منتظر فرج باشيد.

شرح _اين روايت سه گونه معنى ميشود: 1 هرگاه امام شما غايب شد، هميشه و در هر حال مثل اينكه چيزى را بآسانى از زير پاى خود برميگيريد. انتظار فرج داشته باشيد، اگر چه فرج و ظهور امام نزد خدا دور باشد، 2 هرگاه علوم و معارف دينى از ميان شما برخيزد و جهان را جهالت و بى خبرى فراگيرد

ص: 65

بدانيد كه فرج نزديكست 3 هرگاه امام شما غايب شود سر بزير اندازيد و گوشه گيرى و شكيبائى ورزيد كه شكيبائى كليد فرج و گشايش است .

25-ايوب بن نوح گويد به حضرت رضا عليه السلام عرض كردم : من اميدوارم كه شما صاحب الامر باشيد، و خدا امر امامت را بدون شمشير و خونريزى به شما رساند، زيرا براى شما (بولايت عهدى ماءمون ) بيعت گرفته شده و بنام شما سكه زده اند، حضرت فرمود: هيچ كس از ما خاندان نيست كه مكاتبات داشته باشد و با انگشت بسويش اشاره كنند و از مسئله بپرسند و اموال برايش برند، جز اينكه يا ترور شود و يا در بستر خود بميرد (يا با شمشير كشته شود و يا با زهر) تا زمانى كه براى اين امر (امامت ) كودكى را از ما خاندان مبعوث كند و ولادت و وطن او نهانست ولى نسبت و دودمانش نهان نيست .(و این روایت از معجزات مولای مظلوم ما حضرت رضا علیه سلام است که به امر خدا موضوع امامت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه شریف را در کودکی و غیبت او را اعلام می فرمایند)

26-عبداللّه بن عطا گويد: بامام باقر عليه السلام عرض كردم : شيعيان شما در عراق بسيارند و بخدا مانند شما در خاندانت كسى نيست ، پس چرا خروج نمى كنى ؟ فرمود: اى عبداللّه بن عطا! تو گوشهايت را براى بيخردان مى گسترى (هر سخنى را از هر نادانى باور ميكنى ) بخدا من صاحب شما نيستم ، گويد عرض كردم : پس صاحب ما كيست ؟ فرمود: بنگريد هر كه ولادتش از مردم نهان گشت او صاحب شماست ، همانا كسى از ما خاندان نيست كه انگشت نما شود و ميان دهان مردم افتد (مشهور و معروف گردد)، جز اينكه مرگش يا از خون دل خوردن و يا از بينيش بخاك ماليده شدن باشد.( پس در این روایت عظیم هم موضوع غیبت امام زمان علیه سلام اعلام گردیده است)

27-امام صادق عليه السلام فرمود: قائم ما قيام مى كند و در گردن او براى هيچكس پيمان و قرارداد و بيعتى نيست .

28-منصور از مردى نقل مى كند و بامام صادق عليه السلام عرض كرد: هرگاه روز را صبح و شام كنم و امامى را كه از او پيروى كنم نبينم چكنم ؟ فرمود: آنكه را بايد دوست داشته باشى دوست بدار و آنكه را بايد دشمن بدارى دشمن بدار (تولى و تبرى را از دست مده ) تا خداى عزوجل او را ظاهر كند.

29-زرارة بن اعين گويد، امام صادق عليه السلام فرمود: آن جوان ناچار غيبت مى كند عرض كردم : چرا؟ فرمود: ميترسد و با دست اشاره بشكمش كرد (يعنى مى ترسد او را بكشند) و اوست كه چشم براهش باشند و او است كه مردم در ولادتش ترديد مى كنند. برخى گويند در شكم مادرش بود (كه پدرش مرد) بعضى گويند: پدرش مرد و فرزندى نداشت و بعضى گويند: دو سال پيش از وفات پدرش متولد شد.

ص: 66

زراره گويد: من عرض كردم : چه دستور مى فرمائى اگر من به آن زمان رسيدم ، فرمود: خدا را با اين دعا بخوان : خدايا خودت را به من بشناسان ، زيرا اگر تو خودت را به من نشناسانى ، من ترا نخواهم شناخت ، خدايا پيغمبرت را به من بشناسان ، زيرا اگر تو پيغمبرت را به من نشناسانى من هرگز او را نشناسم . خدايا تو حجت را به من بشناسان ، زيرا اگر تو حجتت را به من نشناسانى از طريقه دينم گمراه مى شوم احمد بن هلال (كه با دو واسطه از زراره نقل مى كند) گويد، من اين حديث را 56 سال پيش شنيده ام .

شرح _مقصود احمد بن هلال اين است كه من اين حديث را پنجاه سال پيش از ولادت امام عصر عليه السلام شنيده ام پس احتمال جعل و دروغ در آن راه ندارد و نيز اخبار مربوط به غيبت آن حضرت و اوصاف و شمائلش پيش از ولادت آنحضرت در زمان پدر و جدّش و بلكه از زمان پيغمبر اكرم و اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليهما شيوع داشته و طبق آن بوقوع پيوسته است ، شيوع اين اخبار به حدى بوده كه طايفه كيسانية گفتند: ابن الحنيفه همان امام زمان است كه غايب شده است و طايفه ناووسية و ممطورة نسبت بامام صادق و امام كاظم عليهما السلام اين عقيده را ابداع كردند. و محدثين شيعه اخبار مربوط بامام زمان عليه السلام از پيغمبر اكرم و ائمه هدى به ترتيب نقل كرده و در كتب خود آورده اند. يكى از محدثين موثق شيعه حسن بن محبوب زراد است كه كتاب مشهور و معروف مشيخة را بيش از صد سال جلوتر از غيبت نوشته است و اخبار او پس از سالها بدون اختلاف بوقوع پيوسته است و نيز از غيبت صغرى و كبرى خبر داده و چنانكه خبر داده اتفاق افتاده است (بصفحه 250 251 مرآت العقول مراجعه شود).(و این همه امور از عظمت اسلام و قرآن و عظمت منزلت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه شریف است).

30- مفضل بن عمر گويد: امام صادق عليه السلام درباره قول خداى عزوجل (((زمانيكه در صور دميده شود 8 سوره 74 ))) فرمود: همانا امام پيروز و پنهان از ما خاندان است و چون خداى عز ذكره اراده كند كه امر او را ظاهر سازد، در دلش نكته اى گذارد، سپس ظاهر شود و به امر خداى تبارك و تعالى قيام كند.

شرح _آيه شريفه راجع به دميدن در صور پيش از قيامت است كه در اين روايت الهام امر ظهور را در دل امام عصر عليه السلام به آن تشبيه و تاءويل فرموده است .

31 -محمد بن فرج گويد: امام باقر عليه السلام به من نوشت : زمانيكه خداى تبارك و تعالى بر خلقش خشم كند، ما را از مجاورت آنها دور كند. (پس غيبت امام عليه السلام زمان دليل خشم خداست و بندگانش ).

ص: 67

آنچه ادعاى امامت راستگو را از دروغگو معلوم ميكند

توضیح_در اين باب مرحوم كلينى قده رواياتى را ذكر مى كند كه شامل امتيازات و خصائص امام عليه السلام است و از غير امام ساخته نيست ، قسمتى از اين روايات مربوط به معجزه و خرق عادت است كه متكلمين شيعه راجع به اين موضوع كتابها نوشته و فرق معجزه را با سحر و شعبده و راه استدلال به آن را براى اثبات نبوت و امامت توضيح داده اند، برخى ديگر مشتمل بر جواب مسائل علمى و مطالب غامض و مشكلى است كه حل آنها و پاسخ دادن درست و صحيحش از عهده افراد معمولى خارج است ، زيرا آن علوم به كلى در مكتبهاى بشرى تدريس نمى شود و شخص امام و پيغمبر هم براى فرا گرفتن آنها نزد هيچ استادى زانو نزده و تعلم نكرده است ، و علم و دانش او تنها از سرچشمه لدنى و افاضات الهامى منشعب گشته است . ما اين موضوع را در جلد اول ص 303300 توضيح بيشترى داد.

برخى ديگر از اين روايات متضمن پيشگوئيها و علوم غيبى است كه حدس و نظر افراد بشر هر چند تيز و دوربين باشد بآن نميرسد و از طرفى هم بسر حد علوم غيبى كه مختص خداى تعالى است نميرسد. اين موضوع را هم ما ذيل حديث 659 و 668 جلد اول تا حدى تشريح كرديم .

1-امام صادق عليه السلام فرمود: طلحه و زبير مردى از طايفه عبدالقيس را كه خداش (در وزن كتاب ) نام داشت خدمت اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليه فرستادند و به او گفتند: ما ترا بسوى مردى مى فرستيم كه خود او و خاندانش را از دير زمان به جادوگرى و غيب گوئى مى شناسيم و در ميان اطرافيان ما، تو از خود ما هم بيشتر مورد اعتمادى كه آن را از او نپذيرى و با او مخاصمه كنى تا حقيقت امر بر تو معلوم گردد (تا حق را به او بفهمانى ) و بدان كه ادعاى او از همه مردم بيشتر است مبادا ادعاى او به تو شكستى وارد كند. و از جمله راههائيكه مردم را با آن گول مى زند، آوردن خوردنى و نوشيدنى و عسل و روغن و خلوت كردن با مردم است ، پس طعامش را نخور و شرابش را مياشام و به عسل و روغنش دست نزن و با او در خلوت منشين ، از همه اينها بر حذر باش و به يارى خدا حركت كن و چون چشمت به او افتاد آيه سخره (54 سوره 7) را بخوان و از نيرنگ او و نيرنگ شيطان به خدا پناه بر، و چون حضورش نشستى ، تمام نگاهت را به او متوجه كن و با او انس مگير.

آنگاه به او بگو: همانا دو برادر دينى و دو پسر عموى نسبيت ترا سوگند مى دهند كه قطح رحم نكنى (ترا به قطع رحم سوگند مى دهند) و به تو مى گويند: مگر تو نمى دانى كه ما از روزيكه خدا محمد صلى اللّه

ص: 68

عليه و آله را قبض روح كرد، به خاطر تو مردم را رها كرديم و با فاميل خود مخالفت نموديم (يعنى به خاطر تو با آن سه خليفه بيعت نكرديم ) اكنون كه تو به كمترين مقامى رسيدى ، احترام ما را تباه كردى و اميد ما را بريدى ، سپس با وجود دورى ما از تو و وسعت شهرهاى نزد تو، كردار و قدرت ما را نسبت به خود مشاهد كردى . كسيكه ترا از ما و پيوند با ما منصرف مى كند سودش براى تو از ما كمتر و دفاعش از تو نسبت به دفاع ما سست تر است (ما براى تو از عمار و مانند او مفيدتريم ) صبح روشن براى صاحب دو چشم بينا آشكار شده است (مطلب مانند آفتاب روشن است ) به ما خبر رسيده كه تو هتك احترام ما كرده و ما را نفرين كرده اى ، چه ترا بر اين وا داشت ؟ ما ترا شجاعترين پهلوانان عرب مى دانستيم (و نفرين كار مردم ترسو است ) تو نفرين بر ما را كيش و عادت خود قرار داده ئى و گمان مى كنى اين كارها را در برابر تو شكست مى دهد.

چون خداش نزد اميرالمؤ منين عليه السلام آمد، آنچه دستورش داده بودند به كار بست ، چون على عليه السلام او را ديد كه با خود سخنى آهسته مى گويد، (آيه سخره را مى خواند) او را خنده گرفت و فرمود: بيا اينجا اى برادر عبدقيس ! و اشاره به مكانى نزديك خود كرد .

خداش گفت : جا وسيع است (همين جا مى نشينم ) مى خواهم پيغامى به شما برسانم .

على عليه السلام فرمود: چيزى بخوريد و بياشاميد و لباسها را بكنيد و روغنى بماليد، سپس پيغام خود را برسانيد، قنبر! برخيز و او را منزل بده . خداش گفت : مرا به آنچه گفتى نيازى نيست .

على عليه السلام فرمود: مى خواهى با تو در خلوت رويم ؟ (تا اگر سخنى محرمانه دارى خجالت نكشى ).

خداش گفت : هر رازى نزد من آشكار است (سخن محرمانه ئى ندارم ):

على عليه السلام فرمود: ترا سوگند مى دهم به آن خدائيكه از خودت به تو نزديك تر است و ميان تو و دلت حائل مى شود، همان خدائيكه خيانت چشمها و راز سينه ها را مى داند: آيا زبير آنچه را من به تو پيشنهاد كردم (از خوردن و آشاميدن و روغن ماليدن و خلوت ) به تو سفارش نكرد؟.

خداش گفت : بار خدايا، آرى ، چنين است .

على عليه السلام فرمود: اگر بعد از آنچه از تو خواستم (و ترا به آن خداى عالم سوگند دادم ) كتمان مى كردى چشم بر هم نمى گذاشتى (هلاك مى شدى ) ترا به خدا سوگند مى دهم آيا او به تو سخنى آموخت كه چون نزد من آمدى آن را بخوانى ؟ خداش گفت : به خدا آرى ، على عليه السلام فرمود آيه سخره بود؟ خداش آرى .

ص: 69

على عليه السلام ، آن را بخوان سپس او خواند و على عليه السلام تكرار و تقريرش مى كرد و هر جا غلط مى خواند: تصحيحش مى فرمود تا هفتاد بار آن را خواند. خداش (با خود) گفت : شگفتا: چرا اميرالمؤ منين دستور مى دهد اين آيه هفتاد بار تكرار شود؟ على عليه السلام احساس مى كنى كه دلت مطمئن شد؟.

خداش آرى به خدائى كه جانم به دست اوست (پس هفتاد بار خواندن آيه سخره موجب رفع شياطين جن و انس و اطمينان دل بر اسلام و ايمان مى گردد) على عليه السلام آن دو نفر به تو چه گفتند؟ خداش گزارش خبر را نقل كرد.

على عليه السلام به آنها بگو: سخن خود شما براى استدلال عليه شما كافيست ، ولى خدا گروه ستمكاران را هدايت نمى كند. شما گمان مى كنيد كه برادر دينى و پسر عموى نسبى من هستيد، نسب را منكر نيستم (زيرا مره جد اعلاى هر سه نفر ماست ) اگر چه غيرنسبى را كه خدا بوسيله اسلام پيوست داد قطع شده است (و نسبت شما با من از زمان جاهليت مى پيوندد) و اما اينكه گفتيد: برادر دينى من هستيد، اگر راست گوئيد، شما با كارهائيكه نسبت به برادر دينى خود كرديد، با كتاب خداى عزوجل مخالفت نموده و نافرمانيش كرديد و اگر راستگو نيستيد، با ادعاى برادر دينى من بودن افترائى بسته و دروغى گفته ايد.

و اما مخالفت شما با مردم از روزى كه خدا محمد صلى اللّه عليه و آله را قبض روح نمود، اگر از روى حق با مردم مخالفت كرديد (و با من بيعت نموديد) سپس با مخالفت با من آن حق را شكستيد و باطل كرديد و اگر از روى باطل با مردم مخالفت كرديد، گناه آن باطل با گناه كار تازه ئى كه كرديد (و با من هم مخالفت ورزيديد) بگردن شماست ، علاوه بر اينكه بيعت شما با من در مخالفت با مردم (اينكه خود را مخالف مردم وصف كرديد) جز براى طمع دنيا نبوده است ، شما مى گوئيد: من اميدتان را قطع كردم و چنين عقيده داريد، خدا را شكر كه عيب دينى بر من نگرفتيد.

و اما آنچه مرا از پيوند شما باز داشت همان (سوء عقيده و خبث باطنى شما) است كه شما را از حق برگردانيد و وادار كرد كه طوق بيعت را از گردن خود بيفكنيد چنانكه چارپاى سركش افسار خود را پاره مى كند، تنها خداست پروردگار من كه چيزى را با او انباز نسازم ، شما نگوئيد او سودش كمتر و دفاعش سست تر است كه سزاوار نام شرك و نفاق مى گرديد.

و اما اينكه گفتند: من شجاعترين پهلوانان عربم و شما از لعنت و نفرينم گريزانيد، بدانيد كه هر مقامى مناسب كارى است ، آنگاه كه نيزه ها از هر سو به جنبش آيد و يالهاى اسبان پريشان شود، و ششهاى شما (از ترس ) و درونتان باد كند، آنجاست كه خدا مرا با دلى قوى كار گزارى كند، و اما اگر همين را ناخوش داريد كه من شما را نفرين كرده ام ، نبايد بيتابى كنيد از اينكه به عقيده شما مردى جادوگر و از طايفه جادوگران بر شما نفرين كند.

ص: 70

بار خدايا؛ اگر طلحه و زبير به من ستم كرده اند و افترا بسته اند (و نسبت جادوگرى و قتل عثمان به من داده اند) و شهادت خود را (نسبت به آنچه از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله درباره من شنيدند) كتمان كردند و نسبت به من از تو و پيغمبرت نافرمانى كردند، زبير را به بدترين وضعى بكش و خونش را در گمراهيش بريز و طلحه را خوار گردان و در آخرت بدتر از اين را براى آنها ذخيره كن ، آمين بگو.

خداش گفت : آمين (خدايا مستجاب كن ) سپس خداش با خود مى گفت : به خدا من هرگز صاحب ريشى نديدم كه خطايش از تو (خودش ) روشنتر باشد، حامل پيام و دليلى باشد كه بعضى بعض ديگرش را نقض كند و خدا جاى درستى براى آن نگذاشته باشد، من به سوى خدا مى گرايم و از آن دو نفر بيزارم .

على عليه السلام فرمود: نزد آنها باز گرد و گفتار مرا به آنها برسان ، خداش گفت : نه به خدا سوگند، نخواهم رفت ، جز اينكه از خدا بخواهى كه مرا هر چه زودتر به سوى شما برگرداند و مرا به رضايت خود نسبت به شما موفق دارد، آن حضرت دعا كرد. ديرى نگذشت كه خداش برگشت و در جنگ جمل در ركاب آن حضرت كشته شد، خدايش رحمت كند (و هم چنين نفرين آن حضرت درباره آن دو نفر مستجاب شد، زيرا زبير در آغاز جنگ از معركه بيرون رفت ، مردى تميمى خود را به او رسانيد و مقتولش ساخت و طلحه هم در همان آغاز جنگ كشته شد.)

2-رافع بن سلمه گويد: روز جنگ نهروان همراه على بن ابيطالب صلوات الله عليه بودم ، هنگامى كه على عليه السلام نشسته بود، سوارى آمد و گفت : السلام عليك يا على على عليه السلام فرمود: عليك السلام مادرت مرگت بيند چرا به عنوان اميرالمؤ منين بر من سلام نكردى ؟ گفت ! آرى ، اكنون علتش را به تو مى گويم : در جنگ صفين تو بر حق بودى ولى چون حكومت حكمين را پذيرفتى از تو بيزارى جستم و ترا مشرك دانستم ، اكنون نمى دانم از كى پيروى كنم ، به خدا اگر هدايت ترا از گمراهيت باز شناسم (بدانم بر حقى يا بر باطل ) براى من از تمام دنيا بهتر است .

على عليه السلام به او فرمود: مادرت مرگت ببيند، نزديك من بيا تا نشانه هاى هدايت را از نشانه هاى گمراهى براى تو بازنمايم ، آن مرد نزديك حضرت ايستاد، در آن ميان سوارى شتابان آمد تا نزد على عليه السلام رسيد و گفت : يا اميرالمؤ منين ! مژده باد ترا بر فتح ، خدا چشمت را روشن كند، به خدا تمام لشكر دشمن كشته شد حضرت به او فرمود: زير نهر يا پشت آن ؟ گفت آرى زير نهر، فرمود: دروغ گفتى ، سوگند به آنكه دانه را شكافد و جاندار آفريند، آنها هرگز از نهر عبور نكنند تا كشته شوند.

آن مرد گويد: بصيرتم در (باره بيزارى و مشرك بودن ) بكلى زياده گشت (زيرا آن مرد را تكذيب كرد) اسب سوار ديگرى دوان آمد و همان مطلب را به او گفت ، اميرالمؤ منين عليه السلام به او همان جواب را گفت كه به رفيقش گفت ، مرد شاك گويد: من مى خواستم به على عليه السلام حمله كنم و با شمشير فرقش را

ص: 71

بشكافم ، سپس دو سوار ديگر دوان آمدند كه اسبان آنها عرق كرده بود. گفتند: خدا چشمت را روشن كند اى اميرالمؤ منين ، مژده باد ترا به فتح ، به خدا كه همه آن مردم كشته شدند، على عليه السلام فرمود: پشت نهر يا زير آن ؟ گفتند: نه ، بلكه پشت نهر، چون ايشان اسبهاى خود را به طرف نهروان راندند، و آب زير گردن اسبشان رسيد، برگشتند و كشته شدند. اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: راست گفتيد، آن مرد از اسبش به زير آمد و دست و پاى اميرالمؤ منين عليه السلام را گرفت و بوسه داد، سپس على عليه السلام فرمود، اين است نشانه و معجزه ئى براى تو.

شرح _على عليه السلام در اين روايت دو مرتبه به آن مرد فرمود: مادرت مرگت بيند. علامه مجلسى (رحمة الله علیه) گويد نفرين حضرت از آن جهت بود كه هر كسى بالاخره مى ميرد و يا از اين جهت است كه مرگ براى او از آن عقيده فاسد بهتر است و يا اين جمله از الفاظى است كه در لغت عرب مرسومست ، و گوينده قصد نفرين ندارد مانند جمله تبت يدالك قاتلك الله مرات ص 254 و اما موضوع جنگ نهروان در كتب تاريخ به تفضيل مذكور است و اين مقام مناسب ذكرش نيست .

3-ابوهاشم جعفرى گويد: من خدمت ابى محمد (امام حسن عسكرى عليه السلام ) بودم كه براى مردى يمنى اجازه تشرف خواستند، سسپس وارد شد. مردى بود فربه ، بلند، تنومند، بعنوان ولايت به اما عليه السلام سلام كرد (يعنى گفت السلام عليك يا ولى الله ) و حضرت با پذيرش جواب گفت و فرمان نشستن داد، او پهلوى من نشست ، من با خود گفتم : كاش ميدانستم اين كيست ، امام عليه السلام فرمود: اين از فرزندان آن زن عربى است كه سنگريزه ئى را دارد كه پدرانم با خاتم خويش آن را مهر كرده اند، و اكنون آن را آورده و مى خواهد من مهر كنم سپس فرمود: آنرا بده ، او سنگريزه ئى را بيرون كرد كه در يك طرفش جاى صافى بود، امام عسكرى عليه السلام آن را گرفت . سپس خاتمش را در آورد و آن را چنان مهر كرد كه نقش بر داشته شد، گويا الان نقش خاتم آن حضرت كه (((الحسن بن على ))) بود پيش چشم منست .

ابوهاشم گويد: من بيمانى گفتم : هرگز پيش از اين آن حضرت را ديده بودى ؟ گفت : نه به خدا، سالهاست كه من اشتياق ديدن او را داشتم تا آنكه همين ساعت جوانى كه او را نديده بودم نزد من آمد و گفت : برخيز و داخل شو، من هم در آمدم ، سپس مرد يمانى برخاست و مى گفت : رحمت و بركات خدا بر شما خاندان باد، ذريه ئى هستيد كه بعضى پاره تن بعضى ديگريد، بخدا سوگند كه رعايت حق شما واجبست مانند حق اميرالمؤ منين عليه السلام و امامان بعد از او صلوات الله عليهم اجمعين ، سپس او رفت و من ديگر نديدمش .

اسحاق گويد: ابوهاشم جعفرى گفت : من اسم يمانى را پرسيدم ، گفت اسم من مهجع بن صلت بن عقبة بن سمعان بن غانم ام غانم است ، و ام غانم همان زن عرب يمانى است كه اميرالمؤ منين و نوادگانش تا حضرت

ص: 72

رضا عليه السلام سنگريزه او را مهر كرده بودند.( و ام غانم دارای عمر طولانی بود و به عنایت حضرت علی بن الحسین نیروی جوانی او برگشت و تا امام رضا را زیارت کرد و وفق روایت قطعه سنگ کوچک را امیر المومنین به نشانه امر امامت برای او مهر کرد و ...، و به نواده او مشرف را به خدمت امام حسن عسکری )

4-امام باقر عليه السلام فرمود: چون امام حسين عليه السلام كشته شد، محمد بن حنفيه ، شخصى را نزد على ابن الحسين فرستاد كه تقاضا كند با او در خلوت سخن گويد سپس (در خلوت ) به آن حضرت چنين گفت : پسر برادرم ! ميدانى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله وصيت و امامت را پس از خود به اميرالمؤ منين عليه السلام و بعد از او به امام حسن عليه السلام و بعد از او به امام حسين عليه السلام واگذاشت . و پدر شما رضى الله عنه و صلى على روحه كشته شد و وصيت هم نكرد، و من عموى شما و با پدر شما از يك ريشه ام و زاده على عليه السلام هستم . من با اين سن و سبقتى كه بر شما دارم از شما كه جوانيد به امامت سزاوارترم ، پس با من در امر وصيت و امامت منازعه و مجادله مكن . على بن الحسين عليه السلام به او فرمود: اى عمو از خدا پروا كن و چيزى را كه حق ندارى ادعا مكن . من ترا موعظه مى كنم كه مبادا از جاهلان باشى ، اى عمو! همانا پدرم صلوات الله عليه پيش از آنكه رهسپار عراق شود به من وصيت فرمود و ساعتى پيش از شهادتش نسبت به آن با من عهد كرد. و اين سلاح رسول خدا صلى اللّه عليه و آله است نزد من ، متعرض اين امر مشو كه مى ترسم عمرت كوتاه و حالت پريشان شود.

همانا خداى عزوجل امر وصيت و امامت را در نسل حسين عليه السلام مقرر داشته است ، اگر ميخواهى اين مطلب را بفهمى بيا نزد حجرالاسود رويم و محاكمه كنيم و اين موضوع را از او بپرسيم ، امام باقر عليه السلام فرمايد، اين گفتگو ميان آنها در مكه بود، پس رهسپار شدند تا بحجر الاسود رسيدند، على بن الحسين به محمد بن حنيفه فرمود تو اول بدرگاه خداى عزوجل تضرع كن و از او بخواه كه حجر را براى تو به سخن آورد و سپس بپرس . محمد با تضرع و زارى دعا كرد و از خدا خواست و سپس از حجر خواست (كه به امامت او سخن گويد) ولى حجر جوابش نگفت . على بن الحسين عليه السلام فرمود: اى عمو اگر تو وصى و امام مى بودى جواب مى داد. محمد گفت : پسر برادر تو دعا كن و از خدا بخواه ، على بن الحسين عليه السلام به آنچه خواست دعا كرد، سپس فرمود: از تو مى خواهم به آن خدائيكه ميثاق پيغمبران و اوصياء و همه مردم را در تو قرار داده است (همه بايد نزد تو آيند و به پيمان خدا وفا كنند) كه وصى و امام بعد از حسين عليه السلام را به ما خبر ده . حجر جنبشى كرد كه نزديك بود از جاى خود كنده شود، سپس خداى عزوجل او را به سخن آورد و به زبان عربى فصيح گفت : بار خدايا همانا وصيت و امامت بعد از حسين بن على عليه السلام به على بن حسين بن على بن ابيطالب پسر فاطمه دختر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله رسيده است

ص: 73

پس محمد بن على (محمد حنفيه ) برگشت و پيرو على بن الحسين عليه السلام گرديد.

شرح _علامه مجلسى (رحمة الله علیه) فرمايد: راجع به محمد بن حنفيه اخبار مختلفى وارد شده است ، برخى از اخبار دلالت دارد بر جلالت قدر او، چنانكه ميان شيعه مشهور است و برخى دلالت دارد بر صدور بعضى از لغزشها از وى ، مانند همين روايت ... ولى ممكن اسن اين منازعه و مخاصمه او با امام چهارم عليه السلام صورى و ظاهرى و به جهت بعضى از مصالح باشد كه مبادا ضعفاء شيعه بگويند محمد بن حنفيه از على بن الحسين عليه السلام بزرگتر و به امامت سزاوارتر است.

5 -هشام بن سالم گويد: بعد از وفات امام صادق عليه السلام من و صاحب الطاق (محمد بن نعمان كه در طاق محامل كوفه صرافى داشته و بمؤ من الطاق نيز معروفست ) در مدينه بوديم و مردم گرد عبداللّه بن جعفر (عبداللّه افطح ) را گرفته و او را صاحب الامر بعد از پدرش ميدانستند (بحديث 743 رجوع شود)، من با صاحب الطاق نزدش رفتيم و مردم در محضرش بودند، توجه مردم باو از اينجهت بود كه از امام صادق عليه السلام روايت ميكردند كه آن حضرت فرموده است : امر امامت بپسر بزرگتر ميرسد بشرط اينكه عيبى در او نباشد. ما هم نزدش رفتيم تا مسائلى را كه از پدرش مى پرسيديم ، از او بپرسيم ، لذا پرسيديم زكاة در چند درهم واجب ميشود؟ گفت : در دويست درهم كه بايد پنج درهم آنرا داد، گفتيم : درصد درهم چطور؟ گفت : دو درهم و نيم ، گفتيم : عامه هم چنين چيزى نمى گويند، او دستش را سوى آسمان بلند كرد و گفت : بخدا من نميدانم عامه چه ميگويند، هشام گويد: ما از نزد او گمراه و حيران بيرون آمديم ، نميدانستيم بكجا برويم و بكه رو آوريم ، من بودم و ابو جعفر احول ، گريان و سرگردان در يكى از كوچه هاى مدينه نشستيم نميدانستيم كجا برويم و بكه رو آوريم و با خود ميگفتيم . بسوى مرجئه رويم ؟ بسوى قدريه ؟ بسوى زيديه ؟ بسوى معتزله ، بسوى خوارج ، در همين حال بوديم پيرمردى را كه نميشناختيم ديديم با دست اشاره كرد بسوى من بيائيد، من ترسيدم كه او از جاسوسهاى ابوجعفر منصور باشد، زيرا او در مدينه جاسوسهائى داشت كه به بينند شيعيان امام جعفر صادق عليه السلام بامامت چه كسى اتفاق ميكنند تا گردن او را بزنند، لذا من ترسيدم كه اين پيرمرد از آنها باشد، به احول گفتم : از من دور بايست ، زيرا من بر خودم و بر تو ترس دارم و اين پيرمرد مرا ميخواهد نه تو را، از من دور بايست تا بهلاكت نيفتى و بدست خود بزيان خويش كمك نكنى ، پس اندكى از من دور شد و من بدنبال پيرمرد براه افتادم ، زيرا معتقد بودم كه از او نتوانم خلاص شد پيوسته دنبالش ميرفتم و تن بمرگ داده بودم تا مرا بدر خانه ابوالحسن (موسى بن جعفر عليهما السلام ) برد. سپس مرا تنها گذاشت و رفت .

ص: 74

ناگاه خادمى دم در آمد و گفت : بفرما، خدايت رحمت كند، من وارد شدم ، ابوالحسين موسى عليه السلام را ديدم ، بى آنكه من چيزى بگويم ، فرمود: نه بسوى مرجئه و نه بسوى قدريه و نه بسوى زيديه و نه بسوى معتزله ، بسوى من ، بسوى من ، عرض كردم : قربانت ، پدرت در گذشت ؟ فرمود: آرى ، عرض كردم : وفات كرد؟ فرمود: آرى عرض كردم : پس از او امام ما كيست ؟ فرمود: اگر خدا خواهد ترا هدايت كند، هدايت ميكند، عرض كردم : قربانت ، عبداللّه عقيده دارد كه او امام بعد از پدرش ميباشد، فرمود: عبداللّه ميخواهد، خدا عبادت نشود، عرض كردم ، قربانت امام ما بعد از تو كيست ؟ فرمود: اگر خدا بخواهد ترا هدايت كند، ميكند عرض كردم ، قربانت او شمائيد؟ فرمود: (((نه ، من اين سخن نميگويم ))) با خود گفتم : من راه پرسش را درست نرفتم ، سپس عرض كردم : قربانت ، شما امامى داريد؟ فرمود: نه ، (فهميدم كه خود او امامست ) آنگاه از بزرگداشت و هيبت آنحضرت عظمتى در دلم افتاد كه جز خداى عزوجل نداند، بيشتر از آنچه هنگام رسيدن خدمت پدرش در دلم ميافتاد.

سپس عرض كردم : قربانت ، از شما بپرسم آنچه از پدرت ميپرسيدم ؟ فرمود: بپرس تا با خبر شوى ولى فاش مكن ، اگر فاش كنى نتيجه اش سر بريدنست سپس از آن حضرت سؤ ال كردم و فهميدم درياى بيكرانيست . عرض كردم : قربانت شيعيان تو و پدرت در گمراهى سرگردانند، با تعهد كتمانيكه از من گرفته ايد، ايشانرا به بينم و بسوى شما دعوت كنم ؟ فرمود: هر كس از آنها كه رشد و استقامتش را در راه راست دريافتى ، مطلب را باو بگو، و شرط كن كه كتمان كند، اگر فاش كند، نتيجه اش سر بريدن است و با دست اشاره بگلويش فرمود من از نزد آنحضرت خارج شدم و بابى جعفر احول برخوردم ، بمن گفت : چه خبر بود؟ گفتم : هدايت بود، آنگاه داستان را برايش گزارش دادم ، سپس فضيل و ابو بصير را ديدم ، ايشان هم خدمتش رسيدند و از حضرتش سؤ ال كردند و سخنش را شنيدند و بامامتش قاطع گشتند. سپس جماعتى از مردم را ملاقات كرديم ، هر كس خدمتش رسيد، امامتش را باور كرد، مگر طايفه عمار (بن موسى ساباطى ) و اصحاب او، ولى عبداللّه جز چند نفرى نزدش نميرفتند، چون چنين ديد، گفت : مردم چگونه شدند؟ باو خبر دادند كه هشام مردم را از دور تو پراكند. هشام گويد: او چند نفر را در مدينه گماشته بود كه مرا بزنند.

6-محمد بن فلان واقفى گويد: من پسر عموئى داشتم كه نامش حسن بن عبداللّه بود، مردى بود زاهد و عابدترين مردم زمان خود. و بواسطه جدى بودن و كوشش او در امر دين سلطان از او پروا ميكرد و بسا در پيش روى سلطان سخن درشت و دشوارى بعنوان موعظه ميگفت و او را امر بمعروف و نهى از منكر مينمود سلطان هم بواسطه شايستگى و نيكوكاريش از او تحمل ميكرد، حال او پيوسته چنين بود تا آنكه روزى در مسجد حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام بر او وارد شد. چون او را ديد، اشاره كرد، او هم نزد حضرت آمد، امام باو فرمود: اى اباعلى ! من

ص: 75

روش ترا بسيار دوست دارم و خوشم ميآيد ولى تو معرفت ندارى ، برو و معرفت بجو، عرض كرد: قربانت ، معرفت چيست ؟ فرمود: برو بفهم و كسب حديث كن . عرض كرد: از كه كسب كنم ؟ فرمود: از فقهاء اهل مدينه ، سپس آن اءحاديث را بر من عرضه كن . او رفت و احاديثى را نوشته خدمت حضرت باز آمد و برايش قرائت كرد، امام همه را باطل دانست ، و باو فرمود، برو معرفت ياد بگير، آن مرد بدين خود عنايت داشت و پيوسته در انتظار استفاده از حضرت ابوالحسن عليه السلام بود تا زمانيكه آنحضرت بكشتزار خود ميرفت ، در بين راه بحضرت برخورد و عرض كرد: قربانت ، من در برابر خدا با شما احتجاج و خصومت مى كنم ، مرا به معرفت راهنمايى كن ، حضرت گزارش حال اميرالمؤ منين عليه السلام و آنچه بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله واقع شد و نيز گزارش امر آن دو مرد (ابوبكر و عمر) را بيان فرمود، او هم پذيرفت سپس به حضرت عرض كرد: امام بعد از اميرالمؤ منين عليه السلام كيست ؟ فرمود: اگر بتو خبر دهم مى پذيرى ؟ گفت : آرى قربانت گردم ، فرمود، منم امام ، عرض كرد: چيزى مى خواهم كه بآن استدلال كنم ، (يعنى معجزه شما چيست ؟) فرمود: برو نزد آن درخت آنگاه با دست اشاره بدرخت ام غيلان كرد و باو بگو: موسى بن جعفر بتو ميگويد: بيا، گويد من نزد درخت رفتم و ديدم زمين را ميشكافد و ميآيد تا در برابر حضرت ايستاد، سپس حضرت باو اشاره كرد، تا برگشت . او بامامتش اقرار كرد و خاموشى گزيد و بعبارت پرداخت و كسى پس از آن او را نديد كه سخن گويد.

7 -محمد بن ابى العلاء گويد: بعد از آنكه يحيى بن اكثم قاضى سامرا را آزمايش كردم و با او مباحثه و گفتگو نمودم و رفت و آمد كردم و راجع به علوم آل محمد پرسيدم شنيدم كه مى گفت : روزى داخل (مسجد مدينه ) شدم و قبر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را طواف ميكردم ، در آن ميان محمد بن على الرضا عليه السلام را ديدم مشغول طواف است ، درباره مسائلى كه در نظرم بود، با او مناظره كردم ، همه را بمن جواب داد، من به او عرض كردم بخدا كه من ميخواهم از شما يك مساءله ئى بپرسم ، عرض كردم : بخدا سؤ ال من همين است ، پس فرمود: منم امام ، عرض كردم : علامتش چيست ؟ در دست حضرت عصائى بود كه بسخن در آمد و گفت : همانا مولاى من امام اين زمانست و اوست حجت خدا.

8-حسين بن عمر بن يزيد گويد: خدمت حضرت رضا عليه السلام رسيدم و در آنزمان واقفى مذهب بودم (امامت آن حضرت را قبول نداشتم ) و همانا پدر من از پدر او هفت مساءله پرسيده بود كه شش تاى آن را جواب گفته و هفتمينش را پاسخ نگفته بود، من گفتم : بخدا كه آنچه را پدرم از پدرش پرسيده ، من از او مى پرسم اگر مانند پدرش جواب گفت ، دليل بر امامت اوست ، پس من پرسيدم و او هم آن شش مساءله را مانند جواب پدرش بپدرم پاسخ گفت ، و در مقام جواب حتى حرف (((واو))) و (((يائى ))) هم زياد نكرد و از هفتمينش خود دارى كرد، و پدرم بپدر او گفته بود: من

ص: 76

روز قيامت نزد خدا عليه شما احتجاج ميكنم ، براى اينكه عقيده دارى عبداللّه (برادر بزرگترت ) امام نيست حضرت دست بگردنش نهاد و فرمود: آرى نزد خداى عزوجل بر اين مطلب عليه من احتجاج كن ، هر گناهى داشت بگردن من باشد.(عبدالله بن جعفر معروف به عبدالله افطح کسی بود که بعد از شهادت امام صادق ادعای امامت کرد ولی هفتاد روز بعد از دنیا رفت و فرقه ی او متلاشی شد).

چون من با آنحضرت خداحافظى كردم فرمود: هيچيك از شيعيان ما نيست كه ببلائى گرفتار شود و يا بيمار گردد و بر آن بلا و مرض شكيبائى ورزد، جز اينكه خدا اجر هزار شهيد برايش نويسد، من با خود گفتم : بخدا راجع به اين موضوع كه سخنى در ميان نبود!! چون رهسپار شدم در بين راه عرق المدينى در آوردم (و آن ريشه اى است كه در پاى انسان پيدا ميشود و دردش شدت ميكند) و من از اين مرض سختى كشيدم ، چون سال آينده شد بحج رفتم و خدمتش رسيدم ، هنوز اندكى از درد باقيمانده بود، من بحضرت شكايت كردم و عرض نمودم : قربانت ، به پايم دعاى دفع بلائى بخوانيد و پايم را در برابرش دراز كردم بمن فرمود اين پايت را باكى نيست ، پاى سالمت را بمن نشان ده ، من آن پايم را در برابرش دراز كردم . حضرت دعاى تعويذ خواند، چون بيرون رفتم ، طولى نكشيد كه آن ريشه بيرون آمد و دردش اندك بود.

9-ابن قياماى واسطى كه از واقفيه بوده گويد: خدمت على بن موسى الرضا عليه السلام رسيدم و عرض كردم ممكن است دو امام (در يكزمان ) بوده باشد؟ فرمود: نه ، مگر اينكه يكى از آن دو ساكت باشد، عرض كردم اينك شما هستيد كه امام ساكت همراه نداريد و در آنزمان هنوز ابو جعفر (محمد تقى عليه السلام ) برايش متولد نشده بود بمن فرمود: بخدا: كه خدا از من فرزندى بوجود آورد كه حق را با اهلش بوسيله او پابرجا كند و باطل را با اهلش بوسيله او از ميان ببرد، بعد از يكسال ديگر ابو جعفر عليه السلام متولد شد، پس به ابن قياما گفتند: آيا اين آيت و معجزه تو را كافى نيست ؟ او گفت : بخدا كه اين آيت بزرگى است ولى چكنم با آنچه امام صادق عليه السلام درباره پسرش فرموده است ؟.(یعنی قادر به تشخیص روایت جعلی نبود)

شرح _علامه مجلسى (((رحمة الله علیه))) (از محدث استرابادى نقل ميكند كه گويا مقصودش از آنچه امام صادق عليه السلام درباره پسرش فرموده روايتى است كه واقفيه آنرا جعل كرده اند كه : امام صادق عليه السلام فرمود: (((ما خانواده هشت محدث داريم كه هفتم آنان قائمست ))) شيخ لوسى (((رحمة الله علیه))) اخبارى كه طايفه واقفيه جعل كرده اند در كتاب غيبت خود ذكر نموده و همه را رد كرده است و نيز در اين خبر كه ائمه را هشت تن دانسته و قائم را هفتم آنها شمرده تشويشى است ظاهر و توجيه كردن هشت محتاج بتكلف سختى است .

ص: 77

10-وشاء گويد: من بخراسان رفتم و از طايفه واقفيه بودم و متاعى را همراه خود برده بودم در ميان آنها جامه گلدارى در يكى از بغچه ها بود كه من نفهميده بودم و جايش را هم نميدانستم . چون بر او وارد شدم و در منزلى فرود آمدم ، بدون سابقه مردى مدنى كه در مدينه متولد شده بود آمد و بمن گفت : همانا ابوالحسن الرضا عليه السلام بتو ميگويد: آن جامه گلداريكه نزد تو هست ، براى من بفرست ، من گفتم : كى ورود مرا بابوالحسن خبر داده ؟ من اكنون وارد ميشوم ، و جامه گلدارى نزد من نيست ، او رفت و برگشت و گفت : ميگويد: چرا آن جامه در فلان جا و سارغ آن چنين و چنانست ، من آن سارغ را گشتم و آن جامه را در زير بغچه پيدا كردم و نزدش فرستادم .

شرح _وشاء همان حسن بن على بن زياد است كه پارچه هاى رنگ كرده و گلدار ميفروخته . مدت كوتاهى واقفى مذهب بود، سپس بواسطه مشاهده اين معجزه و معجزات ديگر از آن عقيده برگشت و از بزرگان و اصحاب خاص حضرت رضا عليه السلام گشت .

11-عبداللّه بن مغيره گويد: من واقفى مذهب بودم كه بحج رفتم ، چون بمكه رسيدم ، شكى در دلم (راجع بمذهبم ) خلجان كرد، خودم را بملتزم (ديوار مقابل در خانه كعبه كه مستحب است سينه و شكم را بآنجا چسبانيده و دعا كنند) چسبانيدم و گفتم : بار خدايا تو خواست و اراده مرا ميدانى ، مرا ببهترين دينها هدايت كن ، پس در دلم افتاد كه خدمت حضرت رضا عليه السلام بروم . بمدينه آمدم و در خانه حضرت ايستادم و بغلامش گفتم : به آقايت بگو، مردى از اهل عراق بر در خانه است ، آنگاه صداى حضرترا شنيدم كه ميفرمود: بفرما اى عبداللّه بن مغيره ! بفرما اى عبداللّه بن مغيره ، چون مرا ديد فرمود: خدا دعايت را اجابت كرد و بدين خودش هدايتت فرمود: من عرض كردم : گواهى دهم كه توئى حجت خدا و امين او بر خلقش .

12-جعفر بن زيد بن موسى از پدرش و او از پدرانش ائمه معصومين عليهم السلام چنين نقل كند: روزيكه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله در منزل ام سلمه بوده ام، ام سلمه خدمت آن حضرت آمد، از ام سلمه پرسيد: پيغمبر صلى اللّه عليه و آله كجاست ؟ گفت دنبال كارى رفته و الساعه ميآيد، او نزد ام سلمه در انتظار نشست تا آن حضرت آمد، ام اسلم عرض كرد: پدر و مادرم قربانت يا رسول اللّه ! من كتابها را خوانده ام و پيغمبران و اوصياء را ميشناسم موسى در زمان حيات خود وصيى داشت (هارون ) و پس از وفاتش وصى ديگرى داشت (يوشع ) و همچنين عيسى (وصى زمان حياتش كالب بن يوفنا و وصى پس از وفاتش شمعون بود) وصى شما كيست اى رسول خدا؟ فرمود: اى ام سلمه وصى من در حياتم و بعد از وفاتم يكى است ، سپس فرمود: اى ام اءسلم ، هر كه اين كار مرا كند، او وصى منست ، سپس با دست مبارك بسنگريزه ئى كه در

ص: 78

روى زمين بود، زد و آنرا با انگشتش ماليد تا مانند آردش كرد، آنگاه خميرش نمود و با خاتمش آنرا مهر كرد و فرمود: هر كه اين كار من كند، او وصى منست ، در زمان حيات و پس از وفاتم .

من از نزد حضرت بيرون شدم و خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام رسيدم و عرض كردم : پدر و مادرم بقربانت شمائيد وصى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ؟ فرمود: آرى ، اى ام اءسلم ، سپس با دستش بسيگريزه ئى زد و آنرا ماليد تا مانند آردش كرد، آنگاه آنرا خمير كرد و با خاتمش مهر نمود و فرمود: اى ام اسلم : هر كه اين كار من كند، او وصى منست .

من نزد حسن عليه السلام آمدم و او هنوز كودكى نابالغ بود، عرض كردم : آقاى من تو وصى پدرت هستى ؟ فرمود: آرى ، اى ام اسلم و با دست سنگريزه ئى را برداشت و مانند كار آندو حضرت انجام داد، من از نزدش بيرون آندم و نزد حسين عليه السلام رسيدم و سنش بنظرم كوچك ميرسيد باو عرض كردم : پدر و مارم بقربانت تو وصى برادرت هستى ؟ فرمود، آرى ، اى ام اءسلم ! سنگريزه ئى بمن ده ، آنگاه مانند كار آنها انجام داد.

ام اسلم زنده بود تا بعد از شهادت حسين عليه السلام و برگشتن على بن الحسين بمدينه ، خدمت حضرت رسيد و پرسيد: شما وصى پدرت هستى ؟ فرمود: آرى ، سپس مانند كار آنها انجام داد صلوات اللّه عليهم اجمعين .

13- زيد بن على بن الحسن ، خدمت امام باقر عليه السلام رسيدو نامه هائى از اهل كوفه همراه داشت كه او را بطرف خود خوانده و از اجتماع خود آگاهش نموده و دستور نهضت داده بودند، امام باقر عليه السلام باو فرمود: اين نامه ها از خود آنها شروع شده يا جواب نامه ايستكه بآنها نوشته ئى و ايشانرا دعوت كرده ئى ؟ گفت : ايشان شروع كرده اند، زيرا حق ما را ميشناسند و قرابت ما را با رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ميدانند و در كتاب خداى عزوجل وجوب دوستى و اطاعت ما را مى بينند و فشار و گرفتارى و بلا كشيدن ما را مشاهده ميكنند.

امام باقر عليه السلام فرمود: اطاعت (مردم از پيشوا) از طرف خداى عزوجل واجب گشته و روشى است كه خدا آنرا در پيشينيان امضاء كرده و در آخرين همچنان اجرا ميكنند، و اطاعت نسبت بيك نفر از ماست و دوستى نسبت بهمه ما و امر خدا (امامت و وجوب اطاعت يا خروج و نهضت يا صبر بر اذيت ) نسبت باوليائش جارى ميشود طبق حكمى (متصل از امامى بامام ديگر) و فرمانى قطعى و آشكار و حتمى بودنى انجام شدنى و اندازه ئى بى كم و زياد و موعدى معين در وقتى معلوم (حاصل اينكه امور مربوط بامام از طرف خدا اندازه و مدتش معين ميشود و حتمى و قطعى و لايتغير است

ص: 79

) مبادا كسانيكه ايمان ثابتى ندارند، ترا سبك كنند، ايشان ترا در برابر خواست خدا هيچگونه بى نيازى ندهند، شتاب مكن كه خدا بواسطه شتاب بندگانش شتاب نميكند (زمان رسيدن دولت حق را پيش نمياندازد) تو بر خدا سبقت مگير كه گرفتارى ناتوانت كند و بخاكت اندازد.

زيد در اينجا خشمگين شد و گفت : امام از ما خاندان آنكس نيست كه در خانه نشيند و پرده را بيندازد و از جهاد جلوگيرى كند. امام از ما خاندان كسى است كه از حوزه خود، دفاع كند و چنانكه سزاوارست در راه خدا جهاد كند و نيز از رعيتش دفاع كند و دشمن را از حريم و پيرامونش براند.

امام باقر عليه السلام فرمود: اى برادر، تو آنچه را بخود نسبت دادى ، حقيقة هم در خود مى بينى بطورى كه بتوانى براى آن دليلى از كتاب خدا يا برهانى از قول پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بياورى و يا نمونه و مانندى براى آن ذكر كنى ؟ (يعنى تو كه خود را براى جهاد و زمامدارى مسلمين آماده كرده ئى چنين شايستگى را در خود سراغ دارى ؟) همانا خداى عزوجل حلال و حرامى وضع فرموده و چيزهائى را واجب ساخته و مثلهائى زده و سنتهائى را مقرر داشته و براى امامى كه بامر او قيام ميكند نسبت باطاعتيكه براى او واجب ساخته ، شبهه و ترديدى باقى نگذاشته تا امام بتواند امرى را پيش از رسيدن وقتش انجام دهد يا در راه خدا پيش از فرا رسيدن موقعش جهاد كند. در صورتيكه خداى عزوجل درباره شكار مى فرمايد: (((وقتى كه محرم هستيد شكار را نكشيد 95 سوره 5))) آيا كشتن شكار مهمتر است يا كشتن انسانيكه خدايش محترم شمرده ، خدا براى هرچيز موعدى معين كرده ، چنانچه مى فرمايد: (((چون از احرام در آمديد شكار كنيد 3 سوره 5 ))) و فرموده است (((شعائر خدا و ماههاى حرام را حلال نكنيد 2 سوره 5 ))) و ماهها را شماره معلومى قرار داد (12 ماه ) و چهار ماه از آن را حرام ساخت و فرمود: (((چهار ماه در زمين گردش كنيد و بدانيد كه شما خدا را ناتوان نسازيد 2 سوره 9 ))) سپس فرمود: (((چون ماههاى حرام سپرى شد، مشركين را در هر كجا يافتيد بكشيد 5 سوره 9 ))) پس براى كشتن موعدى قرار داد و باز فرموده است : (((قصد بستن عقد زناشوئى نكنيد تا مدت مقرر بسر رسد))) (عده زن سپرى شود) پس خدا براى هر چيزى موعدى و براى هر موعدى نوشته اى مقرر داشته است .

اكنون اگر تو از پروردگارت گواهى دارى و نسبت بامر خود يقين دارى و كارت پيشت روشن است خود دانى وگرنه امرى را كه نسبت بآن شك و ترديد دارى پيرامونش نكرد، و براى از ميان رفتن سلطنتى كه روزيش را تمام نكرده و بپايان خود نرسيده و موعد مقررش نيامده قيام مكن ، كه اگر پايانش برسد و روزيش بريده شود و موعد مقررش برسد، حكم قطعى بريده شود (فاصله ايكه براى دولت حق رخ داده بود بريده شود) و نظام حق پيوسته گردد و خدا براى فرمانده و فرمانبر (دولت باطل ) خوارى و زبونى در پى آرد، بخدا پناه ميبرم از اماميكه از وقت شناسى گمراه گردد، (وقت قيام و خروج خود را نشناسد) و فرمانبران

ص: 80

نسبت بآن داناتر از فرمانده باشند (يعنى امام بر حقيكه بحكم خدا سكوت و گوشه گيرى اختيار كرده از پيشواى باطليكه بيجا و بيموقع قيام كرده داناتر باشد).

برادرم ! تو مى خواهى ملت و آيين مردمى را زنده كنى كه به آيات خدا كافر شدند و نافرمانى پيغمبرش كردند و بدون رهبرى خدا پيرو هواى نفس خود شدند و بدون دليلى از جانب خدا و فرمانى از پيغمبرش ادعاى خلافت كردند؟

برادرم ! ترا در پناه خدا مى برم از اينكه فردا در كناسه بدار آويخته شوى آنگاه چشمان حضرت جوشيد و اشكش جارى شد و فرمود: ميان ما و آنكه پرده ما را دريد و حق ما را انكار كرد و راز ما را فاش ساخت و ما را به غير جدمان نسبت داد و درباره ما چيزى گفت كه خود نگفتيم ، خدا داور باشد.

شرح _اخبار و روايات جلالت مقام و تقديس و تكريم از جناب زيد بن على بن الحسين و دعا و ترحم و گريستن امام باقر و صادق عليهما السلام نسبت بوى بسيار است . و اين روايت چنانچه پيداست يك مصاحبه و مشاوره دوستانه و صميمى است ميان امام باقر عليه السلام و جناب زيد براى چاره جوئى درباره بررسى اوضاع مسلمين و تحقيق از مقتضيات وقت و كسب وظيفه دينى و خشمگين شدن جناب زيد از نظر مشاهده اوضاع رقت بار مسلمين و طغيانگرى و لجام گسيختگى خلفاء وقت بوده و از فرمايشات امام باقر عليه السلام هم جز نصيحت و خير خواهى جناب زيد مطلب ديگرى استفاده نمى شود.

14-عبدالله بن ابراهيم گويد: (باجماعتى ) نزد خديجه دختر عمر بن على بن حسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام رفتيم تا او را به وفات پسر دخترش تسليت گوئيم ، در حضور او موسى بن عبدالله بن حسن را ديديم كه در گوشه اى نزديك زنان نشسته بود، ما به آنها تسليت گفتيم و متوجه موسى شديم ، موسى به دختر ابى يشكر كه نوحه خوان بود گفت : بخوان ، او چنين خواند: بشمار رسول خدا را و پس از وى شير خدا حمزه و در مرتبه سوم عباس (برادر حمزه ) را و بشمار على نيكوكار و بشمار جعفر و عقيل را بعد از او كه همه رئيس بودند.

موسى به او گفت : احسنت : مرا به طرف آوردى ، بيشتر بخوان ، او هم دنبال كرد و گفت :

پيشواى پرهيزگاران محمد از خاندان ماست و حمزة و جعفر پاك از خاندان ماست

على پسر عم و داماد پيغمبر از خاندان ماست او پهلوان پيغمبر و امام مطهر است

ما نزد خديجه بوديم تا شب نزديك شد، سپس خديجه گفت : من از عمويم محمد بن على صلوات الله عليه شنيدم كه مى فرمود: (((همانا زن در ماتم و مصيبت نوحه گر مى خواهد كه اشكش جارى شود، و براى زن شايسته نيست كه سخن زشت و بيهوده (دروغى نسبت به ميت يا شكايتى از قضا خدا) گويد، پس چون شب

ص: 81

فرا رسيد ملائكه را با نوحه خود آزار مى دهد))) ما از نزدش بيرون آمديم و باز فردا صبح رفتيم و مذاكره جدا كردن منزلش را از خانه امام جعفر صادق عليه السلام به ميان آورديم .

راوى گويد: آن خانه دارالسرقة (خانه دزدى ) ناميده مى شد، خديجه گفت : اين موضوع و مهدى ما اختيار كرد مقصودش از مهدى محمد بن عبدالله بن حسن (نوه امام مجتبى عليه السلام ) بود و با اين كلمه با او شوخى مى كرد زيرا محمد بن عبدالله ادعاء مهدويت مى نمود، و ممكن است موسى گفته باشد اين خانه سرقت است ، زيرا كه محمد بن عبدالله در آنجا غصب خلافت و ادعاء مهدويت كرد) موسى ابن عبدالله گفت : به خدا من اكنون خبرى شگفت براى شما نقل مى كنم .

چون پدرم رحمه اللّه شروع كرد كه براى محمد بن عبداللّه بن حسن (نوه امام حسن عليه السلام ) بيعت گيرد و تصميم گرفت كه دوستانش را به بيند، گفت : من فكر ميكنم تا جعفر بن محمد (امام ششم ) عليهما السلام را نه بينم اين كار درست نشود، پس براه و (از كثرت ضعف و سالخوردگى ) بمن تكيه داشت ، من هم همراه او رفتم تا بامام صادق عليه السلام رسيديم و در خارج منزل باو برخورديم كه آهنگ مسجد داشت ، پدرم او را نگه داشت و با او بسخن پرداخت ، امام صادق عليه السلام فرمود: ميان راه جاى اين سخن نيست ، يكديگر را ملاقات مى كنيم انشاءاللّه ، پدرم شادمان برگشت (زيرا گمان كرد، آن حضرت مخالف نيست ) پدرم صبر كرد تا فردا يا روز بعد شد، باز هم نزد آن حضرت رفتيم ، پدرم شروع بسخن كرد، و از جمله سخنانش اين بود: قربانت ، تو ميدانى كه من سنم از شما زيادتر است و در ميان فاميلت هم از شما بزرگسال تر هست ولى خداى عزوجل بشما فضيلتى ارزانى داشته كه براى هيچيك از فاميلت نيست و من بواسطه اعتمادى كه بنيكو كارى شما دارم خدمتت رسيدم ، و بدان قربانت گردم اگر شما از من بپذيرى ، هيچيك از اصحابت از من عقب نشينى نكنند و حتى دو نفر قرشى يا غير قرشى با من مخالفت نورزند.

امام صادق عليه السلام فرمود: تو مطيع تر از مرا مى توانى پيدا كنى و به من نيازى ندارى . به خدا كه تو ميدانى من آهنگ رفتن بيابان مى كنم و يا تصميم آن را مى گيرم (ولى به واسطه ضعف و ناتوانى ) سنگينى مى كنم و به تاءخير مى اندازم و نيز قصد رفتن حج مى كنم و جز با خستگى و رنج و سختى به آن نمى رسم . به فكر ديگران باش و از آنها بخواه و به ايشان مگو كه نزد من آمده ئى ، پدرم گفت ، گردن مردم به سوى شما دراز است ، اگر شما از من بپذيرى هيچكس عقب نشينى نمى كند، و شما هم از جنگ كردن و ناراحت شدن معافى .

ص: 82

موسى گويد: ناگهان جماعتى از مردم وارد شدند و سخن ما را قطع كردند، پدرم گفت : قربانت چه مى فرمائى ؟ امام فرمود: يكديگر را ملاقات خواهيم كرد انشاء الله ، پدرم گفت : همانطور است كه من مى خواهم ؟ فرمود: همانطور است كه تو مى خواهى انشاء الله با در نظر گرفتن اصلاح و خير خواهى براى تو.

پدرم به خانه برگشت و كس نزد محمد (نوه امام حسن عليه السلام ) فرستاد كه در كوه اشقر جهينه((اشقر نام کوه مخصوصی است که محمد در آنجا بوده و جهینه نام قبیله ای است که در آن کوه زندگی میکردند)) بود و از مدينه تا آنجا دو شب راه بود و او را مژده داد كه بحاجت و مطلوبش رسيده است ، و پس از سه روز باز گشت من و پدرم رفتيم و در خانه حضرت ايستاديم ، در صورتيكه هر گاه مى آمديم از ما جلوگيرى نمى شد و فرستاده (ئيكه رفت براى ما اجازه ورود بگيرد) دير آمد، سپس به ما اجازه داد، ما خدمتش رسيديم ، من گوشه اطاق نشستم . و پدرم نزديك حضرت رفت و سرش را بوسيد و گفت :

قربانت گردم بار ديگر اميدوار و آرزومند خدمتت رسيدم ، اميد و آرزويم گسترده و بسيار است ، اميدوارم بحاجت خود نائل آيم ، امام صادق عليه السلام به او فرمود: من ترا به خدا پناه مى دهم از اينكه متعرض اين كار شوى كه صبح و شام در فكر آن هستى ، و مى ترسم كه اين اقدام ، شرى به تو رساند، گفتگوى آنها ادامه پيدا كرد و سخن به جائى رسيد كه پدرم نمى خواست ، و از جمله سخنان پدرم اين بود كه بچه جهت حسين به امامت سزاوارتر از حسن شد؟ (چرا امامت به فرزندان حسين رسيد و به فرزندان حسن نرسيد؟) امام صادق عليه السلام فرمود: خدا رحمت كند حسن را و رحمت كند حسين را،براى چه اين سخن به ميان آوردى ؟ پدرم گفت زيرا اگر حسين عليه السلام عدالت مى ورزيد، سزاوار بود امامت را در بزرگترين فرزند امام حسن عليه السلام قرار دهد. امام صادق عليه السلام فرمود: همانا خداى تبارك و تعالى كه به محمد صلى اللّه عليه و آله وحى فرستاد، بخواست خود وحى فرستاد و با هيچكس از مخلوقش مشورت نكرد، و محمد صلى اللّه عليه و آله على عليه السلام را به آنچه خواست دستور داد و او هم چنانچه دستور داشت عمل كرد، ما درباره على نگوئيم ، جز همان بزرگداشت و تصديقى را كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرموده است ، اگر حسين دستور مى داشت كه به بزرگسال تر وصيت كند يا آنكه امامت را ميان فرزندان خود و امام حسن نقل و انتقال دهد عمل مى كرد، او نزد ما متهم نيست كه امامت را براى خود ذخيره كرده باشد، در صورتيكه او مى رفت و امامت را مى گذاشت او به آنچه ماءمور بود، رفتار كرد، و او (از طرف مادرت ) جد تو(( مادر عبدالله فاطمه بنت الحسین علیه سلام بوده است)) و (از طرف پدرت ) عموى تست اگر نسبت به او خوب گوئى ، چقدر براى تو شايسته است ، و اگر زشت گوئى خدا ترا بيامرزد، پس عمو! سخن مرا بشنو و اطاعت كن ، به خدائيكه جز او شايسته پرستشى نيست ، من نصيحت و خير خواهى را از تو باز نداشتم ، چگونه (باز دارم در صورتيكه تو پسر عمو و بزرگتر فاميل منى

ص: 83

؟!) ولى ترا نمى بينم كه عمل كنى (حال تو چگونه باشد، در صورتيكه ترا عمل كننده نبينم )، و امر خدا هم برگشت ندارد.

پدرم در اينجا خوشحال شد (زيرا از جمله اخير حضرت فهميد كه خدا به آنها پيشرفتى مى دهد، اگر چه به عقيده امام صادق نابجا و باطل شد) امام صادق عليه السلام (چون خوشحالى نابجاى او را ديد) به او فرمود: به خدا تو ميدانى كه او (يعنى محمد پسر تو كه مدعى امامت و در مقام خروج است ) همان لوچ چشم موى پيشانى برگشته ، سياه رنگى است كه در ته سليگاه سده اشجع ((سده (بضم سین) در خانه است و اشجع نام قبیله ایست از قطفان) كشته مى شود (خبرى غيبى باين مضمون از پيغمبر يا امامان سابق صادر شده بود كه خود عبدالله هم آنرا مى دانست ) پدرم گفت : او آن نيست . به خدا سوگند كه او در برابر يك روز (ظلم بنى اميه و بنى عباس ) يك روز مى جنگد و در برابر يكساعت ، يك ساعت و در برابر يك سال ، يكسال ، و به خونخواهى تمام فرزندان ابيطالب قيام مى كند.

امام صادق عليه السلام به او فرمود: خدا ترا بيامرزد، چقدر مى ترسم كه اين (مصراع ) بيت بر رفيق ما (پسر تو) منطبق شود.

منتك نفسك فى الخلاء ضلالا (((نفست در خلوت به تو وعده هاى دروغ و محال داده )))

نه به خدا، او بيشتر از چهار ديوار مدينه را به دست نمى آورد، و هر چه تلاش كند و خود را به مشقت افكند، دامنه فعاليتش بطائف نرسد، اين مطلب ناچار واقع شود، از خدا بترس و بر خود و برادرانت رحم كن ، به خدا من او را نامباركترين نطفه ئى مى دانم كه صلب مردان بزهدان زنان ريخته است (زيرا به ناحق ادعاء امامت كرد و موجب كشته شدن و حبس و ذلت فاميل و امام زمانش گرديد) به خدا كه او در ميان خانه هاى سده اشجع كشته مى شود، گويا اكنون او را برهنه و روى خاك افتاده مى بينم كه خشتى ميان دو پايش هست ، و اين جوان هم هرچه بشنود سودش ندهد موسى بن عبدالله گويد: مقصودش من بودم او هم همراهش خروج كند وشكست خورد و رفيقش (محمد) كشته شود، سپس موسى برود و با پرچم ديگرى خروج كند و سپهبد آن (ابراهيم كه به خون خواهى برادرش محمد قيام كند) كشته شود و لشكرش پراكنده شود، اگر (اين پسر يعنى موسى ) از من بپذيرد، بايد در آنجا از بنى عباس امان خواهد، تا خدا فرج دهد و به تحقيق من مى دانم كه اين امر عاقبت ندارد و تو هم مى دانى و ما هم مى دانيم كه پسر چشم لوچ سياه رنگ موى پيشانى بر گشته تو، در ته رودخانه سده اءشجع در ميانه خانه ها كشته خواهد شد.

پدرم برخاست و مى گفت : بلكه خدا ما را از تو بى نياز مى كند و تو هم (چون دولت ما را ببينى ). خودت از اين عقيده بر مى گردى يا آنكه خدا ترا بر مى گرداند با ديگران ، و از اين سخنان مقصودى ندارى جز

ص: 84

اينكه ديگران را از ما بگردانى و تو وسيله سرپيچى آنها شوى ، امام صادق عليه السلام فرمود: خدا ميداند كه من جز خير خواهى و هدايت ترا نمى خواهم و من جز كوشش در اين راه تكليفى ندارم .

پدرم برخاست و از شدت خشم جامه اش بزمين مى كشيد، امام صادق عليه السلام خود را به او رسانيد و فرمود به تو خبر دهم كه من از عمويت كه دائى تو هم هست (يعنى امام چهارم عليه السلام كه هم دائى عبدالله است به واسطه اينكه فاطمه دختر امام حسين عليه السلام مادر اوست و هم پسر عموى او، كه به واسطه احترامش او را عمو خوانده است ) شنيدم مى فرمود: تو و پسران پدرت كشته مى شويد، اگر از من مى پذيرى و عقيده دارى كه بنحو احسن دفاع كنى ، بكن ، به خدائيكه جز او شايان پرستشى نيست و او به پنهان و آشكار داناست و رحمان و رحيم است و بزرگوار و برتر از خلق خود است ، من دوست دارم همه فرزندان و عزيزترين آنها و عزيزترين خانواده ام را قربانت كنم ، و نزد من چيزى با تو برابر نيست ، خيال مكن كه من با تو دوروئى كردم .

پدرم متاءسف و خشمگين از نزدش خارج شد، سپس حدود بيست شب گذشت كه ماءمورين ابى جعفر (منصور خليفه عباسى ) آمدند و پدر و عموهايم : سليمان بن حسن و حسن بن حسن و ابراهيم بن حسن ، و داود بن حسن و على بن حسن و سليمان بن داود بن حسن و على بن ابراهيم بن حسن بن جعفر بن حسن و طباطباء ابراهيم بن اسماعيل بن حسن و عبدالله بن داود را گرفتند و به زنجيز بستند و بر محملهاى بى فرش و روپوش نشانيدند و ايشانرا در نمازگاه عمومى نگه داشتند تا مردم سرزنششان كنند، ولى مردم بحال آنها رقت كرده و از سرزنش خوددارى كردند، سپس آنها را بردند و جلو در مسجد پيغمبر صلى اللّه عليه وآله نگه داشتند.

عبدالله بن ابراهيم جعفرى گويد: خديجه دختر عمر بن على به ما گفت : چون آنها را جلو در مسجد كه باب جبرئيلش گويند نگه داشتند، امام صادق عليه السلام پيدا شد و (از شدت غضب ) همه عبايش روى زمين بود، آنگاه از در مسجد بيرون آمد و سه مرتبه فرمود: خدا شما را لعنت كند، اى گروه انصار. شما براى چنين كارى با پيغمبر معاهده و بيعت نكرديد، (چرا با اولادش چنين رفتار مى كنيد؟) همانا به خدا من آزمند بودم (و از نصيحت كوتاهى نكردم ) ولى مغلوب شدم ، قضاى خدا بازگشت ندارد، سپس حركت كرد و يكتاى نعلينش را بپا كرد و ديگرى در دستش بود و تمام دنباله عبايش را به زمين مى كشيد و به خانه خود رفت و بيست شب تب كرد و شب و روز گريه مى كرد كه ما نسبت به او نگران شديم (كه مبادا جان سپارد) اين بود گفتار خديجه .

جعفرى گويد: موسى بن عبدالله بن حسن نقل كرد كه چون محملهاى ايشان پيدا شد امام صادق عليه السلام از مسجد برخاست و به جانب محملى كه عبدالله بن حسن در آن بود، برفت تا با او سخن گويد، ولى به

ص: 85

شدت از او جلوگيرى كرد و پاسبانى به او حمله كرد و او را كنار زد و گفت : از اين مرد دور شو، همانا خدا ترا و ديگران را كارگزارى كند، سپس ايشان را به كوچه ها بردند و امام صادق عليه السلام به منزلش برگشت و هنوز به بقيع نرسيده بودند كه آن پاسبان ببلاى سختى گرفتار شد، يعنى شترش به او لگدى زد كه رانش خرد شد و همانجا در گذشت . آنها را بردند و ما مدتى بوديم تا محمد بن عبدالله بن حسن آمد و خبر داد كه ابو جعفر پدر و عموهاى او را كشت ، غير از حسن بن جعفر و طباطبا و على بن ابراهيم و سليمان بن داود و داوود بن حسن و عبدالله بن داود.

در اين هنگام محمد بن عبدالله ظهور كرد و مردم را به بيعت خود دعوت نمود و من سومين كسى از بيعت كنندگانش بودم ، مردم اجتماع كردند (مردم را گرد آورد، مردم عهد و پيمان بستند) و هيچ يك از قريش و انصار و عرب با او مخالفت نكرد.

موسى گويد: محمد با عيسى بن زيد (بن على بن الحسين ) كه مورد اعتماد و رئيس لشكرش بود مشورت كرد كه براى بيعت دنبال بزرگان قومش فرستد. عيسى بن زيد گفت : آنها را با نرمى خواندن سود ندارد، زيرا نمى پذيرند، جز اينكه بر ايشان سخت گيرى . آنها را به من واگذار. محمد گفت : تو هر كس از آنها را كه خواهى متوجهش شو. عيسى گفت : نزد رئيس و بزرگ آنها يعنى جعفر بن محمد عليه السلام فرست زيرا اگر تو با او سخت گيرى كنى ، همه مى فهمند كه با آنها همان رفتار خواهى كرد كه با امام صادق عليه السلام كردى .

موسى گويد: چيزى نگذشت كه امام صادق عليه السلام را آوردند و در برابرش نگه داشتند، عيسى بن زيد به او گفت : اءسلم تسلم (((تسليم شو تا سالم بمانى ))) امام صادق عليه السلام فرمود: مگر تو بعد از محمد صلى اللّه عليه و آله پيغمبرى تازه ئى آورده ئى ؟ (محمد صلى اللّه عليه و آله در نامه هاى خود بسلاطين كفار مى نوشت اءسلم تسلم ) محمد گفت : نه ، بلكه مقصود اين است كه : بيعت كن تا جان و مال و فرزندانت در امان باشد و به جنگ كردن هم تكليف ندارى ، امام صادق عليه السلام فرمود: من توانائى جنگ و كشتار ندارم و به پدرت دستور دادم و او را از بلائيكه به او احاطه كرده بر حذر داشتم ولى حذر در برابر قدر سودى نبخشد، پسر برادرم ! بفكر استفاده از جوانها باش و پيروان را واگذار. محمد گفت : سن و من و تو خيلى نزديك بهم است .

امام صادق عليه السلام فرمود، من در مقام مبارزه با تو نيستم و نيامده ام تا نسبت به كاريكه در آن مشغولى بر تو پيشى گيرم . محمد گفت : نه به خدا، ناچار بايد بيعت كنى ، امام صادق عليه السلام فرمود برادر زاده ! من حال باز خواست و جنگ ندارم ، همانا من مى خواهم به بيابان روم ، ناتوانى مرا باز ميدارد و بر من سنگينى مى كند تا آنكه بارها خانواده ام در آن باره به من تذكر مى دهند ولى تنها

ص: 86

ناتوانى مرا از رفتن باز مى دارد، ترا به خدا و خويشاوندى ميان ما كه مبادا از ما رو بگردانى و ما بدست تو بدبخت و گرفتار شويم . محمد گفت : اى ابا عبدالله ! به خدا ابوالدوانيق يعنى ابو جعفر منصور در گذشت . امام صادق عليه السلام السلام فرمود: از مردن او با من چكار دارى ؟ گفت مى خواهم بسبب تو زينت و آبرو پيدا كنم ، فرمود: بدانچه مى خواهى راهى نيست ، نه به خدا الوالدوانيق نمرده است ، مگر اينكه مقصودت از مردن بخواب رفتن باشد. محمد گفت : به خدا كه خواه يا نا خواه بايد بيعت كنى و در بيعتت ستوده نباشى ، حضرت بشدت امتناع ورزيد، و محمد دستور داد امام را به زندان برند. عيسى بن زيد گفت : اگر امروز كه زندان خرابست و قفلى ندارد، او را به زندان اندازيم ، مى ترسيم از آنجا فرار كند، امام صادق عليه السلام خنديد و فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم عقيده دارى مرا زندان كنى ؟ گفت : آرى ، به حق آن خدائيكه محمد صلى اللّه عليه و آله را به نبوت گرامى داشت بزندانت افكنم و بر تو سخت گيرم . سپس عيسى بن زيد گفت : او را در پستو خانه زندان كنيد، همانجائيكه اكنون طويله اسبان است (خانه ريطه دختر عبدالله است ).

امام صادق عليه السلام فرمود: همانا به خدا من مى گويم و تصديقم خواهند كرد (من عواقب وخيم اين تصميم شما را تذكر مى دهم و چون مردم صدق گفتار مرا ديدند، ناچار تصديقم مى كنند) عيسى بن زيد گفت اگر بگوئى دهنت را خرد مى كنم . امام صادق عليه السلام فرمود: همانا بخدا اى موى پيشانى برگشته ! اى چشم سبز! گويا من مى بينم كه تو براى خود سوراخى ميجوئى كه در آن در آئى ، و تو در روز جنگ قابل ذكر نيستى ، (لياقت سربازى هم ندارى ) من نسبت بتو عقيده دارم كه هر گاه از پشت سرت صدائى بلند شود، مانند شتر مرغ رمنده پرواز مى كنى ، محمد با شدت و خشونت به عيسى دستور داد: او را زندان كن و بر او سخت بگير و خشونت كن ،

امام صادق عليه السلام فرمود: همانا به خدا گويا مى بينم ترا كه از سده اشجع خارج شده و بسوى رودخانه ميروى و سوارى نشان دار كه نيزه كوچكى نيمى سفيد و نيمى سياه در دست دارد و بر اسب قرمز پيشانى سفيدى سوار است بر تو حمله كرده و با نيزه به تو زده ولى كارگر نشده است و تو بينى اسب او را ضربت زده و بخاكش انداخته ئى ، و مرد ديگرى كه گيسوان بافته اش از زير کلاه خودش بيرون آمده و سبيلش كلفت است از كوچه هاى آل ابى عمار دئليان بر تو حمله كرده و او قاتل تو باشد: خدا استخوان پوسيده او را هم نيامرزد (يعنى او را هرگز نيامرزد).

محمد گفت : اى اباعبداللّه ! حساب كردى ولى بخطا رفتى ، سپس سراقى بن سلخ حوت بطرف امام حمله برد و بپشت حضرت كوبيد تا بزندانش انداخت و اموال او و اموال خويشانش را كه با محمد همكارى نكرده بودند، به غارت بردند. سپس اسماعيل بن عبداللّه بن جعفر بن ابيطالب كه پيرمردى

ص: 87

سالخورده و ناتوان بود و يك چشم و دو پايش را از دست داده بود و او را بدوش مى كشيدند حاضر كردند، و محمد از او بيعت خواست ، اسماعيل گفت : برادر زاده ! من پيرى سالخورده و ناتوانم و به احسان و يارى شما نيازمندترم ، محمد گفت : ناچار بايد بيعت كنى ، اسماعيل گفت : از بيعت من چه سود ميبرى ؟ بخدا كه اگر نام مرا در بيعت كنندگانت بنويسى جاى نام يك مرد را تنگ ميكنم ، گفت : ناچارى كه بيعت كنى و نسبت باو سخنان درشت گفت . اسماعيل باو گفت : جعفر بن محمد را نزد من دعوت كن ، شايد با يكديگر بيعت كنيم ، محمد امام صادق عليه السلام را طلب كرد، اسماعيل بحضرت عرض كرد: قربانت گردم ، اگر صلاح ميدانى كه حقيقت را براى او بيان كنى بيان كن ، شايد خدا شر او را از ما باز گيرد. فرمود: تصميم گرفته ام با او سخن نگويم ، درباره من هر نظرى دارد اجرا كند.

اسماعيل به امام صادق عليه السلام عرض كرد: ترا بخدا آيا يادت مى آيد روزيكه من خدمت پدرت محمد ابن على عليه السلام آمدم و دو حله زرد پوشيده بودم ، پدرت بمن نگاهى طولانى كرد و گريست ، من عرض كردم : چرا گريه كردى ؟ فرمود: گريه ام براى اينستكه ترا در پيرى بيهوده مى كشند، و دو بز هم در خون تو شاخ نمى زنند (كسى از تو خونخواهى نمى كند يا خون تو بواسطه سالخوردگيت بسيار كم است ) عرض كردم : كى چنين ميشود؟ فرمود: زمانيكه ترا به باطلى دعوت كنند و تو سرباز زنى ، همان زمان كه ببينى چشم لوچ نامبارك فاميلش را كه گردن فرازى كند و از خاندان امام حسن عليه السلام باشد، بر منبر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بالا رود و مردم را بجانب خود خواند، و نامى را كه از او نيست (مانند مهدى ، صاحب نفس زكيه ) بخود بندد. پس تو در آن هنگام هر پيمانى دارى انجام ده (با ايمان و ميثاقت تجديد عهد كن ) و وصيت را بنويس ، زيرا همان روز يا فردايش كشته ميشوى (اين ترديد اگر از امام باشد جهتش اينستكه مردم نسبت باو غلو نكنند و بدانستن علم غيبش معتقد نشوند).

امام صادق عليه السلام باو فرمود: آرى ، (يادم مى آيد) به پروردگار كعبه . اين مرد (محمد بن عبداللّه ) جز اندكى از ماه رمضان را روزه نگيرد، ترا بخدا مى سپارم ، اى ابوالحسن ، خدا در مصيبت بما اءجر بزرگ دهد و از بازماندگانت نيكو نيابد و سرپرستى كند و انالله و انا اليه راجعون (((ما از آن خدائيم و بسوى او باز ميگرديم ))) سپس اسماعيل را بدوش كشيدند و امام صادق عليه السلام را بزندان باز گشت دادند. بخدا هنوز شب نيامده بود كه پسران برادرش يعنى پسران معاوية بن عبداللّه بن جعفر بر او در آمدند و او را لگد مال كردند تا كشتند و محمد بن عبداللّه كس فرستاد و امام جعفر عليه السلام را رها كرد، سپس بوديم تا ماه رمضان فرا رسيد، بما خبر دادند كه عيسى بن موسى (برادر زاده منصور) خروج كرده و رهسپار مدينه است .

