مجموعه مقالات همایش سبط النبی امام حسن مجتبی (علیه السلام) جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه:همایش بین المللی سبط النبی؛ امام حسن مجتبی علیه السلام ‫(1393 : تهران)

عنوان و نام پديدآور:مجموعه مقالات همایش سبط النبی امام حسن مجتبی (علیه السلام) [کتاب]/ گردآورنده دبیرخانه کمیته ی علمی همایش بین المللی سبط النبی امام حسن مجتبی؛ به کوشش عباس جعفری و حسین رسولیان.

مشخصات نشر:قم: ‫مجمع جهانی اهل بیت(عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مرکز چاپ و نشر ‫، 13.

مشخصات ظاهری:3ج.

شابک: ‫978-964-529-808-9 ؛ ‫دوره ‫ 978-964-529-807-2:

يادداشت:فهرستنویسی بر اساس جلد سوم، 1393.

یادداشت:کتابنامه.

موضوع: ‫حسن بن علی (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ، امام دوم، 3 - 50ق -- سرگذشتنامه

موضوع:اسلام-- تاریخ-- مقاله ها و خطابه ها

شناسه افزوده:جعفری، عباس، ‫1332 -، ویراستار

شناسه افزوده:رسولیان، حسین، ویراستار

رده بندی کنگره: ‫ BP40 ‫ ‫ /ه8م3 1393

رده بندی دیویی: ‫ 297/952

شماره کتابشناسی ملی:3594893

ص :1

اشاره

مجموعه مقالات همایش سبط النبی امام حسن مجتبی (علیه السلام)

گردآورنده دبیرخانه کمیته ی علمی همایش بین المللی سبط النبی امام حسن مجتبی

به کوشش عباس جعفری و حسین رسولیان.

ص :2

ص :3

ص :4

فهرست اجمالی

ص :5

فهرست اجمالی

ص :6

ص :7

فهرست مطالب

ص :8

فهرست مطالب

ص :9

فهرست مطالب

ص :10

فهرست مطالب

ص :11

فهرست مطالب

ص :12

فهرست مطالب

ص :13

فهرست مطالب

ص :14

فهرست مطالب

ص :15

فهرست مطالب

ص :16

فهرست مطالب

ص :17

فهرست مطالب

ص :18

فهرست مطالب

ص :19

فهرست مطالب

ص :20

فهرست مطالب

ص :21

فهرست مطالب

ص :22

فهرست مطالب

ص :23

فهرست مطالب

ص :24

سخن مجمع

«كار اساسى شما [مجمع جهانى اهل بيت (عليهم السلام)]... معرفى مكتب اهل بيت (عليهم السلام) است به دنياى اسلام. بلكه به سراسر عالم. چون امروز همه دنيا تشنه معنويت اند و اين معنويت در اسلام هست و در اسلامى كه در مكتب اهل بيت (عليهم السلام) معرفى مى كند به نحو جامع و كاملى وجود دارد».

(از بيانات مقام معظم رهبرى، «مد ظله العالى»، 1386/5/28)

مكتب اهل بيت (عليهم السلام) كه تبلور اسلام ناب محمّدى (ص) و متّكى بر منبع وحيانى است، معارف ژرف و عميقى دارد كه از اتقان، استدلال و منطق قوى برخوردار مى باشد و مطابق با فطرت سليم انسان هاست؛ بر همين اساس است كه حضرت امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند:

«فإنّ الناس لو علموا محاسن كلامنا لاتّبعونا» [شيخ صدوق (ره)، عيون اخبار الرضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 275:2]. اين مكتب غنى و نورانى در پرتو عنايات الهى و هدايت ائمه اطهار (عليهم السلام) و نيز مجاهدت هزاران عالم و فقيه، در طى قرون گذشته، بسط و گسترش يافته است.

پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى به رهبرى حضرت امام خمينى (قدّس سرّه) و تأسيس نظام اسلامى با تكيه بر قوانين اسلامى و با محوريت ولايت فقيه، افق هاى سياسى، اجتماعى و فرهنگى جديدى را براى انسان هاى آزاده به ويژه مسلمانان و پيروان و محبّان اهل بيت (عليهم السلام) گشود و توجه بسيارى از نخبگان و مستضعفان جهان را به خود معطوف كرد.

مجمع جهانى اهل بيت (عليهم السلام)، مولود اين دگرگونى مبارك است كه به ابتكار مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنه اى (مدّظلّه العالى) در سال 1369 شمسى/ 1990 ميلادى تأسيس شد و تاكنون خدمات شايانى را در تبليغ معارف قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) و حمايت از پيروان اهل بيت (عليهم السلام) در سراسر جهان انجام داده است.

معاونت امور فرهنگى مجمع جهانى اهل بيت (عليهم السلام) در راستاى رسالت خود جهت ارتقاى شناخت و آگاهى پيروان اهل بيت (عليهم السلام) در موضوعات، سطوح، مخاطبان و عرصه هاى مختلف، در حوزه هاى توليد كتاب و مجلات به زبان هاى متعدد و سائر محصولات فرهنگى به فعاليت پرداخته است.

اين اثر به مناسبت برگزارى همايش بين المللى سبط اكبر حضرت امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه با همت مجمع جهانى اهل بيت (عليهم السلام) و همكارى و مشاركت برخى از مؤسسات فرهنگى داخلى برگزار مى شود، حاصل تلاش علمى و پژوهشى نويسندگان ارجمندى مى باشد كه پيرو فرا خوان مقاله از داخل و خارج كشور به دبيرخانه علمى همايش ارسال شده و داراى ارزش علمى قابل قبول بوده اند.

بر خود لازم مى دانم، از دبيركل محترم مجمع جهانى اهل بيت (عليهم السلام) حجت الاسلام والمسلمين حاج آقاى اخترى (دام عزّه)، معاون محترم امور بين الملل، حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاى

ص:25

محمد سالار، معاون محترم امور اجرايى جناب آقاى محمدرضا نظام دوست، ستاد برگزارى همايش به ويژه، اعضاى محترم كميته ى علمى همايش، حضرات آيات و حجج الاسلام والمسلمين آقايان: محمدهادى يوسفى غروى، سيدمنذر حكيم، حميدرضا مطهرى، رمضان محمدى، محمدرضا جبارى، محسن الويرى، نعمت الله صفرى فروشانى، سيدمحمدرضا آل ايوب، عباس جعفرى و دبير گروه مطالعات بنيادى تشكر نمايم. همچنين از نويسندگان و همكاران عزيزى كه در پى گيرى امور همايش، نگارش، ويرايش، تايپ، مقابله، تصحيح، آماده سازى، نشر و چاپ مجموعه آثار همايش تلاش كرده اند، تشكر مى كنم و توفيق همگان را از خداوند متعال مسئلت مى كنم.

همچنين از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى - دبيرخانه عالى كانون هاى فرهنگى هنرى مساجد، سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامى، ستاد نماز جمعه تهران، جامعة المصطفى (ص) العالمية، موسسه فرهنگى مذهبى حضرت قاسم بن الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، سازمان صدا و سيما، سازمان اوقاف و امور خيريه، شهردارى تهران، سازمان تبليغات اسلامى، دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، مركز رسيدگى به امور مساجد، موسسه اطلاعات و تحقيقات اسلامى، انجمن تاريخ پژوهان حوزه علميه قم كه مجمع را در اين حركت عظيم همراهى كرده اند و نيز حجج الاسلام والمسلمين آقايان: سيدمحمدباقر علم الهدى، سيديدالله شيرمردى، سيدعلى رضا حسينى عارف و برادران گرامى آقايان: عبدالرضا راشد، حسن خاك رند، حسين مهدوى منش، عبدالكريم كرمانى، محمدجواد خرسندى، هادى خوش آمدى، محمد عابدينى، حسين صالحى، قاسم بغدادى، مختار شمس الدينى مطلق، مرتضى قديرى، حسين صمدى و ساير همكارانى كه در برپايى هر چه با شكوه تر اين همايش نقش داشته اند، تشكر و قدردانى مى نمايم.

معاونت امور فرهنگى مجمع در راستاى تعميق و پويايى آثار منتشره در حوزه ى معارف اهل بيت (عليهم السلام) در سراسر جهان، از ديدگاه ها و پيشنهادهاى اساتيد، فرهيختگان، صاحب نظران و پژوهش گران ارجمند استقبال مى كند تا زمينه هاى بسط و گسترش هرچه بيشتر معارف اهل بيت (عليهم السلام) فراهم گردد.

به اميد تعجيل در ظهور و فرج منجى عالم بشريت حضرت مهدى «عجّل الله تعالى فرجه الشريف».

نجف لك زايى

معاون امور فرهنگى و دبيركميته علمى همايش

ص:26

فصل سوم: سيره و سبك زندگى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

ص:27

ص:28

سبك زندگى از منظر امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

زهرا محققيان(1)

محسن صمدانيان(2)

چكيده

سبك زندگى، مجموعه اى از الگوهاى نظام مند در حوزه رفتار است كه باورها و ارزش هاى شكل گرفته در يك فرهنگ يا خرده فرهنگ، خاستگاه آن است. از آن جا كه فرهنگ نيز متأثر از دين بوده، مى توان ادعا نمود كه آموزه هاى دينى مخصوصاً سبك و سيره زندگى اولياى الهى، در شكل گيرى يك سبك زندگى اثرگذار باشند. پژوهش حاضر، درصدد است تا به روش توصيفى - تحليلى براساس الگوى وبر در جامعه شناسى، ضمن بررسى آموزه هاى اعتقادى و رفتارى دومين امام شيعيان، به استخراج الگوى سبك زندگى ايشان بپردازد. به همين دليل پس از مفهوم شناسى واژگان و معرفى اجمالى اين آموزگار الهى، در سه سطح نگرش، گرايش و كنش، به بررسى و توصيف سيره و رفتار فردى و اجتماعى ايشان مى پردازد و نتيجه مى گيرد كه تبليغ و ترويج سيره و نحوه زيست اين الگوهاى جاودان، به عنوان ميزان ارزيابى باورها و رفتارهاى آدمى، نقش بسيار مؤثرى در نهادينه كردن ارزش هاى دينى در درون آدمى دارد. بنابراين، براى داشتن يك

ص:29


1- (1) . دانشجوى دكترى علوم قرآن و حديث دانشگاه اصفهان.
2- (2) . استاديار گروه علوم قرآن و حديث دانشگاه اصفهان.

سبك زندگى دينى، ابتدا بايد به ترسيم هويت خويش براساس مجموعه اى نظام مند از باورهاى دينى پرداخت و پس از اصلاح نگرش، رفتارهاى فردى و اجتماعى را به سمتى سوق داد كه موجبات نزديكى آدمى را به خداوند فراهم سازد و در نتيجه سعادت اخروى او را تضمين نمايد. تنها در اين صورت حيات طيبه دنيوى و اخروى براى آدمى رقم مى خورد.

واژگان كليدى: اسلام، اهل بيت (عليهم السلام)، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، سبك زندگى، بينش، كنش، گرايش.

مقدمه

سبك زندگى، از جمله مكانيسم هاى تمايزبخش در جامعه امروز است كه توجه بسيارى از انديشه وران علوم مختلف از جمله دانشمندان علوم انسانى و اجتماعى را به خود جلب كرده است. اهميت معناى سبك زندگى و نوع آن ميان افراد، موجب توجه دوچندان به انتخاب سبك زندگى براساس ذوق و سليقه شخصى افراد مى گردد؛ مخصوصاً در دنياى مدرن امروزى و سبك هاى مختلف موجود در آن كه هريك، سهم آدمى را در مناسبات اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى، براى رسيدن به اهداف موردنظر وى، مشخص مى نمايند. ازاين رو، تمامى افراد جامعه بايد تلاش كنند تا سبكى از زندگى را براى خويش برگزينند كه ضمن برخوردارى از منافع فردى و اجتماعى، در مبادلات و تعاملات اجتماعى نيز عقب نمانند.

از ديگر سو، در حديثى از امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده است: «خدا بيامرزد بنده اى كه امر ما را احيا مى كند!» وقتى پرسيدند: «چگونه ؟» فرمودند: «علوم ما را مى آموزد و آن ها را به مردم تعليم مى دهد؛ زيرا اگر مردم، زيبايى هاى سخن ما را بدانند بى شك از ما پيروى مى كنند.»(1)

پژوهش حاضر در همين جهت و به منظور ارج

ص:30


1- (1) . محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 30، بيروت: دارالاحياء، 1403 ق.

نهادن به سخن امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، درصدد است تا به فراخور بضاعت و گنجايش خويش، با تفحص در زندگى و سيره يكى از امامان شيعه يعنى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به استخراج الگويى براى سبك زندگى بر اساس سنت و شيوه زندگى اين امام همام بپردازد؛ زيرا تاريخ، يعنى سيره و سرگذشت ايشان و طرق برخورد حضرت با حوادث و ناملايمات زندگى، يكى از مهم ترين و بهترين مآخذ براى بهبود سبك زندگى و ارتقاى كيفيت آن است. به همين دليل، پس از ارائه چارچوب نظرى بحث و مفهوم شناسى واژگان، سبك و سيره زندگى از منظر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بررسى و بايسته هاى آن معرفى شده اند. اميد است پژوهش حاضر راه را براى ساير تحقيقات در اين حوزه بگشايد.

چارچوب نظرى

برخلاف نگرش توصيف گرايانه دانشمندان جامعه شناسى به مسائل مختلف از جمله سبك زندگى، نگارنده معتقد است مى توان با تكيه بر آموزه ها و اصول ثابت موجود در تعاليم اسلام، گامى فراتر از توصيف برداشت و با نگاهى ارزشى و تجويزى، ضمن پرداختن به مجموعه اى از باورها و حاكم نمودن آن ها بر زندگى، به شكل دهى سبك خاصى از زندگى يعنى سبك زندگى دينى و اسلامى كمك نمود. اما اين رويكرد كه متن هدايت الهى نيز آن را تأييد مى كند(1)

بر سه پيش فرض اساسى مبتنى است: اول آن كه اسلام و آموزه هاى آن، نوعى سيستم مفهومى كامل است. دوم، پس از باور به حقانيت اسلام، ميزان تعهد به آموزه هاى آن مى تواند حالت تشكيكى و سلسله مراتبى داشته باشد. سوم، جامعيت دين

ص:31


1- (1) . سوره ممتحنه، آيه 12.

اسلام، همه جنبه هاى زندگى آدمى را دربر مى گيرد و او را همواره در گزينش مسير درست زندگى يارى مى نمايد.

به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه لزوماً سبك زندگى دينى، در يك نظام الگويى و رفتارى منحصر نيست؛ بلكه در محدوده چارچوبى برگرفته از اصول اسلامى، سبك هاى متعددى را مى توان پذيرفت. سيره عملى پيامبر گرامى اسلام و اهل بيت (عليهم السلام) در صحنه هاى مختلف، اين مهم را تأييد مى كند.(1)

بنابراين، ارزش ها و نگرش هاى همسان، لزوماً به سبك زندگى يكسان نمى انجامد. هم چنين برخوردارى از سبك زندگى يكسان نيز لزوماً به معناى بهره مندى از باورها و ارزش هاى همسان و همانند نيست؛ اما با توجه به ويژگى انتخاب گرى موجود در سبك زندگى، مى توان هر مجموعه منسجمى از الگوهاى رفتارى برآمده از آموزه هاى دينى را كه در چارچوب معين شده از طرف دين قرار داشته باشد، نوعى سبك زندگى دينى به شمار آورد. بدين ترتيب، براى تأمين هدف در رسيدن به سبك زندگى دينى به ويژه به عنوان استنتاج چارچوب كلان و استنباط الگوهاى كلى، از نظر روشى بايد از امور كلى به امور جزيى و از امور ثابت به سوى امور متغير و زمان مند حركت نمود. بر اين اساس، خطوط كلى و باورهاى اصلى زندگى آدمى مثل نگرش به خداوند، هستى، زندگى، خويشتن و به نوع انسانى كه همان اصول اساسى دين اسلام (توحيد، نبوت و معاد) را شكل مى دهند، در رده هاى اول و اولين مراحل بررسى جاى مى گيرند اگر اين امور بر اساس نگرش اسلامى شكل گيرد، آن گاه در مراتب بعدى تصميم گيرى درباره بسيارى از موارد عينى و رفتارهاى جزيى آسان خواهد بود.

ص:32


1- (1) . شيخ صدوق، معانى الاخبار، ج 1، ص 15، قم: جامعه مدرسين، 1403 ق.

پس از استخراج الگوهاى زيست مؤمنانه از آموزه هاى دينى، بايد ذايقه و سلايق اجتماعى افراد را به سوى الگوهاى هنجارى و تجويزى هدايت نمود. اين نيز زمانى ميسر است كه افراد و گروه هاى اجتماعى، مطلوبيت اين الگوها را ادراك و جامعيت آن ها را به خوبى فهم كنند. اين مهم نيازمند امكانات و تجهيزات تبليغى مناسب و سازگار با اقتضائات عصرى و اجتماعى، همانند رسانه است كه با تصرف نمودن در حس زيبايى شناختى مخاطب، او را به مرحله اى برساند كه وى در درون خويش، مقبوليت اين الگوها را با فطرت و نيازهاى خود درك كند.

براى تبيين جايگاه دين در فرايند ايجاد سبك زندگى، مى توان از الگوى «وبر» به عنوان الگوى كنش، به معناى عام آن بهره برد. براساس اين الگو، تعامل تمايلات و منابع مى تواند انتخاب هاى فردى و گروهى يا همان كنش را فراهم آورد. مجموع اين كنش ها، الگوهايى را ترسيم مى كند كه سبك زندگى نام دارد. ترجيحات و تمايلات فردى و جمعى، جهت كنش را تعيين مى كند و منابع در دست رس كه در پيوند با عوامل ساختارى، فرصت زندگى را پديد مى آورند، بستر بروز كنش را فراهم مى سازند.(1)

مفهوم سبك زندگى

سبك زندگى از نظر مفهومى، ارتباطى نزديك و مستقيم با مجموعه اى از مفاهيم مانند فرهنگ، رفتار و معنا (نگرش، ارزش و هنجار)، اخلاق، ايدئولوژى، شخصيت، هويت، خلاقيت، طبقه اجتماعى، سليقه و نياز دارد كه درك درست مفهوم سبك زندگى و نظريه هاى مربوط به آن، نيازمند شناخت اين روابط است.

ص:33


1- (1) . محمدسعيد مهدوى كنى، «مفهوم سبك زندگى و گستره آن در علوم اجتماعى»، فصل نامه پژوهشى تحقيقات فرهنگى، ش 1، 1386، ص 219.

سبك زندگى در كتب لغت به معناى روش خاصى از زندگى و فعاليت شخص يا گروهى آمده است.(1) روان شناسان سبك زندگى را تجلى رفتارى سازوكار روحى، عادات فكرى و معرفتى انسان قلمداد مى كنند.(2) از نظر آدلر نيز سبك زندگى، شيوه اى است كه فرد اهداف خود را از طريق آن دنبال مى كند، يعنى راهى است براى رسيدن به اهداف.(3)

آلفرد آدلر، روان شناس اجتماعى مفهوم سبك زندگى(4) را اولين بار در سال 1929 ميلادى مطرح كرد و پس از يك دوره افول، بار ديگر دانشمندان به خصوص جامعه شناسان از سال 1961 ميلادى به آن توجه كردند.

به طوركلى پى گيرى تاريخى مفهوم سبك زندگى، ما را به مواردى از به كارگيرى آن در متون جامعه شناختى سال هاى آغازين قرن بيستم رهنمون مى سازد. از آثار وبر، مى توان دريافت كه مفهوم سبك زندگى نزد او ذيل مقوله «منزلت» تعريف گرديده و تقريباً معنايى مترادف با فرهنگ داشته است. اما سبك زندگى در ادبيات جديد جامعه شناسى فرهنگ و مطالعات فرهنگى، اساساً امرى متفاوت از فرهنگ و مرتبط با آن تعريف مى شود: «مجموعه رفتارها، مدل ها و الگوهاى كنش هاى هر فرد كه معطوف به ابعاد هنجارى، رفتارى و معنايى زندگى اجتماعى اوست.»

(5)

ص:34


1- (1) . قربانعلى ابراهيمى و عباس بهنويى، «سبك زندگى جوانان: بررسى جامعه شناختى سبك زندگى و مؤلفه هاى آن در بين دختران و پسران شهر بابلسر»، فصل نامه انجمن ايرانى مطالعات فرهنگى و ارتباطات، سال ششم، ش 81، ص 42.1389.
2- (2) . محمد كاويانى، طرح نظريه سبك زندگى بر اساس ديدگاه اسلام و ساخت آزمون سبك زندگى اسلامى و بررسى ويژگى هاى روان سنجى آن، ص 34، پايان نامه دكترى روان شناسى عمومى، اصفهان: دانشگاه اصفهان. 1391،
3- (3) . همان، ص 67.
4- (4) Life Style
5- (5) . حميد فاضل قانع، «سبك زندگى دينى و نقش آن در كار و فعاليت جوانان» فصل نامه مطالعات جوان و رسانه، ص 40، 1390.

اين تفكيك بيش از هر چيز، به سبب نسبتى است كه ميان مفهوم سبك زندگى با گسترش فرديت و اخلاق فردگرايانه در جامعه جديد برقرار مى شود. البته نبايد انكار كرد كه درعين حال، سبك زندگى، امرى اجتماعى نيز هست كه اجزاى به كار رفته در آن از متن زندگى اجتماعى فراهم مى آيد اما نوع تلفيق و تركيب آن، چيزى است كه براساس باورها و ارزش هاى فرد و هنجارهاى فرهنگى جامعه شكل مى گيرد.

شاخص هايى مانند الگوى مصرف، شيوه گذران اوقات فراغت، الگوهاى مربوط به شيوه تمركز بر علاقه مندى ها، آداب معاشرت، الگوهاى زندگى خانوادگى و بهداشت و سلامت، نشان مى دهند كه دانشمندان در مطالعات خود درباره سبك زندگى، به محورى عمومى توجه كرده اند كه مى توان از آن با عنوان كلى «سليقه» ياد كرد.(1) سپس به مرور زمان و در فرايند تاريخى، توجه انديشه وران از تمركز محض بر رفتارهاى مصرفى و تكيه بر رفتارهاى عينى، به سوى جنبه هاى ذهنى تر مانند روابط انسانى، گرايش ها و نگرش ها سوق يافته است.(2)

بنابراين سبك زندگى، هم از فرهنگ زاده مى شود و در پرتو سه نظام در هم تنيده بينش، گرايش و كنش برخاسته از فرهنگ رشد مى كند و هم در توسعه و نفوذ فرهنگ در بخش هاى گوناگون جامعه اثرگذار خواهد بود اما بديهى است كه فرهنگ نيز از عوامل متعددى تأثير مى پذيرد كه دين و آموزه هاى وحيانى، مهم ترين آن هاست.

ص:35


1- (1) . مهدوى كنى، همان، ص 216.
2- (2) . آنتونى گيدنز، تجدد و تشخص، ترجمه ناصر موفقيان، ص 120، چاپ دوم، تهران: نشرنى، 1382،

سبك زندگى دينى

اگر دين عامل سعادت بشر در همه شئون فردى، اجتماعى و تاريخى باشد، لازمه آن، حاكميت آموزه هاى دينى بر شكل گيرى تمامى باورها، براى جهت دهى و الگوبخشى به رفتارها و كنش هاى انسانى است. درحقيقت زمان مند نكردن دين، باور به تكامل پديده فرهنگ بشرى و سهيم بودن اراده انسان ها در آن، هم چنين تبيين درست ميان فرهنگ متغير و دين ثابت، آدمى را به اين ديدگاه رهنمون مى سازد كه دين و آموزه هاى وحيانى آن مى تواند منشأ شكل گيرى فرهنگ باشد.

دين به عنوان نوعى از هدايت الهى، آثار عميقى را در انديشه و روح انسان ها پديد مى آورد كه در پرتو آن، نظام شناخت ها و باورها، ارزش ها، گرايش ها، رفتارها و كردارهاى انسان تغيير مى كند و استعدادهاى درونى و فطرى او شكوفا مى شوند و درنهايت در مسيرى ويژه به تكامل مى رسند. در اين جهت، اگر دينى گرايش هاى جهانى بيش ترى داشته باشد و بتواند معيارهايش را بر شمار بيش ترى از افراد بافرهنگ هاى مختلف تطبيق دهد، فرهنگ سازتر خواهد بود. البته همواره اثرگذارى دين به معناى تغيير در فرهنگ گذشته يا تأسيس فرهنگى كاملاً متفاوت نيست؛ بلكه دين مى تواند با خدمت گرفتن شاخص هاى مناسب فرهنگ گذشته - البته در صورت مغاير نبودن با آموزه هاى دينى - آن را تأييد و تكميل كند. پس دين در رابطه اى طولى، فرهنگ جامعه را شكل مى دهد. فرهنگ نيز نظام معنايى خاصى را براى زندگى فردى و اجتماعى تعريف مى كند و اين نظام معنايى، سرچشمه و خاستگاه مجموعه در هم تنيده اى از الگوهاى خاص براى زندگى است كه كل منسجم و متمايزى را در قالب سبك زندگى پديد مى آورد.

بر اين اساس، اگر بخواهيم وجوه گوناگون سبك زندگى را در چارچوب آموزه هاى دين اسلام، مطالعه و وضعيت هنجارى و شايستگى آن را از اين

ص:36

آموزه ها استنتاج كنيم، بايد به بررسى جنبه هاى متعدد و متنوع سبك زندگى در سه دسته كلى نگرش، گرايش و كنش بپردازيم.

از طرف ديگر، طبق نظر دانشمندان جامعه شناسى، معرفى گروه هاى مرجع(1) نيز نقش بسيار مؤثرى بر شكل دهى سه دسته فوق دارند؛ زيرا اين گروه ها، دو كاركرد اصلى دارند: اول آن كه هنجارها، رويه ها، ارزش ها و باورهايى را به ديگران القا مى كنند. دوم، معيارهايى را در اختيار كنش گران قرار مى دهند تا كنش و نگرش خود را براساس آن محك زنند.(2) در اين جهت با توجه به آموزه هاى متن هدايت الهى، توجه به پيامبر گرامى اسلام به عنوان اسوه حسنه(3) و پيروى از سيره و سنت اهل بيت (عليهم السلام) از جمله امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه به فضيلت اذهاب رجس و كرامت تطهير در قرآن معرفى شده اند.(4)

از برترين و والاترين گروه هاى مرجع در جامعه اسلامى به شمار مى روند كه در پرتو واكاوى ابعاد مختلف زندگى ايشان و واشكافى رفتارها و كردارهاى ايشان در قالب روايات و حكايات فراوان، مى توان به شكل دهى سه دسته فوق پرداخت و مصاديق عينى و ملموس ترى از شيوه ها و الگوهاى زندگى مبتنى بر آموزه هاى دينى را تبيين و معرفى نمود. بدين ترتيب، مى توان ميراث گران قدرى را كه درباره معرفى سبك زندگى مبتنى بر آموزه ها و رفتارهاى عملى زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اختيار است، در قالب سه گروه اصلى

ص:37


1- (1) . در اصطلاح جامعه شناسى، به مجموعه هاى انسانى برخوردار از ويژگى خاص از حيث پايگاه، هنجار و نقش اطلاق مى شود كه افراد براى داورى يا ارزيابى خود، به آن ها به عنوان معيار و ميزان توجه مى كنند و بر اساس آن، بينش، نگرش و كنش خود را شكل مى دهند. (كوئن، مبانى جامعه شناختى، ترجمه غلام عباس توسلى و رضا فاضل، ص 138، تهران: سمت، 1380)
2- (2) . رحمت الله صديق سروستانى و سيدضياء هاشمى، «گروه هاى مرجع در جامعه شناسى و روان شناسى اجتماعى با تأكيد بر نظريه هاى مرتن و فسينگر»، ص 150، نامه علوم اجتماعى، 1381.
3- (3) . سوره احزاب، آيه 21.
4- (4) . سوره احزاب، آيه 33.

بينش، گرايش و كنش دسته بندى نمود. طبيعت كار در اين گونه پژوهش ها كه مى كوشد با واكاوى در آموزه هاى دينى و در چارچوب هاى پذيرفته شده علمى و منطقى، به استخراج و استنتاج مفاهيم، شاخص ها و الگوها بپردازد، آن را خارج و فراتر از چارچوب هاى نظرى متداول و متعارف قرار مى دهد. بنابراين، ماهيت استقرايى اين پژوهش، اقتضا مى كند براى تحقيق از روش توصيفى استفاده شود؛ هرچند در مواردى به تحليل و تبيين نيز مى پردازد. اميد است همين ورود ناقص به مبحث اساسى سبك زندگى، صاحب نظران و انديشه وران علاقه مند به اين عرصه را با پشتكار بيش ترى به تلاش روزافزون و اقدامات عملى تشويق كند.

در ادامه پس از معرفى مختصر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به بيان آموزه ها و سيره ايشان پرداخته مى شود.

برگزيده اى از زندگى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

نخستين مولود امامت در نيمه ماه رمضان سال سوم هجرى در مدينه چشم به جهان گشود. كنيه ايشان «ابومحمد» و مشهورترين القابش مجتبى، سبط و سيد است كه به بخشندگى وى اشاره دارد. حدود هفت سال از زندگى ايشان با پيامبر (ص) سپرى شد و بعد از رحلت ايشان، حدود سى سال از عمر شريف خود را در محضر پدر بزرگوارش گذراند. در 21 رمضان سال چهلم هجرى با بيعت عمومى و اختيارى مردم، به ويژه بزرگان و زبدگان مهاجر و انصار، بر كرسى خلافت الهى تكيه زد و عهده دار امامت مسلمانان گرديد.(1)

جريان صلح معاويه، مهم ترين حادثه در زندگى ايشان است كه تحليل آن، خارج از هدف اين پژوهش است. تلاش موفق امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى به كرسى نشاندن اهداف صلح، باعث شد

ص:38


1- (1) . سيدهاشم رسولى محلاتى، زندگانى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 120-127، تهران، دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، 1369.

كه معاويه طرح قتل حضرت را پى گيرى نمايد تا بتواند به خواسته ديرين خود يعنى تبديل خلافت اسلامى به سلطنت موروثى، جامه عمل بپوشاند. به اين ترتيب سمى مهلك تهيه كرد و آن را توسط همسر آن حضرت به او خوراند. حضرت پس از مدتى درد و رنج، در روز 28 صفر سال 50 هجرى به لقاءالله پيوست. برادرش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، جنازه او را پس از تغسيل و نماز براى دفن به سوى مسجد و روضه پيامبر (ص) برد ولى سرانجام بر اثر جلوگيرى بنى اميه، ايشان را در بقيع به خاك سپرد.

سبك زندگى از ديدگاه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

سبك و سيره زندگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از طرق زير قابل پى گيرى است:

الف) نگرش (بينش)
اشاره

منظور از نگرش، مجموعه اى نظام مند از باورهاى دينى با اصول اعتقادى است كه هويت انسان بر اساس آن تعريف و ترسيم مى شود. به طوركلى انسان سالم و كامل، داراى شخصيتى است كه خود را در زندگى فردى و اجتماعى به طور طبيعى نشان مى دهد. به همين دليل، اگر از نظر اعتقادات خويش سالم و الهى نباشد، به طور طبيعى، رفتارى بيرون از عرف طبيعت انسانى از خود بروز مى دهد كه در كيفيت زندگى فردى و نيز سلامت زندگى اجتماعى وى بى تأثير نخواهد بود. مهم ترين اين موارد عبارت اند از:

1. نگرش نسبت به خدا (اعتقاد به توحيد)

بى شك نوع نگرش انسان نسبت به خداوند (اعتقاد به توحيد) و نقش او در زندگى آدمى، يكى از مهم ترين عوامل براى بهبود سبك زندگى آدمى و اصلاح كيفيت آن است. هيچ نمى توان حال مؤمنان را در برخورد با تلخ كامى هاى زندگى،

ص:39

باحال افراد مادى و بى دين مقايسه كرد. كسى كه از سرمايه ايمان بهره اى ندارد، در برابر عوامل نامساعد طبيعت به سختى آسيب پذير بوده، خود را اسير طبيعت و محكوم قواى قهار آن مى داند. و اگر در نخستين صحنه نبرد با مصائب و دشوارى ها، عقب نشينى نكند، سرانجام در نقطه مخوف حمله امواج خروشان حوادث روزگار، در گرداب عميقى فرو خواهد رفت. اما آن كه به منطق دين متكى است، در نظام آفرينش، هيچ چيز را جز اراده خداوند مؤثر نمى شناسد. او معتقد است كه رنج هاى خارج از اختيار انسان، از جانب پروردگار مهربان و براى تطهير قلب و تهذيب روحش مقدر گرديده، به همين دليل هرگز اجازه نمى دهد كه مشكلات، قدرت روحى او را فلج كنند، بلكه در هر وضعيتى متانت خود را هم چنان حفظ مى كند و حتى با سنگينى بار رنج ها، لذت هاى روحى اش افزايش مى يابد.(1) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ندر تفسير واژه «الله» خداوند را چنين توصيف فرموده اند:

او كسى است كه در وقت نيازمندى و سختى، موقعى كه انسان اميدش از همه قدرت هاى غيرخدا نااميد مى شود و از تمام اسباب از آنچه غيرخداست، دستش بريده مى شود به او پناه مى برد... از او هرگاه يارى بخواهم يارى رسان است. در وقت دعا پاسخ گوست. بخشنده اى است كه مى بخشد؛ مهربانى است كه در دين و دنيا و آخرت ما بر ما رحم مى كند.(2)

در روايت ديگرى نقل شده:

روزى مردى حضور امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رسيد و به آن حضرت عرض كرد: «يابن رسول اللَّه، پروردگار را برايم وصف كن طورى كه گويا او را مى بينم. پس حضرت زمانى طولانى چشم در پيش افكند و خاموش بود بعد از آن سر برداشت و فرمود: «سپاس و ستايش خدايى را سزاست كه نه آغازش معلوم

است و نه پايانى دارد، نه از قبل قابل درك است و نه از بعد محدوديتى

ص:40


1- (1) . مجتبى موسوى لارى، رسالت اخلاق در تكامل انسان، ص 175، قم: بوستان كتاب، 1386.
2- (2) . عزيزالله عطاردى، مسند امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه محمدرضا عطايى، ج 2، ص 648-647، خراسان: عطارد، 1386.

دارد.... در عقل ها و وهم ها نگنجد، در فكر و خطور انسان ها در نيايد؛ نه مغزها و ذهن ها صفت او را درك كنند تا بگويند: كى و در چه زمان بوده ؟ و نه از چيزى پديده است، نه بر چيزى پيداست و نه در چيزى ناپيداست و نه از عالم هستى رها و جداست. خلق را آفريد پس آغازكننده بود. آنچه را كه آغاز كرد، بدون سابقه بود و هرچه اراده فرمود، انجام داد. اين است خداى شما كه پروردگار من و پروردگار عالميان است.(1)

بديهى است كم ترين تأثير چنين نگرشى، انسجام و تعادل بين شناخت ها، عواطف و اعمال در بسيارى از بخش هاى زندگى است.

2. نگرش به زندگى در پرتو اعتقاد به معاد

گاه انسان، زندگى دنيوى را مطلوب و آرمان خويش قرار مى دهد و به واسطه آرزوها و اميدهاى دور و دراز، چنان غرق در عالمى از تخيلات مى شود كه از زندگى و هدف نهايى خويش بكلى بيگانه شده، بدين ترتيب موجبات اختلال در زندگى خويش را فراهم مى نمايد، درحالى كه اگر با ياد مرگ، آرزوهاى خويش را تعديل كند و زندگى دنيوى را معبرى براى حيات جاودان خويش در نظر گيرد، زندگى براى او رنگ ديگرى مى يابد و با كوشش روزافزون و بهره مندى درست و كامل از داشته هاى خويش، كيفيت زندگى خود را بهبود مى بخشد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز در اين زمينه مى فرمايند:

اى پسر آدم.... اگر به آن چه خدا بهره تو قرار داده خشنود باشى، ثروتمند هستى... در مقابل شما گروهى بودند كه بسيار اندوختند و ساختمان هاى محكم ساختند و آرزوهاى دراز داشتند. همه هلاك شدند و كارشان فريب بود و خانه هاى آن ها قبرستان شد. اى پسر آدم، از روزى كه از مادر متولد شدى، پيوسته در راه نابودى عمر خويش هستى. از آنچه در

ص:41


1- (1) . شيخ صدوق، توحيد، ص 45، قم: جامعه مدرسين، 1389؛ عطاردى، ج 2، همان، ج 2، ص 645، 1386.

اختياردارى (سرمايه هاى زندگى) براى آينده ات بهره بردارى كن. مؤمن توشه برمى دارد و كافر در دنيا برخوردار است؛ (وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّٰادِ التَّقْوىٰ )1

در حديث ديگرى نيز مى فرمايند:

براى دنيايت چنان كار كن كه گويا هميشه زندگى مى كنى، و براى آخرتت به گونه اى كاركن كه گويا فردا خواهى مرد(1)

هم چنين ايشان، مردانگى و فتوت را بر حرص ورزى نسبت به دين و توشه گيرى براى آخرت معرفى كرده اند نه شيفته دارايى هاى دنيوى و غرق در لذات آن شدن:

«وَ سُئِلَ عَنِ الْمُرُوَّةِ فَقَالَ ع شُحُّ الرَّجُلِ عَلَى دِينِهِ وَ إِصْلَاحُهُ مَالَهُ وَ قِيامُهُ بِالْحُقُوق».(2)

3. نگرش به خود

احساس بى ارزشى يكى از هيجان هاى منفى است كه گاه در زندگى آدمى ايجاد مى شود. نرسيدن به اهداف يا كمبود انگيزه براى ادامه زندگى، مى تواند در اين احساس نقش داشته باشد. وقتى فرد به اين باور مى رسد كه حتى براى انجام دادن مهم ترين تكاليف زندگى اش، نمى تواند خود را برانگيزد، دچار احساس بى ارزشى شده، زندگى را پوچ، هدف را گم، و آينده را تهى از نشاط و طراوت بلكه سرتاسر خسته كننده مى پندارد. افكار خودكشى و اقدام بدان، اساساً از اين احساس ناشى است. امام به چنين افرادى هشدار مى دهند كه هيچ گاه اصليت و خود خويش را فراموش نكنند و همواره هدف خلقت خويش را در نظر داشته باشند:

به يقين بدانيد كه خداوند شما را بيهود نيافريده و به حال خود رهايتان نساخته، سرآمد عمرتان را ثبت كرده، قوت و روزى شما را در ميانتان پخش

ص:42


1- (2) . يوسف بحرانى، حدائق الناضره، ص 63، بى جا: دارالاضواء، 1405 ق.
2- (3) . ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ص 235، بيروت: مؤسسه الاعلمى، 1394 ق.

نموده،؛ براى آن كه هر خردمندى جايگاه خود را بشناسد و بداند كه آنچه در تقدير اوست، به او خواهد رسيد و آنچه از او دريغ داشته شده، هرگز به او نمى رسد، شما را از روزى دنيا كفايت فرموده و براى عبادت و پرستش خود، خاطرتان را آسوده ساخته و بر سپاس گزارى تشويق نموده و يادآورى خود را بر شما مقرر داشته و به پرهيزگارى - كه نهايت خشنودى اوست - سفارش كرده است.(1)

تنها در اين صورت مى توان از سرمايه هاى وجودى و استعدادهاى درونى خويش، بهترين بهره ها را برد و سبك و كيفيت زندگى خويش را ارتقا داد.

ب) گرايش (توجه به رفتارهاى فردى و خودسازى)
اشاره

منظور از گرايش، ارزش ها و اخلاقياتى است كه به سليقه و توانايى افراد در زندگى فردى شان جهت مى دهد و ضمن شكل دهى به اخلاقيات و رفتارهاى آنان، بر سبك زندگى آن ها نيز تأثير مى گذارد. در حقيقت در اين سطح، مطلوب بودن هر چيزى در فرهنگ اسلامى، بر اساس نقشى تعريف مى شود كه در سعادت انسان و نزديكى او به خداوند تأثير دارد. بر اين اساس، رفتارهاى فردى هر شخص را - چه در حوزه عبادات و چه در حوزه غير عبادات - مى توان به عنوان گرايش هاى او معرفى نمود. در ادامه به برخى از اين امور اشاره مى شود:

1. عبادت

به ياد خداوند بودن و او را عبادت كردن، راه و رسم خوشايندى در جهت سلامت نفس و بهبود سبك زندگى آدمى است، زيرا عبادت، پيوند استوارى است كه آدمى را با خالقش مربوط مى سازد و او را به سوى خير و فضيلت در دنيا و آخرت سوق مى دهد و در نهايت او را به جايى مى رساند كه تمامى هستى، به اذن خداوند، مطيع او خواهند شد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

«مَنْ عَبَدَ اللّهَ عَبَّدَ اللّهُ لَهُ

ص:43


1- (1) . همان، ص 232.

كلَّ شَىء».(1) بنابراين طبق سخن امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ): «هر كس كه طالب عبادت است، خود را براى آن [از هر گناهى] پاكيزه سازد، حتى اگر مستحبات به واجبات زيان مى رساند، مستحب ها را ترك مى كند».(2)

عبادت مصاديق متعددى دارد كه در ادامه، به برخى از آن ها اشاره مى شود. البته گرچه تمامى امور انسان اگر با نيت الهى و اخلاص و انگيزه پاك انجام شوند، حكم عبادت پيدا مى كنند، ظهور موارد زير به عنوان مصاديق شناخته شده عبادت، بيش تر نمايان است.

الف) تفكر

تفكر و انديشيدن به عنوان شعار دعوت پيامبر بزرگوار اسلام(3) در شمار برترين عبادات قرار دارد: زيرا تمامى عبادات و اعمال پسنديده آدمى، متوقف بر تفكر است. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين باره فرموده اند:

بر شما باد به انديشيدن! زيرا تفكر مايه حيات دل شخص بينادل و كليد درهاى حكمت است.»(4)

در حديث ديگرى نيز اصحاب خويش را به اين امر مهم تشويق نموده اند:

شما را به تقوا و انديشه مداوم سفارش مى كنم؛ زيرا انديشيدن، پدر و مادر هر خيرى است(5)

تفكر نيز به اعتبار متعلقش (آنچه بدان فكر مى كنند)، داراى مراتب و مراحلى است كه بالاترين آن، بر پايه آموزه هاى قرآن كريم، تفكر براى شناخت حضرت

ص:44


1- (1) . ورام، ج 2، ص 108.
2- (2) . تحف العقول، ص 236.
3- (3) . سوره يوسف، آيه 108.
4- (4) . فضل بن محمد طبرسى، اعلام الورى، ص 241، تهران: 1338 ق.
5- (5) . محمدرضا عطايى، مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام، ج 1، ص 152، مشهد: استان قدس 1386.

حق و انديشه در معارف اوست.(1) سفارش ويژه ائمه به چنين تفكرى است كه به واسطه زنده نمودن روح و دل، انسان را به مراتب قرب خداوند مى رساند؛ اما متأسفانه برخى انسان ها، تنها درباره نيازهاى مادى بشر مى انديشد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خطاب به اين گونه افراد مى فرمايند:

شگفتا بركسى كه درباره خوراك خود مى انديشد، چگونه در امور عقلى و معنوى خويش انديشه نمى كند؟(2)

ب) انس با قرآن

مطمئن ترين و بهترين راه براى بهبود و اصلاح سبك زندگى آدمى، مراجعه به قرآن كريم و الگوگيرى از سبك هاى زندگى ارائه شده در آن است. طبق فرمايش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ):

در اين قرآن چراغ هاى هدايت و صفاى دل هاست. پس بايد هركس مى خواهد دلش را جلا دهد، به وسيله روشنايى آن جلا دهد و اين صفت را در خود نگه دارد(3)

در حقيقت تفكر در قصه هاى قرآن، ما را به اين هدف رهنمون مى سازد كه يكى از اهداف بيان آن ها، توجه آدمى به گوشه اى از سبك و سيره زندگى انبيا و اولياى الهى است. خداوند سبحان از اين طريق، به اصلاح و ارتقاى كيفيت زندگى آدمى مى پردازد. برخورد كريمانه حضرت يعقوب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مقابل خطاى برادران يوسف (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )(4) يا تلاش حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى برآوردن نيازهاى خانواده(5) احترام به حقوق يك ديگر(6)

و... راه كارهايى براى بهبود و اصلاح سبك زندگى

ص:45


1- (1) . سوره سبأ، آيه 46.
2- (2) . ابن راوندى، سلوه الحزين، ص 344، بى جا، مدرسه امام مهدى (عج)، 1394 ق.
3- (3) . بحارالانوار، ج 78، ص 114.
4- (4) . سوره يوسف، آيه 98-97.
5- (5) . سوره قصص، آيه 29.
6- (6) . سوره بقره، آيه 233.

هستند. به همين دليل، انس با قرآن و عمل بر طبق تعاليم آن، تأثير بسيار زيادى در نحوه زندگى آدمى دارد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دراين باره فرموده اند:

قرآن را پيش روى خود قرار دهيد تا شما را به راه هدايت راهنمايى كند. به راستى سزاوارتر از همه كس به قرآن، كسى است كه بدان عمل نمايد، دورترين فرد نيز از قرآن، كسى است كه بدان عمل نكند هرچند آن را به طور پيوسته بخواند(1)

بنابراين الگوگيرى از تعاليم قرآن، تأثير بسيار زيادى در كيفيت زندگى آدمى دارد.

ج) دعا كردن

دعا ارتباطى ميان بنده و پروردگار و كلامى است كه به سوى او بالا مى رود، چنان كه قرآن نيز كلامى است كه از سوى همو فرود آمده است. در كلام امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عبارات و تأكيدات فراوانى درباره ترغيب به دعا وجود دارد. براى نمونه، ايشان مى فرمايند:

خداى عزوجل در درخواست را به روى كسى نگشوده است كه در اجابت را به روى او بسته باشد و براى كسى در عمل را باز نگشوده است كه در قبول را از او باز داشته باشد.(2)

به طوركلى، با بررسى متون تاريخى برگرفته از زندگى اين امام بزرگوار، ادعيه فراوانى موجود است كه در حالات مختلف و حالات متفاوت از ايشان صادر شده است. بى شك توجه و اهتمام به هريك از اين ادعيه، تأثير بسزايى در رفع مشكلات و از آن جا بهبود سبك زندگى آدمى دارد. به دليل جلوگيرى از اطاله كلام، تنها به ذكر عناوين اين ادعيه اكتفا مى گردد: دعاى رفع اندوه، دعا در شب

ص:46


1- (1) . عطاردى، همان، ج 2، ص 735.
2- (2) . بحارالانوار، ج 78، ص 113.

قدر، دعا در وقت افطار، دعا در قنوت نماز وتر، دعا براى مؤمن، دعاى درخواست فرزند و دعاى طلب باران.(1)

2. مديريت زمان

مديريت زمان و غنيمت شمردن فرصت ها، يكى از شاخصه هاى اصلى زندگى ايده آل است. تفحص در زندگى افراد موفق، نشان مى دهد كه استفاده بهينه از فرصت ها، يكى از راهكارهاى اوليه بهتر زندگى كردن است كه موجبات افزايش ميزان رضايت از زندگى و ارتقاى كيفيت آن را نيز فراهم مى كند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در طول دوران عمر مبارك خويش، به اين مهم توجه داشته و فرموده اند:

فرصت زود مى گذرد، و دير باز مى گردد.(2)

در حديث ديگرى نيز فرموده اند:

اى فرزند آدم! تو همواره از آغاز به دنيا آمدن در حال از دست دادن عمر خويشتنى. بنابراين از آنچه در دست دارى براى آينده ات برگير؛ زيرا مؤمن توشه مى گيرد و كافر لذت موقت مى برد.(3)

بنابراين مديريت زمان و بهره مندى از فرصت ها، از موارد بااهميت در سيره زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است.

3. كنترل خشم

كنترل خشم، مهارت بسيار سختى است كه به آموزش نياز دارد. براى داشتن سبك زندگى دينى، بايد قدرت كظم غيظ را در جامعه و محيط تربيتى تمرين و تقويت نمود. البته مديريت بر خشم به معناى بروز ندادن آن نيست؛ بلكه به معناى ابراز هدفمند خشم، متناسب با اهميت موضوع و بدون آسيب به خود و يا

ص:47


1- (1) . عطاردى، همان، ج 1، ص 9-8.
2- (2) . بحارالانوار، ج 78، ص 113.
3- (3) . حسن ديلمى، اعلام الدين، ص 297، بى جا، مؤسسه آل البيت، 1414 ق.

ديگرى است. شايد به همين دليل، از نظر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توانايى انسان در كنترل خشم، از نشانه هاى تدبير و قدرت عقل اوست. ايشان مى فرمايند:

انديشه و تدبير شناخته نمى شود مگر در وقت خشمگينى.(1)

هم چنين در جواب كسى كه معناى «حلم» را از ايشان پرسيده بودند، فرمودند:

قَالَ كظْمُ الْغَيظِ وَ مِلْك النَّفْس؛(2)

فروبردن خشم و كنترل خويشتن، همان حلم است.

4. صبر

تلاش فرد براى بروز علاقه و استعدادش، در سايه سار بردبارى بالا مى رود. در آموزه هاى قرآن كريم و روايت هاى پيشوايان دينى، از جمله امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، از فضايل صبر و ثمره هاى آن بسيار سخن به ميان آمده است؛ براى نمونه، ابن ابى الحديد از قول امام مى گويد:

ما آزموديم و آزمايش گران نيز آزمودند، وجود چيزى را سودمندتر از صبر و فقدان چيزى را پرزيان تر از پايدارى نديديم؛ زيرا همه چيز با صبر مداوا مى شود ولى آن را به چيزى نمى توان مدارا كرد.(3)

در حديث ديگرى نيز صبر كردن بر هر بلا و مصيبت را از موارد خيرى دانسته اند كه خالى از هر شرى است:

«الْخَيرُ الَّذِى لَا شَرَّ فِيهِ الصَّبْرُ عَلَى النَّازِلَةِ »(4)

هم چنين ارزش صبر در مصائب را اين گونه بيان مى فرمايند:

الحمدلله الذى لو كلف الجزع على المصيبة لصرنا الى معصيته و آجرنا على الصبر الذى لابد من الرجوع اليه

ص:48


1- (1) . بحارالانوار، ج 78، ص 114.
2- (2) . همان، ص 102.
3- (3) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 319، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1409 ق.
4- (4) . تحف العقول، ص 234.

سپاس خدايى را كه اگر بى تابى بر مصيبت را تكليف مى كرد، به سوى معصيت وى رهسپار مى شديم، بلكه ما را بر صبرى پاداش داده كه چاره اى جز بازگشت به آن نيست.

بنابراين براى افزايش آرامش و ارتقاى كيفيت زندگى خويش بايد صبور بود و تمرين صبر را در زندگى سرلوحه خويش قرار داد.

. 5 خودآرايى

با نگاهى به سيره عملى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در برخورد با ديگران، مى توان دريافت كه ايشان در عين ساده زيستن و پرهيز از اسراف و تجمل گرايى، همواره به زيبايى و آراستگى ظاهر اهميت مى دادند و با رفتار خويش، همواره ديگران را به اين مهم راهنمايى مى كردند. ابن ابى شيبه در روايتى از عربات نقل كرده:

بر تن حسن بن على پيراهن نازك و عمامه نازكى را ديدم كه از نازكى، كمربند (يا زير پوشش) ديده مى شد.(1)

عمير بن مأمون كه دخترش همسر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود نيز نقل مى كند:

پسر زبير امام را به مهمانى دعوت كرد و آن حضرت على رغم روزه بودن، دعوت را پذيرفت. منتها قبل از حركت، به محاسنش روغن ماليد و لباس هايش را معطر نمود.(2)

عبدالله به بريده نيز از پدرش نقل مى كند:

روزى رسول خدا (ص) براى ما خطبه مى خواند، حسن و حسين آمدند در حالى كه پيراهن سرخى بر تن داشتند.(3)

امام در حديث ديگرى نيز فرمودند

شايسته است كه زن شانه كند و جامه اش را معطر نمايد.

(4)

ص:49


1- (1) . ابن ابى شيبه، المصنف، ج 8، ص 176، هند، 1400 ق.
2- (2) . عطاردى، همان، ج 2، ص 912.
3- (3) . همان، ص 915.
4- (4) . شيخ طبرسى، مكارم الاخلاق، ص 45، چاپ چهارم، قم: انتشارات شريف رضى، 1370 ق.

هم چنين احاديث بسيارى نيز درباره سيره امام در خضاب و رنگ كردن مو وجود دارد كه به دليل اختصار كلام، تنها به ذكر آدرس آن ها اكتفا مى گردد.(1)

بنابراين شايسته است انسان مؤمن و متعهد، در هر وضعيت مالى كه قرار دارد، در عين حفظ ساده زيستى، به ظاهر و سر و وضع خود برسد و بكوشد تا بين سيرت و صورت زيبا جمع كند و آراستگى معنوى و باطنى را با آراستگى ظاهرى و پاكيزگى درهم آميزد و در اجتماع با ظاهر آراسته حاضر شود تا ذهنيتى خوشايند در بين افراد جامعه نسبت به مؤمنان ايجاد گردد و خود، الگويى براى ديگر افراد در اين زمينه باشد.

6. آداب غذا خوردن

رعايت آداب غذا خوردن، بر زندگى انسان و سلامت او تأثير بسيار زيادى دارد. علوم جديد و يافته هاى دانشمندان علم تغذيه و بهداشت نيز بسيارى از فوايد اين ادب را بيان نموده اند. برقى در حديث مرفوعى از حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند:

دوازده ويژگى است كه شايسته است هركس آن ها براى صرف غذا بياموزد، چهارتاى آن ها واجب، چهار مورد سنت و چهار مورد ادب است: آن چهار مورد واجب عبارت است از: معرفت، نام خدا را بردن، شكر خدا و راضى بودن به رضاى او. آن چهار مورد سنت عبارت است از: نشستن روى پاى چپ و با سه انگشت خوردن،(2)

خوردن آنچه دم دست است و مكيدن

ص:50


1- (1) . المصنف، ج 8، ص 248؛ عطاردى، همان، ج 2، ص 915.
2- (2) . گفتنى است كه استحباب خوردن با دست، آن هم با سه انگشت، همراه با شستن دست است. هنوز آفتابه لگن هاى قديمى در برخى منازل وجود دارد؛ چون در همه جا دست رسى به آب روان نبود، دست ها را كامل مى شستند، سپس غذا را با سه انگشت، نه همانند كودكان با مشت، مى خوردند و چنان پاكيزه مى خوردند كه مكيدن انگشتان نيز با رغبت انجام مى گرفت. بديهى است امروزه كه قاشق و چنگال در اختيار است، توصيه به غذا خوردن با دست نمى شود.

انگشتان. اما آن چهار مورد ادب عبارت است: شستن دست ها، كوچك برداشتن لقمه، به طوركامل جويدن، كم تر نگاه كردن به ديگران.(1)

در برخى روايات نيز به طور ويژه، به فوايد يا ضررهاى برخى غذاها اشاره نموده اند. از جمله:

هرگاه شير مى خوريد، مضمضه كنيد (در دهانتان بچرخانيد) چون داراى چربى است.(2)

البته رهنمودهاى اسلام در مورد تغذيه، تنها سلامت جسم را تضمين نمى كند، بلكه تضمين كننده سلامت جان نيز هست. هم چنين از آن جا كه عقل و علم، بر همه رازهاى آفرينش احاطه ندارند، چه بسا حكمت برخى از رهنمودهاى اسلام براى دانش امروز مجهول باشد؛ ولى بى ترديد اين به معناى بى دليل بودن آن رهنمودها نيست؛ چنان كه فلسفه شمارى از احكام اسلام، در گذشته مجهول بود و امروزه علم به راز آن ها پى برده است.

ج) كنش (رفتارهاى اجتماعى)
اشاره

كنش مشتمل بر شيوه رفتارهاى عينى برگرفته از آموزه هاى اسلامى در سطح اجتماع و در ارتباط با ساير انسان هاست. بر اساس مطالعات تاريخى، زندگى بشر از ديرباز به صورت اجتماعى بوده و بدون زندگى اجتماعى، امكان دست يابى به نيازمندى هاى متنوع انسانى و سپس بهبود سبك زندگى و ارتقاى كيفيت آن ممكن نيست. بررسى هاى متعدد، نشان مى دهد كه در طول تاريخ، موفق ترين جوامع آن هايى بوده اند كه حس همكارى و خدمت به هم نوع و پاى بندى به انجام دادن وظايف در آن ها بيش تر بوده است. به همين دليل اسلام، جامعه را يك

ص:51


1- (1) . برقى، المحاسن، ص 459، عطاردى، همان، ج 2، ص 917.
2- (2) . شيخ طبرسى، همان، ص 22.

خانواده بزرگ مى داند كه در آن تمامى افراد در برابر يك ديگر داراى وظايفى هستند. در اين جهت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز يكى از مهم ترين تكاليف خويش را ضرورت توجه و اهتمام به امور مسلمانان قرار داده و در قالب رفتار و گفتار خويش، بارها به اين موضوع پرداخته اند. در ادامه به دليل گنجايش پژوهش، تنها به گوشه اى از اين رفتارها اشاره مى شود كه تأثير بسيار زيادى نيز در سبك زندگى آدمى و بهبود كيفيت آن دارند:

1. رسيدگى به امور مردم

اهتمام به امور مسلمانان و سفارش به تأمين نيازهاى ايشان، همواره موردتوجه اسلام و سيره ائمه (عليهم السلام) مخصوصاً امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بوده است. روزى فردى از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيد: «چه كسى از همه مردم خوش گذران تر است ؟» فرمود: «كسى كه ديگران را در زندگى خود شريك سازد.»(1) در حديث ديگرى از ايشان پرسيدند: «زندگى چه كس از همه بدتر است ؟» فرمود: «كسى كه هيچ كس در زندگى او زندگى نكند».(2)

هم چنين ايشان از قول رسول خدا (ص) فرمودند:

شنيدم از پدرم و از رسول خدا (ص) كه فرمود: «كسى كه براى برآوردن حاجت برادر مسلمانى، تلاش كند مانند آن است كه نه هزار سال خدا را عبادت كرده كه روزها روزه دار و شب ها در حال قيام و عبادت بوده است.»(3)

اين حديث و فرمايش امام، فضيلت و ثواب قضاى حوايج مردم را روشن مى سازد كه برترين ثواب و بالاترين ارزش است. هم چنين ايشان يكى از اهداف

ص:52


1- (1) . يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 215، بى جا، بى تا.
2- (2) . عطاردى، همان، ج 2، ص 955.
3- (3) . محمد محمدى رى شهرى، ميزان الحمكه، ج 6، ص 443، تهران: دارالحديث، 1416 ق.

صلح خويش با دستگاه خلافت معاويه را رسيدگى به امور مردم، حفظ خون ايشان(1) و نيز خيرخواهى و بقاى عمر جامعه معرفى كرده اند.(2)

بنابراين، يكى از رموز افزايش رفاه و حس لذت از زندگى، در نظر داشتن مشكلات زندگى ديگران و تلاش براى رفع نيازهاى ايشان است. البته اين امر مصاديق مختلفى دارد كه در ادامه به برخى از آن ها اشاره مى شود:

1 - 1 - انفاق و صدقه

تشويق و ترغيب افراد به انفاق و بخشش مال به ديگران، يكى از مهم ترين مصاديق اهتمام به امور مسلمانان است كه به عنوان تجارت پايدار در قرآن معرفى شده(3) و تأثير بسيار زيادى در بهبود سبك زندگى اقتصادى جامعه و ارتقاى كيفيت آن دارد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز، به اين مهم پرداخته و دادن مال در حالت سختى و گشايش را يكى از نشانه هاى بخشندگى معرفى كرده اند(4) در حقيقت وجود روح انفاق در ميان تك تك افراد جامعه و بذل مال در حالت آسانى و تنگى، علاوه بر اين كه موجبات تطهير و تزكيه نفس را فراهم مى آورد.(5)

موجب از بين رفتن تنش هاى اجتماعى و افسردگى هاى ناشى از فقر و فاصله طبقاتى نيز مى گردد زيرا يكى از مشكلات بزرگ اجتماعى كه به موازات پيشرفت هاى صنعتى و مادى، موجبات اخلال در سبك زندگى انسان ها را فراهم مى سازد، مشكل فاصله طبقاتى ميان قشرهاى مختلف جامعه است. به همين دليل تعاليم اسلام و ائمه (عليهم السلام) از طريق تشويق افراد به امورى هم چون انفاق، صدقه، زكات و...، سعى در بيدار نمودن و

ص:53


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، ص 25-15.
2- (2) . رسولى محلاتى، همان، ص 240.
3- (3) . سوره فاطر، آيه 29.
4- (4) . معانى الاخبار، ص 257.
5- (5) . سوره توبه، آيه 103.

زنده كردن روح ايمان و برادرى ميان مسلمانان دارد كه از اين طريق، سبك زندگى افراد نيز بهبود خواهد يافت. هم چنين از ديگر سو، مطابق فرمايش امام، بذل مال در راه خدا، شوق آدمى را براى لقاى الهى و بهره مندى از نعم اخروى افزايش مى دهد و موجبات سعادت دنيوى و اخروى را فراهم مى كند. ازاين رو، ايشان براى رهايى انسان از ترس پس از مرگ، انفاق در راه خدا را سفارش نموده اند. مردى به امام عرض كرد: «من از مرگ مى ترسم!» ايشان فرمودند:

اين بدان جهت است كه تو مال خود را پس از خود گذاشته اى درحالى كه اگر جلوتر فرستاده بودى، خوش حال مى شدى كه با مردن بدان مى رسى.(1)

2 - 1 - حسن معاشرت با ديگران (صلح و دوستى)

از نظر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ارتباط پسنديده همراه با مهر و محبت با انسان ها، از امورى است كه بايد در روابط اجتماعى به آن توجه كرد. از نظر ايشان، مصاحبت خوب با مردم و رعايت آداب همسايه دارى، از نشانه هاى ايمان فرد و نشان دهنده ميزان عدالت شخص است. ايشان در ضمن كلامى خطاب به يكى از اصحاب فرمودند:

وَ أَحْسِنْ جِوَارَ مَنْ جَاوَرَك تَكنْ مُسْلِماً - وَ صَاحِبِ النَّاسَ بِمِثْلِ مَا تُحِبُّ أَنْ يصَاحِبُوك بِهِ تَكنْ عَدْلًا

نيكو همسايه دارى كن كه در اين صورت مسلمان خواهى بود. با مردم مصاحبت كن به نوعى كه مايلى با تو مصاحبت كنند، در اين صورت عادل خواهى بود.(2)

در حديث ديگرى نيز حسن معاشرت با ديگران را از نشانه هاى عقل معرفى فرموده اند.

(3)

ص:54


1- (1) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 215.
2- (2) . اعلام الورى، ص 241.
3- (3) . بحارالانوار، ج 75، ص 102.

به طوركلى سيره امام در برخورد با دستگاه خلافت و در رأس آن معاويه، نمونه بارزى از نحوه معاشرت ايشان با همه حتى دشمنان است. ايشان بارها طى نامه ها و سخن رانى هاى متعدد، به منظور حفظ مصلحت مسلمانان، حسن معاشرت و دوستى خويش را ثابت نمودند:

بدان كه اگر دست از مخالفت با من بردارى، بهره و نصيب بزرگى خواهى داشت و مصلحت مسلمانان نيز مراعات شده و ازاين رو به تو پيشنهاد مى كنم كه بيش از اين در ماندن در باطل خويش اصرار نورزى و دست بازدارى و مانند ساير مردم كه با من بيعت كرده اند تو نيز بيعت كنى... پس راه مسالمت پيش گير و سر تسليم فرود آر و درباره خلافت با كسى كه شايستگى آن را دارد و از تو سزاوارتر است، ستيزه مجوى تا بدين وسيله خداوند آتش جنگ و اختلاف را فرونشاند و تيرگى برداشته و وحدت كلمه پيدا شود و ميانه مردمان اصلاح و سازش پديد آيد.(1)

همان گونه كه مشاهده مى شود، امام در برخورد با دشمن خويش و دشمن اسلام، مطابق (فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشىٰ )2

از طريق گفت گوى صميمانه و لطيف سخن گفته اند بدان اميد كه وى از مخالفت و لجاجت خويش دست بردارد.

3 - 1 - بخشش ديگران

بزرگ ترين فايده گذشت، ايجاد تعادل در زندگى فردى و اجتماعى آدمى است؛ زيرا تعادل اجتماعى موجب بهبود روابط با ديگران و كاستن روش هاى نامطلوب تخليه هيجانى مانند انتقام جويى، بدگويى از ديگران و افترا و حسد مى گردد. كه همگى موجب به هم خوردن ارتباط افراد با ديگران است. تعادل فردى نيز موجب جلوگيرى از اضطراب، افسردگى، بدبينى به ديگران و محفوظ

ص:55


1- (1) . ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 47، عراق: نجف، 1385 ق.

ماندن از عوارض برهم خوردن سلامت روان مى شود.(1) بنابراين توجه به اين رفتار، تأثير بسزايى در بهبود كيفيت و سبك زندگى آدمى دارد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين زمينه فرمودند:

در مجازات گناه كسى شتاب نكن بلكه در آن بين، فرصتى نيز براى معذرت خواهى بگذار.(2)

يا در حديث ديگرى فرموده اند:

بهترين موقعى كه كريم بايد چشم پوشى كند، هنگامى است كه براى گناه كار پوزش خواستن دشوار است.(3)

هم چنين روزى يكى از خدمت كاران حضرت، مرتكب خلافى گرديد كه مى بايست تنبيه مى شد. امام دستور دادند او را تنبيه كنند. خدمت كار گفت: «مولاى من! (وَ الْعٰافِينَ عَنِ النّٰاسِ )4 . امام فرمودند: «تو را بخشيدم.» خدمتكار دنباله آيه را خواند: «وَ اللّٰهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ » . امام فرمود: «تو در راه خدا آزادى و دو برابر حقوقت را به تو خواهم پرداخت.»(4)

اين نوع دوستى ميان افراد كه از طريف بخشش منتشر مى گردد، سرانجام قلب را به صورت چراغى تابان و نورى عارى از تاريكى و آرامشى رهيده از پريشانى درآورده، بدان جا مى رساند كه به جاى بدى، نيكى مى كند و به جاى خودمحورى و به خود رسيدن، به ديگران مى رسد و آنان را مشمول عطاياى خود مى سازد، چنان كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، اين الگوى صديق الهى، به چنين مرحله اى راه يافته بودند.

