کیمیای سعادت : خلاصه جلد اول اصول کافی جلد 1

مشخصات کتاب

کیمیای سعادت

جلد اول

خلاصه جلد اول فارسی اصول شریف کافی حضرت علامه مجاهد محمد ابن یعقوب کلینی

با شرح و تعلیق اثر:عبد الله عصام رودسری

ص: 1

اشاره

« بسم الله الرحمن الرحیم »

این اثر را نگارنده تقدیم می نماید به ذات اقدس احدیت و تمامی مقدسین درگاه او و در صدر آنان محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم و امید دارد تا مورد رضایت خدا و رسول او و ائمه اطهار و مقربین درگاه آنان واقع شود و خداوند علی اعلی، اجرت عمل و تلاش او را فرج مهدی آل محمد علیه السلام و عجل فرجهم قرار دهد. آمین آمین آمین یا رب العالمین.

عبدالله عصام رودسری

ص: 2

مقدمه

این اثر شریف خلاصه ی کتاب اصول کافی مولانا المجاهد فی سبیل الله حضرت علامه عالی قدر شیخ ابوجعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی رحمه الله تعالی علیه یعنی یار و یاور دین خدا و خادم محمد و آل محمد علیهم السلام و عجل فرجهم است و نگارنده در این اثر تلاش نموده است تا از نقل احادیثی که فهم آن غامض است خودداری نموده و نیز به جهت رعایت اصول خلاصه نویسی از درج بعضی از قسمت های روایات که تکراری است و نیز آن قسمت از احادیث که در آن ها استناد به آیات کتاب خدا شده است در صورت لزوم ذکر شود زیرا ترجمه های تحت لفظ هرگز زیبایی و شیوایی کلام خدا را ندارد و لذا محقق می تواند در صورت نیاز به اصل روایت مراجعه نماید که روایت عظیم مولانا المظلوم حضرت موسی بن جعفر به هشام نمونه ی بارز آن است.

و من الله توفیق و علیه التکلان

کلب آستان حضرت علامه امینی

عبدالله عصام رودسری

بسم الله الرحمن الرحیم

ستایش خدای راست که برای نعمتش ستایش شده و برای قدرتش پرستیده گشته، در سلطنت خویش فرمان رواست و به جهت شوکتش از او بیم دارند و خدا به وسیله ی پیشوایان هدایت که خاندان پیغمبر ما می باشند دینش را آشکار نمود و راه های راست خود را روشن ساخت و حقیقت چشمه های دانش خویش را برگشود، ایشان را طریق معرفتش و نشانه های دینش و دربانان بین خود و خلقش و باب شناسایی حقش قرار داد و محرم اصرار نهفته ی خویش ساخت.

پس سزاوارتر چیزی که عاقل برگیرد و متفکر باهوش آن را جوید و شخص با توفیق و درست رو در آن کوشد همانا علم دین و شناختن روش عبادتی است که خدا از خلقش خواسته و آن توحید و مقررات و احکام و امر و نهی و جلوگیری ها و آداب او می باشد و امام علیه السلام فرموده است کسی که از روی علم داخل ایمان شود ثابت ماند و ایمانش او را سود بخشد و کسی که بدون علم داخل شود همچنان که داحل شده خارج می شود و نیز فرموده است هر که دینش را از کتاب خدا و سنت پیغمبرش(صلی الله علیه و آله و سلم) برگیرد از کوه ها استوارتر است و کسی که دینش را از دهان مردم گیرد همان مردمش از دین برگردانند و باز فرمود هر که امر امامت ما را از قرآن نفهمد از فتنه ها بیرون نرود.

(کتاب عقل و جهل)

ص: 3

1- امام باقر(علیه السلام)فرمايد: چون خدا عقل را آفريد از او بازپرسى كرده باو گفت پيش آى پيش آمد، گفت باز گرد، بازگشت، فرمود بعزت و جلالم سوگند مخلوقى كه از تو به پيشم محبوب تر باشد نيافريدم و ترا تنها بكسانيكه دوستشان دارم بطور كامل دادم. همانا امر و نهى كيفر و پاداشم متوجه تو است

2- اصبغ بن نباته از على عليه السلام روايت مى كند كه جبرئيل بر آدم نازل شد و گفت: اى آدم من مأمور شده ام كه ترا در انتخاب يكى از سه چيز مخير سازم پس يكى را بر گزين و دو تا را واگذار. آدم گفت چيست آن سه چيز؟ گفت: عقل و حياء و دين آدم گفت عقل را برگزيدم، جبرئيل بحياء و دين گفت شما باز گرديد و او را واگذاريد، آن دو گفتند اى جبرئيل ما مأموريم هر جا كه عقل باشد با او باشيم. گفت خود دانيد و بالا رفت.

3- شخصى از امام ششم عليه السلام پرسيد عقل چيست؟ فرمود چيزى است كه بوسيله آن خدا پرستش شود و بهشت بدست آيد آن شخص گويد: گفتم پس آنچه معاويه داشت چه بود؟ فرمود: آن نيرنگست، آن شيطنت است، آن نمايش عقل را دارد ولى عقل نيست.

4- حسن بن جهم گويد: از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: دوست هر انسانى عقل او است و دشمن او جهلش.

5- حسن بن جهم گويد: بحضرت ابوالحسن عليه السلام عرض كردم نزد ما دسته اى هستند كه دوستدار امامند ولى آن تصميم راسخ را ندارند (كه بتوانند از راه عقيده خويش از جان و مال بگذرند) همين قدر است كه از محبت امام دم مى زنند. فرمود آنها (بواسطه كوتاهى عقل و قصور اداركشان) از جمله كسانى كه مورد سرزنش خدا قرار گرفته اند نيستند. همانا خدا مى فرمايد: عبرت گيريد اى صاحبان بصيرت (و ايشان صاحب بصيرت نمى باشند).

6- اسحاق بن عمار گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: هر كه عاقل است دين دارد و كسى كه دين دارد ببهشت مى رود (پس هر كه عاقل است ببهشت مى رود).

7- ابو جارود از امام پنجم عليه السلام نقل مى كند: خدا در روز قيامت نسبت بحساب بندگانش باندازه عقلى كه در دنيا به آنها داده است باريك بينى مى كند.

8-سليمان ديلمى گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم فلانى در عبادت و ديانت و فضيلت چنين و چنانست فرمود: عقلش چگونه است؟ گفتم نمى دانم، فرمود، پاداش باندازه عقل است، همانا مردى از بنى اسرائيل در يكى از جزاير دريا كه سبز و خرم و پر آب و درخت بود عبادت خدا مى كرد يكى از فرشتگان از آنجا گذشت و عرض كرد پروردگارا مقدار پاداش اين بنده ات را به من بنما خداوند باو نشان داد و او آن مقدار را كوچك شمرد، خدا باو وحى كرد همراه او باش پس آن فرشته بصورت انسانى نزد او آمد عابد گفت تو كيستى؟ گفت مردى عابدم چون از مقام و عبادت تو در اين مكان آگاه شدم نزد تو آمدم تا با تو عبادت خدا كنم پس آن روز را با او بود، چون صبح شد فرشته باو گفت: جاى پاكيزه اى دارى و فقط براى عبادت

ص: 4

خوب است. عابد گفت: اينجا يك عيب دارد. فرشته گفت: چه عيبى؟ عابد گفت: خداى ما چهارپائى ندارد، اگر او خرى مى داشت در اينجا مى چرانديمش براستى اين علف از بين مى رود! فرشته گفت: پروردگار كه خر ندارد، عابد گفت: اگر خرى مى داشت چنين علفى تباه نمى شد، پس خدا بفرشته وحى كرد: همانا او را باندازه عقلش پاداش مى دهم (يعنى حال اين عابد مانند مستضعفين و كودكان است كه چون سخنش از روى ساده دلى و ضعف خرد است مشرك و كافر نيست ليكن عبادتش هم پاداش عبادت عالم خداشناس را ندارد).

9- امام صادق عليه السلام از رسول خدا صلى الله و آله نقل مى كند كه: چون خوبى حال مردى (مانند نماز و روزه بسيارش) بشما رسيد، در خوبى عقلش بنگريد زيرا به ميزان عقلش پاداش مى يابد.

10- ابن سنان گويد بحضرت صادق عليه السلام عرض كردم: مرديست عاقل كه گرفتار وسواس در وضو و نماز مى باشد: فرمود چه عقلى كه فرمانبرى شيطان مى كند؟ گفتم: چگونه فرمان شيطان مى برد؟ فرمود از او بپرس وسوسه ايكه باو دست ميدهد از چيست؟ قطعا بتو خواهد گفت از عمل شيطانست.

11- پيغمبر فرمود: خدا به بندگانش چيزى بهتر از عقل نبخشيده است، زيرا خوابيدن عاقل از شب بيدارى جاهل بهتر است و در منزل بودن عاقل از مسافرت جاهل (به سوى حج و جهاد) بهتر است و خدا پيغمبر و رسول را جز براى تكميل عقل مبعوث نسازد (تا عقلش را كامل نكند مبعوث نسازد) و عقل او برتر از عقول تمام امتش باشد و آنچه پيغمبر در خاطر دارد، از اجتهاد مجتهدين بالاتر است و تا بنده اى واجبات را به عقل خود در نيابد آنها رإ؛ انجام نداده است همه عابدان در فضيلت عبادتشان بپاى عاقل نرسند. عقلا همان صاحبان خردند كه درباره ايشان فرموده: تنها صاحبان خرد اندرز مى گيرند.

12- هشام بن حكم گويد: موسى بن جعفر عليهم السلام به من فرمود: اى هشام خداى تبارك و تعالى صاحب عقل و فهم را در كتاب مژده داده است و فرموده اى هشام همانا خداى متعال بواسطه عقل حجت را براى مردم تمام كرده و پيغمبران را بوسيله بيان يارى كرده و بسبب برهانها بر ربوبيت خويش دلالتشان نموده و فرموده است اى هشام خدا اينها را دليل بر شناسائى خود قرار داده كه مسلما مدبرى دارند، پس فرموده است اى هشام پس خداوند صاحبان عقل را اندرز داده و به آخرت تشويقشان نموده و فرموده است.

اى هشام سپس خدا كسانى را كه كيفرش را تعقل نمى كنند بيم داده و فرموده. اى هشام عقل همراه علم است و خدا فرموده اى هشام خدا اكثريت را نكوهش نموده و فرموده اى هشام سپس اقليت را ستوده و فرموده اى هشام سپس خداوند از صاحبان عقل به نيكوترين وجه ياد نموده و ايشان را بهترين زيور آراسته و فرموده اى هشام خداى تعالى در كتابش مى فرمايد (37 سوره 50) همانا در اين كتاب ياد آورى است براى كسى كه دلى دارد (يعنى عقل دارد) و فرموده (12 سوره 31) (((همانا بلقمان حكمت داديم))) فرمود مقصود از حكمت عقل و فهم است. اى هشام

ص: 5

لقمان بپسرش گفت: تابع حق باش تا عاقلترين مردم باشى همانا زيركى در برابر حق ناچيز است پسر عزيزم دنيا درياى ژرفى است كه خلقى بسيار در آن غرقه شدند (اگر از اين دريا نجات مى خواهى) بايد كشتيت در اين دريا تقواى الهى و آكنده آن ايمان و بادبانش توكل و ناخدايش عقل و رهبريش دانش و لنگرش شكيبائى باشد. اى هشام براى هر چيز رهبرى است و رهبرى عقل انديشيدن و رهبر انديشيد خاموشى است و براى هر چيزى مركبى است و مركب عقل تواضع است، براى نادانى تو همين بس كه مرتكب كارى شوى كه از آن نهى شده ئى. اى هشام خدا پيغمبران و رسولان شرا بسوى بندگان نفرستاد مگر براى آنكه از خدا خردمند شوند (يعنى معلومات آنها مكتسب از كتاب و سنت باشد نه از پيش خود) پس هر كه نيكوتر پذيرد معرفتش بهتر است و آنكه بفرمان خدا داناتر است عقلش نيكوتر است و كسيكه عقلش كاملتر است مقامش در دنيا و آخرت بالاتر است: اى هشام خدا بر مردم دو حجت دارد: حجت آشكار و حجت پنهان، حجت آشكار رسولان و پيغمبران و امامانند عليه السلام و حجت پنهان عقل مردم است. اى هشام عاقل كسى است كه حلال او را سپاسگزارى باز ندارد و حرام بر صبرش چيره نشود. اى هشام هر كه سه چيز را بر سه چيز مسلط سازد بويرانى عقلش كمك كرده است: آنكه پرتو فكرش را به آروزى درازش تاريك كند و آنكه شگفتيهاى حكمتش را بگفتار بيهوده اش نابود كند و آنكه پرتو اندرز گرفتن خود را بخواهشهاى نفسش خاموش نمايد (هر كه چنين كند) گويا هوس خود را برويرانى عقلش كمك داده و كسى كه عقلش را ويران كند دين و دنياى خويش را تباه ساخته است. اى هشام چگونه كردارت نزد خدا پاك باشد كه دل از فرمان پروردگارت باز داشته و عليه عقلت از هوست فرمان برده باشى. اى هشام صبر بر تنهائى نشانه قوت عقل است. كسى كه از خدا خردمندى گرفت از اهل دنيا و دنياطلبان كناره گيرد و به آنچه نزد خداست بپردازد و خدا انيس وحشت او و يار تنهائى او و اندوخته هنگام تنگدستى او و عزيز كننده اوست بى فاميل و تبار. اى هشام حق براى فرمانبردارى خدا بپا داشته شد، نجاتى جز بفرمانبردارى نيست و فرمانبردارى بسبب علم است و علم با آموزش بدست آيد و آموزش بعقل وابسته است و علم جز از دانشمندان الهى بدست نيايد و شناختن علم بوسيله عقل است.

اى هشام كردار اندك از عالم چند برابر پذيرفته شود و كردار زياد از هواپرستان و نادانان پذيرفته نگردد. اى هشام همانا عاقل به كم و كاست دنيا با دريافت حكمت خشنود است و با كم كاست حكمت و رسيدن به دنيا خشنود نيست از اين رو تجارتشان سودمند گشت. اى هشام همانا خردمندان زياده بر احتياج از دنيا را كنار نهادند تا چه رسد به گناهان با اينكه ترك دنيا فضيلت است و ترك گناه لازم.اى هشام عاقل به دنيا و اهل دنيا نگريست و دانست كه دنيا جز با زحمت دست ندهد و به آخرت نگريست و دانست كه آن هم جز با رحمت نيايد پس با زحمت در جستجوى پاينده تر آن برآمد (يعنى چون ديد به دست آوردن دنيا و آخرت هر دو احتياج به زحمت دارد با خود گفت چه بهتر كه اين زحمت را در راه تحصيل آخرت پاينده متحمل شوم). اى هشام خردمندان از دنيا رو گردانيده به آخرت روى آوردند زيرا ايشان دانستند كه دنيا خواهان است و خواسته و آخرت هم خواهان است و خواسته و كسى كه خواهان آخرت باشد دنيا او را بجويد تا روزيش را بطور كامل از دنيا برگيرد و كسى كه دنيا طلبد آخرت

ص: 6

او را جويد يعنى مرگش در رسد و دنيا و آخرتش را تباه سازد. اى هشام كسى كه ثروت بدون مال و دل آسودگى از حسد و سلامتى دين خواهد بايد با تضرع و زارى از خدا بخواهد كه عقلش را كامل كند زيرا عاقل به قدر احتياج قناعت كند و آنكه به قدر احتياج قناعت كند بى نياز گردد و كسى كه بقدر احتياج قناعت نكند هرگز بى نيازى نيابد. اى هشام خدا از مردمى شايسته حكايت كند كه آنها گفته اند (8 سوره 3) (((پروردگارا بعد از آنكه ما را هدايت فرمودى دلهاى مان را منحرف مساز و ما را از نزد خويش رحمتى بخشاى كه تو بخشاينده اى))) چون دانستند كه دلها منحرف شوند و به كورى و سرنگونى گرايند. همانا از خدا نترسد كسى كه از جانب خدا خردمند نگردد و كسى كه از جانب خدا خرد نيابد دلش بر معرفت ثابتى كه بدان بينا باشد و حقيقتش را دريابد بسته نگردد و كسى كه به دين سعادت رسد كه گفتار و كردارش يكى شود و درونش با برونش موافق باشد زيرا خدايى كه اسمش مبارك است بر عقل درونى پنهان جز به ظاهرى كه از باطن حكايت كند دليلى نگذاشته است. اى هشام امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود: خدا با چيزى بهتر از عقل پرستش نشود و تا چند صفت در انسان نباشد عقلش كامل نشده است مردم از كفر و شرارتش در امان و به نيكى و هدايتش اميدوار باشند. زيادى مالش بخشيده زيادى گفتارش بازداشت شده باشد. بهره او از دنيا مقدار قوتش باشد. تا زنده است از دانش سير نشود. ذلت با خدا را از عزت با غير خدا دوست تر دارد. تواضع را از شرافت دوست تر دارد. نيكى اندك ديگران را زياد و نيكى بسيار خود را اندك شمارد همه مردم را از خود بهتر داند و خود را از همه بدتر و اين تمام مطلب است. اى هشام عاقل دروغ نگويد اگر چه دلخواه او باشد. اى هشام كسى كه مردانگى ندارد دين ندارد كسى كه عقل ندارد مردانگى ندارد. با ارزش ترين مردم كسى است كه دنيا را براى خود منزلى نداند. همانا براى هدفهاى شما بهائى جز بهشت نيست پس آنرا به غير بهشت نفروشيد. اى هشام امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود: از جمله علامات عاقل اين است كه سه خصلت در او باشد.

1-چون از او پرسند جواب دهد 2- و چون مردم از سخن در مانند او سخن گويند 3- و رأيى اظهار كند كه به مصلحت همگنان باشد كسى كه هيچ يك از اين صفات ندارد احمق است، اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: در صدر مجلس نبايد نشيند مگر مردى كه اين سه خصلت يا يكى از آنها را داشته باشد و كسى كه هيچ ندارد و در صدر نشيند احمق است. و حسن بن على عليه السلام فرمود حاجات خود را از اهلش خواهيد عرض شد اهلش كيانند اى پسر پيغمبر؟ فرمود: آنها كه خدا در كتابش بيان كرده و ياد نموده و فرموده: تنها صاحب دلان پند گيرند. و آنها خردمندانند. و على بن حسين عليهما السلام فرمود: همنشينى با خوبان صلاح انگيز است و حسن اخلاق دانشمندان عقل خيز و فرمانبرى از حاكمان عادل كمال عزت است و بهره بردارى از ما كمال مردانگى و رهنمائى مشورت خواه اداى حق نعمت است و خوددارى از آزار نشانه كمال عقل است و آسايش تن در دنيا و آخرت. اى هشام عاقل به كسى كه بترسد تكذيبش كند خبر ندهد و از آنكه نگرانى مضايقه دارد چيزى نخواهد و به آنچه توانإ؛ نيست وعده ندهد و به آنچه در اميدواريش سرزنش شود اميد نبندد و به كارى كه بترسد در آن درماند اقدام نكند.

ص: 7

13- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: عقل پرده ايست پوشاننده محبت. و فضل جمالى است هويدا پس نادرستيهاى اخلاقت را به فضلت به پوشان و با عقلت هوست را بكش تا دوستى مردم برايت سالم ماند و محبت تو بر آنها آشكار گردد.

14- سماعه گويد خدمت حضرت صادق عليه السلام بودم و جمعى از دوستانش هم حضور داشتند كه ذكر عقل و جهل به ميان آمد حضرت فرمود: عقل و لشكرش و جهل و لشكرش را بشناسيد، سماعه گويد من عرض كردم قربانت گردم غير از آنچه شما به ما فهمانيده ايد نمى دانيم. حضرت فرمود: خداى عزوجل عقل را از نور خويش و از طرف راست عرش آفريد و آن مخلوق اول از روحانيين است پس بدو فرمود: پس رو او پس رفت سپس فرمود پيش آى پيش آمد خداى تبارك و تعالى فرمود: ترا با عظمت آفريدم و بر تمام آفريدگانم شرافت بخشيدم سپس جهل را تاريك و از درياى شور و تلخ آفريد به او فرمود پس رو پس رفت فرمود پيش بيا پيش نيامد فرمود: گردن كشى كردى؟ او را از رحمت خود دور ساخت سپس براى عقل هفتاد و پنج لشكر قرار داد. چون جهل مكرمت و عطاء خدا را نسبت به عقل ديد دشمنى او را در دل گرفت و عرض كرد پروردگارا اين هم مخلوقى است مانند من. او را آفريدى و گراميش داشتى و تقويتش نمودى من ضد او هستم و بر او توانايى ندارم آنچه از لشكر به او دادى به من هم عطا كن فرمود بلى مى دهم ولى اگر بعد از آن نافرمانى كردى ترا و لشكر تو را از رحمت خود بيرون مى كنم عرض كرد خشنود شدم پس هفتاد و پنج لشكر به او عطا كرد. و هفتاد و پنج لشكرى كه به عقل عنايت كرد (و نيز هفتاد و پنج لشكر جهل) بدين قرار است:

نيكى و آن وزير عقل است و ضد او را بدى قرار داد؛ كه آن وزير جهل است؛ و ايمان و ضد آن كفر؛ و تصديق حق و ضد آن انكار است؛ و اميدوارى و ضد آن نوميدى؛ و دادگرى و ضد آن ستم؛ و خشنودى و ضد آن قهر و خشم؛ و سپاسگذارى و ضد آن ناسپاسى؛ و چشمداشت رحمت خدا و ضد آن يأس از رحمتش؛ و توكل و اعتماد به خدا و ضد آن حرص و آز؛ و نرم دلى و ضد آن سخت دلى؛ و مهربانى و ضد آن كينه توزى و دانش و فهم و ضد آن نادانى؛ و شعور و ضد آن حماقت؛ و پاكدامنى و ضد آن بى باكى و رسوائى و پارسائى و ضد آن دنيا پرستى؛ و خوشرفتارى و ضد آن بدرفتارى؛ و پروا داشتن و ضد آن گستاخى؛ و فروتنى و ضد آن خودپسندى؛ و آرامى و ضد آن شتابزدگى؛ و خردمندى و ضد آن بى خردى و خاموشى و ضد آن پرگوئى؛ و رام بودن و ضد آن گردنكشى؛ و تسليم حق شدن و ضد آن ترديد كردن، و شكيبايى و ضد آن بى تابى؛ و چشم پوشى و ضد آن انتقامجوئى؛ و بى نيازى و ضد آن نيازمندى؛ و به ياد داشتن و ضد آن بى خبر بودن؛ و در خاطر نگه داشتن و ضد آن فراموشى؛ و مهرورزى و ضد آن دورى و كناره گيرى؛ و قناعت و ضد آن حرص و آز؛ و تشريك مساعى و ضد آن دريغ و خوددارى؛ و دوستى و ضد آن دشمنى؛ پيمان دارى و ضد آن پيمانشكنى؛ و فرمانبرى و ضد آن نافرمانى سرفرودى و ضد آن بلندى جستن؛ و سلامت و ضد آن مبتلا بودن؛ و دوستى و ضد آن تنفر و

ص: 8

انزجار؛ و راستگوئى و ضد آن دروغگوئى؛ و حق و درستى و ضد آن باطل و نادرستى؛ و امانت و ضد آن خيانت؛ و پاكدلى و ضد آن ناپاكدلى؛ و چالاكى و ضد آن سستى و زيركى و ضد آن كودنى؛ و شناسايى و ضد آن ناشناسائى؛ و مدارا و رازدارى و ضد آن رازفاش كردن؛ و يك روئى و ضد آن دغلى؛ و پرده پوشى و ضد آن فاش كردن؛ و نماز گزاردن و ضد آن تباه كردن نماز؛ و روزه گرفتن و ضد آن روزه خوردن؛ و جهاد كردن و ضد آن فرار از جهاد؛ و حج گزاردن و ضد آن پيمان حج شكستن و سخن نگهدارى و ضد آن سخنچينى؛ و نيكى به پدر و مادر و ضد آن نافرمانى پدر و مادر؛ و با حقيقت بودن و ضد آن رياكارى؛ و نيكى و شايستگى و ضد آن زشتى و ناشايستگى؛ و خودپوشى و ضد آن خود آرائى و تقيه و ضد آن بى پروائى؛ و انصاف و ضد آن جانبدارى باطل؛ و خودآرائى براى شوهر و ضد آن زنا دادن؛ و پاكيزگى و ضد آن پليدى؛ و حيا و آزرم و ضد آن بى حيائى؛ و ميانه روئى و ضد آن تجاوز از حد؛ و آسودگى و ضد آن خود را به رنج انداختن؛ و آسان گيرى و ضد آن سختى گيرى؛ و بركت داشتن و ضد آن بى بركتى؛ و تن درستى و ضد آن گرفتارى؛ و اعتدال و ضد آن افزون طلبى؛ و موافقت با حق و ضد آن پيروى از هوس و سنگينى و متانت و ضد آن سبكى و جلفى؛ و سعادت و ضد آن شقاوت؛ و توبه و ضد آن؛ اصرار برگناه؛ و طلب آمرزش و ضد آن بيهوده طمع بستن؛ و دقت و مراقبت و ضد آن سهل انگارى؛ دعا كردن و ضد آن سرباز زدن؛ و خرمى و شادابى و ضد آن سستى و كسالت؛ و خوشدلى و ضد آن اندوهگينى؛ مأنوس شدن و ضد آن كناره گرفتن و سخاوت و ضد آن بخيل بودن.

پس تمام اين صفات ( هفتاد و پنج گانه) كه لشگريان عقلند جز در پيغمبر و جانشين او و مؤمنينى كه خدا دلش را به ايمان آزموده جمع نشود اما دوستان ديگر ما برخى از اينها را دارند و متدرجا همه را دريابند و از لشكريان جهل پاك شوند آنگاه با پيغمبران و اوصياءشان در مقام اعلى همراه شوند و اين سعادت جز با شناختن عقل و لشكريانش و دورى از جهل و لشكريانش به دست نيايد خدا ما و شما را به فرمانبرى و طلب ثوابش موفق دارد.(در متن جنود عقل و جهل را هفتاد و پنج ذكر كرده و در توجيه هفتاد و هشت و ظاهرا بعضى به عبارت ديگر تكرار شده).

15- حضرت صادق عليه السلام فرمود: هيچگاه پيغمبر با مردم از عمق عقل خويش سخن نگفت بلكه مى فرمود: ما گروه پيغمبران مأموريم كه با مردم به اندازه عقل خودشان سخن گوئيم.

16- اميرالمومنين عليه السلام فرمود: دلهاى نادانان را طمع ها از جا بر مى كنند و آرزوهاى بى جا در گروشان مى گذارند و نيرنگها به دامشان مى اندازند.

17- حضرت صادق عليه السلام فرمود با عقل ترين مردم خوش خلق ترين آنها است.

18- ابو هاشم گويد: خدمت حضرت رضا عليه السلام بودم و از عقل و ادب گفتگو مى كرديم حضرت فرمود: اى ابو هاشم عقل موهبت خدا است و ادب با رنج سختى بدست آيد پس كسى كه در كسب ادب زحمت كشد آن را بدست آرد و كسى كه در كسب عقل رنج برد بر نادانى خويش افزايد.

ص: 9

19- اسحاق بن عمار گويد: به حضرت صادق عرض كردم: قربانت گردم من همسايه اى دارم كه نماز خواندن و صدقه دادن و حج رفتنش بسيار است و عيب ظاهرى ندارد فرمود عقلش چطور است گفتم: عقل درستى ندارد فرمود: پس با آن اعمال درجه اش بالا نمى رود.

20- ابن سكيت گويد به امام دهم عليه السلام عرض كردم: چرا خود حضرت موسى را با وسيله عصا و يد بيضا و ابزار ابطال جادو فرستاد و حضرت عيسى را با وسيله طبابت و حضرت محمد را كه بر او و خاندانش و پيغمبران درود باد به وسيله كلام و سخنرانى حضرت فرمود: چون خدا موسى عليه السلام را مبعوث كرد جادوگرى بر مردم آن زمان غلبه داشت پس او از طرف خدا چيزى آورد كه مانندش از توانائى آنها خارج بود و به وسيله آن جادوى آنها را باطل ساخت و حجت را بر ايشان ثابت كرد و عيسى عليه السلام را در زمانى فرستاد كه فلج و زمينگيرى زياد شده بود و مردم نياز به طب داشتند پس او از جانب خدا چيزى آورد كه مانندش را نداشتند پس به اجازه خدا مردگان را زنده كرد و كور مادرزاد و پيس را درمان نمود و حجت را بر ايشان ثابت كرد. و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را در زمانى فرستاد كه خطبه خوانى و سخنورى به گمانم شعر را هم فرمود زياد شده بود، پس آن حضرت از طرف خدا پندها و دستوراتى شيوا آورد كه گفتار آنها را باطل كرد و حجت را بر ايشان تمام نمود. ابن سكيت گفت به خدا هرگز مانند تو را نديده ام بفرمائيد در اين زمان حجت خدا بر مردم چيست فرمود: عقل است كه بوسيله آن امام راستگو مى شناسد و تصديقش مى كند و دورغگو را مى شناسد و تكذيبش مى نمايد. ابن سكيت گفت به خدا جواب درست همين است.

21- حضرت صادق عليه السلام فرمود: حجت خدا بر بندگان پيغمبر است و حجت ميان بندگان و خدا عقل است.

22- و فرمود: پايه شخصيت انسان عقل است و هوش و فهم و حافظه و دانش از عقل سرچشمه مى گيرند. عقل انسان را كامل كند و رهنما و بينا كننده و كليد كار اوست و چون عقلش به نور خدائى مؤيد باشد دانشمند و حافظ و متذكر و با هوش و فهميده باشد و از اين رو بداند چگونه و چرا و كجاست و خيرخواه و بدخواه خود را بشناسد و چون آنرا شناخت روش زندگى و پيوست و جدا شده خويش بشناسد و در يگانگى خدا و اعتراف بفرمانش مخلص شود و چون چنين كند از دست رفته را جبران كرده بر آينده مسلط گردد و بداند در چه وضعى است و براى چه در اينجاست و از كجا آمده و به كجا مى رود؟ اينها همه از تأييد عقل است.

23- حضرت صادق عليه السلام فرمود عقل راهنماى مؤمن است.

24- امام صادق عليه السلام از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل مى كند كه فرمود: اى على هيچ تهيدستى سخت تر از نادانى و هيچ مالى سود بخش تر از عقل نيست.

ص: 10

25- امام باقر عليه السلام فرمود چون خدا عقل را آفريد به او فرمود پيش بيا، پيش آمد فرمود برگرد، برگشت فرمود بعزت و جلالم مخلوقى بهتر از تو نيافريدم، امر نهى و پاداش و كيفرم متوجه تو است.

26- اسحاق بن عمار گويد به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم: نزد مردى مى روم و بعضى از سخنم را مى گويم او تمام مقصود مرا مى فهمد و مردى ديگر نزد او مى روم و تمام سخنم را به او مى گويم او طبق گفته من جواب مى دهد و مردى ديگر نزد او مى روم و سخنم را مى گويم او ( چون مقصود مرا نمى فهمد) مى گويد دوباره بگو. فرمود: اى اسحاق مى دانى چرا چنين است؟ گفتم: نه، فرمود: آنكه تمام سخن ترا از بعضى گفتارت مى فهمد، كسى است كه نطفه اش با عقلش خمير شده است و آنكه پس از اتمام سخنت جواب تو را مى گويد كسى است كه عقلش در شكم مادر به او آميخته است و آنكه چون سخنش گوئى گويد: دوباره بگو كسى است كه پس از بزرگ شدن عقلش به او آميخته شده او است كه مى گويد دوباره بگو

27- امام صادق عليه السلام از پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: چون مردى را پرنماز و روزه ديديد به او ننازيد تا بنگريد عقلش چگونه است.

28- امام صادق عليه السلام فرمود: اى مفضل كسى كه تعقل نكند رستگار نگردد و تعقل نكند كسى كه نداند، كسى كه بفهمد نجيب مى شود، كسى كه صبر كند پيروز شود، دانش سپر بدبختى است و راستى عزت است و نادانى زلت، فهميدن بزرگوارى و سخاوت كاميابى و خوش خلقى دوستى آورنده است، كسى كه به اوضاع زمانش آگاه باشد اشتباهات بر او هجوم نيارد، دورانديشى همان بدبينى است واسطه بين انسان و رسيدن به حقيقت نعمت وجود عالم است و نادان در اين ميان بدبخت است، خدا دوست كسى است كه او را شناخت و دشمن آنكه خودسرانه خويش را در زحمت شناسائيش انداخت خردمند عيب پوش است و نادان فريبنده اگر خواهى بزرگوار شوى ملايم باش و اگر خوار شوى درشتى كن شريف طينت نرم دل است بداصل سخت دل كس كه كوتاهى كند به پرتگاه افتد و كسى كه از عاقبت بيم كند از نسنجيده كارى سالم ماند، كسى كه ندانسته و ناگاه بكارى در آيد بينى خود را بريده است (خود را بنهايت خوارى و مذلت انداخته است). هر كه نداند نفهمد و هركه نفهمد سالم نماند و آنكه سالم نماند عزيز نگردد و هر كه عزيز نگردد خرد شود. و آنكه خرد شود سرزنش شود و هر كس چنين باشد سزاوار است كه پشيمان شود.

29- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: كسى را كه آگاه شوم بر يكى از صفات خوب استوار است، بپذيرم و از نداشتن صفات ديگرش بگذرم ولى از نداشتن عقل و دين چشم نمى پوشم زيرا جدائى از دين جدائى از امنيت است و زندگى با حراس گوارا نباشد و فقدان عقل فقدان زندگى است ( زيرا بى خردان) فقط با مردگان مقايسه شوند و بس.

30- و نيز فرمود: خود بينى انسان دليل بر سستى خودش مى باشد.

ص: 11

31- حسن بن جهم گويد: جمعى از ياران ما خدمت حضرت رضا عليه السلام سخن از عقل به ميان آوردند. امام فرمود: ديندارى كه عقل ندارد اعتنائى به او نباشد. گفتم: قربانت گردم. بعضى از مردمى كه به امامت قائلند ما نقصى بر آنها نمى بينيم در صورتى كه به اندازه عقلشان عقل شايسته ندارند فرمود: ايشان مورد خطاب خدا نيستند (زيرا خدا عاقل را امر و نهى مى كند و به اندازه عقلشان پاداش و كيفر مى دهد) خدا عقل را آفريد به او فرمود: پيش آى پيش آمد، برگرد، برگشت فرمود به عزت و جلالم بهتر و محبوبتر از تو چيزى نيافريدم باز خواست و بخششم متوجه تو است.

ب صفوان گويد شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: مكنتى پر نعمت تر از عقل نيست و تنگدستى پست تر از حماقت نى. و در هر كار پشتيبانى فزونتر از مشورت نيست.

کتاب فضل علم

باب وجود دانش و آموختن آن و تشویق بدان

1- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: دانشجوئى بر هر مسلمانى واجب است، همانا خدا دانشجويان را دوست دارد.

2- حضرت صادق عليه السلام فرمود: دانشجوئى واجب است.

3- از حضرت ابوالحسن عليه السلام سؤال شد كه: مردم را مى رسد كه از آنچه نياز دارند نپرسند فرمود: نه.

4- امير المؤمنين عليه السلام مى فرمود: اى مردم بدانيد كمال دين طلب علم و عمل بدانست، بدانيد كه طلب علم بر شما از طلب مال لازم تر است زيرا مال براى شما قسمت و تضمين شده. عادلى (كه خداست) آنرا بين شما قسمت كرده و تضمين نموده و به شما مى رساند ولى علم نزد اهلش نگهداشته شده و شما مأموريد كه آنرا از اهلش طلب كنيد، پس آنرا بخواهيد.

5- پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود طلب علم واجب است و در حديث ديگر فرمود طلب علم بر هر مسلمانى واجب است. همانا خدا دانشجويان را دوست دارد.

6- على بن أبى حمزه گويد شنيدم كه حضرت صادق عليه السلام مى فرمود دين را خوب بفهميد زيرا هر كه دين را خوب نفهمد مانند صحراگرد است. خداوند در كتابش مى فرمايد (124 سوره 9) تا در امر دين دانش اندوزند و چون بازگشتند قوم خود را بيم دهند شايد آنها بترسند.

7- مفضل گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: بر شما باد كه در دين خدا دانشمند شويد و صحراگرد نباشيد زيرا آنكه در دين خدا دانشمند نشود خدا روز قيامت به او توجه نكند و كردارش را پاكيزه نشمارد.

8- و فرمود: مى خواهم با تازيانه بر سر اصحابم بزنند تا دين را خوب به فهمند.

ص: 12

9- مردى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: قربانت مرديست كه امر امامت را شناخته و در خانه نشسته و با هيچ يك از برادران دينيش آشنائى ندارد فرمود: اين مرد چگونه دينش را مى فهمد.

باب توصيف و فضيلت علم و فضل دانشمندان

1- امام هفتم عليه السلام فرمود: چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) وارد مسجد شد ديد جماعتى گرد مردى را گرفته اند فرمود: چه خبر است گفتند علامه اى است. فرمود: علامه يعنى چه؟ گفتند: داناترين مردم است به دودمان عرب و حوادث ايشان و به روزگار جاهليت و اشعار عربى. پيغمبر فرمود: اينها علمى است كه نادانش را زيانى ندهد و عالمش را سودى نبخشد سپس فرمود: همانا علم سه چيز است: آيه محكم، فريضه عادله، سنت پابرجا، و غير از اين فضل است.

2- امام صادق عليه السلام فرمود: دانشمندان وارثان پيمبرانند براى اينكه پيمبران پول طلا و نقره به ارث نگذارند و تنها احاديثى از احاديثشان بجاى گذارند هر كه از آن احاديث برگيرد بهره بسيارى بر گرفته است. پس نيكو بنگريد كه اين علم خود را از كه مي گيريد، زيرا در خاندان ما اهل بيت در هر عصر جانشينان عادلى هستند كه تغيير دادن غاليان و بخود بستگى خرابكاران و بد معنى كردن نادانان را از دين برمى دارند.

شرح-خرابكارى در دين طبق اين روايت سه گونه است: 1- كلمه يا جمله قرآن و حديث را به نفع و سليقه خويش تغيير دادن و اين عمل گاهى از غلاة و مسلمين كاسه از آش داغتر سر مى زند 2- كسانى كه مسلمان و متدين نيستند خود را به اسلام و دين ببندند يا مطلبى كه از دين نيست به دين نسبت دهند 3- قرآن و حديث را از معنى حقيقى خود برگردانيده و طبق سليقه شخص خويش معنى كنند. و در هر دوره امامان يا علماى عادلى هستند كه از اين اعمال جلوگيرى كنند.

3- فرمود: چون خدا خير بنده اى خواهد او را در دين دانشمند كند.

4- امام باقر عليه السلام فرمود: كمال انسان و نهايت كمالش دانشمند شدن در دين و صبر در بلا و اقتصاد در زندگى است.

5- امام صادق عليه السلام فرمود: دانشمندان امينند و پرهيزگاران دژها و جانشينان سروران و روايت ديگر دانشمندان برجهاى نورافكن و پرهيزگاران دژها و جانشينان سرورانند.

6- حضرت صادق عليه السلام به بشير فرمود: هر يك از اصحاب ما كه فهم دين ندارد خيرى ندارد، اى بشير هر مردى از ايشان كه از نظر فهم دين بى نياز نباشد به ديگران نياز پيدا مى كند و چون به آنها نيازمند شد او را در گمراهى خويش وارد كنند و او نفهمد.

ص: 13

7- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: در زندگى جز براى دو نفر خيرى نيست: عالمى كه فرمانش برند. و شنونده نگهدار (آنكه چون مطلبى از دين شنيد حفظ كند و عمل نمايد).

8- امام باقر عليه السلام فرمود: عالمى كه از علمش بهره برد (يا بهره برند) بهتر از هفتاد هزار عابد است.

9- معاويه بن عمار گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: مردى است كه از شما روايت بسيار نقل كند و ميان مردم انتشار دهد و آن را در دل مردم و دل شيعيانتان استوار كند و شايد عابدى از شيعيان شما باشد كه در روايت چون او نباشد كداميك بهترند؟ فرمود: آنكه احاديث ما را روايت كند و دلهاى شيعيانمان را استوار سازد از هزارعابد بهتر است.

باب انواع مردم

1- امير مؤمنان عليه السلام مى فرمود: پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مردم به سه جانب روى آورند: 1- به عالمى كه رهبرى خدايى داشت و خدا او را به آنچه مى دانست از علم ديگران بى نياز ساخته بود (قطعا اين عالم خود آن حضرت بود و آن مردم سلمان و مقداد و ابوذر و امثال آنها) 2- به نادانى كه مدعى علم بود و علم نداشت، به آنچه در دست داشت مغرور بود، دنيا او را فريفته بود و او ديگران را. 3- به دانش آموزى كه دانش خود را از عالمى كه در راه هدايت خدا و نجات گام برداشته پس آنكه ادعا كرد هلاكت شد و آنكه دروغ بست نوميد گشت.

2- امام صادق عليه السلام فرمود: مردم سه دسته اند دانشمند و دانشجو و خاشاك روى آب (كه هر لحظه آبش به جانبى برد مانند مردمى كه چون تعمق دينى ندارند هر روز به كيشى گروند و دنبال صدايى برآيند).

3- و آن حضرت به أبى حمزه فرمود: يا دانشمند باش و دانشجو و يا دوستدار دانشمندان و چهارمى (يعنى دشمن اهل علم) مباش كه بسبب دشمنى آنها هلاك شوى.

4- و فرمود: مردم به سه دسته شوند: دانشمند و دانشجو و خاشاك روى آب، ما دانشمندانيم و شيعيان ما دانشجويان و مردم ديگر خاشاك روى آب.

باب ثواب دانشمند و دانشجو

1- رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: كسيكه در راهى رود كه در آن دانشى جويد خدا او را به راهى سوى بهشت برد، همانا، فرشتگان با خرسندى بالهاى خويش به راه دانشجو فرو نهند و اهل زمين و آسمان تا برسد به ماهيان دريا براى دانشجو آمرزش طلبند و برترى عالم بر عابد مانند برترى ماه شب چهارده است بر ستارگان ديگر و علما وارث پيامبرانند زيرا پيامبران پول طلا و نقره به جاى نگذارند بلكه دانش بجاى گذارند، هر كه از دانش ايشان برگيرد بهره فراوانى گرفته است.

ص: 14

2- امام باقر عليه السلام فرمود: آنكه از شما شيعيان به ديگرى علم آموزد مزد او به مقدار مزد دانشجو است با قدرى بيشتر پس از دانشمندان دانش آموزيد و آنرا به برادران دينى خود بياموزيد چنانچه دانشمندان به شما آموخته اند.

3- ابو بصير گويد شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمود: كسى كه به ديگرى چيزى آموزد براى اوست مثل پاداش كسى كه به آن عمل كند. عرض كردم: اگر باز به ديگرى آموزد همين پاداش براى او هست؟ فرمود: اگر به همه مردم بياموزد همان ثواب درباره او جارى است، گفتم: اگر چه معلم بميرد فرمود: اگر چه بميرد.

4- حضرت باقر عليه السلام فرمود: هركه به مردم درى از هدايت آموزد مثل پاداش ايشان دارد بدون اينكه از پاداش آنها چيزى كم شود و كسى كه به مردم درى از گمراهى آموزد مثل گناه ايشان دارد بدون اينكه از گناه آنها چيزى كم شود.

5- امام چهارم عليه السلام فرمود: اگر مردم بدانند در طلب علم چه فايده ايست آن را مى طلبند اگر چه با ريختن خون دل و فرو رفتن در گردابها باشد. خداوند تبارك و تعالى به دانيال وحى فرمود كه: منفورترين بندگان من نزد من نادانى است كه حق علما را سبك شمرد و پيروى ايشان نكند و محبوبترين بندگانم پرهيزكارى است كه طالب ثواب بزرگ و ملازم علماء و پيرو خويشتن داران و پذيرنده حكما باشد.

6- حفص گويد امام صادق عليه السلام به من فرمود: هر كه براى خدا علم را بياموزد و بدان عمل كند و بديگران بياموزد در مقامهاى بلند آسمانها عظيمش خوانند و گويند: آموخت براى خدا، عمل كرد براى خدا، تعليم داد براى خدا.

باب صفت علماء

1- امام صادق عليه السلام مى فرمود: دانش آموزيد با وجود آن خود را با خويشتندارى و سنگينى بيارائيد و نسبت به دانش آموزان خود تواضع كنيد و نسبت به استاد خود فروتن باشيد و از علماء متكبر نباشيد كه رفتار باطلتان حق شما را ضايع كند.

2- امام صادق عليه السلام راجع به قول خداى عزو جل (تنها بندگان دانشمند خدا از او ترس دارند) فرمود: مراد به دانشمند كسى است كه كردارش گفتارش را تصديق كند و كسى كه چنين نباشد عالم نيست

3-اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: آيا از آنكه به حقيقت فقيه است به شما خبر ندهم؟ او كسى است كه مردم را از رحمت خدا نااميد نكند و از عذاب خدا ايمن نسازد و به آنها رخصت گناه ندهد و قرآن را ترك نكند از روى اعراض و به چيز ديگر متوجه شود. همانا در علمى كه فهم نباشد خيرى نباشد همانا در خواندنى كه تدبر نباشد خيرى نباشد همانا در عبادتى كه تفكر نباشد خيرى نباشد. و در روايت ديگريست:

ص: 15

همانا در علميكه فهم نباشد خيرى نيست همانا در خواندنيكه تدبر نباشد خيرى نيست همانا در خداپرستى كه فقه نباشد خيرى نيست همانا در عبادتيكه در آن پرهيزكارى نباشد خيرى نيست.

4- امام رضا(علیه السلام)فرمود: از نشانه هاى فهميدن دين خويشتندارى و خاموشى است.

5- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: سفاهت و فريفتگى (ناآزمودگى) در دل عالم نيست.

6- امام عليه السلام از عيسى بن مريم نقل مى كند كه او گفت: اى گروه حواريون: مرا به شما حاجتى است، آن را برآوريد: گفتند حاجتت رواست يا روح الله! پس برخاست و پاهاى ايشان را بشست، آنها گفتند: ما به شستن سزاورتر بوديم يا روح الله فرمود: همانا سزاروارترين مردم به خدمت نمودن عالم است من تا اين اندازه تواضع كردم تا شما پس از من در ميان مردم چون من تواضع كنيد سپس عيسى عليه السلام فرمود: بناى حكمت بوسيله تواضع ساخته شود نه بوسيله تكبر چنانچه زراعت در زمين نرم مى رويد نه در كوه.

5- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اى دانشجو همانا دانشمند را سه علامت است: علم و خويشتندارى و خاموشى. و عالم نما را سه علامت است با نافرمانى نسبت به مافوق خود كشمكش كند و بوسيله چيرگى به زير دست خود ستم كند. و از ستمكاران پشتيبانى نمايد.

باب حق عالم

1- اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايد: از جمله حقوق عالم است كه از او زياد نپرسى و جامه اش نگيرى چون بر او وارد شدى و گروهى نزد او بودند به همه سلام كن و او را نزد آنها بتحيت مخصوص گردان، مقابلش بنشين و پشت سرش منشين، چشمك مزن، با دست اشاره مكن، پرگوئى مكن كه فلانى و فلانى برخلاف نظر او چنين گفته اند و از زيادى مجالستش دلتنگ مشو زيرا مثل عالم مثل درخت خرماست بايد در انتظار باشى تا چيزى از آن بر تو فرو ريزد و پاداش عالم از روزه دار شب زنده دارى كه در راه خدا جهاد كند بيشتر است.

باب مردن علماء

1- امام صادق عليه السلام فرمود: مرگ هيچ كس نزد شيطان محبوب تر از مرگ عالم نيست.

2- و فرمود چون مؤمن عالمى بميرد، رخنه ئى در اسلام افتد كه چيزى آن را نبندند.

3- امام هفتم عليه السلام فرمود چون مؤمن بميرد فرشتگان و مکان های زمينى كه خدا را در آن عبادت مى كرده و درهاى آسمانيكه اعمالش از آنها بالا ميرفته بر او گريه كنند و در اسلام رخنه ئى افتد كه چيزى آنرا نبندد زيرا مؤمنين دانشمند دژهاى اطراف شهر.

4- امام صادق عليه السلام فرمود: مرگ هيچيك از مؤمنين نزد شيطان محبوبتر از مرگ عالم نيست.

ص: 16

5- زين العابدين عليه السلام مى فرمود: زود مردن و كشته شدن ما خانواده را گفتار خدا بر من گوارا مى كند (41 سوره 13) (((مگر نمى بينند كه ما بر زمين در آئيم و از اطرافش كاهش دهيم))) كاهش اطراف زمين همان از دست رفتن علماست.

باب همنشينى و همدمى باعلما

1- امام فرمايد: لقمان به پسرش گفت: پسر عزيزم همنشين را از روى بصيرت انتخاب كن. اگر ديدى گروهى خداى عزوجل را ياد مى كنند با ايشان بنشين كه اگر تو عالم باشى علمت سودت بخشد و اگر جاهل باشى ترا بياموزند و شايد خدا بر آنها سايه رحمت اندازد و ترا هم فرا گيرد. و چون ديدى گروهى بياد خدا نيستند با آنها منشين زيرا اگر تو عالم باشى علمت سودت ندهد و اگر جاهل باشى نادانترت كنند و شايد خدا بر سرشان كيفرى آرد و ترا هم فرا گيرد.

2- موسى بن جعفر عليهماالسلام فرمود: گفتگوى با عالم در خاكروبه بهتر از گفتگوى با جاهل است روى تشكها.

3- رسول خدا فرمود: حواريين بعيسى عليه السلام گفتند يا روح الله با كه بنشينيم فرمود: با كسيكه ديدارش شما را بياد خدا اندازد و سخنش دانشتان را زياد كند و كردارش شما را به آخرت تشويق كند.

4- رسول خدا فرمود: همنشينى با اهل دين شرف دنيا و آخرتست.

5- امام باقرعليه السلام فرمود: نشستن نزد كسيكه باو اعتماد دارم از عبادت يكسال برايم اطمينان بخش تر است.

باب پرسش از عالم و مذاكره با او

1- يكى از اصحاب گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه مردى آبله دار جنب شده بود او را غسل دادند و مرد، فرمود: او را كشتند! چرا نپرسيدند، همانا دواى نفهمى پرسش است.

2- حضرت صادق بحمران راجع بسؤاليكه كرده بود فرمود: همانا مردم هلاك شدند چون نپرسيدند.

3- و فرمود: بر در اين علم قفلى است كه كليد آن پرسش است.

4- و فرمود: مردم در فراخى و گشادگى نيستند مگر اينكه بپرسند و بفهمند و امام خويش بشناسند و بر آنها رواست كه به آنچه امام گويد عمل كنند اگرچه از روى تقيه باشد.

5- ابوجارود گويد شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: خدا رحمت كند بنده ئى را كه علم را زنده كند. گفتم زنده كردن علم چيست؟ فرمود: اينستكه با اهل دين و اهل پرهيزكارى مذاكره شود.

6- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: با يكديگر مذاكره و ملاقات و گفتگو كنيد زيرا حديث صيقل دلهاست همانا دلها مانند شمشير زنگار مى گيرد و صيقل آنها حديث است.

ص: 17

باب بذل علم

1- امام صادق عليه السلام فرمايد: در كتاب على عليه السلام خواندم كه: خدا از نادانها پيمانى براى طلب علم نمى گيرد تا آنكه از علماء پيمان گيرد كه به نادانان علم آموزند زيرا كه علم بر جهل مقدم است (يعنى خلقت موجودات عالم مانند لوح و قلم و ملائكه و آدم بر خلقت مردم جاهل مقدم است و ابتدا خدا از آنها پيمان گرفته است سپس از نادانان).

2- امام باقر عليه السلام فرمود: زكاة علم اين است كه آن را به بندگان خدا بياموزى.

باب نهى از ندانسته گوئى

1- امام باقر عليه السلام فرمود: هر كه ندانسته و رهبرى نشده بمردم فتوى دهد فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب او را لعنت كنند و گناه آنكه بفتوايش عمل كند دامنگيرش شود.

2- امام باقر عليه السلام فرمود: آنچه مى دانيد بگوئيد و آنچه نمى دانيد بگوئيد خدا داناتر است. همانا مرد آيه اى از قرآن بيرون مى كشد از اين رو بفاصله اى دورتر از ميان آسمان و زمين سرنگون گردد.

3- براى عالم رواست كه چون از او سؤالى شود كه نداند گويد: خدا داناتر است ولى براى غير عالم شايسته نيست كه چنين گويد (بلكه او بايد صريحا بگويد نميدانم و اگر او بگويد خدا داناتر است روا نيست (معنى تضمنى اين جمله آنستكه من دانايم اما خدا داناتر است.

4- زوارة گويد از امام باقر عليه السلام پرسيدم: حق خدا بر بندگان چيست؟ فرمود آنچه مى دانند بگويند و از آنچه نمى دانند باز ايستند.

5- ابن شبرمه گويد حديثى از امام صادق عليه السلام شنيده ام كه هر گاه يادم مى آيد نزديك است دلم شكافته شود فرمود: خبر داد مرا پدرم از جدم تا برسد به رسول خدا ابن شبرمه گويد بخدا سوگند كه نه پدرش بر جدش دروغ بست و نه جدش به رسول خدا كه رسول خدا(علیه السلام)فرمود هر كه بقياسها عمل كند خودش سخت هلاك شده و مردم را هلاك كرده است و كسى كه ندانسته فتوى دهد و او ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه تشخيص ندهد سخت هلاك شده و هلاك كرده است.

باب كسي كه ندانسته عمل كند

1- امام صادق عليه السلام مى فرمود: هر كه بدون بصيرت عمل كند مانند كسى است كه بيراهه ميرود هر چند شتاب كند از هدف دورتر گردد.

2- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: كسيكه ندانسته عملى انجام دهد خراب كردنش از درست كردنش بيشتر است.

ص: 18

باب بكار بستن علم

1- سليم گويد شنيدم اميرالمؤمنين را كه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خبر مى داد كه آن حضرت در سخنش مى فرمود مردم دانشمند دو قسمند: دانشمندى كه علم خود را به كار بسته و اين رستگار است و دانشمندى كه علمش را كنار گذاشته و اين هلاك شده است. همانا دوزخيان از بوى گند عالم بى عمل در اذيتند و ميان دوزخيان ندامت و حسرت آنكس سخت تر است كه در دنيا بنده اى را به سوى خدا خوانده و او پذيرفته و اطاعت خدا كرده و خدا به بهشتش در آورده است و خود دعوت كننده را به سبب عمل نكردن و پيروى هوس و در ازاى آرزويش به دوزخ درآورده است، پيروى هوس از حق جلو گيرد و درازى آرزو آخرت را از ياد برد.

2- امام صادق عليه السلام فرمود: علم با عمل همدوش است (نجات و رستگارى انسان به هر دو مربوط است) هر كه بداند بايد عمل كند و هر كه عمل كند بايد بداند، علم عمل را صدا زند اگر پاسخش گويد بماند و گرنه كوچ كند (مثلا كسى كه مى داند اطاعت خدا خوب است و لازم گويا همان دانستن او را به زبان حال صدا مى زند و مى گويد تو كه مى دانى اطاعت خدا خوب است اطاعت كن، اگر فرمان برد علمش ثابت و بر جا ماند و گرنه با شك و شبهه و فراموشى از ميان برود).

3- و فرمود: چون عالم بعلم خويش عمل نكند اندرزش از دلهاى شنوندگان بلغزد چنانچه باران از سنگ صاف بلغزد.

4- مردى خدمت امام چهارم عليه السلام آمد و از او مسائلى پرسيد و آنحضرت جواب داد سپس بازگشت تا همچنان بپرسد حضرت فرمود: در انجيل نوشته است كه: تا بدانچه دانسته ايد عمل نكرده ايد از آنچه نميدانيد نپرسيد، همانا علمى كه به آن عمل نشود جز كفر (ناسپاسى) داننده و دورى او را از خدا نيفزايد.

5- اميرالمؤمنين عليه السلام در سخنرانى منبر خويش فرمود: اى مردم چون دانا شديد به آن عمل كنيد شايد هدايت شويد. عالمى كه برخلاف عملش عمل كند چون جاهل سرگردانى است كه از نادانى به هوش نيايد بلكه حجت بر او تمام تر و حسرت اين عالمى كه از علم خويش جدا شده بيشتر است از حسرت جاهل سرگردان در جهالت و هر دو سرگردان و خوابند. ترديد و دو دلى به خود راه ندهيد تا به شك افتيد و شك نكنيد تا كافر شويد و به خود اجازه ندهيد (از خود سلب مسؤليت نكنيد) تا سست شويد و در راه حق سست نشويد تا زيان يابيد. از جمله حق اينست كه دين را بفهميد و از فهميدن است كه فريب نخوريد. همانا خير خواه ترين شما نسبت به خود مطيع ترين شماست خدا را و خائن ترين شما با خود نافرمانترين شماست خدا را، كسيكه اطاعت خدا كند ايمن گردد و مژده يابد و آنكه نافرمانى خدا كند نوميد گردد و پشيمان شود.

ص: 19

باب كسيكه از علمش روزى خورد و به آن بنازد

1- اميرالمؤمنين عليه السلام گويد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: دو پر خورند كه سير نشوند: دنيا طلب و دانشجو، كسى كه از دنيا به آنچه خدا برايش حلال كرده قناعت كند سالم ماند و كسى كه دنيا را از راه غير حلالش بدست آورد هلاك گردد مگر اينكه توبه كند و بازگشت نمايد، (مال حرام را بصاحبش بر گرداند) و كسى علم را از اهلش گرفته و به آن عمل كند نجات يابد و كسى منظورش از طلب علم مال دنيا باشد بهره اش همانست (و در آخرت بهره ندارد).

2- امام صادق عليه السلام فرمود كسى كه حديث ما را براى سود دنيا خواهد در آخرت بهره ای ندارد و هر كه آن را براى خير آخرت جويد خداوند خير دنيا و آخرت به اوعطا فرمايد.

3- و فرمود: هر كه حديث را براى سود دنيا خواهد در آخرت بهره ئى ندارد.

4- و فرمود: چون عالم را دنيا دوست ديديد او را نسبت بدينتان متهم دانيد (بدانيد دينداريش حقيقى نيست) زيرا دوست هر چيزى گرد محبوبش مى گردد، و فرمود خدا بداود وحى فرمود كه: ميان من و خودت عالم فريفته دنيا را واسطه قرار مده كه ترا از راه دوستيم بگرداند زيرا كه ايشان راهزنان بندگان جوياى منند، همانا كمتر كارى كه با ايشان كنم اينستكه شيرينى مناجات مرا از دلشان بر كنم.

5- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: دانشمندان فقيه تا هنگاميكه وارد دنيا نشده اند امين پيغمبرانند. عرض شد يا رسول الله! معنى ورودشان در دنيا چيست؟ فرمود: پيرو سلطان، پس چون چنين كنند نسبت بدينتان از ايشان بر حذر باشيد.

6- امام باقر عليه السلام فرمود: هر كه علم جويد براى اينكه بر علما ببالد يا برسفها ستيزد يا مردم را متوجه خود كند بايد آتش دوزخ را جاى نشستن خود گيرد همانا رياست جز براى اهلش شايسته نيست.

باب ثبوت حجت بر عالم و سختى امرش

1- امام صادق عليه السلام بحفص بن غياث فرمود: اى حفص هفتاد گناه جاهل آمرزيده شود پيش از آنكه يك گناه عالم آمرزيده شود.

2- و حضرت صادق عليه السلام فرمود: عيسى بن مريم عليه السلام فرمود: واى بر علماء بد كه چگونه آتش دوزخ بر آنها زبانه كشد.

3- و حضرت صادق عليه السلام فرمود، چون جان باينجا رسد با دست بگلويش اشاره كرد براى عالم توبه اى نيست سپس اين آيه را قرائت فرمود (17 سوره 4) قبول توبه بر خدا فقط نسبت بكسانى است كه از روى نادانى بدى ميكند.

ص: 20

4- امام باقر عليه السلام راجع بگفتار خداى عزوجل (94 سوره 26) گمراه كنندگان و گمراه شدگان بدوزخ سرنگون گردند مى فرمايد: ايشان گروهى باشند كه عدالت را بزبان بستايند (ولى در مقام عمل) مخالفت نموده بستم گرايند (عادل را ستايند و بظالم گرايند).

باب نوادر- متفرقات

1- اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمود: جان خود را بمطالب شگفت حكمت استراحت دهيد زيرا جان هم چون تن خسته شود.

2- مردى خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت: يا رسول الله علم چيست؟ فرمود: سكوت كردن، گفت سپس چه؟ فرمود: گوش فرا دادن، گفت سپس چه؟ فرمود: حفظ كردن، گفت سپس چه؟ فرمود به آن عمل كردن، گفت سپس چه اى رسول خدا: فرمود: انتشارش دادم.

3- امام صادق عليه السلام فرمود: همانا روايت كنندگان قرآن بسيارند و رعايت كنندگانش كم، چه بسا مردميكه نسبت به حديث خيرخواه و نسبت به قرآن خيانتگرند، علما از رعايت نكردن غمگينند و جاهلان از حفظ روايت (از اينكه نتوانند روايت را حفظ كنند غمگينند)، يكى در پى حفظ حيات خود است و ديگرى در پى هلاك خويش، در اينجاست كه دو دسته رعايت كننده اختلاف پيدا مى كنند و از هم جدا مى شوند (در صورتيكه به حسب ظاهر و در نظر مردم جاهل هر دو دسته ستايش شوند).

4- و فرمود: كسى كه چهل حديث از احاديث ما را حفظ كند خدا او را روز قيامت عالم و فقيه مبعوث كند.

5- زيد شحام از امام باقر درباره گفتار خداى عز وجل (24 سوره 80) بايد انسان به خوراك خويش نظر داشته باشد پرسيد معنى خوراك چيست؟ فرمود: علمى را كه فرا مى گيرد نظر كند از كه فرا مى گيرد (زيرا علم و غذاى روح است و خوبش موجب صحت و بدش باعث مرض روح مى گردد).

6- حضرت باقر عليه السلام فرمود: از امر مشتبه باز ايستادن بهتر است از به هلاكت افتادن و واگذاردنت حديثى را كه روايت آن برايت ثابت نشده بهتر است از روايت كردنت حديثى را كه بر آن احاطه ندارى.

شرح -اين حديث شريف را از لحاظ كلمه ((تروه)) و احتمالاتيكه در تلفظ آن داده اند معانى مختلفى كرده اند ولى تمام آن احتمالات اين معنى را در بردارد كه حديثى كه از همه جهات برايت روشن و واضح نيست و از مصاديق امر مشتبه است باز ايستادن از آن و واگذاشتن آن بهتر از روايت كردنش مى باشد.

7-ابن طيار بر حضرت صادق بعضى از سخنرانيهاى پدرش عليهماالسلام را عرضه كرد تا به جمله اى از آن رسيد فرمود: بايست و ساكت باش. سپس فرمود: در اموريكه با آن مواجه مى شويد و حكمش را نمى دانيد وظيفه اى جز باز ايستادن و درنگ كردن و ارجاع دادن آنرا به ائمه هدى (علیه السلام)نداريد، تا ايشان شما را بر

ص: 21

اعتدال (راه راست يإ؛ت ت هدفتان) وادارند و گمراهى را از شما بردارند و حق را بشما بفهمانند خدايتعالى فرموده (42 سوره 16) اگر نمى دانيد از اهل قرآن بپرسيد.

8- امام صادق عليه السلام مى فرمود: همه علم مردم را در چهار چيز يافتم: اول اينكه پروردگار خود را بشناسى. دوم اينكه بدانى تا تو چه كرده (بخلقت موزون و حكيمانه ات و نعمت عقل و حواس و ارسال رسل و انزال كتب پى ببرى) سوم اينكه بدانى او از تو چه خواسته است، چهارم اينكه بدانى چه چيز ترا از دينت خارج كند (گناهان و موجبات شرك و ارتداد را بشناسى).

9- هشام گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: حق خدا بر مردمان چيست! فرمود اينكه آنچه دانند بگويند و از آنچه ندانند باز ايستند، چون چنين كنند حق خدا را به او پرداخته اند. (از علم خود مضايقه نكنند و ندانسته چيزى نگويند).

10- امام صادق عليه السلام فرمود: منزلت مردم را به اندازه روايتى كه از ما مى كنند بشناسيد. (هر كه بيشتر و بهتر روايت كند مقامش بالاتر است).

11- اميرالمؤمنين عليه السلام در بعضى از سخنرانيهايش مى فرمود: بدانيد كسيكه از سخن ناحقي كه به او گويند از جا كنده شود عاقل نيست، و آنكه به ستايش نادان خرسند گردد حكيم نيست، مردم فرزند كارهاى نيك خود هستند و ارزش هر كس به اندازه كاريست كه بخوبى انجام دهد، سخن علمى گوئيد تا ارزشتان هويدا شود.

