این جا کربلاست جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه:بحرینی، سیدمجتبی، 1325 -

عنوان و نام پديدآور:این جا کربلاست [کتاب]/ نگارش سیدمجتبی بحرینی.

مشخصات نشر:مشهد: یوسف فاطمه، 1389 -

مشخصات ظاهری:3ج.

شابک:150000 ریال: دوره: 978-964-2803-33-0 ؛ ج.1: 978-964-2803-30-9 ؛ ج.3 978-964-2803-33-0 :

يادداشت:ج.3 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج.1. تفسیر و حدیث ، تاریخ و جغرافی.-ج.2روایت، درایت و زیارت.- ج.3. آداب و ادب، بینش و معرفت.

موضوع:بحرینی، مجتبی، 1325 - -- خاطرات

موضوع:زیارتگاه های اسلامی -- عراق

موضوع:زیارتگاه های اسلامی -- عراق -- کربلا

رده بندی کنگره:DS70/6/ب3الف9 1389

رده بندی دیویی:956/75

شماره کتابشناسی ملی:2453905

ص :1

اشاره

ص :2

اين جا كربلاست

كتاب دوم

روایت ، درایت و زیارت

نگارش

سيد مجتبى بحرينى

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

فهرست

پيشينۀ نوشتار 19

قلم پيش نمى رود 19

حاير و حيرت 20

خروش مرحوم آيت اللّه بروجردى 242

شكوه و التجا 24

نخستين روز (اين جا صحن سقّاست) 27-60

گنبد قمر بنى هاشم عليه السّلام 29

بيوگرافى عبّاس بن امير المؤمنين عليهما السّلام 30

صحن سقّا 31

حديث حضرت سجاد عليه السّلام 33

ص:7

حديث حضرت صادق عليه السّلام 34

تفاوت امام حسين عليه السّلام با ماسوى اللّه 35

خصائص منحصر به فرد امام حسين عليه السّلام 35

عالم هستى سرّ است 39

خاندان رسالت عليهم السّلام سرّ در سرّ در سرّ در سرّند 42

امام حسين عليه السّلام سرّ برتر و راز ناشناختۀ عالم خلقت 43

زيارت امام حسين عليه السّلام از اسرار است 44

تفاوت حجّ با زيارت امام حسين عليه السّلام 45

زيارت با خوف و ترس 46

جواز اتمام نماز در حرم امام حسين عليه السّلام 51

تشرّف با همان گردوغبار 53

تشبّه به ز ايران ملكوتى 55

اسرار اين دستور 57

حديثى در اين راستا 59

دومين روز (اين جا حرم نگهبان حرم است) 61-93

اى ماه بنى هاشم، خورشيد لقا، عبّاس 63

موقعيّت حرم قمر بنى هاشم عليه السّلام 64

مقتل و مصيبت آن حضرت 65

ص:8

سفر شكم چرانى نيست 69

توضيح اين دستور و رعايت دو جهت 72

وجوب كفايى زيارت امام حسين عليه السّلام 74

گفتار بزرگان در وجوب زيارت سيّد الشّهداء عليه السّلام 74

آنچه از مجموع مدارك در اين زمينه استفاده مى كنيم 79

رؤيايى در اين راستا 81

ترك زيارت و آتش 84

ترك زيارت و نقص دين 85

آثار مترتّب بر زيارت 86

نجواى خدا با زائر امام حسين عليه السّلام 87

مرگ از شدّت شوق 90

نام عبّاس عليه السّلام و عدد 133 92

سومين روز (اين جا خيمه گاه است) 95-124

خيمه گاه حسينى 97

نصب و سقوط خيمه ها 98

خيام طاهرات در ادب و نظم 99

بهره گيرى از ملكوت جايگاه خيام طاهرات 102

دنبالۀ گفتگو با حديثى در ملكوت كربلا 103

ص:9

ديگر آثار زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام 104

آثار زيارت امام حسين عليه السّلام در ديگر سرا 106

زائر امام حسين عليه السّلام در قيامت و مقام شفاعت 110

راستى نمى فهميم 113

شايد با مثال بفهميم 113

حالا فهميدى ؟ 115

حسين من آن قدر عزيز است 116

الطاف اولياء به زائر سيّد الشهداء عليه السّلام 117

حضرات معصومين از زائر امام حسين عليه السّلام ديدن مى كنند 118

لطف امام حسين عليه السّلام به زائرانش 119

امام حسين عليه السّلام به ديدن زائرانش مى آيد 119

سخنى از مرحوم شيخ شوشترى 121

خاطرات و خطورات نيمه شب مؤلف 122

هرچه مى خواهى از حسين عليه السّلام بخواه 123

چهارمين روز (اين جا المخيّم الحسينى است) 125-166

بيم و نگرانى 127

حسن ظن به خداوند 129

آثار زيارت امام حسين عليه السّلام در عالم قبر 130

ص:10

باز هم به خيمه گاه مى رويم 131

خيمه گاه و شب عاشورا 131

ديدار حضرت باقر عليه السّلام از زائر كربلا 133

رواياتى ديگر در بزرگداشت زائران كربلا 134

توضيحى نسبت به كتاب كامل الزيارات 137

مباهات خداوند به زائران امام حسين عليه السّلام يعنى چه ؟ 139

كربلا پيوسته محل عبادت فرشتگان و جنّيان و انسان ها و حيوانات بوده است 144

توضيحى نسبت به وجود جنّ و خصوصيات آنان 144

جنّ در قرآن 147

توجيهات نابجا 148

چه خوب است بيشتر دقّت كنيم 149

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مبعوث به انس و جنّ است 150

ظبيان بن عامر جنّى به ديدار دعبل خزاعى مى آيد 152

جنّى براى جناب دعبل حديث نقل مى كند 154

جنّيان به يارى امام حسين عليه السّلام مى آيند 157

جنّيان براى امام حسين عليه السّلام مرثيه سرايى دارند 160

جمع بندى مطالب مربوط به جنّيان 161

پنجمين روز (اين جا تلّ زينبيّه است) 167-203

تلّ زينبيّه و دو نگرش 169

ص:11

معناى تلّ و آنچه روى داده 170

عرض سلام به محضر زينب كبرى عليها السّلام 173

وحوش صحرا هم به كربلا مى آيند 174

قرآن و درك و شعور حيوانات 175

قرآن و آگاهى موران 178

عزادارى حيوانات وحشى در شب عاشورا 180

زيارت امام حسين عليه السّلام مقدّم بر ديدار حجّت عصر است 183

آثار ديگر زيارت سيد الشهداء عليه السّلام 184

زيارت امام حسين عليه السّلام موجب مغفرت است 188

توضيحى در اين احاديث 190

عدم تناسب عمل با پاداش 194

آن روى ديگر سكّه 195

هرچه هست حسين است حسين عليه السّلام 197

بيان امام زمان عليه السّلام در اين زمينه 198

گناه مقتضى است نه علّت تامه 200

ششمين روز (اين جا مقام است و مقام است و مقام) 205-236

مقام كفّ العبّاس عليه السّلام 207

مقام الحسين عليه السّلام و ابن سعد لعنة اللّه عليه 210

ص:12

خدمات علماى دين 212

كربلا و معصيت مجدد 213

كربلا آمده ايد چه كنيد؟ 215

يزيد و شطرنج و شراب 217

رنگ صورت هم سفرى ام پريد و گريست 218

زائر امام حسين عليه السّلام و كار يزيد 218

مسائل حقوقى با زيارت از بين نمى رود 220

حق النّاس باقى مى ماند 221

صاحب حق به حقّش مى رسد 222

خاندان رسالت عليهم السّلام در مقام ادا برمى آيند 223

امير المؤمنين عليه السّلام و ثواب يك نفس شب هجرت 224

كسى كه بدهكارى دارد با من نيايد 230

زيارت هرچه بيشتر بهتر 231

نسبت زيارت امام حسين عليه السّلام با عمره و حجّ 233

از يك عمره تا غيرقابل احصا 233

هفتمين روز (اين جا مقام حضرت صادق عليه السّلام است) 237-262

كربلا بهشت است 239

مقام حضرت صادق عليه السّلام 240

ص:13

بُهره اى ها از ورود به كربلا ممنوع بودند 241

فرقۀ اسماعيليه 243

گروه بُهره اى 243

انكار يكى از دوازده امام عليهم السّلام چون انكار پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله است 245

اهتمام به پيشينيان 248

خاطره اى از مرحوم آيت اللّه ميلانى 249

جمع روايات نسبت زيارت امام حسين عليه السّلام با عمره و حج 250

توجّه حضرات معصومين عليهم السّلام به زائرين امام حسين عليه السّلام 253

دعاى حضرت صادق عليه السّلام در حق آنان 254

توضيحى دربارۀ اين روايت 259

هشتمين روز (اين جا مقام حضرت صاحب الزّمان عليه السّلام است) 263-289

روز جمعه 265

توجه به ناحيۀ مقدّسه 266

كوتاه زيارتى از خود آن آقا 267

نجواى صاحب جمعه 268

زيارت صاحب جمعه با گريۀ بر امام حسين عليه السّلام 271

شركت صاحب جمعه در مجالس عزاى امام حسين عليه السّلام 271

شرفيابى علاّمه حلى در سفر كربلا به محضر امام عصر عليه السّلام 274

ص:14

استشمام بوى آن حضرت در زيارت شب جمعه 275

عنايت امام عصر عليه السّلام به زائران جدّش 276

دعاى امام زمان عليه السّلام براى دعاگويان او بعد از ذكر مصائب 280

بيانى از مرحوم شيخ شوشترى در روايات فضيلت زيارت 281

قمر بنى هاشم و على اكبر عليهما السّلام به استقبال زائر مى آيند 284

نهمين روز (اين جا مقبرۀ ابن فهد حلّى است) 291-323

ابن فهد حلّى را بشناسيم 293

ساعتى فكر بهتر از سالى عبادت 296

سفر كربلا چه سفرى است ؟ 297

منتقم خون امام حسين عليه السّلام فقط خداست 298

زمين و زمينيان ضامن خون سيد الشهداء عليه السّلام هستند 299

معرفت اين سفر اقرار به عجز از معرفت است 305

مرثيه سرايى پرندگان 306

مرثيه سرايى قرآن حاج رحيم 309

ختم كهيعص و حمعسق 310

كربلا كلاس درس است 310

معلّمان و شاگردان 311

تو فقط بيا 312

ص:15

محدودۀ اين مدرسه 313

بعضى در اين مدرسه قالب تهى كرده اند 316

محلّ دفن سيّد الشهداء عليه السّلام روضه و معراج است 317

اين چند روز را قدر بدانيم 319

مدرسه و مدرس و مدرّس بى نظير 320

دهمين روز (اين جا مقبرۀ شريف العلماء مازندرانى است) 325-359

شريف العلماء استاد شيخ انصارى 327

سرمشق هاى اين مدرسه 329

آخرين سرمشق 333

اين سرمشق را قاب بگيريم 334

نخستين درس صبح عاشورا 336

درس شب عاشورا 337

درس عصر تاسوعا 340

درس روز ورود به كربلا 341

عجيب استادى و شگفت مدرسه اى 344

درس از حلقوم بريده و سر روى نيزه 345

حداكثر استفاده از اين مدرسه 343

ديگر استادان اين مدرسه 347

ص:16

اميرى حسين 349

حبّ الحسين أجنّني 350

زيارت متضمّن اسماء اساتيد 351

يك كلاس باقى مانده 352

كلاس علقمه 353

كلاس المخيّم - كلاس عفاف 354

روى ديگر سكّه 356

مكاشفۀ حاج رحيم نسبت به شب يازدهم 357

ص:17

ص:18

پيشينۀ نوشتار

قلم پيش نمى رود

نمى دانم چرا قلم پيش نمى رود و خامه بر نامه چرخش نمى گيرد و خطوط بر كاغذ نمى نشيند و سطور بر قرطاس قرار پيدا نمى كند. سرعت سيرم در نوشتار و چابكى ام در نگارش به كندى و سستى تبديل شده است.

راستى از اين جهت است كه

اى مگس عرصۀ سيمرغ نه جولانگه توست عرض خود مى برى و زحمت ما مى دارى ؟

اين را كه مى دانيم كه اين عرصه عرصه اى است كه عنقاى قلّۀ قاف فكر ارباب لبّ از طيران مى ماند و سمند تندپاى انديشۀ صاحبان بينش از تك وتاز خسته مى شود و راه به جايى نمى برد و كريمۀ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ

ص:19

اَلْبَصَرُ خٰاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ (1) را به ياد مى آورد.

و يا چون تندروى در كربلا نشايد و شتاب در زيارت اين جا نبايد كه حرم خداست و هر قدمش آغشتۀ به خون خداست، لذا بايد با ادب و احترام، حتّى در نوشتار گام ها را كوتاه برداشت و سرافكنده با اشك ديده و آه سينه راه پيمود كه گويا مركب چنين نامه هايى هم چون مرتبط با چونان جايى است چنين وضعى دارد.

نمى رسد به تو مكتوب گريه آلودم كه باد هم نبرد كاغذى كه نم دارد

و نامۀ دشت خون را بايد با مركّب خون دل بر پردۀ دل نگاشت.

قلم برگيرم از چار استخوانم مركّب گيرم از خون رگانم

برآرم كاغذى از پردۀ دل كه بنويسم به يار مهربانم

حاير و حيرت

بر اين اساس پر بى اساس نيست كه من تندنويس كندنويس شده ام و راه به جايى نمى برم و نمى دانم چه بنويسم و از كجا بنويسم و در لجّۀ حيرت و هامون تحيّر نشسته ام. امروز در كتابى ديدم از جمله وجوهى كه براى ناميده شدن اين حرم به حاير ذكر شده، حالت حيرت و تحيّرى است كه همگان نسبت به آن دارند آن سان كه در تسميۀ ذات قدّوس الهى به

ص:20


1- الملك/ 4.

اللّه، حضرت باقر عليه السّلام فرمودند:

اللّه معناه المعبود الّذى أله الخلق عن درك ماهيّته و الإحاطة بكيفيّته و يقول العرب: أله الرّجل إذا تحسّر فى الشّىء فلم يحيط به علما...(1)

معناى اللّه معبودى است كه خلق از درك حقيقت و احاطه به كيفيّت او ناتوانند و عرب مى گويد - اله الرّجل - وقتى كه در چيزى دچار حيرت شود و احاطۀ به آن نيابد.

آرى، چرا چنين نباشد كه اين جا حرم محترم و مزار مكرّم آن عبد اللّه و بندۀ صالح و شايسته خداست؛ عبدى كه در مقام عبوديّت و تسليم و انقياد در برابر ربّ ، و دست شستن از ماسوى اللّه براى تحصيل رضاى حق ماسوى اللّه را به حيرت واداشته و به تحيّر نشانده و انگشت وجود را بر لب سرگردانى به سرگردانى كشانده و سرهاى هستيان را به گريبان فكرت و حيرت فروبرده. آرى،

بساط حسن رنگين حسين است جهان حيران ز تزيين حسين است

***

تن ثار اللّه اين جا خون فشان استكه رنگ خون زمين و آسمان است

ص:21


1- تفسير الصافى 863/2 ذيل سورۀ توحيد.

به پيش ديدۀ گريان زينب حسين اش پايمال دشمنان است(1)

آرى، اين جا چنين جائى است كه:

رنگين شده اين باديه از خون شهيدان از محنت و غم پشت فلك خم شده اين جا

قربانى عشق است كه افتاده به هر سو اعضاى بدن ريخته در هر قدم اين جا

اين وادى رنگين بلا رشك جنان است گلگون كفنان لاله رخان نيست كم اين جا

بارد به زمين دست و سر و ساعد و بازو خيزد به هوا آه دل و گرد و غم اين جا

امواج فرات است و لب سوخته بسيار مشكى و عمودى و دو دست و علم اين جا

اين دشت، حسان، مدفن عشق ابدى شد فردوس برين است و بهشت و ارم اين جا(2)

آنچه نسبت به اين زمين و دشت و اين باديه و هامون در ابعاد مختلف گفتنى بود در نوشتۀ پيشين آورديم و تا حدودى كربلا را در قرآن و حديث و ادب و تاريخ شناختيم. امّا آنچه باقى مانده و اين نوشته در

ص:22


1- اي اشك ها بريزيد/ 177.
2- - اى اشك ها بريزيد/ 179.

مقام بيان اوست و لذا كندى گرفته است و لنگ و كليل مى نمايد و اقرار مى كنيم كه نمى توانيم از عهده برآييم بل كه برترها و بالاترها هم اقرار به عجز و ناتوانى دارند؛ توضيح وظيفه اى است كه در اين زمينه داريم و بيان آن حقيقتى كه هركس به اين سرزمين مى آيد به آن جهت مى آيد و از هركس بپرسيم كربلا مى روى چه كنى همه يك جواب مى دهند و آن عنوان زيارت امام حسين عليه السّلام است.

چه كسى مى تواند در اين زمينه سخنى بگويد يا چيزى بنويسد ولى از اين باب كه:

آب دريا را اگر نتوان كشيد پس به قدر تشنگى بايد چشيد

به مقدارى كه ميسور و ميسّر است در مقام توضيح زيارت امام حسين عليه السّلام و ادب و آداب اين وظيفۀ مهم و فريضۀ عظيم برمى آئيم و نكاتى در معارف بلند بعض زيارت هاى مأثوره مى آوريم، آن هم به صورتى گذرا و نحوه اى اشارت وار كه تفصيل آن مجالى فسيح مى خواهد و گسترش اش گسترده اى بس عظيم مى طلبد و ضعف الطّالب و المطلوب در همۀ امور و تمامى شئون رخ ناميمونش را نمايان ساخته و ضعف ها به همه جا راه يافته به خصوص اين چنين امورى و از اين چنين مأمورى.

باشد كه در اين آشفته بازار دين معذرة الى ربّى محقّق شود وگرنه گاه و بى گاه در سايۀ آنچه متأسّفانه از خودى ها ديده و شنيده مى شود آن چنان حالت شگفت و تعجّب همراه با يأس و نااميدى پديد مى آيد كه مى گوئيم عطايش را به لقايش ببخشيم و دست از نگارش برداريم.

عمرى بر سر سفرۀ احسان اولياء حق نشستن و از همۀ امكانات متعلّق

ص:23

به آن مكينان بهره بردن و سپس حقوق مسلّم و مقامات قطعى آنان را كه حدود پانزده قرن است، جزء عقايد حتمى شيعه بوده، زير سؤال بردن ؟ نمى دانم، نمى فهمم، با هر مقياسى كه مى سنجم جور درنمى آيد؛ در هر ميزانى كه مى گذارم جواب نمى دهد.

خروش مرحوم آيت اللّه بروجردى

كجا رفتند آن مرزبانان شريعت، چونان آيت عظيم الشأن آيت اللّه بروجردى رضوان اللّه تعالى عليه كه وقتى جمله اى نامناسب در كتابى مى ديدند، خروششان برمى خاست: من به حوزه اى شهريّه مى دهم كه در آن چنين چيزهايى نوشته مى شود. و يا وقتى در مجلس درس، كسى به حديثى اشكال مى گرفت آن چنان آن آيت ادب و متانت، خشم و غضبش را با فرياد نشان مى داد: بگو ببينم چه دينى دارى تا با دين خودت با تو صحبت كنم. اگر سر از خاك بردارند و اين وضع را بنگرند دق مى كنند و مى ميرند.

شكوه و التجا

من از بيگانگان هرگز ننالم كه با من هرچه كرد اين آشنا كرد

يعنى من دوست اين قدر بايد آب به آسياب دشمن بريزم ؟ مى دانم يا نمى دانم ؟ مى فهمم يا نمى فهمم ؟ كه هر دو درد است. نمى دانم چرا گاهى عنان قلم از كف اختيار بيرون مى رود. مقدمۀ كتاب كربلا و زيارت ابى عبد اللّه عليه السّلام كه جاى اين حرف ها نيست. چه كنيم: تلك شقشقة هدرت

ص:24

ثمّ قرّت(1).

ابا ديگران مر مرا كار نيست جز اين مر مرا راه گفتار نيست(2).

آرى، خورشيد در پس ابر است و حجّت در وراى حجاب غيبت. آن ستارگان فروزان هم كه از آن شمس تابان و خورشيد فروزان كسب فيض نموده اند سر به خاك نهاده اند. زعيمان راستين و فقيهان باريك بين در نقاب قبرها پنهان و يا از فرياد، ناتوان چون كه: آنچه البته به جايى نرسد فرياد است. لذا شب پرّه ها به چرخش مى آيند و خفّاشان سر از لانه ها بيرون مى آورند و در مقام خاموشى نور حق برمى آيند و سعى و تلاششان را براى از ميان برداشتن مرزها و شكستن حدها به كار مى گيرند و با عناوين گول زن و به اسم اصلاح و تقريب چونان زادۀ واعظان و زائيدۀ افكار مغرضان، امير المؤمنين عليه السّلام را هم سنگ و موافق ديگران جلوه مى دهند و ابو حنيفه را در مقابل حضرت صادق عليه السّلام به كرسى علم و فقاهت مى نشانند و تيشه بر ريشۀ بسيارى از حقايق مسلّم كه با خون و گوشت شيعه آميخته شده مى زنند.

بگذريم بيش از اين خاطر خطير عزيزان را مكدّر نسازيم. چاره اى نيست جز اين كه دست به دعا برداريم به خصوص در حائر شريف و تحت قبّۀ سيّد الشهداء عليه السّلام و ظهور موفور السرور آن شخصيّتى را بطلبيم كه حيات دين و كتاب بسته به تار موى او و در گروى گيسوى اوست.

أين المؤمّل لإحياء الكتاب و حدوده.

ص:25


1- نهج البلاغه/خطبه 3.
2- - شاهنامه 6/1.

أين محيى معالم الدّين و أهله.

اين نوشته را هم چون نوشتار پيشين در قالب داستانى سفرنامه گونه آورده ايم تا شوق بيشترى در مطالعه پديد آورد و نكات جنبى آموزنده اى را هم دربر گيرد.

اميد كه غبارى از زير پاى مركب كمينه چاكران دربار ولايت مدارشان بر اين نوشته بنشيند و مشام جان مستان جام شراب طهور دوستان و زائرشان را معطّر سازد.

چهارشنبه 26 شوال المكرّم 1428 كربلا - مكتبة العتبة المقدّسة العباسيّة سيّد مجتبى بحرينى

ص:26

نخستين روز اين جا صحن سقّا است

اشاره

ص:27

در شگفتم از تو اى دست خدا چيست آيا خون بهاى دست تو

صادق رحمانيان

آن علمدار وفادار حسين حضرت عبّاس، غم خوار حسين

دولت حق را امير محترم هم علامت بود هم صاحب علم

روى، چون خورشيد و دل چون شير داشت شير و خورشيدى به كف شمشير داشت

خضر بودى تشنۀ سقّائى اش هم سكندر محو از دارائى اش

مشكاة الجنان/ 12

ديده ام در كربلاى دست تو عالمى را مبتلاى دست تو

كربلا اين قدر شيدايى نداشت بى تو و بى ماجراى دست تو

هركه با دست تو دارد عالمى من كه مى ميرم براى دست تو

تا هميشه دست تو مشكل گشاست اى خدا، مشكل گشاى دست تو

آب پاكى روى دست آب ريخت اى به قربان وفاى دست تو

محمّد على مجاهدى

ص:28

آنچه دربارۀ شب جمعۀ كربلا و فضيلت زيارت سيد الشهدا عليه السّلام شنيدم، حال و وضعيت مرا كاملا دگرگون كرده بود. شكر حق بر لب داشتم و عطشى بيشتر در دل. آرزو داشتم بيشتر بدانم و از نكات و معارف زيارات «عزيز كربلا» چيزى بچشم. دربه در و قدم به قدم در پى موقعيت هايى بودم تا بتوانم از راهنمايى هاى حاج آقا بهرۀ مناسب ببرم و در عين حال، مزاحمت چندانى فراهم نياورم. بهترين زمان، با كمترين مزاحمت براى استراحت و كارهاى شخصى، ساعت 10 صبح بود... و بالاخره قرار، برقرار گرديد.

گنبد قمر بنى هاشم عليه السّلام

ساعت ده شد. در خدمت ايشان از محلّ اقامتمان به طرف صحن و سراى ابو فاضل، ماه بنى هاشم، سقّاى دشت كربلا، سپه سالار لشكر سيّد الشهداء عليه السّلام، صاحب رايت و پرچم و پاسدار اهل حرم آقا عبّاس بن على عليهما السّلام به راه افتاديم.

همين كه از كوچه بيرون آمديم و گنبد دلرباى آن آقاى وفادار نمودار

ص:29

شد، حاج آقا فرمودند: خدا رحمت كند مرحوم شيخ على كاشمرى متخلّص به مشكاة را كه در مسمّطى زيبا سروده است:

عبّاس آن كه ذاتش پاكيزه از رذائل در رفعت و جلالت معروف در قبائل

بو الفضل شد مكنّى چون بود بو الفضائل چون بود نزد اقران ممتاز در شمائل

زان روى شد ملقّب بر ماه آل هاشم ماهى كه از سه خورشيد نور و ضيا گرفته

آداب جنگ جوئى از مرتضى گرفته علم و وقار و تمكين از مجتبى گرفته

هم از حسين مظلوم رسم وفا گرفته زين هرسه يافت تعليم، كوشيد در مراسم

در رتبۀ فتوّت بر لامكان علم زد در منهج اخوّت بر فرقدان قدم زد

چون دفتر وفا را دست قضا رقم زد بر جمله باوفايان عنوان او قلم زد

مهر و وفا به نامش بود از ازل ملازم(1)

بيوگرافى عبّاس بن امير المؤمنين عليهما السّلام

و سپس ادامه دادند كه اين آقائى كه به زيارتش مى رويم، در چهارم ماه شعبان سال 26 هجرى(2) از دامن پاك مادر گرامى اش جناب فاطمه دختر حزام و معروف به امّ البنين به دنيا آمد و در موقع شهادت حدود 34 سال از عمر شريفش گذشته بود.

و به خاطر زيبائى رخسار و جمال و كمال و رشادت و ساير اوصاف

ص:30


1- مشكاة الجنان/ 13.
2- - العبّاس بن الامام امير المؤمنين عليه السّلام - مقرّم/ 74.

كه از همان كودكى آشكار بود، مادرش نورديده را با اين اشعار از شرّ چشم زخم حسودان به خدا مى سپرد:

اعيذ بالواحد من عين كلّ حاسد

قائمهم و القاعد مسلمهم و الجاحد

صادرهم و الوارد مولدهم و الوالد

پسرم را از ديدۀ حسودان در پناه خداى يكتا قرار مى دهم. حسودان نشسته و ايستاده، مسلمان و منكر، حسودانى كه مى آيند و آنان كه مى روند، فرزندان حسود و پدران حسود.(1)

صحن سقّا

كم كم به درب صحن مبارك نزديك شديم، بوسه بر چارچوب در نهاديم و چهره بر آن سائيديم و سلام و صلوات گويان قدم به صحن و سراى حضرتش نهاديم. لحظاتى را در ايوان يكى از حجرات نشستيم و كمى صحبت نموديم و ايشان، مطالبى فرمودند. آنچه بسيار مهم بود و در خاطرم ماند اين بود كه: مهم ترين و بالاترين معرّف شخص، تعريفى است كه از ناحيۀ حجّت رسيده باشد و امام معصوم در مقام توصيف و معرفى كسى برآمده باشد. اين آقايى كه به زيارتش مى رويم و خدا چنين جلال و عظمتى به او داده كه در عين اين كه در زير سايۀ حسين عليه السّلام است و از آن خورشيد آسمان ولايت كسب نور مى كند ولى مع ذلك درخشش استقلالى دارد و به راستى ماه منيرى است؛ اگر در عظمت مقام و جلالت قدرش

ص:31


1- زندگانى حضرت ابو الفضل العباس - باقر شريف قرشى/ 38.

معرّفى نباشد مگر جملاتى كه از برادر بزرگوارش و برادرزادگان معصومش نسبت به او صادر شده، براى معرّفى او بس است.

آرى، اين آقا كسى است كه در عصر تاسوعا وقتى دشمن به طرف خيام طاهرات حمله مى كند و مى خواهد همان عصر كار را يكسره كند، امام حسين عليه السّلام - از ميان همۀ عزيزانش - تنها سراغ برادرش عبّاس را مى گيرد و مى فرمايد:

إركب بنفسى أنت يا أخى، حتّى تلقاهم فتقول لهم ما لكم ؟

سوار شو برادرم، من به فداى تو، لشكر را ديدار كن و به آنان بگو: چه شده كه به سوى ما مى آيند؟(1)

قدرى در اين جمله بينديشيم: اوّلا با وجود همگان، باز قرعۀ فال به نام عبّاس است و ثانيا تعبيرى كه امام حسين عليه السّلام به كار گرفته «بنفسى أنت» است. گوينده كيست ؟ مخاطب كيست ؟ گفتار چيست ؟

گوينده: امام حسين عليه السّلام، مخاطب: برادرش قمر بنى هاشم عليه السّلام و سخن:

من فداى تو، من به قربان تو.

گوينده كسى است كه هستى بايد فداى او شود، او به عبّاس مى گويد:

من فداى تو شوم. من كه تا امروز معناى اين سخن را نفهميده ام.

آرى، به زيارت كسى مى رويم كه امام حسينى كه جزء قائمۀ علل وجود ممكنات است و كسى كه در گردونۀ افاضۀ فيض به همه موجودات قرار دارد و كسى كه همه بايد فداى او شوند تا او بماند، چنين كسى به اين آقا مى گويد: من فداى تو شوم اى برادر.

ص:32


1- تاريخ الطبرى 1038/3.

حديث حضرت سجاد عليه السّلام

اين آقا كسى است كه برادرزاده اش، حضرت زين العابدين عليه السّلام در حقّ او فرمود:

رحم اللّه العبّاس فلقد آثر و أبلى و فدا أخاه بنفسه حتّى قطعت يداه فأبدله اللّه عزّ و جلّ بهما جناحين يطير بهما مع الملائكة فى الجنّة كما جعل جعفر بن أبى طالب و إنّ للعبّاس عند اللّه تبارك و تعالى منزلة يغبطه بها جميع الشّهداء يوم القيامة.

خداى عبّاس را رحمت كند كه ايثار و از خودگذشتگى نمود و در معرض آزمون قرار گرفت و خودش را فداى برادرش كرد تا آن جا كه دو دستش بريده شد، پس خداى عزّ و جلّ دو بال به او مرحمت فرمود كه در بهشت با فرشتگان پرواز و طيران نمايد آن گونه كه نسبت به جناب جعفر بن ابى طالب هم چنين عنايتى شد. و همانا به تحقيق براى عبّاس در نزد خداى تبارك و تعالى منزلت و جايگاهى است كه جميع شهيدان در قيامت غبطۀ آن مقام و منزلت را دارند.(1)

قدرى در اين جملۀ آخرى بنگريم. در اين كلمۀ «الشهداء» كه جمع با الف و لام است. همۀ شهيدان راه حق و كشته شدگان در ركاب حجج حق و مقتولين در معركۀ قتال با حضور امام معصوم داخل هستند. همۀ چنين عناصرى كه هركدام مقام و منزلت خاصّى دارند كه مورد غبطۀ بقيّه هستند، همه اين مغبوطين باز غبطۀ مقام عبّاس بن على عليه السّلام را مى خورند.

آن چه مقامى است كه او را مغبوط تمامى مغبوطين قرار داده است ؟

ص:33


1- سفينة البحار - عبس - 155/2.

نمى فهميم.

حديث حضرت صادق عليه السّلام

و آخرين سخن را از رئيس مذهبمان حضرت صادق عليه السّلام بشنويم كه فرمود:

كان عمّنا العبّاس بن علىّ نافذ البصيرة صلب الأيمان جاهد مع أبى عبد اللّه و أبلى بلاء حسنا و مضى شهيدا.

عموى ما عباس، بصيرت و بينشى نافذ داشت، ايمانى محكم و سخت داشت، همراه با ابى عبد اللّه الحسين عليه السّلام جهاد نمود و آزمونى بس پسنديده داد و شهيد از دنيا رفت.(1)

از شرح و توضيح اين گوهرهاى شاهوار و لؤلؤهاى آبدار مى گذريم كه هركدامش نياز به مجال گسترده دارد. فقط به همين نكته عنايت و توجّه داشته باشيم كه به زيارت كسى مى رويم كه حضرات معصومين عليهم السّلام به او چنين فرموده اند و او را اين چنين معرّفى كرده اند.

قرار شد مشرف شويم و ساعتى بعد در ايوان بلندش كمى بنشينيم.

از حرم مطهّر بيرون آمديم و در ايوان مبارك نشستيم و ايشان فرمودند: عزيزم، آنچه مى گويم به گوش هوش بشنو و به دل بسپار كه حاصل عمرى كندوكاو در مدارك دينى و بهره گيرى از دين شناسان راستين است.

ص:34


1- عمدة الطالب/ 356.

تفاوت امام حسين عليه السّلام با ماسوى اللّه

چيزى كه مشهود است و همه مى بينيم و مى دانيم و هيچ نيازى به اقامۀ دليل و برهان ندارد و هيچ مجالى براى ردّ و انكار بل شك و ترديد در آن نيست اين است كه همۀ آنچه متعلّق به امام حسين عليه السّلام است با همۀ آنچه متعلّق به همه است، فرق دارد كه در اين همه، كلّ ماسوى اللّه داخل هستند؛ يعنى در عين اين كه محمّد و آل محمّد صلوات اللّه و سلامه عليهم اجمعين با همۀ مخلوقات و تمامى موجودات از تمامى جهات فرق دارند و چونان اين چهارده نور مقدّس، ما مخلوق پانزدهمى نداريم كه در كنار آنان بگذاريم و بگوئيم اين يكى هم چون آن چهارده نفر است(1) ، باز هم سيد الشهدا عليه السّلام اختصاصاتى دارد.

خصائص منحصر به فرد امام حسين عليه السّلام

آرى، امام حسين عليه السّلام با همۀ آنان فرق دارد. حسين عليه السّلام نه پيغمبر است و نه على است و نه فاطمه و نه هيچ يك از ساير ائمه صلوات اللّه عليهم اجمعين. خصايصى دارد كه آن خصايص را نه تنها در سلسلۀ انبياء از آدم تا قبل از خاتم كسى از پيامبران نداشته و در سلسلۀ اوصياء از شيث تا شمعون كسى دارا نبوده بلكه بالاتر، خصايصى كه او داشته حتّى نقطۀ ختميّۀ رسالت، اوّلين شخصيت عالم خلقت هم نداشته يعنى همان كو:

ص:35


1- خوب است براى روشن شدن بهتر اين حقيقت به كتاب جامعه در حرم - كه شرح زيارت جامعۀ كبيره است - مراجعه داشته باشيد به خصوص جملۀ «آتاكم اللّه ما لم يؤت احدا من العالمين»، تا گواه عاشق صادق در آستينتان باشد. جامعه در حرم/صص 716-720.

تا شب نيست صبح هستى زاد آفتابى چو او ندارد ياد

او سرى بود و عقل گردن او او دلى بود و انبيا تن او

قدمش از ازل بپيموده بودۀ كلّ كون و نابوده

داده اشراف بر همه عالم مرورا كردگار لوح و قلم

جان او ديده ز آسمان قدم زادن عقل و آدم و عالم

روز تا روشن است و شب سيه است زلف و رويش شفيع هر گنه است

قامت عرش با همه شرفش ذرّه اى پيش ذروۀ شرفش

هركه چون خاك نيست بر در او گر فرشته است خاك بر سر او(1)

آرى، خصائصى كه او داشته حتّى پدر بزرگوارش، دومين شخصيت عالم خلقت و يكى از اركان ثلاثۀ وجود، امير المؤمنين عليه السّلام نداشته يعنى:

شاهى كه عرش بارگه احتشام اوست خورشيد نعل دلدل گردون خرام اوست

آزاده اى كه بخت چو قنبر غلام اوست حيدر كه مهر «لحمك لحمى» به نام اوست

فرماندهى كه تخت خلافت مقام اوست مسندنشين صدر صف كبريا على است

آن سرورى كه باب شهيدان كربلا است داماد احمد و پسرعمّ مصطفى است

با خاك پاش نسبت مسك ختا خطا است دست بريده را ز دم لطف او شفا است

گر قاضى ممالك دين خوانمش رواست چون پيشواى شرع پس از مصطفى على است

ص:36


1- حديقة الحقيقه/ 190.

سلطان ملك فقر و شهنشاه محتشم حاضر جواب درس سلونى شه امم

روشن ز عكس خاطرش آئينۀ قدم لطفش دواى درد اسيران متّهم

لب تشنگان باديۀ شوق را چه غم مجموع را چو ساقى روز جزا على است(1)

آرى، خصائصى كه او داشته حتّى مادر گرامى اش حضرت صدّيقه عليها السّلام نداشته يعنى همان كو:

كه با آن ضلع منكسر يكى از اضلاع ثلاثه مثلّث متساوى الاضلاع مقوّم وجود است كه در حقّش از ناحيۀ خدايش به پدر والاتبارش خطاب:

و لو لا فاطمة لما خلقتكما(2).

شرف صدور يافته است يعنى همان كه:

عروس كنه جلالش نقاب نگشايد مگر به حجلۀ علم خداى بى همتا

شرافتش ز ازل بوده هم عنان قدم جلالتش به ابد رفته هم ركاب بقا

توئى كه مدح تو كرده خداى عزّ و جلّ توئى كه وصف تو را كرده خواجۀ دو سرا

نقاب قدر تو بگشوده بضعة منّى علوّ شأن تو بنموده از من آذاها(3)

آرى خصائصى كه او داشته حتّى برادر بزرگوارش كه حديث او را افضل از حسين عليه السّلام معرّفى نموده نداشته كه هشام بن سالم گويد:

ص:37


1- ديوان خيالى بخارائى/ 18.
2- - جنّة العاصمة/ 149.
3- - ديوان فيّاض لاهيجى/ 43.

قلت للصّادق عليه السّلام: ألحسن أفضل أم الحسين ؟ فقال: الحسن أفضل من الحسين...(1)

و همچنين ساير حضرات معصومين عليهم السّلام نداشته اند و اين نكته اى است بسيار حائز اهمّيت و اهمّيت آن زمانى بيشتر كه اين خصوصيّت ها را براى آن وجود مقدّس نوعا خود آن ذوات مقدّسه فرموده اند. اين حسين كيست كه با همه فرق دارد. شاه قاجار نيكو به نظم آورده:

تو كيستى كه گرفتى به هر دلى وطنى كه نه در انجمنى نه برون ز انجمنى

جگرخراش عقيقى خراش بر جگرى سخن گداز و سخن آفرين و خوش سخنى

به هر صدف گهرى و به هر گهر چمنى كه در نظر مه و منظور مرد و زنى

محمّدى ؟ نه، على ؟ نه، حسن ؟ نه، پس تو كه يى ؟ تويى حسين كه بويت وزد به هر چمنى

به بوئ همچو محمّد، به خوئ همچو على به دين مظهر داور، به خلق چون حسنى

تو آن حسين غريبى كه روز عاشورا جهان مصالحه كردى به كهنه پيرهنى

تو آن حسين وحيدى كه زد لبان تو را يزيد چوب همى گفت خوش لب و دهنى

تو آن حسين شهيدى كه در كنار فرات شدى شهيد و نكردى ز آب تردهنى

تو آن حسين غريبى كه زير خنجر شمر به فكر درد و غم شيعيان خويشتنى(2)

آرى، حسين است؛ حسين نسخۀ منحصر به فرد عالم هستى و عنصر بى نظير عالم خلقت و دارندۀ اين كمالات و واجد اين خصوصيات:

ص:38


1- تفسير البرهان 138/4.
2- - ديوان كامل ناصر الدين شاه قاجار/ 68.

هاله اى بر چهره از نور خدا دارد حسين جلوۀ هر پنج تن آل عبا دارد حسين

آشناى عشق را بى آشنا گفتن خطاست در غريبى هم هزاران آشنا دارد حسين

در هواى كوى وصلش بى قراران بى شمار دل مگر كاه است و گوئى كهربا دارد حسين

خيمه گاهش كعبه و آب فراتش زمزم است قبله گاهى برتر از كوه منى دارد حسين

تا شفا بخشد روان و جسم هر بيمار را در حريم وصل خود خاك شفا دارد حسين

حرمت ذبح عظيم كربلا بنگر حسان خون بهايى همچو ذات كبريا دارد حسين(1)

و چون چنين است همۀ آنچه متعلّق به اوست با همۀ آنچه متعلّق به همه است، حتّى با همۀ آنچه متعلّق به همۀ اينانى كه با همه فرق دارند؛ فرق دارد و متفاوت است. خوب توجّه كن، دل بده تا دلبرشناس شوى و عنايت كن تا مورد عنايت قرار گيرى. اين جواهرات را بگير و در جيب دل و كيسۀ قلبت بگذار كه بس نفيس است و روزى به كارت مى آيد.

تا دل ندهى به دوست جانت ندهند تا جان ندهى بقا نشانت ندهند

تا نشكنى از يقين طلسمات گمان آن گنج يقين را به گمانت ندهند(2)

عالم هستى سرّ است

عالم هستى سرّ است. تمام وجود راز است و معمّاى خلقت بس پيچيده است.

اسرار ازل را نه تو دانى نه من وين خط مقرمط - معمّا - نه تو خوانى نه من

ص:39


1- اشك شفق/ 375.
2- - شمع جمع، ديوان فؤاد كرمانى/ 106.

هست از پس پرده گفتگوى من و تو چون پرده درافتد نه تو مانى نه من(1)

و نمى تواند كسى ادّعا كند به همۀ آنچه حق تعالى در كم ترين جزء و كوچك ترين ذرّۀ عالم هستى قرار داده راه برده و تمام آن را فهميده و پرونده اش را مختومه اعلام نموده. خير چنين نيست، پروندۀ جزء لا يتجزّى هم براى تحقيق هميشه باز است و نهايت علم و آگاهى اقرار به جهل و نادانى است و به گفتۀ «كرسى موريسن»:

هرچه بر معلومات انسانى افزوده شود به همان تناسب بر تعداد مجهولات او اضافه مى شود.(2)

و يا به قول «جان گلن»، فضانورد آمريكايى:

من نمى توانم ديده بگشايم و از آهنگى كه از سراسر طبيعت بلند است در شگفت نمانم.(3)

تمام وجود سرّ است و راز؛ و در اين ميان، اسرار وجود انسان از همۀ موجودات بيشتر و به قول «اوبورن»:

موجود انسانى از همۀ اسرار و غوامض اين عالم اسرارآميزتر است.(4)

و در اين ميان جمعى از انسان هاى فرزانه به خاطر اسرارى كه خالق

ص:40


1- كليات آثار پارسى حكيم عمر خيّام - رباعيّات 162.
2- - راز آفرينش انسان/ 12.
3- - جهان علم/ 8.
4- - راز آفرينش انسان/ 12.

عالم السّر در وجود آنان به وديعه نهاده است، مقام سرّى بالاتر و موقعيت رازى چشم گيرترى دارند و در جمع آنان محمّد و آل محمّد عليهم السّلام بر چكاد كوهسار اسرار هستى قرار گرفته اند و نوك مخروط سرّ عالم وجودند تا آن جا كه جز خداى آنان و خودشان از مقام سرّ مستتر آنان كسى آگاهى ندارد تا آن جا كه حديث نبوى مى گويد:

يا علىّ ، ما عرف اللّه تعالى إلاّ أنا و أنت و ما عرفنى إلاّ اللّه و أنت و ما عرفك إلاّ اللّه و أنا(1).

اى على، خداى تعالى را نشناخت مگر من و تو و معرفت به حقّ من ندارد جز خدا و تو و عرفان و شناخت تو خاصّ خداست و من.

اسرار وجود آنان و مقامات و كمالاتشان در آن حدّ است كه گاهى حديث نفى معرفت و شناخت آن را حتّى نسبت به فرشتۀ مقرّب و پيامبر مرسل و مؤمن ممتحن و آزمون شده نموده است و به خودشان اختصاص بخشيده است.(2)

و گاهى تعبير روايت نسبت به آن چنين است:

إنّ أمرنا سرّ فى سرّ و سرّ مستسرّ و سرّ لا يفيده إلاّ سرّ و سرّ على سرّ و سرّ مقنّع بسرّ.(3)

همانا امر ما دودمان سرّى است در سرّ و سرّى است بسيار مخفى و

ص:41


1- المحتضر/ 165.
2- - بصائر الدرجات، جزء 1، باب 11، حديث 10 و 11.
3- - بصائر الدرجات، جزء 1، باب نادر فى أن علم آل محمد عليهم السّلام سرّ مستسرّ، حديث 1.

سرّى است كه جز سرّ او را مفيد نيفتد و سرّى است روى سرّ و سرّى است پوشيده به سرّ.

كه فهم اين احاديث هم از اسرار است و جز با زبان سرّ نمى توان اين اسرار را فهميد و كليدى سرّى براى گشودن قفل چنين احاديثى لازم.

ما راز نهانيم كه در قلب جهانيم در قلب جهانيم كه ما راز نهانيم

ما سرّ سويداى جهانيم كه راز است راز است كه ما سرّ سويداى جهانيم

ما صورت جانيم كه در آينه پيداست در آينه پيداست كه ما صورت جانيم

ما روح روانيم كه از ديده نهان است از ديده نهان است كه ما روح روانيم(1)

خاندان رسالت عليهم السّلام سرّ در سرّ در سرّ در سرّند

هستى سرّ، انسان در ميان هستى سرّ در سرّ، انسان هاى فرزانه در جمع انسان ها سرّ در سرّ در سرّ، محمّد و آل محمّد عليهم السّلام در جمع انسان هاى فرزانه سرّ در سرّ در سرّ در سرّ. آن وقت پس از گذشت از مراحل اربعۀ سرّ وقتى به مرحلۀ پنجم سرّ رسيديم، نام خامس آل عبا، حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام جلوه مى كند و آن وجود مقدّس در ميان آن چهارده نور مقدّسى كه همۀ آنان اسرار عالم وجود هستند در جمع آنان سرّ است.

حسين عليه السّلام سرّ در سرّ در سرّ در سرّ در سرّ هستى است و هرچه متعلّق به اوست چون خود او سرّ است آن هم چنين سرّى.

ص:42


1- ديوان حبيب/ 158.

ثار اللّهى كه سرّ انا الحق نشان دهد دنيا نگر كه در دل خونش مكان دهد

و ان سر كه سرّ نقطۀ طغراى بسمله است كو را نه جاش بر سر ميم سنان دهد

عيسى دمى كه جسم جهان را حيات از اوست اللّه چه سان رواست كه لب تشنه جان دهد

نفس اللّهى كه هر زمن او را به كوى وصل هاتف نداى ارجعى از لامكان دهد

آن طائرى كه ذروۀ لاهوت جاى اوست كى دل بر آشيانۀ اين خاكدان دهد(1)

امام حسين عليه السّلام سرّ برتر و راز ناشناختۀ عالم خلقت

آرى، امام حسين عليه السّلام سرّ عالم خلقت است؛ راز ناشناختۀ وجود است؛ معمّاى حلّ نشدۀ هستى است و هركس ادّعا كند من امام حسين عليه السّلام را مى شناسم فقط ادّعا كرده است ادّعا. حسين شناس فقط خداى حسين است و جدّ و پدر و مادر و برادر و فرزندان معصوم حسين عليهم السّلام هستند.

و همچنين كسى نمى تواند ادّعا كند من آنچه را متعلّق به امام حسين عليه السّلام است كاملا مى شناسم و به اسرار آنچه مربوط به اين سرّ مرحلۀ پنجم وجود است راه يافته ام. كسى نمى تواند بگويد من كربلا را آن گونه كه بايد مى شناسم؛ من معرفتن به زيارت ابى عبد اللّه عليه السّلام كما هو شأنه دارم؛ من

ص:43


1- آتشكده نيّر 116 /.

نسبت به آن وجود مقدّس و آنچه متعلّق به اوست معرفت و شناخت دارم. نهايت شناخت و معرفت در اين جا اقرار به عدم معرفت و اعتراف به نشناختن است.

برترين كس آن كس است كه بگويد: مرا مى شناسيد؟ من كسى هستم كه فهميده ام امام حسين عليه السّلام را نمى توان شناخت. مرا مى شناسيد؟ من كسى هستم كه مى دانم كربلا را نمى توان شناخت. مرا مى شناسيد؟ من آن بزرگ عارفم كه معرفت به عدم معرفت آنچه متعلّق به سيّد الشهداء عليه السّلام است دارم.

آرى، امام حسين عليه السّلام و كربلاى او و عاشوراى او و زيارت او و مصائب او و اقامۀ عزاى او و اشك ماتم او و هرچه متعلّق به اوست همه و همه از حوصلۀ فكر ما خارج است و از گردونۀ انديشۀ ما فراتر، نه فكر و انديشۀ ما و امثال ما بلكه انديشه و فكر كمّلين و بزرگان و ارباب معرفت و درايت.

زيارت امام حسين عليه السّلام از اسرار است

حالا با توجّه به آنچه گفتيم و با عنايت به مطالبى كه آورديم و اصل عدم معرفت و شناخت را در اين باب به عنوان اصل اوّلى پذيرفتيم و به سرّ بودن آنچه متعلّق به امام حسين عليه السّلام است معتقد شديم، اشارتى گذرا به جهاتى در اين راستا مى نمائيم كه اين سرّ در سرمان بهتر جا بگيرد و اين راز در سينه مان عميق تر نشيند.

به ما مى گويند فريضۀ بزرگ حجّ كه در قرآن كريم از ترك آن تعبير به كفر شده:

ص:44

وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّٰهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعٰالَمِينَ (1)

مرحوم طبرسى گفته است:

براى شدّت و غلظت نسبت به تارك حجّ به جاى جملۀ - و من لم يحجّ - هركس حجّ نكند - من كفر - هركس كافر شود ذكر شده است.(2)

و حديث نبوى صريحا مى گويد:

تارك الحجّ و هو مستطيع كافر.(3)

كسى كه استطاعت دارد و ترك حجّ نمايد كافر است.

تفاوت حجّ با زيارت امام حسين عليه السّلام

حجّ با اين عظمت و اهمّيت و با اين غلظت و شدّتى كه در ترك آن رسيده مى گويند اگر طريق، مخوف بود و راه، ناامن و بيم و ترس داشتى حج بر تو واجب نيست. فقهاء عظام در مقام بيان شرائط استطاعت مى گويند از جملۀ آن ها:

امنيّت است يعنى در رفتن و برگشتن و بودن در آن جا خطرى بر جان و مال و ناموسش نباشد.(4)

ولى نسبت به كربلا و زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام نه تنها با بيم و ترس

ص:45


1- آل عمران/ 97.
2- - تفسير جوامع الجامع/ 64.
3- - تفسير شريف لاهيجى 356/1.
4- - مناسك حجّ - شرائط وجوب، مسئلۀ 13.

تجويز مى كنند بلكه هرچه خوف بيشتر، ثواب فزون تر و هرچه بيم زيادتر، اجر فراوان تر كه حضرت باقر عليه السّلام به محمّد بن مسلم فرمود:

آيا به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مى روى ؟ عرض كرد: آرى، ولى با خوف و ترس و بيم و عدم اطمينان.

حضرت به او فرمودند: هرچه خوف و ترس شديدتر، اجر و ثواب بيشتر و هركسى در مسير زيارت آن حضرت دچار بيم و ترس باشد حق تعالى در روزى كه مردمان در برابر او قرار مى گيرند او را امان بخشد و از بيم و ترس محفوظ بدارد و از سفر زيارت همراه با مغفرت برگردد و فرشتگان بر او سلام كنند و پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در مقام زيارت و دعا براى او برآيد...(1)

زيارت با خوف و ترس

در روايات، آثار مخصوصى براى زيارت مقرون به خوف ذكر شده است چونان ايمنى از فزع اكبر و ديدار فرشتگان در قيامت همراه با بشارت به عدم بيم و ترس(2). و دعاى رسول خدا و امير مؤمنان و صدّيقۀ كبرى و حضرات معصومين عليهم السّلام و رجوع با مغفرت و مصافحۀ با رسول مكرّم فرداى قيامت و آمرزيده از دنيا رفتن(3) و در قيامت در سايۀ عرش پروردگار بودن و با حضرت حسين عليه السّلام تحت العرش حديث گفتن و از جميع فزع ها و بيم هاى صحراى محشر در امان بودن و آرامش دل و سكون

ص:46


1- كامل الزيارات، باب 45، حديث 5.
2- - كامل الزيارات، باب 45، حديث 1.
3- - كامل الزيارات، باب 45، حديث 3.

خاطر با نويد و بشارت ملائكه داشتن.(1)

مرحوم مجلسى بعد از نقل روايت دوّمى كه بيانگر آثار زيارت مقرون به خوف است گويد:

شايد اين خبر با اين سندهاى فراوان محمول بر خوف ضعيف باشد كه ظنّ و گمان سلامت در آن باقى است و يا ترسى كه به واسطۀ از بين رفتن عزّت و جاه و از دست دادن مال پديد مى آيد نه خوف از دست دادن جان و آبرو به خاطر عمومات تقيّه و نهى از القاء نفس در تهلكه.(2)

ولى با همۀ احترام و قداستى كه براى مرحوم مجلسى رضوان اللّه تعالى عليه مى شناسيم، نتوانيم با اين بيان ايشان موافقت كامل داشته باشيم و چه بسا روايت محمّد بن مسلم كه اوّل آورديم قابل انطباق با اين بيان نباشد بلكه خلاف آن استفاده مى شود كه اجر بيشتر را مرتبط با خوف شديدتر و بيم زيادتر معرّفى مى كند.

در هر حال هرچه هست از مجموع روايات استفاده مى شود كه زيارت امام حسين عليه السّلام از اين جهت با همۀ زيارت ها بلكه حتّى با زيارت خانۀ خدا هم متفاوت است و فرق دارد و با توجّه به اين كه در نوع زمان ها - به طورى كه در نوشتۀ پيشين آورديم - سفر زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مقرون به خوف و ترس و اضطراب و واهمه بوده، چه بسا اگر ترتيب اثر به آن داده مى شد تدريجا زيارت قبر شريفش به دست نسيان و

ص:47


1- كامل الزيارات، باب 45، حديث 2.
2- - بحار الأنوار 10/101.

فراموشى سپره مى شد و لذا مى بينيم به خصوص براى اين مسئله در كتب حديثى عنوان بابى قرار گرفته است. مرحوم ابن قولويه باب 45 كتاب نفيس كامل الزياراتش را به همين روايات اختصاص داده.

ألباب الخامس و الأربعون: ثواب من زار الحسين عليه السّلام و عليه خوف.

و صاحب ابواب الجنان مرحوم شيخ خضر بن شلال كه از بزرگان اماميّه در نيمۀ اوّل قرن سيزدهم هجرى است گويد:

از نصوص رسيده و روايات وارده جواز زيارت حتّى با خوف بر نفس استفاده مى شود. بلكه قدم را فراتر نهاده و گويد:

احتمال جواز به خصوص در اوّلين دفعه كه قائل به وجوب زيارت امام حسين عليه السّلام هستيم حتّى با علم به تلف نفس داده مى شود از اين جهت كه مصداق حفظ بيضۀ اسلام است يعنى همان حقيقتى كه سرّ اقدام سيّد الشهداء عليه السّلام و عزيزانش نسبت به مسئلۀ شهادت بود.(1)

مرحوم شيخ جعفر شوشترى همان كه اشراب شدۀ از طعام مرحمتى ابى عبد اللّه عليه السّلام به وسيلۀ جناب حبيب بن مظاهر كه جريان رؤيايش را در چند جلسۀ قبل برايتان نقل نمودم گويد:

يكى از خصوصيات زيارت امام حسين عليه السّلام اين است كه هر عملى

ص:48


1- ابواب الجنان - نسخه خطى آستان قدس/ 3107، اواخر كتاب.

وجوب يا استحبابش با خوف و ترس ساقط مى شود ولى نسبت به زيارت امام حسين عليه السّلام رواياتى رسيده كه برخلاف اين جهت دلالت دارد و من در اين زمينه به 9 روايت دسترسى پيدا كرده ام كه به سندهاى معتبر در بحار الانوار و غير آن نقل شده است. و در پاورقى چنين آمده است:

اگر به روايات رسيده در موقع خوف قتل و بيم كشته شدن عمل نكنيم، بعيد نيست به آن ها در مورد خوف تلف مال و تحمّل اذيّت هاى بدنى و جراحت ها و امثال آن ها از گرفتارى ها و ناراحتى ها عمل نمائيم بلكه حتى در صورتى كه ظنّ و گمان به تحقّق آن ها دارد و گمانى به سلامت ماندن از آن ها ندارد و اين امر از خصائص امام حسين عليه السّلام است.(1)

آيت فقيد، صاحب الغدير رضوان اللّه تعالى عليه در حواشى نفيسى كه بر كتاب شريف كامل الزيارات دارند در اين زمينه چنين آورده اند:

جمعى از فقها و محقّقان، زيارت امام حسين عليه السّلام را با هر خوف و ترس و زيان و ضررى جايز مى دانند به خاطر اطلاق روايات و چه بسا تاريخ از عمل اصحاب در عصر ائمه عليهم السّلام مطالبى را در اين زمينه براى ما آشكار سازد كه وقتى تقرير و تثبيت حضرات معصومين عليهم السّلام با آن ضميمه شود همان مختار محقّقان را تأكيد مى نمايد و آنچه براى ما از آنان نقل شده اين است كه هيچ چيزى مانع آنان از زيارت امام حسين عليه السّلام نمى شد و همۀ سختى ها و مشكلات را در اين مسير

ص:49


1- الخصائص الحسينيّة/ 169.

تحمّل مى نمودند و به جان مى خريدند؛ مثله شدن - قطع و بريدن اعضاى بدن - نكال و عقوبت هاى سخت و شكنجه هاى دردناك، حبس و كتك، قطع دست و هتك حرمت و تمامى اين مشكلات و سختى ها را با قلبى آرام و دلى مطمئن و دركى عميق و شوقى سرشار متحمّل مى شدند.

بنگريد به آنچه در همين كتاب كامل الزيارات آمده كه ابن بكير از ارّجان در منطقه فارس با بيم و ترس از مأموران مسلّح حكومتى به زيارت امام حسين عليه السّلام مى آيد درحالى كه او از فقهاى شيعه است، آن سان كه در رجال كشّى است.

و آنچه در حديث زيارت محمّد بن مسلم با خوف و ترس آمده كه از بزرگترين افراد مورد اعتماد طايفۀ اماميّه است همان كه حضرت صادق عليه السّلام او را از اوتاد زمين و اعلام دين شمرده است و در اين دو حديث مضاف بر تقرير امام عليه السّلام ثواب جميلى نسبت به كار آن دو - زيارت در حال خوف - ذكر شده و تصريح به اين جهت كه هرچه بيم بيشتر ثواب زيادتر.

و در زيارت حسين ليثى كوفى كه اجماع اصحاب بر جلالت و وثاقت اوست در زمان بنى مروان در شدّت خوف قتل و بيم تلف نفس آن گونه كه در حديث تصريح به آن شده دلالت ديگرى است.

آن سان كه روايت مفصّل هشام بن سالم در بيان ثواب عظيم و اجر جزيل نسبت به كشته شدگان در مسير زيارت و آسيب ديدگان و حبس كشيدگان و كتك خوردگان نيز دلالت بر نظر محقّقان كه جواز زيارت با خوف و ترس است دارد بر اين اساس چاره اى جز تعميم

ص:50

حكم نسبت به همۀ موارد نيست هرچند كه ناآگاهان بالا و پائين روند و در مقام ترديد يا رد و انكار برآيند.(1)

جواز اتمام نماز در حرم امام حسين عليه السّلام

آرى به ما مى گويند هرجا سفر رفتى و ده روز نماندى نمازت را شكسته بخوان و نمازهاى چهارركعتى را دو ركعت بياور هرچند مشاهد مشرّفه باشد مگر در چهار جا كه اختيار با خود توست؛ در عين اين كه مسافر هستى مى خواهى شكسته بخوان، مى خواهى تمام بياور و غالب فقها گفته اند: تمام خواندن افضل است و اتفاقا در خود روايات اين مسئله به اين حقيقت اشاره شده كه اين امر از اسرار است و از مخزون علم حق تعالى است كه به سند معتبر از حضرت صادق عليه السّلام رسيده است كه به حمّاد بن عيسى فرمود:

من مخزون علم اللّه الإتمام فى أربعة مواطن(2).

اين چهار موردى كه مسافر مخيّر است سه موردش مسجد است:

مسجد الحرام، مسجد النّبى صلّى اللّه عليه و آله، مسجد كوفه و فقط يك جاى آن حرم است و آن حرم امام حسين عليه السّلام و حاير شريف آن حضرت است. تنها حرمى كه مسافر به عنوان حرم مخيّر است اين حرم است. اين چه سرّى است اين چه خصوصيّتى است ؟ نمى دانيم.

ابى شبل به حضرت صادق عليه السّلام عرض كرد: قبر امام حسين عليه السّلام را

ص:51


1- كامل الزيارات، پاورقى ص 261.
2- - الخصال، باب الأربعة، حديث/ 123 * وسائل الشيعة 543/10.

زيارت كنم ؟ حضرت فرمود:

زر الطّيّب و أتمّ الصّلاة عنده. قلت: أتمّ الصّلاة ؟ قال: أتمّ .

قلت: بعض أصحابنا يرى التّقصير. قال: إنّما يفعل ذلك الضّعفة.(1)

زيارت كن آن آقاى طيّب و امام پاك را و نمازت را نزد او - در حرم او - تمام بخوان - راوى كه گويا دچار تعجّب شده بود گويد - عرض كردم: نمازم را تمام بخوانم ؟ فرمود: آرى، تمام بخوان.

گفتم: بعض اصحاب ما شكسته خواندن نظر مى دهند. فرمود: اين كار ضعيفان است.

مرحوم مجلسى در بيان اين حديث گويد:

مقصود از ضعيفان، ضعيفان در دين و جاهلان به احكام است يا آنان كه توان نماز تمام خواندن ندارند و يا چون مشقّت دارد، آسان تر را انتخاب مى كنند.(2)

آيا جهت اين است كه درواقع در اين اماكن اربعه و مواطن چهارگانه عنوان «مسافر» صدق ندارد. مسجد الحرام و مسجد النّبى صلّى اللّه عليه و آله و مسجد كوفه كه خانۀ خداست و بنده در خانۀ خدا گويا در خانۀ خودش مى باشد.

در حرم امام حسين عليه السّلام هم چنين تصوّرى داشته باش. حرم امام حسين عليه السّلام خانۀ تو است. در خانۀ خودش كسى نماز را شكسته نمى خواند و يا چون مطلوب در اين اماكن كثرت عبادت و صلاة است لذا مى گويند در

ص:52


1- تهذيب الأحكام 431/5 * الإستبصار 335/2 * وسائل الشيعة 546/5.
2- - ملاذ الأخيار 450/8.

عين اين كه مسافر هستى نمازت را تمام بخوان تا خدا را بيشتر عبادت كرده باشى و حرم امام حسين عليه السّلام هم اين چنين.

در اين جا دو جهت سرّى است: يكى نسبت به مجموع اين چهار محلّ كه چرا مخيّر هستيم و ديگرى نسبت به خصوص حرم امام حسين عليه السّلام كه چرا در ميان همۀ حرم ها و تمامى مزارها اين مزار و حرم اين خصوصيّت را يافته است.

خوب است بدانيم كه در اين مسئله از جهت كمّى ميان فقهاء رضوان اللّه تعالى عليهم اجمعين اختلاف است و در دو سوى توسعه و ضيق فتوا داده شده. بعضى حكم را حتّى در بلدان اربعه و چهار شهر مكّه، مدينه، كوفه و كربلا وسعت داده اند و بعضى تحديد به حدودى نموده اند كه قدر متقيّن كه مورد اتّفاق جميع فقهاء نسبت به كربلاست اين است كه در محدودۀ بيست و پنج ذراع از چهار طرف قبر مطهّر امام حسين عليه السّلام اين حكم ثابت است هرچند سرايت حكم در تمام حرم مطهّر بعيد به نظر نمى رسد.

تشرّف با همان گردوغبار

به ما مى گويند در همۀ اعتاب مقدّسه و مشاهد مشرّفه كه مى خواهى شرفياب شوى، غسل كن، جامۀ خوب بپوش، خوش بو باش ولى در كربلا دستور مى دهند با همان حالت غبارآگين و ژوليده موى مشرّف شود. اتّفاقا روزى كسى در حرم مطهّر امام حسين عليه السّلام توضيح همين مطلب را جويا شد.

گفتم: ممكن است اين حكم اختصاص به اوّلين دفعه داشته باشد ولى در دفعات بعد چنين نباشد يا آنچه مرحوم مجلسى نسبت به تشرّف جابر

ص:53

در روز اربعين آورده موردنظر قرار گيرد و آن اين است كه گويد:

اين خبر - خبرى كه بيانگر آمدن جناب جابر بن عبد اللّه انصارى با عطا براى زيارت امام حسين عليه السّلام در بيستم ماه صفر است - دلالت مى كند كه جناب جابر رضي اللّه عنه استعمال طيب و به كار بردن بوى خوش را در زيارت امام حسين عليه السّلام مى پسنديده و مطلوب مى شمرده و حال آن كه در بعضى اخبار از آن منع شده و بعيد نيست كه اخبار منع را حمل كنيم بر اين كه اگر مقصود لذّت بردن از بوى خوش است ممنوع است امّا اگر به احترام آن بقعۀ مباركه و اكرام آن محل مقدّس، طيب و بوى خوش به كار مى برد ممنوع نيست.(1)

در حديثى حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

إذا أردت زيارة الحسين عليه السّلام فزره و أنت كئيب حزين مكروب شعثا مغبرّا جائعا عطشانا، فإنّ الحسين عليه السّلام قتل حزينا مكروبا شعثا مغبرّا جائعا عطشانا و سله الحوائج و انصرف عنه و لا تتّخذه وطنا.

هرگاه ارادۀ زيارت امام حسين عليه السّلام نمودى زيارت كن درحالى كه اندوهگين و حزين و بسيار غمين باشى، مويت ژوليده و چهره ات غبارآگين و گردآلود باشد، گرسنه باشى و تشنه. - اين چنين به زيارت امام حسين عليه السّلام مشرّف شو كه بايد زاير با مزور شباهتى داشته باشد - همانا امام حسين عليه السّلام كشته شد درحالى كه حزين و غمين بود مويش ژوليده و چهره اش غبارآگين بود، گرسنه بود تشنه بود.

ص:54


1- بحار الأنوار 330/101.

- مشرّف شو - و از او حوائجت را مسئلت كن و بازگرد و آن جا را وطن خود قرار مده.(1)

از اين حديث چه بسا يك جهت براى اين وظيفه استفاده مى شود و آن تأسّى به آن مزور حزين و مكروب است.

تشبّه به زايران ملكوتى

و شايد جهت ديگرى را هم بتوانيم از برخى احاديث ديگر استفاده كنيم و آن تشبّه به زائران ملكوتى آن حرم محترم و حاير شريف است. از احاديث بسيارى استفاده مى شود كه فرشتگان با چنين حالتى به زيارت اين قبر مقدّس مى آيند كه آقاى خودمان حضرت رضا عليه السّلام به جناب يونس - كه ظاهرا يونس بن عبد الرحمان است و از بزرگان اصحاب - فرمود:

آيا نمى دانى كه به طواف خانۀ كعبه هرروز هفتاد هزار فرشته مى آيد و چون شب فرارسد آنان صعود كرده، بالا مى روند و غير آنان مى آيند و تا صبح مى مانند و همانا حسين عليه السّلام كرامتش نزد پروردگار از بيت و خانۀ خدا بيشتر است. لذا در وقت هر نماز هفتاد هزار ملك با موهاى ژوليده و قيافه هاى غبارآگين به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مى آيند و تا قيامت ديگر نوبت به آنان نمى رسد.(2)

همچنين در ديگر حديثى حضرت صادق عليه السّلام به سدير كه او هم از بزرگان اصحاب حضرت است، فرمود:

ص:55


1- كامل الزيارات، باب 48، حديث 3.
2- - كامل الزيارات، باب 65، حديث 6.