ص:56


1- (1) . مهدى نيلى پور، بهشت اخلاق، ج 1، ص 130، قم: مؤسسه حضرت ولى عصر (عج)، 1358.
2- (2) . بحارالانوار، ج 78، ص 113.
3- (3) . همان، ج 75، ص 116.
4- (5) . بحارالانوار، ج 43، ص 352.
4 - 1 - وفاى به عهد

وفاى به عهد، يكى از امور بسيار مهم براى بهبود سبك زندگى آدمى و افزايش كيفيت زندگى اجتماعى اوست. از نظر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) «شخص مسئول، آزاد است تا وقتى كه به كسى وعده دهد و چون وعده داد، برده است تا هنگامى كه وفا كند.»(1) بنابراين وعده گذاشتن و پيمان بستن با ديگران، مسئوليت آور است و بدون توجه بدان، زندگى مردم متلاشى شده، در اثر هرج ومرج، مردم از يك ديگر سلب اعتماد خواهند كرد، در نتيجه زيربناى روابط اجتماعى سست شده، سلامت زندگى افراد از بين خواهد رفت. به همين دليل بارها سفارش شده كه مسلمانان به پيمان هاى خود وفا كنند(2) و اگر عهد خود را بشكنند، از صف نيكان و مؤمنان رستگار خارج مى شوند.(3) ايشان در جاى ديگر، وفاى به پيمان را دوام بزرگوارى شخص دانسته اند.(4) يا در حديث ديگرى عمل به آن را دواى بخشندگى معرفى نموده اند.(5)

به طوركلى وفاى به وعده و پيمان، همچون شيرازه اى است كه روابط اجتماعى، سياسى و... را محكم نگه مى دارد و از ايجاد شكاف در جامعه و بروز نارضايتى هاى مختلف و اختلال در سبك زندگى جلوگيرى مى كند. بنابراين، انسان ها مى توانند با عمل به وعده هاى خويش، سبك زندگى خويش را بازسازى كنند.

5 - 1 - عيادت از مريض

در مكتب انسان ساز اسلام، عيادت از مريض و ديدار او، اهميت و ارزش ويژه اى دارد؛ زيرا اين رفتار نيك، مورد رضايت خداوند بوده، نقش

ص:57


1- (1) . همان، ج 78، ص 114.
2- (2) . سوره نحل، آيه 91.
3- (3) . سوره مؤمنون، آيه 8.
4- (4) . بحارالانوار، ج 74، ص 417.
5- (5) . عطاردى، همان، ج 2، ص 951.

بسزايى در تحكيم روابط انسانى، صميميت و اخوت و سپس بهبود و اصلاح سبك زندگى آدمى ايفا مى كند. شيخ طوسى از عبدالله بن نافع از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل كرده:

هيچ كس به عيادت مريضى نمى رود مگر روز را به شب مى رساند با او هفتاد هزار فرشته هستند كه تا صبح براى او طلب مغفرت مى كنند و برايش ميوه تازه اى در بهشت مهيا مى شود.(1)

در حديث ديگرى فرمودند:

عيادت كننده وقتى از خانه اش به قصد عيادت از مريض بيرون مى شود، در رحمت خدا غوطه ور است! و چون به نزد مريض آمد و نشست، در درياى رحمت الهى غوطه ور مى شود تا وقتى كه از نزد مريض برمى گردد، هفتاد هزار فرشته او را بدرقه مى كنند و تمام روز براى او طلب آمرزش مى نمايند و اگر هم شب باشد، در آن جايگاه خواهد بود تا صبح و براى او ميوه تازه اى است در بهشت.(2)

2. آيين دوست يابى

با توجه به اجتماعى بودن انسان و اين كه براى تداوم حيات خويش، به برقرارى ارتباطات با جامعه نياز دارد، بنابراين نيازمند دوستى با ديگران است. انسان ها نه تنها با هم انس مى گيرند و با هم نشينى، وسايل شادمانى و شادى يك ديگر را فراهم مى سازند، بلكه هر دوستى، به ميزان ارتباط و هم نشينى، در روح و روان رفيق خويش نفوذ مى كند و بر عقايد، اخلاق، گفتار و كردار او اثر مى گذارد. اهميت دوست در زندگى، به اندازه اى است كه بر طبق سخنان بزرگان دانش و فرزانگان، آدمى با صفات هم نشينان و دوستان صميمى اش شناخته

ص:58


1- (1) . شيخ طوسى، همان، ج 2، ص 17؛ عطاردى، همان، ج 2، ص 927.
2- (2) . سنن نسائى، ج 4، ص 47، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1348 ق.

مى شود.(1) در اين زمينه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اهميت اين امر را به يكى از فرزندانشان، گوش زد نموده و آيين دوست يابى را چنين فرموده اند:

يا بُنَى لَا تُؤَاخِ أَحَداً حَتَّى تَعْرِفَ مَوَارِدَهُ وَ مَصَادِرَهُ فَإِذَا اسْتَنْبَطْتَ الْخِبْرَةَ وَ رَضِيتَ الْعِشْرَةَ فَآخِهِ عَلَى إِقَالَةِ الْعَثْرَةِ وَ الْمُوَاسَاةِ فِى الْعُسْرَة؛

پسر من! با هيچ كس دوستى و برادرى مكن تا آمدوشد و راه و روش و منشأ و اصل او را دريابى، پس چون به تجربه يافتى و آن معاشرت را پسنديدى، با او بر اساس گذشت از لغزش و برادرى در مشكلات، دوستى كن.(2)

ايشان در حديثى ديگر، با بيان ويژگى هاى يك دوست واقعى، به تفكيك دوست از خويشاوند پرداخته، مى فرمايند:

خويشاوند كسى است كه دوستى و محبتش نزديك باشد هرچند از نظر نسبت از شما دور باشد، و بيگانه آن است كه دوستى و محبتش دور باشد، هرچند از نظر فاميل به شخص نزديك باشد. هيچ چيزى از دست انسان به تنش نزديك تر نيست درحالى كه همين دست اگر معيوب شود، مى برند و جدا مى كنند.(3)

هم چنين ايشان، هم نشينى با فرومايگان را بدنامى و معاشرت با تبهكاران را باعث ايجاد شك و بدگمانى معرفى كرده اند.(4) از نظر ايشان، دوست خوب را مى توان در مساجد و جاهايى يافت كه اجتماع مسلمانان است.(5)

3. شركت در مجالس مذهبى

شركت در مجالس مذهبى، حضور در جلسات دينى و هم نشينى با مسلمانان، در اصلاح سبك زندگى و ارتقاى كيفيت معنوى آن تأثير بسزايى دارد. امام

ص:59


1- (1) . بحارالانوار، ج 74، ص 194.
2- (2) . تحف العقول، ص 233.
3- (3) . همان، ص 169.
4- (4) . عطاردى، همان، ج 2، ص 961.
5- (5) . تحف العقول، ص 235.

حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

مَنْ أَدَامَ الِاخْتِلَافَ إِلَى الْمَسْجِدِ أَصَابَ إِحْدَى ثَمَانٍ آيةً مُحْكمَةً وَ أَخاً مُسْتَفَاداً وَ عِلْماً مُسْتَطْرَفاً وَ رَحْمَةً مُنْتَظَرَةً وَ كلِمَةً تَدُلُّهُ عَلَى الْهُدَى أَوْ تَرُدُّهُ عَنْ رَدًى وَ تَرْك الذُّنُوبِ حَياءً أَوْ خَشْية؛

هر كس پيوسته در وقت نماز به مسجد رود، يكى از اين هشت چيز را بهره خواهد برد: نشانه محكمى [كه او را در راه حق استوار سازد]، يا برادرى كه از او استفاده كند، يا دانش تازه اى [كه از زبده هاى علم باشد]، يا رحمتى [از طرف حق] كه در انتظار آن بوده، يا كلمه و سخنى كه او را به راه خير و نجات راهنمايى كند، يا او را از بدى بازدارد، يا گناه را از روى حيا ترك گويد و يا از سر ترس وانهد(1)

بنابراين براى ارتقاى كيفيت زيست خويش، از هم نشينى با مؤمنين نبايد غافل بود.

4. مشورت در امور

مسأله مشورت و مشاوره در اسلام و در منطق عملى پيشوايان حق، از اهميت بسيارى برخوردار است. در سيره پيامبر اكرم (ص) و ائمه (عليهم السلام) نوشته اند كه با اصحاب خود بسيار مشورت مى كردند. در حقيقت ايشان با وجود آن كه معصوم بودند و به مشورت نيازى نداشتند و حتى قطع نظر از وحى و مقام خليفة اللهى، داراى چنان انديشه كامل و نيرومندى بودند كه از مشورت بى نيازشان مى نمود، بااين حال مشورت مى كردند و اصحاب خود را نيز به اين مهم تشويق مى نمودند تا جايى كه رشد و پيشرفت امور هر فرد و يا ملتى را معلول مشورت مى دانند:

مَا تَشَاوَرَ قَوْمٌ إِلَّا هُدُوا إِلَى رُشْدِهِمْ ؛

هيچ جمعيتى مشورت و نظرخواهى نكردند جز اين كه به خرد و شعور خويش راه يافتند و رسيدند.

(2)

ص:60


1- (1) . همان.
2- (2) . همان، ص 233.

بنابراين مشورت كردن، موجبات تكامل عقل آدمى است و از آن جا افزايش كيفيت زندگى او را تضمين مى كند.

5. راست گويى در زندگى

راست گويى از اعمال نيكوى انسانى و نزد دين و خرد از جايگاه ويژه اى برخوردار است. فطرت پاك انسان ايجاب مى كند كه آدم سالم و متعادل، دل و زبانش هماهنگ، و ظاهر و باطنش يكى باشد و آنچه را باور دارد بر زبان جارى كند. از ديگر سو، اسلام دينى فطرى و راستى نيز خواست فطرت است، پس اين دو پيوندى ناگسستنى دارند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با تعابير گوناگونى بر راست گويى مسلمانان تأكيد كرده و آن را موجب اطمينان نسبت به ديگران و آرامش دل شمرده اند. ايشان مى فرمايند:

از رسول خدا شنيدم كه: «آنچه را كه باعث شك تو مى شود در برابر آنچه تو را به ترديد وانمى دارد، واگذار!» زيرا راست گويى موجب اطمينان و آرامش است ولى دروغ گويى، ترديد و دودلى مى آورد.(1)

بنابراين براى ارتقاى كيفيت و سبك زندگى خويش، بايد دروغ گويى را كنار گذاشت و بر اساس صداقت و يك رنگى با ديگران معاشرت نمود.

نتيجه

ترويج و تبليغ سبك زندگى پيشوايان دينى، به عنوان قرآن ناطق و مصاديق عينى و ملموس، علاوه بر تدرست و پالايش نگرش و باورهاى آدمى، مى تواند رفتارها و سلايق او را به سوى گزينش سبك زندگى اسلامى كشاند و تا جايى سوق دهد كه حتى استراحت و تفريح را نيز به زمينه اى مناسب براى تلاش و تقرب به سوى خداوند تبديل كند.

ص:61


1- (1) . عطاردى، همان، ج 2، ص 922.

پژوهش حاضر، براى ببين جايگاه اسوه هاى دينى در فرايند ايجاد سبك زندگى اسلامى، از الگوى وبر بهره برده و ضمن واكاوى زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به تبيين سبك زندگى ايشان در قالب سه دسته كلى نگرش، گرايش و كنش پرداخت. يافته هاى پژوهش، حاكى از آن است كه از نظر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نوع نگرش و بينش آدمى و به طوركلى اعتقادات او به خداوند، خويشتن و زندگى، نقش مؤثرى در شكل گيرى هويت و از آن جا گرايش هاى فردى و كنش هاى اجتماعى او دارد. دين دارى، مديريت جسم، زمان مندى، اهتمام به امور مسلمانان، صداقت و حسن معاشرت در برخورد با ديگران، از گرايش ها و كنش هايى است كه در سبك زندگى انسان تأثير به سزايى داشته و در پرتو اعتقاد به يكتايى معبود، ضمن تقرب انسان به بارگاه الهى، سعادت دنيوى و اخروى او را تضمين مى كنند.

بنابراين براى داشتن سبك زندگى دينى، بايد با توجه به الگوهاى معرفى شده در دين، به اصلاح بينش، نگرش و كنش هاى خويش پرداخت و بر اين اساس كيفيت زندگى خويش را بازسازى و غنى نمود. تنها در اين صورت است كه سعادت دنيوى و اخروى تضمين و حيات طيبه رقم مى خورد.

ص:62

منابع

1. ابراهيمى، قربانعلى و بهنوئى گدنه، عباس، «سبك زندگى جوانان: بررسى جامعه شناختى سبك زندگى و مؤلفه هاى آن در بين دختران و پسران شهر بابلسر»، فصلنامه انجمن ايرانى مطالعات فرهنگى و ارتباطات، سال ششم، شماره 81، 1389.

2. ابن ابى الحديد، ابوحامد. شرح نهج البلاغه، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1409 ق.

3. ابن ابى شيبه، المصنف، هند: 1400 ق.

4. اصفهانى، ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، عراق: نجف، 1385 ق.

5. بحرانى، يوسف بن احمد، حدائق الناضره فى احكام العتره الطاهره، دارالاضواء، 1405 ق.

6. برقى، احمد بن محمد خالد برقى، المحاسن، دارالكتب الاسلاميه، 1307 ق.

7. حرانى، ابن شعبه، العقول عن آل الرسول، بيروت: مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1394 ق.

8. خليلى، محمدعلى، زندگانى حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تهران: چاپخانه ملى، 1319 ق.

9. ديلمى، حسن، اعلام الدين فى صفات المومنين، مؤسسه آل البيت (عليهم السلام) لاحياء التراث، 1414 ق.

10. -، ارشادالقلوب، مؤسسه آل البيت (عليهم السلام) لاحياء التراث، 1368 ق.

11. رسولى محلاتى، سيدهاشم، زندگانى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تهران: دفتر

نشر فرهنگ اسلامى، 1369.

ص:63

12. عطاردى، عزيزالله، مسند امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه محمدرضا عطائى، خراسان: عطارد، 1386.

13. عطايى، محمدرضا، مجموعه ورام، آداب و اخلاق در اسلام، مشهد: آستان قدس، 1386.

14. فاضل قانع، حميد، سبك زندگى و رسانه، تهران.

15. صدوق، معانى الاخبار، قم: جامعه مدرسين، 1403 ق.

16. -، التوحيد، قم: جامعه مدرسين، 1398 ق.

17. صديق سروستانى، رحمت الله و سيدضياء هاشمى، «گروه هاى مرجع در جامعه شناسى و روان شناسى اجتماعى با تأكيد بر نظريه هاى مرتن و فستينگر»، نامه علوم اجتماعى، ش 1، ص 167-149، 1381.

18. صنعانى، ابن عبدالرزاق، المصنف، بيروت: 1492 ق.

19. طبرسى، فضل بن محمد، اعلام الورى، تهران: 1338 ق.

20 طبرسى، شيخ حسن، مكارم الاخلاق، قم: شريف رضى، چاپ چهارم، 1370 ق.

21. طوسى، محمد بن حسن، امالى، ترجمه محمدصادق بحرالعلوم، مكتبه الاهليه، 1384 ق.

22. فارابى، محمدعلى و يعسوب عباسى على كمر، آداب معاشرت از ديدگاه معصومان (عليهم السلام)، چاپ پنجم، مشهد: آستان قدس، 1380.

23. فاضل قانع، حميد، «سبك زندگى دينى و نقش آن در كار و فعاليت جوانان»، فصلنامه مطالعات جوان و رسانه، ص 63-36، 1390.

24. فاضلى، محمد، مصرف و سبك زندگى، قم: انتشارات صبح صادق، 1382.

ص:64

25. قطب راوندى، سعيد بن هبه الله، سلوه الحزين العليل المعروف الدعوات، مدرسه امام مهدى عج، 1394 ق.

26. كاويانى ارانى، محمد، طرح نظريه سبك زندگى بر اساس ديدگاه اسلام و ساخت آزمون سبك زندگى اسلامى و بررسى ويژگى هاى روان سنجى آن، پايان نامه دكترى روان شناسى عمومى، اصفهان: دانشگاه اصفهان، 1388.

7. كاويانى، محمد، «تربيت اسلامى گذر از اهداف كلى به اهداف رفتارى»، مجله پژوهش هاى ميان رشته اى قرآن كريم، ش 2، ص 92-79، 1388.

28. كلينى، محمدبن يعقوب، كافى، تهران: مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1318 ق.

29 كوئن، بروس، مبانى جامعه شناسى، ترجمه غلام عباس توسلى و رضا فاصل، تهران: سمت، 1380.

30. گيدنز، آنتونى، تجدد و تشخص، ترجمه ناصر موفقيان، تهران: نشرنى، چاپ دوم، 1382.

31. محمدى رى شهرى، محمد، ميزان الحكمه، تهران: دارالحديث، 1416 ق.

32. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار الجامعه لدرر الاخبار الائمه الاطهار، بيروت: دارالاحياء، 1403 ق.

33. مرتضى عاملى، جعفر، تحليلى از زندگى سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه محمد سپهرى، سازمان تبليغات اسلامى.

34. مهدوى كنى، محمدسعيد، «مفهوم سبك زندگى و گستره آن در علوم اجتماعى»، فصلنامه پژوهشى تحقيقات فرهنگى، ش 1، ص 330-291، 1386.

35. - دين و سبك زندگى، تهران: دانشگاه امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، 1387.

ص:65

36. موسوى لارى، مجتبى، رسالت اخلاق در تكامل انسان، قم: بوستان كتاب، 1386.

3. نسائى، احمدبن على، السنن النسائى، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1348 ق.

38. نيلى پور، مهدى، بهشت اخلاق، قم: مؤسسه تحقيقاتى حضرت ولى عصر (عج) 1385.

39. نيشابورى، حاكم، المستدرك على الدرستين، تحقيق يوسف عبدالرحمان.

40. وبر، ماركس، اخلاق پروتستان و روح سرمايه دارى، ترجمه عبدالمعبود انصارى، تهران: سمت، 1374.

41. يعقوبى، أحمد بن أبى يعقوب بن جعفر بن وهب، تاريخ يعقوبى، بى جا: موقع الوراق، بى تا.

ص:66

سيره اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

سميه سادات موسوى

چكيده

اخلاق نقش مهمى در ارتقاء سطح زندگى انسان و دست يابى به كمال حقيقى بشر ايفا مى كند. ولى اغلب افراد، بر اين گمانند كه سبك زندگى اخلاقى، نياز به دورى از دنيا و گوشه نشينى دارد. يكى از مؤثرترين راه كارها براى از بين بردن اين ذهنيت نادرست، بيان سبك زندگى توأم با اخلاق كسانى است كه رفتار و منش خود را در تمام سطوح زندگى بر پايه كسب فضايل و دورى از رذايل بنا نهاده اند. معصومان (عليهم السلام) از آن جا كه نمونه هاى عينى كمال انسانى هستند، بهترين الگو در اين زمينه خواهند بود. از ميان ايشان، بررسى زندگى و سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به عنوان سبط اكبر پيامبر (ص) و سرور جوانان اهل بهشت كه رسول خدا (ص) به شناخت و پيروى از ايشان توصيه فرموده اند، از اهميت ويژه اى برخوردار است. در اين زمينه، پژوهش حاضر از روش توصيفى - تحليلى براى بررسى داده ها بهره جست. آنچه به دست آمد، نشان مى دهد كه سيره ايشان در سطوح مختلف اخلاق يعنى اخلاق بندگى، اخلاق فردى و اخلاق اجتماعى، داراى نمونه هاى عينى و ملموسى است كه مى تواند الگوى مناسبى براى دست يابى به سبك زندگى اخلاقى و اسلامى گردد.

واژگان كليدى: امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، سيره اخلاقى، اخلاق بندگى، اخلاق فردى، اخلاق اجتماعى، سبك زندگى.

ص:67

مقدمه

اشاره

اخلاق از ضروريات زندگى بشر است و انسان براى رسيدن به كمال، مى بايد ابتدا به فضايل آراسته گردد و از رذايل دورى نمايد. تمام ابعاد زندگى، داراى شئونات اخلاقى خاصى است كه تنها در سايه رعايت آن ها به سعادت دنيا و آخرت مى توان دست يافت. اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

لَوْ كنَّا لا نَرْجُو جَنَّةً وَلا نَخْشى ناراً وَلا ثَواباً وَلا عِقاباً، لَكانَ ينْبَغى لَنا انْ نَطْلُبَ مَكارِمَ الْاخْلاقِ ، فَانَّها مِمَّا تَدُلُّ عَلى سَبيلِ النَّجاحِ ؛(1)

اگر اميدى به بهشت و ثواب و بيمى از دوزخ و عقاب نداشته باشيم، باز شايسته است كه در پى كسب مكارم اخلاق باشيم؛ چون آن ها راهنماى راه نجاتند.

پيامبران الهى و معصومان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از جانب خداوند، دستورهاى اخلاقى لازم براى تمام سطوح زندگى را به بشر رسانده اند. اما در حقيقت، به رغم اهميتى كه اخلاق براى سعادت انسان دارد، كم تر به آن توجه مى شود. به نظر مى رسد يكى از دلايل اصلى، آن باشد كه مردم اجراى دستورهاى اخلاقى را در زندگى روزمره خود، سخت و انطباق ناپذير مى پندارند و گمان مى كنند كسى كه بخواهد به فضايل اخلاقى آراسته گردد، بايد گوشه عزلت گزيند و با دورى از مردم، دائم در حال تزكيه نفس براى رسيدن به كمالات اخلاقى باشد. اين تصور غلط، سبب مى شود كه افراد، براى شناخت دستورهاى اخلاقى دين، رغبت كم ترى نشان دهند و در پى كسب آن ها بر نيايند. بنابراين، ضرورى است پيش از هر چيز، اين ذهنيت نادرست اصلاح گردد. يكى از بهترين راه ها براى رسيدن به اين هدف، بيان سيره و رفتار بزرگان دين است تا مردم از طريق آشنايى با زندگى توأم با اخلاق آن بزرگواران، چگونگى به كارگيرى رفتار شايسته را در ابعاد مختلف زندگى به

ص:68


1- (1) . نورى، مستدرك الوسائل، ج 11، ص 193.

صورت عينى و جزيى بياموزند و اجراى دستورهاى اخلاقى را ناممكن و دور از دسترس ندانند.

معرفى سيره اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) الگوى مناسبى براى رسيدن به اين هدف خواهد بود؛ زيرا پيامبر (ص) در مورد ايشان فرموده اند:

اين حسن از من خبر مى دهد؛ آثار و دين مرا به مردم معرفى مى نمايد؛ سنت مرا زنده مى كند؛ در رفتار خود متصدى امور من خواهد شد؛ خدا به وى نظر رحمت مى افكند؛ پس خدا رحمت كند كسى را كه اين مقام را براى او بشناسد!(1)

پس، زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در واقع جلوه اى ديگر از اخلاق و رفتار پيامبر (ص) است؛ به طورى كه رسول خدا (ص) بر شناخت جايگاه ايشان به عنوان الگو و تبيين كننده دين و رفتار خويش تأكيد داشتند. ازاين رو، مطالعه سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، راهى براى آشنايى بيش تر با سيره نبوى و ارزش هاى ناب اسلامى است.

بايد توجه داشت، بررسى سيره حضرت مى تواند يك الگوى عملى اخلاق در سطوح مختلف زندگى را به مردم معرفى نمايد و اين حقيقت را آشكار سازد كه مقام شامخ و جايگاه عصمت ائمه (عليهم السلام) مانعى براى الگوگيرى از ايشان و دليلى براى در دست رس نداشتن سبك زندگى آن بزرگواران نيست.

متأسفانه به اخلاق در مقايسه با ساير حوزه هاى علمى همچون فقه، فلسفه، كلام و تفسير، در ميان پژوهش گران كم تر توجه گرديده و ميزان آثار نگاشته شده در اين رشته، نسبت به ساير رشته ها در رتبه پايين ترى قرار دارد. از طرفى، بررسى سيره اخلاقى بزرگان دين به ويژه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز موضوعى است كه آثار چندانى در زمينه آن نگاشته نشده است. هرچند كتاب هايى درباره زندگى نامه

ص:69


1- (1) . «ينَبِّئُ عَنِّى وَ يعَرِّفُ النَّاسَ آثَارِى وَ يحْيى سُنَّتِى وَ يتَوَلَّى أُمُورِى فِى فَعْلِهِ ينْظُرُ اللَّهُ إِلَيهِ فَيرْحَمُهُ رَحِمَ اللَّهُ مَنْ عَرَفَ لَهُ ذَلِك». (مجلسى، بحارالأنوار، ج 43، ص 334).

آن بزرگوار به رشته تحرير درآمده؛ نگارشى يافت نشد كه زندگى ايشان را باهدف دست يابى به سيره اخلاقى حضرت بررسى كرده باشد. البته در برخى كتاب ها مانند حياة الامام حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نوشته باقر شريف قرشى و مسند الامام المجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، اثر عزيزالله عطاردى، در ضمن بررسى زندگى نامه و روايات امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به گوشه اى از سيره اخلاقى حضرت اشاره شده است؛ ولى آنچه اين مقاله بر آن نظر دارد، تفكيك و نماياندن سيره اخلاقى ايشان در سه بُعد اصلى زندگى يعنى در نوع رابطه انسان باخدا، رابطه انسان با خود و رابطه او با ديگران مى باشد تا به صورت جزيى و عينى، الگوى اخلاقى كاملى براى تمام شئون زندگى انسان ها معرفى نمايد.

ازاين رو، پژوهش حاضر درصدد برآمد تا گامى هرچند كوچك، در برطرف ساختن خلأ موجود بردارد و در پاسخ به اين سؤال كه «سيره اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چيست ؟» به بررسى سبك رفتار و منش حضرت در سه بُعد اخلاق بندگى، اخلاق فردى و اخلاق اجتماعى بپردازد.

بايد در نظر داشت، آنچه در اين مقاله به عنوان سيره حضرت معرفى مى شود، تنها قطره اى از درياى فضايل آن جناب است و با توجه به ظرفيت محدود پژوهش، در هر بُعد اخلاقى، تنها چند اصل براى نمونه بيان مى شود؛ بنابراين نبايد فضايل اخلاقى ايشان را به موارد ذكر شده منحصر دانست يا گمان برد در زمينه ساير فضايل ايشان، روايتى كه بيان گر سيره حضرت باشد، نقل نشده است.

نكته ديگر آن كه درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تفكيك سيره حضرت و قراردادن آن ها با عنوانى خاص، كار بسيار مشكلى است؛ زيرا ايشان به تمام فضايل اخلاقى متخلق بودند و رعايت شئون اخلاقى را در همه ابعاد به طور هم زمان درنظر داشتند. براى مثال، وقتى سيره اى براى بيان تواضع ايشان انتخاب

ص:70

مى گردد، ملاحظه مى شود كه در آن جلوه اى از مهربانى و سخاوت كه از اخلاق اجتماعى به شمار مى روند و زهد كه از اخلاق فردى محسوب مى شود و خشوع در برابر پروردگار كه جزو اخلاق بندگى است به چشم مى خورد و اين سيره به تنهايى مى تواند تحت هر يك از عناوين ياد شده قرار گيرد. با اين توضيح، بايد به خاطر داشت مشاهده هر سيره با عنوانى خاص، موجب غفلت از ساير نكات اخلاقى آن نگردد.

در ادامه، ابتدا به بررسى مفاهيم اصلى پژوهش پرداخته مى شود و بعد، سيره اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيان مى گردد.

1. مفهوم شناسى
اشاره

به منظور آشنايى با مفهوم «سيره اخلاقى»، ابتدا بايد دو واژه «سيره» و «اخلاق» به طور جداگانه بررسى گردد تا از خلال آن، به معناى موردنظر دست يافت.

1 - 1 - سيره

«سيره» بر وزن «فِعْلَه» از ماده «سَير» گرفته شده و سير به معناى حركت و راه رفتن است.(1) و سيره به حالتى گفته مى شود كه انسان و ساير جان داران، نهاد و وجودشان بر آن قرار دارد - خواه غريزى باشد و خواه اكتسابى؛ چنان كه گفته مى شود: فلانى سيره و روشى نيكو يا قبيح دارد.(2) هم چنين سيره به معناى روش، سنت، هيأت و حالت هم آمده است.(3)

با توجه به تعريفى كه از سيره شد، انسان از طريق اعمالش شناخته مى شود و اگر با زبان، چيزى درباره خود بيان نكند، اعمالش ترجمان ذات و صفاتش

ص:71


1- (1) ابن منظور، لسان العرب، ج 4، ص 389.
2- (2) . راغب اصفهانى، المفردات، ج 1، ص 433.
3- (3) . زبيدى، تاج العروس، ج 6، ص 559.

خواهد بود. بنابراين، سيره هم شامل رفتارهاى خاص در موقعيت هاى ويژه مى شود و هم هر عملى كه از شخص سر مى زند - چه يك بار و چه مكرر؛ چون همگى جلوه هاى مختلف از انديشه درونى و خطمشى اى است كه فرد به آن اعتقاد دارد. به عبارت ديگر، آنچه فرد در عمل نشان مى دهد، نمايى از سبك زندگى است كه براى خود برگزيده.

البته معانى خاص ترى از سيره نيز وجود دارد؛(1) اما از آن جا كه هدف اين پژوهش، نشان دادن نمونه هايى از رفتار اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زندگى روزمره به منظور ارائه الگويى عينى و عملى است، همين معنا مقصود را حاصل مى نمايد.

2 - 1 - اخلاق

اخلاق، جمع «خُلُق» يا «خُلْق» به معناى صورت باطنى و ناپيداى انسان است كه سرشت و سيرت نيز ناميده مى شود؛ چنان كه «خَلْق» بر صورت ظاهرى و ديدنى انسان دلالت دارد.(2)

«خُلْق» در اصطلاح، ملكه و حالت نفسانى پايدارى است كه با وجود آن، فعل و عمل اخلاقى به سهولت و بدون نياز به فكر كردن از انسان صادر مى شود.(3)

با اين تعريف، روشن مى گردد كه واژه اخلاق، به خودى خود بار ارزشى مثبت يا منفى ندارد؛ بلكه بر اساس نوع رفتارى كه از انسان سرمى زند، به خوب يا بد تقسيم مى شود. پس اگر كسى داراى صفات و ملكات خوب باشد، متناسب با آن ها اعمال نيكو انجام مى دهد؛ لذا داراى اخلاق پسنديده است و اگر داراى

ص:72


1- (1) . براى مطالعه بيش تر نك: «سيره تربيتى پيامبر (ص) و اهل بيت (عليهم السلام)، ج 1، ص 9 تا 11، تربيت فرزند، اثر سيدعلى حسينى زاده، انتشارات پژوهشگاه حوزه و دانشگاه.
2- (2) . ابن منظور، لسان العرب، ج 10، ص 7؛ قرشى، قاموس قرآن، ج 2، ص 29؛ راغب اصفهانى، المفردات، ص 297.
3- (3) . ابن مسكويه، تهذيب الاخلاق، ص 115.

ملكات زشت و پليد باشد، رفتار نكوهيده اى دارد، پس داراى اخلاق ناپسند خواهد بود. هرچند به طوركلى، وقتى خُلق يا اخلاق به صورت مطلق و بدون صفت يا قيدى به كار مى رود، به معناى خُلق پسنديده است.

با توجه به تعاريفى كه از دو واژه «سيره» و «اخلاق» گفته شد، منظور از «سيره اخلاقى» در اين پژوهش، حالات و ملكات نفسانى پسنديده اى است كه در موقعيت هاى مختلف زندگى و در شئون متفاوت از انسان سرمى زند و بيان گر رفتارهاى ممدوح و شايسته فرد در برابر خدا، خود و ديگران است.

طبق يك تقسيم بندى، گستره علم اخلاق اسلامى، بر حوزه هاى اخلاق بندگى، اخلاق فردى و اخلاق اجتماعى مشتمل است. ما نيز به منظور دست يابى به سيره اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، اين سه سطح را به طور جداگانه بررسى مى كنيم.

2. اخلاق بندگى
اشاره

مراد از اخلاق بندگى، فضايل و رذايلى است كه به رابطه انسان با خدا مربوط مى شود. به عبارت ديگر، رفتارى كه شخص در برابر خداوند و اوامر او از خود نشان مى دهد، بيان گر ميزان ادب او به عنوان يك بنده در برابر پروردگار خويش است. بايد توجه داشت، تنها اجراى دستورهاى الهى، نشان دهنده اخلاق بندگى نيست؛ بلكه نحوه رفتار فرد در برخورد با اين فرامين و چگونگى اجراى آن ها اخلاقى بودن يا نبودن آن ها را نشان مى دهد.

1 - 2 - خشوع

طبق آيۀ شريفۀ (إِنَّمٰا يَخْشَى اللّٰهَ مِنْ عِبٰادِهِ الْعُلَمٰاءُ )1

اظهار كوچكى و تواضع در برابر خداوند، با بينش توحيدى افراد ارتباط مستقيم دارد، به طورى كه هراندازه

ص:73

اين بينش بيش تر شود، تواضع در برابر پروردگار افزون تر مى گردد. از آن جا كه معصومان (عليهم السلام)، به نهايت درجه خداشناسى نايل گشته و عظمت الهى را با عمق وجود درك كرده اند، نوع ابراز بندگى و خاك سارى آن بزرگواران بر آستان حضرت حق، از جنس ديگرى است، چنان كه اوج ادب و خضوع را كه با عشقى سرشار عجين است، در عبادات ايشان مى توان مشاهده كرد. معصومان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين خشوع و تذلل را مايه سربلندى خود مى دانستند و به آن افتخار مى كردند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

«عِزَّ الَّذِينَ يعْرِفُونَ مَا جَلَالُ اللَّهِ أَنْ يتَذَلَّلُوا لَه»؛(1) "عزت آنان كه جلال خدا را درك كنند، به افتادگى در برابر اوست."

ايشان به عنوان انسانى كامل، در نهايت يقين و معرفت به عظمت الهى، چنان سلوكى خاشعانه و بنده وار در برابر پروردگار داشتند كه همچون قطره اى محو در درياى وجود الهى بوده، همواره به درگاه خداوند اظهار كوچكى و خضوع مى كردند.

در بيان حالات ايشان آمده كه هنگام گرفتن وضو، اعضايشان مى لرزيد و رنگ مباركشان زرد مى گشت. وقتى علت را از آن حضرت جويا مى شدند در جواب مى فرمودند:

«حَقٌّ عَلَى كلِّ مَنْ وَقَفَ بَينَ يدَى رَبِّ الْعَرْشِ أَنْ يصْفَرَّ لَوْنُهُ وَ تَرْتَعِدَ مَفَاصِلُهُ »؛(2) «جا دارد هركسى كه در مقابل پروردگار عرش قرار مى گيرد، رنگش زرد و مفصل هايش دچار رعشه شود.» هنگامى كه از وضو فارغ مى شدند و به درب مسجد مى رسيدند؛ سرشان را بلند مى كردند و مى گفتند:

إِلَهِى ضَيفُك بِبَابِك يا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاك الْمُسِىءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِيحِ مَا عِنْدِى بِجَمِيلِ مَا عِنْدَك يا كرِيم؛

(3)

ص:74


1- (1) . حرانى، تحف العقول، ص 227.
2- (2) . ابن شهرآشوب، المناقب، ج 4، ص 14.
3- (3) . مجلسى، بحارالأنوار، ج 43، ص 339.

بار خدايا! مهمان تو بر در خانه ات قرار گرفته است؛ اى خداى نيكوكار! شخص گنه كار نزد تو آمده؛ اى پروردگار كريم! از گناهان من به دليل آن نيكويى هايى كه دارى درگذر!

2 - 2 - اهتمام به نماز

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همچون ساير معصومان (عليهم السلام) در زمره بهترين نمازگزاران قرار داشتند. ايشان با آگاهى كامل از احكام، آداب و اسرار نماز، كامل ترين نماز را به جاى مى آوردند و در هنگام اقامه نماز، خود را در محضر حق مى يافتند. با تمام وجودشان در برابر او خضوع و خشوع مى كردند و هرگز به چيزى جز خدا توجه نداشتند. امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از پدران بزرگوار خويش چنين نقل مى كنند:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هنگامى كه به نماز مى ايستاد، بندهاى بدنش مى لرزيد؛ به جهت آن كه خود را در مقابل پروردگار خويش مى ديد.(1)

به نقل يكى از شيعيان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ايشان هر شب هنگامى كه نيمه شب فرا مى رسيد، به مسجد مى رفتند و نماز گزارده، دعا مى خواندند و به درگاه الهى تضرع مى نمودند.(2)

روزى معاويه از فردى كه اهل مدينه بود، خواست تا از كارهاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او اطلاعاتى دهد. آن شخص پاسخ داد:

ايشان بعد از خواندن نماز صبح در جايگاه نمازش مى نشيند تا خورشيد طلوع كند. سپس به پشت تكيه مى دهد و در مسجد رسول خدا (ص) مرد شريفى باقى نمى ماند مگر اين كه به نزد حضرت مى آيد و ايشان تا بالا آمدن روز با يكديگر سخن مى گويند. بعد، امام دو به نزد حضرت مى آيد و ايشان تا بالا آمدن روز با يك ديگر سخن مى گويند. بعد دو ركعت نماز مى خواند. سپس از جاى خود بر مى خيزد و بعد، همسران پيامبر (ص) به نزد حضرت مى آيند. حضرت به آنها سلام مى دهد و آن ها حضرت را بسيار گرامى

ص:75


1- (1) . «وَ كانَ إِذَا قَامَ فِى صَلَاتِهِ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهُ بَينَ يدَى رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ». (شيخ صدوق، الأمالى، ص 179).
2- (2) . شامى، الدرالنظيم، ص 496.

مى دارند. پس از آن، به منزل خود باز مى گردد، استراحت مى كند و باز همين كارها را انجام مى دهد.

معاويه با شنيدن اين سخنان گفت: «ما در هيچ يك از اين كارها مانند او نيستيم.»(1)

همان طور كه ملاحظه مى شود، آن حضرت با مقيد بودن به حضور در مسجد و محل نماز خود هنگام رسيدگى به امور مردم و شنيدن سخنان ايشان، محوريت نماز و مسجد را در جامعه اسلامى نهادينه مى كردند و اين خود نوعى ارج نهادن به نماز و پر خيروبركت دانستن مكان آن است.

3 - 2 - عنايت ويژه به مناسك حج

مراسم باشكوه حج، آثار و بركات فراوانى به دنبال دارد كه ابعاد مختلف زندگى افراد را در بر مى گيرد، به طورى كه علاوه بر تقويت جنبه عبادى، موجب مى شود انسان به عمق معنويت، خودسازى، تحرك و اميد رهنمون گردد. طبق تعبيرى از امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، حاجى با ورود به مكه مكرمه، ملاقات خدا را قصد مى كند و با طواف گرد خانه او و تقديس اركان كعبه، در پناه خدا قرار مى گيرد.(2)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با درك عظمت اين فريضه الهى، چنان عاشقانه آن را به جا مى آوردند كه از نظر كميت و كيفيت در تاريخ كم نظير است. نقل شده كه آن حضرت بيست بار و بنا به نقل ديگر 25 بار پياده از مدينه به مكه براى انجام دادن مناسك حج رهسپار شدند؛ درحالى كه شتران سوارى به همراه ايشان برده مى شد و به فرمان آن حضرت افراد پياده اى را كه مركبى نداشتند، بر آن ها سوار مى كردند.(3) هم چنين در تاريخ آمده كه گاهى حضرت با پاى برهنه اين راه را مى پيمودند.(4)

ايشان در بيان علت اين كار خود مى فرمودند:

«إِنِّى لَأَسْتَحْيى مِنْ رَبِّى

ص:76


1- (1) . ابن عساكر، تاريخ دمشق، ج 13، ص 241.
2- (2) . نك: نورى، مستدرك الوسائل، ج 10، ص 167.
3- (3) . ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 8، ص 37.
4- (4) . امين، أعيان الشيعه، ج 1، ص 563.

أَنْ أَلْقَاهُ وَ لَمْ أَمْشِ إِلَى بَيتِهِ »؛(1) «من شرم دارم خداوند را ملاقات كنم درحالى كه پياده به خانه او نرفته باشم.» اين بيان حضرت، برخاسته از ادب و اخلاق فوق العاده ايشان در برابر پروردگار است كه از خداشناسى عميقى نشأت مى گيرد.

بايد توجه داشت كه رفتن به سفر حج با پاى پياده، كار بسيار طاقت فرسايى است و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز در اين راه، رنج هاى زيادى متحمل مى شدند؛ چنان كه گاهى در اين سفرها، پاهاى ايشان متورم مى شد و نياز به درمان پيدا مى كرد.(2) كار به قدرى مشكل بود كه بسيارى از افراد، از همراهى با ايشان باز مى ماندند. ابراهيم رافعى از پدربزرگش چنين نقل مى كند:

امام حسن و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را ديدم كه براى حج پياده مى رفتند. هر كس ايشان را مى ديد، از مركب خود پايين مى آمد و پياده راه مى پيمود. اما عده اى برايشان پياده روى سخت بود، لذا به سعد بن ابى وقاص گفتند: «پياده رفتن براى ما دشوار است، از طرفى نمى توانيم راضى شويم كه سواره باشيم و اين دو بزرگوار پياده حركت كنند.» پس سعد اين مطلب را به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عرض كرد و التماس نمود كه ادامه راه را سوار مركب شوند. آن حضرت در پاسخ فرمودند: «ما نذر كرده ايم كه پياده برويم و سوار نمى شويم؛ ولى از راه دور مى رويم تا بر مردم دشوار نباشد.»(3)

چنين حج گزاردنى آن هم براى چندين بار، نشان از عشق سرشار آن حضرت به پروردگار خود و نهايت تلاش براى ابراز فروتنى در برابر عظمت الهى دارد.

4 - 2 - انس با قرآن

قرآن مجيد، تنها سند ارتباط خدا با بشر در چارچوب وحى است. بنا بر سخن امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در قرآن، چراغ هاى نورانى و شفاى دل ها وجود دارد كه بايد در

ص:77


1- (1) . حرانى، كشف الغمه، ج 1، ص 556.
2- (2) . نك: راوندى، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 239.
3- (3) . مفيد، ارشاد، ج 2، ص 128.

پرتو نور آن حركت كرد.(1) از آن جا كه معصومان (عليهم السلام) عاشقان حقيقى خداوند بودند و قرآن را كلام معشوق خود مى دانستند، به خواندن قرآن بسيار علاقه داشتند و به تلاوت آن انس گرفته بودند. ايشان قرآن را مظهر تجلّى يار مى دانستند و بر اين اعتقاد بودند كه: «فَتَجَلَّى لَهُمْ سُبْحانَهُ فى كتابِهِ مِنْ غَيرِ أَنْ يكونُوا رَأَوْهُ »؛(2) «خداى سبحان در كتاب خويش [قرآن]، بى آن كه او را ببينند، براى بندگان تجلى نمود.» ازاين رو، به مردم سفارش مى فرمودند كه قرآن را با توجه بخوانند و در آيات آن تدبر كنند و تنها به تلاوت آن اكتفا ننمايند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در توصيه اى مى فرمايند:

وَ اعْقِلُوهُ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَايةٍ وَ لَا تَعْقِلُوهُ عَقْلَ رِوَايةٍ فَإِنَّ رُوَاةَ الْكتَابِ كثِيرٌ وَ رُعَاتَهُ قَلِيلٌ ؛(3)

اين سخنان را براى فهم و درايت بشنويد، نه براى نقل و روايت كه راويان كتاب بسيارند و فهم كنانش اندك!

آنچه بيان شد، در سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به خوبى مشهود است. در حالات ايشان آمده كه حضرت، قرآن را با دقت و تأمل فراوان تلاوت مى نمودند و هرگاه به آيه اى مى رسيدند كه در آن مؤمنان مخاطب بودند، مى فرمودند: «لَبَّيك الَلّهُمَ لَبَّيك».(4) هم چنين هر شب سوره كهف را پيش از خواب تلاوت مى نمودند.(5)

همان طور كه در بررسى حالات عبادى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ملاحظه شد، چيزى كه بيش از همه جلوه گرى مى كند، ادب فوق العاده ايشان در برابر پروردگار است كه

ص:78


1- (1) . «أَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ فِيهِ مَصَابِيحُ النُّورِوَ شِفَاءُ الصُّدُورِ فَلْيجْلُ جَالٍ بِضَوْئِهِ ». (ابن محمد، نزهه الناظر و تنبيه الخاطر، ص 73).
2- (2) . نهج البلاغه، خطبه 147، ص 446.
3- (3) . كلينى، كافى، ج 8، ص 391.
4- (4) . شيخ صدوق، امالى، ص 179.
5- (5) . ابن عساكر، تاريخ دمشق، ج 13، ص 244.

از عشقى سرشار سرچشمه گرفته و رابطه خالق و مخلوق را به رابطه عاشق و معشوق تبديل كرده است. آن حضرت، در جزيى ترين اعمال عبادى، سعى داشتند نهايت اخلاق بندگى را رعايت كنند و خشوع و تذلل خود را به زيباترين وجه به پروردگار خويش اظهار نمايند.

3. اخلاق فردى
اشاره

منظور از اخلاق فردى، فضايل و رذايل مربوط به حيات فردى انسان است و او را فارغ از رابطه اش با ديگران در نظر مى گيرد. انسان به صِرف انسان بودنش، بايد از برخى رذايل همچون پرخورى، تنبلى، شتاب زدگى و... دورى كند و شايسته است به همين حكم، به فضايلى آراسته باشد. از جمله فضايل بى شمارى كه امام دوم شيعيان در بُعد اخلاق فردى بدان ها متصف بودند، مى توان به موارد ذيل اشاره كرد:

3 - 1 - زهد و ساده زيستى

زهد از مفاهيمى است كه در فرهنگ و اخلاق اسلامى بسيار آن را ستوده اند و معصومان (عليهم السلام) آن را روش و اخلاق همه پيامبران، كليد هر خير، موجب درك شيرينى ايمان و راه به دست آوردن حكمت معرفى كرده اند.(1)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به عنوان بزرگ ترين معلم اخلاق و عرفان و نمونه عملى انسان كمال يافته، در پاسخ به اين سؤال كه: «زهد چيست ؟» مى فرمايند:

«الرَّغْبَةُ فِى التَّقْوَى وَ الزَّهَادَةُ فِى الدُّنْيا»؛(2)

«زهد، دل بستن به پرهيزگارى و بى ميلى به دنيا است.»

آن حضرت در سيره عملى، همواره ساده و بى آلايش مى زيستند و از پرداختن به مادى گرايى و تجمل و جمع آورى ثروت به شدت پرهيز داشتند و بدون هيچ

ص:79


1- (1) . نك: كلينى، كافى، ج 3، ص 193.
2- (2) . حرانى، تحف العقول، ص 225.

دل بستگى به مال دنيا، به راحتى از آن چشم مى پوشيدند. ايشان دو بار تمام ايشان اموال و دارايى هاى خود را در راه خدا انفاق كردند و سه بار هر آنچه در تملك خويش داشتند، به طور مساوى با فقرا قسمت نمودند.(1)

با توجه به سخاوت بى نظير ايشان كه در بحث اخلاق اجتماعى بدان پرداخته خواهد شد، به دست مى آيد كه حضرت، اموال بسيارى در اختيار داشتند و اين طور نبود كه تهى دست باشند؛ ولى زهد بالا و بى رغبتى شديد ايشان به دنيا، سبب شده بود تا زندگى بسيار بى آلايشى در حد فقيرترين افراد جامعه برگزينند تا جايى كه امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، حضرت را به عنوان زاهدترين فرد روزگار خويش معرفى فرموده اند.(2) نمونه اى از زهد و پارسايى ايشان، روايتى است كه «مدرك بن زياد»(3)

نقل مى كند و مى گويد:

روزى در باغ ابن عباس بوديم كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و پسران عباس وارد شدند و قدرى در باغ گردش كردند و بعد در كنار نهرى نشستند. حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «مدرك! غذايى دارى ؟!» گفتم: «بلى!» و بعد مقدارى نان و قدرى نمك و كمى سبزى آوردم. امام آن غذاى ساده را ميل كردند و فرمودند: «اى مدرك! چه غذاى خوب و پاكيزه اى بود.» در اين وقت غذاهاى خوب و مفصلى براى امام آوردند. حضرت فرمود: «مدرك! غلامان را صدا بزن تا بيايند و بخورند.» غلامان همگى آمدند و غذا خوردند؛ ولى امام چيزى تناول نفرمودند. گفتم: «آقاى من! چرا شما صرف نكرديد؟» امام فرمودند:

«إنَّ ذَاك

ص:80


1- (1) . ابن كثير، البدايه والنهايه، ج 8، ص 37؛ سبط ابن جوزى، المنتظم، ج 5، ص 165؛ هاشمى، طبقات الكبرى، خامسة 1، ص 300.
2- (2) . «أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلِى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كانَ أَعْبَدَ النَّاسِ فِى زَمَانِهِ وَ أَزْهَدَهُمْ وَ أَفْضَلَهُمْ ». (حلى، عده الداعى و نجاح الساعى، ص 151).
3- (3) . مدرك بن زياد يكى از ياران پيغمبر (ص) است كه در دهكده روايه از نواحى دمشق وفات كرد و اولين مسلمانى است كه در آن جا دفن شد. (عسقلانى، الإصابه، ج 6، ص 48).

الطَعَام أحَبُ عِندِى لِأنَّه طَعامُ الفُقَراءِ وَ المَحرُومِين»؛ «من همان غذاى ساده را دوست داشتم، زيرا غذاى صالحان و مستمندان است. «(1)

2 - 3 - شجاعت

بى شك شجاعت از شريف ترين ملكات نفسانى است. عالم بزرگ اخلاق، مرحوم نراقى، درباره آن مى نويسد:

شجاعت، اطاعتِ قوّۀ غضب انسان از عقل اوست در اقدام بر كارهاى خطرناك و عدم نگرانى آن قوه، در ارتكاب آنچه مقتضاى خواست عقل است. بدون ترديد شجاعت از ملكه هاى گران قدر و عالى ترين صفت كمال است و كسى كه فاقد شجاعت است، در واقع از مردانگى بويى نبرده است.(2)

بنابر آنچه بيان شد، وجود اين فضيلت اخلاقى، زيبنده هر انسانى است و ضرورت برخوردارى از آن، به ميزان مسئوليت افراد تفاوت مى يابد، به گونه اى كه هرچه مسئوليت بيش تر و خطيرتر باشد، نياز به دريادلى بيش تر احساس مى شود. به همين مناسبت، رهبر جامعه بايد شجاع ترين و دليرترين باشد؛ چنان كه در متون اسلامى نيز شجاعت همانند دانش يكى از ويژگى هاى امامت و رهبرى شمرده شده است. اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

«وَالْامامُ يجِبُ انْ يكونَ عالِماً لا يجْهَلُ وَ شُجاعاً لا ينْكلُ »؛(3) «امام بايد عالمى باشد كه جهل بر او راه نيابد و شجاعى كه ترسى او را فرا نگيرد.»

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به در حد كمال، از اين ويژگى برخوردار بودند؛ اما برخى مخالفان اهل بيت (عليهم السلام) براى مخدوش كردن شخصيت ايشان، گفته اند كه ايشان از جنگيدن كراهت داشتند.(4)

هرچند اين تهمت هاى ناروا به طرق نامعتبر و نادرست

ص:81


1- (1) . ابن عساكر، تاريخ دمشق، ج 13، ص 238.
2- (2) . نراقى، معراج السعاده، ج 2، ص 169.
3- (3) . مجلسى، بحارالانوار، ج 25، ص 172.
4- (4) . نك: باعونى، جواهرالمطالب، ج 2، ص 207.

نقل شده است، همين اندك هم نشان از عمق كينه دشمنان ايشان دارد؛ زيرا به رغم شهادت تاريخ بر حضور شجاعانه حضرت در ميادين مختلف جنگ، بازهم كينه توزان تلاش داشتند اين حقيقت آشكار را مخفى نمايند و صلح ايشان را به چنين دليل بى اساسى استناد دهند. در برابر تهمت هاى نادرستى از اين دست، به قدرى دلايل محكم وجود دارد كه بيان آن ها از توان اين نوشتار خارج است، لذا در ادامه تنها به بيان دو دليل اكتفا مى گردد:

دليل اول آن كه آن امام بزرگوار، از خاندان عصمت و طهارت هستند و اين خاندان همگى در رأس قله كمالات قرار دارند. در حديثى از امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده است:

«نَحْنُ فِى الْعِلْمِ وَ الشَّجَاعَةِ سَوَاءٌ وَ فِى الْعَطَايا عَلَى قَدْرِ مَا نُؤْمَر»؛(1)«ما اهل بيت (عليهم السلام) در علم و شجاعت برابريم و در بخشيدن (علم و مال به مردم) به هر اندازه كه دستور داريم، مى بخشيم.» با اين وصف، در خاندان عصمت و طهارت، شجاعت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه با معاويه صلح كردند و شجاعت امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه با يزيد جنگيدند، به يك اندازه است. نيز با استناد به اين حديث، مى توان گفت كلام اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در وصف شجاعت خود كه فرمودند:

«وَ اللَّهِ لَوْ تَظَاهَرَتِ الْعَرَبُ عَلَى قِتَالِى لَمَا وَلَّيتُ عَنْهَا»؛(2)

«به خدا قسم اگر همه عرب براى جنگ با من پشت به پشت يك ديگر دهند (و به من يورش آورند)، به هيچ وجه از آن ها روى بر نمى گردانم.» براى تمام ائمه صادق است.

دليل دوم، نقل هاى تاريخى از سيره حضرت در صحنه هاى نبرد است كه شجاعت و پيشتازى ايشان در ميدان جنگ را نشان مى دهد. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زمان خلافت پدر بزرگوارشان، در جنگ هاى جمل، صفين و نهروان حضور

ص:82


1- (1) . كلينى، كافى، ج 1، ص 275.
2- (2) . نهج البلاغه، نامه 45، ص 971.

داشتند و نقش هاى مؤثرى در اين جنگ ها ايفا مى كردند. براى مثال، در جنگ صفين، مردم را بر ضد سپاه قاسطين بر مى انگيختند و ايشان را تشجيع مى نمودند. آن حضرت در يكى از سخنانشان فرمودند:

فَاحْتَشِدُوا فِى قِتَالِ عَدُوِّكمْ مُعَاوِيةَ وَ جُنُودِهِ فَإِنَّهُ قَدْ حَضَرَ وَ لَا تَخَاذَلُوا فَإِنَّ الْخِذْلَانَ يقْطَعُ نِياطَ الْقُلُوبِ وَ إِنَّ الْإِقْدَامَ عَلَى الْأَسِنَّةِ نَجْدَةٌ وَ عِصْمَةٌ ؛(1)

پس براى نبرد با دشمن خود، معاويه و سپاهش، بسيج شويد، زيرا او اينك آماده شده است و (روحيه) پيكارجويى را رها نكنيد (و يك ديگر را تنها مگذاريد)، كه ترك آن (روحيه) رشته پيوند دل ها را بگسلد و پايمردى (با جولان) تيغ و سنان، ضامن هميارى و جلوگيرى (از شكست) است.

هم چنين ايشان مسئوليت جناح راست سپاه اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در جنگ صفين(2) و هدايت سپاهيان را از كوفه تا منطقه «ذى قار» براى ملحق شدن به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جنگ جمل(3) بر عهده داشتند.

هرچند اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سعى مى كردند براى محفافظت از نسل پيامبر (ص)، ايشان و برادر ارجمندشان امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را از صحنه هاى پرخطر جنگ دور نگه دارند، آن حضرات هميشه براى رفتن به كارزار پيش قدم بودند(4)

و گاه با اصرار اطرافيان دست از نبرد مى كشيدند.

ص:83


1- (1) . منقرى، وقعة صفين، ص 114.
2- (2) . ابن أعثم، الفتوح، ج 3، ص 24.
3- (3) . بلاذرى، أنساب الأشراف، ج 2، ص 237.
4- (4) . امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از بازگشت از صفين و در بيان جريانى كه بين ايشان و معاويه رخ داد، براى عبدالله بن وديعه انصارى به اين مطلب اشاره كرده، در بخشى از سخنان خود مى فرمايد: «... هر چند من درباره خود بخشنده ام و در نظر من مرگ گواراست و تصميم هم گرفتم كه همين گونه اقدام كنم، به اين دو (حسن و حسين) نگريستم و ديدم پيش از من آهنگ جنگ دارند و دانستم كه اگر اين دو كشته شوند، نسب حضرت محمد (ص) در اين امت از ميان مى رود و اين را خوش نداشتم...». (مجلسى، بحارالأنوار، ج 32، ص 552).

گويند در جنگ صفين، مردى به نام «زبرقان بن حكم» كه از بزرگان مردم شام بود، به ميدان آمد و هم آورد خواست. حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به نبرد او شتافتند. زبرقان از او پرسيد: «تو كيستى ؟» حضرت فرمود: «من حسن بن على ام» زبرقان گفت: «پسرم برگرد! به خدا سوگند كه روزى به پيامبر (ص) نگريستم كه سوار بر ناقه خود از ناحيه قبا برمى گشت و تو در آن روز جلوى آن حضرت بودى. من كسى نيستم كه رسول خدا (ص) را ديدار كنم و خون تو بر گردنم باشد» و زبرقان برگشت. وقتى اين خبر به اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رسيد - كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به رويارويى زبرقان رفته است - به ياران خود فرمود: «اين جوان را براى من نگه داريد كه مبادا فقدان او مرا درهم شكند!» گروهى از سواران امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شتابان خود را به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رساندند و ايشان را برگرداندند.(1)

به رغم مراقبت هاى حضرت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، صحنه هايى پرشور از شجاعت كم نظير امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ميادين جنگ به ثبت رسيده است. روايت كرده اند حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روز جنگ جمل، محمد بن حنفيه را طلبيدند و نيزه خود را به او دادند و فرمودند: «برو اين نيزه را بر شتر عايشه بزن!» او چون نزديك شتر رسيد، قبيله بنى خيبه راه را بر او سد كردند. چون به نزد حضرت برگشت، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيزه را از دست او گرفت و به جانب شتر عايشه تاخت و نيزه را بر شتر فرو برد و با نيزه خون آلود به سوى حضرت برگشت. پس چهره محمدبن حنفيه از خجالت سرخ شد. حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«لَا تَأْنَفْ فَإِنَّهُ ابْنُ النَّبِى وَ أَنْتَ ابْنُ عَلِى»؛(2)

«خجالت زده نشو (از اين كه تو نتوانستى و حسن توانست)؛ زيرا او فرزند پيغمبر (ص) است و تو فرزند على هستى.»

ص:84


1- (1) . اسكافى، المعيار و الموازنه، ص 150.
2- (2) . ابن شهرآشوب، المناقب، ج 4، ص 21.

آرى، آن حضرت چنان شجاعتى داشتند كه تلاش هاى مذبوحانه دشمنان، براى خدشه دار كردن شخصيت ايشان، راه به جايى نبرد و نام حضرت هم چنان در صف اول شجاعان تاريخ مى درخشد.

3 - 3 - صبر

صبر در لغت به معناى خويشتن دارى و بازداشتن نفس از بى تابى هنگام مصائب و پيشامدهاى ناگوار است؛(1) به اين معنا كه انسان هنگام مصيبت، مانع اضطراب درونش گردد و زبانش را از شكايت بازدارد و اعضايش را از حركات غيرمعمول نگاه دارد.

صبر بر مشكلات و مصائب، در نتيجه رضا و تسليم در برابر امر پروردگار حاصل مى شود؛ يعنى وقتى بنده اى به مقام رضا رسيد، بر آنچه از جانب پروردگار مقدر شده، صبر مى كند و آن را مى پذيرد. اين همان صبر جميل است.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كوهى از شكيبايى بودند و تحمل در برابر ناملايمات را خير مطلق مى دانستند و مى فرمودند:

«الْخَيرُ الَّذِى لَا شَرَّ فِيهِ الشُّكرُ مَعَ النِّعْمَةِ وَ الصَّبْرُ عَلَى النَّازِلَةِ ؛(2)

«خيرى كه با شر آميخته نباشد، شكر در برابر نعمت، و صبر در برابر ناگوارى هاست.»

تاريخ صحنه هاى متعددى از صبر و استقامت وصف ناپذير ايشان در برابر مشكلات به ثبت رسانده كه در ادامه به نمونه اى از آن ها اشاره مى گردد:

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روايت كرده اند كه دخترى از حضرت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وفات كرد. گروهى از اصحاب آن حضرت، نامه اى براى تسليت به ايشان فرستادند. پس حضرت در جواب آن ها نوشتند:

ص:85


1- (1) . طريحى، مجمع البحرين، ج 3، ص 35.
2- (2) . اربلى، كشف الغمه، ج 2، ص 89.

أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِى كتَابُكمْ تُعَزُّونِّى بِفُلَانَةَ ، فَعِنْدَ اللَّهِ أَحْتَسِبُهَا تَسْلِيماً لِقَضَائِهِ ، وَ صَبْراً عَلَى بَلَائِهِ ،... وَ كانَتْ أُمَّةً مَمْلُوكةً ، سَلَكتْ سَبِيلًا مَسْلُوكةً ، صَارَ إِلَيهَا الْأَوَّلُونَ ، وَ سَيصِيرُ إِلَيهَا الْآخِرُونَ ، وَ السَّلَامُ ؛(1)

اما بعد، نامه شما به من رسيد كه مرا در مرگ فلان دخترم تسلى داده بوديد. اجر مصيبت او را از خدا مى طلبم و تسليم قضاى الهى گشته ام و صابرم بر بلاى او!... اين دختر من كنيزى بود مملوك پروردگار و به راهى پيموده شده رفت كه پيشينيان به آن راه رفته اند و آيندگان به آن راه خواهند رفت - والسلام!

چنان كه مشاهده مى شود، كلام حضرت سرشار از رضايت و تسليم در برابر امر پروردگار است و گرچه مصيبت ايشان بزرگ بود، ذره اى شكايت و ناشكرى در كلام امام به چشم نمى خورد. اين درسى است براى همه تا چگونه در برابر مصائب رفتار نمايند.

3 - 4 - عفت

عفت يكى از ارزش هاى والاى معنوى است و معصومان (عليهم السلام) به حفظ آن بسيار سفارش كرده اند. مراد از عفت، خويشتن دارى از محرمات، دورى از كارهاى زشت و حالتى است كه از غلبه شهوت جلوگيرى مى كند.(2) اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عفت را برترين فضيلت اخلاقى معرفى كرده، مى فرمايند:

«عَلَيك بِالْعَفافِ ، فَانَّهُ افضلشيم الْاشْرافِ »؛(3)

بر تو باد رعايت عفت كه برترين ويژگى اخلاقى انسان هاى شريف است!

ص:86


1- (1) . طوسى، أمالى، ص 202.
2- (2) . راغب اصفهانى، مفردات، ج 1، ص 573؛ طريحى، مجمع البحرين، ج 5، ص 103.
3- (3) . تميمى آمدى، غررالحكم، ص 445.

عفت و خوددارى از گناه، ابعاد مختلفى دارد كه در ادامه به ذكر سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دو بُعد بارز آن يعنى عفت در رفتار و عفت در گفتار پرداخته مى شود:

الف) عفت در رفتار

مراد از عفت در رفتار، خوددارى از انجام دادن خواسته هاى غيرعاقلانه، نادرست و نامشروع جنسى است. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

«الصَّبْرُ عَنِ الشَّهْوَةِ عِفَّةٌ »؛(1) «عفت، پايدارى در برابر شهوت است.»

طبق توصيفاتى كه از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تاريخ ثبت شده، ايشان چهره اى بسيار زيبا و دل نشين داشتند و هر بيننده اى را مجذوب خود مى كردند.(2)

لذا گاه همچون حضرت يوسف (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در معرض برخى پيشنهادهاى نادرست قرار مى گرفتند؛ ولى مانند آن پيامبر پاك دامن، به اين مسائل ذره اى تمايل نشان نمى دادند و با برخوردى شايسته و مناسب، از آن موقعيت ها دورى مى جستند. روزى ايشان در منزل «ابواء» در ميان مكه و مدينه در خيمه خود نماز مى خواندند. ناگاه زن باديه نشين بسيار خوش رويى آن حضرت را ديد و عاشق جمال ايشان شد و بى تابانه به خيمه آن حضرت آمد. پس امام نماز را مختصر كردند. چون فارغ شدند پرسيدند: «چه حاجت دارى ؟» گفت: «برخيز و مراد مرا حاصل كن؛ زيرا من بر تو وارد شدم و شوهرى ندارم». امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «به تو اخطار مى كنم كه مرا با خودت دچار آتش جهنم منمايى!!» ولى آن زن هم چنان آن حضرت را تحريك مى نمود و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درحالى كه گريه مى كرد مى فرمود: «واى بر تو!

ص:87


1- (1) . همان، ص 106.
2- (2) . ابن عايشه روايت مى كند كه مردى از اهل شام به مدينه آمد؛ پس ديد مردى زيبا بر شتر خوش رفتارى سوار است كه مثل او به حُسن و جمال نديده بود. گفت: «دل من به جانب وى مايل شد. پرسيدم كه اين چه كسى است ؟» گفتند: «حسن بن على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )...» (إربلى، كشف الغمه، ج 1، ص 525).

به تو اخطار مى كنم كه مرا با خودت دچار آتش جهنم منمايى!!» آن زن هم از شدت گريه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شروع به گريه كرد. لحظاتى بعد، امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داخل شدند و ديدند كه ايشان گريانند. آن بزرگوار نيز گريستند. ياران آن حضرت به تدريج وارد شدند و از گريه ايشان شروع به گريه كردند تا اين كه صداها به گريه بلند شد و آن زن آن جا را ترك كرد. سپس مردم برخاستند و پراكنده شدند. پس ازاين جريان امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مدت عمر خود به دليل احترام امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از آن حضرت سؤالى نكردند در يكى از شب ها كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خواب بودند ناگهان بيدار شدند و شروع به گريه نمودند. امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ايشان فرمود: «براى چه گريان شدى!؟» حضرت پاسخ دادند: «براى خوابى كه امشب ديدم.» فرمودند: «چه خوابى ؟» پاسخ دادند: «به آن شرط مى گويم كه تا زنده ام براى كسى بازگو نكنى!» امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «نمى گويم!» حضرت ادامه دادند: «حضرت يوسف (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در عالم خواب ديدم. وقتى من هم نظير ديگران به حُسن و جمال وى نگاه كردم، گريان شدم. آن حضرت به من نظر كرد و گفت: «پدر و مادرم فداى تو! براى چه گريه مى كنى ؟» گفتم: «به ياد يوسف و همسر عزيز مصر افتادم و آن بلاهايى كه تو به آن ها مبتلا شدى و آن زندانى كه تو رفتى و آن فراقى كه يعقوب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ديد به خاطرم آمد؛ لذا گريان و دچار تعجب شدم». حضرت يوسف (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به من گفتند: «پس چرا از آن زن باديه نشين كه در ابواء مزاحم تو شد تعجب نمى كنى ؟»(1)

ب) عفت در گفتار

عفت در گفتار، يكى از مباحث مهم در اخلاق عملى، است و مراد از آن، نگاه داشتن زبان از ناسزا و سخنان ناشايست است. مسأله به قدرى مهم است كه

ص:88


1- (1) . ابن شهرآشوب، مناقب، ج 4، ص 14.