ص: 88

محمد بن عبداللّه (بجنگ عيسى ) پيش آمد و يزيد بن معاوية بن عبداللّه بن جعفر سر لشكرش بود و سرلشكر عيسى بن موسى ، اولاد حسن بن زيد بن حسن بن حسن و قاسم و محمد بن زيد و على و ابراهيم فرزندان حسن بن زيد بودند، يزيد بن معاويه شكست خورد و عيسى بن موسى وارد مدينه گشت و جنگ در مدينه در گرفت ، سپس عيسى به كوه ذباب فرود آمد و لشكر سياه پوشان از پشت سر بر ما در آمدند، محمد هم با اصحابش بيرون آمد تا آنها را به بازار رسانيد و خودش رفت ، سپس بدنبال آنها برگشت تا بمسجد خوامين (پوست خام فروشان ) رسيد، آنجا را ميدانى خالى از سياه پوش (لشكر بنى عباس ) و سفيد پوش (لشكر محمد) ديد، جلوتر رفت تا به شعب فزاره رسيد، سپس وارد قبيله هذيل شد و از آنجا بجانب اءشجع رفت . در آنجا همان سواريكه امام صادق عليه السلام فرموده بود، از كوچه هذيل در آمد و از پشت سر بر او حمله كرد، او را نيزه زد ولى كارگر نيفتاد، محمد باو حمله كرد و بينى اسبش را با شمشير بزد، سوار ديگر باره باو نيزه زد و در زرهش فرو برد، محمد بجانب او برگشت و او را ضربت زد و مجروحش ساخت محمد از آن سوار تعقيب ميكرد و او را ضربت ميزد كه حميد بن قحطيه از كوچه عماريين بر او حمله كرد و نيزه اش را در تن او فرو برد، ولى چون نيزه اش شكست ، محمد بر حميد حمله كرد، حميد هم با آهن ته نيزه شكسته اش بر او زد و روى خاكش انداخت ، سپس از اسب فرود آمد و او را ضربت ميزد تا مجروحش كرد و بكشت و سرش را بر گرفت ، و لشكر عيسى از هر سو بمدينه در آمد و آنرا تصرف كرد، و ما جلاى وطن كرديم و در شهر ما پراكنده شديم .

موسى بن عبداللّه گويد: من رهسپار شدم تا بابراهيم بن عبداللّه رسيدم ، ديدم عيسى بن زيد نزد او پنهان شده است ، من او را از تدبير بدش خبر دادم و همراه او بيرون آمديم تا او هم كشته شد خدايش رحمت كندسپس با برادر زاده ام اءشتر، عبداللّه بن محمد بن عبداللّه بن حسن براه افتادم تا او هم در سند كشته شد و من آواره و گريزان برگشتم ، در حاليكه به هيچ شهرى جا نداشتم ، چون روى زمين بر من تنگ آمد و ترس بر من غلبه كرد، بياد فرمايش امام صادق عليه السلام افتادم .

نزد مهدى عباسى (كه در ذيحجه سال 158 خليفه شد) رفتم ، زمانيكه او بحج رفته و در سايه ديوار كعبه براى مردم خطبه مى خواند، بدون اينكه مرا بشناسد، از پاى منبر برخاستم و گفتم : يا اميرالمؤ منين ، اگر ترا بخير خواهى كه مى دانم رهنمائى كنم ، بمن امان ميدهى ؟ گفت : آرى . آن خيرخواهى چيست ؟ گفتم : موسى بن عبداللّه بن حسن را بتو نشان مى دهم ، گفت : آرى تو در امانى ، گفتم : بمن مدركى بده كه خاطرم جمع باشد، از او عهود و پيمانها (مانند امضا و شاهد و قسم ) گرفتم و از خود اطمينان يافتم ، سپس گفتم : خود من موسى بن عبداللّه ام ، گفت : بنابراين گرامى هستى و بتو عطا ميشود، گفتم : مرا بيكى از خويشان و فاميلت بسپار تا نزد خودت عهده دار زندگى من باشد، گفت : هر كه را خواهى انتخاب كن ،

ص: 89

گفتم : عمويت عباس بن محمد باشد، عباس گفت : من بتو احتياجى ندارم ، گفتم ولى من بتو احتياج دارم ، از تو ميخواهم بحق اميرالمؤ منين كه مرا بپذيرى ، او خواه ناخواه مرا پذيرفت .

مهدى بمن گفت : كى ترا ميشناسد؟ در آنجا بيشتر رفقاى ما اطرافش بودند من گفتم : اين حسن بن زيد است كه مرا مى شناسد و اين موسى بن جعفر است كه مرا مى شناسد، و اين حسن بن عبداللّه بن عباس است كه مرا مى شناسد، همه گفتند: آرى يا اميرالمؤ منين ، (با آنكه مدتى است او را نديده ايم ) گويا هيچ از نظر ما پنهان نگشته است ، سپس من بمهدى گفتم : يا اميرالمؤ منين همانا اين پيش آمد را پدر اين مرد بمن خبر داد و بموسى بن جعفر اشاره كردم .

موسى بن عبداللّه گويد: در آنجا دروغى هم بامام جعفر صادق عليه السلام بستم و گفتم : و بمن امر كرد كه بتو سلام برسانم و فرمود: او پيشواى عدالت و سخاوتست ، مهدى دستور داد پنجهزار دينار بموسى بن جعفر تقديم كنند، آن حضرت دو هزار دينارش را بمن داد و به تمام اصحابش صله بخشيد و با من (با آنكه نصايح پدرش را نشنيده بودم ) خوب صله رحم كرد. (نتيجه نقل اين داستان مفصل اينكه ) هر گاه نام فرزندان محمد بن على بن الحسين عليهم السلام برده شد: بگوئيد: درود خدا و فرشتگان و حاملين عرش و كاتبين كرام بر آنها باد و امام صادق عليه السلام را از ميان آنها بپاكيزه ترين درود اختصاص دهيد، و خدا موسى ابن جعفر را از جانب من جزاى خير دهد، زيرا بخدا كه من بعد از خدا بنده ايشانم .

15 عبداللّه بن مفضل گويد: چون حسين بن على ، كشته شده در فخ که از نوادگان امام مجتبی بود خروج كرد و مدينه را بتصرف در آورد، موسى بن جعفر را براى بيعت طلب كرد، حضرت تشريف آورد و باو فرمود: پسر عمو! بمن تكليفى مكن كه پسر عمويت (محمد بن عبداللّه ) به عمويت امام صادق كرد، تا از من چيزيكه نميخواهم سر زند؟ چنانكه از امام صادق عليه السلام چيزى سر زد كه نمى خواست (مقصود سخنان درشتى است كه ميان آنها رد و بدل شد و اخباريكه امام عليه السلام باو گفت : كه در حديث سابق بيان گرديد).

حسين بحضرت عرض كرد: مطلبى بود كه من بشما عرض كردم : اگر خواهى در آن خارج شو و اگر نخواهى شما را در آن مجبور نمى كنم خدا ياور است و سپس خداحافظى كرد.

ابو الحسن موسى بن جعفر هنگام خداحافظى به او فرمود: پسر عمو! تو كشته خواهى شد، پس نيكو جنگ كن (ضربت را جدى بزن ) زيرا اين مردم فاسقند، اظهار ايمان مى كنند و در دل مشركند و انالله و انا عليه راجعون من مصيبت شما جماعت را (خويشانم را) بحساب خدا ميگذارم ، سپس حسين خروج كرد و كارش بدانجا رسيد كه رسيد، يعنى همگى كشته شدند، چنانچه آن حضرت عليه السلام فرمود.

ص: 90

شرح_ این حسين پسر على بن حسين بن حسن بن امام حسن مجتبى عليه السلام است و مادرش زينب دختر عبداللّه بن حسن است كه در زمان موسى الهادى نوه منصور خروج كرد و فخ نام چاهيست در يك فرسخى مكه ، داستان جنگ و كشته شدن او در تواريخ مذكور است و علامه مجلسى (رحمة الله علیه) هم در صفحه 268 مرآت العقول ذكر كرده است .

16-يحيى بن عبداللّه بن حسن بموسى بن جعفر عليهما السلام نوشت : اما بعد من خودم را بتقواى خدا سفارش ميكنم ، و ترا هم به آن سفارش مى كنم زيرا تقوى سفارش خداست نسبت به پيشينيان و پسينيان ، يكى از ياوران دين خدا و ناشرين اطاعتش بر من وارد شد و خبر داد كه بر من ترحم كرده ئى (كه كشته ميشوم ) و ما را كمك نخواهى كرد؟ من دعوت بسوى آن كس از آل محمد صلى اللّه عليه و آله را كه مردم بپسندند (با تو) مشورت كردم و تو حاضر نشدى و پيش از تو هم پدرت حاضر نشد، شما از زمان قديم چيزى را ادعا مى كنيد كه در خورتان نيست و آرزوى خود را بجائى كشانيده ايد كه خدا بشما عطا نكرده است ، پس هواپرست شديد و گمراه گرديد، و من ترا برحذر ميدارم از آنچه خدا ترا نسبت بخود برحذر داشته است .

حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام باو نوشت : از جانب موسى پسر (ابى ) عبداللّه جعفر و هم پسر على (بن ابيطالب ) كه هر دو در بندگى و اطاعت خدا شريكند بسوى يحيى بن عبداللّه بن حسن . اما بعد همانا من ترا و خودم را از خدا بيم مى دهم و تو را از عذاب دردناك و عقاب سخت و كيفر كاملش آگاه مى سازم و تو و خودم را به تقواى خدا سفارش ميكنم ، زيرا تقوى موجب زينت سخن و پابرجائى نعمتهاست ، نامه ات بمن رسيد، در آنجا نوشته بودى كه من و پدرم از زمان پيش مدعى (مقام و منصب ) بوده ايم ، در صورتيكه تو چنين ادعائى از من نشنيده ئى و (خدايتعالى در سوره زخرف فرمايد) (((گواهى آنها نوشته شود و مورد بازخواست قرار گيرند))) حرصيكه اهل دنيا بدنيا و خواستنيهاى آن دارند، تمام خواسته هاى آخرت آنها را هم در دنيا تباه كرده است (از اينجهت عبادات و اعمال آخرت خود را هم باغراض دنيوى مشوب ميسازند چنانكه تو امر بمعروف را بافتراء بر من و انكار حق مشوب ساختى ) و نوشته بودى كه من بواسطه آرزو داشتن آنچه نزد توست (يعنى ادعاء امامت ) مردم را از تو ميرانم . در صورتيكه اگر راهى را كه تو پيش گرفته اى مايل باشم ، ناتوانى از دانستن روش و كم بصيرتى بدليل جلوگير من نباشد (معرفت و بصيرت من از تو خيلى بيشتر است ولى ميدانم اكنون وقتش نيست ) اما خداى تبارك و تعالى مردم را معجونى مركب آفريده و قوائى شگفت آور غرائزى گوناگون باو عطا كرده است ، من دو كلمه درباره انسان از تو مى پرسم ، (تا بدانى كه تو بناحق ادعا ميكنى ، بمن بگو).

ص: 91

عترف در بدن تو چيست ؟ و صهلج در انسان كدامست ؟ جوابش را بمن بنويس ، من بتو سفارش ميكنم و از نافرمانى خليفه بر حذرت ميدارم ، و بفرمانبردارى و اطاعتش تشويقت ميكنم و دستور ميدهم كه براى خود امانى بگيرى پيش از آنكه در چنگال افتى و از هر طرف گلوگير شوى و از هر سو بخواهى نفس كشى ، راهى نيابى ، تا خدا باحسان و فضل خود و دلسوزى خليفه اءبقاه الله بر تو منت نهد و خليفه امانت دهد و بر تو مهربانى كند و خويشان پيغمبر صلى الله عليه و آله را نسبت بتو (بواسطه تو) حفظ كند، درود بر كسيكه از هدايت پيروى كند (((بما وحى رسيده كه عذاب براى كسى است كه تكذيب كند و رو بگرداند 47 سوره 20))).

جعفرى مى گويد: بمن خبر رسيد كه نامه موسى بن جعفر عليه السلام بدست هارون افتاد، چون آنرا قرائت كرد گفت : مردم مرا بر موسى بن جعفر مى آغالند، در صورتيكه او از آنچه متهمش ميكنند منزه است .

شرح _علامه مجلسى (رحمة الله علیه) گويد: عترف و صهلج دو عضو است در انسان كه نزد اطباء بدين نام شناخته نشده سپس از كتاب عمدة الطالب و مقاتل ابوالفرج تاريخ خروج يحيى بن عبداللّه را كه بصاحب الديلم معروفسست ذكر مى كند و گريختن و پناهندگى او را ببلاد ديلم تا مردنش را در زندان هارون الرشيد با اختلافاتى كه مورخين بيان مى كنند نقل كرده است مرآت ص 270 .

پايان جزء دوم از كتاب كافى ! دنبالش جزء سوم است كه (((باب كراهية توقيف ))) مى باشد و الحمداللّه رب العالمين و الصلواة و السلام على محمد و آله الجمعين .

كراهيت تعيين وقت ظهور امام عليه السلام

1-ابو حمزه ثمالى گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام ميفرمود: اى ثابت همانا خداى تبارك و تعالى اين امر را هفتاد وقت گذاشت ، چون حسين صلوات اللّه عليه كشته شد، خشم خداى تعالى بر اهل زمين سخت گشت ، آنرا تا صد و چهل بتاءخير انداخت . سپس كه ما به شما خبر داديم ، آن خبر را فاش كرديد و از روى پوشيده پرده برداشتيد، بعد از آن خدا براى آن وقتى نزد ما قرار نداد. خدا هر چه را خواهد محو كند و ثابت گذارد اصل كتاب نزد اوست .

ابو حمزه گويد: من اين حديث را بامام صادق عليه السلام عرض كردم ، فرمود: چنين بوده است .

2-عبدالرحمن بن كثير گويد: خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بودم كه مهزم وارد شد و عرض كرد: قربانت : بمن خبر دهيد: اين امرى كه در انتظارش هستيم كى واقع ميشود؟ فرمود: اى

ص: 92

مهزم ! دروغ گفتند تعیین کنندگان وقت

و هلاك شدند شتاب كنندگان و نجات يافتند تسليم شوندگان .

شرح _ظهور امام زمان عليه السلام از جمله اموريستكه وقتش معلوم نيست لذا در اين روايت تصريح شده است كه كسانيكه براى آن وقت معين كنند دروغگويند. و كسانيكه درباره ظهور آنحضرت شتاب زده شوند يعنى بخدا اعتراض و اشكال كنند كه چرا آن حضرت را ظاهر نميكند، خدا را نشناخته و بقضاء و قدر او راضى نگشته و در نتيجه بشقاوت و هلاكت رسيده اند. و اما انتظار فرج و دعا كردن براى ظهور آنحضرت و در عين حال راضى بودن بخواست و قضاء خدا و تسليم در برابر فرمانش مقتضاى عبوديت و بندگى و محبوب خداى متعال و موجب نجاتست .

3-ابو بصير گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقائم عليه السلام پرسيدم ، فرمود: تعیین کنندگان وقت دروغگويند، ما خانواده ئى هستيم كه تعيين وقت نكنيم .

4-احمد باسناد خود گويد: آن حضرت فرمود: خدا نخواهد جز آنكه با وقتيكه تعیین کنندگان وقت تعيين كنند مخالفت كند (پس هر كه براى ظهور آن حضرت وقتى معين كند، واقع و حقيقت و زمانيكه خدا آن حضرترا ظاهر كند بر خلاف آنست ).

5-فضيل بن يسار گويد: بامام باقر عليه السلام عرض كردم : براى اين امر وقتى هست ؟ فرمود تعیین کنندگان وقت دروغ گويند، تعیین کنندگان وقت دروغ گويند، تعیین کنندگان وقت دروغ گويند. همانا موسى عليه السلام چون (در طور سينا) بپروردگار خود براى پيغام بردن وارد شد، قومش را وعده سى روز دارد، و چون خدا ده روز بر سى روز افزود قومش گفتند: موسى با ما خلف وعده كرد، و كردند آنچه كردند (يعنى گوساله پرست شدند) پس اگر ما خبرى بشما گفتيم و طبق گفته ما واقع شد، بگوئيد: خدا راست فرموده است تا دو پاداش گيريد.

6-على بن يقطين گويد: موسى بن جعفر عليه السلام بمن فرمود: دويست سالست كه شيعه بآرزوها تربيت ميشود: (چون على اين خبر را براى پدرش نقل كرد) يقطين كه در دستگاه سفاح و منصور خدمت ميكرد) به پسرش على بن يقطين گفت : چرا آنچه درباره ما گويند (از پيشرفت دولت بنى عباس ) واقع شود و آنچه درباره شما گويد (از ظهور دولت حق ) واقع نشود؟ على به پدرش گفت : آنچه درباره ما و شما گفته شده از يك منبع است ، (و آن منبع وحى است كه به توسط جبرئيل و پيغمبر و ائمه عليهم السلام به مردم مى رسد) جز اينكه امر شما چون وقتش رسيده بود خالص و واقعش به شما عطا شد، و مطابق آنچه به شما گفته بودند واقع گشت ، ولى امر ما وقتش نرسيده است ، لذا به آرزوها دلگرم گشته ايم . اگر به ما بگويند: اين امر (ظهور دولت حق ) تا دويست يا سيصد سال ديگر واقع نمى شود، دلها سخت شود بيشتر مردم

ص: 93

از اسلام برگردند، ولى مى گويند: چقدر زود مى آيد، چقدر به شتاب مى آيد، براى اينكه دلها گرم شود و گشايش نزديك گردد.

شرح _على بن يقطين در سال 182 يعنى يك سال پيش از وفات موسى بن جعفر عليه السلام وفات يافته است . و هر وقت امام عليه السلام اين حديث را به او فرموده باشد، از دويست سال كمتر است ولى پيداست كه در هر لغتى رؤ وس اعداد مانند ده ، صد، دويست ، سيصد، هزار در اءلسنه و افواه معروف است و به كسور آن توجهى نمى شود، در اينجا هم امام عليه السلام طبق همين اصطلاح و معمول لغت تكلم فرموده است .

و امام آنچه على بن يقطين به پدرش گفت مطلبى است صحيح و متين كه مضمون آن را هم مرحوم صدوق در علل الشرايع خود از حديثى نقل مى كند، و توضيحش اين است كه : موضوع اميد و آرمان در اخبار و روايت و هم در علم روانشناسى امروز از مؤ ثرترين موجبات پيشرفت و ترقى انسان به شمار آمده است ، و بر عكس ياءس و نوميدى از بزرگترين بلاها و موجبات سقوط و انحطاط معرفى شده است تا آنجا كه ياءس از رحمت خدا در رديف گناهان كبيره قرار گرفته است . امر ظهور و فرج امام زمان عليه السلام و پيشرفت دولت حق و عزت مؤ منين ، امريست قطعى و مسلم و ضرورى نزد شيعه ، ولى مصلحت و واقع بينى خداى تعالى چنين اقتضاء كرده است كه به آن سرعتى كه اصحاب ائمه عليهم السلام ، انتظارش را داشتند واقع نشود، بلكه براى مدت مديد و نا معلومى به طول انجاميد، تا مؤ منين راسخ از منافقان ظاهرى مشخص گردند و نيز همه شيعيان با آرزو و اميدى كه نسبت به ظهور آن حضرت دارند، چون وقتش را نمى دانند و احتمال مى دهند در زندگى آنها آن حضرت ظهور فرمايد، از اين جهت با روحى زنده و با نشاط وظايف دينى و اجتماعى خود را انجام مى دهند و نزديك بودن علاوه بر آن كه امريست نسبى ، از نظر علم شامل و محيط خداى تعالى ، هر دورى نزديك است چنانچه راجع به روز قيامت هم مى فرمايد (((اقتربت الساعة ))) به خلاف آنكه اگر به آنها بگويد ظهور دولت حق تا دويست يا سيصد يا هزار و بيشتر به طول مى انجامد كه در آن صورت ملال و افسردگى همه را فرا گيرد و بلكه از آن جهت كه انسان طبعا به آروز و اميد راغب تر و شايق تر است ، دينى كه او را ملول و افسرده كند، رها مى كند و در پى كسى مى رود كه به او وعده هاى زود و خوش ظاهر دهد. اگر چه پوشالى و توخالى باشد.

7 -مهزم پدر ابراهيم مى گويد: خدمت امام صادق عليه السلام از سلاطين آل فلان (بنى عباس ) سخن به ميان آورديم حضرت فرمود: مردم به واسطه شتابشان براى اين امر هلاك گشتند. همانا خدا براى شتاب بندگان ، شتاب نمى كند، براى اين امر پايانى است كه بايد به آن برسد، و اگر مردم به آن پايان رسيدند ساعتى پيش و پس نيفتند.

ص: 94

بررسى و آزمايش

توضیح_تمحيص درلغت بمعنى گداختن طلا و جدا كردن غش آنست و در اينجا مقصود از آن آزمايش انسان است بواسطه تكاليف سخت و دشوار تا خوبان از بدان جدا شوند.

1-امام صادق عليه السلام فرمود: چون از بعد از كشتن عثمان با امير المؤ منين عليه السلام بيعت شد، آن حضرت بر منبر برآمد و سخنرانى و خطبه اى القاء كرد كه امام صادق عليه السلام آن را ذكر كرد و در ضمن آن چنين فرمود: همانا بليه و گرفتارى شما (كه خدا براى امتحان و آزمايشتان مقدر كرده است ) مانند روزى كه خدا پيغمبرش صلى اللّه عليه و آله را مبعوث ساخت رجوع كرده است ، سوگند بآنكه او را بحق برانگيخت كه شما وساوس و آراء مختلف پيدا كنيد و غربال شويد، تا آنجا كه افراد پايين از شما فراز گيرند و بالائيها بزير گرايند، و پيشى گيرندگانى كه كوتاهى مى كردند، بپيش تازند، و پيشى گيرندگانى كه پيش مى تاختند كوتاهى كنند، بخدا كه هيچ نشانه اى (از نشانه هاى حق ) از من پوشيده نگشته و دروغى بمن گفته نشده ، و بتحقيق كه اين مقام و اين روز را بمن آگاهى داده اند.

شرح _پيغمبر صلى اللّه عليه وآله در اوائل بعثت با محيط مردمى روبرو شد كه جهل و باطل دامنگير آنها شده بود، از پيشواى دلسوز و رهبر داناى خود روگردان شده و بعبادت بتها و عادات زشت جاهليت سرگرم بودند، پيغمبر اسلام كه خداى تعالى او را مايه امتحان مردم قرار داد و مبعوثش ساخت با مجاهدت و مساعى بى نظير خود و غزوات و جنگهاى متعدد، بت پرستان را خداپرست كرد و آدمكشان خونخوار را، مانند برادر مهربان در يك صف و تعقيب از يك هدف قرار داد و قوانين عادله اجتماعى را در ميان آنها مجرى ساخت و بيت المال را طبق حق و عدالت تقسيم مى فرمود، ولى متاءسفانه پس از وفات پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه وآله مسلمين آن عادات و اخلاق حسنه اسلامى را رفته رفته كنار گذاشتند تا آنجا كه مى توان گفت : در زمان خلافت عثمان يكمرتبه بقهقرا برگشتند و زمان جاهليت را تجديد كردند.

اكنون پس از قتل عثمان اميرالمؤ منين عليه السلام ، با محيط و مردمى روبرو شده است كه نمونه زمان جاهليت است و براى ارجاع قوانين حق و عدالت و سركوبى طغيانگران بايد جهاد كند و از خود گذشتگى نشان دهد، پس قهرا مردمى بپذيرد و اطاعت نمايند و دسته اى تمرد نافرمانى كنند، و از ميان آنها برخى از مسلمين كه نسبت بحق آن حضرت كوتاهى كرده و با ديگران بيعت كردند بپيش تازند و اطاعت آن حضرترا گردن نهند و در ركابش جهاد كنند و بعضى ديگر مانند طلحه و زبير كه با وجود آنكه در زمان پيغمبر اسلام سوابق درخشانى كسب كرده بودند از اطاعت و انقياد آن حضرت سرپيچى كرده ، طغيان و سركشى آغاز كنند.(و البته نگارنده در کتاب شریف در جست و جوی رستگاری خود اثبات نموده است نفاق طلحه را در زمان حیات رسول خدا و عضویت او را در گروه الذین فی قلبوبهم مرض و لذا به این فراز فقط برای زبیر صادق است)

ص: 95

2-ابن ابى يعفور گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: واى بر سركشان عرب از امريكه نزديك است ، (واى بر آنها در زمان ظهور امام قائم (عليه السلام ) كه نزديكست چنانچه در حديث 938 بيان شد) عرض كردم : قربانت گردم ، چند نفر از عرب همراه حضرت قائم خواهند بود؟ فرمود: چند نفر اندك ، عرض كردم بخدا كسانيكه از ايشان از اين امر سخن مى گويند (اظهار عقيده به امام زمان مى كنند) بسيارند، فرمود مردم ناچار بايد بررسى شوند و جدا گردند و غربال شوند و مردم بسيارى از غربال بيرون ريزند.

3 -منصور گويد: امام صاق عليه السلام : به من فرمود: اى منصور: اين امر (ظهور امام دوازدهم ) به شما نمى رسد جز بعد از نااميدى و نه به خدا (به شما نمى رسد) تا (خوب از بد) جدا شود و نه به خدا تا بررسى شود و نه به خدا تا شقاوت به شقى رسد و سعادت به سعيد.

4- معمر بن خلاد گويد: شنيدم حضرت ابوالحسن عليه السلام مى فرمود: (((الم ))) مگر مردم پنداشته اند بصرف اينكه گويند ايمان داريم رها شوند و امتحان نشوند:! اول سوره عنكبوت ))) سپس به من فرمود فتنه (امتحان ) چيست ؟ عرض كردم : قربانت گردم : آنچه ما مى دانيم امتحان در دين است ، حضرت فرمود: امتحان مى شوند، چنانكه طلا امتحان مى شود، و باز فرمود: خالص و پاك مى شوند، چنانكه طلا پاك مى شود.

5-مردى از حضرت ابى جعفر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: دلهاى مردم از حديث شما (شيعه كه معتقد به غيبت امام عصر مى باشيد) مى رمد و تنفر دارد، پس هر كه به آن اقرار كرد بيشترش گوئيد و هركه منكر شد از او دست برداريد. همانا ناچار بايد آزمايشى پيش آيد كه هر فرد خصوصى و محرم رازى در آن سقوط كند، تا آنجا كه كه آنكس (از كمال باريك بينى و دقت ) مو را دو نيمه مى كند سقوط كند تا آنجا كه جز ما و شيعيان ما باقى نماند.( یعنی آن را توضیح دهید تا جویای حقیقت راه یابد و شخص معاند معلوم شود).

6-منصور صيقل گويد: من و حارث بن مغيره با جماعتى از اصحابمان (شيعيان ) خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بوديم (و از ظهور دولت حق سخن مى گفتيم ) آن حضرت سخن ما را مى شنيد، سپس فرمود كجائيد شما؟ هيهات ، هيهات ، نه به خدا آنچه به سويش چشم مى كشيد واقع نشود، تا غربال شويد، نه بخدا آنچه بسويش چشم مى كشيد واقع نشود، تا بررسى شويد، نه بخدا آنچه چشم مى كشيد واقع نشود. تا جدا شويد. نه بخدا آنچه بسويش چشم مى كشيد واقع نشود، جز بعد از نوميدى . نه بخدا، آنچه بسويش چشم مى كشيد واقع نشود، تا شقاوت بشقى برسد و سعادت بسعيد.(یعنی معاندین و منکرین از طالبان حق و حقیقت جدا شوند)

آنكه امامش را شناسد تقدم و تاءخر اين امر زيانش نرساند

ص: 96

1-زراره گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: امامت را بشناس ، زيرا هرگاه امامت را شناختى تقدم يا تاءخر اين امر زيانت ندهد (يعنى چه آنكه دولت حق زود ظاهر شود و يا دير، براى تو مساويست و زيانى نكرده ئى ، همانا زيان براى كسى است كه امامش را نشناسد).(و این حدیث البته از معجزات عظیم امام صادق علیه سلام است )

2-فضيل بن يسار گويد: از امام صادق عليه السلام درباره قول خدای تعالی (((روزيكه هر دسته از مردم را بامامشان مى خوانيم 71 سوره 17 ))) پرسيدم . فرمود: اى فضيل ! تو امامت را بشناس ، زيرا هرگاه امامت را شناختى تقدم يا تاءخر اين امر زيانت ندهد، كسيكه امامش را بشناسد و پيش از قيام صاحب الامر بميرد، مانند كسى است كه در لشكر آن حضرت بوده است ، نه بلكه مانند كسيكه زير پرچم آن حضرت نشسته باشد. در اينجا يكى از اصحابش گفت : مانند كسى است كه در ركاب رسول خدا صلى اللّه عليه وآله شهيد شده باشد.

3 -ابوبصير گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : قربانت گردم ، كى فرج و گشايش باشد؟ فرمود اى ابا بصير! تو هم از جمله دنيا خواهانى ؟ كسى كه اين امر را بشناسد، براى او بواسطه انتظارش فرج حاصل شده .( و این فراز هم البته از معجزات عظیم و خبرهای عظیم غیبی است که برای هر طالب حق، حقیقت آن محرز و مسلم است)

4-اسماعيل بن محمد خزاعى گويد: من شنيدم كه ابوبصير از امام صادق عليه السلام مى پرسيد: شما عقيده داريد كه من حضرت قائم عليه السلام را درك مى كنم ؟ فرمود: اى ابابصير! مگر نه اين است كه امامت را مى شناسى عرض كرد: چرا بخدا، شمائيد امام من و دست حضرت را گرفت حضرت فرمود: اى ابابصير! بخدا از اينكه در سايه خيمه قائم صلوات الله عليه بشمشيرت تكيه نكرده ئى باك نداشته باش (يعنى ثواب چنان كسى براى تو هست ).

5-فضيل بن يسار گويد، شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: كسيكه بميرد و امامى نداشته باشد، مانند مردم جاهليت مرده و هر كه بميرد و به امامش شناسا باشد، تقدم يا تاءخر اين امر او را زيان ندهد، هر كه بميرد و به امامش شناسا باشد: مانند كسى است كه در زير خيمه امام قائم همراه او باشد.

6-امام باقر عليه السلام فرمود: براى كسيكه در انتظار امر (فرج و ظهور) ما مرده است زيانى نيست (چه زيانى است ) كه در ميان خيمه حضرت مهدى و در ميان قشون او نمرده باشد.

7-عمر بن ابان گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: علامت را بشناس (يعنى امامت را بشناس به حديث 527 رجوع شود) چون او را شناختى تقدم يا تاخر اين امر به تو زيانى نرساند، همانا خداى عزوجل مى فرمايد: (((روزى كه هر دسته از مردم را بامامشان (همراه امامشان )

ص: 97

مى خوانيم 71 سوره 17))) پس هر كه امامش را شناسد مانند كسى است كه در خيمه امام منتظر باشد.

( درباره نااهليكه ادعاء امامت كند و كسيكه همه ائمه يا بعضى از ايشان را انكار كند وآنكه امامت را براى نااهل اثبات كند)

1-سورة بن كليب گويد: از امام باقر عليه السلام راجع به قول خداى عزوجل (((و روز قيامت كسانى را كه درباره خدا دروغ گفته اند روسياه بينى 60 سوره 39 ))) پرسيدم ، فرمود: كسى است كه بگويد من امامم و امام نباشد، عرض كردم : اگر چه علوى باشد؟ فرمود: اگر چه علوى باشد، عرض كردم ؟ اگر چه از اولاد على بن ابيطالب باشد؟ فرمود: اگر چه باشد.

شرح _سؤال سوم يا تاءكيد سؤ ال دو مست و يا به جهت دفع احتمالى كه ممكن است مراد بعلوى ، شيعه على عليه السلام يا ساير خويشان آن حضرت باشد.

2-امام صادق عليه السلام فرمود: هر كه ادعاء امامت كند و اهلش نباشد، كافر است .

3-حسين بن مختار گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : قربانت (((روز قيامت كسانى را كه بخدا دروغ بستند مى بينى 60 سوره 39))) (تفسيرش چيست ؟) فرمود: درباره كسى است كه خود را امام داند و امام نباشد، عرض كردم : اگر چه از فرزندان فاطمه و على باشد؟ فرمود: اگر چه از فرزندان فاطمه و على باشد.(و این حقیقت محض است که ذات اقدس احدیت به واسطه ی منزلت عظیم عصمت برای امامان معصوم علیه سلام و عجل فرجهم مقرر فرموده است)

4-ابن ابى يعفور گويد: شنيدم ، امام صادق عليه السلام مى فرمود: سه كسند كه در روز قيامت خدا با آنها سخن نگويد و پاكشان نكند و عذابى دردناك دارند: 1 هر كه ادعاء امامت از طرف خدا كند و حق نداشته باشد. 2 كسيكه امام از طرف خدا را انكار كند. 3 آنكه معتقد باشد كه اين دو گروه نام برده شده از اسلام بهره ئى دارند.

5-امام صادق عليه السلام مى فرمود: اين امر (امامت ) را غير صاحبش ادعا نكند، جز اينكه خدا عمرش را قطع كند.

6-و فرمود: كسيكه با اماميكه امامتش از جانب خدا است كسى را شريك كند كه امامتش از جانب خدا نيست : بخدا مشرك گشته است .(و این کلام حضرت در شرح معنی واژگان قرآنی است که بهره گیری از آن ها مقدم است از مراجعه به کتب لغت)

ص: 98

7-محمد بن مسلم گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : مردى بمن گفت : امام آخر را بشناس ، نشناختن امام اول زيانت ندهد، حضرت فرمود: خدا او را لعنت كند، من او را نمى شناسم و دشمن دارم ، مگر امام آخر جز بوسيله امام اول شناخته شود؟.

8- ابن مسكان گويد: از شيخ درباره ائمه عليهم السلام پرسيد: هر كه يكى از زنده ها را منكر شود امامان را منكر شده است .

شرح _گويا مرادش امام كاظم عليه السلام است ، اگرچه کلمه ی شیخ از روی تقیه برای امام صادق علیه السلام بیشتر به کار می رود ولى ابن مسكان از آن حضرت بيش از چند روايت نقل نكرده و بعضى گفته اند: تنها يك روايت مشعر را نقل كرده است ، اما شيخ صدوق در كمال الدين همين روايت را از امام صادق عليه السلام نقل كرده است و در هر حال تعبير بشيخ از نظر تقيه مى باشد و انكار امام زنده از آنجهت مستلزم انكار امامان مرده است كه امامت زنده از قول آنها ثابت شده و دليل امامت ميان همگى مشترك است ، پس وقتى امام زنده را نشناسد، دليل امامت را نشناخته ، و اعتقاد بى دليل ثمرى ندارد، و نيز كسيكه زنده را نشناسد، امام ديگرى را كه اهليت ندارد، براى خود انتخاب مى كند، و اين خود دليلى است كه امامان سابق را آنگونه كه بايد نشناخته است .

9- محمد بن منصور گويد: از آن حضرت راجع به قول خداى عزوجل (((و چون كار بدى كنند، گويند پدران خود را مرتكب آن ديده ايم و خدا ما را بدان فرمان داده است ، بگو خدا بكار زشت فرمان نمى دهد چرا درباره خدا چيزى كه نمى دانيد مى گوئيد؟ 28 سوره 7))) پرسيدم . فرمود: آيا كسى را ديده ئى كه معتقد باشد خدا بزنا كردن و شراب نوشيدن و مانند اين محرمات فرمان داده است ؟ عرض كردم : نه ، فرمود: پس اين كار زشتى كه ادعا مى كنند خدا آنها را بدان فرمان داده است چيست ؟ عرض كردم : خدا داناتر است و وليش ، فرمود: اين مطلب درباره امامان جور (غاصب امامت ) است كه مردم ادعا كردند خدا ايشان را به پيروى از مردمى فرمان داده است كه خدا پيروى از آنان دستور نداده پس خدا ادعاء ايشان را رد كرده و خبر داده كه درباره خدا دروغ گفته اند و اين عملشان را فاحشه (كار زشت ) ناميده است .

10-محمد بن منصور گويد: از عبد صالح (حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ) درباره قول خداى عزوجل که فرمود (((بگو پروردگار من همه كارهاى زشت را، آنچه عيانست و آنچه نهانست حرام كرده 31 سوره 7 ))) پرسيدم ، فرمود: براى قرآن ظاهرى است و باطنى ، همه آنچه را خدا در قرآن حرام كرده ظاهر قرآن است و باطن آن پيشوايان جورند و همه آنچه را خدای تعالی در قرآن حلال فرموده ظاهر قرآنست و باطن آن پيشوايان حق (ائمه معصومين عليهم السلام ) هستند

ص: 99

شرح _قرآن كريم در آيات مباركاتش بايمان و اسلام و يقين و تقوى و نماز و زكوة و حج و روزه و ساير طاعات و عبادات فرمان مى دهد و اين امور از نظر ظاهر كالبد و پيكرهايى هستند كه هر يك از لحاظ اجرا شرايط و اجزاء مخصوصى دارند، ولى از نظر اينكه اين امور در وجود ائمه ی معصومین عليهم السلام مجسم و ممثل گشته و ايشان آينه تمام نماى همين طاعات و عبادات مى باشند، زيرا ايشان باين امور امر مى كنند و آموزگار آن مى باشند و خود بطور كامل آنها را انجام مى دهند، بدين جهت تمام اوامر با آنها متحد شده و ايشان روح و باطن اوامر قرآن گشته اند و بوجود آنها تاءويل مى شود، لذا آيه شريفه ان الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر بوجود اميرالمؤ منين عليه السلام تاءويل شده است يعنى ظاهر نماز همين ركعات مخصوصى است كه هر مسلمان در اوقات معين انجام دهد، و باطن و حقيقت و روح و معنى نماز مطابق بيانيكه ذكر شد اميرالمؤ منين عليه السلام است همچنين كفر و نفاق و شرك و زنا و قتل و شرب خمر و امثال آن اموريستكه قرآن از آنها نهى و جلوگيرى فرموده و آن ظاهر قرآنست ، ولى باطن و واقعش پيشوايان جور و ستم و مدعيان بنا حق امامتند كه مجسمه اين امور و وادار كننده مردم را بآنها مى باشند.

11-جابر گويد: از امام باقر عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (((بعضى از مردم سواى خدا همتاها (مانند بت و گاو و ساير معبودهاى باطل ) گيرند و آنها را چون خدا دوست دارند 164 سوره 2) پرسيدم ، فرمود: ايشان به خدا اولياء فلان و فلانند كه آنها را پيشواى خود گرفتند، نه آن امامى را كه خدا پيشواى مردم قرار داده . بدين جهت خدا فرموده است : (((كاش آن كسان كه ستم مى كنند مى دانستند كه وقتى عذاب را مشاهده كنند، توانائى يكسره براى خداست و عذاب خدا بسيار سخت است ، زمانى كه پيشوايان از پيروان بيزارى جويند و عذاب را ببينند و روابطشان قطع شود و پيروان گويند: اى كاش براى ما بازگشتى بود تا از آنها بيزار مى شديم ، چنانكه از ما بيزار شدند، اين چنين خدا اعمالشان را به آنها مايه افسوس و پشيمانيها نشان مى دهد، و ايشان از آتش بيرون نشوند 165 تا 167 سوره 2))) امام باقر عليه السلام فرمود: اى جابر! ايشان به خدا، پيشوايان و پيروان ايشانند.

12-ابن ابى يعفور گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: سه كسند كه در روز قيامت بآنها نظر نكند و پاكشان نسازد و عذابى دردناك دارند: كسيكه امامتى را كه از جانب خدا ندارد ادعا كند و هر كه امام از جانب خدا را انكار كند و آنكه معتقد باشد ايندو از اسلام بهره ئى دارند.

كسيكه خداى عزوجل را بدون امامى از جانب او ديندارى كند

ص: 100

1-ابن ابى نصر گويد: حضرت ابوالحسن عليه السلام درباره خداى عزوجل (((گمراه تر از آنكه هوس خويش را بدون هدايت خدا پيروى كند كيست ؟ 50 سوره 28 ))) فرمود: يعنى كسيكه راءيش دينش باشد بدون امامى از ائمه هدى . (يعنى بدون راهنمایی امامى را كه خدا رهبر و هادى او قرار داده و او را رها كند و طبق راءى سليقه خويش براى خود امامى بتراشد و در اصول و فروع دين بقياس و استحسان و نظرات شخصى (او و) خويش اكتفا كند).

2-محمد بن مسلم گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: هر كه ديندارى خدا كند با عبادتى كه خود را در آن بزحمت افكند ولى پيشوائى از جانب خدا براى خود نگرفته باشد، كوشش او پذيرفته نيست و او گمراهست و سرگردان و خدا كردار او را ناپسند دارد و حكايت او حكايت گوسفندى است كه از چوپان و گله خويش گم شود و تمام روز را با تلاش در رفت و آمد باشد و چون شب بر او پرده افكند، گله ئى را كه از چوپان خودش نيست ببيند، بسوى آن گرايد و بآن فريب خورد و در خوابگاه آن گله بخوابد. هنگاميكه چوپان گله خود را حركت دهد، آن چوپان و گله ناشناس بيند، باز با شتاب و سرگردانى در جستجوى چوپان و گله خود برآيد، گوسفندانى را با چوپانش به بيند، بسوى آن گرايد و بدان فريفته شود، چوپان هم او را فرياد زند كه بيا و بچوپان و گله خود پيوند كه تو از چوپان و گله خود گم گشته و سرگردانى ، آن گوسفند هراسان و سرگردان و تنها باين سو و آن سو زند و چوپانى هم ندارد كه بچراگاهش رهبرى كند يا بمنزلش رساند.

در همين هنگام گرگ گمشدن او را مغتنم شمارد و او را بخورد، چنين است بخدا اى محمد! حال كسيكه از جمله اين امت باشد و او را امامى آشكار (يعنى امامتش با دليل متقن ثابت شده ) و عادل از طرف خداى عزوجل نباشد، او گمشده و گمراهست اگر بر اين حال بميرد، با كفر و نفاق مرده است .

بدان اى محمد! كه پيشوايان ستمگرى و پيروانشان از دين خدا بركنارند، خود گمراه گشته و مردم را گمراه كرده اند، اعماليكه بجا مى آورند، مانند خاكسترى باشد كه تند بادى در روز طوفانى بدو زند چيزى از آنچه كسب كرده اند بدستشان نيايد، اينست همان گمراهى دور.

3-عبدالله بن ابى يعفور گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : من كه با مردم آميزش دارم بسيار تعجب مى كنم از مردميكه از شما پيروى نمى كنند و بدنبال فلان و فلان مى روند ولى امين و راستگو و باوفايند، و مردمى هستند كه بدنبال شمايند، ولى امانت و وفاء و راستگوئى آنها را ندارند.

امام صادق عليه السلام راست نشست و مانند خشمناكى به من متوجه شد، سپس فرمود: هر كه خدا را با پيروى از امام ستمگري كه از جانب خدا نيست ديندارى كند، دين ندارد و سرزنش نيست بر كسيكه با پيروى

ص: 101

از امام عادل از جانب خدا ديندارى كند، عرض كردم : آنها، دين ندارند و براينها، سرزنشى نيست ؟!! فرمود: آرى آنها دين ندارند و بر اينها سرزنشى نيست ، سپس فرمود: مگر قول خداى عزوجل را نمى شنوى ؟ (((خدا كار ساز كسانيست كه ايمان آورده اند و از ظلمات بنورشان مى برد 257 سوره 2 ) يعنى از ظلمات گناهان بنور توبه و آمرزششان مى برد، بواسطه پيرويشان از هر امام عادليكه از جانب خداست . و باز فرموده است : (((و كسانى كه كافر شده اند كارسازشان طغيانگران سركشند كه نور بظلمتشان مى برند))) مقصود از اين آيه اينست كه آنها نور اسلام داشتند، ولى چون از هر امام ستمگرى كه از جانب خدا نبود پيروى كردند، بواسطه پيروى او از نور اسلام بظلمات كفر گرائيدند، سپس خدا براى ايشان همراه بودن با كفار را در دوزخ واجب ساخت (آنها دوزخيانند و در آن جاودان باشند).(و این شرح و تفسیر از فرازهای عظیم کتاب خدا و متمایزکننده ی حق از باطل است).

4-امام باقر عليه السلام فرمود: خداى تبارك و تعالى فرموده است : هر آينه عذاب ميكنم هر جمعیتی را كه در اسلام با پيروى از امام ستمگرى كه از جانب خدا نيست ديندارى كند، اگر چه آن جمعیت نيست باعمال خود نيكوكار و پرهيزگار باشد و هر آينه در مى گذرم از هر جمعیتی كه در اسلام با پيروى از امام عادل از جانب خدا ديندارى كند، اگر چه آن جمعیت نيست بخود ستمگر و بدكردار باشد.

5-امام صادق عليه السلام فرمود: خدا شرم نمى كند كه عذاب كند هر امتى را كه با اماميكه از جانب خدا نيست ديندارى كند اگر چه نسبت ؟ باعمالش نيكوكار و پرهيزگار باشد، همانا خدا شرم مى كند امتى را عذاب كند كه با امام از جانب خدا ديندارى كند، اگر چه نسبت به اعمالش ستمگر و بدكردار باشد.

شرح_اين چند روايت دو اصل تولى و تبرى را در اسلام استوار و تثبيت مى كند، ما تحت عنوان توضيح ذيل حديث 537 (ج 1 ص 300) مستدل و مبرهن ثابت نموديم كه خدايتعالى بعد از پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه وآله براى رهبرى و پيشوائى خلق دوازده نفر معين و مشخص را انتخاب نموده و منصوب ساخته است ، علم رهبرى و مقررات و قوانين دين خود را تنها به آنها عنايت فرموده و استعداد و قابليت دعوت و تبليغ دين خويش را در وجود ايشان از نظر فطرت و اكتساب تكميل نموده است ، بنابراين هر فردى غير ايشان كه دعوى پيشوائى و امامت كند دروغگو نيرنگ باز است ، خود گمراه است و ديگران را گمراه مى كند و به خود و پيروانش ستمى بزرگ مرتكب مى شود، بدينجهت در اين دو روايت از ايشان به كلمه ستمگر و منحرف تعبير شده است .

در تاريخ اسلام پس از وفات پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه وآله چنين افرادى با دعا برخاسته و پس از اندكى حکم فرمائی با زور و سرنيزه ، خويشتن و پيروان خويش را مفتضح و رسوا نموده و لعنت و نفرين را از

ص: 102

بازماندگان براى خود بيادگار گذاشته اند. مردميكه در حزب چنين افراد نام نويسى كنند و در شمار آنها درآيند و بر عده آنها بيفزايند و موجب مزيد شوكت و قدرتشان گردند، اگر چه از نظر وظيفه شخصى ، مردمى نيكوكار و با تقوى باشند، باين معنى كه فقط اسم خود را در ليست آنها نوشته و بمرام نامه و اساسنامه و مقررات حزبى آنها رفتار نميكنند، بلكه در وظايف شخصى و اجتماعى پيرو مقررات اسلامند، اينگونه افراد بحكم اين چند روايت در نظر خدا منفور و مبغوض و محكوم بعذاب و عقوبت مى باشند، زيرا همان يك عمل بظاهر كوچك وسيله ترويج باطل و مسلط ساختن شخص غاصب و ستمگر را بر افراد مسلمان و پايمال نمودن حقوق و حدود خدا و مسلمين و در نتيجه موجب ضعف و اضمحلال مقررات دين اسلام و خانه نشستن پيشواى بر حق ميگردد، پيداست كه معاويه و يزيد و هشام و منصور اگر تنها مى بودند، هيچگاه آن همه جنايت و ستم مرتكب نمى شدند، بلكه اگر اطرفيان و حواشى آنها منحصر بيك عده كارگردان و ماءمور هم مى بود جراءت چنان هتاكيها را نميداشتند، بطور مسلم آن ستمگران از ثبت نام افراد بسيار در حزب خود استفاده مى كردند و غرور و نخوت بيشترى بكار مى بردند و در ظلم و تعدى خويش گامهاى فراترى ميگذاشتند. تا اينجا بيان و توضيح قسمت اول از اين روايت شريف بود.

و اما راجع بقسمت دوم يعنى كسيكه از امام بحق پيروى كند و در اعمال شخصى خود مرتكب گناه و آلودگى شود، پيداست كه او بواسطه اينكه در مقدمه و سرلوحه اعمالش سطر درخشانى بنام ولايت و تعهد پيروى از امامان عادل و منصوب از جانب خدا را ثبت كرده ، و از پيشواى گمراه كننده و منحرف روگردان شده است ، در نتيجه بر عده مؤ منين افزوده و از اهل باطل كاسته و باندازه يك تن نيروى اسلام و عفو و بخشش را تقويت نموده ، و نيروى نفاق و باطل را تضعيف و تخريب كرده است ، و شايسته و سزاوار است كه عفو و بخشش الهى آلودگيهاى كوچكش را فرا گيرد، و خداوند حكيم و مهربان بواسطه يك عمل مهم و با ارزش او از چندين خطا و لغزش ديگرش در گذرد. براى اين دو فرد در تشكيلات اجتماعى مى توانم بدو بنده و نوكرى مثال بزنيم كه يكى از آنها در خانه آقا وولينعمت خويش را انتخاب كرده و در آنجا سر سپرده و بيعت كرده است ، ولى گاهى هم از او خطا و لغزش و سرپيچى و تمرد مشاهده ميشود. و ديگرى از آقا وولينعمت خود رو گردان شده و در خانه دشمن او سر سپرده و ثبت نام كرده ولى كردار و رفتارش را آنجا با دستورات ولينعمتش مطابق و موافق است ، شما خود بينديشيد و قضاوت كنيد.

كسيكه بميرد و پيشوائى از ائمه هدى نداشته باشد و اين باب جزء باب سابق است

ص: 103

1-فضيل بن يسار گويد: روزى امام صادق عليه السلام خود براى ما شروع بسخن كرد و فرمود: رسولخدا صلى اللّه عليه وآله فرموده است : هر كه بميرد و پيشوائى نداشته باشد، بمردن جاهليت مرده است . عرض كردم اين سخن پيغمبر است ؟! فرمود: آرى بخدا او فرموده است ، عرض كردم : پس هر كه بميرد و پيشوائى نداشته باشد، مرگش مرگ جاهليت است ؟! فرمود: آرى .(مرگ جاهلیت یعنی در گمراهی یعنی به سوی دوزخ)

شرح_مقصود از نداشتن پيشوا اينستكه : پيغمبر يا امامى را كه خدا در زمان او تعيين فرموده نپذيرد و اطاعت او را بر خود واجب نداند و مراد به جاهليت حالتى است كه اعراب پيش از آمدن اسلام داشتند، كه خدا و پيغمبر را نميشناختند و دين و شريعت را كنار گذاشته و بنژاد و تبار خويش مى باليدند و خود خواهى و گردنكشى و كارهاى زشت ديگر در ميان آنها رواج داشت .

2-ابن ابى يعفور گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول رسول خدا صلى اللّه عليه وآله (((هر كه بميرد و او را پيشوائى نباشد مرگش مرگ جاهليت است ))) پرسيدم و گفتم : مقصود مردن در حالت كفر است ؟ فرمود: مردن در حالت گمراهى است . عرض كردم : هر كه در اين زمان هم بميرد و او را پيشوائى نباشد، مرگش مرگ جاهليت است ؟ فرمود: آرى .

3-حارث بن مغيره گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : پيغمبر فرموده است : هر كه بميرد و پيشوايش را نشناسد بمرگ جاهليت مرده است ؟ فرمود: آرى . عرض كردم : جاهليت كامل يا جاهليتى كه امامش را نشناسد فرمود: كفر و نفاق و گمراهى .

شرح_مراد بجاهليت چنانچه در دو روايت پيش توضيح داديم عقايد باطل و عادات زشتى است كه عرب قبل از اسلام دچارش بودند، و چون در حديث پيغمر اكرم صلى اللّه عليه و آله ، مردن كسى كه امامش را نشناسد بمردن بر حالت جاهليت تشبيه و تنظير شده است ، راوى سؤ ال مى كند كه آيا مقصود از جاهليت تمام عقايد فاسد و اخلاق زشت آنهاست يا تنها از نظر نشناختن امام است ؟ حضرت مى فرمايد: از نظر كفر و نفاق و گمراهى است . يعنى اگر نشناختن امام از آنجهت باشد كه او را منكر شود و در مقام مخالفت و ستيزه با او بر آيد، از لحاظ كفر با مردم جاهليت شريكست ، همچون ظلالت و گمراهى كه از كفر و نفاق پائين تر و وبال و كيفرش سبكتر است ، و درجاتش نسبت بقاصر و مقصر و مستضعف مختلف و متفاوتست .

4-امام صادق عليه السلام فرمايد: هر كه بدون شنيدن و فرا گرفتن از امامى صادق خدا را پرستش كند قطعا خدا ملازم رنج و مشقتش سازد (خدا ملازم سرگردانى و رنج و مشقتش نمايد) و كسى كه ادعاى مردن كند از غير درى كه خدا آنرا گشوده ، مشرك است و (امام معصوم) آن درى است ايمن (و نهاده ) بر حصار راز پنهان خدا.

ص: 104

درباره سادات حقشناس و منكر حق

1-سليمان بن جعفر گويد: شنيدم حضرت رضا مى فرمود: همانا على بن عبداللّه بن حسين بن على بن حسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام و همسر و پسرانش اهل بهشتند. سپس فرمود: هر كس از اولاد على و فاطمه عليهما السلام عارف باين امر (امامت ) باشد، مانند مردم ديگر نيست . شرح_علامه مجلسى (رحمة الله علیه) گويد: ظاهرا بجاى عبداللّه ، عبيداللّه صحيح است چنانچه گفته صاحب عمدة الطالب و مقاتل الطالبين و مورخين ديگر بر آن دلالت دارد، سپس از عمدة الطالب نقل ميكند كه اولاد حضرت على بن الحسين عليهما السلام از شش پسر باقى ماندند: 1 امام محمد باقر عليه السلام 2 عبد اللّه باهر 3 زيد شهيد 4 عمر اشرف 5 حسين اصغر 6 على اصغر.

يكى از پسران حسين اصغر عبيد اللّه اعرج است كه اين على بنام على صالح است پسر اوست ، او را زنى صالحه بنام ام سلمه بود كه از شدت اخلاص و ارادتى كه بحضرت رضا عليه السلام داشت ، روزى كه آن حضرت بعيادت شوهرش تشريف آورده بود، او از پشت پرده به آنحضرت مى نگريست و چون از مجلس برخاست ، محل جلوس امام عليه السلام را مى بوسيد و بعنوان تبرك بر آن دست ميماليد. حضرت رضا عليه السلام از خانواده على صالح تجليل فرموده و بهشت را براى آنها وعده داده و در آخر فرموده است : ساداتى كه به امامت عارف باشند مانند ديگر مردم نيستند، يعنى ثواب آنها از ساير مردم بيشتر است بواسطه شرافت نسب ايشان ، چنانچه خدا درباره همسران پيغمبر صلى اللّه عليه و آله اين امتياز را قائل شده است ، يا بجهت اينكه ايمان و اطاعت ايشان از امامى كه از خويشان و فاميل خود آنهاست دشوار و مشكل تر است نسبت به ساير مردم ، زيرا اسباب حسد و كينه در آنجا قويتر و خضوع و كوچكى كردن در برابر فاميل سخت تر و گرانتر است و لذا شيطان ايشانرا بادعاء امامت بيشتر وسوسه مى كند، بعضى گفته اند: علتش اين است كه طاعت و عبادت سادات ، ثوابش دو برابر مردم ديگر است ، چنانكه عقوبت گناه و نافرمانى ايشان هم دو برابر است .

2-احمد بن عمر گويد: بحضرت ابوالحسن عليه السلام عرض كردم : بمن بفرمائيد كسيكه فرزند فاطمه باشد و با شما دشمنى كند و حق شما را نشناسد از لحاظ مجازات با ساير مردم برابر است ؟ فرمود على بن الحسين عليهما السلام مى فرمود: عقاب ايشان دو چندانست .

3-عبد الرحمن بن ابى عبداللّه گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : منكر امر امامت از خاندان بنى هاشم و ديگران برابرند؟ فرمود: مگو منكر، بلكه بگو جاحد از خاندان بنى هاشم و ديگران . ابوالحسن (على بن اسمعيل ميثمى ) گويد: من در اين باره فكر كردم ، و قول خداى عزوجل درباره برادران يوسف بيادم افتاد (((فعرفهم و هم له منكرون 58 سوره 12))) يوسف آنها را شناخت و آنها يوسف را منكر بودند

ص: 105

(نشناختند).(از این فراز اثبات می گردد مقدم بودن معنی واژگان کتاب خدا از لسان قرآن و امامان معصوم بر آنچه در افواه مردم و لغت نامه هایی است که چند صد سال بعد تدوین شده است)

شرحفرق منكر و جاحد اين است كه : منكر در برابر عارف و عالم بكار مى رود يعنى كسيكه چيزى را نشناخته و ندانسته است چنانچه آيه سوره يوسف كه بياد ابوالحسن افتاد، شاهد آن است . اما جاحد كسى است كه مطلبى را فهميده و دانسته رد كند و نپذيرد، از اينجهت امام عليه السلام فرمود: نسبت به بنى هاشم كه امام را نمى پذيرند، بايد جاحد گفت نه منكر، زيرا امام از خداندان خود آنهاست و او را خوب مى شناسند اگر كسى از آنها امام را نپذيرد، بواسطه حسد و اغراض دنيوى ديگر است و عذاب و عقاب او از ديگران بيشتر باشد، زيرا خدا حجت را براى او كاملتر و تمامتر كرده كه از آن خاندانش قرار داده است و نيز ناسپاسى ايشان از اين نعمت و منت بزرگ خداوند زشت تر و شديدتر است و يا بجهت اين است كه گناه و خطا از اشراف زشت تر و ناپسنده تر است و لذا خدا لغزشهائى را بر پيغمبران مى گيرد و از آنها مؤ اخذه مى كند كه از ديگران در گذشته و بخشيده مى دارد.

4-ابن ابى نصر گويد: بحضرت رضا عليه السلام عرض كردم : آنكه جاحد (امر امامت ) باشد از خاندان شما با ديگران برابر است ؟ فرمود: براى جاحد از خاندان ما دو گناه و براى نيكوكار دو ثوابست .

آنچه هنگام درگذشت امام بر مردم واجبست

1-يعقوب بن شعيب گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : چون براى امام پيش آمدى كند مردم چه كنند؟ فرمود: قول خداى عزوجل كجاست كه مى فرمايد. (((چرا از هر گروه از مؤ منين دسته ئى سفر نكنند تا درباره دين ، دانش آموزند و چون بازگشتند، قوم خويش را بيم دهند، شايد آنها بترسند 122 سوره 9 ))) سفر كنندگان تا زمانيكه دنبال طلب دانشند معذورند و آنها كه در انتظارند، تا زمان بازگشت رفقاى خود معذورند.

شرح_راجع به آيه شريفه در ج 1 ص 307 توضيحى بيان كرديم و در اينجا ميگوئيم بقرينه سؤال و جواب ، مراد اين است كه چون امام وفات كند، بر مؤمنينى كه در بلد امام نيستند، لازمست از ميان خود عده اى را انتخاب كرده براى تعيين امام به آن شهر بفرستند و تا زمانيكه به آنجا نرسيده و در بلاتكليفى بسر مى برند، از نداشتن امام و پيشوا معذورند و همچنين كسانيكه ايشانرا فرستاده اند تا زمان رسيدن خبر به آنها معذورند.(در ادامه ی روایتی مذکور می گردد که جعلی بودن آن محرز است و در آن راوی به دنبال تقدیس افراد دیگر بوده بدون داشتن شاخصه ی امامت که عصمت و نص رسول خداست می باشد.)

ص: 106

2-عبدالاعلى گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول عامه پرسيدم كه گويند: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرموده : (((هر كه بميرد و امامى نداشته باشد، بمرگ جاهليت مرده است ))) فرمود: درست است بخدا. عرض كردم : امامى (در مدينه ) وفات كرده و مردى در خراسانست و نميداند وصى او كيست ، همين دورى از امام براى او عذر نيست ؟ فرمود: براى او عذر نيست . همانا چون امام بميرد. برهان وصيش بر كسانى است كه در بلد او هستند (پس آنها بايد وصى امام را با برهان امامت تعيين كنند) و بر كسانيكه در بلد امام نيستند، چون خبر وفات او را شنيدند، لازمست كوچ كنند، همانا خداى عزوجل مى فرمايد: (((چرا از هر گروه از مؤ منان ، دسته اى كوچ نكنند تا درباره دين ، دانش آموزند و چون باز گشتند قوم خويش را بيم دهند، شايد آنها بترسند))).

عرض كردم : اگر دسته ئى كوچ كردند و بعضى از آنها پيش از آنكه (بشهر امام ) برسد و بداند بميرد؟ فرمود: خداى جل و عز مى فرمايد: (((و هر كه براى مهاجرت بسوى خدا و رسولش از خانه خويش در آيد، آنگاه مرگ وى فرا رسد، پاداش او بعهده خدا باشد 99 سوره 4 ))).

عرض كردم : اگر بعضى از آنها ببلد امام رسيدند شما در خانه خود را بسته و بروى خود پرده انداخته ايد، نه خود شما مردم را بسوى خود خوانيد و نه ديگرى ايشانرا بشما راهنمائى كند، بچه وسيله امام را بشناسند؟ فرمود: بوسيله كتاب منزل خدا.

عرض كردم : خدا جل و عز (در قرآن ) چگونه مى فرمايد؟ امام فرمود: بنظرم پيش از اين هم در اين باره سخن گفته ئى ؟ (از من پرسيده ئى ؟) عرض كردم : آرى . آنگاه حضرت آياتى را كه خدا درباره على نازل فرموده و آنچه را خدا به على عليه السلام اختصاص داده و وصيتى را كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله راجع به او نموده و نصبش فرموده و مصيباتيكه بآنها ميرسد و اعتراف حسن و حسين را به آن و وصيتش را به حسن و تسليم كردن حسين امر امامت را طبق قول خدا (((پيغمبر بمؤ منان از خودشان سزاوارتر است و همسران وى مادران ايشانند و خويشاوندان در كتاب خدا، بعضى نسبت به بعضى سزاوارترند 6 سوره 33 ))) همه را ياد آور شد. (فرمود بيادآور).

(تا معلوم شود امامت على و حسن و حسين عليهم السلام بدليل آيات قرآن و احاديث پيغمبر صلى اللّه عليه وآله بوده و از آن پس بدليل آيه شريفه اولوالارحام).

عرض كردم : مردم درباره امام باقر عليه السلام اعتراض كرده و ميگفتند: چگونه شد كه امامت از ميان تمام فرزندان پدرش بدر شد و بوى رسيد، با آنكه در ميان آنها كسانى بودند كه از نظر قرابت مثل او و از نظر سن بزرگتر از او (مانند زيد بن على ) بودند. در صورتيكه امامت به كوچكتران از او (بواسطه كوچكتر بودنشان ) نرسيد؟ فرمود: صاحب امر امامت به سه خصلت شناخته مى شود كه مختص به اوست و در غير او

ص: 107

نيست : 1-او نسبت به امام پيشين سزاوارتر (نزديكتر و منسوب تر) از ساير مردمست . 2-وصى او است . 3-سلاح و وصيت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله نزد اوست .

و اينها نزد من است ، كسى با من در اين باره نزاع نكند (بحديث 617 رجوع شود) عرض كردم اينها از ترس سلطان پنهانست ؟ فرمود: پنهان نيست بلكه دليلى روشن دارد، همانا پدرم هر چه آنجا (مخزن و دايع امامت ) بود بمن سپرد و چون وفاتش نزديك شد، فرمود: گواهانى را نزد من حاضر كن ، من چهار تن از قريش را كه نافع غلام عبداللّه بن عمر يكى از آنها بود، حاضر كردم . فرمود: بنويس :

اين است آنچه يعقوب پسرانش را بدان وصيت مى كند (((پسرانم همانا خدا اين دين را براى شما برگزيد نميريد جز اينكه مسلمان باشيد 122 سوره 2 ))) و محمد بن على بپسرش جعفر بن محمد وصيت كرد و دستورش داد كه او را با برديكه در آن نماز جمعه ميخواند، كفن پوشد و با عمامه خودش او را عمامه بندد و قبرش را چهار گوش ساخته ، چهار انگشت از زمين بلند كند و سپس آنرا واگذارد (از چهار انگشت بلندتر نكند).

آنگاه فرمود: وصيت نامه را درهم پيچيد و بگواهان فرمود: برويد خدا شما را رحمت كند. پس از رفتن ايشان من گفتم : پدرم ! در اين وصيت نامه چه احتياجى بگواه گرفتن بود؟ فرمود: من نخواستم كه تو (پس از مرگ من ) مغلوب باشى و مردم بگويند: او وصيت نكرده است و خواستم تو دليلى داشته باشى كه هرگاه مردى به اين بلد آيد و گويد وصى فلانى كيست ! بگويند فلانى .

من گفتم : اگر در وصيت شريك داشته باشد امام چگونه تعيين ميشود؟) فرمود: از او سؤ ال مى كنيد (مسائل مشكل علمى و امور غيبى را از او مى پرسيد) مطلب براى شما روشن مى شود.

3-محمد بن مسلم گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : اصلحك الله خبر بيمارى شما بما رسيد و ما را نگران كرد، اى كاش ما را آگاه مى ساختى (يا فرمود بما مى آموختى ) وصى شما كيست ؟ فرمود: همانا على (بن ابيطالب ) عليه السلام عالم (امام ) بود و علم به ارث ميرسد، و هيچ عالمى نميرد جز اينكه پس از وى كسى باشد كه مانند علم او يا آنچه خدا خواهد (كمتر يا زيادتر) بداند، عرض كردم براى مردم رواست كه چون امامى بميرد، امام بعد از او را نشناسد؟ فرمود: اما براى اهل اين شهر يعنى مدينه روا نيست (زيرا بايد فورا سؤ ال كنند و وصى امام را بشناسند) و نسبت به شهرهاى ديگر معذوريت آنها به اندازه رسيد نشان تا مدينه است ، همانا خدا مى فرمايد: (((همه مؤ منين نتوانند كوچ كنند، پس چرا از هر گروه ايشان دسته اى سفر نكنند تا در امر دين دانش اندوزند و چون باز گشتند، قوم خويش را بيم دهند شايد آنها بترسند122 سوره 9 ))) عرض كردم : بفرمائيد اگر كسى در اين راه بميرد، چه مى شود؟ فرمود: او به منزله كسى است كه براى مهاجرت بسوى خدا و رسولش از منزكش بيرون شده ، سپس مرگش

ص: 108

فرا رسد كه پاداش او برخداست . عرض كردم : وقتى وارد مدينه شدند، بچه دليل امام خود را مى شناسند؟ فرمود: به امام آرامش و وقار و هيبت عطا شود (يعنى امام را مى بينند كه اطمينان قلب و عدم شك و تزلزل در گفتار و رفتار و وجناتش هويدا است ).( پس این روایت که جعلی بودن آن اظهر من الشمس است به عنوان نمونه ذکر می شود زیرا راوی صرفاً به دنبال اثبات موضوع امامت از طریقی است که بر هر شخص دیگر ممکن است مانند اقامه شعور و یا داشتن وقار و هیبت درحالی که امام معصوم و خبر داده شده از سوی از رسول خدا و از قبل تعیین شده است بازبینی این روایات و اشکالاتی که راوی در ذهن مخاطبان ایجاد می کند گواه صادق و شاهد عادل در جعلی بودن این روایات است)

زمانى كه امام ميفهمد امر امامت باو رسيده است

( از عنوان این باب نیز به سادگی می توان به جعلی بودن روایات مربوط به آن به لحاظ موضوعی واقف شد زیرا با شئون امامت که علم لدنی خداوند است منافات دارد و لذا ما هر آنچه را به لحاظ موضوعی بر خلاف منزلت امام معصوم دانستیم نیاوردیم مگر آخرین حدیث این باب را که صحیح می دانیم و دلیل قاطع آن نیز احادیث معارض باب بعدی است)

1-مسافر گويد: هنگاميكه ابوابراهيم (موسى بن جعفر) عليه السلام را (بسوى بغداد) ميبردند بامام رضا عليه السلام دستور داد كه هميشه تا وقتى كه خودش زنده است ، هر شب در منزل آن حضرت بخوابد تا خبرش باو برسد، مسافر گويد: ما هر شب بستر امام رضا را در دهليز خانه مى انداختيم ، و آن حضرت بعد از شام مى آمد و مى خوابيد، و صبح بمنزل خويش مى رفت ، تا چهار سال بدين منوال گذشت ، شبى از شبها بستر حضرت را انداختند ولى او دير كرد و بالاخره هم نيامد، اهل خانه نگران و هراسان شدند و ما را از نيامدنش دهشتى گرفت .

چون فردا شد، آن حضرت بمنزل آمد و نزد اهل خانه رفت و متوجه ام احمد شد و باو فرمود: آنچه را پدرم بتو سپرده بياور، ناگاه ام احمد فرياد كشيد و سيلى برخسارش زد و گريبانش را دريد و گفت : بخدا آقايم مرد، حضرت او را جلو گرفت و فرمود: (((مبادا سخنى بگوئى و آنرا اظهار كنى تا خبر بحاكم برسد))) سپس ام احمد زنبيلى را با دو هزار دينار يا چهار هزار دينار نزد او آورد و همه را به امام رضا داد، نه به ديگران (زيرا از اموال شخصى آن حضرت نبود تا ميان همه وراث تقسيم شود).

و ام احمد كه برگزيده و محرم راز امام هفتم عليه السلام بود گفت آن حضرت روزى محرمانه به من فرمود: اين امانت را نزد خود حفظ كن ، كسى را از آن آگاه نساز تا من بميرم ، چون من در گذشتم هر كس از فرزندانم نزد تو آمد و آن را از تو خواست تحويلش ده و بدان كه من مرده ام . اكنون به خدا نشانه اى كه آقايم

ص: 109

فرموده بود ظاهر شد (و دانستم كه او در گذشته است ) امام رضا عليه السلام آنها را از او گرفت و همه را دستور خود دارى داد تا زمانيكه خبر رسيد، سپس باز گشت و براى خوابيدن شب هم چنانكه مى آمد، نيامد، تا چند روزى بيش نگذشت كه پاكت نامه خبر وفات امام هفتم رسيد. ما روزها را شمرديم و حساب كرديم ، معلوم شد همان وقتيكه امام رضا براى خوابيدن نيامد و امانت را گرفت ، آن حضرت در گذشته است .

حالات ائمه عليهم السلام از نظر سن

1-يزيد كناسى گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم كه آيا عيسى بن مريم زمانى كه در گهواره سخن گفت ، حجت خدا بود بر اهل زمانش ؟ فرمود: او آن زمان پيغمبر و حجت غير مرسل خدا بود (يعنى در آن زمان مامور بتبليغ و دعوت نبود) مگر نمى شنوى گفته خود او را كه مى گويد (((من بنده خدايم (تا مردم نگويند عيسى خداست ) خدا به من كتاب داده و پيغمبرم ساخته و هر جا باشم (اگر چه در گهواره و با ) بر كنم قرار داده و تا زنده باشم مرا به نماز و زكاة سفارش كرده 31 سوره 19 ،))).

عرض كردم : در آن زمان و در همان حاليكه در گهواره بود، حجت خدا بود بر زكريا؟ فرمود: عيسى در همان حال براى مردم آيت بود و رحمت خدا بود براى مريم ، زمانيكه سخن گفت و از جانب او دفاع كرد و پيغمبر بود و حجت بر هر كه سخنش را در آن حال شنيد. سپس سكوت نمود و تا دو ساله شد، سخن نگفت ، و حجت خداى عزوجل بر مردم بعد از سكوت عيسى تا دو سال زكريا بود، سپس زكريا در گذشت و پسرش يحيى ، كتاب و حكمت را از او ارث برد، در حاليكه كودكى خرد سال بود. مگر نمى شنوى گفته خداى عزوجل را؟ (((اى يحيى كتاب (تورات ) را با قوت بگير و ما حكم نبوت را در كودكى به او داديم 12 سوره 19 ))) (يعنى ما كه ترا در كودكى حكم نبوت دهيم ، نيرو و استعداد آن را هم به تو مى بخشيم ).))

چون عيسى هفت ساله شد و خدا يتعالى به او وحى فرستاد، از نبوت و رسالت خود سخن گفت ، و بر يحيى و همه مردم حجت گشت . اى ابا خالد! از روزيكه خدا آدم عليه السلام را آفريد و در زمينش ساكن ساخت يك روز زمين ، بدون حجت خدا بر مردم . نباشد عرض كردم : قربانت . آيا على عليه السلام در زمان حيات رسول خدا صلى اللّه عليه وآله بر اين امت از طرف خدا و رسولش حجت بود؟ فرمود. آرى ، روزى كه پيغمبر او را براى مردم بپا داشت و براى پيشوائى منصوبش ساخت و ايشان را بولايتش دعوت كرد و باطاعتش دستور داد.

عرض كردم : اطاعت على عليه السلام در زمان حيات و بعد از وفات پيغمبر صلى اللّه عليه وآله بر مردم واجب بود؟ فرمود: آرى ، ولى در زمان رسول خدا صلى اللّه عليه و آله خاموش بود و سخن نمى گفت . و در زمان حيات پيغمبر صلى اللّه عليه و آله اطاعت از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بر امت و بر على عليه السلام واجب بود و بعد از وفات آن حضرت اطاعت از على عليه السلام از جانب خدا و رسولش بر

ص: 110

همه مردم واجب بود، و على عليه السلام حكيم و عالم بود (اشاره به آيه شريفه (((و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ))) دارد).

2-صفوان بن يحيى گويد: به امام رضا عليه السلام عرض كردم : پيش از آنكه خدا ابا جعفر را بشما ببخشد، از شما (درباره جانشينت ) مى پرسيدم ، مى فرموديد: خدا به من پسرى عطا مى كند. اكنون خدا او را به شما عطا كرد و چشم ما روشن گشت خدا آن روز را به ما نشان ندهداگر پيش آمدى كند بسوى كه برويم ؟ حضرت با دست اشاره به ابى جعفر عليه السلام كرد كه در برابرش ايستاده بود، من عرض كردم : قربانت اين پسر سه ساله است !! فرمود: هيچ زيانى به امامت او ندارد، همانا عيسى بن مريم عليه السلام قيام بحجت كرد، زمانيكه كمتر از سه سال داشت (به حديث 833 رجوع شود).

3-مردى گويد: به امام محمد تقى عليه السلام عرض كردم : مردم درباره خردسالى شما سخن مى گويند: فرمود: همانا خدايتعالى بداود وحى كرد كه سليمان را جانشين كند و او كودكى بود كه گوسفند مى چرانيد، عابدان و دانشمندان بنى اسرائيل او را نپذيرفتند، خدا بداود عليه السلام وحى كرد كه عصاهاى معترضين و عصاى سليمان را بگير و در خانه اى بگذار و با خاتمهاى مردم مهرش كن فردا عصاى هر كس (مانند درخت سبزى ) بر گدار و ميوه دار شد، او جانشين است . داود عليه السلام اين خبر را به آنها گفت (و چون فردا عصاى سليمان را سبز ديدند) گفتند: راضى شديم و پذيرفتيم .

4-بو بصير (نابينا) گويد: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و كودك پنجساله نا بالغى عصاكش من بود: حضرت بمن فرمود: حال شما چگونه باشد زمانى كه حجت بر شما همسال ، اين كودك باشد؟ (يا فرمود: همسال اين كودك بر شما ولايت داشته باشد) (مقصود امام جواد عليه السلام است كه در ابتداى امامتش بقول مشهور 8 سال و چند ماه داشت .

5-اسماعيل بن بزيع گويد: از حضرت ابی جعفر عليه السلام راجع بامر امامت پرسيدم و گفتم : ممكن است امام از هفت سال كمتر داشته باشد؟ فرمود: آرى كمتر از پنج سال هم مى شود (اشاره به امام دوازدهم عليه السلام دارد) سهل گويد على بن مهزيار اين حديث را در سال 221 بمن گفت .

6-پدر خيرانى گويد: در خراسان برابر حضرت رضا عليه السلام ايستاده بودم كه مردى به او عرض كرد اگر پيش آمدى كند، بسوى كه رويم ؟ فرمود بسوى پسرم ابى جعفر مثل اينكه گوينده سن ابى جعفر عليه السلام را كوچك شمرد امام رضا عليه السلام فرمود: خداى تبارك و تعالى عيسى بن مريم عليه السلام را بنبوت و رسالت و شريعت تازه مبعوث ساخت در سنى كوچكتر از سن ابى جعفر.

ص: 111

7-على بن اسباط گويد: امام محمد تقى عليه السلام را ديدم كه بطرف من مى آيد، من نگاهم را به او تيز كردم (با دقت باو نگريستم ، شروع بنگريستنش كردم ) و بسر و پايش نگاه مى كردم تا اندازه قامتش را براى اصحاب اهل مصر خود (شيعيان ) وصف كنم ، در آن ميان كه من ورانداز مى كردم ، حضرت بنشست و فرمود: اى على ، خدا حجت درباره امامت را بمانند حجت درباره نبوت آورده و فرموده است (((حكم نبوت را در كودكى به او داديم 13 سوره 19 ))) (((و چون برشد رسيد 22 سوره 12 ))) (((و به چهل سالگى رسيد 15 سوره 46 ))) پس رواست كه بشخصى در كودكى حكمت داده شود (چنانچه بيحيى داده شد) و رواست كه در چهل سالگى داده شود (چنانچه بيوسف داده شد).

8 -على بن حسان به امام جواد عليه السلام عرض كرد: آقاى من ! مردم بخرد سالى شما اعتراض دارند، فرمود: چه اعتراضى دارند، در صورتى كه خداى عزوجل به پيغمبرش صلى اللّه عليه وآله فرموده است (((بگو راه من اينست ، من از روى بصيرت بسوى خدا ميخوانم ، با آنكه از من پيروى كرده 108 سوره 12 ))) بخدا كسى جز على عليه السلام از او پيروى نكرده و او نه سال داشت و من هم نه ساله ام .

شرح_ميان خاصه و عامه مورد اتفاق است كه اولين مردى كه بپيغمبر صلى اللّه عليه وآله ايمان آورد و اسلام پذيرفت على بن ابيطالب عليه السلام بود و خود آن حضرت هم هميشه بدان افتخار مى كرد و آن را دليل افضليت خود مى دانست و پيغمبر صلى اللّه عليه وآله هم به فاطمه مى فرمود: تو خرسند نيستى كه شوهرت دادم به كسى كه در ايمان بر همه مقدم است و باز فرمود: اولين كسى كه از اين امت بر سر حوض وارد شود، اولين كسى است كه اسلام آورده و آن على بن ابيطالب عليه السلام است .

اما راجع بسن آنحضرت در زمان پذيرفتن اسلامش اختلافست و ميان هفت سال تا پانزده سال گفته اند (و اما پاسخ ناصبی معاند را در خصوص کمی سن امامان معصوم، ذات اقدس احدیت در کتاب خود داد به شرطی که مذکور شد)

امام را جز يكى از ائمه غسل نمى دهد

1-وشاء گويد: احمد بن عمر بود يا ديگرى كه گفت : به حضرت رضا عليه السلام عرض كردم : آنها (واقفيه كه منكر امامت امام رضا عليه السلام و نيز منكر وفات پدرش هستند) با ما مشاجره مى كنند و مى گويند: امام را جز امام غسل نمى دهد (پس چگونه ميگوئيد موسى بن جعفر در بغداد وفات يافته ، در صورتيكه شما در مدينه بوديد) فرمود: آنها چه ميدانند كى او را غسل داده است ؟ تو به آنها چه جواب دادى ؟ عرض كردم : قربانت ، من به آنها

ص: 112

گفتم : اگر مولايم بگويد، خودم او را در زير عرش پروردگار غسل داده ام راست گفته است و اگر بگويد در دل زمين غسل داده ام راست گفته ، فرمود: اينچنين نيست ، عرض كردم پس چه بگويم ؟ فرمود: به آنها بگو، من غسلش داده ام . عرض كردم : شما غسلش داده ايد؟ فرمود: آرى .( یعنی به امر ذات اقدس احدیت و به طی الأرض و معجزه و حضور ملائک مقرب خدا)

2-ابو معمر گويد: از امام رضا عليه السلام پرسيدم كه امام را امام غسل ميدهد؟ فرمود: سنتى است از موسى بن عمران عليه السلام .

3 -طلحه گويد: به امام رضا عليه السلام عرض كردم : امام را جز امام غسل نميدهد؟ فرمود: آيا نمى دانيد چه كسى براى غسلش حاضر ميشود؟ كسى حاضر شود كه بهتر است از آنكه از او غايب است همان كسانى كه در چاه نزد يوسف حاضر شدند زمانيكه ابوين و خانواده اش از او غايب بودند.