أما علمت أنّ للّه ألف ألف ملك شعث غبر يبكون و يزورون و لا يفترون.

آيا نمى دانى كه براى خداوند يك ميليون فرشته است ژوليده مو و گردآگين و غباررو كه پيوسته گريانند و حسين عليه السّلام را زيارت مى كنند و هيچ گاه خسته نشده و فتور و سستى در زيارت حضرتش ندارند.(1)

و همين حديث شريف را مرحوم كلينى نقل نموده و به جاى «ألف ألف» ألفى ألف يعنى دو ميليون آورده است.(2)

اين دو حديث بيانگر هيئت و زىّ و قيافه زائران ملكوتى آن حرم محترم و آستان مقدّس است و از روايات ديگرى استفاده مى شود كه مضاف بر اين فرشتگان زائر، آن دربار ولايت مدار چهار هزار فرشتۀ ثابت و ملك مستقرّ دارد كه پيوسته آن جا بوده و هستند و تا زمان ظهور موفور السرور امام عصر عليه السّلام هم در آن جا حضور دارند و جزء ياران حضرت قرار مى گيرند. اين فرشتگان هم همان هيئت و قيافه را دارند؛ موها ژوليده و قيافه ها غبارآگين كه حضرت رضا عليه السّلام به ريّان بن شبيب فرمود:

و لقد نزل إلى الأرض من الملائكة أربعة آلاف لنصره فوجده قد قتل، فهم عند قبره شعث غبر إلى أن يقوم القائم - عليه السّلام - فيكونون من أنصاره و شعارهم يالثارات الحسين.

هر آينه چهار هزار فرشته براى يارى آن حضرت فرود آمدند ولى حضرتش را كشته يافتند، پس آنان پيوسته كنار قبر شريفش هستند

ص:56


1- تهذيب الأحكام 116/6.
2- - الكافى، فروع، كتاب الحجّ ، باب النوادر، حديث 8.

با موهاى ژوليده و قيافه هاى غبارآگين تا زمانى كه حضرت قائم عليه السّلام قيام كند كه جزء انصار و ياران آن حضرت قرار مى گيرند و شعارشان اين است كه ما منتقمين خون امام حسين عليه السّلام هستيم.(1)

و از احاديث استفاده مى شود كه اين جمع فرشتگان به منزلۀ چاكران و قراولان دربار ولايت مدار حسينى عليه السّلام مى باشند و عهده دار شئون متعلّق به زائران كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

هيچ زائرى به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام نرود جز اين كه اين چهار هزار فرشته او را استقبال كنند و اگر مريض شود او را عيادت نمايند و اگر بميرد حضور در تشييع جنازه اش پيدا كنند.(2)

اسرار اين دستور

شايد از اين روايات بتوانيم وجه ديگرى براى اين دستور استفاده كنيم كه چرا مى گويند ژوليده و غبارين و حزين و غمين به زيارت امام حسين عليه السّلام برو؛ چون ساكنان آن حرم خدائى و چاكران و قراولان آن دربار ولايت مدارى چنين وضعى دارند.

شايد بتوانيم با اين مثال قدرى مطلب را روشن كنيم گاهى ما را جايى دعوت مى كنند و با شكل و قيافه و لباس و هيئت مخصوصى مى خواهيم برويم. كسى ما را مى بيند سؤال مى كند كجا مى روى ؟ مى گوئيم: فلان مجلس دعوت دارم مى روم. مى گويد: من از وضع آن مجلس باخبر هستم.

ص:57


1- الأمالى، للصدوق، مجلس 27، حديث 5 * عيون أخبار الرضا عليه السّلام 299/1.
2- - بحار الأنوار 223/45.

همۀ مهمان ها، تمامى مدعوّين و همۀ دربان ها، پيش خدمت ها، همه و همه چنين سرووضعى دارند و لباس فرمشان اين رنگ و اين شكل، شما اگر با اين قيافه و وضع و با اين هيئت و لباس برويد، وصلۀ ناجورى در آن مجلس هستند. اين وضع شما هيچ مناسب آن مجلس نيست، برگرد، سر و وضع و قيافه و لباست را تغيير بده.

با توجّه به اين مثال مى گوئيم: ما را دعوت به كربلا كرده اند، ما كه آمده ايم نه تنها ما بلكه همۀ زائرانى كه از نخستين روز پس از دفن امام حسين عليه السّلام و عزيزانش به اين سرزمين آمده اند دعوت داشته اند و همۀ آنان هم كه بعد مى آيند با دعوت مى آيند. اين جا مجلسى است كه صاحب مجلس، صاحب منزل، صاحب حرم و حريم، صاحب حاير و مزار، محزون است، غمين است، مكروب است، ژوليده مو و غبارآگين است.

مهمان هاى ملكوتى اين مجلس و حريم هم همه شان چونان صاحب حرم و سرا چنين قيافه و هيئتى دارند. آن چهار هزار فرشتۀ ثابت و قراول و چاكر آنان هم اين چنين هستند. اگر ما به شكل و قيافه ديگر برويم و به زىّ و هيئت آخرى در اين حريم و حرم قدم بداريم، وصلۀ ناجور هستيم.

لذا به ما دستور مى دهند به صاحبان مجلس و ميهمانان ملكوتى و دربانان ملكى تأسّى و اقتدا نمائيم؛ ما هم كئيب و حزين، مكروب و شعث و غبر و جايع و عطشان به زيارت برويم.

و شايد بتوانيم از آنچه گفتيم مطلب سوّمى استفاده كنيم، مضاف بر آنچه گفتيم و علاوه بر آنچه از مرحوم مجلسى آورديم.

در پاسخ به اين پرسش كه: چرا مناسب است با چنين حال و وضعى به زيارت سيد الشهدا عليه السّلام، مى توان گفت كه: احاديث نمى گويد كثيف باش،

ص:58

بدبو باش و يا قيافه ات زننده باشد؛ نه، روايات مى گويد: توجّه داشته باش كجا مى روى. سرووضعت، قيافه و لباست، موى سر و صورتت و به طور كلى حالات جسمى و روحى ات و همۀ آنچه متعلّق به تو است گوياى اين حقيقت باشد كه تو به ديار غم مى روى، تو به آشيانۀ بلا مى روى، تو به زيارت جمعى غمين و حزين مى روى به هيئت و صورت ارباب مصيبت و صاحبان عزا باش. چطور صاحب مصيبت توجّه ندارد شانه به مويش بزند، چطور صاحب مصيبت اعتنا نمى كند گردوغبار از چهره اش پاك كند، چطور صاحب مصيبت به سرووضعش اهمّيت نمى دهد، چطور صاحب مصيبت به آب و غذايش توجّهى ندارد، به خواب و خوراكش بى توجّه است، تو هم در كربلا چنين باش آن سان كه خود صاحب حرم است آن گونه كه خود اين مزوران معزّز و مكرّمند، آن طورى كه ساير زايران و چاكران هستند تو هم آن گونه باش و شايد اين سخن، بهترين وجه جمع در مجموع اخبار رسيده باشد و اگر ابهام و ايهامى هم باشد كاملا برطرف گردد و شاهد آنچه گفتيم

حديثى در اين راستا

روايت مفضّل بن عمر است كه حضرت صادق عليه السّلام به او فرمود:

زيارت كنيد بهتر است از اين كه زيارت نكنيد و زيارت نكنيد بهتر است از اين كه زيارت كنيد. مفضّل گويد: عرض كردم كمر مرا - با اين كلامتان - شكستيد. فرمود: به خدا قسم هر آينه كسى از شما به زيارت قبر پدرش مى رود درحالى كه غمين و حزين و افتاده حال

ص:59

شكسته پروبال است ولى شما به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام با سفره مى آئيد - به صورت سفر غيرمصيبتى - هرگز چنين سفرى پسنديده نيست مگر آن كه با موى ژوليده و غبارآگين - و به وضع و هيئت صاحبان مصيبت - سفر كنيد.(1)

در اين موقع بود كه تلاوت قرآن از بلندگوهاى حرم مطهّر پخش گرديد كه نويد نزديك شدن وقت نماز ظهر را مى داد. حضرت آقا هم قول دادند كه همين زمينۀ گفتگو را ادامه دهند و فرمودند كه براى درك نماز در حرم امام حسين عليه السّلام از خدمت برادر ارجمندشان مرخّص شويم كه در حديثى از حضرت باقر عليه السّلام چنين رسيده است:

فإنّ الصّلاة المفروضة عنده يعدل حجّة و الصّلاة النّافلة عنده يعدل عمرة.

همانا نماز واجب كنار قبر امام حسين عليه السّلام برابر حجّ است و نماز نافله مساوى عمره.(2)

و ادامه دادند كه البته در روايت مفضّل براى هر ركعتى ثواب هزار حجّ و عمره و عتق و وقوف در راه حق تعالى بازگو شده(3) كه شايد مربوط به چونان مفضّلى است كه صاحب معرفت و كمال است.

ص:60


1- وسائل الشيعة 425/10.
2- - كامل الزيارات، باب 83، حديث 1.
3- - كامل الزيارات، باب 79، حديث 5.

دومين روز اين جا حرم نگهبان حرم است

اشاره

ص:61

كافل أهله و ساقى صبيته و حامل اللّواء بعالى همّته

ناحت بنات الوحى و التّنزيل عليه مذ أمست بلا كفيل

أين ربيب المجد أمّا و أبا عن أخواته و هنّ فى السّبا

الأنوار القدسيّه/ 127.

گفت گرچه دستم از پيكر جداست جان ز بهر نصرت دينم به جاست

من فداى دين كه دين برپاستى تا ابد اين نصرتم برجاستى

شاه آمد در كنار كشته اش ديد چون سروى به خون آغشته اش

خون ز چشمان برادر پاك كرد ز اشك حسرت خاك را نمناك كرد

گفت جانا وه چه خوش خوابيده اى غربت ما را مگر ناديده اى

خيز دشمن از خيامم دور كن اين دل افسرده را مسرور كن

امشب اين لشكر به خواب راحتند اهل بيتم بى كس و ناراحتند

اى دريغا شد اميدم نااميد از غم مرگت دگر پشتم خميد

اى كه دادى بهر دينت هر دو دست گشته اى باب الحوائج بهر مردم هركه هست

ملتمس بر درگهت باشد فقير چون تويى بهر ضعيفان دستگير

نداى ملتمس/ 123.

ص:62

اى ماه بنى هاشم، خورشيد لقا، عبّاس

در بين راه كه به حرم امام حسين عليه السّلام مى رفتيم، به حاج آقا عرض كردم: از مطالب امروز بسيار بهره بردم ولى خيلى دوست داشتم در صحن و سراى آقا قمر بنى هاشم ذكر مصيبتى هم مى شد و كنار قبر آقايى كه عمرى است برايش گريه مى كنيم اشكى مى ريختيم؛ چون خاندان ما به حضرت ابى الفضل عليه السّلام بسيار علاقمند هستند و از بچّگى هم ما را به عشق و علاقه اى به آن آقا پرورش داده اند و خوب به ياد دارم مادرم از همان زمان طفوليت اين شعر را براى ما مى خواند و هنوز هم گاه وبيگاه با خودش زمزمه مى كند به طورى كه ما از حفظ شده ايم:

اى ماه بنى هاشم، خورشيدلقا، عبّاس اى نور دل حيدر، شمع شهدا، عبّاس

از درد و غم ايّام، ما رو به تو آورديم دست من مسكين گير از بهر خدا، عبّاس

گفتند: نكند مادر شما اهل بيرجند است ؟ گفتم: از كجا فهميديد؟ گفتند: چون مرحوم ملاّ محمد باقر بيرجندى كه از علماى بزرگ ما در

ص:63

سدۀ سيزده و چهارده هجرى بوده و از شاگردان ممتاز ميرزاى بزرگ، مرحوم ميرزا محمد حسن شيرازى است، جريانى را نسبت به اين شعر در كتاب نفيس «كبريت احمر» - كه به راستى كبريت احمر است و گوگرد سرخ و حاوى مطالب ارزنده و آموزنده - آورده است:

ثقه اى خبر داد مرا كه حاجت مهمّه داشتم از پيره زال، جدّۀ خود شنيده بودم كه هرگاه براى حاجتى هفت شب چهارشنبه متوسّل به حضرت عبّاس عليه السّلام شده اين ورد در هريك از آن، صد مرتبه بخواند؛ حاجت او برآورده شود. چنين كردم و در شب چهارشنبۀ هفتم برآورده شد بر وجه خلاف عادت. اين است: اين ماه بنى هاشم، خورشيد لقا، عبّاس - تا آخر -(1)

و سپس ادامه دادند كه ان شاء اللّه فردا در همين وقت امروز مشرّف مى شويم و در حرم آقا قمر بنى هاشم عرض ادب و ذكر مصيبتى مى آوريم.

موقعيّت حرم قمر بنى هاشم عليه السّلام

فردا پس از تشرّف و زيارت درحالى كه در آخرين قسمت پشت سر مبارك رو به قبله نشسته بودم و همين شعرها را زمزمه مى نمودم ايشان آمدند و پس از سلام و تعارف، فرمودند: همۀ آنچه نسبت به حرم مطهّر سيد الشهداء عليه السّلام در جلسات قبل گفتيم، نسبت به اين حرم مطهّر هم گفتنى است و در قالب يك جملۀ كوتاه، اين دو برادر با يكديگر و اين حرم با آن حرم و اين ماه با آن خورشيد پيوندى ناگسستنى دارند. ظاهرا همين محلّى

ص:64


1- كبريت احمر/ 781.

كه قبر شريف آن حضرت در آن قرار دارد همان جائى است كه وجود مقدّسش از مركب روى زمين افتاده و سر از پيكر پاكش جدا شده و گويا در آن زمان، جريان نهر آب از اين قسمت بوده و چه بسا شارع العبّاس فعلى محل جريان آب از شمال به جنوب بوده و حضرت براى بردن آب به اين منطقه آمده و شهيد شده اند.(1)

آرى، در اين محدوده است كه سرو قامت ماه آل هاشم به خاك افتاده و نالۀ «أخا ادرك اخاك» او بلند شده و برادر بزرگوارش كنار او آمده با چه منظره اى در اين جا روبهرو شده كه قاضى نعمان مصرى نقل نموده:

مقتل و مصيبت آن حضرت

و قطعوا يديه و رجليه حنقا عليه.(2)

دست ها و پاهاى آن وجود مقدّس را از روى غيظ و غضب و حقد و كينه قطع نمودند.

سيد الشهداء عليه السّلام در اين جا با پيكرى كه چونان باران بر آن تير فرود آمده(3) و همانند خارپشت شده بود،(4) روبه رو گرديد. بدنى كه در مقتل چنين توصيف شده:

فرآه مقطوع اليمين و اليسار، مرضوخ الجبين مشكوك العين

ص:65


1- اقتباس از تاريخ كربلا و حائر الحسين عليه السّلام/ 269.
2- - شرح الأخبار 35/13.
3- - العبّاس - مقرّم/ 163.
4- - معالى السبطين 272/1.

بسهم.

بدنى ديد كه دست راست و چپش جدا شده پيشانى اش شكسته تير به چشمش فروشده و آن را پاره كرده.(1)

پيكرى كه در خبرى چنين آمده:

جائه سهم و أصاب صدره الشّريف و انصرع عفيرا على الأرض يخور فى دمه و نادى: وا أخاه وا حسيناه...

تيرى بر سينۀ شريفش نشست و از مركب روى خاك افتاد و ميان خونش مى ناليد و برادرش را صدا مى زد.(2)

تصوّر كنيم در اين جا روى مركب، شجاع و دلاورى را كه دست ندارد تا بجنگد، چشم ندارد تا ببيند، آب ندارد تا به خيمه ها ببرد. درحالى كه دست از زندگى شسته در انتظار آن عمود آهنينى است كه بر فرق شريفش بنشيند و به خاكش بنشاند. فقط خدا مى داند به امام حسين عليه السّلام چه گذشته وقتى با چنين بدنى روبه رو شده و فغان

ألآن إنكسر ظهرى و قلّت حيلتى و شمت بى عدوّى.(3)

سر داده - عبارات مقتل را مى خواندند و گريه مى كرديم. يعنى همين جا همۀ اين وقايع اتّفاق افتاده ؟ و اين زبان حال امام حسين عليه السّلام بوده ؟

ص:66


1- معالى السبطين 273/1.
2- - معالى السبطين 269/1.
3- - العباس - مقرّم/ 163.

از كنار نهر علقم دست خالى آمدم هيچ مى دانى تو خواهر با چه حالى آمدم ؟

زرد روى و اشك ريز و داغ دار و نااميد پشت من بشكست و با قدّ هلالى آمدم(1)

يعنى همين جا بوده آن جا كه گفته اند:

در كنار علقمه سروى ز پا افتاده است يا گلى از گلشن آل عبا افتاده است

در فضاى رزمگاه نينوا با شور و آه نالۀ جان سوز «أدرك يا أخا» افتاده است

از نواى جان گداز ساقى لب تشنگان لرزه بر اندام شاه نينوا افتاده است

شه سوار اسب شد با سر به ميدان روى كرد تا ببيند جسم عباسش كجا افتاده است

ناگهان از صدر زين افكند خود را بر زمين ديد بسم اللّه از قرآن جدا افتاده است

پارۀ قرآن ببوسيد و پى اصلش دويد مصحف ناطق كجا يا ربّ ز پا افتاده است ؟

ص:67


1- اى اشك ها بريزيد/ 219.

تا كنار نهر علقم بوى عباسش كشيد ديد بر خاك سيه صاحب لوا افتاده است

دست خود را بر كمر بگرفت و آهى بركشيد گفت پشت من ز هجرانت دو تا افتاده است

خيز و برپا كن لوا آبى رسان اندر حرم از چه رو بر خاك اين قدّ رسا افتاده است ؟(1)

با آب ديده و آه سينه پيوسته به محضر شريفش عرض مى كرديم:

يا كاشف الكرب عن وجه الحسين إكشف كربى بحقّ أخيك الحسين.

اى آقائى كه غم از چهرۀ امام حسين عليه السّلام برمى داشتى، اندوه ما را هم به حق برادرت حسين عليه السّلام برطرف ساز.

به راستى انسان در حرم محترم عبّاس بن امير المؤمنين عليه السّلام تبلور ايثار و فداكارى، وفا و از خودگذشتگى را مشاهده مى كند و جاى به جاى آن اگر چشم باز و گوش شنوائى باشد درس عبوديت و بندگى و كمالات نفسانى و انسانى را به انسان مى آموزد.

پس از عرض ادب به ساحت مقدس قمر بنى هاشم، من جوياى پى گيرى مطالب روز قبل شدم. فرمودند: صحبت در اين بود كه همۀ آنچه متعلّق به امام حسين عليه السّلام است با همۀ آنچه متعلّق به همه است فرق دارد،

ص:68


1- هديۀ مور/ 166.

حتّى با آنچه به جمعى كه آنان هم با همه متفاوتند.

سفر شكم چرانى نيست

به ما مى گويند در اين سفر در بند خوردوخوراك نباش؛ به نان و ماستى اكتفا كن، غذاهاى شيرين و طعام هاى لذيذ با خود برمدار. سفر سفر شكم چرانى نيست، سفر سفر پرخورى نيست، سفر سفر خوب خورى نيست، سفر سفر بهره گيرى از لذايذ طعام نيست، سفر سفر زيارت است آن هم زيارت جمعى دلسوخته، زيارت جمعى غمين و حزين، زيارت جمعى تشنه و گرسنه

حضرت صادق عليه السّلام به شخصى از اهل رقّه - كه در كنار فرات است - فرمود: به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مى رويد؟ عرض كرد: آرى.

فرمود: براى اين سفر سفره تهيّه مى كنيد؟ گفت: آرى. فرمود: هرگاه به زيارت قبر پدران و مادران خود هم برويد چنين مى كنيد؟ آن شخص عرض كرد: پس در اين سفر چه بخوريم ؟ فرمود: نان و ماست.(1)

و در حديث ديگرى فرمود:

به من خبر رسيده جمعى در سفر زيارت امام حسين عليه السّلام با خود سفره هاى غذاهاى شيرين و حلواجات و امثال آن مى برند درحالى كه اگر به زيارت عزيزان خود بروند چنين نمى كنند.(2)

ص:69


1- كامل الزيارات، باب 47، حديث 2.
2- - كامل الزيارات، باب 47، حديث 3.

و به كرّام فرمود:

هرگاه ارادۀ زيارت امام حسين عليه السّلام نمودى درحالى كه حزين و غمين، ژوليده مو و آغشته به گردوغبار بودى زيارت كن؛ زيرا آن وجود مقدّس درحالى كه چنين بود و گرسنه و تشنه بود كشته شد.(1)

و در ديگر حديثى فرمود:

براى من نقل كرده اند كه جمعى هرگاه به زيارت امام حسين عليه السّلام مى روند با خودشان سفره اى كه در آن بزغاله اى كبابى و حلواى خرمائى و نظاير آن - از غذاهاى چرب و شيرين و خوراك هاى رنگين - است حمل مى كنند ولى اگر به زيارت قبور دوستان خود بروند چنين نمى كنند.(2)

مرحوم مجلسى اوّل در بيان اين حديث گويد:

اين روايت دلالت مى كند بر استحباب ترك خوراك هاى خوب - و غذاهاى چرب و شيرين و گوارا - در سفر زيارت ابى عبد اللّه الحسين عليه السّلام و همچنين دلالت بر اين دارد كه در اين سفر حزن و اندوه را شعار خود قرار دهيم - و در قسمت پايانى حديث مى گويد - شما در موقع رفتن به زيارت قبور عزيزان خود از خوراك هاى لذيذ دورى مى كنيد، چگونه در سفر زيارت امام حسين عليه السّلام كه امام و شفيع

ص:70


1- كامل الزيارات، باب 48، حديث 4.
2- - من لا يحضره الفقيه، كتاب الحجّ ، باب السفر الّذى يكره فيه اتّخاذ السفرة.

شماست ترك نمى نمائيد؟(1)

چگونه لاف دوستى آن حضرت مى زنند و آن حضرت را كمتر از دوستان خود رعايت مى كنند.(2)

درحالى كه در ساير سفرها به خصوص سفر حجّ به ما دستور مى دهند سفره خوب داشته باشيم و از آن بهره ببريم و بهره رسانيم كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

إذا سافرتم فاتّخذو سفرة و تنوقّوا فيها.

هرگاه مسافرت رفتيد سفره همراه برداريد و غذاهاى خوب در آن بداريد.(3)

و رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

من شرف الرّجل أن يطيّب زاده إذا خرج فى سفر.

نشانۀ مجد و شرافت آدمى است كه در سفر زاد و توشۀ خوب همراه داشته باشد.(4)

و نسبت به خصوص سفر حجّ چنين حديثى رسيده است:

كان علىّ بن الحسين عليه السّلام إذا سافر إلى مكّة للحجّ و العمرة تزوّد من أطيب الزّاد من اللّوز و السّكّر و السّويق المحمّض و المحلّى سيره و روش امام چهارم عليه السّلام چنين بود كه هر وقت سفر مكه

ص:71


1- روضة المتقين 230/4.
2- - لوامع صاحبقرانى 353/7.
3- - من لا يحضره الفقيه، كتاب الحجّ ، باب اتّخاذ السفرة فى السفر.
4- - من لا يحضره الفقيه، كتاب الحجّ ، باب الزاد فى السفر.

مى رفتند براى حجّ و عمره از بهترين زاد و توشه و پاكيزه ترين خوراكى ها برمى داشتند؛ بادام و شكر و خوراك هاى خوشمزۀ ترش و شيرين.(1)

توضيح اين دستور و رعايت دو جهت

مى بينيم در عين اين كه حكم و دستور براى همۀ سفرها و به خصوص سفر حجّ بهره گيرى از طعام هاى لذيذ و گواراست و سيره و روش خاندان رسالت عليهم السّلام هم اين چنين بوده مع ذلك در سفر زيارت امام حسين عليه السّلام اين امر مورد عتاب قرار گرفته و آن را پسنديده و خوش آيند نشمرده اند بلكه مكروه و ناپسند دانسته اند.

ولى در اين جا توجّه به دو نكته لازم است: يكى اين كه اين حكم به عنوان مصداقى از مصاديق همان حكم كلّى است كه در سفر زيارت امام حسين عليه السّلام بايد حزين و غمين بود به شرحى كه قبلا گفتيم. همان طور كه آدم محزون و شخص مصيبت ديده به سرووضع خود نمى رسد كه مرتّب باشد، به خوراك و غذاى خود هم اهمّيت نمى دهد و اهمّيت به اين گونه امور در مواقع عادى يا هنگام سرور و شادى است نه هنگامه عزا و سوگوارى؛ و سفر زيارت امام حسين عليه السّلام سفر غم و اندوه و مصيبت و عزادارى است و ترك لذايذ طعام از اين جهت است كه معلوم شود من حزين و غمين هستم و اين سفرم سفر عزا و مصيبت است. و به عبارت ساده تر يا دشوارتر طريقيّت براى آن امر دارد و موضوعيتش در اين

ص:72


1- المحاسن/ 360.

طريقيّت است و آن وقت اگر خداى نخواسته كسى ترك لذايذ طعام بنمايد ولى رعايت ساير شئون را ننمايد و خوردوخوراك سادۀ او بيانگر حزن و اندوه او نباشد بلكه چه بسا همان نان و ماستش را با خنده و شوخى بخورد رعايت اين دستور را نكرده است بلكه نقض غرض نموده.

و جهت دوم اين كه اين حكم حكم اوّلى و در شرايط عادّى براى افراد معمولى است اما اگر كسى به هر جهت رعايت كردن اين دستور استحبابى براى او ضرر دارد هرچند از اين جهت كه ممكن است از انجام زيارت و آوردن عبادت و يا حال مناسب در زيارت و عبادت داشتن وامى مامند، مسلّما چنين امرى نسبت به او استحباب ندارد و به همان شعار حزن اكتفا كند هرچند براى رعايت حالش غذاى مناسب و مقوّى بخورد. و به طور كلّى در همۀ اين امور تفقه و بينش لازم است و توجه به تمامى آنچه مورد عنايت شارع مقدّس و شناختن مهم ها و مهم ترها و در نظر داشتن تمامى مصالح و مفاسد كه متأسفانه گاهى در سايه عدم توجه مفاسدى پيش مى آيد و به تعبير معروف به جاى اين كه ابرو را درست كنيم چشم را كور مى كنيم. اميد است حق تعالى به همۀ ما چشم بصيرت و ديدۀ با بينش مرحمت فرمايد.

خوب است به آن چه بزرگانمان با توجه به روايات رسيده نسبت به اصل زيارت امام حسين عليه السّلام گفته اند توجه داشته باشيم تا همان چه ديروز گفتيم بهتر در نظرمان روشن گردد كه به راستى آنچه متعلّق به امام حسين عليه السّلام از اسرار عالم خلقت است و از جملۀ آن ها مسئله زيارت اوست.

ص:73

وجوب كفايى زيارت امام حسين عليه السّلام

مى بينيم محدّث و فقيه سترگ مرحوم شيخ حر عاملى رضوان اللّه تعالى عليه كه حق بزرگى بر محدّثين و فقها دارد نخستين باب متعلّق به زيارت امام حسين عليه السّلام را چنين قرار داده:

باب تأكّد إستحباب زيارة الحسين بن علىّ عليهما السّلام و وجوبها كفاية(1).

و در آن چهل و هشت روايت آورده است كه حكم به تأكيد و شدّت استحباب زيارت امام حسين عليه السّلام و وجوب كفايى آن نموده است كه خالى نماندن كربلا از زائر ابتدائا بر همه لازم و واجب است و پس از اقدام جمعى به انجام اين فريضه مهم وجوب كفايى ساقط و تأكيد استحباب آن باقى است.

آيت عظيم الشأن و فقيه و زعيم جليل القدر، نايب الحجّة، مرحوم حاج آقا حسين طباطبائى بروجردى اعلى اللّه مقامه عنوان نخستين باب مربوط به احاديث زيارت امام حسين عليه السّلام را چنين قرار داده اند:

باب أنّ زيارة الحسين عليه السّلام أفضل ما يكون من الأعمال و أحبّه(2).

توجه داريم كه اين عناوين ابواب كتب حديثى فتاواى اين بزرگان است. برترين و محبوب ترين اعمال را - آيت معظّمى چونان مرحوم آيت اللّه بروجردى - زيارت امام حسين عليه السّلام معرّفى مى نمايد.

گفتار بزرگان در وجوب زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام

فقيه زاهد با ورع، مرحوم شيخ خضر بن شلال كه از بزرگان تلاميذ

ص:74


1- وسائل الشيعة، كتاب الحج، ابواب المزار، باب 37.
2- - جامع احاديث الشيعه 354/10.

مرحوم شيخ اكبر كاشف الغطاء بوده و متوفاى 1255 هجرى قمرى است در كتاب نفيس ابواب الجنان و بشائر الرضوان كه از نفايس كتب دعا و زيارت است و آن را با قلمى كه امير المؤمنين عليه السّلام در خواب به او مرحمت فرمودند و چون بيدار شد در دستش بود، نوشته(1) ؛ نسبت به زيارت امام حسين عليه السّلام در آن كتاب چنين آورده است:

از رواياتى كه آورديم - كه ترك زيارت امام حسين عليه السّلام جفاء و رعايت نكردن مودّت ذوى القربى است كه حق تعالى آن را در كتاب عزيزش اجر رسالت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله قرار داده و مانند اين روايات - وجوب زيارت امام حسين عليه السّلام استفاده مى شود پس از اين كه نصوص متواتره را به يكديگر ضميمه نمائيم و عام و خاص و ظاهر و صريحش را باهم تلفيق كنيم.

روايات مشتمل بر لفظ فرض و كلمه وجوب و عنوان امر و مذمّت و توبيخ و سرزنش و وعدۀ عذاب نسبت به ترك آن هرچند با خوف باشد كه از مجموع اين تعبيرات شكّى در صراحت روايات در وجوب باقى نمى ماند آن سان كه مرحوم مجلسى هم گفته است و معارضى براى آن جز سخن مشهور به سنّت مؤكّد نيافته است.

بر اين اساس چاره اى جز قول به وجوب يك مرتبه در عمر براى آنان كه استطاعت و توان دارند - آن گونه كه بسيارى از بزرگان چونان مرحوم مجلسى و پدرش مرحوم مجلسى اول گفته اند - نمى باشد، خصوصا وقتى به اين جهت توجه كنيم كه ترك آن موجب

ص:75


1- اقتباس از الذريعة الى تصانيف الشيعه 75/1.

جفا و اعتنا نكردن به اولياء خدا و بى توجهى به برائت از اعدا مى باشد.

و با توجه به آن چه گفتيم هيچ تعجّبى ندارد كه زيارت آن حضرت در طول تاريخ شعار اماميه بوده و بر هر مرد و زن مسلمان در طول عمر يك مرتبه واجب باشد...(1)

مرحوم مجلسى عنوان باب را در بحار الأنوار چنين آورده است:

باب أنّ زيارته صلوات اللّه عليه واجبة مفترضة مأمور بها و ما ورد من الذّم و التّأنيب و التّوعّد على تركها و أنّها لا تترك على خوف.

زيارت امام حسين عليه السّلام واجب است و فرض و لازم شمرده شده و مورد امر و فرمان قرار گرفته و مذمّت و سرزنش و وعدۀ عذاب به ترك آن رسيده و نبايد آن را به خاطر خوف و ترس ترك نمود.(2)

و پس از نقل مقدارى از روايات گويد:

بدان، ظاهر بسيارى از روايات اين باب و كثيرى از روايات ابواب بعد وجوب زيارت امام حسين صلوات اللّه عليه است بلكه آن را از اعظم فرائض و بزرگترين واجبات شمرده است و بعيد نيست كه يك نوبت آن را براى هركس كه توان دارد واجب بدانيم آن گونه كه پدرم كه خداى قبرش را روشن بدارد تمايل به آن داشت.(3)

ص:76


1- ابواب الجنان، باب چهارم، نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 15.
2- - بحار الأنوار 1/101
3- - بحار الأنوار 10/101.

و در تحفة الزائر گويد:

فصل اوّل در اخبارى است كه دلالت بر وجوب زيارت آن حضرت مى كند و بر اين كه به خوف، ترك زيارت نبايد كرد و بيان مدّتى كه بايد عود به زيارت آن حضرت كرد...

به سند معتبر منقول است كه شخصى به حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام عرض كرد كه: فداى تو شوم، چه مى فرمايى در حق كسى كه ترك كند زيارت حضرت امام حسين عليه السّلام را و قادر به زيارت آن حضرت باشد؟

فرمود كه: مى گويم او عاقّ حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و عاقّ ما شده است و سبك شمرده است امرى را كه براى او نافع است...

و در حديث معتبر ديگر منقول است كه آن حضرت به امّ سعيده فرمود كه: زيارت كن حضرت امام حسين عليه السّلام را كه زيارت آن حضرت واجب است بر مردان و زنان...

مؤلف گويد: كه از اكثر احاديث سابقه ظاهر مى شود كه زيارت حضرت امام حسين عليه السّلام واجب باشد و معارض ظاهرى ندارد و ليكن مشهور ميان علما آن است كه سنّت مؤكّد است و به حسب احاديث، وجوب زيارت آن حضرت در عمرى يك مرتبه نهايت قوّت دارد و شيعه اى كه بر اين تهديدات و تأكيدات مطّلع شود و با قدرت ترك كند، در غايت ضعف ايمان خواهد بود و احوط آن است كه در زيارت آن حضرت و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله بلكه در زيارت هر امامى در مرتبۀ اوّل قصد سنّت نكند بله به قصد قربت تنها به عمل آورد.

ص:77

و ايضا از بسيارى از احاديث ظاهر مى شود كه تقيّه و خوف، عذر نمى شود در ترك زيارت آن حضرت و اين خلاف مشهور ميان علما و منافى عموم احاديث تقيّه است و بعيد نيست كه مراد اين باشد كه خوف هاى سهل كه مبتنى بر احتمالات بعيده باشد يا خوف فوت منافع دنيويّه يا فوت مالى يا ضرر سهلى از خفّتى و اهانتى اين ها را مانع نبايد كرد...

و به اسانيد صحيحۀ معتبرۀ ديگر از آن حضرت منقول است كه حق و لازم است بر مال دار كه هر سال دو مرتبه به زيارت حضرت امام حسين عليه السّلام برود و بر فقير آن كه سالى يك مرتبه...

مؤلف گويد: كه موافق اين اخبار معتبره احوط آن است كه آن ها كه نزديك اند مثل اهل بغداد و حلّه و نجف اشرف هر ماه يك مرتبه به زيارت بروند اگر خوفى نباشد و اقلّش هر چهار ماه يك مرتبه بروند و با خوف، سالى يك مرتبه و اگر دور باشند هر سه سال يك مرتبه و اگر بسيار دور باشند هر چهار سال يك مرتبه و اغنياى بسيار مال دار هر سه سال يك مرتبه بروند.(1)

خوب به ياد دارم كه عبد شكور آيت ملك غفور مرحوم شيخ محمّد فكور يزدى رضوان اللّه تعالى عليه متوفّاى 1394 قمرى و مدفون در شيخان قم مى گفت:

نمى دانم آنان كه قائل به وجوب زيارت امام حسين عليه السّلام نيستند با اين روايات كه مى گويد ترك زيارت امام حسين عليه السّلام جفاى به رسول خدا

ص:78


1- تحفة الزائر، باب 5، فصل 1.

صلّى اللّه عليه و آله است چه مى كنند و تعجّب مى كنم چگونه عملى را كه تركش جفا بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله است واجب نمى شمرند؟

همچنين روزى در بيت آيت فقيد مرحوم حاج سيد رضا رضوى طوسى متوفّاى 1425 قمرى و مدفون در وادى جديد كربلا در محضر مرحوم فكور صحبت از ليلة القدر و سورۀ قدر به ميان آمد با همان ملاحت خاصّ خودش گفت:

آيا فرشتگان در شب قدر براى ابلاغ و رساندن اخبار شرفياب مى شوند يا براى گرفتن اذن و فرمان ؟

خداى امام حسين عليه السّلام هردوى آن ها را مشمول رحمت و مغفرت خاصّش بدارد كه به راستى هردو شيفتۀ كربلا و شيداى سيّد الشهداء عليه السّلام بودند و خاطراتى بس خطير از سفرهاى زيارت امام حسين عليه السّلام داشتند.

خوب است بدانيم صاحب نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام هم چنين جمله اى را عنوان باب قرار داده:

أنّ زيارة الحسين عليه السّلام فرض و عهد لازم على كلّ مؤمن و مؤمنة همانا زيارت امام حسين عليه السّلام فرض و واجب و عهد است و لازم بر تمامى مردان و زنان اهل ايمان.(1)

آنچه از مجموع مدارك در اين زمينه استفاده مى كنيم

به راستى همان گونه كه از اين بزرگان آورديم با اجتماع شرائط و

ص:79


1- نور العين فى المشى إلى زيارة الحسين عليه السّلام/ 13.

استطاعت و قدرت، بسيار مشكل به نظر مى رسد كسى زيارت حضرتش را ترك نمايد و بر خود فرض و لازم نشمرد. اين تعبيراتى را كه نسبت به زيارت امام حسين عليه السّلام در دو جهت كمّى و كيفى رسيده است شايد در هيچ امر واجبى نرسيده باشد و همچنين تهديداتى كه نسبت به ترك زيارت سيد الشهدا عليه السّلام آمده، شايد در كمتر امر ممنوعى آمده باشد. چگونه واجب و لازم نباشد زيارتى كه حضرت باقر عليه السّلام به محمّد بن مسلم فرمود:

زيارته مفترضة على من أقرّ للحسين عليه السّلام بالإمامة من اللّه عزّ و جلّ .

زيارت امام حسين عليه السّلام فرض است و لازم بر هركس كه اقرار و اعتراف به امامت امام حسين عليه السّلام از طرف خداى عزّ و جلّ دارد.(1)

و سند اين حديث معتبر بلكه صحيح است.

و حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

زيارة الحسين بن علىّ عليه السّلام واجبة على كلّ من يقرّ للحسين عليه السّلام بالإمامة من اللّه تعالى(2).

و در حديثى تصريح به وجوب بر همه مردان و تمامى زنان شده است كه حضرت صادق عليه السّلام به امّ سعيده فرمود:

زوريه فإنّ زيارة قبر الحسين واجبة على الرّجال و النّساء.

زيارت كنيد او را، همانا زيارت قبر امام حسين عليه السّلام بر تمام مردان و

ص:80


1- الأمالى، للصدوق، مجلس 29، حديث 9.
2- - المستجار من الإرشاد/ 160.

زنان واجب است.(1)

شايد براساس همين روايات بوده كه پيوسته در طول تاريخ جمعى از زائران قبر امام حسين عليه السّلام را زالان و عجوزان تشكيل مى دادند و انسان در نوع سفرهاى زيارتى با جمعى از زنان از پاافتاده روبه رو مى شود كه با چه مشكلاتى و با چه شوروشوقى به زيارت حضرت مى آيند و بسيارى از آنان چه بسا آرزوى زيارت ساير مشاهد مشرفّه را نداشته باشند، حتى زيارت بيت و خانۀ خدا را و تنها آرزويشان زيارت كربلاست.

رؤيايى در اين راستا

الان يادم آمد رؤيايى كه حدود 27 سال قبل كسى برايم نقل كرد كه در آن زمان كسى در عراق از كمى زائران قبر امام حسين عليه السّلام متأثر و ناراحت بود. در عالم رؤيا شرفياب محضر آقايى مى شود كه در حضورشان جوانى و پيرمردى بودند. سؤال مى كند كيانند؟ به او مى فهمانند كه آن آقا، سيد الشهدا عليه السّلام و آن دو ديگر، قمر بنى هاشم و جناب حبيب بن مظاهر اسدى هستند. مى خواهد دست امام حسين عليه السّلام را ببوسد، مى فرمايند: اگر مى خواهى دست ما را ببوسى، اوّل بايد دست حبيب ما را ببوسى. دست جناب حبيب را مى بوسد و سپس افتخار تقبيل و بوسۀ آن يد اللّه را پيدا مى كند. آن گاه حضرت به او مى فرمايند: از كمى زائر ناراحت نباش، ما زائر داريم. نگاه

ص:81


1- كامل الزيارات، باب 43، حديث 3.

مى كند مى بيند پيرزنى كنار ضريح نشسته و از ناتوانى پايش را دراز كرده.

از خواب بيدار مى شود، وضو گرفته مشرّف مى شود. مى بيند آرى، همان پيرزن به همان حال و هيئت نشسته و مردم مى خواهند او را بلند كنند جلو مى آيد و مانع مى شود و مى شنود آن زال عرض مى كند: آقا من با اين پاى لنگم آمدم تا شما را پيدا كردم و زيارت نمودم شما هم بايد فرداى قيامت بياييد و بگرديد و من را پيدا كنيد.(1)

آرى، چگونه لازم و واجب نشمريم زيارتى را كه حديث، آن را بر همۀ مردان و زنان واجب مى شمرد؟ بلكه حتّى نسبت به خصوص وجوب بر زنان چنين حديثى رسيده است كه حضرت باقر يا حضرت صادق عليهما السّلام به زراره فرمودند:

ما فى الأرض من مؤمنة إلاّ و قد وجب عليها أن تسعد فاطمة صلّى اللّه عليها فى زيارة الحسين عليه السّلام.

هيچ زن باايمانى نيست جز اين كه بر او فرض و واجب است كه حضرت فاطمه عليها السّلام را با زيارت امام حسين عليه السّلام خشنود سازد.(2)

چگونه لازم و واجب نباشد عملى كه نسبت به ترك آن در احاديث چنين آمده است:

حلبى به حضرت صادق عليه السّلام عرض كرد: فداى شما شوم، چه مى فرمائيد نسبت به كسى كه زيارت امام حسين عليه السّلام را ترك كند در حالى كه قدرت و توان بر آن دارد؟ حضرت فرمودند:

ص:82


1- اقتباس از ما سمعت ممّن رأيت - جزوه دست نويس مؤلّف - / 166.
2- - نوادر علىّ بن اسباط - مطبوع در ضمن الاصول السّتة عشر - / 123.

أقول إنّه قد عقّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و عقّنا و استخفّ بأمر هو له...

- نسبت به چنين كسى - مى گويم: همانا او به تحقيق موجبات عقوق رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و موجبات عقوق ما خاندان را فراهم آورده است و در مقام استخفاف و سبك شمردن امرى كه براى او مفيد و نافع بوده برآمده است.(1)

توضيحا عرض مى كنم: آيات شريفۀ قرآن ما را به شدّت هرچه تمام تر از هرچه موجب عقوق و ناسپاسى پدر و مادر است نهى مى كند و برحذر مى دارد، حتّى گفتن كلمۀ - افّ - را فَلاٰ تَقُلْ لَهُمٰا أُفٍّ (2) و احاديث و روايات نيز، عقوق والدين را از معاصى كبيره و گناهان بزرگ معرّفى مى كند. حتّى در مرسلۀ ابن ابى عمير كه كمترين عدد كبائر آمده و مجموعا پنج گناه معرّفى شده است باز يكى از آن ها عقوق والدين ذكر شده است.(3)

در روايتى هم كه مرحوم صدوق رضوان اللّه تعالى عليه آن را به سند معتبر از جناب عبد العظيم حسنى نقل نموده و او از حضرت جواد عليه السّلام آورده، خصوص عقوق الوالدين من الكبائر(4) آمده است.

آرى، وقتى عقوق والدين ظاهرى و فراهم آوردن موجبات ناسپاسى آنان از گناهان كبيره شمرده شود، عملى كه موجبات عقوق والدين حقيقى چون رسول خدا و امير مؤمنان و ساير خاندان رسالت عليهم السّلام را فراهم مى آورد چه حكمى دارد؟ و چه بسا با ترتيب دو قياس شكل اول و اولويت بتوانيم چنين نتيجه اى بگيريم كه چون ترك زيارت امام

ص:83


1- كامل الزيارات، باب 46، حديث 2.
2- - الإسراء/ 23.
3- - وسائل الشيعه 259/11 * علل الشرايع 2، باب 223، حديث 2.
4- - وسائل الشيعه 230/11 * علل الشرايع 2 باب 229 حديث 2.

حسين عليه السّلام مايۀ عقوق پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و دودمان رسالت عليهم السّلام است به طريق اولى از كبائر به حساب مى آيد و اگر براى كسى هضم اين سخن و درك اين معنا مشكل باشد لااقل در آن صورت كه ترك زيارت، معلول استخفاف و پيامد سبك شمردن و بى اعتنائى باشد كه جاى هيچ حرف و سخنى نيست كه چنين تركى از كبائر. است حالا اگر لطف كنند و مؤاخذه ننمايند چون از ناحيۀ مظاهر رحمت جز رحمت نشايد سخن آخرى است وگرنه مقتضاى دليل و ظاهر برهان همان بود كه آورديم.

آرى، چگونه فرض و لازم نباشد عملى كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

اگر يكى از شما در طول زندگى اش پيوسته حج برود ولى امام حسين عليه السّلام را زيارت نكند هر آينه حقّى از حقوق خدا و حقوق رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را ترك نموده است؛ زيرا كه حق حسين عليه السّلام فريضه و واجبى است كه خداوند بر هر مسلمانى قرار داده است.(1)

ترك زيارت و آتش

چگونه لازم نباشد و فريضه به حساب نيايد زيارتى كه حديث، تارك آن را اهل آتش شمرده است اگر عذر و علّتى براى ترك نداشته كه وقتى هارون بن خارجه از حضرت صادق عليه السّلام پرسيد:

عمّن ترك زيارة قبر الحسين بن علىّ من غير علّة.

از كسى كه بدون علّت و جهت و داشتن عذر و مانع، ترك زيارت امام حسين عليه السّلام مى كند چگونه است ؟ حضرت فرمود: هذا رجل من أهل

ص:84


1- كامل الزيارات، باب 43، حديث 4.

النّار، اين شخص از اهل آتش است.(1)

بگذريم، به راستى آنچه در احاديث و روايات نسبت به آثار مترتّب بر زيارت امام حسين عليه السّلام رسيده و همچنين آنچه به عنوان بازتاب نسبت به ترك زيارت حضرتش آمده جز با همان حقيقتى كه قبلا گفتيم قابل هضم نيست و آن اين است كه آنچه متعلق به امام حسين عليه السّلام است از اسرار عالم خلقت است آن هم با توضيحى كه آورديم سرّى كه اسرارى را پشت سر نهاده است.

ترك زيارت و نقص دين

چگونه سرّ نباشد آنچه حديث مى گويد:

هركس از شيعيان ما به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام نرود ايمانش ناقص است، دينش ناقص است. اگر هم داخل بهشت شود جايگاهى پايين تر از اهل ايمان داشته باشد.(2)

و يا: ميهمان بهشتيان قرار گيرد و از ضيفان اهل جنّت شمرده شود.(3)

و يا: اگر منشأ تركش اعراض و روگردانى از آن باشد پيامدش حسرت يوم الحسره است.(4)

چگونه سرّ نباشد زيارتى كه مضاف بر آنچه نسبت به اصل فعل و تركش آورديم احاديث رسيده چنين آثارى را بر آن مترتّب ساخته و

ص:85


1- كامل الزيارات، باب 78، حديث 5.
2- - كامل الزيارات، باب 78، حديث 1.
3- - كامل الزيارات، باب 78، حديث 3.
4- - كامل الزيارات، باب 46، حديث 3.

مى گويد:

آثار مترتّب بر زيارت

نخستين گامى كه زائر در راه زيارتش برمى دارد موجبات مغفرت و آمرزشش فراهم مى آيد و پيوسته در مسير زيارت مشمول تقديس و تكريم است تا به آن حرم محترم برسد و چون به آن جا رسيد خود خداى - آرى - خود خداى تعالى در مقام نجوا و سخن گوئى - در گوشى و رازآورى - با او برمى آيد.

عبدى سلنى أعطك؛ أدعنى أجبك؛ أطلب منّى اعطك؛ سلنى حاجة اقضيها لك.

بندۀ من در مقام سؤال برآى تا به تو عطا كنم؛ مرا بخوان تا جوابت دهم؛ از من طلب نما تا به تو ارزانى دارم؛ حاجتت را مسئلت كن تا برآورم.

و چون ارادۀ انصراف مى كند و در مقام مراجعت برمى آيد فرشته اى نزد او مى آيد و به او مى گويد: إنّما رسول اللّه يقرئك السّلام و يقول لك:

إستأنف العمل فقد غفر لك ما مضى.

همانا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تو را سلام مى رساند و به تو مى گويد: كارت را از سر بگير - زندگى ات را ديگر بار شروع نما - كه همانا آنچه در گذشته داشتى مشمول مغفرت قرار گرفت.(1)

ص:86


1- ثواب الأعمال/ 117. لازم به تذكر است كه در تهذيب 43/6 اين جمله حديث چنين آمده: أنا رسول اللّه، ربّك يقرئك السّلام و يقول لك:... من فرستادۀ خدا هستم پروردگارت تو را سلام مى رساند و به تو مى گويد:...

نجواى خدا با زائر امام حسين عليه السّلام

نمى دانم در كنار بعضى احاديث و حاشيۀ برخى از روايات چه بگويم و چه بنگارم. قدرى در اين جمله دقّت كنيم:

فإذا أتاه ناجاه اللّه تعالى، وقتى زائر به حرم امام حسين عليه السّلام رسيد خداى تعالى در مقام نجوا و سرگوشى و سخن گويى با او برمى آيد. صحبت در اين نيست كه فرشته مى گويد، حرف در اين نيست كه به او الهام مى شود، بلكه خدا با زائر امام حسين عليه السّلام نجوا مى كند. چه مقامى است ؟ چه رتبه اى است ؟ چه شأنى است ؟

اين حسين كيست كه خداوند به خاطر او، به احترام او در مقام نجوا با زائر او برمى آيد؟ نمى فهميم جز اين كه بگوئيم امام حسين عليه السّلام از اسرار عالم هستى است و آنچه كه متعلّق به اوست از اسرار وجود است، آن سان كه اين حديث را هم نمى فهميم كه آقاى خودمان حضرت رضا عليه السّلام فرمود:

من زار الحسين بن علىّ عليه السّلام عارفا بحقّه كان من محدّثى اللّه فوق عرشه ثمّ قرء إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّٰاتٍ وَ نَهَرٍ * فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ

هركس حسين بن على عليه السّلام را زيارت كند درحالى كه عارف به حقّ او باشد و او را بشناسد از حديث گويان و سخن وران يا حديث شنوان و سخن پذيران حق تعالى بر بالاى عرش باشد. سپس حضرت آيۀ شريفه را تلاوت نمود: همانا ارباب تقوا در بهشت ها و نهرهايند در جايگاه صدق و محلّ راستى در نزد مليكى مقتدر و صاحب اختيارى

ص:87

توانا.(1)

زائر عارف امام حسين عليه السّلام محدّث خداست فوق عرش ؟ چه مقامى است اين مقام ؟ چه منزلتى است اين منزلت ؟ چه جايگاهى است اين جايگاه ؟ نمى فهميم. زائرش كه من محدّثى اللّه فوق عرشه است خودش صاحب چه درجه و مقامى است ؟ نمى فهميم، جز اين كه باز همان سخن هميشگى را تكرار كنيم و آن را آويزۀ گوش دل بداريم كه امام حسين عليه السّلام و همۀ آنچه متعلّق به اوست از اسرار عالم خلقت است و از رازهاى وجود است كه اگر اين حقيقت را پذيرفتيم تا حدودى اين روايات آن هم در حدّ اجمال براى ما قابل قبول و هضم مى گردد وگرنه در وادى حيرت درمى مانيم و با اين ملاك سرّى و شاخصۀ رازى اين سخن رئيس مذهبمان را مى پذيريم كه:

من زار قبر الحسين عليه السّلام عارفا بحقّه كان كمن زار اللّه فى عرشه.

هركس امام حسين عليه السّلام را با معرفت و شناخت حقّ او زيارت كند همانند كسى است كه به زيارت خدا در عرش نايل آمده است.(2)

آرى، چگونه از اسرار نباشد عملى كه حديث، گاهى هر قدمش را موجب يك حسنه و محو يك سيّئه و رفع يك درجه مى شمرد(3) و گاهى آن را به هزار مى رساند(4) كه چه بسا اختلاف، محمول بر اختلاف و تفاوت درجات زائران و زيارت ها باشد و گاهى هرگامى از آن را چونان

ص:88


1- كامل الزيارات، باب 54، حديث 17.
2- - كامل الزيارات، باب 59، حديث 11.
3- - كامل الزيارات، باب 49، حديث 6.
4- - كامل الزيارات، باب 49، حديث 4.

عتق رقبه و آزادى برده اى از دودمان اسماعيل مى شمرد(1) و گاهى براى هر قدمى عمره اى مى انگارد اگر خالص و بى ريا باشد(2) و گاهى حجّى مقبول رقم مى زند كه مقرون به غسل از فرات باشد.(3)

مرحوم مجلسى اوّل در بيان اين حديث گويد:

اگر از فرات حلّه غسل كند - و پياده از آن جا مشرّف شود - حدود شصت هزار حجّ براى او رقم خورد - زيرا فاصلۀ ميان فرات حلّه و مشهد و مزار آقاى ما امام حسين عليه السّلام نزديك به شصت هزار قدم است كه در هر گامى ثواب حجّى با جميع مناسك است. خداوند ما و شما را از زائرين قبر شريفش قرار دهد.(4)

و گاهى براى هر قدم زيارت مقرون با وضو و غسل، يك حجّ و يك عمره مى شناسد.(5)

و آن گاه كه زيارت با غسل، همراه با عرفان به حقّ امام حسين عليه السّلام باشد براى هر قدم آن صد حجّ و صد عمره مقبول و پسنديده و صد جنگ همراه با پيامبر مرسل فراروى دشمنان حق معرفى مى كند.(6)

آرى، چگونه از اسرار نباشد عملى كه احاديث رسيده نسبت به آنچه در آن خرج شود چنين تعبيراتى مى كند: گاهى پاداش يك درهم را هزار درهم(7) و گاهى ده هزار درهم(8) معرّفى مى كند و گاهى براى هر درهمى

ص:89


1- كامل الزيارات، باب 49، حديث 9.
2- - تهذيب الأحكام 44/6.
3- - تهذيب الأحكام 53/6.
4- - روضة المتقين 378/5. متن و پاورقى.
5- - تهذيب الأحكام 52/6.
6- - كامل الزيارات، باب 75، حديث 3.
7- - وسائل الشيعة 376/10.
8- - كامل الزيارات، باب 46، حديث 4.

حسنه ها و درجه ها و آثار ديگرى برمى شمرد.(1)

چگونه از اسرار نباشد عملى را كه در روايتى منشأ چنين اثرى معرّفى شده است.

محمّد بن المشهدى فى مزاره قال روى أنّ اللّه تعالى يخلق من عرق زوّار قبر الحسين عليه السّلام من كلّ عرق سبعين ألف ملك يسبّحون اللّه و يستغفرون له و لزوّار الحسين عليه السّلام إلى أن تقوم السّاعة.(2)

از ترجمه و توضيح حديث معذورم كه چه بسا براى بسيارى دركش مشكل آيد. فقط اشارتى براى ارباب اشارت مى آورم. حديث را چگونه بخوانيم عرق بخوانيم يا عرق ؟ و هركدام باشد كه چه بسا با جملۀ من كلّ عرق، احتمال عرق خواندن تقويت مى شود و حديث دائره اى بس بزرگ و گردونه اى بسيار وسيع را زير پوشش قرار مى دهد كه باز جز با همان قياس سرّ و راز قابل اندازه گيرى نيست.

مرگ از شدّت شوق

حضرت ابو جعفر امام باقر عليه السّلام به محمّد بن مسلم فرمود:

لو يعلم النّاس ما فى زيارة قبر الحسين عليه السّلام من الفضل لماتوا شوقا و تقطّعت أنفسهم عليه حسرات.

اگر مردم بدانند زيارت امام حسين عليه السّلام چه فضيلتى دارد - و منشأ چه خير و بركاتى است - هر آينه از شوق جان مى دهند و از حسرت آن

ص:90


1- نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 31.
2- - جامع احاديث الشيعه 377/12.

بند از بندشان بريده مى شود.

محمد بن مسلم عرض كرد: مگر در زيارت آن حضرت چيست - كه چنين مى فرمائيد -؟

حضرت باقر عليه السّلام فرمود: هركس با تشوّق و اظهار رغبت و شوق به زيارت آن حضرت برود، خداوند براى او هزار حجّ پذيرفته و هزار عمره پسنديده و پاداش هزار شهيد از شهيدان بدر و اجر هزار روزه دار و ثواب هزار صدقه و مزد هزار بنده اى كه به خاطر خداوند آزاد نموده باشد براى او رقم مى زند و پيوسته در طول سال از همۀ آفات كه پايين ترين آن ها آفت شيطان است در امان مى دارد و فرشتۀ كريم و ملك بزرگوارى را بر او مى گمارد كه از شش جهت او را محافظت نمايد و اگر در طول آن سال بميرد فرشتگان رحمت در مراسم تجهيز و تشييع او حضور پيدا مى كنند و در مقام استغفار براى او برمى آيند و وسعت و فراخى قبر و ايمنى از فشار گور نصيبش مى شود و از بيم پرسش گران قبر در امان مى ماند و از قبرش درى به بهشت گشوده مى شود - و فرداى قيامت - نامۀ عمل او را به دست راستش مى دهند و نورى كه شرق تا غرب را روشن سازد به او ارزانى دارند و منادى ندا در دهد كه اين جلال و عظمت و بزرگى و كرامت از آن زائرين قبر امام حسين عليه السّلام است و - اين جا است كه - در قيامت كسى باقى نمى ماند جز اين كه آرزو كند اى كاش من هم از زائران قبر امام حسين عليه السّلام بودم - من هم كربلا رفته بودم و

ص:91

كربلائى شده بودم.(1)

آرى، با هيچ مقياسى نمى توان زيارت امام حسين عليه السّلام را سنجيد جز اين كه باز هم تكرار كنيم و بگوئيم كه راز است و سرّ، و ما را به خلوتگه راز، راهى نه و به سراسرى سرّ، سرايى نه.

در اين جا بود كه دامن سخن را برچيدند و فرمودند: برخيزيم نزديك ظهر است به حرم امام حسين عليه السّلام برويم و نماز ظهر و عصر را بخوانيم و باز ان شاء اللّه با يكديگر در اين زمينه صحبت مى كنيم.

نام عبّاس عليه السّلام و عدد 133

خوب است بدانيم كه اسم اين آقا عبّاس است و عبّاس در حساب ابجد 133 مى شود و «باب حسين» هم در محاسبۀ حروف ابجد 133 مى گردد. گويا اين آقا در ظاهر و باطن و در صورت و معنا و در اسم و مسمّى، مسير ايصال و راه رساندن خلق به برادر ارجمندش سيّد الشهداء عليه السّلام بوده و هست و خواهد بود. و چه بسا اين استقلال ظاهرى صحن و سرا و حرم و بارگاه هم به همين جهت باشد كه نوعا وزراء و ابواب، قصرى در مقابل قصر ملوكانه و كاخ سلطنتى فراهم مى آورند بلكه چه بسا خود سلطان براى آنان فراهم مى سازد و هركس كارى به آقا دارد ملاقاتى با سلطان و امير مى خواهد بايد قبلا به حضور باب و وزير شرفياب شود و از او بخواهد كه مقدّمات ديدارش را فراهم آورد. خوب است ما هم از اين آقا، باب حسين، عبّاس بن امير المؤمنين عليه السّلام مسئلت كنيم آقا شما براى ما

ص:92


1- كامل الزيارات، باب 56، حديث 3.

از محضر برادر بزرگوارتان رخصت بگيريد وساطت كنيد ما كه شايسته آن بزم حضور ملوكانه نيستيم مگر عنايت و وساطت شما كارگر افتد كه مسلّم كارگر مى افتد.

أبا الفضل يا ربّ المفاخر و العلى و يا من به لاذت جميع البريّة

أبا الفضل يا غوث الأنام جميعهم و يا من به قامت سمآء الهداية

أبا الفضل يا من لا يخيب مواليا لديه و لا يخشى حساب القيامة

أبا الفضل إنّى مستجير و لائذ بظلّك أرجو الفضل فاعطف بنظرة

أبا الفضل مالى يا رجائى وسيلة سواك لدفع العسر يا ذا المروّة(1)

ص:93


1- كبريت احمر/ 162. از قصيدۀ سبط ابى المكارم ابن زهره صاحب الغنيه.

ص:94

سومين روز اين جا خيمه گاه است

اشاره

ص:95

آن خيمه اى كه گيسوى حورش طناب بود شد سرنگون ز باد مخالف، حباب وار

ديوان محتشم كاشانى/ 283

فغان كز خيمه ها برخاست دودى كه اشك از دودۀ آدم گرفته

حجاب از پر، در آن خرگاه جبريل به پيش چشم نامحرم گرفته

ديوان دكتر قاسم رسا/ 389

ص:96

خيمه گاه حسينى

روز بعد حضرت آقا مختصر كسالتى داشتند و من كاملا مراقب ايشان بودم. ليوان شير و قرص مسكّنى آوردم. قدرى احساس سبكى كردند.

گفتم: گويا امروز حال بيرون آمدن نداريد. گفتند: اگر با حال ندارى بيرون آمديم كار كرده ايم. معلوم نيست ديگر چنين توفيقى رفيق گردد بايد از هر فرصتى حسن استفاده را نمود. بحمد اللّه احساس مى كنم سبك تر شده ام و اگر هم چيزى باقى باشد برطرف مى شود.

برخاستند، آماده شدند، وضو گرفتند، لباس پوشيدند و به راه افتاديم.

گفتند: خب امروز كجا برويم ؟

گفتم: اختيار با جناب عالى است ولى اگر صلاح مى دانيد من خيمه گاه نرفته ام و پيوسته مى شنوم زائرين باهم مى گويند خيمه گاه رفتيم.

گفتند: بسيار خوب، چه جاى خوبى، مخيّم الحسينى، خيمه گاه امام حسين عليه السّلام.

از مجموع آثار رسيده استفاده مى شود كه امام حسين عليه السّلام وقتى به

ص:97

كربلا رسيدند دستور نصب خيمه ها را صادر فرمودند و چه بسا براى محفوظ بودن محترمات، زمين پستى را براى اين مهم انتخاب نمودند.

هرچند تغيير و تبديل هايى كه در اين مدّت طولانى از جهات مختلف فراهم آمده مانع از اظهارنظر قطعى براى بزرگان شده است كه واقعا همين محدوده محلّ خيام با احتشام بوده. ولى آنچه مهم است جنبۀ نمادين و تذكار و يادآورى است، مضاف بر اين كه بعيد هم به نظر نمى رسد. در هر حال خيمه ها در زمينى كه نسبت به ساير نقاط پايين تر بود نصب شد و ابتدا محترمات و پس از آن ساير همراهان هركدام در خيمه هاى مناسب با خودشان جاگرفتند.

كم كم به نزديكى خيمه گاه رسيديم و گفتگومان ادامه داشت و حدود و محدودۀ ميدان و خيام را توضيح مى دادند كه بر اين اساس چه بسا هم محلّ نصب خيام طاهرات و هم ميدان جنگ و نبرد در پستى قرار داشته و در اين ميان، تلّ ، مانع اشراف اهل حرم نسبت به ميدان بوده است. به در خيمه گاه رسيديم و وارد شديم. نيازى به ذكر مصيبت نبود يادمان آن وقايع و حوادث و آن رويدادها در اين مكان مقدّس كافى بود كه سوز سينه را با اشك ديده جارى سازد. لحظاتى نشستيم.

نصب و سقوط خيمه ها

گفتند: نكته اى كه شايد تذكّرش مناسب باشد و هر وقت يادتان بيايد از ما هم ياد مى كنيد - هرچند ما نباشيم - اين است كه عمر اين خيام با احتشام و مدّت نصب اين فساطيط در اين بسيط ده روز هم نبوده است يعنى مجموعا ده روز هم طول نكشيد. از وقتى اين خيمه ها سراپا شد تا

ص:98

وقتى از پا افتاد، يعنى روز دوم محرّم سال 61 هجرت اين خيمه ها نصب شد و عصر عاشورا هم برچيده شد امّا نه برچيده شدن عادى و طبيعى.

معمولا جمعى كه جائى خيمه اى را برپا مى سازند، تا وقتى هستند خيمه پابرجاست؛ وقتى مى خواهند بروند با همان تشريفات خاصى كه خيمه را نصب كردند جمع مى كنند تا جاى ديگر باز سرپا سازند ولى جمع اين خيام با نصب آن تفاوت بسيارى داشت؛ برچيده شدنى مى گوئيم و مى شنويم، برچيدن نبوده بلكه اين خيمه ها عصر عاشورا هدف چند امر قرار گرفته كه در زبان نظم به رشته كشيده شده.

خيام طاهرات در ادب و نظم

گاهى به اين عنوان كه اين خيام هدف سنگ ها قرار گرفته:

اينان كه طبل خاتمۀ جنگ مى زنند ديگر چرا به خيمۀ ما سنگ مى زنند؟

و گاهى به اين عنوان كه مورد حمله و غارت واقع شده:

باران تير و حملۀ غارت شروع شد نقشى دگر ز ننگ در اين جنگ مى زنند

غارتگران درون خيام اند و كودكان از ترسشان به دامن من چنگ مى زنند

ص:99

بر چهره هاى خسته و مات و پريده رنگ با سيلى خشونتشان رنگ مى زنند(1)

آرى، حمله و غارتى اين چنين:

دو گوش كودكى خونين و پاره براى غارت يك گوشواره

هرآنچه در خيام كربلا بود به يغما رفت حتى گاهواره(2)

امّا آنچه بيش از هرچيز در ترسيم برچيده شدن اين خيمه ها آمده آتش است و حريق، شعله است و دود، لهيب است و گريز كه «رسا»، چه رسا به نظم آورده:

فلك از آتش بيداد پروبال كه سوخت كه پريشان همه مرغان هوا مى بينم

طعمۀ آتش اعدا شود آن خيمه گهى كه در آن روشنى نور خدا مى بينم

بر تن پرده نشينان حريم ملكوت جامۀ ماتم و اندوه و عزا مى بينم(3)

و چه زيبا «ايرج» به رج كشيده:

سرگشته بانوان وسط آتش خيام چون در ميان آب نقوش ستاره ها

اطفال خردسال ز اطراف خيمه ها هر سو دوان چو از دل آتش شراره ها

غير از جگر كه دسترس اشقيا نبود چيزى نماند دربر ايشان ز پاره ها

انگشت رفت در سر انگشترى به باد شد گوش ها دريده پى گوشواره ها(4)

ص:100


1- اى اشك ها بريزيد/ 251.
2- - اى اشك ها بريزيد/ 177.
3- - ديوان دكتر قاسم رسا/ 391.
4- - اشك شفق/ 357.

