این جا کربلاست جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه:بحرینی، سیدمجتبی، 1325 -

عنوان و نام پديدآور:این جا کربلاست [کتاب]/ نگارش سیدمجتبی بحرینی.

مشخصات نشر:مشهد: یوسف فاطمه، 1389 -

مشخصات ظاهری:3ج.

شابک:150000 ریال: دوره: 978-964-2803-33-0 ؛ ج.1: 978-964-2803-30-9 ؛ ج.3 978-964-2803-33-0 :

يادداشت:ج.3 (چاپ اول: 1389).

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج.1. تفسیر و حدیث ، تاریخ و جغرافی.-ج.2روایت، درایت و زیارت.- ج.3. آداب و ادب، بینش و معرفت.

موضوع:بحرینی، مجتبی، 1325 - -- خاطرات

موضوع:زیارتگاه های اسلامی -- عراق

موضوع:زیارتگاه های اسلامی -- عراق -- کربلا

رده بندی کنگره:DS70/6/ب3الف9 1389

رده بندی دیویی:956/75

شماره کتابشناسی ملی:2453905

ص :1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

ص:2

ص:3

اين جا كربلاست

كتاب اول

تفسير و حديث،

تاريخ و جغرافى

نگارش

سيد مجتبى بحرينى

ص:4

الحمد للّه الواحد الاحد الفرد الصّمد الّذى هدانى لولايتك و خصّني بزيارتك و سهلّ لي قصدك

مصباح المتهجّد/ 663

اين جا حرم خداست سبحان اللّه

در تربت او شفاست سبحان اللّه

آزاده و حرّ ساختن از سنگدلان

خاصيّت كربلاست سبحان اللّه

سلام بر حسين عليه السّلام/ 78

ص:5

بشنو اى آن كس كه دارى درد عشق از ورود كربلا و مرد عشق

سرزمينى ظاهرا بس ترسناك باطنا عشقش عجين با آب و خاك

ظاهرا تاريك و سخت و سهمگين باطنا در نور، غرق و دل نشين

ظاهرا خاك غم و آه و فسوس باطنا چون حجله گاه نوعروس

ظاهرا مشتى غبار غم فزا باطنا خاكش عبير و غم زدا

ظاهرا نه سنگ نه ديوارى نه خشت باطنا هر گوشه قصرى از بهشت

ظاهرا دلگير و سنگين و كدر باطنا در دلبرى خاكش مصر

ظاهرا طوفان ولى باطن نجات ظاهرا مقتل ولى باطن حيات

ظاهرا خار است و باطن، باغ گل ظاهرا جنگ است و باطن، صلح كل

ظاهرا مهمان كش و بى آب و نان باطنا مهمان سراى يك جهان

ظاهرا آماده بهر مدفن است باطنا عرش خداى ذوالمن است

ظاهرا محزون و خالى از نشاط باطنا شهر سرور و انبساط

ظاهرا مرگ است و باطن، زندگى زندگى و عزّت و پايندگى

شاهكار عشق/ 5

ص:6

فهرست

پيشينۀ نوشتار 17

منزل نخست (اين جا حرم محترم حضرت عبد العظيم عليه السّلام است) 23-45

شركت در مجلس عزا 25

جريان جالب دكتر اللهيار صالح 26

در حال و هواى كربلا 28

ختم زيارت عاشورا 28

زيارت حضرت عبد العظيم عليه السّلام 29

ديدارى در حرم 29

ص:7

ويزاى كربلا 31

بوسه بر ويزا 32

قرار گفتمان 33

مراسم خداحافظى در سالن فرودگاه 34

خواندن چند سوره در آغاز سفر 35

كربلا كجاست و به چه معناست؟ 36

سخن ياقوت حموى 37

معناى كربلا در روايات 37

كلام صاحب الغدير 40

گفتار عقّاد مصرى 42

دو كلام ديگر 43

منزل دوم (اين جا مرز ايران و عراق است) 47-70

ده آيه از سورۀ بقره براى محافظت در شب 49

حالى در ميان راه 50

كربلا در قرآن 53

علم قرآن در نزد خاندان رسالت عليهم السّلام است 54

تأويل كهيعص 56

دومين آيۀ قرآن راجع به كربلا 58

ص:8

توضيحى دربارۀ محلّ ولادت حضرت عيسى عليه السّلام 60

سومين آيۀ قرآن نسبت به كربلا 64

تاريخ و جغرافياى ايلام 66

مهران و مرز عراق 70

منزل سوم (اين جا عراق است) 71-113

تاريخ و جغرافياى عراق 73

خاطرات و خطورات ميان راه 74

كربلا در حديث 76

منازل ميان راه و رستوران 80

كربلا قبل از اسلام 81

كربلا بعد از اسلام 84

خاك كربلا در دست رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله 84

خاك كربلا در دست امّ سلمه و رمز شهادت 89

تاريخ فتح كربلا 91

سلمان به كربلا رفته است 92

امير المؤمنين عليه السّلام و عبور از كربلا 93

به مسيّب رسيديم 102

ماجراى كشته شدن طفلان مسلم 103

ص:9

به زيارت آنان مشرّف شديم 108

آب فرات را ديديم و گريستيم 110

به كربلا نزديك مى شويم 112

كربلا، مدينة الحسين عليه السّلام 113

منزل چهارم (اين جا كربلاست) 115-137

به شهر عشق رسيديم 118

قبّۀ گردون سا را ديديم 119

وارد صحن مبارك شديم 120

سرود خادمان 121

وقوف براى اذن دخول 123

قرار گفتگو 124

مادر و ياد كربلا 124

امام حسين عليه السّلام و ياد كربلا 126

گفتگوى خواهر و برادر 130

دعا و خطبۀ امام حسين عليه السّلام 131

خريدن اراضى كربلا 134

خريد اراضى اطراف نجف و طوس 136

ص:10

منزل پنجم (اين جا صحن و سراى حضرت سيد الشهدا عليه السّلام است) 139-184

گفتمان در صحن شريف 141

اخبار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از آيندۀ كربلا 142

ملك و ملكوت دفن سيد الشهدا عليه السّلام 146

نخستين سايه بان 149

حائر در روايات 152

ساختمان و بنا 155

بيم و ترس در مسير زيارت 156

امنيت هاى مقطعى 159

ممانعت و سخت گيرى 160

سركوبى شورش ها 161

زيارت كربلا در زمان هارون 162

خرابى قبر شريف و قطع درخت سدره 164

اعتراض ابوبكر بن عياش نسبت به خرابى قبر شريف 166

عاقبت كار موسى بن عيسى و يوحناى مسيحى 174

حسين عليه السّلام محور سعادت و شقاء 176

اوّلين زائر 177

زيارت مختار ثقفى 177

زائر يمنى در نيمۀ اوّل قرن دوم هجرى 178

ص:11

تفاوت اجرها و اختلاف ثواب ها 181

منزل ششم (اين جا طاق طاقان و ايوان عاشقان است) 185-214

بر تارك باب قبله 187

بر دو طرف ايوان 189

توضيحى در حديث «حسين منّى و أنا من حسين» 190

وضع كربلا از زمان امين تا واثق 194

كربلا در روزگار متوكّل 195

از ابو الفرج اصفهانى بشنويم 196

از مرحوم ارباب قمى بشنويم 199

نتيجۀ آنچه آورديم 201

بوى خوش خاك كربلا 203

جريان شنيدنى زيد مجنون و بهلول 206

منزل هفتم (اين جا رواق راقيان و سراى ساقيان است) 215-246

دلربايى صحن و سرا 217

ص:12

در پايين پاى مبارك 218

مدفن چهار نفر از بزرگان 220

كشته شدن متوكل 222

منتصر و آبادى كربلا 223

داعى صغير و عمران كربلا 225

كربلا در زمان ديلميان 226

رواق عمران بن شاهين در نجف و كربلا 228

حريق و آتش سوزى حرم مطهر 230

مصادرۀ خزانۀ حسينى 232

تصميم عمر به مصادرۀ اموال كعبه 23

تعمير و توسعۀ حرم مطهر در زمان ناصر عباسى 235

ساختمان موجود از زمان ايلخانيان قرن هشتم 238

منارة العبد 240

عرض ادب و ذكر مصيبت على بن الحسين عليهما السّلام 242

منزل هشتم (اين جا كعبۀ آمال و قبلۀ آرمان هاست) 247-267

چه زيباست اين رواق 249

كربلا در عصر صفويه 251

كربلا در زمان نادر و قاجار 253

ص:13

خدمات سلاطين هند و عثمانى 254

روى ديگر سكّه ويرانى ها 255

حمله هاى وهابيان به كربلا 256

چرا عراق اين چنين؟ 257

كربلا در عصر ظهور 261

دعا براى فرج در حرم امام حسين عليه السّلام 265

منزل نهم (اين جا مزار حبيب محبوب و محبوب حبيب است) 269-291

ديدار با محمد حسن طويرجى 271

مزار جناب حبيب 276

جناب حبيب را بهتر بشناسيم 277

حال و هواى كنار قبر حبيب 282

جايگاه جناب حبيب در عالم برزخ 284

مقام اصحاب امام حسين عليه السّلام 285

امام حسين عليه السلام و استغاثۀ از اصحاب 288

محل دفن اصحاب 289

ص:14

منزل دهم (اين جا قتلگاه است) 293-310

شب جمعۀ كربلا 295

مرقد ابراهيم مجاب نخستين ساكن كربلا 301

آن جا قتلگاه است 301

فاصلۀ قبر مطهر و قتلگاه 303

توصيف قتلگاه 304

نقش دو كبوتر 305

حفظ اشعار محتشم و وظيفۀ پدران و مادران 308

استقبال بيش از صد شاعر از اشعار محتشم 308

ص:15

ص:16

پيشينۀ نوشتار

ديرزمانى است كه جمعى از عزيزان از اين شكسته پروبال و خسته جنان خواستار نوشته اى هستند در ارتباط با آن وجود مقدّس - كه خونش خون خدا و حرمش حرم خدا(1) و زيارتش چون زيارت خدا(2) و خون خواهش فقط خداست(3) و همۀ اهل زمين ضامن خون او هستند (4) يعنى روشنى چشم رسول، دومين فرزند امير مؤمنان و فاطمۀ بتول، حضرت ابا عبداللّه الحسين صلوات و سلامه عليهم اجمعين.

گاهى به اين عنوان كه شرحى بر زيارت عاشورا بنويسم و هنگامى به اين عنايت كه مقتلى با شيوۀ خاصى بنگارم و زمانى به اين صورت كه توضيح شهر و ديار و عتبه و مزار او را رقم زنم. ولى جهات مختلفى مانع از پذيرش خواستۀ لطف آميزشان بود و چه بسا عدم لياقت و كسرى

ص:17


1- الكافى 575/2 (كتاب الحج، باب زيارة قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام، حديث 2.)
2- - كامل الزيارات، باب 59، احاديث 1 و 2 و 8 و 11.
3- - كامل الزيارات، باب 79، حديث 13 * بحار الأنوار 168/101.
4- - كامل الزيارات، باب 79، حديث 13 * بحار الأنوار 168/101.

سعادت حرف اوّل را مى زد. به هرحال هرچه بود، سال ها گذشت و شهور و ايّام سپرى گشت تا آن كه در اين روزها توفيق رفيق گرديد و هفتمين سفرم به عتبات عاليات ميسّر گشت. از اين جهت كه عدد هفت در ميان ارباب عدد خصوصيّتى دارد، اين رقم را فالى فرخنده گرفتم و خواستار بذل مرحمت بيشتر از حضراتشان گرديدم، باشد كه ناقصى را كمالى بخشند و كاسر و شكسته اى را جبر و اصلاح نمايند و بويى از بوستان معارفشان بر مشام جانمان بنشانند؛ چيزى بفهميم، حرفى ياد بگيريم و با الف معطوفۀ نخستين حرف هجاى كمالاتشان آشنا شويم. آستين مرحمت بگشايند و از خرابات حسين آباد برگ گلى خون رنگ بر صفحۀ سينه بگذارند و از خود شمارند و خودى دانند، نه آن كه برانند و بيگانه دانند و اگر چنين شد براى اداى شكر و سپاس و بزرگداشت آن نعمت در مقام تقديم به دوستان و دلسوختگانشان برآييم و زكات لطفشان را بپردازيم و از ممسكان و محتكران قرار نگيريم كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمودند:

زكاة العلم تعليمه من لا يعلمه.(1)

زكات دانش، تعليم آن به كسانى است كه نمى دانند.

أفضل الصّدقة أن يعلم المرء علما ثمّ يعلّمه أخاه.(2)

برترين صدقه آن است كه انسان علمى بياموزد و سپس در مقام تعليم به برادران دينى اش برآيد.

ص:18


1- بحار الأنوار 25/2.
2- - بحار الأنوار 25/2.

با اين خطورات و خاطرات صبح امروز مشرّف شدم و به عتبه بوسى آن حرم خدايى نائل آمدم و پس از زيارت و عرض ادب در قسمت بالاى سر مبارك دست توسّل به شباك ضريح مقدّس گشودم و خواستار عون و عنايت و لطف و مرحمتشان گرديدم.

نمى دانم چرا نمى توانم قلم را عبور دهم و خطوط پيشينه را پايان بخشم. آخر، كتاب امام حسين عليه السّلام بايد با همۀ كتاب ها فرق داشته باشد.

مصحف كربلا با تمامى صحيفه ها تفاوت پيدا كند. نوشتار درياى خون و صحراى خاك و تربت از ساير نوشته ها امتياز داشته باشد كه هر كس مقدمه را هم مى خواند بفهمد اين كتاب، كتاب اشك است؛ اين كتاب، كتاب مصيبت است؛ اين كتاب، كتاب اندوه و ماتم است؛ اين كتاب، كتاب فغان و شيون است؛ اين كتاب، كتاب خاك و خون است؛ اين كتاب، كتاب سرهاى بريده است؛ اين كتاب، كتاب تن هاى برهنه و عريان است؛ اين كتاب، كتاب شهامت و شجاعت است؛ اين كتاب، كتاب لب هاى خشكيده است؛ اين كتاب، كتاب جگرهاى تفتيده است؛ اين كتاب، كتاب بچه هاى يتيم كتك خورده است؛ اين كتاب، كتاب محترمات اسارت رفته است؛ آرى، اين كتاب، كتاب كربلا و حسين عليه السّلام است.

بالا سر مبارك، همان جا متوجه شدم عجب جايى است اين جا، با همه جا فرق دارد. در همۀ مشاهد مشرفه و اعتاب مقدسه بالاى سر كه مى رويم، واقعا بالاى سر است، هرچند چون غرىّ و مرقد اميرالمؤمنين عليه السّلام سر شكافته، ولى اين جا سرى نيست تا بالاى سرى باشد؛ بالاى سر نيست، بالاى حلقوم بريده است. نه تنها كه بالاى سر فقط بالاى سر نيست

ص:19

كه پايين پا هم پايين پا نيست؛ پايين پا هم پايين پاى ميوۀ دل او ثمرۀ وجود او جگر و جان او على اكبر اوست.

خرّم دلى كه منبع انهار كوثر است

كوثر كجا ز ديدۀ پر اشك بهتر است

نام حسين و كرب و بلا هر دو دلرباست

نام على اكبر از آن دلرباتر است

رفتم به كربلا به سر قبر هر شهيد

ديدم كه تربت شهدا مشك و عنبر است

هر يك شهيد مرقدشان چارگوشه داشت

شش گوشه يك ضريح در آن هفت كشور است

پرسيدم از كسى سببش را، به گريه گفت

پايين پاى قبر حسين، قبر اكبر است

پايين پاى على اكبر جوان

هفتاد و يك شهيد چو خورشيد انور است(1)

پشت سرهم پشت سرى نيست، بلكه شكاف آن تير سه شعبۀ زهرآگينى است كه از آن جا بيرون آورده و خون چونان ناودان جريان يافته. آن سان كه پيش روى هم پيش روى نيست، از طرفى سر و صورت و رويى نيست تا پيش رو باشد و پيش رو به اعتبار آن سينه و صدر كه مركز اسرار است؛ مضاف بر آن كه خرد شده است، مدفن كودك شيرخواره

ص:20


1- ديوان كامل ناصر الدين شاه قاجار/ 75.

است، كه خوب است در موقع زيارت به اين جهات توجّه و عنايت داشته باشيم.

بگذريم گويا فراموش كرده ام كه مقام، مقام نگارش است آن هم نوشتن مقدّمه، نه مقام ذكر مصيبت و مرثيه، ولى نوكر درهرحال بايد نوكرى اش را اظهار دارد و نمى تواند دست از عرض ادبش بردارد.

بارى، آن جايى رفتيم كه لفظى براى ادايش نداريم و قلمى براى تصويرش نمى شناسيم و آهنگى براى اظهار اندوه و غمش پيدا نكرده ايم؛ همان جا كه اگر كسى جان دهد جا دارد و تعجّب ندارد و ما كه جان نمى دهيم تعجّب دارد. آرى، همان جا كه در وجود، مانند ندارد و در هستى، نظير و نمونه اى برايش يافت نمى شود و در عالم كون، نسخۀ منحصر به فرد است.

بالاى سر مبارك امام حسين عليه السّلام رفتم و دستم را به شباك ضريح مطهّرش متبرّك ساختم و سينه و دل را با آن آشنا، آشنا ساختم و خواستم كه به خامه، خيرى دهند كه خداوندگار خيرند و به نامه، نورى بخشند كه مظاهر آيت نورند و خودشان يار و معين باشند كه يارند و معين اند و تعليم دهند كه چه بنگاريم كه اگر آن يار نگارين در مقام لطف برآمد و تعليم نگارش داد، ديگر نوشتار آئينه نگار مى گردد و نگارين مى شود و ديگر مى شود آن سان كه اقبال گويد:

فاش گويم آنچه در دل مضمر است

اين كتابى نيست چيز ديگر است

ص:21

چون به جان در رفت، جان ديگر شود

جان چو ديگر شد، جهان ديگر شود(1)

اين نوشته را در چارچوب داستانى سفرنامه گونه رقم زده ايم تا براى همۀ طبقات مفيد افتد و حاوى نكات جانبى ارزنده و آموزنده اى باشد و چه بسا تا حدودى خواستۀ ساير عزيزان را هم برآورد و بسيارى از آنچه را كه جويايش بودند در اين نوشتار بيابند و نوشته اى جامع در موضوع خود باشد و ابعاد مختلف و زواياى گسترده اى را زير پوشش بگيرد. اميد كه مورد رضا و امضاى آن نفسه مطمئنه كه راضيّه و مرضيّه حق تعالى است قرار گيرد كه اگر چنان شد، به يقين جايگاه خاصى در دل و ديدۀ اهل دل از دوستان و زائران آن وجود مقدس پيدا مى كند.

يكشنبه 23 شوال المكرم 1428

برابر با 2007/11/2

كربلا - صحن شريف - مكتبة العتبة المقدّسة سيّد مجتبى بحرينى

ص:22


1- ديوان اقبال لاهورى/ 317.

منزل نخست اين جا حرم محترم حضرت عبد العظيم است

اشاره

ص:23

لو زرت قبر عبد العظيم عندكم لكنت كمن زار الحسين عليه السّلام.

اگر بارگاه عبد العظيم را زيارت كنى، همانند كسى هستى كه امام حسين عليه السّلام را زيارت نموده اى.

كامل الزّيارات/باب 107

ص:24

در دانشكدۀ مهندسى ترم آخرم را مى گذراندم و در حال و هواى خودم بودم و خواب هاى طلايى و افكار رؤيايى ام را از نظر مى گذراندم و هيچ توجهى به ساير مسائل نداشتم. تقويمى روى ميزم بود، نگاه كردم با كلمۀ تاسوعاى حسينى، عاشوراى حسينى مواجه شدم. رشتۀ افكارم پاره شد و مسير رؤيايم تغيير يافت. تاسوعا، عاشوراى امام حسين! بى اختيار آهى كشيدم و يا حسينى گفتم. آخر بحمد اللّه هنوز هم در هر موقعيت و شرايطى باشيم با امام حسين عليه السّلام مرتبط هستيم و آن وجود مقدّس، جايگاه خاصّى در فكر و انديشه و زندگى ما دارد و بى جهت نيست كه دشمن آگاه در كمين است كه اين سرمايۀ بزرگ را از ما بگيرد. درهرحال تصميم گرفتم حتما امشب كه شب عاشوراست در مجلس عزايى شركت كنم و بر مظلوميت امام حسين عليه السّلام بگريم.

شركت در مجلس عزا

توفيق رفيق شد، نزديك محل اسكانم حسينيه اى بود خيلى ساده و بى پيرايه كه به همان روش قديمى و سنّتى عزادارى مى كردند. در جمع آنان

ص:25

شركت كردم و پس از استماع ذكر مصيبت و اشك و زارى و ناله و شيون مقدارى هم سينه زدم.

جريان جالب دكتر اللهيار صالح

مجلس خوبى بود، حال خوشى بود. در اين حال و هوا به ياد جريانى افتادم كه كسى برايم نقل كرده بود:

دو برادر بودند در تهران، يكى دكتر جهانشاه صالح و ديگرى دكتر اللهيار صالح. اوّلى پزشك بود و دومى حقوقدان.

روزى اللهيار سر كلاس درس دانشگاه اين جريان را براى شاگردهايش نقل كرده بود كه من وقتى در آمريكا تحصيل مى كردم كسالتى پيدا كرده بودم و پيوسته به طبيب مراجعه مى كردم ولى بهبودى حاصل نمى شد تا آن كه شبى مجلس جشنى در دانشگاه بود و من هم دعوت بودم. قرار بود رفيقم كه اهل آمريكا بود دنبالم بيايد و با هم براى شركت در آن مجلس برويم. من هم اصلاح كردم و حمام رفتم و لباس مهمانى پوشيدم، از هر جهت آماده؛ منتظر بودم رفيقم بيايد. همين طور كه در انتظار آمدن او نشسته بودم، تقويم روميزى ام را ورق مى زدم و نگاه مى كردم ببينم چه وقت سال و ماه است - چون آن جا سروكارمان با تاريخ ميلادى بود و توجّهى به ماه هاى قمرى نداشتيم - يك مرتبه ديدم امشب شب عاشوراست؛ تا چشمم به عاشورا افتاد حالم تغيير كرد، خيلى منقلب شدم و شروع كردم به گريه كردن. ديرى نپاييد رفيقم آمد، گفت: چه شده؟ چرا گريه كردى؟ گفتم: من توجه نداشتم امشب شب عاشوراى ماست؛ فردا

ص:26

روز كشته شدن پسر دختر پيغمبر ما مى باشد و براى ما روز عزاست، من به مجلس جشن نمى آيم، شما برويد. او رفت، من هم لباس مهمانى را از تنم بيرون آوردم و مختصر غذايى خوردم و شروع كردم براى خودم روضه خواندن و گريه كردن. خوابيدم در عالم رؤيا شرفياب محضر حضرت صدّيقه عليها السّلام شدم فرمودند:

براى پسر ما عزادارى كردى، آمده ايم از تو تشكر كنيم و آن كسالت و بيمارى تو را هم شفا داديم.

از خواب بيدار شدم؛ اين چه خوابى بود من ديدم. خواب نبوده بيدارى است. پس از اين خواب به دكتر مراجعه كردم، گفت در اين مدّت چه كردى؟ گفتم: هيچ، مگر چه شده؟ گفت: هيچ اثرى از بيمارى در تو نيست.

ياد اين جريان هم حالم را بيشتر عوض كرد. نمى دانم در چه حال و هوايى بودم كه هواى كربلا در سرم پيدا شد؛ هوايى كربلا شدم؛ چون واعظى كه صحبت مى كرد او هم به همان روش قديمى ها حرف مى زد؛ از امام حسين عليه السّلام و كربلا و زيارت حضرتش مى گفت. آسمان ريسمان به هم نمى بافت و مطالبى كه مناسب با مجلس عزاى امام حسين عليه السّلام نبود نمى گفت كه متأسفانه بعضى توجه ندارند و منبر و مجلس اهل بيت عليهم السّلام و محفل عزا را به حرف هاى دگر مى گذرانند كه بر فرض درست هم باشد جايش چنين جايى نيست. منبر و مجلس دينى به قول قديمى ها جاى قال الباقر و قال الصادق گفتن است، جايگاه احياء امر اهل بيت عليهم السّلام است.

نمى دانم چه جوابى براى فرداى قيامت دارند؟

ص:27

در حال و هواى كربلا

درهرحال، سخنان آن واعظ مجلس موجبات تغيير حالم را فراهم آورد و حال و هواى كربلا در من پديد آمد. چه مانعى دارد مهندس كربلايى باشم؟ مانعى كه ندارد خيلى هم خوب است. خودم هم نمى دانم چه شد؛ چون من خيلى اهل اين حرف ها نبودم و توجّهى هم به زيارت كربلا نداشتم ولى نمى دانم آن شب در آن مجلس چه شد و چه رخ داد.

اى خوش آن جلوه كه ناگاه رسد ناگهان بر دل آگاه رسد

همان جا، در همان حال و هوا كه به سر و سينه مى زدم و يا حسين يا حسين مى گفتم و اشك مى ريختم و خاطرۀ شب عاشوراى سال 61 هجرى را در نظرم مجسّم مى كردم، تصميم گرفتم از فردا كه روز عاشوراست تا چهل روز زيارت عاشورا بخوانم به اين اميد كه به زيارت كربلا مشرّف شوم؛ چون مادر بزرگى داشتم - خدايش رحمت كند - زن با صفايى بود، هر مشكلى كه برايش پيش مى آمد چهل روز زيارت عاشورا مى خواند و اتفاقا هم مشكلش برطرف مى شد حتّى وقتى براى پدرم جريانى پيش آمد كه بسيار حلّ و فصلش سخت و دشوار بلكه چه بسا غيرعادى مى نمود، همين مادربزرگم با خواندن چهل روز زيارت عاشورا مشكل پدرم را حل كرد و آبروى او را خريد.

ختم زيارت عاشورا

من هم در همان حال وهوا اين تصميم را گرفتم. مجلس تمام شد، شام مختصرى صرف شد، به منزل برگشتم ولى احساس مى كردم وضعم عوض

ص:28

شده و برايم روشن بود كه به زودى به كربلا مشرّف مى شوم.

از فردا كه روز عاشورا بود شروع كردم به خواندن زيارت عاشورا تا روز اربعين كه چهل روز تمام شد. گفتم: حالا كه موفّق به زيارت كربلا نيستم، خوب است.

زيارت حضرت عبد العظيم عليه السّلام

حضرت عبد العظيم عليه السّلام مشرّف شوم كه در زيارت آن آقا اميد ثواب زيارت ثواب زيارت امام حسين عليه السّلام است. با اين قصد و نيّت مشرّف شدم و زيارت كردم و نشستم قدرى با سيّد الكريم حرف زدم و مسئلت زيارت كربلا نمودم و بحمد اللّه حال خوشى داشتم. خودم از وضع خودم تعجّب مى كردم؛ اهل اين حرف ها نبودم هرچند عناد و لجاجتى هم نداشتم و احترام آنان را كه معتقد به اين امور بودند حفظ مى كردم.

ديدارى در حرم

خواستم از حرم بيرون بيايم به آقاى محترمى در كسوت اهل علم و سيادت برخوردم كه افتخار آشنايى با ايشان را در مشهد داشتم، هردو خوشحال شديم و ميان صحن آمديم، به گفتگو نشستيم. معلوم شد ايشان براى گرفتن ويزاى كربلا به تهران آمده اند. من تا نام كربلا را شنيدم حالم تغيير كرد، نتوانستم خودم را نگه دارم، بى اختيار اشك از گوشه هاى چشمم جارى شد. ايشان فكر كردند به خاطر روز اربعين و مصيبت خاندان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى گريم لذا ذكر مصيبتى كردند و مجلس عزايى به پا شد.

ص:29

بعد از اين كه مقدارى عقدۀ دلم باز شد، گفتم: آقا، مى شود من هم با شما كربلا بيايم؟ تأملى كردند و گفتند: مانعى ندارد، ما كه در زندگى كارى نكرده ايم كه كار باشد، شايد همين كار به حساب آيد؛ زائر براى امام حسين عليه السّلام ببريم. من هم جريان را نقل كردم و اين ديدار و ملاقات را به فال نيك گرفتم. قرار شد فردا گذرنامه ام را به ايشان بدهم تا با گذرهاى خودشان ويزا بگيرند. تنها چيزى كه قدرى فكر مرا مشغول كرده بود اين بود كه مى دانستم مادرم هم بسيار علاقمند به زيارت امام حسين عليه السّلام است و مكرر اين آرزويش را اظهار مى كرد و دوست داشت با من مشرّف شود، هرچند اميدى نداشت در آن موقعيت و شرايطى كه من داشتم به آرزويش برسد. فكر مى كردم ممكن است مادرم در عين اين كه از تشرّف من خوشحال مى شود؛ چون هيچ فكر نمى كرد پسرش كه نسبت به بعضى از امور دينى كم توجه است، روزى كربلايى شود؛ ولى از آن طرف ممكن است از مشرّف نشدن خودش با من دلگير شود. گفتم اگر عنايت امام حسين عليه السّلام است هر دو درست مى شود، لذا گفتم: آقا، ممكن است قرار ما براى دو روز بعد باشد و دو گذرنامه تقديم كنم؟ گفتند: از همين اوّل بدقولى و دبّه؟ جريان را گفتم، ايشان مرا بسيار تحسين و تشويق نمودند و گفتند: يقين بدان كه موفق خواهى شد و دعاى خير مادرت كارگر خواهد گرديد. سپس گفتند: من دو سه روزى قم مشرف مى شوم و برمى گردم تا گذرنامه ايشان هم برسد. من هم از اين حسن تصادف بسيار مسرور بودم، از ايشان تشكر كردم و با وعدۀ قرار بعدى از يكديگر جدا شديم.

ص:30

ويزاى كربلا

موعد فرا رسيد گذرنامه ها را به ايشان دادم و ديگر خبرى نداشتم تا حدود سه ماه از اين جريان گذشت. شبى ايشان تلفن زدند و مژدۀ رسيدن ويزاها را دادند و گفتند: خوب است حالا كه گرفتن ويزا طول كشيد، سفرمان را اواخر ماه جمادى الثانى آغاز كنيم و در ماه رجب به كربلا مشرّف شويم و چند زيارت مخصوصۀ سيد الشهدا عليه السّلام را درك نماييم.

گفتم: بسيار خوب، چند روز ديگر مشهد مشرّف مى شوم و حضورا خدمت مى رسم. خداحافظى كردم ولى گريه امانم نمى داد؛ راستى ويزاى عراق داريم؟ راستى تا مدّتى ديگر به كربلا مشرّف مى شويم؟ راستى امام حسين عليه السّلام عنايت فرموده اند و به من آلوده هم اذن حضور و رخصت شرفيابى داده اند؟ مى گفتم و اشك مى ريختم و اين اشعار را مى خواندم.

با قلب بشر مونس و دم ساز، حسين است

در خلوت دل محرم و هم راز، حسين است

راهى كه بشر را به سعادت برساند

عشق است و در اين فاصله پل ساز، حسين است

زهرا و على هر دو چو درياى گهر بار

خلقت صدف است و گهر راز، حسين است

شاهى كه ز حرّ بن يزيد از ره اكرام

بگذشت و نمود آن همه اعزاز، حسين است

ص:31

فطرس كه پرش را شرر قهر خدا سوخت

باز آن كه بدادش پر پرواز، حسين است

ماهى كه به هر كلبۀ تاريك بتابد

شاهى كه به سائل نكند ناز، حسين است

اين بيت را كه مى خواندم نمى دانم چه وضعى برايم پديد آمد، احساس مى كردم دلم روشن شده، خانۀ قلبم نورانى گرديده، از آن كدرها و تيرگى ها پاك شده، خيلى خوشحال شده بودم. خبر ويزاى زيارت امام حسين عليه السّلام كه چنين روشنى بخش است، خود زيارتش چه فروغى و نورى مى بخشد؟ آرى،

از مردم دنيا مطلب حاجت خود را

درخواست از او كن كه سبب ساز، حسين است(1)

بوسه بر ويزا

چند روزى گذشت ولى خيلى دير و سخت گذشت. روزشمارى و ساعت نگرى داشتم تا زودتر به مشهد بروم و گذرنامه ام را كه ويزاى زيارت كربلا دارد، ببينم. مشهد مشرف شدم، از فرودگاه با ايشان تماس گرفتم و خواستار ملاقات گرديدم، چون شور و شوق مرا مى دانستند همان ساعت وقت ديدار دادند. به منزلشان رفتم و پس از سلام و احوالپرسى قبل از آوردن حتى چاى، گذرنامۀ من و مادرم را به دستم دادند. ورق زدم،

ص:32


1- اى اشك ها بريزيد/ 134.

چشمم به ويزاى عراق افتاد و بى اختيار بوسيدم و گريستم و سجدۀ شكر گزاردم. پس از پذيرايى اجازه گرفتم مرخص شوم و جلسه اى ديگر براى قرار سفر مزاحم گردم.

به منزل مادرم آمدم، سلام كردم، خم شدم و دستش را بوسيدم و گذرنامه اش را در دستش نهادم. او هم با چشم گريان در حق من دعا كرد كه همان جا يقين به اجابت پيدا كردم.

سپس به حرم محترم حضرت رضا عليه السّلام مشرف شدم و عرض ادب و زيارت نمودم و فرداى آن روز بار ديگر به ملاقات همسفرى عزيزم رفتم و قرار شد سفرمان روز سه شنبه 27 ماه جمادى الثانى با پرواز مشهد - كرمانشاه آغاز گردد.

قرار گفتمان

خواستم خداحافظى كنم و بروم، يادم آمد در همان شب و روزها كه زيارت عاشورا مى خواندم تا توفيق زيارت كربلا پيدا كنم، با خودم مى گفتم: چه خوب است اين سعادت با معرفت نصيب گردد و با شناخت و بصيرت همراه باشد؛ لذا به ايشان گفتم: كار ما و شما مانند همان بچه و ملاى مكتب است كه هرچه مى گفت: بگو «الف»، نمى گفت. وقتى سبب پرسيد، گفت: بعد از الف نوبت «ب» مى رسد و بعد «ج»، شما هم آن روز كه در صحن حضرت عبد العظيم عليه السّلام ما را پذيرفتيد و قبول زحمت نموديد اين زحمات ادامه دارد و چه بسا تمام شدنى هم نباشد. جريان را براى ايشان گفتم كه دوست دارم اين سفر - كه ان شاء اللّه در خدمتتان مشرف مى شويم - با معرفت و شناخت همراه باشد، چون اولين سفر من به

ص:33

كربلاست و هيچ گونه آشنايى و شناختى ندارم ولى مى دانم كه امام حسين عليه السّلام خيلى آقاست و مطمئن هستم همان گونه كه مرحلۀ اولش را مرحمت نمودند، همۀ مراحلش را عنايت مى كنند. در هر حال دوست دارم قبل از سفر آگاهى و اطلاعاتى پيدا كنم هم در جهات ظاهرى و هم در جنبه هاى معنوى و معرفتى و شما هم كه بحمد اللّه هر دو جهت را واجد هستيد.

گفتند: بسيار خوب، اگر چيزى بلد باشيم، مضايقه نداريم. با اظهار تشكر خداحافظى كردم و رفتم.

همان شب به تهران برگشتم و خودم را براى امتحاناتى كه داشتم آماده نمودم و بحمد اللّه به خوبى پايان پذيرفت و روز 25 ماه جمادى الثانى به مشهد برگشتم و مقدّمات سفر را فراهم نمودم.

مراسم خداحافظى در سالن فرودگاه

سه شنبه شب حدود ساعت 9 در حالى كه جمعى از خويشان و دوستان به عنوان بدرقه آمده بودند و در چشم نوع آنان اشك حلقه زده بود و اين جمله را بارها شنيدم كه: خوشا به حال شما كه كربلا مشرف مى شويد آن هم در چنين شرايط و با اين خصوصياتى كه كمتر نصيب كسى مى گردد، دعا كنيد به زودى روزى ما هم بشود و مى شنيدم بعضى مى گفتند:

راستى اين آقا مهدى چه شانسى دارد، چه كسى فكر مى كرد او كربلا برود آن هم با اين آقا و با اين تشريفات. ديگرى مى گفت: هر كسى آب دل خودش را مى خورد، از همان بچگى مؤدب بود، احترام بزرگترها را حفظ مى كرد و سعى مى كرد تحت هر شرايطى كه هست نمازش را بخواند، خدا رحمت كند پدرش هم از او راضى بود.

ص:34

در هر حال مراسم توديع به عمل آمد و به سالن آخر براى سوار شدن به هواپيما رفتيم و پس از دقايقى خوشبختانه پرواز بدون تأخير انجام شد.

خواندن چند سوره در آغاز سفر

من كه كنار همان آقا نشسته بودم ديدم قرآن باز كردند و مشغول خواندن شدند. منتظر ماندم تا تمام شد، گفتم: قرار است تنها خور نباشيد و به ما هم مرحمت كنيد. گفتند: آرى، در حديث آمده كه براى حفاظت در مسافرت، سورۀ «طور» و «عبس» را بخوانيد.

حضرت صادق عليه السّلام مى فرمايند:

هرگاه مسافر مداومت به خواندن سورۀ و الطور داشته باشد از هر ناخوشايندى در سفرش محفوظ بماند.(1)

و چون مسافر سورۀ عبس را در مسيرش بخواند همۀ امور سفرش كفايت گردد.(2)

لذا من هم آن دو سوره را خواندم، سپس گفتند: خواندن پنج سوره الكافرون، النصر، التوحيد، الفلق و الناس در آغاز سفر، به همين ترتيب با ده بسم اللّه الرحمن الرحيم - در اول و آخر هر كدام بسم اللّه گفته شود - از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سفارش شده است كه موجب مى شود از همۀ همراهان از هر جهت بهتر باشد.(3)

هواپيما اوج مى گرفت و آرامش پيدا مى كرد، من هم كه شور و شوق

ص:35


1- تفسير البرهان 240/4.
2- - تفسير البرهان 427/4.
3- - كتاب فى قوارع القرآن/ 106.

بسيار داشتم گفتم: الكريم اذا وعد وفا، صحبتى داشتيم كه از محضرتان بهره ببريم و كسب آگاهى و معرفت نمائيم. گفتند: بسيار خوب، فعلا مقدارى راجع به كربلا و تاريخ و جغرافيا و ساير خصوصيات آن صحبت مى كنيم و مباحث معرفتى را براى ديار معرفت مى گذاريم. من هم با اظهار تشكّر آمادگى كامل خودم را براى استماع و يادگيرى مطالبشان اظهار نمودم.

گفتند:

كربلا كجاست و به چه معنى است؟

كربلا در جنوب غربى فرات با فاصله حدود 105 كيلومترى بغداد قرار دارد(1) و از كربله گرفته شده كه به معنى رخوت و نرمى و سستى در گام هاست به خاطر نرمى كه در خاك آن جاست و يا از دو كلمه كور بابل تركيب يافته يعنى مجموع قرى و آبادى هاى بابليّه و يا از انضمام كرب و آل يعنى حرم خدا و جايگاه مقدّس خدايى.(2)

و بعضى گفته اند:

از دو كلمۀ فارسى كار و بالا پديد آمده، يعنى عمل بالا و آسمانى و مقصود محل عبادت و نماز است.(3)

ياقوت حموى جغرافيدان سدۀ ششم هجرى چنين آورده است:

كربلا محلّى است كه حسين بن على عليهما السّلام در آن جا كشته شد و اشتقاق آن يا از كربله اى است كه به معنى رخاوت و سستى است كه

ص:36


1- كربلا منذ العهد البابلى/ 10.
2- - همان/ 12.
3- - تراث كربلاء/ 22.

در دو قدم پديد مى آيد و چون زمين كربلا چنين است از اين جهت به اين نام ناميده شده و يا از كربله اى مشتق است كه به معنى پاك كردن گندم و مانند آن از سنگريزه و خاشاك است و چون اين زمين خالى از سنگ و ريگ است، كربلا ناميده شده و يا از كربل كه اسم علف خاصى است، پديد آمده؛ زيرا كه اين گياه در آن صحرا زياد مى رويد.

و روايت شده كه:

حضرت حسين عليه السّلام وقتى به اين زمين رسيد به بعض اصحابش فرمود: اين آبادى را چه مى نامند؟ - و به آبادى عقر كه نزديك كربلا بود اشاره فرمود - جواب داد: عقر گويند.

حضرت فرمود: نعوذ باللّه من العقر، به خدا پناه مى بريم از عقر (يعنى جراحت). سپس فرمود: اسم اين زمين كه ما در او هستيم چيست؟ گفتند: كربلاست، آن گاه فرمود: أرض كرب و بلاء، زمين اندوه و بلا.(1)

معناى كربلا در روايات

گفتند: از همين جمله آخرى كه ياقوت حموى نقل نموده استفاده مى شود كه در نزد امام حسين عليه السّلام كلمۀ كربلا مركّب از «كرب» و «بلا»

ص:37


1- معجم البلدان 445/4.

بوده كه احاديث بسيارى گوياى آن است و كم كم به آنها خواهيم رسيد و براى اين كه معامله نقدى هم صورت گرفته باشد نمونه اى مى آوريم:

وقتى به امام حسين عليه السّلام عرض كردند اسم اين زمين كربلاست، فرمودند: صدق النّبى صلّى اللّه عليه و آله أنّها أرض كرب و بلاء. و در نقل ديگرى است كه فرمود: صدق اللّه و رسوله كرب و بلاء.(1)

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به راستى سخن فرموده: اين زمين كرب و غم و بلاست. خدا و رسولش به صدق و راستى گفته اند اين زمين كرب است و بلا.

ظاهرا اين گفتار حضرت اشاره به جريانى است كه در زمان پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله روى داده و خاصه و عامه در متون حديثى و تاريخى خود آورده اند:

ام سلمه گويد: روزى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در خانه من بودند و فرمودند:

كسى بر من وارد نشود. من هم مراقب و منتظر نشستم كه ناگهان نورديدۀ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله - حسين عليه السّلام - از در درآمد و - بدون توجه به من - به حضور حضرت شرفياب شد و به دنبال آن صداى ناله پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بلند شد. من سراسيمه وارد شدم، ديدم حسين عليه السّلام روى دامن جد بزرگوارش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نشسته و حضرت اشك ريزان دست مبارك بر سر او مى كشد. فكر كردم گريه حضرت از ورود نابهنگام حسين عليه السّلام است، لذا گفتم: به خدا قسم، من از ورود او

ص:38


1- موسوعة الامام الحسين عليه السّلام 587/2.

به محضرتان آگاه نگشتم. حضرت فرمود: گريۀ من از آمدن حسينم نيست بلكه وقتى او آمد، جبرئيل اين جا بود و به من گفت: او را دوست دارى؟ گفتم: آرى. گفت: همانا امّت تو او را مى كشند در زمينى كه كربلا ناميده مى شود و جبرئيل از خاك آن زمين برداشت و به من نشان داد. وقتى امام حسين عليه السّلام به كربلا رسيد و از اسم آن زمين جويا شد، به عرض رساندند: كربلاست، فرمود: صدق رسول اللّه، أرض كرب و بلاء، رسول خدا به صدق و راستى سخن فرمود، اين زمين كرب است و بلا - اندوه است و ابتلاء -(1)

و از حديثى استفاده مى شود كه اين نام از همان دو كلمۀ كرب و بلا تركيب يافته است. جبرئيل به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله عرض نمود:

و انّ سبطك هذا - أومأ بيده الى الحسين عليه السّلام - مقتول فى عصابة من ذرّيّتك و أهل بيتك و أخيار من امّتك بضفّة الفرات، بأرض يقال لها: كربلا، من أجلها يكثر الكرب و البلاء على أعدائك و أعداء ذرّيّتك فى اليوم الّذى لا ينقضى كربه و لا تفنى حسرته. و هى أطيب بقاع الأرض و أعظمها حرمة، يقتل فيها سبطك و أهله و أنّها من بطحاء الجنّة.(2)

همانا اين فرزند دختر تو - و اشاره به حسين عليه السّلام نمود - كشته مى شود با جمعى از ذرّيّه و اهل بيت تو و گروهى از خوبان امّت تو در

ص:39


1- موسوعة الامام الحسين عليه السّلام 588/2.
2- - كامل الزّيارات/ 264، باب 88، حديث 1.

كنار فرات در زمينى كه آن را كربلا مى گويند و به اين جهت در آن روزى كه اندوهش تمامى ندارد و حسرتش فنا نمى پذيرد بر دشمنان تو و دشمنان فرزندان تو، فشار و تنگناى زياد و اندوه و غم بسيار فرو مى ريزد. و آن زمين، پاكيزه ترين بقعه هاى زمين است و حرمتش از همه جاى زمين بيشتر؛ چرا كه در آن، دخترزادۀ تو و اهلش كشته مى شوند و همانا آن زمين از زمين ها و شنزارهاى بهشت است.

و اين احتمال را هم اضافه مى كنيم كه ممكن است كربلا از دو واژۀ «كرب» كه به معناى قرب و نزديكى، و «بلا» تركيب يافته باشد و به معنى نزديكى بلا باشد.

بسيار مناسب است دو عبارت از دو نويسندۀ معروف و توانا، يكى از خاصّه و شيعه و يكى از عامّه برايتان نقل كنم تا از همين اوّل سفر با چنين عينكى به كربلا بنگريد.

كلام صاحب الغدير

اوّل: جملاتى است كه صاحب الغدير آيت اللّه مرحوم عبد الحسين امينى در تقريظى كه بر كتاب تاريخ كربلا و حائر الحسين عليه السّلام نوشته آورده است، گويد:

عنوان كتاب را كه ديدم دچار دهشت و وحشت شدم و گفتم: سبحان اللّه، آيا نويسنده اى مى تواند در تاريخ كربلا و حاير شريف آن، تأليفى بياورد؟ يا آن كه شخص بحّاث و كاوشگر و محقّق مى تواند اين بار سنگين را بردارد و در تحت ثقل حاير مقدّس قرار گيرد؟ حايرى كه

ص:40

عقل ها را متحيّر ساخته و به حق حاير ناميده شده - سزاوار اين نام است حرم امام حسين عليه السّلام و اسمى است كاملا با مسمّا -

أو يتمكّن أىّ ضليع فى التّاريخ من أن يحوم حول قبلة الاباء و كعبة الشّرف و مطاف الملائكة و مصرع العشّاق و حلبة السّباق...

و كانّك مهما وجدت الأمة قد ولّت وجهها شطر عظمة تلك الأرض المقدّسة و اخبتت إلى قدسها و قدس صاحبها؛ حسين القداسة، حسين الإباء و الشّهامة، حسين السؤدد و الشّرف، حسين الفضل و العظمة، حسين الحقّ و الحقيقة، حسين الرّوح و المعنى...

اين عبارت ها را كه مى خواندند آن چنان هيبت و عظمت و ابّهت و صلابت در نظرم مجسّم مى شد كه بى اختيار در عين اين كه درست معنايش را نمى فهميدم، قطرات اشك از گوشه هاى چشمم مى ريخت.

گفتند: آرى، توضيح اين جملات اين است كه:

آيا كسى خبره در تاريخ باشد مى تواند گرد قبلۀ عزّت و كعبۀ شرف - حرم امام حسين عليه السّلام - بگردد و در آن زمينه قلم فرسايى نمايد؟ به آن جا كه جاى طواف فرشتگان و جاى به خاك افتادن عاشقان و ميدان سبقت آزاد مردان است؟

و تو پيوسته مى نگرى كه امّت رو به اين ديار عظمت و زمين قداست آورده اند و در برابر قداست و پاكى آن زمين و صاحب آن، حسين قداست و پاكى، حسين عزّت و شهامت، حسين آقايى و شرافت، حسين فضيلت و عظمت، حسين حق و حقيقت، حسين روح و معنى

ص:41

سر تسليم فرود آورده اند و خشوع و كرنش دارند...(1)

آرى، عظمت كربلا و جلالت قدر و عظمت مقام آن را نمى توان در قالب سخن ريخت و يا با خامه بر نامه رقم زد. كربلايى مى گوييم و كربلايى مى شنويم و كربلايى مى بينيم و كربلايى زيارت مى كنيم؛ اما چه جايى است؟ چه مى دانيم، چه مكانى است؟ چه مى فهميم، چه زمينى است؟ چه خاكى است؟ چه آبى است؟ چه هوايى است؟ چه فضايى است؟ چه ملكى است؟ چه ملكوتى است؟ چه مى دانيم. اين قدر مى دانيم جايى است كه با همه جا فرق دارد و ان شاء اللّه در طول اين سفر به تدريج حقايقى را بازگو مى كنيم كه گواه اين گفتار باشد.

گفتار عقّاد مصرى

كلام دوم، سخنى است كه عباس محمود عقّاد، نويسندۀ معروف و چيره دست سدۀ چهاردهم در مصر در كتاب ابو الشهداء آورده است. يك فصل از كتابش با اين عنوان آغاز مى شود:

كربلا: الحرم المقدّس، كربلا: حرم مقدّس. در قديم به نام كوربابل خوانده مى شد، سپس به كربلا تبديل شد و اين تبديل و تصحيف، اين زمين را در معرض تبديلى دگر قرار داد كه جمع بين كرب وبلا گرديد و نام و نشانى از آن در ذاكره ها و حافظه ها يافت نمى شد جز اين كه گاهى از آن به نينوى ياد مى شد تا آن كه كاروان حسين عليه السّلام را به جبر و اكراه در اين سرزمين فرود آوردند و از آن روز تاريخ اين

ص:42


1- تاريخ كربلا و حائر الحسين عليه السّلام/ 6.

زمين با تاريخ تمامى اسلام قرين گرديد در حالى كه حق اين سرزمين اين است كه با تاريخ انسانيت قرين گردد تا هر وقت كه نشانى از فضيلت انسانى يافت مى شود.

فهى اليوم حرم يزوره المسلمون للعبرة و الذّكرى و يزوره غير المسلمين للنّظر و المشاهدة و لكنّها لو أعطيت حقّها من التّنويه و التّخليد لحقّ لها أن تصبح مزارا لكلّ آدمى يعرف لبنى نوعه نصيبا من القداسة و حظّا من الفضيلة...

پس اين زمين را امروزه مسلمانان براى عبرت گيرى و يادآورى زيارت مى كنند و غير مسلمان ها براى ديدار و جهانگردى، در حالى كه اگر بخواهد حق كربلا از جهت عظمت و شرافت ادا شود، هر آينه سزاوار است زيارتگاه همۀ انسان هايى قرار گيرد كه براى همنوعان خود سهمى از قداست و پاكى مى شناسند و بهره اى از فضيلت جستجو مى كنند؛ زيرا ما نقطه اى از زمين را نمى شناسيم كه نامش مقرون به فضائل و مناقب بوده و براى انسان ها برتر و بالاتر از اين زمينى باشد كه پس از شهادت حسين عليه السّلام در آن سرزمين، نامش قرين به كربلا شده است.(1)

در همان كتابى كه تقريظش را نقل كردم، چنين مى خوانيم:

دو كلام ديگر

كربلا قبلة الإباء و مكّة قبلة الصّلاة.

ص:43


1- أبو الشهداء حسين بن على عليه السّلام/ 97.

كربلا قبلۀ منش و عزّت و مكه قبلۀ نماز.

آنچه موجب شده كربلا كعبۀ دوم مسلمانان و قبلۀ احرار و آزاد منشان و ارباب فكر و رجال درايت در تمام دوران تاريخ اسلام تا امروز بلكه تا ابد باشد، قبر حسين عليه السّلام است؛ همان حسينى كه خود و عزيزانش را در اين سرزمين در راه سربلندى اسلام فدا نمود.

كربلا جايگاه خاصى از جهت دينى در تاريخ اسلام دارد؛ زيرا شهرى است با نمودى كاملا اسلامى و دور از پليدى هاى جاهليت و خاكش به خون حسين عليه السّلام امتزاج يافته كه از محترم ترين مقدسات مسلمين است كه حديث مى گويد:

دم الحسين عليه السّلام هو من دم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله

خون حسين عليه السّلام از خون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است.(1)

گفتۀ دهخدا را هم در اين زمينه ناگفته نگذاريم. گويد:

ظاهرا اين لفظ در اصل كرب بلا بوده باشد باء اول را حذف كرده اند؛ چرا كه چون دو كلمه را تركيب دهند و آخر كلمۀ اول و اول كلمۀ آخر از يك جنس باشند، آخر كلمۀ اول را حذف كنند.(2)

در اين ميان، پذيرايى توسط مهماندارها به عمل آمد و ما هم كه در مشهد شام خورده بوديم به نوشيدن آب ميوه اكتفا كرديم و من بى صبرانه جوياى ادامۀ گفتار بودم.

ص:44


1- تاريخ كربلا و حائر الحسين عليه السّلام/ 17.
2- - لغت نامۀ دهخدا - كربلا.

گفتند: خوب است مطالب را در چارچوب منظمى برايتان بازگو كنم تا هم براى شما مفيدتر باشد و هم اگر خواستيد براى ديگران بازگو نماييد به خاطر داشته باشيد. گفتم: متأسفانه حافظۀ خوبى ندارم، اگر اجازه مى دهيد با ضبط كوچكى كه همراه دارم مطالب را ضبط كنم كه به عنوان يادگار اين سفر باقى بماند.

گفتند: عزيزى داشتيم كه وقتى چنين پيشنهادى به ايشان مى شد، مى گفتند: همۀ عالم هستى وسيلۀ ضبط است، وسيلۀ حفظ و نگهدارى و عكس بردارى است، همه چيز باقى مى ماند. اين حرف آن عزيز بود ولى شما دوست داريد مانعى ندارد. من هم از موافقت ايشان تشكّر كردم.

وسيله آماده شد.

گفتند فكر مى كنم بهره ورى از اين دستگاه ها در حال پرواز مناسب نباشد و دقايقى هم بيشتر از پرواز نمانده، خوب است تفصيل مطلب را بعد از رسيدن به كرمانشاه آغاز نماييم. من هم از توجه و تذكر ايشان تشكر كردم و بالأخره مهماندار نزديك شدن كرمانشاه و كم كردن سرعت را اعلام نمود و سرانجام در حدود ساعت يازده و نيم به مقصد رسيديم.

ص:45

ص:46

منزل دوم اين جا مرز ايران و عراق است

اشاره

ص:47

ص:48

از هواپيما پياده شديم. براى گرفتن اثاثيه دقايقى در فرودگاه معطل مانديم و پس از تحويل گرفتن با سوارى عازم شهر مرزى مهران گرديديم.

ده آيه از سورۀ بقره براى محافظت در شب

لحظاتى به خواندن سوره هايى كه آموخته بودم گذشت. گفتند: از اين جهت كه شكر نعمت موجب فزونى نعمت است و شما بحمد اللّه شكر عملى نعمت را عهده دار هستيد و آنچه در هواپيما آموختيد عمل مى كنيد، خوب است اين حديث را هم بدانيد و براى محفوظ ماندن در شب ها عمل كنيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمودند:

هركس ده آيه از سورۀ بقره را شب هنگام بخواند موجبات محافظت اهل و مال و اولادش فراهم آيد و آن ده آيه، چهار آيۀ اول سورۀ بقره و آية الكرسى و دو آيۀ بعد از آن و سه آيۀ آخر آن سوره است.(1)

ص:49


1- كتاب فى قوارع القرآن/ 34.

حالى در ميان راه

دقايقى به خواندن اين آيات گذشت و قبل از اين كه من اظهار كنم و جوياى ادامۀ گفتگوى داخل هواپيما بشوم، خودشان باب سخن را گشودند و نخست سلام و صلواتى به محضر سيد الشهدا عليه السّلام عرضه داشتند كه ما همراهان هم آهسته همراهى مى نموديم و ياد ندارم تا به حال اين چنين سلامى به حضرت ابى عبد اللّه عليه السّلام عرض كرده باشم.

حدود نيمه شب، و جاده و بيابان تاريك، و ستاره ها سوسوزن، و مسير كربلا و سلام به امام حسين عليه السّلام! خواب هستم يا بيدار؟! واقعا دارم كربلا مى روم؟ در راه زيارت امام حسين عليه السّلام هستم؟ خيلى حال خوشى بود كه اى كاش تكرار شود. خود ايشان هم حالى داشتند، نمى دانم چه بود، گويا روى زمين نبوديم، گويا ميان ماشين نبوديم، گويا در سير و سفر خاك نبوديم؛ برتر از افلاك بوديم. همه مى سوختيم، همه اشك مى ريختيم حتى راننده هم گريه مى كرد.

كربلا در سينه اش پنهان هزاران راز دارد

هر زمان يك راز از اسرار خود ابراز دارد

كربلا درياى فيّاضى است بى حد و كرانه

موج عالم گير او دستى به هر سو باز دارد

در دل هر قطرۀ آبش، دلنشين رازى نهفته

همره هر موج خونش گوهرى ممتاز دارد

ص:50

قبر شش گوش حسين آن جاست كز شش گوش عالم

خلق بر درگاه او روى نياز و راز دارد

كوچه ها دارد به دل ها شاهراه كربلايش

كى تواند قدرتى ما را از اين ره باز دارد

جسم ثاراللّه و اكبر غرق، خون اللّه اكبر

اصغرش بر سينۀ او مهد خواب ناز دارد

مات هفتاد و دو ملت از دو و هفتاد اويند

در كجا فرمانده اى شش ماهه يك سرباز دارد

مكتب خلقت ندارد چون حسين آموزگارى

اين چراغ آسمانى نور انسان ساز دارد

ذره پرور مهر او بنگر كه تا عرش خدايى

زائر كويش، حسانا، قدرت پرواز دارد(1)

عجيب شبى بود و غريب ساعتى و شگفت حالى، صداى شيون محترمات همراه با شنيدن نام شيرخواره ابى عبد اللّه عليه السّلام وضع خاصى به وجود آورده بود. درهرحال، لحظاتى به اشك و آه گذشت و من از آنچه روى داده بود، بسيار شاد و شاكر بودم. الحمد لله سفرى كه چنين طليعه اى دارد چه حسن ختامى خواهد داشت!