شرح_از اين روايت استفاده مى شود كه جبرئيل و ملائكه براى غسل امام حاضر شوند، زيرا آنها بودند كه در چاه بيارى يوسف رسيدند، ولى اين روايت غسل دادن امام را هم نفى نمى كند و شايد از نظر تقيه صادر شده باشد. در هر حال علامه مجلسى (رحمة الله علیه) اخبارى نقل ميكند كه حضرت رضا براى غسل پدرش موسى بن جعفر عليهما السلام از مدينه به بغداد حاضر شد و همچنين امام جواد براى غسل دادن پدرش عليهما السلام از مدينه به طوس آمد، كه در صورت صحت و ثبوت اين اخبار ممكن است اين روايات را هم مؤ يد همان معنى دانست . چنانچه مجلسى (رحمة الله علیه) استفاده كرده است ، در صورت خدشه و ضعف آن اخبار پيداست كه اين روايات صراحت و ظهورى در آن معنى ندارد، بعلاوه پيداست كه تحقيق درباره اين موضوع در اين زمان نتيجه عملى و بلكه اعتقادى هم ندارد و از ضرورياتى نيست كه بر اقرار و انكار آن ، اثر مهمى ثابت شود، چنانچه از جملات : ما يدريهم عن غسله سنة موسى بن عمران اما تدرون من حضر لغسله اين معنى ظاهر مى شود.

كيفيت ولادت ائمه عليهم السلام

1-حسن بن راشد گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: زمانى كه خداى تبارك و تعالى بخواهد امام را خلق كند به فرشته ئى دستور دهد كه شربتى از آب زير عرش گرفته به پدر امام بياشاماند، پس آفرينش امام از آن شربت است ، آنگاه چهل شبانه روز در شكم مادر است و صدا نمى شنود و بعد از آن گوشش براى شنيدن سخن باز مى شود، و چون متولد شود همان فرشته مبعوث شود و ميان دو چشم امام بنويسد كلمه پرودگارت براستى و عدالت پايان يافت كلمات او را دگرگون كننده ئى نيست و او شنوا و داناست و چون امام پيش از وى در گذرد، براى

ص: 113

او مناره ئى از نور افراشته شود كه به وسيله آن كردار همه مردم را ببيند، و خدا بر خلقش بدان احتجاج كند.

شرح_گويا نوشتن ميان دو چشم امام كنايه از اين است كه نور علم و ولايت از پيشانى امام ظاهر شود و چون پيشانى آئينه اى است كه شخصيت معنوى انسان را مى نمايد، مى توان گفت : نور علم و ولايت در سراپاى امام و در همه حركات و سكناتش هويدا گردد، پس ميان اين روايت با رواياتيكه نوشتن آن جمله را ببازوى راست امام نسبت مى دهد تناقضى نيست ، و احتياج خدا بر خلقش توسط امامى است كه با نور خدا داده كردار را ديده است و راهى براى انكار و تزوير آنها باقى نگذاشته است .

2-يونس بن ظبيان گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: همانا خداى عزوجل چون خواهد امامى را از امامى ديگر خلق كند، فرشته ئى را مبعوث كند تا شربتى از آب زير عرش بگيرد و به امامش دهد تا بنوشد، سپس چهل روز در رحم بماند و سخن نشنود و بعد از آن سخن شنود. و چون مادرش او را بزايد، خدا همان فرشته ئى را كه نوشابه بر گرفت بفرستد تا بر بازوى راست امام نويسد (((كلمه پروردگارت براستى و عدالت پايان يافت ، براى كلمات او دگرگون كننده ئى نيست ))) و چون به امر امامت قيام كند خدا در هر شهرى برايش مناره ئى بر افرازد كه به وسيله آن اعمال بندگان را بنگرد.

3-محمد بن مروان گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمد: همانا امام در شكم مادرش مى شنود، و چون متولد شود ميان دو شانه اش نوشته شود: (((كلمه پروردگارت براستى و عدالت پايان يافت ، كلمات او را دگرگون كننده ئى نيست و او شنوا و داناست ))) و چون امر امامت به او رسد، خدا برايش عمودى از نور مقرر دارد كه به وسيله آن آنچه اهل و هر شهر انجام دهند ببيند.

4-اسحاق بن جعفر گويد: شنيدم پدرم (امام صادق عليه السلام ) مى فرمود: هنگاميكه مادران ائمه به آنها باردار شوند، سنتى مانند بيهوشى ايشان را فرا گيرد كه اگر در روز باشد يك روز و اگر در شب باشد يك شب در آن حال بسر برد، سپس در خواب بيند كه مردى او را به پسرى دانا و بردبار مژده مى دهد، او از آن مژده مسرور گردد و از خواب بيدار شود، و از طرف راستش از جانب خانه صدائى شنود كه گويد: بخير آبستن شدى و به سوى خير بگرائى ، و با خير آمدى (خير آوردى ) مژده باد ترا به پسرى بردبار و دانا، و در تن خود احساس سبكى كند و پس از آن از پهلوها و شكمش ناراحتى نبيند.

و چون ماه نهم شود در خانه ، آواز بلندى (صداى حركتى ) بگوشش رسد و چون شب زائيدنش فرا رسد، در خانه نورى ظاهر شود كه جز او و پدرش آن را نبينند (چنانكه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله فرشته را مى بيند و ديگران نمى بينند) و چون او را بزايد نشسته باشد (نه آنكه با سر فرود آيد) و برايش

ص: 114

گشايش شود تا چهار زانو بيرون آيد و پس از اينكه روى زمين قرار گيرد، بچرخد تا قبله به هر طرف باشد، از آن منحرف نشود، سپس سه بار عطسه كند و با انگشت به حمد خدا اشاره كند (چنانكه مستحب است پس از عطسه انگشت را سر بينى گذاشته و حمد خدا گويند) و ناف بريده و ختنه شده باشد و دندانهاى رباعيش از بالا و پائين و دودندان نيش و دودندان ضاحكه اش بر آمده باشد (گويا نبودن دندانهاى ديگر براى اين است كه پستان مادر را آزرده نكند) و در مقابلش نورى مانند شمش طلا بدرخشد و تا يك شبانه روز از دودستش نورى طلائى ساطع است و پيغمبران هم در زمان تولد چنينند (نسبت به تمام حالات ) و همانا اوصياء آويزه (اشرف اولاد) پيغمبرانند.

5-حميل بن دراج گويد: جماعتى از اصحاب ما نقل كردند كه آن حضرت فرمود: درباره امام سخن نگوئيد، زيرا امام در شكم مادر مى شنود، و چون مادرش او را بزايد فرشته ئى ميان دو چشمش نويسد (((كلمه پرودگارت براستى و عدالت پايان يافت ، كلمات او را دگرگون كننده ئى نيست و او شنوا و داناست ))) و چون به امر امامت قيام كند، در هر شهرى براى او عمودى از نور برافراشته گردد كه بوسيله آن اعمال مردم را ببيند.

6-محمد بن عيسى بن عبيد گويد: من و ابن فضال نشسته بوديم كه يونس وارد شد و گفت : من خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم و عرض كردم : قربانت . مردم درباره عمود (از نور كه براى امام بر افراشته شود) سخن بسيار گويند، بمن فرمود: اى يونس ! تو چه عقيده اى دارى ؟ خيال مى كنى عمودى از آهن است كه براى امام افراشته مى شود؟ عرض كردم : نمى دانم ، فرمود: او فرشته اى است گماشته در هر شهر كه خدا بوسيله او اعمال مردم آن شهر را بامام رساند، ابن فضال برخاست و سر او را بوسيد و گفت : خدايت رحمت كند اى ابا محمد! كه همواره براى ما حديث درستى كه خدا بدان مشكل ما را مى گشايد مى آورى .

7-امام باقر عليه السلام فرمود: امام را ده علامت است : 1 پاكيزه وختنه شده متولد شود. 2 چون بدنيا آيد كف دست بزمين نهاده ، بشهادتين آواز بردارد. 3 محتلم نشود (پليدى جنابت باو نرسد اگر چه عسل بر او واجبست ). 4 چشمش بخوابد ولى قلبش بخواب نرود. 5 دهن دره و بغل باز كردن ندارد. 6 از پشت سر ببيند چنانكه از پيش رو بيند. 7 مدفوعش بوى مشك دهد. 8 زمين وظيفه دارد آنرا بپوشاند و فرو برد. 9 چون زره رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را پوشد بقامتش رساباشد و چون مرد ديگرى پوشد، كوتاه قد باشد و يا دراز قامت يك وجب بلندتر آيد. 10 تا زمان زفاتش محدث باشد (فرشته باو خبر دهد).

كيفيت آفرينش بدنها و روحها و دلهاى ائمه عليهم السلام

ص: 115

1-امام صادق عليه السلام فرمود: خدا ما را از عليين آفريد و ارواح ما را از بالاتر آن آفريد و ارواح شيعيان ما را از عليين آفريد و پيكرشان را پائين آن آفريد، پس قرابت ميان ما و آنها از اين جهت است و دلهاى ايشان مشتاق ماست .

2-امام صادق عليه السلام مى فرمود: خداميرالمؤ منين (ارواح ) ما را از نور عظمت خويش آفريد، آنگاه آفرينش ما را (يعنى پيكر ما را با صورت مثالى ما را) از گلى در خزانه و پوشيده از زير عرش صورتگرى كرد و آن نور را در آن ، جايگزين ساخت ، و ما مخلوق و بشرى نورانى بوديم ، و براى هيچكس از آنچه در خلقت ما نهاد، بهره ئى قرار نداد و ارواح شيعيان ما را از گل ما آفريد و بدنشان را از گلى در خزانه و پوشيده پائين تر از گل ما. و خدا هيچ كس را جز انبياء از خلقت ايشان بهره ئى نداد، از اين رو ما و آنها آدمى شديم و مردم ديگر خرمگسانى كه سزاوار دوزخند و بسوى دوزخ مى روند.( به نظر می رسد فراز آخر این روایت دلالت بر جبر در خلقت و تعیین بستر ازپیش تعیین شده ی ورود به دوزخ و بهشت باشد پس اگر چنین باشد روایات بر ضد قران و باطل است زیرا خلقت انبیاء و اوصیاء هرچند معصوم باشند در برابر ترک اولی مؤاخذه و دربرابر افعال حرام به دوزخ خداوند تهدید شده اند همان گونه که تمامی خلایق دیگر در برابر اختیار قرار دادند تا با ایمان و عمل صالح به بهشت بروند و یا با پیروی از هوی و هوس به دوزخ برود و دنیا وفق کلام رسول خدا حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم و عجل فرجهم دنیا مزرعه آخرت است)

3 -اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: براى خدا نهريست نزد عرش و نزد آن نهر نوريست كه خدايش فروزان ساخته و در دو جانب نهر دو روح آفريده شده : روح القدس و روح وابسته به امر خدا، و براى خدا ده طينت (سرشت ، گل ) است : پنج تاى آنها از بهشت است و پنج ديگر از زمين ، آنگاه بهشتى و زمينى را تفسير نمود سپس فرمود: هر پيغمبر و فرشته اى را كه خدا از پيغمبر سرشته است ، يكى از اين دو روح را در او دميده ، و پيغمبر صلى اللّه عليه و آله را از يكى از آن دو قسم طينت سرشته است بجز ما خاندان راوى گويد به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم : سرشتن چيست ؟ فرمود: آفريدن است همانا خداى عزوجل ما خانه آن را، از آن ده طينت آفريد و از هر دو روح در ما دميد، و چه طينت پاكيزه ئى !! و ديگرى از ابوالصامت روايت كرده كه امام عليه السلام (در تفسير بهشتى و زمينى ) فرمود: طينت بهشتى ، بهشت عدن و بهشت ماءوى و بهشت نعيم و فردوس و خلد است . و طينت زمينى : مكه و مدينه و كوفه و بيت المقدس و حائر (امام حسين عليه السلام ) است .

4-ابوحمزه ثمالى گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: همانا خدا ما را از اعلى عليين آفريد و دلهاى شيعيان ما را از آنچه ما را آفريد، آفريد. و پيكرهايشان را از درجه پائينش آفريد، از اين رو دلهاى شيعيان به ما متوجه است ، زيرا از آنچه ما آفريده شده ايم ، آفريده شده اند، سپس اين آيه را قرائت فرمود: (((اصلا نامه نيكان در عليين است ، تو چه چه دانى عليين چيست ؟ كتابى است نوشته

ص: 116

كه مقربان شاهد آنند 98 سوره 83 ))) و دشمن ما را از سجين آفريد و دلهاى پيروانشان را از آنچه آنها را آفريده آفريد و پيكرهايشان را از پائين تر آن آفريد، از اين رو دلهاى پيروانشان به آنها متوجه است زيرا اينها آفريده شدند از آنچه آنها آفريده شدند سپس اين آيه را تلاوت فرمود: (((اصلا نامه بدكاران در سجين است ، تو چه دانى سجين جيست ؟ كتابيست نوشته 8 سوره 83 ))).( و مقصود از این نوع روایات هم این است که در پایان کار اهل ایمان و اهل کفر و نفاق که نامه اعمال ایشان کامل می شود و آن ها در جهان براساس عقل و یا پیروی از هوی و هوس عمل می کنند نامه اعمال آن ها مرقوم و به آن ها عرضه می شود )

در بيان تسليم و فضيلت مسلمين

توضیح_مقصود از مسلمين در اين باب تسليم شوند گانند، نه اهل اسلام در برابر يهود و نصارى ما انشاء الله در آخر اين باب توضيحى راجع به تسليم بيان مى كنيم .

1-سدير گويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم : من دوستان شما را در حالى ترك گفتم (و بسوى شما آمدم ) كه اختلاف داشتند و از يكديگر بيزارى مى جستند، فرمود: ترا با وضع آنها چكار؟ همانا مردم سه تكليف دارند: شناختن ائمه و تسليم بودن در برابر آنها و ارجاع اختلافات خود را به ايشان .

شرح_شدت اختلاف شيعيان در مسائل دينى و موضوعات مذهبى سدير را ناراحت كرده ، به امام عليه السلام شكايت مى كند، حضرت مى فرمايد، اختلاف آنها به تو زيانى ندارد و در آن باره فكر مكن و بدانكه تو و هر يك از شيعيان سه تكليف داريد كه بايد انجام دهيد: 1 ائمه و پيشوايان خود را بشناسيد تا بدام شيادان گمراه كننده نيفتيد. 2 در برابر پيشوايان خود تسليم باشيد، يعنى آنها را چنانكه هستند بشناسيد تا خود به خود تسليم و منقادشان شويد و او امر و نواهى آنها را بپذيرد و به گفتار و رفتار و قيام يا خانه نشستن و ساير اعمال آنها اگر چه بر خلاف سليقه شما باشد اعتراض نكنيد، زيرا اعمال و رفتار آنها طبق دستور خدا و پيغمبر است . 3 اگر در موضوعى با يكديگر اختلاف نظر پيدا كرديد، مطلب را به آنها ارجاع دهيد چنانكه خداى تعالى فرمايد: (((اى مؤ منان از خدا و رسول اطاعت كنيد و اگر در موضوعى اختلاف و مشاجره كرديد، آن را به خدا و رسول ارجاع دهيد))) و معلوم است كه ائمه اوصياء و جانشينان پيغمبرند و در نبودن پيغمبر بايد اختلافات به آنها ارجاع شود.

2-زيد شحام گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : در نزد ما مردى است كه نامش كليب است او هر دستورى كه از شما مى رسد، مى گويد من تسليمم ، از اين رو ما او را كليب تسليم ناميده ايم ، حضرت به او رحمت فرستاد و سپس فرمود: مى دانيد تسليم چيست ؟ ما سكوت كرديم . خودش

ص: 117

فرمود: به خدا تسليم فروتنى است ، خداى عزوجل فرمايد: (((كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند و در برابر پرودگارشان فروتنى نمودند 23 سوره 11))).

3-امام باقر عليه السلام درباره قول خداى تبارك و تعالى (((و هر كه كار نيكى انجام دهد، براى او نسبت به آن نيكى افزائيم 22 سوره 42 ))) فرمود: انجام دادن كار نيك ، تسليم بودن نسبت به ما، و راست بودن به امام است و اينكه بر ما دروغ نبندد.

شرح_ مجلسى (رحمة الله علیه) از مرحوم طبرسى نقل مى كند كه در تفسير آيه گفته است : هر كه طاعت و عبادتى انجام دهد علاوه بر دادن ثواب به او، نيكى آن را مى فزائيم ، و راست بودن با ائمه مراد اين است كه : اخبار راست و درست را از آنها روايت كند: و مراد بدروغ نبستن بر آنها اين است كه : اخبار جعلى و دروغ را به آنها نسبت ندهد.

4-كامل تمار گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: (((براستى كه مؤ منان رستگارند 1 سوره 23 ))) ميدانى كيانند؟ عرض كردم : شما بهتر مى دانيد، فرمود: براستى كه مؤ منان تسليم شوندگان رستگارند تسليم شوندگان همان نجيبانند، پس مؤ من غريب است و خوشا حال غريبان . (يعنى چون مؤ من با تسليم كمياب است پس او غريب است ، زيرا هم انس ندارد و انس تنها با خداست

5-امام صادق عليه السلام مى فرمود: هر كه را خوش آيد كه تمام مراتب ايمان را كامل كند، بايد بگويد: گفتار من نسبت به هر موضوعى گفتار آل محمد است در آنچه (بواسطه تقيه يا عدم فهم مخاطب ) پنهان كنند و در آنچه آشكار دارند، در آنچه از ايشان به من برسد و در آنچه به من نرسد.

6-زراره يا بريد گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: به تحقيق كه خدا اميرالمؤ منين عليه السلام را در كتابش مخاطب ساخته است ، عرض كردم : در كجا؟ فرمود: در اين قول : (((اگر آنها زمانيكه به خويش ستم كردند پيش تو آمده و از تو آمرزش خواسته بودند و پيغمبر بر ايشان آمرزش خواسته بود، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند، نه به پروردگارت سوگند ايمان ندارند تا ترا در مشاجرات خويش حاكم قرار دهند))) يعنى در پيمانيكه بستند، كه اگر خدا محمد را مى رانيد، امر خلافت را به بنى هاشم بر نگردانند (((سپس در دل خود از آن چه حكم كرده ئى ))) از كشتن يا بخشيدن (((ملالى نيابند و بى چون و چرا گردن نهند))).

توضیح_خطاب در جمله جاؤ وك متوجه اميرالمؤ منين عليه السلام است نه پيغمبر، زيرا سپس مى فرمايد: و پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بر ايشان آمرزش خواسته بود و اگر خطاب متوجه پيغمبر بود بايد بفرمايد و تو بر ايشان

آمرزش ....

ص: 118

7-ابوبصير گويد: امام صادق عليه السلام راجع به قول خداى عزوجل (((كسانيكه سخنان را مى شنوند و از نيكوتر آن پيروى مى كنند، تا آخر آيه 18 سوره 39 ))) فرمود: ايشان تسليم شوندگان در برابر آل محمدند، همان كسانيكه چون حديثى شنوند، كم و زيادش نكنند، و چنانكه شنيده اند تحويل دهند.

توضیح_مقصود ار رواياتيكه در اين باب ذكر شد تسليم بودن و گردن نهادن شيعيانست در برابر ائمه هدى عليهم السلام نسبت به او امر و نواهى و حالات مختلف و اوضاع گوناگون ايشان ، و عدم اعتراض و انتقاد در مقام زبان و دل نسبت به آنچه از ايشان صادر مى شود.

پيداست كه پايه و ريشه عقايد شيعه و نيز اصل واقع و حقيقت اينست كه : خدا براى رهبرى و هدايت بشر بعد از پيغمبر اسلام دوازده نفر مشخص و مخصوص را معين فرموده و ايشانرا از خطا و لغزش و گناه معصوم داشته و عين حقيقت و واقع را بآنها الهام كرده است ، غير از ايشان هر بشرى در دنيا جايزالخطاست ، گناه و آلودگى دارد، اشتباه و فراموشى عارضش شود و از گمراهى و پشيمانى مصون نباشد، بعد از پيغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)تنها 12 نفر بودند كه بشهادت تاريخ و حتى دشمنانشان هيچيك از اين نقائص دامنگير آنها نبود پيداست كه وقتى انسان باور كرد كه چنين ، پيشوايانى دارد، از دل و جان تسليم آنها ميشود و رشته اطاعت و انقيادشانرا بگردن مياندازد، زيرا ميداند كه عقل و فكر و فراست و تيزبينى و دور انديشى ايشان از خود او و از تمام افراد بشر معاصر خود بهتر و برتر است و هر چند عقيده او نسبت بامام و رهبرش سست تر باشد، فرمانبرى و گردن نهادن او در برابر آن رهبر كمتر و ضعيف تر است .

از روايات اين باب بدست ميآيد كه در ميان شيعه افراديكه ائمه خود را بخوبى شناخته و تسليم و منقاد محض ايشان گشته اند، وجود دارند، اما بسيار اندك و غريب وارند و نيز در اين روايات ذكر لازم و اراده ملزوم است ، يعنى اگر چه منطوق صريح آنها اينستكه : تسليم امام و پيشواى خود باشيد، ولى مقصود اينستكه : امام و پيشواى خود را بخوبى بشناسيد تا طبعا و ناچار تسليمش شويد و بدانيد كه آنگاهست كه ايمان شما كامل شود، نماز و روزه و حج شما سود بخشد، خدا ثواب شما را زياد كند، رستگار شويد و، و، و، پروردگارا بحق ائمه معصومين عليهم السلام آنها را چنانكه هستند بما معرفى كن تا چنانكه بايد مطيع و تسليمشان باشيم .

در اينكه بر مردم لازمست پس از اداى حج خدمت امام آيند و معالم دينشان را بپرسند وولايت و دوستى خود را عرضه دارند

1-فضيل گويد: امام باقر عليه السلام بمردميكه گرد كعبه طواف ميكردند، نگاه كرد و فرمود: در زمان جاهليت اينگونه طواف ميكردند. همانا مردم دستور دارند كه گرد كعبه طواف كنند و سپس

ص: 119

سوى ما كوچ كنند و ولايت و دوستى خود را بما اعلام دارند و يارى خود را نسبت بما عرضه كنند، سپس اين آيه را قرائت فرمود: (((دلهاى برخى از مردم را متوجه ما گردان 36 سوره 14))).

توضیح_از اين روايت فهميده ميشود كه حج كامل و درست آنست كه حاج پس از پايان مناسك و اعمال حج و در زمان ائمه عليهم السلام بايد خدمت آنها رود و از حلال و حرام و اصول عقايد خود سؤ ال كند و تجديد عهد امر ولايت نمايد وگر نه تنها بجا آوردن صورت اعمال حج بدون ولايت همان حج گزاردن مردم زمان جاهليت است .

2 -امام باقر عليه السلام مردم را در مكه ديد كه چه ميكنند، سپس فرمود: كارهائى است مانند كارهاى جاهليت ، همانا بخدا سوگند كه چنين دستور ندارند، آنچه دستور دارند اينستكه : حج خود را انجام دهند و بنذر خود وفا كنند و نزد ما آيند و ولايت خود را بما خبر دهند و نصرت خويش را بر ما عرضه كنند.

توضیح_مقصود از نذر همان كشتن گوسفند و شتر است و يا نذريكه قبلا كرده كه فلان عبادت را در اوقات حج بجا آورم و يا نذريكه اگر حج گزاردم چنين كنم .

3-سدير گويد: زمانيكه امام باقر عليه السلام وارد مسجدالحرام ميشد و من خارج ميشدم ، دست مرا گرفت و رو بكعبه ايستاد و فرمود: اى سدير! همانا مردم ماءمور شدند كه نزد اين سنگها (كعبه ) آيند و گرد آن طواف كنند. سپس نزد ما آيند و ولايت خود را نسبت بما اعلام دارند، و همينست گفته خدا (((همانا من آمرزنده ام آنكه را ايمان آورد و كار شايسته كند و سپس رهبرى شود 82 سوره 20 ))) آنگاه با دست بسينه اش اشاره كرد و فرمود: بسوى ولايت ما (رهبرى شود).

سپس فرمود: اى سدير: كسانيكه مردم را از دين خدا جلوگير ميشوند بتو مينمايم ، آنگاه بابوحنيفه و سفيان ثورى كه در آنزمان جلوگير دين خدا بودند و در مسجد حلقه زده بودند، نگريست و فرمود: اينهايند كه بدون هدايت از جانب خدا و سندى آشكار، از دين خدا جلوگيرى مى كنند، همانا اين پليدان اگر در خانه هاى خود نشينند، مردم بگردش افتند و چون كسيرا نيابند كه از خداى تبارك و تعالى و رسولش بآنها خبر دهد، نزد ما آيند، تا ما بآنها از خداى تبارك و تعالى و رسولش خبر دهم .

فرشتگان بخانه ائمه در آيند و بر فرشتگان گام نهند و بر ايشان اخبار آورند

1-مسمع كردين بصرى گويد: من در شبانه روز بيش از يكمرتبه غذا نمى خوردم . گاهى از امام صادق عليه السلام اجازه شرفيابى حضورش را ميگرفتم كه فكر مى كردم سفره برچيده شده و حضرت را در برابر سفره نخواهم ديد (تا مبادا امر بخوردن كند و مرا زيان دهد) ولى چون وارد مى شدم سفره

ص: 120

مى طلبيد من هم همراه حضرت غذا مى خوردم و از آن ناراحت نمى شدم ، ولى هرگاه در منزل ديگرى غذا روى غذا مى خوردم ، آرام نميگرفتم و از نفخ شكم خوابم نمى برد:

من اين مطلب را بحضرت ياد آور شدم و گزارش دادم كه هرگاه نزد او غذا مى خوردم آزارم نمى دهد فرمود: اى ابا سيار! تو غذاى مردم صالحى را مى خورى كه فرشتگان با آنها روى فرششان مصافحه ميكنند، عرض كردم : براى شما آشكار هم مى شوند؟ حضرت دست خود را بيكى از كودكانش كشيد و فرمود آنها نسبت بكودكان ما از خود ما مهربانترند.

توضیح_پيداست كه جواب امام صادق عليه السلام اثبات آشكار شدن فرشته را در نظر آنها نمى كند تا اين روايت مخالف رواياتى باشد كه در سابق ذكر شد كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله فرشته را مى بيند و امام عليه السلام او را نمى بيند، زيرا مهربانى فرشته با كودكان هيچگونه تلازم و يا دلالتى بر رؤ يت او ندارد و همچنين روايات ديگرى كه راجع بپر فرشتگان در اين باب ذكر مى شود، دلالت بر ديدن خود آنها ندارد.( تعبیر نگارنده آن است که فرشتگان احساس می شوند ولی دیده نمی شوند مگر خدا اراده نماید مانند فرازهایی که ذات اقدس اخدیت در کتاب خود از یاری آن ها به اهل اسلام در غزوات رسول خدا حضرت محمد صلی الله علیه وآله وسلم و عجل فرجهم و یا سرگذشت حضرت ابراهیم و لوط ذکر فرموده است ولی این که آثاری از ایشان با ماهیت فیزیکی به جای بماند و...، خارج از حد اظهار عقیده ماست )

2-حسين بن ابى العلاء گويد: امام صادق عليه السلام دستش را بمتكاهائى كه در خانه بود زد و فرمود: اى حسين ! اينها متكاهائى است كه فرشتگان بارها بر آن تكيه داده اند و ما گاهى پرهاى كوچك شان را از زمين برچيده ايم .

3-ابو حمزه ثمالى گويد. خدمت حضرت على بن الحسين عليهماالسلام رسيدم ، ساعتى در حياط توقف كردم و سپس وارد اتاق شدم ، حضرت چيزى از زمين برميچيد و دستش را پشت پرده مى برد و بكسى كه در آن اطاق بود مى داد. من عرض كردم : قربانت ، چيست كه مى بينم برميچينى ؟ فرمود: زياديهائى از پر فرشتگانست كه چون از نزد ما ميروند، (با ما خلوت ميكنند) آنها را جمع ميكنيم ، و تسبيح (بازوبند) فرزندان خود ميكنيم . عرض كردم : قربانت ، فرشتگان نزد شما ميآيند؟ فرمود: اى اباحمزه ! آنها روى متكاها جا را بر ما تنگ ميكنند.

توضیح_راجع به پر ملائكه در مقدمه جلد اول بمناسبت توضيحى بيان كرديم .

4-موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: فرشته ئى نيست كه خدايش براى امرى بزمين فرو فرستد جز اينكه ابتدا نزد امام آيد و آن امر را باو عرض كند: و رفت و آمد ملائكه از نزد خداى تبارك و تعالى بسوى صاحب الامر است .

ص: 121

جن نزد ائمه آيند و مسائل دينى خود را بپرسند و در كارهاى خود بآنها روى آورند

1-سعد اسكاف گويد: راجع ببعضى از كارهاى خود بمنزل امام باقر عليه السلام رفتم (هر چه ميخواستم وارد اتاق شوم ) مى فرمود، عجله مكن تا آنكه آفتاب مرا سوخت و هر جا سايه ميرفت ميرفتم ناگاه بر خلاف انتظار اشخاصى از اتاق خارج شده بسوى من آمدند كه مانند ملخهاى زرد بودند، و پوستين در بر كرده . از كثرت عبادت لاغر شده بودند، بخدا كه از سيماى زيباى آنها وضع خود (انتظار در هواى گرم ) را فراموش كردم . چون خدمتش رسيدم ، بمن فرمود: گويا تو را ناراحت كردم ، عرض كردم ، آرى ، بخدا من از وضع خود فراموش كردم ، اشخاصى از نزد من نگذشتند همه يكنواخت و من مردى خوش قيافه تر از آنها نديده بودم ، آنها مانند ملخهاى زرد بودند و عبادت لاغرشان كرده بود فرمود: اى سعد! آنها را ديدى ؟ گفتم : آرى ! فرمود: ايشان برادران تو از طايفه جن هستند، عرض كردم : خدمت شما ميآيند؟ فرمود: آرى ميآيند و مسائل دينى و حلال و حرام خود را از ما ميپرسند.

2-ابن جبل گويد: در خانه امام صادق عليه السلام ايستاده بوديم كه مردمى شبيه سياه پوستان سودانى بيرون آمدند كه لنگ و روپوشى در برداشتند، از امام صادق عليه السلام راجع بآنها پرسيديم ، فرمود: ايشان برادران جن شما هستند.

3-سعد اسكاف گويد: خدمت امام باقر عليه السلام رهسپار شدم و مى خواستم اجازه ورود بگيرم كه ديدم جهازهاى شتر در خانه صف كشيده و برديف است ، ناگاه صداهائى برخاست و سپس مردمى عمامه بسر شبيه سودانيها بيرون آمدند، من خدمت حضرت رسيدم و عرض كردم : قربانت ، امروز بمن دير اجازه فرمودى ، و من اشخاصى عمامه بسر ديدم بيرون آمدند كه آنها را نشناختم ، فرمود: ندانستى آنها كيانند؟ عرض كردم : نه ، فرمود: آنها برادران جن شما هستند كه نزد ما ميآيند و حلال و حرام و مسائل دينى خود را از ما ميپرسند.

4-سدير صوفى گويد: امام باقر عليه السلام مرا بحوائجى كه در مدينه داشت سفارش فرمود، چون بيرون شدم و در ميان دره روحاء بر شتر سوار بودم ، ناگاه انسانى ديدم جامه در نورديده ، بسويش رفتم ، گمان كردم تشنه است ، ظرف آب را باو دادم ، گفت : احتياجى بآن ندارم ، و نامه اى بمن داد كه مهرش هنوز تر بود، چون نگاه كردم ديدم مهر امام باقر عليه السلام است ، گفتم كى نزد صاحب اين نامه بودى ؟ گفت : هم اكنون ، و در نامه مطالبى بود كه حضرت مرا بآنها دستور داده بود، چون من متوجه شدم كسى را نزد خود نديدم (آورنده نامه غايب شد) سپس امام باقر عليه السلام وارد مدينه شد، من ملاقاتش كردم و عرض كردم : قربانت ، مردى نامه شما را بمن داد و

ص: 122

مهرش تر بود، فرمود. اى سدير ما خدمتگزارانى از طايفه جن داريم كه هرگاه شتاب داريم ، آنها را مى فرستيم .

و در روايت ديگر فرمود: ما پيروانى از جن داريم چنانكه پيروانى از انس داريم ، چون اراده كارى كنيم ، آنها را ميفرستيم .

5-حكيمه دختر موسى بن جعفر عليه السلام گويد: امام رضا عليه السلام را ديدم در هيزم خانه ايستاده و آهسته سخن مى گويد و من ديگرى را نمى ديدم . گفتم : آقاى من ! با كى آهسته سخن ميگوئى فرمود: اين عامر زهرائى است كه نزد من آمده ، و چيزى ميپرسد و درد دل ميكند. عرض كردم : سرورم ! دوست دارم سخنش را بشنوم ، بمن فرمود: اگر تو سخنش را بشنوى يكسال تب ميكنى ، عرض كردم : آقايم ! دوست دارم بشنوم . فرمود: بشنو، من گوش دادم صدائى مانند سوت شنيدم و تب مرا گرفت تا يكسال .

6-جابر گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: در آنميان كه اميرالمؤ منين عليه السلام (در مسجد كوفه ) بر منبر بود، اژدهائى از طرف يكى از درهاى مسجد روى آورد، مردم آهنگ كشتنش كردند اميرالمؤ منين عليه السلام كس فرستاد تا دست نگه دارند، مردم از كشتنش خوددارى كردند و او سينه كشان ميرفت تا پاى منبر رسيد، برخاست و روى دمش ايستاد و بامير المؤ منين عليه السلام سلام كرد، حضرت اشاره فرمود كه بنشيند تا خطبه اش تمام شود، چون از خطبه فارغ گشت ، متوجهش شد و فرمود: كيستى گفت : من عمر و بن عثمان خليفه شما بر طايفه جنم ، پدرم مرد و بمن سفارش كرد خدمت شما آيم و راءى شما را بدست آورم ، اكنون نزد شما آمدم تا چه دستور و نظر فرمائى .

اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: ترا بتقواى خدا سفارش ميكنم و اينكه باز گردى و در ميان جنيان بجاى پدرت باشى ، و تو خليفه من هستى بر ايشان .

عمرو با اميرالمؤ منين عليه السلام خداحافظى كرد و باز گشت . و او خليفه آن حضرتست بر جنيان من بحضرت عرض كردم : قربانت ، عمرو خدمت شما ميآيد و آمدن بر او واجبست ؟ فرمود: آرى .

شرح_مجلسى (رحمة الله علیه) گويد: اگر چه اين روايت ضعيف است ولى مضمونش محتواتر است و باب ثعبان (در اژدها) در مسجد كوفه مشهور بوده ، و گويند: بنى اميه براى از بين بردن اين اسم ، فيلى بر آن در ميبستند تا بباب الفيل مشهور گشت .

ص: 123

7-نعمان بن بشير گويد: با جابربن يزيد جعفى هم كجاوه بودم ، چون بمدينه رسيديم ، جابر خدمت امام باقر عليه السلام رسيد و از او خداحافظى كرد و شادمان از نزدش بيرون شد، تا روز جمعه به چاه اخيرجه رسيديم و آنجا نخستين منزلى است كه از فيد بسوى مدينه بر ميگرديم ، چون نماز ظهر را گزاريدم و شتر ما حركت كرد، مرد بلند قامت گندم گونى پيدا شد كه نامه ئى داشت و آنرا بجابر داد. جابر آن را گرفت و بوسيد و بر ديده گذاشت ، در آن نوشته بود: از جانب محمد بن على بسوى جابر بن يزيد، و بر آن نامه مهر سياه وترى بود.

جابر باو گفت : كى نزد آقايم بودى ؟ گفت : هم اكنون ، جابر گفت : پيش از نماز يا بعد از نماز؟ گفت : بعد از نماز، جابر مهر را برداشت و شروع بخواندن كرد و چهره اش را درهم مى كشيد تا به آخر نامه رسيد، سپس نامه را نگهداشت و تا بكوفه رسيد او را خندان و شادان نديدم . شبانگاه بكوفه رسيديم من خوابيدم ، چون صبح شد، بخاطر احترام و بزرگداشت او نزدش رفتم ، ديدمش بيرون شده بجانب من مى آيد. و بجولها را بگردنش آويخته و بر نى سوار شده مى گويد: اءجد منصور بن جمهور اءميراء غير ماءمور (منصور بن جمهور را فرماندهى مى بينم كه فرمانبر نيست ) و اءشعارى از اين قبيل مى خواند.

او به من نگريست و من به او، نه او چيزى بمن گفت و نه من باو، من از وضعى كه از او ديدم شروع بگريستن نمودم ، كودكان و مردم گرد ما جمع شدند. و او آمد تا وارد رحبه شد و با كودكان مى چرخيد مردم مى گفتند: ديوانه شد جابر بن يزيد، ديوانه شد.

بخدا سوگند كه چند روز بيش نگذشت كه از جانب هشام بن عبدالملك نامه ئى بواليش رسيد كه مردى را كه نامش جابربن يزيد جعفى است پيدا كن و گردنش را بزن و سرش را براى من بفرست ، والى متوجه اهل مجلس شد و گفت : جابربن جعفى كيست ؟ گفتند: خدا ترا اصلاح كند. مردى بود دانشمند و فاضل و محدث كه حج گزارد و ديوانه شد، و اكنون در ربحه برنى سوار مى شود و با كودكان بازى مى كند والى آمد و از بلندى نگريست ، او را ديد بر نى سوار است و با بچه ها بازى مى كند، گفت : خدا را شكر كه مرا از كشتن او بر كنار داشت ، روزگارى نگذشت كه منصور بن جمهور وارد كوفه شد و آنچه جابر مى گفت عملى شد.(پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که وفق آیات کتاب خدا طایفه جن وجود دارند و آنان نیز چون آدمیان دارای اختیار در عمل هستند و به واسطه سرکشی عذاب خواهند شد همانگونه که ذات اقدس احدیت در کتاب عظیم خود به آن خبر داده است و نیز امامان معصوم ما نیز علیهم السلام و عجل فرجهم امام بر اهل ایمان آنان هستند ولی زندگانی آن ها ارتباطی با آدمیان ندارد و دخالت از راه تسخیر آنان و جادو و جادوگری از سوی خلایق به کلام خدا سحر و ساحری تعبیر و برخلاف اراده خدا بوده و عامل آن طبق کتاب خدا به دوزخ بشارت داده شده

ص: 124

است یعنی به غیر از معصومین که از سوی خداوند به امامت آن ها امر شده اند کسی حق دخالت و ارتباط با ایشان را ندارد و السلام)

شرح_ آنچه جابر مى گفت همان مصراع اءجد منصور بن جمهور اميرا غير ماءمور است و اين خبر غيبى را از امام باقر عليه السلام استفاده كرده بود، زيرا منصور بن جمهور از جانب يزيدبن وليد، بعد از عزل يوسف بن عمر در سنه 126 والى كوفه شد و آن 12 سال بعد از وفات امام باقر عليه السلام بوده .

(هرگاه امر امامت ائمه عليهم السلام آشكار شود بحكم داود و خاندانش حكم كنند و گواه نخواهند )

(پس تو ای مخاطب ارجمند سوال این است اگر حضرت مهدی ظهور نماید طبق قرآن عمل خواهد نمود یا بر غیر آن اگر پاسخ آن است که بر حکم قرآن پس قرآن احکام آن معلوم و مشخص است پس با این روایات در تناقض خواهد بود که ما نمونه ای را مذکور و از ذکر بقیه خودداری می نماییم)

1-امام صادق عليه السلام مى فرمود: دنيا پايان نيابد تا آنكه مردى از فرزندان من بيرون آيد كه طبق حكومت آل داود حكم كند، گواه نخواهد و حق هر كس را باو عطا كند.

سرچشمه علم از خانه آل محمد عليهم السلام است

1-صاحب ديلم گويد: شنيدم امام جعفر عليه السلام هنگاميكه جماعتى از اهل كوفه خدمتش بودند مى فرمود: شگفتا از اين مردم كه علم را از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله گرفتند و به آن عمل كردند و هدايت شدند، و باز عقيده دارند كه اهل بيتش علم او را فرا نگرفته اند، ما هستيم اهل بيت و ذريه او كه وحى خدا در منازل ما فرود آمده و علم از ما بايشان رسيده است ، آيا عقيده دارند كه آنها دانستند و هدايت يافتند و ما ندانستيم و گمراه شديم ؟! چنين چيزى محالست .

شرح_مجلسى (رحمة الله علیه) در اينجا بمناسبت براى دليل اءعلم بودن اميرالمؤ منين عليه السلام از ابوبكر و ساير مشابه از قول ابن خطيب اءعلم علماء اشعريين چنين گويد: على از نظر سرشت و فطرت در نهايت هوش و فهم و استعداد بود و بتحصيل علم كمال اشتياق داشت و پيغمبر صلى اللّه عليه و آله هم به تعليم و تربيت او نهايت علاقه و اشتياق را نشان مى داد و على از كودكى هميشه همراه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بود، پيداست كه چنين شاگردى در مكتب چنان استادى ببالاترين مقام علمى خواهد رسيد و اما ابوبكر در پيرى خدمت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله رسيد و آن هم گاهى ، شبانه روزى يكمرتبه و در مدت كوتاه پايان .

ص: 125

همين دليل را نسبت به يازده نفر از اولاد اميرالمؤ منين عليه السلام مى توان جارى ساخت . زيرا هر يك از آنها علاوه بر جنبه وراثت علم از پيغمبر، در خانه پدر خود و زير دست او تربيت يافته اند. و از اين روايت استفاده مى شود كه در زمان آن حضرت مردمى بيشعور و يا مغرض بوده اند كه علاوه بر اينكه ابوحنيفه و امثالش را بر آن حضرت ترجيح مى دادند، نسبت جهالت و گمراهى هم العياذ بالله به آن حضرت مى داده اند.

2-حكم بن عتيبه گويد: هنگامى كه حسين بن على عليهما السلام رهسپار كربلا بود، مردى در ثعلبيه باو برخورد و خدمتش رسيد و سلام كرد، حسين عليه السلام به او فرمود: از كدام شهرى ؟ عرض كرد: اهل كوفه هستم ، فرمود: هان بخدا اى برادر اهل كوفه ! اگر در مدينه بتو بر مى خوردم علامت آمدن جبرئيل را در خانه خود و وحى آوردنش را بر جدم بتو نشان ميدادم اى برادر اهل كوفه ! سرچشمه علم مردم از نزد ما بود سپس آنها عالم شدند و ما جاهل ؟!! اين چيزيست نشدنى .

هر حقى كه در دست مردمست از نزد ائمه عليهم السلام آمده و هر چه از نزد آنها نيامده باطلست

1-محمد بن مسلم گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: نزد هيچكس از مردم مطلب حق و درستى نيست و هيچيك از مردم بحق قضاوت نكند. جز آنچه از خاندان ما بيرون آيد و هنگامى كه امور مردم متشتت و پراكنده گردد، خطا از آنها و صواب از على عليه السلام است.

2-زراره گويد: خدمت امام باقر عليه السلام بودم كه مردى از اهل كوفه از آنحضرت راجع بقول اميرالمؤ منين عليه السلام : (((هر چه خواهيد از من بپرسيد هر چه از من بپرسيد؛ شما خبر دهم ))) سؤ ال كرد، حضرت فرمود: هيچ كس علمى ندارد جز آنچه از اميرالمؤ منين عليه السلام استفاده شده ، مردم هر كجا خواهند بروند، به خدا علم درست جز اينجا نيست و با دست اشاره به خانه خود كرد (مقصود خانه وحى و نبوت است ، نه خصوص خانه ملكى آن حضرت ).

توضیح_ابن عبدالبر در كتاب استيعاب خود گويد: هيچكس از صحابه جز على بن ابيطالب نگفت (((هر چه خواهيد از من بپرسيد))) و احمد بن حنبل هم در مسندش اين سخن را از سعيد نقل مى كند.

علامه مجلسى (رحمة الله علیه) در اينجا مى گويد: هر كس اين ادعا را كرد رسوا شد، چنانكه موافق و مخالف اعتراف دارند.

3-امام باقر عليه السلام بسلمة بن كهيل و حكم بن عتيبه (كه هر دو زيدى مذهب و ملعون امام بودند) فرمود: بمشرق رويد و بمغرب رويد، علم درستى جز آنچه از ما خانواده تراوش كند، پيدا نكنيد.

ص: 126

4-ابوبصير گويد: (امام باقر عليه السلام ) بمن فرمود: حكم بن عتيبه از كسانى است كه خدا فرموده (((بعضى از مردم مى گويند: بخدا و روز قيامت ايمان آورديم ، در صورتى كه مؤ من نيستند 8 سوره 2 ))) حكم بمشرق رود و بمغرب رود، بخدا كه علم را جز از خاندانى كه جبرئيل عليه السلام بر آنها نازل شده بدست نياورد. ( مفهوم کلام این است که همانگونه که کلام خداوند شاخص حق و باطل است کلام امامان معصوم نیز شاخص حق و باطل است و السلام )

5 -مخزونى گويد: خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بوديم كه عبادبن كثير خداپرست بصريان و ابن شريح فقيه اهل مكه وارد شدند، و ميمون قداح غلام امام باقر عليه السلام هم خدمتش بود. عبادبن كثير از امام پرسيد و عرض كرد: اى اباعبداللّه ! رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در چند پارچه كفن شد؟ فرمود: در سه پارچه : دو پارچه صحارى (صحار قريه اى است در يمن ) و يك پارچه حبره (كه نوعى از برد يمنى است ) و برد كمياب بود (از اين جهت دو پارچه ديگر را صحارى كردند)

عبادبن كثير از اين سخن روى در هم كشيد (گويا كمياب بودن برد را انكار داشت ) امام صادق عليه السلام فرمود: درخت خرماى مريم عليهما السلام (كه پس از زائيدن عيسى ماءمور بخوردن از آن شد) خرماى عجوه (بهترين نوع خرما) بود و از آسمان فرود آمد، پس از ريشه آن روئيد، عجوه شد و آنچه هسته اش از اين سو و آن سو گرفته و كاشته شدلون (خرماى پست ) گرديد.

چون از نزد حضرت بيرون رفتند، عباد بن كثير به ابن شريح گفت ، بخدا من نفهميدم اين چه مثلى بود كه امام صادق عليه السلام براى من بيان كرد، ابن شريح گفت : اين غلام يعنى ميمون قداح بتو خبر مى دهد، زيرا او از آنهاست (چون كه در خانه آنها بزرگ شده ) ميمون گفت : فرمايش او را نفهميدى ؟ گفت نه بخدا، گفت او مثل خودش را براى تو بيان كرد و بتو خبر داد كه او فرزند رسول خدا صلى اللّه عليه وآله است و علم پيغمبر نزد آنها است ، پس آنچه از نزد آنها آيد، درست است (مانند خرماى عجوه ) و آنچه از نزد ديگران آيد از اين سو و آن سو گرد آمده (و مانند خرماى لون ) است .

در بيان آنچه وارد شده كه حديث ائمه صعب و مستصعب است

توضیح_صعب به معنى دشوار و مشكل و سركش است و مستصعب مبالغه آن است يعنى بسيار دشوار و يا آن كه (((صعب ))) چيزى است كه خودش دشوار باشد و (((مستصعب ))) آنست كه مردم او را دشوار شمرند، در هر حال ما پس از پايان ترجمه احاديث اين باب ، در اين باره توضيح بيشترى بيان مى كنيم انشاءاللّه تعالى .

1-امام باقر عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: حديث آل محمد صعب و مستصعب است ، جز فرشته مقرب يا پيغمبر مرسل يا بنده اى كه خدا

ص: 127

دلش را به ايمان آزموده ، به آن ايمان نياورد. پس هر حديثى كه از آل محمد صلى اللّه عليه و آله بشما رسيد و در برابر آن آرامش دل يافتيد و آنرا آشنا ديديد، بپذيريد. و هر حديثى را كه دلتان از آن رميد و ناآشنا ديديد، آنرا بخدا و پيغمبر و عالم آل محمد صلى اللّه عليه وآله رد كنيد، همانا هلاك شده كسى است كه تحديثى را كه تحمل ندارد، برايش باز گو كنند، و او بگويد بخدا اين چنين نيست ، و انكار مساوى كفر است .

2-امام صادق عليه السلام فرمود: روزى نزد على بن الحسين عليهما السلام سخن از تقيه پيش آمد آن حضرت فرمود: بخدا اگر ابوذر مى دانست آنچه در دل سلمان بود. او را مى كشت ، در صورتيكه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله ميان آن دو برادرى برقرار كرد، پس درباره مردم ديگر چه گمان داريد؟ همانا علم علماء صعب و مستصعب است ، جز پيغمبر مرسل يا فرشته مقرب يا بنده مؤ منى كه خدا دلش را به ايمان آزموده طاقت تحمل آن را ندارد، سپس فرمود: و سلمان از اين رو از جمله علماء شد كه او مردى است از ما خانواده و از اينجهت او را در رديف علماء آوردم ،

شرح_مقصود از آنچه در دل سلمانست ، مراتب معرفت خدا و پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و مسائل غامض قضاء و قدر و امثال آنست كه اگر آنها را به ابوذر مى گفت ، ابوذر او را بدروغ و ارتداد نسبت مى داد و محكوم بقتلش مى دانست و يا آن مطالب را بديگران ميگفت و آنها سلمان را مى كشتند.

چنانچه خود سلمان رضى اللّه عنه در خطبه خود گويد: علم زيادى بمن عطا شده ، اگر همه آنچه را مى دانم بشما بگويم ، دسته اى گويند: سلمان ديوانه شده و دسته اى گويند: خدايا كشنده سلمان را بيامرز و ممكن است فاعل قتله علم باشد و ضمير مفعول راجع بابى ذريعنى : علومى كه سلمان به ابى ذر ميگفت . او را مى كشت ، زيرا تحمل نمى كرد و انكار مى ورزيد و يا آنكه تحمل كتمانش را نداشت و به مردم مى گفت و او را مرتد و كافر مى دانستند و مى كشتند.

و بودن سلمان از اهل البيت از اين جهت است كه اميرالمؤ منين عليه السلام درباره او فرموده و ان سلمان منا اهل البيت و مقصود اين است كه : سلمان بواسطه اختصاصى كه بما پيدا كرده و از همه بريده و بسوى ما آمده و بواسطه پرتوى كه از نور علم ما گرفته : از ما شده و منسوب بما گشته است . مرآت ص 300 .

3-امام صادق عليه السلام فرمود: حديث ما صعب و مستصعب است ، تحمل آنرا ندارد جز سينه هاى نورانى ، يا دلهاى سالم ، يا اخلاق نيكو، همانا خدا از شيعيان ما پيمان (بولايت ما) گرفت ، چنانكه از بنى آدم (به ربوبيت خود) پيمان گرفت و فرمود: (((آيا من پروردگار شما نيستم ؟))) پس هر كه نسبت بما (بپيمان خويش ) وفا كند، خدا بهشت را باو پاداش دهد، و هر كه ما را دشمن دارد و حق ما را بما نرساند، هميشه و جاودان در دوزخ است .

ص: 128

4-يكى از اصحاب گويد: بحضرت ابوالحسن العسكرى عليه السلام نوشتم : قربانت ، معنى قول امام صادق عليه السلام چيست كه فرمايد: (((حديث ما را هيچ فرشته مقرب و پيغمبر مرسل و مؤ منى كه خدا قلبش را به ايمان آزموده تحمل نكند؟))) پاسخ آمد كه همانا معنى قول امام صادق عليه السلام كه فرمايد هيچ فرشته و پيغمبر و مؤ منى آن را تحمل نكند، اين است كه فرشته آن را تحمل نكند تا آن را به فرشته ديگر برساند و پيغمبر آن را تحمل نكند تا به پيغمبرى ديگر برساند و مؤ من تحمل نكند و آن را به مؤ من ديگر برساند، اين است معنى قول جدم عليه السلام .

شرح_تحمل حديث در اين روايت غير از تحمل در روايات ديگر است ، زيرا در آن روايت تحمل فرشته و پيغمبر و مؤ من اثبات شده بود و در اين روايات نفى شده است . پس معنى تحمل در اين روايت نگه داشتن و ذخيره كردن حديث و مضايقه كردن از نشر و تبليغ آن است حتى نسبت به اءهلش ، ولى معنى تحمل حديث در ساير روايات اين باب پذيرفتن و گردن نهادن در برابر آن است ، كه نسبت به فرشته و پيغمبر و مؤ من اين معنى اثبات شده و از ديگران نفى گرديده است .( پس براساس این 2 نوع روایات این 2 نوع استنباط حاصل می شود حالا در روایت بعدی برداشت سوم آن مذکور می گردد)

5-ابوبصير گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: اى ابا محمد! همانا به خدا كه سرى از سر خدا و علمى از علم خدا نزد ماست كه به خدا هيچ فرشته مقرب و پيغمبر مرسل و مؤ منى كه دلش را به ايمان آزموده آن را تحمل نكند، به خدا سوگند كه خدا آن را به احدى جز ما تكليف نفرموده و عبادت با آن را از هيچ كس جز ما نخواسته است (ما وظايف خاصى كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله عليه براى اميرالمؤ منين و حسنين عليهم السلام با وصيت تعيين كرد).

و نيز نزد ما سرى است از سر خدا و علمى است از علم خدا كه ما را به تبليغش ماءمور فرموده و ما آن را از جانب خداى عزوجل تبليغ كرديم و برايش محلى و اهلى و پذيرنده ئى نيافتيم تا آنكه خدا براى پذيرش آن مردى را از همان طينت و نورى كه محمد و آل و ذريه او را آفريد، خلق كرد و آنها را از فضل و رحمت خود ساخت چنانكه محمد و ذريه او را ساخت ، پس چون ما آنچه را از جانب خدا به تبليغش ماءمور بوديم ، تبليغ كرديم آنها پذيرفتند و تحمل كردند (تبليغ ما به آنها رسيد، ايشان هم پذيرفتند و تحمل كردند) و ياد ما به آنها رسيد پس دلهاى ايشان به شناسائى و به حديث ما متوجه گشت ، اگر آنها از آن طينت و نور خلق نمى شدند، اين چنين نبود، نه به خدا آن را تحمل نمى كردند.

ص: 129

سپس فرمود: همانا خدا مردمى را براى دوزخ و آتش آفريد (يعنى دانست كه سركشى و نافرمانى كنند و به دوزخ و آتش گرايند) و به ما دستور داد كه به آنها تبليغ كنيم و ما هم تبليغ كرديم ولى آنها چهره در هم كشيدند و دلشان نفرت پيدا كرد و آن را به ما برگرداندند و تحمل نكردند و تكذيب نمودند و گفتند: جادوگر است ، دروغ گو است ، خدا هم بر دلشان مهر نهاد، و آن را از يادشان برد، سپس خدا زبانشان را به قسمتى از بيان حق گويا ساخت كه به زبان مى گويند و به دل باور ندارند (مانند سخنانى كه گاهى بعضى از كفار و فساق به نفع خداپرستان و عليه خود گويند) تا همان سخن از دوستان و فرمانبران خدا دفاعى باشد و اگر چنين نبود، كسى در روى زمين خدا را عبادت نمى كرد، و ما ماءمور شديم كه از آنها دست برداريم و حقائق را پوشيده و پنهان داريم ، شما هم (اى گروه شيعه ) از آنكه خدا به دست برداشتن از او امر فرموده ، پنهان داريد و از آنكه به كتمان و پوشيدگى از او دستور داده پوشيده داريد.

راوى گويد: سپس امام دست به دعا برداشت و گريه كرد و فرمود: بار خدايا ايشان (شيعيان ) مردمى اندك و ناچيزند پس زندگى ما را زندگى آنها و مرگ ما را مرگ آنها قرار ده (آنها را با ما در ايمان و عمل صالح و پاداش اخروى شريك گردان ) و دشمن خود را بر ايشان مسلط مكن كه ما را به آنها مصيبت زده كنى ، زيرا اگر ما را به آنها مصيبت زده كنى ، هرگز در روى زمين پرستش نشوى و صلى اللّه على محمد و آله و سلم تسليما .(پس در این روایت در آن فراز که با صراحت مذکور گردیده که همانا خداوند مردمی را برای دوزخ و آتش آفرید و ...، دلالت بر جبر و عدم اختیار دارد که بر ضد قرآن است و کل و یا این فراز آن جعلی است و اما مفهوم صبر و مستصعب آنست که بعضی از روایات که بر ضد قرآن نیست درک آن سخت است والسلام)

( اوامر پيغمبر صلى اللّه عليه وآله درباره خير خواهى ائمه مسلمين و ملازمت جماعت ومعرفى ايشان )

1-سفيان ثورى بمردى قرشى از اهل مكه گفت : ما را نزد جعفر بن محمد (امام صادق عليه السلام ) ببر، آن مرد گويد: او را خدمتش بردم هنگاميكه آن حضرت بر مركب خويش سوار شده بود. سفيان به او عرض كرد: اى اباعبدالله ؟ حديث سخن رانى پيغمبر صلى اللّه عليه وآله را در مسجد خيف براى ما باز گو، فرمود: اكنون كه سوار شده ام بگذار دنبال كارم بروم ، وقتى آمدم برايت مى گويم ، عرض كرد: تقاضا مى كنم به حق قرابتى كه با پيغمبر صلى اللّه عليه و آله دارى ، برايم بازگو، حضرت پياده شد، سفيان عرض كرد: امر بفرمائيد برايم دوات و كاغذى بياورند (كيست كه براى من دوات و كاغذى بياورد؟) تا آن را بنويسم ، حضرت دوات و كاغذ خواست و سپس فرمود بنويس .

بسم الله الرحمن الرحيم

خطبه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در مسجد خيف

(((خدا خرم و شادان كند (بلند قدر و نيكو مرتبه سازد) بنده ئى را كه سخن بشنود و در گوش گيرد و به كسانى كه نشنيده اند برساند، اى مردم ؟

ص: 130

حاضرين به غائبين برسانند، زيرا بسا حامل علمى كه دانشمند نباشد و بسا رساننده عملى كه به داناتر از خود رساند. سه چيز است كه دل هيچ فرد مسلمانى با آن خيانت نكند: خالص نمودن علم براى خدا و خير خواهى پيشوايان مسلمين و همراه بودن با جماعت ايشان ، زيرا دعوت مسلمين افراد دنبال سرشان را فرا گيرد. مؤ منين همه برادرند، خونشان برابر است و يك دستند بر سر ديگران پست ترين آنها به قراردادشان مى كوشد))).

سفيان اين حديث را نوشت و بر امام عرض كرد، سپس حضرت سوار شد و من و سفيان آمديم .

در بين راه سفيان به من گفت : باش تا در اين حديث نظرى كنم ، به او گفتم ، به خدا كه امام صادق عليه السلام به گردن من گذاشت كه هرگز از عهده آن برنيائيم گفت : آن چيست ؟ گفتم : اينكه فرمود: سه چيز است كه دل هيچ مرد مسلمانى با آن خيانت نكند: خالص نمودن عمل براى خدا، اين مطلب را مى دانيم (ولى سپس فرمود) خير خواهى پيشوايان مسلمين ، آيا اين پيشوايان كه خير خواهى آنها بر ما واجب است كيانند؟ آيا مقصود معاويت ابن ابى سفيان و يزيد بن معاويه و مروان بن حكم و كسانى كه شهادتشان نزد ما پذيرفته نيست و نماز خواندن پشت سرشان جايز نيست مى باشند؟ سپس كه فرمود و همراه بودن با جماعت مسلمين آيا كدام جماعت از مسلمين است ؟ آيا مقصود مرجى ء است كه مى گويد: كسى كه نماز نخوانده و روزه نگيرد و غسل جنابت نكند و كعبه را خراب كند و با مادرش نزديكى كند، ايمان جبرئيل و ميكائيل را دارد؟ يا قدرى است كه عقيده دارد آنچه خداى عزوجل خواهد واقع نشود و آنچه شيطان بخواهد واقع شود، يا حرورى است كه از على بن ابى طالب عليه السلام بى زارى جويد و بر آن حضرت گواهى به كفر دهد؟! آيا جهمى است كه عقيده هرچه هست ، همان شناختن خداى يكتاست و ايمان چيزى جز اين نيست ؟

سفيان گفت : واى بر تو، مگر (شيعيان ) چه عقيده دارند؟ گفتند: آنها مى گويند: همانا به خدا كه على بن ابى طالب امام و پيشوائى است كه خير خواهيش بر ما لازم است و جماعتى كه بايد با آنها همراه بود، خاندان او هستند، سفيان نوشته را پاره كرد و گفت : اين خبر را به كسى نگو.

شرح_سفيان ثورى از اهل سنت و رئيس طايفه صوفيه است كه عقيده داشت مانند معاويه و يزيد و هشام و منصور پيشوايى مسلمينند و گمان مى كرد، سفارش پيغمبر صلى اللّه عليه وآله به خير خواهى پيشوايان مسلمين ، آنها را شامل مى شود، ولى چون حقيقت و واقع را از زبان آن مرد شنيد، خباثت باطنى خود را با پاره كردن حديث پيغمبر صلى اللّه عليه وآله نشان داد و نيز خيانت دل خود را با بركنارى از سه خصلتى كه پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه وآله فرمود اظهار كرد.

و اما راجع به جماعت مسلمين علامه مجلسى (رحمة الله علیه) اخبارى نقل مى كند بدين قرار:

ص: 131

1-از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله راجع به جماعت امتش پرسيدند، فرمود جماعت امت من اهل حقند اگر چه كم باشند.

2- بپيغمبر صلى اللّه عليه وآله عرض شد: جماعت امتت كيانند؟ فرمود: كسانى كه به حقند اگر چه ده نفر باشند.

3 -مردى خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام و عرض كرد: سنت و بدعت و جماعت و فرقت را برايم توضيح دهيد: فرمود: سنت روشى است كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله آن را گذاشته و بدعت چيزى است كه بعد از آن حضرت به وجود آمده و جماعت اهل حقند اگر چه كم باشند و فرقت اهل باطلند اگر چه بسيار باشند.

2- امام باقر عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرموده است : خداى عزوجل به سوى دوستش كه جان خود را در فرمان بردارى و خير خواهى امامش به زحمت افكند، نظر نكند، جز هنگامى كه در رديف رفيق اعلى همراه ما باشد.

شرح رفيق اعلى دسته اى هستند از پيغمبران و صديقان و شهيدان و نيكوكاران كه در بهشت قرين هم باشند و در بالاترين درجات بهشت منزل گيرند.

3 -امام صادق عليه السلام فرمود: كسيكه به فاصله يك وجب از جماعت مسلمين دورى گزيند (كوچكترين حدود و احكام اسلام را كنار گذارد) رشته اسلام را از گردن خود جدا كرده است .

حقوق واجب امام بر رعيت و رعيت بر امام عليه السلام

1-ابو حمزه گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم : حق امام مردم چيست ! فرمود: حق او بر آنها اينستكه : سخنش را بشنوند وفرمانش برند. عرض كردم : حق مردم بر امام چيست ؟ فرمود: اينكه (بيت المال را) ميان آنها برابر تقسيم كند و با رعيت به عدالت رفتار كند، و چون اين دو اصل در ميان مردم عملى گشت . امام باك ندارد از آنكه كسى اين سو و آن سو زند. (چنانكه اميرالمؤ منين عليه السلام اين دو اصل را در ميان رعيتش جارى نمود و از سركشى مانند طلحه و زبير پروا نكرد، زيرا خدا آنها را كيفر بخشيد، و بعضى گفته اند: معنى جمله اخير روايت اين است امامى كه به وظيفه خود عمل كند، و آن دو اصل را جارى سازد، احتياجى به موافقت مردم ندارد، هر كسى بهر راه خواهد برود، امام در برابر خدا مسؤ ليت ديگرى ندارد).

ص: 132

2-(در روايت ديگرى كه بعضى از رواتش غير از روات آن است ) ابو حمزه همين گونه از امام باقر نقل كرده است جز اينكه (به جاى اين سو و آن سو) گفته است : اين چنين و اين چنين و اين چنين و اين چنين يعنى پيش رو و پشت سر و طرف راست و سمت چپ ، (ولى پيداست كه از لحاظ معنى فرق ندارد و مقصود از اين اطراف و جوانب ، جدا شدن از امام و احداث عقايد مختلف است ).

3-اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: با واليان خود خيانت نورزيد و با رهبران خود دغلى نكنيد و پيشوايان خود را نادان نخوانيد و از رشته پيوند خود (جماعت مسلمين ) پراكنده مشويد كه سست شويد و شوكت و دولت شما برود. پايه كارهاى شما بايد روى اين مبنى باشد، و ملازم اين روش باشيد، زيرا اگر شما مشاهده مى كرديد آنچه را مردگان از شما كه مخالف دعوت شما بودند، مشاهده كرده اند، شما هم شتاب مى كرديد و بيرون مى آمديد و فرمان مى برديد (يعنى مردم پيش از شما را به جهاد و اطاعت دعوت كردند، ولى آنها مخالفت كردند و اكنون عذاب خدا را مشاهده مى كنند، شما هم اگر مشاهده كنيد، به سوى جهاد مى شتابيد و فرمان مى بريد) ولى آنچه را آنها مشاهده كردند، از شما پوشيده شده و به زودى پرده برداشته شود (و شما هم عذاب را مشاهده كنيد).

4-سدير صيرفى گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: به پيغمبر صلى اللّه عليه وآله خبر وفاتش داده شد، در صورتى كه تن درست بود و دردى نداشت اين خبر را جبرئيل آورد حضرت براى نماز همگانى جار زد و مهاجر و انصار را دستور داد تا سلاح برگيرند، مردم جمع شدند و پيغمبر صلى اللّه عليه وآله بر منبر بر آمد و خبر وفات خود را به آنها داد و سپس فرمود:

(((خدا را بوالى بعد از خود بياد مى آورم ، از اينكه مبادا بر جماعت مسلمين رحم نكند، بايد بزرگشان را احترام كند و به ضعيفشان رحم كند و عالمشان را بزرگ شمرد و به آنها زيان نرساند تا خوارشان كند و نيازمندشان نسازد تا از دينشان به در برود و در خانه خود را به روى آنها نبندد (و از حال آنها بى خبر نماند) تا توانايى آنها ناتوانشان را بخورد و در لشگركشى آنها سختى روا ندارد (همه را در مرزها نگه ندارد) تا نسل امتم را قطع نكند، سپس فرمود: شاهد باشيد كه من ابلاغ كردم و خير خواهى نمودم.)))

امام صادق عليه السلام فرمود: اين آخرين سخنى بود كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله بالاى منبرش فرمود:.

توضیح _علامه مجلسى (رحمة الله علیه) فرمايد: چنانكه از اخبار ديگر استفاده مى شود اين خطبه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله مفصل و طولانى بود و آن حضرت فضائل اهل بيتش را در آنجا ياد آور شده است و امام را تعيين فرموده است و چون منافقين پيمان بسته بودند كه جانشينى آن حضرت را از خاندانش بگردانند و زمينه فتنه و شورش آماده بود، پيغمبر صلى اللّه عليه وآله دستور داد مهاجر و انصار سلاح پوشند و به حال آماده باش در آيند.

ص: 133

5-حبيب بن ابى ثابت گويد: از همدان و حلوان (شهريست نزديك بغداد) براى اميرالمؤ منين عليه السلام عسل و انجير آوردم ، حضرت به نقيبان و رؤ ساء اءصحابش دستور داد تا يتيمان را حاضر كنند، سپس سرمشكهاى عسل را در اختيار آنها گذاشت تا بليسند و خود عسلها را قدح ،قدح ، به مردم تسليم مى كرد به حضرت عرض شد: اى اميرمؤ منان ؟ چرا بايد يتيمان سر مشكها را بليسند؟ فرمود: زيرا امام پدر يتيمان است و من به حساب پدرها ليسيدن آنها را به ايشان وا گذاشتم .

6 -رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: هر مؤ من و يا مسلمانى كه بميرد و بدهى داشته باشد كه از بابت فساد و اسراف نباشد، بر امامست كه آن را بپردازد و اگر نپردازد، گناهش بگردن اوست ، همانا خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: (((صدقات از آن فقيران و بى چيزان است تا آخر 60سوره 9))) و او از قرض داران است و نزد امام سهمى دارد (كه بعد از فقيران و بى چيزان در آيه شريفه ذكر شده است ) و اگر امام آنرا نگهدارد گناهش بر اوست .

توضیح_ مقصود از فساد گناه است مانند كسيكه بدهيش بابت آشاميدن شراب و برگزارى مجالس فسق و فجور باشد، و اسراف آنستكه : در مخارج زياده روى كند، اگر چه در راه مباح باشد، پس پرداختن اين ديون از بيت المال واجب نيست ، و اما اينكه فرمود: اگر امام نپردازد گناهش به گردن او است ، مطلبى است كه بصورت فرضى محال براى بيان واقع و حقيقت بنحو قضيه شرطيه بيان شده است و هيچ گونه اشاره و دلالتى به وقوع آن ندارد، چنانچه فرموده است : اگر دخترم فاطمه عليهم السلام هم دزدى كند، دستش را ميبرم .

7-رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود. امامت شايسته ، جز براى مرديكه داراى سه خصلت باشد: 1 تقوى و ورعيكه او را از نافرمانى خدا باز دارد، 2 خويشتن دارى كه خشمش را آن كنترل كند. 3 نيكو حكومت كردن بر افراد زير فرمانش ، تا آنجا كه نسبت به ايشان مانند پدرى مهربان باشد.

و در روايت ديگر چنين است : تا آنجا كه نسبت برعيت مانند پدرى مهربان باشد.

8-سهل بن زياد از معاوية بن حكيم نقل كند، و او از محمد بن اسلم ، و او از مردى طبرستانى بنام محمد معاويه گويد: سپس خودم هم محمد طبرى را ديدم و او بمن خبر داد كه شنيدم على بن موسى الرضا عليه السلام مى فرمود: هرگاه بدهكارى براى راه حقى قرض كرده باشد، تا يكسال مهلتش دهند، اگر برايش گشايشى شد، خودش ميپردازد و گرنه بايد امام از جانب او از بيت المال بپردازد.

توضیح_مهلت دادن قرضدار را بمدت يكسال بعضى از علماء مستحب و بعضى واجب دانسته اند، و كلمه تدين يا استدان كه در متن روايت ذكر شده است ، هر دو بمعنى قرض گرفتن است ، ولى چون

ص: 134

معاوية بن حكيم يادش نبوده كه امام هشتم عليه السلام كداميك از آن دو كلمه را فرموده است ، سهل بن زياد، آن ترديد و اشتباه را از او نقل ميكند.

همه زمين متعلق بامام عليه السلام

1-امام باقر عليه السلام فرمود: در كتاب على عليه السلام (كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله املا كرده و على عليه السلام نوشته است ) ديديم كه : (((زمين متعلق بخداست و بهر كس از بندگان خويش بخواهد وامى گذارد و سرانجام نيك از پرهيزگارانست 128 سوره 7 ))) من و خاندانم كسانى هستيم كه خدا زمين را بما واگذار كرده و مائيم پرهيزگاران و همه زمين از آن ماست .

(گويا سپس خود امام باقر عليه السلام فرمود) هر يك از مسلمين كه زمينى را زنده كند، بايد آنرا آباد دارد و خراجش را بامام از خاندان من بپردازد، و هر چه از آن زمين استفاده كند و بخورد، حق اوست و اگر زمين را واگذارد و خراب كند و مرد ديگرى از مسلمين پس از آن وى ، آن را آباد سازد و زنده كند او نسبت بآن زمين از كسيكه آن را واگذاشته سزاوارتر است ، و بايد خراجش را بامام از خاندان من بپردازد و هر چه از آن زمين استفاده كند حق اوست ، تا زمانيكه قائم از خاندان من با شمشير ظاهر شود، آنگاه او زمين ها را تصرف كند و از متصرفين جلوگيرى نمايد و آنها را از آنجا اخراج كند همچنانكه رسول خدا صلى اللّه عليه وآله زمين ها را تصرف كرد و از متصرفين جلوگيرى نمود مگر زمينهائى كه در دست شيعيان ما باشد كه حضرت قائم عليه السلام نسبت بآنچه دست ايشانست با خود آنها مقاطعه بندد و زمين را در دست ايشان باقى گذارد.

(پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که چگونه راوی تفسیر می نماید آیه عظیمه ی وراثت زمین را که وعده خدا به صالحین در زمان ظهور آخرین معصوم الهی یعنی حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف است را که درواقع منتهی است به برقراری عدل و عدالت جهانی خداوند و نابودی ظلم و جور و عدوان و ...، را به تصرف زمین و دادن آن به شیعیان و اخراج غیر شیعه و ...، تعمیم داده و درواقع مبانی و مفاهیم انقلاب جهانی آن حضرت را که حاکمیت عشق و عقل است را لجن مال نموده است درحالی که مقصود از ظهور آن حضرت کنده شدن خلایق از دنیا و مافی ها و پرداختن به معنی حقیقی خداپرستی است و لذا نگارنده شک در جعلی بودن اینگونه روایت ها ندارد زیرا بر خلاف شأن و منزلت خداوند و ولی اعظم او حضرت مهدی عجل الله تعالی فرج شریف است و دلیل قاطع آن نیز روایت آخر در رابطه با درگیری ابن ابی عمیر با هشام بن حکم است به گونه ای که با هم قطع رابطه نموده اند مثل این که هیچ کدام تابع امام معصوم نبودند تا به او مراجعه و شک خود را برطرف نمایند)

8-سرى بن ربيع گويد: ابن ابى عمير كسى را (در علم و فضل ) برابر هشام بن حكم نمى دانست و روزى از رفتن نزد او باز نمى ايستاد، تا آنكه با او اختلافى پيدا نمود و از او قطع رابطه كرد، و علتش اين بود كه ميان ابو مالك حضرمى كه با هشام رابطه داشت با ابن ابى عمير در موضوعى راجع بامامت مشاجره شد

ص: 135

ابن ابى عمير گفت : تمام دنيا ملك امامست و او از كسانيكه دنيا را بتصرف دارند، سزاوارتر است و ابو مالك گفت : چنين نيست ، املاك مردم متعلق بخود آنهاست ، مگر آنچه را كه بحكم خدا از آن امام گشته است مانند فى ء و خمس و غنيمت كه متعلق بامامست و آن را نيز خدا دستور داد كه امام عليه السلام بكى بايد بدهد و چگونه مصرف كند.

اين مشاجره را نزد هشام بن حكم بردند و هر دو باو راضى شدند، هشام موافق ابو مالك و مخالف ابن ابى عمير راءى داد، لذا ابن ابى عمير خشمگين شد و پس از آن با هشام قطع رابطه كرد.

روش امام درباره خود و وضع خوراك و پوشاكش در زمان حكومتش

1-اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: خدا مرا پيشواى خلقش قرار داد، و بر من واجب ساخت كه درباره خود و خوراك و نوشابه و پوشاكم ، مانند مردم ضعيف و مستمند، بر خود تنگ گيرم ، تا فقير از فقير من پيروى كند و ثروتمند بوسيله ثروتش سركشى و طغيان ننمايد.

2-معلى بن خنيس گويد: روزى بامام صادق عليه السلام عرض كردم : آل فلان (بنى عباس ) و نعمتهائى را كه دارند بياد آوردم و با خود گفتم : اگر اين نعمت براى شما مى بود، ما هم با شما در عيش و خوشى بوديم ، فرمود: هيهات ، اى معلى ! اگر چنين مى بود (و ما حكمفرما بوديم ) براى ما جز نگهبانى شبانه و تلاش روزانه و پوشاك زبر و درشت و خوراك سخت و بى خورش ، چيزى نبود، از اين رو آن امر از ما بركنار شد. آيا تو ديده ئى كه هرگز خدايتعالى بردن حقى را جز اين نعمت قرار دهد؟

3-زمانى كه عاصم بن زياد عبا پوشيد و جامه نرم را بيرون كرد و برادرش ربيع بن زياد. شكايت او را خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام آورد كه او همسرش را غمگين نموده و فرزندانش را اندوهناك ساخته حضرت فرمود: عاصم را نزد من آوريد، او را خدمتش آوردند، چون حضرت او را ديد، چهره درهم كشيد و فرمود: از همسرت خجالت نكشيدى ؟ بفرزندانت رحم نكردى ؟ گمان ميكنى كه خدا چيزهاى خوب و پاكيزه را براى تو حلال كرده و نمى خواهد از آنها استفاده كنى ، تو نزد خدا پست تر از آنى ، مگر خدا نمى فرمايد: (((خدا زمين را براى استفاده مردم نهاد كه در آن ميوه و نخل غلافدار است 11 سروه 55 ))) مگر خدا نمى فرمايد: (((دو دريا را. گذاشت كه بهم برسند، ميانشان حائلى است كه بهم تجاوز نكنند تا آنجا كه فرمايد: از آنها لؤ لؤ و مرجان بيرون ميشود 22 سوره 55 ))) بخدا سوگند كه بكار بردن نعمت هاى خدا را با عمل ، نزد او محبوبتر است از بكار بردن آنها را با گفتار (يعنى شكر عملى بهتر از شكر قولى است و شكر قولى آنستكه نعمت هاى خدا را بياد آورد و بزبان شكر كند) در صورتيكه خداى عزوجل مى

ص: 136

فرمايد: (((و اما نعمت پروردگارت را بازگو 11 سوره 93))) (بنا براين شكر عملى لازم تر و محبوب تر است ).

عاصم گفت : يااميرالمؤ منين ! پس چرا خود شما بخوراك سخت و پوشاك درشت ، اكتفا نموده ئى ؟ فرمود: واى بر تو!! همانا خداى عزوجل بر پيشوايان عدالت واجب ساخته كه خود را در رديف مردم ضعيف و ناتوان گيرند، تا فقر و تنگدستى ، فقير را از جا بدر نبرد. عاصم بن زياد عبا را كنار گذاشت و جامه نرم در بر كرد.

4 -حماد بن عثمان گويد: در محضر امام صادق عليه السلام بودم كه مردى بآن حضرت عرض كرد اصلحك الله ، شما فرمودى كه على بن ابيطالب عليه السلام لباس زبر و خشن در بر ميكرد و پيراهن چهار درهمى ميپوشيد و مانند اينها، در صورتى كه بر تن شما لباس نو مى بينيم ، حضرت باو فرمود: همانا على ابن ابيطالب عليه السلام آن لباسها را در زمانى مى پوشيد كه بد نما نبود، و اگر آن لباس را اين زمان مى پوشيد به بدى انگشت نما مى شد، پس بهترين لباس هر زمان ، لباس مردم آنزمانست ، ولى قائم ما اهلبيت عليهم السلام زمانيكه قيام كند، همان جامه على عليه السلام را پوشيده و بروش على عليه السلام رفتار كند. (زيرا آن حضرت هم حكمفرامائى و زمامدارى كند و وظيفه امام عليه السلام در زمان حكومتش اينستكه خود را در رديف مردم فقير آورد).( پس توجه نما در این روایت که جعلی بودن آن محرز است که راوی علت پوشیدن لباس زبر و خشن را آن می داند که پوشیدن آن در آن زمان بد نما نبوده و اگردر این زمان می پوشید انگشت نما می شد و این گونه به حضرت استهزاء می نماید و حال آنکه وظیفه امام و رهبر همان علت را دارد که حضرت خود به آن اشاره نموده است )

باب نادر

توضیح_مرحوم كلينى در هر موردى از كتاب كافى كه (((باب نادر))) مى فرمايد، مقصودش ذكر روايات متفرق و پراكنده ايست كه تحت يك عنوان گرد نمى آيد.

1-ايوب بن نوح گويد: روزى خدمت امام عليه السلام بودم كه آن حضرت عطسه كرد، من عرض كردم قربانت ، چون امام عطسه كند، چه بايد گفت ؟ فرمود: ميگويند: صلى اللّه عليك (رحمت خدا بر تو باد).

توضیح_ايوب بن نوح ، از اصحاب حضرت رضا و امام جواد و امام هادى و امام عسكرى عليهم السلام بوده است ، ولى چون بيشتر رواياتش از امام هادى عليه السلام است ظاهر اينستكه اين روايت هم از آن حضرت باشد.

ص: 137

2-عمر بن زاهر گويد: مردى از امام صادق عليه السلام پرسيد كه بامام قائم بعنوان اميرالمؤ منان سلام مى كنند؟ فرمود: نه ، آن نام را خدا مخصوص اميرالمؤ منين (على بن ابيطالب ) عليه السلام نموده ، پيش از او كسى بدان نام ، ناميده نشده و بعد از او هم جز كافر آن نام را بر خود نبندد. عرض كردم : قربانت پس چگونه بر او سلام كنند؟ فرمود: مى گويند: السلام عليك يا بقية الله ! سپس اين آيه را قرائت فرمود: (((اگر مؤ من هستيد بقية اللّه براى شما بهتر است 86 سوره 11 ))).

3-احمد بن عمر گويد: از حضرت ابوالحسن عليه السلام پرسيدم ، چرا آن حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام ناميده شد؟ فرمود: زيرا او مؤ منين را طعام علمى مى دهد. مگر نشنيده ئى كه خدا در كتابش مى فرمايد: (((و ما خانواده خود را طعام مى دهيم 64 سوره 12 ))).