خداوند در قرآن بدان تذكر داده و فرموده است: (وَ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ الْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً) ؛(1) «بندگان خدا كسانى هستند كه در روى زمين با فروتنى گام برمى دارند و هرگاه مردم جاهل آنان را (به زشتى) صدا كنند، با سخن مسالمت آميز (و زبان خوش) پاسخ مى دهند».

شايد اهميت عفت زبان كه حتى رعايت آن در مقابل جاهلان هم سفارش شده، بدان دليل باشد كه كنترل زبان بسيار دشوار است و اراده و خويشتن دارى بالايى مى طلبد. اغلب افراد در تعارضاتى كه با ديگران پيدا مى كنند، اولين و راحت ترين عكس العملى كه نشان مى دهند ناسزاگويى است. ازاين رو، هر اندازه انسانى بتواند زبان خود را از سخن ناشايست باز دارد، ميزان اراده و خداترسى او را نشان مى دهد.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سيره عملى، متخلق ترين فرد به اين فضيلت اخلاقى بودند و به رغم زندگى در زمانى كه دشنام دادن به پدر گراميشان آزاد و مرسوم بود، نمونه هاى متعددى يافت مى شود كه حضرت در مقابل هتاكى افراد نادان، حتى كلمه اى به دور از ادب و نزاكت بر زبان جارى نساختند.

نقل شده كه مروان در مدينه حاكم بود و حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را هر جمعه بر سر منبر دشنام مى داد و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى شنيدند و هيچ نمى گفتند. سپس مردى را فرستاد تا به حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و به او دشنامى بسيار زشت داد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او فرمودند:

برو به مروان بگو:

إنّى وَاللَّه لا أَمحُو عَنك شيئاً ممِّا قُلتَ بأن أَسُبُّك، ولكن مَوعِدِى وَ مَوعِدِك اللَّه، فَإن كنتَ صَادِقاً جَزَاك اللَّهُ بِصِدقِك، وَ إِن كنتَ كاذِباً فَاللَّهُ أَشَدُّ نَقمَةً ؛

(2)

ص:89


1- (1) . سوره فرقان، آيه 63.
2- (2) . امينى، الغدير، ج 10، ص 370.

من با دشنام دادن به تو، چيزى از حرف هاى تو را محو و بى كيفر نمى سازم، بلكه مى گذارم خدا حقم را از تو بگيرد و ميان ما داورى فرمايد تا اگر راست گفته بودى، پاداش خيرت دهد و اگر دروغ گفته بودى، خدا كيفرى سهمگين تر از ما مى دهد!

همان طور كه ملاحظه مى شود، ايشان در موقعيتى قرار گرفتند كه خون هر انسانى را به جوش مى آورد و حداقل عكس العملى كه اغلب افراد در اين مواقع نشان مى دهند، معامله به مثل در گفتار است؛ ولى ايشان به جاى زبان گشودن در برابر چنان سخنان ناروايى، با خويشتن دارى، شأن و جايگاهشان را حفظ نمودند و دشمن را در رسيدن به مقصودى كه داشت، يعنى عصبانى كردن حضرت و وادار ساختن ايشان به عكس العملى كه بهانه به دست حكومت دهد، ناكام ساختند.

عمير بن اسحاق درباره با اين ويژگى حضرت مى گويد:

در نظر من هيچ كس از حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيكوتر سخن نمى گفت؛ طورى كه دوست داشتم سكوت نكند. هرگز از او دشنامى نشنيدم جز يك بار كه ميان حسين بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و عمرو بن عثمان بن عفان خصومتى درباره زمينى رخ داد. امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پيشنهادى فرمود كه عمرو بن عثمان نپذيرفت. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«لَيسَ لَهُ عِنْدَنَا إِلَّا مَا أَرْغَمَ أَنْفَهُ »؛ "بر خلاف انتظار او پيشنهاد ديگرى نداريم، بينى او به خاك ماليده باد!" هرگز دشنامى تندتر از اين از حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نشنيده ام.»(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در عفت و خويشتن دارى - چه در رفتار و چه در گفتار - سرآمد روزگار خويش بودند و سرچشمه چنين اراده و عزمى، در بازدارندگى نفس از شهوت و گناه چيزى جز خداترسى و اعتقاد حقيقى به حضور پروردگار نمى تواند باشد. لذا هر كس بخواهد به فضيلت پاكى آراسته گردد، ابتدا ايمان و تقواى خود را بايد تقويت نمايد.

ص:90


1- (1) . هاشمى، طبقات الكبرى، ج 10، ص 280.
4. اخلاق اجتماعى
اشاره

مراد از اخلاق اجتماعى، فضايل و رذايل ناظر به رابطه فرد با ساير انسان هاست. به عبارت ديگر، رفتارى كه فرد در برخوردهاى اجتماعى و معاشرت با ديگران از خود نشان مى دهد، بيان گر نوع اخلاق اجتماعى اوست.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) معتقد بودند:

«رَأْسُ الْعَقْلِ مُعَاشَرَةُ النَّاسِ بِالْجَمِيل؛»(1)

«اصل خردمندى، معاشرت نيكو با مردم است.» اين اعتقاد، سبب گشته بود تا رفتار اجتماعى ايشان، در اوج حسن خلق باشد و نمونه هاى بى نظيرى از برخورد شايسته با مردم حتى با دشمنانشان در تاريخ به ثبت رسد.

1 - 4 - كرم و سخاوت

محروميت مالى و فقر، بيش از ساير محروميت ها در جامعه نمايان مى شود و فشار سنگينى را بر اشخاص گرفتار و فقير وارد مى سازد. اسلام به منظور فقرزدايى از جوامع، راه كارهايى همچون وجوب پرداخت خمس و زكات و كفاره و استحباب صدقه و انفاق به مستمندان را مقدر كرده است. از ميان اين راه كارها، صدقه و انفاق، بدان سبب كه واجب نبوده و انجام دادن آن كاملاً به اختيار و رضايت شخص است، ارزش و جايگاه بالايى نزد خداوند دارد.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در باب سخاوت، چنان در اوج بودند كه به كريم اهل بيت (عليهم السلام) شهرت يافتند. نمونه هاى نقل شده از سيره ايشان در زمينه انفاق و احسان، به قدرى زياد است كه در اين مختصر نمى گنجد و بسيار مشكل است كه از بين نمونه هاى خارق العاده كرم حضرت بتوان برخى را انتخاب كرد؛ اما براى تبيين گوشه اى از اخلاق كريمانه ايشان به ذكر دو نمونه اكتفا مى شود:

- مردى از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حاجتى خواست. امام به او فرمودند:

ص:91


1- (1) . اربلى، كشف الغمه، ج 1، ص 571.

اى فلان! حق سؤال تو نزد من عظيم است و معرفت من به آنچه از براى تو لازم است، پيش من بزرگ است و دست من به برآوردن آنچه تو سزاوار آنى عاجز است و بسيار، در راه بارى تعالى اندك است و در ملك من آن مقدار كه براى تشكر از تو كفايت كند، موجود نيست. پس اگر قبول كنى آن مقدار را كه در توان من است و رفع كنى از من سختى جمع آورى و اهتمام به آنچه از حق تو بر من واجب است، آن را به جاى آورم!

مرد گفت: «اى پسر پيامبر خدا (ص) اندك را قبول دارم و شكر آن عطيه را مى گويم و عذر بر منع آن را مى پذيرم.» آن حضرت وكيل خود را طلب فرمودند و اموال خود را به طور كامل محاسبه نمودند و فرمودند: «فاضل! سيصد هزار درهم را حاضر كن!» او پنجاه هزار درهم را حاضر ساخت. امام فرمود: «آن پانصد دينار اشرفى را چه كردى ؟» گفت: «آن نزد من است.» فرمود: «آن را نيز حاضر ساز!» آن حضرت تمام آن درهم و دينارها را به آن مرد دادند و فرمودند: «كسى را بياور تا اين ها را بردارد.» او دو حمال را آورده، آن سكه ها را بر پشت ايشان نهاد. سپس آن حضرت رداى مبارك خود را به عنوان كرايه حمالان به آن مرد دادند. يكى از ملازمانش عرض كرد: «واللَّه نزد ما يك درهم نمانده!» آن حضرت فرمود:

«لَكنِّى أَرْجُو أَنْ يكونَ لِى عِنْدَ اللَّهِ أَجْرٌ عَظِيم»؛(1)

«ليكن از حق تعالى اميد اجر عظيم دارم.»

هم چنين عرب باديه نشينى به خدمت آن حضرت آمد. حضرت پيش از آن كه درخواستى كند فرمود: «هرآنچه در خزانه موجود است به او دهيد!» پس بيست هزار درهم به او دادند. اعرابى گفت: «اى مولاى من! چرا نگذاشتى مدح شما گويم و حاجت خود را اظهار كنم ؟» حضرت چند بيت انشا فرمودند كه مضمون بعضى از آن ها اين است: «ما اهل بيت، عطا مى كنيم بى آنكه كسى از ما اميد و

ص:92


1- (1) . نورى، مستدرك الوسائل، ج 7، ص 270.

آرزو داشته باشد؛ و بخشش مى نماييم پيش از آن كه آبروى سائل ريخته شود. اگر دريا كثرت عطاهاى ما را بداند، هرآينه در عرق خجالت خود غرق شود!»(1)

سيره حضرت تفسير عينى كلام ايشان در بيان معناى جود و كرم است. حضرت در پاسخ به اين سؤال كه: «جود و كرم چيست ؟» فرمودند:

«الِابْتِدَاءُ بِالْعَطِيةِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ وَ إِطْعَامُ الطَّعَامِ فِى الْمَحْل»؛(2)

«بخشيدن قبل از درخواست و اطعام در هنگام تنگ دستى و سختى.»

بخشش هاى كريمانه حضرت به سبك معاويه و ساير حكام اموى و عباسى نبود كه يا براى شنيدن ثنا باشد يا براى ارضاى حس خودبرتربينى و لذت بردن از قدرت و ثروتى كه در اختيار داشتند و يا براى رسيدن به موقعيتى در نظر مردم. بلكه تنها انگيزه ايشان، كمك به مستمندان و دست گيرى از نيازمندان براى جلب رضايت پروردگار بود. لذا هنگام بخشش با شخص محتاج چنان برخورد مى كردند كه گويى در حال پرداخت دِين خود به او هستند و از او به دليل قبول احسان، تشكر مى نمودند. ايشان در انفاق هاى خود، به حفظ آبروى درخواست كننده توجه مى كردند و دوست نداشتند كه افراد هنگام ابراز نياز، احساس حقارت كنند؛ لذا طورى رفتار مى نمودند كه گويى در حال انجام دادن وظيفه شان هستند و مبالغ هنگفتى را كه انفاق مى نمودند، را ناچيز مى شمردند. چنين اخلاق كريمانه اى، نشأت گرفته از روح بزرگ و شخصيت والاى آن امام بزرگوار و دليل ديگرى بر زهد آن حضرت است كه دنيا را محل عبور و متاع آن را موجب فريب و غرور مى دانستند و به راحتى اموال خود را در راه خدا انفاق مى نمودند؛ بدون آن كه ذره اى به آن دل بسته و يا در فكر گردآورى آن باشند.

ص:93


1- (1) . امين، أعيان الشيعه، ج 1، ص 578.
2- (2) . فيض كاشانى، الوافى، ج 26، ص 242.
2 - 4 - مهربانى و عطوفت

از ديدگاه اسلام، مهربانى و محبت، مايه قوام و برپايى جامعه انسانى است. دين مقدس اسلام، همواره پيروان خود را به مهربانى و مهرورزى به يك ديگر سفارش مى كند.(1) در قرآن كريم، مهرورزان جزو اصحاب ميمنه يعنى سعادت مندان و كسانى معرفى شده اند. كه وجودشان سرشار از يمن و بركت است.(2) امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توصيه مى كنند:

«تَواصَلُوا وَ تَبارُّوا وَ تَراحَمُوا وَ تَعاطَفُوا»؛(3)«به يكديگر متصل شويد و پيوند محبت را محكم كنيد و به هم نيكى نماييد و نسبت به هم مهربان باشيد!»

مهربانى يكى از ويژگى هاى شاخص امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود؛ به طورى كه در سيره هاى مختلف امام، مى توان نشانى از محبت و لطافت را مشاهده كرد. درياى محبت ايشان به قدرى گسترده و جوشان بود كه غريبه و آشنا را دربرمى گرفت و حتى كسانى كه يك بار با ايشان برخورد داشتند، از لطف و محبت حضرت بهره مند مى شدند. براى مثال، نقل شده است كه ايشان در مكانى نشسته بودند. هنگامى كه خواستند از آن جا برخيزند، مرد فقيرى سررسيد. امام در كمال بزرگوارى به آن تازه وارد خوش آمد گفتند و به او لطف كرده، فرمودند:

«إِنَّك جَلَسْتَ عَلَى حِينِ قِيامٍ مِنَّا أَ فَتَأْذَنُ لِى بِالاِنصِراف ؟»؛(4)

"شما هنگامى در مجلس نشستيد كه ما مى خواستيم برخيزيم؛ آيا اجازه مى دهيد مجلس را ترك كنم ؟" آن مرد هم اجازه داد.

ص:94


1- (1) . مقدس نيا، آداب معاشرت، ص 165.
2- (2) . سوره بلد، آيه 17 و 18: «ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذينَ أمَنوُا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ أوُلئِك أَصْحابُ الْمَيمَنَةِ ؛ «سپس از كسانى باشد كه ايمان آورده و يك ديگر را به صبر و استقامت و مهربانى و عطوفت توصيه مى كنند. اينان اصحاب يمين هستند.»
3- (3) . حرعاملى، وسائل الشيعه، ج 12، ص 216.
4- (4) . هاشمى، الطبقات الكبرى، خامسة 1، ص 281.

آنچه امام در اين سيره به جا آوردند، مراعات حق هم نشين است كه از آداب اجتماعى به شمار مى رود و يكى از آثار مهم و قطعى آن، ايجاد محبت و الفت ميان افراد است كه اسلام به آن تشويق مى كند.

هم چنين امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

موقعى كه شهادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نزديك شد، ايشان گريستند. به آن بزرگوار گفته شد: «آيا گريه مى كنيد در صورتى كه چنين مقام و منزلتى نزد پيغمبر خدا (ص) داريد و آن بزرگوار درباره شما فرموده آنچه را كه بايد بفرمايد. شما بيست حج با پاى پياده به جاى آورده ايد و سه مرتبه مال خود، حتى نعلينتان را با خدا تقسيم نموده ايد!؟» حضرت فرمود:

«إِنَّمَا أَبْكى لِخَصْلَتَينِ لِهَوْلِ الْمُطَّلَعِ وَ فِرَاقِ الْأَحِبَّةِ »؛(1) "من براى دو موضوع گريه مى كنم: يكى وحشت هنگام حساب و ديگرى فراق دوستان."

آرى! محبت دوستان به قدرى در دل حضرت جاى داشت كه در هنگام مرگ، غم فراق ايشان اشك بر چهره مبارك حضرت جارى ساخت.

لطف سرشار آن امام رئوف، همچون باران، همه حتى حيوانات را دربرمى گرفت. روزى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نشسته بودند و طعامى تناول مى نمودند. سگى در پيش ايشان ايستاده بود و حضرت هر لقمه اى كه تناول مى فرمودند لقمه اى پيش سگ مى افكندند. مردى گفت: «اى پسر پيامبر (ص) آيا مى خواهيد اين سگ را از شما دور كنم ؟» حضرت فرمود:

«دَعْهُ إِنِّى لَأَسْتَحْيى مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يكونَ ذُو رُوحٍ ينْظُرُ فِى وَجْهِى وَ أَنَا آكلُ ثُمَّ لَا أُطْعِمُهُ ؛»(2)

«آن را رها كن! زيرا از خدا شرم دارم در حالى غذا بخورم كه جان دارى به من نگاه كند و من آن را طعام ندهم و برانم.»

ص:95


1- (1) . طبرسى، مكارم الأخلاق، ص 316.
2- (2) . نورى، مستدرك الوسائل، ج 7، ص 192.
4 - 3 - عفو و گذشت

خداوند رحمان در آيات بسيارى از قرآن كريم، مؤمنان را به عفو كردن تشويق مى كند(1) و از ايشان مى خواهد در روابط اجتماعى خود، بخشش را سرلوحه كارشان قرار دهند تا كدورت ها، سبب سردى روابط و ايجاد كينه و خشونت و تفرقه نگردد. در مقابل، خداوند پاداش كسى را كه از انتقام بگذرد، خود بر عهده گرفته، مى فرمايد: «وَ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهٰا فَمَنْ عَفٰا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللّٰهِ إِنَّهُ لاٰ يُحِبُّ الظّٰالِمِينَ »؛2 «كيفر بدى، مجازاتى است همانند آن؛ و هر كس عفو و اصلاح كند، پاداش او باخداست؛ خداوند ظالمان را دوست ندارد.»

پيامبر (ص) مى فرمايند:

«إِنَّا أَهْلُ بَيتٍ مُرُوءَتُنَا الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَنَا»؛(2)«مروت ما اهل بيت، در عفو و گذشت از كسى است كه بر ما ظلم كرد.» گذشت در خاندان رسول خدا (ص) يكى از ويژگى هاى بارز و ملكات اخلاقى شاخص به شمار مى رود كه به شهادت تاريخ، مصاديق آن در اين خاندان، بى نظير است.

برخى از اين نمونه هاى حيرت انگيز را در سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى توان يافت. روزى مردى به حضور ايشان آمد و گفت: «فلانى درباره شما چنين و چنان گفت (يعنى از شما بدگويى نمود)». امام به وى فرمودند:

«أَلْقَيتَنِى فِى تَعَبٍ أُرِيدُ الْآنَ أَنْ أَسْتَغْفِرَ اللَّهَ لِى وَ لَهُ »؛(3)

«زحمت مرا زياد كردى؛ الان تصميم گرفتم كه براى خودم و او استغفار نمايم.»

ص:96


1- (1) . سوره مؤمنون، آيه 96؛ سوره فصلت، آيه 34 و 35؛ سوره بقره، آيه 178؛ سوره تغابن، آيه 14؛ سوره نساء، آيه 149؛ سوره مزمل؛ آيه 10.
2- (3) . شيخ صدوق، خصال، ج 1، ص 10.
3- (4) . حلوانى، نزهه الناظر و تنبيه الخاطر، ص 76.

چنان كه مشاهده مى شود، حضرت از مرحله گذشت نيز بالاتر رفته، بدى را با نيكى پاسخ دادند؛ كارى كه تحمل آن براى هر كس ممكن نيست و طبق فرمايش قرآن كريم، به اين مرحله نمى رسند جز كسانى كه داراى صبر و استقامت اند و كسانى كه بهره عظيمى از ايمان و تقوا دارند.(1)

اوج گذشت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در نحوه برخورد با قاتلشان مى توان مشاهده كرد. عمربن اسحاق كه پس از مسموميت ايشان همراه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به منزل ايشان رفته بود، نقل مى كند كه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از حضرت پرسيدند: «چه كسى تو را زهر داده ؟» ايشان پاسخ دادند:

وَ مَا تُرِيدُ مِنْهُ أَتُرِيدُ قَتْلَهُ إِنْ يكنْ هُوَ هُوَ فَاللَّهُ أَشَدُّ نَقِمَةً مِنْك وَ إِنْ لَمْ يكنْ هُوَ فَمَا أُحِبُّ أَنْ يؤْخَذَ بِى بَرِى؛(2)

از آن كس چه مى خواهى ؟ آيا مى خواهى او را بكشى ؟ اگر آن كسى باشد كه من مى دانم، خشم و عذاب خداوند بر او بيش از توست و اگر او نباشد، من دوست ندارم بى گناهى به خاطر من گرفتار شود.

نحوه برخورد حضرت در برابر ظلم عظيمى كه در حقشان روا داشته شد، نشان از روح بزرگوار و بخشنده ايشان دارد كه حتى راضى به مؤاخذه و انتقام از قاتل خويش نبودند و از حق خود براى مجازات او گذشتند.

4 - 4 - تواضع

خداوند در قرآن كريم، فروتنى در برابر مؤمنان را مدح كرده و آن را از صفات انسان هايى بر شمرده كه محبوب درگاه الهى هستند.(3)

مراد از تواضع، آن است كه

ص:97


1- (1) . سوره فصلت، آيه 35: «وَ مايلَقَّاها الَّا الَّذينَ صَبَروُا وَ مايلَقَّاها الّا ذوُحَظٍّ عَظيمٍ ».
2- (2) . مفيد، ارشاد، ج 2، ص 16.
3- (3) . سوره مائدة، آيه 54: (فَسَوْفَ يأْتِى اللَّهُ بِقَوْمٍ يحِبُّهُمْ وَ يحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللَّهِ وَ لا يخافُونَ لَوْمَةَ لائِم)؛ «خداوند جمعيتى را مى آورد كه آن ها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست

شخص در روابط اجتماعى، خود را از ديگران بهتر نداند(1) و به سبب شأن و حريم قائل شدن براى خود، هرچند واقعيت داشته باشد، از مردم فاصله نگيرد.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به رغم داشتن جايگاه عظيم دينى و علمى و اجتماعى، در ميان مردم و همراه آنان بى تكلف زندگى مى كردند و با فروتنى، چنان رفتار مى نمودند كه گويى هيچ برترى نسبت به آن ها ندارند. ايشان خود را از مردم جدا نمى دانستند و از آن ها توقع احترام و خدمت نداشتند و ديگران را كوچك نمى پنداشتند. سيره عملى ايشان به خوبى گوياى اين فضيلت اخلاقى عظيم است.

ابن شهرآشوب روايت كرده كه روزى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر جمعى از گدايان گذشتند كه چند تكه نان خشك روى زمين گذاشته، مى خوردند. وقتى نگاه آن ها بر آن حضرت افتاد، به ايشان تعارف كردند تا هم غذايشان شود. حضرت از اسب پياده شدند و فرمودند: إن الله لا يحب المستكبرين؛ «خدا متكبران را دوست نمى دارد.» با آن ها نشستند و از طعامشان تناول فرمودند تا همه سير شدند و به بركت وجود آن حضرت، چيزى از طعام كم نشد. سپس امام آن گدايان را به مهمانى خويش دعوت كردند و طعام هاى نيكو براى ايشان حاضر نمودند و آنان را به خلعت هاى فاخر مزين گردانيدند.(2)

چنان كه ملاحظه مى شود، حضرت بدون هيچ تكبرى با گدايان هم سفره شدند و از غذاى حقيرانه ايشان با خوش رويى تناول نمودند، بدون آن كه ذره اى اظهار ناخرسندى كنند و به هيچ وجه روا ندانستند به دليل رعايت شأن و مقام خود، دل آن تهى دستان را بشكنند. نشان دادن تواضعى در اين حد از آن بزرگوارى كه

ص:98


1- (1) . ملااحمد نراقى، معراج السعاده، ج 2، ص 301.
2- (2) . مجلسى، بحارالأنوار، ج 43، ص 352.

صاحب جايگاه امامت و عزت ملكوتى است، نشأت گرفته از ايمان بلند به خداوند تعالى و درك عظمت الهى است؛ زيرا اعتقاد داشتند و مى فرمودند:

«فَإِنَّ رِفْعَةَ الَّذِينَ يعْلَمُونَ عَظَمَةَ اللَّهِ أَنْ يتَوَاضَعُوا»؛(1)«سربلندى كسانى كه بزرگى خدا را بشناسند در فروتنى است.»

4 - 5 - قدردانى از نيكى و محبت

آدمى با راهنمايى فطرت و دين و خرد، درمى يابد كه سپاس گزارى از كسانى كه به او نيكى كرده اند، ضرورى است؛ به طورى كه تا شكر آن ها را به جا نياورد، شكر خالق خود را به جا نياورده است.(2) امام سجاد (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

روز قيامت، خداوند از بنده اى مى پرسد: «آيا سپاس فلانى را گفتى ؟» پاسخ مى دهد: «خدايا من سپاس تو را به جاى آوردم.» خداوند مى فرمايد: «چون شكر او را به جا نياوردى، سپاس مرا نيز نگفته اى!»

سپس مى فرمايند:

«اشْكرُكمْ لِلَّهِ اشْكرُكمْ لِلنَّاسِ »؛(3)«شكرگزارترين شما نسبت به خدا كسى است كه نسبت به مردم بيش تر سپاس گزار باشد.»

به رغم اهميت اين مسأله، مشاهده مى شود همه افراد بدان عنايت ندارند؛ بلكه ميزان توجه به محبت و احسان ديگران و سپاس گزارى از آن ها به ميزان كرم و بزرگ منشى كسى است كه به او محبت مى شود. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

«الْكرِيمُ يشْكرُ الْقَلِيلَ وَ اللَّييمُ يكفِّرُ الْجَزِيل»؛(4)

«انسان گرامى و كريم، كوچك ترين محبت را شكر مى گويد و انسان پست، در برابر محبت هاى عظيم ناسپاسى مى كند.» امام

ص:99


1- (1) . كلينى، كافى، ج 8، ص 390.
2- (2) . امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند: «مَنْ لَمْ يشْكرِ الْمُنْعِمَ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ لَمْ يشْكرِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ »؛ «هر كس كه سپاس گزار نعمت خويش از مخلوق نباشد، خداوند عزوجل را شكر نكرده است.» (شيخ صدوق، عيون أخبارالرضا، ج 2، ص 24).
3- (3) . حرعاملى، وسائل الشيعه، ج 16، ص 310.
4- (4) . تميمى آمدى، غررالحكم، ص 65.

حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز به اين سخن اعتقاد داشته، مى فرمايند:

«اللُّؤْمُ أَنْ لَا تَشْكرَ النِّعْمَةَ »؛(1)

«پستى، آن است كه در برابر نعمت سپاس به جاى نياورى.»

با بررسى سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مشاهده مى شود كه لقب «كريم اهل بيت» ازاين جهت نيز به حق شايسته ايشان است؛ زيرا ذره اى ابراز محبت را بى پاسخ نگذاشته، آن را به بهترين وجه جبران مى نمودند.

نقل است امام حسن و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و عبداللّه بن جعفر به حج مى رفتند. در يكى از منازل، شتر آذوقه ايشان گم شد. تشنه و گرسنه ماندند؛ پس نظرشان به خيمه اى افتاد. وقتى به نزديك آن خيمه رفتند، پيرزنى در خيمه بود؛ از او پرسيدند: «آيا آبى براى نوشيدن دارى ؟» گفت: «بله!» وارد خيمه شدند و در پيش خيمه او گوسفندى بود. گفت: «از اين بدوشيد و از شير او بياشاميد». چنين كردند. باز گفتند: «آيا طعامى دارى ؟» گفت: «غير از اين گوسفند چيزى ديگر ندارم. اگر مى خواهيد اين گوسفند را بكشيد تا براى شما طعامى مهيا سازم.» يكى از ايشان گوسفند را كشت و پوست كند و پيرزن با آن طعامى پخت و ايشان خوردند و استراحتى كردند تا خنك شدند. هنگامى كه خواستند حركت كنند، به آن زن گفتند: «ما از قبيله قريشيم و اراده حج داريم؛ چون به مدينه بازگشتيم به نزد ما بيا تا احسان تو را جبران كنيم.» وقتى شوهر آن زن به خيمه برگشت و از جريان آگاه شد، به او گفت: «واى بر تو! گوسفند مرا براى كسانى ذبح كردى كه آن ها را نمى شناسى، بعد مى گويى عده اى از قريش بودند؟» بعد از مدتى ايشان براى كارى به مدينه آمدند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مدينه آن زن را ديدند و شناختند. غلامى را فرستادند و او را طلب كردند و به او فرمودند: «اى بنده خدا مرا مى شناسى ؟» گفت: «نه!» فرمود: «من مهمان تو بودم در فلان روز». زن گفت: «پدر

ص:100


1- (1) . حرانى، تحف العقول، ص 233.

و مادرم به فدايتان!» آن حضرت هزار گوسفند براى او خريدند و هزار دينار طلا به وى دادند و شخصى را با او همراه كردند و او را نزد امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرستادند. آن جناب نيز هزار گوسفند و هزار دينار طلا به او بخشيدند و او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستادند، او نيز اين مقدار به او عطا فرمود.(1)

در نقل ديگرى آمده كه كنيز آن حضرت به حضور آن بزرگوار آمد و سلام گفت و يك شاخه گل تقديم نمود. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به وى فرمود: «من تو را در راه خدا آزاد كردم.» به آن حضرت اعتراض شد كه: «كنيزى را براى يك شاخه گل آزاد نموديد؟» ايشان فرمودند:

«أَدَّبَنَا اللَّهُ تَعَالَى فَقَالَ (إِذٰا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهٰا)2

وَ كانَ أَحْسَنَ مِنْهَا إِعْتَاقُهَا»؛(2)«خدا ما را اين طور پرورش داده است؛ زيرا مى فرمايد: هرگاه به شما درودى گفته شد، نيكوتر از آن جبران نماييد. جزاى نيكوى اين زن آن بود كه او را در راه خدا آزاد نمايم.»

ايشان چنان به مسأله قدردانى از محبت ديگران اهميت مى دادند كه حتى با مشاهده محبتى در حق حيوانات، آن را ارج مى نهادند و بى پاسخ نمى گذاشتند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) غلام سياهى را ديدند كه از نان نازكى يك لقمه خودش مى خورد و يك لقمه به سگى كه آن جا بود مى داد. حضرت پرسيدند: «چه چيز باعث شد كه چنين كنى ؟» غلام جواب داد: «من شرم دارم از اين سگ كه خودم غذا بخورم و به او چيزى ندهم.» حضرت به او فرمودند: «جايى نرو تا برگردم.» سپس نزد صاحب او رفتند و غلام و باغى را كه غلام در آن بود خريدند. بعد غلام را آزاد كردند و باغ را به او بخشيدند.

(3)

ص:101


1- (1) . ثقفى، الغارات، ج 2، ص 696.
2- (3) . فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 1، ص 476.
3- (4) . ابن كثير، البدايه و النهايه، ج 8، ص 38.

چنين رفتارهايى، علاوه بر آن كه نمودى از اوج كرامت امام است، اهتمام حضرت براى تربيت عاطفى مردم را نيز نشان مى دهد؛ زيرا ايشان از طريق چنين رفتارهايى، ارزش و اهميت محبت را گوشزد مى كردند و با برخوردهاى كريمانه اى كه در برابر مهربانى ها از خود نشان مى دادند، ديگران را به ابراز محبت حتى در حق حيوانات تشويق مى نمودند.

4 - 6 - حلم و بردبارى

«حلم» ضد غضب، و عبارت است از: آرامش نفس، به طورى كه قوه غضب به آسانى آن را تحريك نكند.(1) به عبارت ديگر، كسى كه آراسته به اين فضيلت باشد، خويشتن دار بوده، به آسانى خشمگين نمى شود و پرخاش گرى نمى كند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تعريف حلم مى فرمايند:

«[الْحِلْمُ ] كظْمُ الْغَيظِ وَ مِلْك النَّفْس»؛(2)

"حلم، فرو خوردن خشم و تسلط بر نفس است."

بايد توجه داشت، فضيلت حلم با فضيلت صبر متفاوت است. چنان كه پيش تر نيز اشاره شد صبر، تحمل مصائب و مشكلات و خوددارى از شكايت به سبب آن هاست، لذا جزو اخلاق فردى محسوب مى شود؛ اما حلم، جلوگيرى از خشم در برابر نادانى و رفتار نادرست ديگران است؛ ازاين رو از اخلاق اجتماعى به شمار مى رود.

امام دوم شيعيان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حلم و بردبارى نيز الگويى بى نظير بودند. ايشان در برابر نادانى و رفتار ناشايست ديگران، نه تنها خشمگين نمى شدند؛ بلكه با ملايمت و نرمى، شخص را شرمنده خود مى ساختند. روزى ايشان سوار بر اسب بودند. مردى از اهل شام بر سر راه آن حضرت آمد و دشنام بسيار به ايشان گفت.

ص:102


1- (1) . نراقى، معراج السعاده، ج 2، ص 243.
2- (2) فيض كاشانى، وافى، ج 26، ص 241.

آن جناب جواب او را ندادند تا از سخن خود فارغ شد. پس روى مبارك خود را به سوى او گردانيدند؛ بر او سلام كردند و به روى او خنديدند و فرمودند: «اى مرد، گمان مى كنم تو غريبى و گويا امر بر تو مشتبه شده باشد؛ اگر از ما درخواست كنى، عطا مى كنيم؛ اگر از ما طلب هدايت كنى، تو را ارشاد مى كنيم؛ اگر از ما يارى طلبى، يارى مى كنيم؛ اگر گرسنه اى، تو را سير مى كنيم؛ اگر عريانى، تو را مى پوشانيم؛ اگر محتاجى، بى نيازت مى گردانيم؛ اگر رانده شده اى، تو را پناه مى دهيم؛ اگر حاجتى دارى، براى تو برمى آوريم؛ اگر بار خود را بياورى و به خانه ما فرود آورى و تا وقت رفتن ميهمان ما باشى، براى تو بهتر خواهد بود؛ زيرا ما خانه اى بزرگ داريم و آنچه خواهى نزد ما ميسر است.» وقتى آن مرد سخن حضرت را شنيد، گريست و گفت: «گواهى مى دهم كه تويى خليفه خدا در زمين و خدا بهتر مى داند كه خلافت و رسالت را در كجا قرار دهد. پيش ازاين، تو و پدرت را از همه كس دشمن تر مى داشتم، اكنون محبوب ترين خلق نزد من هستى.» پس بار خود را به خانه آن حضرت فرود آورد و تا زمانى كه در مدينه حضور داشت، ميهمان آن حضرت بود و از محبان و معتقدان اهل بيت گرديد.»(1)

ملاحظه شد كه چگونه بردبارى و رفتار كريمانه حضرت در برابر نادانى و سخنان ناشايست آن مرد، سبب گرديد كه وى نه تنها از كرده خود پشيمان شود، بلكه يكى از دوست داران حقيقى ايشان گردد. اين رفتار حضرت، تفسير عينى كلام خداوند است كه مى فرمايد: (ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَدٰاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ ) ؛(2)

«هميشه بدى خلق را به بهترين عمل، پاداش ده تا همان كس كه با تو سر دشمنى دارد، گويا دوست صميمى تو گردد.»

ص:103


1- (1) . قمى، منتهى الامال، ج 1، ص 530
2- (2) . سوره فصلت، آيه 34.

حلم و شكيبايى حضرت به قدرى بود كه حتى كينه توزترين دشمنان به آن اعتراف داشتند. زمانى كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شهادت رسيدند و ايشان را تشيع مى نمودند، مروان بن حكم در تشييع جنازه آن حضرت حضور يافت و زير تابوت آن جناب را گرفت. امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او فرمود:

«تَحْمِلُ الْيوْمَ جَنَازَتَهُ وَ كنْتَ بِالْأَمْسِ تُجَرِّعُهُ الْغَيظَ»؛ «امروز جنازه اش را حمل مى كنى درحالى كه تا ديروز، كينه و نفرت و خشمت را به او مى نوشاندى!» مروان پاسخ داد: «اين كار را با كسى مى كردم كه تحمل و بردباريش، با كوه ها برابر بود!»(1)

آنچه از بررسى اخلاق اجتماعى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به دست مى آيد، بيان گر اوج مردم دارى و انسان دوستى ايشان است. حضرت در ميان مردمى زندگى مى كردند كه اغلب عظمت جايگاه ايشان را نمى شناختند و آن را گرامى نمى داشتند. بااين حال همواره با حسن معاشرت و رفتار نيكويى كه زبانزد روزگار خويش بود، با آن ها برخورد مى كردند و اين نشان از اخلاق برجسته و بى همتاى ايشان دارد.

نتيجه

طبق تعاليم اسلام، اخلاق نقش مهمى در سعادت انسان دارد و ارايه الگويى عينى، مى تواند افراد را براى عمل به دستورهاى اخلاقى دين ترغيب نمايد. سيره اخلاقى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سرشار از نمونه هاى جزيى و ملموس از چگونگى رعايت اخلاق در شئون مختلف زندگى است كه با معرفى آن، مى توان الگوى مناسبى براى سبك زندگى اخلاقى و اسلامى عرضه كرد. ايشان در بُعد اخلاق بندگى، با رعايت اصولى همچون خشوع، اهتمام به نماز و انس با قرآن، ادب بندگى را به زيبايى نشان مى دهند. هم چنين در سطح اخلاق فردى، با نشان دادن رفتارهايى همچون زهد، صبر، شجاعت و عفت نمونه اى از منش درست انسانى را در زندگى فردى به

ص:104


1- (1) . اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 83.

تصوير مى كشند. در روابط اجتماعى نيز با تأكيد و عمل به اصولى مانند سخاوت، مهربانى با ديگران، گذشت، تواضع، قدردانى از محبت ديگران و بردبارى، نحوه رفتار شايسته در جامعه را به ديگران مى آموزند. بدين ترتيب سيره اخلاقى ايشان الگوى مناسبى براى تمام شئون زندگى انسان خواهد بود.

هم چنين حرف و عمل آن بزرگوار يكى بود و آنچه را به ديگران توصيه مى كردند، ابتدا خود به آن عمل مى نمودند. اين تطابق گفتار و رفتار، گواه ديگرى بر كمالات اخلاقى آن امام همام است و يكى از معيارهاى مهم براى انتخاب اسوه به شمار مى آيد.

نكته ديگر آن كه فضايل اخلاقى در ابعاد مختلف، چنان در زندگى و رفتار حضرت ظهور دارد كه يك سيره، مى تواند هم زمان بيان گر چندين فضيلت اخلاقى باشد. اين دليل ديگرى است كه ايشان را الگويى بى نظير در مكارم اخلاقى به شمار مى آورد.

مقاله حاضر در چارچوب فعلى، گوشه اى از سيره و منش اخلاقى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در سه حوزه مختلف به تصوير كشند؛ ولى به جهت ادامه و توسعه بحث، مى توان افق هاى تحقيقاتى ديگرى در اين زمينه مطرح نمود. براى مثال، از آن جا كه فضايل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در هر يك از حوزه هاى اخلاق بندگى، فردى و اجتماعى، بيش تر از موارد ياد شده در اين مقاله است، مى توان با اضافه كردن نمونه هاى ديگر از سيره حضرت، اين موضوع را به شكل غنى ترى نمايان كرد و يا مى توان به بررسى تأثير تربيتى سيره هاى اخلاقى حضرت در ابعاد ذكر شده پرداخت.

ص:105

منابع

قرآن كريم

نهج البلاغه

1. ابن اعثم كوفى، أبومحمد أحمد، كتاب الفتوح؛ چاپ اول، بيروت: دارالأضواء، 1411 ق.

2. ابن بابويه، محمد بن على (شيخ صدوق)، الأمالى، چاپ ششم، تهران: كتابچى، 1376.

3. ابن جوزى، عبدالرحمان بن على، المنتظم فى تاريخ الأمم و الملوك، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1412 ق.

4. ابن عساكر، ابوالقاسم على بن حسن، تاريخ مدينه دمشق، چاپ اول، بيروت: دارالفكر، 1415 ق.

5. ابن كثير، اسماعيل بن عمر، البدايه و النهايه، چاپ اول، بيروت: دارالفكر، 1407 ق.

6. ابن مسكويه، احمد بن محمد، تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق، چاپ اول، قم: طليعه نور، 1426 ق.

7. ابن منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب، چاپ سوم، بيروت: دار صادر، 1414 ق.

8. ابن نعمان، محمد بن محمد (شيخ مفيد)، الإرشاد فى معرفه حجج الله على العباد، چاپ اول، قم: كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

9. اربلى، على بن عيسى، كشف الغمه فى معرفه الأئمه، چاپ اول، تبريز، بنى هاشمى، 1381 ق.

ص:106

10. اسكافى، ابوجعفر محمد بن عبدالله، المعيار و الموازنه فى فضائل الإمام اميرمؤمنان على بن أبى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بى نا، چاپ اول، بيروت: 1402 ق.

11. اصفهانى، ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، بيروت: دارالمعرفه، بى تا.

12. امين عاملى، سيد محسن، أعيان الشيعه، بيروت: دارالتعارف، 1403 ق.

13. امينى، عبدالحسين، الغدير فى الكتاب و السنه و الأدب، چاپ اول، قم: مركز الغدير للدراسات الاسلاميه، 1416 ق.

14. باعونى، شمس الدين، جواهرالمطالب فى مناقب الإمام على بن أبى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، قم: مجمع إحياء الثقافة الإسلاميه، 1415 ق.

15. بلاذرى، احمد بن يحيى، أنساب الأشراف، چاپ اول، بيروت: دارالفكر، 1417 ق.

16. تفسير الصافى، چ دوم، تهران: مكتبه الصدر، 1415 ق.

17. تميمى آمدى، عبدالواحد، غررالحكم و دررالكلم، چاپ دوم، قم: دارالكتب الاسلامى، 1410 ق.

18. ثقفى، ابراهيم بن محمد، الغارات، چاپ اول، قم: دارالكتاب، 1410 ق.

19. حر عاملى، محمد بن حسن، تفصيل وسائل الشيعه، چاپ دوم، قم: مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، 1414 ق.

20. حرانى، ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول (ص)، چاپ دوم، قم: جامعه مدرسين، 1404 ق.

21. حسينى زبيدى، سيدمرتضى، تاج العروس من جواهر القاموس، چاپ اول، بيروت: دارالفكر، 1414 ق.

22. حلوانى، حسين بن محمد، نزهه الناظر و تنبيه الخاطر، چاپ اول، قم: مدرسه الإمام المهدى (عج)، 1408 ق.

ص:107

23. حلى، ابن فهد، عده الداعى و نجاح الساعى، چاپ اول، قم: دارالكتب الإسلامى، 1407 ق.

24. خصال، جامعه مدرسين، چاپ اول، قم، 1362.

25. راغب اصفهانى، حسين بن محمد، المفردات فى غريب القرآن، چاپ اول، بيروت: دارالعلم الدارالشاميه، 1412 ق.

26. راوندى، قطب الدين، الخرائج و الجرائح، چاپ اول، قم: مدرسه الإمام المهدى (عج)، 1409 ق.

27. شامى، جمال الدين يوسف بن حاتم، الدر النظيم فى مناقب الأئمة اللهاميم، چاپ اول، قم: جامعه مدرسين، 1420 ق.

28. طبرسى، حسن، مكارم الاخلاق، چاپ چهارم، قم: انتشارات شريف رضى، 1370.

29. طريحى، فخرالدين، مجمع البحرين، تهران: كتابفروشى مرتضوى، 1375.

30. طوسى، محمد بن حسن، الأمالى، چاپ اول، قم: دارالثقافه، 1414 ق.

31. عسقلانى، ابن حجر، الإصابه فى تمييز الصحابه، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1415 ق.

32. عيون أخبار الرضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، تهران: نشر جهان، 1378 ق.

33. فيض كاشانى، محمد بن شاه مرتضى، الوافى، چاپ اول، اصفهان: كتابخانه امام اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، 1406 ق.

34. قرشى، سيدعلى اكبر، قاموس قرآن، چاپ ششم، تهران: دارالكتب الإسلاميه، 1371.

35. قمى، عباس، منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل، چاپ اول، قم: دليل ما، 1379.

ص:108

36. كلينى، يعقوب، الكافى، چاپ دوم، تهران: اسلاميه، 1362.

37. مازندرانى، ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، چاپ اول، قم: علامه، 1379 ق.

38. مجلسى، محمدباقر، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، چاپ دوم، تهران: اسلاميه، 1363.

39. مقدس نيا، محمد، آداب معاشرت، چاپ پنجم، قم: زمزم هدايت، 1387.

40. منقرى، نصر بن مزاحم، وقعه صفين، چاپ دوم، قم: مكتبه آيت الله المرعشى النجفى، 1403 ق.

41. نراقى، ملأ احمد، معراج السعاده، انتشارات هجرت، چاپ پنجم، بى جا، 1377.

42. نورى، حسين، مستدرك الوسائل، چاپ اول، قم: مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، 1408 ق.

43. هاشمى بصرى، محمد بن سعد بن منيع، الطبقات الكبرى، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1410 ق.

ص:109

سبك زندگى فرهنگى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

سيده زهرا موسوى

چكيده

پيامبر (ص) توسط فرهنگ اسلامى را با پشتوانه الهى، پايه گذارى كردند و هريك از معصومان (عليهم السلام) به تناسب مخاطبان و ظرفيت فكرى مردم زمان خود، به تبيين و گسترش آن پرداختند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به دليل نزديكى به عصر پيامبر (ص) جايگاه ويژه اى داشتند. ايشان تحت تربيت مستقيم سه معصوم بودند كه خود از بنيان گذاران فرهنگ اسلام به شمار مى رفتند. اين ويژگى علاوه بر عصمت، ايشان را منشأ اثر قرار داده و اقدامات فرهنگ سازشان را متمايز كرده است. در اين پژوهش كه به صورت تحليلى - توصيفى انجام گرديده، با استفاده از كتب روايى و تاريخى، به بررسى فعاليت هاى فرهنگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداخته شده است. اين نوشتار به توجه هميشگى امام به مسأله فرهنگ و فرهنگ سازى اشاره مى كند كه تحت هيچ موقعيت سياسى و اجتماعى از آن دست برنداشتند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم در رفتارهاى علمى خود فرهنگ ساز بودند و هم در عمل براى مردم الگو و فرهنگ ساز به شمار مى آمدند. اين سبك زندگى و رفتار در امور فرهنگى براى مسلمانان اعم از عالمان دينى و عموم مردم، راه روشنى را تبيين مى كند كه در هر موقعيتى مى توان به تبليغ فرهنگ اسلام پرداخت.

واژگان كليدى: امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، فرهنگ، سبك زندگى.

ص:110

مقدمه

فرهنگ هر اجتماع از شناسه هاى اصلى آن به شمار مى رود. تكيه و افتخار بسيارى از كشورها و ملت ها، به فرهنگ غنى و پرمايه شان است. داشتن همين پشتوانه قوى باعث اعتماد به نفس در آن ها شده در برخوردهاى سياسى - اجتماعى و تقابل هاى فرهنگى، ملت ها را در برابر آسيب ها و شكست ها ايمن مى كند. البته كشورهايى هم پيدا مى شوند كه به سبب احساس خلأ فرهنگى، فرهنگ هاى ساير ملت ها و كشورها را به نام خود ثبت مى كنند و مى خواهند از قِبَلِ اين تقلب فرهنگى براى خود، شأن و منزلتى به دست آورند.

اسلام به عنوان يك دين فرهنگى و يك فرهنگ دينى، در جامعه انسانى ظهور يافت و از آن زمان تاكنون باگذشت ساليان متمادى و عبور از نسل ها هم چنان به عنوان فرهنگى غنى و باارزش در ميان ساير مذاهب، فرهنگ ها و آيين ها خودنمايى مى كند. آن ها كه قدر اين گوهر گران قدر را مى دانند، با تلاش سعى دارند غبار نادانى ها را از روى آن بشويند و آن ها كه كينه اى از آن به دل دارند، دنبال لكه دار كردن اين تابلوى اثرگذار و ماندگار هستند. البته افرادى نيز با زيركى، آنچه را كه آيين پاك احمدى به عنوان فرهنگ اسلامى به بشريت عرضه داشته است، به نام ملت و كشور و مذهب خود اعلام مى كنند و با سوءاستفاده از غفلت مسلمانان، به كسب شأن منزلت براى خود مى پردازند.

حال بايد ديد فرهنگى كه ملت ها از آن به افتخار ياد مى كنند، چگونه شكل يافته است و سرچشمه هاى آن از كجا آغاز مى شود و چگونه مى توان به غنا و ارزش آن افزود؟ فرهنگى كه از سرچشمه هاى پاك خدايى نشأت گرفته، اگر به صورت درست به آن پرداخته شود، مى تواند نسل ها را يكى پس از ديگرى، با استوارى به رشد برساند.

ص:111

اسلام از ابتداى ظهور، در ميان محيطى رخ نشان داد كه از فرهنگ و تمدن، نشان چندانى نداشت. از آن جا كه اسلام دين جاويدان است، فرهنگ و تمدن خود را از نو بنا نهاد و از ريشه به ساختن فرهنگ اسلامى پرداخت. براى رشد اين فرهنگ تازه مولود، پيامبر اسلام (ص) و معصومان (عليهم السلام) بنابر اقتضاى محيط و موقعيت خود، به تلاش هايى در اين زمينه پرداختند تا بتوانند آنچه را كه اسلام به عنوان يك دين كامل براى بشر هديه آورده، به صورت نظرى و عملى به تصوير بكشند و آن را به صورت فرهنگ اسلام در ميان مسلمانان گسترش دهند.

قدرت و عظمت فرهنگ اسلامى چنان گيرا و فراگير است كه در هركجا به صورت درست رونمايى شود، از آن استقبال مى شود و جاى خود را در ميان ساير فرهنگ ها باز مى كند و بر آن ها اثر مى گذارد. به همين دليل، قدرت هاى سلطه گر براى اين كه مانع نفوذ فرهنگ اسلامى شوند كه با منافع دنيايى و استعمارى شان در تضاد است، به تخريب چهره اسلام و فرهنگ غنى آن پرداخته اند. ازاين رو، مهم ترين وظيفه مسلمانان اين است كه فرهنگ اسلام را خوب درك كنند و به صورت درست به گسترش آن بپردازند. براى رسيدن به نتيجه مطلوب در اين زمينه، بررسى سيره معصومان (عليهم السلام) بهترين راه است؛ زيرا ايشان نه تنها تمام رفتار و كردارشان مطابق فرهنگ اسلام بود، بلكه خود به فرهنگ سازى در اين زمينه مى پرداختند؛ يعنى با روش هاى مناسب، فرهنگ اسلام را در جامعه اجرا مى كردند و به ديگران آموزش مى دادند. شناسايى سبك و روش فرهنگى ائمه (عليهم السلام) اين امكان را به مسلمانان مى دهد كه هريك از آن ها علاوه بر مقابله با تهاجم فرهنگى، خود نيرويى براى دفاع از فرهنگ اسلام و سربازان دلير جنگ نرم در رويارويى با دشمنان فرهنگى باشند.

ص:112

در اين مقاله، تلاش شده است تا با كمك از تاريخ و روايات، به نقش فرهنگى و فعاليت هاى فرهنگ ساز امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ساختن فرهنگ غنى اسلام اشاره گردد و گوشه هايى از فعاليت هاى فرهنگى ايشان بيان شود. از آن جا كه ايشان در آغازين مراتب سلسله امامت قرار دارند، نقش حضرت نيز اثرگذارتر و پررنگ تر و سيره و سبك زندگى فرهنگى ايشان ناب و زلال تر خواهد بود. امام در دوران صدر اسلام مى زيستند و تحت تربيت و تعليم سه معصوم قرار داشتند: پيامبر اسلام (ص) حضرت زهرا (س) و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه از بنيان گذاران فرهنگ اسلام بودند. داشتن اين جايگاه و منزلت فرهنگى، اين امكان را به ايشان داده بود كه به صورت مستقيم، فرهنگ ناب اسلام را از پيامبر (ص) كه با وحى مرتبط بودند، دريافت كنند و هم چنين با روش هاى درست تربيتى اسلام پرورش يابند. به اين ترتيب هم روش درست تربيت و هم فرهنگ ناب اسلام را مشاهده كردند و هم در محيطى رشد يافتند كه همه به فكر گسترش فرهنگ اسلام بودند. با توجه به اين موارد، بررسى سبك زندگى فرهنگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مفيد است.

در كتاب هاى تاريخى و سيره كه به زندگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداخته اند، هر چند از جهت تعداد و محتوا مظلوميت امام مشهود است، ولى بيش ترين موضوعى كه در اين كتب مشاهده مى شود، توجه به مسائل سياسى زمان امام است و به امور فرهنگى و اقدامات ايشان در اين زمينه به صورت اختصاصى توجه نشده است. براى رسيدن به سبك زندگى فرهنگى ايشان بايد به اين سؤال ها پاسخ داد:

1. روش فرهنگ ساز امام چه بوده است ؟

2. ايشان براى فرهنگ سازى چه اقداماتى انجام مى دادند؟

براى پاسخ به اين سؤالات، مطالب در دو قسمت آمده است: اقدامات علمى و فرهنگى.

ص:113

بررسى مفاهيم

1. سيره

سيره در لغت از سير آمده و به معناى رفتن است. معانى درگير آن عبارتند از: حالت و وضع طبيعى،(1) سنت و روش و هيأت،(2) مذهب، روش و كردار.(3) نكته اى كه در مورد سيره بايد به آن اشاره كرد اين است كه وزن فعله در زبان عرب، بر نوع دلالت دارد به اين معنا كه سيره بر نوع رفتار اشاره مى كند.

سيرت در فارسى نيز به معناى سيره و خلق وخو و عادت نيز آمده است.(4) در اصطلاح، سيره را چنين معنا كرده اند: اين واژه، نوع رفتار و سبك و متد و معيار «سير» را بيان مى كند.(5) سيره عبارت است از: سبك و اسلوب و متد خاصى كه افراد صاحب اسلوب و سبك و منطق در سير خودشان به كار مى برند.(6) سير يعنى رفتن، رفتار، ولى سيره يعنى نوع و سبك رفتار.(7)

از آنچه در معناى لغوى و اصطلاحى آمده، مى توان گفت: سيره يعنى روش و نوع رفتار كه به صورت اصول كلى بر زندگى افراد حاكم است. البته به اعتقاد شهيد مطهرى بسيارى از مردم هيچ سبكى در زندگى خود ندارند.

2. فرهنگ
اشاره

مفهوم ديگرى كه در اينجا لازم است در مورد آن بحث شود، فرهنگ به معناى علم تربيت و تربيت و عقل، تدبير و چاره و(8) همچنين به معناى آداب و رسوم است.(9)

ص:114


1- (1) . قرشى، قاموس قران، ذيل واژه سير.
2- (2) . ابن منظور، لسان العرب، ذيل واژه سير.
3- (3) . بستانى و مهيار، فرهنگ أبجدى عربى - فارسى، ذيل واژه سير.
4- (4) . معين، فرهنگ فارسى معين، ديل واژه سيرت.
5- (5) . الهامى نيا، سيره اخلاقى تربيتى امام خمينى (ره)، ص 11.
6- (6) . مطهرى، مجموعه آثار، ج 16، ص 59.
7- (7) . همان، ص 50.
8- (8) . فرهنگ فارسى معين و نيز دهخدا، لغت نامه دهخدا، ذيل واژه فرهنگ.
9- (9) . دشتى، معارف و معاريف، ديل واژه فرهنگ.

براى فرهنگ تا آن جا كه جست وجو شد معناى اصطلاحى خاصى نيامده، گويا معناى لغوى و اصطلاحى آن يكى است. منظور از سيره فرهنگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، رفتارهايى است كه ايشان براى رشد و ارتقاى تربيت اسلامى انجام دادند و به عنوان سيره ايشان ثبت شده كه در ادامه به آن پرداخته مى شود.

الف) سيره علمى - فرهنگى

همان طور كه در تعريف فرهنگ آمده، منظور علم و تعليم و تربيت است. با اين تفسير هر كارى كه براى رشد علمى و گسترش تعليم و تربيت در جامعه صورت بگيرد، به ارتقا و رشد فرهنگى آن جامعه كمك كرده است.

در زندگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) موارد بسيار ديده مى شود كه به روش هاى مختلف، به گسترش علم و تعليم و تربيت در جامعه مى پرداختند. روش هاى علمى ايشان عبارت بودند از:

1. پاسخ به سؤالات

يكى از بهترين روش هاى تعليم و تربيت، پاسخ دادن به پرسش هايى است كه در جامعه وجود دارد. به اين صورت كه پاسخ هايى درست به شبهات و پرسش ها داده شود و سطح علم و فرهنگ در ميان عموم مردم بالا رود. اگر به سؤالات پاسخ درست داده نشود، افكار عمومى با شبهات و پرسش هاى بى پاسخ درگير مى شود و از فعاليت درست خود و حركت به سمت كمال بازمى ماند. فرقى نمى كند كه سؤال در چه زمينه اى باشد: اعتقادى، فرهنگى، اجتماعى و غيره. مهم

اين است كه پاسخى براى پرسش خود داشته باشند؛ در غير اين صورت دين را پاسخ گوى نيازهاى خود نمى دانند.

ص:115

برپايه بسيارى از روايات، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به سؤالات مختلف مردم پاسخ مى دادند. براى نمونه، شخصى وارد مسجد شد و افرادى را ديد كه از پيامبر اسلام (ص) روايت نقل مى كنند. جلو رفت و پرسيد:

«أَخْبِرْنِى عَنْ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ؟» فَقَالَ نَعَمْ أَمَّا الشَّاهِدُ فَيوْمُ الْجُمُعَةِ وَ أَمَّا الْمَشْهُودُ فَيوْمُ عَرَفَةَ فَجُزْتُهُ إِلَى آخَرَ يحَدِّثُ فَقُلْتُ لَهُ أَخْبِرْنِى عَنْ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ. فَقَالَ نَعَمْ أَمَّا الشَّاهِدُ فَيوْمُ الْجُمُعَةِ وَ أَمَّا الْمَشْهُودُ فَيوْمُ النَّحْرِ فَجُزْتُهُمَا إِلَى غُلَامٍ كأَنَّ وَجْهَهُ الدِّينَارُ وَ هُوَ يحَدِّثُ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقُلْتُ أَخْبِرْنِى عَنْ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ فَقَالَ نَعَمْ أَمَّا الشَّاهِدُ فَمُحَمَّدٌ (ص) وَ أَمَّا الْمَشْهُودُ فَيوْمُ الْقِيامَةِ أَمَا سَمِعْتَهُ يقُولُ (يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ شٰاهِداً)1

وَ قَالَ تَعَالَى «ذٰلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّٰاسُ وَ ذٰلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ»2

سَأَلْتُ عَنِ الْأَوَّلِ فَقَالُوا ابْنُ عَبَّاسٍ وَ سَأَلْتُ عَنِ الثَّانِى فَقَالُوا ابْنُ عُمَرَ وَ سَأَلْتُ عَنِ الثَّالِثِ فَقَالُوا الْحَسَنُ بْنُ عَلِى بْنِ أَبِى طَالِبٍ (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وَ كانَ قَوْلُ الْحَسَنِ أَحْسن؛(1)

«مرا از شاهد و مشهود خبر مى دهى ؟» گفت: «بلى اما شاهد پس روز جمعه است و مشهود روز عرفه.» از آن جا گذشتم و آمدم پيش ديگرى كه او نيز حديث نقل مى كرد. گفتم: «مرا از شاهد و مشهود با خبر مى كنى ؟» گفت: «بلى اما شاهد روز جمعه است و مشهود روز نحر»، از آن جا نيز عبور كردم و آمدم نزد جوانى كه گويا روى او طلاى سرخ بود و از رسول الله (ص) روايت مى فرمود. پيش رفتم و گفتم: «مرا از شاهد و مشهود خبر مى دهى ؟» گفت: «بلى اما شاهد پس محمد (ص) است و مشهود روز قيامت. آيا نشنيده اى كه حق تعالى فرموده (يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّٰا أَرْسَلْنٰاكَ شٰاهِداً) اى پيامبر! ما تو را گواه فرستاديم و بشارت دهنده و انذاركننده؛ و ديگر فرمود (ذٰلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّٰاسُ وَ ذٰلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ) همان روزى است كه مردم

ص:116


1- (3) . اربلى، كشف الغمة فى معرفة الأئمة (چ قديم)، ج 1، ص 543.

در آن جمع مى شوند، و روزى كه همه آن را مشاهده مى كنند.» بعد درباره اولى سؤال كردم گفتند: «ابن عباس است»، و از دومى پرسيدم گفتند: «ابن عمر است»، و درباره سومى سؤال كردم گفتند: «حسن بن على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است و گفتار حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) احسن بود.» در اين ماجرا نقش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در پاسخ گويى درست به خوبى مشاهده مى شود. بيانى كه با دليل همراه است و استوارى كلامش دل نشين، نشان از آن دارد كه علم امام به علم الهى متصل است و ايشان به اسرار دين و دنيا آگاه هستند و هرآن چه كه بيان مى كنند، از سرچشمه علم لدنى است، ازاين رو بر دل ها اثر مى گذارد و زمينه رشد فكرى را در جامعه فراهم مى كند.

در جاى ديگر از امام در مورد سكوت سؤال شد فرمودند:

هُوَ سِتْرُ الْعَمَى وَ زَينُ الْعِرْضِ وَ فَاعِلُهُ فِى رَاحَةٍ وَ جَلِيسُهُ آمِنٌ ؛(1)

پرده ايست بر كورى و نادانى و آرايشى است براى آبرو. شخص خاموش آسوده است و هم نشين او از او در امان.

امام در اين جا فوايد اجتماعى سكوت را بيان مى كنند. كه باعث حفظ آبرو و آسايش مردم است.

در نمونه ديگر، مردى از اهل شام از امام سؤال مى كند و ايشان جواب مى دهند:

كَمْ بَينَ الْحَقِ وَ الْبَاطِلِ وَ كمْ بَينَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ كمْ بَينَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ... فَقَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بَينَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ أَرْبَعُ أَصَابِعَ فَمَا رَأَيتَهُ بِعَينِك فَهُوَ الْحَقُّ وَ قَدْ تَسْمَعُ بِأُذُنَيك بَاطِلًا كثِيراً فَقَالَ الشَّامِى صَدَقْتَ قَالَ وَ بَينَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ دَعْوَةُ الْمَظْلُومِ وَ مَدُّ الْبَصَرِ فَمَنْ قَالَ لَك غَيرَ هَذَا فَكذِّبْهُ قَالَ صَدَقْتَ يابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ وَ بَينَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ مَسِيرَةُ يوْمٍ

لِلشَّمْسِ تَنْظُرُ إِلَيهَا حِينَ تَطْلُعُ مِنْ مشرق ها وَ تَنْظُرُ إِلَيهَا حَتَّى تَغِيبَ فِى مغرب ها قَالَ الشَّامِى صَدَقْتَ و... فَقَالَ الشَّامِى أَشْهَدُ أَنَّك ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ ؛(2)

ص:117


1- (1) . همان، ص 568.
2- (2) . ابن حمزه طوسى، الثاقب فى المناقب، ص 319.

شامى پرسيد: «ميان حق و باطل چقدر است و فاصله ميان آسمان و زمين چه ميزان است و چقدر ميان مشرق و مغرب فاصله دارد؟ و...» امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «فاصله بين حق و باطل به اندازه چهار انگشت است؛ پس آنچه با دو ديده ات مشاهده كردى همان حق است و آنچه با دو گوش خود مى شنوى بسيارش باطل است.» شامى گفت: «راست گفتى». فرمود: «و فاصله بين آسمان و زمين به اندازه مد بصر (طول نگاه) و دعاى مظلوم مضطر است. پس هر كس پاسخى جز اين به تو داد تكذيبش كن.» گفت: «راست گفتى اى زاده رسول خدا.» فرمود: «و فاصله بين مشرق و مغرب مسير يك روزه خورشيد از طلوع تا غروب است.» مرد شامى گفت: «راست فرمودى... شهادت مى دهم كه تو به حق زاده رسول خدايى.»

تنوع سؤال ها از امام و پاسخ هاى درست و گيراى ايشان، از گستره علم الهى حضرت حكايت مى كند. علمى كه در تمام عرصه ها به نحو اكمل در نزد ايشان حاضر بود. البته علم و دانايى، علاوه بر بالا بردن سطح دانش و آگاهى مردم، تأييدى بر صلاحيت و شايستگى امام براى امامت و رهبرى است كه دوست و دشمن را به اقرار وامى دارد.

2. مواعظ

موعظه كردن يكى ديگر از راه هاى گسترش فرهنگ اسلامى است. اگر از اين فرصت به خوبى استفاده شود، رشد چشم گيرى در فرهنگ جامعه پديد مى آيد. در روايت آمده:

«المواعظ حيوه القلوب؛»(1)

"اندرزها، موجب زندگى دل هاست." اگر در جامعه موعظه كردن به صورت مستمر و مناسب صورت بگيرد، نتيجه اى

كه به جا مى ماند، زنده ماندن روح و جان و حيات واقعى در آن جامعه است. نصيحت مانند آب روان، در ميان قشرهاى جامعه در حركت است و در مسير خود هر آن كس كه قابليت پندپذيرى داشته باشد، تطهير مى كند و موجب پاكى

ص:118


1- (1) . تيميمى آمدى، تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص 224.

درون او مى شود. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

«المواعظ صقال النّفوس و جلاء القلوب؛»(1) "اندرزها زداينده چركى از جان ها و جلادهنده دل هاست." با توجه به خاصيت غفلت زدايى و بيدارگرى موعظه مى توان از آن به عنوان عاملى براى بالندگى فرهنگى استفاده كرد. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

«بالمواعظ تنجلى الغفلة»؛(2) "به وسيله اندرزها زنگار غفلت و بى خبرى از دل ها زدوده شود." وقتى با موعظه، غفلت و بى خبرى از جامعه دور گردد آگاهى جاى آن را مى گيرد كه همان رشد فرهنگى جامعه است.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز از اين فرصت استفاده مى كردند و به فراخور حال و موقعيت افراد، به موعظه مى پرداختند. گاهى موعظه را با سرزنش همراه مى كردند و گاهى با ملايمت به نكات اخلاقى اشاره داشتند و گاهى نيز درباره امور اجتماعى مواردى را تذكر مى دادند؛ اما در تمامى موارد خيرخواهى امام نسبت به مخاطبان مشترك است. در يكى از اين موارد امام خطاب به معاويه كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در مسجد سبّ مى كرد، چنين مى فرمايد:

ويلك يا معاويه أنت الّذى تسبّ أميرالمؤمنين عليا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )؟!

أما و اللَّه لَئِنْ رَأَيتَهُ يوْمَ الْقِيامَةِ وَ مَا إِنْ أَظُنُّك تَرَاهُ لَتَرَينَّهُ كاشِفاً عَنْ سَاقٍ يضْرِبُ وُجُوهَ الْمُنَافِقِينَ ضَرْبَ غَرِيبَةِ الْإِبِلِ ؛(3)

واى بر تو اى معاويه! تو اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را سبّ مى كنى ؟ به خدا سوگند اگر روز قيامت بشود، او را خواهى ديد - هرچند گمان ندارم

كه تو را لياقت آن باشد كه ديده ات بر او افتد - كه دامن بر كمر زده و بر روى منافقان مى زند آن سان كه اشتران غريب را از آب دور كنند.

