مجموعه مقالات همایش سبط النبی امام حسن مجتبی (علیه السلام) جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه:همایش بین المللی سبط النبی؛ امام حسن مجتبی علیه السلام ‫(1393 : تهران)

عنوان و نام پديدآور:مجموعه مقالات همایش سبط النبی امام حسن مجتبی (علیه السلام) [کتاب]/ گردآورنده دبیرخانه کمیته ی علمی همایش بین المللی سبط النبی امام حسن مجتبی؛ به کوشش عباس جعفری و حسین رسولیان.

مشخصات نشر:قم: ‫مجمع جهانی اهل بیت(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مرکز چاپ و نشر ‫، 13.

مشخصات ظاهری:3ج.

شابک: ‫978-964-529-808-9 ؛ ‫دوره ‫ 978-964-529-807-2:

يادداشت:فهرستنویسی بر اساس جلد سوم، 1393.

یادداشت:کتابنامه.

موضوع: ‫حسن بن علی (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، امام دوم، 3 - 50ق -- سرگذشتنامه

موضوع:اسلام-- تاریخ-- مقاله ها و خطابه ها

شناسه افزوده:جعفری، عباس، ‫1332 -، ویراستار

شناسه افزوده:رسولیان، حسین، ویراستار

رده بندی کنگره: ‫ BP40 ‫ ‫ /ه8م3 1393

رده بندی دیویی: ‫ 297/952

شماره کتابشناسی ملی:3594893

ص :1

اشاره

ص :2

مجموعه مقالات همایش سبط النبی امام حسن مجتبی (علیه السلام)

ص :3

ص :4

فهرست اجمالی

ص :5

فهرست اجمالی

ص :6

فهرست مطالب

ص :7

فهرست مطالب

ص :8

ص :9

فهرست مطالب

ص :10

فهرست مطالب

ص :11

فهرست مطالب

ص :12

فهرست مطالب

ص :13

فهرست مطالب

ص :14

فهرست مطالب

ص :15

فهرست مطالب

ص :16

فهرست مطالب

ص :17

فهرست مطالب

ص :18

فهرست مطالب

ص :19

فهرست مطالب

ص :20

فهرست مطالب

ص :21

فهرست مطالب

ص :22

سخن مجمع

«كار اساسى شما [مجمع جهانى اهل بيت:]... معرفى مكتب اهل بيت: است به دنياى اسلام. بلكه به سراسر عالم. چون امروز همه دنيا تشنه معنويت اند و اين معنويت در اسلام هست و در اسلامى كه در مكتب اهل بيت: معرفى مى كند به نحو جامع و كاملى وجود دارد».

(از بيانات مقام معظم رهبرى، «مد ظله العالى»، 1386/5/28)

مكتب اهل بيت: كه تبلور اسلام ناب محمّدى (ص) و متّكى بر منبع وحيانى است، معارف ژرف و عميقى دارد كه از اتقان، استدلال و منطق قوى برخوردار مى باشد و مطابق با فطرت سليم انسان هاست؛ بر همين اساس است كه حضرت امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند:

«فإنّ الناس لو علموا محاسن كلامنا لاتّبعونا» [شيخ صدوق (ره)، عيون اخبار الرضا، ج 275:2]. اين مكتب غنى و نورانى در پرتو عنايات الهى و هدايت ائمه اطهار: و نيز مجاهدت هزاران عالم و فقيه، در طى قرون گذشته، بسط و گسترش يافته است.

پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى به رهبرى حضرت امام خمينى (قدّس سرّه) و تأسيس نظام اسلامى با تكيه بر قوانين اسلامى و با محوريت ولايت فقيه، افق هاى سياسى، اجتماعى و فرهنگى جديدى را براى انسان هاى آزاده به ويژه مسلمانان و پيروان و محبّان اهل بيت: گشود و توجه بسيارى از نخبگان و مستضعفان جهان را به خود معطوف كرد.

مجمع جهانى اهل بيت:، مولود اين دگرگونى مبارك است كه به ابتكار مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنه اى (مدّظلّه العالى) در سال 1369 شمسى/ 1990 ميلادى تأسيس شد و تاكنون خدمات شايانى را در تبليغ معارف قرآن و اهل بيت: و حمايت از پيروان اهل بيت: در سراسر جهان انجام داده است.

معاونت امور فرهنگى مجمع جهانى اهل بيت: در راستاى رسالت خود جهت ارتقاى شناخت و آگاهى پيروان اهل بيت: در موضوعات، سطوح، مخاطبان و عرصه هاى مختلف، در حوزه هاى توليد كتاب و مجلات به زبان هاى متعدد و سائر محصولات فرهنگى به فعاليت پرداخته است.

اين اثر به مناسبت برگزارى همايش بين المللى سبط اكبر حضرت امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه با همت مجمع جهانى اهل بيت: و همكارى و مشاركت برخى از مؤسسات فرهنگى داخلى برگزار مى شود، حاصل تلاش علمى و پژوهشى نويسندگان ارجمندى مى باشد كه پيرو فرا خوان مقاله از داخل و خارج كشور به دبيرخانه علمى همايش ارسال شده و داراى ارزش علمى قابل قبول بوده اند.

ص:23

بر خود لازم مى دانم، از دبيركل محترم مجمع جهانى اهل بيت: حجت الاسلام والمسلمين حاج آقاى اخترى (دام عزّه)، معاون محترم امور بين الملل، حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاى محمد سالار، معاون محترم امور اجرايى جناب آقاى محمدرضا نظام دوست، ستاد برگزارى همايش به ويژه، اعضاى محترم كميته ى علمى همايش، حضرات آيات و حجج الاسلام والمسلمين آقايان: محمدهادى يوسفى غروى، سيدمنذر حكيم، حميدرضا مطهرى، رمضان محمدى، محمدرضا جبارى، محسن الويرى، نعمت الله صفرى فروشانى، سيدمحمدرضا آل ايوب، عباس جعفرى و دبير گروه مطالعات بنيادى تشكر نمايم. همچنين از نويسندگان و همكاران عزيزى كه در پى گيرى امور همايش، نگارش، ويرايش، تايپ، مقابله، تصحيح، آماده سازى، نشر و چاپ مجموعه آثار همايش تلاش كرده اند، تشكر مى كنم و توفيق همگان را از خداوند متعال مسئلت مى كنم.

همچنين از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى - دبيرخانه عالى كانون هاى فرهنگى هنرى مساجد، سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامى، ستاد نماز جمعه تهران، جامعة المصطفى (ص) العالمية، موسسه فرهنگى مذهبى حضرت قاسم بن الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، سازمان صدا و سيما، سازمان اوقاف و امور خيريه، شهردارى تهران، سازمان تبليغات اسلامى، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، مركز رسيدگى به امور مساجد، موسسه اطلاعات و تحقيقات اسلامى، انجمن تاريخ پژوهان حوزه علميه قم كه مجمع را در اين حركت عظيم همراهى كرده اند و نيز حجج الاسلام والمسلمين آقايان: سيدمحمدباقر علم الهدى، سيديدالله شيرمردى، سيدعلى رضا حسينى عارف و برادران گرامى آقايان: عبدالرضا راشد، حسن خاك رند، حسين مهدوى منش، عبدالكريم كرمانى، محمدجواد خرسندى، هادى خوش آمدى، محمد عابدينى، حسين صالحى، قاسم بغدادى، مختار شمس الدينى مطلق، مرتضى قديرى، حسين صمدى و ساير همكارانى كه در برپايى هر چه با شكوه تر اين همايش نقش داشته اند، تشكر و قدردانى مى نمايم .

معاونت امور فرهنگى مجمع در راستاى تعميق و پويايى آثار منتشره در حوزه ى معارف اهل بيت: در سراسر جهان، از ديدگاه ها و پيشنهادهاى اساتيد، فرهيختگان، صاحب نظران و پژوهش گران ارجمند استقبال مى كند تا زمينه هاى بسط و گسترش هرچه بيشتر معارف اهل بيت: فراهم گردد.

به اميد تعجيل در ظهور و فرج منجى عالم بشريّت حضرت مهدى «عجّل الله تعالى فرجه الشريف».

نجف لك زايى

معاون امور فرهنگى و دبيركميته علمى همايش

ص:24

ص:25

فصل پنجم: ميراث علمى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

ص:26

مكتب و ميراث علمى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

سيدمنذرحكيم

بيش تر تاريخ نگاران به مسأله صلح امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بسيار عنايت داشته اند، اما به مرحله بعد از صلح و تحولات و آثار آن كم تر توجه نموده اند. در مقاله حاضر، به اين مرحله حساس و تحول آفرين توجه شده و روش حكيمانه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در متزلزل نمودن كاخ ظلم اموى و برافراشته نمودن اسلام محمدى (ص) به بحث گذاشته شده است.

دوران طلايى مرجعيت علمى؛ اجتماعى و سياسى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

پس از امضاى قرارداد صلح ميان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و معاويه براى گردآمدن در يك مكان، با يك ديگر به توافق رسيدند تا اين ديدار، اجراى عملى صلح به شمار آيد و هر يك در مقابل جمعى از مردم، به يك ديگر تعهد دادند تا به مفاد قرارداد پاى بند باشند. مردم به سمت مسجد جامع كوفه

فراخوانده شدند تا به سخنان دو تن از خطيبان امضا كننده قرارداد صلح، گوش فرا دهند. بديهى بود كه معاويه بر

ص:27

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پيشى گيرد و بر منبر رود.(1) او نيز خطابه اى طولانى بيان كرد كه منابع تاريخى تنها به بخشى از آن پرداخته اند. او گفت:

اما بعد، مردم! پيروان هر پيامبرى كه پس از او به اختلاف افتادند، سرانجام، باطل گرايان بر اهل حقشان چيره گشتند.

معاويه پس از اين سخن، پى برد كه به زيان خويش سخن گفته، ازاين رو، بى درنگ گفت:

مگر اين امت كه اهل حق آن بر باطل گرايانش پيروز شدند مردم كوفه! آيا مى پنداريد با شما بر سر نماز و زكات و حج مى جنگم. من به خوبى مى دانم شما اهل نماز و زكات و حج هستيد؛ بلكه براى دست يابى به حاكميت و تسلط بر شما به جنگتان آمدم و اكنون بااينكه شما ناخرسنديد، خداوند اين موهبت را به من عطا كرده است! به هوش باشيد! هر خونى كه در اين آشوب ريخته شود، به هدر رفته است و هرگونه شرطى را به [امام] حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) متعهد شده ام، زيرا پا مى نهم.(2)

ابوالفرج اصفهانى از حبيب بن ابى ثابت روايت كرده كه گفت: «معاويه در اين خطابه، از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ناسزا ياد كرد و سپس به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اسائه ادب نمود.»(3)

آن گاه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به پاخاستند و در اين موقعيت حساس، خطابه اى غرّا و طولانى ايراد فرمودند كه يكى از پسنديده ترين اسناد وضعيت موجود ميان مردم و اهل بيت:، به شمار مى آيد. ايشان در اين خطابه، به اندرز مسلمانان پرداختند و در ابتداى سخن، آن ها را به دوستى و كسب رضاى خدا و يك

پارچگى دعوت كردند در اواسط خطابه، موقعيت خاندان خويش بلكه موقعيت پيامبران خدا را

ص:28


1- (1) . جابر بن سمره مى گويد: «هيچ گاه نديدم رسول خدا (ص) غير ايستاده سخنى بگويد. هر كس به تو گفت پيامبر (ص) نشسته سخن مى گفته، به آن حضرت دروغ بسته است». اين روايت را جزايرى در آيات الأحكام، ص 75 نقل كرده كه، ظاهراً معاويه، نخستين كسى بود كه نشسته خطبه خواند».
2- (2) . مدائنى، صلح امام حسن، ص 285.
3- (3) . شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 16.

يادآور شدند. و در پايان، بدون ناسزاگويى آشكار به معاويه، با شيوه اى بليغ، بدترين دشنام ها را نثار وى ساختند. از جمله فرمودند:(1)

ايها الذاكر علياً! انا الحسن وأبى على، وأنت معاويه و ابوك صخر، واُمى فاطمه وأمك هند، وجدى رسول الله وجدك عتبه بن ربيعه، وجدّتى خديجه و جدتك فُتَيله، فلعن الله أخملنا ذكراً والأمنا حسباً وشرنا قديماً وحديثاً، وأقدمنا كفراً ونفاقا؛

اى كسى كه پدرم على را دشنام مى دهى! من حسنم و پدرم على است؛ تو معاويه هستى و پدرت صخر است؛ مادر من فاطمه (س) و مادر تو هند است؛ جد من پيامبر (ص) و جد تو عتبه بن ربيعه است؛ جده من خديجه (س) و جده تو فُتيله است. لعنت خدا بر آن كس كه شهرتش از ما كم تر، دودمانش از ما پست تر، تبهكارى اش در گذشته و حال افزون تر و كفر و نفاقش ريشه دارتر است!

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از چند روز اقامت در كوفه، تصميم گرفتند عراق را به قصد مدينه ترك گويند و يارانش را از تصميم و قصد خود آگاه ساختند. وقتى اين خبر همه جا پيچيد، مسيب بن نجبه فزارى و ظبيان بن عُماره تميمى براى خداحافظى حضور آن بزرگوار شرفياب شدند. امام رو به آنان كرد و فرمود:

سپاس خدايى را كه فرمانش چيره است! اگر همه مردم بخواهند قضاى او را دگرگون سازند، بر اين كار قادر نخواهند بود... به خدا سوگند! با تمام توان مى كوشند تا دوستى ما را به خود جلب كنند.

مسيب و ظبيان از ايشان درخواست كردند در كوفه بماند. حضرت درخواست آنان را نپذيرفتند و فرمودند: «راهى براى اين كار وجود ندارد.»

(2)

ص:29


1- (1) . متن كامل اين خطبه را شيخ راضى آل ياسين در كتاب «صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )» ص 286-289 آورده است.
2- (2) . حياه الامام الحسن، ج 20، ص 285-286.

آن گاه به اتفاق خانواده، رهسپار مدينه شدند. همه قشرهاى مردم، گروهى گريه كنان و دسته اى با تأسف، در مراسم توديع و خداحافظى آن بزرگوار حضور يافتند.(1)

كاروان امام به حركت درآمد، ولى هنوز از كوفه فاصله نگرفته بود كه فرستاده معاويه به آن حضرت رسيد تا او را به كوفه بازگرداند و با گروهى از خوارج كه بر او شوريده بودند بجنگند. آن حضرت از بازگشت امتناع ورزيدند و به معاويه نوشتند:

اگر ترجيح مى دادم با مسلمانى بستيزم، از تو شروع مى كردم! اين كه مى بينى دست از تو برداشته ام، به جهت مصلحت مسلمانان و جلوگيرى از ريختن خون آنان است.(2)

كاروان امام به مدينه رسيد. وقتى مردم از تشريف فرمايى ايشان آگاه شدند، به استقبال آن حضرت شتافتند و بدين وسيله خير و بركاتى كه از هنگام شهادت جان سوز اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از آنان قطع شده بود، بار ديگر به آنان بازگشت. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همراه با برادران و خانواده خويش، وارد مدينه شدند و ده سال در آن شهر اقامت گزيدند و آن ديار را از الطاف و محبت خود سرشار ساختند. به برخى از آن امور به طور گذرا اشاره مى شود:

1. مرجعيت علمى و دينى
اشاره

مرجعيت علمى و دينى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تربيت جمع زيادى از دانشوران تجسم يافت و با انحرافات دينى كه آيين الهى را دست خوش دگرگونى ساخته بود، به مخالفت برخاستند و از توطئه خطرناك تحريف سنت شريف نبوى كه

ص:30


1- (1) . فاخورى، تحفه الأنام، ص 67.
2- (2) . حياه الامام الحسن، ج 2، ص 287.

معاويه و قريش با جعل روايات و ممانعت از تدوين احاديث پيامبر (ص) براى آن برنامه ريخته بودند، جلوگيرى كردند.

مكتب علمى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مدينه، براى ترويج مكتب بزرگ اهل بيت: و نشر فرهنگ و معارف اسلام فوق العاده كوشيدند. بسيارى از دانشمندان بزرگ، محدثان و راويان برجسته، به اين مكتب گرايش يافتند و امام آنان را براى انجام دادن رسالت اصلاح گرانه جاويد خود كه خرد جامعه را تبلور مى بخشيد و از غفلت بيدار مى نمود، بهترين ياوران را به وجود آوردند؛ از جمله:

1. فرزندش حسن مثنى؛

2. مسيب بن نَجَبه؛

3. سوييدبن غفله؛

4. علابن عبدالرحمان؛

5. شعبى؛

6. مبيره بن بركم؛

7. اصبغ بن نباته؛

8. جابربن خلد؛

9. ابوالجوزا؛

10. عيسى بن مأمون بن زراره،

11. نفاله بن مأموم؛

12. ابويحيى عميربن سعيد نخعى؛

13. ابومريم قيس ثقفى؛

14. طحرب عجلى؛

15. اسحاق بن يسار پدر محمد بن اسحاق؛

ص:31

16. عبدالرحمان بن عوف؛

17. سفين بن ليل؛

18. عمروبن قيس.(1)

گفتنى است اينان همه اهل كوفه بودند.

مدينه به فروغ وجود اين اختران دانش و راويان مى درخشيد و در علم و ادب و فرهنگ و معارف، بارورترين شهرهاى اسلام به شمار مى آمد.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همان گونه كه مسئوليت نشر دانش را به عهده داشتند، مردم را به فضايل اخلاقى و انجام دادن كارهاى نيك و آراسته شدن به سنت پيامبر (ص) فرا مى خواندند.

اين امام همام، مشعل فروزان اخلاق پسنديده اى را پر فروغ نگه داشتند كه پيامبر (ص) براى اصلاح و تهذيب جامعه به ارمغان آورده بودند، فضايل بلند اخلاقى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به گونه اى بود كه حتى به دشمنان و مخالفان خويش نيز نيكى روا مى داشتند. وقتى اطلاع يافتند وليدبن عقبه به بيمارى مبتلا شده، با اين كه وى به كينه توزى و بغض اهل بيت: معروف بود، امام به عيادت وى رفتند. وقتى امام در جاى خود قرار گرفتند، وليد در مقابل ايشان به پا خاست و گفت:

من از امورى كه بين خود و تمام مردم وجود داشته به پيشگاه خدا توبه مى كنم جز آن چه بين من و پدرت بوده كه از آن توبه نخواهم كرد.(2)

امام از وى رو گرداندند و با وى معامله به مثل نكردند، بلكه هدايايى نيز براى او فرستادند.(3)

2. مرجعيت اجتماعى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

مرجعيت اجتماعى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در الگوهاى زيبايى از مهربانى و احسان به

ص:32


1- (1) . تاريخ ابن عساكر، ج 12، نسخه كپى در كتابخانه امام اميرالمؤمنين 7.
2- (2) . شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 364.
3- (3) . حياه الامام الحسن، ج 2، ص 288-289.

مستمندان و پناه دادن به پناه جويان، براى رهايى از چنگال ستم و آزار امويان، تجلى يافت. برخى از اين الگوها عبارتند از:

الف) بخشندگى و مهربانى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به تمام مردم به ويژه تهى دستان، احسان فوق العاده مى نمودند و آن چه داشتند، به آنان مى بخشيدند و با نيكى خويش، دلشان را سرشار از شادى مى كردند. در مورد بخشش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده كه نيازمندى به ايشان مراجعه كرد. حضرت به او فرمودند: «نياز خود را در نامه اى بنويس و به ما بده.» آن شخص چنين كرد. حضرت دستور دادند دو برابر

آن چه را خواسته بود، به او بدهند. يكى از حاضران عرضه داشت: «اى پسر پيامبر! اين نامه براى اين فرد چه بركاتى به دنبال داشت ؟» حضرت به او پاسخ دادند:

بركت اين نامه براى ما بيش تر است؛ زيرا او ما را شايسته انجام دادن كار نيك دانست. آيا نمى دانى كار نيك بايد پيش از درخواست شخص انجام پذيرد؛ زيرا اگر پس از اعلام نياز، بدو احسان نمايى، در حقيقت به بهاى آبرويش تمام شده و شايد اين فرد نيازمند، شب را ميان اميدوارى و نوميدى با اضطراب به سربرده و نداند چگونه نيازش برآورده مى شود؛ با دل شكستگى به خواسته اش مى رسد يا با سرور و كاميابى ؟ آن گاه كه نزد تو مى آيد، اندامش مى لرزد و دلش ترسان است؛ اگر نيازش را در قبال آبرويش برآورده ساختى، اين آبروريزى از احسانى كه دريافت كرده، برايش گران تر تمام مى شود.

ب) امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پناهگاه پناهندگان

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مدينه، براى پناه جويان به آن حضرت، دژى استوار و پناهگاهى شكست ناپذير تلقى مى شدند.

ص:33

سعيدبن ابى سرح كه زيادبن ابيه به او ستم كرده بود، به حضرت پناه آورد و امام او را پناه دادند. سعيد به محبت اهل بيت: معروف بود، به همين دليل، زياد او را تحت پيگرد قرار داد و او براى پناه جستن به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مدينه گريخت. زياد با اطلاع يافتن از ماجرا، به سراغ برادر و فرزندان و همسر سعيد رفت و آن ها را زندانى و خانه شان را ويران و اموالشان را مصادره كرد. وقتى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از موضوع آگاه شدند، اين كار فوق العاده بر ايشان گران آمد و طى نامه اى به زياد، به او دستور دادند تا سعيد را امان دهد و زن و فرزندانش را آزاد و خانه اش را بنا كند و اموالش را به وى بازگرداند.

(1)

3. مرجعيت سياسى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از موضع قدرت با معاويه از در صلح درآمدند، چنان كه در متن قرارداد صلح، به صراحت آمده كه خلافت پس از معاويه به ايشان مى رسد و نبايد درباره امام حادثه ناگوارى به بار آورد و حيله به كار ببرد. بنابراين، بسيار طبيعى بود كه امام، محور مخالفت با بنى اميه و كانون قدرتى به شمار آيند كه حكومت معاويه را در كامشان تلخ و زندگى آن ها را تيره وتار سازد. به همين دليل، در دعاها و ديدارهاى امام با حاكمان و اطرافيان آن ها و در نامه ها و خطابه هاى آن حضرت، تلاش سياسى روشنى مى بينيم كه در امور ذيل تبلور يافت:

الف) حضرت بر اوضاع و رخدادها مراقبت كامل داشته، آن ها را پى مى گرفتند و رفتار حاكمان و كارگزاران آنان را زير نظر داشتند؛ آن ها را

امربه معروف و نهى از منكر مى نمودند؛ چنان كه در نامه به زياد از او خواستند

ص:34


1- (1) . همان، ص 289-290.

دست از تعقيب سعيدبن ابى سرح بردارد و هنگام طواف، حبيب بن مسلمه را در مورد فرمان بردارى اش از معاويه نكوهش كردند.(1)

ب) امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از فعاليت هاى سياسى منظم و حساب شده اى برخوردار بودند كه در استقبال از هيأت هاى نمايندگى مخالفان و توجيه و راهنمايى آنان و دعوت آن ها به بردبارى و تصميم گيرى و انتظار صدور فرمان امام در وقت مناسب، تجسم مى يافت. ايشان همواره بر نقش رهبرى اهل بيت: و شايستگى خلافت و پيشوايى آنان نيز تأكيد داشتند.

دكتر طه حسين بر اين باور است كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مدت اقامت خويش در مدينه، به تشكيل حزب سياسى دست زدند و شخصاً رياستِ آن را بر عهده داشتند و به تناسب وضعيت آن زمان، آن را جهت دادند.

ج) با اين كه نظام حاكم، سعى در جلب رضايت امام و يا سرپوش نهادن بر فعاليت هاى ايشان و يا محكوم ساختن آن ها داشت، حضرت هيچ گاه به اركان آن نظام تمايل نشان ندادند. اين بخش از موضع گيرى امام، زمانى تبلور يافت كه حضرت به خويشاوندى سببى امويان تن در ندادند و نقشه هاى آن ها را فاش ساختند و واقعيت انحرافى آنان و بى لياقتى معاويه را به خلافت، آشكارا بيان داشتند اين حقيقت، به روشنى در مناظرات حضرت با معاويه و اطرافيانش در مدينه و دمشق به طور يكسان جلوه گر شد كه در بيان مواضع آن بزرگوار، به اشاره اى بسنده مى كنيم:

رد قاطعانه خويشاوندى سببى با امويان

معاويه مى خواست با برقرارى خويشاوندى سببى با بنى هاشم، به سربلندى

ص:35


1- (1) . همان، ص 293.

دست يابد. ازاين رو، به مروان فرمان رواى مدينه نوشت كه زينب دختر عبدالله بن جعفر را با هر مهريه اى كه پدرش تعيين نمود و پرداختن بدهى وى به هراندازه كه باشد و ايجاد صلح ميان بنى هاشم و بنى اميه، براى يزيد خواستگارى كند. مروان شخصى را در پى عبدالله فرستاد. وقتى او نزد مروان آمد، در مورد خواستگارى با عبدالله به گفت وگو پرداخت. عبدالله در پاسخ گفت: «امور مربوط به زنان ما در دست مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است؛ از او خواستگارى نما!» مروان براى خواستگارى نزد امام شرفياب شد. حضرت فرمود: «براى اين كار هر كس را دوست دارى جمع كن.» مروان بيرون شتافت و بنى هاشم و بنى اميه را به يك اندازه گرد آورد و در جمع آنان سخن گفت و موضوعى را كه معاويه مطرح كرده بود براى حضرت تبيين كرد. امام بعد از حمد الهى بدو چنين پاسخ دادند:

آن چه را در مورد تعيين مهريه دختر عبدالله توسط پدرش عنوان كردى، (اين را بدان) كه ما از سنت پيامبر (ص) در مورد مهريه خانواده و دخترانش(1) روگردان نيستيم. در مورد پرداخت بدهى پدرش، سخن گفتى. بگو ببينم از كى تاكنون زنان ما بدهى پدرانشان را پرداخته اند؟ درباره آشتى ميان دو گروه، (بايد بدانى كه) ما براى خدا و در راه رضاى او با شما دشمنى داريم و براى دنيا هيچ گاه با شما از در صلح در نخواهيم آمد... نظر ما بر اين قرار گرفت كه زينب را به ازدواج پسرعمويش قاسم فرزند محمدبن جعفر درآوريم و من او را به عقد وى در آورده، مزرعه اى را كه در مدينه دارم و معاويه حاضر شد در قبال آن ده هزار دينار بپردازد، مهريه وى قراردادم.

مروان طى نامه اى به معاويه، وى را از جريان باخبرساخت. وقتى نامه به معاويه رسيد گفت: «ما از آنان خواستگارى كرديم، دست رد بر سينه ما نهادند ولى اگر آن ها از ما خواستگارى كرده بودند، آن ها را پذيرا مى شديم.(2)

ص:36


1- (1) . سنت رسول اكرم در مورد مهريه همسران و دخترانش چهارصد درهم بوده است.
2- (2) . مقتل خوارزمى، ج 1، ص 124.
مناظره هاى سياسى و مواضع قاطعانه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در برابر معاويه
الف) مناظره با معاويه در مدينه

به نقل از خوارزمى، معاويه در مدينه با مشاهده احترام و پذيرايى مردم از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نگران شده؛ اين موضوع برايش ناخوشايند آمد. ازاين رو، ابوالأسود دوئلى و ضحّاك بن قيس فهرى را خواست و با آنان در مورد چگونگى عيب جويى از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مشورت پرداخت تا بدين وسيله به جايگاه حضرت اهانت روا دارد و در برابر ديدگان انبوه مردم، از منزلت آن بزرگوار بكاهد. كه ابوالاسود وى را از انجام اين كار برحذر داشت و بدو گفت:

البته تصميم اميرالمؤمنين برتر است؛ ولى من چنين كارى را به صلاح شما نمى دانم؛ زيرا اميرالمؤمنين درباره او هر چه بگويد، مردم آن را به حساب حسادت شما مى گذارند و براى او احترام و عظمتى بيش تر قائل مى شوند. اى اميرالمؤمنين! (امام) حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جوانى راست گو و

حاضرجواب است و پاسخ گفتارت را به استوارى مى دهد و استخوان پايت را در هم مى كوبد و ناروايى هايت را آشكار مى سازد. در اين صورت، سخنان تو به سود او تمام مى شود و برايت زيان فراوانى همراه خواهد داشت، مگر اين كه در ادب او عيبى بيابى و يا در نژادش انحرافى پيدا كنى؛ اما او از چنين نقص هايى مبراست و به درست انديشى و صراحت و رسايى سخن، ميان عرب مشهور است. تبارى بزرگ و والا دارد و از عنصرى پاك بر خوردار است. بنابراين، بهتر است اميرالمومنين دست به چنين كارى نزند.

ضحاك بن قيس نظريه اى بر عكس ابوالأسود داشت و او را در ناسزاگويى به امام و فخرفروشى بر ايشان، تحريك كرد و به او گفت:

اى اميرالمؤمنين! با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همان گونه كه تصميم گرفته اى عمل كن و حمله ات را از او بازمدار؛ زيرا اگر او را آماج تيرهاى گفته ات قراردهى و به استوارى بدو پاسخ گويى، چونان شتر پير و فرتوت خوار گشته، تسليم تو خواهد شد!

ص:37

معاويه نظر ضحاك را پسنديد. با فرارسيدن روز جمعه، بر فراز منبر رفت و پس از حمد خدا و صلوات بر پيامبر (ص)، اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به ناسزا ياد كرد و به عيب جويى او پرداخت. در ادامه گفت:

مردم! گروهى از قريش كودكانه مى انديشند؛ نابخرد و نادان اند؛ زندگانى تيره وتارى دارند و تنگناى روزگار آزارشان مى دهد؛ شيطان بر سرهايشان نشسته و زبان هايشان را به كار گرفته است. شيطان در سينه هايشان لانه كرده و تخم گذارده است و گلوگاهشان را گرفته، آن ها را به خطاكارى واداشته و كارهاى زشت را در برابرشان زينت داده و در مسير هدايت، كورشان ساخته و به تجاوز و گناه و دشمنى و دروغ و بهتان راهنمايى كرده است. آن ها با شيطان شريك و رفيقند (و كسى كه با شيطان همراه باشد، رفيق پليدى براى خود برگزيده است). شيطان براى تربيت آن ها بس است و خداوند بهترين يار و ياور است.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با شنيدن اين سخنان، بسان سيلى خروشان جهيدند و به افتراها و ياوه گويى هاى او پاسخ داده و فرمودند:

ايها الناس! من عرفنى فقد عرفنى، و من لم يعرفنى فأنا الحسن بن على بن أبى طالب، أنابن نبى الله، أنابن مَن جعلت له الأرض مسجداً و طهوراً، أنابن السراج المنير، أنابن البشيرالنذير، أنابن خاتم النبيين و سيدالمرسلين، وامام المتّقين، و رسول ربّ العالمين، أنابن مَن بعث الى الجن والانس، أنا بن مَن بعث رحمه للعالمين؛

مردم! آن كس كه مرا مى شناسد، به خوبى مى داند من كيستم و آن كه نشناخته، خود را به او معرفى مى كنم. من حسن بن على بن ابى طالب، فرزند پيامبر (ص) هستم؛ فرزند كسى كه زمين برايش سجده گاه و پاكيزه قرارداده شد. من فرزند مشعل فروزان الهى ام؛ من فرزند پيامبر (ص) مژده دهنده و بيم رسانم، من فرزند خاتم پيامبران، سرور مسلمانان و پيشواى پروا پيشگان و فرستاده پروردگار جهانيانم؛ من فرزند پيامبرى هستم كه به سوى جنيان و انسان ها برانگيخته شد؛ من فرزند كسى ام كه رحمت، براى جهانيان است.

ص:38

سخنان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر معاويه دشوار آمد و درصدد قطع سخن امام برآمد و گفت: «حسن! درباره خرما نيز سخن بگو».

ايشان در حين ايراد سخن فرمودند:

معاويه! به كورى چشمت! باد، خرما را بارور مى سازد؛ به وسيله حرارت خورشيد مى پزد و شب آن را تازه و خوش بو مى كند.

آنگاه سخنانش را در معرفى خود پى گرفتند و فرمودند:

أنا بن مستجاب الدعوه، أنا بن الشفيع المطاع، أنا بن أوّل مَن ينفض رأسه من التراب و يقرع باب الجنه وأنا بن مَن قاتلت الملائكه معه و لم تقاتل مع نبى قبله، أنا بن مَن نصر على الأحزاب، أنا بن مَن ذلّت له قريش رغماً؛

من فرزند كسى ام كه دعايش به درگاه خدا پذيرفته است؛ من فرزند كسى ام كه شفاعتش پذيرفته شده است؛ من فرزند نخستين كسى هستم كه در قيامت سر از قبر برون مى آورد و درب بهشت را مى كوبد؛ من فرزند كسى هستم كه فرشتگان در ركابش جنگيدند، در صورتى كه همراه هيچ پيامبرى پيش از او نجنگيده بودند؛ من فرزند كسى ام كه بر تمام گروه هاى مخالف و دشمن پيروز گشت؛ من فرزند كسى هستم كه قريش، ناگزير به آيين او تن دادند.

معاويه از اين سخنان به خشم آمد و برجست و فرياد زد: «تو خود را براى دست يابى به خلافت مى ستايى!.

امام با بيان ويژگى فرد شايسته خلافت، بدو پاسخ دادند:

خلافت شايسته كسى است كه به كتاب خدا و روش پيامبر (ص) رفتار كند، نه آن كس كه به مخالفت با كتاب خدا برخيزد و سنت پيامبر (ص) را به تعطيلى بكشاند؛ زيرا چنين فردى به كسى مى ماند كه به زور ملكى را به چنگ آورد و از آن بهره بگيرد و سپس از دستش برود و سنگينى جرمش به دوش وى باقى بماند.

در اين جا غرور معاويه درهم شكست و با توسل به فريب كارى گفت: «حتى يك تن ميان قريش نيست كه از نعمت ها و بخشندگى ما بهره مند نباشد؟»

ص:39

امام پاسخ دادند:

آرى، كسى كه پس از خوارى به وسيله او عزت يافتى و ناچيز بودنت را به فراوانى رساندى.

معاويه پرسيد: «منظورت از افرادى كه مى گويى كيان اند؟»

حضرت فرمود: «كسانى كه نمى خواهى آن ها را بشناسى.»

آن گاه در معرفى خود به جامعه، سخنانش را ادامه داده، فرمودند:

أنا بن مَن ساد قريشاً شاباً و كهلاً، أنا بن مَن ساد الورى كرماً و نبلاً، أنا بن مَن ساد أهل الدنيا بالجود الصادق، والفرع الباسق، والفضل السابق، أنا ن مَن رضاه رضى الله و سخطه سخطه، فهل لك أن تساميه يا معاويه ؟؛

من فرزند كسى ام كه بر پير و جوان قريش پيشوا بود و در كرامت بر همه مردم برترى داشت؛ آن كس كه در راستى و بخشندگى سرآمد جهانان بود؛ شاخه اى بارور به شمار مى آمد و در برترى ها بر ديگران پيشى داشت؛ من پسر آن كسى هستم كه خشنودى اش، خشنودى خدا و خشمش، خشم خداست. اى معاويه! آيا تو خود را برتر از او مى دانى ؟

معاويه گفت: «سخنت درست است؛ خير، من به اين پايه نمى رسم!»

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

حق روشن است و باطل تاريك، آن كس كه به حق گراييد، پشيمان نگشت و باطل گرا به زيان افتاد و حقيقت را درست انديشان مى شناسند.

معاويه طبق عادت حيله گرى اش گفت: «روز خوش نبيند آن كس كه به تو ناسزاگوييد!»(1)

ص:40


1- (1) . حياه الامام الحسن، ج 2، ص 297. به نقل از خوارزمى.
ب) مناظره در دمشق

تاريخ نگاران در بيان اين كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دمشق بر معاويه وارد شده، هم داستانند، ولى اختلافشان در اين است كه آيا حضور ايشان در آن سامان، يك بار اتفاق افتاده يا بيش تر. البته سودى در بحث و بررسى اين مسأله مترتب نيست؛ مهم بررسى راز سفر آن حضرت به آن ديار است. از چشم انداز ما، هدف امام از اين سفر، جز نشر مكتب اهل بيت: و پرده برداشتن از واقعيت امر امويان در برابر جامعه اى كه معاويه آن را به گمراهى كشانده و از راه راست بيرون برده بود، چيز ديگرى نمى توانست باشد. دليل بر اين معنا از موضع گيرى هاى امام و مناظراتى كه با معاويه داشتند، پيداست؛ زيرا حضرت بدين وسيله وى را رسوا ساختند.

ولى برخى كه بر اين باورند سفر امام براى گرفتن هداياى معاويه انجام شده، از ديدگاه ما، به يكى از روايات جعلى استناد جسته اند كه به هيچ وجه نمى توان به آن استناد كرد؛ زيرا امام به عزت نفس و جوانمردى و عظمت معروف بودند و از سويى، آن بزرگوار با دارا بودن زمين هاى حاصل خيزى در مدينه كه درآمد كلانى براى حضرت داشت، افزون بر آن، حقوقى كه از ناحيه مسلمانان شايسته و نكوكار به آن حضرت مى رسيد، از هداياى معاويه بى نياز بودند. به فرض اگر اموالى از طرف معاويه به آن حضرت مى رسيد،

امام آن را براى خود و خانواده اش هزينه نمى كردند. در روايت آمده كه آن حضرت از آن اموال، حتى به

مقدار ارزش علفى كه چهارپايان به دهان مى گيرند، برنمى داشتند.(1) امام موسى بن جعفر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هيچ گاه جايزه هاى اهدايى معاويه پسر ابوسفيان را نمى پذيرفتند.(2)

ص:41


1- (1) . جامع الأسرار، نسخه خطى در كتابخانه عمومى كاشف الغطاء.
2- (2) . حياه الامام الحسن، ج 2، ص 303-304.

معاويه كه در مدت اقامت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دمشق، شاهد روآوردن مردم به آن حضرت و پذيرايى از آن بزرگوار بود، به تشكيل مجالس مملو از عناصر مخالف و دشمنان اهل بيت: نظير عمروعاص، مغيره بن شعبه، مروان حكم، وليدبن عقبه، زيادبن ابيه و عبدالله بن زبير، دست زد و آنان را به ناسزاگويى و اهانت به گل خوش بوى رسول خدا (ص) تحريك كرد تا ايشان را از چشم مردم بيندازد و دردى را كه از فرزند فاتح و قهرمان درهم شكننده بت هاى قريش به دل داشت، بدين وسيله تسكين دهد. اين اراذل واوباش فرومايه، با سخنان تلخ و ناروا به ساحت مقدس امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اهانت روا مى داشتند. ولى امام با منطقى كوبنده و بيانى رسا، به آنان پاسخ دندان شكن داده، آن ها را به سكوت وا مى داشتند. آن حضرت در همه مناظرات پيروز مى گشتند و دشمنان ناتوانش، با خوارى و شكست مواجه مى شدند.

نخستين مناظره

روزى معاويه رو به امام كرد و گفت: «حسن من از تو بهترم!» امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «پسر هند، تو به چه دليل از من بهترى ؟» معاويه گفت: «چون مردم اطراف من گردآمده اند و اطراف تو كسى نيست.

امام به او فرمود

هيهات! اى پسر هند جگرخوار! از راه بسيار ناپسندى براى خود امتياز تراشيدى. كسانى كه اطراف تو گردآمده اند يا با علاقه به سويت آمده اند يا با بى ميلى. آنان كه مطيع تواند، نافرمان خدا هستند و كسانى كه مجبورند، به دستور كتاب خدا معذورند. من هرگز نمى گويم من از تو بهترم؛ چون در تو اصلاً خيرى نيست كه من از تو فراتر باشم؛ زيرا خداوند همان گونه كه مرا از پليدى ها پيراسته، تو را نيز از فضيلت ها محروم كرده است.(1)

ص:42


1- (1) . همان، ص 306، به نقل از روضه الواعظين نيشابورى.
مناظره دوم

در محفلى ديگر، ميان امام و معاويه مناظره اى صورت گرفت و شايد از هيجان انگيزترين گردهمايى هاى امام به شمار آيد، در اين مجلس، چهار تن از اركان نظام معاويه و ترويج گران جاهليت وى نظير عمروعاص، وليدبن عقبه بن ابى معيط، عتبه بن ابى سفيان، مغيره بن شعبه، گردآمده، از معاويه خواستند امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را احضار كند تا به ايشان ناسزا گويند؛ زيرا گردآمدن مردم پيرامون امام و بهره گيرى از دانش و احكام دين از آن حضرت، براى آنان ناخوشايند بود.

معاويه حاضر نشد كسى را در پى امام بفرستد و به دوستانش گفت: «دست به اين كار نزنيد؛ به خدا سوگند! هرگاه نزد من آمده، از مقام و جايگاه او، و از رسوايى ام به دست وى بيمناك شده ام. (امام) حسن، از همه بنى هاشم زبان آورتر است». ولى سرانجام او را واداشتند تا در پى امام بفرستد.

معاويه گفت: «اگر در پى او بفرستم، درباره او و شما به انصاف رفتار خواهم كرد.»

عمرو عاص گفت: «آيا بيم دارى باطل او بر حق ما چيره شود؟»

معاويه گفت: «من در پى او فرستادم تا به او بگويم همه سخنانش را ابراز بدارد، ولى بدانيد آنان اهل بيت رسول خدايند و كسى نمى تواند از آنان عيب جويى كند و ننگ و عار به آنان نمى چسبد. ولى به او را سخن خودش

هجوم آوريد و به وى بگوييد: پدرت عثمان را كشت و از خلافت خلفاى پيش از خود، خرسند نبود.»

آنگاه معاويه كسى را محضر امام فرستاد و ايشان را نزد خود فراخواند. وقتى امام حضور يافتند، معاويه ايشان را ارج و احترام نهاد و عرضه داشت:

من نمى خواستم شما را به اين مجلس فراخوانم، ولى اين جمع حاضر مرا بدين كار واداشتند و اكنون من ميان تو و آن ها به انصاف رفتار خواهم كرد. ما شما را به اين مجلس فراخوانديم تا ثابت نماييم كه عثمان مظلومانه كشته

ص:43

شده و قاتل او پدر توست؛ بدانان پاسخ بده. از اين كه در اين محل تنها هستى نگران مباش، مى توانى همه سخنانت را ابراز نمايى.

در آغاز عمروعاص شروع به سخن كرد و اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را شديداً به باد ناسزا گرفت و سپس به ناسزاگويى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداخت و تا مى توانست به وى اهانت رواداشت؛ از جمله گفت:

حسن! تو مى پندارى خلافت به تو مى رسد. تو كه از عقل و انديشه برخوردار نيستى! ما تو را به اين جا فراخوانديم تا تو و پدرت را به باد ناسزا بگيريم...!

سپس وليدبن عقبه به زشتى سخن گفت و از ريشه و تبار خود پرده برداشت و بنى هاشم را به ناسزا گرفت.

آن گاه عبته بن ابى سفيان به سخن درآمد و كينه توزى و فرومايگى اش را آشكار ساخت و گفت:

حسن! پدرت در قريش، بدترين مردم بود! خونشان را به زمين ريخت؛ رشته خويشاوندى آن ها را بُريد؛ شمشير و زبانش بلند بود؛ زندگان را مى كشت و از مردگان نيز دست بر نمى داشت. اما در مورد خلافتى كه به آن دل بسته اى، نه حق انتقاد از آن را دارى و نه در ميراث بردن از آن بر ديگران برترى دارى.

سپس مغيره سخن گفت و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را دشنام داد و گفت:

به خدا سوگند! من على را نه در برابر خيانتى عيب جويى مى كنم و نه در داورى از كسى طرف دارى كرده، ولى او عثمان را كشته است.

آن گاه سكوت كردند و امام لب به سخن گشودند و فرمودند:

معاويه! اينان مرا دشنام ندادند، بلكه اين تويى كه مرا به باد ناسزاگرفتى؛ زيرا به فحش خو كرده اى و بدانديش بوده اى و هم چنان بر اخلاق ناپسندت باقى هستى. ستمى كه بر ما روا مى دارى، به جهت خصومتى است كه با رسول خدا و خاندانش دارى. معاويه! اكنون پاسخت را بشنو و اطرافيانت نيز

ص:44

بشنوند. البته بدانيد، من كم تر از آن چه در حق شما بايد بگويم، سخن خواهم گفت.

آن گاه به مقايسه جايگاه پدر بزرگوارش و موقعيت معاويه و پدر او پرداختند و فرمودند:

اى گروه! شما را به خدا سوگند مى دهم! آيا پدرم نخستين كسى نبود كه ايمان آورد و تو اى معاويه! و پدرت از كسانى نبوديد كه پيامبر (ص) به خاطر تأليف قلوب رهايتان ساخت ؟ در دل، كفر خود را نهان مى داشتيد و به اسلام تظاهر مى كرديد و مجذوب مال ومنال بوديد.

آيا پدرم نبود كه در جنگ بدر پرچم رسول خدا (ص) را بر دوش داشت و پرچم كفر در آن روز به دست معاويه و پدرش بود؟ آن گاه كه پدرم در جنگ احد و احزاب با شما پنجه درافكند، پرچم پيامبر خدا را با خود داشت و پرچم شرك و كفر در دست تو و پدرت بود. خداوند در همه اين نبردها، پدرم را بر خصم زبون پيروز ساخت و حجتش را آشكار نمود و دين و آئينش را يارى داد و سخن او را به تصديق آورد و در همه اين عرصه ها از حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) راضى و خرسند، و از تو و پدرت خشمگين بود.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فضايل برجسته پدرش را برشمردند و به بيان احاديثى كه پيامبر (ص) درباره آن حضرت فرموده بود، پرداختند و از عرصه هاى كارزارى كه پدر ارجمندش دين را در آن ها يارى و دشمنان را به خاك ذلت نشاند، ياد كردند و سپس فرمودند:

معاويه! به ياد دارى روزى كه پدرت در جنگ احزاب بر شتر سرخ مويى سوار بود و مردم را بر ضد پيامبر (ص) تحريك مى كرد و تو آن شتر را مى راندى و برادرت عتبه كه در اين جا حاضر است مهار آن را مى كشيد و پيامبر (ص) با مشاهده شما فرمود: «خدايا! شخص سواره و سوق دهنده و مهارگيرنده را لعنت كن!»

معاويه! به ياد دارى زمانى كه پيامبر (ص) تصميم گرفتند نامه اى به بنى خزيمه بفرستند. در پى تو فرستادند و تو نيامدى و پيامبر (ص) نفرينت نمودند تا

ص:45

قيامت گرسنه بمانى و عرضه داشتند: «خدايا! هيچ گاه شكم او را سير نگردان!»

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از آن به بيان برخى رفتار ابوسفيان با پيامبر (ص) و موارد هفت گانه اى پرداختند كه پيامبر (ص) ابوسفيان را لعنت كرده بودند، پس از پايان سخنانش در مورد معاويه، رو به عمروعاص كردند و بدو فرمودند:

اما تو اى پسر نابغه،(1)

نَسَب تو بين پنج تن مشترك است و همه آن ها ادعاى پدرى تو را داشته اند و سرانجام عاص، پست ترين و فرومايه ترين فردشان به پدرى تو برگزيده شد و همين پدر تو بود كه گفت: «من دشمن محمد بى دودمانم!» و خداوند اين آيه را درباره اش نازل فرمود: (إِنَّ شٰانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ) فرزند عاص! تو در همه معركه ها با جدم پيامبر (ص) جنگيدى و او را در مكه به تمسخر گرفتى و آزار رساندى و در حقش نيرنگ نمودى و از همه مردم بيش تر به تكذيبش پرداختى و با او دشمنى ورزيدى. سپس به قصد ديدار با نجاشى، به حبشه رفتى تا جعفربن ابى طالب و يارانش را از او بازستانده، به مشركان مكه تحويل دهى، ولى در اين سفر، كه تيرت به سنگ خورد و خداوند تو را مأيوسانه بازگرداند و دروغت را آشكار كرد و حدى را كه قرار بود بر تو جارى شود، به گردن رفيقت عماره بن وليد انداختى و از او نزد نجاشى بدگويى كردى ولى خداوند تو و رفيقت را رسوا كرد. تو از همان دوران جاهليت و نيز ظهور اسلام با بنى هاشم دشمنى مى ورزيدى. تو

در عيب جويى از پيامبر (ص)، هفتاد بيت شعر اهانت آميز گفتى و پيامبر (ص) فرمود: «خدايا! من شعر نمى دانم و پيشه شاعرى، شايسته من نيست. خدايا! در برابر هر حرفى از اشعارش، هزار بار او را لعنت كن!»

ولى آن چه درباره عثمان گفتى، (بدان)! اين تو بودى كه در همه جا آتش فتنه را بر ضد او برافروختى، آن گاه به فلسطين گريختى و چون خبر مرگش به تو رسيد، گفتى: «من ابوعبدالله هستم و هر جراحتى را با سرانگشتم مى شكافم». سپس خود را به دامان معاويه افكندى و دين خودرا به دنياى او فروختى؛ ما

ص:46


1- (1) . زن بدكاره معروف عرب.

نه تو را درباره دشمنى ات نكوهش و نه در مورد دوستى ات مؤاخذه مى كنيم. به خدا سوگند! تو نه عثمان را در زنده بودنش يارى كردى و نه از مرگش خشمگين شدى...

آن گاه رو به وليد كرد و فرمود:

به خدا سوگند! تو را به دشمنى با على سرزنش نمى كنم؛ زيرا او پدرت را در برابر ديدگان پيامبر (ص) به هلاكت رساند و تو را به جرم شراب خورى ات كه در حالت مستى با مردم نمازگزاردى، هشتاد تازيانه زد. تو كسى هستى كه خداوند در قرآن فاسقت ناميد و حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را مؤمن به شمار آورد. آن گاه بر على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فخر فروختى...

سپس متوجه عتبه شدند و فرمودند:

و تو اى عتبه! به خدا سوگند! نه خردى دارى كه به تو پاسخ گويم و نه فهمى دارى كه با تو گفت وگو نمايم؛ نه خيرى در توست كه به آن اميدى باشد و نه شرى دارى كه از آن بايد پرهيز كرد. عقل تو و عقل كنيزت به يك اندازه است. اگر على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در برابر همگان دشنام دهى، زيانى به او نمى رسد و اين كه مرا تهديد به قتل كردى، اگر از چنين قدرتى برخوردارى، چرا آن مرد لحيانى را كه در بستر همسرت خوابيده بود، نكشتى ؟ چگونه تو را به دشمنى و كينه توزى با على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، نكوهش كنم كه دايى ات وليد را در جنگ بدر به هلاكت رساند و در كشتن جدت عتبه با حمزه هم كارى كرد و تو را از برادرت حنظله جدا ساخت و آن ها را يك جا از پاى درآورد؟

آن گاه رو به مُغيره كرد و فرمود:

ولى تو اى مغيره! شايستگى حضور و سخن گفتن در اين جا و نظير آن را ندارى! به خدا سوگند! ناسزاگويى ات براى ما ارزشى ندارد؛ زيرا حد زناكارى هنوز بر تو باقى است و عمر بر تو اجراى حد نكرد و خداوند او را بازخواست خواهد نمود. اين تو بودى كه از پيامبر (ص) پرسيدى: «آيا مرد به زنى كه مى خواهد با او ازدواج كند مى تواند نگاه كند؟» حضرت فرمود: «اگر

ص:47

قصد زنا نداشته باشد، مانعى ندارد.» بيان اين شرط از ناحيه پيامبر (ص) به اين دليل بود كه به خوبى مى دانست تو زناكارى.

در اين كه به افتخار رسيدن به حكومت بر ما فخر مى فروشى (توجه داشته باش) كه خداى تعالى فرمود: «هرگاه بخواهيم مردم سرزمينى را نابود سازيم، تبه كاران را بر آن مى گماريم و آن ها با فسق و فجور خود شايسته عذاب مى شوند و آن گاه سرنگونشان مى سازيم».

پس ازآن امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برخاستند و عبايشان را برگرفتند تا از آن جا بيرون روند، عمروعاص دامان حضرت را گرفت و به معاويه گفت: «اى اميرالمؤمنين! تو شاهد بودى كه حسن چه نسبتى به من داد! از تو مى خواهم بر او حد قذف جارى كنى.» معاويه بدو گفت: «رهايش كن! خدا جزاى خيرت ندهد!» و عمرو دست از امام برداشت.

معاويه رو به اطرافيانش كرد و گفت:

به شما نگفتم توان بحث و مناقشه با او را نداريد و شما را از دشنام به او بازداشتم ولى سخنم را نپذيرفتيد به خدا سوگند! خانه ام را بر من تيره وتار نموديد! از پيشم برويد! خداوند به سبب بدانديشى شما و پذيرفته نشدن نظر خيرانديشانه من، رسوايتان ساخت.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با اين گفت وگو، با تزريق قدرت جديدى در نيروهاى مخالف حكومت، تأثير بسزايى در آن ها ايجاد نمودند و از واقعيت مرارت بارى كه با تسلط حاكمانى از اين قبيل، حكومت اسلامى را فراگرفته بود، پرده برداشتند،

حكامى كه از ريشه، داراى انحراف بودند و تحت تأثير رسومات جاهلى خويش قرار داشتند و اسلام از ديدگاه آنان، وسيله تسلط بر مردم و جبران كمبودهاى شخصيتى تلقى مى شد.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با اين كار، ثابت كردند كه همواره بر موضع استوار خويش، يعنى مبارزه با جاهليت اموى باقى هستند. هرچند اوضاع دشوار و رنج آور، ايشان

ص:48

را واداشت تا شمشير در نيام كنند و مرحله جنگ را پشت سر بنهند، زيرا امكان نداشت فرياد حق طلبانه اى كه گوش باطل گرايان را كر ساخته بود، ميان انبوهى از ياوه گويى هاى انحراف آميز دشمنان به وادى نابودى سپرد.

بدين ترتيب، امام در مسير پيشبرد آيين الهى گام برداشتند و حراست از مبانى رسالت الهى را به خوبى انجام دادند تا نام و ياد خدا در سراسر گيتى طنين افكن شود.

نمونه اى از ميراث گران سنگ علمى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مانند پدر ارجمند و جد بزرگوارش، رهبرى الهى به شمار مى آمدند كه مسئوليت هاى ايشان را مى توان در جمله اى كوتاه و پرمعنا و داراى ابعاد گوناگون «ارشاد و هدايت به فرمان خداى متعالى» عنوان كرد كه برخاسته از اين آيه است:

(وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا وَ أَوْحَيْنٰا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرٰاتِ وَ إِقٰامَ الصَّلاٰةِ وَ إِيتٰاءَ الزَّكٰاةِ وَ كٰانُوا لَنٰا عٰابِدِينَ )؛

و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت مى كردند و انجام دادن كارهاى نيك و برپاداشتن نماز و اداى زكات را به آن ها وحى كرديم و تنها ما را عبادت مى كردند.

هدايتى كه به فرمان خداى سبحان انجام مى پذيرد، در تبيين دين الهى و عرضه كردن جزييات احكام كلى و يا مطلق آن كه در قرآن و بيان رسول معظم

اسلام (ص) بدان تصريح شده و نيز در تفسير قرآن كريم و تشريح اهداف پيامبر (ص)، جلوه گر است.

هدايت در عملى ساختن احكام خداى متعالى ميان مسلمانان و حراست دين و احكام الهى از هرگونه تحريف متجلى است.

ص:49

انقلابى كه اسلام بزرگ به وجود آورد، پيش از آن كه اجتماعى يا اقتصادى باشد، انقلابى فرهنگى تلقى مى شد. بنابراين، اگر اهل بيت: خود را وقف تربيت و تهذيب مسلمانان بر اساس معارف و ارزش هاى رسالت الهى كردند، جاى شگفتى نيست. اين بزرگواران با عنايت به بيان صريح قرآن، در تشريح اهداف رسالت، خود را ادامه دهنده راه پيامبر (ص) و حامى و سرپرست رسالت امت و دولتى مى دانند كه نتايج تلاش ها و زحمات آن پيامبر گرامى است. آنان نخستين وظيفه و مسئوليت خويش را تربيت و تهذيب مسلمانان

مى دانند. خداى متعالى با بيان اهداف رسالت و مسئوليت پيامبر (ص) مى فرمايد:

(يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيٰاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتٰابَ وَ الْحِكْمَةَ )1

اگر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به علل و اسبابى دينى و مكتبى، چشم از خلافت پوشيدند، اما صحنه را تهى نگذاشتند و به جاهليت گرايان، اجازه ندادند ميراث پيامبر (ص) را به يغما برند؛ بلكه به تربيت پايگاهى همت گماردند كه زيربناى دولت بود و احكام دين بر مبناى آن به اجرا و عمل درمى آمد.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) طى سخنان گهربار خود براى مسلمانان در قالب خطابه، سفارش، مناظره و نامه، ميراث فكرى و علمى پر بارى را به يادگار گذاشتند.

اين سخنان حاكى از توجهات همه جانبه ايشان و گستردگى دامنه دانش و احاطه و آگاهى آن بزرگوار به نيازهاى مسلمانان در دوران پرآشوبى است كه

مسلمانان با آن دست به گريبان بودند و اندك افرادى كه موردتوجه و حمايت الهى قرار داشتند، كسى از حقيقت اين مرحله و نيازمندهاى آن آگاهى نداشت.

ص:50

اكنون ضمن ارائه نمايى از توجهات علمى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، گلچينى از مفاهيم و ارزش هاى والايى را برمى گيريم كه آن بزرگوار با سخنان بليغ خويش بدان اشاره فرمودند:

1. اصول تحول علمى و روش دانش اندوزى و خردورزى

1 - 1 - امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تشويق به كسب دانش و چگونگى آن و شيوه بالنده ساختنش فرمودند:

تعلّموا العلم فإنكم صغار فى القوم وكبارهم غداً ومن لم يحفظ منكم فليكتب

(1)در پى كسب دانش برآييد كه شما امروز در جمع مردم، كودك هستيد ولى فردا از بزرگان آنان به شمار خواهيد آمد. هر يك از شما نمى تواند مطلبى را حفظ كند، آن را يادداشت نمايد.

1 - «حُسن السؤال نصف العلم»؛(2) "پرسش مناسب، نيمى از دانش است."

1 - «علّم الناس وتعلّم عِلمَ غيرك فتكون قد أتقنت علمك وعلمت مالم تعلم»؛(3) "به مردم دانش بياموز و از دانش ديگران بهره بگير! با اين كار، پايه هاى دانش خود را تحكيم نموده، آن چه را نيز نمى دانى فراگرفته اى. "

1 - «قَطَع العلم عذر المتعلّمين»؛" دانش، عذر دانش پژوهان را از ميان برداشته است. "

1 - «اليقين معاذ السلامه»؛ "يقين، پناه سلامت است. "

ص:51


1- (1) . ابن صبّاغ مالكى، الفصول المهمه، ص 142.
2- (2) . نورالأبصار، ص 110.
3- (3) . الأئمه الاثنا عشر، ص 37.

1 - «أوصيكم بتقوى الله وادامه التفكر، فانّ التفكر أبو كل خير وأمّه»؛(1)" شما را به پيروى از خدا و انديشه مستمر سفارش مى كنم؛ زيرا انديشه، ريشه هر كار نيك و پسنديده به شمار مى آيد. "

عقل و خِرد پايه دانش است. از همين ره گذر، امام با بيان لوازم و آثار علمى آن و درجه اهميت و نقش خِرد در كمال آدمى، آن را به تصوير كشيده، مى فرمايد:

الف) «العقل حفظ القلب كلّ ما استرعيته»؛(2)

"خِرد نگاهبان رازهاى دل است" .

ب) «لا أدب لمن لا عقل له، ولا مودّه لمن لا همّه له، ولا حياء لمن لا دين له، و رأس العقل معاشره الناس بالجميل، وبالعقل تدرك سعاده الدارَين، ومَن حرم العقل حرمهما جميعاً»؛ "آن كس كه از خرد برخوردار نيست، فاقد ادب و فرهنگ است و كسى كه همت و اراده ندارد، از ارزش دوستى و محبت برخوردار نيست؛ كسى كه شرم و حيا ندارد، دين ندارد. برترين درجه

خردمندى، رفتار نيك با مردم است. به وسيله خرد، خوش بختى دنيا و آخرت به دست مى آيد. آن كس كه از خرد محروم باشد، از خوش بختى دنيا و آخرت نيز محروم خواهد بود. "

ج) «لا يغش العقل مَن استنصحه»؛ «هر كس از خِرد پند گيرد، فريب نمى خورد.»

2. در عرصه تفسير و علوم قرآن كريم

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در بيان حقيقت قرآن و رسالت و اهداف و فضيلت آن و نحوه سيراب شدن از سرچشمه زلال بى كرانش مى فرمايد:

ص:52


1- (1) . حياه الامام الحسن، ج 1، ص 343-346.
2- (2) . همان، 357.

1 - «ان هذا القرآن فيه مصابيح النور وشفاء الصدور، فليجل جال بضوئه وليلجم الصفه قلبَه، فانّ التفكير حياه قلب البصير، كما يمشى المستنير فى الظلمات بالنور»؛(1)" در اين قرآن، چراغ هاى هدايت مى درخشد و دل ها به راهنمايى اش بهبود مى يابد. بنابراين، بايد دل را به فروغ تابناكش روشن و به دستورهايش استوار كرد. دل ها به وسيله انديشه درست، روشن مى ماند و راه مى يابد هم چنان كه رهروان، در پرتو نور از تاريكى ها مى گذرند. "

2 - «مابقى من هذه الدنيا بقّيه غير هذا القرآن فاتخذوه اماماً، وإنّ أحق الناس بالقرآن مَن عمل به وإن لم يحفظه، وأبعدهم عنه من لم يعمل به وإن كان يقرؤه»؛(2)

"از اين دنيا اثرى غير از قرآن باقى نمانده، آن را پيشواى خودگردانيد. سزاوارترين مردم به قرآن، كسى است كه بدان عمل كند، هر چند حافظ آن نباشد و آن كه از همه دورتر به قرآن است، كسى است كه به قرآن عمل نكند هر چند آن را قرائت نمايد. "

2 - «.. واعلموا علماً يقيناً أنّكم لن تعرفوا التقى حتى تعرفوا صفه الهُدى، ولن تمسّكوا بميثاق الكتاب حتى تعرفوا الذى نبذه، ولن تتلوا الكتاب حقّ تلاوته حتّى تعرفوا الذى حرّفه، فإذا عرفتم ذلك، عرفتم البدع والتكلّف ورأيتم

الفريه على الله ورأيتم كيف يهوى من يهوى، ولا يجهلنّكم الذين لا يعلمون، والتمسوا ذلك عند أهله فانّهم خاصّه نور يستضاء بهم وأئمه يقتدى بهم، بهم عيش العلم وموت الجهل»؛(3)

«به يقين بدانيد كه شما تا وصف هدايت را نفهميد، تقوا را نخواهيد شناخت و تا قرآنى را كه كنار نهاده ايد نشناسيد، هرگز به پيمان قرآن تمسك نخواهيد جست و تا كسانى كه قرآن را تحريف كردند برايتان شناخته

ص:53


1- (1) . همان، ص 347 346. به نقل از كشف الغمه و ارشادالقلوب.
2- (2) . حياه الامام الحسن، ج 1، ص 346-347.
3- (3) . همان، ص 360 به نقل از تحف العقول.

شده نباشند، آن را آن گونه كه بايد تلاوت نخواهيد كرد. هرگاه به همه امور ياد شده آگاه شديد، بدعت و زورگويى را شناخته ايد و به دروغ بستن بر خدا و تحريف، پى برده ايد و مى دانيد آن كس كه به ورطه سقوط افتاده، چگونه سقوط كرده است. افراد نادان، شما را به نادانى نكشانند، آن را نزد اهلش جست جو كنيد: كسانى كه مخصوصان به نورافشانى اند و از آنان كسب نور مى شود، پيشوايانى كه بايد از آن ها پيروى كرد. به واسطه وجود آن ها دانش جاودان و جهل به نابودى كشيده مى شود.»

4

- 2 - «... كتاب الله فيه تفصيل كلّ شىء، لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه، والمعوّل عليه فى كل شىء، لا يخطئنا تأويله، بل نتيقّن حقائقه، فأطيعونا فإطاعتنا مفروضه إذا كانت بطاعه الله والرسول وأولى الأمر مقرونه..»؛ «در كتاب الهى (قرآن) شرح و تفصيل هر چيزى آمده است و در آن هيچ گونه باطلى راه ندارد. هر چيزى استناد به قرآن دارد. ما در تأويلش دچار اشتباه نمى شويم و به حقايق آن يقين داريم. بنابراين، از ما اطاعت كنيد؛ زيرا اطاعت ما چون به اطاعت خدا و رسول و اولى الأمر مقرون است، بر همگان واجب است.»

تاريخ نگاران نمونه هايى از تفسير قرآن امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را يادآور شده اند؛ از جمله:

مردى وارد مسجد پيامبر (ص) شد تا تفسير آيه شريف (و شاهد و مشهود) را از كسى بپرسد. آن جا سه تن را ديد كه پيرامون هر يك، گروهى از مردم

حلقه زده اند و درباره شنيده هايش از پيامبر (ص) با آنان سخن مى گويد. معناى شاهد و مشهود را از يكى از آن ها پرسيد. پاسخ داد: «شاهد، يعنى روز جمعه و مشهود، يعنى روز عرفه.»

همين معنا را از ديگرى پرسيد. به وى پاسخ داد: «شاهد، يعنى روز جمعه و مشهود يعنى روز عيد قربان.»

ص:54

از نفر سوم پرسيد؛ فرمود: «شاهد پيامبر (ص) و مشهود روز قيامت است؛ به دليل اين كه خدا فرموده (يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً) و در مورد قيامت فرمود: (ذٰلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ)».

مرد پرسيد: «اين سه تن كيان اند؟»

به او گفته شد: «نفر اول: عبدالله بن عباس؛ دوم: عبدالله بن عمر و سوم، حسن بن على بن ابى طالب است.»(1)

كسانى كه به دقت خطابه ها و اندرزهاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بررسى مى كنند، استدلال و استناد دقيق امام به آيات قرآن حكيم، به خوبى ملموس و حاكى از احاطه و آگاهى آن بزرگوار به مراد و راز و رمز اين آيات است.

3. در عرصه سيره نبوى و سبك زندگى پيامبر (ص)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به گسترش احاديث و سيره و فضايل اخلاقى پيامبر (ص) عنايت ويژه اى داشتند، گزيده اى از احاديثى كه آن امام والامقام از پيامبر (ص) روايت كرده اند، عبارتند از:

3 - 1 - «وارد كردن شادمانى در دل برادر مسلمان، از جمله امورى است كه سبب بخشش گناهان مى شود».

3 - 2 - «مسلمان! سه چيز را برايم تضمين كن، بهشت را برايت ضمانت خواهم كرد: اگر به دستورهايى كه در قرآن بر تو واجب شده عمل نمايى، انسانى پرستنده به شمار رفته اى و اگر به آن چه خداوند به تو روزى داده،

قناعت كنى، بى نيازترين فرد هستى و اگر از محرمات الهى دورى كنى، پروا پيشه ترين شخص تلقى خواهى شد».

ص:55


1- (1) . همان، ص 362. به نقل از فصول المهمه.

3 - 3 - «آن كس كه پس از اداى نماز صبح تا طلوع آفتاب بر سجاده خود بنشيند، خداوند بدنش را از آتش دوزخ نگاه مى دارد».

3 - 4 - «هركجا حضور داريد، بر من درود بفرستيد كه درودتان به من مى رسد».

3 - 5 - «زنى به اتفاق دو كودكش خدمت پيامبر (ص) رسيد و از حضرت درخواست كمك كرد. ايشان سه دانه خرما به او دادند، آن زن هر يك از دانه هاى خرما را به يكى از فرزندان داد. كودكان پس از خوردن خرما به دست مادر نگاه كردند. مادرشان دانه باقيمانده خرما را نيز دونيمه ساخت و نصف آن را به هر يك داد. پيامبر (ص) فرمود: با ترحمى كه اين زن به فرزندان خويش كرد، خداوند رحمت خويش را شامل او نمود».

3 - 6 - اين دعا از آن حضرت نقل شده:

اللهمّ أقلنى عثرتى، وآمن روعتى، واكفنى من بغى على، وانصرنى على مَن ظلمنى وأرنى ثأرى منه...»؛

خدايا! از لغزش هايم درگذر و وحشتم را به امنيت تبديل گردان! آنان را كه با من به ستيز برخاستند، به كيفر برسان و بر كسانى كه به من ستم روا داشتند، پيروزم گردان و انتقام مرا از آنان بگير!

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در گسترش سيره و فضايل اخلاقى پيامبر (ص) توجه فراوان مبذول مى داشتند و گاهى اين فضايل را به نقل از دايى اش - هندبن ابى هاله تميمى، پسرخوانده رسول خدا و برادر ناتنى حضرت زهرا (س) - بيان مى فرمودند كه صفات پسنديده و فضايل اخلاقى پيامبر (ص) را دقيقاً وصف مى كرد. هند، شخصيت پيامبر (ص) و سيره زندگى ايشان را چنين وصف مى كند:

پيامبر (ص) همواره اندوهناك به نظر مى رسيدند و پيوسته در انديشه بودند. هيچ گونه راحتى نداشتند؛ جز در موارد لازم سخن نمى گفتند؛ سكوتى طولانى

داشتند؛ هرگاه لب به سخن مى گشودند، به آرامى سخن مى گفتند؛ سخنانشان

ص:56

كوتاه و پر معنا بود، به گونه اى كه مقصود را بيان كرده، سخن زايد در آن وجود نداشت؛ از اخلاقى نكو و پسنديده برخوردار بودند و خشونت و درشتى نداشتند. از نعمت هاى الهى هرچند اندك، به عظمت ياد مى فرمودند و آن ها را ناچيز نمى شمردند؛ هيچ كس را سرزنش يا نكوهش نمى نمودند؛ دنيا و امور مربوط به آن، ايشان را خشمگين نمى ساخت؛ دريارى حق از هيچ چيز پروا نداشتند؛ هرگاه با دست اشاره مى كردند، با تمام كف دست اشاره مى نمودند و هر زمان شگفت زده مى شدند، دست ها را پشت ورو مى كردند و هرگاه سخن مى گفتند، آن ها را به هم متصل مى كردند و انگشت ابهام دست چپ را به كف دست راست مى زدند؛ هنگام خشم، رو برمى گرداندند و زمان شادمانى، چشمانشان را بر هم مى نهادند. بيش تر خنده شان حالت تبسم داشت و دندان هايشان نظير دانه هاى تگرگ نمايان مى شد.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به اين سيره و شيوه مبارك، فوق العاده توجه و اهتمام داشتند. روزى از پدر ارجمندش كه در تحمل بار سنگين مسئوليت هاى رسالت الهى، هم دوش پيامبراكرم (ص) و قبل از بعثت تا زمان رحلت، يار و همدمشان بود، خواستند سيره و رفتار پيامبر (ص) را برايش وصف فرمايد. اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در پاسخ فرمودند:

پيامبر گرامى اسلام هرگاه به منزل خود مى آمدند، اوقات خويش را به سه بخش تقسيم مى كردند: بخشى براى راز و نياز با پروردگار جل جلاله؛ قسمتى براى امور خانواده و بخشى را به خود اختصاص مى دادند؛ قسمتى را كه مربوط به شخص ايشان بود براى اداره امور مردم به كار مى بردند و به خواص ياران دستورهايى براى رسيدگى به كارهاى عمومى ديگران مى دادند و اين اوقات را صرف كارهاى ديگر نمى كردند. شيوه ايشان اين بود در آن جا كه به امور امت مى پرداختند، اهل فضل و دانش را برترى مى دادند و اوقات را به تناسب آگاهى بيش تر

آن ها در امور دينى، تقسيم مى كردند. برخى يك نياز، بعضى دو خواسته و عده اى خواسته هاى متعددى داشتند و

حضرت به رسيدگى امور آنان مشغول مى شدند و آن ها را به اصلاح

ص:57

كمبودهاى امورشان سرگرم مى ساختند و آن چه را به مصلحت آنان بود، برايشان بيان كرده، مى فرمودند: «حاضران به غايبان برسانند. نياز كسانى را كه به من دست رسى ندارند، به من اطلاع دهيد، زيرا هر كس نياز افراد ناتوان را نزد صاحب قدرتى ببرد كه به او دست رسى ندارد، خداوند در روز قيامت او را ثابت قدم نگاه مى دارد.» در حضور آن بزرگوار، غيرازاين گونه سخنان، چيزى ابراز نمى گرديد. و از كسى غير او پذيرفته نمى شد. كسانى كه براى كسب علم و فضيلت حضور ايشان تشرف مى يافتند، جز با چشيدن شيرنى بيان آن حضرت، ازآنجا بيرون نمى رفتند و خود، ديگران را رهنمون مى گشتند.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «از پدر بزرگوارم پرسيدم پيامبر (ص) در سخن گفتن چگونه بودند؟» پدرم فرمود:

پيامبر (ص) زبان خود را از سخن بيهوده و غيرضرور بازمى داشتند؛ به مردم مهربانى مى كردندو آن ها را از خود دور نمى ساختند؛ براى بزرگ هر فاميلى احترام قائل مى شدند و او را بر فاميلش حاكم مى گرداندند؛ همواره مردم را بر حذر مى داشتند و بى آن كه با آن ها ترش رويى كند، مراقب خويشتن بودند، از ياران خود ديدار مى كردند و از وضعيت مردم و آن چه بر آن ها مى گذشت، پرسش مى كردند، كار پسنديده را تحسين و تقويت مى نمودند و كار ناپسند را نكوهش كرده بى اعتبار مى دانستند؛ در كارها ميانه رو بودند؛ از احوال مردم غافل نمى شدند، مبادا كه آن ها غفلت كنند و يا به سوى باطل كشيده شوند؛ در ابراز حق كوتاهى نمى كردند و از آن تجاوز نيز نمى نمودند؛ خيرخواه ترين مردم را به كارها مى گماردند؛ بزرگ ترين آن ها از ديدگاه ايشان، كسانى بودند كه بيش از ديگران موعظه مى پذيرفتند و برجسته ترين آنان، افرادى به شمار

مى آمدند كه در مورد ديگران خيرخواهى و حمايت بيش ترى مبذول مى داشتند.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيدند: «در نشستن چگونه بودند؟» امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

ص:58

پيامبر (ص) در هر مجلسى با ياد و نام خدا نشست وبرخاست داشتند و در مجالس، براى خويش جاى ويژه اى در نظر نمى گرفتند و ديگران را نيز از چنين كارى نهى مى فرمودند؛ هرگاه وارد مجلس جمعى مى شدند، در آخر مجلس كه جاى خالى بود مى نشستند و به ديگران نيز دستور مى دادند چنين رفتار كنند؛ به تمام اهل مجلس احترام و توجه مى نمودند به گونه اى كه هر يك از حاضران، با خود مى پنداشت گرامى ترين فرد نزد آن حضرت است. هر كس از ايشان خواسته اى داشت، با حاجت روا شده از نزدش خارج مى گشت و يا به بيان خوش و شيرين آن حضرت راضى مى شد. اخلاق نكويش به اندازه اى ملايم بود كه همگان او را چونان پدرى مهربان مى دانستند. از نظر حق همه در نزدش مساوى بودند.

مجلس ايشان همراه با بردبارى، حيا، صداقت و امانت بود. در حضور ايشان صداها بلند نمى شد و از كسى هتك حرمتى به عمل نمى آمد. اگر از كسى لغزشى سر مى زد، در جاى ديگرى بازگو نمى شد. اهل مجلس با يك ديگر به عدالت و انصاف و احسان رفتار مى كردند و به پرهيزكارى سفارش مى نمودند؛ در برابر يك ديگر فروتنى داشتند و پيران را احترام و با كوچك ترها مهربانى مى نمودند؛ نيازمندان را بر خود مقدم شمرده، غريبان را نگه دارى مى كردند.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيدند: «رفتار پيامبر (ص) با هم نشينانش چگونه بود؟» امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

پيامبر (ص) گشاده رو و از اخلاقى خوش برخوردار و از درشت خويى و دادوفرياد بركنار بودند. ديگران را زياد ستايش نمى كردند و اگر چيزى مطابق ميل آن بزرگوار نبود، از آن تغافل مى نمودند، به گونه اى كه مردم

از او مأيوس مى شدند. از سه چيز دورى مى كردند مجادله، پرگويى و سخنان بى فايده و درباره مردم از سه چيز پرهيز مى فرمودند: هيچ گاه كسى را سرزنش نمى كردند؛ از لغزش كسى جست وجو نمى نمودند و عيب كسى را آشكار نمى كردند؛ جز در جايى كه اميد ثواب مى رفت، سخن نمى گفتند و هرگاه لب به سخن مى گشودند، حاضران سربه زير افكنده، به سخنش گوش

ص:59

فرا مى دادند. آن چنان ساكت بودند، گويى پرنده بر سرشان نشسته بود و هرگاه ساكت مى شدند، ديگران آغاز سخن مى كردند. در حضورش بر سر هر موضوعى بحث وجدل نمى كردند. اگر فردى از اهل مجلس سخن مى گفت، همه سكوت مى كردند تا سخن او به پايان مى رسيد و هر كس سخنى داشت، به نوبت سخن مى گفت. اگر مطلبى سبب خنده اهل مجلس مى شد، ايشان نيز مى خنديدند و اگر از چيزى شگفت زده مى شدند، ايشان نيز شگفت زده مى گرديدند. بر گفتار اشخاص غريب و تازه واردى كه بى ادبانه با آن حضرت سخن مى گفتند، بردبارى نشان مى دادند تا جايى كه يارانش آنان را جذب مى كردند. هرگز ستايش كسى را در حق خودپذيرا نبودند، مگر اين كه ثناى او به عنوان تشكر از آن حضرت تلقى مى شد. سخن كسى را قطع نمى كردند مگر اين كه از حد معمول تجاوز مى نمود كه در اين صورت يا با نهى كردن و يا برخاستن از مجلس، سخنش را قطع مى كردند.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيدند: «سكوت حضرت چگونه بود؟» امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند:

سكوت پيامبر (ص) در چهار وجه متبلور بود:

بر حلم و بردبارى، بر حذر، بر تقدير، بر تفكر و انديشه. سكوت در تقدير به گونه اى بود كه همه مردم را به يك چشم مى نگريستند و گفتار همه را به يك نحو گوش مى دادند و سكوتشان در تفكر چنان بود كه درباره چيزهاى باقى ماندنى و امور فناناپذير مى انديشيدند. سكوت حضرت در حَذر به چهار گونه صورت مى پذيرفت:

كار نيك را انجام دهند تا ديگران از ايشان پيروى كنند؛ امور زشت و ناپسند را ترك نمايند تا مردم نيز از انجام دادن آن خوددارى كنند؛. در امورى كه مصلحت مسلمانان در آن بود بكوشند؛. كارهايى انجام دهند كه خير دنيا و آخرت مردم را در پى داشته باشد.(1)

ص:60


1- (1) . الموفقيات، ص 359 354؛ أنساب الاشراف، ج 1، ص 390؛ المختصر فى الشمائل المحمديه، ص 29.
4. در حوزه اصول اعتقادات
4 - 1 - در عرصه توحيد

امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دستور دادند در مسجد كوفه براى مردم سخن بگويد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر فراز منبر رفتند و فرمودند:

الحمدلله الواحد بغير تشبيه، والدائم بغير تكوين، القائم بغير كلفه، الخالق بغير منصبه، والموصوف بغير غايه، المعروف بغير محدود، العزيز، لم يزل قديماً فى القدم، ردعت القلوب لهيبته، وذهلت العقول لعزّته، وخضعت الرقاب لقدرته، فليس يخطر على قلب بشر مبلغ جبروته، ولا يبلغ الناس كنه جلاله، ولا يفصح الواصفون منهم لِكنه عظمته، ولا تبلغه العلماء بألبابها ولا أهل التفكر بتدابير امورها، أعلم خلقه به الّذى بالحدّ لا يصفه، يدرك الأبصار وهو اللطيف الخبير؛(1)

ستايش خداى يكتايى را كه شبيهى ندارد؛ خداى ابدى بدون خلقت و آفريده شدن؛ آن كه بدون تكلف و رنجى موجود است؛ آفريدگارى كه آفريده هايش را بى هيچ رنجى آفريده و موصوف بى نهايت؛ آن كه حد و مرزى براى نيكى هايش نمى توان تصور كرد؛ توانا و ابدى؛ آن كه دل ها از هراسش لرزان است و خردها در برابر عزتش حيران، همه در برابر قدرتش خاضع گشته حد و اندازه توانش بر قلب هيچ بشرى خطور نمى كند؛ هيچ انسانى به حقيقت جلالش نمى رسد؛ توصيف گران، ژرفاى عظمتش را نمى توانند به وصف كشند. دانشمندان با خرد خود بدو نرسند و انديشه وران با تدبير كارهايشان، بدو راه نيابند؛ آگاه ترين آفريده اش كسى است كه خدا را به حدومرزى توصيف نكند؛ او همه چشم ها را مى بيند و مهربان و آگاه است.

مردى حضور امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عرضه داشت: «اى فرزند پيامبر (ص)، خداوند را به گونه اى برايم وصف نما كه گويى او را مى بينم!» امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) لحظاتى سر مبارك را به زير افكندند و سپس آن را بالا گرفتند و فرمودند:

ص:61


1- (1) . بحارالأنوار، ج 43، ص 10351.

الحمد لله الذى لم يكن له اوّل معلوم ولا آخر متناه، ولا قبل مدرك ولا بعد محدود ولا أمر بحتّى، ولا شخص فيتجزّأ، ولا اختلاف صفه فيتناهى، فلا تدرك العقول واوهامها، ولا الفكر وخطراتها، ولا الألباب وأذهانها، صفته فيقول: متى، ولا بدئ ممّا، ولا ظاهر على ما، ولا باطن فيما، ولا تارك فهلاّ، خلق الخلق فكان بديئاً بديعاً، ابتدأ ما ابتدع، وابتدع ما ابتدأ، وفعل ما أراد، وأراد ما استزاد، ذلك الله رب العالمين؛(1)

ستايش خدايى را مى سزد كه آغاز و پايانى ندارد و براى آن نمى توان قبل و بعدى تصور نمود و حدودى را معين كرد؛ تشخصى ندارد تا تجزيه پذير باشد؛ اختلاف صفاتى ندارد كه حدود هر يك، ديگرى را محدود و متناهى كند. بنابراين، خردها و تخيلات آن ها و انديشه ها و تراوش هاى فكرى و نيز عقل هاى نورانى و تصورات آن ها از درك صفات خداوندى عاجزند. نمى توان گفت: در چه زمانى و از چه چيز آغاز گرديد و بر چه چيزى ظهور يافت و در چه چيزى نمايان گرديد (باطن چيزى قرار نگرفته است)؛ او هرگز وانهاده نشده تا از وجودش پرسش شود؛ وى آفريده ها و پديده هاى تازه و اشياء نوپيدا و موجوداتى را كه نبوده اند، به وجود آورد؛ آن چه را خود اراده كرده بود، انجام داد و آن چه را خواست، فزونى بخشيد؛ اوست خداوندى كه آفريدگار من و آفريدگار جهانيان است.

4 - 2 - در زمينه ابطال جبر و تفويض

گروهى از مردم بصره در نامه اى از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خواستند تا نظر مبارك خويش را در مورد جبر اعلام نمايد. ايشان در پاسخ فرمودند:

كسى كه به خدا و قضا و قدَرش ايمان نياورد، كافر است و آن كس كه گناه خود را بر عهده خدا بداند، فاجر است. هيچ كس خدا را از سر جبر اطاعت نمى كند و كسى به قهر و غلبه، خدا را نافرمانى نمى نمايد؛ زيرا خداوند مالك

ص:62


1- (1) . حياه الامام الحسن، ج 1، ص 340 335، به نقل از توحيد صدوق.

همه چيزهايى است كه به مردم داده و به نيروهايى كه بدان ها بخشيده تواناست؛ بنابراين، اگر از او فرمان بردند، مانع آن ها نيست و اگر از فرمانش سربپيچند، آن ها را مجبور نمى سازد، زيرا اگر خداوند مردم را به اطاعت خود مجبور نمايد، پاداش ندارند و اگر به گناه مجبورشان كند، نبايد آن ها را عذاب نمايد و اگر آنان را به حال خود وانهد، قدرتش به ناتوانى مى گرايد؛ بلكه درباره بندگان خود مشيتى نهان دارد. ازاين رو، اگر از او اطاعت كردند، بر آن ها منت دارد و اگر نافرمانى اش نمودند، حجت خدا بر آن ها تمام است.(1)

4 - 3 - در تبيين صفات الهى

شخصى از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيد: «معناى جواد چيست ؟» حضرت پاسخ دادند: «اگر منظورت آفريدگار جهان است، خدا جواد و بخشنده است - چه به بندگانش عطا فرمايد چه از آن ها دريغ كند - زيرا اگر به بنده اى چيزى عطا كند، آن چيز از آن بنده نبوده و اگر منع فرمايد، چيزى را كه از آن بنده نيست، از او دريغ كرده است.(2)

5. در عرصه ولايت الهى اهل بيت:

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تبيين حقيقت ثَقلين و جايگاه و موقعيت هر يك نسبت به ديگرى فرمودند:

واعلموا علماً يقيناً أنّكم لن تعرفوا التقى حتى تعرفوا صفه الهدى، و لن تمسكوا بميثاق الكتاب حتى تعرفوا الذى نبذه، و لن تتلوا الكتاب حق تلاوته حتى تعرفوا الذى حرّفه، فاذا عرفتم ذلك، عرفتم البدع و التكلّف، ورأيتم الفريه على الله، و رأيتم كيف يهوى من يهوى، و لا يجهلنّكم الذين لا

ص:63


1- (1) . رسائل جمهره العرب، ج 2، ص 25.
2- (2) . مجمع البحرين «ماده جود».

يعلمون و التمسوا ذلك عند اهله فإنّهم خاصّه نور يستضاء بهم و أئمّه يقتدى بهم عيش العلم و موت الجهل، و هم الذين أخبركم حلمهم عن علمهم، و حكم منطقهم عن صمتهم، و ظاهرهم عن باطنهم، لا يخالفون الحق و لا يختلفون فيه، و قد خلت لهم من الله لسابقه، و مضى فيهم من الله حكم: (إنّ فى ذلك لذكرى للذاكرين)؛(1)

بى شك بدانيد كه شما تا وصف هدايت را نفهميد، تقوا را نخواهيد شناخت؛ و تا قرآنى را كه كنار نهاده ايد نشناسيد، هرگز به پيمان قرآن تمسك نخواهيد جست؛ و تا كسانى كه قرآن را تحريف كرده اند برايتان شناخته شده نباشند، آن گونه كه بايد، آن را تلاوت نخواهيد كرد. هرگاه به همه موارد ياد شده آگاه گشتيد، بدعت و زورگويى را شناخته ايد و به دروغ بستن بر خدا و تحريف قرآن پى برده ايد و مى دانيد آن كس كه به ورطه سقوط افتاده، چگونه سقوط كرده است. افراد نادان، شما را به نادانى نكشانند؛ آن را نزد اهلش جست وجو كنيد؛ يعنى كسانى كه مخصوصان به نورافشانى اندو از آنان كسب نور مى شود؛ پيشوايانى اند كه بايد از آن ها پيروى كرد، جاودان ماندن علم و دانش و نابودى جهل به واسطه وجود آن هاست، حلمشان شما را به پايه دانش آنان آگاه مى سازد و خموشى آن ها، دليل گفتارشان است و ظاهرشان از باطنشان سخن مى گويد. با حق مخالف نيستند و در آن اختلاف ندارند و از خداوند

درباره آن ها روشى مقرر شده و حكم الهى درباره آنان امضاء گرديده است: «به راستى اين مطلب براى يادآوران، يادآورى خواهد بود».

در جاى ديگر فرمودند:

علم و موفقيت را از پروردگار خود بياموزيد! خداى عزوجل آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد؛ برخى از دودمان يك ديگرند. بنابراين، ما دودمان آدم، خاندان نوح و برگزيدگان ابراهيم و سلاله پاك اسماعيل و خاندان محمديم و ميان شما مانند آسمان برافراشته و زمين گسترده و خورشيد تابان مى مانيم. نظير درخت زيتون نه شرقى و نه غربى

ص:64


1- (1) . حياه الامام الحسن، ج 1، ص 360 به نقل از تحف العقول.

كه روغنش بركت يافت. پيامبر (ص)، اصل آن درخت و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شاخه آن و به خدا سوگند! ما ميوه آن درختيم؛ هر

كس به شاخه اى از آن چنگ زند، رهايى يافته و آن كس كه نافرمانى كند، به آتش دوزخ سقوط كرده است.(1)

در جايى ديگر، با ايراد خطابه اى پس از حمد و ثناى الهى فرمودند:

به راستى خداى سبحان هر پيامبرى را مبعوث نمود، برايش جانشين و ياوران و خاندانى برگزيد. سوگند به آن كس كه محمد را به پيامبرى برگزيد! هر كس در حق ما اهل بيت كوتاهى كند، خداوند به همان مقدار، اعمالش را ناقص خواهد گذاشت و هر چند دولتى بر ضد ما حاكميت يابد، فرجامش از آن ما خواهد بود (و ديرى نپايد كه خبر آن را قطعاً دريافت كنيد).(2)

و نيز فرمودند:

نحن حزب الله المفلحون، و عتره رسول الله الأقربون، و أهل بيته الطاهرون الطيبون و أحد الثقلين الذين خلّفهما رسول الله و الثانى كتاب الله... فأطيعونا فإطاعتنا مفروضه، اذ كانت بطاعه الله و الرسول وأولى الأمر مقرونه؛(3)

ما حزب الله رستگاريم؛ عترت و نزديكان پيامبر (ص) و اهل بيت پاك و پيراسته او و يكى از دو امانت گران سنگى هستيم كه پيامبر (ص) آن ها را به وديعه نهادند و همتاى قرآنيم. بنابراين، از ما فرمان ببريد؛ زيرا اطاعت ما چون به اطاعت از خدا و رسول و اولى الأمر، مقرون است، بر همگان واجب است.

6. در عرصه فلسفه فقه و تشريع ولايت

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) طى خطابه اى، به بيان فلسفه تشريع احكام و ارتباط آن با ولايت اهل بيت: پرداخته مى فرمايد:

ص:65


1- (1) . جلاءالعيون، ج 1، ص 328.
2- (2) . مروج الذهب، ج 2، ص 306.
3- (3) . حياه الامام الحسن، ج 1، ص 363.

اگر حضرت محمد (ص) و جانشينان وى نبودند، شما سرگردان بوده، به هيچ يك از واجبات الهى آگاهى نداشتيد. آيا مى توانيد به خانه اى غير از در آن وارد شويد؟

آن حضرت پس از استدلال بر كمال دين و تمام نعمت الهى و اشاره به حقوق اولياء خدا و نقش اداى اين حقوق در سلامت و رشد زندگى و بيان اين كه بخيل واقعى كسى است كه نسبت به دوستى پيامبر (ص) بخل بورزد، فرمودند:

از جد بزرگوارم شنيدم كه مى فرمود: «من از نور الهى آفريده شدم و اهل بيتم از نور من خلق شدند و دوستانشان از نور آنان به عرصه آفرينش آمدند و ساير مردم از نور آنان آفريده شدند.»(1)

7. آينده نگرى و مژده برچيده شدن ستم با ظهور حضرت مهدى (عج)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از صلح با معاويه كه مردم حضور وى رسيدند و زبان به نكوهش آن بزرگوار گشودند، فرمود:

آيا نمى دانيد كه هر يك از ما اهل بيت زير سلطه و حاكميت ستم پيشگان دورانش زندگى مى كند، جز (حضرت) قائم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه عيسى روح الله پشت سرش نماز مى گزارد. خداوند ولادت آن بزرگوار را نهان ساخت و وجود مقدسش را در پرده غيب قرار داد تا به هنگام ظهور، بيعتى را از كسى برگردن نداشته باشد. وى نهمين فرزند برادرم حسين و فرزند برجسته ترين كنيزان است. خداى متعالى عمر او را در دوران غيبتش طولانى مى گرداند و سپس به قدرت خود وى را در چهره مردى كم تر از چهل سال ظاهر مى سازد.(2)

در جاى ديگر، با نقل روايتى از اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از حكم رانى معاويه و بدعت گزارى آنان و ستيز با دشمنانشان خبر داده، فرمودند:

ص:66


1- (1) . همان، ص 365، به نقل از ينابيع الموده، ج 3، ص 151.
2- (2) . معجم احاديث الامام المهدى، ج 3، ص 165.

تا اين كه خداوند در آخرالزمان و دوران سخت و دشوارى و در حال بى خبرى از مردم، شخصى را برمى انگيزد و او را با فرشتگانش حمايت مى كند. يارانش را حافظ است و وى را با معجزات خود پيروز مى فرمايد

و بر ساكنان زمين سيطره مى بخشد. ناگزير همه سر به فرمان او مى نهند؛ زمين را پر از عدل و نور و برهان مى نمايد؛ سراسر گيتى به اطاعت او در مى آيند؛ هر كافرى بدو ايمان مى آورد و هر انسان تبه كارى درست كار مى شود و در سايه حكومتش، درندگان به يك ديگر آزارى نمى رسانند؛ زمين گياهانش را مى روياند و آسمان بركاتش را فرو مى ريزد؛ گنج هاى زمين برايش آشكار مى گردند؛ بر شرق و غرب جهان چهل سال حكم رانى خواهد كرد. سعادتمند كسى است كه دورانش را درك كرده، به سخنانش گوش فرا دهد!(1)

8. در عرصه اخلاق و تربيت الهى

جابر از قول امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چنين مى گويد:

مكارم الأخلاق عشره: صدق اللسان، و صدق البأس، و اعطاء السائل، و حسن الخلق، و المكافأه بالصنائع، و صله الرحم، و التذمّم على الجار، و معرفه الحق للصاحب، و قرى الضيف، و رأسهن الحياء»(2)

فضايل اخلاقى ده گونه است: راست گويى، درست كارى، بخشندگى، نيك خويى، پاداش نيك در ازاى كار شايسته، پيوند با خويشاوندان، حمايت از همسايگان، حق شناسى، مهمان نوازى و سرآمد همه اين امور، شرم و حيا.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در پاسخ به پرسش هاى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به بيان مجموعه اى از فضائل اخلاقى پرداخته كه گزيده اى از آن ها را يادآور مى شويم:

1. سداد چيست ؟ دفع زشتى با نيكويى.

2. شرافت چيست ؟ خدمت به همسايگان و برداشتن سختى از آنان.(3)

ص:67


1- (1) . همان، ص 167.
2- (2) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 206.
3- (3) . حياه الامام الحسن، ج 1، ص 343.

3. جوانمرد كيست ؟ آن كه داراى پاك دامنى است و از اموالش به نحو شايسته استفاده كند (به امور دينى خود رسيدن، استفاده مناسب از اموال، بلند سلام كردن و دوستى و محبت با مردم).

(1)4. سخاوت چيست ؟ بخشندگى در نادارى و دارايى.

5. برادرى چيست ؟ همراهى در سختى و خوشى.

6. غنيمت چيست ؟ توجه به پارسايى در دنيا.

7. شكيبايى چيست ؟ فروبردن خشم و زمام نفس را در دست داشتن.

8. بى نيازى چيست ؟ خشنود بودن به آن چه خدا مى خواهد هر چند اندك؛ زيرا بى نيازى، غناى نفس است.

9. نيرومندى چيست ؟ سخت كوشى و مبارزه با نيرومندان.

10. سكوت چيست ؟ پوشاندن عيب ديگران و زيبا جلوه دادن آن ها. انسان ساكت، همواره آسوده و همدمش در آرامش است.(2)

11. بزرگوارى در چيست ؟ در غرامت، عطا كنى و از جرم درگذرى.

12. خرد چيست ؟ نگاه دارى رازهاى دل، يا نگاه دارى نهان هاى آن.(3)

13. ستايش چيست ؟ ترك زشتى ها و انجام دادن كار نيك.

14. استوارى چيست ؟ آرامش هميشگى و نرم خويى با بزرگان و بركنارى از بدگمانى مردم.

15. كرم چيست ؟ بخشش قبل از خواهش، داوطلب بودن در انجام دادن كارهاى نيك و اطعام در قحطى.(4)

ص:68


1- (1) . تاريخ يعقوبى، ص 202.
2- (2) . امام مجتبى، ص 245، به نقل از مطالب السؤول.
3- (3) . حياه الامام الحسن، ج 1، ص 343.
4- (4) . همان، ص 344-345.

16. همراهى چيست ؟ حمايت از همسايه و هم كارى در پيشامدها و شكيبايى در سختى ها.(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كمال روانى و بدون زحمت، به مجموعه ديگرى از پرسش هاى پدر ارجمندش در مورد رذايل اخلاقى پاسخ دادند كه گزيده اى از آن را مى آوريم:

1. فرومايگى چيست ؟ اندك بخشيدن و گفتار ناهنجار.

2. ناكسى چيست ؟ آن كه شكر نعمت نكردن.

3. بخل چيست ؟ آن چه در كف دارى، شرف بدانى و آن چه انفاق كنى تلف شمارى.

4. ترس چيست ؟ دليرى بر دوست و گريز از دشمن.

5. فقر چيست ؟ آزمندى بر هر چيز.

6. دليرى چيست ؟ هماوردى با نيرومندان.

7. دشوارى در چيست ؟ در سخنى كه به تو مربوط نمى شود.

8. كج خويى چيست ؟ درافتادن با رهبر و در برابرش بلند سخن گفتن.

9. نادانى چيست ؟ پيروى از پست فطرتان و هم نشينى با گمراهان.

10. غفلت چيست ؟ به مسجد نرفتن و پيروى از تبه كاران.

11. بى بهرگى چيست ؟ از كف دادن بهره اى كه به تو مى دهند.(2)

12. بدترين مردم كيست ؟ آن كس كه ديگران در خوشى هايش شريك نيستند.(3)

آن حضرت، با بيان اصل و ريشه كارهاى خلاف اخلاق و اعمال ناپسند، مى فرمايد:

ص:69


1- (1) . همان، ص 341.
2- (2) . همان، ص 341-344 به نقل از تاريخ ابن كثير ج 8، 39.
3- (3) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 202.

هلاكت مردم در سه چيز است: تكبر، حرص و حسد:

تكبر، موجب تباهى دين است و شيطان به دليل تكبرش لعنت شد؛

حرص، دشمن جان آدمى است و موجب رانده شدن حضرت آدم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از بهشت شد؛

حسد، آدمى را به زشتى ها مى كشاند و هابيل در اثر حسد، قابيل را كشت.(1)

9. پندهاى حكيمانه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درمسائل اساسى زندگى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تعريف تقوا و تشويق مردم به آن فرمودند:

خداوند شما را بيهوده نيافريده و به بازيچه نگرفته است. لحظات مرگ شما را در كتاب مشيت خود نگاشت و روزى شما را تقسيم كرد تا هر كس مقام و منزلت خويش را بشناسد. آن چه را خداوند تقدير كرده، به فرد خواهد رسيد و هر چه را از آن بازداشته بدان دست نخواهد يافت. توشه دنياى شما

را مهيا ساخته و براى عبادت خويش به شما فرصت داده است؛ به سپاس خود ترغيب كرده و ياد خود را بر شما واجب گردانده و به پارسايى سفارش فرموده است. تقوا را آخرين وسيله خشنودى خويش ساخته و آن را دروازه توبه و سرآمد حكمت و ارزش هر عمل، قرار داد. پروا پيشگان به وسيله تقوا به سعادت دست مى يابند. خداوند در قرآن فرموده است: «سعادت و رهايى از آن پرهيزكاران است» و فرموده: «پرهيزكاران، به نعمت تقواى خويش رهايى مى يابند و هرگز بدى به آن ها نمى رسد و اندوهگين نمى شوند»؛ بنابراين، اى بندگان خدا! از نافرمانى خداوند بپرهيزيد و بدانيد هر كس تقوا پيشه كند، خدا او را از فتنه ها رهانيده، در كارهايش از او حمايت مى كند و وسيله رشد و كمالش را فراهم مى آورد و حجت او را پيروز و چهره اش را درخشان مى گرداند و خواسته اش را برآورده مى سازد و

ص:70


1- (1) . حياه الامام الحسن، ج 1، ص 345 به نقل از نور الأبصار.

با پيامبران و راست گويان و شهدا و شايستگانى كه بدان ها نعمت ارزانى داشته و همراهانى نيكوخصالند، محشور مى گرداند.(1)

ثروتمندى خدمت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شرفياب شد و عرضه داشت: «اى فرزند پيامبر (ص)! من از مرگ، بيم دارم.» حضرت به او فرمودند:

بيم تو از مرگ بدين جهت است كه دارايى ات را پشت سرنهاده و از آن بهره نگرفتى؛ اگر آن را پيش مى فرستادى، از پيوستن به آن شادمان بودى.(2)

هم چنين در زمينه كسب روزى و درآمدزايى اقتصادى فرمودند:

لا تجاهد الطلب جهاد الغالب، و لا تشكل على القدر اشكال المستسلم، فإنّ ابتغاء الفضل من السُنّه، و الإجمال فى الطلب من العفّه، ولى است العفّه بدافعه رزقاً، و لا الحرص بجالب فضلاً، فإنّ الرزق مقسوم، و استعمال الحرص

استعمال المآثم(3)

در كسب روزى، با چيره دستى مكوش و به اتكاى تقدير تسليم مشو و از كار بازنايست كه جست وجوى روزى، سنت خداست و كم خواهى از پاك دامنى است. پاك دامنى هرگز روزى انسان را نابود نمى كند و حرص هرگز بر مقدار روزى تقسيم شده نمى افزايد و آزمندى، موجب گناه كارى است.

ايشان در مورد تشويق مردم به پايبندى رفتن به مسجد، فرمودند:

كسى كه همواره به مسجد برود، به يكى از اين هشت امتياز نايل شود: از آيات محكم پروردگار بهره گيرد؛ دوستى بيابد كه به او سود رساند؛ دانش تازه فراگيرد؛ از جانب خدا رحمتى نصيبش گردد؛ سخنى هدايت آموز بشنود؛ كلامى بياموزد كه او را از هلاكت برهاند، و از بيم خدا و شرم از مردم مرتكب گناه نشود.(4)

ص:71


1- (1) . تحف العقول، ص 55.
2- (2) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 202.
3- (3) . تحف العقول، ص 55.
4- (4) . ابن قتيبه، عيون الأخبار، ج 3، ص 3.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با تعيين دقيق و جامع حدود سياست و حقوق خدا و مردم مى فرمايد:

سياست اين است كه حقوق خدا و زندگان و مردگان، در آن رعايت شود. حق خدا آن است: فرايضى كه خواسته انجام شود و از گناهانى كه نهى كرده دورى گردد.

حق مردم، در اين است كه وظايف خود را نسبت به برادران دينى خود انجام دهى و از خدمت به مردم بازنمانى و هم چنان كه زمام دار با تو به درستى رفتار مى كند، تو نيز به درستى و خالصانه برايش عمل كنى و هرگاه از راه راست منحرف شد، در برابر او ايستادگى كنى و بر سرش فرياد برآورى.

حق مردگان، اين است كه از خوبى هاى آنان سخن بگويى و از كارهاى بدشان چشم بپوشى؛ زيرا آن ها نيز پروردگارى دارند كه به حسابشان رسيدگى خواهد فرمود.(1)

پندهاى پربار و گران بهاى ايشان در ساير ابعاد زندگى عبارتند از:

- «آن كس كه در پى عبادت است براى آن پاك و پيراسته گردد.»

- «مصيبت ها، كليد پاداشند.»

- «نعمت، از جهتى گنج و از سويى ديگر بدبختى است؛ اگر آن را سپاس گفتى، گنج است و اگر كفران نعمت كردى، بلاى جان خواهد بود.»

- «بدخويى، بدتر از مصيبت است.»

- «آن كس كه سفر دور آخرت را به ياد آورد، خود را آماده مى كند.»

- «پذيرش ننگ و عار، از آتش آسان تر است.»

- «بهترين دارايى آن است كه آبروى انسان را حفظ كند.»

- «فرصت، زود مى گذرد و دير باز مى گردد.»

ص:72


1- (1) . حياه الامام الحسن، ج 1، ص 351.

- «انسان تا وعده نداده، آزاد است و اگر وعده داد، در گرو آن است تا بدان وفا كند.»

- «مرگ، دنيا را رسوا كرد. آن چه را در دنيا در پى اش بودى و به آن دست نيافتى، به منزله كارى قرار ده كه در ذهنت نگذشته است.»

- «نيازمندى بهتر است از اين كه دست نياز نزد ناكسان ببرى.»

- «نمونه هايى از فقه احكام رفتار در ميراث فقهى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )»

عاصم بن ضمره مى گويد:

عصر يكى از روزها كه روزه دار بوديم با حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ساحل فرات قدم مى زديم و آب فرات روى شن هاى ريز روان بود. آب زلال موج مى زد و ما نيز تشنه بوديم. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «اگر لنگى مى داشتم آب تنى مى كردم.» عرض كردم: «من لنگم را به شما تقديم مى كنم.» حضرت فرمود: «خودت چه مى پوشى ؟» عرضه داشتم: «عريان آب تنى مى كنم.» امام فرمود: «اين همان چيزى است كه خوشايند من نيست؛ زيرا از پيامبر (ص) شنيدم مى فرمود: "در آب نيز مانند بناكنندگان خانه ها، سازندگانى از فرشته وجود

دارند. از آن ها شرم كنيد و بدان ها ارج بنهيد و احترام قائل شويد و هرگاه خواستيد وارد آب شويد، بدون لنگ وارد نشويد".»(1)

نيز فرمودند:

پيامبر (ص) به ما فرمان داده تا در عيد فطر و قربان، زيباترين لباس را بپوشيم و با بهترين عطر، خود را خوشبو سازيم و فربه ترين گوسفند را قربانى كنيم، به گونه اى كه گاو قربانى، هفت ساله و گوسفند ده ساله باشد و بلند تكبير بگوييم و باوقار و سكينه باشيم.(2)

در جاى ديگر فرمودند:

ص:73


1- (1) . رجال اصبهان، ج 1، ص 331.
2- (2) . مستدرك حاكم، ج 4، ص 330.

علّمنى رسول الله قنوت الوتر: ربّ اهدنى فيمن هديت، و عافنى فيمن عافيت، و تولّنى فيمن تولّيت، و بارك لى فيما أعطيت، و قِنى شرّ ما قضيت، إنّك تقضى و لا يقضى عليك، إنّه لا يذل من و اليت (تباركت) ربّنا و تعاليت؛(1)

پيامبر (ص) به من آموختند كه در قنوت نماز وتر اين دعا را بخوانم: پروردگارا! مرا به راه كسانى هدايت كن كه خود، آنان را هدايت فرمودى و آن گونه كه به آن ها عافيت دادى، مرا نيز عافيت عنايت فرما و مرا دوست بدار به همان نحو كه آن ها را دوست داشتى و در آن چه به من ارزانى داشتى، بركت عنايت كن و مرا از شر و آسيب هر آن چه برايم مقدر كرده اى نگاه دار؛ به راستى تو حاكم بر همه اشيا هستى و هيچ چيز بر تو غالب نخواهد بود. پروردگارا! كسى كه تو او را دوست بدارى، ذليل نمى شود و تو منزه و بلندمرتبه اى.

هم چنين فرمودند:

اذا اضرّت النوافل بالفريضه فاتركوها؛(2)

اگر نمازهاى مستحبى به نمازهاى واجب لطمه مى زنند، آن ها را ترك كن.

و نيز فرمودند:

«لا طلاق إلاّ من بعد نكاح»؛(3)

«طلاق، تنها پس از ازدواج انجام پذيرفتنى است.»

11. دعاها و مناجات امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دعاهاى گوناگون و حالات مختلفى از زارى به پيشگاه خدا داشتند كه بر ارتباط قوى آن حضرت با ذات مقدس بارى تعالى دلالت دارد؛ از

ص:74


1- (1) . ابن عساكر، تهذيب، ج 4، ص 199.
2- (2) . حياه الامام الحسن، ج 1، ص 368.
3- (3) . سنن بيهقى، ج 7، ص 320.

جمله: با حالتى از خضوع و خشوع در پيشگاه خداوند، در قنوت نمازش اين دعا را مى خواندند:

يا من بسلطانه ينتصر المظلوم، و بعونه يعتصم المكلوم، سبقت مشيئتك، و تمّت كلمتك، و أنت على كلّ شىء قدير، و بما تمضيه خبير. يا حاضر كل غيب و عالم كلّ سرّ و ملجأ كلّ مضطرّ، ضلّت فيك الفهوم، و تقطّعت دونك العلوم. أنت الله الحى القيوم، الدائم الديوم، قد ترى ما أنت به على ام، و فيه حكيم، و عنه حليم. و أنت القادر على كشفه، و العون على كفّه غير ضائق. و إليك مرجع كلّ أمر، كما عن مشيئتك مصدره، و قد ابنت عن عقود كلّ قوم، و أخفيت سرائر آخرين، و أمضيت ما قضيت، و أخّرت ما لا فوت عليك فيه، و حملت العقول ما تحمّلت فى غيبك، ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه. و إنّك أنت الله السميع العليم، الأحد البصير، و أنت المستعان، و عليك التوكل. و أنت ولى من تولّيت، لك الأمر كلّه، تشهد الأنفعال، و تعلم الاختلال، و ترى تخاذل أهل الخبال، و جنوحهم الى ما جنحوا اليه من عاجل فان، و حطام عقباه حميم آن، و قعودَ من قعد، و ارتداد مَن ارتد... و خلوى من النصار و انفرادى عن الظهار، و

بك أعتصم، و بحبلك استمسك، و عليك أتوكل. اللهمّ فقد تعلم أنّى ما ذخرتُ جهدى، و لا منعتُ و جدى، حتى انفلّ حدّى، و بقيتُ و حدى، فاتبعت طريق من تقدّمنى فى كفّ العاديه و تسكين الطاغيه عن دماء أهل المشايعه، و حرستُ ما حرسه اوليائى من أمر آخرتى و دنياى، فكنت ككظمهم أكظم، و بنظامهم انتظم، و لطريقتهم أتسنّم، و بميسهم أتّسم حتى يأتى نصرك، و أنت ناصر الحق وعونه، و إنّ بعد المدى عن المرتاد، و نأى الوقت عن افناء الأضداد. اللهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد، و امزجهم مع النصاب فى سرمد العذاب، و أعم عن الرشد أبصارهم، و سكعهم فى غمرات لذاتهم حتى تأخذهم البغته و هم غافلون، و سحره و هم نائمون، بالحق الذى تظهره، و اليد (آلتى)

تبطش بها، و العلم الذى تبديه، إنّك كريم على ام..»(1)

ص:75


1- (1) . مهج الدعوات، ص 47.

اى خدايى كه به سلطنتش ستمديده به پيروزى مى رسد و شخص دردمند به يارى او چنگ مى زند؛ اراده و مشيت تو بر همه چيز سبقت دارد و فرمانت تمام گشته است و تو بر انجام دادن هر كارى توانا و به آن چه انجام دهى آگاهى.

اى حاضر هر غيب و داناى هر پوشيده و پناهگاه هر درمانده. فهم و درك ها در شناخت تو حيران است و علم ها در برابرت ناقص و نارساست. تو آن خداى زنده اى كه آغازى ندارد و هميشگى و ازلى هستى؛ تو خود آن چه را مى دانى، به خوبى مى دانى و بدان دانا و نسبت به آن بردبارى. بى آن كه در تنگنا قرارگيرى، از توان كشف آن و در جهت جلوگيرى از آن، برخوردارى. بازگشت هر چيز به سوى توست، چنان كه آغازش از مشيت تو سرچشمه گرفته و تويى كه از اهداف قلبى هر گروه و جمعيتى پرده برداشته و راز دل گروهى ديگر را پنهان داشته اى و هر چه را فرمان داده اى، اجرا كرده و هر چه را از ميان رفتنى نبوده، به تأخير انداخته اى و آن چه را در غيب خويش

داشته اى، بر خِردها بار نموده اى تا نابودشدنى ها از روى دليل نابود گردند و هر كه زنده شود، با دليل زنده گردد. به راستى كه تو شنوا و دانا و يكتا و بينايى. تويى آن خدايى كه همه از تو كمك جويند و بر تو توكل نمايند. تو سرپرست هركسى هستى كه او را سرپرستى كنى؛ همه كارها از توست؛ هر انفعالى را تو گواهى، و به هر اختلافى آگاهى و يارى ندادن نادانان و تمايل آنان را به دنياى زودگذر فانى و نعمت هاى اندكى كه پيامدش آب جوشان است، خود شاهدى. تو خود مى بينى كه ياران دست از ياريم برداشته و عده اى از دين بيرون رفتند و بى يار و ياور ماندم و در تنهائى ام از پشتيبان و ياور؛ به تو پناه مى جويم و به ريسمان حمايتت چنگ مى زنم و بر تو توكل مى كنم.

خدايا! تو خود به خوبى آگاهى كه من از كوشش خود دريغ نورزيده و از آن خوددارى نكردم تا اين كه بى يار و تنها ماندم. ازاين رو، در جلوگيرى

از دشمن و درهم شكستن طغيان اين طاغى از ريختن خون شيعيان، از نياى خود پيروى كردم. در امور دنيا و آخرتم همان گونه كه اولياى من حراست

ص:76

كردند، مراقبت نمودم و همانند فروخوردن خشمشان، خشم خود را فرو بردم و به نظام آن ها كارهايم را سروسامان بخشيدم و به راه آنان رفتم؛ از رهنمودهاى آن ها استفاده كردم تا آن گاه كه يارى تو فرارسد كه تويى ياور حق و كمك كار آن، هر چند زمان طول كشد و نابود كردن دشمنان به تأخير افتد.

خدايا! بر محمد و دودمانش درود فرست و دشمنانم را با ناصبان در عذاب هميشگى، قرين و ممزوج گردان! چشمانشان را از رشد و هدايت كور نما و در درياهاى متراكم لذت ها و خوشى ها سرگردانشان كن تا وقتى كه ناگهان جانشان را بستانى و خودشان در بى خبرى و فريب خورده و در خواب باشند، به حقى كه آن را پيروز گردانى و دست قدرتى كه بدان برگيرى و دانشى كه آشكارش سازى كه تو بزرگوار و دانايى!