12- عبدالله بن سليمان گويد مردى از اهل بصره كه نامش عثمان اعمى بود به امام باقر عليه السلام عرض كرد: حسن بصرى عقيده دارد كسانيكه علم را كتمان كنند گند شكمشان اهل دوزخ را اذيت كند. امام فرمود: بنابراين مؤمن آل فرعون هلاك شده است! (در صورتيكه قرآن او را به كتمان ايمان ستايد) از زمان بعثت نوح علم پنهان بوده است. حسن بصرى به هر راهى كه خواهد برود. بخدا علم جز در اين خاندان يافت نشود.

باب روايت كتب و توسل به آنها و حديث و فضيلت نوشتن

1- ابوبصير از امام صادق عليه السلام راجع به آيه (18 سوره 39) كسانيكه گفتارها را مى شنوند و از بهترش پيروى مى كنند پرسيد حضرت فرمود: او مردى است كه حديثى را شنود سپس آن را چنانكه شنيده بى كم و زياد باز گويد.

2- محمد بن مسلم گويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم: من از شما حديث مى شنوم و در آن كم و زياد مى كنم. فرمود: اگر مقصودت بيان معانى آن باشد عيب ندارد: (اگر مقصودت شرح و توضيح باشد بنحوى كه معنى را تغيير ندهد عيب ندارد).

ص: 22

3- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: چون حديثى بشما گويند در مقام نقل آنرا به گوينده اش نسبت دهيد اگر درست باشد بنفع شماست و اگر دروغ باشد بزيان گوينده است.

4- امام صادق عليه السلام فرمود: دل به نوشته اطمنيان پيدا مى كند.

5- و فرمود: احاديث را بنويسيد زيرا تا ننويسيد حفظ نميكنيد.

6- و فرمود: نوشتجات خود را محفوظ داريد كه در آينده به آن نياز پيدا ميكنيد.

7- مفضل گويد: امام صادق عليه السلام بمن فرمود: بنويس و علمت را در ميان دوستانت منتشر ساز و چون مرگت رسيد آنها را به پسرانت ميراث ده زيرا براى مردم زمان فتنه و آشوب مى رسد كه آن هنگام جز با كتاب انس نگيرند.

8- و فرمود از دروغ مفترغ بپرهيزيد، عرض شد دروغ مفترغ چيست؟ فرمود: اينكه مردى بتو حديثى گويد و تو در مقام نقل گوينده را رها كنى و آنرا از كسيكه گوينده از او خبر داده روايت كنى (یعنی اگر راوی جاعل باشد، جعلی بودن آن روایت پنهان می شود).

شرح -در حديث 7 از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شد كه حديث را به گوينده اش نسبت دهيد تا اگر دروغ باشد زيانش دامنگير او شود و در اين حديث ميفرمايد اگر بگوينده نسبت ندهى و به آنكه گوينده از او نقل كرده نسبت دهى يك نوع دروغ است زيرا ميگوئى از فلانى شنيدم در صورتيكه چنين نبوده اما معنى كردن كلمه (((مفترع))) را بفارسى براى ما لازم نيست زيرا معنى حقيقى آنرا خود امام عليه السلام بيان فرموده و از سؤال اصحاب با آنكه اهل لسان بودند پیداست كه استعمال اين كلمه در اين مورد از ابتكارات و اصطلاحات خود آن حضرت است نظير استعمال الفاظ صوم و صلوة در معانى شرعيه ولى اگر بخواهيم با قطع نظر از بيان امام عليه السلام معنى فارسى برايش بگوئيم بايد گفت: (((دروغ غير اصلى يا دروغ ميان پاره))) تا بيان امام عليه السلام با معنى لغوى آن تطبيق كند.

9- و فرمود: حديث من حديث پدرم است و حديث پدرم حديث جدم و حديث جدم حديث حسين و حديث حسين حديث حسن و حديث حسن حديث اميرالمؤمنين و حديث اميرالمؤمنين حديث رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و حديث رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) گفتار خداى عزوجل.

باب تقليد

1- ابوبصير گويد از امام صادق(علیه السلام)در باره آيه (31 سوره 9) (((علما و راهبان خويش را پروردگار خود گرفتند نه خدا را))) پرسيدم فرمود: بخدا سوگند كه علما و راهبان مردم را به عبادت خويش نخواندند و اگر هم مى خواندند آنها نمى پذيرفتند ولى حرام خدا را براى آنها حلال و حلالش را حرام كردند بنابراين آنها ندانسته و نفهميده عبادت ايشان كردند.

ص: 23

2- امام صادق عليه السلام در تفسير آيه (31 سوره 9) (((غير خدا علما و راهبان خود را پروردگار گرفتند))) مى فرمايد: بخدا براى آنها روزه نگرفتند و نماز نگزاردند بلكه بر ايشان حرامرا حلال و حلال را حرام ساختند و ايشان هم پذيرفتند.

باب بدعت ها و رأى و قياسها

1- اميرالمؤمنين عليه السلام براى مردم سخنرانى كرد و فرمود: اى مردم همانا آغاز پيدايش آشوبها فرمانبرى هوسها و بدعت نهادن احكامى است بر خلاف قرآن كه مردمى بدنبال مردمى آنرا بدست گيرند، اگر باطل برهنه مى بود بر خردمندى نهادن نمى گشت و اگر حق ناآميخته مى شود اختلافى پيدا نمى شد ولى مشتى از حق و از باطل گرفته و آميخته شود و با هم پيش آيند، اينجاست كه شيطان بر دوستان خود چيره شود و آنها كه از جانب خدا سبقت نيكى داشتند نجات يابند.

2- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: زمانيكه در امتم بدعتها هويدا گشت بر عالم است كه علم خويش را آشكار كند، هر كه نكند لعنت خدا بر او باد.

3- در حديث است: كسى كه نزد بدعتگزارى آيد و تعظيمش كند در خرابى اسلام كوشيده است.

4- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: خدا از قبول توبه بدعتگزار خوددارى فرموده. عرض شد چرا چنين است؟

5- رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: براى هر بدعتى كه پس از من براى نيرنگ زدن با ايمان پيدا شود سرپرستى از خاندانم گماشته شده كه از ايمان دفاع كند و به الهام خدا سخن گويد و حق را آشكار و روشن كند و نيرنگ نيرنگبازان را رد كند و زبان ناتوان باشد، اى هوشمندان پند گيريد و بخدا توكل كنيد.

6- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: مبغوض ترين مردم نزد خدا دو نفرند:

1-مرديكه خدا او را بخودش وا گذاشته از راه راست منحرف گشته، دلباخته سخن بدعت شده، از نماز و روزه هم دم ميزند، مردمى بوسيله او بفتنه افتاده اند، راه هدايت پيشينيانش را گم كرده و در زندگى و پس از مرگش گمراه كننده پيروانش گشته، باربر خطاهاى ديگرى شده و در گرو خطاى خويش است.

2-مردى كه نادانى را در ميان مردم نادان قماش خود قرار داده، اسير تاريكيهاى قتنه گشته، انسان نماها او را عالم گويند در صورتيكه يكروز تمام را صرف علم نكرده، صبح زود بر خاسته و آنچه را كه كمش از زيادش بهتر است (مال دنيا يا علوم بيفائده) فراوان خواسته چون از آب گنديده سير شد و مطالب بيفائده را انباشته كرد، بين مردم بر كرسى قضاوت نشست و متعهد شد كه آنچه بر ديگران مشكل بوده حل كند، اگر با نظر قاضى پيشينش مخالفت مى كند اطمينان ندارد كه قاضى پس از او حكم او را نقض نكند چنانكه او با قاضى پيشين كرد، اگر با مطالب پيچيده و مشكلى مواجه شود ترهاتى از نظر خويش براى آن بافته و آماده مى كند و حكم قطعى مى دهد شبهه بافى او مثل تار بافتن عنكبوت است، خودش نمى داند درست رفته يا خطا كرده، گمان

ص: 24

نكند در آنچه او منكر است دانشى وجود داشته باشد و جز معتقدات خويش روش درستى سراغ ندارد، اگر چيزى را به چيزى قياس كند (و بخطا هم رود) نظر خويش را تكذيب نكند و اگر مطلبى بر او تاريك باشد براى جهلى كه در خود سراغ دارد آن را پنهان مى كند تا نگويند نمى داند سپس گستاخى كند و حكم دهد اوست كليد تاريكيها (كه در نادانى بر مردم گشايد) شبها ترا مرتكب شود، در نادانيها كوركورانه گام بر دارد، از آنچه نداند پوزش نطلبد تا سالم ماند و در علم ريشه دار و قاطع نيست تا بهره برد. روايات را در هم مى شكند همچنانكه باد گياه خشكيده را، ميراثهاى بناحق رفته از او گريانند، و خونهاى بناحق ريخته از او نالان، زناشوئى حرام بحكم او حلال گردد، و زناشوئى حلال حرام شود، براى جواب دادن بمسائلى كه نزدش ميآيد سرشار نيست و اهليت رياستى را كه بواسطه داشتن علم حق ادعا مى كند ندارد.

توضيح فرق ميان اين دو نفر اينستكه اولى در اصول دين خرابكارى كند و بدعت گذارد و دومى مقام قضاء و فتوى را بناحق غصب كند.

7- امام صادق عليه السلام مى فرمود: قياس كنندگان علم را از راه قياس جستند و قياس جز دورى از حق بر آنهإ؛چچ نيفزود، همانا دين خدا با قياس درست نمى شود.

توضيح قياس يكى از ادله شرعيه است نزد ابوحنيفه و پيروانش فقها شيعه با استناد به احاديث اين باب قياس در احكام شرعى را ممنوع و قدغن دانستنه اند.

امام باقر و امام صادق عليه السلام فرمودند: هر بدعتى گمراهى و هر گمراهى راهش بسوى دوزخ است.

8- محمدبن حكيم گويد: به حضرت ابوالحسن عليه السلام عرض كردم: قربانت ما در دين دانشمند شديم و از بركت شما خدا ما را از مردم بى نياز كرد تا آنجا كه جمعى از ما در مجلسى باشيم: كسى از رفيقش چيزى نپرسد چون آن مسأله و جوابش را در خاطر دارد بواسطه منتى كه خدا از بركت شما بر ما نهاده، اما گاهى مطلبى براى مإ؛چچ پيش مى آيد كه از شما و پدرانت درباره آن سخنى به ما نرسيده است پس ما به بهترين وجهى كه در نظر داريم توجه مى كنيم و راهى را كه با اخبار از شما رسيده موافق تر است انتخاب مى كنيم. فرمود: چه دور است، چه دور است اين راه از حقيقت، به خدا هر كه هلاك شد از همين راه هلاك شد اى پسر حكيم سپس فرمود: خدا لعنت كند ابوحنيفه را كه مى گفت: على چنان گفت و من چنين گويم. ابن حكيم به هشام گفت به خدا من از اين سخن مقصودى نداشتم جز اينكه مرا به قياس اجازه دهد.

9- يونس گويد به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم: به چه وسيله خدا را به يگانگى پرستم؟ فرمود: اى يونس: بدعت گزار مباش كسى كه به رأى خويش توجه كند هلاك شود و هر كه خانواده پيغمبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) را رها كند گمراه گردد و كسى كه قرآن و گفتار پيغمبرش را رها كند كافر گردد.

ص: 25

10- ابو بصير گويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم مطالبى براى ما پيش مى آيد كه حكمش را از قرآن نمى فهميم و حديثى هم نداريم كه در آن نظر كنيم (مى توانيم به رأى و قياس عمل كنيم؟) فرمود: نه، زيرا اگر درست رفتى پاداش ندارى و اگر خطا كنى بر خدا دروغ بسته اى.

11- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر بدعتى گمراهى و هر گمراهى در آتش است.

12- سماعه گويد: به امام هفتم عرض كردم: اصلحك الله ما انجمن مى كنيم و وارد مذاكره مى شويم، هر مطلبى كه پيش آيد، راجع به آن نوشته اى داريم، اين هم از بركت وجود شماست كه خدا به ما لطف كرده است، گاهى مطلب كوچكى پيش مى آيد كه حكمش را حاضر نداريم و به يكديگر نگاه مى كنيم و چون نظير آن موضوع را داريم آن را به بهترين نظيرش قياس مى كنيم. فرمود: شما را با قياس چه كار؟! همانا پيشينيان شما كه هلاك شدند بواسطه قياس هلاك شدند، سپس فرمود: چون مطلبى براى شما پيش آمد كه حكمش را مى دانيد بگوئيد و چون آن چه را نمى دانيد پيش آمد، اين با دست به لبهاى خويش اشاره فرمود (يعنى سكوت كنيد يا حكمش را از دهان من جوئيد) پس فرمود: خدا ابوحنيفه را لعنت كند كه مى گفت على چنان گفت و من چنين گويم، اصحاب چنان گفتند و من چنين گويم، پس فرمود: در مجلسش بوده اى؟ گفتم: نه ولى اين سخن اوست؟ پس گفتم اصلحك الله آيا پيغمبر احتياجات مردم زمان خويش را كامل آورد؟ فرمود: بلى و آنچه را هم تا قيامت محتاجند، گفتم: آيا چيزى هم از دست رفت؟ گفت نه، نزد اهلش محفوظ است (یعنی تمامی آنچه لازم است در کلام معصومین وجود دارد).

13- امام صادق عليه السلام فرمود: دانش ابن شبرمه در برابر جامعه كه به املاء پيغمبر و دست خط على عليه السلام است گمشده و نابود است، جامعه براى كسى جاى سخن نگذاشته، در آن است علم حلال و حرام، همانا اصحاب قياس عمل را بوسيله قياس جستند لذا از راه حق دورتر شدند. همانا دين خدا با قياس درست نمى شود.

توضيح راجع به جامعه در كتاب حجت توضيح بيشترى مى آيد.

14- حضرت صادق عليه السلام به ابان بن تغلب فرمود: احكام اسلامى را نمى توان قياس كرد، نمى بينى كه زن حائض روزه اش را قضا كند و نمازش را قضا كند اى ابان احكام اسلامى اگر قياس شود دين از ميان برود.

15- عثمان بن عيسى گويد از حضرت موسى بن جعفر راجع به قياس پرسيدم. فرمود: شما را با قياس چه كار؟! از خدا پرسش نشود چگونه حلال و چگونه حرام كرده است.

16-مسعدة گويد امام صادق از پدرش عليهماالسلام خبر داد كه على صلوات الله عليه فرمود است: هر كه خود را بر كرسى قياس نشاند هميشه عمرش در اشتباه است و كسيكه براى خود خداپرستى كند هميشه عمر در باطل فرو رفته است. و امام باقر (عليه السلام) فرمود: كسى كه به رأى خويش به مردم فتوی دهد

ص: 26

ندانسته خدا پرستى كرده است و آنكه ندانسته خدا پرستى كند مخالفت خدا نموده چون كه آنچه را ندانسته حلال و حرام كرده است.

17- امام صادق عليه السلام فرمود: شيطان خود را به آدم قياس كرد و گفت: (12 سوره 7) مرا از آتش و شيطان را از خاك آفريدى. و اگر گوهرى را كه خدا آدم را از آن آفريد با آتش قياس مى كرد آن گوهر درخشنده تر و روشن تر از آتش بود.

18- زرارة گويد از امام صادق عليه السلام راجع به حلال و حرام پرسيدم فرمود: حلال محمد هميشه تا روز قيامت حلال است و حرامش هميشه تا روز قيامت حرام، غير حكم او حكمى نيست و جز او پيغمبرى نيايد و على عليه السلام فرمود هيچ كس بدعتى ننهاد جز آنكه به سبب آن سنتى را ترك كرد.

19- ابوحنيفه بر امام صادق عليه الس لام وارد شد. حضرت فرمود: به من خبر رسيده كه تو قياس مى كنى گفت آرى فرمود: قياس نكن زيرا نخستين كسى كه قياس كرد شيطان بود، آنگاه كه گفت: مرا از آتش آفريدى و آدم را از خاك، او بين آتش و خاك قياس كرد و اگر نورانيت آدم را با نورانيت آتش قياس مى كرد امتياز ميان دو نور و پاكيزگى يكى را بر ديگرى مى فهميد.

20- قتيبه گويد مردى از امام صادق عليه السلام مسأله اى پرسيد و حضرت جوابش داد سپس گفت: بر رأى شما اگر چنين و چنان باشد جوابش چيست؟ فرمود خاموش باش، هر جوابى كه من به تو مى دهم از قول رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است، ما از خود رأيى نداريم.

21- امام باقر عليه السلام فرمود: غير خدا را براى خود تكيه گاه و محرم راز مگيريد كه مؤمن نباشيد زيرا هر وسيله و پيوند و خويشى و محرم راز و بدعت و شبهتى نزد خدا بريده و بى اثر است جز آنچه را كه قرآن اثبات كرده است (و آن علم و ايمان و تقوى است).

باب رجوع به قرآن و سنت و اينكه همه حلال و حرام و احتياجات مردم در قرآن يا سنت موجود است

1- امام صادق عليه السلام فرمود: خداى تبارك و تعالى در قرآن بيان هر چيز را فرو فرستاده تا آنجا كه بخدا سوگند چيزى را از احتياجات بندگان فروگذار نفرموده: و تا آنجا كه هيچ بنده ئى نتواند بگويد ايكاش اين در قرآن آمده بود جز آنكه خدا آن را در قرآن فرو فرستاده است.

2- امام باقر عليه السلام مى فرمود: خداى تبارك و تعالى چيزى از احتياجات امت را وانگذاشت جز آنكه آنرا در قرآنش فرو فرستاد و براى رسولش از آن مرز تجاوز كند كيفرى قرار داد.

3- امام صادق عليه السلام فرمود: خدا حلال و حرامى نيافريده جز آنكه براى آن مرزى مانند مرز خانه هست آنچه از جاده است جزء جاده محسوب شود و آنچه از خانه است بخانه تعلق دارد تا آنجا كه جريمه خراش و غير خراش و يك تازيانه و نصف تازيانه (در حلال و حرام خدا) معين شده است.

ص: 27

4- و فرمود: چيزى نيست جز آنكه در باره اش آيه قرآن يا حديثى هست.

5- ابوجارود گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: چون بشما از چيزى خبر دهم از من بپرسيد كجاى قرآنست آنگاه حضرت ضمن گفتارش فرمود: پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از قيل و قال و تباه ساختن مال و زيادى سؤال نهى فرموده است، بحضرت عرض شد، پسر پيغمبر! همينكه فرموديد در كجاى قرآنست؟ فرمود: خداى عزوجل مى فرمايد: (114 سوره 4) در بسيارى از سر گوشيهاى مردم خيرى نيست جز آنكه بصدقه يا نيكى يا اصلاح ميان مردم دستور دهد. و فرمود (5 سوره 4) اموالتان را كه خدا اقوام كار شما قرار داده بكم خردان ميدهد، و فرموده (101 سوره 5) از چيزهائيكه اگر بر شما عيان شود غمگينتان كند سؤال نكنيد.

6- امام صادق عليه السلام فرمود: هيچ امرى نيست كه دو نفر در آن اختلاف نظر داشته باشند جز آنكه براى آن در كتاب ريشه و بنيادى است ولى عقلهاى مردم به آن نميرسد.

7- اميرالمؤمنين (علیه السلام)فرمود: اى مردم خداى تبارك و تعالى پيغمبر را بسوى شما فرستاد و قرآن حق را بر او نازل فرمود در حالى كه شما از قرآن و فرستنده قرآن بى خبر بوديد و هم از پيغمبر و فرستنده او، در زمان تعطيلى پيغمبران و خواب دراز ملتها و گسترش نادانى و سركشى فتنه و گسيختن اساس محكم و كورى از حقيقت و سرپيچى ستم و كاهش دين و شعله ورى آتش جنگ، همزمان با زردى گلستان باغ جهان و خشكيدن شاخه ها و پراكندگى برگها و نوميدى از ميوه و فرو رفتن آبهاى آن، پرچمهاى هدايت فرسوده و پرچمهاى هلاكت افراشته بود، دنيا برخسار مردم عبوس و روى درهم كشيده بود، به آنها پشت گردانيده روى خوش نشان نمى داد: ميوه دنيا آشوب و خوراكيش مردار بود نهانش ترس و آشكارش شمشير بود: بند از بند شما جدا گشته و پراكنده بوديد، ديدگان مردم جهان نابينا و روزگارشان تاريك بود پيوند خويشى خود را بريده و خون يكديگر را مى ريختند، دختران خود را در جوار خود زنده بگور كردند، زندگى خوش و رفاه و آسايش از ايشان دور گشته بود، نه از خدا اميد پاداشى و نه از او بيم كيفرى داشتند، زنده ايشان كورى بود پليد و مرده آنها در آتش و نوميد. در آن هنگام پيغمبر اكرم نسخه اى از كتب آسمانى نخستين بر ايشان آورد كه كتب جلوترش را تصديق داشت و حلال را از حرام مشكوك جدا ساخت، اين نسخه همان قرآنست، از او بخواهيد تا با شما سخن گويد، او هرگز سخن نگويد، ولى. من از او بشما خبر مى دهم، در قرآنست علم گذشته و علم آينده تا روز قيامت ميان شما حكم مى دهد و اختلافات شما را بيان مى كند، اگر از من قرآن را بپرسيد به شما مى آموزم.

8- عبدالاعلى گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: من زاده رسول خدايم و به قرآن دانايم، در قرآنست آغاز خلقت و آنچه تا روز قيامت رخ دهد و خبر آسمان و زمين و خبر بهشت و دوزخ و خبر گذشته و خبر آينده تمام اينها را ميدانم چنانچه بكف دست خود مينگرم، همانا خدا مى فرمايد: در قرآنست بيان آشكار هر چيز (و توجه نما که این خبر در راستای نفی اختیار و اراده نیست و ما قبلا کلام خود را در این خصوص مذکور نمودیم).

ص: 28

9- و فرمود: قرآنست كه هر خبرى كه پيش از شما برده و هر خبرى كه بعد از شما باشد در آنست و داور ميان شما است و ما آن را ميدانيم.

10- سماعة به امام كاظم(علیه السلام)عرض كرد: همه چيز در كتاب خدا و سنت پيغمبرش موجود است يا شما هم در آن گفتارى داريد؟ فرمود: همه چيز در كتاب خدا و سنت پيغمبرش مى باشد.

باب اختلاف حديث و روایت عظیم امیرالمومنین علیه السلام

1- سليم بن قيس گويد: به اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كردم. من از سلمان و مقداد و ابى ذر چيزى از تفسير قرآن هم احاديثى از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده ام كه با آنچه در نزد مردم است مخالفست و باز از شما مى شنوم چيزى كه آنچه را شنيده ام تصديق مى كند، و در دست مردم مطالبى از تفسير قرآن و احاديث پيغمبر مى بينم كه شما با آنها مخالفيد و همه را باطل مى دانيد، آيا عقيده داريد مردم عمدا بر رسول خدا دروغ مى بندند و قرآن را به رأى خود تفسير مى كنند؟ سليم گويد: حضرت به من توجه كرد و فرمود، سؤالى كردى اكنون پاسخش را بفهم.

همانا نزد مردم حق و باطل و راست و دروغ و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه و خاطره درست و نادرست همه و در زمان پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مردم بر حضرتش دروغ بستند تا آنكه ميان مردم بسخرانى ايستاد و فرمود: (((اى مردم همانا دروغ بندان بر من زياد شده اند هر كه عمدا بمن دروغ بندد بايد جاى نشستن خود را دوزخ داند.))) سپس بعد از او هم بر او دروغ بستند همانا حديث از چهار طريقى كه پنجمى ندارد بشما ميرسد.

اول- شخص منافقى كه تظاهر بايمان مى كند و اسلام ساختگى دارد عمدا دروغ بستن به پيغمبر پروا ندارد و آن را گناه نمى شمارد، اگر مردم بدانند كه او منافق و دروغگوست از او نمى پذيرند و تصديقش نمى كنند ليكن مردم ميگويند اين شخص همدم پيغمبر بوده و او را ديده و از او شنيده است مردم از او اخذ كنند و از حالش آگهى ندارند در صورتى كه خداوند پيغمبرش را از حال منافقين خبر داده و ايشان را توصيف نموده و فرموده است (3 سوره 63) (((چون ايشان را بينى از ظاهرشان خوشت آيد و اگر سخن گويند بگفتارشان گوش دهى ))) منافقين پس از پيغمبر زنده ماندند و به رهبران گمراهى و كسانيكه با باطل و دروغ و تهمت مردم را بدوزخ خوانند پيوستند و آنها پستهاى حساسشان دادند و بر گردن مردمشان سوار كردند و بوسيله آنها دنيا را بدست آوردند زيرا مردم همراه زمامداران و دنبال مى روند مگر آنرا كه خدا نگهدارد اين بود يكى از چهار نفر.

دوم- كسى كه چيزى از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده و آن را درست نفهميده و بغلط رفته ولى قصد دروغ نداشته آن حديث در دست او است. به آن معتقد است و عمل مى كند و بديگران مى رساند و مى گويد من اين را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيدم. اگر مسلمين بدانند كه او بغلط رفته نمى پذيرندش و اگر هم خودش بداند اشتباه كرده و آن را رها مى كند.

ص: 29

سوم- شخصى كه چيزى از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنيده كه به آن امر مى فرمود سپس پيغمبر از آن نهى فرموده و او آگاه نگشته يا نهى چيزى را از پيغمبر شنيده و سپس آنحضرت به آن امر فرموده و او اطلاع نيافته پس او منسوخ را حفظ كرده و ناسخ را حفظ نكرده اگر او بداند منسوخست تركش كند و اگر مسلمين هنگاميكه از او مى شنوند بدانند منسوخ است تركش كنند.

چهارم- شخصى كه بر پيغمبر دروغ نبسته و دروغ را از ترس خدا و احترام پيغمبر مبفوض دارد و حديث را هم فراموش نكرده بلكه آنچه شنيده چنانكه بوده حفظ كرده و همچنانكه شنيده نقل كرده، به آن نيفزوده و از آن كم نكرده و ناسخ را از منسوخ شناخته، بناسخ عمل كرده و منسوخ را رها كرده، زيرا امر پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم مانند قرآن ناسخ و منسوخ (و خاص و عام) و محكم و متشابه دارد، گاهى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به دو طريق سخن مى فرمود: سخنى عام و سخنى خاص مثل قرآن. و خداى عزوجل در كتابش فرموده (7 سوره 59) آنچه را پيغمبر برايتان آورده اخذ كنيد و از آنچه نهيتان كرده باز ايستيد، كسى كه مقصود خدا و رسولش را نفهمد و درك نكند و بر او مشتبه شود، اصحاب پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كه چيزى از او مى پرسيدند همگى كه نمى فهميدند، بعضى از آنها از پيغمبر مى پرسيدند ولى (بعلت شرم يا احترام يا بى قيدى) فهم جوئى نمى كردند و دوست داشتند كه بيابانى و رهگذرى بيايد و از پيغمبر بپرسد تا آنها بشنوند.

اما من هر روز يك نوبت و هر شب يك نوبت بر پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد مى شدم با من خلوت مى كرد و در هر موضوعى با او بودم (محرم رازش بودم و چيزى از من پوشيده نداشت) اصحاب پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مى دانند كه جز من با هيچكس چنين رفتار نمى كرد، بسا بود كه در خانه خودم بودم و پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نزدم مى آمد، و اين همنشينى در خانه من بيشتر واقع مى شد از خانه پيغمبر و چون در بعضى از منازل بر آنحضرت وارد مى شدم، زنان خود را بيرون مى كرد و تنها با من بود و چون براى خلوت به منزل من مى آمد فاطمه و هيچيك از پسرانم را بيرون نمى كرد، چون از او مى پرسيدم جواب مى داد و چون پرسشم تمام مى شد و خاموش مى شدم او شروع مى فرمود، هيچ آيه ئى از قرآن بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل نشد جز اينكه براى من خواند و املا فرمود و من بخط خود نوشتم و تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام آن را به من آموخت و از خدا خواست كه فهم و حفظ آن را بمن عطا فرمايد، و از زمانى كه آن دعا را در باره من كرد هيچ آيه ئى از قرآن و هيچ علمى را كه املا فرمود و من نوشتم فراموش نكردم و آنچه را كه خدا تعليمش فرمود از حلال و حرام و امر و نهى گذشته و آينده و نوشته اى كه بر هر پيغمبر پيش از او نازل شده بود از طاعت و معصيت به من تعليم فرمود و من حفظش كردم و حتى يك حرف آن را فراموش نكردم، سپس دستش را بر سنيه ام گذاشت و از خدا خواست دلم را از علم و فهم و حكم و نور پر كند، عرض كردم اى پيغمبر خدا پدر و مادرم قربانت از زمانى كه آن دعا را در باره من كردى چيزى را فراموش نكردم و آنچه را هم ننوشتم از يادم نرفت، آبا بيم فراموشى بر من دارى؟ فرمود! نه بر تو بيم فراموش و نادانى ندارم.

ص: 30

2- محمد بن مسلم گويد به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم، چه مى شود مردمى را متهم به دروغ نيستند حديثى را بواسطه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روايت مى كنند ولى از شما خلافش به ما مى رسد؟ فرمود: حديث هم مانند قرآن نسخ مى شود.

3- ابن حازم گويد: چه مى شود كه من از شما مطلبى مى پرسم و شما جواب مرا مى گوييد و سپس ديگرى نزد شما مى آيد و به او جواب ديگرى مى فرمائيد! فرمود: ما مردم را به زياد و كم ( به اندازه عقلشان) جواب مى گوييم. عرض كردم، بفرماييد آيا اصحاب پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر آن حضرت راست گفتند يا دروغ بستند! فرمود: راست گفتند. عرض كردم پس چرا اختلاف پيدا كردند؟ فرمود: مگر نمى دانى كه مردى خدمت پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مى آمد و از او مسأله اى مى پرسيد و آن حضرت جوابش مى فرمود و بعدها به او جوابى مى داد كه جواب اول را نسخ مى كرد پس بعضى از احاديث بعضى ديگر را نسخ كرده است.

4- زياد گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: اگر ما به يكى از دوستان خود فتوائى از روى تقيه دهيم چه مى گويى! عرض كردم؛ قربانت شما بهتر مى دانيد. فرمود: اگر همان را اخذ كند برايش بهتر و پاداشش بزرگتر است و در روايت ديگر است كه فرمود: اگر آن را أخذ كند پاداش يابد و اگر رها كند به خدا كه گناه كرده است.

5- زراره گويد: از امام باقر عليه السلام مطلبى پرسيدم و جوابم فرمود، سپس مردى آمد و همان مطلب را از او پرسيد و او برخلاف جواب من به او گفت، سپس مرد ديگرى آمد و به او جوابى برخلاف هر دو جواب داد، چون آن دو مرد رفتند، عرض كردم پسر پيغمبر! دو مرد از اهل عراق و از شيعيان شما آمدند و سؤالى كردند و شما هريك را برخلاف ديگرى جواب داديد!! فرمود: اى زراره اين گونه رفتار براى ما بهتر و ما و شما را بيشتر باقى دارد و اگر اتفاق كلمه داشته باشيد، مردم متابعت شما را از ماه تصديق مى كنند (و اتحاد شما را عليه خود مى دانند) و زندگى ما و شما ناپايدار گردد.

زراره گويد سپس به امام صادق عليه السلام عرض كردم: شيعيان شما چنانند كه اگر آنها را به سوى سرنيزه و آتش برانيد مى روند با اين حال از شما جوابهاى مختلف مى شنوند.آن حضرت هم به مانند پدرش به من جواب داد.

6- امام صادق عليه السلام فرمود: كسى كه مى داند ما جز حق نگوئيم بايد همان علمش به ما او را بس باشد پس اگر از ما خلاف آنچه را كه مى داند (گفتارى به ظاهر ناحق) شنيد بايد بداند كه آن گفتار براى دفاع ماست از او.

7-سماعه گويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم: مرديست كه دو نفر از هم مذهبانش نسبت به مطلبى دو روايت مختلف برايش نقل مى كنند، يكى امرش مى كند و ديگرى نهيش مى نمايد، او چه كند! فرمود:

ص: 31

تأخيرش اندازد تا آنكه را بواقع خبرش مى دهد (امام زمانش را) ملاقات كند، و تا زمان ملاقاتش خود مختاراست. و در روايت ديگر است، به هر كدام از آندو روايت كه با رضايت خاطر عمل كنيم تو را روا است.

8- راوى گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمود: بگو بدانم. اگر من امسال حديثى به تو گويم و سال آينده كه نزد من آئى خلاف آنرا به تو گويم به كدام يك از دو حديث عمل مى كنى! عرض كردم؛ بدومى فرمود خدايت بيامرزد.

9- ابن خنيس گويد به امام صادق عليه السلام عرض كردم: اگر حديثى از امام سابق رسد و حديثى بر خلاف از امام لاحق به كداميك عمل كنيم! فرمود: به يكى از آندو (به حديث امام لاحق عمل كنيد ملاصدرا -) تا از امام زنده بيانى رسد و چون از امام زنده بيانى رسيد به آن عمل كنيد، سپس فرمود: به خدا ما شما را براهى در آريم كه در وسعت باشيد و در روايت ديگر است: به حديث تازه تر عمل كنيد.

باب اخذ به قول پيغمبرصلی الله علیه و آله و سلم و شواهد قرآن

1- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: براى هر امر حقى و حقيقى موجود است (كه به سوى آن حق رهبرى مى كند) و بر سر هر امر درستى نورى موجود است، پس آنچه موافق قرآنست اخذ كنيد و آنچه مخالف قرآنست ترك نمائيد (زيرا قرآن نور است و حقيقت كه مردم را به حق و صواب دلالت كند).

2- ابن ابى يعفور گويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم درباره اختلاف حديث كه آنرا روايت كند كسى كه به او اعتماد داريم و كسى كه به او اعتماد نداريم (و در مضمون مختلف باشند) فرمود: چون حديثى به شما رسيد و از قرآن يا قول پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گواهى بر آن يافتيد اخذش كنيد و گرنه براى آورنده اش سزاوارتر است. (شما نپذيريد و به كسى كه نقل مى كند برگردانيد).

3- امام صادق عليه السلام فرمود: هر موضوعى بايد به قرآن و سنت ارجاع شود و هر حديثى كه موافق قرآن نباشد دروغيست خوش نما.

4- و فرمود: حديثى كه با قرآن موافقت نكند دروغيست خوش نما.

5- پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در منى سخنرانى كرده فرمود: اى مردم آنچه از جانب من به شما رسيد و موافق قرآن بود آنرا من گفته ام و آنچه به شما رسيد و مخالف قرآن بود من آنرا نگفته ام.

6- امام صادق عليه السلام فرمود: كسيكه با قرآن و سنت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مخالفت كند كافر است.

توضيح كلمه (((سنت))) در معانى بسيارى بكار ميرود مانند 1- طريقه موافق دين در مقابل بدعت 2- مستحب مقابل واجب 3- حديث و خبريكه از پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسيده است 4- روش عملى پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم). و اينجا دو معنى اخير مناسب است و نگارنده قول چهارم را به علاوه ی اجماع اجل اسلام از مصادیق سنت می داند.

7- امام چهارم عليه السلام فرمود: شريفترين اعمال نزد خدا عمل به سنت است اگر چه كم باشد.

ص: 32

8-ابان بن تغلب گويد: از امام باقر عليه السلام مسأله اى پرسيده شد و حضرت پاسخ فرمود، مرد سائل گفت: فقها چنين نگويند: فرمود: واى بر تو! تو هرگز فقيهى ديده اى؟! فقيه حقيقى، زاهد در دنيا، مشتاق آخرت، چنگ زننده به سنت پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است.

9- رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هيچ گفتارى جز با كردار ارزش ندارد و هيچ گفتار و كردارى جز با نيت ارزش ندارد هيچ گفتار و كردار و نيتى جز با موافقت سنت ارزش ندارد.

10- امام باقر عليه السلام فرمود: هر كسى را جوشش و آرامشيست، آنكه آرامشش به سوى سنت باشد رهبرى شده و و آنكه آرامشش بسوى بدعت باشد گمراه گشته.

11- امام باقر عليه السلام فرمود: هر كه از سنت تجاوز كند بايد به سنت برگردد.

12- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: سنت دو گونه است: سنتى است در واجب كه عمل به آن هدايت و تركش گمراهى است، و سنتى است در غير واجب كه عمل به آن فضيلت است و ترك آن غير گناه.

توضيح دو معنى اخيرى كه براى (((سنت))) در حديث ششم گفته شد در اينجا مناسب است زيرا كه سخن پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گاهى امر به عمل واجب است و گاهى امر به عمل مستحب و همچنين عمل خود آن حضرت گاهى انجام عمل واجبى است و گاهى انجام عمل مستحب.

كتاب فضل علم به پايان رسيد و الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.

کتاب توحید

باب حادث بودن جهان و اثبات پديد آورنده آن

هشام بن حكم گويد: در مصر زنديقى بود كه سخنانى از حضرت صادق عليه السلام باو رسيده بود بمدينه آمد تا با آنحضرت مباحثه كند در آنجا بحضرت برنخورد، باو گفتند به مكه رفته است، آنجا آمد، ما با حضرت صادق عليه السلام مشغول طواف بوديم كه بما رسيد: نامش عبدالملك و كينه ی او ابو عبدالله بود، در حال طواف شانه اش را بشانه امام صادق عليه السلام زد، حضرت فرمود: نامت چيست؟ گفت نامم: عبدالملك، (بنده سلطان): فرمود: كينه ات چيست؟ گفت: كنيه ام ابوعبدالله (پدر بنده خدا) حضرت فرمود: اين ملكى كه تو بنده او هستى؟ از ملوك زمين است يا ملوك آسمان و نيز بمن بگو پسر تو بنده خداى آسمانست يا بنده خداى زمين، هر جوابى بدهى محكوم مى شوى (او خاموش ماند)، هشام گويد: بزنديق گفتم چرا جوابش را نمى گوئى؟ از سخن من بدش آمد، امام صادق(علیه السلام)فرمود: چون از طواف فارغ شدم نزد ما بيا زنديق پس از پايان طواف امام عليه السلام آمد و در مقابل آنحضرت نشست و ما هم گردش بوديم، امام بزنديق فرمود: قبول دارى كه زمين زير و زبرى دارد؟ گفت: آرى فرمود: زير زمين رفته اى؟ گفت: نه، فرمود: پس چه مى دانى كه زير زمين چيست؟ گفت: نمى دانم ولى گمان مى كنم زير زمين چيزى نيست!

ص: 33

امام فرمود: گمان درماندگى است نسبت به چيزيكه به آن يقين نتوانى كرد. سپس فرمود: به آسمان بالا رفته اى؟ گفت: نه فرمود: ميدانى در آن چيست؟ گفت: نه فرمود: شگفتا از تو كه به مشرق رسيدى و نه به مغرب، نه به زمين فرو شدى و نه به آسمان بالا رفتى و نه از آن گذشتى تا بدانى پشت سر آسمانها چيست و با اينحال آنچه را در آنها است (نظم و تدبيرى كه دلالت بر صانع حكيمى دارد) منكر گشتى، مگر عاقل چيزى را كه نفهميده انكار مى كند؟!! زنديق گفت: تا حال كسى غير شما با من اينگونه سخن نگفته است امام فرمود: بنابراين تو در اين موضوع شك دارى كه شايد باشد و شايد نباشد! گفت شايد چنين باشد. امام فرمود: اى مرد كسى كه نمى داند بر آنكه مى داند برهانى ندارد، ندانى را حجتى نيست اى برادر اهل مصر از من بشنو و درياب ما هرگز درباره خدا شك نداريم، مگر خورشيد و ماه و شب و روز را نمى بينى كه بافق در آيند، مشتبه نشوند، بازگشت كنند ناچار و مجبورند مسيرى جز مسير خود ندارند، اگر قوه رفتن دارند؟ پس چرا بر مى گردند، و اگر مجبور و ناچار نيستند چرا شب روز نمى شود و روز شب نمى گردد؟ اى برادر اهل مصر بخدا آنها براى هميشه (به ادامه وضع خود ناچارند و آنكه ناچارشان كرده از آنها فرمانرواتر (محكمتر) و بزرگتر است، زنديق گفت: راست گفتى، سپس امام عليه السلام فرمود: اى برادر اهل مصر براستى آنچه را به او گرويده اند و گمان مى كنيد كه دهر است، اگر دهر مردم را ميبرد چرا آنها را بر نمى گرداند و اگر بر مى گرداند چرا نمى برد؟ اى برادر اهل مصر همه ناچارند، چرا آسمان افراشته و زمين نهاده شده چرا آسمان بر زمين نيفتد، چرا زمين بالاى طبقاتش سرازير نمى گردد و آسمان نمى چسبد و كسانيكه روى آن هستند بهم نمى چسبند و زنديق بدست امام عليه السلام ايمان آورد و گفت: خدا كه پروردگار و مولاى زمين و آسمانست آنها را نگه داشته، حمران (كه در مجلس حاضر بود) گفت: فدايت اگر زنادقه بدست تو مؤمن شوند عجیب نیست زیرا كفار هم بدست پدرت ايمان آوردند پس آن تازه مسلمان عرض كرد: مرا بشاگردى بپذير، امام عليه السلام بهشام فرمود: او را نزد خود بدار و تعليمش ده هشام كه معلم ايمان اهل شام و مصر بود او را تعليم داد تا پاك عقيده شد و امام صادق عليه السلام را پسند آمد و محتمل است كه ضمير كان راجع به مؤمن باشد.

2-مردى گويد: من و ابن ابى العوجاء و ابن مقفع در مسجدالحرام بوديم، ابن مقفع با دست اشاره بمحل طواف كرد و گفت: اين مردمرا كه مى بينى كسى از ايشانرا شايسته نام انسانيت نمى دانيم مگر آن شيخ نشسته - مقصودش امام صادق عليه السلام بود اما ديگران ناكسانند و چهارپايان؛ ابن ابى العوجاء گفت: چگونه اين نام را تنها شايان اين شيخ دانى گفت: براى اينكه آنچه را نزد او ديدم از علم و كياست نزد آنها نيافتم ابن ابوالعوجاء گفت: لازمست گفته ات را درباره او بيازمايم، ابن مقفع گفت: اينكار مكن كه مى ترسم عقيده ات را فاسد كند: گفت: نظر تو اين نيست بلكه مى ترسى نظرت نسبت به مقام شامخى كه براى او توصيف كرديم نزد من سست شود، ابن مقفع گفت: چون چنين گمانى به من برى برخيز و نزد او برو و تا توانى خود را از لغزش نگهدار و مهار از دست مده كه تو را در بند كند و آنچه به سود يا زيان تو باشد كه بر او

ص: 34

عرضه كنى علامت گذار يا آزمايش كن راوى گويد: ابن ابى العوجاء برخاست و من و ابن مقفع نشسته بوديم، چون ابن ابى العوجاء برگشت، گفت: واى بر تو پسر مقفع گفت: (كه مقام او را كوچك دانستى، به عقيده من) اين مرد از جنس بشر نيست بلكه اگر دنيا روحى باشد كه هرگاه خواهد با كالبد هويدا شود و هرگاه روحى ناپيدا گردد، اين مرد است!!، ابن مقفع گفت: چطور، گفت: نزد او نشستم چون ديگران رفتند و من تنها ماندم، بى پرسش من فرمود اگر حقيقت چنان باشد كه اينها مى گويند و همان طور هم هست (مقصودش مسلمين طواف كننده بود) آنها رستگارند و شما هلاكيد و اگر چنان باشد كه شما گوئيد در صورتى كه چنان نيست شما با آنها برابريد من گفتم: خدايت رحم كند مگر ما چه مى گوئيم و آنها چه مى گويند، گفته ما و آنها يكى است و فرمود: چگونه گفتار تو با آنها يكى است:؛ در صورتى كه آنها معتقدند كه معاد و پاداش و كيفرى دارند و معتقدند كه در آسمان معبودى است و آنجا (با وجود فرشتگان) آباد است و شما عقيده داريد آسمان خراب است و كسى در آن نيست، ابن ابى العوجاء گويد من اين سخن را از او غنيمت دانستم و گفتم: اگر مطلب چنان است كه اينها مى گويند (و خدائى هست) چه مانعى دارد كه بر مخلوقش آشكار شود و آنها را به پرستش خود خواند تا حتى دو نفر از مردم با هم اختلاف نكنند، چرا از آنها پنهان گشت و فرستاده گانش را بسوى ايشان گسيل داشت اگر خود بى واسطه اين كار را مى كرد، راه ايمان مردم به او نزديك تر مى شد، به من فرمود واى بر تو! چگونه پنهان گشته بر تو كسيكه قدرتش را در وجود خودت به تو ارائه داده است، پيدا شدنت بعد هيچ بودنت، بزرگساليت بعد كودكى، نيرومنديت بعد ناتوانى و ناتوانيت پس از نيرومندى، بيماريت بعد تندرستى و تندرستيت پس از بيمارى، خرسنديت بعد از خشم و خشمت بعد از خرسندى، و اندوهت بعد از شادى و شاديت پس از اندوه دوستيت بعد دشمنى و دشمنيت پس از دوستى تصميت بعد درنگت و درنگت پس از تصميم خواهشت بعد از نخواستن و نخواستنت پس از خواهش، تمايلت بعد هراست و هراست پس از تمايل. اميدت بعد از نوميدى و نوميديت پس از اميد، بخاطر آمدنت آنچه در ذهنت نبود و ناپيدا گشتن آنچه مى دانى از ذهنت، به همين نحو پشت سر هم قدرت خدا را كه در وجودم بود و نمى توانستم انكار كنم برايم مى شمرد كه معتقد شدم بزودى در اين مبارزه بر من غالب خواهد شد.

راوى گويد روز ديگر ابن ابى العوجاء برگشت و در مجلس امام صادق عليه السلام خاموش نشست و دم نمى زد، امام فرمود: گويا آمده اى كه بعضى از مطالبى را كه در ميان داشتيم تعقيب كنى؟ گفت: همين را خواستم اى پسر پيغمبر! امام باو فرمود تعجب است از اينكه تو خدا را منكرى و باينكه من پسر رسول خدايم گواهى دهى!! گفت عادت مرا باين جمله وادار مى كند؟ امام فرمود: پس چرا سخن نگويى؟ عرض كرد: از جلال و هيبت شما است كه در برابرتان زبانم به سخن نيايد من دانشمندان را ديده و با متكلمين مباحثه كرده ام ولى مانند هيبتى كه از شما به من دست دهد هرگز به من روى نداده است فرمود: چنين باشد ولى من در پرسش به رويت باز

ص: 35

مى كنم سپس به او توجه كرد و فرمود: تو مصنوعى يا غير مصنوع (ساخته شده اى يا نساخته و خود رو پيدا شده اى) عبدالكريم بن ابى العوجاء گفت ساخته نشده ام، امام فرمود: براى من بيان كن كه اگر ساخته شده بودى چگونه مى بودى؟ عبدالكريم مدتى دراز سر به گريبان شده پاسخ نمى داد و به چوبى كه در مقابلش بود ور ميرفت و ميگفت: دراز، پهن؛ گود، كوتاه، متحرك، ساكن همه اينها صفت مخلوق است، امام فرمود اگر براى مصنوع صفتى جز اينها ندانى بايد خودت را هم مصنوع بدانى زيرا در خود از اين امور حادث شده مى يابى. عبدالكريم گفت: از من چيزى پرسيدى كه هيچ كس پيش از تو نپرسيده و كسى بعد از تو هم نخواهد پرسيد، امام فرمود فرضا در گذشته از تو نپرسيده اند از كجا مى دانى كه در آينده نمى پرسند علاوه بر اين كه با اين سخن گفتار خود را نقض كردى زيرا تو معتقدى كه همه چيز از روز اول مساوى و برابر است پس چگونه چيزى را مقدم و چيزى را مأخر مى دارى؟ (يعنى تو كه منكر صانه هستى نسبت وجود و عدم را به اشياء و حوادث برابر مى دانى و تقدم و تأخرى قائل نيستى پس چگونه در كلامت گذشته و آينده آوردى) اى عبدالكريم؟ توضيح بيشترى برايت دهم: بگو بدانم اگر تو كيسه جواهرى داشته باشى و كسى به تو گويد در اين اشرفى هست و تو بگوئى نيست، او به تو بگويد اشرفى را براى من تعريف كن و تو اوصاف آن را ندانى، آيا تو مى توانى ندانسته بگوئى اشرفى در كيسه نيست؟ گفت: نه امام فرمود، جهان هستى كه درازا و پهنايش از كسيه جواهر بزرگتر است شايد در اين جهان مصنوعى باشد زيرا تو صفت مصنوع را از غير مصنوع تشخيص نمى دهى، عبدالكريم درماند ولى بعضى از رفقايش اسلام آورند و بعضى هم با او به كفر باقى ماندند.

روز سوم برگشت و گفت مى خواهم كه من پرسش كنم، امام فرمود: هرچه خواهى برايت عرض كرد: دليل بر حدوث اجسام چيست (ظاهرا مقصودش همان بحث مشهود حدوث و قدم ماده است كه مجادلات دامنه دار و طولانى بين دانشمندان طبيعى و اسلامى به وجود آورده است)؟ فرمود: من هيچ چيز كوچك و بزرگ را نمى بينم مگر اينكه چون چيزى مانندش به آن ضميمه شود بزرگتر شود، همين است نابود شدن (چيز كوچك) و انتقال از حالت اول (كه كوچك بود به حالت دوم كه بزرگ گشت و همين است معنى حدوث) و اگر قديم بودى نابود و متغير نگشتى زيرا آنچه نابود و متغير شود رواست كه پيدا شود و از ميان برود پس با بود شدنش بعد از نابودى داخل، در حدوث شود و با بودنش در ازل داخل در عدم گردد (اگر آن چيز كوچك را ازلى فرض كنيم اكنون معدوم است زيرا اكنون به جاى او چيز بزرگ وجود دارد) و صفت و ازل و عدم و حدوث و قدم در يك چيز جمع نشود نكته عبدالكريم گفت: فرض در صورت جريان حالت كوچكى و بزرگى و زمان صابق و لاحق مطلب چنان باشد كه فرمودى و بر حدوث اجسام استدلال نمودى ولى اگر چيزها همگى بكوچكى خود باقى ماند از چه راه بر حدوث آنها استدلال مى كنيد؟ اما فرمود: بحث ما روى همين جهان موجود است اگر اين جهان موجود را بر داريم و جهان ديگرى به جاى آن گذاريم هيچ چيز از اين جهان نابود شده و همين نابود شدن و به وجود آمدن ديگرى دلالتش بر حدوث بيشتر نيست ولى باز هم من از همين راه كه فرض كردى بر

ص: 36

ما احتجاج كنى جوابت گويم ما مى گوئيم اگر همه چيز پيوسته به حال اين كوچكى باقى ماند در عالم فرض جايز و صحيح است كه اگر بهر چيز كوچكى چيزى مانندش را ضميمه كنيم بزرگتر گردد و جايز بودن اين تغيير آن را از قدم خارج كند و حدوث داخل نمايد، اى عبدالكريم ديگر سخنى ندارى، عبدالكريم در ماند و رسوا گشت (حاصل استدلال امام عليه السلام را منطقيين براى مثال شكل اول از اشكال اربعه به اين صورت بيان مى كنند (((العالم متغير و كل متغير حادث. فالعالم حادث ))) و براى اثبات صغرى و كبرى اين قضيه مفصل استدلال مى كند ولى به عقيده ما بيان امام عليه السلام و بسيار روشن و واضح و دور از اصطلاحات گنگ و مبهم ايشان مى باشد).

چون سال آينده شد امام عليه السلام در حرم مكه باو برخورد يكى از شيعيان به حضرت عرض كرد: ابن ابى العوجاء مسلمان شده؟ فرمود او نسبت به اسلام كور دل است، مسلمان نشود چون ابن ابى العوجاء چشمش به امام افتاد: گفت: اى آقا و مولاى من!! امام فرمود: براى چه اينجا آمدى؟ گفت: براى عادت تن و سنت ميهن و براى اينكه ديوانگى و سر تراشى و سنگ پرانى مردم را ببينم امام فرمود اى عبدالكريم تو هنوز بر سركشى و گمراهيت پا بر جائى؟ عبدالكريم رفت سخنى گويد كه امام عليه السلام فرمود: در حج مجادله روا نيست و عبايش را تكان داد و فرمود: اگر حقيقت چنان باشد كه تو گوئى در صورتى كه چنان نيست ما و تو رستگاريم اگر حقيقت چنان باشد كه ما گوئيم و چنان هم هست ما رستگاريم و تو هلاك، عبدالكريم رو به اطرافيان خود كرد و گفت در دلم دردى احساس مى كنم مرا بر گردانيد، چون او را برگشت دادند جان سپرد خدايش نيامرزد.

3- خادم حضرت رضا عليه السلام گويد: مردى از زادقه خدمت امام آمد وقتى كه جمعى حضورش بودند امام عليه السلام فرمود: به من بگو اگر قول حق گفته شما باشد با اينكه چنان نيست مگر نه اين است كه ما و شما همانند و برابريم، آنچه نماز گزارديم و روزه گرفتيم و زكواة داديم و ايمان آورديم كه به ما زيانى نداد، آن مرد خاموش بود، سپس امام عليه السلام فرمود: و اگر قول حق گفته ما باشد. با آنكه گفته ماست مگر نه اين است كه شما هلاك شديد و ما نجات يافتيم، گفت خدايت رحمت كند، به من بفهمان كه خدا چگونه و در كجاست، فرمود: واى بر تو اى راه كه رفته اى غلط است، او مكان را مكان قرار داد بدون اينكه براى او مكانى باشد و چگونگى را چگونگى قرار داد بدون اينكه براى خود او چگونگى باشد ( آن زمان كه خدا بود هيچ چيز ديگر نبود كلمه آن زمان هم از باب ضيق تعبير و تنگى قافيه است نه جسمى بود و نه روحى نه مكانى نه كمى و كيفى و نه زمينى و نه آسمانى خودش بود و خودش و سپس به تدريج همه چيز را آفريد و او هم كه جسم و ماهيت نيست تا در مكانى باشد و مركب نيست تا چگونگى داشته باشد) پس خدا به چگونگى و مكان گرفتن شناخته نشود و به هيچ حسى درك نشود و با چيزى سنجيده نگردد.

ص: 37

آن مرد گفت: در صورتى كه او به هيچ حسى ادراك نشود پس چيزى نيست، امام عليه السلام فرمود، واى بر تو كه چون حواست از ادراك او عاجز گشت منكر ربوبيتش شدى ولى ما چون حواسمان از اداركش عاجز گشت يقين كرديم او پروردگار ماست كه بر خلاف همه چيزهاست (ما دانستيم كه تنها جسم و ماده است كه به حس درك شود و آنچه كه به حس درك شود ممنوع و حادث و محتاج است و خالق و صانع اشياء محالست كه مصنوع و حادث باشد ولى تو چون به اين حقيقت پى نبردى در نقطه مقابل ما ايستادى).

آنمرد گفت: به من بگو خدا از چه زمانى بوده است، اما فرمود: تو به من بگو چه زمانى بوده كه او نبوده تا بگويم از چه زمانى بوده است. آنمرد گفت: دليل بر وجود او چيست امام فرمود: من چون تن خود را نگريستم كه نتوانم در طول و عرض آن زياد و كم كنم و زيان و بدى هارا از او دور و خوبيها را به او برسانم يقين كردم اين ساختمان رإ؛ع ع سازنده اى است و به وجودش اعتراف كردم علاوه بر اين كه مى بينيم گردش فلك به قدرت اوست و پيدايش ابر و گردش بادها و جريان خورشيد و ماه و ستارگان و نشانه هاى شگرفت و آشكار ديگر را كه ديدم دانستم كه اين دستگاه را مهندس و مخترعى است. ( در حديث 277 توضيح بيشترى براى اين حديث بيان مى كنيم).

4-عبدالله ديصانى از هشام پرسيد: تو پروردگارى دارى، گفت: آرى گفت: او قادر است؟ گفت: آرى قادر و هم قاهر است گفت: مى تواند تمام جهان را در تخم مرغى بگنجاند كه نه تخم مرغ بزرگ شود و نه جهان كوچك: هشام گفت: مهلتم بده، ديصانى گفت: يك سال به تو مهلت دادم و بيرون رفت. هشام گفت: مهلتم بده، ديصانى گفت: يكسال بتو مهلت دادم و بيرون رفت. هشام سوار شد و خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و اجازه خواست و حضرت به او اجازه داد، هشام عرض كرد: يأبن رسول الله عبدالله ديصانى از من سؤالى كرده كه در آن تكيه گاهى جز خدا و شما نباشد. امام فرمود: چه سؤالى كرده: عرض كرد: چنين و چنان گفت. حضرت فرمود: اى هشام چند حس دارى! گفت: پنج حس. فرمود كدام يك كوچكتر است! گفت باصره (يعنى چشم). فرمود: اندازه بيننده چه قدر است، گفت: اندازه يك عدس يا كوچكتر از آن پس فرمود: اى هشام به پيش رو و بالاى سرت بنگر و بمن بگو چه مى بينى، گفت: آسمان و زمين و خانه ها و كاخها و بيابانها و كوهها و نهرها مى بينم. امام عليه السلام فرمود آنكه توانست آنچه را تو مى بينى در يك عدس يا كوچكتر از عدس در آرد مى تواند جهانرا در تخم مرغ در آورد بى آنكه جهان كوچك و تخم مرغ بزرگ شود، آنگاه هشام بجانب حضرت خم شد و دست و سر و پايش بوسيد و عرض كرد مرا بس است اى پسر پيغمبر و به منزلش بازگشت. ديصانى فردا نزد او آمد و گفت اين هاشم من آمدم كه به تو سلام دهم نه اين كه از تو جواب خواهم، هشام گفت اگر براى طلب جواب هم آمده ئى اينست جوابت (جواب حضرت را به او گفت) ديصانى از نزد او خارج شد و در خانه امام صادق عليه السلام آمد و اجازه خواست، حضرت به او اجازه داد، چون نشست گفت: اى جعفربن محمد مرا به معبودم راهنمائى فرما، امام صادق به او فرمود:

ص: 38

نامت چيست؟ ديصانى بيرون رفت و اسمش را نگفت رفقايش به او گفتند چرا نامت را به حضرت نگفتى؟ جواب داد؟ اگر مى گفتم نامم عبدالله (بنده خدا) است مى گفت: آنكه تو بنده اش هستى كيست؟ آنها گفتند باز گرد و بگو ترا به معبودت دلالت كند و اسمت را نپرسد. او باز گشت و گفت: مرا به معبودم راهنمائى كن و نامم مپرس حضرت به او فرمود: بنشين، در آنجا يكى از كودكان امام عليه السلام تخم مرغى در دست داشت و با آن بازى مى كرد: حضرت به او فرمود: اين تخم مرغ را به من ده آن را به وى داد امام عليه السلام فرمود: اى ديسانى اين تخم سنگريست پوشيده كه پوست كلفتى دارد و زير پوست كلفت پوست نازكى است و زير پوست نازك طلائى است روان و نقره ايست آب شده كه نه طلاى روان به نقره آب شده آميزد و نه نقره آبشده با طلاى روان در هم شود و به همين حال باقى است، نه مصلحى از آن خارج شده تا بگويد من آنرا اصلاح كردم و نه مفسدى درونش رفته تا بگويد من آن را فاسد كردم و معلوم نيست براى توليد نر آفريده شده يا ماده ، ناگاه مى شكافد و مانند طاووس رنگارگ بيرون مى دهد آيا تو براى اين مدبرى در مى يابى، ديصانى مدتى سر بزير افكند و سپس گفت: گواهى دهم كه معبودى جز خداى يگانه بى شريك نيست و اينكه محمد بنده و فرستاده اوست و تو امام و حجت خدائى بر مردم و من از حالت پيشين توبه گزارم.

5-هشام بن حكم گويد: قسمتى از سخن امام صادق عليه السلام به زنديقى كه خدمتش رسيد اين بود: اينكه گوئى خدا دوتاست بيرون از اين نيست كه يا هر دو قديم و قويند و يا هر دو ضعيف يا يكى قوى و ديگرى ضعيف: اگر هر دو قويند پس چرا يكى از آنها ديگرى را دفع نكند تا در اداره جهان هستى تنها باشد (زيرا خدا بايد فوق همه قدرتها باشد و اگر قدرتى در برابرش يافت شود نشانه عجز و ناتوانى است) و اگر يكى را قوى و ديگرى را ضعيف پندارى گفتار ما ثابت شود كه خداى يكى است بعلت ناتوانى و ضعفى كه در ديگرى آشكار است (و اگر هر دو ضعيف باشند پيداست كه هيچيك خدا نخواهد بود) (اين بيان امام(علیه السلام)ساده و روشن و مطابق فهم عامه مردم است، اكنون همين مطلب را با استدلالى دقيقتر كه مناسب فهم خواص و نكته سنجانست بيان مى فرمايد از ملاصدرا) اگر بگوئى خدا دو تاست بيرون از اين نيست كه يا هر دو در تمام جهات برابرند يا از تمام جهات مختلف و متمايزند، چون ما امر خلقت را منظم مى بينم و فلك را در گردش و تدبير جهانرا يكسان و شب و روز و خورشيد و ماه را مرتب: درستى كار و تدبير و هماهنگى آن دلالت كند كه ناظم يكى است بعلاوه اگر ادعاى دو خدا كنى بر تو لازمست ميانه اى بين آنها قائل شوى تا دوئيت آنها درست شود بنابراين آن ميانه خداى سومى قديمى است بين آن دو پس سه خدا گردنگير شود و اگر سه خدا ادعا كنى بر تو لازم شود آنچه در دو خدا گفتم كه بين آنها ميانه باشد بنابراين خدايان پنج مى شوند و همچنين در شماره بالا مى رود و زيادى خدا بى نهايت مى شود، هشام گويد از جمله سؤال زنديق اين بود كه گفت. دليل بر وجود خدا چيست؟ امام عليه السلام فرمود: وجود ساخته ها دلالت دارد بر اينكه سازنده اى آنها را ساخته، مگر نمى دانى كه چون ساختمان افراشته و استوارى بينى يقين كنى

ص: 39

كه بنائى داشته اگر چه تو آن بنا را نديده و مشاهده نكرده باشى، زنديق گفت خدا چيست؟ فرمود: خدا چيزى است بر خلاف همه چيز به عبارت ديگر ثابت كردن معنائى است و اينكه او چيزى است به حقيقت (((چيز بودن))) جز اين كه جسم و شرك نيست، ديده نشود، لمس نگردد، به هيچ يك از حواس پنجگانه درك نشود: خيالها او را در نيابند، و گذشت زمان كاهشش ندهد و دگرگونش نسازد.

6- امام باقر عليه السلام فرمود: خلقت پروردگار غالب و سلطنت پروردگار زبر دست و شكوه پروردگار ظاهر و نور پروردگار مسلط و دليل پروردگار صادق و اعترافى كه از زبان بندگان گذرد و آنچه پيغمبران آورده اند و آنچه بر بندگان نازل شده، كافى است كه بر خردمندان راهنماى پروردگار باشد.

باب جواز تعبیر از خدا به شی چیز

1- ابن ابى نجران گويد: از امام جواد(علیه السلام)راجع به توحيد سؤال كردم و گفتم: ميتوانم خدا را چيزى تصور كنم؟ فرمود: آرى ولى چيزى كه حقيقتش درك نمى شود و حدى ندارد زيرا هر چيز كه در خاطرت در آيد خدا غير او باشد، چيزى مانند او نيست و خاطره ها او را درك نكنند، چگونه خاطره ها دركش نكنند، در صورتيكه او بر خلاف آنچه تعقل شود در خاطر نقش بندد مى باشد، درباره خدا تنها همين اندازه بخاطر گذرد: (((چيزيكه حقيقتش درك نشود و حدى ندارد))).

2- از امام باقر عليه السلام سؤال شد: رواست كه بخدا گويند چيزيست؟ فرمود: آرى چيزى كه او را از حد تعطيل (خدائى نيست) و حد تشبيه (مانند ساختن او را بمخلوق) خارج كند (يعنى چون گوئى خدا چيزيست اعتراف بوجودش كرده اى پس كافر و طبيعى نيستى اما بايد بدانى كه او چيزيست ببمانند).

3- امام باقر عليه السلام فرمود: ذات خدا از مخلوقش جدا و مخلوقش از ذات او جداست (به هيچ وجه شباهتى در ميان نيست) و هر آنچه نام (((چيز))) بر او صادق باشد جز خدا مخلوقست.

4- امام صادق عليه السلام فرمود: ذات خدا از مخلوق جدا و مخلوقش از ذات او جداست و هر آنچه نام (((چيز))) بر او صادق باشد جز خدا مخلوقست و خدا خالق همه چيز است، پر خير منزه است آنكه چيزى مانندش نيست و او شنوا و بيناست.

5- و فرمود: ذات خدا از مخلوقش از ذات او جداست و هر آنچه نام (((چيز))) بر او صادق آيد جز خداى تعالى مخلوقست و خدا خالق همه چيز است.