ص:119


1- (1) . همان.
2- (2) . ليثى، عيون الحكم و المواعظ، ص 187.
3- (3) . هيثمى، الغارات (چاپ جديد)، ج 1، ص 285.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به تناسب رفتار ناشايست معاويه، با شدت به موعظه پرداختند و از اين طريق علاوه بر نهى از اين كار، افكار عمومى را هم نسبت به جايگاه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آگاه كردند.

در جاى ديگر مى فرمايند:

اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ لَمْ يخْلُقْكمْ عَبَثاً وَ لَيسَ بِتَارِككمْ سُدًى كتَبَ آجَالَكمْ وَ قَسَمَ بَينَكمْ مَعَايشَكمْ لِيعْرِفَ كلُّ ذِى لُبٍّ مَنْزِلَتَهُ وَ أَنَّ مَا قُدِّرَ لَهُ أَصَابَهُ وَ مَا صُرِفَ عَنْهُ فَلَنْ يصِيبَهُ قَدْ كفَاكمْ مَئُونَةَ الدُّنْيا وَ فَرَغَكمْ لِعِبَادَتِهِ وَ حَثَّكمْ عَلَى الشُّكرِ وَ افْتَرَضَ عَلَيكمُ الذِّكرَ وَ أَوْصَاكمْ بِالتَّقْوَى وَ جَعَلَ التَّقْوَى مُنْتَهَى رِضَاهُ (1)

بدانيد كه خدا شما را بيهوده نيافريده، و خودسر رها ننموده، اجل ها (و عمرها) تان را مقدر كرده، روزى ها را ميانتان قسمت فرموده، تا هر خردمندى مقام خود را بشناسد و بداند هر آسيبى مقدر شده، به او خواهد رسيد و هر چه تقدير نشده، نخواهد رسيد. خداوند معاش شما را به عهده گرفته تا براى عبادت آسوده خاطر باشيد؛ به شكر و حق شناسى ترغيب فرموده، ياد خود را واجب كرده، شما را به پرهيزگارى سفارش نموده كه تقوا نهايت خشنودى اوست.

در اين جا امام به نكاتى اشاره مى كنند كه دربردارنده مفاهيم بلند اعتقادى و اخلاقى است. بيان و گسترش اين گونه مطالب، روح دينى و اخلاقى را در جامعه به حركت درمى آورد و باعث ارتقاى آگاهى هاى مردم مى شود كه اميد مى رود علاوه بر آگاهى، افراد جامعه به آن پاى بند نيز باشند.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كلام ديگر چنين مى فرمايند:

لَا أَدَبَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ وَ لَا مُرُوَّةَ لِمَنْ لَا هِمَّةَ لَهُ وَ لَا حَياءَ لِمَنْ لَا دِينَ لَهُ وَ رَأْسُ الْعَقْلِ مُعَاشَرَةُ النَّاسِ بِالْجَمِيلِ وَ بِالْعَقْلِ تُدْرَك الدَّارَانِ جَمِيعاً وَ مَنْ حَرُمَ مِنَ الْعَقْلِ حَرُمَهُمَا جَمِيعاً.(2)

ص:120


1- (1) . ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ص 232.
2- (2) . كشف الغمة، ج 1، ص 571.

كسى كه عقل نداشته باشد ادب ندارد، و كسى كه همت نداشته باشد جوانمردى ندارد. و حيا نيست براى كسى كه دين ندارد. اصل عقل معاشرت نيكو با مردم است انسان به وسيله عقل، به تمام هر دو جهان مى رسد و هر كس عقل نداشته باشد، از تمام هر دو جهان محروم است.

بيان اين موارد، راه و روش زندگى در كنار ديگران را مى آموزد و كليدهاى رسيدن به آرامش، در عين زندگى با ديگران را نشان مى دهد تا با به كار بستن آن ها، اجتماع مسلمانان از آرامش و نشاط برخوردار باشد.

3. خواندن خطبه

ايراد خطبه روش ديگرى است كه مى توان از آن براى بالا بردن سطح فرهنگ جامعه استفاده كرد. وعظ و خطبه رابطه نزديكى با هم دارند. خطبه جنبه عمومى دارد و براى تعداد زيادى ايراد مى شود، ولى وعظ عام است و به صورت فردى و جمعى ممكن است شكل بگيرد. خطبه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وجود دارد در موضوعات مختلف ايراد شده و در آن ها مطالب سياسى، اجتماعى و فرهنگى وجود دارد. امام در يكى از اين خطبه ها كه به درخواست معاويه صورت گرفت، چنين مى فرمايند:

أَيهَا النَّاسُ مَنْ عَرَفَنِى فَقَدْ عَرَفَنِى وَ مَنْ لَمْ يعْرِفْنِى فَأَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِى بْنِ أَبِى طَالِبٍ وَ ابْنُ سَيدَةِ النِّسَاءِ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا ابْنُ نَبِى اللَّهِ أَنَا ابْنُ السِّرَاجِ الْمُنِيرِ أَنَا ابْنُ الْبَشِيرِ النَّذِيرِ أَنَا ابْنُ مَنْ بُعِثَ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ أَنَا ابْنُ مَنْ بُعِثَ إِلَى الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَنَا ابْنُ خَيرِ خَلْقِ اللَّهِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ أَنَا ابْنُ صَاحِبِ الْفَضَائِلِ أَنَا ابْنُ صَاحِبِ الْمُعْجِزَاتِ وَ الدَّلَائِلِ أَنَا ابْنُ أَمِيرِ

الْمُؤْمِنِينَ أَنَا الْمَدْفُوعُ عَنْ حَقِّى أَنَا وَ أَخِى سَيدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ أَنَا ابْنُ الرُّكنِ وَ الْمَقَامِ أَنَا ابْنُ مَكةَ وَ مِنًى أَنَا ابْنُ الْمَشْعَرِ وَ عَرَفَاتٍ ؛(1)

ص:121


1- (1) . قطب الدين راوندى، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 237.

اى مردم! هر كس مرا شناخته كه شناخته و هر كس مرا نمى شناسد پس بداند كه من حسن فرزند على، فرزند بانوى زنان عالم فاطمه دختر رسول خدا، فرزند رسول خدا، فرزند سراج منير، فرزند بشير نذير، فرزند رحمة للعالمين، فرزند كسى كه بر جن و انس برانگيخته شده، فرزند بهترين مردمان بعد از رسول خدا، فرزند صاحب فضايل، فرزند صاحب معجزات و دلايل، فرزند اميرمؤمنان هستم؛ و من كسى هستم كه از حقم باز داشته شده ام. من و برادرم، دو آقاى جوانان اهل بهشت هستيم، و من زاده ركن و مقامم، و من زاده مكه و منى، مشعر و عرفاتم.

حضرت در اين خطبه، به معرفى خود مى پردازد، البته نه از باب اين كه كسى ايشان را نمى شناسد؛ بلكه با بيان مطالب فضايل خاندان نبوت را مرور مى كنند تا اين فضايل در تاريكى حيله گرى معاويه به فراموشى سپرده نشود، زيرا معاويه چنان گستاخانه به جايگاه پيامبر (ص) تكيه زده بود كه گويا اين منصب از جانب خدا براى او مهيا شده يا اين كه ميراث پدرى او بوده است. از طرفى با جسارت تمام، دستور داده بود به صورت رسمى، بر سر منابر به ساحت اميرمومنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اهانت كنند. در چنين فضايى، لازم بود كه امام به توصيف خاندان پاك خويش بپردازند تا با يادآورى آن، مردم از غفلت و گمراهى خارج شوند و با زنده نگه داشتن ياد و خاطره پدر و جد بزرگوار خويش، مانع اين شوند كه چهره اصلى اسلام از يادها برود و نگذارند اسلامى كه معاويه به مردم معرفى كرده، به اسم اسلام اصيل براى نسل هاى بعدى باقى بماند.

با توجه به منابع تاريخى و روايى، مى توان گفت امام از اين فرصت نيز براى آگاهى بخشى به عامه مردم استفاده كردند و كوشيدند با گفتار خود، تأثير فرهنگى لازم را بر جامعه داشته باشند.

4. احتجاج و مناظره

مناظره از روش هايى است كه براى كشف حقايق و بالا بردن آگاهى از آن

ص:122

استفاده مى شود. در سيره معصومان استفاده از اين روش به صورت فراوان مشاهده مى گردد كه از آن ها با عنوان احتجاجات ياد شده است. در سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز اين روش وجود داشته و در مواردى كه ايشان موقعيت را مناسب و اين روش را تاثيرگذار مى ديدند، از آن استفاده مى كردند.

در يكى از اين بحث ها كه بين معاويه و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رخ داد، معاويه بر منبر رفت و بر امام على و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ناسزا گفت. امام در جواب او چنين پاسخ دادند:

أَيهَا الذَّاكرُ عَلِياً أَنَا الْحَسَنُ وَ أَبِى عَلِى وَ أَنْتَ مُعَاوِيةُ وَ أَبُوك صَخْرٌ وَ أُمِّى فَاطِمَةُ وَ أُمُّك هِنْدٌ وَ جَدِّى رَسُولُ اللَّهِ وَ جَدُّك حَرْبٌ وَ جَدَّتِى خَدِيجَةُ وَ جَدَّتُك قُبَيلَةُ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى أَخْمَلِنَا ذِكراً وَ أَلْأَمِنَا حَسَباً وَ شَرِّنَا قَوْماً وَ أَقْدَمِنَا كفْراً وَ نِفَاقا؛(1)

اى يادكننده على، منم حسن و پدرم على است و تويى معاويه و پدر تو صخر مادر من فاطمه بود و مادر تو هند جد من رسول اللَّه است، جد تو حرب، و جده من خديجه است و جده تو قبيله لعنت خداى تعالى بر هر كدام از ما كه نامش گمنام تر و حسب و نسبش پست تر و قوم و قبيله اش بدتر و مقدم در كفر و نفاق است.

امام در اين مناظره، علاوه بر اين كه آداب مناظره را رعايت كرده اند، با بيان جايگاه هر دو طرف بدون هيچ پيش داورى و قضاوتى، به اذهان عمومى يادآور

مى شوند كه ناسزا شايسته كسى است كه بد باشد و بديش ريشه در خاندان و اصل و نسبش داشته باشد.

در مناظره ديگر، در برابر گزافه گويى هاى برخى، امام به گونه اى رفتار مى كنند كه در نهايت، آنچه حاصل مى شود به ضرر مدعيان است. ماجرا چنين بود:

صعد عمرو المنبر فذكر عليا و وقع فيه، ثم صعد المغيرة بن شعبة فحمد الله و أثنى عليه وقع فى على. ثم قيل للحسن بن على: اصعد. فقال: لا أصعد و لا

ص:123


1- (1) . مفيد، ارشاد، ج 2، ص 15.

أتكلّم حتّى تعطونى إن قلت حقّا أن تصدّقونى و إن قلت باطلا أن تكذّبونى. فأعطوه. فصعد المنبر، فحمد الله و أثنى عليه، فقال: بالله يا عمرو و أنت يا مغيرة، تعلمان أنّ رسول الله (ص) قال: لعن السّائق و الرّاكب ؟ أحد هما فلان ؟ قالا: اللّهمّ نعم، بلى. قال: أنشدك الله يا معاوية و يا مغيرة، أ تعلمان أنّ رسول الله (ص) لعن عمراً بكل قافية قال لعنة ؟ قالا: اللّهمّ بلى. قال: أنشدك الله يا عمرو و أنت يا معاوية بن أبى سفيان، أ تعلمان أنّ رسول الله (ص) لعن قوم هذا؟ قالا: بلى. قال الحسن: فإنى أحمد الله الذى وقعتم فيمن تبرّأ من هذا.؛(1)

عمرو عاص بر منبر رفت و از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بدگويى كرد؛ سپس مغيره منبر رفت و حمد و ثناى خدا به جا آورد و از على بدگويى كرد سپس به حسن بن على گفته شد كه منبر برو. آن حضرت فرمود: «من منبر نمى روم و سخن نمى گويم تا به من قول دهيد كه اگر حق گفتم، تصديقم كنيد و اگر باطل گفتم، تكذيبم كنيد.» قول دادند. پس بر منبر رفت و ثناى خداوند به جا آورد و فرمود: «تو را به خدا سوگند، اى عمرو و اى مغيره! آيا مى دانيد كه رسول خدا (ص) آن را كه از پى شتر بود، (معاويه) و آن را كه بر شتر سوار بود (ابوسفيان) لعن فرمود كه يك نفرشان فلانى است ؟» گفتند: «آرى به خدا» فرمود: «اى معاويه اى مغيره! شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا مى دانيد كه رسول عمروعاص را در بيتى كه سرود يك لعنت فرستاد؟» گفتند: «آرى به خدا.» فرمود اى عمروعاص و تو اى معاويه فرزند ابوسفيان! شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا مى دانيد كه رسول خدا قوم اين (مغيره) را لعنت كرد.»

گفتند: «آرى.» فرمود: «پس سپاس مى گويم خدا را كه شما از كسى بد گفتيد كه از همه اين ها مبرَاست.

در اين مناظره امام از خصم و طرف مقابل، بر راستى گفتار خود اقرار مى گيرند و از اين طريق حقايقى را بازگو مى كنند كه حاكى از منفور و ناحق بودن دشمنان ايشان است كه خود را محق و داراى جايگاه و منزلت مى دانستند.

ص:124


1- (1) . طبرانى، أخبار الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 118.

آنچه تا اين جا مطرح شد، رفتارهاى علمى امام براى بالا بردن سطح فرهنگى جامعه بود كه مى توان از آن به عنوان سبك زندگى علمى - فرهنگى امام ياد كرد. ايشان با پاسخ گويى مناسب، خطبه، موعظه و مناظره، از طريق علمى بر افكار عمومى تأثير مى گذاشتند و بنابر ظرفيت افراد و موقعيت مكانى و زمانى و هم چنين ميزان آگاهى هاى طرف مقابل و جايگاه اجتماعى و فرهنگى آن ها، از روش مناسب با او استفاده مى كردند. اين سبك زندگى، الگويى است تا متخصصان جامعه، با آگاهى و تخصص با استفاده از روش هاى گوناگون و مناسب، با هركسى به زبان خودش و متناسب با فهم و دركش گفت وگو نمايند و از هر راهى براى بالا بردن آگاهى افراد استفاده كنند و خود را بدون مسئوليت در قبال وضعيت فرهنگى جامعه ندانند.

ب) سيره عملى - فرهنگى

زمانى كه گفتار جامه عمل مى پوشد و به رفتار تبديل مى شود، تأثيرگذارتر است و آن را تأييد مى كند.

اين تأثيرگذارى در امور فرهنگى بيش تر و رفتار بسيار بااهميت تر از گفتار است. بر همين اساس، هر فرهنگى كه بزرگانش خود عامل به آن باشند، فراگيرتر و ماندگارتر به ثمر مى نشيند. در برخى موارد شايد هيچ گفتارى وجود نداشته باشد و فقط رفتار رهبران، به عنوان سندى براى برقرارى يك فرهنگ كافى بوده

است. ازاين رو، مى توان رفتارهاى فرهنگى را به نوعى فرهنگ نانوشته دانست كه در روان انسان ها ثبت مى شود و ثبات بيش ترى نيز دارد. در فرهنگ اسلامى نيز اين مطلب صادق است. رفتارهاى فرهنگى ائمه اطهار كه تماماً بر اساس دين و بر اوامر الهى مبتنى است، سند معتبرى براى فرهنگ اسلامى به شمار مى آيند كه با گذشت قرن هاى متمادى هم چون شاخص بر تارك تاريخ مى درخشند و گذر

ص:125

زمان نمى تواند بر آن ها خدشه اى وارد كند. سيره عملى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز از اين ويژگى برخوردار بود. اين مبحث در دو قسمت مطرح مى شود.

1. زندگى شخصى

منظور از زندگى شخصى، رفتارهاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زندگى شخصى ايشان است كه به عنوان رفتار تأثيرگذار و فرهنگ ساز در تاربخ ثبت شده است؛ از جمله:

1 - 1 - زهد و ساده زيستى

بى رغبتى به دنبا از شاخصه هاى اصلى فرهنگ اسلام است. زيرا محبت و علاقه به دنيا، سرمنشأ تمام بدى ها و گناهان است. امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

«حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ كلِ خَطِيئَةٍ .»(1) محبت دنيا سرمنشأ تمام خطاهاست.» معصومان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مردم را به زهد ورزيدن ترغيب مى كردند و در سيره ايشان هم مشاهده مى شود كه نخست خود به آن عامل بودند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز طبق فرهنگ اسلامى در زندگى خود زاهدانه رفتار مى كردند و به دنيا دل بستگى نداشتند. اين اعتقاد ايشان در رفتارشان به خوبى مشهود بود. در روايات چنين آمده است:

خَرَجَ مِنْ مَالِهِ مَرَّتَينِ وَ قَاسَمَ اللَّهَ ثَلَاثَ مَرَّات؛

(2)امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دو نوبت مال خود را در راه خداى تعالى صرف كرد و سه بار مال خود را با خدا قسمت نموده بود.

اين سيره امام، مصداق كلام امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است كه فرمودند:

ينْبَغِى لِمَنْ عَرَفَ الدُّنْيا أَنْ يزْهَدَ فى ها وَ يعْزِفَ عَنْهَا؛(3)

براى كسى كه دنيا را شناخته، شايسته است كه در آن زهد ورزد و از آن دورى گزيند.

ص:126


1- (1) . شيخ صدوق، خصال، ج 1؛ ص 25.
2- (2) . حلى، العدد القوية لدفع المخاوف اليومية، ص 29.
3- (3) . عيون الحكم و المواعظ، ص 555.

ماهيت دنيا به گونه اى است كه شايسته دل بستگى نيست و هركس به اين ويژگى دنيا آگاه باشد، به آن بى رغبت مى شود.

علاوه بر اين موارد، صدقات و انفاق هاى بى شمارى در سيره ايشان وجود دارد كه نشان از بى رغبتى به دنيا دارد؛ زيرا كسى كه قلباً به دنيا متمايل باشد، اگر با زبان از آن دورى گزيند، در رفتار نمى تواند بخشنده باشد و به آسانى از مال دنيا چشم بپوشد.

دست بخشنده و سخاوتمند امام در بين همگان شهره بود؛ از جمله مردى نزد امام آمد و امام به او فرمودند:

اكتب حاجتك فى رقعة و ارفعها إلينا. قال: فرفعها إليه فأضعفها له، فقال له بعض جلسائه: «ما كان أعظم بركة الرقعة عليه يابن رسول اللّه!». فقال: «بركت ها علينا أعظم، حين جعلنا للمعروف اهلا. أ ما علمتان المعروف ما كان ابتداء من غير مسألة، فاما من أعطيته بعد مسألة، فانما اعطيته بما بذل لك من وجهه. و عسى ان يكون بات ليلته متململا أرقا، يميل بين اليأس و الرجاء، لا يعلم بما يرجع من حاجته أ بكآبة الرد، أم بسرور النجح، فيأتيك و فرائصه ترعد و قلبه خائف يخفق، فان قضيت له حاجته فيما بذل من وجهه، فان ذلك أعظم مما نال من معروفك؛

(1)مردى نزد امام اظهار حاجت كرد. حضرت فرمود: «حاجتت را بنويس و به ما بده.» او چنان كرد. امام نامه اش را خواندند و دو برابر خواسته اش بدو بخشيدند. يكى از حاضران گفت: «اى پسر رسول خدا! اين نامه چقدر براى او پربركت بود؟» فرمود: «بركت آن براى ما بيش تر بود؛ زيرا ما را اهل معروف ساخت. مگر نمى دانى كه نيكى آن است كه بدون درخواست، به كسى چيزى بدهى؛ اما آنچه پس از درخواست مى دهى، در برابر آبروى خواهش كننده، بهاى ناچيزى است. چه بسا وى، شب را با اضطراب و ميان بيم و اميد به سر برده و نمى دانسته كه در برابر عرض نيازش دست رد بر

ص:127


1- (1) . آل ياسين، صلح الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 28.

سينه او خواهى زد يا با شادمانى خواهشش را برآورده مى كنى و اكنون با تن لرزان و دل ترسان و پريشان نزد تو آمده است. اگر تو فقط به قدرخواسته اش به او ببخشى، در برابر آبرويى كه نزد تو ريخته، بهاى اندكى به او داده اى.»

امام با اين رفتار، به مردم نشان مى دهند كه براى كسب رضاى خداوند بايد صادقانه به سوى او رو آورد و از دل بستن به دنيا چشم پوشيد. اين رفتار امام تصديقى بر گفتارها و آموزه هايى بود كه براى مردم بازگو مى كردند و شايد اگر رفتار ايشان نبود، در حد آموزه باقى مى ماند.

2 - 1 - گذشت و بردبارى

گذشت و بردبارى از ديگر صفات بارز امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. اين خصلت پسنديده در تمام زندگى ايشان ديده مى شد؛ به اين معنا كه هم با دوستان و نزديكان خود با گذشت و بردبارى رفتار مى كردند و هم در برخورد با دشمنان و بدخواهان از رأفت و گذشت اسلامى استفاده مى نمودند. شواهد بسيارى در تاريخ براى هر دو مورد وجود دارد كه اين صفت را براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تصديق مى كند. داستان مرد شامى از بارزترين اين موارد است كه امام با دشمن خود چنان رفتار كردند كه او را به يكى از محبان اهل بيت تبديل نمودند.

أَنَ شَامِياً رَآهُ رَاكباً فَجَعَلَ يلْعَنُهُ وَ الْحَسَنُ لَا يرَدُّ فَلَمَّا فَرَغَ أَقْبَلَ الْحَسَنُ عَلَيهِ فَسَلَّمَ عَلَيهِ وَ ضَحِك وَ قَالَ أَيهَا الشَّيخُ أَظُنُّك غَرِيباً وَ لَعَلَّك شُبِّهْتَ فَلَوِ اسْتَعْتَبْتَنَا أَعْتَبْنَاك وَ لَوْ سَأَلْتَنَا أَعْطَينَاك وَ لَوْ اسْتَرْشَدْتَنَا أَرْشَدْنَاك وَ لَوْ اسْتَحْمَلْتَنَا حَمَّلْنَاك وَ إِنْ كنْتَ جَائِعاً أَشْبَعْنَاك وَ إِنْ كنْتَ عُرْياناً كسَوْنَاك وَ إِنْ كنْتَ مُحْتَاجاً أَغْنَينَاك وَ إِنْ كنْتَ طَرِيداً آوَينَاك وَ إِنْ كانَ لَك حَاجَةٌ قَضَينَاهَا لَك فَلَوْ حَرَّكتَ رَحْلَك إِلَينَا وَ كنْتَ ضَيفَنَا إِلَى وَقْتِ ارْتِحَالِك كانَ أَعْوَدَ عَلَيك لِأَنَّ لَنَا مَوْضِعاً رَحْباً وَ جَاهاً عَرِيضاً وَ مَالًا كبِيراً فَلَمَّا سَمِعَ الرَّجُلُ كلَامَهُ بَكى ثُمَّ قَالَ أَشْهَدُ أَنَّك خَلِيفَةُ اللَّهِ فِى أَرْضِهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيثُ يجْعَلُ رِسَالاتِهِ وَ

ص:128

كنْتَ أَنْتَ وَ أَبُوك أَبْغَضَ خَلْقِ اللَّهِ إِلَى وَ الْآنَ أَنْتَ أَحَبُّ خَلْقِ اللَّهِ إِلَى وَ حَوَّلَ رَحْلَهُ إِلَيهِ وَ كانَ ضَيفَهُ إِلَى أَنِ ارْتَحَلَ وَ صَارَ مُعْتَقِداً لِمَحَبَّتِهِم.(1)

مردى از اهل شام با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه سوار بود مصادف شد. آن شخص شروع به لعن امام نمود، ولى آن بزرگوار جواب به وى نمى دادند. هنگامى كه آن مرد ساكت شد، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به وى سلام كرد و خنديد و به او فرمود: «گمان مى كنم غريب باشى؛ شايد امر بر تو مشتبه شده باشد؟ اگر از ما رضايت بخواهى، رضايت مى دهيم؛ اگر چيزى بخواهى، به تو عطا خواهيم نمود، اگر از ما راهنمايى بخواهى، تو را هدايت مى نماييم؛ اگر حاجتى داشته باشى، روا مى كنيم؛ اگر گرسنه باشى، تو را غذا مى دهيم، اگر برهنه باشى، لباس به تو مى پوشانيم؛ اگر محتاج باشى، تو را بى نياز خواهيم كرد؛ اگر رانده شده باشى، تو را پناه مى دهيم؛ چنان چه احتياجى داشته باشى، به داد تو مى رسيم؛ اگر اثاث مسافرت خود را بيارى و مهمان ما باشى تا موقعى كه بخواهى بروى، براى تو بهتر است؛ زيرا ما مهمانخانه، جايگاه وسيع و ثروت فراوانى داريم.» مرد شامى كه اين سخنان را از ايشان شنيد، گريان شد و گفت: «شهادت مى دهم كه تو در روى زمين خليفه خدايى، "خدا بهتر مى داند كه مقام رسالت را كجا قرار دهد"! تو و پدرت نزد من دشمن ترين خلق خدا بوديد، ولى اكنون تو نزد من محبوب ترين خلق

خدايى.» آن گاه اثاث خود را برداشت و نزد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برد و مهمان آن بزرگوار بود تا موقعى كه حركت كرد و رفت و دوستى اين خاندان را از اعتقادات خويشتن قرار داد.

اگر امام با تندى به سخنان ناحق اين مرد پاسخ مى دادند، فقط درگيرى به دست مى آمد كه در اذهان باقى مى ماند و جنبه شخصى آن بيش تر در خاطره ها مى ماند. ولى اين رفتار امام، باعث هدايت آن فرد شد. از طرفى براى ديگران و كسانى كه شاهد ماجرا بودند، نكاتى داشت كه از نظرها پنهان نماند. اول اين كه

ص:129


1- (1) . جزايرى، رياض الأبرار فى مناقب الأئمة الأطهار، ج 1، ص 111.

امام تندى سخن شامى را با محبت و مهربانى پاسخ دادند و اين رفتار نشان مى دهد كه لازم نيست حتماً جواب بدى را با بدى داد. ديگر اين كه با آرامش و محبت مى توان كدورت ها را از بين برد. خوش بين بودن به همه، نكته ديگرى است كه در اين ماجرا وجود دارد. همان طور كه امام در ابتدا مى فرمايند كه گمانم امر بر تو مشتبه شده باشد؛ البته اگر دشمنى فرد مسجل و حتمى باشد، قطعاً ديگر جاى خوش بين بودن نيست كه اين مورد از بحث ما خارج است.

رفتار امام با نزديكان و اطرافيان خود از اين هم نرم تر بود. به يك نمونه در اين زمينه اشاره مى شود.

وَ رُوِى أَنَّ غُلَاماً لَهُ ع جَنَى جِنَايةً تُوجِبُ الْعِقَابَ فَأَمَرَ بِهِ أَنْ يضْرَبَ فَقَالَ يا مَوْلَاى وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ قَالَ عَفَوْتُ عَنْك قَالَ يا مَوْلَاى (وَ اللَّهُ يحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ) قَالَ أَنْتَ حُرٌّ لِوَجْهِ اللَّهِ وَ لَك ضِعْفُ مَا كنْتُ أُعْطِيك؛(1)

روايت شده يكى از غلامان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عملى انجام داد كه مستوجب عقاب شد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دستور داد تا او را بزنند. آن غلام گفت: «اى مولاى من! مؤمن بايد از خطاى مردم درگذرد.» امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «من از تو درگذشتم.» غلام گفت: «اى مولاى من! خدا نيكوكاران را دوست

مى دارد.» امام فرمود: «تو را در راه خدا آزاد نمودم و مستمرى تو را دو برابر كردم.»

اين عكس العمل ها در مواردى بوده كه طرف مقابل رفتارهاى بسيار ناپسندى انجام داده و بدترين عقاب ها را در پى داشته ولى امام با قلب ملكوتى خود هيچ كدورتى به دل نمى گرفتند و دنبال انتقام جويى نبودند. اساس رفتار امام براى راهنمايى بود و هرجا كه ضرورت داشت، دست به تنبيه و توبيخ مى زدند و قصدشان آرام كردن دل خودشان نبود. به همين دليل، وقتى روش ديگرى را مؤثرتر مى ديدند، از تنبيه صرف نظر مى كردند. در برخورد با غلام اگر به تنبيه

ص:130


1- (1) . مجلسى، بحار الأنوار، ج 43، ص 352.

ادامه مى دادند، به سبب آسيبى كه به او رسيده بود، اثرگذارى لازم را نداشت و حتى غلام كينه امام را نيز به دل مى گرفت، اما با رفتار امام، آزادى خود را مديون قرآن و امام ديد و اين نتيجه قطعاً بسيار باارزش تر و پربارتر است.

امام از موارد ساده تر نيز به راحتى عبور مى كردند؛ براى مثال، به امام خبر دادند:

إِنَّ فُلَاناً يقَعُ فِيك فَقَالَ أَلْقَيتَنِى فِى تَعَبٍ أُرِيدُ الْآنَ أَنْ أَسْتَغْفِرَ اللَّهَ لِى وَ لَهُ ؛(1)

فلانى درباره شما چنين و چنان گفت (از شما بدگويى نمود.) امام به وى فرمود: «زحمت مرا زياد كردى، الآن تصميم گرفتم كه براى خودم و او استغفار نمايم.»

البته در مواردى كه توهين و بدگويى از امام به اصل ولايت برمى گشت، امام حتماً پاسخ مى گفتند و از آن نمى گذشتند، زيرا اصول، خط قرمز هستند و قابل اغماض نيستند؛ ولى در مواردى كه اين رفتار نشان از نادانى يا دشمنى شخصى بود، امام چشم پوشى مى كردند.

مواردى كه اشاره شد، نمونه هايى بود كه مردم بارها آن را از امام مشاهده مى كردند. امام در حالت ها و موقعيت هاى متفاوت و با افراد گوناگون اين گذشت

و بردبارى را از خود نشان مى دادند تا به عنوان يك اصل اساسى از دين اسلام، در ميان مردم به صورت يك فرهنگ درآيد و همه به اين روش پاى بند شوند.

3 - 1 - عبادت و بندگى

بندگى در برابر خداوند از موارد ديگر بود كه در زندگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وجود داشت و به عنوان فرهنگ عملى ايشان به چشم مى خورد. در روايات آمده كه ايشان هنگام وضو گرفتن و آماده شدن براى عبادت، حالشان تغيير مى يافت:

ص:131


1- (1) . كشف الغمه، ج 1، ص 575.

انّ الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كان إذا توضّاً ارتعدت مفاصله، و اصفرّ لونه، فقيل له فى ذلك. فقال: حقّ على كلّ من وقف بين يدى ربّ العرش أن يصفرّ لونه، و ترتعد مفاصله.(1)

هرگاه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مشغول وضو مى شد، اعضايش مى لرزيد و رنگ مباركش زرد مى شد. وقتى راجع به اين موضوع از آن حضرت جويا مى شدند، مى فرمود: «جا دارد هركسى كه در مقابل پروردگار عرش قرار مى گيرد، رنگش زرد و مفصل هايش دچار رعشه شود.»

هنگام حاضر شدن در مقابل در مسجد چنين مى گفتند:

إِلَهِى ضَيفُك بِبَابِك يا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاك الْمُسِىءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِيحِ مَا عِنْدِى بِجَمِيلِ مَا عِنْدَك يا كرِيم؛(2)

بارخدايا! مهمان تو بر در خانه ات قرار گرفته است؛ اى خداى نيكوكار! شخص گنه كار نزد تو آمده، اى پروردگار كريم! از گناهان من به خاطر آن نيكويى هايى كه دارى درگذر.

اين رفتارها كه در زندگى روزمره حضرت وجود داشته و سيره ايشان محسوب مى شد، براى مردم به صورت آموزش عملى بوده و آن ها را با روح و حقيقت عبادات آشنا مى كرد. حضرت با زبان رفتار، به آن ها يادآورى مى كردند كه اگر عبادتى

بخواهد به حقيقت و اصل خود نزديك باشد، بايد چنين باشد. در روايت ديگر، به الگو بودن حضرت در رفتار عبادى اشاره شده است. كه راوى مى گويد:

لَقَدْ رَأَيتُهُ فِى طَرِيقِ مَكةَ مَاشِياً فَمَا مِنْ خَلْقِ اللَّهِ أَحَدٌ رَآهُ إِلَّا نَزَلَ وَ مَشَى حَتَّى رَأَيتُ سَعْدَ بْنَ أَبِى وَقَّاص يمْشِى؛(3)

من امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را پياده در راه مكه ديدم؛ كسى از مردم نبود كه ايشان را پياده مى ديد مگر اين كه پياده مى شد و با آن حضرت به راه مى افتاد، حتى سعد بن ابى وقاص.

ص:132


1- (1) . كركى حايرى، تسليه المجالس، ج 2، ص 17.
2- (2) . ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 4، ص 14.
3- (3) . طبرسى، إعلام الورى، ص 211.

علت اين كه رفتارهاى عبادى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى مردم الگو بود، به سبب نزديكى به پيامبر و نيز تدين و موثق بودن ايشان در دين بود؛ يعنى به دليل داشتن جايگاه دينى معتبر در نزد مردم، رفتارهاى ايشان از جمله رفتارهاى عباديشان به دقت زير نظر گرفته مى شد. اين نكته براى افرادى كه در جامعه معتبر هستند بايد نصب العين قرار گيرد؛ زيرا آن ها به راحتى نمى توانند خود را از مسئوليت نانوشته اى كه در جامعه دارند، معاف كنند. مردم آن ها را به عنوان پرچم دار دين و مذهب مى دانند و رفتارهاى آن ها را مواضع دين مى شمارند.

2. روابط اجتماعى

منظور از روابط اجتماعى، تعاملات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با مردم است كه در حوزه اجتماع صورت مى گرفت و از آن جا كه باعث رشد و تربيت مردم مى شد، بر فرهنگ آن ها نيز اثر داشت.

1 - 2. اكرام ديگران

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بزرگوار بودند و در برخورد با ديگران نيز با اكرام و احترام رفتار مى كردند. رفتار كريمانه امام با مردم از اين جهت قابل توجه است كه به مردم يادآور مى شوند كه انسان نه فقط به عزت نفس خود بايد توجه داشته باشد؛

بلكه ديگران را هم بايد به دليل انسان بودن داراى كرامت بداند و صرف نظر از داشتن هر مرتبه و جايگاه اجتماعى و فرهنگى احترام و تكريم كند. ترويج روح كرامت و بزرگوارى در جامعه، مانع بسيارى از گناهان مى شود و راهى براى رشد و سعادت انسان هاست. كرامت نفس در اسلام جايگاه بالايى دارد و روايات نيز بر آن تأكيد مى كند. علت تأكيد و سفارش، به دليل آثارى است كه اين روحيه به دنبال دارد. دورى از گناهان يكى از آثارى است كه براى كرامت نفس

ص:133

برشمرده اند

«مَنْ كرُمَتْ عَلَيهِ نَفْسُهُ لَمْ يهِنْهَا بِالْمَعْصِيةِ ؛»(1) كسى كه جانش نزد او گرامى باشد، با گناه و معصيت آن را پست نمى كند.» سازگارى با مردم نيز از ديگر فوايد كرامت نفس است:

«مَنْ كرُمَتْ نَفْسُهُ قَلَّ شِقَاقُهُ وَ خِلَافُهُ »؛(2)

"كسى كه نفس او گرامى و بزرگوار باشد، جدايى و ناسازگاريش با مردم كم باشد". دورى از شهوات و دنيا نيز از ساير آثار كرامت نفس است.(3)

اگر كرامت نفس فقط همين چند فايده را به دنبال داشته باشد، براى سعادت و هدايت انسان ها كافى است. به همين دليل، براى گسترش اين فضيلت اخلاقى بايد تلاش هاى لازم صورت بگيرد و از فرصت هاى به وجود آمده بهترين بهره را برد. عزت و احترام به خود و ديگران يكى از اين راه هاست. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين احترام و اكرام را خيلى ساده و در حالت عادى زندگى رعايت مى كردند و به ديگران هم مى آموختند كه به راحتى مى توان با مردم رفتار سالم داشت و با اين كار هم به ديگران محبت كرد و هم ادب و احترام ديگران را جلب كرد. روزى امام در مجلسى نشسته بودند؛ مردى وارد شد و نشست. امام فرمودند:

«إنك جلست إلينا

على حين قيام منا أ فتأذن ؟»(4) "تو زمانى نشستى كه ما قصد رفتن داشتيم آيا اجازه مى دهى ما برويم ؟" در اين رفتار امام، شخصيت طرف مقابل و جايگاه اجتماعى و يا مال و ثروتش مهم نبوده بلكه آن حضرت به عنوان فردى مسلمان به او توجه و احترام كرده است. رواج چنين تفكر و رفتارهايى در جامعه، ميزان كرامت انسان ها را افزايش مى دهد و به تبع، فرهنگ سالمى در جامعه حاكم مى شود كه

ص:134


1- (1) . عيون الحكم و المواعظ، ص 439.
2- (2) . همان، ص 464.
3- (3) . «من كرمت نفسه صغرت الدّنيا فى عينه.» (غرر الحكم و درر الكلم، ص 664، «مَنْ كرُمَتْ عَلَيهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَيهِ [شَهْوَتُهُ ] شَهَوَاتُه» نهج البلاغه (للصبحى صالح)، ص 555).
4- (4) . ابن سعد، طبقات الكبرى، ج 10، ص 274.

در آن همه به واسطه انسان بودن داراى احترام و جايگاه اجتماعى هستند. اين خود باعث احساس امنيت اجتماعى مى شود.

2 - 2 - تواضع در برابر مردم

از ديگر رفتارهاى اجتماعى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى توان به تواضع ايشان در برخوردهاى اجتماع اشاره كرد. گسترش فرهنگ تواضع نيز در جامعه و در برخوردهاى اجتماعى، باعث نزديكى دل ها به هم مى شود و محبت و دل بستگى را افزايش مى دهد. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

«ثمرة التّواضع المحبّة»؛(1) "ميوه تواضع، دوستى مردم است." تواضع امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در برخورد با مردم، قلب ها را به سوى ايشان متمايل مى كرد و بذر محبت اهل بيت (عليهم السلام) را در جان آن ها مى نشاند. در سيره امام چنين آمده است:

ان الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مر على فقراء و قد وضعوا كسيرات على الأرض و هم قعود يلتقطونها و يأكلونها فقالوا له هلم يا ابن بنت رسول الله إلى الغداء فنزل و قال فان الله لا يحب المتكبرين و جعل يأكل معهم ثم دعاهم إلى ضيافته و أطعمهم و كساهم؛(2)

روزى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر جمعى از فقرا گذشتند كه تكه هايى از نان را بر زمين گذاشته و مشغول خوردن بودند. آنان به حضرت گفتند: اى پسر دختر پيامبر

خدا، بيا با ما ناشتايى كن!» امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از اين كه فرمود: «خدا متكبران را دوست ندارد» پياده شدند و با ايشان مشغول غذا خوردن گرديدند. وقتى همه غذا خوردند و سير شدند، آن غذا به بركت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم چنان به حال خود بود. سپس امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آنان را دعوت نمودند و غذا داد و لباس پوشانيدند.

ص:135


1- (1) . تيميمى آمدى، غرر الحكم و درر الكلم، ص 327.
2- (2) . امين، اعيان الشيعه، ج 1، ص 565.

اين گونه رفتار در اجتماع، به مردم مى آموزد كه فردى مانند امام با اين كه از جايگاه بالايى برخوردار است، خود را برتر از ديگران نمى شمارد و هم نشينى با زيردستان را دونشان خود نمى داند. فراگير شدن اين رفتارها در جامعه، باعث گسترش برادرى در ميان مردم مى شود و در تعاملات از اختلاف دورى مى نمايند و با يك رنگى در كنار هم زندگى مى كنند.

3 - 2 - عفت و حيا

وجود عفت و حيا در جامعه از مهم ترين امورى است كه در جامعه باعث ايجاد امنيت اجتماعى مى شود. اگر عفاف و حيا از جانب زنان رعايت گردد، مردان دچار لغزش نمى شوند و اگر از جانب مردان رعايت گردد، زنان دچار ناامنى و وحشت نمى شوند. ازاين رو، يكى از مهم ترين آثار عفت، ايجاد امنيت اخلاقى در جامعه است. براى رسيدن به اين مرحله بايد فرهنگ پاك دامنى در جامعه گسترش يابد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز با رعايت عفاف، عملاً به ترويج اين فرهنگ مى پرداختند و پاى بندى خود را به اصول نشان مى دادند. در اين زمينه از سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چنين آمده است:

هُوَ فِى صَلَاتِهِ فَأَوْجَزَ فِى صَلَاتِهِ ثُمَّ قَالَ لَهَا أَ لَك حَاجَةٌ قَالَتْ نَعَمْ قَالَ وَ مَا هِى قَالَتْ قُمْ فَأَصِبْ مِنِّى فَإِنِّى وَفَدْتُ وَ لَا بَعْلَ لِى قَالَ إِلَيك عَنِّى لَا تُحْرِقِينِى بِالنَّارِ وَ نَفْسَك فَجَعَلَتْ تُرَاوِدُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ هُوَ يبْكى وَ يقُولُ وَيحَك إِلَيك عَنِّى وَ اشْتَدَّ بُكاؤُهُ فَلَمَّا رَأَتْ ذَلِك بَكتْ لِبُكائِه؛

(1)امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مشغول نماز بودند، در آن بين زن زيبايى نزد آن حضرت آمد. امام نماز را مختصر نمود و به وى فرمود: «حاجتى دارى ؟» گفت: «آرى.» فرمود: «چه حاجتى ؟» گفت: «برخيز و مراد مرا حاصل كن، زيرا من بر تو وارد شدم و شوهرى ندارم.» امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «به تو اخطار مى كنم كه مرا با خودت دچار آتش جهنم منمايى!» ولى آن زن هم چنان آن حضرت را

ص:136


1- (1) . تسلية المجالس، ج 2؛ ص 18.

تحريك مى نمود و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درحالى كه گريه مى كرد، فرمود: «واى بر تو! به تو اخطار مى كنم كه مرا با خودت دچار آتش جهنم منمائيى!» آن زن هم از شدت گريه امام شروع به گريه كرد.

امام با رعايت عفت، در برابر بى عفتى آن زن به او هشدار مى دهند كه ورود در آتش جهنم عاقبت قدم برداشتن در اين راه است. امام با آگاهى از خطر اين لغزشگاه، با معصوميتى كه داشتند، از وحشت ابتلا به بى عفتى، به گريه افتادند و به طرف مقابل هم گوشزد كردند كه از رفتار ناشايست خود دست بردارند. حال جا دارد به افرادى كه به راحتى خود را در معرض گناهانى از اين قبيل قرار مى دهند، يادآور شد كه امام با وجود معصوم بودن، از شدت ترس به گريه افتادند، آن ها با چه اطمينانى خود را با نگاه، كلام و يا رفتار در تيررس شيطان قرار مى دهند و به ناامنى اخلاقى در اجتماع دامن مى زنند. همان طور كه در ابتدا هم آمد، رعايت عفت به زن يا مرد اختصاص ندارد و جامعه بايد داراى اين فرهنگ باشد تا آرامش اخلاقى بر جامعه حاكم شود.

بايد دانست كه باحيا بودن و دورى از بى عفتى در تمام شئون زندگى بايد رعايت شود و به يك جنبه و يك جا اختصاص ندارد. عفت در كلام، عفت در نگاه، عفت در رفتار، در خانه، در اجتماع، در خلوت، در بازى، و... در همه جا و در همه حالت بايد رعايت شود. به دليل فراگيرى و اهميت اين امر، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

مى فرمايند:

«الايمان و الحياء مقرونان فى قرن و لا يفترقان»؛(1) "ايمان و حيا هر دو به يك ريسمان بسته و با يك ديگر هستند و از هم جدا نشوند." گويا كسى كه

ص:137


1- (1) . تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص 256.

حيا ندارد ايمان ندارد. با توجه به اهميت حيا، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با رفتار خود به ترويج اين فرهنگ در جامعه مى پرداختند.(1)

4 - 2 - حضور فعال در اجتماع

حضور فعالانه در اجتماع و پرهيز از انزواطلبى، يكى ديگر از روش هاى عملى فرهنگ سازى است كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به آن پاى بند بودند. بيش ترين زمان حيات حضرت در دورانى سپرى شد كه جريان اجتماع با ايشان همسو نبود. ايشان زمان حيات پيامبر (ص) خردسال بودند و در دوران پدر نيز 25 سال را در سكوت گذراندند و بعد از دوران كوتاه خلافت پدر، خود نيز با ماجراى صلح كنار گذاشته شدند، ولى در تمام اين دوران ها، از فعاليت فرهنگى - چه به صورت علمى و چه به صورت عملى - دست برنداشتند. ايشان با استفاده از موقعيت مناسب، با روش هايى كه به آن ها اشاره شد، در اجتماع به فعاليت مى پرداختند و روى گردانى مردم را دليلى براى عدم فعاليت فرهنگى خود نمى دانستند. به اين معنا كه استيلاى دشمن و يا جريان مخالف، باعث نشد كه ايشان خود را كنار كشيده، صحنه فرهنگى را خالى كنند؛ بلكه با استفاده از ابزار فرهنگ، به هدايت و روشن گرى مردم مى پرداختند. اين رفتار امام نيز به دين مداران، متذكر مى شود كه در هر فضاى سياسى و فرهنگى نبايد منفعلانه عمل كرد و ساكت ماند، بلكه با

هر ابزارى و در هر فرصتى بايد به گسترش فرهنگ اسلامى پرداخت و در هيچ وضعيتى مسئوليت فرهنگى از مسلمان سلب نمى شود و كم ترين فعاليت فرهنگى مسلمان، عامل بودن به آموزه هاى اسلامى است.

ص:138


1- (1) . در روايت ديگرى چنين آمده است: «دَخَلَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِى الْفُرَاتَ فِى بُرْدَةٍ كانَتْ عَلَيهِ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ لَوْ نَزَعْتَ ثَوْبَك فَقَالَ لِى يا أَبَا عَبْدِالرَّحْمَنِ إِنَّ لِلْمَاءِ سُكانا؛ مناقب آل أبى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 4، ص 15. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با لباس وارد فرات شدند و فردى از ايشان پرسيد: «چرا لباستان را در نياورديد؟» ايشان پاسخ دادند كه آب هم ساكنانى دارد. (يعنى امام به خاطر رعايت عفت و حيا از موجودات درون آب اين كار را كرده اند.)

نتيجه

سبك فرهنگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى تواند سرمشق افرادى قرار گيرد كه به فرهنگ دينى دل بستگى دارند و خود را به گسترش و اشاعه فرهنگ اسلام موظف مى دانند. جامعيت سبك زندگى فرهنگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به گونه اى بود كه هم مى تواند براى خواص و هم براى عامه مردم الگو باشد. به اين معنا كه امام با روش علمى و عملى به گسترش فرهنگ اسلامى مى پرداختند و از روش هاى مختلفى استفاده مى كردند. كه با سلايق مختلف مخاطبان متناسب بود. اين قسم از تبليغ فرهنگى مى تواند توجه خواص را جلب كند تا با استفاده از تخصص خود و الگوگيرى از امام، اين وظيفه را انجام دهند؛ يعنى هرجا مخاطب پذيرش دارد بايد از موعظه يا سخن رانى و يا پاسخ به سؤالات استفاده نمايند تا فرهنگ اسلام ناب را براى مردم تبيين كنند و آن جايى كه روش علمى اثرگذار نيست، با رفتارهاى اسلامى كه پشتوانه فرهنگى دارند، مردم را به سمت فرهنگ اصيل اسلام هدايت كنند. متدينان و دين مداران كه از تخصص برخوردار نيستند نيز مى توانند با پيروى از حضرت در رفتارهاى فرهنگى در اين زمينه مؤثر باشند. گفتنى است كه ترويج فرهنگ اسلام از طريق رفتار، در مورد خواص بااهميت تر و اثرگذارتر است. با اين رويكرد تمام افراد جامعه اسلامى مى توانند براى غناى فرهنگ اسلامى قدم بردارند و همه مسلمانان به عنوان سربازان فرهنگى، به دفاع از كيان فرهنگى اسلام بپردازند و نه تنها خود را از حمله فرهنگى دشمن ايمن سازند؛ بلكه ديگران را با عمل، به سمت اين فرهنگ غنى دعوت كنند.

ص:139

منابع

قران كريم

1.

آل ياسين، شيخ راضى، صلح الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، بيروت: اعلمى، 1412 ق. 2.

ابن حمزه طوسى، محمدبن على، الثاقب فى المناقب، چاپ سوم، قم: انصاريان، ايران، 1419 ق. 3. ابن شعبه حرانى، حسن بن على، تحف العقول، چاپ دوم، قم: جامعه مدرسين، 1404 ق.

4. ابن شهرآشوب مازندرانى، محمد بن على، مناقب آل ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، قم: علامه، 1379 ق.

5. ابن منظور، محمد، لسان العرب، چاپ سوم، بيروت: دارصادر، 1414 ق.

6. الهامى نيا، على اصغر، سيره اخلاقى تربيتى امام خمينى (ره)، بى نا، بى جا، بى تا.

7. اربلى، على بن عيسى، كشف الغمه فى معرفه الأئمه، چاپ اول، تبريز: بنى هاشمى، 1381 ق.

8. امين عاملى، سيدمحسن، أعيان الشيعه، بيروت: دارالتعارف، 1403 ق.

9. بحرانى، سيدهاشم بن سليمان، حليه الأبرار فى أحوال محمّد و آله الأطهار (عليهم السلام)، 5 جلد، چاپ اول، قم: مؤسسه المعارف الإسلاميه، 1411 ق.

10. بستانى، فؤاد افرام و مهيار، رضا، فرهنگ ابجدى، تهران: انتشارات اسلامى، 1375.

11. تميمى آمدى، عبدالواحد، تصنيف غررالحكم و درر الكلم، چاپ اول، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1366 ش.

12. ثقفى، ابراهيم بن محمد، الغارات أوالإستنفار و الغارات، چاپ اول، تهران: انجمن آثار ملى، 1395 ق.

ص:140

13. جزايرى، نعمت الله، رياض الأبرار فى مناقب الأئمه الأطهار، چاپ اول، بيروت: مؤسسه التاريخ العربى، 1427 ق.

14. حسينى دشتى، سيدمصطفى، معارف و معاريف، چاپ اول، قم: اسماعليان، 1369.

15. حلى، رضى الدين على، العدد القويه لدفع المخاوف اليوميه، چاپ اول، قم: كتاب خانه آيت الله مرعشى نجفى، 1408 ق.

16. دهخدا، على اكبر، لغت نامه دهخدا. تهران: دانشگاه تهران 1342 ش.

17. شريف الرضى، محمد بن حسين، نهج البلاغه، چاپ اول، قم: هجرت، 1414 ق.

18. صدوق، محمد بن على، الخصال، چاپ اول، قم: جامعه مدرسين، 1362 ش.

19. طبرانى، سليمان بن احمد، أخبار الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، كويت: دارالأوراد، 1412 ق.

20. طبرسى، فضل بن حسن، إعلام الورى بأعلام الهدى، چاپ سوم، تهران: اسلاميه، 1390 ق.

21. فتال نيشابورى، محمد بن احمد، روضه الواعظين و بصيره المتعظين، چاپ اول، قم: انتشارات رضى، 1375 ش.

22. قرشى، سيدعلى اكبر، قاموس قرآن، تهران: دارالكتب الإسلاميه، 1371.

23. قطب الدين راوندى، سعيدبن هبه الله، الخرائج و الجرائح، چاپ اول، قم: مؤسسه امام مهدى (عج)، 1409 ق.

24. كركى حايرى، سيدمحمد، تسليه المجالس و زينه المجالس، چاپ اول، قم: مؤسسه المعارف الإسلاميه، 1418 ق.

ص:141

25. كاتب واقدى، ابن سعد، الطبقات الكبرى، چاپ دوم، بيروت: دارالكتب العلميه، 1418 ق.

26. ليثى واسطى، على بن محمد، عيون الحكم و المواعظ، چاپ اول، قم: دارالحديث، 1376 ش.

27. مجلسى، محمدباقر، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، دارإحياء التراث العربى، چاپ دوم، بيروت: 1403 ق.

28. مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، قم: انتشارات صدرا، ى تا.

29. معين، محمد، فرهنگ فارسى، چاپ پانزدهم، تهران: اميركبير، 1379.

30. مفيد، محمد بن محمد، الإرشاد فى معرفه حجج الله على العباد، چاپ اول، قم: كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

ص:142

روش هاى تربيت در سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

محمد احسانى

چكيده

پژوهش حاضر، در موضوع روش تربيت در سيره سبطاكبر پيامبر (ص) كه با شيوه مطالعات متون روايى و تاريخى در فضاى كتاب خانه و استفاده از نرم افزارهاى مربوط با موضوع نگاشته شده است. در اين نوشتار، سعى شده روش هاى تربيتى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با استفاده از سخنان و سيره عملى آن بزرگوار استخراج شود و به صورت ساده و قابل فهم به نسل جوان عرضه گردد. بصيرت عميق دينى و اجتماعى، به عنوان اساسى ترين روش تربيت و پرورش باورهاى دينى متربيان در سيره امام مشهود است. پس از شكل گيرى نظام فكرى، هدايت عواطف و گرايش هاى متربى، در رفتار او تأثير دارد كه از سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به خوبى قابل دريافت و بازشناسى است. سعى شده اين شيوه هم به عنوان يك روش تربيتى معرفى گردد. هم چنين اصلاح رفتار و عملكرد در عرصه اجتماع به لحاظ تربيتى اهميت دارد كه اين جنبه نيز در سيره ايشان جلوه گر است. در اين مقاله با عنوان اعتدال و ميانه روى و خدمت به محرومان و گذشت از متخلفان و مخالفان نگاشته شده است. در نهايت يك الگوى جامع تربيتى مبتنى بر سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به علاقه مندان معرفى شده كه تمسك به آن و استفاده از اين الگوى حسنى، بى شك موجب سعادت دنيا و آخرت پيروان آن بزرگوار خواهد بود.

واژگان كليدى: تربيت، سيره، روش، اعتدال، بصيرت، خودسازى، الگوى تربيتى، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ).

ص:143

مقدمه

وجود مقدس هريك از معصومان (عليهم السلام) و صفات و رفتار آن بزرگواران، هركدام منبع بسيار مهم و تأثيرگذارى در زندگى فردى و اجتماعى مسلمانان است؛ به نحوى كه مى توان در تمام زواياى زندگى، از ابعاد بى پايان حيات پربار آن ها درس آموخت و نحوه زيستن و هم زيستى مسالمت آميز با ديگران را همراه باعزت و معنويت فراگرفت. سيره و روش رفتارى سبطاكبر پيامبر (ص) با مردم، خانواده، بستگان، دوستان و حتى مخالفان و دشمنان، شيوه برخورد با ديگران را به مسلمانان مى آموزد كه اين رفتارها و روابط انسانى، در مجموع سيره تربيتى و اجتماعى آن حضرت را شكل مى دهند.

سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بخش هايى مختلفى دارد كه هر بخش آن به حوزه خاصى از گفتارها و رفتارهاى آن حضرت مربوط است. اگر بخواهيم سيره ايشان را حوزه شناسى كنيم، بايد ابعاد زندگى فردى و اجتماعى انسان را در نظر بگيريم و بر اساس آن، حوزه هاى گوناگون سيره حسنى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بازشناسى و معرفى نماييم. در اين مقاله به بررسى سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با هدف استخراج روش هاى تربيتى آن حضرت مى پردازيم. اين روش ها، كه از متن گفتار و رفتار امام در عرصه هاى گوناگون زندگى به دست مى آيد و قابل استنباط است. در مجموع شايد بتوان الگوى جامع تربيتى از سيره ايشان به دست آورد و به نسل جوان تربيت پذير عرضه كرد.

مفهوم شناسى

پيش از پرداختن به موضوع اصلى و تبيين آن، تعريف واژگان كليدى مناسب به نظر مى رسد؛ زيرا شناخت مفاهيم و كلمات اصلى و درك معانى آن ها، ديد روشنى به پژوهش گر مى دهد تا او بتواند با نگاه دقيق تر و عميق تر به پژوهش

ص:144

بپردازد. هم چنين تبيين مفاهيم، به مخاطبان كمك مى كند تا آن ها ضمن آشنايى با موضوع و مفاهيم كليدى، برداشت درستى از مباحث داشته باشند. به هر صورت، مفهوم شناسى، از كارهاى مهم و تأثيرگذار در اجراى فرايند، تدوين و عرضه مطالب در ارتباط با موضوع پژوهش است كه بايد بررسى شوند.

روش

واژه «روش» در زبان هاى مختلف لاتين،(1) عربى،(2) و فارسى، كاربرد پرشمار دارد و در مجموع، تفاوت اساسى ميان آن ها ديده نمى شود؛ بلكه مى توان گفت همه آن ها با تجزيه و تحليل، در نهايت به مفهوم يكسانى برمى گردند. «روش»(3) در زبان فارسى، اسم مصدر از فعل رفتن، در منابع واژه شناسى به معناى راه، طرز، طريقه، سبك، شيوه، و امثال آن(4) آمده است. هدف از انتخاب روش در هر نوشته اى، دست يابى به ضوابطى است كه پژوهش گر را در مسير راه يارى دهد و براساس آن روش خاص، نظم و برنامه منطقى در كار خود ايجاد كند و از هرگونه دوباره كارى، خطا و اسراف در وقت و هزينه مصون بماند. از اين نظر روش، به مجموعه قوانينى گفته مى شود كه به صورت دستورالعمل درآمده و براى آسان كردن پژوهش و زودتر و درست تر به نتيجه رسيدن آن به كار مى رود.

(5)

ص:145


1- (1) . Method.
2- (2) . الطريقه، المنهج و الاسلوب.
3- (3) . نكته توجه درباره روش اين كه روش، نسبت به اصطلاحات ديگر مانند شيوه در زبان فارسى، اسلوب و منهاج در زبان عربى و Proceed و نيز Technique در زبان لاتين كه كاربرد وسيع دارند، جنبه راهبردى دارد و از عموميت برخوردار است. هر كدام از اين واژگان از روش جزيى تر و در موارد خاصى به كار مى روند. (بهروز رفيعى، آراء دانشمندان مسلمان در تعليم و تربيت و مبانى آن، جلد سوم، امام غزالى، ص 267)
4- (4) . على اكبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، واژه «روش».
5- (5) . كريمى، روش هاى مطالعه و تحقيق با تاكيد بر كتابخانه، ص 14، قم: مكتب القرآن، امور تربيتى آموزش و پرورش، 1375.

وجه مشترك و نكته محورى در همه تعاريفى كه تاكنون از روش آورده شده، جنبه راهبردى و راهنمايى آن است كه فعالان عرصه دانش و هر حوزه كارى را به سوى هدف موردنظر هدايت مى كند، فعاليت آن ها را نظام مند ساخته، از هدر رفتن نيرو و انرژى جلوگيرى مى نمايد. منظور از روش در اين نوشتار، شيوه تدوين مقاله به نحو توصيفى - تحليلى است كه با مطالعه متون دينى، روايى و تاريخى در فضاى كتاب خانه به سامان مى رسد.

تربيت

واژه «تربيت»(1) از نظر لغت شناسى، مصدر باب «تفعيل» از ريشه «رَبَبَ » يا «رَبَوَ» است. «ربب»، به معناى تدبير، سرپرستى، نگه دارى و اصلاح چيزى و «ربو» به مفهوم رشد، نمو، زيادتى و فزونى به كار رفته است؛ چنان كه ابن منظور، تربيت از ريشه «ربو» را به معناى زيادتى، رشد و نمو(2) و راغب اصفهانى، تربيت از ريشه «ربب» را به معناى ايجاد تغيير در چيزى به صورت تدريجى - به نحوى كه آن چيز به حد تمام برسد - دانسته اند.(3)

بر اين اساس، ريشه «ربب» به تربيت كيفى و «ربو» به پرورش كمى نظر دارد.

تربيت در اصطلاح، تعريف يكسانى ندارد، بلكه دانشمندان هركدام بر اساس ديدگاه خود درباره هستى شناسى، انسان شناسى، معرفت شناسى و به طور كل فلسفه تربيتى خويش، تعريفى از تربيت آورده اند. شهيد مطهرى، تربيت را

ص:146


1- (1) . « Education » اين واژاه از ريشه « Educar » به معناى تغذيه، رشد و نمو يا « Educacere » به معناى بيرون كشيدن، به چيزى رهنمون كردن و پرورش دادن است. (آراء دانشمندان مسلمان در تعليم وتربيت ومبانى آن، ج 3 (امام غزالى)، بهروز رفيعى، ص 267.
2- (2) . «الزيادة و النشاء و التغذية و المحافظة و النماء». (ابن منظور، لسان العرب، بيروت: دارصادر، 1416 ق (مادة ربو).
3- (3) . «انشاء الشيء حالاً فحالاً الى حدالتمام» (محمد، الراغب، المفردات فى غرايب القرآن، تحقيق عدنان داوودى، دمشق، دارالقلم، 1416 ق) (ماده رب).

پرورش استعدادهاى درونى بالقوه و به فعليت رسانيدن آن دانسته است.(1) برخى ديگر، تربيت را پرورش استعدادهاى مادى و معنوى و هدايت آن به سوى كمالاتى تعريف كرده اند كه خداوند در وجود آدمى قرار داده است.(2) تعريفى نسبتاً جامع و كامل از تربيت، در كتاب فقه تربيتى اين گونه آمده است:

فرايند كمك و يارى رسانى به متربى براى ايجاد تغيير تدريجى، در گستره زمان در يكى از ساحت هاى بدنى، ذهنى، روحى و رفتارى اوست كه به واسطه عامل انسانى ديگر، به منظور دست يابى وى به كمال انسانى و شكوفاسازى استعدادهاى او يا بازدارندگى و اصلاح صفات و رفتارهاى اوست.(3)

تعريف اخير از تربيت، نسبت به دو تعريف پيشين جامع تر و به جنبه هاى گوناگون تربيت توجه كرده است، ولى چون به اراده و تصميم متربى تصريح نشده و هم چنين فرايند تربيت را در مقام اجرا به يكى از ساحت هاى آن منوط كرده، ازاين روى تعريف زير براى تربيت مناسب تر است. با نظر به آيات و روايات و يافته هاى انديشمندان مسلمان مى توان گفت كه تربيت عبارت است از: «فرايندِ منظم و هدفمند كه به منظور فراهم ساختن زمينه رشد فطرى و همه جانبه متربى در ساحت هاى مختلف انجام مى گيرد؛ به نحوى كه خود وى با اراده و اختيار خويش در مسير تكامل مادى و معنوى گام بردارد و به هدف نهايى كه همان تقرب به خداست نايل گردد.»

(4)

ص:147


1- (1) . مرتضى، مطهرى، تعليم و تربيت در اسلام، ص 6، تهران: صدرا، 1371.
2- (2) . مهدى، صانعى، پژوهشى در تعليم و تربيت اسلامى، ص 11، تهران: انتشارات سناباد، 1378.
3- (3) . على رضا اعرافى، فقه تربيتى، ج 1، ص 28، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تحقيق سيدنقى موسوى و همكاران، 1387.
4- (4) . محمد احسانى، سيره اخلاقى و تربيتى معصومين:، ص 23، قم: انتشارات بين المللى جامعة المصطفى العالميه، 1390.

سيره

واژه شناسان معانى متعددى براى كلمه «سيره» آورده اند، مانند: روش، طريقه، سنت،(1) سبك و نحوه انجام دادن كار، حركت در روز، حركت در شب و مطلق حركت كردن و راه رفتن. نيز سيره را مثل فطره بر وزن «فِعْلَهْ » گرفته اند كه بر نوع و سبك رفتار دلالت مى كند.(2) راغب اصفهانى مى گويد: «سيره به معناى حالتى است كه انسان يا غير او بر آن حالت زندگى مى كند؛ چه آن حالت غريزى باشد و چه اكتسابى.»(3) چنان كه سيره در قرآن به همين معنا به كار رفته است: (سَنُعِيدُهٰا سِيرَتَهَا الْأُولىٰ ) ؛(4) «ما آن (اژدها) را به حالت اولش (عصا) بر مى گردانيم.» به نظر اهل لغت، يك نوع سير و حركت در قالب راه رفتن يا فعاليت هاى ديگر در مفهوم سيره نهفته است. همان گونه كه مشتقات آن مانند «سار، سير، يسير و سيروا» به نوعى متضمن معناى رفتار و حركت هستند. هم چنين كاربرد مشتقات سيره در قرآن كريم به شكل امر: (سِيرُوا فِي الْأَرْضِ )؛5 «در زمين سير كنيد» و فعل مضارع: (أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ )؛6 «آيا در زمين گردش نكرديد»، ناظر به همين معناست.

سيره در اصطلاح به معناهايى متفاوت به كار رفته و تعريف يكسانى كه مورد وفاق همه دانشمندان باشد، تاكنون درباره آن نياورده اند. برخى از سيره شناسان آن را به معناى طريقه و حالت دانسته اند كه برگرفته از مفهوم

ص:148


1- (1) . المصباح المنير، ج 1، ص 361. «السيره الطريقه فى الشيء و السنته». (معجم مقاييس اللغه، ج 3، ص 61).
2- (2) . لغت نامه دهخدا، واژه «سيره» ص 12242 12241؛ فرهنگ بزرگ جامع نوين، ج 1 و 2، ص 690؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ص 335-336 ماده سير؛ مجمع البحرين، ج 3، ص 340؛ معجم مقاييس اللغه، ج 3، ص 61، لسان العرب، ج 6، ص 454.
3- (3) . مفردات الفاظ القرآن، واژه سار، ص 433.
4- (4) . سوره طه، آيه 21.