و جامع تر و بلندتر از همه باز همان شعر محتشم كاشانى است:

روزى كه شد به نيزه سر آن بزرگوار خورشيد سر برهنه برآمد ز كوهسار

موجى به جنبش آمد و برخاست كوه كوه ابرى به بارش آمد و بگريست زارزار

آن خيمه اى كه گيسوى حورش طناب بود شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار

جمعى كه پاس محملشان داشت جبرئيل گشتند بى عمارى و محمل شترسوار(1)

مى گفتيم و مى خوانديم و مى سوختيم و اشك مى ريختيم كه اين جا همان شعر معروف را خواندند و ماتمى به پا شد:

خيمه ها مى سوزد و شمع شب تار عزاست كربلا ماتم سراست

مجمع پيغمبران در قتلگاه كربلاست كربلا ماتم سراست

يك طرف مير عرب در خاك و خون بى سر شده چون گلى پرپر شده

يك طرف مهد بلا گهوارۀ اصغر شده خاك غم بر سر شده

يك طرف پرپر گل رخسارۀ اكبر شده غرق خون پيكر شده

در خيام آل طاها شعلۀ آتش به پاست كربلا ماتم سراست

كودكى از خيمه گه با حال زار آمد برون كس نبودش رهنمون

ص:101


1- ديوان محتشم كاشانى/ 283.

دامنش پرآتش و لب تشنه و دل پر ز خون وحشتش از حد برون

مى دويد اندر بيابان بى كس و زار و زبون كى توان گفتن كه چون

گوش خونين گوشوار از گوش اين كودك جداست كربلا ماتم سراست

جاى عبّاس، اى حسان، خالى در اين شام عزاست كربلا ماتم سراست(1)

بهره گيرى از ملكوت جايگاه خيام طاهرات

بارى، لحظاتى به اشك و آه گذشت، قدرى عقدۀ دل خالى شد، گفتم:

امروز كه حالى نداشتيد بهتر از هرروز حال داديد. گفتند: آرى، فرموده اند:

كن لما لا ترجوا أرجى منك لما ترجوا، فإنّ موسى عليه السّلام خرج ليقتبس نارا فرجع نبيّا مرسلا.

نسبت به آنچه اميد ندارى اميدت بيشتر باشد از آنچه به آن اميدوارى؛ زيرا همانا موسى عليه السّلام براى آوردن آتش رفت - آتش نياورد - بلكه برگشت درحالى كه پيامبرى مرسل بود.(2)

به اين اميد كه اين محدوده مكانى بوده است كه چند روزى جمعى از فرزانگان عالم خلقت و نخبگان وجود در آن بوده اند ساعتى نشستيم تا از معنويت و ملكوت آن محل بهره ببريم. آرى محلّى كه شاهد شب زنده دارى ها و مناجات هاى سيّد الشهداء و سيّد الساجدين عليهما السّلام و سيّدۀ كربلا زينب كبرى عليها السّلام و ساير محترمات بيت رسالت و محترمينى از اصحاب و ياران بى نظير عالم خلقت بوده است. مكانى است بس مقدّس و

ص:102


1- اى اشك ها بريزيد/ 254.
2- - بحار الأنوار 188/78.

جايگاهى بس رفيع و مكرّم.

دنبالۀ گفتگو با حديثى در ملكوت كربلا

گفتم: صحبت به اين جا رسيده بود كه آنچه مرتبط با امام حسين عليه السّلام است چون خود آن وجود مقدّس از اسرار عالم هستى است كه از جمله زيارت آن وجود مقدّس است و مواردى را اشاره نموديد.

گفتند: آرى، چگونه از اسرار نباشد عملى كه حضرت صادق عليه السّلام به مفضّل فرمود:

گويا مى بينم به خدا قسم فرشتگان با اهل ايمان ازدحام بر قبر حسين عليه السّلام نموده اند. مفضّل عرض كرد: آيا آنان خود را به اهل ايمان نشان مى دهند؟ - و زائر، ملائكه را مشاهده مى نمايد؟ - فرمود: هرگز هرگز ولى آنان پيوسته ملازم با اهل ايمان و زائران قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام هستند، تا آن جا كه دست به چهرۀ زائران مى كشند و حق تعالى صبح و شام از طعام هاى بهشتى بر آنان فرومى فرستد و فرشتگان در مقام خدمت آنان برمى آيند و آنچه از حوائج دنيا و آخرت از خداوند مسئلت نمايند مرحمت فرمايد.

مفضّل عرض كرد: به خدا قسم اين كرامتى است - بس بزرگ - حضرت فرمود: اى مفضّل، بيش از اين براى تو بگويم ؟

عرض كرد: بفرماييد اى آقاى من.

فرمود: گويا مى نگرم سرير و تختى از نور نهاده اند و بر آن قبّه اى از ياقوت سرخ كه پيرايه هاى گوهر دارد نصب نموده اند و مى نگرم كه حسين عليه السّلام بر آن سرير جلوس نموده و اطراف او نود هزار قبّه سبز

ص:103

رنگ قرار گرفته و اهل ايمان پيوسته در مقام زيارت و سلام بر او برمى آيند. خداى عزّ و جلّ به آنان مى گويد: اولياى من، از من بخواهيد و مسئلت كنيد؛ شما بسيار اذيّت ديديد و مورد ظلم و قهر قرار گرفتيد امروز هيچ حاجتى از حوائج دنيا و آخرت از من مسئلت نكنيد جز اين كه براى شما برآورده سازم. آرى، اكل و شرب آنان در بهشت - برزخى - است به خدا سوگند اين كرامتى است كه پايان نپذيرد و نهايتش درك نشود - زيرا متّصل به نعمت هاى آخرت و عالم جاويد مى گردد -(1)

مرحوم مجلسى در بيان اين روايت گويد:

نزول طعام در برزخ است و ضرب قبّه در رجعت.(2)

ديگر آثار زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام

زيارت امام حسين عليه السّلام در همين سرا منشأ آثار ملكى و ملكوتى بسيارى است كه جز با ديدۀ سرّ و نه ديدۀ سر و جز با عينك راز و نه با نظّارۀ چشم قابل ديد و درك نيست.

حديث مى گويد:

همانا فاطمه دختر محمّد صلّى اللّه عليه و آله در نزد زائران قبر فرزندش حسين عليه السّلام حاضر مى شود و در مقام استغفار براى گناهان آنان برمى آيد.(3)

حديث مى گويد:

ص:104


1- كامل الزيارات، باب 50، حديث 3.
2- - بحار الأنوار 65/101.
3- - كامل الزيارات، باب 40، حديث 4.

خداوند تبارك و تعالى هفتاد هزار ملك به قبر حسين بن على بن ابى طالب عليهم السّلام گماشته كه پيوسته كنار قبر حضرت خدا را عبادت مى كنند. يك نماز از نمازهاى آنان برابر هزار نماز از نمازهاى آدميان است و ثواب نمازهاى آنان را خداوند به زائران قبر امام حسين عليه السّلام عنايت مى كند.(1)

حديث مى گويد:

همانا حسين عليه السّلام در نزد پروردگارش پيوسته به لشكرگاه و اصحابش مى نگرد و به زائران قبر شريفش نظر مى كند و آنان را به نام هاى خودشان و اسماء پدرانشان و جايگاه و موقعيتشان نزد پروردگار مى شناسد و معرفت و شناخت او نسبت به زائران قبرش از شناخت و معرفت شما نسبت به فرزندتان بهتر و بيشتر است.

آرى، او مى نگرد و مى بيند آنان را كه بر او مى گريند و در مقام استغفار براى آنان برمى آيد و از آباء گرامى اش مسئلت مى كند كه آنان هم در مقام استغفار براى او برآيند و مى گويد: اگر زائر من بداند خداوند چه براى او آماده نموده و فرح و خوشحالى اش بيش از جزع و بى تابى اش مى شود و همانا زائر او برمى گردد درحالى كه بر او گناهى نباشد.(2)

حديث مى گويد:

أهون ما يكسب زائر الحسين عليه السّلام فى كلّ حسنة ألف ألف حسنة و السّيّئة واحدة و أين الواحدة من ألف ألف ؟

ص:105


1- كامل الزيارات، باب 42، حديث 1.
2- - الأمالى، طوسى 94/2، حديث 40.

كمترين چيزى كه به زائر امام حسين عليه السّلام مى رسد اين است كه هر حسنه و كار خوب او را يك ميليون برابر پاداش مى دهند و سيّئه و بدى را يكى حساب مى كنند يك در كنار يك ميليون چه مى كند؟(1)

آثار زيارت امام حسين عليه السّلام در ديگر سرا

آنچه گفتيم نمونه هايى از آثار ملكى و ملكوتى زيارت امام حسين عليه السّلام در اين سرا بود. امّا اين راز هستى و سرّ وجود آثار زيارتش به اين جا خاتمه پيدا نمى كند و سرّ و راز زيارت او عوالم بعد را هم زير پوشش مى گيرد كه حديث مى گويد:

من أراد أن يكون فى جوار نبيّه صلّى اللّه عليه و آله و جوار علىّ و فاطمة فلا يدع زيارة الحسين بن علىّ عليه السّلام.

هركه مى خواهد در جوار و همسايگى پيامبرش - رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله - و همسايگى و جوار علىّ و فاطمه عليهما السّلام قرار گيرد زنهار زيارت حسين بن على عليه السّلام را رها نكند.(2)

حديث مى گويد:

من أحبّ أن يكون مسكنه فى الجنّة و مأواه الجنّة فلا يدع زيارة المظلوم.

هركس دوست دارد مسكنش در بهشت باشد، مأوا و جايگاهش جنّت باشد زيارت مظلوم را ترك نكند - راوى حديث كه ابو بصير

ص:106


1- كامل الزيارات، باب 108، حديث 5.
2- - كامل الزيارات، باب 52، حديث 1.

است به حضرت صادق عليه السّلام عرض كرد: مقصود از مظلوم كيست ؟ حضرت فرمود: ألحسين بن علىّ صاحب كربلا.

مظلوم، حسين بن على عليهما السّلام صاحب كربلاست كه هركس براى شوق او و محبّت رسول خدا و دوستى فاطمه و حبّ امير مؤمنان عليهم السّلام به زيارتش برود خداوند او را با آنان كنار موائد و سفره ها و نعمت هاى بهشت بنشاند و با آنان از آن سفره ها و نعمت ها بهره بردارد درحالى كه مردم گرفتار حسابند.(1)

آنچه در اين حديث افزون بر همۀ جهات قابل توجه است دو تعبيرى است كه از امام حسين عليه السّلام شده كه يكى به عنوان المظلوم و ديگرى به عنوان صاحب كربلا. گويا در عالم وجود مظلومى جز امام حسين عليه السّلام نيست و كلمۀ المظلوم به حمل اوّلى ذاتى انصراف به آن وجود مقدّس دارد و خود اين تعبير بيانگر شدّت تأثّر خاطر و حزن و اندوه خاندان رسالت عليهم السّلام نسبت به مصائب سيد الشهداء عليه السّلام است كه از او به عنوان المظلوم ياد كرده اند و چه بسا عنايت به اين جهت هم داشته اند كه با عنوان المظلوم كه جهت وقوعى دارد اذهان را به جهت صدورى و اصل فعل يعنى ظالم و ظلم هم توجّه دهند هركجا مظلومى باشد مسلّما ظالمى بوده و ظلمى روى داده.

تعبير دوّم عنوان صاحب كربلا است. آرى، امام حسين عليه السّلام صاحب كربلا است و كربلا از آن اوست. او براى كربلاست و كربلا براى اوست.

حديث مى گويد زائر قبر امام حسين عليه السّلام چهل سال قبل از ساير

ص:107


1- كامل الزيارات، باب 52، حديث 2.

مردمان به بهشت مى رود. حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

إنّ لزوّار الحسين بن علىّ عليه السّلام يوم القيامة فضلا على النّاس. قلت:

و ما فضلهم ؟ قال: يدخلون الجنّة قبل النّاس بأربعين عاما.

همانا براى زائران امام حسين عليه السّلام در قيامت فضيلتى است بر ساير مردمان. راوى پرسيد: چه فضيلتى ؟ فرمود: چهل سال قبل از ساير مردم به بهشت مى روند.(1)

آرى حديث مى گويد:

من سرّه أن يكون على موائد النّور يوم القيامة فليكن من زوّار الحسين بن علىّ عليه السّلام.

هركس مسرور مى شود روز قيامت بر مائده هاى - سفره ها و طعام هاى - نورى قرار گيرد خود را در جمع زائران امام حسين عليه السّلام قرار مى دهد.(2)

حديث مى گويد:

آن گاه كه روز قيامت فرارسد حضرت حسين عليه السّلام در سايۀ عرش مى نشيند و خداوند زائران و شيعيان او را نزد او جمع مى كند تا ناظر كرامت و بزرگوارى، نصرت و شادابى، بهجت و شادمانى، سرور و خوش حالى باشند به آن كيفيت و وصفى كه جز خداوند نمى داند.

فرستادگان همسران بهشتى آنان از بهشت مى آيند و مى گويند: ما رسولان و فرستادگان همسران شما هستيم. آنان مى گويند همانا ما

ص:108


1- كامل الزيارات، باب 53، حديث 1.
2- - كامل الزيارات، باب 50، حديث 2.

مشتاق ديدار شمائيم طول كشيد آمدن شما نزد ما ولى آنان به خاطر آن سرور و شادى و كرامت و عنايتى كه شامل حالشان - در خدمت امام حسين عليه السّلام در سايۀ عرش پروردگار - شده به آن فرستادگان همسران بهشتى شان مى گويند: سوف نجيئكم إن شاء اللّه، به زودى ان شاء اللّه نزد شما خواهيم آمد.(1)

حديث مى گويد:

من سرّه أن ينظر إلى اللّه يوم القيامة و تهون عليه سكرات الموت و هول المطّلع فليكثر زيارة قبر الحسين عليه السّلام فإنّ زيارة الحسين عليه السّلام زيارة قبر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله.

هركس شاد مى شود كه فرداى قيامت به - رحمت خاصّ و جلوۀ مخصوص - حق تعالى بنگرد و سكرات مرگ و هول و هراس قيامت بر او سهل و آسان شود پس بسيار قبر امام حسين عليه السّلام را زيارت كند؛ زيرا زيارت امام حسين عليه السّلام زيارت قبر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است.(2)

حديث، زائر امام حسين عليه السّلام را در قيامت صاحب چنين مقام و منزلتى معرّفى مى نمايد:

زائر الحسين عليه السّلام مشفّع يوم القيامة لمأة رجل كلّهم قد وجبت لهم النّار ممّن كان فى الدّنيا من المسرفين.

زائر امام حسين عليه السّلام در قيامت شفاعتش نسبت به صد نفر پذيرفته

ص:109


1- نوادر على بن اسباط - الاصول السّتة عشر - / 123 * بحار الأنوار 75/101.
2- - كامل الزيارات، باب 60، حديث 1.

مى شود از كسانى كه آتش براى آنان حتمى شده زيرا در دنيا در زمرۀ مسرفان و زياده روان بوده اند - اسراف در نافرمانى -.(1)

عزيزم سخن روزهاى قبل را فراموش مكن كه هرچه متعلّق به امام حسين عليه السّلام است از اسرار عالم خلقت و رازهاى هستى است. اين حسين كيست كه زائرش مى تواند صد نفر آتشى را شفاعت كند؟ من كه نمى فهمم.

چقدر قدرت و توان است ؟ چقدر آبرو و وجاهت است ؟ چقدر اعتبار و شخصيّت است ؟ چه مى فهميم ؟

زائر امام حسين عليه السّلام در قيامت و مقام شفاعت

عزيزم به اين روايت توجّه كن تا بهتر به آنچه حق تعالى به زائر ابى عبد اللّه عليه السّلام در ديگر سرا عنايت مى كند آگاه گردى و باز به همان سرّ بودن بيشتر معتقد شوى.

حضرت صادق عليه السّلام فرمودند: شنيدم پدر بزرگوارم به مردى از دوستانش كه از او راجع به زيارت - امام حسين عليه السّلام - پرسيده بود چنين فرمود: به زيارت كه مى روى ؟ و مقصودت از اين زيارت چيست ؟

عرض كرد: خدا را در زيارتم نظر دارم - و براى تحصيل رضاى حق و قرب به او به زيارت مى روم -

فرمود: هركس پشت سر آن - قبر شريف - يك نماز بگزارد براى خدا، خدا را در روز لقاء - روز قيامت كه روز لقاى رحمت حق است -

ص:110


1- كامل الزيارات، باب 68، حديث 2.

ديدار كند درحالى كه نورى بر او پرتو افكنده است كه همه چيز را زير پوشش قرار داده و خداوند زائران او را گرامى مى دارد و مانع مى شود كه آتش به آنان برسد و زائر آن حضرت باز داشته نمى شود تا كنار حوض كوثر برسد درحالى كه امير المؤمنين عليه السّلام ايستاده اند و با او مصافحه مى كنند و او را از آب كوثر سيراب مى سازند و هيچ كس بر او در آشاميدن سبقت نمى گيرد تا او سيراب شود سپس او به منزل و جايگاه بهشتى اش مى رود درحالى كه فرشته اى از طرف امير المؤمنين عليه السّلام او را همراهى مى نمايد و به صراط فرمان مى دهد كه براى او رام و منقاد گردد و به آتش امر مى كند كه چيزى از شعله و حرارتش به او نرسد با بگذرد و عبور نمايد و پيوسته آن رسول و فرستادۀ امير المؤمنين عليه السّلام - تا رسيدن به بهشت - او را همراهى مى نمايد.(1)

آرى، زائر امام حسين عليه السّلام در قيامت چنين موقعيّتى دارد كه حضرت صادق عليه السّلام فرموده:

ثمّ ينادي مناد أين زوّار قبر الحسين عليه السّلام ؟ فيقوم أناس كثير، فيقال لهم: خذوا بيد من أحببتم إنطلقوا بهم إلى الجنّة...

سپس منادى ندا مى كند: كجا هستند زائران قبر امام حسين عليه السّلام ؟ جمع بسيارى بلند مى شوند، به آنان گفته مى شود دست هركس را كه دوست داريد بگيريد و با خود به بهشت ببريد تا آن جا كه شخصى به كسى از زائران مى گويد فلانى مرا نمى شناسى ؟ من كسى هستم كه

ص:111


1- كامل الزيارات، باب 44، حديث 1.

فلان روز - به احترام تو - از جا برخاستم او را هم با خود به بهشت مى برد و كسى جلوگيرى نمى نمايد.(1)

جريانى را كه مى آوريم مى تواند مؤيّد براى رواياتى كه آورديم باشد.

صاحب الغدير در شرح حال خليعى شاعر چنين آورده است:

از پدر و مادر ناصبى به دنيا آمد و در حدود سال 750 هجرى در حلّه از دنيا رفت و همان جا دفن شد و قبرش در حلّه معروف است.

مادرش نذر كرده بود اگر صاحب پسر شد او را به عنوان قاطع الطريق و راهزنى بر سر راه زائران امام حسين عليه السّلام بفرستد تا آنان را لخت نموده و به قتل برساند و چون خليعى به دنيا آمد و به سنّ رشد رسيد مادر به عنوان اداى نذر او را به نواحى مسيّب كه نزديك كربلا است فرستاد و او هم در انتظار رسيدن قافله زائران امام حسين عليه السّلام نشست، ولى خواب بر او غالب آمد و قافله ها درحالى كه او در خواب بود گذشتند و رفتند ولى غبارى از عبور آنان برخاست و بر او نشست.

در عالم رؤيا ديد همانا قيامت برپا شده و امر شده كه او را به آتش جهنّم ببرند ولى آتش به او نمى رسد به خاطر آن گردوغبار پاك و طاهرى كه بر او نشسته. از خواب برخاست درحالى كه از آن نيّت سوء تصميم بد برگشته بود و به ولاء عترت متمسّك شده بود و مدّتى در حائر شريف اقامت گزيد و گفته مى شود به دنبال اين رؤيا دو بيت شعرى گفته است - كه معروف است و بعضى تخميس

ص:112


1- كامل الزيارات، باب 68، حديث 5.

نموده اند -

إذا شئت النّجاة فزر حسينا لكى تلقى الإله قرير عين

فإنّ النّار ليس تمسّ جسما عليه غبار زوّار الحسين

و در جهت ملقّب شدنش به خليعى كه تخلّص شعرى اوست چنين نقل شده كه وقتى داخل حرم مطهّر امام حسين عليه السّلام شد قصيده اى نسبت به آن وجود مقدّس انشاء نمود و شروع به خواندن نمود و در آن اثناء پرده اى از باب شريف بر او افتاد و به خليعى يا خلعى - خلعت داده شده - مسمّى و ملقّب گرديد و در اشعارش به آن تخلّص نمود.(1)

راستى نمى فهميم

نمى دانم چه بگويم، چه بنويسم ؟ راستى عقل قد نمى دهد؛ نه عقل ما و شما بل عقول كمّلين هم كميتش لنگ است. اين چه حسينى است ؟ اين چه بنده اى است ؟ اين چه آقايى است ؟ يعنى بنده اين قدر آقانما، عبد اين قدر ربّ گونه، فرمان بر اين چنين فرمانده ؟ چه كرده و خدا با او چه كرده كه همۀ حدها و همۀ مرزها، همه قيدهاوبندها را فرداى قيامت از برابر زائر قبر او برداشته، خودش كه به تفويض حق تعالى همه كارۀ قيامت است، بماند، زائرش هم چنين موقعيّت و مقامى دارد.

شايد با مثال بفهميم

گاهى كسى را جائى دعوت مى كنند فقط خودش مدعوّ است، گاهى به

ص:113


1- الغدير 12/6.

اتّفاق همسرش، گاهى به همراه خانواده اش، گاهى مى گويند مجلس خود شماست، منزل خود شماست، هركس را دوست داريد بياوريد. عجيب داستانى است، به امام حسين عليه السّلام نمى گويند هركس را دوست دارى با خود به بهشت ببر، او كه فوق اين حرف هاست. به زائر قبر شريفش مى گويند هركس را دوست دارى با خودت به بهشت ببر. و اللّه نمى فهمم.

عزيزم، بگذار قدرى واضح تر حرف بزنم. خوب گوش كن گاهى به كسى مى گوئيم هركس را مى خواهى با خودت بياور، هركس را دوست دارى دعوت كن. كسى به ما مى گويد فلانى متوجّه شدى چه گفتى ؟ اين بندۀ خدا كه دعوتش كردى و به او چنين گفتى، خيلى رفيق دارد. فكر همه چيزش را كرده اى ؟ يا مى گوئيم: فلانى، اين شخص دوستان ناباب دارد، به مجلس تو نمى خورد، چرا چنين گفتى ؟ خودش را دعوت مى كردى كافى بود، بر فرض مى خواستى احترامش كنى چند تا كارت اضافه هم مى دادى، اما اين جورى كه تو گفتى مى ترسم مشكلى پيش آيد.

حالا با توجّه به اين مثالى كه گفتم، روز قيامت منادى از طرف خدا ندا درمى دهد به زائرين امام حسين عليه السّلام كه هركس را دوست داريد به خود به بهشت ببريد. آخر، زائرين امام حسين عليه السّلام خيلى دوست دارند هركس را دوست دارند به بهشت ببرند! بعضى از دوستان آن ها ممكن است آدم هاى ناجورى باشند، همه را با خود ببرند؟ خدايا اين چه پيامى است ؟ اين چه ندائى است ؟ اين چه دعوتى است ؟ اين چه موهبتى است ؟ نمى فهمم، خدا به من نفهم مى گويد فضولى موقوف. بله، همه را بياورند.

آخر، مى خواهم اهل محشر بدانند زائرين قبر حسين من نزد من چقدر احترام دارند. مردم بفهمند كربلائى ها را من چقدر دوست دارم. آخر،

ص:114

اينان زوّار كربلاى حسين من بوده اند. آرى، حسين من. اينان هوايى حسين من بودند، آن حسينى كه او هوايى من بود و وقتى كه خنجر بر حنجرش بود مى گفت:

تركت الخلق طرّا فى هواكا.(1)

حالا فهميدى ؟

آرى، اين منادى را خود من فرستادم كه به زوّار قبر حسينم چنين بگويد. آخر، كسى نمى داند حسين من نزد من چقدر عزيز است. من يك حسين دارم، زائران قبر حسين من به احترام حسين من محترم هستند. به اعتبار او اين قدر اعتبار دارند.

آن قدر زائر حسين من پيش من ارزش دارد كه فرشتگان رحمتم در مراسم غسل و كفن او حاضر مى شوند و او را با استغفار تشييع مى نمايند و تا چشم كار مى كند قبرش را وسعت مى بخشند و از فشار قبر و بيم فرشتگان سؤال در امان مى ماند و درى از بهشت فرارويش مى گشايند و نامه اش را به دست راستش مى دهند و در قيامت چونان نورى به او ارزانى شود كه شرق و غرب را زير پوشش گيرد و منادى ندا در دهد: هذا من زار الحسين شوقا إليه، اين كسى است كه امام حسين عليه السّلام را از روى شوق زيارت نموده اين جاست كه:

فلا يبقى أحد يوم القيامة إلاّ تمنّى يومئذ إنّه كان من زوّار الحسين عليه السّلام.

در قيامت هيچ كس باقى نماند جز اين كه آن روز آرزو كند اى كاش

ص:115


1- دمع السجوم ترجمۀ نفس المهموم/ 192.

من هم از زائران قبر امام حسين عليه السّلام بودم - من هم كربلا رفته بودم و كربلايى شده بودم -(1)

حسين من آن قدر عزيز است

آرى، حسين من آن قدر نزد من عزيز است كه اگر زائر قبر او در شب و روز زيارت و يا در طول سالى كه از زيارت مراجعت نموده مرگش فرا رسد من خودم مباشرت قبض روح او را عهده دار مى شوم و اگر باقى بماند فرشتگان پيوسته با استغفار و صلوات بر او او را همراهى مى كنند تا به منزلش برسد و چون رسيدند مى گويند: پروردگار، اين بندۀ تو است كه به زيارت قبر پسر پيغمبر تو رفته بود و به منزلش رسيد، ما چه كنيم و كجا برويم ؟ از آسمان به آنان اين صدا مى رسد: فرشتگان من، بر در خانۀ بندۀ من بمانيد و پيوسته به تسبيح و تقديس بپردازيد و آن را در طومار حسنات اين زائر حسينم بنويسيد. پيوسته آن ملائكه، ملازم در منزل اين زائر هستند و به تسبيح و تقديس مشغولند و آن را در نامۀ حسنات او رقم مى زنند و چون از دنيا رفت در مراسم تجهيز جنازۀ او و غسل و كفن و نماز بر او حاضر هستند و عرض مى كنند: پروردگارا، ما را موكّل در خانۀ اين زائر حسينت داشتى و حاليا او از دنيا رفت ما كجا رويم و چه كنيم ؟ به آنان اين ندا مى رسد:

يا ملائكتى قفوا بقبر عبدى فسبّحوا و قدّسوا و اكتبوا ذلك فى حسناته إلى يوم القيامة.

اى ملائكه من، بر قبر اين بندۀ من وقوف نمائيد و كنار مزار او بمانيد

ص:116


1- كامل الزيارات، باب 56، حديث 3.

و پيوسته تسبيح و تقديس مرا بياوريد و آن را تا قيامت در صحيفۀ حسنات او بنويسيد.(1)

الطاف اولياء به زائر سيّد الشهداء عليه السّلام

حق تعالى كه به زائران قبر حسين اش لطف و عنايت دارد؛ پيامبر اكرم، امير مؤمنان، فاطمۀ صديقه و ساير حضرات معصومين عليهم السّلام هم محبّت و مرحمت خاص و توجّه و عنايت مخصوص به آنان دارند و اين امرى است طبيعى و چه بسا نه نيازى به اقامۀ برهان دارد و نه محتاج به نقل روايت و حديث است. اگر پدربزرگى، پدرى، مادرى، برادرى، فرزندى باخبر شود كه كسى كنار قبر عزيزشان رفته و در مقام اكرام و بزرگداشت او برآمده، در حدّ توان و قدرت خودشان آنان هم در مقام اظهار لطف و رحمت نسبت به او برمى آيند. رسول خدا، على مرتضى، فاطمۀ زهرا، امام مجتبى عليهم السّلام و ساير اين خاندان بلكه حتّى خود سيّد الشهداء وقتى ببينند كسى به زيارت قبر عزيزشان، حسين مظلوم شان رفته است به او توجّه نمى كنند؟ مسلّما او را مورد لطف و رحمت قرار مى دهند و بر اين اساس آنچه در احاديث و روايات آمده حقيقتى است كه همه مان نسبت به آن تصديق و گواهى داريم.

لذا اگر حديث مى گويد: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و على و فاطمه و ائمّه معصومين عليهم السّلام براى زائرين امام حسين عليه السّلام دعا مى كنند(2) ، كاملا قابل قبول و پذيرش است. اگر روايت مى گويد: رسول اكرم فرداى قيامت در مقام

ص:117


1- كامل الزيارات، باب 79، حديث 5.
2- - كامل الزيارات، باب 40، حديث 1.

مصافحه با زائران قبر حسين اش برمى آيد و حضرت صدّيقه عليها السّلام براى آنان طلب مغفرت مى نمايد كاملا پذيرفته است.(1)

حضرات معصومين از زائر امام حسين عليه السّلام ديدن مى كنند

همچنين هيچ استبعادى وجود ندارد كه حضرات معصومين عليهم السّلام به ديدن زائر امام حسين عليه السّلام بيايند آن گونه كه از بعض صالحان و خوبان نقل شده كه در عالم رؤيا ديد:

حضرت صديقه عليها السّلام به پدر بزرگوارش عرض نمود: به من اجازه دهيد كه زائران فرزند شهيدم - حسين عليه السّلام - را زيارت كنم و همچنين حضرت مجتبى عليه السّلام جوياى رخصت شد كه همراه مادرش باشد. ناگهان ديد آن بى بى و آن آقا از حرم امام حسين عليه السّلام بيرون آمدند و زائران كه حلقه حلقه در صحن شريف بودند زيارت نمودند و به طرف مسجد علاّمۀ فريد مرحوم شيخ عبد الحسين طهرانى در طرف بالاسر مبارك رفتند و من زودتر وارد شدم و خودم را در جمع اعرابى كه خوابيده بودند قرار دادم تا مرا هم جزء آنان به حساب آورند كه ناگهان حضرت فاطمه عليها السّلام و امام مجتبى عليه السّلام درحالى كه جمعى آنان را همراهى مى نمودند آمدند. بى بى دم در ايستادند و با ديدۀ اشكبار و چشمى گريان فرمودند: شما از راه دور و نزديك، سواره و پياده در اين هواى سرد به زيارت فرزند شهيد من آمده ايد؛ شما او را زيارت مى كنيد و من شما را زيارت مى كنم.

ص:118


1- كامل الزيارات، باب 40، حديث 3 و 4.

سپس حضرت مجتبى عليه السّلام پيش آمد و نظير همين جمله را فرمود.

آن گاه برگشتند و ميان صحن رفتند و هرجا كه جمعى زائر بودند توقّف مى نمودند و از در قبله بيرون رفتند.

پرسيدم: كجا مى روند؟ گفته شد:

إنّهما عليهما السّلام ذهبا إلى كلّ بيت و خان و موضع فيه زائر يزورانه ثمّ يرجعان إلى الحرم.

همانا آنان به هر سرايى و هرجايى كه زائرى باشد مى روند و او را زيارت مى كنند سپس به حرم محترم برمى گردند.(1)

لطف امام حسين عليه السّلام به زائرانش

آرى، خود امام حسين عليه السّلام هم نسبت به زائرانش لطف و عنايت خاصّ دارد كه فرمود:

من زارنى بعد موتي زرته يوم القيامة و لو لم يكن إلاّ فى النّار لاخرجته.

هركس مرا پس از فوتم زيارت كند روز قيامت او را زيارت مى كنم و اگر نباشد مگر در آتش هر آينه او را از آتش بيرون مى آورم.(2)

امام حسين عليه السّلام به ديدن زائرانش مى آيد

همين معنا در رؤيايى نيز آمده است:

محمّد بن احمد بن داود بن عقبه گويد: همسايه اى داشتم به نام علىّ

ص:119


1- دار السلام فيما يتعلق بالرؤيا و المنام 301/2.
2- - نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 106.

بن محمّد. براى من نقل كرد كه هر ماه به زيارت امام حسين عليه السّلام مشرّف مى شدم ولى سنّم بالا رفت و جسمم ضعيف و ناتوان شد، از رفتن به زيارت واماندم تا آن كه پس از مدتى يك دفعه با پاى پياده مشرّف شدم و چند روز طول كشيد تا به كربلا رسيدم.

عرض سلام نمودم دو ركعت نماز زيارت خواندم و خوابيدم. در عالم رؤيا ديدم امام حسين عليه السّلام از قبر مطهّر بيرون آمدند و به من فرمودند:

چرا به من جفا نمودى درحالى كه برّ و نيكى مى نمودى ؟ عرض كردم: اى سيّد و آقاى من، بدنم ضعيف شده و گام هايم كوتاه و فكر مى كنم آخر عمرم باشد لذا چند روزى با پاى پياده آمده ام تا به زيارتتان نايل آيم و از شما براى من روايتى نقل نموده اند دوست داشتم از خود شما بشنوم.

فرمودند: بگو چه شنيده اى ؟ عرض كردم: از شما روايت كرده اند كه فرموده ايد:

من زارنى في حياته زرته بعد وفاته، هركس مرا در حيات و زندگى اش زيارت كند پس از وفاتش او را زيارت مى نمايم. فرمودند: آرى.

گفتم: پس از شما روايت كنم: من زارنى في حياته زرته بعد وفاته.

فرمودند: آرى از من روايت كن: من زارنى في حياته زرته بعد وفاته و إن وجدته فى النّار أخرجته.

هركس مرا در حيات و زندگى اش زيارت كند من او را بعد از وفاتش زيارت مى كنم و اگر او را در آتش هم بيابم او را از آتش بيرون مى آورم.(1)

ص:120


1- الدروع الواقيه/ 75، فصل 20.

سخنى از مرحوم شيخ شوشترى

مرحوم شيخ شوشترى رضوان اللّه تعالى عليه به مناسبت اين روايت سخنى دارد، گويد:

ممكن است زيارت امام حسين عليه السّلام از زائرش در اوّل مرگ باشد و يا وقتى او را در قبر نهادند در آن شب وحشت. اى غريبان خفتۀ در قبور و اى تنها ماندگان ميان گور و اى اهل وحشت و دهشت در زير خاك نمور،(1) اى كسانى كه مى دانيد وقتى از دنيا رفتيد كسى به زيارت و ديدار شما نمى آيد و مواجه و روبه رو به شما نمى شود بلكه اگر كسى هم بيايد با فاصلۀ دو زراع خاك و گل كه ميان شما و آن هاست قرار مى گيرد. اى كسانى كه مواجهه و رويارويى ميان شما و مردم منقطع شده است و ديدارى دست نمى دهد؛ هرگاه به زيارت امام حسين عليه السّلام رفته باشيد در چنين وقتى آن وجود مقدّس با مواجهه و رويارويى - بدون هيچ فاصله و حجاب - به زيارت و ديدار شما مى آيد؛ شما آن آقا را مى بينيد و آن آقا شما را مى بيند.

آيا هيچ احتمالى مى دهيد كه پس از چنين زيارتى كه آن وجود مقدّس از شما مى نمايد و به شما سلام مى كند و السلام عليك مى گويد، آيا وحشت و خوفى بيم و ترسى و غم و اندوهى براى شما باقى مى ماند؟ به هر مقدارى كه به زيارت آن حضرت رفته ايد و به هر ميزان و نسبتى كه شوق وشور در زيارت داشته ايد آن وجود مقدّس هم به زيارت شما مى آيد و موجبات انس شما را در آن عالم

ص:121


1- نمور: جاى نم دار - لغت نامۀ دهخدا -

وحشت فراهم مى آورد.(1)

به مناسبت اين حديث شريف و اين سخن مرحوم شيخ شوشترى از خوابى كه با حجّت و برهان حديثى همراه است يادم آمد.

حدود بيست سال قبل آيت فقيد مرحوم حاج سيد رضا رضوى طوسى رضوان اللّه تعالى عليه - همان كه سرانجام به آرزوى ديرينه اش رسيد و در جوار مولايش حضرت ابى عبد اللّه الحسين عليه السّلام به خاك سپرده شد - نقل كردند كه وقتى نجف مشرّف بودم مادرم را در خواب ديدم. پرسيدم: مادر اين كه مى گويند هركس كربلا مشرّف نشده در بهشت خانه ندارد درست است ؟ گفتند: آرى، و به من دو تا باغ داده اند - چون ايشان دو مرتبه كربلا مشرّف شده بودند - دست مرا مادرم گرفت و با خود برد. ديدم چه باغ هايى كه نمى توانم توصيف كنم، درخت هاى آن را چه درخت هاى مركّباتى كه نظير ندارد. بعد گفتم: مادر قيامت چه خبر است ؟ تا گفتم قيامت، آن چنان چشم هاى خود را به طرف من خيره كرد كه من وحشت كردم. صدا زد: امان از قيامت، واى از قيامت كه من از وحشت از خواب بيدار شدم.(2)

خاطرات و خطورات نيمه شب مؤلف

در نيمه شبى كه مشغول بازنويسى اين سطور بودم و اين جريان را نوشتم، بى اختيار آب در ديده ام نشست و به فكرم رسيد كه تا به حال

ص:122


1- الخصائص الحسينيّة / 155.
2- - ما سمعت ممن رأيت - جزوۀ دست نويس مؤلف/ 173.

هفت نوبت توفيق تشرّف به كربلا و عتبه بوسى آستان مقدّس سيّد الشهداء عليه السّلام نصيبم شده است. اميد است كه از اين نمد مرا هم كلاهى عايد آيد كه سخت درمانده و مضطرّم و بسيار فقير و تهى دستم كه از اين رؤيا استفاده مى شود چه بسا زائران قبر امام حسين عليه السّلام قبل از بهشت موعود و جنّت خلد در بهشت برزخى هم صاحب باغ و بوستان و منزل و مأوا متناسب با كمّ و كيف زيارتشان باشند.

هرچه مى خواهى از حسين عليه السّلام بخواه

در همين حال و هوا بودم كه در همين جزوۀ «ما سمعت» كه مدّت هاست عزيزان در انتظار نشر آن هستند و اميد است به زودى موانع برطرف شود و در اختيار آنان قرار گيرد، چشمم به اين جملات افتاد كه باز همان آيت فقيد مى گفت:

شبى مرحوم حاج شيخ عبد الرسول - كه از علماى زاهد لاهيجان و أعلام خطّۀ گيلان بود - را در خواب ديدم كه منزل مرحوم آيت عظيم الشأن آيت اللّه بروجردى رضوان اللّه عليه است با چشم اشكبار رو به من نمود و سه مرتبه گفت:

هرچه مى خواهى از حسين عليه السّلام بخواه.(1)

آرى، هرچه مى خواهى از حسين بخواه.

آنچه آورديم خواب نيست، رؤياهاى صادقه اى است كه محكمات كتاب و سنّت و معتبرات حديث و روايت گواه و شاهد آن است.

ص:123


1- ما سمعت ممن رأيت - جزوۀ دست نويس مؤلف/ 227.

آرى، هرچه مى خواهيم از حسين عليه السّلام بخواهيم كه نزديك ترين راه رسيدن به همۀ مقاصد همين راه است، راه صحيح همين و طريق درست همين.

به جز حسين مرا ملجأ و پناهى نيست در اين عقيده يقين دارم اشتباهى نيست

ره نجات حسين است و دوستى حسين به سوى حق به جز اين طريق راهى نيست

به غير درگه تو يا حسين در دو جهان مرا به درگه ديگر حواله گاهى نيست

گداى درگهت اى پادشاه كشور عشق به چشم اهل نظر كم ز پادشاهى نيست

هر آن كه را تو پذيرى خداش بپذيرد كه قرب و بعد و سفيدى و نى سياهى نيست

شهان به جاه و جلال غلام تو نرسند كه فوق آن به دو عالم جلال و جاهى نيست

گه حساب كه روز قيامتش خوانند به جز حسين مرا يار و دادخواهى نيست

مپوش چشم ز فانى به وقت دادن جان اميدوار ز تو آن دم به جز نگاهى نيست(1)

ص:124


1- اشك شفق/ 327.

چهارمين روز اين جا المخيّم الحسينى است

اشاره

ص:125

آن چنان شد خيمه گه تاراج كين كه حجاب رخ نبد جز آستين

ديوان طلوعى گيلانى/ 127

هذى خيام بنى النّبىّ محمّد بالطّفّ حصنا شيّدت للدّين

إن قلت مكّة قلت هذى كربلا فخرا سرت من عالم التّكوين

سلها إذا شرّفت فى أعتابها أين الحسين بعبرة و شجون

تراث كربلا/ 113

ص:126

بيم و نگرانى

مطالبى كه مطرح شد، خواب شب را از من گرفت. مثل آدم هاى تب دار از اين پهلو به آن پهلو مى شدم، گاهى به عرق مى نشستم و گاه سردم مى شد. آن صحبت ها سخت مرا تكان داده بود. آخر من چون خرابم و بدم و خودم خوب مى دانم چقدر بد هستم از شب اول قبر خيلى بيم و هراس دارم و پيوسته با همۀ بدى و خرابى در فكر هستم كه آخر چه مى شود و سرانجام آن شب به من چه مى گذرد و از وقتى هم كه كتاب هاى حاج آقا را در اين زمينه خواندم(1) بيشتر به فكر فرومى روم. ديروز كه حديث ديدار امام حسين عليه السّلام از زائرانش را پس از مرگ شنيدم و سخن شيخ شوشترى را كه چه بسا در شب اول قبر، امام حسين عليه السّلام به زيارت زائرانش مى آيد وضع عجيبى برايم پيدا شد و پيوسته در اين فكر هستم راستى من هم جزء

ص:127


1- مؤلف در اين زمينه ده كتاب به رشته تحرير درآورده كه نخستين آن ها «با پسرم در سكرات مرگ» و آخرين آن ها «سالن ارتباطات» است. و دو كتاب ديگر هم به عنوان مستدرك و مطالب اضافه بر آن ده كتاب به زودى منتشر خواهد شد ان شاء اللّه، و مجموعۀ نفيس دوازده كتابى - مجموعۀ جهان ديگر - فراهم مى آورد.

آن هايى قرار مى گيرم كه امام حسين عليه السّلام در آن شب تنهايى و بى كسى به ديدارم بيايد؟ اگر اين چنين است و واقعا انسان اطمينان به اين امر دارد كه حرفى ندارد زودتر برود و به اين نويد و بشارت برسد و به افتخار زيارت آقا و مولايش آن هم در آن شب بسيار سخت و دشوار نائل آيد؛ چون مى ترسم بمانم و موجباتى فراهم آيد و از اين فيض محروم گردم.

آرى، اگر زيارت كربلا هيچ نتيجه اى نداشته باشد و هيچ اثرى بر آن مترتّب نشود مگر همين نتيجه و اثر، جا دارد كه براى آمدن كربلا به تعبير معروف سر و دست بشكنند و به هر نحوى شده به كربلا بيايند آخر امر بسيار مهمى است.

در همين خيالات و بيم و نگرانى ها، شب را به صبح رساندم و نتوانستم به حرم مشرف شوم. ظاهرا حاج آقا كه ديدند من به حرم مشرف نشدم، نگران شده بودند و به ديدنم آمدند.

وقتى جريان را نقل كردم، گفتند: خوشا به حال شما كه به اين حقايق توجه داريد و خود اين توجه و حال نشانۀ توجه ديگرى است كه گفته اند:

تا كه از جانب معشوق نباشد كششى كوشش عاشق بيچاره به جايى نرسد

اميدوار باشيد و بدانيد به آنچه وعده فرموده اند وفا مى كنند. گفتم:

آنچه مى گوئيد كاملا صحيح است و در توضيح اين دو جملۀ زيارت جامعه در كتاب «جامعه در حرم» خوانده ام و أوفى عهدكم و أصدق وعدكم چه باوفاييد در عهد و پيمانتان و چه صداقت و راستى داريد در وعده ها و

ص:128

قرارهاتان و اين حديث را نقل كرده ايد:

إنّا أهل بيت نرى ما وعدنا علينا دينا كما صنع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله

ما خاندانى هستيم كه آنچه وعده مى دهيم براى خود بدهكارى به حساب مى آوريم آن گونه كه روش پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله چنين بود.(1)

اين ها همه درست ولى همۀ ترس و بيم و اضطراب و ناراحتى من از خود من است، فاعليّت فاعل تامّ است نقص از قابل است. به قول خواجه:

هرچه هست از قامت ناساز بى اندام ماست ور نه تشريف تو بر بالاى كس كوتاه نيست(2)

حسن ظن به خداوند

گفتند: به ما دستور داده اند حسن ظنّ به خدا و اولياء خدا داشته باشيم و يأس و نااميدى را از خود دور كنيم كه خود يأس و نااميدى از معاصى كبيره و گناهان بس بزرگ است در سفر كربلا و زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مظهر رحمت واسعۀ حق تعالى و يأس و نااميدى بسيار بسيار نابه جا است. درست است كه در دعا مى خوانيم:

اذا رأيت ذنوبى فزعت و إذا رأيت كرمك طمعت.(3)

هرگاه گناهانم را مى بينم و بيم و فزع به خود مى گيرم و هرگاه به كرم تو توجّه مى كنم به طمع مى افتم.

ص:129


1- جامعه در حرم/ 773.
2- - ديوان حافظ ، از غزل 54.
3- - مصباح المتهجّد/ 526. - از دعاى ابى حمزۀ ثمالى -

ولى در چنين شرائطى بايد ديده از كسرى و كاستى، قصور و تقصير، حقارت و پستى، جهالت و نادانى و ساير آنچه خود بهتر مى دانيم ببنديم و پيوسته ناظر لطف و رحمت و كرم و عنايت حق و اولياى حق باشيم كه چه زيبا شمس اصطهباناتى سروده است:

نيست به جز باب تو باب اميد داده گنه كار به خود اين اميد

بسته اگر باب جهنّم شود قدر خدائى ات كجا كم شود

گر تو بگيرى به خطاهاى من واى من و واى من و واى من

خجلت لطفى كه تو را با من است بيشتر از شرم گنه كردن است(1)

آثار زيارت امام حسين عليه السّلام در عالم قبر

و اتّفاقا در خصوص همين جهت حديثى داريم كه بسيار مايۀ اميد و موجب نويد است و آن جمله اى است از روايتى كه ديروز به مناسبتى نقل نموديم و امروز خصوص جمله اى كه مرتبط با اين گفتار است مى آوريم.

حضرت باقر عليه السّلام به محمّد بن مسلم در ضمن آنچه بر زيارت امام حسين عليه السّلام وقتى از روى شوق باشد مترتّب مى شود، چنين فرمود:

و يفسح له فى قبره مدّ بصره و يؤمنه اللّه من ضغطة القبر و من منكر و نكير أن يروّعانه و يفتح له باب إلى الجنّة...

به مقدارى كه ديده اش توان ديدن داشته باشد قبرش را وسعت مى بخشند و او را از فشار قبر در امان مى دارند و همچنين از اين كه

ص:130


1- منظومۀ شمس، ديوان شمس اصطهباناتى/ 40.

فرشتگان سؤال در مقام ترساندن برآيند او را حفظ مى كنند و درى از بهشت فراروى او مى گشايند.(1)

آيا با چنين وعده هايى كه داده اند و گفتيم از هركسى در مقام وفاى به عهد و وعد باوفاتر هستند جايى براى نگرانى باقى مى ماند؟ آن قبرى كه همراز با چنين حقايقى باشد قبر نيست بلكه قدر است و ليله اش هم ليلة القدر.

باز هم به خيمه گاه مى رويم

با اين صحبت ها كاملا حالم عوض شد و اظهار تمايل نمودم كه امروز هم باز به مخيّم الحسينى خيمه گاه ابى عبد اللّه عليه السّلام برويم و بيشتر از آن محدوده و فضا بهره ببريم. در آن جا گفتند: دو شب در اين محدوده و مكان بسيار حائز اهمّيت بوده؛ يكى شب يازدهم محرّم كه ديروز اشاره اى نموديم و ديگرى شب عاشورا.

خيمه گاه و شب عاشورا

راستى تصوّر وضع اين خيام در شب عاشورا بسيار جان سوز است؛ شبى جمعى در اين جا زندگى كرده اند كه مى دانستند فردا كشته مى شوند، جمعى شبى در اين جا بودند كه مى دانستند فردا همۀ عزيزانشان را از دست مى دهند.

شب عجيبى بوده؛ شبى كه از اين جا صداى دعا و نماز و تلاوت قرآن

ص:131


1- كامل الزيارات، باب 56، حديث 3.

به گوش مى رسيد.

بات الحسين عليه السّلام و أصحابه تلك اللّيلة و لهم دوّى كدوىّ النّحل؛ ما بين راكع و ساجد و قائم و قاعد.

شبى كه امام حسين عليه السّلام و اصحابش در اين جا بيتوته كردند درحالى كه چون زنبوران عسل زمزمه داشتند به ركوع و سجود و قيام و قعود مشغول بودند.(1)

شبى كه از اين جا دراى شهادت از اشعار سيد الشهدا عليه السّلام به گوش مى رسيد:

يا دهر افّ لك من خليل كم لك بالإشراق و الأصيل

من صاحب و طالب قتيل و الدّهر لا يقنع بالبديل

و إنّما الأمر إلى جليل و كلّ حىّ سالك سبيل

آرى، شبى كه با استماع اين ابيات عقده گلوى زين العابدين عليه السّلام را مى گيرد و خروش و صيحۀ زينب عليها السّلام بلند مى شود و لطمه به صورت مى زند و گريبان مى درد و از حال مى رود(2).

آرى، چنين شبى و چنين وضعى را اين مكان به خود ديده است كه اگر گوش و چشم دلى باز باشد هنوز هم همۀ آنچه در اين مكان و آن خيام روى داده و گفت وشنود شده مى بيند و مى شنود.

كربلا همه جايش عجيب است، همه چيزش غريب است. آخر صاحب كربلا غريب است آن هم به هر دو معنا، فراموش نكرده اى كه

ص:132


1- بحار الأنوار 394/44.
2- - بحار الأنوار 2/45.

گفتيم هرآنچه متعلّق به امام حسين عليه السّلام است از اسرار عالم خلقت است.

ديدار حضرت باقر عليه السّلام از زائر كربلا

صحبت به اين جا رسيده بود كه: خدا و اولياى خدا لطف و عنايت خاصى به زائرين امام حسين عليه السّلام دارند تا آن جا كه مى بينيم به ديدار كسى كه از كربلا آمده مى آيند:

حمران بن أعين گويد: به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام رفته بودم، وقتى مراجعت كردم حضرت ابو جعفر، محمد بن على - امام باقر عليه السّلام - و عمر بن على بن عبد اللّه بن على - نوادۀ امير المؤمنين عليه السّلام - به ديدن من آمدند.

حضرت باقر عليه السّلام فرمود: اى حمران، هركس قبور شهداى آل محمد عليهم السّلام را زيارت كند و مقصودش از اين زيارت تقرّب به خدا و پيوند و صله پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله باشد از گناهان بيرون رود چونان روزى كه از مادر به دنيا آمده است.(1)

آرى، آن سان خدا و اولياى خدا به زائران قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام لطف و عنايت دارند و مشمول اجر و ثواب و پاداش و بركات است كه چه بسا براى بسيارى درك آن مشكل و هضمش سخت و دشوار باشد و در مقام رد و انكار برآيند و يا ناقل و راوى را نسبت به كذب و دروغ دهند آن گونه كه ازاين روايت استفاده مى شود.

ص:133


1- نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 108.

رواياتى ديگر در بزرگداشت زائران كربلا

ذريح محاربى - كه از خواصّ اصحاب حضرت صادق عليه السّلام بوده و جملۀ: من يحتمل ما يحتمل ذريح، چه كسى مى تواند متحمل شود و بپذيرد آنچه ذريح متحمل مى شود و مى پذيرد؟ از امام صادق عليه السّلام در حق او شرف صدور يافته و بر اين اساس او را از خاصّان خواصّ اصحاب حضرتش شمرده اند - (1) گويد:

به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم: وقتى براى قوم و خويشان و كسانم ثواب زيارت امام حسين عليه السّلام را نقل مى كنم و آثار خير آن را بازگو مى نمايم در مقام تكذيب من برمى آيند و مى گويند: تو بر جعفر بن محمد دروغ مى بندى - و اين حرف ها را آن حضرت نفرموده اند - حضرت صادق عليه السّلام به ذريح فرمودند:

يا ذريح دع النّاس يذهبون حيث شاؤوا و اللّه إنّ اللّه ليباهى بزائر الحسين و الوافد يفده الملائكة المقرّبون و حملة عرشه حتّى إنّه ليقول لهم أما ترون زوّار قبر الحسين أتوه شوقا إليه و إلى فاطمة بنت رسول اللّه أما و عزّتى و جلالى و عظمتى لأوجبنّ لهم كرامتى و لأدخلنّهم جنّتى ألّتى أعددتها لاوليائى و لأنبيائى و رسلى...

ذريحا، مردم را رها كن، بگذار هر سو كه مى خواهند بروند. به خدا سوگند، همانا خداوند مباهات مى كند به زوّار قبر حسين عليه السّلام و فرشتگان مقرّب و حاملان عرش حق اشراف پيدا مى كنند بر زائران

ص:134


1- تنقيح المقال - رحلى - 420/1.

قبرش و بر آنان كه به سوى او كوچيده اند و كنار قبرش وارد آمده اند تا آن جا كه حق تعالى به آنان - به فرشتگان مقرّب و حاملان عرش مشرف بر زائران قبر حسين عليه السّلام - مى گويد: آيا نمى نگريد و نمى بينيد زوّار قبر حسين عليه السّلام را كه از روى شوق و براى اشتياق و خشنودى فاطمۀ دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به زيارت او آمده اند؟ آگاه باشيد به عزّت و جلالم و به بزرگى و عظمتم سوگند هر آينه كرامت و بزرگداشتم را نسبت به آنان حتم و لازم بدارم و همانا آنان را داخل بهشت گردانم همان جنّتى كه براى اولياء و دوستان و پيامبران و رسولانم فراهم آورده ام.(1)

و از حديثى استفاده مى شود كه زائران قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام در هر صبح و شام مورد ترحّم خاندان رسالت عليهم السّلام قرار مى گيرند و حضراتشان رحمت حق را براى او مسئلت مى نمايند.

عبد اللّه بن حمّاد گويد: حضرت صادق عليه السّلام به من فرمودند: در نزديك شما فضيلتى است كه همانندش به كسى عنايت نشده است و گمان نمى كنم شما آن گونه كه بايد و شايد به كنه معرفتش رسيده باشيد و تحفّظ بر آن داشته باشيد و قيام به حقّ آن نموده باشيد و براى آن فضيلت و درك آن جمع خاصّى هستند كه به آن ناميده شده اند و مورد عطاى آن قرار گرفته اند بدون اين كه آنان قوّت و توانى در آن امر داشته اند جز اين كه صنع حق و لطف پروردگار

ص:135


1- كامل الزيارات، باب 56، حديث 5.

شامل حالشان شده و هماى سعادت بر تاركشان نشسته و رأفت و رحمت خاصّ آنان را فراگرفته - اين سخنان حضرت صادق عليه السّلام، عبد اللّه بن حمّاد را سخت تحت تأثير قرار داد. اين چه امرى است ؟ چه حقيقتى است ؟ چه فضيلتى است ؟ آن هم در نزديكى ما و ما از آن بى خبر هستيم و حجّت خدا از آن اين گونه ياد مى كند، لذا با شور و شوق در مقام پرسش برآمد و عرض كرد - فداى شما شوم، آنچه توصيف نموديد و نامش را نگفتيد چيست ؟ حضرت فرمود:

زيارة جدّى الحسين ابن علىّ عليه السّلام فإنّه غريب بأرض غربة يبكيه من زاره و يحزن له من لم يزره و يحترق له من لم يشهده.

- آنچه توصيف نمودم - زيارت جدّم حسين بن على عليه السّلام است كه همانا او غريب است و در زمين غربت مدفون. بر او مى گريد هركه به زيارتش رود و حزين و غمين براى اوست هركس هم كه توفيق زيارت نيابد و براى او دلش مى سوزد هركس هم كه شاهد و حاضر نباشد - تا سخن حضرت به اين جا مى رسد كه - فرمودند: آيا مى دانى چه فضيلتى است براى آن كسى كه به زيارت حضرتش رود و چه خير فراوانى نزد ما خاندان براى او فراهم است ؟

عبد اللّه حمّاد عرض كرد: نمى دانم. حضرت فرمودند: أمّا الفضل فيباهيه ملائكة السّماء و أمّا ماله عندنا فالتّرحم عليه كلّ صباح و مساء.

اما فضيلتى كه براى اوست اين است كه حق تعالى به او در برابر فرشتگان آسمان مباهات مى كند، امّا آن چه او نزد ما خاندان دارد اين است كه هر صبح و شام براى او از حق تعالى طلب رحمت مى نمائيم.

ص:136

- سپس حضرت فرمودند: -

سوگند، همانا پدرم براى من نقل نمود كه آن مكان مقدّس از زمان شهادت سيّد الشهداء عليه السّلام خالى از مصلّى و نمازگزار نبوده است از فرشتگان، از جنّيان، از آدميان و از وحوش صحرا و حيوانات بيابان و هيچ چيزى نيست جز اين كه غبطۀ زائرين امام حسين عليه السّلام را مى خورد و - به عنوان طلب خير و بركت - زائر را مسح مى نمايد و در نظر و نگاه به او اميد خير دارد زيرا كه او نظر به قبر حسين عليه السّلام نموده است.(1)

توضيحى نسبت به كتاب كامل الزيارات

در اين موقع پرسيدم: مى بخشيد من كه راستى سرم سوت مى كشد و در عين اين كه مى دانم آنچه مى گوئيد صحيح و كاملا حساب شده است ولى گاه وبيگاه آنقدر سطح مطلب بالاست و افق گفتار بلند كه بايد قدرى فكر كنم تأمّل و دقّت نمايم تا متوجّه شوم. لذا نسبت به اين دو روايتى كه نقل نموديد و ظاهرا هر دو را هم از كتاب كامل الزيارات آورديد كه يادم هست يك وقتى اشاره اى به اهمّيت و اعتبار آن داشتيد يك سؤال نسبت به هر دو روايت و يك پرسش نسبت به خصوص روايت دوم داشتم اگر اجازه مى دهيد مطرح كنم ؟

گفتند: بسيار به جا و مناسب است، چه بهتر كه روايت مان با درايت همراه باشد كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

ص:137


1- كامل الزيارات، باب 108، حديث 1.

حديث تدريه خير من ألف ترويه(1). خبر تدريه خير من ألف ترويه(2)

يك حديث و يك خبر كه با درايت و فهم بياموزى و ياد بگيرى بهتر است از هزار حديث و خبر كه فقط روايت نمائى و نقل كنى.

حالا قبل از اين كه سؤالتان را مطرح كنيد توضيحى نسبت به جمله اى كه گفتيد بدهم چون بحمد اللّه كاملا به نكات و دقايق توجّه داريد.

نمى دانم كجا اشاره اى به كتاب كامل الزيارات داشته ايم ولى همان طور كه گفتيد اين دو روايت و بسيارى از احاديثى كه تا حال گفته ايم و بسيارى از آنچه كه بعدا ان شاء اللّه مى گوئيم گوهرهايى است كه در كتاب شريف كامل الزيارات يافت مى شود. كامل الزيارات تأليف مرحوم جعفر بن محمد بن قولويه است كه از بزرگان علماى اماميه در سدۀ چهارم هجرى بوده و متوفّاى سنه 367 هجرى قمرى مى باشد و قبرش در كنار قبر تلميذش مرحوم شيخ مفيد در رواق پائين پاى مبارك حرم كاظمين عليهما السّلام قرار دارد و براى او با ناحيۀ مقدّسه جريانى است كه در كتاب حديث سدۀ چهارم از مجموعه آثار مرتبط با امام عصر عليه السّلام ان شاء اللّه مى آوريم.

كتاب كامل الزيارات كتابى است كه اين مرد بزرگ در مقدّمه اش گويد:

چون به همۀ آنچه از خاندان رسالت صلوات اللّه عليهم اجمعين نسبت به امر زيارت و غير آن رسيده نمى توانيم احاطه پيدا كنيم در اين كتاب آنچه از طريق ثقات و رجال مورد اعتماد از اصحابمان به ما

ص:138


1- معانى الأخبار/ 2.
2- - بحار الأنوار 206/2.

رسيده نقل مى نمائيم.(1)

كه براساس اين سخن بعضى از بزرگانمان تمامى رجال و راويان اين كتاب شريف را معتبر و مورد اعتماد دانسته اند. در هرحال، كتابى است اين چنين كه نزديك به يازده قرن از تأليف آن مى گذرد و آيت فقيد صاحب الغدير حواشى سودمندى بر آن آورده است. حالا آماده هستيم كه مستمع پرسش هاى شما نسبت به اين دو روايت باشيم.

مباهات خداوند به زائران امام حسين عليه السّلام يعنى چه ؟

گفتم: سؤال اوّل كه نسبت به هر دو روايت است، مسئلۀ مباهات پروردگار با زائران سيّد الشهداء عليه السّلام در برابر ملائكۀ آسمان و فرشتگان مقرّب و حملۀ عرش است، يعنى خداوند به رخ ملائكه مى كشد و زوّار كربلا را به عنوان امرى كه به آن مباهات مى كند مطرح مى سازد آن هم نه تنها ملائكۀ معمولى بلكه حتّى نسبت به فرشتگان مقرّب و حاملان عرش كه در روايات، كمالات خاصّى براى آنان بازگو شده است و درواقع در اين روايت سه مطلب است كه وقتى با يكديگر ضميمه شود زمينۀ اين سؤال را فراهم مى آورد. مباهى و مباهى به و مباهى له. مباهى و مباهات كننده خداست، مباهى به و كسى كه به او مباهات شده زائران قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام هستند و مباهى له كسانى كه براى آنان مباهات شده ملائكۀ آسمان و فرشتگان مقرّب و حاملان عرشند.

خود مباهات نمودن خداوند مسئله است، زائران كربلا مباهات

ص:139


1- كامل الزيارات/ 4.

شده اند مسئله است، براى فرشتگان و حاملان عرش مباهات شود مسئله است. من كه نمى فهمم و راستى سطح مطلب بسيار بالاست و شما هرچند با مطالبى كه اين چند روزه گفته ايد بهره برده ام و راستى ممنون و سپاسگزار هستم و اين امر را هم لطف و عنايت خود حضرت مى دانم تا حدود زيادى آمادگى پذيرش بسيارى از حقايق را برايم فراهم آورده ايد و به حمد اللّه شاگرد تنبلى هم نبوده ام و آنچه گفته ايد كاملا شنيده ام و به خاطر سپرده ام و در مقام تجزيه و تحليل آن ها برآمده ام ولى گاهى، هم سطح مطلب بالاست و هم شبهات و ابهاماتى پيش مى آيد كه موجبات اين پرسش ها را فراهم مى آورد ولى مطمئن هستم با توضيحاتى كه مى دهيد مطلب كاملا روشن خواهد شد.

گفتند: آرى، سؤال بسيار به جا و پرسش بسيار مناسبى است هرچند از بزرگانمان سخنى در اين زمينه نديده و نشنيده ام و آنچه مى گوئيم به عنوان احتمال است و همين احتمال ان شاء اللّه راهگشا است.

آيات شريفه قرآن در سورۀ بقره از حقيقتى پرده برمى دارد و از آن ها استفاده مى شود كه فرشتگان، قبل از آفرينش پدربزرگ ما حضرت آدم عليه السّلام در مقام ليت و لعلّ بلكه بالاتر در مقام ايستادگى و جبهه گيرى در برابر حق تعالى برآمدند. بندگان خدا تقصيرى هم چه بسا نداشتند، آخر آنان وضع جمعى را قبل از جناب آدم عليه السّلام ديده بودند كه وضع خوبى نبود كه همين حقيقت را حضرت صادق عليه السّلام به هشام بن سالم فرموده است:

فرشتگان از كجا مى دانستند كه اين سخن را به حق تعالى عرض كردند: آيا مى خواهى در زمين جمعى را قرار دهى كه فساد كنند و

ص:140

خون بريزند اگرنه اين بود كه ديده بودند جمعى در زمين فساد كردند و خون ريختند.(1)

لذا چون قبلا چنين وضعى را ديده بودند همان را ملاك و مقياس قرار دادند و يك صدا اين صدا را درآوردند:

أَ تَجْعَلُ فِيهٰا مَنْ يُفْسِدُ فِيهٰا وَ يَسْفِكُ الدِّمٰاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ (2)

آيا در زمين قرار مى دهى جمعى كه فساد كنند و خون بريزند درحالى كه ما تسبيح و حمد تو را مى آوريم و در مقام تقديس تو برمى آئيم.

حق تعالى هم جمله اى مجمل و كلامى مبهم كه مصلحت در آن وقت مقتضى چونان كلامى بود فرمود كه در دنبالۀ همين آيه آمده است: قٰالَ إِنِّي أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ فرمود: همانا من مى دانم آنچه كه شما نمى دانيد.

اين گفت وشنود تمام شد؛ خدا آدم را آفريد؛ هروقت فسادى در زمين مى شد، ظلم و ستمى روى مى داد، قتل نفسى و سفك دمى و ريزش خونى، فرشتگان سخن خود را به ياد مى آوردند ولى چون در نظام احسن هستى كه نظام احسن است، احسن مصالح مورد لحاظ است، گاه وبيگاه حق تعالى جلواتى و تجليّاتى را از آنان كه مقصود خلقت در اين نظام احسن بودند به رخ فرشتگان مى كشيد تا به رأى العين به اشتباه خود پى ببرند و إِنِّي أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ براى آنان با برهان شهودى همراه باشد.

بر اين اساس گاهى احد جلوات احمدش را به رخ فرشتگان مى كشد و

ص:141


1- تفسير العياشى 29/1.
2- - البقره/ 30.

گاهى صمد صولت حيدرش را فراروى آنان مى دارد و گاهى فاطر تجلّيات فاطمه اش را در برابر ملائكه مى دارد و گاهى محسن حلم و حسن حسنش را به فرشتگان مى نماياند و گاهى آن ذى الاحسان شعشعة الحسينيه اش را با جلوۀ خون رنگى به ساكنان عالم بالا و حاملان عرش و فرشتگان مقرّبش نشان مى دهد و به آنان فخر و مباهات مى كند، فرشتگان من بنگريد، به ياد آوريد، فراموش نكنيد كه گفتيد أَ تَجْعَلُ فِيهٰا مَنْ يُفْسِدُ فِيهٰا وَ يَسْفِكُ الدِّمٰاءَ و شنيديد كه گفتم إِنِّي أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ حالا فهميديد؟

آرى، خدا پيوسته منتظر فرصت است و مترصّد وقت. چه كنيم كه براى افادۀ اين معانى و بيان اين حقايق الفاظ و جملاتى كه كاملا قالب اين معانى باشد نداريم و از ضيق خناق و كسرى و كاستى مجال و نداشتن لفظ و كلام ناگزير از اين تعبراتيم كه چه بسا با ساحت قدسش نسازد. چه كنيم ؟ ممكن محدود در حريم واجب نامحدود هيچ راهى ندارد. چه بسا مى خواهد ابرو درست كند، ديده نابينا مى دارد.