و در روايت ديگر است كه فرمود: زيرا خوراك مؤمنين از جانب اوست ، او بآنها خوراك دانش ميدهد.(در نظر نگارنده این روایات سخیف است زیرا بیان اوصافی را می نماید که از دیگران نیز می تواند صادر شود و آن ها که این لقب مخصوص آن وجود مبارک است همانگونه که در روایتی امام معصوم فرمودند با این مضمون که ما امامان معصوم مؤمنین هستیم و علی امیر ماست و نیز به شرحی که در روایت بعد مذکور است و لذا اعتقاد نگارنده آن است که این گونه روایات را ناصبیان پیرو بنی امیه و بنی عباس جعل نمودند تا اطلاق این عنوان بر خلفای تبهکار خود را توجیه نمایند )

4-جابر گويد: بامام باقر عليه السلام عرض كردم : وجه تسميه اميرالمؤ منين چيست ؟ فرمود: خدا باو اين لقب را داده و در كتابش چنين فرموده : (((چون پروردگارت از پسران آدم ، از پشتهايشان ، نژادشان را برگرفت و آنها را بر خودشان گواه كرد كه مگر نه اينستكه من پروردگار شما هستم 172 سوره 7 ))) و محمد فرستاده من و على اميرالمؤ منين است ؟

در اين باب نكته ها و برگزيده هائيست از قرآن درباره ولايت

1-سالم حناط گويد: بامام باقر عليه السلام عرض كردم : بمن خبر دهيد از قول خداى تبارك و تعالى : (((جبرئيل قرآنرا بلغت عربى واضح بر دل تو فرود آورد، تا از بيم دهندگان باشى 194 سوره 26 ))) فرمود: آن ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است .

ص: 138

توضیح_يعنى قرآن كه براى بشارت و انذار مردم نازل شده است ، جز با ولايت على عليه السلام كه بمعنى معرفت و دوستى و پيروى آن حضرتست به نتيجه نرسد، زيرا قرآن كتابيست صامت و آنرا مفسر و مبينى لازمست كه معنى واقعى و حقيقتش را باز گويد و گفتار و رفتارش قرين و همدوش قرآن باشد و او همان اميرالمؤ منين عليه السلام است كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله او را با قرآن قرين فرموده .

2-مردى گويد: امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل : (((ما امانت را بآسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم ، آنها از برداشتنش سرباز زدند و از آن پرسيدند، و انسان آنرا برداشت ، همانا انسان ستم پيشه و نادانست 72 سوره 33 ))) فرمود: آن امانت ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است ،

توضیح_راجع بتفسير آيه شريفه و معنى ظاهرى امانت و عرضه و حمل آن ، مرحوم مجلسى هفت قول از مفسرين بيان ميكند كه چنانكه گفتيم مناسب مقام تفسير است ، سپس معناى هشتم را مطابق اين روايت ذكر مى كند كه مراد بامانت منصب امامت و خلافت كبراى الهيه است و مراد بحملش ادعاى ناحق آنست و مراد بانسان ابوبكر است ، و اخبار بسيارى در اين زمينه وارد شده است .

3-مام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل . (((كسانيكه ايمان آوردند و ايمان خود را بستم نياميختند 81 سوره 6))) فرمود: يعنى بولايتى كه محمد صلى اللّه عليه وآله آنرا آورده ايمان آوردند و آنرا بولايت فلان و فلان نياميختند، كه آن ايمان آميخته بستم است

4-حسن بن نعيم صحاف گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (((برخى از شما مؤ من و برخى كافرند 2 سوره 64 ))) پرسيدم ، فرمود: روزيكه مردم بصورت مور در صلب آدم عليه السلام بودند، خدا ايمان و كفر آنها را با ولايت ما شناخت (پس ولايت ما را در هر كس ديد مؤ منش دانست و در آنكه نديد كافرش شناخت ).( پس نگارنده اعتقاد دارد اگر روایتی متضمن جبر در خلقت چه در عالم عالم ذر و یا غیر آن است پس آن روایات جعلی و بر ضد قرآن است زیرا خداوند متعال در کتاب خود خلایق را امرونهی می نماید پس اگر انسان ها فاقد اختیار باشند این امر و نهی بیهوده و عبث خواهد بود پس چون کتاب خدا حق است پس این روایات باطل است)

توضیح_ آيه شريفه در قرآن چنين است ، هوالذى خلقكم فمنكم كافر و منكم مؤ من و گويا تقديم و تاءخير در اينجا از اشتباهات نساخ است .( خیر نگارنده این خطا را از جعل جاعل می داند)

5-حضرت ابوالحسن عليه السلام درباره قول خداى عزوجل (((بنذر وفا مى كنند 6 سوره 76 ))) فرمود: بنذريكه از آنها پيمان گرفته شد و آن ولايت ماست ، وفا مى كنند.

ص: 139

6-امام باقر عليه السلام درباره قول خداى عزوجل (((و اگر آنها تورات و انجيل و آنچه را از پروردگارشان بر آنها نازل شده بپا دارند 66 سوره 5 ))) فرمود: آنچه نازل شده ولايت است .

7 -امام باقر عليه السلام درباره قول خدايتعالى : (((بگو من از شما براى پيغمبرى مردى بجز مودت خويشاوندان نمى خواهم 23 سوره 42 ))) فرمود: خويشاوندان ائمه عليهم السلام هستند.

8 -امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (((هر كه اطاعت خدا و رسولش كند (راجع بولايت على و ولايت امامان بعد از او) بكاميابى بزرگى رسيده است 71 سوره 33 ))) فرمود: اينگونه نازل شده است . (همانگونه که نگارنده بارها متذکر شده است اگر مقصود از (هکذا نزلت) این روایات آن باشد که قرآن تحریف شده است این روایت قطعاً جعلی است و اگر مقصود آن است که معنی آیه این است پس روایت بلااشکال است ولی ما من بعد تمامی این گونه روایات را به دلیل تعصبی که به قرآن داریم جعلی دانسته و حذف می نماییم)

9- يكى از ائمه عليهم السلام درباره قول خداى عزوجل چنين فرموده است : (((و شما حق نداشتيد رسول خدا را آزار دهيد 53 سوره 33 )))(نسبت بعلى و ائمه ) (((مانند آن كسان كه موسى را آزار كردند و خدا او را از آنچه درباره اش گفتند تبرئه نمود 69 سوره 33 )))

10-مردى از امام عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : (((هر كس از هدايت من پيروى كند گمراه نشود و بدبخت نگردد 123 سوره 20 ))) پرسيد، حضرت فرمود: يعنى هر كس بائمه معتقد باشد و از فرمانشان پيروى كند و از اطاعتشان بيرون نرود.

11-امام عليه السلام راجع بقول خداى تعالى (((سوگند باين شهر، در حاليكه تو در آن جاى دارى ، و سوگند بپدر و فرزندانى كه پديد آورد 3 سوره 50))) فرمود: پدر و فرزندان اميرالمؤ منين و فرزندان او هستند كه ائمه عليهم السلام باشند.

12-امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : (((بدانيد كه هر چه غنيمت گيريد، پنج يك آن از آن خدا و پيغمبر و خويشاوندان و، و، و است 40 سوره 8 ))) فرمود: خويشاوندان اميرالمؤ منين و ائمه عليهم السلام اند.

13-ابن سنان گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (((از كسانى كه آفريده ايم جماعتى هستند كه بحق هدايت مى يابند و بدان باز ميگردند 180 سوره 7 ))) پرسيدم ، فرمود ايشان ائمه هستند.

14-امام صادق عليه السلام درباره قول خداى تعالى : (((او كسى است كه اين كتاب را بر تو نازل كرده از آن جمله آيه هائى است محكم كه اصل كتاب است ))) فرمود: آنها اميرالمؤ منين عليه السلام و ائمه هستند (((و ديگر آيه هائيست متشابه ))) فرمود: اينها فلان و فلان هستند، (((و اما آنها كه در دلشان انحرافى هست ))) يعنى اصحاب و دوستان فلان و فلان (((از اين

ص: 140

كتاب آنچه را متشابه است ، براى فتنه جوئى و بقصد تاءويل پيروى مى كنند، در صورتيكه تاءويل آن را جز خدا و ريشه داران در علم نمى دانند 7 سوره 3 ))) ريشه داران در علم ، اميرالمؤ منين و ائمه عليهم السلام اند.

15-مام باقر عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : (((مگر پنداشتيد رها مى شويد، و خدا كسانى از شما را كه جهاد كرده و غير خدا و رسولش و مؤ منين پناهى نگرفته اند، معلوم نداشته است 17 سوره 9))) مقصود از مؤ منين (مجاهد) ائمه عليهم السلام السلام اند كه جز خدا و رسولش و مؤ منين پناهى نگرفته اند.

16-حلبى گويد: از امام صادق عليه السلام درباره قول خداى تعالى : (((و اگر بمسالمت ميل كردند تو نيز بدان ميل كن 61 سوره 8 ))) پرسيدم مسالمت چيست ؟ فرمود: وارد شدن در امر ولايت ماست . (يعنى اگر منافقين پيشنهاد كردند كه ولايت ما و امر تشيع را بپذيرند، تو هم از آنها بپذير، اگر چه بدانى در باطن كينه و نفاق دارند).

17-امام باقر عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : (((طبقه اى را بعد از طبقه ديگر مرتكب شويد 19 سوره 84 ))) فرمود: اى زراره ! مگر اين امت بعد از پيغمبر خود طبقه اى را بعد از طبقه ديگر نسبت بامر فلان و فلان و فلان مرتكب نشد؟ (يعنى اين امت هم قدم خود را جاى قدم امتهاى سابق گذاشت و بعد از پيغمبر خويش خليفه برحق را رها كرد و دنبال گوساله و سامرى و فلان و فلان رفت ).

18-عبداللّه بن جندب گويد: حضرت ابوالحسن عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل : (((ما اين گفتار را براى ايشان پى در پى كرديم ، شايد متذكر شوند. 51 سوره 28 ))) فرمود: امامى را بامامى ديگر پيوستيم (تا زمين از حجت خالى نماند و مردم را عذر و بهانه ئى نباشد).

19-امام باقر عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : (((بگوئيد بخدا و آنچه بسوى ما نازل شده ايمان آورديم ))) فرمود: مقصود از اين خطاب على عليه السلام و فاطمه و حسن و حسين است ، و پس از ايشان درباره ائمه عليهم السلام جاريست ، سپس گفتار خدا متوجه مردم مى شود و مى فرمايد: (((پس اگر ايمان آوردند (يعنى مردم ) بآنچه شما ايمان آورده ايد (مقصود على و فاطمه و حسن و حسين و ائمه عليهم السلام اند) هدايت يافته اند و اگر رو گردان شدند، ايشان در راه خلاف و دشمنى هستند 131 سوره 2))).

20-امام باقر عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : (((سزاوارترين مردم به ابراهيم ، كسانى هستند كه از او پيروى كرده و اين پيغمبر و كسانى هستند كه ايمان آوردند 67 سوره 3 ))) فرمود: ايمان آورندگان ائمه عليهم السلام و پيروان ايشانند.

ص: 141

21-امام باقر عليه السلام درباره قول خداى عزوجل (((از پيش به آدم سفارشى كرديم ، او فراموش كرد و برايش آهنگ پايدارى نديديم 115 سوره 20 ))) فرمود: يعنى درباره محمد و امامان بعد از او بوى سفارش كرديم ، او ترك نمود و تصميم نگرفت كه ايشان چنانند و پيغمبرانى كه اولواالعزم ناميده شدند، از اين جهت است كه خدا درباره محمد و اوصياء بعد از او، خصوصا درباره حضرت مهدى و روش او بايشان سفارش فرمود و آنها تصميم خود را استوار كردند كه مطلب چنين است و اعتراف نمودند.

توضیح_یعنی اين خود ترك اولائى بود كه از او صادر شد، وگرنه مقام عصمت و نبوتش مانع از اين است كه درباره او قائل شويم و حتى خدا را نپذيرفته و بقضاء او راضى نگشته است مرآت ص 317 .

22-امام باقر عليه السلام فرمود: خدا به پيغمبرش صلى اللّه عليه وآله وحى كرد: (((بآنچه بسويت وحى شده چنگ زن ، همانا تو براهى راست هستى 42 سوره 43 ))) يعنى : تو به ولايت على هستى و على همان راه راست است .

23-امام باقر عليه السلام (درباره اين آيه ) فرمود: (((اگر آنها آنچه را (درباره على ) پندشان دادند، بجا آورند، بر ايشان بهتر است 66 سوره 4 ))).

24-امام باقر عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل : (((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، همگى در راه مسالمت وارد شويد، و بدنبال شيطان مرويد كه او براى ش

25-مفضل بن عمر گويد: اين قول خداى جل و عز را بامام صادق عليه السلام عرض كردم : (((بلكه زندگى دنيا را برگزيدند))) فرمود: يعنى ولايت آنها (پيشوايان باطل ) را (((ولى آخرت بهتر و پايدارتر است ))) فرمود: يعنى ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام (((اين در كتابهاى نخستين ، كتابهاى ابراهيم و موسى هست آخر سوره 87 ))).

26-امام باقر عليه السلام (درباره اين آيه ) فرمود: (((آيا هرگاه بياورد (محمد) براى شما چيزى را كه دلخواه شما نيست (از دوستى على ) شما گردنكشى كنيد، پس دسته ئى (از آل محمد) را تكذيب كنيد و دسته ئى را بكشيد؟ 87 سوره 2 )))

27-امام رضا عليه السلام درباره اين قول خداى عزوجل فرمود: (((گران آمد بر مشركين (نسبت بولايت على ) آنچه ايشان را بسويش خوانى 13 سوره 42))) اى محمد! كه آن ولايت على است (حاصل اينكه تو مشركين را بولايت على مى خوانى و تحمل اين مطلب بر ايشان گرانست ) در كتاب اينگونه نوشته شده .( یعنی اگر مقصود از فراز آخر معنی آیه باشد روایت صحیح و اگر دلالت بر تحریف کتاب خدا داشته باشد جعلی است)

ص: 142

28-امام صادق عليه السلام درباره قول خداى جل و عز (((سفارش خدائى را كه ما را به اين (نعمت ) راهنمائى كرد و اگر خدا ما را راهنمائى نمى كرد، ما راه نمى يافتيم 43 سوره 7 ))) فرمود: چون روز قيامت شود، پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و اميرالمؤمنين و امامان از فرزندان او را بخوانند و آنها براى (رسيدگى بحساب و شفاعت ) مردم منصوب شوند، چون شيعيانشان آنها را ببينند، گويند: (((ستايش خدائى را كه ما را باين (نعمت ) رهبرى كرد و اگر خدا ما را رهبرى نمى كرد، هدايت نمى شديم ))) يعنى خدا ما را بولايت اميرالمؤ منين و امامان از فرزندانش عليهم السلام رهبرى فرمود.

29-امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : (((از چه مى پرسند؟ از آن خبر بزرگ ؟ 1 و 2 سوره 78 ))) فرمود: خبر بزرگ ولايت است ، و از حضرت پرسيدم اين آيه را (((آنجاست ولايت براى خدا بر حق 44 سوره 18 ))) فرمود: ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است .

30-امام باقر عليه السلام درباره قول خداى تعالى : (((توجه خود را با اعتدال بسوى دين بدار 30 سوره 30 ))) فرمود: آن ولايت است .

31-امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى تعالى (((ما در روز قيامت ترازوهاى عدالت در ميان نهيم 47 سوره 21 ))) فرمود: آن ترازوها پيغمبران و اوصياء ايشان عليهم السلامند.

32 -مفضل بن عمر گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : (((قرآن ديگرى بياور يا اين را عوض كن 15 سوره 10 ))) فرمود: مى گفتند يا على را عوض كن .

توضیح_ طبق اين روايت ، مقصود مشركين و منافقين اين بود كه اگر مى خواهى ما بتو ايمان آوريم آياتى كه راجع بفضيلت على عليه السلام است عوض كن ، يعنى فضيلت ديگران را بجاى او بگذار يا اصلا قرآنى بياور غير اين قرآن .

33 -ادريس بن عبداللّه گويد: از امام صادق عليه السلام تفسير اين آيه را پرسيدم : (((چه چيز شما را بدوزخ كشانيد؟ گويند: ما نماز گزار نبوديم 42 سوره 74 ))) فرمود: مقصود اين است كه : پيروى نكرديم از امامانى كه خداى تبارك و تعالى درباره ايشان فرموده است . (((و پيشوايان پيشرو، آنهايند مقربان 11 سوره 56 ))) مگر نمى بينى كه مردم اسبى را كه در مسابقه پشت سر سابق است مصلى نامند؟ همين معنى مقصود است در آنجا كه فرمايد (((ما از مصلين نبوديم ))) يعنى پيرو پيشروان نبوديم .

شرح_ امام صادق عليه السلام هم در اين روايت اسب اول را سابق و اسب دوم را مصلى بيان نموده و معنى مقصود را طبق اين اصطلاح بيان فرموده است ، زيرا سابقون در سوره واقعه بائمهعليهم السلام تفسير شده است و مصلى هم طبق اصطلاح اين مسابقه ، به معنى پيرو و دنبال و

ص: 143

دومين است ، پس معنى آيه اين است كه ، بهشتيان از دوزخيان پرسند براى چه به دوزخ در آمديد؟ جواب گويند: براى اينكه از امامان خود پيروى نكرديم ، و اين تاءويل بسيار مناسب است با معنى لغوى و اصطلاحى لفظ مصلى و هم با تفسيرى كه مفسرين در معنى آيه گفته اند، زيرا نمازگزاردن با پيروى از ائمه به وجود مى آيد و كامل مى شود.

34 -امام باقر عليه السلام درباره قول خداى عزوجل : (((اگر آنها بر اين طريقه استقامت ورزند، آبى فراوانشان دهم 16 سوره 72 ))) فرمود: خدا مى فرمايد: ايمان را در دلشان جايگزين كنيم ، و طريقه همان ولايت على بن ابيطالب و اوصياء او عليهم السلام است .

35-محمد بن مسلم گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (((كسانى كه گفتند: پروردگار ما خداست و سپس استقامت كردند. (((فرشتگان بر ايشان نازل شوند كه بيم مداريد و غم مخوريد و به بهشتى كه وعده يافته ايد شادمان باشيد))).

36-ابوحمزه گويد: از امام باقر عليه السلام قول خداى تعالى را: (((بگو شما را فقط يك اندرز مى دهم 46 سوره 34))) پرسيدم ، فرمود: يعنى تنها شما را به ولايت على عليه السلام اندرز مى دهم ، ولايت على همان يك اندرزى است كه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: (((فقط يك اندرز به شما مى دهم ))).

37-امام صادق عليه السلام درباره قول خداى عزوجل : (((آنها كه مؤ من شده و باز كافر شدند: سپس مؤ من شده و باز كافر شدند و آنگاه بر كفر خود افزودند، هرگز توبه آنها پذيرفته نگردد 137 سوره 4))) فرمود: اين آيه درباره فلان و فلان (خلفاء ثلاثه ) نازل شده كه در اول امر به پيغمبر صلى اللّه عليه وآله ايمان آوردند و چون ولايت (على عليه السلام ) به آنها عرضه شد، انكار كردند، همان زمان كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: هر كس من مولاى او هستم اين على مولاى او است ، سپس به وسيله بيعت كردن با اميرالمؤ منين عليه السلام ايمان آوردند، و بعد چون رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در گذشت كافر شدند، و بر بيعت خود پايدارى نكردند، سپس بوسيله بيعت گرفتن براى خود از كسانى كه با اميرالمؤ منين عليه السلام بيعت كرده بودند، بر كفر خود افزودند، پس در ايشان اثرى از ايمان باقى نماند.

توضیح_آخر آيه شريفه لم يكن الله ليغفر لهم است كه به جاى آن جمله لن تقبل توبتهم ذكر شده ، و اين جمله در آيه 90 سوره آل عمران است ، ولى از لحاظ معنى فرق ندارد.

38-امام صادق عليه السلام درباره قول خداى تعالى : (((كسانيكه پس از آنكه هدايت بر ايشان روشن شده بعقب برگشتند 25 سوره 47 ))) فرمود: ايشان فلان و فلان و فلان هستند كه با ترك گفتن ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام از ايمان بر گشتند. راوى گويد من عرض كردم : خداى

ص: 144

تعالى فرمايد: (((اين بدان جهت بود كه آنها به كسانى كه آنچه را خدا نازل كرده ناپسند دارند، گويند در بعضى از امور اطاعت شما خواهيم كرد))) فرمود: به خدا اين آيه درباره آن دو نفر (اولى و دومى ) و پيروان ايشان نازل شده است .

و آن قول خداى عزوجل است كه جبرئيل عليه السلام بر محمد صلى اللّه عليه وآله نازل كرده : (((اين بدان جهت بود كه آنها به كسانى كه آنچه را خدا نازل كرده (درباره على عليه السلام ) ناپسند دارند، گويند در بعضى از امور اطاعت شما خواهيم كرد))).

سپس امام فرمود: آنها بنى اميه را به پيمان خود دعوت كردند كه بعد از پيغمبر صلى اللّه عليه وآله امر امامت را در خاندان ما نگذارند، و از خمس چيزى به ما ندهند، و گفتند اگر خمس را به آنها دهيم به چيزى احتياج نخواهند داشت و از نبودن امر امامت در ميان آنها باك ندارند، بنى اميه به آنها گفتند: ما شما را در بعضى از آنچه دعوتمان مى كنيد اطاعت مى كنيم و آن موضوع خمس است كه به آنها چيزى ندهيم .

و اينكه خدا فرمايد: (((آنچه را خدا نازل كرده ناپسند دارند))) آنچه را كه خدا نازل كرده ، ولايت اميرالمومنين عليه السلام است كه برخلقش واجب ساخته و ابوعبيده همراه آنها و كاتب پيمان نامه ايشان بود خدا (درباره پيمان سرى آنها اين آيه ) نازل فرمود: (((بلكه كارى را استوار كرد، همانا ما استوار كنانيم يا پندارند كه ما نهان و رازشان را نمى شنويم تا آخر80 سوره 43))).

39 -امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل : (((و هر كه خواهد در آنجا از روى ستم تجاوزى كند 5 سوره 22 ))) فرمود: اين آيه درباره كسانى نازل شده كه وارد كعبه شدند و بر كفر و انكار خود نسبت به آنچه درباره اميرالمؤ منين عليه السلام نازل شده ، با يكديگر پيمان و قرارداد بستند، پس در كعبه به وسيله ستمى كه نسبت به پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و وليش كردند: تجاوز نمودند. دورى از رحمت خدا ستمگران را باد.

40-امام باقر عليه السلام راجع به اين قول خداى تعالى : (((شما گفتار مختلفى داريد فرمود (درباره امر ولايت ) منصرف شود از آن هر كه بايد منصرف شود 9 سوره 51 ))) هر كس از ولايت منصرف شود، از بهشت منصرف گردد

41 -امام صادق عليه السلام درباره قول خداى عزوجل : (((خود را به گردنه نينداخته ، تو چه دانى گردنه چيست ؟ آزاد كردن بند است 130 سوره 90))) فرمود: مقصود خدا از آزاد كردن بنده ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است ، زيرا ولايت آزاد كردن بنده است .

توضیح_عقبه به معنى گردنه كوه و اقتحام انجام دادن كار است با سختى و دشوارى ، و خود را به گردنه كوه انداختن كه كار مشكل و دشوار است ، تفسيرش آزاد كردن بنده و تاءويلش ولايت اميرالمؤ منين عليه

ص: 145

السلام است و مناسبت ولايت با آزادى بنده از اين نظر است كه پذيرفتن ولايت على عليه السلام و پيروى از آن حضرت روح حريت و آزادى را در مردم زنده مى كند و اسارت و بردگى را كه نتيجه كفر و بى ايمانى است از دامن آنها مى زدايد، در اينجا بايد بگفتار و رفتار اميرالمؤ منين عليه السلام از نظر تاريخ و اخبار توجه و دقتى بسزا كرد تا آثار حريت و آزادى را از لابلاى جملات و گوشه هاى تاريخ زندگى آن حضرت كه چون اختر فروزان نمايانست استنباط نمود.

42-امام صادق عليه السلام راجع به قول خداى تعالى : (((كسانى را كه ايمان آورده اند، مژده بده كه نزد پروردگارشان پايگاه راستى و درستى دارند 2 سوره 9))) فرمود: آن پايگاه ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است .

43-امام باقر عليه السلام درباره اين قول خداى تعالى فرمود: (((اينها دو دشمن باشند كه درباره پروردگار خود دشمنى كردند، كسانى كه (بولايت على عليه السلام ) كافر شدند، برايشان جامه هاى آتشين بريده شده )))

44-عبدالرحمن بن كثير گويد: از امام صادق عليه السلام راجع به قول خداى تعالى : (((آنجاست ولايت براى خدا بر حق 44 سوره 18))) پرسيدم ، فرمود: ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است . (به حديث 1113 رجوع شود).

45-امام صادق عليه السلام درباره قول خداى عزوجل : (((رنگ خدا است و كيست كه رنگ او از رنگ خدا بهتر باشد؟! 138 سوره 2))) فرمود: خدا مؤ منين را در زمان ميثاق بولايت رنگ آميزى كرد.

46-امام صادق عليه السلام درباره قول خداى عزوجل : (((پروردگارا! مرا و پدر و مادرم را با هر كه بحال ايمان وارد خانه من شود بيامرز 28 سروه 71 ))) فرمود: مقصود ولايت است ، هر كس وارد ولايت شود، به خانه پيغمبران وارد شده است .و مقصود از قول خداى تعالى : (((خدا مى خواهد ناپاكى را از شما خانواده ببرد و شما را به خوبى پاكيزه كند 33 سوره 33))) ائمه عليهم السلام و ولايت آنهاست ، هر كس در ولايت آنها وارد شود در خانه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله وارد شده است .

توضیح_آيه اول را خداى تعالى از زبان حضرت نوح عليه السلام بيان مى كند و دعائى است كه آن جناب بعد از غرق شدن كفار و بسلامت نشستن كشتى خود مى كند، و مقصود از ورود در خانه ، ورود در ولايت و پيروى اوست ، پس هر كه در ولايت ائمه عليهم السلام هم وارد شود، مشمول دعاى جناب نوح گردد.

ص: 146

47-محمد بن فضيل گويد: از حضرت رضا عليه السلام اين آيه را پرسيدم : (((بگو به فضل و رحمت خدا بايد شادمان باشند كه آن از آنچه جمع مى آورند بهتر است 58 سوره 10 فرمود: بولايت محمد و آل محمد (بايد شادمان باشند) كه آن بهتر است از دنيائى كه آنها جمع مى كنند.

48-زيد شحام گويد: شب جمعه اى بود و ما راه مى رفتيم كه امام صادق عليه السلام به من فرمود: قرآن بخوان ، زيرا شب جمعه است ، من اين آيه را خواندم : (((وعده گاه همگى آنها روز فصل قيامت است روزى كه هيچ دوستى براى دوست خود كارى نسازد و آنها يارى نشوند، مگر آنكه خدايش ترحم كند 42 سوره 44 ))) امام صادق عليه السلام فرمود: به خدا ما را خدا ترحم كرده و ما را خدا استثنا فرموده ولى ما از دوستان خود كارسازى كنيم .

توضیح_ فصل به معنى تمييز و جدا كردن است ، چون در قيامت اهل حق از اهل باطل جدا شوند آن روز را فصل گويند، يا به جهت اين است كه هر خويشاوند و دوستى از خويشاوند و دوستش جدا مى شود. و لفظ كان در قرآن نيست ، گويا كاتبين در اينجا افزوده اند. و طبق تفسير امام عليه السلام الا من رحم الله استثناء است از مولى اول نه از هم ينصرون . و نيز اين روايت دلالت دارد بر فضيلت قرائت قرآن در شب جمعه ، مرآت ص 328.

49-امام صادق عليه السلام : چون اين آيه نازل شد: (((و گوشى شنوا آن را حفظ كند 12 سوره 69 )))، رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: آن گوش تو است ، اى على .

50-امام صادق عليه السلام فرمود: (((اين راه على است كه مستقيم است 41 سوره 15))).

شرح_قرائت مشهور در اين آيه على به فتح لامست (حرمت جز باضافه ياء متكلم ) و بنا بر اين سه معنى را متحمل است .

(1) راه آنهائى كه گول شيطان خوردند، نزد من راست است ، يعنى به كيفر كردارشان مى رسانم.(2) گمراهان و مخلصان كه در آيه پيش ذكر شده است ، بر من گذر مى كنند و هر يك را مطابق كردارشان جزا خواهم داد.

(3) اين دين مستقيم است رهبرى و بيانش با من است. و قرائت ديگر على بكسر لامست ، و در اين صورت بعضى آن را برفع خوانده و صفت صراط گرفته اند يعنى راهيست عالى و بلند و بعضى بجز قرائت كرده اند، يعنى راه و طريقه على بن ابيطالب عليه السلام مستقيم است .

ص: 147

51-امام باقر عليه السلام درباره قول خداى تعالى : (((بگو راه من اين است ، او روى بصيرت و بينائى من و آنكه پيرويم كند، به سوى خدا مى خوانيم 108 سوره 12 ))) فرمود: خواننده بسوى خدا پيغمبر و اميرالمؤ منين و اوصياء بعد از او هستند.

52-سالم حناط گويد: از امام باقر عليه السلام اين قول خداى عزوجل را پرسيدم : (((و هر كس از مؤ منين كه در آنجا بود، بيرونش برديم ، زيرا در آنجا جز يك خانواده از مطيعان نيافتيم 35 سوره 51 )))امام باقر عليه السلام فرمود: در آن خانواده كسى جز آل محمد باقى نماند.

شرح_آيه شريفه در بيان داستان قوم لوطست كه همگى در كفر و طغيان سركشى كردند و به عذاب خدا گرفتار شدند، غير از خانواده جناب لوط عليه السلام . امام باقر عليه السلام در اين روايت خانواده آل محمد را هم از نظر ايمان و تقوى مانند خانواده لوط دانسته و از اهل عذاب خارج كرده است ، زيرا داستانهاى قرآن تنها از نظر يادآورى و عبرت گرفتن امت اسلامى بيان مى شود و بسا مواردى كه از آن داستان با اين امت نطق مى شود، زيرا همانطور كه خانواده لوط از آن جناب پيروى كرده و بسبب ايمان و تقواى خود از عذاب رستند، خاندان پيغمبر اسلام هم كه ائمه معصومينند، از آن حضرت پيروى كرده و ايمان و تقوى را به درجه كامل دارا گشتند.

53-امام باقر عليه السلام درباره قول خداى تعالى : (((و چون عذاب را نزديك بينند، چهره كافران زشت و بدريخت شود و به آنها گويند: اين همانست كه آن را طلب مى كرديد 27 سروه 67 ))) فرمود: اين آيه درباره اميرالمؤ منين و آن اصحابش نازل شده كه كردند آنچه كردند (مانند طلحه و زبير و خوارج و امثال آنها) آنها (در قيامت ) مى بينند كه اميرالمؤ منين در مقامى ست كه همه بحالش غبطه مى برند، پس چهره هاى ايشان زشت شود و به آنها گفته شود (((اين همانست كه آن را مى خواستيد))) همان كسى كه نامش را بخود مى بستيد (يعنى لقب اميرالمؤ منين كه مختص به او بود به خود مى بستيد).توضیح_بيشتر تفاسير مقصود از ضمير در كلمه راءوه را عذاب دانسته اند چنانكه در ترجمه بيان كرديم ولى طبق تفسيرى كه از اعمش نقل شده و در اين روايت هم بيان شد، مقصود از آن مقام قرب على بن ابيطالب عليه السلام است .

54-امام صادق عليه السلام درباره قول خداى تعالى : (((و شاهد و مشهود3 سوره 85 ) فرمود: پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و اميرالمؤ منين است . (يعنى پيغمبر بامامت على عليه السلام گواهى داد و على عليه السلام مورد گواهى آن حضرت قرار گرفت .

ص: 148

55-عمر حلال گويد: از حضرت ابوالحسن عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : (((پس فریادزننده ای ميان آنها فریاد لعنت خدا برستمگران باد 44 سوره 7 ))) پرسيدم فرمود: آن فریاد کننده اميرالمؤ منين عليه السلام است .

56-امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : (((بگفتار خوب هدايت شدند و براه ستوده هدايت يافتند 24 سوره 22 فرمود: اينها حمزه و عبيده و سلمان و ابوذر و مقداد بن اسود و عمار هستند كه باميرالمؤ منين عليه السلام هدايت يافتند.

و قول خداى تعالى :(((خدا ايمان را محبوب شما كرد و آن را در دل شما بياراست (مقصود از ايمان اميرالمؤ منين است ) و كفر و فسق و نافرمانى را مكروه شما كرد 7 سوره 49 ))) مقصود اولى و دومى و سومى است (پس اميرالمؤ منين عليه السلام بواسطه قوت و شدت ايمانش ، گويا عين ايمان شده و همچنين غاصبين خلافت عين كفر و فسق و عصيانند).

57-ابو عبيده گويد: از امام باقر عليه السلام درباره اين آيه پرسيدم : (((اگر راست گوئيد كتابى پيش از اين قران يا باقيمانده علمى براى من بياوريد4 سوره 72 ))) فرمود: مقصود از كتاب تورات و انجيل است و مقصود از باقيمانده علم ، علم اوصياء پيغمبرانست .

توضیح_ظاهرا ذكر اين روايت در اين باب مناسب نيست ، زيرا مقصود از اين باب ولايت اميرالمؤ منين و ائمه معصومين عليهم السلام است و مراد باوصياء پيغمبران در اين روايت ، اوصياء پيغمبران گذشته پيش از خاتم الانبياء است .

58-حضرت ابوالحسن عليه السلام فرمود: چون رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در خواب ديد كه تيم وعدى (ابوبكر و عمر) و بنى اميه بر منبر او مى نشينند، او را هراس و غم گرفت ، خداى تبارك و تعالى آيه قرآنى نازل فرمود تا مايه دلداريش باشد: (((و چون بفرشتگان گفتيم : بآدم سجده كنيد، همه سجده كردند، مگر ابليس كه سرپيچى كرد 116 سوره 20))) سپس بپيغمبر وحى1 فرستاد كه : اى محمد! من امر مى كنم و فرمان نمى برند، پس اگر تو هم درباره وصى ات امر كردى و فرمانت نبردند، بيتابى مكن .

59 -موسى بن جعفر عليه السلام درباره قول خداى تعالى : (((و چاه عاطل مانده و كاخ برافراشته 45 سوره 22 ))) فرمود: چاه عاطل مانده ، امام ساكت است ، و كاخ برافراشته امام گوياست . شرح_چاه عاطل مانده آنستكه آب دارد و مردم از آن استفاده نمى كنند و تاءويل نمودن امام ساكت را بآن تشبيهى است بسيار مناسب ، زيرا آب مايه حيات صورى و ظاهرى و علم امام مايه حيات معنوى و روحانى است و همانگونه كه بدبختى مردم گاهى سبب مى شود كه از آب

ص: 149

موجود صاف و زلال استفاده مى كنند گاهى هم شقاوت آنها سبب مى شود كه نتوانند از علم امام و رهبر خود استفاده كنند، مانند زمان خانه نشينى اميرالمؤ منين عليه السلام و زمان غيبت امام عصر عليه السلام و تشبيه امام ناطق بكاخ برافراشته نيز روشن و واضح است مانند زمان خلافت و حكومت آنحضرت و زمان ظهور امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف .

60-امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : (((بتو و كسانى كه پيش از تو بوده اند، وحى شد كه : اگر شرك آورى عملت تباه مى شود65 سوره 39))) فرمود: يعنى اگر در امر ولايت ديگرى را شريك گردانى (((بلكه خدا را عبادت كن و از شكر گزاران باش 66 سوره 39 ))) يعنى بلكه خدا را با اطاعت عبادت كن و از شكر گزاران باش ، كه برادر و پسر عمت را ياور تو ساختم .

61-امام صادق از پدرش و او از جدش عليهم السلام نقل ميكند كه راجع بقول خداى عزوجل : (((نعمت خدا را ميشناسند و انكار ميكنند 83 سوره 16))) فرمود: چون آيه (((سرپرست شما فقط خداست و پيغمبر و كسانيكه ايمان دارند، همانها كه نماز گزارند و در حالت ركوع زكاة دهند 55 سوره 5 ))) نازل شد، جمعى از اصحاب رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در مسجد مدينه انجمن كردند، بعضى از آنها ببعض ديگر گفتند: درباره اين آيه چه ميگوئيد؟ بعضى گفتند: اگر اين آيه را انكار كنيم ، آيات ديگر را هم انكار كرده ايم ، و اگر باين آيه ايمان آوريم (و آنرا بپذيريم ) اين خود خوارى ماست ، زيرا پسر ابيطالب بر ما مسلط مى شود، پس گفتند: ما يقين داريم كه محمد در آنچه مى گويد، راستگوست ، ولى ما از او پيروى مى كنيم و از على نسبت بآنچه دستورمان مى دهد فرمان نمى بريم . آنگاه اين آيه نازل شد: (((نعمت خدا را مى شناسند و باز انكار مى كنند))) يعنى ولايت على بن ابيطالب را مى شناسند، ولى بيشترشان نسبت بولايت كافرند.

62-سلام گويد: از امام باقر عليه السلام اين قول خداى تعالى را پرسيدم : (((كسانيكه بر زمين آهسته راه مى روند 63 سوره 25 ))) فرمود: ايشان اوصياء هستند كه از بيم دشمنشان (آهسته راه مى روند).

63-اصبغ بن نباته از اميرالمؤ منين عليه السلام راجع بقول خداى تعالى : (((مرا و پدر و مادرت را سپاسگزارى كن و سرانجام بسوى منست 14 سوره 31))) پرسيد، حضرت فرمود: پدر و مارى كه خدا سپاسگزارى ايشان را واجب كرده ، آنهايند كه علم از آنها تراوش كند و حكمت را (پس از مرگ خود) به ارث گذارند و مردم به اطاعتشان ماءمورند. و خدا پس از آن فرمايد: (((سرانجام بسوى منست ))) سرانجام بندگان بسوى خداست و راهنمايش همان پدر و مادر هستند.

سپس خدا روى سخن را متوجه پسر خنتمه و رفيقش نموده (يعنى عمر و ابوبكر، زيرا خنتمه نام مادر عمر است ) و نسبت بخاص و عام (پيغمبر و ساير مردم ) فرموده است : (((و اگر با تو ستيزه كنند كه بمن شرك آورى ،

ص: 150

يعنى از پيش خود درباره وصى ات سخنى گوئى و از آنكه دستور گوئى و از آنكه دستور اطاعتش دارى بر گردى از آنها فرمان مبر و سخنشان را مشنو.

سپس روى سخن را متوجه پدر و مادر نموده و فرموده است : (((در دنيا به نيكى همدمشان باش ))) يعنى فضيلت آنها را بمردم بشناسان و بروش آنها دعوت كن ، و همين است معنى قول خدا (((و راه كسى را كه سوى من بازگشته پيروى كن ، سپس بازگشت شما سوى من است ))) پس فرمود: اول بسوى خدا و سپس بسوى ماست . از خدا پروا كنيد و نافرمانى اين پدر و مادر نكنيد، زيرا خرسندى آنها خرسندى خدا، و خشمشان خشم خداست .

شرح_تفسير و ظاهر آيه شريفه درباره سفارش نسبت به پدر و مادر جسمانى و سپاسگزارى از آنها و خوشرفتارى با ايشانست ، ولى تاءويل آيه چنانكه اميرالمؤ منين عليه السلام بيان مى فرمايد، بر پدران روحانى كه پيغمبر و اوصياء آن حضرت باشند، منطبق مى شود، ليكن تطبيق مى شود، ليكن جزئياتش چنان كه مرحوم مجلسى مى گويد: از غريب ترين تاءويلاتست و بر فرض صدورش از اميرالمؤ منين عليه السلام از بطون عميقه است و از ظاهر معنى لفظ بسيار دور است و كسى آنرا داند كه خود فرموده است .

64- عمروبن حريث گويد: قول خداى تعالى را: (((مانند درخت پاكى كه ريشه اش بر جا و شاخه اش سر به آسمان كشيده 24 سوره 14 ))) از امام صادق عليه السلام پرسيدم ، حضرت فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله اصل و ريشه آن درخت است و اميرالمؤمنين عليه السلام فرع (و تنه ) آن و امامان از نسل آنها شاخه هاى آن و علم امامان ميوه آن و شيعيان مؤمن ايشان برگهاى آنست ، آيا در آن درخت چيز زياد ديگرى هست ؟ عرض كردم : نه ، بخدا. فرمود: بخدا كه چون مؤ منى متولد شد، برگى در آن درخت پيدا مى شود و چون مؤ منى مى ميرد، برگى از آن درخت ميافتد.شرح_در اين سوره مباركه خداى متعال كلمه طيبه را بچنين درخت طيب و پاكى مثل زده و كلمه خبيثه و ناپاك را بدرخت ناپاكى كه ريشه كن شده و ثباتى ندارد تشبيه فرموده : مفسرين گفته اند: مقصود از كلمه طيبه توحيد است يا هر كلامى كه عبادت خدا باشد و در اين روايت امام صادق عليه السلام آن را با پيغمبر و ائمه و علم آنها و شيعيانشان منطبق فرموده است ، و مقصود از سؤ ال آن حضرت از عمرو كه (((چيز زياد ديگرى در آن درخت هست ؟))) اين است كه چون درخت غير از ريشه و تنه و شاخه و ميوه و برگ چيز ديگرى ندارد و انطباق آنها را هم با افراد مذكور دانستى ، پس مردم ديگر با درخت خبيث و ناپاك منطبق مى شوند و در درخت طيب محلى ندارند.

ص: 151

65-امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (((كسى كه از پيش (يعنى هنگام ميثاق ) ايمان نياورده و يا در ايمان خويش كار خيرى نكرده ، ايمانش سودى ندهد 158 سوره 7 ))) فرمود: مقصود، اقرار به پيغمبران و اوصيائشان و اميرالمؤ منين بالخصوص است كه خدا فرمايد: ايمانش او را سود ندهد، زيرا ايمانش را سلب كرده است .

شرح_مجلسى (رحمة الله علیه) گويد: مقصود از ايمان آوردن ، اقرار به پيغمبر صلى اللّه عليه وآله است و مقصود از كار خير كردن در ايمان ، اقرار بولايت اميرالمؤ منين عليه السلام است ، پس كسى كه به پيغمبر صلى اللّه عليه وآله ايمان آورده و بولايت على ايمان نياورد، ايمان به پيغمبرش هم سلب شود و سودش ندهد.

66-امام باقر يا امام صادق عليه السلام درباره قول خداى عزوجل : (((بلكه هر كس كار بدى كند و گناهش او را فرا گيرد 81 سوره 2 ))) فرمود: چون امامت اميرالمؤ منين عليه السلام را انكار كند، (((آنها دوزخيانند و در آنجا جاودانند))).

شرح_علامه مجلسى (رحمة الله علیه) در تفسير آيه شريفه از بيضاوى نقل مى كند كه (((هر كس گناهى مرتكب شود و پشيمان نگردد، بار ديگر بسوى آن كشيده شود و كم كم در آن گناه فرو رود و گناهان بزرگتر را هم انجام دهد تا آنجا كه گناه از همه طرف او را فرا گيرد و نواحى دلش را احاطه كند، و طبعا مايل به گناه شود و آن را لذت بپندارد و اگر كسى او را نصيحت كند تكذيبش نمايد))) سپس مجليس (رحمة الله علیه) گويد: آن انسان را فرا مى گيرد تا آنجا كه در دوزخ جاودان مى گردد.

67-ابو عبيده حذاء گويد: از امام باقر عليه السلام راجع باستطاعت (( استطاعت مربوط به مسئله ی جبر و تفویض است که در جلد اول ص 225 گذشت)) گفتار مردم در آن باره پرسيدم حضرت اين آيه را تلاوت نمود: (((مردم پيوسته مختلف خواهند بود (از لحاظ عقيده )، جز آنكه را پروردگارت ترحم كند (و براه حق هدايتش فرمايد) و ايشانرا براى ترحم آفريده 119 سوره 12 ))) و فرمود: اى ابا عبيده ! مردم در رسيدن بقول حق مختلفند و همگى در هلاكتند (حق را كنار1 گذاشته از باطلها پيروى مى كنند). من عرض كردم : خدا مى فرمايد (((جز كسى را كه پروردگارت ترحم كند؟))) فرمود آنها شيعيان ما هستند و خدا آنها را براى رحمتش آفريده ، از اين رو فرمود: (((ايشان را براى ترحم آفريد))) يعنى براى اطاعت امام آفريد و امام همان رحمتى است كه خدا مى فرمايد: (((رحمت من همه چيز را فرا گرفته 156 سوره 7))) آن رحمت علم امامست و علم امام كه ماءخوذ از علم خداست همه چيز را فرا گرفته آنها شيعيان ما هستند (كه علم امام آنها را فرا گرفته و ديگران چون از علم امام بهره ئى نبرند، آنها را فرا نمى گيرد).

ص: 152

سپس خداى تعالى فرمايد: (((رحمت خدا را براى كسانى كه پرهيز كنند مقرر مى دارد))) يعنى از ولايت و طاعت غير امام پرهيز كنند، سپس فرمايد: (((او را نزد خود در تورات و انجيل نوشته مى يابند))) مقصود از او پيغمبر صلى اللّه عليه وآله و وصيش و امام قائم است (((كه ايشان را امر به معروف مى كنند (زمانى كه قيام فرمايد) و از منكر ((به صیغه ی اسم مفعول به معنی کار زشت است)) بازشان مى دارد))) و منكر ((به صیغه ی اسم فاعل به معنی انکارکننده و انجام دهنده ی کار زشت است)) كسى است كه فضيلت امام را نپذيرد و منكر شود (((و چيزهاى پاكيزه را براى ايشان حلال مى كند))) چيز پاكيزه بدست آوردن علم است از اهلش (((و پليدى ها را بر ايشان حرام مى كند))) پليديها گفتار مخالفين است (((و بند و زنجيرهائى كه بر دوش داشتند))) و زنجيرها همان سخنانى است كه درباره ترك فضيلت امام مى گفتند، در صورتى كه بآن دستور نداشتند، پس چون فضيلت امام را شناختند، بار گران را از دوششان بنهد و بار گران همان گناهست .

سپس خداى تعالى آنها را معرفى كرده و فرموده است : (((كسانى كه به او (يعنى بامام ) ايمان آورده و گراميش داشته و يارى اش كرده اند و از نورى كه همراه او نازل شده پيروى كرده اند ايشان رستگارانند 157 سوره 7 ))) يعنى كسانى كه از پرستش جبت و طاغوت دورى گزيدند وجبت وطاغوت . فلان و فلان و فلان است و پرستش اطاعت مردم است از ايشان .

باز خدا فرمايد: (((بسوى پروردگار خود باز گرديد و تسليم او شويد54 سوره 39 ))) سپس ايشان را پاداش داده و فرموده : (((بشارت در زندگى دنيا و آخرت براى آنهاست 64 سوره 10 ))) و امام ايشان را بقيام و ظهور حضرت قائم و به كشته شدن دشمنانشان و نجات در آخرت و ورود بر محمد صلى اللّه عليه وآله الصادقين بشارت دهد.

68-عمار ساباطى گويد: از امام صادق عليه السلام اين قول خداى عزوجل را پرسيدم : (((آيا كسى كه از خشنودى خدا پيروى كرده مانند كسى است كه به خشم خدا گرفتار شده و در دوزخ جايگاه دارد؟ چه بد سرانجاميست ! ايشان درجات مختلفى نزد خدا دارند 612 سوره 3 )))1 حضرت فرمود: كسانى كه از خشنودى خدا پيروى كرده ائمه هستند. اى عمار! بخدا كه ايشان درجات اهل ايمانند، كه بوسيله ولايت و معرفت ايشان نسبت بما، خدا اعمال نيكشان را چند برابر كند و درجات عالى آنها را افراشته سازد.

69-امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل : (((سخنان پاك بسوى او بالا رود و كار شايسته را بالا برد 10 سوره 35 ))) فرمود: ولايت ما خانواده مقصود است ، و با دست اشاره بسينه خود نمود. و فرمود: كسى كه ولايت ما را نداشته باشد، خدا هيچ عملى را از او بالا نبرد.

ص: 153

70-امام صادق عليه السلام درباره خداى عزوجل : (((خدا دو بهره از رحمت خود بشما دهد 28 سوره 57 ))) فرمود: آنها حسن و حسين عليهما السلام اند (((و نورى كه با آن راه رويد، براى شما قرار مى دهد))) فرمود، آن امامى است كه پيرويش مى كنيد))).

71-امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى تعالى (((از تو مى پرسند آن حقست ؟ 53 سوره 10 ))) يعنى آنچه درباره على عليه السلام مى گوئى (((بگو آرى به پروردگارم كه آنچه (درباره على ) مى گويم حق است و شما خدا را درمانده نكنيد))).

72-ابان بن تغلب گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : قربانت ، خداى تعالى فرمايد: (((خود را بگردنه نينداخته 11 سوره 90 ))) حضرت فرمود: كسى را كه خدا به بركت ولايت ما گرامى اش داشته از گردنه گذشته است و ما هستيم آن گردنه ئى كه هر كس وارد شود نجات يابد.

راوى گويد: من خاموش بودم ، باز حضرت فرمود: نمى خواهى بتو حرفى آموزم و افاده كنم كه از دنيا و آنچه در آنست برايت بهتر باشد؟ عرض كردم : چرا قربانت ، فرمود: آن قول خداست : (((آزاد كردن بنده 13 سوره 90 ))) آنگاه فرمود: مردم همگى برده دوزخند، مگر تو و اصحابت ، زيرا خدا ببركت ولايت ما خانواده گردن شما را از آتش دوزخ رهائى بخشيده (بحديث 1128 رجوع شود).

73-امام صادق عليه السلام درباره قول خداى جل و عز: (((بعهد من وفا كنيد 40 سوره 2 ))) فرمود: يعنى بولايت اميرالمؤ منين عليه السلام تا بعهد شما وفا كنم ))) يعنى بهشت را براى شما وفا كنم .

74-ابو بصير گويد: امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل : (((و چون آيه هاى روشن ما را بر آنها بخوانند، كسانى كه كافرند بكسانى كه مؤ منند گويند: كدام يك از دو دسته مقام بهتر و مجلس آراسته ترى دارند 73 سوره 19 ))) فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله قريش را بولايت ما دعوت كرد، آنها دورى گزيدند و انكار كردند، پس كفار قريش باهل ايمانى كه باميرالمؤ منين و ما خانواده اقرار كرده بودند از راه سرزنش گفتند: (((كدام يك از اين دو دسته مقام بهتر و مجلس آراسته ترى دارند))) خدا براى رد ايشان فرمود: (((پيش از ايشان چه نسلهائى را (از امتهاى گذشته ) هلاك كرده ايم كه اثاث و جلوه زندگى بهترى داشتند 74 سوره 19 ))).

عرض كردم : خدا فرمايد: (((هر كه در گمراهى باشد، خداى رحمانش همى كشاند))) فرمود: همه آنها در گمراهى بودند، نه بولايت اميرالمؤ منين ايمان آوردند و نه ولايت ما و گمراه بودند و گمراه كننده خدا ايشان را در گمراهى و طغيان همى كشيد تا بمردند، و خدا ايشان را ببدترين جايگاه و ناتوان تر سپاه رسانيد.

ص: 154

عرض كردم : خدا فرمايد: (((تا چون موعود خويش با عذاب و يا رستاخيز را ببينند، خواهند دانست نيست كه دانش بدتر و سپاهش ناتوانتر است ))) فرمود: اما اينكه فرمايد: (((تا چون موعود خويش را ببينند)))آن خروج قائم و رستاخيز است ، در آنروز خواهند دانست با آنچه را كه بدست قائمش بر آنها فرود آورد، اين است كه مى فرمايد: (((كيست كه مكانش بدتر (يعنى نزد قائم ) و سپاهش ناتواناتر است .

عرض كردم : خدا فرمايد: (((خدا هدايت هدايت شدگان را بيفزايد))) فرمود: خدا در آن روز آنهائى را كه هدايت شده اند بسبب پيرويشان از قائم هدايت روى هدايت افزايد، زيرا او را رد نكنند و منكر نشوند.

عرض كردم : خدا فرمايد: (((كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردند خداى رحمان براى آنها محبتى قرار خواهد داد 96 ))) فرمود: آن محبتى كه خداى تعالى مى فرمايد: دوستى اميرالمؤ منين عليه السلام است .

عرض كردم : (((ما تنها اين قرآن را بزبان تو روان كرده ايم تا پرهيزگاران را بشارت دهى و گروه سرسخت را بدان بيم دهى 97 ))) فرمود: خدا قرآن را بزبان او روان كرد، زمانى كه اميرالمؤ منين عليه السلام را براهنمائى منصوب كرد، پس مؤ منان را بشارت داد و كافران را به آن بيم داد، و اين كافران همان كسانند كه خدا در كتابش آنها را سرسخت يعنى كافر ناميده ، باز از آنحضرت درباره اين قول خدا پرسيدم : (((تا بيم دهى گروهى كه پدرانشان بيم نيافته و خودشان بى خبرند 6 سوره 36 ))) فرمود: يعنى تا بيم دهى گروهى را كه تو در ميان ايشان هستى چنانكه پدرانشان شدند، زيرا اينها از خدا و پيغمبر و تهديدش بى خبرند، (((گفتار خدا درباره بيشتر آنها ثابت شده (يعنى درباره كسانى كه بولايت اميرالمؤ منين و امامان بعد از او اقرار نياورند) و آنها ايمان نمى آورند))) بامامت اميرالمؤ منين و اوصياء بعد از او، و چون اقرار نياوردند. كيفرشان همانست كه خدا فرمايد: (((بگردنهاى ايشان غل و زنجيرها بگذاريم كه تا چانه آنها برسد و سرشان بى حركت ماند 8 سوره 36 ))) در ميان آتش دوزخ ، سپس فرمايد: (((و پيش رويشان سدى قرار دهيم و پشت سرشان سدى ديگر، و آنها را بپوشانيم كه جائى را نبينند))) اين عمل از نظر كيفرى است از جانب خدا براى ايشان كه ولايت اميرالمؤ منين و امامان بعد از او را انكار كردند، اين كيفر دنياى آنهاست و در آخرت در آتش دوزخ (بوسيله غل و زنجير) سرشان بى حركت ماند.سپس خدا فرمايد: اى محمد (((بيمشان دهى يا بيمشان ندهى براى آنها يكسانست ، اين مردم ايمان نياورند 10 ))) بخدا و بولايت على و جانشينان او، سپس فرمايد: (((فقط تو كسى را بيم دهى كه از ذكر (يعنى اميرالمؤ منين عليه السلام ) پيروى كند و از خداى رحمان بنا ديد ترسد، او را بشارت ده (اى محمد) به آمرزش و پاداشى ارجمند.

ص: 155

75-محمد بن فضيل گويد: از حضرت ابوالحسن عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (((مى خواهند با پف دهانشان نور خدا را خاموش كنند 8 سوره 61 ))) پرسيدم ، فرمود: يعنى مى خواهند ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام را با پف دهانشان خاموش كنند، عرض كردم : (((خدا تمام كننده نور خود است ))) فرمود: خدا تمام كننده امامت است ، بدليل قول خداى عزوجل (((كسانى كه بخدا و رسولش و نورى كه فرو فرستاده ايم ايمان آورند 8 سوره 64 ))) پس نور همان امامست .

عرض كردم : (((اوست خدائى كه رسول خود را بهدايت و دين حق فرستاده است 9 سوره 64 ))) فرمود: يعنى اوست كه رسولش را بولايت وصيش امر كرد و ولايت دين حق است .

عرض كردم : (((تا آن را بر هر دينى غالب كند))) فرمود: يعنى آن را در زمان قيام قائم بر همه دينها غلبه دهد، خدا مى فرمايد: (((و خدا تمام كننده نور خود است ))) يعنى ولايت قائم (((اگر چه كافران (بولايت على عليه السلام ) نخواهند))) عرض كردم : اين تنزيل است ؟ فرمود: آرى اين حرف تنزيل است و اما غير آن تاءويلست .

شرح_ يعنى جمله و الله متم نوره و لو كره الكافرون حرفى است كه از طرف خدا نازل شده است ، و اما آنچه من مى گويم يعنى جمله و لاية القائم و جمله بولاية على تاءويل است و مجلسى (رحمة الله علیه) گويد: يعنى اين دو جمله هم تنزيل است و ممكن است ، مقصود اين باشد كه اينها تفسير در زمان تنزيل است (يعنى جبرئيل عليه السلام آنچه را در قرآن موجود است آورده ولى همانجا براى من تفسير كرد كه مقصود ولايت قائم و ولايت على ست ).( و توجه نماید مخاطب محترم به مفاد این روایت عظیم که تماماً بر مدار حق گردش می نماید و حساسیت ما در همان فرازها در بحث تأویل و تنزیل برقرار است با این توجه که این روایت جامع است و تحکیم می نماید تمامی مفاد آن را روایاتی که منفردا با تاکید در تأویل وارد شده است بنابراین کلام قرآن تنزیل و کلام امام تفسیر و تأویل آن است والسلام)

عرض كردم : (تفسير اين آيه چيست ؟) (((اين براى آنست كه آنها ايمان آورده ، سپس كافر شدند 3 سوره 63 ))) فرمود خداى تبارك و تعالى كسانى را كه از پيغمبرش در امر ولايت وصيش پيروى نكرده ، منافق ناميده و كسى را كه وصيت و امامت او را منكر شده ، مانند ذكر محمد قرار داده و براى اين مطلب آيه اىنازل كرده و فرموده است : (((چون منافقين (بولايت وصيت ) نزد تو آيند، گويند: شهادت مى دهم كه تو پيغمبر خدائى ، خدا نيز داند كه تو پيغمبر او هستى و خدا شهادت مى دهد كه منافقين (بولايت على ) دروغ گويند. سوگندهاى دروغين خويش را سپر خود ساخته اند و از راه خدا برگشته اند (راه خدا همان وصى

ص: 156

است ) و بد است آنچه انجام مى دهند. اين براى آن است كه (برسالت تو) ايمان و (بولايت وصيت ) كافر شدند پس (خدا) بر دلهايشان مهر نهاد و آنها فهم نمى كنند 3 سوره 63 ))).

عرض كردم : معنى فهم نمى كنند چيست ؟ فرمود، خدا مى فرمايد: نبوت تو را تعقل نمى كنند. عرض كردم (((و چون بآنها گويند: بيائيد تا رسول خدا براى شما آمرزش طلبد))) فرمود: يعنى و چون بآنها گويند بولايت على برگرديد تا پيغمبر براى گناهان شما آمرزش طلبد (((سرهاى خويش به پيچند))) خدا فرمايد: (((و آنها را ببينى كه برگردند))) از ولايت على (((در حالى كه متكبرند))) از آن .

سپس گفتار خدا متوجه معرفى آنها شده ، مى فرمايد: (((براى آنها برابر است ، برايشان آمرزش خواهى يا آمرزش نخواهى ، خدا آنها را هرگز نخواهد آمرزيد، كه خدا گروه فاسقان را هدايت نكند))) يعنى ستمگران بوصى تو را.

عرض كردم : آيا آنكه نگونسار بر چهره خويش راه رود، هدايت يافته تر است ، يا آنكه باقامت راست براه مستقيم مى رود؟ 22 سوره 67 ))) فرمود: خدا كسى را كه از ولايت على برگشته بكسى مثل زده است كه برو افتاده ، راه مى رود و در كار خود گمراهست . و كسى را كه از على پيروى كند، باقامت راست و بر راه مستقيم قرار داده و راه مستقيم همان اميرالمؤ منين عليه السلام است .

عرض كردم : خدا فرمايد: (((آن گفتار رسولى ارجمند است 40 سوره 69))) فرمود: يعنى گفتار جبرئيل از جانب خدا درباره ولايت على عليه السلام است .

عرض كردم : (((و گفتار خيال پردازى نيست ، شما اندكى ايمان مى آوريد 41 سوره 69 ))) فرمود: آنها گفتند: محمد بپروردگارش دروغ بسته و خدا او را درباره على چنين دستورى نداده است ، پس خدا آيه اى فرستاد و فرمود: همانا ((((ولايت على ) از جانب پروردگار جهانيان نازل شده است . اگر (محمد) بعضى از گفته ها را بدروغ بما نسبت دهد، دست راستش را مى گيريم (او را بشدت بگيريم ) و شاهرگش را ببريم ))) سپس سخن را متوجه اين موضوع كرده و فرموده است : (((همانا (ولايت على ) ياد آورى است براى پرهيزگاران (جهانيان ) و ما مى دانيم كه بعضى از شما تكذيب كنندگانيد. و همانا (على ) مايه افسوس كافرانست . و همانا (ولايت او) حقيقت يقين است . تسبيح بگو (اى محمد) بنام پروردگار بزرگت آخر سوره 69 ))) مى فرمايد: پروردگار بزرگت را كه اين فضيلت بتو عطا فرموده سپاسگزارى كن .

عرض كردم : خدا فرمايد: (((و هنگامى كه هدايت را شنيديم بآن ايمان آورديم 13 سوره 71 ))) فرمود: هدايت همان ولايت است . يعنى بمولاى خود ايمان آورديم . پس هر كه بولايت مولاى خود ايمان آورد

ص: 157

(((از نقصان و ستم نترسد))) عرض كردم : اين تنزيل است ؟ فرمود: نه ، تاءويل است (يعنى آنچه درباره ولايت گفتم آيه قرآن نيست ولى مقصود و معنى آنست ).

عرض كردم : خدا فرمايد: (((من اختيار زيان زدن و هدايت كردن شما را ندارم 21 سوره 71 ))) فرمود: رسول خدا صلى اللّه عليه وآله مردم را بولايت على دعوت فرمود، قريش نزد آن حضرت انجمن كردند و گفتند: اى محمد ما را از اين امر معاف كن ، پيغمبر صلى اللّه عليه وآله بآنها فرمود: اين امر با خداست با من نيست ، آنها حضرت را متهم كردند و از نزدش بيرون آمدند. پس خدا اين آيه نازل فرمود: (((بگو من اختيار زيان زدن و هدايت كردن شما را ندارم . بگو هيچكس مرا در برابر خدا پناه ندهد (اگر نافرمانيش كنم ) و جز او پناهگاهى نيابم ، مگر اينكه از جانب خدا ابلاغ كنم و پيغامهاى او را (درباره على عليه السلام ) برسانم 22 ))).

عرض كردم : اين تنزيل است ؟ فرمود: آرى ، سپس خدا براى تاءكيد مطلب فرموده است : (((و هر كه نافرمانى خدا و رسولش كند (درباره ولايت على ) آتش دوزخ هميشه و جاودان براى او است ))) عرض كردم : (((تا زمانيكه عذاب موعود را ببينند خواهند دانست كيست كه ياورش ناتوانتر و سپاس كمتر است 23 ))) فرمود: مقصود از اين آيه امام قائم و ياران او است .

عرض كردم : (((بر آنچه مى گويند شكيبا باش 9 سوره 72 ))) فرمود: يعنى آنچه درباره تو مى گويند (((و از آنها ببر، بريدنى نيكو. و مرا واگذار (اى محمد) با تكذيب كنندگان (نسبت بوصيت ) كه صاحب نعمتند و اندكى مهلتشان ده 11 ))) عرض کردم: اين تنزيل است ؟ فرمود: آرى (يعنى كلمه بوصيك نيز نازل شده است ).

عرض كردم : (((تا به يقين رسند كسانى كه به آنها كتاب داده شده ؟ 31 سوره 74 ))) فرمود: يعنى تا يقين كنند كه خدا و پيغمبر و وصيش برحقند.

عرض كردم : (((و آنها كه ايمان آورده اند بر ايمانشان مى فزايد))) فرمود: يعنى ايمانشان بولايت وصى افزوده گردد.

عرض كردم : (((و اهل كتاب و مؤ منان شك نكنند؟))) فرمود: يعنى بولايت على عليه السلام .

عرض كردم : مقصود از شك چيست ؟ فرمود: مقصود اهل كتابست و مؤ منينى كه خدا ذكر نموده ، سپس فرمود: و آنها درباره ولايت شك نكنند.

عرض کردم : (((اين جز يادآورى براى بشر نيست ؟))) فرمود: آرى ، ولايت على عليه السلام است .

ص: 158

عرض كردم : (((آن يكى از حوادث بزرگست ؟))) فرمود: يعنى ولايت .

عرض كردم : (((براى هركس از شما كه خواهد جلو رود يا عقب افتد؟))) فرمود: يعنى كسى كه بولايت ما جلو رود از دوزخ عقب افتد و آنكه از ما عقب كشد، بدوزخ جلو رود.

عرض کردم: (((جز اصحاب يمين ؟))) فرمود: آنها بخدا شيعيان ما باشند.

عرض کردم : (((ما از نمازگزاران نبوديم ؟ 42))) فرمود: يعنى ما وصى محمد و اوصياء بعد از او را دوست نداشتيم و بر آنها درود نمى فرستادند.

عرض كردم : (((آنها را چه شده كه از اين تذكر روى گردانند؟ 49))) فرمود: يعنى از ولايت روى گردانند.

عرض كردم : (((نه ، اين ياد آورى است ؟))) فرمود: يعنى ولايت .

عرض كردم ، خدا فرمايد: (((بنذر وفا مى كنند؟ 7 سوره 76 ))) فرمود: يعنى به پيمانى كه خدا در ميثاق راجع بولايت ما از آنها گرفته وفا مى كنند،

عرض كردم : (((ما اين قرآن را بتو نازل كرديم ، نازل كردنى 31 ))) فرمود: يعنى نازل كردنى بولايت على عليه السلام .

عرض كردم : اين تنزيل است ؟ فرمود: آرى ، اين تاءويل است .

عرض كردم : (((همانا اين يادآورى است ؟))) فرمود: يعنى ولايت .

عرض كردم : (((خدا هر كه را خواهد در رحمت خود داخل كند؟31))) فرمود: يعنى در ولايت ما: فرمود، (((و خدا براى ستمگران عذابى دردناك آماده ساخته ))) مگر نبينى كه خدا فرمايد: (((بما ستم نكردند ولى بخودشان ستم مى كنند؟ 54 سوره 2 ))) امام فرمود: همانا خدا گرامى تر و عالى تر از آنست كه ستم بيند يا خود را بستم نسبت دهد، ولى خدا ما را بخود مربوط ساخت و ستم بما را ستم بخود قرار داد و ولايت خويش ، سپس براى اين موضوع آيه ئى بر پيغمبرش نازل كرد و فرمود: (((ما بآنها ستم نكرديم ، ولى آنها بخود ستم نمودند 118 سوره 16 ))) گفتم : اين تنزيل است ؟ فرمود: آرى .

عرض كردم : (((در آن روز واى بر تكذيب كنندگان ؟ 15 سوره 77 ))) فرمود: يعنى اى محمد واى بر تكذيب كنندگان ولايت على (بن ابيطالب ) عليه السلام كه بتو وحى كرديم (((مگر پيشينيان را هلاك نكرديم ؟ و ديگران را نيز دنبال آنها بريم ؟ 17 ))) فرمود: پيشينيان آنهايند كهپيغمبران را راجع باطاعت از اوصياء تكذيب نمودند (((با نافرمانان اينگونه رفتار مى كنيم ؟))) فرمود: يعنى آنها كه نسبت به آل محمد نافرمانى نموده و كردند آنچه كردند.

ص: 159

عرض كردم : (((همانا پرهيزگاران ))) فرمود: بخدا ما هستيم و شيعيان ما، جز ما كسى ملت ابراهيم را ندارد، و مردم ديگر از آن بركنارند.

عرض كردم : (((روزى كه روح و فرشتگان صف كشيده سخن نگويند... تا آخر آيه 38 سوره 78 (كه فرمايد: مگر كسى كه خدا باو اجازه دهد و او درست گويد))) فرمود: بخدا ما هستيم كه روز قيامت اجازه داريم (سخن گوئيم ) و درست گوئيم .

عرض كردم : آنگاه كه گوئيد چه خواهيد گفت ؟ فرمود: بزرگى پروردگار خود گوئيم و بر پيغمبر خود درود فرستيم و از شيعيان خود شفاعت كنيم ، و پروردگار ما ما را رد نكند.

عرض كردم : (((نه ، اصلا نامه گنهكاران در سجين است 7 سوره 83 ))) فرمود: آنها كسانى هستند كه نسبت بحق ائمه نافرمانى خدا كردند و بر ايشان ستم نمودند.

عرض كردم : (((سپس گفته مى شود: اينست آنچه تكذيبش مى كرديد؟ 16))) فرمود: يعنى اميرالمؤ منين عليه السلام عرض كردم : تنزيل است ؟ فرمود: آرى .( پس واضح و اظهرمن الشمس است صحت این روایت به دلیل نداشتن روایات معارض و داشتن روایات منطبق و همسو و بودن آن ها در راستای آیات قرآن و عقل و ... ، پس برای ذکر تأویل و تنزیل در پایان هر فراز این روایت دو احتمال وجود دارد اول خطای کاتب دوم تحریف در این فراز ها در راستای تخریب اصل روایت که عظیم و غیر قابل انکار است و ما نمونه این سیاست تحریف گرا در تخریب متون صحف آسمانی تورات و انجیل را در کتاب شریف نورالانوار خود شرح و تفسیر نموده ایم و السلام )

76-ابوبصير گويد: امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل : (((هر كه از ياد من روبگرداند زندگيش تنگ است 124 سوره 20 ))) فرمود: مقصود از آن (ياد من ) اميرالمؤ منين عليه السلام است . عرض كردم : (((او را روز قيامت كور محشور كنيم ))) فرمود: يعنى كور ديده در آخرت ، كور دل در دنيا از ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام و او در قيامت سر گردانست و مى گويد: (((چرا مرا كه بينا بودم ، كور محشور كردى ؟ گويد آنچنان كه آيات ما سوى تو آمد و آنها را فراموش كردى 122 ))) فرمود: آيات ائمه عليهم السلام اند (((كه تو آنها را فراموش كردى ، همچنان امروز فراموش مى شوى ))) يعنى همچنان كه آنها را رها كردى ، امروز در آتش رها مى شوى ، چنان كه ائمه عليهم السلام را رها كردى و امرشان را اطاعت نكردى و گفتارشان را نشنيدى .عرض كردم : (((و اين چنين جزا مى دهيم هر كس را كه زياده روى كرده و به آيه هاى پروردگارش ايمان نياورده ، همانا عذاب آخرت سخت تر و پايدارتر است 123 ))) فرمود: يعنى كسى كه

ص: 160

در ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام ديگرى را شريك كند و بآيات پروردگارش ايمان نياورد و ائمه عليهم السلام را از روى دشمنى رها كند و از آثارشان پيروى نكند و دوستشان ندارد.

عرض كردم : (((خدا بكار بندگان خود دقيق تر (مهربانتر) است ، هر كه را خواهد روزى دهد؟ 19 سوره 42 ))) فرمود: يعنى ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام .

عرض كردم : (((هر كس كشت آخرت خواهد؟))) فرمود: يعنى معرفت اميرالمؤ منين عليه السلام و ائمه (((در كشتش بيفزائيم ))) فرمود: يعنى معرفتش را بيفزائيم ، تا بهره خود را از دولت ائمه دريافت كند (((و هر كه كشت دنيا خواهد، از دنيا باو دهيم و در آخرت او را بهره ئى نيست 20 ))) فرمود: يعنى براى او از دولت حق با امام قائم بهره ئى نيست .

در روايات برگزيده و كلى راجع به ولايت

1-بكير بن اعين گويد: امام باقر عليه السلام مى فرمود: خدا از شيعيان ما پيمان ولايت گرفت ، در حالى كه مانند موران ريز بودند، همان روزى كه از ذره ها (روزى كه همه بشر مانند ذره يعنى مورچه بودند) پيمان گرفت و نيز بربوبيت خود و نبوت محمد صلى اللّه عليه وآله اقرار گرفت . (راجع بعالم ذره در كتاب ايمان و كفر بتفصيل بحث مى شود).( نظر نگارنده است که از کل خلایق این پیمان گرفته شد (الست بربکم) یعنی خداوند این پیمان الست را بدون استثناء از تمام خلایق اخذ فرموده است والسلام)

2-عقبه گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: خدا مخلوق را آفريد، و هر مخلوقى را كه دوست مى داشت از ماده اى كه دوست داشت آفريد، و آنچه را دوست داشت از گل بهشت آفريد. و هر مخلوقى را كه دوست نداشت از ماده اى كه دوست نداشت آفريد، و آنچه را دوست نداشت از گل دوزخ آفريد، سپس آنها را در سايه اى مبعوث كرد.

من عرض كردم : سايه چيست ؟ فرمود: نمى بينى كه سايه خودت را برابر خورشيد چيزى هست و چيزى نيست (يعنى چيزيست كه از خود شخصيت و استقلال ندارد و اين تنظيريست براى عالم مثال يا عالم ارواح يا عالم ذر) سپس خدا پيغمبران را در ميان آنها مبعوث ساخت تا ايشان را به اقرار خدا دعوت كنند، اين است كه خدا فرمايد: (((و اگر از آنها بپرسى كى خلقشان كرده ؟ خواهند گفت : خدا 78 سوره 43))) سپس خدا ايشان را باقرار نسبت به پيغمبران دعوت كرد، برخى اقرار و برخى انكار نمودند، آنگاه به ولايت ما دعوتشان كرد، به خدا كسى بدان اقرار كرد كه خدايش دوست داشت و آنكه را دشمن داشت، انكار كرد اين است گفتار خدا: (((به آنچه از پيش (در عالم ذر) تكذيب كرده اند، ايمان نخواهند آورد 74 سوره 10 ) سپس امام باقر عليه السلام فرمود: تكذيب آنها در آنجا (عالم ذر) بود،

ص: 161

شرح _علامه مجلسى ره گويد: عقيده محدثين اين است كه چون خدا نيكى و بدى كردار و عقيده بندگانش را مى دانست ، نيكان را از گل بهشت آفريد و بدان را از گل جهنم تا هر كدام از آن دو دسته به لياقت و سزاوارى خود برسند بنابراين كردار و رفتار آنها سبب شد كه آن گونه خلق شوند، نه آنكه بر عكس باشد (تا جبر لازم آيد).( تعبیر نگارنده از این راویان و توجیهات آن به گونه ای دیگر است یعنی نمی پذیرد که خدا نهی نماید از کسی که اختیاری در اعمال خود ندارد و به همین دلیل یعنی عدم توان به پیروی از حق محکوم شود به دوزخ و ...، ولذا تمامی این روایات و توجیهات به دلیل معارضه با آیات عظیمه ی کتاب خدا محکوم به طرد هستند والسلام)

و از محدث استرابادى نقل مى كند كه تشبيه عالم مثال به سايه از اين نظر است كه آن مرتبه از وجود نسبت بوجود خارجى چيزى نيست ولى نسبت به خود جيزى هست يا كنايه از اين است كه آنها اجسام لطيفه اى بودند.

3-امام صادق عليه السلام فرمود: ولايت ما همان ولايت خداست كه خدا هيچ پيغمبرى را جز به آن مبعوث نساخت

شرح ولايت خداست يعنى ولايت از طرف خداست يا به جهت اين است كه ولايت خدا بدون ولايت ما قبول نشود. و ولايت ما مختص به اين شريعت نيست ، بلكه در هر شريعتى لازم بوده است .

4-امام صادق عليه السلام مى فرمود: هيچ پيغمبرى نيامد، مگر به معرفت حق ما و برترى ما بر ديگران (يعنى اين دو مطلب از طرف خدا بر او واجب بود).

5-امام باقر عليه السلام مى فرمود: به خدا كه در آسمان هفتاد صف از ملائكه است ، اگر تمام مردم روى زمين انجمن كنند كه يك صف آنها را بشمارند، نتوانند، و آن فرشتگان همگى ولايت ما را معتقدند.

6-حضرت ابوالحسن عليه السلام فرمود: ولايت على عليه السلام در تمام كتب پيغمبران نوشته شده است و خدا هيچ پيغمبرى را مبعوث نسازد، جز به نبوت محمد صلى اللّه عليه وآله و وصيت على عليه السلام (يعنى اقرار به اين دو مطلب از طرف خدا بر او واجب است ).

7-امام باقر عليه السلام فرمود: همانا خداى عزوجل على عليه السلام را نشانه اى ميان خود و مخلوقش گماشت ، هر كه او را شناسد مؤ من است ، و هر كه انكارش كند كافر است و هر كه او را نشناسد گمراهست و هر كه ديگرى را همراه او گمارد مشركست ، و هر كه با ولايت او آيد ببهشت در آيد.

ص: 162

شرح _انكار در صورتى است كه آن حضرت را بشناسد و مقام امامت و ولايتش را بداند و با وجود آن به واسطه لجاج و عناد نپذيرد ولى نشناختن در صورتى است كه به مقام آن حضرت جاهل باشد. (پس توجه نماید مخاطب محترم به اصل متن روایت که چگونه امام معصوم علیه السلام مؤمن و کافر را معرفی و معرفت و انکار ولایت را در مقابل آن ها مذکور نموده است یعنی به عنوان مفاهیم متضاد آن ها پس مفهوم معرفت در برابر انکار به معنی تصدیق یاری است نه شناخت و السلام )

8-ابوحمزه گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: همانا على عليه السلام دريست كه خدا آن را (روى بندگانش ) گشوده ، هر كه از آن در وارد شود مؤ من است و هر كه از آن خارج شود كافر است ، و هر كس نه داخل شود نه خارج شود (بى طرف باشد يا آن حضرت را نشناسد) در زمره كسانى است كه خداى تبارك و تعالى درباره ايشان فرموده است : من درباره آنها به خواست خود رفتار كنم . (يا ببهشت و يا به دوزخشان برم ).( یعنی داخل در ولایت یعنی تصدیق ولایت و خارج شدن از ولایت یعنی انکار ولایت گروه سوم یعنی کسانی که در باغ نبودند یعنی مستضعفین و السلام )

در شناسائى ائمه دوستان خود را و واگذارى كارشان به ائمه عليه السلام

1-ما هرگاه مردى را ببينيم ، ايمان يا نفاق او را بحقيقتش مى شناسيم . (پس این گونه روایات دلالت بر جبر ندارد بلکه شرح احوال مخاطب است )

( ابواب تاريخ : زندگى و وفات پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم))

پيغمبر صلى اللّه عليه وآله هنگام ظهر و بروايتى هنگام طلوع فجر روز جمعه دوازدهم ربيع الاول عام الفيل((سالی که ابرهه سردار لشکر حبشه با پیل سواران به قصد جسارت به خانه کعبه آمد و به عذاب خدا گرفتار شد قرآن کریم داستانش را در سوره فیل بیان می کند))، چهل سال پيش از بعثت متولد شد، مادرش در ايام تشريق((ایام تشریق روزهای یازدهم و دوازدهم و سیزدهم بعد از اعمال حج است که اسلام آن را در ماه ذی حجه قرار داده ولی اعراب جاهلیت 2 سال در محرم حج می گذاردند و دو سال در سفر و همچنین در ماه های بعد در هر ماهی دو سال حج گزاردند پس بنابر آنکه تولد حضرت در ماه ربیع الاول بود و 9 ماه هم در شکم مادر بوده باشد ایام تشریق زمان حملش در جمادی الثانی بوده است))نزد جمره وسطى به او حامله گشت و مادرش در منزل شوهر خود) عبدالله بن عبدالمطلب بود، و آن حضرت را در شعب ابيطالب در خانه محمد بن يوسف ، در آخرين زوايه دست چپ كسى كه وارد خانه مى شود، زائيده . خيزران (مادر هادى عباسى ) آن خانه را (از كاخ محمد بن يوسف ) بيرون كرد و مسجدش نمود، و مردم در آن نماز مى خواندند پيغمبر صلى اللّه عليه وآله ، پس از بعثتش 13 سال در مكه بود آنگاه به

ص: 163

مدينه مهاجرت فرمود و 10 سال هم در آنجا بود، سپس در روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول كه 63 سال داشت وفات كرد.