لغوى آن است.(1) بعضى ديگر سيره را برابر با تاريخ و ثبت وقايع تاريخى قرار داده اند كه دامنه وسيعى همانند تاريخ پيدا مى مى كند.(2) چنان كه عرف تاريخ نويسان، همين معنا را تأييد مى كند و برداشت عمومى آن ها از سيره، ذكر حوادث و سرگذشت افراد است كه سيره هاى تدوين يافته به وسيله آنان، بر اين امر گواه مى باشد.(3) هم چنين سيره را بر چگونگى رفتار انسان نيز اطلاق كرده اند كه همه فعاليت هاى فرد را شامل مى شود.(4)

شهيد مطهرى بيش از ديگران در مفهوم شناسى سيره سخن گفته است. ايشان هم وزن بودن سيره با شكل «فِعلَه» را دليل بر اين قرار داده كه اين هيأت معناى خاصى به آن مى بخشد و آن معنا عبارت از نوع و سبك خاص رفتار است. به نظر ايشان، هر رفتارى را نمى توان اصطلاحاً سيره ناميد، بلكه رفتارى كه داراى روش و سبك ويژه باشد، مصداق سيره خواهد بود؛(5) زيرا هيأت مذكور در لغت عرب، بر نوع و روش خاص دلالت دارد؛ چنان كه اگر گفته شود: جَلَسْتُ «جِلسَه» نوع مخصوص نشستن را مى رساند؛ بر عكس اگر بگوييم جلستُ «جَلْسَه» به مطلق نشستن دلالت دارد.(6) برخى ديگر از سيره نويسان بر همين اساس، «سبك و قاعده رفتار» را معناى سيره دانسته اند كه بنابراين قواعد حاكم بر رفتار فرد را بايد جست وجو كرد.

(7)

ص:149


1- (1) . تفسيرالميزان، ج 14، ص 199.
2- (2) . سيره سياسى معصومان:، ص 21.
3- (3) . نك: سيره هاى نوشته شده به وسيله تاريخ نگاران مانند سيره ابن هشام، سيره حلبى، سيره نبوى از ابن عساكر و امثال آن.
4- (4) . سيره پيامبر و اهل بيت (عليهم السلام)، ج 1، ص 10.
5- (5) . سيره نبوى، ص 45.
6- (6) . همان، ص 46.
7- (7) . سيره پيامبر و اهل بيت (عليهم السلام)، ج 1، ص 10.

در مجموع دو معنا از تعريف هاى پيش گفته، به دست مى آيد: يكى معناى عام سيره كه عبارت است از ثبت وقايع تاريخى و سرگذشت افراد؛ دوم، معنايى خاص كه سبك و قاعده رفتار است. تفاوت اين دو معنا علاوه بر ميزان فراگيرى، در اين جهت نيز ظاهر مى شود كه سيره به معناى اول يكى از مصادر سيره به معناى دوم است؛ يعنى از بررسى عملكرد فرد در طول زندگى او، به سبك و روش رفتارى وى مى توان دست يافت.(1) منظور از سيره در اين نوشتار نزديك به معناى دوم، رفتارهاى نسبتاً ثابت، روشمند و ضابطه محورى است كه از مجموع عملكرد امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در عرصه هاى مختلف زندگى ايشان به ظهور رسيده و مى توان روش ها و در نهايت الگوى جامع تربيت را از آن ها استخراج و عرضه نمود.

روش هاى تربيت در سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

هر چند روش هاى تربيت در ابعاد مختلف از سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قابل استخراج و عرضه به مخاطبان است، در اين مقاله، براى پرهيز از اطاله نوشتار، به مهم ترين آن ها اشاره مى شود كه به نظر در تربيت نسل جوان تأثير بيش تر دارند. روش هايى بررسى مى شوند كه به نحوى، مترتب بر يك ديگر هستند؛ به گونه اى كه با تبيين آن روش ها، در نهايت به يك مدل و الگوى جامع تربيتى در سيره آن حضرت دست خواهيم يافت.

الف) روش بصيرت دهى
اشاره

واژه «بصيرت» از ريشه «بصر» در منابع واژه شناسى به معناى دانايى، بينايى، بينايى دل، هوشيارى، زيركى و يقين آمده است.(2)

علامه مصطفوى مى گويد:

ص:150


1- (1) . همان.
2- (2) .. دكتر محمد معين، فرهنگ فارسى، ج 1، ص 546.

اصل كلمه «بصر» به معناى بينايى است و «بصيرت»، بار معنايى بيش تر از ديدن ظاهرى دارد و بر بينايى باطنى و درونى اطلاق مى شود كه با ديد عميق و تأمل و تدبر حاصل مى گردد.(1)

بر اين اساس، آنچه مفهوم بصيرت را از بصر جدا مى سازد، آن است كه بصر به بينايى ظاهرى اطلاق مى شود و بصيرت به نيروى نهانى و قواى قلبى كه در شناخت حقايق تا عمق وجود و باطن ذات آن نفوذ مى كند و صاحب بصيرت، از پرتو آن، حقايق و بواطن اشيا را درمى يابد. بنابراين، بصيرت به مثابه بَصَر (چشم) است براى نفس انسان.(2) امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين معنا را قبل از هر چيز در مردم تقويت مى كردند و آن را پرورش مى دادند تا از ظاهربينى برون آمده، به حقيقت برسند. زيرا بينش باطنى، پايه كارهاى درست است؛ اگر بصيرت نباشد، احتمال اشتباه و در نتيجه ميزان انحراف بسيار زياد خواهد بود، چنان كه معصومان (عليهم السلام) عموماً و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خصوصاً ازاين جهت آسيب ديدند و متضرر شدند؛ زيرا طرف داران آن بزرگ واران در اثر تبليغات دشمن فريب خوردند و در مقابل معاويه مقاومت نكردند؛ به همين علت، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در صفين ناگزير به پذيرش حكميت شدند و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به صلح با معاويه تن دادند.(3)

ريشه بصر با شكل هاى مختلف در قرآن كريم به كار رفته و اغلب به معناى بينش باطنى است. افزون بر اين نكته اى كه به نظر مهم مى رسد، اين است كه قرآن علاوه بر استعمال بصيرت به درك عميق و حقيقت بين، راه هاى رسيدن به

ص:151


1- (1) . التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج 1، ص 27.
2- (2) . جمعى از محققان، دائرة المعارف تشيع، ج 3، ص 271.
3- (3) . شيخ مفيد، الجمل، ص 69، قم: كنگرة شيخ مفيد، 1413 ق.

آن را هم نشان داده و مى فرمايد: (وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ )؛1 «در وجود خود شما نيز نشانه هاى خدا فراوان است آيا چشم باز نمى كنيد و اين همه آيات و نشانه هاى بارز حق را نمى بينيد.» آنچه در انسان از اندام ظاهرى، تركيبات شيميايى، نفس، قواى نفسانى، ساختار نظام مند و مانند آن از ابتدا تا انتها وجود دارند، در واقع هركدام راه هاى بصيرت و شناخت درونى به خداى تعالى است.(1) در حقيقت اگر نگاه كنيم، هر يك از اين قوا و اعضاى بدن انسان مثل قوه بينايى، داراى نظام مستقل هستند كه تأمل در آن ها، راه بصيرت به آفريدگار را نشان مى دهد.(2)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سيره قولى و عملى، به بصيرت دهى و آگاهى بخشى به مردم پرداختند و تا حد امكان، در اين زمينه كوشيدند. ايشان در موضوع بصيرت مى فرمايد:

إِنَّ أَبْصَرَ الأَبْصارِ ما نَفَذَ فِى الخَيرِ مَذْهَبُهُ ، وَ أَسْمَعُ الاَْسْماعِ ما وَعَى التَّذْكيرَ وَ انْتَفَعَ بِهِ ، أَسْلَمُ الْقُلُوبِ ما طَهُرَ مِنَ الشُّبُهاتِ ؛(3)

بيناترين ديده ها آن است كه در طريق خير نفوذ كند و شنواترين گوش ها آن است كه اندرز را در خود فراگيرد و از آن سود برد، سالم ترين دل ها آن است كه از شبهه ها پاك باشد.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين روايت، هم به بصيرت و بينايى حقيقت بين اشاره كرده و هم راه هاى دست يابى به آن را بيان فرموده اند. آن حضرت مى فرمايد: «بيناترين ديدگان و چشم بصير آن است كه خير و شر را درك كند و به حقيقت آن برسد.» چشم در واقع ابزار مهم بصيرت است و اگر از ظاهر اشيا به باطن آن ها راه يابد، بينش و درك باطنى حاصل مى شود. هم چنين قوه شنوايى

ص:152


1- (2) . سيوطى، جلال الدين، تفسير الجلالين، ج 1، ص 534، بيروت: مؤسسة النور للمطبوعات، 1416 ق.
2- (3) . سيدمحمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج 18، ص 374، قم: انتشارات اسلامى، 1417 ق.
3- (4) . ابن شعبة حرانى، تحف العقول عن آل الرسول، ص 170، بيروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1394 ق.

وسيله بصيرت است درصورتى كه پندآموز و اندرزپذير باشد؛ يعنى عوامل پند و اندرز را بشناسد و از آن ها درس آموزد و به نفع خود به كار برد. در جمله اخير فرمود: «سالم ترين دل كه مركز بصيرت است، آن است كه شبهات در آن نفوذ نكرده باشد.» اگر اين سه ابزار و وسيله با آنچه ايشان فرموده اند، به كار رود، بى ترديد بصيرت واقعى و درونى براى انسان حاصل مى شود. طبق اين حديث، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به بصيرت و آگاهى مردم اهتمام ويژه اى داشته و راه هاى نيل به آن را براى مردم معرفى فرموده اند. بينايى و شنوايى، دو وسيله اى هستند كه اطلاعات را به مركز تعقل و تفكر، يعنى قلب وارد مى سازند و اگر اين داده ها تصفيه شده و خالص بود و قلب نيز راهى به شبهات نداشت، با ورود اطلاعات ناب، دل جلا و صفا گرفته، مركز بينايى باطنى قرار مى گيرد.

راه هاى دست يابى به بصيرت

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) راه تحصيل بصيرت را هم به خوبى بيان فرموده كه با استفاده از آن راه ها، به بينايى باطنى مى توان دست يافت. راه هاى زيادى بدين منظور در سخنان آن حضرت وجود دارند و از سيره و رفتار آن بزرگوار قابل استخراج است. در ادامه به علت رعايت اختصار، فقط به دو مورد اشاره مى شود:

1. خودشناسى

نخستين وظيفه انسان در برابر خود، شناخت درست از خويشتن است و اين كه خود را آن گونه كه هست بشناسد و درك كند كه چه موجودى است و از چه استعدادها و توانايى هايى برخوردار است: از كجا آمده و به كجا رهسپار است؛ زيرا شناخت درست فرد از خود و آگاهى از استعدادها و ظرفيت هاى نهفته در وجودش، اين امكان را به او مى دهد كه اولاً ارزش واقعى خود را درك كند و بداند چه موجود ارزشمندى است؛ ثانياً شناخت استعدادها، زمينه

ص:153

برنامه ريزى درست را براى وى فراهم مى سازد تا براى آينده، تصميم گيرى مناسب داشته باشد؛ ثالثاً با برنامه ريزى درست، مى تواند توانايى هاى خود را به كار اندازد و در عرصه هاى مختلف زندگى مادى و معنوى، به پيشرفت هاى چشم گيرى دست يابد. سرانجام بصيرت باطنى و درك عميق از خود و خدا و دنياى بيرون از خود پيدا مى كند. رسول خدا (ص) و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هر دو فرمودند: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»؛(1) «هركس خود را شناخت خدا را شناسد.» عرف به معناى بصيرت واقعى و درك باطنى از خود است كه شناخت و بصيرت خداوند تعالى را به دنبال دارد.

خودشناسى و در نتيجه بصيرت عميق، از جمله صفات ياران امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود كه آن حضرت در توصيف آن ها فرمود:

اما بعدُ فإنّى لا اعلمُ اصحاباً اولى و لاخيراً من اصحابى؛

من اصحابى بهتر و باوفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم.(2)

اين سخن امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توصيف عام از اصحاب است كه صفت بصيرت درونى آن ها را نيز شامل مى شود و نشان مى دهد كه آن ياران باوفا، از چنان درجه بالاى بينايى عميق برخوردار بودند كه هيچ نقطه ضعفى در فكر و انديشه آنان وجود نداشت. همان گونه كه امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره اباالفضل العباس (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

كانَ عَمُّنَا العَبّاسُ بنُ عَلِى نافِذَ البَصيرَه صُلبَ الإيمانِ ؛

عموى ما، عباس، داراى بينشى ژرف و ايمانى راسخ بود.(3)

اين بينش حضرت عباس (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ياران عاشورا، برخاسته از آن شناخت ژرف و خودشناسى آنان بود كه در صحنه كربلا خود را نشان داد.

ص:154


1- (1) . عبدالواحد تميمى آمدى، غرر الحكم، ص 231، قم: دفتر تبليغات اسلامى، بى تا؛ بحار الانوار، ج 2، ص 32.
2- (2) . فرهنگ جامع سخنان امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 447.
3- (3) . دانش نامه اميرالمؤمنين، ج 1، ص 190، ح 106.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از بصيرت بخشى به مخاطبان به عنوان يك روش تربيتى استفاده مى كردند و همواره آن را در جامعه ترويج مى دادند. ايشان در توصيه به فرزندش مى فرمايد:

يا بُنَى! لا تُواخِ أحَداً حَتّى تَعْرِفَ مَوارِدَهُ وَ مَصادِرَهُ ، فَإذَا اسْتَنْبَطْتَ الْخِبْرَه، وَ رَضيتَ الْعِشْرَه، فَآخِهِ عَلى إقالَه الْعَثْرَه، وَ الْمُواساه فى الْعُسْرَه؛(1)

اى پسرم! با كسى دوستى و برادرى برقرار نكن، مگر آن كه او را از هر جهت بشناسى و مطمئن باشد! پس هنگامى كه چنين فردى را يافتى، در همه امور با او باش.

اين دستورالعمل، يك روش تربيتى است كه در تربيت اولاد به كار مى رود و يك شيوه دوست يابى و رفيق گزينى است كه فرمودند: «قبل از برقرارى پيوند دوستى، بايد بصيرت به فرد داشته باشى و اگر از همه جهات او را شناختى، آن گاه بايد وى را همراهى كنى»؛ زيرا نقش دوست در تربيت و شكل دهى شخصيت و هويت انسان تأثير بسزا دارد.

به همين دليل امام خود را به كسانى معرفى نموده كه او را نمى شناختند و مى فرمايد:

أنا الحسن ابن رسول الله، أنابن البشير النذير، أنابن المصطفى بالرساله و...»(2)

من حسن فرزند رسول الله (ص)، فرزند بشير و نذير و فرزند كسى هستم كه به رسالت برگزيده شد.

امام در اين جملات، در حقيقت خود را براى مخاطبان معرفى فرموده تا اگر كسى شناختى از ايشان ندارد آگاهى به حضرت پيدا نموده، بر اساس معرفت تصميم بگيرد. ازاين رو، سخن را اين گونه آغاز مى فرمايد:

من عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى...؛

(3)

ص:155


1- (1) . تحف العقول، ص 168؛ بحارالأنوار، ج 75، ص 105، ح 3.
2- (2) . تحف العقول، ص 167.
3- (3) . همان.

هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد و نياز به معرفى ندارد و هركسى نمى شناسد خود را به او معرفى مى كنم.

هدف حضرت بصيرت دهى به مخاطبان است تا او را بشناسند و هر رفتار يا موضع گيرى كه نسبت به ايشان از خود نشان مى دهند، با بينايى و شناخت باشد، نه نادانى.

2. خودسازى

اصطلاح «خودسازى»، تركيبى از دو كلمه «خود» و «سازى» است كه فهم آن مستلزم درك معناى كلمه اول، يعنى خود است. ابتدا بايد تصور درستى از خود داشته باشيم تا بتوانيم به ساختن آن بپردازيم. انسان در يك تصوير كلى، مجموعه اى از توانايى ها و استعدادهاى فراوان است كه در طول زندگى بايد به شكوفايى برسند. بنابراين، خودسازى يعنى فراهم آوردن زمينه براى پرورش استعدادهاى درونى خود و به فعليت رساندن امكانات بالقوه اى كه خداوند تعالى در فطرت انسان قرار داده است.(1) اين كار همان طور كه بر خودشناسى مبتنى است، خود نيز مقدمه اى براى بصيرت دينى است؛ يعنى هراندازه انسان از نظر تقوا و تهذيب نفس رشد كند، به همان اندازه بر بينش او افزوده مى شود.

آيات و روايات به اين موضوع توجه كرده و تهذيب نفس و تقوا را عامل بصيرت معرفى نموده اند. قرآن كريم مى فرمايد: (يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّٰهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقٰاناً)؛2

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، براى شما وسيله اى براى جدا ساختن حق از باطل قرار مى دهد (روشن بينى خاصى كه در پرتو آن، حق را از باطل خواهيد شناخت).» كلمه «فرقان» صيغه

ص:156


1- (1) . محمدتقى مصباح يزدى، به سوى خودسازى، ص 21، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1384.

مبالغه از ماده «فَرَقَ » و در اين جا به معناى چيزى است كه به خوبى حق را از باطل جدا مى كند.(1) آن چيز همان نيروى درونى و بصيرت حقيقى است كه در اثر تقوا و خودسازى براى انسان حاصل مى شود.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در يك راهنمايى تربيتى، در توصيه به همه متربيان مى فرمايد:

أُوصيكمْ بِتَقْوَى اللّهِ وَ إِدامَه التَّفَكرِ فَإِنَّ التَّفَكرَ أَبُو كلِّ خَير وَ أُمُّهُ ؛

شما را به تقواى الهى و استمرار انديشه سفارش مى كنم، زيرا تفكر، ريشه همه نيكى ها و مرجع اصلى آن است.(2)

از اين ترتيب بيان شده در كلام امام، استفاده مى شود كه انديشه درست و دست يابى به بصيرت، نتيجه تقوا و تزكيه نفس است؛ زيرا سفارش نخست به تقوا و سپس به تفكر و ذكر اثر انديشه ورزى درست تعلق گرفته است. بنابراين، خودسازى و پاك سازى درون، از راه هاى دست يابى به بصيرت دينى و اجتماعى است. تفكر و خردورزى، عامل پيدايش بصيرت است كه خود ارتباط مستقيم با تقوا و تهذيب نفس دارد. در مواعظ امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده است:

اوصاكم بالتقوى و جعل التقوى منتهى رضاه و التقوى باب كل توبه و رأس كل حكمه و بالتقوى فاز من فاز من المتقين؛(3)

خداوند شما را به پرهيزگارى توصيه كرده و تقوا را نهايت رضايت خود قرار داده است. پرهيزگارى راه هر توبه و رأس هر حكمتى است. پرهيزگاران به وسيله تقوا به رستگارى رسيدند.

براين اساس، خودسازى و تقوا از منظر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مانند خودشناسى، از راه هاى مهم نيل به بصيرت درونى و بينش حقيقى است. هر كس خود را شناخت و خويشتن را ساخت، به بصيرت دينى و به تعبير قرآن به «فرقان» و

ص:157


1- (1) . تفسير نمونه، ج 7، ص 140.
2- (2) . مجموعۀ ورام، ج 1، باب الظن، ص 53.
3- (3) . تحف العقول، ص 167.

بينش باطنى دست مى يابد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در همه عرصه هاى زندگى بر اين نكته تأكيد داشتند. ايشان در تبيين آثار صلح با معاويه و نفع آن براى شيعيان، براى بصيرت بخشى به مخالفان صلح فرمودند:

وَ إِنَّ مُعَاوِيه نَازَعَنِى حَقّاً هُوَ لِى فَتَرَكتُهُ لِصَلَاحِ الْأُمَّه وَ حَقْنِ دِمَائِهَا؛(1)

معاويه درباره حقى كه متعلق به من بود، با من نزاع داشت و آن را براى مصلحت امت و حفظ خون آن ها به او واگذار كردم.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روايت ديگر فرمود:

إِنَّمَا هَادَنْتُ حَقْناً لِلدِّمَاءِ وَ صيانت ها وَ إِشْفَاقاً عَلَى نَفْسِى وَ أَهْلِى وَ الْمُخْلَصِينَ مِنْ أَصْحَابِى؛(2)

اين كار را فقط براى حفظ خون و خوف بر نفس، خانواده و اصحاب مخلص انجام دادم.

كسانى كه تندروى مى كردند و به آن حضرت اسائه ادب روا مى داشتند، درواقع نادان بودند و از فلسفه صلح اطلاع نداشتند. به همين علت، حضرت اين جملات را براى آگاهى بخشى به آنان بيان فرمودند. اوضاعى در زمان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حاكم بود كه جان شيعيان درخطر نابودى قرار داشت و اگر صلح آن حضرت نبود، شايد شيعيان قتل عام مى شدند و مذهب جعفرى شكل نمى گرفت. از اين جا صلح ناعادلانه با معاويه را پذيرفتند تا پيروان تشيع سرخ علوى باقى بمانند و مذهب جعفرى براى نجات اسلام از تحريف و خرافه گرايى شكل گيرد. بسيارى از اصحاب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با روشن گرى و بصيرت دهى آن حضرت، حقيقت را درك كردند و در صراط مستقيم پايدار باقى ماندند.

ص:158


1- (1) . بحارالأنوار، ج 44، ص 23.
2- (2) . همان، ص 55.
ب) روش پرورش باورهاى دينى
اشاره

پس از كسب بصيرت به وسيله خودشناسى و خودسازى، پرورش باورهاى دينى در متربيان اهميت خاصى دارد؛ زيرا باور درست، بعد از بينايى، انسان را در برابر شبهات و افكار انحرافى، شكست ناپذير مى سازد. عقيده به اصول دين و باورهاى اسلامى، از سيره قولى و عملى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به دست مى آيد. اصلى ترين باور از منظر اسلام و قرآن، عقيده به مبدأ و معاد است كه قرآن و روايات اسلامى به آن تأكيد كرده اند. ايمان به مبدأ، يعنى باور به وجود خداوند متعالى و يگانگى او كه آفريدگارى غير از خدا در جهان وجود ندارد. نظام هستى با توحيد آغاز مى شود و به سوى توحيد بازمى گردد. بازگشت به خداوند متعال در واپسين زندگى و حشر اكبر، معاد گفته مى شود كه همه انسان ها از اولين و آخرين، در روز قيامت يك جا محشور مى گردند. آيه معروف به استرجاع (إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ )1

به مبدأ و معاد دلالت دارد. ايمان به اين دو اصل مهم اسلامى، به انسان هويت مى بخشد و آغاز و انجام حيات او را روشن مى سازد. بر اين اساس، انسان موجودى است هدفمند و با آينده روشن كه بايد براى ورود به عرصه زندگى و نيل به هدف نهايى آماده گردد. باورهاى دينى، هر اندازه مستدل و منطقى باشد و انسان يقين به آن ها تحصيل كند، اثرش در زندگى بيش تر است. هويت و شخصيت شكل گرفته در اثر باورهاى درست و برآمده از متون دينى، عامل عزتمندى فرد است.

ص:159

قرآن كريم در زمينه اثربخشى باورهاى دينى مى فرمايد: (يُثَبِّتُ اللّٰهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثّٰابِتِ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا وَ فِي الْآخِرَةِ )؛1 «خدا كسانى را كه ايمان آورده اند، در زندگى دنيا و در آخرت با قول استوار پابرجا مى كند.» به يعنى خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند، به سبب گفتار و اعتقاد ثابت و پايدارشان، ثابت قدم مى دارد هم در اين جهان و هم در جهان آخرت؛ زيرا ايمان قوى و مستحكم، به منزله شجره طيبه اى مى ماند كه ريشه اش ثابت و شاخه هايش همراه با ميوه هاى گوناگون است كه در آسمان برافراشته اند. اين مؤمنان راستين و ثابت قدم، با تكيه بر لطف خداوند، در برابر هرگونه حادثه اى چون كوه استوارند. لغزشگاهى كه در زندگى هركس اجتناب ناپذير است، بر سر راه آن ها نمايان مى شود، اما آن ها با تأييد خداوند خود را حفظ مى نمايند. اين حفظ و ثبات قدمى كه در واقع عنايت الهى است، سراسر زندگى مؤمنان را دربرمى گيرد هم زندگى اين جهان و هم زندگى آن جهان را. آن ها در دنيا باايمان و پاكى، ثابت قدم مى مانند و دامانشان از ننگ آلودگى ها مبراست و در آخرت نيز در نعمت هاى بى پايان خدا، جاودان خواهند بود.(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با صبر و حلم و پايدارى در برابر مشكلات سياسى و اجتماعى زمان خود، شيوه باورمندى به عقايد و ارزش هاى دينى را به مردم درس دادند. ياران نادان و بى وفا، به خيمه حضرت هجوم بردند و اسباب و اثاثيه را به يغما برده، به امام اهانت كردند. حتى زخمى به بدن مبارك ايشان وارد ساختند و حضرت با جسم مجروح، مدتى در مداين تحت درمان قرار گرفتند. بااين حال، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) صبر پيشه كردند و از تقويت باورهاى دينى مردم دست برنداشتند

ص:160


1- (2) . تفسير نمونه، ج 10، ص 337.

و از ايجاد بينش توحيدى به همراهان بازنماندند.(1) ايشان در زمينه باور به خدا و قيامت، خطاب به مردم مى فرمايد:

إنَّ اللّهَ لَمْ يخْلُقْكمْ عَبَثاً، وَ لَيسَ بِتارِككمْ سُدًى، كتَبَ آجالَكمْ ، وَقَسَّمَ بَينَكمْ مَعائِشَكمْ ، لِيعْرِفَ كلُّ ذى لُبٍّ مَنْزِلَتَهُ ، وأنَّ ما قَدَرَ لَهُ أصابَهُ ، وَما صُرِفَ عَنْهُ فَلَنْ يصيبَهُ ؛(2)

خداوند شما انسان ها را بيهوده و بدون غرض نيافريده و شما را آزاد، رها نكرده است. لحظات آخر عمر هر يك معين و ثبت شده است، نيازمندى ها و روزى هركس سهميه بندى و تقسيم شده تا موقعيت و منزلت شعور و درك اشخاص شناخته گردد.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين فرمايش، هدفمندى نظام هستى، تقدير اجل، معين بودن روزى و تعيين سرنوشت انسان را به روشنى تبيين كرده اند. ايشان هدف از اين موضوع را آگاهى انسان به نحوه زندگى و بهره بردارى درست از سرمايه عمر و امكانات موجود بيان فرموده اند. افزون بر آن، بصيرت بخشى آدمى و بينايى او در زمينه ارزشمندى، عزت و شخصيت خود است تا بفهمد كه چگونه خداوند براى حيات او برنامه ريزى كرده و نبايد خود را بدون هدف به زحمت بيندازد و بين حلال و حرام فرقى نگذارد؛ زيرا بسيارى از آدميان، ارزش و منزلت خود را درك نمى كنند و به همين علت، به خوارى تن مى دهند. اگر كسى به اين مسائل باورمند باشد، زندگى مادى و معنوى خود را تنظيم كرده، دچار مشكل و انحراف فكرى و رفتارى نخواهد شد. بنابراين، تقويت باورهاى دينى، از روش هاى مؤثر در تربيت و اصلاح رفتار است كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سيره قولى و عملى به آن تأكيد مى فرمايند.

ص:161


1- (1) . بحارالأنوار، ج 44، ص 61.
2- (2) . تحف العقول، ص 232؛ بحار الأنوار، ج 75، ص 110.
پرورش روحيه عبادت و بندگى

كلمه عبادت از ريشه «عَبَدَ» به معناى پرستش، تعظيم، اظهار بندگى، احترام گزاردن و پرستيدن آمده است.(1) راغب اصفهانى مى گويد: «عبوديت به معناى اظهار تذلل در برابر معبود و عبادت غايت تذلل و خضوع در مقابل اوست كه فقط خداوند شايسته آن است».(2) اين واژه در زبان علما و فقهاى مسلمان، به معناى پرستش خداوند متعالى به كار مى رود كه از اوصاف مؤمنان و متدينان شمرده شده است. عبادت از منظر اسلام و قرآن، در متن زندگى قرار دارد و با انجام دادن به موقع و درست آن، مى توان پاره اى از امور لازم مانند نظم، برنامه ريزى، احترام به حقوق ديگران و نظاير آن را آموخت؛ زيرا عبادات نظير حج و روزه و نماز، هركدام داراى برنامه ريزى دقيق، زمان مشخص و اجزا و شرايط معين هستند كه در وقت خاص خود بايد انجام گيرند، وگرنه درست و مجزى نخواهند بود.(3) قرآن كريم آفرينش بشر را براى عبادت دانسته، مى فرمايد: (مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ )؛4 «ما جن و بشر را نيافريديم، مگر براى عبادت».

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عبادات را در همه ابعاد آن به كمال و تمام انجام دادند و براى مستحبات اهتمام ويژه قائل بودند. در سيره عبادى آن حضرت نقل شده كه 25 مرتبه با پاى پياده به حج رفتند و طواف خانه خدا كردند.(4)

در مورد نماز هم روايت شده هرگاه وقت نماز فرامى رسيد، چون وضو مى گرفتند، بندهاى

ص:162


1- (1) . آذرتاش آذرنوش، فرهنگ معاصر، ص 417.
2- (2) . مفردات قرآن، واژه «عبد»، ص 542.
3- (3) . طهارت روح، ص 45.
4- (5) . بحارالانوار، ج 43، ص 331.

استخوانش به هم مى خورد و رنگش زرد مى گشت و چون سببش را پرسيدند فرمود: «هر كس كه در پيشگاه پروردگار بزرگ مى ايستد، بايد اين گونه باشد كه بندهايش به هم بخورد و رنگش زرد شود».(1) هر وقت به درب مسجد مى رسيدند، سر را به آسمان بلند نموده، عرض مى كردند:

الهى ضيفك ببابك يا محسن قد اتاك المسىء فتجاوز عن قبيح ما عندى بجميل ما عندك يا كريم؛(2)

خدايا ميهمانت بر در خانه توست، اى نيكوكار! بدكار به درب خانه ات آمده، پس از زشتى هايى كه نزد من است، به خوبى هايى كه نزد توست درگذر، اى بزرگوار!

آن حضرت براى تشويق مسلمانان به مسجدر رفتن و خواندن نماز جماعت مى فرمايد:

مَنْ أَدامَ الاِْخْتِلافَ إِلَى الْمَسْجِدِ أَصابَ إِحْدى ثَمان: آيه مُحْكمَه وَ أَخًا مُسْتَفادًا وَ عِلْمًا مُسْتَطْرَفًا وَ رَحْمَه مُنْتَظِرَه وَ كلِمَه تَدُلُّهُ عَلَى الهُدى أَوْ تَرُدُّهُ عَنْ رَدًى وَ تَرْك الذُّنُوبِ حَياءً أَوْ خَشْيه؛(3)

هر كس پيوسته به مسجد رود به يكى از اين هشت فايده مى رسد: 1. نشانه اى استوار (فهم آيات الهى)؛ 2. دوستى قابل استفاده؛ 3. دانشى تازه؛ 4. رحمتى مورد انتظار؛ 5. سخنى كه به راه راستش كشد؛ 6. سخنى كه او را از پستى برهاند؛ 7. ترك گناهان به سبب شرم از خدا؛ 8. يا ترك گناهان به سبب خوف از خدا.

ذكر اين آثار، براى حضور در مسجد جنبه تربيتى دارد. ايشان از روش تشويق استفاده كردند تا مردم را به نمازخواندن و رفتن به مسجد علاقه مند سازند. آثارى

ص:163


1- (1) . «ان الحسن بن على كان اذا توضا ارتعدت مفاصله و اصفر لونه، فقيل له فى ذلك فقال: حق على كل من وقف بين يدى رب العرش ان يصفر لونه و ترتعد مفاصله» (سبط اكبرحضرت امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 41).
2- (2) . مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 7.
3- (3) . تحف العقول، ص 169.

كه همه به نفع نمازگزار است و بسيارى از آن ها در دنيا نصيب فرد مى شود. فهم آيات الهى و دانش تازه، در واقع همان بصيرت دينى است كه به وسيله نماز نصيب انسان مى شود. دوستى و رحمت، جنبه عاطفى انسان است كه با خواندن نماز تقويت مى گردد؛ هم رحمت و محبت خدا به انسان افزايش مى يابد و خداوند به او عنايت مى كند و محبت انسان به ديگران بيش تر و هدفمندتر مى گردد. نمازگزار گناه و نافرمانى خدا را هم انجام نمى دهد. اين نتايج كه در كلام امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمده، در عمل و زندگى هم عملى است و انسان مى تواند هم در ديگران مطالعه كند و هم در خود امتحان نمايد. امام، در سخن ديگر مى فرمايد:

«مَنْ عَبَدَ اللّهَ عَبَّدَ اللّهُ لَهُ كلَّ شَىء»؛(1)«كسى كه خدا را اطاعت و عبادت كند، خداوند همه چيز را مطيع او گرداند». يعنى عابد و نمازگزار واقعى، قدرتى الهى مى يابد و در همه چيز تأثير مى گذارد. در كلام ديگر، عبادت را عامل تزكيه نفس دانسته، مى فرمايد:

«إِنَّ مَنْ طَلَبَ الْعِبادَه تَزَكى لَها»؛(2)

هر كس عبادت را براى عبادت طلب كند، خود را تزكيه نموده است.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همان گونه كه خود عاشق عبادت بودند و با علاقه خاصى به حج مى رفتند و نماز به جا مى آوردند و در حقيقت طاعت خدا را عامل رشد و تكامل انسان مى دانستند، ديگران را نيز به اين موضوع دعوت مى فرمودند و روحيه بندگى را در آنان پرورش مى دادند. سيره و گفتار آن حضرت، نشان دهنده اين روش است و بيان آثار نماز، در واقع به همين منظور بوده تا روحيه بندگى كردن را در انسان تقويت كنند.

ج) روش مهر و محبت به متربى

انسان ذاتاً به محبت گرايش دارد و علاقه مند است كه مورد مهرورزى و

ص:164


1- (1) . مستدرك الوسايل، ج 3، ص 359، ح 3778.
2- (2) . تحف العقول، ص 170.

احترام ديگران قرار گيرد؛ زيرا محبت به عنوان يك نياز اساسى در نهاد آدمى نهفته شده و تا پايان عمر ادامه دارد. اين نياز فطرى، در رفتار انسان و برخورد او با ديگران ظهور مى يابد؛ گاه به شكل ارتباط كلامى و گفتار محبت آميز و گاه در قالب رفتار و عمل و ايجاد دوستى و رفت وآمد با همسالان و همسايگان متجلى مى شود. قرآن كريم به اين نياز نوجوان، در قالب ابراز محبت به حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پاسخ گفته و به وى به عنوان متربى و فرد قابل تربيت لطف و محبت كرده تا الگويى باشد براى همه اوليا و مربيان كه به اين نياز فطرى نسل جوان توجه كنند.(1) خداوند به او فرمود: (أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلىٰ عَيْنِي)؛2 «محبتى از خودم بر تو افكندم تا در برابر ديدگان من ساخته شوى.» اظهار محبت خداوند به حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در واقع وى را براى انجام دادن وظيفه نبوت آماده كرد و روحيه پايدارى را در او تقويت نمود. ايستادگى و مبارزه وى در برابر طاغوت زمانش (فرعون)، گواه بر اين امر است. از اين داستان قرآنى مى توان استفاده كرد كه پرورش عواطف و روحيه محبت خواهى نسل جوان و به ويژه فرزند، در رسيدن به اهداف عالى زندگى و اسلامى تأثير بسزا دارد.

از رسول خدا (ص) سؤال كردند كه از ميان زنان و مردان، چه كسانى نزد شما محبوب ترند؟ فرمود: «فاطمه (س) و زوج ها»؛(2) «فاطمه زهرا (س) و همسرش على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )». هم چنين از عايشه نقل شده كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از پيامبر (ص) سؤال كرد:

«أينا أحب اليك أنا او هى ؟» «كدام يك نزد شما محبوب تر هستيم، من يا فاطمه ؟» فرمود:

«هى أحب الىَ و أنت أعزُّ إلى»؛(3)

«فاطمه نزد من محبوب تر است و تو

ص:165


1- (1) . حكمت نامه جوان، ص 333.
2- (3) . بحارالانوار، ج 43، ص 38.
3- (4) . همان.

برايم عزيزتر هستى.» همان گونه كه پيامبر (ص) به دخترش فاطمه (س) محبت مى ورزيدند و او را پاره تنش مى خواندند، نسبت به حسنين (عليهما السلام) نيز همان رفتار را داشتند. پيامبر (ص) افزون بر آن كه خود محبت فوق العاده به آن دو بزرگوار داشتند، ديگران را نيز به دوستى آنان فرامى خواندند و مى فرمودند:

من أحب الحسن و الحسين فقد أحبنى و من ابغضهما فقد ابغضنى»؛(1)

هر كس حسن و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كس آن ها را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.

مهر و محبت به متربى، از روش هاى مؤثر در تربيت اولاد است كه در سيره همه معصومان (عليهم السلام) وجود داشته و آن بزرگواران از اين شيوه در جذب و تربيت انسان ها استفاده مى كردند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه اين روش تربيتى را از پيامبر (ص) و از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حضرت فاطمه (س) آموخته بودند، در تربيت ديگران به خوبى از آن بهره بردند و به كار بستند. انس بن مالك مى گويد:

يكى از كنيزان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شاخه گلى را به حضور آن حضرت هديه نمود. آن حضرت آن شاخه گل را با كمال ميل پذيرفتند و به او فرمودند: «تو را در راه خدا آزاد كردم.» من به عنوان اعتراض گفتم: «در مقابل اهداء يك شاخه گل او را آزاد كردى ؟» امام فرمود: «خداوند در قرآن به ما چنين ياد داده و فرموده است: (وَ إِذٰا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهٰا)؛2 هرگاه كسى به شما تحيت گويد، پاسخ آن را بهتر از آن بدهيد. سپس فرمود: «پاسخ بهتر همان آزاد كردن اوست.»(2)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روزى غلام جوانى را ديدند كه ظرف غذايى در پيش دارد، لقمه اى از آن مى خورد و لقمه ديگر را به سگى مى دهد كه نزديك او نشسته بود. امام

ص:166


1- (1) . بحارالانوار، ج 43، ص 304؛ پرتوى از عظمت حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 45.
2- (3) . جلوه هايى از نور قرآن، ص 27.

از جوان پرسيدند: «چرا چنين مى كنى ؟» پاسخ داد: «خجالت مى كشم كه خودم غذا بخورم و اين سگ گرسنه بماند.» حضرت مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خواستند به اين غلام مهربان پاداشى نيكو عطا فرمايند، به اين جهت او را به خاطر اين عمل نيك، از مولايش خريدند و آزاد كردند و باغى را كه در آن كار مى كرد، خريده به او بخشيدند.(1)

اين موارد نمونه هايى از محبت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و روش تربيتى آن حضرت است كه ترويج شيوه مهرورزى در تربيت متربى را نشان مى دهد. آن حضرت به اين روش، به دليل تأثيرگذارى آن در فرايند پرورش نسل جوان بيش تر توجه داشتند به عنوان يك دستورالعمل كلى مى فرمايند:

أَلْقَريبُ مَنْ قَرَّبَتْهُ الْمَوَدَّه وَ إِنْ بَعُدَ نَسَبُهُ ، وَ الْبَعيدُ مَنْ باعَدَتْهُ المَوَدَّه وَ إِنْ قَرُبَ نَسَبُهُ ؛(2)

خويشاوند كسى است كه دوستى و محبت، او را نزديك كرده باشد، اگر چه نژادش دور باشد و بيگانه كسى است كه از دوستى و محبت به دور است، گرچه نژادش نزديك باشد.

در اين روايت، مهر و محبت را معيار قرابت و دورى قرار داده اند كه مهرورزى انسان هاى دور را به لحاظ نسبى نزديك و فقدان محبت، افراد را از هم دور مى سازد، گرچه نسبت فاميلى نزديكى با هم داشته باشند. از اين رفتارهاى عملى و توصيه هاى گفتارى، به روشنى استفاده مى شود كه آن حضرت از مهر و محبت به عنوان يك روش مفيد در تربيت روحى و اخلاقى مخاطبان و متربيان بهره گرفته و به مسلمانان نيز سفارش فرموده اند.

د) روش دستگيرى از نيازمندان

يارى رسانى به نيازمندان جامعه، از روش هاى مفيد و اثربخش در تربيت

ص:167


1- (1) . البداية و النهايه، ج 8، ص 38.
2- (2) . تحف العقول، ص 168.

اسلامى است كه از آغاز بعثت پيامبر (ص) تاكنون رواج داشته و اينك نيز كاربرد وسيع در جوامع مسلمان دارد. اين شيوه در سيره معصومان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اهميت داشته و اينك هم رهبران دينى و اسلامى توجه ويژه به اين موضوع دارند و حتى در خارج از مرزهاى جغرافيايى آن را اجرا مى نمايند. زيرا اسلام و قرآن به اين امر دستور اكيد داده و همه مسلمانان را درواقع يك خانواده معرفى فرموده كه بايد به رفع نيازهاى هم ديگر اقدام كنند. خداوند مى فرمايد: (وَ الَّذِينَ فِي أَمْوٰالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ لِلسّٰائِلِ وَ الْمَحْرُومِ )؛1 و آن ها كه در اموالشان حق معلومى است، براى تقاضاكننده و محروم.» اين آيه در توصيف نمازگزاران ذكر شده كه دست گيرى از نيازمندان، بهترين عمل بعد از نماز است. حقى معلوم، چيزى غير از زكات واجب است كه در اموال ثروتمندان قرار داده شده تا به محرومان كمك كنند.(1)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر اساس دستورهاى خداوند متعالى چند بار دارايى خود را در راه خدا انفاق و ميان نيازمندان مدينه تقسيم كردند. تاريخ نگاران نوشته اند:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دوبار، تمام ثروت خود را درراه خدا خرج كردند و سه بار، دارايى شان را نصف كرده، نيمى را براى خود و فرزندان گذاشتند و نصف ديگر را در راه خدا انفاق نمودند.(2)

محمد بن يوسف زرندى، از دانشمندان اهل سنت، در كتاب نظم درر السمطين روايت كرده كه مردى نامه اى به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داد كه در آن حاجت خود را نوشته بود. امام بدون آن كه نامه را بخواند به او فرمود: «حاجتك مقضيه»؛ حاجتت رواست! شخصى عرض كرد: «اى فرزند رسول خدا، خوب بود نامه اش

ص:168


1- (2) . تفسير نمونه، ج 25، ص 31.
2- (3) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 215؛ اسدالغابه، ج 2 ص 13.

را مى خواندى و مى ديدى حاجتش چيست و آنگاه بر طبق حاجتش پاسخ مى دادى ؟» امام پاسخى عجيب و خواندنى دادند و فرمودند:

اخشى ان يسئلنى الله عن ذل مقامه حتى اقرء رقعته؛(1)

بيم آن دارم كه خداى تعالى تا بدين مقدار كه من نامه اش را مى خوانم از خوارى مقامش مرا مواخذه فرمايد.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) علاوه بر اصل حمايت از نيازمندان، نحوه كمك رسانى به آن ها را نيز معرفى فرمودند. به اين طريق كه امداد به فقرا، بايد به گونه اى باشد كه عزت و شخصيت فقير لكه دار نشود. براين اساس، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به سائل دستور دادند تا خواسته اش را در كاغذى نوشته، به آن حضرت بدهد. وقتى نامه نوشته شد، ايشان بدون خواندن فرمود: «حاجتت برآورده است.» علت اين امر را چنين بيان داشتند كه مبادا در زمان خواندن نامه، آثار شرمندگى در چهره سائل نمودار گردد و خدا حضرت را به علت آن مواخذه نمايد. اين روش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درس و الگو براى همه سرمايه داران و كمك كنندكان به نيازمندان است كه نبايد با كمك هايشان بر فقرا منت گذارند يا آن ها را شرمنده سازند. زيرا خداوند از اين كار به شدت نهى كرده، مى فرمايد: (يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذىٰ )؛2

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بخشش هاى خود را با منت و آزار، باطل نسازيد.»

بنابراين، كمك به نيازمندان از روش هاى تربيتى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بوده و آن حضرت هميشه ياور آن ها بودند. ايشان هيچ گاه تهى دستى را نااميد نمى كردند. آن حضرت فرمودند:

ص:169


1- (1) . بحارالانوار، ج 43، ص 350.

من سائل درگاه خدا و راغب در پيشگاه اويم و شرم دارم كه خود درخواست كننده باشم و سائلى را رد كنم. خداوند مرا به عادتى معتادم كرده كه نعمت هاى خود را بر من فرو ريزد، و من نيز در برابر او معتاد شده ام كه نعمتش را به مردم بدهم، و مى ترسم اگر عادتم را ترك كنم، اصل آن نعمت را از من دريغ دارد.(1)

آنچه در روش امدادرسانى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مهم به نظر مى رسد، شيوه بخشش ايشان است كه به هيچ وجه راضى نبودند، عزتمندى و آبروى انسان نيازمند تضعيف گردد. به همين دليل، گاه با دريافت نامه و گاه از پشت در به نيازمند كمك مى كردند تا با او مستقيماً روبه رو نشوند.

گذشت از خطاكاران

عفو و گذشت، صفت برجسته و شايسته اى است كه شخصيت هاى دينى و صاحبان روحيه بزرگ، هنگام مشاهده رفتار نادرست ديگران از خود نشان مى دهند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زمره پيش گامان عرصه عفو قرار داشتند. يكى از خادمان آن حضرت كارى انجام داد كه بايد مجازات مى شد و امام دستور دادند تا او را تنبيه نمايند. خادم خطاكار در آن لحظه پيش دستى كرد و خطاب به ايشان اين آيه را قرائت نمود: (وَ الْعٰافِينَ عَنِ النّٰاسِ )؛2 «همان ها كه از خطاى مردم درمى گذرند.» حضرت به غلام فرمودند: «تو را بخشيدم.» سپس خادم ادامه داد: (وَ اللّٰهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ ) ؛ امام فرمودند:

«أنت حُرٌّ لوجه الله ولك ضعف ما كنت اعطيك»؛(2)«تو را در راه خدا آزاد كردم و براى توست دو برابر آنچه دادم.»

(3)

ص:170


1- (1) . جلال الدين سيوطى، كنزالمدفون، (چاپ بولاق)، ص 234؛ نورالابصار شبلنجى، ص 111.
2- (3) . بحارالانوار، ج 43، ص 352.
3- (4) . همان، ص 342.

هم چنين روايت شده است كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گوسفند زيبايى در خانه نگه دارى مى كردند. روزى ديدند كه پاى گوسفند، شكسته است. به غلامش فرمودند: «چه كسى پاى گوسفند را شكسته است ؟» غلام گفت: «من شكستم.» فرمود: «چرا اين كار را كردى ؟» گفت: «مى خواستم شما را ناراحت كنم.» امام لبخندى زدند و فرمودند:

«لأفرحنَّكَ ، أنت حُرٌّ لوجه الله»؛(1) من هم در عوض تو را خوش حال مى كنم، تو در راه خدا آزاد هستى!»

سفيان ثورى يكى از شاگردان امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى گويد:

روزى بر آن حضرت وارد شدم، ديدم رنگ چهره اش دگرگون است. سبب را پرسيدم، فرمود: «من اهل خانه را از اين كه بالاى بام بروند، منع كرده بودم. از قضا امروز كه وارد منزل شدم، ديدم يكى از كنيزان كه مسئول تربيت فرزندم است، با آن كودك از نردبان بالا رفته است. او تا مرا ديد، يكه خورد و كودك از دست او رها شده بر زمين افتاد و از دنيا رفت. اما من به جهت مرگ كودك برافروخته نيستم، بلكه از اين ناراحتم كه چرا اين كنيز از من وحشت كرده است! آن گاه حضرت رو به كنيز كردند و دو بار فرمودند: «بر تو عيبى نيست، تو را آزاد كردم.!»(2)

روزى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سوار بر مركب، در يكى از معابر مدينه عبور مى كردند. مردى از اهل شام تا حضرت را شناخت، بى درنگ به لعن و نفرين امام پرداخت و سخنان ناشايستى را نثار امام كرد. آن حضرت در همان حال با كمال خون سردى و بردبارى تمام، سخنان زشت و دشنام هاى نارواى او را با سكوت و صبر تحمل كردند و خشم خود را فرو بردند. تا اين كه مرد شامى عقده دل را خالى كرده، خاموش شد. در آن لحظه حضرت با سلام بر آن مرد و با لبخندى كه حاكى از صفاى دل بود، فرمودند: «اى مرد! گمان مى كنم كه در اين شهر غريب

ص:171


1- (1) . مقتل خوارزمى، ج 1، ص 127.
2- (2) . سيره معصومين:، ص 185 (به نقل از بحارالانوار، ج 46، ص 99).

باشى و شايد هم مرا به اشتباه گرفته اى ؟ حالا اگر از ما رضايت بطلبى از تو راضى مى شويم و اگر چيزى از ما بخواهى، به تو مى بخشيم؛ اگر راه گم كرده اى، راهنمايى ات مى كنيم، اگر گرسنه اى، تو را سير مى نماييم، اگر لباس ندارى، تو را مى پوشانيم، اگر نيازمندى، تو را غنى مى سازيم، اگر از جايى رانده شده يا فرارى هستى، تو را پناه مى دهيم، اگر خواسته اى دارى برمى آوريم، اگر توشه سفرت را پيش ما آورى و مهمان ما باشى براى تو بهتر است و تا هنگام رفتن، از تو پذيرايى مى كنيم. چون كه خانه ما وسيع و امكانات مهمان نوازى مان فراهم است.»

آن مرد وقتى با اين برخورد كريمانه حضرت مواجه شد و سخنان شيوا و دلنشين آن بزرگوار را شنيد، آرام آرام احساس كرد كه ناراحتى خاصى در درون وجدانش او را مى آزارد. آثار حيا بر صورتش ظاهر شد و پيش از آن كه سخنى بگويد، اشك ندامت بر گونه هايش لغزيد و با لحنى خاضعانه و مؤدبانه عرضه داشت: «شهادت مى دهم كه تو خليفه خداوند بر روى زمين هستى! خداوند داناتر است كه رسالتش را در كدام خانواده قرار دهد.(1) تا اين لحظه شما و پدرتان منفورترين خلق خدا نزد من بوديد و اكنون شما را محبوب ترين فرد روى زمين مى دانم.» آن گاه به همراه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) راهى خانه آن حضرت شد و تا روزى كه در مدينه بود در مهمان سراى حضرت پذيرايى مى شد. بعد از آن واقعه در رديف دوستان و ارادتمندان خاص اهل بيت (عليهم السلام) قرار گرفت.(2)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با اين گونه رفتارهاى بزرگ منشانه، از گناه خطاكاران مى گذشتند و آن ها را با وجود استحقاق مجارات، كيفر نمى كردند، بلكه در عوض عنايت خاص به آن ها داشته، اگر برده بودند، آزاد مى نمودند. اين برخوردهاى

ص:172


1- (1) . «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيثُ يجْعَلُ رِسالَتَهُ » (سوره انعام، آيه 234).
2- (2) . مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 19.

حضرت با زيردستان و حتى مخالفان، جنبه تربيتى داشت و در حقيقت روش تربيت را به مردم ياد مى داد كه چگونه با افراد خلاف كار برخورد كنند و آن ها را جذب اسلام نمايند. مرد شامى كه در اثر تبليغات بنى اميه كينه و دشمنى خاندان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در دل داشت، با مهر و محبت و گذشت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هدايت شد و در زمره محبان اهل بيت (عليهم السلام) قرار گرفت. اين روش امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نشان دهنده سيره رسول خدا (ص) است كه رفتار كريمانه و خلق عظيم آن حضرت، عامل جذب نومسلمانان شد و موجب پيروزى اسلام گرديد.

اعتدال و ميانه روى

واژه «اعتدال» از ريشه «عدل» است و «عدالت» به راه ميانه و معتدل اطلاق مى گردد كه مفهوم عامى دارد و حوزه هاى مختلف فكرى و رفتارى را شامل مى شود. به عبارت ديگر اعتدال، دورى از افراط و تفريط و انتخاب حد وسط در انديشه و عمل است كه به منزله راه رفتن از وسط مسير و جاده است. خطمشى اعتدال گرايانه آثار مثبت فراوانى دارد كه در فرد و اجتماع ظهور مى يابد. زيرا به فرموده نراقيان (ملامهدى و ملااحمد)، اعتدال و حد وسط داراى فضيلت و اطراف آن، همه رذيلت هستند. در برابر يك فضيلت، رذايل بى شمارى وجود دارند. به عقيده آنان، يافتن حد وسط بسيار مشكل و باقى ماندن بر آن به مراتب مشكل تر است. اگر كسى موفق به اين كار شود، و حدوسط را پيدا كند و بقاى بر آن را نيز ادامه دهد، چنين فردى بى گمان هنگام عبور از صراط استوار و در جهان آخرت رستگار خواهد بود.

(1)

ص:173


1- (1) . ملامهدى نراقى، جامع السعادات، ج 1، ص 55-56؛ ملااحمد نراقى، معراج السعادات، ص 34-35.

موضوع عدالت اجتماعى، ارتباط نزديكى با بحث ميانه روى دارد؛ زيرا افراط و تفريط معمولاً همراه با ظلم و بى عدالتى و تجاوز به حقوق ديگران است. ازاين رو، دو فاضل نراقى، بر عدالت سياست مداران تأكيد فراوان دارند. به گفته آنان: «كسى كه قوا و صفات خود را تعديل كند و از افراط و تفريط بپرهيزد و بر جاده وسط و صراط مستقيم ثابت قدم باشد، او خليفه خداوند بر زمين است و اگر بين مردم حاكم شود و زمام مصالح آنان را در دست گيرد، شهرها براى اهل آنان نورانى و درخشان خواهد شد و امور بندگان به صلاح خواهد آمد و حرث و نسل افزون و بركات آسمان و زمين دوام خواهد يافت.»(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دقيقاً مصداق كامل ميانه روى در تاريخ اسلام بودند و زندگى پربار آن حضرت، گواه بر اين ادعاست. ايشان با توجه به روحيه فردى و اجتماعى و بردبارى و هم چنين اوضاع خاصى سياسى عصر خود، اعتدال را سيره و محور خطمشى خويش قرار داند. ايشان در آن برهه خاص، موفق شدند ميان مسلمانان متخاصم آشتى برقرار كنند و به كشتار آنان و به خصوص شيعيان پايان دهند. خود آن حضرت در تبيين فلسفه و آثار صلح مى فرمايد:

لولا ما اتيتُ لما ترك من شيعتنا على وجه الارض احداً الاّ قُتِل؛(2)

اگر صلح نمى كردم، روى زمين از شيعيان ما كسى نمى ماند، مگر اين كه كشته مى شد.

هم چنين وقتى معاويه از ايشان خواست با حوثره اسدى - كه عليه معاويه شورش كرده بود - بجنگد، فرمود:

واللّه لقد كففتُ عنك لحقن دماء المسلمين و ما احبّ ذلك يسعنى أن اقاتل عنك قوماً، انت واللّه اولى بقتالى منهم؛

(3)

ص:174


1- (1) . جامع السعادات، طبع نجف، ص 85.
2- (2) . بحارالانوار، ج 44، ص 1؛ نورالثقلين، ج 3، ص 290؛ الامامة و السياسة، ص 163.
3- (3) . كشف الغمّه، ج 1، ص 573؛ بحارالانوار، ج 44، ص 106.

سوگند به خدا! از تو دست كشيدم تا خون مسلمانان مصون بماند. گمان نمى كردم اينك چنين شود كه از جانب تو به جنگ افرادى بروم كه جنگ با تو يقيناً بهتر از جنگ با آنان است.

آن حضرت حتى در دعاهايشان هم اين حكمت را آشكار مى سازد و به خداوند عرض مى كنند:

اللّهمّ فقد تعلم انّى ما ذخرتُ جهدى و لا منعتُ وجدى و تسكين الطاغيه عن دماء اهل المشايعه و حرستُ ما حرسه اوليائى من امرآخرتى و دنياى؛(1)

خدايا! تو مى دانى كه تلاشم را نيندوختم و از توانم دريغ نورزيدم تا حرمتم شكسته شد و تنها ماندم. پس راه پيشينيان خود را پيمودم كه بازداشتن از شر تجاوزگران و آرام كردن طغيان گران از ريختن خون شيعيان باشد، و امر آخرت و دنياى خود را چون اوليايم نگهبانى كردم.

هرچند مخالفان، به ويژه كسانى كه از طرف معاويه تطميع شده بودند، به مخالفت با امام برخاستند و نسبت هاى ناروا به آن حضرت دادند، واقعيت اين است كه آن افراد از فلسفه صلح بى خبر بودند. ازاين رو، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همواره كوشيدند تا فلسفه صلح را براى مردم تبيين كنند. امام در واقع با ميانه روى، جلو بسيارى از خطرها را كه متوجه پيروان و خاندانش بود، گرفتند و اسلام ناب را بيمه كردند. اگر معاويه به مفاد پيمان نامه و بندهاى آن عمل مى كرد، مشكلات جهان اسلام حل و حق فردى و اجتماعى مردم رعايت مى شد. به هرصورت، ميانه روى از روش هاى شناخته شده در سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود و پيروان آن حضرت مى بايد از ايشان الگو گيرند و از افراط و تفريط در رفتارهاى فردى و اجتماعى دورى كنند. امروزه هر چه اسلام و مسلمانان ضربه خورده و آسيب ديدند، به جهت افراط و تفريط در جوامع اسلامى است.

ص:175


1- (1) . مهج الدعوات، ص 47؛ بحارالانوار، ج 85، ص 212.

الگوى جامع تربيتى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

الگوسازى از روش هاى كارساز در فرايند تربيت است كه متربى سعى مى كند خود را در گفتار و رفتار با كسى كه از جهتى او را برتر مى داند، منطبق سازد. الگوپذيرى در واقع بر اساس كمال طلبى انسان صورت مى گيرد و يك گرايش فطرى در نهاد بشر است كه هر قدر الگوى مورد نظر از كمالات بيش ترى برخوردار باشد، متربى بيش تر سعى مى كند خود را با او هماهنگ سازد. چون ساختار وجودى انسان به گونه اى آفريده شده كه همواره تحت تأثير عوامل بيرونى قرار مى گيرد و به نوعى از آن ها متأثرمى شود. اين تأثيرپذيرى انسان، امرى ذاتى و فطرى است كه به اصل سرشت وشالوده وجودى او برمى گردد. شايد نتوان آدمى را پيدا كرد كه صددرصد نفوذ ناپذير باشد و هرگز چيزى بر او اثر نكند؛ زيرا انسان در هر وضعيتى، با يك سرى عواملى بيرون از وجودش روبه روست كه خواه ناخواه بر جسم و روح او اثر مى گذارند. الگوپذيرى انسان از محيط خانواده آغاز مى گردد، سپس در مدرسه و اجتماع ادامه مى يابد و فرد در اجتماع بيش از همه تحت تأثير الگوهاى سياسى - اجتماعى قرار مى گيرد. چنان كه روى آوردن انسان به الگوها و همانند سازى با آنان از دوره كودكى آغاز مى شود و در دوره هاى نوجوانى و جوانى به بالاترين سطح خود مى رسد. الگو پذيرى در تمام ابعاد زندگى انسان نمود مى يابد، از نوع لباس و اصلاح موهاى سرگرفته تا مسايل فكرى و اعتقادى.

آنچه از سيره عملى و گفتارى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفته شد، در جهت الگودهى به جامعه و به ويژه نسل جوان بود. با توجه به جامعيت روش هاى تربيتى موجود در سيره آن حضرت، مى توان ادعا كرد كه با دقت و تفكر در ابعاد رفتارى ايشان، جاى ارائه يك الگوى جامع تربيتى براى پرورش نسل جوان از عملكرد فردى و اجتماعى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) امكان پذير است.

ص:176

روش هاى ياد شده در اين نوشتار، در واقع ترسيم كننده يك الگوى جامع تربيتى براى امت مسلمان و به ويژه نسل جوان است؛ زيرا اين روش ها، سه جنبه مهم انسان، (جنبه شناختى، عاطفى و رفتارى) را شامل مى شود كه در تربيت آدمى نقش بسزا دارند؛ زيرا بخش هاى اصلى وجود انسان به همين سه بخش تقسيم مى شود و فرايند تربيت يا مربوط به شناخت اوست يا گرايش و عواطف و يا رفتار او. روش هاى ياد شده، همه اين سه بخش را پوشش مى دهند. دو روش نخست، جنبه شناختى دارند كه بصيرت و باورهاى دينى را تقويت مى كنند. تقويت روحيه بندگى و هم چنين مهر و محبت به متربى، جنبه عاطفى و گرايشى دارند كه در شكل دهى رفتار فرد مؤثرند. سه روش ديگر در مورد تنظيم و اصلاح رفتار تربيت جويان است؛ چه اينكه بعد از پرورش جنبه شناختى و عاطفى، نياز است كه رفتار و عملكرد متربيان نيز اصلاح گردد. ميانه روى، دست گيرى از نيازمندان و گذشت، از جمله روش هايى هستند كه دقيقاً در جهت پرورش و اصلاح رفتار فرد عرضه شده اند.

نتيجه

مدل به دست آمده از سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يك الگوى جامع تربيتى را به امت اسلامى نشان مى دهد كه به كارگيرى آن، عامل سعادت دنيا و آخرت انسان است. با توجه به مطالب پيش گفته در سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نتايج زير به دست مى آيد:

1. سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم به لحاظ گستردگى و دامنه و هم به لحاظ عمق و ژرفا، بى نهايت است و همه حوزه هاى رفتارى را شامل مى شود.

2. سيره ان حضرت به بررسى و تحليل همه جانبه نياز دارد؛ به نحوى كه تمام ابعاد بايد تجزيه و پردازش شوند تا نكات دقيق كاربردى آن استخراج و به علاقه مندان عرضه گردد.

ص:177

3. سيره تربيتى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در عصر حاضر، نياز جامعه اسلامى است تا با تأسى به آن حضرت، از افراط و تفريط رهايى يافت.

4. بصيرت دهى و اعطاى بينش درست به متربيان و پرورش باورهاى دينى آنان از نظر سيره و گفتار امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در درجه اول از اهميت قرار دارد كه بايد به آن توجه شود.

5. رشد بعد گرايشى و عاطفى تربيت جويان از منظر عمل و سخن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، اهميت فوق العاده در تربيت آن ها دارد و بايد با استفاده از شيوه هاى مفيد و كارساز، به پرورش آن اقدام كرد.

6. دست گيرى از نيازمندان جامعه و رفع نيازهاى آنان و نيز گذشت از متخلفان، در شكل گيرى جامعه دينى رو به رشد داراى اهميت است.

7. ميانه روى در جامعه امروز كه از آتش افراطگرايى و تفريطپذيرى مى سوزد، نياز درجه يك امت اسلامى است تا با روش معتدل به زندگى فردى و اجتماعى بپردازند.

8. در نهايت الگوى جامع تربيتى برآمده از سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قابل استخراج و عرضه به نسل جوان است.

ص:178

منابع

قرآن كريم، ترجمه آيت الله مكارم شيرازى.

نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، قم: مؤسسه اميرالمؤمنين، 1378.

1. ابن ابى الحديد، نهج البلاغه، چاپ دوم، بيروت: داراحياءالتراث العربى، 1385 ق.

2. ابن شعبه حرانى، حسن، تحف العقول عن آل الرسول، بيروت: مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1394 ق.

3. ابن شهر آشوب، محمد، مناقب آل ابى طالب، قم: مؤسسه انتشارات علامه، 1379.

4. ابن طاووس، سيدعلى بن موسى، مهج الدعوات، قم: انتشارات دارالذخائر، 1411 ق.

5. ابن فارس، احمد، معجم مقاييس اللغه، تحقيق و ضبط: عبدالسلام محمد هارون، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1404 ق.

6. ابن مغازلى، مناقب على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تحقيق محمدباقر بهبودى، تهران: مكتبه الاسلاميه، 1394 ق.

7. ابن منظور، لسان العرب، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1405 ق.

8. احسانى، محمد، سيره اخلاقى و تربيتى معصومان (عليهم السلام)، قم: انتشارات بين المللى جامعه المصطفى العالميه، 1390.

9. آذرنوش، فرهنگ معاصر، تهران: نشر نى، 1379.

10. اربلى، على بن عيسى، كشف الغمه فى معرفه الائمه، بيروت: درالاضواء، 1405 ق.

11. اسماعيل بن كثير، البدايه والنهايه، بيروت: داراحياءالتراث العربى، بى تا.

12. اعرافى، على رضا، فقه تربيتى، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تحقيق سيدنقى موسوى و همكاران، 1387.

ص:179

13. امين، سيدمحسن، سيره معصومان (عليهم السلام)، ترجمه على حجتى كرمانى، تهران: سروش، 1373.

14. انيس، ابراهيم و ديگران، المعجم الوسبط، چاپ دوم، بيروت: بى تا.

15. بهروز رفيعى، آراء دانشمندان مسلمان در تعليم وتربيت و مبانى آن، ج 3 (امام غزالى).

16. تميمى آمدى، عبدالواحد، غررالحكم، قم: دفتر تبليغات اسلامى، بى تا.

17. جمعى از محققان، دائره المعارف تشيع.

18. حسينى زاده، سيدعلى، سيره پيامبر و اهل بيت (عليهم السلام)، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1380.

19. حكيم سيدمنذر و همكاران، سبطاكبرحضرت امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه عباس جلالى، قم: مجمع جهانى اهلبيت، 1385.

20. خوارزمى، الموفق، المناقب، تحقيق مالك محمودى، قم: مؤسسه النشر اسلامى، 1411 ق.

21. خوارزمى، مقتل، قم: مكتب مفيد، بى تا.

22. دهخدا، على اكبر، لغت نامه، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1373.

23. رشاد، على اكبر، دانشنامه علوى، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1380.

24. زابلى، على، كشف الغمه فى معرفه الائمه، ترجمه على زواريى، قم: نشر ادب حوزه، 1364.

25. سياح، احمد، فرهنگ بزرگ جامع نوين، تهران: كتاب فروشى اسلامى، بى تا.

26. سيوطى، جلال الدين، تفسير الجلالين، بيروت: مؤسسه النور للمطبوعات، 1416 ق.

ص:180

27. شيخ مفيد، الجمل، قم: كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

28. صافى، لطف الله، پرتوى از عظمت حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قم: مدرسه الامام المهدى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بى تا.

29. صانعى، مهدى، پژوهشى در تعليم وتربيت اسلامى، تهران: انتشارات سناباد، 1378.

30. طباطبايى، سيدمحمدحسين، الميزان فى تفسير القرآن، قم: انتشارات اسلامى، 1417 ق.

31. الطريحى، فخرالدين، مجمع البحرين، چاپ دوم، تهران: المكتبه المرتضويه، 1362.

32. عروسى حويزى، عبدعلى، تفسير نورالثقلين، قم: اسماعيليان، 1415 ق.

33. فرهنگ جامع سخنان امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، پژوهشكده باقر العلوم، قم: نشر معروف، 1385.

34. قيومى، احمد، المصباح المنير.

35. كريمى، روش هاى مطالعه و تحقيق با تأكيد بر كتابخانه، قم، مكتب القرآن، امور تربيتى آموزش و پرورش، 1375.