در هرحال، هر فرصت و موقعيتى كه پيش مى آيد خدا در مقام مفاخره و مباهات برمى آيد؛ از جملۀ آن ها همين مقام است. شما فرشتگان يادتان هست آن روز چه گفتيد؟ حالا بيائيد بنگريد، ملائكه آسمان ها بيائيد، جبرئيل بيا، ميكائيل بيا، اسرافيل بيا، عزرائيل بيا، حاملان عرش شما هم بيائيد و بنگريد، تماشا كنيد، خوب چشمانتان را باز كنيد، اين جا كجاست ؟ كربلاست. كربلا كجاست ؟ مدفن سيّد الشهدا عليه السّلام است.

سيّد الشهدا كيست ؟ همان كه جلواتى از او را به شما نشان دادم به خصوص آن جلوۀ عصر عاشورايش را در گودى قتلگاه كه سرتاپاى وجودش آئينۀ

ص:142

تمام نماى اراده و مشيّت من شده و تمام ذرات پيكر خون رنگش تجلّى گاه رضا و تسليم من گرديده. لازم نيست بگويد رضى بقضائك كه بندبند وجودش گوياى اين گفتار است.

آرى، بنگريد به كربلا، توجه كنيد، اين جا چقدر جمعيت است، اينان كيانند؟ اين جا چه مى كنند؟ اينان به زيارت قبر حسين من آمده اند. اينان زائران كربلاى حسين من هستند. با هزاران مشكل و سختى، با شور و اشتياق، با مهر و دوستى، با وداد و ولاء، چون مى دانند حسين محبوب من است يك سال، ده سال، صد سال، هزار سال بلكه بيشتر هم كه مى گذرد باز از دور و نزديك مى آيند خاك پاك محبوب مرا زيارت مى كنند فساد كه نمى كنند بماند فساد مى زدايند خون كه نمى ريزند چه بسا خون هم بدهند.

يادتان هست گفتم إِنِّي أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ تماشا كنيد اين يكى از آن هاست.

آرى، اگر خدا به ملائكه بگويد: فراموش نكنيد، من هم به شما مى گويم: فراموش نكنيد. يادتان هست كه گفتيم حسين عليه السّلام راز هستى است ؟ يادتان هست كه گفتيم سيد الشهداء عليه السّلام سرّ وجود است ؟ آن هم سرّى كه محفوف به سرّ است از پنج جهت ؟ يادتان هست كه گفتيم آن چه هم كه متعلّق به ابى عبد اللّه عليه السّلام است آن هم سرّ است ؟ اين هم يكى از همان اسرار است كه إنّ اللّه ليباهى بزائر الحسين. آرى، چون زائر حسين عليه السّلام است مورد مباهات حق در برابر فرشتگان قرار گرفته است. فكر مى كنم تا حدودى به پاسخ پرسش نخست خود رسيديد.

گفتم: آرى، خيلى بهره بردم و مطالب بسيارى برايم روشن شد. خود امام حسين عليه السّلام به شما جزاى خير دهد كه معتقد هستم عنايت فرموده

ص:143

است همين كه موفق به توضيح اين حقايق هستيد. گفتند: خدا را شاكرم و اوليائش را سپاسگزار. اگر چيزى باشد يقينا از آن جاست.

اين همه آوازه ها از شه بود گرچه از حلقوم عبد اللّه بود

كربلا پيوسته محل عبادت فرشتگان و جنّيان و انسان ها و حيوانات بوده است

لحظاتى به سكوت و استراحت گذشت. گفتم: اگر خسته نيستيد سؤال دومم را هم كه نسبت به روايت دوم بود مطرح سازم ؟ گفتند: بفرمائيد.

پرسيدم: در روايت دوم، حضرت صادق عليه السّلام سوگند ياد نمودند كه پدر بزرگوارشان فرموده است: پيوسته كربلا از زمان شهادت سيّد الشهدا عليه السّلام محلّ نماز و عبادت و زيارت فرشتگان و جنّيان و انسان ها و حيوانات وحشى بوده است. نسبت به اين كه پيوسته در طول تاريخ انسان ها با همۀ مشكلات به اين مكان مقدّس آمده اند و مى آيند از مطالبى كه در گفتمان هاى قبل داشتيد كاملا روشن شد و جاى حرف نيست. نسبت به فرشتگان هم از احاديث و رواياتى كه به مناسبت نقل مى نموديد استفاده شد. اما نماز و زيارت جنّيان و وحوش صحرا و حيوانات بيابان چگونه بوده و اصلا نمى دانم چه بگويم ؟ گفتند: بگو مى خواهى بگويى اصلا جنّ هست يا نه ؟ گفتم: خدا خيرتان بدهد خودتان مطلب را گفتيد.

توضيحى نسبت به وجود جنّ و خصوصيات آنان

گفتند: جاى بحث مفصّل و پاسخ گفتن مبسوط نسبت به سؤالى كه

ص:144

نموديد اين جا نيست و شرايط زمانى و مكانى و ساير خصوصيات اجازۀ گسترش گفتار را در اين زمينه نمى دهد ولى از اين جهت كه نوعا وقتى ذهن انسان به چيزى مشغول شد و ابهام و ايهامى نسبت به امرى پيدا كرد تا روشن شود آرامش و قرار ندارد و چه بس آن ناآرامى تأثير در همۀ امور او بگذارد و پيوسته دل مشغولى نسبت به آن امر پيدا كند توضيح مختصرى مى دهم، اميد است كه مفيد افتد و قليلى باشد كه خير كثير بياورد و كمّ كمى باشد كه تأثير كيفى آن بسيار.

عزيزم، خوب گوش كن، گوش دلت را به گفتار ده تا هم خوب بفهمى و هم خوب ها بشنوى. هاتف اصفهانى گفته است:

چشم دل باز كن كه جان بينى آنچه ناديدنى است آن بينى

دل هر ذرّه را كه بشكافى آفتابيش در ميان بينى

آنچه نشنيده گوشت آن شنوى آنچه ناديده چشمت آن بينى(1)

آرى، چشم و گوش دلت را خوب باز كن و خوب توجّه كن كه اگر مطلب را خوب گرفتى خيلى به كارت مى آيد و براى موارد بسيارى مشكل گشايت مى شود و گره هاى كور شبهات فراوانى را باز مى كند و ابهامات و ايهامات زيادى را مى زدايد.

آيا محال ذاتى است كه غير از فرشته و آدمى موجوداتى در عالم زندگى كنند و آنان هم صاحب درك و شعور و فهم و عقل باشند و تكليف هم به آنان تعلّق گيرد و منشأ آثار بسيارى در وجود باشند و ساير آنچه كم

ص:145


1- ديوان هاتف اصفهانى/ 27.

و بيش شنيده ايد؟ اگر محال ذاتى است و عقل قطعى حكم به استحالۀ ذاتى آن مى نمايد كه هيچ حرف و سخنى نيست ولى ظاهرا خوب مى دانيم كه اين امر اين چنين نيست.

پس از عبور از مرحلۀ نخست وارد مرحلۀ دوم مى شويم. آيا اين امر كه خودش محال ذاتى نيست، مستلزم محال است ؟ يعنى از وجود چنين موجوداتى، محالى پديد مى آيد؟ وقتى باز به عقلمان مراجعه مى كنيم مى بينيم جواب منفى است.

پس، از دو مرحله با نفى گذشتيم؛ نه محال است و نه مستلزم محال.

امرى است ممكن. در اين جا وارد مرحلۀ سوّم مى شويم.

صحبت كه به اين جا رسيد ممكن است شما بگوئيد خيلى چيزها هست كه محال نيست، مستلزم محال هم نيست ولى از كجا معلوم كه باشد، خيلى چيزهاى ممكن الوجود وجود ندارد.

پاسخ اين است كه: روش عقلا در التزام به وجود اشياى ممكن الوجود يكى از دو راه است: يا آن شيئ را به يكى از حواسّ درك كنند و يا فردى و يا جمعى كه به گفته آنان اعتماد و اطمينان دارند از وجودش خبر دهند.

حالا با توجّه به اين كه ما و شما مسلمان هستيم و قرآن را كتاب آسمانى دينى خود مى شناسيم و آورندۀ قرآن را پيامبر خدا و فرستادۀ او مى دانيم؛ بنابراين اگر چيزى را نديده باشيم ولى قرآن خبر از وجود آن بدهد بدون هيچ چون وچرائى مى پذيريم تا اين جا كه مطلب مورد قبول است. گفتم: آرى، ولى مگر در قرآن صحبت از جنّ به ميان آمده است ؟ گفتند: صحبت به ميان آمده آن هم چه صحبتى.

ص:146

جنّ در قرآن

اوّلا ما يك سوره در قرآن داريم به نام «الجنّ »، هفتاد و دومين سورۀ قرآن كه بيست و هشت آيه دارد و در فاصلۀ سورۀ «نوح» و «المزّّمّل» در جزء بيست و نهم قرار گرفته و با اين جمله آغاز شده قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ بگو به من وحى شده كه جمعى از جنّيان در مقام استماع قرآن برآمدند، كه اگر نباشد در قرآن مگر همين يك سوره كه حقايق بسيارى را در مورد اين طايفه بازگو نموده كافى است.

مضاف بر اين، در آيات بسيار هم سخن از آنان به ميان آمده است و بيست و دو مرتبه كلمۀ - الجنّ - ذكر شده كه در بسيارى از آن موارد قرين با انس آمده است و امكان حمل بر معناى ديگر ندارد و هفت نوبت كلمۀ - الجانّ - آمده كه سه نوبتش مقرون به انس گرديده و در دو نوبت از خلقت آتشى آنان خبر داده و دو موردش به معناى ديگر است و پنج مرتبه هم كلمۀ - الجنّة - به همين معنا به كار گرفته شده كه چند موردش با كلمۀ «النّاس» آمده است.

و اگر ضميمه كنيم به اين موارد، سى و يك مرتبه تكرار آيۀ فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ در سورۀ مباركۀ «الرحمن» را مجموعا بيش از شصت نوبت صحبت از جنّيان در قرآن شريف به ميان آمده است كه رقمى بسيار بالا و عددى حائز اهمّيت و مطالبى كه در اين آيات به آنان نسبت داده شده آن چنان صريح در مقصود و واضح در مطلوب است و كاملا مشخّص و آشكار كه قرآن در مقام معرّفى جمعى از موجودات صاحب عقل و شعور و درك و تدبير و اراده و اختيار و مكلّف به تكاليف الهى

ص:147

مى باشد كه امكان حمل بر معناى ديگر كه بعضى تصوّر كرده اند، ندارد.

يعنى آيا كسى احتمال مى دهد آيۀ شريفۀ يٰا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ (1) به معنائى جز گروهى از مخلوق كه از جهات بسيارى همانند انسان ها هستند داشته باشد و يا آيۀ شريفۀ وَ إِذْ صَرَفْنٰا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمّٰا حَضَرُوهُ قٰالُوا أَنْصِتُوا ...(2) آن گاه كه فرستاديم به سوى تو جمعى از جنّ را كه قرآن را بشنوند و چون حاضر شدند گفتند ساكت باشيد و گوش فرادهيد.

توجيهات نابجا

بسيار نابجاست و نشانگر عدم دقّت و آگاهى است كه به صرف اين كه چيزى را نديدم يا نتوانستم هضم كنم يا جمعى پذيرا نشدند، در مقام تأويل و توجيه برآيم و ظهورات بلكه نصوص و تصريحات كتاب خدا را بدون هيچ جهت و برهانى به معانى ديگر حمل كنم كه متأسّفانه روز به روز اين گونه امور توسعه و تورّم پيدا مى كند. گاهى جنّ را تيره اى از انس معرّفى مى كنند و در تفسير سورۀ ناس مى گويند:

من الجنّة و النّاس - بنابراين مقصود از الناس آيۀ قبل - ألّذى يوسوس فى صدور النّاس - نوع عام است و الجنّة و النّاس در اين آيه دو تيره از آن مى باشند، تيره اى كه به رشد و مقام آدمى نرسيده اند - ألجنّة - و تيره اى كه استعداد عملى آن ها بارز شده - ألنّاس -(3)

ص:148


1- الرحمن/ 33.
2- - الاحقاف/ 29.
3- - پرتوى از قرآن 315/4.

و گاهى آن را بر ميكروب اطلاق مى كنند.

به خصوص كه پس از اختراع ميكروسكوپ و كشف اسرار بسيارى از دستورات بهداشتى و غذائى اسلام و احكام مربوط به طهارت و نجاست و تأكيد اين دين مقدّس در رعايت نظافت و غيرها به خوبى معلوم شد كه ديدۀ حقيقت بين شارع بزرگوار اسلام موجوداتى را مى ديده كه چشم هاى ديگران از ديدن آن عاجز بوده است و حتى بر طبق تحقيقاتى كه بعضى اطباء كرده اند گاهى بر همين ميكروب بيمارى زا و زيان آور نام شيطان و يا جنّ اطلاق فرموده است.(1)

چه خوب است انسان در برابر آنچه از ناحيۀ حق تعالى رسيده حالت تسليم و پذيرش داشته باشد و بر فرض متوجّه نشد نقص را به خود حمل كند و در مقام ردّ و انكار و يا تأويل و توجيهى كه هم سويى با كتاب و سنّت ندارد برنيايد. آخر، چگونه مى توانيم اين آيه شريفه را بر غير موجوداتى كه چونان آدمى هستند و مكلّف به تكاليف و مأمور به عبوديّت و بندگى حمل نمائيم وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ (2)

نيافريدم جنّ و انس را مگر براى اين كه مرا عبادت و بندگى نمايند.

چه خوب است بيشتر دقّت كنيم

از توضيحات داده شده تشكّر نمودم و گفتم: هيچ فكر نمى كردم كه اين قدر در آيات شريفۀ قرآن راجع به جنّ صحبت شده باشد و مطلب هم با

ص:149


1- تفسير نوين/ 433 به نقل از اسلام و طبّ جديد
2- - الذاريات/ 56

اين وضوح و روشنى ذكر شده باشد.

گفتند: بسيارى از مطالبى كه مورد ردّ و ايراد و يا شكّ و انكار قرار مى گيرد از همين قبيل است كه اگر در متون دينى دقّت داشته باشيم مطلب كاملا برايمان روشن مى شود.

پس در اين زمينه سير سخن چنين شد كه وجود جنّ امرى است ممكن و از اين امر ممكن قرآن خبر داده است و بعضى از خصوصيات آنان را گفته است و آن وقت اگر قدم در وادى حديث بگذاريم و از بوستان معارف روايى و گل هاى گلستان خاندان رسالت عليهم السّلام بهره ببريم مطلب روشن تر و آشكارتر و حقايق بسيارى براى ما منكشف مى گردد كه فعلا مجال توضيحش نيست. فقط به همين مقدار كه اين روايتى را كه خواندم روشن شود و استبعادى نداشته باشيم كه جنّيان هم چونان فرشتگان و آدميان زائران قبر امام حسين عليه السّلام هستند و جزء مصلّين و نمازگزاران در آن مكان مقدّس توضيح مختصرى مى دهم.

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مبعوث به انس و جنّ است

براساس آنچه از آيات شريفۀ قرآن استفاده شد، پيامبر عظيم الشأن اسلام صلّى اللّه عليه و آله مبعوث به جنّ و انس است و خطاب هاى كتاب و تكاليف شريعت شامل حال آنان نيز مى باشد و بر اين اساس جمعى از آنان همان گونه كه معتقد به خدا و رسول خدا هستند، معتقد به اوصياء پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله هم مى باشند و معرفت و شناخت نسبت به حضراتشان دارند، همان گونه كه در جمع آنان كافران و منكران، غيرمسلمانان، غيرمعتقدان به ولايت و وصايت خاندان رسالت عليهم السّلام نيز يافت مى شوند و در جمع آنان

ص:150

اخيار و خوبان، صالحان و پاكان فراوانند آن گونه كه اشرار و بدان و طالحان و آلودگان هم بسيار كه صريحا اين حقيقت از اين آيۀ كريمه استفاده مى شود:

و إنّا منّا المسلمون و منّا القاسطون(1).

و همانا جمعى از ما مسلمانند و در راه و گروهى از ما غيرمسلمان و بيراهه رو.

با توجّه به اين حقيقت ديگر هيچ استبعادى وجود ندارد كه آنان هم چون امام حسين عليه السّلام را امام و پيشواى خود مى دانند و از شهادت و مظلوميّت او باخبر هستند براى او اقامۀ عزا كنند، براى او گريه كنند، براى او شيون و غوغا داشته باشند و بر همين اساس و حساب به زيارت قبر شريفش بيايند و در مقام اداء حقّ آن وجود مقدّس و عرض ادب به ساحت قدسش برآيند.

در اين باره، احاديث و روايات بسيارى نه تنها از طريق ما و شماى شيعه آمده كه در متون تفسيرى و حديثى غير شيعه هم يافت مى شود و بر اين اساس بى اساس محتشم كاشانى ما در چكامۀ غرّايش در عزاى سيّد مظلومان عليه السّلام نگفته است:

جنّ و ملك بر آدميان نوحه مى كنند گويا عزاى اشرف اولاد آدم است

در بارگاه قدس كه جاى ملال نيست سرهاى قدسيان همه بر زانوى غم است(2)

حالا كه بحمد اللّه با توجّه به آنچه گفتيم كاملا مطلب برايتان از

ص:151


1- الجنّ / 14.
2- - ديوان محتشم كاشانى/ 280

جميع جهات روشن شد از اين جهت كه گفتگومان خالى از شاهد نباشد چند نمونه از ارتباط جنّيان با آنچه مرتبط با امام حسين عليه السّلام است نقل مى كنم.

ظبيان بن عامر جنّى به ديدار دعبل خزاعى مى آيد

مرحوم محدّث قمّى جريانى را از كتاب اخبار الجنّ مسلم بن محمود كه از قدماى مخالفين و علماى پيشين غيرشيعه است، نقل نموده و ظاهرا همان مسلم بن محمود شيرازى ابو الغنايم و ابو القاسم است كه با ملك معزّ حكمران يمن مقتول در سال 598 معاصر بوده و كتاب عجائب الأسفار و غرايب الأخبار را به نام وى تصنيف نموده(1) و در هرحال از علماى عامّه در سدۀ ششم هجرى است او به سند خودش از جناب دعبل بن على خزاعى شاعر و مادح خاندان رسالت عليهم السّلام چنين آورده است.

دعبل گويد: از بيم معتصم خليفۀ عباسى گريختم و شبى را تنها در نيشابور بيتوته كردم و تصميم داشتم در آن شب قصيده اى در شأن عبد اللّه بن طاهر(2) بسرايم.

دعبل گويد: در اين ميان كه در اين انديشه بودم ناگهان ديدم در باز شد و صدائى به سلام و تحيت بلند شد و گفت: داخل شوم ؟ خدا تو را

ص:152


1- لغت نامه دهخدا - مسلم -
2- - عبد اللّه بن طاهر بن الحسين بن مصعب الخزاعى امير خراسان و از مشهورترين واليان عصر عباسى. مأمون او را ولايت خراسان داد. تولد عبد اللّه به سال 182 قمرى بود و به سال 230 قمرى به نيشابور درگذشت. (لغت نامۀ دهخدا - عبد اللّه بن طاهر -) شايد از اين جهت كه عبد اللّه خزاعى بوده و جناب دعبل هم از همان قبيله خواسته با سرودن قصيده در مدح او موجبات امنيّت خود را در حكومت آل عبّاس فراهم آورد -

مشمول رحمت بدارد.

من در آن نيمۀ شب تنها و ترسناك از باز شدن در نابهنگام و شنيدن اين گفتار سخت ترسيدم و بدنم مى لرزيد كه ديگر بار صداى آن گوينده بلند شد: مترس، خدا تو را قرين عافيت بدارد. همانا من مردى از برادران جنّ تو هستم و در يمن زندگى مى كنم. از عراق كسى نزد ما آمد و قصيده اى كه تو سروده بودى براى ما انشاء نمود.(1)

آن جنّى به دعبل گفت: دوست دارم كه از خودت آن قصيده را بشنوم دعبل گويد: شروع كردم به خواندن قصيده ام

مدارس آيات خلت من تلاوة و منزل وحى مقفر العرصات

تا آخر قصيده را براى او خواندم، او هم آن چنان گريه مى كرد كه سرانجام از هوش رفت و به رو روى زمين افتاد.

سپس به من گفت: خدا تو را رحمت كند، براى تو حديثى نقل نكنم

ص:153


1- مقصود قصيدۀ تائيّۀ «مدارس آيات» دعبل است كه متجاوز از يكصد و بيست بيت است و از شاهكارهاى قصائد در فضائل و مصائب خاندان رسالت عليهم السّلام است و مرحوم مجلسى شرحى بر آن دارد كه عدد ابيات آن را به يكصد و بيست و چهار رسانده و شرح نموده و آخرين بيت آن اين بيت است لقد أمنت نفسى بكم فى حياتهاو إنّى لأرجوا الأمن عند مماتى و چنين شرح و ترجمه نموده: به تحقيق كه ايمن بود جان من به بركت شما در حال حيات من، يا ايمان آورد به شما در حيات من و به درستى كه اميدوارم در امان باشم به شفاعت شما از عذاب خدا نزد مردن من. كه آرزوى همۀ ما همين است. (شرح تائيۀ دعبل خزاعى/ 77.)

كه موجبات فزونى نيّت و قوّت و كثرت اراده و قصدت را فراهم آورد و بر تمسّك به مذهب و آئينت كه آئين و مذهب اهل بيت عليهم السّلام است كمك نمايم ؟

گفتم: نقل كن.

گفت: من مدّتى بود كه نام جعفر بن محمّد عليه السّلام را مى شنيدم تا آن كه به مدينه رفتم و اين حديث را از حضرتش شنيدم كه مى فرمود: پدرم از پدرش از جدّش نقل نمود كه همانا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: علىّ و أهل بيته الفائزون، على عليه السّلام و خاندانش رستگارانند. سپس با من وداع و خداحافظى نمود و خواست برود

گفتم: خدا تو را رحمت كند اگر صلاح مى دانى مرا از نامت باخبر ساز.

گفت: من ظبيان بن عامر هستم(1).

جنّى براى جناب دعبل حديث نقل مى كند

ديگر جريانى از دعبل با جنّ نقل شده كه ارتباط مستقيمى با زيارت امام حسين عليه السّلام دارد:

دعبل گويد: وقتى از حضرت رضا عليه السّلام پس از سرودن قصيدۀ تائيه ام برمى گشتم در رى فرود آمدم و شبى مشغول ساختن و سرودن قصيده اى بودم، پاسى از شب گذشته بود كه ناگهان صداى كوبيدن در بلند شد. گفتم: كيستى ؟ گفت: برادر تو هستم. باعجله برخاستم و در را گشودم. شخصى وارد شد كه از ديدنش بدنم به لرزه افتاد و

ص:154


1- سفينة البحار - جنّ - 187/1.

هوش از سرم پريد. به من گفت مترس، بيم به دل راه مده كه من برادر جنّى توام و در شب ولادت تو به دنيا آمده ام و با تو رشد و نمو داشته ام. آمده ام براى تو حديثى نقل كنم كه تو را شاد و مسرور سازد و قوّت نفس و بصيرت بيشترى بخشد.

دعبل گويد: اين جملات را كه گفت به حال خود آمدم و قلبم آرام شد و او اين چنين ادامۀ سخن داد و گفت: همانا من به شدّت بغض و عداوت و دشمنى و كينه با على بن ابى طالب داشتم، با جمعى از جنّيان سركش و مردود بيرون آمديم. عبورمان به جمعى افتاد كه به زيارت امام حسين عليه السّلام مى رفتند. شب بود و تاريكى، فراگير. تصميم گرفتيم متعرّض آنان شويم و در مقام اذيت و آزارشان برآييم كه ناگهان فرشتگانى از آسمان در مقام زجر و منع ما برآمدند و ملائكه اى از زمين در مقام دفع جنبدگان زمينى از آنان بودند.

گويا من خواب بودم كه بيدار شدم يا غافل بودم كه متوجه گشتم و دانستم اين حفاظت فرشتگان و حراست ملائكه از آنان به خاطر عنايت و لطفى است كه حق تعالى نسبت به آنان دارد و اين لطف و عنايت به خاطر آن كسى است كه اينان قاصد مزار او هستند و تشرّف به زيارت او پيدا مى كنند - آرى دانستم از بس حسين عليه السّلام نزد خدا قرب و منزلت و مقام و مكانت دارد، فرشتگان آسمان و زمينش را به خدمت زائران حسين عليه السّلام واداشته و آنان را مأمور دفع حوادث و بلايا از آنان نموده. اين را كه دانستم - در مقام توبه و بازگشت برآمدم و نيّت خير و خوبى نسبت به اين خاندان و زائران شان پيدا كردم و با آنان به زيارت آمدم و حجّ گذاردم و در موقف عرفات با آنان بودم و

ص:155

همراه آنان دعا مى كردم پس از حجّ با آنان به زيارت قبر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مشرّف شدم و در اين ميان عبورم به شخصى افتاد كه جمعى گرد او جمع بودند، پرسيدم: اين آقا كيست ؟ گفتند: اين آقا پسر رسول خدا، حضرت صادق عليه السّلام است. نزديك حضرت رفتم، عرض سلام نمودم. به من مرحبا و خوش آمد فرمود و اشاره به جريان آن شب راه كربلا كرد؛ آيا آن شب را به خاطر دارى و كرامت حق تعالى را نسبت به دوستان ما متذكّرى ؟ همانا خداوند توبۀ تو را پذيرفت و خطاى تو را بخشيد. گفتم:

ألحمد للّه الّذى منّ علىّ بكم و نوّر قلبى بنور هدايتكم و جعلنى من المعتصمين بحبل ولايتكم.

خدا را حمد مى كنم آن خدائى كه بر من به وسيلۀ شما منّت نهاد و قلب مرا به نور هدايت شما روشن ساخت و مرا از پناه جويان و دست آويزان ريسمان و لا و مهر شما قرار داد.

اى پسر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى من حديثى نقل كنيد كه با آن حديث نزد اهل و خويشانم برگردم. فرمود: حديث كرد براى من پدرم حضرت محمّد بن على از پدرش حضرت علىّ بن الحسين از پدرش حضرت حسين بن على از پدرش حضرت على بن ابى طالب عليهم السّلام كه فرمود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

يا علىّ ، الجنّة محرّمة على الأنبياء حتّى أدخلها أنا و على الأوصياء حتّى تدخلها أنت و على الأمم حتّى تدخلها امّتى و على امّتّى حتّى يقّروا بولايتك و يدينوا بإمامتك.

يا علىّ ، و الّذى بعثنى بالحقّ لا يدخل الجنّة أحد إلاّ من أخذ منك

ص:156

بنسب أو سبب.

اى على جان، بهشت بر پيامبران ممنوع است تا من وارد شوم، بر اوصياى انبياء حرام است تا تو داخل شوى، بر امّت ها مسدود است تا امّت من درآيند، و امّت من از بهشت محرومند مگر آن كه اقرار به ولايت تو داشته باشند و معتقد به امامت تو باشند.

اى على جان، به حقّ آن كسى كه مرا به حق مبعوث نموده داخل جنّت نمى شود مگر كسى كه پيوند و ارتباطى با تو داشته باشد.

سپس به من گفت: اى دعبل، اين حديث را از من بگير و داشته باش كه ديگر چونان روايتى از چونان منى هرگز استماع نكنى و نشنوى.

سپس - گويا - زمين او را بلعيد و از نظرم ناپديد شد و او را نديدم.(1)

جنّيان به يارى امام حسين عليه السّلام مى آيند

بارى، از آثار رسيده ارتباط تنگاتنگ جنّيان در ابعاد مختلف با سيّد الشهداء عليه السّلام و آنچه متعلّق به آن وجود مقدّس است استفاده مى شود و همان گونه كه فرشتگان و آدميان در مقام عرض ادب و زيارت و اقامۀ بزم عزا و بكا و گريستن در مصائب آن وجود مقدّس برآمده و برمى آيند، جنّيان هم اين چنين هستند و در تمام امورى كه ارتباطى با امام حسين عليه السّلام دارد ردّپائى و نام و نشانى آن هم نشان و نامى چشم گير از اين طايفه ديده مى شود تا آن جا كه مى بينيم همان گونه كه انسان ها در مقام نصرت و يارى آن حضرت برآمدند، فرشتگان و جنّيان هم مراسم فداركارى خود را

ص:157


1- سفينة البحار - جنّ - 187/1.

اظهار نمودند كه در حديثى از حضرت صادق عليه السّلام هردو جهت نقل شده است كه فرمود:

وقتى ابى عبد اللّه عليه السّلام از مدينه بيرون آمد افواجى از فرشتگان و گروه هايى از ملائكه كه علامت و نشان مخصوصى داشتند و در دستشان وسايل جنگ و نبرد بود و بر مركب هاى نجيب بهشتى سوار بودند به ديدار حضرت آمدند. عرض سلام نموده و گفتند: اى حجّت خدا بر خلق پس از جدّ و پدر و برادر، همانا خداوند به وسيلۀ ما جدّ بزرگوارت را در مواطن بسيار و مكان هاى متعدّد نصرت و يارى نمود و شما را هم به وسيلۀ ما مدد مى دهد.

حضرت در جوابشان فرمود: وعدۀ من و شما قتلگاه من است در كربلا، آن جا نزد من بياييد.

عرض كردند: اى حجّت خدا، آنچه فرمان دهى مطاع است. اگر بيمى از دشمنى داريد شما را همراهى كنيم و دشمن را از شما دفع نمائيم.

فرمود: آنان راهى بر من ندارند و آسيبى هم از آنان به من نمى رسد تا به بقعه و كربلايم برسم.

همچنين گروه هايى از جنّيان شرفياب محضر حضرتش شدند و گفتند: اى سيّد و آقاى ما، ما شيعيان و انصار شما هستيم. به هرچه مى خواهيد فرمان دهيد. اگر امر كنيد همۀ دشمنانتان را از بين ببريم درحالى كه شما اين جا هستيد توان انجام اين مهم را داريم. حضرت در حق آنان دعاى خير نمود و فرمود: آيا كتاب خدا را - كه بر جدّ بزرگوارم نازل شده - نخوانده ايد كه مى گويد:

ص:158

أَيْنَمٰا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ (1)

هركجا باشيد مرگ به شما مى رسد هرچند در برج هاى رفيع و محكم ؟

و فرموده است: لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلىٰ مَضٰاجِعِهِمْ (2)

اگر در خانه هاتان هم بمانيد هر آينه آنان كه كشته شدن و رفتن بر آنان رقم خورده است به قبرهاشان مى رسند.

اگر من در اين جا بمانم - و شما دشمنان مرا از بين ببريد - اين خلق سرنگون به كه آزمون شوند؟ و اختبار و امتحان - كه نماد و نمود اختيار است - به چه كسى محقّق گردد؟ و در مرقد من در كربلا چه كسى دفن شود؟ همان جا كه خداوند روزى كه زمين را مى گسترده اختيار نموده و آن جا را محفل و ملجأ و پناه شيعيان ما قرار داده و براى آنان امان در دنيا و آخرت مى باشد - حاليا برويد - و روز شنبه اى كه روز عاشورا است كه در آخر آن روز من كشته مى شوم نزد من آييد...

جنّيان گفتند: اى حبيب خدا و فرزند حبيب خدا، به خدا سوگند اگرنه اين است كه بايد فرمان شما را امتثال نمائيم و مخالفت با امر شما ننمائيم هر آينه تمام دشمنان شما را از بين مى برديم قبل از اين كه به شما برسند.

حضرت فرمودند: به خدا قسم، قدرت و توان ما بر آنان از توان و

ص:159


1- النساء/ 78.
2- - آل عمران/ 154.

قدرت شما بيشتر است و لكن بايد هلاكت با برهان همراه باشد و حيات با بيّنه و دليل قرين.(1)

جنّيان براى امام حسين عليه السّلام مرثيه سرايى دارند

و همان سان كه آدميان در مقام مدح و منقبت آورى و مرثيه سرايى نسبت به امام حسين عليه السّلام برمى آيند، جنّيان هم اين چنين هستند كه بدر الدين ابى عبد اللّه محمد بن عبد اللّه شبلى حنفى كه از علماى عامّه در سدۀ هشتم هجرى است و متوفّاى سال 769 هجرى مى باشد در كتابى كه راجع به جنّيان تأليف نموده و شايد از جهاتى جامع ترين كتاب در اين زمينه باشد هرچند مطالبى هم مناسب با مسلك خودش آورده است نوحه گرى جنّيان را نسبت به امام حسين عليه السّلام با اين ابيات نقل نموده:

مسح النّبىّ جبينه فله بريق فى الخدود أبواه من عليا قريش و جدّه خير الجدود

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله جبين و پيشانى حسين عليه السّلام را مسح مى نمود و چهرۀ او درخشش خاصّى داشت، پدر و مادر او از بلند مرتبه ترين قريشيان هستند و جدّ او بهترين جدّها است.(2)

مرحوم مجلسى در بحار الأنوار بابى به عنوان ضجيج الملائكة إلى اللّه تعالى فى أمره عليه السّلام دارد(3) و در آن، ضجّه فرشتگان را نسبت به شهادت سيّد

ص:160


1- بحار الأنوار 330/44.
2- - آكام المرجان فى أحكام الجانّ / 147.
3- - بحار الأنوار 220/45 باب 41.

الشهداء عليه السّلام به پيشگاه حق تعالى آورده است مضاف بر آنچه در ساير ابواب آورده. همچنين بابى به عنوان نوح الجنّ عليه صلوات اللّه عليه، نوحه جنّيان بر امام حسين صلوات اللّه عليه گشوده است(1) و اشعار بسيارى كه عنوان نوحۀ جنّيان در مرثيه سرايى آنان را داشته نقل نموده است كه بعضى از آن ها را جناب دعبل خزاعى تضمين نموده است.(2)

جمع بندى مطالب مربوط به جنّيان

بارى، بيش از اين در اين زمينه صحبت نكنيم و همين مقدار هم به مناسبت سؤالى كه نموديد گفتگو كرديم و در هر حال از مجموع مدارك رسيده استفاده مى شود كه جنّيان چون انسان ها مسلمان و كافر، مؤمن و منافق، محبّ و مبغض، خيّر و شرور دارند و جمعى از آنان كه به افتخار ولاء آل اللّه نائل هستند مراتب محبّت و مودّت خودشان را به ساحت قدس حضراتشان به انحاء مختلف از زيارت و عرض ادب و اقامۀ محفل عزا و گريستن در مصائب و ساير آنچه مى تواند بيانگر مراتب ولاء آنان باشد اظهار مى دارند و در مقام خدمت نسبت به حضراتشان و همچنين خدمت به دوستان و شيعيانشان برمى آيند و نديدن ما هيچ دليلى بر نبود آنان نيست كه عدم الوجدان لا يدلّ على عدم الوجود. مضاف بر اين كه مكرّر در مكرّر هم جمعى آنان را ديده اند و گاه وبيگاه حضرات معصومين عليهم السّلام به بعضى آن ها را نشان مى دادند و خدمات آنان را بازگو مى نمودند. مرحوم كلينى رضوان اللّه تعالى عليه در كافى شريف نقل نموده:

ص:161


1- بحار الأنوار 233/45، باب 43.
2- - بحار الأنوار 235/45.

كه حكيمه دختر موسى بن جعفر عليه السّلام گفت: ديدم - برادرم - حضرت رضا عليه السّلام بر در محلّى كه هيزم در آن بود ايستاده و با كسى صحبت مى كند ولى من كسى را نمى بينم.

گفتم: آقاى من با كه صحبت مى كنيد؟

فرمود: اين عامر زهرائى - جنّى - است كه براى سؤال و شكوه نزد من آمده است.

گفتم: اى آقاى من، دوست دارم سخن او را بشنوم.

فرمود: اگر كلامش را بشنوى يك سال تب مى كنى. گفتم: آقاى من، باشد، دوست دارم بشنوم. فرمود: بشنو، صدايى همانند صفير و صوت به گوشم رسيد و يك سال تب كردم.(1)

و چندين روايت از سعد اسكاف و ابن جبل و سدير صيرفى نقل نموده كه متضمّن ديدار آنان نسبت به جنّيان بر در خانۀ حضرت باقر و صادق عليهما السّلام و يا ميان راه بوده(2) كه اگر خواهان تفصيل بيشتر هستيد لااقل جابه جاى سيرۀ حضرات معصومين عليهم السّلام را در بحار الأنوار مراجعه نمائيد و به خصوص به آنچه آن بزرگ مرد در مجلّد السماء و العالم بحار الأنوار، باب حقيقة الجنّ و أحوالهم، از آيات و روايات و اقوال مفسّرين و دگران گرد آورده بنگريد تا با تفصيل بيشترى نسبت به آنچه اجمالش را آورديم آشنا شويد.(3)

در اين گفتگو بوديم كه صداى قرآن از مكبّره هاى صحن شريف و

ص:162


1- الكافى - اصول - باب انّ الجنّ يأتيهم عليهم السّلام، حديث 5.
2- - الكافى - اصول - باب انّ الجنّ يأتيهم عليهم السّلام، احاديث 1 تا 4.
3- - بحار الأنوار 63 باب 42/2-130.

بلندگوهاى آستان مقدّس بلند شد. من ضمن سپاس مجدّد گفتم: گويا يك قسمت هنوز باقى مانده و آن مسئلۀ زيارت وحوش صحرا و حيوانات بيابان است. گفتند: خوشحالم كه هيچ چيز را از قلم نمى اندازيد. ان شاء اللّه دراين زمينه هم گفتگو خواهيم نمود. با خواندن اين بيت:

اين مكان بوده است روزى خيمه گاه اهل بيت كز حباب اشك ما امروز گردش خيمه هاست(1)

مى خواست گفتمان امروزمان خاتمه پيدا كند كه من گفتم: آقا مى بخشيد سرايندۀ اين شعر كيست كه خيلى زيبا است و بر دلم نشست.

گفتند: چرا زيبا نباشد و بر دل ننشيند درحالى كه اثر خامۀ مرثيه سراى كم نظير بلكه بى بديل حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام جناب محتشم كاشانى است.

گفتم: من با اشعار او آشنايم، تا به حال اين شعر از او به گوشم نرسيده.

گفتند: آرى، آنچه نوعا از اشعار مرحوم محتشم در مرثيه نقل مى شود و غالبا با آن آشنا هستند؛ تركيب بند او در رثاى امام حسين عليه السّلام است كه به مهر قبول ارباب مهر و خاتم پذيرش حضرت خاتم ممهور گرديده ولى مضاف بر آن مرثيه هاى ديگرى هم دارد كه از جملۀ آن ها قصيدۀ تائيّۀ اوست كه چهل و پنج بيت است كه يك بيتش را براى شما خواندم.

با اين گفتگو از مخيّم بيرون مى آمديم. گفتم: هرچند خسته شديد

ص:163


1- ديوان محتشم كاشانى/ 299.

ولى دوست دارم در اين فاصله هم بهره اى ببرم، اگر مى شود چند بيتى از آن را بخوانيد، چون فكر نمى كردم غير از همان تركيب بند مشهور، مرحوم محتشم مرثيه اى داشته باشد.

گفتند: باشد اتّفاقا چند بيت اوّل اين قصيده بيانگر رويدادهاى جابه جاى اين زمين است. گويد:

اين زمين پربلا را نام دشت كربلاست اى دل بى درد آه آسمان سوزت كجاست ؟

اين بيابان قتلگاه سيّد لب تشنه است اى زبان وقت فغان، وى ديده هنگام بكاست

اين فضا دارد هنوز از آه مظلومان اثر گر ز دود آه ما عالم سيه گردد رواست

اين مكان بوده است روزى خيمه گاه اهل بيت كز حباب اشك ما امروز گردش خيمه هاست

اينك اينك قبّۀ پرنور كز نزديك و دور پرتو گيتى فروزش گمرهان را رهنماست

اينك اينك حاير حضرت كه در وى متّصل زايران را شهپر روحانيان در زير پاست

اينك اينك سدّۀ اقدس كه از عزّ و شرف قدسيان را ملجأ و كرّوبيان را ملتجاست

ص:164

اينك اينك خفته در خون گلبن باغ بتول كز شكست او چو گل پيراهن حورا قباست

اين سرور سينۀ زهراست كز سمّ ستور سينۀ پرعلمش از هر سو لگدكوب بلاست

اين انيس جان پيغمبر حسين بن على است كز سنان بن انس آزردۀ تيغ جفاست

اين سرافراز بلنداختر كه در خون خفته است نايب شاه ولايت تاج فرق اولياست

پا در اين مشهد به حرمت نه كه فرش انورش لاله رنگ از خون فرق نور چشم مرتضاست

مردم و جنّ و ملك ز آه نبىّ در آتشند آرى آرى تعزيت را گرمى از صاحب عزاست

اى دل اين جا كعبۀ وصل است بگشا چشم جان كز صفا هر خشت اين، آيينۀ گيتى نماست

يا امان الخائفين اين جا پناه آورده ام وز تو مطلوبم حمايت خاصه در روز جزاست

يا ابا عبد اللّه اينك تشنۀ ابر كرم از پى يك قطره پويان بر لب بحر سخاست

ص:165

يا ولى اللّه گداى آستانت محتشم بر در عجز و نياز استاده بى برگ و نواست

چون غبارآلود دشت كربلا گرديده است گرد عصيان گر ز دامانش بيفشانى رواست(1)

به اين ابيات كه رسيدند به باب قبلۀ صحن مطهّر رسيديم و با حال خاصّى كه خاص چونان مقام و مقالى است زمزمه مى كرديم و هركدام نام خود را به جاى اسم محتشم مى برديم و عرض مى كرديم:

يا ولىّ اللّه گداى آستانت مجتبى - يا ولى اللّه گداى آستانت مهدى ام - بر در عجز و نياز استاده بى برگ و نواست. پيوسته تكرار مى كرديم و مى گريستيم و اميد داشتيم كه با آب ديده غبار عصيان و گرد گناه از دامان دلمان پاك گردد و طهارت و طراوتى جانمان را فراگيرد.

صداى مؤذّن به گلبانگ تكبير بلند شد و براى اداى نماز به كعبۀ حقيقى درآمديم، درحالى كه ضريح مبارك، فرارويمان رو به قبله، نماز گزارديم.

ص:166


1- ديوان محتشم كاشانى/ 299.

پنجمين روز اين جا تلّ زينبيّه است

اشاره

ص:167

سلام بر حسين و بر جان صبور خواهرى كه تلّ زينبيّه شد سنگر ديده بانى اش

سلام بر حسين عليه السّلام/ 28

بانوى بانوان جهان زينب

اسطورۀ شهامت اعصار

اى رهرو قبيلۀ ايمان

بر قلّۀ بلند شكيبايى

زينب

وقتى حسين تنها و بى بديل

در دشت سرخ ماريه

بر نيزه تكيه داد

جز تو كسى نبود كه دلدارى اش دهد

زيرا تويى كه لفظ شهادت را در

ورطۀ سترگ حادثه معنايى

اى نفس مطمئنّه

دختر زهراى مرضيّه

وقتى حسين غرقه به خون

بر زمين فتاد

بر تلّ زينبيّه

به نظاره بوده اى

اى كوه صبر همچو مسيحايى

شب عاشورا 152/3

ص:168

تلّ زينبيّه و دو نگرش

روز بعد قرار شد تلّ زينبيّه برويم. من زودتر رفتم و مشغول فرستادن صلوات و تقديم به روح مطهّر عصمت صغرى، زينب كبرى عليها السّلام بودم كه حاج آقا تشريف آوردند. پس از احوال پرسى و گفتگوهاى عادى، ايشان فرمودند:

نكته اى را تذكّر مى دهم به خاطر بسپاريد كه براى اين گونه امور بسيار مفيد است. در مشاهد مشرّفه و اعتاب مقدّسه و بلادى كه رنگ و بوى مذهبى دارد اماكنى به عنوان نشانه و علامت بعضى از قضايا و حوادث يافت مى شود و مورد احترام و اكرام قرار مى گيرد كه متأسّفانه نسبت به آن ها در دو جهت افراط و تفريط گفتار و رفتار و قول و عمل به ميان مى آيد. بعضى به آن ها خيلى بها مى دهند و در مقام تعيّن بخشيدن و حتمى و قطعى جلوه دادن برمى آيند و بعضى متقابلا در مقام ردّ و ايراد و مذمّت و نفى برمى آيند و موجبات ناخوشايندى را فراهم مى آورند.

كه ظاهرا هر دو نگرش غيرصحيح به نظر مى رسد. در اين گونه امور

ص:169

همين قدر كه آن امر مخالف حكم عقل و شرع نباشد و امكان تطبيق آن با حادثه و واقعه در آن باشد ظاهرا مانعى از اكرام و بزرگداشت نسبت به آن به نظر نمى رسد، آن هم اكرام و بزرگداشتى مناسب با آن مورد و اما اگر امرى است كه بطلانش از نظر عقل يا شرع و ارباب نظر در خصوص آن امر روشن و مسلّم است، بها دادن جا ندارد.

و آنچه در اين گونه امور بيشتر مورد عنايت و توجه است عنوان نمادين جريان است، عنوان ياد و يادمان و تذكّر و تذكار است؛ حالا كسى بيايد و پا به زمين بكوبد و صدا بلند كند كه مثلا خيمه گاه اين جا نبوده و ده متر يا صد متر آن طرف تر است درحالى كه دليل درستى هم براى ادّعايش ندارد و بيش از احتمال چيزى نمى تواند اثبات كند. آنچه مهمّ است دوستان و شيعيان محبّين و زائران كه به مشاهد مشرّفه مى آيند به عنوان تجديد خاطره و يادمان به نقاطى كه ارتباطى با آن مزار مقدّس دارند مى روند و عرض ادب مى نمايند و آن خاطره به مناسبت آن محلّ در نظرشان تجديد مى شود ظاهرا هيچ مانعى به نظر نمى رسد.

حالا با توجّه به آنچه گفتيم اين جا معروف به تلّ زينبيّه است.

معناى تلّ و آنچه روى داده

تلّ كه جمع آن تلال و تلول است به معنا تپّه و پشته و تودۀ بزرگ خاك است(1) ، ظاهرا محلّى بوده كه نسبت به زمين هاى مجاورش كه از طرفى ميدان و از طرفى خيمه گاه قرار داشته بلندتر بوده است و به اين

ص:170


1- فرهنگ عميد - تلّ - / 335.

جهت كه در لحظاتى بسيار سخت و دشوار دختر كبراى امير مؤمنان، حضرت زينب عليها السّلام بر آن قرار گرفته و شاهد ماجرايى بوده كه نه زبان ياراى گفتن و نه خامه قدرت نوشتن را دارد، به اين اعتبار به تلّ زينبيّه مشهور شده است. حالا واقعا همين جا بوده يا جاى دگر؟ نمى دانيم. از جهت تقريبى با موقعيّت صحن شريف و حرم مطهّر و مخيّم بعيد به نظر نمى رسد ولى همان طور كه گفتيم آنچه مهم است ياد كرد آن واقعه است و تذكّر و تذكار آن حادثه و عرض سلام و ادب داشتن به آن بانوى معظّمه اى كه چه بسا در اين جا فغانش بلند گرديده و گريه و شيونش حتّى دشمن را به گريه واداشته. ايشان آهسته صحبت مى كردند، من هم آهسته گريه مى كردم. كم كم عقده راه گلو را گرفت و آه سينه با اشك ديده قرين گرديد.

خودم ديدم ز بالاى بلندى كه محبوب خدا را سر بريدند

فرس راندند بر آن جسم رنجور تن پاكش به خاك و خون كشيدند

در ادامه فرمودند: تصوير آنچه در آن ساعت بر آن خداوندگار صبر در اين مكان گذشته است، خارج از تصوّر است و شايد در همين محدوده ها بوده درحالى كه دامن جامه به پاى آن عقيله مى پيچيده و گاهى بر روى زمين مى افتاده و برمى خاسته(1) اين جملات را مى گفته:

وا محمّداه، وا أبتاه، وا عليّاه، وا جعفراه، وا حمزتاه، هذا حسين بالعراء صريع بكربلا.

در مقام استغاثه، جدّ و پدر و عمو را صدا مى زده و چنين ناله داشته:

ص:171


1- معالى السبطين 22/2.

ليت السّماء أطبقت على الأرض و ليت الجبال تدكدكت على السّهل، اى كاش آسمان بر زمين افتد و اى كاش كوه ها بر دشت نشيند و ويران گردد

و آمده تا نزديك برادر رسيده درحالى كه عمر سعد و جمعى اطراف برادر را گرفته بودند صداى بى بى بلند شده: أى عمر، أيقتل أبو عبد اللّه و أنت تنظر إليه كه ابن سعد از آن بانو رو برگردانده و اشك بر لحيه اش جارى شده و ديگر بار ناله اش به جملۀ: ويحكم أ ما فيكم مسلم بلند شده و كسى پاسخ او را نداده.(1)

هرچه هست از جهت مصيبت محدودۀ بسيار جان سوز و دل خراشى است و من به خودم اجازه نمى دهم حتّى در اين جا هم آنچه در مقاتل آمده بياورم. لحظاتى به آه و ناله گذشت و پيوسته اين جمله را مى گفتيم و مى شنيديم:

امان از دل زينب، چه خون شد دل زينب. آرى، امان از دل زينب.

سخنى مى گوئيم و حرفى مى شنويم، به راستى اگرنه اين بود كه صاحب مقام ولايت كلّيه الهيّه، حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام در آخرين وداع، خواهر را امر به صبر نموده و دست خدايى اش را بر قلب خواهر نهاده و با او از وعده هاى حق تعالى سخن گفته است تحمّل چنين مصائبى غيرممكن مى نمايد.

وقتى با همه وداع كرد و همه را ميان خيمه ها فرستاد خواهر را صدا زد. زينب عليها السّلام را خواند.

ثمّ دعا باخته زينب و صبّرها و أمرّ يده على صدرها و سكّنها من

ص:172


1- مقتل الحسين - مقرّم/ 284.

الجزع و ذكر لها ما أعدّ اللّه من الثّواب للصّابرين...

سپس خواهرش زينب را خواند و امر به صبر نمود و دستش را بر سينۀ او كشيد و از جزع و بى تابى او را آرامش بخشيد و آنچه حق تعالى براى ارباب صبر فراهم آورده براى خواهر بازگو نمود.(1)

عرض سلام به محضر زينب كبرى عليها السّلام

اين جا بايد به آن اسطورۀ صبر و اسوۀ بردبارى عرض سلام نمود:

السلام اى زينب اى معناى عشق السلام اى رتبۀ والاى عشق

السلام اى اسوۀ صبر و ثبات السلام اى روشنى بخش حيات

السلام اى قرة عين الرسول السلام اى مهجة قلب البتول

السلام اى عزم و رأى استوار السلام اى مرتضى را يادگار

السلام اى صولت دشمن شكن اى قيامت پيرو صلح حسن

السلام اى رهرو راه حسين السلام اى جان آگاه حسين

السلام اى زينب اى جان صبور السلام اى در همه غم ها شكور

اى بلندآوازۀ عزّت مدار اى مهين بانوى ملك افتخار

اى روان در كوى نامت شطّ اشك وى به ياد تو موشّح خط اشك

هركجا نام تو آيد بر زبان اشك مى جوشد به استقبال آن

كيست زينب ؟ جان محزون حسين خواهر هم عهد و هم خون حسين

باغ دين سرسبز نام زينب است تاك عرفان مست جام زينب است

ص:173


1- معالى السبطين 14/2.

عقل حيران است آيا اين زن است يا تجلّى گاه طور ايمن است

حدّ زينب برتر از تعريف ها است حدّ اين تعريف در حدّ خداست

هيچ كس را نيست در حدّ توان تا كند احوال زينب را بيان

صحنه هاى جان گداز كربلا هريكى مى سوخت زينب را جدا

زينبا ترك برادر مشكل است رفتن او رفتن جان و دل است

هرچه در هرجا و هرحالى كه بود واى زينب واى زينب مى نمود(1)

وحوش صحرا هم به كربلا مى آيند

پس از اتمام عرض ادب و ارادت، عرض كردم: به مناسبت حديث حضور فرشتگان و جنّيان و آدميان و وحوش صحرا در كنار قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام مطالبى فرموديد كه يك قسمتش ناگفته ماند و آن حضور وحوش صحرا است در كنار قبر امام حسين عليه السّلام. با توضيحاتى كه داديد نسبت به حضور فرشتگان و جنّيان مطلب روشن شد ولى وحوش صحرا ديگر در اين ميان چه نقشى دارند؟ فرشتگان و آدميان و جنّيان عقل و شعور دارند، درك و تكليف دارند، معرفت و شناخت دارند، حضور پيدا مى كنند، نماز مى خوانند، زيارت مى كنند، عرض ادب دارند، همه اين مطالب نسبت به اين سه دسته از موجودات درست و مورد قبول امّا حيوانات چگونه آن هم وحوش صحرا؟

فرمودند: در اين زمينه همۀ آنچه را كه در گفتمان ديروز گفتيم به ياد

ص:174


1- شب شعر عاشورا - يادوارۀ سومين و چهارمين - 133/116 سرودۀ صاعد، گزيده از يك مثنوى بلند و نغز حدود سيصد بيت.

داشته باشيد؛ آيا حضور حيوانى و آمدن وحشى به زيارت قبرى محال عقلى است يا مستلزم محال ؟ اگر چنين است كه حرفى براى گفتن نداريم و اگر چنين نيست - كه ظاهرا هم چنين نيست - اين امر ممكن است ولى عجيب به نظر مى آيد. ممكن است بگوييد: نديده ايم، نشنيده ايم يا بسيار كم اتفاق افتاده پس اصل مطلب در گردونۀ استحاله و چرخۀ غيرممكن قرار ندارد. ممكن است، اما عجيب است. حالا اگر از اين امر ممكن عجيب شخص صادق و راستگويى خبر داد و ما پذيرفتيم عقلا ما را مذمّت مى كنند يا اگر قبول نكرديم و در مقام ردّ و ايراد برآمديم مورد ملامت ارباب خرد و صاحبان عقل قرار مى گيريم ؟ ظاهرا گزينۀ دوم باشد.

حالا براى اين كه رفع تعجّب شود و توجّه كنيم بسيارى از حقايقى كه در احاديث و روايات آمده در قرآن شريف كه جاى هيچ ترديدى در آن نيست اصل و ريشه اى دارد نسبت به همين امر توضيحى مى دهم.

قرآن و درك و شعور حيوانات

قرآن شريف در سورۀ مباركۀ نمل ماجراى سليمان پيامبر و هدهد پرنده را به تفصيل آورده است. جناب سليمان در مقام پى جويى برآمد، هدهد را نديد. تهديد به شكنجه كرد مگر برهانى براى غيبتش بياورد.

ديرى نپاييد، هدهد آمد و اين چنين در برابر حشمت اللّه سليمان نبى فرياد سخن در داد و گفت:

أَحَطْتُ بِمٰا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ . من هدهد احاطه پيدا كردم به آنچه شما، شماى حشمت اللّه سليمان نبى احاطه به آن نيافته اى و از مملكت سبأ خبرى يقينى براى شما آورده ام - آن خبر يقينى و

ص:175

پيام واقعى چيست ؟

إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لَهٰا عَرْشٌ عَظِيمٌ .

همانا من يافتم زنى پادشاه آنان و مالك امورشان بود كه از هرچيزى بهره اى به او داده شده بود و براى او تختى بس عظيم و بزرگ بود.

هدهد گفتارش را ادامه مى دهد:

وَجَدْتُهٰا وَ قَوْمَهٰا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لاٰ يَهْتَدُونَ . يافتم او را و قوم او را كه به جاى خدا براى خورشيد سجده مى كردند و شيطان كارهاى آنان را در نظرشان زينت داده بود پس آنان را از راه حق بازداشته و رهنمون نشدند.

باز هم هدهد سخن مى گويد:

أَلاّٰ يَسْجُدُوا لِلّٰهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ ءَ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ مٰا تُخْفُونَ وَ مٰا تُعْلِنُونَ . چرا سجده نمى كنند براى آن خدايى كه بيرون مى آورد پوشيده و پنهان ها را در آسمان ها و زمين و مى داند آنچه را كه پنهان مى كنيد و آنچه را آشكار مى سازيد.

اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (1).

خدائى كه جز او خدائى نيست او پروردگار عرش عظيم - و تخت سلطنت و اقتدار بزرگ - است.

قدرى در اين آيات دقت كنيم، پرنده اى از پرندگان از تيرۀ هدهدان و

ص:176


1- النمل/ 20-26.

شانه سران است كه در دستگاه سلطنت جناب سليمان حضور دارد، غيبت مى كند و حشمت اللّه در مقام پى جويى از او برمى آيد كه خود اين تفقّد و پى جويى جهتى دارد كه در تفاسير آمده است:

در روايات آمده كه سبب غضب سليمان بر هدهد اين بود كه هدهد به قوّت بصارت آب را در زير سنگ و در زير زمين مى ديد و دليل سليمان و جنود او بر آب مى شد.(1)

وقتى كه مى آيد از رفتنش به مملكت سبأ خبر مى دهد و مى گويد مالك امور و پادشاه آنان زنى بود. معلوم مى شود اين پرنده معناى حكومت و سلطنت را در ميان آدميان مى فهمد و ميان مرد و زن در جهان انسان فرق مى گذارد و آنان را به خصوص مى شناسد و سپس از سجدۀ آنان در برابر خورشيد خبر مى دهد. معلوم مى شود اين حيوان مفهوم سجود را در عالم انسانى مى داند و كرنش در برابر خورشيد را متوجه مى شود و اين عمل آنان را تزيين و تسويل شيطانى مى شمرد و آنان را گمراه معرفى مى نمايد. معلوم مى شود از وجود شيطان و اغواء و گمراهى او آگاه است و از هدايت و رهنمونى هم باخبر. آن گاه در مقام توبيخ و ملامت آنان برمى آيد كه چرا در برابر خدا سجده نمى كنند و خدا را با صفاتى مى ستايد.

مى بينيم قرآن شريف آگاهى پرنده اى را نسبت به اين حقايق بازگو مى كند و از آگاهى و اطلاع او نسبت به اين گونه امور صريحا خبر مى دهد.

ص:177


1- تفسير شريف لاهيجى 417/3.

قرآن و آگاهى موران

بلكه بالاتر مى بينيم از آگاهى نمل و مورچه اى نسبت به بسيارى از حقايق در همين سوره سخن به ميان مى آورد:

قٰالَتْ نَمْلَةٌ يٰا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسٰاكِنَكُمْ لاٰ يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمٰانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لاٰ يَشْعُرُونَ (1)

آن گاه كه عبور سليمان پيامبر و لشكريانش بر ديار مورچگان و وادى نمل ها افتاد، مورى گفت: اى مورچگان به خانه هايتان برويد كه سليمان و لشكريانش شما را از بين نبرند درحالى كه توجّه ندارند.

مرحوم شريف لاهيجى در توضيح اين آيه شريفه نكات سودمندى آورده است و گويد:

و چون از اين گفتگو شعور و ادراك نمل ظاهر مى شود لهذا جمع عايد به نمل را - ادخلوا را - جمع به واو كه جمع ذوى العقول است آورد و به صحّت پيوسته كه مورچه از غايت شعور كه حق تعالى به آن عطا كرده دانه ها را دو حصّه مى كند كه تا ديگر نرويد و چون مى داند كه تخم گشنيز را دو پاره كردن مانع از روئيدن نمى شود بنابراين آن را چهار پاره مى كند و براى قوت خود ذخيره مى نمايد...

در كتاب عيون أخبار الرضا آورده كه: حضرت امام ثامن ضامن از پدر بزرگوار خود عليهما السّلام روايت كرده كه وقتى در اين سفر سليمان به هوا مى رفت و ريح حامل او بود، آن ريح سخن نمله را به گوش حق

ص:178


1- النمل/ 18.

نيوش سليمان رسانيد، در آن جا توقّف كرده حكم به احضار نمله نمود و چون نمله را به حضور سليمان آوردند به او گفت كه تو ندانسته اى كه من پيغمبر حق سبحانه و تعالى ام و ظلم از ما اصلا واقع نمى شود؟

نمله گفت: آرى، من علم بدين معنى دارم. سليمان گفت: هرگاه تو عالم به اين معنى بودى، پس چرا قوم خود را از ظلم من ترسانيدى و مى گفتى يٰا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسٰاكِنَكُمْ نمله گفت: سبب ترساندن من آن ها را خوف از ظلم تو نبود بلكه چون من كوكبه ى عظمت و زينت سليمان را ديدم ترسيدم كه مبادا مورچگان آن طمطراق و حلى را به نظر آورده و مفتون گردند و از حق و ياد حق غافل و ذاهل مانند و كفران نعمت هاى مناسب حال ايشان نمايند و اين باعث حطم و شكست ايشان در روزى ايشان گردد.(1)

بر اين اساس و با توجّه به اين حقايقى كه در قرآن شريف نسبت به درك و توجّه حيوانات آمده تا آن جا كه پرنده اى به چنين نكاتى آگاه باشد و مورى اين گونه رموزى را بشناسد؛ هيچ مانعى ندارد وحوش صحرا هم به حقايقى آگاه باشند؛ مبدء را بدانند، رسول را بشناسند، آگاه از اوصياى آنان باشند و از شهادت سبط رسول و قرّة عين البتول باخبر باشند و بدانند زيارت قبر شريف او منشأ چه آثارى خواهد بود كه ديگر اين رشته سر دراز دارد و به همين اشارت براى شما كه بحمد اللّه پيچش مو را مى بينيد و اشارت هاى ابرو را مى شناسيد، بسنده مى كنم.

ص:179


1- تفسير شريف لاهيجى 414/3.

و اين نكته را هم ناگفته نگذاريم كه با توجّه به آن چه گفتيم مطلبى كه كمال الدين دميرى(1) ملاّى شافعى در دو جاى حياة الحيوان آورده است كاملا معقول و قابل پذيرش جلوه مى كند، گويد:

فتخ بن سخرب كه از زهّاد بوده گفته است: من براى موران همه روزه نان خرد مى كردم، روز عاشورا كه مى شد نمى خوردند(2) و قيس بن عباده گفته است: به من خبر رسيده كه حيوانات وحشى عاشورا را روزه مى گيرند - و از خوردن و آشاميدن امساك مى كنند -(3)

آرى، هيچ مشكلى و محذورى پيش نمى آيد كه مورچگان از واقعۀ كربلا باخبر باشند و در حدّ وجودى خودشان عرض ادب داشته باشند.

حيوانات وحشى ماجراى شهادت شاه شهيدان را بدانند و از خورد و خوراك در روز شهادتش امساك نمايند و در حد وجودى خودشان به ساحت مقدّسش عرض ارادت نمايند و به قول مرحوم محتشم

هرجا كه بود آهويى از دشت پا كشيد هرجا كه بود طايرى از آشيان فتاد(4)

عزادارى حيوانات وحشى در شب عاشورا

بر اين اساس آنچه مرحوم محدّث قمى رضوان اللّه تعالى عليه از مرحوم

ص:180


1- كمال الدين محمد بن موسى بن عيسى بن مصرى شافعى فاضل خبير صاحب كتاب «حياة الحيوان» و شرح سنن ابن ماجه و منهاج نووى متوفاى سال 808 در قاهره و دميرى منسوب به دميره است بر وزن سفينه، آبادى بزرگى است در مصر نزديك دمياط - الكنى و الالقاب 230/2.
2- - حياة الحيوان 342/2 - وحش - 319/2 - نمل.
3- - حياة الحيوان 342/2.
4- - ديوان محتشم كاشانى/ 283.

محدّث نورى اعلى اللّه مقامه نقل نموده كاملا قابل قبول است و هيچ جاى استبعاد ندارد، هرچند خود آن مرحوم پس از نقل در مقام استبعاد برآمده گويد:

شيخ مرحوم محدّث نورى طاب ثراه به سند صحيح از عالم جليل صاحب كرامات باهره و مقامات عاليه، آخوند ملا زين العابدين سلماسى رحمة اللّه عليه نقل كرده كه فرموده: چون از سفر زيارت حضرت رضا عليه السّلام مراجعت كرديم، عبور ما به كوه الوند افتاد كه قريب به همدان است. پس فرود آمديم در آن جا و موسم فصل ربيع بود.

پس همراهان مشغول زدن خيمه شدند و من نظر مى كردم در دامنۀ كوه، ناگهان چشمم به چيز سفيدى افتاد. چون تأمل كردم، پيرمرد محاسن سفيدى را ديدم كه عمامۀ سفيدى بر سر داشت، بر سكويى نشسته كه قريب چهار زرع از زمين ارتفاع داشت و بر دور آن سنگ هاى بزرگى چيده بود كه جز سر، جايى از او پيدا نبود. پس نزديك او رفتم و سلام كردم و مهربانى نمودم.

پس به من انسى گرفت و از جاى خود فرود آمد و از حال خود خبر داد كه از طريقۀ متشرّعه بيرون نيست و از براى او اهل و اولاد بوده، پس از تمشيت امور ايشان عزلت اختيار كرده محض فراغت در عبادت و در نزد او بود رساله هاى عمليه از علماى آن عصر و خبر داد كه هجده سال است در آن جاست و از جمله عجايبى كه ديده بود پس از استفسار از آن ها گفت:

اوّل آمدن من به اين جا ماه رجب بود، چون پنج ماه و چيزى گذشت شبى مشغول نماز مغرب بودم ناگاه صداى ولوله عظيمى آمد و

ص:181

صداهاى عجيبى شنيدم، پس ترسيدم و نماز را تخفيف دادم و نظر كردم در اين دشت، ديدم پر شده از حيوانات و رو به من مى آيند و اين حيوانات مختلفه متضاده چون شير و آهو و گاو كوهى و گرگ و پلنگ باهم مختلطند و صيحه مى زنند به صداهاى مختلفه. پس اضطراب و خوفم زياد شد و تعجب كردم از اين اجتماع و اين كه صيحه مى زنند به صداهاى غريبى و جمع شدند دور من در اين محل و بلند كرده بودند سرهاى خود را به سوى من و فرياد مى كردند بر روى من. پس به خود گفتم دور است سبب اجتماع اين وحوش و درندگان كه باهم دشمنند دريدن من باشد و حال آن كه يكديگر را نمى درند. نيست اين، مگر به جهت امر بزرگى و حادثه عظيمى.

چون تأمل كردم به خاطرم آمد كه امشب شب عاشوراست و اين فرياد و فغان و اجتماع و نوحه گرى براى مصيبت ابا عبد اللّه عليه السّلام است. چون مطمئن شدم عمامه را انداختم و بر سر خود زدم و خود را انداختم از اين مكان و مى گفتم: حسين، حسين، شهيد حسين و امثال اين كلمات پس براى من در وسط خود جايى خالى كردند و دور مرا مانند حلقه گرفتند. پس بعضى سر بر زمين مى زدند و بعضى خود را به خاك مى انداختند و به همين نحو بود تا فجر طالع شد پس آن ها كه وحشى تر از همه بودند رفتند و به همين ترتيب مى رفتند تا همه متفرق شدند و اين عادت ايشان است از آن سال تا حال كه هجده سال است حتى آنكه گاهى روز عاشورا بر من مشتبه مى شد

ص:182

پس ظاهر مى شد از اجتماع آن ها در اين جا.(1)

آرى، هيچ استبعادى ندارد كه وحوش صحرا شب عاشورا را بشناسند و در مقام اقامۀ عزا و انعقاد مجلس مصيبت و شركت در محفل سوگوارى و شنيدن مرثيه و گريه و شيون و ماتم و زارى نسبت به سيد الشهدا عليه السّلام برآيند و آنان هم گريه كن و سينه زن خرّه مال(2) و عزادار امام حسين عليه السّلام باشند.