6-هشام بن حكم گويد: امام صادق عليه السلام بزنديقى كه از او پرسيد: خدا چيست؟ فرمود: او چيزيست بخلاف همه چيز گفته من برگشتش باثبات معنائى است براى خدا (همينقدر كه باو اعتراف كنى و منكرش نشوى و بدانيكه) او چيزيست بحقيقت معنى (((چيز))) جز اينكه جسم نيست، صورت نيست، ديده نشود، لمس نگردد، و بهيچ يك از حواس پنجگانه در نيايد، خاطرها دركش نكنند و گذشت روزگار كاهشش ندهد

ص: 40

و سپرى شدن زمان دگرگونش نسازد، سائل گفت: مى گوئيد خدا شنوا و بيناست؟ فرمود: او شنوا و بيناست: شنواست بى عضو گوش، بيناست، بى ابزار چشم، بلكه بنفس خود شنود و بنفس خود بيند، اينكه گويم: شنواست و بنفس خود شنود، بيناست و بنفس خود بيند معنيش اين نيست كه او چيزيست و نفس چيز ديگرى بلكه خواستم آنچه در دل دارم بلفظ آورم چون از من پرسيده اى و مى خواهم بتو كه سائلى بفهمانم (لذا بايد با الفاظى كه تو با آنها مأنوسى مقصود مرا ادا كنم) حقيقت اينستكه او باتمام ذاتش مى شنود و معنى تمام اين نيست كه او را بعضى باشد بلكه خواستم بتو بفهمانم و مقصود مرا بلفظ آورم، و برگشت سخنم باينستكه او شنوا، بينا دانا و آگاه است بى آنكه ذات و صفت اختلاف و كثرت پيدا كند.

سائل گفت: پس او چه باشد؟ امام فرمود: او رب (پروردگار) است، او معبود است، او الله است، اينكه گويم: الله است، (رب است) نظرم اثبات حروف: الف، لام، هاء، راء، باء، نيست، بلكه بازگرد بمعنائى و چيزيكه خالق همه چيز است و سازنده آنها و مصداق اين حروف و معنائيكه، الله، رحمن، رحيم، عزيز و اسماء ديگرش ناميده مى شود و او است پرستيده شده بزرگ و والا، سائل بحضرت عرض كرد: هر چيز كه در خاطر گذرد مخلوقست حضرت فرمود: اگر چنين باشد كه تو گوئى خداشناسى از ما ساقط است زيرا ماجز بشناختن آنچه در خاطر گذرد مكلف نيستم، بلكه ما مى گوئيم هر چيز كه حقيقتش بحواس در آيد و درك شود و در حواس محدود و مثل گردد مخلوقست (و چون حقيقت خدا بحواس در نيايد و در آنجا محدود و مثل نگردد پس مخلوق نيست بلكه او خالقست) (خالق اشياء بايد از او دو جهت ناپسنديده بركنار باشد، يكى از آندو جهت نفى است) (يعنى نبود خدا و انكارش جمله ايكه در بين دو قلاب ترجمه كرديم در كتاب توحيد و احتجاج هست و از قلم مرحوم كلينى يا كاتب افتاده است -) زيرا كه نفى نبودنست و جهت دوم تشبيه است زيرا كه تشبيه (مانند چيزى بودن) صفت مخلوقست كه اجزايش بهم پيوستگى و هماهنگى آشكارى دارد، بنابراين چاره اى نيست جز اثبات صانع (و اعتراف به آن) بجهت بودن مصنوعين و آفريدگان و ناگزيرى آنها از اعتراف باينكه آنها مصنوعند و صنانعشان غير آنهاست و مانند آنها نيست زيرا هر چيز كه مانند آنها باشد با آنها شباهت دارد در ظاهر پيوستگى و هماهنگى پيكر و در بودن بعد از نبودن و انتقال از كودكى ببزرگى و از سياهى به سفيدى و از نيرومندى بناتوانى و حالات موجود و معلوم ديگريكه نيازى بتوضيح آنها نيست زيرا كه عيانند و موجود.

سائل گفت چون وجود خدا را ثابت كردى پس او را محدود ساختى (و قبلا فرمودى كه خدا محدود نشود) امام فرمود: محدودش نكردم بلكه اثباتش كردم زيرا بين نفى و اثبات منزلى نيست (يعنى نتيجه استدلالات من همين قدر است كه صانعى موجود است در مقابل آنها كه گويند موجود نيست و استدلال من از هيچ راه دلالت بر محدود ساختن او ندارد).

ص: 41

سائل گفت: خدا را انيت و مائيت باشد؟ فرمود: آرى جز با انيت و مائيت چيزى ثابت نشود (انيت و مائيت را بايد با الفاظى مانند خودى و ذاتيت معنى كرد و اصطلاح فلسفى آنرا در شرح بيان مى كنيم).

سائل گفت، خدا كيفيت (چگونگى) دارد فرمود: نه زيرا كيفيت جهت صفت و احاطه است (چون چيزى متصف بچيزى يا محاط بچيزى باشد كيفيتى پيدا مى كند مثلا كاغذ چون بنازكى متصف شده و سفيدى بر آن احاطه دارد كيفت مخصوصى پيدا كرده ولى چون صفات خدا عين ذات او است و محاط بچيزى نيست كيفت ندارد) ولى بناچار او از جهت تعطيل و تشبيه خارج است (نبايد نفيش نمود و نه بچيزى مانندش كرد) زيرا كسيكه نفيش كند منكرش گشته و ربوبيتش را رد كرده و ابطالش نموده است و هر كه او را بچيز ديگرى مانند سازد صفت مخلوق ساخته شده اى را كه سزاوار ربوبيت و بر خدا احاطه نكند و جز او كسى نداند برايش ثابت و اعتراف نمود (يعنى خداوند كيفيت بمعنى سابق را ندارد ولى اگر مقصود توصيفش باين صفات باشد كه از حد تعطيل و تشبيهش خارج كند بناچار بايد برايش ثابت كرد)

سائل گفت: رنج كارها را خودش متحمل شود؟ امام فرمود: او برتر از اينستكه زحمت كارها را بتصدى خود بدوش كشد زيرا اين طرز عمل شأن مخلوقست كه انجام كارها براى او بدون تصدى و زحمت ممكن نيست ولى خدا مقامش عاليست، اراده و خاستش نافذ است، آنچه خواهد انجام دهد.

7- از حضرت ابى جعفر عليه السلام سؤال شد كه: رواست گفته شود: خدا چيزيست؟ فرمود: آرى چيزيكه او را از حد تعطيل و تشبيه خارج كند (اين حديث در ص 109 گذشت).

باب آنكه خدا را جز بخودش نتوان شناخت

1- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: خدا را بخدا بشناسيد و رسولرا برسالتش و صاحبان فرمان را بامر بمعروف و دادگرى و نيكوكارى. (مؤلف كتاب مرحوم كلينى ره فرمايد): معنى سخن حضرت كه (((خدا را بخدا بشناسيد، اينستكه: خدا اشخاص و انوار و جواهر و اعيانرا خلق فرمود، اعيان پيكرها (موجودات جسمانى) و جواهر روحهاست و خداى عزوجل شباهتى با جسم و روح ندارد هيچ كس را در آفريدن روج حساس دراك دستور و وسيله اى نبوده، خدا در خلقت ارواح و اجسام يكتا بوده، پس چون كسى شباهت خدا را با موجودات جسمانى و روحانى از ميان برد خدا را بخدا شناخته و چون او را بروح يا جسم يا نور تشبيه كند خدا را به خدا نشناخته است.

شرح - مراد باولى الامر (صاحبان فرمان) ائمه معصومين(صلی الله علیه و آله و سلم) است و مراد بجمله (((اعرفوا الله بالله، بقرينه دو جمله بعد (((اعرفوا الله بالالوهية))) مى باشد، پس مقصود از جمله اول اينستكه خدا را بسبب شؤون و امتيازات خدائى بشناسيد يعنى چون شأن الوهيت اينستكه قديم وحى و عالم و قادر و بى مانند باشد و جسم و شريكدار

ص: 42

و محتاج و مركب نباشد، اگر خدا را اينگونه شناختيد او را بالوهيت شناخته ايد و برگشت اين معنى بكلام مرحوم كلينى(ره) مى باشد و از اين معنى مى توان نتيجه گرفت كه خدا را با معرفى خودش كه توسط پيمبران و كتب آسمانى نموده بشناسيد، خدا را با استحسان و عقل ناقص خود نشناسيد، خدا را با نور خدائى كه در دل بندگان شايسته اش پرتو افكند بشناسيد، يا با اطاعت و تضرع در خانه او شناسائيش را بخواهيد، چون كسى خدا را بغير اين صفات معرفى كرد نپذيريد همه اينها از لوازم معنائى است كه از كلام مرحوم كلينى(ره) استفاده مى شود: و اما جمله دوم يعنى پيغمبر را بشؤن و امتيازات پيغمبرى بشناسيد چون شأن پيغمبر آوردن معجزه و شريعت مستقيم و دين و كتابى است كه با موازين عقلى و قوانين فطرى و عدالت و حكمت موافق باشد پس پيغمبر را بايد از روى اين امور شناخت و لازمه اين سخن آنستكه درباره پيغمبر علو نشود و خدايش ندانند و نيز از مقام واقعيش نكاهد و همچنين شأن امام عليه السلام امر بمعروف و اقامه عدل و احسانست كه بايد امامرا بوسيله آنها شناخت پس كسيكه ادعاى امامت كند و اقامه عدل و احسان نكند دروغگو است.

2- از اميرالمؤمنين عليه السلام سؤال شد كه پروردگارت را بچه شناختى؟ فرمود: به آنچه خودش خود را برايم معرفى كرده. عرض شد: چگونه خودش را به تو معرفى كرده؟ فرمود: هيچ صورتى شبيه او نيست و بحواس درك نشود و بمردم سنجيده نشود، در عين دورى نزديك است و در عين نزديكى دور (با آنكه از رگ گردن به بندگانش نزديك تر است، بندگان در نهايت پستى و او در نهايت علو است) برتر از از همه چيز است و گفته نشود چيزى برتر از اوست، جلو همه چيز است و نتوان گفت جلو دارد (پس او بودنش به معنى تقدم رتبه و علت بودن اوست نه جلو بودن مكانى) در اشياء داخل است نه مانند داخل بودن چيزى در چيزى (بلكه به معنى احاطه علم و تدبير و فيضش با جزاء ممكنات) از همه چيز خارجست نه مانند چيزى كه از چيزى خارج باشد (بلكه بمعنى شباهت نداشتن بهيچ چيز) منزه است آنكه چنين است و جز او چنين نيست، و او سر آغاز همه چيز است.

3- منصوربن حازم گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم: با مردمى مناظره كردم و بايشان گفتم: خداى جل جلاله، بزرگوارتر و ارجمندتر و گراميتر است از اينكه بسبب مخلوقش شناخته شود بلكه بندگان بسبب خدا شناخته شوند. فرمود: خدايت رحمت كناد.

باب كمترين درجه خداشناسى

1- فتح بن يزيد گويد: از حضرت ابوالحسن عليه السلام راجع بكمترين حد خداشناسى پرسيدم: فرمود: اقرار داشتن باينكه جز او خدائى نيست و مانندى (در صفات) و نظيرى (در الوهيت) ندارد و او قديم است و پا برجا، موجود است و گم نشدنى و اينكه چيزى مانندش نيست.

ص: 43

2- طاهربن حاتم در زمانى كه عقيده درست داشت (و غالى نشده بود) بامام نوشت: در خداشناسى مقدارى كه بكمتر از آن اكتفا نشود چيست؟ حضرت باو نوشت، اينكه خدا هميشه دانا و شنوا و بيناست، آنچه خواهد انجام دهد. و حضرت ابوجعفر(علیه السلام)را پرسيدند از مقداريكه در خداشناسى بكمتر از آن اكتفا نشود، فرمود: اينكه چيزى مانند و شبيه او نيست، هميشه دانا و شنوا و بيناست.

3- امام صادق عليه السلام فرمود: همه امر خدا شگفت آور است جز اينكه بمقداريكه از خود بشما معرفى كرده مسؤلتان دانسته است (كه او را بهمان مقدار بشناسيد و فرمان بريد).

باب معبود پرستش شده

1- امام صادق عليه السلام فرمود: كسى كه خدا از روى خيال خود پرستد كافر است، كسى كه تنها نام خدا را بدون صاحب نام پرستد كافر است كسى كه نام و صاحب نام را با هم پرستد مشرك است، كسى كه صاحب نام پرستد و با صفاتى كه خود را به آن ستوده نامها را هم بر آن تطبيق كند و دل بدان محكم كند و در نهان و آشكارش بزبان آورد اينها اصحاب حقيقى اميرالمؤمنين عليه السلام مى باشند.

و در حديث ديگر است: ايشان مؤمنين حقيقى مى باشند.

2- هشام بن حكم گويد از حضرت صادق راجع باسماء خدا و اشتياق آنها پرسيدم كه الله از چه مشتق است؟ فرمود: از (((الاه))) واله مألوهى (آنكه پرستشش كنند) لازم دارد و نام غير صاحب نام است، كسى كه نام را بدون صاحب نام پرستد كافر است و چيزى نپرسيده، و هر كه نام و صاحب نام را پرستد كافر است و دو چيز پرستيده و هر كه صاحب نام را پرستد نه نام را اين يگانه پرستى است، اى هشام فهميدى عرض كردم: بيشتر بفرمائيد. فرمود: خدا را نود و نه نام است؟ اگر هر نامى همان صاحب نام باشد بايد هر كدام از آنها معبودى باشد، ولى خدا خود معنائى است كه اين نامها بر او دلالت كنند و همه غير خود او باشند، اى هشام كلمه خبز (نان) نامى است براى خوردنى و كلمه ماء (آب) نامى است براى آشاميدنى و كلمه ثوب (لباس) نامى است براى پوشيدنى و كلمه نار (آتش) نامى است براى سوزنده، اى هشام طورى فهميدى كه بتوانى دفاع كنى و در مبارزه با دشمنان ما و كسانيكه همراه خدا چيزى ديگرى پرستند پيروز شوى، عرض كردم آرى، فرمود: اى هشام خدايت بدان سود دهد و استوارت دارد. هشام گويد: از زمانيكه از آن مجلس برخاستم تا امروز كسى در مباحثه توحيد بر من غلبه نكرده است.

3- ابن ابى نجران گويد: بامام باقر عليه السلام نوشتم، يا گويد: زبانى عرض كردم: خدا مرا قربانت كند، ما مى توانيم بخشنده مهربان يگانه يكتاى بى نياز را پرسش كنيم؟ فرمود: هر كه تنها نام را بدون آنكه بدان ناميده شده پرستد مشرك و كافر و منكر است و چيزى نپرستيده، بلكه خداى يگانه يكتاى بى نيازى را كه به اين نامها ناميده شده پرستش كن نه خود نامها را زير نامها صفاتى هستند كه خدا خود را به آنها ستوده.

ص: 44

باب بودن و مكان

1- نافع بن ازرق بامام باقر عليه السلام عرض كرد: بمن بفرمائيد: خدا از چه زمانى بوده؟ فرمود: مگر چه زمانى نبوده تا بتو گويم از چه زمانى بوده، منزه باد آنكه هميشه بوده و هميشه باشد، يكتا و بى نياز است، همسر و فرزند نگيرد.

2- مردى از پشت نهر بلخ آمد و خدمت حضرت رضا(علیه السلام)رسيد و عرض كرد: من از شما مسأله اى مى پرسم، اگر چنانچه مى دانم جواب گوئى به امامت معتقد شوم. امام فرمود: هر چه خواهى بپرس، عرض كرد: بمن بگو پروردگارت از كى بوده (و كجا بوده) و چگونه بوده و تكيه اش بر چيست؟ امام فرمود خداى تبارك و تعالى مكانرا مكان كرد بى آنكه خود مكانى داشته باشد و چگونگى را چگونگى ساخت بى آنكه خود چگونگى داشته باشد و بر قدرت خود تكيه دارد، آنمرد برخاست و سر آنحضرت را بوسيد و گفت گواهى دهم كه شايان پرستش جز خدا نيست و محمد فرستاده اوست و على وصى پيغمبر و سرپرست دعوت او پس از وى ميباشد و شمائيد پيشوايان راستگو و توئى جانشين بعد از آنها (راجع بتوضيح حديث به صفحه 101 مراجعه شود، حديث 3 باب اول).

3-مردى خدمت امام باقر عليه السلام آمد و عرض كرد: به من بگو پروردگارت از كى بوده؟ فرمود: واى بر تو، به چيزى كه در زمانى نبوده گويند، از كى بوده، همانا پروردگار من تبارك و تعالى هميشه بوده و زنده است بدون چگونگى، براى او بود شدنيست (جمله (((بود شد))) نسبت بخدا غلط است زيرا اين جمله را بكسى گويند كه نباشد و سپس پيدا شود) و بودنش را چگونه بودن نباشد، (زيرا او وجود بحت بسيط است و هيچگونه تركيبى ندارد تا چگونگى داشته باشد) مكانى ندارد، در چيزى نيست و بر چيزى قرار ندارد، و براى منزلت خود مكانى پديد نياورده، پس از آنكه چيزها را آفريد نيرومند نگشت و از پيش از آنكه چيزى آفريند ناتوان نبود، پيش از آنكه چيزى پديد آورد ترسان نبود، به آنچه در لفظ آيد و بخاطر گذرد مانند نيست، پيش از آفريدنش هم از سلطنت جدا نبود و پس از رفتن آفريدگان نيز از آن جدا نباشد هميشه زنده است بدون زندگى جداى از ذاتش، پيش از آنكه چيزى آفريند پادشاه توانا بود و پس از ايجاد جهان هستى پادشاه مقتدر است، براى او چگونگى و مكان و حدى نيست و بوسيله شباهبت به چيزى شناخته نشود، هر چه بماند پير نگردد، او از چيزى نترسد بلكه تمام چيزها از ترس او قالب تهى كنند، زنده است بدون زندگى پديد آمده و بود قابل وصفى و چگونگى محدودى و مكانيكه در آن ايستد و مكانى كه مجاور چيزى باشد، بلكه زنده ايست (كه به آثار قدرت و زندگى) شناخته شده و پادشاهى است كه هميشه قدرت و پادشاهى دارد، آنچه را خواست بمحض آنكه خواست بمشيت خود پديد آورد، نه محدود است و نه داراى اجزاء وفانى نگردد، او سر آغاز هستى است بدون كيفيت (هر چيز كه آغاز چيز ديگر باشد براى او كيفيتى از آن حاصل شود جز آغاز بودن خداوند) و انجام هستى است بدون مكان (مؤخر بودن هر چيز واقع شدن

ص: 45

اوست در مكانى عقب تر از پيشينيان جز ذات بارى كه اوليت و آخريتش عين ذات اوست) همه چيز نابود است جز ذات او (زيرا همه چيز به منزله سايه و پرتوى از وجود اوست كه چون از ارتباط و تعلقشان باو صرفنظر شود جز نابودى چيزى نباشند)، آفرينش و فرمان بدست اوست، پر خير است پروردگار جهانيان، واى بر تو اى سؤال كننده، همانا پروردگار من خاطره ها او را فرا نگيرد و شبهات بر او فرود نيابند و سرگردان نشود (همه چيز نزدش روشن و قطعى است) چيزى به نزديكى او نرسد، پيش آمدها بر او وارد نشود مسؤل چيزى واقع نگردد و بر چيزى پشيمان نگردد، چرت و خوابش نبرد، هر چه در آسمانها و زمين و ميان آنها وزير خاكست از آن اوست.

4- يهود گردد رأس الجالوت (بزرگ عالم يهود) اجتماع كرده به او گفتند: اين مرد عالم است مقصودشان اميرالمؤمنين عليه السلام بود ما را نزد او ببر تا از او سؤال كنيم، نزدش آمدند، به آنها گفتند: حضرت در خانه خويش است، به انتظار نشستند تا در آمد رأس الجالوت عرض كرد: آمده ايم از شما پرسشى كنيم. فرمود: اى يهودى بپرس از هر چه بخاطرت گذرد، گفت: از پروردگارت مى پرسم كه از چه زمانى بوده؟ فرمود: خدا بوده است بدون پديد آمدن ( بدون بودنى زاده برانيت و حقيقتش او همان حقيقت وجود بحت است) و بدون چگونگى (پس صفاتش عين ذاتش باشد) هميشگى است بدون كميت و كيفيت زمانى (زيرا زمان از مجعولات و مخلوقات است و محال است كه در ذات او تأثيرى كند) چيزى پيش از او نبوده او خود بدون پيشى پيش از هر پيش است (چون اوليت او عين ذاتش باشد پس اوليتى زائد بر ذات ندارد و چون مبدء المبادى و علت العلل است بر هر پيشى مقدم است) او پايان و نهايتى ندارد، پايان از او منقطع است و او پايان هر پايان است (چون آخريت به او عين ذاتش باشد پس آخريت زائدى ندارد و چون همه چيز پايدار پايان يابد و او باقى باشد پس پايان پايان است) رأس الجالوت گفت: بيائيد برويم كه او از آنچه هم درباره اش گويند دانشمندتر است.

5- امام صادق عليه السلام فرمود: يكى از دانشمندان يهود نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و گفت: اى اميرمؤمنان پروردگارت از كى بوده؟ فرمود: مادرت بى تو شود، خدا كى نبوده تا گفته شود از كى بوده، پروردگارم بدون پيشى پيش از هر پيشى بوده و بدون بعدى پس از هر بعدى است، براى پايانش پايان و نهايتى نيست، پايان ها نزد او منقطع شوند پس او نهايت هر پايان است، گفت يا اميرالمؤمنين تو پيغمبرى فرمود: واى بر تو، پس بنده اى از بندگان محمدم(صلی الله علیه و آله و سلم) و روايت شده كه از آنحضرت سؤال شد: پروردگار ما پيش از آنكه آسمان و زمينى آفريند كجا بود؟ فرمود: كلمه اين (كجا) پرسش از مكان است و خدا بوده و مكانى نبوده (به توضيح حديث پيش رجوع شود).

6-امام صادق عليه السلام فرمود: رأس الجالوت به يهود گفت: مسلمين گمان كنند على از همه مردم بحاث تر و داناتر است، مرا نزدش بريد: شايد از او چيزى پرسم و خطايش را ثابت كنم خدمت حضرت آمد و عرض كرد: اى اميرمؤمنان مى خواهم از شما مسأله اى پرسم. فرمود هر چه خواهى بپرس گفت:اى اميرمؤمنان

ص: 46

پروردگار ما از كى بوده؟ فرمود: اى يهودى از كى بوده را به كسى گويند كه زمانى نبوده آنجا درست است از كى بوده، ولى خدا موجود است بدون بودن پديد آمده ئى، بوده است بدون هيچ كيفيتى آرى اى يهودى باز هم آرى اى يهودى چگونه براى او قبلى باشد؟ در صورتى كه او پيش از پيش است، بدون پايان، و پايانش نهايت ندارد، پايان به او نرسد، پايانها نزد او منقطع شوند، اوست پايان هر پايان، يهودى گفت: گواهى دهم كه دين تو حق است و آنچه مخالف آن است باطل (به حديث 4- رجوع شود).

7- زرارة گويد به حضرت باقر عليه السلام عرض كردم: آيا خدا بوده و چيزى نبوده فرمود: آرى خدا بوده چيزى نبوده، گفتم: پس كجا بوده؟ حضرت تكيه كرده بود، راست نشست و فرمود: سخن محالى گفتى اى زراره، چون از مكان لا مكان پرسيدى.

8- امام صادق عليه السلام فرمود: يكى از دانشمندان يهود نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و گفت اى امير مؤمنان! پروردگارت از كى بوده؟ فرمود: واى بر تو، از كى بوده را به چيزى گويند كه زمانى نبوده ولى به آنچه بوده گفته نشود از كى بوده، او بدون پيشى پيش از هر پيش است و بدون بعدى پس از هر بعدى است و او را نهايت پايانى نيست تإ؛لل پايانى نيست تا پايانش بانتها رسد: عرض كرد: آيا تو پيغمبرى؟ فرمود مادرت مرگت بيند همانا من بنده اى از بندگان رسول خدايم.

شرح - از مجموع اين 8 روايت استفاده مى شود كه كلمه (((كان الله))) (بوده است خدا) را نسبت به خدا گفتن از باب ضيق تعبير يا از نظر مشاكلت با الفاظ پيش و پس جمله است زيرا لفظ (((كان))) اگر چه تامه باشد چون به صيغه ماضى است كيفتى را براى بودن ثابت كند در صورتى كه مكرر در اين احاديث فرمودند بودن خدا كيفيت ندارد يعنى او بود مطلق و هستى صرف است.

باب انتساب و خويشى

1- امام صادق عليه السلام فرمود: يهود از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) سؤال كرد و گفتند نسب پروردگار تو را براى ما بيان كن، حضرت سه روز درنگ كرد و پاسخشان نداد سپس سوره (قل هو والله احد) تا آخرش نازل شد.

2-حماد نصيبى گويد از امام صادق عليه السلام درباره (((قل هوالله احد))) پرسيدم فرمود: نسبت خداست به مخلوقش يكتاست، مقصود مخلوق (بى خلل) است، هميشگى است، نياز مخلوق به اوست او را دست آويزى نباشد كه نگاهش دارد، بلكه او همه چيز را با دست آويزشان نگهدارد، مجهول را شناسد و نزد هر جاهلى معروفست (زيرامعرفت حق فطرى بشر است و آثار وجودش عالم و جاهل را فرا گرفته است) يكتاست، نه مخلوقش در او باشند و نه او در مخلوقش، محسوس نيست و بلمس در نيايد، ديدگان دركش نكنند، بلند است تا آنجا كه نزديكست (رتبه علم و قدرتش به قدرى بالاست كه به همه مخلوقش از

ص: 47

نزديك احاطه دارد) نزديكست تا آنجا كه دور است (از شدت ظهورش مخفى است) نافرمانى شود و بيامرزد. اطاعت شود و پاداش دهد، زمينش او را فرانگيرد و آسمانهايش حامل او نگردند، او با قدرتش همه چيز را برداشته، بى پايان و بى آغاز است فراموش نكند بيهوده گرى ننمايد غلط نرود، بازى نكند، خواستش را منعى نيست (هر چه خواهد فورا پديد آيد) داوريش (در قيامت) پاداش است (ستم و جور در آن نيست) و فرمانش جاريست: فرزند ندارد تا ارثش برند (چيزى از او جدا نشده تا قسمتى از او به ديگرى منتقل شده باشد) زائيده نيست تا شريكش باشند (تا پدرانش انباز او بلكه بالاتر از او باشند) (از چيزى جدا نشده تا آن چيز در صفات و خصوصيات شريك و مانندش باشد) و هيچ كس همتاى او نيست.

3- از امام چهارم عليه السلام راجع به توحيد پرسش شد، فرمود: خداى عزوجل دانست كه در آخرالزمان مردمى محقق و موشكاف آيند از اين رو و سوره (((قل هوالله احد))) و آيات سوره حديد را كه آخرش (((و هو عليم بذات الصدور))) است نازل فرمود، پس هر كه براى خداشناسى غير از اين جويد هلاك است.

4- عبدالعزيز گويد از حضرت رضا عليه السلام راجع به توحيد پرسيدم، فرمود: هر كه (((قل هو الله احد))) را بخواند و به آن ايمان آورد توحيد را شناخته است، عرض كردم: اين سوره را چگونه بخواند؟ فرمود چنانكه مردم مى خوانند و خود حضرت اين جمله را افزود: چنين است پروردگارم (چنين است پروردگارم) (افزودن اين جمله پس از پايان سوره مستحب است و مانند گفتن (((صدق الله العلى العظيم))) پس از پايان قرآن و گفتن (((لبيك)))بعد از (((يا ايها الذين آمنوا))) مى باشد.

باب نهى از سخن گفتن در چگونگى

1- امام باقر عليه السلام فرمود: درباره خلق خدا سخن گوئيد و راجع به خدا سخن نگوئيد زيرا سخن راجع به خدا جز سرگردانى براى گوينده زياد نكند. و در روايت ديگرى از حريز است درباره هر چيزى سخن گوئيد ولى راع به ذات خدا سخن نگوئيد.

2- امام صادق عليه السلام گويد: خداى عزوجل مى فرمايد (43 سوره 53) همانا پايان و سرانجام سوى پروردگارت باشد. پس چون سخن به خدا رسيد باز ايستيد.

3- و به محمد بن مسلم فرمود: اى محمد مردم هميشه و از هر درى سخن گويند تا آنجا كه درباره خدا هم سخن گويند چون شما آنرا شنيديد، بگوئيد: شايسته پرسش جز خداى يكتاى بيمانند نيست.

4-امام باقر به زياد فرمود: اى زياد از گفتگوهاى دشمنى خيز بپرهيز كه موجب شك شود و عمل را تباه كند و صاحبش را هلاك نمايد و ممكن است در آن ميان كسى سخنى گويد و آمرزيده نشود، در زمان گذشته مردمى علمى را كه واگذارشان شده بودند ترك كردند و در طلب علمى كه از آن نهى شده بودند رفتند تا آنجا كه سخنشان به خدا رسيد و سرگردان شدند و كارشان ( در حيرت و دهشت) به جائى رسيد كه مردى

ص: 48

را از پيش او صدا مى زدند و او به پشت سرش جواب مى داد و از پشت سرش صدا مى كردند و او به پيش رو پاسخ مى گفت و در روايت ديگر است: تا آنجا كه در زمين سرگردان شدند.

5- امام صادق عليه السلام فرمود: هر كه درباره خدا فكر كند كه او چگونه است هلاك گردد.

6- و فرمود: پادشاه والا مقامى در انجمنش نسبت به پروردگار تبارك و تعالى ناروا سخن گفت پس از آن گم گشت و معلوم نشد كجا رفت.

7- امام باقر عليه السلام فرمود: از تفكر درباره خدا بپرهيزيد، ولى اگر خواستيد در عظمتش بينديشيد در عظمت خلقش نظر كنيد.

8- امام ششم عليه السلام فرمود: اى پسر آدم: اگر دل ترا پرنده اى بخورد سيرش نكند و اگر بر چشمت سوراخ سوزنى نهند آنرا بپوشانيد، تو خواهى با اين دو (عضو كوچك) سلطه آسمانها و زمين را بشناسى، اگر راست مى گوئى اين خورشيد است كه مخلوقى از مخلوقات خداست، اگر توانستى چشمت را به آن بدوزى چنانست كه تو مى گوئى.

9- و فرمود: يك يهودى كه نامش (((سبحت))) بود خدمت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض كرد: اى رسول خدا: آمده ام تا درباره پروردگارت از تو سؤال كنم.اگر پاسخ مرا دادى مى پذيرم و گرنه بر مى گرددم. فرمود: از آنچه خواهى بپرس گفت: پروردگارت در كجاست؟ فرمود: او در همه جاست و در جاى محدودى نيست، گفت: خدا چگونه است؟ فرمود: چگونه توانم پروردگار مرا بچگونگى توصيف كنم در صورتيكه چگونگى مخلوقست و خدا بمخلوقش توصيف نشود (زيرا وصف هر چيزى مختص خود او است و ديگرى آن را وصف را ندارد نتوان بدان توصيفش كرد) گفت: از كجا بدانيم تو پيغمبر خدائى؟ چون بگفت هر سنگ و چيز ديگرى كه در اطرافش بود بلغت عربى واضح گويا شدند كه: اى (((سبحت))) او فرستاده خداست، سبحت گفت: تا امروز مطلبى واضحتر از اين نديده ام سپس گفت: گواهم كه معبودى جز خدا نيست و توئى فرستاده خدا.

10- ابن عتيك گويد: سؤالى درباره صفت خدا از امام باقر عليه الس لام نمودم حضرت دستش بسوى آسمان بلند كرد و فرمود: والاست خداى جبار، والاست خداى جبار، هر كه به آنچه آنجاست دست درازى كند هلاك گردد.

باب ابطال ديدن خدا

1- يعقوب بن اسحاق گويد: بامام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم كه: چگونه بنده پروردگارش را پرستد در صورتيكه او را نبيند، آنحضرت نوشت: اى ابايوسف: آقا و مولا ولى نعمت من و پدرانم بزرگتر از آنستكه ديده شود. گويد از آنحضرت سؤال كردم آيا پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پروردگارش را ديده است، در جواب نوشت خداى تبارك و تعالى از نور عظمتش بقلب پيغمبرش آنچه دوست داشت ارائه فرمود.

ص: 49

2-صفوان بن يحيى گويد: ابوقره محدث از من خواست كه او را خدمت حضرت رضا(علیه السلام)برم، از آنحضرت اجازه خواستم، اجازه فرمود، ابوقره بمحضرش رسيد و از حلال و حرام و احكام دين پرسش كرد تا آنكه سؤالش بتوحيد رسيد و عرض كرد: براى ما چنين روايت كرده اند كه خدا ديدار و هم سخنى خويش را ميان دو پيغمبر تقسيم فرمود: قسمت هم سخنى را بموسى و قسمت ديدار خويش را به محمد عطا كرد. حضرت فرمود: پس آنكه از طرف خدا بجن و انس رسانيد كه: ديده ها او را درك نكند، علم مخلوق باو احاطه نكند، چيزى مانند او نيست، كى بود؟ مگر محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) نبود؟ عرض كرد:

چرا، فرمود: چگونه ممكن است مردى بسوى تمام مخلوق آيد و به آنها گويد كه از اجانب خدا آمده و آنها را بفرمان خدا بسوى خدا خواند و بگويد: ديده ها خدا را در نيابند و علمشان باو احاطه نكند و چيزى مانندش نيست سپس همين مرد بگويد: من بچشمم خدا را ديدم و باو احاطه علمى پيدا كردم و او بشكل انسانست!!! خجالت نمى كشيد؛! زنادقه نتوانستند چنين نسبتى باو دهند كه او چيزى از جانب خدا آورد و سپس از راه ديگر خلاف آنرا گويد.

ابوقره گفت: خدا خود فرمايد: (13 سوره 53) بتحقيق او را در فرود آمدن ديگرى ديد. حضرت ابوالحسن(علیه السلام)فرمود: بعد از اين آيه، آيه ايست كه دلالت دارد بر آنچه پيغمبر ديده، خدا فرمايد: (آيه 11) دل آنچه را ديد دروغ نشمرد يعنى دل محمد آنچه را چشمش ديد، دروغ ندانست سپس خدا آنچه را محمد ديده خبر دهد و فرمايد (آيه 18) پيغمبر از آيات بسيار بزرگ پروردگارش ديد، و آيات خدا غير خود خداست، و باز خدا فرمايد: مردم احاطه علمى بخدا پيدا نكنند، در صورتيكه اگر ديدگان او را بينند علمشان باو احاطه كرده و دريافت او واقع شده است. ابوقره عرض كرد: پس روايات تكذيب مى نمائيد. فرمود: هرگاه روايات مخالف قرآن باشند تكذيبشان كنم، و آنچه مسلمين بر آن اتفاق دارند اينستكه: احاطه علمى باو پيدا نشود، ديدگان او را درك نكنند، چيزى مانند او نيست.

3-محمد بن عبيد گويد: بحضرت رضا(علیه السلام)نامه نوشتم و درباره ديدن خدا و آنچه عامه و خاصه روايت كرده اند سؤال كردم و خواستم كه اين مطلب را برايم شرح دهد، حضرت بخط خود نوشت: همه اتفاق دارند و اختلافى ميان آنها نيست كه شناسائى از راه ديدن ضرروى و قطعى است، پس اگر درست باشد كه خدا بچشم ديده شود قطعا شناختن او حاصل شود، آنگاه اين شناخت بيرون از اين نيست كه يا ايمان است و يا ايمان نيست، اگر اين شناسايى از راه دين ايمان باشد پس شناسائى در دنيا كه از راه كسب دليل است ايمان نباشد زيرا اين شناسايى ضد آن است و بايد در دنيا مؤمنى وجود نداشته باشد زيرا ايشان خدا عز ذكره را نديده اند و اگر شناسائى از راه ديدن ايمان نباشد، شناسائى از راه كسب دليل بيرون از آن نيست

ص: 50

كه يا در معاد نابود شود و نبايد نابود شود (و يا نابود نشود،) اين دليل است بر اينكه خداى عز وجل به چشم ديده نشود زيرا ديدن به چشم به آنچه گفتيم مى رسد.

4- احمد بن اسحاق گويد: بامام حسن عسكرى عليه السلام نامه نوشتم و از ديدن خدا و اختلاف مردم در آن سؤال كردم. آنحضرت نوشت: تا وقتيكه ميان بيننده و ديده شده (هدف ديد) هوائيكه ديد در آن نفوذ كند نباشد ديدن صورت نگيرد، پس اگر چنين هوائى از ميان بيننده و هدف قطع شود ديدن درست نشود و در صورت درستى هم مانند شدن بيننده بهدف است (در اينكه هر دو جايگزين شده و در جهت مخصوصى هستند) زيرا بيننده چون برابر هدف قرار گرفت از نظر شرط ديدن ميان آنها تشبيه واقع شود، و اين همان بشبيه ممتنع است (كه خدا رإ؛ه ه مانندى باشد) زيرا اتصال بين اسباب و مسببات حتمى است.

5- مردى از خوارج خدمت امام باقر عليه السلام رسيد و عرض كرد: اى أبا جعفر چه چيز را مى پرسى؟ فرمود: خداى تعالى را، گفت او را ديده ئى فرمود: ديدگان او را بينائى چشم نبينند ولى دلها او را بحقيقت ايمان ديده اند، با سنجش شناخته نشود و با حواس درك نشود و به مردم مانند نيست، با آياتش توصيف شده و با علامات شناخته شده، در داوريش ستم نكد، اوست خدا سزاوار پرستشى جز او نيست، مرد خارجى بيرون رفت و ميگفت: خدا داناتر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد.

6- امام صادق عليه السلام فرمود: عالمى خدمت اميرالمؤمنين رسيد و گفت اى اميرمؤمنان: پروردگارت را هنگام پرستش او ديده ئى! فرمود: واى بر تو! من آن نيستم كه پروردگارى را كه نديده ام بپرستم، عرض كرد: چگونه او را ديده اى؟ فرمود: واى بر تو ديدگان هنگام نظر افكندن او را درك نكنند ولى دلها با حقايق ايمان او را ديده اند.

7- عاصم بن حميد گويد: با امام صادق عليه السلام درباره آنچه راجع بديدن خدا روايت كنند مذاكره ميكردم، حضرت فرمود: اين خورشيد يك هفتادم نور كرسى است و كرسى يك هفتادم نور عرش و عرش يك هفتادم نور حجاب و حجاب يك هفتادم نور ستر، اگر آنها راست گويند چشم خود را بهمين خورشيد وقتيكه در ابر نباشد بدوزند.

8- حضرت رضا(علیه السلام)فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مى فرمود: چون مرا به آسمان بردند، جبرئيل مرا بجائى رسانيد كه جبرئيل هيچگاه به آنجا گام ننهاده بود، سپس از پيش ديده پيغمبر پرده بر داشته شد و خدا از نور عظمت خويش به آنحضرت آنچه دوست داشت ارائه فرمود: (درباره آيه شريفه (((ديدگان او را در نيابند ولى او ديدگان را دريابد.

9-ابن سنان گويد: امام صادق عليه السلام راجع به آيه (104 سوره 6) ديدگان او را در نيابند، فرمود: مقصود احاطه وهم است (يعنى معنى مقصود از آيه شريفه اينستكه خدا در خاطرها نگنجد و چشم دل باو دست نيابد) مگر نمى بينى خدا چه مى فرمايد (آيه 104 سوره انعام) از پروردگارتان بصيرتها سوى شما آمده، كه مقصود بينائى بچشم نيست (و نيز در آيه 104 سوره 6) فرمايد هر كه بينا شد بسود خودش باشد كه

ص: 51

مقصود بينائى بچشم نيست، (سپس فرمايد) و هر كه كور گشت بزيان خودش باشد، كه مقصود كورى چشم نيست، همانا مقصود احاطه وهم است چنانكه مى گويند فلانى بشعر بيناست و فلانى بفقه بيناست و فلانى بسكه پول بيناست و فلانى بلباس بيناست، خدا بزرگوارتر از اينست كه بچشم ديده شود. (خلاصه اينكه چون ديدن خدا بچشم محالست و هيچكس خيال آنرا نمى كند آيه شريفه آنرا نفى نكرده است تا از قبيل توضيح واضح باشد بلكه مقصود از آيه شريفه احاطه وهم است بخدا و گنجيدن كنه ذات در خاطر انسان كه چون توهم اين معنى ممكن است آيه شريفه آنرا نفى نموده.

10- ابوهاشم گويد: بامام رضا(علیه السلام)عرض كردم: مى توان خدا را توصيف نمود؟ فرمود: مگر قرآن نمى خوانى؟ عرض كردم: چرا فرمود: مگر نخوانده ئى گفته خدايتعالى را (((أبصار دركش نكنند و خاطرات دلها از بينائى چشمها قويتر است، خاطرات او را درك نكنند و او خاطرات را درك كند.

11- ابوهاشم گويد: بحضرت جواد(علیه السلام)آيه (((لاتدركه الابصار وهو يدرك الابصار))) را عرض كردم، فرمود: اى ابا هاشم خاطره دلها دقيقتر از بينائى چشمهاست، زيرا تو گاهى با خاطره دلت سند و هند و شهرهائيكه به آنها نرفته اى درك مى كنى ولى با چشمت درك نميكنى، خاطره دلها خدا را درك نكنند تا چه رسد به بينائى چشمها.

12-هشام بن حكم گويد: تمام اشياء با دو چيز درك شوند: حواس پنجگانه و دل، و ادراك حواس بر سه قسم است: 1- ادراك بوسيله دخالت 2- ادراك بوسيله لمس كردن 3- ادراك بدون دخالت و لمس کردن. اما ادراك بوسيله دخالت در صداها و بوئيدنيها و چشيدنيها است (كه صوت داخل گوش شود و هواى متعفن داخل بينى و چشيدنى داخل بصاق و زبان) و اما ادراك بلمس در شناختن اشكال هندسى مانند مربع و مثلث (چنانچه در تاريكى دست روى جسم مثلث و مربع گذاريم) و نيز در شناختن نرمى و زبرى و گرمى و سردى است و اما ادراك بی دخالت و لمس کردن با چشم است زيرا كه چشم چيزها را درك مى كند بدون لمس و دخالت در جانب خود و نه در جانب آنها (مثلا انسان كه قلمرا مى بيند نه قلم بچشم او در آيد و به آن سايد و نه چشم بطرف قلم رود و اينكار كند) و ادراك بچشم راه و وسيله مخصوصى دارد، راهش هوا و وسيله اش روشنى است كه چون راه بين چشم و هدف متصل شد و وسيله برجا بود، چشم آنچه را در ملاقاتش باشد مانند رنگها و پيكرها درك كند و اگر چشمرا بچيزى وادارند كه راهى برايش نباشد بازگشت كند و پشت سرشرا (كه پيكر بيننده است) نشان دهد، مانند كسيكه در آينه بنگرد چشمش در آينه نفوذ نكند و چون راه نفوذ در آينه را ندارد بازگشت كند و پشت سرشرا نشان دهد، همچنين كسيكه در آب صاف بنگرد بينائيش بر گردد و پشت سر شرانشان دهد زيرا راهى براى نفوذ چشمش نيست و اما دل تسلطش بهوا و فضاى جهانست، و او آنچه را در فضاست درك كند و بخاطر گذراند، و اگر دل را بدرك آنچه در فضا نيست وادار كند و آن شناختن خداى جل و عز است زيرا كسى

ص: 52

كه چنين كند غير آنچه در فضاست درك نكند چنانچه راجع بچشم گفتيم، خدا بزرگتر از اينستكه مانند خلقش باشد.

توضيج اين روايت مرسل و موقوفست يعنى سندش بامام(علیه السلام)نرسيده و تنها از قول هشام بن حكم كه از اكابر اصحاب حضرت صادق و بلكه شاگرد اول مكتب آنحضرت است نقل شده است پس سخن او متخذ از فرمايش امام عليه السلام و يا عين كلام آنحضرتست.

باب نهى از توصيف خدا به غير آنچه خود توصيف نموده

1- ابن عتيك گويد: بامام صادق عليه السلام نامه نوشتم و توسط عبدالملك بن اعين فرستادم كه: مردمى در عراق خدا را بشكل و ترسيم وصف ميكنند، اگر صلاح دانيد خدا مرا قربانت كند روش درست خداشناسى را برايم مرقوم داريد. حضرت بمن چنين نوشت: خدايت رحمت كناد از خداشناسى و عقيده مردم معاصرت سئوال كردى، برتر است آنخدائيكه چيزى مانند او نيست و او شنوا و بيناست، برتر است از آنچه توصيف كنند: توصيف كنندگانيكه او را بمخلوقش تشبيه كنند و بر او تهمت زنند، بدان كه خدايت رحمت كنادروش درست خدا بر كنار ساز، نه سلب درست است و نه تشبيه (يعنى نه نفى و انكار خدا و نه تشبيه او بمخلوق) اوست خداى ثابت موجود، برتر است خدا از آنچه واصفان گويند، از قرآن تجاوز نكنيد كه پس از توضيح حق گمراه شويد.

2- ابو حمزة گويد: امام چهارم عليه السلام بمن فرمود: اى ابا حمزة: همانا خدا بهيچ محدوديتى توصيف نشود، پروردگار ما بزرگتر از وصف است، چگونه بمحدوديت وصف شود آنكه حدى ندارد بينائيها او را درك نكنند و او بينائيها را درك كند و او لطيف و آگاهست.

3-خزرازو محمد بن حسين گويند: خدمت حضرت رضا شرفياب شديم و براى آنحضرت نقل كرديم، روايتيكه: محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) پروردگارش را بصورت جوان آراسته سى ساله ديده و گفتم: هشم و بن سالم و صاحب طلاق و ميثمى ميگويند: خدا تا ناف ميان خالى بود و باقى تنش توپر، حضرت براى خدا بسجده افتاد و فرمود: منزهى تو، ترا نشناختند و يگانه ات ندانستند، از اين رو برايت صفت ترا شيدند، منزهى تو، اگر ترا ميشناختند به آنچه خود را توصيف كرده ئى توصيف ميكردند، منزهى تو، چگونه بخود اجازه دادند كه ترا بديگرى تشبيه كنند بار خدايا، من ترا جز به آنچه خود ستوده ئى نستانم و بمخلوقت مانند نسازم، تو هر خيرى را سزاوارى، مرا از مردم ستمگر قرار مده سپس بما توجه نمود و فرمود: هر چه بخاطرتان گذشت خدا را غير آن دانيد، بعد فرمود: ما آل محمد طريق معتدلى (صراط مستقيمى) باشيم كه غلو كننده بما نرسد و عقب افتاده از ما نگذرد (مثل آنكه ما اميرالمؤمنين عليه السلام را خليفه بلافصل دانيم ولى يكدسته غلو كرده او را خدا دانند و يكدسته عقب افتاده در رتبه چهارمش دانند، ايندو دسته بايد در عقيده خود را بما كه در

ص: 53

حد وسطيم رسانند تا نجات يابند) اى محمد هنگاميكه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بعظمت پروردگارش نظر افكند جوان آراسته و در سن سى سالگى بود اى محمد! پروردگار عزوجل من بزرگتر از اينست كه بصفت آفريدگان باشد. عرض كردم: قربانت گردم، كى بود كه دو پايش در سبزه بود؟ فرمود: محمد (صلى الله عليه و اله وسلم) بود كه چون با دل متوجه پرودگارش شد، خدا او را در نورى مانند نور حجت (معارف و عقول) قرار داد تا آنجا كه آنچه در حجت بود برايش هويدا گشت، همانا نور خدا که از او خلقت شده، نور سبز و سرخ و سفيد و رنگهاى ديگر است، اى محمد! عقيده ما همان است كه قرآن و حديث به آن گواهى دهد.

4- امام چهارم عليه السلام فرمود: اگر اهل آسمان و زمين انجمن كنند كه خدا را به عظمتش توصيف كنند نتوانند:

5- سهل از قول همدانى گويد كه من نوشتم به امام كه دوستان شما در اين شهر در توحيد اختلاف دارند: بعضى گويند: او جسم است و بعضى گويند صورتست، حضرت بخط خود نوشت: منزه باد آنكه محدود نباشد و به وصف در نيايد چيزى مانند او نيست و او شنوا و داناست (سهل گويد كه همدانى گفت: دانا) يا گفت بينا.

6- محمد بن حكيم گويد: موسى بن جعفر عليه السلام به پدرم نوشت: خدا بالاتر و والاتر و بزرگتر از اين است كه حقيقت صفتش درك شود، پس او را به آنچه خود توصيف نموده بستائيد و از غير آن باز ايستيد (از پيش خود چيزى نگوئيد).

7- مفصل گويد از حضرت ابوالحسن عليه السلام مطلبى از صفت خدا پرسيدم، فرمود: از آنچه در قرآن است تجاوز نكنيد.

8- كاشانى گويد: به امام عليه السلام نوشتم كه معاصرين ما درباره توحيد اختلاف دارند، حضرت نوشت منزه باد آنكه محدود نباشد و به وصف در نيايد، چيزى مانند او نيست و او شنوا و بيناست.

9- نيشابورى گويد: بامام عليه السلام نوشتم كه مردم زمان ما درباره توحيد اختلاف دارند: بعضى گويند: او جسم است و بعضى گويند صورت است، حضرت به من نوشت: منزه باد اونكه محدود نباشد و به وصف در نيايد، چيزى مانند او نيست و او به چيزى نماند و او شنوا و بيناست.

10-سهيل گويد: در سال 255 به حضرت عسكرى نوشتم كه اصحاب ما شيعيان در توحيد اختلاف دارند: برخى گويند او جسم است و بعضى گويند او صورت است اگر صلاح بدانى به چاكر خود لطف كنيد و به من بياموزيد آنچه را كه بر آن بايستم و از آن تجاوز نكنم انجام ميدهم، حضرت به خط خود مرقوم فرمود از توحيد پرسيدى در صورتى كه از شما بركنار است (وظيفه شما نيست) خدا يگانه و يكتاست، نزاده و زاده نشده و چيزى همتاى او نيست، او خالق است و مخلوق نيست خداى تبارك و تعالى هر چه خواهد از جسم و غير جسم بيافريند و خودش جسم نيست، آنچه خواهد صورتگرى كند و خودش صورت نيست،

ص: 54

سپاسش بزرگست و نامهايش مقدستر از آنكه برايش مانندى جز خود او باشد، چيزى مانندش نيست و او شنوا و بيناست.

11- امام صادق عليه السلام فرمود: همانا خدا را توصيف نتوان كرد چگونه توان توصيفش نمود كه در كتابش فرمايد: (91 سوره 6) خدا را چنانكه شأن اوست نشناختند، پس خدا با هيچ مقياسى توصيف نشود جز آنكه بزرگتر از آنست.

12- امام صادق عليه السلام فرمود: خدا بزرگست و با بندگان توصيفش نتوانند و به حقيقت عظمتش نرسند، بينائيها او را درك نكنند و او بينائيها را درك كند و او لطيف و آگاهست، به چگونگى و جايگزينى و چه سوئى توصيف نشود (نتوان گفت خدا چگونه است يا به كجاست يا در چه سواست) چگونه توانم او را به چگونگى وصف كنم با اينكه چگونگى را او آفريد تا چگونگى شد و بوسيله چگونگى كه براى ما قرار داد چگونگى شناخته شد يا چگونه توانم او را به جايگزينى وصف كنم در صورتيكه او جا را آفريد تا جا محقق شد و ما به وسيله جايگزينى كه براى ما قرار داد معنى جايگزينى را فهميديم، يا چگونه توانم او را به در چه سواست وصف كنم در صورتيكه او سو و جهت آفريد تا آن محقق شد و ما به وسيله جهتى كه براى خود ما قرار داد سو و جهت را فهميديم، پس خداى تبارك و تعالى در همه جا داخل و از همه چيز خارج است (علم و قدرتش به همه جا احاطه دارد و ذاتش غير همه چيز است) بينائيها دركش نكنند و او بينائيها را درك كند (چشم در حاليكه همه چيز را مى بيند خودش را و ديدنش را و ابزار ديدنش را درك نمى كند اما خدا اينها را درك مى كند تا چه رسد به چيزهائيكه چشم مى بيند چنانچه در آيه ديگر فرمايد نگاه خيانت آميز را مى داند) شايسته پرستشى جز خداى فراز و بزرگ نيست و او لطيف است و آگاه.

باب نهى از جسم و صورت درباره خدا

1- ابن ابى حمزة گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم: من از هشام بن حكم شنيدم كه از شما روايت ميكرد كه: خدا جسمى است، توپر، نورانى شناختنش ضرورى، بهر كس از مخلوش كه خواهد منت نهد، حضرت فرمود: منزه باد، آنكه كسى جز او نداند كه او چگونه است، چيزى مانندش نيست و او شنوا و بيناست. محدود نگردد، بحس در نيايد، سوده نشود، حواس دركش نكنند، چيزى بر او احاطه نكند نه جسم است و نه صورت و نه ترسيم و نه محدود.

2- حمزة بن محمد گويد: حضرت ابى الحسن عليه السلام نوشتم و درباره جسم و صورت از او پرسيدم، حضرت نوشته است كه منزه باد آنكه چيزى مانندش نيست، نه جسم است و نه صورت.

3-محمد بن زيد گويد خدمت حضرت رضا شرفياب شدم و درباره توحيد پرسيدم، حضرت برايم ديكته كرد: ستايش خدا را است كه همه چيز را بدون نقشه پديد آورد و بقدرت و حكمت خويش اختراعشان كرد آنها را از چيزى نيافريد تا اختراع صادق نيايد و علت و سببى در ميان نبود تا ابتكار صحيح نباشد آنچه را

ص: 55

خواست چنانچه خواست با يكتائى خويش براى اظهار حكمت و حقيقت ربوبيتش آفريد، خردها او را به دست نگيرد و خاطرها به او نرسند، بينائيها دركش نكنند و در اندازه نگنجد، در آستانش تعبير ناتوان و بينائى ها در مانده اند هر گونه ستايش در مقام او نارسا است، بى پرده نهان است و بى پوشش پوشيده، ناديده شناخته شده و بى تصور ستوده گرديده و بى جسم توصيف شده، شايسته ستايشى جز خداى بزرگ متعال نيست.

4- محمد بن حكيم گويد: براى موسى بن جعفر عليه السلام گفتار جواليقى را بيان كردم و گفتار هشام بن حكم را حكايت نمودم: خدا جسم است، حضرت فرمود: خداى تعالى را چيزى مانند نيست، چه دشنام و ناسزائى بزرگتر است از گفته كسى كه خالق همه چيز را به جسم يا صورت يا مخلوقش يا محدوديت و اعضاء توصيف كند خداى از اين گفتار بسيار برترى دارد.

5- ابن فرج گويد: به حضرت ابوالحسن عليه السلام نوشتم درباره قول هشام بن حكم كه خدا جسم است و هشام بن سالم كه او صورت است پرسيدم حضرت نوشت: سرگردانى حيرت زده را از خود دور كن و از شيطان به خدا پناه بر اين گفتار، گفتار آن دو هشام نيست. (زيرا اين دو نفر از بزرگان و ثقات اصحاب مى باشند).

باب صفات ذات

1- ابوبصير گويد: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمود خداى عزوجل هميشه پروردگار ما و علم عين ذاتش بوده آنگاه كه معلومى وجود نداشت و شنيدن عين ذاتش بود زمانيكه شنيده شده اى وجود نداشت و بينائى عين ذاتش بوده آنگاه كه ديده شده ئى وجود نداشت و قدرت عين ذاتش بوده زمانيكه مقدورى نبود، پس چون اشياء را پديد آورد و معلوم موجود شد علمش بر معلوم منطبق گشت و شنيدنش بر شنيده شد و بينائيش بر ديده شده و قدرتش بر مقدور ابوبصير گويد: عرض كردم: پس خدا هميشه متكلم است؟ فرمود: كلام صفتى است پديد شونده ازلى و قديم نيست، خداى بود و متكلم نبود.

2- امام باقر(علیه السلام)فرمود: خداى عزوجل بود و چيزى با او نبود و هميشه عالم بود به آنچه پديد مى آيد و علم او به آن پيش از بودنش مانند علم اوست به آن بعد از بودنش.

3- كاهلى گويد: درباره جمله (((سپاس خدا راست تا نهايت علمش))) كه در دعائى است بحضرت ابوالحسن عليه السلام نوشتم و پرسيدم. حضرت بمن نوشت: نگو (((نهايت علمش))) زيرا علمش را نهايى نيست بلكه بگو (((نهايت رضايتش))) (زيرا كه رضايت او مربوط باعمال صالح بندگانست كه محدود و متناهى است).

4-ايوب بن نوح گويد: بحضرت ابوالحسن عليه السلام نوشتم و از او پرسيدم: آيا خداى عزوجل عالم بود به هر چيز پيش از آنكه آنها را بيافريند و پديد آرد يا آنكه نمى دانست تا آنها را آفريد و آفرينش و بودن آنها را اراده كرد و علم پيدا كرد به مخلوق هنگاميكه خلق كرد و بموجود هنگامى كه موجود كرد؟ پس به خط

ص: 56

خود مرقوم فرمود: خدا هميشه به همه چيز علم دارد پيش از خلقت آنها مانند علم داشتنش به آنها بعد از خلقتشان.

5- جعفر بن محمد بن حمزة گويد نوشتم بامام عليه السلام و پرسيدم كه دوستان شما درباره علم خدا اختلاف دارند بعضى گويند: خدا پيش از خلقت اشياء هم عالمست و بعضى گويند: ما نمى گوئيم خدا هميشه عالمست، زيرا معنى مى داند، خلق مى كند است پس اگر علم هميشگى براى او ثابت كنيم: چيزى هميشگى با او ثابت كرده ايم (و قائل بدو قديم شده ايم) اگر صلاح بدانيد خدايم قربانت كند نسبت باين موضوع چيزى بمن بياموزيد تا بر آن بايستم و از آن در نگذرم، حضرت بخط خود مرقوم فرمود خدا هميشه عالم است پرخير و بلند است ياد او.

6- فضيل گويد: بامام باقر عليه السلام عرضه داشتم: قربانت، اگر صلاح بدانيد بمن بفهمانيد كه آيا خداى جل وجهه پيش از اينكه مخلوق را بيافريند مى دانست كه يكتاست؟ زيرا دوستان شما اختلاف كرده، بعضى گويند: پيش از آنكه مخلوقى آفريند عالم بود و بعضى گويند معنى مى دانيد خلق مى كند است پس خدا امروز مى داند كه پيش از خلقت اشياء يگانه بوده و اينها گويند اگر ثابت كنيم كه او هميشه بيگانگى خود عالم بوده در ازل با او چيز ديگرى ثابت كرده ايم. آقاى من اگر صلاح دانيد بمن بياموزيد چيزى را كه از آن تجاوز نكنم: حضرت نوشت: خداى تبارك و تعالى ذكره هميشه عالم است.

باب ديگرى كه از جمله باب اولست

1- از علی بن ابراهیماز امام صادق علیه السلام که فرمودند در صفت قدیم که او واحد، صمد و يكتا معنى است، معانى زياد و مختلفى ندارد (علم و قدرت و ساير صفاتش همه بذاتش بر مى گردند بلكه عين ذاتند (عرض كردم مردمى از اهل عراق معتقدند كه او مى شنود بوسيله غير آنچه مى بيند و مى بيند بوسيله غير آنچه مى شنود، فرمود دروغ گفتند و از دين منحرف شدند و خدا را تشبيه كردند خدا برتر از آنست خدا شنوا و بيناست، مى شنود به آنچه مى بيند و مى بيند به آنچه مى شنود، عرض كردم: آنها عقيده دارند كه خدا بيناست به همان معنائيكه آنها از بينائى تعقل مى كنند فرمود: خداى برتر است، تعقل شود هر چيز كه بصفت مخلوق باشد و خدا چنين نيست.

2-امام صادق بزنديقى كه به آن حضرت عرض كرد: آيا خدا شنوا او بيناست؟ فرمود: خدا شنوا و بيناست شنواست بدون عضو، بيناست بدون ابزار، بلكه بذات خود مى شنود و بذات خود مى بيند و اينكه گويم بذات خود مى شنود معنيش اين نيست كه او چيزيست و ذات چيز ديگر، ولى چون تو از من پرسيدى براى فهمانيدن بتو خواستم آنچه در دل دارم بلفظ آورم، پس مى گويم خدا مى شنوم به تمام ذاتش ولى نه به آن معنى كه ذاتش بعض و پاره داشته باشد چنانكه تمام ما داراى بعض است بلكه مقصودم فهمانيدن بتو

ص: 57

و تعبير از ضميرم بود و بازگشت سخنم به اين است كه او شنوا، بينا، دانا: آگاهست بدون آنكه ذات و صفتش اختلاف پيدا كند (براى اين

باب اراده از صفات فعل است و ساير صفات فعل

1- عاصم گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم: خدا هميشه مريد (با اراده) است؟ فرمود: مريد نمى باشد مگر با بودن مراد (اراده شده) با او، خدا هميشه عالم و قادر است و سپس اراده كرده است (هنگامى كه خواست چيزى خلق كند).

2- بكيربن اعين گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم علم و مشيت خدا با هم فرق دارند يا يك چيزند فرمود: علم غير مشيت است (دانستن غير خواستن است) مگر نمى بينى كه خودت مى گوئى اين كار خواهم كرد و اگر خدا بخواهد و نمى گوئى اين كار خواهم كرد اگر خدا بداند، پس اينكه گوئى اگر خدا بخواهد دليل است بر اينكه خدا نخواسته و چون خواست، آنچه را خواست چنانچه خواست واقع شود، پس علم خدا پيش از مشيت اوست.

3- صفوان گويد: بحضرت ابوالحسن عليه السلام عرض كردم، اراده خدا و اراده مخلوق را برايم بيان كنيد، فرمود: اراده مخلوق ضمير و آهنگ درونى او است و آنچه پس از آن از او سر مى زند، و اما اراده خداى تعالى همان پديد آوردن اوست نه چيز ديگر، زيرا او نينديشد و آهنگ نكند و تفكر ننمايد، اين صفات در او نيست و صفات مخلوقست، پس اراده خدا همان فعل او است نه چيز ديگر، به هر چو خواهد موجود شود گويد (((باش پس مى باشد))) (موجود شو بلافاصله موجود شود) بدون لفظ و سخن بزبان و آهنگ و تفكر، و اراده خدا چگونگى ندارد چنانچه ذات او چگونگى ندارد.

4- يكى از شيعيان از محضر امام باقر عليه السلام شرفياب شد كه عمروبن عبيد وارد شد و گفت: قربانت خداى تبارك و تعالى كه فرمايد: (((هر كه غضب من به او در آيد سقوط كند))) معنى اين غضب چيست؟ فرمود آن كيفر است، اى عمرو كسيكه گمان كند خدا از حالى به حال ديگر در آيد او را بصفت مخلوق توصيف نموده است، خداى تعالى را چيزى از جا نكند تا تغييرش دهد (او مخلوق است كه غضب از جايش بكند و تغييرش دهد).

5-هشام بن حكم گويد: از جمله پرسش زنديق از امام صادق عليه السلام اين بود كه: خدا خشنودى و خشم دارد؟ حضرت فرمود آرى ولى خشم و خشنودى او طبق آنچه در مخلوقين پيدا مى شود نيست، زيرا كه خشنودى حالتى است كه به انسان وارد مى شود و او را از حالى به حالى بر مى گرداند چونكه مخلوق تو خالى ساخته شده و به هم آميخته است، هر چيز در او راه دخولى دارد و خالق ما را راه دخولى بر اشياء نيست زيرا او يكتاست، ذاتش يگانه و صفتش يگانه است، پس خرسندى او پاداش او و خشمش كيفرش

ص: 58

مى باشد بدون اينكه چيزى در او تأثير كند و او را برانگيزاند و از حالى به حالى گرداند، زيرا اين تغييرات از صفات مخلوقين ناتوان نيازمند است.

باب حدوث اسماء

1- امام صادق عليه السلام فرمود: خداى تبارك و تعالى اسمى آفريد كه صداى حرفى ندارد، بلفظ ادا نشود تن و كالبد ندارد، بتشبيه موصوف نشود، برنگى آميخته نيست، ابعاد و اضلاع ندارد، حدود و اطراف از او دور گشته، حس توهم كننده باو دست نيابد، نهانست بى پرده، خداى آن را يك كلمه تمام قرار داد داراى چهار جزء مقارن كه هيچ پيش از ديگرى نيست، سپس سه اسم آن را كه خلق به آن نياز داشتند هويدا ساخت و يك اسم آن را نهان داشت و آن همان اسم مكنون و مخزونست، و آن سه اسمى كه هويدا گشت ظاهرشان (((الله))) تبارك و تعالى است، و خداى سبحان براى هر اسمى از اين اسماء چهار ركن مسخر فرمود كه جمعا 12 ركن مى شود، سپس در برابر هر ركنى 30 اسم كه به آنها منسوبند آفريد كه آنها، رحمن رحيم، ملك، قدوس، خالق بارئى و مصور، حى قيوم، بى چرت و خواب و عليم، خبير. سميع، بصير حكيم، عزيز، جبار، متكبر، على، عظيم، مقتدر، قادر، سلام، مؤمن، مهيمن، منشى، بديع رفيع جليل، كريم، رزاق: زنده كننده، مى راننده، باعث، وارث، مى باشد، اين اسماء با اسماء حسنى تا 360 اسم كامل شود فروع اين سه اسم مى باشند و آن سه اركانند و آن يك اسم مكنون مخزون بسبب اين اسماء سه گانه پنهان شده، اينست معنى قول خداوند (110 سوره 17) بگو خدا را بخوانيد يا رحمان را بخوانيد هر كدام را بخوانيد نامهاى نيكو از اوست.