36. كلينى، محمد، اصول كافى، بيروت: دارالاضواء، 1413 ق.

37. لسان الملك (سپهر)، ميرزامحمدتقى، ناسخ التواريخ، تهران، كتابچى، 1379.

38. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، چاپ دوم، بيروت: داراحياء التراث، 1403 ق.

39. محمد، الراغب، المفردات فى غرايب القرآن، تحقيق عدنان داودى، دمشق: دارالقلم، 1416 ق.

40. محمدى رى شهرى، محمد، حكمت جوان، ترجمه مهدى مهريزى، قم: دارالحديث، 1384.

ص:181

41. مسعود بن عيسى، مجموعه ورام، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1376 ق.

42. مصباح يزدى، محمدتقى، به سوى خودسازى، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1384.

43. مصطفوى، حسن، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، وزاره الثقافه و الارشاد الاسلامى، 1371.

44. مطهرى، مرتضى، تعليم و تربيت در اسلام، چاپ نوزدهم، تهران: صدرا، 1371.

45. -، سيره نبوى، چاپ سى و سوم، تهران: صدرا، 1385.

46. -، طهارت روح، تهران: ستاد اقامه نماز، 1381.

47. معين، محمد، فرهنگ فارسى، تهران: اميركبير، 1360.

48. مكارم شيرازى، ناصر، تفسير نمونه، چاپ يازدهم، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1373.

49. ملك زاده، محمد، سيره سياسى معصومان (عليهم السلام)، تهران: كانون انديشه جوان، 1385.

50. الموسوى المقرم، عبدالرزاق، مقتل الحسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بيروت: دارالكتب الاسلاميه، 1399 ق.

51. نجفى يزدى، سيدجليل، مناقب اهل البيت، تحقيق و تدرست: سيدمحمد نجفى يزدى، قم: نصايح، 1384.

52. نراقى، ملا احمد، معراج السعاده، قم: هجرت، 1381.

53. نراقى، ملا مهدى، جامع السعادات، قم: دارالتفسير، 1381.

54. نورى، ميرزا، حسين، مستدرك الوسائل، بيروت: مؤسسه آل البيت، 1408 ق.

55. يعقوبى، احمد بن واضح، تاريخ يعقوبى، ترجمه: ابراهيم آيتى، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب، بى تا.

ص:182

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در آيينه اخلاق

اشاره

سيدحبيب الله طاهرى

چكيده

اخلاق يكى از مسائلى است كه در ميان همه جوامع، ارزش والا و هست و در نزد دانشمندان جايگاه فاخرى دارد. مسائل اخلاقى، مهم ترين هدف بعثت انبياى الهى است.

در اين مقاله، فضايل اخلاقى، يكى از پيشوايان عالى مقام جهان اسلام، سبط اكبر رسول خدا (ص) امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بررسى مى شود. ايشان در كانون وحى الهى متولد و تربيت شدند، كانونى كه در آن مهر و محبت، شجاعت، بزرگ منشى و ديگر صفات والاى انسانى موج مى زد. اخلاق امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نمونه اى از اخلاق رسول خدا (ص)، اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حضرت زهرا (س) بود.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داراى كمالات انسانى فراوان و نمونه بارزى از تكامل انسانى و داراى فضايل اخلاقى بى شمارى مانند بخشش، فروتنى، گذشت، شجاعت، پايدارى و استقامت و... بودند كه در اين نوشتار، به اندكى از آن ها اشاره مى شود.

واژگان كليدى: اخلاق، فضايل اخلاقى، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ).

مقدمه

پاى بندى به اخلاق، از عوامل مهمى به شمار مى آيد كه قوام زندگى انسان ها بر آن بنيان گذارى شده است. به همين جهت، رسول اكرم (ص) درباره هدف بعثتش

ص:183

فرمود:

«إنّى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق»؛ «من براى تكميل اخلاق نيك برگزيده شده ام.» و قرآن كريم هم در تجليل از پيامبر (ص) مى فرمايد: (إِنَّكَ لَعَلىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ )1 ؛ «راستى تو را اخلاق والاست.»

اخلاق حسنه پيامبر (ص)، يكى از عوامل عمده پيشرفت سريع و همه جانبه اسلام بود. اين اخلاق عالى و بى نظير پيامبر (ص) و نيز اخلاق ممتاز اميرمؤمنان به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رسيد و ايشان ضمن بهره مندى از شخصيت آن دو، در مكتب تربيتى حضرت زهرا (س) رشد و تكامل يافتند.

زندگى و سيماى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

1. ولادت

بسيارى از تاريخ نويسان، تاريخ تولد نخستين فرزند حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حضرت زهرا (س) را نيمه ماه مبارك رمضان سال سوم هجرى دانسته اند.(1) برخى تولد او را سال دوم هجرى مى دانند كه به نظر درست نمى آيد. هيچ گونه اختلافى در ماه و روز تولد آن حضرت گزارش نشده است.(2)

از ام فضل، همسر عباس بن عبدالمطلب نقل شده كه گفت: «من به رسول خدا عرض كردم كه در خواب ديدم عضوى از اعضاى شما در خانه من است.» حضرت فرمود: «خير است! به زودى فاطمه فرزندى به دنيا مى آورد و تو او را شير مى دهى». زمانى نگذشت كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) متولد شدند و ام الفضل او را شير داد.

(3)

ص:184


1- (2) . راضى آل ياسين، صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه سيدعلى خامنه اى، ص 27، چاپ اول، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1379؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 28؛ شيخ مفيد، ارشاد، ص 187، قم: مكتبه بصيرتى، بى تا؛ اسدالغابه، ج 4، ص 10.
2- (3) . رسول جعفريان، حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، ص 119، چاپ يازدهم، قم: انتشارات انصاريان، 1387.
3- (4) . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 43، ص 238.

پيامبر (ص) پس از ولادتش او را گرفتند و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفتند. سپس براى او گوسفندى قربانى كردند.(1)

2. نام گذارى

پس از تولد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، حضرت فاطمه (س) به حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفتند: «او را نام بگذار!». فرمود: در نام گذارى او، از پيامبر (ص) پيشى نمى گيرم!» پس او را در جامه زردى پيچيدند و به خدمت پيامبر (ص) آوردند. آن حضرت فرمود: «مگر شما را نهى نكردم كه او را در جامه زرد نپيچيد؟» آن جامه زرد را انداختند و ايشان را در جامه سفيدى پيچيدند. از حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيدند: «نام او را چه گذاشته اى ؟» گفت: «يارسول الله از شما در نام گذارى سبقت نخواهم گرفت.» رسول اكرم (ص) فرمود: «من نيز بر پروردگارم سبقت نخواهم گرفت.» خداوند به جبرئيل امر كرد: «براى حضرت محمد (ص) پسرى متولد شده؛ برو و سلام مرا به او برسان و تهنيت و مبارك باد عرض كن و بگو كه على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت به تو به منزله هارون نسبت به موسى است. پس نام او را به اسم پسر هارون بگذار.» وقتى جبرئيل آمد و فرمان حق تعالى را رساند، پيامبر فرمود: «نام پسر هارون چه بوده است ؟» گفت: «شبّر كه در عربى مى شود حسن».(2)

آن حضرت حدود هفت سال در محضر جد گرامى اش و سپس حدود سى سال همراه اميرمؤمنان بودند.

ص:185


1- (1) . صلح امام حسن، ص 27..
2- (2) . شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، ج 1، ص 350، چاپ شانزدهم، قم: مؤسسه انتشارات هجرت، 1384.

پيامبر (ص) علاقه فراوانى به حضرت مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داشتند و در تمجيد از آن جناب، سخنان فراوانى فرموده اند؛ از جمله

«لوكان العقل رجلاَ لكان حسن»؛(1) "اگر عقل در فردى مجسم مى شد، آن فرد حسن بود."

3. سيما

درباره آن حضرت گفته اند: هيچ كس از جهت منظر، اخلاق، پيكر، روش و مجد و بزرگوارى، به پيامبر (ص) شبيه تر از ايشان نبود. وصف كنندگانش او را اين چنين ستوده اند: داراى رخساره اى سفيد آميخته به سرخى، چشمانى سياه، گونه اى هموار، محاسنى انبوه، گيسوانى مجعد و پر، گردنى سيمگون، اندامى متناسب، شانه اى عريض، استخوانى درشت، قدى ميانه (نه بلند و نه كوتاه)، سيمايى نمكين و چهره اى در شمار زيباترين چهره ها بود.(2)

4. عبادت

عبادت و زهد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زمان خود، از همه مردمان بيش تر بود و بر مردم برترى داشت. هرگاه سفر حج مى كرد. پياده مى رفت و گاهى با پاى برهنه راه مى پيمود. چون به نماز مى ايستاد، بندهاى بدنش مى لرزيد، به جهت اين كه خود را در برابر پروردگارش مى ديد. هرگاه قرآن تلاوت مى كرد و به «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» * مى رسيد مى گفت: «لبيك اللهم لبيك». و در هيچ حالى كسى او را ملاقات نكرد مگر آن كه مى ديد مشغول ذكر خداست و زبانش از همه مردم راست گوتر و بيانش از همه كس فصيح تر بود.

(3)

ص:186


1- (1) . فرايد السمطين، ج 2، ص 68.
2- (2) . صلح امام حسن، ص 29.
3- (3) . مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 180؛ منتهى الآمال، ج 1، ص 352.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمود:

من از پروردگارم شرمنده خواهم شد، اگر او را ملاقات كنم درحالى كه پياده براى زيارت خانه اش نرفته باشم. ازاين رو، بيست مرتبه با پاى پياده از مدينه به مكه رفت.(1)

هرگاه از مرگ و قبر ياد مى كرد مى گريست و چون به ياد بهشت و دوزخ مى افتاد، هم چون مارگزيده به خود مى پيچيد؛ از خدا طلب بهشت مى كرد و به او از آتش پناه مى برد. در سرشت و طينت او برترين نشانه انسانيت وجود داشت. هركس او را مى ديد، به ديده اش بزرگ مى آمد.(2)

هرگاه وضو مى گرفت، بندهاى بدنش مى لرزيد و رنگ مباركش زرد مى شد. وقتى علتش را مى پرسيدند، مى فرمود:

حقّ على كل من وقف بين يدى ربّ العرش أن يصفر لونه و ترتعد مفاصله؛

سزاوار است هركس كه در پيشگاه الهى حضور مى يابد، لرزه بر اندامش افتد و رنگش زرد گردد.(3)

4. امامت

مدت امامت آن بزرگوار ده سال بود. آن حضرت در سال پنجاهم هجرى به وسيله زهر به شهادت رسيدند.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نخستين فردى است كه نور نبوت و امامت در وجود گران مايه اش جمع شده و چهره تابناك از آن حضرت در تاريخ پرافتخار اسلام ساخته است. با صلح قهرمانانه اش، اسلام را از بحرانى نجات بخشيد كه توسط

ص:187


1- (1) . ملا محسن فيض كاشانى، راه روشن، ترجمه محمدرضا عطايى، ج 4، ص 258، چاپ چهارم، مشهد: بنياد پژوهش هاى اسلامى، 1389.
2- (2) . همان، ص 30.
3- (3) . مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 14.

ناپاكان دامن آن را گرفته بود؛ بى شك اگر صلح امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و قيام جاودانه برادر ارجمندش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نبود، از آن همه مجاهدت هاى رسول خدا (ص) و اميرمؤمنان براى تحقق و پيشرفت آيين توحيدى، چيزى باقى نمى ماند و دستگاه جبار حكومت معاويه و يزيد، جاهليت جديد را برقرار مى ساخت.

صلح با معاويه، ماهيت پليد حكومت شام را هويدا ساخت و به مردم فهماند كه كاخ نشينان شام، جز نيرنگ چيز ديگرى را نمى طلبند. آنان در حقيقت در هواى زمان جاهلى به سر مى بردند و براى فريب افكار عمومى، آن را آشكارا بيان نمى كردند. سخنان معاويه در كوفه بعد از صلح با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و سخنان يزيد در شام بعد از شهادت امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گوياى اين مطلب است.

حضرت مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سرور جوانان بهشت و يكى از چهار نفرى است كه رسول خدا (ص) آنان را براى مباهله با مسيحيان نجران با خود بردند و يكى از اعضاى اهل بيت هستند كه خداوند آنان را از هر پليدى منزه دانسته و مودت آنان مزد رسالت نبى اكرم (ص) به حساب آمده است.

فضايل اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

1. جود و بخشش

بخشش يكى از صفات پسنديده انسانى و يكى از ويژگى هاى بارز و ممتاز پيشوايان معصوم است و اين مهم بايد الگو براى پيروان آن بزرگواران باشد. اهميت بخشش و برآوردن نياز ديگران، در اين است كه در زندگى انسان ها فرازوفرودهاى فراوانى رخ مى دهد؛ گاهى براى فردى وضعيتى پيش مى آيد كه نمى تواند كوچك ترين نيازش را برآورده سازد. در اين جا، وظيفه ديگران است كه با او هم دردى كرده، به رفع حاجت وى بكوشند.

ص:188

اهل بيت (عليهم السلام) در كنار فضيلت هاى بى شمار، در اين ويژگى مهم الهى و انسانى پيشگام بوده اند؛ به گونه اى كه خداوند درباره آن بزرگ واران فرموده است: (وَ يُطْعِمُونَ الطَّعٰامَ عَلىٰ حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً إِنَّمٰا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّٰهِ لاٰ نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزٰاءً وَ لاٰ شُكُوراً)؛1 «و به [پاس] دوستى [خدا]، بينوا و يتيم و اسير را خوراك مى دادند. [و مى گفتند:] ما براى خشنودى خداست كه اطعام مى دهيم و پاداش از شما نمى خواهيم.»

جود و بخشش يكى از ويژگى هاى برجسته امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. به گونه اى كه آن بزرگوار به «كريم اهل بيت (عليهم السلام)» معروف شدند. آن حضرت به مناسبت هاى مختلف، ديگران را از خوان كرم خويش برخوردار مى كردند و تا حد ممكن ديگران را نااميد نمى ساختند. به ايشان گفتند: «چرا هيچ گاه فقيرى را مأيوس برنمى گردانيد؟» در پاسخ فرمودند:

من خود دست نياز بر درگاه خدا دارم و به الطافش اميدوارم؛ به همين دليل، شرم دارم از اين كه خود فقير باشم و فقيرى را مأيوس برگردانم. خداى بزرگ مرا عادت داده كه نعمت هاى فراوانش را بر من ارزانى دارد و من نيز او را عادت داده ام كه نعمت هايش را به مردم ببخشم. مى ترسم اگر از عادتم دست بردارم، خداوند نيز عادتش را از من بازدارد و از نعمت هايش محرومم گرداند.(1)

بخشش هاى امام به گونه اى نبود كه ديگران از گرفتن مال احساس حقارت كنند؛ بلكه همواره مى كوشيدند تا احترام سائل و كرامت انسانى وى محفوظ بماند. اين خود حكايت از روح بزرگ و همت بلند آن پيشواى عالى مقام دارد.

ص:189


1- (2) . مهدى پيشوايى، پيشوايان هدايت، ج 4، ص 47، چاپ بيست و يكم، قم: مؤسسه امام صادق 71388؛ به نقل از حيات الامام حسن، ج 1، ص 316؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 319؛ طبقات الكبرى، ج 1، ص 23.

شخصى نزد آن حضرت آمد و نيازمندى اش را بيان كرد. امام براى اين كه وى از كمك آن حضرت احساس شرمندگى نكند، به او فرمود: «آنچه مى خواهى در نامه اى بنويس و براى ما بفرست تا نيازت برآورده شود». آن مرد رفت و نيازهاى خود را در نامه اى به امام نوشت. حضرت نيز آن چه را خواسته بود، برايش فرستادند. شخصى كه در آنجا حضور داشت، به امام عرض كرد: «به راستى چه نامه پربركتى براى آن مرد بود!» امام در پاسخ او فرمودند: «بركت اين كار براى من بيش تر بود كه سبب شد، شايستگى انجام دادن اين كار نيك را بيابم؛ زيرا بخشش راستين آن است كه بدون درخواست شخص، نيازش را برآورى؛ ولى اگر آن چه را خواسته است، به او بدهى، در واقع قيمتى است كه براى آبرويش پرداخته اى».(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گاهى مبالغ چشم گيرى را يك جا به مستمندان مى بخشيدند؛ به طورى كه مايه شگفت واقع مى شد. آن حضرت با اين كار، براى هميشه فقير را بى نياز مى ساختند و او مى توانست با اين مبلغ، تمام نيازهاى خود را برطرف نمايد.(2)

سيوطى از دانشمندان مشهور اهل سنت، درباره بخشندگى و فضايل بى شمار اخلاقى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى نويسد:

حسن بن على داراى امتيازات اخلاقى و فضايل انسانى فراوان بود؛ او شخصيتى بزرگوار، بردبار، باوقار، متين، بخشنده و ستوده مردم بود.(3)

روزى غلام سياهى را ديدند كه گرده نانى را در پيش نهاده، يك لقمه مى خورد و يك لقمه به سگى مى دهد كه در آن جاست. از او پرسيدند: «چه چيز تو را به اين كار وامى دارد؟» گفت: «شرم مى كنم كه خودم بخورم و به او ندهم». امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او فرمود: «از اين جا حركت نكن تا من برگردم.» و نزد صاحب آن

ص:190


1- (1) . المحاسن و المساوى، ص 55.
2- (2) . سيره پيشوايان، ص 89.
3- (3) . تاريخ خلفا، ص 189.

غلام رفتند و او را خريدند و باغى را هم كه در آن زندگى مى كرد، خريدند و غلام را آزاد كردند و باغ را به او بخشيدند.(1)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با اين كار خود، درس تربيتى و اخلاقى بزرگى دادند و آن تشويق به كار نيك است. وقتى در جامعه اى، از كار نيك افراد قدردانى گردد، ديگران هم به نيكوكارى تشويق خواهند شد و نيك خواهى و اعمال نيك در آن جامعه گسترش مى يابد و بدى ها كم مى گردد.

در شعرى كه از آن حضرت نقل شده در مورد بخشش چنين آمده است:

إنّ السخاء على العباد فريضه لله يقرأ فى كتاب محكم

وعد العباد الأسخياء جنانه وأعدّ للبخلاء نار جهنم

من كان لاتندى يداه بنائل للراغبين فليس ذاك بمسلم

«بخشندگى بر بندگان، دستور الهى است كه در قرآن از آن ياد شده است. خدا به بندگان بخشنده اش وعده بهشت و به بندگان بخيلش وعده آتش جهنم داده است. آن كس كه دست بخشندگى خود به سوى نيازمندان دراز نكند، او را مسلمان واقعى نبايد دانست.»

مردى به محضر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمد و نيازش را بيان داشت. امام به او فرمودند: «من به انجام وظيفه ام در برابر تو آگاهى يافتم و هرگز نمى توانم به ميزان شايستگى ات به تو ببخشم. هر چيز زيادى در برابر ذات پروردگار اندك است. اگر هرچه دارم به تو بدهم وفا به سپاس گزارى توست. اگر اين اندك را از من بپذيرى و بار سنگين مسئوليت را از دوشم بردارى، آن چه دارم به تو مى بخشم.»

ص:191


1- (1) . صلح امام حسن، ص 34.

مرد گفت: «اى پسر رسول خدا (ص)! عطايت را مى پذيرم و سپاس گزارت هستم.» امام نماينده اش را خواست و فرمود: «آن چه باقى مانده دارى بياور.» موجودى پنجاه هزار درهم بود. امام همه را به مرد محتاج داد و بعد فرمود: «آن پانصد دينار را چه كردى ؟» جواب داد: «حاضر است.» فرمود: «آن را هم بياور.» و آن را نيز به آن مرد نيازمند داد و عذر خواست.(1)

كرم امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بسيار بيش تر از آن است كه در اين جا بيان گردد و در حقيقت، قطره اى است از درياهاى كرم و جود آن بزرگ وار. در يك كلام آن حضرت در اين ويژگى خداپسند و انسانى، سرآمد زمان خود و الگوى نيكى براى ديگران بودند.

2. برآوردن نياز مردم

برآوردن نياز برادر مؤمن جزء وظايف هر مسلمان و مؤمن است. امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

برادر مسلمان خود را دوست بدار؛ و دوست بدار براى او هرچه را براى خود دوست دارى و مكروه بدار براى او هرچه را براى خودت مكروه مى دارى. هرگاه نيازمند شدى، از او بخواه و اگر از تو خواست، به او عطا كن و هيچ خيرى را از او بازمدار. براى او پشتيبان باش؛ زيرا او هم تو را پشتيبان است.(2)

شخص معتكف، نمى تواند از مسجد خارج شود؛ اما حل مشكلات برادر مؤمن به اندازه اى مهم است كه به او اجازه داده شده تا از اعتكاف خارج شود. اين در حقيقت اهميت اين موضوع را مى رساند.

ميمون بن مهران مى گويد:

ص:192


1- (1) . باقر شريف قرشى، زندگانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 131.
2- (2) . بحارالانوار، ج 74، ص 222.

با امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مسجدالحرام بودم. حضرت در آن جا معتكف و مشغول طواف بودند. نيازمندى نزد ايشان آمد و عرض كرد: «اى فرزند رسول خدا، به فلان شخص مقدارى بدهكارم و از عهده قرض او برنمى آيم. اگر ممكن است [مرا كمك كنيد]». امام فرمود: «به صاحب اين خانه! [و اشاره به كعبه كردند] متأسفانه در حال حاضر، پولى در اختيار ندارم». شخص نيازمند گفت: «اى فرزند رسول خدا! پس از او بخواهيد كه به من مهلت بدهد؛ چون مرا تهديد كرده است كه اگر بدهى خود را نپردازم، مرا به زندان بيندازد». حضرت طواف خود را قطع كردند و همراه آن مرد به راه افتادند تا نزد طلب كارش بروند و از او مهلت بگيرند.

عرض كردم: «اى فرزند رسول خدا! گويا فراموش كرده ايد كه در مسجد قصد اعتكاف كرده ايد». حضرت فرمود: «نه فراموش نكرده ام؛ ولى از پدرم شنيدم كه پيامبر اكرم (ص) فرمود: هر كس حاجت برادر مؤمن خود را برآورد، نزد خدا مانند كسى است كه نُه هزار سال روزها روزه گرفته و شب ها را به عبادت گذرانيده است».(1)

بى ترديد اين عمل امام، درس مهمى براى مسلمانان است كه با توجه به چنين آموزه ها، بدانند كه چه كارى مهم و چه كارى اهمّ است. تشخيص كار نيك و زشت، براى خيلى ها مقدور است، مهم اين است كه انسان در تشخيص خوب و خوب تر اشتباه نكند و خوب را از خوب تر تشخيص دهد و بدان عمل كند. سوگمندانه روش اغلب كسانى كه امروزه ادعاى دين دارى دارند، اين گونه نيست. اهميت ارزش ها به ترتيب مراتب خود فهم و عمل نمى گردد. ممكن است كارى ارزش درجه چندم و احياناً آخر را داشته باشد، اول به حساب آيد و برعكس عمل درجه اول، دسته چندم و آخر دانسته شود. صلح امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) انتخابى بين

ص:193


1- (1) . شخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 10، ص 550، ح 4.

بد و بدتر بود و عملى كه گفته شد، انتخاب بين خوب (اعتكاف) و خوب تر (برآوردن حاجت مؤمن).

3. مهرورزى

مهرورزى يكى از ويژگى هاى نيك انسانى است. مهرورزى از شاخصه هاى بارز سيره و اخلاق رسول خدا به شمار مى رود. قرآن كريم در ترسيم سيماى رسول خدا (ص) مى فرمايد:

(فبما رحمه من الله لنت لهم ولو كنت فظّا غليظ القلب لانفضوا من حولك فاعف عنهم واستغفر لهم و شاورهم فى الامر فإذا عزمت فتوكل على الله إنّ الله يحب المتوكلين)؛ «پس به بركت رحمت الهى، با آنان نرم خو و پرمهر شدى، و اگر تندخو و سخت دل بودى، قطعاً از پيرامون تو دور مى شدند. پس، از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه، و در كار [ها] با آنان مشورت كن و چون تصميم گرفتى بر خدا توكل كن؛ زيرا خداوند توكل كنندگان را دوست مى دارد.»

اين آيه مباركه، پيامبر (ص) را مظهر رحمت و مهربانى معرفى مى كند و اين ويژگى را علت گرايش مردم به آن حضرت و نفوذ و محبوبيت آن حضرت در ميان مردم برمى شمارد.

هدف از بعثت آن است كه پيامبر (ص) تكاليف الهى را به مردم برساند؛ اين هدف برآورده نمى شود جز آن كه دل ها به سوى پيامبر (ص) متمايل شوند. اين مهم در صورتى محقق مى شود كه ايشان مهربان باشد و از خطاها و اعمال ناشايست مردم بگذرد و با آنان با انواع نيكى و مهربانى برخورد كند.

در جاى ديگر قرآن كريم مى فرمايد: (لَقَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مٰا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ ) ؛ «قطعاً، براى شما پيامبرى از [جنس] خودتان آمد كه بر او دشوار است شما در رنج بيفتيد، به [هدايت] شما حريص و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است.»

ص:194

مهرورزى و مهربانى به ديگران، يكى از ويژگى هاى بارز امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود؛ زيرا آن حضرت در مكتب تربيتى و اخلاقى رسول خدا (ص) بزرگ شدند و در سال هاى نخست زندگى كه دوران شكل گيرى شخصيت انسان است، در محضر پرفيض ايشان زندگى كرده اند. يكى ياران حضرت مى گويد:

روزى در محضر امام بودم كه يكى از كنيزان ايشان با شاخه گلى در دست، وارد شد و آن گل را به امام تقديم كرد. حضرت گل را از او گرفتند و با مهربانى به او فرمودند: «برو، تو آزادى!» من كه از اين رفتار حضرت شگفت زده بودم، گفتم: «اى فرزند رسول خدا! اين كنيز تنها يك شاخه گل به شما هديه كرد. آن گاه شما او را آزاد مى كنيد؟!» امام در پاسخم فرمود: «خداوند بزرگ و مهربان به ما فرموده: "هركس به شما مهربانى كرد، دو برابر او را پاسخ گوييد"(1) پاداش در برابر مهربانى او نيز آزادى اش بود».(2)

4. صبر و مقاومت

صبر به معناى پايدارى و استقامت در برابر حوادث و مشكلات، يكى از فضايل مهم اخلاقى به شمار مى آيد. صبر يكى از مسائلى است كه در قرآن و روايات، فراوان درباره آن صحبت شده است. صبر در زندگانى رسولان الهى چهره اى آشكار داشت و توانست آن بزرگواران را از پيچ وخم حوادث دردناك و مشكل آفرين عبور دهد. صبر حضرت ايوب آن گاه كه همه امكانات مادى، فرزندان و سلامت خود را از دست داد؛ صبر حضرت يعقوب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در فراق حضرت يوسف (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و صبر رسول خاتم (ص) در برابر تمام كارشكنى ها و دشمنى هاى مخالفانش و تسليم نشدن در برابر هيچ يك از خواست هاى نامشروع آنان، از نمونه هاى والا و بارز صبر است.

ص:195


1- (1) . سوره نساء، آيه 86.
2- (2) . المناقب، ج 4، ص 18.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زندگى پربار خود، ناملايمات فراوانى ديدند: خانه نشينى پدر بزرگوارش و شهادت مادر گرامى اش و به ويژه پس از شهادت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه آن حضرت بى وفايى ها و خيانت هاى برخى از يارانش را شاهد بودند؛ ولى همه آن ها را تحمل كردند. آن حضرت هيچ گاه ناشكيبايى نكردند و همواره شكر خدا را در قبال آن همه ناملايمات به جا مى آوردند و زبان به ناسپاسى نمى گشودند.

«آن حضرت همه ناملايمات را با صبرى كه كوه ها با آن برابرى نمى توان كرد، متحمل شد و شرايط نامساعدى را كه از همه سو احاطه اش كرده بود، با حكمت سرشار و پختگى و كارآزمودگى تمام طى كرد... در برابر حوادث خود را نباخت و از شدايد در اضطراب نيفتاد و هيچ عاملى جز يارى دين و برافراشتن پرچم قرآن و بلندآوازه كردن دعوت اسلام، نتوانست او را بر انگيزد.»(1)

آن حضرت راضى شدند كه براى زنده نگه داشتن هدف هاى خود، زندگى دردناكى را تحمل كنند كه مرگ از آلام آن بسى كوچك تر و سبك تر بود. ايشان پذيرفتند كه با تمام وجود، ابزارى براى خير و صلاح ديگران باشد، بى آن كه كوچك ترين بهره اى نصيبشان شود؛ فقط همين ميزان، بالاترين مقام و مرتبتى است كه مصلحان كم نظير و طراز اول تاريخ توانسته اند به آن نائل آيند.(2)

كريم اهل بيت (عليهم السلام) با صبر و پايدارى دورانديشانه، توانستند زمينه را براى قيام برادرش مهيا سازند، با صلح ايشان، ماهيت مزورانه حكومت شام معلوم گشت و در پرتو آن، قيام جاويدان حسينى رخ داد. اين دو حركت، مشتركاً باعث پيروزى حق و زوال حكومت دودمان ابوسفيان گرديد و به مردم و تاريخ فهماند كه

ص:196


1- (1) . صلح امام حسن، ص 231.
2- (2) . همان، ص 1240..

حكومت شام در امتداد خيره سرى هاى ابوسفيان عليه رسول خدا (ص) در طول سال هاى اقامت آن حضرت در مكه و جنگ هاى بدر، احد و احزاب و جگرخوارى هند قرار دارد كه در احد اتفاق افتاد.

5. عفو و گذشت

دين مقدس اسلام، براى عفو و گذشت ارزش والايى قائل شده است. خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: (فَمَنْ عَفٰا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللّٰهِ )1 «پس هركس عفو كند و درگذرد و نيكوكارى كند، پادش او بر عهده خداست.» پيامبر (ص) مى فرمايند:

بر شما باد به عفو و گذشت! زيرا گذشت باعث مى شود تا عزت فرد افزايش يابد، پس از هم ديگر بگذريد و يك ديگر را عفو نماييد تا خداوند شما را عزيز گرداند.(1)

عفو و گذشت يكى از ويژگى هاى اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. درباره اين ويژگى حضرت آمده است:

خادمى از خادمان حضرت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كارى انجام داد كه بايد به مجازات مى رسيد. امام دستور دادند تا او را مجازات كنند. خادم عرض كرد: «مولاى من! آن ها كه مردم را عفو كنند.» حضرت فرمود: «از تو گذشتم.» وى گفت: «مولاى من! خداوند نيكوكاران را دوست دارد.» حضرت فرمودند:

«أنت حر لوجه الله و لك ضعف ما كنت اعطيك»؛ تو را در راه خدا آزاد كردم و براى توست دو برابر آن چه دادم.

(2)

ص:197


1- (2) . شيخ كلينى، كافى، ج 2، باب عفو، ح 5.
2- (3) . بحارالانوار، ج 43، ص 352.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در خانه گوسفند زيبايى داشتند. روزى ديدند كه پاى گوسفند شكسته است. به خادمش فرمودند: «چه كسى پاى گوسفند را شكسته است ؟» گفت: «من.» امام فرمودند: «چرا اين كار را كردى ؟» گفت: «مى خواستم شما را ناراحت كنم.» امام لبخندى زد و فرمود: «لافرحنك أنت حرلوجه الله»؛ «من در عوض تو را خوشحال مى كنم؛ در راه خدا آزادى.»(1)

6. تواضع

فروتنى از كمالات مهم انسانى و دليل بر بزرگى روح فرد است. «تواضع عبارت است از شكسته نفسى كه نگذارد آدمى خود را بالاتر از ديگرى ببيند و لازمه آن، كردار و گفتار چندى است كه دلالت بر تعظيم ديگران و اكرام ايشان مى كند.»(2)

از امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره تواضع پرسيدند، آن حضرت در جواب فرمود:

تواضع درجات و مراحلى دارد: يكى از مراحل آن اين است كه انسان قدر و موقعيت نفس خويش را بداند و در همان جايگاه با قلب سليم و پذيرش درونى جاى دهد. دوست نداشته باشد كارى درباره كسى انجام دهد مگر همانند كارهايى كه درباره او انجام مى دهند.(3)

سخن فراوان در متون دينى درباره اهميت اين فضيلت ارزشمند اخلاقى به ميان آمده است. امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

تواضع ريشه هر كارى نيك و باارزش است. هركس براى خدا تواضع كند، خداوند او را بر بسيارى از بندگانش شرافت مى بخشد. هيچ عبادتى براى خدا مورد رضا و قبول نخواهد بود مگر اين كه باب آن تواضع است و

ص:198


1- (1) . مقتل خوارزمى، ج 1، ص 127.
2- (2) . نراقى، معراج السعاده، ص 300.
3- (3) . كافى، ج 2، ص 124.

حقيقت تواضع را درك نمى كنند جز مقربانى كه مستقل در وحدانيت خداوندند.(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با داشتن جايگاه بسيار والا و فاخر در ميان مردم، بسيار متواضع بودند. «روزى بر عده اى از مستمندان مى گذشت و آنان پاره هاى نان را بر زمين نهاده و خود روى زمين نشسته بودند و مى خوردند. چون حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را ديدند گفتند: «اى فرزند رسول خدا (ص) بيا با ما هم غذا شو.» فوراً از مركب فرود آمد و گفت: «خدا متكبران را دوست نمى دارد.» و با آنان به غذا خوردن مشغول شد. آن گاه آن ها را به ميهمانى دعوت كرد و هم غذا به آنان داد و هم پوشاك.»(2)

روزى مى خواستند از مجلسى برخيزند كه فقيرى وارد شد و امام به احترام او مجلس را ترك نكردند. پس ازآن كه فقير در برابرش نشست، فرمود: «مى خواستم بروم و به احترام تو نشستم؛ حال اجازه مى دهى بروم ؟» فقير گفت: «آرى اى فرزند رسول خدا.»(3)

7. حلم

دوستان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بى مهرى هاى فراوانى به ايشان كردند و محنت زيادى از آنان ديدند كه ديگران نمى توانند آن را تحمل كنند اما آن حضرت با بردبارى، سربلند از پس آن برآمدند دوستان حضرت مشى صلح طلبانه آن حضرت را برنمى تافتند و آن را مخالف اسلام و سيره پدرش مى پنداشتند. دشمنانش نيز انواع

ص:199


1- (1) . بحارالانوار، ج 72، ص 121.
2- (2) . صلح امام حسن، ص 31.
3- (3) . زندگانى امام حسن، ص 127.

توطئه ها و نامردمى ها عليه ايشان انجام دادند؛ ولى حضرت در برابر آن ها با بردبارى بى نظيرى مقاومت كردند.

درباره حلم امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سخن زياد گفته شده از جمله:

روزى آن حضرت سوار بر اسب بود كه مرد شامى وى را ملاقات كرد و تا توانست آن حضرت را لعن و ناسزا گفت و جناب ايشان هيچ نفرمود تا مرد شامى از فحش فارغ شد. آن گاه آن حضرت رو به مرد شامى كرد و فرمود: «اى شيخ، گمان مى كنم كه غريب مى باشى و گويا امرى چند بر تو مشتبه شده است. اگر از ما رضايت بطلبى، از تو راضى و خشنود مى شويم و اگر چيزى بخواهى، به تو عطا مى كنيم. اگر از ما طلب ارشاد و هدايت كنى، تو را ارشاد مى كنيم و اگر گرسنه باشى، تو را سير مى كنيم و اگر برهنه باشى، تو را مى پوشانيم و اگر محتاج باشى، بى نيازت مى كنيم و اگر رانده شده اى، تو را پناه مى دهيم و اگر حاجتى دارى، حاجتت را بر مى آوريم و اگر بار خود را به خانه ما فرود مى آورى و ميهمان ما باشى، تا وقت رفتن براى تو بهتر خواهد بود؛ زيرا ما خانه گشاده داريم؛ جاه و مال فراوان است.» مرد شامى اين سخنان را كه از حضرت شنيد گريست و گفت: «شهادت مى دهم كه تويى خليفه الله در زمين و خدا بهتر مى داند كه رسالت و خلافت را در كجا قرار دهد. پيش از آن كه تو را ملاقات كنم، تو و پدرت، دشمن ترين خلق نزد من بوديد؛ اكنون محبوب ترين خلق خدا نزد من هستيد.»(1)

8. فصاحت و بلاغت

فصاحت و بلاغت بى نظير يكى از ويژگى هاى اهل بيت (عليهم السلام) است. اين ويژگى ممتاز و كمال بزرگ انسانى از رسول خدا كه فصيح ترين فرد عرب بودند و اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه سردار سخن وران به شمار مى آمدند، به آنان به ارث رسيده

ص:200


1- (1) . منتهى آمال، ج 1، ص 353-345.

است. سخنان فاخر اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به گونه اى كه بشر چنين سخنانى از كسى نشنيده و به حق درباره آن گفته: «فوق كلام مخلوق و دون كلام خالق». خطبه ها و سخنان فرزندان بزرگوار آن حضرت نيز چنين است.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه در مكتب محمدى و علوى درس آموخته بودند، از اين فضيلت انسانى بهره شايانى داشتند. درباره آن حضرت گفته شده است:

امام از ورزيده ترين بليغان در سخن و رعايت مناسب در بيان بود و گفتارش ايجاز و اعجاز داشت و بايد چنين باشد؛ زيرا او پرورده خاندان سخن ورى و فصاحت و اعجاز كلام بود.(1)

در غايله اى كه اصحاب جمل پس از به خلافت رسيدن حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به وجود آوردند، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از سوى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مأمور بسيج كوفيان شدند. بااينكه حاكم كوفه (ابوموسى اشعرى) مردم را از شركت منع مى كرد و رضايت به جنگ با ناكثين نداشت، وقتى مردم سخنان آن حضرت را شنيدند، جمعيت انبوهى براى نبرد آماده شدند.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جمع كوفيان فرمود:

مردم! دعوت پيشواى خود را پاسخ مثبت دهيد و به يارى برادران خود بشتابيد! البته در اين راستا كسانى هستند كه به يارى وى كمر همت بندند. به خدا سوگند، اگر زمام امور را خردمندان و فرزانگان برعهده گيرند، براى حال و آينده بهتر و سرانجام نيك خواهد داشت. بنابراين دعوت ما را بپذيريد در گرفتارى هاى كه براى ما و شما پيش آمده ما را يارى دهيد.(2)

امام پس از شهادت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جمع مردم آمدند و سخنان بى نظيرى در وصف حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيان داشتند:

ص:201


1- (1) . زندگانى امام حسن، ص 142.
2- (2) . پيشوايان هدايت، ج 4، ص 115-116.

همانا در اين شب آن چنان كسى وفات يافت كه گذشتگان بر او سبقت نگرفته اند و آيندگان به او نخواهند رسيد. همان كسى كه در كنار رسول خدا (ص) جهاد مى كرد و جان خود را سپر بلاى او مى ساخت. رسول خدا (ص) پرچم بدو مى سپرد و او را به ميدان مى فرستاد. آن گاه جبرئيل از سوى راست و ميكائيل از چپ، او را در ميان مى گرفتند و از ميدان بازنمى گشت مگر اين كه خدا پيروزى را نصيب او كرده بود. در شبى وفات يافت كه موسى در آن شب جان سپرد و عيسى در آن شب به آسمان ها رخت بربست و قرآن در آن شب نازل گشت.(1)

به راستى آن حضرت در اين سخنان وزين و ارزشمند، چنان در وصف مولاى پارسايان سخن گفته كه ديگران را توان سخن گفتن در آن باره نيست. بى شك مردم بعد از آن، چنين سخنانى از آن حضرت در طول حياتش، به ويژه در مدت كوتاهى حكومتش فراوان شنيده اند.

9. شجاعت

شجاعت از صفات برجسته انسانى است و كليد پيروزى انسان ها در صحنه هاى دشوار زندگى به حساب مى آيد؛ به گونه اى كه آن را يكى از اركان چهارگانه اخلاقى به شمار آورده اند.

حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در بخشى از نامه تاريخى و ماندگارش به مالك اشتر چنين مى نگارد:

رابطه خود را با افراد باشخصيت و اصيل و خاندان هاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز! سپس با افراد شجاع و باشهامت و سخاوت مند و بزرگوار هم كارى داشته باش؛ زيرا آنان بزرگوار و مركز نيكى هستند.

(2)

ص:202


1- (1) . صلح امام حسن، ص 67.
2- (2) . نهج البلاغه، نامه 53.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه در كانون شجاعت و مردانگى بزرگ شده و حماسه هاى بى نظير رسول خدا (ص) و اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شاهد بودند، مظاهر و نمادهاى شجاعت در زندگى آن بزرگوار به خوبى نمايان بود و ترس در آن حضرت وجود نداشت و در راه پيشرفت و ترويج اسلام، از هيچ گونه كوشش و جان فشانى دريغ نمى كردند.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در هنگام خلافت عثمان، روزهاى توان مندى و جوانى خود را مى گذراند كه وقت مبارزه و تلاش براى دين خدا بود. برخى از تاريخ نويسان نوشته اند:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ديد مجاهدان اسلامى پرچم پيروزى برافراشته و براى فتح سرزمين هاى جديد شمال افريقا آماده شده اند؛ به صف مجاهدان پيوست و عازم شمال افريقا شد و اين در سال بيست و هشتم هجرى اتفاق افتاده است. رزمندگان اسلام در اين سفر بيش تر از پيش به شخصيت ممتاز فرزند رسول خدا (ص) پى بردند و عظمت روح و قدرت ايمان حضرتش را ميزان توان عقلى خويش دريافتند و خداوند به خجستگى حضور امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مسلمانان نصرت بخشيد و شمال افريقا به تصرف مجاهدان اسلامى درآمد.

در سال سى ام هجرى مجاهدان مسلمان متوجه طبرستان گرديدند و پرچم پيروزى به آن سوى گشودند و باز هم حضرت حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به منظور توسعۀ نفوذ و قلمرو اسلامى به صف مجاهدان پيوست و بركت وجود او، خداوند به سپاهيان اسلامى پيروزى بخشيد.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به منظور مصالح عمومى اسلام و گسترش آيين حق و هدايت مردمان به سوى ايمان، با رشادت در معركه هاى نبرد شمال ايران حضور يافت در راه حق جهاد كرد.(1)

هم چنين نوشته اند:

ص:203


1- (1) . زندگانى امام حسن، ص 107-108.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جنگ جمل حضور داشت، در ركاب پدر خود اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در خط مقدم جبهه مى جنگيد و از ياران دلاور و شجاع امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سبقت مى گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى مى كرد.(1)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نبرد صفين، مردم را عليه قاسطين تحريك كرده، مى فرمود:

فاحتشدوا فى قتال عدوكم معاويه و جنوده فإنّه قد حضر و لاتخاذلوا فإنّ الخذلان يقطع نياط القلوب؛(2)

در جنگ با دشمنتان معاويه و سپاهش متحد شويد و سستى نكنيد؛ زيرا سستى عصب قلب را قطع مى كند.

آن حضرت در اين مبارزه سخت كه در آن سپاهيان باطل براى جنگ فراهم آمده بودند، توانست ب شجاعتى بى نظير، نقش برجسته اى را بيافريند و در تلاش براى شكست دشمن مردانگى هاى فراوانى را به بار آورد. آمادگى ايشان براى جانبازى در راه حق، به قدرى بود كه اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جنگ صفين از ياران خود خواستند تا او و برادرش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را از ادامه جنگ با دشمن بازدارند تا نسل پيامبر (ص) با كشته شدن اين دو شخصيت از بين نرود.(3)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اوضاع دشوار عراق و بى اعتنايى مردم به درخواست هاى ايشان براى جنگ، در هنگام اصرار معاويه براى كناره گيرى حضرت، ضمن سخنانى به بيان موضع خود پرداخته، مى فرمايند:

والله لايثينا عن اهل الشام شك و لاندم و إنّما نقاتل اهل الشام بالصبر و السلامه؛(4)

شك و پشيمانى ما را از جنگ با شاميان بازنمى دارد؛ بلكه ما با بردبارى و آرامش با آنان مى جنگيم.

ص:204


1- (1) . سيره پيشوايان، ص 93.
2- (2) . وقعه صفين، ص 114.
3- (3) . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 25.
4- (4) . تذكره الخواص، ص 199.

وقتى عبدالله بن زبير به صلح امام را با معاويه اعتراض كرد و امام به ترس متهم نمود، امام فرمود:

گمان مى كنى به دليل ترس و زبونى با معاويه صلح كردم ؟ واى بر تو چه مى گويى! من از كه ترسيدم ؟ من پسر دلير مردان عربم و فاطمه پيشواى زنان جهان مرا به دنيا آورده است. واى بر تو! هرگز ترس به من راه ندارد؛ ولى علت صلح من داشتن يارانى چون تو بود كه ادعاى دوستى مرا مى كنيد و در دل نابودى مرا مى خواهيد؛ پس چگونه مى توانم به اشخاصى مثل تو اطمينان داشته باشم.(1)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بزرگ ترين تجسم خواستن و نتوانستن بود. سربازى كه در جنگ ها، يكه تازيش حيرت ها مى آفريد و خلفى كه در مكتب رشادت تا شهادت پدر، از ارث و آموزش بهره برده بود، آن جا كه رسالت را در ميدان امامت، تنها در صلح، ممكن ديد، چه بزرگورانه و پرشكيب آن را پذيرفت و تحمل كرد.(2)

آن حضرت صلح را انتخاب كردند نه براى حفظ جان كه براى نجات اسلام و امت رسول اكرم (ص) و در اين انتخاب سخت، توهين ها و شماتت ها را خريدار گشتند.

10. وفاى به عهد

وفاى به عهد يكى از ارزش هاى اخلاقى مورد سفارش دين است؛ زيرا وفاى به هم بستگى اجتماعى كه از سرمايه هاى مهم بشرى است، كمك مى كند. در مقابل هر اندازه پيمان شكنى در جامعه رشد يابد، پيمان هاى هم بستگى جامعه سست شده، نابه سامانى و فروپاشى دامن گير آن جامعه خواهد شد.

ص:205


1- (1) . زندگانى امام حسن، ص 505 و 506.
2- (2) . سيره پيشوايان، ص 138.

به اين جهت، سفارش هاى فراوانى در متون دين به اين مهم شده است و همه مردم با تعدد انديشه و دين و مذهبى كه دارند، وفاى به تعهدها را محترم مى شمارند و پيمان شكنى را نكوهش مى كنند. اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نامه به مالك اشتر مى فرمايد:

فانه ليس من فرائض الله شئ الناس عليه اجماعا مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم من تعظيم الوفاء بالعهود و قد لزم ذلك المشركون فيما بينهم دون المسلمين لما استوبلوا من عواقب الغدر اياك ان تعدهم فتتبع موعدك بخلفك والخلف يوجب المقت عندالله و الناس. قال الله تعالى: (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّٰهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ ) (1)

در ميان واجبات الهى، هيچ موضوعى همانند وفاى به عهد در ميان مردم جهان با تمام اختلافى كه دارند - مورد اتفاق نيست؛ به همين جهت، بت پرستان زمان جاهليت نيز پيمان ها را در ميان خود محترم مى شمردند؛ زيرا عواقب دردناك پيمان شكنى را دريافته بودند. از اين كه به مردم وعده بدهى و تخلف كنى بپرهيز؛ زيرا اين (پيمان شكنى)، موجب خشم عظيم در نزد خدا و مردم خواهد شد. قرآن مى فرمايد: «نزد خدا سخت ناپسند است كه چيزى را بگوييد و انجام ندهيد!»

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ضمن اين كه از ديگران - چه دوستان و چه دشمنان - پيمان شكنى هاى زيادى ديدند و شاهد نامردى ها و نامردمى هاى فراوان بودند و حتى نزديك ترين ياران آن حضرت در عهد خود با آن جناب وفادار نماندند و اين پيمان شكنى ها باعث شد تا آن حضرت به صلح با معاويه تن دهند. درعين حال خود آن حضرت سخت به پيمانش وفادار ماندند و اندكى از آن تخطى نورزيدند.

ص:206


1- (1) . نهج البلاغه، نامه 53.

در پيمان صلحى كه بين امام و معاويه به امضا رسيد، معاويه به شروطى كه در قرارداد بود پاى بند نماند. او فرزند نابه كار و فاسدش يزيد را به سلطنت بعد از خودش برگزيد و از مردم بلاد براى او بيعت ستاند و امنيت را از پيروان حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گرفت و برخى از دوستان مخلص حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به شهادت رساند. وقتى او به كوفه آمد، در جمع مردم گفت:

ألا إنّى شرطت شروطا أردت بها الألفه و وضع الحرب، ألا و إنها تحت قدمى؛(1)

من اين شروط را به خاطر خاموش كردن آتش فتنه و مداراى با مردم و ايجاد الفت پذيرفتم؛ اما اكنون همه آن ها را زير پايم مى گذارم!

معاويه خطاب به مردم عراق چنين اظهار داشت:

اى اهل عراق! به خدا سوگند كه به خاطر نماز، روزه، زكات و حج با شما نجنگيدم؛ جنگ من با شما فقط براى حكومت بود و خدا مرا به مقصودم رسانيد، باآنكه شما نمى خواستيد؛ اينك بدانيد، تمام امتيازاتى كه به حسن بن على داده ام، از هم اكنون زير پاى من است.(2)

بعد از اين كه مردم فهميدند معاويه به تعهدهايش پاى بند نيست، افراد بسيارى از امام خواستند كه در مقابل معاويه قيام كند و آنان از وى پشتيبانى خواهند كرد. امام در پاسخ فرمودند:.

تا معاويه زنده است هيچ مردى از شما پناهگاه خود را از دست ندهد. اگر معاويه مرد و ما و شما زنده بوديم، از خدا مسئلت مى كنيم كه ما را راهنمايى كند و در كارمان ما را كمك دهد و به خويشمان و انگذارد. به يقين خدا با مردمى است كه تقوا پيشه كنند و نيكوكار باشند.

(3)

ص:207


1- (1) . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 46.
2- (2) . صلح امام حسن، ص 11.
3- (3) . الامامه و السياسه، ج 1، ص 152؛ به نقل از صلح امام حسن، ص 354.

ويژگى ها و صفات پسنديده و فضايل اخلاقى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بسيار بيش تر از آن است كه بتوان آن را در چند سطر و يا چند صفحه و حتى چندين جلد كتاب بيان داشت. آنچه به صورت فشرده و كوتاه مطرح گرديده، بخشى اندك از درياى ناپيدا كرانه فضايل اخلاقى آن حضرت بود.

11. سفارش هاى اخلاقى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سفارش هاى اخلاقى بسيارى داشته اند كه به برخى از آن ها اشاره مى گردد:

از آن حضرت پرسيدند: «بردبارى چيست ؟» فرمود: «فروبردن خشم و مالكيت بر نفس و خويشتن دارى.» پرسيدند: «مروت چيست ؟» فرمود: «حفظ كردن دين و عزت نفس و نرم رفتارى و تداوم نيكويى و ادا كردن حقوق و اظهار محبت به مردم.» پرسيدند: «پس جوانمردى و بخشندگى چيست ؟» فرمود: «آغاز كردن به بخشش قبل از درخواست و طعام دادن در هنگام بخشش و خشك سالى.» پرسيدند: «بزرگ منشى چيست ؟» فرمود: بخشيدن در راحتى و سختى.» پرسيدند: «كرم و بزرگى چيست ؟» فرمود: «وفاى به عهد در سختى و راحتى.» پرسيدند: «شرافت چيست ؟» فرمود: «همراهى با برادران و نگه داشتن همسايگان.»(1)

آن حضرت مى فرمايند:

اى مردم! هركس براى خداوند اخلاص ورزد و فرمايش او را رهنماى خود قرار دهد، به سوى استوارترين راه هدايت شده. و خدا او را به راه هدايت توفيق دهد و براى عاقبت به خير شدنش استوار گرداند... با پرهيزگارى از خدا پروا داشته باشيد و با بندگى و فرمان بردارى به خدا نزديك شويد!

(2)

ص:208


1- (1) . تحف العقول، ص 379-380.
2- (2) . همان، ص 382.

حضرت مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در وصيتى به برادرش محمد حنفيه فرمودند:

علم را در نهان جان خويش قرار دهيد و براى شب هاى ظلمانى مشعل هاى روشنى بخش باشيد؛ زيرا روشنايى پرتو برخى از روزها، درخشنده تر از برخى ديگر است. آيا نمى دانى كه خداى بزرگ فرزندان ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را پيشواى مردم قرارداد و برخى را بر برخى برترى بخشيد و بر داوود (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نازل كرد؟ تو به خوبى آگاهى كه خداوند حضرت محمد (ص) را از ميان فرزندان ابراهيم مخصوص رسالت خوش ساخت. اى محمدبن على! بيم دارم كه به حسد مبتلا شوى، ولى حسد صفت كافران است. خداوند تعالى فرمود: «كافران پس ازآن كه حقيقت برايشان روشن شد، حسد ورزيدند» خداوند شيطان را بر تو مسلط نسازد.(1)

هم چنين فرمودند:

بيناترين ديده آن است كه در خوبى نفوذ كند و خوبى ها را ببيند و شنواترين گوش آن است كه پند را بشنود و از آن سود ببرد و سالم ترين دل ها آن است كه از شك و شبهه پاك باشد.(2)

جابر مى گويد:

از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شنيدم كه فرمود: «مكارم اخلاق ده تاست: راست گويى، درست كارى، نيك خويى، پاداش خير، پيوند با خويشاوندان، حمايت از همسايگان، حق شناسى، ميهمان نوازى و سرآمد همه آن ها حياست.(3)

نتيجه

در اين مقاله، نخست مقدمه كوتاهى درباره اهميت اخلاق آورده شد. سپس شناخت نامه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مختصر بيان گرديد و در آن مطالبى مانند تاريخ تولد،

ص:209


1- (1) . حيات الامام حسن، ج 2، ص 487؛ پيشوايان هدايت، ج 4، ص 256.
2- (2) . بحارالانوار، ج 78، ص 1089.
3- (3) . زندگانى امام حسن، ص 144-145.

نحوه نام گذارى و اين كه، نام مبارك «حسن» را خدا برگزيد و به رسول اكرم (ص) بيان فرمود. ذكرى از سيماى آن حضرت به ميان آمده كه وى شبيه ترين مردم به رسول خداست. ياد از عبادت هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شد كه ايشان عابدترين و زاهدترين فرد زمان خود بودند.

هم چنين از فضايل اخلاقى حضرت مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سخن به ميان آمد؛ از جمله: جود و بخشش، مهرورزى، بردبارى، صبر، شجاعت و وفاى به عهد. مورد اخير در صلح امام با معاويه مشهود بود و ايشان از عهدى كه بستند، تخطى نكردند و به پيمان با معاويه تا آخر وفادار ماندند.

منابع

قرآن مجيد.

نهج البلاغه.

1. آل ياسين، راضى، صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه سيدعلى حسينى خامنه اى، چاپ اول، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1379.

2. استعلامى، محمود، سيره معصومان (عليهم السلام)، تحقيق و نگارش، عباس قاسميان، چاپ اول، قم: مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره)، 1378.

3. پيشوايى، مهدى، سيره پيشوايان، چاپ 21، قم: مؤسسه امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بهار 1388.

4. جعفريان، رسول، حيات فكرى و سياسى امامان شيعه، چ 11، قم: انتشارات انصاريان، 1387.

5. جوادى آملى، عبدالله، حكمت عبادات، چاپ 4، قم: مركز نشر اسراء، پاييز 1384.

ص:210

6. حرانى، الحسن بن على، تحف العقول عن آل الرسول، ترجمه ح. مروتى، چاپ اول، قم، طليعه سبز، 1389.

7. حكيم، سيدمنذر و بغدادى، سام، پيشوايان هدايت، جلد 4 (حضرت امام حسن مجتبِى)، ترجمه عباس جلالى، چاپ اول، تهران: مجمع جهانى اهل بيت (عليهم السلام)، 1385.

8. شريف قرشى، باقر، زندگانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه و نگارش، فخرالدين حجازى، چاپ اول، تهران: مؤسسه انتشارات بعثت، 1376.

9. شيخ مفيد، ارشاد، قم: مكتبه بصيرتى، بى جا، بى تا.

10. فيض كاشانى، محسن، راه روشن، ترجمه، محمدرضا عطايى، چاپ چهارم، مشهد، بنياد پژوهش هاى اسلامى، 1389.

11. قمى، شيخ عباس، منتهى الآمال، چاپ شانزدهم، قم: مؤسسه انتشارات هجرت، 1384.

12. مستنبط، سيداحمد، قطره اى از درياى فضايل اهل بيت (عليهم السلام)، مترجم، محمد ظريف، چاپ اول، قم: نشر الماس، 1381.

13. مكارم شيرازى، ناصر و همكاران، اخلاق در قرآن، چاپ اول، قم: مدرسه الامام على بن ابى طالب، 1378.

14. نراقى، احمد، معراج السعاده، قم: انتشارات هجرت، چاپ هشتم با تجديدنظر و اصلاحات، تابستان 1381.

ص:211

تبيين سيره اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با رويكرد به سيره عبادى و رفتارشناسى

اشاره

منيژه اسداللهى

چكيده

پيمودن راه كمال و سعادت، بدون داشتن الگو و راهنما ممكن نيست و انسان به هدف نخواهد رسيد. لذا خداوند تعالى از همان آغاز خلقت، انسان را در وادى جهان هستى، بدون راهنما رها نكرده و با تعيين پيشوايانى شايسته كه دستورهاى الهى را به بندگان هديه كنند، او را از عالم سرگردانى نجات داده است. بى شك دانستن و به كار بستن اصول اخلاقى و عبادى، انسان را به سعادت و كمال مى رساند كه اگر روش درست آن را بدانيم، زودتر به مقصد مى رسيم. اين مقاله، جستارى است درباره اصول اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با رويكردى به سيره عبادى و رفتارشناسى آن حضرت. نوشتار حاضر، ابتدا به بيان سيره عبادى و دينى آن حضرت مى پردازد كه عبارت اند از: عبادت و زهد، اقامه نماز، اهتمام به روزه، انس با قرآن، دعا و زيارت؛ سپس به سيره اخلاقى رفتارى اشاره مى كند كه عبارت اند از: اخلاق و رفتار فردى، شامل اثبات شخصيت و پايدارى در عمل، زهد و پارسايى، ادب، سخاوت، صبر و مقاومت، فروتنى، اخلاق و رفتار اجتماعى. مورد اخير شامل رفتار امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با خانواده و مردم، احترام به پدر و مادر، آراستن خود براى همسر و مشورت با اعضاى خانواده، است.

واژگان كليدى: امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، سيره، اخلاق، عبادت، رفتارشناسى.

ص:212

مقدمه

خداوند تعالى انسان را آفريد و مقدمات به سعادت رسيدن او را فراهم نمود و در اين زمينه، نياز اوليه او به الگو را پاسخ گفت. در اين زمينه، انبياى عظام و امامان معصوم را تعيين و معرفى نمود، كه خصوصاً از نگاه شيعه بهترين الگو به شمار مى آيند. ازاين رو، گفتار و كردار آن بزرگواران دليل و برهان شرعى است. بدين جهت نجات تنها در پيروى از آنان منحصر مى گردد. در اين وادى، اخلاق، يكى از عناصر مهم شخصيت انسان و دليل رسيدن به كمال و كيفيت درون است. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به اخلاقى عالى و ممتاز، آراسته بودند و بدين سبب، دوستى عام و خاص را به خود جلب كردند؛ هم چنين انسانيت آن حضرت، يگانه بود و در حقيقت تجلى روح نبوت و مصداق رسالتى بود كه خود آن حضرت، يكى از نگهبانان، امانت داران و وارثان اسرار آن به شمار مى رفتند.

سبط اكبر رسول خدا (ص) كه مظهر فضايل و كمالات و مصداق (لَقَدْ كَرَّمْنٰا بَنِي آدَمَ .... وَ فَضَّلْنٰاهُمْ عَلىٰ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنٰا تَفْضِيلاً)1

بودند، برترى آشكار بر همه مردم عصر خود داشتند. عصمت اعجاز، علم و ويژگى هاى وراثتى ايشان را همانند جد بزرگوار و پدر گرامى اش منحصربه فرد نموده بود؛. فضايل و برترى هاى ديگرش، هم چون زهد، تقوا، بندگى، وقار، فروتنى، شيرينى كلام، صبر و تحمل و... ايشان را حسن اشتقاقى يافته از محسنيت پروردگار نمود و بدان جهت خدايش وى را حسن ناميد.

فنايش در حق سبب شد كه از مدينه منوره 25 سفر، پياده به زيارت خانه معشوق بشتابد و حج به جا آورد. آن گاه كه اعتراض مى كردند: «چرا اين همه زحمت، و رنج را تحمل مى كنى ؟» مى فرمود:

«إِنّى لأ يستَحيى مِن رَبّى أَن أَلقَاهُ وَ

ص:213

لَم أَمشِ الَى بَيتِهِ »؛(1)«از پروردگارم خجالت مى كشم كه او را زيارت كنم و با پاى پياده به سوى خانه اش نرفته باشم.» به هنگام نماز چهره ملكوتيش زرد مى شد.

سيره عبادى

اشاره

آقاى مدرسى در مورد سيره عبادى ائمه اطهار (عليهم السلام) مى نويسد:

عبادت، فروتنى در مقابل خداوند است. انسان كامل هر اندازه به خدا نزديك تر باشد، به همان اندازه خشوع و بندگى اش در مقابل خدا بيش تر مى گردد. چنين كسانى هدفشان در عبادت، فقط سپاس نعمت هاى خداوند و نظرشان قرب به پيشگاه ابديت مى باشد. اين بزرگ ترين امتياز مردان الهى در ارتباط با خداست. محور اصلى زندگى آن ها، خداى تعالى و عشق به خداست. شدت توجه به خدا، موجب شده بود كه آن ها لحظه اى از حق غافل نشوند؛ به طورى كه اگر گاهى حالت غفلت در خواب يا بيدارى به آن ها دست مى داد، آن را براى خود گناه به حساب مى آوردند.(2)

از مظاهر عبادى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مى توانيم مختصراً به اين موارد اشاره كنيم.

الف) زهد و عبادت

در سيره عبادى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين نكته جالب است كه ايشان به عبادت و اطاعت پروردگار بسيار شوق داشتند و نيمه شب را به مناجات پروردگار اختصاص مى دادند و هيچ گاه اين فرصت ارزنده را از دست نمى دادند.

آقاى كراجكى از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روايت كرده كه فرمود:

پدرم از پدر خود خبر داد كه عبادت و زهد امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زمان خود از همه مردمان، بيش تر بود. پياده به سفر حج مى رفت و گاهى با پاى برهنه راه مى پيمود. هرگاه از مرگ و نشور و گذشتن بر صراط ياد مى كرد، مى

ص:214


1- (1) . ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 14.
2- (2) . نك: مدرسى، هدايت گران راه نور، ج 4، ص 76.

گريست و چون عرض اعمال را بر حق تعالى ياد مى كرد، ناله سر مى داد و بى هوش مى گشت؛ چون به نماز مى ايستاد، بندهاى بدنش مى لرزيد به جهت اين كه خود را در مقابل پروردگار خود مى ديد؛ چون بهشت و دوزخ را ياد مى كرد، اضطراب مى نمود؛ مانند اضطراب كسى كه او را مار يا عقرب گزيده باشد و از خدا بهشت را مسئلت مى كرد و از آتش جهنم به خدا پناه مى برد؛ هنگام تلاوت قرآن به آيه «يا ايها الَّذينَ آمَنُوا» مى رسيد، «لَبّيك اللُّهُمَ لَبّيك» مى گفت و در هيچ حالى كسى او را ملاقات نكرد مگر آن كه مى ديد مشغول به ذكر خداوند است. زبانش از تمام مردم راست گوتر و بيانش از همه فصيح تر بود.(1)

ب) اقامه نماز

به سبب اهميت نماز، پيشوايان ما در طول حيات معنوى خود، به آن توجهى خاص داشته اند. شيخ طوسى به سند خود از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل كرده است:

من صلى فجلس فى مصلاه الى طلوع الشمس كان له ستراً من النار؛(2)

هركس نماز بخواند و در مصلاى خود تا طلوع صبح بنشيند، براى او حجابى از آتش خواهد بود.

شيخ حر عاملى روايت كرده كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اهتمام به نماز اول وقت سفارش فراوانى نموده و فرموده اند:

«امتحنوا شيعتنا عند مواقيت الصلاه كيف محافظتهم عليها...»؛(3)

"شيعيان ما را در اوقات نماز، آزمايش كنيد كه چگونه نماز را در اول وقت حفظ مى كنند."

ص:215


1- (1) . نك: نزهه النواظر، ص 20.
2- (2) . شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج 2، ص 321، ح 1310.
3- (3) . نك: وسائل الشيعه، ج 4، ص 112.
ج) اهتمام به روزه

در حديث قدسى آمده است

: «الصوم لى و أنا اجزى به»؛(1) "روزه براى من است و من خود پاداش آن را مى دهم)." اين حديث بيانگر ارزش و اهميت روزه نسبت به عبادات ديگر است؛ زيرا روزه امرى پنهانى بوده، ريابردار نيست.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نه تنها روزه را واجب بلكه براى آن اهميت زيادى قائل بودند. شيخ صدوق از محمدبن حسن كرخى نقل كرده است:

سمعت حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يقول لرجل فى داره يا ابا هارون من صام عشره اشهر رمضان متوالى ات دخل الجنه؛(2)

از حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شنيدم كه در خانه خود، به مردى مى فرمود: «اى اباهارون! هركس ده ماه رمضان پى درپى روزه بگيرد؛ داخل بهشت مى شود.»

د) انس با قرآن

امامان ما به قرآن بسيار اهميت مى دادند و نه تنها خود با اين كتاب آسمانى مأنوس بودند و مرتب قرآن مى خواندند، بلكه مردم را نيز به اين عبادت والا دعوت مى كردند. در كتاب تعاليم امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روايت شده كه آن حضرت مانند ساير اهل بيت (عليهم السلام)، با گفتار و روش عملى خود، عظمت قرآن را به پيروان آن گوشزد مى فرمودند:

من قراء القرآن فكانما استدرجت النبوه بين جنبيه غير أنه لا يوحى اليه؛(3)

هركس قرآن بخواند، يك نبوت جلوروى اوست، فقط به او وحى نشده است.

چون در تلاوت قرآن به آياتى مى رسيدند كه در آن وصف بهشت بود، شادمانى توأم با اميد و حسرتى براى حضرت به وجود مى آمد، چنان كه گويى

ص:216


1- (1) . نك: مجلسى، روضه المتقين، ج 3، ص 225.
2- (2) . نك: خصال، ج 2، ص 445.
3- (3) . كافى، تعاليم امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به زبان دعا و حديث، ص 300.