از توضيحاتى كه دادند كمال تشكر و سپاسگزارى را نمودم و آمادگى خود را براى استماع باقى مانده مطالب اظهار داشتم.

زيارت امام حسين عليه السّلام مقدّم بر ديدار حجّت عصر است

فرمودند: اصل صحبت در اين بود كه هرچه متعلّق به امام حسين عليه السّلام است چونان خود آن وجود مقدّس از اسرار عالم خلقت و راز وجود است به شرحى كه گفتيم و از جمله آن ها زيارت مرقد شريفش مى باشد. به اين حديث توجه كن كه چگونه زيارت قبر او را مقدم بر زيارت امام حى و حجّت عصر شمرده است:

ابن ابى يعفور گويد: به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم: شوق ديدار شما موجب شد كه زحمت و مشقّت بسيار بر خودم حمل نمايم و به حضورتان شرفياب شوم. حضرت فرمود: شكوه و گلايه از پروردگارت

ص:183


1- منتهى الآمال 456/1.
2- - عزادارانى كه روز عاشورا به عنوان اظهار غم و اندوه، تمام بدن خود را گل اندود مى كنند كه در لرستان معروف است.

نداشته باش، چرا نزد كسى كه حقّش بر تو اعظم و بزرگ تر از حقّ من بود نرفتى ؟

گويد: اين جمله دوم حضرت بيش از سخن اوّل ايشان كه فرمودند «از پروردگارت شكوه نكن» بر من گران آمد، لذا عرض كردم: چه كسى حقّش بر من از حقّ شما عظيم تر است ؟

حضرت فرمود: ألحسين بن علىّ ألا أتيت الحسين عليه السّلام فدعوت اللّه عنده و شكوت إليه حوائجك. او حسين بن على عليه السّلام است چرا نزد او نرفتى ؟ - به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مشرّف نشدى - و خدا را آن جا نخواندى و شكوۀ حوائجت را - كنار قبر او - به خدا عرض نكردى ؟(1)

راستى با مقياس ها و ميزان هايى كه ما در دست داريم اين گونه احاديث را نمى توانيم بسنجيم و بفهميم. كيست و چه مى گويد؟ حجت خداست، امام صادق عليه السّلام است، رئيس مذهب است، مى گويد: حق حسين بن على عليه السّلام بر تو اعظم از حق من است. اين حسين كيست و چه كرده كه اعاظم عالم وجود او را «اعظم حقّا» معرفى مى كنند و بزرگترين و برترين مى شناسانند، نمى فهميم.

آثار ديگر زيارت سيد الشهداء عليه السّلام

آرى، اين حسين است كه حديث از آثار زيارت قبر شريف او محو نام از دست نوشتۀ اشقياء و ثبت اسم در صحيفۀ سعيدان را معرّفى مى كند

ص:184


1- كامل الزيارات، باب 69، حديث 8.

كه وقتى عبد اللّه بن ميمون قدّاح كه از بزرگان اصحاب حضرت صادق عليه السّلام است از آن حضرت بازتاب زيارت حضرت حسين عليه السّلام را جويا شد آن گاه كه با معرفت همراه و خالى از استكبار باشد، فرمود:

يكتب له ألف حجّة مقبولة و ألف عمرة مبرورة و إن كان شقيّا كتب سعيدا و لم يزل يخوض فى رحمة اللّه.

براى او پاداش هزار حج مقبول و بهرۀ هزار عمرۀ خوب رقم زنند و اگر در جمع اشقياء باشد او را در گروه ارباب سعادت جا دهند و پيوسته در رحمت حق غوطه ور باشد.(1)

اين حسين است كه روايت معتبر، زائر شائق او را از عباد اللّه المكرمين معرفى مى نمايد آن گونه كه حضرت صادق عليه السّلام به جناب محمد بن مسلم فرمود:

من أتاه شوقا إليه كان من عباد اللّه المكرمين و كان تحت لواء الحسين بن علىّ عليهما السّلام حتّى يدخلهما اللّه الجنّة.

هركس از سر شوق به زيارت آن حضرت برود از بندگان مورد اكرام حق تعالى است و در زير لواء و تحت پوشش سيّد الشهداء عليه السّلام است تا خداوند آنان را داخل بهشت گرداند.(2)

عباد اللّه المكرمين كيانند؟ اضافۀ تشريفى عباد به اللّه بيانگر مقام تشريفى بسيار بلندى است تا چه رسد كه اين عباد اللّه توصيف به مكرمين شوند كه اگر مكرمين باشد و از باب افعال بايد به آنچه در آيات 26-27

ص:185


1- كامل الزيارات، باب 57، حديث 3.
2- - كامل الزيارات، باب 56، حديث 4.

سورۀ انبياء آمده توجّه نمود و اگر مكرّمين باشد بايد به آنچه در توضيح اين جمله در زيارت جامعۀ كبيره آورده ايم رجوع كرد.(1)

اين حسين است كه حديث، گريۀ بر او را، نقل مصائب او را، زيارت او را مصداق نصرت و يارى او در دنيا شمرده است كه حضرت باقر عليه السّلام اين آيۀ شريفه را تلاوت نمودند:

إِنّٰا لَنَنْصُرُ رُسُلَنٰا وَ الَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهٰادُ (2)

همانا ما يارى مى كنيم فرستادگانمان و اهل ايمان را در زندگى دنيا و روزى كه به پا خيزند شاهدان.

سپس فرمودند: حسين بن علىّ عليه السّلام از آنان است - از جمعى كه مورد نصرت و يارى حق هستند در دو سرا - به خدا سوگند، همانا گريۀ شما بر او و حديث و ذكر آنچه بر آن وجود مقدّس وارد آمده و همچنين زيارت قبر او نصرت و يارى شما است نسبت به آن حضرت در دنيا. پس نويد باد شما را كه در جوار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هستيد.(3)

آرى اين حسين است كه حضرت صادق عليه السّلام به عاصم بن حميد حنّاط نسبت به زيارت او فرمود:

يا عاصم، من زار قبر الحسين عليه السّلام و هو مغموم أذهب اللّه غمّه و من زاره و هو فقير أذهب اللّه فقره و من كانت به عاهة فدعا اللّه

ص:186


1- جامعه در حرم/ 293.
2- - غافر/ 51.
3- - نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 147.

أن يذهبها عنه أستجيبت دعوته و فرّج همّه و غمّه فلا تدع أن يأتيه...

اى عاصم، هركس قبر حسين عليه السّلام را زيارت كند درحالى كه غمين باشد خداوند غمش را از بين ببرد و هركس به زيارت او رود درحالى كه فقير باشد حق تعالى فقرش را بزدايد و هركس با هر عيب و علّتى باشد خدا را - در كنار قبر او - بخواند كه آن عيب را از او برطرف سازد خداوند دعايش را مستجاب گرداند و همّ و غمّ او را زايل سازد زنهار ترك زيارت او منما...(1)

اين حسين است كه وقتى عبد اللّه بن سنان به حضرت صادق عليه السّلام عرض كرد: پدر بزرگوارتان نسبت به مخارج حجّ مى فرمود: هر درهمى از آن هزار برابر عوض دارد، نسبت به مخارج سفر زيارت جدّتان حسين عليه السّلام چه مى فرماييد؟

فقال يابن سنان، يحسب له بالدّرهم ألف و ألف حتّى عدّ عشرة و يرفع له من الدّرجات مثلها و رضا اللّه خير له و دعاء محمّد صلّى اللّه عليه و آله و دعاء أمير المؤمنين عليه السّلام و الأئمّة عليهم السّلام خير له.

حضرت فرمودند: اى پسر سنان، هر درهم براى او هزار و هزار و هزار تا ده هزار درهم حساب مى شود و براى او به همين مقياس درجات بالا مى رود و رضايت خداوند خيرى است كه عايد او مى شود

ص:187


1- نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 150.

دعاى پيامبر اكرم و دعاى امير مؤمنان و حضرات معصومين عليهم السّلام خيرى است كه به او مى رسد.(1)

زيارت امام حسين عليه السّلام موجب مغفرت است

آرى، اين حسين است كه زيارتش موجبات مغفرت و آمرزش گناهان را فراهم مى آورد كه شايد احاديثمان در خصوص اين جهت يكان هايى از دهگان باشد و چه بسا به حدّ تواتر برسد؛ از جمله جمله اى از حديثى كه به سند معتبر از آقا و مولايمان حضرت رضا عليه السّلام رسيده است كه به پسر شبيب، ريّان فرمود:

يابن شبيب، إن سرّك أن تلقى اللّه عزّ و جلّ و لا ذنب عليك فزر الحسين عليه السّلام.

اى پسر شبيب، اگر مسرور مى شوى كه به لقاى خداى عزّ و جل برسى درحالى كه هيچ گناهى بر تو نيست پس حسين عليه السّلام را زيارت نما(2).

و از جمله حديثى كه ابن قولويه از سليمان بن خالد نقل نموده كه گفت:

شنيدم حضرت صادق عليه السّلام مى فرمود: در شگفتم از جمعى كه خود را شيعۀ ما مى پندارند و گفته مى شود عمرشان مى گذرد و به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام نمى روند از روى جفا و سستى و عجز و كسالت. به خدا سوگند، هرآينه اگر بداند چه فضيلتى در زيارت اوست سستى و

ص:188


1- كامل الزيارات، باب 46، حديث 4.
2- - عيون أخبار الرضا عليه السّلام 300/1، باب 28، حديث 58.

كسالت نشان نمى دهد

- سليمان بن خالد - گويد: به حضرت عرض كردم: فداى شما شوم، مگر در زيارت امام حسين عليه السّلام چه فضيلتى است ؟

فرمود: فضل و خير بسيار، هرآينه نخستين بهره اى كه نصيب زائر مى شود مغفرت گناهان گذشته و معاصى پيشين اوست و به او گفته مى شود: استأنف العمل، كارت از سر بگير. زندگى نو و حيات جديدى آغاز كن كه گذشته ات بخشيده شد.(1)

سومين حديث را هم در اين راستا بياوريم كه ارتباطى با ما خراسانيان دارد.

عبد اللّه بن مسكان - كه از بزرگان اصحاب حضرت صادق و امام كاظم عليهما السّلام است و از بيم اين كه شايد نتواند حق اجلال حضرت صادق عليه السّلام را آن گونه كه شايد پاس بدارد به محضر حضرت - تنها و بدون واسطه - شرفياب نمى شد و نوعا از اصحاب حضرت نقل حديث مى نمود(2) - گويد: شاهد بودم كه جمعى از اهل خراسان خدمت حضرت صادق عليه السّلام رسيدند و از حضرتش جوياى فضيلت زيارت قبر امام حسين عليه السّلام شدند. حضرت صادق عليه السّلام فرمودند: پدرم از جدّم براى من نقل حديث مى نمود كه فرمود:

من زاره يريد به وجه اللّه أخرجه اللّه من ذنوبه كمولود ولدته أمّه و شيّعته الملائكة فى مسيره فرفرفت على رأسه قد صفّوا بأجنحتهم عليه حتّى يرجع إلى أهله و سئلت الملائكة المغفرة له

ص:189


1- كامل الزيارات، باب 97، حديث 8.
2- - رجال العلامة حلّى - الخلاصة - / 106.

من ربّه و غشيته الرّحمة من أعنان السّماء و نادته الملائكة طبت و طاب من زرت و حفظ فى أهله.

هركس براى خدا امام حسين عليه السّلام را زيارت نمايد، خدا او را از گناهانش بيرون برد همانند مولودى كه از مادر متولّد شده است و فرشتگان پيوسته در مسير او را تشييع نمايند و بدرقه كنند و بر سرش سايه افكنند و پيوسته با بال هاى گسترده و صف زده او را همراهى نمايند تا به اهلش برگردد و ملائكه از پروردگار مسئلت مغفرت و آمرزش براى او نمايند و رحمت خدائى تا دل آسمان او را زير پوشش گيرد و فرشتگان او را ندا دهند: پاكى و پاكيزه اى و طيّب و طاهره و پاك و پاكيزه بوده آن كسى كه به زيارتش نايل آمدى و در جمع اهلش محفوظ ماند.(1)

توضيحى در اين احاديث

گفتم: بحمد اللّه هر روز با حرف تازه اى و سخن نويى روبه رو مى شوم و اين بيت تداعى مى نمايد:

هر دم از اين باغ برى مى رسد تازه تر از تازه ترى مى رسد

همۀ آنچه گفتيد عجيب بود و جز با همان مقياس سرّى و رمز و رازى قابل سنجش نبود ولى گويا اين احاديث از همه عجيب تر است و عنوان سرّ و رازى اش از همه بيشتر. من خودم را در نظر مى گيرم، چون از خودم خبر دارم همين منى كه چندين سال مرتكب گناه و معصيت شده ام آن هم

ص:190


1- كامل الزيارات، باب 57، حديث 5.

گناهان زياد و معاصى بسيار و همچنين ذنوب كبيره و گناهان بزرگ، با همين سفر زيارتى كه آمدم همۀ آن ها بخشيده مى شود و من آمرزيده شدم مانند روزى كه از مادر به دنيا آمدم؛ پاك و پاكيزه، يعنى عقابى، عذابى، تنبيهى، شدّتى، هيچ هيچ نسبت به گناهان گذشته آن هم آن گناهان بزرگ و معاصى كبيره ندارم. خاطرم جمع باشد و خيالم تخت ؟!

مضاف بر اين كه آگاه وبيگاه نسبت به بعضى از عبادات در سايۀ جهل و جوانى بى تفاوت بوده ام و كم اهمّيت. گاهى نمازى نخوانده ام، روزه اى نگرفته ام، چون فكر مى كردم مهم نيست و يا اهمّيتم در گرو عدم اهمّيت به آن ها است كه متأسفانه بسيارى اين چنين مى پندارند بلكه حتّى گاه و بيگاه نسبت به حقوق دگران سهل انگارى و يا اجحاف و تعدّى داشته ام و حقّى را از كسى ناحق كرده ام. حالا كه آمدم كربلا همه صاف شد، پاك شدم از هر جهت ؟! چه سفر پرسودى، مسافرت كم خرج و خيلى پردرآمد! من كه راستى عقلم قد نمى دهد و نمى فهمم.

مضاف بر اين كه حالا در سايۀ آنچه از امثال جناب عالى شنيده ام و در مقام تأمّل و فكر برآمده ام مى فهمم كه از كنار حقوق خالق و خلق به اين سادگى نمى شود گذشت به خصوص حقوق مردم لذاست كه اين روايات آخرى بسيار فكر مرا مشغول داشته هرچند خيلى خوب است و اميدبخش ولى به قول خود شما - فى النّفس منها شىء -

گفتند: سؤال بسيار به جا و پرسش بسيار مناسبى نموديد و فكر مى كنم اين سؤال شما جنبۀ شخصى ندارد و بسيارى در كنار اين احاديث چنين پرسشى دارند و اگر با توضيحاتى كه مى دهيم براى شما روشن شد مسلّما در مقام روشن شدن دگران هم برمى آييد و براى جمعى مفيد و

ص:191

سودمند مى افتد.

اين سؤالى را كه طرح كرديد موارد مشابه هم زياد دارد و به خصوص نسبت به ساير آنچه هم كه متعلّق به امام حسين عليه السّلام است با چنين تعبيراتى در احاديث روبه رو مى شويم، از جمله نسبت به گريۀ بر ابى عبد اللّه عليه السّلام كه اتّفاقا در همين حديثى كه يك جمله اش را در ارتباط با زيارت از حضرت رضا عليه السّلام نقل نموديم و گفتيم سندش هم معتبر است جملۀ قبل از آن در زمينۀ گريه بر امام حسين عليه السّلام است كه چنين تعبيرى نسبت به آن ديده مى شود:

يابن شبيب، إن بكيت على الحسين حتّى تصير دموعك على خدّيك غفر اللّه لك كلّ ذنب أذنبته صغيرا كان أو كبيرا، قليلا كان أو كثيرا.

اى پسر شبيب، اگر بر امام حسين عليه السّلام گريه كردى تا آن جا كه اشكت بر دو گونه ات جارى شد، خداوند همۀ گناهانى را كه مرتكب شده اى مى بخشايد، كوچك باشد يا بزرگ، كم باشد يا بسيار.(1)

مى بينيم در اين جمله تصريح شده به قسمتى از آنچه مورد شگفت و تعجّب شما بود و موجب سؤال و پرسش شده بود و آن عموميت مغفرت و شمول آمرزش نسبت به همۀ معاصى حتّى گناهان كبيره و معاصى بسيار است.

لذا چون مطلبى است كه در بسيارى از موارد مورد سؤال قرار مى گيرد

ص:192


1- عيون أخبار الرضا عليه السّلام 300/1، باب 28، حديث 58.

مسلّما پاسخ آن هم در موارد بسيارى مى تواند كارگشا باشد لذا دوست دارم در عين اين كه به همۀ مطالب توجه كاملى داريد نسبت به خصوص اين بحث توجه كامل تر و عنايت بيشترى داشته باشيد كه مطلب جنبۀ كليدى و نقش مفتاحى براى باز شدن بسيارى از مشكلات و حل كثيرى از مبهمات دارد و از خود صاحب اين قبّۀ ساميه كه نزد حق تعالى اين چنين جلال و عظمتى دارد استمداد مى كنم كه بتوانم مطلب را آن گونه كه بايد و شايد توضيح بدهم.

ظاهرا در اين گونه احاديث و روايات دو جهت مايۀ شگفت و تعجّب شده و موجبات سؤال و پرسش را فراهم آورده بلكه چه بسا بعضى را به مرز شك و ترديد بلكه ردّ و انكار كشانده و آن دو جهت:

يكى اين است كه كار ظاهرا كوچك است و عمل به ظاهر كم و اندك اما اجر و مزد و پاداش و ثواب بسيار است و بسيار و هيچ تناسبى ميان عمل و پاداش و كار و جزا نيست. يك قطره اشك مگر چقدر ارزش دارد؟ يك سفر زيارت مگر چقدر قيمت دارد كه نتيجۀ آن، اين همه اجر و ثواب و پيامد و پاداش باشد مضاف بر همه مغفرت و آمرزش تمام گناهان. هرچه چرتكه(1) مى اندازيم درست درنمى آيد.

مطلب دوم نسبت به عموميت خصوص اين اجر و نتيجه است كه مغفرت و آمرزش گناهان باشد. چگونه قطرۀ اشك يا زيارت، همۀ گناهان را از بين مى برد درحالى كه بعضى از گناهان مربوط به حقوق خلق و حق الناس است.

ص:193


1- چرتكه - چتكه: چهارچوبه اى كه داراى چند رشته مهره هاى چوبين به سيم كشيده است و بدان اعداد را محاسبه و جمع و تفريق كنند - فرهنگ فارسى معين.

عدم تناسب عمل با پاداش

حالا كه محور سؤال و محدودۀ پرسش معلوم شد خوب توجه كنيد و همانچه قبلا هم گفته ايم به ياد داشته باشيد؛ آيا تحقّق چنين امرى محال است يا مستلزم محال ؟

گفتم: محال كه نيست ولى شايد قسمت آخر آن مستلزم محال باشد كه موجبات ظلم به كسى فراهم آيد و حق كسى از بين برود.

گفتند: حالا اگر اين استلزام فراهم نيامد باز هم مشكلى هست ؟

گفتم: نه. گفتند: بسيار خوب. اما نسبت به جهت اوّل كه عدم تناسب عمل با جزا و پاداش است، بايد توجه داشت كه اين امور مربوط به فضل پروردگار و لطف و عنايت اوست و در گردونۀ تفضّل و محدودۀ لطف و عنايت و صله و جايزه و عطا و بخشش هيچ گاه نظرى به تناسب ميان عمل و عطا نمى نمايند و در اين گردونه چه بسا عدم تناسب خود، تناسب باشد و نبود مقياس، خود قياس باشد.

كارگرى است، كارمندى است، خدمتگزارى است حقوق ثابت و معيّنى نسبت به كارى كه عهده دار است به او مى دهند ولى گاهى همين شخص كارى انجام مى دهد، خدمتى مى آورد كه در نظر كارفرما مطلوب مى افتد چه بسا چندين برابر حقوق او به عنوان صله و جايزه و عطا و بخشش به او مى دهد و همه هم در مقام تحسين او برمى آيند به خصوص اگر آن كار به ظاهر كوچك ارتباطى با معنايى بزرگ و مفهومى سترگ و كمالى كلان داشته باشد كه ديگر تفضّلات و مرحمت ها آن چنان كلان مى گردد كه چه بسا كلّۀ بعضى از كلان ها هم نتواند آن را در خود جا دهد.

ص:194

گاهى شاعرى با تغيير دادن يك حرف در يك مصرع شعر آن چنان مورد مراحم ملوكانه قرار مى گيرد كه همه را به شگفتى و تعجّب وا مى دارد و پاسخ هم ارادۀ ملوكانه است در مقابل اين خدمت، و مرحمت سلطان است به رعيّت.

اگر مالك على الاطلاق و ملك واقعى در مقام تفضّل برآيد و به گريه كننده و زائر امام حسين عليه السّلام مرحمت و لطف نمايد و به آن تفضّل در مقابل زيارت و يا گريۀ او عطاى ملوكانه اى داشته باشد كسى را حق اعتراض است ؟

مضاف بر اين كه آنچه گفتيم يك روى سكّه بود و آن ارتباط ظاهرى اين عمل با من كه كوچك هستم و كار هم از جهت ربطش با من كوچك، كوچك مى نمايد و با من حقير، حقير جلوه مى كند و وقتى آن تفضّل را فراروى اين عمل كوچك منسوب به من كوچك قرار مى دهند بس بزرگ جلوه مى كند و غير متناسب مى نمايد.

آن روى ديگر سكّه

اما اگر آن روى سكّه را نگاه كرديم كه ديگر آن روى سكّه جنبۀ يلى الحقّى دارد، از آن بعد و از آن سو اگر به اين عمل به ظاهر صغير و حقير نگريستيم همين عمل بسيار بزرگ جلوه مى كند آن قدر بزرگ كه باز كسى نمى تواند به بزرگى و عظمت آن پى ببرد و چه بسا همۀ آنچه در مقابل اين عمل با توجّه به آن بعد و وجهه اش قرار گرفته و بگيرد كوچك و كم مى نمايد و آن ربط اين عمل و پيوند اين كار با امام حسين عليه السّلام است.

ص:195

ما سفر بسيار رفته و مى رويم امّا نسبت به هيچ كدام از آن سفرها اين چنين وعده هايى داده نشده است. آخر اين سفر سفر زيارت امام حسين عليه السّلام است؛ همان حسينى كه هرچه داشته به خدا داده، خدا هم هرچه به زائر اين حسين عليه السّلام بدهد كارى مهم انجام نشده است. آخر اين اجرها، اين پاداش ها، اين ثواب ها، اين مزدها، اين تفضّلات، اين مراحم و عنايات، هيچ كدامش ارتباطى با من به عنوان «من» ندارد، چون من صفرى صفراليد بيش نيستم و همان صفرم كه هيچ ارزش ندارم امّا همين من صفر بى ارزش چون در كنار عدد صحيح حسين عليه السّلام قرار گرفتم باارزش مى شوم، قيمت پيدا مى كنم، سفرم پربها مى شود، آب ديده ام ارزش پيدا مى كند، غبار قدمم، عرق چهره ام، آه سينه ام، همه و همه گران قدر مى گردد؛ چون ديگر اين سفر سفر من نيست، اين آب آب ديدۀ من نيست، اين آه آه سينۀ من نيست، چون خيلى سفر رفتم خيلى گريه كردم خيلى آه كشيدم هيچ كدامش ارزشى نداشت بلكه چه بسا بعضى از آن ها چوب و كتك هم داشت. پس

اين همه آوازه ها از شه بود گرچه از حلقوم عبد اللّه بود

اين جا من و مائى نيست، آنچه خدا به زائر امام حسين عليه السّلام مى دهد به خاطر امام حسين عليه السّلام مى دهد. خاطر امام حسين عليه السّلام نزد خدا چقدر قيمت دارد؟ چه مى فهميم. با اين مقياس و حساب و با اين چرتكه و ميزان همۀ آنچه در روايات آمده قابل قبول است. خداوند تمام گناهان گريه كن هاى امام حسين عليه السّلام را ببخشد، حق تعالى تمامى معاصى زائران ابى عبد اللّه عليه السّلام را ناديده بگيرد، صغارش را قلم بزند، كبارش را محو كند،

ص:196

كمش را بزدايد، زيادش را از بين ببرد، اصلا نامۀ عمل زائر كربلا را سفيد و صاف به دست او بدهد، هيچ اثرى از هيچ عمل ناروائى در آن ديده نشود حتّى آنان كه نامه هايشان مالامال از فضيحت و رسوايى بود و مملوّ از تاريكى و سياهى و نقطۀ سفيدى جز نقطۀ پرگار محبّت در آن يافت نمى شد، همۀ آن نامه هاى سياه را سفيد كند هيچ كارى انجام نشده كه شگفتى آورد، تعجّب بگذارد، شك و ترديد فراهم كند، منشأ ردّ و انكار گردد. آخر من كه هستم ؟ من چه كاره ام ؟ من كيستم ؟ من چيستم ؟ من نيستم. آرى، از خجلت و شرم نيستم نيستم.

هرچه هست حسين است حسين عليه السّلام

هرچه هست حسين است، حسين. خدا مى خواهد خون حسين اش را پاس بدارد، ديگر در اين جا جاى حرف و سخن نيست. وجودى كه طفيل حسين عليه السّلام است، بهشتى كه مخلوق نور حسين عليه السّلام است اگر خدا تمامى آن ها را به خاطر حسينش به زائر حسينش ببخشد كارى كرده است ؟ كه چه زيبا بعضى از بزرگان تقريب نموده اند گفته اند:

إنّ الحسين عليه السّلام جاد بما عنده فى سبيل ربّه و هو عبد للّه فاللّه أولى منه و من غيره بالجود فجاد على محبّى الحسين الباكين عليه بجنّته.(1)

همانا حسين عليه السّلام در راه خدا و براى تحصيل رضاى پروردگار از همۀ آنچه داشت دست شست و همه را به خدا بخشيد درحالى كه او بندۀ

ص:197


1- غرر الحسينيّة/ 84.

خدا بود و خداوند سزاوارتر از او و از غير اوست به جود و بخشش و لطف و نوازش لذا در مقام لطف و محبّت وجود و عنايت به دوستان حسين عليه السّلام و گريه كنندگان بر مصائب او - و زائران قبر شريف او - برآمد و بهشت را به آنان ارزانى داشت.

بيان امام زمان عليه السّلام در اين زمينه

خوب است در اين زمينه به آنچه از ناحيۀ ساميۀ امام عصر عليه السّلام رسيده توجّه داشته باشيم تا هيچ ابهام و ايهامى باقى نماند.

مرحوم سيّد بحر العلوم - رضوان اللّه تعالى عليه - در يكى از سفرها كه به سامرّه مى رفت، در بين راه در اين مسئله كه گريۀ بر امام حسين عليه السّلام گناهان را مى آمرزد تفكّر مى كرد. ديد عربى بر حصانى سوار است، مقابلش رسيد. سلام كرد. پرسيد:

جناب سيّد شما را متفكّر مى بينم، چه خيال مى كنيد؟ اگر مسئله علمى است صحبت بداريد شايد من هم بى ربط نباشم.

جناب بحر العلوم فرمود: در اين خصوص متفكّرم كه چگونه مى شود حق تعالى اين همه ثواب به زائرين و بكائين حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام مى دهد كه در هر قدم كه زائر برمى دارد ثواب يك حجّ و يك عمره در نامۀ عملش نوشته مى شود و براى يك قطرۀ اشك تمام گناهان صغيره و كبيره اش آمرزيده مى شود؟

آن سوار عرب فرمود: تعجّب مكن، من براى شما مثلى مى آورم تا مشكلت حل گردد.

ص:198

وقتى سلطانى در شكارگاه وارد خيمه اى شد در صحرا و باديه چه غلامان از سلطان دورافتاده بودند. پس در آن سياه چادر پيرزالى ديد با پسرى و در گوشۀ خيمه عنيزه اى داشتند يعنى بزى كه از آن شير دوشيده گذران مى كردند. بز را براى سلطان كشتند و طعام حاضر كردند و غير از آن بر چيز ديگرى قدرت نداشتند و نه سلطان را مى شناختند و محض اكرام ضيف اين عمل را كردند. شب را سلطان آن جا ماند.

روز بعد در سلام عام كيفيّت خود را سلطان نقل نمود كه من در شكارگاه از غلامان دور افتادم تشنه و گرسنه در باديۀ خون خواره تا آن كه به خيمۀ اين پيرزال رفتم در شدّت گرمى هوا و مرا نمى شناختند و ما يملك اين عجوزه و پسرش بزى بود كه از شير آن گذران مى كردند. بز را كشته براى من كباب نموده حاضر ساختند و مرا هم نمى شناختند چه كس ام. الحال در عوض به اين ها چه بدهم و چه كنم كه تلافى محبّت اين زن و پسرش بشود؟

يكى گفت: صد گوسفندش بدهيد. ديگرى از وزراء گفت: صد گوسفند و صد اشرفى بدهيد. ديگرى گفت: فلان مزرعه را به ايشان بدهيد.

سلطان فرمود: هرچه بدهم كم است چه اگر سلطنت و تاج و تختم را بدهم آن وقت مكافات به مثل كرده ام، چه آن ها هرچه را كه داشتند به من دادند، من هم بايد هرچه را كه دارم به ايشان بدهم تا مكافات شود. الحال جناب بحر العلوم حضرت سيد الشهداء عليه السّلام هرچه داشت از مال و منال و اهل و عيال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پيكر همه را در راه خدا داد، پس اگر خداوند به زائرين و باكين بر آن

ص:199

جناب آن همه اجر و ثواب بدهد نبايد تعجّب نمود. اين را فرمود و از نظر سيّد غائب شد.(1)

آنچه گفتيم هرچند دو روى سكّه بود ولى مكرّر گفته ايم آنچه متعلّق به امام حسين عليه السّلام است با همه چيز فرق دارد؛ چون خودش هم با همه كس فرق دارد و آن همگان ديگر و او ديگر است لذا سكّۀ او هم با همۀ سكّه ها متفاوت است و رويه ها و گونه ها دارد.

گناه مقتضى است نه علّت تامّه

آرى اگر باز از روى دگرى به اين سكّه بنگريم چنين مى بينيم و چنين مى گوئيم. مخالفت با فرمان حق و تخلّف از دستورات پروردگار به عبارت ديگر گناه و معصيت نسبت به عذاب و عقاب علّت تامّه نيست بلكه بيش از مقتضى چيزى افاده نمى كند. گناه مقتضى عقاب است، نافرمانى اقتضاء عذاب دارد و مى دانيم كه ترتّب مقتضا بر مقتضى منوط به اجتماع شرائط و رفع موانع است. اگر بخواهد آتش چوبى را بسوزاند مجاورت شرط است و رطوبت مانع، بايد شرط محقّق شود و مانع برطرف گردد تا آتش چوب را بسوزاند. هرچه چوب در آتش بگذاريم ولى آب بريزيم آتش چوب را نمى سوزاند؛ چون آتش بيش از مقتضى براى سوزاندن نيست، آب و رطوبت مانع است جلو مقتضى را مى گيرد.

گناه مقتضى آتش است، نافرمانى مقتضى رفتن به جهنّم است ولى تأثير اين مقتضى و تحقّق آن مقتضا وقتى است كه مانعى پيش نيايد، اگر

ص:200


1- العبقرى الحسان/ 1 * المسك الاذفر/ 119.

مانع آمد جلو مقتضى را مى گيرد نمى گذارد گناه، گناهكار را به جهنّم ببرد و معصيت، عاصى را دوزخى كند. مانع گاهى ندامت است - كفى بالندم توبة(1) ، كافى است پشيمانى در مقام توبه و بازگشت - مانع گاهى توبۀ حقيقى و واقعى است، مانع گاهى عمل صالح است وَ مَنْ تٰابَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللّٰهِ مَتٰاباً (2)

مانع گاهى اعمال حسنه است إِنَّ الْحَسَنٰاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئٰاتِ (3)

كه در حديثى اميدواركننده ترين آيه قرآن اين آيه معرّفى شده و حسنات به نمازهاى پنج گانه تفسير شده است.(4) و مانع گاهى شفاعت شافعين است: فَهَلْ لَنٰا مِنْ شُفَعٰاءَ فَيَشْفَعُوا لَنٰا (5)

و شفاعت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله است: إدّخرت شفاعتي لأهل الكبائر من امّتى.(6) ،

و شفاعت خاندان رسالت عليهم السّلام كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

إنّى أشفع يوم القيامة فاشفّع و يشفع علىّ فيشفّع و يشفع أهل بيتى فيشفّعون(7).

همانا من در قيامت شفاعت مى كنم و شفاعتم پذيرفته مى شود. على عليه السّلام شفاعت مى كند و شفاعتش قبول مى افتد و اهل بيتم شفاعت مى كنند و شفاعتشان قبول مى شود.

ص:201


1- بحار الأنوار 20/6.
2- - الفرقان/ 71.
3- - هود/ 114.
4- - تفسير العياشى 162/2.
5- - الاعراف/ 53.
6- - مجمع البيان 104/1.
7- - مجمع البيان 104/1.

آرى، موانع براى تحقّق اين مقتضا و تأثير اين مقتضى بسيار است بسيار. چه مانعى دارد كه آب ديدۀ تعزيه دار امام حسين عليه السّلام و اشك چشم گريه كن ابى عبد اللّه هم جزء موانع قرار گيرد و جلو اين مقتضى را بگيرد.

همان گونه كه آب مانع سوزاندن آتش مى شود چه مانعى دارد زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مانع آتش رفتن زائر گردد و موجبات مغفرت و آمرزش او را فراهم آورد و همۀ گناهان او را بشويد و بزدايد و او را پاك سازد. هيچ مانعى كه ندارد بسيار هم به جا و درست است. با توجّه به مطلب قبلى كه گفتيم خدا مى خواهد قدر و منزلت حسينش را برملا سازد؛ اهل حشر بدانند، هستى به اين راز هستى پى ببرد. من خدا آن قدر حسينم را دوست دارم كه امروز يكى از دوستان و محبّين او يكى از گريه كن هاى او، يكى از زائرين قبر او را به آتش نمى برم و همۀ گناهان، همۀ آنان را مى بخشايم و تمام نامه هاى عمل تمامى آنان را پاك و پاكيزه مى دارم. آخر اينان دوستان و محبّين حسين من هستند. اينان تعزيه داران و زائران قبر حسين من هستند. آرى،

يك قطره اشك در غم آن خسرو شهيد شويد هزار نامه سياه و كند سفيد

با توجه به آنچه گفتيم فكر مى كنم پاسخ سؤال اوّل كاملا روشن شد و از اين جهت كه ظهر نزديك و فيض نماز در حرم مطهّر در اوّل وقت از دست نرود امروز به همين مقدار بسنده مى كنيم. بقيّۀ صحبت را براى فردا مى گذاريم، ان شاء اللّه.

ص:202

و از اين جهت كه اين مكان افتخار انتساب به عقيلۀ هاشميات عصمت صغرى زينب كبرى سلام اللّه عليها دارد اين چند بيت را هم در فضايل آن بزرگ بانو بياوريم و برويم.

گوهر رخشان ايمان زينب است اختر تابان عرفان زينب است

قطره اى كوثر ز آب رحمتش بردبارى شرمگين از همّتش

كيست زينب محرم بزم حضور روى او تفسيرى از اللّه نور

زينب آن پروردۀ دامان عشق نام او سرلوحۀ ديوان عشق

عقل گشته مات از ايثار او عشق سرگردان شده در كار او

زينب آن دردانۀ آل رسول دختر والاى زهراى بتول

بود از آغاز همگام حسين نقش بر لوح دلش نام حسين

بسته پيمان با خدا روز الست تا به راهش بگذرد از هرچه هست

كيست زينب آن كه در كرب وبلا شد خجل از صبر او كرب و بلا

در حريم قدس محرم زينب است معنى عشق مجسّم زينب است

با اسيران صبحدم تا شام رفت گاه در كوفه گهى در شام رفت

داشت در راه سفر آن پاك جان از سر پاك شهيدان سايبان(1)

ص:203


1- نغمه هاى قدسى/ 115.

ص:204

ششمين روز اين جا مقام است و مقام است و مقام

اشاره

ص:205

دادم دو دست تا كه بگيرم ز عاصيان در روز حشر، با مدد كردگار، دست

خوشدل تهرانى

بى دست ماند و داد خدا، دست خود به او آنان كه منكرند، بگو روبه رو كنند

گر دست او نه دست خدايى است پس چرا از شاه تا گدا، همه رو سوى او كنند؟

درگاه او چو قبلۀ ارباب حاجت است باب الحوائجش همه جا گفتگو كنند

جوهرى

دوست دارم، دستم افتد تا مگر دستم بگيرى لحظه اى پيشم نشينى تا سپندآسا بسوزم

حسان

ص:206

مقام كفّ العبّاس عليه السّلام

صبح از حرم مطهّر قمر بنى هاشم عليه السّلام برمى گشتم كه با حاج آقا تلاقى حاصل شد. پس از سلام و احوال پرسى نزديك مقام كفّ العباس عليه السّلام رسيديم، گفتم: با توجّه به مطالبى كه ديروز راجع به تلّ زينبيّه گفتيد، ديگر نيازى به سؤال نسبت به اين مقام نيست.

گفتند: بلى، اين دو مقامى كه مشاهده مى كنيد كه يكى در قسمت جنوب و ديگرى در قسمت شمال قرار گرفته يادمان آن حادثه اى است كه در اين محدوده واقع شده و يادآور از خودگذشتگى و فداكارى برادر ارجمند سيّد الشهدا عليه السّلام آقا عبّاس بن امير المؤمنين عليه السّلام مى باشد كه به راستى واقعه اى است بسيار حايز اهمّيت و بايد از اين مقامات تحصيل مقامات نمود و به اين حقيقت متذكّر شد كه در اين جا براى دست برنداشتن از ايمان و اعتقاد دست ها از دست داده اند و اگر گوش دلى باز باشد در اين محدوده هنوز پس از گذشت حدود يكهزار و سيصد و شصت و هفت سال طنين اين اشعار به گوش مى رسد و درس دين دارى مى دهد:

ص:207

و اللّه إن قطعتموا يمينى إنّى احامى أبدا عن دينى

و عن إمام صادق اليقين نجل النّبىّ الطّاهر الأمين(1)

به خدا قسم، اگر دست راستم را قطع كنيد همانا من پيوسته از دينم حمايت مى كنم و از آن امامى كه يقينى صادق دارد و نوادۀ پيامبر پاك امين است.

اگر گوش دهيم از آن مقام هم اين ابيات را مى شنويم:

يا نفس لا تخشى من الكفّار و أبشرى برحمة الجبّار

مع النّبىّ السّيّد المختار قد قطعوا ببغيهم يسارى

فأصلهم يا ربّ حرّ النّار(2)

اى نفس، از كافران بيم مدار و به رحمت خداى جبّار خود را نويد ده.

همراه پيامبر آن آقاى برگزيدۀ خلق. از روى ستم دست چپم را بريدند، بار پروردگارا حرارت آتش را به آنان برسان.

و اگر فرصت داشته باشيم و بيشتر در اين محدوده درنگ نمائيم صداى سيّد الشهداء عليه السّلام را هم مى شنويم كه وقتى با آن پيكر آغشتۀ به خون روبه رو مى شود فغانش به: ألآن إنكسر ظهرى و قلّت حيلتى(3) بلند مى شود، حاليا كمرم شكست و چاره جوئى ام كم شد.

و نسبت به - مقام الكفّ الايسر - مقام دست چپ جريانى نقل شده كه:

ص:208


1- بحار الأنوار 40/45.
2- - بحار الأنوار 41/45.
3- - بحار الأنوار 42/45.

اين مقام در سال 1327 - هجرى قمرى بيش از صد سال قبل - به وسيلۀ محمد على آل شنطوط ساخته و پرداخته شد به دنبال رؤيايى كه آن مرحوم ديده بود و آن اين بود كه در عالم خواب مشاهده كرده بود كه ساعد و بازوى چپ آقا عبّاس بن علىّ عليهما السّلام در اين مكان - كه آن زمان منزل مسكونى آن مرحوم بود - از پيكر پاكش جدا گرديد لذا صبح كه از خواب برخاست ديوار خانه اش را از همان قسمت شكافت و اين مقام را به عنوان يادمان آن دست و بازو ايجاد نمود و اين اشعار در كاشى هاى بالاى آن ديده مى شود:

سل إذا ما شئت و اسمع و اعلم ثمّ خذ منّى جواب المفهم

إنّ فى هذا المقام إنقطعت يسرة العبّاس بحر الكرم

هيهنا يا صاح طاحت بعد ما طاحت اليمنى بجنب العلقمى

أجر دمع العين و ابكيه أسى حقّ أن تبكى بدمع من دم(1)

هرگاه مى خواهى سؤال كن و گوش فراده و بدان و جواب صحيح از من بگير.

همانا در اين مقام دست چپ درياى كرم عباس عليه السّلام از پيكرش جدا شد.

اى هوشيار، در اين جا دست چپش به زمين افتاد پس از آن كه دست راستش كنار علقمه افتاد.

اشك از ديده ببار و بر اين مصيبت و اندوه گريه كن كه سزاوار است

ص:209


1- تراث كربلا/ 130.

خون به جاى اشك بريزى.

مقام الحسين عليه السّلام و ابن سعد لعنة اللّه عليه

وارد شارع صاحب الزمان عليه السّلام شديم. در ادامه سخن فرمودند: از اين مقامات كه عنوان تذكارى و يادمانى دارد در كربلا بلكه در نوع مشاهد مشرفه بسيار است، از جمله مقامى در همين خيابانى كه محل اقامتمان مى باشد به عنوان مقام الحسين عليه السّلام و ابن سعد است.

مقدارى آمديم طرف دست راست پيچيديم و به محلّى كه كاشى بر بالاى آن نصب بود رسيديم. لحظاتى ايستاديم. گفتند: اين جا مذكّر گفتمان حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام با پسر سعد است كه به راستى اين هم مايۀ عبرت و تنبّه است و از مجموع مدارك استفاده مى شود كه در طىّ چند روز قبل از عاشورا مكرّر رايزنى و رفت وآمد رسولان ميان دو لشكر انجام مى شده و هم چنين ملاقات هاى متعدّدى در اين محدوده ميان امام حسين عليه السّلام و پسر سعد واقع شده است كه مرحوم سپهر يكى از آن ها را چنين آورده است:

امام حسين عليه السّلام عمر بن سعد را طلب نمود تا با او سخن گويد. پس ابن سعد با بيست سوار از لشكرگاه خود بيرون شد و حسين عليه السّلام نيز با بيست سوار برنشست و ميان دو لشكر - كه شايد همين محدوده بوده - پياده شدند. حضرت امر فرمود همراهانش فاصله گيرند و جز عبّاس بن علىّ و علىّ اكبر عليهما السّلام كسى باقى نماند، همچنين همراهان پسر سعد دور شدند و فقط پسرش حفص و غلامش لاحق به جا

ص:210

ماندند. حضرت به او فرمودند:

ويلك يا بن سعد، أ ما تتّقى اللّه ألّذى إليه معادك ؟ أ تقاتلنى و أنا ابن من علمت ؟ ذر هؤلاء القوم و كن معى فإنّه أقرب لك إلى اللّه.

واى بر تو اى پسر سعد، از آن خدا كه بازگشت تو به سوى اوست نمى ترسى و بر مقام مقاتله با من برمى آيى و حال آن كه مى دانى من فرزند كه هستم ؟ اين جمع را رها كن، با من باش كه به مقام قرب حق نائل آئى.

پسر سعد گفت: چگونه مى توانم چنين كنم و حال آن كه ابن زياد خانۀ مرا از بيخ و بن خراب مى كند.

حضرت فرمود: باكى نيست من منزلى بهتر از آن براى تو فراهم مى آورم.

ابن سعد گفت: مى ترسم پسر زياد همۀ مال و ملك مرا مأخوذ دارد - مصادره نمايد -

حضرت فرمود: بيم نداشته باش، من بهتر و بيشتر از آن را در حجاز به تو مى دهم.

گفت: مرا اهل و عيالى است بر آنان بيمناكم. سخنان ياوۀ او بر ابى عبد اللّه عليه السّلام گران آمد و ناگوار افتاد، روى از او برگرداند برخاست و رفت و چنين مى فرمود:

ما لك ذبحك اللّه على فراشك عاجلا و لا غفر لك يوم حشرك فو اللّه إنّى لأرجوا أن لا تأكل من برّ العراق إلاّ يسيرا.

تو را چه شده ؟ خدا تو را در فراش و بسترت بكشد و تو را در قيامت نبخشايد. به خدا سوگند، اميدوارم كه از گندم عراق نخورى مگر

ص:211

اندكى.

پسر سعد به عنوان مسخره و استهزاء گفت:

فى الشّعير كفاية عن البرّ، جو ما را از گندم مستغنى مى دارد.

برخاست و به لشكرگاه خود برگشت.(1)

به راستى توجّه به اين حقايق در چنين جوّ و محدوده اى براى همۀ ما بسيار مايۀ تنبيه و تنبّه است. حجّت خدا، پسر پيغمبر خدا، امام معصوم به نفس نفيسش در مقام رهنمونى و ارشاد و انقاذ و نجات پسر سعد از ضلالت و گمراهى و آتش و تباهى برمى آيد ولى آن چنان حبّ مقام و محبّت دنيا او را كر و كور ساخته كه گويا كلام حضرت را نمى شنود و عذرهاى بدتر از گناه مى آورد.

چشم باز و گوش باز و اين ذكا خيره ام در چشم بندى خدا

دستۀ گل بستم و بردم به پيش هر گلى چون خار گشت و نوش نيش(2)

خدمات علماى دين

به محل اقامتمان برگشتيم و مشغول صرف صبحانه شديم. در ضمن صبحانه، گفتم: راستى از مطالبى كه روز گذشته در تلّ زينبيّه راجع به پاسخ

ص:212


1- ناسخ التواريخ امام حسين عليه السّلام 203/2.
2- - مثنوى، دفتر سوم/ 30.

سؤال اوّل گفتيد خيلى استفاده كردم و بهره مند شدم و تا به حال مطلب اين طور برايم روشن نشده بود. راستى علماى دين حقّ بسيار بزرگى بر جامعه دارند. بسيار جفا مى كنند و به خود و ديگران زيان و ضرر وارد مى سازند، آنان كه فاصله مى گيرند و يا به ديده اى دگر به آنان مى نگرند و فكر مى كنند كار فقط همان است كه خودشان انجام مى دهند درحالى كه خدمت اين قشر و كاربردى كه اين جمع دارند قابل نسبت با هيچ گروه و جمعى نيست. در هر حال من كه خيلى استفاده كردم و فكر مى كنم جز با دعا نتوانم جبران خدمت و محبّت شما را بنمايم. خدا سايۀ شما و امثال شما را مستدام بدارد.

گفتند: خداوند سايۀ بلندپايۀ آن همايون هماى پرده نشين و آن عنقاى قاف قدم، موعود امم و جامع الكلم، حضرت ابا صالح المهدى عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف را بر سر همه مان مستدام بدارد كه اگر هم چيزى هست لطف و عنايت اوست و هركس به مقام كلبى آن آستان سامى و آيت ربّانى نائل آمده است چون كلب آن سرا شده است در حدّ كلبى و خدمت گزارى اش سرى پيدا كرده، به سرّى رسيده است. آرى،

شاها چو وحيدى چو سگ كهف تو شود نازد به جهان كه از جوان مردان است(1)

كربلا و معصيت مجدد

همين طور كه چاى مى ريختم گفتم: مطالب ديروز هرچند پاسخ

ص:213


1- كرامات رضويه 168/2.

سؤال اول را به خوبى بيان نمود ولى يك شبهۀ كوچكى هم پيدا شد و فكر مى كنم اجازه مى دهيد قبل از اين كه سراغ جواب سؤال دوم برويد آن را عرض كنم تا كاملا شبهه برطرف گردد.

گفتند: حتما حتما اما بعد از صرف صبحانه، چون مى ترسم گرم سخن شويم و چاى سرد شود و چاى شيرين سرد هم حالى نمى دهد. صبحانه صرف شد و سفره جمع شد و سفرۀ سؤال پهن شد درحالى كه بخار از چاى خوشرنگ قندپهلو بلند بود.

گفتم: ممكن است با توجه به مطالب گفته شده كسى بگويد: خب حالا كه من آمدم كربلا، پاك شدم، بخشيده شدم، آمرزيده شدم، مثل روزى كه از مادر به دنيا آمدم برمى گردم و مفصّل مشغول معصيت مى شوم و چند شكم سير گناه مى كنم، باز مى آيم كربلا دوباره پاك مى شوم و همين طور چرخۀ گناه و آسياب توبه!!

گفتند: بسيار سؤال به جا و پرسش مناسبى است ولى شبهۀ كوچكى هم نيست.

اوّلا: چه كسى به شما اين وعده را داده كه بعد از گناه مى مانيد و موفّق به آمدن كربلا مى شويد؟ شايد گناه كرديد موفّق به توبه هم نشديد از دنيا رفتيد. شايد مرتكب معصيت شديد به اميد آمدن كربلا، توفيق آمدن پيدا نكرديد كه اين امر صرف فرض و تصوّر نيست، امرى است بسيار معقول و موجود. فراون بوده اند و اين فكرها را كرده اند ولى اجل مهلتشان نداده و توفيق آمدن نيافته اند و عقل حكم مى كند حالا كه پاك شدى اين پاكى را نگهدار. اين طهارت را حفظ كن كه معلوم نيست ديگر اين هماى سعادت بر تاركت بنشيند ولى آنچه مهم تر است مطلب دوم است.

ص:214

كربلا آمده ايد چه كنيد؟

كسى از شما سؤال كند با اين همه مشكلات كربلا آمده ايد چه كنيد؟ جاهاى ديدنى بسيار، جاهاى زيارت كردنى فراوان، كربلا آمده ايد چرا؟ جواب اين سؤال را بدهيد تا جواب سؤالتان داده شود.

گفتم: آخر مگر مى شود كربلا نيامد؟ كربلا كربلاست،

كربلا همۀ خوبى هاست، كربلا همۀ قداست هاست، كربلا همۀ فضيلت هاست.

كربلا جنگ و ستيز با همۀ رذيلت هاست.

اصلا لفظ براى گفتن نداريم. كربلا قبر امام حسين عليه السّلام است آن امام حسينى كه بندۀ صالح خدا بود،

آن امام حسينى كه محور همۀ خوبى ها بود،

آن امام حسينى كه مجسّمۀ همۀ فضيلت ها بود،

آن امام حسينى كه دشمن همۀ بدى ها بود،

آن امام حسينى كه خون خودش و عزيزانش را براى حفظ و حراست ارزش هاى والاى انسانى و اسلامى بذل نمود،

آن امام حسينى كه مقصودش امر به معروف و نهى از منكر و احياى سيرۀ پدر بزرگوار و سنّت جدّ والاتبارش بود،

آن امام حسينى كه هدفش تحصيل رضاى حق بود،

آن امام حسينى كه مى خواست همۀ مردم خوب باشند،

آن امام حسينى كه مى خواست مردم گناه نكنند، معصيت و نافرمانى نداشته باشند، ذليل و پست نباشند،

ص:215

آن امام حسينى كه مى خواست مردم بندۀ خدا باشند نه بندۀ هوا، آن امام حسينى كه مى خواست اصول اعتقادى پابرجا بماند،

آن امام حسينى كه مى خواست دستورات دين عمل شود،

نمى دانم چه بگويم، كربلا مزار چنين امام حسينى است. مگر مى شود كسى نيايد.

گفتند: بسيار خوب، پس كربلا به اين منظور مى آييد و مى آيند؟ هرچه گوش كردم نشنيدم بگوييد: كربلا مى آييم قبر كسى را كه اهل معصيت بوده زيارت كنيم. معلوم مى شود اين جا هرچه هست صحبت از خدا و رسول خدا و قرآن و حديث و معارف و كمالات و فضائل و اصول انسانى و اسلامى است.

اين جا صحبت از حيا و حجاب و عفاف و پاكدامنى است،

اين جا صحبت از گناه و معصيت و آلودگى و كثافت و ناپاكى و قذارت و پستى و دنائت نيست،

اين جا صحبت از عرق و ورق و قمار و شطرنج و شرب خمر و غنا و خوانندگى و نوازندگى نيست،

اين جا صحبت از بى حجابى و بدحجابى نيست،

اين جا صحبت از رباخوارى و رشوه و احتكار نيست،

اين جا صحبت از ظلم و تجاوز به خلق خدا نيست،

اگر كسى اهل اين چيزها باشد بايد آن طرف برود، عرق و شراب آن جا است، قمار و شطرنج آن جا است.

ص:216

يزيد و شطرنج و شراب

يزيد شراب مى خورد و شطرنج بازى مى كند و وقتى غلبه مى كند بازمانده را نزديك طشتى كه سر مقدّس امام حسين عليه السّلام در آن است مى ريزد كه به سند معتبر از آقاى خودمان حضرت رضا عليه السّلام نقل شده و مرحوم صدوق على بن حسين بن موسى بن بابويه قمّى كه از افتخارات رى و تهران شماست در عيون اخبار الرضا عليه السّلام آورده است:

فضل بن شاذان گويد از حضرت رضا عليه السّلام شنيدم كه مى فرمود: وقتى سر مقدّس امام حسين عليه السّلام را به شام بردند يزيد لعنة اللّه عليه امر كرد آن سر را نهادند و بر آن، سفره پهن كردند و خودش با اصحابش مشغول خوردن غذا و شرب فقاع - آبجو - شدند و چون فراغت يافتند دستور داد سر مقدّس را در طشتى نهادند و صفحه شطرنج را بر آن پهن كرد و به بازى شطرنج نشست و در مقام مسخره و استهزاء نسبت به امام حسين عليه السّلام و پدر و جدّش برآمد و چون بر طرف مقابل بازى غلبه مى كرد سه نوبت فقاع مى نوشيد سپس باقى مانده آن را كنار طشت روى زمين مى ريخت، پس هركس از شيعيان ما است بايد خود را از آشاميدن فقاع و بازى شطرنج حفظ كند و ورع و پاكدامنى نشان دهد و هركس نگاهش به فقاع و شطرنج بيافتد از امام حسين عليه السّلام با سلام و صلوات ياد كند و بر يزيد و آل زياد لعن و نفرين بياورد خداوند با اين عمل گناهان او را محو نمايد هرچند به عدد ستارگان آسمان باشد.(1)

ص:217


1- عيون أخبار الرضا عليه السّلام 22/2.

رنگ صورت هم سفرى ام پريد و گريست

اين حديث را كه شنيدم ديدم رنگ صورتم عوض شد و تأثّرى بر چهره ام پديد آمد و بى اختيار آهى سرد از سينۀ گرم كشيدم و قطرۀ اشكى از گوشۀ چشمم چكيد. لحظاتى سكوت كردم، سرانجام سر بلند كردم و گفتم:

خدا پدرتان را رحمت كند، آقا، اگر هيچ كار خيرى در عمرتان نداشته باشيد، مگر همين حديثى كه امروز براى من خوانديد، به قول قديمى ها براى هفت پشتتان بس است. جهالت و نادانى چه درد بدى است.

متأسفانه در سايۀ جهالت و نادانى، براساس آنچه از بعضى مى شنيدم و متأسفانه بازار تبليغات چنين امور هم كه گرم است و داغ، گاه وبيگاه براى سرگرمى بازى مى كردم.

زائر امام حسين عليه السّلام و كار يزيد

يعنى من زائر امام حسين عليه السّلام كار يزيد را انجام مى دادم ؟ واى واى، آقا امام حسين، غلط كردم مرا ببخشيد، نمى دانستم. من فكر نمى كنم كسى دوست امام حسين عليه السّلام باشد و اين حديث را بشنود، به قمار و شطرنج و به شراب و فقّاع حتّى نگاه كند. ان شاء اللّه وقتى مراجعت نمودم اين حديث را براى دوستانم نقل مى كنم و آنان هم چون امام حسين عليه السّلام را دوست دارند مسلّما ديگر حتّى به عنوان سرگرمى و تفريح سراغش نمى روند تا چه رسد به عنوان قمار و برد و باخت.

گفتند: آرى، انسان كربلا مى آيد؛ به زيارت كسى كه محور همۀ

ص:218

خوبى ها و فضيلت هاست و دشمن همۀ بدى ها و رذيلت هاست. براى خوب شدن بايد به كربلا آمد. براى آدم شدن بايد به كربلا آمد. براى مؤمن شدن بايد به كربلا آمد. براى باتقوا شدن بايد به كربلا آمد. براى نماز و عبادت بايد به كربلا آمد. براى احترام به حقوق خالق و خلق بايد به كربلا آمد. براى طهارت و پاكى بايد به كربلا آمد.

بايد از كربلا پاك برگشت و پاك زيست و پاك رفت. آن كه مى خواهد معصيت كند كربلايى نيست، حسينى نيست، عبّاسى نيست، حبيبى نيست، زهيرى نيست، اكبرى نيست، اصغرى نيست، قاسمى نيست، عونى و جعفرى نيست، حرّى نيست، زينبى نيست، كلثومى نيست.

اين جا عبادت است و بندگى، طاعت است و فرمان بردارى، آن طرف گناه است و معصيت.

محترمات بدانند چگونه كربلا بيايند، چگونه از كربلا برگردند.

كربلا مجمع محترماتى بوده كه حتّى در شرايط استثنايى و موقعيت هاى اضطرارى هم كه ناگزير از حضور در جمع بودند كهنه ترين جامه بر تن داشتند و با آستين، صورت از بيگانه مى پوشيدند.

كربلا حجاب است، كربلا عفاف است، كربلا قداست و طهارت است. بايد از كربلاى پاك پاك برگشت و كربلايى پاك بود و با عمل درس پاكى و قداست داد و تعليم عفاف و طهارت نمود.

گفتم: آنچه بايد بفهمم فهميدم و حقايق ديگرى برايم روشن شد. آرى كربلايى بايد كربلايى باشد، رنگ و بوى اين سفر پرخير و اين مكان مقدّس را تا آخر عمر حفظ كند. مردى كه از كربلا برمى گردد رنگ و بوى آن رجال الحق را داشته باشد و بانويى كه از اين سفر مراجعت مى كند

ص:219

نشانى از آن محترمات تا پايان عمر براى خود نگه دارد.

مسائل حقوقى با زيارت از بين نمى رود

گفتم: اينك آماده هستم جواب سؤال دوم را بشنوم.

گفتند: بسيار خوب، فكر مى كنم اگر به آنچه در احاديث آمده درست توجه كنيم پاسخ پرسش دوم كاملا روشن مى شود و آن اين است كه در روايات عنوان ذنب و گناه آمده و مى دانيم مسائل حقوقى غير از گناهان و معاصى است و به عبارت ديگر آنچه جنبۀ حقّى دارد يك عنوان ذنبى دارد و يك عنوان حقّى. عنوان ذنبى و گناهى اش با آنچه گفتيم از جمله با زيارت امام حسين عليه السّلام بخشيده مى شود ولى عنوان حقّى آن باقى مى ماند تا آن را ادا نمائيم و اين عنوان حقّى شامل هر دو قسم حقوق خالقى و خلقى مى گردد كه تا ادا نكنيم يا ادا نشود به قوّت خود باقى است.

خوب به اين جمله اى كه گفتم توجّه داشته باشيد: تا ادا نكنم يا ادا نشود، كه در پاسخ اين سؤال به كار مى آيد. براى توضيح مطلب مى گويم:

من يا شما يا ديگرى جوان بوديم، جاهل بوديم، هوى و هوس داشتيم، گرفتار شهوت و غضب و ساير تمايلات بوديم، مرتكب گناه و معصيتى شديم؛ سفر كربلا اين معاصى را مى زدايد و آب ديده اين آلودگى ها را پاك مى كند. اما در همين جا اگر خداى نخواسته نمازى نخوانده ام، روزه اى نگرفته ام، حجّى نرفته ام، امور مالى ام را تسويه نكرده ام، بايد قضاى نمازم را بخوانم و قضاى روزه ام را بگيرم، حجّم را بگذارم، حقوق واجب مالى ام را ادا كنم. آن وقت سفر كربلا گناه و معصيت، ترك صلاة و نگرفتن روزه

ص:220

و تسويف حجّ و تأخير در اداء حقوق واجب مالى را از بين مى برد. جنبۀ ذنبى و گناهى را نه جنبۀ حقّى و ادايى را. اين راجع به آنچه متعلّق به حق تعالى است.

حق النّاس باقى مى ماند

امّا آنچه مربوط به خلق است كه عمده شبهه و اشكال در اين قسمت است يعنى مسئله حق النّاس آن هم اين چنين است. من وقتى به مال كسى، به آبروى كسى، به حريم كسى، به جان كسى، تجاوز و تعدّى مى نمايم، يك گناه و معصيت مرتكب مى شوم كه مربوط به حق تعالى است. خداوند متعال نهى نموده؛ آبروى كسى را نريزم، به مال و جان كسى تجاوز ننمايم.

من اين نهى حق را زير پا مى گذارم و مرتكب گناه و معصيت مى شوم، اين قسمتش با زيارت امام حسين عليه السّلام برطرف مى شود.

امّا قسمت ديگرش كه مهم تر است مربوط به كسى است كه من به حق او تجاوز كرده ام؛ از كسى غيبت نموده ام، به كسى تهمت زده ام، عرض و آبروى كسى را برده ام، مال كسى را خورده ام، جنس معيوب به عنوان سالم و جنس مغشوش به عنوان خالص به كسى فروخته ام، كم فروشى كرده ام، رشوه گرفته ام، صدمه اى به كسى زده ام، بر عليه كسى سعايت و سخن چينى نموده ام و هكذا از حقوق و مظالم خلق.

اين ها مربوط به صاحب حق است و در اين جا سه راه براى رهايى از حقوق صاحبان حق به نظر مى رسد:

يكى اين كه در مقام استرضاى خاطر آنان برآيم.

ص:221

و اگر نمى توانم آن حقّ را ادا كنم يا قابل ادا كردن نيست آنان را به هر نحوى كه ممكن است از خودم راضى كنم و بخواهم كه از من بگذرند و از حقّشان واقعا صرف نظر نمايند.

راه ديگر اين است كه خودم در مقام اداى حق آنان برآيم در صورتى كه قابل ادا كردن است آن هم به هر نحوى كه ميسور و ممكن است كه تفصيلش در كتب فقهى آمده است.

كه اگر صاحب حق را مى شناسم در مقام اداى حقّش برآيم و اگر نمى شناسم تفحّص نمايم و اگر مأيوس شدم معاملۀ مجهول المالك نمايم و در مقام تصدّق از طرف صاحبش برآيم كه چه بسا احتياط ، دفع به حاكم شرعى يا استيذان از او را اقتضا مى نمايد.(1)

صاحب حق به حقّش مى رسد

آرى، آنچه مهم است رسيدن حقّ به صاحب حقّ است. خود من در مقام ادا برآيم يا ديگرى ادا كند، صاحب حق مى خواهد به حقّش برسد، خصوصيّت اداكننده براى او مهم نيست. به تعبير معروف او بين دو سنگ آسيا آرد نرم مى خواهد، به چيز ديگر كارى ندارد. گاهى ممكن است خود من در شرايطى باشم كه نتوانم حقوق صاحبان حق را ادا كنم و از مظالم عباد و بدهكارى خلق خدا بيرون بيايم. رفيقى دارم، پسرى دارم، پدرى دارم، او در اين مقام برمى آيد و با اداء حقوق، ذمّۀ مرا برى مى سازد كه اين راه سوّم است كه قبلا گفتم.

ص:222


1- اقتباس از المكاسب المحرّمه مرحوم شيخ انصارى/ 70.

آرى، اگر ديگرى از طرف من ادا كرد صاحب حق به حقّش رسيده و چيزى ديگر بر عهدۀ من باقى نمانده است. حالا گاهى ممكن است كسى همين جا ادا كند يا در آن ايستگاه آخر كسى در مقام ادا برآيد كه از احاديثمان استفاده مى شود خاندان رسالت عليهم السّلام عهده دار چنين امرى مى شوند كه در حديثى حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

روز قيامت كه مى شود حق تعالى حساب رسى تمام شيعيان را به ما واگذار مى كند. هركدام از آنان مظلمه اى در حقوق خدائى داشته باشند از خداوند متعال مسئلت مى نمائيم كه آن را به ما ببخشد و آنچه متعلّق به حقوق مردم باشد از حق تعالى مى خواهيم بدل و عوض آن را به صاحب حق بدهد و آنچه مربوط به خود ما است از حق خودمان هم مى گذريم.(1)

خاندان رسالت عليهم السّلام در مقام ادا برمى آيند

و در حديث ديگرى فرمود:

و من كان للنّاس على شيعتنا من الحقّ مشينا إليهم فارضيناهم و ما زلنا نزيدهم حتّى نرضيهم.

هركس از مردمان بر شيعيان ما حقّى داشته باشد نزد آنان مى رويم و آنان را راضى و خشنود مى سازيم و پيوسته اضافه مى كنيم تا راضى شوند.(2)

ص:223


1- معالم الزلفى/ 178.
2- - الامام زين العابدين عليه السّلام/ 90.

مى بينيم در احاديث به همۀ جهات عنايت و توجّه شده است و هيچ حقّى از كسى از بين نمى رود، چون قيامت روزى است كه لا يجوزنى عبد بمظلمة، هيچ كس درحالى كه در گردن او مظلمه و حقّى باشد تا تصفيه نشود نمى تواند عبور كند و بگذرد.

چه مانعى دارد امام حسين عليه السّلام در مقام برآيد و با بذل ثواب يك قطره خونش، نه، بلكه يك قطره خون فرزندش، نه، بلكه يك قطره خون غلام سياهش، نه بلكه، كبودى صورت يكى از عزيزانش، نه، يك قطره اشك يكى از فرزندانش، آه يكى از محترماتش، نه، بلكه با بذل ثواب يك آه جان سوز كمينه چاكرانش و كهين كنيزانش، همۀ ارباب حقوق را راضى سازد و حساب و بدهكارى تمام زائران، دوستان، تعزيه دارانش را تصفيه نمايد و همه هم به حق خود برسند و به كسى هم ظلم نشود. لذا گفتيم:

خود ادا كند يا ادا بشود كه اتفاقا در اين راستا حديثى است و در نظير آنچه گفتيم، شيرين روايتى است كه مى آوريم:

امير المؤمنين عليه السّلام و ثواب يك نفس شب هجرت

از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله چنين نقل شده كه فرمود: همانا از شيعيان على عليه السّلام - شيعيان اسمى - كسى روز قيامت مى آيد درحالى كه در كفّۀ سيّئات و ترازوى اعمال زشت او بيش از كوه هاى ثابت و درياهاى سيّار معصيت و گناه نهاده شده كه مردمان مى گويند: اين بنده - با اين همه گناهان و معصيت - هلاك است و هيچ شك و ترديدى در هلاكت او و خلودش در آتش ندارند.

ناگهان نداء از طرف خداى تعالى مى رسد: اى بندۀ جانى، اين ذنوب

ص:224

موبقات و گناهان مهلكات تو است، آيا در برابرش حسنه اى دارى ؟ كه در مقام جبران برآيد و برابر اين گناهان باشد و سرانجام تو در سايۀ رحمت حقّ به بهشت روى ؟ يا حسنه اى كه بر اين سيّئات فزونى گيرد و به وعد خداوند به جنّت درآيى ؟

آن بنده عرض مى كند: نمى دانم - ديگر بار - منادى پروردگار عزّ و جلّ ندا مى دهد: همانا پروردگار تو مى گويد در عرصات قيامت و صحراى محشر ندا در ده.