توضيح مرحوم مجلسى ره گويد: اين حديث از احاديث متشابه و اسرار غامض است كه جز خدا و راسخين در علم تأويل آن ندانند پس بهتر اينستكه نسبت به آن سكوت كنيم و اقرار نمائيم كه فهم ما عاجز از درك آن است. ولى با وجود اين مى فرمايد بواسطه پيروى از ديگران كه در اين حديث سخن گفته اند سخنى بر سبيل احتمال مى گوئيم.

باب معانى اسماء و اشتقاق آنها

1-ابن سنان گويد: از امام صادق عليه السلام تفسير (((بسم الله الرحمن الرحيم))) را پرسيدم، فرمود: باء بهاء (روشنى) خدا و سين سناء (رفعت) خداست و ميم مجد (بزرگوارى) خداست و بعضى روايت كرده اند كه ميم ملك (سلطنت) خداست و الله معبود هر چيزيست، رحمن مهربان است بتمام خلقش، رحيم مهربانست بخصوص مؤمنين.

ص: 59

2-هشام بن حكم از امام صادق عليه السلام راجع باشتقاق اسماء خدا پرسيد، الله از چه مشتق است؟ فرمود: اى هشام الله مشتق از اله (پرستش شده) است و پرستش شده شايسته پرستشى لازم دارد، و نام غير صاحب نام است كسيكه تنها نام را بدون صاحب نام پرستد كافر گشته و در حقيقت چيزى نپرستيده است و هر كه نام و صاحب نام است را پرستد مشرك گشته و دو چيز پرستيده است و كسيكه صاحب نامرا پرستد نه نام را آنست يكتا پرستى، اى هشام فهميدى؟ عرض كردم: توضيح بيشترى برايم دهيد، فرمود: خدا را نودونه نام است اگر نام همان صاحب نام باشد بايد هر اسمى از آنها معبودى باشد، ولى خدا معنى (و ذات يگانه) ايستكه همه اين اسماء بر او دلالت كند و همه غير او باشند، اى هشام نان اسم خوردنى ست و آب اسم آشاميدنى و جامه اسم پوشيدنى و آتش اسم سوختنى، فهميدى اى هشام بطوريكه بتوانى دفاع كنى و بر دشمنان ما كه با خدا ديگرى را شريك گرفته اند در مباحثه غلبه كنى؟ عرض كردم آرى، فرمود اى هشام خدايت به آن سود دهد و بر آن پا بر جايت دارد، هشام گويد: از زمانيكه از آنمجلس بر خاستم ديگر در بحث توحيد كسى بر من غلبه نكرد.

3- از حضرت موسى بن جعفر(علیه السلام)راجع به معنى الله سؤال شد فرمود: خدا بر هر چيز كوچك و بزرگ تسلط دارد (چون استيلاء و تسلط بر همه موجودات لازمه معنى الوهيت است حضرت بلازم معنى پاسخش داد.)

4- ابن هلال گويد: از حضرت رضا (علیه السلام)تفسير قول خدا (آيه 36 سوره 24) خدا نور آسمانها و زمين است را پرسيدم فرمود: خدا هادى اهل آسمانها و هادى اهل زمين است و در روايت برقى بلفظ مصدر يا ماضى وارد شده.

5- ابن ابى يعفور گويد: از حضرت صادق عليه الس لام راجع بقول خدا (((او اول و آخر است))) پرسيدم و گفتم. معنى اول را فهميدم و اما آخر را شما تفسيرش را برايم بيان كنيد. فرمود: هر چيز جز پروردگار جهانيان نابود شود و دگرگون گردد يا نابودى و دگرگونى از خارج باو را يابد يا رنگ و شكل و وصفش عوض شود و از زيادى بكمى و از كمى بزيادى گرايد، تنها اوست كه هميشه بيك حالت بوده و باشد اوست اول و پيش از هر چيز و اوست آخر براى هميشه، صفات و أسماء گوناگون بر او وارد نشود چنانكه بر غير او وارد شود، مانند انسان كه گاهى خاك و گاهى گوشت و خون و گاهى استخوان پوسيده و نرم شده است و مانند غوره خرما كه گاهى بلح و گاهى بسر و گاهى خرماى تازه و گاهى خرماى خشك است كه اسماء و صفات مختلف بر آن وارد شود و خداى عز وجل بخلاف آنست -.

ص: 60

شرح -بلح و بسر دو دو مرحله از مراحل خرماى نارس است كه در فارسى اسمى براى آن نيافتم مقصود اين است كه خرما شكل و رنگ و مزه اش بمرور زمان تغيير مى كند و طبق اين تغيير اسمش هم تغيير مى كند ولى خداى عزوجل را هيچ گونه تغييرى نيست.

6- چون از امام صادق عليه السلام راجع باول و آخر سؤال شد، فرمود: اولى است كه پيش از او اولى نبوده و آغازى او را سبقت نگرفته (از چيزى پيش از خود پديد نيامده) و آخريست كه آخريتش از ناحيه پايان نيست چنانكه از صفت مخلوقين فهميده مى شود (چنانكه گوئيم جمعه آخر هفته است كه آخر بودن جمعه از ناحيه پايان هفته بودنش مى باشد) ولى خدا قديمست، اولست، آخر است، هميشه بوده و هميشه مى باشد بدون آغاز و بدون پايان پديد آمدن بر او وارد نشود و از حالى بحالى نگردد، خالق همه چيز است.

7- ابوهاشم گويد خدمت حضرت جواد عليه السلام بودم كه مردى از آنحضرت پرسيد و گفت بمن بگوئيد آيا اسماء و صفاتيكه در قرآن براى پروردگار هست، آن اسماء و صفات، خود پروردگار است حضرت فرمود: سخن تو دو معنى دارد، اگر مقصود تو كه گوئى اينها خود او هستند اينستكه خدا متعدد و متكثر است كه خدا برتر از آنست ( كه متكثر باشد) و اگر مقصودت اين است كه اين اسماء و صفات ازلى (هميشگى) مى باشند، ازلى بودن دو معنى دارد: (اول) و اگر بگوئى خدا هميشه با آنها علم داشته و سزاوار آنها بوده، صحيح است (دوم) و اگر بگوئى تصوير آنها و الفباى آنها و حروف مفرده آنها هميشگى بوده، پناه مى برم بخدا كه با خدا چيز ديگرى در ازل بوده باشده بلكه خدا بود و مخلوقى نبود، سپس اين اسماء و صفات را پديد آورد تا ميان او و مخلوقش واسطه باشند و بوسيله آنها بدرگاه خدا تضرع كنند و او را پرستش نمايند و آنها ذكر او باشند، خدا بود و ذكرى نبود و كسى كه بوسيله ذكر ياد شود همان خداى قديمست كه هميشه بوده و اسماء و صفات مخلوقند و معانى آنها و آنچه از آنها مقصود است همان خدائيستكه اختلاف و بهم پيوستگى او را سزاوار نيست، چيزيكه جزء دارد اختلاف و بهم پيوستگى دارد (نه خداى يگانه يكتا) پس نبايد گفت: خدا بهم پيوسته است و نه خدا كم است و نه زياد است بلكه او بذات خود قديمست، زيرا هر چيز كه يكتا نباشد تجزيه پذير و خدا يكتاست و تجزيه پذير نيست و كمى و زيادى نسبت به او تصور نشود هر چيز كه تجزيه پذيرد و كم و زيادى نسبت باو تصور شود مخلوقى است كه بر خالق خويش دلالت كند، اينكه گوئى خدا تواناست خبر داده اى كه چيزى او را ناتوان نكند و با اين كلمه ناتوانى را از او برداشته اى و ناتوانى را غير او قرار داده اى و نيز اينكه گوئى خدا عالمست، با اين كلمه جهل را از او بر داشته اى و جهل را غير او قرار داده اى و چون خدا همه چيز را نابود كند، صورت تلفظ و مفردات حروف را هم نابود كند و هميشه باشد آنكه علمش هميشگى است.

آن مرد عرض كرد (اگر الفاظ از بين رود) پس چگونه پروردگار خود را شنوا مى ناميم؟ فرمود: از آن جهت كه آنچه با گوش درك شود بر خدا پوشيده نيست ولى او را بگوشى كه در سر فهميده مى شود توصيف نمى كنم،

ص: 61

همچنين او را بينا مى ناميم از آن جهت كه آنچه درك شود مانند رنگ و شخص و غير اينها بر او پوشيده نيست ولى او را به بينائى نگاه چشم توصيف نكنيم و همچنين او را لطيف ناميم براى آنكه بهر لطيفى داناست (چيز كوچك و دقيق) مانند پشه و كوچكتر از آن و محل نشو و نماى او و شعور و شهوت جنسى او و مهرورزى به اولادش و سوار شدن بعضى بر بعض ديگر بردن خوردنى و آشاميدنى براى اولادش در كوهها و كويرها و نهرها و خشكزارها، از اينجا دانستيم كه خالق پشه لطيف است بدون كيفيت، كيفيت تنها براى مخلوقست كه چگونگى دارد، و همچنين پروردگار خود را توانا ناميم نه از جهت توانائى مشت كوبى كه ميان مخلوق معروف است، اگر توانائى او توانائى مشت كوبى معمول ميان مخلوق باشد تشبيه به مخلوق مى شود و احتمال زيادت برد و آنچه احتمال زيادت برد احتمال كاهش برد و هر چيز كه ناقص و كاست باشد قديم نباشد و چيزى كه قديم نيست عاجز است، پس پروردگار ما تبارك و تعالى نه مانند است و نه ضد و نه همتا و نه چگونگى و نه پايان و نه ديدن بچشم، بر دلها تحريم شده است كه تشبيهش كنند و بر خاطرها كه محدودش كنند و بر انديشه ها كه پديد آمده اش دانند، او از ابزار مخلوقش و نشانه هاى آفريدگانش بالا و بر كنار است، و از آن برترى بسيارى دارد.

8- مردى خدمت امام صادق عليه السلام عرض كرد: الله اكبر (خدا بزرگتر است) فرمود، خدا از چه بزرگتر است؟ عرض كرد: از همه چيز، فرمود: خدا را محدود ساختى، عرض كرد: پس چه بگويم؟ فرمود: بگو خدا بزرگتر از آنستكه وصف شود.

9- جميع گويد: امام صادق عليه السلام از من پرسيد: معنى الله اكبر چيست؟ عرض كردم خدا بزرگتر از همه چيز است، فرمود: مگر آنجا چيزى بود كه خدا بزرگتر از آن باشد، عرض كردم: پس چيست؟ فرمود: خدا بزرگتر از آنستكه وصف شود.

10- جواليقى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم گفته خداى عز و جل (((سبحان الله))) معنيش چيست؟ فرمود: تنزيه اوست.

11- ابوهاشم گويد: از امام جواد عليه السلام پرسيدم: معنى خدا يكتاست چيست؟ فرمود اتفاق همه زبانها بر يكتائى او چنانچه خودش فرمايد: اگر از آنها بپرسى كى آنها را آفريده؟ محققا ميگويند: خدا.

باب ديگريكه جزء باب اولست جز اينكه فرق ميان معانى اسماء خدا و اسماء مخلوق را اضافه دارد

1-جرجانى گويد: شنيدم كه حضرت ابوالحسن عليه السلام مى فرمود: خدا لطيف، آگاه، شنوا، بينا، يگانه، يكتا و بى نياز است، نزاده و زاده نشده و هيچكس همتاى او نيست، اگر او چنان باشد كه مشبهه گويند نه خالق از مخلوق شناخته شود و نه آفريننده از آفريده ولى اوست آفريننده، ميان او و كسى كه جسم و صورتش

ص: 62

داده و ايجادش كرده فرق است، زيرا چيزى مانند او نيست و او مانند چيزى نباشد، عرض كردم: آرى خدايم قربانت گرداند ولى شما فرموديد او يكتا و بى نياز است و فرموديد چيزى مانند او نيست در صورتيكه خدا يكتا است و انسان هم يكتا است، مگر يكتائى او شبيه يكتائى انسان نيست؟ فرمود: اى فتح محال گفتى، خدايت پا برجا دارد، همانا تشبيه نسبت بمعانى است، اما نسبت به اسمها همه يكى است و آنها بر صاحب نام دلالت كنند، بيانش اينستكه چون گفته شود انسان يكى است اين گفته خبر دادن از آن است كه انسان يك پيكر است و دو پيكر نيست ولى خود انسان يكى نيست زيرا اعضاء و رنگهايش مختلف است، كسيكه رنگهايش مختلف است يكى نيست، اجزاءش قابل تقسيم است، يكنواخت نيست، خونش غير گوشتش و گوشتش غير خونش باشد، عصبش غير رگهايش و مويش غير پوستش و سياهيش غير سفيدى او است همچنين است مخلوقهاى ديگر، پس انسان اسمش يكى است، معنايش يكى نيست، و خداى جل جلاله يكتاست يكتائى جز او وجود ندارد، در او اختلاف و تفاوت و زيادى و كمى نيست، اما انسان مخلوق و مصنوع است، از اجزاء مختلف و مواد گوناگون تركيب شده، جز اينكه در حال جمع اجزاء يك چيز است، عرض كردم: قربانت گردم، رهائى و آسودگيم بخشيدى، خدايت فرج دهد، لطيف و آگاه بودن خدا را كه فرمودى برايم تفسير كن چنانكه يكتا را تفسير كردى، من مى دانم كه لطف او غير از لطف مخلوق است به جهت فرق (ميان خالق و مخلوق) ولى دوست دارم برايم شرح دهيد، فرمود: اى فتح اينكه گوئيم خدا لطيف است بجهت آفريدن چيز لطيف و دانائيش بچيز لطيف است، مگر نمى بينى خدايت توفيق دهد و ثابت دارداثر ساخت و هنر او را در گياه لطيف و غير لطيف و در آفرينش لطيف مثل جاندار كوچك و پشه و كوچك آن و كوچكتر از آن كه بچشم در نيايد بلكه بواسطه كوچكى نر و ماده و نوزاد و پيش زاد آن تشخيص داده نشود و ما چون كوچكى اين حيوان را با لطافتش ديديم و نيز رهبرى شدنش بنزديكى با ماده و گريز از مرگ و گرد آوردن منافع خويش و جاندارانيكه در گردابهاى دريا و پوستهاى درختان و كويرها و بيابانها و فهمانيدن برخى از آنها اندكى از سخنش را و آنچه به بچه هاى خود مى فهماند و خوراك برايشان مى برد و باز موضوع رنگ آميزى آنها، سرخ با زرد و سفيد با قرمز و اينكه از خردى اندام به چشم ما هويدا نگردند، نه چشمان ما آن را بيند و نه دستهاى ما آن را لمس نمايد، از ملاحظه تمام اينها دانستيم كه خالق اين مخلوق لطيف در خلقت آنچه نام برديم لطافت بكار برده بدون رنج بردن و استعمال ابزار و آلت و نيز دانستيم كه هر كه چيزى سازد از ماده اى سازد ولى خداى خالق لطيف بزرگوار خلقت و صنعش از ماده اى نبوده.

2-حضرت امام رضا(علیه السلام)به يكى از اصحاب فرمود: بدان خدايت خير آموزد خداى تبارك و تعالى قديم است و قديم بودن صفتى است براى او كه خردمند را رهبرى مى كند به اينكه چيزى پيش از او نبوده و در هميشگى بودنش شريك ندارد، پس به اعتراف داشتن عموم خردمندان اين صفت معجزه را (يعنى قديم بودنى كه از درك آن عاجزند) براى ما روشن گشت كه چيزى پيش از خدا نبوده كه نسبت به دوامش هم

ص: 63

چيزى به او نيست (همه چيز فانى شوند و او باقى است (و گفته آنكه معتقد است كه پيش از او يا همراه او چيزى بوده باطل گشت زيرا اگر چيزى هميشه با او باشد خدا خالق او نخواهد بود چونكه او هميشه با خدا بوده پس چگونه خدا خالق كسى باشد كه هميشه با او بوده و اگر چيزى پيش از او باشد او اول خواهد بود نه اين و آن كه اول است سزاور است كه خالق ديگرى باشد، آنگاه خداى تبارك و تعالى خود را به نامهائى توصيف نموده كه چون مخلوق را آفريد و پرستش و آزمايشش آنرا خواست، ايشان را دعوت كرد كه او را به آن نامها بخوانند، پس خود را شنوا، بينا، توانا، قائم، گويا، آشكار، نهان، لطيف، آگاه، قوى، عزيز، حكيم، دانا و مانند اينها ناميد و چون بدخواهان تكذيب كننده اين اسماء را ملاحظه كردند و از طرفى از ما شنيده بودند كه از خدا خبر مى داديم كه چيزى مانند او نيست و مخلوقى حالش چون او نباشد گفتند: شما كه عقيده داريد خدا مانند و نظيرى ندارد پس چگونه در اسماء حسناى خدا را شريك او ساختيد و همه را نام خود پذيرفتيد، اين خود دليل است كه شما در تمام يا بعضى حالات مانند خدا هستيد زيرا نامهاى خوب را براى خودتان هم جمع كرديد.

ما به آنها جواب گوئيم همانا خداى تبارك و تعالى بندگانش را به اسمائى از اسماء خويش با اختلاف معانى الزام نموده است چنانكه يك اسم دو معنى مختلف دارد، دليل بر اين مطلب گفته خود مردم است كه نزد آنها پذيرفته و مشهور است و خدا هم مخلوقش را به همان گفته خطاب كرده و به آنچه مى فهمند با آنها سخن گفته تا نسبت به آنچه ضايع كردند حجت بر آنها تمام باشد، گاهى به مردى گفته مى شود: سگ، خر، گاو، شيلم، تلخ، شير، تمام اينها بر خلاف حالات مرد است، و اين اسمامى به معانى كه براى آنها نهاده شده بكار نرفته است، زيرا انسان نه شير است و نه سگ، اين را بفهم خدايت بيامرزد.

خدا هم كه عالم ناميده مى شود، بواسطه علم حادثى نيست كه چيزها را به آن دادند و بر نگهدارى امر آينده اش و تفكر در آنچه آفريند تباه كند آنچه را از مخلوقش نابود كرده استعانت جويد كه اگر اين علم نزدش حاضر نبود و از او غيبت كرده بود نادان و ناتوان باشد، چنانكه علما مخلوق را مى بينيم براى علم پديد آمده آنها عالم ناميده شوند زيرا پيش از آن نادان بودند بسا باشد كه همان علم از آنها دورى كند و بنادانى برگردند، و خدا را عالم نامند زيرا به چيزى نادان نيست، پس خالق و مخلوق در اسم عالم شريك شدند و معنى چنانكه دانستى مخلتف بود.

و باز پروردگار ما شنوا ناميده شد نه به اين معنى كه سوراخ گوشى دارد كه با آن آواز را بشنود و با آن چيزى نبيند مانند سوارخ گوش ما كه از آن مى شنويم ولى با آن نتوانيم ديد، اما خدا خود خبر دهد كه هيچ آوازى بر او پوشيده نيست و اين بر طبق آنچه ما اسم مى بريم نيست، پس او هم در اسم شنيدن با ما شريك است، ولى معنى مختلف است، همچنين است ديدن او با سوراخ چشم نيست چنانكه ما با سوراخ چشم خود ببينيم و از

ص: 64

آن استفاده ديگرى نكنيم ولى خدا بيناست و به هرچه توان نگاه كرد نادان نيست، پس در اسم بينائى با ماست و معنى مختلف است.

او قائم است ولى نه با اين معنى كه راست ايستاده و سنگينى روى ساق پا انداخته چنانچه چيزهاى ديگرى ايستند بلكه معنى آن اين است كه خدا حافظ و نگهدار است چنانكه كسى گويد فلانى قائم بامر ماست (مانند قيم صفار) و خدا بر هر جانى نسبت به آنچه انجام داده قائم است، و نيز (((قائم))) در زبان مردم بعضى باقى است و معنى سرپرستى را هم ميدهد، چنانكه بمردى گوئى: بامر فرزندان فلانى قيام كن يعنى سرپرستيشان نما، و قائم از ما كسى كه روى ساق ايستاده، پس در اسم شريك او شديم و در معنى شريك نگشتيم، اما لطيف بودنش بمعنى كمى و باريكى و خردى نيست بلكه به معنى نفوذ در اشياء (علمش بهمه جا احاطه دارد) و ديده نشدن اوست، چنانكه بمردى گوئى: اين امر از من لطيف شد و فلانى در كردار و گفتارش لطيف است، باو خبر مى دهى عقلت در آن امر درمانده و جستن از دست رفته و بطورى عميق و باريك گشته كه انديشه دركش نكند، همچنين لطيف بودن خداى تبارك و تعالى از اين نظر است كه به حد و وصف درك نشود، و لطافت ما به معنى خردى و كمى است، پس در اسم شريك او شديم و معنى مختلف گشت.

و اما خبير (آگاه) كسى است كه چيزى بر او پوشيده نيست و از دستش نرفته، خبير بودن خدا از نظر آزمايش و عبرت گرفتن از چيزها نيست كه اگر آزمايش و عبرت باشد بداند و چون نباشد نداند زيرا كسى كه چنين باشد نادان است و خدا هميشه نسبت به آفريدگانش آگاه است ولى آگاه در ميان مردم كسى است كه از نادانى دانش آموز خبرگيرى كند (كه پس از نادانى آگاه و دانا شده) پس در اسم شريك او شديم و معنى مختلف شد.

اما ظاهر بودن خدا از آن نظر نيست كه روى چيزها بر آمده و سوار گشته و بر آنها نشسته و به پله بالا بر آمده باشد بلكه بواسطه غلبه و تسلط و قدرتش بر چيزهاست چنانچه مردى گويد (((بر دشمنانم ظهور يافتم و خدا مرا بر دشمنم ظهور داد))) او از پيروزى و غلبه خبر مى دهد همچنين است ظهور خدا بر چيزها، و معنى ديگر ظاهر بودنش اين است كه براى كسى كه او را طلب كند ظاهر است (و براى خدا هم همه چيز ظاهر است) و چيزى بر او پوشيده نيست و اوست مدبر و هر چه آفريده، پس چه ظاهرى از خداى تبارك و تعالى ظاهرتر و روشن تر است زيرا هر سو كه توجه كنى صنعت او موجود است و در وجود خودت از آثار او بقدر كفايت هست، و ظاهر از ما كسى است كه خودش آشكار و محدود و معين باشد پس در اسم شريكيم و در معنى شريك نيستيم. بدرون چيزها راه دارد،

چنانكه كسى گويد (((ابطنته))) يعنى خوب آگاه شدم و راز پنهانش دانستم و باطن در ميان ما كسى است كه در چيزى نهان و پوشيده گشته، پس در اسم شريكم و معنى مختلف است.

ص: 65

و اما قاهر بودن خدا به معنى رنج و زحمت و چاره جوئى و ملاطفت و نيرنگ نيست چنانكه بعضى از بندگان بر بعضى قهر كنند و مقهور قاهر شود و قاهر مقهور گردد، ولى قاهر بودن خداى تبارك و تعالى اين است كه تمام آفريدگانش را در برابر او كه آفريدگار است لباس خوارى و زبونى پوشيده اند، از آنچه خدا نسبت به آنها اراده كند قدرت سرپيچى ندارند، به اندازه چشم به هم زدنى از حكومت او كه گويد: باش و مى باشد خارج نشوند، قاهر در ميان آنگونه است كه بيان و وصف كردم، پس در اسم شريكيم و معنى مختلف است، همچنين است تمام اسماء خدا، و اگر ما تمام آنها را بيان نكرديم براى آنكه به مقدارى كه بتو گفتيم پند گرفتن و نيك انديشيدن كفايت كند خداست ياور تو و ياور ما در هدايت و توفيقمان -.

باب تاویل صفت صمد

1- جعفرى گويد: به امام جواد عليه السلام عرض كردم: فدايت گردم، معنى صمد چيست؟ فرمود: آقائيكه در هر كم و زياد باو توجه شود.

2- جابر گويد: از امام باقر عليه السلام مطلبى از توحيد پرسيدم، فرمود: خدائيكه اسماعش كه به آنها خوانندش، پر خيز و بركت است و در علو حقيقتش تعالى دارد، يكتاست، در حال يكتائى خودش (كه چيزى با او نبود) بيگانه دانستن خود منفرد بود (در يكتائى منفرد است، يكتاى ديگرى چون او نيست) سپس اين توحيد را ميان خلقش جارى ساخت پس او، يكتا، صمد، قدوس است، همه چيز پرستشش كند و بسوى او نياز برد و علمش همه چيز را فرا گرفته است.

(كلينى فرمايد:) اين است معنى صحيح در تأويل صمد نه آنچه مشبهه معتقد شده اند كه تأويل صمد: توپرى است كه جوف ندارد، زيرا كه توپرى صفت جسم است و خداى جل ذكره از آن برتر است او بزرگتر و والاتر است از اينكه اوهام بوصفش رسد يا حقيقت عظمتش درك شود و اگر تأويل صمد كه صفت خداى عزوجل است توپر باشد بر خلاف گفته خداى عزوجل است كه فرموده: چيزى مانند او نيست، زيرا توپرى صفت اجساميست كه پرند و جوف ندارند مثل سنگ و آهن و ساير چيزهاى توپر بى جوف، مقام خداى از اين صفت بسيار بلند است.

اما اخباريكه در اين باره وارد شده است خود امام عليه السلام داناتر است بگفته خويش و اينكه (در دو روايت مزبور) فرمود صمد بمعنى سيد و آقای مورد نياز است معنائيست صحيح و موافق گفتار خداى عزوجل (((چيزى مانند او نيست))) و در لغت هم مصمود بمعنى مقصود است.

ابوطالب در بعضى اشعارش كه پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را مدح نموده گفته است (معنى شعر): سوگند بجمره عقبه، زمانيكه براى پرانيدن سنگها بسر او متوجهش شوند، (((صمد و الها))) يعنى بسوى او متوجه شوند و سنگش زنند، مراد بجنادل سنگهاى كوچكى است كه جمار ناميده شود.

ص: 66

يكى از شعراء جاهليت گويد: (معنى شعر) گمان ندارم در اطراف مكه خانه آشكارى براى خدا باشد كه كه متوجهين شوند، و ابن زبرقان گويد: رهيبة جز سيد صمد نيست (رهيبة نام مرديست و صمد شاهد مثال است كه به معنى مورد توجه آمده).

و شدادين معاويه درباره حذيفة بن بدر گويد (معنى شعر) شمشيرى روى سرش بلند كردم و گفتم اى حذيفة آنرإ؛ف ف بگير كه سيد و مورد توجهى، و مانند اين مثالها زياد است، و خداى عزوجل سيد صمدى است كه تمام مخلوق از جن و انس در حوائج باو متوجه شوند و در گرفتاريها باو پناه برند و از او اميد گشايش و دوام نعمت دارند كه گرفتاريها را از آنها بر دارد.

باب حركت و انتقال

1- جعفرى گويد، در خدمت حضرت موسى بن جعفر عليه السلام گفته شد: مردمى عقيده دارند خداى تبارك و تعالى به آسمان پائين فرود آيد حضرت فرمود: خدا فرود نيايد و نيازى به فرود آمدن ندارد: ديدگاه او نسبت به نزديك و دورر برابر است (همچنانچه آسمان بالا را مى بيند آسمان پائين را هم مى بيند) هيچ نزديكى از او دور نشده و هيچ دورى از به او نزديك نگشته، او به چيزى نياز ندارد بلكه نياز همه به اوست، او عطا كننده است شايسته پرستشى جز او نيست عزيز و حكيم است، اما گفته وصف كنندگانى كه گويند خداى تبارك و تعالى فرود آيد (درست نيست) و اين سخن كسى گويد كه خدا را به كاهش فزونى نسبت دهد (زيرا جسم محدود است و هر محدودى كم و زياد مى شود) به علاوه هر متحركى احتياج به محرك يا وسيله حركت دارد، كسيكه اين گمانها را به خدا برد هلاك گردد، بپرهيزيد از اينكه راجع به صفات خدا در حد معين بايستيد و او را به كاهش و يا فزونى يا تحريك يا تحرك يا انتقال يا فرود آمدن يا برخاستن يا نشستن محدود كنيد، خداى از توصيف واصفان و ستايش و ستايندگان و توهم متوهمان والا و گرامى است بر خداى عزيز مهربانى كه تو را هنگام ايستادن و گشتنت ميان سجده كنان مى بيند توكل نما.

2- امام كاظم عليه السلام فرمود: اينكه گويم خدا قائم است باين معنى نيست كه او را از مكانش جدا سازم (چنانكه هر نشسته هنگام ايستادن از مجلسش جدا شود) (او را از منزلت و مقام مجردش دور سازم و به اجسامش مانند كنم) و نيز او را بمكان معينى كه در آن باشد محدود نسازم و به حركت اعضاء و جوارح محدود نسازم و بتلفظ از شكاف دهن محدود نسازم ولى چنان گويم كه خداى تبارك و تعالى فرمايد (كار او وقتى چيزى را اراده كند فقط اين است كه باو گويد): باش و وجود يابد بدون تردد خاطر، (تفكر) او صمد است و يگانه بشر يكى احتياج ندارد كه امور سلطنت او را يادش آورد و درهاى علمش را برويش گشايد (بلكه خودش بتهائى ايجاد كند و سپس نگهدارى نمايد و چيزى را از ياد نبرد و علم كامل و محيطش دستخوش تغير و نقصان نگردد).

ص: 67

3-عيسى بن يونس گويد: ابن ابى العوجاء در بعضى از مباحثاتش با امام صادق عليه السلام به آنحضرت عرض كرد: شما نام خدا بردى و بنا پيدائى حواله دادى، حضرت فرمود: واى بر تو! چگونه ناپيداست كسيكه نزد مخلوقش حاضر است، از رگ گردن (كه باعث حيات است) بايشان نزديكتر است، (پس او زندگى بخش و مدبر انسانست) سخنشان را ميشنود و خودشانرا مى بيند و رازشان را مى داند، ابن ابى العوجاء گفت: مگر او در همه جاهست وقتى در آسمانست چگونه در زمين باشد و هنگامى كه در زمين است چگونه در آسمان باشد، حضرت فرمود: تو (با اين بيانت) مخلوقى را توصيف كردى كه چون از مكانى برود، جائى او را فرا گيرد و جائى از او خالى شود و در جائيكه آمد از جائيكه بوده خبر ندارد كه پيش آمد كرده، ولى خداى عظيم الشأن و سلطان جزا بخش هيچ جا از او خالى نيست و هيچ جا او را فرا نگيرد و بهيج مكانى نزديكتر از مكان ديگر نيست.

راجع به قول خدای تعالی هر راز گویی که میان سه نفر باشد، خدا چهارمین آن هاست

2- امام صادق عليه السلام راجع بقول خدايتعالى (7 سوره 58) (((راز گوئى ميان سه نفر نباشد جز اينكه خدا چهارمين آنهاست و نه ميان پنجنفر جز اينكه او ششمين آنهاست))) فرمود: او يكتا و ذاتش يگانه و از خلقش جداست و خود را اينگونه توصيف نموده است (كه فرموده: چيزى مانند او نيست) و او بهمه چيز احاطه دارد (نه بطور احاطه ظريف بر مظروف بلكه) بطور زير نظر داشتن و فراگرفتن و توانائى، هموزن ذره و نه سبكتر و نه سنگين تر از آن نه در آسمانها و نه در زمين از علم او پنهان نيست از نظر احاطه و علم نه از نظر ذات و حقيقت، زيرا اماكن بچهار حد (راست، چپ، جلو و عقب) محدود و مشتمل است، اگر از نظر ذات و حقيقت باشد لازم آيد كه در برگيرد.

راجع بقول خدايتعالى خداى رحمان بر عرش استواری دارد

5- از حضرت صادق عليه السلام راجع بقول خدايتعالى (5 سوره 20) (((رحمان بر عرش استواری دارد))) سئوال شد، حضرت فرمود: او بر همه چيز صاحب استواری است چيزى به او نزديكتر از چيز ديگر نيست.

6- و باز در اين باره فرمود: نسبت به همه چيز برابر است چيزى به نزديكتر از چيز ديگر نيست:

7- ابن حجاج گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول خدايتعالى (((رحمان بر عرش استواری دارد))) پرسيدم فرمود: او در همه چيز استواری دارد، چيزى به او نزديكتر از چيز ديگر نيست، هيچ دورى از او دور نيست و هيچ نزديكى باو نزديك نيست، او نسبت به همه چيز برابر است. (مخلوقست كه چون مكان معينى دارد بعضى از چيزها باو نزديك و برخى از او دور ميشود.)

8-ابوبصير گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس معتقد شود كه خدا از چيزيست يا در چيزيست كافر است، عرض كردم برايم توضيح دهيد فرمود: مقصودم اين است چيزى او را فرا گيرد يا او را نگهدارد يا

ص: 68

چيزى بر او پيشى گيرد. و در روايت ديگريست: هر كه گمان كند خدا از چيزيست، او را پديد آمده قرار داده و هر كه گمان كند در چيزيست، او را در حصار قرار داده و هر كه گمان كند بر چيزيست، او را قابل حمل قرار داده.

شرح -كلمه (((استوى))) كه از ماده (((سوى))) مشتق است بمعنى برابرى و اعتدال و يك نسبت داشتن است و مساوات و تساوى و تسويه هم از همين ماده مشتق است چون بحرف (((على))) متعدى شد از اينجهت بيشتر مفسرين آيه را به معنى غلبه و استيلاء گرفته اند ولى امام صادق عليه السلام در اين سه حديث استوى را به معنى اصلى آن كه برابرى و اعتدالست تفسير فرموده يعنى علم و قدرت خدا نسبت به همه چيز جهان برابر است يا مهر و لطف او نسبت بهمه يكسانست در حالی که حدیث معارض آن وجود ندارد پس رجوع به معنی دیگر بی معنی است.

راجع بقول خداى تعالى اوست كه در آسمان معبود و در زمين معبود است

9- هشام بن حكم گويد: ابو شاكر ديصانى گفت: آيه اى در قرآن است كه گفته ما را ميرساند گفتم: كدام آيه؟ گفت: (آيه 83 سوره 43) (((اوست كه در آسمان معبود و در زمين معبود است، هشام گويد من نفهميدم چگونه جوابش گويم مغلوب شدم (سپس بحج رفتم) و بامام صادق عليه السلام گزارش دادم، حضرت فرمود اين سخن زنديقى خبيث است، چون بسويش بازگشتى باو بگو، اسم تو در كوفه چيست، او ميگويد: فلان، سپس بگو اسم تو در بصره چيست، او ميگويد همان فلان، پس بگو همچنين است خداى پروردگار ما در آسمان معبود است و در زمين معبود است و در درياها معبود است و در بيابانها معبود است و در همه جا معبود است، هشام گويد: من باز گشتم و نزد ابو شاكر آمدم و باو باز گفتم، او گفت، اين جواب از حجاز آمده است.

باب عرش و كرسى

1-ابو قرة محدث بر حضرت امام رضا عليه السلام وارد شد و از مسائل حلال و حرام پرسيد، سپس عرض كرد: شما قبول داريد كه خدا محمولست؟ حضرت فرمود: هر محمولى فعلى بر او واقع شده كه بديگرى نسبت دارد (و آن فعل حمل است كه بحامل نسبت دارد) و (((محمول))) اسمى است كه در تعبير دلالت بر نقص دارد و (((حامل))) فاعل است و در تعبير دلالت بر مدح دارد و همچنين است قول آنكه گويد: زبر، زير، بالا، پائين، (كه زبر و بالا دلالت بر مدح دارد و زير و پائين دلالت بر نقص) و خدا فرموده است (110 سوره 17) (((خدا را نامهاى نيكوست، او را به آنها بخوانيد))) و در هيچيك از كتب آسمانى خود نفرموده است كه او محمولست بلكه گفته است او حامل است در خشكى و دريا (فرزندان آدمرا در آيه 70 سوره 18) و نگهدار آسمانها و زمين است از افتادن (در آيه 41 سوره 35) و غير خدا محمولست و هيچگاه از كسيكه

ص: 69

بخدا و عظمتش ايمان دارد شنيده نشده كه در دعاى خود گويد (((يا محمول))) ابوقرة گفت: خدا خود فرموده است: در آنروز عرش پروردگار ترا هشت نفر در بالايشان حمل كنند))) و باز فرموده است (7 سوره 40) كسانى كه عرش را حمل ميكنند))) حضرت ابو الحسن عليه السلام فرمود: عرش كه خدا نيست عرش نام علم و قدرتست و عرشى است كه همه چيز در اوست (اشاره بمعنى اول و دوميست كه در توضيح بيان كرديم) آنگاه فعل حملرا بغير خود كه مخلوقى از مخلوقاتش باشد نسبت داده است بدين جهت كه از آن مخلوق بسبب حمل عرشش عبادت خواسته است، حاملان عرش حاملان علم خدايند و مخلوقى هستند كه گرد عرش او تسبيح گويند و بعلم او كار كنند و فرشتگانى هستند كه كردارهاى بندگانش را نويسند و از اهل زمين بسبب طواف گرد خانه خويش عبادت خواسته است (پس از هر مخلوقى بنوعى خاص عبادت خواسته است) و خدا بر عرش تسلط دارد چنانچه فرمود (و در باب سابق بيان شد) و عرش و آنها كه حملش كنند و آنها كه گردش باشند (همگى نسبت بخدا محمولند) و خدا حامل آنها و حافظ آنها و نگهدارنده آنهاست و بپا دارنده هر جان و بالاى هر چيز و بر همه چيز است و نسبت بخدا كلمه محمول و اسفل بتنهائى بدون اينكه بكلمه ديگرى بچسبد نبايد گفت تا لفظ و معنى خراب شود (زيرا اسماء خدايتعالى توفيقى است (((و محمول و اسفل))) علاوه بر اينكه دلالت بر نقص و احتياج دارد در هيچ دعائى نسبت بخدا گفته نشده است ولى جايز است بكلمه ديگر بچسبد و مثلا گفته شود عرش خدا خشم كند، فرشتگانيكه عرش را حمل ميكنند از سنگينى دوش خود خشم او را دريابند و بسجده در افتند و چون خشم خدا برود و دوش آنها سبك شود و بجايگاه خويش (حالت اوليه) برگردند، حضرت فرمود: بمن بگو از زمانيكه خدا شيطانرا لعنت كرده و بر او خشمگين شده است تا امروز كى از او خشنود گشته است طبق بيان تو كه خدا هميشه بر شيطان و دوستان و پيروانش خشمگين است (پس بايد از آنزمان تا حال حاملان عرش در سجود باشند، بعلاوه) چگونه جرأت ميكنى كه پروردگار ترا به دگرگون شدن از حالى بحالى نسبت دهى و بگوئى آنچه بر مخلوق وارد ميشود بر او هم وارد شود، او منزه است. متعالى ست، پا بر جاست همراه نابود شوندگان، بى دگرگونيست همراه دگرگونان، بى عوض شدنست همراه عوض شوندگان، هر چيز جز او در قبضه او و تحت تدبير اوست و همگى باو محتاج و او از غير خود بى نياز است.

2- توضيح مجلسى ره فرمايد حديثى از حضرت امام كاظم (علیه السلام)رسيده است كه حاملين عرش روز قيامت هشت نفرند چهار نفر از پيشينيان و آنها نوح و ابراهيم و موسى و عيسى باشند و چهار نفر از آخرين و آنها محمد و على و حسن و حسين باشند.

3-داود رقى گويد: از امام صادق(علیه السلام)راجع بقول خداى عزوجل (((و عرش خدا بر آب بود)))پرسيدم فرمود: در اين باره چه مى گويند؟ عرض كردم: ميگويند عرش روى آب بود و پروردگار بالاى آن، فرمود: دروغ گويند، هر كه اين گمان كند خدا را محمول قرار داده و او را به صفت مخلوق وصف كرده است و او را لازم آيد كه چيزيكه خدا را حمل مى كند تواناتر از او باشد. عرض كردم قربانت گردم شما برايم بيان كنيد، فرمود: پيش

ص: 70

از آنكه زمين يا آسمانى يا جن و انسى يا خورشيد و ماهى باشد، خدا دينش را و عملش را به آب عطا فرمود، (مقصود از آب ماده اى است كه قابليت خلق پيغمبران را دارد مرآت) چون خدا خواست مخلوق را بيافريند ايشان را در برابر خويش پراكنده ساخت و به آنها گفت: پروردگار شما كيست؟ نخستين كسى كه سخن گفت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين عليه السلام و ائمه صلوات الله عليهم بودند كه گفتند: توئى پروردگار ما، خدا بايشان علم و دين عطا كرد سپس به فرشتگان فرمود: اينان حملان دين و علم من و امينان من در ميان خلقم و مسؤلانند، آنگاه به فرزندان آدم گفت: بربوبيت خدا و ولايت و اطاعت اين اشخاص اعتراف كنيد، گفتند، آرى اى پروردگار ما اعتراف نموديم، پس خدا بفرشتگان فرمود: گواه باشيد، فرشتگان گفتند: گواهى دهيم و اين پيمان براى آن بود كه فردا نگويند ما از آن بى خبر بوديم يا آنكه بگويند: پدران ما از پيش مشرك شدند و ما هم فرزندان پس از آنها بوديم، ما را به آنچه اهل باطل كردند هلاك ميكنى؟ اى داود ولايت ما در زمان پيمان گيرى بر ايشان مؤكد گشته است.

باب روح

1- احول گويد: از حضرت صادق عليه السلام درباره روحيكه در آدم (علیه السلام)دميده شد پرسيدم كه خدا فرمايد: (38 سوره 11) (((چون او را برابر ساختم و از روح خود در او دميدم))) حضرت فرمود: آن روح مخلوقست و هم روحيكه در عيسى بود مخلوق بود.

2- حمران گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (((و روح منه))) پرسيدم، فرمود آن روح آفريده است كه آنرا خدا در آدم و عيسى پديد آورد.

3- محمد بن مسلم گويد از امام صادق عليه الس لام راجع بقول خداى عزوجل (((و از روح خود در او دميدم))) پرسيدم كه آن دميدن چگونه بود؟ فرمود: روح مانند باد متحركست و براى آن روحش نامند كه نامش از ريح (باد) مشتق است و چون أرواح هم جنس باد باشند روح را از لفظ ريح بيرون آورد و آن را بخود نسبت داد زيرا كه آن را بر ساير ارواح بر گزيد چنانكه نسبت بيك خانه از ميان همه خانه ها فرموده خانه من (و آن كعبه است) و نسبت بيك پيغمبر (ابراهيم) از ميان پيغمبران فرموده است خليل من و نظاير اينها (چنانكه گويد: دين من، بنده من، رسول من) و همه اينها مخلوق و ساخته شده و پديد آمده و پروريده و تحت تدبيرند.

4- محمد بن مسلم گوید از امام باقر (علیه السلام)پرسیدند راجع به آنچه روایت کنند که: خدا آدم را به صورت خود آفریده است، حضرت فرمود: آن صورتی است پدیده و آفریده که خدا آن را انتخاب کرده و بر سایر صورت های مختلف برگزیده است و به خود نسبت داده است همچنان که کعبه و روح را به خود نسبت داده و فرموده است: خانه ی من و دمیدم در او از روحم.

ص: 71

باب كليات توحيد

1-امام صادق عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين(علیه السلام)براى مرتبه دوم مردم را به جنگ معاويه برانگيخت چون مردم انجمن گشتند بسخنرانى برخاست و فرمود: ستايش خدايراست كه يگانه و يكتا و بى نياز و تنهاست، بود او از چيزى نيست و آفرينشش از چيزى نبوده، تنها با قدرتى آفريده كه بسبب آن از همه چيز جدا شده و همه چيز از او جدا گشته است، براى او صفتيكه بدان توان رسيد نباشد و حديكه براى آن مثل آورند نيست آرايش لغتها از توصيف او ناتوان و ستودنهاى گوناگون در آنجا گم گشته و حيران است: راههاى عميق انديشه نسبت بملكوت او سرگردان و تفاسير جامع از نفوذ در علمش بريده گشته، پرده هاى ناپيدا نزد كنه پنهانش حايل شده و خردهاى تندرو نسبت بمطالب دقيق در نزدكترين در جاتش گم گشته، پر بركت باد خدائيكه دوربينى همتها باو نرسد و زيركيهاى عميق او را در نيابد، متعالى است آنكه وقت قابل شماره و عمر دراز و صفت محدود ندارد (عمر دراز براى كسى است كه دورانش پايان داشته باشد) منزه باد آنچنان خدائيكه نه آغازى دارد كه از آن شروع شود و نه انجاميكه به آن پايان يابد و نه آخريكه در آنجا نابود گردد. او منزه است، او چنانستكه كه خود را، وصف كنندگان بستايش او نرسند، همه چيز را هنگام آفرينش محدود ساخت تا از همانندى خودش (كه محدود نيست) جدا باشند و او از همانندى آنها جدا باشد در چيزها درون نشده تا بتوان گفت در آنها جا دارد و از آنها دور نگشته تا بتوان گفت او از آنها بيگانه است و از آنها بر كنار نگشته تا توان گفت: در كجاست، ولى خداى سبحان علمش همه چيز را فرا گرفته و صنعش آنها را محكم ساخته و يادش آنها را شماره كرده، پنهانيهاى هواى ناپيدا (مانند امواج و برق و قواى ناقل صدا) و پوشيده هاى نهان تاريكى شب و آنچه در آسمانهاى بالا و زمينهاى پائين است از او نهان نيست، براى هر چيزى از جانب او نگهبان و گماشته ايست و چيزى نيست جز اينكه بچيز ديگر احاطه دارد و آنكه بهمه احاطه كنندگان احاطه دارد خداى يگانه يكتاى بى نيازيست كه گردش زمان دگرگونش نسازد و ساختن هيچ چيز او را خسته نكند، فقط به آنچه خواهد گويد: باش موجود شود، آنچه را آفريده بدون نمونه قبلى و بدون رنج و تلاش اختراع نموده، هر كسى كه چيزى سازد آن را از ماده اى سازد و خدا بى ماده ساخته است، هر دانشمندى پس از نادانى دانا گشته و خدا نادان نبوده و دانش نياموخته علمش بهمه چيز پيش از بودن آنها احاطه كرده و از پيدايش آنها علمش افزون نگشته، علم او به آنها پيش از پديد آمدنشان چون علم اوست به آنها پس از پديد آوردنشان، چيزها را نيافريده تا سلطنتش استوار شود يا بيم نابودى و كاهشش برود يا در برابر مخالف ستيزه گر و همانند افزودن طلب و انبار گردنكش كمك گيرد بلكه همه آفريدگان پروريده و بندگان سر بزيرند.

منزه باد خدائيكه آفرينش آنچه اختراع كرده و سرپرستى آنچه آفريده برنجش نينداخته، از ناتوانى و خستگى نيست كه بهمين قدر كه آفريده اكتفا كرده (بلكه در آفرينش بيش از اين مقدار حكمت و مصلحت نديده) آنچه

ص: 72

را آفريده دانسته و آنچه را بصلاح دانسته آفريده است و اثر انديشه و علم پيدا شده ئى نبوده كه در آفرينش خطا نكرده، و آنچه را نيافريده بواسطه ترديدش نبوده بلكه آفرينش او قضاء و فرمانيست ناگسستنى و دانشى است محكم و فرمانيست استوار، بربوبيت يگانه گشته و خود را بيگانگى مخصوص گردانيده و بزرگوارى مخصوص است، از گرفتن فرزندان برتر است و از آميزش زنان پاكيزه، و مقدس است، از همسايگى انبازان عزيز و والاست در آنچه آفريده ضدى ندارد و در آنچه مالك شده همانندى ندارد؟ هيچكس در ملك او شريك نگشته، يگانه و يكتا و بى نياز است، نابود كننده هميشگى و جايگزين پايان است (هر دراز عمرى را خدا نابود كند و خودش هميشه باقيست) آنكه هميشه بوده و هميشه باشد، يگانه است و ازلى پيش از آغاز روزگار بوده و پس از گذشت امور باشد، نابود نگردد، و تمام نشود، بدينگونه پروردگارم را ميستايم، شايسته پرستشى جز خدا نيست شگفتا از بزرگى كه چه بزرگست و از والائى كه چقدر والاست و از عزيزى كه چه اندازه عزيز است و از آنچه ستمگران درباره اش گويند بلندى بسيار دارد (ثقة الاسلام كلينى ره فرمايد) اين خطبه از خطبه هاى مشهور آنحضرتست و از زيادى شهرت عامه مردم آنرا كوچك شمرده اند در صورتيكه همين خطبه براى كسيكه علم توحيد جويد كافى است اگر در آن بينديشد و آنرا بفهمد، زيرا اگر تمام جن و انس جز پيغمبران همزبان شوند كه توحيد را مانند آنچه آنحضرت پدر و مادرم فدايش فرموده بيان كنند نتوانند و اگر بيان آنحضرت عليه السلام نبود مردم نمى دانستند چگونه در راه توحيد قدم بردارند، مگر نظر نمى كنى كه مى فرمايد: او از چيزى بود نشده و آنچه بوده از چيزى نيافريده كه با گفته (((او از چيزى بود نشده))) معنى حدوث و پديد شدن خدا را نفى كرده و نمى بينى كه چگونه بر آنچه خدا پديد آورده صفت آفريدگى و اختراع بدون ماده و نمونه ثابت كرده است تا گفته كسانى را كه گويند هر چيزى از چيز ديگر پديد آمده نفى كند و گفتار ثبويه (معتقدين بدو خدا) را كه معتقدند خدا چيزى را بى ماده نيافريده و بدون نقشه گيرى ايجاد نكرده باطل كند، آنحضرت با جمله (((و آنچه بوده از چيزى نيافريده))) تمام ادله و اشكالات ثنويه را رد كرده، زيرا مهمتر دليلى كه ثنويه در حدوث عالم به آن تكيه دارند اين است كه مى گويند: از اين بيرون نيست كه خدإ؛يي چيزها را يا از چيزى آفريده و يا از هيچ، از چيزى آفريدن را كه قبول نداريد و باطل دانيد و از هيچ آفريدن هم تناقض و محالست زيرا كلمه (((من))) چيزى را ثابت مى كند و كلمه (((لاشئى))) آنرا نفى مى كند ولى اميرالمؤمنين عليه السلام اين كلمه را بر سايرين و درست ترين تعبير ادا نموده و فرموده است (((آنچه بوده از چيزى نيافريده))) (و بسيار فرقست بين از هيچ آفريده و از چيزى نيافريده) (((من))) را كه دلالت بر اثبات چيزى مى كند برداشته و چيزى را هم نفى كرده، زيرا آنچه را خدا آفريده و پديد آورده از مايه و ماده نيافريده است چنانكه ثنويه گويند خدا چيزها را از ماده اى قديم آفريده و پديد آورده از مايه و ماده نيافريده است چنانكه ثنويه گويند خدا چيزها را از ماده اى قديم آفريده و تدبير چيزى بدون نقشه گيرى ممكن نيست، سپس اين جمله آنحضرت عليه السلام را ملاحظه كن كه مى فرمايد (((براى او وصفى نيست كه توان بدان رسيد و حديكه برايش آورند نباشد، آرايش لغتها از توصيفش ناتوان است))) با اين جمله گفته مشبهه را باطل كرده است كه گويند خدا مانند شمش و بلور است و گفته هاى

ص: 73

ديگرى كه درازى قامت و و جايگزينى برايش ثابت كنند و نيز آنچه گويند كه تا دلها كيفيتى از او درك نكنند و هيبتى ثابت نشوند، چيزى تعقل نكنند و صانعى ثابت نشود؟ اميرالمؤمنين عليه السلام تشريح فرموده كه: او يگانه است بدون كيفيت و دلها به او معرفت دارد بدون تصوير و فرا گرفتن و باز گرفتن و بازنگر گفتار آنحضرت را كه؛ دوربينى همتها باو نرسد و زيركيهاى عميق او را در نيابد، متعاليست خدائيكه وقت معدود و پايان دراز و وصف محدود ندارد) سپس گفتار آنحضرت كه: (((در چيزها درون نشده تا گويند در آنها جا دارد و از آنها دور نگشته تا گويند از آنها بر كنار است))) كه با اين جمله دو صفت اعراض و اجسام را از خدا نفى كرده، زيرا صفت اجسام دورى و بر كنارى از يكديگر است و صفت اعراض بودن در اجسامست بطور درون شدن بى تماس و فاصله گرفتن و دورى از آنها (بطور مقوله وضع يا اين) بعد از اين فرمود، (((ولى علمش به چيزها احاطه دارد و صفتش آنها را محكم ساخته))) يعنى بودن او در چيزها بمعنى احاطه علم و تدبير اوست بدون تماس جسمى.

2- امام صادق عليه السلام فرمود: خداى تبارك كه نامش پر بركت و يادش متعالى و ثنايش بزرگست، منزه و مقدس است، تنها و يگانه است هميشه بوده و هميشه باشد، اولست و آخر، ظاهر است و باطن، تا آغازست، رفيعست در بالاترين درجه بلندى، اركانش شامخ، دستگاهش رفيع، سلطنتش بزرگ، نعمش فراوان، بزرگواريش درخشان است، وصف كنندگان از حقيقت صفتش عاجز گشته و توانائى تحمل معرفت خدائى او را ندارند، نتوانند محدودش ساخت زيرا با بيان كيفيت باو نتوان رسيد.

3- جرجانى گويد، در بين راه مراجعتم از مكه و رفتن حضرت ابوالحسن عليه السلام بعراق با آنحضرت برخورد كردم و از او شنيدم كه ميفرمود: (((هر كه از نافرمانى خدا بپرهيزد هيبتش نگهدارد و هر كه فرمان خدا برد فرمانش برند))) من با ملايمت و لطف بسويش رفتم و چون خدمتش رسيدم سلام كردم، جواب گفت سپس فرمود: اى فتح هر كه خدا را خشنود كند بايد از خشم مخلوق باك نداشته باشد و هر كه خدا را بخشم آورد سزاوارست كه خدا خشم مخلوق را بر او مسلط سازد، خداى خالق جز به آنچه خود را ستوده نبايد توصيف شود، چگونه توان توصيف نمود آنكه را حواس از دركش ناتوان گشته و اوهام از رسيدنش و خاطرها از تحديدش و بينائيها از در خود گنجانيدنش، از آنچه واصفان ستايندش بزرگ تر و از آنچه مداحيش كنند برتر است، دور است در عين نزديكى، نزديك است در عين دورى، پس با وجود دورى نرديكست و با وجود نزديكى دور (چون او واجب است و مخلوق ممكن بلندى مقامش از آنها بسيار دور است و چون علم و قدرت و تدبيرش بذرات وجود مخلوق احاطه دارد از هر نزديكى به آنها نزديكتر است) او كيفيت را بوجود آورده پس باو كيف گفته نشود و او جايگيزينى را آفريده پس نسبت باو (((كجاست))) گفته نشود زيرا او از چگونگى و جايگزينى بر كنار است.

4-امام صادق عليه السلام فرمود: در آن ميان كه اميرالمؤمنين عليه السلام در كوفه بر منبر سخنرانى مى فرمود مرديكه نامش ذعلب بود برخاست و او مردى شيوا سخن و قوى القلب بود، پس گفت اى امير مؤمنان آيا

ص: 74

پروردگار تو را ديده ئى؟ امام فرمود: واى بر تو ذعلب من پروردگارى كه نديده ام عبادت نكنم عرض كرد اى اميرمؤمنان، او را چگونه ديده اى؟ فرمود واى بر تو اى ذعلب ديدگان او را بنگاه چشم نبينند بلكه دلها او را با ايمان حقيقى دريابند: واى بر تو ذعلب، پروردگار من لطافتش لطيف است بى لطافت جسمانى (يعنى لطيف بودن خدا لطف خاصى دارد، او جسمى ندارد تا لطيف باشد) عظمتش عظيمست بدون بزرگى جسمانى، بزرگواريش بزرگست بدون بزرگوارى انسانى جلالتش جليل است بدون غلظت و كلفتى پيش از همه چيز است بدون پيشى چيز ديگر بر او: بعد از همه چيز است (همه چيز نابود شود و او باقى باشد) بدون اينكه او را بعد گويند (بدون اينكه او را بعدى باشد كه در آنجا پايان پذيرد) چيزها را كه خواسته بدون انديشه بوده، خوب درك كند بى نيرنگ و حيله، در همه چيز است بدون آميختگى به آنها و نه بركنارى از آنها، ظاهر است نه به معنى بشره نمودن، تجلى دارد و نيازى نيست كه در پى ديدنش باشند، دور است بدون بعد مسافت، نزديكست بدون همجوارى، لطيف است بدون لطافت جسمانى، موجود است، نه پس از نيستى فاعلست نه به ناچارى (آفرينش و تدبير تنها باراده و خواست خود اوست)، اندازه گير است بدون جنبش، اراده كند بدون انديشه، شنواست بدون آلت، بيناست بدون ابزار، اماكنش در خود نگنجانند و اوقاتش در بر نگيرند و اوصافش محدود نكنند خوابهايش فرا نگيرند، بود او بر اوقات پيشى گرفته (او بود و زمان نبود) وجودش بر عدم (پيش از همه چيز است و حادث نيست) و ازليتش بر آغاز (هر آغازيكه برايش تصور شود او پيش از آن بوده) بساختنش مشاعر را دانسته شد كه او را مشعرى نيست (و مشاعر آلات درك و شعور است مانند فكر و عقل و خيال) و از جوهر ساختنش دانسته شد كه او را جوهرى نيست، و از ضد آفرينى او دانسته شد كه ضد ندارد و قرين ساختنش دليل بى قرينى اوست، روشنى را ضد تاريكى ساخت و خشكى را ضد ترى، درشتى را ضد نرمى و سردى را ضد گرمى، ناجورها را هماهنگ ساخت (چون روح و بدن) و هماهنگها را از هم جدا كرد (مانند از هم پاشيدن اجزاء بدن پس از مرگ) تا جدائيشان دلالت كند بر جدا كننده و هماهنگيشان دلالت كند بر هماهنگ سازنده (زيرا هر مصنوعى را صانعى بايد و هر معلولى را علقى شايد) و همينست معنى گفتار خداي تعالى (49 سوره 51) (((از هر چيز دو تاى جفت هم آفريديم شايد متذكر شويد))) (كه آنها آفريدگارى دارند بى جفت و تركيب خدا) بين پيش و پس جدائى انداخت (يعنى زمان را آفريد) تا دانسته شود او را پيش و پسى نيست (اول و آخر ندارد) و تا آفريدگان بغرائز خود (بطبائع ذاتى خود يا يا بغرائز نفسانى خود مانند شجاعت و سخاوت) گواهى دهند كه غريزه دهنده آنها غريزه ندارد و بموقت بود نشان گزارش بى وقتى وقت گذارشان را دهند، ميان بعضى از آنها را با بعض ديگر پرده افكند (چنانچه جماد و نبات و حيوان از حقيقت انسان و از حال يكديگر بى خبرند چون همه ظلمتند و جهل) تا دانسته شود ميان او و مخلوقى پرده ئى نيست (زيرا او صرف نور است و مخلوق تاريكى محض و بين آندو مانعى جز ذات خود تاريكى نيست) او پروردگار بود آنگاه كه پروريده اى نبود و

ص: 75

شايان پرستش بود زمانيكه پرستيده اى نبود، دانا بود و هنوز دانسته ئى وجود نداشت، شنوا بود گاهيكه آواز قابل شنيدنى موجود نبود.

شرح :

قسمتى از اين خطبه شريفه را مرحوم سيد رضى با اندكى اختلاف در نهج البلاغه آورده است و دانشمندان بزرگ شارحين نهج البلاغه و اصول كافى در بيان عبارات دقيق و پرمغزش قلمفرسائى ها كرده و كم و بيش بعجز و قصور خويش اعتراف كرده اند، نيمه اول خطبه مشتمل بر مطالبى است كه در صفحات گذشته بطور متفرق توضيح داده شده و نيمه اخير آن در بيان اين مطلب است كه خدا بمخلوق صفات و خصائصى داده است كه وجود آنها در مخلوق دلالت دارد بر اينكه خدا آن صفات و خصائص را ندارد. شارحين بزرگوار نهج البلاغه و كافيرا در بيان اين استدلال طرق مختلف و وجوه و احتمالات بسياريست كه بيان مرحوم فيض بعد از مقايسه اصح و اوضح بنظر رسيد، آنعارف خبير گويد: بساختن مشاعرش دانسته شد كه او را مشعرى نيست زيرا كه با ساختن آنها خداى عزوجل فهمانده است كه آنها احتياج به آفريننده اى دارند و اگر خداى عزوجل هم مشعرى داشت بايد مشعر آفرينى داشته باشد زيرا خودش نميتواند براى خود مشعر آفريند و در آنصورت ذاتش محتاج باشد و بدانكه بخشيدن كمالات بايشان دليل براينست كه خودش آنها را بطور تمام و كامل دارد زيرا كسى كه كماليرا بديگرى ميبخشد ممكن نيست كه ذات خودش از آن خالى باشد.

(ذات نايافته از هستى بخش كى تواند كه شود هستى بخش)

و نيز دلالت دارد كه آن كمال در خود او بى نقصان است زيرا كه نقصان كمالى در خدا منافى الوهيت و ربوبيت و بى نيازى حقيقى او است؟ پس همچنانكه ما از بخشيدن او علم و قدرت و ادراك را بما استدلال ميكنيم كه خود او علم و قدرت و ادراك دارد از نقص اينها در خود ما استدلال ميكنيم. كه در او كامل و تمامست يعنى علم ما پس از جهل است و قدرت ما پس از عجز و ادراك ما بوسيله مشاعر ولى، علم و قدرت خدا سابقه جهل و عجز ندارد و ادراك او محتاج بمشاعر نيست و در ساير عبارات اين خطبه هم مانند جوهر ساختن و ضد آفريدن و قرين نمودن نيز همينطور مى گوئيم.

5-ابن قتيبة گويد: من با عيسى شلقان بمحضر امام صادق عليه السلام رفتيم، حضرت خود آغاز سخن كرد و فرمود: تعجب است از مردميكه باميرالمؤمنين عليه السلام نسبت مى دهند چيزيرا كه او هرگز به آن لب نگشوده است (ميگويند او خداست و قابل پرستش در صورتيكه) آنحضرت در كوفه براى مردم خطبه خواند و فرمود ستايش خدايراست كه ستايششرا به بندگان خود الهام فرمود و شناسائى ربوبيتش را سرشت ايشان ساخت، بوسيله خلقش بر وجود خود رهنمون گشت و بحادث بودن مخلوقش بر ازلى بودن خود و بمانند بودن آنها بر بيمانندى خود دلالت كرد، آيات خود را گواه قدرتش گرفت، ذاتش از پذيرش صفات امتناع

ص: 76

دارد (زيرا تمام صفات كمال عين ذاتش باشد و محالست كه صفت زائدى پذيرد) و ديدنش از بينائيها و در خود گنجانيدنش نسبت به خاطرها محالست، بودشرا سرآغازى نيست و دوامش را انجامى نباشد، ابزار درك او را فرا نگيرد و پرده ها او را نپوشاند پرده ميان او و مخلوقش همان طرز خلقت آنهاست زيرا آنچه لايق بذات مخلوقست نسبت به او ممتنع است و آنچه نسبت به وى ممتنع است مخلوقرا سزاوار است (جهل و عجز و فقر و نابودى نسبت به وى محالست و همه اينها براى مخلوق ضرورى و لازمست، اين است پرده ميان خالق و مخلوق) و نيز بجهت فرق ميان سازنده و ساخته شده و ميان محدود كننده و محدود شده و ميان پروردگار و پروريده، يكتاست نه بمعنى عدد (يك بلكه باين معنى كه مركب نيست و مانند ندارد) آفريننده است نه بمعنى جنبش اعضاء (چنانكه هر سازنده ئى اعضائش حركت كند) بيناست بدون ابزار، شنواست بدون آلت، حاضر است بدون تماس جسمى، باطن است نه به زير پرده، ظاهر است و بر كنار نه به معنى دورى مسافت، (چنانكه كسيكه از ما بر كنار است بين ما و او مسافتى است) ازليتش جلوگير تاختن افكار است (توسن فكر هر چه بتازد آغازى برايش نيابد) و هميشگيش مانع سركشيهاى خرد، كنه و حقيقت او ديدگان تيزبين را در مانده كرده و وجودش خاطرهاى تندرو را از بن كنده، هر كه خدا را توصيف كند محدودش كرده و هر كه محدودش كند بشماره اش آورده و هر كه او را بشماره آورد ازليتش را باطل كرده و هر كه گويد: كجاست نهايتى برايش قائل شده (يعنى ذات او را در مكان محدودى منتهى دانسته) و هر كه گويد روى چيست جائى را از او خالى دانسته و هر كه گويد: در چيست؟ او را گنجانيده است.