روحش شوق پرواز به آن سراى را دارد؛ و هنگامى كه به آيات عذاب مى رسيدند و سخن از دوزخ به ميان مى آمد، رنگ مى باختند و حالشان چنان متغير مى شد كه گويى عذاب جهنم را با همه افراد معذب مى بينند كه در آن زجر مى كشند و ناراحتى مى بينند؛ لذا مى گريستند و از گرفتارى عذاب به خدا پناه مى بردند. هرگاه قرآن مى خواند، دچار چنين احوالى مى شدند.(1)

ه) دعا

از آن جا كه ميل به ترقى در نهاد انسان وجود دارد، دعا يكى از عواملى است كه در تكامل انسان نقش بسزايى دارد و آدمى را به مبدأ كمال متصل مى كند. به همين منظور، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره ارزش و اهميت دعا مى فرمايد:

ما فتح الله عزوجل على احد باب مسأله فخزن عندالباب الاجابه و لا فتح على رجل باب عمل فخزن عند باب القبول، و لا فتح لعبد باب شكر فخزن عنه باب المزيد؛(2)

خداى عزوجل باب سؤال و درخواست را به روى كسى نگشوده كه در اجابت را به رويش ببندد و در عمل را به روى مردى نگشوده كه در قبول آن را به روى او ببندد، و در شكر را بر بنده اى نگشوده كه در فزونى آن را بر او ببندد.

آقاى نجفى در ستارگان درخشان مى نويسد:

آن حضرت كه نيك به نقش دعا در سازندگى انسان آگاه بود، همواره ذكر خدا را بر لب داشت. هيچ كس در هيچ حالى او را ملاقات نكرد، مگر آن كه مى ديدند امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ذكر خدا مشغول است.

(3)

ص:217


1- (1) . قائمى، در مكتب كريم اهل بيت امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ص 373.
2- (2) . ابن اشعث، الجعفريات، ص 222.
3- (3) . ص 38.

ايشان بسيارى از مشكلات خويش را با دعا حل مى كردند. آقاى كافى در كتاب تعاليم امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى نويسد:

هنگام خشك سالى، به همراه برادرش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى استسقا و طلب باران، دست به دعا برداشتند كه با تمام شدن دعاى آن دو بزرگوار، باران آمد كه همه جا را شاداب كرد و مردم از شدت و سختى خشك سالى نجات يافتند. آرى تأثير دعا كه از زبان و دل بنده خالص خدا، به ويژه امام معصوم (عليهم السلام) براى دفع بلا و گشايش و سختى ها برخيزد، قابل هيچ گونه ترديدى نيست.(1)

و) زيارت

زيارت در سيره عبادى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از جايگاه ويژه اى برخوردار بود در اين مورد منابع تاريخى، آن حضرت را پرهيزكارى مى دانند كه مكرر به زيارت جد بزرگوارش و خانه خدا براى انجام دادن مناسك حج و عمره مى رفتند. ابن شهرآشوب در كتاب مناقب آل ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به سند خود از عبدالله بن عمر روايت كرده كه مى گويد:

لقد حج الحسن بن على خمس و عشرين حجه ماشياً و إن النجائب لتقاد معه(2)

حسن بن على 25 سفر پياده به حج رفت و مركب هاى راهوار را بدون سوار همراهش مى كشيدند.

سيره اخلاقى

اشاره

اخلاق در شكل گيرى شخصيت انسان مؤثر است و حقيقت و درون او را به نمايش مى گذارد. اخلاق اگرچه حالات شخصى فرد محسوب مى شود، از آن جا

ص:218


1- (1) . ص 92.
2- (2) . ج 4، ص 14.

كه در عمل، جايگاهى جز اجتماع و مردم ندارد و راه ظهور آن برخورد با مردم است، مى توان اخلاق را از مظاهر شخصيتى در اجتماع معرفى كرد.

در اين نوشتار، به سيره اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از دو بعد فردى و اجتماعى مى پردازيم. طبق اين دسته بندى، آنچه از رفتار ايشان كه بيش تر جنبه شخصى دارد، جزء اخلاق و رفتار فردى مى آوريم و آنچه به نوع ارتباط و نحوه برخورد ايشان با ديگران مربوط است، جزء اخلاق و رفتار اجتماعى ذكر مى كنيم.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آيينه تمام نماى اخلاقيات حسنه بودند. ايشان هرگونه خلق وخوى پسنديده اى را در خود جمع كرده و هر نوع خلق وخوى ناپسند را از خود دور كرده بودند؛ به طورى كه هم چون جد بزرگوار و پدر و مادرش، تجلى دهنده روح آن ها و مهم ترين هدف و بعثت نبوى، يعنى ترويج مكارم اخلاق در ميان جامعه به شمار مى آمدند.

1. اخلاق و رفتار فردى

حضرت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مانند ساير معصومان آيينه تمام نما و جلوه گاه صفات جمال و كمال خداوندى بودند. بى شك نمى توان تمام كمالات عالى آن حضرت را به قلم آورد، ولى به چند مورد از سجاياى اخلاقى و رفتار فردى ايشان اشاره مى كنيم:

1. ثبات شخصيت و پايدارى در عمل

وحدت در شخصيت از جمله ويژگى هايى است كه آن حضرت را از ديگران ممتاز مى سازد؛ يعنى واكنش هاى حضرت در موقعيت هاى ناهمسان يكسان بود و در مواقع متفاوت، از سازگارى رفتار برخوردار بودند. معصومان (عليهم السلام) به دليل برخوردارى از تربيت الهى، وحدت شخصيت داشتند. آن ها چه پيش از امامت و چه در زمان امامت، چه در حال آسودگى و شادى و چه در زمان مصيبت و

ص:219

تلخى، جز به حق، سخن نمى گفتند و جز بر طبق موازين دينى قدم برنمى داشتند. آن ها هميشه طرف دار عدالت بودند. در برخورد با ديگران، با اصول انسانى رفتار مى كردند و فقط به معروف فرمان مى دادند.

ثبات شخصيت كريم اهل بيت تجلى خاص داشت. ازاين رو، آن حضرت چه پيش از امامت و چه در زمان امامت، به حق سخن مى گفتند و از اصول اسلام دفاع مى كردند. ايشان در رفتار با دوستان و مخالفان، از اصول و ضوابط انسانى غفلت نمى ورزيد و هميشه به ياد محبوب و معشوق خود (خالق عالم) بودند.

2. زهد و پارسايى

آقاى استاد ولى در كتاب حسن بن على بيدارترين سردار، درباره اين صفت ايشان مى نويسد:

زهد و بى رغبتى در دنيا، در سيره اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) متبلور است. آن حضرت از طلايه داران اين صفت بود. او به خاطر خدا، بر همه چيز دنيا پشت پا زد و براى اجراى فرمان حق و حفظ خون مسلمانان در رعايت آزادى اجتماعى و سياسى آنان، رياست و حكومت چندروزه دنيا را پشت گوش افكند و هزاران تير جانكاه از زخم زبان ها و اتهام ها را به جان خريد. آن حضرت هرگز دل بسته مال و ثروت نبود و اموال خود را بارها ميان فقرا تقسيم كرد. با اين وصف سرووضعى مرتب و مناسب داشت: پاكيزه و آراسته بود؛ لباس خوب و جذاب مى پوشيد. تجمل افراطى نداشت، ولى همان را كه دوست داشت، به وضعى زيبا مى آراست. آن حضرت مردى عفيف و پاك دامن بود. نمونه اى از آزمايشى كه براى يوسف پيامبر (ص) پيش آمده، براى او رخ داد و او پيروزمند و سرافراز از اين آزمايش الهى بيرون آمد.

(1)

ص:220


1- (1) . ص 28.
3. ادب

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مانند جد بزرگوارش، الگوى كامل بر همه مردم محسوب مى شود. يكى از جنبه هاى الگويى آن حضرت، رعايت ادب ايشان بود، به گونه اى كه هيچ كس در مقابل ايشان احساس ناراحتى، رنج و حقارت نمى كرد. كافى در كتاب تعاليم امام حسن مجتبى به زبان دعا و حديث، مى نويسد:

روزى كنيزى از كنيزان آن حضرت، دسته گلى خوش بو به آن بزرگوار تحفه داد. امام او را آزاد كرد. گفتند: «در برابر يك دسته گل چرا او را آزاد كردى ؟» فرمود: «خدا ما را چنين ادب و تربيت كرده»(1) و اين آيه را خواند:

(وَ إِذا حُييتُم بِتَحِيه فَحَيوا بِاَحسَنَ مِنها) «چون به شما هديه دادند به نيكويى پاسخ دهيد.»(2)

يكى از نمونه هاى كامل ادب در روش امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اين است كه امام در مكانى نشسته بودند؛ چون خواستند بلند شوند و بروند، فقيرى وارد شد. امام به آن فقير خوش آمد گفت و به او ملاطفت كرد و سپس فرمود:

«إنك جلست على حين قيامنا افتاذن لى بالانصراف»؛ "تو وقتى آمدى و نشستى كه ما براى رفتن برخاستيم، آيا به رفتن ما اجازه مى دهى ؟" مرد فقير عرض كرد: "آرى اى پسر رسول خدا (ص)"(3)

4. سخاوت

آقاى مكارم شيرازى در كتاب اخلاق در قرآن، درباره سخاوت مى نويسد:

از اصول اخلاقى كه در زندگى همه معصومان فراوان ديده شده است، جود و سخاوت است. سخاوت در مقابل بخل قرار دارد؛ يعنى انسان از امكانات مادى و معنوى كه در اختيارش است، فقط خودش استفاده نكند؛ بلكه با بخشش به ديگران، قسمتى از مشكلات آن ها را حل كند و ديگران را از

ص:221


1- (1) . ص 32.
2- (2) . سوره نساء، آيه 86.
3- (3) . عطاردى، مسند امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 85، ح 88.

نعمت هايى كه خداوند به او داده، چه نعمت مادى و چه معنوى مانند علم برخوردار كند.(1)

ابن منظور در لسان العرب بيان كرده:

سخاوت در لغت: از «سخا» گرفته شده است و «سخا» از «يسخوها»، يعنى اين كه اگر خاكسر آتش را از آتش پاك كنيم، بهتر مى سوزد و روشنايى بيش تر مى شود.(2)

بنابر اين تعريف، سخاوت كه از همين ريشه است، موجب روشنايى و گرم كردن كانون خانواده هاى فقير مى شود.(3) درباره سخاوت از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سؤال شد، فرمود: «بذل و بخشش آنچه را كه انسان مى تواند».(4) درباره سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ويژگى بذل و بخشش بسيار به چشم مى خورد.

آقاى رسولى محلاتى در كتاب زندگانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حديثى به اين مضمون آورده:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هيچ گاه سائلى را رد نكرد و در برابر درخواست او «نه» نگفت. چون به آن حضرت عرض شد: «چگونه است كه هيچ گاه سائلى را رد نمى كنيد؟» پاسخ داد:

«إنى لله سائل و فيه راغب و أنا أستحيى أن أكون سائلا و آرد سائلا و إن الله تعالى عودنى عاده، عودنى أن يفيض نعمه على الناس؛ فاخشى أن قطعت العاده أن يمنعنى الماده»؛(5)

«من سائل درگاه خدا و راغب در پيشگاه اويم؛ من شرم دارم كه خود درخواست كننده باشم و سائلى را رد كنم؛ خداوند مرا به عادتى معتاد كرده؛ معتادم كرده كه نعمت هاى خود را بر من فروريزد؛ من نيز در برابر او معتاد شده ام كه نعمتش را به مردم بدهم. ترس آن دارم كه اگر عادتم را ترك كنم، اصل آن نعمت را از من دريغ دارد.»

ص:222


1- (1) . ج 2، ص 298.
2- (2) . ج 14، ص 374.
3- (3) . هاشمى رفسنجانى، فرهنگ قرآن، ج 16، ص 304.
4- (4) . مجلسى، بحارالانوار، ج 74، ص 103. (قيل له (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مالجود؟ قال (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بذل الموجود)
5- (5) . ج 2، ص 335.
5. صبر و مقاومت

يكى از اصول مشترك در زندگى ائمه اطهار (عليهم السلام) كه همواره در زندگى آن ها مشاهده گرديده، صبر و مقاومت است. اين بزرگواران، الگوى بزرگ صبر و قهرمان مقاومت بودند. در بررسى زندگى كريم اهل بيت (عليهم السلام) مى بينيم ايشان نيز هم چون ساير اهل بيت (عليهم السلام) نمونه كامل اين صفت اخلاقى بودند.

طبرسى به سند خود از ابوسعيد عقيقى روايت كرده، مى گويد:

شايد از موقعيت هاى دشوارى كه ايشان با آن روبه رو شدند، زمانى كه معاويه صلح را بر ايشان تحميل كرد و حوادث ناگوارى يكى پس از ديگرى به وجود آمد؛ بسيارى از ياران دور و نزديك و ديگر افراد، آن حضرت را سرزنش كردند. آن بزرگوار در جواب آنان با صبر و تحمل مى فرمود:

«و يحكم ما تدرون ما عملت، و الله للذّى عملت شيعتى غير مما طلعت الشمس أو غربت، أو تعلمون إنى أمامكم و مفترض الطاعه عليكم و أحد سيدى الشباب اهل الجنه بنص من رسول الله على ؟» فقالو: «بلى»؛(1)

"واى بر شما! آيا مى دانيد من چه كردم ؟ قسم به خدا آنچه من براى مصالح مسلمانان و حفظ شيعيان و پيروانم انجام داده ام، بهتر است از آنچه كه خورشيد از حين طلوع تا زمان غروب بر آن مى تابد. آيا توجه داريد كه من امام شمايم و اطاعت من بر شما واجب است و من يكى از دو سرور و آقاى بهشتم، طبق آنچه رسول خدا (ص) درباره من تصريح كرده است ؟ در جواب گفتند: بلى"

6. تواضع و فروتنى
اشاره

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با اين كه به عنوان پيشواى مسلمانان در مدينه، موقعيت سياسى - اجتماعى داشتند، فروتنى شان در حدى بود كه الگوى بزرگى براى مسلمانان زمان خود و آيندگان گرديدند. آقاى جزايرى در كتاب رياض الابرار مى نويسد:

روزى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر جمعى از فقرا عبور كردند كه روى زمين نشسته، تكه هاى نانى در پيش خود گذارده و مى خورند. چون آن حضرت را ديدند،

ص:223


1- (1) . نك: اعلام الورى، ج 3، ص 230.

تعارف كرده، گفتند:

«هلم يابن بنت رسول الله الى الغذا!»؛ «اى پسر رسول خدا بفرما صبحانه!» امام پياده شدند و اين آيه را خواندند: (إِنَّهُ لاٰ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ ) ؛» به راستى كه خدا مستكبران را دوست نمى دارد. «سپس شروع كردند به خوردن غذاى آنان و چون سير شدند، امام آن ها را به ميهمانى خود دعوت كردند و از آن ها پذيرايى و اطعام نموده، جامه نيز بر تن آنان پوشانيدند، و چون فراغت يافتند فرمودند:

«افضل لهم لأنهم لم يجدوا غير ما اطعمونى، و نحن نجد اكثر منه»؛ "با همه اين ها، فضيلت و برترى از آن هاست؛ زيرا آن ها به غير از آنچه ما را بدان پذيرايى و اطعام كردند، چيز ديگرى نداشتند، ولى ما بيش از آنچه داريم باز هم داريم."(1)

ب) اخلاق و رفتار اجتماعى

يكى ديگر از زواياى سيره شناسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سيره اجتماعى يا اخلاق اجتماعى آن حضرت است. در توجه به كرامت و حقوق انسان سيره اجتماعى آن حضرت مهم است، لذا وقتى مواردى از جمله احترام به خانواده، احترام به والدين، كمك به ديگران و... را بررسى مى كنيم، مى بينيم تمام اين مسائل تحت الشعاع كرامت و حقوق انسانى است و از نمادهاى آن محسوب مى گردد. لذا به طور مختصر، به كرامت و حقوق انسان از ديدگاه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اشاره مى شود.

در ديدگاه كريم اهل بيت (عليهم السلام)، به انسان موجودى الهى و عنصرى خدايى محسوب مى گردد كه كانون برترى ها و فضايل اخلاقى و دربردارنده روحى الهى و جاودانى است كه در نهايت به سوى خدا باز مى گردد. هر انسانى براى انسان ديگر به منزله پلى براى رسيدن به خداوند است.

ص:224


1- (1) . ج 1، ص 116.
1. رفتار امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با خانواده

سراسر زندگى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با حوادث و فراز و نشيب هاى سياسى - اجتماعى آميخته بود. نيمى از عمر ايشان در خانه نشينى گذشت و تمام مدتى كه حضرت از حق زمام دارى خويش بركنار ماندند لحظه اى از تمشيت امور مردم غفلت نمى ورزيد و به هدايت و نصيحت و گاهى انتقاد شديد خلفا مى پرداختند و از نابسامانى هايى كه به دايره زمام دارى اسلامى رخنه كرده بود، ناراحت بودند.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تمامى مدتى كه پدرش دوران سكوت و انزوا را مى گذرانيد، در كنارش بودند و هنگامى كه پدرش بعد از 25 سال خلافت را به دست گرفتند، همراه و هماهنگ پدر بودند و از بيدادگران انتقاد و از ستمديدگان حمايت مى كردند.(1)

2. احترام به والدين

پدر و مادر در سيره كريم اهل بيت (عليهم السلام) از جايگاه ويژه اى برخوردار بودند؛ همان گونه كه قرآن مجيد نيز در اين زمينه بسيار تأكيد نموده و سپاس پدر و مادر را در كنار سپاس خداوند آورده است: (أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوٰالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ)2

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بعد از شهادت مادر بزرگوارش، در دوران زندگى پدر فقط از او اطاعت مى نمودند، يعنى در كوچك ترين مسأله اى باهم اختلاف نداشتند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پدر بزرگوارش را امام و پيشواى خود از جانب خداوند مى دانستند و لذا در تمام كارها، از آن حضرت اطاعت مى نمودند.(2)

زمانى كه در مورد عاق والدين سؤال كردند، حضرت فرمود:

ص:225


1- (1) . هيئت تحريريه مؤسسه اصول دين، پيشواى دوم، ص 5.
2- (3) . ابطحى، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 26.

عاق والدين اين است كه پدر و مادر را [از احسان خود] بى بهره كنى و از ايشان دورى گزينى.(1)

3. آراستن خود براى همسر

آقاى مؤيدى در كتاب فرهنگ جامع سخنان امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، حديثى از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به اين مضمون آورده:

إن الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كان يخضب بالسود؛

حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با رنگ سياه موهايش را خضاب مى نمود.(2)

4. مشورت با اعضاى خانواده

از ديگر رفتارهاى اخلاقى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در منزل، مشورت با اعضاى خانواده، حتى بعضى از غلامان و خدمت كاران بوده است. مؤيدى روايت كرده كه معاويه بن حديج مى گويد:

معاويه بن ابى سفيان مرا نزد حسن بن على - كه خدا از آن خشنود باد - فرستاد تا از دختر يا خواهر آن حضرت، براى يزيد خواستگارى كنم؛ من خدمت او رسيدم و خواستگارى يزيد را گفتم. فرمود: «ما كسانى هستيم كه زنانمان ازدواج نمى كنند تا با آنان مشورت كنيم و خود راضى باشند. اينك نزد او برو ببين چه مى گويد». من نزد او رفتم و از خواستگارى يزيد گفتم، او گفت: «سوگند به خدا! اين نخواهد شد مگر آن كه معاويه در ميان ما هم چون فرعون در بنى اسرائيل رفتار كند كه پسرانشان را سر بريد و زنانشان را باقى گذاشت.» من نزد آن حضرت برگشتم و عرض كردم: «مرا نزد يكى از تيزهوشان فرستادى كه اميرالمؤمنين [معاويه] را فرعون مى نامد. حضرت فرمود: «اى معاويه [ابن حديج]، از كينه هاى ما برحذر باش؛ زيرا رسول خدا (ص) فرمود: كسى با ما دشمنى نمى كند و بر ما حسد نمى ورزد مگر آنكه در قيامت بر تازيانه هاى آتشينش افزوده شود.

(3)

ص:226


1- (1) . دشتى، فرهنگ سخنان امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 416.
2- (2) . ص 304.
3- (3) . همان، ص 282.
5. رفتار امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با مردم

امامان با مردم نشست و برخاست داشتند و در تعاملات، اجتماعى به نيكوترين صورت با آنان برخورد مى نمودند. اين سيره چنان نيكو بود كه با الگو قرار دادن آنان، مى توانيم روش درست برخورد اسلامى با افراد گوناگون را بياموزيم. با بررسى آيات الهى، درمى يابيم كه برخورد با انسان هاى مختلف بايد هماهنگ و متناسب با روحيه آنان باشد. خداوند تعالى در قرآن كريم مى فرمايد: (مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّٰهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّٰاءُ عَلَى الْكُفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَيْنَهُمْ )؛1

«محمد فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند، در برابر كفار سخت و شديد و در ميان خود مهربان اند». اين آيه نشان مى دهد كه برخورد قرآن و اسلام، با انسان هاى مختلف فرق مى كند. در بعضى جاها دستور به برخورد نيك و پرمحبت مى دهد و مى گويد با مردم سخن نيك بگوييد و در جايى ديگر دستور به برخورد ميانه مى دهد.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كانون مهر و عاطفه نسبت به بندگان خدا بودند. ايشان بهترين محبت و مهربانى را نسبت به مردم، اهل خانه و خدمت كارانشان داشتند. ايشان در جايى كه مربوط به خودشان بود، بزرگ ترين گذشت ها، عالى ترين ايثارها و بيش ترين محبت را نسبت به ديگران داشتند. رفتارهاى عملى امام، نشانه انسانى كامل و نمونه است كه هيچ علاقه اى به دنيا و ظواهر آن ندارد.

آن حضرت به مستمندان و گرفتاران توجه خاصى مى كردند. اگر آن ها گرفتارى و ناراحتى داشتند، سعى مى كردند مشكل آنان را حل نمايند. افراد زيادى كه در سايه يارى رسانى امام به خير دست يافتند.

در ادامه، به نمونه هايى از شيوه اخلاقى آن حضرت در برخورد با ديگران اشاره مى شود:

ص:227

شيخ عباس قمى در حديثى نقل مى كند:

آن حضرت بسيار بردبار و حليم بودند و در برابر آزار دشمنان تحمل مى كردند. روزى يكى از اهالى شام در راه به آن حضرت برخورد و چون تربيت شده معاويه بود، نسبت به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و پدر بزرگوارش كينه و بغض داشت، لذا شروع به بدگويى حضرت كرد؛ ولى امام چيزى در جوابش نگفتند،. هنگامى كه آن شخص حرف هايش را زد، حضرت به او فرمود: «برادر شما از كجا آمده ايد؟» گفت: «شام.» فرمودند: «شما تقصير نداريد؛ به شما اشتباه فهماندند. برويم منزل من ميهمان باش؛ هر چند روزى كه در اين شهر هستيد. اگر قرضى دارى، پول مى دهم تا قرضت را ادا كنى؛ اگر لباس مى خواهى، لباس مى دهم؛ اگر مركب مى خواهى، آن را در اختيارت مى گذارم.» مرد شامى وقتى چنين بزرگوارى و اخلاق را در مقابل زشت گويى هاى خود مشاهده كرد، بسيار شرمنده شد و عرض كرد: «يابن رسول الله! تاكنون روى زمين كسى دشمن تر از شما و پدرت نزد من نبود، ولى اكنون كسى محبوب تر از شما و پدرت نزد من نيست. حاضر بودم از خجالت زمين دهن باز كند و مرا در خود فرو برد.»(1)

6. يارى نيازمندان

يكى از ويژگى هاى اخلاقى اجتماعى پيشوايان ما، كمك به محرومان است. آن حضرت همانند پدرش عمل مى كردند. و از نظر دست گيرى بيچارگان و درماندگان و تأمين احتياجات محرومان بسيار كوشا بودند. روش آن حضرت در اين جهت، زبانزد خاص و عام بود و وجود آن بزرگوار آرام بخش دل هاى دردمندان و پناهگاه بينوايان بود. هيچ فقيرى از در خانه او دست خالى باز نمى گشت؛ هيچ آزرده دلى شرح پريشانى خود را نزد آن حضرت بازگو نمى كرد، جز آن كه مرهمى بر دل آزرده او مى نهاد.

ص:228


1- (1) . شيخ عباس قمى، منتهى الامال، ج 1، ص 479.

از تمام امكانات خود براى رفع نياز حاجتمندان استفاده مى كرد. گاهى كه مستقيم مقدور نبود، غيرمستقيم در رفع نياز آنان تلاش مى كرد و گره از مشكلات گرفتاران مى گشود. آقاى كافى مى نويسد:

روزى مرد فقيرى درخواستى از آن بزرگوار كرد. آن روز امام چيزى در دست نداشت و ازيك طرف نمى خواست فرد بينوايى از در خانه اش نااميد برگردد؛ لذا فرمود: «آيا حاضرى تو را به كارى راهنمايى كنم كه به مقصودت برسى و آن اين است كه امروز دختر خليفه از دنيا رفته و خليفه عزادار است؛ ولى هنوز كسى به او تسليت نگفته است. نزد خليفه برو و با سخنانى كه به تو ياد مى دهم، به وى تسليت بگو؛ از اين راه به هدفت مى رسى.» گفت: «چگونه تسليت گويم.» فرمود: «وقتى نزد خليفه رفتى بگو:

"الحمدالله الَّذى سترها بجلوسك على قبرها و لاهتكها بجلوسها على قبرك؛" شكر خدا را كه دخترت پيش از تو از دنيا رفت و در زيرخاك پنهان شد و زير سايه پدر بود، ولى اگر خليفه پيش از او از دنيا مى رفت، دخترت پس از مرگ تو دربه در مى شد، ممكن بود مورد هتك قرار گيرد. آن فقير چنين تسليتى را به خليفه گفت و اين جمله هاى پر عاطفه در روحيه خليفه اثر گذارد و از حزن و اندوه او كاست و دستور داد به او جايزه دهند. آن گاه خليفه پرسيد: «اين سخن از تو بود؟» گفت: «نه، حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن را به من آموخت.» خليفه گفت: راست گفتى! او كانون سخنان فصيح و شيرين است.» با اين تدبير خردمندانه امام، گره از كار آن مرد فقير گشود و مشكل او را حل كرد.(1)

7. تبسم با مردم

مهر و محبت در دل امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به عنوان ولى خدا نهادينه شده بود تا جايى كه همواره مى كوشيد در كنار مردم باشد. به همين علت آنان را با لبخند، مهربانى و محبت مى پذيرفت و هميشه در ملاقات ها لبخند با مردم برخورد مى كرد؛ بدين گونه به مردم روحيه مى داد و آن ها را به خودش نزديك مى كرد.

ص:229


1- (1) . كافى، همان، ص 31.

همين امر، سبب مى شد تا مردم احساس نزديكى كنند و خواسته هاى خويش را با امام در ميان بگذارند.

آقاى ارفع در كتاب سيره عملى اهل بيت حضرت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل كرده:

روزى عربى بدشكل و بسيار زشت ميهمان حضرت شد و بر سر سفره نشست. از روى حرص و اشتهاى فراوانى مشغول غذا خوردن شد. ازآنجاكه خوى امام و اين خانواده، كرم و لطف است، آن جناب از غذا خوردن او خوش حال شد و تبسم نمود. در بين صرف غذا پرسيد: «اى عرب زن گرفته اى يا مجردى ؟» عرض كرد: «زن دارم.» فرمود: «چند فرزند دارى ؟» گفت: «هشت دختر دارم كه من از همه آن ها زيباترم، اما آن ها از من پرخورترند.» حضرت تبسمى كرد و به او ده هزار درهم بخشيد و گفت: «اين سهم تو و زوجه و هشت دخترت.»(1)

8. عيادت بيماران

ديدار از مريضان در فقه اسلامى بسيار توصيه شده است. يكى ديگر از رهنمودهاى اخلاقى - اجتماعى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رعايت همين دستور اكيد اسلام بود. نمونه هاى فراوانى در تاريخ در اين زمينه ذكر شده است. آقاى قائمى در كتاب در مكتب كريم اهل بيت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آورده است:

آن حضرت فردى بلندنظر بود، كينه احدى را در دل نداشت؛ از بدكاران حتى آن ها كه بر ساحت مقدس او جسارت كرده بودند مى گذشت و اين درست در مورد امامى است كه انقلابى اى بزرگ است و آن جا كه لازم باشد بر مى آشوبد. وليدبن عقبه، آن ناپاكى كه آن همه به امام ستم كرده بود، بيمار شد. امام به عيادت او رفت. او درعين حال از بزرگوارى امام شرمنده شد و به او گفت: «آنچه درباره مردم انجام دادم توبه مى كنم و اما آنچه درباره پدرت انجام داده ام و گفته ام پشيمان نيستم و توبه نمى كنم» و امام حرفى نزد.

(2)

ص:230


1- (1) . ص 13.
2- (2) . همان، ص 293.

نتيجه

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از زمره اهل بيت (عليهم السلام) است كه انديشه، رفتار و موضع گيرى هايش، اسوه براى ديگران است. انديشه هاى تابناك و رفتار وى همانند ديگر معصومان (عليهم السلام)، الگوست نكته قابل توجه در روش امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) موضع گيرى مهم اجتماعى ايشان است كه در برابر طاغوت زمان خويش پديدار شد.

حاصل نوشتار اين كه:

1. سيره شناسى امامان، نتايج ارزشمندى در پى دارد كه در اين باره مى توان به اين موارد اشاره نمود: توجه پيدا كردن به اصول و كرامت انسانى و آشنايى با معارف الهى از طريق گفتار و رفتار عملى آن حضرت؛ زيرا سيره عملى آنان بهترين الگو براى مردمان هر زمان است.

2. آموزه هاى قرآنى و اسلامى آن حضرت كه نه تنها خود بهترين قارى و عامل به قرآن كريم بودند، بلكه شيعيان را ترغيب مى كردند تا با مفاهيم اين كتاب ارزشمند آشنا شده، عامل به آن باشند.

3. از مهم ترين مظاهر عبادى آن حضرت زهد و عبادت بود كه در عين بى رغبتى به دنيا، از زندگى عادى خود غافل نبودند و هميشه عمر خود را صرف خدمت به خانواده، محرومان و بينوايان مى كردند و سخاوتى بى نظير داشتند كه هيچ سائلى از در خانه اش دست خالى بر نمى گشت.

4. سيره عبادى آن حضرت در دو بعد فردى و اجتماعى قابل بحث و بررسى است. در سيره فردى امام آنچه مهم جلوه گر مى كند، اين موارد است: ثبات شخصيت و پايدارى در عمل، زهد و پارسايى، ادب، سخاوت، بردبارى و فروتنى.

ص:231

اصول اخلاقى امام در بعد اجتماعى در برخورد ايشان با خانواده و دوستان و مردم ديگر قابل كاوش است؛ از جمله: احترام به پدر و مادر، آراستن براى همسر و مشورت با اعضاى خانواده.

آن حضرت بعد از شهادت مادر، هميشه همراه و هماهنگ پدر بودند و ايشان را به عنوان امام و ولى امر خود و اطاعت او را واجب مى دانستند.

منابع

1. ابطحى، سيدحسن، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، قم: نشر بطحاء، 1381.

2. ابن اشعث، محمدبن محمد، الجعفريات (الأشعثيات)، چاپ اول، تهران: مكتبه النينوى الحديثه، بى تا.

3. ابن شهرآشوب مازندرانى، محمدبن على، مناقب آل أبى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، قم: نشر علامه، 1379 ق.

4. ابن منظور، محمدبن مكرم، لسان العرب، جمال الدين ميردامادى، چاپ سوم، بيروت: دارالفكرللطباعه والنشر و التوزيع، 1414.

5. ابن بابويه، محمدبن على، خصال، يعقوب جعفرى، چاپ اول، قم، نسيم كوثر، 1382.

6. ارفع، سيدكاظم، سيره عملى اهل بيت: امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ دوم، تهران، تربت، بى تا.

7. الهى قمشه اى، مهدى، قرآن، بى جا، بى نا، بى تا.

8. استادولى، حسين، حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيدارترين سردار، چاپ اول، تهران: نشر شبر، بى تا.

ص:232

9. جزايرى نعمت الله بن عبدالله، رياض الابرار فى مناقب الأئمه الأطهار، چاپ اول، بيروت: مؤسسه التاريخ العربى، 1427 ق.

10. دشتى، محمد، فرهنگ سخنان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ دوم، قم: بوستان كتاب، 1383.

11. رسولى محلاتى، سيدهاشم، زندگانى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، تهران: انتشارات علميه اسلاميه، 1366.

12. شيخ حر عاملى، محمدبن حسن، وسائل الشيعه، چاپ اول، قم: مؤسسه آل البيت، 1409 ق.

13. شيخ طوسى، محمدبن حسن، تهذيب الأحكام، حسن الموسوى خرسان، چاپ چهارم، تهران: دارالكتب الإسلاميه، 1407 ق.

14. طبرسى، فضل بن حسن، اعلام الورى باعلام الهدى، چاپ سوم، قم: آل البيت، 1417 ق.

15. عطاردى، عزيزالله، مسند امام المجتبى ابى محمد الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، تهران: نشر عطارد، 1373.

16. قائمى اميرى، على، در مكتب كريم اهل بيت: امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ دوم، تهران: انتشارات اميرى، 1374.

17. قمى، شيخ عباس، منتهى الآمال، كاظم عابدينى مطلق، چاپ دوم، قم: نشر بقيه الله (عج)، 1377.

18. كافى، حسن، تعاليم امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به زبان دعا و حديث، چاپ اول، انتشارات روزنامه جمهورى اسلامى، 1376.

19. كراجكى، محمدبن على، نزهه النواظر، چاپ اول، تهران: اسلاميه، بى تا.

ص:233

20. مؤيدى، على، فرهنگ جامع سخنان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ اول، قم: سازمان تبليغات اسلامى، 1382.

21. مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار، ابوالحسن موسوى همدانى، چاپ اول، تهران: كتابخانه مسجد ولى عصر، 1403 ق.

22. مجلسى، محمدتقى، روضه المتقين فى شرح من لايحضره الفقيه، حسين، موسوى كرمانى، چاپ دوم، مؤسسه فرهنگى، اسلامى كوشان پور، 1406 ق.

23. مدرسى، سيدمحمدتقى، هدايت گران راه نور، چاپ اول، تهران: محبان الحسين، بى تا.

24. مكارم شيرازى، ناصر، اخلاق در قرآن، چاپ اول، قم: مدرسه امام على بن ابيطالب، 1377.

25. نجفى، محمدجواد، ستارگان درخشان، چاپ پنجم، تهران: كتاب فروشى اسلاميه، 1362.

26. هاشمى رفسنجانى، على اكبر، فرهنگ قرآن، چاپ دوم، قم: بوستان كتاب، 1383.

27. هيئت تحريريه مؤسسه راه حق، پيشواى دوم، چاپ اول، قم: مؤسسه راه حق، 1379.

ص:234

سبك زندگى اقتصادى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

دكتر نعمت الله صفرى فروشانى(1)

معصومه اخلاقى(2)

مقدمه

زندگى امامان شيعه، از جنبه هاى مختلف از جمله حيات اقتصادى ايشان مهم و قابل مطالعه است. با وجود اهميت شناخت حيات امامان شيعه، به عنوان الگوى جامعه شيعى، كار شايسته اى در زمينه ابعاد مختلف زندگانى ايشان انجام نگرفته و مطالعه و تحقيق در اين زمينه، از عرصه هايى است كه كم ترين مطالعات روشمند در آن ها انجام گرفته و اقتضاى كارهاى پژوهشى بسيار وسيعى را دارد.

اگر بتوان امامان را به دو دسته - امامانى كه خلافت را در دست داشتند و امامانى كه خليفه نبودند - تقسيم كرد، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در هر دو دسته جاى مى گيرند. كنار رفتن امام از خلافت را مى توان نقطه عطفى در ابعاد مختلف حيات امامان از جمله در زندگى اقتصادى ايشان دانست. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دوران خلافت، به عنوان خليفه مسلمانان عمل كردند و زندگى اقتصادى ايشان نيز تحت تأثير آن بود كه بررسى آن روشى متفاوت مى طلبد. اين مقاله، در پى مطالعه سبك زندگى ايشان پس از صلح با معاويه است.

ص:235


1- (1) . عضو هيأت علمى الجامعه المصطفى العالميه.
2- (2) . كارشناسى ارشد تاريخ.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از پذيرش صلح و اقامت در مدينه، از سويى چون ساير مردم در زندگى شخصى خود، مصارف، مخارج و منابع درآمدى داشتند و از سوى ديگر، رهبرى جامعه شيعى در دست ايشان بود. گمان مى رود درآمدهاى امام از منابعى چون وجوهات شيعيان، صدقات و فعاليت هاى شخصى امام تأمين مى شده و امام در بخش هزينه ها نيز علاوه بر تأمين نيازهاى شخصى موظف بودند نيازهاى مالى نهاد امامت را تأمين كنند. هم چنين گمان مى رود برخى از اموال نيز صرف هزينه هاى تبليغى و دعوت مى شد.

هدف از اين پژوهش، تبيين حيات اقتصادى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، است كه مى تواند باعث ارتقاى سطح معرفتى جامعه شيعى نسبت به ابعاد مختلف زندگانى ايشان و الگوگيرى از سيره اقتصادى امامان و ترويج تعاليم ايشان گردد.

زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در پانزده رمضان سوم هجرى در مدينه به دنيا آمدند.(1) مادر ايشان حضرت فاطمه زهرا (س) و پدرش امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند. گزارش هايى كه از دوران كودكى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) موجود است، عموماً به علاقه زياد پيامبر گرامى اسلام (ص) و مهرورزى ايشان نسبت به امام اشاره مى كنند. پيامبر (ص) در مورد ايشان مى فرمودند

: «الله انى احبه فاحبه و احب من يحبه يقولها ثلاث مرات» «پروردگارا! من حسن را دوست دارم، پس تو هم او را دوست بدار و هر كس را كه او را دوست دارد دوست بدار.»(2)

ابن عباس مى گويد:

ص:236


1- (1) . مروج الذهب، ج 2، ص 288.
2- (2) . طبقات الكبرى، ج 5، ص 255.

روزى پيامبر (ص) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بر گردن خود سوار كرده بودند. مردى گفت: «اى پسر چه مركب نيكويى را سوار شده اى!» پيامبر (ص) در پاسخ او فرمود: «و او چه نيكو سوارى است.»(1)

پيامبر (ص) ايشان را سرور جوانان بهشت خواندند.(2)

در سال ششم هجرى در مباهله ميان پيامبر (ص) و گروهى از مسيحيان نجران، پيامبر (ص) نزديك ترين افراد خانواده اش يعنى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، دخترش حضرت فاطمه (س) و نيز دو فرزند ايشان حسنين (عليهما السلام) را به همراه بردند.(3) به گفته برخى روايات، حسنين (عليهما السلام) در بيعت رضوان شركت داشتند و پيامبر (ص) با ايشان بيعت كردند.(4)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در جنگ جمل، براى بسيج مردم كوفه عليه دشمنان، تلاش فراوانى نمودند و با خطبه هايى كه ايراد كردند، توانستند نه هزار نفر را براى يارى پدر بسيج كنند.(5) وظيفه تحريك و تحريض مردم كوفه در جنگ صفين نيز به عهده امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. اين بار نيز امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با ايراد خطبه، مردم را براى پيوستن به جبهه امام تشويق كردند(6) هم چنين در جنگ صفين در كنار پدر و برادرانش جنگيدند و به اندازه اى جان فشانى از خود نشان دادند كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ياران خود خواستند تا او را از ادامه نبرد بازدارند.(7)

امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمود: «من در مرگ اين دو (حسنين (عليهما السلام)) بخل مى ورزم؛ زيرا مى ترسم با مرگ آن ها نسل

ص:237


1- (1) . همان، ص 253.
2- (2) . الاستيعاب، ج 1، ص 391.
3- (3) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 82.
4- (4) . الحياه السياسيه لامام المجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ص 23.
5- (5) . تاريخ طبرى، ج 4، ص 485.
6- (6) . وقعه الصفين، ص 113-114.
7- (7) . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 244 و ج 11، ص 25.

رسول خدا (ص) قطع گرد.»(1) امام در دوران خلافت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، براى انجام دادن برخى امور مأموريت مى يافتند. به گفته مسعودى، هرگاه عذرى براى اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پيش مى آمد و نمى توانستند براى اقامه نمازجمعه در مسجد كوفه حضور يابند، طى حكمى فرزند خود را بر اين كار مى گماردند.(2) امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در برخى موارد، وظيفه رسيدگى به شكايت ها را به فرزند خود محول مى كردند. از قضاوت هاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زمان پدر هم گزارش هايى وجود دارد.(3)

سرپرستى موقوفات امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديگر مسئوليت هاى ايشان بود. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از بازگشت از صفين، سرپرستى موقوفات و صدقات را به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سپردند تا ايشان ضمن نگه دارى و رسيدگى به امور موقوفات و صدقات، عايدات آن ها را بين مستمندان تقسيم كند.(4)

پس از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مردم براى بيعت به سوى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بزرگ ترين فرزند او، آمدند. چهل هزار نفر از مردم كوفه با امام بيعت كردند. مردم مدينه و مكه نيز بدون مخالفتى از بيعت با امام استقبال نمودند.(5)

امام از همان ابتدا از ترديد مردم كوفه در جنگ با معاويه آگاه بودند و سعى كردند همه جوانب را سنجيده، با مردم بيعت كنند با اين شرط كه با هر كس او در جنگ است، بجنگند و با هر كس او صلاح مى داند، صلح كنند.

معاويه كه از بيعت با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) احساس خطر كرده بود، براى مقابله با امام آماده شد. ازاين روى، جاسوسانى به كوفه و بصره فرستاد و خود نيز با

ص:238


1- (1) . تاريخ طبرى، ج 5، ص 61.
2- (2) . مروج الذهب، ج 2، ص 431.
3- (3) . الكافى، ج 7، ص 289.
4- (4) . تاريخ مدينه المنوره، ج 1، ص 225.
5- (5) . تشيع درمسير تاريخ، ص 117.

سپاهى به سوى كوفه رهسپار شد. امام پس از آگاه شدن از حضور جاسوسان، دستور داد ايشان را بيابند؛ سپس دستور قتل آن ها را صادر فرمود. امام به دنبال اين واقعه، نامه تهديدآميزى به معاويه نوشت و به او اخطار فرمود براى جنگيدن با او آماده شده است.(1)

افزايش عطاى سپاهيان، اقدام ديگرى بود كه امام براى بهبود اوضاع براى نبرد با معاويه انجام دادند. امام در نامه هاى خود به معاويه، ضمن توبيخ او در فرستادن جاسوسان، حقانيت اهل بيت (عليهم السلام) در جانشينى پيامبر (ص)، غاصب بودن ديگرانى كه در اين جايگاه قرار گرفتند و ناشايستگى معاويه براى احراز اين مقام را بيان كردند. امام از معاويه خواستند از راه باطل بازگشته، با او بيعت كند، در غير اين صورت با او خواهند جنگيد.(2)

امام پس از اطلاع از حركت معاويه به سوى كوفه، بر بالاى منبر رفته، طى خطبه اى از مردم خواستند تا ايشان را در نبرد با معاويه يارى دهند و آنان را به صبر و پايدارى در جهاد دعوت كردند و پيروزى را فقط در سايه استقامت و تحمل مشقت ها براى ايشان ممكن دانستند؛ سپس از آن ها خواستند تا دعوت ايشان را بپذيرند و به سوى اردوگاه نخيله حركت كنند؛ ولى كوفيان هيچ پاسخى ندادند،(3)

مگر بر اثر فشار روانى ناشى از پيش قدم شدن اشراف و بزرگانى چون عدى بن حاتم، قيس بن سعد، معقل بن قيس و زياد بن صعصعه تميمى كه ضمن پيوستن به امام، با سخنانى توبيخ آميز سكوت كوفيان را شكستند. امام خشنودى

ص:239


1- (1) . مقاتل الطالبيين، ص 62-63.
2- (2) . مقاتل الطالبيين، ص 64-65.
3- (3) . انساب الاشراف، ج 2، ص 380؛ مروج الذهب، ج 3، ص 32؛ مقاتل الطالبيين، ص 69-70.

خود را از ايشان ابراز كردند؛(1) ولى بر شكننده بودن اين اتحاد و بى ميلى كوفيان از شركت در اين جنگ بيش ازپيش آگاه گرديدند.

به گفته شيخ مفيد، گروه هاى مختلف حاضر در سپاه امام عبارت بودند از: شيعيان امام و پدرش، خوارج، مردمى كه به طمع غنايم جنگى آمده بودند، شكاكان كه عقيده و ايمان محكمى به امام نداشتند و كسانى كه از روى غيرت و عصبيت قومى و پيروى از سران قوم خود آمده بودند.(2) سپاه امام در ابتداى نبرد دچار تزلزل شد و برخى فرماندهان سپاه و سرشناسان كوفه به معاويه پيوستند.(3) و امام چاره اى جز صلح با معاويه در پيش روى خود نديدند و اميد خود را از ادامه جنگى بى همراه كه فقط به كشته يا اسير شدن خود و يارانش مى انجاميد، از دست دادند و با معاويه صلح كردند.(4)

شرايطى كه امام براى صلح با معاويه اعلام داشتند، در منابع با اختلافاتى بيان شده است. طبق گفته بلاذرى، معاويه نامه اى به سوى امام فرستاد و در آن متعهد شد كه خلافت پس از وى از آن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) باشد؛ ياران امام را تعقيب نكند و در هر سال يك ميليون درهم از بيت المال و نيز خراج فسا و دارابگرد را به امام بدهد. وقتى نامه به امام رسيد، آن را رد كردند و تنها «امان» را شرط بيعت خود دانستند. پيش از آن كه پاسخ امام به معاويه برسد، او نامه سفيدى براى امام فرستاد تا شرايط خود را بنويسد؛ امام نيز در آن شرايطى را ذكر كردند و خواستار امنيت براى اصحاب و شيعيان خود شدند و خواستند تا معاويه به كتاب و سنت پيامبر (ص)

ص:240


1- (1) . مقاتل الطالبيين، ص 70.
2- (2) الارشاد، ج 2، ص 10.
3- (3) . الارشاد، ج 2، ص 12؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 33؛ كشف الغمه، ج 1، ص 540.
4- (4) . مروج الذهب، ج 3، ص 37 و 39.

عمل كند و انتخاب خليفه بعدى به شورا واگذار شود.(1) شرايطى كه شيخ مفيد براى صلح ذكر كرده، ترك لعن امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امنيت شيعيان و احقاق حق ايشان است.(2) برخى منابع شرايط مالى از جمله خراج دارابگرد(3) و پرداخت ساليانه مبالغى به شكل ساليانه به حسنين (عليهما السلام) را به عنوان شرايط صلح امام ذكر كرده اند.(4)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از انعقاد صلح با معاويه، همراه اهل بيت (عليهم السلام) به مدينه بازگشتند و تا پايان عمر در آن جا به سر بردند. گزارش هاى چندانى از زندگى امام در مدينه پس از صلح موجود نيست. آن حضرت در مدينه، به پرورش جامعه شيعى و حفظ حيات و انسجام ايشان پرداختند. امام با پرورش شاگردانى چون ابوالاسود دوئلى، ابومخنف بن لوط، اسحاق بن يسار و عبدالله بن عباس و نيز افرادى چون احنف بن قيس، اصبغ بن نباته و جابر بن عبدالله انصارى كه از اصحاب على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز بودند، به ترويج تعاليم اهل بيت (عليهم السلام) پرداختند. به گفته ابن صباغ، روزها مردم گرداگردش حلقه مى زدند و حضرت برايشان معارف و احكام الهى را بازگو مى نمودند. بيانشان حجت قاطع بود، به طورى كه جاى احتجاج و مجادله باقى نمى گذاشت.(5)

كمك به فقرا از ديگر فعاليت هاى امام در مدينه بود. بخش عمده اى از موقوفات و صدقات پيامبر (ص) و اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حضرت فاطمه (س) و اموال شخصى وى به اين امر اختصاص مى يافت.

ص:241


1- (1) . انساب الاشراف، ج 2، ص 385-386.
2- (2) . الارشاد، ج 2، ص 14؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 35؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 46.
3- (3) . طبقات الكبرى، ج 5، ص 322.
4- (4) . اخبار الطوال، ص 218.
5- (5) . الفصول المهمه، ج 2، ص 702.

احتجاجات امام با معاويه و ساير امويان و رسوا ساختن ايشان در دفاع از حقوق اهل بيت (عليهم السلام) در شناساندن معاويه و اطرافيانش به ديگران نقش مهمى داشت.(1) گزارش هايى در منابع از مناظرات امام با امويان هم چون معاويه بن خديج؛(2) حبيب بن مسلمه(3) و عمرو عاص(4) وجود دارد. امام تا جايى كه مى توانستند از حقوق شيعيان دفاع مى كردند.(5)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در 28 صفر سال 51 هجرى بر اثر سم به شهادت رسيدند. برخى منابع مسموميت ايشان را به دست همسرش جعده و به دستور معاويه عنوان كرده اند.(6) امام در روزهاى پايان عمر خود فرمودند كه بارها مسموم شداند. ايشان به برادرش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وصيت كردند در صورتى كه منعى نباشد و موجب خون ريزى نگردد پيكرشان را در كنار قبر پيامبر (ص) دفن كنند.(7) اما امويان با همراهى عايشه از اين كار خوددارى كردند.(8) عاقبت امام در بقيع دفن شدند.

(9)

ص:242


1- (1) . الاحتجاج، ج 1، ص 270-292.
2- (2) . الغارات، ج 1، ص 285؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 18.
3- (3) . انساب الاشراف، ج 3، ص 12؛ الاستيعاب، ج 1، ص 321.
4- (4) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 27.
5- (5) . طبق گزارشى، امام در اعتراض به آزار و اذيت زياد نسبت به يكى از شيعيان به نام سعيد بن سرح، نامه اى به او نوشت و خواستار توقف آن شد. زياد در پاسخ، نامه گستاخانه براى امام فرستاد. امام نيز طى نامه اى به معاويه، جريان را بازگو كردند. معاويه ضمن سرزنش زياد، برترى امام و خاندانش را به او ياد آور شد و دستور داد اموال و خانواده سعيد را به او بازگردانده، خواسته امام را عملى كند. (شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 195).
6- (6) . مقاتل الطالبيين، ص 60؛ البدء و التاريخ، ج 6، ص 5.
7- (7) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 225
8- (8) . طبقات الكبرى، جلد 5، ص 356؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 225، الارشاد، ج 2 ص 19.
9- (9) . مقاتل الطالبيين، ص 82.

منابع درآمدى

اشاره

از منابع تأمين كننده درآمد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى توان موقوفات، ارث، هدايا و كشاورزى را نام برد.

1. موقوفات
اشاره

ائمه از جمله پيامبر (ص)، حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حضرت زهرا (س) بخشى از اموال خود را براى رسيدگى به امور نيازمندان خصوصاً فقراى بنى هاشم، وقف مى كردند و توليت آن را پس از خود به دست افرادى از خاندان خويش مى سپردند تا سود آن را به مصرف مستمندان برسانند. توليت اين صدقات پس از شهادت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در دست امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و سپس در دست امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و فرزندانشان بوده است. اين موقوفات عبارت بودند از:

1 - 1 - اموال پيامبر (ص)

آنچه از پيامبر (ص) به جاى ماند، اموال و املاكى بود كه منابع مختلف به شكل هاى متفاوت دسته بندى كرده اند.(1) به طوركلى اين اموال عبارت بودند از:

الف) باغ هاى هفت گانه

اين بستان ها را مخيريق يهودى(2) به پيامبر (ص) هديه كرد و عمده صدقات حضرت رسول (ص) از اين اموال بود.(3) اين باغ ها شامل عواف، صافيه، دلال، ميثب، برعه، حسنى و مشربه ام ابراهيم(4) بود،(5)

در محله بنى نضير قرار داشت. عمده

ص:243


1- (1) . الاحكام السلطانيه، ص 217.
2- (2) . مخيريق از علماى يهود بنى قينقاع، و يا بنى نضير بود. كه اسلام آورد و در جنگ احد در كنار مسلمانان جنگيد تا به شهادت رسيد. او قبل از مرگ، اموال خود را به پيامبر (ص) بخشيد. (إمتاع الأسماع، ج 14، ص 396؛ فتوح البلدان، ص 27؛ الإصابه، ج 6، ص 47).
3- (3) . المغازى، ج 1، ص 357؛ السيره النبويه، ج 1، ص 518.
4- (4) . بستانى كه ماريه، يكى از همسران پيامبر (ص)، ابراهيم را در آن جا به دنيا آورد. از اين پس اين مكان به اين نام خوانده شد. (تاريخ مدينه المنوره، ج 1، ص 173).
5- (5) . المغازى، ج 1، ص 376؛ وفاء الوفا، ج 3، ص 988.

صدقات پيامبر (ص) از اين اموال بود.(1) اين باغ ها را پر درخت با نهرها و چشمه هاى فراوان و محصول بسيار گفته اند.(2) ابوبكر پس از رحلت پيامبر (ص) اين زمين ها را همراه با فدك و خيبر به بيت المال اختصاص داد. اما به گفته برخى منابع، توليت اين صدقات را به حضرت فاطمه (س) بازگرداند.(3) طبق وصيت حضرت زهرا (س) صدقات پيامبر (ص) در اختيار امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و پس از او امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و سپس به بزرگ ترين فرد از اولادش مى رسيد(4). ايشان اموالى را نيز براى فقراى بنى هاشم، بنى عبدالمطلب و نفقه همسران پيامبر (ص) وصيت كردند.(5)

ب) اموال بنى نضير؛

(6)

ج) اراضى خيبر؛

(7)

د) نصف زمين فدك؛

(8)

ص:244


1- (1) . السيره النبويه، ج 1، ص 518، المغازى، ج 1، ص 263.
2- (2) . فدك و العوالى و الحوائط السبع، ص 31.
3- (3) . التهذيب، ج 9، ص 145.
4- (4) . من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 245.
5- (5) . مستدرك الوسائل، ج 14، ص 54.
6- (6) . اين زمين ها در سال چهارم هجرى پس از كوچ يهود بنى نضير به پيامبر (ص) اختصاص يافت. آن حضرت درآمد غنايم بنى نضير را كه ويژه خودشان بود، بين خويشان خود تقسيم كردند و از همين اموال، صدقه هم مى دادند. در ميان نخلستان هاى بنى نضير به ميزان زيادى زراعت مى شد كه معمولاً پيامبر (ص) مصرف ساليانه جو و خرماى همسران خود و فرزندان عبدالمطلب را از آن جا تأمين مى فرمودند و اضافه آن هم صرف خريد اسلحه و اسب براى جنگ مى شد، چنان كه از آن اسلحه و اسب ها كه در روزگار پيامبر (ص) تهيه شده بود، در عهد خلافت ابوبكر و عمر هم استفاده مى شد. پيامبر (ص) ابورافع وابسته خود را بر اموال بنى نضير گماشته بودند. (المغازى، ج 1، ص 357)
7- (7) . در فتح هفت قلعه خيبر، سه قلعه به پيامبر (ص) اختصاص يافت. پنج قلعه به جنگ فتح شد كه يكى از آن ها به نام كتيبه به عنوان خمس به حضرت تعلق گرفت و دو دژ ديگر به نام هاى وطيح و سلالم به صلح فتح شد و به ايشان اختصاص يافت. (وفاء الوفا، ج 4، ص 1210)
8- (8) . پس از فتح خيبر، يهوديان فدك از ترس حمله مسلمانان با پيامبر (ص) قرارداد صلح منعقد كردند و نصف اراضى و باغستان هاى فدك را به ايشان واگذار كردند. از آن جا كه اين منطقه بدون جنگ به تصرف مسلمانان درآمد، جزو املاك خاصه پيامبر (ص) شد. (تاريخ طبرى، ج 3، ص 19) فدك قريه اى بود كه به اندازه دو سه روز راه پيمايى از مدينه فاصله داشت. قسمتى از اراضى آن كشاورزى و حاصل خيز و بقيه به صورت باغستان هاى خرما درآمده بود كه چشمه فورانى در وسط آن وجود داشت (معجم البلدان، ج 4، ص 239). مجموع عايدات آن از 24 را تا هفتاد هزار دينار در سال نقل شده است. گفته شده درختان خرماى آن در قرن شش هجرى معادل درختان خرماى كوفه بوده است. گرچه اين گفته اغراق آميز به نظر مى رسد. مى توان از آن به اهميت و وسعت اين اراضى پى برد (فدك، ص 15). در سال هفتم هجرى، پس از آن كه با پيمان شكنى يهود، مسلمانان اين منطقه را فتح كردند، پيامبر (ص) شخصى را به فدك فرستادند تا يهود اين منطقه را به اسلام دعوت كند، آنان نپذيرفتند، ولى قرارداد گذاشتند كه نصف اراضى و باغستان هاى فدك را به پيامبر (ص) واگذارند (تاريخ طبرى، ج 3، ص 19). به عقيده شيعه، حضرت رسول (ص) فدك را به حضرت زهرا (س) هبه كردند و تا رحلت پيامبر (ص)، و خلافت ابوبكر، در دست وى بود. با به خلافت رسيدن ابوبكر فدك به بيت المال اختصاص يافت (شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 208). معاويه پس از شهادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، فدك را به مروان بن حكم بخشيد (وفاء الوفا، ص 1000؛ معجم البلدان، ج 4، ص 240) و او همه ساله محصول فدك را به ده هزار دينار مى فروخت (طبقات الكبرى، ج 5، ص 302). به قولى معاويه فدك را سه قسمت كرد و به مروان بن حكم، عمرو بن عثمان و فرزند خود، يزيد داد (الطرائف، ص 202). پس از آن، اين اراضى به دفعات دست به دست شد و هر كس آن را به ديگرى بخشيد.
ه) يك سوم از زمين هاى وادى القرى؛

(1)

و) موضعى در بازار مدينه به نام مهزور كه پيامبر (ص) آن را جزو صدقات قرار داده بودند.

(2)

حضرت زهرا (س) پس از رحلت پيامبر (ص) از ابوبكر اموال پدر در مدينه، فدك و بقيه خمس خيبر و هرچه پس از اختصاص بخش هايى از آن به مسلمانان توسط پيامبر (ص)، باقى مانده بود، مطالبه كردند،(3)

اما خليفه با استناد به اين حديث جعلى از پيامبر (ص) كه «لا نورث، ما تركنا فهو صدقه» (پيامبر از خود ارثى به جاى

ص:245


1- (1) . دره اى بين مدينه و شام و از بخش هاى تابع مدينه بود كه به علت روستاهاى پراكنده و زيادى كه داشت، به اين نام مشهور بود. (معجم البلدان، ج 5، ص 345). اين منطقه از مناطق يهودى نشين بود كه در سال هفتم هجرى پس از فتح خيبر به تصرف مسلمانان درآمد (فتوح البلدان، ص 43؛ التنبيه و الإشراف، ص 224).
2- (2) . منطقه اى متعلق به يهوديان بنى قريظه و واقع در عاليه بود و احتمالاً پس از توسعه مدينه در قسمت بازار آن واقع شده است (فدك و العوالى و الحوائط السبعه، ص 28).
3- (3) . شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 217؛ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 242؛ بحارالأنوار، ج 29، ص 111.

نگذاشته است)، از باز پس دادن اين اموال خوددارى كرد(1). اما بعد توليت باغ هاى هفت گانه را به حضرت فاطمه (س) بازگرداند و فدك نيز سرنوشت پر فراز و نشيبى داشت، اما در زمان حيات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به اهل بيت (عليهم السلام) بازگردانده نشد.

2 - 1 - صدقات امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

از جمله اموال امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) املاك و زمين هاى كشاورزى ايشان در ينبُع،(2) بود كه حضرت جزو صدقات قرار دادند.(3) اين منطقه، روستايى بود كه در زمان پيامبر (ص) از يهود مدينه گرفته شد و همراه روستاى عرينه و فدك، به عنوان «فيء»(4) در اختيار پيامبر قرار گرفت.(5) ابن شبه اين منطقه را خليجى از نخل و چشمه توصيف كرده و از جمله چشمه هاى آن «بغيبغات»، «خيف ليلى» و «خيف بسطاس» مى داند. او مى گويد: پيامبر اين ملك را به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داد. ايشان نيز قطعه اى ديگر خريدند و چشمه اى در آن حفر كردند و آن را جزو صدقات براى فقرا در راه ماندگان قرار دادند.(6) هزينه زندگى امام از غله اين زمين ها تأمين مى شد.(7) ابن اثير نقل مى كند كه مى گفتند: على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آجرى و خشتى بر خشتى ننهاد و حال آن كه هدايا و پرداخت هايش كه از درآمد صدقات و اوقافش بود، در انبان برايش از مدينه مى رسيد.(8)

به گفته خود امام، درآمد موقوفاتش بالغ بر چهار هزار

ص:246


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 46.
2- (2) . منطقه اى بين مكه و مدينه كه داراى نخلستان، زراعت و چشمه آب بوده و بيش تر موقوفات امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در آن قرار داشت (معجم البلدان، ج 5، ص 450؛ تاريخ المدينه المنوره، ج 1، ص 221).
3- (3) . تاريخ مدينه المنوره، ج 1، ص 221.
4- (4) . تهذيب الاحكام، ج 9، ص 146.
5- (5) . اصول كافى، ترجمه كمره اى، ج 2، ص 545.
6- (6) . تاريخ مدينه المنوره، ج 1، ص 221.
7- (7) . الغارات، ص 47؛ فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج 3، ص 21.
8- (8) . الكامل، ج 3، ص 401.

و به روايتى چهل هزار دينار (در سال) مى شد.(1) برپايه روايات، گاو و گوسفند هم در آن پرورش مى داده اند.(2)

امام علاوه بر اين آنچه را در «اذينه»، «فقيرين» و «بدعه» (برعه) داشتند، نيز جزو اموال صدقه قرار دادند.(3) منابع صدقات ديگرى نيز براى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برشمرده اند.(4)

امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) امور مربوط به صدقات خود را به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و پس از او به امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و سپس به صالح ترين فرزند خود و در نبود چنين فردى، به صالح ترين فرد از فرزندان فاطمه (س) واگذار نمودند.(5) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از صلح، برخى از صدقاتى را كه به شيعيان مى دادند از اين اموال بود. همان طور كه خانه و زمينى از املاك ينبع را به ابورافع، كاتب امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بخشيدند. او از شيعيان و ياران حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود و خانه و ملكش را در مدينه به سبب شركت در جنگ جمل فروخته و به كوفه رفته بود و بعدها با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مدينه بازگشت.(6)

2. ارث

اموال و املاك ديگرى از پيامبر (ص) و امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به عنوان ارث باقى ماند.

پيامبر (ص) اموالى از پدرش عبدالله، مادرش آمنه و همسرش خديجه به ارث بردند.(7)

و به گفته امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى پيامبر (ص) غير از فدك، اموالى ديگر نيز وجود

ص:247


1- (1) . أسد الغابه، ج 3، ص 599.
2- (2) . بحارالانوار، ج 63، ص 56 و 103.
3- (3) . تهذيب الاحكام، ج 9، ص 146.
4- (4) . تاريخ مدينه المنوره، ج 1، ص 224-225؛ حقايق پنهان، ص 134-135.
5- (5) . تهذيب الاحكام، ج 9، ص 145-148.
6- (6) . كشف الغمه، ج 1، ص 147.
7- (7) . احكام السلطانيه، ص 220.

داشت،(1) مثل باغى در مدينه، چهل شتر، شش اسب و اموالى ديگر كه به حضرت زهرا (س) رسيد،(2) اما معلوم نيست پس از او در اختيار فرزندانش قرار گرفت يا نه. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز در وصيت خود به اموالى اشاره كرده كه از پيامبر به فاطمه (س) رسيده و بايد در اختيار فرزندانش قرار بگيرد.(3)

امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در وادى القرى، املاكى داشتند كه به فرزندان حضرت زهرا (س) هبه كردند،(4) اما از اموال نقدى تنها هفتصد درهم به جاى گذاشتند. هنگامى كه حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شهادت رسيدند، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در خطبه اى بيان كردند كه وى از مال سفيد و سرخ دنيا (كنايه از نقره و طلا)، جز هفتصد درهم كه آن هم از عطايش زياد آمده بود، باقى نگذاشتند و مى خواستند با آن پول، خدمت كارى براى خانواده اش بخرند.(5) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى پرداخت قرض پدر كه هشتصد درهم بود، بعضى از املاك ايشان را فروخت.(6)

3. كشاورزى

همان گونه كه كشاورزى يكى از منابع درآمدى مهم مردم گذشته محسوب مى شد، از راه هاى درآمدزاى امامان شيعه نيز بود. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) املاكى از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ارث بردند. مزرعه و نخلستانى نيز در دره صدر نخلى واقع در ينبع،

ص:248


1- (1) . گرچه در بسيارى از منابع تاريخى، رواياتى وجود دارد مبنى بر اين كه پيامبر (ص) در هنگام وفات چيزى از مال دنيا از خود به جاى نگذاشتند، كه راوى اغلب آن ها عايشه و عمرو بن حارث برادر جويريه، همسر پيامبر (ص) است (الطبقات الكبرى، ج 2، ص 294؛ الاستيعاب، ج 3، ص 1172؛ البدايه و النهايه، ج 5، ص 282).
2- (2) . كشف الغمه، ج 1، ص 496.
3- (3) . مستدرك الوسائل، ج 14، ص 52.
4- (4) . تهذيب الاحكام، ج 9، ص 148 145؛ الكافى، ج 7، ص 49.
5- (5) . بصائر الدرجات، ص 160؛ الكافى، ج 1، ص 457؛ الأمالى، ص 269؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 266؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 28.
6- (6) . كشف المحجه لثمره المهجه، ص 183.

داشتند.(1) پس طبيعتاً خود يا غلامانش در اين زمين ها به كشاورزى مشغول بوده اند. خصوصاً پس از صلح كه امام از مشغله هاى سياسى كناره گرفتند.