باش تا صبح دولتت بدمد كين هنوز از نتايج سحر است

ص:51


1- اى اشك ها بريزيد/ 148.

آرامشى پديد آمد و گفتارشان را شروع نمودند و من هم ضبط كوچك را آمادۀ حفظ مطالب نمودم. گفتند: راجع به كربلا در چند جهت با يكديگر گفتگو مى كنيم؛ يك جهت: كربلا در قرآن. تا اين جمله را گفتند، من با تعجب پرسيدم: كربلا در قرآن؟ به حق حرف هاى نشنيده! گفتند: آرى عزيزم، كربلا در قرآن. گوش كن، گوش كن خيلى چيزها نشنيده ايد: كربلا در قرآن، كربلا در حديث، كربلا در تاريخ، كربلا در عرصۀ فرهنگ و ادب.

ص:52

كربلا در قرآن

گفتند: شما حق داريد از اين جمله اى كه گفتم تعجّب كنيد؛ چه بسا مكرر قرآن را ختم نموده ايد و واژۀ كربلا را در آن نديده ايد ولى بايد بدانيد كه قرآن شريف ظاهرى دارد و باطنى، تفسير دارد و تأويلى، ظهرى دارد و بطنى. آرى.

صورتى در زير دارد هرچه در بالاستى(1)

ولى معنى اين حرف اين نيست كه هر كسى حق داشته باشد هرچه به نظرش مى رسد و با سليقه اش مطابقت دارد به عنوان بطن و تأويل قرآن بر آن حمل نمايد بلكه اين امر، خاصّ جمعى است كه خود قرآن آنان را جا به جا معرفى نموده و در حقشان وَ مٰا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّٰهُ وَ الرّٰاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ (2) فرموده و كريمۀ بَلْ هُوَ آيٰاتٌ بَيِّنٰاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ (3) در شأنشان فرو فرستاده و خلق را ارجاع به آنان داده فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ بِالْبَيِّنٰاتِ وَ الزُّبُرِ (4) كه آنان پيامبر اكرم و

ص:53


1- از قصيدۀ ميرفندرسكى، تاريخ ادبيات در ايران 412/5.
2- - آل عمران/ 7.
3- - عنكبوت/ 49.
4- - نحل/ 43-44.

اهل بيت طاهرين او هستند كه اين كتاب بر آنان و در خانۀ آنان نازل شده است كه فعلا بحثى در اين جهت نداريم.

شنيدن اين حرف ها براى من تازگى داشت، چون از وقتى در راه تحصيل قدم نهاده بودم با همين مطالب درسى اصطلاحى آشنا بودم و از آنچه مربوط به دين بود، اطلاعاتى بسيار ناقص داشتم و اگرهم چيزى به گوشم مى خورد نوعا از كسانى بود كه همانند خود من بودند و نگرش عميقى به مسائل دينى نداشتند. گفتم: هرچند اشاره كرديد كه فعلا جاى اين بحث نيست ولى دوست داشتم مقدارى توضيح دهيد، چون فكر مى كنم بحث مهمى باشد و نقش كليدى در بسيارى از مباحث دينى داشته باشد.

گفتند: همين طور است كه گفتيد. حالا از اين جهت كه مايل هستيد توضيح مختصرى مى دهم و فكر مى كنم با اين مثال مطلب روشن تر گردد.

علم قرآن نزد خاندان رسالت عليهم السّلام است

شما در رشتۀ مهندسى تحصيل كرده ايد، اگر يكى از متخصصين و دانشمندان بزرگ در زمينه اى كتابى بنويسد و در آن كتاب اصطلاحات خاصى را براى مقاصد علمى اش به كار بگيرد و آن كتاب را به چند نفر از شاگردان مخصوصش تعليم دهد و بعد بگويد هركس مى خواهد به مقاصد واقعى من در اين كتاب پى ببرد و همۀ حقايق مورد نظر من را بداند، به اين چند نفر شاگرد مخصوص من مراجعه كند، حرف نابجايى زده يا كاملا سخن بجا و درستى اظهار نموده؟

گفتم: سخن كاملا صحيحى گفته است. اضافه كردند: حالا اگر كسى بدون مراجعه به آنان به اين كتاب مراجعه كند و چيزى نفهمد يا بد

ص:54

بفهمد، آيا نويسندۀ كتاب مقصر است يا خود اين شخص كه به آن شاگردان مخصوص و ممتاز اين نويسنده مراجعه ننموده؟

گفتم: مسلما تقصير با خود اين شخص است. گفتند: حق تعالى هم براى هدايت خلق كتابى فرو فرستاده ولى گفته است هركس مى خواهد به مقصود واقعى من و آن حقايق ژرفى كه من در قالب اين كلمات ريخته ام به طور كامل پى ببرد، بايد مراجعه به اين چهارده نفرى داشته باشد كه شاگردان مخصوص و پرورش يافتگان مهد علمى خاص من هستند و آنان از مجموعه آنچه من در اين كتاب آورده ام، آن گونه كه مراد و مقصود واقعى من بوده، آگاهند. اگر چنين امرى نسبت به قرآن باشد آيا خلاف عقل و منطق است يا كاملا با عقل و منطق مطابقت دارد؟

گفتم: مسلّما كاملا منطقى است. گفتند: حالا كسى قرآن را بگذارد و بر اساس ذهنيت هايى كه دارد مطالبى بگويد، ممكن است در حدى و مقدارى صائب باشد ولى نمى تواند ادعا كند كه به حقايق اين كتاب راه يافته و مقصود حق تعالى را فهميده است. بايد رفت و در فهم حديث معتبر ثقلين كه نزد فريقين، متواتر است، دقت نمود كه چگونه ميان قرآن و عترت پيوند برقرار شده و عدم انفكاك و جدايى آن دو از يكديگر بازگو گرديده است.

حاكم نيشابورى در مستدركش به سند خودش از زيد بن ارقم نقل نموده كه گفت:

قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: إنّى تارك فيكم الثّقلين؛ كتاب اللّه و أهل بيتى و إنّهما لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض.

ص:55

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: همانا من در ميان شما دو شيئ گران قدر باقى مى گذارم؛ كتاب خدا و اهل بيتم، و همانا اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من درآيند.

پس از نقل حديث، حاكم گويد:

هذا حديث صحيح الإسناد على شرط الشّيخين و لم يخرجاه.

اين حديث از جهت سند بر مبناى بخارى و مسلم صحيح است ولى در صحيح خود نياورده اند.(1)

تأويل كهيعص

گفتند: بر اين اساس و با توجه به آنچه گفتيم سراغ آيات شريفۀ قرآن مى آييم تا كربلا را در آن جستجو كنيم. نخستين آيه اى كه در آن كربلا يافت مى شود، نخستين آيۀ سورۀ مباركۀ مريم است:

كهيعص كه با توجه به حديث مبسوط و مفصّلى كه مرحوم صدوق نقل نموده و متضمّن شرفيابى سعد بن عبد اللّه اشعرى قمّى به محضر باهر النور امام عسكرى عليه السّلام و قرة العين او حضرت ابا صالح المهدى عليه السّلام است، حرفى از اين آيۀ شريفه بر كربلا تطبيق گرديده. سعد گويد: عرض كردم:

فأخبرنى يابن رسول اللّه عن تأويل كهيعص ؟ قال: هذه

ص:56


1- المستدرك على الصحيحين 355/3، حديث 4769 * جامع احاديث الشيعة 1 / 25.

الحروف من أنباء الغيب، إطّلع اللّه عبده زكريّا عليها ثمّ قصّها على محمّد صلّى اللّه عليه و آله و ذلك أنّ زكريّا عليه السّلام سأل ربّه أن يعلّمه أسماء الخمسة، فأهبط اللّه عليه جبرئيل عليه السّلام فعلّمه إيّاها، فكان زكريّا إذا ذكر محمّدا و عليّا و فاطمة و الحسن عليهم السّلام سرى عنه همّه و أنجلى كربه و إذا ذكر الحسين عليه السّلام خنقته العبرة و وقعت عليه البهرة؛ فقال ذات يوم: إلهى، ما بالي إذا ذكرت أربعا منهم عليهم السّلام تسلّيت بأسمائهم عن همومى و إذا ذكرت الحسين عليه السّلام تدمع عينى و تثور زفرتى؟ فأنبأه تبارك و تعالى عن قصّته، فقال: كهيعص فالكاف إسم كربلا و الهاء هلاك العترة و الياء يزيد لعنه اللّه و هو ظالم الحسين و العين عطشه و الصّاد صبره...(1)

مولاى من از تأويل كهيعص به من خبر دهيد؟ فرمود: اين حروف از اخبار غيبى است كه خداوند بنده اش زكريا را بر آن آگاه ساخت و سپس بر پيامبر اكرم حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله بازگو نمود و جهت اين بود كه حضرت زكريا عليه السّلام از خداوند مسئلت نمود تا اسامى خمسۀ طيّبه را به او تعليم دهد تا در مشكلاتش خدا را به حقّ آنان بخواند. خداوند جبرئيل را بر او فروفرستاد و آن اسماء ساميه را به او تعليم داد. جناب زكريا هر وقت از محمد و على و فاطمه و حسن عليهم السّلام ياد مى كرد و نام آنان را بر زبان مى آورد، اندوهش برطرف مى شد و غمش زائل مى گرديد ولى وقتى از حسين عليه السّلام ياد مى كرد و نام او را به زبان مى آورد اشك از ديده اش مى ريخت و نفس در سينه اش

ص:57


1- كمال الدين/ 461، باب 43، حديث 22 * تفسير البرهان 3/3.

مى پيچيد. روزى عرض كرد: بارالها! مرا چه مى شود كه وقتى از چهار نفر آنان ياد مى كنم و آنان را نام مى برم، آرامش از غم مى يابم ولى وقتى از حسين عليه السّلام ياد مى كنم و نام او را مى برم، آب از ديده ام مى بارد و ناله ام بلند مى شود؟ حق تعالى ماجراى شهادت آن حضرت را براى او بازگو نمود و فرمود كهيعص . پس كاف اسم كربلاست و هاء كشته شدن عترت است، ياء يزيد ملعون، ظالم اوست، عين عطش آن حضرت و صاد صبر و بردبارى اوست.

شنيدن اين حديث در آن حال و هوا حال و هوايى بخشيد و مدّتى همه مان سر به جيب غم فرو برده و آرام آرام گريه مى كرديم. لحظاتى در اندوه و ماتم و ياد كربلا و تشنگى امام حسين عليه السّلام گذشت؛ لحظاتى بسيار پربار كه هنوز هم هروقت از آن ياد مى كنم بار غم بر دلم مى نشيند و آب اندوه از ديده ام مى ريزد. ضمن تشكر جوياى ديگر آيات شدم.

دومين آيۀ قرآن راجع به كربلا

گفتند: آنچه مى گوييم سفرى است و چون سفر اشارتى و گذرايى است. آيۀ ديگر آيۀ 22 همين سورۀ مريم است:

فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكٰاناً قَصِيًّا

پس مريم بار برگرفت و او را به جايگاه دورى افكند.

پس از آن كه حضرت مريم عليها السّلام از دم جبرئيل بارگرفت، حملش را به نقطۀ دوردستى برد. قرآن تعبير به مكان دور نموده و در حديثى كه شيخ

ص:58

الطائفه، مرحوم شيخ طوسى اعلى اللّه مقامه در تهذيب الاحكام - كه از كتب اربعه شيعه است - نقل نموده، آن مكان جايگاه دور بيان شده است.

ابو حمزه ثمالى از امام چهارم، حضرت على بن الحسين عليهما السّلام از اين آيۀ شريفه پرسيد. حضرت فرمود: مريم از دمشق - بيت المقدّس - بيرون آمد تا به كربلا رسيد و فرزندش - عيسى عليه السّلام - را در موضع قبر حسين عليه السّلام وضع نمود، سپس همان شبانه برگشت.(1)

زمانى كه موسى بن جعفر عليهما السّلام در عريض(2) بودند و يكى از علماى نصارا با زحمت بسيار، پس از پى جويى ساليان دراز، موفق به ديدار حضرت شد و سؤالاتى از آن وجود مقدس نمود و حضرت هم پرسش هايى از او داشتند؛ از جمله فرمودند:

و النّهر الّذى ولدت عليه مريم عيسى عليه السّلام هل تعرفه؟

آن نهرى كه مريم فرزندش عيسى عليه السّلام را نزديك آن زاييده مى شناسى؟ عرض كرد: نه. حضرت فرمودند: هو الفرات و عليه شجر النّخل و الكرم. آن نهر فرات است كه درختان خرما و انگور كنار آن مى رويد.(3)

ص:59


1- تهذيب الأحكام 173/6.
2- - دهى است در يك فرسخى مدينه متعلّق به علىّ بن جعفر و در آن جا ساكن بود و بدين جهت فرزندان او را عريضيّه مى گويند - اقتباس از لغت نامه دهخدا - عريض - و ظاهرا گاهى موسى بن جعفر عليهما السّلام به آن آبادى مى رفته اند.
3- - الكافى 478/1 (كتاب الحجّة، باب مولد ابى الحسن موسى بن جعفر عليه السّلام، حديث 4.)

مرحوم مجلسى در بيان اين حديث گويد:

چه بسا آنچه در اين حديث شريف نسبت به محل وضع حمل جناب مريم عليها السّلام ذكر شده، مورد استبعاد قرار گيرد؛ زيرا در نزد اهل كتاب بلكه حتى نزد ما به تواتر ثابت شده كه جناب مريم در بيت المقدس بود و محرر و آزاد براى خدمت. به خانۀ خاله يا خواهرش، همسر حضرت زكريا عليه السّلام رفت؛ چگونه از آن جا به كوفه و فرات - و كربلا - آمده و اين مسافت طولانى را در اين مدّت كوتاه طى نموده؟

جواب اين است كه اين امر در نظر ما و نسبت به ما بعيد مى نمايد اما نسبت به چونان مريم و امثال او هيچ استبعادى ندارد، بنابراين ممكن است خداوند او را در يك ساعت هزاران فرسنگ سير دهد و با قدرت طى الارض اين فاصله طولانى را در مدت كوتاهى طى نمايد. و مؤيد اين معنى - كه در حديث آمده - قول خداى تعالى است كه فرموده است - فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكٰاناً قَصِيًّا يعنى با حملش به مكان دورى آمد - و مكان قصىّ و جايگاه دور با آنچه در اين حديث و ساير روايات آمده كه كربلا و فرات بوده سازش دارد.(1)

توضيحى در محل ولادت حضرت عيسى عليه السّلام

گفتند: از آن جايى كه ممكن است شما هم مفاد اين احاديث را بعيد بشماريد، همان طور كه مرحوم مجلسى اشاره نموده؛ نه اين كه خداى نخواسته در مقام رد و انكار برآييد، چون مى دانيد رد و انكار بسيار

ص:60


1- مرآة العقول 50/6.

خطرناك است؛ نهايت امر اين است بر فرض عقل ما قد نداد و فكر ما نرسيد به آنچه فرموده اند توقف مى كنيم و ردّ علم به خود آنان مى نماييم و مى گوييم ما نمى فهميم و آنان خود به آنچه فرموده اند بصير و آگاهند؛ لذا مضاف بر آنچه از مرحوم مجلسى آورديم در توضيح مطلب مى گوييم كه:

اولا در خود قرآن شريف، آوردن تخت ملكۀ سبا نزد حضرت سليمان عليه السّلام در كمتر از يك چشم به هم زدن به وسيلۀ كسى كه در نزد او بهره اى از علم كتاب بود، صريحا آمده است. بنابراين صدور چنين امورى از جمعى كه مؤيد من عند اللّه هستند هيچ استبعادى ندارد و هيچ چيزى عقلا و نقلا يافت نمى شود كه آمدن و مراجعت جناب مريم عليها السّلام را به كربلا و فرات در شب هنگام منع نمايد. اين احاديث از وقوع چنين امر ممكنى كه نظيرش در قرآن آمده است و عقل هم ممكن مى شمرد، خبر مى دهد.

بنابراين هيچ وجهى بر ردّ و انكار بلكه استبعاد و دور شمردن آن ندارد.

علاوه بر آنچه آورديم مى گوييم قرآن از حمل جناب مريم بدون داشتن پدر خبر مى دهد و مى پذيريم در حالى كه بسيار عجيب است، چه مانعى دارد حديث از آمدن شبانۀ جناب مريم عليها السّلام از بيت المقدس به كربلا و رجوع و بازگشتش خبر دهد و مكان قصىّ و جايگاه دور را به موضع قبر امام حسين عليه السّلام تطبيق كند، آن را هم مى پذيريم. اگر ما و امثال ما و بزرگ ترهاى از ما و شما بگويند و بخواهند مكان قصىّ و جايگاه دور را به مكان خاصّى تطبيق دهند جاى سؤال است و گفتن چرا و به چه دليل، ولى اگر امام عليه السّلام و آگاه به تأويل قرآن به تعليم حق تعالى بگويد بدون چون و چرا قابل پذيرش است.

از اين حديث و اين توضيحات بسيار سركيف شدم و با خود فكر

ص:61

مى كردم ما عمرمان را به چه چيزهايى گذرانديم و از چه حقايقى بى خبر مانديم. باز هم خدا را سپاسگزارم كه چنين توفيقى را رفيقم نمود و چنين سعادتى را نصيبم و از همين حال تصميم مى گيرم مقدارى از وقتم را براى تعليم حقايق دينى بگذارم، در عين اين كه ساير وظايف و مسئوليت هايم را عهده دار هستم. آن قدر اوقاتمان را هدر داده و مى دهيم كه حساب ندارد. لحظاتى را با اين افكار سرگرم بودم كه ايشان گفتند: حالا كه خوب تحويل مى گيريد و بحمد اللّه علاوۀ بر حفظ و نگهدارى ظاهرى با دقّت و تأمّل با آن ها روبه رو مى شويد، اين جمله را اضافه كنم كه عبد الوهّاب عزام در سفرنامه اش آورده گويد:

وارد صحن مبارك شديم و طرف چپ، جمعى با آهنگى خاص بر سينه هايشان مى كوبيدند و عزادارى مى كردند و طرف راست، جمعى از زنان نشسته بودند و پيوسته ولوله و ناله داشتند. داخل حرم مطهّر شديم و ضريح مبارك را زيارت نموديم و جلالت آن مكان مقدّس مانع از آن بود كه چشم بگشاييم و جمال آن مكان را بنگريم و به زيورها و پيرايه ها توجّه كنيم...

در آن حرم محترم سردابى بود كه ده پله داشت و پوشيده به شباك آهنى بود و به آن جا مذبح - قتلگاه - مى گفتند و مى گفتند خون حضرت حسين عليه السّلام در فاجعۀ كربلا آن جا به زمين ريخته. و هناك زاوية يقال أنّها مولد المسيح عيسى بن مريم، در آن حرم محترم زاويه و گوشه اى بود كه مى گفتند اين جا جايگاه ولادت عيسى بن

ص:62

مريم عليها السّلام است.(1)

عبد الوهّاب عزام ظاهرا مصرى و عامّى مرام است و حدود هفتاد سال قبل به زيارت عتبات مقدسه مشرّف شده و در اين قسمت از سفرنامه اش كه آورديم دو جهت بسيار قابل توجّه است. يكى اين كه اين مرد غير شيعه آن چنان مجذوب جلالت مكان و عظمت آن حرم محترم شده است كه از توجّه به جمال آن بازمانده. وقتى جلالت آن حاير شريف و آن مكان مقدّس براى غير شيعه اى چنين وضعى پديد آورد، براى ارباب معرفت از دوستان و شيعيانش چه نقشى مى آفريند.

و جهت دوم كه به همين جهت قسمتى از عبارتش را آورديم اين است كه معلوم مى شود تا حدود هفتاد سال قبل هنوز در آن حرم خدايى نماد و نمود آن مكان قصىّ قرآنى و زادگاه عيساى ربّانى مبان و آشكار بوده است. آرى، به بيان امام چهارم عليه السّلام مَكٰاناً قَصِيًّا كه در داستان حمل و وضع حضرت عيسى در قرآن آمده، كربلاى امام حسين عليه السّلام است.

من هم از توضيحات و تذكّراتى كه دادند سپاسگزارى نمودم و گفتم:

هرچند مطالبى كه مى گوييد آن قدر شيرين و دل نشين است كه دوست ندارم لحظه اى به سكوت بگذرد ولى بايد ملاحظۀ حال شما را هم داشته باشم. گفتند: چه بهتر كه در راه يار از يار بگوئيم و در سفر دلدار از دلدار بشنويم و در مسير كربلا از كربلا سخنى به ميان آريم؛ ما هم بايد ملاحظۀ شما را داشته باشيم. از اول سفر شما را با پرگويى مان خسته نكنيم. گفتم: از اين طرف خاطرتان كاملا جمع باشد كه هرچه بفرماييد گرسنه تر

ص:63


1- موسوعة العتبات المقدّسة 149/8.

مى شويم. ادامه دادند كه: سومين آيه اى كه در قرآن مرتبط با كربلاست، آيۀ 30 سورۀ قصص است.

سومين آيۀ قرآن نسبت به كربلا

فَلَمّٰا أَتٰاهٰا نُودِيَ مِنْ شٰاطِئِ الْوٰادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبٰارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ

آن گاه كه موسى عليه السّلام به طرف آن آتش رفت، از جانب وادى ايمن در آن بارگاه مبارك از آن درخت مقدس صدايى شنيد. در حديثى از حضرت صادق عليه السّلام چنين رسيده است:

شاطئ الوادى الأيمن الّذى ذكره اللّه تعالى فى القرآن هو الفرات و البقعة المباركة هى كربلا.(1)

كنار وادى ايمنى كه خداوند در قرآن ذكر نموده، فرات است و بقعۀ مباركه، كربلا است.

مرحوم مجلسى در بيان اين حديث و حديث ديگرى كه در بيان آيۀ شريفۀ وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً وَ آوَيْنٰاهُمٰا إِلىٰ رَبْوَةٍ ذٰاتِ قَرٰارٍ وَ مَعِينٍ (2) رسيده، و رَبْوَةٍ را به نجف (كوفه) و مَعِينٍ را به فرات تفسير نموده، گويد:

استبعادى در آمدن جناب مريم با فرزندش عليهما السّلام پس از ولادت به كوفه - نجف - نيست و همچنين آمدن در موقع ولادت به طى

ص:64


1- وسائل الشيعة 314/10 * تهذيب الأحكام 38/6.
2- - مؤمنون/ 50.

الارض، و همين طور هيچ استبعادى در آمدن حضرت موسى عليه السّلام با طىّ الارض به كربلا نمى باشد.(1)

از آنچه شنيدم بسيار مسرور بودم و با زبان حال، حامد و شاكر بودم كه حق تعالى چه منّتى بر من نهاده كه از آغاز سفر چنين اطلاعات مفيد و سودمندى نسبت به كربلا پيدا كردم و پيوسته استماع اين مطالب موجب مى شد كوچكى و كسرى و كاستى خودم در نظرم بيشتر جلوه كند و آن حالتى كه نوع ما داريم كه با دانستن چند اصطلاح و حفظ چند فرمول و آشنايى با بعضى مسائل فكر مى كنيم علامه دهريم و چيزى بلد هستيم و ديگران را به حساب نمى آوريم، برايم كم رنگ مى شد و متقابلا عظمت و بزرگى و ابهّت و جلالت مكانى كه به زيارتش مى رويم، بيشتر در نظرم جلوه مى كرد و هاله اى از جلال و عزّت نسبت به آن مكان مقدّس فراروى ديدۀ دلم نقش مى بست. با خود مى گفتم: به كربلا مى رويم؛ كربلايى كه خدا با زكرياى پيامبر عليه السّلام از آن صحبت داشته، كربلايى كه جايگاه تجلّى كلام حق براى كليم خدا موسى عليه السّلام بوده، كربلايى كه زادگاه پسر مريم حضرت عيسى عليه السّلام بوده، وه چه جايى! چه مبارك مكانى! و چه فرخنده ساعت و سحرى.

به ياد اين شعر خواجه شيراز در آن سحرگاه فرخنده افتادم:

دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند

و اندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند

ص:65


1- ملاذ الأخيار 98/9.

بى خود از شعشعۀ پرتو ذاتم كردند

باده از جام تجلّى صفاتم دادند

چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى

آن شب قدر كه اين تازه براتم دادند

بعد از اين روى من و آينۀ وصف جمال

كه در آن جا خبر از جلوۀ ذاتم دادند

من اگر كام روا گشتم و خوش دل، چه عجب

مستحق بودم و اين ها به زكاتم دادند(1)

مقدارى آمديم و به جاده پرپيچ و خمى رسيديم. من قدرى ترسيدم، چون از پايين دره چراغ ها پيدا بود و بلندى جايگاه ما نسبت به آن جا محسوس؛ ترسى همراه با زيبايى و بيمى توأم با قشنگى و جذّابى. خواستم بپرسم اين جا كجاست؟ چون نخستين دفعه اى بود كه اين مسير را مى آمدم؛ خود ايشان گفتند: بحمد اللّه به ايلام رسيديم. اين چراغ هايى كه مشاهده مى كنيد چراغ هاى شهر ايلام است كه مركز استان ايلام مى باشد و از اين پيچ و خم ها كه گذشتيم ان شاء اللّه وارد شهر مى شويم.

تاريخ و جغرافياى ايلام

از پيچ و خم ها با سلام و صلوات گذشتيم و نزديك شهر رسيديم.

گفتند: اين جا ايلام است كه فعلا مركز استان شده ولى قبلا جزء شهرهاى

ص:66


1- ديوان حافظ، از غزل 183.

استان پنجم كشور - لرستان و كرمانشاهان - بوده و آن را پشتكوه مى ناميده اند.

از طرف شمال به بخش هاى ايوان و سومار و از طرف خاور به شهرستان خرم آباد و از طرف جنوب به شهرستان دشت ميشان و از طرف باختر به كشور عراق و به واسطۀ وجود كبير كوه هواى اين شهرستان به سه قسمت متمايز تقسيم مى شود... ايلام را سابقا عيلام مى گفته اند.(1)

عيلام از كشورهاى بسيار قديمى و باستانى بوده و منطقۀ وسيعى را به خود اختصاص داده و از جايگاه خاصى برخوردار كه در توصيف آن گفته اند:

حدود اين كشور از مغرب رود دجله، از مشرق قسمتى از پارس، و از شمال راه بابل به همدان، و از جنوب خليج فارس تا بوشهر بود...

مردم عيلام زبان و خطى مخصوص داشتند و دين آنان مبتنى بر شرك و بت پرستى بود و تاريخ آنان را به سه قسمت تقسيم مى كنند:

1 - عهدى كه تاريخ عيلام با تاريخ سومريان و اكديان ارتباط كامل دارد؛ از ازمنه قديم تا 2225 سال قبل از ميلاد.

2 - عهدى كه تاريخ عيلام با تاريخ دولت بابل مربوط مى شود؛ 2225 تا 745 قبل از ميلاد.

3 - عهدى كه آشور جديد رقيب عيلام است؛ 745 تا 645 قبل از ميلاد.

ص:67


1- لغت نامۀ دهخدا - ايلام.

عيلام در سال 645 قبل از ميلاد به دست آشور بانى پال منقرض گرديد.

در عهد دوم و سوم، جنگ هاى بسيار ميان سلاطين عيلام با پادشاهان بابل و آسور اتفاق افتاد كه به انقراض عيلام انجاميد:

در سال 645 قبل از ميلاد سپاهيان آسور بانى پال شوش را تصرف كردند و خزانۀ پادشاهان عيلام به دست آنان افتاد و طلا و نقره اى كه بابل در موقع اتحاد به عيلام داده بود با مجسمه ها و اشياء نفيس معابد عيلام و آنچه در خانه ها از ثروت و اشياء گران بها بود به نينوا منتقل شد. آسوريان به كشتار و غارت اكتفا نكرده استخوان هاى پادشاهان عيلام و اشخاص نامى را بيرون آورده به نينوا فرستادند.

رفتار آسوريان را در عيلام حزقيال چنين تعبير كرده:

اين است ايلام و تمام جمعيت آن، در اطراف قبر آن همه كشته شده اند و همه از دم شمشير گذشتند. خون بام كالداش آخرين پادشاه عيلام كه فرار كرده بود پس از چندى گرفتار شد و آسور بانى پال او و تام ماريتو پادشاه سابق عيلام را به عرّابۀ خود بست و مجبورشان كرد عرّابۀ سلطنتى را تا معبد آسور و ايشتار، خدايان آسور بكشند. عيلاميان نوعى تمدّن و صنايع به وجود آوردند و خطى براى خود ترتيب داده بودند به هرحال از سال 645 قبل از ميلاد دولت عيلام از صفحۀ روزگار محو شد و گذشته هاى آن به مرور فراموش

ص:68

گرديد.(1)

آرى، به درويشى قناعت كن كه سلطانى خطر دارد.

بى جهت نيست كه قرآن شش مرتبه امر به سير در زمين مى نمايد و فرمان فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ مى دهد، زيراكه اگر سير در زمين با ديدۀ عبرت همراه باشد، منشأ آثار بسيار مفيد و سودمندى مى گردد.

وارد شهر شديم و از خيابان ها يكى پس از ديگرى مى گذشتيم و آنچه ايشان گفته بودند موجب مى شد كه با ديدۀ عبرت و چشم پند به آن خطّه و سامان بنگرم و به اين بيت فارغ گيلانى مترنّم باشم:

اى خواجه مشو غرّه كه از خيل سواران

وامانده به جا غير غبار فرسى نيست(2)

و به ياد اين جملۀ امير المؤمنين عليه السّلام افتادم كه مى فرمايند:

ما أكثر العبر و أقلّ الإعتبار.(3)

چه بسيار است آنچه مايۀ عبرت ها و موجب پندها است و چه كم است عبرت گيرى و پندپذيرى.

بارى، دقايقى در اين حال و هوا و در اين افكار و احلام گذشت كه لحظات بسيار مفيد و سودمندى بود و منشأ عزم و تصميم كه تا عبرت ديگران نشده ام از ديگران عبرت گيرم و تا مايۀ پند كسان نگشته ام از آثار

ص:69


1- لغت نامۀ دهخدا - عيلام.
2- - گيلان در قلمرو شعر و ادب/ 363.
3- - سفينة البحار - عبر 146/2.

كسان پندپذيرم.

ايلام را پشت سر گذاشتيم و فاصلۀ حدود 80 كيلومترى ايلام تا مهران هم به چرت گذشت و ترمز سر پيچ نزديك مهران چرت را پاره كرد.

مهران و مرز عراق

نزديك اذان صبح بود كه به مهران رسيديم و در محلّى كه قبلا آماده شده بود، اسكان گزيديم. ايشان تجديد وضو كردند و مشغول نماز شدند.

همراهان هم درازكشى و تمدّد دست و پايى. نماز صبح را خوانديم و ساعتى استراحت كرديم. خوابى بود مختصر ولى خيلى مفيد و رافع خستگى سفر و توان بخش باقى ماندۀ مسافرت.

حدود ساعت 7 بود كه بيدار شديم، صبحانه فراهم آمده بود؛ نان و پنير و مغز گردو و چاى شيرين صرف شد و خيلى چسبيد. ساعت 7/30 بود كه با ماشين عازم مرز شديم و پس از انجام تشريفات مرزى، نقطۀ صفر مرزى را طى نموديم و وقتى حدود ساعت 10 در مرز عراق مهر ورود به عراق را به گذرنامه ام زدند، احساس كردم فصل جديدى در زندگانى ام باز شد و خدا مى داند چه حالى پيدا كردم. اشك شوق امانم نمى داد جلوى پايم را ببينم. الحمد للّه راستى به خاك عراق رسيده ايم و الان ما در كشور عراق هستيم. كشورى كه مزار شش امام معصوم ماست و پيكر پاك شش حجّت حق را به خود گرفته است. اين جا عراق است، اين جا عراق است، اين جا مملكتى است كه كربلا دارد، كشورى است كه نجف دارد، مرز و بومى است كه كاظمين و سامراء دارد؟ الحمد لله، آرى اين جا عراق است.

ص:70

منزل سوم اين جا عراق است

اشاره

ص:71

آه از دمى كه در حرم عترت خليل

برخاست از دراى شتر بانگ الرحيل

كردند از حجاز، بسيج ره عراق

گفتند حسبى اللّه ربّى، هو الوكيل

با صد هزار آرزو و ميل و اشتياق

مى تاختند سوى بلا از هزار ميل

شورش در خلق عالم/ 158

سرودۀ اديب الممالك فراهانى

ص:72

تاريخ و جغرافياى عراق

به عراق رسيديم و قدم به كشور دل نهاديم؛ مملكتى كه از شمال با تركيه و از شرق با ايران و از غرب با سوريه و از جنوب با عربستان و خليج فارس همسايه است و از جهت تاريخى سابقه اى بس قديمى دارد و روزگارى بابل و كلده، دو مملكت قديمى و دو كشور باستانى را در خود جاى داده بود و صاحب نام و نشانى بوده ولى آنچه ما را به اين مملكت كشانده و شور و شوق سفرش را فراهم آورده، اين گونه امور و اين قبيل مسايل نيست بلكه پيوند عراق به پردۀ دل ها از آن زمانى است كه پردگيان مهد عزّت و خواتين بيت رسالت با شاه كشور ايجاد و شاهزادگان و ياران به اين خطّه و سامان آمدند؛

كردند از حجاز، بسيج ره عراق

و عراق كشور دل ها شد و پايتخت قلوب كه دل هاى ارباب ولا پيوسته به سوى آن پر مى كشد و آرزوى سير و سفرش را دارد. آرى، به عراق رسيديم و با خود زمزمه مى كردم: راستى اين جا عراق است و ما به

ص:73

كشور عراق رسيده ايم؟ خواب هستم يا بيدار؟ ديدم كه بيدارم.

خاطرات و خطورات ميان راه

مختصرى راه آمديم، راه نبود آه بود، پياده روى نبود حركت بر شهپر عشق بود و طيران با بال شوق و پرش با جناح شور. به جايى گاراژ مانند رسيديم، صداى راننده ها بلند بود:

نجف، نجف كاظمين، كاظمين كربلا، كربلا

تا كربلا، كربلا شنيدم فقط خدا مى داند اين كلمات با دل من چه كرد.

از آغاز عمر مكرر در مكرر اين كلمه را شنيده و گفته بودم ولى گويا رؤيايى بود كه پس از گذشت حدود 25 سال از عمرم آن روز تعبير شد.

نامش كه اين قدر دلرباست، خودش با دل ها چه مى كند؟ حق داشتند آن ها كه وقتى به كربلا رسيدند و چشمشان به آن حرم محترم و حائر شريف و مصرع منيف افتاد، گفتند: هذا مصرع أبى عبد اللّه؟ صيحه زدند و جان دادند.

بارى، براى اين كه راحت باشيم به خصوص محترمات همراه، در طول مسير، خيلى مشكل نداشته باشند و با توجه به گرمى هوا و دورى راه، با آن كه مجموعا هفت نفر بيشتر نبوديم، ماشين بزرگترى كه به آن ها «كيّه» مى گويند، به صد هزار دينار گرفتيم؛ ساك ها و اثاثيه را هم روى صندلى عقب ماشين گذارديم و ماشين حركت كرد. تا راه افتاديم، راننده گفت: طيّبوا أفواهكم بذكر الصّلوات على محمّد و آل محمّد، صلوات فرستاديم و اجمالا فهميدم مضمون همان جمله اى است كه ما هم به كار مى بريم: دهانتان را خوشبو كنيد به ذكر صلوات بر محمد و آل محمد.

دو مرتبه گفت: للحسن و الحسين ثانيا، دو مرتبه هم صلوات

ص:74

فرستاديم، و صلوات سوم. ماشين هم مى ناليد و مى رفت. درخت هاى خرما، ريگ هاى بيابان، آلونك هاى صحرانشينان، همه از نظر مى گذشت و گويا با انسان حرف مى زدند. نتوانستم خودم را نگه دارم، به ايشان گفتم:

آقا، من مسافرت زياد رفته ام، جاده هاى زيبا و قشنگ بسيار ديده ام ولى نمى دانم اين سفر چه سفرى است، اين جاده ها چه جاده هايى است، مثل اين كه همه چيزش با همه جا فرق دارد. گفتند: آرى، اين چنين است كه مى گوييد و هيچ تعجبى ندارد. اگر غير از اين بود تعجب داشت و شروع كردند به خواندن اين اشعار:

بوى زلفى به گريبان صبا ريخته اند طرفه شورى به دماغ دل ما ريخته اند

به سر كوى تو اى قبلۀ ارباب نياز نقش پيشانى دل تا به سما ريخته اند

كام بخشان جهان با كف فيّاض چو ابر عرق شرم به دامان گدا ريخته اند

در بيابان محبّت عوض ريگ روان پاره هاى دل ارباب وفا ريخته اند(1)

دراين حال وهوا مى آمديم و من بسيار مشتاق ادامۀ صحبت بودم كه خوشبختانه باز خود ايشان سبقت گرفتند و گفتند: صحبت راجع به كربلا بود و آنچه نسبت به كربلا در قرآن آمده است. گفتم: آرى، از دو جهت براى من درس بود؛ هم آگاهى از مطالبى كه نمى دانستم و هم توجه به اين حقيقت كه نسبت به آنچه نشنيده ام و نمى دانم حالت انكار و اعجاب به خود نگيرم بلكه در مقام استفسار برآيم تا بيشتر بهره مند گردم. گفتند: در توضيح جهت اوّل - كربلا در قرآن - به همين سه آيه بسنده مى كنيم و سراغ مبحث دوم مى رويم كه كربلا در حديث است.

ص:75


1- ديوان حزين لاهيجى/ 351.

كربلا در حديث

اشاره

اگر كسى ادّعا كند آن مقدار حديث و روايت كه راجع به فضيلت كربلا و اين نقطۀ از خاك داريم، نسبت به هيچ نقطه اى از زمين اين مقدار حديث نداريم حتّى نسبت به مكّه و خانۀ خدا، كعبه؛ اگر كسى ادّعا كند همۀ آنچه نسبت به فضايل ساير بقاع متبركۀ زمين و اعتبار و موقعيت همۀ مشاهد مشرّفه رسيده اگر جمع آورى شود و يك جا قرار گيرد و تنها آنچه نسبت به كربلاى معلّى رسيده در يك جا گردآورى گردد چه بسا به تنهايى از همۀ آنها بيشتر باشد؛ ادّعاى گزافى نكرده است.

هرچند قبول اين مطلب برايم همچون مطلب قبل سخت و دشوار بود و مابۀ تعجب ولى با توجّه به درسى كه آموخته بودم، چيزى اظهار ننمودم. گفتند: از اين جهت كه آنچه گفتيم خالى از شاهد نباشد، چند حديثى براى شما نقل مى كنم.

1 - خلقت زمين كعبه به خاطر زمين كربلا

حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

همانا زمين كعبه گفت: كيست همانند من در حالى كه خداوند خانۀ خودش را بر پشت من بنا نموده و مردم از هرسو به سوى من

ص:76

مى آيند و حرم امن خدا هستم؟ حق تعالى به او وحى كرد: دست از اين سخن بدار و آرام گير كه به عزّت و جلال خودم سوگند، آن فضيلتى كه تو دارى در كنار فضيلتى كه به زمين كربلا داده ام همانند سوزنى است كه آن را در دريا فرو برند، چه مقدار آب به خود مى گيرد؟ اگر تربت و خاك كربلا نبود فضيلتى به تو نمى دادم و اگر آنچه كربلا به خود گرفته نبود هرآينه تو را نمى آفريدم و آن بيت و خانه اى را كه تو به آن فخر مى كنى خلق نمى كردم؛ پس قرار گير، آرام باش، تواضع و فروتنى پيشه گير و تكبّر نسبت به زمين كربلا نداشته باش كه اگر بلند پروازى نمودى تو را به آتش دوزخ فرو مى برم.(1)

2 - خلقت زمين كربلا قبل از زمين كعبه

حضرت باقر عليه السّلام فرمودند:

خداوند تبارك و تعالى زمين كربلا را قبل از آفرينش كعبه به فاصله بيست و چهار هزار سال خلق نمود و آن را مورد قداست و بركت قرار داد و پيوسته پيش از آفرينش مخلوق، آن زمين، مقدّس و مبارك بوده و خواهد بود تا خداوند آن را برترين زمين بهشت قرار دهد و بهترين منزل و مسكنى كه اوليائش را در بهشت در آن سكونت مى بخشد.(2)

ص:77


1- كامل الزّيارات/ 267، باب 88، حديث 3.
2- - كامل الزّيارات/ 267، باب 88، حديث 4.

3 - نورانيت زمين كربلا در بهشت

امام چهارم حضرت على بن الحسين عليهما السّلام فرمود:

همانا زمين كربلا در ميان رياض جنّت و باغ هاى بهشت چونان ستارۀ روشن و كوكب درّى در ميان ستارگان كه براى اهل زمين مى درخشد درخشش و روشنى دارد و نور آن ديدگاه بهشتيان را مى پوشاند و ندا در مى دهد:

أنا أرض اللّه المقّدسة الطّيّبة المباركة ألّتى تضمّنت سيّد الشّهداء و سيّد شباب أهل الجنّة.

من زمين مقدّس و پاكيزه و مبارك خدايى هستم كه حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام و آقاى جوانان اهل بهشت را دربرگرفتم.(1)

4 - فرشتگان از هزار سال قبل از واقعۀ كربلا به زيارت كربلا مى رفتند.

حضرت صادق عليه السّلام فرمودند:

زوروا كربلا و لا تقطعوه فإنّ خير أولاد الأنبياء ضمّنته ألا و إنّ الملائكة زارت كربلا ألف عام من قبل أن يسكنه جدّى الحسين عليه السّلام و ما من ليلة تمضى إلاّ و جبرائيل و ميكائيل يزورانه.

كربلا را زيارت كنيد و قطع نكنيد كه همانا بهترين اولاد انبيا را در خود جا داده. همانا فرشتگان هزار سال قبل از اين كه جدّم حسين عليه السّلام در آن ساكن گردد، به زيارت كربلا مى رفته اند و هيچ شبى

ص:78


1- كامل الزيارات/ 268، باب 88، حديث 5.

نمى گذرد جز اين كه جبرائيل و ميكائيل آن جا به زيارت مى روند.(1)

5 - اين روايت هم مى تواند براى همۀ ما از جهات مختلف آموزنده باشد.

حضرت صادق عليه السّلام فرمودند:

همانا زمين كربلا و آب فرات نخستين زمين و آبى بود كه حق تعالى آن را مورد قداست و مبارك قرار داد و به آن زمين گفت: از فضيلتى كه خداوند به تو ارزانى داشته سخن بگو كه همانا زمين ها و آب ها در مقام مفاخره بر يكديگر برآمده اند.

زمين كربلا گفت: من زمينى هستم كه خداوند مرا مقدس و مبارك قرار داده و شفا را در خاك و آب من نهاده ولى فخر نمى كنم بل خاضع و ذليل و منقاد و پستم نسبت به كسى كه چنين لطفى در حق من نموده است و فخر بر آنان كه پايين تر از من هستم نمى فروشم بلكه شكر خدا مى آورم و سپاس او مى گذارم.

خداوند در سايۀ اين شكر و تواضع كرامت او را افزونى بخشيد و او را جايگاه حسين عليه السّلام و اصحابش قرار داد. سپس حضرت صادق عليه السّلام فرمودند:

من تواضع للّه رفعه اللّه و من تكبّر وضعه اللّه تعالى.

هر كس براى خداوند تواضع و فروتنى نمود، خداوند او را رفعت بخشيد و هر كس تكبّر نمود، خداى تعالى او را پستى داد.(2)

ص:79


1- كامل الزيارات/ 269، باب 88، حديث 10.
2- - كامل الزيارات/ 271، باب 88، حديث 15.

منازل ميان راه و رستوران

در حال و هوايى بس روح افزا كه باران اشك شوق بر زمين عنبرين دل مى باريد و عطر مشك محبّت از آن به مشام مى رسيد، مى آمديم و ايشان هم گاه و بيگاه، شهرها و آبادى هاى ميان راه را نام مى بردند و توضيحى مى دادند. حدود ساعت 2 بعد از ظهر بود كه به محلى رسيديم، ماشين نگه داشت، رستورانى بود مناسب با همان حال وهوا، خالى از پيرايه و عارى از تصنّع، نمازخانه اى هم داشت. نماز خوانديم و چاى عربى هم خورديم و مختصر ناهارى صرف شد، سوار شديم و به مسير ادامه داديم. هرچه پيش مى آمديم گويا همه چيز حال و هواى ديگرى پيدا مى كرد و رنگ وبوى آخرى به خود مى گرفت و گويا همه چيزش با همه چيز فرق داشت. دل هم كه خدا مى داند چه مى كرد بيش از نيمى از راه را آمده بوديم، اين دفعه من سبقت گرفتم، گفتم: كربلا را در قرآن ديديدم، كربلا را در حديث خوانديم، در انتظار كربلا در تاريخ هستيم. گفتند:

بحمد اللّه حواستان كاملا جمع است و نمى شود چيزى براى شما كم گذاشت. گفتم: اگر شما هم جاى من بوديد چه بسا از اين فرصت بيش از اين استفاده مى كرديد. گفتند: حق با شماست، باز براى اين كه گفتارمان نظم و ترتيبى داشته باشد بحث تاريخى كربلا را به چند قسمت تقسيم مى كنيم:

1 - كربلا قبل از اسلام؛

2 - كربلا بعد از اسلام تا سال شصتم هجرت؛

3 - كربلا از دوّم تا دوازدهم محرّم سال شصت و يك هجرت؛

ص:80

4 - كربلا از آن به بعد؛

5 - كربلا در آينده.

كربلا قبل از اسلام

آنچه از مجموع آثار استفاده مى شود اين است كه:

كربلا زمينى زراعتى بوده و جزء مملكت كلدانييّن به شمار مى رفته و بعد از آن، ساسانيان حكمران اين اماكن بودند و بعضى گويند: كربلا معبد و محلّ عبادت نصاراى اطراف كربلا مثل نينوا بوده كه چه بسا بتوانيم يكى از احتمالاتى كه در تسميۀ كربلا آورديم شاهد اين امر باشد.(1)

برخى اسم كربلا را از كرب و ايل مركّب دانسته اند. كرب به معناى حرم و ايل به معناى اللّه - حرم اللّه - كه لفظ آشورى است و دلالت مى كند كه آن جا حرم اللّه است و مردم در آن عبادت مى كنند.(2)

كربلا در طول 43 درجه و 55 دقيقۀ شرقى و عرض 34 درجه و 45 دقيقۀ شمال خط استوا در منطقۀ معتدلۀ شمالى قرار دارد و در عهد بابليان معبد ساكنان شهر نينوا و عقر كه نزديك آن جا قرار داشته بوده است و ساسانيان، عراق را در زمان شاپور ذوالاكتاف فتح نمودند و آن را به آستان هايى تقسيم كردند و هر آستانى را به طسيح هايى و كربلا در طسيح النهرين قرار گرفت. نينوا در شرق كربلاى امروز قرار داشته و مجموعه تل هايى بوده و نواويس در شمال غربى آن در

ص:81


1- تاريخچۀ كربلا/ 51.
2- - تاريخ و جغرافياى كربلاى معلّى/ 61.

محلّى كه مزار جناب حرّبن يزيد رياحى واقع است.(1)

در حديثى از حضرت صادق عليه السّلام چنين نقل شده:

إنّ النّواويس شكت إلى اللّه عزّ و جلّ شدّة حرّها، فقال لها عزّ و جلّ:

أسكتى، فإنّ مواضع القضاة أشدّ حرّا منك.

همانا نواويس به خداى عزّ و جلّ از شدّت حرارتش شكايت كرد. خداوند عزّ و جلّ به او فرمود: ساكت باش كه همانا جايگاه قاضيان حرارتش از محل تو بيشتر است.(2)

مرحوم مجلسى اوّل در بيان اين حديث گويد:

نواويس موضعى است از مواضع جهنّم و ذكرش در اينجا براى اين جهت است كه جايگاه قاضيان در آخرت بدترين جايگاه هاست.(3)

از آثار رسيده استفاده مى شود كه قبل از اسلام، نوع پيامبران عظيم الشأن و رسولان اولوا العزم، سر و سرّى با كربلا داشته اند و گذرى از آن وادى غم و سراى ماتم نموده اند و از ناى نى سينه، نواى نينوا در داده اند:

آدم عليه السّلام از كربلا مرور مى كند و بدون سبب غمين مى گردد و پايش مى لغزد و خون جارى مى شود و چون سبب سؤال مى كند، حق تعالى به او وحى مى كند كه در اين زمين، فرزندت، حسين عليه السّلام كشته مى شود و در مقام لعن قاتل او برمى آيد.

ص:82


1- موسوعة الامام الحسين عليه السّلام 604/2.
2- - من لا يحضره الفقيه، كتاب القضايا و الأحكام، باب كراهة مجالسة القضاة فى مجالسهم.
3- - روضة المتّقين 21/6.

و چون كشتى نوح عليه السّلام به كربلا مى رسد، بيم غرق براى آن عالى جناب پديد مى آيد و چون جوياى سبب مى شود نظير آنچه به آدم عليه السّلام گفتند به او مى گويند و او هم در مقام لعن قاتل برمى آيد.

همچنين براى حضرت ابراهيم عليه السّلام در موقع عبور از كربلا سقوط از مركب پيش آمده و او هم در مقام لعن قاتل امام حسين عليه السّلام برآمده است.

آن سان كه گوسفندان جناب اسماعيل از آب فرات استفاده نكردند و چون جويا شد، ماجراى كشته شدن امام حسين عليه السّلام را بازگو نموده و جناب اسماعيل هم در مقام لعن او برآمد.

آن گونه كه وقتى حضرت موسى عليه السّلام با جناب يوشع بن نون به زمين كربلا رسيدند، نعلين جناب موسى پاره شد و بندش گسيخت و خار بر پايش نشست و خون جارى شد و چون سبب پرسيد، ماجراى شهادت امام حسين عليه السّلام را براى او گفتند؛ او هم در مقام لعن قاتل برآمد و جناب يوشع آمين مى گفت.

و آن گاه كه بساط جناب سليمان بر روى باد در فضا مى رفت، وقتى كه به كربلا رسيد، آن چنان باد بساطش را به جنبش درآورد كه بيم سقوط مى رفت و بر زمين قرار گرفت و چون سبب پرسيد، باد جريان كشته شدن سيد الشهداء عليه السّلام را در اين زمين براى جناب سليمان نقل نمود و او هم در مقام لعن قاتل برآمد.

و عيساى پيامبر هم كه با حواريون عبورش به كربلا افتاد شيرى را بر سر راه ديد، پرسيد: چرا مانع رفتن ما هستى؟ گفت: راه عبور شما را باز نمى كنم تا يزيد قاتل حسين عليه السّلام را لعنت كنيد. حضرت عيسى

ص:83

پرسيد: حسين عليه السّلام كيست؟ گفت: سبط حضرت محمّد، پيامبر امّى صلّى اللّه عليه و آله و فرزند علىّ ولىّ عليه السّلام و قاتل او مورد لعن همۀ وحوش و سباع و حيوانات است به خصوص در روز عاشورا، لذا عيسى عليه السّلام دست بالا برده و در مقام لعن يزيد برآمد و حواريّون آمين گفتند. شير از راه كنارى رفت و آنان عبور نمودند.(1)

كربلا بعد از اسلام

احاديث بسيارى گوياى اين حقيقت است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مكرّر در مكرّر از كربلا ياد مى نمودند و از رويداد مهمّ آن خبر مى دادند كه مواردى از آن را آيت فقيد، صاحب الغدير، در كتاب سيرتنا و سنّتنا از مدارك عامّه آورده است، از جمله گويد:

خاك كربلا در دست رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله

پيوسته رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى حسينش در حجرات همسرانش اقامۀ عزا مى نمود و از مصائب او ياد مى كرد و وقتى حزن و اندوهش شدّت مى يافت، نور ديده اش را در آغوش مى گرفت و با خود به مسجد در جمع اصحابش مى آورد در حالى كه آب از ديدگانش جارى بود و اشك از چشمان مباركش مى ريخت. حسين شيرخواره اش را به اصحاب نشان مى داد در حالى كه تربت كربلاى او در دستش بود و به آنان مى فرمود:

ص:84


1- اقتباس از بحار الأنوار 242/44-244.

إنّ أمّتي يقتلون هذا و هذه تربة كربلا.

همانا امّت من اين پسرم را مى كشند و اين خاك كربلاى اوست.

خاك كربلا را مى گرفت و مى بوئيد، گريه مى كرد و مقتل و مصرع او را بر زبان مى آورد و مى فرمود:

ريح كرب و بلاء، ويح كرب و بلاء، كربلا أرض كرب و بلاء.

بوى اندوه و بلا استشمام مى كنم، واى از غم و بلا، كربلا زمين غم و بلا.

و گاهى حسينش را در دامنش مى نشاند در حالى كه تربت سرخ او را در دست داشت، گريه مى كرد و مى فرمود:

يا ليت شعرى من يقتلك بعدى؟

اى كاش مى دانستم چه كسى تو را پس از من به قتل مى رساند؟

آرى، پيوسته فرشتگان به صورت دست جمعى و انفرادى به محضر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شرفياب مى شدند و پيام ماتم زاى شهادت امام حسين عليه السّلام را به جدّ امجدش مى دادند و خاك سرخ كربلاى او را براى حضرتش مى آوردند كه نشانى از مصرع و مقتل او بود.

اين ها مواردى است كه تاريخ اسلام در اين زمينه ثبت نموده.(1)

و از موارد ديگر رويداد حجرۀ امّ سلمه است.

امّ سلمه گويد: حسن و حسين عليهما السّلام در خانۀ من بودند كه جبرئيل بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرود آمد و در حالى كه به حسين عليه السّلام اشاره مى كرد،

ص:85


1- سيرتنا و سنّتنا/ 27.

گفت: امّت تو بعد از تو اين پسرت را مى كشند. پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله گريستند و حسين عليه السّلام را به سينۀ خود چسباندند. سپس فرمودند: اين خاك نزد تو امانت باشد، آن را بوئيدند و گفتند: ريح كرب و بلاء، بوى كرب وبلا مى دهد. هر وقت اين تربت به خون تبديل شد، بدان كه فرزندم كشته شده است...(1)

اين جريان در بسيارى از متون حديثى و تاريخى عامّه آمده است از جمله ابن اثير در وقايع سال 61 هجرى چنين آورده:

روايت شده كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از تربت امام حسين عليه السّلام كه جبرئيل براى حضرتش آورده بود به امّ سلمه دادند و فرمودند: هر زمان كه اين خاك خون شد، همانا حسين عليه السّلام كشته شده است. امّ سلمه آن خاك را در شيشه اى نزد خودش محفوظ نگه داشته بود. وقتى آن حضرت كشته شد آن خاك خون گرديد و امّ سلمه قتل حسين عليه السّلام را به مردم اعلام نمود.(2)

همچنين از ابن عباس نقل نموده كه:

در شبى كه امام حسين عليه السّلام كشته شده بود، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در عالم رؤيا ديد كه در دست حضرت شيشه اى بود و خون در آن جمع مى كردند. به حضرت عرض كرد: چه مى كنيد؟ فرمودند: اين خون هاى حسين و اصحاب اوست كه نزد خدا بالا مى برم. صبح كه شد ابن عباس مردم را از كشته شدن حسين عليه السّلام آگاه كرد و خوابش

ص:86


1- سيرتنا و سنّتنا/ 44.
2- - الكامل فى التاريخ 703/1.

را نقل نمود و مردم بعد از آن فهميدند كه آن حضرت همان موقع كشته شده بوده.(1)

موفق بن احمد، خطيب خوارزم چنين آورده است:

فرشتۀ مأمور درياها پس از اعلام شهادت و عزاى سيد الشهدا عليه السّلام به اهل بحار و ساكنان درياها شرفياب محضر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شد و گفت: گروهى از امّت تو جوجه ات حسين عليه السّلام را در زمين كربلا مى كشند و مشتى از تربت كربلا به حضرت داد و گفت: اين تربت نزد تو باشد تا علامتى ظاهر گردد و از آن تربت با خود به آسمان برد كه جميع فرشتگان آسمان دنيا آن را بوئيدند و پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله پيوسته آن تربت را مى بوئيد و مى گريست و قاتلان حسينش را نفرين مى كرد و آن تربت را به امّ سلمه مرحمت نموده، فرمود:

فإنّها إذا تغيّرت و تحوّلت دما عبيطا فعند ذلك يقتل ولدى الحسين.