در آخرين فقرات اين دعا، آثار رنج و گرفتارى كه آن حضرت از حاكمان بنى اميه ديده، به خوبى ملموس است. ايشان از خدا مسئلت كردند كه بنى اميه را

در ازاى حرمت شكنى از آن حضرت و از پيامبر (ص) به كيفر عمل خويش برساند.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دعاى ذيل، ستم پيشگان و تجاوزكاران را نفرين مى كند و از خدا مى خواهد با به هلاكت رساندن آن ها، خود بر آنان مسلط شود:

اللّهم يا مَن جعل بين البحرين حاجزاً و برزخاً، و حجراً محجوراً. يا ذا القوّه و السلطان، يا على المكان، كيف أخاف و أنت أملى، و كيف أضام و عليك متّكلى. فغطّنى من أعدائك بسترك، و أظهرنى على أعدائى بأمرك، و أيدنى بنصرك إليك ألجأ و نحوك الملتجأ. فاجعل لى من أمرى فرجاً و مخرجاً، يا كافى أهل الحرم من أصحاب الفيل، و المرسِل عليهم طيراً أبابيل، ترميهم بحجاره من سجّيل، إرم من عادانى بالتنكيل. اللهمّ إنّى أسألك الشفاء من كل داء، و النصر على الأعداء، و التوفيق لما تُحبّ و ترضى. يا اله السماء و

ص:77

الأرض و ما بينهما و ما تحت الثرى، بك استشفى، و بك استعفى، و

عليك أتوكل (فيسكفيكهم الله و هو السميع العليم)؛(1)

اى خدايى كه ميان دو دريا حائل و مانع نفوذناپذير قرار دادى؛ اى خداى صاحب قدرت و سلطنت؛ اى آن كه جايگاهت بس والا و باعظمت است. چگونه بيم داشته باشم كه اميدم تويى ؟ چگونه ستم ديده باشم كه تكيه گاهم تو هستى ؟ پس مرا به وسيله پوشش خود از دشمانت نهان دار و به فرمانت بر دشمنان، پيروزم گردان و به يارى خود مرا كمك نما كه به تو پناه مى جويم و پناهگاه تنها تويى. در كارم گشايش مقرر فرما! اى آن كه اهل حرم (كعبه) را از حمله اصحاب فيل رهاندى و پرندگان ابابيل را با سنگ هايى از سجّيل بر سرشان فرو فرستادى. با كيفر خويش، دشمنانم را هلاك نما! خدايا! شفاى هر دردى را از تو درخواست مى كنم و پيروزى بر دشمنان و توفيق انجام دادن آن چه را تو دوست دارى و از آن خشنود مى شوى، از تو

مسئلت دارم. آن چه در آسمان و زمين و ميان آن ها و زيرزمين است، معبودش تويى؛ به نام و ياد تو و كمك تو شفا مى جويم و به ياريت عافيت مى خواهم و بر تو توكل مى كنم؛ «به راستى خداوند، آنان را كفايت خواهد نمود و او شنوا و داناست.»

هنر خطابه و ادبيات امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

حسن بصرى، يكى از برجسته ترين شخصيت هاى معاصر امام، طى نامه اى به آن حضرت، به معرفى جنبه هاى ادبى و فرهنگى آن بزرگوار پرداخته، مى گويد:

اما بعد، به راستى شما بنى هاشم كشتى هاى نجات امت در درياهاى متلاطم و مشعل هاى فروزان پرآوازه ايد؛ يا به كشتى نوح مى مانيد كه ايمان آورندگان در آن نشستند و مسلمانان در آن نجات يافتند. اى فرزند رسول خدا! اكنون اين نامه را بدين جهت حضورتان تقديم مى دارم كه در معنا و مفهوم قَدَر اختلاف داريم و در موضوع استطاعت سرگردانيم؛ از شما خواستاريم ديدگاه

ص:78


1- (1) . مهج الدعوات، ص 297.

خويش و پدران بزرگوارتان را براى ما بيان فرماييد؛ زيرا دانش شما از علم الهى گرفته شده و شما حجت مردميد و خداوند حجت بر شماست (ذُرِّيَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ وَ اللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ )؛ «و از دودمانى هستيد كه از يك ديگريد و خدا شنوا و داناست.»(1)

آن روز كه معاويه به پيشنهاد عمروعاص، كوشيد براى آشكار ساختن ناتوانى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سخن گفتن، خطابه حضرت را قطع كند تا مردم شيفته بلاغت آن بزرگوار نشوند، توانايى در هنر و بلاغتِ امام بر همگان متجلّى گشت.(2)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ايراد خطابه هاى نظامى در دوران حكومت پدر ارجمندش و بعد از آن، سهم بسزايى داشتند و در سخنان آن حضرت، دقت ساختار عبارات و پيوستگى عناصر آهنگ و بيان، آشكارا ديده مى شود.

نامه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با عباراتى كوتاه و پرمعنا از امتياز خاصى برخوردار بود كه نمونه اى از آن را در دو نامه حضرت، يكى به معاويه و ديگرى به زيادبن ابيه مى توان يافت كه هر يك بيش از دو سطر نبودند. امام در پاسخ نخستين فرد كه دو تن جاسوس بر حضرت گماشته بود، مرقوم فرمودند:

اما بعد، (معاويه!) تو دست به اعزام جاسوس زده اى، گويى دوست دارى خود را درگير نبرد سازى. من در اين موضوع ترديدى ندارم! به خواست خدا در انتظار آن باش؛ خبر يافته ام كه چون نابخردان به شماتت پرداخته اى.(3)

ايشان طى نامه ديگرى به زيادبن ابيه كه يكى از افراد باايمان را آزار كرده و تحت پيگرد قرار داده بود، از او درخواست نمودند دست از او بردارد. زياد در پاسخ، نامه اى به اين مضمون به آن حضرت نوشت:

ص:79


1- (1) . تحف العقول، ص 231.
2- (2) . حياه الامام الحسن، ج 2، ص 398-300.
3- (3) . شيخ مفيد، ارشاد، ص 189.

از زيادبن ابى سفيان به حسن بن فاطمه؛ امابعد، نامه ات به دستم رسيد. در آن نامه قبل از من خود را ستوده بودى، در صورتى كه من حاكم و فرمان روا هستم و تو دست نياز به سمت من آورده اى(1)

پرواضح است كه مضمون اين نامه، حاكى از احساس بيمارگونه عقده حقارت و كمبود شخصيت زياد بوده است. او خود را به ابوسفيان و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به فاطمه زهرا (س) نسبت مى دهد. ولى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دو سطر به گونه اى به وى پاسخ مى دهد كه به كلى شخصيت او متلاشى مى شود. حضرت بدو مرقوم فرمودند:

من الحسن بن فاطمه الى زياد بن سميه، اما بعد، فإنّ رسول الله (ص) قال: الولد للفراش وللعاهر الحجَر؛(2)

از حسن پسر فاطمه به زياد پسر سميه! اما بعد، پيامبر (ص) فرمود: «فرزند، از آنِ صاحب پسر (شوهر) است و زناكار بايد سنگسار شود.»

نمونه هايى از شعر نغز امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

1. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره يادآورى مرگ فرمود:

قل للمقيم بغير دار إقامه إنّ الذين لقيتهم وصحبتهم

حان الرحيل فودّع الأحبّه صاروا جميعاً فى القبور تربه

«به آنان كه در اين سراى ناپايدار اقامت گزيده اند بگو: زمان كوچ فرارسيده، دوستان را وداع نما! اجساد همه كسانى را كه ديدى و همراهشان بودى، اكنون در دل قبرها به خاك تبديل شده اند».

2. ايشان در مورد بى رغبتى به دنيا فرمودند:

لكسره من خسيس الخبز تشبعنى وشربه من قراح الماء تكفينى

ص:80


1- (1) . جمهره الرسائل، ج 2، ص 3.
2- (2) . همان، ص 37.

وطمره من رقيق الثوب تسترنى حياً وإن متّ تكفينى لتكفينى

«پاره نان خشك و خشنى مرا سير مى كند و جرعه اى از آب گوارا سيرابم مى سازد؛ تا زنده ام لباسى ساده و بى پيرايه، بدنم را مى پوشاند و آن گاه كه از دنيا رفتم، همان لباس براى كفنم كافى است».

3. آن حضرت در مورد سخاوت مى فرمايد:

إنّ السخاء على العباد فريضه وعد العباد الأسخياء جنانه

من كان لا تندى يداه بنائل لله يقرأ فى كتاب محكم

وأعدّ للبخلاء نار جهنّم للراغبين فليس ذاك بمسلم

(1)

«بخشندگى بر بندگان، فريضه اى الهى است و در قرآن حكيم از آن ياد شده است. خداوند بندگان بخشنده و سخاوتمندش را وعده بهشت داده و آتش جهنم را براى بخيلان مهيا كرده است. آن كس كه دست بخشندگى به سوى نيازمندان دراز نكند، او را مسلمان نمى توان خواند.»

4. آن گاه كه به ايشان خبر رسيد، عمروعاص در مجلس معاويه آن حضرت را ناسزا گفته، فرمودند:

أتأمر يا معاوى عبد سهم إذا أخذت مجالس ها قريش

أأنت تظلّ تشتمنى سفاهاً فهل لك من أب كأبى تسامى

ولا جدٌّ كجدّى يابن حرب ولا امّ كامّى فى قريش

فما مثلى تهكم يابن حرب فمهلاً لا تهيج بنا اموراً

بشتمى والملأ منّا شهودُ؟ فقد علمت قريش ماتريدُ

لضغن ما يزول ومايبيدُ؟ به مَن قد تسامى أو تكيدُ؟

رسول الله إن ذُكر الجدودُ إذا ما حصّل الحسب التليدُ

ولا مثلى ينهنهه الوعيدُ يشيب لهولها الطفل الوليد

(2)

ص:81


1- (1) . بحار الأنوار، ج 10، ص 95.
2- (2) . حياه الامام الحسن، ج 2، ص 260.

«اى معاويه! آيا عبد سهم را فرمان مى دهى كه مرا در حضور مردم ناسزا بگويد، هنگامى كه قريش مجالس فراهم مى آورند و تو مى دانى كه آن ها چه منظورى دارند؟ تو از روى نادانى به من ناسزا مى گويى، با كينه اى كه هميشه از ما به دل دارى! آيا تو مانند من پدرى دارى كه به او افتخار كنى يا نيرنگ مى بازى ؟ اى پسر حرب! اگر اجداد معرفى شوند تو جدى مانند جد من ندارى كه فرستاده خداست و مانند مادر من، مادرى در قريش نيست كه

فرزندان شرافتمندى از او متولد شود. اى پسر حرب! نه كسى نظير مرامى توانى سرزنش كنى و نه كسى

چون من از تهديد بيم دارد. خاموش باش و دست به كارى مزن كه از بيم آن كودكان پير شوند!»

5. آن حضرت در بى نيازى از مردم فرمودند:

اغنَ عن المخلوق بالخالقِ واسترزق الرحمن من فضله

من ظنّ أنّ الناس يغنونه مَن ظنّ أن الرزق من كسبه

تغنَ عن الكاذب والصادقِ فليس غير الله بالرازقِ

فليس بالرحمن بالواثق زلّت به النعلان من حالق

(1)

«با وجود آفريدگار توانا، از آفريده ها بى نياز شو! تا از هر دروغ گو و راست گويى بى نياز باشى. تنها از فضل و عنايت خداى مهربان درخواست روزى كن كه غير از خدا، كسى روزى رسان نيست. آن كس كه گمان برد مردم او را بى نياز خواهند ساخت، به خدا بى اعتماد است. كسى كه تصوّر كند روزى را تنها از راه كسب وكار به دست مى آورد، از اوج بلندى لغزيده است.»

ص:82


1- (1) . نورالأبصار، ص 175.

امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و تفسير قرآن

اشاره

محمد فاكر ميبدى(1)

چكيده

در عرصه قرآن پژوهى، دست يابى به شيوه درست تفسير قرآن، يكى از مهم ترين مباحثى است كه از ديرزمان تاكنون به آن توجه داشته اند، زيرا اين مسأله، زيربنايى ترين بحث در رسيدن به مراد حقيقى خداوند است، بحثى كه مشروعيت گونه هاى تفسيرى را نيز در پى خواهد داشت، به ويژه براى كسانى كه تفسير قرآن را بر اساس آموزه هاى مكتب اهل بيت: دنبال مى كنند. اين نوشته بر آن است تا در روايات رسيده از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در عرصه تفسير قرآن به روش و منش اين امام همام در تبيين آيات قرآن كاوش كند؛ و به اين وسيله، به اثبات برساند كه هرچند جو حاكم بر زمان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كاملاً سياسى و دچار درگيرى هاى نفاق گونه داخلى بوده است مسئوليت خطير امام در برابر هدايت مردم و نشان دادن خط درست تفسير قرآن، از ديدگان آن حضرت دور نماند و تفسير آياتى از قرآن كريم را در گونه هاى مختلف تفسيرى بيان فرمودند.

واژگان كليدى: امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تفسير، تفسير قرآن، روايات تفسيرى، گونه هاى تفسير.

ص:83


1- (1) . عضو هيأت علمى جامعة المصطفى العالمية.
مقدمه

دوران ده ساله امامت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يكى از حساس ترين مقاطع تاريخ اسلام به ويژه تاريخ تشيع است. دورانى كه همراه با خلافت ادعايى سرسلسله امويان به سركردگى معاويه و ضعف و سستى موجود در اردوگاه سپاه مقابل بود. عصرى كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را ناچار كرد تا على رغم ميل باطنى، براى مصالح مسلمانان، به صلح تحميلى روى آورد. به نظر مى رسد در اين گذرگاه تاريخ، بسيارى از مسائل ريز و درشت وجود دارد كه دانشمندان اسلامى با

گرايش هاى مختلف سياسى، تاريخى، كلامى و غيره به آن توجه كرده اند. اما از بُعد علمى و تفسيرى آن غفلت شده است. گرچه زمانه به گونه اى رخ نمايى كرد كه مجالى براى فعاليت هاى تفسيرى و قرآنى امام باقى نگذاشت؛ به نظر مى رسد كه بنابه فراخور زمان و هرچند اندك، اين بعد نيز در كارنامه علمى امام مجتبى وجود دارد، زيرا وظيفه الهى امام بود كه در مقام مرجعيت علمى، به تبيين معنا و مقصود قرآن بپردازد.

اين مقاله متشكل از دو نوشتار است: نوشتار نخست به برخى مباحث تمهيدى و زمينه ساز با عنوان شناخت نامه مى پردازد. نوشتار دوم به نقش امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تفسير قرآن با دو عنوان گونه هايى از روايات تفسيرى و گونه هاى تفسير مجتبوى اشاره مى كند.

نوشتار نخست: شناخت نامه
1. مفهوم شناسى تفسير

تفسير را در لغت به بيان و ايضاح معنا كرده اند.(1) در تعريف اصطلاحى،

ص:84


1- (1) . اسماعيل بن حماد جوهرى، الصحاح، تاج الغه، تحقيق احمد عبدالعزيز عطار، چاپ چهارم، بيروت: دارالعلم لملايين، 1407 ق؛ ابن فارس، معجم مقاييس اللغه، تحقيق عبدالسلام محمدهارون، چاپ دوم، بيروت: دارالجيل، 1420 ق.

امين الاسلام طبرسى معتقد است: «تفسير يعنى كشف مراد از لفظ مشكل.»(1) آيت الله خويى عقيده دارد تفسير عبارت است از: «روشن نمودن مراد خداى از قرآن كريم.»(2)

علامه طباطبايى نيز با قبول اصل تعريف خويى با اندك تفاوتى مى نويسد: «تفسير يعنى بيان معانى آيات قرآن و كشف مقاصد و

مدلول هاى آن.»(3) برخى از دانشمندان اهل تسنن نيز در تعريف تفسير گفته اند: «تفسير علمى است كه با آن مى توان قرآن را شناخت و به معانى آن دست يافت و احكام و حِكمش را استخراج نمود.»(4) اين تعاريف با همه اختلاف الفاظى كه دارند، همگى در عنصر بيان مراد خدا، با هم مشترك اند و با اين قيد، هدف تفسير را به خوبى روشن كرده اند كه همان رسيدن به مراد الهى از الفاظ قرآن است.

2. مفهوم گونه هاى تفسيرى

به طوركلى، عواملى وجود دارد كه موجب تنويع تفسير قرآن مى شود.(5) اين بدان جهت است كه گونه ها و روش هاى تفسيرى معناى عامى دارد كه هرآنچه را

در ظهور تفاسير مختلف مؤثر است دربرمى گيرد. ولى در اين ميان، سه عامل شاخص تر و بيش ترين نقش را در تنويع تفسير دارد:

2 - 1 - منهج تفسيرى

معمولاً براى منهج، تعريف دقيق و مشخصى مصطلح نشده است. ازاين رو،

ص:85


1- (1) . شيخ طبرسى، مجمع البيان، تحقيق محمدجواد بلاغى، ج 1، ص 13، چاپ سوم، تهران: انتشارات ناصر خسرو، 1372 ش.
2- (2) . سيدابوالقاسم خويى، البيان فى تفسيرالقرآن، ص 422، چاپ چهارم، بيروت: دارالزهراء، 1395 ق.
3- (3) . علامه طباطبايى، الميزان، ج 1، ص 4، قم: انتشارات جامعه مدرسين، 1417 ق.
4- (4) . محمد زركشى، البرهان، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، ج 1، ص 13، بيروت: دارالمعرفه، 1391 ق.
5- (5) . در اين زمينه مى توان از مكاتب تفسيرى، مذاهب تفسيرى، مناهج تفسيرى، مدارس تفسيرى، اتجاهات تفسيرى و الوان تفسير نام برد. (نك: بابايى، مكاتب تفسيرى، ج 1، ص 13-20).

برخى از مفسران، منهج تفسيرى را ضوابط كلى دانسته اند كه مفسر در پرتو آن حركت مى كند و از آن منحرف نمى شود.(1) برخى ديگر، منهج تفسيرى را شيوه تفسيرى خاصى مى دانند كه مفسر بر اساس افكار و عقايد و تخصص علمى يا مكتب تفسيرى خود در تفسير قرآن به كار مى گيرد.

(2)تعريف نخست بيش تر به قواعد تفسير شبيه است و تعريف دوم بيش تر گرايش فكرى مفسر را درنظر دارد. بنابراين، در تعريف جامع ترى براى منهج اين گونه مى گوييم: منهج يعنى پيمايش در گستره مصادرى كه توانايى و جواز تفسير كردن قرآن را دارد و مفسر با سير در آن، و بهره گيرى از آن به تفسير قرآن مى پردازد. تفسير از اين جهت، به تفسير قرآن به قرآن، تفسير قرآن به روايت و تفسير قرآن به عقل تقسيم مى شود.

2 - 2 - اتجاه تفسيرى

به باور برخى از قرآن پژوهان، اتجاه تفسيرى همان موضع گيرى مفسر به لحاظ عقيدتى و مذهبى و نيز بهره مندى مفسر از نقل و عقل در تفسير است.(3) بعضى ديگر، اتجاه تفسيرى را به گرايش هاى پيشين مفسر تعريف كرده اند كه در تفسير وى منعكس شده و جهت گيرى خاصى به آن داده است.(4)

تعريف دوم از تعريف اول مناسب تر است، چون خلط بين مناهج تفسيرى و مكاتب تفسيرى در آن صورت نگرفته در بيانى ديگر مى توان گفت كه اتجاه عبارت است از: گرايش فكرى مفسر كه بر تفسير وى سايه افكنده، تفسير را به الوان مختلف علمى و

ص:86


1- (1) . محمدجواد مغنيه، تفسيرالكاشف، ج 1، ص 13، چاپ چهارم، بيروت: دارالعلم للملايين، 1990 م.
2- (2) . على اكبر بابايى، مكاتب تفسيرى، ج 1، ص 18، چاپ دوم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و سازمان سمت، 1381 ش.
3- (3) . سيدمحمدعلى ايازى، المفسرون، حياتهم و منهجهم، ص 31، چاپ اول، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1414 ق.
4- (4) . جاسم محمد ابوطبره، المنهج الاثرى فى تفسيرالقرآن، ص 23، چاپ اول، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1372 ش.

تخصصى درمى آورد. تفسير قرآن از اين لحاظ، به تفسير كلامى، تفسير عرفانى، تفسير اجتماعى، تفسير ادبى، تفسير فقهى و تفسير علمى تقسيم مى شود.

2 - 3 - اسلوب تفسيرى

مقصود از اسلوب تفسيرى، شيوه و قالب ارائه تفسير است. در پرتو اسلوب تفسيرى، تفسير قرآن به تفسير ترتيبى و تفسير موضوعى و به تعبير شهيد صدر، اتجاه تجزيه اى و اتجاه توحيدى تقسيم مى شود.(1)

3. عناصر تفسير

همان گونه كه هر پديده داراى علل موجده است، تفسير قرآن كه تلاشى علمى به شمار مى آيد، اركانى دارد كه بدون آن محقق نمى شود. اين اركان عبارت است از:

الف) فاعل

يعنى مفسر كه به تفسير قرآن اقدام مى كند و سعى دارد تا معناى آيات را در مرحله نخست بفهمد و در مرحله بعد آن را به ديگران منتقل كند.

ب) ابزار

منظور از ابزار، عوامل تفسيركننده قرآن مثل خود قرآن، حديث و دليل عقلى است كه بدان مصادر و منابع نيز گفته مى شود.

ج) ماده و موضوع

ماده تفسير همان موضوع علم تفسير، يعنى متن و الفاظ قرآن كريم است كه مفسر به بحث از عوارض ذاتيه آن مى پردازد.

ص:87


1- (1) . سيدمحمدباقر صدر، المدرسه القرانيه، ج 2، ص 612، چاپ دوم، قم: مؤسسه نشر اسلامى، 1413 ق.
د) غايت

يعنى معنا و مراد نهفته در الفاظ و عبارات قرآن. طبق تعريفى كه براى تفسير آورده شد، گفتيم كه هدف از تفسير، رسيدن به مراد الهى است و مفسر به عنوان شارح و توضيح دهنده قرآن در پى آن معنا و مراد است.

تفاسير قرآن تنها در ركن سوم يكسان اند. اما در بقيه عناصر به نسبت مفسر، ابزار به كارگرفته و هدف، از يك ديگر متمايزند؛ يعنى مفسر در تفسير مجتبوى، امام معصوم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است و ابزارى كه در اين تفسير به

كارگرفته مى شود، وحى بيانى است كه خدا به او عطا كرده است. امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

«خَزَنَةً لِعِلْمِهِ وَ مُسْتَوْدَعاً لِحِكمَتِهِ وَ تَرَاجِمَةً لِوَحْيهِ ».(1) تفاسير به لحاظ هدف نيز گونه گون است؛ زيرا تفاسير گرچه به لحاظ نظرى واحدند و همگان در پى رسيدن به مراد الهى و كشف مقصود خدا هستند، در عمل مختلفند.

4. تفسير قرآن در عصر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

عصر امامت امام مجتبى (40-50 ق) دوره پرفرازونشيبى براى جهان جوان اسلامى بود؛ زمانى كه هنوز چند صباحى از جنگ هاى داخلى با اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نگذشته بود و درگيرى هاى ناكثين، قاسطين و مارقين، اوضاع جامعه نوپاى اسلامى را از دورن متلاشى كرده بود. امام مجتبى ابتدا به عنوان خليفه برگزيده شدند، سپس به دليل بى وفايى اصحاب، به صلح مجبور گرديدند. گرچه منصب امامت آن حضرت تا سال پنجاه ادامه داشت خلافت ظاهرى آن حضرت در كم تر

از يك سال به انتها رسيد و زمام سياسى جامعه رسماً به دست معاويه افتاد. مردم با روى گردانى همه جانبه از اهل بيت، عملاً همه امور را به ديگران سپردند.

ص:88


1- (1) . شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 612، چاپ دوم، قم: مؤسسه نشر اسلامى، 1413 ق.

در اين عصر، مفسرانى وجود داشتند كه برخى از آنان به نوعى تأثيرگذار در عرصه تفسير قرآن بودند؛ از جمله:

1. ميثم بن يحيى معروف به ميثم تمار (60 قمرى)

وى از اصحاب امام اميرمؤمنان، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود كه در سال 60 قمرى به دستور ابن زياد به شهادت رسيد. نقل روايات تفسيرى از وى و نيز وجود كتابى با عنوان تفسير ميثم التمار نشانه مفسر بودن اوست.(1)

علامه امين عاملى از وى به عنوان خطيب شيعه و متكلم ياد كرده كه به ابن عباس گفت هر چه مى خواهى از تفسير قرآن از من بپرس! زيرا من

تنزيل [الفاظ] قرآن را بر على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قرائت كردم و آن حضرت تأويل آن را به من تعليم فرمود.(2)

2. مسروق بن اجدع

وى متولد سال اول هجرت و متوفاى سال 63 قمرى است. ذهبى از وى به عنوان امام در تفسير و عالم آگاه به معانى قرآن ياد كرده، مى نويسد: «او در مكتب تفسير ابن مسعود تلمذ كرده است.»(3) آيت الله معرفت نيز وى را يكى از مفسران عصر تابعين مى داند و با تعبير فقيه عابد و كسى كه از على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) علم آموخته و در جنگ ها همواره كنار حضرت بوده اند ياد مى كند.(4)

3. علقمه بن قيس

وى در سال 62 قمرى و در نود سالگى چشم از جهان فرو بسته است.(5) وى

ص:89


1- (1) . شيخ آقا بزرگ تهرانى، الذريعه، ج 4، ص 317، بيروت، دارالاوضاء، بى تا.
2- (2) . سيدمحسن امين عاملى، اعيان الشيعه، تحقيق حسن اميت، ج 10، ص 198، سازمان اوقاف، بى تا
3- (3) . محمدحسين ذهبى، التفسير والمفسرون، ج 1، ص 89، چاپ پنجم، قاهره، مكنبه وهبه، 1421 ق.
4- (4) . محمدهادى معرفت، التمهيد، ج 9، ص 333، چاپ اول، قم: مؤسسه التمهيد، 1386 ش.
5- (5) . ابن حجر عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج 7، ص 244، چاپ اول، بيروت، دارالفكر، 1404 ق.

از اصحاب امام اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )(1) و از شاگردان ابن مسعود بوده است.(2)

4. عبدالله بن عباس

وى متولد سه سال پيش از هجرت و متوفاى سال 68 قمرى است. از وى به عنوان «فارس القرآن» تعبير كرده اند چنان كه پيامبر (ص) فرمودند:

«لِكلِّ شَىءٍ فَارِسٌ وَ فَارِسُ الْقُرْآنِ عبدالله بْنُ الْعَبَّاس».(3) عبدالله بن مسعود كه خود از صحابيان مفسر است، به ابن عباس لقب «ترجمان القرآن» داده و گفته است: «نعم ترجمان القرآن ابن عباس».(4) به ادعاى برخى از ارباب رجال، اگر گفته شود وى بعد از پيامبر (ص)، معصومان:، حمزه و جعفر، برترين مردان اسلام به شمار مى آيد به جاست.(5)

5. عبدالله بن عمر (متوفاى 74 ق)

وى بنا به گزارش ابن خلكان، وى 84 سال عمر كرده است.(6) بنابراين بايد سال هاى اول بعثت به دنيا آمده باشد. وى در تمامى دوران امامت حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بنا به تعبير اهل سنت، به عنوان فقيه و مفسر مطرح بوده است. ادنروى از وى اين گونه تعبير مى كند: «كان عالما و زاهدا و متورعا و كاملاً فى معانى القرآن».(7)

6. مره بن شراحيل (متوفاى 76 ق)

ذهبى وى را در رديف تابعيان مفسر از مدرسه عراق به زعامت ابن مسعود به

ص:90


1- (1) . ذهبى، همان، ج 1، ص 89.
2- (2) . معرفت، همان، ج 9، ص 328؛ ذهبى، همان، ج 1، ص 89.
3- (3) . فتال نيشابورى، روضه الواعظين، ج 2، ص 286، چاپ اول، ايران: انتشارات رضى، 1375 ش.
4- (4) . ابن حجر عسقلانى، همان، ج 6، ص 418-493.
5- (5) . تسترى،: همان، ج 5، ص 243.
6- (6) . ابن خلكان، وفيات الاعيان، تحقيق احسن عباس، ج 3، ص 75، بيروت: دارصادر، 1900 م.
7- (7) . احمد ادنروى، طبقات المفسرين، تحقيق سليمان بن صالح، الخزى، ج 1، ص 7، چاپ اول، مدينه: مكتبه العلوم والحكم، 1997 م.

شمار آورد. و از عبادت، ورع و صلاح وى ياد كرده است.(1)

7. جابربن عبدالله انصارى (متوفاى سال 78 ق)

وى هفت معصوم را درك كرده كه عبارت اند از: پيامبر (ص)، امام على، فاطمه، امام حسن، امام حسين، امام سجاد و امام باقر. در روايات تفسيرى شيعه و اهل سنت، نام وى در رديف راويان تفسيرى و مفسران آمده است. علامه امين از وى با تعبير «كان من اجلاء المفسرين»(2) و ادنروى نيز از وى با تعبير «و كثير الرواية من القرآن و معانيه و أحكامه» ياد كرده اند.(3)

8. رُفيع بن مِهران معروف به ابوالعاليه (متوفاى 90 ق)

ذهبى و معرفت وى را در شمار مفسران تابعى و بلكه از مشهوران به تفسير و از شاگردان مكتب تفسيرى ابى بن كعب دانسته اند.(4) معرفت در جاى ديگر، از وى به امام در قرآن و تفسير تعبير كرده است.(5)

9. سعيد بن مسيب مدنى (15-95 ق) ملقب به سيدالتابعين.

(6)آيت الله معرفت وى را در رديف مفسران تابعى آورده، درباره وى مى نويسد: «وى به وصيت جدش حَزَن در مكتب و منزل على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) [و در كنار امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )] تربيت شده(7) و تمام دوران امامت مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را درك كرده است.»

ص:91


1- (1) . ذهبى، همان، ج 1، ص 92.
2- (2) . امين عاملى، همان، ج 4، ص 46.
3- (3) . ادنروى، همان، ج 1، ص 7.
4- (4) . معرفت، همان، ج 9، ص 335، ذهبى، همان، ج 1، ص 86.
5- (5) . معرفت، همان، ج 2، ص 176.
6- (6) . ابن خلكان، همان، ج 2، ص 176.
7- (7) . معرفت، همان، ج 9، ص 280.
10. عامر بن شراحيل شعبى كوفى

وى متولد سال ششم از خلافت عمر و حدود سال بيستم قمرى و متوفاى 109 از ممدوحان نزد اهل سنت است كه بيش از پانصد نفر از صحابه را درك كرد..(1) وى قارى و مفسرى بود كه تمام دوره امامت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را درك كرد..

به خوبى ملاحظه مى شود كه در اين عصر، بازار تفسير قرآن بر اساس مكتب اهل بيت: رونق لازم نداشته است، زيرا افراد نيك صفت فرصت و مجال ارائه نداشتند و برخى از افراد مسأله دار نيز يا سكوت كردند و يا بر با اغراض خاصى فعاليت داشتند.

ضمناً در اين زمان با توحيد مصاحفى كه عثمان انجام داد، تا حدى از تعدد و تشتّت قرائات قرآن كاسته شد، اما قاريانى بودند كه ضمن نقش در نشر فرهنگ و معارف قرآن، با تخصص و تدريس قرائت خود، منشأ اختلافات بعدى شدند؛ از جمله:

1. عبدالله بن عياش مخزومى (متوفاى 64 ق) از شاگردان ابى بن كعب و استاد يزيد بن قعقاع مدنى - از قراء عشره -(2) وى منشأ قرآن ابن قعقاع است.

2. عبيد بن فضيله خزاعى (متوفاى 74 ق) قارى كوفه از شاگردان ابن مسعود و علقمه و استاد حمران بن اعين و يحيى بن وثاب از قراء كوفه در طبقه سوم.

(3)3. عبدالله بن حبيب سلمى (متوفاى 74 ق) قارى كوفه و از شاگردان ابن مسعود و استاد عاصم بن ابى النجود. وى قرائت را بر امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عرضه كرد.(4) وى سرچشمه قرائت عاصم بود.

ص:92


1- (1) . ابن حجر عسقلانى، همان، ج 5، ص 57.
2- (2) . معرفت، همان، ج 2، ص 176.
3- (3) . همان، ص 177.
4- (4) . همان، ص 176.

4. زرّ بن حُبيش (متوفاى 83 ق). مى نويسند وى از بزرگان تابعيان و عالم به قرآن بوده است. قرائت را از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ابن مسعود فرا گرفت و به عاصم تعليم كرد.(1)

5. شخصيت قرآنى امام مجتبى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با عنوان سبط اكبر پيامبر (ص)، از جايگاه والايى برخوردار بودند اين حقيقتى است كه محدثان، مورخان، سيره نويسان، مفسران و ديگر دانشمندان جهان اسلام بدان اذعان و اعتراف دارند.(2) ايشان به عنوان پنجمين خليفه پيامبر (ص) در ميان اهل تسنن(3) و دومين امام معصوم همه شيعيان هستند.

درباره شخصيت قرآنى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بايد گفت آن حضرت به عنوان مصداق عترت

«كتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِى اهل بيتى فَإِنَّ اللَّطِيفَ الْخَبِيرَ قَدْ عَهِدَ إِلَى أَنَّهُمَا لَنْيفْتَرِقَا حَتَّى يرِدَا عَلَى الْحَوْضَ ».(4) قرين جداناپذير قرآن و مفسر واقعى قرآن بودند. افزون بر اين، در بسيارى از آيات قرآن كريم، حضور تفسيرى، تأويلى و مصداقى دارند كه مهم ترين آن ها عبارت اند از آيه كلمات: (وَ إِذِ ابْتَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمٰاتٍ )(5)

آيه مباهله: (فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَكُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ

فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَى الْكٰاذِبِينَ )،(6) آيه تطهير:

ص:93


1- (1) . همان.
2- (2) . براى آگاهى از اين حقيقت نك: فضائل الخمسة من الصحاح الستة، تأليف سيدمرتضى حسينى فيروزآبادى، جلد 1-3، تهران: انتشارات دارالكتب الاسلاميه، 1366.
3- (3) . ابن اثير، الكامل، ج 2، ص 106، بى جا، بى تا، مسعودى، مروج الذهب، ج 1، ص 346، بى جا، بى تا.
4- (4) . شيخ كلينى، كافى، تحقيق على اكبر غفارى، ج 2، ص 414، چاپ چهارم، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1407.
5- (5) . سوره بقره، آيه 124.
6- (6) . سوره آل عمران، آيه 61.

(إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً )،(1) آيه مودت: (قُلْ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبىٰ وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهٰا حُسْناً إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ شَكُورٌ )،(2) آيه ابرار و هل أتى: (إِنَّ الْأَبْرٰارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كٰانَ مِزٰاجُهٰا كٰافُوراً، عَيْناً يَشْرَبُ بِهٰا عِبٰادُ اللّٰهِ يُفَجِّرُونَهٰا تَفْجِيراً، يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخٰافُونَ يَوْماً كٰانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً، وَ يُطْعِمُونَ الطَّعٰامَ عَلىٰ حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً، إِنَّمٰا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّٰهِ لاٰ نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزٰاءً وَ لاٰ شُكُوراً، إِنّٰا نَخٰافُ مِنْ رَبِّنٰا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً) (3)و بسيارى ديگر از آيات.

آن چه در اين جا مناسب است بدان اشاره شود، صلح حسنى از وجهه قرآن و تفسير آن است. محمد بن مسلم از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روايت مى كند كه ذيل آيه شريفه (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّكٰاةَ فَلَمّٰا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتٰالُ .. .)(4) فرمود:

وَ اللهِ الذى صَنَعَهُ الحَسنُ بنُ على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كانَ خَيراً لهذِه الأمّةِ مِمّا طَلَعَت عَلَيهِ الشّمسُ ، وَ اللهِ لَفيه نَزَلَت هذهِ الآية (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ ، وَ أَقِيمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّكٰاةَ )

إنّمَا هِى طَاعةُ الإمام؛

به خدا سوگند آنچه حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى اين امت انجام داد، بهتر است از آن چه خورشيد بر آن مى تابد. به خدا سوگند اين آيه درباره وى نازل شده است: (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ ...»،

مهم در اين جا تنها پيروى از امام است.(5)

در روايتى ديگر، حسن بن زياد عطار روايت مى كند كه درباره اين آيه (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ ...) از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيدم، حضرت فرمود:

ص:94


1- (1) . سوره احزاب، آيه 33.
2- (2) . سوره شورى، آيه 23.
3- (3) . سوره انسان، آيه 5-10.
4- (4) . سوره نساء، آيه 77.
5- (5) . تفسير عياشى، تحقيق سيد هاشم رسولى محلاتى، ج 2، ص 235، چاپ اول، تهران: بى جا، 1380 ق؛ كلينى، همان، ج 15، ص 733.

نَزَلَت فِى الحَسَنِ بنِ عَلى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) أمَرَهُ اللهُ بِالكفّ ؛

درباره حسن بن على نازل شده كه خدا وى را امر كرد تا دست [از جنگ] بكشد.(1)

محدث حويزى نيز از ادريس مولى عبدالله بن جعفر نيز از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همين معنا را روايت كرده است.(2) اين آيه از يك سو كه به اقتضاى اوضاع زمانى، مكانى و نيرو، دستور دست كشيدن از جنگ را به مؤمنان داده است، در عصر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تحقق عينى يافت و حضرت به عنوان عامل به قرآن بدان عمل كردند. از سوى ديگر، اگرچه ظاهر و تنزيل آيه عصر پيامبر (ص) و خطاب آن به مؤمنان عصر نبوى است، تأويل و باطن آن امام به حق و اصحاب آن در زمان ديگر است كه در عصر مجتبوى محقق شد. اين احتمال نيز وجود دارد كه با توجه به تعبير روايت امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه فرمود:

«نَزَلَت فِى الحَسَنِ ...» واقعاً مورد نزول امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند.

در روايت ديگرى كه على بن إبراهيم نقل كرده كه حسين بن زياد مى گويد: از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شنيدم كه درباره آيه شريفه (وَ أَنّٰا لاٰ نَدْرِي أَ شَرٌّ أُرِيدَ بِمَنْ فِي الْأَرْضِ أَمْ أَرٰادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً )(3) فرمود:

لَا بَلْ وَ اللَّهِ شَرٌّ أُرِيدَ بِهِمْ - حِينَ بَايعُوا مُعَاوِيةَ وَ تَرَكوا الْحَسَنَ بْنَ عَلى».(4)

ص:95


1- (1) . عده اى از علماء، اصول السته عشر، ص 122، چاپ اول، قم: دارالشبسترى، 1363 ش.
2- (2) . عروسى حويزى، تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 519، قم: انتشارات اسماعيليان، 1415 ق.
3- (3) . سوره جن، آيه 10.
4- (4) . تفسير قمى، تحقيق و تصحيح طيب موسوى جزايرى، ج 2، ص 391، چاپ سوم، دارالكتاب، 1404 ق؛ عروسى حويزى، همان، ج 5، ص 438.

ابن عجيبه (1224-1160 ق) از مفسران اهل تسنن نيز در تفسير آيه شريفه (فَمَنْ عَفٰا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللّٰهِ )(1) اين آيه را اشارت به صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دانسته و مى گويد:

حسن بن على با صلح با معاويه و گذشت از حق خود، امور مسلمانان را اصلاح و از خون ريزى جلوگيرى كرد.(2)

نوشتار دوم: نقش امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تفسير قرآن
اشاره

روى گردانى مردم از خاندان عصمت و طهارت و رويكرد آنان به سلطنت اموى، رخداد ناگوار و تلخى بود كه در عصر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به وقوع

پيوست. در اين زمان، گرچه خلافت ظاهرى از دست امام ربوده شد امامت و ولايت معنوى آن حضرت كه به اراده الهى در وى قرار داده شده باقى بود و امام هم چنان نسبت به احوال پيرامونى خود به ايفاى نقش مى پرداختند و رسالت هدايتى را كه در لواى امامت بر عهده داشتند به انجام مى رساندند كه تبيين و تفسير كلام الهى يكى از آن هاست. با مرور در روايات تاريخى و تفسيرى، به نقش امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تفسير قرآن مى توان پى برد. پس ازاين اشاره خواهد شد كه امام

مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با زير نظر داشتن مسير حركت تفسير قرآن، به تصحيح خطاهاى آن پرداختند.

توجه به دو نكته در اين جا ضرورى است: اول اين كه درباره روايات تفسيرى و از جمله روايات مجتبويه دو اصطلاح وجود دارد: يكى گونه هاى روايات تفسيرى؛ دوم گونه هاى تفسيرى روايى كه بر همين اساس، به نمونه هايى اشاره مى شود. نكته دوم اين كه نقل روايات تفسيرى در اين مقاله لزوماً به معناى قبول روايت نيست؛ زيرا در

ص:96


1- (1) . سوره شورى، آيه 40.
2- (2) . ابن عجيبه، البحر المديد، تحقيق احمد عبدالله قرشى، ج 5، ص 225، چاپ اول، قاهره، 1419 ق.

اين جا صرف نقل حديث مطرح است و بعد از پذيرش مبنايى اعتبار خبر واحد در تفسير، و بررسى شرايط آن مى توان قضاوت درست داشت.

گونه هاى روايات تفسيرى

مراد از گونه هاى روايات تفسيرى، اين است كه روايات رسيده از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در عرصه قرآن و تفسير گوناگون است: برخى در خصوص تفسير قرآن، برخى در تأويل و يا بطن آيات، برخى تطبيق مصاديق، برخى قرائت قرآن، بعضى معرف قرآن، برخى بيان گر شأن و سبب نزول و برخى بيان گر فضايل قرآن و جز آن است.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و قرائات قرآن

مسأله تعدد قرائت، از موضوعات زيرساختى در تفسير قرآن كريم است، زيرا تا كلمات و شكل و اعراب آن مشخص نباشد، معلوم نيست مفسر دنبال تفسير چه متنى است. از اين رو، در ميان كسانى كه اختلاف قرائات و تعدد آن را پذيرفته اند، جايگاه مهمى دارد. به هر صورت، با فرض تعدد پذيرش قرائات، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به عنوان يكى از قُرّاء بودند امين الاسلام طبرسى در فن اول از مقدمه

مجمع يادكرد از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عنوان قارى مدنى را نقل كرده است. معجم القراءات نيز نام ايشان را در شمار قاريان همراه با بيان موارد اختلاف آورده است. مفسران اهل تسنن نيز هر جا به قرائت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دست يافتند، به آن توجه كردند و در تفسير خود بدان استناد نمودند.

بايد توجه داشت كه موارد نقل شده در اختلاف قرائت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با قراء مشهور بسيار اندك است و از تعداد انگشتان دست تجاوز نمى كند. از جمله اين

ص:97

آيه شريفه كه مى فرمايد: (ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ )(1) كه كلمه «إنّك» در قرائت مشهور به كسر همزه است.(2) البته طبرسى تنها كسايى را از مشهور استثنا كرده اما در قرائت منسوب به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده كه آن حضرت «أنّك» و به فتح خوانده اند.(3)

البته مواردى هم وجود دارد كه مفسران به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت داده اند. مثل اختلاف در آيه: (اَلَّذِي يُؤْتِي مٰالَهُ يَتَزَكّٰى )(4) كه برخى چون آبيارى بر اين باورند كه قرائت جمهور «يتزكى» به عنوان فعل مضارع «تزكى» است. اما حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن را ادغام «تاء» در «زاء» يزّكّى قرائت فرموده اند.(5) در حالى كه اين يك خطاى رجالى است، زيرا قارى اين قرائت حسن بن على بن حسن بن على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است.

(6)از اين بحث مى توان چنين نتيجه گرفت كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قرائت مشهور ميان مسلمانان را پذيرفته و آن را تأييد كرده بودند.

سبب نزول

امام عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره آيه شريفه: (قُلْ إِنْ كٰانَتْ لَكُمُ الدّٰارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللّٰهِ خٰالِصَةً

ص:98


1- (1) . سوره دخان، آيه 49.
2- (2) . شيخ طبرسى، همان، ج 9، ص 102.
3- (3) . سيدمحمود آلوسى، روح المعانى، تحقيق على عبداليارى، ج 13، ص 132، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1415؛ ابوحيان اندلسى، بحرالمحيط، تحقيق صدقى محمدجميل، ج 9، ص 408، بيروت: دارالفكر، 1420 ق؛ ابراهيم آبيارى، المسوعه القرانيه، ج 6، ص 244، مؤسسه سجل العرب، بى جا، 1405 ق.
4- (4) . سوره ليل، آيه 18.
5- (5) . آبيارى، همان، ج 6، ص 387.
6- (6) . ابوحيان اندلسى، همان، ج 10، ص 498.

مِنْ دُونِ النّٰاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ )(1) از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند كه آن حضرت فرموده اند:

خدا يهود را به وسيله پيامبرش [به خاطر نپذيرفتن حق] سرزنش كرد، با دليل و برهان قاطع راه عذرشان را بست، و به آن ها ثابت كرد كه محمد (ص) «سَيدُ النَّبِيينَ وَ خَيرُ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِينَ ...» است. يهود براى مكابره پيش پيامبر رفته و گفتند:

«لَا نَدْرِى مَا تَقُولُ؟ وَ لَكنَّا نَقُولُ : إِنَّ الْجَنَّةَ خَالِصَةٌ لَنَا مِنْ دُونِك يا مُحَمَّدُ وَ دُونِ عَلِى وَ دُونِ أَهْلِ دِينِك وَأُمَّتِك وَ إِنَّا بِكمْ مُبْتَلَوْنَ [وَ] مُمْتَحَنُونَ ، وَ نَحْنُ أَوْلِياءُ اللَّهِ الْمُخْلَصُونَ وَ عِبَادُهُ الْخَيرُونَ ، وَ مُسْتَجَابٌ دُعَاؤُنَا، غَيرُ مَرْدُودٍ عَلَينَا بِشَىءٍ مِنْ سُؤَالِنَا رَبَّنَا». هنگامى كه چنين سخن گفتند، خدا به پيامبرش فرمود كه به آن ها بگويد

: (إِنْ كانَتْ لَكمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ ... وَ لَنْ يتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيديهِمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالظَّالِمينَ ).(2)

جريان قرآن از عصر نزول به همه زمان ها

بى ترديد قرآن در بازه زمانى خاص و در طول بيست وچند سال و به مناسبت هاى ويژه نازل شده است. اما نمى تواند محدود و منحصر به آن زمان باشد، بلكه در هر عصر و زمان كه مصداق يابد بايد جارى و سارى باشد. امام

مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در برخورد با يكى اصحاب، به صورت عينى اين حقيقت را روشن كردند. خداى سبحان در قرآن كريم مى فرمايد: (وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صٰالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّٰهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ »3 اين آيه، به وضع گروهى از مسلمانان گناهكار اشاره دارد كه اقدام به توبه و جبران اعمال سوء خود كردند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با استشهاد به اين آيه، خطاب به حبيب بن

ص:99


1- (1) . سوره بقره، آيه 94.
2- (2) . تفسير منسوب به امام حسن عسكرى، تصحيح مدرسه امام مهدى (عج)، ص 443، چاپ اول، قم: مدرسه امام مهدى، 1409 ق.

مسلمه مى فرمايد:

«يا حَبيبُ ربَّ مَسِير لَك فِى غَيرِ طَاعَةِ اللّهِ تَعالى»؛ اى حبيب! گاهى مسير تو در غير طاعت از خدا است». وى گفت: «راه من، همان راه پدرت است و آيا مسير طاعت خدا نيست ؟» امام فرمود:

«بلى و لَكنّك أطعتَ مُعاويةَ عَلى دُنيا قَليلَة زَائِدة فَلَئِن قَامَ بِك فِى دُنياك فَلَقد قَعَدَ بِك فِى دِينِك؛» آرى، در مسير خداست، ولى تو به خاطر دنياى اندك از معاويه پيروى كردى؛ اگر بر دنيايت بيفزايد از دينت مى كاهد. حضرت سپس فرمود:

«وَ لَو كنتَ إذ فَعَلتَ شَرّاً فَعلتَ خَيراً كان ذلِك كمَا قَالَ اللّهُ تَعَالَى: «خَلَطُوا عَمَلاً صٰالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّٰهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ 1 و لكنك كما قال اللّه تعالى: كَلاّٰ بَلْ رٰانَ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ مٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ 2 تو اگر بدى و خوبى را با هم انجام دهى! مانند كسانى هستى كه عمل صالح و ناصالح را به هم درآميختند، اما مانند اين است كه [خدا فرمود:] اعمال سوء آن ها هم چون زنگارى بر دلشان نشسته، و از درك حقيقت وامانده اند.(1) اين سخن امام نشان مى دهد اگرچه نزول اين آيه درباره ابولبابه و هم فكرانش در جنگ تبوك است،(2)

اما به آن ها منحصر نيست، بلكه در

هر زمان كه مصداق يابد، منطبق خواهد شد. در حقيقت، روشن گر اين است كه نزول آيه تخصيص نمى زند، بلكه تمام افرادى را شامل مى شود كه اعمال نيك و بد را به هم آميخته اند و از كارهاى بد خويش پشيمانند .

بيان بطن آيه

برخى از آيات قرآن، ممكن است داراى لايه هاى مختلف معانى باشند. لايه

ص:100


1- (3) . آلوسى، همان، ج 6، ص 14.
2- (4) . شيخ طبرسى، همان، ج 5، ص 101.

اول همان است كه به اذهان عموم تبادر مى كند كه همان معناى لغوى و يا ترجمه است. لايه دوم، با ابزار لغوى قابل دريافت نيست و بايد با تعمق بيش تر به آن رسيد كه همان تفسير است. در وراى اين معنا لايه هايى در سطح ژرف ترى وجود دارد كه نه تنها با لغت شناسى ممكن نيست بلكه حتى با اداوت و علوم تفسيرى نيز قابل دريافت نباشد بلكه به ابزارى فراتر از امور عادى نياز دارد كه به تعبيرى در بطن و باطن الفاظ قرار دارد. مراد از بطن اين مرتبه از معناست كه از آن به معناى دوم براى كلام تعبير شده، در مقابل معناى اول براى كلام كه از آن به ظَهر تعبير مى شود.(1) در روايات تفسيرى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مواردى از اين نوع برمى خوريم. درباره آيه «وَ رَأَيْتَ النّٰاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللّٰهِ أَفْوٰاجاً2 ظاهر آيه اين است كه گروه هاى انسانى با پذيرش دين الهى بدان وارد مى شوند. اما امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در پاسخ به پرسش از معناى ناس مى فرمايد:

«نَحنُ الناسُ ، وَ أشياعُنَا أشباهُ الناسِ ، وَ أعداؤُنا النَسنَاسُ ». در ادامه روايت آمده كه اميرمؤمنان بين دو چشم فرزندش را بوسيدند و فرمودند: «اَللّٰهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسٰالَتَهُ .(2)

تفسير به مصداق

يكى از انواع كشف مراد از آيات قرآن، تطبيق و يا تفسير به مصداق است كه خود گونه هايى دارد:

ص:101


1- (1) . معرفت، همان، ج 3، ص 26.
2- (3) . ابوالفتح رازى، روض الجنان، تحقيق محمدجعفر ياحقى و محمدمهدى ناصح، ج 32، ص 340، مشهد: بنياد پژوهش هاى اسلامى استان قدس رضوى، 1408 ق.
الف) بيان مصداق بارز

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) صبح آن شبى كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شهادت رسيد، در خطابه اى فرمودند:

أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَيتِ الَّذِينَ افْتَرَضَ اللَّهُ مَوَدَّتَهُمْ وَ وَلَايتَهُمْ ، فَقَالَ فِيمَا أُنْزِلَ عَلَى مُحَمَّدٍ (ص): «قُلْ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبىٰ وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً »1

وَ اقْتِرَافُ الْحَسَنَةِ : مَوَدَّتُنَا؛ اقتراف حسنه، مودت ما اهل بيت است.(1)

اقتِراف يعنى اكتساب، و اقتراف حسنه به معناى به دست آوردن حسنه است.(2) قسمت نخست سخن امام كه فرمود:

«أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَيتِ الَّذِينَ ...» بيان مصداق منحصر است چون از قربى جز اهل بيت مراد نيست؛ زيرا آيه فرمود: «... إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبىٰ ». اما قسمت دوم سخن امام كه فرمود

: «اقْتِرَافُ الْحَسَنَةِ : مَوَدَّتُنَا» مصداق بارز را نشانه كرد چون اقتراف حسنه عام است و شامل هر حسنه اى مى شود ولى امام اين حسنه را به مودت اهل بيت: تفسير كردند.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره مصداق مؤمن در آيه «أَ فَمَنْ كٰانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كٰانَ فٰاسِقاً لاٰ يَسْتَوُونَ ،4 خطاب به وليد بن عبدالملك كه زبان به شماتت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گشوده بود، فرمود:

كيف تشتم عليا و قد سماه اللّه مؤمنا فى عشر آيات، و سماك فاسقا؟

چگونه به خود اجازه مى دهى على را كه خداى در ده آيه از قرآن او را مؤمن خوانده است شتم كنى و در حالى كه تورا فاسق خوانده است».(3)

ص:102


1- (2) . شيخ طوسى، امالى، تصحيح مؤسسه بعثت، ص 270، چاپ اول، قم: دارالثقافه، 1414 ق؛ شيخ طبرسى، همان، ج 9، ص 45.
2- (3) . جوهرى، همان، كلمه قرف.
3- (5) . محمود زمخشرى، كشاف، ج 3، ص 515، چاپ سوم، بيروت: دارالكتاب العربى، 1407 ق.

بديهى است نه مؤمن منحصر به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است و نه فاسق منحصر به وليد بلكه حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ارزش ايمان، مصدق بارز و وليد در ضدارزش، مصداق بارز است.

ب) بيان مصداق انحصارى

قرآن در آيه شريفه تطهير فرمود: (إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً )(1) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

... لَمَّا نَزَلَتْ آيةُ التَّطْهِيرِ جَمَعَنَا رَسُولُ اللَّهِ (ص) فِى كسَاءٍ لِأُمِّ سَلَمَةَ (رَضِى اللَّهُ عَنْهَا) خَيبَرِى، ثُمَّ قَالَ : «اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ اهل بيتى وَ عِتْرَتِى فَأَذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً.(2)

سپس مى افزايد:

«فَلَمْ يكنْ أَحَدٌ فِى الْكسَاءِ غَيرِى وَ أَخِى وَ أَبِى وَ أُمِّى»؛ غير از من و برادرم و پدر و مادرم كسى زير كساء نبود. به خوبى روشن است كه امام با جمله اخير اهل بيت را به اعضاى خانه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) منحصر كردند.

ج) بيان مصداق پنهان

ابن أبى حاتم از مِقسَم(3) نقل مى كند كه از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تفسير آيه شريفه: (وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ )(4) را پرسيد. آن حضرت فرمود:

«الرّجُلُ المُؤمنُ يعمَلُ عَملاً صَالِحَاً فَيخبِرُ بِه اهل بيتهِ )؛ هرگاه مرد مؤمن عمل صالحى را انجام دهد آن را به اهل بيت خود گزارش دهد.(5)

نيز روايت مى كند كه آن حضرت در تفسير اين آيه

ص:103


1- (1) . سوره احزاب، آيه 33.
2- (2) . شيخ طوسى، همان، ص 559؛ شيخ طبرسى، همان، ج 8، آيه 560.
3- (3) . مقسم به كسر ميم و فتح سين مشترك بين چند نفر است از جمله: مقسم بن بِجره، مقسم بن عبيدالله، مقسم بن سعد، و مقسم بن ضبى كوفى. به نظر مى رسد مراد از مقسم در اين جا نفر اول باشد.
4- (4) . سوره ضحى، آيه 11.
5- (5) . إبن أبى حاتم، تفسيرالقرآن العظيم، تحقيق اسعد محمدالطبيب، ج 10، ص 3445؛ آلوسى، همان، ج 15، ص 384.

فرمود:

«إذا أصبت خيرا فحدث إخوانك»؛ هر گاه كار خيرى انجام دادى آن را براى برادرانت بازگو كن. (إبن أبى حاتم، همان). طبق اين روايت، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نعمت را به انجام دادن كار خير و عمل صالح، و گزارش آن را به تحديث تفسير فرموده اند. واژه نَعمَت به فتح نون، اسم مصدر از مصدر إنعام، و واژه نِعمَت به كسر نون اسم مصدر از مصدر تنعُّم به معناى عيش و رفاه است.(1) اين كلمه بر اساس آموزه هاى قرآن كه فرمود: (وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظٰاهِرَةً وَ بٰاطِنَةً )2 هم شامل نعمت هاى ظاهرى مى شود و هم نعمت هاى باطنى را در بر مى گيرد. برخى از مفسران مى نويسند: بنابر اين كه خطاب به كفار باشد، مراد از نعمت هاى ظاهرى گوش، چشم، ديگر جوارح، سلامت، عافيت و رزق طيب است و مقصود از نعمت باطنى (غايب از حس) شعور، عقل و اراده است و بنابر اين كه خطاب به همگان باشد نعمت ظاهرى گفته شده به اضافه دين كه تنظيم كننده امور دنيا و آخرت است و منظور از نعمت باطنى، امور گفته شده به اضافه مقامات معنوى است كه به اخلاص در عمل منتهى مى شود.(2) مفسران در مجموع، امورى چون

اسلام، پيامبر (ص)، قرآن، حسن صورت، تسويه اعضاء، رزق، جوارج، اقرار به زبان، تخفيف شرائع، پيروزى بر دشمن، را نعمت ظاهرى دانسته اند. و امورى چون گناهان بدون عقوبت، معرفت، جوانح (قلب)، اعتقاد به قلب، حسن خلق، شفاعت، امداد فرشتگان و محبت را نعمت باطنى معرفى كرده اند.

بديهى است همه اين نعمت ها و از جمله نعمت هاى باطنى، مصداق آشكار است. اما امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به نعمت توفيق الهى بر انجام دادن كار خير اشاره مى كند كه مردم و از جمله مفسران توجهى بدان ندارند و به اصطلاح مصداق پنهان است

ص:104


1- (1) . احمد فيومى، مصباح المنير، كلمه نعم، چاپ دوم، قم: دارالهجره، 1414.
2- (3) . الميزان، ج 16، ص 230.

و اين را تنها در مكتب اهل بيت: مى توان ديد، چنان كه امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«مَا أَنْعَمَ اللَّهُ تَعَالَى عَلَى الْعَبْدِ بِمِثْلِ مَا أَنْعَمَ بِهِ مِنَ التَّوْفِيقِ ».(1)

بيان مراد جدى از آيه

خداى سبحان مى فرمايد: (وَ شٰاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ).2

معلوم است كه مشاوره،

گرفتن رأى و نظر براى بهتر شدن امور است. در اين آيه شريفه، هر چند مطلق است و به نظر مى رسد همه امور را دربرمى گيرد. به طور قطع مى دانيم امر دين و تشريع را شامل نمى شود؛ چون آن ها از طريق وحى به پيامبر (ص) ابلاغ مى گرديد. اما اين پرسش رخ مى نمايد كه آيا پيامبر (ص) در امور دنيا از جمله سياست و اداره جامعه، تبليغ احكام، سياست خارجى و... به شور و مشورت نياز داشتند. شايد بگويند آيه دست كم اين موارد را در نظر دارد! اما امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين باره مى فرمايد:

قَد عَلِمَ اللّهّ أنّه مَا بِه إليهم حَاجة وَ لكن أرادَ أن يستَنّ بِه مِن بَعدِه؛ خدا مى دانست كه پيامبر (ص) نياز به مشورت ندارد، ولى خدا اراده فرمود تا به عنوان سنت بعد از پيامبر (ص) باقى باشد.(2) بنابراين، مراد جدى خداوند از اين آيه، مشورت كردن پيامبر (ص) نيست، بلكه تعليم سنتى براى بعد از آن حضرت است.

تصحيح برداشت غلط

در روايات مجتبويه، به احاديثى برمى خوريم كه آن حضرت برداشت غلط از

ص:105


1- (1) . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، تصحيح جمعى از محققان، ج 71، ص 282، چاپ دوم، بيروت: داراحيا التراث العربى، 1403 ق.
2- (3) . سيد عبدالاعلى موسوى سبزوارى، مواهب الرحمان، ج 7، ص 9، چاپ دوم، بيروت: مؤسسه اهل البيت:، 1409 ق.

قرآن را تصحيح كرده اند. از جمله در آيه شريفه: (لِتَسْتَوُوا عَلىٰ ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُوا نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُوا سُبْحٰانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنٰا هٰذٰا وَ مٰا كُنّٰا لَهُ مُقْرِنِينَ )1 كه ظهور در تسبيح، تنزيه و ذكر نعم الهى دارد. در برخى از روايات چنين آمده كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مردى سوار بر مركب را ديدند كه آيه (سُبْحٰانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنٰا هٰذٰا) را مى خواند. امام پرسيد:

«أ بهذا أمرتم ؟» آيا به اين كار مأمور شده اند». راكب پرسيد: «پس به چه چيز مأموريم ؟» حضرت فرمود:

«إن تَذكرُوا نِعمَةَ رَبّكم»؛ بايد نعمت پروردگار را يادآور شد.(1)

در سيره ديگر ائمه نيز همين است. در روايتى چنين آمده است

: «رَكبَ عَلِى بْنُ

أَبِى طَالِبٍ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فَلَمَّا وَضَعَ رِجْلَهُ فِى الرِّكابِ قَالَ بِسْمِ اللَّهِ ، فَلَمَّا اسْتَوَى عَلَى الدَّابَّةِ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَكرَمَنَا وَ حَمَلَنَا فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقَنَا مِنَ الطَّيبَاتِ وَ فَضَّلَنَا عَلَى كثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقَ تَفْضِيلًا(2) سُبْحانَ الَّذِى سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما كنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ ، ثُمَّ سَبَّحَ اللَّهَ ثَلَاثاً وَ حَمِدَ

اللَّهَ ثَلَاثاً ثُمَّ قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِى فَإِنَّهُ لَا يغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ ، ثُمَّ قَالَ كذَا فَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) وَ أَنَا رَدِيفُهُ ».(3)

گونه هاى تفسير روايى

منظور از گونه هاى تفسير روايى، اين است كه امام با اين روايات، گاهى تفسير قرآن به قرآن داشته است، گاهى تفسير قرآن به روايت معصوم پيش از خود، گاهى قرآن را به دليل عقلى و امثال آن تفسير كرده در مواردى تفسير

ص:106


1- (2) . زمخشرى، همان، ج 4، ص 239؛ الميزان، ج 18، ص 88.
2- (3) . سوره اسراء، آيه 70.
3- (4) . شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، تصحيح مؤسسه آل البيت، ج 11، ص 391، چاپ اول، قم: مؤسسه آل البيت، 1409 ق.

كلامى، در مواردى تفسير فقهى، در مواردى تفسير تاريخى و... انجام گرفته است. از سوى ديگر، تفسير روايى و مأثور از مصعومان: و از جمله امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به دو گونه مستقيم و غيرمستقيم تجلّى كرده است؛ يعنى گاهى امام بدواً و يا در پاسخ راوى مى فرمايد: تفسير آيه چنين و چنان است. گاهى امام مطلبى را در قالب يكى از معارف الهى بيان داشته باشند، اما مقصود بعضى از آيات را روشن كرده است. در تفسير مجتبوى هر دو قسم وجود دارد. در اين نوشتار، تنها نمونه هايى از اين گونه هاى تفسيرى خواهد آمد و با توجه به منابع مختلف تفسيرى و روايى شيعى و سنى نقل خواهد شد.

تفسير قرآن به قرآن

طبرسى روايت مى كند كه شخصى وارد مسجد پيامبر (ص) شد و ديد مردى از پيامبر (ص) حديث نقل مى كند. از وى از تفسير (وَ شٰاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ ٍ )(1)

پرسيد، گفت: «مقصود از شاهد روز جمعه و مراد از مشهود روز عرفه است.» سراغ مرد

ديگرى رفتم كه او نيز از پيامبر (ص) حديث مى كرد. او نيز گفت: «مراد از شاهد روز جمعه و مقصود از مشهود روز عيد قربان است.» سراغ شخص سوم كه جوانى خوش سيما بود رفتم كه او نيز از پيامبر (ص) حديث نقل مى كرد. او نيز گفت:

«أما الشّاهِدُ فَمُحَمّد (ص) وَ أمّا المَشهُودُ فَيومُ القِيامَة». سپس افزود: (أما سمعته سبحانه يقول يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً ).(2) و قال (ذٰلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّٰاسُ وَ ذٰلِكَ

ص:107


1- (1) . سوره بروج، آيه 3.
2- (2) . سوره احزاب آيه 45.

يَوْمٌ مَشْهُودٌ ).(1) راوى مى گويد پرسيدم: «اين ها كيان اند؟» گفتند: «نفر اول، ابن عباس، نفر دوم ابن عمر و نفر سوم حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است.»(2) علامه طباطبايى مى نويسد:

اين حديث به طرق مختلف و الفاظ نزديك به هم روايت شده است و تفسير امام مجتبى با سياق آيه سازگارتر از ديگر تفاسير است.(3)

طبق اين روايت، حضرت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تفسير قرآن، از خود قرآن استمداد كرده و به اصطلاح تفسير قرآن به قرآن صورت داده است.

ضمناً از اين روايت، به اين نكته مى رسيم كه آن حضرت اگر امكان مى يافتند و فرصت و مخاطب داشتند، به تفسير قرآن مى پرداختند و خطاى ديگران را تصحيح مى كردند.

تفسير قرآن به روايت

قرآن كريم مى فرمايد: (اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرّٰاءِ وَ الضَّرّٰاءِ وَ الْكٰاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعٰافِينَ عَنِ النّٰاسِ وَ اللّٰهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ )(4)

احسان يعنى انعام به ديگرى و

كارهاى نيك كه معناى متبادر به ذهن نيز همين است. با دقت در انتهاى آيه و اين كه جمله (وَ اللّٰهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ) پس از انفاق، كظم غيظ و عفو آمده، به اين نكته مى توان پى برد كه مراد از احسان در اين آيه، همان انفاق در غم و شادى يا عسر و يسر، و فرو بردن خشم و پرهيز از انتقام، و گذشت از حق شخصى است. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با نقل روايتى از پيامبر (ص) نقل مى كند كه فرمود:

(إنّ أحسَنَ الحَسَنِ الخُلُقُ الحَسَنِ )؛ نيكوترين نيكى ها، اخلاق نيكو است.(5) اين تفسير ضمن اين كه مصداق پنهان

ص:108


1- (1) . سوره هود، آيه 103.
2- (2) . شيخ طبرسى، همان، ج 10، ص 708.
3- (3) . الميزان، ج 20، ص 255.
4- (4) . سوره آل عمران، آيه 134.
5- (5) . شيخ صدوق، خصال، تصحيح على اكبر غفارى، ج 1، ص 29، قم: جامعه مدرسين حوزه علميه 1417 ق؛ جلال الدين سيوطى، دارالمنشور، ج 2، ص 76، قم: كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى، 1404 ق.

احسان را آشكار مى كند، تفسير خود امام مجتبى (ص) نيست، بلكه تفسيرى است كه آن حضرت از جدش روايت مى كند؛ چنان كه آن حضرت از جدش پيامبر (ص) نقل مى كند كه فرمود:

(حُبّ اهل بيتى وَ ذُريتى استكمالُ الدين وَ تَلا رسول الله (ص) هذه الآية: «الْيوْمَ أَكمَلْتُ لَكمْ دِينَكمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيكمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكمُ الإِسْلامَ دِيناً)(1).(2) پيامبر (ص) در اين روايت، محبت اهل بيت و ذريه اش را وسيله كامل شدن دين معرفى مى فرمايد.

تحديث تفسير

روايت شده كه شخصى از امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خواست تا «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ » را تفسير كند! حضرت فرمود:

«حَدَّثَنِى أَبِى عَنْ أَخِيهِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِيهِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ): أَنَّ رَجُلًا قَامَ إِلَيهِ فَقَالَ يا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنِى عَنْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مَا مَعْنَاهُ فَقَالَ : إِنَّ قَوْلَك اللَّهُ أَعْظَمُ اسْمٌ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ الاسْمُ الَّذِى لاينْبَغِى أَنْ يسَمَّى بِهِ غَيرُ اللَّهِ وَ لَمْ يتَسَمَّ بِهِ مَخْلُوقٌ فَقَالَ الرَّجُلُ فَمَا تَفْسِيرُ قَوْلِهِ «اللَّهُ » قَالَ هُوَ الَّذِى يتَأَلَّهُ إِلَيهِ عِنْدَ الْحَوَائِجِ وَ الشَّدَائِدِ كلُّ مَخْلُوقٍ

عِنْدَ انْقِطَاعِ الرَّجَاءِ مِنْ جَمِيعِ مَنْ هُوَ دُونَهُ وَ تَقَطُّعِ الْأَسْبَابِ مِنْ كلِّ مَنْ سِوَاه...».(3)

اين روايت كه تفسير آيه بسمله و به ويژه تفسير كلمه «الله» را

دربردارد و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيان فرموده اند، به وسيله امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روايت شده و آن حضرت براى امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روايت فرموده اند.

ص:109


1- (1) . سوره مائده، آيه 3.
2- (2) . شيخ صدوق، امالى، ص 192، چاپ ششم، تهران، كتابچى، 1376 ش.
3- (3) . شيخ صدوق، توحيد، تصحيح هاشم حسينى، ص 231، چاپ اول، قم: جامعه مدرسين، 1398 ق؛ عروسى حويزى، همان، ج 1، ص 718.
تفسير تاريخى

تفسير تاريخى قرآن و نيز تفسير قرآن به تاريخ يكى از اتجاهات و گرايش هاى تفسيرى است. در روايات مجتبويه، به مواردى برمى خوريم كه مى توان با قرار دادن تاريخ در كنار آيه قرآن، از مراد آيه پرده بردارى كرد. در تاريخ است كه اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در شب بيست و يكم رمضان به شهادت رسيدند.(1) حاكم نيشابورى نيز از حريث بن مخشى روايت مى كند كه گفته است على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) صبح بيست و يكم رمضان به قتل رسيد.(2) در ادامه همين روايت كه به گفته حاكم صحيح الإسناد است، آمده كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در خطبه اى در همان روز فرمودند:

«قتل [على] ليلة أنزل القرآن».(3) نتيجه چينش دو مطلب شهادت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در بيست و يكم رمضان، و شب نزول قرآن اين است كه مراد از (شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنّٰاسِ وَ بَيِّنٰاتٍ مِنَ الْهُدىٰ وَ الْفُرْقٰانِ ...)4 و ليله مباركه

در آيه (إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبٰارَكَةٍ إِنّٰا كُنّٰا مُنْذِرِينَ )(4) و شب قدر در آيه (إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ )(5) بيست و يكم رمضان است.

هم چنين از يك سو خداى سبحان در قرآن مى فرمايد: (وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلىٰ عَبْدِنٰا يَوْمَ الْفُرْقٰانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعٰانِ )(6) و از سوى ديگر عبدالله بن حبيب سلمى از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روايت مى كند كه فرمود: «

كانت ليلة الفرقان يوم التقى الجمعان لسبع عشرة

ص:110


1- (1) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 119؛ كافى، ج 1، ص 452؛ شيخ مفيد، ارشاد، ص 9؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 277؛ ديلمى، ارشادالقلوب، ج 2، ص 11.
2- (2) . مستدرك حاكم، ج 10، ص 493.
3- (3) . سيوطى، همان، ج 2، ص 37.
4- (5) . سوره دخان، آيه 3.
5- (6) . سوره قدر، آيه 1.
6- (7) . سوره انفال، آيه 41.

من شهر رمضان».(1)

امام به اين نكته تصريح دارد كه هفده رمضان زمان جنگ بدر بوده كه قرآن از آن به «يوم الفرقان» تعبير كرده است.

تفسير فقهى و تأسيس قاعده فقهى

خداى سبحان در قرآن در داستان حضرت يوسف (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد: (وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرٰاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَ كٰانُوا فِيهِ مِنَ الزّٰاهِدِينَ َ )(2) از سوى ديگر، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) طبق روايتى [در نزاعى] قضاوت فرمود كه اصل در هر لقيطى اين است كه وى آزاد است(3) و به اين آيه استناد فرمودند. وجه استناد بسا به اين است كه جمله «وَ كٰانُوا فِيهِ مِنَ الزّٰاهِدِينَ » يا از برادران يوسف است كه مى دانستند وى آزاد است و لذا براى رهايى از وى، او را به قيمت ناچيز فروختند يا از كاروانيان است كه يوسف را آزاد يافتند و رغبتى به نگهدارى وى نداشتند، چون انسان آزاد نه تنها ارزش كارى، مالى و مِلكِيت ندارد، بلكه موجب هزينه نيز هست. اما اين كه

وى را خريدند، به دليل اين است بعداً مالك پيدا كرد و حكم بندگى بر وى مترتب شد.

تفسير عملى قرآنى

درباره آيه شريفه (اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرّٰاءِ وَ الضَّرّٰاءِ وَ الْكٰاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعٰافِينَ عَنِ النّٰاسِ وَ اللّٰهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ )(4)

روايت شده كه كنيز امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حالى كه با آفتابه آب بر دست حضرت مى ريخت، به خاطر خواب آلودگى آفتابه از دستش افتاد و به سر مبارك حضرت خورد و زخم شد. كنيزك كه ترسيده بود آيه فوق

ص:111


1- (1) . طبرى، جامع البيان، ج 10، ص 8، چاپ اول، بيروت، دارالمعرفه، 1412 ق.
2- (2) . سوره يوسف، آيه 20.
3- (3) . ابن العربى، احكام القرآن، ج 3، ص 1078، بى جا، بى تا.
4- (4) . سوره آل عمران، آيه 134.

را فقره فقره براى امام خواند، هنگامى كه گفت: «اَلْكٰاظِمِينَ الْغَيْظَ» امام فرمود: «كظَمنَا غَيظَنا؛ غيظمان را فرونشانديم»، گفت: «وَ الْعٰافِينَ عَنِ النّٰاسِ »، امام فرمود: «عَفَونَا عَنك؛ از تو گذشتيم» زمانى كه گفت: «وَ اللّٰهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ »، آن حضرت فرمود

: «أنت حرّة

لوجه اللّه تعالى؛ تو در راه خدا آزاد هستى».(1) البته در برخى از تفاسير، اين اتفاق را به امام و هفتم نيز نسبت داده اند.(2)

نيز درباره آيه شريفه «لاٰ جَرَمَ أَنَّ اللّٰهَ يَعْلَمُ مٰا يُسِرُّونَ وَ مٰا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لاٰ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ َ (3) روايت شده است كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كنار مساكين مى نشستند و مى خواندند: «إِنَّهُ لاٰ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ ».4

تفسير اجتماعى

خداى سبحان مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّٰهِ وَ أَيْمٰانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُولٰئِكَ لاٰ خَلاٰقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَ لاٰ يُكَلِّمُهُمُ اللّٰهُ وَ لاٰ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ وَ لاٰ يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ »5 اين آيه وضعيت يهود و اهل كتاب خلاف كار را ترسيم مى كند كه در دنيا پيمان شكنند و در آخرت با پنج امر روبه رو هستند:

1. بهره اى در آخرت نخواهند داشت كه فرمود: «أُولٰئِكَ لاٰ خَلاٰقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ »؛

2. خدا در قيامت با آن ها سخن نخواهد گفت كه فرمود: «لاٰ يُكَلِّمُهُمُ اللّٰهُ »؛

3. خدا نگاهى به آن ها نمى كند كه فرمود: «وَ لاٰ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ »؛

ص:112


1- (1) . شيبانى، نهج البيان، تحقيق حسين درگاهى، ج 2، ص 71، چاپ اول، تهران: بنياد دائره المعارف اسلامى، 1413 ق.
2- (2) . روض الجنان، همان، ج 5، ص 74.
3- (3) . سوره نحل، آيه 23.

4. خدا آنان را (از گناه) پاك نمى كند كه فرمود: «وَ لاٰ يُزَكِّيهِمْ »؛

5. براى آن ها عذاب دردناكى است كه فرمود: «وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ ».

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) افراد جامعه را با توجه به ضرورت دارا بودن اخلاق و خَلاق به چهار دسته تقسيم كرده اند. واژه خلاق از ريشه خلق به معناى بهره اى است كه در پرتو اخلاق به دست مى آيد.(1) واژه خُلُق به سجيت و

طبيعت برمى گردد و كاربرد آن در سجاياى باطنى است.(2) آن حضرت مى فرمايد:

«النَّاسُ أَرْبَعَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ لَهُ خُلُقٌ وَ لَا خَلَاقَ لَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَهُ خَلَاقٌ وَ لَا خُلُقَ لَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا خُلُقَ وَ لا خَلاقَ لَهُ وَ ذَلِك مِنْ شَرِّ النَّاسِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَهُ خُلُقٌ وَ خَلاقٌ فَذَلِك خَيرُ النَّاسِ ».(3)

بر اساس اين تفسير و تقسيم، هر كس فاقد اخلاق باشد، در نتيجه بى بهره از خَلاق است؛ در دنيا زيان بارترين و در آخرت زيان كارترين فرد خواهد بود.

نتيجه

دوره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عصرى نبود كه بتوان در يك فضاى باز علمى، به تبيين و نشر معارف قرآنى پرداخت، به ويژه اين كه مردم با روى گردانى از اهل بيت: عرصه سياسى و فرهنگى را نيز بر امام تنگ كرده بودند، اما چند نكته اساسى شايسته توجه است:

به دليل آشفتگى زمانه، امام فرصت و مجال تفسير قرآن را نيافتند و بسا بتوان گفت اين مهم همانند دوران پدر بزگوارش بر دوش عبدالله ابن عباس گذارده شده بود.

ص:113


1- (1) . راغب اصفهانى، مفردات، كلمه خلق.
2- (2) . حسن مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن، كلمه خلق.
3- (3) . شيخ صدوق، خصال، ج 1، ص 236.

با همه تضييقات موجود در عصر امام، آن حضرت در برابر مفسرانى كه هر كدام انديشه خاصى را نشر مى دادند، به تناسب زمان اقدام به خطدهى تفسير درست مى كردند.

روايات تفسيرى رسيده از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در قالب مناهج تفسيرى و اتجاهات تفسيرى، و با فرض صحت روايات مأثوره، مشروعيت بخش انواع تفسير قرآن است.

روايات نقل شده بيش تر جنبه تفسير غيرمستقيم دارد؛ ضمن آن كه صبغه تعليمى در تفسير امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيش از گونه هاى ديگر چشم گير است.

مفسران اهل سنت، با توجه به جايگاه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ويژه مقام خلافت چندماهه و صحابى بودنش، روايات زيادى را از حضرتش نقل كرده اند و بسا بتوان گفت ميزان پذيرش اين امام همام پس از اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيش از امامان ديگر است. حتى مى توان گفت بيش تر تفاسير اهل سنت از جمله جامع البيان طبرى، مفاتيح الغيب فخر رازى، كشف الاسرار ميبدى، كشاف زمخشرى، احكام القرآن ابن العربى، احكام القرآن جصاص، احكام القرآن طبرى، الجامع لاحكام القرآن قرطبى، روح المعانى آلوسى، تفسيرالقرآن الكريم، ابن ابى حاتم، انوارالتنزيل بيضاوى و ده ها تفسير ديگر از ايشان روايت نقل كرده اند.

برخى روايات مجتبوى نقل شده در تفاسير شيعه و سنى، در بدو نظر فاقد شرايط قبول است اما چون مفاد آن ها مورد تأييد روايات صحاح است، پذيرفته مى شود.

منابع

قرآن كريم.

1. ابن ابى حاتم، عبدالرحمان بن محمد، تفسير القرآن العظيم، تحقيق اسعد محمد الطيب، چاپ سوم، عربستان سعودى:

مكتبة نزار مصطفى الباز، 1419 ق.

ص:114

2. ابن اثير، على بن محمد بن عبدالكريم، الكامل فى التاريخ، بى جا، بى تا.

3. ابن العربى، محمدبن عبدالله بن ابوبكر، احكام القرآن، بى جا، بى تا.

4. ابن حجر عسقلانى، أحمد بن على، تهذيب التهذيب، چاپ اول، دارالفكر، بيروت: 1404 ق.

5. ابن خلكان، أحمد بن محمد بن أبى بكر، وفيات الاعيان وانباء ابناء الزمان، تحقيق إحسان عباس، بيروت: دارصادر، 1900 م.

6. ابن شهرآشوب، محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، تصحيح گروهى از اساتيد، النجف الاشرف:

المطبعة الحيدرية، 1376.

7. ابن عجيبه، احمد بن محمد، البحر المديد فى تفسير القرآن المجيد، تحقيق احمد عبدالله قرشى رسلان، چاپ اول، ناشر دكتر حسن عباس زكى، قاهره، 1419 ق.

8. ابن فارس، احمدبن زكريا، معجم مقاييس اللغه، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، چاپ دوم، دارالجيل، بيروت: لبنان، 1420 قم.

9. ابوحيان اندلسى، محمدبن يوسف، البحر المحيط فى التفسير، تحقيق صدقى محمدجميل، بيروت: دارالفكر، 1420 ق.

10. آبيارى، ابراهيم، الموسوعه القرآنيه (دانشنامه قرآنى)، موسسه سجل العرب، بى جا، 1405 ق.

11. ادنروى، أحمد بن محمد، طبقات المفسرين، تحقيق، چاپ اول،

مكتبة العلوم والحكم، تحقيق سليمان بن صالح الخزى، مدينه منوره، 1997 م.

ص:115

12. آلوسى، سيدمحمود، روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، تحقيق على عبدالبارى عطية، چاپ اول، دارالكتب العلميه، بيروت: 1415 ق.

13. امين عاملى، سيدمحسن، اعيان الشيعه، تحقيق حسن اميت، (سازمان اوقاف)، بى تا.

14. ايازى، سيدمحمدعلى، المفسرون، حياتهم و منهجهم، چاپ اول، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1414 ق.

15. بابائى، على اكبر، مكاتب تفسيرى، چاپ دوم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه و سازمان سمت، 1381.

16. تهرانى، آقا بزرگ، الذريعه الى تصانيف الشيعه، بيروت: دارالاضوا، بى تا.

17. جاسم محمد ابوطبره، هدى، المنهج الاثرى فى تفسير القرآن، چاپ اول، دفتر تبليغات اسلامى، 1372.

18. جوهرى، اسماعيل بن حماد، الصحاح، تاج اللغه و صحاح العربيه، تحقيق احمد عبدالغفور عطار، دارالعلم للملايين، بيروت: چاپ چهارم، 1407 ق.

19. حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيعه، مصحح

مؤسسة آل البيت:، چاپ اول، قم:

مؤسسة آل البيت:، 1409 ق.

20. حسن بن على، (امام يازدهم)، التفسير المنسوب الى الامام الحسن العسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مصحح مدرسه امام مهدى (عج)، چاپ اول، قم:

مدرسة الإمام المهدى (عج)، 1409.

21. خويى، سيدابوالقاسم، البيان فى تفسير القرآن، چاپ چهارم، بيروت: دارالزهراء، 1395 ق.

ص:116

22. ديلمى، حسن بن أبى الحسن، ارشاد القلوب، تحقيق سيدهاشم ميلانى، مركز الأبحاث

العقائدية، بى جا، بى تا.

23. ذهبى، محمدحسين، التفسير و المفسرون، چاپ پنجم، قاهره: مكتبه وهبه، 1421 ق.

24. رازى (ابوالفتوح)، حسين بن على، روضه الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، تحقيق، دكتر محمدجعفر ياحقى و دكتر محمدمهدى ناصح، مشهد: بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1408 ق.

25. رازى (فخرالدين) محمدبن عمر، مفاتيح الغيب، چاپ سوم، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1420 ق.

26. راغب اصفهانى، حسين بن محمد، المفردات فى غريب القرآن، بيروت: دارالعلم، الدار

الشامية، 1412 ق.

27. زركشى، محمد بن بهادر، البرهان فى علوم القرآن، تحقيق، محمدأبوالفضل ابراهيم، بيروت: دارالمعرفه، 1391 ق.

28. زمخشرى، محمود، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، چاپ سوم، بيروت: دارالكتاب العربى، 1407 ق.

29. سيوطى، جلال الدين، الدر المنثور فى تفسير المأثور، قم: كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى، 1404 ق.

30. شيبانى، محمد بن حسن، نهج البيان عن كشف معانى القرآن، تحقيق حسين درگاهى، چاپ اول، تهران: بنياد دايرة المعارف اسلامى، 1413 ق.

ص:117

31. شيخ مفيد (محمد بن محمد)، الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد، چاپ اول، قم: كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

32. صدر، سيدمحمدباقر،

المدرسة القرآنيه، چاپ اول، مركز الابحاث والدراسات

التخصصية للشهيد الصدر، 1421 ق.

33. صدوق (ابن بابويه)، محمد بن على، الامالى، چاپ ششم، كتابچى، تهران: 1376.

34. -، التوحيد، مصحح هاشم حسينى، چاپ اول، قم: جامعه مدرسين، 1398 ق.

35. -، محمد بن على، خصال، مصحح، على اكبر غفارى، جامعه مدرسين، بى تا.

36. -، من لايحضره الفقيه، چاپ دوم، قم:

مؤسسة النشر الإسلامى، 1413 ق.

37. طباطبايى، سيدمحمدحسين، الميزان فى تفسير القرآن، قم: دفتر انتشارات اسلامى جامعه مدرسين حوزه علميه 1417 ق.

38. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، تحقيق محمدجواد بلاغى، چاپ سوم، تهران: انتشارات ناصرخسرو، 1372.

39. طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير، جامع البيان فى تفسير القرآن، چاپ اول، بيروت:

دارالمعرفة، 1412 ق.

40. طوسى، محمد بن الحسن، أمالى، مصحح مؤسسه بعثت، چاپ اول، قم: دار

الثقافة، 1414 ق.

ص:118

41. عده اى از علماء [زيد الزراد الكوفى و عاصم بن حميد الحناط و...] الأصول

الستة عشر، چاپ اول، قم: دارالشبسترى للمطبوعات، 1363.

42. عروسى حويزى، عبدعلى بن جمعه، تفسير نور الثقلين، قم: انتشارات اسماعيليان، 1415 ق.

43. عياشى، محمدبن مسعود، تفسير العياشى، محقق و مصحح سيدهاشم رسولى محلاتى، چاپ اول، تهران، 1380 ق.

44. فتال نيشابورى، محمد بن احمد، روضه الواعظين و بصيره المتعظين، چاپ اول، ايران: انتشارات رضى، 1375.

45. فيومى، احمد بن محمد، المصباح المنير، چاپ دوم، دارالهجره، قم: 1414 ق.

46. قمى، على بن ابراهيم، تفسير القمى، محقق و مصحح طيب موسوى جزائرى، چاپ سوم، دارالكتاب، 1404 ق.

47. كلينى، محمد بن يعقوب، الكافى

(الإسلامية)، محقق و مصحح على اكبر غفارى و محمد آخوندى، چاپ چهارم، تهران: دارالكتب

الإسلامية، 1407 ق.

48. -، كافى، محقق و مصحح دارالحديث، قم: دارالحديث، چاپ اول، 1429 ق.

49. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، مصحح جمعى از محققان، چاپ دوم، بيروت: دارإحياء التراث العربى، 1403 ق.

50. مسعودى، على بن حسين، مروج الذهب، بى جا، بى تا.

ص:119

51. مصطفوى، حسن، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360.

52. معرفت، محمدهادى، التمهيد فى علوم القرآن (التفسير و المفسرون) چاپ اول، قم: مؤسسه التمهيد، 1386.

53. مغنيه، محمدجواد، تفسير الكاشف، دارالعلم للملايين، بيروت: چاپ چهارم، 1990.

54. موسوى سبزوارى، سيدعبدالاعلى، مواهب الرحمان فى تفسير القرآن، چاپ دوم، بيروت: مؤسسه اهل بيت:، 1409 ق.

55. يعقوبى، احمدبن ابى يعقوب، تاريخ يعقوبى، تحقيق عبدالامير منها، بيروت: مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1993.

ص:120

مبانى و اصول هم گرايى تربيتى دين و اخلاق از ديدگاه امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

محسن موحدى

چكيده

امامت پيشوايان معصوم ما در نظام جهان معنا و نيز براى ادامه حيات اسلام و مسلمانان، درست به آفتاب و نور و گرماى آن مى ماند. آن بزرگواران در اوضاع ويژه هر زمان و در ابعاد مختلف ضرورت ها و ايجاب هاى هر دوره، به درخشش، رهنمايى و پرورش پيروان ادامه مى دادند و هر يك در رهگذر ويژگى هاى عصر خود، به گونه اى تجلى داشتند. برخى در ميدان رزم حماسه مى آفريدند و پيام خون خويش به جهان مى رساندند، برخى بر منبر درس به گسترش علوم و معارف همت

مى گماشتند و برخى با تحمل قيد و زندان، با طاغوت به مبارزه برمى خاستند. اما درهرحال، آفتاب جامعه بودند و به بيدارسازى و پرورش مسلمانان واقعى اشتغال داشتند و اگر به رعايت ضرورت ها در عمل آنان تفاوت هايى ديده مى شود، بى ترديد بر اهل بصيرت پوشيده نيست كه در هدف يكسان بودند و هدف خدا بود.

اين مقاله كه با عنوان مبانى هم گرايى تربيتى دين و اخلاق از ديدگاه امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تهيه شده است، با نگاهى به اهميت بررسى اين رابطه و تعريف مفهوم اخلاق و هم چنين مفهوم دين آغاز مى شود. بر اين اساس، مى توان رابطه دين و اخلاق را در چهار نظريه جست وجو نمود كه در اين نوشتار به تفصيل بررسى مى شود: تباين، اتحاد، تعامل و رابطه ارگانيك.

ص:121

تشريح مفهوم تربيت و تربيت دينى، به ما كمك خواهد كرد تا با توجه به ديدگاه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مبانى هم گرايى تربيتى دين و اخلاق، بررسى شوند.

واژگان كليدى: اخلاق، دين، تربيت، تربيت دينى، تربيت اخلاقى، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

مقدمه

اخلاق در لغت عرب، جمع خُلق و به معناى سرشت و سجيه، اعم از سرشت نيكو و پسنديده (مانند جوانمردى) يا سرشت ناپسند و زشت (مانند فرومايگى) است. اخلاق جمع خُلْق و خُلُق است!(1)

به گفته راغب در مفردات، اين دو واژه در اصل به يك ريشه بازمى گردد. خَلْق به معناى هيأت و

صورتى است كه انسان با چشم مى بيند و خُلُق به معناى قوا، سجايا و صفات درونى است كه با چشم دل ديده مى شود. بنابراين اخلاق، مجموعه صفات روحى و باطنى انسان است و به گفته بعضى از دانشمندان، گاه به اعمال و رفتارى نيز اخلاق گفته مى شود كه از خلقيات درونى ناشى مى شود.(2)

اگر از ديدگاه اخلاق به دين نگريسته شود، تمام دين اخلاق است. اعتقادات كه در آغاز، شهادت زبانى است و با مجموعه اى از اعمال تأييد مى شود، درنهايت به ملكاتى در نفس انسان بدل مى گردد و ايمان به عنوان زمينه ساير فضايل اخلاقى و مهم ترين عامل دفع و رفع رذايل اخلاقى در روح انسان پديد مى آيد. هم چنين اعمال عبادى و مناسك ظاهرى كه در برنامه تكاليف شرعى تعريف شده، براى حصول يك ملكه اخلاقى در نفس به نام عبوديت است و عبوديت با ساير اوصاف و ملكات نيك و

ناپسند نسبتى دارد؛ دين اين ها را بيان كرده و راه رشد و كمال معنوى را به انسان

ص:122


1- (1) . محمد معين، فرهنگ فارسى، ص 89، تهران، اميركبير، 1364.
2- (2) . ناصر مكارم شيرازى، زندگى در پرتو اخلاق، ص 23-24، قم: نسل جوان، 1377.

نمايانده است. ملكات اخلاق، شاكله انسان و صورت باطنى او را مى سازد. بعثت پيامبر (ص) براى اين بود كه به مردم بياموزد چگونه صورت باطنى خود را كه در قيامت ظاهر و آشكار مى گردد، به صورت و زينت حقيقى انسان آراسته سازند؛ لذا فرمودند:

«انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق»(1)

در بررسى مفهوم دين نيز امروزه به سبب تأثّر فرهنگ ما از فرهنگ غرب و با وارد شدن مفاهيمى مانند سكولاريسم و ليبراليسم، بحث گستره دين و دامنه وظيفه انبيا به شدت زير سؤال رفته است؛ برخى مى گويند: درست است كه انبيا از جانب خداوند و با مأموريتى آسمانى براى هدايت انسان ها آمده اند، ولى آيا هدايت آنان شامل تمام ابعاد زندگى انسان است يا تنها شامل بخش هايى مى شود كه انسان در مورد آن ها قدرت استدلال ندارد و نمى تواند

بر داشته هاى عقلانى، علمى و تجربى خود تكيه كند؟ بنابراين، بحث بر سر گستره دين است؛ آيا ما در تعريف دين، حداقلى هستيم يا حداكثرى و تماميت گرا؟

از آيه شريفه (اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي )(2) استفاده مى شود كه دين كامل و تمام است. تمام است يعنى براى تمام جنبه هاى حيات انسان برنامه دارد؛ بنابراين، از روند سكولاريسم و فردى سازى جدا مى شود، كامل است يعنى هركدام از اين زيرمجموعه ها به بهترين شكل تبيين و به بشر ابلاغ شده اند. بشر هرچه تلاش كند، نمى تواند به يافته هايى كامل تر از معارف وحيانى دست يابد.(3)

به هرحال، درزمينه تربيت دينى، اين سؤال مطرح است كه دين اسلام درصدد

شكوفاسازى كدام بعد از ابعاد شخصيت انسانى است ؟ مربيان دينى چه وظيفه اى در برابر انسان دارند؟ اگر گستره دين به گستره زندگى انسان باشد، در اين

ص:123


1- (1) . مهدى شمس الدين، اخلاق اسلامى در برخوردهاى اجتماعى، ص 33-34، قم: انتشارات شفق، 1372.
2- (2) . سوره مائده، آيه 3.
3- (3) . مرتضى مطهرى، فلسفه اخلاق، ص 56، تهران: انتشارات صدرا، 1376.

صورت، تمام شاخه هاى علوم، مثل جامعه شناسى، روان شناسى، حقوق، اقتصاد، مديريت و حتى برخى از شاخه هاى علوم طبيعى هم وارد دين خواهند شد؛ چون در زمينه هموارسازى زندگى بشر است.(1)

با مراجعه به متون دينى، مى توان گفت كه دين عبارت است از: «مجموعه اى از باور داشت ها و طرز تلقى ها، يك نظام ارزشى و دامنه اى از احكام رفتارى» يعنى مجموعه اى از باورداشت ها كه همان بحث جهان بينى و تلقى ما از كليت هستى و چگونگى آن است و يك نظام ارزشى از بايدها و نبايدهاى اخلاقى كه ناظر به رفتار است و فقط جنبه نظرى و تئوريك صرف

ندارد امروزه برخى دين شناسان، معتقدند كه دين بايد چهار نوع رابطه و رفتار را در انسان تنظيم نمايد:

1. رفتارهايى كه در روابط انسان با خودش مطرح مى شود؛

2. رفتارهاى مربوط به ارتباط انسان باخدا؛

3. رفتارهاى ناشى از انسان با هم نوعانش در سطح جامعه؛

4. رفتارهاى ناشى از روابط ارتباط با طبيعت و منابع طبيعى.(2)

رابطه دين و اخلاق، از پرسابقه ترين بحث هاى انديشه دينى است. فيلسوفان دين و عالمان علم اخلاق در زمينه رابطه دين و اخلاق، اصالت دين يا اخلاق، ضمانت اجرايى اخلاق به وسيله دين، سرچشمگى دين از اخلاق يا اخلاق از دين و ساير وابستگى ها و نيازمندى هاى دين و اخلاق، سخن گفته اند. در اين نوشتار، ابتدا به بررسى اجمالى و بيان نظريه هاى گوناگون در هم گرايى دين و اخلاق،

پرداخته مى شود. سپس با استفاده از كلام امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تأثير اين هم گرايى بر تربيت بررسى مى گردد.

ص:124


1- (1) . مصطفى دلشاد تهرانى، سيرى در تربيت اسلامى، ص 74، تهران: مؤسسه نشر و تحقيقات ذكر، 1376.
2- (2) . محمدتقى مصباح يزدى، آموزش فلسفه، ص 115، تهران: سازمان تبليغات اسلامى، 1366.
اهميت بررسى رابطه دين و اخلاق
اشاره

نقطه آغازين ترابط دين و اخلاق، در گزارش افلاطون از گفت وگوى سقراط با اثيفرون نمايان است. سقراط از او مى پرسد: «آيا چون خدا به چيزى امر كرده، آن چيز صواب است يا چون آن چيز صواب است، خدا به آن امر كرده است ؟»

اين گفت وگو، حكيمان و متكلمان را برانگيخت تا در زمينه اخلاق دينى يا استقلال اخلاق از دين حكم رانند. متفكران اسلامى اعم از متكلمان، فقيهان و عالمان اخلاق در بحث از حسن و قبح شرعى يا عقلى، از ترابط دين و اخلاق

سخن گفته اند. فرقه اشاعره از حسن و قبح شرعى - در مقام ثبوت و اثبات؛ يعنى واقعيت و شناخت - دفاع مى كنند و بر اين باورند كه افعال و اعمال ذاتاً حسن و قبح ندارند و با امر و نهى تشريعى، حسن و قبح پيدا مى كنند و با امر و نهى شرعى نيز حسن و قبح شرعى افعال، كشف مى گردد. با چنين رويكردى، پيوند دين و اخلاق، ناگسستنى است و اخلاق در تاروپود دين حضور مى يابد.

فرقه هاى ديگر اسلامى مانند معتزله و شيعه، به حسن و قبح ذاتى و عقلى افعال معتقدند؛ يعنى افعال و اعمال، ذاتاً حسن و قبح بردارند و كليات آن ها مانند حسن عدالت و قبح ظلم به وسيله عقل بشر درك مى گردند؛ پس نقش دين تنها در كشف ارزش هاى جزيى ظاهر مى شود.

لذا دانشمندان مسلمان به مسأله ارتباط دين و اخلاق در جهان نيز توجه داشته اند. حتى عمل اخلاقى، انجام دادن احكام و فرايض شرعى و ترك رذايل و محرمات، شرط ايمان و دين دارى است. در ميان فرقه هاى اسلامى، تنها فرقه

مرجئه اعتقادات دينى را شرط ايمان دانسته و معصيت و اباحى گرى در اخلاق و عمل را با دين دارى و ايمان مردم منافى ندانسته اند. اين عقيده افراطى، واكنشى در برابر عقيده افراطى خوارج بود كه مرتكب گناهان كبيره را كافر و محروم از ايمان مى پنداشتند. روايات ائمه اطهار: مبنى بر تركيبى بودن ايمان از معرفت

ص:125

قلبى، اقرار زبانى و عمل به اركان است.(1)

در اين زمينه، مى توان به چهار ديدگاه كلى تباين، اتحاد، تعامل و رابطه ارگانيك دين و اخلاق اشاره نمود:

الف) تباين بين دين و اخلاق

دين و اخلاق در اين نگرش، دو عنصر متباين و نامرتبط با يك ديگر تلقى مى شوند؛ چنان كه قلمرو هر يك جداى از ديگرى است؛ به گونه اى كه هيچ ارتباط منطقى با يك ديگر ندارند و گاهى به صورت اتفاقى مانند دو مسافر با هم ملاقات مى كنند. اين ديدگاه را علاوه بر ملحدان و مخالفان دين، مؤمنان مسيحى مانند «كى يركگور» فيلسوف اگزيستانس نيز مطرح كرده اند. به زعم وى، اگر كسى در حوزه اخلاق بماند، نمى تواند به مرحله ايمان پا بگذارد. به همين سبب، حضرت ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اجراى حكم قتل فرزندش از اخلاق پيروى نكرد و حكم دين را مقدم داشت. پس هيچ ارتباط منطقى ميان دين و اخلاق وجود ندارد و اگر مسائل دينى با مسائل اخلاقى تلاقى پيدا مى كنند، يك تلاقى عرضى و اتفاقى - نه يك رابطه منطقى - است، مانند دو مسافر كه به صورت جداگانه از يك مبدأ به سوى مقصدى حركت كرده اند و در بين راه و در يك نقطه مشترك به صورت اتفاقى، هم ديگر را

ملاقات مى كنند، بدون اين كه آن دو مسافر با يك ديگر رابطه اى داشته باشند.(2)

مدعيان نظريه تباين، براى اثبات ادعاى خود، به دلايلى تمسك جسته اند، از جمله اين كه ميان دين و اخلاق، تفاوت هاى موضوعى وجود دارد. دين به رابطه انسان با خدا و اخلاق به روابط آدميان با يك ديگر منحصر مى شود. توسعه و تعريف دين به مجموعه حقايقى كه بيان گر رابطه انسان با خدا، خود و ديگران

ص:126


1- (1) . عبدالحسين خسروپناه، «ترابط دين و اخلاق»، تهران: فصلنامه كتاب نقد، بهار 1384، ش 30، ص 26.
2- (2) . محمد اخوان، مقايسه اخلاق كانت و اخلاق اسلامى، ص 44، چاپ اول، قم: انتشارات اشراق، 1373.

است، مى تواند دليل نخست را غيرمستدل نشان دهد. استدلال ديگر اين است كه دين و اخلاق از جهت هدف، فاقد وجه اشتراك هستند؛ هدف دين، خداگونه كردن آدميان و تعالى بخشيدن به روح آن هاست؛ ولى هدف اخلاق، دادن دستورالعمل هايى براى اصلاح روابط اجتماعى انسان هاست. اين دليل نيز مخدوش است؛ زيرا خداگونه كردن آدميان و تعالى بخشيدن به آن ها،

از راه هاى گوناگونى از جمله اصلاح روابط اجتماعى انسان ها به دست مى آيد، پس هدف اخلاق، به عنوان هدف متوسط دين تلقى مى گردد. برخى از نويسندگان غربى معتقدند كه وابستگى اخلاق به دين، به محو اخلاق مى انجامد؛ زيرا با فرو ريختن باورهاى دينى، اخلاق نيز فرو مى پاشد.

به تعبير ديگر، فرو ريختن ايمان به خدا، راه را براى پرورش كامل نيروهاى آفريننده انسان مى گشايد. مخدوش بودن اين ادعا با نفى تلازم پيش گفته آشكار مى گردد؛ زيرا چه بسا ممكن است گروهى به رغم نفى گزاره هاى اعتقادى دين، به گزاره هاى اخلاقى دين باور داشته باشند و به دستورهاى ارزشى دين پاى بند بمانند؛ هرچند در مقام عمل، اعتقاد به خدا و معاد، ضمانت اجرايى احكام اخلاقى را فراهم مى آورد.(1)

ب) اتحاد دين و اخلاق

اين نگرش، دومين ديدگاه در حوزه ترابط ميان دين و اخلاق است. بر اين اساس، رابطه ارگانيك و جزء و كل ميان دين و اخلاق برقرار مى گردد؛ زيرا دين از نگاه متفكران اسلامى، عبارت است از: مجموعه اى از عقايد، اخلاق و احكام كه خداوند به منظور هدايت مردمان و تأمين سعادت دنيايى و آخرتى آن ها به پيامبران وحى كرده است؛ بر اساس اين تلقى، نه تنها قلمرو اخلاق از

ص:127


1- (1) . خسروپناه، همان، ص 27.

قلمرو دين جدا نيست؛ بلكه اخلاق جزيى از گستره دين به شمار مى آيد؛ چنان كه نسبت دين و اخلاق، عموم و خصوص مطلق است. از باب تشبيه، مى توان دين را به درختى مقايسه كرد كه عقايد، ريشه ها، اخلاق، تنه و احكام، شاخه و برگ و ميوه آن هستند.(1)

ج) تعامل دين و اخلاق

براساس اين رويكرد، دين و اخلاق داراى هويتى مستقل هستند؛ ولى

درعين حال باهم در تعامل قرار دارند؛ يعنى اخلاق و دين، از زواياى گوناگون به يك ديگر محتاج هستند. پذيرش پاره اى از گزاره هاى دينى، بر برخى از قضاياى اخلاقى مبتنى است و تصديق دسته اى از گزاره هاى اخلاقى، بر پاره اى از قضاياى دينى متوقف است؛ پس دين و اخلاق نه به كلى متباين هستند و نه ارتباط منطقى و ارگانيك بين آن ها برقرار است، بلكه رابطه عليت و معلوليت، تأثير و تأثر و به طوركلى تعامل بين آن ها وجود دارد.(2)

در زمينه وابستگى و نيازمندى هاى دين و اخلاق نسبت به يك ديگر به نمونه هاى ذيل مى توان اشاره كرد:

1. نيازمندى هاى دين به اخلاق
اشاره

نياز دين به اخلاق تنها در مقام اثبات است. شارع مقدس مبادى تصورى و تصديقى دين را بيان كرده و روشن ساخته است. در مقام اثبات، نياز دين به اخلاق به لحاظ كارآمدى، ترويج و توسعه دين است. دين براى آنكه حضورى مستقيم، پررنگ و پرجاذبه در صحنه زندگى انسان و جامعه بشرى داشته باشد و توانايى خود را در تغيير و اصلاح و پيشرفت نشان دهد و به صورت امرى

ص:128


1- (1) . همان، ص 28.
2- (2) . همان، ص 29

انتزاعى و بيگانه از حيات عادى و دنيايى درنيايد، نيازمند اخلاق است. آنچه بيش از هر چيز و سريع تر از همه در نگاه، انديشه و قلب انسان جاى مى گيرد، رفتارها و گفتارهاى ظاهرى است كه مى تواند از عمق و باطن و ملكوت او خبر دهد.

البته برخى تصور كرده اند دين در مبادى تصديقى خود نيازمند اخلاق است. براى مثال، تصور شده كه اثبات وجود خدا، حيات پس از مرگ و نبوت، يعنى مبدأ، معاد و نبوت، بر اخلاق متوقف است. دليل اين افراد عمدتاً مسأله حسن و قبح است. بيان مطلب از اين قرار است كه درباره نبوت،

برخى با توجه به مسأله اختيار، گفته اند: دين نيازمند اخلاق است؛ زيرا دليل اثبات نبوت آن است كه خداوند ما را براى رسيدن به كمال آفريده؛ و اين كمال از راه انجام دادن افعال اختيارى حاصل مى شود و فعل اختيارى، به آگاهى نياز دارد و چون آگاهى انسان كامل نيست، پس به وحى نياز است. اما به چه دليل هدف از خلقت انسان كمال است ؟ زيرا كمال خوب است. پس پيش فرض استدلال نبوت، پذيرش حسن كمال و اختيار است و اگر اين پيش فرض نباشد، نبوت اثبات نمى شود.

معاد نيز بر اصل حسن و قبح متوقف است، زيرا پاداش بسيارى از نيكوكاران و كيفر بسيارى از گناه كاران در دنياى مادى و محدود ممكن نيست. از سويى،

پاداش ندادن فرد شايسته پاداش و به كيفر رساندن فرد شايسته كيفر، قبيح است. به بيان ديگر، پاداش دادن شايسته پاداش، و به كيفر رساندن شايسته كيفر كارى نيكوست. ازاين رو، لازم است پس از مرگ، جهانى ديگر باشد كه اين امور در آن محقق شوند. اگر آخرت نباشد، خدا مرتكب امرى قبيح شده است. پس اثبات معاد، بر حسن و قبح متوقف است.(1)

درباره اثبات خدا نيز چنين گفته اند كه اگر اعتقاد به حسن و قبح نباشد،

ص:129


1- (1) . حسن حسن منفرد، اخلاق و تربيت اسلامى، ص 63-67، چاپ اول، تهران: كتاب طوبى، 1370.

نمى توان وجود خدا را اثبات كرد؛ زيرا با صرف نظر از ادله اى كه براى اثبات وجود خدا به كار مى رود (عقلى، نقلى، شهودى، تجربى و...) تا تصديق ملازمه ميان مقدمات درست و نتيجه يك استدلالِ درست را نيكو ندانيم، دليلى براى پذيرش نتيجه نخواهيم داشت. ازاين رو، همه استدلال هايى كه براى اثبات وجود خدا صورت مى گيرند، نيازمند پذيرش حسن و قبح اند.

پاسخ اجمالى اين مطالب، آن است كه ميان حسن و قبح وجودشناختى، حسن و قبح زيباشناختى و حسن و قبح اخلاقى تفاوت وجود دارد. اثبات وجود خدا يا صفات او، اثبات معاد و نبوت بر حسن و قبح وجودشناختى متوقف است نه حسن و قبح اخلاقى.

وقتى گفته مى شود هوا خوب است، اين ساختمان يا دستگاه خوب يا آلودگى هوا و آب بد است و نظاير آن، مراد كمال و نقص وجود، جنس ساختار و كارآمدى است. به بيان ساده، حسن و قبح وجودشناختى يعنى كمال و نقص. اما آن گاه كه مى گوييم گُل، درخت، دريا و... خوب است، اين خوبى زيباشناختى است كه بنابه نظر برخى، از كيفيت يا صفتى واقعى و خارجى حكايت مى كند و به نظر برخى ديگر، صرفاً از پسند و ناپسند و ميل و تنفر درونى انسان خبر

مى دهد. ولى خوب و بداخلاقى، تنها در جايى است كه صفت فعل اختيارى يا منش انسان واقع شود. با اين بيان، روشن مى گردد كه ملازمه ميان مقدمات و نتايج، اصلاً پذيراى خوب و بداخلاقى نيست؛ بلكه تنها صدق و كذب پذير است. تصديق يا پذيرش ملازمه ميان مقدمات و نتيجه نيز امرى وابسته به درك و شناخت است. درصورت وجود درك و شناخت ملازمه، تصديق يا تكذيب، خواه ناخواه صورت مى گيرد و حسن و قبح اخلاقى نمى پذيرد. روشن است كه عناد و لجاج يا تظاهر به پذيرش، فعلى اختيارى است كه مى تواند به حسن و قبح

ص:130

متصف شود. خلاصه آن كه ميان شناخت و تصديقِ چيزى و عمل و التزام به آن، ملازمه منطقى وجود ندارد. بنابراين، اگر گفته مى شود خدا خوب يا خوب مطلق است، اين خوبى ضرورتاً به معناى خوبى اخلاقى نيست، بلكه خوبى وجودشناختى است؛ يعنى خدا كمال مطلق است. اگر گفته مى شود قبيح بر خدا راه ندارد، اين قبح ضرورتاً قبح اخلاقى نيست؛ بلكه قبح وجودشناختى است؛ يعنى نقص بر خدا راه ندارد. لذا «جهان پس از مرگ بايد باشد»، به اين معناست كه حكمت، عدالت، خيرخواهى و قدرت خداوند كامل است و اگر قيامت نباشد، خلقت جهان كه فعل خداوند است، ناقص خواهد شد، درحالى كه نقص (قبح) بر خدا راه ندارد.

(1)حسن و قبح وجودشناختى به معناى كمال و نقص، امرى است كه عقل، فطرت يا وجدان آن را درك مى كند. حتى حسن و قبح اخلاقى نيز به اين درك نيازمند است. خوبى راست گويى و پاك دامنى كه خوبى اخلاقى محسوب مى گردد، ازاين روست كه عقل يا وجدان يا فطرت، كمال بودن يا در جهت كمال بودن آن را درك مى كند. با اين بيان، پاسخ توقفِ اثبات نبوت بر حسن

اختيار و كمال روشن مى شود؛ يعنى اين حسن، حسن وجودشناختى است نه حسن اخلاقى.(2)

پيراستن نفس از پليدى ها و پلشتى ها و آراستن آن به فضايل و پاكى ها، ايجاد روابط سالم اجتماعى، عدالت، امنيت، رفاه و آرامش و زندگى سعادتمند براى انسان از اهداف اخلاق است. اين اهداف در دين نيز وجود دارد، اما علاوه بر آن، رشد استعدادهاى بى نهايت انسان از طريق عبادت در شكل هاى گوناگون فردى،

ص:131


1- (1) . شكرالله جهان ميهن، تربيت و اخلاق، ص 111-114، تهران: مؤسسه انتشارات هادى، 1385.
2- (2) . محمدتقى رهبر و محمدحسن رحيميان، اخلاق و تربيت اسلامى، ص 89-86، چاپ چهارم، تهران: انتشارات سمت، 1378.

اجتماعى، سياسى و اقتصادى با توجه به حيات پس از مرگ و جنبه جاودانگى و بقاى روح از اهداف دين است. ازاين رو، مى توان گفت: همه غايات اخلاق در دين وجود دارد، اما برخى غايات دين در اخلاق به چشم نمى خورد، زيرا حتى نظام هاى اخلاقى سعادت گرا هم چون نظام سقراطى، افلاطونى و ارسطويى نيز تفسيرى از سعادت نشان مى دهند كه با سعادت موجود در اديان الهى فاصله بسيار دارد.(1) به هرحال، نياز دين به اخلاق از جنبه هاى زير قابل بررسى است:(2)

1 - 1 - نياز خداشناسى به اخلاق

وجوب شكر منعم در كتاب هاى كلامى، به عنوان يكى از دلايل ضرورت خداشناسى ذكر گرديده؛ يعنى حكم اخلاقى سپاس گزارى انسان از ولى نعمت، مقدمه ضرورت شناخت خدا بيان شده است. «كانت»، فيلسوف مشهور آلمانى، پس از نقد براهين عقلى، به براهين اخلاقى و عقل عملى تمسك مى جويد و لازمه قوانين اخلاقى را اذعان به وجود خدا و جاودانگى نفس مى داند. عده اى ديگر از طريق امر و نهى اخلاقى به وجود امر و

نهى كننده، يعنى خداوند متعالى پى برده اند.(3)

1 - 2 - نياز هدف دين به اخلاق

نمونه ديگر نيازمندى دين به اخلاق، نياز هدف دين به اخلاق است. اداره زندگى فردى و اجتماعى انسان از اهداف دين به شمار مى آيد و اين هدف در پرتو مجموعه اى از دستورهاى اخلاقى ممكن است؛ پس دين بدون اخلاق، نمى تواند به اهداف خود دست يازد.

ص:132


1- (1) . اخوان، همان، ص 30.
2- (2) . خسروپناه، همان، ص 30.
3- (3) . اخوان، همان، ص 144.
1 - 3 - نياز تبليغ دين به اخلاق

كاراترين شيوه ترويج دين، رفتارهاى اخلاقى و ارزشى دين داران و متوليان دين است. خداوند سبحان نيز نرم خويى پيامبر (ص) را رحمت الهى دانسته، تصريح مى كند كه اگر خشن و سنگ دل بود، همه از اطراف او پراكنده مى شدند.(1)

2. وابستگى اخلاق به دين
اشاره

بحث نيازمندى اخلاق به دين، در مقابل اخلاق سكولار قرار دارد. اخلاق سكولار، به نفى نيازمندى اخلاق به دين و استقلال قلمرو اخلاق از قلمرو دين حكم رانده است. طرف داران نظريه امر الهى، معتقد هستند كه اخلاق در مقام ثبوت اوامر و نواهى اخلاقى و اثبات و تصديق باورهاى اخلاقى به دين نياز

دارد، افزون بر اين كه دين و اعتقادات دينى، پشتوانه اى لازم براى اجراى احكام اخلاقى است.

يكى از كاركردهاى دين، اين است كه ارزش ها، خوبى و بدى هاى اخلاقى را تبيين و تعيين مى كند؛ يعنى به كمك آموزه هاى دينى و الهى، ارزش هاى رفتارى و حدود افعال آدمى مشخص مى گردد.

جزئيات اعمال اختيارى انسان، به گونه اى است كه عقل آدمى به تنهايى نمى تواند زشتى و زيبايى آن ها را درك كند و تعيين ارزش آن ها به وسيله دين و گزاره هاى دينى ميسر است.