6- فتح بن عبدالله گويد: بحضرت موسى بن جعفر نوشتم و مطلبى راجع بتوحيد از او پرسيدم، حضرت بخط خود نوشت، ستايش خداى را است كه ستايشش را ببندگانش الهام كرد و همان روايت (قبل علی بن محمد از) سهل بن زياد (از ابن قتیبه) سابقرا تا جمله (((وجودش خاطرهاى تندرو را از بن كنده))) ذكر نموده سپس افزوده است: آغاز اعتقاد بخدا شناسائى اوست و كمال شناسائيش يگانه دانستن او و كمال يگانه دانستنش نفى صفات (زائد پر ذات) از او بواسطه گواهى دادن هر صفتى كه آن غير موصوفست و گواهى هر موصوفى كه آن غير صفت است و بهمراه يكديگر گواه دوئيت باشند كه ازليت را نشايد (اگر بگوئيم صفات خدا غير ذاتش و زائد بر آن ميباشد قائل به تركيب و تعدد قديم و احتياج آنها بيكديگر شده ايم) هر كه خدا را توصيف كند محدودش كرده و هر كه محدودش كند معدودش نموده و هر كه معدودش نمايد ازليتشرا را باطل كرده و هر كه گويد چگونه است، جوياى وصف او شده و هر كه گويد در چيست؟ او را گنجانيده و هر كه گويد روى چيست؟ او را نشناخته و هر كه گويد كجاست، جائى را از او خالى دانسته و هر كه گويد ذات او چيست؟ تعريفش نموده و هر كه گويد: تا كى باشد، متناهيش دانسته، عالمست آنگاه كه معلومى نبود خالقست زمانيكه مخلوقى نبود (پس هميشه توانائى خلقت دارد) پروردگار است گاهيكه پروريده ئى نبود، پروردگار ما اينگونه توصيف شود بلكه او بالاتر از توصيف واصفانست.

ص: 77

7-حارث اعور گويد روزى بعد از عصر اميرالمؤمنين خطبه اى خواند كه مردم را از خوشستائى و بزرگداشتن خداى جل جلاله را خوش آمد ابواسحاق گويد بحارث گفتم آن سخنرانيرا حفظ كرده اى؟ گفت آنرا نوشته ام، سپس از نوشته خود براى ما املا كرد كه: سپاس از آن خدائيكه مرگ ندارد و عجائبش پايان نيايد زيرا او هر روز در كار جداگانه ايست و آن ايجاد چيز تازه ايست كه سابقه نداشته است، (لعنت خدا بر يهود كه گفتند دست خدا بسته است) خدائيكه نزائيده تا در عزت شريك داشته باشد و زائيده نشده تا بميرد و ارث گذارد (بحديث 241 رجوع شود) دستخوش اوهام مردم نگردد تا بصورت دور نمائى اندازه گيريش نمايند و بينائيها دركش نكند تا پس از باز گرفتن نظر از وى دگرگون شود (باينكه در برابر ديده نباشد) (تا پس از باز گرفتن خيالى بيش نباشد) خدائيكه براى اوليتش نهايتى نيست (كه از آنجا شروع شود) و براى آخريتش حد و انجامى نيست، (كه به آنجا پايان يابد) خدائيكه وقتى بر او سبقت نداشته و زمانى از او جلوتر نبوده و دستخوش افزونى و كاهش نگردد و كجا و چرا درباره اش گفته نشود مكانى ندارد، خدائيكه علمش در باطن امور پنهان نفوذ دارد (حقيقت ذاتش از امور پنهانى پنهانتر است) و بسبب نشانه هاى تدبيريكه در خلقش ديده ميشود در خردها آشكار است، خدائيكه او را از پيغمبران پرسيدند ايشان باندازه و جزء توصيفش نكردند بلكه او را بافعالش سودمند و به آياتش نشان دادند، خردهاى مردم متفكر توانائى انكارش ندارند، زيرا كسيكه آسمانها و زمين و درونى هاى آن و فضا و آفرينش او و او صانع آنهاست، قدرتش انكار ناپذير است، خدائيكه از خلق بدور است و از اين رو چيزى مانندش نيست، خدائى كه مخلوقشرا براى پرستش آفريد و بوسيله ابزارى كه به ايشان داد آنها را بر اطاعتش توانا كرد و به سبب حجتها (كه عقل خود مردم و پيمبران و ائمه باشند) عذر را از ايشان برداشت، پس آنكه هلاك شد با وجود حجت هلاك شد و آنكه نجات يافت با منت و لطف خدا بود، از آغاز تا بازگشت تفضل از آن خداست، سپس خدا كه ستايش از آن او است ستايش را براى خود آغاز كرد و امر دنيا و مكانت آخر ترا با ستايش خويش پايان داد و (در كتابش) فرمود: ميان آنها بدرستى داورى شد و گفته شد: ستايش از آن خداى پروردگار جهانيان است.

ستايش خداى را كه لباس كبريائى در بر كرده بى آنكه مجسم باشد ورداى شكوه پوشيده بى آنكه مثل باشد و بدون نابودى بر عرش مسلط گشته، بر مخلوقش فراز گرفته بدون دورى از ايشان و بدون تماس با ايشان، براى او حدى نيست كه به آن حد پايان يابد و مانندى ندارد تا بمانندش شناخته شود، جز او هر كه جبارى كند خوار است و جز او هر كه گردن فرازى نمايد خرد و ناچيز است، همه چيز در برابر عظمتش فروتنى كرده و در دربار سلطنت و عزتش رام و زبون گشته، حركت چشمها از دركش وامانده و اوهام مخلوق از رسيدن به صفتش كوتاه شده، او آغاز است و پيش از همه چيز و پيش از او چيزى نيست و آخر است و بعد از همه چيز و پس از او چيزى نيست با قهر و سلطه خود بر همه چيز غلبه جسته و همه جا را بدون انتقال بسوى آن ديده و حاضر

ص: 78

شده، هيچ لامسه اى او را نسوده و هيچ حسى دركش ننموده، اوست كه در آسمان معبود است و در زمين معبود و او فرزانه و داناست، از ميان آنچه دورنمائى مى كرد (قابليت آفرينش داشت) آنچه را كه اراده فرمود بيافريند بدون نقشه و نمونه قبلى محكم و متقن آفريد بى آنكه در آفرينش آن خستگى عارضش شود، آنچه را اراده كرد آغاز باشد اول آفريد و آنچه را خواست از دو ثقل هستى كه جن و انس باشند چنانكه خواست ايجاد كرد تا ربوبيتش بشناسد و اطاعتش در ميان آنها جايگزين گردد. او را ببالاترين درجه ستايش بر تمام نعمتش ميستائيم و براى اصلاح امور خود از او راهنمائى ميجوئيم و از كردارهاى زشت خود باو پناه ميبريم و نسبت بگناهانيكه از ما سر زده از او آمرزش ميطلبيم و گواهى دهيم كه شايان پرستشى جز خدا نيست و محمد بنده و فرستاده اوست، او را بدرستى برانگيخت تا نشانش دهد و بسويش رهنما باشد، خدا ببركت آنحضرت از گمراهى براهمان آورد و از نادانى نجاتمان بخشيد، هر كه اطاعت خدا و رسولش كند بكاميابى بزرگى رسد و ثواب نيكى دريابد و هر كه نافرمانى خدا و رسولش كند زيان آشكارى برد و سزاوار عذابى دردناك گردد. در انجام وظيفه خود كه شنيدن و فرمانبردن و خير خواهى مخلصانه و حسن مساعدت است جدا بكوشيد و با جدا نشدن از راه راست و بر كنارى از كارهاى زشت خود را يارى كنيد، حق را ميان خود بگردانيد و نزد من با آن يكديگر را كمك دهيد، دست ستمگر نادانرا ببنديد به كار نيك دستور دهيد و از كار زشت جلوگيرى كنيد، اهل فضل را قدر شناسيد، خدا ما و شما را به راه هدايت نگه دارد و بر جاده تقوى پابرجايمان دارد، براى خود و شما از خدا آمرزش مى طلبيم.

باب نوادر

1- حارث بن مغيرة گويد از امام صادق عليه السلام درباره قول خداى تبارك و تعالى (88 سوره 28) (((همه چيز نابود است جز وجه خدا))) پرستش شد حضرت فرمود: در اين باره چه ميگويند؟ عرض كردم ميگويند همه چيز هلاك شود جز وجه خدا، فرمود منزه است خدا، سخن درشتى گفتند مقصود از وجه راهى است كه بسوى خدا روند.

2- امام صادق عليه السلام راجع به قول خداى عزوجل (((همه چيز نابود است جز وجه خدا))) فرمود: هر كه از راه اطاعت محمد با انجام آنچه مأمور شده است بسوى خدا رود، وجهى است كه نابود نگردد چنانچه فرمايد، (79 سوره 4) هر چه اطاعت پيغمبر كند اطاعت خدا كرده است.

3- امام صادق عليه السلام فرمود: مائيم آن مثانى كه خدا به پيغمبر ما محمد صلى الله عليه و آله وسلم عطا فرموده است (يعنى همدوش قرآنيم كه پيغمبر فرموده: و چيز سنگين ميان شما گذاشته ام) و مائيم وجه خدا كه در زمين ميان شما رفت و آمد كنيم مائيم ديده خدا ميان خلقش (ناظر و شاهد كردار مخلوقيم) و در باز و رحمت و بندگانش شناخت هر كه ما را شناخت (و خوشا به حالش) و پيشوائى پرهيزكاران را نشناخت هر كه ما را نشناخت (و چه زيان بزرگى كرد كه مرگش در پيش است و آنگاه زيان خود در يابد).

ص: 79

4-و آن حضرت راجع به قول خداى عزوجل (((خدا را نامهاى نيكوست او را با آنها بخوانيد))) فرمود: سوگند بخدا مائيم آن نامهاى نيكو كه خدا عملى را از بندگان نپذيرد مگر آنكه با معرفت ما باشد، (بدستور و راهنمائى ما باشد).

5- امام صادق فرمود: خدا ما را آفريد و آفرينش ما را نيكو ساخت (زيرا طينت ما را از عليين قرار داد و استعداد كمالاترا در ما فوق العاده ساخت) و ما را صورتگرى كرد و نيكو صورتگرى كرد (اخلاق حميده و صفات فاضله را در سرشت ما گذاشت) و ما را در ميان بندگان ديده خويش قرار داد (تا كردار آنها را بنگريم و نزد او گواهى دهيم) و در ميان خلقش زبان گويا قرار داد (تا معارف و حلال و حرام او را براى آنها بيان كنيم) و دست مهر و رحمت گشوده بر سر بندگانش ساخت و وجه خود قرار داد كه از آن سوى باو گرايند (به حديث دوم رجوع شود) و ما در دريكه او را نشان دهد قرار داد (پس هر كه از در وارد شود بمعرفت و اطاعت او رسد) و گنجينه دار ميان آسمان و زمينش نمود (تا معارف و بلكه تمام خيرات او از بركت ما به مردم رسد) و از بركت وجود ما درختان بارور گردند و ميوه ها برسند و نهرها جارى شوند و از بركت ما باران از آسمان ببارد و گياه از زمين برويد (زيرا شناختن و پرستش خداى يكتا و ظهور كمالات نفسانى مخلوق ميوه ايست كه از درخت وجود انسان مطلوبست و بدست آمدن اين ميوه شرايط و معداتى لازم دارد كه در اثر تبليغات فرستادگان و برگزيدگان خدا حاصل آيد) و بوسيله عبادت ما خدا پرسش شد و اگر ما نبوديم خدا پرستش نمى گشت (زيرا پرسش كامل و واجد تمام شرايطى كه خدا مى خواهد، ما ميدانيم و ميگوئيم و انجام ميدهيم).

6-امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (54 سوره 43) (((چون ما را بافسوس آوردند از ايشان انتقام گرفتيم))) فرمود: خداى عزوجل چون افسوس ما افسوس نخورد ليكن او دوستانى را براى خود آفريده كه آنها افسوس خورند و خشنود گردند. و ايشان مخلوقند و پروريدگان و خداوند خشنودى آنها را خشنودى خود و خشم آنها را خشم خود قرار داده زيرا ايشان را مبلغين خود و دلالت كنندگان بسوى خود مقرر داشته است و از اينجهت است كه آن مقامرا دارند، معنى آيه آن نيست كه افسوس دامن خدايتعالى را گيرد چنانكه دامنگير مخلوق شود بلكه معنى آن چنانستكه در اين باره گفته است (((هر كه بيكى از دوستان من اهانت كند بپيكار من آمده و مرا به مبارزه خوانده است و فرموده (80 سوره 4) (((هر كه فرمان پيغمبر برد فرمان خدا برده است))) و نيز فرموده است (10 سوره 48) (((همانا كسانيكه با تو بيعت كنند با خدا بيعت كرده اند و دست خدا روى دست ايشانست))) تمام اين عبارات و آنچه مانند اينهاست معنايش همانست كه برايت گفتم و همچنين است خشنودى و خشم و غير ايندو از صفات ديگر مانند آنها، اگر بنا باشد كه افسوس و دلتنگى دامن خدا را هم بگيرد در صورتيكه خود او خالق و پديد آورنده آنها است روا باشد كه كسى بگويد روزى شود كه خداى خالق نابود گردد، زيرا اگر خشم و دلتنگى بر او در آيد دگرگونى عارضش شود و چون دگرگونى عارضش شود از نابودى ايمن نباشد، بعلاوه در اين صورت ميان

ص: 80

پديد آورنده و پديد شده و ميان قادر و آنچه زير قدرتست و ميان خالق و مخلوق فرقى نباشد، خدا از چنين گفتار برترى بسيار دارد، او خالق همه چيز است بدون آنكه به آنها نيازى داشته باشد و چون بى نياز است اندازه و چگونگى نسبت باو محالست مطلب را بفهم ان شاءالله تعالى.

7- اسودبن سعيد گويد خدمت امام باقر(علیه السلام)بودم كه خود حضرت بدون آنكه من چيزى بپرسم شروع كرد و فرمود: ما حجت خدائيم ما باب خدائيم، ما زبان خدائيم، ما وجه خدائيم، ما ديده خدا در ميان خلقش باشيم، مائيم سرپرستان امر خدا در ميان بندگانش (امر خدا همان فرمانهاى خداست نسبت به بندگانش و يا به معنى مطلق كار و مطلب خدائى است مانند امر توحيد و معاد و نبوت و عبادات و معاملات از نظر شرع و معانى ساير جملات در دو حديث قبل بيان شد).

8- جنبى گويد: از اميرالمؤمنين عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: منم چشم خدا، منم دست خدا، منم جنب خدا (يعنى بخدا نزديكم و مردم بايد از ناحيه من بخدا تقرب حويند) منم باب خدا (هر كه معرفت و خشنودى خدا طلبد بايد از طريق من داخل شود).

9- موسى بن جعفر عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (55 سوره 39) (((دريغا بر من از آنچه در جنب خدا قصور ورزيدم))) فرمود: جنب خدا اميرالمؤمنين عليه السلام و همچنين اوصياء بعد از او تا آخرين آنها در مقام بلندى باشند.

10- امام باقر عليه السلام فرمود: بوسيله ما خدا پرستش شد و بوسيله ما خدا شناخته شد و بوسيله ما خداى تبارك و تعالى رايگانه شناختند و محمد پرده دار خداى تبارك و تعالى است (تا واسطه ميان او و مخلوقش باشد).

11- زرارة گويد: از امام باقر عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (54 سوره 2) (((بما ستم نكردند بلكه به خودشان ستم كردند))) پرسيدم،فرمود: همانا خداى تبارك و تعالى بزرگتر و عزيزتر است و جليل تر و والاتر است كه ستم شود ولى ما را به خود پيوسته و ستم بما را ستم بخود انگاشته و ولايت ما را ولايت خود قرار داده، آنجا كه مى فرمايد: (60 سوره 5) (((همانا ولى شما فقط خداست و پيغمبر او و كسانى كه ايمان دارند كه مراد از آنها امامان از خاندان مايند (و از همچنان كه در اين آيه ولايت ما را به ولايت خود پيوسته) در جاى ديگر (ستم به ما را ستم به خود دانسته) و فرموده است (((به ما ستم نكردند بلكه به خود ستم كردند))) و سپس مانند اين در قرآنش ذكر كرده است (مانند خوشنودى و غضب و افسوس كه آنها را به خود نسبت داده و مقصود مائيم) (و در موضع ديگر قرآن اين آيه را فرموده است).

باب بداء

ص: 81

1-زراة از يكى از دو امام (پنجم يا ششم) نقل ميكند كه فرمود: خدا بچيزى چون بداء پرستش نشده است و در روايت ابن ابى عمير از هشام بن سالم است كه امام صادق عليه السلام فرمود: خدا بچيزى چون بداء بزرگ شمرده نشده است.

شرح -چنانچه از ابواب سابق معلوم شد صفاتى را كه نسبت بخدايتعالى مى دهيم از لحاظ مفهوم و معنى با صفات مخلوق فرق دارد علم خدا غير از علم مخلوقست، ديدن و شنيدن و يكتا بودن و لطيف بودن و ظاهر بودن و قاهر بودن خدا غير از اين صفاتست در مخلوق چنانچه تمام اينها در ابواب گذشته خصوصا در حديث 317 318 توضيح داده شد، اكنون مى گوئيم بدا هم نيز چنين است، بدا نسبت بخدا غير از بداى نسبت بمخلوقست و در هر يك معنى جداگانه اى دارد: بدا نسبت بمخلوق عبارت از اينستكه شخصى نزد حود نقشه كارى را طرح كند و سود و زيان آنرا بسنجد و چون جانب سود را ترجيح دهد در آنكار وارد شود و اقدام كند، ناگاه در وسط كار يا جلوتر و دنبال تر بجهتى متوجه شود كه قبلا آنرا نمى دانست و آنجهت زيان و آسيبى باشد كه از ناحيه آنكار وارد شود و چند برابر سودى باشد كه او خيال كرده بود، در آنجا دست از كار بكشد و بگويد: برايم بدا حاصل شد، پيداست كه چنين بدائى نسبت بخداى تبارك و تعالى محالست، خدا پيش از آفرينش مخلوق همه چيز را مى دانسته و سود و زيان هر چيز نزدش هويدا و آشكار بوده است، او هرگز چيزى خلق نكند و فرمانى ندهد كه بعدا پشيمان شود و منصرف گردد. چنانچه امام صادق عليه السلام در حديث 9 و 10 اين باب باين معنى تصريح مى فرمايد، و اما بداء نسبت بخدا باين معنى ست كه خدا چيزى را مطابق اوضاع و شرايطى مقرر دارد و سپس بواسطه تغيير اوضاع و شرايط آنرا تغيير دهد و چون ما خدا را فعال مايشاء ميدانيم و ميدانيم كه او چه را مصلحت داند مى كند و هر روز در كار تازه ايست و او دست بسته و كنار نشسته نيست بايد اين تغيير را بدهد و از اين جهت است كه عقيده ببدا در در روايت او 3 و 12 و 13 اين باب با اهميت تلقى شده است دانشمندان اسلامى اگر چه در معنى بداى خدا نسبت به مقام ثبوت نظرهاى مختلفى دارند، ميرداماد ره گويد بدا در مقام قضا و جناب قدس حق و مفارقات محضه و متن دهر نيست بلكه در قدر و امتداد زمانست و شاگردش ملاصدرا هم از او تبعيت كرده، سيد مرتصى فرموده است بدا همان نسخ در احكامست، مجلسى ره قائل بلوح محفوظ و لوح محو و اثبات شده است ولى تمام اين بزرگان اين معنى را قبول دارند كه خدا آنچه را تغيير مى دهد پيش از آنكه چيزيرا بيافريند مى دانسته است يعنى او مى دانسته كه مثلا در هزار سال بعد كودكى متولد مى شود كه عمرش را 50 سال مقرر مى دارد ولى آن كودك بزرگ مى شود و گناهانيكه موجب كوتاهى عمر است مانند زنا و قطع رحم انجام مى دهد و او عمرش را از 50 به 40 مى آورد و در آن سن مى ميرد و جز خدا كسى اين را نداند و اين بزرگان چون به اين مطلب عقيده دارند ناچار مى شوند كه در مقام ثبوت بدا دو مرحله قائل شوند و شايد بيان مرحوم مجلسى مطابق اخبار باشد، خلاصه تمام دانشمندان شيعه باور دارند كه بدا باين معنى اولا وقوع دارد و ثانيا خدايتعالى از اول به آن عالم بوده است و اما علت اينكه خداوند از اول

ص: 82

چيزى را مقرر مى دارد و سپس تغيير مى دهد چند وجه است: اول اينكه بندگان بكارهاى نيك چون صله رحم و احسان به فقرا راغب باشند. دوم امتحان حسن اطاعت بندگان است كه خدا ببيند آيا در موقع تغيير بندگان تمرد و سرپيچى مى كنند و در مقام اعتراض و اشكال بر ميآيند چنانچه درباره تغيير قبله بعضى باعتراض برخاستند يا آنكه تسليم و منقاد حكم خدا مى شوند. سوم چون بندگان بدانند كه ممكن است شخصيكه نزد خدا شقى بوده بر گردد و سعيد شود از دعا و تضرع به پيشگاه حضرت احديت رونگردانند و هميشه بحالتى ميان خوف و رجا باشند. مرحوم مجلسى ره سه جهت ديگر غير از آنچه ما گفتيم در مرآت صفحه 100 بيان كرده است، بعضى از دانشمندان سنى كه معنى بدا را بمذاق شيعه نفهميده و خيال كرده است شيعه بداى نسبت بخدا را بهمان معنى بدا نسبت بانسان مى داند به آنها اعتراض كرده و سخنان زشتى نسبت داده است: مجلسى ره مى فرمايد اين سخنان ناشى از عصبيت بيجاست زيرا كه در اخبار آنها مطالبيكه بدا را تصديق مى كند بسيار است ولى چون آنها نسبت بخدا مطالب ناروائى مى گويند كه شيعه آنها را باطل مى كند و خدا را از آنها با دليل روشن منزه مى سازد و آنها سر افكنده مى شوند و نمى توانند جواب گويند به بهتان و افترا كه شيوه ناتوانانست متمسك مى شوند.

2- امام صادق عليه السلام راجع به آيه (41 سوره 13) (((و خدا آنچه را خواهد محو مى كند و ثبت مى كند))) فرمود: مگر نه اين است كه محو شود چيزى كه ثابت بوده و ثبت شود چيزى كه نبوده (و بدا چيزى جز اين نيست).

3- امام صادق عليه السلام فرمود: خدا هيچ پيغمبرى را مبعوث نفرمود جز اينكه سه خصلت را از او پيمان گرفت: 1- اقرار به بندگى خدا 2 كنار زدن شريكها و مانندها براى خدا 3- اقرار باينكه خدا هر چه را خواهد مقدم دارد و هر چه را خواهد بتأخير اندازد (و همين است معنى بدا و از اين روايت اهميت موضوع (((بدا)) معلوم مى شود، زيرا كه در رديف خداپرستى و توحيد قرار گرفته است).

4- حمران گويد از امام باقر راجع بقول خداى عزوجل (3 سوره 6) (((مدتى معين كرد و مدتى معين نزد اوست پرسيدم، حضرت فرمود: مقصود دو مدت است: مدتى حتمى و مدتى مشروط.

5- مالك جهنى گويد: امام صادق عليه السلام راجع بقول خدايتعالى (68 سوره 19) (((مگر انسان بياد ندارد كه ما او را آفريديم و هيچ نبود))) پرسيدم: فرمود: نه اندازه گيرى و نه هست شده بود و راجع به قول خدا (اول سوره 77) (((آيا بر انسان زمانى از روزگار گذشت كه چيز قابل ذكرى نبود))) پرسيدم: فرمود: اندازه گيرى شده بود ولى قابل ذكر نبود.

6-امام باقر(علیه السلام)فرمود: علم دو گونه است: 1- علميكه نزد خدا در خزانه است و كسى از مخلوق از آن آگاه نيست 2- علميكه خدا بفرشتگان و پيغمبرانش تعليم كرده، علمى كه بفرشتگان و پيغمبرانش تعليم كرده (مطابق آنچه تعليم كرده) واقع خواهد شد زيرا خدا نه خودش را تكذيب كند و نه فرشتگان و پيغمبرانش

ص: 83

را و علمى كه نزدش در خزانه است هر چه را خواهد پيش دارد و هر چه را خواهد پس اندازد و هر چه را خواهد ثبت كند.

7- و فرمود: بعضى از امور نزد خدا مشروط است، هر چه را از آنها كه خواهد پيش دارد و هر چه را كه خواهد پس اندازد.

8- امام صادق عليه السلام فرمود: همانا: خدا را دو علم است: 1 علم نهفته و در خزانه كه جز او كسى نداند و بدا از اين علم باشد 2- علميكه بملائكه و رسولان و پيغمبرانش تعليم داده كه ما آنرا ميدانيم.

9- براى خدا نسبت به چيزى بدا حاصل نشد جز اينكه پيش از اينكه بدا حاصل شود خدا آن را ميدانست (یعنی لاجبر و لاتنفیض بل امر بین امرین) بلکه ناشی از اختیار در پیروی از عقل و یا هوا و هوس است.

10- بدا نيست بخدا ناشى از جهل نيست (چنانچه نسبت بمخلوقش است)

11- از امام عليه السلام سؤال شد كه خدا چگونه داند؟ فرمود: خدا بداند و بخواهد و اراده كند و مقدر سازد و حكم كند و امضاء فرمايد پس امضاء كند آنچه را حكم كرده و حكم كند آنچه را مقدر ساخته و مقدر كند آنچه را اراده كرده، بنابراين از علمش مشيت خيزد و از مشيتش اراده و از اراده اش تقدير و از تقديرش حكم و از حكمش امضاء و علمش مقدم بر مشيت است، مشيت در مرتبه دوم است و اراده در مرتبه سوم و تقدير بر حكم مقرون و بامضاء واقع شود، و براى خداى تبارك و تعالى بداست نسبت به آنچه بداند هر گاه كه خواهد و نسبت به آنچه اراده كند براى تقدير چيزها ولى اگر حكم مقرون بامضاء گشت ديگر بدا نيست و علم بهر معلومى پيش از بودن اوست و مشيت نسبت بخواسته شده پيش از وجود آنست و اراده پيش از بر پا شدن مراد است و تقدير اين معلومات پيش از آنستكه جدا شوند و بهم پيوندند در وجود مشخص و از لحاظ وقت و حكم مقرون بامضاء انجام شدنيهاى قطعى ميباشند كه داراى جسمند و بحواس درك شوند مانند آنچه رنگ و بو دارد و پيمانه شود و آنچه در زمين بجنبد و بخرامد كه انسان و جن و پرندگان و درندگان و جز اينها باشد كه بحواس درك شود، براى خداى تبارك و تعالى نسبت به آنچه وجود خارجى ندارد بدا ميباشد و چون وجود خارجى قابل فهم و درك بيابد، بدا نباشد و خدا آنچه خواهد بكند، بعلم خود همه چيز را پيش از پديد آمدنشان دانسته و با مشيت خود صفات و حدود آنها را شناخته و پيش از اظهار آنها انشائشان كرده و بوسيله اراده تعيين رنگ و صفاتشان نموده و با تقدير خود روزيشانرا اندازه گيرى نموده و آغاز و پايان آنها را شناخته و بسبب حكمش اماكن آنها را براى مردم هويدا ساخته و به آنها رهبريشان نموده و با امضائش علل آنها را تشريح كرده و امرشانرا آشكار نموده، اينست، تقدير خداى عزيز دانا.

ص: 84

باب مشيت و اراده

1- امام رضا عليه السلام فرمود: خداى تعالى فرمايد: اى پسر آدم بخواست من است كه تو هر چه براى خودخواهى توانى خواست و به نيروى من است كه واجبات ميدهى و بنعمت من است كه بر نافرمانيم توانا ميشوى. من ترا شنوا، بينا، توانا ساختم، هر نيكى كه بتو رسد از جانب خداست و هر بدى كه بتو رسد از خدا تو است و اين براى آنستكه من بكارهاى نيك تو از خودت سزاوارتر و تو بكارهاى زشت از من سزاوارترى و علت اين آنستكه من از آنچه ميكنم باز خواست نشوم ولى مردم بازخواست شوند.

شرح -انسان با نيرو و نعمتيكه خدا باو عطا فرمود راه مى رود و مى بيند و مى شنود ولى باختيار خود گاهى راه مسجد و زمانى طريق ميخانه مى سپارد و در هر صورت نيروى گام بر داشتنش از خداست ولى بايد انسان رفتنش را بخدا نسبت دهد و ميخانه رفتنش از نظر اينكه نيرو و قدرت از خداست و آن نيرو را براى صرف در راه طاعت باو داده و بدان امر فرموده است ولى بنده آنرا از راه مستقيم خود منحرف كرده و در راه طاعت باو داده و بدان امر فرموده است ولى بنده آنرا از راه مستقيم خود منحرف كرده و در راهيكه او نهى فرموده مصرف كرده است پس سزاوار است كه بخود او انتساب يابد سپس بطور تفريع يا تعطيل مى فرمايد (((من از آنچه مى كنم باز خواست نمى شوم و مردم بازخواست شوند))) زيرا آنچه او كرده خلقت بنده و اعطاء قدرت و اختيار است نسبت به وى كه همه خير است و احسان و نبايد از آن بازخواست نمود ولى آنچه بنده نافرمان بجا آورده صبركردن نعمت منعم و خالق خويش است در راه خلاف رضاى او و ناسپاسى كفران نسبت به وى كه عقلا موجب بازخواست و سؤال است.

باب جبر و قدر و امر بين الامرين

1-اميرالمؤمنين(علیه السلام)پس از بازگشت از جنگ صفين در كوفه نشسته بود كه پيرمردى آمد و در برابر آن حضرت زانو زد و سپس عرض كرد: اى امير مؤمنان، بفرمائيد كه آيا رفتن ما بجنگ اهل شام بقضا و قدر خدا بود؟ حضرت فرمود: آرى اى پيرمرد بهيچ تلى بالا نرفتيد و به هيچ دره اى سرازير نشديد مگر بقضا وقدر خدا، پيرمرد گفت: اى امير مؤمنان رنجيكه من در اين راه بردم بحساب خدا گذارم؟ (يعنى چون رفتن من بقضاء و قدر خدا بوده است پس من اجرى نخواهم داشت) حضرت فرمود: ساكت باش اى پيرمرد بخدا سوگند كه خدا اجر بزرگى نسبت برفتن آنجا و اقامت در آنجا و بازگشت از آنجا بشما داده است، و شما نسبت بهيچ يك از حالات خود مجبور و ناچار نبوديد پيرمرد گفت: چگونه مى شود كه ما در هيچ يك از حالات مجبور و ناچار نباشيم با آنكه رفتن و حركات و بازگشت ما بقضا و قدر خدا باشد؟ حضرت باو فرمود: مگر تو گمان كنى كه آن قضا حتمى بود و آن قدر لازم اگر چنين مى بود ثواب و عقاب و امر و نهى و بازداشت خدا بيهوده بود و نويد و بيم دادن انسان معنى ندارد نه گنهكار سزاوارى سرزنش دارد و نه نيكوكار اهليت

ص: 85

ستايش، بلكه گنهكار از نيكوكار سزاوارتر باحسانست و نيكوكار از گنهكار بعقوبت سزاورتر است اين سخن گفتار برادران بت پرستان و دشمنان خداى رحمان و حزب شيطان و اهل قدر و مجوس اين امت است، خداى تبارك و تعالى تكليف با اختيار نموده و براى بيم دادن نهى فرموده و بركردار اندك ثواب بسيار عطا فرموده، نافرمانى از او غلبه جوئى بر او نيست و فرمانبرى از او باكراه و زور نباشد بمردم آن ملكيت نداده كه يكباره واگذار كرده باشد و آسمانها و زمين و فضا را بيهوده نيافريده و پيغمبران را بدون جهت مژده گويان و بيم رسان مبعوث نساخته، اين عقيده كافران آست، واى بر كافران از آتش دوزخ و پيرمرد (كه عقده دلش باز شده و از شادى در پوست خود نمى گنجيد يك رباعى باين مضمون) انشاء نمود و مى گفت: توئى آن اماميكه بسبب اطاعت او از خداى رحمان در روز قيامت اميد آمرزش داريم، از امر دين ما هر چه مشكلش بود روشن ساختى، در برابر اين احسان پروردگارت بتو جزاى احسان عنايت كند.

2- امام صادق عليه السلام فرمود: هر كه معتقد باشد كه: خدا خلقش را به بى عفتى و زشتكارى فرمان مى دهد بر خدا دروغ بسته است و هر كه معتقد شود كه كار نيك و بد از اوست بر خدا دروغ بسته است.

3- و شاء گويد از حضرت رضا(علیه السلام)پرسيدم و عرض كردم: خدا كار را به خود بندگان واگذاشته است؟ فرمود: خدا قادرتر از اينست، عرض كردم: پس ايشان را بر گناه مجبور كرده است؟ فرمود خدا عادلتر و حكيم تر از اينست، سپس فرمود: خدا فرمايد: اى پسر آدم من بكارهاى نيك تو از خود تو سزاوارترم و تو بكارهاى زشتت از من سزاورترى (به حديث 383 رجوع شود) مرتكب گناه مى شوى بسبب نيروئى كه من در وجودت قرار داده ام.

4- امام باقر و امام صادق عليهماالسلام فرمودند: خدا بمخلوقش مهربانتر از آنستكه ايشانرا مجبور بر گناه كند و سپس بجهت آن عذابشان نمايد و خدا عزيزتر از آنستكه چيزى را بخواهد و نشود راوى گويد از آن دو حضرت سؤال شد كه: مگر ميان جبر و تفويض منزل سومى است، فرمودند: آرى منزلى است فراختر از ميان آسمان تا زمين.

5- راوى گويد مردى بامام صادق عليه السلام عرض كرد: قربانت گردم خدا بندگان را بر گناه مجبور كرده است؟ فرمود: خدا دادگرتر از آنستكه ايشان را برگناه مجبور كند و سپس به آنجهت عذابشان نمايد، آنمرد گفت، قربانت گردم: پس كار را ببندگان واگذاشته است؟ فرمود اگر بايشان واگذار كرده بود در تنگناى امر و نهيشان قرار نمى داد، عرض كرد: پس ميان اين دو، منزل ديگريست؟ فرمود آرى، فراختر از ميان آسمان و زمين.

6-احمد بن محمد گويد: بحضرت رضا(علیه السلام)عرض كردم: بعضى از اصحاب ما شيعيان قائل بجبر و بعضى قائل باستطاعتند حضرت فرمود بنويس: (((بسم الله الرحمن الرحيم، على بن الحسين فرمود خداى عزوجل فرموده است: اى پسر آدم، تو بخواست من مى خواهى و بقوت من واجباتم را انجام دهى و بوسيله نعمت من بر نافرمانيم توانا گشتى، من ترا شنوا و بينا كردم، هر نيكى كه بتو رسد از خداست و هر بدى كه بتو

ص: 86

رسد از خود تو است زيرا من به نيكيهايت از تو سزاوارترم و تو به بديهايت از من سزاوارترى زيرا من از آنچه كنم بازخواست نشوم و مردم بازخواست شوند (سپس امام عليه السلام فرمود يا خدا فرمايد) هر چه مى خواستى برايت برشته درآوردم.

7- امام صادق عليه السلام فرمود: نه جبر درست است و نه تفويض بلكه امرى است ميان اين دو امر، راوى گويد: گفتم امر ميان دو امر چيست؟ فرمود مثلش اينستكه مردى را مشغول گناه بينى و او را نهى كنى او نپذيرد و تو او را رها كنى و او آن گناه را انجام دهد، پس چون او از تو نپذيرفته و تو او را رها كرده اى نبايد گفت تو او را بگناه دستور داده اى.

باب استطاعت

1- توضيح اين باب هم مربوط بباب (((جبر و تفويض و اختيار))) است و مراد باستطاعت در اينجا قوه و نيروئى است كه انسان بوسيله آن كارى را انجام دهد يا ترك كند و فرق استطاعت با قدرت اينستكه قدرت توانائى بر اختيار فعل و ترك است و استطاعت توانائى بر فعل يا تركست باين معنى كه چون بنده كارى را انجام داد گوئيم استطاعت بر فعل آن داشت و چون ترك كرد گوئيم استطاعت بر ترك آن داشت.

على بن اسباط گويد: از حضرت رضا عليه السلام راجع باستطاعت پرسيدم، فرمود؛ استطاعت بنده پس از چهار خصلت حاصل مى شود: 1- اينكه راهش باز باشد 2- تندرست باشد 3- اعضائش سالم باشد 4- براى او سببى از جانب خدا برسد. گفتم: قربانت گردم: سبب از جانب خدا را برايم توضيح دهيد، فرمود: بعد از آنكه بنده راهش باز باشد، تندرست باشد، اعضائش سالم باشد، مى خواهد زنا كند زنى را پيدا نمى كند و سپس پيدا مى كند، آنگاه يا خود را نگه مى دارد و سر باز مى زند چنانچه حضرت يوسف عليه السلام سر باز زد يا خود را تسليم خواست و اراده اش مى كند و زنا مى كند وزانى ناميده مى شود: نه خدا را بزور اطاعت كرده و نه با نافرمانى خود بر او چيره گشته است.

8-(باب حجت هاى خدا بر خلقش)

1- امام صادق (علیه السلام)فرمود: برای خدا بر مردم حقی نیست که بشناسند بلکه برای مردم بر خداست که به آن ها بشناساند و چون به ایشان شناسانید حقی است از خدا بر آن ها که بپذیرند.

2- عبدالاعلى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم كسى كه چيزى را نشناسد مسؤليتى دارد؟ فرمود: نه (زيرا مؤاخذه غافل عقلا قبيح است).

3- و فرمود: هر چه را خدا از بندگان پوشيده داشته از گردن ايشان ساقط است (پس هر كه چيزى را نداند باكى بر او نيست بشرط اينكه در تحصيلش مقصر نباشد).

ص: 87

4-حمزة بن طيار گويد: امام صادق عليه السلام بمن فرمود بنويس، سپس برايم املا كرد: از عقيده ماست كه خدا نسبت به آنچه بيندگان داده و بايشان معرفى كرده احتجاج كند. بسوى ايشان فرستاده و برايشان كتاب نازل كرده كه در آن امر فرموده و نهى فرموده، بنماز و روزه امر فرموده (روزى بين الطلوعين دروادى معرس) پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از انجام نماز خواب ربوده (و نماز صبحش قضا شد) خدايش فرمود: من ترا بخواب برم و من ترا بيدار كنم هر وقت از خواب برخاستى نماز بخوان تا مردم بدانند اگر از نماز خوابشان ربوده بايد چه كنند، چنان نيست كه ايشان گويند: چون پيغمبر از نماز خوابش ربود، هلاك گشت و هم چنين است موضوع روزه (خدايتعالى فرمايد) من مريضت مى كنم و من بهبودت ميدهم. چون شقايت بخشيدم روزه را قضا كن، سپس امام صادق (علیه السلام)فرمود: همچنين در هر چيز (از او امر خدا) كه بنگرى هيچكس را در تنگى و فشار نمى بينى، كسى را نمى بينى جز اينكه خدا بر او حجت دارد و خدا را نسبت بكار او مشيت است، من نمى گويم مردم هر چه خواهند بكنند (چنانكه تفويضى مذهب گويد) سپس فرمود: خداست كه راه را نشان دهد و نشان ندهد (پس كار مردم بدست اوست و بخود واگذار نيستند) و باز فرمود: مردم به كمتر از طاقتشان مأمورند و نسبت بهر چه مأمورند توانائى دارند و هر چه از طاقتشان خارجست از عهده ايشان ساقط است ولى در مردم خيرى نيست (زيرا ايشان پس از چنين منت و اتمام حجت و توسعه سهولت ناسپاسى خدا كنند و در پرسش و طاعتش كوتاهى ورزند) سپس (آيه 92 سوره توبه را كه در باره جهاد است) تلاوت فرمود (((بر ناتوان و بيماران و كسانيكه مالى ندارند تا انفاق كنند تكليفى نيست))) پس جهاد را از ايشان برداشت (و بعد از يك جمله فرمايد) (((بر نيكوكاران راه اعتراضى نيست و خدا آمرزنده و مهربانست و تكليفى نيست بر كسانيكه چون پيش تو آمدند كه مركو بشان دهى گفتى چيزى كه شما را بر آن سوار كنم -))) پس از اينها هم كه مركوب نداشتند جهاد را برداشت.

كتاب حجت

باب ناگزيرى از حجت

(ابو جعفر محمد بن يعقوب كلينى منصف اين كتاب رحمة الله گويد كه براى ما حديث كرد).

1-هشام بن حكم گويد: امام صادق عليه السلام بزنديقى كه پرسيد: پيغمبران و رسولان را از چه راه ثابت مى كنى؟ فرمود: چون ثابت كرديم كه ما آفريننده و صانعى داريم كه از ما و تمام مخلوق برتر و با حكمت و رفعت است و روا نباشد كه خلقش او را به بينند و لمس كنند و بى واسطه با يكديگر برخورد و مباحثه كنند، ثابت شد كه براى او سفيرانى در ميان خلقش باشند كه خواست او را براى مخلوق و بندگانش بيان كنند و ايشان را بمصالح و منافعشان و موجبات تباه و فنايشان رهبرى نمايند، پس وجود امر و نهى كنندگان و تقرير نمايندگان از طرف خداى حكيم دانا در ميان خلقش ثابت گشت و ايشان همان پيغمبران

ص: 88

و برگزيده هاى خلق او باشند، حكيمانى هستند كه بحكمت تربيت شده و بحكمت مبعوث گشته اند، با آنكه در خلقت و اندام با مردم شريكند در احوال و اخلاق شريك ايشان نباشند. از جانب خداى حكيم دانا بحكمت مؤيد باشند، سپس آمدن پيغمبران در هر عصر و زمانى بسبب دلائل و براهينى كه آوردند ثابت شود، تا زمين خدا از حجتى كه بر صدق گفتار و جواز عدالتش نشانه اى داشته باشد، خالى نماند.

2- منصور بن حازم گويد: بامام صادق عليه السلام عرض كردم، همانا خدا برتر و بزرگوارتر از اينست كه بخلقش شناخته شود (زيرا صفات مخلوق در او نيست و معرفت او موهبتى است از خودش و پيغمبران فقط راهنمائى مى كنند) بلكه مخلوق بخدا شناخته شوند، (بوسيله نور وجودى كه از خدا بمخلوق افاضه شود و آنها پديد آمده اند (بلكه مخلوق خدا را بسبب خود او بشناسند) يعنى بوسيله صفاتى كه خود او براى خودش بيان كرده است) فرمود: راست گفتى. عرض كردم: كسى كه بداند براى او پروردگاريست سزاوار است كه بداند براى آن پروردگار خرسندى و خشم است و خرسندى و خشم او جز بوسيله وحى يا فرستاده او معلوم نشود. و كسيكه بر او وحى نازل نشود بايد كه در جستجوى پيغمبران باشد و چون ايشان را بيابد بايد بداند كه ايشان حجت خدايند و اطاعتشان لازمست، من بمردم (اهل سنت) گفتم: آيا شما مى دانيد كه پيغمبر حجت خدا بود در ميان خلقش؟ گفتند: آرى. گفتم: چون پيغمبر در گذشت، حجت خدا بر خلقش كيست؟ گفتند: قرآن، من در قرآن نظر كردم و ديدم سنى و تفويضى مذهب و زنديقى كه به آن ايمان ندارد، براى مباحثه و غلبه بر مردان در مجادله به آن استدلال مى كنند، (و آيات قرآن را به رأى و سليقه خويش بر معتقد خود تطبيق مى كنند) پس دانستم كه قرآن بدون قيم (سرپرستى كه آنرا طبق واقع و حقيقت تفسير كند) حجت نباشد و آن قيم هر چه نسبت به قرآن گويد حق است، پس بايشان گفتم: قيم قرآن كيست؟ گفتند: ابن مسعود قرآن را مى دانست، عمر هم مى دانست، حذيفة هم مى دانست، گفتم تمام قرآن را؟ گفتند: نه، من كسى را نديدم كه بگويد كسى جز على عليه السلام تمام قرآن را مى دانست و چون مطلبى ميان مردمى باشد كه اين گويد: نمى دانم و اين گويد نمى دانم و اين (على بن ابيطالب) گويد مى دانم، پس گواهى دهم كه على عليه السلام قيم قرآن باشد و اطاعتش لازم است و اوست حجت خدا بعد از پيغمبر بر مردم و اوست كه هر چه نسبت بقرآن گوييد حق است، حضرت فرمود: خدايت رحمت كند.

3-جمعى از اصحاب كه حمران و ابن نعمان و ابن سالم و طيار در ميانشان بودند خدمت امام صادق عليه السلام بودند و جمع ديگرى در اطراف هشام بن حكم كه تازه جوانى بود، نيز حضور داشتند، امام صادق عليه السلام فرمود: اى هشام: گزارش نمى دهى كه (در مباحثه) با عمروبن عبيد چه كردى و چگونه از او سؤال نمودى؟ عرض كرد: جلالت شما مرا مى گيرد و شرم مى دارم و زبانم نزد شما بكار نمى افتد، امام صادق عليه السلام فرمود: چون بشما امرى نمودم بجاى آريد. هشام عرض كرد: وضع عمروبن عبيد و مجلس مسجد بصره او بمن خبر رسيد، بر من گران آمد، بسويش رهسپار شدم، روز جمعه اى وارد بصره شدم و به مسجد آنجا در آمدم، جماعت بسيارى را ديدم كه حلقه زده و عمروبن عبيد در ميان آنهاست،

ص: 89

جامه پشمينه سياهى بكمر بسته و عبائى بدوش انداخته و مردم از او سؤال مى كردند، از مردم راه خواستم، بمن راه دادند تا در آخر مردم بزانو نشستم: آنگاه گفتم: اى مرد دانشمند من مردى غريبم، اجازه دارم مسأله اى بپرسم؟ گفت: آرى. گفتم: شما چشم داريد گفت: پسر جانم اين چه سؤالى است، چيزى را كه مى بينى چگونه از آن مى پرسى؟!! گفتم: سؤال من همين طور است.گفتم: بپرسم، گفتم شما چشم داريد؟ گفت: آرى، گفتم: با آن چكار مى كنيد؟ گفت: با آن رنگها و اشخاص را مى بينم، گفتم بينى داريد؟ گفت: آرى گفتم: با آن چه مى كنى گفت: با آن مى بويم، گفتم: دهن داريد؟ گفت آرى گفتم: با آن چه مى كنيد؟ گفت: با آن مزه را مى چشم گفتم: گوش داريد؟ گفت آرى گفتم: با آن چه مى كنيد؟ گفت: با آن صدا را مى شنوم گفتم: شما دل داريد گفت آرى گفتم: با آن چه مى كنيد گفت: با آن هر چه بر اعضاء و حواسم در آيد، تشخيص مى دهم، گفتم مگر با وجود اين اعضاء از دل بى نيازى نيست؟ گفت، نه، گفتم چگونه؟ با آنكه اعضاء صحيح و سالم باشد (چه نيازى بدل دارى)؟ گفت پسر جانم هر گاه اعضاء بدن در چيزيكه ببويد يا ببيند يا بچشد يا بشنود ترديد كند، آنرا بدل ارجاع دهد تا ترديدش برود و يقين حاصل كند، من گفتم: پس خدا دل را براى رفع ترديد اعضاء گذاشته است؟ گفت: آرى، گفتم: دل لازمست و گرنه براى اعضاء يقينى نباشد گفت: آرى گفتم، اى ابا مروان (عمروبن عبيد) خداى تبارك و تعالى كه اعضاء ترا بدون امامى كه صحيح را تشخيص دهد و ترديد را متيقن كند وانگذاشته، اين همه مخلوق را در سر گردانى و ترديد و اختلاف واگذارد و براى ايشان امامى كه در ترديد و سرگردانى خود به او رجوع كنند قرار نداده. در صورتيكه براى اعضاء تو امامى قرار داده كه حيرت و ترديدت را باو ارجاع دهى؟ او ساكت شد و بمن جوابى نداد، سپس بمن متوجه شد و گفت: تو هشام بن حكمى؟ گفتم: نه گفت: از همنشين هاى او هستى؟ گفتم: نه گفت: اهل كجائى؟ گفتم: اهل كوفه، گفت: تو همان هشامى. سپس مرا در آغوش گرفت و بجاى خود نشانيد و خودش از آنجا بر خاست و تا من آنجا بودم سخن نگفت، حضرت صادق عليه السلام خنديد و فرمود: اين را كى بتو آموخت؟ عرض كردم: آنچه از شما شنيده بودم منظم كردم، فرمود بخدا سوگند اين مطلب در صحف ابراهيم و موسى مى باشد.

4-يونس بن يعقوب گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه مردى از اهل شام بر آنحضرت وارد شد و گفت: من علم كلام و قفه و فرائض ميدانم و براى مباحثه با اصحاب شما آمده ام. امام صادق (علیه السلام)فرمود سخن تو از گفتار پيغمبر است يا از پيش خودت؟ گفت: از گفته پيغمبر و هم از خودم، امام فرمود: پس تو شريك پيغمبرى؟ گفت: نه: فرمود: از خداى عزوجل وحى شنيده اى كه به تو خبر دهد؟ گفت: نه: فرمود: چنانكه اطاعت پيغمبر را واجب ميدانى اطاعت خود ترا هم واجب ميدانى؟ گفت: نه، حضرت بمن متوجه شد و فرمود، اى يونس پسر يعقوب! اين مرد پيش از آنكه وارد بحث شود خودش را محكوم كرد (زيرا گفته خودش را حجت دانست بدون آنكه دليلى بر حجيتش داشته باشد) سپس فرمود: اى يونس اگر علم كلام خوب مى دانستى با او سخن مى گفتى، يونس گويد: (من گفتم) واى افسوس. سپس گفتم: قربانت من

ص: 90

شنيدم كه شما از علم كلام نهى مى نمودى، و مى فرمودى واى بر اصحاب علم كلام زيرا مى گويند اين درست مى آيد و اين درست نمى آيد (مى گويند: سلمنا، لانسلم) اين به نتيجه نمى رسد، اين را مى فهميم و اين را نمى فهميم: امام فرمود: من گفتم واى بر آنها اگر گفته مرا رها كنند و دنبال خواسته خود بروند، سپس بمن فرمود: برو بيرون و هر كس از متكلمين را ديدى بياور، يونس گويد من حمران بن اعين و احوال و هشام بن سالم را كه علم كلام خوب ميدانستند آوردم و نيز قيس بن ماصر كه بعقيده من در كلام بهتر از آنها بود و علم كلام را از على بن حسين عليه السلام آموخته بود آوردم: چون همگى در مجلس قرار گرفتيم، امام صادق عليه السلام سر از خيمه بيرون كرد و آن خميه اى بود كه در كوه كنار حرم براى حضرت ميزدند كه چند روز قبل از حج آنجا تشريف داشت. چشم حضرت بشترى افتاد كه به دو مى آمد فرمود: به پروردگار كعبه كه اين هشام است، ما فكر مى كرديم مقصود حضرت هشام از فرزندان عقيل است كه او را بسيار دوست ميداشت، كه ناگاه هشام بن حكم وارد شد و او در آغاز روئيدن موى رخسار بود و همه ما از او بزرگسالتر بوديم، امام صادق برايش جا باز كرد و فرمود: هشام با دل و زبان و دستش ياور ماست سپس فرمود: اى حمران با مرد شامى سخن بگو. او وارد بحث شد و بر شامى غلبه كرد سپس فرمود: اى طاقى تو با او سخن بگو. او هم سخن گفت و غالب شد سپس فرمود: اى هشام بن سالم تو هم گفتگو كن او با شامى برابر شد (هر دو عرق كردند) سپس امام صادق عليه السلام بقيس ماصر فرمود: تو با او سخن بگو او وارد بحث شد و حضرت از مباحثه آنها مى خنديد زيرا مرد شامى گير افتاده بود پس بشامى فرمود با اين جوان يعنى هشام بن حكم صحبت كن، گفت حاضرم، سپس بهشام گفت: اى جوان درباره امامت اين مرد از من بپرس؛ هشام (از سوء ادب او نسبت بساحت مقدس امام (ع)) خشمگين شد بطورى كه ميلرزيد، سپس بشامى گفت: اى مرد آيا پروردگارت بمخلوق خير انديش تر است يا مخلوق بخودشان، گفت بلكه پروردگار نسبت به مخلوقش خيرانديش تر است، هشام در مقام خيرانديشى براى مردم چه كرده است؟ شامى براى ايشان حجت و دليلى بپا داشته تا متفرق و مختلف نشوند و او ايشان را با هم الف دهد و ناهمواريهاشانرا هموار سازد و ايشان را از قانون پروردگارشان آگاه سازدهشام - او كيست؟ شامى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است. هشام بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كيست؟ شامى قرآن و سنت است. هشام قرآن و سنت براى رفع اختلاف امروز ما سودمند است؟ شامى آرى . هشام پس چرا من و تو اختلاف كرديم و براى مخالفتى كه با تو داريم از شام باينجا آمدى! شامى خاموش ماند، امام صادق عليه السلام باو گفت چرا سخن نميگوئى، شامى گفت: اگر بگويم قرآن و سنت از ما رفع اختلاف مى كنند باطل گفته اند زيرا عبارات كتاب و سنت معانى مختلفى را متحمل است (چند جور معنى مى شود) و اگر بگويم اختلاف داريم و هر يك از ما مدعى حق مى باشيم، قرآن و سنت بما سودى ندهند (زيرا كه هر كدام از ما آن را به نفع خويش توجيه مى كنيم) ولى همين استدلال بر له من و عليه هشام است، حضرت فرمود: از او بپرس تا بفهمى كه سرشار است، شامى اى مرد: كى بمخلوق خير انديش تر است: پروردگارشان يا خودشان! هشام پروردگارشان از خودشان

ص: 91

خيرانديش تر است. شامى آيا پرودگار شخصى را بپا داشته كه ايشان را متحد كند و ناهمواريشان هموار سازد و حق و باطل را بايشان باز گويد؟ هشام در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) يا امروز؟ شامى در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه خود آنحضرت بود، امروز كيست؟ هشام همين شخصى كه بر مسند نشسته (اشاره بامام صادق عليه السلام كرد) و از اطراف جهان سويش رهسپار گردند. بميراث علمى كه از پدارنش دست بدست گرفته خبرهاى آسمان و زمين را براى ما باز گويد: شامى من چگونه مى توانم اين را بفهمم؟ هشام هر چه خواهى از او بپرس شامى عذرى برايم باقى بگذاشتى، بر من است كه بپرسم امام صادق عليه السلام فرمود: اى شامى! مى خواهى گزارش سفر و راهت را بخودت بدهم؟ چنين بود و چنان بود، شامى با سرور و خوشحالى مى گفت: راست گفتى، اكنون بخدا اسلام آوردم، امام صادق عليه السلام فرمود نه، بلكه اكنون بخدا ايمان آوردى، اسلام پيش از ايمان است، بوسيله اسلام از يكديگر ارث برند و ازدواج كنند و بوسيله ايمان ثواب برند (تو كه قبلا بخدا و پيغمبر ايمان داشتى مسلمانى بودى كه ثواب عبادت نداشتى و اكنون كه مرا بامامت شناختى خدا بر عباداتت هم بتو ثواب خواهد داد) شامى عرض كرد: درست فرمودى، گواهى دهم كه شايسته عبادتى جز خدا نيست و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) رسول خداست و تو جانشين اوصياء هستى، سپس امام صادق عليه السلام رو بحمران كرد و فرمود: تو سخنت را دنبال حديث مى برى (مربوط سخن ميگوئى) و بحق ميرسى و بهشام بن سالم متوجه شد و فرمود: در پى حديث مى گردى ولى تشخيص نمى دهى (مى خواهى مربوط سخن بگوئى ولى نمى توانى) و متوجه احوال شد و فرمود: بسيار قياس ميكنى از موضوع خارج مى شوى مطلب باطل را بباطلى رد مى كنى و باطل تو روشنتر است. سپس متوجه قيس ماصر شد و فرمود: تو چنان سخن ميگوئى كه هر چه خواهى بحديث پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد دورتر شود حق را باطل مى آميزى با آنكه حق اندك از باطل بسيار بى نياز مى كند: تو و احوال از شاخه اى به شاخه اى مى پريد و با مهارتيد. يونس گويد بخدا كه من فكر ميكردم نسبت بهشام هم نزديك به آنچه در باره آندو نفر فرمود، مى فرمايد ولى فرمود: اى هشام تو بهر دو پا بزمين نمى خورى (بطورى كه هيچگونه جوابى برايت نباشد) تا خواهى بزمين برسى پرواز ميكنى (بمحض اينكه نشانه مغلوبيت هويدا گردد خودت را نجات مى دهى) مانند توئى بايد با مردم سخن گويد. خود را از لغزش نگهدار، شفاعت ما دنبالش مى آيد انشاءالله.

5-احول گويد: زيد بن على بن حسين عليهما السلام زمانيكه متوارى و پنهان بود مرا خواست، نزدش رفتم، بمن گفت اى ابا جعفر اگر از ما خانواده كسى نزد تو آيد (و ترا بيارى طلبد) چه جواب مى دهى، با او بجبهه جنگ مى روى؟ باو گفتم: اگر پدرت يا برادرت مرا بخواهند مى روم، زيد گفت من مى خواهم به جنگ اين قوم (بنى اميه) بروم با من بيا، گفتم: نه قربانت گردم. بمن گفت: جان خودت را بر من ترجيح مى دهى؟! گفتم من يك نفرم (يك جان بيش ندارم) اگر در روى زمينى امامى جز تو باشد، هر كس از تو كناره گيرد نجات يافته و هر كس با تو آيد هلاك گشته و اگر براى خدا امامى روى زمين نباشد، كسى كه از تو كناره كند با آنكه همراهيت كند برابرست، بمن گفت: اى اباجعفر من با پدرم سر يك سفره مى نشستم، او پاره

ص: 92

گوشت چرب را برايم لقمه مى كرد و لقمه داغ را براى دلسوزى به من سرد مى كرد، او از گرمى آتش دوزخ به من دلسوزى نكرده است؟ از روش ديندارى بتو خبر داده و بمن خبر نداده است؟!! عرض كردم قربانت گردم، چون از آتش دوزخ بتو دلسوزى كرده خبرت نداده است، زيرا مى ترسيد كه تو نپذيرى و از آن جهت بدوزخ روى ولى به من خبر داده كه اگر بپذيرم نجات يابم و اگر نپذيرم از دوزخ رفتم من باكى بر او نباشد (زيرا هر چه باشم فرزند او نيستم پس به من فرموده با بنى اميه نجنگ ولى تو نفرمود) سپس به او گفتم: قربانت گردم، شما بهتريد يا پيغمبران؟ فرمود: پيغمبران گفتم: يوسف به يعقوب مى گويد (((داستان خوابت را ببرادرانت مگو، مبادا برايت نيرنگى بريزند))) او خوابش را نگفت و پنهان داشت كه برايش نيرنگى نريزند، همچنين پدر تو مطلب را از پنهان كرد زيرا بر تو بيم داشت، زيد فرمود: اكنون كه چنين گوئى بدانكه مولايت در مدينه بمن خبر داد كه: من كشته مى شوم و در كناسه كوفه بدار روم و خبر داد كه كتابى نزد اوست كه كشتن و بدار رفتن من در آن نوشته است، احوال گويد من به حج رفتم و گفتگوى خودم را با زيد به حضرت صادق عرض كردم، فرمود: تو كه راه پيش و پس و راست و چپ و زبر را بر او بستى و نگذاشتى براهى قدم بر دارد (هر چه گفت جوابش رادادى).

توضيح موضوع قيام و نهضت جناب زيدبن على بن الحسين عليه السلام و منظور و هدف او از آن نهضت در كتب تاريخ حديث و تحقيق است. از رواياتى استفاده مى شود كه قيام او براى سرنگون ساختن خلاف جابرانه و غاصبانه بنى اميه و نصب امام بحق بوده است، از روايات ديگرى هم جور ديگر استفاده مى شود چنانكه اين روايت هم دو پهلو است. از اينها گذشته مناسب اين روايت با عنوان باب كه (((الاضطرار الى الحجة))) است براى ما معلوم نشد.

طبقات پيغبران و رسولان و ائمةعلیهم السلام

امام صادق عليه السلام فرمود: پيغمبران و رسولان چهار طبقه باشند: 1- پيغمبريكه تنها براى خودش پيغمبر است و بديگرى تجاوز نمى كند (و خدا بوسيله اى وظائف شخصى او را باو مى فهماند) 2- پيغمبريكه در خواب مى بيند و آواز هاتف را مى شنود ولى خود او را در بيدارى نمى بيند و بر هيچكس مبعوث نيست و خود او امام و پيشوائى دارد. چنانچه ابراهيم بر لوط امام بود 3- پيغمبريكه در خواب مى ببيند و صدا را مى شنود و فرشته را مى بيند و بسوى گروهى كم يا زياد مبعوث است مانند يونس، خدا باو فرمايد: (147 سوره 37) (((ما او را بسوى صد هزار نفر بلكه بيشتر فرستاديم))) امام فرمود: مقدار بيشتر سى هزار بود و يونس را پيشوائى بود (كه جناب موسى باشد و او شريعت موسى را ترويج مى كرد) 4- پيغمبريكه در خواب مى بيند و صدا را مى شنود و در بيدارى مى بنيد و او امام است مانند پيغمبران اولواالعزم، ابراهيم عليه السلام مدتى پيغمبر بود و امام نبود تا خدا فرمود: (124 سوره 2) (((من ترا امام مردم قرار دادم ابراهيم گفت از

ص: 93

فرزندان من هم؟))) خدا فرمود (((پيمان من بستمكاران نرسد))) كسى كه غير خدا يا بتى را پرستيده امام نگردد.

توضيح كلمه (((عهد))) را كه به پيمان معنى كرديم، مجلسى(ره) گويد، مقصود از عهد معنائيست كه شامل امامت شود و بمعنى فرمانيكه بفرمانداران نويسند، مى آيد و در اينجا كنايه از مقام خلافت خداست در زمين، و چون آيه شريفه امامت و پيشوائى امت را از ستمكاران نفى كرد، دلالت دارد بر ثبوت آن براى عادلان و همين آيه دليل است بر اينكه امام بايد معصوم باشد و گناهى از او سر نزند، زيرإ؛پپ غير معصوم نسبت بخود يا ديگرى ستمگر است.

2- امام صادق عليه السلام مى فرمود. خداى تبارك و تعالى ابراهيم را بنده خود گرفت پيش از آنكه پيغمبرش نمايد و او را بپيغمبرى برگزيد پيش از آنكه رسولش كند و رسول خود ساخت پيش از آنكه خليش گرداند و خليش گرفت پيش از آنكه امامش قرار دهد، پس چون همه اين مقامات را برايش گرد آورد فرمود، (((همانا من ترا امام مردم قرار دادم))) چون اين مرتبت در چشم ابراهيم بزرگ جلوه نمود، عرض كرد (((از فرزندان من هم))) خدا فرمود. (((پيمان من بستمكاران نرسد))) شخص كم خرد امام شخص پرهيزكار نگردد (و ستمگر از نظر خدا كم خرد است و ممكن نيست كه او پيشواى امتى گردد كه در ميان ايشان مردم پرهيزكار باشد.

3- و فرمود، آقا و سرور پيغمبران و رسولان پنج نفرند كه ايشان اولواالعزم رسولانند و آسياى نبوت و رسالت گرد آنها مى چرخد و ايشان: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد است درود خدا بر محمد و خاندانش و بر تمام پيغمبران.

4- جابر گويد: شنيدم كه امام باقر عليه السلام مى فرمود: همانا خدا ابراهيم را به بندگى به پذيرفت پيش از آنكه به پيغمبرى پذيرد و به پيغمبريش پذيرفت پيش از آنكه برسالتش گيرد و برسالتش گرفت پيش از آنكه خليلش گيرد و خليلش گرفت پيش از آنكه امامش گيرد و چون اين مقامات برايش فراهم نمود امام پنج انگشت خود را (براى نمودن اين پنج مقام) جمع كرد به ابراهيم گفت. اى ابراهيم همانا من ترا امام مردم گردانيدم. از بس اين مرتبت در چشم ابراهيم بزرگ آمد، گفت. پروردگارا و از فرزندان من هم؟، خدا فرمود: پيمان من بستكاران نرسد.

فرق ميان رسول و نبى و محدث

1-معروفى بامام رضا(علیه السلام)نوشت: قربانت گردم، بفرمائيد، چه فرقست بين رسول و نبى و امام؟ حضرت نوشت - يا شفاها فرمود فرق ميان رسول و نبى و امام اينستكه رسول جبرئيل بر او نازل شود و او را به بيند و سخنش را بشنود و بر او وحى نازل شود (كند) و گاهى باشد كه در خواب بيند مانند خواب ديدن ابراهيم

ص: 94

(دستور سر بريدن پسرش را) و نبى گاهى سخن جبرئيل را مى شنوند و گاهى شخص او را مى بيند و سخنش را نمى شنود و امام آنستكه سخن را شنود و شخص را نبيند.