اى محشريان، همانا فلانى فرزند فلانى اهل فلان شهر و فلان آبادى و محلّ در گرو گناهان و رهن سيّئاتش كه چونان كوه ها و درياهاست قرار گرفته و حسنه و كار خوبى در مقابل آن ها ندارد هر كدام از شما اهل محشر براى من در نزد او سابقۀ احسان و خدمت و لطف و محبّتى است در مقام نجات من برآيد كه سخت محتاج و نيازمندم.

اين ندا را اين بندۀ گنه كار - به تعليم منادى پروردگار - در مى دهد.

نخستين كسى كه در مقام پاسخ او برمى آيد - غالب كلّ غالب، مطلوب كلّ طالب، ليث بنى غالب، امام المشارق و المغارب الامام بالحق - علىّ بن ابى طالب عليه السّلام است كه مى گويد:

لبّيك لبّيك أيّها الممتحن فى محبّتى المظلوم بعداوتى.

آرى آرى، اى كسى كه در راه محبّت و دوستى من سختى و بلا كشيدى و از ناحيه دشمنان من مورد ظلم و ستم قرار گرفتى.

سپس آن حضرت با جمعى بسيار و گروهى فراوان هرچند عددشان كمتر از خصما و طلب كاران اين بندۀ خداست مى آيند و آنان به

ص:225

امير المؤمنين عليه السّلام عرض مى كنند: ما برادران دينى و اخوان ايمانى او هستيم كه در دنيا نسبت به ما نيكوكار بود و ما را مورد اكرام و احترام قرار مى داد و در معاشرت و برخوردش با ما با آن همه احسان و لطفى كه مى نمود كاملا متواضع و فروتن بود. ما حاضر هستيم براى نجات او از اين ورطۀ هلاكت از تمام طاعات خود دست شوئيم و آن ها را به او بذل نمائيم.

على عليه السّلام به آنان مى گويد: اگر چنين كرديد خودتان چگونه وارد بهشت مى شويد؟ عرض مى كنند:

برحمة اللّه الواسعة الّتى لا يعدمها من والاك و والى آلك يا أخا رسول اللّه.

در سايۀ رحمت واسعۀ حق تعالى كه دوستان و مواليان شما و مواليان دودمان و خاندان شما را زير پوشش مى گيرد.

در اين حال منادى پروردگار ندا در مى دهد: اى برادر رسول خدا اينان اخوان دينى و برادران ايمانى او هستند - كه براى نجات او حاضر شدند از طاعات خود دست بردارند - تو به او چه بذل مى كنى ؟ - و براى نجات اين دوست گنه كار گرفتارت چه مى دهى ؟ - همانا من امروز حاكم هستم آنچه از گناهان ميان من و او بود در سايۀ موالات و به خاطر محبّت و ولايت تو بخشيدم، اما آنچه ميان او بندگان من از مظالم است امروز بايد من فيصله دهم - امروز روزى است كه حساب ها بايد تصفيه شود و كارها يك سره گردد و هيچ كس امروز از پيشگاه عدل من با مظلمه اى نمى گذرد -

على عليه السّلام عرض مى كند پروردگارا آنچه فرمان دهى پذيرايم.

ص:226

حق تعالى مى گويد: يا علىّ ، إضمن لخصمائه تعويضهم عن ظلاماتهم قبله. اى على، براى طلبكارهاى او ضمانت كن كه عرض مظالم و مطالباتى كه از او دارند به آنان بپردازى.

على عليه السّلام هم در مقام ضمانت برمى آيد و به آنان مى گويد هرچه مى خواهيد به عنوان عوض مظالم و مطالباتى كه از اين بندۀ خدا داريد از من بخواهيد تا به شما ببخشم.

آنان در جواب حضرت عرض مى كنند:

يا أخا رسول اللّه، تجعل لنا بإزاء ظلاماتنا قبله ثواب نفس من أنفاسك ليلة بيتوتتك على فراش محمّد صلّى اللّه عليه و آله.

اى برادر رسول خدا، در برابر مظالم و مطالباتى كه همۀ ما از او داريم شما ثواب يك نفس از آن نفس ها كه در ليلة المبيت و شب هجرت وقتى در بستر حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله قرار گرفته بوديد - و با آن بيتوته جان رسول خدا را محافظت كرديد و خود را وقايه و حافظ جان پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله قرار داديد به همۀ ما مرحمت كنيد تا ما از مظالم و مطالبات خودمان بگذريم.

على عليه السّلام به آنان مى گويد: قد وهبت لكم، آنچه خواستيد به شما بخشيدم. در اين حال خداوند عزّ و جلّ مى گويد:

اى بندگان من، اينك بنگريد به آنچه در سايۀ بذل ثواب يك نفس از انفاس امير المؤمنين عليه السّلام در ليلة المبيت كه به عنوان فدا و عوض مظالم و مطالبات شما از دوست خود به شما مرحمت نمود. مى نگرند به عجايبى از قصور و خيرات و اجرها و ثواب ها و به اين وسيله خداوند خصماء و طلبكاران اهل ايمان را راضى مى كند به طورى كه

ص:227

از كثرت و فزونى به شگفت و تعجّب مى آيند و عرض مى كنند: آيا چيزى هم براى دگرى باقى مانده است با اين همه عطا و بخششى كه به ما شده كه ديگر بار به آنان ندا مى رسد:

يا عبادى، هذا ثواب نفس من أنفاس علىّ بن أبيطالب الّذى إقترحتموه عليه قد جعله لكم فخذوه و انظروا.

اى بندگان من، اين ثواب يك نفس از نفس هاى على بن ابى طالب عليه السّلام است - در ليلة المبيت و شب هجرت - كه شما خودتان - به عنوان عوض مظالم و مطالباتتان - خواستار شديد بگيريد و بنگريد.

سرانجام همۀ آن طلبكاران و صاحبان مظالم و مطالبات با اين مؤمن بدهكار كه على عليه السّلام در مقام بذل عوض و بدهكارى هاى او برآمد به بهشت مى روند.(1)

اين حديث كه از ذخاير روايات است كاملا بيانگر همان حقايقى است كه اشاره كرديم؛ حق هيچ كس ضايع نمى شود و هر صاحب حقى به حقش مى رسد. اگر خود من چيزى را براى ادا نداشتم آنان كه دل من جاى مهرشان و سينۀ من ظرف وداد و ولايشان بود و عمرى از آنان دم زدم و گفتم و شنيدم در مقام اداء حقوق طلبكاران من برمى آيند و آنان راضى و خشنود مى شوند و همه به بهشت مى روند.

بر اين اساس و با توجّه به اين حديث چه مانعى دارد كه امام حسين عليه السّلام فرداى قيامت در مقام برآيد و ثواب يك نفس از آن نفس ها كه

ص:228


1- تفسير المنسوب الى الامام الحسن بن على العسكرى عليه السّلام/ 127 * بحار الأنوار 60/8.

در شب عاشورا در اين بيابان و صحرا كشيده است، ثواب يك يا اللّه كه گفته است، ثواب يك ركعت نماز كه خوانده است ميان همۀ ارباب حقوق و طلبكاران زائرانش قسمت كنند و همۀ آنان راضى و خشنود شوند و به بيش از حقّى كه داشتند برسند و همه به جنّت روند.

آرى، حسين است كه چرخش آسياى هستى به گردش چشم اوست و برقرارى نظام وجود به اشارت يك موى ابروى اوست و سعادت دو سرا رهين يك توجّه روى اوست و هرچه خير و خوبى است در سايۀ غبار خون رنگ كوى اوست. آرى، حسين است حسين:

اى آبروى عالم جان خاك پاى تو اى كرده جان به دوست فدا، جان فداى تو

عقل بشر چگونه به گرد رهت رسد اى ماوراى خلوت افلاك جاى تو

كونين نيست قيمت يك تار موى تو گردى است خلد از حرم دل گشاى تو

بال فرشته فرش ره زائران تو است اى آفتاب، سايه نشين لواى تو

جانا ز هركسى تو رضايى، خدا رضاست نبود جدا رضاى خدا از رضاى تو

اى كعبۀ اميد، تو را جان فدا كنم روزى اگر فتد گذرم بر مناى تو

ص:229

هيچ آشنا ز نزد تو نوميد برنگشت خوش باد حال آن كه بود آشناى تو

هر مشكلى كه ريخت به جانم شرار غم حل شد به يك اشارۀ مشكل گشاى تو

هركس خطى ز مهر تو بر لوح دل نگاشت او را به آبروى تو بخشد خداى تو(1)

با توجّه به آنچه گفتيم فكر مى كنم شبهۀ دوم هم كاملا جواب داده شده و اين نكته را هم ناگفته نگذارم كه زائر امام حسين عليه السّلام وقتى به زيارت آن حضرت مى آيد توجّه به اين حقيقت دارد كه به زيارت قبر كسى آمده است كه فوق العاده به مسائل حقوقى اهمّيت مى داده و هيچ حقّى از كسى در زندگى آن وجود مقدّس از بين نرفته است و چنين انتظارى هم از دوستان و شيعيان زائران و تعزيه داران خويش دارد.

كسى كه بدهكارى دارد با من نيايد

تا آن جا كه مى بينيم در مسيرى كه حضرتش به كربلا مى آيد فرمان مى دهد منادى ندا در دهد كسى كه دينى بر اوست و بدهكارى دارد همراه ما به جنگ نيايد:

امر الحسين عليه السّلام مناديا فنادى فقال لا يقتلنّ رجل معى عليه دين(2).

ص:230


1- سرودۀ بهجتى، شب شعر عاشورا - يادوارۀ دومين شيراز/ 145
2- - مسند الامام الشهيد 299/3.

و در نقلى چنين آمده است:

لا يقبل معنا رجل عليه دين(1).

وقتى آن وجود مقدّس نمى پسندد و روا نمى دارد همراه او در سفر شهادت كسى باشد كه بدهكارى دارد مسلّما خوش ندارد كه زائران قبر او دوستان و شيعيان او، ذاكران بزم عزاى او و گريه كنندگان و عرض ادب آوران به ساحت قدس او نسبت به حقوق خلق بى اعتنا باشند و رعايت اين گونه مسائل را ننمايند.

زيارت هرچه بيشتر بهتر

بارى به هر جهت صحبتمان در روايات فضيلت زيارت امام حسين عليه السّلام به طول انجاميد ولى طولى است مطلوب به خصوص كه در شرائطى هستيم كه آنچه گفت وشنود مى شود نقدينه معامله مى گردد.

بهترين زمان و مكان براى اين مطالب و بيان اين حقايق همين زمان و مكان است؛ سفر زيارت امام حسين عليه السّلام و كربلاى معلّى. در اين زمين و زمان بايد از فضيلت زيارت امام حسين عليه السّلام گفت و شنيد.

در حديثى نسبت به زيارت امام حسين عليه السّلام تعبيرى آمده است كه نظير آن تعبير نسبت به نماز شده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

ألصّلاة خير موضوع فمن شاء إستقّل و من شاء إستكثر.

ص:231


1- موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السّلام/ 719.

نماز بهترين چيزى است كه قرار داده شده، پس هركس مى خواهد - از اين بهترين - كم بياورد و هركس مى خواهد بسيار آورد.(1)

نظير اين تعبير در حديثى نسبت به زيارت امام حسين عليه السّلام آمده است كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

زوروه - صلّى اللّه عليه - فى كلّ وقت و فى كلّ حين فإنّ زيارته عليه السّلام خير موضوع فمن أكثر منها فقد استكثر من الخير و من قللّ قللّ له و تحرّوا بزيارتكم الأوقات الشّريفة فإنّ الأعمال الصّالحة فيها مضاعفة و هى أوقات مهبط الملائكة لزيارته.

امام حسين عليه السّلام را كه صلوات خدا بر او باد در همۀ اوقات و تمامى زمان ها زيارت كنيد؛ زيرا زيارت آن حضرت بهترين موضوع و برترين امرى است كه نهاده شده پس هركس از اين امر بهترين بسيار آورد همانا خير بسيارى براى خود فراهم آورده و هركس كم آورد خير كم براى خود خواسته.

و جستجو كنيد و پى گيرى نمائيد اوقات شريفه را براى زيارت حضرتش زيرا كه اعمال صالحه و كارهاى پسنديده در آن زمان ها اجر و ثوابش مضاعف و افزون است و آن اوقاتى است كه فرشتگان - خاص و ملائكۀ مخصوص - به زيارت حضرتش مى آيند.(2)

ص:232


1- بحار الأنوار 308/82.
2- - اقبال الأعمال 45/1.

نسبت زيارت امام حسين عليه السّلام با عمره و حجّ

به راستى آنچه در احاديث و روايات نسبت به فضيلت زيارت امام حسين عليه السّلام آمده است با هيچ مقياس و ميزانى قابل سنجش نيست و جز با همان عنوان سرّى و رازى كه گفتيم با هيچ عنوان دگر قابل انطباق نخواهد بود تنها نسبت به يك مقياس و ميزان كه در احاديث به آن عنايت و اهتمام خاص شده اشاره مى كنيم تا بهتر آنچه گفتيم روشن شود و آن ميزانى است كه در احاديث نسبت به عمره و حجّ با زيارت امام حسين عليه السّلام شده است كه در عناوين ابواب كتب حديثى با اين عناوين روبه رو هستيم.

از يك عمره تا غيرقابل احصا

1 - زيارت امام حسين عليه السّلام برابر يك عمره است.

2 - زيارت امام حسين عليه السّلام مساوى با يك عمرۀ مبروره متقبّله - پاك و پاكيزه و پذيرفته شده - است.

3 - زيارت آن حضرت معادل بيست و دو عمره است.

4 - زيارت آن وجود مقدّس همسان سى و سه عمره است.

5 - زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام چون يك حجّ و يك عمره است.

6 - زيارت حضرتش عدل يك حجّ پاك و پاكيزه است.

7 - زيارت ابى عبد اللّه عليه السّلام مساوى با يك حجّ مبرور با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است.

8 - زيارت امام حسين عليه السّلام چون يك حجّ مبرور و يك عمرۀ متقبّله است.

9 - زيارت آن حضرت برابر با يك حجّ و دو عمره است.

ص:233

10 - زيارت آن آقا معادل سه حج با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است.

11 - زيارت آن وجود مقدّس همانند ده حج و ده عمره است.

12 - زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام چونان بيست حجّ و بيست عمره است.

13 - زيارت حضرتش همسان بيست حج و بيست عمره مبرورات متقبلات است.

14 - زيارت حضرت ابى عبد اللّه عليه السّلام بهتر و برتر از بيست حجّ است.

15 - زيارت آن حضرت برابر با بيست و يك حجّ است كه

حضرت صادق عليه السّلام به حذيفة بن منصور فرمود: چند سفر حج رفته اى ؟ عرض كرد: نوزده سفر.

فرمود: آگاه باش هر آينه اگر بيست و يك سفر حج بگذارى همانند كسى هستى كه امام حسين عليه السّلام را زيارت كرده اى.(1)

16 - زيارت امام حسين عليه السّلام برابر با بيست و دو حجّ است.

17 - زيارت حضرتش معادل بيست و پنج حجّ است.

18 - زيارت حضرت سيّد الشهدء عليه السّلام مساوى با سى حجّ پسنديده پذيرفته شده پاكيزه با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است.

19 - زيارت حضرت ابى عبد اللّه عليه السّلام مساوى با پنجاه حجّ با پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله است.

20 - زيارت آن حضرت چونان هفتاد حجّ بعد از حجّة الاسلام است.

21 - زيارت امام حسين عليه السّلام برابر هفتاد حجّ و عمره از حجّ ها و عمره هاى

ص:234


1- ثواب الأعمال/ 118.

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است.

22 - زيارت آن حضرت مساوى هشتاد حجّ پسنديده است.

23 - زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام معادل نود حجّ و عمره از حجّ ها و عمره هاى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله است.

24 - زيارت ابى عبد اللّه عليه السّلام همانند صد حج و صد عمره است.

25 - زيارت حضرتش چونان صد حج مبرور و صد عمرۀ مقبوله است.

26 - زيارت آن آقا عدل صد حجّ با رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله است.

27 - زيارت آن امام همسان هزار حجّ و هزار عمره است.

28 - زيارت حضرت حسين عليه السّلام برابر هزار حجّ مقبول و هزار عمرۀ مبروره است.

29 - زيارت حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام مساوى با هزار حجّ و هزار عمره با پيغمبر يا با وصىّ پيغمبر است.

30 - زيارت حضرت ابى عبد اللّه عليه السّلام همانند دو هزار حجّ و دو هزار عمره با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و با ائمّه راشدين عليهم السّلام است.

31 - زيارت امام حسين عليه السّلام معادل يك ميليون حجّ با حضرت قائم عليه السّلام و يك ميليون عمره با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است.

32 - زيارت حضرتش ثوابى چونان دو ميليون حجّ و دو ميليون عمره با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و با ائمّه راشدين عليهم السّلام دارد.

33 - زيارت آن آقا در هر قدمى كه زائر برمى دارد و مى نهد ثواب يك حجّ و يك عمره دارد.

34 - در هر قدمى كه زائر حضرتش مى گذارد و يا برمى دارد حجّ مقبولى و عمرۀ مبروره اى ثواب مى برد.

ص:235

35 - در زيارت امام حسين عليه السّلام در هر قدمى صد حجّ مقبول و صد عمرۀ مبروره است.

36 - زيارت حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام از جهت ثواب برابر با آن مقدار حجّ و عمره است كه عددش را جز حق تعالى كسى نمى تواند احصاء و شمارش نمايد.(1)

مى بينيم تنها در يك جهت از جهات اجر و ثواب زيارت قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام سى و شش عنوان و باب حديثى داريم كه مجموعا نزديك به صد حديث در اين جهت رسيده است و راستى امرى است بس عجيب و جريانى بس شگفت.

ممكن است به ذهنتان بيايد اين اختلاف احاديث در روايات بر چه مبنايى است و چگونه با يكديگر قابل جمع است ؟

گفتم: اتفاقا چند عنوان را كه ذكر كرديد اين سؤال به ذهنم آمد و هرچه عناوين بيشتر مى شد سؤال و پرسش پررنگ تر و باز شبهه قوى تر، ولى نخواستم ميان صحبتتان حرفى زده باشم.

گفتند: حق هم با شما است ولى فكر مى كنم امروز هم من خسته شده ام هم شما، به خصوص كه صبح هم استراحت نكرده ايم لذا ساعتى به ظهر مانده استراحت كنيم تا براى تشرّف آمادگى بهترى داشته باشيم و شما هم تا فردا فكر كنيد ببينيد چيزى به نظرتان مى رسد يا نه ؟ ان شاء اللّه روز بعد در اين زمينه صحبت خواهيم نمود.

ص:236


1- آنچه آورديم عناوين ابوابى است كه در كتاب نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام از صفحه 165 تا صفحه 190 آمده و در هر بابى از يك روايت تا بيست حديث ذكر شده است.

هفتمين روز اين جا مقام حضرت صادق عليه السّلام است

اشاره

ص:237

پسر مرتضى امير حسين كه چنوئى نبود در كونين

مصطفى مر، ورا كشيده به دوش مرتضى پروريده در آغوش

عقل دربند عهد و پيمانش بوده جبريل مهد جنبانش

عشق او اوّلى است بى آخر راز او باطنى است بى ظاهر

حبّذا كربلا و آن تعظيم كز بهشت آورد به خلق نسيم

و آن تن سربريده در گل و خاك و آن عزيزان به تيغ دل ها چاك

مصطفى جامه جمله بدريده على از ديده خون بباريده

فاطمه روى را خراشيده خون بباريده بى حد از ديده

حسن از زخم كرده سينه كبود زينب از ديده ها برانده دو رود

سنائى غزنوى حديقة الحقيقة 266-270

ص:238

كربلا بهشت است

روز بعد قرار شد به مقام حضرت صادق عليه السّلام برويم. پس از صرف صبحانه راه افتاديم و شارع سدره را تمام كرديم. به خيابان كمربندى رسيديم و مقدارى آمديم، راهى خاكى در ميان نخلستان كه نهر آبى هم از ميان آن مى گذشت نمودار شد. راستى گويا ذرّات خاك و شن و قطرات آب و موج هاى نهر، گياه هاى اطراف راه و درختان بلند نخل همه و همه با انسان حرف مى زنند و خاطراتى را در نظر مجسّم مى ساختند.

آرى، كربلا بهشت است بهشت، و بهشت دار حيات است و همۀ اجزايش صاحب روح.

زمين كربلا رشك بهشته گل اندر گل خدا خاكش سرشته

شوم قربان آقايى كه نامش خدا در دفتر دل ها نوشته(1)

گاهى به ياد جمعى مى افتاديم كه در محرّم سال 61 هجرى در اين

ص:239


1- على تركى، شب شعر عاشورا، يادوارۀ دوّمين شيراز/ 48.

محدوده و صحرا روزها و شب هايى را با چه وضعى گذراندند و گاهى به ياد آن آقايى بوديم كه به سمت مقامش مى رويم و در حال و هواى خاصّى مسير طى شد و به جايى كه به عنوان مقام حضرت صادق عليه السّلام معروف بود رسيديم.

هرچند از پيرايه هاى ظاهرى خالى بود ولى همان نسبت و تعلّق خصوصيّتى به آن محدوده بخشيده بود. دو ركعت نمازى و صد صلواتى هديۀ روح مطهّر حضرت صادق عليه السّلام نموديم. گوشه اى نشستيم و صلوات مخصوص حضرت را خوانديم، پرسيدم: اين جا به چه مناسبت به عنوان مقام حضرت صادق عليه السّلام معرّفى شده است ؟

مقام حضرت صادق عليه السّلام

گفتند: از مجموع تحقيقات پژوهشگران استفاده مى شود كه در دوران حكومت آل اميّه و آل مروان و آل عبّاس كه حاير شريف و مرقد مطهّر كاملا تحت مراقبت بوده و در بسيارى از زمان ها زيارت كربلا با خوف و ترس همراه - به شرحى كه در جلد اوّل آورديم - گاه وبيگاه كه توفيق زيارت نصيب كسى مى شد اقامت و اسكانش را در آبادى هاى نزديك كربلا و حاير شريف قرار مى داد تا رعايت همۀ جهات شده باشد. لذا سخن از غاضريّه و نينوى در حديث و تاريخ كربلا فراوان به ميان آمده كه هر دو آبادى نزديكى كربلا بودند و زائران آن جا را بارانداز و مسكن خود قرار مى دادند تا حساسيّتى براى مأموران حكومتى پيش نيايد. سپس در اوقات مناسب به زيارت مشرّف مى شدند.

غاضريّه در قسمت شمال شرقى و نينوى در جنوب شرقى قرار داشت

ص:240

كه ظاهرا غاضريّه در محدوده اى كه از حرم قمر بنى هاشم عليه السّلام عبور مى كند و به طرف مشرق مى رود قرار داشته و نينوى در مقابل او به سمت جنوب با فاصلۀ بيشترى بوده است و چه بسا اين منطقه اى كه در آن هستيم و به عنوان مقام حضرت صادق عليه السّلام خوانده شده ارتباطى با غاضريّه داشته باشد.(1)

و گويا براساس همان چه اشاره كرديم حضرت صادق عليه السّلام وقتى به زيارت قبر شريف جدّ امجدشان، حضرت ابى عبد اللّه عليه السّلام مى آمدند اين محدوده را مسكن و محطّ رحال خود قرار مى دادند و در اين جا از مركب پياده شده اطراق مى نمودند و براى تشرّف به حاير مطهّر غسل نموده و اين مسير را پياده طىّ مى كردند كه اگر چنين باشد و ظاهرا هم بى مناسبت به نظر نمى رسد چه بسا شب ها و روزها و ساعت ها آن وجود مقدّس در اين محدوده اقامت داشته است و اين فضا معطّر به عطر ولاى آن صاحب مقام ولايت مطلقۀ كلّيۀ الهيّه است. آرى

هر بوى كه از مشك و قرنفل شنوى از طرّۀ آن زلف چو سنبل شنوى

بهره اى ها از ورود به كربلا ممنوع بودند

صاحب تراث كربلا نسبت به اين محدوده چنين آورده است:

زمين هاى اين منطقه به نام جعفريّات معروف است و جزء موقوفات شيخ امين الدين است كه تاريخ آن سال 904 هجرى قمرى است و

ص:241


1- اقتباس از تاريخ كربلا و حائر الحسين عليه السّلام/ 97-99.

اين مقام در سال 970 به وسيلۀ جهان دده به عنوان تذكار و يادمان حضرت صادق عليه السّلام بنا شده است.

مكانى است كه حضرت صادق عليه السّلام در اين جا غسل زيارت مى نموده و مردم به عنوان تيمّن و تبرّك به اين جا آمده و مى آيند.

و لازم به تذكر است كه اين محلّ مورد اهتمام خاصّ فرقه اسماعيليه - بهره اى ها - بوده؛ زيرا تا سال 1262 به مردان آنان اجازه دخول به كربلا و زيارت عتبۀ مقدّسه داده نمى شده لذا در اين مكان توقّف نموده و زيارت مى كردند تا آن كه در سال 1262 كه سيّد ابراهيم قزوينى صاحب ضوابط از دنيا رفت، شيخ زين العابدين مازندرانى فتواى جواز دخول آنان را به كربلا صادر نمود و در سال 1288 موافقت والى بغداد هم فراهم آمد.(1)

اين توضيحات را كه شنيدم گفتم: خوب شد امروز اين صحبت به ميان آمد چون چند روز است مى خواستم همين مطلب را سؤال كنم فراموش مى كردم.

اين روزها در كربلا با جمعى كه نوعا با قيافه و هيئت و لباس و شمايل خاصّى هستند زياد روبه رو مى شويم و رفتار آنان و قيافه و لباسشان نوعا همه را متوجّه مى سازد. وقتى سؤال مى كردم مى گفتند بهره اى هستند و من نمى فهميدم يعنى چه. مى ديدم بعضى از آن ها بدون مهر نماز مى خوانند و روش خاصّى براى خودشان دارند، فكر مى كنم امروز موقعيّت مناسبى است كه توضيحى نسبت به آنان بدهيد.

ص:242


1- تراث كربلا/ 131.

گفتند: بسيار خوب.

فرقۀ اسماعيليه

حضرت صادق عليه السّلام فرزندى به نام اسماعيل داشتند كه از همۀ فرزندانشان بزرگ تر بود و بسيار مورد علاقه و محبّت حضرت، ولى در زمان حيات امام صادق عليه السّلام از دنيا رفت و حزن و اندوه عظيمى در مرگ او بر حضرت صادق عليه السّلام عارض گشت و مكرر دستور مى فرمود سرير او را بر زمين گذارند و رويش را باز مى كرد تا فوت او بر همگان مسلّم گردد و كسى شبهۀ حيات او را نداشته باشد.(1)

ولى بعد از وفات او جمعى مرگش را منكر شدند و گفتند اين امر بر مردم مشتبه شده و پنداشتند كه او زنده است و از دنيا نمى رود تا مالك روى زمين گردد و قيام به امور نمايد و آن قائم معهود اوست و اين فرقه اسماعيليه خالصه هستند.(2)

اسماعيليّه انشعابات متعدّدى در طول تاريخ پيدا كرد كه اجمالا اشاره مى كنيم تا وضع اين گروه روشن شود:

گروه بهره اى

بهره طايفه اى از اسماعيليه مستعلويه هستند كه در يمن و غرب هندوستان زندگى مى كنند. بايد دانست كه منتصر خليفۀ اسماعيلى

ص:243


1- اقتباس از منتهى الآمال 158/2.
2- - المقالات و الفرق/ 80.

مصر را دو پسر بود كه يكى را نزار و ديگرى را مستعلى مى گفتند.

نزار جوانى برومند بود و به ولايت عهدى منتصر برگزيده شد. در طرف ديگر برادر نزار، مستعلى جاى داشت و با حمايت بدر الجمالى امير الجيوش به خلافت رسيد. نزار به اسكندريّه گريخت و به زودى دستگير شده و به قتل رسيد.

پس از آن اسماعيليۀ ايران به طرفدارى از نزار فرقهاى به نام نزاريّه تشكيل دادند كه حسن صبّاح و جانشينان او و آغاخانيّه از اين طايفه اند. اما مستعلويان كه عدد ايشان كمتر بود در يمن و هند به پيروى از مستعلى باقى ماندند و به بهره معروف مى باشند.

كلمۀ بهره در زبان گجراتى به معناى بازرگان است، بعضى گفته اند بهره يا بوهرا اسماعيليانى هستند كه از بلاد عرب و مصر و يمن به هندوستان مهاجرت كردند و در سال 460 هجرى در آن كشور مسكن گزيدند...

پيشواى اين فرقه تا 946 هجرى در يمن مى زيست و بهره عشريه و زكات خود را به او مى پرداختند تا اين كه يوسف بن سليمان در 946 هجرى از يمن به هند مهاجرت كرد و در سرهپور جاى گرفت. پس از درگذشت پيشواى ايشان، داود بن عجب شاه پيشوا شد...

داووديه بر دو طايفه شدند يكى بهرۀ علييه و ديگرى بهرۀ ناكوشيه.

فرقۀ اخير تحت تأثير عقايد هندويى خوردن گوشت را از گناهان مى شمارند اما فرقۀ ديگر از بهره جعفريّه نام دارند كه از نسل بهرۀ داوودى هستند و ايشان به مذهب سنّت و جماعت گرائيدند. فرقۀ جعفريه منسوب به جعفر نام شيرازى هستند كه در قرن 15 ميلادى

ص:244

مى زيست. بهره كتاب هاى دينى خود را مانند اسرار حفظ مى كنند و كتاب هاى ايشان به دو زبان عربى و گجراتى است...

بهره به دو گروه بزرگ كه تاجر و شيعه مذهب اند و ديگرى كشاورز و سنّى مذهب باشند تقسيم مى شوند... اكثريت بهره بدون شك از اصل هندو هستند كه اجداد ايشان بدين مذهب - اسماعيلى - گرائيدند.(1)

انكار يكى از دوازده امام عليهم السّلام چون انكار پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله است

در اين جا توجّه به چند جهت لازم و ضرور مى نمايد:

يكى اين كه براساس روايات رسيده اعتقاد به امامت ائمّۀ اثنى عشر عليهم السّلام پس از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله حقيقتى است جمعى و قابل انفكاك و جدائى نيست كه كسى بگويد من چند نفر از آنان را به امامت قبول دارم و چند نفر را قبول ندارم. دين و مذهب و آئين و مرام كسى قابل قبول است كه معتقد به امامت همۀ دوازده امام باشد و احاديثمان حتّى منكر امامت يكى از ائمّه را با صراحت، منكر همۀ امامان مى شناسد و او را قبول نمى كند. مرحوم صدوق اعلى اللّه مقامه در اعتقاداتش گويد:

اعتقاد ما نسبت به كسى كه اقرار به امامت امير المؤمنين عليه السّلام نموده و منكر يكى از امامان بعد از او باشد، اين است كه او به منزلۀ كسى است كه ايمان به جميع پيامبران آورده ولى نبوّت حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله را منكر شده است.

ص:245


1- فرهنگ فرق اسلامى/ 108.

و حضرت صادق عليه السّلام فرمود: ألمنكر لآخرنا كالمنكر لأوّلنا.

منكر آخرين ما همانند منكر نخستين ما است.

و پيامبر اكرم عليه السّلام فرمود:

ألائمّة من بعدى إثنا عشر أوّلهم أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام و آخرهم القائم، طاعتهم طاعتى و معصيتهم معصيتى، من أنكر واحدا منهم فقد أنكرنى.

امامان پس از من دوازده نفرند كه اوّلين آنان امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام است و آخرين آنان حضرت قائم عليه السّلام كه طاعتشان طاعت من و معصيت و نافرمانى شان نافرمانى و معصيت من است.

هركس يكى از آنان را منكر شود همانا مرا انكار نموده.(1)

بر اين اساس غير از فرقۀ حقّۀ اثنا عشريّه و گروه اماميّه ساير فرقه ها كه عنوان شيعه هم به خود داده اند و در كتب ملل و نحل در فهرست فرقه هاى شيعه ياد شده اند هركه باشند مرام و آئين شان آئين و مرامى نيست كه مورد رضا و قبول و پذيرش حق تعالى باشد. دين آن كسى مورد رضايت خداست كه به دوازده امام - به اين ترتيب - معتقد باشد:

امام اوّل على عليه السّلام، دوم امام حسن مجتبى عليه السّلام، سوم امام حسين عليه السّلام، چهارم حضرت على بن الحسين عليه السّلام، پنجم امام محمد باقر عليه السّلام، ششم امام جعفر صادق عليه السّلام، هفتم امام موسى كاظم عليه السّلام، هشتم علىّ بن موسى امام رضا عليه السّلام، نهم محمد بن على امام جواد عليه السّلام، دهم علىّ بن محمّد امام على النقى عليه السّلام، يازدهم امام حسن عسكرى عليه السّلام، دوازدهم حجّة بن الحسن

ص:246


1- بحار الأنوار 366/8.

المهدى عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف.

با اين اعتقاد اگر هم لغزشى داشت چون اصول اعتقاداتش درست است اهل نجات خواهد بود. امّا آن ديگرى كه مى گويد امام چهارم علىّ بن الحسين عليه السّلام و امام پنجم را زيد بن علىّ بن الحسين مى شمرد، خدا دين او را قبول ندارد؛ چون كسى را كه خداوند امام قرار نداده او به عنوان امامت قبول دارد.

آن ديگرى كه مى گويد امام ششم حضرت صادق عليه السّلام، امام هفتم اسماعيل بن جعفر الصادق عليه السّلام خدا قبولش ندارد؛ چون خداوند اسماعيل را امام قرار نداده. دين او مورد قبول خداوند نيست هرچه هم كه سير و سلوك پسنديده داشته باشد پشيزى نمى ارزد. خدا كه مردۀ نماز و عبادت نيست. خدا كه به قشر و پوسته توجّه ندارد. بنده اى را مى خواهد كه هرچه گفت بپذيرد.

شيطان وقتى اصل را گرفت به فرع كارى ندارد، اعتقاد به امامت و ولايت و خلافت بلافصل على عليه السّلام را مى گيرد آن وقت ديگر كارى به كار من ندارد. پيوسته نماز بخوانم، روزه بگيرم، عبادت كنم، گريه كنم، مقدّس شوم، اعتقاد به امامت حضرت صادق عليه السّلام را از من مى گيرد. زيد را امام مى دانم پيوسته مشغول ذكر و ورد و قرائت و عبادت باشم. اسماعيل را به جاى حضرت كاظم عليه السّلام به من معرّفى مى كند. منكر امامت امام خدائى مى شوم آن وقت به ادب و آداب توجّه مى كنم. خيلى بايد به هوش بود و اين نكته اى است بسيار حساس كه متأسّفانه به آن كم توجّه داريم. گاهى سروصورت هاى ظاهرى از ارباب مرام هاى باطله مى بينيم فكر مى كنيم خبرى است و از اين طرف كسرى ها و كاستى ها از معتقدين مشاهده

ص:247

مى كنيم كنار هم مى گذاريم دچار شك و شبهه مى شويم ولى توجّه نمى كنيم شيطان چون اصل را از آنان گرفته ديگر كارى به كارشان ندارد.

امّا دسته دوّم چون اصل را از دست نداده اند شيطان بر آنان غضبناك است و مى خواهد به هر صورتى شده آنان را بلغزاند حالا كه از راه اعتقاد نشد از مسير عمل لذا كسرى و كاستى در اين جمع فراوان ديده مى شود.

لذا بايد به هوش بود و در مقام رعايت جميع حقوق و حدود برآمد تا كسى نتواند خرده اى بگيرد و بدى ها را به رخ بكشد.

اهتمام پيشينيان

جهت ديگر، اهتمام سلف صالح ماست به اين حقيقت كه تا جائى كه ممكن است حدها و حريم ها را حفظ كنيم و با هركسى بر نخوريم و كنار نيائيم. ديديم كه تا حدود صد و هفتاد سال قبل بهره اى ها مجاز به آمدن داخل كربلا نبودند و حتّى در همين سفر، من از بعضى اهالى كربلا شنيدم كه مى گفتند در زمان هاى سابق اجازه نداشتند از مسيّب جلوتر بيايند. با توجّه به اين سابقه و گذشته نمى دانم همين شب و روزها توجّه داشتيد كه مشغول تعمير ضريح مبارك بودند و قسمت هايى از ضريح براى تعميرات بسته بود ولى در ساعت هاى معيّنى بعضى از همين بهره اى ها مى آمدند و داخل قسمت بسته مى شدند و جائى كه شيعيان اثنى عشرى حق ورود نداشتند جاى آنان بود.

نمى دانم، در همۀ ابعاد همه چيز را از دست داده ايم گويا به هركجا كه روى آسمان همين رنگ است. ما از اين سو مى ناليم آن سو بدتر از اين

ص:248

سو. گويا غيرت به جميع معنى الكلمه رخت بربسته و رفته است. كجا رفتند آن مرزبانان شريعت و حافظان مكتب ولايت چونان سيّد الطائفه آيت مغفور حاج سيد محسن طباطبائى حكيم كه وقتى باخبر شد همين بهره اى ها مى خواهند در ساخت ضريح قمر بنى هاشم دخالت كنند مانع شد و مردانه ايستاد و كار را با اصول و ضوابط اماميّه به انجام رساند.

خاطره اى از مرحوم آيت اللّه ميلانى

كجا رفتند چونان آيت فقيد، فقيه العتره، مرحوم حاج سيّد محمد هادى ميلانى كه حدود پنج سال افتخار تتلمّذ و شاگردى در محضر فقهش را داشتم كه در برابر آنان آن چنان استوار مى ايستادند.

چندى قبل فرزند ايشان حجّت الاسلام آقاى حاج سيد محمّد على ميلانى براى من نقل كردند كه وقتى ما كربلا بوديم يك نوع حلواى مخصوصى بود كه من در آن عالم بچگى خيلى دوست داشتم و شرائط هم مناسب تهيّه اش نبود تا آن كه سالى يك نوبت رئيس بهره اى ها به كربلا مى آمد و براى محترمين كربلا هدايايى مى فرستاد. يك روز در زدند نوكر رئيس بهره اى ها با طبقى كه روى سرش بود وارد شد، طبق را زمين گذارد.

ميان طبق شال بركى بود و هدايائى و از جمله ظرفى از آن حلوا كه من دوست داشتم. من خيلى خوشحال شدم كه شكمى از عزا درمى آورم. طبق را گذاشت تا برود كه ناگهان صداى نعلين مرحوم پدرم به گوش رسيد كه با عجله از پلۀ اطاق كتابخانه پائين آمدند، مردك را صدا زدند و با تندى و عصبانيّت گفتند: بردار طبق را ببر. او هم برداشت و رفت. من خيلى

ص:249

ناراحت شدم كه بعد از مدّتى حلواى مورد علاقه ام رسيد، پدرم مانع شد.

مدّتى گذشت، روزى مرحوم پدرم به من گفت: پسرجان، من از موسى بن جعفر عليه السّلام خجالت مى كشم كه هديه كسى را كه معتقد به امامت او نيست قبول كنم.

رحمت خدا بر اين مرزبانان، درود خدا بر اين سنگرداران، صلوات پروردگار بر اين شاگردان مكتب جعفر بن محمد عليه السّلام و سلام بر اين غيوران كه غيرتشان در طول تاريخ حافظ عقايد حقّه بوده است.

جمع روايات نسبت زيارت امام حسين عليه السّلام با عمره و حج

گفتم: صحبت جلسۀ قبل به اين جا رسيد كه به سى و شش دسته روايت راجع به مقايسۀ زيارت امام حسين عليه السّلام با عمره و حجّ اشاره نموديد و قرار شد فكر كنيم اين روايات چگونه با يكديگر قابل جمع است. آنچه به فكر من رسيد اين بود كه يك شخص عادى و معمولى هم امكان ندارد اين گونه مختلف و متفاوت در يك زمينه حرف بزند تا چه رسد به جمعى كه رأس قلّۀ حكمتند. مسلّما اين احاديث گوناگون وجه جمعى دارد.

گفتند: مطلب همين است ولى مهم يافتن راه جمع ميان اين احاديث كثيرۀ مختلفه است كه شايد جامع ترين جمع را در اين زمينه عالم جامع، جامع بحار الأنوار مرحوم مجلسى اعلى اللّه مقامه آورده باشد. گويد:

شايد اختلاف اين اخبار در مقدار فضيلت و ثواب، محمول بر اختلاف اشخاص و اعمال و كمى و زيادى خوف و ترس و دورى و نزديكى

ص:250

مسير و راه باشد، زيرا هر عملى از اعمال خير و هركارى از كارهاى پسنديده با اختلاف مراتب اخلاص و معرفت و تقوا و ساير شرائطى كه موجبات كمال عمل را فراهم مى آورد درجات اجر و ثوابش مختلف مى گردد، مضاف بر اين كه از روايات بسيارى استفاده مى شود كه حضرات معصومين عليهم السّلام در مقام پاسخ و جواب رعايت حال سائل را از جهت قوّت و ضعف ايمان مى نمودند تا آن كه موجبات انكار و كفرش فراهم نيايد و با مردم به مقدار عقول و دركشان تكلّم مى كردند.(1)

و در تحفه اش تحفه بيانى آورده است، گويد:

اين اختلاف ها كه در فضيلت زيارت آن حضرت وارد شده است يا محمول است بر اختلاف اشخاص و زيارات؛ زيرا كه دورى و نزديكى راه و قلّت و كثرت خوف و ساير شدّت ها و مشقّت ها و قلّت و كثرت معرفت آن حضرت و تفاوت مراتب اخلاص و نيّت ها و تقوا و پرهيزكارى و ساير شرايط قبول عمل در زيادتى و كمى ثواب دخل عظيم دارند.

يا محمول است بر اختلاف عقول مردم، چنانچه از بعض احاديث ظاهر مى شود؛ يا بر تفاوت حجّ ها و عمره ها و بنده آزادكردن ها چنانچه از بعضى نيز مستفاد مى شود.

يا به اعتبار حمل بعضى بر ثواب تفضيلى و بعضى بر سبيل ثواب

ص:251


1- بحار الأنوار 44/102.

استحقاقى.(1)

در توضيح اين دو كلام كه كلام كاملى است مى گوئيم:

در ارزش و اعتبار هرچيز جهات بسيارى دخالت دارد كه بود و نبود هركدام از آن جهات مى تواند در قدر و قيمت آن شى تأثير گذارد. گاهى مى بينيم يك قالى بزرگ ارزش كمى دارد و يك قاليچه كوچك قيمت فراوان و چه بسا ظاهر آن دو هم باهم يكسان ولى آنان كه خبرويّت دارند مى فهمند تفاوت هايى كه ميان آن دو با يكديگر موجود است كه موجب كسرى و فزونى قيمت شده است.

اعمال خير و كارهاى خوب هم اين چنين است؛ عمل چگونه باشد؟ نيّت و انگيزۀ عمل چه انگيزه و نيّتى باشد؟ عامل از جهت معرفت و بصيرت در چه سطحى باشد؟ عمل در چه شرائطى انجام شود؟ و ده ها و صدها خصوصيّات ديگر كه هركدام مى تواند در ارزش عمل و اجر و ثواب كار مؤثّر افتد و چه بسا اختلاف احاديث و روايات محمول بر اين معنا باشد.

اين زيارت با اين خصوصيّت از اين زائر اجر و ثوابش يك عمره است و آن زيارت با آن خصوصيات از آن زائر پاداشش هفتاد حجّ و عمره است يا كمتر يا بيشتر و ممكن است زيارتى از زايرى با خصوصيّاتى به جايى برسد كه برابرى آن را با مقدار حجّ و عمره جز حق تعالى كسى نداند كه درواقع اين بيان رافع اصل اختلاف است. يعنى نسبت به اين زيارت از اين زاير با اين خصوصيّات، ده حديث و بيست روايت و سى خبر و بيشتر

ص:252


1- تحفة الزائر، باب 5، آخر فصل 3.

از آن نرسيده است، براى اين زيارت فقط يك روايت رسيده است و ساير روايات مربوط به ساير زايران و ساير زيارت هاست.

و يا اين كه اختلاف ناظر به اختلاف درك و فهم و ضيق و سعۀ قلبى و عقلى سامع و سائل است. كسى ممكن است ظرف درك او كوچك باشد و نتواند بيش از حدّى را متحمّل شود و بپذيرد با چنين كسى بايد در همين حدّ سخن گفت، به خصوص كه بزرگان گفته اند اثبات شى نفى ماعدا نمى كند. اين مقدار را اين حديث براى اين سائل گفته است امّا در مقام نفى بيشتر نيست. حديث ديگر مى آيد و بيشتر را براى كسى كه تاب تحمّلش را دارد بازگو مى نمايد.

و بر اين اساس ممكن است نسبت به يك زيارت و يك زاير روايات مختلفى رسيده باشد كه به تعبير اصولى همه مثبت باشند و تنافى با يكديگر نداشته باشند. اين حديث، بيشترى را اثبات مى كند كه آن روايت نفى نمى نمايد در عين اين كه مطلب اوّل هم به عنوان يك اصل كلّى در جاى خود محفوظ است. در هر حال اميد است با توضيحى كه داديم مطلب كاملا روشن شده باشد.

توجّه حضرات معصومين عليهم السّلام به زائرين امام حسين عليه السّلام

از ديگر مطالبى كه در زيارت امام حسين عليه السّلام حايز اهمّيت است عنايت خاصّ و توجّه مخصوصى است كه خاندان رسالت عليهم السّلام از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله تا امام عصر عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف به زائران قبر امام حسين عليه السّلام داشته و دارند و در مقام دعا و استغفار براى آنان برمى آيند كه به

ص:253

عنوان نمونه مواردى را مى آوريم.

گاهى حديث از دعاى خير رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و دعاى خير امير المؤمنين و ائمه عليهم السّلام به عنوان بدرقۀ زائر خبر مى دهد.(1)

و گاهى روايت از استغفار حضرت فاطمه عليها السّلام نسبت به گناهان زائران سخن به ميان مى آورد.(2)

دعاى حضرت صادق عليه السّلام در حق آنان

شايد جامع ترين و جالب ترين حديث در اين زمينه روايتى باشد كه مرحوم صدوق محمّد بن علىّ بن حسين بن موسى بن بابويه قمّى به سند صحيح از حضرت صادق عليه السّلام نقل نموده و سندش اين چنين است گويد:

پدرم - مرحوم على بن بابويه قمّى - براى من حديث نقل كرد و گفت:

سعد بن عبد اللّه - اشعرى قمى كه از بزرگان اصحاب حضرت عسكرى عليه السّلام بوده - براى من نقل نمود و او گفت: يعقوب بن يزيد براى من از محمّد بن ابى عمير نقل كرد كه او گفت: معاوية بن وهب به من خبر داد.

مى بينيم همه اين پنج نفر كه در سند اين حديث قرار گرفته اند همه از رجال مورد اطمينان و اعتماد هستند كه همۀ ارباب رجال اتّفاق بر وثاقت آنان دارند. آرى، با چنين سند معتبر و صحيحى مرحوم صدوق از معاوية بن وهب نقل مى كند كه گفت:

ص:254


1- كامل الزيارات، باب 46، حديث 4.
2- - كامل الزيارات، باب 40، حديث 4.

خدمت حضرت صادق عليه السّلام رفتم درحالى كه حضرت در محلّ نماز خود بودند. نشستم تا نماز حضرت تمام شد، آن گاه شنيدم حضرتش در مقام دعا و مناجات با پروردگارش چنين مى گفت:

يا من خصّنا بالكرامة و وعدنا الشّفاعة و حملنا الرّسالة و جعلنا ورثة الأنبياء و ختم بنا الأمم السّالفة و خصّنا بالوصيّة و أعطانا علم ما مضى و علم ما بقى و جعل أفئدة من النّاس تهوى إلينا إغفر لى و لإخوانى و زوّار قبر أبى الحسين بن علىّ صلوات اللّه عليهم.

اى خدائى كه كرامت خاصّت را به ما بخشيدى و به ما وعدۀ شفاعت دادى و رسالت را بر ما خاندان نهادى و ما را وارثان پيامبران قرار دادى و امّت هاى پيشين را به ما پايان بخشيدى و ما را مخصوص به وصايت گرداندى - مقام جانشينى رسولت را به ما مرحمت فرمودى - و علم گذشته و آگاهى آينده را به ما عطا كردى و دل هايى از مردمان را هواخواه ما قرار دادى؛ مرا و برادران مرا و زائران قبر پدرم حسين بن علىّ صلوات اللّه عليهم(1) را بيامرز و مشول مغفرت بدار.

آنان كه اموالشان را خرج نمودند و ابدانشان را در معرض رنج قرار دادند به خاطر رغبتى كه در برّ و نيكى نسبت به ما داشتند و اميدى كه به پاداش صله و پيوند با ما در نزد تو داشتند و به خاطر سرور و شادى كه بر پيامبرت حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله وارد نمايند و پذيراى

ص:255


1- لازم به تذكر است كه در نقل مرحوم صدوق همين طورى است كه آورديم صلوات اللّه عليهم كه ظاهرا صلوات متعلّق به زائران قبر امام حسين عليه السّلام و خود حضرت و پدر بزرگوارش مى باشد ولى در نقل بحار الأنوار صلوات اللّه عليهما است كه ضمير به امام حسين و حضرت على عليهما السّلام برمى گردد و در كامل الزيارات هيچ كدام نيست.

فرمان و دستور ما باشند و بر دشمنان مان غيظ و غضب وارد سازند و مقصودشان رسيدن به رضوان تو بود.

پس تو هم - اى خدا - از طرف ما جزاى رضوانت را به آنان ارزانى دار و شب و روز حافظ و نگه دار آنان باش و جانشين خوبى براى اهل و فرزندانى كه در ديارشان باقى گذاردند بوده باش. با آنان همراهى و مصاحبت داشته باش و شرّ هر جبّار و ستمگر گردن كشى را از آنان دفع نما و آنان را از شرّ خلق ضعيف و شريرت مصون و محفوظ بدار و از شرّ شيطان هاى انسى و جنّى نگه دار.

و بيش از آنچه به تو اميد دارند در اين غربت و دورى از وطن هايشان به آنان ببخشاى، آنان ما را بر فرزندان و خاندان و خويشان خود برگزيدند و مقدّم داشتند.

بارالها، همانا دشمنان ما در مقام عيب جوئى از آنان در اين سفر زيارتى برآمدند ولى آن حرف ها مانع از حركت آنان به سوى ما نشد بلكه با دشمنان مخالفت نمودند و به زيارت ما آمدند.

فارحم تلك الوجوه الّتى غيّرها الشّمس.

و ارحم تلك الخدود الّتى تقلّبت على قبر أبى عبد اللّه عليه السّلام.

و ارحم تلك الأعين الّتى جرت دموعها رحمة لنا.

و ارحم تلك القلوب الّتى جزعت و احترقت لنا.

و ارحم تلك القرخة الّتى كانت لنا.

پس - اى خداوندگار - رحم كن به اين صورت هايى كه خورشيد آن ها را دگرگون ساخته.

رحم كن به اين گونه ها كه به قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام رسيده.

ص:256

رحم كن به اين ديده ها كه به خاطر رحمت بر ما خاندان اشك ريخته.

رحم كن بر اين دل ها كه براى ما جزع و بى تابى نموده و به اين سينه ها كه براى ما سوخته و آتش گرفته.

رحم كن بر اين فغان ها و فريادها كه براى جانب دارى از ما بلند شده.

اللّهم إنّى أستودعك تلك الأنفس و تلك الأبدان حتّى تروّيهم من الحوض يوم العطش.

بار الها، همانا من اين جانها و پيكرها و اين ارواح و ابدان را به تو مى سپارم و نزد تو به وديعه و امانت مى گذارم تا آنان را در آن روز تشنگى از آن حوض سيراب سازى.

- معاوية بن وهب گويد - پيوسته حضرت در حال سجده اين گونه دعا مى كرد و چون دعايش تمام شد و سر از سجده برداشت، عرض كردم: فداى شما شوم، اين دعايى كه از شما شنيدم اگر در حق كسى بود كه خدا را هم نمى شناخت گمان نمى كردم آتش هيچ گاه به او برسد.

به خدا سوگند، هر آينه آرزو كردم كه اى كاش حجّ نمى كردم و به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مى رفتم.

حضرت فرمودند: چقدر تو به آن حضرت نزديك هستى پس چه چيز مانع زيارت تو مى شود؟ اى معاويه، چرا زيارت حضرتش را رها مى كنى ؟

گويد به آن حضرت عرض كردم: فداى شما شوم، نمى دانستم زيارت آن حضرت اين چنين جايگاهى داشته باشد و كارش به اين جا برسد.

حضرت فرمود:

ص:257

يا معاوية، و من يدعو لزوّاره فى السّماء أكثر ممّن يدعو لهم فى الأرض.

اى معاويه، دعاگويان زائران امام حسين عليه السّلام در آسمان بيش از دعا كنندگان در حق آنان در زمين هستند.

زيارت آن حضرت را به خاطر بيم از هيچ كس رها مكن كه هركس به خاطر خوف و ترس زيارت حضرتش را ترك نمايد آن چنان حسرتى مى بيند كه آرزو مى كند كه قبرش در دستش باشد.

أما تحبّ أن يرى اللّه شخصك و سوادك فيمن يدعونه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ؟

أ ما تحبّ أن تكون غدا فيمن تصافحه الملائكة ؟

أ ما تحبّ أن تكون غدا فيمن يأتى و ليس عليه ذنب فيتبع به ؟

أ ما تحبّ أن تكون غدا فيمن يصافح رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ؟ آيا دوست ندارى كه خداوند تو را در جمعى ببيند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حق آنان دعا مى كند؟

آيا دوست ندارى جزء جمعى باشى كه فرداى قيامت فرشتگان با آنان مصافحه مى كنند؟

آيا دوست ندارى كه فرداى قيامت در جمعى باشى كه هيچ گناهى بر آنان نيست كه دچار عذاب آن گردند؟

آيا دوست ندارى كه فردا در جمعى قرارگيرى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با آنان مصافحه نمايد؟(1)

ص:258


1- ثواب الأعمال/ 120.

مرحوم مجلسى در اين جملۀ روايت - ما يتمنّى أنّ قبره كان بيده - آرزو مى كند اى كاش قبرش در دستش بود، احتمالاتى داده است:

يكى اين كه آرزو مى كند اى كاش حضرت را زيارت مى كرد هرچند يقين به مرگ داشت و قبرش را به دست خودش مى كند.

ديگر اين كه كنايه از قتل و كشته شدن در راه زيارت امام حسين عليه السّلام باشد.

سوّم اين كه مقصود اين است كه خروج از قبر در اختيارش بود، از قبرش بيرون مى آمد و به زيارت امام حسين عليه السّلام مى رفت...(1)

توضيحى دربارۀ اين روايت

حديث عجيبى است و روايت شگرفى. امام معصوم حجّت خدا در حال سجده با چشم اشكبار در مقام دعا براى زائران قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام برمى آيد و تنها در يك فراز دعايش پنج نوبت رحمت حق را بر آنان طلب مى كند: رحمت بر آن صورت هاى آفتاب خورده، رحمت بر آن گونه هاى به قبررسيده، رحمت بر آن ديده هاى اشكبار، رحمت بر آن سينه هاى سوزان، رحمت بر آن ناله ها و فريادها.

معلوم مى شود سفر زيارت امام حسين عليه السّلام بايد با اين گونه امور همراه باشد. آفتاب بخورد، خاك بخورد، غبارآگين و آغشته به گرد گردد، اشك بريزد، آه بكشد كه هرچه سختى بيشتر اجر و ثواب فزون تر تا آن جا كه وقتى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سؤال شد:

ص:259


1- بحار الأنوار 9/102.

اىّ الاعمال افضل ؟ برترين كارها كدام است ؟ فرمود:

احمزها - اى اقواها و اشدّها - قوى ترين و شديدترين آن ها(1) يا سخت ترين و مشكل ترين آن ها(2).

لذا بسيار به جاست در سفرهاى زيارتى به خصوص سفر زيارت امام حسين عليه السّلام متحمّل سختى ها و مشكلات بشويم و از كسرى ها و كاستى ها نناليم و بدانيم هرچه سختى بيشتر اجر فزون و ثواب بيشتر.

آرى حضرت صادق عليه السّلام زائران قبر جدّش را به خدا مى سپارد و به رسم وديعه جسم و جان آنان را به حق تعالى مى دهد كه در كنف حمايت حق باشند تا كنار حوض كوثر درآيند و سيرآب گردند.

از ديگر نكاتى كه در اين حديث قابل توجّه است اين جملۀ روايت است كه فرمود:

يا معاوية، و من يدعو لزوّاره فى السّماء أكثر ممّن يدعو لهم فى الأرض.

اى معاوية بن وهب، آنان كه در آسمان دعاگوى زائران امام حسين عليه السّلام هستند بيش از دعاگويان زمينى اند.

توى معاوية بن وهب دعاى مرا براى زوّار ابى عبد اللّه عليه السّلام ديدى و تعجّب نمودى ولى چون چشم و گوش ملكوتى ات باز نيست نمى بينى و نمى شنوى كه در ملكوت عالم و در آسمان ها زائرين قبر سيّد الشهداء عليه السّلام

ص:260


1- النهاية فى غريب الحديث و الاثر 440/1.
2- - مجمع البحرين 16/4.

چقدر دعاگو دارند. ممكن است ابتداء اين جمله قدرى به نظرتان عجيب جلوه كند ولى هيچ شگفت و تعجّب ندارد همان گونه كه به مراتب وسعت آسمان ها از زمين بيشتر است و پيوسته در حال توسعه است كه اين آيۀ قرآن از آيات شگفت اين كتاب معجزنما است:

وَ السَّمٰاءَ بَنَيْنٰاهٰا بِأَيْدٍ وَ إِنّٰا لَمُوسِعُونَ (1)

آسمان را به قوّت كاملۀ بنا كرديم و برافراشتيم و به درستى كه ما هرآينه وسعت دهندۀ آسمانيم.(2)

آسمان با اين وسعت كه از درك ما و بزرگ ترهاى ما بيرون است و پيوسته در حال توسعه است، اين آسمان و اين ملكوت مملوّ از ملائكه و فرشتگان كه سرسپردگان صاحبان مقام ولايت مطلقۀ الهيّه، محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين هستند؛ در مقام دعا و استغفار براى زائران قبر امام حسين عليه السّلام برمى آيند؛ زيرا كه آنان او را مى شناسند و خود هم جزء زائران و گريه كنندگان بر مصائب آن وجود مقدّس هستند.

بر اين اساس هيچ تعجّبى ندارد كه امام ششم عليه السّلام به معاوية بن وهب بگويد:

و من يدعو لزوّاره فى السّماء أكثر ممّن يدعو لهم فى الأرض.

و در قسمت پايانى حديث هم با لحنى كه عاطفه و عقل چون شير و شكر در آن به هم آميخته در قالب چهار جمله بگويد: اما تحبّ ؟ اما تحبّ ؟ آيا دوست ندارى ؟ و در هر جمله اى اثرى از آثار و نتيجه اى از

ص:261


1- الذاريات/ 47.
2- - تفسير شريف لاهيجى 266/4.

نتايج زيارت را بازگو نمايد و شور و شوق زيارت را بيشتر سازد.

آنچه در اين روايات آمده امرى است كاملا طبيعى و بيانگر اصول اسلامى و انسانى. وقتى من يا شما يا هركسى ببيند شخصى نسبت به عزيز او، جدّ او، پدر او، پسر او، برادر او اظهار محبّت مى كند، به زيارت قبرش مى رود، آن را به حساب مى گيرد و متقابلا او هم در مقام جبران برمى آيد.

چگونه ممكن است اولياء خدا ببينند جمعى در مقام زيارت قبر عزيز آنان برمى آيند و از راه دور و نزديك با تحمّل مشكلات و سختى ها به زيارت مى آيند و عرض ادب مى نمايند، بى تفاوت بمانند؟ اين بى تفاوتى با اصول اسلامى و انسانى سازش ندارد.

چگونه ممكن است پيامبر اكرم، امير المؤمنين و حضرت صدّيقه سلام اللّه عليهم اجمعين بنگرند جمعى به زيارت فرزند مظلوم و نورديدۀ شهيدشان مى روند، او را مورد عنايت قرار ندهند؟ چگونه امام مجتبى عليه السّلام نسبت به زائران قبر برادرش اظهار رحمتى ننمايد؟ و چگونه ممكن است امام سجّاد و حضرت باقر و امام صادق و ساير حضرات معصومين عليهم السّلام زائران قبر پدر و جدّشان را با آن شور و شوق و حال و هواى زيارت مشاهده كنند و در مقام لطف و احسان برنيايند؟ چنين امرى نسبت به افراد عادى روا نيست، چگونه مى شود آنان را به جمعى كه ربّ النوع همۀ كمالاتند نسبت داد؟ و چون در بلنداى علم و قدرت و لطف و مرحمت و فضل و رأفت هستند و در همۀ عوالم به اذن حق تعالى حاكم، لذا هرچه در احاديث و روايات آمده قابل قبول است.

ظهر نزديك شد به محل اقامتمان برگشتيم تا وضو گرفته به حرم محترم مشرّف شويم.

ص:262

هشتمين روز اين جا مقام حضرت صاحب الزمان عج است

اشاره

ص:263

چه خوش باشد كه بعد از انتظارى به اميدى رسند اميدواران

جمال اللّه شود از غيب طالع پديدار آيد اندر بزم ياران

به آواز انا الحق مرغ توحيد كند پرواز اندر شاخ ساران

همى گويد منم آدم منم نوح خليل داورم قربان جانان

منم موسى منم عيسى بن مريم منم پيغمبر آخر زمانان

تو مرآت نكويىّ خدايى خدا را سوى ما رو كن شتابان

تو اى عدل خدا كن دادخواهى ز جا خيز اى پناه بى پناهان

برون كن ز آستين دست خدا را به خون خواهى و از خون نياكان

قدم در كربلا بگذار و بستان سر خونين ز دست نيزه داران

تو اى دست خدا از شست قدرت بكش تير از گلوى شيرخواران

خبردارى كه از سمّ ستوران دگر جسمى نماند از شه سواران

شنيدستى چنان دست خدا را جدا كردند از تن ساربانان

مرحوم ميرزا محمد ارباب قمّى آثار الحجّة 1/331.

ص:264

روز جمعه

روز بعد جمعه بود. پس از صرف صبحانه قرار شد به مقام حضرت صاحب الزمان عليه السّلام برويم كه روز جمعه مناسب ترين زمان براى رفتن به چنين جايگاه هايى مى باشد.

ياد گرفته ايم كه جمعه روز آن آقاست و اصلا يكى از اسماء آن وجود مقدّس است(1) كه هم روز ولادت آن حضرت بوده و هم روز ظهور موفور السرورش مى باشد.

رفتيم تا به مقام رسيديم. همه جاى آن، نام و نشان او بود، ادعيه و زيارات او بود، نظم و نثرى براى او بود.

نخست زيارت روز جمعه را خوانديم و سپس زيارت آل يس را قرائت نموديم. فرمودند: بسيار به جاست كه عزيزان، روز جمعه حساب خاصّى براى صاحب جمعه باز نمايند و لااقل ساعتى از روز متعلّق به او را به نام و ياد او بگذرانند كه بعضى گفته اند روز جمعه كه مى شود وجد و

ص:265


1- نجم ثاقب/ 25.

سرورى در دل ارباب و لا و منتظران آن حقيقت صدق و صفا پديد مى آيد به اين اميد كه شايد اين جمعه آن جمعۀ معهود و آن روز موعود باشد. هذا يوم الجمعة و هو يومك المتوقّع فيه ظهورك، آقا امروز روز جمعه است همان روزى كه توقّع ظهورت را در آن روز مى بريم.

آرى، اميدوار مى شوند شايد آن يار سفر كرده امروز به وطن بازگردد و آن يوسف گم گشته به كنعان بازآيد و با خود زمزمه مى كنند:

يوسف گم گشته بازآيد به كنعان غم مخور كلبۀ احزان شود روزى گلستان غم مخور

اين دل غم ديده حالش به شود دل بد مكن وين سر شوريده بازآيد به سامان غم مخور

اى دل ار سيل فنا بنياد هستى بركند چون تو را نوح است كشتى بان ز طوفان غم مخور

گرچه منزل بس خطرناك است و مقصد بس بعيد هيچ راهى نيست كو را نيست پايان غم مخور(1)

توجه به ناحيۀ مقدّسه

آرى، روز جمعه در حال وهواى صاحب جمعه هستند و چشم به راه و پيوسته در انتظار ولى همين كه روز از نيمه مى گذرد و از آن آفتاب نيم روز خبرى نمى رسد باز هاله اى از غم دلشان را مى گيرد و به كنج عزلت در

ص:266


1- ديوان حافظ ، از غزل 222.

انتظار آن گنج عزّت باقى مى مانند.

البته درست است كه جمعه ها متعلّق به آن وجود مقدّس است ولى آن آقا امام عصر است و حجّت زمان. روزها و شب ها و ساعات و دقايق و آنات متعلّق به اوست، لذا اصل اوليّه مقتضى است كه پيوسته به ياد آن حضرت باشيم و به ساحت قدسش عرض ادب داشته باشيم و چه خوب است كه يك برنامۀ مستمر هرچند بسيار مختصر و كوتاه در همۀ روزها و شب ها در ارتباط با حضرتش داشته باشيم و در طول بيست و چهار ساعتى كه بر ما مى گذرد لااقل دقايق و لحظاتى را به آقا و اماممان اختصاص دهيم و با عرض سلامى يا زيارت كوتاهى پيوند قلبى و مراتب رعيّتى و مراسم چاكرى مان را به دربار ولايت مدارش اظهار داريم كه بسيار در زندگى مان مؤثر و مفيد است.

كوتاه زيارتى از خود آن آقا

و چه خوب است در قالب اين زيارت و سلام ها باشد كه به خود آن وجود مقدّس منسوب است و مورد علاقه و محبّت اوست آن گونه كه صاحب فوز اكبر آورده است، گويد:

در يك رؤياى صادقه تأكيد به آن شده است از خود امام عصر - عليه السّلام - كه فرمودند: من آن را دوست مى دارم.

ألسّلام عليك يا حجّة اللّه على خلقه.

ألسّلام عليك يا نور اللّه فى أرضه.

ألسّلام عليك يا أمين اللّه على وحيه.

ص:267

ألسّلام عليك و على آبائك الطّاهرين.

ألسّلام عليك و على أصحابك و أنصارك و أحبابك و أشياعك.

ألسّلام عليك و على من تحبّ السّلام عليه(1).

زيارتى است كوتاه و مشتمل بر هفت سلام مورد علاقۀ آن محبوب رحمان و آن جان جانان، و هركدام از سلام هايش جلوۀ خاصّ خود را دارد به خصوص آخرين سلامش كه سلام بر همۀ آنانى است كه سلام بر آنان محبوب آن محبوب است. ادب و آداب اقتضا مى كند همه روزه به محضر شريفش عرض ادب داشته باشيم و خود را چون عبدى حلقه به گوش كه آماده اجراى فرامين مولا است به حضورش عرضه بداريم.