پدرش عبدالله بن عبدالمطلب در مدينه نزد دائيهاى آن حضرت وفات كرد و او دو ماهه بود و مادرش آمنه دختر وهب بن عبد مناف بن زهرة بن كلاب بن مرة بن كعب بن لوى بن غالب ، در چهار سالگى آن حضرت وفات كرد، و عبدالمطلب زمانى وفات كرد كه آن حضرت قريب 8 سال داشت و سپس با خديجه ازدواج فرمود، زمانى كه بيست و چند ساله بود، براى پيغمبر از خديجه ، قاسم و رقيه و زينب و ام كلثوم پيش از مبعثش متولد شد و طيب و طاهر و فاطمه عليهما السلام بعد از مبعث ، و نيز روايت شده كه بعد از مبعث غير از فاطمه عليهما السلام متولد نشد و طيب و طاهر پيش از مبعث متولد شدند، خديجه عليهما السلام يكسال پيش از هجرت زمانى كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله از شعب ابيطالب بيرون آمد وفات كرد، و ابوطالب يك سال بعد از خديجه وفات كرد، چون پيغمبر صلى اللّه عليه وآله آن دو نفر را از دست داد، ماندن در مكه برايش ناگوار آمد و او را اندوه سختى گرفت و به جبرئيل عليه السلام شكايت كرد، خداى تعالى به او وحى كرد كه از شهرى كه مردمش ستمگرند بيرون رو، زيرا تو در مكه بعد از ابوطالب ياورى ندارى : و آن حضرت را امر به هجرت فرمود.

1-حسين بن عبدالله گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : رسول خدا صلى اللّه عليه وآله سرور فرزندان آدم بود؟ فرمود به خدا او سرور مخلوق خدا بود، و خدا هيچ مخلوقى را بهتر از محمد صلى اللّه عليه وآله نيافريده .

2-امام صادق عليه السلام از پيغمبر صلى اللّه عليه وآله ياد كرد و فرمود: خدا هيج نفس كشى را بهتر از محمد صلى اللّه عليه وآله نيافريده .

3 -امام صادق عليه السلام فرمود: خداى تبارك و تعالى فرمايد: اى محمد! من ترا و على را به صورت نورى يعنى روحى بدون پيكر آفريدم ، پيش از آنكه آسمان و زمين و عرض و دريايم را بيافرينم ، پس تو همواره يكتائى و تمجيد مرا مى گفتى ، سپس دو روح شما را گرد آوردم و يكى ساختم ، و آن يك روح مرا تمجيد و تقديس و تهليل ((یعنی گفتن لااله الاالله و خدا را بیگانگی ستودن)) مى گفت ، آنگاه آن را به دو قسمت كردم و باز هر يك از آن دو قسمت را به دو قسمت نمودم تا چهار روح شد، محمد يكى ، على يكى ، حسن و حسين دو تا.

سپس خدا فاطمه را از نورى كه در ابتدا روحى بدون پيكر بود آفريد، آنگاه با دست خود ما را مسح كرد و نورش را بما رسانيد.

ص: 164

شرح _مرحوم مجلسى در توضيح اين حديث اقوالى از خود و دانشمندان ديگر نقل مى كند، ولى آنچه جلب توجه ما را مى كند، اين است كه مى گويد: والله يعلم حقايق تلك الاسرار و حججه الاخيار عليهم السلام (((خدا و حجج برگزيده او حقايق اين اسرار مى دانند))).

4-امام باقر عليه السلام مى فرمايد: خداى تعالى به محمد صلى اللّه عليه وآله وحى كرد كه : اى محمد! من ترا آفريدم ، در حالى كه هيچ نبودى و از روح خود در تو دميدم ، براى شرافتى كه از خود نسبت به تو قائل شدم ، زمانى كه اطاعت ترا بر همه خلقم واجب ساختم ، پس هر كه ترا فرمانبرد، مرا فرمان برده . و هر كه نافرمانى تو كند، نافرمانى من كرده است . و آن اطاعت را نيز درباره على و نسلش ، آنهائى را كه بخود مخصوص نمودم (يازده فرزند معصوم او) واجب ساختم .

5-محمد بن سنان گويد: نزد امام محمد تقى عليه السلام بودم و اختلاف شيعه را مطرح كردم ، حضرت فرمود: اى محمد! همانا خداى تبارك و تعالى همواره بيگانگى خود يكتا بود (يگانه اى غير او نبود) سپس محمد و على و فاطمه را آفريد آنها هزار دوران بماندند، سپس چيزهاى ديگر را آفريد. و ايشان را بر آفرينش آنها گواه گرفت و اطاعت ايشان را در ميان مخلوق جارى ساخت (بر آنها واجب كرد) و كارهاى مخلوق را به ايشان واگذاشت . پس ايشان هر چه را خواهند حلال كنند و هر چه را خواهند حرام سازند، ولى هرگز جز آنچه خداى تبارك و تعالى خواهد نخواهند. سپس فرمود: اى محمد! اين است آن ديانتى كه هر كه از آن جلو رود (غلو كند، از دايره اسلام ) بيرون رفته و هر كه عقب بماند (و وارد دايره نشود) نابود گشته (دينش را باطل كرده ) و هر كه به آن بچسبد، به حق رسيده است ، اى محمد همواره ملازم اين ديانت باش .

6-امام صادق عليه السلام فرمود: يكى از قريش به رسول خدا صلى اللّه عليه وآله گفت : شما كه آخرين و پايان پيغمبران هستى ، بچه سبب (در مقام و رتبه ) از همه پيش افتادى ؟ فرمود: زيرا من نخستين كسى بودم كه بپروردگارم ايمان آوردم و نخستين كسى كه پاسخ گفت ، زمانى كه خدا از پيغمبران پيمان گرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت كه مگرنه اين است كه من پروردگار شما هستم ؟ گفتند بلی، من نخستين پيغمبرى بودم كه بلی گفت : پس سبقت من بر پيغمبران بواسطه اقرار بخدا بود (كه پيش از همه گفتم )

7-مفضل گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم : آنگاه كه در اظله (عالم ارواح يا عالم مثال يا عالم ذر) بوديد به چه كيفيت بوديد؟ فرمود: نزد پروردگار خود بوديم ، كسى جز ما نزد او نبود در سايه سبزى بوديم . و خدا را تسبيح و تقديس و تهليل و تمجيد مى گفتيم ، و هيچ

ص: 165

فرشته مقرب و جاندارى غير ما نبود، تا آنكه خدا آفرينش چيزها را اراده كرد، پس آنچه خواست . چنانكه خواست از ملائكه و غير آنها آفريد، و سپس علم آن را بما رسانيد.

8 -امام صادق عليه السلام مى فرمود: ما نخستين خاندانى هستيم كه خدا نام ما را بلند ساخت ، چون خدا آسمانها و زمين را آفريد بمنادئى دستور داد تا فرياد زند: گواهى دهم كه شايسته پرستشى جز خدا نيست سه بارگواهى دهم كه محمد صلى اللّه عليه وآله رسول خداست سه بارگواهى دهم كه على از روى حق اميرالمؤ منانست سه بار .

9 و فرمود: همانا خدا بود و هيچ پديده ئى نبود، سپس پديده و مكان را آفريد و نور الانوار را آفريد كه همه نورها از او نور گرفت و از نور خود كه همه نورها از آن نور يافت در آن (نور الانوار) جارى ساخت و ان نوريست كه محمد و على را از آن آفريد، پس محمد و على دو نور نخستين بودند زيرا پيش از آنها چيزى پديد نيامده بود، و آن دو همواره پاك و پاكيزه در صلبهاى پاك جارى بودند تا آنكه در پاكترين آنها يعنى عبدالله و ابوطالب از يكديگر جدا گشتند.

10-جابر بن يزيد گويد: امام باقر عليه السلام بمن فرمود: اى جابر! همانا خدا در اول آفرينش محمد صلى اللّه عليه وآله و خاندان رهنما و هدايت شده او را آفريد، و آنها در برابر خدا اشباح نور بودند عرض كردم ، اشباح چيست ؟ فرمود: يعنى سايه نور، پيكرهاى نورانى بدون روح ، و محمد صلى اللّه عليه وآله تنها بيك روح مؤ يد بود و آن روح القدس بود كه او و خاندانش بوسيله آن روح خدا را عبادت مى كردند و از اين جهت خدا ايشان را خويشتن دار، دانشمند، نيكوكار، برگزيده آفريد، با نماز و روزه و سجود و تسبيح و تهليل خدا را عبادت مى كردند و نمازها را مى گزاردند و حج مى كردند و روزه مى گرفتند.

11-امام باقر عليه السلام فرمود: در رسول خدا صلى اللّه عليه وآله سه چيز بود كه در هيچكس جز او نبود. 1 سايه نداشت (زيرا نور او تحت الشعاع خورشيد نمى گشت ) 2 از راهى نمى گذشت جز آنكه هر كس بعد از دو روز و سه روز از آنجا مى گذشت بواسطه بوى خوشش مى فهمد پيغمبر از آنجا عبور كرده است . 3 از هيچ سنگ و درختى عبور نمى كرد، جز آنكه براى او سجده مى كرد. (و اين سجده بعنوان احترام بود نه عبادت و معنوى بود نه ظاهرى نظير تسبيح موجودات خدا را).

12-امام صادق عليه السلام فرمود: چون رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را بمعراج بردند، جبرئيل او را بجائى رسانيد و خود با او نيامد. حضرت فرمود: اين جبرئيل ! در چنين حالى مرا تنها مى گذارى ؟! گفت : برو، بخدا در جائى قدم گذاشته اى كه هيچ بشرى قدم نگذاشته و پيش از تو هم بشرى در آنجا راه نرفته .

13-جابر گويد: بامام باقر عليه السلام عرض كردم : پيغمبر خدا را برايم وصف كن . فرمود: پيغمبر خدا صلى اللّه عليه وآله رنگش مايل بسرخى بود، چشمانش سياه و درشت ،

ص: 166

ابروانش بهم پيوسته ، كف دست و پايش پرگوشت و غيره كوتاه بود و از سفيدى گويا در قالب نقره بود، سر استخوانهاى شانه اش درشت بود، از شدت انس و مهرى كه با مردم داشت ، هرگاه متوجه كسى مى شد، با تمام بدن متوجه مى شد (نه آنكه مانند متكبران خود بين بگوشه چشم و ابرو بنگرد) رشته موئى از گودى گلويش تا سر نافش كشيده و مانند خط ميان صفحه اى از نقره درخشان بود (زيرا در ميان صفحه محدب نقره ، خط سياهى بنظر مى رسد و از اين تشبيه معلوم مى شود كه ساير قسمتهاى شكم بدون مو و براق بوده است ) و از گردن تا شانه مانند گلاب پاش تره ئى بو بينى داشت كه هنگام نوشيدن آب ، نزديك بود آب را پس زند، و چون راه مى رفت بجلو متمايل مى شد، مثل اينكه بسرازيرى مى رود، مانند پيغمبر خدا صلى اللّه عليه وآله ديده نشده ، نه پيش از او و نه بعد از او صلى اللّه عليه وآله .

14-امام صادق عليه السلام فرمود: همانا رسول خدا صلى اللّه عليه وآله فرمود: خدا امت مرا در عالم طينت برايم مجسم كرد، و نامهاى ايشان را بمن آموخت . چنانكه همه نامها را به آدم آموخت . آنگاه پرچمداران (خلفاء و زمامداران ) بر من گذشتند. من براى على و شيعيانش آمرزش خواستم ، و پروردگارم يك مطلب را درباره شيعيان على بمن وعده داد، عرض شد: يا رسول الله ، آن مطلب چيست ؟ فرمود: آمرزش براى ايمان آورندگانشان ، و در گذشت از گناهان ، براى كوچك و بزرگشان ، و اينكه تبديل گناه بحسنه و ثواب (كه در آيه شريفه يبدل الله سيئاتهم حسنات است ) براى آنها باشد.

15-امام صادق عليه السلام در خطبه اى كه بذكر حال و صفات پيغمبر و ائمه عليه السلام اختصاص داده مى فرمايد: آن بردبارى و وقار و مهربانى كه خدا داشت ، گناهان بزرگ و كارهاى زشت مردم ، او را مانع نشد كه براى آنها برگزيند دوست ترين و شريفترين پيغمبرانش را، يعنى محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم)را كه در حريم عزت تولد يافته ، و در خاندان شرافت اقامت گزيده ، حسبش ناآميخته و نسبش آلوده نگشته بود، صفاتش بر دانشمندان نامعلوم نبود، پيغمبران در كتب خود بوجودش مژده داده ، و صفاتش را دانشمندان بيان كرده و حكيمان در وصفش انديشيده بودند، پاكيزه اخلاقى بود بى نظير، هاشمى نسبى بى مانند، مكى وطنى بى همطراز.

حيا صفت او بود و سخاوت طبيعتش ، برمتانت ها و اخلاق نبوت سرشته شده و اوصاف و خويشتن دارى هاى رسالت بر او مهر شده بود. تا آنگاه كه وسائل مقدارات خدا او را بوقت خود رسانيد، قضا و قدر، بامر خدا او را بپايان كارش كشانيد، حكم حتمى خدا او را بسوى سرانجامش برد، هر امتى امت پس از خود را بوجودش مژده داد، و پشت بپشت هر پدرى او را بپدر ديگر تحويل داد، از زمان آدم تا برسد بپدرش عبدالله اصل و حسبش بزنا آميخته نشد و ولادت او با نزديكى ما مشروعى پليد نگشت ،

ص: 167

ولادتش در بهترين طايفه و گراميترين نواده (بنى هاشم ) و شريفترين قبيله (فاطمه مخزوميه ) و محفوظترين شكم بار دار (آمنه بنت وهب ) و امانت دارترين دامن بود. خدا او را برگزيد و پسنديد و انتخاب كرد، و كليدهاى دانش و سرچشمه هاى حركت بدو داد. او را مبعوث كرد تا رحمت بندگان و بهار جهان باشد. و خدا كتابى را بر او نازل كرد كه بيان و توضيح هر چيز در آنست ، يعنى قرآنى بلغت عربى بدون كجى ، شايد مردم پرهيزگار شوند، آنرا براى مردم بيان كرد و توضيح داد، با دانشى كه تفصيلش داد و دينى كه آشكارش ساخت و واجباتى كه آنها را لازم نمود و حدودى كه براى مردم وضع كرد و بيان نمود و امورى كه آنها را براى مخلوقش كشف كرد و آگاهشان ساخت .

در آن امور راهنمائى بسوى نجات است و نشانه هائى كه بهدايت خدا دعوت كند. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله رسالتش را تبليغ كرد و ماءموريتش را آشكار ساخت و بارهاى سنگين نبوت را كه بگردن گرفته بود، بمنزل رسانيد، و بخاطر پروردگارش صبر كرد، و در راهش جهاد نمود و براى امتش خير خواهى كرد و ايشان را به نجات دعوت كرد، و بياد خدا تشويق نمود، و براه هدايت دلالت فرمود، بوسيله برنامه ها و انگيزه هائى كه پايه هاى آن را براى بندگان پى ريزى كرد و مناره هائى كه نشانه هايش را بر افراشت تا مردم پس از او گمراه نشوند و آن حضرت نسبت بمردم دلسوز و مهربان بود.

1- امام باقر عليه السلام فرمود: چون رسول خدا صلى اللّه عليه وآله در گذشت ، آل محمد عليهم السلام (از شدت تاءثير و اندوه ) درازترين شب را مى گذرانيدند (چون خواب از چشمشان رفته بود و جهان در نظرشان تيره گشته بود) تا آنجا كه از آسمانى كه بالاى سرشان قرار گرفته و زمينى كه آنها را بر دوش كشيده فراموش كردند. زيرا رسول خدا صلى اللّه عليه وآله خويش و بيگانه را در راه خدا متحد ساخته بود (براى رضاى خدا حامى و مدافع خويشان و يگانگان بود و كمانشان را بزه كشيده بود) در آن ميان كه ايشان چنان حالى داشتند، واردى بر ايشان در آمد، كه خودش را نمى ديدند و سخنش را مى شنيدند و او مى گفت :

درود و رحمت و بركات خدا بر شما خانواده باد، همانا با وجود خدا در سايه او هر معصيبتى را بردبارى و دلخوشى و هر هلاكتى را نجات و از دست رفته ئى را جبرانيست (((هر جاندارى مرگ را مى چشد و روز قيامت پاداشهاى شما را تمام مى دهند، هر كه را از دوزخ بكنار برند و ببهشت در آورند، كامياب شده و زندگى دنيا جز كالاى فريب نباشد185 سوره 30))).

همانا خدا شما را برگزيده و برترى داده و پاك نموده و خانواده پيغمبرش قرار داده و علم خود را بشما سپرده و كتاب خود را بشما بارث داده و شما را صندوق علم و عصاى عزتش ساخته ، (يعنى خود را در ميان مخلوق بشما قائم نموده ) و از نور خود براى شما مثل زده (بحديث 513 رجوع شود) و شما را از لغزش

ص: 168

محفوظ داشته و از فتنه ها ايمن ساخته ، پس شما با دلدارى خدا تسليت يابيد، زيرا خدا رحمتش را از شما باز نگرفته و نعمتش را زايل نفرموده است .

شما اهل خداى عزوجل هستيد، ببركت شما نعمت كامل گشته ، و پراكنده گى گرد آمده و اتحاد كلمه پيدا شده و شما اولياء خدائيد، هر كه از شما پيروى كند كامياب شده ، و هر كه بحق شما ستم روا دارد، هلاكت يافته ، دوستى شما از جانب خدا در قرآن بر بندگان مؤ من واجب گشته ، علاوه بر همه اينها خدا هرگاه بخواهد شما را يارى كند تواناست . پس شما هم براى عاقبت امر شكيبا باشيد، زيرا عاقبت كارها بسوى خدا مى گرايد (و خدا اهل حق را بپاداش صبرشان مى رساند).

خدا شما را بعنوان امانت از پيغمبرش پذيرفته ، و باولياء مؤ منينش كه در روى زمين هستند سپرده است . هر كه امانت خود را بپردازد، خدا پاداش راستى و درستيش را باو دهد. شما هستيد آن امانت سپرده شده و دوستى و اطاعت مردم نسبت بشما واجب و لازم است ، رسول خدا صلى الله عليه و آله در گذشت ، در حالى كه دين را براى شما كامل كرد، و راه نجات را بيان فرمود، و براى هيچ نادانى عذرى باقى نگذاشت پس هر كه نادان ماند، يا خود را بنادانى زند، يا انكار كند يا فراموش نمايد، و يا خود را بفراموشى زند، حسابش با خدا است ، و خدا دنبال حوائج شما است ، شما را بخدا مى سپارم ، درود بر شما باد.

من از امام باقر عليه السلام پرسيدم اين تسليت از جانب كه براى آنها آمد؟ فرمود: از جانب خداى تبارك و تعالى .

17 -امام صادق عليه السلام فرمود: هرگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله در شب تار ديدار مى شد نورى مانند پاره ماه از او بچشم مى خورد.

18- و فرمود: جبرئيل عليه السلام بر پيغمبر نازل شد و گفت : اى محمد! پروردگارت بتو سلام مى رساند و مى فرمايد: من آتش دوزخ را حرام كردم بر پشتى كه ترا فرود آورد، و شكمى كه بتو آبستن شد، و دامانى كه ترا پروريد: آن پشت ، پشت عبدالله بن عبد المطلب است ، و شكمى كه بتو آبستن شد، آمنه بنت وهب ، و اما دامانى كه ترا پروريد، دامان ابيطالب و طبق روايت اين فضال و فاطمه بنت اسد است .

19- و فرمود: عبدالمطلب روز قيامت بعنوان يك امت محشور شود و سيماى پيغمبران و هيبت سلاطين داشته باشد.

ص: 169

شرح_مجلسى (رحمة الله علیه) از نهايه ابن اثير نقل مى كند كه مردمى را كه در ميان جماعتى دينى مخصوص بخود داشته باشد امت گويند، چنانكه خداى تعالى درباره ابراهيم فرمايد: (((هملنا ابراهيم امتى بود)))بنابراين چون در ميان تمام مشركين مكه تنها عبدالمطلب خدا شناس بود، او را امت ناميدند، چنانكه حضرت ابراهيم هم در زمان خود چنان بود. و از مفردات راغب نقل كند كه ابراهيم بتنهائى از لحاظ عبادت بجاى يك امت و جماعت بود، از اين رو او را امت فرمود: و بعضى گفته اند: مردى كه خير و ديانت در او جمع باشد امتش گويند.

20-و فرمود: عبدالمطلب نخستين كسى است كه (از ميان فرزندان اسماعيل ) به بدا معتقد بود، او روز قيامت بعنوان يك امت مبعوث شود و رونق سلاطين سيماى پيغمبران داشته باشد.

21-و فرمود: عبدالمطلب بتنهائى يك امت مبعوث شود، و رونق سلاطين و هيئت پيغمبران داشته باشد، و اين بجهت آنست كه او نخستين معتقد به بدا بود. و فرمود: عبدالمطلب رسول خدا صلى اللّه عليه وآله را بسوى ساربانانش فرستاد تا شتران فرار كرده را گرد آورد. حضرت دير كرد، عبدالمطلب حلقه در خانه كعبه را گرفت و مى گفت : (((پروردگارا اهل خود را هلاك مى كنى ؟! اگر چنين كنى امرى از جانب تو ظاهر گشته است ))) (زيرا من در كتب و اختيار پيغمبران گذشته خوانده ام كه اين نوه من پيغمبر خواهد شد، اگر در كودكى بميرد، معلوم مى شود براى خدا بدا حاصل شده است ) سپس پيغمبر صلى اللّه عليه وآله شترها را آورد و عبدالمطلب در هر جاده و دره ئى كسى را بجستجوى پيغمبر فرستاد و فرياد مى زد: (((پروردگارا اهل خود را هلاك مى كنى ؟!! اگر چنين كنى براى تو بدا حاصل گشته است ))) چون چشمش بپيغمبر صلى اللّه عليه وآله افتاد، او را در بر گرفت و بوسيد و فرمود: پسر جانم : پس از اين ترا دنبال كارى نفرستم ، زيرا مى ترسم ، ناگهان گرفتار و كشته شوى .

22-امام صادق عليه السلام فرمود: چون امير حبشه لشكر خود را همراه پيلان بسوى مكه فرستاد تا خانه كعبه را خراب كند، بشتران عبدالمطلب بر خوردند و آنها را پيش راندند، اين خبر به عبدالمطلب رسيد. او نزد امير حبشه آمد. دربان امير در آمد و گفت : اين عبدالمطلب بن هاشم است ، گفت : چه مى خواهد؟ مترجم گفت : آمده است و تقاضا دارد كه شترانى را كه لشكر تو برده اند باو برگردانى ، پادشاه حبشه با صحابش گفت : اين مرد رئيس و پيشواى قومى است كه من براى خراب كردن خانه اى كه عبادتش مى كنند آمده ام ، و او رها كردن شترانش را از من مى خواهد، اگر او دست بازداشتن از خراب كردن كعبه را از من مى خواست . مى پذيرفتم ، شترانش را باو برگردانيد، عبدالمطلب به مترجمش گفت : سلطان بتو چه گفت ؟ مترجم باو گزارش داد، عبدالمطلب گفت : من صاحب شتر هستم و خانه صاحبى دارد كه آن را نگه مى دارد،

ص: 170

شتران را باو پس دادند و عبدالمطلب بجانب منزلش برگشت . هنگام مراجعت به فيل برخورد، باو گفت : اى محمود! فيل سرش را حركت داد، باو گفت : مى دانى تو را براى چه آورده اند؟ فيل با سر اشاره كرد: نه ، عبدالمطلب گفت : ترا آورده اند تا خانه پروردگارت را خراب كنى ، چنين كارى را انجام مى دهى ؟ با سر اشاره كرد: نه ، عبدالمطلب بمنزلش مراجعت كرد.

چون صبح شد، لشكريان فيل را بردند تا وارد خانه شود، فيل سرباز زد و امتناع ورزيد، آن هنگام عبدالمطلب به يكى از غلامانش گفت : بالاى كوه رو و بنگر تا چه بينى ، گفت : يك سياهى از طرف دريا مى بينم گفت : چشمت به همه آنها مى رسد؟ گفت : نه ولى نزديك است برسد، چون نزديك شد، گفت : پرنده بسيارى است كه آنها را نمى شناسم ، و هر يك از آنها سنگى باندازه سنگى كه با پشت ناخن مى پرانند يا كوچكتر در منقار دارد: عبدالمطلب گفت : به پروردگار عبدالمطلب ، جز اين قوم را نخواهند، تا آنگاه كه بالاى سر همه لشكر قرار گرفتند، سنگ ريزه را انداختند، هر سنگريزه بر سر مردى فرود آمد و از مقعدش خارج شد و او را بكشت ، از آن لشكر جز يك مرد جان بدر نبرد كه رفت و گزارش را بمردم گفت : چون گزارش را گفت پرنده سنگ ريزه را افكند و او را هم بكشت .

23-امام صادق عليه السلام فرمود: در آستانه كعبه براى عبدالمطلب فرشى مى گستردند كه مخصوص او بود و براى ديگرى در آنجا فرش گسترده نمى شد، و او فرزندانى داشت كه بالاى سرش مى ايستادند و از كسانى كه نزديكش مى رفتند جلوگيرى مى كردند. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله كه كودكى بود تازه به راه افتاد بيامد و روى زانوى عبدالمطلب نشست ، يكى از آنها خم شد تا رسول خدا را از او دور كند، عبدالمطلب گفت از پسرم دست بدار، زيرا فرشته نزد او آمده (او را آورده ، يا سلطنت باو رسد).

24-و فرمود: حكايت ابوطالب حكايت اصحاب كهف است كه ايمان را نهان كردند و شرك را اظهار داشتند، پس خدا پاداششان را دو بار بآنها داد. (يك بار بجهت ايمان آوردن و يك بار بجهت تقيه كردن ).

25-اسحاق بن جعفر از پدرش (امام صادق ) عليه السلام نقل كند كه به آن حضرت عرض شد: آنها (اهل سنت ) گمان كنند كه ابوطالب كافر بوده است ، فرمود: دروغ گويند، چگونه او كافر است كه مى گويد:

مگر نمى دانند كه ما محمد را مانند موسى پيغمبرى يافته ايم كه در كتابهاى نخست و سلف نامش نوشته است ؟ و در حديث ديگر فرمود:

ص: 171

چگونه مى شود كه ابوطالب كافر باشد؟ در صورتى كه خود او مى گويد: مردم دانسته اند كه ما فرزند خود را به دروغ نسبت ندهيم و بسخن ياوه سرايان اعتنا نمى شود. او روسفيد و آبرومندى است كه باحترام آبروى او طلب باران مى شود. او فرياد رس يتيمان و پناه بيوه زنانست :

توضیح_ابوطالب اين شعر را هنگامى گفت كه در مكه خشكسالى پيدا شد، و پدرش عبدالمطلب باو دستور داد تا پيغمبر را كه كودكى در قنداق بود بياورد و در برابر كعبه بسوى آسمان بلند كند و بگويد:

پروردگارا بحق اين كودك بارانى براى ما بفرست ، او چنين كرد و پس از ساعتى ابرى پديد شد و بارانى فراوان آمد مرآت ص 369.

26-امام صادق عليه السلام فرمود: در آن ميان كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله در مسجدالحرام بود و لباسهاى نو در برداشت ، مشركين شكمبه شترى را بر او افكندند و لباسهايش را آلوده كردند، پيغمبر از اين عمل بقدرى ناراحت شد كه خدا داند، آنگاه نزد ابوطالب آمد و گفت : اى عمو! حسب مرا در ميان خود چگونه مى بينى ؟ او گفت : مگر چه شده اى برادر زاده ؟! حضرت گزارش داد، ابوطالب حمزه را طلبيد و خودش هم شمشير بر گرفت و بحمزه گفت : شكمبه را بردار، سپس همراه پيغمبرى بسوى آن قوم رفت تا نزد قريش رسيد، آنها گرد كعبه بودند، چون او را ديدند آثار خشم و بدى را در چهره اش خواندند، آنگاه به حمزه گفت : شكمبه را بر سبيل همه بمال ، او چنين كرد، تا به نفر آخرشان هم ماليد، سپس ابوطالب متوجه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله شد و گفت : برادر زاده ؟ اينست حسب تو در ميان ما.

27-و فرمود: چون ابوطالب وفات يافت ، جبرئيل بر پيغمبر صلى اللّه عليه وآله نازل شد و عرض كرد: اى محمد! از مكه بيرون رو، زيرا در اينجا ياورى ندارى و قريش هم بر پيغمبر هجوم آوردند. حضرت از آنجا فرار كرد تا به يكى از كوههاى مكه كه حجونش مى گفتند رسيد و در آنجا شد، (گويا مقصود همان كوهى است كه غار مشهور در آن بوده و هجرت در اين زمان واقع شد).

28-و فرمود: همانا ابوطالب بحساب جمل اسلام آورد، يعنى بهر زبان .

29-و فرمود: ابوطالب بحساب جمل اسلام آورد و با دستش عدد شصت و سه را متشكل كرد.

شرح حساب جمل در اصطلاح امروز همان حساب ابجد است كه از دير زمان نزد منجمين و مؤ لفين مرسوم و معمول بوده و در تقاويم و شماره گذاريهاى صفحات مقدمه كتاب و مواد تاريخ و رموز ديگر بكار مى رفته است و ترتيبش چنان است كه : الف را يك و با را دو و جيم را سه و دال را چهار بحساب مى آورند و از يا

ص: 172

كه بده مى رسد ده ده بالا مى روند و از عدد صد به دويست و سيصد بالا مى روند تا آنكه حرف غين را هزار بشمار مى آورند، بنابراين در تطبيق اين روايت با اين حساب چند وجه گفته شده است :

(1) عدد 63 بحساب ابجد مساوى دو كلمه (لا و الا) است كه مختصر كلمه لا اله الا الله مى باشد و پايه توحيد است .

(2) عدد 63 با حروف ابجد كلمه سج را نشان مى دهد و آن بمعنى نهان كن و مخفى دار مى باشد پس مقصود ابوطالب و هم امام صادق عليه السلام از اين روايت بيان تقيه و اسلام پنهانى ابوطالب بوده است .

(3) مقصود اين است كه ابوطالب به 63 زبان اظهار اسلام كرد.

(4) مقصود اين است كه ابوطالب هنگام اسلام آوردنش 63 سال داشت .

(5) مقصود اين است كه ابوطالب 63 قصيده در مدح پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)سروده كه همگى دلالت بر ايمان او دارد.

30 -ابومريم انصارى گويد: بامام باقر عليه السلام عرض كردم : چگونه بر جنازه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله نماز خوانده شد؟ فرمود: چون اميرالمؤ منين عليه السلام غسلش داد و كفنش نمود و روپوشى بر او كشيد، بده نفر اجازه ورود داد تا گردش حلقه زدند. اميرالمؤ منين عليه السلام در ميان آنها ايستاد و فرمود: (((همانا خدا و فرشتگانش بر پيغمبر درود مى فرستند، اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بر او درود فرستيد و سلام كنيد، سلام تمام 56 سوره 33 ))) پس مردم هم چنانكه حضرت مى فرمود، مى گفتند تا آنكه تمام اهل مدينه و اهل عوالى (آباديهاى نزديك مدينه ، در روى تپه ها) بر آن حضرت نماز گزاردند.

شرح _ظاهر اين است كه نماز بر آن حضرت تنها بهمين كيفيت انجام شده و دعاء و تكبير ديگرى نداشته است و ممكن است مقصود اين باشد كه اين آيه را پيش از نماز يا بعد از هر تكبير مى خوانده اند. و ممكن است نماز مخصوص بر آن حضرت را اميرالمؤ منين عليه السلام با اصحاب خاص خود در ابتداء خوانده و نمازهاى ديگر بهر نحوى كه بوده ، پس از انجام اصل فريضه و به منظورى غير از اداى واجب گزارده شده است .

31- امام باقر عليه السلام فرمود: پيغمبر صلى اللّه عليه وآله به على عليه السلام فرمود: يا على مراد در اينجا دفن كفن و قبرم را چهار انگشت از زمين بلند كن و بر آن آب بپاش .

32-امام صادق عليه السلام فرمود: عباس نزد اميرالمؤ منين عليه السلام آمد و عرض كرد: يا على مردم گرد آمده اند تا رسول خدا صلى الله عليه و آله را در بقيع مصلى دفن كنند و مردى از ايشان پيش نماز آنها شود. اميرالمؤ منين عليه السلام بسوى مردم آمد و فرمود: اى مردم همانا رسول خدا در

ص: 173

حال زندگى و مرگش امام و پيشوا است و خودش فرمود: من در همان خانه اى كه قبض روح شوم بخاك سپرده شوم ، آنگاه نزد در ايستاده و بر آن حضرت نماز گزارد، سپس بمردم دستور داد تا ده نفر بر او نماز خوانند و خارج شوند.

33- امام باقر عليه السلام فرمود: چون پيغمبر صلى اللّه عليه وآله وفات كرد، ملائكه و مهاجرين و انصار دسته دسته بر آن حضرت نماز گزاردند. و اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: من از پيغمبر صلى اللّه عليه وآله شنيدم كه در حال تندرستى و سلامتش مى فرمود: همانا اين آيه درباره نماز بر من پس از آنكه خدا قبض روحم فرمايد، نازل شده است : (((خدا و فرشتگانش بر پيغمبر نماز مى گزارند، آنها كه ايمان آورده ايد! بر او نماز گزاريد و سلام كنيد، سلامى كامل 56 سوره 33 ))).

توضیح_كلمه صلوة در عربى مانند نماز در فارسى به معنى اعمال و اركان مخصوصه و هم به معنى درود گفتن و احترام كردنست .

34- داود بن كثير رقى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : معنى سلام بر رسول خدا چيست ؟ فرمود: چون خداى تبارك و تعالى (در عالم ارواح ) پيغمبرش را و وصى او و دختر و دو پسرش و امامان ديگر و همه شيعيان را خلق فرمود، از آنها پيمان گرفت كه (در بلاها) صبر كنند و (در برابر دشمنان خدا و هواى نفس ) پايدارى كنند و (جان خود و اسبان خويش را) در مرزها و سرحدها به بندند و از خدا پروا كنند. و خدا (در مقابل اين امور) بآنها وعده فرمود كه زمين مبارك (مدينه يا بيت المقدس ) و حرم امن (مكه ) را تسليمشان كند و بيت المعمور (فرشتگان يا خاندان ائمه ) را برايشان بياورد و سقف افراشته (تمام آسمانها و عرش يا بركات آسمان ) را بآنها بنماياند و ايشان را از دشمنان آسوده كند و هم از آفات زمين كه خدا بجهت سلامتى آنها از شرور تبديل فرمود (و زمينى را كه دگرگونش كرده از جمله سلامت است ) و آنچه را در زمين است براى آنها سالم دارد و لكه اى در آن نباشد يعنى در زمين ناسازگارى با دشمن وجود نداشته باشد و هر چه دوست داشته باشند، و در زمين براى آنها موجود باشد. و پيغبمر صلى الله عليه و آله از همه امامان و شيعيانشان اين پيمان را گرفت و سلام بر آن حضرت ياد آورى اين پيمان و تجديد آن است بر خداوند (تا خدا فرستادن سلام را بر آن حضرت تجديد كند) و تا شايد خداى جل و عز در رسيدن وقت اين پيمان تعجيل كند و سلامت و سازش را با تمام آنچه در پيمان بود، براى شما بشتاب آماده كند.

ص: 174

توضیح_خيرات و بركاتى كه در اين روايت شريف به شيعيان وعده داده شده ، نسبت بزمان ظهور حضرت قائم عليه السلام است مرآت ص 372 .

باب زندگانى اميرالمؤ منين صلوات الله عليه

امير المؤ منين عليه السلام سى سال بعد از عام الفيل متولد شد شب يكشنبه 21 ماه رمضان سال چهل هجرى كشته شد و 63 سال عمرش بود، بعد از وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله 30 سال زنده بود و مادرش فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد منافست و على نخستين هاشمى نسبى است كه از دو طرف بهاشم مى رسد (يعنى پدر و مادرش هر دو از اولاد هاشم بودند).

1- امام صادق عليه السلام فرمود: فاطمه بنت اسد نزد ابوطالب آمد تا او را بولادت پيغمبر صلى الله عليه و آله مژده دهد، ابوطالب گفت : يك سبت صبر كن ، من هم تو را به شخصى مانند او غير از مقام نبوت مژده خواهم داد، امام صادق عليه السلام فرمود: سبت 30 سال است و فاصله ميان پيغمبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤ منين عليه السلام سى سال بود.

2- امام صادق عليه السلام فرمود: فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤ منين نخستين زنى بود كه پياده از مكه بمدينه بسوى پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)مهاجرت كرد و از همه مردم نسبت به پيغمبر مهربانتر بود، از پيغمبر شنيد كه مى فرمود: مردم در روز قيامت برهنه مادر زاد محشور شوند، پس گفت : واى از اين رسوائى ! پيغمبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: من از خدا مى خواهم كه ترا با لباس محشور كند، و نيز از آن حضرت شنيد كه فشار قبر را ياد آور مى شد. فاطمه گفت : واى از ناتوانى ! پيغمبر صلى الله عليه و آله باو فرمود: من از خدا مى خواهم كه تو را در آنجا آسوده دارد.

روزى برسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد: من مى خواهم اين كنيز خود را آزاد كنم ، حضرت باو فرمود: اگر چنين كنى ، خدا در برابر هر عضوى از او يك عضو ترا از آتش دوزخ آزاد كند، پس چون بيمار شد، به پيغمبر صلى الله عليه و آله وصيت كرد و سفارش نمود خادمش را آزاد كند و زبانش بند آمده بود، لذا به پيغمبرش اشاره كرد و پيغمبر صلى اللّه عليه وآله وصيتش را پذيرفت . پس روزى پيغمبر نشسته بود كه اميرالمؤ منين عليه السلام گريان وارد شد. پيغمبر صلى اللّه عليه وآله باو فرمود: چرا گريه مى كنى ؟ گفت : مادرم فاطمه وفات كرد. پيغمبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: بخدا مادر من هم بود، پس با شتاب برخاست تا بر او وارد شد و چون باو نگريست گريان شد. آنگاه بزنها دستور داد غسلش دهند.

و فرمود: چون از غسلش فارغ شديد، كارى نكنيد تا بمن خبر دهيد، آنها چون فارغ شدند، آنحضرت را آگاه ساختند. رسول خدا صلى اللّه عليه وآله پيراهنى را كه در زير مى پوشيد و به بدنش مى چسبيد به

ص: 175

يكى از آنها داد تا در آن كفش كنند، و به مسلمانان فرمود: هرگاه ديديد من كارى كردم كه پيش از اين نكرده بودم ، از من بپرسيد چرا اين كار كردى ؟

چون زنان از غسل و كفش ، به پرداختند، پيغمبر صلى اللّه عليه وآله در آمد و جنازه را روى دوش كشيد و همواره زير جنازه بود تا بقبرش رسانيد، سپس جنازه را گذاشت و خود داخل قبر شد و در آن دراز كشيد، آنگاه برخاست و جنازه را با دست خود گرفت و داخل قبر كرد، سپس خم شد و مدتى طولانى با او سر گوشى مى كرد و مى فرمود: پسرت ، پسرت (پسرت ) پس بر خاست و روى قبر را هموار كرد، و باز خود را به روى قبر انداخت و مردم مى شنيدند كه مى فرمود: (((لا اله الا الله ))) بار خدايا! من او را به تو مى سپارم ))) آنگاه مراجعت فرمود.

مسلمين عرض كردند: شما را ديدم كارهائى كرديد كه پيش از اين نكرده بوديد؛ فرمود: امروز مهربانى ابوطالب را از دست دادم ، فاطمه اگر چيز خوبى نزدش بود، مرا برخود و فرزندانش مقدم مى داشت ، من از روز قيامت ياد كردم و گفتم : مردم برهنه محشور شوند، او گفت : واى از اين رسوائى ، من ضامن شدم كه خدا او را با لباس محشور كند و از فشار قبر ياد آور شدم . او گفت : واى از ناتوانى ، من ضمانتش كردم كه خدا كار گزاريش كند، از اين جهت او را در پيراهنم كفن كردم و در قبرش خوابيدم و سر بگوشش گذاردم و آنچه از او مى پرسيدند تلقينش كردم . چون او را از پروردگارش پرسيدند جواب داد و چون از پيغمبرش پرسيدند جواب داد اما چون از ولى و امامش پرسيدند، زبانش بلكنت افتاد، من گفتم : پسرت ، پسرت (پسرت ).

3 -اسيد بن صفوان مصاحب رسول خدا صلى الله عليه و آله گويد: روزى كه اميرالمؤ منين عليه السلام وفات كرد، گريه شهر را بلرزه در آورد و مردم مانند روز وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله دهشت زده شدند، مردى گريان و شتابان و انالله و انا اليه راجعون گويان پيدا شد و مى گفت : امروز خلافت نبوت بريده گشت تا به درخانه اى كه اميرالمؤ منين عليه السلام در آن بود ايستاد و گفت : خدايت رحمت كند اى ابوالحسن تو در گرويدن به اسلام از همه مردم پيشتر و در ايمان با اخلاصتر و از نظر يقين محكمتر و از خدا ترسانتر و از همه مردم ، رنجكش تر و رسول خدا صلى الله عليه و آله را حافظتر و نسبت باصحابش امين تر بودى ، مناقبت از همه برتر و سوابقت از همه شريف تر و درجه ات از همه رفيعتر و پيغمبر صلى الله عليه و آله از همه نزديكتر و از نظر روش و اخلاق و طريقه و كردار به آن حضرت شبيه تر و مقامت شريفتر از همه نزدش گراميتر بودى .

خدا تو را از جانب اسلام و پيغمبر و مسلمين پاداش خير دهد، توانا بودى هنگامى كه اصحاب پيغمبر ناتوانى كردند، و به ميدان آمدى زمانى كه خوارى و زبونى از خود نشان دادند و قيام كردى موقعى كه سستى ورزيدند، و به روش رسول خدا چسبيدى ، آنگاه كه اصحابش آهنگ انحراف كردند، خليفه بر حق او

ص: 176

بودى ، بى چون و چرا (و به نزاع برنخاستى ) و در برابر زبونى منافقان و خشم كافران و بد آمدن حسودان و خوارى فاسقان ، ناتوانى نشان ندادى . زمانى كه همه سست شدند، تو به امر خلافت قيام كردى و چون از سخن گفتن ناتوان شدند، سخن گفتى ، و چون توقيف كردند، در پرتو نور خدا گام برداشتى ، آنگاه از تو پيروى كردند و هدايت يافتند. و تو از همه نرم گوتر و خدا را فرمانبردارتر (عاقبت انديش تر) و كم سخن تر و درست گوى تر و بزرگ راءى تر و پردلتر و با يقين بيشتر و كردار نيكوتر و به امور آشناتر بودى .

تو به خدا در ابتدا و انتها رئيس و بزرگ دين بودى : ابتدا زمانى بود كه مردم پراكنده شدند (بعد از وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله ) و انتها زمانى بود كه سست شدند (بعد از قتل عثمان ).

براى مؤ منان پدر مهربان بودى زمانى كه تحت سرپرستى تو در آمدند، بارهاى گرانى كه آنها از كشيدنش ناتوان شدند، بدوش گرفتى و آنچه (را از امور دين ) تباه ساختند محافظت نمودى و آنچه (را از احكام و شرايع ) رها كردند، رعايت فرمودى و زمانى كه زبونى كردند (به گرد آوردن دنيا حريص شدند) دامن به كمر زدى بلند گرفتى زمانى كه بيتابى كردند و صبر نمودى زمانى كه شتاب كردند و هر خونى را كه مى خواستند تو گرفتى (براى مسلمين از كفار خونخواهى كردى ) و از بركت تو به خيراتى رسيدند كه گمانش را نداشتند، بر كافران عذابى ريزان و رباينده و براى مؤ منان پشتيبان و سنگر بودى ، خدا به همراه نعمتهاى خلافت (مصيبتهايش ) پرواز كردى (آفريده شدى ) و بعطايش (يعنى عطاى الهى ) كامياب گشتى و سوابقش را احراز كردى و فضايلش را بدست آوردى ، شمشير حجت و دليلت كند نبود، و دولت منحرف نگشت و بصيرتت ضعيف نشد، هراسان نگشتى و سقوط نكردى .

تو مانند كوه بودى كه طوفانش نجنباند و همچنان بودى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: (((در رفاقت و دارائى خويش امانت نگهدارترين مردمست ، و باز چنان بودى كه فرمود: از لحاظ بدن ضعف و در انجام امر خداى قوى است ، نزد خود فروتن و نزد خدا عظمت داشتى . در روى زمين بزرگ و نزد مؤ منين شريف بودى ، هيچكس را درباره تو راه عيبجوئى نبود و هيچ گوينده ئى نسبت به تو راه خرده گيرى نداشت (و كسى از تو طمع حق پوشى نداشت ) و براى هيچكس نرمى و مجامله نداشتى ، هر ناتوان و زبونى نزد تو توانا و عزيز بود تا حقش را برايش بستانى و هر تواناى عزيز، نزدت ناتوان و زبون بود تا حق را از او بستانى و در اين موضوع ، خويش دارى و دور انديشى و راءيت دانش و تصميم بود، نسبت بهر چه كردى .

و هر آينه راه راست روشن گشت و امر مشكل آسان شد و آتشها خاموش گشت ، و دين بوسيله تو راست شد و اسلام قوت يافت و امر خدا ظاهر شد، اگر چه كافران دوست نداشتند و اسلام و اهل ايمان از بركت تو پابرجا شد، و بسيار بسيار پيشى گرفتى و جانشينان خود را به رنج بسيار افكندى (زيرا هر چه بكوشند تا از تو پيروى كنند نتوانند) تو بزرگتر از آنى كه مصيبتت با گريه جبران شود، مرگ تو در آسمان بزرگ جلوه كرد و

ص: 177

مصيبت تو مردم را خرد كرد فانا لله و انا اليه راجعون مابقضاء خدا راضى و نسبت بفرمانش تسليميم ، بخدا سوگند مسلمين هرگز كسى را مانند تو از دست ندهند، تو براى مؤ منين پناه و سنگر و مانند كوهى پابرجا و بر كافران خشونت و خشم بودى ، خدا ترا به پيغمبرش برساند و ما را از اجرت محروم نسازد و بعد از تو گمراه نگرداند، مردم همه خاموش بودند تا سخنش تمام شد، او گريست و اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله گريستند، سپس هر چه جستند او را نيافتند.

4 -صفوان جمال گويد: من و عامر و عبدالله بن حذاعة ازدى خدمت امام صادق عليه السلام بوديم عامر بحضرت عرض كرد: قربانت گردم ، مردم گمان مى كنند اميرالمؤ منين عليه السلام در رحبه (ميدان كوفه يا جلوخان مسجدش ) دفن شده است ، فرمود: چنين نيست ، عرض كرد: پس كجا دفن شد؟ فرمود: چون وفات نمود، امام حسن عليه السلام او را برداشت و پشت كوفه نزديك تپه بلند، دست چپ غرى و دست راست حيره آورد و در ميان تپه هاى كوچكى كه ريگ سفيد داشت بخاك سپرد.

راوى گويد: سپس من به آنجا و محلى را فكر كردم كه قبر آن حضرتست ، آنگاه خدمت امام آمدم و باو گزارش دادم ، بمن فرمود: درست فهميدى خدايت رحمت كند تا سه بار.

5 -عبدالله بن سنان گويد: عمر بن يزيد نزد من آمد و گفت : سوار شو برويم من سوار شدم و همراه ما گشت ، سپس آمديم تا بغرى رسيديم و بقبرى برخورديم ، عمر گفت : فرود آييد كه اين قبر اميرالمؤ منين است ، گفتيم تو از كجا دانى ؟ گفت : زمانى كه امام صادق عليه السلام رد حيره بود، بارها در خدمتش به اينجا آمدم و بمن فرمود: اين قبر آن حضرتست .

6 -امام باقر عليه السلام فرمود: چون اميرالمؤ منين عليه السلام وفات كرد: حسن بن على عليه السلام در مسجد كوفه به پاخاست و حمد و ثناى خدا گفت و بر پيغمبر صلى للّه عليه و آله درود فرستاد. سپس فرمود: اى مردم در اين شب مردى وفات كرد كه پيشينيان بر او سبقت نگرفتند و پسينيان باو نرسند. او پرچمدار رسول خدا صلى للّه عليه و آله بود كه جبرئيل در طرف راست و مكائيل در طرف چپش بودند. از ميدان بر نمى گشت جز اينكه خدا به او فتح و پيروزى مى داد، بخدا كه او از مال سفيد و سرخ دنيا جز هفتصد درهم كه آن هم از عطايش زياد آمده بود باقى نگذاشت و مى خواست با آن پول خدمتگزارى براى خانواده اش بخرد، بخدا كه او در شبى وفات كرد كه يوشع بن نون وصى موسى وفات كرد و همان شبى كه عيسى بن مريم به آسمان بالا رفت و همان شبى كه قرآن فرود آمد.

ص: 178

7-امام صادق عليه السلام فرمود: چون اميرالمؤ منين عليه السلام را غسل دادند، از جانب خانه صدا آمد كه اگر شما جلو تابوت را بگيريد، از گرفتن دنبالش آسوده باشيد، و اگر دنبالش را بگيريد از گرفتن جلو آسوده باشيد،

8- امام باقر عليه السلام مى فرمود: فاطمه دختر محمد صلى للّه عليه و آله پنج سال بعد از مبعث متولد شد و چون وفات كرد 18 سال و 75 روز داشت .

توضیح_گويا اين روايت از جمله روايات باب بعد كه درباره زندگانى حضرت فاطمه عليهماالسلام است و كاتبين اشتباها آن را در اينجا درج كرده اند.

9 -امام صادق عليه السلام مى فرمود: چون اميرالمؤ منين عليه السلام وفات كرد، امام حسن و امام حسين علهماالسلام با دو مرد ديگر جنازه اش را بيرون بردند، چون از شهر كوفه خارج شدند، كوفه را بدست راست خود قرار دادند و راه جبانه (صحراء، عيدگاه ، گورستان ) را پيش گرفتند تا آن را بغرى رسانيدند، و در آنجا دفنش كردند و قبرش را هموار نموده ، مراجعت كردند.

زندگانى حضرت زهرا، فاطمه عليهما السلام

فاطمه عليهما و على بعلهاالسلام پنج سال بعد از مبعث رسول خدا صلى للّه عليه و آله متولد شد و زمانى رفات كرد كه 18 سال و 75 روز داشت و بعد از پدرش 75 روز زندگى كرد.

1-موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: فاطمه علهماالسلام صديقه (بسيار راست گو و معصوم ) و شهيده بود و دختران پيغمبران حائض نمى شوند.

2- حسين بن على عليه السلام فرمود: چون فاطمه عليهماالسلام وفات كرد، اميرالمؤ منين او را پنهان بخاك سپرد و جاى قبرش را ناپديد كرد، سپس برخاست و رو بجانب قبر رسولخدا صلى للّه عليه و آله كرد و گفت : سلام بر تو اى رسول خدا از جانب دخترت و ديدار كننده ات و آنكه در خاك رفته و از من جدا شده و در بقعه تو آمده و خدا زود رسيدن او را نزد تو برايش برگزيده .

اى رسول خدا! شكيبائيم از فراق محبوبه ات كم شده و خود داريم از سرور زنان جهان نابود گشته ، جز اينكه براى من در پيروى از سنت تو كه در فراقت كشيدم جاى دلدارى باقى است ، زيرا من سر ترا در لحد آرامگاهت نهادم و جان مقدس تو از ميان گلو و سينه من خارج شد (يعنى هنگام جان دادن سرت به سينه من چسبيده بود) آرى ، در كتاب خدا براى من بهترين پذيرش (و صبر بر اين مصيبت ) است ، انالله و انا اليه راجعون ، همانا امانت پس گرفته شود و گروگان دريافت گشت و زهرا از دستم ربوده شد. اى رسول خدا ديگر چه اندازه اين آسمان نيلگون و زمين تيره در نظرم زشت جلوه مى كند، اندوهم هميشگى باشد و شبم

ص: 179

در بى خوابى گذرد و غمم پيوسته در دلست ، تا خدا خانه اى را كه تو در آن اقامت دارى برايم برگزيند، (بميرم و بتو ملحق شوم ) غصه اى دارم دل خون كن و اندوهى دارم هيجان انگيز، چه زود ميان ما جدائى افتاد، تنها بسوى خدا شكوه مى برم .

به همين زودى دخترت از همدست شدن امتت بر ربودن حقش بتو گزارش خواهد داد، همه سرگذشت را از او بپرس و گزارش را از او بخواه ، زيرا چه بسا درد دلهائى داشت كه چون آتش در سينه اش مى جوشيد و در دنيا راهى براى گفتن و شرح دادن آن نيافت ، ولى اكنون مى گويد و خدا هم داورى مى فرمايد و او بهترين داورانست ،

سلام بر شما سلام وداع كننده اى كه نه خشمگين است و نه دلتنگ ، زيرا اگر از اينجا برگردم ، بواسطه دلتنگيم نيست و اگر بمانم بواسطه بدگمانى به آنچه خدا به صابران وعده فرموده نباشد.

واى ، واى باز هم بردبارى مباركتر و خوش نماتر است اگر چيرگى دشمنان زورگو نبود (كه مرا سرزنش كنند يا قبر فاطمه را بشناسند و نبش كنند) اقامت و درنگ در اينجا را چون معتكفان ملازمت مى نموددم و مانند زن بچه مرده بر اين مصيبت بزرگ شيون مى كردم ، در برابر نظر خدا دخترت پنهان بخاك سپرده شد و حقش پايمال گشت و از ارثش جلوگيرى شد، با آنكه دير زمانى نگذشته و ياد تو كهنه نگشته بود، اى رسول خدا، شكايت من تنها بسوى خداست و بهترين دلدارى از جانب تو است اى رسول خدا! (چون در مرگ تو صبر كردم يا براى گفتار تو درباره صبر)، درود خدا بر تو و سلام و رضوانش بر فاطمه باد.

3-مفضل گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : كى فاطمه را غسل داد؟ فرمود: اميرالمؤ منين من اين مطلب را از گفته آن حضرت بزرگ شمردم و تعجب كردم فرمود: گويا از آنچه به تو خبر دادم دلتنگ شدى ؟ عرض كردم : چنين است ، قربانت گردم . فرمود: دلتنگ مباش ، زيرا او صديقه (معصوم ) است و جز معصوم نبايد او را غسل دهد، مگر نمى دانى كه مريم را جز عيسى غسل نداد.

4-امام باقر و امام صادق عليهماالسلام فرمودند: چون آن مردم كردند آنچه كردند، (در خانه اش را آتش زدند و على عليه السلام را بمسجد بردند) فاطمه عليها سلام گريبان عمر را گرفت و او را پيش كشيد، و فرمود: همانا بخدا اى پسر خطاب ! اگر من از رسيدن بلا به بى گناهان كراهت نداشتم ، مى فهميدى كه خدا را سوگند مى دادم و او را زود اجابت كننده مى يافتى (يعنى من نفرين مى كردم و بزودى بلا نازل مى شد و ترا و بى گناهان را شامل مى گشت ولى نمى خواهم بى گناهان به آتش تو بسوزند).

ص: 180

5-امام باقر عليه السلام فرمود: چون فاطمه عليهاالسلام متولد شد، خدا بفرشته اى وحى كرد تا به زبان محمد صلى للّه عليه و آله داد كه او را فاطمه نام گذارد، سپس فرمود: من ترا (از جهل باز گرفتم و) بعلم پيوستم (با علم از شير باز گرفتم ) و از خون حيض باز گرفتم ، آنگاه امام باقر عليه السلام فرمود: بخدا سوگند كه خدا او را با علم از شير و از خون حيض در عالم ميثاق باز گرفت .

6-پيغمبر صلى للّه عليه و آله به فاطمه عليهماالسلام فرمود: برخيز و آن سينى را بيرون آر، او برخاست و سينى ئى را آورد كه در آن نان روغن ماليده و گوشت پخته بود، پيغمبر صلى للّه عليه و آله با على و فاطمه و حسن و حسين 13 روز از آن مى خوردند، سپس ام ايمن حسين عليه السلام را ديد چيزى (از آن نان و گوشت ) با خود دارد، باو گفت : اين از كجاست ؟ فرمود: چند روز است كه ما اين غذا را مى خوريم ، ام ايمن نزد فاطمه آمد و گفت : اى فاطمه ! هر چه ام ايمن دارد، به فاطمه و فرزندانش متعلق است ، اما فاطمه هر چه دارد به ام ايمن از آن چيزى نمى رسد؟ فاطمه قدرى از آن را براى او آورد و ام ايمن از آن بخورد و غذاى آن سينى تمام شد، پيغمبر به او فرمود. اگر به ام ايمن نمى خورانيدى تا روز قيامت تو و ذريه تو از آن مى خوردند،

7-موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى للّه عليه و آله نشسته بود كه فرشته اى كه 24 چهره داشت وارد شد، پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: محبوبم جبرئيل ! من تو را هيچگاه به اين صورت نديده ام ، فرشته گفت : من جبرئيل نيستم ، اى محمد! مرا خداى عزوجل فرستاده تا نور را جفت نور گردانم ، فرمود: كه را با كه ؟ گفت : فاطمه را با على ، و چون فرشته پشت گردانيد، ميان دو شانه اش نوشته بود: محمد رسول خداست ، على وصى اوست . پيغمبر فرمود: از كى اين جمله ميان دو شانه تو نوشته شده ؟ عرض كرد: بيست و دو هزار سال پيش از خلقت آدم .

8-احمد بن محمد بن ابى نصر گويد: از حضرت رضا عليه السلام راجع به قبر فاطمه عليهاالسلام پرسيدم ، فرمود: در خانه خود بخاك سپرده شد، سپس چون بنى اميه مسجد را توسعه دادند جزء مسجد شد.

شرح _درباره موضع قبر فاطمه عليهاالسلام سه قولست : 1 در بقيع 2 در روضه (ميان قبر و منبر پيغمبر صلى للّه عليه و آله ) 3 در خانه خود فاطمه عليهاالسلام .

مجلسى (رحمة الله علیه) گويد: قول اخير كه از اين روايت استفاده مى شود صحيح ترين اقوالست ، زيرا اخبار بسيارى بدين مضمون وارد شده و من آنها را در كتاب بحار ذكر نموده ام .

ص: 181

9-امام صادق عليه السلام مى فرمود: اگر خداى تبارك و تعالى اميرالمؤ منين عليه السلام را براى فاطمه نمى آفريد، در روى زمين ، از آدم گرفته تا هر بشرى بعد از او همسرى براى او نبود.

زندگانى حسن بن على صلوات الله عليهما

حسن بن على عليهماالسلام در ماه رمضان در سال جنگ بدر كه 2 سال بعد از هجرت است متولد گشت و روايت شده كه او در سال سوم هجرى متولد شد و در آخر ماه صفر سال 49 هجرى وفات يافت و هنگام وفات 47 سال و چند ماه داشت و مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلى للّه عليه و آله است .

1- امام باقر عليه السلام مى فرمود: چون وفات امام حسن عليه السلام در رسيد، گريه كرد، به او عرض شد، پسر پيغمبر! گريه مى كنى : در صورتى كه نزد رسول خدا چنان مقامى دارى ؟! و پيغمبر درباره تو چنين و چنان فرموده ، و بيست بار پياده به حج رفته اى ، و سه بار تمام دارائيت را نصف كرده ئى حتى كفشت را (و در راه خدا بفقرا داده ئى ). فرمود: من تنها براى دو مطلب مى گريم : بيم موقف (حساب روز قيامت يا از بيم خدا) و از جدائى دوستان .

2- امام صادق عليه السلام فرمود: حسن بن على عليهماالسلام چهل و هفت ساله بود كه وفات كرد و در سال 50 هجرى بود و 40 سال بعد از پيغمبر زندگى كرد.

3- ابوبكر حضرمى گويد: جعده دختر اشعث بن قيس كندى بحسن بن على عليهماالسلام و كنيز آن حضرت زهر داد، اما كنيزك زهر را قى كرد و اما امام حسن عليه السلام زهر در شكمش ماند و آماس كرد و در گذشت .

4-امام صادق عليه السلام فرمود: حسن بن على عليهماالسلام در يكى از سفره هاى عمره اش همراه مردى از اولاد زبير بود كه به امامتش معتقد بود، در يكى از آبگاهها، زير درخت خرماى خشكى كه از تشنگى خشك شده بود، فرود آمدند، در زير آن درخت فرشى براى امام حسن انداختند و در برابرش فرشى براى زبيرى ، زير درخت خرماى ديگرى ، زبيرى سر بالا كرد و گفت : اگر اين درخت خرماى تازه مى داشت از آن مى خورديم ، امام حسن فرمود: خرما ميل دارى ؟ زبيرى گفت : آرى ، حضرت دست به سوى آسمان برداشت و دعا كرد به سخنى كه من آن را نفهميدم ، پس درخت سبز شد و بحال خود برگشت و برگ و خرما برآورد، ساربانى كه مركوب از او كرايه كرده بودند، گفت : بخدا، اين جادو است ، امام حسن عليه السلام فرمود: واى بر تو، جادو نيست ،

ص: 182

بلكه دعاى مستجاب پسر پيغمبر است ، پس به سوى درخت بالا رفتند و هر چه خرما داشت چيدند و آنها را كفايت كرد.

5 -امام حسن عليه السلام فرمود: خدا دو شهر دارد كه يكى در مشرق و ديگرى در مغربست ، گرد آنها ديوارى از آهن است و هر يك از آنها يك ميليون در دارد و در آنجا هفتاد ميليون لغت است ، تكلم هر لغتى بر خلاف لغت ديگر است و من همه آن لغات و آنچه در آن دو شهر و ميان آنهاست مى دانم و بر آنها حجتى جز من و برادرم حسين نيست .

شرح _اين روايت از جمله رواياتى ست كه اگر از لحاظ سند خدشه و اشكالى نداشته باشد، بايد علم آن را به خود امام ارجاع داد و نسبت به آن سكوت كرد و تصديق اجمالى نمود. شارح مقاصد از قول يكى از قدماء اين دو شهر را در عالم مثل و واسطه ميان عالم محسوس و معقول دانسته كه نه لطافت مجردات را دارند و نه كثافت ماديات را و موجودات آن ، عالم را به عكس در آينه و صورت خيالى و نقش در آب و هوا تنظير و تشبيه كرده و معاد جسمانى را بر اين پايه مبتنى دانسته است . مرحوم مجلسى (رحمة الله علیه) پس از آنكه كلام او را به تفضيل بيان مى كند مى گويد: (((و هذه الكمات شبيهة بالخرافات و تصحيح النصوص و آلايات لايحتاج الى ارتكاب هذه التكلفات والله يعلم حقايق العوالم و الموجودات .)))( نگارنده اعتقاد دارد که این کلام امام علیه السلام کنایه از دو خلقت جن و انس است و مقصود از دیوار آهنین عدم ارتباط بین این خلایق صاحب اختیار به امر ذات اقدس الهی است و کثرت لغات دلالت بر عظمت خلقت این موجودات دارد و باقی حدیث دلالت بر علم و امامت ایشان بر آن موجودات به اذن الهی است که تسری می یابد تا حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف)

6 -امام صادق عليه السلام فرمود: سالى حسن بن على عليهماالسلام پياده به مكه رفت و پاهايش آماس كرد، يكى از غلامانش عرض كرد: اگر سوار شوى اين آماس فرو نشيند، فرمود: نه ، وقتى به اين منزل رسيديم ، سياه پوستى پيش تو آيد و روغنى همراه دارد، تو از او بخر و چانه نزن ، غلام عرض كرد: پدر و ماردم قربانت : ما به هيچ منزلى وارد نشديم كه كسى آنجا باشد و اين دوا را بفروشد، فرمود: چرا آن مرد در جلو تو است نزديك آن منزل ، پس يك ميل (2 كيلومتر) راه رفتند، آن سياه پوست پيدا شد.

امام حسن عليه السلام به غلامش فرمود: نزد اين مرد برو و آن روغن را از او بگير و بهايش را باو بده ، سياه پوست گفت : اى غلام اين روغن را براى كه مى خواهى ؟ گفت : براى حسن بن على عليهماالسلام گفت : مرا هم نزد او ببر، پس به راه افتاد و او را خدمتش آورد، او به حضرت عرض كرد: پدر و مادرم قربانت ، من نمى دانستم كه شما به اين روغن احتياج دارى ، اجازه بفرمائيد بهايش را نگيرم ، زيرا من غلام شما هستم

ص: 183

، ولى از خدا بخواهيد كه بمن پسرى سالم (بدون نقص ) كه دوست شما اهل بيت باشد روزى كند. زيرا من وقتى از نزد همسرم آمدم كه درد زائيدن داشت ، حضرت فرمود: به منزلت برو كه خدا پسرى بتو عطا فرموده و او از شيعيان ماست .

زندگى حسين بن على عليهماالسلام

حسين بن على عليهماالسلام در سال سوم هجرى متولد شد و در ماه محرم سال 61 هجرى درگذشت و 57 سال و چند ماه داشت ، عبيداللّه بن زياد لعنه اللّه در زمان خلافت يزيد بن معاويه لعنه اللّه وقتى كه حاكم كوفه بود آن حضرت را شهيد كرد، و فرمانده لشكرى كه با او جنگيد و او را كشت عمر بن سعد لعنه اللّه بود و در كربلا در روز دوشنبه دهم محرم اتفاق افتاد، مادر آن حضرت فاطمه دختر پيغمبر صلى للّه عليه و آله است :

1- امام صادق عليه السلام فرمود: حسين بن على عليهماالسلام در روز عاشورا بدرود زندگى گفت و 57 سال داشت .

2 -و فرمود: ميان حسن و حسين عليهماالسلام يك ظهر فاصله شد و فاصله ميان تولدشان 6 ماه و ده روز بود.

3- امام صادق عليه السلام فرمود: چون فاطمه عليهاالسلام به حسين آبستن شد، جبرئيل نزد پيغمبر صلى للّه عليه و آله آمد و عرض كرد: همانا فاطمه عليهاالسلام پسرى خواهد زائيد كه امتت او را بعد از تو مى كشند، چون فاطمه به حسين عليه السلام آبستن شد خوشحال نبود، و چون زائيده از زائيدنش هم خوشحال نبود سپس امام صادق عليه السلام فرمود: در دنيا مادرى ديده نشده كه پسرى به زايد و خوشحال نباشد، ولى فاطمه خوشحال نبود، زيرا دانست كه او كشته خواهد شد، و اين آيه درباره او نازل شد (((ما انسان را به نيكى نمودن نسبت به پدر و مادرش سفارش نموده ايم ، مادرش او را به ناخوشى باردار شد و بناخوشى زائيد و بار داشتن و از شير گرفتنش سى ماه بود 15 سوره 46 ))).

4- امام صادق عليه السلام فرمود: چون كار حسين چنان شد كه شد (اصحاب و جوانهايش كشته شدند و خودش تنها ماند) فرشتگان به سوى خدا شيون و گريه برداشتند و گفتند: با حسين برگزيده و پسر پيغمبرت چنين رفتار كنند؟ پس خدا شبح و سايه حضرت قائم عليه السلام را به آنها نمود و فرمود: با اين انتقام او را مى گيرم .

ص: 184

5-امام باقر عليه السلام فرمود، چون نصرت خدا براى حسين بن على عليه السلام فرود آمد تا آنجا كه ميان آسمان و زمين قرار گرفت ، او را در انتخاب نصرت يا ديدار خدا مخير ساختند، او ديدار خدا را انتخاب كرد.

زندگانى على بن الحسين عليهماالسلام

على بن الحسين عليهماالسلام در سال 38 متولد شد و در سال 95 در گذشت و 57 سال داشت و مادرش سلامه دختر يزدگرد پسر شهريار پسر شيرويه پسر خسرو پرويز است . و يزدگرد آخرين سلطان فارس است (قبل از اسلام ).

1 -امام باقر عليه السلام فرمود: چون دختر يزدگرد نزد عمر آوردند، دوشيزگان مدينه براى تماشاى او سرمى كشيدند، و چون وارد مسجد شد، مسجد از پرتوش درخشان گشت (كنايه از اينكه اهل مسجد از قيافه و جمال آن دختر شادمان و متعجب گشتند) عمر به او نگريست ، دختر رخسار خود را پوشيد و گفت : اق بيروج يادا هرمز (واى ، روزگار هرمز سياه شد) عمر گفت : اين دختر مرا ناسزا مى گويد؟! و بدو متوجه شد.

اميرالمؤ منين عليه السلام به عمر فرمود: تو اين حق را ندارى ، به او اختيار ده كه خودش مردى از مسلمين را انتخاب كند و در سهم غنيمتش حساب كن . (مهرش را از سهم بيت المال آن مرد حساب كن ) عمر به او اختيار داد، دختر بيامد و دست خود را روى سر حسين عليه السلام گذاشت اميرالمؤ منين عليه السلام باو فرمود: نام تو چيست ؟ گفت : جهانشاه ، حضرت فرمود، بلكه شهربانويه باشد((امیرالمومنین علیه السلام با این جمله اسم او را تغییر داده و یا انتخاب این اسم را به او تلقین فرموده و یا به او فرموده که تو دو نام داری و شهرباتویه از جهانشاه بهتر است)).

سپس به حسين فرمود: اى اباعبداللّه ! از اين دختر بهترين شخص روى زمين براى تو متولد شود و على بن الحسين از او متولد گشت ، و على بن الحسين عليهماالسلام را ابن الخيرتين (((پسر دو برگزيده ))) مى گفتند، زيرا برگزيده خدا از عرب هاشم بود و از عجم فارس و روايت شده كه ابوالاسود دئلى درباره آن حضرت شعرى بدين مضمون سروده است :

پسرى كه از يك سو به هاشم و يك سو به شاه كسرى مى رسد گراميترين فرزندى است كه بدو بازوبند بسته اند.

ص: 185

توضیح_در عرب رسم بود كه كودكانى را كه موجب شگفت مردم بودند و بر كودكان ديگر شرافت و فضيلت داشتند. براى دفع چشم زخم ، بازوبندى به آنها مى بستند.

2-زراره گويد: امام باقر عليه السلام مى فرمود: على بن الحسين عليهما السلام ماده شترى داشت كه 22 سفر بر او حج رفته بود و يك تازيانه به او نزده بود، پس از وفات آن حضرت ، ما بى خبر بوديم كه ناگاه يكى از خدمتكزاران يا غلامان آمد و گفت : ماده شتر از خانه بيرون رفته و بر سر قبر على بن الحسين زانو زده ، گردنش را به قبر مى مالد و مى نالد، با وجود آنكه هنوز قبر را نديده بود، من گفتم : خود را باو رسانيد، خود را باو رسانيد، و پيش از آنكه مردم او را ببينند و آگاه شوند نزد منش آريد.

توضیح_ چون ظهور اين گونه معجزات موجب شدت عداوت و تحريك دشمنان و مخالفين مى گشت حضرت باقر عليه السلام از نظر تقيه دستور داد بزودى آن شتر را به خانه برگردانند.

3 -امام باقر عليه السلام فرمود: چون پدرم على بن الحسين عليهما السلام وفات كرد، ماده شترش از چراگاه آمد و گردن خود را روى قبر گذاشت و در خاك غلطيد، من دستور دادم او را بچراگاهش برگردانند، و پدرم بر آن شتر بحج و عمره مى رفت و هرگز باو تازيانه اى نزده بود، كجا چون پدر و مادر او يافت شود (يعنى كسى كه پدر و مادر شريف و اصيلى مانند امام حسين عليه السلام و شهر بانو داشته باشد بايد چنين باشد).

4-امام صادق عليه السلام فرمود: چون شبى رسيد كه على بن الحسين عليهما السلام در آن وعده (در گذشت دارفانى را) داشت ، به محمد عليه السلام فرمود: پسر جانم ! برايم آب وضوئى بياور، من برخاستم و آب وضوئى برايش آوردم فرمود: اين را نمى خواهم ، زيرا در آن مرداريست ، من رفتم و چراغ آوردم ، ديدم موش مرده ئى در آن افتاده است ، آب وضوى ديگرى برايش آوردم ، فرمود: پسر جان ! اين همان شبى است كه مرا وعده داده اند و سفارش كرد كه براى شترش اصطبلى ساخته شود و علوفه اش آماده شود سپس خودم در آنجايش بردم ، چيزى نگذشت كه شتر بيرون آمد و بر سر قبر رفت و گردن روى آن نهاد و ناله كرد و ديدگانش پر از اشك شد.

نزد محمد بن على (امام باقر عليه السلام ) آمدند و گفتند: شتر از اصطبل خارج شده است ، حضرت نزدش آمد و فرمود: اكنون خاموش باش و برخيز بارك الله بتو، شتر برنخاست ، و آن شترى بود كه على ابن الحسين عليهما السلام در سفر مكه بر آن سوار مى شد و تازيانه را بر پالانش مى بست ولى او را نمى زد تا به مدينه مى رسيد، و نيز على بن الحسين عليهما السلام در شبهاى تار بيرون مى آمد و انبارى را كه در آن كيسه هاى درهم و دينار بود بدوش مى گرفت و خانه به خانه در مى زد و هر كس بيرون مى

ص: 186

آمد باو عطا مى كرد، چون آن حضرت وفات كرد و به مردم آن عطا نرسيد، دانستند كه على بن الحسين عليه السلام آن كار مى كرده است .

5-حضرت ابوالحسن عليه السلام فرمود: چون وفات على بن الحسين عليهما السلام فرا رسيد، بيهوش شد، و سپس ديده باز كرد و سوره اذا وقعت الواقعه و انا فتحنا را قرائت كرد و فرمود: (((سپاس خدا را كه وعده خود را با ما وفا كرد و زمين را به ارث ما داد كه در بهشت ، هر جا خواهيم جا گيريم ، چه نيك است پاداش اهل عمل 74 سوره 39 ))) و همان ساعت قبض روح شد و چيز ديگرى نفرمود.

6- امام صادق عليه السلام فرمود: على بن الحسين عليهما السلام در 57 سالگى بسال 95 هجرى وفات يافت ، و بعد از حسين عليه السلام 35 سال زندگى كرد.( نگارنده گوید تو نگو 35 سال حیات داشت بلکه بگو 35 سال در نهایت غم و غصه و زجر و شکنجه از غوغای کربلا بر سر اورد الا لعنت الله علیه ظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)

زندگانى ابى جعفر محمد بن على عليه السلام

حضرت ابجعفر (امام باقر) عليه السلام در سال 57 متولد شد و بسال 114 درگذشت و 57 سال داشت و در بقيع مدينه پهلوى قبر پدرش على بن الحسين علهماالسلام مدفون گشت و مادرش ام عبداللّه دختر حسن بن على بن ابيطالب است عليهماالسلام و على ذريتهم الهادية .

1-امام باقر عليه السلام فرمود: مادرم زير ديوارى نشسته بود كه ناگاه شكاف خورد و صداى ريزش سختى بگوش رسيد، مادرم با دست اشاره كرد و گفت : نه ، بحق مصطفى ، خدا بتو اجازه فرود آمدن ندهد، ديوار در هوا معلق ، ايستاد تا مادرم از آنجا گذشت ، سپس پدرم صد دينار از جانب او صدقه داد.

ابو الصباح گويد: روزى امام صادق عليه السلام از مادر پدرش ياد كرد و گفت : او صديقه (بسيار راستگو، بود و در خاندان امام حسن عليه السلام زنى چون او ديده نشد.

2-امام صادق عليه السلام فرمود: جابر بن عبداللّه انصارى آخرين كس از اصحاب پيغمبر صلى للّه عليه و آله بود كه زنده مانده بود و او مردى بود كه تنها بما اهلبيت متوجه بود، در مسجد پيغمبر مى نشست و عمامه سياهى دور سر مى بست و فرياد مى زد: يا باقر العلم ، يا باقر العلم ! اهل مدينه مى گفتند جابر هذيان مى گويد، مى گفت : نه بخدا من هذيان نمى گويم ، بلكه من از پيغمبر صلى للّه عليه و آله شنيدم مى فرمود: تو بمردى از خاندان من مى رسى كه همنام و هم شمائل من است و علم را مى شكافد و توضيح و تشريح مى كند، اين است سبب آنچه مى گويم .

ص: 187

راوى گويد: روزى جابر از يكى از كوچه هاى مدينه كه در آن مكتب خانه ئى بود مى گذشت و محمد بن على عليه السلام (براى كارى ) آنجا بود (زيرا در هيچ روايت و تاريخى نرسيده كه امام براى دانش آموزى بمكتب رود) چون جابر نگاهش باو افتاد، گفت : اى پسر پيش بيا، آمد، سپس گفت : بر گرد، او برگشت ، جابر گفت : سوگند بآنكه جانم در دست اوست كه شمائل اين پسر شمائل پيغمبر است ، اى پسر اسم تو چيست ؟ گفت اسمم محمد بن على بن الحسين است ، جابر بسويش رفت و سرش را بوسيد و مى گفت : پدر و مادرم بقربانت ، پدرت رسول خدا صلى للّه عليه و آله سلامت مى رساند و چنين مى گفت .

محمد بن على بن الحسين هراسان بسوى پدر آمد و گزارش را بيان كرد، زين العابدين عليه السلام فرمود: پسر جان ، راستى جابر چنين كارى كرد؟ گفت آرى ، فرمود: پسر جان در خانه بنشين (زيرا او برخلاف تقيه رفتار كرد، چون دشمنان و مخالفين ترا خواهند شناخت و منزلت و كرامت ترا نزد خدا و پيغمبر خواهند دانست ، و بر تو حسد خواهند برد) سپس جابر در هر بامداد و پسين خدمتش مى رفت ، اءهل مدينه مى گفتند، شگفتا از جابر كه در هر بامداد و پسين نزد اين كودك مى رود، در صورتى كه او آخرين كس از اصحاب رسول خدا صلى للّه عليه و آله است ! چيزى نگذشت كه على بن الحسين عليه السلام درگشت . آنگاه محمد بن على باحترام مجالست جابر با پيغمبر صلى للّه عليه و آله نزدش مى رفت و مى نشست و از خداى تبارك و تعالى براى آنها حديث مى كرد، اهل مدينه گفتند: ما جسورتر از اين را نديده ايم (زيرا با اين كودكى از جانب خدا حديث مى گويد) چون ديد چنين مى گويند، از پيغمبر صلى للّه عليه و آله حديث گفت ، اهل مدينه گفتند: ما دروغگوتر از اين مرد را هرگز نديده ايم ، از كسى بما حديث مى كند كه او را نديده است ، چون ديد چنين مى گويند از جابر بن عبداللّه حديثشان گفت ، آنگاه تصديقش كردند، در صورتى كه جابر خدمت او مى آمد و از او دانش مى آموخت .

3 -ابو بصير گويد: خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم و عرض كردم : شما وارث انبياء بود و هر چه آنها مى دانستند مى دانست ؟ فرمود: آرى ، عرض كردم شما مى توانيد مرده را زنده كنيد و كور مادرزاد وپيس را معالجه كنيد؟ فرمود: آرى باذن خدا. سپس فرمود: ابا محمد! پيش بيا. من نزديكش رفتم ، آن حضرت دست بچهره و ديده من ماليد كه من خورشيد و آسمان و زمين و خانه ها و هر چه در شهر بود ديدم ، آنگاه بمن فرمود: مى خواهى كه اينچنين باشى و در روز قيامت در سود و زيان با مردم شريك باشى ، يا آنكه بحال اول برگردى و يكسر به بهشت روى ؟ گفتم : مى خواهم چنانكه بودم بر گردم ، باز دست بچشم من كشيد و بحال اول برگشتم . سپس من اين حديث را بابن ابى عمير گفتم ، او گفت : من گواهى دهم كه اين موضوع درست است ، چنانكه روز روشن درست است .

ص: 188

4-محمد بن مسلم گويد: روزى خدمت امام باقر عليه السلام بودم كه يك جفت قمرى آمدند و روى ديوار نشسته طبق مرسوم خود بانگ مى كردند، و امام باقر عليه السلام ساعتى به آنها پاسخ مى گفت ، سپس آماده پريدن گشتند، و چون روى ديوار ديگرى پريدند، قمرى نر يكساعت بر قمرى ماده بانگ مى كرد، سپس آماده پريدن شدند، من عرض كردم : قربانت گردم ، داستان اين پرندگان چه بود؟ فرمود: اى پسر مسلم هر پرنده و چاپار و جاندارى را كه خدا آفريده است نسبت بما شنواتر و فرمانبردارتر از انسانست ، اين قمرى بماده خود بدگمان شده و او سوگند ياد كرده بود كه خلاف نكرده است و گفته بود بداورى محمد بن على راضى هستى ؟ پس هر دو بداورى من راضى گشته و من بقمرى نر گفتم : كه نسبت بماده خود ستم كرده ئى او تصديقش كرد.

5 -ابوبكر حضرمى گويد: چون امام باقر عليه السلام را بشام سوى هشام بن عبدالملك بردند، و بدربارش رسيد، هشام به اصحاب خود و حضار مجلس كه از بنى اميه بودند، گفت : چون ديديد من محمد ابن على را توبيخ كردم و ساكت شدم . شما يك به يك به او رو آوريد و توبيخش كنيد، سپس بحضرت اجازه ورود داد.