هرگاه اين تربت به صورت خون تازه درآمد، فرزندم حسين كشته شده است.(2)

و از آنچه مرحوم مفيد آورده است استفاده مى شود كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را به كربلا برده اند و جايگاه آن معركۀ قتال را به حضرتش نشان داده اند.

امّ سلمه - رضى اللّه عنها - گويد: شبى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از نزد ما بيرون رفتند و مدّتى طولانى غايب بودند؛ آن گاه نزد ما آمدند در

ص:87


1- الكامل فى التاريخ 703/1.
2- - مقتل الحسين 162/1.

حالى كه گرد و غبار بر سر و روى مباركشان نشسته بود و موها ژوليده مى نمود و دستشان را هم بسته بودند كه گويا چيزى در آن بود. من عرض كردم: اى رسول خدا، اين چه هيئت و حالتى است كه بر شما مى نگرم! چرا غبار آگين و ژوليده ايد؟ فرمودند: مرا در اين زمان سير دادند و به عراق بردند در محلّى به نام كربلا و به من مصرع و جاى به خاك افتادن فرزندم حسين عليه السّلام و جمعى از فرزندان و اهل بيتم را به من نشان دادند و من پيوسته خون آن ها را جمع مى نمودم و اينك در دست من است. دست مباركشان را به طرف من باز نمودند و فرمودند: بگير و حفظ كن. من هم آنچه در دست حضرت بود گرفتم؛ شبيه خاك سرخ رنگ بود. آن ها را در شيشه اى نهادم و سر شيشه را محكم بستم و پيوسته در مقام حفظ و نگهدارى اش بودم تا وقتى امام حسين عليه السّلام از مكّه به طرف عراق رفتند. من هر روز و هر شب آن شيشه را بيرون مى آوردم، نگاه مى كردم، مى بوئيدم و براى مصيبت حضرتش گريه مى كردم تا روز دهم ماه محرم فرا رسيد كه روز كشته شدن حضرت بود. صبح كه آن شيشه را نگاه كردم به حال خودش بود ولى آخر روز كه نگاه كردم به صورت خون تازه درآمده بوده. صيحه زدم و گريستم و خشم و غضب خود را فرو مى خوردم از بيم آنكه دشمنان با خبر نشوند و در مقام شماتت برنيايند تا آن كه خبر شهادت حضرت رسيد و آنچه ديده بودم محقق گرديد.(1)

ص:88


1- الإرشاد/ 250.

خاك كربلا در دست امّ سلمه و رمز شهادت

جفا مى دانم حالا كه صحبتمان به اين جا رسيد، اين حديث را ناگفته بگذارم به خصوص كه جناب عالى كاملا به مطالب توجه مى كنيد و در مقام حفظ و نگهدارى برمى آييد. شيخ الطائفه، مرحوم شيخ طوسى - رضوان اللّه تعالى عليه - در امالى اش چنين آورده است:

عمرو بن ثابت از پدرش ابى المقدام - كنيۀ ثابت ابى المقدام بوده - از سعيد بن جبير از ابن عبّاس نقل نموده كه گفت: در اين ميان كه من در منزلم خوابيده بودم، صداى فرياد بس بلندى از خانۀ امّ سلمه، همسر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شنيدم، لذا از منزل بيرون آمدم و قائد و همراهى ام مرا به خانۀ او برد در حالى كه مردم مدينه از مرد و زن در خانۀ او جمع شده بودند. رفتم تا نزد امّ سلمه رسيدم، گفتم:

يا امّ المؤمنين، ما لك تصرخين و تغوثين؟

اى مادر مؤمنان، چه شده كه اين چنين مى نالى و استغاثه و فرياد دارى؟ پاسخ مرا نداد و رو كرد به زنان هاشميّات و به آنان چنين گفت:

يا بنات عبد المطّلب، إسعدينى و إبكين معى فقد قتل و اللّه سيّد كنّ و سيّد شباب أهل الجنّة، قد قتل و اللّه سبط رسول اللّه و ريحانته الحسين.

اى دختران عبد المطّلب، مرا يارى كنيد و با من بگرييد، همانا به خدا سوگند، آقاى شما و آقاى جوانان اهل بهشت كشته شد. به خدا قسم، همانا سبط رسول خدا و ريحانۀ او حسين عليه السّلام كشته شد. به او گفتند:

ص:89

اى امّ المؤمنين، اين سخن را از كجا مى گويى و از كجا مى دانى كه حسين عليه السّلام كشته شده؟ گفت: همين ساعت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در عالم رؤيا زيارت كردم در حالى كه بيمناك و هراسان بود و بر موهايش گرد و غبار نشسته بود. پرسيدم: اين چه هيئت و حالت است؟ فرمود:

قتل ابنى الحسين و أهل بيته أليوم فدفنتهم و السّاعة فرغت من دفنهم.

پسرم حسين و اهل بيتش كشته شدند. آنان را دفن نمودند و اينك از دفن آنان فارغ گشتم.

امّ سلمه ادامه داد و گفت: برخاستم داخل اطاق شدم در حالى كه از شدّت بيم و هراس و كثرت حزن و اندوه عقلم كار نمى كرد. ديدم آن تربتى كه جبرئيل از كربلاى امام حسين عليه السّلام براى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آورده بود و به حضرت گفته بود: هرگاه اين تربت خون شد، همانا فرزندت كشته شده است و حضرت آن تربت و خاك را به من مرحمت نموده و فرموده بودند: آن خاك را در شيشه اى قرار ده و نزد خودت نگه دار، هر وقت به صورت خون تروتازه درآمدٰ، بدان كه حسين عليه السّّلام كشته شده است؛ همين حال ديدم از آن شيشه خون تازه فوران و جوشش دارد.

ابن عباس گويد: امّ سلمه از آن خون - كه از تربت كربلاى امام حسين عليه السّلام جوشيده بود - به صورتش ماليد و چهره اش را آغشته به خون سيد الشهداء نمود و آن روز را روز ماتم و اندوه و نوحه و عزا قرار داد. پس از مدّتى قافله ها آمدند و خبر آوردند كه آرى، همان روز

ص:90

امام حسين عليه السّلام كشته شده است.

عمرو بن ثابت راوى جريان گويد: پدرم گفت: شرفياب محضر حضرت باقر عليه السّلام شدم و عرض كردم: سعيد بن جبير چنين حديثى را از ابن عباس براى من نقل نموده. حضرت فرمودند: عمر بن امّ سلمه - پسر امّ سلمه - هم از مادرش امّ سلمه براى من حديث نموده است عمرو بن ابى المقدام - ثابت - گويد: سدير براى من از حضرت باقر عليه السّلام نقل نمود كه جبرئيل خاك و تربتى را كه امام حسين عليه السّلام در آن كشته مى شود، براى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آورد.

قال أبو جعفر عليه السّلام: فهى عندنا حضرت باقر عليه السّلام فرمودند: همانا آن تربت نزد ما است.(1)

و از جهت سير تاريخى چنين مطلبى راجع به فتح كربلا نقل شده است:

تاريخ فتح كربلا

كربلا در سنۀ چهارده هجرى پس از آن كه سعد وقّاص لشكر و جيش فرس را از قادسيه دفع كرد و قادسيه را فتح نمود؛ عازم به جانب مدائن شد، براى فتح مدائن. در اين اثنا سعد وقّاص مريض شد قيادت و سركردگى لشكر را به خالد بن عرفطه داد. خالد و لشكرش با اسب هايشان از دجله عبور نموده مدائن را فتح كردند و از آن جا به كربلا متوجّه شدند براى فتح كربلا. پس با اهالى آن جا

ص:91


1- الأمالي، طوسى/ 471، حديث 86.

جنگ نموده و كربلا را به قهر و غلبه فتح نمودند و اهلش را اسير كرده و كربلا را مقرّ لشكر خود قرار دادند تا آن كه بعضى از لشكريان به خالد كه سركردۀ لشكر مسلمين بود از بدى هوا و رطوبت زمين كربلا و زيادى مگس و پشه شكايت كردند كه بقا و ماندن در اين زمين موجب اذيت و صدمه و ناراحتى است. پس خالد لاعلاج لشكر را از كربلا حركت داد و به حيره رفته، حيره را مقرّ لشكر خود قرار داد.

پس از آن كه لشكر اسلام از كربلا كوچ كرده كربلا ديگر ساكنانى نداشته و زمين كربلا باير و غير مزروع مانده...(1)

سلمان به كربلا رفته است

از آنچه در رجال كشّى آمده و ساير بزرگانمان هم از او آورده اند، استفاده مى شود كه جناب سلمان هم به كربلا آمده است. مسيّب بن نجبۀ فزارى گويد:

وقتى جناب سلمان نزد ما آمد - ظاهرا مقصود سفرى است كه به عنوان فرماندار مداين آمده است - ما با جمعى به استقبالش رفتيم و همراه او آمديم تا به كربلا رسيديم. به ما گفت: اين سرزمين را چه مى ناميد؟ - اين زمين چه اسمى دارد؟ - گفتيم: كربلا، جناب سلمان گفت:

هذه مصارع إخوانى، هذا موضع رحالهم و هذا مناخ ركابهم و هذا مهراق دمائهم، يقتل بها إبن خير الأوّلين و يقتل بها خير الأخرين.

ص:92


1- تاريخچۀ كربلا/ 51.

اين جا محلّ به خاك افتادن برادران من است.

اين جا جايگاه استراحت آن ها است.

اين جا جاى زانو زدن شتران آن ها است.

و اين جا موضع ريزش خون هاى آنان است.

در اين زمين، فرزند بهترين پيشينيان كشته مى شود و بهترين آيندگان در اين زمين مقتول مى شود.(1)

امير المؤمنين عليه السّلام و عبور از كربلا

از مجموع آثار رسيده عبور، امير المؤمنين عليه السّلام به كربلا و تذكار آنچه در آن سرزمين روى مى دهد، استفاده مى شود. مطلب را از مقتل خوارزمى حنفى كه از بزرگان علماى عامّه و متولّد سال 484 و متوفّاى 568 هجرى است، مى آوريم كه از آنچه او نقل نموده عبور امير المؤمنين عليه السّلام به كربلا دو نوبت؛ در موقع رفتن به صفين و هنگام مراجعت به دست مى آيد.

يحيى حضرمى كه آب وضوى امير المؤمنين عليه السّلام را حاضر مى نمود مى گويد:

وقتى در خدمت حضرت به صفّين مى رفتيم، محاذى نينوا كه رسيديم صداى حضرت بلند شد: صبرا أبا عبد اللّه، صبرا أبا عبد اللّه. صبر كن اى عبد اللّه، صبر كن اى عبد اللّه.

عرض كردم: شما را چه مى شود اى امير المؤمنين؟ چرا اين گونه مى ناليد و بى تابيد؟

ص:93


1- تنقيح المقال 47/2 * بحار الأنوار 386/22.

فرمودند: محضر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شرفياب شدم در حالى كه از ديدگان حضرت اشك جارى بود، گفتم: پدر و مادرم فداى شما باد، چرا اين چنين مى گرييد و آب از ديده مى باريد؟ فرمود: همين حال جبرئيل از نزد من رفت و به من خبر داد كه حسين عليه السّلام در نزديكى فرات كشته مى شود و به من گفت: مى خواهى از تربت او استشمام كنى؟ گفتم: آرى، مشتى خاك به من داد كه نتوانستم از گريه خود را نگه دارم.(1)

اين جريانى است كه در موقع رفتن به صفّين روى داده. امّا ماجراى مراجعت چنين است كه نشيط گويد:

مولايمان ابو هرثمه از صفين برگشت، به ديدارش رفتيم. در اين ميان گوسفندى رد شد و پشكى افكند. گفت: اين گوسفند مرا به ياد جريانى از اين سفر افكند. ما در خدمت على عليه السّلام از صفّين برمى گشتيم، به كربلا رسيديم. فرود آمديم نماز صبح را در ميان درختان با حضرت خوانديم. سپس پشك هايى از آهوان برداشت و آن ها را با دست خود نرم كرد و بوئيد و رو به ما نموده فرمود:

يقتل فى هذا المكان قوم يدخلون الجنّة بغير حساب.

در اين مكان جمعى كشته مى شوند كه بدون حساب وارد بهشت مى گردند.(2)

ماجراى توقّف امير المؤمنين عليه السّلام را در كربلا در مسير صفّين به

ص:94


1- مقتل الحسين 169/1.
2- - مقتل الحسين 165/1.

صورت مفصل ترى مرحوم صدوق، رئيس المحدّثين كه از بزرگان علماء و محدّثين اماميّه در سدۀ چهارم هجرى است از ابن عباس آورده است كه بسيار شنيدنى است و در اين حال وهوا مى تواند حال وهواى بهترى به همۀ ما ببخشد و آخر، ما هم در راه كربلا هستيم و ان شاء اللّه ساعتى ديگر به كربلا مى رسيم.

ابن عباس گويد: در مسير صفّين كه در خدمت امير المؤمنين عليه السّلام بودم، حضرت در نينوى كنار فرات فرود آمد و با صداى بلند فرمود:

يا بن عبّاس، أتعرف هذا الموضع؟ پسر عباس، اين زمين را مى شناسى؟ گفتم: نمى شناسم اى امير المؤمنين.

فرمود: اگر چونان من اين مكان را مى شناختى و معرفت در حق آن داشتى، از آن نمى گذشتى مگر اين كه همانند من بگريى. گويد: مدّتى طولانى آن حضرت گريستند تا آن جا كه محاسنشان تر شد و اشك چشمشان بر سينه شان جارى گرديد و ما هم با آن حضرت گريه مى كرديم و حضرت مى فرمود:

أوّه، أوّه، ما لى و لآل أبى سفيان؟ ما لى و لآل حرب حزب الشّيطان و أولياء الكفر. صبرا يا أبا عبد اللّه، فقد لقى أبوك مثل الّذى تلقى منهم.

آه! آه! مرا با دودمان ابو سفيان چه كار است؟ مرا با خاندان حرب، حزب و جمعيّت شيطان و سردمداران كفر چه كار است؟ صبر كن اى ابا عبد اللّه، همانا پدر تو هم ديد همانند آنچه تو از آنان مى بينى.

گويد: سپس حضرت آب طلب نموده، وضو گرفتند و مدّتى نماز

ص:95

خواندند. سپس همانند گفتار نخستين را فرمودند و پس از اتمام نماز و كلام، ساعتى استراحت نموده سپس بيدار شدند و فرمودند: پسر عباس، گفتم: بله آقا، اين جا در خدمتتان هستم. فرمودند: براى تو نقل نكنم آنچه همين حال كه استراحت كرده بودم در عالم رؤيا ديدم؟

گفتم: ديدگانتان به خواب رفت و خيرى ديديد. فرمود: در عالم رؤيا ديدم گويا مردانى از آسمان با پرچم هاى سفيد فرود آمدند در حالى كه شمشيرهايشان را حمايل كرده و آن شمشيرها بس سفيد است و لمعان و درخشش خاصّى دارد. آمدند اطراف اين زمين را خط كشيدند و سپس ديدم گويا شاخه هاى اين درخت هاى خرما به زمين مى خورد و خون تيره رنگ از آن ها مى ريزد و گويا برّه ام، جوجه ام، گوشت تنم، مخّ و مغزم در ميان آن خون ها غرق شده و پيوسته استغاثه مى كند ولى كسى به فريادش نمى رسد و گويا آن مردان سفيد از آسمان فرود آمدند و ندا در داده و گفتند:

صبرا آل الرّسول، فإنّكم تقتلون على أيدى شرار النّاس و هذه الجنّة يا أبا عبد اللّه إليك مشتاقة.

صبر كنيد اى خاندان پيامبر، همانا شما به دست بدترين مردمان كشته مى شويد. اين بهشت است اى ابا عبد اللّه كه مشتاق تو است، سپس در مقام تسليت و تعزيت من برآمده گفتند:

يا أبا الحسن، أبشر، فقد أقرّ اللّه به عينك يوم يقوم النّاس لربّ العالمين. اى ابا الحسن، نويد باد تو را، همانا خداوند ديدۀ تو را به وسيلۀ او در روزى كه مردمان در برابر پروردگار عالميان قرار

ص:96

مى گيرند، روشن مى نمايد.

سپس از خواب برخاستم. سوگند به آن كس كه جان على در دست اوست، همانا حديث كرد براى من صادق مصدّق، ابا القاسم - پيامبر عظيم الشأن - صلّى اللّه عليه و آله كه من اين زمين را وقتى براى قتال و جنگ اهل بغى و ستم مى روم، مشاهده مى كنم.

و هذه أرض كرب و بلاء، و اين زمين غم وبلا است كه در آن حسين عليه السّلام و هفده نفر از فرزندان من و فاطمه در آن دفن مى شوند و همانا اين زمين در آسمان ها معروف است و از آن به عنوان زمين كرب وبلا ياد مى شود آن گونه كه از حرمين - مكّه و مدينه - و بيت المقدّس ياد مى شود.

ابن عباس گويد: سپس امير المؤمنين عليه السّلام به من فرمود:

اى پسر عباس، در اطراف اين زمين جستجو كن و پشك آهوان را پيدا كن كه نه من دروغ مى گويم و نه به من دروغ گفته شده. آن پشك ها زرد رنگ و زعفرانى است.

ابن عباس گويد: جستجو كردم، آن ها را يافتم جمع كردم و ندا دادم:

اى امير المؤمنين، آن ها را آن گونه كه توصيف نموديد، يافتم. حضرت فرمود: صدق اللّه و رسوله. سپس حضرت برخاستند هروله كنان و شتابان به سوى آن ها آمده، برداشتند و بوئيدند و فرمودند: هى هى بعينها. آرى، همين هاست، همين هاست، خودش مى باشد. اى پسر عباس، آيا مى دانى اين پشك ها چيست؟ اين ها را عيسى بن مريم بوئيده است. آن گاه كه با حواريون از اين جا مى گذشت ديد آهوانى جمعند و مى گريند، عيسى هم نشست، حواريون هم نشستند و همه

ص:97

گريه مى كردند ولى حواريون نمى دانستند عيسى چرا نشسته و چرا مى گريد.

گفتند: اى روح خدا و كلمۀ خدا، چرا گريه مى كنى؟

گفت: آيا مى دانيد اين زمين چه زمينى است؟ گفتند: نه.

گفت: اين زمينى است كه در آن كشته مى شود جوجه ى رسول خدا، احمد صلّى اللّه عليه و آله و فرزند آن آزاد بانو، طاهرۀ بتول كه شبيه مادر من است و در اين جا دفن مى گردد.

خاك اين سرزمين خوشبوتر از مشك است؛ زيرا خاك و تربت آن جوجۀ شهيد است و خاك پيامبران و پيغمبرزادگان اين چنين است.

اين آهوان به من مى گويند در اين زمين مى چرخند و زندگى مى كنند به شوق تربت آن جوجۀ با بركت و مى پندارند كه در اين زمين در امان هستند.

سپس حضرت عيسى عليه السّلام دست به اين پشك هاى خوشبو زده و بوئيد و گفت: اين پشك هاى آهوان به خاطر گياه خوشبوى اين زمين اين چنين خوشبو است - و اين چنين دعا كرد -

بارالها، اين پشك هاى خوشبو را باقى بدار تا پدرش ببويد و براى او مايۀ تسليتى باشد.

لذا اين ها تا امروز باقى مانده و به خاطر گذشت زمان رنگش اين چنين زرد شده و اين زمين كرب وبلاست.

سپس امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: عيسى بن مريم با صداى بلند چنين نفرين كرد:

يا ربّ عيسى بن مريم، لا تبارك فى قتلته و المعين عليه و الخاذل

ص:98

له؛ اى پروردگار عيسى بن مريم، بركتت را از قاتلان او و ياران قاتلان او و آنان كه او را تنها مى گذارند، بردار.

ابن عباس گويد: سپس امير المؤمنين عليه السّلام بسيار گريستند و ما هم با آن حضرت گريه مى كرديم تا آن كه حضرت به رو افتادند و مدّتى طولانى از حال رفتند. سپس به حال آمده از آن پشك ها برداشته در رداى خود بستند و به من هم امر كردند چنين كنم. آن گاه فرمودند:

اى پسر عباس، هرگاه ديدى از اين پشك ها خون تازه جارى شد پس بدان كه ابو عبد اللّه - حسين بن على عليه السّلام - در اين زمين كشته شده و دفن گرديده است.

ابن عباس گويد: به خدا سوگند، من آن پشك ها را با شدّت هرچه تمام تر محافظت مى نمودم و بيش از بعضى واجبات نسبت به آن ها مراقبت داشتم و هيچ گاه از كنار آستينم نمى گشودم تا آن كه روزى در خانه خوابيده بودم، ناگهان بيدار شدم احساس كردم از آن پشك ها خون تازه جارى شده و آستينم پر از خون گرديده. برخاستم نشستم و مشغول گريه شدم و پيوسته با خود مى گفتم: قد قتل و اللّه الحسين؛ به خدا سوگند، حسين عليه السّلام كشته شد. به خدا قسم، هيچ گاه على عليه السّلام حديثى به كذب و دروغ براى من نقل نكرده و خبرى غير واقعى نداده و هرچه فرموده است محقق شده، زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به او خبرهايى مى داده كه به ديگرى آن اخبار را نمى داده. از آنچه ديده بودم به فزع افتادم، موقع طلوع فجر از خانه بيرون آمدم، ديدم به خدا قسم گويا فضاى مدينه را آنچنان ابر و مه گرفته و گرد و غبار احاطه كرده كه جايى ديده نمى شد. سپس خورشيد طالع شد ولى

ص:99

منكسف و گرفته به نظر مى رسيد و مى ديدم گويا بر ديوارهاى مدينه خون تيره رنگ نشسته، مشغول گريه شدم و مى گفتم: قد قتل و اللّه الحسين. به خدا سوگند، حسين عليه السّلام كشته شد. صدايى از گوشۀ خانه شنيدم كه مى گفت:

إصبروا آل الرّسول قتل الفرخ النّحول

نزل الرّوح الأمين ببكاء و عويل

صبر كنيد اى خاندان رسالت، كشته شد آن جوجۀ لاغر.

روح الامين - در اين مصيبت - با گريه و فغان فرود آمد.

سپس با صداى بلند گريه كرد و من هم گريستم و آن وقت، روز عاشورا دهم ماه محرم بود و وقتى خبر كشته شدن حضرت رسيد، دانستيم همان وقت بوده. بعدا كه جريان را براى بعضى كه در معركه بودند، نقل كردم، گفتند: ما هم همين را شنيديم و ندانستيم كيست ولى ما معتقديم كه او خضر عليه السّلام بوده است.(1)

از حديثى كه مرحوم شيخ طوسى در تهذيب آورده استفاده مى شود كه امير المؤمنين عليه السّلام در مسير صفين براى رسيدن به كربلا بر اصحابش سبقت گرفته است. حضرت صادق عليه السّلام فرمودند:

امير المؤمنين عليه السّلام با مردم سير مى كردند و مى رفتند - در سير و سفرى كه به صفّين داشتند - يكى دو ميل (سه چهار كيلومتر) مانده

ص:100


1- الأمالي، شيخ صدوق، مجلس 87، حديث 5 * بحار الأنوار 252/44.

بود به كربلا برسند جلوتر از همراهيانشان رفتند تا به محل قتلگاه شهدا رسيدند و فرمودند:

در اين جا دويست پيامبر، دويست وصى پيامبر، دويست سبط پيامبر - زادگان پيامبران - با پيروانشان كشته شده اند. مقدارى با مركبشان در زمين كربلا چرخيدند در حالى كه پا از ركاب خالى كرده بودند و اين جملات را مى گفتند:

مناخ ركاب و مصارع شهداء لا يسبقهم من كان قبلهم و لا يلحقهم من كان بعدهم.

جاى زانو زدن شتران و بار به زمين نهادن مسافران و محل به خاك افتادن شهيدان، چونان شهيدانى كه - در فضيلت - كسى از پيشينيان بر آنان سبقت نگرفته و كسى از آيندگان به آنان نمى رسد.(1)

اين مطالب را كه مى گفتند گاه و بى گاه قطرات اشك از گوشه هاى چشمم ريزش مى گرفت كه با دست آن ها را به صورت مى كشيدم و يا حسين، يا حسين مى گفتم.

بس كه روح افزاست طرف لاله زار كربلا

نيست يك دل كان نباشد داغدار كربلا

تا فزايد آبرويش هر سحر باد صبا

بر حريم كعبه افشاند غبار كربلا

ص:101


1- تهذيب الأحكام 72/6.

راحت جان نبى را همچو جان در برگرفت

زيبد از اين رتبه بر عرش، افتخار كربلا

در دل خلق جهان يك باره بار افكند غم

شاه يثرب چون ز بطحا بست بار كربلا

آب بد مهريّۀ زهرا و خشكيد از عطش

بوستانش در كنار جويبار كربلا

بوى چين گيسوى اكبر بود كآيد همى

بر مشام جان ز خاك مشك بار كربلا

همچو بلبل گر صغير از غم بنالد روز و شب

جاى دارد تا خزان شد نوبهار كربلا(1)

به مسيّب رسيديم

در اين حال وهوا بوديم كه به محلّى رسيديم. جمعيّت بسيار، ماشين فراوان، آمدوشد و رفت وآمد، چشمگير. گفتم: اين جا كجاست؟ گفتند:

اين جا را مسيّب مى گويند كه براى زائران از سه جهت حائز اهميت است.

يكى اين كه قبر طفلان مسلم است و ديگر اين كه رسيدن به مسيّب، بشارت نزديك شدن كربلاست؛ چون در پنج فرسخى كربلاست و سوم اين كه در اين جا نهر فرات جلوه مى كند.

اما قبر فرزندان جناب مسلم بن عقيل؛ محمّد و ابراهيم كه به وضع بسيار جان سوز و دل خراشى كشته شدند در اين منطقه قرار دارد و مقدارى

ص:102


1- مصيبت نامۀ صغير اصفهاني/ 134.

كه به سمت چپ مى رويم دو گنبد كوچك نمايان مى گردد و صداى مظلوميّت آنان را در مى دهد. كم كم به صحن و سرا و حرم محترمشان مى رسيم. اميد است موفّق به زيارتشان بشويم هرچند بعيد به نظر مى رسد بتوانيم از كربلا براى زيارتشان بيائيم.

گفتم: آقا، از قديم گفته اند: سيلى نقد بهتر از حلواى نسيه است، اين كه نقدش هم حلواست؛ با راننده صحبت كنيم و پول اضافه اى به او بدهيم ما را به زيارت آن طفلان مظلوم ببرد، نمى دانم چرا دلم سخت هواى آنان را كرده؟ گفتند: پيشنهاد خوبى است، لذا با راننده صحبت كردند او هم پذيرفت و راستى در آن شرائط و موقعيّت محبّت كرد، خدا جزاى خير به او بدهد.

گفتم: اگر ممكن است توضيحى نسبت به اين آقازاده ها و شهادتشان بدهيد تا با بصيرت و معرفت بيشترى به زيارتشان برويم. گفتند: بسيار خوب. مرحوم صدوق رئيس المحدّثين در امالى جريان را به تفصيل آورده و مرحوم مجلسى هم بابى در بحار الأنوار به آن اختصاص داده كه اجمال آن را برايتان نقل مى كنم:

ماجراى كشته شدن طفلان مسلم

دو پسر بچۀ كم سنّ و سال پس از شهادت امام حسين عليه السّلام اسير شدند و پسر زياد دستور داد آنان را به زندان برند و به زندانبان سفارش سخت گيرى نسبت به آنان نمود. لذا روزها را روزه مى گرفتند و شب هنگام با نان جوين و آب افطار مى كردند. چون مدّتى گذشت نسبت خود را به خاندان رسالت عليهم السّلام براى زندانبان گفتند. او هم در

ص:103

مقام عذرخواهى و معذرت جويى از آنان برآمد و مقدّمات فرارشان را از زندان فراهم آورد. از حبس گريختند و به خانۀ عجوزى پناه بردند و داماد آن زال كه كارگزار حكومت بود و در جستجوى آنان، با اين كه آنان را امان داده بود دستگير كرد و هنگام صبح به غلامش دستور داد آنان را كنار فرات برده و سر از پيكرشان بردارد و براى او آورده تا نزد پسر زياد ببرد و جايزه بگيرد. غلام وقتى آنان را شناخت خود را در فرات افكند و گريخت. آن مرد، پسرش را مأمور اين كار كرد او هم در سايۀ نصيحت اين دو يتيم همان كار غلام را انجام داد.

سرانجام خود آن شخص برخاست، شمشير كشيده و در مقام قتلشان برآمد و هرچه گفتند مفيد نيفتاد و رخصت خواستند چند ركعت نماز خواندند. سر به آسمان بالا برده گفتند:

يا حىّ يا حكيم، يا أحكم الحاكمين، أحكم بيننا و بينه بالحقّ.

اى خداى حى و حكيم و اى أحكم الحاكمين، ميان ما و او به حق حكم نما.

آن فرومايه سر از پيكر برادر بزرگ برداشت. برادر كوچك خود را در خون برادر بزرگ مى ماليد و مى گفت: مى خواهم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در حالى كه آغشته به خون برادرم هستم ديدار كنم. سر از بدن برادر كوچك هم جدا كرد. سرها را در توبره اش انداخت و بدن هاى آنان را در آب فرات افكند و نزد عبيد اللّه بن زياد آمد. سرها را فرا روى او نهاد. او سه مرتبه برخاست و نشست. سپس جوياى جريان شد قاتل هم ماجرا را با همۀ خصوصيات براى پسر زياد نقل نمود - بدين اميد كه موجبات فزونى جايزه اش را فراهم مى آورد و آنچه آنان گفته

ص:104

بودند گفت تا رسيد به اين جا كه گفتند - ما را زنده نزد عبيد اللّه ببر تا هر حكمى مى خواهد نسبت به ما بنمايد ولى من نپذيرفتم و گفتم مى خواهم با ريختن خون شما به او تقرّب جويم.

پسر زياد گفت: چرا آن ها را زنده نزد من نياوردى؟ و من دو چندان جايزه به تو مى دادم. گفت: مى خواستم با ريختن خونشان به تو تقرّب جويم.

پسر زياد گفت: آنان چه گفتند؟ گفت: قرابت و خويشى شان را با رسول خدا تذكّر دادند و صغر سن و خردسالى خود را بازگو نمودند ولى من به آنان ترحّم نكردم و گفتم: خدا در دل من رحمت نسبت به شما قرار نداده.

پسر زياد گفت: سپس آنان چه گفتند؟ گفت: رخصت خواستند و چند ركعت نماز خوانده و پس از نماز چنين دعا كردند: يا حىّ يا حكيم يا أحكم الحاكمين، أحكم بيننا و بينه بالحقّ. عبيد اللّه گفت: خداى احكم الحاكمين، ميان شما حكم نمود. كسى را صدا زد و گفت: اين شخص را ببر و همان جا كه اين دو پسر را كشته، گردنش را بزن و فورا سرش را براى من بياور ولى مراقب باش خون او با خون آنان مخلوط نگردد. او هم چنين كرد وقتى سرش را آورد بر نيزه نصب كردند و بچّه ها به آن سنگ مى زدند و مى گفتند: هذا قاتل ذرّيّة رسول اللّه. اين قاتل ذرارى رسول خدا است.(1)

و در ديگر نقلى چنين آمده:

ص:105


1- الأمالى، شيخ صدوق، مجلس 19، حديث 2 * بحار الأنوار 100/45.

وقتى بدن قاتل را به آب افكندند، آب آن را نپذيرفت و به ساحل افكند. عبيد اللّه دستور داد آن را به آتش بسوزانند.(1)

آنچه در اين جريان مضاف بر همۀ مطالب، براى همۀ ما آموزنده است، همان حقيقتى است كه در روايات آمده كه هركس براى خشنودى خلق، حق را به غضب آورد؛ خداوند او را به آنان واگذارد و هركس خدا را با غضب خلق، خشنود سازد؛ حق تعالى شرّ آنان را كفايت نمايد.(2) و هركس رضايت مردم را با سخط و غضب حق فراهم آورد، خداوند موجبات مذمّت و بدگويى كردن از او را از ناحيۀ همانانى كه او را تعريف مى كردند فراهم آورد.(3) و در حديثى آنان كه براى خشنودى ارباب سلطه و قدرت، خدا را به غضب مى آورند خارج از دين شمرده شده اند، من أرضى سلطانا بما يسخط اللّه خرج من دين اللّه عزّ و جلّ(4).

پس از اين گفتگوها به درب صحن طفلان مسلم رسيديم. تحصيل طهارت نموديم و به حرم باصفاشان رفتيم.

ايشان گفتند: در يكى از سفرها كه مشرّف بودم بعضى از اهالى عراق براى من در اين جا نقل كردند كه اين قسمت از فرات خصوصيّتى دارد كه هركس در آن وارد شود گرفتار گرداب و غرقاب مى گردد و نمونه هايى هم داشتند و آن را مرتبط با كشته شدن اين دو آقازاده در اين جا مى دانستند.

من گفتم در آنچه نقل كرديد چنين بود كه بدن اين دو كودك معصوم را به فرات افكندند و سرها را نزد پسر زياد بردند با توجّه به اين جهت اين دو

ص:106


1- بحار الأنوار 107/45.
2- - بحار الأنوار 178/77.
3- - بحار الأنوار 391/73.
4- - عيون اخبار الرضا عليه السّلام 69/2.

قبر و اين دو ضريح و اين صحن و سرا چگونه است؟ گفتند: بحمد اللّه كاملا به آنچه مى گوييم توجه داريد و همين امر موجبات گفتمان بيشترمان را فراهم مى آورد. آرى، مرحوم مقرّم به اين جهت اشارتى نموده گويد:

سيره و روش مستمر شيعه در طول قرن هاى متمادى نسبت به زيارت اين دو قبر كه نزديك مسيّب واقع است مفيد قطع و يقين است و آنچه در روايت آمده بود كه بدن هاى آنان را در فرات افكندند ممكن است اين جا كه صورت قبرهاى آن هاست محل كشته شدنشان بوده و يا آنان را از آب گرفته اند و در اين محل به خاك سپرده اند و براين اساس وسوسۀ بعضى در اين جهت كاملا نابجا به نظر مى رسد با توجه به كثرت زائران و نذرها و هدايا و عمران و آبادى صحن و سرا آن هم در مشهد و منظر علما.(1)

لازم به تذكّر است كه در كلام مرحوم صدوق تصريحى به اين جهت نشده بود كه اين دو كودك فرزندان جناب مسلم بن عقيل بوده اند ولى آنچه مرحوم محدّث قمى در منتهى الآمال از نقل مرحوم صدوق آورده است، تصريح به اين جهت يافت مى شود، گويد:

چون امام حسين عليه السّلام به درجۀ رفيعۀ شهادت رسيد، اسير كرده شد از لشكرگاه آن حضرت دو طفل كوچك از جناب مسلم بن عقيل و آوردند ايشان را نزد ابن زياد. آن ملعون طلبيد زندانبان خود را...(2)

ص:107


1- الشهيد مسلم بن عقيل/ 160.
2- - منتهى الآمال 317/1.

... تا آخر جريان كه اجمالش را آورديم. بنابراين گويا در نسخۀ امالى مرحوم محدّث قمى تصريح به اين جهت بوده و در نسخه هاى چاپ شده افتاده است.

مضاف بر اين كه مرحوم سپهر هم جريان را با تفصيل ديگرى نقل نموده و آن دو كودك را فرزندان جناب مسلم بن عقيل معرفى كرده است.(1)

درهرحال، آنچه هست اين است كه هركس اين جا مى آيد و زيارت مى كند به عنوان اين كه دو كودك معصوم و مظلوم از جناب مسلم بن عقيل در اين جا مظلومانه كشته شده و مدفون گرديده اند، عرض ادب مى نمايد و به اجر و مقصود خود هم مى رسد.

به زيارت آنان مشرف شديم

در اين گفتگو بوديم كه به در حرمشان رسيديم و وارد حرم كوچك و با صفايشان شديم. گفتند: خوب است به روح بلند هر كدام از اين دو كودك يتيم غريب شهيد صد صلوات هديه كنيم. صلوات ها را فرستاديم و ايشان در كنار آن دو ضريح كوچك اين اشعار را خواندند:

ضريح كوچك آلاله هاى پرپر است اين جا

زيارتگاه دل هاى محبّت باور است اين جا

پر از بوى بهشت است اين فضاى پاك و نورانى

شميم دلكش گل هاى زهرا پرور است اين جا

ص:108


1- ناسخ التواريخ امام حسين عليه السّلام 111/2.

نسيم آهسته مى آيد به اين گلشن كه مى داند

پر از عطر و صفاى عترت پيغمبر است اين جا

گذشتى از فرات اى دل به دنبال چه مى گردى؟

خدا را جلوه گاه آيه هاى كوثر است اين جا

شهادت نامۀ درّ يتيم عشق را خواندى

بريز اشك محبّت، كربلاى ديگر است اين جا

هنوز از دامن صحرا نگاه حسرت مادر

به دنبال كبوترهاى بى بال وپر است اين جا

دو ياس ارغوانى رنگ مسلم در كنار هم

چه مى بينم زمين از آسمان آبى تر است اين جا(1)

اشكى بر مزار آن درّهاى يتيم ريختيم و از حرمشان بيرون آمديم.

سوار ماشين شديم تا شب نشده به كربلا برسيم.

گفتم: شما اشاره داشتيد كه براى زائرين در مسيّب سه جهت حائز اهميت است. يكى قبور طفلان مسلم است كه بحمد اللّه موفق به زيارت شديم و اما آن دو جهت ديگر؟ گفتند: دو جهت ديگر يكى اين بود كه رسيدن به مسيّب نويد و بشارت نزديك شدن كربلا است، چون حدود پنج فرسخ بيشتر تا كربلا راه نيست و هرچه نزديك تر مى شويم آتش شوق و شور بيشتر زبانه مى كشد.

ص:109


1- اين حسين كيست/ 75.

ساعت وصل چون شود نزديك آتش عشق شعله ور گردد

جهت ديگر هم اين است كه وقتى به مسيّب مى رسند نهر فرات جلوه مى كند و از روى جسر و پلى كه بر روى فرات كشيده شده مى گذرند و چون چشمشان به آن آب روان و رود خروشان مى افتد، بى اختيار آب از ديده مى بارند و همگى به ياد تشنگى امام حسين عليه السّلام مى گريند و هر كدام به زبان حال وقال با آن آب حرف مى زنند.

آب فرات

در اين گفتگو بوديم كه سرعت ماشين كم شد و ديدگانمان به آب فرات افتاد. حالتى دست داد كه قابل توصيف نيست و اشكى از ديدگان مى ريخت و آهى از سينه ها برمى خاست كه قلم، قدرت ترسيمش را ندارد به خصوص براى من كه نخستين دفعه اى بود كه آب فرات را با آن عرض و طول مى ديدم. بسيار مايۀ شگفت و تعجّب بود، بى اختيار صدايم بلند شد؛ اى واى، اين همه آب بود و به امام حسين عليه السّلام ندادند! اين نهر فرات با اين همه آب جارى بود و به لب هاى تشنۀ ابى عبد اللّه نرساندند!

راستى فرات اين همه آب داشته و جرعه اى به كام عطشان شيرخوارۀ سيد الشهداء نرساندند!

واقعا اين فرات است كه مى بينيم!

اين همه آب بوده و بچه هاى ابى عبد اللّه از تشنگى شكم روى خاك مى گذاردند! اى واى! اى واى!

اى به فداى لب هاى تشنه امام حسين عليه السّلام، اى به قربان جگر سوختۀ

ص:110

سيد الشهدا عليه السّلام، جانم به فداى آن بچه هاى تشنه، به فداى آن محترمات عطشان، به فداى آن عزيزان تشنه كام. لعنت خداوند بر دشمنان جانى و پست آن ها.

با چنين حال وهوايى عرض فرات را طى كرديم و از راننده خواهش كرديم لحظاتى كنار فرات نگه دارد تا از نزديك فرات را بنگريم و با آن به نجوا بنشينيم. ماشين گوشه اى نگه داشت، پياده شديم، آمديم تا دستمان به آب فرات رسيد و اشكمان بر سينۀ فرات ريخت. نسيم مى وزيد و بر شكم آب مى خورد و از آن جا به صورت ها مى نشست؛ اشك و شبنم فرات آميخته مى گشت. هرچند فرصت كوتاه بود ولى لحظاتى بسيار شورانگيز بود و اشك بيز. ايشان اين اشعار را خواندند:

مى زد فرات موج پياپى ز اشتياق

مى گفت و داشت ديده پر از خون چو رود نيل

كاى قوم، مهر فاطمه را كى سزد دريغ

از جانشين ساقى تسنيم و سلسبيل(1)

من هم با هيچ ندانى ام از بس به اشعار مرحوم محتشم علاقمند بودم اين چند بيت را زمزمه كردم:

از آب هم مضايقه كردند كوفيان خوش داشتند حرمت مهمان كربلا

بودند ديو و دد همه سيراب و مى مكيد خاتم ز قحط آب، سليمان كربلا

ص:111


1- شورش در خلق عالم/ 158 - از تركيب بند اديب الممالك فراهانى.

زان تشنگان هنوز به عيّوق مى رسد فرياد العطش ز بيابان كربلا(1)

بارى به هر جهت هرچند دوست داشتيم بيشتر بمانيم و با فرات به گله و نجوا بنشينيم ولى خورشيد كم كم گيسوى پريشان غبارآگين خود را برمى چيد و نزديك شدن غروب را اعلام مى كرد. لذا با ديدۀ گريان و سينۀ بريان با فرات خداحافظى كرديم، سوار ماشين شديم و به طرف كربلا رفتيم.

به كربلا نزديك مى شويم

از دو سوى جادّه، نخلستان ها خودى نشان مى داد؛ گويا در عين خوشامدگويى به زائران ابى عبد اللّه نواى غم در مى داد و ترانۀ اندوه مى خواند. راستى كه همه چيز اين ديار و سامان و اين وادى و بيابان با همه چيز همه جا فرق دارد. گويا تمام پرندگان كه از سفر روزانۀ خود برمى گشتند و به آشيانشان مى رفتند و لحظاتى براى استراحت بر شاخسارهاى درخت هاى خرما و ساير درخت ها مى نشستند، همه سرود غم مى خواندند و نالۀ ماتم در مى دادند.

گفتند: آرى، فراموش نمى كنم يكى از محترمين علماء در سفرى كه بيش از چهل سال قبل به عتبات داشت و ساعتى ناگزير بود از نخلستان ها عبور كند، مى گفت: مى شنيدم پرندگان مى گفتند: اى واى حسين كشته شد، اى واى حسين كشته شد. لحظاتى اين صداها را شنيدم كه همراهى ام كه جلوتر مى رفت، مرا صدا زد و آن حالت برطرف شد.

ص:112


1- ديوان محتشم كاشانى/ 280.

اين جريان را كه نقل كردند وضعى براى همۀ ما پيدا شد. نزديك كربلا هستيم، كم كم سواد بلد از دور نمايان شده و بيش و كم آثار آبادى كه خبر از نزديك شدن شهر مى دهد، به چشم مى خورد. ما هم گويا به گوش دل از تمام آنچه فرارو و دو سويمان بود مى شنيديم كه همه مى گفتند: اى واى حسين كشته شد. آرى، از لحظۀ شهادت سيد الشهدا عليه السّلام هستى ناله اش اين است: اى واى حسين كشته شد؛ و وجود به اين نوا مترنّم است: اى واى حسين كشته شد.

كربلا مدينة الحسين عليه السّلام

آمديم تا رسيديم به تابلويى كه بر آن نوشته بود:

كربلا مدينة الحسين مرحبا بزوّار الحسين

خدا مى داند اين نوشته ها و اين تابلوها با دل ها چه كرد. راستى به كربلا رسيديم؟ راستى اين جا كربلا است؟ راستى اين جا همان جايى است كه مدّت ها آرزوى ديدنش را داشتم. الحمد للّه خدا را شكر. به اين مژده، گر جان فشانم رواست. ياد ندارم در عمرم اين چنين بهجت خاطر و سرور و شعفى برايم پيش آمده باشد. اشك شوق و آب غم هر دو با هم آميخته اند و شبنم عشق هم در آن بيخته اند و پهن دشت صورت، جويبار چنين شور و شيرينى شده است الحمد للّه، آرى، اين جا كربلا است.

ص:113

ص:114

منزل چهارم اين جا كربلاست

اشاره

هرچه داريم از حسين و كربلاست

كربلا شيرازۀ آئين ماست

حامد

شب شعر عاشورا - شيراز 99/2

ص:115

ساقيا مى ده، مى آتش خيال

عندليبم را ببين خونين مقال

نائى ام پر شور نالد در نوا

چشم دارد سوى دشت كربلا

عاشقان، من هم دلم از دست شد

جانم از صهباى كوثر مست شد

كربلايى گشته ام، محمل كجاست؟

رهروان عشق را منزل كجاست؟

گلستان كربلا هوشم ربود

عندليبم در نوا دارد سرود

كربلا شد نقش در آئينه ام

عطرافشان شد هواى سينه ام

من ز خود رفتم به بوى كربلا

گر تو هم اهل دلى با من بيا

تا كنم تقرير با شورونوا

گوشه اى از گوشه هاى نينوا

صاعد

شب شعر عاشورا - شيراز 112/3

ص:116

آرى، اين جا كربلاست. گاهى انسان كم مى آورد، خيلى هم كم مى آورد؛ نه حروف تهجّى مى تواند كارگر افتد و در قالب نظم و نثر سخن سازد كه گفته اند:

و إنّ قميصا خيط من نسج تسعة

و عشرين حرفا عن معاليك قاصر

همانا جامه اى كه با بيست و نه حرف بافته و دوخته شده، از رسيدن به معالى و كمالات تو بس كوتاه است.(1)

و نه خامه مى تواند برنامه، خط نگارد و بر صفحه، سطر بگذارد و نه موهاى نوك قلم موى نقاش مى تواند مويه كند و ترسيمى غم بار بيافريند.

نه عنقاى عقل مى تواند بر قلّۀ افكار بنشيند و در طور عقل طورى براى اين مافوق طور بينديشد و نه شاهباز خيال را توان پرواز بر چكاد تخيّل است تا رنگى براى اين وارسته از رنگ بريزد. ديده، حسير و وامانده؛ زبان،

ص:117


1- الأنوار النعمانية 28/4.

كليل و درمانده؛ فكر، حيران و سرگشته؛ پاى، لنگ و از راه مانده؛ دست، كوتاه و بسته؛ دل، در لجّۀ خون نشسته و سينه، خود را به گرداب سرگردانى سپرده و همه و همه كوس جهل و نادانى و ناقوس لاادرى و ناتوانى را به صدا درآورده، جز اين كه باز هم بگويند:

اين جا كربلاست، اين جا كربلاست، و همين را پيوسته تكرار كنند:

كربلا، كربلا، كربلا، كربلا.

كربلا گفتم كران را گوش نيست ورنه از غم بلبلى خاموش نيست

بلبلان، چهچه ز ماتم مى زنند روز و شب از كربلا دم مى زنند(1)

شهر عشق

بحمد اللّه به دروازۀ كربلا رسيديم و مقدارى در سيطره (ايست بازرسى) معطّل شديم و سرانجام به شهر وارد شديم؛ شهر عشق. عطّار را بگوييد هفت شهر عشق را لازم نيست بگردد، اگر راست مى گويد و جوياى همۀ حقايق است، به اين شهر عشق بيايد. كربلا شهر عشق، كربلا شهر شور، كربلا شهر شوق، كربلا شهر شرافت، كربلا شهر شجاعت، كربلا شهر شهادت، كربلا شهر شهامت، كربلا شهر شفاعت، كربلا شهر شيران، كربلا شهر شب گيران، كربلا شهر همّ و غمّ، كربلا شهر اندوه و مصيبت، كربلا شهر گريه و شيون، كربلا شهر عزا و ماتم، كربلا شهر كرب وبلا، كربلا شهر خدا، كربلا شهر خون خدا، كربلا شهر پيغمبر خدا، كربلا شهر شير خدا، كربلا شهر حبيبۀ خدا، كربلا شهر اولياء خدا، كربلا شهر حسين خدا،

ص:118


1- آقاسى، شب شعر عاشورا، شيراز 17/8.

كربلا بهشت خدا.

زمين كربلا رشك بهشته گل اندر گل خدا خاكش سرشته

شوم قربان آقايى كه نامش خدا در دفتر دل ها نوشته(1)

و كربلا آئينه عشق خدا

كربلا آئينه عشق خداست در نماز مهر، خاكش مهر ماست(2)

باز هم بايد بگوييم: اين جا كربلاست.

زيباتر از اين اسم مكان، اسم مكانى است؟

حاشا به خداوند كه اين امر عيانى است(3)

آرى، اين جا كربلاست.

قبّۀ گردون سا

وارد شهر شديم، ديده ها نگران كه آن قبّۀ ساميه را زيارت كنيم و عرض سلامى با خون دل و اشك ديده بياوريم كه پس از لحظاتى سرانجام انتظار به پايان رسيد و نخست قبّۀ گردون ساى ابو فاضل، عباس بن امير المؤمنين، باب الحسين عليه السّلام جلوه كرد و دل ربود كه گويا در اين جهت هم عنوان بابى و طريقى و رهنمونى و واسطه گرى اش محفوظ است.

ص:119


1- شب شعر عاشورا، شيراز 48/2.
2- - شب شعر عاشورا، شيراز 136/2.
3- - سروردۀ مؤلف مرتجلا.

ابتداء بايد ديده بر مجلاى باب افتد تا كم كم قابليّت ديدار جلوه ى ذوالباب يابد. اوّل گنبد عباس مرا بنگر و عرض ادب كن و از او رخصت بگير كه او باب و برادر من و طريق پيوند و اتّصال با من است و چون رخصت يافتى و اذن گرفتى چشم بگشا و قبّۀ ساميۀ عرش اقتدار مرا بنگر و با دل و زبان عرض سلام نما.

فقط خدا مى داند آن لحظه اى كه چشم به آن گنبد مقدّس و آن بيرق مطهّر مى افتد چه حالى پديد مى آيد. آه چيست؟ اشك چيست؟ سوز و گداز كدام؟ شور و نوا را چه جا؟ شيون و فغان را چه مجال؟ دل مى خواهد از سينه خود را بيرون افكند، روح مى خواهد از كالبد بيرون رود، جان مى خواهد خود را به جان آفرين تسليم كند. كجا هستيم؟ چه مى بينيم؟ راستى اين جا كربلاست و اين گنبد سيّد الشهداء عليه السّلام است؟ الحمد للّه.

صحن مبارك

در نزديكى حرم مطهّر هتلى گرفتيم و نخستين دفعه با همان حال و هواى سفرى و با همان زىّ و هيئت ژوليده مو و غبارآلود مشرّف شديم. به در قبلۀ صحن مبارك رسيديم، صورت بر ديوارۀ چارچوب گذاشتم و گريستم. برخى نيز خود را بر عتبۀ در افكنده، پيوسته مى بوسيدند و مى گريستند. لحظاتى را دم در ايستاديم و زمزمه داشتيم.

شاها چو تو را سگى بيايد گر من بوم آن سگك بشايد

هستم سگكى ز حبس جسته بر شاخ گل هوات بسته

از مدح تو با قلادۀ زر زنجير وفا به حلقم اندر

ص:120

گر من نجسم تو پاك گردان ور آتشى ام تو خاك گردان

بفكن نظرى تو بر سگ خويش سنگم مزن و مرانم از پيش

گر جاه سگى دهيم يك راه جبريل حسد برد برين جاه(1)

اشك ريزان و زمزمه كنان از پله هاى باب قبله وارد صحن مطهّر شديم. ورودمان به صحن مقارن شد با ساعتى كه شيفت خادمان آستان مقدّس و چاكران دربار مكرّم عوض مى شد كه طىّ تشريفاتى كار انجام مى گرفت. جمع مى شدند و با تك خوانى و جمع خوانى اين سرود را انشاد مى نمودند، آن هم با آهنگ عربى دلربا. در صحن سيد الشهّداء برابر ايوان مبارك، خدا مى داند چه حالى دست داد؛ بى اختيار نشستيم، به فال نيك گرفتيم و لطف و عنايتى شمرديم و نخستين عطا و موهبت دانستيم و با آنان هم نوا شديم.

سرود خادمان

حسين حسين حسين حسين نداء العقيدة فى الخافقين

بيان الرّسالات و الأنبياء أطّلت به للملا كربلا

و فاضت بنحر الهدى كلّ عين حسين حسين حسين حسين

نداء العقيدة فى الخافقين

حسين اله السّماء اصطفاه على العرش خطّ اسمه و اجتباه

حسين على الشّمس يعلو ضياه و من خاتم الأنبياء خطاه

ص:121


1- تحفة العراقين/ 160.

أيا دوحة المجد و العارفين و خامس أهل العبا الطّاهرين

لأنت امام بأمر السّمآء أطّلت به للملا كربلا

صلاة عليك و ألف سلام فأنت امتداد لخير الأنام

و أنت الشّهيد و أنت الإمام و فيض دمائك يجلو الظّلام

أيا نفحة الرّوح و الياسمين و يا جذوة العزم و الثّائرين

فأنت العطآء و باب الرّجاء أطّلت به للملا كربلا

تا آخر اشعار كه مى خواندند و وضع عجيبى پيش آمده بود، شور و غوغا آن وقتى شد كه همه با هم اين جملات را گفتند:

لبّيك يا حسين، لبّيك يا حسين، لبّيك يا حسين، لبّيك داعى اللّه ان كان لم يجبك بدنى عند استغاثتك و لسانى عند استنصارك فقد أجابك قلبى و سمعى و بصرى، لبّيك يا حسين، لبّيك يا شهيد، لبّيك يا حسين.

راستى مو بر تنمان راست شده بود. هول و هراس، بيم و فغان، اشك و آه سر تا پاى وجودمان را زير پر گرفته بود. گويا در اين عالم نبوديم. خود را در روز عاشوراى سال شصت و يكم هجرت در اين جا مى ديديم و با گوش دل نالۀ استغاثۀ امام حسين عليه السّلام را مى شنيديم. هرچه بگويم و بنگارم آنچه بود و رخ داد نمى شود.

سرود و زيارت و دعاى آنان خاتمه يافت و هر كدام سراغ كار خود رفتند.

ص:122

وقوف براى اذن دخول

برخاستيم و به طرف در ورودى حرم مطهّر آمديم و دقايقى براى اذن دخول ايستاديم و چون رقّت قلبى پديد آمد و آب ديده بر پهن دشت صورت نشست و از آن جا بر سينه دويد و بر زمين رسيد، آن را نشان رخصت دهى و اذن بخشى دانستيم و قدم در رواق نهاديم و بر عتبۀ باب افتاديم و بوسيديم.

گام راست پيش نهاديم و در همان كنار در نشستيم. چشم را بسته بودم و باز نمى كردم. بيم داشتم كه روح از كالبدم بيرون رود. يعنى راستى الآن من در حرم امام حسين عليه السّلام هستم؟ راستى الآن تحت قبّۀ سيّد الشهداء عليه السّلام هستم؟ راستى چند قدم بيشتر با آن تربت پاك فاصله ندارم؟

راستى اين جا كربلاست؟ راستى اين جا حائر شريف است؟ راستى اين جا حرم محترم است؟ راستى اين جا قبر ابى عبد اللّه است؟ اين جا همان جايى است كه عمرى گفته ايم و شنيده ايم و آرزوى ديدنش را داشته ايم؟ من كه نمى توانم چشم باز كنم. پيوسته با چشم بسته گريه مى كردم و اشك مى ريختم. گوشۀ در چون كلب آستان و عبد روسياه نشستيم و زمزمه داشتيم:

من نه ثناگوى و مدح خوان شمايم بلكه سگ پير آستان شمايم

ريزه خور خوان بى كران شمايم گر بدم و گر ردم از آن شمايم

چون سگ سلطان كه هست بستۀ سلطان(1)

ص:123


1- شمع جمع، ديوان فوّاد كرمانى/ 71.

به هر صورت بود پيش رفتيم و براساس راهنمايى حضرت آقا، جامع ترين زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام يعنى زيارت مطلقۀ اوّل را خوانديم.

به ساحت قدس شاهزاده على بن الحسين عليهما السّلام عرض ادبى نموديم و سلامى به اصحاب و ياران باوفاى حضرتش عرضه داشتيم و در قسمت پشت سر مبارك نماز زيارت خوانديم و دعا كرديم و برگشتيم.

قرار گفتگو

به هتل آمديم، غذاى مختصرى صرف شد و به خاطر خستگى، زودتر استراحت نموديم. روز بعد به آقا عرض كردم: حيف است اين سفر كوركورانه بگذرد و زيارتمان همراه با معرفت و شناخت نباشد.

ازاين رو هرچند ممكن است براى جنابعالى مشكل باشد ولى دوست دارم هر روز ساعتى را به گفتگو بنشينيم و دنبالۀ مطالب ميان راه را از جنابعالى بشنوم و توضيحاتى هم نسبت به آداب زيارت و آنچه رعايتش مناسب است بدهيد.

گفتند: مانعى ندارد ولى بفرماييد تا كجا گفتيم؟ گفتم: صحبت راجع به كربلاى بعد از اسلام بود كه تا زمان امير المؤمنين عليه السّلام و آمدن حضرت به كربلا در سفر صفّين توضيح داديد.