بنابراين، گرچه كليات ارزش هاى اخلاقى كه قلمرو حداقلى اخلاقى را تشكيل مى دهد، بدون گزاره هاى دينى تشخيص پذير است، بسيارى از مصاديق و جزئيات احكام اخلاقى به دين و آموزه هاى دينى نياز دارد.

دين، علاوه بر شناسايى افعال خوب و بد، ضمانت اجرايى ارزش هاى اخلاقى

ص:133


1- (1) . محمدباقر حجتى، اسلام و تعليم و تربيت، ص 44، تهران: دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، 1375.

را به عهده دارد. براساس روان شناسى انسان نيز مى توان گفت كه بسيارى از انسان ها با تشويق يا تنبيه، به انجام دادن كارهاى خوب و ترك كارهاى بد رغبت مى يابند. آموزه هاى دينى و اعتقاد به عدالت الهى و حساب رسى به اعمال بندگان در معاد، اصول و ارزش هاى اخلاقى را الزام آور مى كند. فوايد دنيايى و آخرتى افعال اخلاقى، آدميان را به سمت عمل به ارزش هاى اخلاقى سوق مى دهد و دين در شناسايى فوايد دنيايى و آخرتى آن ها مؤثر است. علاوه بر اين كه افعال و ارزش هاى اخلاقى به هدف نهايى نيازمند است، دين در تعيين هدف والاى اخلاقى نيز نقش تعيين كننده دارد.(1)

به هر حال اخلاق، هم در مقام ثبوت و هم در مقام اثبات نيازمند دين است.

نياز اخلاق به دين در مقام ثبوت
الف) مبادى تصورى يا ايضاح مفهومى

مفاهيم اخلاقى مانند خوب، بد، بايد و نبايد و نظاير آن، على رغم وضوح ابتدايى، ابهامات بسيارى دارند و دين، رافع اين ابهامات است. بايد توجه داشت

مراد اين نيست كه عقل، حس و وجدان انسان به طور مستقل نمى تواند تا حدودى معناى خوب و بد و فضيلت و رذيلت را درك كند، بلكه منظور آن است كه درك دقيق، اين مفاهيم در برخى موارد، نيازمند منبعى حكيم، قادر، ثابت و سرمد، بى طرف و مهربان است تا اين مفاهيم را روشن سازد. ازاين رو، تلاش كسانى همچون آقاى اوئينگ - فيلسوف تحليل زبانى مشهور انگليسى - در انكار نياز اخلاق به دين و در ايضاح مفاهيم و مبادى تصورى اخلاق، با شكست مواجه شد. زيرا استدلال ايشان در رد اين ادعاست كه همه مفاهيم اخلاقى

ص:134


1- (1) . خسروپناه، همان، ص 31.

نيازمند ايضاح مفهومى از سوى دين اند. حال آنكه ادعا اين است كه برخى مفاهيم اخلاقى براى دست يافتن به وضوح و دقت كامل و ثابت نيازمند دين هستند.(1)

ب) مبادى تصديقى

اولاً همان گونه كه در مبادى تصورى بيان شد، دست كم، روشنى كامل و پايدار برخى مفاهيم اخلاقى، نيازمند دين است. از آن جا كه تصديق (واقعى و حقيقى) بدون تصور ممكن نيست، مى توان گفت: دست كم، برخى از مبادى تصديقى اخلاق نيز نيازمند دين است. ثانياً صدق گزاره هاى اخلاقى نظير «راست گويى خوب است» يا «بايد راست گفت»، «دروغ گويى بد است» يا «نبايد دروغ گفت» نيازمند تبيين و دليل اند. دين در اين ناحيه نيز پشتوانه و ممد اخلاق و تبيين گر صدق اين گزاره هاست.

(2)برخلاف نظر اشاعره، مقصود دين اين نيست كه چون خدا فرموده «راست گويى خوب است» يا «بايد راست گفت»، پس راست گويى خوب است،

بلكه مراد آن است كه دين با نشان دادن كمال مطلوب و بالذات (در اسلام خداوند) معيار و ملاك خوب و بد و بايد و نبايد را در اختيار مى گذارد. هر كارى كه انسان را به كمال مطلوب و بالذات نزديك كند، خوب و بايسته است، و هرچه او را از اين كمال دور سازد، ناشايست مى شود. با اين بيان، كوشش كسانى نظير آقاى بارتلى براى رد وابستگى اخلاق به دين در ناحيه مبادى تصديقى ناكام مى ماند. زيرا استدلال هاى كسانى مانند او براى رد اين ادعاست كه: «دين علت خوبى، بدى، بايستگى و نبايستگى كارها را بيان مى كند.» حال آن كه پرسش

ص:135


1- (1) . سيدمهدى حائرى، كاوش هاى عقلى عملى، ص 158، تهران: مؤسسه مطالعات فرهنگى، 1361.
2- (2) . همان، ص 160.

اساسى و نهايى آقاى بارتلى اين است: به چه دليل آنچه خدا فرموده خوب است، خوب است ؟ يا به چه دليل پيروى از اوامر و نواهى الهى خوب است ؟ خوب بودنِ پيروى از اوامر و نواهى الهى را ديگر نمى توان با گزاره اى دينى تبيين كرد؛ زيرا مستلزم دور است. يعنى نمى توان گفت چون خدا فرموده: پيروى از اوامر و نواهى الهى خوب است، پس پيروى از اوامر و نواهى الهى خوب است. مصادره اى بودن اين استدلال روشن است. پس بايد ملاك و منبع ديگرى غير از اوامر و نواهى الهى براى تبيين خوبى و بدى و بايد و نبايد وجود داشته باشد كه همان عقل يا احساس يا وجدان است. ازاين رو، اخلاق در تبيين مبادى تصديقى اش به دين نياز ندارد و از آن مستقل است.(1)

اما براساس دليل مذكور، در پاسخ بايد گفت: نياز اخلاق به دين ازآن روست كه هيچ فعل اختيارى و آگاهانه انسان بدون غايت نيست و نمى تواند باشد. كارهاى اخلاقى نيز از اين قاعده مستثنا نيستند. از سوى ديگر، ارزش اخلاقى كارها به ارزش غايات آن ها وابسته است. هرچه اين

غايات ارزشمندتر باشند، ارزش اخلاقى آن ها بيش تر خواهد بود. در ميان غايات نيز آن غايتى كه مطلوب

بالذات حقيقى و پايدار باشد ارزشمندترين غايات است و ساير غايات ارزش خود را وام دار آن هستند. بنابراين لذت، قدرت، علم، ثروت و نظاير آن، هيچ يك نمى توانند غايت و كمال مطلوب بالذات، پايدار و حقيقى باشند. بلكه غاياتى متوسط هستند كه هريك ارزش مناسب خود را دارند. كمال مطلوب و بالذات حقيقى و پايدار، همان است كه دين به انسان عرضه مى كند؛ يعنى خداوند بارى تعالى. ازاين رو، دليل آن كه پاك دامنى، عدالت، وفاى به عهد و نظاير آن خوب است و بايد عفيف و عادل بود و به عهد خود وفا نمود، اين است كه انسان را به

ص:136


1- (1) . سيداحمد احمدى، اصول و روش هاى تربيت در اسلام، ص 46-50، تهران: جهاد دانشگاهى، 1372.

كمال مطلوب بالذات نزديك مى كند و دليل آن كه آلوده دامنى، ظلم و نقض عهد، بد است و نبايد داراى اين صفات بود، اين است كه اين امور انسان را از كمال مطلوب بالذات خود دور مى سازد.(1)

نياز اخلاق به دين در مقام اثبات
يكم. ضمانت اجرا و پاداش و كيفر

روشن است كه اخلاق براى عمل كردن است و تا مورد عمل قرار نگيرد، تأثيرى در زندگى فردى و اجتماعى نخواهد داشت. برخلاف نظر سقراط، شناخت صواب و خطا، خوب و بد، بايد و نبايد، براى وادار ساختن انسان به عمل، كافى نيست. افلاطون و ارسطو به حق دراين باره با سقراط مخالف بودند و يكى از وجوه ضعف نظام اخلاقى سقراط را همين امر مى دانستند، زيرا سقراط به وجود اميال گوناگون در وجود انسان توجه نكرده بود.

انسان، خصوصاً در ابتداى راه، نيازمند آن است كه با ابزار گوناگون تشويق يا

تحذير شود؛ درست مانند كودكى كه در ابتدا براى آنكه خوب درس بخواند، به او وعده جايزه مى دهند. اما بعدها به تدريج خود به فايده علم و درس پى برده، به اين گونه تشويق ها و يا تنبيه ها نيازى ندارد. اخلاق نيز همين گونه است و انسان براى انجام دادن كارهاى اخلاقى و اجتناب از كارهاى ضداخلاقى، نيازمند تشويق و يا تنبيه است و دين بهترين وعده ها و بدترين وعيدها را به انسان عرضه مى دارد. علاوه بر اين، برخى از كارهاى اخلاقى بسيار بزرگ (مثبت يا منفى) از انسان ها سر مى زند كه در دنيا نمى توان پاداش يا كيفر مناسب آن ها را تعيين كرد.

ص:137


1- (1) . محمدعلى حاجى ده آبادى، درآمدى بر نظام تربيتى اسلام، ص 80، چاپ اول، قم: دفتر تحقيقات و تدوين كتب درسى، مركز جهانى علوم اسلامى، 1377.

كسى كه از همه چيز خود در دنيا گذشته و حتى جان خود را نثار كرده، بى شك مصداق برترين كارهاى اخلاقى است. از سوى ديگر ظلم و تجاوز و... برخى انسان ها نيز حتماً از مصاديق بارز كارهاى ضداخلاقى است. اما نه تعيين پاداش عمل نخست در دنيا ممكن است و نه كيفر عمل دوم. دين با نشان دادن آخرت و قيامت كه امكان چنين پاداش و كيفرى را فراهم مى سازد، انگيزه عمل اخلاقى در اين سطح را پديد مى آورد و انگيزه عمل ضداخلاقى در اين حد را از ميان مى برد يا كاهش مى دهد.

ذكر دو نكته در اين جا لازم است:

بسيارى از كارهاى اخلاقى، به ضمانت اجرايى دينى نياز ندارد، بلكه ستايش و سرزنش اجتماعى و دنيايى براى آن ها كافى است. اما اين نبايد سبب شود كه كسانى گمان كنند همه كارهاى اخلاقى چنين هستند و به ضمانت اجرايى دينى نيازى نيست.

برخى تصور مى كنند كه چنين رويكردى به اخلاق، سبب مى شود تا روح اخلاق كه همان فداكارى و عمل خالصانه است، از دست برود و اخلاق به امرى كاسب كارانه و مصلحت انديشانه تبديل شود.

در پاسخ به اين ادعا بايد گفت: اولاً همه كارها چنين نيستند. ثانياً توجه تمام

به ثواب و عقاب براى مراحل ابتدايى و متوسط كمال اخلاقى است. انسان با ممارست و مداومت بر كار اخلاقى، به تدريج به جايى مى رسد كه مى تواند بدون در نظر گرفتن نتيجه، عمل كند.

دوم. اخلاق براى آن كه با روح و باطراوت باشد، نه خشك و بى نشاط و مكانيكى، نيازمند منبع و منشأ و نگرشى متعالى و فوق طبيعى است. صرف انجام دادن كار اخلاقى، از آن جهت كه اخلاقى است، براى رشد و كمال كافى نيست.

ص:138

كار حق را بايد با انگيزه و نيت حق انجام داد. انگيزه متعالى و حق در سايه دين حاصل مى گردد. دين در اينجا يعنى توجه به ماوراى طبيعت و جهان مادى و روابط آن. البته برترين و والاترين شكل چنين توجهى، در قالب اديان الهى و برترين آن اديان، يعنى اسلام متحقق است.(1)

سوم. رابطه ارگانيك دين و اخلاق

نظريه هاى بيان شده (تباين، تداخل و تعامل)، برگرفته از تلقى خاص از دين و اخلاق است؛ يعنى تعريف خاصى از دين و اخلاق، مى تواند به تمايز قلمرو دين و اخلاق يا تداخل و تعامل آن دو بينجامد. اگر دين به رابطه انسان با خدا منحصر گردد و اخلاق توليت روابط انسان ها با يك ديگر را به دست گيرد، اخلاق سكولار و جداانگارى دين از اخلاق استنتاج مى شود. اشكال اساتيد نظريه تباين دين و اخلاق، به تلقى نادرست طرف داران اين ديدگاه از دين بازمى گردد؛ زيرا قلمرو اخلاق به روابط اجتماعى انسان ها انحصار ندارد؛ بلكه صفات، ملكات نفسانى و رفتارهاى انسانى را نيز شامل مى شود. بنابراين، تمام رفتارهاى آدميان كه مدح و ذم پذير باشند، در حوزه اخلاق مطرح هستند خواه مربوط به رابطه

انسان ها با يك ديگر بوده يا به رابطه انسان با خدا يا انسان با خودش يا انسان با طبيعت اشاره داشته باشد.

از طرف ديگر، دين در متون اسلامى، حوزه هاى گوناگون فردى،

اجتماعى، سياسى، بين المللى و غيره را شامل مى شود. دين اسلام، همه شئون زندگى انسان را دربرمى گيرد و به رابطه انسان با خدا اختصاص ندارد؛ زيرا همه اين امور در زندگى انسان نقش و با تكامل آدمى ارتباط دارد؛ به عبارت ديگر، هر پديده اى در اين عالم از نظر دينى، داراى حكم و ارزشى خواهد بود.

ص:139


1- (1) . مرتضى مطهرى، همان، ص 114-117.

ديدگاه منطقى و مستدل اين است كه اخلاق، جزيى از دين به شمار مى آيد؛ يعنى رابطه دين و اخلاق، رابطه اى ارگانيكى مانند رابطه تنه درخت با كل درخت است. دين به مثابه درختى است كه عقايد ريشه آن، اخلاق تنه اش و احكام شاخ و برگش هستند.

نكته مهم اين است كه بر اساس تحليلى كه از مفاهيم و گزاره هاى اخلاقى داريم؛ يعنى آن ها را حاكى از روابط واقعى ميان افعال اختيارى انسان و كمال نهايى آدمى مى دانيم، اخلاق بر دين توقفى ندارد؛ يعنى هر كس مى تواند بدون پاى بندى به اعتقادات يا دستورهاى دينى، اين نظريه را بپذيرد؛ ولى شناخت كمال نهايى انسان و كشف رابطه ميان افعال اختيارى با كمال نهايى، به شدت به دين نيازمند است، پس اخلاق نيز به اصول و اعتقادات دينى و محتواى نبوت روحى نياز دارد؛ زيرا هر شخصى ممكن است از كمال نهايى انسان تحليلى عرضه نمايد.

عده اى كمال آدمى را در اعتدال قواى سه گانه غضبيه، شهويه و عاقله مى دانند و دسته اى در سازگارى انسان با محيط و برخى در لذت طلبى و غيره دانسته اند. اگر تقرب به خداوند كمال نهايى انسان باشد، بى شك شناخت تقرب به خدا بدون دانستن اعتقادات دينى از جمله: اعتقاد به خدا، جاودانگى نفس و ساير

احكام دينى ميسر نيست؛ زيرا بين كمالات مادى و ابدى و ظاهر و باطن اعمال، رابطه تكوينى وجود دارد كه درك آن در كمال آدمى ميسر است و آن مطلب بدون دين شناسى تحصيل نمى شود.

عقل انسان به تنهايى در شناخت مفاهيم كلى مانند حسن عدالت و قبح ظلم، كارايى دارد؛ ولى در تعيين مصاديق دستورهاى اخلاقى ناتوان است؛ ولى اين پرسش كه كدام رفتار اختيارى در تقرب به خدا مؤثر است و كدام يك مانع از كمال آدمى، از احاطه عقل بشر دور است.

ص:140

بنابراين، اخلاق هم به اعتقادات دينى و هم به دستورهاى دينى نياز دارد؛ در نتيجه، در تعيين مصداق هدف نهايى اخلاق و ملاك ارزش گذارى نيز در مقام تشخيص افعال ارزشمند، به شدت به اعتقادات و دستورهاى دينى نيازمنديم.

با مراجعه به قرآن و سنت، معلوم مى شود كه دين اسلام دربردارنده اعتقادات، اخلاقيات و احكام است و در همه شئون زندگى انسان دخالت مى كند و به رابطه انسان با خدا اختصاص ندارد. البته اين سخن بدان معنا نيست كه براى نمونه، قواعد حساب، هندسه، فيزيك و شيمى را نيز جزو دين به شمار آوريم. صرف روابطى كه ميان پديده ها وجود دارد يا روابط عٍلّى و معلولى ميان تركيبات فيزيكى و شيميايى يا فعل و انفعالات فيزيكى و مانند اين ها در حيطه دين قرار نمى گيرد؛ ولى از آن جهت كه اين امور در زندگى انسان نقش دارند و همه اين ها به نحوى با تكامل آدمى در ارتباط هستند، از بعد ارزشى خود در قلمرو دين قرار مى گيرند.(1)

مفهوم تربيت و تربيت دينى

تعريف هاى گوناگونى براى واژه تربيت آورده اند كه هريك متأثر از مكتب يا رويكرد فلسفى تربيتى و حال و هواى فرهنگى حاكم بر نظريه پردازى است كه درصدد توصيف اين مفهوم برآمده است. براى تبيين و توضيح معنا و مفهوم تربيت اسلامى، ابتدا بايد به معناى تربيت توجه كنيم.

از نظرگاه واژه شناختى زبان عربى، تربيت از باب تفعيل و بيان گر تأثيرى

يك جانبه در فراگير است؛ يعنى متربى، يك ايده، مَنش و رفتارى را از مربى فرامى گيرد و مى پذيرد. فرايندى كه طى آن، مربى، با توجه به نگرش ها، بينش ها و

ص:141


1- (1) . خسروپناه، همان، ص 31.

جنبه هاى خاص تربيتى خود، مى كوشد متربى را به سمتى سوق دهد. به رغم اين معناى واژه شناختى كه با توجه به ويژگى باب تفعيل به ذهن مى آيد، امروزه اين مفهوم، در دين و علم جايگاهى ندارد. تربيت هرچند از باب تفعيل است، واژه اى است كه يك معناى تعاملى و دوسويه تضمين مى كند.(1) فرايندى است كه بخشى از عناصر و متغيرهاى آن از ناحيه مربى و برخى ديگر از جانب متربى عرضه مى شود و اگر اين گونه نباشد، از ديدگاه تربيتى معادل واژه تلقين يا القاست.

با توجه به اين ديد تعاملى، مى توان گفت كه تربيت عبارت است از: «كمك رسانى به متربى براى شكوفاسازى قابليت ها و توانش هاى درونى اش». معمولاً امروزه، مربيان و فيلسوفان تعليم و تربيت مى گويند كه «كمك كردن» بايد در سه شاخه انجام شود: شاخه بينش ها، شاخه گرايش ها و انگيزش ها، و شاخه رفتارها. ما با ارائه يك بينش خاص، با تقويت بُعدِ انگيزشى مشخص و سرانجام با تصحيح و جهت دهى يك رفتار به سمت خاص، به متربى كمك مى كنيم تا استعدادها و قابليت هايش شكوفا شود. طبيعتاً اين قابليت هاى فطرى، همان طورى

كه قرآن كريم نيز مى فرمايد: (وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا، فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا )(2)

دوگونه اند. اين الهام يا درون مايه، مى تواند شناختى و يا گرايشى باشد؛ يعنى تمايل و گرايش انسان ها به فُجور و تقوا، ممكن است يك گرايش

شناختى باشد؛ به اين معنا كه يك علم حضورى ناآگاهانه يا نيمه آگاهانه، يا يك بنيه شناختى بالقوه و فطرى باشد كه بعدها به صورت علم تفصيلى از حالت اجمال به تفصيل درمى آيد؛ و يا يك گرايش خفته باشد كه بايد با مكانيزم هاى تقويت و خاموش سازى، شكوفا يا راكد شود. بحث در تربيت، بحث امداد و فراهم آورى زمينه هاى فطرى براى

ص:142


1- (1) . احمدى، همان، ص 13.
2- (2) . سوره شمس، آيه 7 و 8.

متربى است، نه ايجاد يك امر بدون زمينه كه در واقع نوعى تحميل باشد.(1)

مفهوم امداد كه شاخص اصلى فرايند تربيت است، در لابه لاى كلمات پيامبر (ص) و معصومان: هم به طور ضمنى وجود دارد. حديث نبوى معروف

«بُعِثْتُ لأُتِمَّمَ مَكارِمَ الاَخْلاقِ »، به روشنى نشان مى دهد كه كار انبيا ايجاد مكارم اخلاق نيست؛ مكارم اخلاق، به صورت فطرى، در قالب دست مايه هاى بينشى يا زمينه هاى گرايشى در انسان ها وجود دارد و از روايت استفاده مى شود كه كار پيامبر (ص)، تكميل يا همان شكوفاسازى اين دست مايه هاست.(2)

با وجود اوصاف و ويژگى هاى بسيار كارآمد و سازنده اى كه تربيت دينى داراست و هر كسى را قانع مى سازد كه اين الگوى تربيتى، بسيار مفيد و گره گشاست، باز هم عده زيادى از مردم و حتى گروهى از پيروان دين، آن را نااستوار و ناكارآمد تلقى مى كنند و درباره آن تصورات اشتباهى دارند كه با همه ويژگى هاى اين الگوى تربيتى، متناقض است. به علاوه، نشان مى دهند كه اين

نظام تربيتى، شايستگى دادن دستورالعمل هاى تربيتى و اداره حوزه هاى مربوط به تربيت را ندارد. بعضى از اين تصورات، به صورت اجمالى عبارت اند از:

1. تربيت دينى، الزاماً به معناى تربيت كارگزاران دينى يا متوليان مراسم مذهبى است.

2. تربيت دينى به معناى كنار گذاشتن خواسته ها و گرايش هاى دنيوى است و در نهايت به رياضت كشى و آخرت گرايى مى انجامد.

3. ثمره تربيت دينى، بار آوردن افراد به گونه اى است كه در نهايت شعاير دينى را مطابق بعضى از مكتوبات يا دستورهاى شرعى انجام دهند.

4. تربيت دينى بيش از واقع گرايى، خيال انديشانه و ايده آليستى است؛ اين در

ص:143


1- (1) . حجتى، همان، ص 78.
2- (2) . ابراهيم امينى، آيين تربيت، ص 44، چاپ اول، تهران، انتشارات اسلامى، 1359.

حالى كه واقعيت هاى نظام تربيتى دينى و به ويژه تجربه عملى بسيارى از تربيت يافتگان اين نظام تربيتى، غير از اين است و با آن كه هيچ يك از موارد فوق ذاتاً و حتماً ناروا و نابه جا نيستند، حقيقت آن است كه هيچ يك از قواعد مسلم دينى و حتى وصاياى اهل دين به دنبال اين موارد نبوده و با تأكيد صريح يا اشاره ضمنى، هرگز نخواسته اند وجه خاصى را به عنوان سيماى صادق اين تربيت معرفى كنند و مثلاً نشان دهند كه اين پست و شغل خاص و مشخص، ثمره نهايى تربيت دينى است.

منظور از تربيت دينى، اين نيست كه فرد تربيت شده به نام دين، همواره تسبيح به دست و لب به ذكر باشد. به علاوه، منظور آن نيست كه فرد تربيت شده در بستر نظام تربيت دينى، كم رو، خجول، و همواره سر به زير و گوش به فرمان باشد. البته ذكر و زمزمه و حيا و محجوب بودن، نه تنها هيچ مشكلى ندارد، بلكه در حد مشروع و معتدل خود، بخشى از هنجارهاى دينى به شمار مى رود، اما اين كه آن ها را به تنهايى يا روى هم رفته معادل نظام تربيت دينى به حساب آورد، خطاى فاحش است. از اين گذشته، دنياگريزى و آخرت گرايى افراطى كه منطقاً

به سكولاريسم مى انجامد و با مسلمات ترديدناپذير دين مخالف است، چگونه مى تواند هدف تربيت دينى معرفى شود؟

از سوى ديگر، ماحصل تربيت دينى، صرفاً پرورش افراد مذهبى نيست؛

يعنى افرادى را پرورش دهد كه به صورتى غيرعادى به اعمال ظاهرى و صورى دين تمسك مى جويند و به گزاردن آداب و مناسك پرستشى و نيايشى مشغولند و از هيچ امر و بار ديگرى سررشته ندارند. اين تصور نيز نادرست است و با ويژگى هاى اصولى اين نظام تربيتى تناقض آشكار دارد.(1)

ص:144


1- (1) . احمدى، همان، ص 131-145.
تأثير رابطه دين و اخلاق بر تربيت

تربيت عبارت است از: شكوفاسازى استعدادها و جهت دهى آن به سوى كمال مطلوب. تربيت ضرورى ترين نياز انسان در زندگى است. انسان بدون تربيت درست ره به جايى نمى برد؛ نه از باغ زندگى خويش ميوه شيرين مى چيند و نه كام انسان هاى ديگر را از ميوه هاى درخت وجود خود شيرين مى كند؛ بالاتر آن كه نه به درك معناى انسانيت نائل مى آيد و نه به فتح قله هاى رفيع انسانيت دست مى يازد. بدين جهت، تربيت عالى ترين هدف پيامبران و اساسى ترين پيام كتب و اولين و ضرورى ترين وظيفه والدين است. ضرورت و اهميت تربيت، والدين را بر آن مى دارد كه به اين مسئوليت بزرگ ارجى دوچندان نهند؛ خود را براى ايفاى درست آن، به صلاح و آگاهى از روش و فنون تربيت مجهز بسازند و با الگو گرفتن از مربيان موفق، در انجام دادن اين وظيفه مهم بكوشند.

بى شك معصومان: موفق ترين مربيان و سيره قولى و عملى آن ها مطمئن ترين الگو براى والدين در امر ظريف و پرپيچ و خم تربيت است.(1)

با توجه به آنچه در اهميت رابطه دين و اخلاق ذكر شد، براى بررسى اين هم گرايى بر تربيت، اين مقاله بر آن است تا نكاتى از مبانى و اصول هم گرايى تربيتى دين و اخلاق بر اساس آموزه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را

يادآورى كند و گامى هر چند ناچيز، در ترويج معارف اهل بيت: بردارد.

مبانى هم گرايى تربيتى دين و اخلاق از ديدگاه امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

مبانى عبارت از يك سرى ويژگى ها و صفات (منفى و مثبت) انسانى است كه

ص:145


1- (1) . سيدمحمدتقى مدرسى، امامان شيعه و جنبش هاى مكتبى، ترجمه حميدرضا آژير، ص 67-65، مشهد: بنياد پژوهش هاى آستان قدس رضوى، 1375.

در همه انسان ها وجود دارند و اصول تربيتى بر آن ها مبتنى اند.(1)

با مرورى بر گفتار تربيتى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به نكاتى برمى خوريم كه به روشنى ويژگى انسان را تبيين نموده، مبناى اصول تربيتى، را نشان مى دهد. با پى جويى اين گفتار، به كشف و بررسى مهم ترين مبانى هم گرايى تربيتى دين و اخلاق از ديدگاه آن حضرت، به شرح ذيل مى پردازيم:

1. خداخواهى و خداجويى

اين ويژگى در فطرت همه انسان ها نهفته است؛ حتى كسانى كه در پيدا كردن مصداق حقيقى خداوند به اشتباه رفته اند، هميشه به سراغ خدا و پرستش اويند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بيانى دارد كه به فطرت خداجوى انسان اشاره مى كند:

اى كه از شدت ظهور، پنهان و در ناپيدايى، آشكارى؛ اى ناپيدايى كه هيچ چيز بر تو مخفى نيست؛ اى آشكارى كه ديده نمى شود، اى توصيف شده اى كه هيچ توصيف شده اى به ذات تو پى نبرده و تو را تحديد به مقدارى ننمايد. اى غايبى كه هرگز گم نشده اى، و اى شاهدى كه مشاهده نمى شوى، اگر جست وجو شوى، پيدا نشده و آسمان ها و زمين و آنچه در

آن هاست، لحظه اى از تو خالى نيست، با كيفيتى درك نشده و با مكان تعيين نمى گردى، نورانيت نور از توست و پروردگار هر پرورش دهنده اى و به تمام كارها احاطه دارى. پاك و منزه است آن كه چيزى همانند او نيست و او شنوا و بيناست! پاك و منزه است آن كه چنين

است و همانندى ندارد!

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دعاهاى بسيار ديگر، به خداخواهى و خداجويى انسان به هنگام اضطرار و تنگناها اشاره مى كنند. ايشان به خداوند عرضه مى دارند:

پروردگارا! تو بعد از تمامى مخلوقات، باقى مانده، و هيچ موجودى بعد از تو وجود نخواهد داشت؛ پروردگارا! كار نيك هر كس از تو منشأ گرفته و

ص:146


1- (1) . خسرو باقرى، نگاهى دوباره به تربيت اسلامى، ص 44، تهران: انتشارات مدرسه، 1379.

كارهاى زشت هر فرد از اشتباه خود اوست پس نيكوكار از يارى و عنايت تو بى نياز نيست و آنچه كار زشت انجام داد، غير تو فرد ديگرى را پيدا نكرده و از تحت قدرت و حكومت تو خارج نشده است.

بارالها! عنايت تو را شناخته، به وسيله تو به سوى دينت، هدايت شدم و اگر ياريت نبود، تو را نمى شناختم، پس اى كسى كه اين گونه است و كسى چون او نيست، بر محمد و خاندانش درود فرست و اخلاص در عمل و وسعت در روزى به من عطا فرما. خدايا بهترين ساعات عمرم را آخرين ساعات زندگى ام قرار ده و بهترين اعمالم را آخرين كارهايم مقدر فرما و بهترين لحظاتم را زمانى قرار ده كه تو را ملاقات مى كنم.

خدايا! بر من منت نهادى تا در محبوب ترين چيزها نزد تو، يعنى ايمان به تو و شهادت به رسالت پيامبرت، تو را فرمان بردارى بنمايم، و در مبغوض ترين چيزها نزد تو، يعنى شرك و دوگانه پرستى و تكذيب پيامبرت، تو را معصيت نكنم، پس آنچه را در ميان اين دو است، بر من ببخشاى، اى بهترين رحم كنندگان!

هدف ايشان از طرح مفهوم خداخواهى، كه از مبانى تربيتى در اسلام به حساب مى آيد، توجه دادن انسان ها به فطرت خداجويشان است. اين گرايش، از طريق توجه دادن انسان به خدا، در اصلاح رفتارهاى وى تأثيرگذار است. انسان خداجو، به سبب فطرت خداخواهى اش، هميشه خدا را در نظر دارد و در اثر

همين توجه، آلوده به گناه و معصيت خدا نمى شود و رفتارهايش با نيت خالص و در جهت تقرب به خدا انجام مى پذيرد.

(1)

2. خوددوستى (حب ذات)

بر اساس اين ويژگى مهم، انسان قبل از هر چيز و هر كس، بيش تر به خود علاقه مند و فطرتاً عاشق خود است و تمام محبت ها و عشق و علاقه هايش به

ص:147


1- (1) . سيد رسول هاشمى محلاتى، زندگانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 89-87، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1383.

ديگران، از محبت به خودش سرچشمه مى گيرد. حتى گرايش و محبتى كه به خدا دارد، از خود دوستى مايه مى گيرد. حب ذات اگر كنترل نگردد و در جهت درستى هدايت نشود، انسان را به نابودى مى كشاند.

عنوان دقيق «حب ذات» يا خوددوستى مستقيماً در سخنان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيامده است، ولى جلوه هايى از آن به صورت هاى مختلف در بعضى از دعاها و احاديث ايشان مشاهده مى شود.(1)

از جمله، حضرت هنگام كار دشوار و دل آزار يا پيشامدهاى سخت يا هنگام اندوه، آن را چنين مى خواند:

پروردگارا! به من نعمت ارزانى داشتى ولى سپاس گزارم نيافتى، و مرا به ناراحتى دچار ساختى، ولى شكيبايم نديدى! پس نعمتت را به سبب ترك شكر سلب نكرده، و ناراحتى را به سبب ترك شكيبايى استمرار نمى بخشى؛ پروردگارا از بزرگوار جز بزرگوارى انتظار نمى رود.

هم چنين دعاهايى كه امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در آن درخواست رفع تنگ دستى و در مواردى درخواست هايى در مورد سعادت، كمال، قدرت، نعمت و... از خداوند دارد، همه از خوددوستى ناشى مى شود و اين كه انسان هميشه به دنبال خوبى هاست و از ناراحتى ها و سختى ها گريزان است، پس اين ويژگى، امرى فطرى است و به

خودى خود، مطلوب.

بنابراين، خوددوستى يكى از مهم ترين ويژگى هاى انسان است كه منشأ بروز رفتارهاى انسان مى شود. خوددوستى غريزه اى است كه اگر به آن توجه گردد و در مسير درستى قرار داده شود، منشأ عزت خواهى، كمال خواهى و

سعادت مى شود. اما اگر غريزه خوددوستى به انحراف كشانده شود، روح استكبار و سركشى بر انسان چيره مى گردد و منشأ رفتارهاى ناپسندى از قبيل خودپرستى، عجب، غرور و حرص مى شود.(2)

ص:148


1- (1) . مهدى پيشوائى، سيره پيشوايان، ص 78-77، قم: نشر كمال، 1384.
2- (2) . احمد زمانى، حقايق پنهان از زندگانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 81، تهران: نشر غدير، 1380.
3. دنيادوستى

دنيادوستى يكى ديگر از ويژگى هاى انسان است. علت اين كه انسان زندگى دنيا را دوست دارد، علاقه به جاودانگى و علت ديگر، نقد بودن و مشهود بودن كارايى هاى دنيا در گستره زندگى و برآوردن نيازهاى اوست. آنچه از برخى از عبارات صحيفه به دست مى آيد، اين است كه دنيا و ماديات نبايد به صورت ايده آل و كمال مطلوب درآيد. اين گونه محبت مذموم است. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، سخنان فراوانى در مورد نگرش به دنيا دارند كه از مجموع آن ها دو نوع نگرش به دست مى آيد:

نخست، مذمت دنيادوستى به سبب زيان هاى آن، نظير گفتار زير:

هركس خدا را بشناسد، (در عمل و گفتار) او را دوست دارد و كسى كه دنيا را بشناسد، آن را رها خواهد كرد.

در اين كلام به يكى از مهم ترين زيان هاى دنيادوستى اشاره شده كه همان جلوگيرى از تقرب به خداست. از اين جهت دنيادوستى را مذمت مى فرمايد.

نگرش دوم، درخواست دنيا براى بندگى خدا مانند دعاى زير:

پروردگارا! از تو مى خواهم در مقابل هر كار كه توان رويارويى با آن را

ندارم، توانى به من ارزانى دارى كه اميد آن را نداشته و فكرم بدان خطور نكرده و بر زبانم جارى نشده باشد، و يقينى به من عطا فرمايى كه مرا از حاجت خواستن از غير تو بازدارد، به درستى كه تو بر هر كار توانايى.

4. غفلت

غفلت يكى ديگر از خصلت هايى است كه دامن گير انسان مى شود. انسان ذاتاً به گونه اى است كه در اثر توجه بيش از حد به امورى، از ديگر امور و شئونات باز مى ماند و غافل مى شود. اين خصلت اگرچه در مواردى شايد تا حدى به نفع او باشد، متأسفانه در بسيارى موارد در انسان موجب انحرافات و از دست دادن

ص:149

فرصت ها و هلاكت او مى شود. تا حدى كه انسان خدا و خويشتن و اهداف عاليه خويش را فراموش مى كند.(1)

براى اين كه دنيا و زيبايى هاى فريبنده آن، او را مدهوش مى كند و قدرت تشخيص را از او مى گيرد. براى نجات انسان از دام غفلت، در نظام تربيتى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تدابيرى انديشيده شده است.

ايشان در دعاهاى فراوان و با بيان هاى مختلف، به اين ويژگى انسان پرداخته، با بيان موارد و مصاديق غفلت، انسان هاى غافل را بيدار مى كند. موارد غفلت عبارتند از: غفلت از خود، غفلت از انجام دادن وظايف و واجبات الهى، غفلت از عالم پس از مرگ، غفلت از وعيد، غفلت از نعمت ها و از همه مهم تر غفلت از خدا. در اين زمينه به خداوند عرض مى كند:

اى كسى كه فراركنندگان به سوى او مى گريزند، و كسانى كه در هراسند، به او الفت گرفته، دلگرم مى شوند، بر محمد و خاندانش درود فرست و دلگرمى ام را به خودت قرار ده كه شهرهايت برايم تنگ شده است و توكل و

اعتمادم را بر خودت مقدر فرما. كه دشمنانت به سوى من چشم دوخته اند. پروردگارا بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا آن گونه قرار ده كه به سوى تو توجه كرده و با يارى ات، تلاش كنم و بر تو توكل كرده، به سوى تو زارى نمايم.

خداوندا! هر صفتى كه تو را با آن ستودم و هر دعايى كه تو را بدان خواندم و رضايت و محبت و خشنودى تو را دربرداشت، مرا بر آن ها زنده بدار و بميران، و آنچه را كه از آن ناخشنود بودى، مرا از آن به سوى آن چه موجبات خشنودى تو را فراهم مى سازد، متوجه ساز.

از گناهانم، به سوى تو روى آورده و از خطايم، استغفار مى كنم و نيرويى جز با قدرت تو ميسر نيست، معبودى جز تو نبوده، و او بردبار و بزرگوار است.

ص:150


1- (1) . عبدالله جوادى آملى، مراحل اخلاق در قرآن، ص 78، ص 78، قم: نشر اسرا، 1377.

و بر محمد و خاندانش درود فرست و كارهاى مهم ما را در دنيا و آخرت، در سلامت و عافيت، كفايت فرما.

با توجه به آنچه گفته شد، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يكى از ويژگى ها و صفات مذموم انسان را غفلت معرفى مى كند. از آن جا كه غفلت منشأ امور ناپسندى نظير خودفراموشى و خدافراموشى مى شود، لذا به پرهيز از غفلت، به عنوان يكى از مبانى تربيت در نظام تربيتى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تأكيد و درباره آن بحث شده است.(1)

ب) اصول هم گرايى تربيتى دين و اخلاق در انديشه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اصول، مجموعه قواعدى است كه با نظر به قانون مندى هاى مربوط به ويژگى هاى عمومى انسان (مبانى تربيت) اعتبار شده و به عنوان راهنماى عمل، تدابير تربيتى را هدايت مى كنند. بنابراين، در اين نگاه، اصول مبتنى بر مبانى هستند.(2)

با بررسى گفتار امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به برخى از مهم ترين اصول هم گرايى تربيتى دين و اخلاق مى رسيم كه حضرت از آن ها براى اصلاح و تربيت انسان ها بهره

مى برند. شرح برخى از اين اصول عبارت اند از:

1. اصل كنترل و هدايت

اين اصل، بر مبانى چندى از جمله: خداجويى، خوددوستى و جاودان خواهى مبتنى است. با استفاده از اين اصل، انسان بايد بر اساس مبناى خداجويى، به سوى يكتاپرستى هدايت گردد و بر اساس مبناى خوددوستى، محب و مطيع خدا شود و بسترى براى رسيدن به كمال و قرب به خدا برايش فراهم گردد. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با آوردن نمونه اى از خوددوستى، در مورد كنترل آن مى فرمايد:

پروردگارا! از تو مى خواهم در مقابل هر كار كه توان رويارويى با آن را

ص:151


1- (1) . پيشوائى، همان، ص 89.
2- (2) . باقرى، همان، ص 65.

ندارم، توانى به من ارزانى دارى كه اميد آن را نداشته و فكرم بدان خطور نكرده و بر زبانم، جارى نشده باشد و يقينى به من عطا فرمايى كه مرا از حاجت خواستن از غير تو بازدارد. به درستى كه تو بر هر كار توانايى!

آن حضرت در اين دعا، به نمونه هايى از خوددوستى و روش كنترل آن اشاره مى كنند. اگر اين مصاديق خوددوستى كنترل نشوند، سبب بروز خصلت هاى زشت خودخواهى، خودپسندى و خودمحورى مى گردند. بر اساس مبناى جاودان خواهى، انسان بايد دنيا را پايان زندگى نپندارد، بلكه آن را مقدمه براى حيات جاودان به حساب آورد. بينشى كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به آن اشاره فرموده، اين است كه انسان بيش از حد لازم، دل به دنيا نمى بندد و آن جا كه لازم باشد، از دنيا دل مى كند. ايشان به خداوند عرض مى كند:

از تو مى خواهم به علم هاى نهانى ات از رازهاى باطن - كه بر محمد و خاندانش درود فرستى؛ درودى كه با آن از تلاش گران گذشته پيشى گرفته و از تلاش گران آينده سبقت گيريم، و بين ما و خودت رابطه اى برقرار كنى، كه براى كسانى كه آنان را براى خودساخته اى برقرار كرده اى؛ كه گمان هاى باطل و آشوب گران ويران گر آن را نابود نسازند، تا اين كه در دنيا فرمان بردار

تو و در آخرت، در جوار تو جاودانه باشيم.

در اين دعا، نگرش حضرت به بقا در دنيا، به روشنى بيان شده است. حضرت بقا را در جهت خداخواهى و آن را به عنوان وسيله اى براى رسيدن به مقصد مى خواهند كه همان مقام قرب الهى است، مى خواهد.(1)

2. اصل تقوا

اين اصل بيش تر بر مبناى خوف و بيم در انسان مبتنى است تا ترس ها و نگرانى هاى فطرى انسان، كنترل شده، امورى مثبت و مطلوب باشد؛ يعنى اگر

ص:152


1- (1) . هاشمى محلاتى، همان، ص 112-108.

قرار است انسان از امورى نگران باشد، بايد اين فقط ترس از خدا باشد؛ زيرا ترس هاى ديگر كاذب و بيهوده است. ترس از خدا يا تقوا و در نتيجه پرهيز از گناه، از مهم ترين اصول هم گرايى تربيتى دين و اخلاق در انديشه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است.(1)

ايشان در موارد مختلف، به اين اصل مهم اشاره مى كنند و از خداى بزرگ درخواست مى كنند:

هر كس تقواى الهى پيشه سازد، خداوند راه رهايى از فتنه ها را براى او گشوده، در كارها او را تأييد مى نمايد و راه هدايت را براى او آماده ساخته، حجت دليلش را غالب مى گرداند و چهره اش را نورانى كرده، آرزويش را برمى آورد. با كسانى كه خداوند بر آنان نعمت خود را ارزانى داشته - با پيامبران و راست گويان و شهيدان و صالحان - و اينان دوستان نيكويى هستند.

تأكيدات مكرر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين روايات و موارد ديگر مبنى بر توفيق و الهام تقوا، نشان دهنده اهميت اين اصل در نظام تربيتى ايشان است. تقوا آثار

تربيتى فراوانى دارد. كه مهم ترين آن ها نگهدارى انسان از گناه، خطاهاست.

3. اصل بازگشت و تغيير رفتار

از اصل بازگشت يا تغيير رفتار، مبناى «خداجويى» استخراج مى گردد. در اسلام از بازگشت و تغيير رفتار به انابه تعبير مى شود. بازگشت و تغيير رفتار در متربى، با مكانيسم توبه امكان پذير است. در معناى انابه آمده:

(2)انابه بازگشت به سوى خداوند به وسيله توبه است.» يا «انابه به معناى بازگشت به طاعت است.» كه معناى تغيير رفتار - تغيير از معصيت به طاعت - در آن لحاظ شده باشد.

ص:153


1- (1) . زمانى، همان، ص 99.
2- (2) . جوادى آملى، همان، ص 114.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين زمينه به خداوند عرض مى كند:

پروردگارا! به تو نزديكى مى جويم، با جود و بخششت و با بنده و فرستاده ات محمد، - كه درود تو بر او و خاندانش باد - و با فرشتگان مقرب و پيامبرانت، تا اين كه بر محمد بنده و فرستاده ات و بر خاندان او درود فرستى و از لغزشم درگذرى و گناهانم را پوشانده، آن ها را بيامرزى و حاجاتم را برآورده كنى و به سبب كارهاى زشتم مرا عذاب نكنى، به درستى كه بخشش تو مرا شامل مى شود و تو بر هر كار توانايى.

بازگشت متربى و عطف توجه او به اين موضوع اساسى، با كمك اصل ديگرى از اصول بنيادين تربيت، يعنى «اصل تذكر» امكان پذير خواهد بود. گاهى متربى در حين تعليم و تربيت، نعمت ها و نيكى هاى مربى را به فراموشى مى سپارد، لذا به عصيان دست مى زند و از مسير تربيت خارج مى گردد. اينجا بر عهده مربى است كه به يادش آورد، بازش گرداند و در آغوش خويش نيكش بپروراند.

4. اصل تذكر

اصل تذكر بر مبناى تربيتى غفلت مبتنى است. بنابراين اصل، بايد انسان را از خواب غفلت بيدار نمود و آنچه را كه دانستنش براى او لازم است، به او فهماند و در موارد مختلف به او تذكر داد و يادآورى كرد تا از عواقب شوم غفلت رهايى يابد. بنابراين، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ادعيه و روايات خود كه سراسر ذكر و ياد خداست، با دعاهاى گوناگونى نظير دعا هنگام صبح و شام، دعا هنگام بيمارى، دعا هنگام دفع بلاها و سختى ها و... انسان را هماره

متوجه خدا مى كنند و بدين وسيله، غفلت را از وى مى زدايند.(1)

هم چنين در دعاى «پناه بردن به خدا»، دعاى «اقرار به گناه» و دعاى «طلب

ص:154


1- (1) . پيشوائى، همان، ص 118.

عفو»، ضمن اشاره به ويژگى غفلت در انسان، راه غفلت زدايى را ياد خدا بيان نموده، به خدا عرض مى كند:

پروردگارا! مرا در زمره كسانى قرار ده كه ايشان را هدايت كرده اى؛ و سلامت دار، به همراه كسانى كه به آنان سلامت عطا فرموده اى و مرا سرپرستى كن، در ميان افرادى كه ايشان را سرپرستى نموده اى و در آنچه به من عطا كرده اى، بركت عطا نما و بدى آنچه را مقدر كرده اى، از من دور دار! تو حاكم هستى و كسى بر تو حكم نمى كند. به درستى كه تو هر كس را سرپرستى كنى، ذليل نمى گردد.

5. اصل زهد

اين اصل بر مبناى دنيادوستى مبتنى است. بنابراين اصل، در نظام تربيتى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بايد اين نوع محبت به دنيا از دل انسان رخت بربسته، زهد و گريز از دنيا آن هم در حد معقول و پسنديده جاى آن را بگيرد؛ به صورتى كه دنيا را صرفاً وسيله و ابزارى بيش نداند. براى جلوگيرى از ابتلا به گرايش افراطى در

دنيادوستى، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پيشنهاد مى دهد كه انسان ها زهد پيشه كنند و حضرت همان را از خداى خود درخواست مى كند:(1)

در طلب روزى مانند افراد بسيار تلاش گر كوشش نكن و بر قضا و قدر الهى همانند افراد ناتوان متكى نباش! به دنبال روزى رفتن از سنت هاى الهى و اجمال در طلب آن، از عفت است. عفت هرگز از روزى نشده و حرص و طمع جلب كننده روزى نيست. روزى تقسيم شده و حريص بودن موجب گناه است.

حضرت در اين عبارت، آسايش و راحتى را در زهد و دورى از دنيا بيان مى فرمايد و به انسان ها پيشنهاد زهد مى كند. خلاصه آن كه نقطه شروع تمام

ص:155


1- (1) . هاشمى محلاتى، همان، ص 123-121.

بدبختى ها در انسان از همين حب دنياست. اصل تربيتى زهد كه در انديشه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بسيار به آن تكيه شده، به معناى دورى از تعلقات دنيا و اسير آن نبودن و آزادى از هر چيزى است كه بخواهد در انسان چنان تعلق خاطرى ايجاد كند كه او را از خدا و ياد آخرت جدا و غافل سازد.

6. اصل عزت

بر مبناى خوددوستى به منزله ويژگى عمومى انسان، مى توان ششمين اصل تربيتى را «عزت» ناميد. طبق اين اصل، مربى بايد عزت نفس متربى را فراهم آورد. اگر متربى با توجه به غريزه خوددوستى، در خود عزتى قرين به عزت نفس واقعى بيابد؛ خودشيفتگى، خودمحورى، خودخواهى، خودپسندى و آزمندى مذموم در او پديد نخواهد آمد. بر عكس، به توانايى هاى خودآگاه شده، راه كمال و نيك بختى را در پيش خواهد گرفت. متربى چون ذاتاً شيفته خويش است، «اصل عزت» مى تواند او را هدايت بخشد و به سعادت رهنمون سازد. عزت بخشى به متربى، با به وجود آوردن

احساس عزت در او متفاوت است. احساس عزت مى تواند وهمى و پندارى باشد و با ذلت قابل جمع است؛ اما عزت واقعى درونى، با ذلت ناهماهنگ است. هرگاه كسى بتواند بر اساس غريزه خوددوستى، با قدرت، علم، جمال و... ديگران را به اعجاب درآورد، احساس عزت در او پديدار مى شود؛ چنين فردى ممكن است فريفته ويژگى هاى خويش گردد كه در اين صورت فاقد عزت واقعى است. اين جاست كه مربى بايد احساس عزت واقعى را در متربى ايجاد كند؛ زيرا احساس عزت در برخى موارد جز حقارت نفس و خوددوستى هاى انحرافى و وهمى چيزى نيست.(1)

به همين دليل، حضرت در دعا، عزت و بزرگى نزد خلق را توأم با خوارى و

ص:156


1- (1) . باقرى، همان، ص 134-131.

كم ارزش كردن مقام دنيايى و ارجمندى ظاهرى نزد خود مى خواهند

و بدين سان احساس عزت و بزرگى را كنترل مى كنند و خود را به خدا مى سپارند:

پروردگارا! تو بعد از تمامى مخلوقات، باقى مانده و هيچ موجودى بعد از تو وجود نخواهد داشت. پروردگارا! كار نيك هر كس از تو نشأت گرفته و كارهاى زشت هر فرد، از خطا و اشتباه خود اوست، پس نيكوكار از يارى و عنايت تو بى نياز نيست و آنچه كار زشت انجام داد، غير تو فرد ديگرى را پيدا نكرده و از تحت قدرت و حكومت تو خارج نشده است.

بارالها! عنايت تو را شناخته و به وسيله تو به سوى دينت، هدايت شدم و اگر ياريت نبود، تو را نمى شناختم، پس اى كسى كه است و كسى كه چون او نيست، بر محمد و خاندانش درود فرست و اخلاص در عمل و وسعت در روزى به من عطا فرما! خدايا بهترين ساعات عمرم را آخرين ساعات زندگى ام قرار ده و بهترين اعمالم را آخرين كارهايم مقدر فرما و بهترين لحظاتم را زمانى قرار ده كه تو را ملاقات مى كنم.(1)

براى از بين رفتن احساس ذلت در متربى، ايجاد احساس عزت براى رسيدن به

عزت پايدار و واقعى مطلوب است. از اين جهت احساس عزت، تنها نقش زمينه سازى را ايفا مى كند. عزت واقعى نيز تنها در پرتو عبوديت و تذلل به درگاه الهى امكان پذير خواهد بود.

بدين ترتيب در سايه عبوديت، با دست يازيدن به عزت پرودگار و تكيه بر ذات عزيز و قدرتمند او، دست از مردم كوتاه مى كند و در پرتو عزت الهى، به بى نيازى از خلق مى رسد.

به نظر مى رسد «اصل عزت» از مهم ترين و زيربنايى ترين اصول تعليم و تربيت اسلامى است؛ زيرا اگر متربى در درون خود، خويشتن را عزتمند بيابد، هرگز خود را

ص:157


1- (1) . زمانى، همان، ص 118.

به عصيان و گناه، آلوده نمى سازد و يا دست كم گرايش

بسيار كم ترى به پستى هاى نفسانى و اخلاقى از خود نشان مى دهد.

نتيجه

هدف والاى دين، آن است كه انسان را از سطح مادى اش برتر برد تا به سطح الهى برساند. اين سطح الهى در اديان مختلف تعابير متفاوتى مى يابد.

هريك از اديان، به تناسب آموزه هاى عقيدتى خود، از اين واقعيت غايى تعبيرى خاص دارند، اما در اين جهت با يك ديگر مشترك اند كه واقعيت غايى خود را اصل حقيقت هستى مى دانند. بنابراين مى توان غايت همه اديان را در يك جمله خلاصه كرد كه اديان آمده اند تا انسان ها را از خودمحورى به حق محورى برسانند.

از سوى ديگر، «تربيت اخلاقى» واژه اى مركب از تربيت و اخلاق است. ازاين رو، سروكار با دو علم تربيت و اخلاق دارد. بدين بيان كه براى تحقق تربيت اخلاقى، دو دانش مذكور به مدد هم مى آيد، البته سهم اين دو دانش

يكسان نيست و مى توان گفت كه اخلاق نقش اصلى را بازى مى كند و تربيت در خدمت آن و ابزارى مهم براى تحقق بخشيدن به محتواى اخلاق است.

تربيت اخلاقى، فرآيند زمينه سازى و به كارگيرى شيوه هايى براى شكوفاسازى، تقويت و ايجاد صفات، رفتارها و آداب اخلاقى و اصلاح و از بين بردن صفات، رفتارها و آداب غيراخلاقى در خود انسان يا ديگرى است.

از منظر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بعد اخلاقى تربيت داراى سه باب و شامل صلاح و اصلاح، پيرايش صفات مذموم اخلاقى و كسب صفات حسنه اخلاقى است.

اين مورد به طور خلاصه در جدول ذيل نشان داده شده است:

ص:158

بعد تربيت اخلاقى در انديشه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

بُعد تربيت ابواب زمينه ها

تربيت اخلاقى صلاح و اصلاح دورى از معاصى، اطاعت امر خدا، توبه و انابه،

اصرار نكردن به گناه، شركت در مجالس صالحان

پيرايش صفات مذموم اخلاقى پرهيز از صفاتى چون حسد، حرص، خشم، ناشكيبايى، طمع

كسب صفات حسنه اخلاقى كسب صفات حسنه اخلاقى مثل صبر و بردبارى و تواضع

هيچ جامعه اى نمى تواند مستقل از ملاحظات اخلاقى و ارزشى، به سامان بخشى امور اجتماعى و فرهنگى خود اقدام نمايد؛ به اين علت كه مسأله اخلاق و ارزش ها، مقوله هايى هستند كه بر تمامى مناسبات اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى، سياسى و رفتارى اثر مى گذارد علاوه بر تأكيد بر ضرورت توجه به اخلاقيات و ارزش ها، توجه به روش ها و رويكردهاى درست آموزش اخلاقى و ارزشى نيز مهم است. بسيارى از ترديدها و ابهاماتى كه در مورد اخلاق و ارزش ها وجود دارد، نه لزوماً به سبب ترديد در ضرورت، بلكه به علت ترديد به روش هاى آموزش و تربيت اخلاقى در مدارس و ديگر نهادهاى مربوط است. اين ترديد نيز خود از فقدان مدل خاص و روشن تربيت اخلاقى و ارزشى ناشى مى شود. بنابراين، تبيين و ارزيابى روش ها و رويكردهاى مؤثر تربيت اخلاقى و

ارزشى، مى تواند گام مؤثرى در جهت حل معضلات مربوط به تربيت اخلاقى و ارزشى به حساب آيد. بر همين اساس:

- به مراكز آموزشى و متوليان آموزش و پرورش توصيه مى شود بدون شتاب زدگى و با جذب نيروهاى متخص و فرهيخته و حتى تربيت نيرو، مجموعه اى از پژوهش هاى منظم و منطقى را براى تبيين و شناخت تربيت دينى و رابطه آن با نظام ارزشى و اخلاقى، ساماندهى كنند و از اقدامات بدون پشتوانه نظرى قوى اجتناب ورزند. به علاوه از نقد، اصلاح و تكميل فرضيه هايى كه صورت عملى به خود مى گيرد، غفلت نورزند.

ص:159

- به پژوهش گران تربيت اسلامى، پيشنهاد مى شود با توجه به دشوارى هاى پژوهش در زمينه تربيت دينى و رسالت بزرگ آن ها در هدايت آموزش و پرورش جامعه اسلامى، از كارهاى پراكنده و سطحى پرهيزند و با تشكيل انجمن هاى علمى و هم كارى نزديك با مجريان آموزش و پرورش، ادعاهاى

خود را عينيت بخشند و آموزش و پرورشى را ارائه كنند كه دو كاركرد (تأمين نيازهاى معنوى و مادى و تمدنى) را توأمان دارا باشد، موارد زير به ويژه با استفاده از قرآن و نيز سنت پيامبر (ص) و معصومان: در اين زمينه شايسته توجه هستند:

- تبيين جايگاه رويكرد اخلاقى در تربيت دينى در مدارس نظام آموزش و پرورش ايران؛

- بررسى تطبيقى رويكرد اخلاقى و ديگر رويكردها در تربيت دينى در نظام آموزش دينى در ايران؛

- بررسى راه كارهاى بهبود عملكرد رويكرد اخلاقى در تربيت دينى؛

- نگاه آسيب شناسانه به رويكرد اخلاقى به تربيت دينى در ايران؛

- بررسى تناسب رويكرد اخلاقى به تربيت دينى با محتواى برنامه هاى درسى آموزش دين در مدارس ايران.

ص:160

منابع

1. احمدى، سيداحمد، اصول و روش هاى تربيت در اسلام، تهران: جهاد دانشگاهى، 1372.

2. اخوان، محمد، مقايسه اخلاق كانت و اخلاق اسلامى، چاپ اول، قم: انتشارات اشراق، 1373.

3. امينى، ابراهيم، آيين تربيت، چاپ اول، تهران: انتشارات اسلامى، 1359.

4. باقرى، خسرو، نگاهى دوباره به تربيت اسلام، تهران: انتشارات مدرسه، 1379.

5. پيشوايى، مهدى، سيره پيشوايان، قم: نشر كمال، 1384.

6. جوادى آملى، عبدالله، مراحل اخلاق در قرآن، قم: نشر اسراء، 1377.

7. جهان ميهن، شكرالله، تربيت و اخلاق، تهران: مؤسسه انتشارات هاد، 1385.

8. حاجى ده آبادى، محمدعلى، درآمدى بر نظام تربيتى اسلام، چاپ اول، قم: دفتر تحقيقات و تدوين كتب درسى مركز جهانى علوم اسلامى، 1377.

9. حائرى، سيدمهدى، كاوش هاى عقل عملى، تهران: مؤسسه مطالعات فرهنگى، 1361.

10.

11. حجتى، محمدباقر، اسلام و تعليم و تربيت، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1375.

12. حسن منفرد، حسن، اخلاق و تربيت اسلامى، چاپ اول، تهران: كتاب طوبى، 1370.

13. خسروپناه، عبدالحسين، ترابط دين و اخلاق، تهران: فصلنامه كتاب نقد، شماره 30، بهار 1384.

14. دلشاد تهرانى، مصطفى، سيرى در تربيت اسلامى، تهران: مؤسسه نشر و تحقيقات ذكر، 1376.

15. رهبر، محمدتقى و محمدحسن رحيميان، اخلاق و تربيت اسلامى، چاپ چهارم، تهران: انتشارات سمت، 1378.

ص:161

16. زمانى، احمد، حقايق پنهان از زندگانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تهران: نشر

17. غدير، 1380.

18. شمس الدين، مهدى، اخلاق اسلامى در برخوردهاى اجتماعى، قم: انتشارات شفق، 1372.

19. مدرسى، سيدمحمدتقى، امامان شيعه و جنبش هاى مكتبى، ترجمه حميدرضا آژير، مشهد: بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1375.

20. مصباح يزدى، محمدتقى، آموزش فلسفه، تهران: سازمان تبليغات اسلامى، 1366.

21. مطهرى، مرتضى، فلسفه اخلاق، تهران: انتشارات صدرا، 1376.

22. معين، محمد، فرهنگ فارسى، تهران: اميركبير، 1364.

23. مكارم شيرازى، ناصر، زندگى در پرتو اخلاق، قم: نسل جوان، 1377.

24. هاشمى محلاتى، سيدرسول، زندگانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1383.

ص:162

گونه شناسى روايات امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

زهرا محققيان(1)

سعيده اقارب پرست(2)

چكيده

تبليغ دين، بيان احكام و تفسير قرآن، يكى از رسالت هاى مهم امامان معصوم: است. ميراث قرآنى باقى مانده از وجود مبارك امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز يكى از نمونه هاى اعلى و عظيم ذخاير تفسيرى اهل بيت: به شمار مى رود كه متأسفانه هنوز به طور شايسته شناخته نشده و مورد بهره بردارى نگرديده است.

پژوهش حاضر درصدد است تا به روش توصيفى - تحليلى، بر اساس گفتارهاى قرآنى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به استخراج گونه هاى مختلف كلام ايشان درباره آيات وحى بپردازد. به همين دليل، پس از معرفى اجمالى اين آموزگار الهى، گفتارهاى ايشان بررسى و دسته بندى شده است. يافته هاى پژوهش نشان مى دهد گفتارهاى قرآنى اين امام همام، در پنج گونه يعنى روايات تفسيرى، بطنى، تطبيقى، استشهادى و علوم قرآنى تقسيم پذير است كه هريك نيز خود به موارد مختلفى تجزيه مى شوند. ازاين رو، مى توان گفت كه ايشان همواره به آيات الهى توجه داشته و در ضمن گفتار و اعمال

ص:163


1- (1) . دانشجوى دكترى علوم قرآن و حديث دانشگاه اصفهان و مدرس دانشگاه آزاد اسلامى - z.mohaghegh89@yahoo.com
2- (2) . دانشجوى دكترى علوم قرآن و حديث دانشگاه اصفهان agharebsaeedeh@yahoo.com -

خويش، در صحنه هاى مختلف به ويژه اوضاع خاص زمانه (حكومت معاويه

و وجود انواع فرق اسلامى)، به صورت صريح يا ضمنى، از آيات روح بخش الهى بهره برده اند. بديهى است آشنايى با هريك

از اين گونه ها، تأثير به سزايى در شناخت درست آيات قرآن داشته و تنها در پرتو ايمان به همتايى ايشان با قرآن، مى توان راه كمال را پيمود.

واژگان كليدى: گونه شناسى، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قرآن، تفسير، تطبيق، استشهاد.

مقدمه

از نظر دانشمندان علوم اسلامى، يكى از منابع اصلى مفسر و قرآن پژوه براى آگاهى و شناخت معارف قرآن، بهره مندى از احاديث معصومان: است كه در قرآن كريم به فضيلت اذهاب رجس و كرامت تطهير معرفى شده اند.(1) بنابراين مى توان گفت بهره گيرى از گفتارهاى معصومان: براى تفسير قرآن كريم، امرى ضرورى است. از ديگر سو، پژوهندگان معارف قرآنى به گونه ها و روش شناسى انواع روايات تا پيش از دهه هاى اخير، به صورت جدى توجه نمى كردند. با اين كه پيشينيان خود در جمع آورى و تنظيم روايات تفسيرى، تلاش تحسين برانگيزى از خود نشان داده اند؛ چندان اشاره اى به گوناگونى روايات نكرده اند. گو اين كه آنان به كشف اين نكته نايل نشده بودند؛ اما در دهه هاى اخير، شمارى از پژوهندگان معارف قرآنى به بررسى، استقرا و نام گذارى اين گونه ها اقدام كرده اند. بى ترديد شناخت نظم يافته اين انواع، به بهره مندى آسان تر از اين روايات خواهد انجاميد و زمينه پاسخ گويى به شبهه كسانى را فراهم مى كند كه شيعه را به گرايش افراطى درباره تفسير باطنى متهم مى كنند.(2)

هم چنين واكاوى و

ص:164


1- (1) . سوره احزاب، آيه 33.
2- (2) . ذهبى، التفسير والمفسرون، ج 3، ص 77-76، قاهره: دارالكتب الحديثه، 1396 ق.

دسته بندى گفتارها وسخنان معصومان: دريچه اى براى راه يابى به تفسير درست قرآن و از آن جا بهره مندى عميق تر از آموزه هاى متن هدايت الهى است.

پژوهش حاضر، درصدد است به فراخور بضاعت و گنجايش خويش، با تفحص در زندگى و گفتارهاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به استخراج گونه هاى مختلف گفتارهاى قرآنى اين امام همام بپردازد. رواياتى كه در اين نوشتار تحليل و روش شناسى شده، غالباً از منابع متقدم اماميه و بعضاً منابع متأخر استخراج شده اند. البته نقد و بررسى سندى اين روايات نيز اهميت دارد، اما به دليل جلوگيرى از اطاله كلام، به آن پرداخته نمى شود. هم چنين اين نوشتار تنها به رواياتى استناد كرده كه علاوه بر عقلانى بودن، در تضاد با قرآن و مخالف آموزه هاى وحيانى نباشند. اميد است پژوهش حاضر راه را براى ساير تحقيقات در اين حوزه بگشايد.

1. گذرى بر زندگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

نخستين مولود امامت در نيمه ماه رمضان سال سوم هجرى در مدينه چشم به جهان گشودند. كنيه ايشان «ابومحمد» و مشهورترين القابش مجتبى، سبط و سيد است كه به بخشندگى وى اشاره دارد. حدود هفت سال از زندگى ايشان با پيامبر (ص) سپرى شد و بعد از رحلت ايشان، حدود سى سال از عمر شريف خود را در محضر پدر بزرگوارشان گذراند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در 21 رمضان سال چهلم هجرى، با بيعت عمومى و اختيارى مردم به ويژه بزرگان و زبدگان مهاجر و انصار، بر كرسى خلافت الهى تكيه زدند و عهده دار امامت مسلمين گرديدند.(1)

مهم ترين حادثه در زندگى ايشان جريان صلح معاويه با آن حضرت است كه

ص:165


1- (1) . سيدهاشم رسولى محلاتى، زندگانى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 120-127، قم: دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، 1369.

تحليل آن، خارج از هدف اين پژوهش است. تلاش موفق امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى به كرسى نشاندن اهداف صلح، باعث شد كه معاويه طرح قتل حضرت را پى گيرى نمايد تا بتواند به خواسته ديرين خود يعنى تبديل خلافت اسلامى

به سلطنت موروثى، جامه عمل بپوشاند. به اين ترتيب، سمى مهلك تهيه كرد و آن را توسط همسر آن حضرت به او خوراند. حضرت پس از مدتى درد و رنج، در روز 28 ماه صفر سال 50 هجرى به لقاءالله پيوستند. برادرش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، جنازه ايشان را پس از تغسيل و نماز براى دفن به سوى مسجد و روضه پيامبر (ص) برد ولى سرانجام بر اثر جلوگيرى بنى اميه در بقيع به خاك سپرده شدند.

2. اهميت قرآن در كلام امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اهميت شناخت قرآن مجيد و توصيف آن فرموده اند:

ان هذا القرآن فيه مصابيح النور و شفاء الصدور، فليجل جال بضوئه و ليلجم الصفة قلبه، فان التفكير حياة القلب البصير، كما يمشى المستنير فى الظلمات بالنور.(1)

در اين قرآن، چراغ هاى درخشنده هدايت و شفاى دل هاست؛ پس بايد دل ها را با فروغ تابناكش روشن ساخت و با گوش دادن به فرامينش، قلب را كه مركز فرماندهى بدن است در اختيارش گذاشت؛ زيرا قلب به وسيله انديشيدن، زندگى روشن خود را مى يابد، همان طور كه رهروان در پرتو نور، از تاريكى ها مى گذرند و مى رهند.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين كلام خود، جامعه را به قرآن ترغيب مى كند و آن را كتابى حيات بخش براى فرد و جامعه مى داند. هر جزيى از آن را نور مى شمارد و

مرض ها را توسط آن مداوا مى كند و براى رهروى كه تاريكى ها را در پيش دارد، قرآن را تنها وسيله رهايى و رسيدن به سعادت ابدى مى داند.

ص:166


1- (1) . علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 75، ص 112، بيروت: مؤسسه الوفاء، 1403 ق.

هم چنين در مقايسه اى اجمالى بين كتب آسمانى، درباره ضرورت پيروى از قرآن مجيد مى فرمايند:

ما بقى فى الدنيا بقية غير هذا القرآن، فاتخذوه اماما يدلكم على هداكم و ان

أحق الناس بالقرآن من عمل به و ان لم يحفظه، و أبعدهم منه من لم يعمل به و ان كان يقرأه. و قال: من قال فى القرآن برأيه فأصاب فقد أخطا. و قال: ان هذا القرآن يجىء يوم القيامة قائدا و سائقا. يقود قوما الى الجنة، أحلوا حلاله و حرموا حرامه و آمنوا بمتشابهه، و يسوق قوما الى النار، ضيعوا حدوده و أحكامه و استحلوا محارمه»؛(1)

از كتاب هاى آسمانى جز قرآن، بقيه تحريف شده و از ميان رفته اند؛ پس آن را راهبر خود قرار دهيد و تنها قرآن شما را به راه درست مى برد. بهترين مردم كسى است كه به احكام آن عمل كند، اگرچه آياتش را حفظ ننمايد و بدترين مردم كسى است كه به قرآن عمل نكند، اگرچه آياتش را تلاوت كند. هر كس آن را با نظر و رأى خود تفسير نمايد و بعد معلوم شود كه درست گفته، خطايى بزرگ مرتكب گشته؛ زيرا قرآن در روز قيامت حاضر مى شود و كسانى را كه حلالش را حلال و حرامش را حرام دانسته و به متشابهش ايمان داشته اند، به بهشت مى برد و كسانى را كه حدودش را تباه نموده و حرامش را حلال و حلالش را حرام دانسته اند، به دوزخ مى برد.

بنابراين از نظر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى خوش بختى، بايد از قالب ظواهر خارج شد و با عمل به مفاهيم و تعاليم روح بخش آن، موجبات بهره مندى از نعم اخروى را براى خويش فراهم نمود. ايشان دراين باره مى فرمايند:

ان هذا القرآن يجىء يوم القيمة قائدا و سائقا يقود قوما الى الجنة أحلوا حلاله

وحرموا حرامه و آمنوا بمتشابه و يسوق قوما الى النار ضيعوا حدوده و أحكامه و استحلوا حرامه.(2)

ص:167


1- (1) . حسن ديلمى، ارشادالقلوب، تحقيق عبدالحسين رضايى، ص 102، تهران: اسلاميه، 1377.
2- (2) . همان، ص 103.

در صحنه قيامت به صورت رهبر و امام ظهور مى يابد و مردم را به دو دسته تقسيم مى كند: الف) كسانى به قرآن عمل كردند، حلال و حرام آن را همان گونه كه هست به جا آوردند و متشابه آن را با قلب پذيرا شدند، قرآن آنان را به سوى بهشت جاويدان هدايت مى نمايد. ب) آنان كه حدود و

قوانين قرآن را ضايع نمودند و بر محرمات آن تعدى كردند و حلال شمردند، قرآن آنان را به سوى آتش (جهنم) روانه مى سازد.

3. گونه شناسى گفتارهاى قرآنى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

احاديثى را تفسيرى گويند كه به شأنى از شئون قرآن كريم مربوط باشد؛ نزول آن، قرائت آن، معناى ظاهرى، معناى باطنى و تنزيل يا تأويل.(1) اما از آن جا كه تفسير به معناى بيان معانى آيات قرآن و كشف مقاصد و مداليل آن هاست.(2) ازاين رو روايات تفسيرى، تنها بخشى از سخنان ائمه درباره قرآن است و بيش تر احاديث در تفاسير روايى، از نوع تفسير نبوده بلكه در برخى موارد جرى و تطبيق، در برخى بيان مصداق.(3) در برخى ديگر نيز از قبيل بطن است.(4)

هم چنين در تفاسير روايى علاوه بر موارد فوق، مواردى از قبيل استشهاد، خواص و فضايل سوره ها و سبب نزول نيز وجود دارد. به همين دليل نوشتار حاضر، به منظور پرهيز از خلط احاديث تفسيرى با ساير موارد و نيز افزايش دقت پژوهش و

جامعيت آن، عنوان گفتارهاى قرآنى را به جاى روايات تفسيرى برگزيده و آن را رواياتى دانسته كه به شأنى از شئون قرآن كريم اعم از روايات تفسيرى مى پردازد.

ص:168


1- (1) . احسانى فر، ص 465، 1385.
2- (2) . علامه طباطبائى، الميزان، ج 1، ص 4، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1417 ق؛ عبدالله جوادى آملى، تفسير تسنيم، ج 1، ص 168، قم: مركز نشر اسراء، 1381.
3- (3) . الميزان، ج 1، ص 41 و 392؛ ج 2، ص 59؛ ج 7، ص 240 و 350.
4- (4) . الميزان، ج 19، ص 302؛ ج 16، ص 293.

اما برخى مفسران گونه شناسى اين گفتارهاى قرآنى ائمه را كه از طريق منابع روايى نيز قابل پى گيرى است، به طرق مختلف انجام داده و تاكنون تعاريف متعددى براى آن آورده اند. ترسيم فضاى نزول، ايضاح لفظى، ايضاح مفهومى، بيان مصداق، بيان لايه هاى معنايى، بيان حكمت و علت حكم، استناد به قرآن، بيان اختلاف قرائت، پاسخ گويى با قرآن و تعليم تفسير، از

كامل ترين انواع اين گونه ها به شمار مى آيد.(1) برخى نيز موارد ديگرى آورده اند كه براى جلوگيرى از اطاله كلام، تنها به ذكر آدرس آن اكتفا مى گردد.(2)

در اين پژوهش، گفتارهاى قرآنى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با توجه به كاركردها، به انواع روايات تفسيرى، روايات تأويلى، روايات تطبيقى، استشهادات و روايات مربوط به علوم قرآنى تقسيم شده كه در ادامه، شرح هريك بيان مى گردد:

3 - 1 - روايات تفسيرى

تبيين معناى ظاهرى آيات، از گونه هاى تفسيرى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است كه از آن به روايات تفسيرى تعبير مى شود. اين تعبير معمولاً به تمام گفتارهاى قرآنى معصوم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اطلاق مى گردد؛ اما بر اساس تقسيم بندى اين پژوهش كه در ادامه مى آيد، روايات تفسيرى، بخشى از گفتارهاى قرآنى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نظر گرفته شده كه به اختصار بررسى مى گردد:

الف) تبيين واژگان قرآن

دست يابى به فهم واژگان در زمان نزول، براى تفسير قرآن اهميت بسزايى دارد. از منابع مهم براى برخوردار شدن از اين فهم، روايات پيامبر (ص) است.

ص:169


1- (1) . مهدى مهريزى، «روايات تفسيرى شيعه، گونه شناسى و حجيت، مجله علوم حديث، سال پانزدهم، 1389.
2- (2) . محمدى رى شهرى، درآمدى بر تفسير جامع روايى، 133-113، قم: دارالحديث، 1390.

برخى از روايات تفسيرى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز به تبيين واژه هاى قرآن پرداخته از جمله عبدالله بن موسى بن عبدالله بن حسن از طرق خويش از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل كرده كه از ايشان در مورد معناى «قَدَر» در آيه (إِنّٰا كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقْنٰاهُ بِقَدَرٍ )(1) پرسيدند. ايشان فرمودند:

خداى عزوجل فرموده كه ما هر چه براى اهل دوزخ آفريده ايم، به اندازه اعمال خود آن هاست

(2)سياق آيه فوق، درباره داستان امت هاى هلاك شده است كه به دليل طغيان گرى، عذاب الهى به ايشان رسيد و در آخرت نيز همواره در آتش دوزخ به سر مى برند و راه نجاتى براى ايشان نيست. بنابراين كلام امام كه به اهل دوزخ اشاره دارد، برگرفته از سياق آيه و حاصل اعمال و رفتارهاى كافران در دنياست.(3)

هم چنين در روايت ديگرى، واژه «اولوالالباب» را صاحبان عقل خوانده اند كه انسان بايد هنگام پيشامد، تنها از ايشان درخواست حاجت نمايد تا بدين ترتيب، عزت انسان حفظ شود:

اذا طلبتم الحوائج فاطلبوها من أهلها. قيل: يابن رسول الله و من أهلها؟ قال: الذين قص اليه فى كتابه و ذكرهم، فقال: (انما يتذكر أولوا الألباب) قال: هم أولوا العقول.(4)

هر وقت درخواست حاجت كرديد، از اهلش بخواهيد. گفتند: «اى پسر رسول خدا اهل آن كيست ؟» فرمود: «آن ها كه خداوند در كتاب خود بازگو كرده و يادشان نموده و فرموده: "همانا كه خردمندان، تذكر مى پذيرند." فرمود: «آن ها انديشه ورانند.»

ص:170


1- (1) . سوره قمر، آيه 49.
2- (2) . شيخ صدوق، علل الشرايع، ص 383، تهران: مهر، 1416 ق.
3- (3) . الميزان، ج 19، ص 82
4- (4) . عزيزالله عطاردى، مسندالامام المجتبى، مترجم: محمدرضا عطايى، ص 727، تهران: عطارد، 1386.

هم چنين امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تبيين واژه «كرسى» در آيه (وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ ) فرموده اند:

«الكرسى هو العرش»؛(1)«كرسى همان عرش است.» ايشان هم چنين در ذيل (وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوىٰ )2 درباره واژه "تقوا" فرمودند:

لااله الاالله همان حقيقت تقواست كه به واسطه آن كفه اعمال در روز قيامت سنگين مى شود.

(2)

ب) شرح آيات

برخى از روايات تفسيرى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ذيل آيات قرآن به منظور توضيح و رفع ابهام از آيات است. آن حضرت در تفسير آيه كريمه (فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّٰهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ )4 فرمودند:

ما أمرالله أن ترفع بالبناء و لكن بالتعظيم (و يذكر فى ها اسمه) أوفق له و هو عام فى كل ذكره؛(3)

خداوند دستور نداده است كه ياد او با ساختمان [مثلاً مسجد] بزرگ گردد، ولى با تعظيم [اگر ياد شود] «و نام وى در آن [خانه ها] ياد شود» مناسب تر است و اين موضوع در تمام ذكرهاى خداوند جارى است.

هم چنين در توضيح عذاب قوم عاد ذيل آيه سوره احقاف كه خداوند مى فرمايد: (تُدَمِّرُ كُلَّ شَيْ ءٍ بِأَمْرِ رَبِّهٰا فَأَصْبَحُوا لاٰ يُرىٰ إِلاّٰ مَسٰاكِنُهُمْ )؛6 [تندباد عذاب] همه چيز را به فرمان پروردگارش درهم مى كوبد و نابود مى كند. آرى

ص:171


1- (1) . البلخى، البداء والتاريخ، ج 1، ص 90، بيروت: دارصادر، 1899 م.
2- (3) . فيض كاشانى، الاصفى فى تفسيرالقرآن، ج 2، ص 1209، قم: بوستان كتاب، 1387.
3- (5) . محمود زمخشرى، الكشاف، ج 3، ص 68، بيروت: دارالكتاب العربى، 1318 ق.

آن ها شب را به صبح رساندند، درحالى كه چيزى جز خانه هايشان به چشم نمى خورد»، فرمودند:

لا ترى بقايا و لا أشياء منهم؛(1)

از آنان نه بازمانده اى مى بينى و نه اشيايى.

ج) تفسير قرآن به قرآن

تفسير قرآن به قرآن، از روش هاى مفسران و قرآن پژوهان از صدر اسلام تاكنون بوده و برخى آن را اولين روش در تفسير به شمار مى آورند؛ زيرا در تفسير قرآن، پيش از هر چيز ديگر بايد از خود قرآن، تفسير آن را بخواهيم.

(2)اين روش كه از عصر معصومان: مورد استفاده و استناد بوده، كارآمدترين شيوه تفسيرى است. تفسير قرآن به قرآن يعنى استفاده حداكثرى از آيات ديگر قرآن براى تبيين مراد آيه اى ديگر كه موضوع و محتواى آن ها يكسان يا نزديك به هم هستند.(3) در اين روش، دست يابى به مراد واقعى خداى تعالى، با توجه به آيات ديگر قرآن كامل مى گردد.(4) پيامبر اكرم (ص) كه به تصريح قرآن، مبين قرآن بودند، درباره شيوه بيانى قرآن مى فرمايد:

آيه هاى قرآن يك ديگر را تأييد و تصديق مى كنند، پس ميان آن ها ناسازگارى و ناهم گونى نيفكنيد!(5)

تفسير و تصديق كننده بودن بعضى آيات قرآن براى بعض ديگر، به اين معناست كه آن ها ناظر به يك ديگر تفسير مى شوند. آن حضرت در قالب سيره

ص:172


1- (1) . الكشاف، ج 3، ص 524.
2- (2) . ابن تيميه، مقدمه فى اصول التفسير، ص 39، بيروت: منشورات دارمكتبه الحياه، 1980 م؛ ذهبى، همان، ج 1، ص 37-38؛ عبدالفتاح خالدى، تعريف الدراسين، ص 150، دمشق: دارالقلم، 1423.
3- (3) . عميد زنجانى، ص 361، 1379.
4- (4) . تفسير تسنيم، ج 1، ص 61.
5- (5) . متقى هندى، كنزالعمال، ج 1، ص 691، بيروت: دارالرساله، 1399.

عملى خود نيز اين شيوه را به ياران خويش مى آموختند. سيره معصومان: نيز در تفسير آيات قرآن، استفاده از خود قرآن بود كه اين امر بيان گر سابقه طولانى تفسير قرآن به قرآن است.(1) امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز آيات قرآن را گواه، گوياى يك ديگر و تصديق گر هم خوانده اند.(2)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز يكى از شيوه هاى تفسيرى شان استناد آيات به آيات بود كه در تبيين مراد و دلالت هاى قرآنى از آن استفاده مى شود. براى نمونه، روزى مردى از ايشان پرسيد: «مراد از شاهد و مشهود در سوره بروج چيست ؟»(3) فرمود:

نعم اما الشاهد فمحمد (ص) و اما المشهود فيوم القيامة، اما سمعته عزوجل يقول: (إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً)4 و قال الله تعالى: (ذٰلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّٰاسُ وَ ذٰلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ)

(4)بله، اما شاهد محمد (ص) است و مشهود، روز قيامت. آيا نشنيده اى كه خداى بزرگ مى فرمايد: «ما تو را شاهد و مبشر و بيم دهنده فرستاده ايم» و فرمود: «و اين روزى است كه مردم براى آن گرد آيند و آن روز، مشهود باشد».

د) تفسير قرآن به سنت

تفسيرقرآن به سنت معصومان:، يكى از بهترين و ضرورى ترين راه هاى شناخت قرآن است در واقع سنت معصومان: يكى از منابع علم تفسير و اصول بررسى و تحقيق براى دست يابى به معارف قرآنى است. عترت طاهرين: بر اساس حديث متواتر ثقلين، همتاى قرآن هستند كه تمسك به يكى از آن دو، بدون ديگرى، مساوى با ترك هر دو ثقل است. ازاين رو، براى دست يابى به دين كامل،

ص:173


1- (1) . الميزان، ج 1، ص 12.
2- (2) . سيدرضى، حقايق التأويل، ترجمه محمود فاضل، ص 227، مشهد: آستان قدس رضوى، 1366.
3- (3) . على بن عيسى اربلى، كشف الغمه، ج 1، ص 543، تبريز: مكتبه هاشمى، 1381 ق.
4- (5) . سوره هود، آيه 103.

اعتصام به هركدام بايد همراه با تمسك به ديگرى باشد.(1) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز گاهى علاوه بر بيان مطالب تفسيرى خويش، از برخى روايات پدر و جد خويش بهره برده اند. براى نمونه، در روايتى، ذيل آيه

(وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون)(2) از قول پيامبر (ص) فرمودند:

بنده هيچ قدمى برنمى دارد مگر اين كه در مورد چهار چيز از او سؤال مى شود: 1. جوانيش كه در چه راهى گذرانده؛ 2. عمرش را كه چگونه طى كرده؛ 3. مالش را كه از كجا آورده و در چه راهى خرج نموده؛ 4. محبت اهل بيت:.(3)

) تفسير موضوعى قرآن

روش تفسير موضوعى يكى از روش هاى كارآمد و جدى در عرصه قرآن پژوهى است. با كمك اين تفسير، مى توان معارف قرآن را به شيوه اى سامان مند و سازگار با نيازها و موضوعات بى شمار هر عصرى ارائه نمود

و پاسخ ها و راه كارهاى عملى از قرآن دريافت كرد. توانمندى هاى ذاتى تفسير موضوعى، موجب شده تا پژوهش گران به رويكردهاى جديدى از تفسير موضوعى

بينديشند. اقبال به تفسير موضوعى قرآن در سده اخير، به دليل كاستى هاى تفسير ترتيبى و كارآمدى و توانايى تفسير موضوعى است. اين روش در سيره معصومان: در ذيل موضوعات مختلف توسط آيات قرآن به چشم مى خورد. در برخى احاديث امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز ايشان درباره يك موضوع قرآنى، جملات

ص:174


1- (1) . تفسير تسنيم، ج 1، ص 132.
2- (2) . سوره صافات، آيه 24.
3- (3) . فيض كاشانى، همان، ج 2، ص 1407؛ شيخ صدوق، همان، ج 1، ص 217.

متعددى فرموده و بدين ترتيب به تفسير موضوعى قرآن پرداخته اند. براى نمونه، درباره موضوع تقوا مى فرمايند:

إن الله.... أوصاكم بالتقوى و جعل التقوى منتهى رضاه، و التقوى باب كل توبة و رأس كل حكمة و شرف كل عمل بالتقوى، فاز من فاز من المتقين، قال الله تبارك وتعالى: (إن للمتقين مفازا) و قال: (و ينجى الله الذين اتقوا بمفازتهم لا يمسهم السوء و لا هم يحزنون) فاتقوا عبادالله و اعلموا أن من يتق الله يجعل له مخرجا من الفتن و يسدده فى أمره و يهيأ له رشده، و يفلحه بحجة و يبيض وجهه و يعطيه رغبته مع الذين أنعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا(1)

به راستى كه خدا... شما را به پرهيزكارى سفارش كرده و تقوا را آخرين سرحد خوشنودى خود قرار داده؛ تقوا دريچه هر توبه و سرآغاز هر حكمت و فرزانگى است و شرافت هر عملى به پرهيزگارى است. به رستگارى واقعى رسيدند آن پرهيزكارانى كه به وسيله تقوا رستگار شدند كه خداى تعالى فرمود: «به راستى كه پرهيزكاران را وسيله و جايگاه رستگارى است» و نيز فرموده: «و خداوند كسانى را كه پرهيزكار شدند به جايگاه كاميابى شان بالا مى برد كه بدى به ايشان نرسد و غمگين نشوند». پس اى بندگان خدا، تقوا داشته باشيد و بدانيد كه هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند براى او گشايشى از فتنه ها فراهم سازد و كارش را محكم كند و وسايل رشد و درك او را فراهم سازد و به كمك دليل روشن خود، او را رستگارى كند و رويش

را سفيد گرداند و آنچه را بدان ميل دارد، به او عطا فرمايد، به همراه آنان كه خدا بر آن ها انعام كرده، از پيغمبران و صديقان و شهيدان و شايستگان، كه اينان خوب رفيقانى هستند.

3 - 2 - روايات بطنى (تأويلى)

اگر در روايتى، معنايى باطنى براى آيه بيان شود و يا معنايى گسترده و عام

ص:175


1- (1) . ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ترجمه صادق حسن زاده، ص 56، قم: انتشارات آل على، 1382 ش.

از آيه استخراج و مطرح گردد و يا آيه به حقيقتى متعالى فراى الفاظ و عبارات برگردانده شود و يا حتى مصاديق پنهان و دور از ذهن بشر يا لوازم بيّن مخفى و غيربيّن آيه معرفى گردد، روايت را تأويلى مى ناميم. بخش عمده اى از تفاسير معصومان از نوع تفسير لايه هاى باطنى و معانى پنهانى آيات است. اشتمال قرآن به ظهر و بطن و گستره معنايى باطنى، حقيقتى است كه ابتدا از زبان گوياى پيامبر اكرم (ص) شنيده شده است. پس از آن حضرت، همواره ائمه اطهار: اين نكته را گوشزد مى نمودند و خود نيز در سطح گسترده اى به بيان معانى باطنى آيات قرآن مبادرت مى ورزيدند. ويژگى مراتب معنايى در قرآن و چندلايگى آن، از امتيازات زبانى قرآن به شمار مى آيد و بيان گر جاودانگى و پايدارى قرآن است. بى شك كشف هر يك از مراتب معنايى، مى تواند پاسخ گوى بخش هايى از نيازهاى هدايتى بشر در گستره تاريخ باشد. پيداست كه لايه هاى باطنى قرآن، فراتر از دلالت هاى سياقى و نزولى، و آزادتر از قيدوبندهاى لفظى و قواعد و معيارهاى زبانى حاكم بر آن هاست؛ به همين جهت، با تجريد و جداسازى از ويژگى هاى نزولى همراه است. البته تجريد آيه، از ويژگى هاى نزولى و دلالى، با حفظ ملاك ها و اصول كلى، در جهت همان معانى ظاهرى است و بيگانه از آن نيست، لذا از امتيازات تفسير باطنى، هم سويى آن با تفسير ظاهرى است.؛ يعنى معانى باطنى آيات، در طول معانى ظاهرى آن، هم زمان اراده شده اند. در روايتى

از جابر - يكى از اصحاب بزرگوار امام باقر و امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) -

مى خوانيم كه دو بار تفسير آيه اى را از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيد، ولى هر بار جوابى شنيد كه با مرتبه ديگر فرق داشت. با شگفتى از امام پرسيد: «اين تفاوت در گفتار ناشى از چيست ؟» امام فرمود:

ان للقرآن بطنا و للبطن بطنا و له ظهر و للظهر ظهر...؛

ص:176

قرآن داراى بطن است و هر بطنى باز بطنى دارد و نيز داراى ظهر است و براى هر ظاهرى باز ظاهرى ديگر...(1)

در واقع امام با اين پاسخ، به اين نكته دقيق اشاره كردند كه اين تفاوت ها و بعضاً اختلاف ظاهرى روايات، بدان جهت است كه قرآن داراى ساختار چندمعنايى است و هر يك از اين روايات تفسيرى، ممكن است در بيان مرتبه اى از آن مراتب معنايى باشد.

نمونه اى از روايات تأويلى در گفتارهاى قرآنى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، روايتى است از ايشان در تفسير آيه (أَلْقِيٰا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفّٰارٍ عَنِيدٍ )(2) فضل مى گويد:

از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيدم: «كفار چه كسانى هستند؟» فرمود:

«الكافر بجدى رسول الله»، قلت: «و من العنيد؟» قال: «الجاحد حق على بن أبى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )»(3)

كافر آن كسى است كه جدم رسول الله (ص) را انكار نمايد. گفتم: «پس عناد كننده، كيست ؟» فرمود: «آن كس كه حق على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را انكار كند».

3 - 3 - روايات جرى و تطبيق

شمار زيادى از روايات تفسيرى اهل بيت:، از باب «جرى و تطبيق» است. اين اصطلاح را كه برگرفته از رواياتى چون «ان القرآن يجرى كما تجرى الشمس و القمر»(4) است، نخستين بار علامه طباطبايى مطرح كرد.

(5)«جرى و تطبيق»، عبارت است از: جارى شدن و سرايت كردن مفاهيم به دست آمده از آيات به موارد مشابه. بر اين اساس، گرچه منطوق آيات، در ظاهر

ص:177


1- (1) . برقى، المحاسن، ج 2، ص 200، قم: المجمع العالمى لاهل البيت، 1413.
2- (2) . سوره ق، آيه 24.
3- (3) . بحارالانوار، ج 66، ص 358.
4- (4) . تفسير عياشى، ج 1، ص 11؛ بحارالانوار، ج 89، ص 94.
5- (5) . الميزان، ج 1، ص 41.

ناظر به امت هاى گذشته يا اتفاقات عصر نزول است؛ روح و حقيقت آن در حصار هيچ زمانى نيست، بلكه به تعبير ديگر، «فرازمانى» است و در آيندگان همانند گذشتگان جارى و سارى است. فرق «جرى و تطبيق» با «بطون آيات»، به اين نكته برمى گردد كه دست يابى به هر دو، با تجريد و جداسازى آيه، از ويژگى هاى نزولى همراه است؛ ولى «جرى و تطبيق» انطباق همان مفاهيم به دست آمده (اعم از معانى ظاهرى و باطنى) بر مصاديق مشابه خارجى است. حجم زياد روايات تفسيرى كه با روش جرى و تطبيق وارد شده اند، نشان مى دهد كه اهل بيت: در سطح وسيعى از اين روش استفاده كرده اند؛ به گونه اى كه علامه طباطبايى اين را از سليقه هاى معصومان: برشمرده است:

وهذه سليقه ائمه اهل البيت فانهم يطبقون الآيه من القرآن على ما يقبل ان ينطبق عليه من الموارد و ان كان خارجا عن موارد النزول؛

جرى و تطبيق، روش و سليقه اهل بيت: است؛ زيرا آنان آيات قرآن را در مواردى كه قابل انطباق با موارد مشابه مورد نزول بود، تطبيق مى كردند.(1)

علامه در بيان آمار تقريبى اين گونه روايات، گفته كه اين روايات به صدها مورد مى رسد.(2)

رويشگاه اصلى تفسير جرى و تطبيقى در روايات تفسيرى اهل بيت: است. علامه مجلسى مى نويسد:

قد عرفتان الآيه اذا انزلت فى قوم تجرى فى امثالهم الى يوم القيامه؛

مكرراً دانستى هرگاه آيه اى درباره قومى نازل شد، درباره همسانان آنان تا روز قيامت نيز جارى است.

(3)

ص:178


1- (1) . همان، ص 42.
2- (2) . همان.
3- (3) . بحارالانوار، ج 24، ص 345.

در شمارى از روايات تفسيرى، به جاى رازگشايى از مفاهيم عام آيات، از يك مصداق يا چند مصداق خارجى محدود سخن به ميان آمده است. روايات تطبيقى بر انواع ذيل قابل تفكيك هستند:

الف) مصداق انحصارى

منظور از مصاديق انحصارى، آياتى است كه تنها در مورد يك واقعه يا جريان يا افراد خاص نازل شده اند، به طورى كه قابل انطباق بر ساير افراد يا وقايع نيستند و نمى توان مصاديق ديگرى بر آيه برشمرد؛ همانند آيه تطهير كه طبق روايات متعدد منقول از امامان، تنها شامل اهل بيت: است. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روايات ذيل نيز به اين مهم توجه نموده و انحصار اين آيه را در اهل بيت: قرار داده اند. حسكانى از زاذان نقل كرده، مى گويد:

حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «چون آيه تطهير نازل شد،(1) رسول خدا (ص) ما را با خود به زير عبايى كه متعلق به ام سلمه و ساخت خيبر بود، جمع نمود. سپس عرض كردند: «پروردگارا! اين ها اهل بيت من و عترت من اند. خداوندا! گناه و پليدى را ايشان دور كن و اينان را پاك و پاكيزه بگردان»(2)

هم چنين حسكانى از ابوجميله نقل كرده، مى گويد:(3)

حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيرون آمد و در كوفه درحالى كه با مردم نماز مى خواند، مردى با خنجر ران آن حضرت را هدف گرفت و دو ماه مريض شد. سپس به منبر درآمد و پس از حمد الهى فرمود: «اى مردم عراق! از خدا درباره ما بپرهيزيد كه ما فرمان روايان و مهمانان شما و اهل بيتى هستيم كه خداوند در

ص:179


1- (1) . سوره احزاب، آيه 33.
2- (2) . حسكانى، شواهد التنزيل، ترجمه يعقوب جعفرى، ج 2، ص 17، قم: اسوه، 1381 ش.
3- (3) . شواهد التنزيل، ج 2، ص 17؛ عطاردى، همان، ص 752.

كتاب خود نام برده، مى فرمايد: (إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً)

(1)امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حديث ديگرى فرمودند: «شب فرقان و جدايى (يَوْمَ الْفُرْقٰانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعٰانِ )2 هفدهم رمضان است)(2) از نظر مفسران، منظور از «يَوْمَ الْفُرْقٰانِ » در آيه مذكور، روز جنگ بدر است، زيرا در ادامه آيه آمده: «يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعٰانِ » . در حقيقت آن روزى كه خداوند حق و باطل را روبه روى هم قرار داد و آن دو را از هم جدا كرد و به تصرف خود، حق را احقاق و با يارى نكردنش از باطل، آن را ابطال نمود، همان روز بدر بود كه 17 رمضان به وقوع پيوست.(3)

ب) مصداق اكمل

برخى آيات داراى مصاديق مختلف با مراتب متعدد هستند، لذا كامل ترين و عالى ترين مصداق آن آيه، مصداق اكمل محسوب مى شود.(4) حسكانى در روايتى از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آورده كه آن حضرت پس از حمد الهى فرمود:

وَ السّٰابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهٰاجِرِينَ وَ الْأَنْصٰارِ وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسٰانٍ رَضِيَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا أَبَداً ذٰلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ 6

همان طور كه پيشينيان را بر كسانى كه پس از ايشان آمده اند، فضل و برترى است، هم چنين براى پدرم على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به سبب سبقتش بر سابقين بر همه آن ها فضل و برترى است.(5)

ص:180


1- (1) . سوره احزاب، آيه 33.
2- (3) . محمدبن جرير طبرى، جامع البيان، ج 2، ص 420، بيروت: دارالمعرفه طبرسى، 1412 ق.
3- (4) . الميزان، ج 9، ص 92.
4- (5) . بى بى سادات رضى بهابادى و معصومه على بخشى، «گونه شناسى گفتارهاى قرآنى امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )»، دو فصل نامه پژوهشى، حديث پژوهى، سال سوم، شماره ششم..
5- (7) . شواهدالتنزيل، ج 1، ص 255.

هم چنين ابوموسى نقل كرده كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند:

آيه (وَ نَزَعْنٰا مٰا فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوٰاناً عَلىٰ سُرُرٍ مُتَقٰابِلِينَ )1 درباره ما اهل بيت نازل شده است.

(1)

ج) مصداق عام

در برخى مواقع، برخى آيات گرچه نزول خاص داشتند و درباره يك مورد مخصوص نازل مى شدند، قابل اطباق بر سايرين نيز بودند و مضمون آن، خطاب به ساير افراد نيز مى شد. براى نمونه، طبرى امامى (شيعى) به نقل از شعبى مى گويد:

از حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره آيه (يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ حَقَّ تُقٰاتِهِ وَ لاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ )3 پرسيدند: «آيا ويژه گروه خاصى است يا عموميت دارد؟» فرمود: «اين آيه درباره قوم خاصى نازل شد ولى بعد شامل همگان گرديد.»(2)

3 - 4 - روايات استشهادى

روايات استشهادى به آن دسته از روايات اطلاق مى شود كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى تبيين ديدگاه هاى خود به آيات و مفاهيم قرآن استدلال و احتجاج نموده اند. بيش تر اين نوع روايات، بيان گر وضعيت دوران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هستند. پس از شهادت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امامت به فرزند ايشان انتقال يافت. در اين زمان معاويه كه حكومت شام را در دست داشت، با دروغ و فريب، به نام دين بر مردم حكومت مى كرد و مردم آنچه را مى گفت جزء دين دانسته، پيروى مى نمودند تا

ص:181


1- (2) . بحارالانوار، ج 24، ص 264.
2- (4) . عطاردى، همان، ج 2، ص 737.

آن جا كه او نماز جمعه را در روز چهارشنبه خواند و كسى به او اعتراض نكرد.(1)

از اقدامات امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) استشهاد به آيات قرآن در جهت مبارزه با اين انحرافات بود. روايات استشهادى ايشان به سه بخش تقسيم مى شود:

الف) استشهاد به نص آيات به طور صريح

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روايات متعددى به نص آيه يا آياتى براى بيان مقصود خود استشهاد و استدلال كرده اند. اين روايات اغلب به مسائل اعتقادى و فقهى اختصاص دارد:

1. استشهاد اعتقادى
جايگاه و ارزش والاى امامت

ولايت و امامت، جايگاه خاصى در اسلام دارد. ولى متأسفانه امت اسلامى به آن اهميت لازم را نداده اند و امروز تمام مشكلات جهان اسلام به واسطه همين امر است. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حديثى شبيه به حديث دعائم الاسلام، با توجه به آيات قرآن، به اهميت و لزوم اين امر براى جامعه اشاره نموده و در سخنان خويش، از

آيات قرآن درباره امور اعتقادى يا كلامى به عنوان شاهد و مؤكد كلام خويش بهره برده اند. براى نمونه، ايشان با توجه به آيات قرآن، درباره اهميت و جايگاه ولايت و امامت در زندگى انسان مى فرمايند:

إن الله عزوجل بمنه و رحمته، لما فرض عليكم الفرائض، لم يفرض ذلك عليكم لجاجة منه اليه، بل رحمة منه لا اله الا هو ليميز الخبيث من الطيب و ليبتلى ما فى صدوركم و ليمحص ما فى قلوبكم، و لتتسابقوا الى رحمته، و لتتفاضل منازلكم فى جنته، ففرض عليكم الحج و العمرة و اقام الصلاة و ايتاء الزكاة و الصوم و الولاية، و جعل لكم بابا لتفتحوا به أبواب الفرائض مفتاحا الى

ص:182


1- (1) . علامه امينى، الغدير، ترجمه محمدتقى واحدى، ج 10، ص 195، تهران: كتابخانه بزرگ اسلامى، 1340 ش.

سبله، و لولا محمد (ص) و الأوصياء من ولده (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كنتم حيارى كالبهائم، لا تعرفون فرض من الفرائض، و هل تدخل قرية الا من باب ها، فلما من عليكم باقامة الأولياء بعد نبيكم (ص) قال: (اليوم اكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا).(1) و فرض عليكم لأوليائه حقوقا، و أمركم بأدائها اليهم، ليحل لكم ما وراء ظهوركم من أزواجكم و أموالكم و مآكلكم و مشاربكم، و يعرفكم بذلك البركة و النماء و الثروة ليعلم من يطيعه منكم بالغيب، ثم قال عزوجل: (قل لا أسئلكم اجرا الا المودة فى القربى).(2)

فاعلموا

أن من يبخل فانما يبخل عن نفسه ان الله هو الغنى و أنتم الفقراء اليه، فاعملوا من بعد ما شئتم فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون ثم تردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون، (و العاقبة للمتقين) و لا عدوان الى على الظالمين. سمعت جدى رسول الله (ص) يقول: خلقت من نور الله عزوجل، و خلق أهل بيتى من نورى، و خلق محبوهم من نورهم و ساير الخلق فى النار.(3)

دعا

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) راجع به ارزش دعاهاى پنهانى و آگاهى خداوند از آن فرموده اند:

ان الله يعلم القلب التقى و الدعاء الخفى، ان كان الرجل لقد جمع القرآن و ما يشعر به جاره و ان كان الرجل لقد فقه الفقه الكثير و لا يشعر الناس به، و ان كان الرجل ليصلى الصلاة الطويلة و عنده الزوار و ما يشعرون به، و لقد أدركنا أقواما ما كان على الأرض من عمل يقدرون على أن يعملوه فى السر فيكون علانية أبدا، و لقد كان المسلمون يجتهدون فى الدعاء، و ما يسمع لهم صوتان كان الا همسا بينهم و بين ربهم و ذلك أن الله تعالى يقول «ادعوا

ص:183


1- (1) . سوره مائده، آيه 3.
2- (2) . سوره شورى، آيه 24.
3- (3) . شيخ طوسى، الامالى، ص 655، چاپ اول، قم: دارالثقافه، 1414 ق.

ربكم تضرعا و خفية»(1) و قد أثنى على زكريا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فقال: (اذ نادى ربه نداء خفيا)(2) و بين دعوة السر و دعوة العلانية سبعون ضعفا.(3)

خداوند از دل پرهيزگار و دعاى پنهان آگاه است، چه بسا كسى قرآن را جمع كرده و حفظ نموده است و همسايه اش از وى خبر ندارد؛ و چه بسا كسى فقه بسيارى دانسته است و مردم بدان آگاهى ندارند؛ و چه بسا شخصى نمازهاى طولانى مى گزارد و حتى نزد او ديداركننده هم هست و آن ها بدان آگاهى ندارند و در مقابل، به دسته هايى برمى خويم كه اگر در عملى امكان سرى انجام دادن آن باشد، آن ها آن را مخفيانه انجام نمى دهند و هميشه آن عمل را آشكارا انجام مى دهند. آن عمل افشا نخواهد شد.

مسلمانان در دعا كردن بسيار مى كوشيدند و بين آن ها و پروردگارشان جز صداى نجواگونه اى به گوش نمى رسيد، زيرا خداى بزرگ مى فرمايد: «خداى را از سر زارى و

پنهانى بخوانيد» و خداوند، زكريا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را ستايش كرده به اين كه: «هنگامى كه پروردگارش را به صدايى آهسته فراخواند» و ميان دعوت پنهان و دعوت آشكار هفتاد برابر فرق است.

مبارزه با فرقه هاى انحرافى

دوران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مقارن با حضور جريانات و مكاتب سياسى مختلفى بود، ازجمله جبرگرايى، مرجئه و غلات. اهل حديث در سايه حكومت بنى اميه، به ترويج جبرگرايى مى پرداختند و مرجئه بر خلاف خوارج، ايمان را از عمل جدا دانسته، حتى قتل فرزندان پيغمبر را موجب خروج از اسلام نمى دانستند، لذا دستگاه حاكم آنان را تأييد مى كرد. غلات نيز كه در جهت عكس اقدامات خلفا مبنى بر منزوى نمودن اهل بيت: و تنقيص جلالت و شأن آن ها، به غلو در

ص:184


1- (1) . سوره اعراف، آيه 55.
2- (2) . سوره مريم، آيه 3.
3- (3) . زمخشرى، همان، ج 2، ص 83.

مورد اهل بيت: پرداختند و جايگاهى خداگونه براى ايشان قائل شدند. ازاين رو امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به مقابله با اين مكاتب و جريانات سياسى پرداختندكه مختصراً به هريك اين جريانات و نحله ها اشاره مى گردد:

يكم. جبرگرايان

ابن مرتضى نويسنده كتاب طبقات المعتزله مى گويد:

مذهب جبرگرايان، در حكومت معاويه و پادشاهان بنى مروان پديد آمده است. بنابراين استناد به كسانى دارد كه روش آن ها مرضى خداوند نيست.

پيش از وى قاضى عبدالجبار نيز در چند مورد به اين معنا تصريح كرده، مى گويد:

جبر در دولت بنى اميه و حاكمان آنان پديد آمد و در ميان اهل شام منتشر شد و پس ازآن، اين عقيده در ميان مردم باقى ماند و در اين زمينه فتنه بالا گرفت.(1)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زدودن آثار ويران گر اين عقيده، تلاش فراوانى نمودند و در نفى جبرگرايى به آيات قرآن استناد كردند، از جمله در تفسير

(وقفوهم انهم مسئولون)(2) از قول پيامبر (ص) مى فرمايند:

بنده، هيچ قدمى برنمى دارد مگر اين كه چهار چيز از او سؤال شود: 1. از جوانى كه در چه راهى صرف كرده؛ 2. از عمرش كه در چه راهى صرف نموده؛ 3. از مالش كه از كجا آورده و در كجا خرج كرده؛ 4. و از محبت اهل بيت.(3)

ص:185


1- (1) . عبدالجبار قاضى، فضل الاعتزال، ص 122، تونس: الدار التونسيه، 1406.
2- (2) . سوره صافات، آيه 24.
3- (3) . فيض كاشانى، همان، ج 2، ص 1407.

ايشان به اين وسيله، بنى اميه را در مشروعيت بخشيدن به حكومت ظالمانه به واسطه عقيده به جبر و راضى بودن مردم به اين حكومت زير سؤال مى برند و ارشاد مى نمايند.

دوم. مرجئه

براى كلمه «ارجاء» دو معنا برشمرده اند: يكى به معناى تأخير انداختن و ديگر به معناى اميد بخشيدن. بنابر معناى دوم، معصيت به ايمان ضرر نمى رساند و به بخشايش گناهكاران در قيامت اميد هست.(1)

در پس رويدادهاى سياسى در جامعه اسلامى و روى كار آمدن بنى اميه و در جريان اختلاف ميان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

و معاويه، كسانى ادعا كردند كه حقيقت بر ايشان مشتبه شده است. پس در خانه نشستند و درباره امور جامعه قضاوت نكردند. اينان مى گفتند: ما از عقيده باطنى كسى خبر نداريم و نمى دانيم چه كسى در دل، مسلمان و مؤمن

است و چه كسى كافر و فاسق؛ زيرا همگى به ظاهر، مسلمانند. پس سزاوار است ثواب و عقاب آنان را تا قيامت به تأخير اندازيم تا خدا درباره آنان داورى كند. بدين سان، مرجئه، در اين دنيا به ثواب يا گناه مسلمانان حكم نمى كنند و تنها ايمان را براى مسلمانان كافى مى دانند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز به مقابله با اين عقيده برخاستند. براى نمونه، ايشان در تفسير آيه شريفه (وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ )، فرمودند:

مراد عمل صالح است كه انسان انجام مى دهد و سپس با برادرانش درباره آن صحبت مى كند تا آنان نيز مثل آن انجام دهند).(2)

ص:186


1- (1) . حسن بن موسى نوبختى، فرق الشيعه، ترجمه محمدجواد مشكور، ص 14، تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1386.
2- (2) . مجاهد، ج 2، ص 766، 1426.

در حقيقت محور ثواب و عقاب را عمل معرفى مى فرمايند و هيچ كس را بدون عمل و طاعت، ايمن از عذاب الهى نمى دانند.

سوم. غلات

غاليان، كسانى هستند كه در حق ائمه: غلو نموده، به الوهيت آنان اعتقاد دارند.(1) عبدالله امين يكى از اهداف غاليان را رسيدن به حكومت و خرابى در عقايد مسلمانان بيان مى كند.(2) لذا امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مقابله با اين گروه پرداخته، مى فرمايند:

واى بر شما! ما را در راه خدادوست داشته باشيد، پس اگر اطاعت خدا را نموديم، ما را دوست بداريد و اگر معصيت خدا را نموديم، ما را مبغوض بداريد.(3)

2. استشهاد فقهى

گاهى امام در پاسخ به سؤالات افراد يا اجراى حدود شرعى، از آيات بهره برده اند؛ براى نمونه، در زمان عمر مردى را نزد حضرت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

آوردند كه كاردى خون آلود در دست او بود و او را بالاى سر كشته اى، يافته بودند. آن مرد مى گفت: «به خدا سوگند من او را نكشته ام و نه او را مى شناسم. من با اين كارد به دنبال گوسفندى كه از دستم فرار كرده بود مى رفتم كه به اين كشته برخوردم!» عمر دستور قتل آن مرد را صادر كرد. در اين وقت مرد ديگرى كه قاتل واقعى آن كشته بود گفت: «انا لله و انا اليه راجعون! قاتل منم و ديگرى را به جاى من

ص:187


1- (1) . شهرستانى، همان، ج 1، ص 154.
2- (2) . امين، همان، ص 91.
3- (3) . سيدنورالله مرعشى، شرح احقاق الحق، ج 18، ص 553، قم: كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى، بى تا.

مى خواهند بكشند!» اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فتواى اين قضاوت را از فرزندش حسن جويا شدند و ايشان در پاسخ گفتند: «هر دوى اين ها بايد آزاد شوند و خون بهاى مقتول هم از بيت المال پرداخت شود!» على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيدند: «چرا؟» عرض كرد: «چون خداى تعالى فرموده: (مَنْ أَحْيٰاهٰا فَكَأَنَّمٰا أَحْيَا النّٰاسَ جَمِيعاً) بنابراين آن دو را آزاد كنيد و ديه مقتول را از بيت المال پرداخت نماييد.(1)

در روايت ديگرى نيز نقل شده:

ان الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اذا قام الى الصلوة لبس اجود ثيابه، فقيل له يابن رسول الله تلبس اجود ثيابك فقال ان الله جميل يحب الجمال فاتجمل لربى و هو

يوقل (خذوا زينتكم عند كل مسجد)(2)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هنگام نماز، زيباترين لباس هاى خود را مى پوشيد. شخصى پرسيد: «اى پسر رسول خدا! چرا زيباترين لباس خود را در نماز مى پوشى ؟» امام در پاسخ فرمودند: «خداوند زيباست و زيبايى را دوست دارد و در قرآن مى فرمايد: "زينت خود را هنگام رفتن به مسجد برگيريد!" ازاين رو، دوست دارم تا زيباترين لباسم را هنگام نماز بپوشم.»

امام در اين حديث، به آيه شريفه استشهاد و استدلال مى كنند كه هنگام برپا كردن نماز، لازم است بهترين لباس هاى فاخر و زينتى خود را بپوشيد؛ زيرا انسان خود را در محضر خدا مى بيند و با او سخن مى گويد.

ب) استشهاد به مضمون

در برخى روايات، اشاره صريح به آيات نشده است بلكه امام در بيان خويش، به مفاهيم آيه بدون ذكر متن آيه، استناد و استشهاد كرده اند. در حقيقت اين گونه

ص:188


1- (1) . ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 11، قم: انتشارات علامه، 1379.
2- (2) . فيض كاشانى، تفسى صافى، ترجمه سبحانى و محمدباقر ساعدى خراسانى، ج 1، ص 572، تهران: نشر صفا، 1405.

روايات، در بردانده مفهوم و مضمون يك يا چند آيه است؛ براى نمونه، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حضور معاويه و عمرو عاص، جايگاه خود را اين طور بيان كردند:

من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى فأنا الحسن بن على و ابن سيدة النساء فاطمة بنت رسول الله (ص)، انابن رسول الله، أنابن نبى الله، أنابن السراج المنير، أنابن البشير النذير، انابن من بعث رحمة للعالمين، انابن من بعث إلى الجن و الانس، أنابن خير خلق الله بعد رسول الله، أنابن صاحب الفضائل أنابن صاحب المعجزات و الدلائل، انابن أمير المومنين، أنا المدفوع عن حقى أنا واحد سيدى شباب أهل الجنة، أنابن الركن و المقام، أنابن مكة و منى أنا ابن المشعر و عرفات.(1)

منم فرزند برترين زنان عالميان فاطمه دختر رسول خدا (ص)، منم فرزند پيامبرى كه رحمت براى جهانيان است! منم فرزند كسى كه بر جن و انس مبعوث گرديد! منم پسر بهترين خلق خدا پس از پيامبر (على) صاحب فضائل (بسيار) و داراى معجزات و دلايل روشن! منم فرزند اميرالمؤمنين! منم يكى از دو آقاى جوانان اهل بهشت.