چون امام باقر عليه السلام وارد شد، با دست به همگان اشاره كرد و فرمود: السلام عليكم همگان را مشمول سلام خود ساخت و بنشست . چون بهشام بعنوان خلافت سلام نكرد، و بى اجازه نشست كينه و خشم او افزون گشت ، پس باو رو آورد و توبيخ مى كرد، از جمله سخنانش اين بود:

اى محمد بن على هميشه مردى از شما خاندان ميان مسلمين اختلاف انداخته و آنها را بسوى خود دعوت كرده و از روى بيخردى و كم دانشى گمان كرده كه او امامست . هر چه دلش خواست آنحضرت را توبيخ كرد، چون او خاموش شد، حاضران يكى پس از ديگرى تا نفر آخر بحضرت رو آوردند و توبيخ مى كردند. چون همگى ساكت شدند، حضرت برخاست و فرمود:

اى مردم بكجا مى رويد و شيطان مى خواهد شما را بكجا اندازد؟!! خدا بوسيله ما خانواده پيشينيان شما را هدايت كرد و پسينيان شما هم از بركت ما (هدايتشان ) پايان يابد (يعنى در زمان ظهور امام قائم عليه السلام ) اگر شما سلطنتى شتابان و زودگذر داريد، ما سلطنتى ديررس و جاودان داريم كه بعد از سلطنت ما سلطنتى نباشد، زيرا ما اهل پايان و انجاميم ، و خداى عزوجل مى فرمايد: (((سرانجام از آن پرهيزگارانست 125 سوره 7 ))).

هشام دستور داد حضرت را بزندان برند، چون بزندان رفت ، با زندانيان سخن مى گفت ، همه زندانيان از جان و دل سخنش را پذيرفته ، باو دل دادند، زندانبان نزد هشام آمد و گفت : يا

ص: 189

اميرالمؤمنين من از اهل شام بر تو هراسانم و مى ترسم كه ترا از اين مقام عزل كنند، سپس گزارش را باو گفت .

هشام دستور داد آن حضرت و اصحابش را بر استر نشانده بمدينه بر گردانند و فرمان داد كه در بين راه بازارها را بروى آنها ببندند و از خوراك و آشاميدنى جلوگيرشان باشند (مقصودش از اين دستورها توهين و توبيخ آن حضرت بود) پس سه روز راه رفتند و هيچگونه خوراك و آشاميدنى بدست نياوردند، تا آنكه بشهر مدين (شهر شعيب پيغمبر) رسيدند، مردم در شهر را بروى آنها بستند، اصحاب حضرت از گرسنگى و تشنگى باو شكايت بردند.

امام عليه السلام بر كوهى كه بآنها مشرف بود بالا رفت و با صداى بلند فرمود: اى اهل شهرى كه مردمش ستمكارند، من بقية اللهم و خدا مى فرمايد: (((بقيت اللّه براى شما بهتر است اگر ايمان داريد و من نگهبان شما نيستم . 86 سوره 11 )))

در ميان آن مردم شيخى سالخورده بود، نزد مردم شهر آمد و گفت : اى قوم ! بخدا كه اين ندا، مانند دعوت شعيب پيغمبر است ، اگر در بازارها را بروى اين مرد باز نكنيد، از بالاى سر و زير پا گرفتار شويد، اين بار مرا تصديق كنيد و فرمانبريد، و در آينده تكذيبم كنيد. من خير خواه شمايم . مردم شتاب كردند و بازارها را بروى حضرت و اصحابش گشودند، خبر آن شيخ بهشام بن عبدالملك رسيد، دنبالش فرستاد و او را برد و كسى ندانست كه كارش بكجا رسيد.

6- امام صادق عليه السلام فرمود: محمد بن على باقر در 57 سالگى بسال 114 در گذشت و بعد از على بن الحسين عليهماالسلام 19 سال و 2 ماه زندگى كرد،

زندگانى ابو عبدالله جعفر بن محمد عليه السلام

امام صادق عليه السلام در سال 83 متولد شد و در ماه شوال سال 148 در گذشت و 65 سال داشت و در قبرستان بقيع كه پدرش و جدش و حسن بن على عليهم السلام مدفون بودند. بخاك سپرده شد، مادرش ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر است و مادر ام فروه اسماء دختر عبدالرحمن بن ابى بكر است .

1- امام صادق عليه السلام فرمود: سعيد بن مسيب و قاسم بن محمد بن ابى بكر و ابو خالد كابلى از موثقين اصحاب على بن الحسين عليهماالسلام بودند، و مادر من (دختر همين قاسم ) با ايمان و تقوى و نيكوكار بود و خدا هم نيكوكاران را دوست دارد.

ص: 190

مادرم گفت كه پدرم باو فرمود: اى ام فروه ! من در هر شبانه روز هزار بار براى گنهكاران از شيعيانم خدا را مى خواهم (و آمرزش مى خواهم ) زيرا ما با دانائى بثواب و پاداش بر مصيباتى كه بما وارد مى شود صبر مى كنيم ولى آنها بر آنچه نمى دانند صبر مى كنند.

توضیح_يعنى ما مى دانيم و يقين داريم كه بلاها و مصيباتى كه بر ما وارد مى شود در برابر چشم خداست و او از همه آنها آگاه و مطلع است و دقيقا بحساب آنها رسيدگى مى كند و انتقام ما را مى گيرد و پاداش بزرگ ما را عنايت مى كند، از اين رو سيدالشهدا حسين بن على عليه السلام چون در روز عاشورا كودك شير خوارش را هدف تير ساختند، فرمود: هون مانزل بى انه بعين الله يعنى هر مصيبتى كه بر من مى رسد

2-مفضل بن عمر گويد: ابو جعفر منصور (خليفه عباسى ) بحسن بن زيد كه از طرف او والى مكه و مدينه بود، پيغام داد كه : خانه جعفر بن محمد را بسوزان ، او بخانه امام آتش افكند و بدر خانه و راه رو سرايت كرد، امام صادق عليه السلام بيرون آمد و در ميان آتش گام برداشته راه مى رفت و مى فرمود: منم پسر اءعراق الثرى منم پسر ابراهيم خليل اللّه (كه آتش نمرود بر او سرد و سلامت گشت ).توضیح_اءعراق الثرى بمعنى ريشه هاى در زمين است و آن لقب اسماعيل پيغمبر است و شايد جهتش اين است كه اولاد اسماعيل مانند رگ و ريشه در اطراف زمين پراكنده شدند و افتخار امام صادق عليه السلام باو از اين نظر است كه او فرزند شريف و گرامى جناب ابراهيم است .

3-رفيد غلام يزيدبن عمروبن هبيره گويد: ابن هبيره بر من غضب كرد و قسم خورد كه مرا بكشد من از او گريختم و بامام صادق عليه السلام پناهنده شدم و گزارش خود را به حضرت بيان كردم ، امام به من فرمود: برو او را از جانب من سلام برسان و به او بگو: من غلامت رفيد را پناه دادم ، با خشم خود به او آسيبى مرسان ، به حضرت عرض كردم : قربانت گردم او اهل شامست و عقيده پليد دارد، فرمود: چنانكه بتو مى گويم نزدش برو، من راه را در پيش گرفتم : چون به بيابانى رسيدم ، مرد عربى به من رو آورد و گفت كجا مى روى ؟ من چهره مردى كه كشته شود در تو مى بينم ، آنگاه گفت : دستت را بيرون كن ، چون بيرون كردم ، گفت : دست مردى است كه كشته مى شود، سپس گفت : پايت را نشان ده ، چون نشان دادم ، گفت پاى مردى است كه كشته مى شود، باز گفت : تنت را ببينم ، چون تنم را ديد، گفت : تن مردى است كه كشته شود آنگاه گفت : زبانت را بيرون كن

ص: 191

، چون بيرون آوردم ، گفت : برو كه باكى بر تو نيست ، زيرا در زبان تو پيغامى است كه اگر آن را بكوههاى استوار رسانى ، مطيع تو شوند.

پس بيامدم تا در خانه ابن هبيره رسيدم ، اجازه خواستم ، چون وارد شدم : گفت : خيانتكار با پاى خود نزد تو آمد. غلام ! زود سفره چرمى و شمشير را بياور، و دستور داد شانه و سر مرا بستند و جلاد بالاى سرم ايستاد تا گردنم بزند.

من گفتم : اى امير! تو كه با جبر و زور، بر من دست نيافتى ، بلكه با پاى خود پيش تو آمدم ، من پيغامى دارم كه مى خواهم بتو باز گويم ، سپس خود دانى ، گفت بگو: گفتم مجلس را خلوت كن ، او بحاضرين دستور داد بيرون رفتند، گفتم : جعفر بن محمد بتو سلام مى رساند و مى گويد: من غلامت رفيد را پناه دادم ، با خشم خود به او آسيبى مرسان ، گفت : ترا بخدا جعفر بن محمد بتو چنين گفت و به من سلام رسانيد؟!! من برايش قسم خوردم ، او تا سه بار سخنش را تكرار كرد.

سپس شانه هاى مرا باز كرد و گفت ، من باين قناعت نمى كنم و از تو خرسند نمى شوم ، جز اينكه همان كار كه با تو كردم با من بكنى ، گفتم : دست من باين كار دراز نمى شود و بخود اجازه نمى دهم ، گفت : بخدا كه من جز بآن قانع نشوم ، پس من هم چنانكه بسرم آورد، بسرش آوردم ، و بازش كردم ، او مهر خود را به من داد و گفت : تو اختياردار كارهاى من هستى ، هر گونه خواهى رفتار كن .

4- يونس بن ظبيان و مفضل بن عمر و ابوسلمه سراج و حسين بن ثوير بن ابى فاخته نزد امام صادق عليه السلام بودند، حضرت فرمود: خزانه هاى زمين و كليدهايش نزد ماست ، اگر من بخواهم با يك پايم بزمين اشاره كنم و بگويم هر چه طلا دارى بيرون بيار بيرون آورد. آنگاه با يك پايش اشاره كرد و روى زمين خطى كشيد زمين شكافته شد، سپس با دست اشاره كرد و شمش طلائى باندازه يكوجب بيرون آورد و فرمود خوب بنگريد، چون نگاه كرديم ، شمشهاى بسيارى روى هم ديديم كه مى درخشيد، يكى از ما به حضرت عرض كرد: قربانت ، بشما چه چيزها عطا شده ؟ در صورتى كه شيعيانتان محتاجند؟!! فرمود: همانا خدا دنيا و آخرت را براى ما و شيعيان ما جمع كند و آنها را ببهشت پر نعمت در آورد، و دشمن ما را بدوزخ برد.

5-ابو بصير گويد: من همسايه اى داشتم كه پير و سلطانى بود و (از راه رشوه و غصب و حرام ) مالى بدست آورده بود، مجلسى براى زنان آوازه خوان آماده مى ساخت و همگى نزدش انجمن مى كردند، خودش هم مى نوشيد. من بارها بخودش شكايت بردم و گله كردم ، ولى او دست برنداشت ، چون پافشارى زياد كردم ، به من گفت : من مردى گرفتارم و تو مردى هستى بركنار و يا عافيت ، اگر حال مرا بصاحبت (امام صادق عليه السلام ) عرضه كنى ، اميدوارم خدا مرا هم بوسيله تو نجات بخشد، گفتار او

ص: 192

در دلم تاءثير كرد، چون خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم ، حال او را بيان كردم ، حضرت به من فرمود: چون بكوفه باز گردى ، نزد تو آيد به او بگو جعفر بن محمد گويد: تو آنچه را بر سرش هستى واگذار، من بهشت را از خدا براى او ضمانت مى كنم .

چون بكوفه باز گشتم ، او و ديگران نزد من آمدند، من او را نزد خود نگاه داشتم تا منزل خلوت شد آنگاه به او گفتم : اى مرد من حال ترا به حضرت ابى عبداللّه ، جعفر بن محمد، امام صادق عليه السلام عرض كردم به من فرمود: چون بكوفه باز گشتى نزد تو آيد، به او بگو جعفربن محمد مى گويد: آنچه را بر سرش هستى واگذار، من بهشت را از خدا براى تو ضمانت مى كنم ، او گريست و گفت : ترا بخدا امام صادق عليه السلام بتو چنين گفت ؟ من سوگند ياد كردم كه او به من چنين گفت ، گفت ترا بس است (يعنى همين اندازه بر عهده تو بود و باقى بر عهده من ) سپس برفت و بعد از چند روز نزد من فرستاد و مرا بخواست ، چون برفتم ديدم پشت در خانه خود برهنه نشسته است ، به من گفت : ابا بصير! هر چه در منزل داشتم بيرون كردم (بصاحبانش رسانيدم و در راه خدا دادم حتى لباسهايم را) و اكنون چنانم كه مى بينى .

ابو بصير گويد: من نزد دوستانم رفتم و پوشاكى برايش گرد آوردم ، چند روز ديگر گذشت ، دنبالم فرستاد كه من بيمارم ، نزد من بيا، من نزدش رفتم و براى معالجه او در رفت و آمد بودم تا مرگش فرا رسيد، براى ما وفا كرد (امام صادق عليه السلام بضمانت خود وفا كرد) و سپس در گذشت رحمت خدا بر او باد.

چون حج گزاردم نزد امام صادق عليه السلام رسيدم و اجازه خواستم ، چون خدمتش رفتم ، هنوز يك پايم در صحن خانه و يك پايم در راه رو بود كه از داخل اتاق بى آنكه چيزى بگويم ، فرمود: اى ابا بصير اما براى رفيقت وفا كرديم .( پس تو ای عاقل دانا و خردمند اگر بر چگونگی این احادیث نظر نمایی پس به احادیثی برخورد می نمایی که قلب و اشک چشمان تو بر حقیقت آن گواهی می دهد و این حدیث از جمله آن احادیث است)

6-صفوان بن يحيى گويد: جعفر بن محمد بن اشعث به من گفت : مى دانى سبب وارد شدن ما در مذهب تشيع و شناسائى ما بآن چه بود، با آنكه نزد ما هيچ يادى از آن نبود و بآنچه مردم (شيعيان ) داشتند، ما معرفت نداشتيم ؟ گفتم : داستانش چيست ؟ گفت : ابو جعفر ابوالدوانيق (يعنى منصور دوانيقى دومين خليفه عباسى ودانق يكدانگ درهم است كه تقريبا يك پشيز مى شود و آن لقب را مردم از نظر خست و بخلش به او دادند، زيرا براى كندن نهر كوفه از مردم سرى يكدانق گرفت ) بپدرم ابو محمد بن اشعث گفت : اى محمد! مردى خردمند برايم بجو كه بتواند از جانب من پرداخت كند. پدرم گفت : او رابرايت يافته ام او فلان شخص پسر مهاجر است كه دائى من است ، گفت : نزد منش بياور، من دائيم را نزد او بردم ، ابو جعفر به او گفت : اى پسر مهاجر! اين پول را بگير و بمدينه بر، نزد عبداللّه بن حسن

ص: 193

بن حسن و جماعتى از خاندانش كه جعفر بن محمد همه ميان آنهاست ، و بآنها بگو: من مردى غريب و از اهل خراسانم كه گروهى از شيعيان شما در آنجايند و اين پول را براى شما فرستاده اند، و به هر يك از آنها پول بده و چنين و چنان شرط كن (يعنى بگو بشرط اينكه بر خليفه بشوريد و قيام كنيد، ما پشتيبان شما هستيم و نظير اين سخنان ) چون پولها را گرفتند، بگو من فرستاده و پيغام آورم ، دوست دارم رسيدى از دستخط شما داشته باشم .

پسر مهاجر پولها را گرفت و بمدينه رفت ، سپس نزد ابوالدوانيق باز گشت ، محمد بن اشعث هم نزد او بود خليفه گفت : چه خبر آوردى ؟ گفت : نزد آنها رفتم (و پولها را پرداختم ) اين رسيدهائى است كه بخط خودشان نوشته اند، غير از جعفر بن محمد كه من نزدش رفتم ، او در مسجد پيغمبر صلى للّه عليه و آله نماز مى گزارد پشت سرش نشستم و گفتم هستم تا نمازش را تمام كند، آنگاه آنچه باصحابش گفتم ، به او باز خواهم گفت ، او شتاب كرد و نمازش را بپايان رسانيد و متوجه من شد و فرمود: اى مرد! از خدا پروا كن و اهل بيت محمد را مفريب كه آنها بدولت بنى مروان سابقه نزديكى دارند و (چون از آنها ستم بسيار ديده اند) همگى محتاج و نيازمندند (پول ترا قبول مى كنند و گرفتار مى شوند) من گفتم : موضوع چيست ؟ اءصلحك اللّه ؟ او سرش را نزديك من آورد و آنچه ميان من و تو رفته بود، باز گفت ، مثل اينكه سومى ما بوده .

ابو جعفر دوانيقى گفت : اى پسر مهاجر! هيچ اهل بيت پيغمبرى نباشد، جز آنكه محدثى در ميان آنهاست ، محدث خاندان ما در اين زمان جعفر بن محمد است . اين بود دليلى كه سبب عقيده ما باين مذهب (تشيع ) گشت . (راجع بمعنى محدث بحديث 703 707 رجوع شود).( پس نظر نگارنده در این فراز یعنی تعبیر منصور ملعون آن بوده است که اهل بیت به واسطه ی الهام غیبی بر حقایق امور واقف می شوند و مقصود او از محدث آن نیست که بیان شده است.)

7 -ابوبصير گويد: ابو عبداللّه جعفر بن محمد عليه السلام در 65 سالگى به سال 148 در گذشت و بعد از امام باقر عليه السلام 24 سال زندگى كرد.

8-يونس بن يعقوب گويد: شنيدم موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمود: من پدرم را در دو جامه شطوى كه لباس احرامش بود و نيز با يكى از پيراهنهاى خودش و عمامه على بن الحسين عليه السلام و برده اى كه آن را به چهل دينار خريده بود كفن كردم .توضیح_شطا نام قريه ايست نزديك مصر كه پارچه هائى را كه در آنجا مى بافند شطوى مى نامند و برد (بضم باء) پارچه راه راهى بود كه به دوش مى انداختند و نوع خويش را در يمن مى بافته اند.

زندگانى ابوالحسن موسى بن جعفر عليهم السلام

ص: 194

ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام به سال 128 و بقولى در 129 در ابواء (منزلى است ميان مكه و مدينه ) متولد شد و در ششم ماه رجب سال 183 به سن 54 سالگى در گذشت ، وفاتش در بغداد. در زندان سندى بن شاهك بوده و هارون الرشيد آن حضرت را در بيستم شوال سال 179 از مدينه بيرون كرد، و هارون در ماه رمضان زمانى كه از عمره باز مى گشت و امام نزد عيسى بن جعفر زندانى كرد، باز او را به بغداد فرستاد و نزد سندى بن شاهك زندانى كرد، آن حضرت در زندان سندى در بغداد در گذشت و در قبرستان قريش به خاك سپرده شد. مادرش ام ولد و نامش حميده بود.

1- پدر عيسى بن عبدالرحمن گويد: ابن عكاشه خدمت امام باقر عليه السلام آمد و امام صادق عليه السلام نزدش ايستاده بود، قدرى انگور برايش آوردند، حضرت فرمود: پيرمرد سالخورده و كودك خردسال انگور را دانه دانه مى خورد و كسى كه مى ترسد سير نشود، سه و چهار دانه مى خوردند و تو دو دانه دو دانه بخور كه مستحب است .

سپس ابن عكاشه به امام باقر عليه السلام عرض كرد: چرا براى ابو عبداللّه (امام صادق عليه السلام ) زن نمى گيريد؟ او كه به سن ازدواج رسيده است .

امام باقر عليه السلام كه در برابرش كيسه پول سر به مهرى بود، فرمود: به زودى برده فروشى از اهل بربر مى آيد و در دار ميمون منزل مى كند با اين كه كيسه پول ، دخترى برده برايش مى خريم ، مدتى گذشت تا آنكه ما روزى خدمت امام باقر عليه السلام رسيديم ، بما فرمود: مى خواهيد بشما خبر دهم از آن برده فروشى كه بشما گفتم ، آمده است ؟ برويد و با اين كيسه پول از او دخترى بخريد.

ما نزد برده فروش آمديم : او گفت : هر چه داشتم فروختم مگر دو دخترك بيمار كه يكى آنها از ديگرى بهتر است (اميد بهبوديش بيشتر است ) گفتيم : آنها را بياور تا ببينيم ، چون آورد، گفتيم : اين نيكوتر را (نزديك بهبودى را) چند مى فروشى ؟ گفت به هفتاد اشرفى ، گفتيم احسان كن (تخفيفى بده ) گفت : از 70 اشرفى كمتر نمى دهم . گفتيم : او را به همين كيسه پول مى خريم هر چه بود، ما نمى دانيم در آن چقدر است مردى كه سر و ريش سفيدى داشت نزد او بود، گفت : باز كنيد و بشماريد، برده فروش گفت : باز نكنيد زيرا اگر از 70 اشرفى دوجو((به وزن دو جو و یک شصتم دینار است)) كمتر باشد نمى فرشم ، پيرمرد گفت : نزديك بيائيد، ما نزديكش رفتيم و مهر كسيه را باز كرديم و اشرفى ها را شمرديم ، بى كم و زياد 70 اشرفى بود، دختر را تحويل گرفتيم و نزد امام باقر عليه السلام برديم ، جعفر عليه السلام نزدش ايستاده بود.

ص: 195

امام باقر عليه السلام سرگذشت ما را بخود ما خبر داد، سپس خدا را سپاس و ستايش كرد و به دختر فرمود: نامت چيست ؟ گفت : حميده ، فرمود: حميده باشى در دنيا و محموده ((ستوده و پسندیده)) باشى در آخرت ، بگو بدانم دوشيزه هستى يا بيوه ؟ گفت : دوشيزه ام ، فرمود: چگونه تو دوشيزه ئى ، در صورتى كه هر دخترى كه دست برده فروشان افتد خرابش مى كنند؟ دختر گفت : او نزد من مى آمد و در وضعى كه شوهر با زنش مى نشيند مى نشست ، ولى خدا مرد سر و ريش سفيدى را بر او مسلط مى كرد و او را چندان سيلى ميزد كه از نزد من بر مى خاست ، او چند بار با من چنين كرد و پيرمرد هم چند بار با او چنان كرد، سپس فرمود: اى جعفر اين دختر را نزد خود بر و بهترين شخص روى زمين ، يعنى موسى بن جعفر عليهماالسلام از او متولد شدند.

2 -امام صادق عليه السلام فرمود: حميده از پليديها پاكست مانند شمش طلا، فرشتگان همواره او را نگهدارى كردند تا به من رسيد بجهت كرامتى كه خدا نسبت به من و حجت پس از من فرمود.

3- ابو خالد ربالى گويد: چون موسى بن جعفر عليه السلام را در نخستين بار نزد مهدى عباسى مى بردند در زباله منزل كرد، من با او سخن مى گفتم . حضرت مرا اندوهگين ديد. اى ابا خالد چرا ترا اندوهگين مى بينم ؟ گفتم : چگونه اندوهگين نباشم ، در صورتيكه شما را بسوى اين طغيانگر مى برند و نمى دانم چه بسرت مى آيد.

فرمود: مرا باكى نيست ، چون فلان ماه و فلان روز رسد، در سر يك ميلى خود را به من برسان ، پس از آن ، من كارى جز شمردن ماهها و روزها نداشتم تا آنروز (كه امام فرموده بود) فرا رسيد. خود را بسر يك ميلى رسانيدم و آنجا بودم تا نزديك بود خورشيد غروب كند، شيطان در دلم وسوسه كرد و ترسيدم در آنچه امام فرموده شك كنم . كه ناگاه يك سياهى را ديدم از طرف عراق پيش مى آيد، من به پيشوازشان رفتم . ديدم حضرت ابوالحسن (موسى بن جعفر) عليه السلام در جلو قافله بر استرى سوار است . به من فرمود: آهاى ابا خالد عرض كردم : لبيك يا ابن رسول اللّه فرمود: شك نكن ، زيرا شيطان دوست دارد كه تو شك كنى ، من عرض كردم : خدا را شكر كه شما را از چنگ آنها خلاص كرد، فرمود: مرا بار ديگر بسوى آنها بازگشتى است كه از چنگشان خلاص نشوم (یعنی و در زندان سندى بن شاهك جان سپارم ).

4 -يعقوب بن جعفر بن ابراهيم گويد: خدمت موسى بن جعفر عليه السلام بودم كه مردى نصرانى نزد آن حضرت آمد، مادر عريض (وادى مدينه ) بوديم ، نصرانى عرض كرد: من از شهرى دور و سفرى پر مشقت نزد شما آمده ام ، و 30 سالست كه از پروردگارم درخواست مى كنم كه مرا به بهترين دينها و بسوى بهترين و داناترين بندگان خود هدايت كند، تا آنكه شخصى در خواب من آمد و مردى را كه در علياء دمشق است به من معرفى كرد.

ص: 196

من نزدش رفتم و با او سخن گفتم ، او گفت : من از تمام همكيشان خود داناترم ولى از من داناتر هم هست : من گفتم : مرا به كسى كه از او داناتر است رهبرى كن ، زيرا مسافرت براى من دشوار و سنگين نيست من تمام انجيل و مزامير داود و چهار سفر از تورات و ظاهر تمام قرآن را خوانده ام .

دانشمند به من گفت : اگر علم نصرانيت را مى خواهى ، من از تمام عرب و عجم به آن داناترم ، و اگر علم يهوديت خواهى باطلى بن شرحبيل سامرى در اين زمان داناترين مردمست . و اگر علم اسلام و تورات و انجيل و زبور و كتاب هود و هر كتابى كه بر هر پيغمبرى در زمان تو و زمانهاى ديگر نازل شده و هر خبرى كه از آسمان نازل شده كه كسى آن را دانسته يا ندانسته و در آنست بيان هر چيز و شفاء براى جهانيان و رحمت براى رحمت جو و مايه بصيرت كسى كه خدا خير او را خواهد و انس با حق است ، اگر چنين شخصى را مى خواهى ترا بسويش رهبرى كنم ، اگر توانى با پايت نزدش برو و اگر نتوانى با سر زانو و اگر نتوانى با كشيدن نشيمنگاه و اگر نتوانى با چهره به زمين كشيدن .

گفتم : نه ، بلكه من با تن و مال خود توانائى مسافرت دارم ، گفت : فورى برو به يثرب ، گفتم : يثرب ، گفتم : يثرب را نمى شناسم ، گفت برو تا برسى به مدينه پيغمبرى كه در عرب مبعوث شده و او همان پيغمبر عربى هاشمى است ، چون وارد مدينه شدى قبيله بنى غنم بن مالك بن حجار را بپرس كه نزديك در مسجد مدينه است و خود را به هيئت و زيور نصرانيت درآور، زيرا والى مدينه بر آنها (موسى بن جعفر و شيعيانش كه ترا نزدشان مى فرستم ) سختگير است و خليفه سختگيرتر آنگاه نشانى بنى عمر و بن مبذول را كه در بقيع زبير بگير، و سپس بپرس موسى بن جعفر كيست و منزلش كجاست و آيا بسفر رفته يا حاضر است اگر بسفر رفته بود، نزدش برو كه مسافرت او از راهى كه (اكنون ) به سويش مى روى نزديكتر است ، آنگاه به او خبر ده كه مطران علياى غوطه دمشق مرا بسوى تو رهبرى كرده و او سلام بسيارت مى رساند و مى گويد: من با پروردگار خود بسيار مناجات مى كنم و از او مى خواهم كه مرا بدست شما مسلمان كند.

مرد نصرانى ايستاده و به عصاى خود تكيه كرده ، اين داستان را (كه در خواب ديده بود) بيان كرد سپس گفت : آقاى من اگر به من ! اجازه دهى تكفير ((تواضع و کرنش مخصوصی است که در برابر سلاطین و بزرگان انجام می دادند به این نحو که اندکی خم شده و دو کف دست را در میان ران ها پنهان می کردند))كنم و بنشينم . فرمود: اجازه مى دهم كه بنشينى ولى اجازه نمى دهم كه تكفير كنى ، پس بنشست و كلاه نصرانيت از سر بگرفت . آنگاه عرض كرد: قربانت . به من اجازه سخن ميدهى ؟ فرمود: آرى . تو فقط براى آن آمده ئى .

نصرانى گفت : جواب سلام رفيقم (مطران ) را بده ، مگر شما جواب سلام نميدهى ؟ امام فرمود: جواب رفيقت اين است كه خدا هدايتش كند، و اما سلام زمانى است كه بدين ما در آيد.

نصرانى گفت : اءصلحك اللّه من اكنون از شما سؤ ال مى كنم فرمود، بپرس .

ص: 197

گفت : به من خبر ده از كتاب خداى تعالى كه آن را بر محمد نازل كرده و بدان سخن گفته و آن را به آنچه بايد معرفى كرده و فرموده : (((حم سوگند بكتاب روشن كه آن را در شبى مبارك نازل كرده ايم كه ما بيم دهنده ايم ، در آن شب هر امر محكمى را فيصل دهند 4 سوره 44 ))) تفسير باطنى اين آيات چيست ؟.

فرمود: اما حم محمد صلى للّه عليه و آله است و آن در كتابى است كه بر هود نازل گشته و از حروفش كاسته شده (يعنى در كتاب هود از محمد به حم تعبير شده و دو حرف م د آن ، از نظر تخفيف يا جهت ديگرى افتاده است ) و اما كتاب روشن اميرالمؤ منين على عليه السلام است ، و اما شب مبارك فاطمه عليها السلام است ، و اما اينكه فرمايد: (((در آن شب هر امر محكمى را فيصل دهند))) يعنى آن فاطمه خير بسيارى زايد و بيرون دهد و آن مردى حكيم و مردى حكيم و مردى حكيم است (يعنى امام حسن و امام حسين و زين العابدين عليهم السلام اند و امامان ديگر هم باينها عطف مى شوند).

مرد نصرانى گفت : اولين و آخرين اين مردان را معرفى كن ، فرمود: اوصاف به يكديگر شباهت دارند (و ممكن نيست شخصى را با بيان اوصافش كاملا مشخص و ممتاز ساخت ) ولى من سومى آن قوم (يعنى امام حسين عليه السلام ) را براى تو معرفى مى كنم كه چه كسى از نسل او ظاهر مى شود. (مقصود حضرت قائم عليه السلام است ) و اوصاف او در كتابهائى كه بر شما نازل شده هست ، اگر تغييرش نداده و تحريفش نكنيد و كفر نورزيد ولى از قديم اين كار را كرده ايد.

نصرانى گفت : من آنچه را مى دانم از شما پنهان نكنم و بشما دروغ نگويم (شما را تكذيب نكنم ) و شما راست و دروغ گفتار مرا مى دانيد، بخدا سوگند كه خدا از فضل و نعمت خود بشما بخشى عطا كرده كه بخاطر هيچكس خطور نكند و كسى نتواند پنهانش كند، و كسى هر چند دروغگو هم باشد، نسبت به آن دروغ نتواند گفت ، هر چه من در اين باره گويم حق است و درست و چنانست كه بيان فرمودى . (آنچه فرمودى درست است و مطابق واقع ).

موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: هم اكنون بتو خبرى هم كه آن را جز اندكى از خوانندگان كتب (آسمانى ) ندانند: به من بگو اسم مادر مريم چه بود.؟ و در چه روزى (روح عيسى ) در شكم او دميده شد؟ و در چه ساعت روزى مريم عيسى عليه السلام را زائيد؟ و در چه ساعت از روز بود؟ نصرانى گفت : نمى دانم .

موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: اما مادر مريم نامش مرثا بود كه در لغت عربى وهيبة مى باشد و اما روزى كه مريم باردار گشت روز جمعه هنگام ظهر بود و آن روزى بود كه روح الامين (جبرئيل ) از آسمان فرود آمد، و براى مسلمين عيدى مهمتر از آن نيست . خداى تبارك و تعالى و محمد صلى للّه عليه و آله آن روز را بزرگ

ص: 198

دانسته و دستور داده كه عيدش قرار دهند و آن روز جمعه است و اما روزى كه مريم زائيد سه شنبه بود، در چهار ساعت و نيم از روز بر آمده .

سپس فرمود: نهرى را كه مريم عيسى را در كنار آن زائيد مى دانى كدام نهر بود؟ نه ، فرمود: آن نهر فراتست كه درختان انگور و خرما در كنار آنست و هيچ نهرى از لحاظ درختان انگور و خرما با فرات برابر نيست . و اما روزى كه زبان مريم بسته شد و قيدوس (پادشاه يهود آن زمان ) فرزندان و پيروان خود را طلبيد تا او را يارى كنند و آل عمران را بيرون برد تا به مريم بنگرند، و آنها آنچه را خدا در كتاب تو (انجيل ) و كتاب ما (قرآن ) بيان كرده ، گفتند، فهميده ئى ؟ گفت : آرى ، همين امروز خوانده ام فرمود: بنابراين از اين مجلس برنخيزى تا خدا ترا هدايت كند.

نصرانى گفت : اسم مادر من بلغت سريانى و عربى چيست ؟ حضرت فرمود: اسم مادر تو بلغت سريانى عنقالية است و اسم مادر پدرت عنقورة بوده است . و اما اسم مادرت بلغت عربى هومية است و نام پدرت عبدالمسيح است و بلغت عربى عبداللّه مى شود، زيرا مسيح را عبدى نيست ، عرض كرد: راست گفتى و احسان كردى (كه آنچه را هم نپرسيدم جواب گفتى ).

اسم جدم چيست ؟ فرمود: اسم جدت جبرئيل بود و من او را در اين مجلس عبدالرحمن ناميدم .

نصرانى گفت : ولى او مسلمان بود، موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: آرى و شهيد هم گرديد، زيرا لشكرى از اهل شام ناگهان به منزلش ريختند و او را كشتند.

نصرانى گفت : نام من پيش از آنكه كنيه خود را تعيين كنم چه بود؟ فرمود: نام تو عبدالصليب بود، عرض كرد: شما چه نامى به من مى دهى ؟ فرمود: من ترا عبداللّه نام مى گذارم .

نصرانى گفت : من هم ايمان بخداى بزرگ آوردم و گواهى دهم كه شايسته پرستشى جز خداى يگانه بى شريك نيست و او يكتا و مورد نياز مخلوقست ، او نه چنانست كه نصارى وصفش كنند (كه مسيح را پسر يا شريك يا متحد با او دانند) و نه چنانست كه يهود معرفيش نمايند (تكه جسمش دانند و عزيز را پسرش خوانند) و هيچ گونه شركى نسبت به وى راه ندارد و گواهى دهم كه محمد بنده و فرستاده اوست ، كه او را بحق فرستاده است و او حق را براى اهلش آشكار ساخت و اهل باطل در كورى و گمراهى بماندند، و او فرستاده خدا بود بسوى تمام مردم از سرخ پوست و سياه پوست و همه نسبت به او يكسان بودند، گروهى بينا شدند و هدايت يافتند و اهل باطل در كورى بماندند و آنچه ادعا مى كردند، از دست بدادند و گواهى دهم كه ولى و جانشين او حكمت وى را بيان كرد و پيغمبران پيش از او بحكمت كامل و رسا گويا بودند و در فرمانبرى خدا تشريك مساعى كردند و از باطل و اهل باطل و پليدى و اهل

ص: 199

پليدى دورى گزيدند و گمراهى را كنار گذاشتند و خدا هم ايشان را بفرمانبردارى خود يارى كرد و از گناه بازشان داشت .

ايشان اولياء خدا و ياران دين بودند، مردم را بكار خير ترغيب نموده و امر مى فرمودند، من بخردسال و بزرگسالشان و بهر كس از آنها كه ياد كردم و ياد نكردم ايمان آوردم و بخداى تبارك و تعالى كه پروردگار جهانيانست ايمان آوردم . سپس زنار و صليب طلائى را كه بگردن داشت بريد و بشكست و گفت : بفرما زكوتم را بچه مصرفى رسانم ؟ فرمود: در اينجا برادرى دارى كه هم كيش تو است و از قوم خودت از قبيله قيس بن ثعلبه مى باشد، و او هم مانند تو در نعمت (اسلام ) است ، با يكديگر مواسات و همسايگى كنيد و من از حق اسلامى شما دريغ نخواهم كرد.

او گفت : اصلحك الله بخدا كه من ثروتمندم و در محل خود 300 اسب نر و ماده و هزار شتر دارم و حق شما در مال من بيش از حق من است بگردن شما. امام فرمود: تو آزاده شده خدا و رسولش هستى و نسب و نژاد بحال خود باقيست .

سپس او مسلمانى نيكو شد و از قبيله بنى فهر زنى گرفت و امام كاظم عليه السلام از صدقه على بن ابيطالب 50 دينار مهرش داد و براى او نوكر گرفت و منزلش داد و در آنجا بود تا امام كاظم عليه السلام را از مدينه بيرون بردند و او 28 شب پس از بيرون بردن حضرت در گذشت .

5- ديعقوب بن جعفر گويد: خدمت موسى بن جعفر عليه السلام بودم كه مرد و زن راهبى از اهل نجران يمن ، خدمتش آمدند. فضل بن سوار براى آنها اجازه رسيدن خدمت امام را گرفت . امام فرمود: فردا آنها را نزد چاه ام الخير بياور، فضل گويد: فردا ما آنجا حاضر شديم ، ديديم آن قوم هم آمده اند امام دستور داد حصيرهاى ليف خرمائى انداختند، و خود نشست و مردم هم نشستند.

ابتدا زن راهب مسائل بسيارى پرسيد كه امام عليه السلام همگى را پاسخ داد، سپس آن حضرت چيزهائى از او پرسيد كه پاسخ هيچ يك از آنها را نتوانست بگويد. آن زن اسلام آورد. آنگاه مرد راهب پيش آمد و سؤ ال مى كرد و امام همه را جواب مى فرمود.

مرد راهب گفت : من در دين خود نيرومند و توانايم و هيچ يك از انصارى در روى زمين به درجه دانش من نرسد و شنيدم و شنيدم كه مردى در هند است كه هرگاه بخواهد در يك شبانه روز به حج بيت المقدس مى آيد و به منزلش در هند برمى گردد، من پرسيدم در كدام سرزمين است ! به من گفتند: در سبذان است . من احوال او را از كسى كه به من خبر داده بود پرسيدم . گفت : او

ص: 200

اسمى را كه آصف همدم سليمان مى دانست و بدان وسيله تخت (بلقيس ) را از شهر سبا آورد، مى داند، و خدا وصف او را در كتاب شما (قرآن ) و در كتابهائى كه براى ما دينداران ديگر نازل كرده بيان كرده است .

موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: خدا را چند نامست كه (دعا كردن به وسيله آنها) بر نمى گردد (و حتما مستجاب مى شود؟) گفت : آن نامها بسيار است و اما آنچه حتمى است و دعا كننده را رد نمى كند هفت نام است .

امام عليه السلام فرمود: آنچه را از آنها يادت هست به من بگو. راهب گفت : نه ، به حق خدائى كه تورات را بر موسى نازل كرد و عيسى را مايه پند گرفتن جهانيان (نسبت به كمال قدرت خود) و آزمايش سپاسگزارى خردمندان قرار داد و محمد را بركت و رحمت ساخت و على عليه السلام را مايه پند و بصيرت نمود و اوصياء را از نسل محمد مقرر داشت كه من نمى دانم و اگر مى دانستم به سخن شما محتاج نبودم و نزد شما نمى آمدم و از شما نمى پرسيدم .

امام كاظم عليه السلام فرمود: به داستان مرد هندى باز گرد. راهب گفت : من اين نامها را شنيده ام ولى حقيقت و تفسيرش را نمى دانم و نيز نمى دانم آنها كدام است و چگونه مى باشد و دعا كردن با آنها چگونه است پس براه افتادم تا به سبذان هند رسيدم و نشانى آن مرد را پرسيدم . به من گفتند: او در كوهى صومعه اى ساخته و در سال جز دو بار بيرون نيايد و ديده نشود و هنديان عقيده دارند كه خدا براى او در صومعه اش چشمه اى شكافته و ايجاد كرده و بدون شخم و بذرافشانى براى او كاشته شود محصول دهد. من در خانه او رفتم و سه روز آنجا بودم ، نه در را كوبيدم و نه دستى به آن زدم ، روز چهارم خدا در را گشود، زيرا گاوى كه هيزم بار داشت و پستانش از بسيارى شير كشيده مى شد و نزديك بود جارى شود، بيامد و در را فشار داد، در باز شد و من پشت سرش وارد شدم ، آن مرد را ديدم ايستاده به آسمان مى نگرد و مى گريد به زمين مى نگرد و مى گريد، به كوهها مى نگرد و مى گريد.

گفتم : سبحان الله !! چه اندازه نظير تو در اين روزگار كميابست ؟! او گفت : به خدا كه من جز يكى از حسنات و نيكى هاى مردى كه او را پشت سرت گذاشتى (موسى بن جعفر عليه السلام ) نيستم .

گفتم : به من خبر داده اند كه تو يكى از اسماء خدا را مى دانى كه به وسيله آن در يك شبانه روز به بيت المقدس مى روى و به منزلت بر مى گردى ، گفت : بيت المقدس را مى شناسى ؟.

گفتم : من غير از بيت المقدس كه در شام است نمى شناسم گفت : مقصود آن بيت المقدس نيست بلكه آن خانه مقدسى است كه خانه آل محمد است .

ص: 201

گفتم : من تا امروز هر چه شنيده ام همان بيت المقدس بوده ، گفت : آن جاى محرابهاى پيغمبران است و آن را حظيرة المحاريب (((جايگاه محرابها))) مى گفتند تا آنكه زمان فاصله ميان محمد و عيسى صلى الله عليه و آله رسيد و بلا به مشركين نزديك شد و كيفر و سختى بخانه هاى شياطين در آمد و آنها آن نامها را تغيير و تبديل دادند و جابجا كردند و همين است معنى قول خداى تبارك و تعالى كه بطن آيه درباره آل محمد و ظاهرش يك مثلى است ((25)) (((آنها جز نامهائى نيست كه شما و پدرانتان نام گذارى كرده ايد و خدا براى آن هيچ دليل و آيه ئى نازل نكرده است 23 سوره 53 ))).

گفتم : من از شهرى دور نزد تو آمده ام و درياها پيموده و متعرض غم و اندوه و ترسها گشته و در صبح و شام از همه چيز نوميد و تنها به رسيدن به اين حاجت ، اميدوار بوده ام ، گفت : من عقيده دارم زمانى كه مادرت به تو بار دار گشته ، فرشته ئى بزرگوار نزدش حاضر شده و فكر مى كنم كه پدرت چون خواسته با مادرت نزديكى كند غسل نموده و با پاكى نزدش رفته است و گمان دارم كه صفر چهارم تورات را (كه بهترين اسفار آن و مشتمل بر حالات خاتم الانبياست ) هنگام شب زنده دارى خود مطالعه كرده و عاقبت بخير گشته است .

از راهى كه آمده ئى برگرد و برو تا به مدينه محمد صلى الله عليه و آله كه آن را طيبه گويند برسى و نام آن شهر در زمان جاهليت يثرب بوده است ، سپس متوجه موضعى شو كه بقيع نام دارد، آنگاه نشانى خانه اى را كه به دارمروان معروف است بگير و در آنجا منزل كن و سه روز بمان (تا مردم ندانند كار مهم و با شتابى دارى ) سپس بپرس آن پير مرد سياه پوستى كه در خانه اش بوريا مى بافند (بر در آن خانه مى بافد) و نام بوريا در شهر آن خصف است كجاست ؟ (گويا مقصود از اين پيرمرد فضل بن سوار است ) با آن پير مرد مهربانى و ملاطفت كن و به او بگو: مرا آن همنشينت كه در گوشه خانه اى كه در آن چهار چوب كوچك است مى نشيند، نزدت فرستاده ، از او بپرس فلان بن فلانى (موسى بن جعفر علوى عليه السلام ) كيست و پاتوغش كجاست ؟ و در چه ساعتى آنجا مى رود؟ او وى را به تو نشان مى دهد و يا معرفى مى كند و تو از معرفيش او را خواهى شناخت من هم او را براى تو معرفى مى كنم .

گفتم : چون او را ديدم چه كنم ؟ گفت : از گذشته و آينده و مسائل دينى گذشتگان و باقيماندگان از او بپرس .

موسى بن جعفر عليه السلام به او فرمود: رفيقى كه ملاقاتش كردى ترا نصيحت كرده است . رهب گفت قربانت گردم ، اسم او چه بود؟ فرمود: او متمم بن فيروز و اهل فارس مى باشد و از كسانى است كه به خداى يكتاى بى شريك ايمان آورده و او را با پاكدلى و يقين پرستش نموده و چون از قوم

ص: 202

خود ترسيده از آنها فرار كرده و پروردگارش با او حكمت بخشيده و براه مستقيمش هدايت فرموده و از پرهيزگارانش قرار داده ؟ ميان او و بندگان يا اخلاصش شناسائى برقرار ساخته و او در همه سال مكه را به عنوان حج زيارت كند و اول هر ماه عمره گزارد و بفضل و يارى خدا از منزلش كه در هند است بمكه مى آيد، خدا سپاسگزاران را اين گونه پاداش مى دهد.

آنگاه راهب مسائل بسيارى از امام پرسيد و حضرت همه را جواب فرمود، سپس از راهب مطالبى پرسيد و او هيچ پاسخى نمى دانست ، آنگاه راهب گفت : به من خبرده آن 8 حرفى كه از آسمان فرود آمد و چهار حرف آن در زمين ظاهر گشت و چهار آن در هوا بماند، آن چهار حرف كه در هوا بماند بر كه نازل شد و چه شخصى تفسيرش كند؟ فرمود: او قائم ماست كه خدا بر او نازل كند و او هم تفسيرش نمايد، و آنچه بر صديقين و پيغمبران و هدايت شدگان نازل نكرده بر او نازل كند.

راهب گفت : دو حرف از آن چهار حرف را كه در زمين است به من بفرما، فرمود: هر چهار حرف را بتو مى گويم : اما اولش : هيچ شايسته پرستشى جز خداى يكتاى بى شريك باقى نيست ، دوم محمد رسول خدا است با اخلاص سوم : ما اهلبيت او هستيم چهارم : شيعيان ما از ما و ما از رسول خدا و رسول خدا از خداست بوسيله (يعنى بوسيله پيروى و فرمانبردارى شيعيان ما از دسته ما مى شوند و ما از پيغمبر و او از خدا).

راهب گفت : گواهى دهم كه شايسته پرستشى جز خدا نيست و محمد صلى الله عليه وآله فرستاده خدا است و هر چه از جانب خدا آورده حق است و شما بر گزيدگان مخلوق خدائيد و شيعيان شما پاكيزه و جايگزين نافرمانانند و عاقبت نيك الهى از آن آنهاست و ستايش مخصوص پروردگار جهانيانست .

موسى بن جعفر عليه السلام جبه خز و پيراهن قوهى (كه در قائن مى بافته اند) و روپوش و كفش و كلاهى بخواست و به او عطا فرمود! و نماز ظهر را خواند و به او فرمود: ختنه كن ، گفت : در هفتمين روز ختنه كرده ام .

6 -عبدالله بن مغيره گويد: موسى بن جعفر عليه السلام در منى به زنى گذشت كه مى گريست و فرزندانش هم گردش مى گريستند، زيرا گاو آنها مرده بود. حضرت نزديك آن زن رفت و فرمود: چرا گريه مى كنى اى كنيز خدا؟ زن گفت : اى بنده خدا: من فرزندانى يتيم دارم و گاوى داشتم كه زندگى من و كودكانم از آن مى گذشت ، اكنون آن گاو مرده و من و فرزندانم از همه چيز دست كوتاه و بيچاره مانده ايم .

امام فرمود: كنيز خدا! مى خواهى آن را براى تو زنده كنم ؟ به او الهام شد كه بگويد: آرى اى بنده خدا! حضرت بكنارى رفت و دو ركعت نماز گزارد و اندكى دست بلند كرد و لبهايش را تكان داد، سپس بر خاست و گاو

ص: 203

او صدائى زد و نفهميدم با سر عصا يا پنجه پايش بود كه به آن گاو زد، گاو برخاست و راست به ايستاد. چون زن نگاهش به گاو افتاد: فريادى كشيد و گفت : به پروردگار كعبه اين مرد عيسى ابن مريم است ، حضرت ميان مردم رفت و از آنجا بگذشت .

7- اسحاق بن عمار گويد: شنيدم موسى بن جعفر عليه السلام خبر مرگ مردى را بخود او گفت ، من با خود گفتم : مگر او مى داند هر يك از شيعيانش كى مى ميرند؟! حضرت باقيافه اى مانند خشمگين متوجه من شد و فرمود: اى اسحاق ! رشيد هجرى علم منايا و بلايا (مرگ و مصيبات مردم ) را مى دانست ، امام كه بدانستن آن سزاوارتر است .

سپس فرمود: اى اسحاق هرچه خواهى بكن كه عمر تو گذشته و تا دو سال (و بدو سال نرسيده ) مى ميرى و برادران و خانواده ات اندكى پس از تو اختلاف كلمه پيدا كنند و به يكديگر خيانت ورزند.

آنجا كه دشمن شماتتشان كند، با آنكه درد تو چنان گذشت (كه من چگونه مرگ شيعيانم را مى دانم ).

من گفتم : من از آنچه در دلم گذشت از خدا آمرزش مى خواهم . سپس مدتى پس از اين مجلس نگذشت كه اسحاق مرد و خاندان عمار دست نياز به اموال مردم گشودند و مفلس شدند (يعنى قرض مى كردند و نمى توانستند بپردازند).( پس تو ای مخاطب ارجمند اعتقاد نگارنده بر علم بلایا و منایا صدور حکم کلی غیر قطعی از سوی خداوند است که به اولیای معصوم خود عطا می فرماید که مفهوم جبر اعمال را تداعی نمی نماید و بلکه ایجاد میدان عمل یعنی اختیار و انجام عمل خوب و بد است و نیز علم ورود به مدار شاکله خوب و بعد که صدور حکم قطعیت نیز در فرض بدوی مانند آنچه بر گروه الذین فی قلوبهم مرض و پیروان ناصبی ایشان وارد می شود برای شیعیان و خالص یعنی صدور حکم ورود به دوزخ و بهشت در دنیا و اما حسابرسی اعمال خلایق و علم هر آنچه ذات اقدس الهی اراده نماید در غیر آنچه آورده شد مخصوص به خداوند بزرگ است والسلام)

8 -على بن جعفر گويد: عمره رجب را گزارده و در مكه بوديم كه محمد بن اسماعيل (نوه امام صادق عليه السلام كه طايفه اسماعيليه به پدر او منتسبند) نزد من آمد و گفت : عمو جان ! من خيال رفتن بغداد دارم و دوست دارم كه با عمويم ابوالحسن يعنى موسى بن جعفر عليه السلام خداحافظى كنم . دلم مى خواهد تو نيز همراه من باشى ، من با او بطرف برادرم كه در منزل حوبه بود رهسپار شديم ، اندكى كه مغرب گذشته بود، من در زدم ، برادرم جواب داد و در را باز كرد، و فرمود: اين كيست ؟ گفتم : على است ، فرمود: اكنون مى آيم (و براى تطهير باندرون رفت ) و او وضو را طول مى داد، من گفتم : شتاب كنيد، فرمود: شتاب مى كنم ، سپس بيامد و پارچه رنگ كرده ئى بگردنش بسته بود و پائين آستانه در نشست .

ص: 204

على بن جعفر گويد: من به جانب او خم شدم و سرش را بوسيدم و گفتم : من براى كارى آمده ام كه اگر تصويب فرمائى از توفيق خداست و اگر غير از آن باشد، ما خطاى بسيار داريم . فرمود: چه كار است ؟ گفتم : اين برادر زاده شماست كه مى خواهد با شما خداحافظى كند و به بغداد رود، فرمود: بگو بيايد، من او را در كنارى ايستاده بود صدا زدم . او نزديك آمد و سر حضرت را بوسيد و گفت : قربانت . مرا سفارشى كن (پند و موعظه بفرما) فرمود: سفارشت مى كنم كه درباره خون من از خدا بترسى ، او پاسخ داد: هر كه درباره تو بدى خواهد خدا بخودش رساند، و به بدخواه او نفرين مى كرد تا باز سرش را بوسيد و گفت : عمويم ! مرا سفارشى كن ، فرمود، ترا سفارش مى كنم كه درباره خون من از خدا بترسى گفت : هر كه بد شما را خواهد، خدا به خودش رساند، باز سرش را بوسيد و گفت : اى عمو! مرا سفارشى كن ، فرمود: سفارشت مى كنم كه درباره خون من از خدا بترسى ، باز او بر بدخواهش نفرين كرد و بكنارى رفت ، من سوى او رفتم .

برادرم به من فرمود: على اينجا باش ، من ايستادم ، حضرت باندرون رفت و مرا صدا زد، من نزدش رفتم كيسه اى كه صد دينار داشت برداشت ، به من داد و فرمود: به پسر برادرت بگو اين پول را در سفر كمك خرجش سازد، من آن را گرفتم و در حاشيه عبايم گذاشتم ، باز صد دينار ديگرم داد و فرمود: اين را هم به او بده ، سپس كيسه ديگرى داد و فرمود: اين را هم به او بده .

من گفتم : قربانت ، اگر بدانچه فرمودى ، از او مى ترسى ، چرا او را عليه خود كمك مى كنى ؟ فرمود هرگاه من به او بپيوندم و او از من ببرد، خدا عمرش را قطع مى كند، سپس يك مخده چرمى كه سه هزار درهم خالص داشت برگرفت و فرمود: اين را هم به او بده .

من نزد محمد رفتم ، صد دينار اول را به او دادم ، بسيار خوشحال شد و عمويش را دعا كرد، سپس كيسه دوم و سوم را دادم ، چنان خوشحالى كرد كه من گمان كردم باز مى گردد و به بغداد نمى رود، باز سيصد درهم را به او دادم ، ولى او راه خود پيش گرفت و نزد هارون رفت و به عنوان خلافت به او سلام كرد و گفت : من گمان نمى كردم كه در روزى زمين دو خليفه باشند، تا آنكه ديدم مردم به عمويم موسى بن جعفر، به عنوان خلافت سلام مى كنند، هارون صد هزار درهم برايش فرستاد، ولى خدا او را به بيمارى ذبحه (خنازير و خناق ) مبتلا كرد كه نتوانست به يك درهمش نگاه كند و دست رساند.

9 -ابوبصير گويد: موسى بن جعفر عليه السلام در 54 سالگى بسال 183 در گذشت و پس از امام جعفر صادق عليه السلام 35 سال زندگى كرد.

زندگانى ابوالحسن الرضا عليه السلام

ص: 205

حضرت ابوالحسن امام رضا عليه السلام در سال 148 متولد شد و در ماه صفر سال 203 بسن 55 سالگى در گذشت ، در تاريخ آن حضرت اختلافست ، ولى اين تاريخ درست تر است انشاءاللّه آن حضرت در قريه ئى از شهر طوس بنام سناباد كه تا نوقان يك جيغ راهست ، وفات يافت و در آنجا مدفون گشت . ماءمون آن حضرت را از راه بصره و شيراز (كه شيعيانش كمتر بودند) بمرو حركت داد، چون ماءمون از مرو بيرون آمد و رهسپار بغداد گشت ، آن حضرت را همراه خود برد، ولى امام در آن قريه وفات كرد، مادرش ام ولد و نامش ام البنين است .

1-هشام بن احمر گويد: موسى بن جعفر به من فرمود: مى دانى كسى از اهل مغرب (بمدينه ) آمده است ؟ گفتم : نه ، فرمود: چرا، مردى آمده است بيا برويم ، پس سوار شد، من هم سوار شدم و رفتيم تا نزد آن مرد رسيديم ، مردى بود از اءهل مدينه كه برده همراه داشت . من گفتم : بردگانت را بما نشان ده او هفت كنيز آورد كه موسى بن جعفر درباره همه آنها فرمود: اين را نمى خواهم ، سپس فرمود: باز بياور، گفت : من جز يك دختر برده بيمار ندارم ، فرمود: (((به او بگو نظرت نسبت به آن دختر چند است ؟ بهر چند كه گفت ، تو بگو از آن من باشد))).

من نزد او آمدم ، گفت : آن دختر را از اين مقدار كمتر نمى دهم ، گفتم : از آن من باشد. گفت از تو باشد ولى به من بگو: مردى كه ديروز همراه تو بود كيست ؟ گفتم : مرديست از طايفه بنى هاشم ، گفت از كدام بنى هاشم ؟ گفتم : بيش از اين نمى دانم . گفت : من داستان اين دختر را برايت بگويم :

او را از دورترين نقاط مغرب خريدم ، زنى از اهل كتاب به من برخورد و گفت : اين دختر همراه تو چكار مى كند؟ گفتم : او را براى خود خريده ام ، گفت : سزاوار نيست كه او نزد مانند توئى باشد، اين دختر سزاوار است نزد بهترين مرد روى زمين باشد و پس از مدت كوتاهى كه نزد او باشد، پسرى زايد كه در مشرق و مغرب زمين مانندش متولد نشده باشد. من آن دختر را نزد امام بردم ، دير زمانى نگذشت كه امام رضا عليه السلام از او متولد شد.

2-صفوان بن يحيى گويد: چون موسى بن جعفر عليه السلام در گذشت و امام رضا عليه السلام (از امامت خود) سخن گفت ما بر او بيمناك شديم ، به حضرت عرض شد: شما امر بزرگى را اظهار كرده ايد و از اين طغيانگر (هارون ) بر شما مى ترسيم ، فرمود: او هر چه خواهد تلاش كند، بر من راهى ندارد. (نتواند به من آسيبى رساند).

3-پسر منصور گويد: شبى خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم و او در پستو خانه بود، پس دستش را بلند كرد، مثل اينكه در خانه ده چراغ باشد (روشن و منور گشت ) آنگاه مرد ديگرى اجازه تشريف گرفت ، حضرت دستش را بينداخت و به او اجازه داد.

ص: 206

4-غفارى گويد: مردى از خاندان ابى رافع غلام پيغمبر صلى اللّه عليه و آله كه نامش طيس بود و از من طلبى داشت ، مطالبه مى كرد و پافشارى مى نمود. مردم هم او را كمك مى كردند، چون چنين ديدم ، نماز صبح را در مسجد پيغمبر صلى اللّه عليه و آله گزاردم ، و به امام رضا عليه السلام كه در عريض بود، روى آوردم . چون نزديك خانه اش رسيدم ، آن حضرت پيدا شد، بر الاغى سوار بود و پيراهن و ردائى در برداشت ، چون نگاهم به امام افتاد، از آن حضرت خجالت كشيدم . حضرت به من رسيد و ايستاد و نگاه كرد، من سلام كردم ماه رمضان بود گفتم : خدا مرا قربانت كند. غلام شما طيس از من طلبى دارد، و بخدا كه مرا رسوا كرده است . من با خود گمان مى كردم به او مى فرمايد: از من دست بدارد و بخدا كه من نگفتم او چقدر از من مى خواهد و نه نامى بردم .

به من فرمود: بنشين تا برگردم ، من بودم تا نماز مغرب را بگزاردم و روزه هم داشتم ، سينه ام تنگى كرد و خواستم برگردم كه ديدم حضرت پيدا شد و مردم گردش بودند، گدايان بر سر راهش نشسته بودند و او به آنها تصديق مى داد. از آنها گذشت تا داخل خانه شد، سپس بيرون آمد و مرا بخواست ، من نزدش رفتم و داخل منزل شديم ، او بنشست و من هم نشستم ، من شروع كردم و از احوال ابن مسيب كه امير مدينه بود و بسيارى از اوقات درباره او با حضرت سخن مى گفتم ، سخن گفتم ، چون فارغ شدم ، فرمود: گمان ندارم هنوز افطار كرده باشى ؟ عرض كردم : نه ، برايم غذائى طلبيد و پيشم گذاشت و بغلامش فرمود: تا همراه من بخورد. من و غلام غذا خورديم ، چون فارغ شديم ، فرمود: تشك را بردار و هر چه زيرش هست برگير، چون بلند كردم ، اشرفى هائى در آنجا بود، من برداشتم و در آستينم نهادم .

حضرت دستور داد چهارتن از غلامانش همراه من بيايند تا مرا به منزلم رسانند. من عرض كردم : قربانت ، پاسبان و شبگرد ابن مسيب (امير مدينه ) گردش مى كند و من دوست ندارم كه مرا همراه غلامان شما ببيند فرمود: راست گفتى ، خدا ترا براه هدايت برد. به آنها دستور داد هر وقت من گفتم برگردند. چون نزديك منزلم رسيدم و دلم آرام شد، آنها را بر گردانيدم و به منزلم رفتم و چراغ طلبيدم ، و به اشرفيها نگريستم ، ديدم 48 اشرفى است و طلب آن مرد از من 28 اشرفى بود، در ميان آنها يك اشرفى جلب نظرم كرد و مرا از زيبائيش خوش آمد، او را برداشتم و نزديك چراغ بردم . ديدم آشكار و خوانا روى آن نوشته است : (((28 اشرفى طلب آنمرد است و بقيه از خودت ))) بخدا كه من نمى دانستم (به او نگفته بودم ) او چقدر از من مى خواهد، سپاس خداوند پروردگار جهانيان را كه ولى خود را عزت دهد،

5-يكى از اصحاب گويد: سالى كه هارون حج گزارد، امام رضا عليه السلام از مدينه بقصد حج بيرون شد، تا بكوهى رسيد كه دست چپ راهست وقتى بجانب مكه روى ، و بآن كوه فارع مى گفتند: حضرت رضا عليه السلام نگاهى بكوه كرد و فرمود: (((ساختمان كننده و خراب كننده روى فارع

ص: 207

قطعه قطعه شود)))، ما معنى اين سخن را نفهميديم ، چون حضرت از آنجا پشت كرد، و هارون رسيد، در آنجا بار انداخت جعفر بن يحيى (برمكى كه در دربار هارون دولت و شوكت بزرگى داشت ) بالاى آن كوه رفت و دستور داد براى او در آنجا مجلسى بسازند، چون از مكه بازگشت بالاى آن كوه رفت و دستور داد خرابش كنند، و چون بعراق بازگشت (بامر هارون ) قطعه قطعه شد.

توضیح_داستان جعفر برمكى كه مورد توجه و عنايت خاص هارون الرشيد بود تا آنجا كه خواهرش عباسه را بازدواج او در آورد و سپس بر او غضب كرد و بياسر دستور داد او را بكشد و طايفه برامكه را ريشه كن كرد در كتب تواريخ مشهور است ، مجلسى (رحمة الله علیه) در كتاب مرآت العقول ص 409 اين تاريخ را از مروج الذهب مسعودى

6-ابراهيم بن موسى گويد: راجع بطلبى كه از امام رضا عليه السلام داشتم ، اصرار و پافشارى مى كردم و او مرا وعده مى داد، يك روز كه باستقبال والى مدينه مى رفت ، من همراهش بودم ، نزديك قصر فلان رسيد و در سايه درختان فرود آمد: منهم فرود آمدم و شخص سومى با ما نبود. عرض كردم : قربانت ، عيد نزديك است و بخدا كه من در هم و غير درهمى ندارم ، حضرت با تازيانه اش بسختى زمين را خراش داد، سپس دست برد و شمش طلائى از آنجا برداشت و فرمود اين را بهره خود ساز و آنچه ديدى پنهان دار.

7-ياسر خادم وريان بن صلت گويند: چون كار خليفه معزول (امين پسر هارون ) در گذشت و امر خلافت براى ماءمون مستقر شد، نامه ئى بامام رضا عليه السلام نوشت و آن حضرت را بخراسان طلبيد، امام رضا عليه السلام به عللى تمسك مى فرمود و عذر مى خواست ، ماءمون پيوسته به آن حضرت نامه مى نوشت تا آن حضرت دانست كه چاره ئى ندارد و او دست بردار نيست ، لذا از مدينه بيرون شد و ابوجعفر امام نهم عليه السلام هفت ساله بود. ماءمون به حضرت نوشت : راه كوهستان و قم را در پيش نگير، بلكه از راه بصره و اهواز و فارس بيا (مقصودش اين بود كه آن حضرت از راهى بيايد كه شيعيانش كمتر باشند و از ناراحتى امام آگاه نشوند) تا آنكه بمرو رسيد.

ماءمون به حضرت عرضه داشت كه امر خلافت را به عهده گيرد، ولى امام رضا عليه السلام خوددارى فرمود: ماءمون گفت : پس بايد ولايت عهدى را بپذيرد، امام فرمود: مى پذيرم با شروطى كه از تو مى خواهم ، ماءمون گفت : هر چه خواهى بخواه ، امام رضا عليه السلام نوشت :

(((من در امر ولايت عهدى وارد مى شوم ، بشرط آنكه امر و نهى نكنم و فتوى حكم ندهم و نصب و عزل ننمايم و هيچ امرى را كه پا برخاست دگرگونش نسازم و از همه اين امور مرا معاف دارى ))) ماءمون همه آن شروط را پذيرفت .

ص: 208

ياسر خادم گويد: چون عيد (قربان ) فرا رسيد ماءمون بسوى امام رضا عليه السلام كس فرستاد و درخواست كرد، آن حضرت براى عيد حاضر شود و نماز گزارد و خطبه بخواند. امام رضا عليه السلام پيغام داد شروطى را كه ميان من و تو در پذيرفتن امر ولايت عهدى بود، خودت مى دانى ، (بنابراين بود كه من از اينگونه امور معاف باشم ) ماءمون پيغام داد كه من مى خواهم با اين عمل دل مردم آرامش يابد و فضيلت شما را بشناسد، سپس بارها آن حضرت به او جواب رد مى داد و او پافشارى مى كرد تا آنكه حضرت فرمود: يا امير المومنين ! اگر مرا از اين امر معاف دارى ، خوشتر دارم و اگر معاف نكنى ، همچنانكه پيغمبر و اميرالمومنين عليهما السلام (براى نماز عيد) بيرون مى شدند، بيرون مى شوم ، ماءمون گفت : هر گونه خواهى بيرون شو، و دستور داد سرداران و تمام مردم صبح زود در خانه امام رضا عليه السلام حاضر باشند.

ياسر خادم گويد: مردان و زنان و كودكان در ميان راه و پشت بامها بر سر راه امام رضا عليه السلام نشستند، و سرداران و لشكريان در خانه آن حضرت گرد آمدند، چون خورشيد طلوع كرد، امام عليه السلام غسل نمود و عمامه سفيدى كه از پنبه بود، بسر گذارد، يكسرش را روى سينه و سر ديگر را ميانه دو شانه انداخت و دامن بكمر زد و بهمه پيروانش دستور داد چنان كنند.

آنگاه عصاى پيكان دارى بدست گرفت و بيرون آمد، ما در جلوش بوديم و او پا برهنه بود و پيراهن خود را هم تا نصف ساق بكمر زده بود و لباسهاى ديگرش را هم بكمر زده بود، چون حركت كرد و ما هم پيشاپيش حركت كرديم ، سر بسوى آسمان بلند كرد و چهار تكبير گفت ، كه ما پنداشتيم آسمان و ديوارها با او هم آواز بودند، سرداران و مردم آماده و سلاح پوشيده و بهترين زينت را نموده ، دم در ايستاده بودند، چون ما با آن صورت و هيئت بر آنها در آمديم و سپس امام رضا عليه السلام در آمد و نزد در ايستاد فرمود: (((الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر، (الله اكبر) على ماهدانا، الله اكبر على مارزقنا من بهيمة الانعام ، و الحمدلله على ما ابلانا))) ما هم صدا مى كشيديم و مى گفتيم .

ياسر گويد: شهر مرو از گريه و ناله و فرياد بلرزه در آمد، سرداران چون امام رضا عليه السلام را پا برهنه ديدند، از مركبهاى خود فرود آمدند و كفشهاى خود را بكنار گذاشتند، حضرت پياده راه مى رفت و در سر هر ده قدم مى ايستاد و سه تكبير مى فرمود.

ياسر گويد: ما خيال مى كرديم كه آسمان و زمين و كوه با او هم آواز گشته و شهر مرو يكپارچه گريه و شيون بود، خبر بماءمون رسيد، فضل بن سهل ذوالرياستين به او گفت : يا اميرالمومنين ؟ اگر امام رضا با اين وضع بمصلى (محل نماز عيد) رسد، مردم فريفته او شوند، صلاح اين است كه از او بخواهى برگردد ماءمون بسوى حضرت كس فرستاد و درخواست برگشتن كرد، امام رضا عليه السلام كفش خود را طلبيد و سوار شد و مراجعت فرمود.

ص: 209

8-ياسر خادم گويد: چون ماءمون از خراسان بعزم بغداد بيرون رفت و فضل ذوالرياستين هم بيرون رفت ، ما نيز همراه امام رضا عليه السلام بيرون شديم ، در يكى از منازل نامه ئى براى فضل بن سهل از برادرش حسن بن سهل آمد كه : من از روى حساب نجوم بتويل سال نگريستم و ديدم تو در روز چهارشنبه فلان ماه حرارت آهن و آتش مى چشى ، عقيده دارم كه تو در آنروز با اميرالمومنين و امام رضا عليه السلام بحمام روى و حجامت كنى و روى دستت خون بريزى تا نحوست آن از تو دور گردد. و در اين باره بماءمون هم نامه ئى نوشت و از او خواست كه از امام رضا هم اين تقاضا را بكند.

ماءمون به حضرت نامه ئى نوشت و درخواست كرد، حضرت در پاسخ او نوشت : من فردا بحمام نمى روم و عقيده ندارم تو و فضل هم بحمام رويد، ماءمون دو مرتبه ديگر به حضرت نامه نوشت ، امام رضا عليه السلام به او نوشت : يا اميرالمومنين من فردا حمام نمى روم ، زيرا ديشب پيغمبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم به من فرمود: اى على ؛ حمام نرو و من عقيده ندارم كه تو و فضل هم فردا بحمام رويد، ماءمون به حضرت نوشت شما راست مى گوئى و پيغمبر صلى الله و عليه و آله هم راست فرموده : من فردا حمام نمى روم و فضل خود بهتر داند.

ياسر گويد: چون خورشيد غروب كرد و داخل شب شديم ، امام رضا عليه السلام بما فرمود: بگوئيد (((ما از شر آنچه در اين شب فرود مى آيد بخدا پناه مى بريم ))) ما پيوسته اين سخن را مى گفتيم ، تا چون امام رضا عليه السلام نماز صبح را گزارد، به من فرمود: برو پشت بام گوش بده ببين چيزى ميشنوى ؟ چون بر بام بر آمدم ، صداى شيونى شنيدم كه بالا گرفت و بسيار شد (شيون و فريادى شنيدم كه كم كم بالا گرفت ) ناگاه ماءمون را ديدم از درى كه ميان منزل او و منزل امام رضا عليه السلام بود، در آمد و مى گفت : خدا ترا درباره فضل اجر دهد، او (پند شما را) نپذيرفته بحمام رفت و گروهى بر سر او ريخته ، با شمشير او را كشته اند و سه تن از آنها دستگير شده اند كه يكى از آنها پسر خاله فضل ابن ذى القلمين است .

ياسر گويد: سربازان و افسران و هواخواهان فضل در خانه ماءمون انجمن كردند و مى گفتند: اين مرد يعنى ماءمون او را غافلگير كرده و كشته است و ما بايد از او خونخواهى كنيم ، و آتش آورده بودند تا خانه او را بسوزانندماءمون بامام رضا عليه السلام عرض كرد: آقاى من ! اگر صلاح مى دانيد بسوى اين مردم رويد و متفرقشان كنيد.

ياسر گويد: امام رضا عليه السلام سوار شد و به من فرمود سوار شو، من سوار شدم و چون از در خانه بيرون شديم حضرت مردم را ديد كه فشار مى آورند، پس با دست خود اشاره كرد: پراكنده شويد، پراكنده شويد.

ص: 210

ياسر گويد: بخدا آن مردم چنان روى به بازگشت گذاشتند كه بالاى يكديگر مى افتادند، و بهر كس اشاره فرمود، دويد و برفت .

9-وشاء از مسافر نقل كند كه چون هارون بن مسيب خواست با محمد بن جعفر بجنگد، امام رضا عليه السلام به من فرمود: نزد او برو و بگو؛ فردا بيرون نرو، كه اگر بروى شكست مى خورى و يارانت كشته مى شوند، و اگر پرسيد: تو از كجا مى دانى ؟ بگو من در خواب ديده ام .

مسافر گويد: من نزد او رفتم و گفتم : قربانت ، فردا بيرون نرو كه اگر بيرون بروى ، شكست مى خورى و يارانت كشته مى شوند، به من گفت . تو از كجا اين را دانستى ؟ گفتم : در خواب ديده ام ، جواب داد: آن بنده باكون نشسته خوابيده (كه چنين خوابى ديده است )، سپس بيرون رفت و شكست خورد و يارانش كشته شدند.

وشاء گويد: و نيز مسافر به من گفت : من با امام رضاعليه السلام در منى بوديم . يحيى بن خالد كه براى گرد و خاك سرش را پوشيده بود، از آنجا گذشت ، حضرت فرمود: بيچاره ها نمى دانند امسال چه بسرشان مى آيد (يعنى از گرد و خاك سر مى پوشند و خبر ندارند كه همين امسال بچه خاك سياهى مى نشينند) و شگفت تر از آن هارون و من است كه اين چنينيم و دو انگشت خود را بهم چسبانيد مسافر گويد: بخدا من معنى سخن امام را نفهميدم تا زمانى كه او را پهلوى هارون دفن كرديم .

10-يكى از اصحاب گويد: پول بسيارى نزد امام رضا آوردم ، ولى حضرت از آن شادمان نگشت من اندوهگين شدم و با خود گفتم : چنين پولى برايش مى آورند و او خوشحال نمى شود!!.

امام فرمود: اى غلام ! آفتابه لگن بياور، سپس روى تختى نشست و دستش را گرفت و بغلام فرمود: آب بريز، راوى گويد: همينطور طلا بود كه از ميان انگشتانش در طشت مى ريخت ، سپس متوجه من شد و فرمود: كسى كه چنين است بپولى كه تو برايش آورده ئى اعتنائى ندارد.

11-محمد بن سنان گويد: على بن موسى عليهما السلام 49 سال و چند ماه داشت كه در سال 202 درگذشت و پس از موسى بن جعفر 20 سال و 2 يا 3 ماه كمتر زندگى كرد.

زندگانى حضرت ابيجعفر محمد بن على الثانى امام نهم عليه السلام

آن حضرت در ماه رمضان سال 195 متولد شد و در آخر ذيقعده سال 220 درگذشت و 25 سال و 2 ماه و 18 روز داشت و در شهر بغداد در گورستان قريش كنار قبر جدش موسى بن جعفر عليه السلام بخاك سپرده شد، معتصم عباسى آن حضرت را در آغاز سالى كه وفات نمود، به بغداد روانه كرد. مادرش ام ولد و

ص: 211

نامش سبى كه نوبيه بود و برخى گفته اند نامش خيزران بود، و روايت شده كه او از خاندان ماريه مادر ابراهيم بن رسول اللّه صلى الله عليه وآله بوده است .

1-على بن خالد گويد: محمد كه زيدى مذهب بود، گفت : من در سامرا بودم كه با خبر شدم مردى در اينجا زندانى است كه او را كت بسته از طرف شام آورده اند و مى گويند ادعاء نبوت كرده است .

على بن خالد گويد: من پشت در زندان رفتم و با دربانان و پاسبانان مهربانى كردم ، تا توانستم خود را به او برسانم ، او را مردى فهميده ديدم ، به او گفتم : اى مرد! داستان تو چيست ؟ گفت : من مردى بودم كه در شام جائى كه نامش موضع راءس الحسين است عبادت مى كردم ، در آن ميان كه مشغول عبادت بودم شخصى نزد من آمد و گفت : برخيز برويم ، من همراه او شدم ، ناگاه خود را در مسجد كوفه ديدم ، به من گفت : اين مسجد را مى شناسى ؟ گفتم : آرى مسجد كوفه است ، پس او نماز گزارد و من هم با او نماز گزاردم در آن هنگام كه همراه او بودم ، ناگاه ديدم در مسجد پيغمبر صلى الله عليه وآله در مدينه مى باشم ، او به پيغمبر صلى الله عليه وآله سلام داد، من هم سلام دادم و نماز گزارد، منهم با او نماز گزاردم و بر پيغمبر صلى الله عليه وآله صلوات فرستاد، باز در همان اثناء كه همراه او بودم ، خود را در مكه ديدم و پيوسته مناسكش را انجام مى داد و من هم همراه او انجام مناسك مى كردم كه ناگاه خود را در جائى كه عبادت خدا مى كردم در شام ديدم .

چون سال آينده شد، باز بيامد و مانند سال گذشته با من رفتار كرد، در آنجا چون از مناسك فارغ شديم و مرا بشام باز گردانيد و خواست از من جدا شود، به او گفتم : تقاضا مى كنم بحق كسى كه ترا بر آنچه من ديدم توانا ساخته كه به من بگوئى تو كيستى ! فرمود؟ من محمد بن على بن موسايم ، اين خبر شهرت يافت تا بگوش محمد بن عبدالملك زيات (وزير معتصم كه پدرش روغن زيت فروش بوده ) رسيد، او نزد من فرستاد و مرا گرفت و در زنجير كرد و بعراق فرستاد.

من به او گفتم : گزارش داستان خود را به محمد بن عبدالملك برسان ، او هم چنان كرد و هر چه واقع شده بود در گزارش خود نوشت ، محمد در پاسخ او نوشت : بهمان كسى كه ترا در يكشب از شام به كوفه و از كوفه به مدينه و از مدينه بمكه و از مكه بشام برد، بگو از زندانت خارج كند.

على بن خالد گويد: داستان او مرا اندوهگين كرد و بحالش رقت كردم و دلداريش دادم و امر بصبرش نمودم ، سپس صبح زود نزدش رفتم ، ديدم سربازان و سرپاسبان و زندانبان و خلق اللّه انجمن كرده اند، گفتم چه خبر است ؟ گفتند: مردى كه ادعاء نبوت كرده بود و او را از شام آورده بودند، ديشب در زندان گم شده ، معلوم نيست به زمين فرو رفته يا پرنده ئى او را ربوده است .

ص: 212

2-على بن اسباط گويد: امام جواد عليه السلام بطرف من مى آمد و من بسر و پاى آن حضرت مى نگريستم تا اندامش را براى رفقاى خود در مصر وصف كنم ، من در اين فكر بودم كه آن حضرت بنشست و فرمود:

اى على ! همانا خدا درباره امامت حجت آورده ، چنانكه درباره نبوت آورده و فرموده : (((در كودكى به او حكمت (داورى ) داديم 13 سوره 19 ))) و باز فرموده : (((چون به نيرومندى رسيد))) (((و چهل ساله شد))) پس رواست كه در كودكى بامام حكمت (داورى ) داده شود چنانكه رواست در سن چهل سالگى به او عطا شود (بحديث 992 رجوع شود).

3-محمد بن ريان گويد: ماءمون براى امام جواد عليه السلام هر نيرنگى كه داشت بكار برد (تا شايد آن حضرت را آلوده و دنياطلب نشان دهد) ولى او را ممكن نگشت ، چون درمانده شد و خواست دخترش را براى زفاف نزد حضرت فرستد، دويست دختر از زيباترين كنيزان را بخواست و به هر يك از آنها جامى كه در آن گوهرى بود بداد تا چون حضرت بكرسى دامادى نشيند، در پيشش دارند، امام به آنها هم توجهى نفرمود.

مردى بود بنام مخارق آوازه خوان و تار زن و ضرب گير كه ريش درازى داشت . ماءمون او را (براى اين كار) دعوت كند. او گفت : يا اميرالمؤ منين ! اگر امام جواد مشغول كارى از امور دنيا باشد من ترا درباره او كارگزارى مى كنم (چنانكه تو خواهى او را بدنيا مشغول مى كنم ) سپس در برابر امام جواد عليه السلام نشست و عرعر خرى كرد كه اءهل خانه نزدش گرد آمدند و شروع كرد با سازش مى زد و آواز مى خواند، ساعتى چنين كرد، امام جواد عليه السلام به او توجه نمى فرمود و براست و چپ هم نگاه نمى كرد، سپس سرش را بجانب او بلند كرد و فرمود: اى ريش بلند! از خدا بترس ، ناگاه ساز و ضرب از دستش بيفتاد و تا وقتى كه مرد دستش كار نمى كرد.

ماءمون از حال او پرسيد: جواب داد، چون امام جواد عليه السلام بر من فرياد زد، دهشتى به من دست داد كه هرگز از آن بهبودى نمى يابم .

4-داود بن قاسم جعفرى گويد: خدمت امام جواد عليه السلام رسيدم و سه نامه بى آدرس همراه من بود كه بر من مشتبه شده بود، و اندوهگين بودم ، و حضرت يكى از آنها را برداشت و فرمود: اين نامه زياد بن شبيب است ، دومى را برداشت و فرمود: اين نامه فلانى است ، من مات و مبهوت شدم حضرت لبخندى زد.