مادر و ياد كربلا

گفتند: آرى، از آنچه آيت فقيد، صاحب الغدير در كتاب گرانقدر «سيرتنا و سنّتنا» آورده، استفاده مى شود كه حضرت صدّيقه عليها السّلام هم از

ص:124

كربلاى حسينش ياد نموده است و به عنوان كلماتى كه مادران با فرزندانشان در دوران طفوليت و شيرخوارى و هنگام خواباندن و ناز دادن آنان مى گويند اين كلمات را گفته باشد:

واحسينا واحسينا واحسينا

كربلا يا كربلا يا كربلا كربلا لازلت كربا و بلا(1)

نه تنها فاطمه عليها السّلام در زمان شيرخوارى و طفوليت حسين عليه السّلام از او و كربلاى او ياد مى كرد بلكه تا لحظه اى هم كه از دنيا رفت، باز به ياد او و كربلاى او بود كه در اشعارى كه از حضرتش به صورت وصايايش به امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده مى خوانيم:

إبكنى و ابك لليتامى و لا تنس قتيل العدى بطفّ العراق(2)

بر من گريه كن و بر يتيمان من هم گريه كن و فراموش مكن از كشتۀ دشمنان در زمين بلند عراق - كربلا -

امام مجتبى عليه السّلام هم از اين واقعه ى هائلۀ كشته شدن برادر بزرگوارش در روز عاشورا ياد مى كند و اين جملۀ معروف:

لا يوم كيومك يا أبا عبد اللّه

جمله اى است كه آن وجود مقدّس به برادرش گفته است.(3)

ص:125


1- سيرتنا و سنّتنا/ 31.
2- - بحار الأنوار 178/43.
3- - الأمالى، شيخ صدوق، مجلس 24، حديث 3.

امام حسين عليه السّلام و ياد كربلا

ياد كرد و تذكار خود امام حسين عليه السّلام هم نسبت به اين سرزمين چه بسا بيش از آن باشد كه نوعا تصوّر مى كنيم به خصوص از آن لحظه اى كه حضرتش تصميم به اين سفر مى گيرد، در هر فرصت مناسبى نام و ياد اين خطّه و خاك و اين وادى و مغاك را به بيان مى آورد كه چه بسا بتوانيم شروعش را با جملاتى كه در كنار قبر جدّ امجدش سروش غيب بر گوش دلش نهاده و حضرت در مقام نقل آن برآمده بدانيم؛ آن سان كه خاصّه و عامّه آورده اند:

كنار قبر جدّش گريست و سر بر قبر شريف نهاد و ديدگانش گرم شد، ناگهان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را با جمعى از فرشتگان كه از چهارسو حضرتش را دربرگرفته بودند، ديدار نمود كه حسينش را در آغوش كشيد و ميان ديدگانش را بوسيد و فرمود:

حبيبى يا حسين، كأنّى أراك عن قريب مرمّلا بدمائك مذبوحا بأرض كربلاء بين عصابة من أمّتى و أنت فى ذلك عطشان لا تسقى.

حبيبم حسينم، گويا مى بينم به زودى آغشته به خونت مى شوى و در زمين كربلا كشته مى گردى در ميان گروهى از امّت من در حالى كه لب تشنه اى و آبت نمى دهند...(1)

و اين ياد و تذكار پيوسته ادامه مى يابد و در خطبه اى هم كه قبل از

ص:126


1- بحار الأنوار 328/44.

عزيمت از مكّه ايراد مى كند، باز سخن از كربلا به ميان مى آورد:

كأنّى بأوصالى تتقطّعها ذئاب - عسلان - الفلوات بين النّواويس و كربلاء.

گويا مى نگرم گرگان بيابان، بند از بندم جدا مى كنند ميان نواويس و كربلا.(1)

و همچنين اين نام و ياد در ميان راه ادامه پيدا مى كند تا روز دوم محرّم سال 61 هجرت كه حضرتش به اين سرزمين مى رسد و همۀ آنچه از آغاز عالم نسبت به اين زمين و ميهمان آن گفته شده محقّق مى گردد.

ميهمان به ميهمان خانه مى آيد و حسين عليه السّلام و عزيزانش به كربلا مى رسند كه ابو مخنف چنين آورده است:

روز چهارشنبه - دوم ماه محرّم در حالى كه سپاه حرّ هم همراه حضرت بودند - آمدند تا به محلّى رسيدند، مركب حضرت حركت نكرد، از مركب فرود آمد بر مركب ديگرى نشست، آن هم قدم برنداشت. پيوسته اسب ها را يكى بعد از ديگرى عوض مى كردند تا هفت مركب تعويض شد ولى حال همه يكسان بود و هيچ كدام قدم از قدم برنداشتند. وقتى حضرت چنين ديدند، فرمودند: اى قوم، نام اين سرزمين چيست؟ گفتند: زمين غاضريّه است. فرمود: اسم ديگرى دارد؟ گفتند: آرى، نينوا هم مى نامند. پرسيد: غير از اين دو نام، اسم ديگرى هم اين زمين دارد؟ گفتند: شاطى الفرات هم ناميده

ص:127


1- اللهوف على قتلى الطفوف/ 126.

مى شود. فرمود:

هل لها اسم غير هذا؟ قالوا سمّى كربلا.

آيا براى اين زمين غير از اين نام ها نام ديگرى هم مى باشد. گفتند:

آرى، كربلا هم ناميده مى شود.

اين جا بود كه نفس بلندى كشيد - آه سرد از سينۀ گرم بيرون داد - و چنين ندا در داد: أرض كرب و بلاء، زمين غم و اندوه و مصيبت و بلا. سپس فرمود:

إنزلوا؛ ههنا تسفك دماؤنا، ههنا و اللّه تهتك حريمنا، ههنا و اللّه تقتل رجالنا، ههنا و اللّه تذبح أطفالنا، ههنا و اللّه تزار قبورنا و بهذه التّربة وعدنى جدّى رسول اللّه و لا خلف لقوله.

فرود آئيد، اين جا خون هاى ما ريخته مى شود.

به خدا سوگند، اين جا حريم ما هتك مى گردد.

قسم به خدا، اين جا مردهاى ما كشته مى شوند.

سوگند به حق تعالى، اين جا اطفال ما ذبح مى شوند.

و به خدا قسم، در همين جا قبرهاى ما زيارت مى گردد.

و به اين تربت و خاك، جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرا وعده داده است و وعدۀ او تخلّفى ندارد. سپس از مركب فرود آمد.(1)

و نقل شده كه وقتى حضرت به زمين كربلا رسيدند و نام آن زمين را به عرض حضرت رساندند، فرمودند:

اى قوم، مشتى از خاك اين زمين به من بدهيد. قبضه اى از خاك

ص:128


1- مقتل الحسين، أبو مخنف/ 41.

تقديم نمودند، حضرت آن را بوئيدند، سپس خاكى از جيب خود بيرون آوردند و به آنان فرمودند: اين خاكى است كه جبرئيل از نزد حق تعالى براى جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آورده و گفته است: هذه موضع تربة الحسين، اين خاك از محل قبر امام حسين عليه السّلام است. سپس حضرت آن خاك - ى را كه اصحاب تقديم نموده بودند - به زمين ريختند و فرمودند:

هما رائحة واحدة، هر دو خاك يك بو مى دهد.(1)

هر دو بوى خون و بوى شهادت مى دهد.

پرسيد از قبيله كه اين سرزمين كجاست؟

اين سرزمين غم زده در چشمم آشناست

اين خاك بوى تشنگى و گريه مى دهد

گفتند غاضريه و گفتند نينوا است

دستى كشيد بر سر و بر يال ذوالجناح

آهسته زير لب به خودش گفت كربلا است

توفان وزيد از وسط دشت ناگهان

افتاد پرده، ديد سرش روى نيزه ها است

يحياى اهل بيت در آن روشناى خون

بر روى نيزه ديد سر از پيكرش جداست

ص:129


1- موسوعة الامام الحسين عليه السّلام 611/2.

توفان وزيد قافله را برد با خودش

شمشير بود و حنجره و ديد در منى است

باران تير بود كه مى آمد از كمان

بر دوش باد ديد كه پيراهنش رها است

افتاد پرده، ديد به تاراج آمده است

مردى كه فكر غارت انگشتر و عبا است

برگشت اسب از لب گودال قتلگاه

افتاد پرده، ديد كه در آسمان، عزا است(1)

بسيار به جاست همۀ عزيزان و زائران در موقع ورود به كربلا و اقامت در آن سرزمين به ياد اين حقايق باشند و خود را در روز دوّم محرّم سال 61 هجرت در اين زمين ببينند و مرثيه سرائى سيّد الشهداء عليه السّلام را بشنوند و آنچه روى داده در نظر آورند و بگريند كه نقل شده:

گفتگوى خواهر و برادر

وقتى آن وجود مقدّس به كربلا رسيد و از مركب پياده شد همين كه قدم شريفش به خاك اين زمين رسيد، رنگ خاك تغيير يافت و به رنگى چون زعفران درآمد و غبارى برخاست و بر چهره و محاسن شريفش نشست به طورى كه سر و صورت و محاسنش را پوشاند.

خواهر گرامى اش جناب امّ كلثوم عليها السّلام كه ديد گفت:

ص:130


1- اين حسين كيست 63/3.

وا عجباه من هذا البيداء، از اين بيابان در شگفتم، چقدر اين صحرا هول و هراس دارد. حضرت او را تسليت داد و امر به صبر نمود.

همچنين نقل شده جناب امّ كلثوم عليها السّلام شرفياب محضر برادر شد و عرض كرد: برادرجان، اين چه زمين هولناكى است. حضرت فرمود:

خواهرجان، بدان با پدر بزرگوارم در مسير صفّين در اين سرزمين فرود آمديم. پدرم سر مباركش را در دامن برادرم حضرت حسن نهاد عليه السّلام و ساعتى استراحت نمود و من بالاى سر پدرم بودم كه ناگهان با اضطراب و گريان از خواب برخاست. برادرم جويا شد و سبب پرسيد، فرمود: در خواب ديدم اين زمين درياى خون شده و نور ديده ام حسين در آن دريا غرق گرديده، استغاثه مى كند، كسى به فريادش نمى رسد. سپس رو به من كرد و فرمود:

يا أبا عبد اللّه، كيف تكون إذا وقعت ههنا الواقعة.

اى ابا عبد اللّه، چگونه اى و چه حال دارى وقتى اين واقعه در اين سرزمين اتّفاق افتد؟ من - در جواب پدر بزرگوارم عرض كردم - صبر مى كنم و بردبارى مى نمايم.(1)

دعا و خطبۀ امام حسين عليه السّلام

همچنين چشم دل بگشايند و گوش قلب باز گذارند و اجتماع اهل بيت عليهم السّلام را در اين نواحى و خيمۀ امام حسين عليه السّلام را نظاره كنند و دعاى حضرتش را در جمع آنان بشنوند كه چنين نقل شده:

ص:131


1- معالى السبطين 285/1.

فجمع الحسين عليه السّلام ولده و إخوته و أهل بيته ثمّ نظر إليهم فبكى ساعة. امام حسين عليه السّلام فرزندان و برادران و خواهران و اهل بيتش را جمع نمود، سپس به آنان نگريست و ساعتى گريست، سپس چنين دعا كرد:

أللّهمّ إنّا عترة نبيّك محمّد و قد أخرجنا و طردنا و أزعجنا عن حرم جدّنا و تعدّت بنو أميّة علينا. أللّهمّ فخذ لنا بحقّنا و انصرنا على القوم الظّالمين.

بارالها، همانا ما عترت و خاندان پيامبر تو حضرت محمّد صلّى اللّه عليه و آله هستيم كه ما را بيرون كردند و طرد نمودند و به جبر از جوار جدّمان ما را راندند و بنو اميّه بر ما تعدّى و ستم نمودند. بارالها، حق ما را بگير و ما را بر گروه ستم پيشه نصرت بخش.(1)

آرى، بسيار مناسب است در اين سرزمين به نخستين خطبه اى كه امام حسين صلّى اللّه عليه و آله در هنگام ورود به آن در جمع اصحابش ايراد نموده، توجّه شود و از آن درس و پند و موعظه و نصيحت گرفته گردد كه فرمود:

ألنّاس عبيد الدّنيا و الدّين لعق على ألسنتهم، يحوطونه ما درّت معايشهم فإذا محصّوا بالبلاء قلّ الدّيانون.

همانا مردم بندگان دنيايند و دين را بر سر زبان مى گردانند، گرد دين مى گردند تا آن زمان كه زندگى شان تأمين شود پس آن زمان كه آزمون بلا پيش آمد، دين داران كم شوند.(2)

ص:132


1- بحار الأنوار 383/44.
2- - بحار الأنوار 383/44.

كه به راستى حقيقتى بسيار حائز اهميت و قابل توجّه را امام حسين عليه السّلام در موقع ورود به اين زمين تذكّر داده است و اين سخن حضرت سخنى است باقى و براى امروز ما و شما و دگران همگى درس است و آموزش.

اگر از لحظۀ ورودمان به كربلا به اين امور توجّه نموديم و چشم و گوش دلمان را براى ديدن و شنيدن اين حقايق باز گذارديم و امام حسين عليه السّلام و اصحاب و ياران و اهل بيت و عزيزانش را در روز دوّم محرّم سال شصت و يكم هجرت در اين سرزمين با آن حال اضطرار و اضطراب ديديم و اين خطبه ها و سخن ها و دعاها را شنيديم، آن هم شنيدنى به معنى واقعى كلمه؛ كربلايمان راستى كربلا مى گردد و ما هم راستى كربلايى مى شويم، حسينى مى شويم، عبّاسى مى شويم، حبيبى و زهيرى و حرّى مى گرديم و محترماتمان راستى زينبى و امّ كلثومى و سكينه و ربابى مى شوند و آن وقت است كه گويا قدم به قدم اين زمين و وجب به وجب اين خاك، لحظه به لحظۀ اين هوا و فضا گويا با ما حرف مى زند و حقايقى را بر گوش دلمان مى گذارد و راستى همه جاى كربلا براى ما كلاس درس معرفت مى شود كه ان شاء اللّه در فرصت هاى بعد باز در اين زمينه با هم صحبت خواهيم نمود.

وفايى شوشترى در توصيف خاك كربلا چنين سروده است:

اى خاك كربلا تو به از مشك و عنبرى

از هرچه گويمت، تو از آن چيز بهترى

ص:133

اى خاك پاك گر نه خطا بود گفتمى

اكسير اعظمى تو و گوگرد احمرى

اى خاك، چيستى تو؟ ندانم، كه عرش هم

با نيم ذرّه ات ننمايد برابرى

هر سبحه اى كه از تو بسازند در بهاء

صد پلّه برتر آمده از مهر و مشترى

اى خاك پاك در تو شفا را نهاده حق

دارى شرف تو بر دم عيسى ز برترى

هر سجده اى كه بر تو نمايند در نماز

آن سجده بگذرد ز ثريّا و از ثرى

ز آن گوهرى كه در تو نهان است اى زمين

خاكت شكست رونق بازار گوهرى

اين خود محمّد است يقين در تو اين زمين

كاين سان شده است زائر تو هر پيمبرى

پس شد يقين كه فاطمه را نور عين بود

ديگر تو را بس است وفائى حسين بود(1)

خريدن اراضى كربلا

بارى مطلبى را بسيارى از بزرگانمان نقل نموده اند چونان سيّد بن

ص:134


1- ديوان وفائى شوشترى/ 169.

طاووس و شيخ بهايى و فخرالدين طريحى و ملا محمّد باقر بيرجندى و مازندرانى و گويا مدرك نخستين آن، كتاب زيارات محمّد بن احمد بن داود قمى است كه از بزرگان مورد اعتماد اماميّه در سدۀ چهارم بوده و در سال 378 از دنيا رفته و در كاظمين دفن شده و مرحوم شيخ مفيد از او روايت مى كند(1) و آن مطلب اين است كه:

امام حسين عليه السّلام وقتى به كربلا رسيدند زمين هاى آن نواحى را از اهل غاضريّه و نينوا خريدارى نموده و به خود آنان بخشيدند و با آنان - در ضمن اين عقد هبه و تصدّق - شرط نمودند كه مردم را به قبر شريفش رهنمون شوند و آنان را به مزارش ارشاد و دلالت نمايند و سه روز عهده دار ضيافت و مهمانى زائرانش باشند.(2)

حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

حرم الحسين الّذى إشتراه أربعة أميال فى أربعة فهو حلال لولده و مواليه و حرام على غيرهم ممّن خالفهم و فيه البركة.

- حرم حسين عليه السّلام كه آن را خريدارى نمود چهار ميل در چهار ميل بود (حدود هشت كيلومتر در هشت كيلومتر) اين مقدار زمين براى فرزندان و دوستان آن حضرت حلال و مباح است و بر غير آنان از مخالفان حرام و در اين حرم و محدوده خير و بركت است. - و سيّد بن طاووس فرمود كه حلال شد بعد از صدقه و وقف؛ زيرا كه وفاى به شرط نكردند.(3)

ص:135


1- تنقيح المقال 71/2.
2- - مجمع البحرين 461/5 * موسوعة الامام الحسين عليه السّلام 618/2.
3- - كبريت احمر/ 754.

اين جريان بيانگر شدّت لطف و كثرت عنايت و مرحمت امام حسين عليه السّلام به دوستان و شيعيانش مى باشد آن گونه كه نظير اين واقعه نسبت به امير المؤمنين عليه السّلام و حضرت رضا عليه السّلام هم نقل شده است.

خريد اراضى اطراف نجف و طوس

امير المؤمنين عليه السّلام اراضى خورنق را تا حيره و كوفه از دهاقين آن جا به چهل هزار درهم خريدند و بر اين معامله شاهد گرفتند. به حضرت عرض كردند: يا أمير المؤمنين، تشترى هذا بهذا المال و ليس تنبت؟ اى امير مؤمنان، اين زمين بايرى كه رويشى ندارد به اين مقدار مال مى خريد؟ فرمود: شنيدم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه مى فرمود:

كوفان يرد أوّلها على آخرها، يحشر من ظهرها سبعون ألفا يدخلون الجنّة بغير حساب و اشتهيت أن يحشروا فى ملكى.

كوفه اوّلش بر آخرش ردّ مى شود و از پشت آن هفتاد هزار نفر محشور مى شوند كه بدون حساب داخل بهشت مى گردند. من دوست داشتم كه آنان از ملك و زمين من محشور شوند.(1)

آن گونه كه از تحفة الرضويه كه نسخۀ خطى آن در مخطوطات آستان مقدس به شمارۀ 3223 موجود است كه مؤلف آن مرحوم نوروز على بن محمد باقر بسطامى است(2) چنين نقل شده:

كه حضرت رضا عليه السّلام اراضى طوس را از زارعين آن جا خريدارى

ص:136


1- فرحة الغرىّ/ 29.
2- - فهرست الفبايى كتب خطى كتابخانه مركزى آستان قدس/ 113.

نمودند.(1)

گفتند: چون از جهتى امروز يوم الشروع است و اوّلين روزى است كه در كربلا با هم صحبت مى كنيم با اين اشعار كه در توصيف كربلا بلنداى خاصّى دارد صحبت را خاتمه دهيم.

كربلا اى دريچه ى توحيد آينه در برابر خورشيد

اى ستاره ستارۀ ازلى آفتاب هميشه لم يزلى

كربلا اى زلال آيينه غربت رازدار آدينه

اى شكوه تمام آينه ها وى حريم امام آينه ها

كربلا اى نهايت عرفان معنى عاشقانه ى انسان

اى هبوط فرشتگان در تو عشق را تا هميشه جان در تو

كعبه ى آسمانى ملكوت قبله گاه اهالى جبروت

مى وزد عاشقانه در تو نسيم زائر تو مسيح و نوح و كليم

كربلا اى شميم شورانگيز گل سرخ بهار در پاييز

چشمه ها در كوير جوشانده خويش را از بهار پوشانده

لاله هاى شكفتنى دارى رازهاى نگفتنى دارى

خاك تو بوى آسمان دارد عطر گل، عطر ارغوان دارد(2)

با شور اين اشعار، نخستين جلسه خاتمه پيدا كرد و قرار شد كه ساعت 9 شب در صحن شريف، دوباره گرد هم آييم.

ص:137


1- آئين خدمت گزارى/ 2.
2- - اين حسين كيست 67/3 سرودۀ هادى وحيدى.

ص:138

منزل پنجم اين جا صحن و سراى حضرت سيد الشهدا عليه السلام است

اشاره

ص:139

پا در اين مشهد به حرمت نه كه فرش انورش

لاله رنگ از خون فرق نور چشم مرتضى است

اى دل اين جا كعبۀ وصل است، بگشا چشم جان

كز صفا هر خشت اين، آيينۀ گيتى نما است

يا ولى الّه، گداى آستانت، محتشم

بر در عجز و نياز استاده، بى برگ و نوا است

چون غبار آلود دشت كربلا گرديده است

گرد عصيان گر ز دامانش بيفشانى، رواست

ديوان محتشم كاشانى/ 300

ص:140

گفتمان در صحن شريف

طبق قرار قبلى حدود ساعت 9 شب به وقت محلّى به يكى از ايوان هاى حجرات سمت باب قبله آمديم و پس از استماع ذكر مصيبتى، خود را براى شنيدن ادامۀ گفتار گذشته آماده نمودم.

فرمودند: آنچه گفته شد كلّياتى بود در ارتباط با كربلا و آنچه باقى مانده توضيح اين امر است كه كربلا به چه جهت كربلا شد و اين شهر و ديار به چه اعتبار ديار يار و دار دلدار گرديد؟

جواب اين سؤال آن است كه: از زمانى كه مشهد امام حسين عليه السّلام و صحن وسرا و حاير شريف و حرم محترم و مزار پاك و تربت تابناك آن وجود مقدّس برپا شد، كربلا هم كربلا شد كه توضيحى اجمالى نسبت به آن مى آوريم تا زودتر به مقصد و مقصود مهم تر يعنى: آداب زيارت و شناخت ملكوت اين فضا و درك مضامين زيارات اين مزار شريف، برسيم.

من كه سراتا گوش بودم و از بادۀ ولا بى هوش و از صهباى عشق

ص:141

سيد الشهدا عليه السّلام مدهوش، پرسيدم: از چه زمانى اين جا سر و صورتى به خود گرفته و صورت قبر و مزار پيدا كرده و جاى آمد و شد زائران گرديده؟ آخر آنچه شنيده ايم با آنچه مشاهده مى كنيم كاملا متفاوت است. شنيده ام كه پيكرهاى پاك عزيزان خدا؛ سيّد الشّهدا عليه السّلام و ياران و عزيزانش را در اين بيابان روى خاك برابر آفتاب نهادند و رفتند، شايد به اين خيال خام كه از بين برود و اثرى به جا نماند؛ چه شد كه آنچه آنان مى خواستند، نشد و آنچه شاهديم شد؟

گفتند: بسيار سؤال به جا و پرسش مناسبى بود كه نموديد و اتفاقا آنچه اشاره كرديد در حديث نسبتا مفصّلى آمده است.

اخبار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از آيندۀ كربلا

زائده گويد: حضرت سجاد عليه السّلام به من فرمودند: به من خبر رسيده گاهى به زيارت قبر ابى عبد اللّه الحسين عليه السّلام مى روى؟ عرض كردم:

آرى، همين گونه است كه به شما خبر رسيده.

فرمود: چرا چنين مى كنى در حالى كه جايگاهى نزد سلطانت دارى؛ سلطانى كه متحمّل محبت و دوستى و فضائل و مناقب و حقوق واجبۀ بر اين امّت نمى شود؟ گفتم: به خدا سوگند، جز خدا و رسول خدا را در اين عمل در نظر ندارم و اعتنا به سخط و غضب كسى هم نمى كنم و هرچه سختى هم در اين مسير به من برسد باكى ندارم و متحمل مى شوم.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند، مقصودت از زيارت همين است كه گفتى؟ گفتم: آرى، به خدا قسم. تا سه نوبت ميان من و حضرت

ص:142

اين جملات رد و بدل شد. پس از اين كه ثابت شد كه راستى من در راه زيارت امام حسين عليه السّلام ثابت قدم هستم و با چنين قصد و نيّتى زيارت مى روم، حضرت فرمودند: ألبشر ثمّ ألبشر ثمّ ألبشر. نويد باد بر تو، بشارت باد بر تو، خوشى و سرور از آن تو. هر آينه به تو خبر مى دهم از آنچه نزد ما مخزون است؛ وقتى در كربلا به ما رسيد آنچه رسيد و پدر بزرگوار و عزيزانمان كشته شدند و ما و حريم ما را به كوفه بردند، من به پيكرهاى به خاك افتادۀ آنان نگاه مى كردم كه دفن نشده اند؛ آن چنان به من سخت گذشت كه نزديك بود روح از كالبدم بيرون رود. عمّه ام زينب كبرى، دختر امير المؤمنين عليه السّلام از اين جهت با خبر شد و دانست بر من چه مى گذرد لذا رو به من كرد و گفت:

ما لى أراك تجود بنفسك يا بقيّة جدّى و أبى و إخوتى؟ چه شده، مى بينم جانت را از كف مى دهى اى بازماندۀ جدّ و پدر و برادرم؟ گفتم: چگونه جزع نكنم و چنين حالى نداشته باشم در حالى كه مى بينم سيّد و آقايم، برادران و عموهايم، بنى اعمام و عزيزانم آغشته به خون، برهنه روى خاك افتاده اند؛ نه كفنى نه دفنى و نه كسى در كنارشان، گويا از دودمان ديلم و خزرند.

عمّه ام به من گفت: آنچه مشاهده مى كنى تو را به جزع وا ندارد كه به خدا سوگند عهدى است از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نزد جد و پدر و عمويت و حق تعالى از جمعى از اين امّت - كه فرعونان اين امّت آنان را نمى شناسند ولى نزد اهل آسمان ها معروفند - ميثاق گرفته است كه اين اعضاء متفرّقه را جمع مى كنند و اين پيكرهاى آغشته به خون را

ص:143

دفن مى نمايند.

و ينصبون لهذا الطّفّ علما لقبر أبيك سيّد الشّهداء، لا يدرس أثره و لا يعفو رسمه على كرور اللّيالى و الأيّام.

و در اين بيابان نشانى براى قبر پدر بزرگوارت مى نهند كه اثرش مندرس و كهنه نمى گردد و رسم و نشانش از بين نمى رود هرچند شب وروزها بيايد و برود و هرچند سردمداران كفر و پيروان ضلالت و گمراهى در مقام محو و از بين بردن آن برآيند اثرش ظاهرتر و امرش عالى تر و بالاتر خواهد شد.

- سپس حضرت زينب عليها السّلام واسطۀ اين گفتارش را كه امّ ايمن بود، ذكر نمود و آنچه را كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در زمان حياتش در حجرۀ دختر گرامى اش، دربارۀ مصائب وارد بر عترت و اهل بيتش فرموده بود، بيان كرد تا به اين جا رسيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:

و إنّ سبطك هذا - و أومأ بيده إلى الحسين عليه السّلام - مقتول فى عصابة من ذرّيّتك و أهل بيتك و أخيار من أمّتك بضفّة الفرات، بأرض يقال لها: كربلا، من أجلها يكثر الكرب و البلاء على أعدائك و أعداء ذرّيّتك فى اليوم الّذى لا ينقضى كربه و لا تفنى حسرته و هى أطيب بقاع الأرض و أعظمها حرمة، يقتل فيها سبطك و أهله و أنّها من بطحاء الجنّة.

و همانا اين فرزندت حسين عليه السّلام با جمعى از ذرارى و اهل بيت تو و گروهى از خوبان امّت در ساحل فرات در زمينى كه كربلا ناميده مى شود، كشته مى گردد و به اين جهت در روزى كه اندوه و غمش

ص:144

تمامى ندارد و حسرتش پايان نمى پذيرد، غم و اندوه و بلا بر دشمنان تو و دشمنان ذرّيّۀ تو زياد مى گردد و آن زمين پاكيزه ترين بقعه هاى زمين است و احترامش از تمامى نقاط زمين اعظم و فزون تر كه در آن جا فرزند تو با اهل و دودمانش كشته مى شوند و آن زمين از زمين بهشت است.

و حديث به اين جا مى رسد كه جبرئيل به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله عرض مى كند:

پس خداوند جمعى از امّت تو را كه كفّار، آنان را نمى شناسند و شركت در اين خون ها نداشته اند نه با گفتار، نه با رفتار، نه با نيّت، آنان در مقام دفن آن پيكرها برمى آيند و رسم و نشانى براى قبر سيّد الشهدا عليه السّلام در اين بيابان مى نهند كه نشان و علامتى براى اهل حق باشد و پيوسته فرشتگانى در آن جا روز و شب در مقام نماز و طواف و تسبيح برمى آيند و استغفار براى زائران مى نمايند و نام زائرانى را كه با قصد تقرّب به حق تعالى به زيارت مى آيند با نام پدران و عشيره و محل زندگى شان را مى نويسند و نشانى از نور عرش بر چهرۀ آنان مى نهند كه هذا زائر قبر خير الشّهداء و ابن خير الأنبياء، اين زائر قبر بهترين شهيدان و فرزند بهترين پيامبران است و در قيامت اين اثر و نشانه در چهره اى آنان باقى است و نور مى بخشد... و به زودى جمعى كه لعنت و غضب خدا بر آنان مسلّم شده در مقام از بين بردن رسم و نشانۀ آن قبر و محو اثر آن برمى ايند ولى خداوند تبارك و تعالى راهى براى آنان نسبت به اين عمل قرار نمى دهد.

سپس زينب عليها السّلام آنچه از امّ ايمن شنيده، در روزهاى پايانى عمر پدر

ص:145

بزرگوارش به عرض حضرت مى رساند و امير المؤمنين عليه السّلام هم تثبيت نموده و مضاف بر آن ماجراى اسارت و آمدن او را به كوفه بازگو مى نمايد...(1)

مى بينيم در اين حديث شريف كه از ذخاير روايات است به هر دو جهت عنايت و توجه شده است بلكه به سه جهت: هم پيكرهاى آغشته به خون روى خاك و هم فراهم آوردن قبر و نهادن علامت و نشان كه پيوسته باقى و برقرار مى ماند و هم عنايت به اين جهت كه جمعى در مقام از بين بردن آن آثار برمى آيند ولى توانش را ندارند كه توضيحى در اين زمينه مى آوريم.

ملك و ملكوت دفن سيّد الشهدا عليه السّلام

از رواياتى كه قبلا گفتگو كرديم چه بسا مى توان استفاده نمود كه در ملكوت عالم، خود پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در مقام حفر قبر برآمده و عهده دار شؤون تجهيز حضرت حسين عليه السّلام بوده و در جهت ملكى و ظاهرى هم امام چهارم حضرت زين العابدين عليه السّلام اين مهم را انجام و جمعى از قبيلۀ بنى اسد هم كمك كار حضرتش در دفن ساير شهدا بوده اند. مرحوم مقرّم توضيح جريان را چنين آورده است:

امام حسين عليه السّلام خيمه اى در گوشۀ ميدان براى ابدان شهيدان اختصاص داده بود و هر كدام از اصحاب و اهل بيت كه كشته مى شدند، امر مى فرمود نعشش را در آن خيمه بگذارند مگر برادرش

ص:146


1- كامل الزّيارات، باب 88، حديث 1.

ابوالفضل العباس عليه السّلام كه در جايى كه به زمين افتاده بود، باقى ماند.

پس از رفتن پسر سعد و حرم اهل بيت رسالت عليهم السّلام از كربلا اين بدن ها روى خاك باقى بود، آفتاب بر آن بدن ها مى تابيد و وحوش صحرا به زيارتشان مى آمدند تا آن كه در روز سيزدهم محرّم زين العابدين عليه السّلام براى دفن پدر بزرگوارش آمد و در آن هنگام بنى اسد را گرد آن ابدان، متحيّر ديد كه نمى دانستند چه كنند.

حضرت آن ابدان را به آنان معرّفى نمود و به طرف بدن پدر بزرگوارش رفت و او را دربرگرفت و با صداى بلند گريه كرد و به محلّ قبر شريف آمد. مقدار كمى خاك برداشت، قبرى آماده نمايان شد، دست ها را زير بدن پدر بزرگوارش قرار داد و گفت: بسم اللّه و فى سبيل اللّه و على ملّة رسول اللّه، صدق اللّه و رسوله، ما شاء اللّه لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العظيم.

و به تنهايى، پدر را در قبر نهاد - و چون خواستار كمك شدند - به آنان فرمود: إنّ معى من يعيننى، همانا با من كسانى هستند كه مرا كمك نمايند. و چون بدن شريف را ميان لحد نهاد صورت بر گلوگاه بريده اش گذارد و گفت:

طوبى لأرض تضمّنت جسدك الطّاهر، فإنّ الدّنيا بعدك مظلمة و الاخرة بنورك مشرقة، أمّا اللّيل فمسهّد و الحزن سرمد أو يختار اللّه لأهل بيتك دارك الّتى أنت بها مقيم و عليك منّى السّلام يا بن رسول اللّه و رحمة اللّه و بركاته.

خوشا به حال آن زمين كه پيكر پاك تو را دربرگرفته، همانا دنيا پس از تو تاريك و آخرت به نور تو روشن گشت. امّا شب ها به بيدارى

ص:147

مى گذرد و حزن و اندوه تمامى پيدا نمى كند مگر آن كه خداوند براى اهل بيت تو خانه اى كه تو در آن اقامه گزيده اى برگزيند - مگر از دنيا بروند كه حزن آن ها تمام شود وگرنه ادامه دارد - و از طرف من بر تو سلام باد اى پسر رسول خدا و رحمت و بركات او. و بر قبر پدر بزرگوارش نوشت:

هذا قبر الحسين بن علىّ بن أبى طالب ألّذى قتلوه عطشانا غريبا، اين قبر حسين پسر على بن ابى طالب است، آن حسينى كه او را عطشان و غريب كشتند.

و همچنين به طرف بدن عمويش عبّاس عليه السّلام رفت و بوسه بر آن گلوى بريده نهاد و مى گفت:

على الدّنيا بعدك العفا يا قمر بنى هاشم و عليك منّى السّلام من شهيد محتسب و رحمة اللّه و بركاته.

خاك بر دنيا بعد از تو اى قمر بنى هاشم و سلامى از طرف من بر تو شهيدى كه به حساب حق كشته شدى و رحمت و بركات و پروردگار بر تو باد.

براى او هم قبرى فراهم آورد و او را به تنهايى - بدون كمك بنى اسد - همانند پدر بزرگوارش به خاك سپرد و در جواب بنى اسد فرمود: إنّ معى من يعيننى، همانا با من كسانى هستند كه مرا كمك نمايند.

سپس به بنى اسد اجازه داد كه در دفن ساير شهيدان با او كمك نمايند و دو محل را به آنان نشان داد كه دو گودال حفر كنند؛ در

ص:148

يكى بنى هاشم و در ديگرى ساير اصحاب را به خاك بسپارند.(1)

براين اساس، دفن جثمان مطهّر و چينش لحد مبارك و صورت قبر شريف با مباشرت حجّت انجام شده و دفن ساير شهدا با نظارت حجّت صورت پذيرفته است و امّا ظهور و بروز آثار و فراهم آمدن سايبان و شكل گيرى به صورت حاير و حرم و صحن و سرا تدريجا محقق شده است و چه بسا مراحل اوليۀ آن در همان اوّلين روزهاى پس از واقعه ى عاشورا و چند روزى پس از انجام مراسم دفن صورت گرفته است آن گونه كه از بعضى بزرگان نقل شده است.

نخستين سايبان

مرحوم آيت اللّه سيد حسن صدر در رساله اى كه در اين زمينه نوشته مى نويسد:

روز يازدهم محرّم كه خبر شهادت امام حسين عليه السّلام و ياران به كوفه رسيد، حدود ده هزار نفر از زنان جمع شدند - چون از تجمّع مردان جلوگيرى مى شد - و قرار گذاشتند روز ششم عاشورا - شب هفت - به كربلا بروند و روز هفتم حاضر شدند و از اطراف به آنان پيوستند كه تا صد هزار نفر گفته اند و به عزادارى قيام كردند و هيچ نيرويى نتوانست جلوى آن ها را بگيرد و در همان روز بر قبر امام حسين و عبّاس عليهما السّلام و اصحاب سايبان زدند.(2)

ص:149


1- مقتل الحسين عليه السّلام، مقرّم/ 318.
2- - الخصائص العباسيّة/ 11.

هرچند ممكن است كسى در اين ارقام و اعداد تأمّلى داشته باشد و چه بسا تأمّلش هم به جا باشد ولى رقم و عدد، مورد لحاظ و عنايت نيست و آنچه مورد توجّه است اجتماع جمع عظيمى به عنوان اقامۀ عزا در كربلاى امام حسين عليه السّلام در هفتمين روز شهادت است و سپس نصب مظلّه و سايبان بر آن قبور شريفه كه چه بسا بتوانيم آن را مصداق همان وعدۀ حديث امّ ايمن بدانيم؛ جمعى كه شركتى در قتل نداشته اند و راضى به آن هم نبوده اند در مقام نصب علامت و نشانه بر آن تربت هاى پاك بر مى آيند و اين مظلّه و سايبان، نخستين بنا و نشان و علامت و يادمانى است كه در كربلا به وجود آمده است ولى صورت ساختمانى نداشته است و ظاهرا نخستين بنا به وسيلۀ بنى اسد و يا مختار در فاصلۀ نزديك شهادت - چند سالى پس از شهادت امام عليه السّلام - صورت گرفته و تا سال 193 باقى بوده است.(1) تفصيل اين ماجرا چنين است:

پس از آن كه بنى اسد بدن هاى مطهر را دفن كردند، بر قبور آنان نشانه و علامت قرار دادند و سقيفه - طاق نماى چوبى - بر مرقد مطهّر نهادند و مسجدى فراهم آوردند و در نزديكى قبر آن حضرت، درخت سدرى بود كه نشانۀ قبر شريف بود.

بعضى بانى اين سقيفه و مسجد را بنى اسد و جمعى مختار بن ابى عبيده ثقفى مى دانند ولى ممكن است نخست بنى اسد اين سقيفه و مسجد را از چوب و گل ساخته و سپس مختار در مقام تعمير برآمده و بقعه از آجر و گچ بر مرقد مطهّر ساخته است.

ص:150


1- تاريخ كربلا و حائر الحسين عليه السّلام/ 160.

صاحب تاريخ مدينة الحسين نقل نموده اوّل كسى كه متصدّى بناى حرم امام حسين عليه السّلام در قرن اوّل هجرى شد محمد بن ابراهيم بن مالك الأشتر بود و بعيد نيست كه محمّد از طرف مختار متصدّى تعمير حرم شده باشد.

و از اخبار و احاديثى كه در كيفيّت آداب زيارت آن حضرت از حضرت صادق عليه السّلام رسيده معلوم مى شود كه اين سقيفه و مسجد يك محوطۀ مربّعى گرداگرد قبر شريف بوده و دو در داشته؛ يكى از آن ها درب شرقى كه پايين پاى حضرت على اكبر عليه السّلام باز مى شده و قبور شهدا - رضوان اللّه تعالى عليهم - خارج از اين محوّطه بوده است، و ديگرى درب غربى طرف بالاى سر مبارك. اين عمارت و بنا تا سال 193 هجرى زمان خلافت هارون الرّشيد باقى بوده و بعضى از مورّخين گفته اند: مختار در مقام ساختمان مشهد امام حسين عليه السّلام برآمد(1) و قريه و آبادى كوچكى در نزديكى آن تأسيس نمود.(2)

از آنچه آورديم استفاده مى شود كه اين سقيفه و بنا حدود صد و سى سال باقى مانده و در دوران امامت پنج معصوم، از امام چهارم تا حضرت رضا عليهم السّلام و در تمام روزگار حكومت آل مروان و حدود شصت سال از عصر خلافت عبّاسى پابرجا بوده است و بسيارى از احاديث و روايات رسيده از حضرات معصومين عليهم السّلام كه متضمّن ادب و آداب زيارت است و در مقام تعليم نحوۀ زيارت مى باشد در چنين فضا و محدوده اى صادر شده و به چنين بنا و ساختمانى ناظر بوده و اطلاق حائر هم در همين زمان و با

ص:151


1- تاريخچۀ كربلا/ 56.
2- - تاريخ الروضة الحسينيّه/ 9.

همين خصوصيّات نسبت به آن شده است و شايد نخستين دفعه در خبر حسين بن ابى حمزه سخنى از حائر به ميان آمده باشد. گويد:

حائر در روايات

در اواخر دوران بنى اميّه به قصد زيارت امام حسين عليه السّلام - از كوفه - بيرون آمدم تا به غاضريّه رسيدم. وقتى مردم به خواب رفتند، غسل كردم و به طرف قبر شريف آمدم - حتّى إذا كنت على باب الحائر - تا وقتى به در حائر رسيدم.(1)

اين جمله سه نوبت در اين تشرّف تكرار شده است كه معلوم مى شود در آن زمان حائرى بوده و بابى، ساختمانى و درى، هرچند در نقل ديگرى از خواهرزادۀ حسين بن ابى حمزه، يعنى حسين بن بنت ابى حمزه، آمده كه در آخر حكومت بنى مروان مشرّف شده اما تنها صحبت از قبر شريف است و نام و يادى از باب و حائر نيست(2) ولى نفى آن هم استفاده نمى شود و عدم ذكر، دلالت بر عدم ندارد.

آرى، در احاديث بسيارى سخن از حائر و روضه و باب و در پائين پا و امثال اين تعبيرات به ميان آمده كه همۀ آن ها گواه وجود چنين عناوينى در آن روزگار مى باشد.

حضرت صادق عليه السّلام به يوسف كناسى فرمود:

هرگاه به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام رفتى از طرف شرقى داخل حاير

ص:152


1- اقبال الأعمال 64/3.
2- - كامل الزيارات، باب 38، حديث 2.

شو(1).

و به مفضّل بن عمر فرمود:

وقتى به زيارت امام حسين عليه السّلام رفتى، دم در بايست و بگو(2).

و به ابى حمزه ثمالى فرمود:

وقتى به درى كه طرف مشرق است رسيدى، بايست و بگو... سپس آهسته آهسته نزديك شو، آن گاه داخل حاير شو و بگو... سپس از سقيفه بيرون آى و برابر قبور شهدا بايست و بگو... آن گاه حاير را دور بزن و بگو...(3)

و به صفوان جمّال فرمود:

وقتى در حاير رسيدى بايست و بگو... سپس بيا تا به در قبّه از قسمت بالاسر برسى، آن گاه بگو... سپس به طرف پائين پا برو كنار سر على بن الحسين بايست و بگو... و پس از آن از در پائين پا بيرون برو و به قبور شهدا توجّه كن، سپس به طرف بالاى سر برگرد و دعا كن، آن گاه بيرون برو و پشت به قبر نكن و پيوسته بگو: إنّا للّه و إنّا إليه راجعون، تا از قبر شريف غايب گردى و ديگر قبر مطهّر را نبينى(4).

و همچنين به صفوان جمّال فرمود:

ص:153


1- كامل الزيارات، باب 79، حديث 3.
2- - كامل الزيارات، باب 79، حديث 5.
3- - كامل الزيارات، باب 79، حديث 18.
4- - مصباح المتهجّد/ 662.

وقتى دم در رسيدى، خارج قبّه بايست و با گوشۀ چشمت به قبر اشاره كن و بگو:

يا مولاى، يا أبا عبد اللّه، يا بن رسول اللّه، عبدك و ابن عبدك و ابن أمتك.

... سپس پاى راستت را اوّل داخل قبّه بگذار و پاى چپ را مؤخّر بدار، آن گاه داخل حاير شو و برابر قبر شريف با خشوع بايست.(1)

از مجموع اين ها كاملا استفاده مى شود كه در زمان حضرت صادق عليه السّلام يعنى در نيمۀ اوّل قرن دوّم هجرى قبر شريف، داراى قبّه و حاير و در و ديوار بوده و آداب و دستوراتى نسبت به آن ها رسيده است كه چه بسا بتوانيم اين چنين استفاده نماييم - همان گونه كه در حديث امّ ايمن آمده بود - وعدۀ حق تعالى و اخبار اولياء حق به برقرارى قبر شريف و بقاء علائم و آثار و از بين نرفتن آن ها در طول تاريخ با همۀ سعى و تلاش دشمنان، ثابت و مسلّم بوده و در حديثى اين حقيقت با نگرش وسيع ترى آمده است.

حضرت رضا عليه السّلام از آباء و اجداد گرامى اش از نياى والاتبارش، امير المؤمنين عليه السّلام نقل نموده كه فرمود:

كأنّى بالقصور قد شيّدت حول قبر الحسين و كأنّى بالمحامل تخرج من الكوفة إلى قبر الحسين و لا تذهب اللّيالى و الأيّام حتّى يسار إليه من الآفاق و ذلك عند انقطاع ملك بنى مروان.

ص:154


1- بحار الأنوار 259/101.

گويا من مى نگرم قصرها و ساختمان هاى محكم اطراف قبر حسين عليه السّلام بنا شده و محمل ها از كوفه براى زيارت قبرش بيرون مى آيد و شب ها و روزها سپرى نمى شود تا آن كه از شهرهاى دور به زيارت قبرش مى آيند و اين در موقع زوال حكومت بنى مروان است.(1)

ساختمان و بنا

بارى، آن سان كه اين حديث هم اشاره دارد چه بسا بتوانيم بگوئيم پس از مدّت كوتاهى از شدّت سخت گيرى نسبت به قبر امام حسين عليه السّلام و زيارت مزار شريفش كاسته شد و آمدوشد پيوستۀ زائران، لزوم بنا و ساختمان اطراف قبر مطهّر را ايجاب مى كرد، لذا در زمان حضرت صادق عليه السّلام اطراف قبر شريف، سر و صورت حايرى، روضه اى، قبّه اى، حرمى در داشتن و آستان شناختن به خود گرفت و چه بسا ضعف حكومت بنى مروان در سال هاى اخير و همچنين عدم استقرار حكومت آل عبّاس و تظاهرشان به محبّت خاندان رسالت عليهم السّلام مجموعا دست به دست هم مى داد و موجبات عمران و آبادانى اطراف قبر شريف را فراهم مى آورد.

هر چند گاه و بيگاه به صورت مقطعى سخت گيرى هايى هم صورت مى گرفت و گاهى آمدن به زيارت با خوف و ترس همراه بود، آن گونه كه از دو روايتى كه از پسر و نوۀ ابى حمزه آورديم خوف و ترس و حضور مأموران مسلّح در جوانب قبر شريف استفاده مى شود و شايد روايات بسيارى كه در كثرت اجر و ثواب زيارت با خوف و ترس رسيده ناظر به

ص:155


1- بحار الأنوار 287/41.

چنين مقاطع زمانى بوده.

بيم و ترس در مسير زيارت

من كه با دقّت، مستمع گفتار بودم، گفتم: دو روايتى را كه از پسر و نوۀ ابى حمزه نقل نموديد، سخنى از بيم و ترس در آن نبود.

گفتند: همۀ حديث را براى شما نقل نكردم فقط شاهد گفتار را آوردم كه بودن حائر و وجود در بود، حالا متن كامل يكى از آن دو روايت را كه شاهد وجود خوف و ترس و سخت گيرى هاى هيئت حاكمه در مسير زيارت هست، براى شما نقل مى كنم تا اگر گاه و بى گاه در راه زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام مشكلاتى از جهات مختلف برايتان پيش آمد، بدانيد پيوسته و بيش وكم، سفر كربلا و راه زيارت امام حسين عليه السّلام در نوع زمان ها مشكلات خاص خود را داشته است و بايد همچنين باشد؛ زائران شباهتى به آن سروران غمنده پيدا كنند و كربلائى ها بوئى از كرب و بلا به مشام جانشان برسد و وجدان كنند كه اين سفر با همۀ سفرها فرق دارد كه ان شاء اللّه در گفتگوهاى آينده مان به تفصيل در اين زمينه سخن مى گوئيم. آرى:

حسين بن ابى حمزه گويد: در اواخر دوران بنى اميّه به قصد زيارت امام حسين عليه السّلام بيرون آمدم تا به غاضريّه(1) رسيدم. صبر كردم تا مردم به خواب رفتند. غسل كردم و به طرف قبر شريف رفتم. وقتى به در حائر رسيدم، مردى زيبا، خوشبو با لباس بسيار سفيد از حائر

ص:156


1- غاضريّه منسوب به غاضره است كه قبيله اى از بنى اسد هستند و يكى از آبادى هاى كوفه است كه نزديك كربلا قرار دارد. معجم البلدان 183/4.

بيرون آمد و به من گفت: برگرد كه نمى توانى زيارت كنى. به كنار فرات برگشتم و با فرات مأنوس شدم. باز نيمۀ شب برخاستم، غسل كردم و به طرف قبر شريف رفتم، وقتى به در حائر رسيدم همان مرد فراروى من آمد و همان سخن را گفت و مانع ورود من شد تا آخر شب باز براى سوّمين بار غسل كردم و رفتم و همان ماجرا پيش آمد.

به آن مرد گفتم: چرا نتوانم قبر پسر پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و آقاى جوانان اهل بهشت را زيارت كنم در حالى كه از كوفه آمده ام و امشب شب جمعه است - شب زيارتى مخصوص قبر امام حسين عليه السّلام - و مى ترسم صبح شود و مأموران مسلّح بنى اميّه كه در اين محدوده هستند، مرا بكشند.

گفت: برگرد كه نمى توانى به قبر شريف برسى.

گفتم: چرا؟

گفت: همانا موسى بن عمران از پروردگارش رخصت زيارت قبر امام حسين عليه السّلام را طلبيده و به او اجازه داده اند، لذا با هفتاد هزار به زيارت آمده، وقتى آنان به آسمان رفتند تو براى زيارت بيا. برگشتم به كنار فرات و چون فجر طالع شد غسل كردم و شرفياب شدم و به حائر داخل شدم، هيچ كس را نديدم، نماز صبح را خواندم و به كوفه مراجعت نمودم.(1)

اين روايت و نظير آن بيانگر همين حقيقتى است كه گفتيم كه در مقاطعى زيارت امام حسين عليه السّلام با خوف و ترس همراه بوده بلكه چه بسا

ص:157


1- اقبال الأعمال 64/3.

بتوانيم اصل اوّليه را همين امر قرار دهيم و بگوئيم چون در نوع زمان ها حاكمان و سردمداران، كسانى بوده اند كه با مرام و روش امام حسين عليه السّلام و ياران و عزيزانش همسوئى نداشته بلكه در جهت مخالف آنان بوده اند لذا طبيعى است كه نسبت به زيارت امام حسين عليه السّلام و كربلاى آن حضرت هم نظر مساعد نداشته بلكه پيوسته با نظر حقد و حسد و كينه و غضب مى نگريسته اند و مى دانستند كربلا قبلۀ اهل اباء است، كربلا مركز مقابله با ظلم و ظالمان و محور مخالفت با ارباب كفر و نفاق و رويارويى با ستم پيشگان است، كربلا حرم مقدّس است، كربلا مكتب فضيلت است، كربلا مدرسۀ تزكيۀ نفس و تطهير روح است، كربلا كلاس مشق عشق و تمرين فداكارى در مسير حق است، كربلا جلوه گاه يزدان و تجلّى رحمان است، كربلا همۀ خوبى ها است و تمامى كمالات است.

بنابراين كسانى كه فكر و ايده و مرام و انديشه و روش و عملشان كاملا در نقطۀ مقابل اين حقايق است و مركز و محور همۀ انحرافات اعتقادى و كژى هاى اخلاقى و بدى هاى عملى هستند، هيچ وقت نمى خواهند كربلا رونق بگيرد، كربلا محلّ تردّد و آمدوشد باشد، زائر زيادى به كربلا برود چون به ضرر آن ها تمام مى شود، لذا اصل اوّليه اقتضاى ممانعت و سخت گيرى، چوب لاى چرخ گزارى، هر روز بهانه اى تراشيدن، روزى اين مرز را بستن، زمانى جعل جريمه نمودن، اوانى اشكالى دگر ساختن و در مجموع با كربلا و زائرينش خوب تا نكردن تا هرچه مى شود از رغبت ها بكاهند و به خيال خود مردم را منصرف سازند ولى غافل از اين امرند كه:

ص:158

خدا كشتى آن جا كه خواهد برد وگر ناخدا جامه بر تن درد

با كربلاى خدا نمى شود شوخى كرد، با حسين خدا نمى شود مقابله كرد، با شعائر حسينى و آنچه متعلّق به اوست نمى شود دست و پنجه نرم كرد كه جز سيه رويى و رسوائى و ذلّت و هلاكت در دو سرا هيچ پيامدى ندارد آن گونه كه مكرّر در مكرّر ديده ايم و شنيده ايم. خدا به همۀ ما گوش شنوا و ديده هاى عبرت نگر عنايت فرمايد.

پس اصل اوليه همين است كه گفتيم و اين اصل، پيوسته بوده و هست و خواهد بود تا وقتى كه وارث كربلا بيايد و كربلا رنگى دگر به خود گيرد كه باز در اين زمينه هم با يكديگر گفتگو خواهيم نمود.

امنيّت هاى مقطعى

آرى، گاه و بيگاه به واسطۀ ضعف هيئت هاى حاكمه يا مصلحت نبودن و يا عنايت حق و يا ساير امور، آرامش و آسايش نسبى و رفع موانع و مشكلات فراهم مى آمده كه بايد حداكثر استفاده را از آن مقاطع و فواصل نمود. لذا به عزيزان گفته ام در انتظار اين نباشيد كه روزى وضع كربلا و سفر عتبات عاليات چنين و چنان شود، هيچ فرصتى را از دست ندهيد و از هر موقعيتى كه پيش آمد، حدّاكثر استفاده را بنماييد كه معلوم نيست چه شود و چه پيش آيد و چه بسا آنچه شما در انتظار او هستيد كه آرامش و آسايش كامل باشد، هيچ وقت فراهم نيايد و كربلا نرفته بميريد و اين حسرت را با خود به گور ببريد.

نويسندۀ كتاب تراث كربلا سخنى دارد كه مى تواند همسوى با گفتارمان

ص:159

باشد، گويد:

از روايت مذكور - روايت صفوان كه قبلا آورديم - استفاده مى شود كه در اواخر حكومت آل اميّه كنار قبر شريف مسجدى بوده و سقيفه اى كه درخت سدرى بر آن سايه افكنده و در زمان ابو العبّاس سفّاح، نخستين خليفۀ عبّاسى مجالى براى زيارت قبر امام حسين عليه السّلام پديد آمد و عمران و آبادى قبر شريف از آن زمان آغاز شد و اين جريان تا زمان رشيد ادامه داشت.(1)

ممانعت و سخت گيرى

بارى، از مجموعۀ آثار استفاده مى شود كه اين وضع كج دار و مريز تا سال 193 هجرى، دهمين سال خلافت هارون عبّاسى ادامه داشته تا آن كه در آن زمان از ناحيۀ او نسبت به كربلا و زيارت قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام نهايت شدّت اعمال شد و به خيال خود همۀ آثار را از بين برده و ممانعت كامل نسبت به زيارت قبر حضرتش فراهم آوردند كه در اين زمينه نويسندۀ بغية النبلاء گويد:

وقتى قدم آل عبّاس در حكومت راسخ و پابرجا شد و شورش ها را فرو نشاندند، در مقام دشمنى با شيعيان اهل بيت برآمدند ولى اين امر در زمان ابو العباس سفّاح كم رنگ بود لذا شيعيان از اين فرصت حسن استفاده را نموده و آشكارا به زيارت قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام مى رفتند تا آن كه در زمان منصور به واسطۀ شورش هاى بنى الحسن

ص:160


1- تراث كربلا/ 34.

سخت گيرى شروع شد.(1)

سركوبى شورش ها

آنچه در قسمت پايانى اين كلام آمده گويا ناظر به جريان محمّد و ابراهيم، پسران عبد اللّه بن الحسن بن الحسن بن علىّ بن ابى طالب است كه مسعودى چنين آورده است:

پس از كشته شدن محمّد - نفس زكيّه - برادرهاى او در شهرها پراكنده شدند؛ ابراهيم به بصره آمد و جمعى دعوت او را پذيرفتند و منصور لشكر به جنگ آنان فرستاد و در محلّى به نام باخمرى در شانزده فرسخى كوفه در زمين طفّ، ابراهيم با جمعى از يارانش كشته شد؛ همان جا كه دعبل از آن ياد نموده:

و قبر بباخمرى لدى الغربات(2)

قتل ابراهيم در وقت ارتفاع نهار - وقتى كه روز بالا آمده بود - روز دوشنبه، ذيحجّۀ سنۀ 145 واقع شد. ابراهيم را گرمى و حرارت معركه به تعب افكنده بود، تكه هاى قباى خود را گشود كه ناگاه تيرى ميشوم از تيراندازى غير معلوم بر گودى گلوى وى آمد، به همان تير كار ابراهيم ساخته شده. امير المؤمنين عليه السّلام در حق او فرموده:

يأتيه سهم غرب يكون فيه منيّته، فيا بؤس الرّامى، شلّت يده و وهن عضده.(3)

ص:161


1- بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء/ 64.
2- - مروج الذهب 296/3.
3- - تتمة المنتهى/ 141.