همان گونه كه ملاحظه مى گردد، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين سخن پرمحتواى خود، به آيه تطهير (إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً)2 اشاره نموده اند كه علاوه بر اثبات عصمت براى اهل بيت: دلالت روشنى نيز بر صداقت و حقانيت امامت و خلافت آنان دارد؛ زيرا اين آيه به اتفاق علماى شيعه و سنى، درباره پنج تن آل عبا نازل گرديده است.(2)

ص:189


1- (1) . ابن شعبه حرانى، همان، ص 236.
2- (3) . ابن حنبل، مسند، ج 3، ص 258، چاپ سوم، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1415 ق؛ سليمان طبرانى، معجم الكبير، ص 134، چاپ دوم، بيروت: داراحياءالتراث العربى، 1404؛ طبرى، همان، ج 22، ص 6، ابن اثير، همان، ج 5، ص 521.
ج) استشهاد ضمنى و تلويحى به آيات

گاهى در ميان برخى سخنان امام - چه در قالب دعا و چه در قالب سخنرانى يا نامه - كلمات يا عباراتى از آيات قرآن ديده مى شود كه به طور ضمنى به برخى آيات اشاره دارند يا از آيات بهره برده اند. براى مثال در برخى موارد به طور ضمنى، برخى آيات را براى تسديد كلام و غناى آن، آورده اند. پس از ضربت زدن جراح بن اسد به ران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مداين، امام فرمودند:

قتلتم أبى بالأمس و وثبتم على اليوم تريدون قتلى زهدا فى العادلين و رغبة فى القاسطين، و الله لتعلمن نبأه بعد حين(1)

ديروز پدرم را كشتيد و امروزه بر من هجوم مى آوريد تا از دادگران (اهل بيت: دورى كنيد و به ستم گران (قاسطين لقب معاويه و ياران او در جنگ صفين) روى خوش نشان دهيد. به خدا قسم پس از مدتى اثر آن را خواهيد ديد!

قسمت آخر كلام امام در اين عبارت، برگرفته از آيه (وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ )(2)

است كه امام به طور تلويحى و ضمنى بدان اشاره نموده اند.

امام در جاى ديگرى، در نكوهش از اهل عراق يا كوفيان، به طور تلويحى از آيه (مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كٰانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِمٰا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ )(3) استفاده نموده اند: سفيان بن ابى ليلى بعد از صلح به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفت: «اى سياه كننده چهره مؤمنان!» امام در پاسخ به او فرمود:

ويحك أيها الخارجى لا تعنفنى فان الذى أحوجنى الى ما فعلت قتلكم أبى و طعنكم اى اى و انتها بكم متاعى و انكم لما سرتم الى صفين كان دينكم أمام دنياكم و قد اصبحتم اليوم و دنياكم أمام دينكم. ويحكم أيها الخارجى انى

ص:190


1- (1) . بحارالانوار، ج 75، ص 114.
2- (2) . سوره ص، آيه 88.
3- (3) . سوره روم، آيه 32.

رأيت اهل الكوفة قوما لا يوثق بهم و ما اغتر بهم الا من ذل ليس احد منهم يوافق رأى الآخر و لقد لقى أبى منهم أمورا صعبة و شدايد مرة و هى أسرع البلاد خرابا و أهلها (هم الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا)(1)

هم چنين معاويه به عمرو بن حريث، اشعث بن قيس، حجر بن حارث و شبث بن ربعى پيغام داد كه «اگر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بكشيد دويست هزار درهم پول، يكى از لشكرهاى شام و يكى از دختران خود را به شما مى دهم.» امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وقتى از اين موضوع خبردار شدند، زره پوشيدند و آنان موفق نشدند، ولى جراح

بن اسد در ساباط مداين به آن حضرت با خنجر حمله كرد و ران او را زخمى نمود... حضرت خطاب به آنان فرمود:

ويلكم والله ان معاوية لا يفى لأحد منكم بما ضمنه فى قتلى و أنى أظن انى ان وضعت يدى فى يده فأسالمه لم يتركنى ادين لدين جدى (ص) و انى أقدر أن أعبد الله وحدى، و لكنى كأنى أنظر الى أبنائكم واقفين على أبواب أبنائهم، يستسقونهم و يستطعمونهم، بما جعله الله لهم فلا يسقون و لا يطعمون فبعدا و سحقا لما كسبته أيديكم (و سيعلم الذين ظلموا أى منقلب ينقلبون)، فجعلوا يعتذرون بما لا عذر لهم فيه

(2)همان گونه كه ملاحظه مى شود آخر كلام امام، به آيه «إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ ذَكَرُوا اللّٰهَ كَثِيراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مٰا ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ »(3) اشاره دارد.

3 - 5 - روايات مربوط به علوم قرآنى

علوم قرآنى، اصطلاحى است درباره مسائلى مرتبط با شناخت قرآن و شئون

ص:191


1- (1) . ابن جوزى، تذكره الخواص، ص 181، بيروت: مؤسسه اهل البيت:، 1401 ق.
2- (2) . عطاردى، همان، ص 295.
3- (3) . سوره شعرا، آيه 227.

مختلف آن(1) و هدفش شناخت همه شئون مربوط به قرآن، اعم از تاريخ، تفسير، صورت، محتوا و نهايتاً استفاده بهتر بردن از قرآن در حوزه علوم شرعى و معارف دينى است. در روايات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مباحث علوم قرآنى مطرح شده است؛ از جمله:

الف) بيان سبب نزول

اسباب نزول، عبارت است از: امورى كه يك يا چند آيه و يا سوره اى در پى آن ها و به سبب آن ها نازل شده و اين امور در زمان نبوت پيامبر (ص) روى داده باشد.(2)

طبرى امامى (شيعى) به نقل از شعبى مى گويد: از حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره آيه (يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ حَقَّ تُقٰاتِهِ وَ لاٰ تَمُوتُنَّ إِلاّٰ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ )3

پرسيدند كه آيا ويژه گروه خاصى است يا عموميت دارد؟ فرمود:

اين آيه درباره قوم خاصى نازل شد ولى بعد شامل همگان گرديد. سپس تخفيف رسيد كه فرمود: به قدرى كه توان داريد و مى توانيد از خدا بپرهيزيد.

عرض كردند: اى پسر رسول خدا آيه (قُلْ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبىٰ وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهٰا حُسْناً )(3) درباره چه كسى نازل شد؟ پس لحظه اى سربه زير افكندند. سپس چشم خود را بالا گرفتند آن گاه سر به پايين آوردند. سپس بلند كردند و فرمودند:

چون آيه شورى نازل شد، برخى گفتند: خداوند اين آيه را نازل نكرده بلكه محمد مى خواهد مقام پسرعموى خويش را بالا برد! اين حرف را از روى

ص:192


1- (1) . محمدهادى معرفت، علوم قرآنى، ص 7، اصفهان: مؤسسه تحقيقات و نشر معارف اهل البيت، 1385.
2- (2) . سيدمحمدباقر حجتى، اسباب النزول، ص 20، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1386؛ على اكبر بابايى و ديگران، روش شناسى تفسير قرآن، به كوشش محمود رجبى، ص 121، قم: پژوهشگاه حوزه ودانشگاه.
3- (4) . سوره شورى، آيه 24.

كينه و حسد نسبت به اهل بيت: گفتند. ازاين رو آيه (أَمْ يَقُولُونَ افْتَرىٰ عَلَى اللّٰهِ كَذِباً فَإِنْ يَشَإِ اللّٰهُ يَخْتِمْ عَلىٰ قَلْبِكَ وَ يَمْحُ اللّٰهُ الْبٰاطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمٰاتِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ)1 نازل شد [كه به پيامبر مى فرمود:] نبايد به اين گفتار اعتنا كنى و آنچه پيش خود گفتند نبايد بر تو گران آيد؛ زيرا خداوند باطل را نابود مى سازد و حق را به وسيله خويش اثبات مى كند چه آن كه او بر آنچه در دل هاست، آگاه است. چون آن حرفى كه قبلاً زده بودند بر

رسول خدا گران آمد و غمگين شد و دانست كه ايشان دست از حسد و كينه برنداشته اند، ازاين رو آيه (قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لاٰ يُكَذِّبُونَكَ وَ لٰكِنَّ الظّٰالِمِينَ بِآيٰاتِ اللّٰهِ يَجْحَدُونَ )2 نازل شد....(1)

ب) بيان خواص و فضايل سوره ها

در ميان گفتارهاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به رواياتى وجود دارد كه به بيان فضايل و خواص آيات و سوره ها مى پردازد؛ زيرا هر يك از سوره ها و آيات قرآن علاوه بر هدايت گرى، فوايد و ره آوردهاى ارزش مندى براى تلاوت كنندگان دارند. براى نمونه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره فضيلت و تلاوت سوره هود فرموده اند:

من قرأ سوره هود فى كل جمعة، بعثه الله عزوجل يوم القيامة فى زمرة

النبيين و لم يعرف له خطيئة عمل ها يوم القيامة»(2)

هر كس در هر روز جمعه سوره هود را قرائت كند، خداى بزرگ او را در روز قيامت، در سلك پيام آوران مبعوث مى سازد و روز قيامت گناهى كه انجام داده، ديده نمى شود.

ص:193


1- (3) . عطاردى، همان، ج 2، ص 738-737.
2- (4) . محمد مشهدى قمى، كنزالدقائق، ج 6، ص 119، قم: مؤسسه نشر اسلامى، 1407 ق.

در روايتى ديگر نيز ابونعيم از حجاج بن فرافصه نقل مى كند كه حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

من ضامن آن كسى هستم كه اين بيست آيه را صبح و شام بخواند و هيچ دزد تجاوزگر و درنده زيان بخش و پادشاه ستم گر و آب طغيان گر به او آسيبى نرساند. آن آيات عبارت اند از: آيه الكرسى، سه آيه از سوره اعراف يعنى (إِنَّ رَبَّكُمُ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ ثُمَّ اسْتَوىٰ عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهٰارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرٰاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاٰ لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبٰارَكَ اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِينَ * اُدْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لاٰ

يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ * وَ لاٰ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاٰحِهٰا وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللّٰهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ )1 و ده آيه اول سوره صافات و سه آيه آخر سوره حشر و آيات (يٰا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطٰارِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ فَانْفُذُوا لاٰ تَنْفُذُونَ إِلاّٰ بِسُلْطٰانٍ * فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ )2

هم چنين امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

روى كاغذ بنويس: (قُلْنٰا يٰا نٰارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاٰماً عَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ )3 و آن را بر شخص تب دار بياويزند و چون تب ادامه يافت اين آيه را در كاغذى بنويسيد و بر بازوى مريض ببنديد: (قُلْ آللّٰهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّٰهِ تَفْتَرُونَ )4 و بگوييد: به نام خداوند، تب فلانى را بستم و آن را به ساق دست چپش ببنديد.

(1)

ص:194


1- (5) . شيخ طبرسى، مكارم الاخلاق، ص 429 قم: شريف رضى، 1370؛ عطاردى، همان، ج 2، ص 737.
نتيجه

پژوهش حاضر براى تبيين سخنان و آموزه هاى اهل بيت: كه در قرآن كريم به فضيلت اذهاب رجس، و كرامت تطهير معرفى شده اند،(1)

به گونه شناسى گفتارهاى قرآنى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداختت. يافته هاى پژوهش، حاكى از آن است كه سخنان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در قالب گونه هاى مختلف روايات تفسيرى، بطنى، تطبيقى، استشهادى و علوم قرآنى قابل دسته بندى است. روايات تفسيرى ايشان را مى توان

در قالب تبيين مفردات، شرح و توضيح آيات، تفسير قرآن به قرآن، تفسير قرآن به سنت و تفسير موضوعى قرآن دسته بندى كرد. هم چنين روايات منقول از ايشان درباره جرى و تطبيق آيات، در قالب سه دسته مصداق انحصارى، مصداق اكمل و مصداق عام تجزيه پذير است. در برخى روايات نيز امام به آيات قرآن استشهاد نموده اند كه اين امر يا شكارا به نص آيه (همانند آيات اعتقادى يا فقهى) اشاره كرده يا به مفهوم آن پرداخته است. البته در برخى موارد نيز به طور ضمنى و در لابه لاى كلام خويش از آيات بهره برده اند كه به برخى از آن ها اشاره شد. روايات مربوط به علوم قرآنى نيز در دودسته بيان سبب نزول و بيان خواص و فضايل سوره ها تقسيم پذيرند.

بديهى است آشنايى با هريك از اين گونه ها، خصوصاً با در نظر گرفتن اوضاع زمانى خاص حضرت (رويارويى ايشان با فرقه ها و جريانات فكرى و سياسى) تأثير بسزايى در شناخت درست آيات دارد و تنها از اين طريق مى توان به تفسير درست قرآن و لزوم همراهى عترت با قرآن دست يافت.

ص:195


1- (1) . سوره احزاب، آيه 33.
منابع

1. امينى، علامه شيخ عبدالحسين، الغدير، مترجم، محمدتقى واحدى، تهران: كتابخانه بزرگ اسلامى، 1340 ش.

2. صدوق، ابوجعفر محمد بن على بن بابويه، التوحيد، قم: موسسه النشرالاسلامى، 1416 ق.

3. -، علل الشرايع، تهران: مهر، 1416 ق.

4. ابن تيميه، احمد،

مقدّمة فى اصول التفسير، بيروت: منشورات

دارمكتبة الحياه، 1980 م.

5. ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول، ترجمه صادق حسن زاده،، قم: انتشارات آل على، 1382 ش.

6. -، التوحيد، قم: انتشارات جامعه مدرسين، 1398 ق.

7. ابن جوزى، شمس الدين سبط الحافظ، تذكره الخواص، بيروت: مؤسسه اهل البيت، 1401 ق.

8. ابن حنبل، احمد، المسند، چاپ سوم، بيروت: داراحياء التراث عربى، 1415 ق.

9. اربلى، على بن عيسى بن ابى فتح، كشف الغمه فى معرفه الائمه، تبريز: مكتبه بنى هاشمى، 1381 ق.

10. امين، عبدالله، دراسات فى الفرق و المذاهب القديمه المعاصر، بيروت: دارالحقيقه، 1991 م.

11. بابايى، على اكبر و ديگران، روش شناسى تفسير قرآن، به كوشش محمود رجبى، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1387.

12. برقى، محمّدبن خالد، المحاسن، قم: المجمع العالمى لاهل البيت، 1413.

13. البلخى، ابى زيد احمد بن سهل، البدء و التاريخ، بيروت: دار صادر، 1899 م.

ص:196

14. جوادى آملى، عبدالله، 1379، تفسير تسنيم، قم: مركز نشر اسراء.

15. حجتى، سيدمحمدباقر، اسباب النزول، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1386.

16. حرانى، ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول، قم: جامعه مدرسين، 1404 ق.

17. حسكانى، عبيدالله بن عبدالله، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل فى الايات النازله فى اهل البيت، مترجم يعقوب جعفرى، قم: اسوه، 1381 ش.

18. حويزى، عبدعلى بن الجمعه العروسى، تفسير نورالثقلين، به كوشش سيدهاشم رسولى محلاتى، قم: انتشارات اسماعيليان، 1415 ق.

19. خالدى، عبدالفتاح، 1423، تعريف الدارسين بمناهج المفسرين، دمشق: دارالقلم.

20. دشتى، محمد، 1389، فرهنگ سخنان امام مجتبى، قم: مؤسسه فرهنگى تحقيقاتى اميرالمؤمنين.

21. ديلمى، حسن بن محمد، ارشاد القلوب، محقق، عبدالحسين رضايى، تهران: اسلاميه 1377.

22. ذهبى، محمدحسين، التفسير و المفسرون، قاهره:

دارالكتب الحديثة، 1396.

23. رسولى محلاتى، هاشم، زندگانى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قم: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1369.

24. رضى بهابادى، بى بى سادات و معصومه على بخشى، «گونه شناسى گفتارهاى قرآنى امام كاظم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )»، دو فصلنامه پژوهشى حديث پژوهى، سال سوم، شماره ششم، 1390.

25. رضى، شريف، حقائق التأويل فى متشابه التنزيل، ترجمه محمود فاضل، مشهد: آستان قدس رضوى، 1366.

ص:197

26. زمخشرى، محمود بن عمر، الكشاف عن حقايق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل فى وجوه التاويل، بيروت: دارالكتاب العربى، 1318 ق.

27. طباطبائى، محمدحسين، الميزان فى تفسيرالقرآن، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1417 ق.

28. طبرانى، سليمان بن احمد، المعجم الكبير، چاپ دوم، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1404 ق.

29. طبرسى، حسن بن فضل، مكارم الاخلاق، قم: شريف رضى، 1370.

30. طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير، جامع البيان عن تأويل آيات القران، بيروت: دارالمعرفه طبرسى، 1412 ق.

31. طوسى، محمد بن حسن، امالى، چاپ اول، قم:

دارالثقافة، 1414 ق.

32. عطاردى، شيخ عزيزاللّه، مسندالامام المجتبى، مترجم محمدرضا عطايى، تهران: عطارد، 1386.

33. فيض كاشانى، محمدمحسن، الاصفى فى تفسيرالقرآن، قم: بوستان كتاب، 1387.

34. -، تفسير صافى، مترجم سبحانى و محمدباقر ساعدى خراسانى، تهران: نشر صفا. 1405 ق.

35. قاضى، عبدالجبار، فضل الاعتزال، تحقيق فؤاد سيدتونس، تونس: الدارالتونسيه، 1406 ق.

36. مازندرانى، ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، سيدهاشم رسولى محلاتى، قم: انتشارات علامه، 1379 ق.

37. متقى هندى، حسام الدين، كنزالعمّال فى سنن الاقوال والافعال، بيروت: دارالرسال، 1399 ق.

ص:198

38. مسعودى، عبدالهادى، وضع و نقد حديث، تهران و قم: سمت و دانشكده علوم حديث، 1388.

39. محمدى رى شهرى، محمد، درآمدى برتفسير جامع روايى، قم: دارالحديث، 1390.

40. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار الجامعه لدرر الاخبار الائمه الاطهار:، بيروت: موسسه الوفاء، 1403 ق.

41. مرعشى، سيدنورالله، شرح احقاق حق، قم: مكتبه آيت الله العظمى مرعشى نجفى، بى تا.

42. معرفت، محمدهادى، علوم قرآنى، اصفهان: مؤسسه تحقيقات و نشر معارف اهل البيت، 1385.

43. مشهدى قمى، محمد بن محمدرضا، كنز الدقائق و بحر الغرائب، قم: موسسه النشر الاسلامى، 1407 ق.

44. مهريزى، مهدى، «روايات تفسيرى شيعه، گونه شناسى و حجيت»، مجله علوم حديث، دانشكده علوم حديث، سال پانزدهم، شماره اول، ص 36-3، 1389.

45. نوبختى، حسن بن موسى، فرق الشيعه، مترجم، محمدجواد مشكور، تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1386.

ص:199

چهارده رهنمود از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى برقرارى ارتباطات انسانى مطلوب با ديگران

اشاره

بهرام جبارلوي شبستري(1)

نازيلا نوزاد ديزجى(2)

چكيده

انسان ها براى اصلاح رابطه خود با خداوند متعالى و در نتيجه اصلاح رابطه خود با ديگر انسان ها و حتى با طبيعت، بايد به يك سرى ضابطه ها و معيارهاى متقن، باور داشته و در عمل پاى بند باشند. در اين ميان، بخشى از اين ضابطه ها و به عبارتى ديگر بايدها و نبايدها، بر ارتباطات انسانى در حوزه هاى ارتباطى فرد با ديگران ناظر است؛ به طورى كه با بررسى توصيفى - تحليلى بخشى از سخنان امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با استفاده از روش مطالعه اسنادى، مى توان به طور نمونه به ضابطه هاى اخلاقى - ارتباطىِ با رويكرد ايجابى، مانند خوش

رفتارى، هم دلى، دوستى با مردم، يارى ديگران، فروتنى كردن، صبر و روحيه سپاس گزارى داشتن و هم چنين ضابطه هاى اخلاقى - ارتباطى با رويكرد اجتنابى، مانند پرهيز از بخل، غرور و تكبر، حسد، حرص و طمع، تمناى منجر به پستى، پيمان شكنى و شوخى زياد و بى جا،

ص:200


1- (1) . دانش آموخته كارشناسي ارشد علوم ارتباطات اجتماعي دانشكده صدا و سيما و مدرس دانشگاه جامع علمى كاربردى.
2- (2) . دانش آموخته كارشناسى زبان و ادبيات فارسي دانشگاه آزاد اسلامى تبريز.

اشاره كرد كه آن حضرت براى برقرارى ارتباطات انسانى مطلوب با ديگران به آن ها تأكيد داشتند. رهنمودها و آموزه هاى الهى كه همگان براى ارتباط مؤثر و معاشرت مطلوب با ديگر انسان ها، بايد در حد وسع و توان از آن ها پند و درس گيرند و به منظور سعادت دنيا و آخرت، در عمل نيز به آن ها پاى بند باشند.

واژگان كليدى: امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ارتباطات انسانى، اخلاق اجتماعى، هنجارهاى اخلاقى - ارتباطى.

مقدمه

انسان ها براى اين كه خود را بهتر بشناسند، ديگران را بشناسند، جهان پيرامون خود را بشناسند، دنيا را با ديگران تقسيم كنند، ديگران را متقاعد كرده، تحت تأثير قرار دهند، تفريح كنند و لذت ببرند و غيره با استفاده از انواع شيوه ها و ابزارها براى برقرارى ارتباطات (1) تلاش مى كنند.(1) لذا انسان موجودى مدنى الطبع به شمار مى رود كه از تنهايى گريزان است و به سوى جمع و جامعه گرايش دارد؛ به عبارتى ديگر، انسان ها در ارتباط و تعامل با يك ديگر قادرند به نيازهاى گسترده، متنوع و پيچيده خود پاسخ دهند.

(2)انسان موجودى ادراكى است و كارهاى خود را با اختيار و اراده انجام مى دهد، لذا تا آن جا كه مى فهمد، بايد كارهايش را بر اساس «بايدها» و «نبايدها» تنظيم كند؛ بدين سبب در قرآن كريم و سنت معصومان:، بايدها و نبايدها و هم چنين «بود» و «نبود»، كاملاً محسوس است. به طورى كه آنان هم از راه بود و نبود، هشدار

ص:201


1- (1) . گيل اى مايزر و ميشل تى مايزر، پويايى ارتباطات انسانى، ترجمه حوا صابر آملى، ص 25-28، تهران: انتشارات دانشكده صدا و سيماى جمهورى اسلامى، چاپ اول، 1383.
2- (2) . محمدرضا شرفى، مهارت هاى زندگى در سيره رضوى، ص 65-67، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوى، چاپ هفتم، 1389.

تلويحى داده و تهديد ضمنى كرده و گفته اند: «انجام دادن اين كار، پايانش هلاكت و شقاوت» و «آن كار، پايانش حيات و سعادت است»؛ و هم به طور مستقيم دستور تحريم و يا ايجاب (بايد و نبايد) داده اند. هم چنين اين اصول و قواعد براى شخص معينى نيست؛ بلكه براى انسان است. يعنى براى فطرت آدمى است اين فطرت (3) در همگان وجود دارد.(1)

حال با توجه به اين كه همه ما در «دنياى ارتباطات» (5) زندگى مى كنيم.(2) براى دست يابى به ارتباطات انسانى مطلوب با ديگران، همواره نيازمند شناخت و رعايت عملى يك سرى ضابطه ها و معيارهاى متقن هستيم. زيرا در قلمرو ارتباطهاى ميان فردى و محورهاى زيرمجموعه آن، وجود معيارهاى مشخص و قطعى، به آدمى اطمينان و آرامش خاطر مى بخشد و استحكام، تداوم و تعميق آن رفتار را موجب مى شود و از بروز و يا تأثير عواملى كه به ارتباطات انسانى آسيب مى رساند، جلوگيرى مى كند.(3)

حال به سبب اين كه بايدها و نبايدها و به عبارتى ضابطه هاى متجلّى و مؤكد در قرآن كريم و سيره و سخنان پيامبر اعظم (ص) و اهل بيت مطهرش: در حيطه هاى گوناگون زندگى انسان ها، به ويژه در حيطۀ ارتباط انسان ها با

ديگران بخش اعظمى از تعاليم و آموزه هاى اسلام را تشكيل مى دهند. سؤالى كه اين نوشته سعى دارد به آن پاسخ ارائه دهد، اين است كه بر مبناى سخنان امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چه رهنمودها و به عبارت ديگر، چه ضابطه هايى وجود دارد كه براى

ص:202


1- (1) . عبدالله جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 10، ص 25-26، 29 و 37، قم: نشر اسرا، چاپ هشتم، 1390.
2- (2) . مايرز، همان، ص 25.
3- (3) . شرفى، همان، ص 56-58.

برقرارى ارتباطات انسانى مطلوب با ديگران، بايد به اين هنجارهاى (6) اخلاقى - ارتباطى توجه كنيم و در عمل نيز به آن ها پاى بند باشيم ؟

مواد و روش ها

براى بررسى توصيفى - تحليلى رهنمودهاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حيطه ضابطه هاى ارتباطات انسانى مطلوب با ديگران، از روش تحقيق اسنادى استفاده شده است؛ به طورى كه در چارچوب فرآيند آن، ابتدا اطلاعات مورد نياز پس از مراجعه به محتواى منابع و مآخذِ مرتبط با موضوع تحقيق كه در قالب كتاب، پايان نامه دوره هاى تحصيلات تكميلى، مقاله علمى - پژوهشى و بانك احاديث (7)، انتشار يافته و به نوعى در دست رس بوده اند، به شيوه فيش بردارى گردآورى شده و سپس در چارچوب بحث و بررسى هاى مدنظر، از آن ها استفاده شده است.

نتايج بحث
اشاره

مباحث و آموزه هاى اخلاقى (8) در آيات قرآن كريم، سيره پيامبر اعظم (ص) و معصومان:، اهميت و محوريت خاصى دارد و حتى اخلاق نيكو را مى توان واژه كليدى روش شناسى سيره (9) رسول خدا (ص) و اهل بيت: به شمار آورد؛

(1)چنان كه حضرت محمد (ص) مى فرمايد: «من برانگيخته شده ام تا مكارم اخلاق را كامل

كنم»(2) و يا حضرت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد: «اى مردم! چون خداى تبارك و

ص:203


1- (1) . حسين كاجى، فلسفه اخلاق، همشهرى آنلاين، ص 1، سه شنبه 7 خرداد 1387؛ مهرناز حاجى ترخانى، قرآن و هنجارهاى اجتماعى - اخلاقى، پايان نامه كارشناسى ارشد رشته الهيات و معارف اسلامى، تهران: دانشگاه تهران، 1386؛ غلامرضا رحمدل، «اخلاق اجتماعى در مثنوى معنوى» فصلنامه پژوهشنامه علوم انسانى دانشگاه شهيد بهشتى، شماره 33، بهار 1381، ص 304.
2- (2) . حسين بن محمد نورى، مستدرك الوسائل، ج 11، ص 187، قم: مؤسسه آل البيت، چاپ اول 1373.

تعالى خلقش را آفريد، خواست كه آنان بر آداب بلند و اخلاق شريف باشند؛ دانست كه آنان چنين نمى شوند، مگر خود آنچه را به سود و زيان آنان است، به آنان بشناسد؛ و تعريف و شناساندن خوبى ها و بدى ها، جز با امر و نهى به وسيله پيامبران ممكن نيست(1) و يا امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد: «نيكوترين نيكو، خلق نيكو است»(2) و يا امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد: «از بداخلاقى بپرهيزيد، زيرا بد اخلاق بى ترديد در آتش است.»(3)

بنابراين همان طور كه در مقدمه بيان شد، با توجه به اين كه همه در دنياى ارتباطات زندگى مى كنيم؛ براى دست يابى به ارتباطات انسانى مطلوب با ديگران، همواره نيازمند شناخت و رعايت عملى يك سرى ضابطه ها هستيم؛ و معيارهاى متقن. بايد و نبايدهايى كه در وهله اول مشخص و قطعى باشند و مهم تر اين كه توجه و پاى بندى به آن ها در عمل، به آدمى اطمينان و آرامش خاطر بخشيده، از بروز و يا تأثير عواملى جلوگيرى كنند. كه به ارتباطهاى ميان فردى و اجتماعى آسيب مى رساند.

بنابراين بررسى توصيفى - تحليلى سخنان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيان گر وجود يك سرى رهنمودهاى ايجابى و اجتنابى (تحريمى)، براى برقرارى ارتباطات انسانى مطلوب با ديگران است كه در ادامه چهارده مورد از آن ها ارائه مى شوند:

ص:204


1- (1) . محمدرضا جواهرى، بعثت پيامبر اسلام 9 براى اتمام و اكمال مكارم اخلاق، ص 2، مشهد: دانشگاه فردوسى، 1389.
2- (2) . محمدباقر كمره اى، خصال شيخ صدوق، ص 29، تهران: المكتبه الاسلاميه، چاپ پنجم، 1366.
3- (3) . ابن بابويه، عيون اخبارالرضا 7، ترجمه عبدالحسن رضايى و محمدباقر ساعدى، ج 1، ص 34، تهران: المكتبه الاسلاميه، چاپ دوم، 1377.
الف) رهنمودهايى با رويكرد ايجابى براى برقرارى ارتباطات انسانى مطلوب با ديگران
1. خوش رفتارى

«خوش رفتارى»، يكى از ضابطه ها و معيارهاى متقنِ مورد تأكيد امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى برقرارى ارتباطات انسانى مطلوب با ديگران به شمار مى رود. آن حضرت (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) طى رهنمودى در تبيين اين بايد اخلاقى - ارتباطى، مى فرمايد: «خوش رفتارى با مردم، رأس خرد است.(1)

هم چنين براى دست يابى به اين صفت پسنديده اخلاقى و در چارچوب يك آموزه كاربردى، مى فرمايد: «چنان با مردم رفتار نما كه دوست دارى با تو رفتاركنند.»(2)

2. هم دلى كردن

آن حضرت طى رهنمودى در تبيين اين بايد اخلاقى - ارتباطى، مى فرمايد: «بهترين دوست نزديك به انسان، كسى است كه در تمام حالات، دل سوز و بامحبت باشد، گرچه خويشاوندى نزديكى هم نداشته باشد؛ و بيگانه ترين افراد كسى است كه از محبت و دلسوزى بيگانه باشد، گرچه از نزديك ترين خويشاوندان باشد.»

(3)هم چنين امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم دلى را نشانه اى راهنما، براى سنجش وفادارى انسان ها به يك ديگر قلمداد نموده، تأكيد دارند: «وفادارى در سختى و آسايش، نشانه برادرى است.»(4)

ص:205


1- (1) . محمد محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، ج 7، ص 547، قم: دارالحديث، چاپ دوم، 1374.
2- (2) . محمدعلى كوشا، از هر معصوم چهل حديث، ص 114، قم: منطق (سينا)، چاپ اول، 1373.
3- (3) . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 75، ص 106، تهران: المكتبه الاسلاميه، چاپ سوم، 1371؛ ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ترجمه پرويز اتابكى، ص 234، قم: دارالحديث، چاپ اول، 1383.
4- (4) . مجلسى، همان، ج 75، ص 114
3. دوستى با مردم

آن حضرت در تبيين اين بايد اخلاقى - ارتباطى، مى فرمايد: «با كسى دوستى و برادرى برقرار نكن، مگر آن كه او را از هر جهت بشناسى و مورد اطمينان باشد؛ پس هنگامى كه چنين فردى را يافتى، در همه امور با او باش.»(1)

4. يارى كردن ديگران

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين باره مى فرمايد: «گرامى ترين و باشخصيت ترين افراد، كسى است كه به نيازمندان پيش از اظهار نيازشان، كمك نمايد.»(2)

5. تواضع و فروتنى

آن حضرت به افرادى كه به اين هنجار پسنديده اخلاقى توجه نداشته، در ارتباط و معاشرت با ديگران نيز به آن پاى بند نيستند، هشدار داده مى فرمايد: «كسى كه دوستان و برادرانش را سبك شمارد و نسبت به آن ها بى اعتنا باشد،

مروت و جوان مردى اش فاسد گشته است.»(3) و يا «هر كس احسان هاى خود را برشمرد، بخشندگى خود را تباه كرده است.»(4)

6. صبر داشتن

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين باره مى فرمايد: «صبر و شكيبايى زينت شخص و عجله

ص:206


1- (1) . ابن شعبه حرانى، همان، ص 164؛ مجلسى، همان، ص 105.
2- (2) . ميرزا موسى حائرى اسكويى، احقاق الحق، ترجمه محمد عيدى خسروشاهى، ج 11، ص 20، تهران: انتشارات يزد، چاپ دوم، 1387.
3- (3) . سيد حسن شيرازى، كلمه الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه على رضا ميرزا محمد، ص 209، تهران: مؤسسه تحقيقاتى و انتشاراتى نور، چاپ اول، 1358.
4- (4) . مجلسى، همان، ج 74، ص 417.

و شتاب زدگى [در كارها بدون انديشه] دليل بى خردى است.»(1) و يا «آن خوبى كه شر و آفتى در آن نباشد، صبر و شكيبايى در برابر سختى هاست.»(2)

7. داشتن روحيه سپاس گزارى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) طى رهنمودى در تبيين اين بايد اخلاقى - ارتباطى، مى فرمايد: «آن خوبى كه شر و آفتى در آن نباشد، شكر در مقابل نعمت هاست.»(3)

هم چنين به افرادى كه به اين هنجار پسنديده اخلاقى توجه نداشته، در ارتباط و معاشرت با ديگران نيز به آن پاى بند نيستند، هشدار داده مى فرمايند «از علايم پستى شخص، شكر نكردن از ولى نعمت است.»(4)

ب) رهنمودهايى با رويكرد اجتنابى براى برقرارى ارتباطات انسانى مطلوب با ديگران
1. پرهيز از بخل

«پرهيز از بخل»، يكى از ضابطه ها و معيارهاى متقنِ مورد تأكيد امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى برقرارى ارتباطات انسانى مطلوب با ديگران به شمار مى رود. آن حضرت طى رهنمودى در تبيين اين بايد اخلاقى - ارتباطى، مى فرمايد: «بخل آن است كه انسان آنچه را انفاق و خرج مى كند، از دست

رفته و بيهوده بپندارد و آنچه را كه نگه مى دارد، مايه شرف و بزرگى بداند.»(5)

2. پرهيز از غرور و تكبر

آن حضرت به افرادى كه به اين هنجار پسنديده اخلاقى توجه نداشته، در

ص:207


1- (1) . شيرازى، همان، ص 198.
2- (2) . مجلسى، همان، ج 75، ص 105.
3- (3) . همان.
4- (4) . شيرازى، همان، ص 139؛ مجلسى، همان.
5- (5) . همان، ص 113.

ارتباط و معاشرت با ديگران نيز به آن پاى بند نيستند، هشدار داده مى فرمايد: «تكبر سبب نابودى دين و ايمان شخص است و شيطان [با آن همه عبادت] به واسطه تكبر ملعون گرديد.»(1) و هم چنين مى فرمايند: «هيچ وحشتى بدتر از خودپسندى نيست.»(2)

3. پرهيز از حسد

آن حضرت در اين باره مى فرمايد: «حسد سبب همه خلاف ها و زشتى هاست و به همان جهت، قابيل برادر خود هابيل را به قتل رساند.»(3)

4. پرهيز از حرص و طمع

«حرص و طمع، دشمن شخصيت انسان است، همان طورى كه حضرت آدم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به واسطه آن از بهشت خارج شد.»(4) و هم چنين «نه پاك دامنى، روزى را از

انسان دور مى كند و نه حرص، روزى زياد مى آورد؛ چون روزى قسمت شده است و حرص زدن، باعث مبتلا شدن به گناهان مى شود.»(5)

5. پرهيز از تمناى منجر به پستى

«پرهيز از تمناى منجر به پستى» (13)، يكى از ضابطه ها و معيارهاى متقنِ مورد تأكيد امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى برقرارى ارتباطات انسانى مطلوب با ديگران به شمار مى رود. آن حضرت (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) طى رهنمودى در تبيين اين بايد

اخلاقى - ارتباطى،

ص:208


1- (1) . سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 1، ص 577، بيروت: دارالتعاريف للمطبوعات، 1420 ق؛ مجلسى، همان، ص 111.
2- (2) . كوشا، همان، ص 116.
3- (3) . سيد محسن امين، همان؛ مجلسى، همان.
4- (4) . همان.
5- (5) . ابن شعبه حرانى، همان، ص 234.

مى فرمايد: «درخواست كردن روا نيست، مگر در يكى از اين سه جا: خون بهاى سنگين، يا بدهكارى توان فرسا و يا فقر كشنده»(1)

6. پرهيز از پيمان شكنى

ايشان درباره وفاى به عهد، مى فرمايد: «وفاى به عهد علامت جوانمردى... است.»(2) و هم چنين «انسان تا وعده نداده، آزاد است. اما وقتى وعده مى دهد زير بار مسئوليت مى رود و تا به وعده اش عمل نكند، رها نخواهد شد.»(3)

7. پرهيز از شوخى زياد و بى جا

امام حسن در اين باره مى فرمايند «مزاح و شوخى [هاى زياد و بى جا] شخصيت و وقار انسان را از بين مى برد؛ و چه بسا افراد ساكت، داراى شخصيت و وقار عظيمى هستند.»(4)

نتيجه

انسان ها براى اصلاح رابطه خود با خداوند متعالى و در نتيجه اصلاح رابطه خود با ديگران و حتى با طبيعت، به يك سرى ضابطه ها و معيارهاى متقن باور داشته و در عمل پاى بند باشند كه از جمله مباحث اساسى و الگويى سيره و سخنان انبياى عظيم الشأن الهى و معصومان: به شمار مى روند.

در اين ميان، بخشى از اين ضابطه ها و به عبارتى ديگر بايدها و نبايدها، بر ارتباطات انسانى در حوزه هاى ارتباطى «فرد با ديگرى و يا ديگران»

ناظر است؛ به طورى كه با بررسى توصيفى - تحليلى بخشى از سخنان امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )،

ص:209


1- (1) . مجلسى، همان، ج 96، ص 152؛ رى شهرى، همان، ص 262.
2- (2) . شيرازى، همان، ص 198.
3- (3) . مجلسى، همان، ج 78، ص 113.
4- (4) . شيرازى، همان، ص 139؛ مجلسى، همان، ج 75، ص 113.

در زمينه ارتباط و معاشرت با ديگران، مى توان دستورها و سرمشق هايى را در خصوص توجه و آگاهى از ضابطه هايى مانند خوش رفتارى، هم دلى كردن، دوستى با مردم، يارى ديگران، فروتنى كردن، صبر داشتن و روحيه سپاس گزارى داشتن از يك سو و هم چنين دستور تحريم و پرهيز از خصلت هاى ناپسندى مانند بخل، غرور و تكبر، حسد، حرص و طمع، تمناى منجر به پستى، پيمان شكنى و شوخى زياد و بى جا را از سوى ديگر، مشاهده كرد. باشد تا انسان هايى كه از درگاه خداوند متعالى سعادت دنيا و آخرتشان را مسئلت دارند، به ويژه آنانى كه به پيامبر اعظم حضرت محمد (ص) و ساير معصومان: اظهار ارادت مى نمايند؛ از پيام ها و آموزه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پند و درس گرفته، پاى بندى خود را نيز در عمل نشان دهند.

1. براى واژه ارتباط ( Communication) ، تاكنون تعاريف زيادى شده است. ادوين امرى ( Edwin Emery) در كتاب مقدمه اى بر ارتباطات جمعى، براى ارتباط اين تعريف را مى آورد: «ارتباط عبارت از فن انتقال اطلاعات، افكار و رفتارهاى انسانى از يك شخص به شخص ديگر است.» چارلز كولى ( Charles H. Cooley) در كتاب سازمان اجتماعى، ارتباط را چنين تعريف

كرده است: «ارتباط مكانيسمى است كه روابط انسانى براساس و به وسيله آن به وجود مى آيد و تمام مظاهر فكرى و وسايل انتقال و حفظ آن ها در مكان و زمان، بر پايه آن توسعه پيدا مى كند. ارتباط حالت چهره، رفتارها، حركات، طنين صدا، كلمات، نوشته ها و.... را در بر مى گيرد» (معتمدنژاد، 1371: ج 1، 35 و 38 و محسنيان راد، 1378:39).

2. Gail E. Myers and Michelle T. Myers.

3. (فطرت الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله) (سوره روم: 30).

ص:210

4. براى مطالعه بيش تر نك: مبادى اخلاق در قرآن (جوادى آملى، 1390: ج 10، 25-55)؛ و مقاله «بررسى ديدگاه ارزش شناسى علامه طباطبايى و دلالت هاى آن در تربيت اخلاقى» (حسنى، 1383:199-224).

5. ارتباطات انسانى ( Human communication) فرآيندى است كه به سه دسته اساسى تقسيم شده است: 1. ارتباط با خود (ارتباط درون فردى Intrapersonal communication) ؛ 2. ارتباط با ديگرى يا ديگران (ارتباط ميان فردى Interpersonal communication ) و 3. ارتباط عمومى يا جمعى ( Mass Public communication) ( فرهنگى، 1389: ج 1، 12-16).

6. هنجارها ( Norms) و به عبارتى ديگر، بايدها و نبايدها در امور اجتماعى، يك سلسله قضاياى انشايى، دستورى و قاعده اى به شمار مى روند كه طى زمان در جامعه نشو، نما و تكوين يافته و الزام آن ها در درون آدمى، به عنوان عضو جامعه شكل گرفته، كاركرد داشته و اثر مى نهند. در اين ميان، هنجارهاى اخلاقى عمدتاً منشأ دينى و مذهبى دارند كه از سوى مراجع دينى و مذهبى پى گيرى و نظارت مى شوند (آراسته خو، 1370:553 و آشنا و رضى، 1376:210). براى نمونه بررسى هاى جان كى. سيمونز ( John K. Simmons) ، نشان مى دهد كه بين ارزش هاى مذهبى با هنجارهاى اخلاقى هميشه رابطه نزديكى وجود دارد؛ به عبارتى باورهاى مذهبى رفتارهاى انسانى را شكل و ساخت مى دهند. زيرا

براساس قاعده عوامل تعيين كننده رفتار انسانىِ ( Behavior =Beliefs + Believers) ، بروز هر رفتارى، از تجميع باورها و افرادى كه با آن باورها، ايمان و اعتقاد عملى دارند، شكل و ساخت مى يابد ( Diener, 1997, p.).

7. احاديثى كه در اين نوشته از امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به آن ها استناد شده؛ به طور مستقيم با استفاده از آثار علمى انتشار يافته از سوى پايگاه حوزه (1386)،

ص:211

سازمان اوقاف و امور خيريه كشور (1389) و مؤسسه فرهنگى و

اطلاع رسانى تبيان (1389) تنظيم شده، اما در قسمت منابع و هم چنين ارجاع هاى درون متنى، به منابع اوليه اشاره گرديده است.

8. اخلاق، واژه اى عربى است كه از خُلق مشتق شده و معناى آن را سرشت و سجيه دانسته اند؛ چه اين رفتار و سجيه، پسنديده و نكو باشد و چه ناپسند و رذيلانه. هم چنين واژه اخلاق در زبان فارسى در مقابل دو اصطلاح Ethics ( علمى كه در مورد ارزش ها و هنجارهاى اخلاقى سخن مى گويد و يا فلسفه اى كه علم اخلاق را موضوع پژوهش خود قرار مى دهد) و Morality ( ارزش ها و هنجارهاى اخلاقى) به كار مى رود. البته واژه Ethics به معناى اخلاق از واژۀ يونانى Ethiko به معناى شخص گرفته شده و با واژۀ Ethos به معناى خُلق و منش مرتبط و هم معناست و گاه به معناى عرف ( Custom) يا عادت ( Usage) نيز ترجمه و استعمال مى شود. اما واژۀ Morality از واژۀ لاتين Moralize گرفته شده و با افعالى كه بدون لحاظ ويژگى ها و شخصيت فردى درست يا نادرستند، مرتبط است (حسينى، 1389:1 و كاجى، 1387:1).

9. سيره در لغت به معناى روش، طريقه، شيوه، نوع و سبك رفتار است و در اصطلاح، به گفتار (قول)، كردار (فعل) و تقرير پيامبر (ص) و معصومان: گفته مى شود (مطهرى، 1376:65 و حسنى، 1376:1).

10. به توانايى افراد براى درك احساسات ديگران و مشاركت در آن، هم دلى ( Empathy) گفته مى شود. از سوى ديگر، ارتباط ميان فردى هم چون اشكال ديگر رفتار انسان ها، مى تواند در دو حد غايى بسيار اثربخش و بسيار غير اثربخش مطرح شود. از اين رو هم دلى، يكى از ويژگى هايى است كه به طور معنادارى بر

ص:212

اثربخشى ارتباط ميان فردى تاثير دارد (فرهنگى، 1389: ج 1، 112 و Kumar,1998: p.166 ).

11. انسان موجودى مدنى الطبع است. لذا از تنهايى گريزان است و به سوى جمع و جامعه گرايش دارد. به عبارتى انسان ها در تعامل با يك ديگر، قادرند به نيازهاى گسترده، متنوع و پيچيده خود پاسخ دهند (شرفى، 1389:65-67).

12. مفهوم تواضع، اين است كه انسان خود را پايين تر از آنچه موقعيت اجتماعى اوست قرار دهد. بر عكس غرور و تكبر، سبب مى شود انسان، خود را برتر از ديگران بداند، مردم را به چشم حقارت بنگرد و در نتيجه خود را داناى كل پندارد. (پايگاه حوزه، 1389:1-2).

13. زمانى كه درخواست هاى آدمى از ديگران فزونى يابد روابط انسانى در معرض تهديد قرار مى گيرد و چه بسا ديگران به چنين فردى با نگاهى حقارت آميز بنگرند (شرفى، 1389:58).

منابع

قرآن كريم

1. آراسته خو، محمد، نقد و نگرشى بر فرهنگ اصطلاحات علمى - اجتماعى، تهران: نشر گستره، چاپ دوم، 1370.

2. آشنا، حسام الدين و حسين رضى، بازنگرى نظريه هاى هنجارى رسانه ها و ارائه ديدگاهى اسلامى، فصلنامه پژوهشى دانشگاه امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، شماره 4، ص 207-246، تابستان 1376.

3. ابن بابويه، محمدبن على، عيون اخبارالرضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه عبدالحسين رضايى و محمدباقر ساعدى، تصحيح محمدباقر بهبودى، تهران: المكتبه اسلاميه، چاپ دوم، 1377.

ص:213

4. ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول، ترجمه پرويز اتابكى، انتخاب احاديث محسن موسوى، قم: دارالحديث، چاپ اول، 1383.

5. امين، محسن، اعيان الشيعه، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1420 ق.

6. پايگاه حوزه، چهل حديث از امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، پايگاه حوزه نت، 1386 (تاريخ مشاهده: 1391).

www.hawzah.net/FA/articleview.html?ArticleID = 54980

7. پايگاه حوزه، تعريف تواضع، پايگاه اطلاع رسانى حوزه نت، 1389 (تاريخ مشاهده: 1391).

www.hawzah.net/Hawzah/Articles/Articles.aspx?LanguageID =1id =91856

8. جوادى آملى، عبدالله، تفسير موضوعى قرآن كريم (جلد 10 - مبادى اخلاق در قرآن)، قم: مركز نشر اسراء، چاپ هشتم، 1390.

9. جواهرى، محمدرضا، بعثت پيامبر اسلام (ص) براى اتمام و اكمال مكارم اخلاقى، پايگاه مقالات دانشگاه فردوسى مشهد، 1389 (تاريخ مشاهده: 1391).

profdoc.um.ac.ir/articles/a/1014498.doc.

10. حاجى ترخانى، مهرناز، قرآن و هنجارهاى اجتماعى اخلاقى، پايان نامه كارشناسى ارشد در رشته الهيات و معارف اسلامى - گرايش علوم قرآن و حديث، به راهنمايى قاسم فائز، تهران: دانشگاه تهران، 1386.

11. حائرى اسكوئى، ميرزا موسى، احقاق الحق، ترجمه محمد عيدى خسروشاهى، تهران: انتشارات يزد، چاپ دوم، 1387.

12. حسنى، على اكبر، سيرى كوتاه در بازشناسى منابع تاريخى و حديثى اسلام (1)، پايگاه اطلاع رسانى حوزه نت به نقل از مكتب اسلام، شماره 1، 1376 (تاريخ مشاهده: 1391).

www.hawzah.net/per/magazine/mi/7601/MI00110.ASP

ص:214

13. حسنى، محمد، «بررسى ديدگاه ارزش شناسى علامه طباطبايى و دلالت هاى آن در تربيت اخلاقى»، مجله علمى - پژوهشى روان شناسى و علوم تربيتى دانشگاه تهران، سال سى وچهارم، شماره 2، ص 199-224، 1383.

14. حسينى، سيدمحمد، فلسفه اخلاق، پژوهشكده باقرالعلوم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، 1389 (تاريخ مشاهده: 1391).

www.pajoohe.com/fa/index.php?Page = definitionUID = 27344

15. رحمدل، غلام رضا، اخلاق اجتماعى در مثنوى معنوى، فصلنامه پژوهشنامه علوم انسانى دانشگاه شهيد بهشتى، شماره 33، ص 303-322، بهار 1381.

16. سازمان اوقاف وامور خيريه كشور، احاديث امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، پُرتال راسخون، 1389 (تاريخ مشاهده: 1391).

www.rasekhoon.net/hadis/category-2446-1.aspx.

www.rasekhoon.net/hadis/category-2446-7.aspx.

17. شرفى، محمدرضا، مهارت هاى زندگى در سيره رضوى، مشهد: انتشارت قدس رضوى، چاپ هفتم، 1389.

18. شيرازى، سيدحسن، كلمه الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه على رضا ميرزا محمد، تهران: مؤسسه تحقيقاتى و انتشاراتى نور، چاپ اول، 1358.

19. فرهنگى، علي اكبر، ارتباطات انسانى (جلد اول)، تهران: موسسه خدمات فرهنگى رسا، چاپ شانزدهم، 1389.

20. كاجى، حسين، فلسفه اخلاق، همشهرى آنلاين، سه شنبه 7 خرداد 1387 (تاريخ مشاهده: 1391).

www.hamshahri online.ir/news-53232.aspx.

21. كوشا، محمدعلى، از هر معصوم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چهل حديث، قم: منطق (سينا)، چاپ اول، 1373.

22. كمره اى، محمدباقر، خصال شيخ صدوق، تهران: المكتبه اسلاميه، چاپ پنجم، 1366.

ص:215

23. مايرز، گيل اى. و ميشله تى. مايرز، پويايى ارتباطات انسانى، ترجمه حوا صابر آملى، تهران: انتشارات دانشكده صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران، چاپ اول، 1383.

24. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، تهران: المكتبه اسلاميه، چاپ سوم: 1371.

25. محمدى رى شهرى، محمد، منتخب ميزان الحكمه، تلخيص حميد حسينى، ترجمه حميدرضا شيخى، قم: دارالحديث، چاپ هفتم، 1387.

26. محمدى رى شهرى، محمد، ميزان الحكمه، قم: دارالحديث، چاپ دوم، 1374.

31.

27. محسنيان راد، مهدى، ارتباط شناسى، تهران: انتشارات سروش، چاپ سوم، 1378.

28. مطهرى، مرتضى، سيرى در سيره نبوى، قم: صدرا، چاپ هفدهم، 1376.

29. معتمدنژاد، كاظم، وسائل ارتباط جمعى (جلد اول)، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبايى، چاپ اول، 1371.

30. مؤسسه فرهنگى و اطلاع رسانى تبيان، احاديث منتخب امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، كتابخانه الكترونيكى تبيان، 1389 (تاريخ مشاهده: 1391).

31 . www.tebyan.net/index.aspx?pid 19667BookID 83397 Language 1

32. نورى، حسين بن محمدتقى، مستدرك الوسائل، قم: موسسه آل البيت: لاحيااءالتراث، چاپ اول، 1373.

33. Diener, Paul W., Religion and morality: an introduction, Kentucky: Westminster John Knox Press, First Edition, 1997.

34 . Kumar, Arvind, Encyclopedia of Human Rights, Violence and Non-violence, New Delhi: Anmol Publications PVT. LTD, First Edition, 1998.

ص:216

تجلى قدرت و صلابت در مناظره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

محمدباقر شريعتى سبزوارى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر خلاف تصور برخى كه گمان دارند پس از مصالحه با معاويه و پذيرش آتش بس و نرمش قهرمانانه، به طوركلى منزوى شدند و از فعاليت هاى سياسى - اجتماعى دست برداشتند و خانه نشين شدند، همواره در صحنه هاى اجتماعى، تبليغى و سياسى مختلف فعال بود و به جنگ سرد بر ضد معاويه مى پرداختند و از هر موقعيت و پيشامد مناسبى عليه او استفاده مى كردند. ايشان تهديدها را همواره به فرصت تبديل نموده، دشمنان را محكوم و ذليل مى كردند و اهل بيت (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را محبوب و عزيز قرار مى دادند. گذشته از تبليغات و بيان مطاعن معاويه، با ايشان با مناظرات پيروزمندانه، كمر معاويه و يارانش را خم كرده، به شكست منتهى مى ساختند. اما درباريان معاويه كه از سويى مست قدرت و غرور، بودند و از جانب ديگر، محبوبيت مردمى آن حضرت را مى ديدند كه روز به روز بر شخصيت و نفوذ معنوى و علمى امام علويان افزوده مى شود، يك پارچه در آتش حسد و كينه نسبت به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و اولادش مى سوختند. از سوى ديگر، احساس حقارت مى كردند؛ زيرا معاويه را در افكار عمومى شكست خورده مى ديدند. او چون صلح نامه را در نخيله پاره كرده بود و مردم به وى بدبين شده بودند. ازاين رو،

ص:217

براى بازسازى آبروى رئيس، پيوسته از معاويه مى خواستند جلسات مناظره را برقرار كند تا هر يك از آن ها عقده و كينه هاى خود را بيرون بريزند و در جلسه به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يورش آورده، اهانت كنند و ايشان را در بن بست قرار دهند تا مگر در بين مردم بى آبرو شود. اما هر بار كه محفلى تشكيل مى شد، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يك تنه به مصاف آن ها مى رفتند و هركدام را در جاى خود مى نشانيدند و با مجادله و معامله به مثل، آن ها را محكوم مى ساختند. البته آن ها به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تهمت مى زدند ولى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) معايب واقعى آن ها را صادقانه مطرح مى كردند و رسوايى هاى گذشته آن ها را بر ملا ساخته، خيانت هاى آنان را بازگو مى نمودند. شيوه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ما مى آموزد اگر مظلومى را درجايى مجبور سازند تا با دشمن واقعى به جدال بپردازد، به حكم آيه 194 سوره بقره (فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ ) مى تواند پاسخ مناسبى به هتاكى هاى آنان بدهد. غرض آن ها محكوم كردن و بدگويى بر اساس كينه توزى بود، نه مناظره براى كشف حقيقت و الزام آن ها بر تصديق آن؛ ازاين رو، در اين مواقع، قواعد مناظره مطلوب به كار برده نمى شود، بلكه از مجادله همسان بايد استفاده كرد تا دشمنان خدا و اهل بيت (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را محكوم ساخت و به خاك مذلت نشاند. البته امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مجبور بودند در اين جلسات حضور يابند و به لاطائلات و سخنان ناهنجار درباريان معاويه گوش فرا دهند و جواب دندان شكن و رسواكننده اى به آن ها بدهند، چنانكه برادرش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شمر ذى الجوشن دستور داد تا لباسش را از سينه اش كنار بزند. سپس فرمود: «جدم راست گفت كه قاتل تو مثل سگ، هفت پستان دارد». گرچه شمر غضبناك شد و از قفا سر ايشان را جدا كرد، اين حقيقت تاريخى ثبت گرديد. يا امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گاهى با برخى از عناصر لجوج برخورد تندى

ص:218

مى كردند مثلاً به اشعث بن قيس فرمودند: «تو چه مى دانى چه چيزى به ضرر و چه چيزى به نفع من است ؟ لعنت خدا و لعنت تمام لعنت كنندگان بر تو باد!»(1)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز سخنان مغرضانه و كينه توزانه اصحاب معاويه را بى جواب نمى گذاشتند و سكوت را روا نمى دانستند؛ زيرا سكوت در برابر آن ها، به منزله محكوميت بنى هاشم و پيروزى بنى اميه بود. بااينكه آنان از اولياى شيطان محسوب مى شدند، آن حضرت با آن ها به حكم (فَقٰاتِلُوا أَوْلِيٰاءَ الشَّيْطٰانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطٰانِ كٰانَ ضَعِيفاً) به مجادله مى پرداختند. معناى اين آيه اين است: «با اولياى شيطان بجنگيد و بدانيد مكر آنان در مقابل قدرت الهى ضعيف و محكوم به شكست است.» امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم به جنگ با آنان مى پرداختند نه جدال ناروا، بلكه جدال نيكو و

مناسب با وضعيت هر جلسه و مصلحت اسلام، از جانب ديگر، آن ها درصدد به دست آوردن حقيقت و هدايت پذير نبودند. قصدشان محكوم نمودن امام و پخش كردن صورت مجادله بود. غرض امام نيز اين بود كه پاسخ هاى درخور شأن و مطابق كلام آن ها بدهند تا در تاريخ اسلام براى نسل هاى مسلمانان و آزادگان باقى بماند و تبليغات آنان را خنثى سازند. طبيعت اوليه اين گونه مجادله ها شرعاً حرام بود، ولى براى مصالح سياسى و عناوين ثانويه روا مى شد. در حقيقت حضرت ناگزير بودند جواب مناسب بدهند زيرا سكوت، پيامدهاى ناروايى داشت. همه جا شايع مى كردند امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را محكوم ساختيم و آبروى خاندان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را برديم. و عمل امام، باعث مى شد كه مجادله در چنين مواقعى مجاز باشد.

ص:219


1- (1) . خطبه 16، در جواب اشعث بن قيس فرمود: «يا اميرالمؤمنين هذه عليك لا لك»؛ «اين به زيان توست نه به سود تو.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همواره در مجادلات با آن ها پيروز مى شدند. معاويه كه شكست هاى پياپى اصحابش را با امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) لمس مى كرد و آنان را در برابر ضربات كوبنده منطق حضرت، مغلوب و مفتضح مى ديد، به آن ها سفارش مى كرد كه از مجادله و گفت گو با امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرهيز نمايند؛(1)

اما درباريان مغرور و نادان، اصرار داشتند كه جلسات پيوسته تشكيل شود تا مگر شكست هاى خود را جبران نمايند و براى مردم بازگو كنند.

اين نوع مناظرات كه تصويرى از ادب مشاجره را در آن عصر ترسيم مى نمايد به صورت يك ميراث اصيل فرهنگى به دست دوستداران منطق و ادب رسيد. شيرينى گفتار، حاضرجوابى، معامله به مثل، قدرت منطق، هيبت،

حلم و عقل و درايت امام، باعث شد كه دشمنانش نيز زبان به تصديقش بگشايند.

معاويه مى گفت:

درباره هيچ كس به قدر حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين احساس را نداشته ام كه وقتى سخن مى گويد، ادامه گفتار او را دوست بدارم.(2)

مرحوم طبرسى مى نويسد:

در اسلام روزى كه قومى محفلى برپا ساخته باشند و در آن مجادله و مشاوره با امام معصوم بالاگرفته باشد و گفتار ستيزى در حد اعلا رخ دهد، حساس تر از مجلسى كه در آن عده اى چون عمروعاص، عمر بن عثمان بن عفان، عقبه بن ابى سفيان، وليد بن عقبه بن ابى معيط و مفرع بن ابى شعيه با معاويه به توافق رسيده باشند، سراغ نداريم، تا زمينه مناظره اى با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فراهم گرديد.

ص:220


1- (1) . طبرسى، احتجاج، ج 1، ص 29-43؛ الاعلام، ج 2، ص 215.
2- (2) . تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 202؛ البدايه و النهايه، ج 8، ص 39.

آنان بر تشكيل چنين مجلسى اصرار داشتند و از معاويه مطالبه كردند. معاويه گفت: «مى ترسم او گردنبند ذلت و عارى بر گردن شما آويزد تا شما را داخل گورستان دفن نمايد!» اما آنان بر اصرار و سماجت خود افزودند تا حضرت مجبور شدند به شام بيايند، چون حضرت نزد معاويه آمدند، او پس از احترام بسيار، گفت: «اين افراد حاضر در جلسه، شما را احضار كردند. همان گونه كه سخن مى گويند، جواب آن ها را به همان گونه بده! هيبت و موقعيت من، مانع از جواب دادن شما نباشد.» حضرت اول به معاويه عتاب نمودند سپس جواب هتاكان را مناسب با شأن آن ها دادند.

زمانى كه در حضور معاويه از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ياد مى شد، مى گفت: «اين ها مردمى هستند كه سخن گفتن به آنان الهام شده است».

(1)معاويه مجالسى فراهم مى ساخت و دوستان نزديك خود را جمع مى كرد تا با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مفاخره و مجادله كنند. در حقيقت اين مجالس، صحنه پيكار دسته جمعى آنان با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و هدف سياسى آن ها راه اندازى جنگ اعصاب بر ضد امام و شيعيانش بود و نوعى جنگ سرد به شمار مى رفت.

اما ميزان بدرفتارى اين گروه با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين گونه مجالس، صبر و تحمل عجيب و نجيبانه آن حضرت را در برابر گفتار خصومت بار معاويه و درباريانش و حلم و متانت، صراحت و شجاعت امام را آشكار مى ساخت.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه به گفته عبدالله بن جعفر «صخره تسخيرناپذير و دور از تيررس و برتر از ستيغ بود(2)»، چندان از نظر اخلاقى پيراسته و مهذب بودند كه ايشان را از سقوط اخلاقى و انحراف گفتارى در اين نوع مشاجرات و

ص:221


1- (1) . العقد الفريد، ج 2، ص 323
2- (2) . المحاسن و المساوى، ج 1، ص 62.

ستيزه جويى ها بازمى داشت. ولى در عوض عيوب راستين طرف هاى مقابل را بر ملأ مى ساخت. آنان سعى مى كردند درباره اهل بيت (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دروغ پردازى كنند، اما امام از پاسخ به آنان خوددارى نمى كردند و مى فرمودند: «به خدا سوگند اگر اين نبود كه بنى اميه مرا به ناتوانى در گفتار محكوم سازند، بى ترديد از پاسخ دادن به آنان خوددارى مى كردم(1)

». امام ناگزير مى شدند با منطق قوى و رساى خود كه درهم كوبنده عناد روزافزون ايشان بود، پاسخ دهند و آنان را به تسليم و سرافكندگى وادار سازند.

در تمام اين مجالس، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حريف پيروز و نيرومندى در برابر مردمى لئيم، ضعيف و مغلوب بودند، و بيش از همه رئيس آنان معاويه

احساس ضعف و شكست مى كرد. شيوه امام اين گونه بود كه هر يك از حريفان را تنها و جداگانه پيش كشيده، بارزترين ويژگى هاى حسبى و نسبى او را مطرح مى كردند كه خود و ديگران بدان اعتراف داشتند و به مدعاى آنان اعتراض و ايراد وارد مى كردند. مهم ترين جلسه مناظره كه بين امام و ياران معاويه درگرفت، بدين شرح است:

زبيربن بكار در كتاب المفاخرات مى گويد:

روزى عمروعاص، مغيره بن شعبه، عمرو بن عثمان، عتبه بن ابى سفيان، وليد بن عقبه، مروان بن حكم، زياد بن ابيه و عبدالله بن زبير، پيش معاويه جمع شدند و از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بدگويى كرده، گفتند: «اى امير المومنين! حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نام و ياد پدرش را مجدداً زنده كرده است. در هر محفلى سخن مى گويد، مردم او را تصديق مى كنند؛ هر فرمانى كه مى دهد، اطاعت مى شود و برگرد او، كفش ها از

پاى درآمده، اجتماعاتى فراهم مى گردد. او سخنان خود را بر ضد تو و بنى اميه با

ص:222


1- (1) . از آن جا كه عمل امام حجت است. معلوم مى شود معامله به مثل مانعى ندارد.

صراحت بيان مى كند و از فضايل پدرش مى گويد و شنوندگان مى پذيرند.» معاويه گفت: «از من چه مى خواهيد؟» گفتند: «پيام بده و احضارش كن تا او و پدرش را دشنام دهيم و وى را توبيخ و سرزنش كنيم!»

معاويه گفت: «من اين كار را به مصلحت نمى بينم.» آن گروه با اصرار از معاويه خواستند كه اين كار را انجام دهد. تصور مى كردند چون امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) غريب و تنها هستند و يارانش حضور ندارند، مى توانند ايشان را در جلسه تحقير و مغلوب نمايند. به همين دليل، معاويه مجلسى ترتيب داد و به دنبال امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرستاد تا حتماً بيايد. امام به ناگزير نزد معاويه آمدند. معاويه بسيار ايشان را تجليل و احترام كرد و گفت: «اى ابامحمد، در واقع اينان به دنبال شما

فرستادند و فرمان مرا نبردند».(1) امام فرمود: «سبحان الله، خانه، خانه توست و اجازه آن در اختيار تو! به خدا قسم اگر سخن آن ها را پذيرفته اى و از نيت آنان آگاهى، ناسزاها به حساب تو گذاشته خواهد شد و اگر آن ها نظرشان را بر تو تحميل كرده اند، در اين صورت مرد ناتوانى هستى. نمى دانم كدامين را بپذيرم ؟ اگر مى دانستم كه اين گروه چنين قصدى دارند، حداقل من هم عده اى از بنى عبدالمطلب را با خودم مى آوردم. ولى من هرگز از تو و آن ها باكى ندارم. محبوب من خداست و خدا دوست نيكوكاران است».(2)

معاويه خنديد و گفت: «اى ابا محمد، در القاى سخن آزاد باش. حرفشان اين است كه عثمان مظلومانه كشته شده و قاتلش هم پدرت است و آنان در پى قصاصند!» در اين هنگام عمرو بن عثمان به سخن آمد و مناظره را اين گونه آغاز كرد:

«هرگز انتظار نداشتم روزى را ببينم كه پدرم اميرالمومنين عثمان، با آن وضع فجيع به قتل برسد و قاتلانش زنده بمانند. فرزندان عبدالمطلب عثمان را كشتند تا

ص:223


1- (1) . جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 304-305.
2- (2) . همان، ص 305.

شايد بر روى نعشش، عروس خلافت را در آغوش كشند.» آنگاه فرياد كرد: «شما رجال عرب! اشراف اسلام! به حرف من گوش دهيد و قضاوت كنيد و داد مرا بگيريد. آيا سزاوار است فرزندان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و پسران عبدالمطلب زنده باشند و خون پدرم پايمال شود؟ تنها قتل عثمان مطرح نيست، بلكه پدر اين مرد، نوزده تن از اشراف بنى اميه را در لب چاه بدر گردن زد. آيا بنى اميه حق قصاص ندارد؟ آيا نبايد فرزندان كسى را كه قاتل اشراف بنى اميه است. به جرم پدر گردن بزنند؟»

آن گاه خاموش شد و عمروعاص شروع به سخن كرد:

«گوش كن اى حسن! اى پسر على! ما تو را به اين محفل كشانده ايم تا به يك سلسله از واقعيت ها صريحاً اعتراف كنى. اى پسر ابوتراب! اقرار كن كه پدرت، ابوبكر صديق را محرمانه مسموم ساخت و بعد با گروهى از آتش پرستان ايرانى، توطئه چيد و عمر فاروق را در مسجد به قتل رسانيد. سپس عثمان ذوالنورين را هم در نتيجه تحريكات سياسى خود از ميان برداشت و اين كارها را در آرزوى خلافت انجام داد. اى حسن! تو و پدرت ابوتراب، هر دو از بدترين خلق شمرده مى شويد و اگر اكنون تو را از دم شمشير بگذرانيم، در پيشگاه خدا گناه كار نخواهيم بود و ملت اسلام هم بر اين عمل ملامت نخواهند شد.»

سپس عتبه بن ابى سفيان برادر معاويه، سخنان او را ادامه داد و گفت: «اى حسن! پدرت دشمن قريش و قاتل آنان بود. او علاوه بر نوزده تن قريشى، عثمان را هم كشت و تو اى حسن، در رديف قاتلان عثمان به شمار مى آيى و قاتل به فرمان قرآن محكوم به قصاص است. ما اگر تو را از ميان برداريم، به دستور قرآن

رفتار كرده ايم. تو اى حسن! در طلب خلافت بيهوده زحمت كشيدى، و بايد مى دانستى كه مرد اين كار نيستى.»

آن گاه وليد گفت:

ص:224

«شما بنى هاشم همين كه عثمان را بر سرير خلافت ديديد، بر وى حسد برديد و چون قدرت نداشتيد با وى به جنگ برخيزيد، اين جا و آن جا نشستيد و بنا را بر انتقاد و اعتراض گذاشتيد. سستى ها و لغزش هاى كوچك او را بزرگ جلوه داديد و بر شمرديد و مردم را بر ضد او برانگيختيد و سرانجام به خاك و خون كشيديد. شما اين كار را صرفاً در آرزوى حكومت و حب دنيا انجام داده ايد. اكنون در چنگ اولياى خونش گرفتاريد و سزاوار است كه جزاى كردار خود را دريابيد.»

مغيره بن شعبه رو به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كرد و گفت:

«مى خواهيد بگوييد كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كشنده عثمان نبود؟ قبول داريم، اما براى ما بگوييد كه چرا قاتلان او را به خدمت خود راه داد و از آنان حمايت كرد؟ اعتراف كنيد كه خون خليفه مظلوم به ناحق بر خاك ريخته شد و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قاتل اوست. وى دشمن بى رحم قريش بود. با شمشيرش مى كشت و با زبانش بد مى گفت. مگر اين طور نيست ؟ امروز اميرالمومنين معاويه، ولى خون عثمان است و حق اوست كه تو و برادرت را به قصاص عثمان به قتل برساند.»

مروان بن حكم سخنان مغيره را ادامه داد و خطاب به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفت:

«اى كشنده عثمان و اى دشمن آل اميه! گمان كردى كه مى توانى روى مقابر قريش و بر خون هاى خشكيده عثمان، طرح سلطنت بريزى و سرير خلافت بگذارى ؟ هيهات! محال است كه آل اميه بگذارند شما به هدف خويش دست يابيد. شما نه تنها شايسته خلافت و سلطنت نيستيد، بلكه ما شايسته ايم شما را به

كيفر خون هايى كه ريخته ايد به قتل برسانيم.» سپس ساكت شد و سكوتى خشمناك مجلس را فرا گرفت.(1)

ص:225


1- (1) . همان.

حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى رعايت ادب و قواعد مناظره احسن، هم چنان ساكت نشسته بودند و زشت گويى هاى اطرافيان معاويه را مى شنيدند. هنگامى كه گفتار آن ها تمام شد، سربلند كردند و روى خويش را به جانب معاويه گردانيدند و فرمودند:

«من به فضل الهى، خداوندى را ستايش مى كنم كه شما همگان را به نور هدايت ما رهنمون كرد و بر رسول الله (ص) درود مى فرستم كه پرچم دار علم و تقوا بود. اكنون حاضران را به گواهى مى گيرم.

اى پسر ابوسفيان! ابتدا با تو سخن مى گويم. اى پسر آكل الاكباد هند جگرخوار.(1)

آن چه امروز از دهان اين وآن شنيده ام، همه را تو به من گفته اى و اين دشنام ها را به حساب تو مى گذارم. بايد بگويم كه سخت به خطا رفته اى. اين سياسى كارى كه به عقيده تو سياستى زيركانه و خردمندانه است، بسيار سخيف و پست و مستحق شكست است. اكنون درك خواهى كرد كه با اين همه توهين ها، مقام اقدس و عرشى مرا نتوانستى به پستى بنشانى و جز حقارت و ذلت خويش چيزى به دست نخواهى آورد. اى كاش اكنون در مسجد رسول خدا (ص) و در محضر مهاجران و انصار نشسته بوديم و رجال اسلام سخنان شما را مى شنيدند. به خدا قسم در آن جا تو و اطرافيانت جرأت نمى كرديد نسبت به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بن ابى طالب چنين ناهنجار سخن بگوييد. اينك اى معاويه، مطالبى درباره تو و

آنان خواهم گفت كه به مراتب كم تر از آن است كه در شما نهفته و سرشته شده است. اكنون گوش كنيد:

ص:226


1- (1) . هند با همسرش ابوسفيان در جنگ احد حضور داشت. او پس از شهادت حمزه، او را مثله كرد و پاره جگرش را به دندان كشيد. (زركلى، الاعلام، ج 9، ص 105؛ سيره ابن هشام، ج 2، ص 139؛ الفخرى، ص 91؛ البدايه و النهايه، ج 7، ص 51؛ اسدالغابه، ج 7، ص 293 292؛ طبقات الكبرى، ج 8، ص 235).

«امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن هنگام كه به پيروى و اقتداى رسول اكرم (ص) در برابر دو قبله نماز گذارد، تو اى معاويه در آن هنگام لات و عزى را مى پرستيدى. آيا امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن كسى نيست كه دو بار با رسول اكرم (ص) بيعت كرد: يكى بيعت رضوان و ديگرى بيعت فتح و تو اى معاويه، در بيعت نخستين كافر بودى و در بيعت دوم هم پس از بيعت، پيمان شكستى ؟

آيا امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نبود كه در راه تبليغ و آموختن كلمه حق و ترويج توحيد و يكتاپرستى، در كنار چاه بدر جهاد كرد و شمشير كشيد، درحالى كه پرچم

اسلام به دوشش بود و تو اى پسر هند جگرخوار در آن جا پرچم دار بت پرستان بودى ؟

آيا به خاطر دارى كه در غزوه احزاب، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در پيش روى رسول الله (ص) پرچم اسلام را بر دوش داشت، درحالى كه تو پرچم كفر و شرك و نفاق را بر دوش مى كشيدى ؟ خداوند در هر سه جنگ حجتش را آشكار ساخت و دين خود را يارى كرد و گفتار پيامبر (ص) ش را در مورد پيروزى لباس تحقق بخشيد. پيامبر (ص) در تمام اين جنگ ها از پدرم خشنود بود و از تو و پدرت خشمگين.(1)

آيا اين امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نبود كه در واقعه خيبر به فرمان خدا، قلعه پولادين يهوديان را گشود، درحالى كه رسول اكرم قبلاً در حق وى فرموده بود: "فردا

پرچم را به دست كسى مى سپارم كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى دارند.(2)"

ص:227


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، ص 74؛ نصر بن مزاحم، وقعه صفين، ص 220؛ پيامبر ابوسفيان و معاويه را لعن فرمودند. (الصواعق المحرقه، قسمت دوم؛ الجنان و اللسان، ص 30؛ تاريخ پيامبر اسلام، ص 109؛ آيتى به نقل از طبقات، ج 1، ص 200.
2- (2) . براى اطلاع بيش تر نك: سيره النبويه، ج 3، ص 349؛ حلية الاولياء ابونعيم، ج 1، ص 62؛ ابن عساكر، ج 1، ص 205 حديث 269؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 569؛ فرائد السمطين، ج 1، ص 259؛ مجمع الزوائد، ج 6، ص 151؛ ابن سعد، طبقات، ج 2، ص 110؛ سبط بن جوزى، تذكره، ص 24؛ صحيح بخارى، ج 5، ص 22؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 12. ايندحديث يك دلالت مطابقى دارد و يك دلالت التزامى، با دلالت مطابقى حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به عرش مى برد با دلالت التزامى ديگران را به فرش مى زند.

آيا اين امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيست كه لقب كرّار غير فرّار به وى داده شد؟

آيا اين امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيست كه پيامبر (ص) در موردش فرمود:

«انت منى بمنزله هارون من موسى الا أنه لا نبى بعدى»(1)

آيا اين امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيست كه در خطاب غدير، رسول اكرم (ص) وى را مولاى مؤمنين و مؤمنات ناميد؟

(2)آيا اين امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيست كه شهوات و لذات دنيا را بر خود حرام كرده بود تا آن جا كه اين آيه شريفه در حق او فرود آمد: «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تُحَرِّمُوا طَيِّبٰاتِ مٰا أَحَلَّ اللّٰهُ لَكُمْ ).3 آن جا بود كه پروردگار تعالى، وى را از اين همه پارسايى منع فرمود.» سپس رو كردند به حاضران و فرمودند:

«آيا اين معاويه نيست كه چندين بار مورد لعنت رسول الله (ص) قرار گرفت. زمانى كه رسول خدا (ص) او را چند مرتبه احضار فرمود و چون نمى توانست دل از خوراك بركند، به او نفرين كرد و فرمود: خداوندا شكم او را سير مفرماى!»(3)

بار ديگر با پدرش ابوسفيان و برادرش يزيد مى آمدند، درحالى كه پدرش بر شترسوار بود و يزيد از جلو شتر و معاويه از عقب شتر حركت مى كردند و پيامبر (ص) بر هر سه تن لعنت فرستاد!

ص:228


1- (1) . صحيح ترمذى، ج 2، ص 310 (چاپ بولاق مصر) 1293؛ المستدرك الصحيحين، ج 2، ص 337؛ مسند احمد حنبل ج پنجم، ص 322.
2- (2) . فخر رازى، تفسير كبير، ج 12، 49، سيدهاشم بحرانى، البرهان ج 1، 490؛ علامه امبنى، الغدير؛ ج 1، ص 214.
3- (4) . صحيح مسلم ج 5، ص 96، معاويه مى گفت: «از خوردن خسته شدم ولى سير نشدم.» (نصر بن مزاحم، كتاب وقعه صفين، ص 220).

اى معاويه! اكنون كار تو به جايى رسيده كه مرا به حضور خويش دعوت مى كنى و سگ هاى گزنده خود را به سوى من مى دوانى ؟ گمان كرده اى مى توانى مقام مرا از علو و اعتبارش فرود آورى و به پستى بكشانى ؟

تو نمى دانى مقام و مرتبه اى كه با اراده و قدرت الهى بالا رفته باشد، با دست تو به پستى كشيده نخواهد شد و آن كس را كه خدا عزيز و شريف خواسته، خلق خدا نمى توانند از عزت و شرافتش بكاهند!(1)

در اين جا امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مكث كوتاهى كردند و نفس عميقى كشيدند و نگاهشان را از معاويه به سوى عمرو بن عثمان برگردانيدند و فرمودند:

«اى پسر عثمان! با آن نادانى كه در ذات توست، قدرت فهم و كشف امور سياسى را در تو نمى بينم. تو كجا و در محفل آدمى زادگان سخن گفتن كجا؟ گفتار تو شايسته جواب نيست. داستان تو مانند آن پشه اى است كه وقتى بر درخت خرمايى نشست، هنگام برخاستن به آن نخل تنومند گفت: خود را نگاه بدار كه مى خواهم پرواز كنم. نخل خرما در جوابش خنديد و گفت: من نشستن تو را احساس نكرده ام تا براى برخاستن تو خود را نگاه بدارم. تو در چشم من آن قدر حقير هستى كه نمى توانم به دوستى و دشمنى تو فكر كنم. بر من بسيار دشوار است كه به موجود فرومايه اى چون تو پاسخ گويم. تو امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به گونه ناشايستى ياد كردى و او را سزاوار دشمنى دانستى. چرا امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سزاوار سبّ است ؟ آيا نقصى در نژاد او و يا سستى در دين او يافته اى ؟ آيا نسبت و مراتب

امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از رسول اكرم دور است ؟ آيا از دست امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به دين اسلام زيانى رسيده ؟ آيا امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حكومت و قضاوت خود از عدالت سر پيچيده ؟ آيا امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مردى دنيادوست بوده ؟ اگر امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به هركدام از اين نقايص

ص:229


1- (1) . نك: جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 307-310.

نسبت دهى، تنها خود را رسوا كرده اى ؟ گفتى: امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نوزده تن از بت پرستان بنى اميه را در جنگ بدر كشته است. اين افتخار بزرگى در زندگى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است؛ مگر نمى دانى كه مشركان قريش به دست خدا و رسول خدا (ص) به هلاكت رسيده اند.»(1)

امام آن گاه به عمروعاص نگريستند و فرمودند:

مگر تو آن لعين ابتر نيستى كه مادرت به فحشا و فجور معروف بود. تو همان كودك ناپاك و آلوده اى هستى كه پنج نفر(2) از مردان قريش ادعاى پدرى تو را اظهار داشته اند. و عاقبت مادرت، تو را به لئيم ترين و خبيث ترين رجال قريش نسبت داد و از آن روز پدرت به نام عاص بن وائل شناخته شد.(3)

مگر پدرت با صراحت خود را دشمن پيامبر (ص) نمى ناميد و نمى گفت: «محمد ابتر است و وقتى بميرد نامش و دينش و سر و صدايش فراموش خواهد شد.» آن گاه سوره شريفه «كوثر» در پاسخ وى نازل شد و خداى عزوجل پدرت را ابتر ناميد. تو خود نيز در تمام جنگ ها روياروى پيامبر (ص) مى جنگيدى. تو از سرسخت ترين دشمنان رسول الله (ص) بودى و به آرزوى

شكست اسلام مى جنگيدى. تو همان بودى كه با اصحاب كفر و شرك به كشتى نشستى و به حبشه رفتى تا نجاشى را به قتل عمويم جعفر طيار و مهاجران

ص:230


1- (1) . پيامبر بر سر چاه بدر ايستادند و كشتگان قريش را با اسم صدا زدند و گفتند: «اكنون وعده خدا را ديديد.» يا ابا جهل بن هشام يا عتبه ابن الربيعه و يا شيبه بن ربيعه و يا وليد بن عتبه هل وجدتم ما وعد ربكم حقاً فأنى قد وجدت ما وعدنى ربى حقاً. "فقال عمر يا رسول الله أتكلم اجساداً لا ارواح فى ها قال والذى بعثنى بالحق ما انتم باسمع لما أقول منهم.» (احمد بن حنبل، مسند، حديث 1592).
2- (2) . اين پنج تن عبارت اند بودند از: ابوسفيان، وليد بن مغيره، عثمان بن حارث، نضر بن حارث، و عاص بن وائل.
3- (3) . سيره النبى، ج 2، ص 17؛ طبقات، ج 1، ص 201.

اسلام تشويق كنى. تو سعى بسيار به كار بردى تا شريعت اسلام را درهم شكنى، ولى خداوند قادر و قاهر، سعى تو را بيهوده گذاشت.

حال تو از عثمان ياد مى كنى ؟ تو خود بر ضد عثمان تبليغ و توطئه و دسيسه داشتى. تو آن قدر مردم را بر ضد عثمان برآشفتى و بر وى شوراندى كه يك باره شمشيرها را از غلاف كشيدند و به قصد جانش برخاستند و در اين هنگام كه آتش ها افروخته شد، خود به فلسطين گريختى و خويشتن را از معركه كنار كشيدى. پس از قتل عثمان، به معاويه پيوستى و فرياد واعثمانا سردادى!

(1)من تو را به بغض و دشمنى آل رسول ملامت نمى كنم و از تو انتظار دوستى ندارم. تو همواره با آل هاشم در جاهليت و در اسلام، دشمنى داشتى. تو رسول خدا (ص) را با شعر هفتاد بيتى هجو كردى و دل مقدسش را رنجاندى و او به درگاه خداوند عرضه داشت: «پروردگارا! من شاعر نيستم و سزاوار نيست كه شعر بگويم و پسر عاص را با شعر پاسخ گويم، ولى تو به عدد هر بيت از اين قصيده، وى را لعنت فرماى!»

آيا تو شايسته هستى كه با نو رسول خدا (ص) به حجت و منطق سخن گويى و درباره مردى چون امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ياوه، دهان بازكنى و ياوه سرايى نمايى ؟»(2)

عمروعاص پاسخى جز سرافكندگى نداشت. در اين هنگام امام به وليد بن عقبه نگاهى افكند و فرمود: «تواى وليد اگر با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دشمن نباشى چه كنى ؟ تو را بر دشمنى پدرم امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ملامت نمى كنم؛ زيرا پدرت با

دم شمشير او كشته شد و تو را به جرم شراب خوارى هشتاد تازيانه زد. ماجراى

ص:231


1- (1) . نك: طه حسين، على و فرزندانش، ترجمه محمدعلى شيرازى، ص 71.
2- (2) . نك: جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 307-310.

مى گسارى تو چنان شهرت يافت كه حطيئه، شاعر عرب، آن ماجرا را به شعر ياد كرد:

شهد الحطيئه حين يلقى ربه ننادى و قدتمت صلاتهم

لليزيدهم اخرى ولو قبلوا اان الوليد احق بالعذر

أأازيدكم سكرا و مايدرى للَاَتَتْ صلاتهم على العُشر

(1)

«بامدادان حطئيه هنگام نماز صبح، وليد را ديد كه بعد از نماز در حالت مستى، عذرخواهى مى كند و مى گويد: نماز فجر را خواندم، آيا زياده بخوانم براى شما؟ درحالى كه نمى داند، چرا مى خواهد نماز زيادتر بخواند و اگر مردم مى پذيرفتند، نماز صبح او از ده ركعت تجاوز مى كرد.»

تو چگونه با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دشمن نباشى كه او را خداى تعالى در قرآن مؤمن ناميد و به تو عنوان فاسق داد. آن جا كه فرمود: (أَ فَمَنْ كٰانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كٰانَ فٰاسِقاً لاٰ يَسْتَوُونَ )2 «آيا كسى كه مؤمن است، مانند كسى است كه فاسق است ؟ هرگز آن ها برابر نيستند.» و نيز فرمود: (إِنْ جٰاءَكُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهٰالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلىٰ مٰا فَعَلْتُمْ نٰادِمِينَ )3 چنان چه فاسقى براى شما خبرى نقل كرد، بررسى كنيد؛ زيرا در صورت اعتماد به او از روى نادانى، با زيان روبه رو خواهيد گشت و همگى بر اين اعتماد، پشيمان خواهيد شد.

اين معنا تا آن جا شهرت يافت كه حسان بن ثابت، شاعر نامى انصارى، درباره اش قصيده اى سرود و چنين گفت:

ص:232


1- (1) . تذكرة الخواص، ص 183.

أانزل الله ذوالجلال علينا فتبُّوّا الوليد منزل كفر

لليس من كان مؤمناً يعبدالله سوف يدعى الوليد بعد

ففعلييجزى هناك جنانا ففى على و فى الوليد قرآناً

و على تَبَّوَّأُ الايمانا ككمن كان فاسقاً خوّانا

قليل و عليالى الجزاء عيانا و هناك الوليد يجزى هوانا

(1)

«پروردگار ذوالجلال براى ما در حق امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و وليد قرآنى (آياتى) فرستاد.

خداوند امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در كف ايمان و وليد را در كف كفر قرار داد و فرمود: «هرگز مؤمنى كه خدايش را عبادت كرده، مانند فاسق جنايت كار نيست».

ديرى نخواهد گذشت كه وليد و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هر دو در پيشگاه خدا خواهند ايستاد.

در آن روز وليد، كافر و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مؤمن شناخته خواهد شد.

و در آن جا امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پاداش بهشت جاويدان خواهد يافت و وليد به سزاى كفر و فسق خويش خواهد رسيد.»

اى وليد! تو را با قريش چه كار؟ تو اصلاً قريشى نيستى تا سخن از قريش به زبان آورى، پدرت مردى بت پرست از مردم صفوريه(2) به نام «ذكوران» بود. تو كوچك تر و پليدتر از آن هستى كه نام قريش را به زبان آورى!

تو ادعا دارى كه ما عثمان را به قتل رسانديم و بى خبرى كه طلحه و زبير و عايشه نتوانستند اين تهمت ناحق و ناشايست را به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بچسبانند، تا چه رسد به تو.

خوب است به خويشتن بپردازى و سر ننگين خويش را به گريبان فرو برى!»(3)

ص:233


1- (1) . تذكرة الخواص، ص 183؛ نيز نك: اعيان الشيعه، ج 1، ص 575؛ مفيد، امالى، ص 74؛ مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 92.
2- (2) . صفوريه نام بخش و شهركى از اردن و نزديك طبريه شام است. (معجم البلدان، ج 5، ص 369).
3- (3) . جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 311.

امام آن گاه روبه برادر معاويه، عتبه نمودند و فرمودند:

اى عتبه! تو نه مرد صاحب رأى و نظرى كه مستحق جواب باشى و نه از اهل خردى كه بتوانم با تو خردمندانه گفت وگو كنم تا بتوانى حقايق را درك كنى. نه شخصيت سودمندى دارى كه كس به سود تو چشم طمع بدوزد و نه اقتدار و كفايتى دارى كه ديگران از تو بترسند. با وجود اين، به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دشنام مى دهى و شرم نمى كنى كه مردم بدانند كه غلام امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از تو شريف تر و گرامى تر و گرانمايه تر است ؟

تو كه با غلام و برده امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توانايى برابرى ندارى، با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چه گفت وگويى دارى ؟ من به تو پاسخ نخواهم گفت. اما بايد بدانى كه خداوند تعالى، تو و پدر و مادرت را به مجازات و سزايتان خواهد رسانيد. تو از نسل قومى هستى كه خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: (عٰامِلَةٌ نٰاصِبَةٌ تَصْلىٰ نٰاراً حٰامِيَةً تُسْقىٰ مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ لَيْسَ لَهُمْ طَعٰامٌ إِلاّٰ مِنْ ضَرِيعٍ لاٰ يُسْمِنُ وَ لاٰ يُغْنِي مِنْ جُوعٍ ).1

" آن هايى كه پيوسته عمل كرده اند - و شرارت را دنبال نموده اند - در آتش سوزان وارد مى گرداند؛ از چشمه هاى بسيار داغ به آنان مى نوشانند؛ غذايى جز ضريع خار خشك تلخ و بدبو) ندارند؛ غذايى كه نه آنان را فربه مى كند و نه از گرسنگى نجات مى دهد."

اى عتبه! تو مرا به قتل تهديد مى كنى و مى خواهى به بهانه خون عثمان از دم شمشير بگذرانى ؟ آيا شرم نمى كنى ؟ اگر مرد شمشير و جنگ بودى، چرا آن مرد را كه در رختخواب همسرت يافتى، از دم شمشير نگذرانيدى ؟

ص:234

تو را بر سبّ امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سرزنش نمى كنم؛ زيرا امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن كسى است كه برادرت حنظله را در جنگ احد كشت و جدت عتبه را با مشاركت حمزه در

جنگ بدر از ميان برداشت و عمويت را با فرمان رسول خدا (ص) از مدينه اخراج كرد.

اما اين كه گفتى من در طلب خلافتم، درحالى كه لياقت ندارم به خلافت فكر كنم، بايد بدانى كه به خدا قسم من از همه مردم به اين مقام شايسته تر و لايق ترم! اما از همه بيش تر به خاطر امت محمد مى توانم گذشت و فداكارى كنم. اما برادر تو معاويه) خون انسان ها را از آب هاى دجله و فرات بى مقدارتر شمرد و متمردانه از فرصت استفاده كرد و سرير سلطنت را غصب نمود. او مردى حيله باز است كه نسبت به مردم نيرنگ ورزيده و بالاخره روزى هم به جزاى فريبش خواهد رسيد.

اما اين كه گفتى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى قريش شر است، همه مى دانند كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حكومت خود عدالت داشت. انسانى را كه سزاوار رحمت و مرحمت بود، تحقير نمى كرد و ستمديدگان را نمى كشت.»

امام رو به مغيره بن شعبه كردند و فرمودند: «با خداى تعالى دشمنى كردن و قرآن كريم را ناچيز شمردن و پيامبرش را به دروغ نسبت دادن و زنا كردن و از كيفر رجم گريختن. گمان مداراى پسر شعبه كه از حيطه قدرت الهى مى توان گريخت. تو كسى هستى كه بر درب خانه فاطمه هجوم آوردى و مادرم را آزردى. اين كار تو اهانت به پيامبر (ص) خدا و مخالفت با او و شكستن حريم قدس و نبوتش بود. رسول اكرم مادرم را سيده زنان اهل بهشت ناميد.(1)

تو امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به قتل عثمان متهم ساختى، در عين اين كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرهيزگارتر، شريف تر و پاك تر از اين گونه تهمت ها و آلودگى هاست.

ص:235


1- (1) . مستدرك الصحيحين، معروف به حاكم نيشابورى، ج 3، ص 151؛ مسند حنبل، ج 5، ص 391؛ حليه الاولياء، ج 4، ص 190.

تو كه امروز به نام عثمان گريبان پاره مى كنى، به من بگو در حق عثمان چه خدمتى كردى و به او چه كمكى نمودى ؟ در طايف در منزل خويش خيانت و جنايت انجام دادى و به احياى مجدد قوانين جاهليت پرداختى و براى نابودى اسلام و محو آن از هيچ توطئه اى كوتاهى نكردى.

از ابوبكر و عمر ياد كردى و مسرورانه به ذكر غلبه و قدرتشان پرداختى و ندانستى كه اين چيرگى ها و سلطنت ها، ملاك حق و حقيقت نيست. فرعون چهارصد سال بر مصر حكومت كرد و در آن وقت موسى و هارون، دو پيامبر بزرگ الهى، همواره در غم و اندوه و زحمت بودند. پس اين دنيا در ملك مطلق الهى است. اوست كه به مشيت خود، يكى را در دنيا كامياب و ديگرى را ناكام مى گذارد. كاميابان نمى توانند خويشتن را به دليل اين كاميابى، به خدا نزديك بشمارند و ناكام ها نيز به نام اين كه ناكام مانده اند، از رحمت و مرحمت ذات الهى دور نخواهند بود. گاهى مصيبت و ناكامى را به رسم امتحان به انسان هاى نيكوكار مى دهند و گاهى زمام سلطنت و قدرت را در

مشت مردم فاجر و فاسق مى گذارد: (و ان ادرى لعله فتن لكم و متاع الى حين)(1) و نمى دانم شايد اين آزمايشى براى شماست و ماى بهره گيرى تا مدتى معين." تو گمان مبر اى مغيره كه شكست امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر شكست راه و حقيقت او گواه است. نه اين طور نيست! آن مردم طاغى و عاصى كه بر اقوام و ملل غلبه كرده و قدرت يافته اند، چندى كام رانده اند. اما اين كامرانى به فنا و دمارشان خاتمه يافت و همين كامرانى براى آنان ناكامى ابدى و حرمان از رحمت الهى را به بار آورد.»(2)

ص:236


1- (1) . سوره انبياء، آيه 11.
2- (2) . (ولا تحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لانفسهم انما نملى لهم ليزداد و اثما و له معذاب اليم). مطرف بن مغيره مى گويد: «ما ميهمان معاويه در شام بوديم. پدرم هرشب به ميهمانى مى رفت و آخر شب بر مى گشت و معاويه را

امام آن گاه رو به مروان بن حكم نمودند و فرمودند:

«اين تويى كه خويشتن را شريف مى خوانى ؟ تو اگر عثمان را نفريفته بودى و مظالم خويش را به حساب او، بر ملت اسلام تحميل نكرده بودى، روزگارش تباه نشده بود!

قاتل عثمان در حقيقت آن كس است كه به خاطر او اين فتنه ها برپا شد و تو آن وزير نابخردى بودى كه طغيان شهوات خويش را ابتدا با خون مردم و سپس با خون عثمان، تسكين بخشيده اى.

درست است كه امروز زمام قدرت را به دست گرفته ايد، ولى ذاتاً مردمى پست و دون صفت هستيد كه حشمت سلطنت بر چهره شما ديده نمى شود و عظمت ملوك از شما انتظار نمى رود.»

امام كه ازنظر روحى خسته به نظر مى رسيدند از جايشان بلند شدند و درحالى كه آيه كريمه (الْخَبِيثٰاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثٰاتِ )1 را تلاوت مى فرمودند رو به معاويه كردند و فرمودند: «اى معاويه! سوگند به خدا! شما كه همگى از خبيثان هستيد، با هم سنخيت داريد و تجمع مى كنيد؛ اما ما كه از طيبين و طيبات هستيم، با شما قرين و دمساز نيستيم.»

سپس از مجلس خارج شدند، درحالى كه رسوايى عجيبى براى آنان به بار آوردند و آنان در بهت و حيرت قرار داشتند. در اين هنگام معاويه، به نكوهش

ص:237

آنان پرداخت و گفت: «من اخطار كردم كه شما توان معارضه با حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را نداريد. هرگز مايل نبودم كه چنين جريانى در حضورم اتفاق بيفتد. شما وادارم كرديد تا موجبات سرشكستگى خود و خاندانم را فراهم سازم.»(1)

ص:238


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، ص 70-86؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 575؛ تذكرة الخواص، ص 182؛ الاحتجاج، ج 1، ص 410-416؛ الحسن بن على، دراسه و تحليل، ص 153؛ نك: جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 304-313. اين روايت را ابومخنف، لوط بن يحيى بن سعيد بن مخنف بن سليم ازدى و يزيد بن ابى حبيب (سويدازدى) نقل كرده است.

فصل ششم: امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از نگاه اهل سنت و مستشرقان

اشاره

ص:239

ص:240

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه اهل سنت

اشاره

قاسم خانجانى(1)

چكيده

از آن جا كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سبطاكبر پيامبر (ص) بوده است از ديدگاه اهل سنت نيز جايگاه برجسته و ممتازى دارند. به همين سبب در منابع اهل سنت به شكل گسترده اى به فضايل و مناقب ايشان پرداخته شده است. روايت متواتر سرور جوانان اهل بهشت بودن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، توجه و محبت بسيار پيامبر (ص) به آن حضرت، اهميت دوست داشتن ايشان، ملاك قرار گرفتن دوستى و دشمنى با آن حضرت براى دوستى و دشمنى با پيامبر (ص) و خداوند متعالى و برخى فضايل اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همچون سخاوت، عبادت و شكيبايى، از جمله فضايل و مناقبى است كه با نگاه اهل سنت در اين نوشته بازگو مى شود.

واژگان كليدى: پيامبر (ص)، امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، فضايل، اهل سنت.

مقدمه

اشاره

موضوع فضايل و مناقب امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، از مباحثى است كه از ديرباز به آن توجه شده و درباره آن آثار بسيارى نگاشته اند. هم چنان كه دراين باره، سخنان

ص:241


1- (1) . استاديار پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.

فراوانى نيز مطرح شده است. با نگاهى سطحى و بدون بررسى، ممكن است به نظر آيد اين آثار تنها در ميان شيعيان پديد آمده و اهل سنت با اين مباحث ميانه اى ندارند. اما با يك بررسى مختصر، به آسانى مى توان دريافت كه اتفاقاً نخستين آثارى كه به اين موضوع پرداخته اند، آثار روايى و منابع حديثى اهل سنت است. مانند صحيح بخارى، مسند احمد بن حنبل، سنن ترمذى و مستدرك حاكم نيشابورى. البته بايد توجه داشت كه بخش مهمى از فضايل در ساير آثار اهل سنت مانند منابع تاريخى نيز منعكس شده كه به تناسب موضوع اين نوشتار، كم تر بدان پرداخته مى شود.

يادآورى اين نكته ضرورى است كه حوادث مربوط به ولادت و نام گذارى آن حضرت پس از تولد، عقيقه كردن براى ايشان، ويژگى هاى فردى، شمايل و ويژگى هاى جسمى، حوادث تاريخى و مواردى كه حوادث عادى زندگى آن حضرت تلقى مى شود و تنها حادثه اى تاريخى به شمار مى رود، از مباحثى است كه اين نوشتار درصدد مطرح كردن آن ها نيست. هم چنين با آن كه پيامبر (ص) از ابتداى تولد و حتى پيش از ميلاد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ولادت آن حضرت بشارت دادند بود و پس از ولادت نيز در رشد و پرورش آن حضرت نظارت داشتند، اين نوشتار تنها بر آن است تا به شكلى هرچند كوتاه و گذرا، به جايگاه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در منابع روايى اهل سنت بپردازد. ازاين رو، چون بيان تمام فضايل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين نوشته ممكن نيست و نيز آوردن همه منابع موجب اطاله نوشته خواهد شد، به ناچار به حداقلِ ارجاع به منابع بسنده كرده تنها به نقل گزيده اى از اين فضايل در پاره اى از مهم ترين منابع روايى اهل سنت اكتفا مى شود.

1. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نگاه پيامبر (ص)
اشاره

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نظر پيامبر (ص)، از جايگاه ويژه و ممتازى برخوردار بودند تا

ص:242

جايى كه بر اساس منابع اهل سنت، فرمود: «آگاه باشيد كه به حسن بن على آن قدر فضل و برترى عطا شده كه به هيچ يك از فرزندان آدم به جز يوسف به مانند آن عطا نشده است.»(1) بخشى از اخبار مربوط به فضايل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رواياتى است كه به تواتر (از طريق شيعه و اهل سنت) از پيامبر (ص) نقل شده است. البته بخشى از اين اخبار، درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مشترك اند كه در اين نوشتار، به بخش مربوط به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اشاره مى شود.

1 - 1 - توجه پيامبر (ص) به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كودكى

بر پايه روايتى از ترمذى، روزى پيامبر (ص) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خردسال را روى دوش خود حمل مى كردند. مردى به امام حسن گفت: «روى خوب مركبى سوار شده اى اى پسر!» پيامبر (ص) فرمودند: «او خوب سواره اى است!»(2)

از روايات مشهور است كه راوى گويد:

روزى پيامبر (ص) براى اقامه نماز ظهر يا عصر يا مغرب يا عشا تشريف آوردند درحالى كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يا امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (ترديد از راوى است) را در بغل داشتند و ايشان را روى زمين گذاشتند و شروع به نماز كردند. چون آن حضرت به سجده رفتند، سجده ايشان طول كشيد. سرم را بلند كردم، ديدم آن كودك بر پشت آن حضرت سوار شده است. بلافاصله به سجده برگشتم و چون نماز تمام شد. مردم پرسيدند: «اى رسول خدا، گمان كرديم حادثه اى رخ داده يا وحى نازل شده كه سجده شما طولانى شد.» آن حضرت فرمود: «هيچ كدام نبود، بلكه اين پسرم مرا رحل خود قرار داده بود

و من دوست نداشتم عجله كنم تا او كارش را تمام كند.»(3) روايتى ديگر به همين

ص:243


1- (1) . ابونعيم اصفهانى، اخبار اصبهان، ج 2، ص 242.
2- (2) . ترمذى، سنن، ج 5، ص 327؛ مستدرك، ج 3، ص 170؛ ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 13، ص 217.
3- (3) . احمد بن حنبل، مسند، ج 3، ص 494؛ ج 6، ص 467 و 494؛ نسائى، سنن، ج 2، ص 230؛ حاكم نيشابورى، المستدرك، ج 3، ص 166 و 627؛ بيهقى، سنن، ج 2، ص 263.

مضمون نقل شده كه روزى پيامبر (ص) نماز مى خواندند كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هنگامى كه ايشان به سجده مى رفت، روى پشت و گردن آن حضرت مى پريد و پيامبر (ص) به آرامى برمى خاستند تا ايشان روى زمين نيفتد. اين كار چند بار تكرار شد (و پيامبر (ص) با او مدارا كردند). چون نماز آن حضرت تمام شد، مردم به ايشان گفتند: «شما با حسن به گونه اى رفتار مى كنيد كه با ديگران نديده ايم» راوى گويد: آن حضرت از مطلبى ياد كردند (در روايت، مطلب نيامده است) يا بنابر روايتى ديگر فرمودند: «او ريحانه من است از دنيا»، سپس فرمود: «اين پسرم سرور است و خداوند به دست او ميان دو گروه از مسلمانان صلح برقرار خواهد كرد».(1)

بر اساس روايتى ديگر، يكى از اصحاب پيامبر (ص) به نام زرّ بن حُبَيش گويد:

روزى پيامبر (ص) در حال اقامه نماز بودند كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خردسال آمدند و در حال سجده بر پشت آن حضرت سوار شدند. مردم كه چنين ديدند، آن دو را از اين كار نهى كردند، اما پيامبر (ص) فرمودند: «آن دو را رها كنيد، پدر و مادرم به فداى آن دو! كسى كه مرا دوست دارد بايد آن دو را نيز دوست داشته باشد.»(2)

1 - 2 - امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ريحانه پيامبر (ص)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روايات بسيارى ريحانه و گل خوش بوى پيامبر (ص) معرفى شده اند.(3) در روايت گذشته، هنگامى كه مردم از مدارا و رفتار پيامبر (ص) با

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيدند، آن حضرت وى را ريحانه اى از دنيا دانستند.(4)

بر پايه روايتى ديگر، انس بن مالك گويد:

ص:244


1- (1) . احمد بن حنبل، مسند، ج 5، ص 44 و 51.
2- (2) . بيهقى، سنن، ج 2، ص 263؛ ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 13، ص 202.
3- (3) . بخارى، صحيح، ج 4، ص 217 و ج 7، ص 74؛ ترمذى، سنن، ج 5، ص 322.
4- (4) . احمد بن حنبل، مسند، ج 5، ص 44 و 51.

بر پيامبر (ص) وارد شدم، ديدم كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روى شكم پيامبر (ص) بالا و پايين مى روند و آن حضرت مى فرمايد: «آن دو ريحانه هاى من از اين دنيا هستند.»(1)

1 - 3 - امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سرور جوانان اهل بهشت

از روايات مشهور، متواتر و بسيار مهمى كه عظمت و جايگاه رفيع امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بازگو مى كند، روايتى است كه پيامبر (ص) با عبارت هاى مختلف و در مكان و زمان هاى مختلف امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در كنار برادر بزرگوارشان، از سروران جوانان اهل بهشت دانسته اند.(2) جالب است كه بر اساس برخى روايات، پيامبر (ص) اين خبر را تنها نظر خود ندانستند، بلكه آن را بشارتى الهى مى دانستند كه جرئيل به آن حضرت ابلاغ كرده بود.(3)

1 - 4 - امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) محبوب پيامبر (ص)

پيامبر (ص) در روايات بسيارى، شدت محبت خود را به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اعلام كرده، ديگران را نيز به دوست داشتن ايشان سفارش مى فرمودند. حتى در برخى

از روايات، دوست داشتن و محبت به آن حضرت امرى واجب دانسته شده و پيامبر (ص) نسبت به محبت به ايشان آشكارا دستور داده اند. ابوهريره مى گويد:

هرگز حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را نديدم مگر آن كه از چشمانم اشك جارى شد، به سبب آن كه روزى پيامبر (ص) مرا در مسجد ديد، دست مرا گرفت و باهم به بازار

ص:245


1- (1) . نسائى، سنن، ج 5، ص 150.
2- (2) 10. ابن ابى شيبه، المصنف، ج 7، ص 512؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 3، ص 3، 62، 64، 82 و ج 5، ص 391، 392؛ ابن ماجه، سنن، ج 1، ص 44؛ ترمذى، سنن، ج 5، ص 321؛ ابويعلى موصلى، مسند، ج 2، ص 296؛ طبرانى، المعجم الكبير، ج 3، ص 36؛ حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 167.
3- (3) 11. ابن ابى شيبه، المصنف، ج 7، ص 512؛ نسائى، فضايل الصحابه، ص 20 و 58؛ طبرانى، المعجم الكبير، ج 3، ص 38؛ حاكم نيشابورى، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 381.

بنى قينقاع رفتيم. آن حضرت با من سخنى نگفت و در بازار دور زد. سپس بازگشت و وارد مسجد شديم. آن حضرت نشست و فرمود:

كودك خردسال (امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )) را بخوانيد؛ چون حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمد و در دامان پيامبر (ص) قرار گرفت، دست خود را در محاسن پيامبر (ص) مى برد و آن حضرت نيز دهان خود را در دهان او مى گذاشت و مى فرمود: «خداوندا من او را دوست دارم تو هم او را دوست بدار و هر كس كه او را دوست دارد نيز دوست بدار».(1)

هم چنين از «زهير بن اقمر چنين نقل شده است:

پس از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خطبه مى خواند كه مردى از قبيله ازد برخاست و گفت: من ديدم كه پيامبر (ص) درحالى كه در جاى خود (در مسجد) نشسته بود مى فرمود: «هر كس مرا دوست دارد بايد او (حسن) را هم دوست داشته باشد و بايد اين مطلب را حاضران به غايبان اطلاع دهند. «اگر اين تصميم پيامبر (ص) نبود، هرگز با شما دراين باره سخن نمى گفتم.»(2)

هم چنين اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند: روزى پيامبر (ص) بر ما وارد شدند و پرسيدند: كودك خردسال (امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كجاست ؟ پس حسن خدمت ايشان آمد، درحالى كه دست خود را دراز كرده بود. پس پيامبر (ص) دست او را گرفت و به خود نزديك كرد و فرمود: «پدر و مادرم فداى تو، هركس مرا دوست دارد

بايد وى را نيز دوست داشته باشد.»(3) در روايتى ديگر، براء بن عازب، از اصحاب پيامبر (ص)، مى گويد:

پيامبر (ص) را ديدم كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بر دوش خود گذاشته بودند و فرمودند: «هر كس مرا دوست دارد بايد وى را نيز دوست داشته باشد.»(4)

ص:246


1- (1) . ابن سعد، طبقات الكبرى، ترجمه الامام الحسن، ص 40؛ بخارى، ادب المفرد، ص 252.
2- (2) . ابن ابى شيبه، المصنف، ج 7، ص 512؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 5، ص 366؛ حاكم نيشابورى، المستدرك، ج 3، ص 174.
3- (3) . ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 13، ص 195.
4- (4) . طيالسى، مسند، ص 99.

شدت علاقه و محبت پيامبر (ص) به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به گونه اى بود كه بعضى از اعضاى بدن او را مى بوسيدند و اين كار چنان رايج بود و شهرت

داشت كه در زمان هاى بعد، برخى از صحابه كه اين رفتار پيامبر (ص) را ديده بودند، آن را يادآورى و بيان مى كردند. براى نمونه، روزى ابوهريره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را ديد و عرض كرد: «من ديدم كه پيامبر (ص) شكم تو را بوسيد پس جايى را كه پيامبر (ص) بوسيده است بازكن تا من هم ببوسم». امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) لباس خود را كنار زد و ابوهريره آن جا را بوسيد.(1)

1 - 5 - دوستى با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ملاك دوستى با خدا و پيامبر (ص)

روايات بسيارى به تواتر نقل شده، كه نشان مى دهند هركس امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را دوست بدارد، پيامبر (ص) را دوست داشته و هر كس با آن حضرت دشمن باشد يا نسبت به ايشان كينه داشته باشد، دشمن پيامبر (ص) است. البته بيش تر اين روايات، به صورت مشترك درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده اند.

ابوهريره مى گويد:

روزى پيامبر (ص) از خانه خارج شدند درحالى كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روى يك دوش و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روى دوش ديگرشان بود. آن حضرت يك بار امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را و يك بار امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را مى بوسيدند تا آن كه نزد ما آمدند؛

مردى از ايشان پرسيد: «اى پيامبر (ص) تو آنان را دوست دارى ؟» فرمود: «بله؛ هر كس آن دو را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هركس با آنان دشمن باشد، دشمن من است.»(2)

ص:247


1- (1) . حاكم نيشابورى، المستدرك، ج 3، ص 168.
2- (2) . ابن سعد، طبقات الكبرى، ترجمه الامام الحسن، ص 51؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 2، ص 440؛ حاكم نيشابورى، مستدرك، ج 3، ص 166.

نيز روايات بسيارى به اين مضمون نقل شده كه «هركس امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هركس با آن دو دشمن باشد دشمن من است.»(1)

از آن جا كه ممكن است برخى در اسناد يا رجال

اين گونه روايات ايجاد ترديد نمايند، برخى منابع در مواضع متعدد بر درستى اين روايات از نظر سند و رجال تأكيد كرده اند.(2)

مكارم و فضايل اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ممكن است در نگاه نخست، به نظر آيد برخى فضايل و مكارم اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تنها در آثار شيعيان منعكس شده، درحالى كه بسيارى از اين موارد به آسانى در منابع اهل سنت نيز يافت مى شود. فضايلى چون سخاوت و بخشندگى، زهد و عبادت، حلم و صبر، شجاعت و شهامت و مواردى از اين دست، از ويژگى هايى است كه بخش زيادى از آن، در منابع اهل سنت نيز آمده است. در اين جا به نمونه هايى از اين فضايل اشاره مى شود:

2 - 1 - سخاوت و بخشندگى
اشاره

جود و سخاوت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چنان بود كه با اندك بهانه اى اموال بسيارى مى بخشيدند. گفته اند مردى خدمت آن حضرت آمد و حاجتى داشت. امام فرمود: «برو حاجت خود را روى كاغذى بنويس و بياور تا آن را برآورده كنيم! آن مرد حاجت خود را تقديم امام كرد و آن حضرت بيش از آنچه خواسته بود عطا

ص:248


1- (1) . نك: عبدالرزاق، المصنف، ج 3، ص 472؛ ابن راهويه، مسند، ج 1، ص 248؛ احمد بن حنبل، مسند، ج 2، ص 531؛ ابن ماجه، سنن، ج 1، ص 51؛ ابويعلى، مسند، ج 11، ص 79؛ نسائى، سنن، ج 5، ص 49؛ طبرانى، المعجم الكبير، ج 3، ص 48؛ بيهقى، سنن، ج 4، ص 29.
2- (2) . ابن ماجه، سنن، ج 1، ص 51؛ حاكم نيشابورى، المستدرك، ج 3، ص 166 و 171.

فرمود؛ همراهان امام اظهار تعجب كردند و امام دليل كار خود را براى آنان بيان كرد.(1) يكى از كنيزان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خدمت ايشان آمد و گلى به آن حضرت تقديم كرد؛ آن حضرت فرمود: «تو در راه خدا آزادى!» به ايشان گفتند: «اين كنيز يك گل براى شما آورد و شما او را آزاد كرديد!»(2) فرمود: «خداوند متعالى مى فرمايد: «هرگاه به شما تحيت گفتند شما به بهتر از آن تحيت بگوييد.»

(3)امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روزى در يكى از باغ هاى مدينه مى رفتند، غلامى را ديدند كه در خوردن غذا با سگش مواسات مى كند؛ آن حضرت از مولاى او جويا شدند سپس نزد ارباب آن غلام رفته آن باغ و غلام را از اربابش خريدند سپس به غلام فرمودند: «من اين باغ و تو را خريده ام؛ تو را در راه خدا آزاد مى كنم و اين باغ نيز هديه من به تو باشد»؛ غلام گفت: «من نيز باغ را هديه كردم به كسى كه تو مرا براى او آزاد كردى.»(4)

بنابر روايات مشهور و متواتر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دو بار تمام اموال خود را در راه خدا بخشيدند و سه بار بخشى از آن را در راه خدا تقسيم كردند تا جايى كه يك كفش را براى خود نگه مى داشتند و كفش ديگر را مى بخشيدند.(5)

2 - 2 - زهد و عبادت

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در عبادت چنان بودند كه گفته اند: «وقتى نماز صبح را در مسجد پيامبر (ص) مى خواندند، در جاى نماز خود به ذكر گفتن مى پرداختند تا

ص:249


1- (1) . بيهقى، المحاسن، ص 55.
2- (2) . صفورى شافعى، نزهه المجالس، ج 2، ص 208.
3- (3) . سوره نساء، آيه 86.
4- (4) . خطيب بغدادى، ج 6، ص 33؛ ابن عساكر، ج 13، ص 246.
5- (5) . ابن سعد، طبقات الكبرى، ترجمه الامام الحسن، ص 68؛ ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 13، ص 243.