ص: 213

و نيز 300 دينار به من داد و امر فرمود كه آن رانزديكى از پسر عموهايش برم و فرمود: آگاه باش كه او بتو خواهد گفت : مرا به پيشه ورى راهنمائى كن تا با اين پول از او كالائى بخرم ، تو او را راهنمائى كن . داود گويد: من دينارها را نزد او بردم ، به من گفت ، اى ابا هاشم ! مرا به پيشه ورى راهنمائى كن تا با اين پول از او كالائى بخرم ، گفتم : آرى مى كنم .

و نيز ساربانى از من تقاضا كرده بود به آن حضرت بگويم : او را نزد خود بكارى گمارد، من خدمتش رفتم تا درباره او با حضرت سخن گويم ، ديدم غذا مى خورد و جماعتى نزدش هستند، براى من ممكن نشد با او سخن گويم .

حضرت فرمود: اى ابا هاشم ! بيا بخور و پيشم غذا نهاد، آنگاه بدون آنكه من پرسش كنم فرمود: اى غلام ! ساربانى را كه ابوهاشم آورده نزد خود نگه دار.

و نيز روزى همراه آن حضرت به بستانى رفتم و عرض كردم : قربانت گردم ، من بخوردن گل آزمند و حريصم ، درباره من دعا كن و از خدا بخواه ، حضرت سكوت كرد و بعد از سه روز ديگر خودش فرمود: اى ابا هاشم ! خدا گل خوردن را از تو دور كرد، ابو هاشم گويد: از آن روز چيزى نزد من مبغوض تر از گل نبود.

5-محمد بن على هاشم گويد: بامداد روزى كه امام جواد عليه السلام با دختر ماءمون عروسى كرده بود خدمتش رسيدم ، و در آن شب دوائى خورده بودم كه تشنگى به من دست داده بود و من نخستين كسى بودم كه خدمتش رسيدم ، و نمى خواستم آب طلب كنم ، امام بچهره من نگاه كرد و فرمود: بگمانم تشنه ئى ؟ عرض كردم : آرى فرمود: اى غلام ! آب را به من ده ، آن را گرفت و آشاميد، سپس به من داد، من هم آشاميدم ، باز تشنه شدم و دوست نداشتم آب بخواهم ، باز هم امام مانند بار اول عمل كرد، و چون غلام با جام آب آمد، همان خيال بار اول در دلم افتاد (كه شايد آب مسموم باشد) امام جام را گرفت و آشاميد، سپس به من داد و تبسم فرمود.

محمد بن حمزه (كه اين روايت را از هاشمى نقل كرده ) گويد: سپس هاشمى به من گفت : من گمان مى كنم كه امام جواد چنانستكه شيعيان درباره او اعتقاد دارند (يعنى از دل مردم آگاهست ).

6-على بن ابراهيم گويد: پدرم گفت : گروهى از شيعيان از شهرهاى دور آمدند و از امام جواد عليه السلام اجازه تشريف گرفتند و خدمتش رسيد و در يك مجلس 30 هزار مساءله از او پرسيدند، حضرت به آنها جواب گفت و در آن زمان ده ساله بود.

ص: 214

شرح _چون پاسخ دادن به 30 هزار مساءله در يك مجلس عادة ممكن نيست ، لذا مرحوم مجلسى هفت توجيه براى اين روايت ذكر مى كند كه ما سه تاى آن را در اينجا متذكر مى شويم :

1 -اين عدد را حمل بر مبالغه و اغراق بايد نمود، زيرا شمردن 30 هزار مساءله هم عادة بعيد است .

2 -پاسخهاى حضرت بيان قواعد و كلياتى بوده كه از آن ها جواب 30 هزار مساءله جزئى معلوم مى گشته .

3 - مقصود از يك مجلس ، يكدوره ، مجالس معين است كه در چند روز و چند جا تشكيل شده است .

7 -على بن حكم گويد: دعبل بن على (خزاعى شاعر و مداح معروف ) خدمت امام رضا عليه السلام رسيد حضرت دستور داد به او چيزى (صله و عطائى ) دهند، او گرفت ولى حمد خدا نكرد، امام به او فرمود: چرا حمد خدا نكردى ؟ دعبل گويد: سپس خدمت امام جواد عليه السلام رسيدم و آن حضرت دستور داد به من عطائى دهند، من گفتم : الحمدلله حضرت فرمود: اكنون ادب شدى (يعنى از تذكرى كه پدرم بتو داد).

8- محمد بن سنان گويد: خدمت امام على النقى عليه السلام رسيدم ، فرمود: اى محمد! براى آل فرج پيش آمدى شده است ؟ گفتم : آرى ، عمر (بن فرج كه والى مدينه بود) وفات كرد، حضرت فرمود، الحمدلله و تا 24 بار شمردم (كه اين جمله را تكرار كرد) عرض كردم : آقاى من ؟ اگر مى دانستم اين خبر شما را مسرور مى كند، پابرهنه و دوان خدمت شما مى آمدم . فرمود: اى محمد! مگر نمى دانى او كه خدايش لعنت كند بپدرم محمد بن على چه گفته ؟ عرض كردم : نه ، فرمود: درباره موضوعى پدرم با او سخن مى گفت ، او در جواب گفت : بگمانم تو مستى ، پدرم فرمود: خدايا اگر تو مى دانى كه من امروز را براى رضاى تو روزه داشتم ، مزه غارت شدن و خوارى اسارت را به او بچشان ، بخدا سوگند كه پس از چند روز پولها و دارائيش غارت شد و سپس او را با سيرى گرفتند و اينك هم مرده است ، خدايش رحمت نكند خدا از او انتقام گرفت و همواره انتقام دوستانش را از دشمنانش مى گيرد.

9- ابو هاشم جعفرى گويد: در مسجد مسيب همراه امام جواد عليه السلام نماز گزاردم . آن حضرت در جاى قبله مستقيم (بدون انحراف و تمايل يا در وسط صف ) براى ما نمازگزارد (يعنى براى ما امامت فرمود) و راوى يادآور شد كه در آن مسجد درخت سدرى بود خشك و بى برگ ، حضرت آب طلبيد و زير درخت وضو گرفت ، سپس آن درخت در همان سال زنده شد و برگ و ميوه داد.

ص: 215

10- مطرفى گويد: امام رضا عليه السلام در گذشت و 4 هزار درهم به من بدهى داشت ، با خود گفتم : پولم از بين رفت ، سپس امام جواد عليه السلام برايم پيغام داد كه فردا نزد من بيا و سنگ و ترازو با خود بياور من خدمتش رفتم ، فرمود: ابوالحسن درگذشت و تو از او 4 هزار درهم طلب دارى ؟ گفتم : آرى ، جانمازى كه زير پايش بود بلند كرد، زيرش دينار بسيارى بود آنها را به من داد (تا با ترازو وزن كنم و برابر 4 هزار درهم خود برگيرم ).

11 -محمد بن سنان گويد: محمد بن على (امام جواد عليه السلام ) درگذشت در حالى كه 25 سال و 3 ماه و 12 روز داشت ، و وفاتش در روز سه شنبه ششم ذيحجه سال 220 بود، پس از پدرش 19 سال و 25 روز كمتر زندگى كرد.

زندگانى حضرت ابوالحسن على بن محمدامام دهم عليهما السلام والرضوان

آن حضرت در نيمه ذيحجه سال 212 متولد شد و و به روايتى تولدش در ماه رجب سال 214 بوده و در 26 جمادى الاخر سال 254 در گذشت و به روايتى در ماه رجب سال 254 وفات نمود، سنش به روايت اول 40 سال و 6 ماه و به روايت ديگر از نظر تولد 40 سال بوده است ، متوكل عباسى آن حضرت را همراه يحيى بن هرثمه بن اعين از مدينه به سامرا آورد و در آنجا وفات نمود و در خانه خود مدفون گشت . مادرش ام ولد و نامش سمانه بود.

1-خيران اسباطى گويد: در مدينه خدمت حضرت ابوالحسن (امام دهم ) عليه السلام رسيدم ، به من فرمود: از واثق چه خبر دارى ؟ عرض كردم : قربانت ، وقتى از او جدا شدم با عافيت بود، من از همه مردم ديدارم به او نزديكتر است ، زيرا ده روز پيش او را ديده ام (و كسى در مدينه نيست كه او را بعد از من ديده باشد) فرمود: اهل مدينه مى گويند: او مرده است ، چون به من فرمود: مردم مى گويند (و شخص معينى را نام نبرد) دانستم مطلب همانست (واثق مرده است و حضرت به علم غيب دانسته و توريه مى فرمايد) سپس فرمود: جعفر (متوكل عباسى ) چه كرد؟ عرض كردم : از او جدا شدم در حالى كه در زندان بود و حالش از همه مردم بدتر بود، فرمود: او فرمانروا شد. ابن زيات (وزير واثق ) چه كرد؟ عرض كردم : قربانت ، مردم با او بودند و فرمان زمان او بود، فرمود: اين پيشرفت برايش نامبارك بود، پس اندكى سكوت نمود، آنگاه فرمود: مقدرات و احكام خدا ناچار بايد جارى شود، اى خيران ! واثق در گذشت و متوكل بجاى او نشست و ابن زيات هم

ص: 216

كشته شد، عرض كردم : قربانت ، چه وقت ؟ فرمود: شش روز پس از بيرون آمدن تو (از سامرا، يعنى 4 روز پيش ).

2- صالح بن سعيد گويد: خدمت امام هادى عليه السلام رسيدم و عرض كردم : قربانت ، در هر مرى در صدد خاموش كردن نور شما و كوتاهى در حق شما بودند، تا آنجا كه شما را در اين سراى زشت و بدنامى كه سراى گدايان نامند منزل دادند، فرمود: پسر سعيد؟ تو هم چنين فكر مى كنى ؟! سپس با دستش اشاره كرد و فرمود: بنگر، من نگاه كردم ، بوستانهائى ديدم سرور بخش و بوستانهائى با ميوه هاى تازه رس ، كه در آنها دخترانى نيكو و خوشبوى بود مانند مرواريد در صدف و پسر بچه گان و مرغان و آهوان و نهرهاى جوشان كه چشم خيره شد و ديده ام از كار افتاد، آنگاه فرمود: ما هر كجا باشيم اينها براى ما مهياست ، ما در سراى گدايان نيستيم .

3- اسحاق جلاب گويد: براى امام هادى عليه السلام گوسفندان بسيارى خريدم ، سپس مرا خواست و از اصطبل منزلش بجاى وسيعى برد كه من آنجا را نمى شناختم ، و در آنجا گوسفندان را بهر كه دستور داد، تقسيم كردم ، و براى (پسرش ) ابو جعفر و مادر او و ديگران دستور داد و فرستاد، آنگاه روز ترويه بود كه از حضرت اجازه گرفتم به بغداد نزد پدرم برگردم ، به من نوشت : فردا نزد ما باش و سپس برو.

من هم بماندم و چون روز عرفه شد، نزد حضرت بودم و شب عيد قربان هم در ايوان خانه اش خوابيدم و هنگام سحر نزد من آمد و فرمود: اى اسحاق برخيز، من برخاستم و چون چشم گشودم ، خود را در خانه ام در بغداد ديدم ، خدمت پدرم رسيدم و گرد رفقايم نشستم ، بآنها گفتم : روز عرفه در سامره بودم و روز عيد به بغداد آمدم .

4 -ابراهيم بن محمد طاهرى گويد: متوكل عباسى در اثر دمليكه در آورد بيمار شد و نزديك به مرگ رسيد، كسى هم جراءت نداشت آهنى به بدن او رساند (و زخمش را عمل كند) مادرش نذر كرد: اگر او بهبودى يافت از دارائى خود پول بسيارى خدمت حضرت ابوالحسن على بن محمد (امام هادى عليه السلام ) فرستد. فتح بن خاقان (ترك ، وزير و نويسنده متوكل ) بمتوكل گفت : اى كاش نزد اين مرد (امام هادى عليه السلام ) مى فرستادى ، زيرا حتما او راه معالجه اى كه سبب گشايش تو شود مى داند. متوكل شخصى را نزد حضرت فرستاد و او مرضش را به حضرت توضيح داد پيغام آورنده برگشت و گفت : دستور داد، درده روغن را گرفته ، يا گلاب خمير كنند و روى زخم گذارند، چون اين معالجه را به آنها خبر دادند، همگى مسخره كردند (مجلسى كسب را پشكل زير دست و پاى گوسفند هم معنى كرده ).

ص: 217

فتح گفت : بخدا كه او نسبت به آنچه فرموده داناتر است ، درده روغن را حاضر كردند و چنانكه فرموده بود عمل كردند و روى دمل گذاردند، متوكل را خواب ربود و آرام گرفت ، سپس سرباز كرد و هر چه داشت (از چرك و خون ) بيرون آمد. مژده بهبودى او را بمادرش دادند، او ده هزار دينار نزد حضرت فرستاد و مهر خود را بر آن (كيسه پول ) بزد، متوكل چون از بستر مرض برخاست بطحائى علوى ، نزد او سخن چينى كرد كه براى امام هادى پول و اسلحه مى فرستند، متوكل بسعيد دربان گفت : شبانه بر او حمله كن ، و هر چه پول و اسلحه نزدش بود، بردار و نزد من بياور.

ابراهيم بن محمد گويد: سعيد دربان به من گفت : شبانه به من زل حضرت رفتم و با نردبانى كه همراه داشتم به پشت بام بالا رفتم ، آنگاه چون چند پله پائين آمدم ، در اثر تاريكى ندانستم چگونه بخانه راه يابم ناگاه مرا صدا زد كه ! اى سعيد! همانجا باش تا برايت چراغ آورند، اندكى بعد چراغ آوردند، من پائين آمدم . حضرت را ديدم جبه و كلاهى پشمى در بر دارد و جانمازى حصيرى در برابر اوست ، يقين كردم نماز مى خواند، به من فرمود: اتاقها در اختيار تو، من وارد شدم و بررسى كردم و هيچ نيافتم . در اتاق خود حضرت ، كيسه پولى با مهر مادر متوكل بود و كيسه سر بمهر ديگرى ، به من فرمود: جانماز را هم بازرسى كن . چون آن را بلند كردم ، شمشيرى ساده و در غلاف ، در زير آن بود، آنها را برداشتم و نزد متوكل رفتم ، چون نگاهش بمهر مادرش افتاد كه روى كيسه پول بود، دنبالش فرستاد، او نزد متوكل آمد.

يكى از خدمتگزاران مخصوص به من خبر داد كه مادر متوكل به او گفت : هنگامى كه بيمار بودى و از بهبوديت نااميد گشتم ، نذر كردم ، اگر خوب شدى از مال خود ده هزار دينار خدمت او فرستم ، چون بهبودى يافتى ، پولها را نزدش فرستادم و اين هم مهر من است بر روى كيسه . متوكل كيسه ديگر را گشود، در آن هم چهار صد دينار بود، سپس كيسه پول ديگرى بآنها اضافه كرد و به من دستور داد كه همه را خدمت حضرت برم ، من كيسه ها را با شمشير خدمتش بردم و عرض كردم : آقاى من ! اين ماءموريت بر من ناگوار آمد، فرمود: (((ستمگران بزودى خواهند دانست كه چه سرانجامى دارند آخر سوره 26))).

5-على بن محمد نوفلى گويد: محمد بن فرج به من گفت : حضرت ابوالحسن (امام هادى ) عليه السلام به من نوشت : اى محمد! كارهايت را بسامان رسان و مواظب خود باش . من مشغول سامان دادن كارم بودم و نمى دانستم مقصود حضرت از آنچه به من نوشته چيست كه ناگاه ماءمور آمد و مرا از مصر دست بسته حركت داد، و تمام دارائيم را توقيف كرد و 8 سال در زندان بودم ، سپس نامه ئى از حضرت در زندان به من رسيد كه : اى محمد! در سمت بغداد منزل مكن . نامه را

ص: 218

خواندم و گفتم : من در زندانم و او به من چنين مى نويسد؟! اين موضوع شگفت آور است . چيزى نگذشت كه خدا را شكر مرا رها كردند.

و محمد بن فرج به آن حضرت نامه نوشت و درباره ملكش (كه بناحق تصرف كرده بودند) سؤ ال كرد حضرت به او نوشت : بزودى بتو برمى گردانند و اگر هم بتو باز نگردد، زيانى بتو نرسد، چون محمد بن فرج بسامره حركت كرد، برايش نامه آمد كه ملك بتو برگشت ، ولى او پيش از گرفتن نامه درگذشت .

و احمد بن خضيب بن فرج نوشت و از او تقاضا كرد بسامره رود، محمد به عنوان مشورت مطلب را به امام هادى عليه السلام نوشت ، حضرت به او نوشت : برو، زيرا گشايش و خلاصى تو در آنست انشاءاللّه تعالى .

او برفت و پس از اندكى در گذشت .

6- يكى از اصحاب ما (شيعيان ) گويد. رونوشت نامه متوكل را به امام هادى عليه السلام ، در سال 243 از يحيى بن هرثمه گرفتم . اين است متن آن نامه .

بسم الله الرحمن الرحيم ، اما بعد، همانا اميرالمؤ منين (يعنى خودم كه متوكل عباسى مى باشم ) قدر تو را مى شناسد و خويشاوندى تو را (با پيغمبر و هم با خود) رعايت مى كند و حق تو را لازم مى داند و براى اصلاح حال تو و خاندانت و عزت و خوشبختى و آسودگى تو و ايشان هرچه لازم باشد، فراهم مى كند و از اين رفتار خشنودى پروردگار و انجام دادن حقى كه از تو و ايشان بر او واجب است ، طلب مى كند.

اميرالمؤ منين عقيده دارد عبدالله بن محمد را از توليت جنگ و نماز در مدينه پيغمبر صلى الله عليه وآله عزل كند، زيرا چنانكه تذكر داده بودى ، حق شما را نشناخته و ارزشت را سبك گرفته و مشاء را به كارى متهم ساخته و نسبت داده (يعنى دعوى خلافت ) كه اميرالمؤ منين بر كنارى و درستى نيت شما را در عدم اراده و آماده نبودن ترا براى آن كار مى داند و اميرالمؤ منين منصب و ماءموريت عبدالله را به محمد بن فضل داد و او را با احترام و تعظيم و شنوائى از شما و اينكه با اين رفتار تقرب به خدا و اميرالمؤ منين جويد دستور داد.

اميرالمؤ منين مشتاق ديدار و تجديد عهد با شماست . شما هم اگر ديدار و اقامت نزد او را تا هر مدتى كه خواهى ، حركت كن و هر كسى را كه دوست دارى از خانواده و غلامان و اطرافيانت همراه بياور، و مسافرتت با مهلت و آرامش باشد، هر زمان خواهى كوچ كن و هر زمان خواهى بارانداز و هر گونه خواهى راه پيما. و اگر دوست دارى يحيى بن هرثمه پيشكار اميرالمؤ منين و سربازانى كه همراه او است ، پشت سرت بيايند و در كوچ كردن و راه پيمودن دنبال شما باشند، به اختيار و دستور شماست ، هر گونه خواهى حركت كنيد تا

ص: 219

نزد اميرالمؤ منين برسيد. كه هيچ يك از برادران و فرزندان و اهل بيت و ويژگيانش منزلتى پر مهر و وحسب و شرافتى پسنديده تر از تو ندارند و اميرالمؤ منين نسبت به ايشان دلسوزتر و مهربانتر و خوش رفتارتر و خاطر جمع تر نيست انشاء الله تعالى و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته .

نويسنده ابراهيم بن عباس و صلى الله عليه وآله و سلم .( آری و این سیاست این اشقیاء ملعون بوده است که با پنبه سر می بریدند تا دوستان اهل بیت بر علیه آن ها قیام ننماید و این گونه با نیرنگ و مکر و فریب امامان معصوم را در محاصره خود قرار می دادند و حکومت شیطانی آن ها پایدار شده و هوس رانی نمایند علی لعنت الله علی الظالمین و سیعلم ظلموا ای منقلب ینقلبون)

7- يعقوب بن ياسر گويد: متوكل به اطرافيانش مى گفت : موضوع ابن الرضا (امام هادى عليه السلام ) مرا خسته و درمانده كرد. از مى گسارى و همنشينى با من سرباز مى زند و من نمى توانم در اين باره از او فرصتى بدست آورم (تا او را نزد مردم خفيف و سبك كنم و آلوده و گنهكار نشان دهم ) آنها گفتند: اگر به او راه نمى يابى ، برادرش موسى (مبرقع ) هست . او اهل ساز و آواز است ، مى خورد و مى آشامد عشقبازى مى كند، متوكل گفت ، دنبالش بفرستيد و او را بياوريد تا او را در نظر مردم بجاى ابن الرضا جا بزنيم و بگوئيم ابن الرضا همين است . ( پس تو ای عاقل دانا و خردمند نگارنده تا این فراز روایت را نقل نمود تا مخاطبان ارجمند به نهایت خباثت و رذالت متوکل ملعون یعنی این سگ هار ناصبی پی ببرند که چگونه با این حدیث جعلی در صدد ترور شخصیتی آن حضرت برآمده است و چگونه خواسته است از طریق تهمت و افترا آن حضرت که از بزرگان علم و ورع و تقوا و ...، بوده است به حرکت های مردمی در پیروی اهل ایمان به امامان معصوم خدشه وارد نماید پس مخاطب ارجمند شک ننماید که این روایت جعلی به دلیل وجود روایت های معارض فراوان دیگر مردود و باطل و لایق ریختن به مزبله دان تاریخ است والسلام)

آنگاه به او نامه نوشت و با احترام حركتش داد و تمام بنى هاشم و سرلشكران و مردم به استقبالش رفتند با اين شرط كه چون به سامره وارد شود، متوكل قطعه زمينى به او واگذارد و براى او در آنجا ساختمان كند و مى فروشان و آوازه خوانان را نزد او فرستند و با او احسان و خوش رفتارى كند و دستگاهى آراسته برايش آماده كند و خودش در آنجا به ديدار او رود.

چون موسى برسيد، حضرت ابوالحسن (امام هادى عليه السلام ) در محل پل وصيف كه جاى ملاقات واردين بود، به او برخورد، بر او سلام كرد و حقش را ادا نمود. سپس فرمود: اين مرد (متوكل ) ترا احضار كرده تا آبرويت را ببرد و از ارزشت بكاهد، مبادا نزد او اقرار كنى كه هيچگاه شراب آشاميده ئى مكن كه او مى خواهد رسوايت كند، موسى نپذيرفت و حضرت سخنش را تكرار فرمود، چون ديد موسى اجابت

ص: 220

نمى كند، فرمود: اين (مجلسى كه متوكل براى تو فكر كرده ) مجلسى است كه هرگز تو با او گردهم نيائيد، موسى سه سال در آنجا بود، هر روز صبح مى رفت ، به او مى گفتند، متوكل امروز كار دارد، شب بيا، شب مى آمد، مى گفتند، مست است ، صبح مى آمد، مى گفتند، دوا آشاميده ، تا سه سال بدين منوال گذشت و متوكل كشته شد و ممكن نشد با او انجمن كند.

8 -زيدبن على بن حسين بن زيد گويد: من بيمار شدم و شبانه پزشكى براى معالجه آمد و دوا برايم نسخه كرد كه در شب بياشامم و تا چند روز آن را داشته باشم ، براى من ممكن نشد (كه دوا را در آن شب تهيه كنم ) هنوز پزشك از در بيرون نرفته بود، كه نصر (خادم امام دهم عليه السلام ) با شيشه اى كه همان دوا در آن بود، وارد شد و گفت : حضرت ابوالحسن به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: اين دوا را در اين چند روز داشته باشد، من آن را گرفتم و آشاميدم و بهبودى يافتم .

محمد بن على گويد: زيدبن على به من گفت : كسى كه امام را سرزنش كند و طعنه زند نمى پذيرد (در صورتى كه دلالت روشنى بر علم غيب امام دارد) كجايند غالبان درباره ائمه كه اين حديث را بشنوند.

زندگانى حضرت ابى محمد حسن بن على امام يازدهم عليهماالسلام

آن حضرت در ماه (رمضان و طبق نسخه ديگر در ماه ) ربيع الاخر به سال 232 متولد شد، و در روز جمعه هشتم ربيع الاول سال 260 به سن 28 سالگى در گذشت و در خانه خودش كه پدرش هم در آنجا دفن شده بود بخاك سپرده شد، مادرش ام ولد و نامش حديث (يا سوسن ) بوده است .

1- احمد بن عبدالله خاقان كه دشمنى سختى با على و اولادش داشت ، متصدى املاك و خراج شهر قم بود. روزى در مجلسش از علويان و مذاهبشان سخن به ميان آمد، او گفت : من در سامره مردى از اولاد على را از لحاظ رفتار و وقار و پاكدامنى و نجاست و بزرگوارى در خانواده خودش و بنى هاشم مانند حسن بن على بن محمد، ابن الرضا نديدم و نشناختم كه خاندان خودش و بنى هاشم و سرلشكران وزيران و همه مردم او را بر سال خورده گان و اشراف مقدم بدارند. زيرا من روزى بالاى سر پدرم ايستاده بودم و آن روزى بود كه براى پذيرفتن مردم مى نشست ، ناگاه دربانانش در آمدند و گفتند ابو محمد، ابن الرضا دم در است ، پدرم به آواز بلند گفت : اجازه اش دهيد. من تعجب كردم از اينكه در محضر پدرم مردى را بكنيه معرفى كردند، در صورتى كه جز خليفه و وليعهد و نماينده سلطان نزد او به كنيه معرفى نمى شد.

ص: 221

سپس مردى گندمگون ، خوش اندام ، نيكو رخسار، خوش پيكر، تازه جوان با جلالت و هيبت وارد شد، چون نگاه پدرم به او افتاد، برخاست و چند قدم استقبالش كرد، با آنكه گمان ندارم چنين كارى را نسبت به هيچ بنى هاشم و سرلشكرى بكند، چون نزديكش ، رسيد با او معانقه كرد و صورت و سينه اش بوسيد و دستش را گرفت و روى مسندى كه خودش نشسته بود، او را نشانيد، و پهلوى او نشست و متوجه او شد و با او به سخن پرداخت و خود را قربان او مى كرد، من از آنچه از پدرم مى ديدم در شگفت بودم كه دربان آمد و گفت موفق (برادر و سرلشكر خليفه عباسى ) آمده است و هر گاه موفق نزد پدرم مى آمد، دربانان و افسران مخصوصش جلو مى رفتند و از در خانه تا مسند پدرم به صف مى ايستادند تا او بيايد و برود، پدرم رو به ابى محمد داشت و با او سخن مى گفت تا نگاهش به غلامان مخصوص موفق افتاد، آنگاه گفت : خدا مرا قربانت كند، اكنون هرگاه بخواهيد (مى توانيد تشريف ببريد) و به دربانانش گفت : او را از پشت صف ببريد تا آن مرد يعنى موفق او را نبيند. او برخاست و پدرم هم برخاست و با او معانقه كرد و برفت .

من به دربانان و غلامان پدرم گفتم : واى بر شما!! اين چه شخصى بود كه او را با كنيه به پدرم معرفى كرديد و پدرم با او چنين رفتار كرد؟ گفتند: او از اولاد على است و او را حسن بن على مى نامند و به ابن الرضا معرفى مى شود، شگفتم افزون گشت و در تمام آن روز پريشان و نا آرام بودم و درباره او و آنچه او رفتار پدرم نسبت به او ديده بودم مى انديشيدم تا شب شد، و عادت پدرم اين بود كه نماز عشا را مى گزارد، سپس براى مشورتهاى مورد نياز و آنچه بايد به عرض سلطان برسد مجلس مى كرد. چون نمازش را گزارد و جلوس كرد، آمدم و در برابرش نشستم ، در حالى كه ديگرى نزد او نبود.

به من گفت ! احمد! كارى دارى ؟ گفتم آرى ، پدر! اگر اجازه دهى سؤ ال كنم ، گفت : پسر جان اجازه دادم ، هر چه خواهى بگو. گفتم ، اى پدر! مردى كه امروز صبح ديدم نسبت به او احترام و بزرگداشت و تعظيم نمودى و خود و پدر و مادرت را قربانش كردى كه بود؟ گفت ، پسر جان ! او امام رافضيان است ، او حسن بن على است كه بابن رضا معروفست ، آنگاه ساعتى سكوت كرد و سپس گفت : پسر جان ! اگر امامت از خلفاء بنى عباس جدا شود، هيچكس از بنى هاشم جز او سزاوار آن نيست و او براى فضيلت و پاكدامنى و رفتار و خويشتندارى و پرهيزگارى و عبادت و اخلاق شريف و شايستگيش سزاوار خلافت مى باشد اگر پدرش را مى ديدى ، مردى بود روشنفكر، نجيب ، با فضيلت ، با آنچه از پدرم شنيدم ، ناراحتى و انديشه و خشمم بر او افزون گشت و كردار و گفتار او را نسبت به وى زياده از حد دانستم . پس از آن انديشه ئى جز پرسش از حال او و جستجوى درباره او نداشتم . از هر يك از بنى هاشم و سران و نويسندگان و قضات و فقها و مردم ديگر كه مى پرسيدم ، او را در نهايت احترام و بزرگوارى و مقام بلند و سخن نيك و تقديم بر تمام فاميل و بزرگترانش معرفى مى كردند. سپس مقام و ارزش او در نظرم بزرگ شد، زيرا هيچ دشمن و دوست او را نديدم ، جز آنكه از او به نيكى ياد مى كرد و مدحش مى نمود.

ص: 222

يكى از حضار مجلس كه اشعرى مذهب بود گفت : اى ابابكر از برادرش جعفر (کذاب) چه خبر دارى ؟ گفت : جعفر كيست كه حالش را بپرسى و او را همدوش حسن (بن على ، ابن الرضا) سازى : او متجاهر بفسق و آلوده و بى آبرو و دائم الخمر و پست ترين مردى كه ديده ئى (ديده ام ) مى باشد و پرده در خود و بى وزن و سفيه است .

در زمان وفات حسن بن على سر گذشتى از سلطان و اصحابش پيش آمد كه من تعجب كردم و گمان نمى كردم چنان شود و آن سر گذشت اين بود كه : چون ابن الرضا بيمار شود، به پدرم خبر دادند كه او بيمار است . پدرم فورى سوار شد و بدارالخلافه رفت و زود بر گشت و پنج تن از خدمتگزاران اميرالمؤ منين (متعمد عباسى ) كه همگى از ثقات و خواص بودند و تحرير (خادم مخصوص خليفه ) هم در ميان آنها بود، همراهش بودند. پدرم به آنها دستور داد كه در خانه حسن بن على باشند و از حالش خبر گيرند و به چند تن از پزشگان هم پيغام داد كه شبانه روز در منزلش باشند و بقاضى القضات پيغام داد كه نزد او بيايد و به او دستور داد كه ده تن از اصاحبش را كه نسبت بدين و امانت و پرهيزگارى آنها اطمينان دارد احضار كند و به منزل آن حضرت فرستد تا شبانه روز در آنجا باشند.

همه اين اشخاص آنجا بودند تا آن حضرت وفات كرد، و شره سامره يك پارچه ناله شد، سلطان ماءمورى به خانه حضرت فرستاد كه اتاقها را بازرسى كرد و هر چه در آنجا بود، مهر و موم نمود و در جستجوى فرزند او بود، و زنانى كه آبستنى را تشخيص مى دادند آوردند و كنيزان آن حضرت را بازرسى كردند، يكى از آنها گفت : در اينجا كنيزى است كه آبستن است ، او را در اتاقى نگه داشتند و نحرير خادم و اصحابش را با چند زن بر او گماشتند، سپس آماده تجهيز آن حضرت شدند و بازارها را بستند و بنى هاشم و سرلشكران و پدرم و مردم ديگر دنبال جنازه اش بودند، در آن روز سامره مانند روز قيامت شده بود.

چون از تجهيزش فارغ شدند، سلطان دنبال (برادر خود) ابو عيسى بن متوكل فرستاد و دستور داد بر جنازه نماز بخواند، چون جنازه آماده نماز شد، ابو عيسى پيش آمد و پرده از روى حضرت برداشت و او را بعلويان و عباسيان بنى هاشم و سر لشكران و نويسندگان و قضات و معدلان (كسانى كه بعدالت حكم مى كنند) نشان داد و گفت : اين حسن بن على بن محمد بن الرضا است كه به اجل خود و در بستر خود مرده است و جمعى از خدمتگزاران اميرالمؤ منين و مردم ثقه مانند فلان و فلان و از قضات هم فلان و فلان و از پزشگان فلان و فلان بربالينش حاضر بوده اند (ولى بقول مرحوم مجلسى اين كارها بيشتر دلالت دارد كه همان سلطان امام را كشته و مسموم ساخته است ) آنگاه رويش را پوشيد و دستور داد جنازه را بر دارند، جنازه از وسط منزل برداشته شد و در خانه اى كه پدرش دفن شده بود، بخاك سپرده شد.

ص: 223

چون دفنش كردند، سلطان و مردم به جستجوى فرزندش برخاستند و منزلها و خانه ها تفتيش بسيار كردند و از تقسيم ميراثش دست نگه داشتند، و كسانى كه به پاسدارى كنيزى كه احتمال آبستن بودنش را مى دادند گماشته بودند، و همواره آنجا بودند، تا معلوم شد آبستن نبوده ، آنگاه ميراثش را ميان مادر و برادرش جعفر تقسيم كردند و مادرش ادعاء وصيت او را داشت و نزد قاضى هم ثابت شد و سلطان باز هم در جستجوى فرزند آن حضرت بود (زيرا خبر فرزند داشتن آن حضرت كه از امام صادق عليه السلام به او رسيده بود نزدش قطعى و مسلم بود).

سپس جعفر نزد پدرم آمد و گفت : مقام و منصب برادرم را به من بده . من سالى 20 هزار دينار برايت مى فرستم . پدرم به او تندى كرد و بد گفت و به او گفت : اى احمق ! سلطان بر روى كسانى كه به امامت پدر و برادرت معتقدند شمشير كشيد تا آنها را از آن عقيده برگرداند و نتوانست اين كار را عملى كند (زيرا مردم از روى اخلاص و صميميت به آنها معتقد بودند) پس اگر شيعيان پدر و برادرت را امام مى دانند، نيازى به سلطان و غير سلطان ندارى كه منصب آنها را به تو دهند، و اگر نزد شيعيان اين منزلت را ندارى ، به وسيله ما بدان نخواهى رسيد و چون جعفر چنين سخنى گفت ، پدرم او را پست و سست عقل دانست و بيرونش كرد و تا زنده بود، اجازه نداد نزدش آيد، ما از سامره بيرون آمديم و سلطان باز هم در جستجوى خبر فرزند حسن بن على عليهماالسلام بود.

شرح مجلسى عليه الرحمه از كمال الدين صدوق روايتى نقل مى كند كه ابوالاديان خادم و نامه رسان امام حسن عسكرى عليه السلام به امر آن حضرت به مدائن رفت و روزى كه به سامره برگشت امام وفات كرده بود ابوالاديان جعفر را ديد كه آماده نماز خواندن بر امام شد، ناگاه كودكى را ديد پيش آمد و عباى جعفر را كشيد و فرمود: عمو! عقب بايست كه من به نماز خواندن بر پدرم از تو سزاوارترم ... مرآت ج 1 ص 422.

2 -محمد بن اسماعيل گويد: حضرت ابو محمد (امام يازدهم ) عليه السلام قريب 20 روز پيش از مرگ المعتز به اسحاق بن جعفر زبيرى نوشت : در خانه ات بنشين تا حادثه اى پيش آيد، چون بريحه كشته شد، اسحاق به حضرت نوشت : حادثه پيش آمد اكنون چه دستور مى فرمائى ؟ حضرت نوشت : اين پيش آمد (كه تو گمان كرده ئى ) نيست ، پيش آمد ديگرى هست ، سپس كار المعتز بدانجا رسيد كه رسيد.

و نيز همين را وى گويد: به مرد ديگرى نوشت : عبدالله بن محمد بن داود كشته مى شود و اين نوشته ده روز پيش از كشته شدنش بود چون روز دهم رسيد او كشته شد.

ص: 224

3 -محمد بن على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر عليهماالسلام گويد: كار ما سخت و دشوار گرديد، پدرم به من گفت : با من بيا نزد اين مرد يعنى ابو محمد (امام عسكرى عليه السلام ) برويم ، زيرا از او جوانمردى شنيده مى شود، گفتم : او را مى شناسى ؟ گفت : نمى شناسم و هرگز او را نديده ام ، سپس آهنگ او كرديم ، پدرم در بين راه به من مى گفت : چقدر احتياج به 500 درهم داريم . اگر به ما بدهد 200 درهمش را براى پوشاك و 200 درهمش را براى بدهى و 100 درهمش را براى مخارج صرف مى كنيم ، من هم با خود گفتم : كاش به من هم 300 درهم بدهد كه با 100 درهمش الاغى بخرم و 100 درهمش براى خرجى و 100 ديگرش براى پوشاك باشد تا به كوهستان (همدان و اطرافش ) بروم . چون به در خانه رسيديم ، غلامش آمد و گفت : على بن ابراهيم با پسرش محمد در آيند، چون وارد شديم و سلام كرديم ، به پدرم فرمود: اى على ! چرا تاكنون نزد ما نيامدى ؟ پدرم گفت : آقاى من ! خجالت مى كشيدم با اين وضع به ملاقات شما آيم ، چون از نزدش بيرون رفتيم ، غلامش آمد و به پدرم كيسه پولى داد و گفت : اين 500 درهم است كه 200 آن براى پوشاك و 200 آن براى بدهى و 100 آن براى خرجيت باشد. و كيسه ئى به من داد و گفت ، اين 300 درهم است ، 100 درهمش براى خريد الاغ و 100 درهمش براى پوشاك و 100 درهمش براى مخارجت باشد. و به كوهستان نرو، بلكه به سوراء برو. او به سوراء رفت و با زنى ازدواج كرد و اكنون هزار دينار عايدى املاك دارد، با وجود اين واقفى مذهب است (يعنى هفت امامى است و عقيده دارد موسى بن جعفر عليه السلام نمرده و او امام قائم است ) محمد بن ابراهيم گويد، به او گفتم : واى بر تو! مگر دليلى روشن تر از اين مى خواهى ؟! (كه امام يازدهم از دل تو آگاه باشد و به مقدار احتياجت به تو كمك كند) او گفت : اين امرى است كه بدان عادت كرده ايم (يعنى كيش و مذهب خانوادگى ماست ).

4-ابو هاشم جعفرى گويد: از نيازمندى خود بامام حسن عسكرى عليه السلام شكايت كردم ، حضرت با تازيانه اش بزمين كشيد و بگمانم با دستمالى بود كه روى آن را پوشيد و 500 اشرفى بيرون آورد و فرمود اى ابا هاشم ! بگير و ما را معذوردار (كه كم است يا از اينكه دير بتو رسيديم تا خودت سؤ ال كردى ).

5-ابى على مطهر در سال قادسيه بآن حضرت نوشت كه مردم از رفتن بمكه منصرف مى شوند، و او هم از تشنگى ترس دارد. حضرت نوشت ؟ (((برويد، بيمى بر شما نيست ان شاء اللّه ))) سپس آنها بسلامت برفتند و الحمدلله رب العالمين .

توضیح_قادسيه قريه اى است نزديك كوفه و سال قادسيه ، سالى است كه مردمى كه عازم حج بودند، از ترس تشنگى از آنجا برگشتند و بمكه نرفتند جز مطهر و ياران او.

ص: 225

6-جماعتى بر جعفرى كه شخصى است از اولاد جعفر (طيار يا جعفر بن متوكل ) حمله كردند و او تاب مقاومت آنها را نداشت ، شكايت خود را بامام حسن عسكرى عليه السلام نوشت . حضرت در جواب نوشت : از اين جهت بى نياز مى شويد ان شاء اللّه تعالى ))) او با جماعتى اندك بر آنها حمله برد، با آنكه آنها بيش از20 هزار و او با كمتر از هزار نفر ايشان را ريشه كن ساخت .

7-امام حسن عسكرى عليه السلام را نزد على بن نارمش كه دشمنترين مردم با اولاد ابيطالب بود زندان كردند، و به او گفتند، بر او هر چه خواهى سخت گير و سخت گير. حضرت بيش از يك روز، نزد او نبود كه احترام و بزرگداشت آن حضرت در نظر او بجائى رسيد كه در برابر او چهره بر خاك مى گذاشت و ديده از زمين بر نمى داشت ، حضرت از نزد او خارج شد، در حالى كه بصيرت او به آن حضرت از همه بيشتر و ستايشش او را از همه نيكوتر بود.

8-سفيان بن محمد ضيعى گويد: بامام حسن عسكرى عليه السلام نامه نوشتم و از آن حضرت راجع به وليجه پرسيدم ، كه در قول خداى تعالى است : (((جز خدا و پيغمبر و مؤ منين وليجه ئى نگرفتند 15 سوره 9 ))) و بدون آنكه در نامه بنويسم ، پيش خود فكر مى كردم كه آيا مقصود از مؤ منين در اين آيه كيانند؟ جواب آمد كه : وليجه كسى است غير از امام بحق كه بجاى او منصوب مى شود و در خاطرات گذشت كه آيا مؤ منين در اين آيه كيانند؟ ايشان ائمه بر حق هستند كه از خدا براى مردم امان مى گيرند و خدا هم امان آنها را اجازه مى كند (چنانچه ايشان بهشت را با شرايطى براى مردمى ضمانت كرده اند، خداى تعالى هم ضمانت ايشان را امضا مى فرمايد).

9- ابوهاشم جعفرى گويد: از تنگى زندان و فشار كند و زنجير بامام حسن عسكرى عليه السلام شكايت كردم ، به من نوشت : (((تو امروز، نماز ظهر را در منزلت مى گزارى ))) هنگام ظهر بود كه بيرون آمدم و چنانكه فرموده بود، نمازم را در منزلم گزاردم ، و نيز در تنگى زندگى بودم و مى خواستم در نامه از آن حضرت تقاضاى پول كنم ، خجالت كشيدم ، چون به منزلم رسيدم ، صد دينار برايم فرستاد و در نامه نوشته بود: هرگاه احتياج داشتى شرم مدار و پروا مكن ، بخواه كه طبق ميلت خواهى ديد انشاء اللّه .

10-نصير خادم گويد: بارها مى شنيدم كه امام حسن عسكرى عليه السلام با غلامان ترك و رومى و صقالبى خود بلغت خودشان سخن مى گفت . من تعجب كردم و با خود گفتم : اين كه در مدينه

ص: 226

متولد شد و تا (پدرش ) ابوالحسن عليه السلام وفات كرد، پيش كسى نرفت و كسى او را نديد (كه درس بخواند يا با اهل اين لغات مكالمه كند) من اين موضوع را پيش خود فكر مى كردم كه حضرت به من متوجه شد و فرمود همانا خداى تبارك و تعالى حجت خود را با ساير مردم در همه چيز امتياز بخشيده و معرفت و لغات و انساب و مرگها و پيش آمدها را به او عطا فرموده و اگر چنين نبود، ميان حجت و محجوج (امام و ماءموم ) فرق نبود.

11-اقرع گويد: به حضرت ابى محمد نوشتم : آيا امام محتلم مى شود؟ و بعد از آنكه نامه از دستم خارج شد، با خود گفتم : احتلام امريست شيطانى و خداى تبارك و تعالى دوستانش را از آن بركنار داشته است ، سپس جواب آمد: حال ائمه در خواب مانند بيدارى است ، خواب حال آنها را دگرگون نكند، و خدا اولياء خود را از برخورد شيطان محفوظ داشته ، چنانكه بخاطرت گذشت .

12-اسماعيل بن محمد، نوه عبدالمطلب گويد: سر راه حضرت ابى مجمد نشستم ، چون بر من گذشت ، از نيازمندى خود به او شكايت كردم و سوگند خوردم كه يك درهم و بيشتر ندارم و صبحانه و شام هم ندارم ، فرمود: بنام خدا سوگند دروغ مى خورى در صورتيكه 200 دينار زير خاك كرده ئى ؟! من اين سخن را براى نبخشيدن بتو نمى گويم ، غلام هر چه همراه دارى به او ده .

غلامش صد دينار به من داد سپس رو به من كرد و فرمود: هنگامى كه احتياج بسيارى به آن دنانير زير خاكدارى محروم مى شوى ، و راست فرمود، و چنان شد كه او گفت ، زيرا 200 دينار زير خاك كردم و با خود گفتم : پشتيبان و پس انداز روز بيچارگيم باشد، سپس بشدت براى مخارجى ناچار شدم و درهاى روزى برويم بسته شد، آنجا را كندم معلوم شد، پسرم جاى آنها را دانسته و برداشته و فرار كرده و چيزى از آنها بدست من نرسيد.

13-پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند در عبارات روایات 4، 15و 24 این کتاب شریف که جعلی بودن آن ها از موضوع آن ها اظهر من الشمس است یعنی که امام علیه السلام اسبی را برای خلیفه ملعون بنی عباس زین و لگام کند و به طور مستمر او را به القاب امیرالمؤمنین و چند...، مدح و ثنا کند و یا از علم لدنی خود به پیروان اعلام کند که فوراً استر خود را بفروش چون مرگ را در قدر دارند و آن شخص حرف امام را گوش نکند و اسب خود را نفروشد و اسب بمیرد درحالی که اگر گوش می کرد آن اسب در خانه خریدار جدید می میرد یعنی از علم لدنی برای فروش مال معیوب بهره بگیرد و یا روایت 24 که رگ زنی خاص آن حضرت را شبیه نماید به رگ زنی عیسی مسیح که راه می رفت و مرده زنده می کرد و فلج و ...، شفا می داد ولی برای سلامت خود حجامت می کرده و رگ میزده است).

ص: 227

14-احمد بن محمد گويد: چون مهتدى عباسى دست بكشتار مواليان ترك زد، به حضرت ابى محمد عليه السلام نامه نوشتم : آقاى من ! خدا را شكر كه او را از ما باز داشت ، شنيده ام شما را تهديد كرده و گفته است : بخدا آنها را از روى زمين برمى دارم : حضرت بخط خود نوشت : اين رفتار عمرش را كوتاه كرد، از همين امروز پنج روز بشمار، او در روز ششم كشته مى شود، بعد از خوارى و ذلتى كه به او برسد. و چنان شد كه فرمود.

15-محمد بن حسن گويد: به حضرت ابى محمد عليه السلام نوشتم و تقاضا كردم براى درد چشمم دعا بفرمايد، در حالى كه يك چشمم از ميان رفته بود و چشم ديگرم هم نزديك برفتن بود، حضرت به من نوشت : خدا چشمت را برايت نگهدارد (نگهداشت ) پس چشم درستم بهبودى يافت و در آخر نامه نوشته بود: خدا بتو اجر و ثواب نيكو دهد، من از آن جهت اندوهگين شدم و خبر نداشتم كه كسى از خاندانم مرده باشد، چند روز كه گذشت ، خبر مرگ پسرم طيب به من رسيد، دانستم سر سلامتى حضرت براى او بوده .

16-عمر بن ابى مسلم گويد! مردى از اهل مصر كه نامش سيف بن ليث بود در سامره نزد ما آمد، تا درباره ملكى كه شفيع خادم از او بزور گرفته و او را بيرون كرده بود، نزد مهتدى عباسى دادخواهى كند. ما به او گفتيم به حضرت ابى محمد عليه السلام نامه نويسد و تسهيل كارش را بخواهد، حضرت در جواب او نوشت : باك مدار، ملكت را بتو برمى گردانند، نزد سلطان مرو، بلكه وكيلى را كه ملكت دست او است ببين و او را از سلطان اعظم ، خداوند رب العالمين بترسان .

سيف او را ديد، وكيل گفت : چون از مصر خارج شدى ، او به من نوشت كه ترا بخواهم و ملكت را بتو برگردانم ، سپس بحكم ابن ابى الشوارب قاضى ، و شهادت گواهان ملكش را به او برگردانيد و محتاج نشد كه بمهتدى شكايت كند. ملك به او برگشت و در دست او بود و ديگر از او خبرى نشد.

راوى گويد: و همين سيف بن ليث گفت : وقتى از مصر بيرون شدم ، پسرى داشتم بيمار و پسر ديگرم كه از او بزرگتر بود، وصى و قيم بر خانواده و املاكم قرارش داده بودم . به حضرت ابو محمد نامه نوشتم و درخواست كردم براى پسر بيمارم دعا كند، حضرت به من نوشت : (((پسر بيمارت خوب شد و پسر بزرگتر وصى و قيمت درگذشت . خدا را شكر كن و بيتابى منما كه اجرت تباه شود))) سپس به من خبر رسيد كه پسر بيمارم بهبودى يافته و پسر بزرگم مرده است ، در همان روزى كه جواب نامه حضرت ابى محمد عليه السلام به من رسيده بود.

17-يحيى بن قشيرى كه اهل قريه قير بود گفت : حضرت ابى محمد عليه السلام وكيلى داشت كه در منزل آن حضرت اتاقى داشت و خدمتگزارى سفيد پوست همراه او بود، وكيل

ص: 228

خواست بر خدمتگزار سوار شود (او را بر خود سوار كند) خادم گفت : نمى پذيرم ، جز اينكه برايم شراب آورى ، وكيل با زرنگى شرابى بدست آورد و نزد او برد، و ميان او و حضرت ابى محمد عليه السلام سه در اتاق بسته بود.

وكيل گويد: ناگاه من متوجه شدم و ديدم درها باز مى شود تا خودش تشريف آورد و در اتاق ايستاد و فرمود: آهاى ! از خدا پروا كنيد، از خدا بترسيد: و چون صبح شد، دستور داد خادم را بفروشند و مرا از خانه بيرون كنند.

18-محمد بن ربيع شائى گويد: با مردى از ثنويه (قائلين بدو خدا) در اهواز مباحثه كردم ، سپس به سامره رفتم و بعضى از سخنان او بدلم چسبيده بود، روز بارعام خليفه بود. من در خانه احمد بن خضيب نشسته بودم كه حضرت ابو محمد عليه السلام از اتاق عمومى وارد شد، به من نگريست و با انگشت سبابه اش اشاره فرمود: (((يكتاست ، يكتاست ، فرد است ))) من بيهوش شدم و افتادم .

19-ابو هاشم جعفرى گويد: روزى خدمت حضرت ابو محمد عليه السلام رسيدم و در نظر داشتم كه قدرى نقره از آن حضرت بگيرم تا از نظر تبرك با آن انگشترى بسازم ، خدمتش نشستم ، ولى فراموش كردم كه براى چه آمده بودم ، چون خداحافظى كردم و برخاستم ، انگشترش را سوى من انداخت و فرمود: تو نقره مى خواستى و ما انگشتر بتو داديم ، نگين و مزدش را هم سود بردى ، گوارايت باد، اى ابا هاشم !

عرض كردم : آقاى من ! گواهى دهم كه تو ولى خدا و امام من هستى كه با اطاعت از شما ديندارى خدا مى كنم . فرمود: خدا ترا بيامرزد، اى ابا هاشم !

20-محمد بن قاسم گويد: هرگاه خدمت حضرت ابى محمد عليه السلام مى رسيدم و تشنه بودم ، عظمتش مانع مى شد كه در خدمتش آب بخواهم ، او مى فرمود: غلام ! برايش آب بياور.

و بسا مى شد كه با خود مى گفتم ، حركت كنم و در آن انديشه بودم كه مى فرمود: غلام ! مركبش را حاضر کن

21-زمانى كه حضرت ابو محمد عليه السلام (نزد صالح بن وصيف تركى ، پيشكار و اختياردار مهتدى عباسى ) در زندان بود، عباسيون و صالح بن على و ديگرانى كه از ناحيه اهلبيت منحرف بودند نزد صالح رفتند (تا به او سفارش كنند درباره حضرت سختگيرى كند) صالح گفت . من چه كنم ، دو نفر از نانجيب ترين مردانى را كه مى توانستم پيدا كنم ، بر او گماشتم ، آندو نفر (در اثر مشاهده رفتار حضرت ) از لحاظ عبادت و نماز و روزه خيلى كوشا شدند، من به آن دو نفر گفتم : در او چه خصلت است ؟ گفتند: چه مى گوئى درباره مردى كه روز را روزه

ص: 229

مى گيرد و تمام شب عبادت مى كند، نه سخن مى گويد و نه بچيزى سرگرم مى شود چون به او نگاه مى كنيم ، رگهاى گردن ما مى لرزد و حالى بما دست مى دهد كه نمى توانيم خود را نگه داريم چون چنين شنيدند، نوميد برگشتند.

22-محمد بن حجر به حضرت ابى محمد عليه السلام نامه نوشت و از عبدالعريز بن دلف و يزيد بن عبداللّه شكايت كرد، امام در پاسخش نوشت : اما شر عبدالعزيز از تو بر كنار شد و اما يزيد، ترا با او نزد خدا مقامى است (براى دادخواهى ) سپس عبدالعزيز بمرد و يزيد محمد بن حجر را بكشت .

23-احمد بن اسحاق گويد: خدمت حضرت ابى محمد عليه السلام رسيدم و درخواست كردم چيزى بنويسد كه من خطش را به بينم تا هر وقت ديدم بشناسم ، فرمود: بسيار خوب ، سپس فرمود: اى احمد! خط با قلم درشت و ريز در نظرت مختلف مى نمايد، مبادا بشك افتى (اسلوب خط را ببين نه ريز و درشتيش را) آنگاه دوات طلبيد و خط نوشت و مركب را از ته دوات بسرش مى كشيد، وقتى مى نوشت با خود گفتم : تقاضا مى كنم قلمى را كه با آن مى نويسد، به من ببخشد، چون از نوشتن فارغ شد، با من حرف مى زد و تا مدتى قلم را با دستمالش پاك مى كرد، سپس فرمود: بگير، اى احمد! و قلم را به من داد.

گفتم : قربانت گردم ، مطلبى در دل دارم كه بخاطر آن اندوهگينم ، مى خواستم آنرا از پدر شما بپرسم ، پيش آمد نكرد، فرمود: اى احمد! چيست آن ؟ عرض كردم : آقاى من ! از پدران شما براى ما روايت كرده اند كه : خوابيدن پيغمبران بر پشت و خوابيدن مؤ منين بجانب راست و خوابيدن منافقين بجانب چپ و خوابيدن شياطين برو افتاده و دمر است .

فرمود: چين است . عرض كردم : آقاى من ! من هر چه كوشش مى كنم به دست راست بخوابم ، ممكن نمى شود و خوابم نمى برد، حضرت ساعتى سكوت فرمود: احمد! نزديك من بيا. نزديكش رفتم ، فرمود: دستت را زير لبانت ببر، من بردم ، آنگاه دست خود را از زير جامه اش در آورد و زير جامه من كرد و با دست راست خود به پهلوى چپ من و با دست چپ خود به پهلوى راست من كشيد تا سه بار احمد گويد از آن زمان كه با من چنان كرد، نتوانستم به پهلوى چپ بخوابم و ابدا بر آن پهلو خوابم نمى برد.

زندگانى حضرت صاحب الزمان عليه السلام

آن حضرت در نيمه شعبان سال 255 هجرى متولد شده است .

1-احمد بن محمد گويد: هنگامى كه زبيرى كشته شد، اين مكتوب از جانب امام حسن عسكرى عليه السلام بيرون آمد: (((اينست مجازات كسى كه بر خدا نسبت به اوليائش دروغ بندد، او گمان كرد

ص: 230

كه مرا خواهد كشت و نسلم قطع مى شود، چگونه قدرت خدا را مشاهده كرد؟ و براى او پسرى متولد شد كه او را (((م ح م د))) نام گذاشت ، و در سال 256 (به حديث 858 رجوع شود.)

2 -ابو سعيد غانم هندى گويد: من در يكى از شهرهاى هندوستان كه بكشمير داخله ((گویا در آن زمان شهر کشمیر دو قسمت بوده که یک قسمت آن را داخله می گفته اند و یا مقصود این است که در داخل شهر بودم نه در حومه و اطرافش))معروفست بودم و رفقائى داشتم كه كرسى نشين دست راست سلطان بودند، آنها 40 مرد بودند. همگى چهار كتاب معروف : تورات ، انجيل ، زبور، صحف ابراهيم را مطالعه مى كردند، من و آنها ميان مردم قضاوت مى كرديم و مسائل دينشان را به آنها تعليم نموده ، راجع به حلال و حرامشان فتوى مى داديم و خود سلطان و مردم ديگر، در اين امور بما رو مى آوردند، روزى نام رسول خدا را مطرح كرديم و گفتيم : اين پيغمبرى كه نامش در كتب است ، ما از وضعش اطلاع نداريم ، لازمست در اين باره جستجو كنيم و به دنبالش برويم ، همگى راءى دادند و توافق كردند كه من بيرون روم و در جستجوى اين امر باشم ، لذا من از كشمير بيرون آمدم و پول بسيارى همراه داشتم ، 12 ماه راه رفتم تا نزديك كابل رسيدم ، مردمى ترك سر راه بر من گرفتند و پولم را بردند و جراحات سختى به من زدند و و به شهر كابلم بردند. سلطان آنجا چون گزارش مرا دانست ، بشهر بلخم فرستاد و سلطان آنجا در آن زمان ، داوود بن عباس بن ابى اسود بود، درباره من به او خبر دادند كه : من از هندوستان بجستجوى دين بيرون آمده و زبان فارسى را آموخته ام و با فقهاء و متكلمين مباحثه كرده ام .

داود بن عباس دنبالم فرستاد و مرا در مجلس خود احضار كرد: و دانشمندان را گرد آورد تا با من مباحثه كنند، من بآنها گفتم : من از شهر خود خارج شده ، در جستجوى پيغمبرى مى باشم كه نامش را در كتابها ديده ام . گفتند: او كيست و نامش چيست ؟ گفتم : محمد است . گفتند: او پيغمبر ماست كه تو در جستجويش هستى ، سپس شرايع او را از آنها پرسيدم ، آنها مرا آگاه ساختند.

بآنها گفتم : من مى دانم كه محمد پيغمبر است ولى نمى دانم او همين است كه شما معرفيش مى كنيد يا نه ؟ شما محل او را به من نشان دهيد تا نزدش روم و از نشانه ها و دليلهايى كه مى دانم از او بپرسم ، اگر همان كسى بود كه او را مى جويم به او ايمان آورم . گفتند: او وفات كرده است صلى الله عليه وآله . گفتم : جانشين و وصى او كيست ؟ گفتند: ابوبكر است . گفتم : اين كه كنيه او است ، نامش را بگوييد، گفتند: عبدالله ابن عثمان است و او را بقريش منسوب ساختند. گفتم : نسب پيغمبر خود محمد را برايم بگوييد، آنها نسب او را گفتند، گفتم : اين شخص ، آن كه من مى جويم نيست . آن كه من در طلبش هستم ، جانشين او برادر دينى او و پسر عموى نسبى او و شوهر دختر او و پدر فرزندان (نوادگان )

ص: 231

اوست ، و آن پسر را در روى زمين ، نسلى جز فرزندان مردى كه خليفه اوست نمى باشد، ناگاه همه بر من تاختند و گفتند: اى امير! اين مرد از شرك بيرون آمده و بسوى كفر رفته و خون او حلال است .

من بآنها گفتم : اى مردم ! من براى خود دينى دارم كه بآن گرويده ام و تا محكمتر از آن را نيابم از آن دست بر ندارم ، من اوصاف اين مرد را در كتابهايى كه خدا بر پيغمبرانش نازل كرده ديده ام و از كشور هندوستان و عزتى كه در آنجا داشتم بيرون آمده در جستجوى او برآمدم ، و چون از پيغمبرى كه شما برايم ذكر نموديد تجسس كردم ، ديدم او آن پيغمبرى كه در كتابها معرفى كرده اند نيست ، از من دست برداريد.

حاكم آنجا نزد مردى فرستاد كه نامش حسين بن اشكيب بود و او را حاضر كرد، آنگاه به او گفت با اين مرد هندى مباحثه كن ، حسين گفت : خدا اصلاحت كند. در اين مجلس فقها و دانشمندانى هستند كه براى مباحثه با او، از من داناتر و بيناترند، گفت : هر چه من مى گويم بپذير، با او در خلوت مباحثه كن و به او مهربانى نما.

پس از آنكه با حسين بن اشكيب گفتگو كردم ، گفت : كسى را كه تو در جستجويش هستى همان پيغمبرى است كه اينها معرفى كردند، ولى موضوع جانشينش چنانكه اينها گفتند نيست ، اين پيغمبر نامش محمد بن عبدالله بن عبد المطلب است و وصى و جانشين او على بن ابيطالب بن عبد المطلب ، شوهر فاطمه دختر محمد و پدر حسن و حسين نوادگان محمد مى باشد.

غانم ابوسعيد گويد: من گفتم : الله اكبر اينست كسى كه من در جستجويش هستم ، سپس بسوى داود بن عباس بازگشتم و گفتم : اى امير: آنچه را مى جستم پيدا كردم . و من گواهى دهم كه معبودى جز خدا نيست و محمد رسول اوست ، او با من خوش رفتارى و احسان كرد و به حسين گفت : از او دلجوئى كن .

من بسوى ! او رفتم و با او انس گرفتم ، او هم نماز و روزه و فرائضى را كه مورد نيازم بود، به من تعليم نمود به او گفتم ، ما در كتابهاى خود مى خوانيم كه محمد صلى الله عليه وآله آخرين پيغمبران بوده و پس از او پيغمبرى نيايد و امر رهبرى بعد از او با وصى و وارث و جانشين بعد از اوست ، سپس با وصى او پس از وصى ديگر و فرمان خدا همواره در نسل ايشان جاريست تا دنيا تمام شود. پس وصى وصى محمد كيست ؟ گفت : حسن و بعد از او حسين فرزندان محمد صلى الله عليه وآله اند. آنگاه امر وصيت را كشيد تا به صاحب الزمان عليه السلام رسيد، سپس از آنچه پيش آمده (غيبت امام و ستمهاى بنى عباس ) مرا آگاه ساخت . از آن زمان من مقصودى جز جستجوى ناحيه صاحب الزمان را نداشتم .

عامرى گويد: سپس او بقم آمد و در سال 264 همراه اصحاب ما (شيعيان ) شد و با آنها بيرون رفت تا به بغداد رسيد و رفيقى از اهل سند همراه او بود كه با او هم كيش بود.

ص: 232

عامرى گويد: غانم به من گفت : من از اخلاق رفيقم خوشم نيامد و از او جدا شدم ، و رفتم تا به عباسيه (قريه اى بوده در نهر الملك ) رسيدم . مهياى نماز شدم و نماز گزاردم و درباره آنچه در جستجويش برخاسته بودم ، مى انديشيدم كه ناگاه شخصى نزد من آمد و گفت : تو فلانى هستى ؟ و اسم هندى مرا گفت : گفتم : آرى ، گفت : آقايت ترا مى خواند، اجابت كن .

همراهش رهسپار شدم و او همواره مرا از اين كوچه به آن كوچه مى برد تا به خانه و باغى رسيد، حضرت را در آنجا ديدم نشسته است ، بلغت هندى فرمود: خوش آمدى ، اى فلان ! حالت چطور است ؟ و فلانى و فلانى كه از آنها جدا شدى چگونه بودند؟ تا چهل نفر شمرد و از يكان يكان آنها احوالپرسى كرد، سپس آنچه در ميان ما گذشته بود، به من خبر داد و همه اينها به لغت هندى بود، آنگاه فرمود: مى خواستى با اهل قم حج گزارى ؟ عرض كردم : آرى ، آقاى من ! فرمود: امسال با آنها حج مگزار و مراجعت كن ، و سال آينده حج گزار سپس كيسه پولى كه در مقابلش بود، پيش من انداخت و فرمود: اين را خرج كن ، و در بغداد نزد فلانى نامش را برد مرو، و به او هيچ مگو.

عامرى گويد: سپس در قم نزد ما آمد و پس از فتح و پيروزى (رسيدن بمقصود و ديدار امام عليه السلام ) بما خبر داد كه رفقاى ما از عقبه بر گشتند، و غانم بطرف خراسان رفت ، چون سال آينده شد، بحج رفت و از خراسان هديه اى براى ما فرستاد و مدتى در آنجا بود و سپس وفات يافت خدايش بيامرزد.

3-حسن بن نضر و ابو صدام و جماعتى ديگر بعد از وفات حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام درباره وجوهى كه در دست وكلاء آن حضرت بود سخن مى گفتند (كه آنها را چه بايد كرد؟) و خواستند جستجو كنند. (تا وصى آن حضرت را پيدا كنند) حسن بن نضر نزد ابى صدام آمد و گفت : من مى خواهم حج گزارم ، ابو صدام گفت : امسال را بتاءخير انداز، حسن گفت : من در خواب مى ترسم (زيرا خوابهاى پريشان مى بينم ) و ناچار بايد بروم ، آنگاه با حمد بن يعلى بن حماد وصيت كرد (درباره كارهاى شخص و امور مربوط به خانواده اش ) و پولى هم براى ناحيه وصيت كرد و به او دستور داد كه هيچ پولى بكسى ندهد، مگر با دست خودش و به دست او (يعنى حضرت صاحب الزمان عليه السلام ) بعد از آنكه او را كاملا بشناسد.

حسن گويد: چون به بغداد رسيدم ، منزلى اجاره كردم و آنجا فرود آمدم ، يكى از وكلاء نزد من آمد و مقدارى جامه و پول دينار نزد من گذاشت ، گفتم : اينها چيست ؟ گفت : همين است كه مى بينى ، بعد از او ديگرى آمد و مانند او اموال و پول آورد تا خانه پر شد، سپس احمد بن اسحاق هم هر چه نزدش بود آورد، من بفكر فرو رفته بودم كه ناگاه نامه آن آقا (صاحب الزمان ) عليه السلام به من رسيد كه : وقتى فلان مقدار از روز گذشت ، آنچه نزدت هست بياور، من هر چه داشتم برداشتم و رهسپار شدم .

ص: 233

در ميان راه دزدى راهزن با 60 نفر همراهش بودند. ولى من از آنجا گذشتم و خدا مرا از شر او نگهدارى فرمود تا به سامره رسيدم و فرود آمدم ، نامه اى به من رسيد كه هر چه همراه دارى بياور، من آنچه داشتم در سبد سردار باربرها نهادم : چون به دهليز خانه رسيدم ، مرد سياه پوستى را ديدم آنجا ايستاده است ، گفت : حسن بن نضر توئى ؟ گفتم : آرى ، گفت : وارد شو، من وارد منزل شدم و باتاقى رفتم و سبد را خالى كردم . در گوشه اتاق نان بسيارى ديدم ، بهر يك از باربرها دو گرده نان داد و آنها را بيرون كرد، آنگاه ديدم از اتاقى كه پرده اى بر آن آويخته بود، كسى مرا صدا زد و گفت : حسن بن نضر براى منتى كه خدا بر تو نهاد، (كه امام خود را شناختى و حقش را به او رساندى ) او را شكر كن و شك منما، شيطان دوست دارد كه تو شك كنى ، و دو جامه به من داد و گفت : اينها را بگير كه محتاجش خواهى شد آنها را گرفتم و بيرون آمدم . سعد گويد: حسن بن نضر برگشت و در ماه رمضان در گذشت و در آن دو جامه كفن شد.

4-محمد بن ابراهيم بن مهزيار گويد: پس از وفات حضرت ابى محمد عليه السلام (درباره جانشين ) به شك افتادم و نزد پدرم مال بسيارى (از سهم امام عليه السلام ) گرد آمده بود، آنها را برداشت و به كشتى نشست ، من هم دنبال او رفتم ، او را تب سختى گرفت و گفت : پسر جان ! مرا بر گردان كه اين بيمارى مرگست ، آنگاه گفت : درباره اين اموال از خدا بترس و به من وصيت نمود و سپس وفات كرد.

من با خود گفتم : پدر من كسى نبود كه وصيت نادرستى كند. من اين اموال را به عراق مى برم و در آنجا خانه ئى بالاى شط اجاره مى كنم و به كسى چيزى نمى گويم ، اگر موضوع برايم آشكار شد: چنانكه (در) زمان امام حسن عسكرى عليه السلام برايم واضح شد، به او مى دهم وگرنه مدتى با آنها خوش مى گذرانم .

وارد عراق شدم و منزلى بالاى شط اجاره كردم ، و چند روز آنجا بودم ، ناگاه فرستاده ئى آمد و نامه ئى همراه داشت كه : اى محمد! تو چنين و چنان اموالى را در ميان چنين و چنان ظروفى همراه دارى تا آنجا كه همه اموالى را كه همراه من بود و خودم هم به تفصيل نمى دانستم برايم شرح داد، من آنها را بفرستاده تسليم كردم و چند روز آنجا ماندم ، كسى سر به سوى من بلند نكرد (و نزد من نيامد) من اندوهگين شدم ، سپس نامه ئى به من رسيد كه : ترا به جاى پدرت منصوب ساختيم ، خدا را شكر كن .

5-ابوعبدالله نسائى گويد: چيزهائى از جانب مرزبانى حارثى (بناحيه مقدسه ) رسانيدم كه در ميان آنها دست بند طلائى بود. همه پذيرفته شد و دست بند به من رد شد و ماءمور بشكستنش شدم ، من

ص: 234

آن را شكستم در ميانش چند مثقال آهن و مس يا قلع بود، من آنها را خارج ساختم و فرستادم ، پذيرفته شد.

6-جماعتى از اهل مدينه كه از اولاد ابيطالب بودند و عقيده داشتند (براى امام حسن عسكرى عليه السلام پسر قائل بودند كه امام دوازدهم است ) و حقوق آنها در وقت معينى به ايشان مى رسيد، چون امام حسن عسكرى عليه السلام در گذشت ، دسته ئى از ايشان از عقيده فرزند داشتن امام بر گشتند سپس حقوق كسانى كه بر عقيده به فرزند داشتن امام ثابت بودند، رسيد و از ديگران بريده شد و نامشان از ميان برفت .

و الحمد لله رب العالمين .

7-مردى از اهل سواد مالى بناحيه مقدسه رسانيد پذيرفته نشد و به او گفته شد: حق پسر عموهايت كه 400 درهم است از اين مال خارج كن ، آن مرد ملكى از عموزادگانش در دست داشت كه در آن شريك بودند و او حق آنها را نگه داشته بود. چون حساب كرد، حق عموزادگانش از آن مال همان چهار صد درهم بود، آن مقدار را بيرون كرد و بقيه را فرستاد، پذيرفته شد.

8 -قاسم بن علاء گويد: خدا چند پسر به من داد و من نامه مى نوشتم (بناحيه مقدسه ) و تقاضاى دعا مى كردم ، و هيچ جوابى درباره آنها به من نمى رسيد، لذا همگى مردند، سپس چون پسرم حسن متولد شد نامه نوشتم و تقاضاى دعا كردم ، جواب آمد: باقى مى ماند و والحمدلله .

9-ابوعبدالله بن صالح گويد: سالى از سالها به بغداد رفتم و (از حضرت قائم عليه السلام ) اجازه خارج شدن خواستم ، به من اجازه نفرمود، بيست و دو روز در آنجا ماندم ، و كاروان هم به سوى نهروان (چهار فرسنگى بغداد) رفت ، تا در روز چهارشنبه به من اجازه خروج داده شد و به من گفته شد: در اين روز خارج شو، من بيرون رفتم ولى ماءيوس بودم كه بكاروان توانم رسيد، تا به نهروان رسيد، ديدم كاروان هنوز آنجا است ، باندازه اى كه شترانم را علوفه دادم ، كاروان كوچ كرد، منهم كوچ كردم و آن حضرت براى سلامتى من دعا فرموده بود، منهم بدى نديدم و الحمدلله .

10-محمد بن يوسف گويد: در نشيمنگاه هم دمل و زخمى پيدا شد (كه گويا در اين زمان فيستول نام دارد) من آن را به پزشكان نشان دادم و پولها خرج كردم ، همه گفتند: ما داروئى برايش سراغ نداريم ، نامه ئى (به حضرت قائم عليه السلام ) نوشتم و تقاضاى دعا كردم ، آن حضرت به من نوشت : (((خدا ترا لباس عافيت پوشاند و در دنيا و آخرت همراه ما دارد ))) يك هفته نگذشت كه عافيت يافتم و مثل كف دستم شد، پزشكى از رفقاى خود را ديدم و به او نشان دادم . گفت : ما براى اين داروئى سراغ نداريم (يعنى از راه معجزه بهبودى يافته است ، نه از راه دوا).

ص: 235

11-على بن حسين يمانى گويد: من در بغداد بودم كه كاروان يمن آماده حركت شد، خواستم با آنها حركت كنم ، به حضرت نامه نوشتم كه : استدعا دارم اجازه فرمائى ، جواب آمد، با آنها مرو كه رفتن با آنها براى تو خير ندارد، در كوفه بمان ، من ماندم و كاروان خارج شد، قبيله حنظله تارومارشان كرد، باز نامه نوشتم و سفر از راه آب را اجازه خواستم ، به من اجازه نفرمود، من راجع به كشتيهائى كه در آن سال از راه دريا رفته بودند پرسيدم ، معلوم شد هيچكدام سالم نرسيده است ، و جماعتى از دزدان هند كه آنها را بوارح گويند بآنها زده و اموالشان را برده بودند.

من به زيارت سامره رفتم و هنگام غروب نزد در (مقبره امامين عليهما السلام ) بودم و با كسى سخن نگفته و به هيچ كس شناسايى نداده بودم ، پس از فارغ شدن از زيارت ، در مسجد نماز مى خواندم كه خادمى آمد و گفت : برخيز، گفتم : اين هنگام به كجا؟ گفت : به منزل ، گفتم : من كيستم ؟ شايد ترا نزد ديگرى فرستاده اند. گفت : نه ، فقط نزد تو فرستاده اند. تو على بن حسين ، فرستاده جعفر بن ابراهيم هستى ، سپس مرا برد تا به خانه حسين بن احمد رساند و با او در گوشى كرد كه من نفهميدم چه گفت ، آنگاه هر چه احتياج داشتم برايم آورد، سه روز نزدش بودم و از او اجازه گرفتم كه از درون خانه زيارت كنم ، او به من اجازه فرمود، من هم شب زيارت كردم .

12-حسن بن فضل بن يزيد يمانى گويد: پدرم بخط خود نامه اى (به حضرت قائم ) نوشت و جواب آمد، سپس من هم بخط خود نامه ئى نوشتم و جواب آمد. آنگاه مردى از فقهاء هم مذهب ما نامه ئى به خط خودش نوشت و جواب نيامد، چون فكر كرديم علتش اين بود كه آن مرد قرمطى((قرامطه جماعتی بودند که در ظاهر به امامت محمد بن اسماعیل بن جعفر صادق علیه السلام قائل بودند ولی در باطن عقیده آن ها الحاد و ابطال شریعت بود زیرا بیشتر محرمات را حلال می شمردند و نماز را همان اطاعت امام می دانستند و دادن خمس را به امام زکات می نامیدند و روز را نهان داشتن اسرار و زنا را فاش کردن آن می دانستند و چون یکی از رؤسای آن ها در ابتدای کار به خط مقرمط نوشت ایشان را به قرامطه منسوب ساخته اند))شده بود.

حسن بن فضل گويد: من ائمه عراق را زيارت كردم و بطوس رفتم (براى زيارت حضرت رضا عليه السلام ) و تصميم گرفتم كه بيرون نروم ، جز اينكه امر (امامت حضرت قائم عليه السلام و پذيرفتن آن حضرت مرا) برايم روشن شود و حوائجم روا گردد، اگر چه آنقدر بمانم كه گدائى كنم ، در آن ميان دلم از ماندن تنگ شد و ترسيدم كه حج از دستم برود، روزى نزد محمد بن احمد آمدم كه از تقاضاى كمك كنم ، به من گفت : بفلان مسجد برو كه مردى بديدن تو مى آيد، من آنجا رفتم ، مردى نزدم آمد، چون مرا ديد بخنديد و گفت

ص: 236

: غم مخور كه امسال حج مى گزارى و سالما بسوى همسر و فرزندانت مراجعت خواهى كرد، من خاطر جمع شدم و دلم آرام گرفت و با خود مى گفتم اين مصداق آن (تصميم و خواست من ) است و الحمدلله .

سپس بسامره آمدم ، كيسه پولى كه در آن چند دينار بود با جامه ئى به من رسيد، اندوهگين شدم و با خود گفتم : پاداش من نزد اين مردم (يعنى ائمه ) اين است ؟! (من دعاى آنها را مى خواهم و آنها برايم مال دنيا مى فرستند و ممكن است مقصودش كمى مبلغ باشد) و نادانى ورزيدم و آن را پس دادم و نامه ئى نوشتم ، گيرنده نامه در آن باره به من اشاره ئى نكرد و چيزى نگفت ، سپس سخت پشيمان شدم و با خود گفتم : اگر دينارها به من برگشت ، بندش را باز نمى كنم و تصرفى نمى نمايم تا آنها را بپدرم برسانم كه هر چه خواهم نسبت به آنها انجام دهد، زيرا او از من داناتر است .

آنگاه نامه ئى بفرستاده اى كه كيسه پول را نزد من آورد رسيد كه : (((بدكارى كردى كه به آن مرد اطلاع ندادى كه ما گاهى با دوستان خود چنين كارى مى كنيم ، (هديه ئى اندك براى آنها مى فرستيم ) و گاهى خود آنها بعنوان تبرك چيزى از ما تقاضا مى كنند (((به من نامه رسيد كه (((خطا كردى كه احسان ما را رد كردى ، سپس چون از خدا آمرزش خواستى ، خدا ترا مى آمرزد. ولى چون تصميم و قصدت اين است كه در آنهاتصرف نكنى و در راه خرج ننمائى ، آن را از تو باز داشتيم ، (پولهارا دو باره برايت نفرستاديم ) اما جامه را ناچارى داشته باشى كه لباس احرامت سازى .

و باز راجع به دو موضوع به آن حضرت نامه ئى نوشتم و مى خواستم موضوع سوم را بنويسم . ولى خوددارى كردم ، از ترس اينكه مبادا خوشش نيايد، پس جواب آن دو موضوع رسيد با تفسير و توضيح موضوع سومى كه در دل گرفته بودم والحمدلله .

و نيز به نيشابور با جعفر بن ابراهيم نيشابورى توافق كردم كه در مسافرت همراه او هم كجاوه او باشم : چون به بغداد رسيدم ، پشيمان شدم و قرار دادم را با او پس گرفتم و در جستجوى همكجاوه ئى بر آمدم . نزد ابن وجناء رفتم و از او تقاضا كردم مركوبى به من كرايه دهد، ديدم راضى نيست ، سپس خودش نزد من آمد و گفت : من دنبال تو مى گردم ، به من گفته اند (از جانب امام عصر عليه السلام ) كه او (يعنى تو كه حسن فضلى ) همراه تو مى شود، با او خوشرفتارى كن و همكجاوه پيدا كن و مركوب كرايه كن .

13حسن بن عبدالحميد گويد: درباره حاجز (بن يزيد) بشك افتادم (كه آيا او هم از وكلاء امام عصر عليه السلام است يا نه ؟) و مالى جمع كردم و به سامره رفتم ، نامه ئى به من رسيد كه : (((درباره ما شك روا نيست و نه درباره كسى كه بامر ما جانشين ما مى شود، هر چه همراه دارى به حاجز بن يزيد رد كن.

ص: 237

14محمد بن صالح گويد: چون پدرم مرد و امر (وكالت اخذ وجوه و سهم امام عليه السلام ) به من رسيد پدرم راجع به مال غريم (سهم امام عليه السلام ) از مردم سفته هائى داشت ، من به حضرت (امام عصر عليه السلام ) نوشتم و او را آگاه ساختم ، در پاسخ نوشت . از آنها مطالبه كن و همه را بگير (بدون مسامحه از آنها بخواه ) مردم هم پرداختند، جز يك مرد كه سفته ئى به مبلغ 400 دينار داشت . نزد او رفتم و مطالبه كردم او امروز و فردا مى كرد و پسرش هم به من توهين و بى خردى مى نمود. من به پدرش شكايت كردم . پدرش گفت مگر چه شده ؟ (خوب كارى كرده ) من ريشش را مشت كردم و پايش را گرفتم و به ميان منزل كشيدم و لگد بسيارى به او زدم .

پسرش بيرون دويد و از اءهل بغداد استغاثه كرد و گفت : قمى رافضى پدرم را كشت ، جماعتى از اهل بغداد بر سر من گرد آمدند، من هم مركبم را سوار شدم و گفتم : آفرين بر شما اى اهل بغداد! عليه غريب مظلومى از ظالم جانبدارى مى كنيد؟ من اهل همدان و سنى مذهبم و اين مرد مرا به قم و مذهب رقض نسبت مى دهد تا حق مرا ببرد و مال مرا بخورد، مردم به او حمله كردند و مى خواستند به دكانش بريزند كه من آرامشان كردم . صاحب سفته مرا طلبيد و به طلاق زنش قسم خورد كه مال مرا بپردازد، من هم آنها را بيرون كردم .