تيرى ناشناس بر او مى آيد و مرگش با آن تير فرا مى رسد. هلاكت از آن تيرانداز باد، دستش شل و بازويش ناتوان باد.

چه بسا اين رويدادها به خصوص جريان ابراهيم بن عبد اللّه و كشته شدن او كه در باخمرى و اراضى طفّ و نزديك كربلا اتّفاق افتاده، موجبات شدّت عمل و سخت گيرى بيشتر هيئت حاكمه و آل عبّاس را نسبت به كربلا و زيارت قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام فراهم آورده باشد و گويا باز در زمان مهدى و هادى عبّاسى در فاصلۀ سال هاى 158 تا 170 هجرى از شدّت امر كاسته شد و آن سخت گيرى هاى زمان منصور مرتفع گرديده تا حكومت در سال 170 به هارون رسيده و در عمدۀ زمان حكومت او نيز وضع كربلا و زيارت ابى عبد اللّه عليه السّلام نسبتا آرام بوده.

زيارت كربلا در زمان هارون

و از آثار رسيده استفاده مى شود كه هارون در اوائل حكومتش مصلحت نمى ديده متعرّض زائران قبر امام حسين عليه السّلام شود و در مقام ويرانى آن برآيد كه در طول تاريخ نوع آنچه از ناحيۀ ارباب قدرت و تكيه گزينان اريكۀ حكومت نسبت به شئون دينى ظهور و بروز پيدا مى كرده براساس مصالح حكومتى آنان بوده نه اين كه به راستى اعتقاد و باورى بوده. آنچه طبرى در اين راستا آورده شنيدنى است، گويد:

رشيد، ابن ابى داود و جمعى كه خادمان قبر امام حسين - عليه السّلام - بودند و در حاير شريف عهده دار وظيفۀ خدمت بودند، احضار نمود، آنان آمدند. حسن بن راشد به ابن ابى داود گفت: چه شده؟ گفت: اين مرد -

ص:162

يعنى رشيد - مرا احضار نموده و خود را از او در امان نمى بينم.

حسن به او گفت: وقتى بر هارون وارد شدى و از تو پرسيد - در حاير چه مى كنى و چرا آن جا هستى؟ - بگو: حسن بن راشد مرا در آن محل نهاده. ابن ابى داود بر هارون وارد شد و در جواب سؤال او آنچه حسن بن راشد گفته بود گفت.

هارون دستور داد حسن بن راشد را احضار كنند. وقتى وارد شد به او گفت: چه چيز تو را واداشت كه اين مرد را در حاير نصب كنى؟ حسن در جواب هارون گفت:

خدا رحمت كند كسى كه او را در حاير نهاده است. امّ موسى به من امر نموده كه او را در حاير بگمارم و هر ماه سى درهم به او بدهم.

هارون گفت: او را به حاير برگردانيد و آنچه امّ موسى براى او مقرّر نموده به او بدهيد.(1)

از آنچه آورديم چند جهت استفاده مى شود: يكى اين كه هارون از همان اوائل حكومتش قصد جلوگيرى از زيارت قبر امام حسين عليه السّلام و از بين بردن آن را داشته و لذا خدمۀ آن جا را احضار نموده ولى با گفتگويى كه شده مصلحت نديده است.

دوّم اين كه معلوم مى شود در زمان هارون، حاير شريف معمور و آباد بوده و خادم و دربان داشته و گويا ابن ابى داود سرپرست خدمۀ حاير شريف بوده.

و جهت سوّم توجّه امّ موسى - كه ظاهرا خيزران است - به حاير

ص:163


1- تاريخ الطبرى 1753/5.

شريف و نصب خدمت گزار و پرداخت مقرّرى به آنان مى باشد.

ولى ظاهرا اين وضع ادامه نيافته و هارون پس از استقرار كامل در مقام ويرانى قبر شريف و ممانعت از زيارت برآمد.

خرابى قبر شريف و قطع درخت سدره

وقتى كه هارون با مكر و خدعه و غدر و خيانت، شورش هاى علويّين را خاموش نمود، براى به خاك ماليدن بينى آنان و شكستن كامل كيانشان در مقام محو آثار اسلاف آنان برآمد و روشى چون روش بنى اميّه در پيش گرفت و فرمان به ويرانى قبر شريف سيّد الشهداء عليه السّلام و از بين بردن جميع آثار داد و در اين مدّت شيعيان با وسائطى به قبر شريف كه آثارش از بين رفته بود راه پيدا مى كردند و با همۀ مشكلات با نشانه هايى محلّ مرقد مطهّر را پيدا نموده و زيارت مى كردند كه از جملۀ آن ها درخت سدره اى بود كه نزديك قبر مبارك قرار داشت و وسيلۀ راه يابى زائران به قبر شريف بود. اين خبر به هارون رسيد دستور داد آن درخت سدره را هم قطع كنند تا هيچ نشانى از قبر شريف باقى نماند و به خيال خود هيچ كس مزار پاكش را نشناسد و به تربت تابناكش راه نيابد. درخت سدره را قطع نمود و جمعى مأمور مسلّح در اطراف قبر نهاد تا هيچ كس نتواند قدم در آن محدوده بگذارد.(1)

مرحوم شيخ طوسى در ارتباط با قطع درخت سدره جريان جالبى آورده است:

ص:164


1- بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء/ 65.

يحيى بن مغيرۀ رازى گويد: من در حضور جرير بن عبد الحميد بودم كه مردى از اهل عراق وارد شد. جرير از او جوياى حال مردم شد. او گفت: هارون را پشت سر گذاردم در حالى كه قبر حسين عليه السّلام را زراعت نمود و دستور به قطع درخت سدره اى داد كه در آن جا بود و آن درخت را قطع كردند. جرير دو دستش را بلند كرد و گفت:

اللّه اكبر، حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به ما رسيده بود كه سه مرتبه فرموده بود: لعن اللّه قاطع السّدرة، خدا لعنت كند كنندۀ درخت سدره را و معناى اين حديث را نفهميده بوديم تا الآن؛ زيرا مقصود آنان از قطع آن درخت سدره تغيير مصرع حسين عليه السّلام بوده تا كسى اطلاع بر قبر حضرتش پيدا نكند.(1)

مرحوم ميرزا محمّد ارباب قمى گويد:

در ايّام خلافت هارون الرشيد زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام در ميان شيعه و سنّى شايع شد چنانچه موافق زيارت كامل الزيارة حتّى زن ها هميشه به زيارت آن تربت شريف مى رفتند و موافق روايات از كثرت جمعيّت به هم مزاحمت مى نمودند. اين كار سبب خوف هارون الرشيد بود كه مبادا مردم رغبت كنند به اولاد امير المؤمنين عليه السّلام و خلافت از عبّاسيّين به علويّين منتقل شود. حكم كرد موسى بن عيساى عبّاسى را كه والى كوفه بود به خراب كردن قبر سيّد الشهداء عليه السّلام و عمارت آن اطراف و كشت و زرع در آن زمين و او مردى را

ص:165


1- الأمالى، شيخ طوسى/ 484، حديث 97.

مأمور اين كار كرد كه نامش موسى بن عبد الملك بود و تمام عمارت و بنيان قبّۀ شريف را خراب كرد و تمام زمين حائر را شخم زد و زراعت كرد و مقصود محو اثر قبر شريف بود و درخت سدرى نزديك قبر شريف بود كه علامت بود آن درخت را نيز از ريشه درآوردند.(1)

اعتراض ابوبكر بن عيّاش نسبت به خرابى قبر شريف

صاحب بشارة المصطفى لشيعة المرتضى مرحوم عماد الدين طبرى كه از بزرگان علماى اماميه در سدۀ ششم هجرى است در اين راستا جريانى شنيدنى آورده است. گويد:

يحيى بن عبد الحميد حمانى گفته است: من در ايّام ولايت موسى بن عيساى هاشمى كه والى كوفه در زمان رشيد بود از منزلم بيرون آمدم. ابوبكر بن عيّاش(2) مرا ديد و گفت: اى يحيى، بيا با هم نزد اين شخص برويم. من نمى دانستم مقصودش كيست و جلالت قدر او مانع بود كه از او سؤال كنم.

او سوار حمارى بود و مى رفت و من هم در ركاب او مى رفتم تا رسيديم در خانۀ معروف به خانۀ عبد اللّه بن جابر. رو به من كرد و

ص:166


1- الأربعين الحسينية/ 150.
2- - او از زاهدان و ارباب ورع و اخيار و نيكان اهل عبادت بود و از مشاهير علما و محدّثين و يكى از راويان قرائت عاصم و گفته شده قرآن را دوازده هزار نوبت ختم نمود و حتّى بيش از اين هم گفته اند و همان كسى است كه در مقام اعتراض بر فرعون هاشميان موسى بن عيسى نسبت به خرابى قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام برآمده و در كوفه در جمادى الاوّل سال 193 از دنيا رفت و از گفتار اوست «أدنى ضرر المنطق الشّهرة و كفى بها بليّة» كمترين ضرر سخنورى، شهرت است و همين به عنوان بلا، كافى است. (الكنى و الالقاب 27/1.)

گفت: اى پسر حمانى، من تو را با خود آوردم تا بشنوى آنچه به اين طاغيه مى گويم. گفتم: مقصودت كيست اى ابوبكر؟ گفت: اين فاجر كافر، موسى بن عيسى و ساكت شد و رد شديم و من هم دنبال او مى رفتم تا رسيديم در خانۀ موسى بن عيسى.

دربان او را ديد و شناخت و مردمى كه مى خواستند نزد موسى بن عيسى بروند در ميدان جلوى منزلش از مركب پياده مى شدند ولى ابوبكر آن جا پياده نشد. پيراهنى بر تن داشت كه دكمه هايش باز بود و لنگى هم بر كمر بسته بود. با حمارش داخل شد و مرا صدا زد.

حاجب خواست ممانعت كند، گفت: اين شخص با من است، چرا مانعش مى شوى؟ پيوسته سوار بر حمارش مى آمد تا داخل ايوان خانۀ موسى بن عيسى شد.

موسى او را ديد در حالى كه بر سرير و تخت نشسته بود و جمعى مردان مسلّح اطرافش بودند. چشم موسى بن عيسى كه به ابوبكر بن عيّاش افتاد به او مرحبا گفت و او را به خود نزديك نمود و او را كنار خودش روى تخت نشاند ولى وقتى من به ايوان رسيدم مانع از ورود من شدند. ابوبكر بن عيّاش كه بر تخت كنار موسى نشسته بود، نگاه كرد ديد من ايستاده ام و نمى گذارند وارد شوم مرا صدا زد و گفت بيا واى بر تو من هم نعلين به پا پيراهن پوش با ازار و لنگ وارد شدم و فراروى او نشستم.

موسى به ابوبكر بن عيّاش توجّه كرد و گفت: اين همان مردى است كه راجع به او صحبت كرديم؟ ابوبكر گفت: نه، اين شخص را به عنوان شاهد نزد تو آورده ام. موسى گفت شاهد بر چه چيز؟ ابوبكر

ص:167

گفت: من تو را مى بينم كه با اين قبر چه مى كنى. موسى گفت: كدام قبر؟ ابوبكر بن عيّاش گفت: قبر الحسين بن علىّ، ابن فاطمة بنت رسول اللّه، قبر حسين پسر على، فرزند فاطمۀ دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله - چون موسى بن عيسى جمعى را براى خرابى قبر و كشت و زرع جميع زمين حائر و اطراف آن فرستاده بود - موسى بن عيسى از شنيدن اين حرف باد كرد كه نزديك بود از شدّت غيظ و غضب بپكد.

سپس گفت: تو را به اين كار چه كار است؟

ابوبكر گفت: گوش كن تا به تو خبر دهم. همانا من در خواب ديدم كه به نزد قوم و خويشانم كه بنى غاضره هستند مى روم. وقتى به پل كوفه رسيدم، ده خوك به طرف من آمدند و خداوند مرا به وسيلۀ مردى از قبيلۀ بنى اسد كه او را مى شناختم از شرّ آنان رهايى بخشيد.

به مسيرم ادامه دادم تا به شاهى(1) رسيدم. راه را گم كردم، ديدم در آن جا عجوزى نشسته، به من گفت: اى پيرمرد، كجا مى خواهى بروى؟ گفتم: قاصد غاضريه(2) هستم. گفت: از اين وادى برو. وقتى به آخر آن رسيدى راه براى تو آشكار مى شود.

من هم به راهنمايى او رفتم و چون به نينوى(3) رسيدم ناگهان به پيرمردى برخوردم كه در آن جا نشسته بود. گفتم: اى پيرمرد، اهل كجا هستى؟ گفت: من اهل اين آبادى هستم - اهل نينوايم - گفتم:

ص:168


1- شاهى محلّى است نزديك قادسيه - معجم البلدان 316/3.
2- - قريه اى است از نواحى كوفه نزديك به كربلا منسوب به غاضره شاخه اى از قبيلۀ بنى اسد - معجم البلدان 183/4.
3- - نينوا آبادى يونس پيامبر است در موصل و ناحيه اى متعلّق به كوفه كه كربلا هم جزء آن است - معجم البلدان 339/5.

چند سال از عمرت گذشته است؟ گفت: نمى دانم چه مقدار از سن و عمرم گذشته است ولى دورترين خاطره اى كه به ياد دارم و قديم ترين واقعه اى كه در خاطرم به جا مانده اين است كه در اين جا حسين بن على عليهما السّلام و اهل و اصحابش را از اين آبى كه مشاهده مى كنى منع نمودند؛ آبى كه كلاب و وحوش از آن ممنوع نيستند.

اين سخن او را بزرگ شمردم و گفتم: واى بر تو، راستى تو چنين چيزى را در اين جا ديده اى و شاهد بوده اى؟ گفت: آرى، به حق آن خدايى كه آسمان را برافراشته هرآينه هر چه گفتم مشاهده نمودم. اى پيرمرد، تو و اصحابت هم كه كمك مى كنيد به آنچه ما ديديم و چقدر ديدۀ مسلمانان را مقروح و مجروح مى سازيد اگر در دنيا مسلمانى باشد. گفتم: واى بر تو، چه مى گويى و مقصودت چيست؟ گفت: چرا در مقام انكار اين كارى كه سلطانتان نسبت به امام حسين عليه السّلام انجام مى دهد برنمى آييد؟ گفتم: مگر چه مى كند؟ گفت: در مقام شخم زدن قبر پسر دختر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برآمده و زمين آن را كشت و زرع نموده.

گفتم: قبر كجاست؟ گفت: اين تو هستى كه الان در زمين آن ايستاده اى ولى موضع خود قبر از ديده ات پنهان است و چشمت از ديدن آن كور و ناتوان.

ابوبكر بن عيّاش گفت: من قبل از آن قبر را نديده بودم و در طول عمرم هم نرفته بودم، به آن پيرمرد گفتم: من از كجا معرفت به محلّ قبر پيدا كنم و بدانم كجاست؟ پيرمرد برخاست و با من آمد تا به حايرى رسيديم كه درى داشت و دربانى و جمع بسيارى دم در ايستاده بودند. به دربان گفتم: مى خواهم داخل شوم و پسر دختر

ص:169

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را زيارت كنم. گفت: در اين وقت توان وصول ندارى.

گفتم: چرا؟ گفت: اين زمان، موقع زيارت خليل خدا ابراهيم و رسول خدا محمّد صلّى اللّه عليه و آله و جبرئيل و ميكائيل و گروهى از فرشتگان همراه مى باشد.

ابوبكر بن عيّاش ادامه داد و گفت: از اين خوابم بيدار شدم در حالى كه بيم شديد و حزن و اندوه فراوانى مرا فرا گرفته بود. چند روزى گذشت و نزديك بود خوابم از يادم برود كه جريانى پيش آمد و ناگزير شدم به قبيلۀ بنى غاضره بروم به خاطر طلبى كه از مردى از آنان داشتم. بيرون آمدم و هيچ به ياد خوابم نبودم تا به قنطرۀ كوفه رسيدم. ناگهان ده دزد در برابرم ظاهر شدند - تا آنان را ديدم خوابى كه ديده بودم به يادم آمد و رعب و ترسى از آنان مرا فرا گرفت.

گفتند: آنچه همراه دارى بيفكن و جانت را به سلامت ببر. مقدارى زاد و توشه همراهم بود. گفتم: واى بر شما، من ابوبكر بن عيّاش هستم، براى وصول طلبى كه دارم مى روم، از خدا بترسيد و مرا از مقصدم باز مداريد و با گرفتن نفقه و توشۀ من به من ضرر نزنيد كه سخت محتاج و نيازمندم. يكى از آنان صدا زد: مولاى من است، متعرّض او نشويد. سپس به كسى از جوانان ايشان گفت مرا همراهى كند و مرا به راه سمت راست برساند.

ابوبكر بن عيّاش گفت: من پيوسته متذكّر رؤيايم بودم و از تأويل ده خنزير به دزدان در شگفت و تعجّب آمدم تا به نينوى رسيدم. به حق خدا همان پيرمردى را كه در عالم خواب ديده بودم به همان قيافه و صورت و به همان هيئت و شكل در بيدارى مشاهده نمودم بدون

ص:170

هيچ تفاوتى. وقتى او را ديدم باز به ياد خوابم افتادم و گفتم لا اله الاّ اللّه آنچه ديده ام جز وحى چيزى نبوده. سپس همان چه در عالم رؤيا ميان ما گفتگو شد، در بيدارى هم صورت پذيرفت و همان جواب هايى كه در خواب داده بود در بيدارى هم همان جواب ها را داد و با من به محلّى آمد كه زمين شخم زده شده بود و هيچ چيز از آنچه در خواب ديده بودم در بيدارى فوت نشد مگر حائر و دربان كه در بيدارى نديدم.

ابوبكر بن عيّاش پس از نقل خواب و بيدارى اش براى موسى بن عيسى به او گفت: اى مرد، تقواى حق پيشه گير. همانا من سوگند خورده ام كه پيوسته اين جريان را نقل كنم و به زيارت اين محل بروم و آن را بزرگ بشمارم. همانا موضعى كه ابراهيم و محمّد صلّى اللّه عليه و آله و جبرئيل و ميكائيل مى آيند سزاوار است مورد رغبت قرار گيرد و به زيارتش بروند.

همانا آبا حصين براى من نقل كرد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كس مرا در عالم رؤيا ديدار كند واقعا مرا ديده است؛ زيرا شيطان تشبّه به من پيدا نمى كند.

پس از شنيدن اين مطالب موسى بن عيسى گفت: همانا من در اين مدّت از پاسخ تو امساك كردم تا همۀ حرف هاى احمقانه ات را بزنى و به خدا قسم بعد از اين اگر به من خبر برسد تو اين مطالب را نقل كرده اى، گردنت را مى زنم و سر از پيكر اين همراهى ات كه او را به عنوان شاهد آورده اى برمى دارم.

ابوبكر بن عيّاش گفت: خداوند من و او را از شرّ تو حفظ مى كند. من

ص:171

خدا را در نظر داشتم كه اين مطالب را براى تو نقل نمودم. موسى بن عيسى گفت: آيا حرف مرا رد مى كنى و جواب مرا مى دهى؟ او را شتم نمود و گفت خاموش باش خدا تو را خوار سازد و زبانت را قطع نمايد و در حالى كه روى تختش - از شدّت غضب - مى لرزيد گفت: او را بگيريد و دستگير كنيد.

ابوبكر عيّاش پيرمرد را مأمورها از روى تخت گرفتند و مرا هم با او دستگير نمودند و آنقدر ما را زدند و كشاندند كه گمان زنده ماندن نداشتم و شديدترين صدمه ها اين بود كه مرا مى كشاندند و سر من پيوسته به سنگ ها مى خورد و در اين ميان مأمورى آمد و موى محاسن مرا مى كند و پيوسته موسى بن عيسى مى گفت: اين دو نفر را بكشيد و جسارت مى كرد و ابوبكر بن عيّاش هم در همان حال جواب او را مى داد و مى گفت: خدا زبانت را قطع كند و انتقام از تو بگيرد. بارالها، فقط تو را در نظر داشتيم و براى فرزند پيغمبر تو غضب نموديم و بر تو توكّل كرديم.

ما را به زندان بردند مقدار كمى در حبس مانديم. ابوبكر بن عيّاش به من نگاه كرد كه لباس هايم پاره شد و خون از پيكرم جارى است.

گفت: اى حمانى، ما براى خدا غضب كرديم و امروز به اجر و ثوابى رسيديم و هرگز خدا و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اجر ما را ضايع نمى گذارند.

مقدار غذايى و خوابى در زندان بوديم كه رسول موسى بن عيسى آمد و ما را از زندان بيرون برد و حمار ابى بكر بن عيّاش هم يافت نشد.

ما بر موسى بن عيسى وارد شديم كه در سردابى بود بس وسيع و

ص:172

بزرگ. خستگى بسيارى بر ما عارض شده بود و ابوبكر وقتى خسته مى شد مقدارى مى نشست و مى گفت: أللّهمّ إنّ هذا فيك فلا تنسه.

بارالها، آنچه ديديم به خاطر تو و در راه تو بود، از ياد مبر. وقتى نزد موسى بن عيسى رسيديم كه روى سرير و تختى قرار داشت همين كه چشمش به ما افتاد گفت: خدا شما را زنده ندارد و نزديك نگرداند.

چقدر جاهل و احمق هستيد كه خود را در معرض آنچه خوشايند نيست وا مى داريد. شما را چه رسد كه در ميان ما بنى هاشم وارد شويد و در امور ما دخالت كنيد.

ابوبكر بن عيّاش گفت: سخن تو را شنيدم خدا حساب تو را برسد.

موسى گفت: أخرج قبّحك اللّه، بيرون برو خدا تو را زشت بدارد. به خدا قسم، اگر باخبر شدم اين سخن شايع شده يا از تو نقل كردند هر آينه گردنت را مى زنم. آن گاه رو به من - حمانى - نمود و گفت: يا كلب، و به من ناسزا گفت و ادامه داد: زنهار، هرگز مباد كه آنچه شنيده اى نقل كنى. اين پيرمردى است احمق كه شيطان او را در خواب بازى گرفته. بيرون رويد لعنت و غضب خدا بر شما باد. ما هم در حالى كه از زندگى مأيوس بوديم - و از شدّت ضعف و ناتوانى و كثرت جراحات و صدمات - اميدى به ادامۀ حيات نداشتيم، بيرون آمديم و وقتى به منزل ابى بكر بن عيّاش رسيديم رو به من كرد و گفت: آنچه نقل كردم حفظ كن و به خاطر بسپار و براى اين افراد پست نقل نكن ولى اگر صاحب عقل و دينى ديدى براى او بازگو نما.(1)

ص:173


1- بشارة المصطفى/ 224.

عاقبت كار موسى بن عيسى و يوحنّاى مسيحى

خوب است بدانيم سرانجام كار اين موسى بن عيساى هاشمى چه شد.

ابى موسى بن عبد العزيز گويد:

يوحنّاى نصرانى طبيب در خيابان ابى احمد مرا ديد و نگه داشت و گفت: تو را به حقّ پيامبرت و دينت، اين كسى كه قبرش نزديك قصر ابن هبيره است و زيارتش مى كنيد كيست؟ آيا از اصحاب پيغمبر شماست؟ گفتم: نه، از اصحاب او نيست بلكه پسر دختر اوست. ولى اين چه سؤالى است كه تو از من مى كنى؟ گفت: جريانى شنيدنى دارم. گفتم: براى من نقل كن.

گفت: سابور كبير، خادم رشيد، شبى سراغ من فرستاد. نزد او رفتم گفت: با من بيا. با يكديگر رفتيم تا بر موسى بن عيساى هاشمى وارد شديم. ديديم بى عقل و درك تكيه به بالشى داده و فرا روى او طشتى بود كه در آن روده هاى او بود و رشيد او را از كوفه احضار كرده بود. سابور به يكى از غلامان خاص موسى بن عيسى رو كرد و گفت: واى بر تو، چه خبر است؟

گفت: موسى نشسته بود، نديمان او گردش جمع بودند از همه سالم تر و شادتر كه در اين ميان صحبت از امام حسين عليه السّلام به ميان آمد - يوحنّا به من گفت: اين همان كسى است كه از تو پرسيدم - موسى بن عيسى گفت: رافضيان نسبت به حسين - عليه السّلام - غلو مى كنند تا آن جا كه مى دانم تربتش را دوا مى شمرند و به وسيلۀ آن مداوا مى نمايند.

مردى از بنى هاشم كه حاضر در مجلس بود گفت: خود من بيمارى

ص:174

شديدى داشتم و هرگونه معالجه كردم مفيد نيفتاد تا آن كه كاتبم براى من توصيف تربت نمود كه بگيرم و استفاده كنم. من هم گرفتم و خداوند به وسيلۀ آن مرا نفع بخشيد و بيمارى ام زايل شد و از بين رفت. موسى گفت: آيا چيزى از آن نزد تو باقى مانده؟ گفت: آرى، فرستاد آن را آوردند. آن قطعه تربت را به موسى داد - به اين خيال كه شايد او هم كسالتى دارد و مى خواهد به وسيلۀ تربت خود را مداوا كند و شفا جويد - موسى آن را گرفت - و به جاى اكرام و احترام و بوئيدن و بوسيدن و بهره بردن، به عنوان مسخره و استهزاء و استخفاء آنچه نبايد انجام داد - كه به خود اجازۀ نقلش را نمى دهم هرچند در نقل آمده است -

به مجرّد انجام آن عمل صدايش بلند شد: النّار النّار؛ آتش گرفتم، سوختم. الطشت، الطشت؛ طشت بياوريد، طشت بياوريد. طشت آورديم و آنچه مشاهده مى كنى در طشت ريخت. نديمان رفتند و مجلس مجلس عزا شد. سابور رو به من يوحنا كرد و گفت: ببين كارى از دستت برمى آيد؟ گفتم: شمعى بياوريد، آوردند، نگاه كردم، ديدم كبد و طحال و ريه و فؤاد او ميان طشت ريخته. گفتم: از دست هيچ كس هيچ كارى ساخته نيست مگر عيسى كه مرده زنده مى كرد بتواند كارى كند. سابور به من گفت: راست مى گويى ولى تو فعلا اين جا بمان تا ببينيم چه مى شود و كار او به كجا مى انجامد. من شب را آن جا ماندم و او به همان حال بود و هنگام سحر مرد.

محمّد بن موسى - ناقل جريان از ابى موسى - گويد: موسى بن سريح براى من نقل كرد كه اين يوحنّا به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام

ص:175

مى رفت در حالى كه نصرانى بود و سرانجام مسلمان شد و مسلمان خوبى هم شد.(1)

آرى، اين جريان از هر جهت مايۀ عبرت است. موسى بن عيساى هاشمى كه ظاهرا سيادت هم داشته چنين اهل عداوت و دشمنى است و اين هم سرانجام كارش، خسر الدّنيا و الآخرة. طبيب نصرانى يوحنّاى مسيحى هم چنين و اين نتيجۀ كارش و اين جريان اين حديث را به ياد مى آورد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در حديثى فرمود:

حسين عليه السّلام محور سعادت و شقاء

و بالحسين تسعدون و به تشقون، ألا و إنّ الحسين باب من أبواب الجنّة من يأبى حرّم اللّه عليه ريح الجنّة.(2)

به وسيلۀ حسين عليه السّلام به سعادت مى رسيد همچنين به شقاوت - آنان كه سر به او بسپارند سعادتمند و جمعى كه سر ناسازگارى با او بدارند شقىّ و بدبخت - آگاه باشيد همانا حسين عليه السّلام درى است از درهاى بهشت. هر كس ابا كند و اين حقيقت را نپذيرد، خداوند بوى بهشت را بر او حرام و او را ممنوع از رايحۀ جنّت بدارد.

لازم به تذكّر است كه خوارزمى كه از علماى عامّه است اين حديث را آورده و جملۀ آخر حديث را چنين نقل نموده: من عانده حرّم اللّه عليه ريح الجنّة. هركس با حسين عليه السّلام عناد ورزد، خداوند او را از استشمام بوى

ص:176


1- بشارة المصطفى/ 223.
2- - البرهان فى تفسير القرآن 281/2.

بهشت محروم دارد.(1)

آرى، موسى بن عيساى هاشمى معاند، شقى و محروم از بوى بهشت و گرفتار آتش در اين سرا و آن سرا و يوحنّاى مسيحى مسلمان شود و شيعه و اهل بهشت گردد اين جملۀ روايت را پيوسته آويزۀ گوش دل بداريم: و بالحسين تسعدون و به تشقون.

اوّلين زائر

بگذريم، خوب است بدانيم نخستين كسى كه به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام آمد، عبيد اللّه بن الحرّ الجعفى بود؛ زيرا محلّ زندگى اش به كربلا نزديك بود و كنار فرات زندگى مى كرد آمد و بر قبر شريف با اشك و آه ايستاد و از سعادتى كه از او فوت شده بود اظهار ندامت نمود - چون دعوت امام حسين عليه السّلام را براى نصرت و يارى حضرتش نپذيرفته بود - و اشعارى كنار قبر حضرتش در اين زمينه سرود(2).

زيارت مختار ثقفى

همچنين مختار ثقفى در مراجعت از حج قبل از قيامش به كربلا آمده است كه چنين نقل شده:

روز و شب نياسود تا به قادسيه كه از بلاد كوفه بود رسيد. از راه، عدول نموده به كربلا رفت و بر قبر منور حسين عليه السّلام سلام كرد و آن را بوسيده به كنار گرفت و بگريست و گفت: يا سيّدى، به حقّ جدّ و

ص:177


1- مقتل الحسين عليه السّلام، خوارزمى 145/1.
2- - اقتباس از بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء/ 12.

پدر و مادر تو و به حقّ شيعه و اهل بيت تو كه طعام طيّب نخورم و آب خوشگوار نياشامم و بر بستر نرم تكيه نكنم تا انتقام تو نكشم يا كشته شوم. آن گاه قبر را وداع كرده سوار شد و بعد از طىّ مسافت در ظلمت ليل به كوفه درآمد.(1)

زائر يمنى در نيمۀ اوّل قرن دوّم هجرى

همچنين از حديثى استفاده مى شود كه در نيمۀ اوّل قرن دوم هجرى حتّى از يمن به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام آمده اند:

موسى بن قاسم حضرمى گويد: حضرت صادق عليه السّلام در اوّل حكومت ابى جعفر به نجف آمدند - مقصود از ابى جعفر، منصور دوانيقى، دوّمين خليفۀ عبّاسى است كه در سال 136 هجرى پس از مرگ ابى العبّاس سفّاح به خلافت رسيده است و در نتيجه اين جريان مربوط به حدود سال 137 هجرى است كه آغاز حكومت منصور است - و به من فرمودند: اى موسى، به بزرگراه برو و در كنار راه بايست و بنگر به زودى مردى از طرف قادسيّه نمودار مى شود، وقتى به تو نزديك شد به او بگو: در اين جا مردى از فرزندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است و تو را مى خواند؛ او با تو خواهد آمد.

موسى گويد: رفتم و در راه ايستادم، گرما هم شديد بود. آن قدر ايستادم كه - خسته شدم - نزديك بود نافرمانى نموده برگردم كه ناگهان چشمم به چيزى افتاد شبيه آدمى كه بر شتر سوار است و

ص:178


1- مجالس المؤمنين/ 358.

مى آيد. پيوسته او را زير نظر داشتم تا به من نزديك شد. به او گفتم:

در اين جا مردى از فرزندان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است كه تو را مى خواند و توصيف تو را براى من نموده - و مرا دنبال تو فرستاده - گفت: مرا نزد او ببر. او را آوردم، نزديك خيمۀ حضرت شترش را خواباند.

حضرت او را درون خيمه خواندند. اعرابى داخل شد من هم در خيمه ايستاده بودم و سخنان آنان را مى شنيدم ولى آنان را نمى ديدم.

حضرت صادق عليه السّلام به او فرمودند: از كجا آمده اى؟ عرض كرد: از اقصاى يمن - دورترين نقطۀ يمن -

فرمودند: تو از فلان محل هستى؟ عرض كرد: آرى، من از همان محلّى هستم كه نام برديد و خصوصيتش را گفتيد.

فرمودند: آمده اى اين جا كه چه كنى؟ عرض كرد: براى زيارت امام حسين عليه السّلام آمده ام.

حضرت صادق عليه السّلام به او فرمودند: مقصودى از اين سفر جز زيارت قبر امام حسين عليه السّلام نداشتى؟ عرض كرد: نه، هيچ مقصودى جز اين كه بيايم كنار قبر آن حضرت نماز بخوانم، زيارت كنم، عرض سلام نمايم و به سوى اهل و خاندانم برگردم نداشتم.

حضرت فرمودند: مگر در زيارت آن حضرت چه مى بينيد - و معتقد به چه اجر و پاداش و نتيجه و بازتابى هستيد كه اين مسافت دور و دراز و زحمات بسيار و رنج هاى طاقت فرسا را براى زيارت حضرتش متحمّل مى شويد؟ -

عرض كرد: ما معتقد هستيم كه زيارت حضرتش مايۀ بركت براى خود ما و خاندان ما و اولاد و اموال ما و معيشت و زندگى ما خواهد

ص:179

بود و حاجت هايمان هم روا مى گردد.

حضرت صادق عليه السّلام به او فرمودند: بيش از اين از فضيلت زيارت آن حضرت براى تو نگويم اى برادر يمنى؟

عرض كرد: بفرماييد و زياده از آنچه عرض كردم بگوييد.

حضرت فرمودند: إنّ زيارة الحسين عليه السّلام تعدل حجّة مقبولة زاكية مع رسول اللّه، فتعجّب من ذلك. قال: إى و اللّه، و حجّتين مبرورتين متقبّلتين زاكيتين مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، فتعجّب. فلم يزل أبو عبد اللّه عليه السّلام يزيد حتّى قال: ثلاثين حجّة مبرورة متقبّلة زاكية مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله.

همانا زيارت امام حسين عليه السّلام برابر است با يك حجّ پذيرفته شدۀ پاكيزه با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله. آن شخص اظهار تعجّب نمود. حضرت فرمودند: آرى، به خدا قسم برابر با دو حجّ نيكو و مقبول و پاك با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله. آن يمنى باز بيشتر اظهار تعجّب نمود. پيوسته حضرت صادق عليه السّلام عدد حج ها را زياد مى كردند تا به سى حج رسيدند و فرمودند: برابر است با سى حجّ پسنديدۀ پذيرفتۀ پاكيزه با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله.(1)

اين حديث را از اين جهت آورديم كه بيانگر آمدن زائر از نقاط دوردست از ديرزمان به كربلا بوده، مضاف بر اين كه متضمّن اجر و پاداش و نتيجه و بازتاب زيارت آن وجود مقدّس است.

ص:180


1- كامل الزّيارات، باب 66، حديث 7.

تفاوت اجرها و اختلاف ثواب ها

در اين جا بود كه من پرسيدم: از اين حديث سؤالى به يادم آمد كه از دير زمان فكرم را مشغول داشته بود، اگر اجازه مى دهيد مطرح كنم.

گفتند: حتما و چه بهتر از اين كه در چنين جايى مطرح شود.

گفتم: مكرّر در همين مفاتيح و ساير كتاب هاى دعايى و غير دعايى به احاديثى برخورد مى كنيم كه براى يك عمل اجرها و ثواب هاى متفاوتى را بيان نموده، پرسشم اين است كه اين تفاوت ها چگونه است و بر چه پايه و اساس است؟ آيا واقعا همۀ آن ها درست است يا نه؟ از جمله راجع به زيارت امام حسين عليه السّلام كه نمونۀ آن همين حديثى بود كه خوانديد.

گفتند: آرى، همان طورى كه اشاره نموديد دربارۀ اجر و پاداش برخى از اعمال، روايات متفاوت و احاديث مختلفى داريم. در اين زمينه نخست بايد از جهت سند روايات بررسى شود كه چه بسا در بسيارى از موارد سند نوع آن ها يا تمامى آن ها هم ممكن است معتبر باشد.

بعد از اعتبار سند، نخستين مطلبى كه مى شود گفت اين است كه نوع اين روايات اثبات مورد خود را مى نمايد و در مقام نفى ديگرى نيست؛ مثلا در همين روايت، اوّل مى گويد ثواب يك حجّ و بعد كه بيشتر مى گويد، نافى اين يك مرتبه نيست؛ يعنى وقتى عملى برابر با دو حجّ بود به طريق اولى برابرى با يك حج دارد. وقتى مساوى ده حج بود، مسلّم برابرى با پنج حج دارد و هكذا. مسلّما اين گونه تعبيرات حكمت و مصلحتى داشته كه از جملۀ آن ها اين است كه چه بسا شنونده در ابتدا تاب تحمّل آن پاداش سنگين و بالاتر را نداشته و مطلب را به تدريج براى او

ص:181

بيان كرده اند كه اين پاسخ در بعضى از موارد مناسب است.

ولى شايد جواب جامع ترى كه مى شود داد و از گوشه و كنار بعضى روايات هم استفاده مى شود اين باشد كه به تعبير معروف - هرچه پول بدهى آش مى خورى - بعضى از زيارت ها از بعضى زائران، معادل يك حجّ است و برخى از زيارت ها از بعضى دگر از زائران، مساوى با دو حجّ و هكذا ممكن است زيارتى از زائرى برابر با سى حج بلكه با هفتاد حج بلكه با نود حج و چه بسا مساوى با بيش از اين ها باشد. زائر، كه باشد؟ زيارت، چگونه باشد؟ با چه اراده و نيّتى؟ با چه مقدّمات و تعارفاتى؟ با چه آداب و شرائطى زيارت انجام پذيرد؟ و بر اين اساس همۀ آنچه در روايات آمده قابل پذيرش است و لذا مى بينيم در بعضى روايات، عنوان عارفا بحقّه(1) ذكر شده و در برخى از احاديث، عنوان حبّا لرسول اللّه و أمير المؤمنين و فاطمه عليهم السّلام آمده(2) و در ديگر آثار، عنوان شوقا اليه(3) ، احتسابا(4) رسيده است و در دسته اى از احاديث، تعبير على خوف(5) يافت مى شود كه اتفاقا در يكى از همين احاديث باب خوف به اين حقيقت تصريح شده كه اجر و ثواب، بستگى تامّ با مقدار بيم و ترس دارد.

محمّد بن مسلم گويد: حضرت باقر عليه السّلام فرمودند: آيا به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مى روى؟ عرض كردم: آرى، ولى همراه با خوف و ترس.

فرمودند: هرچه بيم و ترس بيشتر باشد اجر و ثواب فزون تر است و

ص:182


1- كامل الزيارات، باب 54.
2- - كامل الزيارات، باب 55.
3- - كامل الزيارات، باب 56.
4- - كامل الزيارات، باب 57.
5- - كامل الزيارات، باب 45.

پاداش، پيوند و بستگى تام با مقدار خوف و بيم دارد. هركس در مسير زيارت حضرتش خائف و بيمناك باشد خداوند او را از فزع و ناراحتى و بيم و سختى روز قيامت امان بخشد؛ همان روزى كه مردم در برابر حق تعالى قرار مى گيرند - و در محكمۀ عدل حق ظاهر مى شوند - و از سفر زيارت همراه با خوف و ترس برگردد در حالى كه مغفرت و آمرزش شامل حالش شده و فرشتگان بر او سلام و درود آورده و پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در مقام زيارت و دعاى او برآمده و قرين نعمت و فضل حق برگردد و هيچ سوء و بدى به او نرسد و رضوان خداوند او را دربرگيرد.(1)

از سخن خوب و كلام مقبول ايشان اظهار تشكّر نمودم كه در پاسخ فرمودند: اگر هم سخن خوب و كلام مقبولى باشد از خاندانى گرفته شده كه اصل و اساس همۀ خوبى ها و ريشه و بن تمامى كمالات و كراماتند و گفتارشان سراسر نور است و حكمت، و آنچه فرموده اند تمامى واقع است و حقيقت، كه خوب است به آنچه جابه جاى شرح زيارت جامعۀ كبيره - جامعه در حرم - آورده ايم، مراجعه نمائيد، به خصوص آنچه در توضيح كلامكم نور و أمركم رشد... نوشته ايم.(2)

گفتگوى اين شب بيش از دو ساعت طول كشيده بود و شيرينى حرف ها و شهد گفته ها آن هم در فضاى عنبرين و هواى مشك بيز، همه چيز، حتّى زمان را از ياد برده بود كه خاموشى بعضى از چراغ ها، نزديك شدن بستن در حرم مطهّر را اعلام مى كرد. لذا مشرّف شديم و صورت بر

ص:183


1- كامل الزيارات، باب 45، حديث 5.
2- - جامعه در حرم/ 791.

عتبه و آستانۀ مقدّسش سائيديم و عرض سلام و زيارتى نموديم و در بالا سر مبارك كه خلوت شده بود، نماز زيارتى خوانديم و دست التجا بر شباك ضريح مطهّرش آزيديم و با آب ديده و خون سينه، ظهور موفور السرور آخرين فرزند معصومش را مسئلت نموديم و به محل اسكانمان آمديم.

ص:184

منزل ششم اين جا طاق طاقان و ايوان عاشقان است

اشاره

ص:185

اى طاق كه در زمانه طاقى

خاموشى و پر طنين رواقى

هربار به اين مكان رسيدم

فرياد زمانه را شنيدم

زين طاق ببين ثبات، كاين طاق

گلبانگ لطيف هرچه ميثاق

خورشيد شب/ 437 - معينى كرمانشاهى

ايوان حريم وى خرد ديد و بگفت

گوى فلك اندر خم اين چوگان است

كرامات رضويّه 168/2 - وحيدى

ص:186

بر تارك باب قبله

شب بعد، از حرم مطهّر بيرون آمده، زير طاق ايوان بلند باب قبله نشسته بودم و محو تماشاى اين حديث شريف بودم كه بر تارك در ورودى رقم خورده بود كه بس دلربايى داشت:

قال سيّد الكونين: حسين منّى و أنا من حسين.

آقاى دو سرا، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: حسين از من است و من از حسينم.

آن چنان محو تماشا بودم كه احساس مى كردم هر حرف اين حديث، حرف ها مى زند و گويا همين حال است كه مظهر رحمت، نور ديده اش را در آغوش گرفته و اين جملات را با او مى گويد. آرام آرام اشك مى ريختم كه ناگهان متوجّه شدم حاج آقا هم كنارم نشسته، فرصت را مغتنم شمرده، پرسيدم.

نمى دانم چه رمزى است در نام امام حسين عليه السّلام و چه سرّى است در

ص:187

آن وجود مقدّس كه تا چشم انسان به اسم او مى افتد و تا گوش آدمى نام او را مى شنود، بى اختيار حالش عوض مى شود.

گفتند: خدا را بر اين بزرگ سرمايه كه نشانۀ ايمان است، شاكر باشيد؛ زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:

من أراد اللّه به الخير قذف فى قبله محبّة الحسين عليه السّلام و حبّ زيارته.

هر كه خداوند خيرش را بخواهد، در دل او محبّت امام حسين عليه السّلام و دوستى زيارت او را بيفكند.(1)

و همچنين از آن حضرت نقل شده كه فرمود:

إنّ للحسين عليه السّلام فى بواطن المؤمنين معرفة مكتومة.

همانا براى امام حسين عليه السّلام در درون اهل ايمان، معرفت و شناختى است پنهان.(2)

در سينۀ ما سوز نهانى است از او در ديدۀ ما اشك روانى است از او

از مال جهان هيچ نداريم ولى داريم حسينى كه جهانى است از او(3)

آرى، پيوسته بايد شاكر و سپاسگزار باشيم كه حق تعالى چنين نعمت بزرگى به ما ارزانى داشته؛ نعمتى كه كرامت حق و شفاعت رسول حق مى آورد كه حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

ص:188


1- المنتخب، طريحى/ 159.
2- - معالى السبطين 41/1.
3- - گنجينۀ نور/ 398.

من أراد أن يكون في كرامة اللّه و في شفاعة محمّد صلّى اللّه عليه و آله فليكن للحسين زائرا.(1)

هركس مى خواهد در كرامت حقّ قرار گيرد - كرامت و بزرگى و لطف و عنايت خاص حق شامل او گردد - و در شفاعت حضرت ختمى مرتبت مكان گزيند - مشمول شفاعت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله گردد - پس بايد زائر امام حسين عليه السّلام گردد.

بر دو طرف ايوان

در اين ميان چشمم به اشعارى افتاد كه در دو طرف بالاى ديوار ايوان مبارك نوشته شده بود:

1)

هذه روضة قدسبحسين الطّهر تسطع

2)

تهبط الأملاك فيهاو على الأعتاب تخضع

3)

في بيوت أذن اللّهبأن للعرش ترفع

از معنايش جويا شدم. گفتند: سرايندۀ اين اشعار، شيخ عبد الكريم النايف است(2) كه چه زيبا سروده:

1) اين روضۀ مقدّس و باغ و بوستان پاك و پاكيزه اى است كه اين بوى خوش و روشنى و فروغ را از حسين عليه السّلام آن مظهر طهارت و پاكى دارد.

2) اين جا جايى است كه فرشتگان فرود مى آيند و بر عتبه و آستانۀ

ص:189


1- الأربعين الحسينيّه/ 334.
2- - تراث كربلاء/ 51.

آن خضوع و كرنش دارند.

3) و اين جا آن بيوت و خانه هايى است كه حق تعالى رخصت فرموده بر عرش رفعت و برترى جويد.

توضيحى در حديث حسين منّى و أنا من حسين

و امّا اين حديث نه تنها در مدارك ما آمده است بلكه در متون حديثى عامّه هم يافت مى شود و روايت، صدر و ذيلى دارد كه نقلش مى كنم. اخطب خوارزم از علماى معروف عامّه در سدۀ ششم هجرى چنين نقل نموده:

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به مجلس ضيافتى مى رفتند، در راه به - نور ديده شان - حسين عليه السّلام رسيدند. خواستند او را دربرگيرند، كودك از اين سو به آن سو مى رفت تا سرانجام حضرت او را گرفتند و دستى پشت سر و دستى زير چانۀ او نهاده و دهان مباركشان را بر دهان او نهادند و بوسيدند و فرمودند:

حسين منّى و أنا من حسين، أحبّ اللّه من أحبّ حسينا، حسين سبط من الأسباط.

حسين از من است و من از حسينم. خدا دوست بدارد هركس حسين را دوست مى دارد. حسين پيغمبرزاده اى است از پيامبرزادگان.(1)

از توضيح صدر حديث كه بيانگر شدّت لطف و محبّت پيامبر اكرم

ص:190


1- مقتل الحسين، خوارزمى 146/1 * عبرات المصطفين 36/1 از طبقات الكبرى و مسند احمد بن حنبل * بحار الأنوار 271/43.

صلّى اللّه عليه و آله نسبت به نور ديده اش حسين عليه السّلام است بگذريم، به شرح متن روايت بپردازيم. حديث از دو بخش تركيب يافته:

1 - حسين منّى 2 - أنا من حسين.

در جملۀ اوّل، پنج احتمال است:

1) حرف «من» در حسين منّى براى تبعيض باشد؛ يعنى حسين عليه السّلام بعضى از من است، به منزلۀ عضوى از اعضاى من است. بنابراين احتمال و با توجّه به اشتراك جزء و كلّ در احكام مى توان گفت كه امام حسين عليه السّلام در تمامى كمالات، همسان نقطۀ ختميۀ رسالت است مگر چيزى به دليل خاص استثناء گردد.

2) حرف «من» در اين جمله نشويّه باشد؛ يعنى حسين از من ايجاد شده و از من نشأت گرفته. اصل و ريشۀ او من هستم كه باز لازمه اش اشتراك در كمالات است.

3) حرف «من» به منزلۀ لام باشد. حسين از من است؛ يعنى متعلّق به من است، براى من است، حسين من است.

4) اين جمله اشاره به آن روايتى باشد كه مى گويد: حسين عليه السّلام از مادر گرامى اش و همچنين از ساير زنان شير نياشاميد و پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله انگشت ابهام خود را در دهان او مى گذارد و رويش گوشت او از تراوش انگشت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود.(1)

5) و آخرين احتمال اين كه اين تعبير بيانگر شدّت محبّت و كثرت لطف و عنايت است.

ص:191


1- الكافى 464/1، (كتاب الحجّة، باب مولد الحسين بن على عليهما السّلام، حديث 4.)

شايد مهم تر از جملۀ اوّل، جملۀ دوّم باشد و چه بسا احتياج به تأمّل و دقّت بيشترى دارد. «حسين از من است» تا حدودى روشن شد امّا «من از حسين هستم» يعنى چه؟ اگر «او از من است» او مؤخّر است و من مقدّم، اگر «من از او هستم» او مقدّم است و من مؤخّر. جمع اين دو با يكديگر چگونه است؟

در قالب يك جملۀ كوتاه چه بسا بتوانيم بگوئيم: اين جمله بيانگر اين حقيقت است كه شخص و شخصيّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در امام حسين عليه السّلام تبلور يافته و ظهور و بروز پيدا كرده است، اما تفصيل مطلب:

1) ممكن است اين جمله ناظر به حديثى باشد كه مى گويد شهادت سيّد الشهدا عليه السّلام و اندوه حضرت ابراهيم عليه السّلام نسبت به آن موجب برطرف شدن ذبح و كشته شدن جناب اسماعيل شد آن گونه كه در حديث معتبرى از حضرت رضا عليه السّلام رسيده است.(1)

2) اين جمله اشاره به اخبار طينت اصلى ملكوتى خمسۀ طيّبه است كه از نور واحد بوده و در آن نشئه همان گونه كه حسين منّى صادق است، أنا من حسين هم درست است.

3) جملۀ أنا من حسين بيانگر اين حقيقت است كه بقاء نسل من از حسين عليه السّلام است و عمدۀ نسل رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و ذرارى او از فرزندان با واسطه و بى واسطۀ امام حسين عليه السّلام هستند.

4) اين جمله بازگو كنندۀ اين حقيقت است كه عمدۀ اوصيا و جانشينان من و آنان كه بقاى من به آنان بستگى دارد از حسين عليه السّلام هستند

ص:192


1- البرهان فى تفسير القرآن 30/4 - ذيل آيۀ 107 از سورۀ صافّات.

و او أبو الأئمّة التّسعة است؛ پدر نه امام و وصىّ من است.

5) بقاى دين و قرآن، قانون و كتاب، معارف و حقايقى كه من براى آن ها مبعوث به رسالت شدم و آن ها را آوردم كه شخصيّت من مرتبط با آن هاست، بستگى و ارتباط تامّى با امام حسين عليه السّلام دارد كه چه بسا اگر او نبود و بذل مهجه نمى نمود همۀ آن ها از بين مى رفت تا آن جا كه گفته شده: ألإسلام محمّدىّ الحدوث و حسينىّ البقاء.

6) مقام شفاعت كبراى من كه فرداى قيامت به من عنايت مى شود در سايۀ صبر و رضا و تسليم در مصيبت شهادت حسين عليه السّلام مى باشد.(1)

7) اين تعبير نشانۀ كثرت محبّت و شدّت لطف و عنايت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نسبت به نور ديده اش حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام باشد؛ همان طور كه او از من است من هم از اويم. اتحاد و يگانگى و پيوستگى ميان ما است.

گويا ما يكى هستيم، او من و من اويم.

و جملۀ بعد حديث هم يا انشائيّه است و حضرت در مقام دعا هستند؛ خدايا دوست بدار هركس حسين مرا دوست مى دارد و يا اخباريّه است و پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در مقام خبر دادن از اين حقيقتند كه حق تعالى دوستان حسين عليه السّلام را دوست دارد و جملۀ حسين سبط من الأسباط تنوينى كه بر روى طاء سبط نشسته است، تنوين تعظيم و تفخيم است. حسين عليه السّلام سبطى است امّا چه سبط باعظمت و باجلالتى. پيامبر زاده اى است امّا چه پيغمبر زادۀ با رفعت و منزلتى.

آرى، گويا هرچه بيشتر بگوئيم و بشنويم راه به جايى نمى بريم. بهتر

ص:193


1- اسرار الشهادة/ 115.

همين كه به تكرار خود جمله بپردازيم؛ چون كالمسك كلّما كرّرته زاد تضوّعا، همانند مشك است هرچه تكرار گردد بوى خوشش فزونى گيرد، قال سيّد الكونين: حسين منّى و أنا من حسين.

از اين توضيحات كافى تشكر نمودم و پس از كمى مكث گفتم: امروز از بيرون صحن مطهّر رد مى شدم، ديدم بالاى يكى از درها نوشته است «باب السّدرة»، به ياد مطالب دوشين افتادم. با خود گفتم: چه بسا به يادمان آن جريان اين در را به نام باب السّدرة ناميده اند و چه بسا آن سدرۀ مقطوعه در اين محدوده بوده است. اكنون اگر موافقيد، آن سير تاريخى را ادامه دهيد.

وضع كربلا از زمان امين تا واثق

گفتند: براساس همان چه گفتيم كه وضع حكومت ها نسبت به مسائل دينى بر اساس مصالح حكومتى است، در زمان حكومت امين و مأمون و معتصم، يعنى حدود چهل سال؛ از 193 تا 232 هجرى، كربلا از آرامش نسبى برخوردار بود و شيعيان در امر زيارت تا حدودى آسايش داشتند.

امين متعرّض كربلا و زائران قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام نشده و اشتغال به لهو و طرب، او را از اين مهم باز داشت و شيعيان از اين فرصت، حسن استفاده را نموده، در مقام عمران و آبادى قبر شريف برآمدند و بنايى عالى بر آن بنا نمودند.

و چون خلافت به مأمون رسيد، شيعه نفسى كشيد و بوى حرّيت و آزادى - ظاهرى - به مشامش رسيد؛ چون تظاهر به محبّت اهل بيت

ص:194

عليهم السّلام مى نمود... تا آن جا كه بعضى پنداشته اند در اين مدّت خود مأمون در مقام تشييد و ساختمان قبر شريف برآمده. اين وضع ادامه داشت و شيعيان در اطراف قبر حضرت، تأسيس بازار نمودند و به ساختمان سازى پرداختند و در مقام اسكان گزينى در آن محدوده برآمدند.(1)

كربلا در روزگار متوكّل

ولى اين وضع ادامه پيدا نكرد و پس از گذشت حدود چهل سال كه كربلاى معلّى از آرامشى برخوردار و زائران قبر سيّد الشّهداء عليه السّلام آسايشى نسبى داشتند، در سال 232 هجرى كه واثق عباسى از دنيا رفت و حكومت به برادرش، جعفر بن محمد بن هارون متوكّل رسيد؛ وضع تغيير پيدا كرد، آن هم تغييرى بسيار وحشتناك كه چه بسا در طول تاريخ كربلا آنچه در طول پانزده سال حكومت متوكّل عبّاسى از جهت شدّت و سختى و خرابى و ويرانى بر اين ديار مقدّس گذشته و آسيب هايى كه اين مزار شريف ديده و اذيّت ها و صدماتى كه زائران قبر شريف متحمّل شده اند در هيچ زمانى اتفاق نيفتاده و در واقع از سال 232 تا 247 - اين پانزده سال حكومت ننگين متوكّل عبّاسى - اوج شدّت و سختى زائران و زيارتگاه بوده و مجموعا در اين مدّت، چهار مرتبه قبر شريف آسيب ديده و ويران شده است و آن در سال هاى 232، 236، 237 و 247 بوده(2).

حتى مرحوم ارباب قمى آورده كه متوكّل هفده نوبت قبر شريف را

ص:195


1- بغية النبلاء فى تاريخ كربلا/ 65.
2- - تاريخ كربلاء/ 162.

خراب نموده است.(1)

مرحوم محدّث قمى گويد:

از جمله كارهاى متوكّل در ايّام خلافت خود آن بود كه مردم را منع كرد از زيارت قبر امام حسين عليه السّلام و قبر امير المؤمنين عليه السّلام و همّت خود را بر آن گماشت كه نور خدا را خاموش كند و آثار قبر مطهّر امام حسين عليه السّلام را برطرف كند و زمين آن را شخم و شيار كند و زراعت نمايد و ديده بان ها در طرق و راه هاى كربلا قرار دهد كه هر كه را يابند كه به زيارت آن حضرت آمده است او را عقوبت كنند و به قتل رسانند.(2)

از ابو الفرج اصفهانى بشنويم

متوكّل بر آل ابى طالب بسيار سخت مى گرفت و غيظ و غضب بسيارى بر آنان داشت و كينه توزى و سوء ظنّ و تهمت نسبت به آنان فراوان داشت. وزيرش عبيد اللّه بن يحيى بن خاقان هم در اين امور محرّك او بود و كارهاى قبيح و زشت او را در نظرش زيبا جلوه مى داد و آنچه از او به علويان مى رسيد از هيچ كدام از خلفاى پيشين آل عبّاس به آنان نرسيده بود و از جملۀ آن ها از بين بردن آثار قبر امام حسين عليه السّلام بود.

احمد بن الجعد الوشاء كه خود شاهد ماجرا بوده براى من نقل كرد كه سبب شخم زدن اطراف قبر حضرت اين بود كه يكى از زنان

ص:196


1- الأربعين الحسينيّه/ 155.
2- - تتّمة المنتهى/ 239.