آن كه خورشيد طلوع مى كرد.»(1) درباره حج آن حضرت مشهور است كه ايشان پانزده مرتبه(2) و بنا بر نقلى بيست مرتبه(3) يا بيست و پنج مرتبه(4) با پاى پياده از مدينه به حج رفتند. آن حضرت براى اين عبادت خود چنين استدلال مى كردند و مى فرمودند: «من از پروردگارم حيا مى كنم كه او را ملاقات كنم درحالى كه با پاى پياده به خانه اش نرفته باشم.»(5)

2 - 3 - حلم و صبر

حلم و بردبارى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چنان شهرت دارد كه برخى از منابع اهل سنت، آن حضرت را در كنار ويژگى هاى ممتاز ديگر، به اين خصيصه نيز معرفى كرده اند. سيوطى دراين باره گويد:

(امام) حسن، سرور، بردبار، داراى آرامش، بزرگى و وقار بود هم چنان كه بخشنده و مورد ستايش بود و از فتنه و شمشير كراهت داشت.(6)

بر پايه روايتى مشهور، روزى مردى از اهل شام به مدينه آمد و چون با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روبه رو شد و ايشان را شناخت، به سبب كينه اى كه از اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داشت به آن حضرت و پدر بزرگوارشان، انواع دشنام و سخنان ناشايست را نثار كرد. اما آن حضرت نه تنها شكيبايى نشان دادند بلكه به او فرمودند: «گمان

مى كنم غريب هستى!» و به گرمى از او پذيرايى كردند تا جايى كه آن مرد گفت:

ص:250


1- (1) . زمخشرى، الفائق، ج 1، ص 524.
2- (2) . طبقات الكبرى، ترجمه الامام الحسن، ص 68.
3- (3) . اخبار اصبهان، ج 1، ص 44.
4- (4) . المستدرك، ج 3، ص 169.
5- (5) . اخبار اصبهان، ج 1، ص 44.
6- (6) . سيوطى، تاريخ الخلفا، ص 73.

«در حالى از نزد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بازگشتم كه در روى زمين هيچ كس برايم از ايشان دوست داشتنى تر نبود.»(1)

نتيجه

فضايل و مناقب مطرح شده درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، منحصر در منابع شيعى نيست و بسيارى از منابع اهل سنت نيز اين فضايل را بيان كرده اند كه نشان از اهميت اين فضايل دارد. برخى فضايل كه در اين نوشته بيان شد، به آسانى مى تواند ما را به اين حقيقت رهنمون سازد كه با وجود تمام دشمنى ها و با آن كه از قرن هاى نخستين اسلامى و ابتداى نگارش تاريخ اسلام، عوامل متعددى به كار گرفته شد تا فضايل اهل بيت، به ويژه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) انعكاس نيابد يا به شكلى تحريف گردد و نادرست بيان شود، كثرت اين فضايل و شهرت بسيارى از آن ها، سبب شد تا اين تلاش شوم به نتيجه نرسد و پس از

گذشت قرن ها از تدوين منابع روايى اهل سنت و باوجود تحريف هاى بسيار، اين منابع هم چنان مى توانند از مهم ترين و كهن ترين منابع مربوط به فضايل و مناقب اهل بيت و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) باشند.

منابع

1. ابن ابى شيبه، عبدالله بن احمد (م 235)، المصنف، تحقيق سعيد محمد لحام، بيروت: دارالفكر، 1409.

2. ابن راهويه، اسحاق بن ابراهيم بن مخلد (م 238)، مسند ابن راهويه، تحقيق عبدالغفور عبدالحق حسين برد بلوسى، مدينه: مكتب الايمان، 1412.

ص:251


1- (1) . ابن عساكر، ترجمه الامام الحسن، ص 149.

3. ابن سعد، محمد (م 230)، الطبقات الكبرى، ترجمه الامام الحسن، تحقيق سيدعبدالعزيز طباطبائى، قم: 1413.

4. ابن عساكر، على بن الحسن (م. 571)، تاريخ مدين دمشق، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالفكر، 1415.

5. ابن عساكر، على بن الحسن (م. 571)، ترجم الامام الحسن، تحقيق محمدباقر محمودى، بيروت: مؤسس المحمودى، 1400.

6. ابن ماجه، محمد بن يزيد (م 275)، سنن، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى، بيروت، دارالفكر.

7. ابوداود، سليمان بن اشعث (م 275)، سنن، تحقيق سعيد محمد لحام، بيروت: دارالفكر، 1410.

8. ابوداود طيالسى (م 204)، مسند، بيروت: دارالمعرفه.

9. ابونعيم اصفهانى (م 430)، اخبار اصبهان، ليدن، 1931.

10. ابويعلى موصلى، احمد بن على بن مثنى (م 703)، مسند، تحقيق حسين سليم اسد، دارالمأمون للتراث.

11. احمدبن حنبل (م 241)، مسند احمد، بيروت: دارصادر.

12. بخارى، محمدبن اسماعيل (م 256)، صحيح بخارى، بيروت: دارالفكر، 1412.

13. بخارى، محمد بن اسماعيل (م 256)، الادب المفرد، تحقيق محمدفؤاد عبدالباقى، مؤسسه الكتب الثقافيه، 1409.

14. بيهقى، احمدبن الحسين (م 458)، السنن الكبرى، بيروت: دارالفكر، 1409.

15. بيهقى، احمدبن الحسين (م 458)، محاسن، بيروت: 1380.

ص:252

16. ترمذى، محمدبن عيسى (م. 279)، سنن، تحقيق عبدالوهاب عبد اللطيف، بيروت: دارالفكر 1403.

17. حاكم، محمدبن عبدالله (م. 405)، المستدرك على الصحيحين، تحقيق يوسف المرعشلى، بيروت: دارالمعرف، 1406.

18. خطيب بغدادى، احمدبن على، (م 462)، تاريخ بغداد، تحقيق مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلميه، 1417.

19. زمخشرى، محمود بن عمر (م 538)، الفائق فى غريب الحديث، بيروت: دارالكتب العلميه، 1417.

20. سيوطى، عبدالرحمان (م 911)، تاريخ الخلفا، مصر، 1305.

21. صفورى شافعى، نزهه المجالس، مصر، 1322.

22. صنعانى، عبدالرزاق بن همام (م 211)، المصنف، تحقيق حبيب الرحمان الاعظمى، المجلس العلمى.

23. طبرانى، سليمان بن احمد (م. 360)، المعجم الكبير، تحقيق حمدى عبدالمجيد السلفى، قاهره: مكتب ابن تيمى.

24. نسائى، احمد بن شعيب (م 303)، سنن، بيروت: دارالفكر، 1408.

25. نسائى، احمد بن شعيب (م 303)، فضايل الصحابه، بيروت: دارالكتب العلميه، 1419.

ص:253

فضايل و مناقب امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه علماى اهل سنت

اشاره

فاطمه سيفى(1)

چكيده

زندگى اهل بيت: اسوه حيات طيبه و برتر است و هركدام به تنهايى در اسوه بودن، كاملند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز در مقام اهل بيت داراى عصمت، بزرگى و عظمت والايى هستند و شخصيت ايشان در امامت و جانشينى پدر ترسيم مى شود. روح بلند ايشان در زمان كودكى همانند آينه اى صاف، رفتار جدش پيامبر (ص) و پدرش على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و مادرش فاطمه زهرا (س) را در خود منعكس مى كرد و در بزرگسالى، آينه تمام نماى سيره آن بزرگوار بود. درباره فضايل و مناقب امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روايات فراوانى از معصومان: در منابع شيعى موجود است. برخى از علماى سنى مذهب نيز فضايل و مناقب آن را در آثار خود آورده اند. هدف پژوهش حاضر، بررسى فضايل و مناقب امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه علماى اهل سنت است. پژوهش به شيوه توصيفى و از نوع تحليل اسنادى انجام گرديده است، بدين ترتيب كه همه اسناد و مدارك مربوط به موضوع، گردآوردى شده و به شيوه كيفى، به ارائه يافته هاى پژوهش پرداخته شده است. در اين پژوهش، فضايل و مناقب آن حضرت در ابعاد دينى، اخلاقى، اجتماعى، اقتصادى، سياسى، علمى و فرهنگى بررسى گرديده و براى هر كدام از اين ابعاد، شاخص هايى آورده شده است.

واژگان كليدى: امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، فضايل، مناقب، اهل سنت.

ص:254


1- (1) . كارشناس ارشد مديريت فرهنگى.

مقدمه

تعالى شخصيت معنوى انسان، از والاترين و مقدس ترين اهداف پيشوايان دين بوده است. آنان با تحمل مشقت هاى بسيار در اين مسير، تمامى همّ خويش را بر آن گذاشتند تا اخلاق نيك را با شيوه هاى رفتارى و گفتارى خويش به مردم بياموزند و آن ها را از زشتى ها به دور داشته، متوجه حقيقت والاى انسانى و ارزش سترگشان كنند.

چهارده معصوم: همه از يك نور واحد خلق شده اند و از جهت وجودى و مقام ولايت يكسان هستند و امامت هر يك از امامان: به امر الهى بوده است. اگر امتيازى براى امامى نسبت به امام ديگر در احاديث يافت مى شود، به اين جهت بوده كه هر كدام طبق اوضاع خاص زمانه، بهترين رفتار و روش را در معرض ديد انسان ها قرار مى دادند و جلوه اى از اسما و صفات الهى را به فعليت مى رساندند. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) طبق شرايط خود مأمور به يك الگوى رفتارى ظهور جلوه خاص اسما و صفات الهى بودند و ديگر ائمه نيز همين طور.(1) در اين ميان نقش برجسته امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بسيار چشم گير جلوه مى نمايد.

بيان مسأله

امامان معصوم، جلوه كاملى از صفات و اسماى الهى بوده اند. اوضاع خاص و ويژگى هاى زمانه، باعث مى گرديد كه جنبه اى از شخصيت روحانى آن ها تجلى يابد و به فعليت برسد و آنان مظهر يك اسم از اسماى الهى گردند و در هر زمان، يك بعد از ابعاد وجودى آنان بروز و جلوه خاصى داشته باشد.(2)

ص:255


1- (1) . قاسم ترخان، نگرشى عرفانى، فلسفى و كلامى به شخصيت و قيام امام حسين 7، ص 106-132، قم: چاپ الهادى، 1388.
2- (2) . ترخان، همان، 106.

علماى اهل سنت درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) معتقدند كه تلاش هاى بسيار براى ترور سبط اكبر پيامبر از نقش مثبت ايشان حكايت مى كند و بايد به سيره ايشان توجه بيش ترى شود.

مسأله اصلى پژوهش، پاسخ به اين سؤال است كه فضايل و مناقب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه علماى اهل سنت چيست ؟ براى رسيدن به پاسخ، سعى شده تا آن جا كه ممكن است بر اساس منابع و ديدگاه هاى علماى اهل سنت بدان پاسخ داده شود.

روش پژوهش

با عنايت به عنوان و مسأله اساسى، پژوهش حاضر به شيوه توصيفى و از نوع تحليل اسنادى انجام شده است. همه منابع و مطالعات مرتبط با مسأله اساسى پژوهش، با استفاده از فرم هاى فيش بردارى، گردآورى شده و به شيوه كيفى، به ارائه يافته هاى پژوهش پرداخته شده است.

جامعه و نمونه و ابزار پژوهش

جامعه پژوهش شامل متون اسلامى (قرآن كريم و كتب روايى) و نظريات اهل تسنن است كه در نشريات، پژوهش ها و پژوهشات مرتبط با موضوع پژوهش موجود است. نمونه گيرى به شيوه هدفمند انجام شده و بر اين اساس، ابتدا منابع دست اول انتخاب گرديده و سپس به ساير منابع مرتبط با موضوع، توجه و از آن ها استفاده شده است. ابزار مورد استفاده نيز در اين پژوهش براى گردآورى داده ها، فيش بردارى است.

سؤالات پژوهش

اشاره

سؤالاتى كه در اين پژوهش به دنبال پاسخ گويى به آن ها هستيم، عبارتند از:

ص:256

1. شاخص هاى دينى فضايل و مناقب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه علماى اهل سنت كدامند؟

2. شاخص هاى اخلاقى فضايل و مناقب آن حضرت از ديدگاه اين علما چيست ؟

3. شاخص هاى اجتماعى فضايل و مناقب امام از ديدگاه علماى اهل سنت كدامند؟

4. شاخص هاى اقتصادى فضايل و مناقب ايشان از ديدگاه علماى فوق كدامند؟

5.

6. شاخص هاى سياسى فضايل و مناقب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه آنان چيست ؟

7. شاخص هاى علمى - فرهنگى فضايل و مناقب حضرت از ديدگاه عالمان اهل سنت كدامند؟

الف) شاخص هاى دينى فضايل و مناقب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه علماى اهل سنت
1. انتخاب اسم امام از سوى خداوند

جابر بن عبدالله مى گويد:

هنگامى كه حضرت زهرا (س) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به دنيا آوردند، به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفتند: «برايش نام انتخاب كن.» على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «من در نام گذارى اين فرزند بر پيامبر (ص) پيشى نمى گيرم.» قنداقۀ امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را خدمت پيامبر (ص) آوردند و گفتند: «يا رسول الله، برايش نام انتخاب كن.»

پيامبر فرمود: «در اين نام گذارى بر خداى متعالى سبقت نمى گيرم.» پس خدا به جبرئيل وحى فرستاد كه «محمد (ص) صاحب فرزند شد، به جانب وى برو، تبريك گو، و به او بگو كه على نسبت به تو مثل هارون است نسبت به موسى، پس نام فرزند هارون را بر وى بگذار.» جبرئيل بر پيامبر (ص) فرود

ص:257

آمد و تولد فرزند را از جانب خداوند بر وى تبريك گفت و عرض كرد: خداى متعالى فرمود: «نام مولود فاطمه را به اسم پسر هارون بگذار.» پيامبر فرمود: «نام پسر هارون چيست ؟» جبرئيل گفت: «شبر.» پيامبر (ص) فرمود: «زبان ما عربى است!» پس جبرئيل در جواب گفت: «او را حسن نام بگذار» و پيامبر نام حسن را برايش برگزيد.(1)

2. نزول آيات آسمانى در شأن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

از برجسته ترين فضايل امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين است كه او جزو اصحاب كسا و آل عبا و از اهل بيت: بودند؛ اهل بيتى كه آيات فراوانى در شأن ايشان نازل شده است، از جمله آيه تطهير:

(إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً )،(2)

خداوند اراده كرده است كه از شما اهل بيت، پليدى را بزدايد و پاكيزگى تان بخشد.

عمر بن ابى سلمه (پسر همسر رسول خدا (ص)) مى گويد: «پيامبر در خانه ام سلمه حضور داشت كه اين آيه نازل شد. در اين هنگام حضرت، دخترش فاطمه و پسرانش حسن و حسين را فراخواند و عبايى را بر سر آن ها افكند و در حالى كه على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پشت سر او ايستاده بود، فرمود:

«اللّهمّ هؤُلاء اهلُ بيتى فَاَذْهَبْ عَنهُمُ الرّجسَ و طَهِّرْهُم تَطهيرا ً ؛» پروردگارا! اينان اهل بيت من هستند، پس پليدى را از آنان دور فرما و آنان را پاكيزه گردان.

ام سلمه از آن حضرت پرسيد: «آيا من نيز جزو آنان هستم ؟» رسول خدا (ص) پاسخ دادند: «تو در جايگاه خودت هستى؛ جايگاه تو بسيار نيكو است».(3)

ص:258


1- (1) . شيخ طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص 211-212، قم: مؤسسه آل البيت، 1413 ق.
2- (2) . سوره احزاب، آيه 133.
3- (3) . مهدى اكبرنژاد، امام حسن و امام حسين 7 در روايات اهل سنت، ص 34-35، قم: مؤسسه بوستان كتاب، 1390.
3. محبوب پيامبر (ص)

روايات حكايت از آن دارد كه رسول خدا (ص) علاقه وافرى به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داشتند و به طور علنى محبت خويش را به ايشان ابراز مى كردند.(1)

ابن كثير از جابر بن عبداللَّه نقل كرده كه رسول خدا (ص) فرمود:

هر كس دوست دارد تا به آقاى جوانان اهل بهشت نظر كند، بايد به حسن بن على نظر نمايد.(2)

ابوهريره مى گويد:

كسى نزد من محبوب تر از حسن بن على نبود بعد از آن كه رسول خدا (ص) در حق او فرمود:

«اللّهم انّي احبّه فاحبّه و احبّ من يحبّه»(3) خدايا! من او را دوست دارم پس تو نيز او را و هركس كه او را دوست دارد دوست بدار .

انس بن مالك مى گويد:

رسول خدا (ص) درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به من فرمود:

اى انس! حسن فرزند و ميوه دل من است: اگر كسى او را اذيت كند، مرا اذيت كرده و هر كس مرا بيازارد، خدا را اذيت كرده است.

(4)

4. شباهت به پيامبر

ابن على رافعى از پدرش، از جده اش زينب دختر ابى رافع، نقل مى كند:

حضرت فاطمه با دو پسرش حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خدمت پيامبر (ص) رسيد... و ايشان فرمودند: «اين دو پسرانت هستند، پس چيزى به ارث و يادگار آن دو را بياموز.» پيامبر (ص) دربارۀ آن ها فرمود: «حسن هيبت و ابهت مرا دارد و حسين داراى جود و بخشش و شجاعت من است».

ص:259


1- (1) . ابن سعد، ترجمه الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) من كتاب الطبقات، تحقيق سيدعبدالعزيز طباطبايى، ص 134، قم: مؤسسه آل البيت، 1408 ق.
2- (2) . ابن كثير، البدايه والنهايه، ج 8، ص 35، بيروت: دارالفكر، 1407 ق.
3- (3) . ابن حنبل، مسند احمد، ج 2، ص 231، بيروت: مؤسسه الرساله، 1419 ق.
4- (4) . متقى هندى، كنزالعمال، ص 222، بيروت: الرساله، 1401 ق.

روايت محمد بن اسحاق، مؤيد اين روايت است. به گفته وى، «كسى در شرافت بعد از رسول خدا (ص) به حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نرسيده است.» وى مى گويد: «در مسير مكه خود شاهد بودم كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از مركبش پايين آمد و پياده مى رفت. از همراهانش كسى نماند، مگر اين كه او نيز از مركبش پياده شد، حتى سعد بن ابى وقاص هم پياده شد و در كنار حضرت راه مى رفت».(1)

انس بن مالك مى گويد: «حسن بن على شبيه ترين مردم از حيث صورت به رسول خدا (ص) بود».(2)

5. عبادت و خوف از خدا

امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از مصاديق كامل بندگان مقرب الهى بودند كه در تمام حالات رو به سوى خدا داشتند، خود را در محضر او مى ديدند و خوف عظمت الهى سراسر وجودشان را پر كرده، و تمام هستى شان را فرا گرفته بود.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هرگاه وضو مى گرفتند، بندهاى بدنشان مى لرزيد و رنگ مباركشان زرد مى گشت. سبب اين حال را از آن حضرت پرسيدند و ايشان فرمودند:

سزاوار است بر كسى كه مى خواهد نزد رب العرش به بندگى بايستد، رنگش زرد شود و بدنش بلرزد.

آن حضرت هنگام رفتن به مسجد، سرشان را بلند مى كردند و رو به آسمان مى گفتند:

الهي ضيفك ببابك، يا محسن قد أتيك المسي فتجاوز عن قبيح ما عندي بجميل ما عندك يا كريم؛

ص:260


1- (1) . ابن كثير، همان، ج 1، ص 212.
2- (2) . ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ص 5، بيروت: دارالفكر، 1415 ق.

اى خداى من، اين مهمان توست كه به درگاه تو ايستاده. اى خداوند نيكوكار، به نزد تو آمده بنده تبه كار، پس درگذر از كارهاى زشت و ناستوده من به نيكى هاى خودت اى كريم.(1)

6. زهد

در اثبات زهد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همين مقدار بس كه براى حفظ خون مسلمانان، از زمام دارى و حكومت كه حق مسلم ايشان بود، چشم پوشى نموده، آن را واگذار كردند. نويسندگان و ارباب تراجم اجماع دارند كه ايشان پس از رسول خدا (ص) و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از همه مردم زاهدتر بودند.(2)

نيز شخصى به نام مدرك بن زياد مى گويد:

وقتى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مهمانى دعوت شده بودند، از نان و نمك استفاده مى كردند و غذاى خوب را در اختيار غلامان قرار دادند و غذاى ساده (نان و نمك) را بهتر دانستند.(3)

7. نماز

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با آمدن به مسجدالنبى و گرد آمدن افرادى در اطرافش، به تدريس و تربيت آنان مى پرداختند. ابن عساكر نقل مى كند:

روزى معاويه از افرادى كه از مدينه به شام رفته بودند، پرسيد: «حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چه مى كند؟» مردى از قريش كه ساكن مدينه بود گفت: «نماز صبح را در مسجد جدش برگزار مى كند و تا طلوع آفتاب مى نشيند و سپس تا نزديك ظهر، به بيان احكام الهى و تعليم و آموزش افراد مشغول است. سپس

ص:261


1- (1) . ابن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 14، 1379 ق.
2- (2) . باقر شريف قرشى، حياه الامام الحسن بن على، ج 1 ص 329-330، نجف: مطبعه الآداب، 1385 ق.
3- (3) . ابن عساكر، همان، ج 4، ص 212.

نماز مى خواند و به همين گونه، زنان از احاديث و روايات و گفته هايش بعدازظهر استفاده مى كنند و اين برنامه كار هر روز اوست».

(1)در روايتى از آن حضرت آمده است:

مَنَ صَلّى، فَجَلَسَ فى مُصَلاّه إلى طُلُوعِ الشّمسِ كانَ لَهُ سَتْراً مِنَ النّارِ»(2)

هر كه نماز صبح را بخواند و در جايگاه خود بنشيند تا خورشيد طلوع كند، برايش پوششى از آتش خواهد بود.

8. انس با قرآن

كتاب سير اعلام النبلاء ذهبى از ام موسى روايت كرده كه گفت:

رسم امام حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن بود كه چون به بستر خواب مى رفت، سوره كهف را مى خواند و مى خوابيد(3)

شيخ ابوالفتوح مى گويد:

حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در هفت سالگى، در مجلس پيامبر (ص) حاضر مى شد. وحى را مى شنيد و آن را حفظ مى كرد. آن گاه به خانه برمى گشت و براى مادرش بازمى گفت. از اين روى هر وقت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به خانه برمى گشت، متوجه مى شد كه همسرش فاطمه (س) هم از آنچه نازل شده، مطلع است.

يك روز كه در اين باره پرسيد، فاطمه (س) فرمود: «از فرزندت حسن شنيدم.» بعد از آن، روزى على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در خانه پنهان شد و حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) طبق معمول به خانه آمد و خواست آنچه را شنيده بود، بازگويد، اما زبانش بند آمد. حضرت فاطمه (س) شگفت زده شد و حسن گفت: «مادرجان! تعجب نكن؛ زيرا بزرگوارى سخن مرا مى شنود و شنيدن او مرا (از سخن گفتن) بازداشته است.(4)

ص:262


1- (1) . همان، ج 8، ص 139.
2- (2) . حسين بن سيد احمد وافى، تاريخ الكوفه، ج 4، ص 1553، نجف: مكتب المرتضويه، 1356 ق.
3- (3) . آيت الله مرعشى نجفى، ملحقات الحقاق الحق، ج 11، ص 114، 1409 ق.
4- (4) . شيخ عباس قمى، انوار البهيه، ص 76، قم: ناصر، 1372
9. تقوا

ابن عبدالبرّ درباره تقواى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى گويد: «وكان ورعاً فاضلاً» او مردى با ورع و فاضل بود.

10. حضور هميشگى در مسجد

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره حضور در مسجد فرموده اند:

من أدام الاختلاف الي المسجد أصاب احدي ثمان: آيه محكمه، اخاً مستفاداً و علماً مستطرفاً و رحمه منتظرة، و كلمه تدلّه علي الهدي، او تردّه عن الردّي، و ترك الّذنوب حياء او خشية.

(1)هر كس جايگاه [عبادات] خود را در مسجد قرار دهد، يكى از هشت فايده شاملش مى شود: برهان و نشانه اى براى معرفت، دوست و برادرى سودمند، دانش و اطلاعاتى جامع، رحمت و محبت عمومى، سخن و مطلبى كه او را هدايت گر باشد [توفيق اجبارى] در ترك گناه به جهت شرم از مردم يا به جهت ترس از عقاب.

11. خدامحورى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه خود خدامحور و سراپا اخلاص بودند، از امت اسلامى و شيعيان خويش انتظار داشتند كه رضايت الهى را محور فعاليت خويش قرار دهند. اين توقع را گاه با بيان زيان مردم محورى و خارج شدن از محور رضايت الهى ابراز مى داشتند؛ از جمله:

من طلب رضى الله بسخط الناس كفاه الله امور الناس و من طلب رضى الناس بسخط الله و كله الله الى الناس(2)

ص:263


1- (1) . ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج 3، ص 359، ح 3778، چاپ اول، قم، مؤسسه آل البيت، 1408 ق.
2- (2) . محمدى رى شهرى، همان، ج 4، ص 153.

هر كس رضايت خدا را بخواهد هرچند با خشم مردم همراه شود؛ خداوند او را از امور مردم كفايت مى كند و هر كس كه با به خشم آوردن خداوند، دنبال رضايت مردم باشد، خدا او را به مردم وامى گذارد.

12. تهيه توشه براى آخرت

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

يابن آدم! لم تزل في هدم عمرك منذ سقطت من بطن امك فخذ مما في يديك لما بين يديك، فانّ المؤمن بتزوّد و الكافر يتمتع(1)

؛

اى فرزند آدم، از موقعى كه به دنيا آمده اى، در حال گذراندن عمرت هستى، پس از آنچه دارى براى آينده ات [قبر و قيامت] ذخيره نما، همانا مؤمن در حال تهيه زاد و توشه است ولى كافر در فكر لذت و آسايش.

13. زيارت خانه خدا با پاى پياده

حاكم نيشابورى، از دانشمندان اهل سنت، به سند خود از عبدالله بن عبيد روايت كرده كه مى گويد:

لقد حج الحسن بن على خمسا و عشرين حجة ماشيا و ان النجائب لتقاد معه،(2)

براستى كه حسن بن على 25 سفر پياده به حج رفت و مركب هاى راهوار او را بدون سوار همراهش مى كشيدند.

و نظير اين روايت را بيهقى در سنن كبرى و بيش از ده نفر ديگر از دانشمندان اهل سنت از عبد الله بن عبيد روايت كرده اند.(3)

ص:264


1- (1) . ابن ابى فراس ورام و مايكل اشترى، مجموعه ورام (تنبيه الخواطر و نزهه النواظ)، ص 79، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1368.
2- (2) . ابو عبيدالله نيشابورى، مستدرك على الصحيحين، تحقيق يوسف عبدالرحمان مرعشلى، ج 3، ص 169، بيروت: دارالمعرفه، 1406 ق.
3- (3) . مرعشى نجفى، همان، ج 11، ص 123.
ب) شاخص هاى اجتماعى فضايل و مناقب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه علماى اهل سنت
1. اعتبار زياد در نزد مردم

قدرت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در برانگيختن مردم كوفه در جريان شورش ناكثين از اهميت و اعتبار حضرت در نزد مردم آن شهر حكايت مى كند.(1)

مسلمانان با توجه به احاديث فراوانى كه در منقبت و فضايل آمده، فرزندان حضرت زهرا (س) را فرزندان رسول خدا (ص) دانسته اند و على رغم انكار بنى اميه و بعدها بنى عباس، كوچك ترين ترديدى براى مسلمانان به وجود نيامد.(2)

2. مهربانى با يتيمان

محبت و عطابخشى اهل بيت: به ويژه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، زبانزد عام و خاص گرديده بود. ايشان كه قلبى پاك و پرمهر نسبت به دردمندان و تيره بختان جامعه داشتند، همانند پدر بزرگوارشان با خرابه نشينان دردمند، مستضعفان و كم درآمدها همراه و هم نشين مى شدند، درد دل آنان را با جان و دل مى شنيدند و به آن، ترتيب اثر مى دادند و در اين حركت انسان دوستانه جز خدا را نمى

ديدند و اجرش را جز از او نمى طلبيد حضرت بارزترين مصداق اين آيه شريفه بودند:

(اَلَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ سِرًّا وَ عَلاٰنِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ )(3)

ص:265


1- (1) . ابن سعد، همان، ص 49.
2- (2) . سيدجعفر مرتضى حسينى عاملى، الحياه السياسيه للامام الحسن فى عهد الرسول والخلفاء الثلاثه بعده، ص 27، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1364.
3- (3) . سوره بقره، آيه 274.

آنانى كه اموال خود را شب وروز، پنهانى و آشكارا انفاق مى كنند، مزدشان در نزد پروردگارشان خواهد بود، نه ترسى بر دل آن ها راه پيدا خواهد كرد و نه غم و اندوهى.

3. عفو و گذشت

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رفتارى برگرفته از آموزه هاى قرآنى داشتند و در عفو كردن ديگران نيز الگو بودند.

موفق بن احمد خوارزمى در كتاب مقتل الحسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روايت كرده كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جواب غلامش كه پاى گوسفند را به عمد شكسته بود، نه تنها از تقصيرش گذشتند بلكه او را آزاد كردند.(1)

4. ايثارگرى

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ملجأ درماندگان، آرام بخش دل هاى دردمندان و اميد تهى دستان بودند. هيچ گاه نشد كه فقيرى به حضور آن بزرگوار برسد و دست خالى برگردد. در همين مورد نقل كرده اند: مردى به حضور امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمد و اظهار فقر و حاجت كرد. حضرت دستور دادند تا پنجاه هزار درهم، به اضافه پانصد دينار به او بدهند. مرد سائل حمالى را صدا زد كه پول هايش را برايش ببرد. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پوستين خود را هم به آن مرد دادند و فرمودند:

اين را هم به جاى كرايه به آن مرد بده(2)

5. وفاى به عهد

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

ص:266


1- (1) . قرشى، همان، ج 1، ص 314.
2- (2) . ابن سعد، همان، ص 182.

المسؤول حر حتي يعد، و مسترق المسؤول حتي ينجز؛

(1)انسان تا وعده نداده، آزاد است، اما وقتى وعده مى دهد، زير بار مسئوليت مى رود و تا به وعده هايش عمل نكند، رها نخواهد شد.

6. برآوردن حاجت مردم

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

لقضاء حاجه أخ لي في الله احبّ من اعتكاف شهر»(2)

برآوردن حاجت و رفع مشكل دوست و برادرم، از يك ماه اعتكاف در مسجد، بهتر و محبوب تر است.

7. اجتناب از شوخى بى جا

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند:

المزاح ياكل الهيبه، و قد اكثر من الهيبه الصّامت»(3)

مزاح و شوخى هاى زياد و بى جا، شخصيت و وقار انسان را از بين مى برد و چه بسا افراد ساكت داراى شخصيت و وقار عظيمى هستند.

8. مشورت

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

ما تشاور قوم الا هدوا الي رشدهم»(4)

هيچ گروهى در كارهاى اجتماعى، سياسى، اقتصادى، فرهنگى و...، با يك ديگر مشورت نكرده اند، مگر آنكه به رشد فكرى و عملى و...، رسيده اند.

9. دقت در دوست يابى و گرامى داشتن دوستان

ص:267


1- (1) . مجلسى، همان، ج 78، ص 113.
2- (2) . سيدحسين حسينى شيرزاى، كلمه الامام الحسن، ص 139، چاپ چهارم، بيروت، مؤسسه الوفاء.
3- (3) . حسينى شيرازى، همان، ص 139.
4- (4) . سيدمحسن امين، همان، ج 1، ص 577.

پيشوايان معصوم ما ضمن بيان اثرهاى مثبت و منفى رفاقت و هم نشينى، پيروان خود را به مصاحبت با افراد شايسته سوق داده اند. حضرت مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين باره به فرزندش مى فرمايد:

يا بنى لا تواخ احدا حتى تعرف موارده و مصادره فاذا استنبطت الخبرة و رضيت العشرة فآخه على اقالة العثرة و المواساة فى العسرة(1)

فرزندم! با هيچ كس دوستى نكن مگر اين كه از رفت و آمد (و خصوصيات روحى واخلاقى) او آگاه گردى، هنگامى كه دقيقاً بررسى

نمودى و معاشرت با او را برگزيدى، آن گاه با او براساس گذشت و چشم پوشى از لغزش ها و يارى كردن در سختى ها دوستى كن.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مردم را به اجتناب از سبك شمردن دوستان سفارش مى كردند. آن حضرت مى فرمايد:

من استخف باخوانه فسدت مروته(2)

كسى كه دوستان و برادرانش را سبك شمارد و نسبت به آن ها بى اعتنا باشد، مروت و جوان مرديش فاسد گشته است.

10. شجاعت و شهامت

آن حضرت پيش از شروع جنگ جمل به دستور پدر، همراه عمارياسر و تنى چند از ياران، وارد كوفه شدند و مردم كوفه را براى شركت در اين جهاد دعوت كردند.(3) ايشان وقتى وارد كوفه شدند كه هنوز ابوموسى اشعرى، يكى از مهره هاى حكومت عثمان بر سر كار بود و با حكومت عادلانه اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مخالفت نموده، از جنبش و حركت مسلمانان در جهت پشتيبانى از مبارزه آن حضرت با

ص:268


1- (1) . ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ص 233، تهران: مكتبه الصدوق، 1376.
2- (2) . حسينى شيرازى، همان، ص 139.
3- (3) . ابن واضح، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 170، نجف: المكتبه الحيدريه، 1384 ق.

پيمان شكنان جلوگيرى مى كرد. با اين حال حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيش از نه هزار نفر را از شهر كوفه به ميدان جنگ گسيل داشتند.(1)

آن حضرت در جنگ صفين نيز در بسيج عمومى نيروها و گسيل داشتن ارتش اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى جنگ با معاويه، نقش مهمى به عهده داشتند و با سخنان پرشور و مهيج خويش، مردم كوفه را به جهاد در ركاب حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و سركوبى خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمودند.(2)

ابونعيم اصفهانى مى نويسد:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در فتوحات ايران شركت داشت و در اصفهان و گرگان، كنار رزمندگان اسلام بود.

(3)

11. پرهيز از سهل انگارى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

انّ الله جعل شهر رمضان مضماراً لخلقه فيستبقون فيه بطاعته الي مرضاته، فسبق قوم ففازوا، و قصر آخرون فخابوا.(4)

خداوند متعالى ماه رمضان را براى بندگان خود ميدان مسابقه قرار داد. پس عده اى در آن ماه با اطاعت و عبادت به سعادت و خشنودى الهى از يك ديگر سبقت خواهند گرفت و گروهى از روى بى توجهى و سهل انگارى خسارت و ضرر مى بينند.

12. آزاد كردن بردگان

زمخشرى در كتاب ربيع الابرار از انس بن مالك روايت كرده كه گويد:

ص:269


1- (1) . ابن اثير، الكامل، ج 3، ص 231، بيروت، دارصادر، 1385 ق.
2- (2) . ابن مزاحم، واقعه صفين، ص 113، قم: مكتبه بصيرتى، 1382 ق.
3- (3) . على لباف، حقايق پنهان، ص 117، چاپ دوم، تهران: مركز فرهنگى انتشاراتى منير، 1385.
4- (4) . شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 511، ح 479، قم: انتشارات جامعه مدرسين، 1413 ق.

من در خدمت حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودم كه كنيزكى آمد و شاخه گلى را به آن حضرت هديه كرد. حسن بن على به او گفت: «انت حر لوجه الله» تو در راه خدا آزادى! من كه آن ماجرا را ديدم به آن حضرت عرض كردم: «كنيزكى شاخه گل بى ارزشى به شما هديه كرد و شما او را آزاد كرديد؟» در پاسخ فرمودند:

«هكذا ادبنا الله تعالى (إِذٰا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهٰا)

وكان احسن منها اعتاقها؛(1)

اينگونه خداى تعالى ما را ادب كرده كه فرمود: «وقتى تحيتى به شما دادند، تحيتى بهتر دهيد» وآزادى او بهتر از آن است.

13. توجه به روح و روان

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زمينه ضرورت تربيت روحى و معنوى انسان و تغذيه روان او مى فرمايد:

عجبت لمن يتفكر فى ماكوله كيف لا يتفكر فى معقوله، فيجنب بطنه ما يؤذيه و يودع صدره ما يرديه؛

تعجب مى كنم از فردى كه در غذاى جسمانى خود فكر مى كند (كه سالم و بهداشتى باشد) اما در غذاى روح و جان خويش نمى انديشد، در نتيجه شكم خود را از غذاهاى زيان بخش حفظ مى كند ولى سينه اش را در مقابل آنچه آن را پست مى گرداند، رها مى كند.

ج) شاخص هاى اخلاقى فضايل و مناقب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه علماى اهل سنت
اشاره

اخلاق از مسائل مهمى است كه دانشمندان اسلامى و غيراسلامى درباره آن كتاب ها نوشته و قلم فرسايى ها كرده اند تا جايى كه برخى از علماى علم الاجتماع آن را هدف خلقت و آخرين مرحله كمال انسانيت دانسته اند.

آنان درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز به فضايل اخلاقى ايشان اشاره كرده اند؛ از جمله:

ص:270


1- (1) . مرعشى نجفى، همان، ج 11، ص 149.

سيوطى مى نويسد:

حسن [ابن على] داراى امتيازات اخلاقى و فضايل انسانى فراوان بود. او [شخصيتى] بزرگوار، بردبار، باوقار، متين، سخاوتمند، و مورد ستايش بود.(1)

ابن حجر هيثمى نيز در بيان فضايل و مناقب امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى نويسد:

حسن رضى الله عنه آقايى كريم، بردبار، زاهد، داراى سكينه و وقار و حشمت، اهل جود و مورد ستايش بود.(2)

ذهبى يكى ديگر از علماى اهل سنت در اين باره مى نويسد:

حسن بن على بن ابى طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف، امام سيد، دسته گل رسول خدا (ص) و سبط او، و بزرگ جوانان بهشت، ابومحمد، قرشى، هاشمى، مدنى، شهيد بود. اين امام، بزرگوارى بود تنومند، اهل خير، بسيار دين دار، با ورع، داراى حشمت و جاه، و شأنى بزرگ.(3)

در ادامه به اختصار برخى از شاخص هاى بعد اخلاقى فضايل و مناقب امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را ذكر مى كنيم:

1. بردبارى و متانت

امام، مالك نفس خود بودند و خشنودى و خشمش براى خدا بود و براى رضاى خدا بر خشم درونى خود غلبه مى كردند و با حوادث و ماجراها با كرامت برخورد مى نمودند. در روايات آمده:

انه سئل عن الحلم، فقال: هو كظم الغيظ و ملك النفس؛(4)

ص:271


1- (1) . جلال الدين سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص 189، بغداد: مكتبه المثنى، 1383 ق.
2- (2) . ابوالعباس هيثمى، صواعق المحرقه، تحقيق عبدالرحمان تركى و كامل محمد، ص 189، بيروت: مؤسسه الرساله، 1997 م.
3- (3) . ابوعبدالله ذهبى، سيرالاعلام النبلاء، تحقيق شعيب ارناووط و محمد نعيم عرقسوسى، ج 3، ص 254، چاپ نهم، بيروت: مؤسسه رسالت، 1413 ق.
4- (4) . قرشى، همان، ج 1، ص 319.

از امام از معناى حلم پرسيدند، فرمود: بردبارى، فرو بردن خشم است و حكومت بر نفس.

سيوطى گزارش كرده است:

پس از رحلت حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مروان در تشييع جنازه امام مى گريست. [امام] حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او فرمود: «آيا بر او مى گريى ؟ در حالى كه دل او را

خون كردى و چه بسيار جرعه هاى غصه و اندوه به او چشاندى!» مروان گفت: «من اين كارها را با كسى مى كردم كه از اين كوه بردبارتر بود.»(1)

2. سخاوت

آن حضرت دوبار، تمامى دارايى خويش را در راه خدا دادند و سه بار، تمام اموال خود را با خدا تقسيم كردند و نصف اموال را به مستمندان بخشيدند.(2)

ابن صباغ مالكى در اين باره مى نويسد:

«الكرم والجود عزيزة مغروسة فيه»(3) كرم و جود غريزه اى بود كه در آن حضرت كاشته شده بود .

ابن عساكر به سندش از عامر چنين نقل مى كند:

انّ الحسن بن علي قاسم اللَّه تعالي ماله مرّتين حتي تصدّق بفرد نعله»(4)

حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با خدا اموالش را دو بار تقسيم نمود، حتى اين كه به يك عدد از نعلينش صدقه داد.

3. پرهيز از بخل

از امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره بخل سؤال شد؟ در جواب فرمود:

«هو ان يري الرّجل ما انفقه تلفاً و ما أمسكه شرفاً»(5)

معناى آن چنين است كه انسان آنچه را به

ص:272


1- (1) . عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج 2، ص 276، بيروت، دارالفكر، 1325 ق.
2- (2) . ابن واضح، همان، ج 2، ص 215.
3- (3) . ابن صباغ مالكى، الفصول المهمه، ص 157، چاپ اول، بيروت: مؤسسه الاعلمى، 1408 ق.
4- (4) . ابن عساكر، همان، ص 143.
5- (5) . سيدمحسن امين، همان، ج 1 ص 577.

ديگرى كمك و انفاق كرد، تصور كند كه از دست داده و تلف شده است و آنچه را ذخيره كرده و نگه داشته است، خيال كند برايش مى ماند و موجب شخصيت و شرافت او خواهد بود.

4. پرهيز از تكبر، حرص و حسد

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين باره فرمودند:

هلاك المرء في ثلاث: الكبر و الحرص و الحسد؛ فالكبر هلاك الدّين، و به لعن ابليس. و الحرص عدوّ النفس، و به خرج آدم من الجّنه. و الحسد رائد السّوء، و منه قتل قابيل هابيل»(1)

نابودى دين و ايمان هر شخص در سه چيز است: تكبر، حرص و حسد. تكبر، سبب نابودى دين و ايمان شخص است و شيطان با آن همه عبادت به وسيله تكبر، ملعون شد. حرص و طمع، دشمن شخصيت انسان است، همان طورى كه حضرت آدم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به وسيله آن از بهشت خارج شد. حسد سبب همه خلاف ها و زشتى هاست و به همين جهت، قابيل برادر خود هابيل را به قتل رساند.

5. پرهيز از خشم

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«لا يعرف الرأي الا عند الغضب»؛ قدرت انديشه و خصلت هاى درونى انسان هنگام خشم، شناخته و آشكار مى شود»(2)

از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سؤال كردند: «عظمت و بزرگى در چيست ؟» فرمودند: «در هنگام خشم عطا كند و از جرم و خطا درگذرد»(3)

ص:273


1- (1) . همان.
2- (2) . محمد دشتى، فرهنگ سخنان امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 15، قم: مؤسسه اميرالمؤمنين 7، 1382.
3- (3) . حرانى، همان، ص 225.

دليل ظهور خصلت هاى درونى انسان هنگام خشم، اين است كه شخص در اين حالت نمى داند چه مى گويد و چه مى كند و نيز در روايات آمده كه خشم و غضب نوعى جنون است.

6. محبت

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دراين باره فرمود:

اى فرزند آدم! نسبت به محرمات الهى عفيف و پاك دامن باش تا عابد و بنده خدا باشى. بر آنچه خداوند سبحان برايت تقسيم و مقدر نموده است

راضى باش، تا هميشه بى نياز باشى. به همسايگان، دوستان و هم نشينان خود نيكى و احسان نما تا مسلمان محسوب شوى. با افراد [مختلف] آن چنان برخورد كن كه انتظار دارى ديگران همان گونه با تو برخورد كنند.(1)

7. هم نشينى با فقرا

سيوطى در كتاب تاريخ الخلفاء روايت كرده كه هنگامى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مكانى نشسته بودند و چون خواستند از آن جا بروند، فقيرى وارد شد. امام به آن مرد فقير خوشامد گفته، با او ملاطفت كردند و سپس به او فرمودند:

انك جلست على حين قيام منا افتاذن بالانصراف ؟

اى مرد تو وقتى نشستى كه ما براى رفتن برخاستيم، آيا اجازه رفتن به من مى دهى ؟ مرد فقير عرض كرد: «نعم يابن رسول الله»(2) آرى اى پسر رسول خدا.

8. رفع حاجت نيازمندان

ابراهيم بيهقى، از دانشمندان اهل سنت، در كتاب المحاسن و المساوى روايت

ص:274


1- (1) . ورام، همان، ص 79، ح 33.
2- (2) . سيوطى، همان، ص 73.

كرده كه مردى نزد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمد و اظهار نياز كرد. امام بدو فرمود:

«اذهب فاكتب حاجتك فى رقعة و ارفعها الينا نقضيها لك»؛ برو و حاجت خود را در نامه اى بنويس و براى ما بفرست؛ ما حاجتت را برمى آوريم!

آن مرد رفت و حاجت خود را در نامه اى نوشته، براى امام ارسال داشت و آن حضرت دو برابر آنچه را خواسته بود به او عنايت فرمود. شخصى كه در آن جا نشسته بود عرض كرد:

«ما كان اعظم بركة الرقعة عليه يابن رسول الله!»؛ به راستى چه پر بركت بود اين نامه براى اين مرد اى پسر رسول خدا! امام فرمود:

بركتها علينا اعظم حين جعلنا للمعروف اهلا، اما علمت ان المعروف ما كان ابتداءا من غير مسئلة، فاما من اعطيته بعد مسئلة فانما اعطيته بما بذل لك من وجهه؛

(1)بركت او زيادتر بود كه ما را شايسته اين كار خير و بذل و بخشش قرار داد، مگر ندانسته اى كه بخشش و خير واقعى، آن است كه بدون سؤال و درخواست باشد، و اما آنچه را پس از درخواست و مسئلت بدهى، آن را در برابر آبرويش پرداخته اى!

د) شاخص هاى اقتصادى فضايل و مناقب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه علماى اهل سنت
1. پرهيز از اسراف

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

سمعت جدي (ص) يقول: من وجد لقمه ملقاه فمسحها او غسلها ثم اكلها اعتقه الله تعالي من النار»(2)

ص:275


1- (1) . ابراهيم بيهقى، المحاسن، ص 55، بيروت: دارالكتب العلميه، ص 153.
2- (2) . مرعشى نجفى، همان، ج 11، ص 152

از جدم پيامبر (ص) شنيدم كه فرمودند: «هر كس يك لقمه نان را كه روى زمين افتاده [است]، بردارد و آن را پاك كند و يا بشويد و سپس آن را بخورد، خداوند تعالى او را از آتش جهنم نجات خواهد داد.»

2. انفاق

انفاق و بخشش بى سابقه يكى ديگر از صفات برجسته امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. ابوهشام قنّاد مى گويد:

من از بصره براى حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كالا مى بردم. هنگام خريد با من چانه مى زد و متاع را خريدارى مى كرد ولى گاه من هنوز نشسته بودم كه تمام آن را در راه خدا مى بخشيد و مى گفت: پدرم از رسول خدا (ص) نقل كرده است كه فرمود:

«المغبون لا محمود و لا مأجور»(1) فريب خورده نه ستوده است و نه داراى اجر و پاداش .

انفاق به ماديات محدود نمى شود، بلكه هر چيزى را در بر مى گيرد كه بتواند براى ديگران سودمند باشد. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روايتى به انفاق دانش تأكيد مى فرمايند:

دانش خويش را به مردم بياموز و علم ديگران را ياد بگير؛ زيرا در اين صورت، دانش خود را پايدار كرده اى و آن چه را نمى دانستى، فراگرفته اى.

(2)

3. برنامه ريزى

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

واعمل لدنياك كانّك تعيش ابداً و اعمل لاخرتك كانّك تموت غداً(3)

در دنيا [از نظر اقتصاد و صرفه جويى و...] چنان برنامه ريزى كن، مثل آن كه مى خواهى هميشه بادوام باشى و نسبت به آخرت به نوعى حركت و كار كن مثل اين كه فردا خواهى مرد.

ص:276


1- (1) . محمود شريفى و همكاران، فرهنگ جامع سخنان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 262، تهران، انتشارات اميركبير، 1385.
2- (2) . مجلسى، همان، ج 75، ص 111.
3- (3) . مرعشى نجفى، همان، ج 11، ص 20.

شاخص هاى سياسى فضايل و مناقب امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه علماى اهل سنت

در اين جا تنها به يك مورد اشاره مى كنيم كه شايد بتوان آن را مهم ترين شاخص در زندگى آن حضرت بيان نمود:

صلح براى پاسدارى از كرامت مؤمنان

صلح آن حضرت مهم ترين بعد سياسى فضايل و مناقب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با معاويه، براى حراست از كرامت، عزت و حرمت خون مؤمنان بود نه تسليم و سازش و زبون كردن آنان.

مورخان نوشته اند كه روزى رسول خدا (ص) ضمن اظهار محبت به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

انّ هذا ريحانتى و انّ ابنى هذا سيد، سيصلح اللّه به بين فئتين من المسلمين»(1)

همانا حسن ريحانه من است و اين فرزندم سيد و بزرگ است و به زودى خداوند به دست او بين دو گروه مسلمان، صلح برقرار خواهد كرد.

اين سخن، يك پيش گويى از رسول خدا (ص) بود كه در آينده بين دو گروه از مسلمانان جنگ و خون ريزى خواهد شد و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بين آن دو، صلح و دوستى برقرار خواهد كرد.

علامه قندوزى در كتاب

ينابيع المودة آورده كه آن حضرت درباره علت صلح با معاويه چنين فرمود:

اى مردم، به خوبى دانسته ايد كه خداى بزرگ شما را به وسيله جد من هدايت فرمود، و از گمراهى نجات داد، و از نادانى رهانيد، و پس از

خوارى عزيزتان كرد و بعد از كمى عددتان بسيار كرد. معاويه درباره حقى كه

ص:277


1- (1) . عسقلانى، الاصابه فى تمييز الصاحبه، تحقيق على محمد الجباوى، ج 2، ص 12، چاپ اول، بيروت، 1412 ق.

مخصوص به من است، با من به منازعه برخاسته و من صلاح امت و قطع

فتنه را در نظر گرفتم و شما هم با من بيعت كرديد تا با هر كس كه من مسالمت كردم مسالمت كنيد، و با هر كس جنگيدم بجنگيد. و من چنان ديدم كه با معاويه به مسالمت رفتار كنم و آتش بس برقرار سازم و با او مصالحه كنم، و چنان ديدم كه جلوگيرى از خون ريزى بهتر است، و منظورى از اين كار جز خيرخواهى و بقاى شما ندارم و اگر چه مى دانم شايد براى شما آزمايش و بهره اى است تا مدتى معين.(1)

شاخص هاى علمى و فرهنگى جنبه هاى فضايل و مناقب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه علماى اهل سنت

1. بلاغت

محبّ الدين طبرى به سندش نقل كرده كه معاويه به حضرت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عرض كرد: «بلند شو و براى مردم خطبه بخوان.» ابوسعيد مى گويد: امام در بين خطبه اش فرمود:

اى مردم! هر كس مرا شناخت كه شناخته و هر كس مرا نشناخت، من حسن بن على بن ابى طالب هستم؛ من فرزند رسول خدايم؛ من فرزند بشارت دهنده ام؛ من فرزند بيم دهنده ام؛ من فرزند چراغ نورافشانم؛ من فرزند زينت آسمانم؛ من فرزند كسى هستم كه به عنوان رحمت عالميان مبعوث شد؛ من پسر كسى هستم كه به سوى جن و انس مبعوث گشت؛ من فرزند كسى هستم كه زمين براى او محل سجده و طهارت قرار داده شد؛ من فرزند كسى هستم كه خداوند پليدى را از آنان دور كرده و كاملاً پاكشان نموده(2)

2. تفكر و انديشه كردن

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

ص:278


1- (1) . قندوزى، ينابيع الموده، ص 293، چاپ اول، قم: دار اسوه، 1416 ق.
2- (2) . محب الدين طبرى، ذخائرالعقبى، ص 140، قاهره، مكتبه القدسى، 1356 ق.

اوصيكم بتقوي الله و ادامه التفكر، فان التّفكر ابوكل خير و امّه»

(1)شما [شيعيانم] را به پرواپيشگى و انديشيدن دايم سفارش مى كنم؛ زيرا تفكر، پدر و مادر [و ريشه و اساس] تمام خوبى هاست.

در جاى ديگرى اظهار مى دارد:

عجبت لمن يتفكر في مأكوله كيف لا يتفكر في معقوله فيجنّب بطنه ما يؤذيه و يودع صدره ما يرديه(2)

در شگفتم از كسى كه در [چگونگى استفاده از] خوراكى هاى خود انديشه مى كند، ولى درباره معقولات خويش انديشه نمى كند. پس از آنچه معده اش را آزار مى دهد، دورى مى كند، در حالى كه سينه [و روح] خود را از پست ترين چيز پر مى كند.

3. هم نشينى زياد با علما

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

من اكثر مجالسه العلما اطلق عقال لسانه، و فتق مراتق ذهنه، و سرّ ما وجد من الزّياده في نفسه، وكانت له ولايه، لما يعلم، و افاده لما تعلّم(3)

هر كس با علما بسيار مجالست نمايد، سخنش و بيانش در بيان حقايق آزاد و روشن و ذهن و انديشه اش باز خواهد شد، و توسعه مى يابد و بر معلوماتش افزوده مى گردد و به سادگى مى تواند ديگران را هدايت نمايد.

4. هم نشينى با منتقدان جهت آگاه سازى

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

انّ من خوفك حتي تبلغ الامن، خير ممن يومنك حتي تلتقي الخوف(4)

ص:279


1- (1) . ورام، همان، ج 1، ص 53.
2- (2) . مجلسى، همان، ج 1، ص 218.
3- (3) . مرعشى نجفى، همان، ج 11، ص 238.
4- (4) . همان، ص 242.

همانا كسى كه (تو را در برابر عيب ها و كمبودها) هشدار دهد تا آگاه و بيدار شوى، بهتر از آن كسى است كه فقط تو را تعريف و تمجيد كند تا بر عيب هايت افزوده گردد.

5. فراگيرى دانش

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد

تعلموا العلم فان لم تستطيعوا حفظه فاكتبوه و ضعوه في بيوتكم

(1)دانش را (از هر طريقى) فرا گيريد و چنان چه نتوانستيد آن را در حافظه خود نگه داريد، ثبت كنيد و بنويسيد و در منازل خود در جاى مطمئن قرار دهيد.

6. برخوردارى از علم الهى

عثمان بن عفان درباره علم امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خطاب به شخصى كه در نزد او حاضر بود مى گويد:

وَمَنْ لَكَ بِمِثْلِ هؤُلاءِ الْفِتْيَةِ اولئِكَ فُطِمُوا الْعِلْمَ فَطِما وَحازُوا الْخَيْرَ وَالْحِكْمَةَ »(2)

كجا مى توانى مثل اين جوان ها را پيدا كنى ؟ آنان [از خاندانى هستند] كه كانون علم و حكمت و سرچشمه نيكى و فضيلتند.

نتيجه

پيشواى دوم شيعيان، نه تنها از نظر علم، تقوا، زهد و عبادت، مقامى برگزيده و ممتاز داشتند، بلكه از لحاظ بذل و بخشش و دست گيرى از بيچارگان و

درماندگان نيز در عصر خود زبانزد خاص و عام بودند. وجود گرامى آن حضرت، آرام بخش دل هاى دردمند، پناهگاه مستمندان و تهى دستان، و نقطه اميد درماندگان

ص:280


1- (1) . همان، ص 235.
2- (2) . مجلسى، همان، ج 43، ص 232-333، روايت 4.

بود. هيچ فقيرى از در خانه آن حضرت دست خالى برنمى گشت. هيچ آزرده دلى شرح پريشانى خود را نزد آن بزرگوار بازگو نمى كرد، جز آن كه مرهمى بر دل آزرده او نهاده مى شد.

دامنه شخصيت بى مانند سبط اكبر پيامبر (ص) امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن قدر گسترده است كه نشانه هاى آن در تمام كتاب هاى حديث، تراجم، سيره، تاريخ و مناقب فراوان به چشم مى خورد. فروتنى، خداترسى، روابط حسنه، احترام متقابل و كمك به بينوايان، از ابعاد برجسته زندگى آن سرور جوانان بهشتى است. آن بزرگوار بازويى علمى، قضايى و نيرويى بسيار كارآمد براى حكومت علوى و شخص اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند.

ابعاد مختلف مناقب و فضيلت هاى ايشان بر همگان روشن است و همه مسلمانان اعم از شيعه و سنى بر آن صحه گذاشته اند. شاخص هاى ابعاد مختلفى كه در اين پژوهش آورده شد، بسيار زياد است ولى در نوشتار حاضر به برخى از آن ها به اختصار اشاره شد.

منابع

قرآن كريم.

1. ابن اثير، عزالدين على بن ابى الكرم، الكامل فى التاريخ، بيروت: دارصادر، 1385 ق.

2. ابن حنبل، احمد، مسند احمد، بيروت: مؤسسه الرساله، 1419 ق.

ص:281

3. ابن سعد، محمد،

ترجمة الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) من كتاب الطبقات، پژوهش سيدعبدالعزيز طباطبايي معروف به «محقق طباطبايى»، تراثنا. شماره 11، قم: مؤسسه آل البيت، 1408 ق.

4. ابن شهرآشوب مازندراني، ابوعبدالله محمد بن على، مناقب آل ابي طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ). ج 2، قم: مؤسسه العلامه للنشر، 1379 ق.

5. ابن عساكر، ابوالقاسم علي بن حسن، تاريخ مدينه دمشق، بيروت: دارالفكر، 1415 ق.

6. ابن كثير، اسماعيل بن عمر، البدايه و النهايه. بيروت: دارالفكر، 1407 ق.

7. ابن مزاحم، نصر، واقعه صفين، قم: مكتبة بصيرتى، 1382 ق.

8. ابن واضح، احمد بن ابى يعقوب، تاريخ يعقوبى، ج 2، نجف: المكتبة الحيدريه، 1384 ق.

9. اكبرنژاد، مهدى، امام حسن و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روايات اهل سنت، قم: مؤسسه بوستان كتاب، 1390.

10. امين، سيدمحسن، اعيان الشيعه، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1406 ق.

11. بيهقى، ابراهيم بن محمد، المحاسن و المساوى، بيروت: دارالكتب العلميه، 1420 ق.

12. ترخان، قاسم، نگرشى عرفانى، فلسفى و كلامى به شخصيت و قيام امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قم: چاپ الهادى. 1388.

13. حرانى، حسن بن على بن الحسن بن شعبه، تحف العقول، تهران: مكتب الصدوق، 1376 ق.

14. حسينى شيرازى، شهيد سيدحسن، كلمه الامام الحسن، چاپ چهارم، بيروت: مؤسسة الوفا، 1403 ق.

ص:282

15. حسينى عاملى، سيدجعفر مرتضى، الحياه السياسيه للامام الحسن فى عهد الرسول و الخلفاء الثلاثه بعده، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1364.

16. دشتي، محمد، فرهنگ سخنان امام حسن مجتبي (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قم: مؤسسه اميرمومنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، 1382.

17. ذهبى، ابى عبدالله محمدبن احمد بن عثمان، سيراعلام النبلاء، پژوهش شعيب ارناووط و محمد نعيم عرقسوسى، چاپ نهم، بيروت: مؤسسه رسالت، 1413 ق.

18. سيوطى، جلال الدين، تاريخ الخلفا، بغداد: مكتبة المثنى، 1383 ق.

19. شريفي، محمود و همكاران، فرهنگ جامع سخنان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) [ترجمه كتاب موسوعه كلمات الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )]، مترجم: علي مويدي، تهران: انتشارات اميركبير، 1385.

20. صدوق، ابوجعفر محمد بن على بن حسين بابويه قمى، من لا يحضره الفقيه، قم: انتشارات جامعه مدرسين، 1413 ق.

21. صدوق، محمد بن علي ابن بابويه، خصال، ترجمه محمدباقر كوه كمره اي، چاپ نهم. تهران: كتابچي، 1374.

22. طبرسى، حسن بن فضل، اعلام الورى بالاعلام الهدى، قم: موسسه آل البيت: لاحياالتراث، 1413 ق.

23..

24. طبرى، محب الدين، ذخائر العقبى، القاهره: مكتبة القدسى، 1356 ق.

25. طوسي، محمد، تهذيب الاحكام، ج 9، چاپ سوم، تهران: دارالكتب الإسلاميه، 1405 ق.

26. عسقلاني شافعي، احمد بن علي بن حجر أبوالفضل شهاب الدين، تهذيب التهذيب. بيروت: دارالفكر، 1325 ق.

ص:283

27. عسقلاني شافعي، احمدبن علي بن حجر ابوالفضل شهاب الدين، الاصابه في تمييز الصحابه، تحقيق: علي محمد البجاوي، بيروت: الطبعه الاولى، 1412 ق.

28. قرشى، باقرشريف، حياه الامام الحسن بن على، نجف: مطبعة الآداب، 1385 ق.

29. قمى، عباس، انوار البهيه فى تواريخ الحجج الالهيه (نگاهى بر زندگى چهارده معصوم)، قم: ناصر، 1372.

30. قندوزى، سليمان بن ابراهيم حنفى، ينابيع الموده. چاپ اول. قم: داراسوه، 1416 ق.

31. لباف، على، حقايق پنهان، چاپ دوم، تهران: مر كز فرهنگى انتشاراتى منير، 1385.

32. مالكى، على بن محمد بن احمد (معروف به ابن الصباغ)، الفصول المهمه فى معرفه احوال الائمه، چاپ اول، بيروت: مؤسسه الاعلمى، 1408 ق.

33. متقي هندي، حسام الدين، كنزالعمال، بيروت: الرساله، 1401 ق.

34. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، چاپ سوم، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1403 ق.

35. محمدى رى شهرى، محمد، ميزان الحكمه، قم: مكتب الاعلام الاسلامى، 1362.

36. مرعشي نجفي، شهاب الدين، ملحقات احقاق الحق، قم: مكتبه آيه الله المرعشى، 1409 ق.

37. نورى، ميرزا حسين (محدث)، مستدرك الوسائل، چاپ اول، قم: مؤسسه آل البيت، 1408 ق.

38. نيشابورى، ابوعبدالله محمد بن محمد، المستدرك على الصحيحين، پژوهش يوسف عبدالرحمان مرعشلى. بيروت: دارالمعرفه، 1406 ق.

ص:284

39. هيثمي، ابي العباس احمد بن محمد بن محمد بن علي ابن حجر، الصواعق المحرقه على اهل الرفض والضلال والزندقه، الطبعه الاولى، تحقيق: عبدالرحمان بن عبدالله التركي وكامل محمد الخراط، بيروت: مؤسسة الرساله. 1997 م.

40. وافى، حسين بن السيد احمد، تاريخ الكوفه. نجف: المكتبه المرتضويه، 1356 ق.

41. ورام، ابن ابي فراس و مايكل اشتري، مجموعه ورّام (تنبيه الخواطر و نزهه النواظ)، تهران: دارالكتب الاسلامي، 1368.

ص:285

امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد

اشاره

دكتر نعمت الله صفرى فروشانى

سيده معصومه اخلاقى

چكيده

شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد به لحاظ مباحث تاريخى، از كتاب هاى تاريخى محسوب مى شود كه پژوهش گران تاريخ به آن توجه دارند. شرح حال امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يكى از موضوعاتى است كه ابن ابى الحديد ذيل نامه 31 نهج البلاغه به آن پرداخته است. اين بخش دربردارنده موضوعات متنوعى از زندگى و شرح حال امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. ابن ابى الحديد در شرح خود، تلاش كرده ديدگاهى منصفانه نسبت به وقايع و شخصيت هاى تاريخى داشته باشد، با اين حال از ديدگاه هاى كلامى و عقيدتى خود چشم پوشى نكرده و به نظر مى رسد در انتخاب داده ها و قضاوت هاى خود، سعى كرده به معتقداتش آسيبى وارد نيايد. گزينش روايات با رعايت مسأله فوق و نيز تحليل آن ها در بخش زندگانى امام حسن

(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آشكارا به چشم مى خورد، به گونه اى كه گاه قضاوت را دشوار ديده و از آن دست برداشته است، از جمله واقعه صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ). با وجودى كه اين موضوع از بحث برانگيزترين بخش هاى زندگى امام به شمار مى آيد، مبهم و نارسا رها شده است.

واژگان كليدى: امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد.

ص:286

مقدمه

شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد معتزلى، يكى از منابع مهم تاريخ اسلام محسوب مى گردد كه اطلاعات مهمى درباره وقايع تاريخى در اختيار قرار مى دهد. نويسنده سعى كرده با نگاهى عقل گرايانه با گزارش هاى تاريخى مواجه گردد، بااين حال اين اثر مانند هر منبع ديگر قابل نقد و كاووش است.

زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از جمله مباحثى است كه در اين اثر به آن توجه شده و نويسنده نسبتاً مفصل به آن پرداخته است. گزارش ها در موضوعات مختلف و متنوع بيان شده كه به تبيين بخش هايى از زندگى امام كمك مى كند؛ اما با وجود اين، بررسى گزارش ها و پيراستن آن ها تا حد توان، راه را براى نشان دادن تاريخ واقعى هموارتر مى كند. اين نوشته، ضمن معرفى و تحليل زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نهج البلاغه ابن ابى الحديد، در پى بررسى گزارش ها و نقد نمونه هايى از آن هاست

معرفى ابن ابى الحديد (586-656 ق)

عزالدين عبدالحميد بن داوود بن هبه الله بن محمد بن حسين بن عزالدين بن اثير مداينى معتزلى كه از بزرگان قرن هفتم هجرى و از سرشناسان است، به نقلى در

سال 586 در مدائن به دنيا آمد و در همان جا رشد كرد.(1) به گفته ياقوت حموى، در مداين متولد و در كرخ بزرگ شد. مردم كرخ و مداين در اين دوره شيعه اماميه بودند.(2) از كودكى و دوران تحصيل او چندان اطلاعى در دست نيست هرچند او خود در شرح

نهج البلاغه تصريح نموده كه در مدارس نظاميه تحصيل كرده است.(3)

ص:287


1- (1) . ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 13، ص 181.
2- (2) . حموى، معجم البلدان، ج 4، ص 448 و ج 5، ص 75.
3- (3) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 280.

او در دستگاه حكومتى مستنصر بالله، خليفه عباسى، به كتابت و دبيرى اشتغال داشت.(1) اشتغالات سياسى ديگرى نيز دارا بود.(2) او را اديب و از عالمان بزرگ عصر خويش(3) توصيف كرده اند كه اطلاعات وسيعى در زمينه تاريخ داشت.(4) او شرح نهج البلاغه را براى كتاب خانه وزير مؤيدالدين محمد بن علقمى نوشت.(5)

درباره مذهب ابن ابى الحديد نظرهاى مختلفى بيان شده است. برخى از اظهارنظر صريح درباره مذهب او خوددارى كرده اند، اما معتقدند وى در راه مذهب غالب اهل مداين گام نهاد كه در آن دوران تشيع و غلو بود و به مذهبشان شباهت يافت. هم چنين قصايد معروف به علوى ات سبع را به روش آنان به نظم درآورد و در آن غلو و زياده روى نمود و در بسيارى از ابيات آن در بيان مذهب زياده روى كرد.(6) ديدگاه عالمان شيعه درباره او يكسان نيست؛ برخى چون نويسنده روضات الجنات او را قطعاً شيعه مى دانند.(7) وى تحت تأثير نزديكى برخى عقايد ابن ابى الحديد و دفاعيات او از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )(8)

و به ويژه سرودن قصايد علوى ات سبع است.

اما باز بنابر آنچه در شرح نهج البلاغه آمده، با توجه به عقايدى چون انكار

نص بر امامت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و پذيرفتن درستى خلافت ابوبكر و توجيه وصيت

ص:288


1- (1) . سيوطى، حسن، المحاضره فى تاريخ مصر و القاهره، ج 2، ص 207.
2- (2) . ربيعى، العذيق، النضيد بمصادر ابن ابى الحديد فى شرح نهج البلاغه، ص 84 83.
3- (3) . اليان سركيس، معجم المطبوعات العربيه، ج 1، ص 29.
4- (4) . زركلى، الاعلام، ج 3، ص 289.
5- (5) . ابن طقطقى، الفخرى، ص 321.
6- (6) . ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 13، ص 15.
7- (7) . نك: محمود دزفولى و محمد زارع، شرح ابن ابى الحديد بر نهج البلاغه (معرفى و نقد)، دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه تهران، پاييز 1386، شماره 183.
8- (8) 9. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 301.

پيامبر (ص) و عدم ارتباط آن با وصايت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )(1) و مجاز شمردن تقدم مفضول بر فاضل،(2) در شيعه بودن ابن ابى الحديد ترديد وجود دارد. او در سرتاسر كتابش به معتزلى بودن خود و اعتقاداتش و درستى خلافت خلفاى سه گانه پيش از اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اقرار مى كند و بزرگان معتزله را شيوخ خود مى خواند.(3) وى در تحليل برخى وقايع، آشكارا با ديدگاه هاى شيعه مخالفت كرده است.(4) مى توان گفت عقايد معتزلى او و هم نشينى با دانشمندان شيعه چون ابن علقمى و نيز به گفته برخى نقل مكان او به بغداد و آشنايى با دانشمندان آن جا كه سبب تعديل اعتقادات او شد،(5) باعث گرديد كه مطالبى هم راستا با عقايد شيعه بنگارد.

شرح نهج البلاغه و جايگاه علمى آن

ابن ابى الحديد كتاب را به درخواست ابن علقمى اسدى وزير شيعى آخرين خليفه عباسى المستعصم بالله نوشت. و وى را در مقدمه خود، ستوده است.(6) به عقيده برخى، گويى در اين نگارش چشمى به خليفه شافعى و چشمى به وزير شيعى او داشت.(7)

شايد مسامحه هاى او در نقل وقايع و نياوردن موضعى روشن در برخى

موارد نيز به اين سبب بود تا موجبات رنجيدن خاطر هيچ كدام را فراهم نكند.

دخالت دادن عقل در تحليل گزارش ها، از ويژگى هاى تاريخ نگارى ابن ابى

ص:289


1- (1) . همان، ج 1، ص 7؛ ج 2، ص 296.
2- (2) . همان، ج 1، ص 3.
3- (3) . همان، ج 1، ص 10؛ ج 4، ص 63؛ ج 1، ص 186.
4- (4) . شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 21 و ص 60؛ هم چنين نك: محمود مهدوى دامغانى، نكته هايى درباره ابن ابى الحديد و شرح نهج البلاغه، مجله ميراث جاويدان، سال هفتم، شماره 1 و 2.
5- (5) . آل. ويكا واگليرى، ابن ابى الحديد، تاريخ اسلام، سال 1384، شماره 22.
6- (6) . مقدمه شرح نهج البلاغه، تصحيح ابوالفضل ابراهيم، ص 4.
7- (7) . واسعى، جانشينان پيامبر (ص) در پرتو نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ص 74.

الحديد است. وى با استفاده از عقل، برخى وقايع را تحليل مى كند. براى مثال، وى در شرح خطبه 92 امام،(1) نظر غاليان مبنى بر علم غيب امام را رد مى كند و آگاه بودن فردى را تمام امور غيبيه ناممكن مى داند.(2)

نگاه نسبتاً منصفانه ابن ابى الحديد به تاريخ نيز از ويژگى هاى اين اثر است. او كوشيده تا منصفانه به تاريخ بنگرد و آن را تحليل كند. وى در موارد زيادى نظرها و گزارش هاى منابع شيعى را آورده(3) و گاه با آن همراه شده است. اما با اين حال، در بسيارى موارد، نتوانسته اعتقادات كلامى خود را ناديده بگيرد. اين حقيقت در جايى كه خواسته است درباره عمر و ابوبكر و عايشه به قضاوت بنشيند و يا سخنان امام را درباره ايشان تحليل كند، كاملاً مشهود است.(4) ابن ابى الحديد كوشيده خطبه شقشقيه امام را نيز توجيه كند كه در تقبيح عمل ابوبكر و غصب خلافت بيان شده است. او سخنان امام را گله اى مى داند كه از ابوبكر براى ترك اولا داشت. در واقع سعى كرده سخنان امام را به گونه اى تعبير و تفسير كند تا نه به اعتقادات كلامى وى آسيبى رسد و نه شبهه اى در ارادت او به امام وارد آيد.(5)

يكى از نكات جالب توجه در شرح نهج البلاغه منابع آن است. اين كتاب به لحاظ گستردگى و اعتبار منابع مورد استفاده و نيز تقدم اين منابع اهميت فراوان دارد. نويسنده به دليل دست رسى به كتابخانه هاى عظيم آن دوره، از منابع بسيارى

بهره برده است كه برخى از آن ها در حملات مغولان از بين رفت و اين كتاب تنها يا يكى از معدود واسطه هاى انتقال مطالب آن ها به ادوار بعدى است. به

ص:290


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 44.
2- (2) . محمود، حيدرى آقايى، روش شناسى تاريخى ابن ابى الحديد، پژوهش و حوزه، ش 13، ص 66.
3- (3) . شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 251؛ ج 1، ص 219.
4- (4) . همان، ج 1، ص 183، ج 2، ص 60؛ ج 12، ص 3-4.
5- (5) . همان، ج 2، ص 51.

همين دليل، اعتبار تاريخى ويژه اى دارد. وى كه مدت ها سرپرست

كتابخانه هاى بغداد بوده و كتابخانه ده هزارجلدى ابن علقمى را در اختيار داشته، به كتاب هاى فراوانى مراجعه كرده كه بيش تر آن ها پيش از تاريخ طبرى نگاشته شده اند.

اين كتاب به دليل مطالب ارزشمند سيره اى و تاريخى اش، به عنوان يكى از منابع مطالعاتى اين رشته به شمار مى آيد. ابن ابى الحديد درباره حوادث تاريخ صدر اسلام اطلاعات مفصل و مفيدى نقل مى كند. حجم بالاى اطلاعات موجود در اين كتاب، در كنار منابع معتبرى كه از آن ها اخذ شده، آن را در زمره منابع تاريخى مهم قرار داده است.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد

ابن ابى الحديد ذيل نامه 31 امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه آن را در بازگشت از صفين براى فرزندش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نگاشت، شرحى نسبتاً مفصل درباره زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آورده است. 72 روايت اين بخش از راويان مختلف نقل شده كه بر اساس تعداد روايات مى توان آن ها را به اين ترتيب آورد: مداينى (م 228)،(1) ابوالفرج اصفهانى (م 256)،(2) محمد بن حبيب (م 245)،(3) زبير بن بكار (م 256)،

(4)ابواسحاق سبيعى

ص:291


1- (1) . على بن محمد مداينى از تاريخ نگاران مشهور قرون دو و سه هجرى و اهل بصره بود. برخى وى را در حديث چندان قوى ندانسته اند. (ذهبى، ميزان الاعتدال، ج 3، ص 153) اما برخى ديگر او را ثقه خوانده اند. وى در اخبار، مغازى و انساب عالم بود. (ذهبى، تاريخ الاسلام، ج 16، ص 291)
2- (2) . ابوالفرج على بن حسين از نوادگان مروان حكم و زيدى مذهب بود. نسب مروانى و مذهب شيعى و باعث تعجب برخى شده است.. نزد بويهيان و عباسيان به خصوص وزير مهلبى ارج و قرب زيادى داشت و مدتى در دستگاه حكومتى به كتابت اشتغال داشت. (نك: ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 14 (مقدمه).
3- (3) . ابوجعفر محمد بن حبيب مورخ، لغوى، نحوى و عالم به علم تاريخ بود. وى را عالم به اخبار و انساب و ثقه خوانده اند. (ذهبى، تاريخ بغداد، ج 2، ص 276) مذهب او معلوم نيست. اما برخى به استناد اين كه وى عايشه، ابوبكر و عمر را با عبارت رحمه الله و نام خديجه وامام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را با رضى الله عنه همراه مى كند و گاه خطاهايى را به عمر نسبت داده است، وى را شيعه مى شمارند. (دايره المعارف بزرگ اسلامى، ج 3، ص 199).
4- (4) . از اولاد عبدالله بن زبير و از اعيان علما و نسب شناس بود. (حاجى خليفه، كشف الظنون، ج 1، ص 179.

(م 127) و شعبى (م 105)(1)

. روايات ديگرى نيز به شكل پراكنده در لابه لاى مطالب كتاب درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وجود دارد.

موضوعاتى كه در شرح نامه 31 جاى گرفته، به ترتيبِ تعداد رواياتى كه به هركدام اختصاص يافته است عبارت اند از: وقايع جنگ و صلح و پس از آن (22 روايت)، درگذشت امام در اثر سم و جريان به خاك سپارى ايشان (19 روايت)، جهت گيرى هاى سياسى امام پس از صلح (8 روايت)، مناقب امام (8 روايت)، ازدواج ها و طلاق هاى امام (7 روايت). موضوعات ديگر كه كم تر به آن ها پرداخته عبارتند از: تولد و نام گذارى امام، فتنه انگيزى معاويه و عدم وفادارى نسبت به شروط قرار داد. مباحث پراكنده اى كه در ذيل شرح ديگر وقايع مى توان يافت نيز گاه مطالب مهمى را شامل مى گردد؛ مباحثى چون دفاع امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از عثمان، مناظرات امام با مخالفان و رابطه امام و معاويه پس از صلح. درهرحال، در نگاهى كلى، مى توان دريافت كه آنچه بخش اعظم اين شرح را تشكيل مى دهد، روايات درباره جنگ و صلح امام با معاويه است. اين روايات علاوه بر اين كه طولانى ترين روايات را تشكيل مى دهند، از دو راوى مداينى و ابوالفرج اصفهانى نقل شده اند.

تولد و نام گذارى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ابن ابى الحديد سه روايت درباره تولد و نام گذارى ايشان آورده كه هر سه از

كتاب انساب قريش زبير بن بكار نقل شده است: «حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نيمه رمضان سال سوم هجرى متولد شد و پيامبر (ص) او را حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نام نهاد.» در روايت ديگر آمده است: «پيامبر (ص) حسن و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را - كه خداوند از ايشان

ص:292


1- (1) . عامر بن شراحيل شعبى از فقها وعالمان كوفى زمان خود بود. (ذهبى، تاريخ بغداد، ج 112، ص 222).

خشنود باد - به روز هفتم تولدشان نام نهاد و نام حسين مشتق از حسن است.» سپس روايتى درباره تراشيده شدن موهاى سرشان و اين كه حضرت فاطمه (س) به وزن آن نقره صدقه دادند، آورده است.(1) درباره نام گذارى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روايات فراوانى وجود دارد كه وى تنها بر اين تعداد محدود تكيه نموده و به ديگر روايات اشاره اى نكرده است. اين روايات را مى توان به چند دسته تقسيم كرد:

1. رواياتى كه در آن ها امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نام امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را حرب گذاشته بودند كه پيامبر (ص) آن را به حسن تغيير دادند.(2)

2. رواياتى كه در آن ها گفته شده امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نام امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را حمزه و نام امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را جعفر نهاد، اما پيامبر (ص) آن ها را به حسن و حسين تغيير دادند.(3)

3. در برخى گزارش ها آمده كه امام در نام گذارى فرزندان خود بر پيامبر (ص) پيشى نگرفتند و پيامبر (ص) نام آن ها را حسن و حسين نهادند.(4)

4. گزارش هايى كه چون دسته سوم تنها به نام گذارى آن ها توسط پيامبر (ص) اشاره كرده اند: اما تفاوت اين دسته با گزارش هاى پيشين در اين است كه در آن ها به اين نكته اشاره نشده كه حسن و حسين معرب شبر و شبير فرزندان هارون بوده اند.

اما در سه دسته پيشين گفته شده كه پيامبر (ص) نام آنان را از شبر و شبير گرفتند.

(5)

ص:293


1- (1) . ابن ابى الحديد، جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ص 3.
2- (2) . بلاذرى، انساب الأشراف، ج 1، ص 404؛ ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 13، ص 169؛ ابن صباغ، الفصول المهمه، ج 2، ص 690.
3- (3) . ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 397؛ اربلى، كشف الغمه، ج 1، 488؛ ابن صباغ، الفصول المهمه، ج 2، ص 690.
4- (4) . ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 13، ص 169؛ ابن صباغ، الفصول المهمه، ج 2، ص 690.
5- (5) . روايات مربوط به نام گذارى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) متنوع و متناقض است كه به بررسى و نقد نياز دارد.

مناقب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ابن ابى الحديد در هشت روايت، مناقب امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در يك جا و چند روايت ديگر از مناقب امام را به شكل پراكنده در لابه لاى ديگر بخش هاى كتاب گنجانده است. او در اين مورد، رواياتى از محمد بن حبيب، مداينى و زبير بن بكار نقل كرده است. شارح در روايتى از زبير بن بكار، از زينب بنت ابورافع آورده است:

فاطمه (س) در بيمارى پيامبر (ص) كه در آن رحلت فرمود، دو پسرش را به حضور آن حضرت آورد و عرض كرد: يا رسول الله، اين دو پسران تو هستند چيزى به آن ها ارزانى فرماى» پيامبر (ص) فرمود: «هيبت و سروريم از آن حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و جرأت و بخشندگى ام از آن حسين خواهد بود.»(1)

در اين قسمت هم چنين رواياتى درباره تقوا و سخاوت و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وجود دارد.(2)

مداينى درباره سخاوت امام به نقل از محمد بن حبيب در امالى مى گويد:

امام پانزده بار پياده حج گزاردند، در حالى كه اسب هاى يدك همراه ايشان برده مى شد. دوبار همه مال خود را بخشيدند و سه بار ديگر مال خود را با خداى تعالى قسمت فرمودند و چنان بود كه كفش خود را هم يك لنگه را

مى بخشيدند و يكى را نگاه مى داشتند.(3)

ص:294


1- (1) . اين روايت در برخى منابع اهل سنت هم چون ابن ابى عاصم، الآحاد و المثانى، ج 5، ص 370؛ طبرانى، المعجم الاوسط، ج 6، ص 222 (در منبع اخير از ابى رافع نقل شده مه ظاهراً اشتباه شده است) هيثمى، مجمع الزوائد، ج 9، ص 185 و برخى منابع شيعه مثل صدوق، الخصال، ص 77؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 165 فتال نيشابورى، روضه الواعظين، ص 156؛ روايت شده است. كه از زينب بنت ابى رافع نقل شده است.
2- (2) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 10.
3- (3) . همان، ج 16، ص 10. شايد عبارت آخر كنايه از شدت سخاوت و بخشندگى امام باشد.

ازدواج هاى امام

ازدواج هاى امام از جمله موضوعاتى است كه ابن ابى الحديد به آن توجه خاصى مبذول داشته و در اين باره پنج روايت از مداينى و دو روايت از محمد بن حبيب آورده كه در ميان آن ها پنج روايت، امام را به مزواج و مطلاق بودن متهم كرده است.(1) دو روايت از ازدواج امام با هند دختر سهيل بن عمرو(2) وحفصه دختر عبدالرحمان بن ابوبكر(3) آورده است. او به نقل از محمد بن حبيب مى گويد: على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند «حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چندان ازدواج كرده و طلاق داده است كه مى ترسم دشمنى برانگيزد» و باز به نقل از وى گفته شده است: هرگاه حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى خواست يكى از زنانش را طلاق دهد، كنار او مى نشست و مى فرمود: «آيا اگر چنين و چنان چيزى به تو بدهم خشنود مى شوى ؟» آن زن مى گفت: «چيزى نمى خواهم.» يا مى گفت: «آرى» و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى گفت: «آن برايت فراهم است. «و چون از كنار او برمى خاست و مى رفت آن چه را كه نام برده بود، همراه طلاق نامه براى او مى فرستاد.

در روايتى ديگر، به گفته مداينى آمده: «امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بسيار ازدواج كرد». سپس همسران او را نام برده كه البته تنها ده نفر را آورده است، درحالى كه چند سطر پايين تر به نقل از وى گفته شده: «زنان حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را شمردم، هفتاد

زن بود. در روايتى ديگر از مداينى آمده كه: «امام دختر مردى را خواستگارى كرد. آن مرد گفت: "با آن كه مى دانم تنگدست و بسيار طلاق دهنده زن ها و سخت گير و دل تنگ هستى، به تو دختر مى دهم كه از همه مردم والاگهرترى و

ص:295


1- (1) . همان، ج 16، ص 12-13 و 20.
2- (2) . همان، ص 12.
3- (3) . همان، ص 13.

پدر و نى اى تو از همگان برترند."»(1)

ابن ابى الحديد اين روايت را نقد كرده، البته گويا روايات ديگر در اين

مورد را پذيرفته است. در هر حال نقد او نيز چندان جامع و كامل نمى نمايد. وى مى گويد:

سخن آن مرد در مورد تنگ دستى و بسيار طلاق دادن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درست است ولى در مورد سخت گيرى و دل تنگى درست نيست؛ زيرا امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از همه مردم خوش خوى تر و سينه گشاده تر بودند.(2)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و دفاع از عثمان

از مباحثى كه ابن ابى الحديد به آن پرداخته، جريان محاصره خانه عثمان و شركت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دفاع از اوست. در اين روايات كه عمدتاً از ابوجعفر طبرى نقل شده، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حضور فعالى در دفاع از عثمان ايفا كرده اند. گفته شده وقتى عثمان از افرادى كه براى دفاع از در خانه اش گرد آمده بودند، خواست بازگردند، ايشان بازگشتند جز چند نفر كه از جمله ايشان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، محمد

بن طلحه و عبدالله بن زبير بود.(3) طبرى در ادامه گزارش محاصره خانه عثمان، به هجوم محاصره كنندگان به سوى خانه و جلوگيرى از ورود آن ها توسط امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و تعدادى ديگر مى پردازد. عثمان از آن ها خواست كه دست از يارى او بردارند و بازگردند اما ايشان به دفاع از او ادامه دادند. عثمان خطاب به امام

ص:296


1- (1) . همان، ص 20.
2- (2) . براى مطالعه نقد روايات تعدد زوجات امام حسن نك: وسام برهان البلداوى، القول الحسن فى عدد زوجات الامام الحسن، ويلفرد مادلونگ، جانشينى حضرت محمد (ص). فضل الله كمپانى، حسن كيست، ص 289-297؛ پژوهشى پيرامون فرزندان و همسران امام حسن، حسين ايمانى، مجله كوثر، ش 55، 1382، ص 106-119؛ نعمت الله صفرى و معصومه اخلاقى، نقد و بررسى زندگى امام حسن از ديدگاه دونالدسن، مجله طلوع، مجتمع آموزش عالى امام خمينى، بهار 91، ش 39، ص 31-33).
3- (3) . شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 152-153.

حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفت: «اكنون پدرت از بابت تو نگران است؛ برو نزد او.» اما امام از اين كار خوددارى كردند.(1)

دفاع امام حسن و نيز امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از عثمان در جريان محاصره خانه او در منابع تاريخى زيادى گفته شده است. برخى منابع اشاره كرده اند كه پس از قتل عثمان، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به نشانه تأثر و اعتراض به كوتاهى

حسنين (عليهماالسلام) در دفاع از عثمان آنان را سرزنش كرد و حتى ضربه اى به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وارد ساخت.(2) منابع هم چنين به فداكارى امام و مبارزه مسلحانه با كسانى پرداخته اند كه قصد كشتن عثمان را داشتند.(3) تا جايى كه امام در اين مبارزات زخمى شدند.(4)

در ادامه اين جريان، به دفن عثمان در املاك خودش به نام «حش كوكب» پرداخته كه حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز در مراسم خاك سپارى شركت داشتند.(5) برخى از ديگر نيز منابع به آن اشاره كرده اند.(6)

دفاع امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از عثمان پس از مرگ او نيز ادامه داشت. ابن ابى الحديد گزارشى را نقل كرده كه روزى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و عمار بر سر عثمان به نزاع

پرداختند. عمار معتقد بود كه عثمان در حالى از دنيا رفت كه كافر بود و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اعتقاد داشت عثمان در حال ايمان به قتل رسيد. منازعه ادامه داشت تا اين كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با تأييد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به آن پايان دادند.(7)

ص:297


1- (1) . همان، ص 155-156.
2- (2) . نك: دينورى، الامامه و السياسه، ج 1، ص 56-64.
3- (3) . الفخرى، همان، 102-104.
4- (4) . الامامه و السياسه، ج 1، ص 56-64.
5- (5) . شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 158.
6- (6) . ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 180.
7- (7) . شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 48.

قصاص ابن ملجم

از جمله گزارش هايى كه ابن ابى الحديد آورده مربوط به قصاص ابن ملجم است. اين گزارش در ضمن گزارش ابوالعباس مبرد از جنگ نهروان آمده است. وى بيان كرده است امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از شهادت پدر، ابن ملجم را قصاص كرد. او ابتدا دست ها و پاهاى وى را قطع كرد و چون ابن ملجم ذكر خدا را مى گفت، زبان او را نيز قطع كرد.(1)

صلح امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ابن ابى الحديد مفصل ترين بخش شرح خود را به موضوع جنگ و صلح امام با معاويه به نقل از دو منبع مداينى و ابوالفرج اصفهانى تخصيص داده است. وى ابتدا روايات مربوطه را از مداينى نقل كرده كه بسيار پراكنده مطرح شده و تقدم و تأخر وقايع در نظر گرفته نشده است. مداينى پس از آوردن گزارش هايى از خلافت، صلح، درگذشت امام و غيره، نامه ابن عباس به امام و پس از آن نامه نگارى امام و معاويه را آورده است.

در اين گزارش، امام تنها يك نامه به معاويه فرستاده و معاويه در پاسخ، نامه اى براى امام ارسال كرده است. وى ادامه مى دهد: معاويه با شصت هزار

سپاهى عازم عراق شد و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم چنان در كوفه مقيم بود و از آن جا بيرون نيامد تا هنگامى كه به او خبر رسيد معاويه از پل منبج(2) گذشته است. در اين هنگام حجر بن عدى را گسيل فرمود تا كارگزاران را به پاسدارى وادارد و مردم را فراخواند كه شتابان جمع شدند. ازاين عبارات، به روشنى تلاش او براى

ص:298


1- (1) . همان، ج 5، ص 96.
2- (2) . منبج شهر بزرگى در شام بود. (قزوينى، آثار العباد و اخبار العباد) كه آن را از توابع حلب دانسته اند. (مقدسى، احسن التقاسيم، ص 154).

محكوم كردن امام به سستى و اهمال هويداست..

مداينى به سرعت پس از اين كه از حركت سپاه دوازده هزار نفرى به مسكن و رسيدن امام به مدائن سخن گفته، خطبه امام را آورده است كه به آشوب در سپاه انجاميد. امام در اين خطبه از مردم خواسته تا فرمان روايى معاويه را ناخوش ندارند و از او اطاعت كنند.(1) مداينى تنها فردى است كه خواسته امام از مردم مبنى بر فرمان برى از معاويه را نقل كرده است.

وى درباره شورش در سپاه امام مى گويد: «گروهى طرفدار [امام] بودند و گروه بيش ترى بر ضد او بودند.»(2)

درحالى كه به نظر مى رسد برپاكنندگان اين شورش خوارجى بودند كه در سپاه امام حضور داشتند. بقيه سپاه اگر به طرف دارى از امام برنخاستند، دست كم عليه او نيز نبودند. شيخ مفيد سپاه امام را در چند گروه جاى داده است: شيعيان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )،

خوارج، شكاكان و كسانى كه به طمع غنايم همراه امام شده بودند.(3)

مداينى پس ازاين دوباره به پراكنده گويى روى كرده تا اين كه دوباره به موضوع صلح بازگشته و خطبه امام را آورده كه بعد از انعقاد قرارداد ايراد فرمودند.

ابن ابى الحديد پيش از بيان گزارش صلح از مداينى، به تسليم شدن عبيدالله بن عباس به معاويه و ديگر بزرگان سپاه وى اشاره مى كند كه براى رعايت ترتيب زمانى وقايع در آخر بيان مى شود. به گفته مداينى، وقتى اين خبر به امام رسيد، طى خطبه اى تصميم خود مبنى بر پذيرش صلح را اعلام كردند.(4)

گزارش بعدى از ابوالفرج است كه با چينش منطقى ترى روايات را آورده

ص:299


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 26؛ اين روايت در منابع شيعه يافت نشد.
2- (2) . همان، ص 26.
3- (3) . شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 10.
4- (4) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 22.

است. وى با بيان به دام افتادن جاسوسان معاويه در بصره و كوفه، وارد قضاياى جنگ معاويه با امام شده و اندكى بعد تصريح كرده كه امام در آغاز، حقوق جنگ جويان را دو برابر كردند.(1)

او به شكل مفصل ترى نامه هاى امام و معاويه را نقل كرده است. هم چنين متن نامه اى را آورده كه معاويه پيش از جنگ براى امام ارسال و امام را به كشته شدن تهديد كرده و از ايشان خواسته تا با او بيعت كند.(2)

اين نامه را ظاهراً تنها ابوالفرج نقل كرده كه علاوه بر اين كه به آغاز فعاليت هاى مخفيانه معاويه براى ترور قبل از شروع جنگ اشاره دارد، آشكارا معاويه را آغازگر صلح و دادن وعده هايى چون واگذارى خلافت پس از خود به امام، معرفى مى كند. شايد بتوان به گونه اى مغشوش بودن مفاد صلح نامه را به اين دليل دانست كه تعدادى راويان، برخى پيشنهادهاى معاويه را با اين تصور آورده اند كه پيشنهادهاى امام بوده و يا مورد پذيرش ايشان واقع شده است.

ابوالفرج سپس نامه امام را آورده كه در آن پيشنهادهاى معاويه را رد نموده و او را به پيروى از حق فراخوانده اند.(3)

ابوالفرج در ادامه، خطبه امام را آورده است كه در آن مردم را براى جنگ با معاويه دعوت فرمودند و آن را جهادى دشوار دانستند كه براى رسيدن به خير بايد با شكيبايى انجام گيرد. اما كوفيان اشتياقى نشان ندادند. امام نيز با بيان اين عبارت كه «به لشكرگاه خود برويد تا چاره انديشى كنيم و شما هم چاره انديشى كنيد.» ترديد خود را از همراهى مردم ابراز داشتند و تصميم خود را به آينده موكول كردند. مردم تنها زمانى به امام پيوستند كه بزرگان ايشان چون عدى بن

ص:300


1- (1) . همان، ص 27.
2- (2) . همان، ج 16، ص 36.
3- (3) . همان، ص 36.

حاتم، قيس بن سعد و تنى ديگر، زبان به سرزنش آنها گشودند و مردم را به همراهى با امام فراخواندند و خود نيز به امام پيوستند.(1)

ابوالفرج نيز چون مداينى، به سرعت و بدون مقدمه به سراغ خطبه امام رفته است كه به شورش سپاه انجاميد. البته آن گونه كه مداينى ادعا كرده در اين خطبه هيچ اشاره مستقيمى به صلح با معاويه و يا حتى صلح نشده بلكه امام تنها مردم را به اتحاد فراخوانده و خود را خيرخواه ترين فرد به مردم و مصالح ايشان معرفى فرموده اند اما برخى اين سخنان را دليلى بر تمايل امام به صلح دانستند و به ايشان حمله ور شدند. ابوالفرج جزييات چگونگى صلح امام را بيان نكرده است. اما از گزارش او چنين برمى آيد كه پيش از صلح، بسر بن ارطاه، شايعه صلح امام را در سپاه قيس بن سعد، منتشر كرد.(2)

ابوالفرج شرايط صلح نامه را بدين قرار ذكر كرده است: «هيچ كس براى كارهاى گذشته تعقيب نشود و عليه هيچ كدام از شيعيان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عمل ناخوشايندى انجام نگيرد. از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جز به نيكى ياد نشود.» سپس مى افزايد: به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رساندند كه معاويه ديگر شرطهاى او را پذيرفته

است و امام پيشنهاد صلح را پذيرفتند. اما اشاره نكرده است كه منظور از ديگر شرطها كدام است. در ادامه واكنش اعتراض گونه برخى شيعيان نسبت به صلح آمده است.(3)

او خطبه اى از معاويه را آورده كه پس از انعقاد صلح ايراد كرد كه در آن معاويه آشكارا ادعا كرده كه تمام شرايط صلح را زير پا گذاشته است. نيز به خطبه معاويه اشاره كرده كه در آن گفته براى برپايى نماز و روزه جنگ

ص:301


1- (1) . همان، ص 38.
2- (2) . همان، ص 42.
3- (3) . همان، ص 34.

نكرده بلكه براى به دست آوردن فرمان روايى جنگ كرده است.(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و سياست پس از صلح

ابن ابى الحديد رواياتى مربوط به موضع گيرى هاى امام پس از صلح با معاويه از ابوالفرج، مداينى و محمدبن حبيب آورده است. اگر آن را بر اساس تقدم و تأخر زمانى مرتب نماييم و نه مكان قرار گرفتن آن در كتاب، بايد از خطبه امام درست پس از انعقاد صلح آغاز كرد. اين روايت را ابوالفرج در ادامه جريان صلح نقل كرده كه معاويه از امام خواست سخن رانى كند، چون مى پنداشت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قادر به انجام دادن آن نخواهد بود. امام در اين خطبه، خليفه را كسى دانستند كه مجرى احكام خدا و سنت پيامبر (ص) باشد؛ در غير اين صورت وى را پادشاهى دانستند كه اندكى بهره مند خواهد شد و سپس لذت آن قطع مى شود.(2)

مداينى موضع گيرى امام در مقابل درخواست معاويه مبنى بر جنگ با خوارج را نقل كرده است. او مى گويد:

پس از صلح، گروهى از خوارج بر معاويه خروج كردند. معاويه به امام پيام

فرستاد و تقاضا كرد كه به جنگ خوارج برود. امام با اين بيان كه «سبحان الله» من جنگ با تو را كه براى من حلال است، براى صلاح

حال امت و الفت ميان ايشان رها كرده ام، اينك مى پندارى كه حاضرم با تو و براى خاطر تو با كسى جنگ كنم ؟»(3)

ابن ابى الحديد در گزارشى آورده كه معاويه، هاشمى را به سخاوت، اموى را به حلم، عوامى را به شجاعت و مخزومى را به كبر توصيف كرده بود. وقتى اين سخن به گوش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رسيد، فرمودند:

ص:302


1- (1) . همان، ص 46.
2- (2) . همان، ص 49.
3- (3) . همان، ج 5، ص 98؛ ج 16، ص 14؛ نك: بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 46.

معاويه مى خواهد بنى هاشم با بخشش اموال خود به ديگران، بى چيز و محتاج گردند؛ بنى عوام با شجاعت ورزى خود را به هلاكت اندازند؛ بنى مخزوم با كبر، گردنشان را بشكنند و بنى اميه با حلم و بردبارى خود، در ميان مردم محبوب شوند.(1)

پاسخ هاى امام به شيعيان معترض به صلح را نيز مى توان در اين بخش جاى داد. امام در پاسخ اين افراد، نه تنها مشروعيت حكومت معاويه را تأييد نكردند بلكه با بيان معذوريت هاى خويش و دلايلى كه براى اتخاذ اين سياست داشتند، خود را در موضع مخالف حزب اموى نشان دادند. براى مثال، پاسخ امام به مسيب بن نجبه را مى توان بيان كرد. به گفته مداينى، امام خطاب به وى فرمودند:

اى مسيب، من اين كار را براى دنيا نكردم. معاويه به هنگام جنگ و رويارويى پايدارتر و شكيباتر از من نيست، بلكه مصلحت شما را اراده كردم. اينك از ريختن خون يك ديگر دست برداريد.

و يا پاسخى كه به حجر دادند و در آن انگيزه خود از پذيرش صلح را باقى ماندن شيعيان مخلصى چون خود وى دانستند.(2)

در روايتى از مداينى، امام روزى معاويه بن خديج(3)

را ديدند و به اوفرمودند:

تو هستى كه پيش پسر [هند] جگرخواره، على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را دشنام مى دهى ؟ به خدا سوگند اگر كنار حوض كوثر برسى كه نخواهى رسيد، على [ع] را خواهى ديد كه دامن بر كمر زده و آستين هايش را بالا زده و منافقان را از كنار

ص:303


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 19، ص 354.
2- (2) . همان، ج 16، ص 9.
3- (3) . معاويه بن خديج يا حديج بن جفنه بن قنبر، ابونعيم كندى سكونى (م 53 ق). معاويه بن خديج نخستين كسى بود كه در اسلام شمشير كشيد و به خون خواهى عثمان تظاهر كرد و باعث خون ريزى ميان مسلمانان گرديد (ابن اثير، الكامل فى تاريخ، ج 4، ص 364) او از رهبران و طرف داران تفكر عثمانى و خواهان خون خواهى عثمان از امام على بود. در مصر نيز با اميرمؤمنان بيعت نكرد و با دستورات والى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، محمد بن ابى بكر، در مصر مخالفت مى كرد. (ابن كثير، البدايه و نهايه، بيروت: ج 7، ص 313). وى در دوره حكومت امويان از فرماندهان فتوحات مسلمين بود. (عسقلانى، الاصابه، ج 8، ص 87)

حوض بيرون مى راند.(1)

مداينى نقل كرده كه سليمان بن ايوب از اسود بن قيس عبدى براى ما نقل كرد كه امام روزى حبيب بن مسلمه(2) را ديد و فرمود:

اى حبيب، چه راه هاى بسيارى كه در غير اطاعت خدا پيموده اى. حبيب گفت: «ولى راهى را كه به سوى پدرت بود پيموده ام، اين چنين نبود؟» فرمود: آرى به خدا سوگند ولى تو براى نعمت اندك و نابود شونده اين جهانى، از معاويه پيروى كردى و هرچند او كارهاى اين جهانى تو را برپاى داشت، تو را از جهان ديگر فرونشاند. برفرض كه كار بد انجام مى دهى، اگر سخن نيكو بگويى، شايد در زمره آنان باشى كه خداوند فرموده: «كارى پسنديده و كارى ناپسند را در هم آميختند.»(3) ولى تو چنانى كه خداوند فرموده است: «نه چنان است، بلكه آن چه كسب كردند، چرك گرفته و بر دل هاى آن ها غالب شده

است.(4)

در گزارشى از ابوعثمان جاحظ آورده است:

حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر معاويه وارد شد درحالى كه عبدالله بن زبير در مجلس بود. معاويه از امام پرسيد: «على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مسن تر بود يا زبير؟ ايشان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را مسن تر دانستند و به دنبال نام امام «رحم الله عليا» را آوردند. عبدالله بن زبير نيز بلافاصله گفت: «رحم الله زبيرا». ابوسعيد بن عقيل

در مجلس حاضر بود،

ص:304


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 18. اين روايت از داوود بن ابى عوف با كمى تفاوت نقل شده است (الغارات، ج 1، ص 285؛ ابن سعد، طبقات الكبرى، ج 5، ص 333؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 10؛ مجلسى، بحار الانوار، ج 33، ص 562).
2- (2) . وى در شام در خدمت معاويه بود. پس از مرگ عثمان در جبهه مخالف على ايفاى نقش نمود. مؤلف الغارات وى را از كارگزاران و مشاوران معاويه معرفى كرده است كه معاويه هرگاه مى خواست كار بزرگى انجام دهد، او را هم دعوت مى كرد تا در مجلس مشاوره شركت كند. (ثقفى، الغارات، ج 1، ص 272).
3- (3) . خلطوا عملاً صالحا وآخر سيئا. سوره توبه، آيه 102.
4- (4) . كلاً بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون سوره مطففين، آيه 14؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 18 و نيز نك: ابن عبدآلبر، الاستيعاب، ج 1، ص 321؛ ابن سعد، طبقات الكبرى، ج 5، ص 299؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 12؛ ذهبى، تاريخ الاسلام، ج 4، ص 32.

از علت هيجان زده شدن عبدالله پرسيد و پدر او و پدر حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در يك مرتبه ندانست و احتجاجاتى در برترى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر زبير بيان كرد.(1)

ابن ابى الحديد از شرقى بن قطامى نقل مى كند:

امام در اعتراض به آزار زيادبن ابيه نسبت به برخى از شيعيان، به او نامه نوشت و خواستار توقف آن شد. زياد در جواب، پاسخ گستاخانه اى به امام داد. امام نيز در نامه اى به معاويه، جريان را بازگو كردند و نامه زياد را براى او فرستادند. معاويه ضمن سرزنش زياد، برترى امام و خاندانش را به او يادآور شد و دستور داد اموال و خانواده سعيد بن سرح را كه مورد آزار قرار گرفته بود، به او بازگرداند و خواسته امام را عملى كند.(2)

باز در روايتى از مداينى آمده است:

عمرو عاص امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در طواف ديد و با سخنان درشتى امام را به قتل عثمان متهم نمود. امام در پاسخ، ستيز با دوستان خدا را از نشانه هاى دوزخيان دانستند و به اين شكل او را با كنايه اهل دوزخ شمردند و ضمن بيان فضايل خود و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وى را حرام زاده و ناپاك خواندند.(3)

از ديگر مناظرات بين امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و مخالفان او كه ابن ابى الحديد از آن ياد كرده، ذيل خطبه 83 است. اين خطبه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سرزنش عمرو عاص بيان شده و ابن ابى الحديد نيز ذيل شرح حال عمرو عاص، بابى را با عنوان «مفاخره بين حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و رجالات من قريش» آورده است.(4)

ص:305


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 19-20؛ در جست جويى كه انجام شد اين گزارش در منابع ديگر يافت نشد و ديگران عمدتاً از ابن ابى الحديد نقل كرده اند.
2- (2) . همان، ج 16، ص 195.
3- (3) . همان، ص 27. اين گزارش در منابع ديگر يافت نشد.
4- (4) . همان، ج 6، ص 290-294؛ فخرالدين رازى اين گزارش را به شكل مختصر در، المحصول، ج 4، ص 340 آورده است.

نقد و بررسى

اشاره

در نقد و بررسى كتاب ابن ابى الحديد، به نكاتى بايد توجه كرد و آن ها را

درنظر داشت؛ از جمله:

1. استفاده از منابع محدود

ابن ابى الحديد در تصوير قضاياى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و معاويه، از منابع محدودى استفاده كرده، درحالى كه به علت دست رسى او به كتابخانه ده هزار جلدى ابن علقمى و ساير كتابخانه هاى بغداد، منابع فراوانى در اختيار داشته است. در شرح حال امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به مداينى تكيه زيادى شده و پس از او عمده مطالب از مقاتل الطالبيين، تاريخ طبرى، الامالى ابن حبيب و كتاب الشورى واقدى استفاده شده است؛ درحالى كه كتاب طبقات الكبراى ابن سعد، انساب الاشراف بلاذرى، ارشاد شيخ مفيد، الفتوح ابن اعثم و تاريخ مدينه دمشق ابن عساكر مطالب مفيد و مفصلى درباره زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آورده اند كه مى توانست در روشن شدن وقايع به ويژه صلح امام از آن ها كمك گيرد.

2. قضاوت هاى ارزشى

ابن ابى الحديد ظاهراً تنها در جاهايى دست به تحليل زده كه به مبانى ايدئولوژيك و كلامى او خدشه وارد نسازد و يا در جهت دفاع از آن باشد. در انتخاب داده ها نيز ظاهراً همين موضع را رعايت كرده است. وى هنگام ذكر مناقب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به نظر مى رسد موضعى جانب دارانه گرفته، اما زمانى كه از جنگ و صلح امام سخن مى گويد، سعى كرده خود را بى طرف نشان دهد. او با آوردن دو گزارش، يكى به نقل از راوى سنى (ابوالحسن مداينى) و يكى به نقل از راوى شيعى (ابوالفرج اصفهانى) خود را از موضع قضاوت كنار كشيده است.

ص:306

ابن ابى الحديد دو گزارش از صلح امام آورده، در حالى كه همسو نيستند و پى گيرى هر يك از اين گزارش ها، خواننده را به دو جهت تقريباً مخالف رهنمون مى شود. وى بدون آن كه نظر خود را بياورد و يكى را بر ديگرى

ترجيح دهد، تنها به نقل آن ها اكتفا كرده است.

در جريان صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) على رغم شباهت هاى گزارش ابوالفرج و مداينى از صلح، اختلافات اساسى در آن ها مى توان يافت.

مداينى از همان ابتدا، قصد دارد امام را به اهمال كارى متهم كند، نه سپاه امام را؛ زيرا وى عبارت «ايشان شتابان جمع شدند» را آورده، سپس بعد از چند جمله، بدون آن كه به جريان جنگ اشاره كند، سراغ خطبه امام در مداين مى رود كه طى آن امام خود را به صلاح مردم آگاه تر و مخالف ناامنى، كينه توزى و تفرقه دانستند.(1)

مداينى نامه نگارى هاى امام با معاويه را به شكل كامل نياورده است تا به اين شكل تلاش هاى امام و معاويه و پافشارى هركدام بر موضع خود روشن شود.

گزارش مداينى به گونه اى از ابتدا امام را به مسالمت جويى و تصميم بر صلح متهم كرده و به روشنى فعاليت هاى امام و كارشكنى هاى همراهان او را بيان نكرده است.

گزارش دوم از ابوالفرج اصفهانى(2) است. وى با ضبط كامل نامه نگارى هاى امام و معاويه و نكاتى كه هر يك از طرفين در آن نامه ها بيان كرده اند و نيز پافشارى امام در جنگ با معاويه، تا حدودى امام را از افتراء «صلح طلبى با معاويه» و سستى در جنگ دور مى كند.(3)

ابن ابى الحديد اين دو گزارش را آورده، بدون اين كه در آخر نتيجه بگيرد

ص:307


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 39.
2- (2) . براى اطلاع بيش تر در مورد مذهب ابوالفرج نك: دايره المعارف بزرگ اسلامى، ج 6، ص 16.
3- (3) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 45.

كدام يك را به حقيقت نزديك تر مى داند. وى مهم ترين و بحث برانگيزترين مرحله زندگى تاريخى امام را به اين شكل مبهم و متناقض رها كرده است.

گويا موضع مذبذبى درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داشته و قضاوت قاطعانه اى نكرده است.

ابن ابى الحديد در جريان خاك سپارى امام در گزارش ابوالفرج از زبير بن بكار روايتى را آورده كه در آن گفته شده عايشه با دفن امام در كنار قبر پيامبر (ص) موافق بود ولى بنى اميه از اين كار جلوگيرى كردند. در ادامه روايتى ديگر از ابوالفرج به نقل از يحيى بن حسن (م 277 ق) نويسنده كتاب النسب آورده است كه در آن روز عايشه سوار بر استرى شد و بنى اميه، مروان بن حكم و ديگر وابستگان خود را براى جنگ فراخواند.(1) ابن ابى الحديد سپس در مقام دفاع از عايشه برآمده، جلوگيرى او از خاك سپارى امام را براى آرام شدن فتنه خوانده و آن را از مناقب عايشه دانسته است.(2)

3. نقد نكردن روايات

مى توان در درستى برخى از گزارش هاى كتاب ترديد كرد، اما ابن ابى الحديد بدون نقد، آن ها را آورده و گاه نيز نظر خود را مبنى بر درستى آن ها بيان كرده است. وى گزارشى را از طارق بن شهاب آورده كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به برخى اعمال پدرش اعتراض كرده است. ايشان از اين كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جريان قتل عثمان در مدينه ماندند و با خروج از مدينه خود را از اتهام قتل عثمان مبرا نساختند و نيز

ص:308


1- (1) . در برخى منابع ديگر نيز به اجازه اوليه عايشه براى دفن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كنار پيامبر (ص) گزارش شده است (بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، 60؛ ابن عبدآلبر، الاستيعاب، ج 1، ص 392؛ ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 8، 44؛ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 82).
2- (2) . براى اطلاع بيش تر نك: يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 225؛ مستوفى، تاريخ گزيده، ص 194؛ كلينى، الكافى، ج 1، ص 302-303؛ خصيبى، الهدايه الكبرى، ص 186.

خلافت پس از عثمان را پذيرفتند، درحالى كه هنوز همه بر خلافت حضرت توافق نكرده بودند، بر ايشان خرده گرفته است. امام در پاسخ رضايت مكه و مدينه را براى بيعت كافى دانستند و به پيروى ديگر مناطق، پس از بيعت اشاره كردند. و اين كه در هنگام محاصره عثمان، امكان خارج شدن از مدينه براى امام فراهم نبود. سپس افزودند اى پسرم از

اعتراض در مواردى كه به آن از تو داناترم خوددارى كن.(1) اين گزارش در ديگر منابع هم از عكرمه از ابن عباس آمده است.(2)

همان گونه كه در پاسخ امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده، بيعت با خلفا در حجاز انجام مى شد و ديگر مناطق به تبعيت آن درمى آمدند. در مورد خلفاى پيشين نيز چنين بود. و حتى در مقايسه با خلفاى پيشين، بيعت با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پشتوانه مردمى محكم ترى داشت. بيعت با ابوبكر در سقيفه انجام شد و تعداد زيادى از صحابه برجسته پيامبر (ص) حضور نداشتند. عمر تنها به اعتبار وصيت ابوبكر خليفه شد

و البته برخى بر اين تصميم ابوبكر نيز اعتراض كردند.(3) حتى طبق گفته ابن ابى الحديد، ابوبكر هنگام وصيت به اغما رفت و عمر نام خود را به عنوان خليفه جانشين نگاشت.(4) عثمان نيز در شوراى شش نفره به خلافت رسيد؛ شورايى كه رأى نهايى را عبدالرحمان به عوف در اختيار داشت. حال آنكه بيعت با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شكل خودجوش از سوى مردم انجام شد. به گفته امام، با وجودى كه ايشان بى رغبتى خود را ابراز داشتند، مردم به سوى ايشان هجوم آوردند و با حضرت بيعت كردند.(5)

ص:309


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 226.
2- (2) . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 217.
3- (3) . همان، ج 1، ص 89.
4- (4) . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 163.
5- (5) . همان، ج 2، ص 51.

منابع نيز در نقش مهم امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دفاع از عثمان و تلاش براى حفظ جان او تصريح كرده اند. عثمان هنگام شورش، خود از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خواست از مدينه خارج شود تا شورشيانى كه به طرف دارى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شعار مى دهند ساكت شوند. امام نيز به ينبع رفت، اما باز عثمان از امام خواست براى وساطت ميان او و شورشيان به مدينه بازگردد. امام در طول مدت محاصره عثمان، كوشيدند تا از قتل وى و بالا گرفتن شورش جلوگيرى كنند. اما عثمان دوباره ابن عباس را نزد امام فرستاد و از امام خواست از مدينه خارج شود. امام ناراحت شده، فرمودند:

عثمان جز اين نمى خواهد كه مرا چون شتر آب كِش سرگردان نگاه دارد؛

گاهى بروم و گاهى برگردم. يك بار پيغام فرستاد از مدينه خارج شوم، دوباره خبر داد كه بازگردم، هم اكنون تو را فرستاده كه از شهر خارج شوم؛ به خدا سوگند! آن قدر از او دفاع كردم كه ترسيدم گناهكار باشم(1)

در وضعيتى كه امام ماندن يا خارج شدنش از مدينه تحت اختيار خودشان

نبود و سعى داشتند با اطاعت از عثمان خود را از شركت در شورش مبرا سازند، نمى توان انتساب اين سخن را به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پذيرفت. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خود در متن حوادث بودند و از اتفاقات و رويدادها نبودند تا چنين سخنانى را بگويند. ضمن اين كه كشته شدن عثمان، اتفاقى غيرمنتظره بود و به سادگى نمى شد قتل او را به دست شورشيان پيش بينى كرد.