شرح_مجلسى (رحمة الله علیه) از شيخ طوسى (قدس سره) نقل مى كند كه حضرت صاحب الامر عليه السلام را از باب تقيه غريم مى گفته اند و اين اصطلاح به عنوان رمز از قديم در ميان شيعه معروف بوده است . آنگاه خود مجلسى گويد: كلمه غريم ببستانكار و بدهكار هر دو اطلاق مى شود، اگر معنى اول مراد باشد، از اين جهت است كه اموال آن حضرت (سهم امام ) دست مردم است و آن حضرت بستانكار است و معنى دوم از اين نظر است كه آن حضرت مديون تعليم و تربيت مردم است و از لحاظ غيبت و پنهانيش گويا به آنها بدهى دارد.

15-بدر غلام احمد بن حسن گويد: وارد جبل شدم (قصبه ئى ميان بغداد و آذربايجان بوده ) و معتقد به امامت (حضرت صاحب الامر عليه السلام ) نبودم ولى اولاد على را بطور كلى دوست مى داشتم ، تا آنكه يزيد بن عبدالله مرد و در زمان بيماريش وصيت كرد كه اسب سمندش را با شمشير و كمربندش به مولايش (حضرت قائم عليه السلام ) بدهند. من ترسيدم اگر آن اسب را به اذكوتكين (يكى از امراء ترك خلفاء عباسى ) ندهم از او به من آزارى رسد، لذا آن اسب و شمشير و كمربند را پيش خود بهفتصد دينار قيمت كردم و به هيچكس اطلاع ندادم ، ناگاه از عراق نامه ئى به من رسيد كه : هفتصد دينارى كه بابت بهاى اسب و شمشير و كمر بند نزد تو است ، براى ما بفرست . (از اينحا به امامت آن حضرت معتقد شدم ).

ص: 238

16-مردى گويد: برايم پسرى متولد شد، به حضرت نامه نوشتم و اجازه خواستم او را در روز هفتم ختنه كنم . جواب رسيد: نكن ، او هم در روز هفتم يا هشتم مرد. آنگاه خبر مرگش را نوشتم . جواب آمد: (((به جاى او ديگرى و ديگرى به تو عطا شود كه اولى را احمد و بعد از او را جعفر نام خواهى گذاشت ))) و چنان شد كه فرمود.

و باز عازم حج گشتم و با مردم خداحافظى كردم و آماده حركت بودم كه نامه ئى آمد: (((ما اين كار را خوش نداريم ، خودت ميدانى ))) من دلتنگ و اندوهگين شدم ، به حضرت نوشتم كه : من بشنيدن و فرمان بردن از شما پا بر جا ايستاده ام ولى باز ماندن از حج اندوهگينم ، بس نامه آمد: (((دلتنگ مباش ، سال آينده حج خواهى گزارد انشاءالله .

چون سال آينده شد، نامه نوشتم و اجازه خواستم ، حضرت اجازه فرمود، سپس نوشتم : من محمد بن عباس را براى هم كجاوه بودن برگزيده ام و به ديانت وصيانت او اطمينان دارم ، جواب آمد (((اءسدى خوب رفيقى است ، اگر او مى آيد ديگرى را انتخاب مكن ))) سپس اسدى آمد و با او هم كجاوه شدم .

17-حسن بن على علوى گويد: مجروح (شيرازى ) مالى از ناحيه مقدسه نزد مرداس بن على به امانت گذاشت ، و نزد مرداس مالى هم از تميم بن حنظله (متعلق به ناحيه مقدسه ) بود، به مرداس نامه آمد: (((مال تميم را با آنچه شيرازى به تو سپرده بفرست .

18-حسن بن عيسى گويد: چون امام حسن عسكرى عليه السلام در گذشت ، مردى از اهل مصر به مكه آمد و مالى متعلق به ناحيه همراه داشت ، در آن باره اختلاف پيدا شد، بعضى از مردم گفتند: امام عسكرى بدون فرزند مرده و جانشين او همان جعفر (كذاب ) است . برخى گفتند: او فرزند بجا گذاشته ، حسن بن عيسى مردى را كه كنيه اش ابوطالب بود. همراه نامه بسامره فرستاد، او نزد جعفر آمد و از او دليل و برهان خواست جعفر گفت : اكنون حاضر نيست ، او به در خانه آمد و نامه را به اصحاب ما داد، جواب آمد كه : خدا درباره رفيقت (حسن بن عيسى ) به تو اجر دهد، او مرد و نسبت به مالى كه همراه داشت ، بمرد امينى وصيت كرد كه هر گونه لازمست (دوست دارد) رفتار كند، و از نامه او جواب داده شد (چون به مكه برگشت چنان بود كه حضرت فرموده بود).

19-على بن محمد گويد: مردى از اهل آبة مالى آورده بود كه (به ناحيه مقدسه ) رساند و يك شمشير را در آية فراموش كرده بود. آنچه همراه داشت رسانيد، حضرت به او نوشت : از شمشيرى كه فراموش كردى چه خبر؟.

ص: 239

20-حسن بن خفيف از پدرش نقل كند كه (حضرت قائم عليه السلام ) خدمتگزارانى به مدينه فرستاد (شايد غلامان خود حضرت بوده اند و براى خدمت مسجد و ضريح اعزام شده اند) و همراه آنان دو خادم بودند (كه غلام نبودند، بلكه اجير شده بودند) حضرت بخيف هم نامه نوشت كه با آنها حركت كند، چون به كوفه رسيدند، يكى از آن دو خادم شرابى مست كننده آشاميد، از كوفه بيرون نرفته بودند كه از سامره نامه آمد: خادمى كه شراب آشاميده برگردانيده و از خدمت معزول شود.

21-احمد بن حسن گويد: يزيد بن عبدالله چارپائى را بر شمشير و مالى (براى ناحيه مقدسه ) وصيت كرد، سپس بهاى چارپا و غير آن را فرستاد و شمشير را نفرستاد (نه خودش را و نه بهايش را) نامه آمد كه : همراه آنچه فرستاديد، شمشيرى بود كه به ما نرسيد يا بعبارتى نظير اين .

22-محمد بن على بن شاذان نيشابورى گويد: پانصد درهمى كه 20 درهمش كم بود (از سهم امام ) نزد من جمع شد، مرا ناگوار بود كه 500 درهمى كه 20 درهمش كمست بفرستم ، لذا 20 درهم از مال خودم روى آن گذاشتم و نزد اسدى فرستادم و ننوشتم چقدر از خودم گذاشته ام ، نامه آمد كه : پانصد درهم رسيد 20 درهمش از آن تو است .

23-حسين بن اءشعرى گويد: نامه هاى امام حسن عسكرى عليه السلام درباره اجرا امور بجنيد كشنده فارس و ابوالحسن و ديگران مى آمد، چون حضرت در گذشت ، دستور اجراء امور براى ابوالحسن و رفيقش از جانب حضرت صاحب عليه السلام تجديد شد، ولى درباره جنيد چيزى صادر نگشت ، من از آن جهت اندوهگين شدم ، سپس خبر مرگ جنيد آمد.

توضيح فارس همان پسر حاتم بن ماهويه قزوينى است كه غالى مذهب و از كذابين مشهور و بدعت گزار بوده است . و روايت شده كه امام هادى عليه السلام دستور قتل او را صادر فرمود و او را مهدورالدم دانست و براى كشنده او بهشت را ضمانت كرد، جنيد بر او دست يافت و او را بكشت .( پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند به این که ایام امامت امام حسن عسکری معاصر حوادث و آشوب هایی بود که در دولت عباسی با قتل متوکل ملعون شروع شده و لذا گروهی اعتقاد دارند به این که جنید بغدادی یا جنید قاتل فارس از اصحاب خاص امام دهم و یازدهم علیهم السلام و عجل فرجهم نیست و او شخص صوفی بوده که او و پیروان او مرکز خاصی برای فعالیت های خود نداشته اند و در مساجد حضور داشتند که از آن اخراج شدند و مخالفان خود را به طرز فجیعی به قتل می رسانیدند و گویند جنید بغدادی اولین کسی بود که تلاش کرد تا افکار صوفیان را با عقاید اسلامی تطبیق دهد و او و طرف دارانش منصور حلاج و عین القضات همدانی را به دلیل مخالفت با خود به فجیع ترین وضع به قتل رسانیدند پس این گونه روایات به اعتقاد نگارنده جهت تقدیس شخصیت آن ها جعل شده است)

ص: 240

24-محمد بن صالح گويد: كنيزى داشتم كه از او خوشم مى آيد، به حضرت نامه نوشتم و در امر باردار ساختن او مشورت كردم . جواب آمد: (((باردارش ساز، خدا هر چه خواهد مى كند))) با او نزديكى كردم و آبستن شد، سپس بچه را سقط كرد و خودش هم مرد.( جعلی بودن این روایت اظهرمن الشمس است به هزار و یک دلیل و واضح ترین آن این که انجام امر مباح و حلال تحصیل حاصل است و نیاز به صدور فتوی و مجوز ندارد مثل آنست که شخص سوال کند که اگر گرسنه شدم غذا بخورم یا نخورم پس شک نیست که این روایت و روایت های مثل آن به لحاظ موضوعی جعلی است)

25-على بن محمد گويد: ابن عجمى ثلث دارائى خود را براى ناحيه قرار داد و سند آن را هم نوشت ولى پيش از آنكه آن ثلث را خارج كند، مالى به پسرش ابى مقدام داد كه كسى از آن آگاه نبود، به او نامه رسيد: مالى كه براى ابى مقدام كنار گذاشتى چه شد؟.

26-على بن زياد صيمرى به حضرت نامه نوشت و تقاضاى كفنى كرد، حضرت به او نوشت تو در سال 80 بآن احتياج پيدا مى كنى ، سپس او در سال 80 مرد و حضرت چند روز پيش از وفاتش براى او كفنى فرستاد.

27-محمد بن هارون گويد: پانصد دينار از ناحيه (بابت سهم امام ) بعهده من بود، و من دست تنگ و ناراحت بودم ، با خود گفتم : من دكانهائى دارم كه آنها را به 530 دينار خريده ام . بجاى 500 دينار ناحيه مى گذارم و اين مطلب را بزبان نياورم ، حضرت به محمد بن جعفر نوشت : دكانها را از محمد بن هارون بگير به جاى 500 دينارى كه از او مى خواهيم .

28-على بن محمد گويد: جعفر (كذاب ) در ميان بردگانى كه فروخت ، دخترى را كه از اولاد جعفر بن ابيطالب بود و در خانه امام عسكرى عليه السلام تربيت مى شد، بفروخت ، يكى از علويين كسى را نزد مشترى فرستاد و او را از موضوع آن دختر آگاه ساخت ، مشترى گفت : من او را با رضايت خود پس مى دهم ، بشرط اينكه از بهائى كه داده ام چيزى كم نشود، او را بگير و برو، مرد علوى برفت و خبر را باطلاع اهل ناحيه رسانيد، اهل ناحيه 41 دينار نزد مشترى فرستادند و دستور دادند كه آن دختر را به صاحب خودش بر گرداند.

29-حسين بن حسن علوى گويد: مردى از نديمان ، روز حسنى و مرد ديگرى كه همراه او بود به او گفت : اينك كه (يعنى حضرت صاحب الزمان عليه السلام ) اموال مردم را (به عنوان سهم امام عليه السلام ) جمع مى كند و وكلائى دارد و وكلاء آن حضرت را كه در اطراف پراكنده بودند نام بردند، اين خبر به گوش عبيدالله بن سليمان وزير رسيد، وزير همت گماشت كه وكلاء را بگيرد، سلطان گفت : جستجو كنيد و به بينيد خود اين مرد كجاست ، زيرا اين كار سختى است .

ص: 241

عبيدالله بن سليمان گفت : وكلاء را مى گيريم . سليمان گفت : نه ، بلكه اشخاصى را كه نمى شناسند به عنوان جاسوس با پول نزد آنها مى فرستيم ، هر كس از آنها پولى قبول كرد، او را مى گيريم .

از حضرت نامه رسيد كه بهمه وكلاء دستور داده شود: از هيچكس چيزى نگيرند و از گرفتن سهم امام خوددارى نمايند و خود را بنادانى زنند، مردى ناشناس بعنوان جاسوسى نزد محمد بن احمد آمد و در خلوت به او گفت : مالى همراه دارم كه مى خواهم آن را برسانم ، محمد گفت : اشتباه كردى ، من از اين موضوع خبرى ندارم ، او همواره مهربانى و حيله گرى مى كرد و محمد خود را به نادانى مى زد، و نيز آنها جاسوسها را در اطراف منتشر كردند و وكلاء از گرفتن خوددارى مى كردند به واسطه دستورى كه به آنها رسيده بود.

30- (از جانب ناحيه مقدسه و حضرت صاحب الزمان عليه السلام ) نامه رسيد و از زيارت مقابر قريش (كاظمين عليه السلام ) و حائر (كربلاى معلى ) نهى شد. چون چند ماه گذشت ، وزير (يعنى ابوالفتح جعفر بن فرات ) باقطائى را خواست و به او گفت : بنى فرات و برسيها را ملاقات كن و به آنها بگو، مبادا بزيارت مقابر قريش بروند، زيرا خليفه دستور داده است ، هر كه زيارت كند، در كمينش باشند و او را بگيرند.

شرح _بنى فرات قبيه ئى هستند شيعه مذهب بيشتر آنها به مقام وزارت رسيدند، يكى از آنها همين ابوالفتح جعفر بن فرات است كه وزير مقتدر هيجدهمين خليفه عباسى بود و پس از مقتدر، وزير محمد ابن جعفر شد و برس دهى است بين كوفه و حله و گفته اند همين پيشامد سابق از موجبات غيبت كبرى شد كه در سال 329 اتفاق افتاد.

آنچه درباره دوازده امام رسيده و تصريح بامامت آنها

امام محمد تقى عليه السلام فرمود: اميرالمؤ منين همراه حسن بن على عليهما السلام مى آمد و بدست سلمان تكيه كرده بود تا وارد مسجدالحرام شد و بنشست ، مردى خوش قيافه و خوش لباس پيش آمد و به اميرالمومنين عليه السلام سلام كرد، حضرت جوابش فرمود و او بنشست آنگاه عرض كرد: يا اميرالمؤ منين سه مساءله از شما مى پرسم ، اگر جواب گفتى ، مى دانم كه آن مردم (كه بعد از پيغمبر حكومت را متصرف شدند) درباره تو مرتكب عملى شدند كه خود را محكوم ساختند و در امر دنيا و آخرت خويش آسوده و در امان نيستند و اگر جواب نگفتى مى دانم تو هم با آنها برابرى . اميرالمؤ منين عليه السلام به او فرمود: هر چه خواهى از من بپرس ، او گفت : 1 وقتى انسان مى خوابد

ص: 242

روحش كجا مى رود؟ 2 و چگونه مى شود كه انسان گاهى بياد مى آورد و گاهى فراموش مى كند؟ 3 و چگونه مى شود كه بچه انسان مانند عموها و دائيهايش مى شود؟

اميرالمؤ منين عليه السلام رو به حسن كرد و فرمود: اى ابا محمد! جوابش را بگو، امام حسن عليه السلام جوابش را فرمود، آن مرد گفت : گواهى مى دهم كه شايسته پرستشى جز خدا نيست و همواره به آن گواهى مى دهم .

و گواهى دهم كه محمد رسول خداست و همواره بدان گواهى دهم .

و گواهى دهم كه تو وصى رسول خدا هستى و بحجت او قيام كرده ئى اشاره به اميرالمؤ منين كرد و همواره بدان گواهى دهم .

و گواهى دهم كه تو وصى او و قائم بحجت او هستى اشاره به امام حسن كرد.

و گواهى دهم كه حسين بن على وصى برادرش و قائم بحجتش بعد از او است .

و گواهى دهم كه على بن الحسين پس از حسين قائم بامر امامت اوست .

و گواهى دهم كه محمد على قائم بامر امامت على بن الحسين است .

و گواهى دهم كه جعفر بن محمد قائم بامر امامت محمد است .

و گواهى دهم كه موسى (بن جعفر) قائم بامر امامت جعفر بن محمد است .

و گواهى دهم كه على بن موسى قائم بامر موسى بن جعفر است .

و گواهى دهم كه محمد بن على قائم بامر امامت على بن موسى است .

و گواهى دهم كه على بن محمد قائم بامر امامت محمد بن على است .

و گواهى دهم كه حسن بن على قائم بامر امامت على بن محمد است .

و گواهى دهم كه مردى از فرزندان حسن است كه نبايد بكنيه و نام خوانده شود، تا امرش ظاهر شود و زمين را از عدالت پر كند چنان كه از ستم پر شده باشد.

و سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد، اى اميرالمؤ منين !، سپس برخاست و برفت ، اميرالمؤ منين گفت : اى ابا محمد! دنبالش برو ببين كجا مى رود؟ حسن بن عليهما السلام بيرون آمد و فرمود: همين كه پايش را از مسجد بيرون گذاشت نفهميدم كدام جانب از زمين خدا را گرفت و برفت ، سپس خدمت اميرالمؤ

ص: 243

منين عليه السلام بازگشتم و به او خبر دادم . فرمود: اى ابا محمد! او را مى شناسى ؟ گفتم : خدا و پيغمبرش و اميرالمؤ منين داناترند، فرمود: او خضر عليه السلام است .

1 -و مانند همين روايت رابى كم و زياد محمد بن يحيى ، از محمد بن حسن صفار، از احمد بن ابى عبدالله ، از ابى هاشم نقل كرده است .

محمد بن يحيى گويد: بمحمد بن حسن گفتم : اى ابا جعفر! دلم مى خواست اين خبر از غير طريق احمد بن ابى عبدالله مى رسيد، او گفت : وى ده سال پيش از سرگردانى خود: اين حديث رابراى من نقل كرد.

شرح _احمد بن ابى عبدالله همان احمد بن خالد برقى است كه ثقات و بزرگان رواتست و كتب بسيارى داشته و تنها كتاب محاسن از او باقيمانده است ، او در كتبش از قول ضعفاء نقل مى كرده و احمد ابن محمد بن عيسى او را بدين جهت از قم اخراج كرد، ولى سپس با او آشتى كرد و از او عذر خواست ، پس مقصود از سرگردانى او يا خرافت دوران پيرى و يا زمانى است كه از قم اخراج شده بود.

2-امام صادق عليه السلام فرمايد: پدرم بجابر بن عبدالله انصارى فرمود: من با تو كارى دارم ، چه وقت برايت آسان تر است كه ترا تنها ببينم و از تو سوال كنم ؟ جابر گفت : هر وقت شما بخواهى ، پس روزى با او در خلوت نشست و به او فرمود: درباره لوحى كه آن را را در دست مادرم فاطمه عليهما السلام دختر رسول خدا صلى الله عليه وآله ديده ئى و آنچه مادرم بتو فرمود كه در آن لوح نوشته بود، به من خبر ده .

جابر گفت : خدا را گواه مى گيرم كه من در زمان حيات رسول خدا صلى الله عليه وآله خدمت مادرت فاطمه عليهما السلام رفتم و او را بولادت حسين عليه السلام تبريك گفتم ، در دستش لوح سبزى ديدم كه گمان كردم از زمرد است و مكتوبى سفيد در آن ديدم كه چون رنگ خورشيد (درخشان ) بود.

به او عرض كردم : دختر پيغمبر! پدر و مادرم قربانت ، اين لوح چيست ؟ فرمود: لوحى است كه خدا آن را برسولش صلى الله عليه و آله اهدا فرمود، اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرم و اسم اوصياء از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آن را به عنوان مژدگانى به من عطا فرموده .

جابر گويد: سپس مادرت فاطمه عليهاالسلام آن را به من داد. من آن را خواندم و رونويسى كردم پدرم به او گفت : اى جابر! آن را بر من عرضه مى دارى ؟ عرض كرد: آرى . آنگاه پدرم همراه جابر به منزل او رفت ، جابر ورق صحيفه اى بيرون آورد. پدرم فرمود: اى جابر، تو در نوشته ات نگاه كن تا من برايت بخوانم ، جابر در

ص: 244

نسخه خود نگريست و پدرم قرائت كرد، حتى حرفى با حرفى اختلاف نداشت . آنگاه جابر گفت : خدا را گواه مى گيرم كه اينگونه در آن لوح نوشته ديدم :

بسم الله الرحمن الرحيم

اين نامه از جانب خداوند عزيز حكيم است براى محمد پيغمبر او، و نور و سفير و دربان (واسطه ميان خالق و مخلوق ) و دليل او، كه روح الامين (جبرئيل ) از نزد پروردگار جهان بر او نازل شود.

اى محمدا سماء مرا(ائمه و اوصيائت را از مجلسى (رحمة الله علیه) ) بزرگ شمار و نعمتهاى مرا سپاسگزار و الطاف مرا انكار مدار.

همانا منم خدائى كه جز من شايان پرستش نيست ، منم شكننده جباران و دولت رساننده بمظلومان و جزا دهنده روز رستاخيز، همانا منم خدائى كه ، جز من شايان پرستشى نيست ، هر كه جز فضل مرا اميدوار باشد (به اين كه خود را مستحق ثواب من داند) و از غير عدالت من بترسد، (به اين كه كيفر مرا ستم انگارد) او را عذابى كنم كه هيچ يك از جهانيان را نكرده باشم ، پس تنها مرا پرستش كن و تنها بر من توكل نما.

من هيچ پيغمبرى را مبعوث نساختم كه دورانش كامل شود و مدتش تمام گردد، جز اينكه براى او وصى و جانشينى مقرر كردم ، و من ترا بر پيغمبر برترى دادم و وصى ترا بر اوصياء ديگر، و ترا بدو شيرزاده و دو نوه ات حسن و حسين گرامى داشتم ، و حسن را بعد از سپرى شدن روزگار پدرش كانون علم خود قرار دادم و حسين را خزانه دار وحى خود ساختم و او را بشهادت گرامى داشتم و پايان كارش را بسعادت رسانيدم ، او برترين شهداست و مقامش از همه آنها عالى تر است . كلمه تامه (معارف و حجج ) خود را همراه او و حجت رساى خود (براهين قطعى امامت ) را نزد او قرار دادم ، بسبب عترت ((فرزندان و اخص اقارب مردیا اهل بیت قریبیا خویشان او از اقارب باشند یا از اباعدمنتهی الارب)) او پاداش و كيفر دهم .

نخستين آنها سرور عابدان و زينت اولياء گذشته من است .

و پسر او كه مانند جد محمود (پسنديده ) خود محمد است ، او شكافنده علم من و كانون حكمت من است .

و جعفر است كه شك كنندگان درباره او هلاك مى شوند، هر كه او را نپذيرد (خود او را بامامت نپذيرد يا سخنش را باطاعت ) مرا نپذيرفته . سخن و وعده پا بر جاى من است كه : مقام جعفر را گرامى دارم و او را نسبت به پيروان و ياران و دوستانش مسرور سازم .

ص: 245

پس از او موسى است كه (در زمان او) آشوبى سخت و گيج كننده فرا گيرد، زيرا رشته وجوب اطاعت من منقطع نگردد و حجت من پنهان نشود و همانا اولياء من با جامى سرشار سيراب شوند. هر كس يكى از آنها را انكار كند، نعمت مرا انكار كرده و آنكه يك آيه از كتاب مرا تغيير دهد، بر من دروغ بسته است .

پس از گذشتن دوران بنده و دوست و برگزيده ام موسى ، واى بر دروغ بندان و منكرين على (امام هشتم عليه السلام ) و دوست و ياور من و كسى كه بارهاى سنگين نبوت را بدوش او گذارم و بوسيله انجام دادن آنها امتحانش كنم (گويا اشاره بپذيرفتن امر دشوار ولايت عهديست ) او را مردى پليد و گردنكش (ماءمون ) مى كشد و در شهرى كه (طوس ) بنده صالح (ذوالقرنين ) آن را ساخته است ، پهلوى بدترين مخلوقم (هارون ) بخاك سپرده مى شود، فرمان و وعده من ثابت شده كه :

او را بوجود پسرش و جانشين و وارث علمش محمد مسرور سازم ، او كانون علم من و محل راز من و حجت من بر خلقم مى باشد، هر بنده ئى به او ايمان آورد، بهشت را جايگاهش سازم و شفاعت او را نسبت به هفتاد تن از خاندانش كه همگى سزاوار دوزخ باشند بپذيدم .

و عاقبت كار پسرش على را كه دوست و ياور من و گواه در ميان مخلوق من و امين وحى من است بسعادت رسانم .

از او بوجود آورم دعوت كننده بسوى را هم و خزانه دار علمم حسن عليه السلام ) را.

و اين رشته را بوجود پسر او (((م ،ح ،م ،د))) كه رحمت براى جهانياست كامل كنم ، او كمال موسى و رونق عيسى و صبر ايوب دارد. در زمان (غيبت ) او دوستانم خوار گردند و (ستمگران ) سرهاى آنها را براى يكديگر هديه فرستند، چنانكه سرهاى ترك و ديلم (كفار) را به هديه فرستند، ايشان را بكشند و بسوزانند، و آنها ترسان و بيمناك و هراسان باشند، زمين از خونشان رنگين گردد و ناله و واويلا در ميان زنانشان بلند شود، آنها دوستان حقيقى منند. بوسيله آنها هر آشوب سخت و تاريك را بزداييم و از بركت آنها شبهات و مصيبات و زنجيرها را بردارم ، درودها و رحمت پروردگارشان بر آنها باد، و تنها ايشانند، هدايت شدگان .

عبدالرحمن بن سالم گويد: ابوبصير گفت : اگر در دوران عمرت جز اين حديث نشنيدى باشى ، ترا كفايت كند، پس آن را از نااهلش پنهان دار.

4-سليم بن قيس گويد: شنيدم عبدالله بن جعفر طيار گفت : من و حسن و حسين و عبدالله بن عباس و عمربن ام سلمه و اسامة بن يزيد معاويه بوديم كه ميان من و معاويه سخن در گرفت .

من به معاويه گفتم : من از رسول خدا صلى الله عليه وآله شنيدم كه مى فرمود: من نسبت به مؤ منين از خود آنها اولى هستم ، سپس برادرم على بن ابيطالب نسبت به مؤ منين از خودشان اولى است و چون

ص: 246

على عليه السلام شهيد شد حسن بن على نسبت به مؤ منين از خودشان اولى است ، آنگاه پس از او پسرم حسين نسبت به مؤ منين از خودشان اولى است و چون شهيد شود، پسرش على بن الحسين نسبت به مؤ منين از خودشان اولى است ، اى على ! (بن ابيطالب ) تو او را درك مى كنى ، سپس پسرش محمد بن على ، بمؤ منين از خودشان اولى است ، واى حسين ! تو او را درك مى كنى .

سپس تو دوازده امام را كامل مى كنى ، مقصود 9 امام از فرزندان حسين است عبدالله بن جعفر گويد: من از حسن و حسين عبدالله بن عباس و عمر بن ام سلمه و اسامه بن يزيد (كه در محضر معاويه حاضر بودند) گواهى خواستم ، آنها نزد معاويه بسخن من گواهى دادند.

سليم گويد: و من هم اين حديث را از سلمان و ابوذر و مقداد شنيدم و آنها گفتند: ما اين حديث را از رسول خدا صلى الله عليه وآله و سلم شنيده ايم .

5-ابى الطفيل گويد: روزى كه ابوبكر مرد، من سر جنازه اش حاضر بودم ، و زمانى كه با عمر بيعت كردند حضور داشتم ، كه على (بن ابيطالب عليه السلام ) گوشه ئى نشسته بود، جوانى يهودى ، خوش صورت زيبا، نيكو لباس كه از اولاد هارون (وصى موسى ) بود، وارد شد و بالاى سر عمر ايستاد و گفت : يا اميرالمؤ منين ! توئى دانشمندترين اين امت بكتابشان و امر نبوت پيغمبرشان ؟ عمر سرش را پائين انداخت .

يهودى با تو هستم و سخنش را تكرار كرد.

عمر چرا اين سوال را مى كنى ؟

يهودى نزد تو آمده ام تا براى خود راهى بجويم ، زيرا در دينم بشك افتاده ام .

عمر دامن اين جوان را بگير.

يهودى اين جوان كيست ؟

عمر او على بن ابيطالب ، پسر عموى رسول خدا صلى الله عليه وآله است . او پدر حسن و حسين دو فرزند رسول خدا صلى الله عليه وآله است : او شوهر فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه وآله است .

يهودى متوجه على عليه السلام شد و گفت : تو چنين هستى ؟ فرمود: آرى .

يهودى من مى خواهم از تو سه مساءله و سه مساءله و يك مساءله بپرسم .

على عليه السلام ، لبخندى بدون حقيقت زد و فرمود: چرا نگفتى هفت مساءله ؟

ص: 247

يهودى براى اينكه سه مساله خواهم پرسيد، اگر جواب گفتى ، دنباله آنها را مى پرسم و اگر جواب آنها را ندانستى ، مى دانم كه در ميان شما دانشمندى نيست .

على عليه السلام من از تو مى پرسم بحق خدائى كه پرستش مى كنى ، اگر هر چه خواهى جوابت گويم ، دينت را رها مى كنى و بدين من مى گرائى ؟

يهودى جز براى اين نيامده ام .

على عليه السلام پس بپرس .

يهودى به من بگو: اولين قطره خونى كه بر روى زمين چكيد چه خونى بود، و نخستين چشمه ئى كه بر روى زمين جارى گشت كدام چشمه بود؟ و اولين چيزى كه در روى زمين بجنبش آمد چه بود؟

اميرالمؤ منين عليه السلام جوابش فرمود: يهودى گفت : سه مساله ديگر را بگو:

به من بگو: محمد چند امام عادل (به عنوان وصى و جانشين ) دارد؟ و او در كدام بهشت است ، و چه اشخاصى همراه او در آن بهشت سكونت دارند؟

على عليه السلام اى هارون ! محمد دوازده امام عادل دارد كه هر كه ايشان را واگذارد و رها كند، بآنها زيانى نرسد و آنها از مخالفت مخالفين وحشت نكنند و در امر دين از كوههاى پا بر جاى روى زمين استوارند و محل سكونت محمد در بهشت خود او است و همراهيان او همين دوازده امام عادل باشند.

يهودى راست گفتى ، به خدائى كه جز او شايان پرستشى نيست ، من اينها رادر كتب پدرم هارون ديده ام كه با دست خود نوشته و عمويم موسى عليه السلام املا كرده ، سپس گفت : آن يك مساله را بگو، به من بگو جانشين محمد چند سال پس از او زندگى مى كند و آيا خودش مى ميرد يا او را مى كشند؟

على عليه السلام اى هارونى او بعد از پيغمبر 30 سال زندگى مى كند بدون يك روز كم و زياد ((مجلسی ره در تطبیق این جمله روایت با تاریخ وفات پیغمبر و علی علیهما السلام 4 وجه بیان کرده که یکی از آن ها این است که 30 سال بنا بر اصطلاح عرفی و تخمین است و سپس فرماید از آنچه خدا معین کرده 1 روز پس و پیش نیفتد))سپس ضربتى باينجا يعنى بتاركش برسد و اين ريشش از خون اين تارك رنگين شود.

راوى گويد: هارونى فرياد كشيد و كستى ((کاستی به ضم کاف رشته ای است که یهودیان به عنوان شعار مخصوص خود به جای زنار نصاری بر کمر ببندند خاقانی گوید ریسمان سبحه بگستند و کستی بافتند یعنی رشته تسبیح را پاره کردند و شعار یهود را به کمر بستند)) خود را بريد و مى گفت : گواهى دهم كه شايسته

ص: 248

پرستشى جز خداى يگانه بى شريك نيست و گواهى دهم كه محمد بنده و رسول اوست و تو وصى او هستى ، شايسته آنست كه تو برترى داشته باشى و بر تو برترى نگيرند و ترا تعظيم كنند و ضعيف نشمارند.

سپس على عليه السلام او را به منزل خود برد و معالم دين را به او آموخت .

6-ابوحمزه گويد: شنيدم على بن الحسين عليهماالسلام مى فرمود: همانا خدا محمد و على و يازده فرزند او را از نور عظمت خود آفريد و سپس ايشان را بصورت اشباح (كالبد و سياهى كه از دور نمايانست ) در پرتو نور خود بپا داشت ، او را عبادت مى كردند. پيش از آفرينش مخلوق ، خدا را تسبيح و تقديس مى نمودند ايشان ائمه عليهماالسلام از فرزندان رسول خدا صلى الله عليه وآله اند.

7-زراره گويد شنيدم : امام باقر عليه السلام مى فرمود: دوازده امام از آل محمد عليهماالسلام همگى محدثند ((راجع به محدث به حدیث 699 رجوع شود) و از فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و از فرزندان على باشند، و پيغمبر و على عليهماالسلام دو پدرند.

على بن راشد كه برادر مادرى على بن الحسين (زين العابدين عليهما السلام ) است اين مطلب را انكار كرد، امام باقر عليه السلام فرياد كشيد و فرمود: همانا پسر مادر تو (زين العابدين عليه السلام ) يكى از آنهاست .

8 -ابوسعيد خدرى گويد: زمانى كه ابوبكر مرد و عمر جانشين او شد، من حاضر بودم كه مردى از بزرگان يهود مدينه نزد عمر آمد، و يهوديان مدينه معنقد بودند كه دانشمندترين مردم زمان خود است ، تا نزديك عمر رسيد گفت : اى عمر! من نزد تو آمده ام و مى خواهم مسلمان شوم . اگر هر چه پرسيدم جواب گفتى ، مى دانم تو دانشمندترين اصحاب محمد نسبت بقرآن و سنت و آن مى خواهم از تو بپرسم هستى .

عمر من چنين نيستم ، ولى ترا رهبرى مى كنم به كسى كه دانشمندترين امت است نسبت بقرآن و سنت و آنچه از او بپرسى و او اين مرد است آنگاه اشاره به على عليه السلام كرد.

يهودى اگر چنين است كه مى گوئى چرا مردم با تو بيعت كنند، در صورتى كه او دانشمندترين شما باشد؟.

عمر به او درشتى و سرزنش كرد. يهودى بجانب على عليه السلام رفت و گفت : تو چنانى كه عمر گفت ؟ فرمود: عمر چه گفت ؟ يهودى گزارش را بيان كرد و گفت : اگر تو چنانى كه او گويد: من مطالبى از تو مى پرسم تا بدانم اگر كسى از شما آنها را بداند، شما كه ادعا مى كنيد، بهترين و داناترين امتها هستيد راست مى گوئيد، به علاوه خودم هم در دين شما كه اسلامست وارد مى شوم .

ص: 249

اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: من چنانم كه عمر بتو گفت ، هر چه خواهى بپرس ، به تو جواب مى گويم انشاءالله .

يهودى سه مساله و سه مساله و يك مساله را به من خبر ده .

على عليه السلام اى يهودى ! چرا نگفتى هفت مساله را به من خبر ده !

يهودى براى اينكه اگر سه مساله را جواب گفتى بقيه را مى پرسم و گرنه خوددارى مى كنم ، و اگر هفت مساله را جواب گفتى ، مى دانم دانشمندترين و برترين مردم روى زمينى و نسبت به مردم از خودشان اولاهستى .

على عليه السلام اى يهودى ! هر چه خواهى بپرس .

يهودى به من خبر ده از نخستين سنگى كه روى زمين نهاده شد و نخستين درختى كه در زمين كاشته شد و نخستين چشمه اى كه روى زمين جوشيد.

اميرالمؤ منين عليه السلام به او پاسخ داد.

يهودى به من بگو اين امت چند امام دارد؟ و پيغمبر شما منزلش در كجاى بهشت است . و به من بگو همراهان او در بهشت كيانند؟.

اميرالمؤ منين عليه السلام اين امت دوازده امام هادى از نسل پيغمبرش دارد و آنها از نژاد من هستند و اما منزل پيغمبر ما در بهترين و شريفترين مقام بهشت بنام جنت عدن است و اما همراهيان او در آن منزل ، همين دوازده تن از نسل او باشند با مادرشان و جده آنها و مادر مادر آنها (خديجه عليهما السلام ) و اولاد ايشان ، كسى ديگر از ايشان در آن منزل شركت ندارد.

9-جابر بن عبدالله انصارى گويد: خدمت فاطمه عليهما السلام رسيدم ، در برابرش لوحى بود كه نامهاى اوصياء از فرزندان او در آن بود، من شمردم ، دوازده نفر بودند، آخر آنها قائم عليه السلام بود. سه محمد در ميان آنها بود سه على .

توضیح_اين روايت را صدوق در كتاب اكمال الدين و عيون و من لايحضره الفقيه نقل كرده و نيز شيخ طوسى در كتاب غيبت به همين سند از جابر نقل نموده است و در همه آنها (((چهار على ))) ذكر شده است ، پس در اينجا كه سه على نقل شده از اشتباهات نساخ است و ممكن است مقصود، امامان از فرزندان فاطمه عليهماالسلام باشند و شوهرش را شامل نشود مرآت العقول .

ص: 250

10-امام باقر عليه السلام فرمود: همانا خدا محمد صلى الله عليه وآله را به سوى جن و انس ارسال فرمود و پس از او 12 وصى قرار داد كه برخى از ايشان گذشته و برخى باقى مانده اند و نسبت به هر وصيى سنت و روش خاصى جارى شد (چنانچه امام حسن صلح فرمود و امام حسين جنگيد و امام صادق عليهم السلام نشر علم فرمود) و اوصيائى كه بعد از محمد صلى الله عليه و آله مى باشند بروش اوصياء عيسى هستند (از لحاظ شماره يا ستم ديدن از دشمنان ) و دوازده نفرند و اميرالمؤ منين عليه السلام روش مسيح را دارد (يعنى پيروان على عليه السلام مانند پيروان مسيح سه دسته شدند، برخى او را جدا دانستند و پرستيدند و برخى او را خطاكار و كافر پنداشتند و برخى به عقيده حق پا برجا بودند و بامامتش قائل شدند، و يا تشبيه آن حضرت بمسيح از نظر زهد و عبادت و پوشاك و خوراك زبر و خشن است ).

11-ابو جعفر ثانى (امام جواد) عليه السلام فرمود: اميرالمؤ منين عليه السلام بابن عباس فرمود همانا شب قدر در هر سالى هست و در آن شب امر (سرنوشت و قضا و قدر) آنسال فرود مى آيد و براى آن امر سرپرستانى است بعد از رسول خدا صلى الله عليه وآله . ابن عباس گفت : آنها كيانند؟ فرمود: من هستم و يازده تن از فرزندان صلبى من كه امامان محدث باشند.

12-رسول خدا صلى الله عليه وآله باصحابش فرمود: بشب قدر ايمان آوريد كه آن مخصوص على بن ابيطالب و يازده فرزند او مى باشد بعد از من .

13-روزى اميرالمؤ منين عليه السلام به ابوكر فرمود: (((كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مرده گمان مكن ، بلكه زنده هستند و نزد پروردگار خود روزى مى برند 169 سوره 3 ))) و من گواهى مى دهم كه محمد رسول خدا صلى الله عليه وآله شهيد از دنيا رفت ، و به خدا نزد تو مى آيد، چون نزد تو آمد يقين كن ، زيرا شيطان نتواند خود را بصورت او جا زند.

سپس على عليه السلام دست ابوبكر را گرفت و پيغمبر صلى الله عليه وآله را به او نشان داد، پيغمبر صلى الله عليه وآله به ابوبكر فرمود: (((به على و يازده فرزند او ايمان آور، آنها (در وجوب اطاعت ) مانند منند، بجز مقام نبوت و از آنچه در دست گرفته ئى (خلافت مسلمين ) پيش خدا توبه كن ، زيرا ترا در آن حقى نيست ، سپس برفت و ديگر ديده نشد.

14-امام باقر عليه السلام مى فرمود: دوازده امام از آل محمد همگى محدث و اولاد پيغمبر صلى الله عليه وآله و على بن ابيطالب عليه السلام اند. پس پيغمبر صلى الله عليه وآله و على عليه السلام دو پدرند.

ص: 251

15-امام باقر عليه السلام فرمود: بعد از حسين بن على عليهماالسلام 9 امام مى باشد و نهمى آنها امام قائم عليه السلام است .

16-امام باقر عليه السلام فرمود: ما دوازده امام هستيم ، از جمله آنها حسن و حسين است و امامان از فرزندان حسين عليه السلام .

17-رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: من و دوازده تن از فرزندانم و تو اى على (يعنى يازده فرزندم با تو كه 12 تن مى شويد) بند و قفل زمين هستيم ، يعنى ميخها و كوههاى زمين . بسبب ما خدا زمين را ميخ كوبيده تا اهلش را فرو نبرد، چون دوازدهمين فرزندم از دنيا برود، زمين اهلش را فرو برد و مهلت داده نشوند (بسوى آنها ننگرند).

18-رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: از فرزندان من دوازده نفرند كه نقيب (شناسنده و سرپرست ) و نجيب (اصيل و خوش گوهر) و محدث و مفهم مى باشند، آخرين آنها قائم بحق است ، كه زمين را از عدالت پر كند چنانكه از ستم پر شده باشد.

19-كرام گويد: من پيش خود سوگند ياد كردم كه هرگز در روز غذا نخورم (يعنى روزه بگيرم ) تا قائم آل محمد قيام كند. پس خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و عرض كردم : مردى از شيعيان شما براى خود بگردن گرفته كه هرگز در روز غذا نخورد تا قائم آل محمد قيام كند.

فرمود: اى كرام ! بنابراين بايد روزه بگيرى ولى دو روز عيد (فطر و قربان ) و سه روز تشريق (11 و 12 و ذيحجه ايام حج گزارى ) و زمانى كه مسافر و بيمار هستى روزه نگير، زيرا چون حسين عليه السلام كشته شد: آسمانها و زمين و هر چه بر آنهاست با فرشتگان ناليدند و گفتند، پروردگارا! بما اجازه بده خلق را هلاك كنيم و از صفحه زمين براندازيم ، براى آنكه حرمت ترا حلال شمردند و برگزيده ترا كشتند.

خدا بآنها وحى فرستاد كه : اى فرشتگانم و اى آسمان و زمينم ! آرام گيريد، سپس يك پرده از پرده ها را عقب زد، پشت آن پرده محمد و دوازده وصى او بود، آنگاه دست فلان قائم ميان آنها (امام عصر عليه السلام ) را گرفت و فرمود: اى فرشتگانم ؛ و اى آسمانها و زمينم ؛ بسبب اين انتقام مى گيريم (از اين ) اين جمله را سه بار فرمود .(پس نگارنده گوید که ان شاءالله دعای آن شخص مستجاب است به حضور در اصحاب رجعت و برخاستن و زنده شدن و شرکت در قیام جهانی حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف )

20-سماعة بن مهران گويد: من و ابو بصير و محمد بن عمران آزاد شده حضرت ابى جعفر عليه السلام در منزلش بمكه بوديم ، محمد بن عمران گفت : شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: ما دوازده تن محدثيم . سپس ابوبصير گفت : تو از امام صادق عليه السلام شنيده اى و

ص: 252

يكبار يا دو بار او را سوگند داد كه آيا شنيده است ؟ (او گفت شنيده ام ) سپس ابو بصير گفت : ولى من اين سخن را از امام باقر عليه السلام شنيده ام .

هرگاه درباره كسى چيزى گويند كه او نداشته باشد و فرزند يا فرزند زاده اوداشته باشند، همانست كه درباره او گفته شده

1 -ابوبصير گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: خداى تعالى به عمران (پدرم مريم مادر عيسى عليه السلام ) وحى كرد كه من به تو پسرى مى بخشم ، سالم و مبارك كه به اذن خدا كور مادر زاد و پيس را درمان كند و مردگان را زنده كند و پيغمبر بنى اسرائيلش قرار دهم ، عمران اين مطلب را به همسرش حنة كه مادر مريم است گزارش داد، چون به مريم حامله گشت ، فكر مى كرد كه حملش پسر است ، چون او را زائيد (و ديد دختر است ) گفت : پروردگارا! (((من دختر زائيدم و پسر مانند دختر نيست ))) يعنى دختر كه پيغمبر نمى شود. خداى عزوجل (درباره او) مى فرمايد: خدا به آنچه او زائيده داناتر است ، سپس چون خداى تعالى عيسى را به مريم بخشيد، او همان پيغمبرى بود كه به عمران بشارت داده شده بود و به او وعده كرده بودند.

پس هرگاه ما درباره مردى از خاندان خود چيزى گفتيم . و در فرزند يا فرزند زاده او پيدا شد آن را انكار مى كنيد.

شرح_حاصل مقصود اين روايت و بلكه مقصود مرحوم كلينى از انعقاد اين باب اين است كه : گاهى مصالح عاليه اقتضا مى كند كه انبياء و ائمه عليهم السلام سخنى از راه تبريه و مجاز اظهار دارند و يا از امور بدائيه به مردم خبرى دهند، سپس براى مردم خلاف آنچه از ظاهر لفظ شنيده اند هويدا شود، در اين صورت نبايد آن سخن را حمل به دروغ نمود، زيرا آگاهى صالح عظيمه اقتضاى توريه و بدا مى كند، چنانچه در باب بدا و سؤ ال از امام ذكر شد و يكى از آن امورى كه اقتضاى توريه يا بدا دارد، قيام و ظهور امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف است كه به واسطه علتى كه در حديث 937 ذكر شد و توضيحى كه در آنجا بيان كرديم صلاح نيست كه شيعيان زمان ظهور و قيام آن حضرت را بدانند، بلكه از روايات استفاده مى شود كه تعيين امام قائم عليه السلام از ميان ائمه عليهم السلام هم براى شيعيان صدر اول صلاح نبوده است تا شيعيان زمان امام باقر و صادق عليهما السلام ، به اميد اين كه امام قائم عليه السلام فرزند اين امام است و آنها دركش خواهند كرد، ماءيوس و نااميد نشوند و انتظار فرج داشته باشند و در شدائد و مصيبات شكيبائى و بردبارى ورزند زيرا مى دانند كه امام قائم عليه السلام تقيه نمى كند، شمشير مى كشد، حق را مى گيرد، مؤ منين را عزيز و منافقين را ذليل مى كند.

ص: 253

بنابر اين اگر امام صادق عليه السلام بفرمايد: فرزند من امام قائم عليه السلام است ، مقصود حضرت اين است كه فرزند هفتم من قائم به شمشير است ، ولى شيعه گمان مى كند كه فرزند اول آن حضرت قائم به شمشير است از اين رو صبر مى كند و انتظار فرج مى كشد و افسرده و كسل نمى شود، سپس چون ديد فرزند آن حضرت قيام به شمشير نكرد، نبايد وعده امامش را حمل به دروغ كند، به جهت احتمال توريه و بدا چنانچه اين گونه وعده از خداى تعالى نسبت به عمران داده شد، بشرحى كه در روايت بيان گرديد.

2-امام صادق عليه السلام فرمود: هرگاه درباره مردى سخنى گوئيم و در او نباشد و در فرزند يا نوه او باشد، انكار نكنيد، زيرا خداى تعالى هر چه خواهد مى كند.

3-امام صادق عليه السلام مى فرمود: گاهى انسان با صفت عدالت يا ستم سنجيده مى شود و به آن سنجش نسبتش مى دهند، در صورتى كه خودش آن صفت را دارا نيست ، بلكه پسرش يا پسر پسرش بعد از او داراى آن صفت مى باشد، پس او همان است (كه آن صفت درباره اش گفته شده).

همه امامان عليهم السلام به امر خداى تعالى قائم و بسويش رهبرند

1-حكم بن ابى نعيم گويد: در مدينه خدمت امام باقر عليه السلام رسيدم و عرض كردم : من بين ركن و مقام (خانه كعبه ) نذر كرده و به عهده گرفته ام كه اگر شما را ملاقات كنم ، از مدينه بيرون نروم تا زمانى كه بدانم شما قائم آل محمد هستى يا نه . حضرت هيچ پاسخى به من نفرمود: من 30 روز در مدينه بودم ، سپس در بين راهى به من برخورد و فرمود: اى حكم ! تو هنوز اين جائى ؟ گفتم آرى ، من نذرى كه كرده ام به شما عرض كردم و شما مرا امر و نهى ننموده و پاسخى نفرمودى .

فرمود: فردا صبح زود منزل من بيا. فردا خدمتش رفتم ، فرمود: مطلبت را بپرس .

عرض كردم : من به اين ركن و مقام نظر كرده و روزه و صدقه ئى براى خدا به عهده گرفته ام كه اگر شما را ملاقات كردم از مدينه بيرون نروم ، جز آنكه بدانم شما قائم آل محمد هستى يا نه ؟ اگر شما هستى ملازم خدمتت باشم و اگر نيستى ، در روى زمين بگردم و در طلب معاش برآيم . فرمود: اى حكم ! همه ما قائم به امر خدا هستيم . عرض كردم : شما مهدى هستى ؛ فرمود: همه ما به سوى خدا هدايت مى كنيم .

عرض كردم : شما صاحب شمشيرى : فرمود همه ما صاحب شمشر و وارث شمشيريم (شمشير پيغمبر به ما به ارث رسيده و همراه ماست ).

عرض كردم : شما هستى آنكه دشمنان خدا را مى كشى و دوستان خدا به وسيله شما عزيز مى شوند و دين خدا آشكار مى گردد؟ فرمود: اى حكم ! چگونه من او باشم ، در صورتى كه به 45 سالگى رسيده ام ؟ و حال آنكه صاحب اين امر (كه تو مى پرسى ) از من به دوران شير خوارگى نزديكتر و هنگام سوارى چالاك تر است ،

ص: 254

(چنانچه در روايت است كه حضرت قائم عليه السلام در زمان ظهورش به صورت جوان 30 ساله و قوى و نيرومند باشد). (مقصود راوی آن بود که بداند امام آن وعده داده شده خداست که جهان را به ارثیت صالحین داده و جهان را از عدل و داد پر می نماید پس از آنکه از ظلم و جور مشمول شده باشد که امام او را پاسخ داد یعنی آن مهدی کسی است که به محض ظهور وعده های خداوند را جامه عمل بپوشد اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و فرجنا بهم آمین یا رب العالمین )

2-ابو خديجه از امام صادق عليه السلام راجع به امام قائم عليه السلام پرسيد، حضرت محمد: همه ما قائم به امر خدائيم : يكى پس از ديگرى تا زمانى كه صاحب شمشير بيايد، چون صاحب شمشير آمد، امر و دستورى غير از آنچه بوده مى آورد (پدرانش ماءمور بتقيه و صبر بوده و او ماءمور به جهاد و برانداختن ظلم است ).

3-عبدالله بن سنان گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : مقصود از اين آيه چيست ؟ (((روزى كه هر مردمى را به امامشان خوانيم 28 سوره 17 ))) فرمود: مقصود امامى است كه در ميان آنهاست و او قائم اهل زمان خود است .

صله به امام عليه السلام

1-امام صادق عليه السلام فرمود: كسى كه معتقد باشد كه امام به آنچه در دست مردم است احتياج دارد كافر است . بلكه مردم نيازمندند كه امام (خمس و سهم و ساير وجوه را) از آنها بپذيرد، خداى عزوجل فرمايد: (((از اموال آنها زكوة بگير تا آنها را به وسيله آن پاك و بى آلايش سازى 104 سوره 9))).

2-امام صادق عليه السلام مى فرمود: كارى نزد خدا محبوب تر از رسانيدن در اهم به امام نيست . همانا خدا درهم امام را در بهشت مانند كوه احد قرار مى دهد (يعنى ثواب آن را از اعمال خير ديگر بزرگتر و بيشتر مى دهد، و اين تشبيه معقول به محسوس است و يا مقصود اين است كه دادن يك درهم به امام مانند دادن در اهمى به اندازه كوه احد است به ديگران ) خداى تعالى در كتابش مى فرمايد (((كيست كه به خدا وامى نيكو دهد تا خدا وام او را بسيار چند برابر سازد 244 سوره 2))) امام فرمود: به خداى اين وام خصوص صله امام است .

3-امام صادق عليه السلام فرمود: خدا كه آنچه را در دست مخلوقش هست بقرض خواسته ، براى احتياجش به آن نبوده ، و هر حقى كه خدا دارد، از آن ولى او است .

شرح ­كلمه خلقه فرمود و الناس و بنى آدم و امثال آن نفرمود تا اشاره كند كه دارندگان اموال ، آفريده و مملوك خود وام خواهند مى باشند، پس دريغ و مضايقه سزاوار نيست و نيز دليل است كه اصل مطلب كه عدم

ص: 255

احتياج خدا باشد به وام بندگان و نيز كلمه مافى اءيديهم براى همين منظور آمده است زيرا اشاره دارد بر اينكه اين اموال تنها براى منافع و مصالح آنها به طور موقت در اختيارشان گذاشته شده و چون مردند، از آنها به ديگرى منتقل مى شود و مالك حقيقى اموال همان خدائى است كه اكنون قرض خواهى مى كند، پس عدم احتياج او مسلم است . ولى اگر اءموالهم ، در اهمهم ، عطاياهم و امثال اين عبارت را مى فرمود اين نكته از آن استفاده نمى شد.

4-اسحاق بن عمار گويد: از موسى بن جعفر عليه السلام راجع به قول خداى عزوجل (((كيست كه به خدا وامى نيكو دهد تا برايش چند برابر كند و او را مزدى ارجمند است 11 سوره 57 ))) پرسيدم فرمود: درباره صله به امام نازل شده است .

5-حسن بن مياح گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: اى مياح : يك درهم كه به امام برسد، از كوه احد سنگين تر است ،

6-امام صادق عليه السلام فرمود: يك درهم كه به امام برسد. بهتر است از دو ميليون درهمى كه در راه خير ديگر صرف شود.

7-ابن بكير گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود، من از يك نفر از مشا پول درهم مى گيرم ، در صورتى كه از همه اهل مدينه متمول ترم ، فقط مقصودم اين است كه شما پاكيزه شويد.

( درباره فى و انفال و بيان خمس و احكام آن و چيزهائى كه خمسش واجب است )

ثقة الاسلام كلينى فرمايد: خداى تبارك و تعالى همه دنيا را به خليفه خود (پيغمبر يا امام ) داده ، زيرا بفرشتگان مى گويد: (((من در زمين خليفه گذارم 24 سوره 2 ))) پس همه دنيا از آن آدم بود (كه نخستين خليفه خدا در روى زمين بود) و پس از او به فرزندان نيكو كار و جانشينانش رسيد، بنا بر اين آنچه را از دنيا دشمنانشان (يعنى كفار و مشركين ) به زور گرفتند و سپس به وسيله جنگ يا غلبه به آنها برگشت فى ء نامند، پس فى ء آن است كه : به وسيله غلبه و جنگ به آنها برگردد (و فى ء در لغت به معنى برگشتن است ) و حكم فى ء آن است كه خداى تعالى فرمايد: (((بدانيد كه هر چه عنيمت گيريد، پنج يك آن از خدا و پيغمبر و خويشان او و يتيمان و بى چيزان و در راه ماندگانست .

و اما انفال چنين نيست ، انفال مخصوص پيغمبر صلى الله عليه وآله است و فدك مخصوص پيغمبر صلى الله عليه و آله بود، زيرا او و اميرالمؤ منين آن را فتح كردند و ديگرى با آنها نبود، لذا اسم فى ء از آن برداشته و اسم انفال روى آن گذاشته شد و همچنين است نيزارها و معادن و درياها و بيابانها كه همه به امام اختصاص دارد. و اگر مردمى به اجازه امام در آنها كار كردند، چهار پنجم درآمد آنها از خود ايشان و يك

ص: 256

پنجمش از آن امام است و آنچه به امام تعلق دارد، حكم خمس را دارد (يعنى بايد شش بخش شود) و هر كه بدون اجازه امام در آنها كار كند، امام حق دارد همه درآمد را بگيرد، و هيچكس را در آن سهمى نيست ، همچنين هر كس بدون اجازه صاحب زمين ، خرابه اى را آباد كند يا قناتى جارى كند يا در زمين خرابى عملى انجام دهد، از آن او نمى گردد، و مالك زمين اگر بخواهد از او مى گيرد و اگر بخواهد در دست او باقى مى گذارد.

1-سليم بن قيس گويد: شنيدم اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمود: به خدا ما هستيم كسانى كه خدا از ذى القربى (خويشان پيغمبر) قصد فرموده و آنها را همدوش خود و پيغمبرش ساخته و فرموده است : (((هر چه را خدا از اموال مردم دهكده ها به پيغمبرش برگشت داده ، از آن خدا و پيغمبر و خويشان او و يتيمان و بى چيزان است 7 سوره 59 ))) اين سهم مخصوص ماست و براى ما از صدقه (زكاة واجب ) سهمى قرار نداد، خدا پيغمبرش را و ما را گرامى داشت از اين كه چزك و فضول مال مردم را بما بخوراند (زيرا مالى كه به عنوان زكوة پرداخت مى شود، چرك و فضول است كه از اصل مال گرفته مى شود و آن مال مزكى و مصفا مى گردد).

2-امام باقر عليه السلام درباره قول خداى تعالى : (((بدانيد كه هرچه غنيمت گيريد، پنج يك آن از آن خدا و پيغمبر و خويشان اوست 42 سوره 8 ))) فرمود: ايشان خويشان رسول خدايند صلى الله عليه وآله و آن خمس از آن خدا و پيغمبر و ماست .

3-امام صادق عليه السلام فرمود: انفال آن است كه : اسب و شتر بر آن رانده نشود (با جنگ و غلبه بدست نيايد) يا اموال مردمى است كه (با مسلمين ) سازش كنند يا مردمى كه با دست خود بپردازند و هر زمين خراب و ته رودخانه ها از پيغمبر است و پس از او از آن امام است ، بهر راه خواهد به مصرف رساند.

4-موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: خمس از پنج چيز بايد داده شود: 1 غنيمتها، 2 غواصى (منافع دريا) 3 گنجها 4 معادن 5 نمكزارها (كه معدن مخصوصى است ) از تمام اين انواع دريافت مى شود و به كسانى كه خداى تعالى مقرر فرموده داده مى شود و چهار پنجم آن (يعنى غنائم ) ميان جنگجويان متصديان جنگ تقسيم مى شود، و خمس ميان آنها (كه خدا مقرر فرموده ) به شش سهم تقسيم مى شود: 1 سهم خدا 2 سهم پيغمبر، 3 سهم خويشان پيغمبر، 4 سهم يتيمان ، 5 سهم تهيدستان ، 6 سهم در راه ماندگان . ( و ما در خصوص گنج و ارزش افزوده آن در رابطه با میراث فرهنگی که حق تمام اهل اسلام از کلام خود را در کتاب شریف اشتغال خود مذکور نموده ایم.)

سهم خدا و سهم پيغمبر پس از وفات پيغمبر از نظر وراثت بواليان امر(ائمه معصومين ) تعلق دارد، پس براى امام سه سهم است : دو سهم از نظر وراثت و يك سهم بهره خود او است كه از جانب خدا، بنابر اين نصف

ص: 257

كامل خموس از اوست (كه در اين زمان به سهم امام معروفست ) و نصف ديگر ميان خاندانش تقسيم مى شود: يك سهم به يتيمان آنها و يك سهم به تهيدستان و يك سهم بدر راه ماندگانشان داده مى شود كه طبق قرآن و سنت پيغمبر ميان آنها تقسيم شود، به مقدارى كه يك سالشان را كفايت كند، اگر از آنها چيزى زياد آمد، به حاكم مى رسد و اگر سهم امام قابل قسمت نبود، يا كمتر از مقدار كفاف آنها بود، به عهده حاكم است كه از آنچه در دست دارد ايشان را بى نياز كند، و مخارج آنها از اين نظر به عهده حاكم گذاشته شد كه مقدار زيادى از آنها به او تعلق دارد.

و همانا خدا خمس را مختص آنها قرار داد و به تهيدستان و در راه ماندگان مردم ديگر نداد تا به جاى صدقات (زكاة واجب ) مردم باشد (كه برسادات حرام گرديد) و براى اينكه خدا ايشان را به واسطه قرابتشان با پيغمبر (از گرفتن زكاة ) بركنار كند و از چرك اموال مردم ارجمندشان دارد، لذا مال مخصوصى را از جانب خود براى آنها به مقدار بى نيازيشان مقرر فرمود تا در معرض خوارى و درويشى قرار نگيرند ولى دادن صدقات بعضى از آنها ببعض ديگر باكى ندارد (زكاة سادات به سادات مى رسد).

و اين اشخاص كه خدا خمس را بر ايشان مقرر فرموده همان خويشان پيغمبرند صلى الله عليه وآله كه خدا از آنها ياد نموده و فرمود: (((خويشان نزديك خود را بيم ده 214 سوره 26 ))) و ايشان خود فرزندان عبدالمطلب هستند از زن و مرد (نه دوستان و وابستگان با آنها) و هيچكس ديگر از خاندان قريش واحدى ديگر از عرب داخل آنها نيست و وابستگان به فرزندان عبدالمطلب (چه آزاد شده آنها باشند و چه هم سوگند با ايشان ) در گرفتن خمس داخل در آنها و يا در حكم آنها نيستند و صدقات مردم براى آنها حلال است و آنها با مردم ديگر برابرند. و كسى كه مادرش از بنى هاشم و پدرش از سائر قريشى (يا ساير مسلمين ) باشد، صدقات براى او حلال است و از خمس بهره ئى ندارد، زيرا خداى تعالى مى فرمايد: (((آنها را به پدرانشان نسبت دهيد 6 سوره 33 ))).

و برگزيده اموال غنيمت از امامست و حق دارد برگزيده اين اموال را براى خود بردارد: مانند كنيز زيبا، مركوب زيبا، لباس و كالائى كه دوست دارد و مى خواهد. اين اموال پيش از تقسيم و پيش از اخراج خمس از آن او است ، و او مى تواند اين اموال را به مصرف مخارجى كه براى او پيش مى آيد مانند بخشيدن به مؤ لفة قلوبهم و پيش آمدهاى ديگر برساند، اگر پس از آن چيزى باقى ماند، خمسش را خارج كرده ميان اهل خمس تقسيم شود و بقيه (چهار پنجم ديگر) ميان مباشرين جنگ تقسيم شود. و اگر پس از تاءمين مخارج چيزى نماند، ايشان حقى ندارند. و جنگجويان از زمين و آنچه بر آن غلبه كرده اند حقى ندارند، مگر مقدارى را كه به تصرف لشگر در آمده (و در ميدان جنگ بر آن دست يافته اند) و باديه نشينان عرب هم سهمى ندارند

ص: 258

و براى امام غير از خمس ، حق در انفال است . و انفال هر زمين خراجى است كه اهلش نابود شده باشند و هر زمينى كه اسب و شتر بر آن رانده نشده باشد (با جنگ و غلبه گرفته نشده باشد) بلكه بنوعى با مسلمين سازش كرده و بدون جنگ و با دست خود تسليم نموده اند و نيز سر كوهها و ته رودخانه ها و نيزارها (جنگل ها) و هر زمين بائر و بى صاحب از آن امامست . و زبده اموالى كه در دست پادشاهان است (و در جنگ با اسلام مغلوب شده اند) اگر از كسى غصب نكرده باشند به امام تعلق دارد، و هر مال غصبى به صاحبش بايد برگردد، و نيز امام وارث كسى است كه وارث ندارد و مخارج هر كس را كه چاره ندارد بايد بدهد (يعنى امام بايد اين درآمدها را در راه درماندگان و هر گونه خرجى كه براى اسلام و مسلمين پيش مى آيد و محل ندارد مصرف كند).

و باز فرمود: همانا خدا هر نوع از اموال را تقسيم كرده و حق هر مستحق را از خاصه و عامه (امام و ساير مردم ) و فقراء و مساكين و اصناف ديگر مردم به آنها داده است ، سپس فرمود: اگر در ميان مردم عدالت حكمفرا باشد، همه بى نياز شوند عدالت از عسل شيرين تر است . و عدالت نكند جز كسى كه عدالت را خوب بداند (پس براى نظام زندگى مردم ، امامى عادل لازم است ).

و رسول خدا صلى الله عليه و آله زكاة باديه نشينان را به باديه مى داد و زكاة شهر نشينان را به شهر نشينان ، ولى زكاة را ميان هشت صنف آنها برابر تقسيم نمى كرد بطورى كه بهر دسته 18 برسد، بلكه بمقدارى كه از آن 8 طايفه حاضر بودند، باندازه مخارج يكسال هر دسته آنها تقسيم مى كرد، در اين باره وقت و اندازه معينى يا نامبرده و نوشته ئى نيست ، بلكه هر گونه خود پيشوا صلاح بداند و بهر كس دسترسى داشته باشد، پرداخت مى كند تا احتياج هر دسته از آنها را بر آورد، و اگر چيزى زياد آمد بديگران عرضه مى كند.

و اما امر انفال با والى (پيغمبر يا امام ) است و همچنين هر زمينى كه در زمان پيغمبر صلى الله عليه وآله فتح شده است براى هميشه ، و نيز هر زمينى كه براى دعوت باسلام از جانب پيشوايان ظالم يا عادل فتح شده است امرش با والى است ، زيرا تعهد و پيمان پيغمبر نسبت به پيشينيان و پسينيان يكسان است ، زيرا خود پيغمبر صلى الله عليه وآله فرموده است : مسلمانها برادر يكديگرند، خونشان با هم برابرست ، پست ترين آنها بايد به پيمانشان كوشش كند (بحديث 1049 رجوع شود).

و در مال خمس ، زكاتى نيست ، زيرا ارزاق و مخارج فقراء مردم (غير سادات ) بر 8 سهم در اموال مردم مقرر گرديده و كسى از آنها بى خرجى گذاشته نشده (پس از خمس حقى ندارند) و خدا براى فقراء خويشان پيغمبر صلى الله عليه وآله نصف خمس را مقرر كرد و ايشان را از صدقات مردم و صدقات پيغمبر صلى الله عليه وآله و والى امر (امام ) بى نياز كرد، پس هيچ فقيرى از فقراء مردم (سادات ) و هيچ فقيرى از فقراء خويشان

ص: 259

پيغمبر صلى الله عليه وآله نباشد، جز اينكه بى نياز گرديد، بنابراين (در ميان مسلمين ) فقيرى وجود ندارد، و از اين جهت است كه بر مال پيغمبر صلى الله عليه وآله و امام زكاة نيست ، زيرا فقيرى محتاج باقى نمانده ، بلكه بر عهده آنها تنها همان مخارجى است كه پيش مى آيد (و در اول اين روايت ذكر شد) و در آمد ايشان هم از آن راههاست (كه ذكر شد) در برابر مخارجى كه به عهده دارند.

5-على بن اسباط گويد: چون موسى بن جعفر عليه السلام بر مهدى عباسى وارد شد، ديد (مشغول دادخواهى است ) و آنچه از مردم به ظلم گرفته اند برمى گرداند، فرمود: اى اميرالمؤ منين چرا آنچه از ما به ظلم گرفته شده بما بر نمى گردانند؟ مهدى گفت : اى ابا الحسن ! موضوع چيست ؟ فرمود: همانا خداى تبارك و تعالى چون فدك و حومه آن را براى پيغمبرش فتح نمود، و بر آن اسب و شتر رانده نشد (با جنگ گرفته نشد) خدا بر پيغمبرش صلى الله عليه وآله اين آيه نازل فرمود: (((حق خويشاوندان را بده 28 سوره 17))) پيغمبر صلى الله عليه وآله ندانست آنها كيانند، بجبرئيل مراجعه كرد، جبرئيل هم به پروردگارش مراجعه نمود، خدا به او وحى فرمود: فدك را به فاطمه بده ، پيغمبر صلى الله عليه وآله فاطمه را خواست و به او فرمود:

فاطمه ! خدا به من امر فرموده كه فدك را به تو دهم ، فاطمه گفت : يا رسول الله من هم از شما و از خدا پذيرفتم و تا زمانى كه پيغمبر صلى الله عليه وآله زنده بود، وكلاء فاطمه آنجا بودند، و چون ابوبكر به حكومت رسيد، وكلاء او رااز آنجا بيرون كرد، فاطمه نزد ابوبكر آمد و از او خواست فدك را به وى بر گرداند، ابوبكر گفت : شخص سياه پوست يا سرخ پوستى (هر كس باشد) بياور تا به نفع تو در اين باره گواهى دهد فاطمه اميرالمؤ منين عليه السلام وام ايمن را آورد تا به نفع او گواهى دادند، ابوبكر برايش نوشت كه متعرضش نشوند.

فاطمه بيرون آمد و نامه را همراه داشت كه به عمر برخورد. عمر گفت : دختر محمد! چه همراه دارى ؟ فرمود: نامه ايست كه پسر ابى قحانه برايم نوشته است ، گفت : آن را به من نشان ده ، فاطمه نداد، عمر آن را از دستش چنگ زد و مطالعه كرد سپس روز آن آب دهن انداخت و پاك كرد و پاره نمود و به فاطمه گفت : اين فدك را پدرت با راندن اسب و شتر نگرفته است كه تو بخواهى ريسمان بگردن ما گذارى (و ما را محكوم كنى يا برده خود سازى ). (پس توجه نما که چگونه آن ملعون از احکام تعبیر به خلاف در راستای پیروی خود از هوی و هوس نفس خود می نماید )

مهدى عباسى به حضرت گفت : اى اباالحسن ! حدود فدك را به من بگو، فرمود: يك حدش كوه احد و حد ديگرش عريش مصر و حد ديگرش سيف البحر و حد ديگرش دومة الجندل است ، مهدى گفت همه اينها؟ فرمود: يا اميرالمومنين همه اينها؛ زيرا همه اينها از زمينهائى است كه رسول خدا

ص: 260

صلى الله عليه وآله اسب و شتر بر اهل آن نرانده است ، مهدى گفت : مقدار زياديست و در آن تاءمل كرد.

6-محمد بن مسلم گويد شنيدم : اما باقر عليه السلام مى فرمود، انفال همان نفل است و در سوره انفال بريدن بينى است

توضیح_نفل (بر وزن قمر) به معنى زياده و بخشش است و سوره انفال كه اين حق را به پيغمبر صلى الله عليه وآله مى دهد، بينى دشمنان او و دشمنان خاندانش را مى برد يعنى خوار و زبون مى گردند، زيرا پيداست كه انفال بعد از وفات پيغمبر صلى الله عليه وآله به خانواده او مى رسد.

7-شخصى از حضرت رضا عليه السلام درباره قول خداى عزوجل : (((بدانيد كه هر چه غنيمت گيريد پنج يك آن از آن خدا و پيغمبرش و خويشاوندان است 43 سوره 8 ))) پرسيد و گفت : سهم خدا از آن كيست ؟ فرمود: از آن رسول خدا صلى الله عليه وآله و سهم رسول خدا صلى الله عليه وآله از آن امام است ، به حضرت عرض شد: بفرمائيد اگر دسته اى زياد بودند و دسته ئى كم ، چه بايد كرد؟ (يعنى چون نصف خمس بايد ميان سه دسته فقرا و مسكينان و در راه ماندگان سادات تقسيم شود، اگر يك دسته از آنها زيادتر بودند، مى شود به آنها زيادتر داد يا نه ؟) فرمود: اختيارش با امام است ، به من بگو پيغمبر صلى الله عليه وآله در اين باره چگونه رفتار مى كرد؟ مگر نه اين بود كه هر طور صلاح مى ديد رفتار مى كرد؟ همچنين است امام .

8-از امام باقر عليه السلام درباره معادن طلا و نقره و آهن و قلعى (سرب ) و مس سوال شد. فرمود: اينها خمس دارد.

9-زراره گويد: امام حق دارد پيش از تقسيم سهام غنيمت ، هر اندازه بخواهد انفاق كند و براى خود بر دارد و به ديگرى ببخشد همانا پيغمبر صلى الله عليه وآله به همراه مردمى جنگ كرد و از فى ء چيزى به آنها ندارد و اگر بخواهد همه را ميان آنها تقسيم مى كند (و خلاصه اختيار تام تقسيم غنائم جنگى بدست امامست چنانكه در هر جنگى اين اختيار با زمامدار و پيشواى آنست .)

10-ابن عيسى گويد: از امام صادق عليه السلام درباره قول خداى تعالى ؛ (((بدانيد هر چه غنيمت گيريد پنج يك آن از خدا و پيغمبر و خويشاوندان است ))) پرسيدم ، حضرت دو آرنج را بر زانو گذاشت و با دست اشاره كرد و فرمود: به خدا كه آن استفاده روز به روز است (كه بايد خمس آنرا داد) جز آنكه پدرم شيعيان خود را حلال كرد تا آلوده نباشند.

ص: 261

شرح توضيح مدلول و سند اين روايت با بيان رويات موافق و مخالف آن ، بعهده مقام اجتهاد و استنباط است كه بحمدلله و المنه فقهاى شيعه رضوان الله تعالى عليهم اجمعين مشروحا و مبسوطا اين موضوع را در كتب استدلالى خود بيان فرموده اند.

11-سماعه گويد: از حضرت ابوالحسن عليه السلام راجع به خمس پرسيدم ، فرمود: در هر چيزى كه مردم به دست آوردند، كم باشد يا زياد خمس هست .

12-احمد بن محمد بن عيسى بن يزيد گويد: به حضرت (امام هشتم يا نهم و يا دهم ) نوشتم : قربانت گردم ، به من بياموز فايده چيست ؟ و اندازه آن كدامست ؟ و راءى شما چيست ؟ خداى تعالى شما را باقى دارد تقاضا دارم با پاسخ اين سوال بر من منت گذارى تا در حرام زندگى نكنم كه نماز و روزه ام درست نباشد. حضرت نوشت : فايده چيزى است كه از سود تجارت بتو رسد و از زراعت بعد از وضع مخارج يا جائزه اى كه بديگرى بدهى (يا جائزى كه بتو رسد) (پس بنابر معنى اول جايزه خمس ندارد و جزو مخارج است و بنابر معنى دوم خمس دادن آن واجبست و در اين صورت به معنى گرفتن جايزه است ولى در صورت اول به معنى دادن آن ).

13-ابن ابى نصر گويد: بامام باقر عليه السلام نوشتم : خمس را پيش از مخارج بدهم يا بعد از مخارج ؟ نوشت : بعد از مخارج .

14-امام باقر عليه السلام فرمود: هر چيزى كه براى شهادت لااله الاالله و محمد رسول الله بر آن واقع شود (يعنى غنيمتى كه مسلمين در جنگ با كفار براى مسلمان شدن آنها بدست مى آوردند).

خمسش از آن ماست و براى هيچكس روا نيست كه از مال خمس چيزى بخرد، مگر آنكه حق ما را بما برساند.

15-ابوالصباح گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: ما مردمى هستيم كه خدا اطاعت ما را واجب كرده و انفال و برگزيده اموال از آن ماست .

16-امام صادق عليه السلام درباره مردى كه بميرد و وارث و مولائى (آزاد كننده ئى ) نداشته باشد، فرمود: او اهل اين آيه است : (((از تو درباره انفال مى پرسند اول سوره انفال ))) (يعنى اموال و ما ترك او متعلق با ماست .)

17 حلبى از امام صادق عليه السلام پرسيد: در گنج چه حقى است ؟ فرمود: خمس . پرسيد در معادن چه مقدار است ؟ فرمود: خمس و همچنين است قلعى و مس و آهن ، و هر چه معدنى باشد از آن همان گرفته مى شود كه از طلا و نقره گرفته مى شود.

ص: 262

18-محمد بن على گويد: از حضرت ابوالحسن عليه السلام درباره مرواريد و ياقوت و زبرجدى كه از دريا استخراج مى شود و درباره معادن طلا و نقره پرسيدم ، وجوه آن چقدر است ؟ فرمود: هرگاه بهاى آن يك دينار باشد خمس دارد.

19-على بن مهزيار گويد: به حضرت نوشتم : آقاى من ! مردى است كه به او پولى داده اند تا با آن حج گزارد؟ آيا از همه پول زمانى كه بدست او آمد بايد خمس بدهد يا از آنچه بعد از گزاردن حج زياد مى آيد؟ حضرت نوشت : خمس بر او واجب نيست .

20-على بن حسين عبدربه گويد: حضرت رضا عليه السلام صله و هديه ئى براى پدرم فرستاد. پدرم به حضرت نوشت : آنچه برايم فرستاده ئى خمس دارد؟ حضرت به او نوشت : آنچه صاحب خمس براى تو مى فرستد خمس ندارد.

21-ابراهيم بن محمد همدانى گويد: به حضرت ابوالحسن عليه السلام نوشتم : على بن مهزيار نامه پدر شما را براى من خواند كه ، آنچه واجبست بر باغداران بعد از وضع مخارج ، يك دوازدهم است و كسى كه عايدى مزرعه و باغش مخارجش را كفاف ندهد، نه يك دوازدهم بر او واجبست و نه چيز ديگر، و مردمى كه نزد ما هستند، دراين باره اختلاف دارند و مى گويند: بر مزارع خمس واجبست بعد از وضع مخارج ، يعنى مخارج زراعت و خراج نه آنكه مخارج خود زارع و خانواده اش ، حضرت در جواب نوشت : مقصود بعد از مخارج خانواده و خراج سلطان است .

22-يكى از تجار فارس كه از پيروان امام رضا عليه السلام بود، بآن حضرت نامه نوشت و درباره خمس اجازه خواست . حضرت به او نوشت :

بسم الله الرحمن الرحيم همانا خدا وسعت دهنده و كريم است ، در مورد عمل و كار ضامن ثوابست و در تنگى ضامن غم و اندوه (در مورد مخالفت ضامن كيفر و مجازات ) هيچ مالى حلال نيست و جز از راهى كه خدا آن را حلال كرده و خمس موجب كمك ماست بر دين ما و عيالات ما و پيروان ما و آنچه مى بخشيم و آبروئى كه مى خريم از كسانى كه از قهر و زورش مى ترسيم ، (مانند پولهائى كه براى حفظ آبروى خود بغير مستحقين مى دهيم ) پس آن را از ما دريغ نداريد و تا مى توانيد خود را از دعاى ما محروم نكنيد. زيرا دادن خمس كليد روزى شما و مايه پاك شدن گناهان شماست و چيزيست كه براى روز بيچارگى خود آماده مى كنيد. و مسلمان كسى است كه به عهدى كه خدا با او كرده وفا كند، مسلمان آن نيست كه با زبان بپذيرد و با دل مخالفت كند والسلام .

23-جماعتى از خراسان خدمت حضرت رضا عليه السلام رسيدند و در خواست كردند كه ايشان را از پرداخت خمس معاف دارد، فرمود: اين چه نيرنگى است ؟! بزبان خود با ما اظهار دوستى

ص: 263

اخلاص مى كنيد و حقى را كه خدا براى ما قرار داده و ما را براى آن و آن خمس است ، از ما دريغ مى داريد!! نمى كنيم ، نمى كنيم ، نمى كنيم ، هيچيك از شما را معاف نمى داريم .

24 -على بن ابراهيم گويد: پدرم گفت : من خدمت امام محمد تقى عليه السلام بودم كه صالح بن محمد بن سهل كه متولى اوقاف هم بود، وارد شد و به حضرت عرض كرد: آقاى من ! آن ده هزار را به من حلال كن ، زيرا آنها را خرج كرده ام ، به او فرمود: حلالت باد. چون صالح بيرون رفت ، امام جواد عليه السلام فرمود: شخصى باموال آل محمد و يتيمان و مساكين و فقراء و در راه ماندگانشان مى تازد و مى خورد سپس مى آيد و مى گويد: مرا حلال كن ، گمان مى كند من مى گويم : نمى كنم ؟! (من مى گويم حلالت باد) ولى به خدا كه در روز قيامت خدا از آنها بدون مسامحه سؤ ال خواهد كرد.( ظاهراً صالح بن محمد از عمال و جاسوسان دستگاه فساد بنی عباس و به دنبال توطئه بر علیه امام بوده و ادعای انفاق او یعنی وفق اراده خلیفه ملعون و... ، تا زمینه درگیری و کینه توزی را برعلیه امام معصوم فراهم نماید پس امام علیه السلام آن گونه پاسخ داد و چون بیرون رفت به بازخواست قیامتی او اربابان فاسق و غاصب او تأکید فرمود الا لعنت الله علی الظالمین و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون)

25-حلبى گويد: از امام صادق عليه السلام راجع به عنبر و مرواريدى كه از دريا استخراج مى شود پرسيدم ، فرمود: خمس دارد.

پایان خلاصه جلد دوم فارسی کتاب شریف اصول کافی حضرت علامه کلینی به قلم مرحوم سید جواد مصطفوی خراسانی والحمد لله رب العالمین و السلام علی محمد و آله الطیبین الطاهرین.

کلب آستان حضرت علامه امینی

عبدالله عصام رودسری

ص: 264

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109