آوازه خوان، قبل از به خلافت رسيدن متوكّل، از كنيزان خود براى وى مى فرستاد. وقتى متوكّل به خلافت رسيد، سراغ آن آوازه خوان فرستاد. فهميد مسافرت رفته است و سفر او هم زيارت كربلا بود. به آن زن خبر رسيد كه متوكّل سراغ تو فرستاده؛ فورا برگشت و كنيزى از كنيزانش را براى متوكّل فرستاد كه متوكّل با آن كنيز مأنوس بود.

متوكّل از او پرسيد كجا بوديد؟ گفت: همراه خانم مان به حج رفته بوديم، در حالى كه ماه شعبان بود. متوكّل گفت: ماه شعبان، كجا حج رفته بوديد؟ گفت: زيارت قبر حسين. متوكّل تا اين جمله را شنيد خشمش ظاهر شد و غيظ و غضبش به جوش آمد. دستور داد خانم اين كنيز را حبس كنند و املاكش را مصادره نمايند و يكى از يارانش را به نام ديزج كه يهودى بود و مسلمان شده بود - مسلمان متوكّلى - براى ويرانى و شخم زدن و زراعت قبر امام حسين - عليه السّلام - فرستاد.

ديزج هم به كربلا آمد و هرچه بنا و ساختمان اطراف قبر شريف بود، ويران كرد و ساختمان حرم را خراب نمود و دويست جريب(1) اطراف قبر را شخم زد تا به قبر رسيد ولى هيچ كس از همراهانش جرأت اين جسارت را پيدا نكردند و متعرّض خود قبر مطهّر نشدند. لذا جمعى از يهود را آورده كه خود قبر شريف را هم مورد شخم قرار داده و آب به اطراف آن بستند و جمعى مسلّح در اطراف نهادند كه فاصلۀ هر اسلحه دارى با اسلحه دار ديگر يك ميل بود - در فاصلۀ هر دو كيلومتر از هر طرف ديده بان مسلّح قرار دادند - تا هر كس به

ص:197


1- مساحتى از زمين برابر 10/000 متر مربع - فرهنگ فارسى معين.

زيارت مى رفت او را گرفته نزد او ببرند و او عقوبت كند.(1)

همچنين از محمّد بن الحسين الاشنانى كه او نيز آن زمان را درك نموده و شاهد بوده چنين آورده:

مدّتى طول كشيد و به خاطر خوف و ترس - در روزگار متوكّل - توفيق زيارت پيدا نكردم و ميان من و آن مزار شريف فاصله افتاد تا آن كه سرانجام با همۀ مخاطرات و تمامى بيم ها تصميم زيارت گرفتم و مردى از عطّارها هم در اين امر كمك و مساعد من بود.

همراه او براى زيارت بيرون آمديم. روزها خود را پنهان مى نموديم و شب ها راه مى پيموديم تا به نواحى غاضريّه رسيديم و نيمه شب از غاضريّه بيرون آمديم و از ميان مأموران مسلّح كه خواب بودند عبور كرديم و آمديم تا به قبر شريف برسيم ولى قبر بر ما مخفى بود.

شروع به بوئيدن نموديم تا رسيديم در حالى كه صندوقى كه در حوالى قبر بود كنده و آتش زده بودند و آب بر آن محدوده بسته بودند و موضع قبر شريف گود شده بود و چون خندق به نظر مى رسيد.

زيارت كرديم و خود را روى آن خاك ها انداختيم و بوئيديم. بوئى به مشاممان مى رسيد كه هيچ گاه از هيچ عطرى چونان بويى استشمام نكرده بوديم. به آن عطّارى كه همراهم بود گفتم: اين چه بويى است كه استشمام مى كنيم؟ گفت: به خدا قسم، هرگز چنين بوى خوشى از هيچ عطرى به مشامم نرسيده است.

ص:198


1- مقاتل الطالبيين/ 395.

با موضع قبر شريف وداع كرديم و اطراف قبر در چند جا علامت هايى نهاديم و چون متوكّل كشته شد با جمعى از طالبيين و شيعيان آمديم و با آن علامات قبر را يافتيم و به وضع قبل برگردانديم.(1)

ديگر جريانى را ابو الفرج نسبت به همين عصر و زمان نقل نموده كه هرچند خارج از گفتمان ماست ولى از اين جهت كه مى تواند وضع آن روزگار را بهتر در نظرمان مجسّم سازد مى آوريم، گويد:

متوكّل، عمر بن فرج را والى مكّه و مدينه قرار داد. او هم آل ابى طالب را از اين كه در مقام مسئلت از مردم برآيند - و حقوق خويش را جويا شوند - منع نمود و همچنين مردم را هم از احسان و نيكى به آنان باز داشت و هرگاه مى شنيد كسى به آنان محبّت و احسانى نموده - هرچند كم - در مقام عقوبت او برمى آمد و غرامت و جريمۀ سنگينى بر او مى نهاد تا آن جا كه جمعى از علويّات و دختران اميرالمؤمنين عليه السّلام تنها يك پيراهن داشتند كه يكى بعد از ديگرى به نوبت در آن نماز مى خواندند، سپس آن را بيرون آورده و با سرهاى برهنه و پيكرهاى عريان به چرخ ريسى مى نشستند تا متوكل كشته شد و خلافت به منتصر رسيد كه در مقام عطوفت نسبت به آنان برآمد.(2)

از مرحوم ارباب قمّى بشنويم

مرحوم ميرزا محمّد ارباب قمى جريان را چنين آورده است:

ص:199


1- مقاتل الطالبيين/ 396.
2- - مقاتل الطالبيين/ 396.

بعد از خلافت رشيد، ديگر خلفاى عباسيّين متعرّض آن قبر شريف نشدند تا ايّام متوكّل در سنۀ 237. خبر به وى رسيد كه اهل سواد كوفه به زيارت قبر حسين بن على عليهما السّلام مى آيند و اجماعى مى نمايند.

سردارى و لشكرى معيّن كرد و رفتند در نينوا و قبر شريف را خراب كردند و مردم را متفرّق كردند. باز در موسم زيارت اجتماع كردند و از كشته شدن باكى نداشتند و گفتند كه اگر تمامى كشته شويم بازماندگان ما به زيارت خواهند آمد، به واسطۀ بركات و معجزاتى كه از آن قبر مطهّر ديده بودند.

اين داستان را به متوكّل نوشتند. از انقلاب عراق ترسيد و آن سردار را به كوفه فرستاد و نوشت كه اظهار كند كه من مأمور قبر نبودم. باز مردم سواد كوفه جمع شدند و بناها در كربلا كردند و بازار بزرگى شد و زوّار روزبه روز زياد مى شد تا در سنۀ 247، باز سردارى و لشكرى فرستاد و منادى او در ميان مردمان ندا در داد كه ذمّۀ خليفه بيزار است از كسى كه به زيارت كربلا رود و تمام اراضى كربلا را آب بست و زراعت نمود. گاهى آب نرفت و گاهى گاوهايى كه به جهت شخم و شيار بسته بودند پيش نمى رفتند و گاهى قبر مطهّر در آسمان و زمين معلّق شد و گاهى تيرهاى غيبى به عمله و بيل داران مى رسيد ولكن موافق آيۀ مباركه وَ مٰا تُغْنِي الْآيٰاتُ وَ النُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لاٰ يُؤْمِنُونَ دست از اين كار برنداشتند و بر بغض و كينۀ متوكّل افزوده مى گشت تا آن كه موافق روايتى ديزج ملعون قبر مطهّر را بشكافت و بورياى تازه اى كه بنى اسد هنگام دفن آورده بودند ديد كه هنوز باقى است و جسد مطهّر بر روى اوست وليكن به متوكّل نوشت

ص:200

قبر را نبش نمودم چيزى نيافتم.(1)

نتيجۀ آنچه آورديم

از آنچه آورديم چند جهت استفاده مى شود:

يكى اين كه پيوسته در طول تاريخ، دوستان اهل بيت در هر موقعيّت و شرائطى كه بوده اند، پيوند و ارتباطشان را با امام حسين عليه السّلام و كربلا قطع نمى كردند و لغزش هاى عملى و آلودگى هاى رفتارى آنان، مانع آنان از اين مهم نمى شد و چه بسا همين امر هم موجبات نجات و زمينۀ رستگارى و عاقبت به خيرى آنان را فراهم مى آورد و چه بسا موفّق به توبه و بازگشت مى شدند كه در اين زمينه، نمونه بسيار است و موارد فراوان.

آرى، آلوده اند ولى كيمياى محبّت را در دل دارند و مى دانند باز اگر جاى تطهيرى است اين جاست، باز اگر زمينۀ تزكيه اى است اين جاست، اگر شمول لطف و عنايتى است اين جاست.

آرى، از مسير امام حسين عليه السّلام بايد به سعادت رسيد. بايد كربلا رفت، بايد زيارت رفت، بايد به مجلس روضه رفت، بايد گريه كرد، بايد سينه زد، بايد زنجير زد، بايد نوحه خواند، بايد ضجّه زد، بايد با اشك عزاى امام حسين عليه السّلام اظهار ندامت از گناه نمود و در حمّام مجلس عزا و سوناى حاير شريفش از چرك گناه پاك شد و با ريزش عرق خجلت، تطهير و تزكيه يافت. آرى:

ص:201


1- الأربعين الحسينيه/ 150.

تا خانۀ تو قبلۀ راز است حسين

ما را به درت روى نياز است حسين

گردد در كعبه باز، سالى يك بار

اين خانه درش هميشه باز است حسين(1)

بايد با ديدۀ دل، آن ساقى بزم الست را ديد و با ديدار او دست از هر مستى شست و با نوشيدن جرعه اى از جام مى طهور او از همۀ آلودگى ها پاك شد و از همه چيز گذشت حتّى از خود هم عبور نمود و خدائى شد كه اين كارها كار كربلاى حسين است، اين كارها كار بزم عزاى حسين است، آرى:

اگر ساقى حسين، مى طهور كه ساقى مظهر اللّه نور

مى خون دل و اشك عزايش به جام ديده و دل جور جور(2)

آن گونه كه در اين جريان مى نگريم خانم مغنّيۀ متوكّل به كربلا مى رود، به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مشرّف مى شود. خنياگرى او بد و بسيار بد ولى ارتباطش در همۀ حالات با ابى عبد اللّه عليه السّلام خوب و بسيار خوب.

ديگر جهت اين كه دوستان امام حسين عليه السّلام در هر شرائطى كه كربلا داشته باز دست از رفتن و زيارت برنمى داشتند هرچند با عرض سلام كوتاه و مختصر، آن سان كه ديديم محمّد بن الحسين الاشنانى با آن مرد

ص:202


1- گنجينۀ نور/ 398.
2- - سرودۀ مؤلّف.

عطّار در چه شرائطى مشرّف شدند و اين امر اختصاص به آن زمان نداشته، پيوسته در طول تاريخ با همۀ مشكلات و سختى ها و بيم و ترس ها آن محبّت مكنونۀ دل ها و آن عشق وشور سوزان سينه ها، دلباختگان را به تربت پاك او مى خوانده و چاووش درون، نواى: هر كه دارد هوس كرببلا بسم اللّه را در همۀ شرائط درمى داده.

سوّمين جهت، تعبيرى است كه آن كنيز دربارۀ زيارت امام حسين عليه السّلام نزد متوكّل نموده - با خانم خود به حج رفته بوديم - نمى دانم چه بگويم؛ با آن وضع ناهنجارى كه داشته، از زيارت ابى عبد اللّه عليه السّلام تعبير به حج مى كند. اين حسين كيست؟ اين كربلا كجاست؟ اين سفر چه سفرى است؟ راستى من كه نمى فهمم.

و مهم تر جهت، توجّهى است كه از هر دو سو پيوسته به اين مكان مقدّس بوده و هست و خواهد بود. باطل گرايان، ظالمان و بيدادگران، غاصبان حقوق اولياى رحمان همۀ همّت خود را به از بين بردن اين مزار شريف و نابود ساختن اين مكان مقدّس و اذيّت و آزار آنان كه با اين مزار و مزور ارتباطى دارند به كار گرفته و مى گيرند. از آن سو هم پيوسته حق جويان، عدالت خواهان راستين، دوستان و عاشقان واقعى اولياى خدا تحت هر شرائط، كربلا و امام حسين عليه السّلام و زيارت قبر او را وجهۀ نظر خود قرار داده و مى دهند. وجوب حج را با خوف برمى دارند ولى اجر زيارت امام حسين عليه السّلام را با بيم و ترس مضاعف مى شمرند. بگذريم.

بوى خوش خاك كربلا

و آخرين جهت، بوى خوش بى مانندى است كه آشنانى و آن مرد عطّار

ص:203

از آن خاك ها استشمام كرده اند. خاك اين زمين حتّى خوشبوتر از خاك نجف است هرچند آن جا مشهد حضرت ابو الأئمه عليه السّلام است كه وقتى از معصوم عليه السّلام سؤال شد: چرا خاك كربلا خوش بوتر از خاك نجف است؟ فرمود:

چون آغشته به خون حسين عليه السّلام است.(1)

و اين خوش بويى و رهنمونى بوى خوش خاك به تربت پاك حضرت ثار اللّه اختصاص به آشنانى و عطّارى نداشته كه ديگر ماجرايى را ابن عساكر آورده:

وقتى آب بر قبر امام حسين عليه السّلام بستند و پس از چهل روز آب فرو نشست و اثر قبر از ميان رفت، عربى از بنى اسد آمد مشت مشت خاك ها را برمى داشت و مى بوييد تا از آن بوى خوش قبر شريف را پيدا كرد و بر خاك افتاد و گريست و گفت:

ما كان أطيبك و أطيب تربتك ميّتا.

- حسين جان - چقدر خوش بو و پاكيزه و پاكى و چقدر خاك و تربتت پس از فقدانت پاك و خوش بو است.

سپس با اشك ديده اين شعر را سرود:

أرادوا ليخفوا قبره عن وليّه فطيب تراب القبر دلّ على القبر

خواستند قبر شريف و تربت پاك او را از دوستش پنهان دارند - ولى

ص:204


1- انوار الشهادة/ 149.

غافل از اين كه - بوى خوش خاك آن قبر رهنمون به آن قبر است.(1)

اين گفت و شنودها حالى به گوينده و شنونده داده بود بعضى هم به حلقۀ كوچك ما كه مرتبط با آن سرحلقۀ دل بود متّصل شده بودند.

قطرات اشك بود كه از ديده ها بر چهره ها مى ريخت و آه سينه ها هم همراهى مى نمود. شروع كردند به خواندن اين اشعار مرحوم رياضى يزدى:

مگر اى كربلا خاك بهشتى كه خاكى مشك بو عنبر سرشتى

اگر خاكى به معجز كيميايى بهشتى كعبه اى عرش خدايى

زمين كعبه هم چون كربلا نيست كه او آغشته با خون خدا نيست

اگر خاك تو را دستى ببيزد به جاى خاك، اشك و خون بريزد

چه زيورها كه زيب سينۀ توست چه گوهرها كه در گنجينۀ توست

يكى ياقوت خون حلق اصغر يك نافه ز مشكين موى اكبر

كنار بيرق سبزى نگون سار فتاده دست عبّاس علمدار

درخشد چون ثريّا در دل شب چو مرواريد غلطان اشك زينب

تو در گنجينه دارى گوشواره به ياد گوش هاى پاره پاره

فلك صد ماه و خورشيد ار برآرد چو تو منظومۀ شمسى ندارد

بگو اى خاك با خورشيد گردون ميا از حجله گاه شرق بيرون

كه اين جا روى نى خواهد درخشيد سرى روشن تر از صد ماه و خورشيد

خداوندا به اين انوار رحمت به اين شيران ميدان شهامت

ص:205


1- تاريخ ابن عساكر - حضرت حسين عليه السّلام - حديث 275/346.

كنار آفتاب و قلّۀ نور سر ماه بنى هاشم دهد نور

به گرد نيزۀ اين ماه پاره كند گردش سر ده ها ستاره

خداوندا به اين انوار رحمت به اين شيران ميدان شهامت

به اين خورشيد و اين ماه و ستاره به اين تن هاى پاك پاره پاره

به دود خيمه هاى نيم سوزش به خون جبهۀ عالم فروزش

به هر عضوى كه چون اوراق قرآن ز هم پاشيده از سمّ ستوران

به اين صحراى سوزان غم انگيز به خاك كربلاى مشك آميز

كه اين شور حسينى جاودان باد جهان از يمن خونش در امان باد(1)

جريان شنيدنى زيد مجنون و بهلول

لحظاتى در اين حال و هوا گذشت. سپس گفتند: خوب است گفتار امشب را با جريان زيد مجنون خاتمه دهيم كه بسيار شنيدنى است.

متوكّل، خليفۀ عبّاسى كه عداوت و دشمنى بسيار با خاندان رسالت عليهم السّلام داشت و امر كرده بود كشاورزان در مقام كشت و زرع قبر امام حسين عليه السّلام برآيند و از نهر علقمى آب برآن ببندند به طورى كه هيچ اثر و نشانى از آن باقى نماند و كسى از آن خبرى نيابد و زائرين قبر حضرت را تهديد به قتل نمود و برج ها و ديده بان ها در اطراف نهاد و سفارش كرد هر كس را در مسير زيارت حضرت ديدند به قتل برسانند و به اين وسيله مى خواست نور خدا را خاموش كند و آثار ذرّيۀ رسول

ص:206


1- چراغ صاعقه/ 59.

خدا صلّى اللّه عليه و آله را از بين ببرد.

اين خبر به مردى از اهل خير به نام زيد مجنون رسيد در حالى كه صاحب عقلى قوى و رأيى قويم بود ولى ملقّب به مجنون شده بود؛ چون بر همۀ ارباب لبّ و صاحبان انديشه و خرد در مقام بحث و گفتگو غالب مى آمد و در جواب كسى وامانده نمى گشت.

آرى، به او خبر رسيد كه قبر امام حسين عليه السّلام را خراب كرده اند و در آن محلّ كشت و زراعت نموده اند. اين امر بر او بس گران آمد و حزن و اندوهش شدّت يافت و مصائب امام حسين عليه السّلام در نظرش تجديد شد و در آن هنگام در مصر بود. در چنين شرائطى با پاى پياده مويه كنان، حيران و سرگردان در حالى كه شكوه به پروردگارش مى نمود از مصر بيرون آمد و مسيرش را با حزن و اندوه ادامه داد تا به كوفه رسيد.

بهلول در آن زمان در كوفه بود. زيد مجنون با او ديدار نمود و با يكديگر به سلام و كلام پرداختند. بهلول به او گفت: تو از كجا مرا مى شناسى در حالى كه مرا نديده اى؟ زيد در جواب گفت:

إعلم أنّ قلوب المؤمنين جنود مجنّدة ما تعارف منها ائتلف و ما تناكر منها اختلف، بدان همانا دل هاى اهل ايمان چونان جمعى گرد آمده اند؛ آن دسته كه آنجا يكديگر را شناخته و با هم ائتلاف داشته اند، اين جا هم چنين هستند و انان كه آن جا با هم ناشناس بوده اند، اين جا هم از يكديگر جدا هستند.

بهلول گفت: اى زيد، چه چيز موجب شد كه از شهر و ديارت بدون مركب بيرون آيى و با پاى پياده طىّ سفر نمايى؟

ص:207

زيد گفت: به خدا قسم، من از ديار و شهرم بيرون نيامدم مگر به خاطر شدّت حزن و اندوهى كه داشتم؛ چون به من خبر رسيد كه اين لعين - متوكّل عبّاسى - امر به كشت و زرع اطراف قبر امام حسين عليه السّلام نموده و بنيان آن را ويران ساخته و در مقام قتل زائران حضرتش برآمده. اين امر موجب شد من از مصر بيرون آيم و عيش و زندگى بر من مكدّر گرديد، آب ديده ام روان و خوابم كم شد.

بهلول گفت: من هم به خدا قسم چنين هستم. برخيز با هم به كربلا برويم و شاهد قبور اولاد علىّ مرتضى باشيم.

دست يكديگر را گرفته به راه افتادند. آمدند تا به قبر ابى عبد اللّه عليه السّلام رسيدند. قبر به حال خودش باقى بود و تغييرى نيافته بود ولى بنيان و ساختمانش را خراب كرده بودند و هرچه آب بر آن مى بستند آب به قدرت حق تعالى مى چرخيد و برمى گشت و قطره اى به قبر شريف نمى رسيد و وقتى آب مى آمد زمين قبر به اذن پروردگار بالا مى رفت.

زيد مجنون از ديدن اين امور غرق شگفت و تعجّب شد، به بهلول گفت: بنگر اى بهلول،

يريدون أن يطفئوا نور اللّه بأفواههم و يأبى اللّه الاّ أن يتمّ نوره و لو كره الكافرون، مى خواهند نور خدا را با دهان هايشان خاموش كنند و خداوند نمى خواهد مگر اين كه نورش را تمام سازد و باقى بدارد، هرچند كافران را خوش نيايد.

آن حارث و كشاورز كه اين آيات را مشاهده نمود، اظهار ايمان به خدا و رسول صلّى اللّه عليه و آله نمود و گفت: من سر به بيابان ها مى گذارم و ديگر در مقام حرث و كشت قبر حسين، پسر دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله برنمى آيم،

ص:208

در اين مدّت اين همه آيات بيّنات از اين خاندان ديده ام و عبرت نگرفته و موعظه نشده ام.

گاوآهن ها را از گاوها برداشت و آنان را رها نمود و به طرف زيد مجنون آمد و گفت: اى پيرمرد، از كجا آمده اى؟ گفت: از مصر. گفت:

آمده اى اين جا چه كنى؟ بر تو خائف هستم و مى ترسم تو را بكشند.

زيد شروع كرد گريه كردن و گفت: به خدا قسم، جز خرابى قبر امام حسين عليه السّلام و كشت و زرع اطراف آن كه خبرش به من رسيد، چيزى مرا حزين ننمود و به اين منظور از شهر و ديارم بيرون آمدم.

حارث خود را روى قدم هاى زيد مجنون افكند و پيوسته مى بوسيد و مى گفت: پدر و مادرم فداى تو باد، به خدا قسم اى پيرمرد، از وقتى تو آمدى رحمت به من رو آورد و دلم به نور حق روشن شد و به خدا و رسول ايمان آوردم و من در اين مدّت كه اين جا بوده ام هر وقت آب به طرف قبر مى بستم مى چرخيد و برمى گشت و قطره اى به آن نمى رسيد و گويا من در اين مدّت مست و غافل بودم و حاليا به بركت قدوم تو افاقه يافتم و از غفلت و مستى رستم. اشعارى خواند و گريست و گفت: اى زيد، مرا از خواب بيدار كردى و از غفلت رهانيدى و به مسير رشد و صلاح رهنمون گشتى. من الآن نزد متوكّل مى روم و آنچه ديده ام به او مى گويم؛ مى خواهد مرا بكشد و مى خواهد رها كند. زيد به او گفت: من هم با تو مى آيم و در مقام كمك و مساعدت تو برمى آيم.

آمدند تا نزد متوكّل رسيدند. حارث داخل شد و آنچه از آيات بيّنات از قبر شريف ديده بود براى متوكّل بازگو نمود. متوكّل غرق در خشم و

ص:209

غضب شد و كينه و بغضش نسبت به اهل بيت رسول خدا شدّت يافت و دستور داد آن كشاورز را كشتند و ريسمان به پايش بسته در بازارها گرداندند و در ميان مردم او را به دار آويختند تا عبرتى براى دگران باشد و كسى ديگر ياد خيرى از اهل بيت ننمايد.

زيد مجنون كه اين جريان را ديد حزن و اندوهش شدّت يافت و پيوسته مى گريست و صبر كرد تا پيكر او را از دار به زير آورده و در مزبله اى افكندند. زيد آمد و نعش او را برداشت كنار دجله برد، غسل داد و كفن نمود و نماز خواند و به خاك سپرد و سه روز در كنار قبرش ماند و مشغول تلاوت قرآن بود.

در اين ميان صداى نالۀ بلند و نوحه و گريۀ شديدى شنيد و ديد جمعى زنان با موهاى پريشان، دريده گريبان با صورت هاى سياه به هيئت ارباب عزا با جمعى مردان با ناله و فغان مى آيند و مردم در اضطراب شديدى هستند كه ناگهان جنازه اى بر دوش جمعى نمايان شد در حالى كه پرچم و علامت ها آن را همراهى مى نمود و آن قدر مردم اطراف جنازه بودند كه مسير رفت و آمد بند آمده بود.

زيد گويد: پنداشتم متوكّل مرده است كه چنين غوغايى برخاسته و اضطرابى پديد آمده لذا جلو رفتم و از كسى پرسيدم: اين ميّت كيست و اين جنازه از آن كيست؟ گفت: اين جنازۀ كنيز سياه حبشى متوكّل است كه نامش ريحانه بوده و بسيار متوكّل به او علاقه داشته.

تجهيزش را با مراسم خاصّى انجام دادند و همراه با شأن و منزلتى در قبر جديدى آكنده از گل و ريحان و مشك و عنبر دفن نمودند و بر قبر او قبّۀ عاليه اى ساختند.

ص:210

زيد كه اين اوضاع و احوال را ديد غيظ و غضبش زياد شد و حزن و اندوهش فزونى گرفت و آتش در درون جانش زبانه كشيد و پيوسته لطمه به صورت مى زد و جامه مى دريد و خاك بر سر مى ريخت و مى گفت:

واويلاه، وا أسفاه عليك يا حسين، أ تقتل بالطفّ غريبا وحيدا ضمآنا شهيدا و تسبى نساؤك و بناتك و عيالك و تذبح أطفالك و لم يبك عليك أحد من النّاس و تدفن بغير غسل و لا كفن و يحرث بعد ذلك قبرك ليطفئوا نورك و أنت إبن علىّ المرتضى و ابن فاطمة الزّهراء.

دردا، آه و افسوس بر تو اى حسين، آيا تو در كربلا غريبانه و تنها و عطشان شهيد شوى و محترمات و دختران و خاندانت را به اسارت ببرند و اطفال تو را ذبح نمايند و كسى از مردمان بر تو نگريد و بدون غسل و كفن دفن شوى و پس از آن قبرت را مورد كشت و زرع قرار دهند براى اين كه نورت را خاموش سازند در حالى كه تو پسر على مرتضى و فرزند فاطمۀ زهرا هستى.

- متقابلا - اين شأن عظيم و اين تشريفات را براى مرگ كنيز سياهى فراهم آورند و براى پسر محمّد مصطفى حزن و بكا و مراسم گريه اى نباشد.

زيد مجنون پيوسته اين مطالب را با خود مى گفت و مى گريست و نوحه مى كرد تا از حال مى رفت و مردم به او نگاه مى كردند بعضى به حالش رقّت مى كردند و بعضى در برابرش زانو مى زدند و چون به حال مى آمد اين اشعار را مى خواند:

ص:211

أيحرث بالطّفّ قبر الحسين و يعمر قبر بنى الزّانية

لعلّ الزّمان بهم قد يعود و يأتى بدولتهم ثانية

الا لعن اللّه أهل الفساد و من يأمن الدّنية الفانية

آيا قبر حسين عليه السّلام را مورد كشت و زرع قرار مى دهند و قبر زنازادگان را معمور و آباد مى دارند؟

اميد است زمان به نفع آنان برگردد و دولت آنان ديگر بار بيايد.

آگاه باشيد خداوند اهل فساد را مورد لعنت بدارد و كيست كه از اين دنياى دنىّ و پست و دار فانى خود را در امان ببيند؟

زيد اين اشعار را در كاغذى نوشت و به يكى از دربانان متوكّل داد كه به او برساند. وقتى متوكّل آن را خواند غيظ و غضبش شدّت يافت و دستور احضار زيد مجنون را داد. زيد در برابر متوكّل حاضر شد و در مقام وعظ و توبيخ او برآمد ولى مفيد نيفتاد و غيظ و غضبش افزون شد و دستور قتل زيد مجنون را صادر نمود و به عنوان تحقير از او پرسيد: ابوتراب كيست؟ زيد گفت: به خدا قسم، تو عارف به او و آگاه به فضل و شرف و حسب و نسب او هستى. به خدا قسم، فضل او را انكار نكند مگر كافر مرتاب و بغض و دشمنى او را به دل نگيرد مگر منافق كذّاب و به شمارش و بيان فضايل امير مؤمنان عليه السّلام شروع كرد تا آن جا كه متوكّل مملو از خشم و غضب شد و امر كرد او را به زندان ببرند. پردۀ شب كه فروافتاد و تاريكى عالم گير شد هاتفى نزد متوكّل آمد و با پا به او زد و گفت:

قم و أخرج زيدا و إلاّ أهلكك اللّه عاجلا، برخيز و زيد را از زندان

ص:212

آزاد كن وگرنه خداوند به زودى تو را هلاك مى نمايد.

متوكّل برخاست و به دست خود زيد را از زندان آزاد كرد و خلعت فاخر بر او پوشاند و به او گفت: هرچه مى خواهى از ما بخواه. زيد هم در جواب گفت: أريد عمارة قبر الحسين و أن لا يتعرّض أحد بزوّاره، من خواهان آبادى و بازسازى قبر امام حسين عليه السّلام هستم و مى خواهم كسى متعرّض زائران حضرتش نشود.

متوكّل خواستۀ او را پذيرفت و فرمانى صادر نمود. زيد شاد و مسرور از نزد متوكّل بيرون آمد و در شهرها مى گرديد و مى گفت:

من أراد زيارة قبر الحسين عليه السّلام فله الأمان، طول الأزمان، هركس مى خواهد به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام برود در طول زمان ها در امان است(1).

ولى ظاهرا اين وضع ادامه نيافته و ديگر بار متوكّل در مقام خرابى قبر شريف و اذيّت و آزار زائرين برآمده و تا سال 247 كه كشته شده اين وضع ادامه داشته است.

آمدن كليددار حرم مطهّر، نزديك شدن بستن در را اعلام مى نمود لذا برخاستيم و ديگر بار با عتبه بوسى آستان ساميه اش عرض ادبى نموديم و در آن نور كم ظاهرى و زائران اندك حال و هواى خاصّى داشتيم به طورى كه گويا در اين عالم نيستيم و به عالم دگر پيوسته ايم كه اگر غير از اين باشد بايد ديد چرا. آخر مگر نه اين است كه كربلا بهشت است؟ آرى، كربلا بهشت است و حرم امام حسين عليه السّلام بهشت آفرين. آرى:

ص:213


1- المنتخب، طريحى/ 338 * بحار الأنوار 403/45.

منظر دل هاى ماست، كرببلاى حسين

مرغ دل ما زند، پر به هواى حسين

يك نگه كربلا به بود از صد بهشت

جنّت اهل دل است صحن و سراى حسين

ديدن باغ بهشت مژده به زاهد دهيد

زاهد و حور و قصور ما و لقاى حسين

تربت پاكش بود داروى هر دردمند

دار شفاى خداست كرببلاى حسين

هر كه رود كربلا بوسه به خاكش زند

بشنود از قدسيان بانگ و نواى حسين

چون به عزاخانه اش پا نهى آهسته نه

بال ملايك بود فرش عزاى حسين

خنده كنان مى رود روز جزا در بهشت

هر كه به دنيا كند گريه براى حسين(1)

ص:214


1- جرس فرياد مى دارد/ 176. سرودۀ شكوهى.

منزل هفتم اين جا رواق راقيان و سراى ساقيان است

اشاره

ص:215

فرياد تو اى رواق منقوش

از كودكى ام نشسته در گوش

خورشيد شب/ 438. معينى كرمانشاهى

من از ساقى، نه از مى، مست مستم

كه داده او صراحى را به دستم

نگاهم بر رخ ساقى نه بر مى

كه من نى مى پرست، ساقى پرستم

سرودۀ مؤلّف

ص:216

دلربايى صحن وسرا

جابه جاى صحن و سرا و حائر و مزار و كوى يار و سراپردۀ دلدار، دلربايى خاص خود را دارد؛ چرا چنين نباشد كه كربلا كشور دل هاست و صاحب كربلا صاحب دل ها. در اين زمينه، مخدوم عزيزم مى فرمودند: آن بنده كه همه چيز به مولا داده و از همه چيز در راه معبود گذشته، مولا هم جاى خود را كه قلوب اهل ولاست به او بخشيده كه گفته اند:

قلب المؤمن عرش الرّحمن.(1) دل اهل ايمان عرش خداى رحمان است.

و نواخته اند نواى:

لم يسعنى سمائى و لا أرضى و وسعنى قلب عبدى المؤمن.(2)

آسمان و زمين ام مرا در خود نگيرد ولى قلب بندۀ مؤمن ام مرا در خود گيرد.

ص:217


1- بحار الأنوار 39/58.
2- - بحار الأنوار 39/58.

و از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آورده اند:

انّ للحسين عليه السّلام فى بواطن المؤمنين معرفة مكتومة.(1)

همانا براى - حضرت - حسين عليه السّلام معرفت و شناختى است نهانى و پنهان در درون اهل ايمان.

عجيب داستانى است و شگفت حكايتى. دل، خانۀ خداست و سرادق معرفت و محبّت حسين خداست؛ بايد از اين صاحب خانۀ خدا خواست لطفى كند كه ما هم خدايى شويم و از خودى برهيم كه اگر از خودى رهيديم، از هر بى خودى - حتما - مى رهيم.

پيمانۀ دل ها شد لبريز ز مهر تو

كز روز ازل بستيم با عشق تو پيمان ها

عشقت ز دل عاشق هرگز نرود بيرون

ثبت است حديث تو در صفحۀ دوران ها

آن دل كه تو را جويد دست از همه جا شويد

دل از تو چسان گيرند اين بى سرو و سامان ها

ما را ز در احسان، اى شاه، مران هرگز

اى خاك صفا بخشت، سرچشمۀ احسان ها(2)

در پايين پاى مبارك

امشب از درى كه به طرف رواق پايين پاى مبارك باز مى شود مشرّف

ص:218


1- معالى السبطين 41/1.
2- - ديوان رسا/ 390.

شدم كه صفاى خاص خود را دارد. پس از زيارت آمدم و در آن رواق، كنار حاج آقا نشستم. گفتند: رواق پايين پا همان رواق راقيان و سراى ساقيان است كه خاطرۀ خداوندگار ادب، جان ابى عبد اللّه، نور ديدۀ سيّد الشهداء، ميوۀ قلب امام حسين عليه السّلام، آقا على اكبر را در نظر مجسّم مى سازد كه به راستى زيبا و دلرباست. زبان از بيانش لال و قلم از تصويرش عاجز كه شاه قاجار خوش به رشته كشيده و به نظم آورده:

خرّم دلى كه منبع انهار كوثر است

كوثر كجا ز ديدۀ پر اشك بهتر است

نام حسين و كرببلا هر دو دلرباست

نام على اكبر از آن دلرباتر است

رفتم به كربلا به سر قبر هر شهيد

ديدم كه تربت شهدا مشك و عنبر است

هر يك شهيد مرقدشان چار گوشه داشت

شش گوشه، يك ضريح در آن هفت كشور است

پرسيدم از كسى سببش را به گريه گفت

پايين پاى قبر حسين، قبر اكبر است

پايين پاى على اكبر جوان

هفتاد و يك شهيد چو خورشيد انور است(1)

نشسته بوديم و نظر به آن سو داشتيم كه حضرت صادق عليه السّلام درباره اش

ص:219


1- ديوان كامل ناصر الدين شاه قاجار/ 75.

فرموده:

يرحمه من نظر الى قبر إبنه عند رجليه فى أرض فلاة و لا حميم قربه و لا قريب(1)

به ديده رحمت مى نگرد هر كه توجّه كند به قبر فرزندش كه پائين پاى اوست در بيابانى كه خوشيى و قريبى نزديكشان نيست.

مدفن چهار نفر از بزرگان

مقابل ما شباكى بود كه بر فراز آن چهار جمله نوشته شده بود كه نمودار قبر چهار نفر از بزرگان است كه سر بر آستان ابى عبد اللّه نهاده اند.

در اين باره، پرسيدم. فرمودند:

نخستين آنان مرحوم سيّد مرتضى بروجردى پدر مرحوم سيّد بحر العلوم متوفّاى 1205 هجرى قمرى است.

دوّمين آنان شيخ يوسف بحرانى صاحب حدائق الناظرة فى احكام العترة الطاهرة كه از كتب فقهى قابل استفاده است، متولد 1107 در قريۀ ماحوز بحرين و متوفّاى چهارم ربيع الاول 1186 در كربلاى معلّى(2) و مرحوم وحيد بهبهانى بر او نماز خواند و با اين كه بر اثر شيوع طاعون، كربلا و شهرهاى عراق از سكنه خالى بود جمع كثيرى در تشييع جنازه وى حاضر گشتند.(3)

سوّمين آنان محمد باقر بن محمد اكمل، معروف به وحيد بهبهانى

ص:220


1- بحار الأنوار 73/101.
2- - فوائد الرضويّه/ 714.
3- - مفاخر اسلام 221/9.

است و به تعبير استادمان مرحوم آيت اللّه ميلانى استاد الكلّ فى الكلّ، متولّد 1118 در اصفهان و متوفّاى 1205 در كربلا. جريانى را مرحوم محدّث قمى نقل نموده كه مناسبتى با اين جا دارد:

حاج كريم، فراش صحن شريف حضرت سيد الشهداء عليه السّلام گفت كه من در سن بيست سالگى بودم و در صحن و حرم مطهّر خدمت مى كردم كه منادى حرم مبارك، نداى بستن در سرداد. ديدم جناب آقاى وحيد بهبهانى و شيخ يوسف بحرانى با هم از حرم بيرون آمدند و در رواق ايستادند و با هم مشغول مباحثه بودند تا آن كه منادى، بستن درهاى رواق را هم اعلام نمود. آن دو بزرگوار از رواق بيرون آمدند و در صحن ايستادند و مشغول مباحثه بودند تا بستن درهاى صحن هم اعلام شد. از در قبلۀ صحن مبارك بيرون آمدند و پشت در به گفتگوى علمى مشغول بودند. من هنگام سحر قبل از طلوع فجر كه براى گشودن درها آمدم اولين درى كه مى گشوديم در قبله بود، تا در را باز كردم ديدم آن دو بزرگوار هنوز ايستاده اند و مباحثه مى كنند.(1)

آرى، اين صحن و اين رواق و اين حرم، چنين بزرگانى به خود ديده كه اين چنين در امور علمى و دينى ساعى و كوشا بودند و در اين زمينه ها سر از پا نمى شناختند و خستگى و خواب به خود راه نمى دادند. رحمت خدا بر تمامى آنان.

آخرين آنان مرحوم سيّد على طباطبائى صاحب رياض است كه

ص:221


1- فوائد الرضويّه/ 407.

خواهرزادۀ مرحوم وحيد بهبهانى و از شاگردان او بوده و در سال 1161 دوازدهم ماه ربيع الاول در كاظمين تولّد يافته و در سال 1231 در سن هفتاد سالگى در كربلا از دنيا رفته و در همين جا به خاك سپرده شده.(1)

حمد و سوره اى براى اين بزرگان خوانديم و به نيابت هر كدامشان سلامى عرض نموديم.

كشته شدن متوكّل

بعد از اين كلام، جوياى ادامۀ گفتار دوشين شدم و گفتم: ديشب تاريخ كربلا را تا كشته شدن متوكّل، ذكر نموديد. گفتند: در قتل متوكّل عبرتى عجيب است؛ وى با همان شمشيرى كشته شد كه به ده هزار درهم از يمن خريده بود و به دست باغر تركى غلام مخصوص حفاظتش داده بود كه پيوسته با آن شمشير بالاى سر او بايستد و حافظ او باشد و حقوق او را هم دو برابر مى داد(2) كه دنيا از اين مايه هاى عبرت فراوان دارد. دميرى در مقتل متوكّل جريانى آورده است گويد:

متوكّل، على (عليه السّلام) را بسيار دشمن مى داشت و تنقيص مى نمود.

روزى سخنى از آن حضرت به ميان آورد و در مقام تحقير برآمد و جسارت كرد. منتصر پسر متوكّل كه حاضر مجلس بود رنگش متغيّر شد و از جسارت او به غضب آمد. متوكّل پسرش را شتم نمود و شعرى در كمال بى ادبى سرود.

منتصر كينۀ متوكّل را به دل گرفت و در صدد قتل او برآمد؛ زيرا در

ص:222


1- فوائد الرضويّه/ 324.
2- - مروج الذهب 37/4.

دشمنى على (عليه السّلام) و تنقيص حضرت غلو و زياده روى مى نمود تا آن كه در ماه شوال سال 247 جمعى از غلامانش ريختند و او را با وزيرش فتح بن خاقان كشتند.(1)

منتصر و آبادى كربلا

آرى، پس از كشته شدن متوكّل، خلافت به پسرش منتصر رسيد.

او در مقام احسان به علويين برآمد و آن بيم و ترسى كه براى آنان در سايۀ منع از زيارت قبر امام حسين عليه السّلام پديد آمده بود از بين برد و فدك را به آنان برگرداند و از گفتار اوست:

لذّة العفو أعذب من لذّة التشفّى و أقبح أفعال المقتدر الإنتقام

لذّت عفو و بخشش گواراتر از لذّت تشفّى و خود خالى كردن است و زشت ترين كارهاى شخص مقتدر، انتقام جويى است.(2)

مسعودى چنين آورده است:

قبل از خلافت منتصر، آل ابى طالب در محنت و سختى بس عظيمى بودند و بر جان خود مى ترسيدند و در سايۀ سياست هاى متوكّل، از زيارت قبر حسين (عليه السّلام) و زيارت نجف ممنوع بودند و همچنين ساير شيعيان از حضور در اين مشاهد محروم، تا آن جا كه به كسانى كه در ويرانى قبر سيد الشهدا (عليه السّلام) پيشدستى كنند، جايزه هاى سنگين بذل

ص:223


1- حياة الحيوان 78/1.
2- - تاريخ الخلفاء/ 420.

مى نمود و اين وضع ادامه داشت تا خلافت به منتصر رسيد. مردم امان يافتند و منتصر دست از آل ابى طالب برداشت و متعرّض آنان نشد و دستور داد هيچ كس را از زيارت قبر ابى عبد اللّه (عليه السّلام) و ساير قبور آل ابى طالب مانع نشوند و فدك را به فرزندان حسن و حسين (عليهما السّلام) برگرداند و دست از اوقاف آل ابى طالب برداشت و متعرّض شيعيان آنان نشد.(1)

و از مجموعۀ آثار برمى آيد كه منتصر عباسى در جهات مختلف روشى قابل تحمّل داشته هرچند عهده دارى خلافتى كه حقّ او نبوده بزرگترين جرم و جريمۀ اوست. در هر حال منتصر در مقام عمران و آبادانى كربلا و ساختن قبر و مزار و حاير و حرم محترم برآمد و ميلى بس بلند وضع نمود كه رهنمون مردم به قبر شريف باشد و اين جريان در سال 247 بود.

و از آن جايى كه دولت جانشينان وى به سبب اختلافات داخلى به سستى گراييده بود، هيچ يك از آنان هم متعرّض قبر شريف امام حسين عليه السّلام نشدند و بنايى كه منتصر بنايش نمود به ظلم و ستم خراب نشد.(2)

اين بنا و عمران و آبادى كه به وسيلۀ منتصر عباسى در كربلا فراهم آمده بود تا سال 273 ادامه داشت و پيوسته توسعه پيدا مى كرد، يعنى حدود 26 سال كربلا امن و امان بود و آبادى اش رو به تزايد؛ تا آن كه در

ص:224


1- مروج الذهب 51/4.
2- - اقتباس از بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء/ 67.

سال 273 ساختمان منتصرى فرو ريخت(1) و جمع زيادى از زائران از بين رفتند(2) و شايد هم دستى در اين خرابى در كار بوده و حدود ده سال قبر شريف بدون سقف بود(3) تا آن كه در سال 283 محمّد بن زيد، داعى صغير والى طبرستان در مقام تجديد بنا برآمد.(4)

داعى صغير و عمران كربلا

روابطش را با معتضد عباسى محكم كرد و براى تعمير قبر مطهّر امير المؤمنين عليه السّلام و مرقد حضرت سيد الشهدا عليه السّلام از معتضد موافقت گرفت. پس محمد بن زيد براى زيارت حضرت سيد الشهداء عليه السّلام به كربلا آمد و بعدا به نجف رفته و حضرت امير المؤمنين عليه السّلام را زيارت نموده و پول زيادى از بلاد عجم آورد و حرم مطهّر حضرت امير عليه السّلام و حرم حضرت سيد الشهداء عليه السّلام را پس از ويرانى ده ساله تعمير نمود و اهتمام تامّى در استحكام و رونق و زينت كارى حرم حضرت سيد الشهداء عليه السّلام نموده و قبّۀ شامخى بر مرقد مطهّر حضرت ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام قرار داد كه دو درب داشت و در خارج قبّه دو ايوان ساخته و سورى - ديوارى - در اطراف حاير حسينى ساخته و منازل چندى از براى سكنه و مجاورين بنا نمود.(5)

اين وضع ادامه داشته و كربلا از امن و امان و آبادى و عمران

ص:225


1- اقتباس از بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء/ 68.
2- - تاريخچۀ كربلاء/ 60.
3- - تاريخ كربلاء/ 166.
4- - اقتباس از بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء/ 68.
5- - تاريخچۀ كربلا/ 60.

برخوردار بوده و باب زيارت سيد الشهداء عليه السّلام به روى مردم باز بوده و بيش وكم مجاورت در كربلا باب شده و نخستين علوى كه در آن جا سكونت گزيده ابراهيم مجاب پسر محمّد عابد فرزند موسى بن جعفر عليه السّلام بوده كه با فرزندش محمّد در سال 247 در كربلا مجاور شده است.(1)

در طول حدود يك قرن كربلا به صورت شهر كوچكى درآمده كه اطراف قبر شريف، منازل و مساكن و اسواق و بازارها داير گرديده و چندين هزار جمعيت داشته و روزبه روز در سايۀ آن ارتباط قلبى كه ميان دوستان و شيعيان با سيّد الشهداء عليه السّلام بوده و تشويق و ترغيبى كه در احاديث خاندان رسالت عليهم السّلام نسبت به زيارت سيّد الشهداء عليه السّلام آمده بر تعداد زائران و كاروان مشتاقان افزوده شده و اين كثرت آمد و رفت و ازدياد زائران قهرا زمينۀ توسعه شهر و ساير مسائل جانبى را از ابعاد مختلف فرهنگى و اقتصادى و اجتماعى فراهم آورده است.

كربلا در زمان ديلميان

تا آن كه ستارۀ اقبال ديالمه درخشيد و كوكب بختشان بر آسمان حكومت و اقتدار نشست به طورى كه خلفاى آل عباس را هم مقهور خود نمود و براى آنان جز نامى به جا نماند. آن ها حتّى مدينة السلام بغداد را هم مسخّر خود ساختند و معزّ الدوله در سال 350 خانه اى بس بزرگ در بغداد بنا نمود كه سى و شش ذراع پايه هاى آن را در زمين فرو بردند.(2) در سال 351 بر درهاى مساجد بغداد نوشتند:

ص:226


1- تراث كربلاء/ 35.
2- - تاريخ الخلفاء/ 473.

لعنة معاوية و لعنة من غصب فاطمة حقّها من فدك و من منع الحسن أن يدفن مع جدّه و لعنة من نفى أباذر.

لعنت بر معاويه، لعنت بر كسى كه حقّ فاطمه عليها السّلام را از فدك غصب نمود و لعنت بر آن كسى كه مانع شد حضرت مجتبى عليه السّلام كنار قبر جدّش دفن شود و لعنت بر كسى كه ابوذر را تبعيد نمود.

و در روز عاشوراى سال 352 معزّ الدوله فرمان بستن و تعطيلى بازارهاى بغداد را صادر نمود و آشپزها را از پختن غذا منع كرد و اقامۀ عزا بر امام حسين عليه السّلام نمود.(1)

و در سال 367 طائع عبّاسى خلعت سلطنت بر عضد الدّوله مى پوشاند و تاجى جوهر نشان بر تارك او مى نهد و هدايا و جواهرات و مرسومات ديگرى كه سابقه نداشته به او مى بخشد و او را به تاج الملّة ملقّب مى سازد و نام او را در خطبه ها و منبرها مى برند.(2)

در چنين شرايط و موقعيّت خاصّى كه كمتر پديد آمده در سال 366 عزّ الدوله به زيارت كربلا مشرف مى شود و در سال 369 عضد الدوله صلات و هدايا براى شريفان كربلا و نجف مى فرستد و در سال 370 به زيارت قبر امام حسين عليه السّلام مى آيد در حالى كه كربلا بيش از دو هزار و پانصد نفر مجاور دارد و هدايا و تحف نقدى و جنسى، خوراكى و پوشاكى ميان آنان قسمت مى نمايد.(3) و در اين زمان كربلا از موقعيت خاصّى برخوردار است و عضد الدوله در مقام بازسازى و استحكام و زيور و

ص:227


1- تاريخ الخلفاء/ 474.
2- - تاريخ الخلفاء/ 480.
3- - اقتباس از بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء/ 17.

پيرايۀ حاير شريف و حرم محترم برمى آيد(1) كه از جملۀ رويدادهاى آن زمان كه مرتبط با توسعۀ حرم شريف است جريان عمران بن شاهين است.

رواق عمران بن شاهين در نجف و كربلا

عمران بن شاهين از امراء آل دبيس بود و كارش صيد ماهى. كم كم جمعى را اطراف خود جمع كرد و بر قسمتى از جنوب عراق مسلّط شد و باج و خراج به سلاطين آل بويه نپرداخت. عضد الدوله بر او غضب كرد و او از ترس به حرم امير المؤمنين عليه السّلام ملتجى شد... و نذر كرد اگر خدا او را از كشتن نجات داد، يك رواق و مسجد در كربلا و نجف بسازد. و پس از آن كه مشمول عفو قرار گرفت به نذر خود وفا نمود. رواقى كه در نجف ساخت ظاهرا همان رواق پشت سر مبارك است و مسجدى كه ساخت متصل به همين رواق بوده كه بعدا به واسطۀ توسعه اى كه شاه عباس صفوى در صحن داد قسمتى از آن خراب شد و مقدارى از آن فعلا باقى است كه متصل به باب الطوسى است و معروف به مسجد عمران است و مسجدى كه در كربلا ساخت همين مسجد پشت سر مبارك است كه فعلا جزء حرم محترم است و رواقش هم ظاهرا همين رواق بالاى سر مبارك مى باشد.(2)

تفصيل اين جريان را سيد عبد الكريم بن طاووس چنين آورده است:

عمران بن شاهين از امراى عراق بود كه بر عضد الدوله عاصى شد و

ص:228


1- اقتباس از بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء/ 68.
2- - تاريخچۀ كربلا/ 63. با تغييرى در عبارت

او در مقام دستگيرى اش برآمد. عمران هم گريخت و به مشهد امير المؤمنين عليه السّلام پناه برد و در عالم رؤيا شرفياب محضر حضرت شد كه به او فرمودند: فردا فناخسرو براى زيارت، اين جا مى آيد؛ حرم را قرق مى كنند و همه را بيرون و تو در اين جا بايست - گوشه اى را حضرت به او نشان دادند - تو را نمى بينند. او مى آيد، زيارت مى كند، نماز مى خواند و در مقام دعا برمى آيد و خدا را به محمد و آل محمد قسم مى دهد كه او را بر تو ظفر بخشد. نزديك او برو و به او بگو: اى ملك، اين كسى كه اين قدر براى دستگيرى او الحاح مى كنى و خدا را به محمّد و آل محمد سوگند مى دهى كيست؟ مى گويد: كسى است كه ايجاد شكاف نموده و با سلطنت من به منازعه برخاسته. به او بگو:

به كسى كه تو را ظفر بخشد چه مى دهى؟ مى گويد: اگر از من بخواهد از او بگذرم و او را عفو كنم، عفو مى نمايم و او را مى بخشم. وقتى چنين گفت خودت را به او معرّفى كن كه به آنچه مى خواهى مى رسى.

آنچه حضرت فرموده بودند فردا محقّق شد و وقتى خود را به عضد الدوله معرفى كرد او گفت: چه كسى تو را اين جا قرار داده؟ گفت:

مولاى ما در خواب به من فرمود: فردا فناخسرو اين جا حاضر مى شود. عضد الدوله او را قسم داد به حق مولاى ما كه مولاى ما فرمود: فنا خسرو؟ گفت: آرى، به حق او قسم به من فرمود فنا خسرو.

عضد الدوله گفت: هيچ كس جز من و مادر و قابلۀ من نمى دانند كه اسم من فنا خسرو است.

سپس خلعت وزارت بر عمران بن شاهين پوشاند و او به كوفه رفت و

ص:229

چون نذر كرده بود اگر مورد عفو عضد الدوله قرار گيرد با سروپاى برهنه به زيارت بيايد لذا شب هنگام به تنهايى از كوفه به زيارت آمد و جدّ من على بن طحال در عالم رؤيا ديد كه امير المؤمنين عليه السّلام به او فرمودند: إفتح لوليّىّ عمران بن شاهين الباب؛ در را براى دوست من، عمران بن شاهين باز كن. او هم در را باز نمود و گفت: بسم اللّه مولانا.

عمران به او گفت: من كه هستم؟ گفت: عمران بن شاهين. گفت: نه.

او گفت: همانا امير المؤمنين عليه السّلام در عالم رؤيا به من فرموده اند كه در را براى دوست من، عمران بن شاهين باز كن. عمران به او گفت: به حقّ آن حضرت، آن حضرت به تو چنين فرمودند؟ گفت: آرى، به حقّ آن حضرت، آن حضرت به من چنين فرمودند. عمران بر عتبه و آستانۀ در افتاد و پيوسته مى بوسيد و شصت دينار براى على بن طحال حواله نوشت و دو رواق عمران در مشهد شريف امير المؤمنين عليه السّلام در نجف و مشهد امام حسين عليه السّلام در كربلا بنا نمود كه به نام رواق عمران معروف است.(1)

حريق و آتش سوزى حرم مطهّر

وضع كربلا و حرم و حاير شريف سيّد الشهداء عليه السّلام در زمان آل بويه پيوسته در حال توسعه و گسترش و ازدياد عمران و آبادانى بود تا آن كه در سال 407 هجرى حريق و آتش سوزى به واسطۀ سقوط دو شمع بزرگ در

ص:230


1- فرحة الغرىّ/ 147.

حرم امام حسين عليه السّلام اتّفاق افتاد و موجب شد كه حرم مطهّر آتش گرفته و تمام عمارت و قبّۀ مطهّره خراب گردد و به دنبال آن به وسيلۀ حسن بن فضل بن سهلان رامهزى وزير سلطان الدوله كه نوادۀ عضد الدوله بود تجديد بنا گرديد.(1)

مرحوم محدّث قمى از كتاب انس الجليل چنين آورده:

در ماه ربيع الاول سال 407 آتشى از بعضى قنديل ها در حرم امام حسين عليه السّلام پديد آمد و خبر رسيد كه در ركن يمانى هم انكسار و شكستى رخ داده. همچنين ديوار مقابل قبر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هم فروريخته و آن قبّۀ كبيره اى هم كه بر صخرۀ بيت المقدس بوده منهدم گرديده و اين از عجيب ترين اتفاقات است.(2)

وضع كربلاى معلّى و حرم شريف سيّد الشهداء عليه السّلام حدود يك قرن بعد از حريق فوق آرام بود و زائران و مجاوران از آرامش و آسايش برخوردار بودند و چه بسا ضعف حكومت مركزى آل عبّاس و ابتلاى آنان به حكومت هاى نوپاى اطراف، چونان ديالمه و سلاجقه كه گاه و بيگاه منجر به عزل و حبس خلفا مى شد، اين آرامش را پديد آورده بود. همچنين سياست تنش زدايى بعضى از آنان به اين امر كمك مى كرد و در اين مدّت بسيارى از خلفا و ملوك و حكّام و سلاطين و صاحبان قدرت و شوكت و ارباب علم و عمل و فراست و درايت توفيق شرفيابى و عتبه بوسى اين آستان مقدّس را پيدا كردند و از اين خاك پاك و تربت تابناك كسب فيض

ص:231


1- اقتباس از تراث كربلاء/ 40.
2- - تتمة المنتهى/ 329.

و بركت مى نمودند كه شايد بعدا در اين زمينه گفتگويى داشته باشيم.

آرى،

سرزمينى است كز او بوى وفا مى آيد

اين مكانى است كه هر شاه و گدا مى آيد

جان من پاك بيا منزل ناپاكان نيست

هر كه پاك است به سر منزل ما مى آيد

مصادرۀ خزانۀ حسينى

بارى اين وضع ادامه داشت تا سال 511 هجرى كه مسترشد عباسى خليفه بود و در اين مدّت تحف و نفايس و ذخاير بسيارى به وسيلۀ سلاطين، امرا و حكّام و ملوك تقديم اين آستان مقدّس شده بود و خزانه روضۀ مطهّره از جلوه و جلال خاصى برخوردار بود كه در اين زمان خليفه عباسى امر به مصادرۀ جميع هداياى ملوك و امرا و اشراف و وزراء نمود و همۀ آنچه از گوهرهاى نفيس و هداياى گرانبها و عزيز در خزانۀ اين آستان مقدس جمع شده بود، همه را بردند و خرج لشكر نمودند و عذرشان اين بود كه قبر نيازى به خزانه و اموال ندارد.(1)

كه البته خرج لشكر نيز عنوان و بهانه اى بيش نبود. لشكرى كه در خدمت خليفه و حافظ منافع و بقاى خلافت باشد، تقويتش، تقويت خليفه است. اين كار مسترشد عباسى و اين طرز فكر سابقه دار بوده و جريانى مشابه اين در صحيح بخارى نسبت به عمر بن الخطّاب نقل شده:

ص:232


1- بغية النبلاء فى تاريخ كربلاء/ 68.