نجواى صاحب جمعه

و جمعه ها كه مى شود چون مرغ دل بر بام مهر او مى نشيند و كبوتر شوق سوى كوى او پروبال مى گشايد و پيوسته از ناى سينه نواى كوكو شنيده مى شود بيشتر بايد به ياد او بود آرى:

رهبر در اين ره منحصر در پيشواى مقتدر در راه هستم منتظر كو جويم و كو كو زنم

مهدى و هادى نور حق مرآت حق منظور حق با طلعت مستور حق كوس محبّت جو زنم

ص:268


1- فوز اكبر در توسلات به امام منتظر عجل اللّه تعالى فرجه/ 71.

سوداى عشقش بر سرم از فرقتش در آذرم زنجير از پا بر درم آن گه كمند از مو زنم

با آفتاب روى او با سنبل گيسوى او با تيغ آتش خوى او بر چرخ من پهلو زنم

شاها اميرى رهبرى دانم رعيّت پرورى گر بر فقيرت بنگرى بر نه فلك اردو زنم(1)

آرى، بسيار به جاست جمعه زيارت جمعه اش را بخوانيم و براى انس و الفت با او و درددل و اظهار محبّت نسبت به او دعاى ندبه را، با ندبه بخوانيم و پس از نماز عصر صلوات عصر جمعه را كه بسيار به آن اهتمام شده و مقدّمات صدور و شرح فقراتى از آن را در كتاب حديث ديدارها - ديدار در مكّه(2) - آورده ايم با توجّه بخوانيم و با او به نجوا بنشينيم و چونان فرزندى كه پدرش به سفر رفته و نيامده بگرييم و بناليم و ساز فراقش را با آه سينه و آب ديده به صدا درآوريم و بدانيم كه سرانجام جمعه اى فرا مى رسد و آن جمعه و صاحب جمعه در آن جمعه از پس پردۀ غيبت ظاهر مى شود و شأنيّت همۀ حقايق متعلّق به جمعه در آن جمعه به فعليّت مى رسد.

تا از آدينه برم وعده بر ايّام دگر بى تو آدينه بود همچو سيه شام دگر

ص:269


1- احوال و اشعار مرحوم نوقانى/ 31.
2- - حديث ديدارها - ديدار در مكّه - / 17-45

دگر آدينه گذشت و خبرى نيست ز يار دارم اميد بر آدينۀ ايّام دگر

هر شب و روز به جان هادى و مهدى گفتم غير ذكر تو به لب نيست مرا نام دگر

با صبا بر تو درودم بود اى جان جهان كارم از دولت تو گشته سرانجام دگر

چه تفاوت كه به كنج قفسم يا گلشن مرغ پر سوخته هرگز نرود بام دگر

دل آشفته ز هجر تو بنالد شب و روز چون به غير تو مرا نيست دل آرام دگر(1)

من كه در آن مكان و زمان و در سايۀ آنچه شنيدم، سخت تحت تأثير قرار گرفته بودم و همۀ اين ها را از بركات سفر زيارت امام حسين عليه السّلام مى دانستم، آمادگى خود را براى پيگيرى مطالب روزهاى قبل اعلام نمودم.

گفتند: گويا صحبت مان به اين جا رسيده بود كه حضرات معصومين عليهم السّلام عنايت خاصى به زائران قبر امام حسين عليه السّلام دارند و در اين ميان اين آقايى كه اين مكان و زمان متعلّق به اوست در اين جهت خصوصيتى دارد و ارتباط و پيوند ناگسستنى ميان اين آقا و جدّ بزرگوارش حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام موجود است به طورى كه چه بسا بتوانيم ادّعا كنيم نزديك ترين راه وصول به آن خلوت سراى راز و سراپردۀ اعزاز راه

ص:270


1- آدينه ها بى تو/ 54.

امام حسين عليه السّلام است.

هركه مى خواهد در دل دوست جايى پيدا كند و به ديار يار راهى بجويد بايد سعى كند سروسرّى با سيّد الشهداء عليه السّلام به هر عنوانى از عناوين داشته باشد كه آن آقا به هركسى كه با ابى عبد اللّه عليه السّلام ارتباطى دارد نظر لطف و عنايت خاص دارد؛ زيرا به خود آن آقا تأسّى و اقتدا نموده است.

اگر بر امام حسين عليه السّلام گريه مى كنيم اقتدا به آن آقايى كرده ايم كه صبح و شام بر جدّ بزرگوارش مى گريد و خون از ديده مى بارد و آن وقت بى حساب به نظر نمى رسد آنچه بعض ارباب معرفت نقل كرده اند كه:

زيارت صاحب جمعه با گريۀ بر امام حسين عليه السّلام

حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله را در خواب ديدم، عرض كردم: مى خواهم فرزندتان حضرت مهدى عجل اللّه تعالى فرجه الشريف را زيارت كنم و به محضر باهر النورش شرفياب گردم. فرمود: يك سال بر حسينم گريه كن.(1)

شركت صاحب جمعه در مجالس عزاى امام حسين عليه السّلام

اگر به مجلس عزا مى رويم اقتدا به آن آقايى نموده ايم كه در مجالس عزاى نياى والاتبارش شركت مى كند و وعده ديدار به جمعى در مجلس روضۀ امام حسين عليه السّلام مى دهد آن گونه كه در جواب كسى كه در عالم رؤيا شرفياب محضر مقدّسش شده و براى پرسش بقيّه سؤالاتش با اصرار از

ص:271


1- ما سمعت ممّن رأيت - جزوۀ دست نويس مؤلف/ 27.

حضرتش مى خواهد كه به منزلش تشريف ببرند مى فرمايند:

بايد بروم. عرض مى كند: كجا؟ مى فرمايند: منزل فلان قصّاب روضه است پاى منبر سيد ابو الحسن. از خواب بيدار مى شود و پرسان پرسان منزل روضه را پيدا مى كند و معلوم مى شود اسمى كه حضرت فرموده اند نامى بوده كه هيچ كس از آن باخبر نبوده است.(1)

و آن گونه كه با جمعى از چاكران دربار ولايت مدارش در روز نهم ماه محرّم در مجلس روضه اى كه در منزل مرحوم سيد حسين كرمانشاهى حائرى از طلوع فجر تا بعد از ظهر برگزار مى شده شركت مى نمايد و در زمان حضورش در مجلس وقتى گوينده مى گويد:

اى گمشدۀ بيابان ها، روى سخن ما به تو است.

آن چنان انقلابى در مجلس پديد مى آيد گويا همۀ ذرّات به جنب و جوش افتاده اند و آن وجود مقدّس خود را صاحب مجلس معرّفى مى كنند.(2)

كه ديگر خاطرات و نقل ها در اين زمينه فراوان است و بسيار و مقتضاى طبع اوليه هم همين است آنان كه خود صاحب مجلس هستند و خود صاحب عزا مسلّما بايد در مجلس شركت كنند و اگر شركتى نبود جاى سؤال است كه چرا؟ وگرنه حضورشان، بذل مرحمت و لطف و عنايتشان

ص:272


1- ما سمعت ممن رأيت - جزوه دست نويس مؤلف/ 305.
2- - اقتباس از العبقرى الحسان - المسك الاذفر 101/1.

امرى است طبيعى و نيازى به نقل و شاهد ندارد. آرى

هرچه هست از قامت ناساز بى اندام ماست ورنه تشريف تو بر بالاى كس كوتاه نيست(1)

آرى، اگر به زيارت امام حسين عليه السّلام مشرّف مى شويم اقتدا به آن زائرى داريم كه حدود دوازده قرن است پيوسته زائر اين قبر شريف و حرم محترم در فرصت هاى مختلف است كه ديگر اين امر هم نياز به شاهد و نمونه ندارد. گاه وبيگاه در اين حاير شريف چشمى باز، گوشى باز، شامّه اى باز بوده و توفيق ديدار و استماع گفتار و استشمام بوى آن كه بهشت بوى اوست را پيدا نموده اند همان كو:

اى قصّۀ بهشت ز كويت حكايتى شرح جمال حور ز رويت روايتى

كى عطرساى مجلس روحانيان شدى گل را اگرنه بوى تو كردى رعايتى(2)

و يا در سفر زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام توفيق هم سفر شدن با آن سفير حق را يافتند آن سان كه نسبت به مرحوم علاّمۀ حلّى نقل شده همان كو كه پس از رحلتش در عالم رؤيا وقتى او را ديدند و در مقام پرسش از او برآمدند گفت:

لو لا الألفين و زيارة الحسين لهلكتنى الفتاوى(3).

ص:273


1- ديوان حافظ از غزل 84.
2- - ديوان حافظ از غزل 405.
3- - تذكرة العلماء/ 83.

شرفيابى علاّمه حلى در سفر كربلا به محضر امام عصر عليه السّلام

آن جناب هر شب جمعه بر درازگوشى سوار از حلّه به كربلا به زيارت جناب امام حسين عليه السّلام مى آمد... شبى به زيارت امام حسين - عليه السّلام - مى آمد و بر درازگوشى سوار و تازيانه در دست و تنها بود. در ميان راه مردى عرب پياده با علاّمه رفيق شد. پس بناى صحبت گذاشتند علاّمه دانست كه آن مرد فاضل وحيد است، پس مسائلى كه در هر علم بر علاّمه مشكل شده بود سؤال كرد هريك را جوابى وافى شنيد، پس به مسئله اى رسيدند آن مرد فتوايى گفت، علامه گفت كه برطبق اين فتوا حديثى نديده ايم. آن مرد گفت: حديثى در اين باب شيخ طوسى در تهذيب آورده، شما كتاب تهذيب خود را ببينيد در فلان ورق، در فلان صفحه، در فلان سطر اين حديث مذكور است.

پس از آن علامه آن كتاب را ملاحظه كرد به همان نشان آن حديث نوشته بود. پس در اين هنگام تازيانه از دست علامه بر زمين افتاد و اين در وقتى بود كه علامه از او سؤال كرده بود كه آيا در عصر غيبت حضرت صاحب الامر را مى توان ديد يا نه ؟ آن مرد تازيانه را از زمين برداشت و به دست علامه داد و فرمود: چگونه نمى توان ديد و حال اين كه دست او در دست تو است. چون علامه اين بشنيد خود را از مركب بر زمين انداخت كه دست و پاى آن جناب را ببوسد ديد كه آن جناب غايب شده و كسى به همراه او نيست.(1)

و بعضى اين اضافه را آورده اند:

ص:274


1- تذكرة العلماء/ 84.

بعد از آن كه به خانۀ خود رجوع فرمود، كتاب تهذيب خود را ملاحظه نمود و آن حديث را در همان موضع كه آن بزرگوار فرموده بود مشاهده نمود، پس در حاشيۀ كتاب تهذيب خود در همان مقام به خط خود نوشت كه اين حديثى است كه مولاى من صاحب الامر عليه السّلام مرا به آن خبر داد... سيّد مسطور(1) فرمود كه من همان كتاب را ديدم و در حاشيۀ همان كتاب به خط علامه مضمون مذكور را مشاهده كردم.(2)

استشمام بوى آن حضرت در زيارت شب جمعه

گاهى در شب هاى جمعه در آن حاير شريف بعضى از حضور آن حضرت با استشمام بوى خاص و رايحۀ مخصوص او باخبر شده اند كه از مرحوم حاج محمود كاشانى نقل شده كه:

شب جمعه اى در حرم مطهّر حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام تحت قبّه بودم، يك مرتبه متوجّه شدم شب جمعه و تحت قبّۀ منوّرۀ حضرت ابى عبد اللّه الحسين عليه السّلام دعا مستجاب است لذا از خداوند خواستم كه چون شب جمعه است و حضرت صاحب الامر عجل اللّه تعالى فرجه الشريف به زيارت قبر جدّشان امام حسين عليه السّلام مى آيند موقع آمدن حضرت را بفهمم. اين دعا را نمودم، مقدارى گذشت يك مرتبه بوى عطرى به مشامم رسيد كسى پهلوى من بود پرسيدم: اين بوى عطر

ص:275


1- مقصود سيد محمّد صاحب مفاتيح و مناهل پسر سيد على صاحب رياض است كه اين جريان را او نقل نموده.
2- - دار السلام عراقى/ 289.

چيست ؟ گفت: امام زمان عليه السّلام به زيارت آمده اند و اين بوى عطر آن حضرت است.(1)

كه چه زيبا صائب به رشته كشيده است:

ز زلف آه آخر روى جانان مى شود پيدا در اين ابر سيه آن برق جولان مى شود پيدا

نسيم آشنارويى كه من سرگشتۀ اويم ندانم در كدامين باغ و بستان مى شود پيدا

نسيم از كار مى ماند صبا بر خاك مى افتد در آن گلشن كه آن سرو خرامان مى شود پيدا

چسان از ديدن او چشم بردارم كه از رويش به جاى حلقۀ خط چشم حيران مى شود پيدا

بپرداز از غبار معصيت آئينه جان را كه در آئينۀ جان روى جانان مى شود پيدا

برون مى آورد با آن غرور از خيمه ليلى را غبارى گر ز دامان بيابان مى شود پيدا(2)

عنايت امام عصر عليه السّلام به زائران جدّش

آرى آن وجود مقدّس پيوسته به زيارت قبر جدّ بزرگوارش مى آيد و

ص:276


1- ما سمعت ممّن رأيت - جزوۀ دست نويس مؤلّف/ 23.
2- - ديوان صائب/ 73، از غزل 199.

به زائران آن حضرت عنايت و لطف خاص دارد كه از اين جريانى كه مى آوريم اين حقيقت استفاده مى شود.

استاد جعفر نعلبند اصفهانى پيوسته در عرفه به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مشرّف مى شد - آخر از قديم الايّام دوستان و شيعيان عنايت و توجّه خاصّى به زيارت عرفۀ امام حسين عليه السّلام داشته و دارند؛ چون براى آنان از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده اند كه حق تعالى تجلّى خاص براى زائران قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام در روز عرفه قبل از اهل عرفات دارد و قضاء حوائج و مغفرت ذنوب همراه با زيارت عرفه است.(1)

آرى استاد جعفر بيست و پنج سفر توفيق زيارت عرفۀ امام حسين عليه السّلام نصيبش شده بود. در سفر بيست و پنجم پيرمردى يزدى و بيمار با او همراه بود. ميان راه از راه واماند و نتوانست ادامۀ مسير دهد. دو روز توقف كرد تا قافله هاى ديگر برسند و روز سوم عازم حركت شد.

استاد جعفر متحيّر ماند چه كند با قافله برود و اين پيرمرد مشرف به مرگ را در اين جا تنها بگذارد و به زيارت عرفه برسد يا نزد او باقى بماند.

سرانجام تصميم به رفتن گرفت، وقتى رفت كه با پيرمرد خداحافظى كند با چشم گريان از او خواست بماند ساعتى ديگر او از دنيا مى رود.

استاد جعفر هم ماند تا آن كه پيرمرد از دنيا رفت. ميان بيابان تنها با جنازۀ اين پيرمرد چه كند؟

ص:277


1- كامل الزيارات، باب 70، حديث 4 * مصباح المتهجّد/ 497.

جنازه را روى مركب بست و به راه افتاد - وجدانش قبول نمى كرد اين پيرمردى كه به عشق زيارت امام حسين عليه السّلام آمده و موفق نشده او را ميان راه دفن كند و برود. اگر در حال حيات موفق به زيارت نشد لااقل جنازه اش را به كربلا برسانم - ولى جنازه روى مركب قرار نمى گرفت و گاه وبيگاه اين طرف و آن طرف مى شد يا از روى مركب مى افتاد و رفتن و ادامۀ مسير سخت و دشوار مى نمود.

حالت انقطاع و التجايى براى او پيدا شد و متوسّل به ذيل عنايت سيّد الشهداء عليه السّلام گرديد و با چشم گريان عرض كرد: چه كنم با زائر شما؟ كه ناگهان چهار نفر پيدا شدند و يك نفر كه بزرگ آنان مى نمود گفت: جعفر چه مى كنى با زائر ما؟ عرض كرد: درمانده شده ام. سه نفر پياده شدند و يكى از آن ها نيزه اش را به گودالى كه آب در آن خشكيده بود به زمين زد. چشمۀ آبى ظاهر شد او را غسل دادند و با آن آقا كه بزرگ آنان معلوم مى شد بر آن جنازه نماز خواندند و جنازه را به طورى كه مشكلى پيش نيايد روى مركب بستند و ناپديد شدند.

استاد جعفر نعلبند با جنازۀ پيرمرد يزدى زودتر از همۀ قافله ها به كربلا رسيد و آن پيرمرد را در وادى ايمن به خاك سپرد.

پس از گذشت بيست روز قافله اى كه با آنان همراه بود به كربلا رسيدند. روز عرفه استاد جعفر در حرم محترم امام حسين عليه السّلام مردم را به صورت هاى مختلف مى ديد و در جمع آنان كمى را به صورت انسان مشاهده مى نمود - چشم برزخى اش باز شده بود و ملكوت در ملك براى او آشكار گشته بود - و همچنين سفرهاى بعدى كه مشرف مى شد روز عرفه مردم را به صورت هاى ديگرى مى ديد - و

ص:278

ظهور و بروز ملكات و بواطن افراد را شاهد بود - به طورى كه حالت بيم و ترس برايش فراهم آمده بود. تصميم گرفت ديگر روز عرفه مشرّف نشود و از آنچه مشاهده مى كرده در امان بماند.

از آن سو وقتى جريان پيرمرد يزدى و آنچه را كه واقع شده بود براى مردم نقل مى كرد بعضى طعن مى زدند و در مقام اشكال تراشى و ردّ و انكار برمى آمدند لذا تصميم گرفت جريان را هم ديگر براى كسى نقل نكند تا آن كه شبى در اصفهان با عيالش مشغول خوردن غذا بود كه صداى در خانه بلند شد و كسى گفت حضرت صاحب الامر عليه السّلام تو را طلبيده اند. برخاست و با فرستادۀ حضرت به مسجد جمعه آمد. ديد آن وجود مقدّس بالاى منبر تشريف دارند و صفّه پر از جمعيت است، در اين ميان حضرت به او توجّه كردند و او را به اسم صدا زدند: جعفر بيا - در موقع نوشتن چنين جملاتى خدا مى داند بر نويسنده چه مى گذرد و چه حالت غبطه اى پيدا مى كند، خوشا به حالت اى استاد جعفر نعلبند كه به افتخار شنيدن نامت از آن نامور هستى نايل آمدى آن هم با لطف احضار و عنايت طلب جعفر بيا - جلو رفت تا مقابل منبر رسيد.

حضرت فرمودند: چرا براى مردم آنچه را كه در راه كربلا ديدى نقل نمى كنى ؟ عرض كرد: مردم باور نمى كنند و در مقام بدگويى در ردّ و انكار چه بسا برمى آيند. فرمودند: تو كارى به حرف مردم نداشته باش. تو آنچه را كه ديدى نقل كن تا مردم بفهمند ما چه نظر لطف و مرحمتى داريم با زائر جدّمان حضرت سيّد الشهداء صلوات اللّه

ص:279

عليه.(1)

اين يك نمونه است از صدها و هزارها نمونۀ لطف و عنايت آن وجود مقدّس به زائران قبر جدّش امام حسين عليه السّلام و معلوم مى شود دوست دارد و مى پسندد كه اين الطاف و عنايات بازگو شود و مردم بفهمند و با خبر گردند آن گونه كه از آنچه مى آوريم عنايت خاصّ آن حضرت به دعاگويان در مجلس عزاى جدّش استفاده مى شود.

دعاى امام زمان عليه السّلام براى دعاگويان او بعد از ذكر مصائب

صاحب مكيال المكارم گويد:

بعضى از برادران صالح بزرگوار من برايم نقل كرد كه در عالم رؤيا توفيق ديدار آن امام همام نصيبش شده و آن وجود مقدّس به او فرمودند:

إنّى أدعو لكلّ مؤمن يدعو لى بعد ذكر مصائب سيّد الشّهداء فى مجالس العزاء.

همانا من براى هر مؤمنى كه بعد از ذكر مصائب سيّد الشهداء عليه السّلام در مجالس عزا براى من دعا مى كند دعا مى كنم.(2)

چه فوزى و سعادتى و چه فيضى و مكرمتى كه آدمى در زمرۀ جمعى قرار گيرد كه آن مستجاب الدعوۀ هستى در مقام دعا براى او برآيد.

بگذريم صحبت در اين زمينه به طول انجاميد چه كنيم كه وقتى

ص:280


1- العبقرى الحسان - الياقوت الاحمر 80/2. با تغييرى در عبارت.
2- - مكيال المكارم فى فوائد الدعاء للقائم عليه السّلام 334/1.

رشتۀ گفتار به آن عقد ثمين وجود و سرحلقۀ هستى مى رسد، همۀ رشته ها از دست مى رود. اميد است به زودى آن جمعه اى فرارسد كه جمعه و صاحب جمعه بيايد و وضع كربلا آن وضعى شود كه در گفتگوهاى پيشين گفتيم.

بيانى از مرحوم شيخ شوشترى در روايات فضيلت زيارت

خوب است با جمع بندى كه امروز مى كنيم صحبت را در آن چه متعلّق به فضيلت زيارت امام حسين عليه السّلام است خاتمه دهيم كه هرچه بيشتر بگوييم و بشنويم، باز هم به آن چه نهايت مطلوب است نمى رسيم.

بعضى از بزرگان، فضائل و آثار مترتّب بر زيارت حضرت را به اعتبار حالات مختلف زائر چنين ترسيم نموده اند.

آن گاه كه تصميم به زيارت حضرت گيرد خداوند گناهانش را به او ببخشايد و چون در مقام تدارك سفرش برآيد اهل آسمان يكديگر را به او نويد و بشارت مى دهند و آن زمان كه براى هزينۀ سفر خرج نمايد حق تعالى برابر هر درهمى چونان كوه احد به او حسنات كرامت فرمايد.

و لحظه اى كه از منزلش بيرون آيد ششصد فرشته از شش جهت او را مشايعت نمايند و چون قدم در راه زيارت بگذارد گامش به هرجا برسد براى او دعا نمايد و ساعتى كه آفتاب بر او مى تابد آن گونه كه آتش هيزم را مى خورد و از بين مى برد گناهانش از بين برود و هنگامى كه از گرمى هوا و يا تعب و خستگى عرق كند حق تعالى از

ص:281

هر قطره عرق او هفتاد هزار فرشته تسبيح گو و مغفرت جو براى او تا قيامت بيافريند و آن گاه كه براى زيارت از فرات غسل كند گناهانش بريزد و نداى نقطۀ ختميّۀ رسالت به گوش دلش برسد كه او را وفد خدا بخواند و نويد مرافقت جنّت بخشد و امير المؤمنين عليه السّلام ضمانت قضاى حوائجش را عهده دار گردد.

و گام هايى كه پس از غسل براى زيارت برمى دارد براى هر گامى - ثواب - صد حج مقبول و صد عمرۀ مبرور و شركت در صد غزوه با پيامبرى مرسل رقم خورد.

و چون به كربلا نزديك گردد اصناف فرشتگان از جمله آن چهار هزار ملك موكّل به قبر شريف به استقبالش بيايند.

و لحظه اى كه قبر شريف را زيارت كند امام حسين عليه السّلام به او بنگرد و در مقام دعا براى او برآيد و از جدّ و پدرش هم مسئلت استغفار براى او بنمايد و همچنين ساير انبياء مرسل براى او دعا كنند و فرشتگان در مقام مصافحه با او برآيند و با ميسم و چوب دستى از نور عرش بر روى او علامت و نشانى بگذارند كه اين زائر قبر پسر خاتم الانبياء سيّد الشهداء عليه السّلام است و چون آهنگ بازگشت نمايد طبقاتى از ملائكه او را تشييع و بدرقه نمايند و به خصوص جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل از بدرقه كنندگان او باشند و دو فرشتۀ مخصوص او را نويد مغفرت دهند و منادى نداى «طوبى لك» خوشا به حال تو و بهشت نيكوسراى تو در دهد.

و اگر در فاصلۀ يكى دو سال پس از زيارت مرگش فرارسد همان فرشتگان در مراسم تجهيز او حاضر شوند و خود امام حسين عليه السّلام به

ص:282

زيارت او بيايد و هرگاه در مسير زيارت از دنيا برود فرشتگان به تشييع جنازه اش آيند و - در ملكوت - حنوط و خلعت بهشتى براى او بياورند و بر روى كفن هايش بپوشانند و گل و ريحان جنّت به زيرش بريزند و از چهار سو قبرش را وسعت بخشند و درى از بهشت بر قبرش بگشايند.

و چونان در ميان راه حبسى و ضربى و سختى و مشكلى برايش پيش آيد پاداش ها در قيامت ببيند و حسنات برايش رقم خورد و سيّئات از او محو گردد و به مقام گفتمان با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و مصافحۀ با حاملان عرش نايل آيد.

و اگر در راه زيارت كشته شود اولين قطرۀ خونش كه به زمين رسد مغفرت همه گناهانش فراهم آيد و طينت و درونش از همۀ آلودگى ها پاك گردد و دلش مملوّ از ايمان شود و به لقاء حق پاك و خالص نائل آيد و آثار فراوان ديگر و سرانجام به ملازمت با اولياء حق و شرب از كوثر برسد.(1)

مرحوم شيخ شوشترى رضوان اللّه تعالى عليه در اين كلامش آثار و نتايج شانزده حالت از حالات زائران قبر امام حسين عليه السّلام را ترسيم نموده اميد است كه بسيارى از آن ها شامل حال همۀ ما گردد.

بارى، اگر فراموش نكرده باشيد اصل صحبت ما در اين بود كه امام حسين عليه السّلام و آنچه متعلق به اوست از اسرار و رموز عالم خلقت است آن هم سرّى در سرّ و رازى در راز با مراتب بسيار به شرحى كه گفتيم و از

ص:283


1- الخصايص الحسينيّه/ 153-156 - با كسرى و فزونى در عبارت.

جمله زيارت آن وجود مقدّس هم اين چنين و با همۀ زيارات و تمامى سفرها حتّى زيارت ها و سفرهاى مشاهد مشرّفه ديگر بلكه حتى با سفر زيارت خانۀ خدا و بيت ربّ متفاوت است كه با آنچه آورديم تا حدودى اين دعاوى با برهان قرين شد و اين گفتار با حجّت عجين و معلوم شد امام حسين عليه السّلام و كربلا و سفر زيارت او چيز ديگرى است و از حوصلۀ فكر ما و بزرگ ترهاى ما بيرون است.

قمر بنى هاشم و على اكبر عليهما السّلام به استقبال زائر مى آيند

با نقل اين جريان كه ارتباطى هم با گفتار قبل ما دارد كه عنايات و الطاف اولياء خداست به زائران قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام گفتمان امروز را خاتمه مى بخشيم.

ملاّ عبد الحميد قزوينى كه نامش در زمرۀ متشرّفين به محضر امام عصر عليه السّلام رقم خورده گويد: از آغاز مجاورتم در نجف اشرف پيوسته مداومت بر زيارات مخصوصۀ حسينيّه را داشتم و ترك ننمودم مگر وقتى كه مصمم بر بيتوتۀ اربعين در مسجد سهله شدم و تمام زيارت ها را پياده مى رفتم و غالبا از ساير زوّار دور بودم و از بيراهه طىّ عبور مى نمودم. هنگام عصر بيرون مى شدم و فردا به كربلا مى رسيدم و در آن جا هم غالبا مسكن و مأوايى نداشتم بلكه نوعا در ايوان حجرات صحن مبارك يا توابع آن منزل مى نمودم و متمكّن از مخارج و كرايۀ منزل نبودم.

اتّفاقا روزى به مقصد كربلا بيرون رفتم وقتى به بلندى وادى السلام

ص:284

رسيدم جمعى از اعيان و بزرگان را ديدم كه براى مشايعت بزرگ زاده اى آمده اند و او را در نهايت احترام و با اكرام و بزرگداشت خاص سواره كجاوه كردند و دعاى سفر در گوش او خواندند و قدرى او را همراهى نمودند، سپس با او وداع و خداحافظى كردند و دنبال سرش اذان گفتند و ساير ادب و آداب آقائى و بزرگى را نسبت به او رعايت نمودند. او هم با نوكر و خدمتكار و بار و بنه و لوازم و اسباب كاملۀ سفر روان گرديد و بدرقه كنندگان برگشتند.

چون من اين عزّت ظاهرى او و پستى ظاهرى خود را ديدم ملول و خجل شدم - اگر زيارت و سفر اين است كه او مى رود آنچه من مى آورم چيست ؟ - لذا با خود گفتم اين دفعه هم كه به قصد سفر زيارت امام حسين عليه السّلام بيرون آمده ام مى روم ولى پس از اين اگر اسباب مناسب مساعدت كرد به طورى كه ذلّت و پستى در آن نباشد مى روم وگرنه نمى روم.

مدّتى گذشت زمان زيارت مخصوص ديگرى فرارسيد. جمعى از طلاّب آمدند گفتند: چه روز عازم زيارت هستى كه ما هم با تو بيائيم ؟ گفتم: من قصد رفتن ندارم؛ زيرا كه خرج راه و كرايه منزل ندارم و پياده هم نمى روم. گفتند: تو كه هميشه پياده مى رفتى چه شده كه نمى روى ؟ گفتم: ديگر نمى روم. گفتند: حالا اين دفعه كه ما عازم پياده رفتن هستيم با ما بيا تا ما از راه نمانيم پس از اين اگر نخواستى ديگر مرو.

پس از اصرار بسيار ناگزير پذيرفتم. آنان رفتند براى توشۀ راه چيزى خريدارى نمودند و مرا هم با خود بردند. به راه افتاديم و فرصت تنگ

ص:285

شده بود. چون فردا روز زيارتى بود صبح بيرون رفتيم كه ظهر را در كاروان سراى شور ميان راه استراحت كنيم و شب زيارتى به كربلا برسيم. با همراهان كه دو نفر بودند به كاروان سرا رسيديم. وقتى بود كه زوّارى كه شب خوابيده بودند بار كرده رفته بودند و چون شب زيارتى بود كاروان سرا خلوت بود. هوا هم گرم و كسى در آن كاروان سراى مخروبۀ ناامن نمى ماند چون گاهى همان جا مردم را برهنه مى كردند. ما چون اسباب قابلى نداشتيم داخل صفّۀ بزرگ مسقّفى در كاروان سرا شديم و پس از صرف غذا خوابيديم. اتّفاقا من از ساير همراهان زودتر از خواب بيدار شدم. ابريق را براى تجديد وضو برداشتم و پس از انجام مقدمات بر لبۀ بلندى وسط كاروان سرا نشستم تا وضو بگيرم و در اثناء وضو كه مشغول كشيدن مسح پا بودم ناگهان ديدم شخصى به قيافه و هيئت اعراب از در كاروان سرا داخل شد و با سرعت به طرف من آمد. ابتدا گمان كردم او از اعراب بيابان است و براى برهنه نمودن من آمده است ولى چون چيز قابل و ارزش مندى با خود نداشتم بيم و ترس به خود راه ندادم مسح پايم را تمام كردم. آن عرب نزديك من رسيد رو به من كرد و گفت:

ملاّ عبد الحميد قزوينى تو هستى ؟ چون بدون آشنايى قبلى نام مرا ذكر نمود بسيار تعجّب كردم. اين كيست و از كجا مرا مى شناسد و اسم مرا مى داند. گفتم: آرى من هستم.

گفت: اينك آماده باش كه مولاى تو حضرت ابا الفضل العبّاس عليه السّلام و آقاى تو علىّ بن الحسين - على اكبر - عليه السّلام به استقبال تو آمده اند كه قدر خود را بدانى و به اعتبارات بى اعتبار دنيا افسرده و مهموم

ص:286

نگردى - و چون سازوبرگ سفر ندارى دست از سفر برندارى چون اين سخنان را شنيدم مات و متحيّر ماندم؛ اين شخص كيست و چه مى گويد؟

ناگهان ديدم دو سوار با همان شكل و شمايل كه در كتب اخبار و مقتل خوانده بودم و شنيده بودم درحالى كه سازوبرگ نظامى همراه داشتند و لباس رزم و جنگ پوشيده بودند از در كاروان سرا وارد شدند.

آقا قمر بنى هاشم عليه السّلام جلو و علىّ اكبر عليه السّلام از دنبال. چون اين منظره را ديدم خود را از بالاى آن بلندى وسط كاروان سرا پائين افكندم و خود را روى پاهاى اسب هاى آنان انداختم و پيوسته مى بوسيدم و دور مركب هاى آنان مى گرديدم و ركاب و زانوى حضراتشان را غرق بوسه مى ساختم كه ناگهان به فكرم رسيد خوب است همراهانم را خبر كنم تا آنان هم به فيض زيارت اين دو بزرگوار نايل آيند لذا با سرعت نزد آنان آمدم و بر بالين يكى از آنان كه نامش محمد جعفر بود رفتم و با دست او را حركت مى دادم و مى گفتم ملاّ محمد جعفر برخيز كه حضرت عبّاس و آقا على اكبر عليهما السّلام به استقبال آمده اند بيا به خدمتشان شرفياب شو.

ملاّ محمد جعفر كه اين جملات را از من شنيد، گفت: چه مى گويى ؟ مزاح و شوخى مى كنى ؟ گفتم: نه و اللّه، راست مى گويم، بيا ببين هر دو بزرگوار تشريف آورده اند. چون اين حالت اصرار مرا ديد دانست كه چيزى هست برخاست و با عجله آمديم ولى كسى را در كاروان سرا نديديم. از كاروان سرا بيرون آمديم اطراف را هم كه صحراى

ص:287

هموارى بود پيوسته نگاه مى كرديم ولى هيچ اثرى و غبارى مشاهده نموديم. متأسّف و متحيّر برگشتيم و من از آن تصميمى كه گرفته بودم نادم و پشيمان شدم و عزم و اراده نمودم كه ترك زيارت آن امام مظلوم ننمايم هرچند با پستى و سختى و رنج و زحمت همراه باشد و حتى اگر عذر شرعى مانع زيارت مخصوصه اى شد در مقام تدارك و قضا برآيم و تا حال از من ترك نشده است و تا هستم ان شاء اللّه ترك نخواهد شد.(1)

اين گونه امور و ظهور و بروز اين الطاف و عنايات هيچ تعجّب و شگفتى ندارد. اگر من و امثال من بى بهره هستيم كسرى و كاستى از ناحيۀ خود ماست. مضاف بر اين كه چه بسا اين گونه محبّت و مرحمت ها در ملكوت عالم نسبت به همۀ زائرانشان كه با توجّه به آنچه بايد به زيارت مى روند بوده و هست و خواهد بود و نداشتن چشم آخربينى و ديدۀ ملكوت نگرى علامت عدم، و نشانۀ نيستى نيست بلكه چه بسا قسمتى از الطاف و عنايات شامل حال همۀ زائران شان در هر وضع و شرائطى كه باشند بشود كه شايد در گفتمان هاى بعدى در اين زمينه مطلبى بياوريم.

بارى آفتاب اين جمعه هم به نصف النهار نزديك شد و از آن شمس الضحى و تجلاّى نهار نويدى نرسيد. برخيزيم باز هم به حرم محترم و حاير شريف جدّش برويم و براى فرجش دعا كنيم.

ص:288


1- دار السلام عراقى/ 448-450.

يا ربّ الحسين بحقّ الحسين إشف صدر الحسين بظهور الحجّة.

آمين يا ربّ العالمين.

آرى دعا كنيم و زمزمه كنيم:

بى تو دل در گرو ماتم بود عصر آدينه سراپا غم بود

در غم هجر تو شب تا به سحر در دل لاله و گل شبنم بود

همه رعنايى و زيبايى ماه از ازل با رخ تو همدم بود

ماه و خورشيد در آئينۀ عشق با تو بودند و دل ما كم بود

تو همانى كه به هر وادى عشق هيبتت فخر بنى آدم بود

از سفر اى گل نرجس بازآ بى رخت شهد بهاران سم بود

نه من آشفتۀ آن روى توام بى تو افكار جهان درهم بود(1)

ص:289


1- آدينه ها بى تو/ 52.

ص:290

نهمين روز اين جا مقبره ى ابن فهد حلّى است

اشاره

ص:291

نور وجود از طلوع روى حسين است ظلمت امكان سواد موى حسين است

جان ندهم جز به آرزوى جمالش جان مرا دل به آرزوى حسين است

عاشق او را چه اعتنا است به جنّت جنّت عشّاق خاك كوى حسين است

عالم و آدم كه مست جام وجودند مستى اين هر دو از سبوى حسين است

ذات خدا را مجو ولى به صفاتش نيك نظر كن كه خلق وخوى حسين است

حضرت حق را به عشق خلق چه نسبت مسئلۀ عشق گفتگوى حسين است

عاشق او را چه غم ز مرگ طبيعت زندگى عارفان به بوى حسين است

در غم او آب روى ما به حقيقت موجب غفران به آبروى حسين است

ديوان فؤاد كرمانى شمع جمع / 191.

ص:292

ابن فهد حلّى را بشناسيم

روز بعد به پيشنهاد حاج آقا به زيارت قبر مرحوم ابن فهد حلّى رفتيم. من دوست داشتم شناختى نسبت به ايشان داشته باشم، لذا از ايشان درخواست نمودم تا كمى توضيح دهند.

فرمودند: مرحوم ابن فهد حلّى از علماى اماميه در سدۀ هشتم و نهم هجرى است. نامش احمد و اسم پدرش محمّد و جدّش فهد ناميده مى شده.

احمد بن محمّد بن فهد حلّى اسدى در سال 757 در حلّه متولد شده و در سال 841 در سن 84 سالگى در كربلا از دنيا رفته است و در همين محلّى كه حالا به زيارتش مى رويم به خاك سپرده شده و ظاهرا در اين محل باغى داشته كه امرار معاش و گذران زندگى اش از درآمد آن باغ بوده و طبق وصيت خودش در همان باغ كه آن را وقف نموده مدفون گرديده است.

جناب ابن فهد احترام خاصّى براى كربلا و اين زمين مقدّس قائل بوده به طورى كه به خود اجازۀ آغشته شدن زمين آن را به نجاست نمى داده و

ص:293

فضولات را به خارج شهر منتقل مى نموده.(1)

مرحوم محدّث قمّى او را چنين توصيف نموده:

شيخ فقيه صالح زاهد عابد عالم ورع، جمال السالكين و مصباح المتهجدين، صاحب مقامات عاليه در علم و عمل، ابو العبّاس جمال الدين معروف به ابن فهد صاحب تصانيف رائقه و تأليفات فائقه مانند مهذّب البارع شرح مختصر نافع و عدّة الداعى و تحصين و شرح الفيّۀ شهيد و غاية الايجاز...

و نقل شده كه جناب ابن فهد در زمان اسبند تركمان والى عراق با علماء عامّه به مناظره و گفتمان نشسته و آنان را به عجز واداشته و اين امر سبب شيعه شدن والى شده به طورى كه خطبه و سكّه را به اسامى ساميۀ حضرات معصومين عليهم السّلام زينت بخشيده.

و در رؤيايى كه شرفياب محضر امير المؤمنين عليه السّلام گرديده درحالى كه سيد مرتضى رضوان اللّه تعالى عليه در خدمت آن حضرت بوده دستش در ميان دست حضرت و در روضۀ منوّرۀ غرويّه در نجف اشرف راه مى رفتند و جامه اى از حرير سبز بر تن داشتند به اشارۀ مرحوم سيّد مرتضى مأمور به نوشتن كتاب تحرير المسائل مى شود...

جناب ابن فهد از جمعى از بزرگان تلاميذ و شاگردان شهيد اول و فخر المحقّقين - پسر علاّمۀ حلّى - نقل روايت مى كند... ارباب تقوا و قدس چون به خاك وى بگذرند شرط تعظيم به جاى آورند و از باطن آن شيخ بزرگوار استمداد نمايند چنان كه ثقات - و افراد مورد اعتماد -

ص:294


1- اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 171.

گفته اند سيّد اجلّ و بزرگوار صاحب رياض مكرّر به زيارت او مى رفت و تبرّك مى جست به او.(1)

صاحب روضات از او چنين ياد كرده است:

ابو العبّاس احمد لقبش جمال الدين فرزند شمس الدين محمّد فرزند فهد حلّى عالم عامل و عارف كامل از فقهاء روزگار بوده، از مردم بنى اسد به شمار مى آيد. در حلّه سكونت داشته و حيات و مماتش در حاير شريف به سرآمده. در فضل و اتقان و ذوق و عرفان و زهد و اخلاق و ساير صفات جميله اى كه داشته ما را از تعريفش كفايت مى كند و از زحمت توصيفش بى نياز مى سازد. ابن فهد جامع معقول و منقول بوده و اصول و فروع و قشر و لبّ و ظاهر و باطن و علم و عمل به بهترين وجهى بوده است.(2)

در اين گفتگوها بوديم كه به شارع قبله رسيديم و مقدارى كه رفتيم مقبرۀ جناب ابن فهد ظاهر گرديد. وارد شديم حمد و سوره اى خوانديم و ساعتى نشستيم.

گفتم: گويا ديروز مطالب مربوط به فضيلت زيارت امام حسين عليه السّلام پايان پذيرفت. گفتند: پايان نيافت، پايان داديم وگرنه هنوز گفته نشده ها

ص:295


1- فوائد رضويّه/ 33-35 با مختصر تغييرى در عبارت. در سفرى كه ايّام عرفه امسال به كربلاى معلّى داشتم و به زيارت قبر مرحوم ابن فهد هم رفتم، تابلويى در آن جا نصب شده بود كه شرحى از حال و كمال آن مرحوم را آورده بود از جمله اژدها شدن مسحاة و بيلچۀ او در هنگام مباحثۀ با علماى يهود و باز شدن در حرم مطهّر نيمه شب براى او.
2- - روضات الجنّات 71/1.

چه بسا بيش از آنچه گفتيم باشد و چون بايد به مطالب ديگرى هم كه مرتبط با كربلا و زيارت امام حسين عليه السّلام است برسيم امروز سخن ديگرى مى آوريم و همين جا جاى مناسبى باشد كه روح بلند مرحوم ابن فهد حلّى در اين گفتمان يار و كمك باشد كه حضور كنار قبر بزرگان براى حلّ مشكلات و فهم معضلات در آثار نقل شده است.(1)

ساعتى فكر بهتر از سالى عبادت

مطالبى را كه امروز آغاز مى كنيم اين است. من كه اين هماى سعادت بر تاركم نشسته و توفيق زيارت مرقد مطهّر حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام نصيبم شده و بيش و كم با آنچه بازتاب و پيامد اين زيارت است از آثار دنيوى و اخروى، ظاهرى و باطنى، مادّى و معنوى و ساير خيرات و بركات آن تا حدودى آشنا شده ام، كمى به فكر بنشينم و به انديشه و تأمّل بپردازم كه فرموده اند:

تفكّر ساعة خير من عبادة سنة(2).

ساعتى فكر بهتر از عبادت سالى است.

ساعتى فكر كنم چه بسا نوع آنان كه به اين سفر آمده اند، سفر بسيار رفته باشند و تا ينگه دنيا هم سير كرده باشند و سفرهاى زيارتى ديگر هم رفته باشند حتى به زيارت خانۀ خدا هم مشرّف شده و قبور ساير اولياء را

ص:296


1- نور العين فى المشى الى زيارة الحسين عليه السّلام/ 37.
2- - تفسير العياشى 208/2.

هم زيارت نموده باشند. كمى فكر كنيم اين چه سفرى است كه آمده ام ؟

سفر كربلا چه سفرى است ؟

سفر تفريحى است ؟ نه، سفر گشت وگذارى است ؟ نه، سفر سير و سياحتى است ؟ نه، سفر علمى و آموزشى اصطلاحى است ؟ نه، سفر تمرينى است ؟ نه، سفر كسب و تجارت و دادوستد است ؟ نه، سفر سود بردن و بهره و منفعت مادّى بردن است ؟ نه، سفر مكّه است ؟ نه، سفر مدينه است ؟ نه، هيچ كدام از اين سفرها نيست.

اصلا سفر سفر ملكى نيست، هرچند در ملك است. سفر سفر فرشى نيست، هرچند بر فرش است. سفر سفر زمينى نيست، هرچند بر زمين است. سفر سفر خشكى و خاكى و آبى نيست، هرچند بر خاك و آب است.

سفر سفر هوايى و فضايى نيست، هرچند در هوا و فضا باشد.

سفر سفر فرازمينى است بل سفر سفر فراآسمانى است، سفر سفر ملكوتى است، سفر سفر فراعرشى و فوق عرشى است، سفر سفر خدايى است. سفر سفرى است كه از قدم اولش انسان در رحمت خدا فرومى رود و در لطف و عنايت حق غوطه ور مى گردد و پاك و پاكيزه و بخشيده و آمرزيده مى شود.

سفر سفرى است كه هستى با من مسافر در اين سفر هم سويى دارد و نه تنها ملكيان و ناسوتيان و بدرقه كنندگان اشك ريز و درخواست كنندگان دعا و ابلاغ سلام با من همراهند كه ملكوتيان و لاهوتيان هم پوياى اين سفرند.

ص:297

آرى، سفر مكه نيست، سفر كربلاست. سفر حجّ نيست، سفرى است كه اجر حج ها دارد. سفر عمره نيست، سفرى است كه پاداش عمره ها دارد.

سفر مدينه نيست، سفرى است كه خشنودى معصومان مدفون در مدينه را همراه دارد. سفر سفر خدايى است چون سفر زيارت قبر كسى است كه هرچه داشته به خدا داده خدا هم هرچه داشته و قابل بوده به كسى بدهد به او داده و حظّ و بهرۀ زايرانش از آن عطاها بسيار و بسيار بوده.

منتقم خون امام حسين عليه السّلام فقط خداست

آرى، سفر زيارت كسى است كه قتيل اللّه است، كشتۀ خداست. سفر زيارت كسى است كه ثار اللّه است، خون خداست و خون خواهش خداست. سفر زيارت كسى است كه فقط خدا خون خواه اوست «و ليس الاّ هو» كه در حديثى كه بيانگر قسمتى از آداب زيارت است و ان شاء اللّه در جلد سوّم اين نوشتار مى آوريم چنين آمده است:

أنّك ثار اللّه فى الارض و الدّم الّذى لا يدرك ثاره - ترته - أحد من أهل الارض و لا يدركه الاّ اللّه وحده.

همانا تو خون خدايى در زمين چونان خونى كه هيچ كدام از اهل زمين نمى توانند در مقام خون خواهى او برآيند و جز خداى واحد احد كسى خون خواهى او نتواند.(1)

اين چه جمله اى است كه رئيس مذهبمان حضرت صادق عليه السّلام به ما

ص:298


1- كامل الزيارات، باب 79، حديث 13.

دستور داده وقتى كنار قبر جدّش امام حسين عليه السّلام رسيديم پس از ثناى حق تعالى و صلوات بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به محضر شريفش عرض كنيم ؟ بار مثبت اين دو جملۀ منفى چه بارى است ؟ و الدّم الّذى لا يدرك... و لا يدركه الاّ اللّه وحده اين خون چه خونى است اين قبر قبر كيست ؟ اين زيارت زيارت كيست كه جز خدا كسى نمى تواند در مقام خون خواهى او برآيد.

هركسى كه كشته مى شود ولىّ دم او در مقام مطالبه و خون خواهى او برمى آيد و كار فيصله پيدا مى كند ولى گويا جز خدا كسى ولىّ اين دم نمى تواند باشد و هركس در مقام خون خواهى او برآيد خون خواهى او نشده است. فقط خداست كه مى تواند ولىّ دم و صاحب خون او باشد و بس و اگر روايات رسيده ولىّ دم او را در خاندان رسالت عليهم السّلام و منتقم و خون خواهش را آخرين فرزندش، مهدى آل محمّد عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف معرّفى مى كند با توجّه به آن چه از اين عبارت استفاده مى شود عنوان نيابت عن اللّه دارد و به عبارت ساده تر امام زمان عليه السّلام كه ولىّ اللّه است به عنوان نيابت عن اللّه در مقام خون خواهى امام حسين عليه السّلام برمى آيد چون لا يدركه إلاّ اللّه أحد و اين نكته اى است بسيار حايز اهمّيت كه بايد بيش از اين در آن انديشه و تأمّل نمود و نديده ام كسى از بزرگان مان متعرّض شده باشد.

زمين و زمينيان ضامن خون سيد الشهداء عليه السّلام هستند

فكر كنيم اين سفر سفر زيارت كسى است كه زمين و همۀ اهل زمين ضامن خون او هستند و بايد غرامت آن را بپردازند كه باز در همين حديثى

ص:299

كه جمله قبل را از آن نقل نموديم چنين آمده است:

ضمّن الارض و من عليها دمك و ثارك يابن رسول اللّه.

رئيس مذهبمان به ما دستور مى دهد مقدارى جلوتر برو و برابر قبر بايست و قبله را پشت شانه ات قرار بده و بگو... خداوند ضامن خون تو قرار داده زمين را و هركس كه روى زمين است اى پسر رسول خدا.(1)

مرحوم مجلسى در بيان اين جمله مى گويد:

تضمين - ضامن قرار دادن و غرامت پردازى زمين - يا بر سبيل مبالغه و مجاز است و عنوان كنايه از عظمت و تفخيم آن خون دارد، و يا مراد اين است كه خداوند امر مى كند زمين قبر در مقام تعذيب و شكنجۀ قاتلين آن حضرت برآيد و همچنين در رجعت آنان گرفتار خسف و فرو رفتن در زمين گردند، و يا مقصود از زمين اهل زمين هستند از فرشتگان و جنّيان و بنابراين مراد از جملۀ - و من عليها - آدميانند و يا اعمّ از آنان - يعنى انس و جنّ و ملك - از باب تعميم بعد از تخصيص، و ممكن است مقصود اين باشد كه خداوند اجساد قاتلين آن حضرت را به رسم وديعه به زمين سپرده است تا در زمان رجعت از آنان انتقام گيرد و همچنين در روز قيامت.

و يا مراد از اين جمله اين است كه چون خداوند زمين را بعد از شهادت آن حضرت خراب و ويران نمود و خون ها در آن ريخته شد

ص:300


1- كامل الزيارات، 217 باب 79، حديث 13.

و خداوند قاتلان و اشباه آنان را به دست جمعى كه براى خون خواهى خروج نمودند گرفتار قتل نمود و كشته شدند پس گويا زمين را ضامن خون او قرار داده زيرا كه انتقام خون آن حضرت روى زمين گرفته شده است.(1)

ولى ظاهرا نيازى به اين توجيهات و تكلّفات نباشد و همان معناى اوّل با توضيحى كه مى آوريم مناسب تر به نظر مى رسد.

آن چنان خون آن حضرت عظمت دارد و آن دم خدائى هيمنه دارد و شهادت آن وجود مقدّس در پيشگاه حق تعالى حايز اهميت است كه زمين و همۀ اهل زمين را ضامن خون او قرار داده و همه در برابر اين حادثۀ مؤلمه و اين واقعۀ هايله خود را مسئول و ضامن مى شناسند و ضمان و مسئوليّت هركدام مناسب با وضع خود آنان است و گويا زمين و زمينيان از اين كه اين معصيت سنگين و جرم و جنايت ننگين روى زمين انجام گرفت سرافكنده و خجل هستند و همه خود را ضامن مى شناسند و خداوند ضمان آن خون را بر همه زمين و زمينى ها بار نموده است.

كه چه زيبا مادحشان مرحوم وفايى شوشترى در مقام توصيف اين دم خدايى كه فقط خدا منتقم آن است و تمامى اهل زمين را ضامن آن قرار داده است برآمده و در تركيب بند نغزش چنين آورده است:

اى خون پاك از همه چيزى تو برترى زان برترى كه خون خداوند اكبرى

ص:301


1- بحار الأنوار 170/101.

اى خون هزار مرتبه سوگند مى خورم بر پاكيت كه طاهر و طهر و مطهّرى

اى خون پاك گرنه تو ثاراللّهى چرا؟ خواهنده ات خداست به هنگام داورى

در حيرتم كه اهل ستم چون كنند چون در روز داورى تو چون خون داورى

اى خون پاك از تو حسين چون وضو گرفت او را خدا به هر دو سرا داد سرورى

چون از تو بوده غسل و وضوى شهادتش از سلسبيل بهتر و برتر ز كوثرى

درياى رحمتى تو كه آن كشتۀ جفا اندر تو كرده كشتى عشقش شناورى

خط شهادتى كه تو چون نامۀ فراق بر يال ذو الجناح و به بال كبوترى

گاهى به زرد چهره و گيسوى زينبى گاهى به سبز شيشه و بر چرخ اخضرى

اى خون مگر ز پيكر پاك محمّدى اى خون مگر ز مهجۀ زهراى ازهرى

هستى تو كيمياى سعادت به نشأتين اكسير اعظمى تو و گوگرد احمرى

ص:302

اى خون اگر كه مشك خطا خوانمت خطاست تو از دل او ز نافه و از نافه برترى

اى خون تو چيستى كه همه جرم جنّ و انس با نيم قطره ات ننمايد برابرى

در ماسوى نبود بهايى براى تو ايزد بداد خويشتن اندر بهاى تو(1)

به راستى مرحوم وفايى در اين چكامه آن خون مقدّس را بسيار خوب به رشته كشيده و مضامين بسيارى از روايات و زياراتى را كه آورديم، آورده است. آن گونه كه در بندى ديگر از همين تركيب بند باز اشارتى دارد كه جفا مى دانم براى عزيزان نياورم. حاليا كه ميسّر نشد فصلى مستقل به عنوان كربلا در ادب و نظم بياوريم، جابه جاى اين نوشتار نشانى از ادب مى آوريم و نظمى از نظم مى بخشيم، باشد كه زائران كربلا در سفر كربلا از آن بهره برند و ما را هم از اين نمد كلاهى عايد آيد. گويد:

آن كشته اى كه نيست جزايى براى او غير از خداى او كه بود خون بهاى او

آن كشته اى كه حيدر و زهرا و مصطفى دارند صبح و شام به جنّت عزاى او

ص:303


1- ديوان وفايى شوشترى/ 150.

آن كشته اى كه شمّه اى از شرح ماتمش خواند از براى موسى عمران خداى او

آن كشته اى كه ساخت خداوند كردگار سرتاسر جهان همه ماتم سراى او

از سر چو شد عمامه و از دوش او ردا گرديد كبرياى خدايى رداى او

كاش آن زمان كه در ره جانان شد او فدا جان جهانيان همه مى شد فداى او

دل تا ز جان بريد و به جانان خويش بست دل هاى دوستان همه شد آشناى او

بهر لقا چو خويش فنا كرد در بقا شد تا ابد لقاى خدايى لقاى او

معراج اوّلش سر دوش پيمبر است معراج آخرش ز هر انديشه برتر است(1)

خوب است عزيزان در مضامين اين اشعار دقّت بيشترى داشته باشند به خصوص مصرع آخر آن كه بيانگر همان حقيقتى است كه مكرّر گفته ايم و مى گوييم كه حسين عليه السّلام و آنچه متعلّق به اوست از اسرار هستى است و برتر از انديشۀ همگان. آرى، معراج آخرش ز هر انديشه برتر است.

ص:304


1- ديوان وفايى شوشترى/ 147.

معرفت اين سفر اقرار به عجز از معرفت است

آرى، سفر زيارت كربلا سفرى است كه پيوسته در ناى آن نواى غم است و اندوه و مصيبت و حزن. سفر زيارتى است كه اين بيست و نه حرف هجاى تازى و سى و سه حرف هجاى فارسى توان تعداد و احصاء و شمارش خصوصيات و امتيازات آن را ندارد و نهايت حرفى كه مى زند و تهجّى مى نمايد اقرار به عجز است زيرا:

و انّ قميصا خيط من نسج تسعة و عشرين حرفا عن معاليك قاصر(1)

بر اين اساس بايد بسيار مراقب بود، بسيار متوجّه بود، بسيار باادب و متواضع بود، بسيار متين و سنگين بود، بسيار غمين و حزين بود، بسيار خموش و صموت بود، بسيار به هوش بود، بسيار در فكر و انديشه بود، بسيار به ياد بود و بسيار همراه با داد و عارى و خالى از هر بيداد.

من كجا آمده ام ؟ كربلا كجاست ؟ به زيارت كه مى روم ؟ مى دانم ؟ امام حسين عليه السّلام كيست و زيارتش چيست و كربلايش كدام ؟ در تمام اين سفر بايد در فكر و انديشه بود چونان كه بايد همراز با عشق و احساس بود.

عجيب داستانى است و شگفت سفرى است. فكر و انديشه مقوله اى است و عشق و احساس مقوله اى دگر و هركدام جايگاه خاص خود را دارد. فكر را با عشق چه سنخيّت ؟ و انديشه را با احساس چه تناسب ؟ و عقل را با عاطفه چه ارتباط؟

آرى، اگر از گام نخستين اين سفر در سفينۀ عقل نشستيم و بر بادبان

ص:305


1- ألأنوار النعمانيّة 28/4.

فكر و انديشه تكيه زديم و از برابر ديدۀ دل مان صحنۀ كربلا و عاشوراى سال شصت و يكم هجرت را گذارنديم و با ديدۀ عقلانى و نگرش ربّانى آن واقعه را از نظر گذرانديم آن وقت است كه آب ديده راه را بر ما مى بندد و گريه ما را امان نمى دهد و نه تنها زبان مان حسين، شهيد، مظلوم، غريب، عطشان مى گويد كه سراپاى وجودمان گوياى اين كلمات مى گردد و بندبند پيكرمان يا حسين، يا شهيد، يا غريب، يا مظلوم، يا عطشان مى گويد و با گوش دل اين نوا را از كلّ وجود مى شنويم و با قافلۀ هستى كه مرثيه سراى مظلوم كربلاست هم سفر مى گرديم.

مرثيه سرايى پرندگان

يكى از محترمين علماى مورد اطمينان براى من نقل كرد كه در سفرى كه حدود چهل و پنج سال قبل به صورت قاچاق به كربلا مى رفتم و همراه بودم با يكى از بزرگان صاحب كمال كه چند سالى است از دنيا رفته و در جوار سيّد الشهداء عليه السّلام به خاك سپرده شده وقتى از ميان نخلستان عبور مى كردم و همراهان جلوتر از من بودند و من پشت سر آنان با فاصله اى مى رفتم ناگهان با صراحت و وضوح شنيدم كه پرندگان روى درخت ها مى گفتند «واى حسين كشته شد» كه با شنيدن اين نواى غمبار گويا قوّت از زانوهايم رفت و نتوانستم بروم مقدارى نشستم تا حالم به جا آمد.(1)

در سفرى كه دو سال قبل به عتبات عاليات داشتم و موفق بودم تمام ماه مبارك افتخار زيارت كربلا را داشته باشم، روز بيست و دوم بعد از

ص:306


1- ما سمعت ممّن رأيت - جزوه دست نويس مؤلّف/ 178.

نماز ظهر و عصر در قسمت پايين پاى مبارك كامل مردى را ديدم كه در كنارم در گوشه اى نشسته و مشغول خواندن قرآن بود. رو به من كرد و با همان لهجۀ عراقى گفت: الان كه مشغول خواندن قرآن بودم صداى شيرين پرندگان را با گوشم شنيدم. همين طور كه با من حرف مى زد گفت: الان هم دو مرتبه شنيدم، شما نشنيديد؟ گفتم: نه. گفت: پنجاه و هفت سال است كه اين جا هستم و تا امروز نشنيده بودم. من هم جريانى را كه الآن نقل كردم براى او گفتم و اضافه كردم چه بسا ممكن است پرندگان يا موجودات ديگرى به زيارت امام حسين عليه السّلام آمده باشند، آخر روز بيست و دوّم ماه مبارك رمضان و شب بيست و سوم و شب قدر و شب زيارتى مخصوص سيّد الشهداء عليه السّلام است.(1)

همچنين جناب آقاى حاج سيد على شهرستانى براى من نقل نمودند:

از جناب آقاى حاج شيخ على آزاد كه از شاگردان مرحوم آيت اللّه حاج سيد محمود شاهرودى است و از ايشان اجازۀ اجتهاد دارد و الان هم در قيد حيات است و در قم زندگى مى كند و حدود 85 سال دارد، ايشان مى گفتند: وقتى نجف مشغول تحصيل بودم، در يكى از سفرهاى زيارتى امام حسين عليه السّلام كه مى خواستم پياده مشرّف شوم، براى خداحافظى خدمت آيت اللّه شاهرودى رسيدم. ايشان گفتند: از راه «ابو هدمه» مى روى ؟ گفتم:

آرى. گفتند: سعى كن حتما موقع غروب آفتاب آنجا باشى. هروقت رسيدى آن جا بمان تا آفتاب غروب كند و ببين چه مى بينى.

ايشان گفتند: من موقع ظهر بود رسيدم و به خاطر عمل به سفارش

ص:307


1- ما سمعت ممن رأيت - جزوۀ دست نويس مؤلف 79/7.

استادم آيت اللّه شاهرودى ماندم تا آفتاب غروب كرد. ناگهان ديدم دسته دسته پرندگانى آمدند كه از گنجشك بزرگ تر و از كبوتر كوچكتر بودند.

مى آمدند و مى گفتند: اى واى حسين كشته شد، اى واى حسين قد قتل. به دو زبان فارسى و عربى كاملا واضح و آشكار پيوسته اين جملات را مى گفتند و مى رفتند. من از ديدن آنها و شنيدن جملاتشان حالم تغيير پيدا كرد. به زيارت مشرّف شده و برگشتم. وقتى خدمت استادم رسيدم، گفتند: چه ديدى ؟ جريان را نقل كردم. گفتند: آرى من هم ديده و شنيده بودم، مى خواستم ببينم واقع بوده يا تخيّل، حالا يقين كردم كه واقع بوده.(1)

آرى، اگر چشم و گوش بازى باشد مرثيه سرايى براى امام حسين عليه السّلام و گريه و فغان هستى را در عزاى آن حضرت مى شنود و به خصوص در سفر كربلا كه نماد و نمود اين حقايق بيشتر است. هستى تعزيه خانۀ ابى عبد اللّه عليه السّلام است و وجود گريه كن و عزادار اوست.

اى خرگه عزاى تو اين طارم كبود لبريز خون ز داغ تو پيمانۀ وجود

وى هر ستاره قطرۀ خونى كه علويان در ماتم تو ريخته از ديدگان فرود

تنها نه خاكيان به عزاى تو اشك ريز ماتم سراست بهر تو از غيب تا شهود

ص:308


1- ما سمعت ممّن رأيت - جزوۀ دست نويس مؤلف 261/7

از خون كشتگان تو صحراى ماريه باغى و سنبلش همه گيسوى مشگ بود(1)

مرثيه سرايى قرآن حاج رحيم

اگر چشم و گوش بازى باشد اين صداها را در هستى مى شنود آن گونه كه حاج رحيم قمّى شنيده كه يكى از بزرگان مورد اعتماد براى من نقل نمود كه خود حاج رحيم براى من نقل كرد كه:

من كتاب مقتلى داشتم و خيلى به آن علاقمند بودم و پيوسته در منزل آن را مى خواندم و گريه مى كردم. اهل منزل براى اين كه من خيلى گريه نكنم آن كتاب را مخفى كردند. روزى به خانه آمدم هيچ كس نبود هرچه گشتم كتاب را پيدا نكردم. نشستم مشغول قرآن خواندن شدم و گريه مى كردم. ولى آن حالى كه موقع خواندن مقتل داشتم نداشتم. شروع كردم به خواندن سورۀ الرحمن و گريه مى كردم كه يك مرتبه ديدم از قرآن صدا بلند شد: كهيعص حمعسق من هم شروع كردم بلند بلند گريه كردن و به سر و سينه زدن و حسين حسين گفتن.(2)

آرى، اگر گوش شنوايى باشد از قرآن هم صداى روضۀ امام حسين عليه السّلام به گوش مى رسد.

ص:309


1- آتشكدۀ نيّر/ 116.
2- - ما سمعت ممّن رأيت - جزوۀ دست نويس مؤلّف/ 211.

ختم كهيعص و حمعسق

خوب است بدانيم بعد از گفتن بسم اللّه الرحمن الرحيم هفت مرتبه كهيعص و حمعسق گفتن براى سهولت و آسانى امور مشكله بسيار مجرّب است و از اسرار است.(1)

كربلا كلاس درس است

بارى صحبت در اين بود كه در اين سفر پيوسته بايد فكر كرد و پيوسته سر به جيب انديشه برد و خود را در كلاس درس ديد و در مدرسۀ معرفت مشاهده نمود و در دانش سراى شناخت حاضر ديد.

سفر كربلا سفر تحصيل است، سفر آموزش است، سفر هدايت است، سفر معرفت است، سفر شناخت است، سفر درك و شعور است، سفر فكر و انديشه است، سفر چيزفهمى است، سفر ملاّ شدن است، سفر آگاهى يافتن است، سفر درايت است، سفر الى اللّه است، سفر سير و سلوك حقيقى و واقعى است، سفر از خاك بر فوق افلاك و نهايت سير ادراك است، سفر حضور در كلاس آموزش فوق تخصّص است، سفر عجيبى است، سفر غريبى است، سفر بى نظيرى است.

مدرسه اش كجاست ؟ دور است يا نزديك ؟ كلاس درسش كجاست ؟ كتاب و دفترش چيست ؟ مركّب و قلمش كدام ؟ هم شاگردى هايش كيانند؟ معلّم و استادش كيست ؟

ص:310


1- ما سمعت ممّن رأيت - جزوۀ دست نويس مؤلف/ 182.

معلّمان و شاگردان

زودتر از همه همين آخرين اش را معرّفى كنيم و استادان و معلّمانش را بشناسيم. اين كلاس و اين مدرسه و اين حوزه و اين مدرس و اين دانشگاه و اين آموزشگاه معلّم هاى مختلف و اساتيد گوناگون دارد. استاد مرد دارد، معلّم زن دارد، مربّى پير دارد، مدرّس جوان دارد، هيچ شرط سنّى در اساتيد اين مدرسه نيست. دانشگاهى است كه از كودك شيرخواره تا پيرمرد بيش از نود ساله معلّم و استاد دارد و از حجّت معصوم تا تازه مسلمان شده و از گرد راه رسيده هم مدرّس دارد. تنوّعى بى نظير در اساتيد اين مدرسه است و در عين اين تنوّع و تكثّر كثرت در عين وحدت است گويا همه يكى هستند، همه يك حرف مى زنند، همه يك متن تدريس مى كنند، همه يك سرود تعليم مى دهند، همه در يك خط حركت مى كنند و همه به يك جهت توجّه دارند و آن جهت و خط حقّ است.

امّا هم شاگردى هاى اين مدرسه هم مانند اساتيدش متنوّع و مختلف هستند كه شايد بلكه مسلّما در هيچ كجاى عالم اين چنين مدرسه اى با چنين تنوّع و اختلاف دانش پژوهانى يافت نمى شود. شركت در اين مدرسه و حضور در اين كلاس ها نه شرط سنّى دارد، نه شرط دينى دارد، نه شرط فرهنگى دارد، نه شرط زبانى دارد، نه شرط نژادى دارد، هيچ قيد و شرطى ندارد. شرطش عدم اشتراط است نه اشتراط به عدم و قيدش عدم تقيّد است نه تقيّد به عدم. شرط و قيدش نفس حضور است و اصل شركت همان قيد و شرطى كه محقّق موضوع است. اين جا آن جاست كه:

ص:311

هركه خواهد گو بيا و هركه خواهد گو برو كبر و ناز و حاجب و دربان در اين درگاه نيست(1)

تو فقط بيا

آرى، اين جا آن جاست كه هركس مى خواهد بيايد، در هر موقعيّتى و شرطى است بيايد ولى بيايد آرى، بيايد و در كلاس شركت كند و به استاد بنگرد و درس را بشنود. نگويد پيرم، جوانم، ميان سالم، نوجوانم، كودكم، سياهم، سفيدم، فقيرم، غنى ام، باسوادم، بى سوادم، عالمم، عامى ام، مردم، زنم، مريضم، سالمم، زالم، عجوزم، دكترم، مهندسم، ملاّيم، فقيهم، خطيبم، سرمايه دارم، با ورع و تقوايم، الواط و ولگردم، آش و لاشم، لات و پاتم، عرقى و ورقى ام، تار و طنبورى ام، با چادر و باحجابم، بى چادر و بدحجابم، بامعرفت و شناختم، بى معرفت و بى خبرم، دهاتى ام، شهرى ام، بالانشينم، پائين نشينم، مسلمانم، غيرمسلمانم، هركه هستى، هرچه هستى، تو بيا. آرى، فقط تو بيا، بيا و سركلاس بنشين چشمت را باز كن، معلّم ها را ببين، گوشت را باز كن، درس ها را بشنو و چنين باش كه خواجه گفته است:

مردم ديدۀ ما جز به رخت ناظر نيست دل سرگشتۀ ما غير تو را ذاكر نيست

اشكم احرام طواف حرمت مى بندد گرچه از خون دل ريش دمى ظاهر نيست

ص:312


1- ديوان حافظ ، از غزل 84.