در اينكه زمين خالى از حجت نماند

1- حسين بن ابى العلاء گويد: بامام صادق عرض كردم: ممكن است زمين باشد و امامى در آن نباشد؟ فرمود: نه، گفتم: دو امام در يك زمان مى شود؟ فرمود: نه مگر اينكه يكى از آنها خاموش باشد (و بوظائف امامت قيام نكند مانند حضرت حسين در زمان امام حسن عليهماالسلام).

2- امام صادق مى فرمود: همانا زمين در هيچ حالى از امام خالى نگردد براى آنكه اگر مؤمنين چيزى (در اصول يا فروع دين) افزودند آنها را برگرداند و اگر چيزى كم كردند براى آنها تكميل كند.

3- حسين بن ابى العلاء گويد: به امام صادق عرض كردم زمين بدون امام باقى مى ماند؟ فرمود: نه.

4- امام صادق عليه السلام فرمود: خدا برتر و بزرگتر از آنستكه زمين را بدون امام عادل واگذارد.

5- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: خداوندا تو زمينت را از حجت خود بر خلقت خالى نگذارى.

6- حضرت ابوالحسن امام دهم عليه السلام فرمود: زمين از حجت خالى نماند، بخدا آن حجت منم.

7- ابوحمزة گويد بامام صادق عليه السلام عرض كردم: زمين بدون امام مى ماند؟ فرمود: اگر زمين بدون امام باشد فرو رود (و نظمش از هم بپاشد).

8- حضرت باقر عليه السلام فرمود چنانچه امام از زمين برگرفته شود زمين با اهلش مضطرب گردد چنانچه دريا.

شناختن امام و مراجعه باو

1- ابوحمزة گويد: امام باقر عليه السلام بمن فرمود: همانا خدا را كسى پرستد كه او را بشناسد و اما كسى كه خدا را نشناسد او را اينگونه (مانند عامه از مردم) گمراهانه مى پرسد، عرض كردم قربانت گردم معرفت خدا چيست؟ فرمود: باور داشتن خداى عزوجل و باور داشتن پيغمبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) و دوست داشتن على عليه السلام و پيروى از او و از ائمه هدى عليهم السلام و بيزارى جستن بخداى عزوجل از دشمن ايشان، اين چنين شناخته مى شود خداى عزوجل.

2-زرارة گويد: بامام باقر عليه السلام عرض كردم: بمن بفرمائيد كه آيا معرفت امام از شما خانواده بر تمام خلق واجبست؟ فرمود: خداى عزوجل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را بر تمام مردم بعنوان مردم بعنوان رسول و حجت خدا بر همه خلقش در روى زمين مبعوث فرمود، پس هر كه بخدا ايمان آورد و به محمد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ايمان نياورد و از او پيرويش كند و تصديقش نمايد معرفت امام از ما خانواده بر او واجبست و كسى كه بخدا و رسولش ايمان نياورد و از او پيروى نكند و تصديقش ننمايد و حق خدا و رسولش را نشناسد، چگونه معرفت

ص: 95

امام بر او واجب باشد در صورتيكه به خدا و رسولش ايمان نياورده و حق آنها را نشناخته است (بلكه بر او واجب است اولا خدا و رسولش را بشناسد و از رسول پيروى كند) عرض كردم: پس چه مى فرمايد در باره كسى كه به خدا و رسولش ايمان آورده و پيغمبر را نسبت به آنچه خدا بر او نازل كرده باور دارد، بر چنين اشخاص حق معرفت شما لازمست؟ فرمود: آرى مگر اينان (عامه و اهل سنت) بفلان و فلان (ابوبكر و عمر) معرفت ندارند؟ عرض كردم: چرا (از سؤال حضرت استفاده مى شود كه هر كس به خدا و رسولش ايمان آورد لازمست براى جانشينى پيغمبر و حفظ و ترويج شريعت به پيشوائى معتقد شود، چنانچه اهل سنت هم اين قاعده را قبول دارند ولى آنها در تعيين امام و خليفه باشتباه رفته اند) امام فرمود: مگر عقيده دارى كه خدا معرفت فلان و فلان را در دل ايشان انداخته است؟ بخدا آن را كسى جز شيطان در دل ايشان نينداخته است، نه به خدا، حق ما را كسى جز خدا بمؤمنين الهام نكند (يعنى اى زرارة اين را هم بدان كه معرفت ما گوهريست ربانى و توفيقى است الهى كه جز به مردم سالم و پاك فطرت نرسد، چنانچه پيروى از پيشوايان ناحق عقيده ايست شيطانى كه در اثر خبث باطن نصيب افراد ديگرى گردد).

3- امام باقر عليه السلام مى فرمود: تنها كسى خداى عزوجل را شناسد و پرستش كند كه هم خدا را بشناسد و هم امام از ما خاندان را و كسى كه خداى عزوجل را نشناسد و امام از ما خاندان را نشناسد غير خدا را شناخته و عبادت كرده، اينچنين (مانند عامه مردم) كه بخدا گمراهند (خدائى كه بوسيله غير ائمه هدى معرفى شود جوان خويش سيمائى است كه در قيامت براى مردم جلوه گرى كند پس هر كه به چنين خدائى معتقد باشد، حقا خدا را نشناخته است).

4- امام صادق عليه السلام فرمود: خدا خوددارى و امتناع فرموده كه كارها را بدون اسباب فراهم آورى پس براى هر چيز سبب و وسيله اى قرار داد و براى هر سببى شرح و گشايشى مقرر داشت و براى هر شرحى نشانه اى (دانشى) گذاشت و براى هر نشانه درى گويا نهاد، عارف حقيقى كسى است كه اين در را نشناخت و نادان حقيقى كسى است كه باين در نادان گشت، اين در گويا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است و ما.

شرح -اگر چه خدا قادر است كه امور جهان را بدون علل و اسباب فراهم آورد، چنانچه گاهى عيسى را بدون پدر ايجاد مى كند و آتش را بدون اسباب معمولى بر ابراهيم سرد و سلامت مى نمايد ولى بطور عموم و كلى عادتش بر اين جارى گشته كه امور جهان را با وسائل و اسبابى مخصوص جريان دهد و فراهم آورد، و ترتيب اسباب در اين در حديث شريف چنانستكه خدا براى سعادت و نجات مردم سببى قرار داده كه آن معرفت و اطاعت خدا و رسول است و براى اين سبب شرحى قرار داده كه آن مقررات و قوانين دينى است و براى اين شرح :نشانه يا دانشى گذاشته كه آن قرآن است و براى قرآن در گويائى مقرر داشته كه آن پيغمبر و ائمه معصومينند (صلی الله علیه و آله و سلم) پس هر كه خواهد بسعادت و نجات رسد بايد اين طرق را بپيمايد.

ص: 96

5-محمد بن مسلم گويد شنيدم كه امام باقر عليه السلام مى فرمود: هر كه ديندارى خداى عزوجل كند به وسيله عبادتى كه خود را در آن بزحمت افكند ولى امام و پيشوائى كه خدا معين كرده نداشته باشد، زحمتش ناپذيرفته و خود او گمراه و سرگردانست و خدا اعمال او را مبغوض و دشمن دارد، حكايت او حكايت گوسفندى است كه از چوپان و گله خود گم شده و تمام روز سرگردان ميرود و برميگردد، چون شب فرا رسد گله اى باشبان بچشمش آيد، بسوى آن گرايد و به آن فريفته شود و شب را در خوابگاه آن گله بسر برد، چون چوپان گله را حركت دهد، گوسفند گمشده گله و چوپان را ناشناس بيند، باز متحير و سرگردان در جستجوى شبان و گله خود باشد كه گوسفندانى را با چوپانش به بيند، بسوى آن رود و به آن فريفته گردد، شبان او را صدا زند كه بيا و بچوپان و گله خود پيوند كه تو سر گردانى و از چوپان و گله خود گمگشته اى، پس ترسان و سرگردان و گمراه حركت كند و چوپانيكه او را بچراگاه رهبرى كند و يا بجايش برگرداند نباشد، در همين ميان گرگ گمشدن او را غنيمت شمارد و او را بخورد، بخدا اى محمد كسى كه از اين امت باشد و امامى هويدا و عادل از طرف خداى عزوجل نداشته باشد چنين است، گم گشته و گمراهست و اگر با اين حال بميرد با كفر و نفاق مرده است، بدان اى محمد كه پيشوايان جورو پيروان ايشان از دين خدا بر كنارند، خود گمراهند و مردم را گمراه كنند، اعمالى را كه انجام ميدهند چون خاكسترى است كه تند بادى در روز طولانى به آن تازد، از كردارشان چيزى دست گيرشان نشود. اينست گمراهى دور. (آرى بخدا سوگند هر كه از تحت سرپرستى شما فرار كند گرفتار دين سازان و مذهب تراشان دغل و مخبط مى شود پدر و مادرم بفداى شما -).

6- امام صادق عليه السلام مى فرمود: ابن كوا نزد اميرالمؤمنين آمد و گفت: اى امير مؤمنان (آيه 46 سوره 7) (((بر اعراف مردانى باشند كه همه كس را از رخسارشان شناسند))) يعنى چه؟ فرمود: مائيم بر اعراف كه ياران خود را برخسارشان ميشناسيم و مائيم اعراف كه خداى عزوجل جز از طريق معرفت ما شناخته نشود و مائيم اعراف كه خدا ما را در روز قيامت بر روى صراط معرفت قرار دهد، پس داخل بهشت نشود مگر كسى كه ما او را شناسيم و او ما را شناسد و بدوزخ نرود جز آنكه ما او را ناشناس دانيم و او ما را، خداى تبارك و تعالى اگر ميخواست خودش را بيواسطه به بندگانش مى شناسانيد ولى ما را درو جاده و راه و طريق معرفت خود قرار داد، كسانى كه از ولايت مارو گردانيده و ديگران را بر ما ترجيح دهند از صراط مستقيم منحرفند (در قيامت از صراط بسر در آيند) برابر نيست كسانيكه مردم به آنها پناه گيرند (كه ما اهل بيت پيغمبر باشيم) با كسانى كه خود محتاج پناهندگى بديگران باشند (كه پيشوايان عامه باشند) زيرا آن مردم (پيروان پيشوايان عامه) بسوى چشمه هاى آب تيره اندك كه از چشمه اى بچشمه ديگر ريزد رفتند و كسانيكه سوى ما آمدند بسوى چشمه هاى صافى آمدند كه آبش بامر پروردگار جاريست و تمام شدن و خشك شدن ندارد.

ص: 97

توضيح علومى را كه ابوحنيفه و امثال او دارند تشبيه فرمود بچشمه آبى كه تيره و كم است اولا علم حقيقى نيست و مخلوط بجهل است و ثانيا محدود و متناهى است و يك سلسله اصطلاحاتى است كه دست بدست مى گردد و علوم ربانى خود را تشبيه بچشمه صاف لايزال فرمود. يعنى آنچه ما داريم اولا عين و حقيقت علم است و ثانيا رشته اى باقيانوس نامحدود علم خدا متصل است كه بريدن و تمام شدن ندارد، هر چه از ما بپرسيد جواب گوئيم و آنچه گوئيم عين حقيقت و واقعست.

7- ابوحمزة گويد: امام باقر به من فرمود: اى اباحمزة: هر يك از شما كه خواهد چند فرسخى پيمايد براى خود راهنمائى گيرد. تو كه بر راههاى آسمان نادانترى تا براههاى زمين، پس براى خود راهنمائى طلب كن (و آن راهنما غير از اهلبيت پيغمبر نباشد زيرا از آسمان وحى در خانه آنها نازل شده و راه بهشت و جهنم را آنها دانند).

8- امام صادق عليه السلام راجع بقول عزوجل (273 سوره 2) (((بهر كه حكمت دادند خير بسيارى دادند))) فرمود: مراد بحكمت اطاعت خدا و معرفت امام است.

9- امام باقر فرمود: ابو عبدالل ه جدلى بر اميرالمؤمنين عليه السلام وارد شد حضرت فرمود اى ابوعبدالله نمى خواهى ترا خبر دهم از قول خداى عزوجل (91 سوره 27) (((هر كه كار نيكى آورد بهتر از آن را پاداش گيرد و از هراس روز قيامت ايمن باشند))) و هر كه كار بدى آورد برو در دوزخ افتد، مگر ممكن است جز آنچه كرده ايد جزا بينيد))) عرض كرد چرا اى امير مؤمنان قربانت گردم، فرمود: كار نيك شناختن ولايت و دوستى ما اهل بيت است و كار بد، انكار ولايت و دشمنى ما اهل بيت است و باز هم آن آيه را تلاوت فرمود.

وجوب اطاعت ائمه

1- امام باقر عليه السلام فرمود: بلندى و كوهان و كليد و در همه چيز و خرسندى خداى رحمان تبارك و تعالى اطاعت امامست بعد از معرفت او، سپس فرمود: خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: (83 سوره 4) (((هر كه اطاعت پيغمبر نمايد، اطاعت خدا كرده و هر كه رو گرداند (او را رها كن، زيرا) ما ترا نگهبان او نفرستاده ايم))).

2- بشير عطار گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: ما خانواده گروهى هستيم كه خدا اطاعت ما را واجب كرده و شما پيروى مى كنيد از كسيكه مردم بنادانى او معذور نيستند (پس اگر اهل سنت در قيامت گويند ما اهل بيت پيغمبر را نمى شناختيم تا از آنها پيروى كنيم، اگر مستضعف نباشند خدا معذورشان ندارد زيرا امامت ايشان براهين روشن دارد).

ص: 98

3-امام باقر عليه السلام در باره قول خداى عزوجل (54 سوره 4) (((به آنها سلطنت بزرگى داديم))) فرمود مقصود اطاعت آنها كه بر مردم واجبست.

4- امام صادق عليه السلام مى فرمود: وجوب اطاعت ميان اوصياء و پيغمبران مشترك است (و بر امت استكه از هر دو طايفه اطاعت كنند).

5- و فرمود: ما گروهى باشيم كه خداى عزوجل اطاعت ما را واجب كرده، انفال (غنيمت در جنگ و مباحات اوليه) از ماست و برگزيده از مال (اشياء نفيس جنگى) بما اختصاص دارد: ما در دانش ريشه داريم و ما هستيم حسد برده شدگان كه خدا فرمايد (58 سوره 4) (((آيا بر مردم حسد مى ورزند بواسطه آنچه خدا از فضل خود بايشان داده است))) (درباره انفال و برگزيده از مال و نيز درباره اينكه ائمة عليه السلام محسودند بعد از اين بتفصيل بيان مى شود).

6- حسين بن ابى العلاء گويد: گفتار خود را درباره اوصياء كه اطاعتشان واجبست بامام صادق عليه السلام عرض كردم فرمود: آرى ايشانند همان كسان كه خداى تعالى فرمايد (59 سوره 4) (((اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيغمبر و واليان امراز خودتان را))) (يعنى مقصود از واليان امر، اوصياء باشند) و ايشانند همان كسان كه خداى عزوجل فرموده است (61 سوره 5) (((ولى شما فقط خداست و رسولش و كسانيكه ايمان آورده اند))).

شرح -راجع به آيه اول مجلسى(ره) از مجمع البيان نقل مى كند كه عامه و اهل سنت اولى الامر را بزمامداران و يا علما تفسير مى كنند و اما مفسرين شيعه باستناد روايات وارده از حضرت باقر و صادق عليهماالسلام بائمة و اهلبيت عليهم السلام تفسير مى كنند و ايشانند كه خدا اطاعتشان را بدون قيد و شرط در اين آيه واجب كرده است و جايز نيست كه خدا اطاعت كسى را بى قيد و شرط واجب كند، جز آنكه معصوم باشد و ظاهر و باطنش يكى باشد و اشتباه نكند و بكار زشت دستور ندهد و زمامداران و علماء ايگونه نيستند و خدا منزه است از اينكه مردم را امر كند از گنهكار و يا كسانيكه عقايد مختلف دارند اطاعت نمايند زيرا اطاعت نمودن از چند عالمى كه هر يك رأى جداگانه اى دارد محالست و ممكن هم نيست كه آنها در عقيده متحد شوند و يك قول را اختيار كنند.

اما راجع به آيه دوم كه مهمترين آيه ايستكه مفسرين و متكلمين شيعه بر امامت اميرالمؤمنين عليه السلام استدلال كرده اند و آن موضوع خاتم بخشى آن حضرت در حال ركوع است كه اين آيه در شأنش نازل گشته است چنانچه اين مطلب را مفسرين از عامه و اهل سنت هم اعتراف دارند، فخررازى و زمخشرى و بيضاوى و سيوطى كه از بزرگان علما سنتند در تفاسير خود نزول آيه شريفه را در شأن اميرالمؤمنين عليه السلام و موضوع خاتم بخشى آنحضرت دانسته اند و خلاصه اخبار در اين باره متواتر است.

ص: 99

7-مردى پارسى از امام كاظم عليه السلام پرسيد اطاعت شما واجبست؟ فرمود: آرى، گفت: مثل اطاعت فرمود: آرى.

8- ابو بصير گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم: همه امامان در فرمان و وجوب اطاعت يكسانند فرمود: آرى.

9- طبرى گويد: من در خراسان بالاى سر امام رضا (عليه السلام) بخدمت ايستاده بودم و جمعى از بنى هاشم كه اسحاق بن موسى در ميانشان بود، خدمت آنحضرت بودند، امام فرمود: اى اسحاق بمن خبر رسيد كه مردم (اهل سنت) مى گويند: ما عقيده داريم كه مردم برده ما هستند، نه سوگند بخويشى و قرابتى كه با پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دارم نه من هرگز اين سخن نگفته ام و نه از پدرانم شنيده ام و نه بمن خبر رسيده كه يكى از آنها گفته باشد ولى من مى گويم: عبید لنا فی طاعه، مواللنا فی دین هر كس حاضر است بغائبين برساند.

10- امام صادق عليه السلام مى فرمايد: مائيم كه خدا اطاعت ما را واجب ساخته، مردم راهى جز معرفت ما ندارند و بر نشناختن ما معذور نباشند. هر كه ما را شناخت مؤمن است و هر كه انكار كند كافر است و كسى كه نشناسد و انكار هم نكند گمراهست تا زمانيكه بسوى هدايتى كه خدا بر او واجب ساخته و آن اطاعت حتمى ماست بر گردد و اگر بهمان حال گمراهى بميرد خدا، هر چه خواهد با او كند.

11- ابن فضل گويد: از امام عليه السلام پرسيدم بهترين وسيله تقرب بندگان بخداى عزوجل چيست؟ فرمود بهترين وسيله تقرب بندگان بسوى خداى عزوجل اطاعت خدا و اطاعت رسول و اطاعت واليان امر است امام باقر(علیه السلام)فرمود: دوستى ما ايمان و دشمنى ما كفر است.

12- حسين بن ابى العلاء گويد بامام صادق عليه السلام عرض كردم، اوصياء پيغمبر اطاعتشان واجبست؟ فرمود: بلى، ايشانند كه خداى عزوجل درباره آنها فرموده (63 سوره 4) (((و اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيغمبر و صاحبان امر از خودتان را))) و ايشانند كه خدا درباره آنها فرموده (91 سوره 5) (((ولى شما خداست و رسولش و كسانيكه ايمان آورده و نماز مى گذارند و در حال ركوع صدقه مى دهند))) (بحديث هفتم همين باب مراجعه شود).

ائمه، گواهان خدای عز و جل باشند بر خلقش

1-امام صادق عليه السلام راجع به قول خداى عزوجل (45 سوره 4) (((پس چطور باشد زمانيكه از هر امتى گواهى آوريم و ترا بر آنها گواه آوريم)) فرمود: تنها درباره امت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده، در هر قرنى امامى از ما بر ايشان گواه و ناظر است و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) گواه و ناظر بر ماست. (يعنى بر گفتار و كردار ايشان ناظر است و روز قيامت نزد خدا گواهى دهد، پس مواظب باشيد و تقوى پيشه كنيد كه گواهان شما عادل و مقبولند).

ص: 100

2-بريد عجلى گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (138 سوره 2) (((و اينگونه شما را امتى ميانه (عادل) قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد))) پرسيدم، فرمود: ما هستيم امت ميانه و مائيم گواهان خدا بر خلقش و حجتهاى او در زمينش. عرض كردم: قول خداى عزوجل (78 سوره 22) (((ملت پدر شما ابراهيم))) يعنى چه؟ فرمود: خصوص ما مقصود است (دنبال آيه و تفسير آن) (((او شما را از پيش مسلمان ناميده))) يعنى در كتابهاى گذشته (((و در اين))) يعنى قرآن (((تا پيغمبر بر شما گواه باشد))) پس پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گواه و ناظر بر ماست نسبت به آنچه از طرف خداى عزوجل به مردم رسانيده ايم و ما گواهانيم بر مردم، هر كه ما را تصديق كند، روز قيامت تصديق كنيم و هر كه ما را تكذيب كند روز قيامت تكذيبش كنيم.

3- حلال گويد از حضرت ابوالحسن عليه السلام در باره قول خداى عزوجل (21 سوره 11) (((آيا كسيكه از پروردگار خود دليل دارد و گواهى از خودش در پى اوست))) پرسيدم، فرمود اميرالمؤمنين (صلی الله علیه و آله و سلم) گواه در پى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از پروردگار خود دليل دارد (و آن قرآنست).

4- بريد عجلى گويد از امام باقر عليه السلام در باره قول خداى تبارك و تعالى (138 سوره 2) (((و همچنين شما را امت ميانه قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد و پيغمبر بر شما گواه باشد))) پرسيدم، فرمود: مائيم امت ميانه گواهان خداى تبارك و تعالى بر خلقش و حجتهاى او در زمينش گفتم: خدا فرمايد: (77 سوره 22) (((اى اهل ايمان ركوع كنيد و سجده كنيد و پرودرگارتان را بپرستيد و نيكى كنيد شايد رستگار گرديد و در راه خدا كار زار كنيد چنانكه سزاوار كارزار كردن براى او است او شما را بر گزيد))) فرمود: خدا ما را قصد كرده و مائيم بر گزيدگان و خداى تبارك و تعالى در دين حرجى قرار نداده، حرج از تنگ گرفتن سخت تر است، و اينكه فرمايد: (((ملت پدرتان ابراهيم))) تنها ما را قصد كرده و (((شما را مسلمان ناميده))) خدا ما را مسلمان ناميده (((از پيش))) يعنى در كتابهاى گذشته (((و در اين))) يعنى قرآن (((تا پيغمبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشيد))) پس رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) گواه بر ماست نسبت بدانچه از جانب خداى تبارك و تعالى تبليغ نموده ايم و ما بر مردم گواهيم در روز قيامت، هر كه ما را تصديق كند تصديقش كنيم و هر كه تكذيب كند تكذيبش نمائيم.

5- اميرالمؤمنين (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: خداى تبارك و تعالى ما را پاكيزه نمود و نگهدارى فرمود و ما را بر خلقش گواه ساخت و در زمينش حجت نهاد و ما را همراه قرآن و قرآن را همراه ما قرار داد، نه ما از آن جدا شويم و نه او از ما جدا شود ( كردار و گفتار ما با حقيقت معانى و مضامين قرآن منطبق است و جدائى ممكن نيست زيرا ما سر موئى هم از قرآن تجاوز مى كنيم).

ص: 101

در اينكه رهنمايان تنها ائمة باشند

1- فضيل گويد از امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (7 سوره 13) (((و هر گروهى را رهبريست))) پرسيدم، فرمود: هر امامى رهبر است در دور اينكه در ميان مردم است (رهبر مردم دوران خويش است).

2- بريد عجلى گويد از امام باقر عليه السلام در باره قول خداى عزوجل (((همانا تو بيم دهنده اى و براى هر گروهى رهبريست))) پرسيدم، فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بيم دهنده است و در هر زمانى يكى از ما اهلبيت رهبريست كه مردم را به آنچه پيغمبر از طرف خدا آورده رهبرى كند، رهبران بعد از پيغمبر اول على است و پس از او اوصيااش يكى پس از ديگرى.

3- ابوبصير گويد بامام صادق عليه السلام آيه (((همانا توئى بيم دهنده و براى هر گروهى رهبريست))) را عرض كردم، فرمود: بيم دهنده رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است و رهبر على است. اى ابو محمد آيا امروز رهبرى هست؟ عرض كردم: آرى فدايت گردم، هميشه از شما خانواده رهبرى پس از رهبر ديگرى بوده تا بشما رسيده است، فرمود خدايت رحمت كناد: اى ابامحمد: اگر چنين مى بود كه چون آيه اى در باره مردى نازل مى شد و آن مرد مى ميرد آيه هم از بين مى رفت (و مصداق ديگرى نداشت) كه قرآن مرده بود ولى قرآن هميشه زنده است بر باز ماندگان منطبق مى شود چنانچه بر گذشتگان منطبق مى شد.

4- قصير گويد از امام باقر(علیه السلام)در باره گفته خداى تبارك و تعالى (((همانا))) توئى بيم دهنده و براى هر قومى رهبريست))) پرسيدم فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بيم دهنده است و على رهبر است، هان بخدا سوگند كه مقام هدايت و رهبرى از ميان ما خانواده نرفته و تا اكنون هم در ميان ما هست.

در اینکه ائمه علیه السلامولی امر خدا و خزانه دار علم او هستند

1- امام صادق عليه السلام مى فرمود: ما ولى امر (امامت و خلافت) خدا و گنجينه علم خدا و صندوق وحى خدا هستيم.

2- امام باقر عليه السلام فرمود: بخدا كه ما خزانه دار خدائيم در آسمان و زمينش، نه آنكه خزانه دار طلا يا نقره باشيم، بلكه خزانه دار علمش هستيم.

3- سدير گويد: بامام باقر عليه السلام عرض كردم: قربانت، شما چه سمتى داريد؟ فرمود: ما خزانه دار علم خدائيم، ما مترجم وحى خدائيم: ما حجت رسائيم بر هر كه در زير آسمان و روى زمين است.

4-رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: خداى تبارك و تعالى فرمايد، حجت من بر اشقياء امت تو كامل و تمامست، آنهائى كه ولايت على و اوصياء بعد از تو را ترك گفتند، زيرا روش و رفتار تو و پيغمبران پيش از تو در ايشان

ص: 102

موجود است و بعلاوه ايشان خزانه دار علم من بعد از تو مى باشند، سپس پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: همانا جبرئيل نام ايشان و نام پدرانشان را بمن خبر داد.

5- ابن ابى يعفور گويد: امام صادق عليه السلام بمن فرمود: اى پسر ابى يعفور: همانا خدا يكتاست و در يكتائى يگانه است (بى شريكست و بسيط مطلق و حتى صفاتش زائد بر ذاتش نيست) در كار خود يكتاست پس مخلوقى را آفريد و ايشان را براى اين كار (خلافت و امامت) سنجيد و مقدر كرد و ما هستيم آن مخلوق اى پسر ابى يعفور، و ما هستيم حجت خدا در ميان بندگانش و خزانه دار علمش و باين كار (امامت و خلافت) قيام كرده ايم.

6- امام صادق عليه السلام فرمود: خداى عزوجل ما را آفريد و آفرينش ما را نيكو ساخت و ما را صورتگرى كرد و نيكو تصوير نمود و ما را در آسمان و زمينش خزانه دار ساخت و براى ما درخت سخن گفت و بوسيله عبادت ما خداى عزوجل عبادت شد و اگر ما نبوديم، خدا پرستيده نمى شد.

شرح -دو جمله اول در حديث 353 بيان شد و مقصود از سخن گفتن درخت يا همان تكلم معمولى است كه بعنوان معجزه براى پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و بعضى از ائمه عليه السلام رخ داده است و يا استنباط علوم و معارفى از درختان و برگ آنهاست كه براى ديگران ميسر نيست چنانكه از بعضى اخبار استفاده مى شود ( مرآت العقول).

در اينكه ائمه عليه السلام خلفاء خدايند در زمين و درهاى توجه به اويند

1- امام رضا عليه السلام مى فرمود: ائمه خلفاء خداى عزوجل در زمينش باشند.

2- امام صادق عليه السلام فرمود: اوصياء پيغمبر درهاى توجه بسوى خداى عزوجل باشند و اگر ايشان نبودند، مردم خداى عزوجل را نمى شناختند و خداى تبارك و تعالى بوسيله ايشان بر خلقش احتجاج كند.

3- ابن سنان گويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم تفسير قول خداى جل جلاله را (55 سوره 24) (((خدا از ميان شما كسانى را كه ايمان آورده و كار شايسته كرده اند وعده فرموده است كه در زمين بخلافت گمارد چنانكه پيشينيان ايشان را بخلافت گماشت))) فرمود: ايشان ائمه هستند (و در روايت است كه اين آيه در باره حضرت مهدى قائم عليه السلام و اصحاب او است و اگر از دنيا نماند مگر يك روز خدا آنروز را دراز كند تا آنحضرت ظهور كند و در روى زمين فرمانروائى نمايد و زمين را پر از عدل و داد كند چنانچه پر از ظلم و جور شده باشد).

در اينكه ائمه عليه السلام نور خداى عزوجل باشند

ابو خالد كابلى گويد از امام باقر عليه السلام پرسيدم تفسير قول خداى عزوجل را (8 سوره 64) (((بخدا و رسولش و نورى كه فرستاده ايم ايمان آوريد))) فرمود: اى ابا خالد بخدا سوگند كه مقصود از نور ائمه از آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) باشند تا روز قيامت، بخدا كه ايشانند همان نور خدا كه فرو فرستاده، بخدا كه ايشانند نور خدا

ص: 103

در آسمانها و زمين، بخدا اى ابا خالد، نور امام در دل مؤمنين از نور خورشيد تابان در روز، روشن تر است، بخدا كه ائمه دلهاى مؤمنين را منور سازند و خدا از هر كس خواهد نور ايشان را پنهان دارد، پس دل آنها تاريك گردد، بخدا اى ابا خالد بنده اى ما را دوست ندارد و از ما پيروى نكند تا اينكه خدا قلبش را پاكيزه كرده باشد و خدا قلب بنده اى را پاكيزه نكند تا اينكه با ما خالص شده باشد و آشتى كرده باشد (يك رنگ شده باشد و سازگار) و چون با ما سازش كرد خدا از حساب سخت نگاهش دارد و از هراس بزرگ روز قيامت ايمنش سازد.

2- امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى تعالى (157 سوره 7) (((كسانى كه پيروى مى كنند از رسول و پيغمبرى كه درس ناخوانده است و اوصافش را در توراة و انجيل نزدشان نوشته مى يابند، ايشان را بكار نيك وا مى دارد و از كار زشت نهى مى كند و پاكيزه ها را براى ايشان حلال و پليدى ها را بر ايشان حرام مى سازدتا آنجا كه فرمايد و پيروى كنند از نورى كه با او نازل شده، تنها ايشان رستگارند))) فرمود مقصود از نور در اينجا (على) اميرمؤمنان و ائمه عليه السلام مى باشند.

3- ابى جارود گويد بامام باقر عليه السلام عرض كردم: خدا باهل كتاب خير بسيارى داده است، فرمود: آن چيست؟ عرض كردم: قول خود خداى تعاى است (54 سوره 28) (((كسانى را كه پيش از آن به آنها كتاب داديم باو مى گروند تا آنجا كه فرمايد آنها براى شكيبائيشان دو مرتبه اجر گيرند))) امام فرمود: خدابشما هم عطا كرده چنانكه بايشان عطا كرده است، سپس تلاوت فرمود (29 سوره 57) (((اى گروندگان از خدا باك دشته باشيد و برسولش ايمان آوريد تا دو بهره از رحمت خود بشما دهد و براى شما نورى قرار دهد كه در پرتوش حركت كنيد))) يعنى امامى كه باو اقتدا كنيد.

4-صالح بن سهل همدانى گويد امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى تعالى (آيه 80 سوره نور كه به آيه نور معروفست در تأويل آن چنين فرمود) (((خدا نور آسمانها و زمين است، حكايت نور او چون فانوسى است))) آن فانوس فاطمه عليهاالسلام است (((كه در آن فانوس چراغى ست))) آن چراغ حسن است (((چراغ در آبگينه است))) آبگينه حسين است (((آبگينه مانند اختر درخشانى است))) آن اختر درخشان فاطمه است در ميان زنان جهان (((از درخت پر بركتى برافروزد))) آن درخت حضرت ابراهيم(علیه السلام)است (((درخت زيتونى است نه خاورى و نه باخترى ))) نه يهودى و نه نصرانى (((كه نزديكست روغنش بر افروزد))) نزديكست علم از آن بجوشد (((اگر چه آتشى باو نرسد، نوريست روى نورى))) از فاطمه امامى پس از امامى آيد (((خدا هر كه را خواهد بنور خود رهبرى كند))) هر كه را خدا خواهد بامامان رهبرى كند (((و خدا براى مردم مثلها مى زند))) همدانى گويد: عرض كردم: (تأويل اين كلمات را بفرمائيد) (((يا مانند تاريكيها))) فرمود: اولى و رفيقش باشند (((موجى او را فرا گرفت))) سومى است روى آن موجى بود، (((اينها ظلماتى است))) آن موج دومى است (((كه برخى زبر برخى متراكمند))) معاويه لعنه الله و فتنه هاى بنى اميه است (((چون كسى دستش را بيرون كند نزديك نيست كه آن را ببيند))) حال مؤمن است در

ص: 104

تاريكى فتنه بنى اميه (فجايع بين اميه بر مؤمنين احاطه كند و آنها را سرگردن نمايد) و كسى كه خدا براى او نورى مقرر نفرموده))) يعنى امامى از اولاد فاطمه عليهما السلام ندارد (((هيچ نورى براى او نباشد))) روز قيامت امامى نداشته باشد، و در باره قول خدايتعالى (12 سوره 57) (((نور آنها از پيش رو و طرف راست مى شتابد))) فرمود: روز قيامت ائمه مؤمنين از پيش رو و طرف راست مؤمنين مى شتابند تا ايشان را بمنازل اهل بهشت وارد سازند.

5- محمد بن فضيل گويد از حضرت ابوالحسن عليه السلام راجع بقول خداى تعالى (8 سوره 61) (((مى خواهند نور خدا را با پف دهان خود خاموش كنند))) پرسيدم، فرمود: يعنى مى خواهند ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام را با پف دهانشان خاموش كنند، گفتم سپس خداى تعالى فرمايد: (((و خدا كامل كننده نور خويش است))) فرمود يعنى و خدا كامل كننده امامت است و امامت همان نور است و همانست كه خداى عزوجل فرمايد (((بخدا و رسولش و نوريكه فرو فرستاده ايم ايمان آوريد))) مقصود از نور همان امام است.

ارکان زمین ائمه می باشند

1-امام صادق عليه السلام فرمود: آنچه على عليه السلام آورده انجام مى دهم و از آنچه نهى فرموده باز مى ايستم، براى او همان فضيلت آمده كه براى محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) آمده و محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را بر تمام مخلوق خداى عزوجل فضيلت است، خرده گير بر حكمى كه على آورده مانند خرده گير بر خدا و رسولش باشد و كسى كه در موضوعى كوچك يا بزرگ على را رد كند در مرز شرك بخداست، اميرالمؤمنين عليه السلام باب منحصر بفرد خداشناسى است و راه بسوى خداست، هر كه جز آن پويد هلاك شود و اين امتيازات همچنين براى ائمه هدى يكى پس از ديگرى جاريست. خدا ايشان را اركان زمين قرار داده تا اهلش را نجنباند (اختلال نظام و سر گردانى عمومى پيش نيايد) و حجت رساى خويش ساخت براى مردم روى زمين و زير خاك (مردگان يا ساكنان آن روى زمين) خود اميرالمؤمنين عليه السلام صلوات الله عليه بسيار مى فرمود: من از طرف خدا قسمت كننده بهشت و دوزخم (ميان آن دو مكان ايستاده مواليانم را ببهشت و دشمنانم را بدوزخ راهنمائى مى كنم) و من بزرگترين فرق گذارم (ميان حق و باطل يا ميان بهشتى و دوزخى) و من صاحب عصا و ميسمم، تمام ملائكه و روح القدس و پيمبران بفضيلت من اقرار نمودند چنانكه بفضيلت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) اقرار كردند. مرا بر مسندى مانند مسند او نشانيده اند و آن مسند (هدايت و خلافت) خدائى ست (مركوب من در قيامت همان مركوب پيغمبر و از جانب خداست رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) (در قيامت) خوانده شود و جامه در بر شود من هم خوانده شوم و جامه در بر شوم، او باز پرسى شود و من هم بازپرسى شوم و طبق گفته او سخن گويم، بمن خصلتهائى عطا شده كه هيچكس نسبت به آنها بر من پيشى نگرفته است: مرگ مردم و بلاها و نژادها و فصل الخطاب (قرآن يا تشخيص حق از باطل) را مى دانم، آنچه پيش از من بوده از دستم

ص: 105

نرفته و آنچه نزدم حاضر نيست (از امور آينده) بر من پوشيده نيست، باجازه خدا بشارت مى دهم و از جانب او اداى وظيفه مى كنم، همه اينها از طرف خداست كه او بعلم خود مرا نسبت به آنها توانا ساخته است.

2- امام باقر(علیه السلام)فرمود: فضيلت اميرالمؤمنين عليه السلام اين است كه هر چه آورده من به آن عمل مى كنم و از هر چه نهى كرده ترك مى كنم، اطاعت او بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) همان اطاعت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است و فضيلت براى محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) است. هر كه از او پيش افتد چون كسى است كه از خدا و رسولش پيش افتاده و كسى بر او برترى جويد مانند كسى است كه بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) برترى جسته و هر كه در امر كوچك يا بزرگى او را رد كند در مرز شرك بخداست، زيرا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) باب منحصر معرفت خدا بود، و راهى بود كه هر كه آن را پويد بخداى عزوجل رسد و همچنين است اميرالمؤمنين پس از وى و ائمه عليه السلام يكى پس از ديگرى هم به همين روشند، خداى عزوجل ايشان را اركان زمين مقرر فرموده تا اهلش را نلرزاند و ستونهاى اسلام و مزدور راه هدايت ساخته. كسى جز با هدايت ايشان هدايت نشود و كسى كه از طريق هدايت خارج شده و گمراه گشته فقط بواسطه تقصير در حق آنهاست، آنها بر علم و عذر و بيمى كه خدا (در قرآنش) نازل كرده امينند، و حجت رسا بر مردم روى زمينند، براى آخرين آنها از جانب خدا جارى شود مثل آنچه بر نخستينيان جارى بود (همگى در علم و وجوب اطاعت و ساير كمالات برابرند) و كسى جز بيارى خدا بدين درجه نرسد، اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: من در ميان بهشت و دوزخ مقسم خدايم، كسى جز طبق تقسيم من به بهشت يا دوزخ نرود، من پيشواى مردم پس از خود و رساننده از جانب پيش از خود (پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم) مى باشم، كسى جز احمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بر من پيشى ندارد و من و او در يك روشيم، جز اينكه نبوت تنها بنام اوست، و به من شش فضيلت عطا شده است 1- علم آجال و مرگهإ؛ 2- علم بلاها 3- علم وصايا (آنچه اوصياء پيغمبران مى دانند) 4 فصل الخطاب (قرآن يا داورى ميان حق و باطل و يا بيان و سخن واضح) 5 و من صاحب كرات (حمله هاى مشهور ميدان جنگ يا عالم بحوادث و وقايع گذشته و آينده) و دولت حاكم بر همه دولتهايم 6- و من صاحب عصا و ميسم و جنبده اى كه با مردم سخن گويد مى باشم.

شرح -مراد بعصا يا چوبدستى مخصوصى است كه از پيغمبران باوصيائشان رسيده و همانست كه دست حضرت موسى عليه السلام بوده و دست بدست گشته تا پيغمبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) و از به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيده است و يا آنكه كلمه (((عصا))) كنايه از قدرت و تصرفست و اما ميسم در لغت به معنى آلت نشانه گذارى و آهنى است كه با آن گوسفند را داغ مى كنند و نشانه مى گذارند تا با گوسفندان ديگر اشتباه نشوند و بدين مناسب بعضى از شراح گفته اند: مقصود از اينكه على عليه السلام صاحب عصا و ميسم است اين است كه او چوپان و گله دار امت است بعد از رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و عصا و ميسم از خصائص چوپانست و از رواياتى استفاده مى شود كه اميرالمؤمنين عليه السلام در قيامت ابزارى در دست دارد كه ميان دو چشم اهل ايمان علامت

ص: 106

(((مؤمن))) و ميان دو چشم كفار علامت (((كافر))) مى گذارد و اما جنبنده سخنگو اشاره دارد به آيه شريفه (82 سوره 27) (((و چون فرمان بر آنها اجرا شود جنبده اى از زمين بيرون آريم تا بدانها نگويد كه اين مردم آيات ما را باور نمى كرده اند))) اين جنبنده در روايات بسيارى تأويل باميرالمؤمنين شده است در زمانى كه مؤمنين و كفار را نشانه گذارى مى كند.

باب مخصوص و جامع در فضيلت و صفات امام

1- عبدالعزيز بن مسلم گويد: ما در ايام حضرت رضا در مرو بوديم، در آغاز ورود، روز جمعه در مسجد جامع انجمن كرديم، حضار مسجد موضوع امامت را مورد بحث قرار داده و اختلاف بسيار مردم را در آن زمينه بازگو مى كردند، من خدمت آقايم رفتم و گفتگوى مردم را در بحث امامت بعرضش رسانيدم حضرت عليه السلام لبخندى زد و فرمود: اى عبدالعزيز اين مردم نفهميدند و از آراء صحيح خود فريب خورده و غافل گشتند. همانا خداى عزوجل پيغمبر خويش را قبض روح نفرمود تا دين را برايش كامل كرد و قرآن را بر او نازل فرمود كه بيان هر چيز در اوست حلال و حرام و حدود و احكام و تمام اختياجات مردم را در قرآن بيان كرده و فرمود (38 سوره 6) (((چيزى در اين كتاب فرو گذار نكرديم))) و در حجة الوداع كه سال آخر عمر پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود اين آيه نازل فرمود (3 سوره 5) (((امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و دين اسلام را براى شما پسنديدم))) و موضوع امامت از كمال دين است (تا پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جانشين خود را معرفى نكند تبليغش را كامل نساخته است) و پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنيا نرفت تا آنكه نشانه هاى دين را براى امتش بيان كرد و راه ايشان را روشن ساخت و آنها را بر شاهراه حق واداشت و على عليه السلام را بعنوان پيشوا و امام منصوب كرد و همه احتياجات امت را بيان كرد پس هر كه گمان كند خداى عزوجل دينش را كامل نكرده قرآن را رد كرده و هر كه قرآن را كند به آن كافر است.

مگر مردم مقام و منزلت امامت را در ميان امت ميدانند تا روا باشد كه باختيار و انتخاب ايشان واگذار شود، همانا امامت قدرش والاتر و شأنش بزرگتر و منزلش عالى تر و مكانش منيعتر و عمقش گودتر از آنستكه مردم با عقل خود به آن رسند يا به آرائشان آن را دريابند و يا به انتخاب خود امامى منصوى كنند، همانا امامت مقامى است كه خداى عزوجل بعد از رتبه نبوت و خلت در مرتبه سوم بابراهيم خليل عليه السلام اختصاص داده و به آن فضيلت مشرقش ساخته و نامش را بلند و استوار نموده و فرموده (124 بقره) (((همانا من ترا امام مردم گردانيدم))) ابراهيم خليل عليه السلام از نهايت شاديش به آن مقام عرض كرد (((از فرزندان من هم؟))) خداى تبارك و تعالى فرمود (((پيمان بر گزيده گذاشت، سپس خداى تعالى ابراهيم را شرافت داد و امامت را در فرزندان برگزيده و پاكش قرار داد و فرمود (72 انبياء) (((و اسحق و يعقوب را اضافه باو بخشيديم و همه را شايسته نموديم و ايشان را امام و پيشوا قرار داديم تا بفرمان ما رهبرى كنند و انجام كارهاى نيك و گزاران

ص: 107

نماز و دادن زكوة را بايشان وحى نموديم آنها پرستندگان ما بودند))) پس امامت هميشه در فرزندان او بود در دوران متوالى و از يكديگر ارث مى بردند تا خداى تعالى آن را به پيغمبر ما (صلی الله علیه و آله و سلم) به ارث داد و خود اوجل و تعالى فرمود (68 سوره 3) (((همانا سزاوارترين مردم بابراهيم پيروان او و اين پيغمبر و اهل ايمانند و خدا ولى مؤمنانست))) پس امامت مخصوص آنحضرت گشت و او بفرمان خداى تعالى و طبق آنچه خدا واجب ساخته بود، آنرا بگردن على نهاد و سپس در ميان فرزندان بر گزيده او كه خدا به آنها علم و ايمان داده جارى گشت و خدا فرموده (56 سوره 30) (((آنها كه علم و ايمان گرفتند، گويند در كتاب خدا تا روز رستاخيز بسر برده ايد))) پس امامت تنها در ميان فرزندان على است تا روز قيامت، زيرا پس از محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) پيغمبرى نيست اين نادانان از كجا و بچه دليل براى خود امام انتخاب مى كنند: همانا امامت مقام پيغمبران و ميراث اوصياء است، همانا امامت خلافت خدا و خلافت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و مقام اميرالمؤمنين عليه السلام و ميراث عليه السلام و ميراث حسن و حسين عليهما السلام است. همانا امامت زمانه دين و مايه نظام مسلمين و صلاح دنيا و عزت مؤمنين است: همانا امامت ريشه با نمو اسلام و شاخه بلند آنست، كامل شدن نماز و زكوة و روزه و حج و جهاد و بسيار شدن غنيمت و صدقات و اجراء حدود و احكام و نگهدارى مرزها و اطراف بوسيله امامست، امامست كه حلال خدا را حلال و حرام او را حرام كند و حدود خدا را بپا دارد و از دين خدا دفاع كند و با حكمت و اندوز و حجت رسا مردم را بطريق پروردگارش دعوت نمايد، امام مانند خورشيد طالع است كه نورش عالم را فرا گيرد و خودش در افق است بنحوى كه دستها و ديدگان به آن نرسد. امام ماه تابان چراغ فروزان، نور درخشان و ستاره ايست راهنما در شدت تاريكى ها و رهگذر شهرها و كويرها و گرداب درياها (يعنى زمان جهل و فتنه و سرگردانى مردم) امام آب گواراى زمان تشنگى و رهبر بسوى هدايت و نجات بخش از هلاكت گاههاست هر كه از او جدا شود هلاك شود. امام ابريست بارنده، بارانيست شتابنده، خورشيديست فروزنده سقفى است سايه دهنده، زمينى است گسترده، چشمه ايست جوشنده و بركه و گلستانست، امام همدم و رفيق، پدر مهربان، برادر برابر، مادر دلسوز به كودك، پناه بندگان خطا در گرفتارى سخت است، امام امين خداست در ميان خلقش و حجت او بربندگانش و خليفه او در در بلادش و دعوت كننده بسوى او و دفاع كننده از حقوق او است، امام از گناهان پاك و از عيبها بر كنار است، بدانش مخصوص و بخويشتن دارى نشانه داراست، موجب نظام دين و عزت مسلمين و خشم منافقين و هلاك كافرين است، امام يگانه زمان خود است، كسى بهمه طرازى او نرسد، دانشمندى با او برابر نباشد، جايگزين ندارد: مانند و نظير ندارد، به تمام فضيلت مخصوص است بى آنكه خود او در طلبش رفته و بدست آورده باشد، بلكه امتيازيست كه خدا بفضل و بخشش باو عنايت فرموده.

كيست كه امام تواند شناخت يا انتخاب امام براى او ممكن باشد، هيهات، در اينجا خردها گمگشته، خويشتن داريها بيراهه رفته و عقلها سرگردان و ديده ها بى نور و بزرگان كوچك شده و حكيمان متحير و خردمندان كوتاه فكر و خطيبان درمانده و خردمندان نادان و شعرا وامانده و ادبا ناتوان و سخندانان درمانده اند كه بتوانند يكى

ص: 108

از شئون و فضائل امام را توصيف كنند همگى بعجز و ناتوانى معترفند، چگونه ممكن است تمام اوصاف و حقيقت امام را بيان كرد يا مطلبى از امر امام را فهميد و جايگزينى كه كار او را انجام دهد برايش پيدا كرد؟!! ممكن نيست، چگونه و از كجا؟!! در صورتى كه او از دست يازان و وصف كنندگان اوج گرفته و مقام ستاره در آسمان را دارد، او كجا و انتخاب بشر؟!! او كجا و خزد بشر؟!! او كجا و مانندى براى او؟!! گمان برند كه امام در غير خاندان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) يافت شود؟!! بخدا كه ضميرشان بخود آنها دروغ گفته (تكذيبشان كند) و بيهوده آرزو بردند، بگردنه بلند و لغزنده اى كه بپائين مى لغزند بالا رفتند و خواستند كه با خرد گمگشته و ناقص خود و با آراء گمراه كننده خويش نصب امام كنند و جز دورى از حق بهره نبردند (خدا آنها را بكشد، بكجا منحرف مى شوند؟!!) آهنگ مشكلى كردند و دروغى پرداختند و بگمراهى دورى افتادند و در سرگردانى فرو رفتند كه با چشم بينا امام را ترك گفتند (28 سوره 29) (((شيطان كردارشان را در نظرشان بياراست و از راه منحرفشان كرد با آنكه اهل بصيرت بودند))).

از انتخاب خدا و انتخاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بيتش روى گردان شده و بانتخاب خود گرائيدند در صورتى كه قرآن صدا برآورد كه: (66 سوره 28) (((پروردگارت هر چه خواهد بيافريند و انتخاب كند اختيار بدست آنها نيست خدا از آنچه با او شريك مى كنند منزه و والاست))) و باز خداى عزوجل فرمايد (36 احزاب) (((هيچ مرد و زن مؤمنى حق ندارد كه چون خدا و پيغمبرش چيزى را فرمان دادند، اختيار كار خويش داشته باشد))) و فرموده است (36 سوره 68) (((شما را چه شده، چگونه قضاوت مى كنيد؟!! مگر كتابى داريد كه آن را مى خوانيد، تا هر چه خواهيد انتخاب كنيد، در آن كتاب بيابيد يا براى شما تا روز قيامت بر عهده ما پيمانهاى رسا هست كه هر چه قضاوت كنيد حق شماست، از آنها بپرس كدامشان متعهد اين مطلب است و يا مگر شريكانى داريد، اگر راست گويند، شريكان خويش بياورند))) و باز خداى عز و جل فرموده است (24 محمد) (((چرا در قرآن انديشه نمى كنند يا مگر بر دلها قفل دارند و فرموده (((مگر خدا بر دلهاشان مهر نهاده كه نمى فهمند))) و يا (20 سوره 8) (((گفتند شنيديم ولى نمى شنيدند و همانا بدترين جانوران بنظر خدا مردم كر و لالند كه تعقل نمى كنند، و اگر خدا در آنها خيرى سراغ داشت به آنها شنوائى مى داد و اگر شنوائى هم مى داشتند پشت مى كردند و روى گردان بودند))) و يا (((گفتند شنيديم و نافرمانى كرديم))) (منصب امامت اكتسابى نيست) بلكه فضلى است از خدا كه بهر كس خواهد مى دهد پس چگونه ايشان را رسد كه امام انتخاب كنند در صورتيكه امام عالمى است كه نادانى ندارد، سرپرستى است كه عقب نشينى ندارد كانون قدس و پاكى و طاعت و زهد و علم و عبادتست، دعوت پيغمبر به او اختصاص دارد، از نژاد پاك فاطمه بتول است، در دودمانش جاى طعن و سرزنشى نيست و هيچ شريف نژادى باو نرسد، از خاندان قريش و كنگره هاشم و عترت پيغمبر و پسند خداى عز و جل است، براى اشراف شرفست و زاده عبد منافست، عسش در ترقى و حلمش كاملست، در امامت قوى و در سياست عالمست، اطاعتش واجبست، باو خداى عز و جل قائمست، خيرخواه بندگان خدا و نگهبان دين

ص: 109

خداست: خدا پيغمبران و امامان را توفيق بخشيده و از خزانه علم و حكم خود آنچه بديگران نداده به آنها داده، از اين جهت علم آنها برتر از علم مردم زمانشان باشد كه خدايتعالى فرموده (35 يونس) (((آيا كسى كه سوى حق هدايت ميكند شايسته تر است كه پيرويش كنند يا كسيكه هدايت نميكند جز اينكه هدايت شود، شما را چه شده؟ چگونه قضاوت مى كنيد؟!! و گفته ديگر خدايتعالى (359 بقره) (((هر كرا حكمت دادند خير بسيارى دادند))) و باز گفته خدايتعالى درباره جناب طالوت (247 بقره) (((خدا او را بر شما برگزيد و بعلم و تن بزرگيش افزود خدا ملك خويش بهر كه خواهد دهد و خدا وسعت بخش و داناست))) و به پيغمبر خويش (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: (113 نساء) (((خدا بر تو كتاب و حكمت نازل كرد و آنچه را نمى دانستى بتو تعليم داد، كرم خدا نسبت بتو بزرگ بود))) و نسبت بامامان از اهل بيت و عترت و ذريه پيغمبر عليهم السلام فرمود: (54 نساء) و يا بمردم نسبت به آنچه خدا از كرم خويش بايشان داده حسد ميبرند حقا كه ما خاندان ابراهيم را كتاب و حكمت داديم و به آنها ملك عظيمى داديم كسانى به آن گرويدند و كسانى از آن روى گردانيدند و جهنم آنها را بس افروخته آتشى است))) همانا چون خداى عزوجل بنده اى را براى اصلاح امور بندگانش انتخاب فرمايد سينه اش را براى آن كار باز كند و چشمه هاى حكمت در دلش گذارد و علمى باو الهام كند كه از آن پس از پاسخى در نماند و از درستى منحرف نشود، پس او معصومست و تقويت شده و با توفيق و استوار گشته، از هر گونه خطا و لغزش و افتادنى در امانست، خدا او را باين صفات امتياز بخشيده تا حجت رساى او باشد بر بندگانش و گواه بر مخلوقش و اين بخشش و كرم خداست بهر كه خواهد عطا كند و خدا داراى كرم بزرگيست))) آيا مردم چنان قدرتى دارند كه بتوانند چنين كسى انتخاب كنند و يا ممكن است انتخاب شده آنها اينگونه باشد تا او را پيشوا سازند بخانه خدا سوگند كه اين مردم از حق تجاوز كردند و كتاب خدا را پشت سر انداختند مثل اينكه نادانند، در صورتيكه هدايت و شفا در كتاب خداست، اينها كتاب خدا را پرتاب كردند و از هوس خود پيروى نمودند، خداى جل و تعالى هم ايشان را نكوهش نمود، و دشمن داست و تباهى داد و فرمود: (50 سوره 28) (((ستمگرتر از آنكه هوس خويش را بدون هدايت خداى پيروى كند كيست؟ خدا گروه ستمكاران را هدايت نمى كند))) و فرمود: (7 سوره 47) (((تباهى باد بر آنها و اعمالشان نابود شود))) جبارى مهر مى نهد))) بزرگست در دشمنى نزد خدا و نزد مؤمنان. خدا اينگونه بر هر دل گردنكش جبارى مهر مينهد))) درود و سلام فراوان خدا بر محمد پيغمبر و خاندان او.

2-امام صادق در خطبه ايكه حال و صفات امامان عليهم السلام را بيان مى كند مى فرمايد: همانا خداى عزوجل بوسيله ائمه هدى از اهلبيت پيغمبر ما دينش را آشكار ساخت و امامش را روشن نمود و براى آنان باطن چشمه هاى علمش را گشود، هر كه از امت محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) حق واجب امامش را شناسد طعم و شيرينى ايمانش را بيابد و فضل خرمى اسلامش را بداند (خدايا در اينجا اين عاصى هم بدرگاه رحمتت چشم اميد دوزد) زيرا خداى تبارك و تعالى امام را به پيشوائى خلقش منصوب كرده و بر روز يخوران اهل جهانش حجت

ص: 110

قرار داده و تاج وقارش بر سر نهاده و از نور جباريتش بدو افكنده با رشته اى الهى تا آسمان كشيده كه فيوضات خدا از او منقطع نشود و آنچه نزد خداست جز از طريق وسائل او بدست نيايد و خدا اعمال بندگان را جز با معرفت او نپذيرد آنچه از امور مشتبه تاريك و سنت هاى مشكل و فتنه هاى ناآشكار بر او وارد شود، حكمش را مى داند خداى تبارك و تعالى هميشه امامان را براى رهبرى خلقش از اولاد حسين عليه السلام و از فرزندان بلاواسطه هر امامى براى امامت برگزيند و انتخاب كند و ايشان را براى خلقش بپذيرد و بپسندد، هرگاه يكى از ايشان رحلت كند از فرزندان او امامى بزرگوار آشكار و رهبرى نور بخش و پيشوائى سرپرست و حجتى دانشمند براى خلقش نصب كند ايشان از طرف خدا پيشوايند، بحق هدايت كنند و بحق داورى نمايند، حجتهاى خدا و داعيان بسوى خدايند، از طرف خدا مخلوق را سرپرستى كنند، بندگان خدا برهبرى آنها ديندارى كنند و شهرها بنورشان آبادان شود و ثروتهاى كهنه از بركتشان فزونى يابد، خدا ايشان را حيات مردم و چراغهاى تاريكى و كليدهاى سخن و پايه هاى اسلام قرار داده و مقدرات حتمى خدا بر اين جارى شده،

پس امام همان برگزيده پسنديده و رهبر محرم اسرار و اميد بخشى است كه بفرمان خدا قيام كرده است، خدا او را براى اين بر گزيده و در عالم ذركه او را آفريده، زير نظر خود پروريده و در ميان مردم، او را همچنان ساخته است، در عالم ذر پيش از آنكه جاندارى پديد آيد، امام را مانند سايه اى در سمت راست عرش آفريده و با علم غيب خود، باو حكمت بخشيده و او را برگزيده و براى پا كيش انتخابش كرده است، باقى مانده خلافت آدم عليه السلام باور رسيده و از بهترين فرزندان نوح عليه السلام است، برگزيده خاندان ابرهيم عليه السلام و سلاطه اسماعيل و انتخاب شده از عترت محمد صلى الله عليه و آله است، هميشه زير نظر خدا سر پرسشى شده و پرده خود حفظ و نگهبانيش نموده و دامهاى شيطان و لشكرش را از او كنار زده و پيش آمدهاى شب هنگام و افسون جادوگران را از دور ساخته است، روى آوردن بدى را از او بر گردانيده از بلاها بر كنار است، از آفتها پنهانست، از لغزشها نگهدارى شده و از تمام زشتكاريها مصونست.

در جوانى بخويشتن دارى و نيكوكارى معروفست و در پيرى به پاكدامنى و علم و فضيلت منسوب، امر امامت پدرش باو رسيده و در زمان حيات پدرش از آن گفتار خاموش بوده، چون ايام پدرش گذشت و مقدرات و خواست خدا نسبت باو پايان يافت و اراده خدا او را بسوى محبت خود رسانيد و به پايان دورانش رسيد، او در گذشت و امر خدا پس از او بوى رسيد، خدا امر دينش را بگردن او نهاد و او را بر بندگانش حجت كرد و در بلادش سرپرست نمود و بروح خود قوتش داد و از علم خود باو داد و از بيان روشن (گفتار حق) آگاهش نمود و راز خود بدو سپرد و براى امر بزرگش (رهبر تمام مخلوق) دعوت فرمود و فضيلت بيان علمش را باو خبر داد و براى رهبرى خلق منصوبش ساخت و بر اهل عالم حجتش نمود و مايه روشنائى اهل دين و سرپرست بندگانش كرد، او را براى امامت خلق پسنديده و راز خود بدو سپرد و بر علم خويش نگهبانش كرد و حكمتش را در او

ص: 111

نهضت و سرپرستى دينش را از او خواست و براى امر بزرگش او را طلبيد و راههاى روشن و احكام و حدود خويش باو زنده كرد.

امام هم با نور درخشان و درمان مفيد، هنگام سرگردانى نادانان آراستن اهل جدل، بعدالت قيام كرد در حاليكه با حق واضح و بيان از هر سو روشن همراه بود و براه مستقيمى كه پدران درستكارش عليهم السلام رفته بودند، گام برداشت، پس حق چنين عالمى را جز بدبخت نا ديده نگيرد و جز گمراه نوميد منكرش نشود و جز دلير بر خداى جل و علا برايش كار شكنى نكند.

ائمه عليهم السلام واليان امر و حسد برده شدگانى هستند كه خداى عزوجل در قرآن فرموده

1- بريد عجلى گويد: از امام باقر عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (61 سوره 4) (((اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيغمبر و واليان امر را))) پرسيدم، جواب حضرت اين بود كه (55 سوره 4) (((مگر آنكسانرا كه از كتاب آسمانى بهره اى بايشان داده اند نمى بينى كه به بت و طغيانگر گروند و درباره كافران گويند: اين گروه از مؤمنان هدايت يافته ترند))) يعنى اين مردم درباره پيشوايان گمراهى و رهبران بدوزخ مى گويند: آنها از آل محمد صلى الله عليه و آله هدايت يافته ترند، (((ايشان همان كسانند كه خدا لعنتشان كرده و هر كه را خدا لعنت كند هرگز ياورى براى او نخواهى يافت. مگر آنها را از ملك بهره اى هست؟))) يعنى ملك امامت و خلافت (((كه در آنصورت تقيرى هم بمردم ندهند))) ما هستيم آن مردمى كه خدا قصد كرده و نقير نقطه ميان هسته خرماست (و مقصود بيان كمال بخل و خست ايشانست كه اگر بمقام سلطنت هم مى رسيدند، قسمتى از هسته خرما را از ما مضايقه مى كردند، تا چه رسد بچيز شريف تر و گرانبهاتر).

(((و يا بمردم نسبت به آنچه خدا از كرم خويش به آنها داده حسد مى برند))) ما هستيم آن مردم حسد برده شده، براى منصب امامتيكه خدا بما داده و بهيچ كس ديگر نداده (((حقا كه ما خاندان ابراهيم را كتاب و حكمت و ملك بزرگى داديم))) يعنى پيغمبران و رسولان و امامان را، از آل ابراهيم قرار داديم، پس چگونه اين مردم اين مقام را نسبت به آل ابراهيم عليه السلام اعتراف دارند و درباره آل محمد صلى الله عليه و آله منكر مى شوند (بنابراين مقصود از واليان امر كه پرسيدى آل محمد صلى الله عليه و آله است).

(((برخى به آن گرويدند و برخى رويگردان شدند و جهنم براى ايشان افروخته آتشى است كافى، كسانيكه آيه هاى ما را انكار كرده اند، بزودى به آتشى درونشان كنيم كه هر وقت پوستهايشان بسوزد، پوستهاى ديگرشان دهيم تا عذاب را خوب بچشند، همانا خدا نيرومند و فرزانه است.)))

توضيح راجع بواليان امر در حديث 480 سخن گفتيم و از قول مجلسى (ره) اثبات شد كه چنانچه اطاعت خدا و رسول واجبست، اطاعت واليان امر هم كه ائمه معصومين عليهم السلام باشند، واجب و لازمست و نيز بايد

ص: 112

ايشان معصوم و پاك از خطا و گناه باشند و راجع بجبت و طاغوت مجلسى (ره) گويد: جبت ابتدا نام بت مخصوصى بود و سپس براى هر معبود باطلى بكار بردند و گفته اند در اصل (((جبس))) بوده است و سين بتاء بدل شده است و جبس چيز بى خبر است و اما طاغوت بمعنى هر امر باطلى است، معبود باشد يا غير معبود و جبت و طاغوت در روايات بر اولى و دومى تاويل شده است.

2- ابن فضيل از حضرت ابوالحسن عليه السلام درباره قول خداى تبارك و تعالى (((و يا بمردم نسبت به آنچه خدا از كرمش به آنها داده حسد مى برند))) گويد كه آنحضرت فرمود: مائيم حسد برده شدگان.

3- حمران بن اعين گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم قول خداى عزوجل را (((همانا آل ابراهيم كتاب داديم))) فرمود: مقصود نبوت است، گفتم: حكمت چيست؟ فرمود: فهميدن و قضاوتست گفتم: (((و به آنها ملك بزرگ داديم؟))) فرمود: اطاعت است.

4- ابوالصباح گويد: از امام صادق عليه السلام قول خداى عزوجل (((و يا به مردم نسبت به آنچه خدا از كرمش به آنها داده حسد مى برند))) را پرسيدم، فرمود: اى ابوالصباح بخدا ما هستيم آن مردم حسد برده شده.