تصميم عمر به مصادرۀ اموال كعبه

عن ابى وائل قال: جلست مع شيبة على الكرسىّ فى الكعبة، فقال:

لقد جلس هذا المجلس عمر... فقال: لقد هممت ان لا أدع فيها صفراء و لا بيضاء إلاّ قسّمته. قلت: إنّ صاحبيك لم يفعلا. قال: هما المرآن، أقتدى بهما.(1)

ابى وائل گويد: با شيبه بر سرير و نشيمن گاهى در كعبه نشستم، گفت:

در همين جا عمر نشسته بود و گفت: سوگند، همانا تصميم گرفته ام هيچ زرد و سفيدى - طلا و نقره اى - را در كعبه باقى نگذارم جز اين كه قسمت كنم. به او گفتم: دو صاحب تو (يعنى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و ابوبكر) چنين نكردند. گفت: به آن دو مرد اقتدا مى كنم.

در پاورقى صحيح بخارى در توضيح اين حديث آمده است:

مقصود طلاها و نقره ها و تحف و هدايايى بود كه براى كعبه مى آوردند و آن ها را در صندوقى در كعبه مى ريختند و عمر مى خواست آن ها را ميان مسلمانان قسمت كند.(2)

ابى داود در سننش همين جريان را چنين آورده است:

شيبة بن عثمان گفت: عمر بن الخطّاب در كعبه نشسته بود، گفت: از اين جا بيرون نمى روم تا مال كعبه را قسمت كنم. گفتم: تو چنين نخواهى كرد. گفت: سوگند البته چنين خواهم نمود. ديگر بار گفتم: تو

ص:233


1- صحيح البخارى، كتاب الحجّ، باب 48، باب كسوة الكعبة، حديث 1594، ص 381.
2- - پاورقى صحيح البخارى/ 381.

چنين نخواهى كرد، گفت: چرا؟ گفتم: چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اين اموال را در اين جا ديد و همچنين ابوبكر و آنان نياز بيشترى به اين اموال از تو داشتند و اين اموال را از اين جا بيرون نكردند - و تصرّفى در اين اموال نكردند وقتى چنين گفتم - برخاست و بيرون رفت.(1)

در الغدير اين جريان به صورت گسترده ترى آمده است:

در ايّام حكومت عمر بن الخطّاب روزى صحبت از زيورآلات كعبه به ميان آمد كه چه بسيار است و زياد. جمعى گفتند: اگر آن ها را بردارى و به مصرف لشكريان اسلام برسانى اجر بيشترى دارد، كعبه زيور مى خواهد چه كند. عمر - كه اين حرف را شنيد و اطّلاعى نداشت - تصميم به اين كار گرفت و در مقام سؤال از امير المؤمنين عليه السّلام برآمد.

حضرت فرمودند:

همانا قرآن بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نازل شد و اموال چهار بخش بود.

اموال شخصى مسلمانان كه ميان ورثۀ آنان بر اساس حكم فرائض قسمت مى شود. فىء كه ميان مستحقين آن قسمت مى گردد. خمس كه خداوند آن را در جايگاه خودش قرار داده است. صدقات - زكات - كه خداوند مصارفش را تعيين نموده است. و در زمان نزول قرآن حلىّ كعبه موجود بوده و خداوند آن را به جاى خود باقى گذارده و حكمى بر آن قرار نداده و از روى نسيان و فراموشى هم ترك حكم نبوده و جايگاه آن بر حق تعالى مخفى نبوده است. تو هم اين اموال

ص:234


1- سنن ابى داود/ 317، كتاب المناسك، باب فى مال الكعبة.

را همان جا كه خدا و رسول خدا نهاده اند بگذار. عمر به حضرت عرض كرد:

لولاك لا فتضحنا و ترك الحلىّ بحاله.

اگر تو نبودى هر آينه ما رسوا مى شديم و حلىّ كعبه را به حال خود باقى گذارد.(1)

بعد از نقل اين روايات و نظائرش صاحب الغدير گويد:

اين روايات به ما اين حقيقت را نشان مى دهد كه اين مردان همگى فقيه تر از خليفه - عمر - در اين مسئله بوده اند. بر اين اساس سخن صاحب - الوشيعه - كاملا بى اساس مى نمايد كه گفته است:

عمر در زمان خود از همۀ اصحاب فقيه تر و عالم تر بود مطلقا.(2)

تعمير و توسعۀ حرم مطهّر در زمان ناصر عبّاسى

بارى هرچند مسترشد عباسى اموال خزانۀ روضۀ مقدّسه حسينيّه را به يغما برد ولى ظاهرا متعرّض بنا و ساختمان حرم محترم و حاير شريف نگرديد و بناى وزير سلطان الدوله كه بعد از حريق ظاهرا در سال 407 انجام شده بود چون از دقّت و استحكام خاصّى برخوردار بود بيش از دو قرن باقى و پايدار بود تا آن كه در سال 620 ناصر عبّاسى كه اظهار علاقه و دوستى نسبت به اهل بيت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى نمود به وسيلۀ وزير كاردانش، مؤيد الدين محمد بن محمد بن عبد الكريم قمّى مقدادى در مقام

ص:235


1- الغدير 177/6.
2- - الغدير 178/6.

تعمير و توسعۀ حرم مطهّر برآمد و خدمات شايسته اى نسبت به عتبات عاليات نمود و آمد و رفت به كربلا و زيارت قبر سيّد الشهداء عليه السّلام رونق بيشترى پيدا كرد.

ناصر عباسى علاوه بر آن، حرم مطهّر كاظمين عليهما السّلام را هم بست قرار داد و هركس به آن حرم محترم ملتجى مى شد مال و جانش در امان بود.

مضاف بر آن درى از آبنوس قيمتى منبّت كارى شده در سرداب مطهّر قرار داد كه در صنعت نجّارى از نفايس روزگار است و برآن پس از آيۀ مودّت، نام الناصر لدين اللّه با اوصاف او رقم خورده است و در سوى ديگر اين در اسماى ساميه حضرات معصومين عليهم السّلام آمده است و تاريخ آن سال 606 مى باشد و ظاهرا تا اين زمان هم باقى مانده است.(1)

لازم به تذكّر است كه ناصر عبّاسى در سال 553 به دنيا آمد و در سال 575 به خلافت رسيد و مدت خلافتش از همۀ خلفا بيشتر بود؛ زيرا 47 سال طول كشيد و كمالات او را خاصّه و عامّه ستوده اند و كراماتى هم جمعى براى او نقل كرده اند و او كسى است كه كعبه را پرده و پوشش سبز پوشانيد و پس از آن به رنگ سياه تبديل نمود كه هنوز هم آن رنگ باقى است در حالى كه از روزگار مأمون پردۀ كعبه سفيد بود و در سال 580 مشهد حضرت كاظم عليه السّلام را مأمن قرار داد.

آب آشاميدنى او را از خارج بغداد مى آوردند و هفت روز پى درپى مى جوشاندند و هفت روز در ظرف ها نگه دارى مى كردند، مع ذلك سنگ مثانه گرفت و در آخر ماه رمضان سال 622 از دنيا رفت.(2)

ص:236


1- اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 65.
2- - اقتباس از تاريخ الخلفاء/ 530.

مرحوم محدّث قمى او را چنين ستوده است:

مردى صاحب عقل و شهامت و فطانت بوده، چون بر خلافت مستقر شد امر كرد هر چه شراب بود و آلات لهو و لعب را شكستند. لاجرم بلاد به سبب عدل او معمور شد و رزق مردمان فراوان گشت. مردم به قصد تبرك به جانب بغداد مى آمدند و مردم را چنين اعتقاد بود كه اهل كشف و اطّلاع بر مغيبات است و بعضى مى گفتند جنّيان او را خدمت مى كنند و ملوك و اكابر مصر و شام هرگاه نام ناصر را مى بردند صداها را آهسته مى كردند از هيبت و اجلال او و گفته شده كه ناصر شيعى مذهب بوده و ميل به طريقۀ اماميّه داشته... و از بناهاى اوست بقعۀ عبّاس و ائمۀ اربعه عليهم السّلام در بقيع(1).

گويا ناصر عباسى اهل حديث و روايت هم بوده كه سيوطى گويد:

در اواسط ولايتش اشتغال به روايت حديث پيدا كرد و جمعى را براى استماع و اجازۀ حديث گرد آورد و براى آنان مقرّرى قرار داد و كتابى متضمّن هفتاد حديث جمع كرد و تا حلب هم كتاب حديث او رسيد و مورد استفاده قرار گرفت و به جمعى از اعيان اجازۀ نقل حديث داد.(2)

ظاهرا همين كتاب است كه مرحوم سيّد بن طاووس سه باب از كتاب اليقين خود را به آن اختصاص داده و گويد:

باب صد و سى و پنج در آنچه نقل مى كنيم از روايت خليفه ناصر

ص:237


1- تتمة المنتهى/ 360.
2- - تاريخ الخلفاء/ 533.

عبّاسى نسبت به فضائل مولايمان امير المؤمنين صلوات اللّه عليه و در آن روايت است ناميده شدن آن حضرت به امير المؤمنين در لوح محفوظ و ما اين كتاب و جميع روايات ناصر عبّاسى را از سيّد فخار بن معدى موسوى نقل مى كنيم كه خود ناصر عبّاسى به او اجازۀ نقل داده و همچنين باب صد و سى و ششم و باب صد و سى هفتم.(1)

و امّا مؤيّد الدّين كه به وسيلۀ او تعمير و تشييد و توسعۀ حرم سيّد الشهداء عليه السّلام انجام شده:

محمد بن محمد بن عبد الكريم قمى، وزير ناصر لدين اللّه بود و پنج سال وزارت مستنصر - نوادۀ ناصر - كرد و در شوال 629 او و پسرش را بگرفتند و در دارالخلافه حبس كردند و پسرش پيش از او بيمار شد و بمرد و گويند كشته شد. او نيز پس از پسر گويا از اندوه مرگ او درگذشت. اصل او از قم است و مولد و منشأ وى بغداد و نسب او به مقداد بن اسود كندى مى رسد. وى مردى عاقل وزيرى كاردان و اديبى فصيح و بليغ بود.(2)

ساختمان موجود از زمان ايلخانيان قرن هشتم

از تاريخ 620 هجرى كه تعميراتى به وسيلۀ ناصر عباسى در كربلا انجام گرفت، حدود 150 سال وضع حرم محترم و حاير شريف تغيير قابل

ص:238


1- اليقين فى امرة امير المؤمنين عليه السّلام/ 135.
2- - لغت نامۀ دهخدا - مؤيّد الدين.

ملاحظه اى پيدا نكرد؛ زيرا در اين مدّت حكومت آل عباس منقرض شد و روزگار مغولان پيش آمد. هرچند با درايت علماى اماميه چونان شيخ سديد الدين يوسف حلّى، پدر مرحوم علامۀ حلّى و سيّد بن طاووس، مشاهد مشرّفه از آفات در امان ماند و با نهرهاى آب كه به وسيلۀ هلاكو در كربلا جريان پيدا كرد، زمينۀ عمران و آبادى شهر فراهم آمد ولى بنا و ساختمان مشهد شريف تغيير و تبديلى نيافت.(1)

تا آن كه دوران ايلخانان جلايرى فرا رسيد و وضع اين حرم محترم و مكان مقدّس به طور كلّى تغيير و تبديل پيدا كرد و اصل بنا و ساختمانى كه امروز شاهد آن هستيم از آثار به جا ماندۀ آن عصر است كه به وسيلۀ سلطان اويس جلايرى ايلخانى و فرزندش سلطان حسين در قرن هشتم ساخته شده كه تفصيل آن را مى آوريم:

حكومت جلايريّه حدود هشتاد سال طول كشيد(2) و مؤسّس آن شيخ حسن ايلكانى جلايرى از سرداران بزرگ مغول بود كه در اواخر دورۀ ايلخانيان مغول به مخالفت برخاست و بر قسمتى از مغرب و شمال ايران مسلّط شد و بغداد را پايتخت خود قرار داد. در سال 754 درگذشت. پسرش سلطان اويس كه مردى دانا و دادگر بود، جانشين او شد و تبريز را مركز حكومت قرار داد و در سال 776 درگذشت و در زمان استقرار حكومت، غلامش اميرجان را كه مرجانش مى گفتند والى بغداد نمود. او مسجدى را كه در سر بازار شورجۀ بغداد واقع است و به نام مسجد مرجان معروف است بنا نمود.

ص:239


1- اقتباس از تراث كربلاء/ 40.
2- - بنابر آنچه دهخدا آورده، 96 سال طول كشيده است. لغت نامۀ دهخدا - آل جلاير.

مرجان طمع در سلطنت عراق بست و بناى مخالفت با مولاى خود سلطان اويس را گذارد. سلطان هم براى تأديب او لشكرى به بغداد فرستاد. وقتى لشكر نزديك بغداد رسيد، مرجان كه مى دانست تاب مقاومت ندارد پس از مشورت با خواص اصحابش به حرم امام حسين عليه السّلام پناهنده شد و جميع اموال خود را با خود به كربلا برد و سلطان اويس بدون زحمت بغداد را متصرّف گرديد. مرجان در مدّتى كه در كربلا بود شروع به ساختمان مسجدى در قسمت شرقى صحن مطهّر امام حسين عليه السّلام نمود - قسمتى كه به طرف بين الحرمين و صحن مبارك قمر بنى هاشم مى رود و پائين پاى حرم مبارك قرار دارد...

منارة العبد

و در جنب آن مسجد مناره اى ساخت كه به منارة العبد معروف بود و اين مناره با خصوصياتى كه داشته ظاهرا در عراق و ايران نظير و مانند نداشته و از جملۀ آثار تاريخى و باستانى به حساب مى آمده؛ مناره اى كه بيست متر قطر و چهل متر ارتفاع داشته و حدود شش قرن در صحن ابى عبد اللّه عليه السّلام باقى بوده تا آن كه در سال 1354 قمرى (يعنى حدود 75 سال قبل) به بهانه اين كه مناره متمايل و كج شده آن را خراب كردند (و هنوز هستند جمعى كه ياد مى كنند از زمانى كه صحن مبارك سه مناره داشته و شاهد بوده اند).

مرجان جميع املاكى كه در اطراف و اكناف داشت وقف بر امام حسين عليه السّلام و مسجد و مناره اى كه در صحن شريف ساخته بود نمود.

ص:240

وقتى سلطان اويس از اين كار مرجان باخبر شد، از خطاى او درگذشت و او را گرامى داشت و به مقام اوّلش برگرداند و پيوسته غبطه مى خورد كه غلام من توفيق خدمت به آستان مقدّس حسينى عليه السّلام را پيدا كرده و من محروم مانده ام. لذا بنا بر تجديد عمارت قبّه ساميه و حرم مطهّر امام حسين عليه السّلام را نهاد و مشغول تجديد بنا و تعميرات اساسى شد ولى عمرش وفا نكرد و در جوانى از دنيا رفت و كارهاى پدر به وسيلۀ دو پسرش سلطان حسين و سلطان احمد جلاير به پايان رسيد.

سلطان احمد دو منارۀ طلا در دو طرف قبّۀ منوّره ساخت - كه با منارة العبد مجموعا صحن شريف داراى سه مناره شد - و ايوان بزرگى هم مقابل حرم مطهّر بنا نمود كه به ايوان طلا معروف است و ظاهرا شروع ساختمان حرم مطهّر به دست سلطان اويس در سال 767 بوده كه تاريخ آن در بالاى محراب معروف به نخلۀ مريم در حرم مطهّر منقوش بوده كه در سال 1366 - آن محراب خراب شده - حدود 63 سال قبل - و تا سال 786 يعنى بيست سال ادامه داشته.(1)

و ساختمان سلطان اويس و فرزندان او به همان كيفيّت تا امروز باقى است (يعنى حدود 650 سال از عمر آن مى گذرد) و تعميراتى كه بعدا به وسيلۀ سلاطين صفوى و عثمانى و سلاطين بعد انجام شده همه بر پيكرۀ ساختمان آل جلاير بوده است.(2)

ص:241


1- تاريخ كربلا/ 252.
2- - تاريخچۀ كربلا/ 67. با مختصر تغييرى در عبارت.

عرض ادب و ذكر مصيبت على بن الحسين عليهما السّلام

گفتگوى امشب به همين جا خاتمه يافت و من ضمن تشكّر از مطالب ايشان، گفتم: هرچند خسته هستيد ولى مى ترسم ديگر چنين فرصتى نصيبم نشود. در رواق پائين پاى مبارك برابر شباك حضرت على اكبر عليه السّلام نشسته ايم؛ آن جايى كه عمرى گفته ايم و شنيده ايم و آرزوى ديدنش را داشتيم. فكر مى كنم حيف باشد ذكر مصيبتى به نام و ياد اين آقا و شاهزاده كه برابر قبر شريفش نشسته ايم، نداشته باشيم. خوب ياد دارم گاهى كه در ايران از محضرتان استفاده مى كرديم و ذكر مصيبت آقا على بن الحسين عليه السّلام را مى نموديد؛ با خودم فكر مى كردم آيا مى شود روزى ذكر مصيبتش را مقابل قبر شريفش بشنوم و عرض ادب داشته باشم. حالا احساس مى كنم آنچه فكر مى كردم و در ذهنم تصوير مى نمودم محقّق شده. گاهى با خودم فكر مى كنم راستى كربلا هستم، راستى اين جا كربلاست، راستى اين جا حرم سيّد الشهداء عليه السّلام است، راستى اين جا كه نشسته ايم همان جاست كه پيوسته آرزويش را داشتيم، خواب هستم يا بيدار؟

ايشان كه حال مرا ديدند، شروع كردند به خواندن اين اشعار:

اى مظهر حسن ازلى، نور مجرّد

خلقت حسن و نام على، روى محمّد

مرآت رخ احمد و آئينۀ ايزد

تكرار چو در فيض خداوند نزيبد

ورنه تو و احمد دو نبوديد محقّق

ص:242

او رفت و حسين كرد ز دنبال، نگاهى

بگرفت به كف ريش و همى گفت: الهى

از كين عبيد اللّه و بن سعد گواهى

در معركۀ رزم، مبارز شده ماهى

سر تا قدم از شمس نبوّت شده مشتق(1)

آرى، خدا مى داند به دل امام حسين عليه السّلام چه گذشته، آن وقتى كه پسرش رخصت ميدان خواسته و به طرف ميدان رفته. عبارت مرحوم سيّد اين است:

فلمّا لم يبق إلاّ أهل بيته خرج علىّ بن الحسين عليه السّلام و كان من أصبح النّاس وجها و أحسنهم خلقا فاستأذن أباه فأذن له.

چون براى امام حسين عليه السّلام كسى جز اهل بيتش باقى نماند، على بن الحسين عليهما السّلام كه از همۀ مردمان زيباتر و از همه اخلاقش پسنديده تر بود، بيرون آمد و از پدر بزرگوارش رخصت گرفت، پدر هم به پسر اجازه داد.

خوب تا اين جا روشن امّا جملۀ بعد مقتل كه بسيار جان سوز است، اين است:

ثمّ نظر اليه نظرة آيس منه و ارخى عليه السّلام عينيه و بكى.

سپس پدر نگاهى - امّا چه نگاهى - نگاهى مأيوسانه - نگاه آخرينى -

ص:243


1- ديوان طلوعى گيلانى/ 47.

به پسر نمود و پرده اى از اشك فراروى ديده اش نشست و گريست.(1)

قدرى در اين جملات بنگريم؛ تصوّر كنيد پسرى عازم سفر است، براى وداع با پدر مى آيد، عقده راه گلوى پدر را گرفته ولى خوش ندارد برابر پسر بگريد، نكند در طول سفر به ياد چشمان اشكبار پدر بيفتد و غمين شود. لذا پدر به پسر مى گويد: بابا برو، از راه نمانى، برو بابا، به سلامت؛ مى خواهد پسر برود، پس از رفتن او بگريد و عقده هاى دل باز كند و تا جائى هم كه چشمش كار مى كند پسر را ببيند. چنين وضعى گويا پيش آمده پسر برود و پدر بگريد.

على برود، حسين عليه السّلام از روى نااميدى نگاهى به قد و بالاى او كند و پردۀ اشك را با ريزش بر صورت و محاسن پاره كند. آرى، پسر رفت و پدر نگاه مأيوسانه اش را بدرقۀ راه او كرد و دنبال او اشك ريخت و گويا جانش به ميدان رفت. لذا نتوانست توقّف كند كه انفصال جان از بدن نشايد و جدايى روح از پيكر نبايد. دنبال پسر راه افتاد و بدن در قفاى جان گام نهاد و روح به سوى پيكر روان شد؛ امّا با چه حالى؟ با چه آهى؟ با چه وضعى؟

روح در چه حال و پيكر در چه حال، پسر در چه وضع و پدر در چه شرائط؟ دستى از پدر بر محاسن و دستى بر آسمان، دستى از پسر بر شمشير و دستى بر سنان، چشمان پدر گريان و به سوى پسر نگران، ديدگان پسر سوى ميدان و گاه بر پدر گريان، نواى پدر به تلاوت قرآن بلند با آيۀ اصطفا و سپس نفرين بر اعدا، صداى پسر به خواندن رجز گويا و حمايت

ص:244


1- اللهوف/ 166.

از دين خدا.

چه صحنه اى؟ چه ميدانى؟ چه خيمه گاهى؟ چه قتلگاهى؟ چه پدرى؟ چه پسرى؟ چه اشكى؟ چه ناله اى؟ چه فغانى؟ چه دلى؟ چه سينه اى؟ چه جگرى؟ اى واى چه سوزى؟ چه گدازى؟ چه راز و نيازى؟ چه شور و غوغايى؟

نمى دانم چه بگويم؟ اگر دهانى هم به پهناى فلك باشد قدرت ندارد در مقام بيان برآيد و آن صحنه را به تصوير گفتار درآورد و نقّاش چيره دست چين هم قدرت نقش آفرينى اش را ندارد. آرى

از پى اكبر نگه مى كرد با حسرت، حسين

بى وجود او دگر از زندگانى سير بود(1)

ديگر چگونه مى توان تصوّر نمود آن لحظه اى را كه:

ثمّ شهق شهقة فمات فجاء الحسين عليه السّلام حتّى وقف عليه و وضع خدّه على خدّه.

سپس پسر نعره اى زد و جان داد. پدر آمد كنار او صورت به صورتش نهاد.(2)

نالۀ همه مان بلند بود و راستى در آن فضا و مكان اين جملۀ مقتل را مجسّم مى نموديم. نعش پسر سراپا غرق خون در اين صحرا افتاده و پدر

ص:245


1- اى اشك ها بريزيد/ 185.
2- - اللهوف/ 167.

صورت به صورت او نهاده و نالۀ على الدنّيا بعدك العفا(1) يش بلند.

كه در اين ميان ناگاه صدايى دگر به گوش دل رسيد و آن نالۀ جان سوز دختر كبراى امير المؤمنين عليه السّلام زينب كبرى بود كه خود را روى نعش برادرزاده افكند:

و خرجت زينب ابنة علىّ تنادى: يا حبيباه، يا بن أخاه و جائت فأكبّت عليه(2).

گريه امان نمى داد و اشك مقارن بسته شدن در حرم مطهّر راه را بسته بود و بيم مى رفت كه نفس در سينه حبس شود و بيرون نيايد. آخر مگر مصيبت جوان آن هم چنين جوانى آن هم كنار قبرش قابل تحمّل است. اگر گفته اند امام حسين عليه السّلام روز عاشورا يك مرتبه جان داد و يك مرتبه كشته شد بى جهت نبوده، آرى، مرگ پدر وقتى بود كه كنار نعش پسر آمد.

صلّى اللّه عليك يا أبا عبد اللّه.

ص:246


1- اللهوف/ 167.
2- - اللهوف/ 167.

منزل هشتم اين جا كعبه ى آمال و قبله ى آرمان هاست

اشاره

ص:247

سجده بر خاك سر كوى تو آرند خلايق

جان فداى تو كه هم قبله و هم قبله نمايى

به خدا هم تو خليلى، به خدا هم تو ذبيحى

به خدا هم تو حرم، هم تو صفا، هم تو منايى

كعبه از كرب بلا كسب شرف مى كند الحق

تا تو آسوده به دار الشرف كرب بلايى

مصيبت نامۀ

صغير اصفهانى/ 132.

ص:248

چه زيبا است اين رواق

روزها ساعتى در رواق پشت سر مبارك مى نشستيم. از ايشان شنيده بودم كه اين رواق در تمام مشاهد مشرّفه ممتاز است و كم نظير. رواقى كه پيش از آن كه مقابل قبله قرار گيرد، روبه روى قبلۀ دل ها قرار مى گيرد.

آرى، همان رواق كه چشم انداز آن ضلع بلند ضريح آفتاب است و منظرش، آن شباك مطهّر كه يادمان آن پيكر پاك مشبّك است؛ به خصوص طرف راست آن كه برابر سوراخى است كه آن تير سه شعبۀ زهرآگين از آن بيرون آمده و خون خدا از آن جا چونان چشمه اى جوشيده و همانند ميزاب و ناودان جريان يافته و ضعف از قتال پيدا كرده؛

فأتاه سهم مسموم له ثلاث شعب فوقع على قلبه... ثمّ أخذ السّهم فأخرجه من ورآء ظهره فانبعث الدّم كأنّه ميزاب و ضعف عن القتال.(1)

ص:249


1- اللهوف/ 172.

اين جملۀ مقتل را مى خواندند و گريه مى كرديم در حالى كه چشم به آن قبله دوخته بودم و گاه و بى گاه پردۀ اشك، حاجب ديدار مى شد.

تيرى كه بر دل شه گلگون قبا رسيد

اندر نجف به مرقد شير خدا رسيد

چون در نجف ز سينۀ شير خدا گذشت

اندر مدينه بر جگر مصطفى رسيد

زان پس كه پردۀ جگر مصطفى دريد

داند خدا كه چون شد، از آن پس كجا رسيد

با خيل عاشقان چو در آن دشت پا نهاد

قربانى خليل به كوه منى رسيد

از تشنگى ز پا چو درآمد به سر دويد

چون بر وفاى عهد الستش ندا رسيد

از پشت زين قدم چو به روى زمين نهاد

افتاد و سر به سجدۀ جان آفرين نهاد(1)

مدّتى گريه مى كرديم كه كربلا جاى گريه است و حسين عليه السّلام محور اشك. پدر بزرگوارش كه او را مى ديد، مى فرمود:

يا عبرة كلّ مؤمن. اى مايۀ اشك هر مؤمنى.(2)

و خودش هم مى فرمود:

ص:250


1- آتشكدۀ نيّر/ 110.
2- - بحار الأنوار 280/44.

أنا قتيل العبرة لا يذكرنى مؤمن إلاّ بكى.

من كشتۀ اشكم، هيچ مؤمنى از من ياد نكند جز اين كه بگريد.(1)

كربلا در عصر صفويّه

لحظاتى گذشت قبل از اين كه ايشان حرفى بزنند گفتم: امروز قبل از گفتگو روضه خوانديد. اينك آمادۀ شنيدن ادامۀ تاريخ كربلايم.

گفتند: تاريخ كربلا و حائر شريف امام حسين عليه السّلام را تا زمان آل جلاير كه قرن هشتم بود، گفتيم و ظاهرا پيوسته بر عمران و آبادى كربلا افزوده مى شده و كمتر حادثه اى رخ داده تا آن كه اوائل قرن دهم فرا مى رسد و صفويّه به سلطنت مى رسند و شاه اسماعيل صفوى در سال 914 پس از فتح بغداد به كربلا مى آيد و رسم ادب به جا مى آورد و شبى را در اين حرم مطهّر معتكف مى گردد و قبر مطهّر را با پارچه هاى زربفت و حرير مزّين مى نمايد و دستور به طلاكارى حواشى ضريح مبارك مى دهد و دوازده قنديل طلا بالاى قبر مى آويزد و حرم مطهّر را با فرش هاى قيمتى مفروش مى سازد و نهر شاهى را به كربلا مى آورد و دستور ساختن شش صندوق خاتم منبّت كارى شدۀ به عاج براى مشاهد مشرّفه مى دهد و تا زمان وفاتش كه در سال 930 روى داده توجّه زيادى به عتبات عاليات به خصوص به كربلاى معلّى مى نمايد و اين شهر رونق خاصّى به خود مى گيرد و مجاوران و زائران در امن و امان زندگى مى كنند.(2)

پس از فوت شاه اسماعيل پسرش شاه طهماسب به سلطنت رسيده و

ص:251


1- بحار الأنوار 279/44.
2- - اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 72.

در دوران طولانى سلطنت پنجاه و چهار ساله اش خدمات چشم گيرى به عتبات عاليات به خصوص كربلاى معلّى نمود كه از جملۀ آن ها همين محلى است كه الآن نشسته ايم. سابقا براى شما گفتم كه مسجد پشت سر مبارك را نخست، عمران بن شاهين در قرن چهارم بنا نمود، شاه طهماسب آن را توسعه داده و رواق پشت سر مبارك را به آن افزود كه به رواق شاه معروف است و صحن را از طرف شمال يعنى از همين طرف پشت سر احداث نمود؛ زيرا قبلا صحن شريف از سه طرف بيشتر باز نبود و از قسمت شمال، صحن وجود نداشت. شاه طهماسب پس از ايجاد رواق پشت سر مبارك صحن را هم از اين سو باز كرد و حرم مطهّر تقريبا در وسط صحن قرار گرفت و همچنين منارة العبد را در سال 982 تعمير نمود.(1)

همچنين بعد از او پسرش شاه اسماعيل دوّم در مقام تعمير و تحكيم ضريح مبارك و مسجد و رواق و قبّۀ شهدا برآمد.(2)

همچنين شاه عبّاس صفوى ظاهرا سه نوبت به كربلا مشرّف شده(3) و ضريح نقره اى بر مرقد مطهّر سيّد الشهداء عليه السّلام نصب نموده و گنبد آن حضرت را كاشى سبز پوشانده و در حرم و رواق و ايوان و صحن تعميراتى صورت داده و از ايران فرش هاى قيمتى براى حرم مطهّر آورده و بذل و بخشش بسيار به مجاوران و عالمان و خادمان دربار ولايت مدار نموده است.(4)

همچنين در سال 1042 شاه صفى اموال بسيارى براى تعمير و توسعۀ

ص:252


1- اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 73.
2- - تراث كربلاء/ 44.
3- - اقتباس از بغية النبلاء - پاورقى - / 72.
4- - اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 75.

روضۀ حسينيّه مبذول داشته و همين مسجد و رواق پشت سر مبارك را توسعه بخشيده است.(1)

هم زمان با خدمات سلاطين صفويه به عتبات عاليات و كربلاى معلّى گاه و بى گاه از ناحيه بعض سلاطين عثمانى كه تعصب كمترى داشتند خدماتى صورت گرفته است چونان سلطان سليمان قانونى(2) و سلطان مراد چهارم يا سوم.(3)

كربلا در زمان نادر و قاجار

پس از صفويه، از ناحيۀ نادرشاه و همسرش دختر شاه سلطان حسين، خدمات و تعميراتى نسبت به صحن شريف و ايوان مبارك و حرم مطهّر حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام صورت گرفت.(4)

پس از آن كه سلطنت به سلسلۀ قاجار رسيد مؤسس آن آغا محمد خان قاجار در سال 1207 قبّۀ ساميه را طلا نمود و به واسطۀ تغيير رنگى كه پيدا شده بود، ديگر بار در سال 1214 به وسيلۀ فتحعلى شاه گنبد مطهّر تذهيب گرديد و همسرش هم در مقام طلاكارى گلدسته ها برآمد و در سال 1232 بعد از حملۀ وهّابيان، اصلاحات بسيارى از طرف فتحعلى شاه به وسيلۀ مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطاء صورت پذيرفت و در سال 1273 از طرف نوادۀ او ناصر الدين شاه براى مرتبۀ سوم قبّۀ ساميه طلاسازى شد و خدمات و تغييرات بسيارى در طول دوران سلطنت قاجار

ص:253


1- اقتباس از تراث كربلاء/ 44.
2- - اقتباس از تاريخچۀ كربلاء/ 78.
3- - اقتباس از بغية النبلاء/ 76.
4- - اقتباس از تاريخچۀ كربلاء/ 76.

به وجود آمد.(1)

همچنين ناصر الدين شاه قطعه الماسى كه سورۀ ملك - تبارك - بر آن مكتوب بود، تقديم روضۀ مقدّسه حسينى نمود.(2)

خدمات سلاطين هند و عثمانى

همچنين مقارن با سلطنت قاجار و خدمات آنان از طرف پاشاهاى عراق و سلاطين عثمانى و وابستگان به آنان آثارى پديد آمد از جمله سقاخانه اى كه مادر سلطان عبد الحميد عثمانى در صحن سيد الشهداء عليه السّلام ساخت و اين شعر به عنوان مادۀ تاريخ آن كه سال 1281 بود سروده شده:

سلسبيل قد أتى تاريخه إشرب الماء و لا تنس الحسين

و مسقّف شدن ايوان صحن حضرت عباس عليه السّلام كه در سال 1306 به امر سلطان عبد الحميد با چوب هاى ساج هندى اعلا انجام گرفت.(3)

هم زمان خدماتى از طرف سلاطين هند صورت پذيرفت؛ چونان تذهيب ايوان حرم مطهّر سيد الشهداء عليه السّلام و تقديم در نقره براى حرم مطهّر كه در سال 1259 به وسيلۀ محمد على شاه - فرزند ماجد على شاه - پادشاه هند(4) و پس از آن هم پيوسته خدمات و اصلاحات و تغييراتى از ناحيۀ دولت هاى وقت عراق و ايران و ساير دولت ها و همچنين رجال اهل خير كه نوعا ايرانى بوده اند در همۀ مشاهد مشرفه به خصوص كربلاى

ص:254


1- اقتباس از تراث كربلاء/ 45.
2- - تراث كربلاء/ 83.
3- - اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 80.
4- - اقتباس از بغية النبلاء/ 77.

معلّى و صحن و سرا و حرم محترم سيد الشهدا عليه السّلام صورت گرفته است كه از تفصيلش مى گذريم.

آنچه آورديم و گفتيم يك روى سكّه بود و آن خدمات و عمران و آبادى ها و بناها و ساختمان ها و تحف و هدايا و ساير امور پسنديده اى بوده كه پس از شهادت ابى عبد اللّه عليه السّلام در اين مكان مقدّس صورت گرفته تا به وضعى كه امروز مشاهده مى كنيم درآمده تا بعد چه شود و به چه صورتى درآيد كه شايد در اين زمينه بعدا گفتگويى داشته باشيم.

روى ديگر سكّه، ويرانى ها

آرى، اين همه يك روى سكّه بود ولى آن روى ديگر اين سكّه، خرابى ها و تجاوزها، قتل و غارت ها و ساير امورى اين چنينى كه در طول تاريخ نسبت به اين حرم خدايى صورت گرفته كه به مناسبت قسمت هايى از آن را در گفتگوهاى گذشته گفتيم و اشارتى گذرا به موارد ديگر مى نمائيم. آنچه گفته شد جريان خرابى هارون و قطع درخت سدره و همچنين حملات چهارگانۀ كه متوكّل در سال هاى 232، 236، 237 و 247(1) و خرابى قبه و بارگاه در روز عرفه يا عيد قربان در زمان معتضد عباسى در سال 273 كه بعضى آن را دسيسۀ خود حكومت دانسته اند كه جمع بسيارى از زائران كشته شدند.(2)

اما آنچه باقى مانده:

يكى حملۀ ضبّة بن محمد اسدى است در سال 369 به كربلا و ايجاد خرابى و ويرانى و غارت نفايس و اموال خزانۀ مقدسه و كشتن جمعى كه

ص:255


1- موسوعة العتبات المقدّسة 258/8.
2- - اقتباس از تاريخچۀ كربلاء/ 100.

با آمدن لشكر از طرف عضد الدوله مجبور به فرار شد.(1)

و ديگرى حملۀ علىّ بن محمّد مشعشعى در سال 858 به كربلاى معلّى است كه بسيار هتّاكى و جسارت به حرم مطهّر نمود؛ و با اسب داخل حرم شد و صندوق مبارك را سوزاند و قبر را خراب نمود و آنچه از جواهرات و فرش ها و ساير نفايس در اين مدّت جمع شده بود، همه را غارت كرد و جمعى را اسير نموده و با خود به بصره برد.(2)

حمله هاى وهابيان به كربلا

و سومين مورد، حملۀ وهابيان است به كربلا. روز عيد غدير سال 1216 كه بسيارى از اهالى كربلا براى زيارت امير المؤمنين عليه السّلام به نجف اشرف مشرف شده بودند، لشكر خون آشام وهابيان به سرپرستى مسعود بن عبد العزيز كه از فتح نجف مأيوس شده بودند به كربلا حمله كردند و ظاهرا قبلا با حاكم كربلا - عمر آغا كه تعصّبى بر عليه شيعه داشت، تبانى نموده بودند و جمعى از لشكر خود را در لباس زائر به كربلا فرستاده بودند.

ديوار شهر را از طرف خيمه گاه خراب كرده و بيست هزار عرب بدوى خون خوار به شهر كربلا ريختند، هركس را در مقابل خود ديدند كشتند و به صغير و كبير و مرد و زن رحم نكردند.

سپس به صحن مبارك حمله نموده و هركس پناهندۀ به اين مكان مقدّس شده بود از دم شمشير گذراندند و پنجاه نفر را پاى همين ضريح مقدّس از بين بردند به طورى كه خون در حرم جارى شد. ضريح مبارك را

ص:256


1- اقتباس از موسوعة العتبات المقدسة 260/8.
2- - اقتباس از تاريخچۀ كربلاء/ 106.

شكسته و سوزاندند و در حرم مطهّر قهوه درست كرده خوردند و آنچه از فرش و چراغ و طلا و نقره و جواهرات يافتند بردند و شش ساعت كربلا را قتل عام نمودند كه قلم و زبان از تصوير آن عاجز است و اين حادثۀ مؤلمه نه تنها مسلمين بلكه غير مسلمانان را هم تحت تأثير قرار داد و همه اظهار تأسّف نمودند و به زودى هر دو به سزاى عمل خود رسيدند.

عمر آغا را سليمان پاشا والى بغداد به قتل رساند و مسعود بن عبد العزيز در سال 1218 به دست يكى از اهالى كربلا كشته شد.(1)

بسيار مايه تعجّب است از جمعى كه داعيه دار اتّحاد و برادرى با چنين جمعى هستند كه لازمه اش نه تنها دست برداشتن از بسيارى از اصول مسلّمۀ آئين است بلكه رفع يد از بسيارى از اصول انسانى است.

پس از حملۀ وهابيان حملات ديگرى نيز به كربلا شده كه منجر به قتل و غارت گرديده كه از جملۀ آنها حملۀ داود پاشا كه چهار سال به طول انجاميد؛ از سال 1241 تا سال 1245 قمرى و سرانجام با قطع آب و راه از كربلا موجبات صلح فراهم آمد.(2)

و ديگر حملۀ نجيب پاشا والى بغداد در سال 1258 بود كه منجرّ به قتل جمع بسيار و جارى شدن خون در حرم قمر بنى هاشم عليه السّلام و اباحۀ نواميس مردم براى لشكريان گرديد.(3)

چرا عراق اين چنين؟

ولى هرچه هست شايد بتوانيم بگوئيم در عالم، مكانى را به اين

ص:257


1- اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 109.
2- - اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 112.
3- - اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 113.

عظمت و قداست نمى شناسيم كه اين قدر مورد تجاوز و تعدّى قرار گرفته باشد و پيوسته خوف و ترس و اضطراب و واهمه بر آن حاكم باشد. چه سرّى است در اين خطّۀ خاك و چه رازى است در اين سرزمين و چه رمزى در اين مملكت و كشور؟ آيا راستى اثر طبيعى كشته شدن شش معصوم در آن است؟ كه اگر اين گونه باشد حجاز هم چنين است؛ يا اثر طبيعى خصوص كشته شدن سيّد الشهداء عليه السّلام و ياران و عزيزانش با آن وضع دردناك است؟ و يا بازتاب آن نفرين امام حسين عليه السّلام در روز عاشورا است؟ كه وقتى نور ديده اش على بن الحسين عليه السّلام به ميدان مى رفت انگشت سبابه اش را به آسمان بالا برد و چنين گفت:

أللّهم اشهد على هؤلاء القوم فقد برز إليهم غلام اشبه النّاس خلقا و خلقا و منطقا برسولك كنّا إذا اشتقنا إلى نبيّك نظرنا إلى وجهه.

بارالها، گواه باش بر اين مردم، همانا ظاهر شد در برابرشان جوانى كه شبيه ترين مردم بود در خلقت و صورت و در اخلاق و سيرت و در نطق و گويش به رسول تو. همانا وقتى مشتاق پيامبر تو مى شديم به چهرۀ او نظر مى كرديم. سپس ادامه داد:

أللهمّ امنعهم بركات الأرض و فرّقهم تفريقا و مزّقهم تمزيقا و اجعلهم طرائق قددا و لا ترض الولاة عنهم أبدا، فإنّهم دعونا لينصرونا ثمّ عدوا علينا يقاتلوننا.

خدايا، بركات زمين را از آنان بازدار و آنان را به سختى آواره نما و ميان آنان جدائى و اختلاف افكن كه هر كدام به راهى و رأيى رود و فرمانروايان و واليان را از آنان هيچ گاه خشنود مدار كه ما را خواندند

ص:258

كه يارى كنند ولى بر ما تاختند و به جنگ با ما پرداختند.(1)

ما باشيم و ظاهر اين كلام به خصوص قيد «ابدا» كه در جملۀ:

«لا ترض الولاة» آمده دلالت مى كند كه اين نفرين امام حسين عليه السّلام نسبت به آنان يك نفرين مستمر و دائمى بوده و تعجّب است از حاشيه اى كه مرحوم شعرانى رضوان اللّه تعالى عليه در اين جا آورده است، گويد:

دعاى امام حسين عليه السّلام دربارۀ اهل كوفه مستجاب شده؛ هميشه ولات، آنان را ياغى مى شمردند و آزار مى كردند تا وقتى شهر بغداد ساخته شد كوفه به تدريج از ميان رفت.(2)

نمى دانيم واقع مطلب چيست و موجب اين همه قتل و غارت و كشتار و تعدّى و اذيّت و آزار در طول تاريخ در اين منطقه و محدوده چه چيز بوده است؟ هرچه هست عراق منطقه عجيبى است و به خصوص كربلا كه در هر زمان و عصرى به نحوى وضع ناآرامى داشته و پيوسته حوادث سخت و رويدادهاى بسيار تلخى پيش آمده كه هنوز هم ادامه دارد و هر روز خبر ناگوار و ناگوارتر مى رسد.

راستى با آن سوز دلى كه امام حسين عليه السّلام در موقع ميدان رفتن نور ديده اش داشته و نفرين كرده اين پيامدها را پديد آورده؟ نمى دانيم.

راستى آن خون خدايى كه از حلق تشنۀ آن عبد محض حق بر روى اين خاك ريخته و انتقامش گرفته نشده اين تبعات را داشته؟ نمى دانيم. حرفى

ص:259


1- بحار الأنوار 43/45 * نفس المهموم/ 160.
2- - دمع السجوم، ترجمۀ نفس المهموم/ 160.

مى زنيم و سخنى مى شنويم مگر بازيچه است؟

چون خون حلق تشنۀ او بر زمين رسيد

جوش از زمين به ذروۀ عرش برين رسيد

نزديك شد كه خانۀ ايمان شود خراب

از بس شكست ها كه به اركان دين رسيد

نخل بلند او چو خسان بر زمين زدند

طوفان به آسمان ز غبار زمين رسيد

باد آن غبار، چون به مزار نبى رساند

گرد از مدينه بر فلك هفتمين رسيد

يك باره جامه در خم گردون به نيل زد

چون اين خبر به عيسى گردون نشين رسيد

پر شد ز غلغه چون نوبت خروش

از انبياء به حضرت روح الامين رسيد

كرد اين خيال وهم غلط كار كآن غبار

تا دامن جلال جهان آفرين رسيد

هست از ملال گرچه برى ذات ذوالجلال

او در دل است و هيچ دلى نيست بى ملال(1)

آرى، ريخته شدن خونى چنينى چنين تبعاتى دارد كه شايد يكى از

ص:260


1- ديوان محتشم كاشانى/ 282.

جهاتى كه موجب شده از توطّن در كربلا نهى كنند همين جهت باشد، هرچند جهات ديگرى هم دارد. حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

إذا أردت الحسين فزره و أنت حزين مكروب شعثا غبرا جائعا عطشانا و سله الحوائج و انصرف عنه و لا تتخّذه وطنا.

هرگاه اراده نمودى امام حسين عليه السّلام را زيارت كنى پس زيارت نما در حالى كه محزون و غمين باشى، ژوليده مو و غبارآگين باشى، گرسنه و تشنه باشى، حوائجت را از او بخواه و برگرد و آن جا را وطن خودت قرار مده.(1)

چگونه راضى مى شوى در جائى كه خون خدا بر خاكش ريخته و خاكش آغشته به خون عزيزانش شده متوطّن شوى كه نه توان رعايت احترامات لازم را دارى و نه از تبعات اين جرم و جنايت نابخشودنى در امان مى مانى.

كربلا در عصر ظهور

درهرحال، هرچه هست منطقۀ عجيبى است و محدودۀ شگرفى و اگر كسى در انتظار است كه اوضاع عراق آرام شود و آن وقت با خيال راحت و آسوده بال به زيارت بيايد؛ ظاهرا انتظار نابجايى دارد و تاريخ، آرامش و آسايش مطلق و مستمر در اين سرزمين به ياد ندارد و اين وضع ادامه داشته و دارد تا زمان ظهور موفور السرور آخرين فرزند معصوم قتيل

ص:261


1- وسائل الشيعه 414/10.

كربلا، حضرت ابا صالح المهدى عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف كه با ظهور آن وجود مقدّس و انتقام گيرى اش وضع كربلا عوض مى شود. ديگر در آن زمان كربلا اين كربلا نيست؛ نجف اين نجف نيست؛ كوفه اين كوفه نيست؛ عراق اين عراق نيست كه شاهد گفتارمان چند حديث مى آوريم كه از ذخاير روايات است و چه بسا نشنيده باشيد.

حضرت باقر عليه السّلام در حديثى فرمود:

مهدى عليه السّلام وقتى به عراق مى آيد به دنبال تقاضاى مردم در نجف مسجدى بنا مى كند كه هزار در دارد و از پشت قبر امام حسين عليه السّلام نهرى به نجف جارى مى سازد و بر آن پل ها مى نهد و آسياب ها فراهم مى آورد و گويا مى نگرم عجوزى ظرف گندمش را بر سرش نهاده به كربلا مى آيد كه آن را آرد نمايد.(1)

در حديثى حضرت صادق عليه السّلام فرمود:

خانه هاى كوفه به نهر كربلا متّصل شود و با حيره پيوند گيرد تا آن جا كه كسى روز جمعه با مركب تندرو براى نماز جمعه مى آيد ولى نمى رسد.(2)

و در ديگر حديثى فرمود:

آن گاه كه مهدى عليه السّلام قيام نمايد، اصحاب امام حسين عليه السّلام - از آن بهشت برزخى مخصوص خودشان - به كربلا مى آيند و به محضر

ص:262


1- الغيبة - طوسى/ 281.
2- - الغيبة - طوسى/ 280.

ابى عبد اللّه عليه السّلام شرفياب مى شوند و هيچ كسى در آسمان و زمين باقى نماند جز اين كه براى زيارت و ديدار و مصافحۀ با ابى عبد اللّه عليه السّلام به كربلا آيد.(1)

و در روايتى چنين رسيده است:

قبل از قيام قائم عليه السّلام به احترام و اكرام ابى عبد اللّه عليه السّلام در كربلا هشتاد هزار قبّه از ذهب احمر بنا گردد و قائم عليه السّلام از كربلا به طرف نجف آيد.

و در روايت مبسوطى كه حضرت صادق عليه السّلام وضع زمان ظهور فرزندش مهدى آل محمّد عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف را براى مفضل بن عمر توضيح مى دهد، چنين مى خوانيم:

در آن زمان كوفه پنجاه و چهار ميل مى گردد (مساحتى حدود صد كيلومتر پيدا مى كند) و قصور و ساختمان هاى آن به كربلا مى رسد و خداوند كربلا را محلّ امن و امان و جايگاه با مقام و منزلت قرار مى دهد كه جاى آمد و شد فرشتگان و اهل ايمان قرار مى گيرد و هر آينه كربلا شأن و مقام خاصّ و موقعيّت و جايگاه مخصوص و منحصرى پيدا مى كند و آن قدر بركات در كربلا يافت مى شود كه اگر مؤمنى در آن جا خدا را بخواند با يك دعاى او هزار برابر ملك دنيا به او عنايت شود. سپس نفس عميقى حضرت صادق عليه السّلام كشيدند و آهى از دل تفتيده در دادند و فرمودند:

ص:263


1- دلائل الإمامة/ 78.

اى مفضّل، همانا بقعه ها و نقاط مختلف زمين در مقام مفاخره برآمدند؛ كعبه و بيت اللّه الحرام بر بقعۀ كربلا فخر فروخت. خداوند به او وحى فرستاد: خاموش باش، آرام بگير، كعبه بر كربلا مناز كه همانا كربلا آن بقعۀ مباركه اى است كه در آن جا از شجره و درخت مقدّس صدا به گوش موساى كليم رسيده و هر آينه كربلا آن ربوه و زمينى است كه مريم در آن، جا گرفته و عيسى را آورده... و همانا كربلا بهترين بقعه اى است كه عروج رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از آن جا بوده و هر آينه براى شيعيان ما در آن جا خير و خوبى هايى است تا زمان ظهور قائم ما عليه السّلام.(1)

خوب است بدانيم حديث مفصّل حضرت صادق عليه السّلام با مفضّل بن عمر جعفى را حسين بن سليمان حلّى كه از تلامذۀ شهيد اوّل است نقل نموده و جملۀ آخرى كه آورديم در نقل او اين چنين است:

و ليكوننّ لشيعتنا فيها حياة إلى ظهور قائمنا عليه السّلام.

همانا در كربلا براى شيعيان ما حيات است - مايۀ حيات و زندگى است، حيات معنوى آنان بستگى به كربلا دارد - تا زمان ظهور قائم ما عليه السّلام.(2)

و از روايتى استفاده مى شود كه حتّى در زمان ظهور آن وجود مقدّس هم هنوز جمعى در عراق و كوفه هستند كه سر ناسازگارى با آن وجود مقدّس و خاندان رسالت عليهم السّلام دارند كه حضرت باقر عليه السّلام فرمود:

ص:264


1- بحار الأنوار 12/53.
2- - مختصر بصائر الدرجات/ 186.

آن زمان كه او - مهدى آل محمّد عليهم السّلام به كوفه بيايد بيش از ده هزار نفر از بتريّه(1) مسلّح فراروى او قرار گيرند و بگويند: برگرد از همان جا كه آمده اى. ما نيازى به بنى فاطمه و فرزندان زهرا - عليها السّلام - نداريم.

حضرت همۀ آنان را از بين مى برد و هر منافق و مرتابى را به قتل مى رساند، خانه هايشان را خراب و جنگجوهايشان را مى كشد.(2)

دعا براى فرج

آرى، تا آن وجود مقدّس نيامده وضع همين است كه گفتيم و شنيديم و شاهد هستيم. لذا بايد مقدّم بر هر چيز، زير اين قبّۀ ساميه، دعا براى ظهور آن وجود مقدّس داشته باشيم و به جدّ و جهد و با اشك ريزان و دل سوزان فرجش را از خداوند مسئلت كنيم. دستى به شباك ضريح منوّر بگيريم و صورت بر آن بگذاريم و دست ديگر به آسمان بلند كنيم و عرض كنيم: بارالها، كجاست خواهان خون كشتۀ كربلا:

أين الطّالب بدم المقتول بكربلا.(3)

و عرضه بداريم:

أسئلك أن تصلّى على محمّد و آل محمّد و أن تعجّل فرج المنتقم

ص:265


1- بتريّه يا ابتريّه از فرق زيديّه بودند. آنان از هواخواهان على عليه السّلام بودند ولى بيعت با ابوبكر و عمر را درست دانسته و دربارۀ عثمان خاموش بودند. آنان از اصحاب حسن بن صالح و كثير النوا بوده و رجعت را منكر شدند و على عليه السّلام را از آن روز امام و خليفه دانند كه پس از عثمان به وى بيعت كردند. اقتباس از فرهنگ فرق اسلامى/ 10.
2- - الصراط المستقيم الى مستحقى التقديم 254/2.
3- - مفاتيح الجنان/ 535. جمله اى از دعاى ندبه.

لك من أعدائك و أنجز له ما وعدته يا ذا الجلال و الإكرام.

بارالها، از تو مسئلت دارم كه بر محمّد و آل محمّد صلوات بدارى و در فرج انتقام گيرندۀ از دشمنان خودت شتاب گيرى و وعده اى را كه به او داده اى تحقّق بخشى، اى صاحب جلالت و كرامت.(1)

برخاستيم و براى انجام اين مهم رهسپار كنار ضريح مطهّر شديم.

حرم اطهر تو قبله گه خوبان است

تربت پاك تو آرامگه جانان است

مركز دائرۀ عشق و وفا مدفن توست

عاشقان را حرمت پايگه ايمان است

منبع عشق و فضيلت تويى اى مخزن فيض

چشم مردان خدا جمله بر آن ايوان است

جاى هر بى سر و بى پا نبود خانۀ عشق

وادى كرب وبلا جاى فداكاران است

گر برى دست دعا سوى خدا هست روا

تحت اين قبّه كه جبريل امين دربان است

رحمت واسعه، كشتى نجاتى تو بلى

راكب فلك ولا را چه غم از طوفان است

ص:266


1- فلاح السائل/ 200.

تربتى را كه شد آغشته به خون تو حسين

ذرّه اش داروى دردى است كه بى درمان است

جگرم سوخت كه آغوش نبى جاى تو بود

تن پاكت ز چه بر خاك سيه، عريان است

ماه افلاك هدايت تويى اى منبع جود

بر سنان، رأس منيرت قمر تابان است

فطرس از منزلت مهد تو گشتى آزاد

جسم پاكت ز چه در زير سم اسبان است(1)

ص:267


1- هديۀ مور/ 150.

ص:268

منزل نهم اين جا مزار حبيب محبوب و محبوب حبيب است

اشاره

ص:269

گر محمّد خود حبيب اللّه بود

اين حبيب عشق ثار اللّه بود

شب شعر عاشورا 195/8

از آن زمان كه به مى خانه ات مقام گزيدم

دو چشم مست تو، ساقى، دوباره كرد شهيدم

چو از تو جام گرفتم، حبيب نام گرفتم

چو اين مقام گرفتم، به هر چه بود رسيدم

من و مقام محبّت بر آستان تو، حاشا!

توام حبيب گرفتى، وگرنه عبد و عبيدم

ز نور جذبۀ چشم سياهت آمدم اينك

كه تا خضاب گذارم ز خون به موى سپيدم

نه سهل آمده دستم، كليد گنج محبّت

كه من به مهر تو، هفتاد سال رنج كشيدم

تو مكّه اى و منايم، تو مروه اى و صفايم

تو قبله اى به دعايم تو كعبه اى و تو عيدم

جرس فرياد مى دارد 257 - يتيم.

ص:270

ديدار با محمد حسن طويرجى

روز پنجشنبه شد و شنيده بودم كه عصر پنجشنبه و شب جمعۀ كربلا با تمامى شب و روزهاى هفته فرق دارد. لذا قبل از ظهر قدرى استراحت كردم و بعد از ظهر در معيّت حاج آقا مشرّف شدم. آثار شب جمعه ظاهر شده بود و گويا از زمين و آسمان زائر جوشيده و فروريخته بود. كربلا حال و هواى ديگرى داشت.

عرض سلام و زيارتى نموديم و به زاويۀ بالاى سر مبارك رسيديم كه از زواياى بى نظير هستى است و هستيان آرزوى حضور در اين زاويه را دارند. در اين ميان، چشممان به مرد كامل ميانسالى افتاد كه دشداشۀ نخودى رنگ بر تن داشت و چارقد عربى اش را بر كمر بسته بود. چشمان ريز شفّافش همراه چين و چروك صورتش با محاسن كم پشت كوتاهش گيرايى خاصّى به چهره اش بخشيده بود. بادبزنى در دست داشت كه بر دو طرف آن با نخ سرخ رنگ نام سيّد الشهداء عليه السّلام بافته شده بود.

در آن زاويه ايستاده بود و پيوسته با اين بادبزن زائران را كه عبور

ص:271

مى كردند، باد مى زد و همراه با حركت دست، زبانش هم حركت داشت و جملاتى مى گفت كه دل مى برد.