عاشق مفلس اگر قلب دلش كرد نثار مكنش عيب كه بر نقد روان قادر نيست

عاقبت دست بدان زلف بلندش برسد هركه اندر طلبش همّت او قاصر نيست

سر پيوند تو تنها نه دل حافظ راست كيست آن كش سر پيوند تو در خاطر نيست(1)

محدودۀ اين مدرسه

آن اساتيد و مدرّسان و اين هم شاگردان، امّا اين مدرسه كجاست ؟ اين مدرسه چند محدوده دارد.

يك محدوده اش بسيار وسيع است. ابتداى اين محدوده اولين قدم اين سفر است و آخرين حدّش پايان اين مسافرت. از همان گام نخست در مدرسه هستيم و از همان قدم اوّل در آموزشگاه. شايد باز در هستى مدرسه اى به اين وسعت و پهناورى سراغ نداشته باشيم. عجيب است گاهى همان مراسم وداع و خداحافظى و همان ابيات چاووشان قديمى در مبدء اين سفر اين نقش را ايفا مى كند و همان جا مدرسه مى شود و مدرّس و معلّم در كسوت چاووش خوان و با نواى.

هركه دارد هوس كرب و بلا بسم اللّه

در مقام تدريس در اين مدرسه برمى آيند و گاهى همان مراسم استقبال و پيش باز و همان مهر و تسبيح و خرماى خشكيده در مراجعت

ص:313


1- ديوان حافظ ، از غزل 79.

عهده دار چنين وظيفه اى مى گردد. مجلس ديدوبازديد زائر امام حسين عليه السّلام هم مدرسه مى شود. آرى، اين يك محدودۀ اين مدرسه است با اين وسعت.

محدودۀ ديگر اين مدرسه حدود چهار يا پنج فرسخ است. براى هر محدوده اى اعلام و نشانه هايى است. اعلام حرم را در موقع دخول در حرم در دو سوى تنعيم ديده ايد؟ اعلام اين محدوده كجاست و نشانۀ اين مدرسه و دانشگاه چيست ؟ چه بسا قطرات خونى كه از آن پيكر پاك و معلّم پاكى و قداست بر روى اين خاك ريخته اعلام اين مدرسه و نشانۀ اين دانشگاه باشد كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

حريم قبر الحسين خمسة فراسخ من أربع جوانبه.(1)

حريم قبر امام حسين عليه السّلام - حريم اين مدرسه و دانشگاه و محدودۀ اين مدرس و آموزشگاه - پنج فرسخ از چهار طرف قبر شريف است.

محدودۀ سوم اين مدرسه آن جاست كه چشم باز كنيم و با اين نوشته روى تابلو روبه رو شويم: البلدة المحروسة كربلا المقدّسة. هرچه پيش مى آئيم احساس مى كنيم به مركز اصلى درس و جايگاه مدرّس بالاتر نزديك تر مى شويم تا به محدودۀ چهارم مى رسيم كه محدودۀ آستان مقدّس است كه شايد بتوانيم يك حدّش را جايگاه خيام با احتشام و سراپردۀ سراسر اعزاز و اكرام آن محترمات ناشرات الشعورى بدانيم كه آموزگاران شعورند و معلّمان ثبات و پايدارى و استقامت و تحفّظ بر همۀ

ص:314


1- تهذيب الأحكام 71/6 * مصباح المتهجد/ 674 - جوانب القبر -

حقايق حتّى در شرايط استثنايى و حدّ ديگرش را قبّۀ ساميه شبل حيدر كرّار، ماه منير آل هاشم، حضرت ابو فاضل عليه السّلام بشناسيم. اين محدوده چه محدوده اى است كه زبان از توصيفش عاجز و خامه از ترسيمش ناتوان است ؟

از آن محدوده هم مى گذريم و به حدّ پنجم مى رسيم كه خود صحن مبارك امام حسين عليه السّلام است و احساس مى كنيم در محيطى بسيار حسّاس و محدوده اى بسيار حائز اهمّيت از جهت آموزشى قدم نهاده ايم. هرچه پيش مى آييم با هيمنه و جلال و ابّهت و شكوه برتر و بالاترى روبه رو مى شويم به طورى كه گاهى متحيّر مى مانيم كه شايد اين جا جاى ما نباشد و اين كلاس و مدرسه بالاتر از حدّ ما باشد ولى به خود اجازه مى دهيم و از محدودۀ پنجم اين مدرسه و دانشگاه به گردونۀ ششم وارد مى شويم كه محدودۀ ايوان مبارك و رواق شريف است.

در اين كلاس و اين مدرسه شايد مدّتى بمانيم و با خود بگوئيم من كيستم و اين جا كجاست ؟ من ابجد خوان را چه به اين كلاس و مدرسه ؟ من كجا و اين جا كجا؟ ولى به خود اجازه مى دهم تا حالا كه شش محدوده را پشت سر گذاردم و از مرزهاى مختلف اين مدرسه گذشتم، آمدم همه مدرس ها و سالن هاى اجتماعات و مراكز تعليمات را ديدم به آخرين مرز و حدّ و محدودۀ هفتم كه آخرين مرز كمال علم و آگاهى است رسيده ام و آن حاير شريف سيّد الشهداء عليه السّلام است كه ديگر كميت همۀ كمّلين در اين جا لنگ است لنگ.

ص:315

بعضى در اين مدرسه قالب تهى كرده اند

اين كلاس آن قدر عظمت دارد و اين مدرس آن چنان جلال و هيمنه دارد كه بعضى نمى توانند چشمشان را باز كنند و آن را ببينند آن گونه كه در نخستين تشرّفى كه يكى از عزيزان داشت و من همراهش بودم در همان حال وهوايى كه داشت مى گفت: من نمى توانم چشمم را باز كنم و بنگرم اين جا كجاست ؟ من كجا آمده ام ؟ آرى گاهى هم پيش آمده كه بعضى چشم باز كرده اند و قالب تهى كرده اند، آن گونه كه نسبت به آن مرد هندى كه حدود صد و هشتاد سال قبل به قصد مجاورت كربلاى معلّى آمده بود نقل شده:

كه هر وقت ارادۀ زيارت مى نمود بر بام منزل خود بالا مى رفت و بر آن حضرت سلام مى كرد و او را زيارت مى نمود تا آن كه خبر او به سيّد مرتضى كه از بزرگان آن عصر و موسوم به نقيب بود رسيد. پس جناب سيّد به منزل او آمد و دراين خصوص او را ملامت و سرزنش نمود و گفت از آداب زيارت اين است كه داخل حرم شوى و عتبه و ضريح را ببوسى و اين روشى كه تو دارى - كه از بالاى بام زيارت مى كنى - وظيفۀ كسانى است كه در شهرهاى دور هستند و متمكّن از زيارت نمى باشند.

آن مرد به جناب نقيب گفت: از تو مى خواهم هرچه مى خواهى از مال دنيا از من طلب كنى و مرا از اين كار معاف دارى. سيّد از اين سخن ناراحت شد و گفت: من براى مال دنيا اين سخن را نگفتم بلكه چون روش تو را منكر مى دانم در مقام نهى برآمدم.

ص:316

آن مرد هندى كه اين سخن را شنيد آه سردى از جگر پردرد كشيد و برخاست و غسل زيارت كرد و بهترين لباس خود را پوشيد و از خانه پابرهنه با سكينه و وقار بيرون آمد و با خشوع و خضوع تمام نالان و گريان متوجّه حرم محترم گرديد.

چون به در صحن رسيد به سجده افتاد و عتبۀ در صحن شريف را بوسيد. پس برخواست لرزان، مانند جوجه گنجشكى كه آن را در هواى سرد در آب انداخته باشند با رنگ و روى زرد و مانند كسى كه ثلث روح او خارج گشته باشد وارد صحن شد تا به كفش كن رسيد. باز به سجده افتاد و زمين ادب بوسيد و برخاست مانند كسى كه در حالت احتضار باشد. به ايوان مقدّس آمد و خود را با مشقّت تمام به باب رواق رسانيد و همين كه چشمش به قبر مطهّر افتاد نفسى اندوهناك برآورد و نالۀ جان سوزى مانند زن بچّه مرده كشيد و به آهنگ دل گداز گفت: أهذا مصرع سيّد الشّهداء؟ أهذا مقتل سيّد الشّهداء؟ آيا اين جا جاى كشته شدن امام حسين عليه السّلام است ؟ سپس صيحه اى زد و بيفتاد و جان به جان آفرين تسليم نمود و به شهداى آن زمين ملحق گرديد.(1)

محلّ دفن سيّد الشهداء عليه السّلام روضه و معراج است

بارى محدودۀ آخرين و مرز پايانى و مركز و محور تدريس، حاير شريف است، يعنى همان جا كه وقتى حضرت صادق عليه السّلام به اسحاق بن عمّار

ص:317


1- دار السلام عراقى/ 510.

فرمود:

انّ لموضع قبر الحسين عليه السّلام حرمة معروفة، من عرفها و استجاربها أجير.

همانا براى محلّ قبر امام حسين عليه السّلام احترام خاص و حرمت معروفى است كه هركس آن را بشناسد و به آن پناه برد پناه داده شود.

اسحاق بن عمّار به حضرت عرض كرد: فداى شما شوم، آن محل را براى من توصيف نماييد و نشان دهيد.

حضرت فرمود: از محلّ قبر شريف امروز بيست و پنج ذراع از طرف پايين پا و بيست و پنج ذراع از سمت پشت سر و بيست و پنج ذراع از پيش روى مبارك و بيست و پنج ذراع از قسمت بالاى سر مقدّس حساب كن - اين محدوده و مساحت آن محدوده و مساحتى است كه گفتم حرمت خاص و احترام مخصوص دارد و آن كلاس نهايى در اين قسمت برگزار مى گردد - سپس حضرت فرمود:

و موضع قبره من يوم دفنه روضة من رياض الجنّة و منه معراج يعرج فيه بأعمال زوّاره إلى السّماء فليس ملك فى السّماوات و لا فى الأرض إلاّ و هم يسئلون اللّه تعالى فى زيارته ففوج ينزل و فوج يعرج.

محلّ قبر آن حضرت از روزى كه در آن دفن شده باغى از باغ هاى بهشت است و از آن جا معراج و عروج محقّق مى شود و اعمال زائران او از آن جا به آسمان مى رود و هيچ فرشته اى در آسمان ها و نه در زمين است جز اين كه از خداوند زيارت حضرتش را مسئلت

ص:318

مى نمايند گروهى فرود مى آيند و جمعى بالا مى روند.(1)

بارى، آخرين محدوده اين دانشگاه محدودۀ حاير شريف است و مركز و محور آموزش نهايى و كرسى تدريس آخرين استاد اين مهد علمى در زير آن قبّۀ ساميه اى است كه جاى آمد و شد فرشتگان است كه حديث مى گويد:

ما بين قبر الحسين بن علىّ عليهما السّلام الى السّماء السّابعة مختلف الملائكة.

ميان قبر امام حسين عليه السّلام تا آسمان هفتم جاى آمدوشد فرشتگان است.(2)

اين چند روز را قدر بدانيم

چند روزى در اين مدرسه و حوزه و دانشگاه هستيم خيلى بايد قدر بدانيم. گاهى بعضى از رجال علمى را براى توسعه و تكميل و آگاهى از حقايق لازم با برنامه اى كاملا فشرده و حساب شده به يك مهد علمى و پژوهشكدۀ بين المللى چند روزى مى برند تا مسايل مهم و مطالب سطح بالا كه در جاى ديگر امكان آموزشش نيست بياموزد و ياد گيرد. او بايد از اين فرصت كوتاه حدّ اكثر استفاده را بنمايد و دست پر از هر جهت برگردد و قصور و تقصير و كسرى و كاستى و سستى و بى حالى و سرگرمى به ساير امور را كاملا كنار بگذارد كه ديگر معلوم نيست چنين مجالى فراهم آيد و

ص:319


1- مصباح المتهجّد/ 765.
2- - ثواب الأعمال/ 122.

چنين فرصتى دست دهد.

همۀ آنان كه به كربلا مى آيند در چنين وضع و شرائطى قرار دارند كه البتّه آنچه گفتيم صرف تشبيه بود.

مدرسه و مدرس و مدرّس بى نظير

وگرنه مدرسۀ كربلا با هيچ مدرسه اى قابل نسبت نيست. ما چند روزى به مدرسه اى آمده ايم كه مدرّس آن خون خدا ثار اللّه است. عجيب مدرسه اى و شگفت مدرّس و معلّمى كه در عالم وجود سابقه نداشته و لاحقه هم ندارد، آخر مگر معلّم سربريده مى تواند در مقام تعليم برآيد؟ مگر مدرّس لب تشنه مى تواند تدريس نمايد؟ مگر استاد بى ناى مى تواند نوا در دهد؟ عجيب مدرسه و مدرّسى است.

اگر گوش دلى باز باشد از آن ناى بريدۀ نينوا، نواى يار آشنا به گوش مى رسد و از آن حلقوم خشكيده، حلقوم ارباب معرفت از چشمه سار ماء معين عرفان حقيقى و شناخت واقعى سيراب مى گردد و آن معلّم سرجدا تعليم الف باى توحيد مى دهد و با آن قلم تير سه شعبۀ زهرآگين كه بر قلب شريفش نشسته و از پشت سر مبارك سرخ رنگ بيرون آمده و خون فوّاره زده سرمشق انقطاع و طغراى تجريد و التجا به نوباوگان كلاس درس معرفت كربلايش مى دهد.

بنويسيد، مشق كنيد، با مركّب خون رقم بزنيد و با قلم تير نقش آفرينيد:

تركت الخلق طرّا فى هواكا و أيتمت العيال لكى أراكا

ص:320

و لو قطّعتموا بالسّيف إربا لما حنّ الفؤاد إلى سواكا(1)

بنويسيد:

از همۀ خلق در راه تحصيل رضاى تو دست شستم.

و براى لقا و ديدار تو عيالم را تنها نهادم.

پس اگر در مسير محبّت تو مرا با شمشيرها ريز ريز كنند،

هرگز مرغ دل به غير كوى تو پر نگشايد.

آرى، در اين فرصت كوتاه از اين استاد بى نظير وجود بايد حدّاكثر استفاده را نمود و در كلاس كربلا درس معرفت آموخت. موحّد شد و موحّد برگشت و موحّد زيست تا همه بدانند من از مدرسۀ توحيد آمده ام، من از كلاس معرفت برگشته ام، من اجازه نامۀ اجتهاد واقعى از آن مجتهد فى طاعة اللّه فرزند رسول اللّه حضرت ابى عبد اللّه عليه السّلام دارم، مرا مى شناسيد؟ من كربلائى هستم.

گاهى روى تابلوهاى پزشكان مى نويسند: فارغ التحصيل از فلان مملكت، و تحصيل كرده در فلان دانشگاه، شاگرد فلان معلّم تا به اعتبار آن مملكت و كشور و به نام و نشان آن شهر و آن دانشگاه و استاد براى خود تحصيل موقعيت و اعتبار نمايد.

من و شماى زائر امام حسين عليه السّلام هم بايد چنين تابلوى عملى داشته باشيم. ما را مى شناسيد؟ ما كربلائى هستيم. ما از كربلا آمده ايم. ما فارغ

ص:321


1- دمع السجوم ترجمۀ نفس المهموم/ 192.

التحصيل دانشگاه حسينى هستيم. ما تحصيل كرده در حاير شريف و حرم محترم سيّد الشهداء عليه السّلام مى باشيم. ما از ديار يار آشنا آمده ايم. ما رنگ و بوى آن بوستان را گرفته ايم. بياييد شما هم از ما رنگ و بو بگيريد كه ما از او رنگ و بو گرفته ايم:

بر مشامم بوى يار آشنا آيد همى يا كه از طرف چمن باد صبا آيد همى

بوى ناف آهوى چين است يا مشك تتار يا كه بوى خاك دشت كربلا آيد همى

كشته شد در كربلا سبط رسول و تاكنون بانگ فرياد فغان از ماسوى آيد همى(1)

برخيزيم ظهر نزديك است به آن جا كه توصيف نموديم برويم، رنگ و بويى بگيريم و درس و مشقى بنويسيم و الف بايى بياموزيم تا فردا باز ان شاء اللّه در همين زمينه باهم سخن بگوييم.

ميان راه كه مى آمديم گفتند: حاليا كه قبّۀ گردون ساى امام حسين عليه السّلام فراروى ماست چند بيت از مسمّط كم نظير فؤاد كرمانى را كه فؤاد و دل را جلا مى بخشد براى شما بخوانم.

گفتم: ممنون مى شوم.

ص:322


1- ديوان تركى شيرازى/ 315.

جلوۀ خورشيد از جمال حسين است چشم فلك مات در جلال حسين است

علم و حكم حرفى از كمال حسين است معنى خلق حسن خصال حسين است

گوهر انسان حسين و جوهر احسان اهل همم در ظلال همّت اويند

قيصر و خاقان گداى دولت اويند مؤمن و مذنب رهين منّت اويند

زنده خلايق به آب رحمت اويند بنده اش از جان گروه انس، چنان جان

جلوۀ او بود در عوالم تجريد مظهر تكبير حق و مشرق تحميد

گشت از آن جلوه گر به عالم تحديد خواست كه يزدان ظهور جلوۀ توحيد

در همه عالم شود از آن رخ رخشان(1)

ص:323


1- ديوان فؤاد كرمانى - شمع جمع - / 76.

ص:324

دهمين روز اين جا مقبره ى شريف العلماء مازندرانى است

اشاره

ص:325

ص:326

شريف العلماء استاد شيخ انصارى

روز بعد فرمودند: خوب است مقبرۀ مرحوم محمّد شريف پسر ملاّ حسين على مازندرانى كه معروف به شريف العلماء است را هم زيارت كنيم. اين بزرگان حق بزرگى بر ما داشته اند و فقهاى اماميّه در طول تاريخ، مرزبانان شريعت بوده اند.

گفتم: بسيار خوب است ولى بهتر است اوّل آن مرحوم را بشناسيم.

گفتند: مرحوم شريف العلماء از بزرگان علماى اماميه در سدۀ دوازده و سيزده بوده، از شاگردان مرحوم صاحب رياض است كه قبرش در پائين پاى مبارك نزديك قبر مرحوم وحيد بهبهانى است و شرحش را قبلا گفتم. در حرم مطهر امام حسين عليه السّلام مرحوم شريف العلماء درس مى گفت و جمع بسيارى از بزرگان كه از جملۀ آنان مرحوم شيخ انصارى است از او بهره مى بردند و سرانجام در سال هزار و دويست و چهل و پنج به مرض وبا در كربلا از دنيا رفت و در سرداب خانه اش در همين محلى كه حالا

ص:327

مى رويم سمت چپ خيابان قبله به خاك سپرده شد.(1)

كم كم به مقبرۀ آن مرحوم رسيديم. در بسته بود، حمد و سوره و هفت مرتبه سورۀ قدر را خوانديم و به مدرس كوچكى كه نزديك مقبره بود رفتيم، مقدارى نشستيم تا خادمى آمد و در مقبره را باز كرد. وارد شديم و سورۀ ملكى خوانديم كه شرح و تفصيل و آثار اين سوره ها و وظايف و آداب زيارت قبور در مجموعۀ ده جلدى جهان ديگر(2) به خصوص در شهر خاموشان و ديار باهوشان(3) آمده است.

ساعتى در مقبره نشستيم كه من گفتم: ديروز ما را به مدرسه اى برديد و در آن جا رها كرديد و رفتيد. گفتند: آن مدرسه مدرسه اى است كه اگر كسى وارد شد ديگر نمى خواهد از آن مدرسه بيرون بيايد و برخلاف بسيارى از دانش آموزان كه سراغ تعطيلى را مى گيرند، آرزو مى كند اى كاش تمام وقت در اين مدرسه بماند و هيچ تعطيلى نداشته باشد. آرى آن مدرسه مدرسۀ عشق است:

اگر نظر به الف باى ما برى اى دوست مرا به مدرسۀ عشق مى برى اى دوست

به يك نگه تو ز ياران قرار دل بردى خدا گواست ز خوبان تو بهترى اى دوست

ص:328


1- اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 172.
2- - نگارنده مجموعه اى ده جلدى در ارتباط با جهان ديگر از سكرات تا پايان برزخ به نام هاى: با پسرم در سكرات مرگ، ده پگاه با پيكر، لباس نادوخته و نماز بى حمد و سوره،... دارد كه ششمين آن ها شهر خاموشان و ديار باهوشان است و مرتبط با اين امر است.
3- - شهر خاموشان/ 45-70.

تو از قبيلۀ حسنىّ و در مدينۀ عشق به هر ديار تو سالار و سرورى اى دوست

قسم به نقطۀ پايان شعر آشفته تو نام اول هر شعر و دفترى اى دوست

به سان طفل گريزان ز درس و حرف حساب مرا به مدرسۀ عشق مى برى اى دوست(1)

عرض كردم: ديشب خواب ديدم كه با شما در حرم مطهّر امام حسين عليه السّلام و داخل ضريح مبارك هستيم و گوشۀ قبر شكافته شده و قبر كوتاه است ولى آن چنان سفيد و شفاف و دلربا بود كه نمى توانستيم نگاه كنيم و گفته شد رسيدن به آخرين حدّ اين جا هفت مرحله دارد كه آن مرحلۀ هفتم گوهر بسيار نفيسى است كه قابل توصيف نيست.

گفتند: خوشا به حال شما كه موفّق به چنين رؤياهاى پربارى هستيد اميد كه عنايتى كنند و دستى گيرند.

سرمشق هاى اين مدرسه

صحبت در آن مدرسه و مدرس بود و آن دانشگاه و آن كلاس. اگر ما شاگرد قابلى باشيم استاد بسيار لايق است در اين سفر تحصيل معرفت بايد كاملا مراقب بود از همۀ حركات و سكنات، رفتار و گفتار، نظم و نثر، سكوت و سخن اين استاد بايد درس بگيريم و در طى اين چند روز مرورى

ص:329


1- آدينه ها بى تو/ 32.

بر گفتار و خطبات عاشورا و كربلايش، نماز و دعايش، عبادت و تلاوت قرآنش، ارشاد و هدايتگرى اش داشته باشيم و همۀ آن ها را سرمشق قرار دهيم. گاهى اين استاد كرسى معرفت را بر پشت زين نشسته و شمشير از نيام بيرون آورده و دست از زندگى شسته مى نگريم كه اين ابيات را سرمشق مى دهد:

أنا بن علىّ الطّهر من آل هاشم كفانى بهذا مفخرا حين أفخر

و جدّى رسول اللّه أكرم من مضى و نحن سراج اللّه فى الأرض نزهر

و فاطمة أمّى من سلالة أحمد و عمّى يدعى ذا الجناحين جعفر

و نحن أمان اللّه للنّاس كلّهم نسرّ بهذا فى الأنام و نجهر

من پسر علىّ پاك از آل هاشم هستم و همين فخر در هنگام مفاخره مرا بس.

جدّم رسول خدا بهترين آنان كه رفته اند و مائيم چراغ روشن خدا در زمين.

فاطمه - عليها السّلام - مادرم همان كو زادۀ حضرت احمد - صلّى اللّه عليه و آله - است و عمويم همان كه صاحب دو بال خوانده مى شود.

و مائيم كه امان خدا در ميان خلقيم و اين حقيقت را ميان مردمان

ص:330

پنهان و آشكار مى گوئيم.

آرى، شاگردان مدرسۀ من كه از راه هاى دور به اين مدرسه به اميدى آمده ايد بنويسيد تا بهتر بدانيد كجا آمده ايد و چه بهره اى مى بريد:

فطوبى لعبد زارنا بعد موتنا بجنّة عدن صفوها لا يكدّر

پس خوشا به حال آن كسى كه پس از فقدان ما به زيارت ما آيد، جنّت عدن و بهشت خلد خالى از هر خللى و صافى از هر كدرى از آن او باد.(1)

و باز آن معلّم را در حال حمله به ميمنه و ميسره مى بينيم كه اين سرود را مى خواند و اين سرمشق حيات و زندگى را مى دهد:

ألموت خير من ركوب العار و العار أولى من دخول النّار

مرگ از سوار شدن بر مركب عار بهتر و عار از داخل شدن در آتش و نار برتر.(2)

و گاهى او را مى بينيم كه در مقام آموزش اصحاب و يارانش با القاى اين جملات برآمده:

صبرا بنى الكرام، فما الموت إلاّ قنطرة تعبر بكم عن البؤس و

ص:331


1- موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السّلام/ 498.
2- - مناقب آل ابى طالب 110/4.

الضّرّاء إلى الجنان الواسعة و النّعيم الدائمة.

بزرگواران، صبر و بردبارى. مرگ جز پلى بيش نيست كه شما را از مشكلات و سختى ها به بوستان هاى گشاده و نعمت هاى جاودانه منتقل مى كند.(1)

ما هم اين چند روز اين سرمشق را بنويسيم و تمرين كنيم و آن وقت بنگريم كه چه مى نگريم.

گاهى اين استاد و معلّم را در مقام تعليم و آموزش بازماندگانش در حالى كه در محاصرۀ گيسوهاى پريشان و ديدگان گريان و سينه هاى سوزان قرار گرفته مى نگريم كه چگونه الف باى ثبات و استقامت را تعليم مى دهد. ما هم بنويسيم ما هم مشق كنيم، ما هم بياموزيم:

إستعدّوا للبلاء و اعلموا أنّ اللّه حافظكم و حاميكم و سينجيكم من شرّ الأعداء و يجعل عاقبة أمركم إلى خير...

عزيزان من، آماده بلا باشيد و بدانيد كه همانا خداوند حافظ و حامى شما است و به زودى شما را از شرّ دشمنان نجات مى بخشد و عاقبت شما را به خير و خوبى مى دارد و دشمنانتان را به انواع بليّات مبتلا مى سازد و نعمت ها و كرامت هاى متنوّع در برابر اين بلا به شما مرحمت مى نمايد. پس - به جا است - شكوه نكنيد لب به شكايت باز نكنيد و بر زبانتان آنچه از قدر و مقام تان مى كاهد جارى نسازيد.(2)

ص:332


1- معانى الأخبار/ 289.
2- - ناسخ التواريخ 380/2 - با تغييرى در عبارت -

آخرين سرمشق

اين معلّم را بنگريم كه نور ديده اش، ميوۀ دلش، ثمرۀ زندگى اش، وصىّ و جانشينش زين العابدين عليه السّلام را به سينه چسبانده درحالى كه خون از پيكرش مى جوشد در مراسم وداع و خداحافظى با فرزندش اين درس را به او مى دهد، درسى كه مادرش به او داده؛ همان درسى كه مادرش فاطمه عليها السّلام از جدّش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آموخته و جبرئيل در مقام اخبارش برآمده كه در حاجت ها و مهمّات و مشكلات و غم و اندوه ها و حوادث سخت و سنگين بگويد و خدا را اين گونه بخواند، ما هم بگوييم و بخوانيم و از اين مدرسه اين درس و دعا را بياموزيم:

بحقّ يس و القرآن الحكيم و بحقّ طه و القرآن العظيم، يا من يقدر على حوائج السائلين، يا من يعلم ما فى الضّمير، يا منفّس عن المكروبين، يا مفرّج عن المغمومين، يا راحم الشّيخ الكبير، يا رازق الطّفل الصّغير، يا من لا يحتاج إلى التّفسير صلّ على محمّد و آل محمّد و افعل بى كذا و كذا.(1)

به جاى اين جملۀ آخر حاجاتش را بگويد.

از همين جا نگذريم و اين درس هاى خصوصى اين معلّم را در اين لحظات حسّاس با دقّت و توجّه كامل بشنويم و به خاطر بگيريم كه باز پسرش على بن الحسين زين العابدين عليه السّلام را در آغوش جان گرفته و به سينه چسبانده و او را به همان سفارشى كه پدر بزرگوارش به او نموده توصيه

ص:333


1- بحار الأنوار 196/95.

مى نمايد:

يا بنىّ إصبر على الحقّ و إن كان مرّا.

پسر جانم بر حق صبور باش و در مسير حق بردبار هرچند تلخ و سخت باشد.(1)

يا بنىّ إيّاك و ظلم من لا يجد عليك ناصرا إلاّ اللّه

پسر جانم زينهار برحذر باش از اين كه ظلم كنى بر كسى كه بر عليه تو يارى جز خدا ندارد.(2)

اين سرمشق را قاب بگيريم

بعضى از جملات است كه بسيار به جاست آن را در قاب قلبمان و در تابلو سينه مان بنگاريم و فراروى ديدۀ دلمان بداريم و پيوسته به آن بنگريم كه اين جملات از آن هاست و از جملۀ آن ها جمله اى است كه اين معلّم در آن لحظه اى كه تير به حلقوم شيرخواره اش رسيده و كفّ مباركش از خون گلوى او مملوّ گشته و به آسمان پاشيده بر زبان آورده كه اگر همين يك درس را از اين استاد معرفت و عرفان بياموزيم خداوندگار معرفت و عرفان مى شويم:

هوّن علىّ ما نزل بى أنّه بعين اللّه.

هرچه بر من فرود مى آيد سهل است و آسان چون در برابر ديدگان

ص:334


1- الكافى، الأصول، باب الصبر، حديث 13.
2- - الكافى، الأصول، باب الظلم، حديث 5.

خداست.(1)

چونان كه اگر اين درس عزّت و مناعت را از آن آموزگار عزّت بياموزيم عزيز اللّه مى گرديم

ألا و إنّ الدّعىّ بن الدّعى قد ركزنى بين اثنتين بين السّلّة و الذّلّة و هيهات منّا الذّلّة. يأبى اللّه لنا ذلك و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و حجور طهرت و نفوس أبيّة و أنوف حميّة من أن نؤثر طاعة اللّئام على مصارع الكرام.

در آن لحظات حساس كه اين صحرا از دشمن موج مى زد و اسبان و سواران گوش تاگوش صف زده و ايستاده بودند و هر آن در انتظار تصميم نهايى بودند، صداى اين معلّم برخاست كه هنوز هم اگر گوشى باز باشد اين صدا را مى شنود:

آگاه باشيد اين آلودۀ پست، زادۀ پستى و ناپاكى مرا ميان دو امر قرار داده؛ شمشيرهاى كشيده و تيغ هاى از نيام بيرون آمده و ذلّت و خوارى ولى بسيار دور است كه به اين مقصدش برسد و از ما ذلّت و خوارى و تن به پستى دادن هرگز و هرگز.

ممكن است ديروز و امروز و فردا كسى پيدا شود و بگويد چرا؟ آخر چرا؟ اين استاد همان روز جواب اين چراها را داده است و پنج دليل براى

ص:335


1- اللهوف/ 169.

اين درس عزّتش آورده است:

خدا نمى خواهد و ابا دارد، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نمى پسندد، اهل ايمان هم خوش ندارند و آن دامن هاى پاك و پاكيزه كه ما را پرورش داده اند آنان هم رضايت نمى دهند و آن نياكان والاتبار كه در قائمۀ وجودى ما بوده اند؛ آن نمادهاى اباء و عزّت و نمودهاى حميّت و غيرت - هيچ كدام از اين پنج فرد و گروه - راضى نمى شوند، نمى پسندند، خوشايندشان نيست كه ما اطاعت اين لئام و پستان و آلودگان و ددان را بر به خاك افتادن و كشته شدن بزرگوارانه انتخاب نماييم - تسليم و انقياد ذلّت بار را بر كشته شدن با عزّت برگزينيم.(1)

نخستين درس صبح عاشورا

عجب مدرسه اى و شگفت مدرسى و عجيب مدرّسى. نخستين درس صبح عاشورايش را درحالى كه دست ها را به آسمان بالا برده است و قولا و عملا تعليم انقطاع و التجا مى دهد بشنويم و بياموزيم و به خاطر بسپريم:

أللّهمّ أنت ثقتى فى كلّ كرب و - أنت - رجائى فى كلّ شدّة و أنت لى فى كلّ أمر نزل بى ثقة و عدّة كم من همّ يضعف فيه الفؤاد و تقلّ فيه الحيلة و يخذل فيه الصّديق و يشمت فيه العدوّ أنزلته بك و شكوته إليك رغبة منّى إليك عمّن سواك ففرّجته و كشفته فأنت ولىّ كلّ نعمة و صاحب كلّ حسنة و منتهى كلّ رغبة.

ص:336


1- مثير الاحزان/ 56.

بارالها، تو مايۀ اعتماد من در همۀ سختى هايى و تو اميد من در تمامى مشكلاتى و تو در هر امرى كه بر من وارد آيد ملجأ و پناهى.

چه بسيار اندوهى كه دل در آن ناتوان گشت و چاره جويى در آن كم گرديد، دوستان در آن مرا واگذاردند و دشمنان زبان به شماتت باز كردند؛ من آن مشكل را بر تو عرضه داشتم و شكوه اش را به تو آوردم چون از غير تو دست شسته و فقط رو به سوى تو داشتم تو مرا فرج و گشايش بخشيدى و آن غم و اندوه را از من زدودى. تويى كه هر نعمتى را والى هستى و هر حسنه و خوبى را صاحبى و نهايت و پايان هر رغبتى.(1)

درس شب عاشورا

آنچه آورديم بخشى از تعليمات و قسمتى از درس هايى است كه از روز عاشوراى اين معلّم در اين دار التعليم مى گيريم و روزها كه در اين محدوده آمدوشد داريم گوش دل را به اين تعليمات بسپاريم و اين درس ها را مشق نمائيم.

سابقا مدرسه ها روزها بود و شب ها كلاس هاى اكابر و بزرگسالان ولى نوع مدرسه ها شب تعطيل بود ولى مدرسه كربلا، دانشگاه نينوا، معهد ماريه و دار التعليم اين معلّم و استاد، گويا شبانه روزى است.

در كلاس هاى شبانه اش اگر شركت كنيم مى بينيم معلّم دستور داده يك سالن بزرگ اجتماعات با باز كردن طناب خيمه ها و بالا بردن پردۀ

ص:337


1- تاريخ الطبرى 1040/3 * الكامل فى التاريخ 690/1 * الإرشاد/ 233.

آن ها فراهم آورند، همۀ شاگردان در اين مركز اجتماع حاضر شوند و در اين كنفرانس عمومى و تجمّع همگانى گرد آيند و به سخنان استاد سخن گوش فرادهند. ما هم سعى كنيم هرطورى شده خود را به اين سالن كه در همين حوالى و محدوده گويا شكل گرفته حاضر شويم و اگر ميان سالن هم جا نبود يا ميسّر نشد چونان زين العابدين عليه السّلام گوش به پردۀ خيمه بداريم و گفتار اين مربّى هدايت و معلّم معرفت را بشنويم:

أثنى على اللّه أحسن الثّناء و أحمده على السّرّاء و الضّرّاء أللّهمّ إنّى أحمدك على أن أكرمتنا بالنّبوّة و علّمتنا القرآن و فقّهتنا فى الدّين و جعلت لنا أسماعا و أبصارا و أفئدة فاجعلنا من الشّاكرين...

بهترين ثنا و سپاس و تمجيد و ستايش را بر خدا دارم و در خوشى و ناخوشى و نقمت و نعمت او را حمد مى نمايم. بارالها، همانا من تو را سپاس مى گويم كه ما را به نبوّت گرامى داشتى و قرآن به ما آموختى و آگاهى در دين بخشيدى و گوشى - شنوا - ديدگانى - بينا - و دل هايى - دراكّ - به ما مرحمت نمودى پس ما را از شاكران بدار...(1)

چنين ثنائى و چنين سپاسى در چنان شرائطى جز از چونان معلّمان و اساتيدى كسى نشنيده و نشنود.

ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكى و خدائى نروم جز به همان ره كه توام راه نمايى

ص:338


1- الإرشاد/ 231 * الكامل فى التاريخ 689/1.

همه درگاه تو جويم، همه از فضل تو پويم همه توحيد تو گويم كه به توحيد سزايى

تو حكيمى تو عظيمى تو كريمى تو رحيمى تو نمايندۀ فضلى تو سزاوار ثنايى

همه عزّى و جلالى، همه علمىّ و يقينى همه نورى و سرورى، همه جودى و جزائى(1)

اين كلاس شبانۀ عمومى اين معلّم است ولى اين معلّم كلاس شبانه اى هم دارد كه دو تلميذ بيشتر ندارد؛ معصومى و تالى تلو معصومى، برادرزاده اى و عمّه اى، زين العابدينى و زينبى. اگر بتوانيم در آن كلاس هم شركت كنيم ديگر قرارى نداريم و فغان و شيون مان بلند مى شود چونان آن تلميذه و يا عقده گلوگيرمان مى گردد چون آن تلميذ وقتى كه بشنويم در دل شب استاد زمزمه مى كند:

يا دهر افّ لك من خليل كم لك بالإشراق و الأصيل

من صاحب و طالب قتيل و الدّهر لا يقنع بالبديل

و إنّما الأمر إلى الجليل و كلّ حىّ سالك سبيلى

اى روزگار، اف بر تو باد كه بد دوستى. چه بسيار در بامداد و شام يار خود و طالب حق را كشته اى، روزگار بدل قبول نمى كند، كار واگذارده به خداى بزرگ است و هر زنده بر اين راه كه من مى روم رفتنى

ص:339


1- ديوان سنائى/ 603.

است.(1)

درس عصر تاسوعا

بارى، اگر بتوانيم در كلاس فشردۀ عصر تاسوعاى اين استاد هم شركت كنيم، درس عشق عبادت و شور طاعت و بندگى مى گيريم؛ آن هنگام كه لشكر دشمن به سوى خيامش مى آيد و برادرش عبّاس بن على عليهما السّلام را فراروى آنان مى فرستد و بازمى گردد و خبر يا جنگ يا تسليم را مى آورد فرمود: برگرد و اگر مى شود از آنان بخواه كار جنگ را از اين غروب به صبح فردا بگذارند و دليلش را چنين مى آورد:

لعلّنا نصلّى لربّنا اللّيلة و ندعوه و نستغفره فهو يعلم أنّى كنت أحبّ الصّلاة له و تلاوة كتابه و كثرة الدّعاء و الإستغفار.

بدين اميد كه امشب براى پروردگارمان نماز بگذاريم و دعا كنيم و او را بخوانيم استغفار كنيم و طلب مغفرت نماييم. همانا او مى داند كه من پيوسته نماز براى او را دوست داشته و تلاوت قرآن و كثرت دعا و استغفار محبوب من بوده است.(2)

در كلاس عصر تاسوعا و شب عاشورا بايد درس نماز گرفت، درس قرآن گرفت، درس دعا گرفت، درس استغفار گرفت، درس بندگى گرفت، درس نيايش و عبوديت گرفت «لعلّنا نصلّى» اصلا حيات براى بندگى است

ص:340


1- دمع السجوم. ترجمۀ نفس المهموم - / 117.
2- - تاريخ الطبرى 1038/3 * الكامل فى التاريخ 689/1.

و زيست به منظور عبوديّت وگرنه نه كه چه زيبا سلمانشان پرده از اين راز برداشته كه گويد:

لو لا السّجود للّه و مجالسة قوم يتلفّظون طيّب الكلام كما يتلفّظ طيّب التّمر لتمنّيت الموت.

اگر نبود سجده براى خدا و نشست با جمعى كه گويش به گفتار پاكيزه - و كلمات آموزنده - دارند آن گونه كه خرماى خوب را بيرون مى دهند هر آينه تمنّاى مرگ مى نمودم.(1)

درس روز ورود به كربلا

آخرين درس را هم از اين استاد در اوّلين روز ورودش به مدرس كربلا بياموزيم كه اگر تنها همين يك درس را آن گونه كه بايد آموخته و آن چنان كه شايد به كار گرفتيم وضع ما از هر جهت عوض مى شود، نگرشمان تغيير پيدا مى كند، ديدمان ديد ديگر مى گردد و ديدۀ آخور بين به چشم آخربين بدل مى شود و آن اين است كه اين معلّم همۀ خوبى ها و مدرّس تمامى خيرات و كمالات تعليم داده است يعنى همان كه در زيارت جامعه شان مى خوانيم:

إن ذكر الخير كنتم أوّله و أصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه.

اگر خير و خوبى ياد شود، ذكرى از خير به ميان آيد شما خاندان اوّل آن، اصل آن، فرع آن، معدن آن، مأوى و جايگاه آن و منتهى و

ص:341


1- الزهد/ 150 * بحار الأنوار 130/6.

نهايت آن هستيد. گويا خير و خوبى به قول مطلق بلكه كل خوبى و خير از جهات شش گانه محفوف به شما خاندان است... در هر حال محور به جميع معنى الكلمه در خير به جميع معنى الكلمه شما هستيد.(1)

آن گونه كه خواجه ترسيم نموده:

اى فروغ حسن ماه از روى رخشان شما آب روى خوبى از چاه زنخدان شما

با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته اى بو كه بويى بشنويم از خاك بستان شما

اى شهنشاه بلنداختر خدا را همّتى تا ببوسم همچو اختر خاك ايوان شما(2)

آرى، وقتى به اين سرزمين رسيد و قدم در اين دانشگاه نهاد نخستين درسش را چنين داد:

ألنّاس عبيد الدّنيا و الدّين لعق على ألسنتهم يحوطونه ما درّت معايشهم فإذا محصّوا بالبلاء قلّ الدّيّانون.

مردمان بندۀ دنيايند و دين را بر سر زبانشان نهاده اند، گرد دين مى گردند تا زندگى شان بگردد و چون آزمون بلا پيش آيد دينداران

ص:342


1- جامعه در حرم/ 817.
2- - ديوان حافظ - چاپ بمبئى/ 39.

كم مى شوند.(1)

اگر ما و شما همين يك درس را از اين معلّم و استاد در اين سفر بگيريم خيلى سود برده ايم يعنى راستى دين را به خاطر دين بخواهيم نه به خاطر دنيا كه متأسّفانه روزبه روز آنچه اين معلّم در اين كلاس هزار و سيصد و شصت و هشت سال قبل فرموده است ظهور و بروز بيشترى پيدا مى كند و از دين نوعا جز آنچه بر زبان ها است چيزى يافت نمى شود.

آن هم به خاطر منافع و سودها و حفظ مقام و موقعيّت ها. خدا ما را كمك كند، لطف و عنايت اين استاد همراهمان باشد راستى متديّن باشيم و دين سراسر وجودمان را گرفته باشد نه نشستۀ بر زبان آن هم به خاطر جلب نفع و دفع زيان كه چه زيبا حكيم خطّۀ غزنه سروده است:

اى هواهاى تو هوى انگيز وى خدايان تو خداى آزار

دعوى دل مكن كه جز غم حق نبود در حريم دل ديّار

ده بود آن نه دل كه در آن گاو و خر باشد و ضياع و عقار

آفرينش نثار فرق تواند برمچين چون خسان ز راه نثار

افسرى كان نه دين نهد بر سر خواهش افسر شمارو خواه افسار

بر خود آن را كه پادشاهى نيست بر گياهى اش پادشاه مشمار

هرچه نز راه دين خورى و برى در شمارت كنند روزشمار

دين نيايد به دست تا بودت بر يمين و يسار يمن و يسار(2)

ص:343


1- مقتل الحسين - خوارزمى 237/1.
2- - ديوان سنايى/ 197.

عجيب استادى و شگفت مدرسه اى

عجيب استادى است و شگفت مدرسه و كلاسى است، پيوسته درس مى دهد، خستگى ندارد. آخر اين استاد مظهر رحمت واسعۀ حق تعالى است. معلّم دلسوز و استاد بسيار مهربان است مى خواهد تا هست و مى تواند تعليم دهد، نجات بخشد. آخر او كشتى نجات است، او چراغ هدايت است كه نامش را با اين خصوصيات برطرف راست عرش رقم زده اند:

إنّ الحسين مصباح الهدى و سفينة النّجاة(1).

استادى است كه سنگ به پيشانى اش مى رسد دست از تدريسش برنمى دارد. معلّمى است كه تير به قلب شريفش مى نشيند باز حرف خدائيش را مى زند:

بسم اللّه و باللّه و فى سبيل اللّه و على ملّة رسول اللّه(2).

و مدرّسى است كه روى خاك هم كه افتاده باز درس بندگى و رضا و تسليمش را مى دهد:

صبرا على قضائك يا ربّ لا إله سواك يا غياث المستغيثين(3).

ما لى ربّ سواك و لا معبود غيرك، صبرا على حكمك يا غياث من لا غياث له، يا دائما لا نفاد له، يا محيى الموتى، يا قائما على كلّ

ص:344


1- المنتخب - طريحى/ 203.
2- - معالى السبطين 19/2.
3- - ناسخ التواريخ 388/2.

نفس بما كسبت، أحكم بينى و بينهم و أنت خير الحاكمين(1).

درس از حلقوم بريده و سر روى نيزه

عجيب معلّمى است، بند از بندش جدا مى كنند سر از پيكرش برمى دارند، سر مقدّسش را بالاى نيزه مى كنند، ميان طشت مى نهند او درسش را مى دهد، قرآنش را مى خواند، خودش را معرّفى مى كند. هر معلّمى كه مى ميرد يا كشته مى شود ديگر نه توان تعليم دارد و نه قدرت درس گفتن ولى اين معلّمى است كه پس از كشته شدن هم سر جداى از پيكرش درس مى دهد، هم تن بى سر افتاده روى خاكش.

كربلا آمده ايم برويم در قسمت بالا سر مبارك گوش دل به شباك ضريح مقدّس بگذاريم و از آن حلقوم بريده بشنويم:

شيعتى ما إن شربتم عذب ماء فاذكرونى

أو سمعتم بغريب أو شهيد فاندبونى(2)

و أنا السّبط الّذى من غير جرم قتلونى

و بجرد الخيل بعد القتل عمدا سحقونى

ليتكم فى يوم عاشورا جميعا تنظرونى

كيف استسقى لطفلى فأبوا أن يرحمونى

و سقوه سهم بغى عوض الماء المعين

ص:345


1- موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السّلام/ 510.
2- - مقتل الحسين - مقرّم/ 307.

يا لرزء و مصاب هدّ أركان الحجون

ويلهم قد جرحوا قلب رسول الثّقلين

فالعنوهم ما استطعتم شيعتى فى كلّ حين(1)

حداكثر استفاده از اين مدرسه

بارى به هر جهت بايد حدّاكثر استفاده را از اين سفر و اين مدرسه و اين مدرّس نمود و در اين چند روز بهرۀ كامل از اين استاد گرفت و در كنار قبر شريف او كه آخرين محدودۀ اين دانشگاه و آخرين كلاس درس معرفت است آموزش ديد و ساخته و پرداخته، پاك و پاكيزه كامل شده و به كمال رسيده، نورانى و روشن گرديده، از حضيض عالم مادّه به اوج عالم معنا صعود كرده و به معنى واقعى تجريد يافته و همۀ ثقل ها و سنگينى هاى دست وپاگير ترقى و تعالى را ريخته و در قالب يك جملۀ كوتاه، حسينى شده و رنگ و بوى تعاليم اين مدرسه و استاد را در شراشر وجود خود تحقق بخشيده و قلب و قالب و درون و برون مجلى و مرآت گرديده به گونه اى كه خود من دانش پژوه دبستان كربلا معلّم همۀ خوبى ها و نقش بخش تمامى كمالات گرديده باشم كه كربلا اين است و كار اين مدرسه اين چنين است و در طول تاريخ اين چنين فارغ التحصيلانى اين معهد علمى فراوان و بسيار داشته و دارد.

آنچه آورديم سير اجمالى كلاس آخرين اين مدرسه بود ولى در اين مدرسه كلاس بسيار است و درس فراوان و معلّمين و معلّمات متعدّد.

ص:346


1- نهضت حسينى 44/2.

ديگر استادان اين مدرسه

معمول اين چنين است كه شاگردان نخبۀ اساتيد بزرگ در سايۀ تتلمذى كه در محضر استاد داشته اند خود صاحب كرسى تدريس مى شوند و حتى گاهى استاد، شاگردان را به آنان ارجاع مى دهد. مدرسۀ كربلا از اين كرسى ها زياد دارد و دانشگاه نينوا از اين تلاميذى كه خود استادند فراوان.

اگر در اين سفر سيرى آگاهانه در اين مدرسه داشته باشيم با هفتاد و دو كرسى تدريس در اين محدوده روبه رو مى شويم كه هركدامشان در عين اين كه شاگردند استادند، در عين اين كه متعلّمند معلّمند.

اين كرسى هاى تدريس آموزگاران مختلف دارد از هر جهت، از جهت سنّى اگر بنگريم بر يك كرسى تدريس پيرمرد محاسن سفيدى را كه ابروان سفيدش بر ديده اش افتاده مشاهده مى كنيم و بر يك كرسى ديگر شيرخوارى را مى بينيم كه گاهى كرسى تدريسش مهد و گاهواره است و گاهى آغوش معلّم و در آن ميان كرسى هاى ديگرى كه اساتيد ميان سال و جوان و نوجوان بر آن ها نشسته اند و همۀ آنان درس معرفت و فضيلت مى دهند بر بعضى از آن كرسى ها معلّمان سيه چهرۀ دل سفيد نشسته اند.

عجيب مدرسه اى و شگفت مدرّسانى. در اين چند روز بايد به همۀ اين كلاس ها سر زد و از تمامى اين اساتيد بهره برد و در كنار شباك اصحاب نشست و درس پايدارى و استقامت، درس تهجّد و شب زنده دارى، درس تلاوت قرآن و نماز، درس حمايت از حق و دفاع از ارزش هاى والاى انسانى و اسلامى آموخت.

چنين اساتيدى و چنين درس هايى با اين خصوصيات در هيچ مدرسه

ص:347

و معهد علمى يافت نمى شود اساتيدى كه در وصفشان گفته اند:

قوم إذا نودوا لدفع ملّمة و الخيل بين مدعّس و مكردس

لبسوا القلوب على الدّروع و أقبلوا يتهافتون على ذهاب الأنفس

نصروا الحسين فيالهم من فتية حازوا الجنان و ألبسوا من سندس

جمعى كه وقتى براى دفع مشكلات و رفع سختى ها آنان را بخوانند درحالى كه اسب ها و سواران نيزه دار و تكاور گوش تاگوش صف زده اند.

دل ها را بر روى زره ها مى پوشند و براى دادن جان و بذل نفس روى هم مى ريزند.

جوان مردانى كه در مقام نصرت و يارى امام حسين عليه السّلام برآمدند و بهشت را حيازت نموده و از جامه هاى حرير آن مى پوشند.(1)

مدرّسانى كه در معرّفى شان سروده اند:

السّابقون إلى المكارم و العلى و الحائزون غدا حياض الكوثر

لو لا صوارمهم و وقع نبالهم لم يسمع الأذان صوت مكبّر

ص:348


1- تاريخ امام حسين عليه السّلام - موسوعه - 736/3.

آنان كه امروز سبقت و پيشى گرفتند در همۀ كرامات و كمالات و فردا در كنار حوض كوثر گرد مى آيند.

اگر نبود شمشيرهاى برّان و تأثير پيكان آنان صداى مكبّرى و آواى نام خدايى به گوش كسى نمى رسيد.(1)

در طىّ اين چند روز بايد از همۀ اين معلّمان بهره برد و از تمامى آنان درس گرفت كه اگر نباشد هيچ درسى و آموزشى مگر همان چه در رجزهاى آنان در اين ميدان آمده مى تواند بسيار آموزنده و تأثيرگذار باشد كه تنها به رجز جوان پدر كشته بسنده مى كنيم كه بسيار زيباست:

اميرى حسين

أميرى حسين و نعم الأمير سرور فؤاد البشير النّذير

علىّ و فاطمة والداه فهل تعلمون له من نظير

له طلعة مثل شمس الضّحى له غرّة مثل بدر المنير(2)

به راستى اگر همين يك درس را از اين معلّم نوجوان اين مدرسه گرفتيم و همان گونه كه او گفت أميرى حسين و نعم الأمير ما هم گفتيم و در كنار آن ايستاديم و در مقام تحصيل رضاى امير و مولا و سرور و آقامان امام حسين عليه السّلام برآمديم آن گونه كه آنان برآمدند به همه چيز رسيده ايم.

و همچنين توجّه به يك گفتار و رفتار كه از يكى ديگر از اين اساتيد

ص:349


1- منتهى الآمال 349/1.
2- - تاريخ امام حسين عليه السّلام - موسوعه - 750/3.

نقل شده مى تواند براى همه مان آموزنده باشد. آن معلّم عابس است، پسر ابى شبيب است از قبيلۀ بنى شاكر كه وقتى ديد كسى به نبردش نمى آيد و هرچه فرياد مى زند ألا رجل ألا رجل كسى پاسخش را نمى دهد و فرمان پسر سعد به سنگ باران كردنش تعلّق گرفت و سنگ ها از هر سو به او مى رسيد، زره از تن درآورد و كلاه از سرفكند:

جوشن ز بر فكند كه ما هم نه ماهى ام مغفر ز سر فكند كه بازم نى ام خروس

بى خود و بى زره به درآمد كه مرگ را در بر برهنه مى كشم اينك چو نوعروس(1)

حبّ الحسين أجنّني

در چنين شرائطى به او گفتند: أجننت يا عابس ؟ عابس ديوانه شده اى ؟ در ميدان جنگ و در باران سنگ كسى زره از تن بيرون مى كند؟ و يا خود از سر برمى دارد؟ در ميدان جنگ گاهى دو زره مى پوشند تو عريان مى شوى ؟ گفت:

حبّ الحسين أجنّني محبّت امام حسين عليه السّلام مرا ديوانه كرده - آرى ديوانه ام ولى ديوانۀ محبّت امام حسين ام.(2)

اين چه درسى است كه اين اساتيد مى دهند با چه مقياس و ميزانى و با چه محاسبات و معادلاتى اين فرمول ها قابل انطباق است ؟ همان حرف

ص:350


1- اقتباس از منتهى الآمال 367/1.
2- - مع الحسين و نهضته/ 223.

پيشين را پيوسته به ياد داشته باشيم كه كربلاى امام حسين عليه السّلام و هرچه متعلّق به اوست از اسرار عالم خلقت است.

زيارت متضمّن اسماء اساتيد

برويم زيارتى را كه مرحوم سيّد بن طاووس رضوان اللّه تعالى عليه نقل نموده و متضمّن اسماء ساميۀ اين اساتيد با توجّه بخوانيم كه گاهى در كنار نام بعضى از آنان يادى هم از درس آنان شده است زيارتى كه به نام استاد پسر استاد آغاز شده:

استاد على حسينى علوى فاطمى محمّدى همان كو كه در حقّش سروده اند:

يم فاطمى، در سرمدى، گل احمدى، مه هاشمى ز سرادقات محمّدى، طلعت ظهور جلالتى

به سما قمر، به نبى ثمر، به فاطمه در، به على گهر به حسن جگر، به حسين پسر، چه نجابتى چه اصالتى

به ملك مطاع، به خدا مطيع، به مرض شفا، به جزا شفيع چه مقام بندگى اش منيع، به چه بندگى و اطاعتى

خم زلف او چه شكن شكن، به مثال نقرۀ خام تن سپرى به كتف و كفن به تن، به چه قامتى و قيامتى

ز جلو نظر سوى قبله گه، ز قفا نظر سوى خيمه گه كه نموده شه به قدش نگه، به چه حسرتى و چه حالتى

ص:351

ز قفا دو زن شده نوحه گر، يكى عمّه گفت و يكى پسر كه نما به جانب ما نظر، به اشارتى و نظارتى(1)

السّلام عليك يا أوّل قتيل من نسل خير سليل من سلالة إبراهيم الخليل.

سلام بر تو اى نخستين كشته از بهترين دودمان و از نسل ابراهيم - علىّ بن الحسين علىّ اكبر عليه السّلام -(2)

بر يكايك آنان سلام كنيم و از ارواح بلندشان براى فراگيرى دروس معرفتشان كمك بگيريم.

يك كلاس باقى مانده

فراموش نكنيم كه يك كلاس ديگر باقى مانده كه چه بسا بعد از كلاس آن معلّم كلّ و استاد همۀ اساتيد، از همۀ كلاس ها مهم تر و از تمامى اساتيد برتر و بالاتر باشد و او در عين اين كه زيرمجموعۀ اين استاد كلّ است، خودش محدودۀ مخصوص و كلاس خاصى دارد و آن كلاس درس استاد عبّاس بن امير المؤمنين عليهما السّلام است.

چقدر بابصيرت و بينش درس مى دهد با اين كه بر ديده اش تير نشسته است، چه نكات دقيقى به دست مى دهد با اين كه دستانش را از دست داده است، چگونه لبّ و مغز حقايق را عرضه مى دارد با اين كه در

ص:352


1- ديوان كامل ناصر الدين شاه قاجار/ 89.
2- - اقبال الأعمال 73/3-80.

سايۀ عمود مغزش به خاك افتاده است.

چسان راه هدايت را نشان مى دهد با اين كه پرچشم و علمش نگون گرديده است.

و چه باشور و نشاط تشنه كامان وادى معرفت را سيراب مى سازد با اين كه مشك آبش دريده و آب ها به خاك ريخته و خود هم لبى تشنه و خشكيده و جگرى تفتيده و دلى سوخته دارد.

اى ساقى سرمست ز پا افتاده دنبال لبت آب بقا افتاده

دست و علم و مشك سه حرف عشق اند افسوس ز هم اين سه جدا افتاده(1)

كلاس علقمه

آرى، به كلاس درس و مدرس ايثار و عشق سلطان علقمه برويم و از او آنچه بايد بياموزيم بياموزيم. او دست از آب مباح كشيد و كف آب را از لبان خشكيده دور داشت و آب بر آب ريخت و دست از زندگى شست، لااقل ما دست از حرام بيّن بداريم و كفّ از معاصى بزرگ بشوييم و لب از بادۀ ممنوع دور داريم و سر انگشتان به نرد و شطرنج و قمار آلوده نسازيم و اين چنين سهل و ساده و با عذرهاى بدتر از گناه دين از دست ندهيم و مسلّمات شريعت را به دست توجيه نسپاريم و كتاب و سنّت و قرآن و حديث و احكام دين را بر آراء ناقصه و افكار غيركاملۀ خود حمل نكنيم

ص:353


1- چراغ صاعقه/ 220.

و هواها و هوس ها و منافع خود را ملاك هرچيزى قرار ندهيم و از عبّاس ابو فاضل درس ثبات و استقامت و تحفّظ بر حقيقت و فضيلت بياموزيم.

كلاس المخيّم - كلاس عفاف

اگر فرصتى داشته باشيم و بتوانيم خوب است بهره اى هم از كلاس المخيّم بگيريم و اگر خودمان موفّق نشديم يا راهمان ندادند سعى كنيم حتما اهل و عيالمان را به آن جا بفرستيم تا از آن محترمات دل خون، سينه سوخته، اشك ريز، درس صبر و بردبارى و توكّل و تفويض بياموزند كه چگونه چند بانو و كودك خصم را به زانو درآورده اند به خصوص اگر بتوانند به حضور استاد بزرگ دانشگاه مخيّم دختر كبراى امير المؤمنين عليه السّلام و يادگار حضرت صدّيقه عليها السّلام عصمت صغرى، زينب كبرى سلام اللّه عليها شرفياب شوند و آن آيت معرفت و شناخت و اسطورۀ عفاف و حجاب را از نزديك ببينند كه چگونه در كوران حوادث و شدّت مصائب و ابتلائات توجّه كامل به همۀ وظايف و تمامى فرائض و نوافل دارد كه اگر همسران و دختران ما الفى در مكتب اين محترمات آموختند و حظّ و بهره اى از مدرسۀ آن بانوئى كه:

و هى تستر وجهها بكمّها لأنّ قناعها أخذ منها(1).

چون قناعش را ربوده بودند صورتش را به آستين عفافش مى پوشيد.

ديگر هر نماد و نمود غيراسلامى را اسلامى نمى نامند و اين قدر

ص:354


1- كبريت احمر/ 246.

حقايقى را كه براى برقرارى اش پيكرهاى اين محترمات آسيب ديده و به ارواح شريفه شان صدمه رسيده به بازى نمى گيرند - بگذريم.

غم خوار به جز درد و وفادار به جز درد جز درد نداند كه اين درد چه دردى است

از درد سخن گفتن و از درد شنيدن با مردم بى درد ندانى كه چه دردى است

آنچه در طى اين چند روز اخير گفتيم بيانگر نگرش عقلى و علمى به كربلا بود و خود را در معهد علمى ديدن و از اساتيد اين مدرسه بهره بردن كه اگر اين وظيفه را به نحو صحيح انجام داديم و درست در ايّام زيارت در اين كلاس ها شركت جستيم، احساس مى كنيم كه عوض شده ايم نه عوضى بلكه مى فهميم چه بسا عوضى بوده ايم و حالا درست شده ايم. فكرمان، ايده مان، رفتارمان، گفتارمان همه و همه رنگ و بوى اين معلّمين و معلّمات را مى گيرد و بسيارى از آنچه پيشتر براى ما اهمّيت بيشتر داشت كم اهمّيت بلكه چه بسا بى اهميّت شود. اهمّيت به آنچه باقى است مى دهيم نه به آنچه فانى است. در فكر فراهم آوردن آنچه باقى مى ماند بر مى آئيم نه آنچه از بين مى رود و آن وقت است كه اوّل خودمان مى فهميم كربلائى شده ايم، واقعا حسينى شده ايم و محترمات زينبى شده اند، قبل از اين كه ديگران متوجّه شوند.

ص:355

روى ديگر سكّه

همۀ آنچه گفتيم يك روى سكّه بود و نگاه به كربلا از يك ديد و زاويه بود ولى كربلا زواياى مختلف دارد و نگرش هاى متفاوت و متعدّد.

اگر به اين سرزمين از ديد عاطفى بنگريم و عينك احساس به چشم دل بزنيم كه ديگر همه چيز در نظرمان رنگ ديگرى پيدا مى كند و آنچه مشاهده مى كنيم خون است و خاك، اشك است و آه، پيكرهاى پاره پاره است و بدن هاى غرقه خون، تن هاى بى سر است و سرهاى روى نى.

آن وقت است كه هركجاى اين محدوده قدم بگذاريم خاطراتى بسيار سخت و خطوراتى بس دشوار در نظرمان جلوه مى كند كه نكند همين جا بوده آن جا. نكند همين نقطه بوده آن نقطه كه اتفاقا در يكى از روزها كه از صحن و سراى سيّد الشهداء عليه السّلام به حرم محترم برادر ارجمندش مى رفتم قدرى اين معنا در نظرم جلوه كرد آن هم در خصوص آقا قمر بنى هاشم عليه السّلام. خدا مى داند چه حالى داشتم آن وقت اگر چنين وضعى پيوسته نسبت به همۀ آن وقايع و حوادث و تمامى آن عزيزان در نظر بنشيند چه وضعى پيدا مى شود؟ ديگر نياز به روضه خوان نيست، احتياجى به مرثيه سرا نيست، تمام ذرّات اين محدوده براى انسان روضه مى خوانند و مرثيه مى سرايند.

آن وقت است كه آب مى بيند مى گريد، خوراك مى بيند مى گريد، پير مى بيند مى گريد، جوان مى بيند مى گريد، كودك مى بيند مى گريد به خصوص وقتى كه زنان باديه نشين را مى نگرد كه دست روى سر گذارده اند و گويا خود را در حضور آن حضرات مى بينند و ناله و شكوائيه شان بلند

ص:356

است حالش دگرگون مى شود و به ياد آن محترماتى كه در اين محدوده دست ها روى سرها گذارده بودند اين سوو آن سو مى دويدند اشك مى ريختند آن قدر ناله در داده بودند كه ديگر جوهر در صداهاشان نمانده بود

أصواتها بحّت و هنّ نوادب يبكين قتلاهنّ بالإيماء

حالى برايش پديد مى آيد كه چه بسا قوّت از زانوانش برود و نتواند برود بنشيند و بگريد و بنالد كه ديگر نه گفتار را در اين وادى جايى و نه خامه را در اين ميدان مجالى.

مكاشفۀ حاج رحيم نسبت به شب يازدهم

به خصوص اگر در نظرش مجسّم شود آنچه حاج رحيم قمّى ديده و شنيده، گويد:

عدّه اى از رفقا عازم كربلا بودند مشرّف شدند ولى من نتوانستم بروم خيلى ناراحت بودم و پيوسته گريه و زيارت داشتم كه يك مرتبه نمى دانم خواب بودم يا بيدار كه ديدم كربلا هستم و حرم حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام با همان خصوصيّات و من مشغول زيارت و گريه بودم كه ناگهان صدائى بلند شد كه اين جا شب يازدهمى هم بوده است كه يك مرتبه همۀ اوضاع عوض شد؛ نه قبرى، نه ضريحى، نه حرمى، نه صحن و سرايى، هيچ هيچ فقط بيابانى آغشته به خاك و خون كه ناگهان در آن ميان چشمم به حضرت زينب عليها السّلام افتاد كه با

ص:357

كمر بسته به جمع آورى اطفال مشغول بودند و حضرت امّ كلثوم هم دنبال سر ايشان كمك مى كردند - موقعى هم كه نقل مى كرد حالش عوض شده بود - گفت: وقتى در آن حال اين صحنه را ديدم از خود بى خود شدم، شروع كردم به سر و سينه زدن و سر مى كوبيدم و گريه مى كردم كه ناگهان صحنه عوض شد.(1)

نقل اين جريان حال ما را عوض كرد و ايشان هم كه حال خوشى داشتند شروع به خواندن اين اشعار نمودند:

خم شد گذاشت روى زمين گوشواره را تا قدرى التيام دهد گوش پاره را

آتش گرفته گوشۀ دامان كوچكش آبى نبود چاره كند اين شراره را

از خيمه هاى سوخته تا گود قتلگاه هاجر شد و دويد به هر سو اشاره را

باران تازيانه و سيلاب سيلى اشك تاريك كرده بود نگاه ستاره را

از حال رفت بوتۀ خارى پناه شد در خواب ديد كودكى و گاهواره را

ص:358


1- ما سمعت ممّن رأيت - جزوۀ دست نويس مؤلّف/ 450.

زينب تمام همسفران را رديف كرد گم كرده بود دختر چندم شماره را(1)

و همان جا مجلس عزايى شد و با چنين حال وهوايى صحبت خاتمه پذيرفت.

پايان بازنويس و تكميل كتاب دوم غروب روز جمعه 24 جمادى الاولى 1429 1387/3/10

مشهد مقدّس - سيد مجتبى بحرينى

ص:359


1- جرس فرياد مى دارد/ 681.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109