ابن ابى الحديد از حضور امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مجلس معاويه و بخشش ها و هداياى هنگفتى كه معاويه براى امام قرار مى داد، سخن گفته است. در يكى از روايات آمده كه او مبالغ زيادى را به امام داد تا قرض خود را بپردازند و نفقه خانواده شان را تأمين كنند.(2)

ظاهراً اين گونه روايات، ساخته ذهن كسانى ست كه

ص:310


1- (1) . همان، ص 233.
2- (2) . همان، ج 16، ص 12.

خواسته اند به نوعى به تحقير شخصيت امام در مقابل معاويه بپردازند؛ خصوصاً اين كه در ادامه روايت آمده كه در طول تاريخ به ويژه در زمان امويان و عباسيان، امام در معرض هجمه تهمت هاى ايشان بودند و همواره سعى شده تا كناره گيرى امام از حكومت به نوعى براى آسايش طلبى و به طمع مال و ثروت معرفى شود. ازاين روى، رواياتى كه از آن تخريب چهره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و در مقابل بالا بردن مقام معاويه به دست مى آيد، پذيرفتنى نيست.

پس از صلح و بازگشت امام به مدينه، در هيچ منبع تاريخى از سفر امام به عراق و شام سخنى گفته نشده است. امام پس از بازگشت به مدينه تا آخر

عمر در همان جا سكونت داشتند. ضمن اين كه گزارشى در دست نيست كه فقير بودن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را تأييد كند؛ زيرا اموال امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و املاك و زمين هاى كشاورزى ايشان در يَنبُع(1)، بود كه حضرت آن را جزو صدقات قرار دادند.(2) به

گفته خود امام، درآمد موقوفاتشان بالغ بر چهار هزار و به روايتى چهل هزار دينار (در سال) مى شد.(3) نيز آن چه امام در اذينه، فقيرين و بدعه (برعه) داشتند، جزو اموال صدقه قرار دادند.(4) منابع، صدقات ديگرى نيز براى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برشمرده اند.(5) كه امور مربوط به آن را به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و پس از او به امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) واگذار نمودند.(6) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از صلح، برخى از اين اموال را به

ص:311


1- (1) . منطقه اى بين مكه و مدينه، كه داراى نخلستان، زراعت و چشمه آب بوده و بيش تر موقوفات امام على در آن قرار داشته است. (ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 5، ص 450؛ ابن شبه، نميرى، تاريخ مدينه، ج 1، ص 221).
2- (2) . المصنف، ص 221.
3- (3) . ابن اثير، أسد الغابه ج 3، ص 599.
4- (4) . شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج 9، ص 146.
5- (5) . ابن شبه، همان، ص 224-225؛ احمد زمانى، حقايق پنهان، ص 134-135.
6- (6) . طوسى، تهذيب الاحكام، ج 9، ص 145-148.

شيعيان صدقه مى دادند.(1) امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در وادى القرى، املاكى داشتند كه به فرزندان حضرت زهرا (س) هبه كردند.(2)

در روايتى، از محمد بن حبيب از قول مسيب بن نجبه نقل كرده كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را اهل بخشش معرفى كردند كه در جنگ ها و كارى از پيش نمى برد و در ادامه فرمود: «اما من و حسين از شماييم و شما از ما هستيد.»(3)

با وجود دشمنى هاى اموى و عباسى، بسيار محتمل است كه آنان سعى كرده اند به انحاء مختلف صلح با معاويه را خواست قلبى امام معرفى كنند و دليل آن را به تن آسايى و روى گردان بودن ايشان از جنگ نسبت بدهند؛

درحالى كه با پى گيرى گزارش هاى تاريخى به جاى مانده از خلافت و صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مشخص مى شود كه امام تمام نيروى خود را براى شكست دادن معاويه به كار

گرفتند.(4)

رواياتى كه درباره ازدواج ها و طلاق هاى مكرر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين بخش آمده نيز درخورتوجه است. همان گونه كه گفته شد، دراين باره پنج روايت از مداينى و دو روايت از محمد بن حبيب آورده كه در ميان آن ها پنج روايت، امام را به مزواج و مطلاق بودن متهم كرده است. ابوالحسن مداينى كه به هفتصد همسر براى امام معتقد بوده، درحالى كه از نسب شناسان مشهور دانسته شده(5)، تنها توانسته يازده نفر را به عنوان همسر امام نام ببرد.(6)

ص:312


1- (1) . اربلى، كشف الغمه، ج 1، ص 147.
2- (2) . طوسى، تهذيب الاحكام، ج 9، ص 148 145؛ كلينى، الكافى، ج 7، ص 49.
3- (3) . اين روايت در طبقات الكبرى ج 5، ص 25 نيز به نقل از مسيب بن نجبه آمده است مصحح در پاورقى نقدهايى بر آن وارد كرده است.
4- (4) . نك: «نقد و بررسى زندگى امام حسن از ديدگاه دونالدسن»، مجله طلوع، همان.
5- (5) . ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 10، ص 400-401.
6- (6) . بلداوى، القول الحسن فى عدد زوجات الامام الحسن، ص 280-288.

اگر ازدواج هاى خارج از چارچوب آن عصر، براى امام وجود داشت، آيا از چشمان تيزبين معاويه و امثال او پنهان مى ماند و در دست وپا زدن هايشان براى كسب قدرت و براى اثبات بى كفايتى امام به آن ها تمسك نمى كردند. در تمام روايات تاريخى كه از گفت گوها و نامه هاى متقابل امام و معاويه باقى مانده، هيچ سخنى از بى كفايتى امام در خلافت مسلمانان وجود ندارد بلكه حضرت را ستوده است.(1) نهايت ادعاى معاويه در شايسته تر بودن خود، مسن تر و با تجربه تر بودن در حكومت بود؛ در حالى كه طلاق در سخن و سيره پيامبر (ص) مذمت گرديده و زشت ترين حلال ها معرفى شده است.(2) و مطلاق بودن امام، مخالفت آشكار با سيره پيامبر (ص) بود. ابن ابى الحديد نه تنها اين روايات را رد نكرده، بلكه آن را تأييد كرده و مطلاق بودن امام را پذيرفته است.

(3)ابن ابى الحديد در روايتى از حارث آورده كه پيش از وقوع جنگ با معاويه،

هنگامى كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با سپاهشان به مداين رسيدند، طى سخنانى آنان را به اتحاد فراخواندند. كه سپاه امام از اين سخنان، چنين برداشت كردند كه امام قصد صلح با معاويه را دارد.(4) ابن ابى الحديد در نقل جريان صلح امام، اين خطبه را از مداينى آورده كه امام مردم را به فرمان بردارى معاويه فراخوانده.(5) ديگر منابع اين سخن را از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نياورده اند.(6) اگر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خود و ديگران را واجب الاطاعه معاويه مى دانستند، خود نيز مى بايست با درخواست معاويه پس از

ص:313


1- (1) . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 53.
2- (2) . سجستانى، سنن ابى داود، ج 1، ص 650؛ ابن طقطقى، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 484.
3- (3) . واسعى، جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ص 15.
4- (4) . اين خطبه امام، چگونگى آن و نيز زمان ايراد آن در منابع مختلف متفاوت بيان شده است. كه ابهامات آن نياز به بررسى و روشن شدن دارد.
5- (5) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 26.
6- (6) . ابن اعثم، الفتوح، ج 4، ص 287؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 34؛ اربلى، كشف الغمه، ص 163.

صلح مبنى بر جنگ با خوارج پاسخ مثبت مى دادند. ايشان در خطبه اى پس از صلح فرمودند: «إن معاوى نازعنى حقا هو لى فتركته لصلاح الأم و حقن دمائها».(1) امام در اين خطبه، معاويه را غاصب معرفى فرمودند و او را به خشم آورده، سرافكنده كردند. ضمناً در صورت پذيرش اين سخن از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مخالفت امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با ولايت عهدى و خلافت يزيد به گونه اى نافرمانى از معاويه و بر خلاف خواست امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) محسوب مى شد. برخى منابع اين سخن را به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) منسوب كرده اند هنگامى كه از جنگ صفين باز مى گشتند.(2) برخى ديگر گفته اند هنگام بازگشت از جنگ نهروان، در خطبه اى چنين ابراز داشتند.

(3)ابن ابى الحديد درباره قصاص ابن ملجم توسط امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گزارش كرده كه ايشان اعضاى بدن او را قطع كردند و چون او ذكر خدا مى گفت، زبان او را نيز قطع كردند.(4) گزارش مثله شدن ابن ملجم توسط امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در منابع ديگرى نيز ذكر شده است.(5) اما اين گزارش در مقابل گزارشى قرار دارد كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روزهاى پايانى عمر خويش توصيه كردند تا با ابن ملجم با مدارا رفتار شود و

ص:314


1- (1) . انساب الاشراف، ج 3، ص 43.
2- (2) . ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 59، ص 152؛ ذهبى، سير اعلام النبلا، ج 3، ص 144؛ ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 8، ص 140 ابن ابى شيبه، المصنف، ج 8، ص 724.
3- (3) . دينورى، الامامه و السياسه، ج 1، ص 129. پذيرش درستى انتساب اين سخنان به امام على مشكل به نظر مى رسد. اگر امام على مردم را به فرمان بردارى معاويه فرا مى خواند و از آنان مى خواست تا از آن كراهت نداشته باشند در حالى كه امام على تا آخرين روزهاى عمر خويش مردم كوفه را براى جنگ با معاويه فرامى خواند و آنان را به سبب كوتاهى شان در جهاد با معاويه سرزنش مى كرد. (ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 189) پس از حكميت نيز آن را نپذيرفت و هم چنان مردم را به جهاد با معاويه فرامى خواند. (دينورى، الامامه و السياسه، ج 1، ص 129؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 204).
4- (4) . شرح نهج البلاغه، ج 5، ص 96.
5- (5) . ابن سعد، طبقات الكبرى، ج 3، ص 28؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 504؛ دينورى، الامامه و السياسه، ج 1، ص 181؛ ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 7، ص 330.

از مثله كردن وى پرهيز كنند.(1) حتى آنان را به بخشش او تشويق كردند.(2) در منابع آمده كه امام طبق وصيت پدر، ابن ملجم را با ضربتى به قتل رساندند.(3) ابن ابى الحديد در جاى ديگر آورده است كه ايشان پس از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، دستور دادند ابن ملجم را گردن بزنند.(4)

نتيجه

ابن ابى الحديد معتزلى به دستور ابن علقمى، وزير شيعى عباسيان، به شرح نهج البلاغه پرداخت و يكى از مهم ترين منابع تاريخ نگارى تاريخ اسلام را پديد آورد. اين كتاب به سبب گزارش هاى تاريخى كه ضمن شرح سخنان امام آورده، يك منبع تاريخى ارزشمند محسوب مى گردد.

ابن ابى الحديد شرح حال امام را ذيل نامه سى ويك نهج البلاغه آورده كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن را خطاب به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نگاشتند. گزارش ها وقايع مختلفى چون تولد و نام گذارى، ازدواج ها و طلاق هاى امام، مناظرات امام با مخالفان، جنگ و صلح امام با معاويه و غيره را دربرگرفته است. شارح با

ديدى كه عقل را حاكم بر تحليل وقايع تاريخى قرار داده، به بررسى گزارش ها پرداخته است. وى سعى كرده تا جايى كه بر اعتقادات كلامى اش خدشه وارد نشود، از قضاوت هاى ارزشى بپرهيزد بااين حال، در مواردى دچار اين گونه داورى ها شده است.

نقدنكردن برخى گزارش هايى كه درستى آن ها مشكوك است، از مواردى است كه در اين شرح به چشم مى خورد. از جمله مطلاق بودن امام. شارح گاه

ص:315


1- (1) . ابن طقطقى، الفخرى، ص 106؛ طبرى، تاريخ الطبرى، ج 5، ص 143.
2- (2) . مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 242.
3- (3) . طبرى، تاريخ الطبرى، ج 5، ص 1؛ يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 214.
4- (4) . شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 125.

نتوانسته از گزارش ها نتيجه مناسبى بگيرد؛ چنان كه در صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گزارش هاى متناقضى از ابوالفرج و مداينى آورده است كه گاه پذيرش يكى، مستلزم رد ديگرى است، اما ابن ابى الحديد نظرى درباره آن ها ابراز نمى كند. نويسنده در پرداختن به بعد شخصيتى امام، جسارت بيش ترى داشته و سخاوتمندانه به بيان فضايل حضرت و خاندانش پرداخته اما در بيان بعد سياسى زندگى امام، خود را به آرامى از قضاوت دراين باره كنار كشيده است.

ص:316

منابع

1. ابن ابى الحديد معتزلى، عبدالحميد بن هبه الله، شرح نهج البلاغه، تصحيح محمدابراهيم ابوالفضل، چاپ اول، بى جا: داراحياء الكتب العربى، 1378 ق.

2. -، جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران: نشرنى، 1375.

3. ابن ابى شيبه كوفى، المصنف، تحقيق سعيد اللحام، بيروت: دارالفكر، 1409 ق.

4. ابن ابى عاصم، الآحاد و المثانى، تحقيق دكتر فيصل احمد الجوابراه، رياض: دارالدرايه للطباعه و النشر و التوزيع، 1411 ق.

5. ابن اثير، عزالدين ابوالحسن على بن محمد،، اسد الغابه فى معرفه الصحابه، بيروت: دارالفكر، 1409 ق.

6. ابن اعثم كوفى، أبومحمد أحمد، كتاب الفتوح، تحقيق على شيرى، چاپ

اول، بيروت: دارالأضواء، 1411.

7. ابن الطقطقى، محمد بن على بن طباطبا، الفخرى فى الآداب السلطانى و الدول الاسلامى، تحقيق عبدالقادر محمد مايو، بيروت: دارالقلم العربى، 1418.

8. ابن شاذان، فضل، الايضاح، تحقيق جلال الدين ارموى، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1351.

9. ابن شهرآشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل أبى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (لابن شهرآشوب)، چاپ: اول، قم: علامه، 1379 ق.

10. ابن صباغ مالكى، على بن محمد، الفصول المهم فى معرفه ائمه، قم: دارالحديث، 1422 ق.

11. ابن طقطقى، محمد بن يزيد، سنن ابن ماجه، تصحيح محمدفؤاد عبدالباقى، بيروت: دارالفكر، بى تا.

ص:317

12. ابن عبدآلبر، أبوعمر يوسف بن عبدالله بن محمد، الاستيعاب فى معرف الأصحاب، تحقيق على محمد البجاوى، بيروت: دارالجيل، 1412.

13. ابن عساكر، على بن حسن، تاريخ مدينه دمشق، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالفكر، 1409 ق.

14. ابن كثير دمشقى، اسماعيل، البدايه و النهايه، تصحيح على شيرى، بيروت: داراحياء تراث العربى.

15. ابن مسكويه رازى، ابوعلى، تجارب الامم، تحقيق ابوالقاسم امامى، چاپ دوم، تهران: سروش، 1379.

16. ابن اثير، عزالدين ابوالحسن على بن محمد، الكامل فى التاريخ، بيروت: دارالصادر، 1385.

17. ابن الجوزى، أبوالفرج عبدالرحمان بن على بن محمد، المنتظم فى تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمدعبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلمى، 1412.

18. ابن سعد، محمدبن سعد هاشمى بصرى، الطبقات الكبرى، تحقيق محمدعبدالقادر عطا، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلمى، 1410 قمرى.

19. ابوحنيفه احمد بن داود، الأخبار الطوال، دينورى، تحقيق عبدالمنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم: منشورات الرضى، 1368.

20. اربلى، على بن عيسى، كشف الغمه، تبريز: چاپ مكتبه بنى هاشمى، 1381 ق.

21. الاصابه، بيروت: داركتب العلميه، چاپ اول، 1995.

22. اصفهانى، ابوالفرج على بن حسين، مقاتل الطالبيين، تحقيق كاظم المظفر، نجف: منشورات المكتبه الحيدريه، 1385.

23. ايمانى، حسين، «پژوهشى درباره فرزندان و همسران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )»، مجله

ص:318

كوثر، شماره 55، 1382.

24. برهان البلداوى، وسام، القول الحسن فى عدد زوجات الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، كربلا: عتبه الحسينيه المقدسه، 2008 م.

25. بسوى، أبويوسف يعقوب بن سفيان، كتاب المعرف و التاريخ، تحقيق اكرم ضياء العمرى، چاپ دوم، بيروت: مؤسس الرسال، 1401.

26. بلاذرى، احمد بن يحيى، انساب الأشراف، تحقيق محمد حميدالله، مصر: دارالمعارف، 1959.

27. تميمى رازى، عبدالرحمان بن ابى حاتم، الجرح و التعديل، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1371 ق.

28. ثقفى كوفى، ابواسحاق ابراهيم بن محمد، الغارات، تحقيق جلال الدين حسينى، بى جا، بى نا، بى تا.

29. جعفرى، سيدحسينى، تشيع در مسير تاريخ، ترجمه سيدمحمدتقى آيت الله، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1359.

30. حاجى خليفه، كشف الظنون، تصحيح محمد شرف الدين يالتقايا و رفعت بيلگه الكيسى، بيروت: داراحياء التراث العربى، بى تا.

31. حافظ العجلى، احمد بن عبدالله، معرف الثقات، مدينه: مكتب الدار، 1405 ق.

32. حموى (م 626)، شهاب الدين ابوعبدالله ياقوت بن عبدالله، معجم البلدان، چاپ دوم، بيروت: دارصادر، 1995.

33. حيدرى آقايى، محمود، «روش شناسى تاريخى ابن ابى الحديد»، پژوهش و حوزه، ش 13.

34. خصيبى، حسين بن حمدان، الهداى الكبرى، بيروت: البلاغ، 1419 ق.

35. خطيب بغدادى، ابوبكر احمد بن على، تاريخ بغداد، چاپ اول، بيروت:

ص:319

دارالكتب العلميه العلميه، 1417 ق.

36. دزفولى، محمود و محمد زارع، شرح ابن ابى الحديد بر نهج البلاغه (معرفى و نقد)، دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه تهران، شماره 183، پاييز 1386.

37. دينورى، ابو محمد عبدالله بن مسلم ابن قتيبه، الامامه و السياسه، تحقيق طه محمد زين، بى جا، مؤسسه الحلبى و شركا، بى تا.

38. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد، تاريخ الاسلام، تصحيح عمر عبدالسلام التدمرى، چاپ اول، بيروت: دارالكتاب العربى، 1407.

39. -، سير اعلام النبلاء، تحقيق شعيب ارنؤوط، حسين اسد، چاپ نهم، بيروت: مؤسسه الرساله، 1413 ق.

40. -، ميزان الاعتدال، تحقيق محمد البجاوى، بيروت: دارالمعرفه، 1382 ق.

41. رازى، فخرالدين، المحصول فى علم اصول فقه، تحقيق طه جابر فياض العلوانى، بيروت: مؤسسه الرساله، 1412 ق.

42. الربيعى، احمد، العذيق النضيد بمصادر ابن ابى الحديد فى شرح نهج البلاغه، بغداد: مطبعه العانى، 1407.

43. زركلى، خير الدين، الاعلام، چاپ پنجم، بيروت: دارالملايينف 1980.

44. زمانى، احمد، حقايق پنهان، چاپ اول، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1375 ش.

45. سجستانى، سليمان بن احمد، سنن ابى داوود، تصحيح سعيد محمد اللحام، بيروت: دارالفكر.

46. سركيس، اليان، معجم المطبوعات العربيه، قم: كتابخانه آيت الله مرعشى نجفى، 1410 ق.

47. سيوطى، جلال الدين، حسن المحاضره فى اخبار مصر و القاهره، 54. بيروت:

ص:320

دارالكتب العلميه، 1418 ق.

48. صدوق، محمد بن على بن حسين، الخصال، قم: انتشارات جامعه مدرسينف 1403 ق.

49. صفرى، نعمت الله و معصومه اخلاقى، «نقد و بررسى زندگى اما حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه دونالدسن»، مجله طلوع، مجتمع آموزش عالى امام خمينى، بهار 91، ش 39.

50. طبرانى، سليمان بن احمد، المعجم الاوسط، بى جا، دارالحرمين للطباعه و النشر و التوزيع، 1425.

51. طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك (تاريخ طبرى)، بيروت: موسسه الاعلمى، 1403 ق.

52. طوسى، محمد بن حسن، تهذيب الاحكام، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1365.

53. عسقلانى، احمد بن على بن حجر، الاصابه فى تمييز الصحابه، چاپ اول، بيروت: داركتب العلميه، 1995.

54. الغارات و شرح حال اعلام آن، ترجمه عزيز الله عطاردى، انتشارات عطارد، 1373.

55. فتال نيشابورى، محمد بن حسن، روض الواعظين، قم: انتشارات رضى، بى تا.

56. قزوينى، زكريا بن محمد بن محمود، آثار البلا و اخبار العباد، چاپ اول، تهران: اميركبير، 1373.

57. قزوينى، محمد بن يزيد، سنن ابن ماجه، تصحيح محمد فؤاد عبدالباقى، بيروت: دارالفكر.

ص:321

58. كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافى، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1365.

59. كمپانى، فضل الله، حسن كيست، بى جا، فراهانى، 1354.

60. مادلونگ، ويلفرد، جانشينى حضرت محمد (ص)، ترجمه احمد نمايى، جواد قاسمى، محمدجواد مهدوى، حميدرضا ضابط، آستان قدس رضوى: 1385.

61. مجلسى، محمدباقر بن محمدتقى، مرآ العقول فى شرح أخبار آل الرسول، تهران: دارالكتب الاسلاميه، چاپ: دوم، 1404 ق.

62. مستوفى قزوينى، حمدالله بن ابى بكر بن احمد، تاريخ گزيده، تحقيق عبدالحسين نوايى، چاپ سوم، تهران: اميركبير، 1364.

63. مسعودى، حسن بن على، مروج الذهب و معادن الجواهر، جلد 3، چاپ دوم، تحقيق اسعد داغر، قم: دارالهجر، 1409.

64. مفتخرى، حسين و فاطمه سرخيل، «تاريخ نگارى ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه»، مجله شيعه شناسى، شماره 2.

65. مفيد، محمد بن محمد، الإرشاد فى معرف حجج الله على العباد، چاپ اول، قم: كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

66. مقدسى، مطهر بن طاهر، البدء و التاريخ، بور سعيد، مكتب الثقاف الدينى، بى تا.

67. منقرى، نصر بن مزاحم، وقع صفين، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، القاهر: المؤسس العربى الحديث، چاپ دوم، قم: منشورات مكتب المرعشى النجفى، 1404 ق.

68. مهدوى دامغانى، محمود، «نكته هايى درباره ابن ابى الحديد و شرح نهج البلاغه»، مجله ميراث جاويدان، سال هفتم، شماره 1.

ص:322

69. نميرى، ابن شبه، تاريخ مدينه، قم: دارالفكر، 1368.

70. نويسندگان، دايرالمعارف بزرگ اسلامى، زير نظر كاظم موسوى بجنوردى، تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامى، 1374.

71. نويسندگان، فلسفه تاريخ، تدوين و ترجمه حسينعلى نوذرى، تهران: طرح نو، 1379.

72. نيلى احمد ابادى، احمد، «نگاهى به تفسيرهاى كلامى ابن ابى احديد»، مجله نهج البلاغه، 1380، شماره 1.

73. واسعى، على رضا، جانشينان پيامبر (ص) در شرح نهج البلاغه ابن ابى احديد، قم: نشر پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى، 1386.

74. واگليرى، آل. ويكا، «ابن ابى الحديد»، تاريخ اسلام، سال 1384، شماره 22.

75. هيثمى، على بن ابى بكر، مجمع الزوائد، بيروت: دارالكتب العلميه، 1408 ق.

76. يعقوبى، احمد بن أبى يعقوب، تاريخ يعقوبى، بيروت: دارصادر، بى تا.

ص:323

امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كتاب طبقات الكبرى

اشاره

دكتر نعمت الله صفرى فروشانى

سيده معصومه اخلاقى

چكيده

كتاب طبقات الكبرى نوشته محمد بن سعد از منابع مهم تاريخى محسوب مى گردد. بخشى از آن، دربردارنده موضوعات متنوعى از زندگى و شرح حال امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. به جهت قرار گرفتن آن حضرت در ميان صحابه پيامبر (ص)، ايشان در طبقه اى از اصحاب جاى داده شده اند و به شرح حال امام ذيل طبقه پنجم پرداخته شده است نويسنده در 186 روايت، شرح حال مفصلى از زندگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آورده كه مى توان به شكل

كلى آن ها را در سه دسته جاى داد: 1. امام پيش از خلافت؛ 2. امام در دوران خلافت؛ 3. امام پس از صلح معاويه با ايشان.

توجه به حيات اجتماعى امام، از نكات مثبتى است كه ابن سعد توجه زيادى به آن دارد. غلبه گزارش هاى مناقبى، از ويژگى هاى شرح حال امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين كتاب است. اما نقدهايى نيز بر كتاب وارد است كه مى توان از جمله آن ها انتخاب ارزش مدارانه گزارش ها، وجود روايات متناقض و توجه ناكافى به واقعه جنگ و صلح معاويه با امام دانست.

واژگان كليدى: امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، طبقات الكبرى، ابن سعد.

ص:324

مقدمه

تبيين زندگانى امامان شيعه، يكى از نيازهاى جامعه علمى خصوصاً جوامع شيعى است؛ زيرا لازمه قرار دادن امامان به عنوان الگو، آشنايى با سيره و سنت آنان است. گام اول در انجام دادن پژوهش علمى، بررسى و شناخت منابعى است كه اطلاعات و آگاهى هايى درست در زمينه موضوع مورد بررسى ارائه مى كند. طبقات الكبرى نوشته ابن سعد كاتب واقدى، از جمله منابع مهم تاريخى محسوب مى گردد كه زندگى صحابه پيامبر (ص) و تابعين را تا عصر نويسنده بررسى كرده است. قدمت كتاب، روش تاريخ نگارى نويسنده و حجم زياد اطلاعات، از مواردى است كه كتاب را در جايگاه علمى مناسبى قرار مى دهد. زندگانى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حجم زيادى از اين اثر را به خود اختصاص داده است. زندگى امام در طبقه پنجم صحابه قرار دارد؛ كسانى كه در دوران پيامبر (ص) خردسال بودند.

مطالعه اين بخش، علاوه بر آن كه اطلاعات فراوانى از زندگى و سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اختيار قرار مى دهد، بررسى و نقد آن به روشن شدن ديدگاه نويسنده و افزايش بينش پژوهش گران در پذيرش يا نپذيرفتن برخى

گزارش هاى تاريخى و پيراستن گزارش هاى موجود يارى مى رساند.

معرفى محمد بن سعد (168-230 ق)

ابوعبدالله محمد بن سعد بن منيع زهرى بصرى، مشهور به كاتب واقدى، تاريخ نگار و سيره نويس مشهور بغداد بود. وى در بصره متولد شد و ازاين روى وى را بصرى لقب داده اند. وى را از موالى حسين بن عبدالله نواده عباس عموى

پيامبر (ص) خوانده اند.(1) او از اولين سيره نويسانى بود كه در خارج از مدينه نشأت

ص:325


1- (1) . ذهبى، سيره اعلام النبلا، ج 10، ص 666.

يافت. غالب سيره نويسان پيش از او چون ابن اسحاق و واقدى مدنى بودند.

ابن سعد در عراق متولد شد اما پيش از سال 200 قمرى به حجاز سفر كرد. به گفته خودش، در سال 189 قمرى در مدينه بوده و استادانى را در آن جا ملاقات كرد و پيش از سال 210 قمرى به عراق بازگشته است.(1)

وى در بغداد، در زمره شاگردان واقدى در آمد و ازآن جايى كه كتاب هاى وى را كتابت مى كرد، به كاتب واقدى مشهور شد. وى جزو چهار نفرى بود كه كتاب هاى واقدى را در اختيار داشت.(2) او در مسافرت هاى خود به مدينه و كوفه، به ديدار شيوخ و محدثان مى رفت و به كتابت حديث و جمع آورى كتب و روايت از آن ها مى پرداخت و در نگارش كتب خود نيز از آن ها بهره مى برد.

برخى وى را به كذب متهم كرده اند، اما تاريخ نگاران در ثقه دانستن او اتفاق دارند،(3)

زيرا وى روايات مختلف را جمع آورى مى نمود و قبل از آوردن

روايات، آن ها را بررسى مى كرد.(4) وى را عالم، داراى روايات و تصانيف فراوان خوانده اند(5) اما در منابع، به جز طبقات الكبرى تنها به سه اثر ديگر او با نام هاى طبقات الصغير كه از طبقات الكبرى استخراج شده، اخبارالنبى و الحيل اشاره كرده اند.(6) به گفته برخى، وى آثارى در فقه و حديث هم داشته است.(7) ابن سعد را در علم

نسب شناسى نيز توانا خوانده اند.(8) او گاهى سلسله نسب شخصى را تا ده ها نسل

ص:326


1- (1) . ابن سعد، طبقات الكبرى، ج 7، ق 2، ص 99.
2- (2) . ذهبى، تاريخ بغداد، ج 2، ص 369.
3- (3) . ذهبى، ميزان الاعتدال، ج 3، ص 560.
4- (4) . ذهبى، تاريخ بغداد، ج 2، ص 379.
5- (5) . ذهبى، سير اعلام النبلا، ج 10، ص 664؛ تاريخ بغداد، ج 2، ص 370.
6- (6) . ابن نديم، فهرست، ص 111-112.
7- (7) . خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 2، ص 370.
8- (8) . جلالى، فهرس التراث، ج 1، ص 234.

دنبال كرده است. ازاين روى برخى اين كتاب را اثرى مهم در نسب شناسى هم به شمار مى آورند.(1)

برخى رجاليان شيعه، با استناد به برخى مطالب طبقات، ابن سعد را شديداً ناصبى دانسته اند. از جمله اين كه وى مدعى شده است پيامبر (ص) تمام درها را به سوى مسجدالنبى سد كرد؛(2) مگر درب خانه ابوبكر درحالى كه وى درب خانه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به درب خانه ابوبكر تغيير داده است.(3)

هنگامى كه مأمون در سال 218 قمرى خواست هفت نفر از سرشناسان و فقهاى مشهور در دربار او حاضر شوند و به خلق قرآن شهادت دهند، ابن سعد يكى از آنان بود.(4) اين را مى توان دليلى بر شهرت علمى و فقهى وى در ميان علماى زمانش دانست. او در سال 230 قمرى در 63 سالگى در بغداد درگذشت.

(5)

كتاب طبقات الكبرى و جايگاه علمى آن

همان گونه كه پيش تر اشاره شد، تاريخ نگاران توانايى وى را تأييد كرده و با صفاتى چون عالم، ثقه و امام الحبر توصيف كرده اند.(6)

ابن ابى الدنيا (م 281 ق)، احمد بن يحيى بلاذرى (م 279 ق) نويسنده انساب الاشراف، حارث بن ابى اسامه و حسين بن فهم را مى توان از شاگردان به

نام او دانست.(7) كتاب طبقات الكبرى را ابن ابى الدنيا، حارث بن ابى اسامه و

ص:327


1- (1) . نويسندگان، دايره المعارف بزرگ اسلامى، ج 3، ص 428.
2- (2) . ابن سعد، طبقات الكبرى، ج 2، ص 227.
3- (3) . تسترى، قاموس الرجال، ج 9، ص 285.
4- (4) . طبرى، تاريخ الطبرى، ج 7، ص 197.
5- (5) . تاريخ بغداد، ج 2، ص 370.
6- (6) . ابن جوزى، المنتظم، ج 11، ص 162؛ يافعى، مرآة الجنان، ج 2، ص 76؛ كتبى، الوافى بالوفيات، ج 3، ص 75.
7- (7) . عسقلانى، تهذيب التهذيب، ج 9، ص 160.

حسين بن فهم نقل كرده اند.(1)

اين كتاب با سيره پيامبر (ص) آغاز مى شود و با شرح احوال صحابه، عالمان مدينه، مكه، طائف، يمن، يمامه، بحرين، كوفه، بصره، جزيره، اندلس، واسط، مداين، بغداد، خراسان، رى، همدان، قم و انبار ادامه مى يابد. جلد پايانى آن به زنان اختصاص دارد.(2) ابن سعد شرح حال افراد را مفصل و تقريباً كامل آورده است كه اين نكته و نيز اتصال مصادر روايات، از مزاياى كتاب محسوب مى گردد.

ابن نديم كتاب هاى واقدى (م 207 ق)، هشام كلبى (م 204 ق)، هيثم بن عدى (م 207 ق) و مدائنى (م 235 ق) منابع مورد استفاده ابن سعد در اين اثر را دانسته است.(3)

در هر حال، او بيش از همه از واقدى استفاده كرده است. آثار موسى بن عقبه، ابو معشر عبد الرحمان بن نجيح (م 170 ق)، وليد بن مسلم اموى (م 195 ق) و فضل بن دكين از ديگر آثار مكتوبى كه وى از آن ها بهره برده است.

اين كتاب در ميان آثارى كه بعدها نگاشته شد، از جايگاه ارزشمندى برخوردار است كه تاريخ نگاران اسلامى به ويژه رجاليان به آن مراجعه مى

كردند؛ گسترده ترين نقل روايات ابن سعد را شاگردش بلاذرى (م 279 ق) انجام داده باشد. وى در كتاب انساب الاشراف بيش از هفتصد بار عبارات «حدثنى، قال، حدثنا يا اخبرنا محمد بن سعد»، را به كاربرده است و ظاهراً پس از او ابن كثير در البدايه و النهايه، طبرى در تاريخ خود، ابن عبدالبر (م 463 ق) در استيعاب (مقدمه) و سمعانى (م 562) در الانساب از او روايت نقل كرده اند. نيز المنتظم، الغارات،

تاريخ اسلام ذهبى، سير اعلام النبلا، الاصابه، تهذيب التهذيب، تاريخ دمشق، النجوم الزاهره و امتاع الاسماع، از جمله ديگر منابعى هستند كه از طبقات استفاده

ص:328


1- (1) . همان.
2- (2) . ابن نديم، فهرست، ص 111-112.
3- (3) . همان.

كرده. از ابن سعد در كتاب هاى روايى سنى مانند المجموع محيى الدين النووى (م 676 ق)، سنن الكبرى بيهقى، الجوهرالنقى ماردينى و حتى كتاب هاى روايى شيعه مثل كفايه الاثر خراز قمى، مناقب آل ابى طالب ابن شهرآشوب (م 588 ق) و الغدير علامه امينى (م 1390 ق) رواياتى را آورده اند.

اين كتاب در سال 1904-1918 ميلادى به كوشش ادوارد زاخائو و شرق شناسان ديگر در هشت جلد در ليدن به چاپ رسيد اما نسبت به نسخ موجود از آن در كتابخانه استانبول، افتادگى هايى در طبقات صحابه و تابعين اهل مدينه داشت. بخش مربوط به زندگانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از آن جمله بود كه عبدالعزيز طباطبايى در سال 1408 قمرى در شماره هاى ده و يازده مجله تراثنا آن را منتشر كرد.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در طبقات ابن سعد

اشاره

به جهت قرار گرفتن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ميان صحابه پيامبر (ص)، ابن سعد شرح حال ايشان را ذيل طبقه پنجم آورده است. وى در اين طبقه، كسانى را ذكر كرده كه در زمان رحلت پيامبر (ص) خردسال بودند و در هيچ يك از غزوات شركت نداشتند. شرح زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جزء هشتم كتاب قرار

دارد.

ابن سعد در 186 روايت، شرح حال مفصلى را از زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل كرده است. عنوان بندى آن عبارتند از: ذكر اذان در گوش حسنين (عليهماالسلام) (دو روايت)؛ عقيقه امام (چهار روايت)؛ تراشيدن موى سر حسنين (عليهماالسلام) (چهارده روايت)؛ نام گذارى حسنين (عليهماالسلام)

(ده روايت)؛ شباهت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به پيامبر (ص) (شش روايت)؛ مهرورزى پيامبر (ص) نسبت به امام و سخنان آن حضرت درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (26 روايت در اين بخش و چهار روايت در ضمن ديگر بخش هاى كتاب)؛ دعاهايى كه پيامبر (ص) به امام آموختند (پنج

ص:329

روايت) و انگشتر و خضاب امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (هفت روايت). بقيه مطالب بدون عنوان بندى به شكل پراكنده آمده است. عموماً گزارش ها حول يك موضوع در كنار هم بيان شده كه مى توان آن ها را ذيل اين عناوين به عنوان هاى مذكور افزود: شركت امام در جنگ هاى دوره امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (پنج روايت)؛ رابطه امام با معاويه و امويان پس از صلح (شش روايت)؛ حيات اقتصادى امام (پنج روايت)؛ بيعت با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (چهار روايت)؛ جنگ معاويه با امام از آغاز تا برقرارى صلح (هجده روايت)؛ ازدواج هاى امام (سيزده روايت)؛ علت درگذشت امام و وصيت و مراسم دفن (سى وهفت روايت)؛ امام در مدينه (پنج روايت) و رواياتى در موضوعات متفرقه.

وى اين بخش را با ده روايت، درباره فرزندان امام و مادران ايشان آغاز كرده است. فرزندانى كه از يك مادر بوده اند به صورت جدا به همراه نام مادرشان آورده كه به اين ترتيب زنانى كه از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرزند داشته اند، مشخص شده اند. اين ده روايت بر خلاف روش معمول ابن سعد، بدون سند آمده است. بنابراين گزارش ها، تعداد همسران و كنيزان صاحب فرزند امام شامل ده تن و فرزندان امام 25 تن، هفده نفر از زنان آزاد و هشت نفر از

كنيزان بوده اند.(1) جالب است در صفحات بعد، هنگامى كه خواسته گزارش هاى مربوط به ازدواج هاى امام را ذكر كند، روايات مبنى بر مطلاق و مزواج بودن امام را جمع آورى و بيان

كرده است.(2)

برخى از موضوعات كتاب درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عبارتند از:

1. نام گذارى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ابن سعد ده گزارش درباره نام گذارى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آورده است. سندروايت

ص:330


1- (1) . طبقات الكبرى، الخامسه 1، ص 225-226.
2- (2) . در ادامه خواهد آمد.

از ميان آن به شيعه وروايت ديگر به غيرشيعيان مى رسد. اين گزارش ها را در چند دسته مى توان قرار داد:

1. سه روايت از ميان اين روايات با طرق مختلف از زبان امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از پدرش امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده كه نام حسنين (عليهماالسلام) توسط پيامبر (ص) گذارده شد و نام حسين از حسن مشتق گشت.(1) اين گزارش ها به نام گذارى حسنين توسط امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اشاره نكرده اند.

2. روايتى ديگر از عبدالله بن محمدبن عقيل نقل شده كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از تولد حسنين (عليهماالسلام) نام امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را حمزه و نام امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را جعفر نهاد اما با دستور پيامبر (ص) آن ها را به حسن و حسين تغيير داد.

(2)3. دو روايت ديگر كه هر دو به طرق مختلف به ابى اسحاق مى رسد كه در ادامه،

سند يكى از آن ها به هانى بن هانى سپس به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پايان يافته، اين مضمون را بيان كرده اند كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را حرب نهاده بود، اما پيامبر (ص) آن را به حسن تغيير داد. سپس اين اتفاق در نام گذارى امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز تكرار شد.(3)

4. روايتى ديگر نيز كه از ابن ابى الجعد به نقل از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيان شده،

ص:331


1- (1) . اين روايت با سند كامل تر در منابع معتبر شيعى نيز ذكر شده است. شيخ صدوق اين گزارش را از حسن بن محمد بن يحيى علوى از جد شيخ صدوق از داوود بن قاسم از عيسى از يوسف بن يعقوب از ابن عيينة از عمرو بن دينار از عكرمة نقل كرده است: «لما ولدت فاطمة (س) الحسن جاءت به إلى النبى فسماه حسنا فلما ولدت الحسين جاءت به إليه فقالت يا رسول الله هذا أحسن من هذا فسماه حسينا.» روايت با تفاوت اندك و با اشتراك سه راوى اول با منابع سنى مشترك است. (صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 139؛ صدوق، معانى الاخبار، ص 58.
2- (2) . اين گزارش در منابع شيعى هم آمده است. ابن شهرآشوب و علامه مجلسى روايت را از مسند ابن حنبل و ابى يعلى ذكر كرده اند. (ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 397؛ مجلسى، بحارالانوار، ج 43، ص 251) اربلى نيز اين گزارش را بدون سند از جنابذى نقل كرده است. (اربلى، كشف الغمه، ج 1، ص 488) اما در منابع معتبر شيعه اين گزارش يافت نشد.
3- (3) . اين گزارش از اسرائيل از ابى اسحاق از هانى در برخى منابع شيعى نيز وارد شده است. (نك: مناقب امام اميرالمؤمنين، ج 2، ص 221).

اظهار مى دارد كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دوست داشت نام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را حرب بگذارد كه با مخالفت پيامبر (ص) روبه رو شد و ايشان نام حسنين و نيز محسن را برگزيدند. در اين گزارش ها آمده، پيامبر (ص) مى خواستند كه فرزندانش هم نام فرزندان هارون (شبر و شبير و مشبر) باشد.(1)

5. روايتى نيز نقل شده كه نام حسنين (عليهماالسلام) پيش ازاين و در زمان جاهليت وجود نداشت.(2)

چهار دسته اول، بيان گر چگونگى نام گذارى حسنين (عليهماالسلام) است. گزارش هاى نام گذارى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در منابع، به اشكال مختلف آمده كه ابن سعد اين گزارش ها را تقريباً كامل بيان كرده است.

روايتى در منابع شيعه وجود دارد كه نام گذارى حسنين (عليهماالسلام) توسط امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حتى تمايل امام به نامى خاص را بيان نكرده و گفته است

زمانى كه پيامبر نام نوزاد را سؤال كردند، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرموده كه در اين زمينه از

پيامبر (ص) پيشى نگرفته و نام نهادن فرزندان را به عهده ايشان گذاشته است.(3)

2. شباهت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به پيامبر (ص)

موضوع بعدى ابن سعد، ذكر گزارش هايى است كه شباهت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به

ص:332


1- (1) . گزارش دوست داشتن نام حرب از سوى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در منابع روايى شيعى نيز آمده است. شيخ صدوق از امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از امام موسى بن جعفر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از امام زين العابدين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از اسماء بنت عميس از فاطمه زهرا (س) چنين روايتى را آورده است (صدوق، عيون الاخبارالرضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 2، ص 25) فتال نيشابورى نيز اين روايت را بدون ذكر سند از اسماء بنت عميس آورده است. (نيشابورى، روضه الواعظين، ج 1، ص 352) ابن شهرآشوب اين گزارش را از هانى بن هانى از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و نيز از امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از اسماء بنت عميس نقل كرده است. (ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 189)؛ اما اين گزارش خالى از نقد نيست و مردود است.
2- (2) . طبقات الكبرى، الخامسه 1، ص 243.
3- (3) . شيخ صدوق، الامالى، ص 197؛ صدوق، معانى الاخبار، ص 57.

پيامبر (ص) با اسناد مختلف بيان كرده اند. در ميان شش روايت، يك روايت از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از سينه تا سر و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از آن به پايين شبيه پيامبر (ص) بودند. گويا كتاب مسند احمدبن حنبل، اولين سند مدون از اين روايت است كه از ابى اسحاق از هانى بن هانى از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل كرده(1) و سپس ديگر نويسندگان سنى مثل ترمذى(2) و ابن عبدالبر(3) آن را آورده اند و البته از جمله روايات ضعيف شمرده شده است.(4) گرچه اين روايت در منابع مناقبى و دلايل نگارى شيعه نفوذ نموده،(5) در منابع معتبر شيعه يافت نشد و منابع معتبر تنها به شباهت امام به پيامبر (ص) اشاره كرده اند.(6)

ديگر گزارش هاى اين بخش سند شيعى نداشته و در برخى منابع شيعى با همين اسناد روايت شده است.(7)

3. محبت پيامبر (ص) به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

عنوان بعدى ابن سعد، سخنان پيامبر (ص) درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و بيان مهرورزى حضرت رسول (ص) نسبت به ايشان است. ابن سعد 27 روايت در اين قسمت آورده است. دوازده روايتى را كه درباره سخنان پيامبر (ص) است، مى توان به سه دسته تقسيم كرد: پنج روايت درباره اين سخن پيامبر (ص) است كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و

ص:333


1- (1) . احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 99.
2- (2) . سنن ترمذى، ج 5، ص 325.
3- (3) . ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 1، ص 384.
4- (4) . البانى، ضعيف سنن ترمذى، ص 508.
5- (5) . نك: كوفى، مناقب الامام الاميرالمومنين، ص 255؛ مغربى، شرح الاخبار، ج 3، ص 97؛ طبرى، دلائل الامامه، ص 159؛ بحرانى، مدينه المعاجز، ج 3، ص 228.
6- (6) . مفيد، ارشاد، ج 2، ص 5.
7- (7) . اربلى، كشف الغمه، ج 1، ص 550.

امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را سيد جوانان بهشت خوانده اند. دسته اى ديگر كه گزارش داده اند: روزى طبقى از خرماى زكات نزد پيامبر (ص) آوردند و اما حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه كودك بود از ميان آن خرما برداشت و در دهان گذاشت. در اين هنگام پيامبر (ص) خرما را از دهان امام خارج ساختند و فرمودند: «زكات بر آل محمد (ص) حرام است».(1)

دسته ديگر پنج روايت است كه پيامبر (ص) درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرموده اند:

«ان ابنى هذا سيد و ان الله سيصلح به بين فئتين من المسلمين.»(2) اين گزارش كه با تفاوت هاى اندك در منابع معتبر اهل سنت وارد شده،(3)

با اسناد مختلف در طبقات الكبرى آمده است. همه سلسله اسناد به پيامبر (ص) ختم شده اما درباره موضع و مكان هايى كه پيامبر (ص) اين سخن را فرمودند، اتحاد ندارند و به نظر مى رسد پيامبر (ص) بارها در مكان هاى مختلف اين سخن را تكرار كرده اند. گويا ابن سعد كوشيده اين حديث را به هر شكلى كه نقل شده جمع آورى كند. اما با رجوع به منابع معتبر شيعه، در مى يابيم چنين حديثى نقل نشده و تنها در منابع نامعتبر و مناقبى شيعه با سلسله سند غيرشيعى نقل شده است. به نظر مى رسد

برخى منابع براى آن كه به زعم خود براى صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توجيه قابل قبولى بياورند و آن را موجب خرسندى خدا و رسولش نشان دهند، اين

روايت را از منابع سنى گرفته اند؛(4) درحالى كه به نظر مى رسد اين روايت، ساخته امويان باشد تا به نوعى صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را تقدير الهى و عملى مورد رضاى پيامبر (ص) نشان

ص:334


1- (1) . طبقات الكبرى، الخامسه 1، ص 368.
2- (2) . همان، ص 256؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 1، ص 384؛ ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 6، ص 219؛ ذهبى، تاريخ الاسلام، ج 1، ص 395.
3- (3) . صحيح بخارى، ج 3، ص 169 و ج 4، ص 184؛ مسند احمد، ج 5، ص 38؛ ابن ابى شيبه، المصنف، ص 516؛ الاستيعاب، ص 386.
4- (4) . مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 140 و ج 4، ص 20؛ اربلى، كشف الغمه، ج، ص 519، 520 و 528؛ مجلسى، مرآة العقول، ج 12، ص 243؛ طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص 412؛ صالحى شامى، سبل الهدى، ج 11، ص 67.

دهند به ويژه اين كه در اين گزارش، پيامبر (ص) را از اين موضوع با رضايت ياد كرده اند و با پذيرش آن، معاويه و همراهان او، گروهى از مسلمانان و هم رديف امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و يارانش محسوب مى گردند، نه گروهى كه به شكل نامشروع خلافت را از فرزند پيامبر (ص) گرفتند. در برخى منابع تاريخى نيز اين موضوع آمده كه معاويه پس از صلح با شادمانى اين سخن را نقل كرد و آن را به پيامبر (ص) منتسب ساخت.(1)

پانزده روايت درباره مهرورزى و شدت محبت پيامبر (ص) به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. اين روايات از ابوهريره، براء بن عازب، ابوسعيد خدرى، زهيربن اقمر، عميربن اسحاق، ابوسلمه بن عبدالرحمان، ابن عباس، على بن يزيد و زيد بن ارقم نقل شده است. برخى از اين روايات، با همان اسناد در منابع شيعه موجود است(2) و در برخى موارد، علاوه بر سند، در محتوا نيز با گزارش هاى ابن سعد اختلافاتى دارد.(3)

4. ازدواج هاى امام

ابن سعد زندگى امام را با ده روايت درباره فرزندان امام و مادران ايشان آغاز كرده است. بنابراين گزارش ها، تعداد فرزندان امام 25 تن و همسران و كنيزان صاحب فرزند امام شامل ده تن بوده اند.(4) بااين حال، دوازده روايت ديگر درباره

ص:335


1- (1) . الاستيعاب، ج 1، ص 386؛ ابن اثير، اسدالغابه، ج 1، ص 491؛ مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 430.
2- (2) . براى نمونه نك: طوسى، امالى، ص 249؛ كشف الغمه، ج 1، ص 520 و 549.
3- (3) . براى نمونه، يكى از احاديث اين بخش درباره كشتى گرفتن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نزد پيامبر (ص) است كه ايشان حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را تشويق مى كردند. در اين هنگام عايشه از ايشان پرسيد: «چرا كودك بزرگ تر را در مقابل كودك خردسال تر تشويق مى كنيد.» پيامبر (ص) در جواب فرمود: «حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را جبرئيل تشويق مى كند.» در برخى منابع شيعه اين گزارش با تفاوت در سند از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده و در آن به جاى عايشه از حضرت فاطمه (س) نام برده شده است. (ابن طاووس، الطرائف، ج 2، ص 414؛ حميرى، قرب الاسناد، ص 101).
4- (4) . الطبقات الكبرى، الخامسه 1، ص 225.

ازدواج هاى امام است.(1) حجم اين روايات، نشان مى دهد اين موضوع، از جمله موضوعاتى بوده كه نويسنده براى جمع آورى روايات آن تلاش زيادى انجام داده است. او در هشت روايت، امام را تلويحاً يا آشكارا مطلاق دانسته و روايات ديگر نيز مربوط به ازدواج هاى امام است. از اين ميان، سند شش روايت شيعى و بقيه غير شيعى است. از جمله روايتى منسوب به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است كه از ازدواج ها و طلاق هاى پى درپى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ابراز نگرانى كرده كه مبادا قبايل را با او دشمن كند.(2) در روايتى ديگر از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مردم را از اين كه زنان را به عقد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در آورند منع فرمودند و او را مطلاق خواندند.(3)

5. صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ابن سعد ذيل عنوان «مبايعه اهل العراق للحسن و مايشترط عليهم» و عنوان بعدى «تنازل الحسن و الصلح بين المسلمين» به وقايع سياسى اين دوره و صلح امام با معاويه پرداخته است. به نظر مى رسد ابن اسعد با انتخاب اين دو عنوان، بر نكاتى تأكيد داشته است. او در عنوان اول در كنار عبارت «بيعت اهل عراق با

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )» عبارت «و آن چه با آن ها شرط كرد»، خواسته در همان ابتدا توجه را به شرط امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مبنى بر «جنگ آن ها با كسى كه امام با او در جنگ باشد و صلح با كسى كه امام با او صلح كند» معطوف سازد و

تصميم امام بر صلح را از همان ابتدا يادآور شود. ضمن اين كه ظاهراً با قيد بيعت اهل عراق، خواسته بيعت با امام را به عراق محدود نمايد. در عنوان دوم «كناره گيرى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و صلح بين مسلمانان»، معاويه و شاميان و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در كنار يك ديگر قرار

ص:336


1- (1) . همان، ص 289، 290، 292، 301، 302، 303،، 304 و 334.
2- (2) . همان، ص 301؛ اين گزارش در منابع روايى شيعه يافت نشد.
3- (3) . همان، ص 302؛ كلينى، كافى، ج 6، ص 56.

مى دهد و به شكلى حسن رضايت خود را از كناره گيرى امام نمايان مى سازد.

او با روايتى از خطبه هاى امام پس از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و بيعت او با مردم آغاز كرده است.

در روايتى از قول رياح بن حارث مى گويد: امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از درگذشت پدر، خطبه اى خواندند كه در آن فرمان خدا را آمدنى دانستند گرچه مردم از آن ناخشنود باشند. سپس عدم تمايل خود را با ريخته شدن خون مسلمانان براى رسيدن به حكومت ابراز كردند. وى از همان ابتدا، خواسته بى ميلى امام به جنگ را نشان دهد، درحالى كه طبق گفته منابع ديگر، امام اين خطبه را پس از درگير شدن با معاويه و دلسرد شدن از سپاه خود بيان كردند و تعدادى از سپاه امام و خوارج موجود در سپاه، اين سخنان را حمل بر تصميم امام بر صلح دانستند و شورش كردند.(1)

سپس اشاره كرده كه مردم و كسانى كه با امام بيعت كرده بودند، از ايشان خواستند تا به جنگ معاويه برود و امام را به اين كار تحريك كردند. به نظر مى رسد ابن سعد مايل بوده امام را خواهان صلح با معاويه معرفى كند، نه به

سبب سستى سپاهيان و همراهان ايشان. پس ازاين به شورش سپاه امام مى پردازند كه به سبب شايعه پراكنى دشمن و پراكندن خبر مرگ قيس ايجاد شده بود. او سپس به زخمى شدن امام و رفتن حضرت به كاخ مداين پرداخته است. امام طى خطبه اى ناراحتى خود را از سپاه خويش و كوفيان ابراز داشتند و عمر بن سلمه ارحبى را فراخواندند و او را همراه نامه اى پيش

معاويه فرستادند و از او تقاضاى صلح كردند كه با سه شرط حكومت را به او واگذارند.

تمام شرح او از جنگ امام همين است، اما روايات زيادى درباره حواشى اين

ص:337


1- (1) . دينورى، اخبارالطوال، ص 217؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 34؛ جلوه تاريخ در نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ص 38.

اتفاق آورده است. سپس روايات نسبتاً طويلى درباره وقايع پس از صلح مانند اعتراض شيعيان به صلح، خطبه هاى امام پس از صلح و مفاد صلح نامه بيان كرده است. او قرار گرفتن بيت المال كوفه در اختيار امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تعلق خراج دارابگرد و فسا به امام و ترك لعن امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حضور ايشان را به عنوان مفاد معاهده ذكر كرده است. ابن سعد به جز دادن خراج دارابگرد و فسا به امام، رواياتى در انجام شدن ديگر تعهدات توسط معاويه آورده.(1) كه البته برخى منابع معتقدند معاويه به هيچ يك از تعهدات خود عمل نكرد.(2)

6. درگذشت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ابن سعد حجم زياد 35 صفحه اى از اين بخش را به روايات مربوط به وفات امام اختصاص داده كه مى توان آن ها را به دو دسته تقسيم نمود: گزارش هاى مربوط به چگونگى و علت درگذشت امام و گزارش هاى مربوط به مراسم تدفين و كم و كيف آن.

ابن سعد هفت گزارش درباره مسموميت امام آورده و علت درگذشت امام را مسموم شدن ايشان مى داند؛ اما درباره اين كه چه كسى امام را مسموم ساخت، در روايتى آن را به جعده نسبت داده است.(3) درجايى ديگر با ترديد مى گويد: «شنيدم برخى مى گويند معاويه دستور داد تا به او سم بخورانند.»(4)

نويسنده موضوع تدفين امام و جلوگيرى امويان از دفن ايشان در كنار قبر

ص:338


1- (1) . طبقات كبرى، ج الخامسه 1، ص 322.
2- (2) . تاريخ طبرى، ج 4، ص 124؛ جلوه تاريخ در نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ص 8.
3- (3) . طبقات الكبرى، الخامسه 1، ص 334.
4- (4) . همان، ص 335؛ برخى منابع ديگر آشكارا به دستور معاويه در مسموم ساختن امام پرداخته اند. (براى نمونه نك: ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 60؛ مقدسى، البدء و التاريخ، ج 6، ص 5).

پيامبر (ص) را مفصل در چند روايت طولانى بيان كرده است. در اين بخش درگيرى هاى لفظى ميان بنى هاشم و بنى اميه كه نزديك بود به درگيرى نظامى بينجامد با جزييات بيان شده است. منابع ديگر معمولاً اين بخش را در اين حد مفصل بيان نكرده اند. بر اساس اين گزارش ها مروان كسى بود كه نقش اصلى در جلوگيرى از دفن امام در كنار قبر پيامبر (ص) را داشت. او بنى اميه را به اين كار تحريك كرد. ابن سعد نقش عايشه را با عباراتى كوتاه بيان كرده و تنها اين نكته را آورده كه او گفته بود اين كار عملى نخواهد شد و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و خانواده اش نزد او پسنديده نيستند.(1) سپس سخنانى در تأييد كار مروان آورده است. او مى گويد: «مردم كار مروان را تأييد كردند و اين كه كس ديگرى در كنار پيامبر (ص) و خليفه اول دفن شود، خطايى بزرگ مى دانستند و به مروان مى گفتند: "كار

خوبى كردى، نبايد هرگز نفر چهارمى با آنان باشد"».(2)

او با اين سخنان، به ذهن خواننده اين مطلب را متبادر مى كند كه براى تأييد كار مروان و عايشه تلاش كرده است.

بررسى و نقد

اشاره

در بررسى حيات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كتاب الطبقات الكبرى به نكاتى توجه كرد كه به اختصار به آن ها اشاره مى شود:

الف) توجه به حيات اجتماعى امام

اهميت كتاب طبقات الكبرى در شناخت وقايع زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

خصوصاً

ص:339


1- (1) . طبقات الكبرى، ص 356؛ يعقوبى در تاريخ خود به جلوگيرى امويان و نقش عايشه در جلوگيرى از دفن امام در كنار پيامبر (ص) پرداخته، مى گويد: «عايشه سوار بر شترى بود و مى گفت اجازه دفن در كنار پيامبر (ص) را نخواهم داد». قاسم بن محمد بن ابى بكر نزد او آمد و ماجراى جنگ جمل و اين كه آنان هنوز از بابت آن شرمسار هستند را به عمه اش يادآور شد و از اين روى، عايشه بازگشت. (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 225؛ مستوفى، تاريخ گزيده، ص 194).
2- (2) . همان، ص 356.

زندگى اجتماعى امام انكارشدنى نيست. روايات ابن سعد در اين زمينه با حجم نسبتاً زياد جمع آورى شده است كه يكى از مزاياى كتاب محسوب مى گردد. وى به نكاتى از زندگى امام اشاره كرده كه در ديگر منابع تاريخى كم تر مى توان به آن ها دست يافت. از جمله گزارش هاى او درباره عقيقه امام، نام گذارى، تراشيدن سر ايشان، رفتار پيامبر (ص) با امام و سخنان ايشان درباره او، دعاهايى كه پيمبر (ص) به امام آموخته بودند، انگشتر امام و نقش نگين آن و ازدواج هاى امام. ورود ابن سعد كه با گزارش فرزندان امام و مادرانشان است، به شكلى از نگاه اجتماعى ابن سعد به تاريخ گواهى مى دهد.

براى نمونه، ابن سعد ده گزارش درباره نام گذارى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آورده است. سند برخى به راويان شيعه و برخى به غيرشيعيان مى رسد. اين ده گزارش تقريباً تمام گزارش هايى را شامل مى شود كه در اين موضوع وجود دارد و مى توان گفت جامع و كامل بيان شده است.

ب) غلبه گزارش هاى مناقبى

مناقب امام بخش عمده اى از شرح حال امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در طبقات الكبرى را تشكيل مى دهد. ابن سعد فضايل امام را در دو بعد ديده است: فضايلى كه به سبب قرابت امام با پيامبر (ص) در ايشان موجوديت يافته و فضايلى كه مستقلاً در امام وجود داشته است. البته در بعد اول، بسيار برجسته تر به آن ها نگريسته شده و گزارش هاى مربوط به اين فضايل با دقت بسيار جمع آورى گرديده. به گونه اى كه كتاب در ابتدا، مناقب نگارى به نظر مى رسد.

مواردى چون نام گذارى امام و عقيقه ايشان توسط پيامبر (ص)، ذكر شباهت امام به پيامبر (ص)، مهرورزى پيامبر (ص) نسبت به امام و سخنانى كه در اين مورد فرموده و آن چه به او آموخته اند، از جمله مناقبى است كه

ابن سعد براى امام در سايه قرابت او با پيامبر (ص) آورده است. مواردى چون زهد و سخاوت امام كه به شكل

ص:340

پراكنده در شرح زندگى امام وجود دارد و بخش محدودى از روايات را در بر گرفته، فضايلى است كه ابن سعد براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به عنوان يك انسان عادى قائل است.

ج) انتخاب ارزش مدارانه گزارش ها

به نظر مى رسد ابن سعد گاه در گزينش روايات، در برخى موضوعات دچار انتخاب هاى ارزشى شده است. براى مثال، در ابتداى شرح زندگانى امام به تفصيل، فرزندان امام را همراه مادرانشان ياد كرده و از 25 فرزند و ده همسر اعم از زنان آزاد و كنيزان امام نام برده است. سپس در لابه لاى شرح زندگانى امام، دوازده گزارش درباره ازدواج هاى امام جمع آورى و بيان كرده كه از ميان اين تعداد، هشت روايت به صراحت و يا تلويحاً امام را به مزواج و مطلاق بودن متهم نموده به

تناقض گزارش هاى ابتداى بخش اعتنا نكرده است. نامعلوم بودن نسب و قبيله همسران امام و زنان مطلقه ايشان و نام برده نشدن آن ها در منابع تاريخى، درستى اين روايات را زير سؤال مى برد. ابوالحسن مداينى كه قائل به هفتصد همسر براى امام بوده، درحالى كه از نسب شناسان مشهور دانسته شده،(1) توانسته تنها يازده نفر را به عنوان همسر امام نام ببرد(2). تعداد همسران امام در اين گزارش ها از پنجاه نفر تا نهصد نفر در نوسان است. وجود چنين اختلافى در تعداد، طبيعى به نظر نمى رسد. تعداد فرزندان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بين هفت نفر(3) تا 25 نفر گفته شده(4)

و مادران آن ها هم با نام و نسب، ام ولد بودن يا آزاد بودن

آن ها ثبت شده است. در اين ميان نيز خبرى

ص:341


1- (1) . ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 10، ص 400-401.
2- (2) . البلداوى، القول الحسن فى عدد زوجات الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 280-288.
3- (3) . مقدسى، آفرينش و تاريخ، ج 2، ص 774.
4- (4) . طبقات الكبرى، الطبقه الخامسه، الجزء الاول، ص 225-226.

از زنان ديگرى كه براى امام ادعا شده نيست. تعداد فرزندان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شاهدى بر تعداد اندك همسران ايشان است.(1)

نمونه ديگر، وى در ميان رواياتى كه سخنان پيامبر (ص) را درباره امام آورده، ذپنج روايت را جمع آورى كرده كه ايشان درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرموده اند: «ان ابنى هذا سيد و ان الله سيصلح به بين فئتين من المسلمين.»(2) اين گزارش كه با تفاوت هاى اندك در منابع معتبر اهل سنت وارد شده،(3) با اسناد مختلف در

طبقات الكبرى آمده است. همه سلسله اسناد به پيامبر (ص) ختم شده اما درباره موضع و مكانى كه پيامبر (ص) اين سخن را فرموده، اتفاق ندارند و گويا پيامبر (ص) بارها در مكان هايى مختلف اين سخن را تكرار فرموده اند و يا ابن سعد كوشيده اين حديث را به هر شكلى كه نقل شده جمع كند. اين حديث در منابع معتبر شيعه نقل نشده است و تنها در منابع نامعتبر و مناقبى شيعه با سلسله سند غيرشيعى آمده(4)

كه به نظر مى رسد اين منابع، براى آن كه به زعم خود براى صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توجيه قابل قبولى بياورند و آن را موجب خرسندى خدا و رسولش نشان دهند، اين روايت را از منابع سنى گرفته اند. درحالى كه به نظر مى رسد اين روايت ساخته امويان است تا به نوعى صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را تقدير الهى و عملى مورد رضاى پيامبر (ص) نشان دهند به ويژه اين كه در اين گزارش، پيامبر (ص) از اين

ص:342


1- (1) . براى اطلاع بيش تر از نقدهايى كه بر اتهام ازدواج هاى مكرر امام وارد شده است نك: بسطام البلداوى، القول الحسن فى عدد زوجات الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )؛ نعمت الله صفرى، و معصومه اخلاقى، «نقد و بررسى زندگى اما حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه دونالدسن»، مجله طلوع، مجتمع آموزش عالى امام خمينى، بهار 91، ش 39؛ احمد زمانى، حقايق پنهان، ص 340-354؛ فضل الله كمپانى، حسن كيست، ص 289-296.
2- (2) . طبقات الكبرى، الخامسه 1، ص 256؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 1، ص 384؛ ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 6، ص 219؛ ذهبى، تاريخ الاسلام، ج 1، ص 395.
3- (3) . صحيح بخارى، ج 3، ص 169 و ج 4، ص 184؛ ابن حنبل، مسند احمد، ج 5، ص 38؛ ابن ابى شيبه، المصنف، ص 516؛ الاستيعاب، ج 1، ص 386.
4- (4) . مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 140 و ج 4، ص 20؛ كشف الغمه، ج، ص 519، 520 و 528؛ مجلسى، مرآة العقول، ج 12، ص 243؛ طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص 412؛ صالحى شامى، سبل الهدى، ج 11، ص 67.

جريان با رضايت ياد كرده و با پذيرش آن، معاويه و همراهان او گروهى از مسلمانان و هم رديف امام

حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و يارانش محسوب مى گردد نه گروهى كه به شكل نامشروع خلافت را غصب كردند: اين مطلب نيز در برخى منابع تاريخى ذكر شده است كه معاويه پس از صلح، با شادمانى اين سخن را نقل كرد و آن را به پيامبر (ص) منتسب ساخت.(1)

نگاه ارزشى ابن سعد و موضع گيرى جانب دارانه او درباره جريان جنگ امام با معاويه و صلح نيز جالب توجه است كه پيش از اين گفته شد.

د) روايات متناقض

از جمله اشكالاتى كه بر ابن سعد مى توان وارد دانست، آوردن روايات متناقض است. گويا وى گاهى در انتخاب روايات و گزارش ها، منفعلانه برخورد كرده و هيچ موضعى نداشته است. از جمله روايتى كه در آن به مشاجره امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اشاره مى كند. طبق اين روايت، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در راه رفتن به سوى لشكر جمل، با لحنى سرزنش آميز به پدر يادآورى كرد كه پيش از اين نيز او را از جنگ جمل بازداشته بود و اكنون نيز از او مى خواهد تا بازگردد. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز او را ناسزا گفت و سرزنش كرد.(2) ابن سعد در حالى اين گزارش را آورده كه خود از تلاش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى بسيج مردم كوفه براى شركت در جنگ جمل خبر مى دهد.(3) نيز روايتى آورده است كه مى گويد: روزى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خواست تا سخن رانى كند اما امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از اين كه در حضور پدر سخن بگويد خوددارى كرد تا اين كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خود را از ديد فرزند مخفى نمود. در ادامه آورده كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از اتمام سخنان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، وارد مجلس شدند و با

ص:343


1- (1) . مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 430؛ الاستيعاب، ج 1، ص 386؛ ابن اثير، اسدالغابه، ج 1، ص 491.
2- (2) . طبقات الكبرى، الخامسه، ص 274.
3- (3) . همان، ص 275.

قرائت آيه «ذريه بعض ها من بعض و الله سميع عليم»(1) بر او مباهات كردند.(2)

نيز طبق

روايتى ديگر، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به جهت حلم و ادب ستوده شده(3) پس چگونه چنين جسارتى بر پدر روا دارد كه او را جانشين پيامبر (ص)(4) مى داند.

وى چند روايت مبنى بر سخن دانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آورده و به ستايش حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از امام مجتبى اشاره كرده، بااين حال رواياتى آورده است كه در آن از سخن گفتن امام به نيكى ياد نشده و گفته امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سخن گفتن او را مانند آرد كردن به وسيله شترى تشبيه كرد كه اين كار را نياموخته و او را حجاب اهل بيت دانست.(5)

ه) بى توجهى به وقايع مهم زندگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

درحالى كه به نظر مى رسد روش ابن سعد گردآورى تمام گزارش هاى موجود در يك موضوع بوده، نه گزينش برخى از آن ها، به بعضى وقايع اساسى دوران امام بسيار گذرا و ناقص پرداخته است. درحالى كه 27 روايت درباره مهرورزى پيامبر (ص) نسبت به امام، و دوازده روايت درباره ازدواج هاى ايشان، چهارده روايت درباره تراشيدن موى سر ايشان و يازده روايت درباره درگذشت امام آورده، تمام گزارش هاى مربوط به جنگ امام با معاويه و وقايع صلح به نه روايت محدود مى شود كه اگر رواياتى را كه ارتباط مستقيم با واقعه نداشته و بيش تر خطبه هاى امام و وقايع پس از صلح را شامل مى شود، ناديده بگيريم، تنها يك روايت باقى مى ماند كه به اتفاقات جنگ و جريان صلح مى پردازد و به هيچ وجه تصوير گويايى به دست نمى دهد. ابن سعد به اين موضوع و به مقطعى كه امام خلافت را در دست داشتند، به شكل شايسته نپرداخته است.

ص:344


1- (1) . «فرزندانى كه برخى از برخى اند و خداى شنواى داناست» (سوره آل عمران، ص 34).
2- (2) . طبقات الكبرى، الخامسه 1، ص 276-278.
3- (3) . همان، ص 280 و 354.
4- (4) . ابن اعثم، الفتوح، ج 4، ص 284-285.
5- (5) . همان، ص 277-278.

نتيجه

طبقات الكبرى نوشته ابن سعد مشهور به كاتب واقدى تاريخ نگار و سيره نويس مشهور بغداد است. به جهت قرار گرفتن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ميان

صحابه پيامبر (ص)، ابن سعد ايشان را در طبقه پنجم از اصحاب جاى داده و به شرح حال ايشان پرداخته است. او در اين طبقه، كسانى را ذكر كرده كه در زمان رحلت پيامبر (ص) خردسال بودند و در هيچ يك از غزوات شركت نداشتند.

ابن سعد در 186 روايت، شرح حال مفصلى را از زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ارائه كرده و به موضوعات متنوعى از زندگى امام پرداخته است. در مجموع، مطالب گنجانده شده در اين بخش را مى توان در سه دسته جاى داد: 1. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پيش از خلافت؛ 2. امام در دوران خلافت؛ 3. امام پس از صلح با معاويه.

دسته اول بيش ترين حجم روايات را دربر دارد و بيش تر شامل گزارش هايى از دوران كودكى امام و تعداد محدودى نيز درباره رابطه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است.

دسته دوم، كم ترين حجم را دارد. اين قسمت از زندگى امام بسيار كم رنگ و به شكل گذرا بيان شده است اشاره مى كند. تعداد اندكى از روايات به بيعت مردم با امام و جنگ معاويه با امام اشاره مى كند.

دسته سوم نيز گزارش صلح معاويه با امام، خطبه هاى امام، خرده گيرى شيعيان امام بر ايشان به دليل پذيرش صلح، رابطه ايشان با امويان و مخالفان و درگذشت امام را شامل مى گردد.

توجه به حيات اجتماعى امام از نكات مثبتى است كه ابن سعد توجه زيادى به آن نموده است. غلبه گزارش هاى مناقبى درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مشهود است. نقدهايى نيز بر كتاب وارد است كه مى توان از جمله آن ها انتخاب ارزش مدارانه گزارش ها، وجود روايات متناقض و توجه ناكافى به واقعه جنگ معاويه و صلح او با امام دانست.

ص:345

منابع

1. ابن ابى الحديد معتزلى، شرح نهج البلاغه، تصحيح محمدابراهيم ابوالفضل، چاپ اول، بى جا: داراحياءالكتب العربى، 1378 ق.

2. ابن ابى شيبه كوفى، المصنف، تحقيق سعيد اللحام، بيروت: دارالفكر، 1409 ق.

3. ابن اثير، عزالدين ابوالحسن على بن محمد، اسد الغابه فى معرفه الصحابه، بيروت: دارالفكر، 1409 ق.

4. -، الكامل فى التاريخ، بيروت: دارالصادر، 1385 ش.

5. ابن اعثم كوفى، ابومحمد أحمد، كتاب الفتوح، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالاضواء، چاپ اول، 1411 ق.

6. ابن الجوزى، ابوالفرج عبدالرحمان بن على بن محمد، المنتظم فى تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت: دار الكتب العلميه، 1412 ق.

7. ابن بابويه، محمد بن على، علل الشرائع، چاپ اول، قم: كتاب فروشى داورى، 1385 ش.

8. ابن بطريق، يحيى بن حسن، عمده عيون صحاح الأخبار فى مناقب إمام الأبرار، چاپ اول، قم: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه، 1407 ق.

9. ابن حنبل، احمد، مسند، بيروت، دار صادر، بى تا.

10. ابن حيون، نعمان بن محمد مغربى، شرح الأخبار فى فضائل الأئمه الأطهار:، چاپ اول، قم، جامعه مدرسين، 1409 ق.

11. ابن شهرآشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل أبى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، قم: علامه، 1379 ق.

ص:346

12. ابن طاووس، على بن موسى، الطرائف فى معرفه مذاهب الطوائف، چاپ اول، قم: خيام، 1400 ق.

13. ابن عبدالبر، ابوعمريوسف بن عبدالله بن محمد، الاستيعاب فى معرفه الأصحاب، تحقيق على محمد البجاوى، چاپ اول، بيروت: دارالجيل، 1412 ق.

14. ابن نديم، محمد بن اسحاق، فهرست ابن النديم، بى جا، بى نا، بى تا.

15. ابن سعد، محمد بن سعد هاشمى بصرى، الطبقات الكبرى، تحقيق محمدعبد القادر عطا، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1410 ق.

16. ابن عساكر، على بن حسن، تاريخ مدينه دمشق، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالفكر، 1409 ق.

17. ابن كثير دمشقى، اسماعيل، البدايه و النهايه، تصحيح على شيرى، بيروت: داراحياء تراث العربى.

18. اربلى، على بن عيسى، كشف الغمه، تبريز: چاپ مكتبه بنى هاشمى، 1381 ق.

19. الاصابه، بيروت: داركتب العلميه، چاپ اول، 1995 م.

20. اصفهانى، ابوالفرج على بن حسين، مقاتل الطالبيين، تحقيق كاظم المظفر، نجف: منشورات المكتبه الحيدريه، 1385.

21. الالبانى، محمد ناصر، سنن ترمذى، زير نظر زهير الشاويش، بيروت: المكتب الاسلامى، بى تا.

22. ايمانى، حسين، «پژوهشى پيرامون فرزندان و همسران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )»، مجله كوثر، شماره 55، 1382

23. بحرانى، سيدهاشم بن سليمان، مدينه معاجز الأئمه الإثنى عشر، چاپ اول، قم: مؤسسه المعارف الاسلاميه، 1413 ق.

24. بخارى، محمد بن اسماعيل، صحيح بخارى، بيروت: دارالفكر، 1401 ق.

ص:347

25. برهان البلداوى، وسام، القول الحسن فى عدد زوجات الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، كربلا: عتبه الحسينيه المقدسه، 2008 م.

26. بسوى، ابويوسف يعقوب بن سفيان، كتاب المعرفه و التاريخ، تحقيق اكرم ضياء العمرى، بيروت: مؤسسه الرساله، 1401 ق.

27. ترمذى، محمد بن عيسى، سنن ترمذى، تحقيق عبدالوهاب عبداللطيف، بيروت: دارالفكر، 1403 ق.

28. تسترى، محمدتقى، قاموس الرجال، قم: مؤسسه النشر الاسلامى التابعه لجماعه المدرسين، 1419 ق.

29. جلالى، محمدحسين الحسينى، فهرس التراث، قم: دليل ما، 1380 ش.

30. حسن بن على مسعودى، مروج الذهب و معادن الجواهر، ج 3، تحقيق اسعد داغر، چاپ دوم، قم: دارالهجره، 1409.

31. حميرى، عبدالله بن جعفر، قرب الإسناد، چاپ اول، قم: مؤسسه آل البيت:، 1413 ق.

32. خطيب بغدادى، ابوبكر احمد بن على، تاريخ بغداد، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه العلميه، 1417 ق.

33. دينورى، ابومحمد عبدالله بن مسلم ابن قتيبه، الامامه و السياسه، تحقيق طه محمد زين، بى جا، مؤسسه الحلبى و شركاه، بى تا.

34. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد، تاريخ الاسلام، تصحيح عمر عبدالسلام التدمرى، چاپ اول، بيروت: دارالكتاب العربى، 1407.

35. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد، سير اعلام النبلاء، تحقيق شعيب ارنؤوط، حسين اسد، بيروت: مؤسسه الرساله، چاپ نهم، 1413 ق.

36. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد، ميزان آلاعتدال، تحقيق محمدالبجاوى،

ص:348

بيروت: دارالمعرفه، 1382 ق.

37. رازى، ابوعلى مسكويه، تجارب الامم، تحقيق ابوالقاسم امامى، چاپ دوم، تهران: سروش، 1379 ق.

38. زركلى، خيرالدين، الاعلام، چاپ پنجم، بيروت: دارالملايينف 1980 م.

39. زمانى، احمد، حقايق پنهان، چاپ اول، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1375 ش.

40. صالحى شامى، سبل الهدى و الرشاد فى سيره خير العباد، محمد بن يوسف، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض، بيروت: دارالكتب العلميه، بى تا.

41. صدوق، محمد بن على ابن بابويه، معانى الأخبار، چاپ اول، قم: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه، 1403 ق.

42. -، عيون أخبارالرضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تهران، نشر جهان، چاپ اول، 1378 ق.

43. -، الأمالى، چاپ ششم، تهران: كتابچى، 1376 ش.

44. صفدى، خليل بن ايبك، الوافى بالوفيات، تحقيق احمد الارناووط و تركى مصطفى، بيروت: داراحياء التراث، 1420 ق.

45. صفرى، نعمت الله و معصومه اخلاقى، «نقد و بررسى زندگى اما حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه دونالدسن»، مجله طلوع، مجتمع آموزش عالى امام خمينى، بهار 91، ش 39.

46. طبرسى، فضل بن حسن، اعلام الورى باعلام الهدى، قم: مؤسسه آل البيت: لاحياء التراث، 1417 ق.

47. طبرى آملى صغير، محمد بن جرير بن رستم، دلائل الإمامه، چاپ اول، قم: بعثت، 1413 ق.

ص:349

48. طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك (تاريخ طبرى)، بيروت: مؤسسه الاعلمى، 1403 ق.

49. طوسى، محمد بن حسن، الأمالى، چاپ اول، قم: دارالثقافه، 1414 ق.

50. -، تهذيب الاحكام، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1365 ش.

51. عسقلانى، احمد بن على بن حجر، الاصابه فى تمييز الصحابه، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1415 ق.

52. فتال نيشابورى، محمد بن حسن، روضه الواعظين، قم: انتشارات رضى، بى تا.

53. كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، كافى، تهران: دارالكتب الاسلاميه،

1365 ش.

54. كمپانى، فضل الله، حسن كيست، بى جا: فراهانى، 1354 ش.

55. كوفى، محمد بن سليمان، مناقب امام اميرالمؤمنين، تحقيق محمدباقر محمودى، قم: مجمع احياء الثقافه الاسلاميه.

56. مجلسى، محمدباقر بن محمدتقى، مرآه العقول فى شرح أخبار آل الرسول، چاپ دوم، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1404 ق.

57. محمدباقر بن محمدتقى، بحارالأنوار، چاپ دوم، بيروت: داراحياءالتراث العربى، 1403 ق.

58. مفيد، محمد بن محمد، الإرشاد فى معرفه حجج الله على العباد، چاپ اول، قم: كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

59. مقدسى، مطهر بن طاهر، البدء و التاريخ، بورسعيد، مكتبه الثقافه الدينيه، بى تا.

ص:350

60. نويسندگان، دايره المعارف بزرگ اسلامى، زير نظر كاظم موسوى بجنوردى، تهران: مركز دايره المعارف بزرگ اسلامى، 1374 ش.

61. يافعى، عبدالله بن اسعد، مرآه الجنان و عبره اليقظان، تحقيق خليل منصور، بيروت: دارالكتب العلميه، 1417 ق.

62. يعقوبى، احمد بن أبى يعقوب، تاريخ اليعقوبى، بيروت: دارصادر، بى تا.

ص:351

سيره اخلاقى و اجتماعى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از نگاه مستشرقان

اشاره

محمدرضا احمدى ندوشن

چكيده

در ميان امامان بزرگوار: بيش ترين انتقادها و تهاجم از جانب شرق شناسان متوجه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شده است. نوشتار حاضر، به بررسى سيره اخلاقى - اجتماعى امام از ديدگاه شرق شناسان با رويكردى توصيفى تحليلى مى پردازد و ضمن ارزيابى ديدگاه ايشان، آراء نادرست را نقد مى كند. شرق شناسان پس از بعد سياسى، به بعد اجتماعى زندگى ايشان بيش تر توجه داشته اند. با بررسى ديدگاه هاى شرق شناسان، مشخص شد كه در بعد

اجتماعى، تعداد زيادى از آن ها، با بهره گيرى از منابع اهل سنت و بدون بررسى مستندات آن، به مذمت آن حضرت پرداخته و امام را شخصيتى منزوى، شهوت ران! و مطلاق معرفى نموده اند؛ درحالى كه منشأ بسيارى از اين اتهامات مغرضانه و فاقد اتقان لازم است. اما با وجود اين، برخى از شرق شناسان نيز با دقت در منابع و تحليل جامع، چنين مسأله اى را مردود دانسته اند. در بعد اخلاقى نيز تعداد زيادى از ايشان، با نگاهى واقع گرايانه، فضايل اخلاقى امام را تبيين نموده اند.

واژگان كليدى: امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، شرق شناسان، فضائل اخلاقى، رفتار اجتماعى، ازدواج، طلاق، خوش گذرانى.

ص:352

مقدمه

اهل بيت: داراى فضايل و ويژگى هاى برجسته اى هستند كه توجه بسيارى را به خود جلب نموده اند. در ميان ايشان، سبط اكبر رسول خدا (ص) مظهر كمالات و فضايل اخلاقى بودند، و برترى آشكارى بر همه مردم داشتند. فضايلى همچون زهد، تقوا، بندگى، وقار، فروتنى، فصاحت كلام، پايدارى پارسايى، بخشندگى، ادب و اخلاق، زيبايى صورت و سيرت و.... آن حضرت با توجه به نامشان واقعاً حسن بودند.

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن بزرگوار را اين گونه توصيف مى فرمايند:

حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عابدترين مردم زمان خود و زاهدترين و برترين آن ها بود؛ چنان كه وقتى حج به جاى مى آورد، پياده به حج مى رفت و گاهى نيز پاى برهنه راه مى رفت... از همه مردم راست گوتر، و در نطق و بيان از همه كس فصيح تر بود.

(1)از آن جا كه مكتب اهل بيت: به سرعت در حال گسترش است، بسيارى از متفكران، شرق شناسان و حتى استعمارگران را بر آن داشته تا به بررسى بيش تر هويت تشيع و عوامل جذابيت و كام يابى آن پردازند و پژوهش هاى اسلام شناسى و شيعه شناسى را افزايش دهند. در ميان عوامل گوناگون تأثيرگذار در درخشندگى تشيع، موضوع شخصيت عالى امامان، برجستگى بيش ترى دارد، و اهتمام بيش ترى در بررسى زندگى و ويژگى هاى حيات آنان و نيز تحريف و نقد و اشكال در زندگى نامه آنان يافت مى شود.

در اين نوشتار، سعى شده ضمن بررسى ديدگاه هاى شرق شناسان، سيره اخلاقى و اجتماعى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با بهره گيرى از متون معتبر تبيين گردد. تاكنون آثار شرق شناسان مورد با امامان و جايگاه ايشان كم تر نقد و بررسى شده است.

ص:353


1- (1) . بحارالانوار، ج 43، ص 331.

تنها منبع باارزشى كه به شكلى خاص، به موضوع امامان از ديدگاه شرق شناسان و

به تبع آن به موضوع امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداخته كتاب تصوير امامان شيعه در دائره المعارف اسلام است كه مؤسسه شيعه شناسى آن را ترجمه و نقد و بررسى كرده است. مقاله اى نيز با عنوان «بررسى ديدگاه دونالدسون درباره زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )» توسط آقاى نعمت الله صفرى و خانم معصومه اخلاقى نگاشته شده كه بخشى از ديدگاه هاى دونالدسون در مورد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را واكاوى و نقد مى كند. اين نوشتار، ضمن آوردن ديدگاه هاى همسوى شرق شناسان، شبهات و اتهامات وارده را به طور مستند و مستدل پاسخ مى دهد.

ديدگاه همسوى شرق شناسان

اشاره

نه تنها بسيارى از پژوهش گران اهل سنت به ويژگى هاى ممتاز اخلاقى امام

حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اشاره كرده اند، بلكه دانشمندان غيرمسلمان و از جمله شرق شناسان نيز بدين ويژگى ها عنايت داشته اند.

برخى از موضوعاتى كه به آن پرداخته اند عبارتند از:

1. توجه ويژه پيامبر (ص) به نوادگان

هاليستر(1) به توجه خاص پيامبر (ص) به نواده گرامى اش اشاره كرده مى نويسد:

حسن و برادرش، بسيار مورد محبت جد خود پيامبر (ص) بودند و آن حضرت كه پسرى نداشت، در وجود نوه هاى خود تسلى فراوان مى يافت. مى گويند: حسن به پيامبر (ص) شباهت داشت. حديثى كه بسيار موردتوجه شيعيان است آمده كه پيامبر (ص) پسران على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بر زانوهاى خويش نشاند و فرمود: «بارالها، به راستى من آن ها را بسيار دوست مى دارم؛ پس تو نيز دوست بدار،

ص:354


1- (1) . John norman Hollister.

هركس كه آن ها را دوست مى دارد!» روزى پيامبر (ص)

حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بر دوش گرفته، با او بازى مى كرد. مردى رسيد و گفت: «اى پسر بر مركبى عالى نشسته اى!» و پيامبر (ص) فرمود: «او نيز سوارى بسيار نيكوست.»(1)

2. سجاياى والاى اخلاقى

پطروشفسكى(2) (1898-1977)، ويژگى هاى اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را اين گونه وصف مى نمايد:

حسن مردى سليم النفس بود. وى موافقت نامه اى با معاويه منعقد كرد و از حقوق خويش استنكاف نمود...(3)

وى هم چنين مى نويسد:

روايت شده كه [امام] حسن از جمله سجاياى پدر خود، پرهيزكارى و رأفت را به ارث برده بود. چون امام حسين را از مسموميت برادرش مطلع ساختند، او از [امام] حسن خواست تا نام قاتل خود را فاش سازد و [امام] حسن در دم مرگ چنين پاسخ داد: «اى برادر، زندگى دنيا شب هايى است كه از نظر (روشنايى) نيست و ناپديد مى گردد. كشنده مرا به حال خود بگذاريد تا هر دو در برابر كرسى داورى خداوند به يك ديگر برسيم كه آن جا محكمه عدالت است.» [امام] حسن مكارم بسيار داشت: اميرى لطيف و باوقار و خوددار و بسيار بخشنده و ستوده بود؛ اهل نزاع و جدال نبود. به مردى صد هزار درهم عطا بخشيد... 25 بار پياده درحالى كه اسب او را در كنارش راه مى بردند، به زيارت كعبه رفت... ادله و معجزات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به اندازه معجزات ساير امامان نيست، ولى دومين امام شيعيان اين حجت مهم امامت را فاقد نبوده است.(4)

ص:355


1- (1) . تشيع در هند، ص 64.
2- (2) . I. P. Petroushevsky.
3- (3) . اسلام در ايران، ص 54.
4- (4) . همان، ص 68 و 67.

فيليپ حتى(1) (1886-1978) مى نويسد:

... [امام] حسن كه بيش تر اهتمام در حل مسائل دينى مردم داشت، همتش صرف امورى غير از اداره امپراتورى مى شد و زمان چندانى نگذشت كه خلافت را به رقيب نيرومندش واگذاشت و به مدينه بازگشت تا در آن جا مسلمين را ارشاد كند. معاويه پيشنهاد كرده بود كه مال فراوانى يك جا به مبلغ پنج ميليون درهم از خزانه كوفه يك باره پرداخت شود و نيز مقررى معتبرى كه درآمد يكى از ولايات فارس بود نيز در همه مدت عمر مخصوص ايشان باشد؛ ولى امام حسن از قبول آن ها خوددارى فرمود.(2)

واگليرى(3) (19891893) نيز مى نويسد:

مى گويند او حاكمى نرم خو بود كه هرگز آرامش و متانت خويش را از دست نمى داد (حليم بود)؛ شخصى سخاوتمند و باتقوا بود (به سبب همين تقوا، بارها با پاى پياده به زيارت مكه رفت).

(4)

ديدگاه غيرهمسوى شرق شناسان

اشاره

همان طور كه اشاره شد، ديدگاه غيرهمسوى شرق شناسان نسبت به امامان بزرگوار، ناشى از ناآشنايى با جايگاه واقعى آنان و نگاه مادى گرايانه به مسائل اعتقادى مسلمانان و به ويژه شيعيان و هم چنين بهره گيرى از منابع غيرشيعى در معرفى امامان شيعه است. در مورد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز شرق شناسان بر اساس همين دو دليل، به تبيين جايگاه اجتماعى و ويژگى هاى اخلاقى ايشان پرداخته و تصويرى نادرست و غيرمنصفانه از آن بزرگوار نشان داده اند؛ از جمله:

ص:356


1- (1) . Philip Khuri Hitti.
2- (2) . تاريخ عرب، ص 246.
3- (3) .Laura Veccia Vaglieri.
4- (4) . دايرة المعارف الاسلامية، ج 7، ص 3810 و 3811؛ تصوير امامان شيعه در دائرة المعارف اسلام، ص 106.
1. زياده روى در ازدواج و طلاق
اشاره

يكى از شديدترين اتهامات و اشكالى كه شرق شناسان بر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وارد كرده اند، اتهام توجه زياد امام به زنان و دارا بودن تعداد بسيار همسر و طلاق هاى بيش ازحد است. فيليپ حتى در اين باره مى نويسد:

حسن بن على بيش از آن كه در منصب و كار حكومت باشد، در خانه و در ميان زنان بود!»(1)

لامنس(2)

(1862-1937) نيز ضمن اهانت و اتهام زنى به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى نويسد:

حسن داراى صفات جوهرى ميل به شهوت و احتياج به نشاط و پرخورى بوده است... او بهترين دوران جوانى اش را در ازدواج، و طلاق بسيار گذراند؛ به طورى كه در حدود يكصد ازدواج براى او شمرده اند. اين اخلاق آزاد او و عدم تعهدش در ازدواج باعث گرديد كه به «مطلاق» متصف گردد و با پدرش خصومت هاى شديدى پيدا نمايد. او اثبات كرد كه بسيار اسراف كننده است، به نحوى كه براى

هريك از زنانش خانه اى همراه با خدم وحشم اختصاص داده بود و در روزگار خلافت پدرش كه فقر همه جا را فرا گرفته بود، ثروت زيادى در اين راه خرج مى كرد.(3)

هاينز هالم(4) (معاصر) نيز اين گونه مى نويسد:

وى تا زمان وفاتش، همچون مالكى بزرگ و ثروتمند مشهور، در مدينه زندگى كرد و بيش از همه به دليل ازدواج هاى متعددش كه او را به مطلاق

ملقب كرد، به كثرت فرزندان شهرت يافت.(5)

ص:357


1- (1) . تاريخ عرب، ص 246
2- (2) . Hanri Lammens.
3- (3) . دائرة المعارف الاسلاميه، ج 7، ص 400-401.
4- (4) . Heinz halm.
5- (5) . تشيع، ص 39.

هم چنين پطروشفسكى مى نويسد:

امام حسن از عهد جوانى دائماً با زنان ازدواج مى كرد و پس ازآن طلاقشان مى داد به طورى كه بر روى هم 75 زن گرفت.(1)

واگليرى نيز مى نويسد:

حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از استقرار در مدينه - حداقل در ظاهر - در آرامش زيست و در سياست دخالت نكرد. او هم چون گذشته، بارها همسران خويش را طلاق داد و مجدداً ازدواج كرد؛ به گونه اى كه لقب مطلاق يعنى طلاق دهنده به خود گرفت. وى شصت، هفتاد، يا نود زن و نيز سيصد يا چهارصد متعه داشت. اما اين زندگى توأم با لذايذ شهوى، ظاهراً سرزنش چندانى را درپى نداشت.(2)

دونالدسون(3) (1884-1976) نيز مى نويسد:

شيعه به ذات خود اعتراف دارند كه امام مجتبى شصت زن داشته.... بيش تر زنان را طلاق داد و به همين خاطر مطلاق نام گرفت.

(4)

علل نادرستى اين اتهام

داستان تعدد بيش از حد همسران و طلاق هاى متعدد، افسانه اى بيش نيست كه افرادى مغرض و يا غافل مطرح ساخته اند. چگونه مى توان اين داستان سرايى را با حضور امام در جنگ ها و توجه او به عبادت، دعا، مسجد، تعليم و تدريس و مسافرت هاى مكرر ايشان، مطابقت داد؟ ناسازگارى اين سخن، با اخلاق، تعهد، تعبد و تهجد امام كاملاً آشكار است.

شرق شناسان چنين افسانه اى را از امثال مداينى نقل كرده اند كه اين اخبار را براى جلب رضايت قدرت هاى حاكم مى نوشتند نه براى تاريخ. شرق شناسان در

ص:358


1- (1) . اسلام در ايران، ص 93.
2- (2) . دائرة المعارف الاسلامية، ج 7، ص 3809 و 3810؛ تصوير امامان شيعه در دائرة المعارف اسلام، ص 105.
3- (3) . Dwight Martin.Donaldson.
4- (4) . عقيدة الشيعة، ص 90.

بحث هاى تاريخى خود بيش تر از گفته هاى همين تاريخ نگاران استفاده كرده اند.

رواياتى كه هفتاد و نود و... زن را براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ذكر مى كنند و هم چنين رواياتى كه او را زن باره! وصف كرده اند و اين كه پدر بزرگوارش مى فرمود: به فرزندم حسن زن ندهيد كه او بسيار طلاق دهنده است! آن گونه كه از اسناد اين روايات برمى آيد، منبعى جز مداينى و امثال او ندارند.

مادلونگ(1)

(معاصر) كه خود يك شرق شناس است و نسبتاً منصفانه حوادث آن دوران را تحليل نموده، در اين باره مى نويسد:

آمادگى او (امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )) براى طلاق گفتن، نشانه ميل شديد و غيرعادى او براى كام جويى از زنان نيست... به رغم اين روايت هاى نسبتاً صحيح، گروهى از راويان ديگر چهره كاملاً متفاوتى از سبط پيامبر ارائه مى دهند. بيش ترين بخشهاى اين وصف ها و روايت ها مبهم است و نام راويان يا جزييات عينى و واقعى حذف شده است. آنان شهرت [امام] حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به «مطلاق» را به غلط تعبير كرده و با سوءنيتى

افتراآميز او را به صورتى چشم گير معتاد به طلاق معرفى كرده اند. بيش تر اين روايات از مداينى نقل شده است.(2)

مداينى منبع سند اغلب اين روايات است كه در سال 255 هجرى از دنيا رفته و روايات او سند درستى نداشته(3) و نوشته هايش به ضعف سند متهم است. هم چنين نوشته اند او درگذشته غلام عبدالرحمان بن سمره اموى بوده است. وى اخبار خود را از عوانه بن حكم (م. 158 ق) گرفته كه عثمانى بود و اخبارى به سود

بنى اميه جعل نمود.(4)

ص:359


1- (1) . Wilferd Madelung.
2- (2) . جانشينى محمد، ص 512.
3- (3) . لسان الميزان، ج 4، ص 253.
4- (4) . همان، ج 4، ص 386؛ معجم الادباء، ج 2، ص 9.

هم چنين مسلم بن حجاج نويسنده صحيح مسلم، از نقل مطالب و روايات مداينى خوددارى كرده. و ابن عدى در مورد نقل حديث از وى گفته است:

احاديث مداينى از قوت و اعتبار برخوردار نيست و كم تر روايتى را ذكر مى كند كه مستند باشد.(1)

برخى از اسناد اين روايات ساختگى، به ابوطالب مكى مى رسد كه درباره او نيز گفته اند: فردى داستان سرا و سخن باف بوده است. در شرح حالش نوشته اند كه دچار اختلال روانى بوده و وقتى به بغداد رفت، اهل بغداد در سخنانش هذيان و عدم تعادل روانى را مشاهده كردند.(2)

خطيب بغدادى در مورد وى مى نويسد:

در كتاب قوت القلوب او مطالب شنيع و زشتى وجود دارد و از هذيان هاى اوست كه گفته: «ليس على المخلوقين اضر من الخالق»؛ «براى مخلوقين كسى زيان بارتر از خالق نيست.»(3)

مداينى و برخى تاريخ نگاران پيشين، تاريخ را در سايه حكومت هايى

نوشته اند كه با اهل بيت دشمنى داشتند و از هر وسيله اى براى خدشه دار كردن واقعيت هاى آن ها و ضربه زدن به ايشان فروگذار نمى كردند. حاكمان دولت عباسى نيز در تعصب و دشمنى، دست كمى از حكام اموى نداشتند؛ به ويژه نسبت به حسنى ها كينه خاصى مى ورزيدند؛ چون بيش تر آن هايى كه عليه ستم بنى عباس سر به شورش برمى داشتند، از فرزندان و نوادگان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند.

وقتى عبدالله بن حسن عليه بنى عباس قيام كرد، او را دستگير كردند. منصور

دوانيقى در برابر انبوه بسيارى از جمعيت به سخن رانى پرداخت و به على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و همه فرزندان ابوطالب دشنام داد؛ و از جمله

ص:360


1- (1) . الكامل، ج 5، ص 213.
2- (2) . تاريخ بغداد، ج 3، ص 89؛ لسان الميزان، ج 5، ص 300؛ الكنى والألقاب، ج 1، ص 111.
3- (3) . تاريخ بغداد، ج 3، ص 303.

گفت: «به خدايى كه جز او نيست، فرزندان ابى طالب را در خلافت تنها گذاشتيم و هيچ كارى به كارشان نداشتيم؛ در آغاز على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بدان پرداخت و موفق نگرديد و به داورى حكمين رضايت داد و امت در اين مورد اختلاف پيدا كردند و پراكنده گرديدند. آن گاه شيعيان و ياران و افراد مورد اعتمادش، بر وى يورش آوردند و او را كشتند. پس از وى حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برخاست. به خدا كه او مرد نبود! وقتى اموال به او عرضه شد آن ها را پذيرفت. معاويه با نيرنگ به او وعده داد تا ولى عهدش كند و بدين ترتيب او را بركنار ساخت و همه چيز وى را گرفت و (امام حسن) همه كارها را به وى واگذارد و به زنان روى آورد. او امروز با يكى ازدواج مى كرد و فردا ديگرى را طلاق مى داد و هم چنان بدين كار مشغول بود تا اين كه در بسترش مرد.(1)

اين مسأله تا قبل از روى كار آمدن منصور عباسى مطرح نبود؛ حتى معاويه با آن دشمنى سرسختانه خود، هرگز براى تضعيف و تحقير امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از چنين حربه اى استفاده نكرد. اگر چنين مسأله اى وجود داشت، بى ترديد

معاويه و عمروعاص و ديگر جيره خواران آنان نخستين كسانى بودند كه از اين وسيله بهره مى بردند.

يكى از پژوهش گران برجسته معاصر، ضمن ذكر اسامى همسران امام مى نويسد:

همسران او (امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )) عبارت اند از: «ام الحق» دختر طلحه بن عبيداللّه؛ «حفصه» دختر عبد الرحمان بن ابى بكر؛ «هند» دختر سهيل بن عمرو و «جعده» دختر اشعث بن قيس... و اين آخرين، همان است كه به اغواى معاويه او را

مسموم و شهيد كرد. به ياد نداريم كه تعداد همسران او در طول زندگى اش، از هشت يا ده - به اختلاف دو روايت - تجاوز كرده باشد؛ با اين توجه كه

ص:361


1- (1) . تاريخ الامم والملوك، ج 8، ص 92؛ مروج الذهب، ج 3، ص 300.

«ام ولد» هايش هم داخل در همين عددند. مردم به او ازدواج هاى زيادى نسبت داده و در تعيين عدد آن به ميل خود راه مبالغه پيموده اند.. بر ايشان پوشيده مانده كه ازدواج هاى زيادى كه با اين اعداد بدان اشاره كرده اند و بعضى ها هم آن را وسيله عيب جويى قرار داده اند، اگر هم بوده، به معناى ازدواج براى شركت در زندگى نبوده، بلكه حوادثى بوده كه اوضاع واحوال قانونى و شرعى آن را ايجاب مى كرده و قهراً در اين موارد ازدواج و طلاق از هم جدا نيست و اين خود دليل وضع و موقعيت مخصوص اين ازدواج هاست. يقيناً ازدواج زياد، در صورتى كه شرايط و اوضاع قانونى و شرعى آن را ايجاب كند، درخور ملامت نخواهد بود... ولى عيب جويان شتاب زده، نه حقيقت را دانسته اند و نه نادانى خود را و اگر پاسخ امام حسن(1) را به «عبداللّه بن عامر بن كريز» كه آن حضرت با زن قبلى او ازدواج كرده بود، مى شنيدند زبان انتقاد، در كام مى بردند.

(2)هم چنين نكته مهمى كه مى تواند نادرستى اين اتهام را تأييد كند، بررسى مناظرات و مجادلاتى است كه امام با مخالفان و دشمنان خود داشتند. و از آن جاكه آن ها با تمام توان مى كوشيدند تا در زندگى خصوصى امام جست وجو كنند و نقطه ضعفى براى حضرتش پيدا كنند و امام را در آن مناظرات بكوبند، هرگز نتوانستند عيب و نقصى براى امام بيابند.(3)

مادلونگ نيز اتهام شهوت رانى و خوش گذرانى نسبت امام را رد نموده،

مى نويسد:

روايات مغرضانه اى نيز از حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چهره اى شهوت ران ساخت كه تمام

ص:362


1- (1) . «وقتى عبدالله بن عامر پس از طلاق همسرش به مدينه آمد و به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفت: «مرا پيش هند امانتى است» امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) او را همراه خود به خانه برد. هند آمد و مقابل عبدالله نشست. عبدالله بن عامر به حال خود و جدايى از هند سخت متأثر شد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «اگر مى خواهى از او براى تو جدا شوم كه خيال نمى كنم براى خودتان محللى بهتر از من بيابيد!» (تذكرة الخواص، ص 190؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 12.)
2- (2) . صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 39 و 38.
3- (3) . براى آگاهى بيش تر نك: حياة الامام الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 2، ص 449.

ثروت و عمر خود را صرف ازدواج و طلاق زنانى بى شمار و تشكيل حرم سرايى وسيع كرد. روايات افسانه اى و خصمانه اى كه اين انگاره را تأييد مى كند، هيچ يك اعتبار چندانى ندارد. تعداد زنان او كه روايات معتبر آن را تأييد مى كند، از تعداد زنان عثمان اموى كم تر بود... علاقه او به زنان نيز بيش تر از هم رديفان خود و كم تر از اغلب مردم عادى نبود.(1)

وى هم چنين دليل مخدوش بودن گزارش مداينى را اين گونه توضيح مى دهد:

شايسته است بپذيريم كه مداينى نتوانست حتى نام يك زن بيش از همان يازده زنى را كه اسم برده است، بياورد و آن تعدادى را هم كه نام برده است، ازدواج پنج تن از آنان با حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نامعلوم يا كاملاً مشكوك است.(2)

اگر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) «مطلاق» بودند و همسران خود را با وجودى كه آن ها به امام علاقه مند بودند، طلاق مى دادند چرا جعده را طلاق نداد؟ درحالى كه دونالدسون معترف است كه امام از او آزارهاى زيادى ديدند؛ به گونه اى كه

مجبور شدند براى آسوده شدن از او به بصره سفر كنند.(3) اين مسأله نشان مى دهد كه امام نه تنها مطلاق نبودند، بلكه حتى در سخت ترين وضعيت حاضر نبودند همسرشان را طلاق دهند؛ در غير اين صورت، شايسته بود امام جعده را پيش از هركس طلاق دهد.(4)

بايد توجه داشت كه تاريخ نگاران و محدثان تعداد فرزندان آن حضرت را بين 11 تا

23 نفر ذكر كرده اند.(5) بنابراين ازدواج هاى ادعايى با اين تعداد فرزندان هم خوانى ندارد.

ص:363


1- (1) . جانشينى محمد، ص 452.
2- (2) . همان، ص 515.
3- (3) . عقيدة الشيعة، ص 302.
4- (4) 25. براى آگاهى بيش تر نك: «نقد و بررسى ديدگاه دونالدسون درباره زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )»، طلوع، شماره 39، ص 56-27.
5- (5) . الفصول المهمة، ج 2، ص 744؛ ذخائرالعقبى، ص 143؛ تذكرة الخواص، ص 194؛ الإرشاد، ج 2، ص 20؛ إعلام الورى، ج 1، ص 416.
2. ميل به خوش گذرانى
اشاره

لامنس در ادامه اتهام زنى به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى نويسد:

حسن داراى صفات جوهرى ميل به شهوت و احتياج به نشاط و پرخورى بوده است... (وى پس از برقرارى صلح) به مدينه رفت و تا آخر عمر به لهو و لعب و لذت جويى مشغول شد.(1)

سايكس(2) (1867-1945) نيز به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اتهام خوش گذرانى وارد نموده و مى نويسد:

اين خليفه جديد، به جاى زحمت اداره امور لشكرى و يا مخاطره ميدان جنگ، بيش تر در حرم به فراغت مى گذراند و تنها به ارسال دوازده هزار تن به عنوان پيش قراولان لشكرش، بسنده كرد و بقيه را پشت سر در مداين نگاه داشت و خود در همان جا توقف كرد و اوقات فراغتش را در باغ ها مى گذراند.

(3)

زهد و عبادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زهد و دورى گزينى از زخارف دنيا، سرآمد عصر خويش بودند و در هيچ كجاى زندگى ايشان، آثارى از رفاه طلبى و خوش گذرانى ديده نمى شود.

امام زين العابدين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عابدترين و زاهدترين و برترين مردم زمان خود بود.(4)

در شعرى منسوب به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، پارسايى و زهد خود را اين گونه وصف مى فرمايد:

ص:364


1- (1) . دائرة المعارف الاسلاميه، ج 7، ص 401 و 400.
2- (2) . Percy Molesworth Sykes.
3- (3) . اسلام در ايران، ص 747.
4- (4) . «ان الحسن بن على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كان اعبد الناس فى زمانه ازهدهم و افضلهم.» (الامالى، ص 178.)

تكه نانى خشك مرا سير مى كند؛ با جرعه آبى تشنگى ام را فرومى نشانم و قطعه پارچه اى كم بها مرا مى پوشاند. اگر زنده باشم، آن پارچه لباس من است و اگر بميرم، آن كفن من است.(1)

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز زهد ايشان را اين گونه وصف مى فرمايند:

حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عابدترين مردم زمان خود و زاهدترين و برترين آن ها بود. وقتى ياد مرگ مى كرد، مى گريست، و چون ياد قبر مى نمود، مى گريست و چون از قيامت و بعث و نشور ياد مى كرد، مى گريست و چون متذكر عبور و گذشت از صراط مى شد مى گريست و هرگاه به ياد توقف در پيشگاه خداى تعالى در محشر مى افتاد، فريادى مى زد و روى زمين مى افتاد. و چون به نماز مى ايستاد، بندهاى بدنش مى لرزيد.(2)

ابن شهرآشوب از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند كه فرمود:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) 25 مرتبه پياده به حج رفت و بنا به خبرى، سه مرتبه مال

خود را با خدا قسمت كرد نصف آن را خودش برداشت و نصف ديگر را به فقرا داد.(3) و بنا به خبرى ديگر، آن حضرت دو بار تمامى دارايى خويش را در راه خدا دادند و نصف اموال را به مستمندان بخشيدند.(4)

راوى مى گويد:

آن حضرت را در راه مكه پياده ديدم و هيچ يك از خلق خدا نبود كه او را

مشاهده كند جز آن كه از مركب پياده مى شد و پياده مى رفت تا آنجا كه سعدبن ابى وقاص را ديدم كه [به احترام آن حضرت] پياده مى رفت.(5)

اين خود نشانه اى است بر رفتار زاهدانه امام كه با رفاه طلبى و تجمل گرايى و

ص:365


1- (1) . مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 15.
2- (2) . الامالى، ص 178 و 178؛ بحارالانوار، ج 43، ص 331.
3- (3) . تاريخ مدينة دمشق، ج 13، ص 243؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 14.
4- (4) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 226؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 37؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 14؛ بحارالانوار، ج 43، ص 339.
5- (5) . مناقب آل ابى طالب، ج 4, ص 7؛ بحارالانوار، ج 43، ص 338.

خوش گذرانى سازگار نيست. آن حضرت 25 بار پياده حج گزاردند. درحالى كه شترانش از پيش روى آن حضرت حركت مى كردند.(1) هرگاه گروهى از مردم از كنار آن حضرت عبور مى كردند، براى احترام به ايشان از مركب هاى خود فرود مى آمدند تا آن جا كه امام مجبور شدند، مسير خود را از جاده اصلى تغيير دهند و از بى راهه بروند تا در مقابل خداوند كاملاً فروتنى پيشه كنند.(2)

مسعودى مى نويسد:

يكى از سال ها كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به جانب مكه حركت نمود، پاى مباركش ورم كرد. يكى از غلام هاى آن حضرت عرض كرد: «اگر سوار شويد ورم پاى شما تسكين پيدا مى كند.»(3)

ارباب تراجم اجماع دارند كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از جدش رسول خدا (ص) و پدرش امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از همه مردم زاهدتر بوده اند.

(4)در حالات عبادى آن حضرت نوشته اند:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همواره وقتى از نماز صبح فارغ مى شدند، بر سجاده خويش مى نشستند و عبادت مى كردند و با هيچ كس (در آن حال) سخن نمى گفتند تا آن گاه كه خورشيد طلوع مى كرد.(5)

حال با توجه به اين شواهد، چگونه مى توان مدعى شد امام اهل خوش گذرانى

بودند و تن به لذت هاى دنيوى مى دادند!

ص:366


1- (1) . المستدرك، ج 3، ص 169؛ قرب الاسناد، ص 170.
2- (2) . الارشاد، ج 2، ص 128 و 129.
3- (3) . اثبات الوصية، ص 150 و 160؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 7.
4- (4) . حياة الاما م الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 1، ص 307.
5- (5) . مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 14؛ بحارالانوار، ج 43، ص 339.
3. تشكيك در فضايل

واگليرى در مقاله اى كه در ذيل مدخل «امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نوشته درباره فضايل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى نويسد:

نمونه اى ديگر كه براى شيعيان اهميت بيش ترى دارد - چراكه از آن استنباطهايى مى كنند - تعابير خاصى است كه به پيامبر (ص) نسبت داده اند؛ مثلاً اين كه «آنان (حسن و حسين [عليهما السّلام]) سرور جوانان اهل بهشت خواهند بود»؛ حديثى كه مروان بن حكم درستى آن را زير سؤال برد و مهم تر از همه اين كه پيامبر (ص)، آن دو را همراه پدر و مادرشان زير عباى خود قرار دادند و اعلام كردند كه آنان اهل بيت هستند و از هرگونه پليدى مبرّايند.(1)

لامنس نيز مى نويسد:

آنچه از سيره جدش و روايات موجود برمى آيد، اين است كه حسن در نزد جدش مقام بس والايى داشته است. اما به نظر مى رسد بسيارى از

روايات موجود دراين باره مشكوك هستند.(2)

فضايل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

فضايل و مناقب ايشان آن قدر زياد است كه در اين پژوهش محدود گنجانده نمى شود، اما براى روشن شدن مطلب و آشكار شدن نادرستى و غرض ورزى برخى از شرق شناسان، به چند روايت اشاره مى كنيم كه در منابع روايى و به ويژه

در كتب مهم اهل سنت آمده است:

احمدبن حنبل از ابوبكره چنين روايت مى كند:

پيغمبر اكرم (ص) با مردم نماز (جماعت) مى خواندند. موقعى كه آن حضرت به سجده مى رفتند امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چند مرتبه بالاى دوش آن بزرگوار مى رفت.

ص:367


1- (1) . دائرة المعارف الاسلامية، ج 7، ص 3804؛ تصوير امامان شيعه در دائرة المعارف اسلام، ص 98.
2- (2) . دائرة المعارف الاسلامية، ج 7، ص 400.

مردم گفتند: «يا رسول! اين عملى را كه تو با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) انجام مى دهى ما نديديم كه با كسى انجام دهى ؟!» رسول اكرم (ص) در جواب فرمود: «اين پسر من سيد و بزرگ است و طولى نمى كشد كه خدا به وسيله اين فرزندم، بين دو طايفه از مسلمانان اصلاح خواهد كرد.(1)

ابوهريره مى گفت:

از رسول معظم اسلام شنيدم كه درباره حسنين (عليهماالسلام) مى فرمود: «كسى كه حسن و حسين را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته و كسى كه بغض ايشان را داشته باشد، مرا مبغوض داشته است.(2)

ابوبريده مى گويد:

در يكى از روزها كه پيغمبر اكرم (ص) براى ما سخن رانى مى كردند امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حالى آمدند كه هركدام پيراهن قرمزى

پوشيده بودند و دامن آن ها به پاهاى آنان مى پيچيد و به زمين مى خوردند. پيامبر معظم اسلام از منبر به زير آمدند، حسنين (عليهماالسلام) را برداشتند و در جلو خود نشاندند، آن گاه فرمودند: «خداوند راست مى گويد كه مى فرمايد: (أَنَّمٰا أَمْوٰالُكُمْ وَ أَوْلاٰدُكُمْ فِتْنَةٌ .)3 همين كه من به اين دو كودك نظر كردم و ديدم راه مى روند و زمين مى خورند، نتوانستم صبر كنم تا اين كه سخن خود را قطع كردم و ايشان را برداشتم.»(3)

پيامبر (ص) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را روى شانه راست و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را روى شانه چپ خود سوار كردند و فرمودند: «مركب حسنين خوب مركبى است و ايشان هم خوب سوارانى هستند و پدر حسنين از خود آنان بهتر است.» با همان حال

ص:368


1- (1) . مسند احمد، ج 5، ص 44.
2- (2) . طبقات الكبرى، ج 10، ص 266؛ شرح الأخبار، ج 3، ص 531؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 11، ص 57؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 14، ص 152؛ تاريخ الإسلام و وفيات الاعيان والمشاهير و الأعلام، ج 5، ص 95.
3- (4) . مطالب السئول، ص 229؛ سبل الهدى و الرشاد، ج 8، ص 218؛ الجوهرة فى نسب الإمام على و آله، ص 25؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 13، ص 215؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 35.