نتوانستيم بگذريم، كنارش ايستاديم. دستش كه به حركت مى آمد و به هر طرف مى رفت دل را با خود مى برد. صدايش كه بلند مى شد و با آن لحن شيرين عربى بدوى «مرحبا بزوّار الحسين» مى گفت، دل را از جا مى كند. اين كيست؟ اين جا كجاست؟ چه مى گويد؟ چه مى كند؟ صدايش بلند مى شد «طوبى لمن بكى على الحسين» خوش آمديد زائرين امام حسين عليه السّلام. خوشا به حال آنان كه بر حسين عليه السّلام مى گريند.

«أهلا و سهلا، قبل اللّه زيارتكم مبرورين مقبولين» خدا زيارت شما را قبول كند.

از اين جملات پيوسته مى گفت و گاه و بى گاه شعار صلوات در مى داد:

«على حبّ الحسين الصّلاة على محمّد»

«من محمّد إلى محمّد ألصّلاة على محمّد»

«إستقبلوا زائر الحسين بالصّلوات على محمّد»

صلوات براى محبّت امام حسين عليه السّلام بفرستيد. زائرين امام حسين عليه السّلام را با صلوات استقبال كنيد. به دنبال اين جملات صداى صلوات خيل زائران در آن محدوده بلند مى شد و دل مى برد.

باز جملاتى را تكرار مى كرد

«حلويّون آقاتى رحمكم اللّه»

«رحم اللّه زوّار الحسين»

«مأجورين زائرين»

زائران كه مى گذشتند هر كدام با او عشق و حالى داشتند. زبان نبود كه

ص:272

مى گفت، دست نبود كه حركت مى كرد، همه دل بود، همه عشق بود، همه صفا بود، همه محبّت بود، همه شور بود، همه حال بود.

گاه فكر مى كردم راستى آنچه مى بينم عربى است بدوى يا فرشته اى است از آن فرشتگان كه به استقبال زائران امام حسين عليه السّلام مى آيند. وضع او چنين احتمالى را تقويت مى كرد ولى وضع من آن را نفى مى نمود كه نه گوش لايق و نه ديده قابل. هرچه بود قابل توصيف نيست.

گفتارش را با شور و حالى ادامه مى داد و گويا با خيل زائران شب جمعۀ ابى عبد اللّه عليه السّلام نرد عشق مى باخت. راستى خسته نمى شد:

«شيعة آل محمّد لكم الجنّة.»

«إنّ اللّه مع الصّابرين.» با اين جملات شعار صبر در مى داد و گاهى در مقام دعا برمى آمد.

«حوائجكم مقضيّه، مرضاكم مشفيّه.» «هناك الملتقى.»

حاجت روا گرديد، بيمارانتان شفا گيرند، و ديدار در بهشت باشد و گاهى تبرّى و تولّى اش را تبلور مى بخشيد:

«آل اميّة لهم الدّنية، و شيعة آل محمّد لهم الآخرة.»

پستى از آن آل اميّه و آخرت بهرۀ شيعيان آل محمّد عليهم السّلام.

باز دعا مى كرد:

«شاف مرضاهم يا اللّه.»

و پيوسته ذكر صلوات مى نمود:

«على حبّ الحسين الصّلاة على محمّد، من محمّد إلى محمّد صلّ على محمّد.»

ص:273

و آنچه بيش از همۀ جملاتش شورى به جمع زائران مى بخشيد و وضع حرم مطهّر را عوض مى كرد اين بود كه در ميان هر چند جمله اى كه با آن شور و حال مى گفت، صدايش را به گفتن اين جمله بلند مى كرد:

«رحمكم اللّه، رحم اللّه من ينادى يا حسين.»

خدا شما را رحمت كند، خدا رحمت كند هركس را كه فرياد بزند «يا حسين.»

تا اين جمله را مى گفت، صداى زائران سه مرتبه به گفتن «يا حسين» بلند مى شد و خدا مى داند چه وضعى در حرم پديد مى آمد. صداى «يا حسين» زائران كه بلند مى شد كه اكثر قريب به اتفاقشان عرب بودند، گويا زلزله در حرم مطهّر روى مى داد و لرزه بر اندامم مى نشست.

نتوانستم بايستم، نشستم، گريه امانم نمى داد و اشك سيل آسا از چشمه هاى چشم بر جويبار صورت مى ريخت. خدايا كجا هستم؟ چه مى شنوم؟ چه مى بينم؟ در اين كنج چه گنجى است؟ بلكه اين كنج خود گنج است. من خراب ويرانه نشين را چه جاى نشستن در اين كنج گنج. نمى دانم چه بود و چه شد آنچه مى گذشت نه بر زبان مى نشيند و نه خامه توان رقم زدنش را بر نامه دارد.

هرچه بود گذشت ولى حلاوت و شيرينى اش نگذشته و نمى گذرد.

قبلۀ ما حرم توست، حسين چشم ما بر كرم توست، حسين

قبلۀ معرفت و كعبۀ عشق حرم محترم توست، حسين

ياد تو روشنى محفل ما است فكر ما ذكر غم توست، حسين

كيميايى كه كند مس را زر خاك زير قدم توست، حسين

ص:274

اى شفابخش مسيحا نفسان دم عيسى ز دم توست، حسين

نار نيران و بهشت موعود شرح لا و نعم توست، حسين(1)

برخاستم كه ديگران هم از آن كنج گنج بهره برند. از طرف بالا سر مبارك آمديم كه به طرف قبر حبيب برويم، ديديم باز در آن كنج ايستاده و همان جملات را با همان هيئت و حالت تكرار مى كند و نسيم رحمت با بادبزنش بر سر و روى زائران مى وزد و مضاف بر آن مى گويد:

«شيعة آل محمّد ألمستضعفون، كلّ خميس تجيئون إن شاء اللّه، أربعين خميس تجيئون.»

چهل پنجشنبه و هر شب جمعه كربلا را زيارت كنيد، ان شاء اللّه.

از فرصت به دست آمده استفاده كرديم با يكديگر مصافحه و معانقه نموديم، گويا سال هاست كه هم را مى شناسيم و انس و الفت با يكديگر داريم كه اين امر هم راستى از امور شگفت عالم خلقت است.

حاج آقا از وى پرسيدند: كيستى و از كجائى؟ معلوم شد نامش محمد است و اسم پدرش حسن. محمد حسن و اهل طويرج است و چند سالى است كه اين افتخار را دارد؛ هر روز پنجشنبه به كربلا مى آيد و اين چنين در مقام خدمت به زائران شب جمعۀ امام حسين عليه السّلام بر مى آيد. نام ما را هم پرسيد و با يكديگر قرار ياد و دعا گذارديم كه او به ياد ما شب هاى جمعه در كربلا باشد و ما هم به ياد او در مشهد الرضا عليه السّلام باشيم.

ص:275


1- اين حسين كيست؟ 43/3 سرودۀ مهدى آصفى.

مزار جناب حبيب

از در بالاى سر مبارك بيرون رفتيم و كنار ضريح جناب حبيب ايستاده بوديم و عرض سلام داشتيم سپس در گوشه اى نشستيم و صحبت به ميان آمد كه چرا جناب حبيب از جمع اصحاب جدا مانده؟ گفتند:

معروف است كه در موقع دفن شهدا طايفۀ بنى اسد از امام چهارم عليه السّلام تقاضا كردند كه به آنان رخصت دهد، جناب حبيب بن مظاهر را كه بزرگ قبيله و عشيرۀ آنان بود جدا دفن نمايند و از اين جهت امتيازى براى او باشد و مسئلت شان به اجابت مقرون گرديد و او را در اين محلّ به خاك سپردند.(1)

و بر فرض كسى در اين جهت ترديد نمايد و يا نپذيرد، ممكن است بگوئيم به خاطر اهمّيت و شخصيّتى كه جناب حبيب داشته، به عنوان نماد و يادمان، در اين مكان براى او صورت قبرى فراهم آمده باشد و هيچ مانع و محذورى هم ندارد كه در اين جا براى آن صحابى بزرگ عرض ادب و ارادت شود؛ چون به راستى در جمع اصحاب ابى عبد اللّه عليه السّلام كه همۀ آن ها در جمع همۀ اصحاب انبياء و اولياء ممتازند، جناب حبيب امتياز خاصّى دارد. آرى، اصحابى كه اگر نباشد در عظمت مقام و بلندى جايگاه و رفعت و شأنشان مگر همان جملات شب عاشوراى امام حسين عليه السّلام كافى است كه تا حدودى به ما بفهماند كه چه مقام و جايگاهى داشته اند؛ جمعى كه حجّت خدا، ولىّ پروردگار، حلقوم وحى و ناى قداست نسبت به آنان بگويد:

ص:276


1- اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 141.

فإنّى لا أعلم أصحابا خيرا منكم(1).

همانا من يارانى بهتر از شما نمى شناسم.

فإنّى لا أعلم أصحابا أوفى و لا خيرا من أصحابى(2).

به درستى كه من يارانى باوفاتر و خوب تر از اصحاب خودم نشان ندارم.

جناب حبيب را بهتر بشناسيم

آرى، در جمع چنين جمعى جناب حبيب خصوصيتى دارد مضاف بر اين كه از اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و خواصّ ياران امير المؤمنين عليه السّلام بوده و در جميع غزوات حضرت حضور داشته و عالم به علم منايا و بلايا بوده و از بعض حوادث آينده و هنگامۀ برخى مرگ ها با خبر بوده. مرحوم مجلسى گويد:

شيخ كشّى به سند معتبر روايت كرده است: روزى ميثم تمّار كه از بزرگان اصحاب امير المؤمنين و صاحب اسرار آن جناب بود بر مجلس بنى اسد مى گذشت، ناگاه حبيب بن مظاهر كه از شهداى كربلاست به او رسيد. ايستادند و با يكديگر سخنان بسيار گفتند.

حبيب گفت: گويا مى بينم مرد پيرى كه پيش سر او مو نداشته باشد و شكم فربهى داشته باشد و خربزه و خرما فروشد او را بگيرند و براى محبّت اهل بيت بر دار كشند و بر دار شكمش را بدرند. غرض او ميثم بود.

ص:277


1- اللهوف/ 151.
2- - الإرشاد/ 231.

ميثم گفت: من مردى را مى شناسم سرخ رو كه دو گيسو داشته باشد و براى نصرت پسر پيغمبر بيرون آيد و او را به قتل رسانند و سرش را در دور كوفه بگردانند. غرض او حبيب بود.

اين را گفتند و از هم جدا شدند. اهل مجلس چون سخنان ايشان را شنيدند، گفتند: ما از ايشان دروغگوتر نديده بوديم. هنوز اهل مجلس برنخاسته بودند كه رشيد هجرى كه از محرمان اسرار على عليه السّلام بود به طلب آن دو بزرگوار آمد و از اهل مجلس احوال آن ها را پرسيد.

گفتند: ساعتى در اين جا توقّف نموده، رفتند و چنين سخنان با هم گفتند.

رشيد گفت: خدا رحمت كند ميثم را، اين را فراموش كرده بود بگويد كه آن كس كه سر او را خواهد آورد جايزۀ او را صد درهم از ديگران زياده خواهند داد.

چون رشيد رفت، آن جماعت گفتند: اين از آن ها دروغگوتر است. بعد از اندك وقتى ديدند كه ميثم را بر در خانۀ عمرو بن حريث به دار كشيده بودند و حبيب بن مظاهر با جناب امام حسين عليه السّلام شهيد شد و سرش را در دروازۀ كوفه گردانيدند.(1)

آرى، جناب حبيب است كه از امام حسين عليه السّلام سؤال مى كند:

أىّ شىء كنتم قبل أن يخلق اللّه عزّ و جلّ آدم عليه السّلام؟

قال: كنّا أشباح نور ندور حول عرش الرّحمان فنعلّم الملائكة

ص:278


1- جلاء العيون/ 341.

التّسبيح و التّهليل و التّحميد.

پيش از آفرينش آدم عليه السّلام شما كجا بوديد؟ فرمود: اشباحى نورانى بوديم كه گرد عرش رحمان چرخش داشتيم و فرشتگان را تسبيح و تهليل و تحميد مى آموختيم - معلّمان مكتب توحيد ملائكه بوديم.(1)

جناب حبيب است كه:

حافظ قرآن است و همه شب پس از نماز عشا به تلاوت تمام قرآن مى پردازد.(2)

آرى، همين آقاى مدفون در اين مكان است كه وقتى امام حسين عليه السّلام در يكى از منازل ميان راه دوازده پرچم مهيّا مى كند و يازده علم را در جمع يارانش قسمت مى نمايد و يكى به جا مى ماند هركس تقاضاى آن را مى كند جواب مى شنود كه صاحبش خواهد آمد و همان جا براى جناب حبيب نامه مى نويسد:

من الحسين بن علىّ بن أبى طالب إلى الرّجل الفقيه حبيب بن مظاهر. أمّا بعد، يا حبيب، فأنت تعلم قرابتنا من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و أنت أعرف بنا من غيرك و أنت ذو شيمة و غيرة فلا تبخل علينا بنفسك يجازيك جدّى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يوم القيامة.

نامه اى است از حسين بن على بن ابى طالب براى مرد فقيه - بصير در دين و آگاه به حقايق آئين - حبيب بن مظاهر. امّا بعد، اى حبيب،

ص:279


1- علل الشرايع، باب 18، ص 23.
2- - تحفة الأحباب/ 53.

همانا تو قرابت و خويشى ما را با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى دانى و معرفت تو نسبت به ما از غير خودت بيشتر است و تو صاحب صفات حميده و ملكات پسنديده اى و صاحب غيرتى. پس جانت را از ما دريغ مدار باشد كه جدّم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در قيامت تو را پاداش بخشد.(1)

اگر نباشد در عظمت مقام و جايگاه رفيع جناب حبيب مگر همين نامۀ امام حسين عليه السّلام كافى است. حبيب كسى است كه حجّت خدا به او عنوان فقيه داده است. مقام فقاهت و بصيرت و بينش و آگاهى او مورد تصديق حجّت است و به تعبير ساده تر جناب حبيب اجازه نامۀ اجتهاد و فقاهت از امام حسين عليه السّلام دارد. اين بعد علمى اين آقا.

امّا بعد معرفتى اش: أنت أعرف بنا من غيرك، همانا معرفت تو به ما بيش از دگران است كه ظاهر اين جمله اين است كه معرفت جناب حبيب نسبت به خاندان رسالت عليهم السّلام از همۀ آنان كه در آن روزگار بودند بيشتر باشد؛ چون كلمۀ «من غيرك» همه را فرا مى گيرد مگر كسى تخصيصا يا تخصّصا خارج باشد - اين جمله را ارباب درايت با درايت بخوانند.

و امّا بعد كمالات نفسانى و صفات انسانى او: «أنت ذو شيمة و غيرة»

جناب حبيب كسى است كه سيّد الشهداء عليه السّلام او را صاحب غيرت، صاحب حميّت، صاحب كمالات نفسانى و سرشت انسانى مى شمرد.

آرى، اين حبيب، محبوب كسى است كه محبوب حبيب، آن خداوندگار علم و معرفت و ادب، ادب و معرفت و علم او را تصديق دارد.

من و امثال چه بگوييم نسبت به چنين شخصيّتى كه امام حسين عليه السّلام او را

ص:280


1- معالى السبطين 228/1.

آن سان ستوده است. حبيب است كه بايد در حق او گفت:

در بيشۀ مردان خدا، شير، حبيب است

سر حلقۀ مردان جوان، پير، حبيب است

آن مظهر ايمان و شرف ابن مظاهر

وان غيرت خون، صاحب شمشير، حبيب است

در معركۀ عشق عدو بند و ستم سوز

بازوى قضا، قدرت تقدير، حبيب است

در همهمۀ سرخ زمان، هم نفس خون

در كعبۀ دل نغمۀ تكبير، حبيب است

هم جوش عطش، همدم خون، هم نفس عشق

محبوب خدا، دشمن تزوير، حبيب است(1)

بى جهت نيست كه روز عاشورا سيّد الشهداء عليه السّلام طرف چپ لشكرش را به جناب حبيب مى سپرد(2) و چون به خاك مى افتد آثار شكست و انكسار در سيماى حضرتش آشكار مى شود و در حقّش مى گويد: خوشا به حالت اى حبيب، به خدا سوگند همانا انسان با فضيلتى بودى كه ختم قرآن در شب مى نمودى(3) و در ركعتى ختم قرآن داشتى و سپس بر او مى گريد و ساير ياران هم گريه مى كنند(4) و با اين جمله خود را تسليت مى بخشد:

ص:281


1- شب شعر عاشورا 210/8.
2- - الإرشاد/ 233.
3- - معالى السبطين 231/1.
4- - اسرار الشهادة/ 282.

عند اللّه أحتسب نفسى و حماة أصحابى.

كشته شدن خودم و بزرگان يارانم را به حساب حق مى گذارم.(1)

حال و هواى كنار قبر حبيب

عصر پنجشنبه و نزديك غروب شب جمعه و كربلا و حرم امام حسين عليه السّلام و كنار قبر حبيب، ديگر به از اين چه مى شود؟ راستى كه نه تنها «فما أحلى أسمائكم» از آن خود آن هاست كه اسماء اصحاب و شيعيان، ياران و دوستان آنان هم خيلى شيرين است. نمى دانم نام حبيب چه حلاوتى دارد، چقدر شيرين است به خصوص گاه و بى گاه كه زائران بدوى و عجوزان بيابانى با آن سادگى باديه اى گويا او را مشاهده مى كنند و حبيب حبيب مى گويند.

گفتم: آقا، هيچ فكر نمى كردم جناب حبيب بن مظاهر صاحب چنين مقامات و كمالاتى باشد. اى كاش، زودتر از اين باخبر مى شدم كه بهتر و بيشتر عرض ادب مى كردم. گفتند: هنوز هم فرصت باقى است، سعى كنيد لااقل روزى يك مرتبه با توجّه به زيارتش بيائيد و عرض سلامى به حضورش داشته باشيد و قرآن و صلواتى هديۀ روح پاكش بداريد كه جناب حبيب خيلى كارگشايى دارد. هنوز هم آن عنوان و اعتبارش در پيشگاه سيّد الشهداء عليه السّلام باقى است بلكه چه بسا برتر و بالاتر. لذا بايد از مسير اين حبيب به آن محبوب راهى پيدا كرد.

ص:282


1- مقتل الحسين عليه السّلام - أبو مخنف/ 57.

چون حبيب عشق بازان در رسيد

باده از جام شهادت سركشيد

گفت من از بهر اين مى زنده ام

گر ننوشم باده كى پاينده ام

در منايش بست چون احرام را

زنده كرد از خون خود اسلام را

آن محاسن كرد چون با خون خضاب

آمد از معشوق بر وى اين خطاب

اى حبيب ما تو هم چون ما شدى

تن رها كردى ز تن تنها شدى

چون شدى بر درد بى درمان طبيب

آمدى بر اوج افلاك اى حبيب

كرده اى آغشته با خون خاك را

پس نگر اسرار اين افلاك را

ما تو را الگوى ياران مى كنيم

اسوۀ اين مى پرستان مى كنيم

عاشق اندر خاك و خون عاشق ترى

اى حبيب بن مظاهر مظهرى

ص:283

گر محمّد خود حبيب اللّه بود

اين حبيب عشق ثار اللّه بود(1)

آرى اين حبيب، اين آقا حالا هم خيلى نزد امام حسين عليه السّلام عزّت و آبرو دارد و خيلى كار از او برمى آيد.

جايگاه جناب حبيب در عالم برزخ

مرحوم محدّث نورى چنين آورده است:

عالم جليل شيخ جعفر تسترى - شوشترى - براى من نقل كرد:

وقتى من از تحصيل علوم دينيّه در نجف فارغ شدم و هنگام نشر و تبليغ در رساندن آن به مردم فرا رسيد، به وطن خودم شوشتر برگشتم ولى چون توان اظهار مطالب و مصائب نداشتم تفسير صافى و روضة الشهداء را با خودم مى بردم و روى منبر از آن دو كتاب مى خواندم تا يك سال بر اين منوال گذشت و ماه محرم نزديك شد.

شبى با خود گفتم تا كى از روى كتاب بخوانم. پيوسته در اين فكر بودم كه چگونه بدون مراجعۀ كتاب بتوانم از حفظ صحبت كنم، موعظه و مرثيه داشته باشم تا آن كه مأيوس شدم و خوابم برد. در عالم رؤيا ديدم گويا در كربلا هستم و ايّامى است كه هيئت ها و مواكب حسينى هستند و خيمه ها نصب شده و در مقابل، هم لشكر دشمن آن گونه كه در روايات آمده.

ص:284


1- شب شعر عاشورا 194/8.

داخل خيمۀ آقاى خلايق، حضرت ابى عبد اللّه عليه السّلام شدم، سلام كردم، مرا نزديك خود خواندند و مورد لطف و محبّت قرار دادند و به جناب حبيب بن مظاهر فرمودند: فلانى - در حالى كه به من اشاره نمودند - مهمان ما است، امّا آب كه در نزد ما چيزى يافت نمى شود ولى آرد و روغن به هم مى رسد. برخيز و براى او با آن دو، غذايى تهيه كن و نزد او بياور.

جناب حبيب برخاست و طعامى فراهم آورد و با قاشقى نزد من گزارد.

من چند لقمه از آن طعامى كه جناب حبيب به امر جهان مطاع سيد الشهدا عليه السّلام فراهم آورده بود تناول نمودم و از خواب بيدار شدم در حالى كه به لطايف و دقايقى در مصائب رهنمون شده بودم و ظرائف و نكاتى را در آثار رسيده از حضرات معصومين عليهم السّلام مى دانستم كه كسى بر من سبقت نگرفته بود و پيوسته در حال فزونى و زيادى بود تا ماه مبارك رمضان فرا رسيد و در مقام وعظ و بيان به غايت مطلوب و نهايت مقصود رسيده بودم.(1)

آرى، از اين حبيب فعلا هم اين كارها ساخته است. لذا خوب است ما هم در اين زمان و مكان رحمت همين مسئلت را داشته باشيم.

أللّهمّ نوّر قلوبنا بنور معرفتك و معرفة أوليائك.

مقام اصحاب امام حسين عليه السّلام

اصحاب ابى عبد اللّه عليه السّلام و ياران آن وجود مقدّس چنين عناصرى

ص:285


1- دار السلام فيما يتعلّق بالمنام 314/2.

بوده اند و اين چنين شخصيّت هايى كه به راستى در هستى ممتازند و در وجود، منحصر به فرد هستند كه در حقّشان گفته شده:

بأبى أنتم و أمّى، كهولكم خير الكهول و شبابكم خير الشّباب و نساؤكم خير النّساء.(1)

پدر و مادرمان به فداى شما، بزرگسالان و پيرانتان بهترين پيران و بزرگسالان، جوانانتان برترين جوانان، زنانتان خوب ترين زنان.

و بر اين اساس بسيار جفاست كه كسى در مقام برآيد و غير اينان را - هركه باشد و هرچه باشد - به اينان تشبيه كند و يا مساوى بداند و يا برتر بشمارد.

در مدّت اقامت در كربلا مضاف بر اين كه از خورشيد تابناك برج امامت و شمس اشراق آسمان ولايت بهره مى بريم و كسب فيض و نور مى نمائيم و همچنين از قمر منير و ماه دل پذير آن عبّاس بن امير المؤمنين عليهما السّلام بهره مند مى شويم، بايد از عرض ادب و استمداد از ارواح عاليه و نفوس زاكيۀ اصحاب حضرتش كه به منزلۀ ستارگان اين فلك رفعت و فلك نجاتند غفلت نورزيم كه به راستى همۀ آنان صغير و كبير، سياه و سفيد، حرّ و عبد، غلام و كنيزشان كارگشايند و ما كه چه بسا خود لياقت و قابليّت نداريم از آن خورشيد، بى واسطه كسب فيض و نور كنيم با وساطت اين كواكب ساطعه و ميانجى گرى اين نجوم زاهره خود را به نوا و نوالى برسانيم.

ص:286


1- بحار الأنوار 110/45.

برويم در كنار شباك شهدا كه نشانه و يادبود آن پاكان است بايستيم و پس از عرض سلام از آنان بخواهيم كه از آقا و مولاشان بخواهند به ما هم عنايتى كند، گوشۀ چشم مرحمتى بنمايد، نراند و رو بر نگرداند، بل بخواند و از خود بداند و افسر غلامى و تاج كنيزى بر تارك ما هم بگذارد كه اگر چنين شد و راستى غلامحسين شديم و كنيز ابى عبد اللّه عليه السّلام گشتيم، ديگر حاضر نيستيم اين غلامى و كنيزى را با سلطانى و شاهى، با كسرائى و قيصرى، با هيچ مقام و مرتبتى معاوضه نمائيم.

آرى، بايستيم در برابر شباك جمعى كه حق بس بزرگى بر همۀ ما دارند و بسيارى از آنچه داريم حاصل پايدارى و از خود گذشتگى آن ها است؛ عذر تقصير بياوريم و بر مصائبشان بگرييم و بخواهيم كه توفيق قدرشناسى پيدا كنيم:

السّابقون إلى المكارم و العلى و الحائزون غدا حياض الكوثر

لو لا صوارمهم و وقع نبالهم لم يسمع الآذان صوت مكبّر(1)

آنان كه به همۀ بزرگوارى ها و بلندى ها پيشى گرفتند - در اين سرا - و فردا كنار كوثر را به خود اختصاص مى دهند.

اگر نبود شمشيرها و جاى تيرهاى آنان، صداى تكبير مكبّرى به گوش كسى نمى رسيد - و از اسلام چيزى نمى ماند.

بنشينيم و سلام و صلوات و زيارت و قرآن و نماز تقديم ارواح پاكشان بنمائيم به خصوص به روان حبيب، مسلم بن عوسجه، برير و زهير؛

ص:287


1- منتهى الآمال 349/1.

آنان كه در آخرين ساعات روز عاشورا سيّد الشهدا عليه السّلام از آنان نام برده و آنان را صدا زده است.

امام حسين عليه السّلام و استغاثۀ از اصحاب

جعل ينظر يمينا و شمالا فلم ير أحدا من أنصاره إلاّ من صافح التّراب جبينه و من قطع الحمام أنينه، فنادى: يا مسلم بن عقيل و يا هانى بن عروة و يا حبيب بن مظاهر و يا زهير بن القين و يا يزيد بن مظاهر و يا فلان و يا فلان، يا أبطال الصّفا و يا فرسان الهيجاء مالى أناديكم فلا تجيبون.

به راست و چپ پيوسته نگاه مى كرد و از انصار و يارانش كسى را نمى ديد جز اين كه همگى هم آغوش خاك گشته و مرگ رشته زندگى اش را گسيخته، سپس ندا در داد - يكايك اصحابش را صدا زد - همان شجاعان صفاپيشه و دلاوران شجاعت بيشه، چه شده شما را مى خوانم جواب نمى دهيد؟(1)

گوش دل به دروديوار حرم مطهر و حاير شريف بسپاريم و شاهباز تيزپرواز قلب را در اين فضا به طيران و پرواز بداريم و چه بسا همين حال هم آن صدا به گوش ما برسد و ما هم جملات بعد را كه با صداى بلندترى فرموده بشنويم و در مقام اجابت برآئيم:

ثمّ نادى برفيع صوته: هل من ناصر ينصرنى و هل من معين

ص:288


1- مقتل الحسين - أبو مخنف/ 74.

يعيننى.(1)

خدا به احترام اصحاب ابى عبد اللّه عليه السّلام به خصوص به وجاهت اين حبيب محبوب، همۀ ما را موفّق به نصرت و يارى سيّد الشهداء عليه السّلام بدارد و بتوانيم به هر نحو كه برايمان ميسور و ممكن است در مقام نصرت آن حضرت برآييم.

محل دفن اصحاب

گفتم: دوست داشتم حالا كه صحبت اصحاب و ياران امام حسين عليه السّلام به ميان آمد اگر ممكن است تا حدودى از مواضع قبر و تربت هاى پاك و مزارهاى تابناك آنان مطّلع شوم.

گفتند: جمله اى از مرحوم مفيد رضوان اللّه تعالى عليه كه از قدماى علماى ما است و متولّد 337 و متوفاى 413 هجرى است نقل شده كه تا حدودى راه گشا است و سخنى از صاحب بغية النبلاء از متأخرين كه آن هم براى توضيح مطلب مفيد و سودمند است.

مرحوم مفيد پس از ذكر نام هفده نفر از شهداى بنى هاشم در كربلا گويد:

اينان هفده نفر از بنى هاشم هستند كه برادران و برادرزادگان و بنى اعمام - و فرزندان - امام حسين عليهم السّلام هستند و همۀ آنان در قسمت پائين پاى حضرت مدفون هستند در حفره و گودالى كه مخصوص آنان حفر شد، به جز عبّاس بن على عليهما السّلام كه در محلّ

ص:289


1- معالى السبطين 10/2.

كشته شدنش كنار بندى كه در مسير غاضريّه بود به خاك سپرده شد و قبر شريفش در آن جا ظاهر و آشكار، ولى براى بقيّه بنى هاشم قبر آشكارى نيست بلكه زائر، آنان را كنار قبر امام حسين عليه السّلام زيارت مى كند و به قسمت پائين پاى مبارك اشاره مى نمايد و گفته مى شود كه على بن الحسين - على اكبر - عليه السّلام از همۀ آنان به امام حسين عليه السّلام نزديك تر است.

و امّا اصحاب حضرتش - به غير از بنى هاشم - كه رحمت خدا بر آنان باد، آنان در اطراف حضرت به خاك سپرده شده اند و ما به تحقيق و تفصيل از مواضع قبور يكايك آنان با خبر نيستيم جز اين كه شكّ نداريم حائر شريف، محيط به همۀ آن هاست. رضايت خدا از آن آنان باد و جنّات نعيم سرايشان.(1)

صاحب بغية النبلاء بعد از آن كه جوشش غيرت زنان بنى اسد و تحريك عواطف همسرانشان را براى دفن اجساد مطهّر بازگو مى كند، گويد:

بنى اسد به حفر سه حفره پرداختند؛ براى امام حسين عليه السّلام و براى على اكبر و يكى براى شهداى بنى هاشم. و حفره اى هم براى بقيّه شهداء از اصحاب و انصار سيّد الشهداء عليه السّلام... و براى هر كدام از آن حفره ها به آنچه معهود در آن زمان ها بود، علامت و نشانه اى نهادند ... و در تعميرات و اصلاحاتى كه اخيرا انجام شد و خود من شاهد بودم به سرداب و محل حفرۀ شهداء احاطه يافتم كه بدون فاصله در

ص:290


1- الإرشاد/ 249.

طرف شرقى ضريح مبارك بود (قسمت پائين پاى مبارك) و سقف آن حفره به طول 6 متر و عرض دو متر به سبك رومى بود و بر اين اساس حفرۀ بنى هاشم داخل شباك منسوب به علىّ بن الحسين عليه السّلام است در فاصلۀ قبور شهداء و قبر مطهّر سيّد الشهداء عليه السّلام.(1)

از اين مطالب تشكّر نمودم و چون صداى اذان بلند شد، آمادۀ خواندن نماز شديم.

ص:291


1- بغية النبلاء/ 57.

ص:292

منزل دهم اين جا قتلگاه است

اشاره

ص:293

اينك اين گودال عرش كبريا است

نام گودال و بلندا تا خداست

بركۀ خون است و اقيانوس عشق

چشمه سار جوشش ناموس عشق

خاك گفتن اين مكان را نارواست

اين شفق آئينۀ خون خداست

اين چكاد حشمت و آزادگى است

قلّۀ نستوه هر دلدادگى است

برج بيدارى است اين گودال نيست

جز به خون عشق مالامال نيست

شب شعر عاشورا 138/2

موسوى گرمارودى

ص:294

شب جمعۀ كربلا

تا كسى شب جمعۀ كربلا را درك نكرده باشد، چه بسا آن گونه كه بايد و شايد نتواند آنچه را كه مى گوئيم درك كند.

مقدّمات اذان شروع شد. حاج آقا فرمودند: سعى كرده ام هر شب جمعه كه كربلا هستم، مقارن مغرب در حرم محترم و حائر شريف و تحت قبّۀ ساميۀ سيّد الشهداء عليه السّلام باشم؛ چون خاطرات بسيار خوشى از اين لحظات دارم كه بعدا براى شما نقل مى كنم. شما هم اين موقعيّت را مغتنم بشماريد كه معلوم نيست ديگر چنين توفيقى رفيق گردد و چنين موقعيّتى نصيب شود، مضاف بر اين كه از هر فرصتى بايد حسن استفاده را نمود. از يكديگر جدا شديم و قرار ديدار براى دو ساعت ديگر گذاشتيم.

پس از تشرّف و زيارت، خدا مى داند چه لحظاتى بر من گذشت؛ لحظاتى كه تا به حال در عمرم نديده بودم و فكر هم نمى كنم ديگر ببينم.

مكرّر از حاج آقا مى شنيدم كه از شب جمعۀ كربلا به عظمت ياد مى كردند و مى گفتند: خدا كند شب جمعۀ كربلا را درك كنى. در عين حال فكر

ص:295

مى كردم شايد مطلب در اين حدّى هم كه مى گويند نباشد. آخر من مكرّر شب هاى جمعه، افتخار حضور در حرم حضرت رضا عليه السّلام را داشته ام؛ حتّى شب جمعۀ مدينۀ منورّه و مكّۀ مكرّمه را درك كرده ام. فكر مى كردم مگر شب جمعۀ كربلا از شب جمعۀ مشهد و مدينه و مكّه مهم تر است؟ ولى امشب فهميدم كه آنچه مى گفتند كاملا صحيح بوده و مطلب بالاتر از آن است كه شنيده بودم. تنها آرزوى من اين است كه شب جمعۀ ديگرى را در كربلا با معرفت بيشترى درك نمايم.

پس از زيارت، به محل قرار - يعنى رواق سيد ابراهيم مجاب - رفتم و حاج آقا از حال من فهميدند كه حالم منقلب است، فرمودند: من هم، نخست، مانند شما بودم. از بزرگ مردى كه راستى شيفتۀ كربلا و شيداى سيّد الشهداء عليه السّلام بود و چند سالى است در جوار آن حضرت آرميده است، مطالبى را راجع به شب جمعۀ كربلا مى شنيدم و ايشان مى گفتند من وقتى براى زيارت به عراق مى رفتم هر كجا بودم شب جمعه كربلا مى آمدم.

حتّى در سفرى شب جمعه اى مصادف با شهادت حضرت جواد الائمه عليه السّلام بود، همراهان كاظمين ماندند ولى من كربلا آمدم و مى گفتم خود آن آقا هم امشب كربلاست.

آرى، من هم گاهى مانند شما فكر مى كردم؛ شايد ايشان مبالغه مى كند و بعد هم كه بيش وكم روايات را ديدم دچار شگفتى شدم و آن حرف ها و سخن ها و آن احاديث و روايات برايم وجدانى و عيانى نشد تا نخستين شب جمعه اى كه كربلا را درك نمودم در حالى كه چندين سال مى گذرد ولى هنوز شهد و شيرينى آن در كام دلم باقى است. خوب به ياد دارم در نخستين سفرم به واسطۀ موانعى كه بود توفيق زيارت شب جمعه نصيبم

ص:296

نشد ولى در دومين سفر كه شب جمعه در كربلا بودم و نزديك مغرب به حرم محترم آمدم در قسمت پايين پاى مبارك ايستاده بودم كه صداى اذان بلند شد؛ احساس مى كردم گويا همۀ ذرّات حرم مطهّر اذان مى گويند، تنها صداى مؤذّن نيست.

دو حالت برايم پديد آمد: يكى حالت شور و شوق از اين كه از دنيا نرفتم و شب جمعۀ كربلا را درك نمودم. راستى شب جمعه است و من كربلا هستم. اين جا حرم ابى عبد اللّه است؟ مكرّر مى گفتم: ألآن طاب لى الموت، حالا كه شب جمعۀ كربلا را درك كردم، مرگ براى من گواراست.

و حالت ديگر كه ديگر وصف كردنى نيست؛ نه زبان توان دارد و نه قلم، نه انديشه مى تواند همراهى كند نه خيال، آن عظمت، آن بزرگى، آن جلالت، آن نور، آن دلبرى، آن دلربايى، آن حالت، آن جاذبه، آن تجلّى و آن و آن و آن، آنى كه خواجۀ شيراز سروده:

بندۀ طلعت آن باش كه آنى دارد.(1)

و يا آنچه در ديگر غزلى آورده:

جان بى جمال جانان ميل جهان ندارد

آن كس كه اين ندارد حقّا كه جان - آن - ندارد

ذوقى چنان ندارد بى دوست زندگانى

بى دوست زندگانى ذوقى چنان ندارد

ص:297


1- ديوان حافظ، از غزل 143.

كس در جهان ندارد يك بنده همچو حافظ

زيرا كه چون تو شاهى كس در جهان ندارد(1)

در يكى ديگر از سفرهاى بعدى هم باز در شب جمعه اى نظير آن وضع پيش آمد. هنگام مغرب در حرم مطهّر چه وضعى بود گويا جز اشك چشم و دعا براى فرج هيچ چيز نبود. همين كه صداى اذان بلند شد گويا همۀ حرم اذان مى گفت. به ياد شب جمعۀ اوّل چند سال قبل افتادم. هرچه بود جذبه اى بود. شروع كردم به خواندن زيارت آل يس به اين عنوان كه چه بسا آن وجود مقدّس الآن در اين مكان مكرّم شرف حضور دارد و سلام ها و خطاب ها، خطاب و سلام حضورى است. چه وضعى بود؟ چه حالى بود؟ چه توجّهى بود؟ نمى دانم هرچه بود هنوز پس از گذشت چند سال شهد و شيرينى اش در كام دلم باقى است و آرزوى تكرارش كه چه شود كه باز هم و باز هم.

ياد باد آنك سر كوى توام منزل بود

ديده را روشنى از خاك درت حاصل بود

در دلم بود كه بى دوست نباشم هرگز

چه توان كرد كه سعى من و دل باطل بود(2)

آرى، بايد دل را به ياد آن جلوات تجلّى بخشيد و سينه را با ذكر آن جذبات سينا كرد و شعلۀ طور را از آن منار نور در شب جمعه ديد و به

ص:298


1- ديوان حافظ، از غزل 144.
2- - ديوان حافظ، از غزل 189.

تأويل وَ الطُّورِ وَ كِتٰابٍ مَسْطُورٍ فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ رسيد كه در حديثى از حضرت صادق عليه السّلام به آنچه در شب جمعۀ آخرين غيبت و شب جمعه اى كه ظهور موفور السرورش در فرداى آن واقع مى شود تفسير شده است.(1)

ياد باد آنك نهانت نظرى با ما بود

رقم مهر تو از چهرۀ ما پيدا بود

ياد باد آنك صبوحى زده در مجلس انس

جز من و يار نبوديم و خدا با ما بود

يادباد آنك رخت شمع طرب مى افروخت

زين دل سوخته پروانۀ ناپروا بود(2)

الآن هم كه براى شما مى گويم، خاطرۀ آن شب جمعه در نظرم مجسّم مى شود و نمى توانم به تقرير مطلب بپردازم. در آن حال و هوا ناگهان به اين حقيقت توجّه پيدا كردم كه چه بسا الآن در اين ضريح مبارك كه من در قسمت پائين پاى آن ايستاده ام، سه بدن بى سر قرار گرفته باشد؛ پيكر پاك سيّد الشهداء، حسين سر جدا سلام اللّه عليه و بدن بى سر جوان برومند و ميوۀ دلش، علىّ بن الحسين، آقا على اكبر كه پائين پاى باباست و چه بسا حلقوم بريده به رسم ادب بوسه بر پاى پدر مى زند. امّا سومين پيكر، پيكر كوچك و جثّۀ بسته در قماط شيرخوارۀ ابى عبد اللّه عليه السّلام كه چه

ص:299


1- دلائل الإمامه/ 256 * المحجّة فيما نزل من القرآن فى الحجّة - ذيل سورۀ طور -
2- - ديوان حافظ، از غزل 188.

بسا روى سينۀ مباركش قرار داشته باشد كه ديگر توجّه به اين مطلب و ترسيم و تصوير اين واقعه وضعى به وجود آورد كه احساس مى كردم گويا روحم مى خواهد از كالبدم بيرون برود.

آرى، هر كداممان به مقدار لياقت و قابليّت و در محدودۀ ظرف وجودى محدود و در حدّ معرفت و شناخت بسيار كم، چيزى از شب جمعۀ كربلا متوجّه مى شويم كه مسلّما هرچه سطح معرفت بالاتر، دل و ديده و گوش پاك تر، چه بسا حضور فرشتگان خاصّ را، حضور انبياء و اولياء را، حضور حضرات معصومين عليهم السّلام را، حضور آن عنقاى قاف قدم را، حضور آن همايون هماى پرده نشين را، حضور آن حاضران بزم حضور و شاهدان جشن شهود را درك كند بل كه چه بسا حضور آن جلوۀ خاصّ حق متعال را هم احساس نمايد. كه چه بسا اين امر خاص صاحب مقام حجّيت و وعاء اراده و مشيّت و تكيه گزين اورنگ ولايت مطلقۀ كاملۀ شاملۀ ربوبيّت باشد. وقتى او شب جمعه كربلا مى آيد آن تجلّيات خاصّ و آن جلوات مخصوص را مشاهده مى كند و گاه و بيگاه ممكن است جمعى با چشم برزخى و يا در عالم مكاشفه و رؤيا به ديدار بعض از زائران ملكوتى شب هاى جمعه سيّد الشهدا عليه السّلام نايل آيند چونان حسين بن ابى حمزه كه آورديم و چونان اعمش كه ان شاء اللّه در آخر جلد سوّم كتاب مى آوريم.

شب هاى جمعه، كربلا خبرهاست، رفت وآمدهاست، صعود و نزول هاست، بخشش و جايزه هاست، هدايا و عطاياست، جائى كه در آن جا نظر رحمت خاصّ خدا و حضور اولياء خدا و مجمع حجّت هاى خداست.

آرى، اين است شب جمعۀ كربلا و بر اين اساس اهتمام سلف صالح ما

ص:300

و سيرۀ مستمرّه دوستان و شيعيان خاندان رسالت عليهم السّلام به زيارت شب جمعۀ ابى عبد اللّه عليه السّلام بدون دليل نبوده و نيست.

مرقد ابراهيم مجاب نخستين ساكن كربلا

گفتم: دوست داشتم بدانم اين جا كه نشسته ايم و ضريح كوچك سيد ابراهيم مجاب در آن است و بسيارى از مردم به خصوص اهالى عراق به زيارت مى آيند چه تاريخى دارد؟

گفتند: قبلا اشاره اى داشتيم كه نخستين كسى كه از بنى هاشم در اين خطّه و سامان مسكن گرفت، جناب ابراهيم مجاب بود كه در سال 247 بعد از كشته شدن متوكّل به كربلا آمد و ساكن كربلا شد. پدرش محمّد عابد است كه فرزند موسى بن جعفر عليه السّلام بوده و به خاطر كثرت عبادت ملقّب به عابد شده است و جهت اين كه صاحب اين قبر ملقّب به مجاب شده اين است كه گفته اند وقتى به جدّش سيد الشهداء عليه السّلام عرض سلام نمود از قبر شريف جواب شنيد لذا مجاب خوانده شد، يعنى ابراهيمى كه جواب سلامش داده شده است و ظاهرا قبر اين بزرگوار، نخست، در صحن شريف واقع بوده ولى پس از توسعۀ حرم مطهّر در زمان شاه طهماسب قبر او داخل رواق گرديد.(1)

آن جا قتلگاه است

گفتم: آخر اين رواق، وقتى مى خواهيم به طرف رواق پيش روى مبارك

ص:301


1- اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 143.

برويم در كوچكى است كه زائران در آن جا تردّد مى نمايند آن جا كجاست؟

گفتند: آن جا، مكانى است كه ارباب معرفت، تاب نزديك شدن به آن را ندارند؛ آن جا قتلگاه سيد الشهداء عليه السّلام است، جايى است كه آن مصيبت عظمى در آن جا اتفاق افتاده. همان جايى است كه خون حلق تشنۀ آن ماء معين ولايت بر خاك ريخته و با خاك آميخته است.

افتاد چون گذار اسيران به قتلگاه *شد گريه تا به ماهى و شد ناله تا به ماه

هم غرقه گشت پيكر ماهى ز سيل اشك *هم تيره گشت آينۀ مه ز دود آه

جمعى گشاده روى در افغان يا اباه *قومى پريش موى به فرياد يا اخاه

از گريه گشت ديدۀ كرّوبيان سفيد *از مويه گشت چهرۀ قدّوسيان سياه

آمد ز خيمه دختر مير عرب برون *ناگاه اوفتاد بر آن پيكرش نگاه

بر خاك تكيه كرد تنى ديد ناتوان *كو را به دوش ختم رسول بود تكيه گاه

پس با تن شريف برادر خطاب كرد

وز آه آتشين دل عالم كباب كرد

گفت اى به خون تپيده مكرّم برادرم *كافتاده اى به روى زمين در برابرم

آيا تو آن حسين منى كز شرف نمود *بر دوش خود سوار تو را جدّ اطهرم؟

گر من كفن نكردم و نسپردمت به خاك *معذوردار از آن كه به سر نيست معجرم

بر خاك مى نشينى و مى بينمت به چشم *اى خاك بر سرم كه من از خاك كمترم(1)

ص:302


1- شورش در خلق عالم/ 171، سرودۀ ميرزا يحيى مدرّس دولت آبادى.

پرسيدم: اگر قتلگاه آن جاست، پس چرا قبر شريف در نقطه اى ديگر است؟

فاصلۀ قبر مطهّر و قتلگاه

فرمودند: آنگونه كه از بعض نقل ها استفاده مى شود و جمعى از بزرگان گفته اند اين محلّى كه امروز قبر شريف قرار دارد جائى است كه:

يكتا گهرى ز صدر زين افتاده آويزۀ عرش بر زمين افتاده

افسوس كه در واقعۀ كرب وبلا از خاتم انبياء نگين افتاده

همان جاست كه:

فلمّا خلى سرج الفرس من هيكل الوحى و التّنزيل و هوى على الأرض عرش الملك الجليل جعل يقاتل و هو راجل قتالا أقعد الفوارس و أرعد الفرائص و أذهل عقول فرسان العرب و أطار عن الرّءوس الألباب و اللبب.(1)

آن جا كه آن وجود مقدّس بر اثر اصابت نيزه از اسب روى زمين افتاده محلّ قبر شريفش مى باشد ولى بعد از آن با اين كه توان ايستادن و جنگيدن نداشت مع ذلك همين كه احساس نمود دشمن به طرف خيمه ها مى رود، افتان و خيزان اين فاصله را طى نمود تا مانع حملۀ آن فرومايگان به خيام طاهرات شود و به اين نقطۀ قتلگاه كه رسيد، ديگر افتادنى اتّفاق

ص:303


1- منتهى الآمال 395/1.

افتاد كه برخاستن به دنبال نداشت لذا اين محلّ قتلگاه است و آن جا مرقد شريف و قبر مطهّر است.(1)

با شنيدن اين كلمات، حالم دگرگون شد و لحظاتى هر دو آرام آرام گريه مى كرديم.

توصيف قتلگاه

سپس گفتند: اين در كوچكى كه مشاهده مى كنيد به راهرو باريكى منتهى مى شود و آن راهرو به فضاى كوچكى مى رسد كه در آن جا شباك نقره اى نصب است كه براى آخرين دفعه كه مشرّف شدم تازه آن را نصب كرده بودند. در قسمت بالا اين آيات شريفۀ آخر سورۀ فجر به چشم مى خورد:

يٰا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعِي إِلىٰ رَبِّكِ رٰاضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبٰادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي

آياتى كه به آن وجود مقدّس تفسير شده.(2)

آرى، صاحب نفس مطمئنّه كه خدا او را در دل هاى ارباب ولا و بندگان خاص خود جا داده، حسين است حسين.

در قسمت بعد: «يا حسين يا مظلوم، يا شهيد يا باب اللّه» ديده مى شد و در بالاى آن سه خط از اشعار قصيدۀ عينيه ابن ابى الحديد نمايان بود.

و لقد بكيت لقتل آل محمّد بالطّفّ حتّى كلّ عضو مدمع

ص:304


1- اقتباس از تاريخچۀ كربلا/ 142.
2- - تأويل الآيات 796/2.

تاللّه لا أنسى الحسين و شلوه تحت السنابك بالعراء موزّع

تطأ السنابك صدره و جبينه و الأرض ترجف خيفة و تضعضع(1)

اشعارى كه كاملا با آن مكان مكرّم مناسب است. اين مرد معتزلى گويد:

سوگند، هر آينه بر كشته شدگان از اهل بيت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در كربلا مى گريم تا آن جا كه همۀ اعضايم اشك مى ريزد.

به خدا قسم، از حسين - عليه السّلام - و پيكر او در زير سم هاى اسبان كه در اين بيابان متفرق و جدا شده اند، فراموش نمى كنم.

سم هاى اسب ها سينه و پيشانى او را زير پا مى گرفت و زمين از بيم به لرزه مى آمد و فرو مى ريخت.

و در قسمت پائين آن نوشته شده: «وا محمّداه وا عليّاه وا فاطمتاه واحسيناه وا شهيداه».

آنچه نوشته شده كاملا مناسبت با آن جايگاه و مقام دارد.

نقش دو كبوتر

ولى آنچه بيش از همه از جهت عاطفى حايز اهمّيت است تمثال كبوترانى است كه گويا از سابق بر بالاى اين شباك باقى مانده و بى اختيار آدمى را به ياد آن مرغان هوايى مى افكند كه پروبالشان را در اين جا به خون امام حسين عليه السّلام آغشته نمودند و در اطراف و اكناف طيران كردند و

ص:305


1- الروضة المختاره/ 145.

پيام بران شهادت سيّد الشهداء عليه السّلام بودند كه مرحوم طريحى چنين نقل نموده:

از طريق اهل بيت عليهم السّلام چنين روايت شده كه وقتى امام حسين عليه السّلام در كربلا شهيد شد و خون پاكش بر زمين جارى گشت، پرنده اى سفيد آمد و بال و پر خود را به خون حضرتش آغشته نمود و در حالى كه خون از آن مى ريخت پرواز نمود. چشمش به پرندگانى افتاد كه در سايه ها بر شاخسارها نشسته اند و با يكديگر سخن از آب و دانه مى گويند. به آنان گفت: شما سرگرم ملاهى و مناهى دنيا هستيد در حالى كه حسين عليه السّلام در كربلا در اين هواى گرم روى خاك داغ تشنه كشته شده و خونش بر زمين ريخته.

آن مرغان كه اين خبر را شنيدند، همه به طرف كربلا آمدند؛ ديدند پيكر آقا امام حسين عليه السّلام بدون سر، بى غسل و بى كفن روى خاك افتاده و خار و خاشاك آن بدن خرد شدۀ از سم ستوران را پوشانده و وحوش صحرا به زيارت آن بدن آمده و جنّيان به نوحه سرايى اش پرداخته اند. خاك تيره از نورش منوّر و فضا از ضيائش روشن.

پرندگان كه چنين ديدند صيحه زدند و با صداى بلند گريستند و فرياد غم از دل كشيدند و خود را در خون آن حضرت افكندند و هر كدام به طرفى پر كشيدند كه خبر شهادت آن وجود مقدّس را به اهل آن ناحيه برسانند.(1)

آرى، بيش از هر چيز تمثال اين پرندگان بر بالاى قتلگاه، جان سوز و

ص:306


1- المنتخب - طريحى/ 107.

حزن آفرين است. در قتلگاه بى اختيار اين بند از چكامۀ مرحوم محتشم كاشانى تداعى مى كند:

بر حربگاه چون ره آن كاروان فتاد *شور و نشور واهمه را در گمان فتاد

هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فكند *هم گريه بر ملايك هفت آسمان فتاد

هر جا كه بود آهويى از دشت پاكشيد *هر جا كه بود طايرى از آشيان فتاد

شد وحشتى كه شور قيامت به باد رفت *چون چشم اهل بيت بر آن كشتگان فتاد

هرچند بر تن شهدا چشم كار كرد *بر زخم هاى كارى تيغ و سنان فتاد

ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان *بر پيكر شريف امام زمان فتاد

بى اختيار نعرۀ هذا حسين از او *سرزد چنان كه آتش از او در جهان فتاد

پس با زبان پرگله آن بضعة الرسول

رو در مدينه كرد كه يا ايّها الرسول

اين بند را كه خواندند و حال عجيبى پيدا شده بود، شروع كردم به خواندن بند بعد:

اين كشتۀ فتاده به هامون حسين توست *وين صيد دست وپا زده در خون حسين توست

اين نخل تر كز آتش جان سوز تشنگى *دود از زمين رسانده به گردون حسين توست

اين ماهى فتاده به درياى خون كه هست *زخم از ستاره بر تنش افزون حسين توست

اين غرقۀ محيط شهادت كه روى دشت *از موج خون او شده گلگون حسين توست

اين خشك لب فتادۀ ممنوع از فرات *كز خون او زمين شده جيحون حسين توست

اين شاه كم سپاه كه با خيل اشگ و آه *خرگاه زين جهان زده بيرون حسين توست

ص:307

اين قالب طپان كه چنين مانده بر زمين

شاه شهيد ناشده مدفون حسين توست(1)

حفظ اشعار محتشم و وظيفۀ پدران و مادران

گفتند: فكر نمى كردم شما هم اشعار محتشم را بلد باشيد. گفتم: از بس مرحوم پدرم به امام حسين عليه السّلام علاقمند بود و اشعار محتشم را دوست داشت، كتابچۀ كوچكى در همان زمان كودكى براى ما خريده بود كه اشعار محتشم در آن بود و براى حفظ كردن هر كدام از بندهاى اشعار محتشم براى ما جايزه تعيين كرده بود. من از همان زمان چندبندى را حفظ كرده ام و گاه و بيگاه با خودم زمزمه مى كنم.

گفتند: بسيار خوب است، خدا رحمت كند چنين پدرانى را كه از دوران طفوليّت به هر نحوى شده فرزندانشان را با امام حسين عليه السّلام و آنچه متعلّق به اوست، آشنا مى سازند و يقين بدانيد وضع امروز و امشب شما پديدۀ همان دوران كودكى و اهتمام مرحوم پدرتان بوده و اين وظيفۀ سنگين را همۀ ما نسبت به فرزندانمان داريم كه با روش هاى صحيح، فرزندانمان را با حقايق دينى و حقايق مربوط به حضرات معصومين عليهم السّلام آشنا سازيم.

استقبال بيش از صد شاعر از اشعار محتشم

سپس ادامه دادند كه خوب است بدانيد كه از بس اشعار او شور و نوا

ص:308


1- ديوان محتشم كاشانى/ 283.

دارد، شايد تا به حال بيش از صد نفر از شعراى چيره دست در مقام استقبال از تركيب بند نغز او برآمده اند كه در اين ميان استقبال مرحوم وصال شيرازى شور خاصّى دارد كه يكى دو بند مناسب با همين بند خوانده شده را مى خوانم:

زينب چو ديد پيكرى اندر ميان خون *چون آسمان و زخم تن از انجمش فزون

بى حد جراحتى نتوان گفتنش كه چند *پامال پيكرى نتوان ديدنش كه چون

گفت اين به خون تپيده نباشد حسين من *اين نيست آن كه در بر من بود تاكنون

يك دم فزون نرفت كه رفت از كنار من *اين زخم ها به پيكر او چون رسيد چون

گر اين حسين، قامت او از چه بر زمين؟ *ور اين حسين، رايت او از چه سرنگون؟

گر اين حسين من، سر او از چه بر سنان؟ *ور اين حسين من، تن او از چه غرق خون؟

يا خواب بوده ام من و گم گشته است راه *يا خواب بوده آن كه مرا بوده رهنمون

مى گفت و مى گريست كه جان سوز ناله اى *آمد ز حنجر شه لب تشنگان برون

كاى عندليب گلشن جان آمدى بيا

ره گم نگشته خوش به نشان آمدى بيا

آمد به گوش دختر زهرا چو اين خطاب *از ناقه خويش را به زمين زد ز اضطراب

چون خاك جسم پاك برادر به بركشيد *بر سينه اش نهاد رخ خود چو آفتاب

گفت اى گلو بريده، سر انورت كجاست؟ *وز چيست گشته پيكر پاكت به خون خضاب؟

اى مير كاروان گه آرام نيست خيز *ما را ببر به منزل مقصود و خوش به خواب

من يك تن ضعفيم و يك كاروان اسير *وين خلق بى حميّت و دهر پر انقلاب

ص:309

از آفتاب پوشمشان يا ز چشم خلق؟ *اندوه دل نشانمشان يا كه التهاب؟

دستم ز چاره كوته و راه دراز پيش

نه عمر من تمام شود نه جهان خراب(1)

با چنين شوروحالى و اشك وآهى دست به دعا برداشتيم و مقدّم بر همۀ دعاها دعاى فرج خوانديم و براى ظهور موفور السرور منتقم آن آغشته به خاك و خون گودى قتلگاه دعا كرديم و هر كدام براى زيارت مجدّد راهى حائر شريف شديم.(2)

پايان بازنويس و تكميل

نيمه شب سه شنبه 24 ربيع المولود 1429

1387/1/13

مشهد مقدّس - سيّد مجتبى بحرينى

ص:310


1- شورش در خلق عالم/ 90.
2- - كتابنامه و مجموعه آثار مؤلف در آخر كتاب سوّم خواهد آمد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109