5- بريد اجلى گويد: امام باقر عليه السلام درباره قول خداى عزوجل تبارك و تعالى (((ما به آل ابراهيم كتاب و حكمت و ملك بزرگ داديم))) فرمود: خدا پيغمبران و رسولان و امامان را از آل ابراهيم قرار داد، پس چگونه اين مردم نسبت به آل ابراهيم عليه السلام اين مقام را مختلفند ولى درباره آل محمد صلى الله عليه و آله وسلم انكار مى كنند. عرض كردم (((و به ايشان ملك بزرگى داديم))) چيست؟ فرمود: ملك بزرگ اين است كه امامان را در آن خانواده قرار داد، هر كه اطاعت آنها كند اطاعت خدا كرده و هر كه نافرمانى آنها كند نافرمانى خدا كرده است، اين است ملك بزرگ.

ائمه عليهم السلام نشانه هایی هستند كه خداى عزوجل در كتابش ياد فرموده

1- داود جصاص گويد: از امام صادق عليه الس لام راجع به آيه (16 نحل) (((و علاماتى گذاشت و بوسيله ستاره هدايت شوند))) پرسيدم فرمود: ستاره رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) است و علامات ائمه عليهماالسلام مى باشند.

2- هيثم از امام صادق عليه السلام راجع به قول خداى عزوجل (((و علاماتى گذاشت و بوسيله ستاره هدايت شوند))) پرسيد، امام فرمود: رسول خدا صلى آله عليه و آله ستاره است و علامات ائمه عليهماالسلام اند.

3- وشاء گويد: از حضرت رضا(عليه السلام) راجع به قول خداى تعالى (((و علاماتى گذاشت و بوسيله ستاره هدايت شوند))) پرسيدم فرمود: ما هستيم علامات و ستاره رسول خدا صلى الله عليه و آله است. در اين كه مراد به آياتيكه خداى عزوجل در كتابش فرموده ائمه عليهم السلام هستند.

ص: 113

(در اینکه مراد به آیاتی که خدای عز و جل در کتابش فرموده ائمه علیهم السلام هستند)

1- داود رقى گويد، از امام صادق عليه السلام درباره قول خداى تبارك و تعالى (101 سوره 10) (((اين آيه ها و بيم دادن ها گروهى را كه مؤمن شدنى نيستند سود ندهد))) پرسيدم، فرمود: آيه ها امامان و بيم دادنها پيغمبران عليهم السلام ميباشند. (واضحست كه امامان عليهم السلام آيات الله العظمى ميباشد و وظيفه پيغمبران بيم دادن مردمست از عواقب سوئيكه بر گناهانشان مترتب ميشود و وجود امامان و بيم دادن پيغمبران، براى اهل ايمان و افراد شايسته سودمند است و براى مردم سرسختى كه ايمان نياورند سودى ندارد.

2- امام باقر عليه السلام درباره قول خداى عزوجل (42 سوره 54) (((تمام آيات ما را تكذيب كردند))) فرمود: مقصود از آيات، اوصياء است.

3- ابوحمزة گويد: بامام باقر عليه السلام عرض كردم: قربانت گردم، شيعه از شما تفسير اين آيه را مى پرسند (((از چه از يكديگر مى پرسند؟ از خبر بزرگى ميپرسند!))) فرمود: اختيار با من است، اگر خواهم با آنها بگويم و اگر خواهم نگويم، سپس فرمود: ولى من تفسیرش را برای تو می گویم عرض كردم: (((از چه از يكديگر مى پرسند؟))) فرمود: اين آيه درباره اميرالمؤمنين صلوات الله عليه است، آنحضرت عليه السلام مى فرمود: خدا را آيه اى بزرگتر از من نيست، خدا را خبرى بزرگتر از من نيست.

واجب دانستن خداى عزوجل و پيغمبرش صلی الله علیه و آله و سلم همراه بودن با ائمه عليه السلام را

1- بريد گويد: از امام باقر عليه السلام درباره قول خداى عزوجل (120 سوره 9) (((از خدا باك داشته باشيد و با صادقان باشيد))) پرسيدم فرمود: مقصود ما هستيم.

2- ابن ابى نصر گويد: از حضرت رضا عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (((اى گروندگان از خدا باك داشته باشيد و با صادقان باشيد))) پرسيدم فرمود: صادقان همان امامان و باور دارندگان اطاعت ايشانند (صادقان و صديق همان امامانند بواسطه اطاعتشان خدا را)

3- امام باقر(عليه السلام) فرمايد: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر كه خواهد مانند پيغمبران زندگى كند و مانند شهيدان بميرد و در بهشتى كه خداى رحمن كاشته، ساكن شود، بايد از على پيروى كند و با دوست او دوستى كند و بامامان پس از وى اقتدا كند: زيرا ايشان عترت منند و از طينت من آفريده شده اند. خدايا فهم و علم مرا بايشان روزى كن، واى بر آنها كه از امت من مخالف ايشان باشند خدايا شفاعت مرا به آنها مرسان (خدايا ما را هم توفيق پيروى على و دوستى دوستانش و رسيدن بشفاعت رسولت عطا فرما).

4-رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: خداوند تبارک و تعالی می فرماید: حجت من بر اشقياء امت تو كامل و تمامست، آنهائى كه ولايت على را ترك گفته و با دشمنانش دوستى نموده و فضيلت او و اوصياء بعد از او را انكار

ص: 114

كردند. زيرا فضيلت تو فضيلت ايشان است و اطاعت تو اطاعت ايشان، و حق تو حق ايشان و نافرمانى تو نافرمانى ايشان، و آنهايند امامان راهبر بعد از تو، روح تو در كالبد ايشانست و روح تو همانست كه از اطراف پروردگارت در تو دميده شده و ايشان عترت تو ميباشد و از طينت و گوشت و خون تو سرشته اند.

خداى عزوجل سنت و روش تو و پيغمبران پيش از تو را در ايشان جارى داشته و ايشان پس از تو خزانه دار علم منند، اينها حقى است بر من (بخودم سوگند) ايشانرا برگزدم و انتخاب كردم و پاك ساختم و پسنديدم، هر كه ايشانرا دوست دارد و از آنها پيروى كند و فضيلتشان را معترف باشد، نجات يافته است همانا جبرئيل عليه السلام نام ايشان و نام پدرانشان و دوستانشان و معترفين بفضيلت ايشانرا براى من آورده است.(بحديث 503 رجوع شود).

5- امام صادق عليه السلام از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله ميفرمايد: كسيكه خواهد زندگى و مرگش زندگى و مرگ من باشد و ببهشت برينى كه پروردگارم بدست قدرت خود كاشته درآيد بايد پيروى على بن ابيطالب كند و با دوستش دوستى و با دشمنش دشمنى نمايد و نسبت باوصيا پس از وى تسليم باشد زيرا ايشان از خاندان من و از گوشت و خون منند و خدا فهم و علم مرا بايشان عطا فرموده است: بخدا شكايت ميكنم از حال آن امتم كه فضيلت ايشانرا منكر گشته، پيوند مرا با ايشان قطع كنند (رعايت قرابت آنها را كه اجر رسالت من است نكنند) بخدا سوگند كه دو فرزندم را ميكشند خدا شفاعتم را به آنها نرساند.

6- پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه را خوش آيد كه چون من زندگى كند و چون من بميرد و در بهشتى كه خدا مرا وعده داده درآيد و بشاخه ايكه پروردگارم بدست خود كاشته دست آويزد، بايد على بن ابيطالب و جانشين را اطاعت كند، زيرا آنها شما را بهيچ در گمراهى درنياورده و از هيچ در هدايت خارج نكنند شما بايشان ياد ندهد كه آنها از شما داناترند من از پروردگارم خواستم كه ميان آنها و قرآن جدائى نيندازد تا سر حوض بر من وارد شوند، اينچنين دو انگشت (سبابه) خود را بهم چسبانيد پهناى آن حوض بمسافت ميان صنعاء تا ايلة است و بعدد ستارگان جامهاى سيمين و زرين دارد.

شرح -مقصود از جدا نشدن ائمه عليه السلام از قرآن اينستكه: ايشان هميشه حافظ قرآن و مفسر قرآن و عمل كننده بقرآن و دعوت كننده مردم بسوى قرآنند و هيچگاه از اين روش تعدى و تجاوز نكنند و صنعاء شهرى است در يمن وايله نام كوهى است ميان مكه و مدينه و نيز نام شهريست در طرف مصر و امكنه ديگر هم باين نام ميباشد، ولى پيداست كه مقصود روايت بيان بزرگى حوض است نه تحديد حقيقى آن، چنانكه سنجيدن كاسه هاى آبخورى آن را بتعداد ستارگان نيز از اين بابست.

ص: 115

7-امام باقر عليه السلام (از قول پيغمبر صلى الله عليه و آله چنانكه مجلسى گويد) فرمود: همانا نسيم رحمت و آسودگى و پيروزى و كمك و كاميابى و بركت و بزرگوارى و آمرزش و ايمنى و توانگرى و مژده و رضوان و تقرب و يارى و توانائى و اميد و دوستى خداى عزوجل، براى كسى است كه على را دوست بدارد.

و اطاعتش كند و از دشمنش بيزارى جويد و بفضيلت او و جانشينانش معترف باشد، بر من است كه ايشانرا در شفاعتم در آورم و بر پروردگار تبارك و تعالى (من است كه شفاعت مرا نسبت بايشان بپذيرد، زيرا آنها پيرو منند و هر كه پيروى من كند از آن من است.

توضيح تصديق و پذيرش اين روايات، براى اماميه و شيعيانى كه باصول و مبانى مذهبى خود آشنائى دارند، بسيار ساده و آسانست، زيرا از مبانى مذهبى متقن و كامل شيعه از بركت روايات ائمة هدى كه همين كتاب كافى بهترين مجموعه آنست، چنين استفاده مى شود كه: نظام دقيق و متقن جهان هستى گواه صانع و مدبرى حكيم و قادر و مهربان است و او والاتر از اينست كه بچشم كوچك و محدود بندگانش ديده شود و از طرفى هم حكمت و رأفت او اقتضا مى كند كه اين مخلوق ضعيف و جاهل را خود سر رها نكند و بدون سرپرست و رهنما نگذارد.

بدينجهت از ميان تمام مخلوق در هر عصرى فردى شايسته براى رهبرى آنها، بعنوان پيغمبر يا امام انتخاب مى كند و آن رهبر اولا انسانست و همجنس خود آنها، تا بتوانند با او بنشينند و از دل گويند و با او انس و الفت گيرند و مشكلات زندگى خود را با او در ميان گذارند و ثانيا در مقام علم و عمل از همه آنها بهتر و بالاتر است تا بتواند بتمام سؤالات ايشان جواب گويد و مردم، با عقيده و ايمان از او بپذيرند.

آن رهبر عاليقدر با صداى رسا بگوش تمام دانشمندان عصرش مى رساند كه: برگزيده خدا بايد از تمام مردم اعلم و داناتر باشد بطوريكه هر چه از او بپرسند بتواند جواب گويد و منم آن برگزيده خدا (((سلونى قبل ان تفقدونى))) تا من زنده ام هر چه مى خواهيد بپرسيد، مى گويد اى بشر عاقل و متفكر شما همگى با ميليونها فكر و تجربه و دانش آموزى، يكطرف و من درس نخوانده تنها يكطرف، صريح و روشن بشما مى گويم: من برگزيده خدا و رهبر شمايم و برگزيده خدا بايد هر چه از او بپرسند جواب گويد، بيائيد و هر چه مى خواهيد از من بپرسيد و سخنان مرا بنويسيد زيرا همچنانكه امروز رهبر حاضر شما هستم و بوسيله منطق و زبانم شما را رهبرى مى كنم، فردا هم رهبر غايب نسل آينده شما هستم و آنها را با سخنان نوشته ام بنام روايات و احاديث رهبرى مى كنم.

گاهى با دست اشاره بسينه نموده و مى فرمايد در اينجا علم فراوانيست بيائيد و بپرسيد گاهى مى فرمايد صحيفه و جفر و جامعه و مصحف فاطمه كه علوم گذشته و آينده در آنهاست نزدماست بيائيد و بپرسيد بهر لغت و زبانيكه از ما سؤال كنيد بهمان لغت بشما پاسخ مى گوئيم و ما كتاب تورات و انجيل و زبور را مى دانيم بيائيد و

ص: 116

بپرسيد اهل ذكريكه خدا در قرآنش دستور داده كه از آنها بپرسيد ما هستيم بيائيد و بپرسيد راسخين در علم مائيم علامات و آيات و متوسمينى كه خدا در قرآنش فرموده ما هستيم بيائيد و بپرسيد علوم تمام پيغمبران و اوصياء گذشته نزد ماست و روز برورز و ساعت بساعت علم ما زياد مى شود خصوصا شبهاى جمعه و شبهاى قدر بيائيد و بپرسيد همه علوم قرآن را تنها ما مى دانيم بيائيد و بپرسيد و باز خودشان مى فرمودند (((ممكن نيست كه از امام چيزى بپرسند و او بگويد نمى دانم))) آيا تاكنون بشرى روى زمين بوده كه بگويد (((لا ادرى = نمى دانم))) در قاموس زندگى من نيست؟.

شيعه مى گويد: خدا را شكر كه اين نداى مقدس جامه عمل پوشيد: دوازده نفر امام يكى پس از ديگرى بدون اينكه در مكتب بشر زانو بزنند، در جوانى و پيرى، در خانه و زندان، در سفر و حضر، در صلح و جنگ در مرأى و منظر مردم بودند، دانشمندان زمان، از دور و نزديك بمحضرشان رسيدند و هر گونه سؤالى از مشكل و آسان، از دنيا و عقبى، از زمين و آسمان، از محسوس و معقول، از گذشته و آينده، از حق و باطل از ايشان كردند و آنها نيز همه را پاسخ گفتند و قسمتى از آن پرسش و پاسخها نوشته شد و براى قضاوت امروز ما باقى ماند كه تنها همين كتاب كافى مشتمل بر 15176 حديث مفصل و كوتاه آنست.

ما در اين ذخائر گرانبهاى خود مى بينيم كه دانشمندان طبيعى و يهود و نصارى و مجوس و غيره بنام ابن ابى العوجاء و ابن مقفع و جاثليق و ديصانى و رأس الجالوت و بوحنيفه و امثالش، با مغزى متكبر و مغرور بمحضر ائمه هدى عليهم السلام رسيده و انصافا سؤالاتى پر مغز و مشكل نموده اند ولى پاسخ امام عليه السلام گاهى آن مشكلات را گره بگره باز كرده و گاهى چون خورشيدى تابان طلوع كرده و ظلمت متراكم شك و شبه را يك مرتبه محو و نابود كرده است و سؤال كنندگان مغرور بعضى تسليم شده و ايمان آورده اند و برخى با سكوت و خاموشى و خجلت و شرمسارى از مجلس برخاسته اند.

مأمون عباسى خليفه كشور پهناور اسلام بهر منظورى كه بود بزرگترين دانشمندان زمان خود را از نقاط دور و نزديك كشور، جمع مى كرد و اركان و رجال دولت را طلب مى نمود و مجالسى تاريخى و شاهانه ترتيب ميداد و براى مناظره و مباحثه با اين نوابغ بشر، امام هشتم شيعيان حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام و ارواحنا فداه را دعوت مى كرد، شايد مأمون گمان مى كرد، امام رضا(عليه السلام) در اين مجالس حاضر نخواهد شد و اگر حاضر شود سكوت خواهد كرد و اگر سخن گويد از عهده جواب همه برنيايد، ولى خدا خواست كه آن مجالس تاريخى باشكوه برگزار شود، بزرگ دانشمندان يهود و نصارى و مجوس هر چه در مدت عمر فرا گرفته بودند از حضرتش سؤال مى كردند و پاسخ مى شنيدند ولى همگى در برابر سؤالات كوتاه آنحضرت عاجز مى شدند همه آن سؤالات و جوابها بتفصيل نوشته شده و براى قضاوت امروز ما باقى مانده است.

ص: 117

من نويسنده خدا را شاهد مى گيرم كه ايمانى كه از مطالعه همين احاديث و اخبار و جوابهائي كه ائمه عليهم السلام گفته اند و نوشته اند برايم حاصل مى شود، راسختر و محكمتر از بيان هر معجزه و فضيلت است زيرا اگر همه چيز قابل جعل و تزوير باشد جواب علمى جعل بردارنيست زيرا تا جاعل به آن درجه اعلاى از علم و دانش نرسد كه بتواند هر سؤال مشكلى را جواب گويد نمى تواند جعل كند و بنويسد، اين است مقام علم امام.

و اما در مقام عمل از مبانى مذهبى ماست كه امامان و رهبران ما از گناه و خطا معصومند يعنى با استعداد و لياقتى كه خدا نسبت به آنها مى دانسته، ايشان را پاك و معصوم آفريده است و گناه و اشتباه از آنها سر نزند، همين مطلب را هم خود آنها فرموده اند تا اشاره كنند كه اى بشر كنجاو و خرده گير، شما خود را مى بينيد كه چگونه سراپا نقص و آلودگى داريد و در برابر مال و مقام و زيبائى عقل و دين خود را مى بازيد، عربده مى كشيد و شكم يكديگر را پاره مى كنيد ولى ما صريحا مى گوئيم كه طلا ونقره زرد و سفيد ما را نمى فريبد خلافت و سلطنت شما نزد ما بيك نعلين پاره نمى ارزد اگر تمام دنيا را بما دهند كه بمورى ستم كنيم، نميپذيريم ما دروغ نمى گوئيم ما براى اطاعت حق شهادت و زندان را بر تعدى و تجاوز ترجيح مى دهيم؟ ما در ميان شما و مانند شما ساخته شده ايم، اگر مى توانيد بر ما خورده اى بگيريد.

متجاوز از دويست سال اين رهبران الهى در ميان همين مردم بودند و با آنها ازدواج و معاشرت كردند واحدى نتوانست لغزشى العياذبالله بر آنها بگيرد چگونه بشر مى تواند بر آنها لغزشى بگيرد، در صورتيكه معناى لغزش را آنها مى دانند و خود آنها بشر فهمانيده اند.

پس از تأمل و دقت در آنچه گفتيم، روشن مى شود كه چرا خدا مردم را بايشان ارجاع داده و چرا اطاعت على و امامان پس از او را واجب كرده است و چرا على بن ابيطالب عليه السلام مقسم بهشت و جهنم است و چرا راه نجاتى جز در خانه ايشان نيست و چرا دشمنان ايشان در خسارت و زيانند و در آتش دوزخ بسر مى برند و چرا بايد ما از آنها بيزارى جوئيم و چرا.. و چرا..

اهل ذكريكه خدا مردم را بپرسش از ايشان امر فرموده ائمه هستند

1- امام باقر (عليه السلام) راجع به قول خداى عزوجل (43 سوره 16) (((اگر خودتان نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد))) از قول پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: مقصود از ذكر من هستم و امامان اهل ذكر باشند و راجع بقول خداى عزوجل (44 سوره 43) (((همانا قرآن براى تو و قوم تو ذكر است و بزودى از آن بازخواست مى شويد))) خود امام فرمود: مائيم قول او و مائيم بازخواست شدگان (سؤال شوندگان).

2-ابن كثير گويد: از امام صادق عليه السلام آيه (((اگر خودتان نمى دانيد، از اهل ذكر بپرسيد))) را پرسيدم، فرمود. مقصود از ذكر محمد صلى الله عليه و آله است و ما هستيم اهل او كه پرسيده مى شويم، بحضرت

ص: 118

عرض كردم: خدايتعالى فرمايد: (((قرآن ذكر است براى تو و قومت و بزودى از آن پرسيده مى شويد))) فرمود: تنها ما را قصد كرده، مائيم اهل ذكرو مائيم پرسش شوندگان.

3- وشاء گويد بحضرت رضا(عليه السلام) عرض كردم: قربانت گردم (((اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد))) يعنى چه؟ فرمود: مائيم اهل ذكر و مائيم پرسش شوندگان عرض كردم: شما پرسش شونده و ما پرسش كننده ايم؟ فرمود، آرى:، عرض كردم، بر ماست كه از شما بپرسيم؟ فرمود، آرى عرض كردم: بر شماست كه بما پاسخ دهيد؟ فرمود: نه، اختيار با ماست، اگر خواستيم پاسخ دهيم و اگر نخواستيم پاسخ ندهيم، مگر نمى شنوى قول خداى تبارك و تعالى را (39 سوره 38) (((اينست بخشش بى حساب ما خواهى ببخش يا نگهدار (اين بخشش ما است خواهى ببخش يا نگهدار حسابى بر تو نيست).

4- باز امام صادق عليهم السلام در باره آيه (44 سوره زخرف) فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله ذكر است و اهل بيتش عليهم السلام پرسش شوندگان و اهل ذكر باشند.

5- و آنحضرت راجع بهمين آيه فرمود: همانا مراد بذكر قرآنست و ما هستيم قوم او و ما هستيم پرسش شوندگان.

6- ابوبكر حضر مى گويد: خدمت امام باقر عليه السلام شرفياب بودم كه ورد برادر كميت (كه از شعراء معروف عرب و مداح اهل بيت است) وارد شد و عرض كرد: خدا مرا قربانت كند، هفتاد سؤال حاضر كرده بوديم كه از شما بپرسم و اكنون يكى از آنها راهم بخاطر ندارم. (در اينجا اين شعر با تصحيف مناسب است)

گفته بودم چو بيايم غم دل با تو بگويم چه بگويم كه غم از دل برود چون برت آيم

حضرت فرمود: اى ورد يكى را هم بخاطر ندارى؟!! عرض كرد: چرا يكى از آنها بخاطرم آمد فرمود: آن چيست؟ عرض كرد، قول خداى تبارك و تعالى (((اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد))) ايشان كيانند؟ فرمود: ما هستيم عرض كرد: بر ماست كه از شما بپرسيم؟ فرمود: آرى، عرض كردم: بر شماست كه بما جواب گوئيد؟ فرمود: اختيار با ماست.

7- محمد بن مسلم بامام باقر عليه السلام: عرض كرد: همشهريان ما گمان كنند، قول خداى عزوجل (((اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد))) اهل ذكر يهود و نصارى هستند، فرمود: بنابراين آنها شما را بدين خود دعوت كنند!!! سپس با دست بسينه اش اشاره كرد و فرمود: ما هستيم اهل ذكر و ما هستيم سؤال شوندگان.

8-حضرت امام رضا از على الحسين عليهماالسلام نقل مى فرمايد: بر امامان چيزى واجبست كه بر شيعيانشان واجب نيست (مانند لباس خشن پوشيدن و غذاى درشت خوردن مجلسى (ه) و بر شيعيان ماست چيزيكه بر ما نيست، (و آن امور دين خود را از ما پرسيدن است) خداى عزوجل ايشان را امر فرموده كه از ما

ص: 119

بپرسند زيرا فرموده است (((اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد))) بايشان فرمان داده كه از ما بپرسند ولى پاسخ بر ما لازم نيست، اگر بخواهيم پاسخ دهيم و اگر بخواهيم باز ايستيم.

9- محمد بن ابى نصر گويد: بامام رضا(علیه السلام)نامه اى نوشتم: كه قسمتى از آن اين بود خداى عزوجل فرمايد: (((اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد))) و نيز فرموده است (122 سوره 9) (((مؤمنين همگى نتوانند سفر كنند، پس چرا از هر گروه ايشان، دسته اى سفر نكند، تا در امر دين دانش آموزنده و چون باز گشتند، قوم خويش را بيم دهند، شايد آنها بترسند))) بنابراين بر مردم پرسش واجب گشته و بر شما پاسخ واجب نيست، امام عليه السلام مرقوم فرمود: خداى تبارك تعالى فرمايد: (50 سوره 28) (((اگر از تو نپذيرفتند، بدان كه فقط از هوسهاى خود پيروى مى كنند، گمراه تر از كسيكه پيروى هوس خود كند كيست؟))).

كسانى را كه خداى تعالى در قرآنش عالم ناميده ائمه مى باشند

1- امام باقر عليه السلام راجع بقول خداى تعالى عزوجل (9- سوره 39) (((آيا كسانى كه دانند با كسانيكه ندانند يكسانند، تنها خردمندان بياد مى گيرند))) فرمود: ما هستيم كسانى كه مى دانند و آنها كه نمى دانند دشمنان مايند و شيعيان ما خردمندانند.

2- و باز راجع باين آيه فرموده است: ما هستيم كسانى كه ميدانند و دشمنان ما نادانانند و شيعيان ما خردمندان.

راسخون در علم همان ائمه عليهم السلام مى باشند

1- امام صادق عليه السلام فرمود: مائيم راسخون در علم و ما تأويل قرآن را مى دانيم.

2- يكى از دو امام باقر يا صادق (عليهما السلام) راجع بقول خداى عزوجل (6 سوره 3) (((و جز خدا و راسخون در علم تأويل قرآن را نميدانند))) فرمود: پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بهترين راسخ در علم است.

خداى عزوجل همه آنچه را از تنزيل (معنى مطابقى) و تأويل (معنى التزامى) نازل فرمود باو آموخته است، چيزى را كه خدا تأويلش را باو نياموخت بر او نازل نفرمود و اوصياء پس از وى هم تمام آنرا مى دانند، و كسانيكه تأويل نميدانند (شيطان) هرگاه عالمان چيزى از روى علم بفرمايد (ايمان مى آورند و مى پذيرند) چنانچه خدا ايشان را پذيرفته و فرموده است (((ميگويند ايمان آورديم، همه قرآن از جانب پروردگار ماست))) و قرآن خاص و عام و محكم و تشابه و ناسخ و منسوخ دارد و راسخون در علم همه را ميدانند.

3- امام صادق عليه السلام فرمود: راسخون در علم اميرالمؤمنين و امامان پس از وى عليهم السلام ميباشند.

شرح -آيه شريفه (6سوره 3) تمامش چنين است: (((خداست كه اين كتاب را بر تو نازل كرده قسمتى از آن آياتى ست محكم كه آنها اصل و پايه قرآنست و قسمتى از آن آياتى است متشابه. كسانيكه در دلشان خللى

ص: 120

است، از قرآن آنچه را متشابه است، در طلب فتنه و بقصد تأويل پيروى ميكنند، در صورتيكه جز خدا تأويل آنرا نداند و راسخون در علم گويند: ايمان آورديم، همه قرآن از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان اندرز نگيرند))).

مفسرين و دانشمندان اسلامى راجع بمحكم و متشابه بتفصيل بحث كرده و كتابهاى جداگانه در اين موضوع نوشته اند كه معروفترين آنها رساله سيد مرتضى است، اين دانشمندان در رسائل خود اقوال مختلفى را كه راجع بمعنى محكم و متشابه و تعيين مصداق آنها و علت آمدن آيات متشابه در قرآن است، بحث ميكنند ولى آنچه مسلم است، آيات متشابه معنى واضح و روشنى چون آيات محكم ندارد، بلكه چند معنى شبيه بهم از آنها استفاده ميشود و بحكم آيه شريفه، مردميكه در دل خود خللى دارند، براى آشوبگرى و گمراه كردن مردم و تباهى دين، آيات متشابه را دست آويز خود قرار داده، طبق رأى و سليقه خويش تأويل ميكنند، در صورتيكه جز خدا كسى تأويل آنرا نداند و طبق اين سه روايت، خداى عزوجل تأويل قرآن را بپيغمبر و امام (صلی الله علیه و آله و سلم) آموخته است و اگر به آنها نمى آموخت، فايده اى نداشت كه كلام مبهم و نامعلومى را بر آنها نازل كند و اين منافات ندارد بااينكه بگوئيم: جز خدا كسى تأويل قرآن نمى داند، زيرا كه ايشان هم شاگرد مكتب خدايند و علم ايشان همان علم خداست.

اين در صورتى كه در مقام قرائت بر كلمه (((الله ))) وقف كنيم و (((الراسخون))) را مبتدا بگيريم ولى بنابر قرائت ديگر كه (((والراسخون ))) را عطف بالله دانسته اند اشكالى در ميان نيست و راسخ در علم، كسى است كه در علم ريشه دارد و آنرا خوب ضبط كرده و در آن استاد است كه افراد كاملش همان پيغمبر و امامان هدى (صلی الله علیه و آله و سلم) ميباشند و بنابر روايت دوم شيعيان پاك و مخلص كه تأويل قرآن را نمى دانند تصديق اجمالى نموده و ميگويند: ما ميدانيم كه همه قرآن، چه محكم و چه متشابهش را پروردگار ما نازل كرده است و على عليه السلام هم در اول خطبه 89 نهج البلاغه اين موضوع را بيان ميكند.

علم بأئمه داده شده و در سينه آنها ثبت است

1- ابوبصير گويد: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه اين آيه را قرائت مى فرمود (48 سوره 29) (((بلكه قرآن آيه هائيست روشن))) در سينه كسانيكه به آنها علم داده اند))) و با دست اشاره بسينه خود فرمود.

2- امام صادق عليه السلام در باره قول خداى عزوجل (آيه 48 سوره 29) فرمود: ايشان ائمه عليهم السلام مى باشند.

3-ابوبصير گويد: امام باقر عليه السلام اين آيه (48 سوره 29) را قرائت نمود و سپس فرمود: بخدا اى ابا محمد! خدا نفرمود: قرآن آيه هائيست ميان دو جلد قرآن (تا مردمى گويند قرآن كه حجت خداست بر ما، همين آيات ميان دو جلد يعنى از صفحه آخر است و محتاج باماميكه آن را تفسير كند نمى باشيم) عرض كردم:

ص: 121

قربانت گردم كيانند ايشان؟ (دانشمندانيكه حقايق قرآن در سينه آنهاست) فرمود: توقع مى رود كه جز ما چه اشخاصى باشند؟!

4- هارون بن حمزة گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه راجع به آيه (48 سوره 29) مى فرمود: آنها تنها ائمه مى باشند.

5- محمدبن فضيل گويد: از آنحضرت راجع بقول خداى عزوجل (48 سوره 29) پرسيدم، فرمود: ايشان تنها ائمه عليهم السلام مى باشند.

كسانى را كه خدا از ميان بندگانش برگزيده و قرآن را به ارثشان داده ائمه عليهم السلام مى باشند

1- سالم گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم راجع بقول خداى عزوجل (22 سوره 35) (((آنگاه اين كتاب را بكسانيكه از ميان بندگان خود انتخاب كرده ايم، بارث داديم. بعضى از ايشان به خود ستم كنند و بعضى معتدلند و بعضى باذن خدا بسوى نيكيها شتابانند، فرمود: شتابنده بسوى نيكها امامست و معتدل امام شناس است و ستمگر بخويش كسى است كه امام را نمى شناسد.

2- سليمان بن خالد گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول خدايعالى (((آنگاه اين كتاب را بكسانى كه از ميان بندگان خود انتخاب كرده ايم، بارث داديم))) پرسيدم، فرمود: شما در اين باره چه مى گوئيد؟ عرض كردم: ما مى گوييم: اين آيه درباره فرزندان فاطمه عليهاالسلام است، (گويا مقصودش اولاد امام حسن است) فرمود: چنانكه تو پندارى نيست، كسى كه شمشير كشد و مرد مرا بمخالفت دعوت كند، در اين آيه داخل نيست. عرض كردم: پس ستمگر بخويش كيست؟ فرمود: كسى است كه در خانه خود نشيند و حق امام را نشناسد و معتدل كسى است كه حق امام را شناسد و شتابنده به نيكيها امام است.

3- احمد بن عمر گويد: از حضرت رضا(عليه السلام) راجع به آيه (22 سوره 35) (((آنگاه اين كتاب را بكسانى كه از ميان بندگان خود انتخاب كرده ايم، بارث داده ايم))) پرسيدم فرمود: اولاد فاطمه عليهاالسلام هستند (باستثناى ساداتى كه با كشيدن شمشير مردم را بمخالفت مى خوانند. تا با حديث سابق موافق شود.

پاورقى فاضل متتبع جناب آقاى غفارى (ج 1 ص 215 -) و شتابنده بسوى نيكيها امامست و معتدل امام شناس است و ستمگر بخويش كسى است كه امام را نشناسد.

4- ابى ولاد گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (121 بقره) (((كسانيكه به آنها كتاب داده ايم و آن را چنانكه شايسته است مى خوانند، بدان ايمان آورده اند))) پرسيدم، فرمود: ايشان ائمه عليهم السلام باشند ( و تلاوت شايسته آنستكه الفاظش را شمرده و با تانى ادا كنند و در معانى آن تفكر نمايند و در نتيجه طبق آن عمل كنند.)

ص: 122

امامان در قرآن دو قسمند: اماميكه بخدا خواند و اماميكه بدوزخ كشاند

1- امام محمد باقر عليه السلام فرمود: چون آيه (71 سوره 17) (((روزيكه هر دسته از مردم را بامامشان خوانيم ))) نازل شد، مسلمين عرض كردند:اى فرستاده خدا! مگر شما امام همه مردم همه مردم نيستند؟ پيغمبر فرمود: من از جانب خدا بسوى همه مردم فرستاده شده ام ولى بعد از من امامانى از خاندانم بر مردم منصوب شوند، ايشان در ميان مردم قيام كنند و مردم آنها را تكذيب كنند و امامان كفر و گمراهى و پيرونشان بر ايشان ستم كنند، هر كه آنها را دوست دارد و از آنها پيروى كند و تصديقشان نمايد، از من است و با من است و مرا ملاقات خواهد كرد و آگاه باشيد كسى كه بايشان ستم كند و تكذيبشان نمايد، از من نيست و با من نيست و من از او بيزارم.

2- امام صادق عليه السلام فرمود: ائمه در كتاب خداى عزوجل دو دسته اند: 1- خداى تبارك و تعالى فرمايد (74 سوره 21) (((و آنها را امامانى قرار داديم كه به امر هدايت كنند))) نه به امر مردم، امر خدا را بر امر مردم مقدم دارند و حكم خدا را پيش از حكم مردم دانند. 2- و باز فرموده است ( 41 سوره 28) (((آنها را امامانى قرار داديم كه بسوى دوزخ بخوانند))) ايشان امر مردم را بر امر خدا مقدم دارند و حكم مردم را پيش از حكم خدا دانند و بر خلاف آنچه در كتاب خداى عزوجل است، طبق هوس خويش رفتار كنند.

قرآن بسوى امام هدايت مى كند

1- حسن بن محبوب گويد: از حضرت رضا(عليه السلام) راجع بقول خداى عزوجل پرسيدم (آيه 33- سوره 4) (((همه را در تركه پدران و مادران خويشان، بستگانى قرار داده ايم و كسانى را كه با آنها دست (بيعت يا پيمان) داده ايد،))) (بهره آنها را بدهيد) حضرت فرمود: مقصود ائمه عليه السلام باشند كه خداى عزوجل پيمان شما را با ايشان بسته است.

2- امام صادق عليه السلام راجع بقول خدايتعالى (9 سوره 17) (((همانا اين قرآن بدانچه استوارتر است، راهنمائى كند))) فرمود: بسوى امام راهنمائى مى كند (مانند آياتى كه در ابواب گذشته و آينده بوجود امام عليه السلام تأويل شده است و نيز از نظر آيات مشكل و متشابه قرآن كه وجود مفسر و شارح بصيرى را طلب مى كند و آن غير از امام نتواند بود)

نعمتى را كه خداى عزوجل در كتابش ذكر فرموده ائمه عليهم السلامند

1- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: چگونه باشد حال مردميكه سنت پيغمبر صلى الله عليه و آله را دگرگون ساختند و از وصى او رو گردان شدند؟ ايشان نمى ترسند كه نعمت خدا را بناسپاسى تغيير دادند و قوم خويش را بدوزخ كه سراى هلاكت است، در آوردند))) سپس فرمود: ما هستيم آن نعمتى كه خدا ببندگانش انعام فرموده هر كه در روز قيامت كامياب شود بوسيله ما است.

ص: 123

توضيح تغيير نعمت بناسپاسى اينست كه بجاى شكر و سپاسگزارى از نعمت، كفران و ناسپاسى كند، پس خدا آن نعمت را از او بگيرد و عقوبت ناسپاسى برايش باقى ماند.

2- ابو يوسف بزاز گويد: امام صادق عليه السلام آيه ( 69 سوره 7) (((نعمتهاى خدا را بياد آوريد))) را تلاوت نمود و فرمود: ميدانى نعمتهاى خدا چيست؟ عرض كردم: نه، فرمود: مقصود بزرگترين نعمتهاى خداست بر خلقش و آن ولايت ماست.

3- ابن كثير: از امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (29- سوره 4) (((مگر آنكسانرا نديدى كه نعمت خدا را بناسپاسى تغيير دادند تا آخر آيه))) پرسيدم، فرمود: مقصود، همه قريش است، آنكسان كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله دشمنى كردند و جنگ نمودند و وصيت او را درباره جانشين انكار كردند.

المتوسمین یعنی آن باريك بينانى كه خدايتعالى در كتابش ذكر فرموده كه راه حق در خاندانشان پابرجاست ائمه عليهم السلام هستند

1- اسباط گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه مردى از آنحضرت راجع بقول خداى عزوجل (سوره 15) (((براى باريك بينان در آن امر نشانه هاست و آن قريه در راهى پابرجاست))) سؤال كرد، حضرت فرمود: مائيم باريك بينان و آن راه در خاندان ما پابرجاست.

2- اسباط بن سالم گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم از اهل (((هيت))) (شهريست بالاى فرات) وارد شد و بامام گفت.- اصلحك الله چه مى فرمائيد درباره قول خداى عزوجل (((براى باريك بينان در آن امر نشانه هاست؟))) فرمود: مائيم باريك بينان و آنراه در خاندان ما پابرجاست.

3- امام باقر عليه السلام درباره قول خداى عزوجل (((براى باريك بينان در آن امر نشانه هاست ))) فرمود: ايشان ائمه عليهم السلام هستند. پيغمبر صلى الله و آله فرمود: از زيركى مؤمن پروا كنيد، زيرا كه او در پرتو نور خداى عزوجل مينگرد، خداى تعالى فرموده است (((براى باريك بينان در آن امر نشانه هاست )))

4- امام صادق عليه السلام درباره قول خداى عز و جل (((براى باريك بينان در آن امر نشانه هاست))) فرمود: ايشان ائمه هستند (((و آن در خاندان ايشان پابرجاست))) هيچگاه از ميان ما خارج نشود.

5-امرالمؤمنين عليه السلام درباره قول خدايتعالى (((براى باريك بينان در آن امر نشانه هاست))) فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله باريك بين بود و پس از او من و امامان از ذريه من باريك بينانيم. شرح : سياق آيه شريفه درباره هلاكت قوام لوط وزيرو شدن ديار ايشان است و ظاهر معنى آيه اينستكه: ديار خرابشده قوم لوط در كناره جاده و گذرگاه است،اى مردم بافر است و باريك بينى كه از آنجا ميگذريد از عاقبت وخيميكه براى اين مردم هرزه پيش آمد نمود، عبرت گيريد ولى تأويلش چنان بود كه در اين پنج

ص: 124

روايت ذكر شد يعنى باريك بينان و عبرت گيران حقيقى امامانند و راه حق و عبرت در ميان ايشان پابرجاست.

عرض اعمال بر پيغمبر و ائمه صلى الله وآله

1- ابوبصير گويد امام صادق عليه السلام فرمود: در هر بامداد كردار بندگان نيكوكار و فاسق تر رسول خدا صلى الله عليه و آله عرضه ميشود، پس بر حذر باشيد (از كردار ناشايست) و همين است معنى قول خدايتعالى (105 سوره 9) (((در عمل كوشيد كه خدا و رسولش كردار شما را ميبينند))) و ساكت شد.

توضيح نظر باينكه در آيه شريفه بعد از كلمه (((ورسوله))) كلمه (((والمؤمنون))) است كه بائمه عليهم السلام تفسير شده است، امام صادق عليه السلام آن كلمه را از لحاظ تقيه يا واضح بودن مطلب نفرمود و سكوت نمود.

2- يعقوب بن شعيب گويد: از امام صادق عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (105- سوره 9) (((در كار باشيد كه خدا و پيغمبر و مؤمنين كردار شما را مى بينند))) پرسيدم، فرمود: مؤمنين ائمه هستند.

3- سماعة گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: شما را چه مى شود كه پيغمبر صلى الله عليه و آله را ناخوش و اندوهگين ميكنيد؟ مردى گفت: ما او را ناخوش مى كنيم؟!! فرمود: مگر نميدانيد؟ كه اعمال شما بر آنحضرت عرضه ميشود و چون گناهى در آن بيند، اندوهگينش ميكند؟ پس نسبت بپيغمبر بدى نكنيد و او را (با عبادات و طاعات خويش) مسرور سازيد.

4- عبدالله بن ابان زيات كه نزد حضرت رضا عليه السلام منزلى داشت، گويد به آنحضرت عرض كردم: براى من و خانواده ام بدرگاه خدا دعا بفرما. فرمود: مگر من دعا نمى كنم؟! بخدا كه اعمال شما در هر صبح و شام بر آنحضرت عرضه ميشود، عبدالله گويد: من اين مطلب را بزرگ شمردم، بمن فرمود: مگر تو كتاب خداى عزوجل را نمى خوانى كه فرمايد؟ (((بگو (اى محمد) در عمل كوشيد كه خدا و رسولش و مؤمنان كردار شما را مى بينند))) بخدا كه آن مؤمن على بن ابيطالب است.

5- امام باقر(علیه السلام)اين آيه (105 سوره 9) را ياد نمود و فرمود: بخدا كه آن مؤمن على بن ابيطالب عليه السلام است.

6- امام رضا عليه السلام مى فرمود: همانا كردار نيك و بد بندگان به رسول خدا صلى الله عليه و آله عرضه ميشود.

روشي كه بر پايدارى آن ترغيب شده ولايت على عليه السلام است

حضرت ابى جعفر عليه السلام درباره قول خدايتعالى (16 سوره 82) (((و اگر بر آن روش استوار شوند، آبى فراوانشان نوشانيم))) فرمود: يعنى اگر بر ولايت على بن ابيطالب امير مؤمنان و اوصياء از فرزندان او استوار

ص: 125

شوند و اطاعت آنها را در امر و نهيشان بپذيرند (((آب فراوانى به آنها نوشانيم))) يعنى ايمانرا در دلشان جايگزين كنيم و مقصود از (((طريقه = روش))) ايمان بولايت على و جانشينان اوست.

2- محمدبن مسلم گويد: از امام صادق عليه السلام درباره قول خداى عزوجل پرسيدم (30 سوره 41) (((كسانيكه گفتند: پروردگار ما خداست و سپس استوار شدند))) فرمود: يعنى بر امامان يكى پس از ديگرى استوار بماندند (((فرشتگان بر ايشان نازل شوند كه بيم مداريد و اندوهگين مباشيد و ببهشتى كه به آن وعده مييافتيد، شادمان باشيد))).

توضيح استوارى بر ايمان بمعنى پايدارى بر شرايط و لوازم آنست، مانند اطاعت و فرمانبردارى از دستورات دينى و عدم انحراف در عقايد قلبى و امام رضا عليه السلام بيكى از شيعيان فرمود: استوارى بر ايمان همين است كه شما شيعيان داريد يعنى كسانيكه از طريقه شما منحرفند استوار نيستند و نزول فرشتگان در هنگام مرگ، يا در قبر و يا در قيامت است كه بمؤمنين استوار گويند: از عقاب مترسيد و بر از دست رفتن ثواب اندوهگين مباشيد و يا آنكه بر اهل و مال و فرزند خود اندوهگين مباشيد مختصرى از مجمع البيان -.

ائمه كانون علم و درخت نبوت و آمد و شدگاه فرشتگانند

1- على بن الحسين عليهماالسلام فرمود: مردم چه خرده گيرى بر ما دارند؟ بخدا كه ما درخت نبوت و خانه رحمت و كانون علم و آمد و شدگاه فرشتگانيم.

2- اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: ما خانواده درخت نبوت و محل رسالت و آمد و شدگاه فرشتگان و خانه رحمت و كانون دانشيم.

3- خيثمة گويد: امام صادق عليه السلام بمن فرمود: اى خيثمه، ما درخت نبوت و خانه رحمت و كليد حكمت و كانون دانش و محل رسالت و آمد و شدگاه فرشتگان و محل راز خدائيم، ما هستيم امانت خدا در ميان بندگانش و ما هستيم حرم بزرگ خدا (پس رعايت و احترام ما از كعبه بيشتر است) ما هستيم امان خدا، ما هستيم پيمان خدا، هر كه بپيمان ما وفا كند بپيمان خدا وفا كرده و هر كه با ما پيمان شكنى كند پيمان و عهد خدا را شكسته است.

ائمه وارثان دانشند، يكى پس از ديگرى دانش را به ارث ميبرند

1- امام صادق (عليه السلام) فرمود: على عليه السلام عالم بود و علم به ارث منتقل ميشود و هرگز عالمى نميرد جز اينكه پس از او كسى باشد كه علم او را بداند يا آنچه را خدا خواهد پس توجه نما تو ای مخاطب ارجمند که مقصود علم لدنی است که به ارث در میان امام معصوم منتقل می شود و گرنه علم اکتسابی به ارث داده نمی شود.

ص: 126

2-امام باقر عليه السلام، فرمود: علميكه با آدم عليه السلام فرود آمده بالا نرفت و علم به ارث منتقل ميشود و على عليه السلام عالم اين امت بود و هيچگاه عالمى از ما خانواده نميرد، جز اينكه از خاندانش جانشين او شود كسى كه مانند علم او يا آنچه خدا خواهد بداند (و علم نزول کرده یا آدم همان علم لدنی است).

3- امام باقر عليه السلام فرمود: علم بارث منتقل مى شود و عالمى نميرد جز اينكه كسى را كه مانند او يا آنچه خدا خواهد بداند بجا گذارد (یعنی علم لدنی و علم الهی).

4- امام صادق عليه السلام مى فرمود: در على عليه السلام سنت هزار پيغمبر بود (چنانچه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود هر كه خواهد علم آدم و عبادت نوح و خلت ابراهيم و سطوت موسى و زهد عيسى را ببيند به على بن ابيطالب نظر كند) و علمى كه با آدم عليه السلام فرود آمد، بالا نرفت و عالمى ( یعنی امام معصومی) نميرد كه علمش از ميان برود و علم بارث منتقل مى شود.

5- امام باقر عليه السلام فرمود: علمى كه با آدم عليه السلام فرود آمد بالا نرفت، و عالمى نميرد، كه عملش از ميان برود (یعنی امام معصومی از جهان نمی رود که علمش از میان برود).

6- امام باقر عليه السلام فرمود: مردم رطوبت را مى مكند و نهر بزرگ را رها مى كنند، عرض شد: نهر بزرگ چيست؟ فرمود: رسول خداست و علمى كه خدا به او عطا فرموده است. همانا خداى عزوجل سنتهاى تمام پيغمبر آنرا از آدم تا برسد بخود محمد صلى الله عليه و آله براى او گرد آورد، عرض شد آن سنتها چه بود؟ فرمود: همه علم پيغمبران، و رسول خدا صلى الله عليه و آله تمام آنرا به اميرالمؤمنين عليه السلام تحويل داد. مردى عرض كرد: اى پسر پيغمبر! اميرالمؤمنين أعلم است يا بعضى از پيغمبران امام باقر (باطرافيان توجه كرد و) فرمود: گوش دهيد اين مرد چه ميگويد؟!! همانا خدا گوشهاى هر كه را خواهد باز مى كند من باو ميگويم: خدا علم تمام پيغمبران را براى محمد صلى الله عليه و آله جمع كرد و آنحضرت همه را باميرالمؤمنين تحويل داد، باز او از من مى پرسيد كه على اعلم است يا بعضى از پيغمبران (و نمى فهمد كه معنى سخن من اينست كه آنچه همه پيغمبران مى دانستند على بتنهائى ميدانست).

توضيح مقصود از مكيدن رطوبت اينستكه علومى كه در دست ابوحنيفه و امثالش ميباشد كه از راه قياس و اجتهاد و آراء و افكار خود بدست آورده اند، مانند رطوبت و نمى است كه در گودالى باقى مانده و منبع و سرچشمه ندارد و پيروان ايشان با عشق و علاقه فراوانى مانند عشق و علاقه طفل بپستان مادر براى ياد گرفتن آنها مى كوشند ولى علوم ما را كه از نظر اتصالش باقيانوس علم خدا مانند نهرى بزرگ در جريانست رها مى كنند (خداوندا رشته اتصال ما را تا دم مرگ از اين نهر بزرگ قطع مفرما).

7- امام باقر(علیه السلام)فرمود: علم بارث منتقل مى شود، پس عالمى نميرد، جز اينكه كسى را كه مانند او يا آنچه را خدا خواهد بداند بجا گذارد (یعنی علم امامت و علم لدنی الهی).

ص: 127

8-امام صادق مى فرمود همانا علمى كه با آدم عليه السلام فرود آمد (یعنی علم لدنی)، بالا نرفت و عالمى نميرد، جز اينكه علمش بارث رسد، همانا زمين بدون عالم باقى نميماند.

ائمه علم پيغمبر خاتم و تمام پيغمبران و اوصياء پيشين خود را به ارث برده اند

1- از عبدالله جندب روايت شده كه حضرت رضا عليه السلام باو نوشت: اما بعد همانا محمد صلى الله عليه و آله امين خدا بود در ميان خلقش و چون آنحضرت صلى الله عليه و آله در گذشت، ما خانواده و ارث او شديم، پس ما هستيم امين خدا در زمين، علم بلاها و مردنها و نژاد عرب و تولد اسلام نزد ماست (يعنى نژاد صحيح و فاسد عرب را مى شناسيم و از محل تولد اسلام كه دل انسانست آگاهيم) و چون هر مردى را ببينيم مى شناسيم كه او حقيقة مؤمن است يا منافق و نام شيعيان ما و نام پدرانشان، نزد ما ثبت است.

خدا از ما و آنها پيمان گرفته (كه ما رهبر آنها باشيم و آنها پيرو ما) بر سر هر آبى كه ما وارد شويم آنها هم وارد شوند و در هر جا در آئيم درآيند (اشاره بحوض كوثر و بهشت و مقام عليين دارد و يا متابعت در مقام عمل را مى رساند) جز ما و ايشان كسى در كيش اسلام نيست، مائيم نجيب و رستگار و مائيم بازماندگان پيغمبران و مائيم فرزندان اوصياء و ما در كتاب خداى عز و جل خصوصيت داريم و ما بقرآن سزاوارتريم تا مردم ديگر و ما بپيغمبر نزديك تريم تا مردم ديگر، و خدا دينش را براى ما مقرر داشته و در قرآنش فرموده (13 سوره 42) (((مقرر فرمود براى شما (اى آل محمد) از دين آنچه را كه بنوح سفارش نمود (بما سفارش كرد آنچه را بنوح سفارش كرد) و آنچه را بتو وحى كرديم (اى محمد) و آنچه را بابراهيم و موسى و عيسى سفارش كرديم (بما آموخت و رسانيد آنچه را بايد بدانيم و علوم اين پيغمبر آنرا بما سپرد، ما وارث پيغمبران اولوالعزم هستيم) و آن سفارش اين بود كه دين را بپا داريد (اى آل محمد) در آن تفرقه نيندازيد (و با هم متحد باشيد) گران و ناگوار است بر مشركين (آنها كه بولايت على مشرك شدند) آنچه را بدان دعوتشان كنيد (كه ولايت على است) همانا خدا (اى محمد) هدايت كند كسى را كه باو رجوع كند))) يعنى كسى كه ولايت على عليه السلام را از تو بپذيرد.

2- ابوبصير گويد: امام صادق عليه السلام بمن فرمود، اى ابا محمد خداى عزوجل چيزى پيغمبران عطا نفرمود، جز آنكه آنرا بمحمد صلى الله عليه و آله عطا كرد و همه آنچه را بپيغمبران داد، بمحمد هم عطا فرمود و آن صحفى كه خداى عزوجل (19 سوره 87) فرمايد (((صحف ابراهيم و موسى))) نزد ماست، عرض كردم: آن صحف همان الواحست؟ فرمود: بلى.

3-ابراهيم گويد: پدرم گفت، بامام كاظم عليه السلام عرض كردم: قربانت گردم، بمن بفرمائيد كه: آيا پيغمبر ما صلى الله عليه و آله وارث تمام پيغمبران است؟ فرمود: آرى، عرض كردم: از زمان آدم تا بخود آنحضرت برسد؟ فرمود: خدا هيچ پيغمبرى را مبعوث نفرمود، جز اينكه محمد صلى الله عليه و آله از او اعلم بود،

ص: 128

عرض كردم: عيسى بن مريم مردگان را باذن خدا زنده مى كرد، فرمود: راست گفتى و سليمان هم نطق پرندگان را مى فهميد و پيغمبر صلى الله عليه و آله هم بر اين مراتب توانائى داشت، سپس فرمود: چون سليمان شانه سر را حاضر نيافت و در امر او بشك افتاد، گفت: (20 سوره 27) (((چرا شانه سر را نمى بينم مگر او غايب است؟ (((پس بر او خشمگين شد و گفت، (((او را عذابى سخت مى كنم و يا سرش را مى برم و يا بايد دليل روشنى آرد))) و خشم سليمان بر شانه سر براى اين بود كه او سليمان را بمحل آب راهنمائى مى كرد، (موقعى كه سليمان و همراهانش بوسيله باد در هوا حركت ميكردند) خدا باين پرنده چيزى عطا كرده بود كه بسليمان عطا نفرموده بود، در صورتيكه باد و مور و انس و جن و شياطين و سركشان مطيع او بودند ولى او جاى آبرا در زير هوا نميدانست و پرنده ميدانست.

خدا در كتابش فرمايد (29 سوره 13) (((و اگر قرآنى باشد كه كوهها با آن حركت كنند يا زمين بدان شكافته شود (بوسيله آن طى الارض شود) يا مردگان بدان سخنگو شوند))) ما وارث آن قرآنيم كه آنچه كوهها بوسيله آن حركت كند در آنست و بوسيله آن بكشورها مسافرت شود و مردگان بدان سخنگو شوند، ما آب را در زير هوا تشخيص ميدهيم و همانا در كتاب خدا آياتى است كه بوسيله آنها چيزى خواسته نشود جز اينكه خدا به آن اجازه دهد (هر دعائى از بركت آن آيات مستجاب شود) علاوه بر آنچه خدا براى پيغمبران گذشته اجازه فرموده است (علومى كه به آنها عطا كرده است مرآت ) همه اينها را خدا در قرآن براى ما مقرر فرموده است، همانا خدا ميفرمايد (75 سوره 27) (((هيچ نهفته اى در آسمانها و زمين نيست، جز اينكه در كتابى آشكار است))) و باز فرمايد (29 سوره 34) (((آنگاه اين كتاب را بكسانيكه از ميان بندگان خود انتخاب كرده ايم بارث داديم))) و مائيم كسانيكه خداى عزوجل انتخابمان كرده و اين كتاب را كه بيان همه چيز در آنست بارثمان داده.

هر كتابى را كه خدا نازل كرده نزد ائمه است و به هر لغتى كه باشد آنرا ميدانند

چون هشام بن حكم با بريه خدمت امام صادق آمد، بحضرت موسى بن جعفر برخوردند، هشام داستان بريه را براى آنحضرت نقلكرد، چون پايان يافت، حضرت ابوالحسن عليه السلام به بريه فرمود: اى بريه: علمت بكتاب دينت تا چه حد است؟ گفت: آنرا ميدانم فرمود: تا چه حد اطمينان دارى كه معنيش را بدانى؟ گفت، آنرا خوب مى دانم و بسيار اطمينان دارم، سپس امام عليه السلام بخواندن انجيل شروع فرمود، بريه گفت: پنجاه سال است كه من ترا يا مانند ترا ميجستم، پس او به خدا ايمان آورد و خوب هم ايمان آورد وزنى هم كه با او بود، ايمان آورد، سپس هشام و بريه و آن زن، خدمت امام صادق عليه السلام آمدند، هشام گفتگوى ميان حضرت ابوالحسن و بريه را نقلكرد، امام صادق (آيه 34 سوره 3) (((نژاد ابراهيم و عمران بعض آن از بعض ديگر است و خدا شنوا و داناست))) را قرائت فرمود بريه گفت: تورات و انجيل و كتب

ص: 129

پيغمبران از كجا بشما رسيده؟ فرمود: اينها از خودشان بما بارث رسيده و چنانكه آنها مى خواندند ما هم مى خوانيم و چنانكه آنها بيان مى كردند ما هم بيان مى كنيم، خدا حجتى در زمينش نمى گذارد كه چيزى از او بپرسند و او بگويد نميدانم.

شرح -بريه مصغر ابراهيم است و در بعضى از نسخ كافى بريهه ضبط شده است. مرحوم مجلسى در صفحه 170 ج اول مرآت العقول داستان او را از توحيد صدوق بتفصيل نقل مى كند كه خلاصه اش اينست كه:

بريه از دانشمندان بزرگ هفتاد ساله نصارى بود كه بوجود او افتخار مى كردند و او مدتى بود كه عقيده اش نسبت بدين مسيح سست شده بود و در جستجوى دين حق بود و با بسيارى از مسلمين مباحثه كرده ولى چيزى بدست نياورده بود او زنى خدمتگزار داشت كه مطالب را با او در ميان مى گذاشت شيعيان او را بهشام بن حكم معرفى كردند.

روزى با جمعى از نصارى بدكان هشام رفت كه عده ئى نزد او قرآن مى آموختند، بهشام گفت: با همه متكلمين اسلام مباحثه كردم و چيزى دست گيرم نشد، آمده ام كه با تو مناظره كنم، هشام خنديد و گفت: اگر از من معجزات مسيح مى خواهى، ندارم. سپس سؤالاتى درباره اسلام از هشام كرد و جواب كافى شنيد، آنگاه هشام از او سؤالاتى درباره نصرانيت نمود و او نتوانست جواب گويد، خودش شرمسار و اطرافيانش پشيمان شدند كه با آمدند و متفرق گشتند.

چون بريه بخانه آمد و داستان را براى زن خدمتگزارش نقلكرد، او گفت: اگر طالب حقى اندوهگين مباش و هر كجا حق را ديدى بپذير و لجبازى را كنار گذار، بريه سخن او را پذيرفت و روز ديگر نزد هشام آمد و گفت،: تو معلم و پيشوائى هم دارى؟ گفت آرى. بريه شرح :حال خواست، هشام اندكى درباره نژاد و عصمت و سخاوت و شجاعت حضرت صادق توضيح داد و سپس گفت: اى بريهة خدا هر حجتى را كه بر مردم دوران اول نصب فرموده براى مردم دوران وسط و اخير هم اقامه كرده است و هيچگاه حجت خدا و دين و سنت از ميان نرود، بريه گفت: سخن بسيار درستى است، سپس با هشام و زن خدمتگزار عازم مدينه و تشرف خدمت امام صادق عليه السلام شدند، چنانكه ذكر شد.

2- مفضل بن عمر گويد: ما در خانه امام صادق عليه السلام آمديم و مى خواستيم اجازه تشرف خدمتش گيريم، شنيدم حضرت سخنى ميگويد كه عربى نيست و خيال كرديم بلغت سريانى ست، سپس آنحضرت گريه كرد و ما هم از گريه او بگريه در آمديم، آنگاه غلامش بيرون آمد و بما اجازه داد، ما خدمتش رسيديم، من عرض كردم: اصلحك الله ما آمديم كه از شما اجازه ورود گيريم، شنيديم بلغتى كه عربى نيست و بخيال ما سريانى بود، سخن مى گفتيد، سپس شما گريه كرديد و ما هم از گريه شما بگريه در آمديم.

ص: 130

فرمود: آرى بياد الياس پيغمبر افتادم كه از عباد پيغمبران بنى اسرائيل بود و دعائى كه او در سجده مى خواند، مى خواندم، سپس آن دعا را بلغت سريانى پشت سر هم مى خواند كه بخدا من هيچ كشيش و جاثليقى را شيوإ؛تت لهجه تر از او نديده بودم و بعد آنرا براى ما بعربى ترجمه كرد و فرمود: او در سجودش مى گفت:

خدايا ترا بينم كه مرا عذاب كنى، با آنكه روزهاى آتشبار بخاطر تو تشنگى كشيدم؟!؟ ترا بينم كه مرا عذاب كنى، در صورتيكه رخسارم را براى تو روى خاك ماليدم؟!؟ ترا بينم كه مرا عذاب كنى، با آنكه از گناهان بخاطر تو دورى گزيدم؟!؟ ترا بينم كه مرا عذاب كنى، با آنكه براى تو شب زنده دارى كردم؟!؟ پس خدا باو وحى كرد: سرت را بردار كه ترا عذاب نمى كنم الياس گفت: اگر فرمودى عنايت نمى كنم و سپس عذابم كردى چه مى شود! مگر نه اينستكه من بنده تو و تو پروردگار منى! باز خدا باو وحى كرد سرت را بردار كه من ترا عذاب نمى كنم و چون وعده اى دادم به آن وفا مى كنم (وعده من مشروط و مفيد نيست كه تو ترس از عاقبت و نبودن شرط دارى بلكه وعده مطلق است مرات -).

شرح :

دانشمندان نصارى بدين ترتيب درجه بندى مى شوند: پاپ، کاردینال، اسقف اعظم، اسقف، کشیش.

همه قرآن را غير ائمه جمع نكرده و تنها ايشان همه آنرا ميدانند

1- و فرمود: جز او صياء پيغمبر كسى را نرسد كه ادعا كند ظاهر و باطن تمام قرآن نزد اوست.

2- سلمة گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: از جمله علومى كه بما داده شده، علم تفسير و احكام قرآن و علم تغيير زمان و حوادث آنست (مسائل روز و مقتضيات زمان) هرگاه خدا نسبت بمردمى خيرى خواهد به آنها بشنواند و اگر بكسى كه حاضر بشنيدن نيست بشنواند پشت مى كند و رو مى گرداند، مثل اينكه نشنيده است، سپس اندكى سكوت نمود و بعد فرمود: اگر راز نگهداران يا مورد اطمينانى را مى ديدم مى گفتم و خداست كه همه از او كمك خواهند.

3- امام صادق عليه السلام مى فرمود: بخدا كه من كتاب خدا را از آغاز تا پايانش مى دانم، (((چنانكه گوئى در كف دست منست))) در قرآنست خبر آسمان و خبر زمين و خبر گذشته و خبر آينده، خداى عزوجل فرمايد: (((بيان هر چيز در آنست))).

4- ابن كثير گويد: امام صادق عليه السلام درباره آيه شريفه (40 سوره 27) (((كسى كه دانشى بكتاب داشت (آصف بن برخيا بقول مشهور) گفت من آن تخت را نزد تو آورم، پيش از آنكه چشمت را بهم زنى))) آنگاه انگشتانش را باز كرد و بر سينه اش گذاشت و سپس فرمود: بخدا كه همه علم كتاب نزد ماست (ولى آصف اندكى از آنرا ميدانست و از بركت همان مقدار بود كه توانست تخت بلقيس را در چشم زدنى نزد سليمان حاضر كند و خدايتعالى اين داستان را در سوره نمل بيان مى كند).

ص: 131

بريد بن معاويه گويد بامام باقر آيه شريفه (43 سوره 13) (((بگو خدا و كسى كه علم كتاب نزد اوست، براى گواهى ميان من و شما كافى است))) را عرض كردم، فرمود: خدا ما را قصد كرده و على بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله اول ما و افضل ما و بهتر ما خاندانست (يعنى اى كفار قريش اگر در رسالت من شك و ترديد داريد، حقيقت مرا همان بس كه گواهانى چون خدا و جانشينانم دارم، گواهى خدا اين است كه مرا تنهائى در ميان شما مردم خونخوار مبعوث كرده و حفظ مى كند و نصرت مى دهد و كلامى چون قرآن بر من نازل كرده و از خطا و لغزشم نگه ميدارد و گواهى جانشينانم به برترى علم و صفات و كمال آنهاست بر تمام مردم و باينكه يگانه مردى مانند على گويد: من يكى از بندگان محمدم (صلی الله علیه و آله و سلم).

آنچه از اسم اعظم خدا بائمه عطا شده است

1- امام باقر عليه السلام فرمود: اسم خدا هفتاد و سه حرفست و تنها يك حرف آن نزد آصف بود، آصف آن يك حرف را گفت و زمين ميان او و تخت بلقيس در هم نورديد تا او تخت را بدست گرفت، سپس زمين بحالت اول باز گشت، و اين عمل در كمتر از يك چشم بهم زدن انجام شد و ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم را داريم و يك حرف هم نزد خداست كه آنرا در علم غيب براى خود مخصوص ساخته و لاحول و لاقوة الا بالله العظيم.

2- حضرت ابوالحسن عسكرى عليه السلام مى فرمايد: اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرفست، آصف يك حرف را داشت. و چون بزبان آورد، زمين ميان او و شهر سبا شكافته شد، او تخت بلقيس را بدست گرفت و به سليمان رسانيد، سپس زمين گشاده گشت و اين عمل در كمتر از چشم بهم زدنى انجام شد و نزد ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم است و يك حرف نزد خداست كه در علم غيب بخود اختصاص داده است.

آياتى كه از پيغمبران نزد ائمه عليه السلام است

1- امام صادق عليه السلام مى فرمود، الواح موسى عليه السلام و عصاى او نزد ماست و ما وارث پيغمبرانم.