وارد مسجد شدند و خطاب به مردم فرمودند: «اى گروه مسلمانان! آيا خبر ندهم شما را از كسى كه جد و جده او از همه مردم بهترند؟» گفتند: «چرا يا رسول الله ؟» فرمود: «حسن و حسين؛ زيرا جد ايشان پيامبر اسلام، خاتم پيغمبران است؛ جده ايشان خديجه بنت خويلد بزرگ زنان بهشت است؛ عمو و عمه آن دو بهترين مردم هستند؛ زيرا عموى ايشان جعفربن ابى طالب و عمه ايشان ام هانى دختر ابى طالب است؛ و دايى و خاله ايشان بهترين مردمند؛ زيرا دايى ايشان قاسم پسر رسول خدا و خاله ايشان زينب دختر پيغمبر اسلام است.» آن گاه فرمود: «بار خدايا! تو مى دانى كه عمو و عمه حسنين اهل بهشتند و كسى كه حسنين را دوست داشته باشد اهل بهشت و كسى كه بغض ايشان را داشته باشد اهل جهنم خواهد بود.»(1)

پيامبراكرم (ص) به انس بن مالك فرمود: «واى بر تو! اى انس فرزند و ميوه دل مرا رها كن! زيرا كسى كه اين (حسن را) اذيت كند، مرا اذيت كرده

و كسى كه مرا اذيت كند، خدا را اذيت نموده است!(2)

پيامبراكرم (ص) مشغول نماز بودند كه حسنين (عليهماالسلام) آمدند و بر پشت آن حضرت سوار شدند. چون سر از سجده برداشتند، با مدارا آن دو را بر زمين گذاشتند. چون باز به سجده رفتند، ديگربار ايشان سوار شدند؛ چون از نماز فارغ

گرديدند، هر كدام را بر يكى از ران هاى خود نشانيدند و فرمودند: «هر كس مرا دوست بدارد بايد كه اين دو فرزند مرا دوست بدارد.»(3)

پيامبراسلام (ص) به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سخت علاقه داشتند و اين علاقه و دوستى را

ص:369


1- (1) . المناقب، ص 288؛ مناقب ابن المغازلى، ص 216؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 27. فضائل الثقلين، ص 238؛ روضة الواعظين، ج 1، ص 282؛ تسلية المجالس، ج 1، ص 368 و 367.
2- (2) . المعجم الكبير، ج 3، ص 43؛ مجمع الزوائد، ج 1، ص 284؛ الغدير، ج 7، ص 125.
3- (3) . الإرشاد، ج 2، ص 29؛ فضائل الصحابة، ص 20.

در گفتار و كردار خويش ابراز مى فرمودند: ابابكره مى گويد: «پيامبراكرم (ص) بر فراز منبر بودند، و حسن بن على هم با او بود. ايشان گاهى به مردم رو مى كردند و گاهى به حسن و مى فرمودند: «اين فرزند من آقاست».(1)

معاويه نيز على رغم دشمنى با امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اقرار نمود كه: «حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كسى نيست كه بتوان او را دست كم گرفت».(2)

ابن ابى الحديد به نقل از مداينى مى نويسد:

حسن بن على بزرگ ترين فرزند على بن ابى طالب بود. او سرور سخاوتمندان، حليم و بردبار و گوينده اى توانا بود. پيامبراكرم (ص) بسيار دوستش مى داشت.(3)

ابن عبدالبر درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى نويسد:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حليم، پرهيزكار و فاضل بود. فضل و پرهيزكاريش او را به رها نمودن حكومت، ترك دنيا و روى آوردن به [عبوديت] پروردگار واداشت.

(4)ابوالفدا حافظبن كثير حديثى از براءبن عازب، بدين مضمون نقل مى كند:

پيامبر (ص) را ديدم كه حسن بن على را بر شانه خود قرار داده بود و مى فرمود: «خدايا من او را دوست دارم پس او را دوست بدار». آن گاه چند

صفحه را به نقل اخبار در فضيلت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اختصاص داده است.(5)

سيوطى مى نويسد:

حسن بن على داراى امتيازات اخلاقى و فضايل انسانى فراوان بود. او [شخصيتى] بزرگوار، بردبار، باوقار، متين، سخاوتمند، و ستوده بود.(6)

ص:370


1- (1) . صحيح بخارى، ج 3، ص 31؛ السنن الكبرى، ج 6، ص 71.
2- (2) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 195.
3- (3) . همان، ج 16، ص 26.
4- (4) . الاستيعاب فى معرفة الأصحاب، ج 1، ص 384.
5- (5) . البداية و النهاية، ج 8، ص 34.
6- (6) . «كان الحسن رضى الله عنه له مناقب كثيرة، سيدا حليما، ذا سكينة و وقار و حشمة، جوادا، ممدوحا» (تاريخ الخلفا، ص 95)

ابن شهرآشوب درباره شخصيت والاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى نويسد:

احدى پس از رسول خدا (ص) در شرافت مقام، به حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نرسيد. رسم چنان بود كه براى آن حضرت بر در خانه اش فرش مى گستراندند و چون امام مى آمد و روى فرش مى نشست، راه بسته مى شد؛ زيرا كسى از آن جا نمى گذشت جز آن كه به خاطر جلالت مقام آن حضرت مى ايستاد و جلو نمى رفت. و هنگامى كه امام از ماجرا مطلع مى شد، برمى خاست و داخل خانه مى شد و مردم هم مى رفتند و راه باز مى شد. آن حضرت را در راه مكه پياده ديدم و هيچ يك از خلق خدا نبود كه او را ببيند مگر پياده مى شد تا آن جا كه سعدبن ابى وقاص را ديدم [به احترام آن حضرت] پياده مى رفت.(1)

ابن كثير مى نويسد:

اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرزند خود امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بسيار احترام و تعظيم مى كردند در حين طواف، مردم براى اظهار ارادت به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن چنان به يك ديگر فشار مى آوردند كه گاه ممكن بود به زيردست و پا بروند.

(2)مهربانى با بندگان خدا از ويژگى هاى بارز امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. داستان مشهورى درباره گذشت امام از بى ادبى مردى شامى است كه با ديدن آن همه گذشت و مهربانى، از كرده خود پشيمان شد، و از بهترين دوست داران آن خاندان

گرديد.(3)

حال با توجه به اين روايات و ديدگاه ها در مورد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، با كدام توجيه در مورد برخى روايات تشكيك شده است ؟

ص:371


1- (1) . مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 7.
2- (2) . البداية و النهاية، ج 8، ص 37.
3- (3) . مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 19.

نتيجه

ديدگاه شرق شناسان درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) متفاوت و برگرفته از اهداف و منابع مطالعاتى ايشان است. عده اى باانگيزه آشنايى و شناخت درست از جايگاه و فعاليت هاى اين بزرگوار و بدون غرض ورزى و پيش داورى، به تحقيق و بررسى جايگاه ايشان پرداخته و با مراجعه به منابع معتبر، فعاليت هاى ايشان را تحليل و بررسى كرده و تحقيقات قابل قبولى عرضه نموده اند. و عده اى از شرق شناسان، در تبيين بعد اجتماعى زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ايشان را به شهوت رانى متهم نموده اند كه اين اتهامات، متأثر از رويكرد مخالفان و دشمنان خاندان حسنى است كه بر امام وارد كرده اند و اين تأثيرپذيرى به دليل بهره گيرى اين عده از شرق شناسان از منابع اهل سنت و عدم بررسى مستندات آن و تحليل درست وقايع است. باوجوداين برخى از شرق شناسان با دقت در منابع و تحليلى جامع، چنين مسأله اى را مردود دانسته و در بعد اخلاقى، تعداد زيادى از ايشان، با ديدگاهى همسو و واقع گرايانه، امام را شناسانده اند.

منابع

1. امينى، عبدالحسين، الغدير فى الكتاب و السنه و الأدب، قم: مركزالغدير للدراسات الاسلاميه، 1416 ق.

2. آل ياسين، شيخ راضى صلح الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بيروت: مؤسسه الاعلمى، 1412 ق.

3. آل ياسين، شيخ راضى، صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مترحم سيدعلى خامنه اى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، بى تا.

4. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قم: مكتبه آيت الله مرعشى نجفى، 1378.

5. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، داراحياءالتراث العربى، بيروت: 1408 ق.

6. ابن جوزى، سبط، تذكره الخواص، قم: منشورات الشريف رضى، 1418 ق.

ص:372

7. ابن حجر هيثمى، أبوالعباس أحمدبن محمدبن على، بيروت: مجمع الزوائد، دارالكتب العلميه، 1408 ق.

8. ابن شبه، عمر، تاريخ المدينه المنوره، بيروت: دارالكتب العلميه، 1417 ق.

9. ابن شهرآشوب، ابوجعفر محمدبن على، مناقب آل ابى طالب، قم: انتشارات علامه، 1379 ق.

10. ابن عبدآلبر، الاستيعاب فى معرفه الأصحاب، بيروت: دارالجيل، 1412 ق.

11. ابن مغازلى، ابوالحسن على بن محمد، مناقب ابن مغازلى، ترجمه سيدجواد مرعشى نجفى، قم: مكتبه آيت الله مرعشى نجفى، 1356 ش.

12. ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، بيروت: مؤسسه الأعلمى للمطبوعات، 1406 ق.

13. ابن سعد، محمد، طبقات الكبرى، بيروت: دارالكتب العلميه، بى تا.

14. ابن صباغ مالكى، الفصول المهمه فى معرفه الأئمه:، قم: دارالحديث، 1422 ق.

15. ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، بيروت: دارالفكر للطباعه والنشر والتوزيع، 1415 ق.

16. ابن كثير دمشقى، البدايه والنهايه، بيروت: دارالفكر، 1407 ق.

17. احمد بن حنبل، مسند احمد، دارصادر، بيروت: بى تا.

18. بخارى، محمد بن اسماعيل، صحيح بخارى، بيروت: داراحياء التراث العربى، بى تا.

19. پطروشفسكى، ايلياپاولويچ، اسلام در ايران، مترجم كريم كشاورز، تهران: پيام، 1354.

20. تقى زاده داورى، محمود، تصوير امامان شيعه در دائره المعارف اسلام، قم: مؤسسه شيعه شناسى، 1385.

ص:373

21. تلمسانى، محمد بن ابى بكر، الجوهره فى نسب الإمام على و آله، قم: انصاريان، بى تا.

22. حاكم نيشابورى، ابى عبدالله، المستدرك، بيروت: دارالمعرفه، بى تا.

23. حميرى قمى، قرب الاسناد، قم: مؤسسه آل البيت: لإحياء التراث، 1413 ق.

24. خطيب بغدادى، أحمد بن على، تاريخ بغداد، بيروت: دارالكتب العلميه، 1417 ق.

25. خوارزمى، موفق بن احمد، المناقب، قم: انتشارات جامعه مدرسين، 1411 ق.

26. دونالدسون، دوايت، عقيده الشيعه، بيروت: مؤسسه المفيد، 1410 ق.

27. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، بيروت: دارالكتاب العربى، 1364.

28. سيوطى، عبدالرحمان بن ابى بكر، تاريخ الخلفا، بيروت: دارصادر، بى تا.

29. شافعى إيجى، احمدبن جلال الدين، فضائل الثقلين من كتاب توضيح الدلائل على ترجيح الفضائل، تهران: المجمع العالمى للتقريب بين المذاهب الإسلاميه، 1428 ق.

30. شافعى، محمدبن طلحه، مطالب السئول فى مناقب آل الرسول، بيروت: البلاغ، 1419 ق.

31. شريف قرشى، باقر، حياه الإمام الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بيروت: دارالبلاغه،

34.1413 ق.

32. شعيب نسايى، ابوعبدالرحمان احمد، السنن الكبرى، بيروت: دارالكتب العلميه، 1411 ق.

33. شيخ صدوق، محمد بن على ابن بابويه، الامالى، تهران: كتابچى، 1376.

34. شيخ مفيد، محمدبن محمدبن نعمان، الإرشاد، بيروت: دارالمفيد للطباعه والنشر والتوزيع، بى تا.

ص:374

35. شيخ عباس قمى، الكنى والألقاب، تهران: مكتبه الصدر، بى تا.

36. صالحى دمشقى، محمدبن يوسف، سبل الهدى و الرشاد فى سيره خيرالعباد، بيروت: دارالكتب العلميه، 1414 ق.

37. طبرسى، احمد بن على، الإحتجاج على أهل اللجاج، مشهد: نشر مرتضى، 1403 ق.

38. طبرى، محب الدين، ذخائرالعقبى فى مناقب ذوى القربى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قم: مؤسسه دارالكتاب الإسلامى، بى تا.

39. طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الأمم و الملوك، بيروت: دارالتراث، 1387.

40. عبدالله ابن عدى، الكامل، بيروت: دارالفكر للطباعه والنشر والتوزيع، 1409 ق.

41. فتال نيشابورى، روضه الواعظين و بصيره المتعظمين، قم: دليل، 1423 ق.

42. فيليپ حتى، تاريخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران: انتشارات آگاه، 1363.

43. كركى حائرى، سيدمحمد، تسليه المجالس و زينه المجالس، قم: مؤسسه المعارف الإسلاميه، 1418 ق.

44. مادلونگ، ويلفرد، جانشينى محمد، مترجم قاسمى، مشهد: آستان قدس رضوى، 1381.

45. مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار، بيروت: دارإحياء التراث العربى، 1403 ق.

46. مسعودى، على بن حسين، مروج الذهب و معادن الجوهر، قم: دارالهجره، 1409 ق.

47. مغربى، نعمان بن محمد بن حيون، شرح الأخبار فى فضائل الأئمه الأطهار:، قم: انتشارات اسلامى، 1409 ق.

48. نسائى، ابوعبدالرحمان احمدبن شعيب، فضائل الصحابه، بيروت: دارالكتب العلميه، بى تا.

ص:375

49. ولهاوزن، يوليوس، تاريخ سياسى صدر اسلام، مترجم محمودرضا افتخارزاده، قم: نشرمعارف اسلامى، 1375.

50. هالم، هاينس، تشيع، مترجم محمدتقى اكبرى، قم: نشر اديان، 1385.

51. هاليستر، جان نورمن، تشيع در هند، مترجم آزرميدخت مشايخ فريدنى، تهران: مركز نشر فرهنگ دانشگاهى، 1374.

52. ياقوت الحموى، معجم الادباء، مترجم عبدالمحمد آيتى، تهران: سروش، 1423 ق.

53. يعقوبى، احمد بن أبى يعقوب، تاريخ يعقوبى، بيروت: دارصادر، بى تا.

54. 1.THE ENCYCLOPAEDIA OF ISLAM, PREPAED BY NUBER OF LEDING ORINTALSTS, LEIDEN E.I. BRILL, 1986

55. Vagliery. "HASAN. B. Ali ", Encyclopedia of Islam, v.3

ص:376

خاورشناسان و جايگاه اجتماعى و سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

سيدقاسم رزاقى موسوى(1)

چكيده

با وجود آن كه مطالعات شيعى در غرب پيشينه چندانى ندارد، گسترش اين مطالعات در دهه هاى اخير شايسته توجه و بررسى است. امام پژوهى غربيان در مقايسه با ساير حوزه هاى مطالعات شيعى، پيشرفت چشم گير نداشته، اما اهميت اين مطالعات و آشنايى با نظرگاه خاورشناسان درباره امامان، نگارنده را بر آن داشت كه به بررسى آن بپردازد. مطالعات خاورشناسان درباره امامان شيعه را بايد در مقالات دائره المعارف ها يا در لابه لاى

كتاب هاى مربوط به تاريخ و عقايد شيعه يافت. اين نوشتار، جايگاه اجتماعى - سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در دائره المعارف اسلام ( EL2) و دائره المعارف امريكانا و كتاب مستقل مذهب شيعه از دونالدسون كاوش كرده تا ديدگاه سه خاورشناس دراين باره را بررسى نمايد.

واژگان كليدى: امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، شيعه، خاورشناسان، خلافت، رهبرى.

مقدمه

اشاره

اهميت جايگاه خاورشناسان در مراكز علمى - فرهنگى، مرجعيت علمى و تأثيرگذارى آنان در فضاهاى علمى و فرهنگى، امرى است كه بررسى آثار آنان را

ص:377


1- (1) . استاديار گروه تاريخ تشيع پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى - razzaghi838@gmail.com

ضرورى مى سازد. مطالعات خاورشناسان درباره شيعه و امامان شيعه، پيشينه چندانى ندارد، اما در دهه هاى اخير از رشد چشم گيرى برخوردار بوده است. آثار علمى خاورشناسان درباره ائمه براى شيعيان به ويژه شيعه اماميه، اهميت خاصى دارد تا ضمن آشنايى با نظرگاه آنان، به نقد و بررسى آن ها همت گمارند. اين نوشتار، به بررسى سه اثر درباره جايگاه اجتماعى - سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى پردازد كه عبارت اند از: عقيده الشيعه دونالدسون، مدخل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دائره المعارف اسلام ( EL2) از لورا اچ واليرى و مدخل حسن و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دائره المعارف امريكانا از مونتگمرى وات.

الف) عقيده الشيعه دونالدسون
1. روى كار آمدن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

بررسى ديدگاه دونالدسون درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كتاب مذهب شيعه را با عنوان انتخابى وى آغاز مى كنيم. عنوانى كه وى آورده: « Hasan the caliph who Abdicated »

(1)به معناى «حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، خليفه اى كه خلافت را واگذار كرد» است. اين كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اولين جمله اين گونه عنوان داده شود، پيشاپيش ذهنيت نويسنده به خوانندگان منتقل شده و به نوعى گوياى ابعادى از شخصيت اجتماعى - سياسى امام است. وى در ابتدا به نقل از مسعودى، بيعت مردم با امام را بيان نموده كه دو روز بعد از شهادت پدرش در ماه رمضان سال چهلم هجرى در كوفه صورت گرفت. امام در ابتدا عبدالرحمان بن ملجم (قاتل اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )) را به قتل رساند. وى خطبه امام در ابتداى خلافتش را به نقل از احمدبن حنبل آورده است كه

ص:378


1- (1) . Dwight M. Donaldson, The Shii Religion; A History of Islam in Persia And Iran; London: 1933.

امام در آن بيش تر به توصيف اميرمؤمنان و حق الهى خلافت پرداختند؛ آن جا كه فرمود: «در اين شب مردى از دنيا رفت كه نه قبل از اين زمان كسى در عمل مانند او بود و نه در آينده كسى توان درك او را خواهد داشت. كسى كه پيامبر (ص) او را [به جانشينى خود] نصب كرده بود»(1) نويسنده در تبيين و توضيح بيش تر، به مناقشه اين بخش از خطبه امام برآمده و با طرح عادت عربى بر تعيين خليفه توسط مردم بدون انتخاب از سوى خليفه پيشين، درصدد ايجاد مناقشه در حق الهى خلافت برآمده است. البته وى در ادامه، به روايت انتخاب امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توسط اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به جانشينى اشاره مى كند.(2)

اشاره به محتواى خطبه امام و انتخاب او توسط امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از سوى دونالدسون را مى توان غيرمستقيم نشان از اهميت شخصيت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و جايگاه اجتماعى ايشان دانست. جايگاهى كه حضرت را در حد خلافت و رهبرى حكومت جامعه اسلامى قرار مى دهد. و اين مسأله صرفاً يك اعتقاد شيعى نيست، بلكه حتى منابع اهل سنت نيز آن گونه كه دونالدسون و ديگران به آن اشاره كرده اند، بيعت همه مسلمانان با آن حضرت به عنوان خليفه را مطرح ساختند. اين ها جايگاه بالاى اجتماعى - سياسى آن حضرت را

نشان مى دهد، حتى اگر دونالدسون و ديگر خاورشناسان به آن تصريح نكرده باشند.

دفن شبانه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و مخفى بودن قبر آن حضرت نيز از نكاتى است كه دونالدسون آن را آورده ولى هيچ اشاره اى به علت مخفى بودن و ديدگاه شيعه در اين زمينه نكرده است. با وجود آن كه وى بخش كوتاهى از خطبه آن حضرت در توصيف اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را آورده(3)

هيچ تحليل و بررسى درباره محتوا و گوينده

ص:379


1- (1) . مسند احمدبن حنبل، ج 1 ص 199.
2- (2) . DwightM.Donaldson,1993: 67.
3- (3) . Dwight M.Donaldson,1993:68.

خطبه در آن وضعيت ندارد، درحالى كه انتظار مى رفت اين مسأله، بى طرفانه پژوهش مى شد.

2. اقدامات متقابل امام و معاويه

نويسنده سپس به اقدامات معاويه پس از شنيدن خبر شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اشاره مى كند كه عبيدالله بن عامر بن كريز را همراه لشكرى به «عين التمر» با هدف تصرف منطقه انبار فرستاد. وقتى اين خبر به امام رسيد، به همراه لشكرى به سوى مداين آمدند و در آن جا وقتى امام با اختلافات در لشكر خود مواجه مى شوند، در منطقه ساباط توقف نموده، خطبه مى خوانند. بيان مطلب به اين شكل بدون بررسى و پرداختن به چرايى گسست در لشكر امام، اگر نگوييم جهت دار بودن نظر نويسنده را نشان مى دهد، مى توان گفت از تحليل جامع علمى به دور است. وى بدون اشاره به نقش جاسوسان معاويه و طراحى پيشين از سوى وى و هم راهى برخى از لشكريان امام با معاويه، فقط به گسستگى در لشكر امام اشاره مى كند. جالب تر آن كه بخش هايى از خطبه امام پس از رويارويى با اين موقعيت را انتخاب و نقل كرده تا خواننده را در تأييد پيش داورى خود درباره شخصيت امام همراه سازد. وى اين قسمت از خطبه امام را آورده كه خطاب به مردم فرمودند: «نظر شما را مانند نظر

خود مى دانم و كراهت دارم از اين كه نظرى كه جماعت طالب آن نيستند، براى آنان در نظر بگيرم و گمان مى كنم بيش تر شما از جنگ در اين ميدان گريزانيد و دوست ندارم آن را بر شما تحميل كنم.»(1) سپس به عكس العمل خوارج اشاره مى كند كه بعد از ايراد خطبه، عليه امام سخن گفتند و ايشان را كافر شمردند؛ همان گونه كه اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بعد از صلح با معاويه

ص:380


1- (1) . همان، 69.

در صفين كافر دانستند. خوارج به مخالفت خود ادامه داده، با حمله به امام و مضروب ساختن وى، از لشكر امام جدا شدند و امام در مداين استقرار يافت. لشكر اعزامى معاويه به فرماندهى عبيدالله بن عامر به پيش روى خود ادامه دادند تا به لشكر امام در انبار رسيدند و مسأله صلح را مطرح ساختند و امام شرايطى براى صلح طرح نمود.(1)

3. شرايط صلح امام

شرايط امام براى صلح، آن گونه كه دونالدسون مطرح نموده، با آن چه در منابع شيعى آمده متفاوت به نظر مى رسد. وى بدون اشاره به منبعى خاص، به برخى شروط امام اشاره مى كند؛ از جمله:

1. بر مردم عراق سخت گيرى نكند؛

2. همه مردم در امنيت باشند؛

3. خراج اهواز را به امام واگذار كند؛

4. براى برادرش حسين بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز يك ميليون درهم در نظر بگيرد؛

5. بنى هاشم را در عطا و پرداخت صله بر بنى عبدالشمس مقدم بدارد.

اين شرايط با آن چه در منابع شيعى يافت مى شود هم گون نيست و نشان از تعمد نويسنده در انتخاب موارد و نكاتى دارد كه او را در هدف و

پيش داورى اش از شخصيت امام و جايگاه اجتماعى - سياسى ايشان كمك كند وگرنه انصاف علمى و پژوهش منصفانه، مى طلبيد كه وى به شروط مطرح شده در منابع مختلف اشاره مى كرد. واكاوى اين شروط با اين مقدمه دونالدسون، از امام شخصى صلح طلب وجنگ گريز تصور مى كند كه منافع مالى و شخصى را در اين مواقع،

ص:381


1- (1) . همان، 80.

بر ديگر موارد ترجيح مى دهد. همان نظرى كه بسيارى از علماى اهل سنت و به تبع آنان خاورشناسان مطرح نمودند، بدون اين كه اشاره اى به ديدگاه شيعه و تحليل علماى شيعه داشته باشند.(1)

وى با اشاره به نامه امام به قيس بن سعد مبنى بر پذيرش صلح و تسليم خلافت به معاويه و بازگشت به مداين، به عكس العمل قيس مى پردازد كه مردم را بين جنگ با معاويه بدون امام و تسليم معاويه شدن، مخير مى سازد كه مردم دومى را اختيار نموده، به مداين بازگشتند و امام نيز در كوفه در ملاقاتى با معاويه بر شروط خود تأكيد نمودند و به مدينه برگشتند.(2) البته دونالدسون در پايان اين بخش، براى اطمينان بخشى به خواننده، به روايت يعقوبى از اين واقعه و مشابهت آن با روايت دينورى اشاره مى كند، درحالى كه تاريخ يعقوبى نتيجه ديگرى را نشان مى دهد. يعقوبى به دسيسه هاى معاويه در لشكر امام تصريح دارد: «و كان معاويه يدس إلى عسكر الحسن من يتحدث أن قيس بن سعد قد صالح معاويه و صار معه، و يوجه إلى عسكر قيس من يتحدث أن الحسن قد صالح معاويه، و أجابه.»(3)

حال آن كه دونالدسون هيچ اشاره اى به اين دسيسه ها نمى كند. اما با توجه به اثربخشى دسيسه هاى معاويه و ايجاد سستى در لشكر،

صلح را مى پذيرند نه آن گونه كه دونالدسون و ديگر خاورشناسان تصور نموده و درصدد القاء اين نكته اند كه امام با توجه به ويژگى ها و صفات شخصيتى، از ابتدا طالب صلح بودند.

دونالدسون در ادامه بر پايه گزارشى از سيوطى، اشاره مى كند كه امام در نامه اى به معاويه، اعلام كردند كه حاضرند خلافت را به معاويه واگذارند به اين

ص:382


1- (1) . براى آشنايى با ديدگاه شيعه نك: ابوعلى مسكويه رازى، تجارب الامم، ج 2، ص 572؛ تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 214؛ مروج الذهب، ج 2 ص 431؛ مقاتل الطالبيين، ص 84-61.
2- (2) . همان، ص 81.
3- (3) . تاريخ يعقوبى، ج 2 ص 214.

شرط كه بعد از او خلافت به امام منتقل شود. وى براى ترديد در اين امر، از قول مترجم كتاب نقل مى كند كه اين خبر را به جز در كتاب سيوطى، در جاى ديگرى نديده است.(1)

از نكات قابل تأمل در كتاب دونالدسون، معرفى دو كتاب جنات الخلود و روضه الشهدا به عنوان مهم ترين كتاب ها درباره زندگانى ائمه: در ايران است كه به تفصيل درباره زندگانى امامان بحث مى كنند. اگرچه وى اين مسأله را با عبارت «شايد» و در زمان تأليف كتاب بيان نموده، به نحو كلى نمى توان اين مطلب را پذيرفت. شايد علماى ايران، در برهه اى از زمان به اين كتاب ها توجه داشته اند، اما نمى توان آن ها را مهم ترين كتاب درباره زندگانى ائمه در ايران دانست.

4. مدت خلافت امام

دونالدسون به نقل از مسعودى، مدت خلافت امام را شش ماه و سه روز دانسته و گفته كه امام اولين خليفه اى است كه خود را از خلافت عزل كرد و آن را به ديگرى واگذار نمود.(2)

وى در ادامه، آورده كه شيعيان مدت خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را ده سال و شش ماه مى دانند كه چهارده ماه آن را خود خلافت نمود و نه سال و چهار ماه را با هدف حفظ اموال، آبرو و جان شيعيان از

تعرض معاويه، به وى واگذار كرد.(3)

اثبات حقانيت خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و مطابقت مدت زمان آن با روايات، توسط سيوطى بنابه نقل خبرى از مسعودى، از نكات جالب توجه است كه دونالدسون به آن اشاره مى كند. در اين روايت، مسعودى بيان مى دارد كه از منابع

ص:383


1- (1) . دونالدسون، عقيده الشيعه، ص 87.
2- (2) . همو، مذهب الشيعه، ص 87.
3- (3) . همان، ص 88.

متعدد از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمودند:

«الخلافه من بعدى ثلاثين سنه»(1) سيوطى نتيجه گرفته كه چون سال رحلت پيامبر اكرم (ص) در يازده هجرى و سال شهادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چهل هجرى بود، بر اين اساس، خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دوره زمانى پيش بينى پيامبر (ص) قرار دارد. بخارى نيز با توجه به اين حديث، به صحت نبوت پيامبر (ص) و احقّيت خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تصريح نموده است.(2)

وى هم چنين از نكات قابل توجه در فضايل ائمه: را احاديث مربوط به ولادت آنان مى داند. براى مثال، به ولادت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كعبه و ولادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در خانه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و فاطمه (س) - تنها خانه اى كه جبرئيل از طرف خداوند درب آن را به سوى مسجد باز گذاشت - اشاره مى كند.(3)

دونالدسون در نگاهى به ظاهر ستايش گرانه به محبت سرشار پيامبر (ص) به حسنين (عليهماالسلام) اشاره مى فرمايد ولى روايتى از پيامبر (ص) مى آورد كه نويسنده را در ارائه تصوير موردنظر وى در شخصيت اجتماعى - سياسى امام يارى مى كند. او از ميان همه روايت هاى موجود از پيامبر (ص) درباره محبت حسنين (عليهماالسلام)، اين روايت را نقل مى كند: «آيا سيادت و سرورى فرزندم را انكار مى كنيد؟ كسى كه به وسيله او خداوند بين دو طايفه

از مسلمانان صلح برقرار مى كند»(4)

5. لامنس و جايگاه اجتماعى امام

دونالدسون در بخش هاى پايانى مطلب درباره امام، حرف اصلى خود را با

استناد به مقاله لامنس در دايره المعارف اسلام ( EL1) بيان مى كند و به برخى

ص:384


1- (1) . مسعودى، مروج الذهب، ج 5 ص 7.
2- (2) . جلال الدين سيوطى، تاريخ الخلفا، ص 191.
3- (3) .Donaldson, 1933: 73.
4- (4) . دونالدسون، همان، 89 نقل از سيوطى، تاريخ الخلفا، ص 191؛ صحيح بخارى، ج 9، ص 53.

ويژگى هاى فردى، اجتماعى و سياسى امام مى پردازد كه با ديدگاه هاى شيعه هم سويى ندارد. وى امام را شخصى ضعيف النفس، باايمان و شجاعتى اندك مى داند كه صلاحيت لازم براى رهبرى جامعه شيعه را نداشت. دو صفت مهم امام به نقل از مقاله لامنس، «تبعيت از هواى نفس (شهوت ران بودن) و نداشتن نشاط و زكاوت عقلى» است كه بعد از شهادت مادرش، چندان رابطه خوبى با پدر و برادرش نداشت و جوانى اش را در شهوت رانى و ازدواج و طلاق زنان سپرى نمود تا اين كه به واسطه بيمارى سل درگذشت!!!(1)

بيان مطالبى اين چنينى بدون مراجعه و استناد به منابع، خود گوياى بطلان مطلب و آشكار ساختن نيات و اهداف پيدا ونهان نويسنده است. البته بايد توجه داشت كه اين اثر در سال 1933 ميلادى منتشر شده و در آن دوره مطالعه علمى و آكادميك درباره شيعه به ويژه ائمه شيعه در ابتداى راه خود بود و خاورشناسانِ شيعه پژوه، آشنايى چندانى با منابع شيعى نداشتند؛ موضوعى كه در نسخه دوم دايره المعارف اسلام ( EL2) ، تا حدودى اصلاح شد. ازاين رو، تغييراتى در آثار بعدى غربيان به ويژه در دهه هاى اخير ديده مى شود كه تصويرى مناسبت تر از ائمه را نشان داده اند. در اين زمينه مى توان به كتاب هاى جانشينى حضرت محمد (ص) از ويلفرد مادلونگ، امر به معروف ونهى از منكر از مايكل كوك و نخستين انديشه هاى شيعى، تعاليم

امام محمدباقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اثر ارزينا لالانى اشاره كرد. دونالدسون در بخش پايانى، با اشاره به كم بودن كرامات امام نسبت به ساير ائمه، به چند كرامت امام پرداخته و مقاله خود را با نقل مطالبى در چگونگى رحلت امام و مسموم ساختن هاى متعدد آن حضرت در گزارش هاى متعدد به پايان مى برد.

ص:385


1- (1) . مذهب الشيعه، ص 89.
6. جمع بندى ديدگاه دونالدسون

نويسنده با طرح مطالبى در ظاهر مستند به منابع اصلى و حتى منابع شيعى، به برخى جريان هاى مرتبط با دوران خلافت امام، اوضاع اجتماعى - سياسى را آشفته و آن حضرت را ناتوان در دست يابى به اهدافش نشان داده و به صورت غيرمستقيم، شخصيت اجتماعى - سياسى آن حضرت را ناتوان و نامناسب براى خلافت تصوير مى كند؛ به ويژه با اشاره به مقاله لامنس، از قول وى نتيجه مى گيرد كه امام شخصى ضعيف النفس، ضعيف الايمان و به لحاظ جايگاه اجتماعى - سياسى نامناسب براى خلافت و رهبرى شيعيان بودند. دراين باره مى توان گفت: اين گونه تصويرگرى و بررسى شخصيت امام با بهره مندى از ديدگاه مخالفان، بدون در نظر گرفتن ديدگاه شيعه و منابع شيعى در اين زمينه، هم به لحاظ روشى و هم به لحاظ محتوايى، غيرعلمى و ناقص است. مراجعه به همه منابع و ديدگاه هاى مخالف و موافق، حداقل شرايط لازم براى بررسى عالمانه و منصفانه، به شمار مى آيد كه اين اثر فاقد آن است.

ب) دايرة المعارف اسلام (2)
اشاره

لورا اچ واليرى(1)

(1893-1989 م) خاورشناس و اسلام شناس ايتاليايى مقاله «حسن بن على بن ابى طالب» در دايره المعارف اسلام ( EL2) را به نگارش درآورد. تحصيلات و تخصص وى در زمينه ادبيات عرب و فلسفه

بود و تحقيقات گسترده اى در موضوعات مختلف تاريخ اسلام، تاريخ تمدن اسلامى، شخصيت ها و وقايع تاريخى دارد. سى سال تدريس و حضور علمى او در دانشگاه ناپل و نگارش مقالات مختلف و شركت در سمينارهاى پرشمار داخلى و بين المللى،

سبب شد نام وى به منزله يكى از نويسندگان پركار ايتاليايى در كنار ناموران

ص:386


1- (1) . L. Veccia Vaglieri

عرصه اسلام شناسى در دايره المعارف اسلام ثبت گردد. آشنايى وى به چند زبان زنده دنيا، به آثار قلمى و ترجمه هايش تنوع فراوان بخشيد. تسلط واليرى به زبان عربى و اطلاع كافى او از منابع اسلامى به ويژه كتب شيعه و هم چنين روش علمى وى در تحقيقات تاريخى، موجب شد نگارش نزديك به چهل مدخل از جلدهاى مختلف دايره المعارف اسلام را به او بسپارند.(1) آن چه بر اهميت جايگاه اسلام شناسى او افزود، نگارش سه مقاله اصلى مربوط به سه امام نخست شيعه در دايره المعارف اسلام بود.(2)

آغازين جمله واليرى در مقايسه با دونالدسون، به ظاهر متفاوت است اما در باطن، همراه با نشانه هايى از پيش داورى نمود مى يابد. وى امام را فرزند اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و مدعى خلافت معرفى مى كند كه به نفع معاويه از ادعاى خود صرف نظر كرد. هم چنين او را از نظر شيعيان امام دوم مى داند.(3) وى در معرفى اوليه امام، با ذكر سال ولادت و اختلاف در ماه ولادت، به نام آن حضرت اشاره مى كند كه پيامبر (ص) وى را حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ناميدند درحالى كه پدرش مى خواست او را حرب بنامد.(4)

حال آن كه بنا بر روايات صحيح،

اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هنگام نام گذارى امام فرمودند: «من در اين كار از رسول خدا (ص) پيشى نمى گيرم.»

1. جايگاه امام نزد پيامبر (ص)

نويسنده در بيان جايگاه آن حضرت نزد پيامبر (ص)، به نقل برخى گزارش ها از

ص:387


1- (1) . فاطمه جان احمدى، تصوير پيامبر (ص) و حضرت زهرا (س) در دائره المعارف اسلام (ترجمه و نقد)، ص 245، قم: مؤسسه شيعه شناسى، 1388.
2- (2) . The Encyclopedia of Islam: Ali B. Abi Talib, vol 2, p381 (AL)Hasan B. Ali B. Abi Talib, vol 3, p.240 (AL) Husayn p.607
3- (3) .The Encyclopedia of Islam: (AL)Hasan B. Ali B. Abi Talib, vol 3, p.240
4- (4) . همان.

محبت خاص پيامبر (ص) به ايشان پرداخته است؛ ازجمله پيامبر (ص) در جريان يكى از خطبه هايش، از منبر پايين آمدند تا حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را كه پايش به لبه لباسش گير كرده و روى زمين افتاده بود، از روى زمين بلند كنند. يا اين كه پيامبر (ص) در حال نماز، اجازه مى دادند نوه هايش بر پشت ايشان سوار شوند و نمازشان را به همين دليل طولانى مى كردند.(1) وى در ادامه، به گزارش ها و رواياتى ديگر از زندگى آن حضرت مى پردازد كه براى شيعه اهميت بيش ترى دارد. او با نقل حديث «حسن و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سرور جوانان اهل بهشت هستند»، با زيركى، با استناد به سخن ابن ابى الحديد، مى گويد كه مروان بن حكم، درستى اين حديث را زير سؤال برد.(2) يا به حديث شريف كسا اشاره داشته و آورده: «مهم تر آن كه پيامبر (ص) آن دو (امام حسن و امام حسين) را همراه پدر و مادرشان زير عباى خود قرار داد و اعلام كرد كه آنان از اهل بيت بوده، از هرگونه پليدى مبرّايند.»(3)

2. امام در دوران خلفا

واليرى پس از بيان اين ويژگى ها، جايگاه اجتماعى امام در دوران خلفا را اين چنين ترسيم نموده كه امام به همراه بردارش، هيچ نقش در وقايع مهم خلافت ابوبكر، عمر و عثمان ايفا نكردند و با استناد به منابع (البته مبهم و

بدون ذكر منبع) امام را مطيع پدرش و تحركات آنان را كاملاً منفعلانه دانسته است. وى علت اين امر را جوان بودن آنان مى داند.(4) البته اين نكته تا پايان خلافت خليفه

دوم درست است، اما در زمان خليفه سوم، بنابر برخى روايات مورخان اهل سنت مانند طبرى، ابوالشيخ انصارى و ابن خلدون، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همانند فرزندان ديگر

ص:388


1- (1) . EL2; vol 3, p.240.
2- (2) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4 ص 5.
3- (3) . EL2; vol 3, p.240.
4- (4) . EL2; vol 3, p.240

صحابه، در فتح افريقا و خراسان شركت داشتند.(1)

وى سپس به نقش امام در واقعه محاصره خانه عثمان پرداخته، بر اساس احاديث متعدد، حمايت آنان از خانه عثمان را به دستور امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى داند تا براى خليفه آب برند و در صورت شدت يافتن حمله از او دفاع كنند. در ادامه با زيركى، به صورت ضمنى، به نقش محمد بن ابى بكر در قتل عثمان اشاره مى كند وى با استناد به طبقات ابن سعد،(2) مى نويسد: كه امام شاهد بود كه محمدبن ابى بكر در قتل عثمان دست داشته و به همين دليل از آن پس او را فاسق خطاب مى كرد.(3) موضوعى كه با بررسى بيش تر نتايج ديگرى دارد و منابع، عاملان مستقيم قتل عثمان را افرادى ديگر مانند عمروبن بديل و سنان بن عياض معرفى كرده اند.(4)

به نظر مى رسد نتيجه گيرى سريع واليرى چندان منطقى به نظر نمى رسد. بهتر بود وى اين موضوع را به ابهام آن واگذار مى كرد، نه اينكه تحت تأثير برخى منابع، اين احتمال را ترجيح دهد كه به جهت انتساب محمد بن ابى بكر به اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به نوعى تخريب

چهره اهل بيت را پى گيرد.(5) ضمن اين كه ظاهراً

نويسنده بين امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حسن بصرى (م 110) خلط نموده است. در روايت ابن سعد، ابوالاشهب اين مطلب را از او نقل كرده است.(6)

ص:389


1- (1) . تقى زاده داورى، تصوير امامان شيعه در دائره المعارف اسلام، ص 139، 1385؛ ابوالشيخ انصارى، طبقات المحدثين باصبهان، ج 1، ص 191؛ محمدبن جرير طبرى، تاريخ طبرى، ج 4، ص 269؛ ابونعيم اصفهانى، ذكر اخباراصبهان، ج 1، ص 43؛ ابن خلدون، ديوان المبتدأ و الخبر فى تاريخ العرب و.. معروف به تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 573.
2- (2) . طبقات ابن سعد، ج 3 ص، 58.
3- (3) . EL2; vol 3, p.240.
4- (4) . البدء و التاريخ، ج 5، ص 207.
5- (5) . براى مطالعه بيش تر نك: الامامه و السياسه، ج 1، ص 53؛ البدء و التاريخ، ج 5، ص 199؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 601؛ الفتوح، ج 2، ص 426.
6- (6) . تقى زاده داورى، همان، ص 99؛ محمدرضا هدايت پناه، «نقد مقاله امام حسن»
3. امام در دوران خلافت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

واليرى در ادامه، به نقش و جايگاه آن حضرت در دوران خلافت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداخته و به صورت مختصر، تنها به جمع آورى نيروهاى كوفى پس از شورش طلحه، زبير و عايشه اشاره نموده تا اهالى آن ديار را ترغيب كند كه جانب پدرش را بگيرند و براى او نيروى كمكى بفرستند. البته وى به مشاركت امام در جنگ صفين نيز اشاره مى كند. همين ميزان اظهارنظر، نشان از جايگاه اجتماعى - سياسى امام دارد كه براى جمع آورى نيروهاى يك شهر مى رود، اما منحصر ساختن نقش امام تنها در همين عبارت و يا مشاركت وى در جنگ صفين بدون اشاره به نقش و جايگاه امام در اين جنگ ها، شايد نشان از كم توجهى يا تعمد وى در كم رنگ ساختن نقش امام باشد.

4. خلافت امام

واليرى، به خلافت رسيدن امام پس از شهادت پدرش را حاصل تلاش عبيدالله بن عباس مى داند كه مردم را دعوت كرد تا امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به خلافت برگزينند. وى در جمله اى كوتاه درباره اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيان مى كند كه حضرت جرأت نكردند درباره جانشين خود توصيه اى بنمايند.(1)

در اين زمينه تذكر دو نكته لازم است: اولاً بنا برگزارش مشهور، كسى كه مردم را براى بيعت با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به خلافت تشويق مى كرد، عبدالله بن

عباس

بود نه عبيدالله بن عباس.(2) به نظر مى رسد رواياتى كه عبيدالله بن عباس را نقل كرده اند، در پى آنند كه به اين نكته دامن بزنند كه ابن عباس پس از شهادت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، اموال بصره را برداشت و از امام جدا شد و در زمان خلافت امام

ص:390


1- (1) . EL2,1386, P241.
2- (2) . مقاتل الطالبيين، ص 33؛ الارشاد، ج 2، ص 8؛ اربلى، كشف الغمه، ج 2، ص 156.

حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حضور نداشت.(1) ثانياً بنا بر گزارش هاى برخى منابع تاريخى، جانشينى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى مردم به ويژه شيعيان آن حضرت تا حدودى معلوم بود.(2)

5. صلح امام

واليرى در تحليل شخصيت اجتماعى - سياسى امام، پيش داورانه تمايل امام به صلح را از همان ابتداى بيعت بيان مى كند. وى قيس بن سعد بن عباده انصارى را اولين بيعت كننده با امام را مى داند كه مى كوشيد تا شروطى را مطرح سازد مبنى بر اين كه بيعت بايد «مبتنى بر كتاب خدا، سنت پيامبر و جنگ (قتال) عليه كسانى باشد كه حرام خدا را حلال كرده اند (محلّون). البته وى يادآور مى شود كه امام موفق شدند كه از اين تعهد احتراز كنند و بگويند كه شرط آخر در همان مورد اول گنجانده شده است.(3)

نويسنده بلافاصله از بلاذرى نقل مى كند كه حاضران سوگند خوردند با كسانى كه در مقابل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به جنگ بايستند، بجنگند و با كسانى كه با او سازش كنند، از در آشتى درآيند؛ اما در ادامه براى فضاسازى بحث و انتقال ذهنيت خود به مخاطب سؤالى در قالب استفهام مطرح مى كند مبنى بر

اين كه اين

عبارت امام (كه شرط آخر در اولى وجود دارد)، جماعت را متعجب ساخت. اگر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از آشتى سخن مى گفت، آيا به اين علت بود كه مى خواست با معاويه صلح كند؟ اين سؤال در تصويرگرى جايگاه اجتماعى - سياسى امام مؤثر است. وى به اين مقدار بسنده نكرده، در ادامه هراس از انتقام جويى معاويه در

ص:391


1- (1) . تقى زاده داورى، همان، ص 140؛ محمدرضا هدايت پناه، همان.
2- (2) . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 272.
3- (3) . but al-Hasan succeeded in avoiding this commitment by saying that the last condition was included in the first (al- tabari, ii, i)

لشكر را عامل ديگرى براى تمايل به صلح از سوى امام مى داند؛ زيرا با وجود آن كه امام مى توانست بر چهل هزار طرف دار سابق امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تكيه كند، به دليل اين هراس، به صلح متمايل بود؛ به ويژه آن كه معاويه بلافاصله مخالفت خود با انتخاب امام به خلافت را در سخنرانى ها و نامه ها به امام اعلام كرد و به سرعت آماده نبرد شد و فرماندهان خود از شام، فلسطين و اردن را فراخواند.(1)

واليرى چگونگى رويارويى دو لشكر و جريان صلح را با بررسى اجمالى نامه هاى ميان امام و معاويه و عبيدالله بن عباس (يا عبدالله بن عباس) و معاويه و سخنرانى ها آغاز مى نمايد و سپس مطرح مى كند، زمانى كه مقاصد جنگ طلبانه معاويه روشن تر شد (او تا موصل پيش رفته بود)، امام مجبور گرديد خود را براى نبرد آماده كند. وى اشاره كرده كه ابتدا نيروهاى امام به تقاضاى او پاسخى ندادند، اما بعد از اصرار عدى بن حاتم براى اين كار اقدام كردند. بيان اين نكته كه امام مجبور به نبرد شد و نيروهايش ابتدا پاسخ ندادند و...، در ايجاد نگرش منفى نسبت به امام در ذهنيت مخاطب بر ناتوانى سياسى امام بى تأثير نيست. درحالى كه بررسى كامل تر، نشان از عزم جدى امام بر مبارزه با معاويه است. امام براى جلوگيرى از پيشروى معاويه، گروهى از طلايه داران سپاه خود مشتمل بر دوازده هزار نفر را به فرماندهى عبيدالله بن عباس به سوى معاويه فرستاد و به عبيدالله دستور داد كه از «قيس

بن سعد» و «سيعد بن قيس همدانى» به منزله

مشاور استفاده كند. از دو احتمال موجود درباره اعزام قيس همراه عبيدالله، واليرى به جنبه هم سو با نگرش خود يعنى آسان شدن زمينه هاى اجراى خواسته امام بر صلح توجه مى كند. وى در اين زمينه آورده كه قيس نماينده گروهى بود كه تا پاى جان آماده جنگيدن بودند، ازاين رو، امام خواست او را از مواضع خود دور

ص:392


1- (1) .EL2, 1386, P241.

سازد؛ زيرا آن حضرت از پيش تصميم گرفته بود كه با دشمن مذاكره كند.(1) احتمال ديگرى كه قيس از آن غافل بود يا خود را به تغافل زد اين كه با توجه به ويژگى جنگ جويى قيس كه واليرى به آن اشاره مى كند، تحليل مناسب تر اين است كه امام وى را براى جلوگيرى از هرگونه سستى در نبرد با معاويه و قطعيت موفقيت در جنگ همراه عبيدالله فرستادند نه آن گونه كه واليرى گمان برده است.

وى سپس در تبيين زمينه هاى مذاكرات، بيان مى كند كه امام در ساباط مداين توقف كرد و سخنانى گفت كه موجب ناراحتى يارانش شد. امام بيان داشت كه هيچ گونه احساس كينه و عداوتى درباره مسلمانى به دل ندارد و سازشى كه يارانش از آن امتناع مى ورزند، بهتر از دودستگى و انشعابى است كه خواستارآن هستند.(2)

واليرى با خروج از جاده انصاف، مطابق با قضاوت پيش داورانه خود درباره امام، به نقل بريده اخبارالطوال پرداخته تا تمايل درونى امام به صلح و چهره اى عافيت طلب از امام نشان دهد؛ حال آن كه با مراجعه به متن گزارش دينورى، تصويرى ديگر از اقدام امام آشكارا مى گردد. دينورى گزارش كرده كه امام پس از مواجهه با اقدامات معاويه، به قصد جنگ به ساباط آمدند. وقتى در آن جا با سستى و بى ميلى نيروهاى خود

مواجه شدند، بيان داشتند كه چيزى

برخلاف خواسته جمع بر آن ها تحميل نمى كنند.(3)

«و بلغ ذلك الحسن بن على، و هو بالكوفه، فسار نحوالمداين لمحاربه عبدالله بن عامر بن كريز، فلما انتهى الى ساباط رأى من اصحابه فشلا و تواكلا عن الحرب، فنزل ساباط، و قام فيهم خطيبا، ثم قال: اى ها الناس، انى قد اصبحت غير محتمل على مسلم ضغينه، و انى

ص:393


1- (1) . His aim may have been to remove from his side this I س ays, who represented the party for war to the death, because he was already intending to negotiate with his adversary.
2- (2) . دينورى، اخبارالطوال، ص 217.
3- (3) . همان، ص 217.

ناظر لكم كنظرى لنفسى، و آرى رايا فلا تردوا على رأيى، ان الذى تكرهون من الجماعه افضل مما تحبون من الفرقه و آرى اكثركم قد نكل عن الحرب، و فشل عن القتال، و لست آريان احملكم على ما تكرهون». وى سپس به عكس العمل سپاهيان و تندروى خوارج حاضر در سپاه امام اشاره مى كند كه چگونه شخصى به نام جراح بن سنان اسدى درحالى كه فرياد مى زد: «تو مانند پدرت كافر شده اى»، با فرو كردن خنجر در پاى امام او را مجروح ساخت. در ادامه با پيش روى نيروهاى معاويه به نزديكى مداين و سستى و تفرقه در لشكر امام، مذاكرات در حالى به نتيجه رسيد كه لشكريان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تمايلى به جنگ نداشتند و هر روزشمار فزاينده اى از اهل عراق به معاويه مى پيوستند.(1)

6. شرايط توافقنامه

واليرى در ادامه، پس از زمينه چينى هاى لازم و ارائه تصويرى خودساخته از شخصيت اجتماعى - سياسى امام، به شرايط توافقنامه اشاره مى كند و با بيان ناسازگارى گزارش هاى مربوطه در منابع، به نقل گزارش ها و شرايط متناسب با ذهنيت و برداشت هاى خود مى پردازد. وى ابتدا به اعطاى اختيار تام از سوى معاويه به امام اشاره مى كند (بدون اشاره به اين كه اين اختيار تام در چه زمينه اى است). سپس به تأسف امام اشاره مى نمايد كه چرا

حق المصالحه بيش ترى

درخواست نكرده بود. اين حق المصالحه عبارت بود از: يك ميليون درهم (مستمرى سالانه) علاوه بر مبلغ پنج ميليون كه بايد از خزانه كوفه برداشت مى شد]؟ [و نيز درآمد حاصل از ناحيه اى در ايران (دارابجرد]؟ [فَسا]؟ [اهواز]؟ [). وى خود اذعان مى كند كه جمع آورى چنين وجوهاتى، به دليل دشمنى هايى كه

ص:394


1- (1) .EL2, 1386, P241.

اهل بصره با امام داشتند، ممكن نبود.(1) سپس به شرايط ديگر نيز اشاره مى كند كه به گمان وى بعدها براى كاهش انتقادات بر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در آن گنجانده شده است. اين شرايط عبارت بودند:

1. پس از مرگ معاويه، قدرت به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بازگردد. وى به صورت ضمنى در رد اين بند آورده كه ايده از پيش تعيين كردن جانشين هنوز بروز نيافته بود و معاويه بعدها براى اعمال آن با مشكلات فراوانى مواجه شد. درحالى كه پيش ازاين خليفه اول، عمر را به عنوان جانشين خود معين كرده بود و خليفه دوم انتخاب جانشين خود را به شوراى شش نفره سپرد و اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به جانشينى خود انتخاب نمودند. بنابراين مشكل معاويه، جا انداختن اين انديشه نبود بلكه مشكل او شخصيت يزيد و نالايقى او براى تصدى اين مقام بود.(2)

2. معاويه متعهد شد كه براى خود جانشينى تعيين نكند و انتخاب جانشينى را به شورا واگذارد.

3. معاويه هم چنين متعهد شد از كتاب خدا، سنت پيامبر (ص) و سيره خلفاى عادل و صالح پيروى كند. وى در رد اين بند نيز آن را منافات با اعتقادات شيعيان و مستلزم محكوميت سيره عثمان دانست كه بعيد بود معاويه آن را بپذيرد و مى دانيم كه معاويه نه تنها اين بند كه هيچ كدام از اين شروط را نپذيرفت.

4. عفو عمومى داده شود.

5. دو ميليون درهم به امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداخت شود.

6. درباره پرداخت مستمرى ها (عطا) و پاداش ها، بنى هاشم (علويان و عباسيان) بر بنى عبدالشمس (امويان) حق تقدم داشته باشند كه با استبعاد واليرى مواجه مى شود.

ص:395


1- (1) . EL2, 1386, P241.
2- (2) . براى مطالعه بيش تر نك: جمعى از نويسندگان، تصوير امامان شيعه در دايره المعارف اسلام، ص 126؛ محمدرضا هدايت پناه، همان.
7. پس از صلح

واليرى اتفاقات پس از صلح را با واكنش هاى برخى از اصحاب پى گيرى مى كند؛ براى مثال، حجربن عدى خطاب به امام گفت كه ترجيح مى داد كه پيش از آن روز خبر مرگش را شنيده بود. همو يا يكى ديگر از ياران، امام را متهم كرد كه مسلمانان را خوار ساخته است.(1) يا به اجتماع اعتراض آميز ياران امام اشاره مى كند كه ناخشنودى خود را از اين كه امام تقاضاى ضمانت كافى نكرده، ابراز داشته اند.(2)

به نظر مى رسد بيان اين نكته از سوى واليرى در ادامه تقليل جايگاه اجتماعى - سياسى امام، تصميمات نادرست و ناتوانى امام در اداره امور و هدايت شيعيانش باشد كه اين گونه با اقدامات تحقيرآميز يارانش مواجه مى شود. حال آن كه اولاً بايد حساب ياران واقعى و راستين امام با خوارج و كسانى را كه در لشكر امام حضور داشته اما هيچ هم سويى اعتقادى با امام نداشتند از هم جدا نمود. ثانياً شرايطى را كه امام با آن مواجه بودند و دسيسه هايى را كه معاويه چيد تا اين شرايط را بر امام تحميل سازد، در نظر گرفت و با وجود اين شرايط نتيجه اى را كه اقدام امام داشت و تلاشى را كه در آينده براى هدايت شيعيان داشتند باهم سنجيد، آن گاه شايد نتيجه ديگرى غير از آن چه واليرى و ديگر خاورشناسان نظير او درصدد ارائه آن هستند حاصل شود.

وى پس از بيان اقدامات معاويه پس از صلح، به عوامل و انگيزه هاى صلح از سوى امام مى پردازد. او عوامل را در پنج مورد برمى شمرد:

1. علاقه به صلح و آرامش؛

2. بى ميلى به سياست و منازعات مربوط به آن؛

ص:396


1- (1) . اخبارالطوال، ص 219؛ الامامه و السياسه، ج 1، ص 185؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 45.
2- (2) . EL2, 1386, P242.

3. تمايل به اجتناب از خونريزى گسترده؛

4. كمبود بودجه مالى و تلاش براى جبران آن كه به گمان نويسنده، به سيره اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برمى گردد كه عادت داشتند هر هفته خزانه دولتى را خالى نمايند و موجودى آن را تقسيم كنند؛ در نتيجه قاعدتاً امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بايد با كمبود بودجه مواجه بوده باشد؛

5. امام نمى توانستند به سربازانى تكيه كنند كه تمايل چندانى به جنگيدن نداشتند.(1)

پذيرفتن اين انگيزه هاى خودساخته كه تنها بر اساس ذهنيت نويسنده مطرح شده، تا زمانى كه مستند به منابع يا قراينى نشود، منطقى به نظر نمى رسد. نويسنده مانند خاورشناسان پيشين، با كنارهم گذاشتن برخى گزارش ها و مطالب و حتى احاديثى از پيامبر (ص) درباره ويژگى هاى شخصيتى امام - كه در برخى موارد هم درستى گزارش ها و ترتيب تاريخى آن ها خدشه ناپذير است - درصدد ارائه تصويرى عافيت طلب و گريزان از سياست از امام است تا جايگاه اجتماعى - سياسى ايشان را نامطلوب نشان دهد و خدشه بر آن وارد سازد؛ حال آن كه با مراجعه به منابع بيش تر و بررسى جامع تر گزارش هاى تاريخى، تصوير ديگرى از امام ظاهر مى گردد كه پس از مواجهه با شرايطى دشوار و دسيسه هاى معاويه، سستى لشكر و پراكندگى افراد، براى حفظ اندك شيعيانِ راستين و ايجاد زمينه و بستر مناسب تر براى هدايت آن ها در آينده، با تصميمى آگاهانه و سياست مدارانه،

صلح را پذيرفتند.

8. پس از كناره گيرى

واليرى در ادامه به زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از كناره گيرى از خلافت پرداخته

ص:397


1- (1) . EL2, 1386, P242.

و عرصه ديگرى از خيال پردازى و منفى بافى از زندگى امام را نمايان ساخته و به اتهام معروف مطلاق بودن امام اشاره كرده است. وى ابتدا به نامه اى از معاويه به امام اشاره مى كند كه امام مى خواست در جنگ با يكى از خوارج به نام «ابن حَسناء طايى» شركت نمايد. امام در جواب معاويه نوشتند: «من جنگ با تو را ترك كرده ام تا آرامش را به مردم بازگردانم و در كنار تو نخواهم جنگيد.(1) (البته اين مسأله كه نويسنده از كنار آن به سادگى گذشت، خود نشان از جرأت، شجاعت و جايگاه اجتماعى - سياسى امام دارد. هم تقاضاى معاويه از امام مى تواند جايگاه حضرت را نشان دهد و هم نوع پاسخ امام، از جرأت سياسى حكايت مى كند كه موردتوجه و بزرگ نمايى نويسنده درنيامد. سپس با اشاره به نوع زندگى امام در مدينه، برخى ويژگى هاى ناهم سو با ديدگاه هاى شيعه را بدون استناد به منبعى معتبر مطرح مى كند. ويژگى هايى مانند زندگى در آسايش و آرامش، دخالت نكردن در امور سياسى و ازدواج و طلاق دادن بى شمار زن ها، به گونه اى كه لقب مطلاق را به او داده اند. بنابرنقل طبرى و مسعودى، نخستين بار منصور عباسى براى تحقير سادات حسنى، اين تهمت را در ميان مردم شايع ساخت.(2)

واليرى بدون استناد به منبعى، تعداد همسران آن حضرت را شصت، هفتاد يا نود زن و نيز سيصد يا چهارصد متعه برمى شمارد. وى بدون بررسى درستى يا

نادرستى مطالب، با پذيرش ضمنى اين ديدگاه ها، در تفسيرى به ظاهر مشفقانه ولى كنايه آميز، بيان مى كند كه اين زندگى توأم با لذايذ شهوى، ظاهراً سرزنش

ص:398


1- (1) . Al-Hasan replied that he had given up fighting against him in order to bring peace to the people, and that he would not fight at his side
2- (2) . تاريخ طبرى، ج 6، ص 334؛ مروج الذهب، ج 3، ص 300.

چندانى را در پى نداشت.(1) اين بيان در واقع در تخريب شخصيت امام و كاستن جايگاه اجتماعى ايشان صورت مى گيرد. اين پردازش واليرى و تصويرى كه از شخصيت فردى، اجتماعى و سياسى امام عرضه نموده، غيرمستقيم چه نتيجه اى به مخاطب منتقل مى سازد؟ تصويرى را كه واليرى مانند ديگر خاورشناسان از امام نشان مى دهد، مى توان به صورت خلاصه اين گونه بيان نمود: امامى ناموفق در مديريت اجتماعى - سياسى، ناتوان در مبارزه نظامى و عافيت طلب و خوش گذران كه زندگى در آسايش و عافيت طلبى را بر جنگ ترجيح داده است. شايد اين نتيجه گيرى، اندكى تند به نظر برسد، اما بررسى بيش تر منابع تاريخى درباره زندگى امام، حتى منابع اهل سنت نتيجه ديگرى درپى دارد.

ج) دايره المعارف امريكانا
اشاره

دائره المعارف امريكانا كه قديمى ترين دايره المعارف انگليسى زبان جهان به شمار مى رود و به لحاظ قدمت، از اعتبار و اشتهار ويژه اى در ميان دائره المعارف هاى عمومى جهان برخورداراست، يك آلمانى تبعيدشده به ايالت بوستون امريكا به نام فرانيسى ليبر در سال 1829 پايه گذارى كرد.(2)

حجم مقالات شيعى اين دايره المعارف بسيار كم بوده، تنها 93 مقاله از 45000 مقاله آن، به طور مستقيم يا غيرمستقيم، حاوى مباحثى در زمينه آموزه ها، آيين ها، اشخاص، حوادث، سلسله ها، سرزمين هاى شيعيان، گروه ها و فرقه هاى شيعى است. مقاله «حسن و

حسين»] عليهماالسلام [كه ويليام مونتگمرى وات(3) تدوين كرد، بسيار مختصر به

ص:399


1- (1) . This life of sensual pleasures does not appear, however, to have aroused much censure
2- (2) . تصوير امامان شيعه در دائره المعارف اسلام، ص 13.
3- (3) . W. Montgomery Watt

زندگى اين دو امام مى پردازد. وات متولد اسكاتلند، خاورشناس معاصر و استاد مطالعات عربى و اسلامى دانشگاه ادينبورگ(1) بود. تحصيلات خود را در دانشگاه هاى ادينبورگ، جنا، كالج باليول(2) و آكسفورد گذراند و به عنوان مربى ارشد در فلسفه اخلاق در ادينبورگ (1933-1938 م)، مربى فلسفه باستان (1946-1947 م)، مربى موفق و ارشد و دانشيار مطالعات عربى (1947 تا 1964) بود. در سال 1964، سمت رياست را پذيرفت و در سال 1979 ميلادى بازنشسته شد.(3) وات از شرق شناسان برجسته اى بود كه مقالات متعددى در دايره المعارف دارد. از جمله مقالات وى، مقاله «حسن و حسين» در دائره المعارف امريكانا است.

1. معرفى اجمالى امام

وات در اين مقاله، امام را فرزند حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و فاطمه (س) و نوه پيامبر معرفى نموده كه شيعيان ايشان را به عنوان امام دوم و حاكم برحق همه مسلمانان مى دانند. توجه داشتن به اين نكته كه شيعيان ايشان را امام بر حق همه مسلمانان مى دانند، نشان از درك اعتقاد شيعيان دارد. وى دوره جوانى امام را آرام توصيف نموده و تنها احتمال داده كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پدرش اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در دوره خلافتش (656-661 ق) يارى رسانده باشد.(4)

2. خلافت امام

وى سپس به خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از شهادت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اشاره و ادعا كرده كه ايشان از همه پيروان آن حضرت بيعت گرفت. نكته قابل توجه اين كه وى

ص:400


1- (1) . Edinburgh University
2- (2) . Balliol
3- (3) . مصطفى حسينى طباطبايى، نقد آثار خاورشناسان.
4- (4) . تصوير امامان شيعه در دائره المعارف اسلام، ص 209.

بدون هيچ مدركى و بدون بررسى گزارش ها و چگونگى رخدادهاى مربوط به آن دوره، ادعا كرده كه امام به طور آشكارا قادر نبودند از عهده مشكلاتى كه با آن مواجه بودند برآيند، با رقيب] حضرت [على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، معاويه، پيمان بستند و از خلافت كناره گيرى كرد.(1) اين گونه ادعا نمودن بدون بررسى گزارش منابع، نه تنها پژوهش را به لحاظ روشى فاقد اعتبار علمى مى نمايد، بلكه به لحاظ محتوايى نيز متقن و مستند نيست و زمينه پذيرش و باور به آن را از بين مى برد. شايسته بود وات، با بررسى گزارش ها از منابع شيعه و سنى، زمينه ها و عوامل كناره گيرى امام و تحولات آن را بررسى مى كرد، آن گاه ناتوانى امام در حل مشكلات را ادعا مى نمود. پيش داورى وات و ادعاهاى بى سند وى به اين جا ختم نشده، در ادامه ادعا نموده است كه امام مبلغ زيادى پول دريافت كردند و براى يك زندگى فارغ البال در مدينه عزلت گزيدند و سرانجام بين سال هاى 668 و 679 درگذشتند.(2)

تصويرگرى جايگاه اجتماعى - سياسى امام بدين گونه، با پيش داورى الهام گرفته از پژوهش هاى خاورشناسان پيشين و منابع اهل سنت، بدون بهره مندى از منابع شيعى و تحليل آن ها، پذيرش مطالب مقاله را با مشكل مواجه مى سازد. آن چه مايه تأسف بيش تر است، بى توجهى و نوعى بى رغبتى وات به آوردن مطالبى علمى و مستند است تا آن جا كه تاريخ وفات امام را كه در منابع اوليه آمده و اختلاف چندانى در آن نيست در يك فاصله زمانى يازده ساله ذكر مى كند. البته ناگفته نماند ديگر آثار وات با رعايت مسائل روشى و بهره مندى از منابع اوليه و مستند، از ارزش و اعتبار بالايى

برخوردار است. به نظر مى رسد اين

مقاله در سال هاى دورتر نگاشته شده كه هنوز آشنايى چندانى با منابع و شخصيت هاى شيعى در غرب حاصل نشده بود و يا نشان از نوعى تعمد و جهت دار بودن مقاله

ص:401


1- (1) . همان.
2- (2) . همان.

باشد كه دليل چندانى بر آن نيست. به هرحال اين نوشته، هم به لحاظ روشى غيرعلمى است و هم به لحاظ محتوايى پيش داورانه و غيرمستند. گزارش هاى وى بدون تحليل گزارش هاى مربوطه در منابع و به دليل فقدان بررسى ديدگاه هاى شيعه، غيرجامع بوده، ادعاهاى آن پذيرفتنى نيست.

نتيجه

تصويرى كه خاورشناسان از امامان شيعه نشان دادند، حداقل بايد از سه منظر روش شناسى، بررسى محتوايى و اعتبار سندى، بررسى گردد. اين نوشتار به بررسى محتوايى آثار برخى خاورشناسان درباره جايگاه اجتماعى - سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداخت. در نگاه اوليه، قلم واليرى در دايره المعارف اسلام، نسبت به ديگر خاورشناسان متقدم، اندكى ملايم تر به نظر مى رسد. برخلاف مقاله لامنس كه سراسر اهانت هاى آشكار و نقل مطالب نادرست و غيرمستند است، واليرى درصدد است با استناد به منابع و ارائه شواهد و گزارش هاى تاريخى، مطالب را مستند نمايان سازد، اما بررسى محتواى مقالات نشان مى دهد كه خط فكرى حاكم بر انديشه هاى خاورشناسان درباره ائمه شيعه، به گونه اى متمايز از اعتقادات شيعه است. كم رنگ ساختن فضايل و جايگاه علمى آنان، برجسته سازى برخى نكات به ظاهر منفى، عادى نشان دادن ائمه همانند ساير مردم و در نهايت پايين نماياندن جايگاه اجتماعى - سياسى آن ها در ديدگاه ها و روش هاى مختلف در نوشته هاى آنان مشهود است. بررسى نظر سه خاورشناس يعنى كتاب مذهب شيعه دونالدسون، «مدخل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )» در دايره المعارف اسلام» از لورا اچ واليرى و «مدخل حسن و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )» در دايره المعارف امريكانا از مونتگمرى وات، نشان از وجوه اشتراك فراوان و اختلاف اندك در آن ها دارد. صرف نظر از مقاله وات كه بسيار كوتاه است و ابعاد كم ترى از زندگى امام را پوشش مى دهد، درعين حال در بحث

جايگاه اجتماعى - سياسى امام، مانند دو خاورشناس ديگر، امام را ناموفق و ناتوان در اداره امور معرفى مى كند. براى رسيدن به اين نتيجه، با انتخاب گزارش هاى تاريخى

ص:402

هم سو با هدفى كه مدنظرشان است، امام را شخصيتى ذاتاً عافيت طلب، صلح دوست و گريزان از جنگ و درگيرى معرفى نموده اند. براى دست يابى به اين نتيجه، ابتدا با بررسى شخصيت امام و جايگاه وى در دوران خلفا و اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، وى را فردى كم اثر معرفى مى كنند كه نقش چندانى در وقايع ندارد. پس از شهادت پدر و رسيدن به مقام خلافت، پس از مواجهه با مخالفت معاويه و اقدامات جدى وى در جنگ، ازآن جا كه امام از ابتدا به صلح متمايل بود، مقدمات لازم براى دست يابى به صلح را فراهم نمودند، و قيس را همراه عبيدالله به ميدان فرستادند تا تحقق صلح با مانعى مواجه نشود؛ در شروط صلح رعايت حال خود و شيعيان را نمودند و شروطى را مطرح ساختند تا آينده مالى و رفاهى وى و برادرش را فراهم سازد. پس از صلح، با وجود اعتراض ها و اهانت هايى كه برخى اصحاب به آن حضرت كردند، زندگى توأم با آسايش و عافيت را در مدينه در پيش گرفتند تا بر اثر بيمارى يا مسموميت از دنيا رفتند.

اين نتيجه، حاصل تصويرگرى خاورشناسان از جايگاه اجتماعى - سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است كه همانند پدر بزرگوارشان با مظلوميت، استخوان در گلو و خار در چشم، عمر خود را در ميان يارانى بى وفا و سست عقيده سپرى نمودند تا معاويه با دسيسه و نيزنگ، به هرآن چه خواست دست يافت و آن ها با كوتاهى و سستى، زمينه انواع تهمت ها به امامِ خود را موجب شدند. امام پس از مواجه با اوضاع نامناسب، به ويژه سستى ياران و پراكندگى لشكر، چاره را در صلح با معاويه ديدند تا با اميد به آينده و تغيير اوضاع، زمينه هدايت بهتر شيعيان را فراهم ساخته، آنان را از پراكندگى به وحدت و انسجام فراخوانند، امرى كه با سياست ها و اقدامات ائمه بعدى پى گيرى و حاصل شد.

منابع

1. ابن قتيبه دينورى، أبومحمد عبدالله بن مسلم (276)، الإمامه و السياسه المعروف

ص:403

بتاريخ الخلفاء، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالأضواء، 1410 ق.

2. اربلى، ابوالحسن على بن عيسى، كشف الغمه فى معرفه الائمه، قم: شريف رضى، 1421 ق.

3. اصفهانى، ابوالفرج على بن الحسين (م 356)، مقاتل الطالبيين، تحقيق سيداحمد صقر، بيروت: دار المعرفه، بى تا.

4. بلاذرى، أحمد بن يحيى بن جابر (م 279)، كتاب جمل من انساب الأشراف، تحقيق سهيل زكار و رياض زركلى، بيروت: دارالفكر، 1417 ق.

5. جان احمدى، فاطمه، تصوير پيامبر (ص) و حضرت زهرا (س) در دائره المعارف اسلام، ترجمه و نقد، با اهتمام مؤسسه شيعه شناسى، قم: مؤسسه شيعه شناسى، 1388.

6. جمعى ازنويسندگان زيرنظر محمود تقى زاده داورى، تصوير امامان شيعه در دائره المعارف اسلام ( EL2) ، قم: انتشارات مؤسسه شيعه شناسى، 1385.

7. دينورى، ابوحنيفه احمدبن داوود، اخبارالطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم: منشورات الرضى، 1368.

8. ذهبى، شمس الدين محمدبن احمد (م 748)، تاريخ الاسلام و وفى ات المشاهير و الأعلام، تحقيق عمرعبدالسلام تدمرى، بيروت: دارالكتاب العربى، دوم 1413 ق.

9. طبرى، ابوجعفرمحمد بن جرير (م 310)، تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمدأبوالفضل ابراهيم، چاپ دوم، بيروت: دارالتراث، 1387.

10. مفيد، محمدبن محمد بن نعمان، الارشاد فى معرفه الله على حجج العباد، قم: مؤسسه آل البيت: لاحياء التراث، 1413 ق.

11. Dwight M. Donaldson, The Shii Religion; A History of Islam in Persia And Iran; London: 1933.

12. The Encyclopedia of Islam(EL2), vol3;Edited ByB.Lewis, V. L. M nage, CH. Pellat And J. Schacht; LEIDEN LONDON E. J. BRILL 1986 LUZAC CO.

ص:404

فصل هفتم: نقد شبهات درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

ص:405

ص:406

پاسخ به شبهه مطلاق بودن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

سيدتقى واردى(1)

چكيده

مخالفان و دشمنان اهل بيت:، براى دور نگه داشتن مردم از امامان و محروم نمودن مسلمانان از افكار و اعتقادات آنان، به حيله هاى مختلفى دست مى زنند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چه در دوران گذشته و چه در عصر حاضر، از دسيسه هاى دشمنان در امان نبوده و شبهاتى درباره ايشان منتشر كرده اند. از جمله، حضرت را به زيادى ازدواج و طلاق زنان متهم نموده و براى اثبات افترائات خويش، به برخى از روايات مرسل و فاقد اسناد درست، متمسك شده اند. سرمنشأ تمام اين افترائات، منصور دوانقى (دومين خليفه عباسى) است كه براى خاموش نمودن قيام هاى بنى الحسن و پراكندن مردم از گِرد اولاد و احفاد امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، اقدام به توطئه هاى مختلف، از جمله شبهه مرموزانه «مطلاق بودن» آن حضرت كرد، در حالى كه آن حضرت مورد ستايش قرآن كريم، پيامبر خدا (ص) و ساير ائمه اطهار: قرار داشته، شخصيت ايشان عارى از چنين اتهاماتى است. علاوه بر آن، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چه در دوران پدر و چه در دوران امامت خويش، كارهاى مهم دينى، سياسى و اجتماعى بر عهده داشتند و فرصت براى چنين كارهايى نبود. شواهد و قراين تاريخى نيز صحت چنين افترائاتى را نفى مى كنند. امروزه

تكفيرى ها، وهابيان، بهايى ها و ساير دشمنان اهل بيت:، اين افترائات را با هدف جلوگيرى از شيعه گرايى مسلمانان گسترش مى دهند.

واژگان كليدى: امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، شبهه، ازدواج، طلاق، مطلاق، كثير التزويج، كثيرالطلاق، دشمنان اهل بيت:.

ص:407


1- (1) . عضو هيأت علمى مركز اطلاعات و مدارك اسلامى (وابسته به پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى).

مقدمه

يكى از نسبت هاى ناروايى كه به ساحت قدسى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داده مى شود، مطلاق بودن، يعنى كثيرالطلاق بودن آن حضرت است. البته ريشه چنين شبهه اى در شبهه ديگرى نهفته و آن اين است كه آن حضرت ازدواج هاى زيادى كردند و چون بيش از چهار زن نمى توانست پيش خود نگه دارند، ناچار زنان قبلى را طلاق مى دادند و با زنان جديدى ازدواج مى كرد.

در عصر حاضر دشمنان اهل بيت:، از جمله تكفيرى ها، بهايى ها و صهيونيست ها به اين شبهه دامن مى زنند و با عبارات مختلف و در محمل ها و قالب هاى متنوع، در بين مردم پخش مى كنند، تا از اين شيوه براى توقف اسلام گرايى غيرمسلمانان، ايجاد موانع براى رشد روزافزون شيعه گرايى و سرپوش گذاشتن بر ضعف هاى ايدئولوژى خويش استفاده نمايند. اين شبهه متأسفانه ريشه تاريخى نيز دارد. در سال هاى دور، دشمنان اهل بيت:، از جمله ناصبى ها، خوارج، جيره خواران بنى اميه و هواداران بنى عباس نيز چنين شبهه اى مى افكدند، تا از اين طريق چهره تابناك امام را مشوه جلوه دهند و خللى در اركان اعتقادى پيروان مكتب اهل بيت: به وجود آورند. آنان ازدواج ها و طلاق هاى خيالى زيادى به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت دادند. برخى از آنان راه افراط در پيش گرفته، براى آن حضرت ده ها و بلكه صدها ازدواج ذكر كرده اند، به گونه اى كه شنونده تصور مى كند آن حضرت، هيچ هم و غمى در زندگى خويش نداشته و تمام كار و زندگى اش بر محور ازدواج با زنان و سپس طلاق آنان و جايگزين كردن زنان ديگر، بوده است.

متأسفانه برخى از محبان و شيعيان اهل بيت: نيز ناآگاهانه چنين مطالبى را مزيت و فضيلتى براى آن امام همام تصور كرده و آن را با آب و تاب نقل نموده اند. غافل از اين كه تهمت هاى اين چنينى، دامى براى آسيب رساندن به

ص:408

اعتقادات دينى و مذهبى مردم و دور نگاه داشتن آنان از محضر اهل بيت: است؛ در حالى كه چنين افترايى از اساس باطل است و ساحت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از چنين وصله هاى سخيفى مبراست.

ريشه يابى تاريخى شبهه

اشاره

هنگامى كه از جهت تاريخى اين شبهه را بررسى مى كنيم، متوجه خواهيم شد كه سه منبع و مصدر براى آن وجود دارد كه بقيه نوشته ها و گفته ها به آن سه برمى گردد و آن ها عبارتند از:

1. احاديث معصومان:
اشاره

احاديث چندى درباره ازدواج و طلاق امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در منابع روايى و تاريخى فريقين (شيعه و اهل سنت) نقل شده كه به سخنى از اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بر مى گردد كه مردم كوفه را از ازدواج دختران و خواهرانشان با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر حذر داشته بودند. اين دسته از احاديث - چه در منابع شيعه و چه در منابع اهل سنت - با اشكالات سندى چندى مواجه است، كه آن ها را از اعتبار و حجيت مى اندازند؛ لذا در بسيارى از منابع مهم و اصلى روايى شيعه و اهل سنت نقل نشده است.

براى بررسى اين احاديث، بهتر است هر يك از منابع شيعه و اهل سنت را جداگانه و دقيق، موشكافى كنيم:

يكم. منابع روايى شيعه

در منابع روايى شيعه، دو حديث را ثق الاسلام كلينى در كتاب كافى نقل كرده

كه تعدادى از محدثان، مانند مجلسى اول،(1) مجلسى دوم،(2) شيخ حر عاملى،(3) فيض

ص:409


1- (1) . روضة المتقين، ج 9، ص 5.
2- (2) . مرآة العقول، ج 21، ص 96.
3- (3) . وسائل الشيعة، ج 22، ص 9.

كاشانى(1) و محدث نورى(2) از وى نقل قول نموده اند. هم چنين يك حديث مشابه از ابوحنيفه تميمى مغربى و يك حديث از احمد بن ابى عبدالله برقى روايت شده كه در ادامه هر چهار مورد بررسى قرار مى گردد:

1. حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَمَاعَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قَالَ : إِنَّ عَلِيّاً (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قَالَ وَ هُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ: لَا تُزَوِّجُوا الْحَسَنَ فَإِنَّهُ رَجُلٌ مِطْلَاقٌ . فَقَامَ رَجُلٌ مِنْ هَمْدَانَ فَقَالَ بَلَى وَ اللَّهِ لَنُزَوِّجَنَّهُ وَ هُوَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ ابْنُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فَإِنْ شَاءَ أَمْسَكَ وَ إِنْ شَاءَ طَلَّقَ (3)؛

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: روزى اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر فراز منبر، مردم كوفه را مخاطب قرارداده، فرمود: «به حسن زن ندهيد؛ زيرا او مردى است طلاق دهنده.» در آن هنگام مردى از طايفه همدان برخاست و گفت: «آرى، به خدا سوگند، دخترانمان را به ازدواج او در مى آوريم؛ زيرا او فرزند رسول خدا (ص) و اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. پس اگر خواست، نگه دارد و اگر نخواست، طلاقشان دهد.

بررسى سندى حديث

در سلسله راويان اين حديث، حُميد بن زياد و حسن بن محمد بن سماعه وجود دارند كه هر دو از پيروان فرقه انحرافى «واقفيه» وبلكه از سران اين فرقه

بوده اند. نجاشى در رجال خود، درباره حميد بن زياد فرمود: كان ثقة واقفا وجها

ص:410


1- (1) . الوافى، ج 23، ص 998.
2- (2) . مستدرك الوسائل، ج 15، ص 280.
3- (3) . الكافى، ج 6، ص 56؛ كتاب الطلاق، باب تطليق المرأة غير الموافقة، حديث 4.

فيهم(1)؛ «وى ثقه و واقفى مذهب و داراى جايگاهى بين آنان بوده است.» هم چنين درباره ابن سماعه فرمود: من شيوخ الواقف، كثير الحديث، فقيه ثق و كان يعاند فى الوقف و يتعصب(2)

؛ «وى از شيوخ واقفيان، كثيرالحديث و فقيه مورد ثقه بود و در وقف گرايى تعصب داشت و (با مخالفان) دشمنى مى

نمود.»

علامه حلى نيز درباره ابن سماعه فرمود: و كان من شيوخ الواقفى يعاند و يتعصب؛(3) «وى از سران واقفيه بود كه در وقف گرايى تعصب مى ورزيد و (با مخالفان خود) دشمنى مى نمود. «

ايراد ديگر سندى آن، اين است كه معلوم نيست مراد از محمد بن زياد بن عيسى، كيست ؟ اگر محمد بن ابى عمير باشد، خبرش درست خواهد بود و اگر غير از وى باشد، همان گونه كه آيت الله خويى در معجم رجال فرموده كه وى محمد بن زياد بياع سابرى است،(4) موثق نبوده و خبرش نيز معتبر نخواهد بود. در نتيجه وى مجهول بوده، خبرش قابل اعتماد نيست.

2. عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبِي الْعَلَاءِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قَالَ : إِنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) طَلَّقَ خَمْسِينَ إمْرَأَةً فَقَامَ عَلِيٌّ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بِالْكُوفَةِ فَقَالَ : يَا مَعَاشِرَ أَهْلِ الْكُوفَةِ لَا تُنْكِحُوا الْحَسَنَ فَإِنَّهُ رَجُلٌ مِطْلَاقٌ . فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ بَلَى وَ اللَّهِ لَنُنْكِحَنَّهُ فَإِنَّهُ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ ابْنُ فَاطِمَةَ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فَإِنْ أَعْجَبَتْهُ أَمْسَكَ وَ إِنْ كَرِهَ طَلَّقَ ؛(5)

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پنجاه زن را طلاق داد، پس امام

ص:411


1- (1) . رجال النجاشى، ص 132.
2- (2) . همان، ص 40.
3- (3) . الخلاصة، ص 212.
4- (4) . معجم رجال الحديث، ج 16، ص 94.
5- (5) . الكافى، ج 6، ص 56؛ كتاب الطلاق، باب تطليق المرأة غير الموافقة، حديث 5.

على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كوفه برخاست و فرمود: «اى مردم كوفه، حسن را زن ندهيد، زيرا او مردى است طلاق دهنده.» در آن هنگام مردى به جانب آن حضرت برخاست و گفت: «آرى، به خدا سوگند، دخترانمان را به ازدواج او در مى آوريم؛ زيرا او فرزند رسول خدا (ص) و فاطمه زهرا (س) است، پس اگر خوشش آمد، نگه دارد و اگر خوشش نيامد، طلاقشان دهد.

بررسى سندى حديث

در اين حديث يحيى بن ابى العلاء مجهول است و معلوم نيست كدام يحيى بن ابى العلاء بوده(1)

لذا موثق نيست. علامه مجلسى به همين علت آن را

مجهول دانست.(2)

يادآورى مى شود كه اين دو حديث را ثق الاسلام كلينى و كسانى آورده اند كه به مانند وى محدث بوده و ذائقه حديثى داشته اند، اما مرحوم شيخ صدوق در من لايحضره الفقيه و هم چنين شيخ طوسى در دو كتاب روايى خويش (استبصار و تهذيب) آن دو را نقل نكرده و از آن ها اعراض نموده اند؛ زيرا آنان علاوه بر مهارت در نقل حديث، علم درايت حديث نيز داشتند و هر خبرى را منتشر نمى كردند.

مناسب است به اين نكته اشاره كنم كه محدثان پُرتلاش، تمام همّشان بر اين مطلب استوار بوده كه اخبار منقول از معصومان: را گردآورى و در اختيار آيندگان قرار دهند و چيزى را از قلم نيندازند. و به همين جهت، به صحت و ضعف آن ها

كارى نداشته اند، وليكن فقها و علماى حديث شناس، در بين روايات موجود، گلچين كرده، اخبارى را ذكر مى كردند كه به صحت و وثاقت آن ها

ص:412


1- (1) . معجم رجال الحديث، ج 20، ص 25.
2- (2) . مرآة العقول، ج 21، ص 96.

اطمينان داشته باشند. آنان هر خبرى را ذكر نمى كنند و به فرموده معصومان: مبنى بر «رعايت درايت در روايت» عمل مى كنند. همان گونه كه امام جعفر صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

خَبَرٌ تَدْرِيهِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفٍ تَرْوِيهِ ؛(1)«خبرى كه با درايت بيان شود، بهتر است از هزار خبرى كه روايت گردد.» در جاى ديگر فرمود:

عَلَيْكُمْ بِالدِّرَايَاتِ لَا بِالرِّوَايَاتِ ؛(2)«بر شما باد به درايت ها، نه صِرف روايات!» هم چنين در جاى ديگر فرمود:

رُوَاةُ الْكِتَابِ كَثِيرٌ وَ رُعَاتُهُ قَلِيلٌ ؛(3)

«روايت كنندگان كتاب فراوانند، ولى رعايت كنندگان آن اندكند!»

درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز اگر محدثان شيعه درايت در روايت را مراعات مى كردند، بى ترديد اخبارى مثل اين دو خبر و دو روايت بعدى نقل نمى گرديد.

به هر روى، بيش تر علما و فقهاى شيعه از اين دو حديث اعراض كرده اند

و به صِرف نقل در كتاب شريف كافى نمى توانند معتبر شوند.

3. ابوحنيفه تميمى مغربى، نويسنده دعائم الاسلام نيز در اين باره مى گويد

: وَ كَانَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ يَتَزَوَّجُ النِّسَاءَ كَثِيراً وَ يُطَلِّقُهُنَّ إِذَا رَغِبَ فِي وَاحِدَةٍ وَ كُنَّ عِنْدَهُ أَرْبَعاً طَلَّقَ وَاحِدَةً مِنْهُنَّ وَ تَزَوَّجَ الَّتِي رَغِبَ فِيهَا فَأَحْصَنَ كَثِيراً مِنَ النِّسَاءِ عَلَى مِثْلِ هَذَا قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ): قَالَ عَلِيٌّ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) لِأَهْلِ الْكُوفَةِ : لَا تُزَوِّجُوا حَسَناً فَإِنَّهُ رَجُلٌ مِطْلَاقٌ ؛(4)

حسن بن على با زنان بسيارى ازدواج مى كرد و هرگاه به زنى رغبت مى نمود و

چهار زن در عقد او بودند، يكى را طلاق مى داد و با اين يكى ازدواج مى كرد. او از اين راه زنان زيادى جمع كرده بود. امام محمد باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به

ص:413


1- (1) . السرائر، ج 3، ص 640.
2- (2) . همان.
3- (3) . همان.
4- (4) . دعائم الاسلام، ج 2، ص 257، شماره مسلسل حديث: 980، كتاب الطلاق، فصل 1.

مردم كوفه فرمودند: «به حسن زن ندهيد، زيرا او مردى است طلاق دهنده.»

بررسى سندى حديث

بخش اول اين روايت، نظر خود ابوحنيفه مغربى است كه ظاهراً تحت تأثير اقوال مورخان مغرض قرار گرفته و پيش خود تصور نموده كه ازدواج و طلاق زياد مزيت و نشانه بزرگى شخص است و بدين لحاظ، بدون هيچ پرده پوشى و آشكارا آن را به آن امام همام نسبت داده. اما بخشى بعدى كلام وى كه حديث امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است، اولاً مرسل بوده و ارزش سندى ندارد و ثانياً در هيچ يك از كتب روايى اصلى شيعه نيامده و بزرگان اصحاب مانند شيخ كلينى، شيخ صدوق و شيخ طوسى از آن اعراض كرده و در كتب خود نياورده اند.

4. احمد بن ابى عبدالله برقى نيز روايت نمود:

عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قَالَ : أَتَى رَجُلٌ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيّاً (عليه السلام)، فَقَالَ لَهُ : جِئْتُكَ مُسْتَشِيراً أَنَّ الْحَسَنَ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وَ الْحُسَيْنَ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ جَعْفَرٍ (ره) خَطَبُوا إِلَيَّ ، فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ): الْمُسْتَشَارُ مُؤْتَمَنٌ ، أَمَّا الْحَسَنُ فَإِنَّهُ مِطْلَاقٌ لِلنِّسَاءِ وَ لَكِنْ زَوِّجْهَا الْحُسَيْنَ فَإِنَّهُ خَيْرٌ لِابْنَتِكَ ؛

(1)امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: مردى به محضر اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شرفياب شد و گفت: «خدمتت رسيدم كه با تو مشورت كنم. حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و عبدالله بن جعفر از دخترم خواستگارى نموده اند.» (من مانده ام به كدامشان پاسخ مثبت دهم). اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «كسى كه طرف مشورت قرار مى گيرد، امين است. بدان كه

حسن، زنان را بسيار طلاق مى دهد. دخترت را به حسين تزويج كن كه وى براى دخترت بهتر است.»

ص:414


1- (1) . المحاسن، ج 2، ص 601، حديث 20.
بررسى سندى حديث

در سلسله راويان اين حديث، ايراد و اشكالى وارد نيست، ولى تنها در كتاب محاسن برقى (متوفاى 274 ق) نقل شده و كتاب وى با اين كه در نزد شيخ كلينى، شيخ صدوق و شيخ طوسى بوده، با اين حال روايت وى را نقل نكرده و از آن اعرض نموده اند. اصولاً كتاب محاسن از كتب درجه اول شيعه نبوده و خود برقى نيز از محدثان طراز اول محسوب نمى گردد. روايتى از وى پذيرفته مى شود كه در ديگر كتب معتبر روايى آمده باشد. بدين جهت نجاشى در وصف وى فرمود: و

كان ثقة فى نفسه، يروى عن الضعفاء و اعتمد المراسيل؛(1)

«او در نفس خويش ثقه بوده، (ولى در رواياتش) از ضعفا روايت نموده و به احاديث مرسل اعتماد كرده است.»

بنابراين هيچ يك از احاديث يادشده از جهت سند، مطمئن نيستند و هر كدام به نحوى با اشكال و ايراد روبه رو بوده، نمى توانند دليل و حجت قرار گيرند. علاوه بر اين، اگر حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) واقعاً در كوفه چنين مطالبى فرموده بودند، بى ترديد منصور دوانقى (كه حافظه قوى داشت)، از آن ها آگاه بود و در سخن خود، در طعن بر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به آن اشاره مى كرد؛ در حالى كه در كلام منصور اشاره اى به سخن اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نشده است.

بررسى دلالى احاديث

بر فرض كه از جهت سند، احاديث يادشده مشكلى نداشته باشند، از جهت دلالت، تنقيصى بر مقام شامخ امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيسند؛ زيرا فرمايش اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

نه به خاطر اعتراض بر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و يا ناراحتى از كثرت ازدواج و طلاق آن حضرت بوده، بلكه سخن وى از روى شفقت و دل سوزى و به جهت در امان

ص:415


1- (1) . رجال نجاشى، ص 76.

نگه داشتن فرزند معصوم خويش از خواسته هاى نامعقول اهالى كوفه بوده است؛ زيرا امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم از جهت جمال، هم از جهت كمال و هم از جهت نَسَب در بين جوانان عرب بى همتا بودند و به همين جهات، بسيارى از مردم علاقه داشتند كه دختر خود را حتى اگر به مدت كوتاهى باشد به ازدواج ايشان درآورند، و از اين طريق كسب شرافت و فضيلت نموده، بگويند كه آن حضرت داماد آنان است. البته عده اى هم دنبال منصب و حكومت بودند و مى خواستند دخترانشان را وجه المصالح خويش نموده، از طريق وصلت با خاندان اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به آرزوى هاى دنيوى خويش برسند.

اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به اين مطلب فطانت داشته، از اهالى كوفه درخواست نمودند كه براى ازدواج دخترانشان به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فشار نياورند؛ زيرا آن حضرت نمى تواند بيش از چهار زن داشته باشد و اگر بخواهد زن ديگرى هم بگيرد، ناچار بايد يكى از آنان را طلاق دهد.

اگر مفهوم احاديث يادشده غير از اين باشد، بايد پرسيد كه نهى اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آيا با تذكر قبلى به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و اصولاً با مقدمه بوده و يا بدون تذكر قبلى و بدون مقدمه ؟ اگر با تذكر قبلى بوده كه به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرموده باشد كه ديگر زن نگير، ولى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) زير بار نرفته باشد، پاسخ داده مى شود معاذالله كه سبط رسول خدا (ص) فرمان پدر و امام مسلمانان را ناديده بگيرد و مجدداً به ازدواج و طلاق اقدام كند. اين، با روح قدسى و عصمت آن حضرت سازگار نيست و اگر چنين گفته شود، تهمتى است به معصوم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه از گناهان كبيره است. اما اگر بدون مقدمه و بدون تذكر قبلى به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرموده باشد، بى

شك چنين سخنى از امام معصوم و خليفه بادرايتى چون حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) امكان پذير نيست كه بدون يادآورى قبلى، فرزند ارشد خويش را كه بناست رداى امامت و خلافت

ص:416

را بر تن كند، در ميان مردم سبك نموده، آبرويش را بريزد. بدين جهت، ممكن نيست سخن اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جهت اعتراض و يا

نقد بر رفتار و كردار امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بوده باشد، بلكه اگر چنين موضوعى (بر فرض محال) صحت داشته باشد، بى ترديد مشفقانه و به جهت دور كردن مزاحمت هاى مردم از آن حضرت بوده است.

دوم. منابع روايى اهل سنت

در منابع روايى عامه، از جمله صحاح ستّه و سنن معروف اهل سنت، حديثى درباره كثرت ازدواج و طلاق امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل نشده. تنها در كتب رجالى و تاريخى آنان، حديثى به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت داده شده كه مردم كوفه را از ازدواج دخترانشان با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) منع كرده و يا احاديثى بدون ذكر سلسله اسناد به امام زين العابدين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام محمدباقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت داده اند. به برخى از اين موارد اشاره مى كنيم:

1. ابن كثير دمشقى:

وَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ: قَالَ عَلِيٌّ : يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ لَا تُزَوِّجُوا الْحَسَنَ بْنَ علي فإنه مطلاق. فقال رجل من همذان: وَاللَّهِ لَنُزَوِّجَنَّهُ ، فَمَا رَضِيَ أَمْسَكَ وَمَا كَرِهَ طَلَّقَ .(1)

وى اين حديث را در چند جاى ديگر كتاب خود ذكر كرده است.

2. ابن عساكر:

قال و أنا محمد بن عمر حدثني حاتم بن إسماعيل عن جعفر بن محمد عن أبيه قال: قال علي: يا أهل الكوفة لا تزوجوا الحسن بن علي فإنه رجل مطلاق.

ص:417


1- (1) . البداية و النهاية، ج 8، ص 43.

فقال رجل من همدان: والله لنزوجنه فما رضي امسك وما كره طلق.(1)

3. جلال الدين سيوطى:

وأخرج ابن سعد عن علي بن الحسين: قال: كان الحسن مطلاقًا للنساء، وكان لا يفارق امرأة إلا وهي تحبه، وأحصن تسعين امرأة. وأخرج ابن سعد عن جعفر بن محمد عن أبيه، قال: كان الحسن يتزوج ويطلق، حتى خشيت أن يورثنا عداوة في القبائل. وأخرج ابن سعد عن جعفر بن محمد عن أبيه، قال:

قال علي: يا أهل الكوفة، لا تزوجوا الحسن فإنه رجل مطلاق، فقال رجل من همدان والله لنزوجنه، فما رضي أمسك وما كره طلق. وأخرج ابن سعد عن عبدالله بن حسن، قال: كان الحسن رجلًا كثير نكاح النساء، وكن قلما يحظين عنده، وكان قل امرأة تزوجها إلا تحبه وصبت إليه.(2)

نقد و نظر

با توجه به اين كه روايت كثرت ازدواج و طلاق امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در منابع روايى اهل سنت، از جمله صحيح بخارى و صحيح مسلم نيامده، نقل چنين رواياتى در كتب تاريخى و رجالى نه تنها براى شيعيان، بلكه براى اهل سنت نيز ارزش سندى ندارند. علاوه بر اين كه همه آن ها مرسل هستند و سلسله اسناد به درستى ذكر نشده است. به همين جهت، صلابى يكى از دانشمندان معاصر اهل

سنت در شمال آفريقا، درباره حديث يادشده و احاديث مشابه مى گويد:

وهذا الأثر مرسل ضعيف. إن الروايات التاريخية التي تشير إلى الأعداد الخيالية في زواج الحسن بن علي رضي الله عنه لا تثبت من حيث الإسناد وبالتالي لا تصلح للإعتماد عليها نظراً

ص:418


1- (1) . تاريخ دمشق، ج 13، ص 249.
2- (2) . تاريخ الخلفاء، ج 1، ص 146.

للشبه والطعون التي حامت حولها.(1)

به هر روى، اخبار و احاديثى كه سند صحيح نداشته و يا فاقد اسناد باشند، در نزد جميع امت (اعم از شيعه و اهل سنت) اعتبارى نداشته، هيچ مطلبى را نمى توانند ثابت نمايند.

2. اظهار نظر منصور دوانقى
اشاره

منصور دوانقى، دومين حاكم عباسى، نخستين كسى بود كه بحث كثرت ازدواج و طلاق امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را مطرح و بر سر زبان ها انداخت و از آن تاريخ به بعد، افسانه ازدواج هاى فراوان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و به تبع آن، كثرت طلاق آن حضرت دستمايه مورخان و افسانه نويسان شد و به تدريج، به يك باور تاريخى و مذهبى تبديل گرديد.

اما آيا منصور واقعاً چنين مطلبى را ابراز كرده يا اين كه دروغ بوده و به وى نسبت داده اند؟ اگر ابراز نموده، به چه علتى بوده و آيا كلامش صحت

داشت يا نه ؟ اين ها مطالبى است كه بايد مورد بررسى قرار گيرند.

صحت انتساب شبهه به منصور

بسيارى از مورخان به اين مطلب اشاره كرده اند كه منصور دوانقى در هاشميه، در گردهمايى خراسانيانى كه بنى عباس را به خلافت رسانده و از حاميان اين

طايفه بودند، ضمن خطبه اى به مقام شامخ امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اهانت نمود و گفت:

... ثم قام بعده الحسن بن علي... و اقبل على النساء، يتزوّج اليوم واحدة و يطلق غدا اخرى، فلم يزل حتّى مات على فراشه(2)؛

بعد از او (امام على)، حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عهده دار خلافت شد... [وى پس از

ص:419


1- (1) . اميرالمؤمنين الحسن بن على بن ابى طالب، شخصيته و عصره، ص 30.
2- (2) . مروج الذهب، ج 3، ص 311؛ حياة الامام الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 2، ص 460.

كناره گيرى از خلافت و بازگشت به مدينه] به زنان روى آورد، به طورى كه با يكى از آنان در يك روز ازدواج مى كرد و ديگرى را فرداى آن روز طلاق مى داد. اين كار را ادامه داد تا اين كه در بستر خويش [نه در ميدان جنگ] وفات يافت.(1)

منصور دوانقى در نامه اى به محمد بن عبدالله بن الحسن، به مقام اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جسارت و اهانت كرد و چنين نوشت:

... و أفضي امر جدك - يعني أميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) - الي الحسن فباعها الي معاوية بخرق و دراهم، ولحق بالحجاز، و أسلم شيعته بيد معاوية و دفع الامر الي غير أهله، و أخذ مالا من غير ولائه، و لا حله، فان كان لكم فيها شي ء فقد بعتموه، و أخذتم ثمنه(2)

؛

... كار خلافت جد تو، اميرمومنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به حسن رسيد و او نيز آن را در برابر چند تكه پارچه و چند درهم به معاويه فروخت! و به حجاز رفت، و شيعيان خود را تسليم معاويه كرد و كار را به نااهل واگذار نمود و مالى را از راه نامشروع گرفت! و اگر شما در خلافت حقى داشتيد، آن را فروختيد و پولش را هم گرفتيد.

بنا براين، انتساب اين شبهه به منصور صحت دارد. وى براى اغراض خاص سياسى چنين تهمتى را متوجه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نموده است.

علت اظهار نظر منصور

علت رفتار خصمانه وى با اهل بيت:، بدان جهت بود كه بنى هاشم (اعم از

ص:420


1- (1) . متن سخنان وى بدين شرح است: إن ولد آل أبي طالب تركناهم و الذي لا إله إلا هو و الخلافة، فلم نعرض لهم لا بقليل و لا بكثير، فقام فيها علي بن أبي طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، فما أفلح و حكم الحكمين، فاختلفت عليه الأمة، و افترقت الكلمة، ثم وثب عليه شيعته و انصاره و ثقاته، فقتلوه، ثم قام بعده الحسن بن علي فوالله ما كان برجل، عرضت عليه الأموال فقبلها، و دس اليه معاوية أني أجعلك ولي عهدي، فخلعه، و انسلخ له مما كان فيه و سلمه اليه، و أقبل علي النساء يتزوج اليوم واحدة، و يطلق غدا أخري، فلم يزل كذلك حتي مات علي فراشه.
2- (2) . صبح الاعشى، ج 1، ص 233.

بنى عباس و بنى الحسن) با شعار «الرضا من آل محمد (ص)»، قيام بزرگ و وسيعى بر ضد بنى اميه به راه اندختند و پس از چند سال مقاومت و مبارزه، سرانجام اين طايفه ظالم را شكست دادند و آنان را از صفحه روزگار محو كردند. بعد از پيروزى، بنى عباس پيش دستى كرده، حكومت را از آن خود نمودند و بنى الحسن را كنار زدند. مردم در آغاز، تصور مى كردند بنى عباس نيز از آل محمد (ص) هستند، بدين لحاظ روى خوش به آنان نشان داده، در تقويت حكومتشان سنگ تمام گذاشتند. اما هنگامى كه بنى الحسن بر ضد منصور قيام كردند و او را مانند بنى اميه غاصب حقوق اهل بيت: دانستند و خواهان تحويل حكومت به خاندان پيامبر (ص) شدند، وضعيت عالم اسلام دگرگون شد. محمد (نفس زكيه) و ابراهيم (باخمرى) فرزندان عبدالله بن حسن مثنى فرزند امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مدينه و بصره و برخى از نقاط مهم عالم اسلام به قيام دست زدند و از حمايت هاى گسترده مردم برخوردار شدند و تا نزديكى سقوط حكومت منصور پيش رفتند. وحشت و سردرگمى، منصور را فراگرفت و براى خاموش كردن قيام هاى متوالى بنى الحسن، به هر كارى دست زد و چون نتيجه اى نمى گرفت و مردم را هم چنان پشتيبان بنى الحسن مى ديد، به توطئه شيطانى ديگرى دست زد و آن عبارت بود از «ترور شخصيتى» رهبران قيام و نياكانشان. وى نه تنها فرزندان عبدالله بن حسن مثنى را در بين مردم قدرت طلب، خون ريز و فتنه گر معرفى مى نمود، ساحت مقدس جدشان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را نيز تخريب مى كرد و وى را شخصى رفاه

طلب، مال دوست ومتمايل به زنان و غيره معرفى مى نمود تا از اين

طريق، مردم را نسبت به رهبران قيام و جد بزرگوارشان بى اعتماد و بى اعتبار سازد و باورهاى دينى و مذهبى آنان را سست نمايد.

اختلاف سياسى و عقيدتى بنى الحسن و بنى عباس كه خسارت هاى زيادى بر

ص:421

عالم اسلام، به ويژه بر خاندان عصمت و طهارت: را موجب گرديد، واقعيتى است انكارناپذير كه افتراء به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يكى از اين خسارت هاى بزرگ است. هارون (پنجمين خليفه عباسى)، يكى از شخصيت هاى مطرح عالم است كه به اين اختلاف ها و نزاع ها تصريح كرد و آن ها را موجب بغض و كينه بين طرفين برشمرده است. ابوالفتح اربلى به نقل از كمال الدين محمد بن طلحه شافعى نوشت:

اسحاق بن سليمان الهاشمى عن ابيه قال: كنّا عند اميرالمؤمنين هارون الرشيد، فتذاكروا علىّ بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، فقال اميرالمؤمنين هارون: تزعم العوام أنّى ابغض عليّا و وُلده حَسنا و حُسينا، و لا والله ما ذلك كما يظنّون، و لكن وُلده هؤلاء طالبنا بدم الحسين معهم فى السّهل و الجبل حتّى قتلنا قتلته، ثمّ افضى الينا هذا الامر فخالطناهم، فحسدونا و خرجوا علينا فحلّوا قطيعتهم؛(1)

اسحاق بن سليمان هاشمى از پدرش روايت كرد: ما نزد هارون الرشيد بوديم. در آن مجلس صفات اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ميان آمد. هارون گفت: «مردم گمان مى كنند كه من على بن ابى طالب و فرزندانش حسن و حسين را دوست ندارم. به خدا سوگند اين چنين نيست كه آنان گمان مى برند! ولى فرزندانش ما را براى بازخواست خون حسين، به معاونت خود طلبيدند و ما (اجابت نموده) با آنان در دشت و كوه بوديم تا اين كه قاتلان وى را در هرجايى يافتيم به سزاى اعمالشان رسانديم. پس از آن، چون امر خلافت و حكومت به ما روى آورد، آنان را با خود همراه نموديم، ولى آنان بر ما حسد ورزيده، بر ضد ما خروج كردند و از آن پس، بريده شدنشان را روا داشتند!

اين گفتار هارون، اعتراف رسمى بنى عباس مبنى بر علت اختلاف آنان با بنى الحسن است و نشان مى دهد كه از هم گسستن آنان از يك ديگر، مسائل سياسى و حكومتى بوده و همين مسائل موجب شد تا متوليان خلافت عباسى، دامن امام معصوم و مظلومى چون امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به شبهاتى آلوده نمايندو

ص:422


1- (1) . كشف الغمة، ج 2، ص 92.

سپس قلم به دستان و جيره خواران آنان بين مردم نشر نمايند.

البته احتمال ديگرى براى علت گفتار منصور مى توان حدس زد و آن اين است كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با يكى از عموزادگان خود به نام ام كلثوم كه از اولاد عباس بن عبدالمطلب بود، ازدواج نمودند و بعد از مدتى وى را طلاق دادند. و همين مسأله موجب كدورت خانوادگى شد و منصور بعد از هشتاد و اندى سال، تصميم به عقده گشايى و متهم نمودن آن حضرت به كثرت ازدواج و طلاق گرفت، تا از اين طريق گناه طلاق را بر عهده آن حضرت بيندازد و از عمه خود رفع اتهام نمايد.

باطل بودن سخن منصور

بى ترديد سخن منصور دروغ و تهمتى بيش نبوده است؛ زيرا قبل از وى كسى چنين مطلبى را ابراز نكرده و سخن وى نيز مستند به چيزى نبوده است. بنى عباس در سال 132 قمرى با انقلابى بزرگ، بنى اميه را ساقط كردند و ابوالعباس سفاح نخستين حاكم عباسى بود ولى حكومت وى بيش از چهار سال ادامه نيافت و در سال 136 هجرى وفات نمود. بعد از او، برادرش منصور به خلافت رسيد. اما شهادت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سال 50 هجرى واقع گرديد. در زمان حيات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بنى اميه حاكم بودند و بعد از شهادت ايشان نيز تا 82 سال، امويان و مروانيان و مدتى زبيريان بر جايگاه خلافت اسلامى تكيه زدند. در

اين مدت، هيچ خبرى از كثرت ازدواج و طلاق امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گزارش نشده بود و براى نخستين بار از زبان منصور، بعد از نزديك به نود سال چنين مطلبى منتشر گرديد و دستاويز ديگران قرار گرفت. در حالى كه امويان و مروانيان، به ويژه مروان بن حكم و فرزندان وى كه بيش ترين دشمنى با اهل بيت: را داشته اند، چنين مطلبى را بيان نكرده اند. هم چنين عبدالله بن زبير و برادران وى كه مدتى در

ص:423

حجاز، عراق و يمن حكومت داشته اند و با اين كه رفتار نامطلوبى با وابستگان به اهل بيت: و شيعيان و محبان آنان داشته اند، چون بنى الحسن را در برابر خود نمى ديدند، اين نوع افترائات را ابراز

نكردند. در حالى كه اگر چنين موضوعى واقعيت داشت، بى ترديد امويان، مروانيان و زبيريان كه پيش از عباسيان بر جهان اسلام سيطره داشتند، ابراز مى نمودند. به علاوه، منصور سخن خود را به هيچ كسى مستند نكرده و همين طور از پيش خود گفته كه حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين چنين و آن چنان بوده است و بى ترديد اين كلام ارزش و اعتبارى ندارد.

ج) گفتار مورخان

در دوران خلافت عباسيان، تحولى در جوامع اسلامى پديد آمد كه يكى از ماندگارترين آن ها پديده تاريخ نگارى و تأليف و تصنيف كتب تاريخى بود. تعدادى از دانشمندان مسلمان دست به قلم شده، تاريخ اسلام و مسلمانان را به رشته تحرير درآوردند. برخى نويسندگان زندگى نامه و تاريخ خلفاى اسلامى و پيشوايان مذهبى، درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) راه انصاف در پيش گرفته، مطالبى درباره واقعيت هاى زندگى و شخصيت آن امام همام نگاشتند. آن هايى كه راه افراط و يا تفريط در پيش گرفته بودند، شخصيت ايشان را دگرگون جلوه دادند، در نتيجه درباره ازدواج و طلاق آن حضرت راه اشتباه پيمودند. تعدادى از اين تاريخ نگاران

از روى دشمنى و تعدادى از روى ساده لوحى و خوش باورى، بحث كثرت ازدواج و مطلاق بودن آن حضرت را مطرح و منتشر نمودند. افرادى مانند ابوعبدالله واقدى (متوفاى 7 20 ق)، ابوالحسن مدائنى (متوفاى 225 ق)، احمد بن يحيى بلاذرى (متوفاى 279 ق) و ابوطالب مكى (متوفاى 380 ق)، از مورخان عصر بنى عباس از آن جمله بودند كه چنين مطالب سخيفى را به اين امام همام نسبت دادند و مورخان بعدى، از گفتار آنان برداشت كردند و از كاه، كوه ساختند. بدين

ص:424

جهت، افتراء كثرت ازدواج و طلاق امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به تدريج در كتب مورخان (اعم از اهل سنت و شيعه) راه يافت و هر يك از مورخان به حسب حال خويش، نسبت هايى به اين امام مظلوم دادند. برخى همسران ايشان را هفتاد، برخى 250، برخى سيصد و برخى بيش تر از اين تعداد ذكر كرده اند، بدون اين كه دليل و سندى براى گفتار خويش نقل نمايند.

در ادامه، به سخنان برخى از مورخان معروف اشاره مى كنيم:

ابوعبدالله محمد بن عمر واقدى، از نخستين مورخان دستگاه خلافت

عباسى بود كه كثرت ازدواج و طلاق امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بر سر زبان ها انداخت. درباره وى مى گويند:

وقال الواقدى حدثنى على بن عمر عن أبيه عن على بن الحسين قال كان الحسن بن على مطلاقا للنساء.(1)

واقدى از جمله مورخان و محدثانى است، كه نه تنها علماى شيعه، بلكه بسيارى از رجال شناسان اهل سنت وى را توثيق نكرده و جزء ضعفا در نقل حديث ذكر كرده اند، بدين جهت اعتبار و اعتنايى به نقل رواياتش نيست. به سخنان برخى از اين رجال شناسان به شرح ذيل اشاره مى گردد:

1. ابونعيم اصفهانى: مُحَمَّد بن عمر الْوَاقِدِيّ قَاضِي بَغْدَاد عَن مَالك وَمعمر، مَتْرُوك الحَدِيث. قَالَه البُخَارِيّ .(2)

2. دارقطنى: محمد بن عمر الواقدي مختلف فيه. فيه ضعف بيّن في حديثه.(3)

3. ابن شاهين بغدادى: محمد بن عمر الواقدي. لا يكتب حديثه. وقال مرة

ص:425


1- (1) . البداية و النهاية، ج 8، ص 43.
2- (2) . الضعفاء، ص 146.
3- (3) . الضعفاء الضعفاء و المتروكون، ج 3، ص 130.

أخرى: الواقدي ليس بشيء.(1)

گفتنى است كه وى دوران حكومت خلفاى نخستين عباسى تا عبدالله مأمون را درك كرد. وى از اهالى مدينه بود و در اين شهر زندگى مى كرد، ولى سختى معيشت او را وادار كرد كه به دربار هارون در بغداد كشيده شود و از علم و نبوغ علمى خويش بهره مند گردد. ابن سعد، شاگرد واقدى در مقدمه كتاب الرد، درباره سختى زندگى وى در مدينه و هجرت به عراق و برخوردارى از عطاياى دستگاه خلافت عباسى مى گويد:

ويروي ابن سعد أن سبب هذه الرحلة هو الدَين الذي ركبه وضيق ذات اليد، فيقول على لسان الواقدي: (ثم إن الدهر أعضّنا، فقالت لي أم عبدالله: يا أبا عبدالله ما قعودك، وهذا وزير أميرالمؤمنين قد عرفك وسألك أن تسير إليه حيث استقرت به الدار، فرحلت من المدينة)، وحين وصل إلى بغداد وجد أن الخليفة والحاشية قد ذهبوا إلى الرقة بالشام، فتوجه نحو الشام ولحق بهم هناك، وحين لقي يحيى البرمكي أكرمه وأغدق عليه عطاياه، كما أغدق

الرشيد عليه عطاياه أيضا، وعن ذلك يقول الواقدي: صار إليّ من السلطان ستمائة ألف درهم، ما وجبت علي فيها الزكاة، ثم يعود إلى بغداد وكانت مكانة الواقدي لدى الخليفة هارون الرشيد طيبة عالية مرموقة، لذلك فقد ولّاه القضاء بشرقي بغداد كما يذكر ياقوت الحموي. وفي عهد المأمون ترتفع مكانة الواقدي، فحين يعود المأمون من خراسان يعينه قاضيا لعسكرالمهدي

في الجانب الشرقي من بغداد؛(2)

ابن سعد (نويسنده طبقات الكبرى) روايت كرد كه سبب هجرت واقدى به عراق، بدهكارى زياد و تنگ دستى وى بوده و از زبان واقدى چنين نقل كرد: «روزگار بر ما سخت گرفت و همسرم ام عبدالله به من گفت: "اى اباعبدالله چرا در مدينه زمين گير شده اى ؟ اين وزيرِ اميرالمؤمنين هارون (يحيى بن خالد

ص:426


1- (1) . تاريخ اسماء الضعفاء و الكذابين، ص 167.
2- (2) . الردّة مع نبذة من فتوح العراق، ص 11؛ مقدمه كتاب المغازى، ج 1، ص 7.

برمكى) است كه تو را شناخت و از تو خواست هنگامى كه به بغداد برگشت و بر امور استقرار يافت، تو نيز به عراق بروى. "از آن پس مدينه را ترك كردم و عازم عراق شدم.» هنگامى كه وى به بغداد رسيد، متوجه شد كه خليفه و اعوان و انصار وى به رقه شام رفته اند. پس او نيز عازم رقه شد و به آنان ملحق گرديد. يحيى برمكى وى را اكرام كرد و عطاياى زيادى بخشيد، كما اين كه هارون نيز عطاياى فراوانى به وى ارزانى داشت، به گونه اى كه خود واقدى در اين باره گفت: «از جانب سلطان مبلغ ششصد هزار درهم به من رسيد، به گونه اى كه زكاتش بر من واجب شد.» وى سپس به بغداد برگشت و مقام وى در نزد هارون بسيارى عالى و دلپسند بود و به همين جهت، هارون وى را قاضى قسمت شرقى بغداد نمود. آن گونه كه ياقوت حموى (نويسنده معجم الادباء ذكر كرد)، در عصر مأمون نيز موقعيت وى بسيار مستحكم بود و چون مأمون از خراسان به بغداد برگشت، وى را قاضى سپاهيان خود در قسمت شرقى بغداد نمود.

اين سخنان، اعتراف خود واقدى و شاگردش محمد بن سعد زهرى و ديگر كسانى است كه كتاب هاى وى را ملاك قرار داده اند، و بر وابستگى وى به دربار عباسى صحه گذاشته اند. از چنين عالمى بعيد نيست كه به درخواست شاهانى كه از مواهب آنان بهره مند بوده، دست به قلم شده، نسبت هاى ناروايى به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دهد كه نوادگان وى، رقباى سياسى بنى عباس بوده اند.

ابوالحسن على بن محمد مدائنى نيز درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفت:

كان الحسن كثير التزويج... و قال احصِيَ زوجات الحسن فكنّ سبعين امرأة؛(1)

حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ازدواج زيادى نموده بود...

او گفت: «همسران حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را شمردند، تعدادشان هفتاد نفر بود!»

در كلام مورخان دوره عباسى اگر واقدى گفت: «امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، زنان را طلاق مى داد و هيچ گونه عددى را تعيين نكرد؛ ولى زمانى كه نوبت به مدائنى رسيد،

ص:427


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، ص 173.

تعداد طلاق ها را به هفتاد بار ارتقا داد و وقتى نوبت به ابن عساكر رسيد، آن را به نوَد بار رسانيد. همين طور ادامه دادند تا به سيصد و بالاتر نيز برشمردند.

ابن عساكر، نويسنده كتاب

ترجمة الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين قصه را از على بن محمد مدائنى به اين نحو نقل كرد:

قال على بن محمد: و قال قوم:... و كان الحسن أحصن تسعين إمرأة؛(1)

على بن محمد (مدائنى) گفت: گروهى گفتند:... حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نود زن را براى خويش گرد آورده بود!

وى علاوه بر نقل حديث امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نهى اهالى كوفه از ازدواج دختران و خواهرانشان با امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، پا را فراتر گذاشته، قصه ديگرى را به اين امام مظلوم نسبت داد. وى به نقل از محمد بن سيرين گفت:

تزوج الحسن بن على إمرأة، فبعث إليها بمأة جارية مع كلّ جارية ألف درهم؛(2)

حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) زنى را به عقد ازدواج خود درآورد و براى او صد كنيز و با هر كنيزى يك هزار درهم ارسال نمود!

سيوطى نيز همين سخنان را از ابن عساكر نقل كرده و در يكى از اين نقل ها (ظاهراً به نقل روايت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )) گفته:

كان الحسن يتزوج و يطلق، حتى خشيت أن يورثنا عداوة فى القبائل؛

(3)حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ازدواج مى كرد و طلاق مى داد، به حدى كه ترسيدم دشمنى قبايل را در پى داشته باشد.

ابن كثير دمشقى نيز بدون اين كه گوينده اى را معين نمايد، همين تهمت را به آن حضرت نسبت داد و گفت:

قالوا: و كان كثير التزوّج، و كان لا يفارقه اربع حرائر، و كان مطلاقا مصداقا،

ص:428


1- (1) . ترجمة الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 152.
2- (2) . تاريخ مدينة دمشق، ج 13، ص 249.
3- (3) . تاريخ الخلفاء، ج 1، ص 146.

يقال إنّه أحصن سبعين إمرأة؛(1)

گفته اند وى زياد ازدواج مى نمود و هيچ گاه از چهار زن آزاد (غيرمملوكه) جدا نبود. او طلاق زياد و صداق زياد مى داد. گفته شده كه وى هفتاد زن را براى خود گرد آورده بود!

وى بعد از آن، حديث منتسب به اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را چنين نقل مى كند:

وَقَدْ كَانَ عَلِيٌّ يَقُولُ لِأَهْلِ الْكُوفَةِ : لَا تُزَوِّجُوهُ فَإِنَّهُ مِطْلَاقٌ ، فَيَقُولُونَ وَاللَّهِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَوْ خَطَبَ إِلَيْنَا كُلَّ يَوْمٍ لَزَوَّجَنَاهُ مِنَّا مَنْ شَاءَ ابْتِغَاءً فِي صِهْرِ رَسُولِ اللَّهِ (ص).(2)

گفتار همه اين ها به مدائنى برمى گردد. مدائنى نيز اخبار و احاديث خويش را از افرادى چون ابى جعده، عوان بن حكم و سمر بن حبيب نقل مى كند. ابى جعده ضعيف و كذاب بود. وى يزيد بن عياض بن جعده، مكنى به ابوحكم مدنى است كه ساكن بصره بوده و مورد توثيق علماى اهل سنت نمى باشد. به عنوان نمونه بخارى درباره وى گفت:

يزيد بن عياض بن يزيد بن جعدبة الليثي حجازي هو أخو أنس بن عياض منكر الحديث.

(3)ابن حجر عسقلانى درباره وى گفت:

فقرأت في كتاب أخبار المدينة له بسندٍ له عن يزيد بن عياض بن جعدة أحد الضعفاء.(4)

ابن عدى نظريات علماى مهم اهل سنت درباره ابن جعده را بدين شرح بيان نمود:

يزيد بن عياض بن يزيد بن جعدبة الليثي يكني أبا الحكم مدني سكن البصرة

ومات بها سمعت احمد بن علي بن المثنى يقول سألت يحيى بن معين عن يزيد

ص:429


1- (1) . البداية و النهاية، ج 8، ص 42.
2- (2) . همان، ج 8، ص 42.
3- (3) . التاريخ الكبير، ج 8، ص 351.
4- (4) . الاصابة، ج 4، ص 102.

بن عياض فقال ليس بشيء حدثنا علي بن احمد بن سليمان ثنا احمد بن سعد بن أبى مريم قال سمعت يحيى بن معين يقول يزيد بن عياض بن جعدة ليس بشيء ولا يكتب حديثه حدثنا محمد بن علي ثنا عثمان بن سعيد سألت يحيى بن معين عن يزيد بن عياض بن جعدة فقال ليس بشيء حدثنا بن حماد ثنا معاوية عن يحيى قال يزيد بن عياض بن جعدة ليس بثقة حدثنا بن أبى بكر وابن حماد قالا حدثنا عباس عن يحيى قال يزيد بن جعدة ليس بشيء ضعيف حدثنا بن حماد قال حدثني عمر بن عبدالله أبوحفص بن مقلاص حدثني أبى عن أبى زيد عن عبدالرحمن بن القاسم قال سألت مالك بن أنس عن بن سمعان فقال كذاب فقلت فيزيد بن عياض قال اكذب واكذب حدثنا الجنيدي قال ثنا البخاري قال يزيد بن عياض بن جعدة الليثي حجازي وقال بعضهم يزيد بن جعدة سمع منه يحيى بن واضح وابن وهب منكر الحديث.(1)

اما عوان بن حكم (متوفاى 158 ق)، از هواداران عثمان و از دشمنان اهل بيت: بود و براى حاكمان بنى اميه حديث مى ساخت.

سمرة بن حبيب نيز مولاى مدائنى و از واليان عثمان بن عفان(2)

و از دشمنان

اهل بيت: بود. صفدى درباره وابستگى مدائنى به وى گفت:

علي بن محمد بن عبدالله بن أبي سيف المدائني، أبوالحسن، مولى سَمُرة بن حبيب بن عبد شمس بن عبد مناف.(3)

ياقوت حموى نيز درباره وابستگى وى به سمر بن حبيب گفت:

علي بن محمد بن عبد الله بن أبي سيف المدائني أبو الحسن مولى سمرة بن حبيب بن عبد شمس بن عبد مناف بصري سكن المدائن ثم انتقل عنها إلى

ص:430


1- (1) . الكامل فى ضعفاء الرجال، ج 7، ص 263.
2- (2) . اسد الغابة، ج 1، ص 479.
3- (3) . الوافى بالوفيات، ج 7، ص 18.

بغداد فلم يزل بها إلى حين وفاته.(1)

ابن كثير دمشقى، در روايت مدائنى ترديد مى كند. براى مثال، درباره شوراى شش نفره عمر بن خطاب براى تعيين خليفه مسلمين، روايتى از مدائنى نقل مى كند و بعد مى گويد

: رَوَاهُ الْمَدَائِنِيُّ عَنْ مَشَايِخِهِ ، وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِصِحَّتِهِ علي بن محمد بن عبدالله بن أبي سيف المدائني، أبوالحسن، مولى

سَمُرة بن حبيب بن عبد شمس بن عبد مناف.(2)

علي بن محمد بن عبد الله بن أبي سيف المدائني أبو الحسن مولى سمرة بن حبيب بن عبد شمس بن عبد مناف بصري سكن المدائن ثم انتقل عنها إلى بغداد فلم يزل بها إلى حين وفاته.(3)

رَوَاهُ الْمَدَائِنِيُّ عَنْ مَشَايِخِهِ ، وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِصِحَّتِه

.(4)

على بن محمد صلابى درباره وى مى گويد:

فعلي بن محمد هو المدائني فيه ضعف وشيخه لوط بن يحيي، واهٍ بمرة. قال عنه يحيي بن معين: ليس بثقة، وقال أبوحاتم: متروك الحديث، وقال الدار قطني: أخباري ضعيف و وصفه في الميزان: أخبارى تالف لا يوثق به، وعامة روايته عن الضعفاء والهلكى والمجاهيل.(5)

بدين جهت وى نه تنها مورد تأييد علما و رجال شناسان شيعه نيست، بلكه علماى اهل سنت نيز بر وى خدشه وارد كرده، گفتارش را معتبر نمى دانند.

احمد بن يحيى بلاذرى، مورخ و نسّابه ديگرى است كه افتراء كثرت ازدواج و طلاق امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در كتاب انساب الاشراف نقل مى كند. وى در اين باره مى نويسد:

أنبأنا محمد بن عمر، أنبأنا عبد الله بن جعفر، عن عبدالله بن حسن قال: كان

الحسن بن علي رجلا كثير النكاح للنساء، وكن قل ما يحظين عنده وكان قل أمرأة يتزوجها إلا احبته وضنت به!(6)

ابوطالب مكى نيز اين افترا را به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت داده و در كتاب قوت القلوب به آن تصريح نموده و مورخان بعدى اعم از مخالف و موافق، از وى نقل قول كرده اند. براى نمونه، در مناقب آل ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده:

ص:431


1- (1) . معجم الادباء، ج 4، ص 220.
2- (2) . الوافى بالوفيات، ج 7، ص 18.
3- (3) . معجم الادباء، ج 4، ص 220.
4- (4) . البداية و النهاية، ج 7، ص 146.
5- (5) . الدولة الاموية عوامل الازدهار و تداعيات الانهيار، ج 1، ص 205.
6- (6) . انساب الاشراف، ج 3، ص 55.

عَنْ أَبِي طَالِبٍ فِي قُوتِ الْقُلُوبِ : أَنَّهُ يَعْنِي الْحَسَنَ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تَزَوَّجَ مِائَتَيْنِ وَ خَمْسِينَ امْرَأَةً وَ قَدْ قِيلَ ثَلَاثَ مِائَةٍ وَ كَانَ عَلِيٌّ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يَضْجُرُ مِنْ ذَلِكَ فَكَانَ يَقُولُ فِي خُطْبَتِهِ إِنَّ الْحَسَنَ مِطْلَاقٌ فَلَا تُنْكِحُوه؛(1)

ابوطالب در قوت القلوب گفت: وى، يعنى حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با 250 زن ازدواج

كرده و گاهى گفته شده كه با سيصد زن ازدواج نموده است، به گونه اى كه على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وى را بازمى داشت و در خطبه خود مى فرمود:" حسن زياد طلاق مى دهد، با او وصلت نكنيد!"

به تدريج مورخان راه افراط در پيش گرفتند. و هر كس مى خواست از قافله عقب نماند و مطلب تازه ترى را براى خوانندگان خويش ارائه دهد، بر تعداد همسران آن حضرت مى افزود؛ از جمله:

1. ذهبى در تاريخ الاسلام مى نويسد:

تَزَوَّجَ سَبْعِينَ امْرَأَةً وَيُطَلِّقُهُنَّ ، وَقَلَّمَا كَانَ يُفَارِقُهُ أَربَعُ ضَرَائِر. وَعَنْ جَعْفَرٍ الصَّادِقِ قَالَ : قَالَ عَلِيٌّ : يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ لَا تُزَوِّجُوا الْحَسَنَ فَإِنَّهُ رَجُلٌ مِطْلَاقٌ ، فَقَالَ رَجُلٌ : وَاللَّهِ لَنُزَوِّجَنَّهُ ، فَمَا رَضِيَ أَمْسَكَ ، وَمَا كَرِهَ طَلَّقَ . وَقَالَ ابْنُ سِيرِينَ : تَزَوَّجَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ امْرَأَةً فَبَعَثَ إِلَيْهَا بِمِائَةِ جَارِيَةٍ ، مَعَ كُلِّ جَارِيَةٍ ألف درهم.(2)

2. بُرّى تلمسانى در الجوهره مى نويسد:

وكان الحسن رضي الله عنه مُحبا في النساء، كثير النِّكاح، كثير الطلاق. وكان علي يستحيي من أصهار الحسن، فخطب الناس وقال: إن الحسن مَطلاق فلا تُنكِحوه. فقام إليه رجل من همدان، فقال: يا أميرالمؤمنين: والله لنُنكحنَّه فيُمسك من شاء ويطلِّق من شاء. فقال علي، وقد سُرَّ بقول الهمدانيِّ :

لِهمْدانَ أخلاقٌ ودينٌ يَزِينُهم فلو كنتُ بواباً على باب جنَّةٍ

وبأسٌ إذا لاقَوْا وحسنُ كلامِ لقلتُ لهمْدانَ : ادخُلوا بسلامِ

(3)

ص:432


1- (1) . مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 192.
2- (2) . تاريخ الاسلام، ج 4، ص 17.
3- (3) . الجوهرة فى نسب النبى و اصحابه العشرة، ج 2، ص 204.
3. قلقشندى در قلائدالجمان مى نويسد:

ومما يُحكى أن أميرالمؤمنين علياً رضي الله عنه صعد المنبر، فقال: ألا لا يزوّجن أحد منكم الحسن بن عليّ فإنه مطلاق. فنهض رجل من همدان، فقال: والله لنزوجنه، ثم لنزوجنه، إن أمهر أمهر كثيفاً، وإن أولد أولد شريفاً. فقال علي رضي الله عنه عند ذلك: ولو كنتُ بواباً على باب جنة... لقلتُ لهمدان ادخلي بسلامِ .(1)

بدين گونه، مورخان بى تدبير و يا بى انصاف، گزافه گويى و زياده روى را در پيش گرفتند و از يك قول مغرضانه، يك پديده تاريخى خلق كردند. متأسفانه همين مطلب بى پايه و دروغ، امروزه در كتب، مجلات و فضاى

مجازى توسط معاندان و بدخواهان اهل بيت: در ضديت با شيعيان نشخوار و در اختيار افراد ناآگاه و ناپخته قرار داده مى شود.

پاسخ به شبهه

تمام نسبت هايى كه به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره كثرت ازدواج و طلاق داده اند، تهمتى بيش نيست و ساحت آن حضرت از چنين رفتار و كردار نابخردانه مبراست؛ زيرا آن حضرت مانند مردان آن روزگار و به طور معمول و معروف با

چند تن از بانوان ازدواج كردند و ازدواج سه نفر از آنان، به جدايى انجاميد. علت طلاق دو نفر از آن ها (عائشه خثعميه و زنى از طايفه بنى شيبان) به سبب انحرافات فكرى و عقيدتى و يك نفر از آن ها كه از عموزادگانش به نام ام كلثوم عباسيه بود، سائل اخلاقى و خانوادگى بوده است و اين كار حضرت، امرى طبيعى در آن دوران محسوب مى شود و هيچ گونه عكس العمل ويژه اى در پى نداشته است.(2)

ص:433


1- (1) . قلائد الجمان فى التعريف بقبائل عرب الزمان، ص 99.
2- (2) . پيشواى صالحان، ص 344.

چون پيش از ايشان، پيامبر اكرم (ص) نيز چند تن از همسران خويش را طلاق داده بودند.(1) هم چنين نقل شده كه ابوبكر از بين پنج همسر خويش، دو نفر(2) و عمر از بين هفت همسر خويش، سه نفر را(3)

طلاق داده بودند.

پس از صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، دشمنى هاى امويان با فرمان معاويه و بعد از وى به فرماندهى خلفاى بنى اميه نسبت به اهل بيت: شدت يافت و حتى بعد از روى كار آمدن عباسيان نيز به نحو ديگرى چنين دشمنى هايى ادامه يافت و در هر دو عصر، دشمنان به آن حضرت ستم كردند.

به هر روى، ادله فراوانى وجود دارد كه شبهه كثرت ازدواج و طلاق ايشان را باطل مى گرداند؛ ازجمله:

1. طلاق از نظر شرع مقدس اسلام، مجاز شمرده شده و در مواردى كه سازش بين مرد و زن امكان پذير نباشد، راه گريزى براى آنان گذاشته شده تا

زندگى دلخواه خود را برگزينند، ولى طلاق، عملى ناپسند و در شرع مقدس اسلام مبغوض ترين عمل حلال است. اگر طلاق زن بى جهت و از روى هوا و هوس باشد، مبغوضيت آن شدت مى يابد. در اين باره احاديث فراوانى وجود دارد؛ از

جمله:

1 - عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قَالَ : مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ (ص) بِرَجُلٍ ، فَقَالَ : مَا فَعَلْتَ امْرَأَتَكَ؟ قَالَ : طَلَّقْتُهَا يَا رَسُولَ اللَّهِ . قَالَ : مِنْ غَيْرِ سُوءٍ؟ قَالَ : مِنْ غَيْرِ سُوءٍ . ثُمَّ قَالَ : إِنَّ الرَّجُلَ تَزَوَّجَ فَمَرَّ بِهِ النَّبِيُّ (ص) فَقَالَ : تَزَوَّجْتَ؟ قَالَ : نَعَمْ . ثُمَّ قَالَ لَهُ بَعْدَ ذَلِكَ : مَا فَعَلْتَ امْرَأَتَكَ : قَالَ : طَلَّقْتُهَا. قَالَ : مِنْ غَيْرِ سُوءٍ؟ قَالَ : مِنْ غَيْرِ سُوءٍ ! ثُمَّ إِنَّ الرَّجُلَ تَزَوَّجَ فَمَرَّ بِهِ النَّبِيُّ (ص) فَقَالَ : تَزَوَّجْتَ؟ فَقَالَ : نَعَمْ . ثُمَّ قَالَ لَهُ بَعْدَ ذَلِكَ : مَا فَعَلْتَ إمْرَأَتَكَ؟

ص:434


1- (1) . البداية و النهاية، ج 5، ص 312.
2- (2) . المنتظم فى تاريخ الملوك و الامم، ج 4، ص 56.
3- (3) . البداية و النهاية، ج 10، ص 194.

قَالَ : طَلَّقْتُهَا. قَالَ : مِنْ غَيْرِ سُوءٍ؟ قَالَ : مِنْ غَيْرِ سُوءٍ . فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُبْغِضُ أَوْ يَلْعَنُ كُلَّ ذَوَّاقٍ مِنَ الرِّجَالِ وَ كُلَّ ذَوَّاقَةٍ مِنَ النِّسَاءِ ؛(1)

امام محمد باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: پيامبر خدا (ص) بر مردى گذشتند و از او پرسيدند: «زنت را چه كردى ؟» گفت: «طلاقش دادم.» پرسيدند: «بدون هيچ عيبى ؟» گفت: «بدون هيچ عيبى!» پس از مدتى آن مرد با زن ديگرى ازدواج كرد. روزى پيامبر خدا (ص) بر او گذشت و به او فرمودند: «چه كردى ؟» گفت: «ازدواج كردم.» چندى بعد رسول خدا (ص) به او برخوردند و پرسيدند: «زنت را چه كردى ؟» گفت: «طلاقش دادم!» پرسيدند: «بدون هيچ عيبى ؟» پاسخ داد: «بدون هيچ عيبى!» بعد از آن، مرد بار ديگر ازدواج كرد و رسول خدا (ص) روزى او را ديدند و پرسيدند: «آيا ازدواج كردى ؟» گفت: «آرى.» بعد از مدتى رسول خدا (ص) او را ديدند و پرسيدند: «با اين زنت چه كردى ؟» گفت: «او را نيز طلاق دادم.» پرسيدند: «بدون هيچ عيب و علتى ؟» گفت: «بى هيچ عيب و علتى!» پيامبر اكرم (ص) فرمود: «خداوند متعال دشمن مى دارد، يا لعنت مى كند مردى را كه زنان را بسيار مى چشد و زنى را كه مردان را بسيار مى چشد.»

از اين حديث نبوى، به روشنى به دست مى آيد كه طلاق زن نمى تواند بى

جهت باشد و زن ابزارى نيست كه هر گاه مرد بخواهد آن را تعويض كند.

2 - عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قَالَ : مَا مِنْ شَيْ ءٍ مِمَّا أَحَلَّهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَبْغَضَ إِلَيْهِ مِنَ الطَّلَاقِ وَ إِنَّ اللَّهَ يُبْغِضُ الْمِطْلَاقَ الذَّوَّاقَ ؛(2)

امام جعفر صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: از آنچه خداى تعالى حلال نموده، هيچ چيزى در نزد وى مبغوض تر از طلاق نيست و خداوند دشمن مى دارد كسى را كه زياد

ص:435


1- (1) . الكافى، ج 6، ص 54، كتاب الطلاق.
2- (2) . همان.

طلاق دهنده و زياد چشنده باشد.

3 - عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قَالَ : إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ الْبَيْتَ الَّذِي فِيهِ الْعُرْسُ وَ يُبْغِضُ الْبَيْتَ الَّذِي فِيهِ الطَّلَاقُ وَ مَا مِنْ شَيْ ءٍ أَبْغَضَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الطَّلَاقِ ؛(1)

امام جعفر صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: به راستى كه خداى تعالى دوست دارد خانه اى را كه در آن عروسى باشد و دشمن دارد خانه اى را كه در آن طلاق باشد و هيچ چيزى در پيشگاه خدا مبغوض تر از طلاق نيست.

حال كه وضع طلاق در شرع مقدس اسلام اين چنين است، آيا مى توان پذيرفت كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه پيشواى مسلمانان و امام امت و از شخصيت هاى بارز عالم اسلام هستند، مرتكب زيادى طلاق گردند، به گونه اى كه پدرش اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مردم را از ازدواج خواهران و دخترانشان با آن حضرت بر حذر دارند؟ آيا - العياذ بالله - آن حضرت نمى دانستند كه خدا دشمن مى دارد كسى را كه زياد طلاق مى دهد و با اين حال، اقدام به طلاق زياد مى نمود؟ اين گونه تهمت ها از يك انسان عادى بعيد است، چه رسد به امام معصومى چون حضرت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ).

2. چهره اى كه قرآن كريم و پيامبر خدا (ص) از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ترسيم كرده اند، با اين افترائات ناجوانمردانه منافات دارد؛ براى مثال قرآن كريم درباره شخصيت پنج تن آل عبا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، از جمله امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد: (إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً.)2 يا در آيه مودت كه مردم را به دوستى اهل بيت:، دعوت نموده، مى فرمايد: (قُلْ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي

ص:436


1- (1) . همان.

اَلْقُرْبىٰ .»1 و آيات ديگرى كه درباره اهل بيت:، نازل شده اند، از آنان چهره اى ايده آل و الگو ترسيم كرده كه جامع كمالات و فضايل اخلاقى و انسانى است و از آلودگى هايى چون زن بارگى و دل بستگى به مظاهر دنيوى، مبرّا هستند.

هم چنين تعابيرى كه رسول خدا (ص) درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به كار برده اند، ايشان را انسانى برجسته و نمونه، بلكه سيد جوانان اهل بهشت و ميوه قلب خود معرفى فرموده اند؛ براى نمونه فرمودند:

من سرّه أن ينظر الى سيّد شباب اهل الجنة، فلينظر الى الحسن.(1)

هم چنين انس بن مالك روايت كرد:

دخل الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) على النبى (ص)، فاردت ان اميطه عنه، فقال: ويحك يا انس! دَع ابنى و ثمرة فؤادى، فانّ من آذى فقد آذانى، و من آذانى فقد آذى الله.(2)

در حديث ديگر، درباره شخصيت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند:

وأما الحسن فانه ابني، و ولدي، و بضعة مني، وقرة عيني، وضياء قلبي، وثمرة فؤادي، وهو سيد شباب أهل الجنة، وحجة الله على الامّة، أمره أمري، و قوله قولي، من تبعه فهو مني، ومن عصاه فليس مني، واني لمّا نظرت إليه تذكّرت ما

يجري عليه من الذل بعدي، فلا يزال الأمر به حتى يُقتل بالسم ظلما وعدوانا، فعند ذلك تبكي الملائكة السبع الشداد لموته ويبكيه كل شئ حتى الطير في جو السماء، والحيتان في جوف الماء، فمن بكى له لم يَعم عينه يوم تعمى العيون، ومن حزن عليه لم يحزن قلبه يوم تحزن القلوب، و من زاره في بقيعه ثبتت قدمه على الصراط يوم تزل فيه الأقدام.(3)

ص:437


1- (2) . البداية و النهاية، ج 8، ص 39.
2- (3) . فضائل الخمسة، ج 3، ص 285.
3- (4) . بشارة المصطفى، ص 308.

چگونه از چنين امام معصومى كه خدا و پيامبرش او را ستوده اند، رفتار و كردار انسان هاى سرمست و بى تعهد بر مى آيد؟ آيا چنين تهمت هايى مصداق

اذيت خدا و رسول خدا (ص) نيست كه در روايت گذشته به آن اشاره شده است ؟

3. كثرت ازدواج و طلاق امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تمام گفته ها و نوشته هاى مغرضان و مورخان، به گونه اى مبهم و كلى مطرح شده و اسامى همسران آن حضرت ذكر نگرديده است. اگر كثرت ازدواج حقيقت داشته، چرا اسامى آنان و يا نيمى و يا حداقل يك سوم آنان در تاريخ ثبت نشده است ؟ مگر نه آن است كه ادعا شده مردم براى قرب به پيامبر خدا (ص) و حضرت فاطمه زهرا (س) چنين اصرارى داشته اند؟ بى ترديد اگر چنين چيزى واقعيت داشت و آن حضرت با زنى از يك قبيله ازدواج مى كرد، آن قبيله چنين مسأله اى را از افتخارات خود مى دانستند و آن را به گوش آيندگان مى رسانيدند؛ در حالى كه تعداد همسران آن حضرت در كتب تاريخ معين و اسامى آنان نيز مشخص است.

4. در آن زمان، كثرت فرزند، به ويژه زيادى پسران، از محسّنات خانواده و طايفه بود و آنان را از هجوم بيگانگان و خطرهاى احتمالى دشمنان بيمه مى نمود. اگر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با زنان زيادى ازدواج كرده بودند، به تبع آن بايد فرزندان

زيادى مى داشتند. براى مثال اگر چهل همسر انتخاب كرده بودند و براى هر همسرى سه فرزند در نظر بگيريم، بايد 120 فرزند مى داشتند و اگر با هفتاد زن ازدواج مى كردند، بايد 210 فرزند و اگر با سيصد زن ازدواج مى كردند، بايد نُهصد فرزند به جاى مى گذاشتند؛ در حالى كه رجال نويسان و مورخان، تنها يازده و حداكثر پانزده فرزند براى آن حضرت ثبت كرده اند.(1) شيخ مفيد نيز پانزده فرزند را برگزيده و نام هاى آنان را بدين شرح بيان نموده: زيد، حسن، عمرو، قاسم،

ص:438


1- (1) . كشف الغمة، ج 2، ص 152.

عبدالله، عبدالرحمان، حسين، طلحه، ام الحسن، ام الحسين، فاطمه كبرا، فاطمه صغرا، ام عبدالله، ام سلمه و رقيه.(1)

علاوه بر اين، آن حضرت در سنين جوانى به شهادت رسيدند و عمر ايشان در هنگام شهادت تنها 47 سال بود. اگر حضرت از هفده سالگى

ازدواج كرده بودند، آيا معقول است كه در طول سى سال باقى مانده، با چهارصد، يا سيصد و يا حتى با هفتاد زن ازدواج كرده باشند؟

5. يكى از مواردى كه درباره شخصيت هاى معروف، در تاريخ ثبت و درج مى گشت، اسامى دامادهاى آنان بوده است. اگر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تعداد زيادى زن گرفته بودند، به تبع آن بايد فرزند زيادى داشته و به سبب ازدواج دخترانش بايد دامادهاى زيادى مى داشتند. در حالى كه براى آن حضرت تنها چهار داماد ذكر شده و آنان عبارتند از:

5 - 1 - امام على بن الحسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، معروف به سجاد؛

5 - 2 - عُمر بن زين العابدين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، معروف به عمر اشرف؛

5 - 3 - عبدالله بن زبير؛

5 - 4 - عمرو بن زبير.

آيا پذيرفتنى است كسى از مشاهير عرب و از رهبران مسلمين، تعداد هفتاد، نود، 250، سيصد و يا بالاتر همسر داشته باشد، ولى تنها چهار داماد براى وى وجود داشته باشد؟

6. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به سبب بهره مندى از ويژگى هاى شخصيتى و خانوادگى، بعد از شهادت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مشاغل مذهبى و اجتماعى فراوانى بر عهده داشتند و حتى بعد از صلح با معاويه و بازگشت به مدينه منوره، فعاليت هاى فراوان

ص:439


1- (1) . ارشاد، ص 360.

مذهبى، اجتماعى، عمرانى و كشاورزى مى كردند و فرصتى براى ازدواج زياد با زنان و درگير شدن با طلاق آنان نداشتند.

هم چنين آن حضرت، زمان زيادى را به نماز، دعا و قرائت قرآن و آموزش احكام و معارف دينى به مسلمانان و پاسخ به مشكلات و پرسش هاى شرعى آنان، اختصاص داده بودند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيست بار پياده از مدينه به مكه رفته و خانه خدا را زيارت كرده بودند، دو بار تمام مال و سه بار نيمى از اموال خويش را در راه خدا صدقه دادند،(1)

غير از صدقاتى كه به صورت موردى پرداخت مى كردند. وايشان بعد از شهادت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) متولى نخلستان ها و موقوفات آن حضرت بودند و به شايستگى مديريت مى كردند و

درآمدهاى آن ها را طبق وصيت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هزينه مى نمودند. هم چنين تأمين مالى خانواده هاى شهدا و ايثارگران جنگ هاى زمان اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بر عهده داشتند و در حد امكان، نمى گذاشت آنان پس از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) احساس تنهايى و يا حقارت نمايند.

از چنين شخصيتى كه حالات اين چنينى و مشاغل آن چنانى دارد، امكان پذير نيست كه به سراغ هوس رانى و شهوت رانى رود و خود را سرگرم كارهايى نمايد

كه غير از مهانت و حقارت نفس، چيز ديگرى عايد نمى گردد. علاوه بر اين، آن حضرت رقباى شخصيتى مهمى چون عايشه، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبير و مروان بن حكم، از طوايف مختلف در مدينه داشتند كه هميشه مترصد نقطه ضعف آن حضرت بودند، تا ايشان را تحقير كنند. اگر آنان مسائلى چون ازدواج و طلاق زياد حضرت را مى ديدند، بى ترديد بر امام اعتراض و بر ضدش فرافكنى مى كردند و اين ها در تاريخ اسلام درج مى گرديد. در حالى كه هيچ گزارشى از آنان در اين زمينه وجود ندارد.

ص:440


1- (1) . كشف الغمة، ج 2، ص 129.

نتيجه

موضوع كثرت ازدواج و طلاق هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يكى از شبهاتى است كه در طول تاريخ مطرح شده و ديدگاه هايى در اين زمينه وجود دارد. پس از طرح برخى از آن ها معلوم گرديد كه نه شخصيت دينى و اجتماعى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اقتضاى ازدواج و طلاق هاى زيادى را داشت و نه براى آن حضرت، فرصتى براى پرداختن به چنين كارهايى بود. آنچه در برخى از روايات و احاديث به اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و يا ساير ائمه اطهار: درباره كثرت نكاح و طلاق آن حضرت نسبت داده شده، به سبب ضعف سند، قابل اعتبار و اعتناء نيست. سخنان مورخان مغرض و يا خوش باور درباره ازدواج و طلاق امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چون بر همين روايات دروغين و بى پايه مبتنى است، ارزش و اعتبارى ندارد. اما نقل سخن منصور دوانقى و فرافكنى هاى وى، درباره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و فرزندان و نوادگان ايشان واقعيتى انكارناپذير است و از آن طاغى ستم گر چنين سخن هايى صادر شده ولى همه آن ها افترا و تهمت بوده و بدين جهت باطل است؛ زيرا سخن هاى وى از روى كينه به اهل بيت: و براى

بيرون نمودن رقباى سياسى از گردونه عالم سياست و حكومت بوده، نه مبتنى بر واقعيت هاى زندگانى آن حضرت.

واقعيت زندگانى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن گونه كه در غالب منابع روايى، تاريخى و رجالى آمده، آن است كه ايشان مانند شخصيت هاى معروف عصر خويش، با چند تن از بانوان ازدواج كردند و ازدواج سه تن از آنان، به سبب مسائل فكرى و اعتقادى و يا رفتارى، به طلاق انجاميده و از اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و يا از امامان معصوم ديگر، سخنى درباره كثرت ازدواج و طلاق آن حضرت وارد نشده است.

آنچه امروزه در محمل هاى مختلف و با سخن هاى گزنده درباره آن امام همام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پخش مى گردد، جملگى باطل و بى اساس است و همه آن ها از جانب تكفيرى ها، وهابيان، بهايى ها و ساير دشمنان اهل بيت: نشخوار مى گردند و

ص:441

علماى ما از سابق تا لاحق پاسخ آنان را داده اند. متأسفانه از محبان اهل بيت: و يا از شيعيان و ولايت مداران ساده لوح و خوش باور نيز گاهى چنين گفتارى شنيده مى شود، كه آن را مزيتى براى آن حضرت دانسته اند و اين نظر، گوياى ديدگاه مردسالارانه آنان است كه براى تخفيف و تحقير زنان، به چنين نقل قول هاى متمسك شده اند.

منابع

قرآن كريم

1. ابن ادريس حلى، محمد بن منصور، السرائر، 3 جلد، قم: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه چاپ دوم، 1410 ق.

2. ابن جوزى، عبدالرحمان بن على، المنتظم فى تاريخ الملوك و الامم، تحقيق: محمدعبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، 19 جلد، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلمى، 1412 ق.

3. ابن حجر عسقلانى، احمد بن على، الاصاب فى تمييز الصحاب، تحقيق عادل أحمد عبد الموجود و على محمد معوض، 8 جلد، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلمى، 1425 ق.

4. ابن سعد، محمد بن سعد بن منيع بصري زهري، ترجم الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، 8 جلد، چاپ اول، بيروت: دارصادر 1968 م.

5. ابن شاهين، عمر بن احمد بغدادى، تاريخ اسماء الضعفاء و الكذابين، تحقيق: عبدالرحيم محمد احمد قشقرى، يك جلد، چاپ اول، 1409 ق.

6. ابن شهرآشوب سروى مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، 3 جلد، قم: علامه، بى تا.

7. ابن عدى، عبدالله بن عدى جرجانى، الكامل فى ضعفاء الرجال، تحقيق: يحيى

ص:442

مختار غزاوى، 7 جلد، بيروت: دارالفكر، چاپ دوم، 1409 ق.

8. ابن عساكر، على بن حسين، تاريخ مدين دمشق، تحقيق: عمر بن غرام، 70 جلد، بيروت: دارالفكر، 1995 م.

9. ابن كثير، على بن محمد بن عبدالكريم جزرى، اسدالغاب فى معرف الصحاب، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1377 ق.

10. ابن كثير دمشقى، اسماعيل بن عمر، البداى و النهاى، تحقيق: على شيرى، چاپ اول، داراحياء التراث العربى، 15 جلد، 1408 ق.

11. ابونعيم اصفهانى، احمد بن عبدالله، الضعفاء، تحقيق: فاروق حماد، 1 جلد، چاپ اول، دارالثقاف، دارالبيضاء، 1405 ق.

12. اربلى، على بن عيسى، كشف الغم فى معرف الائم:، تصحيح: سيدابراهيم ميانجى، 3 جلد، چاپ دوم: قم: نشر ادب الحوز، 1362 ش.

13. بخارى، محمد بن ابراهيم بن اسماعيل، التاريخ الكبير، تحقيق: سيدهاشم ندوى، 8 جلد، بيروت: دارالفكر، (نرم افزار الشامل)

14. برقى، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، 2 جلد، دارالكتب الإسلامى، قم: چاپ دوم، 1371 ق.

15. بُرّى تلمسانى، محمد ابن ابى بكر، الجوهر فى نسب النبى و اصحابه العشر، تعليق: محمد تونجى، 2 جلد، دارالرفاعى، رياض، چاپ اول، 1403 ق.

16. بلاذرى، احمدبن يحيى، جمل من انساب الاشراف، تحقيق: سهيل زكار و رياض الزركلى، 13 جلد، بيروت: دارالفكر، چاپ اول، 1417 ق.

17. تميمى مغربى، ابوحنيفه نعمان بن محمد، دعائم الإسلام، 2 جلد، چاپ دوم، قم: مؤسسه آل البيت:، 1385 ق.

18. حرّ عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشيع، 29 جلد، چاپ اول، قم: مؤسسه آل البيت:، 1409 ق.

ص:443

19. حسينى فيروزآبادى، سيدمرتضى، فضائل الخمس، 3 جلد، قم: مركز الطباع و النشر للمجمع العالمى لاهل البيت:، چاپ اول، 1422 ق.

20. خويى، سيد ابو القاسم موسوى، معجم رجال الحديث، 24 جلد، (نرم افزار جامع فقه اهل بيت 2)

21. دارقطنى، على بن عمر بغدادى، الضعفاء الضعفاء و المتروكون، تحقيق: عبدالرحيم محمد احمد قشقرى، 3 جلد، مدينه منوره: مجل الجامع الاسلامى، ق

22. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد، تاريخ الاسلام، مكتب توفيقى، 37 جلد، نرم افزار المكتب الشامل.

23. سيوطى، جلال الدين عبدالرحمان بن ابى بكر، تاريخ الخلفاء، تحقيق: حمدى دمرداش، 1 جلد، نشر نزار مصطفى الباز، چاپ اول، 1425 ق.

24. صفدى، خليل بن أيبك بن عبدالله، الوافى بالوفيات، تحقيق: أحمد أرناؤوط وتركي مصطفى، 29 جلد، بيروت: دارإحياء التراث، 1420 ق.

25. صلّابى، على بن محمد، اميرالمؤمنين الحسن بن على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) - شخصيته و عصره -، يك جلد، مصر: دارالتوزيع و النشر الاسلامى، چاپ اول، 1425 ق.

26. -، الدول الاموى عوامل الازدهار و تداعيات الانهيار، 2 جلد، چاپ دوم، بيروت: دارالمعرف، 1429 ق.

27. طبرى، عمادالدين محمد بن ابى القاسم، بشار المصطفى (ص) لشيع المرتضى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تحقيق: جواد قيومى اصفهانى، 1 جلد، قم: النشر الاسلامى، چاپ اول، 1420 ق.

28. علامه حلى، حسن بن يوسف بن مطهر اسدى، رجال العلام (خلاص الأقوال - الخلاص -)، 1 جلد، چاپ دوم، نجف اشرف: المطبع الحيدرى، 1381 ق.

ص:444

29. علامه مجلسى، محمدباقر بن محمدتقى، بحارالأنوار، 26 جلد، چاپ اول، بيروت: مؤسس الطبع و النشر، 1410 ق.

30. -، مرآ العقول، 26 جلد، چاپ دوم، تهران: دارالكتب الإسلاميه، 1404 ق.

31. فيض كاشانى، محمد محسن ابن شاه مرتضى، الوافى، 26 جلد، كتابخانه امام اميرالمؤمنين على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، اصفهان: چاپ اول، 1406 ق.

32. قرشى، باقرشريف، حيا الامام الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، 2 جلد، چاپ اول، نجف: مطبع الادب، 1395 ق.

33. قلقشندى، احمدبن على، صبح الاعشى، تحقيق: يوسف على طويل، 14 جلد، چاپ اول، دمشق: دارالفكر، 1987 م.

34. -، قلائد الجمان، تحقيق: ابراهيم ابيارى، 1 جلد، بيروت: دارالكتاب، چاپ دوم، 1402 ق.

35. كلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، 8 جلد، تهران: دارالكتب الإسلامى، چاپ چهارم، 1407 ق.

36. مجلسى اول، محمدتقى، روض المتقين، 13 جلد، قم: مؤسسه فرهنگى اسلامى كوشانپور، چاپ دوم، 1406 ق.

37. مسعودى بغدادى، على بن حسين، مروج الذهب، تحقيق محمد محيى الدين عبدالحميد، 2 جلد، بيروت: دارالمعرف، 1403 ق.

38. مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ترجمه و شرح: محمدباقر ساعدى خراسانى، 1 جلد، تهران: اسلاميه، چاپ سوم، 1376 ش.

39. نجاشى، احمد بن على، رجال النجاشى (فهرست أسماء مصنفى الشيع)، 1 جلد، قم: انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1407 ق.

40. نورى، ميرزاحسين، مستدرك الوسائل، 18 جلد، بيروت: مؤسسه آل البيت:، چاپ اول، 1408 ق.

ص:445

41. واردى، سيدتقى، پيشواى صالحان، 1 جلد، قم: دارالثقلين، چاپ اول، 1385 ش.

42. واقدى، محمد بن عمر، الّردّ مع نبذ من فتوح العراق، تحقيق: يحيى جبور، يك جلد، بيروت: دارالغرب الاسلامى، چاپ اول، 1410 ق.

43. واقدى، محمد بن عمر، المغازى، تحقيق: مارسدن جونس، 2 جلد، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1414 ق.

44. ياقوت حموى، معجم الادباء، 20 جلد (نرم افزار المكتب الشامل).

ص:446

نقش جريان عثمانى در تدوين سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

روح الله توحيدى نيا

چكيده

تأييد و تقويت راويان عثمانى، مذهب توسط امويان، سبب جعل برخى روايات و تحريف گزارش ها شد. اين اقدام، علاوه بر ترويج مذهب عثمانى، تأثير به سزايى در ترسيم شخصيت اهل بيت: به دنبال داشت. در مقاله حاضر، با استفاده از روش توصيفى - تحليلى، ابتدا شاخصه هاى مذهب عثمانى تبيين مى شود و سپس برخى از گزارش هاى پر تكرار ايشان در سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بررسى قرار مى گردد. نتيجه حاصله آن كه اين اخبار بر اساس حوادث و رخدادهاى بعدى زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ساخته شده كه مهم ترين موضوع آن صلح بوده، تا تأكيد نمايد كه پذيرش صلح، هماهنگ با ديگر رفتارهاى ايشان بوده است. هم چنين نظريه سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همچون خليفه دوم ترسيم مى شود كه معتقد بود خلافت و نبوت در يك خاندان جمع نمى شود. نمونه تأثير روايات عثمانى را در تاريخ نگارى شرق شناسان مى توان ديد.

واژگان كليدى: سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، شاخصه هاى مذهب عثمانى، راويان عثمانى مذهب.

ص:447

مقدمه

در دهه چهارم قمرى و به دنبال مواضع امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مقابل طرف داران عثمان، دو شاخه علوى و عثمانى پديد آمد. تلاش معاويه در جذب زبيريان، سبب شد تا وى رهبر بلامنازع عثمانى مذهبان گردد.(1) مسلمانان در اين دوره توجه ويژه اى به نظر اقوال صحابه و تابعين داشتند. ازاين رو، جعل و تحريف از مهم ترين ابزار گسترش و نهادينه كردن يك انديشه در جامعه بود. اولين جريان فعال در اين حوزه را مى توان جريان مذهبى - سياسى راويان عثمانى مذهب دانست كه در جهت انديشه امويان، به جعل اخبار مبادرت ورزيدند.(2) حضور گسترده آنان در مراكز علمى جامعه اسلامى(3)

و برخوردارى از مقبوليت اجتماعى،

ص:448


1- (1) . ابراهيم بن محمد ثقفى، الغارات، ج 2، ص 446؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 507.
2- (2) . معاويه دستور داد فضايلى را براى صحابه و خودش، در مقابل امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جعل نمايند (ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 45) تا بدين وسيله مردم را از ايشان روى گردان نمايد (ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 41، ص 389؛ مزى، تهذيب الكمال، ج 20، ص 394) يا در جهت تخريب علويان، چهارصد هزار درهم به مغيره بن شعبه داد تا از پيامبر روايت كند كه آيه (ومن الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاه الله) درباره ابن ملجم نازل شده است. (ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 73).
3- (3) . برخى از مهم ترين راويان و گزارش گران عثمانى مذهب حاضر در مراكز علمى جامعه اسلامى (نك: رضايى اصفهانى، دروغ پردازان در حوزه حديث اهل سنت، ص 95 به بعد؛ هدايت پناه، زبيريان و تدوين سيره نبوى، ص 20-75) عبارت اند از: الف) حوزه مدينه، در بين صحابه: از عايشه (م 58)، ابوهريره (م 59)، عبدالله بن عمر (م 73) و و در ميان تابعين: سعيد بن مسيب (م 94)، عروه بن زبير (م 95)، عبيدالله بن عبدالله بن عقبه (م 99)، خارجه بن زيد بن ثابت (م 100)، قاسم بن محمد بن ابى بكر (م 106)، سالم بن عبدالله بن عمر (م 106)، سليمان بن يسار (م 107) و محمد بن مسلم شهاب زهرى (م 124). ب) در حوزه بصره، در بين صحابه: انس بن مالك (م 93) و شاگردان او از جمله: محمد بن سيرين (م 110)، مكحول شامى (م 114)، قتاده بصرى (م 117) و از ميان تابعين: مطرف بن عبدالله (م 95)، مسلم بن يسار (م 101) و حسن بصرى (م 110). ج) در حوزه كوفه: مسروق بن اجدع (م 63)، شقيق بن سلمه (م 82)، قيس بن ابى حازم (م 98)، شعبى (م 104) و ابومسلمه مخزومى (م 132). د) در حوزه شام: رجاء بن حياه (م 112) و اسحاق بن راهويه (م 238).

موفقيت آن ها را به دنبال داشت.

مطالعه تاريخ نگارى جريان عثمانى مذهب درباره اهل بيت:، نشان مى دهد كه ايشان رويكرد متفاوتى به زندگانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و به خصوص سيره سياسى ايشان داشتند. آنچه پژوهش را در بررسى نقش جريان عثمانى در تدوين سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مهم مى نمايد، آن است، كه بسيارى از اخبار شفاهى و گزارش هاى مكتوب در مورد آن حضرت، در قرون نخستين و توسط اين جريان تدوين يافته است. علاوه بر اين كه بعدها بخش وسيعى از تاريخ نگارى ها در مواجهه با اين اخبار، آن ها را پذيرفته و حتى مشهور شمرده اند.

نگارنده با روش توصيفى - تحليلى و با تكيه بر شواهد، نخست شاخصه هاى مذهب عثمانى را برشمرده، سپس با بررسى برخى روايات پرتكرار راويان عثمانى مذهب، حضور چشم گير اين شاخصه ها را در ترسيم سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تبيين مى نمايد.

شاخصه هاى فكرى مذهب عثمانى

اشاره

«عثمانيه» همچون بسيارى از فرقه هاى اسلامى كه در سده هاى نخست شكل گرفته اند، اصول مشخص و سازمان دهى منظمى ندارند. ازاين رو، معرفى ايشان در يك تعريف مفهومى نمى گنجد. علاوه بر آن كه وجود شدت و ضعف در انديشه سران و هواداران آن ها بر اين امر تأكيد مى نمايد. ايشان در كم ترين صورت، خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را نمى پذيرفتند و گونه هاى افراطى با عنوان ناصبى، تا توهين به اهل بيت: پيش مى رفتند.

(1)به نظر مى رسد شناخت عثمانيه در گرو

ص:449


1- (1) . اسكافى، المعيار و الموازنه، ص 32.

تبيين شاخص ها و مؤلفه هايى است كه در فعاليت هاى مختلف ايشان انعكاس يافته است. مهم ترين باورهاى ايشان عبارت اند از:

1. مظلوميت عثمان و لزوم قصاص قاتلان وى

عايشه، بلافاصله پس از شنيدن خبر بيعت مردم با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، اعلام نمود كه عثمان مظلومانه كشته شد؛(1) تا آغازگر يك جريان تبليغاتى و هوادارانه با محوريت عثمان باشد. بعدها معاويه نيز در جنگ صفين، همين روش را پيش گرفت.(2) سروده ايمن بن خريم اسدى، حاكى از آن است كه هشتاد هزار نفر در صفين با همين تفكر به يارى معاويه شتافتند.(3) ازاين رو، شعار عمومى در نبرد جمل و صفين «يالثارات عثمان» بوده است.(4) در اين عصر، عثمان نزد مسلمانان جايگاه ويژه اى يافت تا آن جا كه مردم برخى شهرها، به وى منتسب مى شدند و يا بسيارى افراد خود را از هواداران او معرفى مى كردند.(5) باورها بر آن بود كه عثمان، خليفه بر حق مسلمانان بود و عده اى از شورشيان به او هجوم آوردند. و(6)

قاتلان خليفه بايد مجازات شوند.

(7)

ص:450


1- (1) . مفيد، الجمل، ص 121.
2- (2) . وى در نامه اى به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر اين مطلب تأكيد مى كند (ابن شبه نميرى، تاريخ المدينه، ص 1255؛ ابراهيم بن محمد الثقفى، الغارات، ص 202).
3- (3) . «ثمانين الفا دين عثمان دينهم؛ كتائب فى ها جبرئيل يقودها» (نصر بن مزاحم، وقعه صفين، ص 555؛ ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 28 ص 262؛ ذهبى، تاريخ اسلام، ج 6 ص 109).
4- (4) . نصر بن مزاحم، وقعه صفين، ص 332؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2 ص 231.
5- (5) . براى نمونه يونس بن خباب به اهل بصره مى گويد: «شما همان كسانى هستيد كه عثمان را دوست مى داريد.» (عقيلى، الضعفاء الكبير، ج 4 ص 458).
6- (6) . طبرى، تاريخ طبرى، ج 3 ص 469.
7- (7) . انساب الاشراف، ج 2 ص 277 و 289 و 302.
2. نقش مؤثر امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در قتل عثمان

به عقيده عثمانى مذهبان، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين شورش نقش داشته اند؛ يعنى آن حضرت با شورشيان هم كارى كرده و يا مخفيانه ايشان را رهبرى نموده است.(1) اين عقيده به سبب حضور امام در مدينه، براى بسيارى پذيرفتنى بود. تبليغات وسيعى نيز براى القاى اين باور در عموم مسلمانان به كار گرفته شد؛ از جمله سروده هاى حسان بن ثابت، كه به آن تأكيد مى كردند.(2) هم چنين راويان عثمانى مذهب، به مناسبت هاى، گوناگون از گزارش هايى بهره مى بردند كه پيش از آن نقل نشده بود.(3) البته حضور برخى سران مخالف عثمان، در جمع بيعت كنندگان با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، دستاويز مناسبى براى گفتمان عثمانيه و رواج اين باور محسوب مى شد.(4)

3. نامشروع بودن خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

از ديگر باورهاى عثمانيه، آن است كه خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داراى مشروعيت نيست؛ زيرا به نظر مسلمانان شام و بصره، صحابه ديگر پيامبر (ص) چون معاويه شايسته خلافت هستند و حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نبايد با بيعت عده اى از مسلمانان،

خود را خليفه بداند.(5)

بررسى گفتار عثمانى مذهبان از عمومى بودن اين باور خبر مى دهد. رواج اين

ص:451


1- (1) . دست كم اين عقيده وجود دارد كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با سكوت و كناره گيرى خود، اسباب شورش را پديد آورده است! (نك: عدنان محمد ملحم، المورخون العرب و الفتنه الكبرى، ص 130-147).
2- (2) . طبرى، تاريخ طبرى، ج 3 ص 449؛ مفيد، الجمل، ص 210-211 و 218.
3- (3) . مفيد، الجمل، ص 207-222.
4- (4) . جاحظ در اين باره توضيحاتى داده كه توسط شيخ مفيد پاسخ داده مى شود (نك: الجمل 204-206).
5- (5) . افرادى چون زيد بن ثابت و قيس بن ابى حازم، (بغدادى، تاريخ بغداد، ج 11 ص 467).

باور، سبب شد تا هيچ گاه نام امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به عنوان خليفه ذكر

نكنند.(1) از طرفى، برخى از صحابه كه از اولين بيعت كنندگان با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند، ادعا نمودند كه بيعت ايشان از روى اكراه و اجبار صورت گرفته است.(2) در مجموع، نظر عثمانيه در زمان خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن بود كه وى بايد خود را خلع كند تا خليفه از طريق شورا انتخاب شود.(3) بعدها نيز ايشان بر موضع خود تأكيد كردند و انديشه علويان را مبنى بر اين كه آن حضرت از طرف پيامبر (ص) انتخاب شده، انكار نموده، اعلام كردند كه پيامبر (ص) كسى را انتخاب نكرده كه فاقد شرايط لازم را براى خلافت باشد.(4)

4. افضليت ابوبكر و عمر در بين صحابه

پس از دوره كوتاهى كه پيكره نخستين مذهب عثمانى شكل گرفت، گفتمان عثمانيه بر افضليت ابوبكر و عمر تمركز نمود و دامن زدن به موضوعات اختلافى ميان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و شيخين، از قبيل آن كه امام خلافت آن دو را به رسميت

نشناخت، از مهم ترين اقدامات ايشان بود. مهم ترين شاهد اين تقابل را مى توان در كتاب العثمانيه نوشته جاحظ (م 255) مشاهده كرد. اين كتاب، نشان دهنده

ص:452


1- (1) . براى نمونه: معمر بن راشد و هشام بن حسان كه مى گفتند ابوبكر، عمر و عثمان و سپس ساكت مى شدند. (ذهبى، سيراعلام النبلاء، ج 8، ص 363). عده اى نيز تنها نام سه نفر را مى آوردند و به گفتار عبدالله بن عمر استناد مى كردند كه مى گفت: «ما در زمان عمر تفضيل را چنين مى دانستيم. ابوبكر، عمر، عثمان و سپس ساكت مى شديم.» (بخارى، صحيح بخارى، ج 4 ص 291 و 203؛ ابى داوود سجستانى، سنن ابى داوود، ج 2، ص 397)، زهرى نيز نقل مى كند: «ما تنها از سه نفر ياد مى كرديم.» (دارقطنى، العلل، ج 6 ص 226؛ ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 6 ص 306).
2- (2) . جاحظ، العثمانيه، ص 42.
3- (3) . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2 ص 266.
4- (4) . جاحظ، العثمانيه، ص 8.

صف بندى فضاى عمومى جامعه اسلامى در برابر علويان است.

نكته مهم آن كه عمده مباحث جاحظ در العثمانيه، به اثبات افضل بودن ابوبكر بر حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اختصاص يافته(1) و به ندرت نامى از عثمان برده مى شود. محوريت بحث هاى او را مى توان در عبارت «فليس لعلى موقف الا و لابى بكر افضل منه»(2) خلاصه نمود.

5. مقدم بودن عثمان بر امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

عثمانى مذهبان در هنگام شمارش صحابه، هيچ گاه از برترى عثمان بر امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عدول نمى كردند و اين را از جمله نقاط تمايز خود در مقابل علويان مى دانستند.(3) براى نمونه در گزارشى، فردى در حضور محمدبن عبيد طنافسى كه فردى عثمانى مذهب (م 204) نام امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در شمار خلفا و پيش از عثمان ذكر مى كند. محمد خشمگين شده، گفتار او را مساوى با توهين به پيامبر خدا (ص) مى شمارد.(4)

6. حقانيت سران جمل

علاوه بر ديدگاه حاكم بر جامعه اسلامى مبنى بر مبرا بودن صحابه از هرگونه خطا و اشتباه، حضور عايشه به عنوان ام المؤمنين در كنار صحابه اى چون طلحه و زبير، سبب شد تا عثمانيه حمايت از ايشان را به عنوان يكى از باورهاى خود

قبول نمايند و در مقابل علويان كه مخالفان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در جمل خارجى از دين مى دانستند، موضعى شفاف از خود نشان دهند. ازاين رو،

تأكيد مى كردند كه

ص:453


1- (1) . براى نمونه نك: جاحظ، العثمانيه، ص 3، 8، 41، 49، 73، 143، 202، 222 و 249.
2- (2) . همان، ص 42.
3- (3) . ابن حبان، الثقات، ج 1 ص 108؛ ابن حجر، فتح البارى، ج 6 ص 132 و ج 12 ص 271.
4- (4) . سمعانى، الانساب، ص 4 ص 74.

حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حق نداشتند با اصحاب جمل بجنگند؛ زيرا عايشه، طلحه و زيبر، تنها به دنبال دستگيرى و مجازات قاتلان خليفه مظلوم بوده اند.(1)

7. موضع گيرى مثبت نسبت به حكومت اموى

امويان، مذهب عثمانى را مناسب ترين انديشه براى اشراف بر فضاى موجود و ثبات خود مى ديدند. ازاين رو علاوه بر جهت دهى فكرى به راويان عثمانى مذهب، از فعاليت هاى ايشان به هر صورت قدردانى و حمايت مى كردند. در جهت همين تعامل، اخبار و اشعار بسيارى در مدح حكومت ترويج شد و تبليغات در دفاع از حكومت و لزوم فرمان بردارى از سران و واليان حكومت، باورى عمومى را پديد آورد.

8. معرفى دوران حكومت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به دوران فتنه

بسيارى از سران عثمانيه - چه در دوره خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و چه بعدها كه به مناظره و رديه نويسى عليه علويان روى آوردند - اعلام مى نمودند كه دوران حكومت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) (35-40 ق)، دوران فتنه است(2) و مسلمانان نبايست با حمايت از ايشان دست به خون صحابه مى بردند و سبب قتل عام مسلمانان مى شدند. ازاين رو، درباره اهل حديث قرن سوم اين گونه روايت شده است كه: «يزعمون ان ولايته كانت فتنه».

(3)

روايات همسو با شاخصه هاى عثمانى

اشاره

جعل و تحريف راويان عثمانى مذهب را مى توان در دو محور دانست:

ص:454


1- (1) . جاحظ، العثمانيه، ص 11.
2- (2) . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 9؛ مفيد، الجمل، ص 95 و 252.
3- (3) . ناشى اكبر، مسائل الامامه، ص 65.

در محور اول، روايات مستقيماً به مناقب عثمان و امويان،(1) بدنام نمودن علويان(2) و مواردى از اين دست(3)

مى پردازد.

محور دوم شامل مواردى است كه به صورت غيرمستقيم بوده، با هدف هماهنگ نمودن رفتار صحابه و نزديكان پيامبر (ص) با تفكرات مذهب عثمانى، ساخته شده است.

جعل روايات درباره سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) غالباً در دسته دوم قرار مى گيرد. لذا به اين اخبار، به دليل كوشش جاعلان بر هم زيستى رواياتشان با گزارش هاى هم زمان، بيش تر توجه شده و در منابع تاريخى و حديثى گسترش يافته؛ تا آن جا كه بسيارى از منابع شيعى نيز بدون توجه به رويكرد راويان، احاديث ايشان را

نقل مى كردند و توجيه مى نمودند. ارزيابى عملكرد راويان عثمانى مذهب در ترسيم سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، نشان مى دهد كه آن ها تنها مواردى را نقل و تبيين

ص:455


1- (1) . چنان كه در مدح عثمان از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل نمودند كه ايشان فرمود: «هركس از عثمان بيزارى جويد، از ايمان بيزارى نموده است». (ابن جوزى، الموضوعات، ج 1، ص 248) يا از رسول اكرم (ص) نقل نمودند: «خدا فرموده است كه افراد مورد اطمينان در نزد من سه نفرند: من، جبرئيل و معاويه». (ابن حبان، كتاب المجروحين، ج 1، ص 145)
2- (2) . ازجمله: پيامبر (ص) فرمود: «على و عباس به دين من نخواهند مرد و يا اگر مى خواهى به دوزخيان بنگرى به ايشان بنگر». (ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 63) يا به ايشان تهمت حسدورزى به خلفا مى زدند (نصر بن مزاحم، وقعه صفين، ص 87).
3- (3) . براى نمونه نك: روايات مقابله كه فضايل مشهور امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى خلفا به كار گرفته مى شد. هم چون: «ابوبكر و عمر نسبت به من مانند هارون به موسى هستند.» (بغدادى، تاريخ بغداد، ج 11، ص 383؛ ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 30، ص 60) در حالى كه فضيلتى مشهور براى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است (بخارى، صحيح بخارى، ج 4، ص 208؛ مسلم نيشابورى، صحيح مسلم، ج 7، ص 120؛ محمد بن يزيد، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 43؛ ترمذى، سنن ترمذى، ج 5، ص 302؛ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج 1، ص 170) يا از رسول خدا نقل نمودند كه «براى هر امتى دوستى از امتش است و دوست من عثمان است.» (بخارى، صحيح بخارى، ج 1، ص 120؛ احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 170)، در حالى كه ابن ابى الحديد (شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 49) و ذهبى (ميزان الاعتدال، ج 1 ص 201) آن را به دليل ساخته شدن در برابر حديث برادرى حضرت رسول (ص) و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) باطل مى دانند.

نموده اند كه با باورهايشان همسو باشد و ضربه اى به عقايدشان وارد نسازد. ازاين رو، بسيارى از مواد تاريخى مشهور در سيره نگارى امام حسن

(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را انكار كرده و يا در تاريخ نگارى مسكوت گذاشته اند. در ادامه، به تعدادى از روايات همسو با شاخصه هاى مذهب عثمانى با موضوع سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداخته مى شود:

1. پيش بينى صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توسط پيامبر (ص)

در رويكرد عثمانى مذهبان به صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ايشان گريزى از صلح نداشته و بلافاصله پس از بيعت مردم، قصد برقرارى صلح با معاويه را نموده اند. معروف ترين حديث نقل شده درباره صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، روايتى از پيامبر اكرم (ص) است كه مى فرمايند:

ابنى هذا سيد ولعل الله أن يصلح على يديه بين فئتين عظيمتين من المسلمانان؛(1)

اين فرزندم سيد است و خداوند به وسيله او، بين دو گروه بزرگ از مسلمانان آشتى برقرار مى سازد.

اين حديث، پيش گويى پيامبر (ص) از صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است كه در بيش تر منابع حديثى اهل سنت از جمله در چهار كتاب از مجموعه صحاح سته آمده است.(2)

بررسى اسناد روايت، نشان مى دهد كه يكى از طرق آن، يعنى طريق

حسن بصرى از ابوبكره، بسيار پرتكرار و پردامنه بوده و در بيش تر منابع روايت به

ص:456


1- (1) . احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 49.
2- (2) . احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 37 و 44 و 49؛ بخارى، صحيح بخارى، ج 3 ص 184 و ج 4 ص 184 و ج 8 ص 99؛ ترمذى، سنن ترمذى، ج 5، ص 323؛ نسائى، سنن نسايى، ج 3 ص 107.

همين گونه انعكاس يافته است؛(1)

اما صورت هاى ديگر حديث كه از جابر بن عبدالله، كثير بن سلمه و ابن عباس نقل گرديده، سندى غريب، نامطلوب و يا مرسل دارد.(2) هم چنين نقل هاى اخير به صورت محدود در منابع ذكر شده است. نقل كننده اين روايت، ابى بكره (م 53)، از كسانى است كه در جنگ هاى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شركت نكرد و دوران خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را فتنه ناميد.(3)

هم چنين حسن بصرى (م 110) كه ناقل خبر در تمامى منابع از ابى بكره است، علاوه بر آن كه رويكرد عثمانى دارد، از جمله كسانى است كه قيام عليه حكومت را مخالفت با اسلام مى داند.

اين روايت داراى سه بخش اساسى و جدا از هم است: بخش اول، به فرزندى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى پيامبر (ص) و سيادت وى اشاره مى كند و به نظر مى رسد بخش اصلى و اصيل روايت باشد؛ زيرا اين بخش در روايتى از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز نقل

ص:457


1- (1) . گستردگى احاديث همسو با شاخصه هاى عثمانى مذهبان بسيار وسيع است. براى نمونه، فهرستى از نويسندگان و منابع اين حديث تا ابتداى قرن پنجم درج مى گردد: سليمان بن داوود، مسند ابى داوود طيالسى (م 204)؛ عبدالرزاق صنعانى، المصنف (م 211)؛ عبدالله بن زبير حميدى، مسند حميدى (م 219)؛ على بن جعد، مسند ابن الجعد (م 230)؛ ابن ابى شيبه، المصنف (م 235)؛ اسحاق بن راهويه، مسند ابن راهويه (م 238)؛ احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل (م 241) به پنج طريق فرعى؛ بخارى، صحيح بخارى (م. 256) به پنج طريق فرعى؛ عجلى، معرفه الثقات (م 261)؛ ابن اشعث سجستانى، سنن ابى داود سجستانى (م 275) به دو طريق فرعى؛ ترمذى، سنن الترمذى (م 279)؛ نسائى، سنن نسائى (م 303) به چهار طريق فرعى؛ محمد بن احمد دولابى، الذريه الطاهره (م 310)؛ ابن حبان، صحيح ابن حبان (م 354)؛ طبرانى، المعجم الكبير (م 360) به ده طريق فرعى؛ ابن عدى، الكامل (م 365)؛ حاكم نيشابورى، مستدرك (م 405) به دو طريق فرعى.
2- (2) . حديث جابر (م 78) نسبت به حديث ابوبكره، سندى غريب و نامطلوب دارد (نك: طبرانى، المعجم الكبير، ج 3، ص 35) و محدثانى چون بزار اعتنايى به آن نكرده اند. حديث كثير بن سلمه (م 83) و عبدالله بن عباس (م 68) نيز از طريقى مرسل روايت مى شود (نك: محمد بن جرير طبرى، دلائل الامامه، ص 165 و ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب ج 3، ص 185).
3- (3) . مفيد، الجمل، ص 279؛ ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 5 ص 341.

گرديده است(1)

. علاوه بر آن كه بسيارى از منابع تنها همين بخش را

ذكر آورده اند.(2)

بررسى ها نشان مى دهد بخش هاى ديگر كه شامل پيش گويى صلح و ترسيم جايگاه دو سپاه است، از موارد افزوده و الحاقى است كه بيش تر براى بهره بردارى سپاه معاويه شكل گرفته، زيرا در آن صورت صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به عنوان يك فضيلت براى ايشان خواهد بود. هم چنين معاويه و طرف داران وى، بخش بزرگى از مسلمانان را تشكيل داده و جامعه، صلح را امرى گريزناپذير براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تلقى مى كردند.

از طرفى اگر چنين حديثى با اين مضامين مشهور بوده، امام بايد خود پيشگام صلح مى شدند، و حال آن كه بر اساس گزارش هاى تاريخى، معاويه به هر ترفندى درصدد برقرارى صلح بود. ضمن آن كه امام نبايد براى برقرارى صلح با معاويه از سوى حاميان خود دچار مشكل مى شدند؛ زيرا اگر پيامبر چنين پيش گويى فرموده بودند، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى توانستند به استناد همين سخنِ رسول خدا (ص)، اقدام خويش را مشروع نشان دهند. اما در سخنان امام در حوادث مربوط به صلح، به چنين حديثى استناد نشده و حال آن كه امام از طرف ياران نزديك خود در فشار بودند.

2. پيش قدم بودن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اقدام به صلح

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هدف خود را از صلح، مصالح امت اسلامى اعلام فرمودند، لذا تفاوتى ندارد كه پيشنهاد صلح از سوى چه كسى طرح گردد؛ اما گزارش هايى

ص:458


1- (1) . محمد بن ابراهيم نعامانى، كتاب الغيبه، ص 222؛ طوسى، الغيبه، ص 190؛ ابن بطريق، العمده، ص 437؛ سيد بن طاووس، الطرائف فى معرفه مذاهب الطوائف، ص 177، ابن خلدون، تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 313.
2- (2) . عقيلى، الضعفاء ج 3، ص 225؛ عبدالله بن حبان، طبقات المحدثين باصبهان، ج 1، ص 419؛ حافظ اصفهانى، ذكر اخبار اصبهان، ج 1، ص 291؛ بغدادى، تاريخ بغداد، ج 11 ص 363؛ طبرسى، تفسير جوامع الجامع ج 3، ص 857.

قصد دارند تا با دامن زدن به اين امر، سيره متفاوتى را براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به نمايش گذارند. ابن قتيبه (م 276) در گزارش خود، پس از

اشاره به بيعت عمومى با امام، تصريح مى كند كه ايشان نامه اى به معاويه نوشته، خود را از خلافت خلع نمودند و آن را به وى واگذار كردند.(1) هم چنين طبرى (م 310) مى گويد كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هرگز انديشه نبرد در برابر معاويه را نداشتند و ازاين رو تلاش كردند تا هرچه مى خواهند، از معاويه براى خود دريافت كنند و با او در يك جماعت وارد شوند(2)

اين گزارش از محمد بن شهاب زهرى، عثمانى مذهب (م 124)، نقل شده است. ضمن اين كه گزارش او كاملاً با نظر بسيارى از تاريخ نگاران معارض است. از طرفى پذيرش خبر فوق، اين پيامد مهم را به دنبال خواهد داشت كه كنار آمدن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با معاويه درحالى كه امكان نبرد با وى وجود داشت، مساوى با تخطئه روش امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جنگ با شاميان است. هدفى كه عثمانيه در زواياى پنهان احاديث صلح به دنبال آن بودند.

3. وجود اختلافات فكرى بين امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از پدرشان به عنوان پيشواى بر حق مسلمانان ياد مى كردند و

(3)خلافت را پس از ايشان، حق خود مى دانستند.(4) هم چنين دستورهاى پدر را در نبردها اطاعت مى كردند و مخالفان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را نهى مى نمودند.(5)

اين ها و

ص:459


1- (1) . ابن قتيبه، الامامه والسياسه، ج 1، ص 184.
2- (2) . طبرى، تاريخ طبرى، ج 5، ص 158.
3- (3) . مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 432؛ مفيد، امالى، ص 349؛ طوسى، امالى، ج 1، ص 121.
4- (4) . ابن اعثم، الفتوح، ج 4 ص 151؛ مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 432؛ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 55؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب ج 4 ص 31.
5- (5) . فرات بن ابراهيم، تفسير فرات الكوفى، ص 80؛ اربلى، كشف الغمه، ج 2، ص 198.

بسيارى اخبار ديگر، از جمله مواردى است كه راويان عثمانى به آن اشاره نكرده اند، و در مقابل، اخبارى را مبنى بر اختلافات ايشان و امام على

(عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آورده اند. از مشهورترين اين اخبار، گزارش طارق بن شهاب (م 83) است. مطابق با اين خبر، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، لزوم خروج پدرش از مدينه، پيش از قتل عثمان را به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يادآورى و او را به نوعى بازخواست و توبيخ مى نمايد.(1)

هم چنين نقل شده كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پيش از نبرد جمل، اقدام پدرش را بيهوده خواند و نگرانى خود را نسبت به كشته شدن وى در اين نبرد بى فايده اعلام نمود.(2) مورد سوم، گزارش مدائنى (م 225) است. طبق گزارش او، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مستقيماً پدرش را به دليل موضع نادرست وى و نبرد با اصحاب جمل توبيخ نموده،(3) كشته شدن مسلمانان را به وى گوش زد مى كند. به عقيده عثمانيه، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هيچ گاه با رضايت قلبى در جنگ ها همراه پدر حاضر نمى شدند؛ ازاين رو، وى در كشتار مسلمانان نقشى نداشته است.(4)

4. وجود اختلاف ظاهرى در امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

راويان عثمانى مذهب، تأكيد فراوانى بر شباهت ظاهرى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با پيامبر (ص) دارند و عمده روايات درباره اين موضوع را ايشان مطرح كرده اند. بيش تر منابع شيعى و سنى نيز بدون در نظر گرفتن دليل وضع آن، به ذكر اين اخبار مبادرت ورزيده اند. عثمانيه برآنند كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شباهتى با پيامبر (ص) داشت كه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نداشت. از جمله اين روايات، خبر خالد بن معدان (م

ص:460


1- (1) . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 217. هم چنين طبرى نقل مشابه دارد (تاريخ طبرى ج 4، ص 458).
2- (2) . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 236.
3- (3) . «و قال على لابنه الحسن - و رآه يتوضأ: أسبغ الوضوء. فقال: قد قتلتم أمس رجلا كان يسبغ الوضوء. فقال على: لقد أطال الله حزنك على عثمان» (بلاذرى، أنساب الأشراف، ج 3، ص 11).
4- (4) . عبدالوهاب عبدالسلام، الامام الحسن وعام الجماعه، ص 45-64.

130)، فقيه اهل شام و فردى عثمانى مذهب است.(1)

مطابق اين

خبر، پيامبر (ص) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را از خود مى داند و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به پدرش منسوب مى كند.(2) مطابق اولين نقل در مسند احمدبن حنبل (م 241)، اين روايت در حضور معاويه طرح گرديده؛ اما منابع بعدى تنها عبارت «هذا منى و حسين من على» را آورده اند.(3)

در حديثى از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آورده اند: «حسن در بالاتنه و حسين در پايين تنه شبيه پيامبر (ص) هستند!»(4) در گزارشى ديگر، ابوبكر در حضور امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را شبيه به پيامبر (ص) مى داند و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به پدرش منتسب مى نمايد.(5) همين بيان، در حديثى ديگر از حضرت فاطمه (س) نقل مى شود.(6)

محتواى احاديث با نقل افراد متعدد شهرت يافت و جامعه آن را پذيرفت؛ اما در حقيقت اين شائبه را ايجاد كرد كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فردى متفاوت و نزديك تر به

پيامبر (ص) است.

از همين موارد، گزارشى است كه مطابق با آن، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از متولد شدن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قصد داشتند وى را «حرب» بنامند؛ اما پيامبر (ص) مخالفت نمود، او را «حسن» ناميد؛(7)

درحالى كه بنابر روايات صحيح، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هنگام

ص:461


1- (1) . ابن حجر، تهذيب التهذيب، ج 3 ص 102.
2- (2) . احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج 4 ص 132.
3- (3) . براى نمونه نك: ابن اشعث سجستانى، سنن ابى داوود، ج 2، ص 275؛ طبرانى، تاريخ الصغير، ج 1 ص 137؛ طبرانى، معجم الكبير، ج 3 ص 43، و ج 20، ص 269؛ طبرانى، مسند شاميين، ج 2، ص 170، ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 158.
4- (4) . احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 108.
5- (5) . ابويعلى موصلى، مسند ابى يعلى، ج 1، ص 41.
6- (6) . با صورت هاى مختلف نقل گرديده است؛ براى نمونه: «كانت فاطمه تنقز الحسن بن على وتقول: بأبى شبه النبى ليس شبى ها بعلى» (احمد بن حنبل، مسند احمد، ج 6، ص 283؛ طبرانى، ترجمه الامام الحسن، ص 22، هيثمى، مجمع الزوائد، ج 9، ص 176).
7- (7) . طبرانى، المعجم الكبير، ج 3، ص 96؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 1، ص 384؛ ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 3 ص 247؛ ابن حجر، الاصابه، ج 6، ص 191.

نام گذارى فرزندش فرمودند: «در اين كار بر رسول خدا (ص)

پيشى نمى گيرم.»

5. تفاوت انديشه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

پى گيرى اين اختلافات، از چهره ظاهرى، به سيره و سياست ايشان در مقابل حكومت سرايت نمود و بر انديشه متفاوت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با برادرش تأكيد شد. در روايتى كه تلاش مى كند از درون و شخصيت اين دو امام خبر دهد، پيامبر (ص) هيبت و سيادت خود را براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و در مقابل جرأت و شجاعت خود را نزد امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ارث گذاشتند.(1) محتواى اين خبر، كاملاً با عملكرد سياسى ايشان منطبق است. آنچه اين روايت را بيش تر اهميت مى دهد، توسعه آن با صورت هاى متعدد است.(2)

به نظر مى رسد كه هر يك از راويان با تغيير واژگان حديث، از آن بهره بردارى كرده اند.

درباره اختلاف اين دو امام با يك ديگر، گزارش هايى موجود است، از جمله

حسن بصرى (م 110) مى نويسد:

مردم پس از بيعت با حسن بن على، او را بيش از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دوست مى داشتند و اطاعت مى نمودند. ازاين رو، به دستور وى براى مقابله با معاويه حركت نمودند؛ اما امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قصد داشت صلح كند. ازاين رو تصميم خود را با برادرش در ميان گذاشت. امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مخالفت با وى پرداخته، و به وى

ص:462


1- (1) . ضحاك، الاحاد و المثانى، ج 1، ص 299.
2- (2) . اين روايت علاوه بر آن كه در بسيارى از كتب اهل سنت راه يافته (از جمله: ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 13، ص 230 229؛ ابن اثير، أسد الغابه، ج 5، ص 467؛ مزى، تهذيب الكمال، ج 6، ص 400؛ ترجمه الإمام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 123 122)، با محتواى متفاوتى نيز ذكر گرديده است. براى نمونه: «أما الحسن فله هيبتى أشمس وأما حسين فله جرأتى وجودى» (طبرانى، المعجم الكبير، ج 22، ص 423 (. هم چنين اين خبر در منابع شيعه با محتوايى متفاوت نقل مى شود. براى نمونه: «أما الحسن فأنحله الهيبه والحلم، وأما الحسين فأنحله الجود والرحمه» (صدوق، الخصال، ص 78 77)؛ «فكان الحسن مهيبا حليما. والحسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نجدا جواد». (قاضى نعمان مغربى، شرح الأخبار ج 3، ص 100-101).

اهانت كرد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز ايشان را به حبس تهديد نمود.

(1)مورد ديگر اين كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از انديشه برادرش درباره قيام ابراز ناراحتى نمود.(2) ازاين رو، به او توصيه مى كرد كه تغيير روش دهد و از اعتماد به مردم كوفه و قيام با ايشان پرهيز نمايد.(3)

6. ائتلاف و نزديكى انديشه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با امويان

در بين احاديث، مواردى به طرح نوعى ائتلاف و هم زيستى بين بنى اميه و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى پردازند. براى نمونه، حسنين (عليهماالسلام) به دستور امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى دفاع از خانه عثمان فرستاده شدند؛ اما روايات عثمانى مذهبان روى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تمركز مى كند و بر مقاومت و دفاع ايشان از عثمان تا پاى جان و مجروحيت ايشان در اين حادثه، تأكيد مى نمايد.(4)

درحالى كه گزارش هاى متعدد، حاكى از آن است كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به فرمان پدر نزد عثمان حاضر شدند؛ اما

عثمان به يارى ايشان بى رغبت بود و حضرت را از خود طرد نمود(5)

. در همين راستا، يارى رسانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به عثمان به عنوان يك فضيلت براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) طرح شده و در منابع توسعه يافته است. ابن عبدالبر (م 463) در گزارشى، حوادث كشته شدن عثمان را

ص:463


1- (1) . بلاذرى، انساب الاشراف ج 3 ص 51.
2- (2) . طبرانى، المعجم الكبير، ج 3، ص 69.
3- (3) . براى نمونه، در گزارشى وى را از مردمان كوفه بر حذر مى دارد: «فلا أعرفنّ ما استخفك سفهاء أهل الكوفه فأخرجوك (نك: ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 1، ص 391)
4- (4) . مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 345؛ ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 7، ص 188.
5- (5) . براى نمونه: 1. «قال له عثمان: انصرف فلست أريد قتالا و لا آمر به.» (بلاذرى، انساب الاشراف ج 5، ص 569).2. «فقال له عثمان: ارجع يا بن أخى، اجلس فى بيتك حتى يأتى الله بأمره» (ابن قتيبه، الامامه والسياسه، ج 1، ص 58) 3. «فقال عثمان: لا ما أريد ذلك، لأنى قد رأيت رسول الله (ص) فى منامى فقال: يا عثمان، إن قاتلتهم نصرت عليهم، و إن لم تقاتلهم فإنك مفطر عندى، و إنى قد أحببت الإفطار عند رسول الله (ص)، فسكت الحسن و انصرف إلى أبيه» (ابن اعثم كوفى، الفتوح، ج 2، ص 423).

ذكر نموده و عملكرد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را با عبارت «كان من المبادرين إلى نصره عثمان و الذّابين

عنه»،(1) تحسين برانگيز مى شمارد.

از جمله موارد ديگر آن است كه گزارش ها، سعى در تبرئه معاويه و نقش وى در شهادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دارند.(2) عثمانيه مسأله شهادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با حمايت معاويه را انكار نموده، آن را اتهامى از طرف علويان مى دانند؛(3) درحالى كه توسط بسيارى از تاريخ نگاران نقش او را در اين ماجرا تأييد كرده اند.(4) آن ها هم چنين از سفر امام به شام براى تأييد حكومت معاويه، استفاده و تأكيد مى كنند كه اين سفر بارها و با جواز معاويه انجام شده است.(5)

7. شخصيت دنياطلب و بى اعتناى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت به حكومت

شخصيت فردى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سخن عثمانى مذهبان، فردى باتقوا، منزوى

و به دنبال برقرارى آرامش و آسايش در بين مسلمانان نشان داده شده است. ازاين رو، برادرش را به جاى قيام، به گام برداشتن در امور اخروى سفارش مى فرمايد.(6)

البته در مواردى نيز سعى شده تا با ترسيم شخصيتى دنياطلب و لذت جو، حضرت را بى اعتنا به حكومت معرفى نمايند. براى نمونه، در گزارشى از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را صاحب سفره و بزم

معرفى مى كند(7) يا در خبرى

ص:464


1- (1) . ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 1، ص 358.
2- (2) . همان، ص 389.
3- (3) . ابن كثير، البدايه والنهايه، ج 8، ص 42.
4- (4) . از جمله: بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 404 و ج 3 ص 55؛ ابن اعثم كوفى، الفتوح، ج 4، ص 318؛ مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 427.
5- (5) . عيون الأخبار، ج 2، ص 188؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 1، ص 385.
6- (6) . صالحى شامى، سبل الهدى و الرشاد، ج 11، ص 70.
7- (7) . بلاذرى، أنساب الأشراف ج 3، ص 6؛ ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 5، ص 298.

ديگر، وى را فردى ناآگاه به امور نظامى معرفى مى نمايد.(1) هم چنين بعدها با رواج اخبارى مبنى بر تعداد بالاى همسران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و معروف بودن وى به مِطلاق، تلاش مى كنند تا چهره اى دنيازده از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نشان دهند. مداينى از جمله راويان اين خبر است كه در بصره رشد يافت و گرايش عثمانى داشت. وى شمار همسران امام را هفتاد زن دانسته است.(2)

نقش روايات عثمانى در سيره نگارى شرق شناسان

تكرار اخبار و گزارش هاى عثمانى مذهبان، تأثير به سزايى در ديدگاه برخى تاريخ نگاران شرق شناس درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داشته است. روايت ايشان از سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، نمونه اى است تا تأثير اخبار عثمانى بر تاريخ نگارى اسلامى و منابع سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آشكار گردد. وچيا واليرى، نويسنده «مدخل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )» در دايره المعارف اسلام، مى نويسد:

پيامبر (ص)، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را از اين كه او را حرب بنامد، بازداشتند.

او تأكيد مى كند كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دوران خلفا، نقشى منفعل و غيرفعال

داشتند.(3) لامنس در كتاب فاطمه و دختران محمد (ص) مى نويسد:

پافشارى ياران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سبب برانگيختگى وى شد كه فردى عافيت طلب بود. وى پس از پدرش جز به تفاهم با معاويه نمى انديشيد و از همان ابتدا، به دنبال دست يابى به توافقى جامع بود.(4)

بروكلمان مى نويسد:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مرد رزم نبود؛ زيرا از اين كه با لشكريانش به دشمن حمله

ص:465


1- (1) . ابن سعد، طبقات الكبرى، ج 1، ص 298.
2- (2) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 16 ص 22.
3- (3) . محمود تقى زاده داورى، تصوير امامان شيعه، ص 97-108.
4- (4) . هاشم معروف حسنى، الائمه الاثنى عشر، ج 1، ص 542.

كند، خوددارى ورزيد.(1)

ساكيس انديشه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را تنها در هوس رانى ايشان مى ديد؛ ازاين رو مى نويسد:

سزاوار نيست تا وى را فرزند على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بخوانيم.

در نوشته ديگر، فيلپ حتى، با تأكيد بر ناتوانى رهبرى براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، معتقد است وى بيش تر از آن كه براى حكومت و اداره كشور تلاش كند، به خوش گذرانى و عياشى تمايل داشت. وى با تكيه بر شواهدى كه برخى از آن ها ذكر گرديد، چهره اى را براى دومين امام شيعيان ترسيم نموده كه نه تنها مخالف با اخبار صحيح است، بلكه با عملكرد امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در يارى نمودن پدرش، گفتار ايشان با يارانش و محتواى نامه هاى ارسال شده حضرت به سوى معاويه هم خوانى ندارد.

نتيجه

سيره و عملكرد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روايت عثمانى مذهبان، منطبق بر شاخصه هاى ايشان است. وجود گرايش عثمانى به معناى طرف دارى از عثمان وحمايت از امويان و مقابله با انديشه علويان، در بسيارى از راويان و تاريخ نگاران قرن هاى نخستين، سبب شد تا از ماجراى صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بهره بردارى ويژه اى صورت پذيرد. در تاريخ نگارى عثمانى، علاوه بر آن كه مواضع سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به عثمان، نزديك ترسيم شده، گويى بر نظريه عمر در جمع نشدن نبوت و خلافت در يك خاندان، تأكيد مى شود. هم چنين خط تفاوت شخصيت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از دوران كودكى به چشم مى آيد و در مراحل بعدى زندگانى ايشان در مواجهه با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

خود را نشان مى دهد. اخبار عثمانى مذهبان، همگى بر اساس حوادث و رخدادهاى زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ص:466


1- (1) . احمد محمود صبحى، نظريه الامامه لدى الشيعه الاثنى عشريه، ص 324.

ساخته شده كه مهم ترين موضوع آن صلح بود تا تأكيد نمايند كه پذيرش صلح، هماهنگ با ديگر رفتارهاى امام بوده است. رويكرد شرق شناسان در تدوين سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز حاكى از نقش مؤثر جريان عثمانى دراين باره است.

منابع

1. ابن ابى عاصم، عمرو (م 287)، الآحاد و المثانى، تحقيق باسم فيصل احمد جوابره، دارالدرايه، 1411.

2. ابن اثير، على بن محمد (م 630)، اسدالغابه، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و ديگران، بيروت: دارالكتب العلميه، 1415.

3. ابن خلدون، عبدالرحمان بن محمد (م 808)، تاريخ، بيروت: داراحياء التراث العربى.

4. ابن شبه نميرى، عمر (م 262)، تاريخ المدينه المنوره، تحقيق حبيب محمود احمد، قم: دارالفكر، 1410.

5. ابن ابى الحديد، عبدالحميد (م 656)، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت: دار احياء الكتب العربيه، 1378.

6. ابن ابى شيبه، عبدالله بن احمد (م 235)، المصنف، تحقيق سعيد محمد لحام، بيروت: دارالفكر، 1409.

7. ابن اثير، عزالدين على (م 630)، الكامل فى التاريخ، بيروت: دار صادر، 1385.

8. ابن اعثم، احمد (م 314)، الفتوح، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالاضواء، 1411.

9. ابن بطريق، يحيى بن حسن (م 600)، العمده، قم: جماعه المدرسين، 1407.

10. ابن جوزى، عبدالرحمان (م 597)، الموضوعات، تحقيق عبدالرحمان محمد عثمان، مدينه: المكتبه السلفيه، 1386.

11. ابن حبّان، محمد (م 354)، المجروحين، تحقيق محمود ابراهيم زايد، مكه:

ص:467

دارالباز.

12. -، صحيح ابن حبان بترتيب ابن بلبان، تحقيق شعيب الارنووط، بيروت: مؤسسه الرساله،. 1414

13. -، كتاب الثقات، هند: حيدرآباد، مؤسسه الكتب الثقافه، 1393.

14. ابن حجر، احمد بن على (م 852)، فتح البارى شرح صحيح البخارى، بيروت: دارالمعرفه.

15. -، الاصابه فى تمييز الصحابه، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و ديگران، بيروت: دارالكتب العلميه، 1415.

16. -، تهذيب التهذيب، بيروت: دارالفكر، 1404.

17. ابن راهويه، اسحاق (م 238)، مسند، تحقيق عبدالغفور هبه الحق حسين برد البلوشى، مدينه: مكتبه الايمان، 1412.

18. ابن سعد، محمد (م 230)، الطبقات الكبرى، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلميه، 1410.

19. ابن شهر آشوب، محمد بن على (م 588)، مناقب آل أبى طالب، تحقيق لجنه من اساتذه النجف الاشرف، نجف: مكتبه الحيدريه، 1376.

20. ابن طاووس، على بن موسى (م 664)، الطرائف فى معرفه الطوائف، قم: خيام، 1399.

21. ابن عبدالبر، يوسف بن عبدالله (م 463)، الاستيعاب، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و ديگران، بيروت،: دارالكتب العلميه، 1415.

22. ابن عبدربه، احمد بن محمد (م 328)، العقد الفريد، تحقيق عبدالمجيد الترحينى، بيروت: دارالكتب العلميه، 1407.

23. ابن عساكر، على بن الحسن (م 571)، تاريخ مدينه دمشق، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالفكر، 1415.

ص:468

24. ابن قتيبه، عبدالله بن مسلم (م 276)، الامامه و السياسه، تحقيق على شيرى، قم: شريف رضى، 1413.

25. -، عيون الأخبار، تحقيق محمد الاسكندرانى، بيروت: دار الكتاب العربى، 1414.

26. ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل (م 774)، البدايه والنهايه، تحقيق على شيرى، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1408.

27. ابو داوود، سليمان بن اشعث (م 275)، سنن، تحقيق سعيد محمد لحام، بيروت: دارالفكر، 1410.

28. ابونعيم، احمد بن عبدالله (م 430)، ذكر اخبار اصبهان، ليدن، مكتبه بريل، 1934.

29. احمد بن حنبل (م 241)، مسند احمد، بيروت: دارصادر، بى نا، بى جا، بى تا.

30. اربلى، على بن عيسى (م 693)، كشف الغمه، تبريز: مكتبه بنى هاشمى، 1381.

31. اسكافى، ابوجعفر، (220)، المعيار والموازنه، تحقيق شيخ محمد باقر محمودى، 1402.

32. بخارى، محمد بن اسماعيل (م 256)، صحيح البخارى، بيروت: دارالفكر، 1401.

33. بلاذرى، احمدبن يحيى (م 279)، أنساب الاشراف، تحقيق سهيل زكار، بيروت: دارالفكر، 1417.

34. ترمذى، محمد بن عيسى (م 279)، سنن، تحقيق عبدالوهاب عبداللطيف، بيروت: دارالفكر 1403.

35. تقى زاده داورى، محمود، تصوير امامان شيعه، قم: انتشارات شيعه شناسى، 1385.

36. الثقفى، ابراهيم بن محمد (283)، الغارات، تحقيق سيدجلال الدين حسينى،

ص:469

بى نا، بى جا، بى تا.

37. حميدى، عبدالله بن زبير (م 219)، المسند، تحقيق حبيب الرحمان الاعظمى، بيروت: دارالكتب العلميه، 1409.

38. خطيب بغدادى، احمد بن على (م 462)، تاريخ بغداد، تحقيق مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلميه، 1417.

39. دارقطنى، على بن عمر (م 385)، سنن، تحقيق مجدى بن منصور، بيروت: دارالكتب العلميه، 1407.

40. دولابى، محمد بن احمد (م 310)، الكنى و الاسماء، تحقيق زكريا عميرات، بيروت: دارالكتب العلميه، 1420.

41. -، الذريه الطاهره النبويه، تحقيق سعدالمبارك الحسن، كويت: الدار السلفيه، 1407.

42. ذهبى، محمد بن احمد (م 748)، سير اعلام النبلاء، تحقيق شعيب الارنوؤط و حسين الاسد، مؤسسه الرساله، 1413.

43. -، ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، تحقيق على محمد البجاوى، بيروت: دارالمعرفه، 1382.

44. سمعانى، عبدالكريم بن محمد، (م 562)، الانساب، تحقيق عبدالله عمرالبارودى، بيروت: دارالجنان، 1408.

45. شامى، محمد بن يوسف (م 942)، سبل الهدى و الرشاد فى سيره خير العباد، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1414.

46. صدوق، محمدبن على (م 381)، الخصال، تحقيق على اكبر غفارى، قم: جماعه المدرسين.

47. طبرانى، سليمان بن احمد (م 360)، المعجم الكبير، تحقيق حمدى عبدالمجيد السلفى، قاهره: مكتبه ابن تيميه.

ص:470

48. -، مسند الشاميين، تحقيق حمدى عبدالمجيد السلفى، بيروت: مؤسسه الرساله، 1417.

49. طبرى، محمد بن جرير، دلائل الامامه، قم: مؤسسه البعثه، 1413.

50. -، تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمدأبوالفضل ابراهيم، بيروت: روائع التراث العربى

51. طوسى، محمد بن حسن (م 460)، الامالى، تحقيق مؤسسه البعثه، قم: دار الثقافه، 1414.

52. طيالسى، ابوداوود (م 204)، مسند، بيروت: دار المعرفه، بى تا.

53. عاملى، جعفر مرتضى، الحياه السياسيه للامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قم: موسسه نشرالاسلامى.

54. عبدالرزاق صنعانى، ابن همام (م 211)، المصنف، تحقيق حبيب الرحمان الاعظمى، المجلس العلمى.

55. عبدالوهاب عبدالسلام، الحسن بن على و عام الجماعه، القاهره، دارالسلام، 1430.

56. عجلى، احمد بن صالح (م 261)، معرفه الثقات، تحقيق عبدالعليم عبدالعظيم البستوى، مدينه: مكتبه الدار، 1405.

57. عقيلى، محمد بن عمرو (م 322)، الضعفاء الكبير، تحقيق عبدالمعطى امين قلعجى، بيروت: دارالكتب العلميه، 1418.

58. قاضى نعمان، نعمان بن محمد (م 363)، شرح الأخبار، تحقيق سيدمحمد حسينى جلالى، قم: جماعه المدرسين.

59. مِزّى، ابو الحجاج يوسف (م 742)، تهذيب الكمال فى أسماء الرجال، تحقيق سهيل زكار، دارالفكر، بيروت، 1414.

60. مسعودى، على بن الحسين (م 346)، مروج الذهب، قم: مؤسسه دارالهجره، 1409.

ص:471

61. مسلم بن حجاج نيشابورى (م 261)، صحيح مسلم، بيروت، دارالفكر.

62. مصعب زبيرى، (م 236)، نسب قريش، تحقيق إ. ليفى بروفنسال، قاهره: دارالمعارف، 1953 م.

63. مفيد، محمد بن محمد (م 413)، الامالى، تحقيق على اكبر غفارى وحسين استاد ولى، قم: المؤتمر العالمى لألفيه الشيخ المفيد، 1413.

64. -، الجمل، تحقيق سيدعلى ميرشريفى، قم: المؤتمر العالمى لألفيه الشيخ المفيد، 1413.

65. هدايت پناه، محمدرضا، زبيريان و تدوين سيره نبوى، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1391.

66. يعقوبى، احمد بن واضح (م 284)، تاريخ يعقوبى، بيروت، دارصادر.

ص:472

بررسى شبهات وهابيت و سلفى ها در باره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

زهرا حكمت

چكيده

نخستين ميوه پيوند فرخنده امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با دخت گرامى پيامبر (ص) در نيمه ماه مبارك رمضان سال سوم هجرت در شهر مدينه ديده به جهان گشود. پيامبر (ص) مراسم نام گذارى و ساير آداب اسلامى مربوط به نوزاد را انجام دادند و نام حسن را كه گويا تا آن موقع در ميان اقوام عرب مشهور نبود، براى او برگزيدند.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از دوران پرعظمت جد بزرگوار خود چند سالى را بيش تر درك نكردند و تقريباً هفت ساله بودند كه پيامبر (ص) بدرود حيات گفتند و به فاصله كوتاهى، مادر گرامى شان حضرت زهرا (س) نيز ديده از جهان فروبستند. يگانه عامل تسلى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آغوش گرم و پرمهر پدرش حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از دوران جوانى، از لحاظ دانش، چهره

درخشان و ممتازى به شمار مى رفتند و به مشكلات مردم پاسخ مى گفتند ايشان داراى امتيازات اخلاقى و فضايل انسانى فراوانى بودند. آن حضرت شخصى بزرگوار، باوقار، بردبار، متين، بخشنده و ستوده مردم بودند. با وجود اين فضايل و كرامات نفسانى، مخالفان اسلام با جعل و نشر اخبار دروغ، قصد دارند افكار عمومى را نسبت به آن حضرت بدبين سازند. براى مثال گفته اند امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همسران زيادى گرفته و طلاق داده و او را مطلاق (كثيرالطلاق) ناميده و او را فردى خوش گذران معرفى كرده اند.

مسأله ديگر در مورد متاركه جنگ امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با معاويه است كه به نام صلح مشهور شده و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را شخص عاجز و راحت طلبى

ص:473

پنداشته اند كه صلح با معاويه را بر جنگ ترجيح داده است. در اين

پژوهش، پس از بيان مختصرى از زندگانى و بيان ويژگى ها و فضايل اخلاقى آن حضرت، به اين شبهات پاسخ داده ايم.

واژگان كليدى: امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، عصمت، فضايل اخلاقى، شبهات، ازدواج و طلاق، صلح.

مقدمه

در سال سوم هجرت، چهارمين عضو از خاندان عصمت در گستره گيتى رخ نمود و جهان را از فيض حضورش برخوردار كرد. او در برترين خانواده هستى رشد يافت و در محضر بزرگ آموزگاران بشر دانش آموخت. همواره او را در آغوش پيامبر (ص) مى يافتند كه به وى مهر مى ورزد و محبت او را به ديگران سفارش مى كند. هفت بهار بيش تر نديده بود كه دو سوگ بزرگ دل مباركش را فرسود: ماتم پيامبر (ص) و سوگ مادر. پس ازاين دو رويداد مهم، دوران خانه نشينى پدر آغاز شد. او در اين مدت و در دوره

خلافت پدر، نزديك ترين دستيار و مددكار ايشان بود. در جنگ ها حضور فعال داشت، قضاوت مى كرد و از سوى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به سخن رانى مى پرداخت و نيز بسيارى از فعاليت هاى سياسى، اجتماعى و اقتصادى جامعه را هدايت مى كرد. با شهادت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امامت به او رسيد و روزگار جان فرسا و دوران سخت زندگانى او آغاز شد. معاويه دشمن سرسخت او و خاندانش، تلاش گسترده اى را عليه حضرت آغاز كرد و براى رسيدن به قدرت، از هيچ كوششى فروگذار نكرد. ازاين رو، ميان معاويه و امام جنگ درگرفت ولى او با ترفندى مكارانه و در وضعيتى سخت و پيچيده، صلح را بر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تحميل كرد. امام با بردبارى، براى جلوگيرى از ريخته

ص:474

شدن خون مسلمانان، با معاويه صلح كردند و خلافت را به وى واگذار

نمودند.(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از لحاظ صورت، سيرت، اخلاق و بزرگوارى، شبيه پيغمبر اكرم (ص) بودند به طورى كه نوشته اند، داراى صورت سفيد كمى گلگون، چشمانى سياه و گونه هاى نرم و شفاف، محاسنى انبوه، گيسوانى مُجَعَّد، گردنى نقره فام، شانه اى پهن و اندامى متناسب بودند و در ملاحت و زيبايى چهره، كسى مانند ايشان نبود.(2)

در شرافت و بزرگى حسب و نسب حضرت نيازى به توضيح نيست؛ زيرا در روى زمين و زير آسمان كسى چنين نسبى ندارد. جدش اولين فرد تكامل يافته بشريت و «رحمت للعالمين» و ممدوح و حبيب خداوند سبحان بودند، پدرش على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مجسمه تقوا و منبع فضيلت و مادرش حضرت فاطمه (س) كانون عصمت و طهارت به شمار مى آمدند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در چنين خانواده پاك و شريفى به وجود آمدند و از پستان عصمت شير خوردند و در مهد ولايت پرورش يافتند؛

خانواده اى كه طهارت و قدس آن مورد تأييد و تصديق قرآن است كه مى فرمايد:

(إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً)3

«خداوند اراده كرده است كه ناپاكى را از خانواده شما دور سازد و از گناه پاك و پاكيزه گرداند.»

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يكى از افراد همين خانواده است، زيرا مراد از اهل بيت، پيامبر اكرم (ص) و حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، حضرت فاطمه (س) و حسنين (عليهماالسلام) هستند.

(3)ازاين رو، دشمنان و مخالفان آن حضرت نيز در موقع مفاخر، به شرافت و

ص:475


1- (1) . ابوالفضل هادى منش، آفتاب حسن؛ رويكردى تحليلى به زندگانى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 3، چاپ دوم، قم: نشر دفتر عقل، 1387.
2- (2) . فضل الله كمپانى، حسن كيست ؟، ص 19، چاپ اول، تهران: نشر فراهانى، 1389.
3- (4) . كمپانى، همان، ص 20.

نجابت و اصالت خاندان ايشان اقرار كرده، در برابرش سر تسليم فرود مى آورند. روزى معاويه در حضور سران قريش و اشراف قوم گفت: «برترين مردم را از جهت پدر، مادر، عمو، عمه، دايى، خاله، جد و جده به من معرفى كنيد.» مالك بن عجلان به پاخاست و به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اشاره كرد و گفت: «اين همان شخصى است كه مى گويى؛ پدرش على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مادرش فاطمه (س)، عمويش جعفر طيار، عمه اش ام هانى و دايى اش قاسم پسر رسول خدا (ص) و خاله اش زينب دختر آن حضرت و جدش پيغمبر خدا وجده اش خديجه دختر خويلد است.» حاضران همه سكوت كردند و عمروعاص رو به مالك كرد و گفت: «دوستى بنى هاشم تو را وادار نمود كه به دروغ سخن بگويى.» مالك گفت: «من جز به راست سخن نگفتم و هر آن كس كه خشنودى مخلوق را از راه ناخشنودى خالق بجويد، در دنيا به آرزوى خود نمى رسد و در آخرت جز بدبختى نصيبى نخواهد داشت. بنى هاشم از همه پاك گوهرتر و بخشنده ترند. آيا چنين نيست اى معاويه ؟» معاويه پاسخ داد: «چرا

چنين است.»(1)

شگفتى نى چنين زادى ز نسل حيدر و زهرا چنان بحرين گوهر را چنين بايست مرجانش

بيان مسأله و ضرورت

حوادث و رويدادهاى تاريخى كه در مسير طولانى زمان و در ميان ملل و اجتماعات مختلف بشرى بروز مى كنند، غالباً پيچيده هستند؛ زيرا هريك از آن ها در زمان و مكان معين و محدودى وقوع يافته و هرگز با تمام جزييات خود تكرارپذير نيستند. بنابراين، براى بررسى وقايع تاريخى، نبايد تنها به نقل حوادث اكتفا نمود، بلكه لازم است به علل و موجبات آن نيز توجه كرد. از طرفى،

رويدادهاى تاريخى، مربوط به زمان هاى گذشته است و بعد از وقوع

ص:476


1- (1) . همان، ص 21.

براى پژوهش گران مشهود نيست؛ لذا فقط از راه بررسى و پژوهش در آثار باقى مانده گذشتگان، تا حدى به حقيقت امر مى توان پى برد. نكته اى كه براى پژوهش گر اهميت دارد، اين است كه چه بسا عقايد شخصى تاريخ نگاران در نگارش حوادث تاريخى مؤثر است و كيفيات آن به ميل و دلخواه آنان تجزيه وتحليل مى گردد. ازاين جهت، يك واقعه تاريخى، به شكل هاى مختلف ثبت و نگارش مى گردد و درك حقيقت را براى اهل پژوهش مشكل مى سازد. هم چنين آزادى فكر و عقيده تاريخ نگار يا مقيد بودن او به اوضاع و احوال محيط، در اين زمينه بى اثر نخواهد بود. تعصبات نژادى و دينى و حميت قبيله اى و قومى نيز مزيد بر علت است و مهم تر از همه سلطه و نفوذ صاحبان قدرت را هم كه معمولاً به وجود آورنده حوادث تاريخى اند. در اين مورد نبايد بى تأثير دانست. بنابراين، پژوهش گرى كه رويداد تاريخى را بررسى مى كند، بايد تمام اوضاع و احوال ممكن را ازنظر زمان و مكان و

وضعيت محيط و هم چنين حدود امكانات و مقدورات حادثه سازان را بررسى و تحليل كند تا بتواند واقعيات را از مجعولات تشخيص دهد و به صورت حقيقى منعكس نمايد.

يكى از اين وقايع تاريخى كه به ايجاد شبهه درمورد پيشواى دوم شيعيان انجاميده، شبهه تعدد همسران ايشان ماست تا جايى كه حضرت را به عنوان فردى خوش گذران معرفى كرده اند كه زنان متعدد مى گرفته و طلاق مى داده اند. شبهه ديگر اين كه ايشان را شخصى عاجز و راحت طلب معرفى كرده اند كه صلح با معاويه را بر جنگ ترجيح داده اند. بنابراين اهميت و ضرورت پژوهش، در اين است كه با مطالعه و بررسى زندگانى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و بيان حوادث آن دوران و در نظر گرفتن اوضاع و احوال آن زمان، به اين شبهات پاسخ دهيم.

ص:477

7B22426F6F6B506167654944223A34393038393532372C22426F6F6B4944223A33303131362C2253656374696F6E4E756D223A312C22506167654E756D223A3437382C2253686F77506167654E756D223A22343738222C22436F6E74656E7454797065223A322C22486173496D616765223A747275652C2248617354657874223A66616C73652C22496E7465726E616C4964223A6E756C6C2C22496D616765436F6E74656E7455726C223A222F424F4F4B494D41474553312F424B33363439342F424B3336343934473030332F424B33363439344730303353312F424B3336343934473030335331503437382E676966222C22536F6C72426F6F6B506167654964223A307D

ص:

7B22426F6F6B506167654944223A34393038393532382C22426F6F6B4944223A33303131362C2253656374696F6E4E756D223A312C22506167654E756D223A3437392C2253686F77506167654E756D223A22343739222C22436F6E74656E7454797065223A322C22486173496D616765223A747275652C2248617354657874223A66616C73652C22496E7465726E616C4964223A6E756C6C2C22496D616765436F6E74656E7455726C223A222F424F4F4B494D41474553312F424B33363439342F424B3336343934473030332F424B33363439344730303353312F424B3336343934473030335331503437392E676966222C22536F6C72426F6F6B506167654964223A307D

ص:

7B22426F6F6B506167654944223A34393038393532392C22426F6F6B4944223A33303131362C2253656374696F6E4E756D223A312C22506167654E756D223A3438302C2253686F77506167654E756D223A22343830222C22436F6E74656E7454797065223A322C22486173496D616765223A747275652C2248617354657874223A66616C73652C22496E7465726E616C4964223A6E756C6C2C22496D616765436F6E74656E7455726C223A222F424F4F4B494D41474553312F424B33363439342F424B3336343934473030332F424B33363439344730303353312F424B3336343934473030335331503438302E676966222C22536F6C72426F6F6B506167654964223A307D

ص:

7B22426F6F6B506167654944223A34393038393533302C22426F6F6B4944223A33303131362C2253656374696F6E4E756D223A312C22506167654E756D223A3438312C2253686F77506167654E756D223A22343831222C22436F6E74656E7454797065223A322C22486173496D616765223A747275652C2248617354657874223A66616C73652C22496E7465726E616C4964223A6E756C6C2C22496D616765436F6E74656E7455726C223A222F424F4F4B494D41474553312F424B33363439342F424B3336343934473030332F424B33363439344730303353312F424B3336343934473030335331503438312E676966222C22536F6C72426F6F6B506167654964223A307D

ص:

7B22426F6F6B506167654944223A34393038393533312C22426F6F6B4944223A33303131362C2253656374696F6E4E756D223A312C22506167654E756D223A3438322C2253686F77506167654E756D223A22343832222C22436F6E74656E7454797065223A322C22486173496D616765223A747275652C2248617354657874223A66616C73652C22496E7465726E616C4964223A6E756C6C2C22496D616765436F6E74656E7455726C223A222F424F4F4B494D41474553312F424B33363439342F424B3336343934473030332F424B33363439344730303353312F424B3336343934473030335331503438322E676966222C22536F6C72426F6F6B506167654964223A307D

ص:

7B22426F6F6B506167654944223A34393038393533322C22426F6F6B4944223A33303131362C2253656374696F6E4E756D223A312C22506167654E756D223A3438332C2253686F77506167654E756D223A22343833222C22436F6E74656E7454797065223A322C22486173496D616765223A747275652C2248617354657874223A66616C73652C22496E7465726E616C4964223A6E756C6C2C22496D616765436F6E74656E7455726C223A222F424F4F4B494D41474553312F424B33363439342F424B3336343934473030332F424B33363439344730303353312F424B3336343934473030335331503438332E676966222C22536F6C72426F6F6B506167654964223A307D

ص:

7B22426F6F6B506167654944223A34393038393533332C22426F6F6B4944223A33303131362C2253656374696F6E4E756D223A312C22506167654E756D223A3438342C2253686F77506167654E756D223A22343834222C22436F6E74656E7454797065223A322C22486173496D616765223A747275652C2248617354657874223A66616C73652C22496E7465726E616C4964223A6E756C6C2C22496D616765436F6E74656E7455726C223A222F424F4F4B494D41474553312F424B33363439342F424B3336343934473030332F424B33363439344730303353312F424B3336343934473030335331503438342E676966222C22536F6C72426F6F6B506167654964223A307D

ص:

7B22426F6F6B506167654944223A34393038393533342C22426F6F6B4944223A33303131362C2253656374696F6E4E756D223A312C22506167654E756D223A3438352C2253686F77506167654E756D223A22343835222C22436F6E74656E7454797065223A322C22486173496D616765223A747275652C2248617354657874223A66616C73652C22496E7465726E616C4964223A6E756C6C2C22496D616765436F6E74656E7455726C223A222F424F4F4B494D41474553312F424B33363439342F424B3336343934473030332F424B33363439344730303353312F424B3336343934473030335331503438352E676966222C22536F6C72426F6F6B506167654964223A307D

ص:

7B22426F6F6B506167654944223A34393038393533352C22426F6F6B4944223A33303131362C2253656374696F6E4E756D223A312C22506167654E756D223A3438362C2253686F77506167654E756D223A22343836222C22436F6E74656E7454797065223A322C22486173496D616765223A747275652C2248617354657874223A66616C73652C22496E7465726E616C4964223A6E756C6C2C22496D616765436F6E74656E7455726C223A222F424F4F4B494D41474553312F424B33363439342F424B3336343934473030332F424B33363439344730303353312F424B3336343934473030335331503438362E676966222C22536F6C72426F6F6B506167654964223A307D

ص:

7B22426F6F6B506167654944223A34393038393533362C22426F6F6B4944223A33303131362C2253656374696F6E4E756D223A312C22506167654E756D223A3438372C2253686F77506167654E756D223A22343837222C22436F6E74656E7454797065223A322C22486173496D616765223A747275652C2248617354657874223A66616C73652C22496E7465726E616C4964223A6E756C6C2C22496D616765436F6E74656E7455726C223A222F424F4F4B494D41474553312F424B33363439342F424B3336343934473030332F424B33363439344730303353312F424B3336343934473030335331503438372E676966222C22536F6C72426F6F6B506167654964223A307D

ص:

7B22426F6F6B506167654944223A34393038393533372C22426F6F6B4944223A33303131362C2253656374696F6E4E756D223A312C22506167654E756D223A3438382C2253686F77506167654E756D223A22343838222C22436F6E74656E7454797065223A322C22486173496D616765223A747275652C2248617354657874223A66616C73652C22496E7465726E616C4964223A6E756C6C2C22496D616765436F6E74656E7455726C223A222F424F4F4B494D41474553312F424B33363439342F424B3336343934473030332F424B33363439344730303353312F424B3336343934473030335331503438382E676966222C22536F6C72426F6F6B506167654964223A307D

ص:

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109