2- امام باقر عليه السلام فرمود: شبى بعد از نماز عشا اميرالمؤمنين عليه السلام بيرون رفت و مى فرمود همهمة همهمة (صداى مخصوصى است كه در سينه بگردد و گرفتگى داشته باشد) و شب تاريك است، امام بر شما در آمده است، پيراهن آدم را پوشيده و انگشتر سلميان و عصاى موسى عليهم السلام را در دست دارد.

اسلحه و متاعى كه از پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد ائمه است

سعيد سمان گويد: نزد امام صادق عليه السلام بودم كه دو مرد زيدى مذهب بر آنحضرت وارد شدند و گفتند: آيا در ميان شما امامى كه اطاعتش واجب باشد هست؟ (و مقصودشان اثبات امامت زيدبن على بن الحسين عليهماالسلام بود) فرمود: نه (اماميكه مقصود شماست در ميان ما نيست) آندو نفر گفتند: مردمان

ص: 132

موثق بما خبر دادند كه شما به آن فتوى دهى و اعتراف كنى و عقيده دارى و آن خبر دهندگان فلان و فلان هستند كه نام مى بريم و ايشان داراى تقوى و كوشش در عبادتند و دروغ نگويند، امام صادق عليه السلام در غضب شد و فرمود: من به آنها چنين دستورى نداده ام، چون آندو نفر آثار غضب چهره امام ديدند، بيرون رفتند.

حضرت بمن فرمود: ايندو نفر را مى شناسى؟ عرض كردم: آرى، اينها اهل بازار ما هستند و از طايفه زيديه مى باشند و عقيده دارند كه شمشير پيغمبر صلى الله عليه و آله نزد عبدالله بن حسن است، فرمود: خداى لعنتشان كند، دروغ مى گويند. بخدا كه عبدالله بن حسن آنرا نديده نه با يك چشم و نه با دو چشمش و پدرش هم آنرا نديده، جز اينكه ممكن است آنرا نزد على بن حسين ديده باشد، اگر راست مى گويند، چه علامتى در دسته آنست؟ و چه نشانه و اثرى در لبه تيغ آنست؟ همانا شمشير صلى الله عليه و آله نزد من است همانا پرچم و جوشن و زره و خود پيغمبر صلى الله عليه و آله نزد من است، اگر راست مى گويند، در زره پيغمبر صلى الله عليه و آله چه علامتى است؟ همانا پرچم ظفر بخش پيغمبر صلى الله عليه و آله نزد من است، همانا الواح موسى و عصاى او نزد من است، همانا انگشتر سليمان بن داود، نزد منست وطشتى كه موسى قربانى را در آن انجام مى داد، نزد منست، همانا اسمى كه نزد پيغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و چون (در جبهه جنگ) آنرا ميان مسلمانان و كفار مى گذاشت، چوبه تيرى از كفار به مسلمين نمى رسيد نزد من است و من آنرا مى دانم همانا آنچه را فرشتگان (از اسلحه براى پيغمبران سابق) آورده اند نزد من است و داستان سلاح در خاندان ما همان داستان تابوتست در بنى اسرائيل بر در هر خاندانيكه تابوت پيدا مى شد، نشانه اعطاء نبوت بود و سلاح بهر كس از ما خانواده رسد امامت باو داده مى شود، همانا پدرم زره رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را پوشيده و دامنش اندكى بزمين مى كشيد و من آنرا پوشيدم همچنان بود (گاهى بزمين مى كشيد و گاهى نمى كشيد و اختلاف محسوسى نداشت) و قائم ما كسى است كه چون آنرا پوشيد باندازه قامتش باشد انشاءالله.

توضيح مرحوم مجلسى فرمايد: تابوت صندوقى بود براى تورات از چوب شمشاد و طلا كارى شده بحجم سه ذراع در دو زاع، چون موسى بجنگى مى رفت، تابوت را در که ملائکه خداوند حمل می نمودند لشكر مى بردند تا لشكريان آرامش دل يابند و فرار نكنند.

2- امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان كالاى خويش شمشيرى و زرهى و نيزه ئى و زينى و استر شهبائى داشت كه در تركه او بود و همه بعلى بن ابى طالب بارث رسيد (يعنى چون اين اسلحه نشانه امامت و جانشينى آن حضرت بود، باو منتقل شد و اينها مانند دين و وصيت از تركه خارج است).

3- احمد بن ابى عبدالله گويد: از حضرت رضا(علیه السلام)پرسيدم كه ذوالفقار شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله از كجا آمد؟ فرمود: جبرئيل عليه السلام آنرا از آسمان آورد و زيور آن از نقره بود و آن نزد من است.

ص: 133

4-حمران گويد: از امام باقر عليه السلام پرسيدم درباره آنچه مردم گويند كه نامه مهر شده ئى بام سلمه داده شد، امام عليه السلام فرمود: چون پيغبر صلى الله عليه و آله در گذشت. علمش و سلاحش و هر چه نزد او بود (از نشانه هاى امامت) به على بارث رسيد، سپس بحسن و پس از او بحسين عليهماالسلام رسيد و چون نگران شديم كه گرفتار شويم (و در داستان كربلا آن اسلحه بدست دشمن افتد) حسين عليه السلام آنرا بام سلمه سپرد. سپس على بن الحسين عليهماالسلام آنرا باز گرفت، من عرض كردم: آرى چنين است، سپس به پدرت رسيد و پس از وى بشما رسيد؟ فرمود: بلى.

5- عمر بن ابان گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم راجع به آنچه مردم مى گويد كه نامه مهر شده ئى بام سلمه داده شد، امام فرمود چون پيغمبر صلى الله عليه و آله در گذشت، علمش و سلاحش و آنچه از ميراث انبياء داشت، به عليه السلام بارث رسيد، سپس بحسن و پس از او بحسين عليهماالسلام رسيد، عرض كردم: سپس به على بن حسين و پس از او بپسرش و سپس بشما رسيد؟ فرمود: آرى.

در شان انا انزلناه فى ليلة القدر و تفسير آن

1- امام جواد عليه السلام فرمايد: امام صادق عليه السلام فرمود: در آن ميان كه پدرم طواف كعبه مى نمود، مردى نقاب زده ناگهانى پيدا شد و هفت شوط او را قطع كرد و او را بخانه كنار صفا آورد و دنبال من هم فرستاد تا سه نفر شديم، آن مرد بمن گفت خوش آمدى پسر پيغمبر! سپس دستان را بر سرم نهاد و گفت: خير و بركت خدا بر تو باد اى امين خدا پس از پدرانش! (سپس متوجه پدرم شد و گفت) اى ابا جعفر! اگر مى خواهى تو به من خبر ده و اگر مى خواهى من به تو خبر دهم، مى خواهى از من بپرس يا من از تو بپرسم، مى خواهى تو مرا تصديق كن يا من تو را تصديق كنم، پدرم فرمود: همه اينها را مى خواهم (و با هيچيك مخالف نيستم) آنمرد گفت: پس مبادا كه در جواب سؤال من زبانت چيزى گويد كه در دلت چيز ديگر باشد، فرمود: اين كار را كسى مى كند كه در دلش دو علم مختلف باشد و خداى عزوجل از علمى كه در آن اختلاف باشد امتناع دارد (پس علم ما هم كه از علم خدا سرچشمه مى گيرد اختلاف ندارد).

آنمرد گفت: سؤال من همين بود كه شما يك سرش را گفتى، بمن خبر دهيد: اين علميكه در آن اختلاف نيست، چه كسى آن را مى داند، پدرم فرمود: اما تمام اين علم نزد خداى جل ذكره مى باشد و اما آنچه براى بندگان لازمست، نزد اوصياء است، آنمرد نقابش را باز كرد و راست نشست و چهره اش شكفته شد و گفت: من همين را مى خواستم و براى همين آمدم.

بعقيده شما علميكه اختلافى در آن نيست نزد اوصياء است، اكنون بفرمائيد: چگونه آنرا ميدانند و بدست ميآورند؟ فرمود: همچنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله ميدانست (يعنى همه بالهام و وحى خدا ميدانند) جز اينكه ايشان آنچه را پيغمبر مى ديد نمى بينند، زيرا او پيغمبر بود و ايشان محدثند و پيغمبر (در معراجهاى

ص: 134

خود) بر خداى عزوجل وارد مى شد و وحى را مى شنيد و ايشان نمى شنوند، آنمرد گفت: راست گفتى پسر پيغمبر، اكنون مسأله مشكلى از شما ميپرسم!

بفرمائيد كه اين علم بدون اختلاف، چرا هميشه آشكار نشود، چنانچه با پيغمبر آشكار ميگشت (چرا اوصياء گاهى تقيه ميكنند و واقع را بى پرده نمى گويند چنانچه پيغمبر مى گفت) پدرم خنديد و فرمود: خداى عزوجل نخواسته كه بر علم او اطلاع پيدا كند مگر كسيكه در ايمان بخدا امتحانش را داده باشد، چنانكه خدا برسولش حكم فرموده بود كه بر آزار قومش صبر كند و جز بفرمان خدا با ايشان مبارزه نكند، پيغمبر چه اندازه پنهانى دعوت كرد تا باو دستور رسيد (94 سوره 15) (((آنچه را مأموريت دارى آشكار كن و از مشركين روى برگردان))) (پس پيغمبر هم مانند اوصياء گاهى علمش را آشكار نميكرد).

بخدا سوگند، اگر پيغمبر پيش از اين دستور هم دعوتش را آشكار ميكرد در امان بود ولى نظر او اطاعت امت بود و از مخالفتشان بيم داشت كه از دعوت آشكار باز ايستاد.

دلم ميخواست با چشمت مهدى اين امت (امام دوازدهم) را ميديدى در حاليكه فرشتگان، ارواح كفار مرده را با شمشير آل داود بين زمين و آسمان، عذاب ميكنند و ارواح زندگان مانند ايشانرا (كه در زمين هستند) به آنها ملحق مى نمايند.

آنمرد شمشيرى بر آورد و گفت: هان اى شمشير از همان شمشيرها است، پدرم فرمود: آرى بحق خدائيكه محمد را بر بشر برگزيد، آنمرد نقابش را كنار زد و گفت: من الياسم، اينكه از وضع شما پرسيدم بخاطر بى اطلاعيم نبود، بلكه ميخواستم اين حديث، موجب قوت اصحاب شما باشد و بشما خبر خواهم داد آيه ئى را كه خود ميدانيد و اصحاب شما اگر به آن آيه احتجاج كنند، پيروز شوند.

پدرم فرمود: اگر ميخواهى من آن آيه را بتو بگويم؟ گفت: ميخواهم، فرمود: شيعيان ما اگر بمخالفين ما (اهل سنت) بگويند: خداى عزوجل پيغمبرش مى فرمايد،: ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم تا آخر سوره (كه معنى آيات اينست: تو چه دانى كه شب قدر چيست؟ شب قدر از هزار ماه بهتر است، در شب قدر فرشتگان و جبرئيل باجازه پروردگار خود، براى هر مطلبى نازل شوند و تا دميدن صبح آنچه نازل ميشود سلام است (براى هر مطلب سلامتى نا سپيده دم نازل شوند).

آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى ميدانست كه در آنشب نداند و در غير آنشب هم جبرئيل عليه السلام براى او نياورد؟ (يعنى آيا پيغمبر علمى از غير طريق وحى هم داشت؟) مخالفين خواهند گفت: نه، به آنها بگو: آيا آنچه را پيغمبر ميدانست، جايگزينى براى اظهارش داشت؟ (يعنى چاره جوئى داشت كه دعوتش را تبليغ نكند؟) خواهند گفت: نه، به آنها بگو: آيا در آنچه پيغمبر صلى الله عليه و آله از علم خداى عز ذكره اظهار ميكند

ص: 135

(و بمردم ميگويد،) اختلافى هست؟ اگر گويند: نه، بايشان بگو: پس كسيكه بر مسند حكم خدا نشسته و در حكمش اختلاف ميباشد (مانند اجتهادات متناقص اهل سنت) آيا مخالفت پيغمبر صلى الله عليه و آله كرده است؟ خواهند گفت: آرى، و اگر بگويند: نه، سخن اول خود را باطل كرده اند (كه گفتند: علم پيغمبر تنها از طريق وحى و مأخوذ از علم بى اختلاف خداست).

سپس به آنها اين آيه را تذكر بده (7 سوره 3) (((تأويل قرآن را جز خدا و راسخين در علم نمى دانند))) اگر بگويند: او كيست؟ بگو: پيغمبر صلى الله عليه و آله داراى اين علم بود، ولى آيا پيغمبر علم خود را تبليغ كرد يا نه؟ اگر بگويند: تبليغ كرد، بگو: آيا پيغمبر صلى الله عليه و آله كه وفات كرد، جانشين پس از او، آن علم بى اختلاف را ميدانست؟ اگر بگويند: نه، بگو: جانشين پيغمبر صلى الله عليه و آله (مثل خود پيغمبر از جانب خدا) مؤيد است و نيز پيغمبر جانشين خود نكند، جز كسى را كه بحكم او حكم كند و در همه چيز مانند او باشد، جز منصب نبوت و اگر پيغمبر صلى الله عليه و آله (مثل خود پيغمبر از جانب خدا) مؤيد است و نيز پيغمبر جانشين خود نكند، جز كسى را كه بحكم او حكم كند و در همه چيز مانند او باشد، جز منصب نبوت و اگر پيغمبر صلى الله عليه و آله كسى را جانشين علم خود معين نكند، كسانى را كه در پشت پدرانند و پس از او بدنيا مى آيند ضايع كرده (و بدون رهبر دينى گذاشته) است. (پس از تمهيد اين مقدمات، چنين نتيجه مى گيريم كه جانشين پيغمبر بايد مثل خود او عالم بتأويل قرآن و مصون از خطا و اشتباه بوده، اختلاف در حكم و فتوى نداشته باشد و مؤيد از طرف خدا باشد.

اگر به تو بگويند: علم پيغمبر تنها از قرآن بود (و از راه ديگرى در شب قدر برايش علمى پيدا نمى شد) تو به آنها بگو: (همان قرآن در سوره 44 فرمايد) (((حم قسم باين كتاب روشن كه ما آنرا در شبى مبارك نازل كرده ايم، ما بيم دهنده ايم (سپس مى فرمايد: در آنشب هر امر محكم و درستى فيصل داده شود، فرمانيست از جانب ما، همانا ما فرستنده رسولانيم))) اين آيه دلالت دارد كه علم پيغمبر و جانشينانش در شبهاى قدر زياد مى شود، زيرا فيصل دادن هر امر محكم به آنها ابلاغ مى شود) اگر بتو بگويند: خداى عزوجل اين امر را جز بسوى پيغمبر نفرستد، تو بگو: آيا اين امر محكم كه فيصل داده مى شود و بتوسط فرشتگان و جبرئيل فرود مى آييد آنها از آسمانى به آسمانى نزول كنند يا از آسمان به زمين؟ اگر گويند: تنها از آسمانى به آسمانى نزول كنند، (درست نيست) زيرا در آسمان كسى نيست كه از اطاعت بمعصيت گرايد (و فيصل دادن در مورد گناه و طغيان و اختلافست) و اگر بگويند: از آسمان بزمين آيند و اهل زمين بفيصل دادن احتياج زيادى دارند، تو بگو: پس ايشان چاره ئى جز اين دارند كه سيد و بزرگترى داشته باشند و نزدش محاكمه كنند؟

اگر گويند: خليفه وقت حاكم ايشانست، تو بگو (256 بقره) (((خدا سرپرست كسانى است كه كه ايمان آوردند، ايشان را از تاريكيها بسوى نور برد تا آنجا كه فرمايد -: در دوزخ جاودانند))) بجانم قسم كه در زمين و آسمان،

ص: 136

سرپرستى از طرف خداى عز ذكره نيست، جز اينكه مؤيد است و كسيكه تأييد شود خطا نكند و در روى زمين دشمنى براى خدا نباشد، جز اينكه بى ياور باشد و هر كه بى ياور باشد، بحق نرسد همچنانكه لازمست از آسمان براى مردم زمين فرمان و قانون نازل شود، لازمست حاكمى هم باشد.

اگر گويند: آن حاكم را نمى شناسم، به آنها بگو. هر چه خواهيد بگوييد، خداى عزوجل نخواسته است كه بندگان را بعد از محمد صلى الله عليه و آله بدون حجت گذارد.

امام صادق عليه السلام فرمايد: الياس ايستاد و گفت: اى پسر پيغمبر در اينجا موضوعى است مشكل، بمن بفرمائيد: اگر آنها گويند حجت خدا تنها قرآنست، (چه بايد گفت؟) فرمود: آنگاه من به آنها مى گويم: قرآن زبان ندارد كه امر و نهى كند ولى قرآن اهلى دارد كه آنها امر و نهى مى كنند (و جزئيات و مصاديق كلى قرآن را تفسير و تعيين مى كنند) و نيز مى گويم: گاهى براى بعضى از اهل زمين، بلا و فتنه ئى پيش آمد كند كه در سنت پيغمبر و حكم مورد اجماع امت وجود نداشته باشد و در قرآن هم نباشد، براى علم خدا روا نيست كه چنين فتنه ئى در زمين پيدا شود و در محكمه عدالت او كسيكه آن فتنه را رد كند و بگرفتاران فرج بخشد، وجود نداشته باشد.

الياس گفت: در اينجا شما پيروز مى شويد اى پسر پيغمبر! گواهى دهم كه هر بلا و معصيتى كه در زمين به مخلوق رسد، يا نسبت به جان ايشان در موضوع دين يا غير دين، پيش آمد كند، خداى عز ذكره مى داند و قرآن را راهنماى آنها قرار داده است، سپس گفت: اى پسر پيغمبر! مى دانى كه قرآن دليل چيست؟ امام باقر عليه السلام فرمود: آرى كليات حدود خدا در قرآنست و تفسير آنها نزد حاكم (حجت معصوم خدا) است.

الياس گفت: خدا امتناع دارد كه بنده اى بمصيبتى نسبت بدين يا جان و يا مالش گرفتار شود و در روى زمينش حاكميكه نسبت به آن مصيبت بدرستى قضاوت كند، وجود نداشته باشد. آنمرد (الياس) گفت: در اين موضوع شما بكمك برهان پيروزى داريد، مگر اينكه دشمن شما دروغى بخدا ببندد و گويد: براى خداى جل ذكره حجتى نيست:

بمن خبر دهيد از تفسير (20 سوره 57) (((تا براى آنچه از دستتان رفته غم مخوريد))) (امام باقر عليه السلام فرمود:) اين از مختصات على است (((و نسبت به آنچه بدستتان آمده شادى نكنيد))) درباره ابى فلان و ياران اوست كه يكى در جلو و يكى دنبالست (((براى آنچه از دستتان رفته غم مخوريد))) مخصوص على عليه السلام است و براى آنچه بدستتان آمده شادى نكنيد، راجع بفتنه ايست كه بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله پيش آمد، آنمرد (الياس) گفت: گواهى دهم كه شما دارندگان همان حكمى هستيد كه در آن اختلاف نيست، سپس آنمرد برخاست و رفت و من او را نديدم.

ص: 137

2-امام صادق عليه السلام فرمود: در آنميان كه پدرم نشسته بود و افرادى هم نزد او بودند، ناگهان او را خنده ئى گرفت كه دو چشمش پر از اشك شد، سپس فرمود: ميدانيد چه مرا بخنده آورد؟ گفتند: نه، فرمود: ابن عباس معتقد است كه از جمله كسانى كه (30 سوره 41) (((گفته اند: پروردگار ما خداست و سپس استقامت كردند - دنباله آيه: - فرشتگان برايشان نازل شوند كه بيم مداريد و غم مخوريد ))) من باو گفتم: ابن عباس! تو فرشتگان را ديده ئى كه دوستى خود را نسبت بتو در دنيا و آخرت و ايمنى ترا از بيم و اندوه خبر دهند؟! ابن عباس گفت: خداى تبارك و تعالى فرمايد: (10 سوره 49) (((همانا مؤمنين برادر يكديگرند))) پس تمام امت در اين حكم شريكند (يعنى همچنانكه من فرشتگان را نديده ام، ساير مؤمنين با استقامت هم نديده اند).

امام عليه السلام فرمايد: من خنديدم (شايد جهت خنده حضرت اينستكه: مقصود از استقامت در آيه، استقامت بر حق است در هر گفتار و كردار و آن ملازم با عصمت و مختص بائمه عليهم السلام است و ابن عباس گمان ميكند كه هر گونه استقامت و هر مومنى را شامل مى شود) و باو گفتم: راست گفتى (مؤمنين برادر يكديگرند) ولى ابن عباس! ترا بخدا آيا در حكم خداى جل ذكره اختلافى هست؟ گفت: نه، گفتم: رأى تو چيست درباره مرديكه با شمشير انگشتان دست مردى را بيندازد و فرار كند و مرد ديگرى بيايد و كف دست او را قطع كند، اگر تو قاضى باشى و او را نزد تو آورند، چه خواهى كرد؟ گفت: بكسى كه كف دست را بريده ميگويم: بايد ديه كف دست او را بدهى و بدست بريده ميگويم با او بهر چه خواهى مصالحه كن و او را نزد دو عادل ميفرستم (تا ديه كف او را معين كنند).

من گفتم: در حكم خداى عز ذكره اختلاف پيدا شد (زيرا اول گفتى مصالحه كنند و سپس گفتى نزد دو عادل ميفرستم) و سخن اولت را باطل كردى (كه گفتى در حكم خدا اختلاف نيست) خداى عز ذكره هرگز نخواسته كه موضوعى راجع بحدود در ميان خلقش پيدا شود و تفسير و حكمش در زمين نباشد، درست كسى كه كف را بريده قطع كن و ديه انگشتان را باو برگردان (وسائل ج 3 ص 481 اين حديث را با سه طريق ذكر نموده و طبق آن فتوى داده است و مجلسى ره گويد: بيشتر اصحاب ما باين حديث عمل كرده اند مرآت ص 179) حكم خدا در شبى كه بر امتش نازل كرده است، (شب قدر) چنين است. اگر تو بعد از آنكه از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيده اى آنرا انكار كنى، خدايت بدوزخ فرستد، همچنانكه چشمت را كور كرد، روزيكه على بن ابيطالب را انكار كردى. ابن عباس گفت: بهمان جهت چشمم كور شد (؟) امام عليه السلام فرمود: تو از كجا اين را دانستى؟ بخدا كه چشم او جز از ضربه پر فرشته كور نشد، سپس خنديديم و او را در آنروز بواسطه سستى عقلش رها كردم.

ص: 138

سپس او را ديدم و گفتم: ابن عباس! تو هيچگاه مثل ديروز راست نگفتى، على بن ابيطالب عليه السلام به تو فرمود: شب قدر در هر سالى هست و امر آن سال (حكم خدا و مقدر بندگان) در آن شب نازل مى شود و براى آن امر (كه نازل مى شود) و اليانى بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله تعيين شده است. تو گفتى: آنها چه كسانند؟ على عليه السلام فرمود: من و يازده نفر امامان محدث از صلب من مى باشيم، تو گفتى: من عقيده ندارم كه شب قدر جز با پيغمبر باشد (يعنى پس از وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله امر خدا در شب قدر بر كسى نازل نشود) آنگاه فرشته ايكه با او سخن مى گفت، مجسم شد و گفت: ابن عباس! دروغ گفتى، من با دو چشمم فرشته اى را كه با على عليه السلام سخن مى گفت، ديده ام ولى على عليه السلام فرشته را با چشمش نديده بلكه با قلبش دريافته (و آواز او) در گوشش قرار گرفته سپس با پر خود بتو زد كه كور گشتى.

ابن عباس گفت: در هر چه ما با يگديگر اختلاف كنيم، حكمش با خداست. امام عليه السلام فرمايد: من گفتم مگر خدا در هيچيك از احكامش، دو گونه حكم مى كند؟ (در حكم خدا اختلاف پيدا مى شود؟) گفت: نه فرمود: همينجاست كه هلاك شدى و هلاك كردى (يعنى چون علم بدون اختلاف كه فقط بواقع و حقيقت ناظر است و متصل بوحى الهى ست، تنها نزد ماست كه جانشينان پيغمبر صلى الله عليه و آله مى باشيم و علومى كه در دست مردمست، همه متناقض و مختلف است، اگر تو هم به علم خويش متكى شود، خودت هلاك گشته و ديگران را هلاك كرده اى).

توضيح علامه مجلسى (ره) گويد: مناظره بين امام باقر عليه السلام و ابن عباس لابد در زمان كودكى امام و حيات پدرش زين العابدين عليهما السلام بوده است، زيرا تولد امام باقر عليه السلام در سال 57 هجرى بوده و وفات ابن عباس در سال 68 و وفات امام چهارم در سال 95 بوده است، و اما راجع بشب قدر ميان اماميه خلاقى نيست كه بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله تا انقراض دنيا شب قدر و فضيلتش باقى ست و در شب قدر هر سال ملائكه و روح نازل مى شوند و بيشتر و عامه هم چنين معتقدند.

3- امام محمد تقى عليه السلام فرمايد: خداى عزوجل راجع بشب قدر فرموده است (4 سوره 44) (((در آنشب هر امر محكمى فيضل داده شود))) خدا مى فرمايد: هر امر محكمى از آسمان نازل مى شود و محكم دو چيز نيست، بلكه تنها يك چيز است، پس هر كه حكم بى اختلاف كند، حكمش حكم خداى عزوجل است و هر كه حكمى كند كه در آن اختلافى باشد و خود را مصيب داند، بحكم طاغوت (باطل) حكم كرده است.

همانا سال بسال در شب قدر تفسير و بيان كارها بر ولى امر (امام زمان) نازل مى شود، در آن شب امام عليه السلام درباره كار خودش چنين دستور مى گيرد و راجع بكار مردم هم بچنين و چنان مأمور مى شود، و نيز براى ولى امر غير از شب قدر هم در هر روزيكه خداى عزوجل صلاح داند، مانند آنشب امر مخصوص و پوشيده و شگفت در گنجينه پديد ميآيد، سپس قرائت فرمود: (آيه 27 سوره 31) را (((اگر همه درختانى

ص: 139

كه در زمين هست قلم باشد، و دريا و هفت درياى ديگر بكمك او مركب شود، كلمات خدا تمام نشود، زيرا كه خدا نيرومند و فرزانه است))).

4- على عليه السلام غالبا مى فرمود كه: هرگاه تيمى و عدوى (ابوبكر و عمر) خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله بودند و آنحضرت سوره (((انا انزلناه))) را با خشوع و گريه تلاوت مى فرمود، مى گفتند: چقدر در اين سوره دلت مى سوزد، پيغمبر صلى الله عليه و آله مى فرمود: براى آنچه چشمم (فرشتگان را در شب قدر) ديده و دلم (به آن امر محكم را در آنشب) فهميده و نيز براى آنچه دل اين شخص (على عليه السلام) پس از من در مى يابد آن ها مى گفتند: مگر شما چه ديده ئى و او چه مى بيند؟ حضرت براى آنها روى خاك مى نوشت (((تنزل الملائكة و الروح فيها باذن ربهم من كل امر))) سپس مى فرمود: پس از اينكه خداى عزوجل فرمايد (((هر امرى))) ديگر چيزى باقى مى ماند؟ مى گفتند: نه، مى فرمود مى دانيد آنكه هر امرى بر او نازل مى شود كيست؟ مى گفتند: تو هستى اى رسول خدا، مى فرمود: آرى، اما شب قدر بعد از من هم مى باشد؟ مى گفتند آرى، مى فرمود: در شبهاى قدر پس از من هم آن امر نازل مى شود؟ مى گفتند: آرى. مى فرمود: به چه كسى نازل مى شود؟ مى گفتند: نمى دانيم، پيغمبر دست بر سر من مى گذاشت و مى فرمود: اگر نمى دانيد، بدانيد، آنشخص پس از من اين مرد است، سپس آندو نفر شب قدر را بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله مى شناختند، بواسطه هراس سختى كه در دل آنها ميافتاد.

5- امام محمد تقى عليه السلام فرمود: اى گروه شيعه: با سوره (((انا انزلناه))) (با اهل سنت) مخاصمه و مباحثه كنيد تا پيروز شويد، به خدا كه آن سوره پس از پيغمبر حجت خداى تبارك و تعالى است بر مردم و آن سوره سرور دين شماست (بزرگترين دليل مذهب شماست) و نهايت دانش ماست (زيرا كاشف از شب قدر است و در آنشب مكنونات علمى براى ما هويدا مى گردد) اى گروه شيعه با آيات (((حم و الكتاب المبين انا انزلناه فى ليلة مباركة انا كنا منذرين))) مخاصمه كنيد، زيرا اين آيات مخصوص واليان امر امامت است بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله.

اى گروه شيعه! خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: (22 سوره 35) (((هيچ امتى نيست مگر آنكه بيم رسانى در ميان آنها بوده است))) شخصى گفت: اى ابا جعفر بيم رسان امت، محمد صلى الله عليه و آله است فرمود: درست گفتى ولى آيا پيغمبر در زمان حياتش چاره ئى از فرستادن نمايندگان در اطراف زمين داشت؟ (يعنى مى توانست آنها را نفرستد) گفت: نه: امام فرمود: بمن بگو مگر فرستاده پيغمبر بيم رسان او نيست چنانكه خود پيغمبر صلى الله عليه و آله فرستاده خداى عزوجل و بيم رسان او بود؟ گفت: چرا، فرمود: پس همچنين پيغمبر صلى الله عليه و آله براى پس از مرگ خود هم فرستاده و بيم رسان دارد، اگر بگوئى ندارد، لازم آيد كه پيغمبر آنهائى را كه در صلب مردان امتش بودند، ضايع كرده (و بدون رهبر گذاشته) باشد.

ص: 140

آنمرد گفت: مگر قرآن براى آنها كافى نيست؟ فرمود: چرا در صورتيكه مفسرى براى قرآن داشته باشند، گفت: مگر پيغمبر صلى الله عليه و آله قرآن را تفسير نفرموده است؟ فرمود: چرا تنها براى يك مرد تفسير كرد و شأن آن مرد را كه على بن ابيطالب است بامت خود گفت.

مرد سائل گفت، اى ابا جعفر، اين مطلبى است خصوصى كه عامه از مردم زير بار آن نروند، فرمود خدا حتما مى خواهد كه در نهان پرستش شود تا برسد هنگام و زمانى كه دينش آشكار شود، همچنانكه (سالهاى اول بعثت) پيغمبر صلى الله عليه و آله با خديجه در نهان پرستش خدا مى كرد تا زمانى كه مأمور باعلان گشت.

مرد سائل گفت: آيا صاحب اين دين بايد آنرا نهان كند؟ فرمود: مگر على ابيطالب عليه السلام از روزى كه بإ؛نن رسول خدا صلى الله عليه و آله اسلام آورد آنرا نهان نكرد تا زمانى كه امرش ظاهر گشت؟ كار ما نيز همچنين است تا نوشته خدا مدتش برسد (و هنگام ظهور امام زمان عليه السلام و آشكار شدن دين فرا رسد.)

ائمه تمام علوميكه بملائكة و پيغمبران و رسولان رسيده است ميدانند

1- امام صادق عليه السلام فرمود: خداى تبارك و تعالى را دو گونه علم است: 1- علمى كه ملائكه و پيغمبران و رسولانش را به آن آگاه ساخته، پس آنچه ملائكه و رسولان و پيغمبرانش را به آن آگاه ساخته ما هم ميدانيم. 2- علمى كه بخودش اختصاص داده و هرگاه در موضوعى از آن علم بدا حاصل شود، ما را آگاه سازد و بر امامان پيش از ما هم عرضه شود.

2- و فرمود: خداى عزوجل را دو گونه علم است: 1- علمى كه نزد خود اوست و هيچكس از مخلوقش را از آن آگاه نساخته است 2- علمى كه بسوى ملائكه و رسولانش افكنده، آنچه بسوى ملائكه و رسولانش افكنده، بما رسيده است.

3- ضريس گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: خداى عزوجل را دو گونه علم است:

1-علم بذل شده 2- علم نگهدارى شده. اما نسبت بعلم بذل شده، هر چه ملائكه و رسولان دانند، ما هم ميدانيم و اما علم نگهدارى شده آنست كه نزد خداى در اصل كتاب (لوح محفوظ) است كه چون از آن در آيد نفوذ كند (و بديگران رسد، چنانچه در حديث 652 گفته شد).

4- و فرمود خداى عزوجل را دو گونه علم است: 1- علمى كه جز خود او نداند. 2- علمى كه بملائكه و رسولانش آموخته است، آنچه بملائكه و رسولانش عليهم السلام آموخته است ما ميدانيم.

ص: 141

باب نادر در آن ذكرى از علم غيب است

1- معمربن خلاد گويد: مردى از اهل فارس بحضرت ابوالحسن عليه السلام: عرض كرد: شما علم غيب ميدانيد؟ امام فرمود، حضرت ابوجعفر عليه السلام فرمود: چون علم الهى براى ما گشوده شود بدانيم و چون از ما گرفته شود ندانيم، علم راز خداى عزوجل است كه آنرا با جبرئيل عليه السلام در ميان گذارد و جبرئيل آنرا بمحمد صلى الله عليه و آله براز گويد و محمد بهر كه خواهد (از امامان عليه السلام) براز گويد.

2- سيد صيرفى گويد: شنيدم كه حمران بن اعين از امام باقر عليه السلام راجع بقول خداى عزوجل (101 سوره 6) (((خدا ايجاد كننده آسمانها و زمين است))) مى پرسيد: امام فرمود: خداى عزوجل همه چيز را با علمش ايجاد كرد، بدون آنكه نمونه قبلى داشته باشد، آسمانها و زمينها را آفريد در صورتيكه پيش از آن آسمان و زمين نبود، مگر نمى شنوى گفتار خودش را (7 سوره 11) (((و عرش خدا روى آب بود))) (پس اگر آسمان و زمين ميبود، عرش خدا روى آبها قرار ميگرفت) حمران عرض كرد: بفرمائيد معنى گفتار خداى جل ذكره را (27 سوره 72) (((خدا غيب ميداند و كسى را بر علم غيب خود آگاه نكند))) امام عليه السلام (دنبال آيه را) فرمود: (((مگر پيغمبرى كه مورد پسند او باشد))) بخدا كه محمد از پسنديدگان او بود و اما اينكه فرمايد: (((خدا غيب مى داند))) همانا خداى عزوجل عالم است به آنچه از خلقش غايب است نسبت به آنچه در علمش تقدير ميكند و حكم مى دهند پيش از آنكه آنرا بيافريند و فرشتگانش اضافه كند، اى حمران! اين علم نزد او نگهداشته است و نسبت به آن مشيت دارد، هرگاه بخواهد طبق آن حكم دهد (و آنرا بمورد اجرا گذارد) و گاهى نسبت به آن بدا حاصل شود و بمورد اجرايش نگذارد: و اما علمى كه خداى عزوجل آنرا نقدير و حكم و امضاء فرموده علميست كه اولا پيغمبر صلى الله عليه و آله و سپس بما رسيده است.

شرح -چنانچه در باب بدا گفتيم، علمى كه در آن بدا حاصل ميشود، مختص بذات خدايتعالى ست. و هيچكس از آن اطلاع ندارد. آنچه بفكر قاصر ما رسيده در ضمن مثالى بيان ميكنيم تنها خدا و حجتهاى او عالمند به آنچه ميگويند.

خداى متعال عمر بنده اى را پنجاه سال مقدر ميكند و بتوسط پيغمبران و امامان عليهم السلام دستور مى دهد كه هرگاه شخصى صله رحم كند، عمرش زياد ميشود و آن بنده صله رحم ميكند و عمرش بشصت سال بالا ميرود، در اينجا ميگوئيم اگر خدا بخواهد بپيغمبر و امام اطلاع ميدهد كه عمر آن بنده پنجاه سال مقدر شده است ولى نسبت باينكه آن بنده صله رحم ميكند و عمرش بشصت ميرسد، تنها بذات احديث اختصاص دارد و ديگرى از آن آگاه نيست.

ص: 142

اما نسبت به امرى كه تقدير و امضاء شده و بد در آن حاصل نشود تغيير نيابد و بپيغمبر و امامان (صلی الله علیه و آله و سلم) اطلاع داده مى شود، مانند عمر بنده ايكه پنجاه سال معين شده و او هم صله رحم نميكند و در پنجاه سالگى مى ميرد.

1- سدير گويد: من و ابوبصير و يحياى بزاز و داود بن كثير در مجلس نشسته بوديم كه امام صادق عليه السلام با حالت خشم وارد شد، چون در مسند خويش قرار گرفت فرمود: شگفتا از مردمى كه گمان ميكنند ما غيب ميدانيم!! كسى جز خداى عزوجل غيب نميداند. من ميخواستم فلان كنيزم را بزنم، او از من گريخت و من ندانستم كه در كدام اطاق منزل پنهان شده است.

سدير گويد: چون حضرت از مجلس برخاست و بمنزلش رفت، من و ابوبصير و مسير، خدمتش رفتيم و عرض كرديم: قربانت گرديم، آنچه درباره كنيزت فرمودى، شنيدم و ما ميدانيم كه شما علم زيادى داريد و علم غيب را بشما نسبت ندهيم(؟).

فرمود: اى سدير! مگر تو قرآن را نميخوانى؟ عرض كردم: چرا، فرمود: در آنچه از كتاب خداى عزوجل خوانده ئى؟ اين آيه (40 سوره 27) را ديده اى؟ (((مردمى كه به كتاب دانشى داشت: گفت: من آنرا پيش از آنكه چشم بهم زنى نزد تو آورم))) عرض كردم: قربانت گردم، اين آيه را خوانده ام. فرمود: آن مرد را شناختى و فهميدى چه اندازه از علم كتاب نزد او بود؟ عرض كردم: شما بمن خبر دهيد. فرمود: باندازه يك قطره آب نسبت بدرياى اخضر (بحر محيط) عرض كردم: قربانت گردم، چه كم!! فرمود: اى سدير! چه بسيار است آن مقدارى كه خداى عزوجل نسبت داده است بعلمى كه اكنون بتو خبر ميدهم (چه بسيار است آن مقدار براى كسيكه خداى عزوجل او را بعلمى كه اكنون بتو خبر ميدهم نسبت نداده است.)

اى سدير! باز در آنچه از كتاب خداى عزوجل خوانده ئى اين آيه (43 سوره 13) را ديده ئى؟ (((بگو (اى محمد) گواه بودن خدا و كسيكه علم كتاب نزد اوست ميان من و شما بس است))) (كسيكه علم كتاب نزد اوست على و امامان از فرزندان او مى باشند چنانچه در حديث 493 گذشت) عرض كردم: قربانت، اين آيه را هم خوانده ام. فرمود: آيا كسيكه تمام علم كتاب را ميداند آنگاه حضرت با دست اشاره بسينه اش نمود و فرمود: بخدا تمام علم كتاب نزد ماست، بخدا تمام علم كتاب نزد ماست.

و اما مناسبت جواب حضرت باسؤال سدير بيكى از دو وجه است:

1- با آنكه امام عليه السلام تمام علم كتابرا ميداند و علمش نسبت بعلم آصف مانند درياى محيط است نسبت بيك قطره، گاهى حكمت و مصلحت اقتضا مى كند كه يك امر جزئى و كوچك را مانند بودن كنيز در اطاق نداند زيرا علم آنها از طرف خداى تعالى افاضه ميشود و هر چه را خدا به آنها عطا فرمايد ميدانند.

ص: 143

3-ممكن است در آن مجلس كه امام عليه السلام خشمگين بود، كسانى بوده اند كه بايد از آنها تقيه كرد يا شيعيان ضعيف العقلى بوده اند كه به امام نسبت الوهيت و خدائى مى داده اند. امام عليه السلام در برابر آنها فرمود: من نمى دانم كنيزم در كدام اطاقست و منظورش اين بود كه از روى اسباب ظاهر و از آن نظر كه من هم مانند شما بشرى هستم و با قطع نظر از علم امامتم اين موضوع را نمى دانم ولى اكنون كه در مجلس خصوصى هستيم بشما كه اصحاب خاص من هستيد، مى گويم: من همه علم كتاب را ميدانم و معلومست كه اين وجه واضحتر و بهتر است، زيرا همان عوض شدن مجلس بهترين دليل گفتار ماست، علاوه بر آنكه با اخبار ديگر هم مناسب است ما اين مطلب را در حديث بعد توضيح بيشترى مى دهيم.

4- عمار ساباطى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه آيا امام غيب ميداند؟ فرمود: نه، ولى هرگاه بخواهد چيزى را بداند خدا آنرا باو بياموزد.

شرح -علم غيب طبق تقسيمكه مناسب اين مقامست بر سه قسمت:

اول- علم غيبى كه منحصر به ذات قديم بارى تعالى و خداى يكتا است واحدى را بر آن اطلاعى نيست حتى پيغمبران و امامان و جبرئيل و فرشتگان هم از آن خبر ندارند و مصلحت نيست كه خدا به آنها بفهماند، و صريح آيات و رواياتى بر اين مطلب دلالت دارد مانند:

1-(آيه 59 سوره انعام) و عنده مفتاح الغيب لايعلمها الاهو (((كليدهاى غيب نزد خداست جز او كسى از آنها آگاه نيست))).

2-(آيه 20 سوره يونس) انما الغيب لله (((غيب را تنها خدا مى داند))).

3-(آيه 67 سوره نمل) قل لا يعلم من فى السماوات و الارض الغيب الا الله (((بگو كسى در آسمانها و زمين غيب نداند جز خدا))).

4- رواياتى كه بدين مضمون در سابق ذكر شد و اين علم را بنام علم مخزون يا مكنون ناميدند، مانند روايات 367 و 373 و 653 و 656.

دوم- معلوماتى كه از نظر نوع مردم پنهان و پوشيده است و تنها عده كمى از فراست و كياست ذاتى دارند آن امور را مى فهمند و از آينده خبر مى دهند و همانطور هم واقع مى شود، مانند پيش بينى هاى بعضى از علماء سياست و اقتصاد و مرتاضين و تعبير خوابهاى ابن سيرين و تفرسات و داستانهائى كه از اياس قاضى القضات معروف قرن دوم در تاريخ مذكور است.

اين قسم اگر چه از لحاظ لغت مشمول علم غيب باشد ولى از نظر قرآن و حديث داخل در علم غيب نيست، زيرا غيب در لسان قرآن و حديث آنست كه ماغاب عن الخلق علمه و خفى مأخذه منهاج البراعة ج 8 ص 213

ص: 144

(((علمش از مخلوق پوشيده و راه وصولش پنهان باشد، و لذا مى بينم كه ماده (((غيب))) در 58 مورد از قرآن و 69 مورد از نهج البلاغه ذكر شده و در هيچ موردى باين معنى استعمال نشده است.

سوم- اموري است كه ميان اين دو قسم قرار دارد، و آن امورى است كه نه مردم آنها را مى دانند و نه مختص به خداست اينگونه امور را به مقدارى كه خداى تعالى صلاح بداند و در هر زمان و مكانى كه حكمتش اقتضا كند، بملائكه و پيغمران و ائمه صلوات الله عليهم اجمعين اصلاع ميدهد و مقدارش براى پيغمبران و ائمه چنانچه در حديث 637 گذشت باندازه احتياج بشر روى زمين است، زيرا خدا ايشان را براى راهنمائى بشر انتخاب فرموده و براى اينكه هر كس هر گونه سؤالى از امر دين و معارف و اخلاق و توحيد و معاد از ايشان بنمايد جواب گويند واحدى در روى زمين داناترا از ايشان نبوده و كلمه (((نمى دانم))) در قاموس زندگى آنها نبوده باشد.

خداوند حكيم هم وسيله و ابزار اين مأموريت را در اختيار ايشان گذاشته است چنانچه جناب عزرائيل را كه براى قبض ارواح معين فرموده، بايد آجال و هنگام مردن مردم را در اختيار او گذارده و باو اطلاع دهد و همچنين فرشتگان ديگرى را كه براى هر كارى معين كرده، علم مربوط به آن كار را در اختيار ايشان خواهد گذاشت.

و خلاصه بهر كس معلوماتى طبق شؤن و مأموريتش مى دهد، اگر خواننده محترم در گفته ما درست دقت كند و اگر نفهميد از دانشمندان فهميده بپرسد مى داند كه هيچ منافاتى ندارد كه امام عليه السلام تمام علوم گذشته و آينده را بداند و پنهان شدن كنيز را در اتاق نداند و ما مى توانيم طبق فرمايش جناب مجلسى (ره) در وجه اول، كلام آنحضرت را بمعنى حقيقى و مطابقيش حمل نمائيم و به امام عليه السلام نسبت تورية و تجوز ندهيم و افتخار كنيم بچنين رهبرانى كه واقع و حقيقت را بدون پرده مى گويند تا مردم آنها را بشئون حقيقى خود بشناسند و درباره آنها غلو و مبالغه نكنند زيرا دليلى نداريم كه دانستن مخفى گاه كنيز از شئون امام و خارج از قوانين عادى و طبيعت بشرى بوده و دانستن آن از طريق معجزه و خرق عادت براى امام لازم باشد، چون اگر بناى معجزه و خرق عادت مى بود، امام در مسند خود مى نشست و امر مى فرمود تا كنيز در هر مكانى كه هست بطرف او كشيده شود، چنانچه در موقعى كه از پيغمبر معجزه خواستند و اثبات نبوت متوقف بر آن بود، بدرخت امر فرمود تا پيش آمد و نيز منافاتى ندارد كه بگوئيم پيغمبر كه علوم اولين و آخرين را داراست زمانى را كه در جنگ احد سنگ دشمن بطرف دندان مباركش مى آمد نمى دانست زيرا اگر بنا بود در جنگها با علم غيب كار كند، يكنفر كشته نمى داد و از كفار هم يكنفر باقى نمى گذاشت و در نتيجه براى او شأن و مقامى نبود كه با نيروى علم غيب بر دشمن پيروز شود، اين است كه قرآن كريم از قول او مى فرمايد (188 سوره 7) (((اگر من غيب مى دانستم سود بسيارى مى بردم و بدى به من نمى رسيد))).

ص: 145

حاصل سخن آن كه پيغمبر و امام عليهم السلام علم غيب و شهود و هر چه را كه مى دانند. علم ذاتى نيست، بلكه همه با عطاء و بخشش خداى تعالى است و خدا هم هر چه را صلاح بداند و مطابق شؤون و مأموريت آنها باشد بايشان عنايت مى كند تا براى رهبرى بشر روى زمين آمادگى داشته باشند اما تفصيل جزئيات و مصاديق آنها و اينكه چگونه مطالبى را خدا به آنها الهام مى كند و چگونه مطالبى را از آنها باز مى گيرد و به خود اختصاص مى دهد بر ما معلوم نيست و شايد بر خود آنها هم معلوم نباشد و الحمدلله رب العالمين.

ائمه عليه السلام هر گاه خواهند بدانند، بدانند

1- امام صادق عليه السلام فرمود: امام هرگاه خواهد بداند، بداند.

2- و فرمود: امام هر گاه خواهد بداند، بوى اعلام شود.

3- و فرمود: هر گاه امام بخواهد چيزى را بداند، خدا آن را (به وسيله الهام يا روح القدس) به وى اعلام كند.

ائمه عليه السلام باختيار خود مى ميرند و زمانش را مى دانند

1- امام صادق عليه السلام فرمود: هر امامى كه نداند چه به سرش مى آيد (از خير و شر و بلا و عافيت) و به سوى چه مى رود (از مرگ و شهادت) او حجت خدا بر خلقش نيست.

2- ابن بشار گويد: شيخى سنى از اهل قطيعةالربيع بغداد كه از او روايت نقل مى شد، به من گفت: من يكى از اين خاندان (امامان شيعه) را كه فضيلتش زبانزد مردم بود، ديدم كه در فضيلت و عبادت مانند او هرگز نديده بودم گفتم: او كه بود و حالش را چگونه ديدى؟ گفت: در ايام زندانبانى سندى بن شاهك، ما را كه هفتاد تن از آبرومندان و نيكوكاران نزد مردم بوديم، جمع كرد، و به حضور موسى بن جعفر عليهما السلام برد (زمانى كه مسمومش كرد، و هنوز اثر زهر در بدن مباركش هويدا نگشته بود) سندى به ما گفت: به اين مرد نگاه كنيد و ببينيد: آيا نسبت به او پيشآمدى رخ داده است؟ زيرا مردم گمان مى كنند كه چنين شده و اين سخن را بسيار مى گويند، اين است منزل و استراحتگاه او كه در كمال وسعت و بدون سختى و فشار است، اميرالمؤمنين (هارون) نسبت باو سوء قصدى ندارد و فقط باين انتظار است كه اميرالمؤمنين از سفر بر گردد و با او مناظره و مباحثه كند، او را مى بيند كه صحيح و سالم و از همه در وسعت است، شما از خود او بپرسيد.

شيخ سنى گويد: (منظره امام بقدرى ما را جذب كرده بود كه بسخن سندى توجهى نداشتيم) و هدفى جز ديدار او و نظر بفضل و هيئت جذاب او نداشتيم، لذا موسى بن جعفر عليهما السلام خودش فرمود: اما راجع به توسعه زندگى و مانند آن آنچه ميگويد، چنانست كه مى گويد، ولى من بشما جمعيت خبر ميدهم كه در هفت دانه خرما بمن زهر داده اند و فردا رنگ من سبز مى شود و پس فردا مى ميرم.

ص: 146

شيخ سنى گويد: من بسندى بن شاهك نگاه كردم، ديدم او مضطرب شد و مثل شاخه خرما مى لرزيد.

3- امام جعفر صادق عليه السلام از پدرش نقل مى فرمايد كه: در شب وفات على بن الحسين عليهم السلام برايش شربتى برد و گفت: اى پدر، اين شربت را بنوش، او فرمود: پسرجان امشب من قبض روح مى شوم و رسول خدا صلى الله عليه و آله هم در همين شب قبض روح شد. (يعنى در همين شب از لحاظ ماه و يا لحاظ هفته و در هر صورت اينقول خلاف مشهور است.)

4- حسن بن جهم گويد: بحضرت رضا عليه السلام عرض كردم: همانا اميرالمؤمنين عليه السلام قاتل خود را شناخته بود و ميدانست كه در چه شبى و در چه مكانى كشته مى شود، و چون نعره مرغابيان را در خانه شنيد خودش فرمود: (((اينها نعره زنانى هستند كه نوحه گرانى پشت سر دارند))) و چون ام كلثوم باو عرض كرد: (((كاش امشب در خانه نماز به خوانى و براى نماز جماعت ديگرى را بفرستى))) از او پذيرفت و در آنش بدون اسلحه در وقت و آمد بود، در صورتى كه مى دانست ابن ملجم لعنة الله او را با شمشير مى كشد و اقدام بچنين كارى جايز نيست.

امام فرمود: آنچه گفتى درست است ولى خودش اختيار فرمود كه در آنشب مقدرات خداى عزوجل اجرا شود.

توضيح در باره كلمه (((خير))) كه در جمله اخير روايت بيان شده است، مرحوم مجلسى (ره) دو نسخه بدل ذكر مى كند: 1- حير 2- حين. بنابر اول معنى جمله اينست:

ولى حضرت در آنشب فراموش كرد و غفلت نمود، تا مقدرات خدا اجرا شود. و بنابر نسخه دوم: ولى آنحضرت در آنشب معين شده بود، تا مقدرات خداى عزوجل اجرا شود. و خود مجلسى (ره) نسخه اول را قبول نمى كند زيرا مخالف با روايات ديگر است ولى نسخه دوم را واضحتر و روشنتر از همه مى داند و سپس توضيح مى دهد كه:

اصل اشكال و اعتراض در اينجا اينست كه: حفظ نفس بحكم عقل و شرع واجبست و جايز نيست كه انسان خود را بهلاكت اندازد، پس چرا على عليه السلام آنشب بمسجد رفت، آنگاه در مقام جواب مى فرمايد: و چه خوب مى فرمايد.

كسى كه مقدرات خدا و علل اسباب آنها را نمى داند، مى تواند از آنها دوزى و اجتناب ورزد و به اجتناب مكلف شود، اما كسى كه بجميع حوادث و پيش آمدها عالم است، چگونه ممكن است او را باجتناب و دورى از آن مكلف نمود. اگر چنين تكليفى ممكن باشد، لازم آيد كه هيچ يك از مقدرات نسبت باو واقع نشود،پس امامان ما عليه السلام بجميع حوادث و بلاهائى كه بر آنا واقع مى شود عالمند و تكليف هم ندارند كه طبق اين علم عمل كنند و از آن بلاها اجتناب و دورى ورزند، چنانكه پيغمبر و امير المؤمنين صلى الله عليهما منافقين را

ص: 147

مى شناختند و از عقايد فاسد آنها آگاه بودند، ولى مكلف نمودند كه از آنها دوى كنند و با آنها معاشرت و ازدواج ننمايند يا آنها را بكشند و يا طرد كنند تا زمانى كه عمل موجب قبل و طرد از آنها مشاهده نشود.

همچنين اميرالمؤمنين صلوات الله عليه با آنكه مى دانست كه در ظاهر بر معاويه ظفر نمى كند و مى دانست كه معاويه پس از وى خلافت مى كند، ولى از جنگيدن با او كوتاهى نفرمود، بلكه نهايت كوشش را بكار برد تا شهيد گشت و خود آنحضرت خبر ميداد كه من كشته مى شوم و پس از من معاويه بر شيعيانم تسلط پيدا مى كند و همچنين امام حسين عليه السلام مى دانست كه اهل عراق با او پيمان شكنى مى كنند و خود او با اولاد و اصحابش كشته مى شود و بارها از اين مطلب مى داد خبر مى داد ولى از جانب خداوند متعال مكلف نبود كه به عراق نرود و جان خود را حفظ كند.

سپس مجلسى عليه الرحمه از محقق سديد مرحوم شيخ مفيد قدس الله روجه نقل مى كند كه ايشان هم در جواب مسائل عكبريه از اين اشكال جواب داده اند كه در مذهب ما اين مطلب مورد اتفاق نيست كه امام عليه السلام تمام حوادث و وقايعى كه پيش آمد مى كند با تفضيل و تشخيص مى داند (چنانچه در حديث 659 راجع به پنهان شدن كنيز امام صادق عليه السلام بيان كرديم) بلكه آنچه مورد اتفاق شيعه مى باشد اين است كه: هر قضيه و حادثه اى كه در روى زمين رخ دهد، امام عليه السلام حكم آن را مى داند و سپس مى گويد: و اگر هم روايتى باشد كه اميرالمؤمنين صلوات الله عليه قتل و شهادت خود را به تفضيل مى دانست مى گوئيم: آنحضرت مأمور بتسليم و صبر بر شهادت بود، تا بدرجات بلندى كه جز وسيله شهادت به آن نتوان رسيد نائل آيد، و سپس نسبت بامام حسن و امام حسين عليهما السلام نزديك بهمين بيان را مى فرمايد و در حديث 675 راجع باين مطلب توضيح بيشترى داده مى شود.

آنگاه مرحوم مجلسى از علامه حلى طيب الله تربته پاسخ اين اشكال را بهمين مضمون نقل مى كند و خلاصه اش اين است كه تكليف امام غير از تكليف ما مى باشد و رواست كه امام عليه السلام با آنكه مى دانست در آنشب كشته مى شود، جان خود را در راه خدا بذل كرده باشد، چنانچه بر سرباز جبهه جهاد لازمست پايدارى ورزد اگر چه كشته شود.

آنچه بنظر ما مى رسد: كلام اين بزرگان در نهايت متانت و استحكامست و احتمالى را كه شيخ مفيد در باره علم امام فرمود، سزاوار است مورد دقت و مطالعه قرار گيرد، زيرا وقتى چنين عالم بزرگى احتمال عدم تعميم علم امام را نسبت بتمام وقايع و حوادث بدهد، ما حق نداريم كه دايه دلسوزتر از ما در شده و شمول علم امام را به تمام وقايع و حوادث مورد اتفاق شيعه بدانيم.

آنچه در اينجا مادر بچه مرده را مى خنداند اين است كه: مترجم معاصر ما قلم بدست گرفته و به تمام اين بزرگان و مايه هاى افتخار شيعه تاخت و تاز كرده است او مى نويسد: چرا كلمات آنها بر اساس احتمالات و امكان

ص: 148

پى ريزى شده و علم قطعى در موضوع نداشته و روشن نبوده اند، چرا اصول مسلمه مذهب را انكار كرده و در برابر اجماع مدعى اجماع شده اند كه اگر تحليل و تجزيه شود نتيجه مى دهد اجماع شيعه رابر نادانى امام نعوذ بالله و بالاخره اين مترجم پر مدعى كه كلام شيخ مفيد را نفهميده و در نتيجه چنان جسارت بزرگى بمفخر شيعه كرده است، همان جوابى را كه ايشان و علامه حلى و مجلسى قدس الله اسرارهم بعبارات مختلف بيان فرموده اند، بتعبير ديگرى باتفصيلات زائد ذكر نموده است.

من نمى دانم اگر در اجماع شيعه مانند شيخ مفيد و علامه نباشد. آن اجماع از چه اشخاصى تركيب و تشكيل مى شود و اما راجع باحتمالات و امكان، ما در مقدمه اين كتاب توضيح مفصلى بيان كرديم.

5- موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: خداى عزوجل بر شيعه غضب كرد، پس مرا مخير ساخت كه پا من و يا آنها فدا شويم، بخدا من با دادن جان خودم ايشان را حفظ كردم.

شرح -علامه مجلسى ره گويد: غضب خدا بر شيعه يا براى اين بود كه ايشان تقيه را از دست دادند و امامت آنحضرت را فاش كردند: پس خليفه وقت هارون الرشيد چاره ئى نداشت، جز اينكه يا شيعيان را تعقيب كند و بكشد و يا آنحضرت را زندانى و مسموم كند، و حضرتش سلامت شيعه را به قيمت جان خود خريد. يا آنكه علت غضب خدا اين بود كه شيعيان از آنحضرت اطاعت و انقياد نكردند تا هارونيان بر آنها مسلط شدند، خداي تعالى آنحضرت را مخير ساخت كه يا جنگ كند و جماعتى از شيعه را بكشتن دهد و يا گوشه گيرى كند و تن بزندان و شهادت دهد.

6- مسافر گويد؛ حضرت ابوالحسن امام رضا عليه السلام بمن فرمود: اى مسافر در اين كاريز ماهمانى هست؟ عرض كردم: آرى قربانت گردم. فرمود: من ديشب رسول خدا را در خواب ديدم، فرمود: اى على آنچه نزد ماست براى تو بهتر است (و اين جمله خبر از وفات آنحضرت بود و موضوع ماهيان كاريز براى اينست كه خواب ديدن پيغمبر نزد آنحضرت مشاهد و محسوس است مانند ديدن مسافر ماهيان را).

7- امام صادق عليه السلام فرمود: روزى كه پدرم وفات كرد، من در حضورش بودم، درباره غسل و كفن و داخل كردن قبرش بمن سفارشهائى مى كرد. من گفتم: اى پدر: از آغاز بيماريت ترا مثل امروز نيكو حال نديده ام، من نشانه مرگ بر شما نمى بينم، فرمود: پسرجان مگر نشنيدى كه على بن الحسين عليه السلام از پشت ديوار فرياد كرد: اى محمد بيا و بشتاب.

8- امام باقر عليه السلام فرمود: خداى تعالى نصرت خود را بر امام حسين عليه السلام فرمود آورد تا آنجا كه ميان آسمان و زمين قرار گرفت (و نزديك شد كه او را بر كوفيان پيروزى دهد) سپس او را مخير ساخت كه او يا پيروزى و يا ملاقات خدا را انتخاب كند، آنحضرت ملاقات خداى تعالى را اختيار كرد.

ص: 149

ائمه عليهم السلام آنچه واقع شده و مى شود ميدانند و چيزى از ايشان نهان نيست

1- ضریس کناسی گوید: حمران عرض كرد قربانت گردم، پس بفرمائيد: موضوع قيام على بن ابيطالب و امام حسن و امام حسين عليه السلام چگونه شد كه ايشان براى يارى دين خداى عز ذكره خروج و قيام كردند و چه بلاها از طغيانگران سركش ديدند و بالاخره هم بر ايشان غلبه كردند و امامان كشته و مغلوب شدند.

امام باقر(علیه السلام)فرمود: اى حمران خداى تبارك و تعالى آن مصيبات را براى ايشان مقدر فرموده و از مرحله قضا و امضا و حتم گذرانيده و در اختيار خود آنها گذاشته بود و پس از آنكه خود آنها آن مصيبات را اختيار كردند، خدا هم آنرا بمرحله اجرا گذاشت، پس على و حسن و حسين عليه السلام با خبرى كه قبلا از پيغمبر صلى الله عليه و آله شنيده بودند و مى دانستند، قيام كردند و هر كس از ما هم كه سكوت كند، سكوتش از روى علم و بصيرت است:

اى حمران! اگر ايشان در زمان گرفتارى و غلبه طغيانگران از خداى عزوجل جدا بخواهند كه سلطنت طغيانگران را زايل كند و دولتشان را نابود سازد، خدا اجابت مى كند و آن گرفتارى را از ايشان برمى دارد و پس از آن سرآمدن مدت طغيانگران و نابودى سلطنتشان از پاره شدن و از هم پاشيدن يك گلوبند برشته كشيده زودتر انجام مى گيرد.

اى حمران بلاهائى كه به آنها ميرسد، بواسطه گناهى كه از آنها سر زده و يا براى عقوبت نافرمانى خدا نمى باشد، بلكه براى درجات و كرامتى است كه خدا خواسته بدان نائل آيند، نسبت بايشان گمانهاى ديگر مبر.

2- هشام بن حكم گويد: در منى از امام صادق عليه السلام پانصد مطلب از علم كلام پرسيدم و گفتم آنها (متكلمين) چنين و چنان مى گويند، امام مى فرمود: تو چنين و چنان بگو. (هشام از حاضر جوابى و تسلط آنحضرت بر مسائل علم كلام تعجب كرد، گويد) من گفتم: من مى دانم كه مسائل حلال و حرام در دست شماست و شما از همه مردم نسبت به آن داناتريد ولى اينها علم كلامست؟!! بمن فرمود: واى بر تو اى هشام خداى تبارك و تعالى براى خلقش حجتى مقرر نمى دارد كه همه احتياجات مردم نزد او نباشد (حجت خدا كسى است كه از هر چه پرسند جواب گويد).

3- ابو حمزه گويد: شنيدم امام باقر(علیه السلام)مى فرمود: نه بخدا عالم هرگز جاهل نباشد (يعنى عالمى كه خدا اطاعتش را بر مردم واجب كرده و او همان امامست) ممكن نيست چيزى را بداند و چيزى را نداند (او همه چيز مى داند) سپس فرمود: خدا والاتر از آنست كه فرمانبرى از بنده ئى را واجب كند كه علم آسمان و زمينش را از او نهان داشته است و باز فرمود: آنرا از او نهان نكند.

ص: 150

خداى عزوجل هر علمى كه به پيغمبرشص آموخت امر فرمود كه به اميرالمؤمنينع بياموزد و او در علم وى شريكست

1- حمران گويد: امام صادق(علیه السلام)فرمود: جبرئيل (علیه السلام)دو انار براى پيغمبر صلى الله عليه و آله، آورد، رسول خدا صلى الله عليه و آله يكى را خورد و ديگرى را دو نيمه كرد، نيمى را هم خورد و نيمى را بعلى خورانيد پس پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: برادرم! مى دانى اين دو انار چه بود؟ گفت: نه، فرمود اما اولى نبوت بود كه (مخصوص منست و) ترا از آن بهره جوئى نيست و اما ديگرى علم و دانش بود كه تو در آن با من شريك هستى.

من گفتم: چگونه على در علم شريك پيغمبر بود؟ فرمود: خدا هيچ علمى را بمحمد صلى الله عليه و آله نياموخت جز آنكه باو دستور داد كه آنرا بعلى(علیه السلام)بياموزد.

2- امام باقر(علیه السلام)فرمود: جبرئيل (علیه السلام)دو انار بهشتى آورد و هر دو را به آنحضرت داد، پيغمبر صلى الله عليه و آله يكى را خورد و ديگرى را از ميان دو نيمه كرد، سپس نيمى را بعلى عليه السلام داد تا بخورد، آنگاه فرمود: اى على! انار اولى را كه من خوردم نبوت بود كه ترا در آن بهره ئى نيست و ديگرى علم و دانش بود كه تو با من در آن شريك هستى.

3- محمد بن مسلم گويد: شنيدم امام باقر(علیه السلام)مى فرمود: جبرئيل براى محمد صلى الله عليه و آله دو انار بهشتى آورد، على عليه السلام او را ملاقات كرد و گفت: اين دو انار كه در دست دارى چيست؟ گفت اما اين يكى نبوت است كه تو از آن بهره ئى ندارى و اما اين يكى علمست، سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را دو نيمه كرد، نيمى را بعلى داد و نيمى را خود گرفت، سپس فرمود: در اين تو با من شريك هستى و من با تو.

پس امام باقر(علیه السلام)فرمود: بخدا كه پيغمبر صلى الله عليه و آله از آنچه خدايش تعليم داد حرفى نياموخت جز آنكه آنرا بعلى تعليم داد، سپس آن علم بما رسيد، آنگاه دست بر سينه خود نهاد.

پایان خلاصه جلد اول اصول شریف کافی

ص: 151

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109