4. هدايا و مقررى از حكومت

منظور از هدايا، هداياى مردمى و مقررى و هداياى حكومتى است. گزارش هاى زيادى از رسيدن هداياى شيعيان به دست امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وجود ندارد كه مى توان براى آن دلايلى مثل شكل نگرفتن جامعه شيعه اعتقادى، محدود بودن تعداد شيعيان و متمكن بودن امام را حدس زد. امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرموده اند كه كسى هديه اى براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آورد، امام بيست برابر آن را كه معادل بيست هزار درهم مى شد به وى بازگرداند.(2)

گزارش هاى نسبتاً زيادى از تقديم هداياى حكومتى به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وجود دارد. برخى منابع ذيل شرايط صلح امام با معاويه، شرايط مالى را نيز به عنوان شروط پذيرش صلح از سوى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ذكر كرده اند كه عبارت اند از:

1. پنج ميليون درهم كه در بيت المال كوفه موجود است به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) واگذار شود؛

2. سالانه دو ميليون درهم به حسين بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تعلق گيرد؛

3. بنى هاشم در مستمرى ها بر بنى عبدالشمس مقدم باشند؛(3)

4. يك ميليون درهم بين اولاد كسانى كه در جنگ هاى جمل و صفين، در ركاب امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شهادت رسيده اند، توزيع شود.(4) و اين از محل خراج دارابگرد(5) باشد.

(6)

ص:249


1- (1) . وفاء الوفا، ص 1319.
2- (2) . الإحتجاج، ج 1، ص 19.
3- (3) . الاخبار الطوال، ص 217.
4- (4) . علل الشرائع، ج 1، ص 211.
5- (5) . دارابجرد يا دارابگرد، روستايى از نواحى اصطخر فارس است (معجم البلدان، ج 2، ص 419). گرد به زبان فارسى قديم به معناى شهر است و دارابگرد يعنى شهر داراب (صلح امام حسن، ص 356، پاورقى). در علت انتخاب شدن دارابگرد توسط امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفته شده اين سرزمين با مصالحه بين عثمان بن ابوالعاص و رييس دارابگرد به تصرف مسلمانان درآمد، پس چنين شهرى ماليات و خراجش در اختيار پيامبر (ص) و امام مسلمانان است، و هرگونه بخواهند مصرف مى كنند. امام مى خواستند بازماندگان شهدا از اين اموال كه به امام اختصاص دارد بهره مند شوند (علل الشرائع، ج 1، ص 211).
6- (6) . مفاد اين قرارداد به صورت پراكنده در الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 405؛ تجارب الأمم، ص 571؛ العبر، ج 2، ص 648؛ علل الشرايع، ج 1، ص 211 و 216 آمده است.

مفاد قرارداد به ويژه بندهاى مالى آن، به روشنى در منابع نيامده و مغشوش است. به نظر مى رسد علت آن اين باشد كه پيش از صلح، دو طرف چندين بار شروطى به صورت شفاهى و كتبى اعلام كرده اند، و احتمالاً تاريخ نگاران، هركدام پاره اى از اين مفاد را گزينش و ثبت نموده اند. به همين دليل، گزارش هاى مختلفى وجود دارد. در برخى منابع، ردوبدل شدن بيش از يك نامه بين امام و معاويه و مشاجره آن ها بر سر مفاد صلح نامه آمده است.(1) درهرحال، برخى احتمال پيشنهاد شروط مالى از سوى امام را با استناد به برخى منابع كاملاً رد كرده اند.(2) ابن اعثم نيز آوردن شروط مالى را از سوى پيك امام دانسته و نه خود امام.(3) درهرحال، برخى منابعى كه تعهدات مالى بين امام و معاويه را آورده اند، عدم وفادارى معاويه را نسبت به تعهداتش بيان كرده اند؛(4) خراج دارابگرد به امام پرداخت نشد؛ چون مردم بصره كه از نظر ادارى دارابگرد را در تابعيت خود داشتند، به تحريك معاويه، حاضر به دادن خراج به امام نشدند.(5)

تنها برخى از منابع به پرداخت پنج هزار درهم از بيت المال كوفه به امام كه آن را هزينه سفر

ص:250


1- (1) . تجارب الامم، ص 571.
2- (2) . تاريخ سياسى اسلام از رحلت پيامبر (ص) تا زوال امويان، ص 393-394.
3- (3) . الفتوح، ص 284.
4- (4) . تجارب الامم، ص 571.
5- (5) . الكامل، ج 3، ص 405؛ تاريخ طبرى، ج 5، ص 160.

همراهان و خانواده خود و پدرش به مدينه نمودند،(1) و تعلق گرفتن سالانه يك ميليون درهم به آن حضرت اشاره كرده اند.(2)

طبق برخى گزارش ها، حسنين (عليهما السلام) با وجود خصومتى كه با معاويه داشتند، هداياى او را مى پذيرفتند.(3) امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند: «يك بار كه معاويه هديه اى به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و عبدالله بن جعفر داد، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن را براى اداى قرض خود به مصرف رساند كه مقدار آن هم زياد بود و بقيه را در ميان خانواده و غلامانش تقسيم كرد. امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز آن را براى امور خانواده اش مصرف نمود.»(4)

آنچه امامان به عنوان صله و جايزه از حكومت دريافت مى كردند، غير از مقررى آن ها از بيت المال بود. ائمه مانند ديگر مردم از اين حقوق برخوردار بودند.(5) به گفته ابن سعد، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ساليانه يك ميليون درهم به عنوان مقررى دريافت مى كردند.(6)

امامان از اين اموال را براى كمك به مستمندان استفاده مى نمودند، به خصوص كه در بعضى دوره ها، محروم كردن شيعيان از حقوق بيت المال و فشارهاى سياسى و اقتصادى در سياست خلفا و امرا گنجانده مى شد. در اين مواقع، شيعيان مستمند براى كمك خواهى به سوى امامان مى آمدند.

ص:251


1- (1) . طبقات الكبرى، ج، 5 ص 318.
2- (2) . همان.
3- (3) . قرب الإسناد، ص 44.
4- (4) . الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 238.
5- (5) . علامه مجلسى پذيرش اين هدايا را توسط امامان، از حكومت هاى نامشروع جايز دانسته، مى گويد: «پذيرفتن بخشش از شخص ستمكارى كه غالب شده باشد جايز است، زيرا هر مالى كه در دست شخصى كه از راه ظلم بر امت اسلام غالب شده، موجود باشد، بر امام و عموم مسلمانان واجب است به هر نحوى كه ممكن باشد، آن را از دست وى بگيرند، خواه به طور رضا و رغبت و خواه به نحو اكراه، آن گاه آن را در راهى كه صلاح است مصرف كنند (بحارالانوار، ج 44، ص 31).
6- (6) . طبقات الكبرى، ج 5، ص 33.

با اين احوال، بعيد به نظر نمى رسد كسانى كه سعى داشته اند صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به نوعى معامله اى سودجويانه از سوى امام جلوه بدهند، تعدادى از روايات اغراق آميز در اهداى هداياى هنگفت از سوى معاويه به حسنين (عليهما السلام) را به عنوان مستندات ادعاى خودساخته و يا نقل كرده باشند تا به شكلى، نياز مالى امام و طمع حضرت به دنيا را نشان دهند. از جمله، گزارش هايى مربوط به ملاقات هاى امام با معاويه، شركت امام در مجلس معاويه و دريافت هدايا از اوست.(1) بايد گفت: پس از صلح و بازگشت امام به مدينه، در هيچ منبع تاريخى از سفر امام به عراق و شام و سفر معاويه به مدينه در زمان حيات امام، سخنى وجود ندارد. امام پس از بازگشت به مدينه، تا آخر عمر در همان جا سكونت داشتند. ظاهراً اين گونه روايات، ساخته ذهن كسانى است كه خواسته اند به نوعى به تحقير شخصيت امام در مقابل معاويه بپردازند. در طول تاريخ خصوصاً در زمان امويان و عباسيان، امام در معرض هجمه تهمت هاى ايشان بودند و افرادى چون زهرى، سعى نمودند تا كناره گيرى امام از حكومت را به نوعى براى آسايش طلبى و به طمع مال و ثروت معرفى كنند.(2)

ازاين رو، اين گونه روايات كه از آن تخريب چهره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و در مقابل بالابردن مقام معاويه به دست مى آيد، پذيرفتى نيست.

هزينه ها

اشاره

برپايه گزارش هاى موجود، هزينه هاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را مى توان در دودسته قرارداد: هزينه هاى شخصى و مربوط به خانواده و صدقات و هداياى ايشان به پيروان خود.

ص:252


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 12.
2- (2) . تاريخ الطبرى، ج 4، ص 121.
1. خانواده

هزينه اى كه ائمه صرف امور خانواده خود مى كردند، هزينه هاى شخصى به شمار مى آمد و طبيعتاً از درآمدهاى شخصى آنان تأمين مى شد. موارد اين هزينه ها را مى توان زنان و فرزندان امام، هزينه هاى خود امام، غلامان و خدمتكاران ايشان دانست.

نفقه و مهريه زنان ائمه و نيز نفقه فرزندان آنان، مخارج تحصيل و غيره، از موارد هزينه امامان بوده است. آنان انسان هاى بزرگوارى بودند كه بى ترديد به رفع نيازهاى خانواده خود و تأمين رفاه آنان اهميت زيادى مى دادند. در گزارشى از ابى اسحاق، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هنگام ازدواج با جعده دختر اشعث هزار دينار به او دادند.(1) رواياتى نيز از هديه هزار كنيز و هزار درهم به همراه هر كنيز، توسط امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به يكى از زنانش خبر مى دهد.(2) البته اين ارقام اغراق آميز به نظر مى رسد. در روزگارى كه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تأكيد مى كنند مهريه دختران و زنان اهل بيت طبق سنت پيامبر (ص) 480 درهم است،(3) ارسال چنين مبالغى از سوى امام را نمى توان به آسانى پذيرفت.

درباره دفعات ازدواج امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رواياتى وجود دارد كه گاه تعداد همسران وى را به هفتاد،(4) نود(5)

و حتى سيصد و چهارصد زن رسانده اند. برخى منابع هنگام بيان فرزندان امام، از مادران ايشان نيز ياد كرده اند. از جمله اين منابع طبقات الكبرى، انساب الاشراف، الارشاد و مناقب آل ابى طالب است كه به ترتيب

ص:253


1- (1) . مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 17.
2- (2) . كشف الغمه، ج 1، ص 561؛ بحار الانوار، ج 43، ص 350.
3- (3) . مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 39.
4- (4) . بحار الانوار، ج 44، ص 173.
5- (5) . انساب الاشراف، ج 3، ص 25.

هر كدام 25 فرزند و ده همسر و ام ولد، ده فرزند و هفت همسر و ام ولد، پانزده فرزند و نه همسر و ام ولد و شانزده فرزند و شش همسر و ام ولد را به امام نسبت مى دهند. ابن سعد تعداد فرزندان امام را 25 تن مى داند كه بيش ترين تعداد است. وى فرزندانى را نيز ذكر مى كند كه در كودكى درگذشته اند.

ويلفرد مادلونگ در پژوهشى كوتاه كه درباره ازدواج هاى امام انجام داده، همسران آن حضرت را به ترتيب زينب دختر امرؤالقيس، جعده دختر اشعث، ام بشير دختر ابى مسعود، خوله دختر منظور، حفصه دختر عبدالرحمان بن ابى بكر، ام اسحاق دختر طلحه و هند دختر سهيل بن عمرو مى شمارد. وى ديگر روايات مربوط به ازدواج هاى امام را مبهم و نامطمئن مى داند.(1) تعداد فرزندان امام، كه حتى با قبول بيش ترين تعداد ذكر شده، 23 نفر است.(2) به عقيده برخى جعل اين اتهامات به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مربوط به دوره منصور عباسى، به علت قيام هاى فرزندان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عليه عباسيان، و براى تخريب چهره امام بوده است.(3)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بارها پياده به حج رفتند، اما مركب هاى زيادى داشتند. لباس هاى زيبا مى پوشيدند، عطر مى زدند و سوار بر مركب درحالى كه غلامان در اطرافش بودند، از كوچه هاى مدينه عبور مى كردند.(4)

احتمالاً اوضاع خاص زمان ايجاب مى كرد امام با وجود زهد و بى رغبتى به دنيا، در ظاهر تجمل را رعايت فرمايند تا

ص:254


1- (1) . جانشينى حضرت محمد (ص)، ص 505-511.
2- (2) . تذكره الخواص، ص 231
3- (3) . براى مطالعه نقد روايات تعدد زوجات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نك: وسام برهان البلداوى، القول الحسن فى عدد زوجات الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )؛ ويلفرد مادلونگ، جانشينى حضرت محمد (ص)؛ فضل الله كمپانى، حسن كيست، ص 289-297؛ پژوهشى پيرامون فرزندان و همسران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، حسين ايمانى، مجله كوثر، شماره 55، 1382، ص 106-119؛ نعمت الله صفرى و معصومه اخلاقى، نقد و بررسى زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه دونالدسن، مجله طلوع، مجتمع آموزش عالى امام خمينى، بهار 91، ش 39، ص 31-33).
4- (4) . بحار الانوار، ج 44، ص 173

مورد طعن و كنايه مردم قرار نگيردند.(1) و يا هنگامى كه شنيدند گروهى از مردم مدينه وى را فقير و بى چيز مى دانند، اموالى را قرض كرد و به مردم نشان دادند(2) تا اين ذهنيت را در ميان آنان از بين ببرند. در انظار قرار گرفتن زندگى زاهدانه امام و در كنار آن سلطنت متجملانه معاويه و حاكمان او، تنها شيعيان معتقد و راستين را در اطراف حضرت باقى مى گذاشت.

2. صدقات

صدقات ائمه عمدتاً به سه چيز تعلق مى گرفت:

1. افراد فقير و بى چيز؛

2. براى اداى قرضى كه توان پرداخت آن را نداشتند؛

3. پرداخت ديه افرادى كه قادر به پرداخت آن نبودند.

امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز درخواست كمك مالى را تنها در اين موارد جايز مى دانستند.(3)

عمده كمك هاى ائمه در دسته اول قرار مى گرفت. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دو بار نيمى از ثروت خود را صدقه دادند.(4) او و برادرش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در دست گيرى از بينوايان معروف بودند. وقتى فردى از عثمان خواست او را به سوى كسى راهنمايى كند تا از او كمك بخواهد، عثمان او را نزد حسنين (عليهما السلام) فرستاد و آن ها هركدام به ترتيب پنجاه و 49 دينار به او دادند.

(5)

ص:255


1- (1) . طبق قولى، عمر وقتى از ابوبكر خواست فدك را از حضرت فاطمه (س) پس گيرد، با اين استدلال او را به اين كار ترغيب كرد كه وقتى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مال و ثروتى نداشته باشد، مردم از گرد او پراكنده مى شوند (مستدرك الوسايل، ج 7، ص 290).
2- (2) . الكافى، ج 6، ص 440؛ وسايل الشيعه، ج 5، ص 9؛ مستدرك الوسايل، ج 13، ص 389.
3- (3) . بحار الانوار، ج 85، ص 118.
4- (4) . مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 66
5- (5) . الخصال، ج 1، ص 135

ابوالحسن مداينى نقل كرده كه روزى حسنين (عليهما السلام) و عبدالله بن جعفر در راه حج به علت مرگ شترشان گرسنه و تشنه ماندند. آنان به پيرزنى برخورد كردند و پيرزن آب و غذا در اختيارشان قرار داد. پس از مدتى كه پيرزن به مدينه آمد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) او را شناختند و براى جبران لطف او، هر يك هزار گوسفند و هزار دينار به او بخشيدند.(1) مدائنى هم چنين نقل كرده است: «امام به كسى كه از او درخواست كمك كرده بود، سيصد هزار درهم و پانصد دينار پرداختند(2) در گزارشى از بخارى آمده است: «روزى مردى از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كمك خواست، امام در سه نوبت مبلغ چهار هزار دينار و هشت هزار درهم به وى دادند. گاه كه از فقر كسى آگاه مى شدند، بدون آن كه او درخواست كند، خود طبق نيازش به او اموالى مى دادند.»(3) در روايتى به نقل از بخارى، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداخت ديه مردى را به عهده گرفتند.(4)

نتيجه

سبك زندگى اقتصادى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را مى توان از منظر منابع درآمدى و هزينه هاى ايشان مطالعه كرد. منابع درآمدى امام، شامل موقوفات و صدقات، ارث، كشاورزى، هداياى مردمى و حكومتى و مقررى از بيت المال بود. گزارش هاى مربوط به هزينه هاى زندگى امام، عمدتاً مربوط به خانواده و كمك هاى ايشان به مستمندان است.

ص:256


1- (1) . كشف الغمه، ج 1، ص 560؛ الخصال، ج 1، ص 135
2- (2) . كشف الغمه، ج 1، ص 559؛ العدد القويه، ص 29
3- (3) . بحارالانوار، ج 43، ص 342
4- (4) . همان.

پس از صلح و خارج شدن خلافت از دست حضرت درآمد ايشان بيش تر بر درآمدهاى شخصى متكى بود. ميراثى كه از پيامبر (ص)، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حضرت فاطمه (س) باقى مانده بود و هم چنين فعاليت هاى اقتصادى ايشان مثل كشاورزى، سهم مهمى از درآمدها را تشكيل مى داد. هداياى حكومتى و مردمى نيز بخشى از درآمدها بودند.

اما براى وجوهات شيعيان نمى توان نقش چندانى قائل بود. گزارشى مبنى بر گرفتن خمس يا زكات از سوى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يافت نشد. در اين دوره، شيعيان اعتقادى اندك بودند و جامعه شيعه نوپا بود. هنوز فقه خاصى شكل نگرفته بود. بر اساس فقه پيامبر (ص) عموماً خمس از غنايم گرفته مى شد كه خمس غنايم جنگى و زكات در اختيار حكومت قرار مى گرفت.

مواردى چون موقوفات، كشاورزى، هدايا و مقررى از بيت المال را مى توان جزو درآمدهاى شخصى و هزينه هايى چون مخارج خود امام، خانواده، كنيزان و غلامان و كمك به خويشاوندان را نيز جزو مخارج شخصى محسوب كرد. پاره اى از هدايا و توليت بخشى از صدقات و موقوفات را نيز مى توان به سبب تصدى جايگاه امامت از سوى ايشان دانست.

وضعيت روشنى از سبك زندگى اقتصادى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ويژه در بخش هزينه ها نمى توان ترسيم كرد. گزارش هاى باقى مانده از هزينه هاى امام، عمدتاً حول صدقات ايشان است كه به نظر مى رسد فضايل نگاران به ثبت آن همت گمارده اند و گزارش زيادى از ديگر فعاليت هاى اقتصادى ايشان موجود نيست. مى توان گفت: تقيه امام، حضور ايشان در مدينه و دور بودن از كوفه كه بيش ترين پيروانشان در آن جا بودند و عدم احساس ضرورت در ثبت اين گونه گزارش ها، در كم بودن تعداد آن ها دخيل بوده است.

ص:257

منابع

1. ابن طاووس، سيدعلى بن موسى، الطرائف، قم: چاپخانه خيام، 1400 ق.

2. ابن ابى جمهور احسائى، عوالى اللآلى، قم: انتشارات سيدالشهداء (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، 1405 ق.

3. ابن اعثم كوفى، ابومحمد احمد (م 314)، كتاب الفتوح، تحقيق على شيرى، چاپ اول، بيروت: دارالأضواء، 1411 ق.

4. ابن جوزى، سبط، تذكره الخواص، تهران: مكتبه نينوى الحديثه، بى تا.

5. ابن حجرعسقلانى (م 852)، احمد بن على، الإصابه فى تمييز الصحابه، تحقيق عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1415 ق.

6. ابن خلدون، عبدالرحمان بن محمد، ديوان المبتدأ و الخبر فى تاريخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوى الشأن الأكبر، تحقيق خليل شحاده، چاپ دوم، بيروت: دارالفكر، 1408 ق.

7. ابن شهرآشوب؛ محمدبن على، مناقب آل ابى طالب، به كوشش محمدحسين دانش آشتيانى و سيدهاشم رسولى محلاتى، قم: انتشارات علامه، بى تا.

8. ابن طاووس، سيدعلى بن موسى، كشف المحجه لثمره المهجه، چاپ دوم، قم: بوستان كتاب، 1375 ش.

9. ابن فقيه، ابوعبدالله احمدبن محمد بن اسحاق همدانى (م 365)، كتاب البلدان، تحقيق يوسف هادى، بيروت: عالم الكتب، 1416 ق.

10. ابن كثير، ابوالفداء اسماعيل بن عمر دمشقى (م 774)، البدايه و النهايه، بيروت: دارالفكر، 1407 ق.

11. ابن مزاحم منقرى، نصر، وقعه الصفين، تحقيق عبدالسلام محمدهارون، چاپ دوم، قاهره: المؤسسه العربيه الحديثه، 1382.

ص:258

12. ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى (م 283)، الغارات، تحقيق جلال الدين حسينى ارموى، تهران: انجمن آثار ملى، 1353 ش.

13. ابوحنيفه احمد بن داود دينورى (م 283)، الاخبارالطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، قم: منشورات الرضى، 1368.

14. ابوزيد عمربن شبه نميرى بصرى (م 262)، تاريخ المدينه المنوره، دارالفكر، قم: 1368 ش.

15. اربلى، على بن عيسى، كشف الغمه، تبريز: چاپ مكتبه بنى هاشمى، 1381 ق.

16. اصفهانى، ابوالفرج على بن الحسين، (م 356)، مقاتل الطالبيين، تحقيق سيداحمد صقر، بيروت: دارالمعرفه، بى تا.

17. ايمانى، حسين، «پژوهشى پيرامون فرزندان و همسران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )»، مجله كوثر، شماره 55، 1382.

18. آل ياسين، شيخ راضى، صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه سيدعلى خامنه اى، تهران: نشر فرهنگ اسلامى، 1379.

19. برهان البلداوى، وسام، القول الحسن فى عدد زوجات الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، كربلا: عتبه الحسينيه المقدسه، 2008 م.

20. بلاذرى، ابوالحسن احمدبن يحيى، فتوح البلدان، بيروت: دار و مكتبه الهلال، 1988.

21. بلاذرى، احمد بن يحيى بن جابر، (م 279)، كتاب جمل من انساب الأشراف، تحقيق سهيل زكار و رياض زركلى، چاپ اول، بيروت: دارالفكر، 1417 ق.

22. ثقفى كوفى، ابواسحاق ابراهيم بن محمد، الغارات، تحقيق جلال الدين حسينى ارموى، تهران: انجمن آثار ملى، 1353.

23. جزرى، عزالدين بن اثير ابوالحسن على بن محمد، الكامل فى التاريخ، بيروت: دارصادر، داربيروت، 1385 ش.

ص:259

24. جزرى، عزالدين بن الأثير أبوالحسن على بن محمد، أسدالغابه فى معرفه الصحابه، ج 3، بيروت: دارالفكر، 1409 ق.

25. جعفرى، سيدحسين، تشيع در مسير تاريخ، ترجمه سيدمحمدتقى آيت اللهى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1359 ش.

26. جعفريان، رسول، تاريخ سياسى اسلام، چاپ دوم، قم: دليل ما، 1382.

27. -، حيات فكرى و سياسى امامان شيعه (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، چاپ چهارم، قم: انصاريان، 1380 ش.

28. جلالى، محمدباقر، فدك و العوالى و الحوائط السبعه، قم: دبيرخانه كتاب سال ولايت، 1384.

29. حافظ، على، فصول من تاريخ المدينه المنوره، چاپ دوم، جده: شركت المدينه المنوره، للطباعه و والنشر، 1417 ق.

30. حموى، شهاب الدين ابوعبدالله ياقوت بن عبدالله، (م 626)، معجم البلدان، چاپ دوم، بيروت: دارصادر، 1995 م.

31. حميرى قمى، عبدالله بن جعفر، قرب الإسناد، ص 44، تهران: انتشارات كتابخانه نينوى، بى تا.

32. حميرى معافرى، عبدالملك بن هشام، السيره النبويه، تحقيق مصطفى السقا و ابراهيم الأبيارى و عبدالحفيظ شلبى، بيروت: دارالمعرفه، بى تا.

33. خواجويان، محمدكاظم، تاريخ تشيع، تهران: انتشارات جهاد دانشگاهى، 1379 ش.

34. دينورى، ابوحنيفه احمدبن داوود، (م 282)، الأخبارالطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، قم: منشورات الرضى، 1368 ش.

35. دينورى، أبومحمد عبدالله بن مسلم بن قتيبه، الإمامه و السياسه معروف تاريخ الخلفاء، تحقيق على شيرى، بيروت: چاپ اول، دارالأضواء، 1410 ق.

ص:260

36. ذهبى (م 748)، شمس الدين محمدبن احمد، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، تحقيق عمر عبدالسلام تدمرى، چاپ دوم، بيروت: دارالكتاب العربى، 1413 ق.

37. رازى، ابوعلى مسكويه، تجارب الأمم، تحقيق ابوالقاسم امامى، چاپ دوم، تهران: سروش، 1379 ش.

38. راوندى، قطب الدين، الخرائج و الجرائح، قم: مؤسسه امام مهدى (عج)، 1409 ق.

39.

-، فقه القرآن، قم: انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشى، 1405 ق. 40. رضى الدين على بن يوسف حلى، العددالقويه، قم: انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشى 1408 ق.

41. زمانى، احمد، حقايق پنهان، چاپ اول، قم: دفتر تبليغات اسلامى، 1375.

42. سمهودى، على بن عبدالله، وفاءالوفا باخبار دارالمصطفى، تحقيق قاسم سامرائى، بى جا: موسسه الفرقان للتراث الاسلامى، 1422 ق.

43. سيدالوكيل، محمد، المدينه المنوره، معالم و الحضاره، دمشق: دارالقلم، 1417 ق.

44. صدوق، محمدبن على بن حسين، من لا يحضره الفقيه، قم: انتشارات جامعه مدرسين 1413، ق.

45. -، الخصال، قم: انتشارات جامعه مدرسين، 1403 ق.

46. -، علل الشرائع، قم: انتشارات مكتبه الداورى.

47. صفار، محمد بن حسن بن فروخ، بصائر الدرجات، قم: انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشى، 1404 ق.

ص:261

48. صفرى، نعمت الله و معصومه اخلاقى، «نقد و بررسى زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از ديدگاه دونالدسن، مجله طلوع، مجتمع آموزش عالى امام خمينى، بهار 91، ش 39.

49. طبرسى، ابومنصور احمد بن على، الإحتجاج، مشهد: نشر مرتضى 1403 ق.

50. طبرى (م 310)، ابوجعفر محمدبن جرير، تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، چاپ دوم، بيروت: دارالتراث، 1387 ق.

51. طوسى، محمد بن حسن، الأمالى، قم: انتشارات دارالثقافه، 1414 ق.

52. -، التهذيب، تهران: دارالكتب الإسلاميه، 1365.

53. -، الغيبه، قم: مؤسسه معارف اسلامى، 1411 ق.

54. عاملى، جعفرمرتضى، الحياه السياسيه للامام المجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بيروت: دارالسيره، 1414 ق.

55. عاملى، حر، وسائل الشيعه، قم: مؤسسه آل البيت (عليهم السلام)، 1409 ق.

56. عليدوست خراسانى، نورالله، منابع مالى اهل بيت، تهران: دفتر فرهنگ اسلامى، 1379 ش.

57. فيروزآبادى، سيدمرتضى، فضايل الخمسه من الصحاح السته، چاپ دوم، تهران: اسلاميه، 1392 ق.

58. قرشى، باقرشريف، زندگانى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه فخرالدين حجازى، چاپ اول، تهران: مؤسسه انتشارات بعثت، 1376 ش.

59. قرطبى، ابوعمر يوسف بن عبدالله بن محمدبن عبدآلبر (463)، الاستيعاب فى معرفه الأصحاب، تحقيق على محمد البجاوى، چاپ اول، بيروت: دارالجيل، 1412 ق.

60. قزوينى، سيدمحمدحسن، فدك، ترجمه سيداحمد علم الهدى، بى جا: ناشر حسن سعيد، بى تا.

ص:262

61. كلينى، اصول كافى، ترجمه كمره اى، ج 2، چاپ سوم، قم: انتشارات اسوه، 1375 ش.

62. كمپانى، فضل الله، حسن كيست، بى جا: فراهانى، 1354 ش.

63. مادلونگ، ويلفرد، جانشينى حضرت محمد، ترجمه احمد نمايى، جواد قاسمى، محمد جواد مهدوى و حميدرضا ضابط، مشهد: آستان قدس رضوى، 1385.

64. مالكى، ابن صباغ، الفصول المهمه، نجف: دارالكتب التجاريه، 1950 م.

65. مجلسى، بحارالأنوار، بيروت: لبنان، مؤسسه الوفاء، 1404 ق.

66. مسعودى ابوالحسن على بن الحسين بن على، (م 346)، مروج الذهب و معادن الجواهر، تحقيق اسعد داغر، چاپ دوم، قم: دارالهجره، 1409 ق.

67. -، (م 345)، التنبيه و الإشراف، ترجمه ابوالقاسم پاينده، چاپ دوم، تهران: شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1365 ش.

68. -، التنبيه و الإشراف، تصحيح عبدالله اسماعيل صاوى، القاهره: دارالصاوى، بى تا.

69. معتزلى، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قم: انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشى، 1404 ق.

70. مفيد، محمدبن محمدبن نعمان، ارشاد، قم: انتشارات كنگره جهانى شيخ مفيد، 1413 ق.

71. -، الإختصاص، قم: انتشارات كنگره جهانى شيخ مفيد، 1413 ق.

72. مقدسى، مطهر بن طاهر، (م 507)، البدء و التاريخ، مكتبه الثقافه الدينيه، بى تا.

73. مقريزى تقى الدين احمدبن على (م 845)، امتاع الأسماع بما للنبى من الأحوال و الأموال و الحفده و المتاع، تحقيق محمدعبدالحميد النميسى، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، بى تا.

ص:263

74. نميرى، ابن شبه، تاريخ مدينه المنوره، قم: دارالفكر، 1368.

75. نورى طبرسى، ميرزا حسين، مستدرك الوسائل، چاپ اول، بيروت: مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، 1408 ق.

76. نياوردى، ابوالحسن، على بن محمد، احكام السلطانيه و الولايات الدينيه، كويت: 1409 ق.

77. واقدى، محمدبن عمر (م 207)، كتاب المغازى، تحقيق مارسدن جونس، چاپ سوم، بيروت: مؤسسه الأعلمى، ق.

78. هاشمى بصرى، محمدبن سعد، طبقات الكبرى، تحقيق محمدعبدالقادر عطا، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1410 ق.

79. همدانى، احمد بن محمد (معروف به ابن الفقيه)، كتاب البلدان، تحقيق يوسف الهادى، چاپ اول، بيروت: عالم الكتب، 1416 ق.

80. يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، البلدان، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1422 ق.

81. -، تاريخ يعقوبى، بيروت: دارصادر، بى تا

ص:264

رابطه انفاق و روزى در سيره امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

فرزانه على اصغرى

چكيده

بررسى رابطه انفاق و روزى حلال و آثار آن از ديدگاه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بسيار اهميت دارد. روش پژوهش حاضر به شيوه توصيفى و از نوع تحليل اسنادى انجام شده است. بدين ترتيب كه اسناد و مدارك مربوط به موضوع گردآوردى شد و به شيوه كيفى به ارائه يافته هاى پژوهش پرداخته گرديد. در اين نوشتار، پس از تعريف اصطلاحات روزى حلال و انفاق، روش هاى انفاق در آموزه هاى اسلام، رابطه انفاق و روزى حلال از منظر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و آثار اخلاقى - دينى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى اين دو در فرهنگ اسلامى به ويژه آموزه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، شرايط بهره مندى از آثار انفاق، راه كارهاى اخلاقى، دينى، اجتماعى، اقتصادى كسب روزى حلال در فرهنگ اسلامى به ويژه از ديدگاه آن حضرت بررسى شد و به اين نتيجه رسيديم كه ارتباط زيادى بين انفاق و روزى حلال وجود دارد. انفاق تنها به ماديات مختص نيست، بلكه امور معنوى را نيز شامل مى شود. هم چنين انفاق بايد از روزى حلال باشد تا پذيرفته شود و از طريق انفاق روزى افراد افزايش مى يابد. در پايان نيز پيشنهادهايى به منظور كاربردى كردن پژوهش داده شده است.

واژگان كليدى: انفاق، روزى حلال، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، رابطه، آثار.

ص:265

مقدمه

پيشوايان اسلام، سفارش و تأكيد زيادى به كسب روزى حلال و انفاق كرده اند. از آن جا كه روزى حلال و انفاق، تأثير فوق العاده اى در تربيت درست افراد جامعه دارد، هر فردى موظف است كه در مورد درآمد و به دست آوردن روزى خودش، دقت و حساسيت لازم را به عمل آورد تا تأمين مخارج زندگى اش از طريق حلال باشد و بخشى از آن را انفاق نمايد.

انفاق از يك سو، راه كارى براى برطرف كردن فاصله طبقاتى و از بين بردن فقر از جامعه و از سوى ديگر، دستورى براى خودسازى و تزكيه نفس در راه تكامل روح آدمى است. مقوله انفاق، از جمله مفاهيم ارزشمندى است كه در آموزه هاى دينى به ويژه قرآن كريم، به آن توجه ويژه اى شده است. اگر اين اصل ارزشمند رعايت و به آن عمل شود، كاركردهاى زيادى در عرصه هاى اخلاقى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و... دارد و يكى از اسباب تعديل ثروت و كاهش فاصله هاى طبقاتى در جامعه است. قرآن كريم با تعابير گوناگون مؤمنان و پرهيزگاران را به انفاق و رسيدگى به امور فقيران و مستضعفان، سفارش نموده است.

ضمن اين كه انفاق براى فرد نيازمند مفيد است و از تنگ دستى و فقر او مى كاهد، براى انفاق كننده نيز افزايش روزى را به همراه مى آورد.

بسيارى از كارها مانند ايثار و انفاق كه در دنيا به خودى خود ارزش محسوب مى شوند، در قرآن كريم در صورتى ارزش به حساب مى آيند كه همراه با ايمان باشند. قرآن كريم، انفاق كافران را ارزشمند نمى داند:

(... وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوٰالَهُمْ رِئٰاءَ النّٰاسِ وَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ لاٰ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ مَنْ يَكُنِ

اَلشَّيْطٰانُ لَهُ قَرِيناً فَسٰاءَ قَرِيناً)1 و همانان كه اموال خود را براى نماياندن به مردم انفاق

ص:266

مى كنند و به خدا و روز واپسين ايمان ندارند؛ و كسى كه شيطان هم نشين او باشد، چه بد هم نشينى است.

انفاق در صورتى پذيرفته مى شود كه از راه حلال به دست و از حلال ترين چيزهايى باشد كه روزى انسان شده است. انفاق، خاص مال نيست، بلكه از هر چيزى كه خداوند به انسان روزى داده، بايد قدرى را انفاق كند و به ديگران برساند.

يكى از صفات برجسته امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، انفاق و بخشش بى سابقه ايشان بود. ابوهشام قنّاد مى گويد:

من از بصره براى حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كالا مى بردم. هنگام خريد با من چانه مى زد و متاع را خريدارى مى كرد ولى گاه من هنوز نشسته بودم كه تمام آن را در راه خدا مى بخشيد و «مى گفت: پدرم از پيامبر (ص) نقل كرده است كه فرمود: المغبون لا محمود و لا مأجور؛ فريب خورده نه ستوده است و نه داراى پاداش(1)

بيان مسأله

در بيش تر اتفاق مكاتب، معيار و ملاك ارزشمندى رفتار و گفتار، تنها عمل و نتايج آن است و به انگيزه و نيت فرد در انجام دادن آن عمل توجهى نمى شود. اما در قرآن كريم، و سيره عملى معصومان (عليهم السلام) نيت و انگيزه فرد، اهميت كليدى در ارزش دادن دارد. مراد از نيت در اين جا اراده و انگيزه اى است كه انسان بر اساس آن دست به انجام دادن عملى مى زند.

در سيره امامان (عليهم السلام) به ويژه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، كسب روزى حلال و حل مشكلات و تأمين نيازمندى هاى ديگران، جايگاه ويژه اى دارد و بارها به آن تأكيد فرموده اند،

ص:267


1- (1) . محمود شريفى و همكاران، فرهنگ جامع سخنان امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه على مؤيدى، ص 262، تهران: اميركبير، 1385.

به گونه اى كه با اندك جست وجو در كتب تاريخ و سيره، به موارد فراوانى برمى خوريم كه آنان از طريق نماز، دعا و كمك هاى مالى، گره از مشكلات مردم گشوده و نيازمندى هاى آن ها را تأمين نموده اند.

پيشينه پژوهش

تاكنون پژوهشى درباره انفاق و روزى حلال از منظر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) انجام نشده كه به خوبى رابطه بين آن ها را نشان دهد. ولى به جهت ارتباط با موضوع، به ذكر چند مورد اشاره مى شود كه ارتباط بيش ترى با بحث ما دارند.

فيض (1379) در پژوهش خود با عنوان بررسى آيات الاحكام انفاق فى سبيل اللّه، آيات مربوط به انفاق در راه خدا را گردآورى و شرح داده كه خلاصه مطالب آن به اين قرار است: در قرآن از انفاق به عنوان راهى براى تثبيت نفس و احراز شخصيت مستقل، روشى براى حل مشكل فاصله طبقاتى، مانعى براى هلاكت اجتماعى، تكيه گاهى براى پيمودن راه خدا و تجارتى نابودنشدنى ياد شده است. انفاق درصورتى كه دور از منت و ريا و از اموال باارزش باشد، يكى از صفات بارز مؤمنان و مايه تقرب به خداوند است. انفاق مى تواند به دو صورت آشكار و پنهان انجام گيرد و داراى آثار زيادى است؛ از جمله اين كه تنها شخص گيرنده از آن بهره مند نمى شود؛ بلكه انفاق كننده به مراتب بيش تر سود مى برد. در انفاق شروطى وجود دارد كه از جمله آن ها رعايت اعتدال و ملاحظه مراتب خويشاوندى است. پاداش و آينده انفاق كنندگان نيز تضمين شده است؛ زيرا در قرآن از انفاق به عنوان وامى نيكو ياد گرديده كه انفاق كنندگان به خداوند مى دهند و خداوند پاداشى عظيم در برابر آن به آن ها اعطا مى كند.

عزيزى ابرقويى (1383) بر اساس يافته هاى پژوهش خود، انفاق را يكى از وظايف مهم الهى دانسته كه بر عهده مسلمانان و مؤمنان راستين نهاده شده و

ص:268

جنبه هاى مادى در انفاق مطرح نيست، بلكه نزديكى به خداوند مهم است. ترويج فرهنگ انفاق نيز از ديدگاه قرآن، با تهذيب فكر و اصلاح انديشه صورت مى گيرد كه قرآن از شيوه هاى گوناگون در جهت نيل به اين هدف استفاده كرده است. انفاق در راه خدا، آثار بسيار ارزنده اى به دنبال دارد كه براى زندگى دنيوى و اخروى شخص سودمند است، موانع و آفت هايى در مسير انفاق وجود دارد كه هر انفاق پيشه راستينى از آن ها مبراست و به طوركلى انفاق شخصى، مى تواند بيان گر رشد يا عدم رشد فردى و اجتماعى انسان ها باشد.

سؤالات پژوهش

سؤالاتى كه در اين پژوهش بدان ها پاسخ داده خواهد شد، عبارت اند از:

1. روش هاى انفاق در آموزه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كدامند؟

2. از منظر ايشان، چه رابطه اى بين انفاق و روزى حلال وجود دارد؟

3. آثار اخلاقى - دينى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى انفاق و روزى حلال در فرهنگ و آموزه هاى اسلام به ويژه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كدامند؟

4. شرايط بهره مندى از آثار انفاق چيست ؟

5. راه كارهاى اخلاقى - دينى و اجتماعى و اقتصادى كسب انفاق و روزى حلال در فرهنگ و آموزه هاى اسلام به ويژه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كدامند؟

روش پژوهش

روش پژوهش حاضر توصيفى و از نوع تحليل اسنادى است كه به توصيف روزى حلال و انفاق با بهره گيرى از آيات و روايات معصومان (عليهم السلام) به ويژه انديشه ها و سيره امام

مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداخته و سپس اهميت انفاق و روزى حلال، رابطه آن ها با يكديگر و تأثير آن در زندگى.... و آثار كسب روزى حلال و انفاق استخراج و عرضه شده است.

ص:269

اصطلاح شناسى

مفهوم رزق و انفاق

اشاره

رزق همانند واژه خير، در فرهنگ قرآنى، داراى معنا و مفهومى گسترده است و به رزق مادى و دنيوى اختصاص ندارد. راغب اصفهانى با توجه به فرهنگ قرآنى، رزق را به عطاياى جارى دنيا و آخرت معنا مى كند(1) البته اين واژه در كاربردهاى متعارف و معمول، به معناى طعام، قوت روزانه و ضروريات زندگى(2) و نيز هر آنچه وارد شكم مى شود، به كار مى رود.(3)

نفق نيز در لغت به معناى گذشتن هر چيزى و از بين رفتن آن يا تمام شدن آن چيز است.(4) انفاق در اصطلاح بيرون كردن مال از ملك و قرار دادن آن در ملك ديگرى است كه از طريق صدقه يا بخشش مال در راه دين باشد و هر آنچه خدا به آن فرمان داده است.(5)

الف) روش هاى انفاق در فرهنگ اسلامى
1. قرض الحسنه

خداوند براى ترغيب مؤمنان به انفاق، تعبير قرض دادن را به كار برده كه همه اين موارد را دربرمى گيرد: انفاقات واجب و مستحب مانند زكات، خمس، نفقه واجب النفقه، صدقه مستحب، صله رحم، احسان به فقرا و ايتام و سادات، اعتلاى كلمه دين، مصارف حج و زيارت و سوگوارى براى اهل بيت (عليهم السلام)، كمك به اهل

علم و نشر كتب علميه و ساير مصارف خيريه كه هر يك در حدّ خود، عبادتى بزرگ و داراى ثواب بسيار است.(6)

ص:270


1- (1) . راغب اصفهانى، مفردات، ص 351، ذيل واژه رزق، دمشق، دارالعلم، 1412 ق.
2- (2) . على اكبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، ج 8، ص 10894، ذيل واژه روزى، تهران: دانشگاه تهران، 1373.
3- (3) . مفردات، همان، ص 351.
4- (4) . همان، ص 502.
5- (5) . شيخ طبرسى، مجمع البيان، تحقيق محمدجواد بلاغى، ص 515، تهران: انتشارات ناصر خسرو، 1372.
6- (6) . سيدعبدالحسين طيب، اطيب البيان، ج 2، ص 498، تهران: اسلام، 1378.

سر تعبير به قرض از انفاق، آن است كه كار خير نزد خداوند ضايع نمى شود و همان گونه كه اداى قرض لازم است، خداوند در برابر انفاق و كارهاى خير، پاداش عنايت مى فرمايد.(1)

2. صدقه

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همه اموال خود حتى كفش هاى خود را در راه خدا صدقه دادند. ابن عساكر به سندش از عامر نقل كرده كه گفت:

انّ الحسن بن على قاسم اللَّه تعالى ماله مرّتين حتى تصدّق بفرد نعله(2)

حسن بن على اموالش را دوبار با خدا تقسيم نمود، حتى اين كه به يك عدد از نعلينش صدقه داد.

3. وقف

وقف از ديگر روش هاى انفاق است. وقف يعنى حبس ثروت و قرار دادن منافع آن براى شخص، اشخاص، عناوين يا جهات(3)

وقف به دو صورت انجام مى شود: وقف خاص و وقف عام. در وقف خاص، موقوف عليهم اشخاص معين و محدودى هستند كه در عرض يك ديگر يا در طول هم به ترتيب، از منافع عين استفاده مى كنند.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرموده اند: «براى آخرت خود چنان عمل كن كه فردا خواهى مرد و براى دنياى خود چنان عمل كن كه گويا هميشه زنده هستى». اگر مردم به اين حديث توجه داشته باشند و آن را درك كنند، دل كندن از دنيا براى آن ها

آسان مى شود. درك اين حديث دل كندن از دنيا و توجه به عمل وقف را براى انسان ها آسان مى كند و آن وقت توجه به عمل وقف افزايش خواهد يافت.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حديثى ديگر فرموده اند: «براى توسعه آخرت خود قبل از

ص:271


1- (1) . فخر رازى، تفسير كبير، ج 6، ص 142، چاپ چهارم، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1422 ق.
2- (2) . ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ص 143، بيروت: دارالفكر، 1415 ق.
3- (3) . امام خمينى، تحريرالوسيله، ج 2، ص 62، قم: مؤسسه مطبوعات، اسماعيليان، 1410 ق.

مرگ تلاش كنيد.» توجه و درك اين حديث نيز در تلاش براى وقف مؤثر است.

4. رسيدگى به محرومان

رسيدگى به محرومان، يكى ديگر از روش هاى انفاق است كه در سيره معصومان (عليهم السلام) زياد به آن سفارش شده است.

ابن مسعود از پيامبر (ص) نقل مى كند:

در شب معراج، ديدم بر سومين در دوزخ نوشته شده: «هر كس مى خواهد در روز قيامت عريان نباشد، بايد بدن هاى عريان را بپوشاند و هر كس مى خواهد در آن روز، تشنه نماند، بايد تشنگان را در دنيا سيراب كند و هر كس مايل است در روز قيامت گرسنه نباشد، بايد گرسنگان را در اين دنيا غذا دهد.(1)

روزى مردى فقير از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درخواست كمك كرد. آن حضرت چيزى در دست نداشتند و چون نمى خواستند آن فرد را نااميد برگردانند، او را به سوى بارگاه خليفه راهنمايى كردند تا خليفه را در سوگ دخترش تسليت بدهد و بدين وسيله، صله اى دريافت دارد. آن حضرت همدرد محرومان، همراه ضعيفان، هم نواى فرشتگان و هم آواى كروبيان بود.

به حضرت عرض شد: چرا هرگز نيازمندى را نااميد برنمى گردانيد، اگرچه سوار بر شتر باشيد؟» فرمود:

خود من هم نيازمند درگاه خداوند هستم و دوست دارم كه خداوند مرا محروم نگرداند و شرم دارم درحالى كه نيازمند هستم، نيازمندان را نااميد كنم. عادت خداوند اين است كه نعمت هايش را بر من ارزانى بدارد و عادت من

هم اين است كه نعمت هايش را به بندگانش عطا كنم، مى ترسم كه اگر از اين عادت خود دست بردارم، خداوند هم دست از عادت خود بردارد.(2)

ص:272


1- (1) . محدث نورى، مستدرك الوسائل، ج 3، ص 317، بيروت: مؤسسه آل البيت، 1408 ق.
2- (2) . جمعى ازعلماء، كنزالمدفون، ص 123، قم: نشر شريف رضى، 1379.
5. ميهمان نوازى

ميهمان نوازى، يكى از خصلت هاى خوب انسانى است كه در مكتب اسلام به آن سفارش زيادى شده است. پيشوايان دينى ما نيز با برخورد انسانى و عاطفى با ميهمانان خود، به ما مى آموزند كه بايد ميهمانان را گرامى داشت.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همواره از مهمانانش پذيرايى مى كرد، حتى اگر آنان را نمى شناخت. امام به پذيرايى از بينوايان علاقه زيادى داشت. ايشان تهى دستان را به خانه خود مى برد و به گرمى از آنان پذيرايى مى كرد و به آن ها لباس و پول مى بخشيد.(1)

6. يارى كردن مؤمن

انفاق به ماديات محدود نمى شود، بلكه هر چيزى را در بر مى گيرد. كه بتواند براى ديگران سودمند باشد امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره انفاق دانش مى فرمايند:

دانش خويش را به مردم بياموز و علم ديگران را ياد بگير؛ زيرا در اين صورت، دانش خود را پايدار كرده اى و آنچه را نمى دانستى، فراگرفته اى(2)

7. زكات

زكات يكى از واجبات دين مبين اسلام است كه در واقع آزمونى مالى و وسيله اى براى طهارت مادى و معنوى مسلمانان و ابزارى در جهت ريشه كن كردن فقر در جامعه اسلامى محسوب مى شود.

در روايات متعددى، بر اين نكته تأكيد كرده اند كه مسير بى نيازى معيشتى مردم از زكات مى گذرد و يكى از علت هاى اصلى تشريع زكات آن است كه رفع نياز از تهى دستان شود.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

زكات دادن هرگز موجب كم شدن مال نمى شود.(3)

ص:273


1- (1) . ابن شهرآشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 16-17، قم: مؤسسه العلامه للنشر، 1379 ق.
2- (2) . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 75، ص 111، تهران: مكتبه الاسلاميه، 1396 ق.
3- (3) . قاضى نعمان، دعائم الاسلام، ترجمه سيدمنصور نادرى، ج 1، ص 246-264، قم: مؤسسه آل البيت، 1372.
ب) رابطه بين انفاق و روزى حلال از منظر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
1. انفاق و افزايش روزى

صدقه اولين مرتبه انفاق، است كه افراد به دلخواه، بخشى از مال خود را به تهى دستان و سائلان مى بخشند. صدقه موجب زيادشدن روزى است. اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

استنزلوا الرزق بالصدقة(1)

به وسيله صدقه، طلب نزول روزى كنيد!

پيغمبر گرامى اسلام فرمودند:

مَن ايقَنَ بِالخلف سَخت نَفسه بِالنَفَقَه!

كسى كه يقين به عوض و جانشين داشته باشد، در انفاق كردن سخاوتمند خواهد بود(2)

2. شرط پذيرش انفاق، به دست آوردن روزى حلال

امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

اصل الامورفى الانفاق، طلب الحلال لماينفق؛

از شرايط اساسى پذيرش انفاق، به دست آوردن مال حلال براى انفاق است(3)

3. ضرورت واسطه گرى در روزى رسانى

كمك به ديگران و بهره مندسازى آن ها از نعمت هاى خدادادى، مانند پناه دادن

به مؤمنان و مهاجران (انفال: 72) و يارى كردن دين و دين داران سبب بهره مندى از روزى آسان و فراوان مى شود.

ص:274


1- (1) . عبدالواحد آمدى، شرح غررالحكم، ص 395، قم: دفتر تبليغات اسلامى، بى تا.
2- (2) . عروسى حويزى، تفسير نورالثقلين، تحقيق سيدهاشم رسولى محلاتى، ج 4، ص 340، قم: انتشارات اسماعيليان، 1415 ق.
3- (3) . محمدرضا حكيمى و ديگران، الحياه، ج 4، ص 43، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1367.

در كنار اين عوامل، خودسازى و تقواى الهى داشتن(1) توبه از گناه و خطا،(2) ياد خدا در همه احوال(3) و برپايى نماز(4) نيز بسيار مؤثر است؛ زيرا در جهت تقويت باورهاى توحيدى است كه خود عامل جلب روزى بى حساب و آسان است.

ج) آثار انفاق و روزى حلال در فرهنگ اسلامى
1. آثار اخلاقى - دينى

از آثار انفاق و روزى حلال در جامعه، آثار اخلاقى و دينى است كه به چند مورد از آن ها اشاره مى شود:

- 1-1 حفظ ايمان

حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند:

«سوسوا ايمانكم بالصدقة»(5) ايمانتان را با دادن صدقه، اداره و سرپرستى كنيد!

2 - 1 - پاكى نفس

انفاق موجب پاك شدن نفس از بسيارى از رذايل اخلاقى است؛ چنان كه وجود اين ويژگى براى زكات دادن - كه خود يكى از روش ها و مصاديق انفاق به شمار مى رود، تصريح شده است: (خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِهٰا وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ ...) از اموال آن ها صدقه اى (به عنوان زكات) بگير تا به وسيله آن، آن ها را پاك سازى و پرورش دهى! و (به هنگام گرفتن زكات) به آن ها دعا كن»؛

(6)دنيادوستى، مال دوستى و بخل، از جمله رذايلى است كه با انفاق كردن از انسان دور مى شود.

ص:275


1- (1) . سوره بقره، آيه 212؛ سوره مائده، آيه 88؛ سوره يونس، آيه 31؛ سوره طلاق، آيه 2 و 3.
2- (2) . سوره مريم، آيه 60 و 62.
3- (3) . سوره نور، آيه 37 و 38.
4- (4) . سوره انفال، آيه 3 و 4؛ سوره نور، آيه 37 و 38.
5- (5) . آمدى، همان، ص 395.
6- (6) . سوره توبه، آيه 103.
3 - 1 - آرامش روحى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زمينه ضرورت تربيت معنوى انسان و تغذيه روان او مى فرمايد:

عجبت لمن يتفكر فى ماكوله كيف لا يتفكر فى معقوله، فيجنب بطنه ما يؤذيه و يودع صدره ما يرديه؛(1)

تعجب مى كنم از فردى كه در غذاى جسمانى خود فكر مى كند (كه سالم و بهداشتى باشد) اما در غذاى روح و جان خويش نمى انديشد، در نتيجه شكم خود را از غذاهاى زيان بخش حفظ مى كند، ولى سينه اش را در مقابل آنچه آن را پست مى گرداند رها مى كند.

4 - 1 - آسودگى و بصيرت

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

در طلب روزى، تقلاّ مكن، همانند كسى كه براى چيره شدن [بر حريف] تقلاّ مى كند، و به تقدير نيز چندان تكيه مكن كه از كار و كوشش دست كشى؛ زيرا در جست وجوى فضل [و روزى] خدا رفتن، از سنت است و آرام بودن در طلب روزى، از خويشتن دارى و مناعت طبع. نه خويشتن دارى و مناعت طبع، روزى را از انسان دور مى سازد و نه حرص، روزى را زياد مى كند؛ چه روزى قسمت شده و حرص زدن، موجب افتادن در ورطه گناهان است.(2)

5 - 1 - جاودانگى در خاطره ها

يكى ديگر از آثار دينى انفاق اين است كه انسان الهى از خود، چهره اى ماندگار مى سازد و همواره كار نيكش با ياد نيك زنده مى ماند. كار نيك به ويژه

اگر اثرش طولانى باشد و ديگران نيز بهره مند شوند، علاوه بر پاداش اخروى، موجب زنده ماندن نام و ياد صاحب آن در خاطره ها مى شود. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ص:276


1- (1) . راوندى، همان، ص 144-145.
2- (2) . محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، ج 4، ص 432، قم: مكتبه اعلام الاسلامى، 1362 ش.

مى فرمايند: «شخص نيكوكار زنده است، اگرچه به جايگاه مردگان برده شود»(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حديثى مى فرمايند:

به خدا سوگند اگر پرده برگيرند، معلوم مى شود كه نيكوكار مشغول كار نيك خود است و بدكار گرفتار بدكردارى خود!(2)

رهايى از عذاب

از جمله آثارى كه براى انفاق مى توان در زندگى دنيوى برشمرد، رهايى از عذاب هاى الهى است كه به سبب گناهان بر انسان و يا جامعه سرازير مى شود. هركس گناهى را مرتكب شود. بايد خود را آماده پيامدهاى طبيعى دنيوى آن كند. انس بن مالك مى گويد:

روزى كه رسول خدا (ص) از غزوه تبوك بازمى گشت، سوربن معاذ انصارى، (يا سعد انصارى) به استقبال آن حضرت شتافت و با پيامبر (ص) دست داد. حضرت فرمود: «چه باعث شده كه دست هايت اين گونه سفت و پينه بسته باشد؟» جواب داد: «با بيل براى كسب نفقه خانواده ام كار مى كنم.» حضرت دست وى را بوسيد و فرمود: «اين دست هرگز آتش جهنم را حس نمى كند.»(3)

2. آثار اجتماعى

در ادامه به تعدادى از آثار اجتماعى انفاق اشاره مى شود:

1 - 2 - پيش گيرى از فقر و رفع آن

انسان ها مى توانند با انفاق كردن و صدقه دادن، از گرفتار شدن در دام فقر پيش گيرى كنند و حتى اگر دچار فقر هستند، بدين وسيله فقر خود را برطرف

سازند. در اين باره امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

آلبر و الصدقه ينفيان الفقر؛

ص:277


1- (1) . آمدى، همان، ج 1، ص 393.
2- (2) . ابن شعبه حرانى، تحف العقول، ص 240، تهران: مكتب الصدوق، 1376 ق.
3- (3) . خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، ج 7، ص 342، بيروت: دارالفكر، بى تا.

نيكى كردن و صدقه دادن فقر را از بين مى برد.(1)

2 - 2 - رفاه عمومى

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

من لم يستحى مِن طلبِ المعاش خَفَّت مؤونَتُهُ وَرُخىَ باله و نُعِّمَ عِيالُهُ ؛

كسى كه از طلب حلال شرم نكند، بارش سبك، سختى هايش آسان و خانواده اش در رفاه قرار مى گيرند.(2)

در روايات تأكيد شده است كه ثروتمندان در خرج كردن براى خانواده سخت گير نباشند و از تأمين رفاه و آسايش آنان خوددارى نكنند.

3 - 2 - برخوردارى از كمك ديگران

كسى كه به ديگران نيكى مى كند، آنان را مديون خود كرده، در نتيجه هرگاه به آنان احتياج داشته باشد، به كمك او مى شتابند. اما كسى كه به ديگران بدى كرده، هميشه در معرض انتقام است و هرگاه فرصتى به دست آيد، ديگران آزارش مى رسانند.

امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد: «از نيكوكار حمايت مى شود و به بدكار مورد اهانت!»(3)

4 - 2 - دوستى و محبت ديگران

اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند: با احسان، دل ديگران به دست مى آيد... احسان و نيكى به ديگران، سبب محبت است... آن كه احسانش زياد شود، مردم او را

دوست مى دارند(4)

ص:278


1- (1) . بحارالانوار، ج 96، ص 119.
2- (2) . همان، ج 67، ص 313.
3- (3) . آمدى، همان، ج 1، ص 53.
4- (4) . همان، ص 385.
3. آثار اقتصادى
1 - 3 - حفظ اموال

پيامبر اكرم (ص) در جمله كوتاهى به اين حقيقت اشاره نموده، مى فرمايد: «اموال خويش را با دادن زكات حفظ كنيد!»(1)

2 - 3 - از بين برنده فقر

امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

اَلبِرُّ وَ الصَّدَقَةُ ينفيانِ الفَقرَ وَ يزيدانِ فِى العُمرِ وَ يدفَعانِ عَن صاحِبِهِما سَبعينَ ميتَةَ سوءٍ (2)

كار خير و صدقه، فقر را مى بَرند، بر عمر مى افزايد و هفتاد مرگ بد را از صاحب خود دور مى كند.

3 - 3 - افزايش ثروت

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

ثَلاثَةٌ اقسِمُ بِاللّهِ أَنَّهَا الحَقُّ ما نَقَصَ مالٌ مِن صَدَقَةٍ وَلازَكاةٍ وَلاظُلِمَ أَحَدٌ بِظَلامَةٍ فَقَدَرَ أَن يكافِئَ بِها فَكظَمَها إِلاّ أَبدَ لَهُ اللّهُ مكان ها عِزّا وَلا فَتَحَ عَبدٌ عَلى نَفسِهِ بابَ مَسأَلَةٍ إِلاّ فُتِحَ عَلَيهِ بابُ فَقرٍ(3)

به خدا قسم سه چيز حق است: هيچ ثروتى بر اثر پرداخت صدقه و زكات كم نشد، در حق هيچ كس ستمى نشد كه بتواند تلافى كند، اما خويشتن دارى نمود مگر اين كه خداوند به جاى آن به او عزت بخشيد و هيچ بنده اى درِ خواهشى را به روى خود نگشود مگر اين كه درى از فقر به رويش باز شد.

4 - 3 - تعديل اقتصادى

انفاق به طوركلى، سبب نجات از مفاسد كشنده اجتماعى مى شود. اگر انفاق به فراموشى سپرده شود و ثروت ها در دست گروهى معدود جمع گردد و در برابر

ص:279


1- (1) . راوندى، همان.
2- (2) . شيخ صدوق، علل الشرايع، ص 141، نجف، مكتبه الحيدريه، 1385 ق.
3- (3) . بحارالانوار، ج 78، ص 209.

آنان، اكثريتى محروم و بينوا وجود داشته باشد، ديرى نخواهد گذشت كه انفجار عظيمى در جامعه به وجود آمده، اموال ثروتمندان نيز در آتش آن خواهد سوخت. بنابراين انفاق، قبل از آن كه به حال محرومان مفيد باشد، به نفع ثروتمندان خواهد بود؛ زيرا تعديل ثروت حافظ ثروت است.(1)

4. آثار فرهنگى
1 - 4 - اصلاح دشمنان

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در برابر فقيرانِ فرهنگى و فريب خوردگان جاهل نيز قلب مهربان داشتند. گرچه آن ها بر اثر فريب دشمنان با هتاكى و بى حرمتى با امام برخورد مى كردند؛ امام هيچ گاه از سخنان بيهوده آنان غضبناك نمى شدند و با لطف و مهربانى آن ها را مى نواختند و به رفع نيازهايشان همت مى گماشتند. آنان نيز با ديدن برخوردهاى خاضعانه امام به حيرت مى افتادند و در اندك مدت از گفته هاى خويش اظهار پشيمانى مى كردند. نمونه بارز فروتنى امام با فقر زدگان فرهنگى و دين باختگان بى هويت، ملاقات با آن مرد شامى است كه داستانش در متون تاريخى بيان شده است.(2)

2 - 4 - بزرگى

حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

نيكى عين آقايى است... به مردم نيكى كن تا ارج و قَدرت افزون گردد... هرگاه نيكى ها افزون و تحمل زياد شود، جلالت و بزرگى محقق مى شود...

بزرگى و بلندى مرتبه، با احسان است(3)

3 - 4 - پوشاندن بدى ها

ص:280


1- (1) . ناصر مكارم شيرازى، تفسير نمونه، ج 2، ص 38، بيروت: انتشارات مؤسسه آل البيت، 1408 ق.
2- (2) . محمدى رى شهرى، منتخب ميزان الحكمه، ص 43، قم: دارالحديث، 1384.
3- (3) . آمدى، همان، ص 385.

هيچ انسانى جز معصومان از لغزش و اشتباه مصون نيست. نيكى به ديگران، لغزش ها را پوشانده، مورد طعن واقع نمى شود. حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند: «نيكى بدى را مى پوشاند»(1)

آثار اخلاقى دينى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى انفاق و روزى حلال در فرهنگ اسلامى به ويژه از منظر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

د) شرايط بهره مندى از آثار انفاق
اشاره

براى بهره مندى از آثار ارزشمند انفاق، رعايت چند نكته ضرورى است:

1. رضاى خداوند

اولين اصلى كه در موضوع انفاق بايد رعايت شود، توجه به رضاى خداوند است. جلب رضايت خداوند در هر كارى، فرع بر چند مسأله از جمله ايمان و اعتقاد به خدا، پيامبر (ص) و ائمه (عليهم السلام) و رعايت احكام و قوانين الهى است.

اگر انسان در كارهاى خير مثل انفاق، توجه به رضاى خداوند نداشته باشد، جز زحمت، چيز ديگرى نصيب او نخواهد شد، امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

اگر مردم از راهى كه خداوند به آنان فرمان داده است، كسب درآمد كنند و آن ها را در راهى كه خداوند از آن بازشان داشته است انفاق كنند، آن را از ايشان نمى پذيرد و اگر از راهى كه آن ها را از آن نهى كرده، درآمد به دست

ص:281


1- (1) . همان، ص 216.

آورند و آن درآمد را در راهى كه خداوند بدان فرمانشان داده، به مصرف رسانند، باز هم از آنان نمى پذيرد، مگر اين كه از راه درست و حلال به دست آورند و در راه درست (و حلال) انفاق كنند(1)

2. پاكيزگى در انفاق

دومين اصلى كه در موضوع انفاق، بايد رعايت شود، اين است كه انسان اشيا و اموالى را كه پاكيزه و دوست داشتنى است، در راه خدا انفاق كند. خداوند در قرآن مى فرمايد:

لن تنالو آلبر حتى تنفقوا مما تحبون و ما تنفقوا من شىء فان الله به عليم؛(2)

هرگز به (حقيقت) نيكوكارى نمى رسيد مگر اين كه از آنچه دوست مى داريد (در راه خدا) انفاق كنيد، و آنچه انفاق مى كنيد خداوند از آن باخبر است.

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در پاسخ سؤالى از آيه (وَ لاٰ تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ )؛3 و براى انفاق به سراغ قسمت هايى كه ناپاك است نرويد مى فرمايند:

مردم زمانى كه اسلام آوردند، درآمدهايى از ربا و اموال حرام در اختيار داشتند و افراد به سراغ اين درآمدها در بين دارايى هاى خود مى رفتند و آن ها را صدقه مى دادند، اما خداوند آنان را از اين كار نهى فرمود. صدقه دادن جز از درآمد پاك و حلال درست نيست(3)

3. انفاق بدون منت

سومين اصلى كه در موضوع انفاق بايد در نظر گرفته شود، دورى از منت گذارى و پرهيز از آزار و اذيت است. انفاق اگر با اذيت و منت همراه باشد،

هيچ سودى به حال انسان نخواهد داشت. خداى سبحان مى فرمايد: (يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ

ص:282


1- (1) . كلينى، اصول كافى، ج 4، ص 33، بيروت: دارالتعاريف للمطبوعات، 1614 ق.
2- (2) . سوره آل عمران، آيه 92.
3- (4) . شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 9، ص 764، قم: مؤسسه آل البيت، 1412 ق.

آمَنُوا لاٰ تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذىٰ ..)؛1 اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بخشش هاى خود را با منت و آزار، باطل نسازيد!

از امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

هر كس به مؤمنى خوبى كند، پس از آن او را با سخن ناهنجار خود برنجاند و يا بر او منت گذارد، صدقه خود را باطل كرده است(1)

ه) راه هاى كسب روزى حلال در فرهنگ اسلامى
1. روش هاى دينى
1 - 1 - خدامحورى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه خود خدامحور و سراپا اخلاص بودند، از امت اسلامى و شيعيان خويش انتظار دارند كه رضايت الهى را محور فعاليت خويش قرار دهند. اين توقع را گاه با بيان زيان مردم محورى و خارج شدن از محور رضايت الهى ابراز مى داشتند، آن جا كه فرمودند:

من طلب رضى الله بسخط الناس كفاه الله امور الناس و من طلب رضى الناس بسخط الله و كله الله الى الناس؛

هر كس رضايت خدا را بخواهد هرچند با خشم مردم همراه شود؛ خداوند او را از امور مردم كفايت مى كند و هر كس با به خشم آوردن خداوند، دنبال رضايت مردم باشد، خدا او را به مردم وا مى گذارد(2)

2 - 1 - داشتن ايمان و تقوا

داشتن ايمان و تقوا (عمل به واجبات و ترك محرمات)، از مهم ترين عوامل بركت در روزى، است. امام رضا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

خداى عزوجل به يكى از پيامبران خود وحى فرمود كه: «هرگاه اطاعت شوم

ص:283


1- (2) . علامه طباطبايى، الميزان، ترجمه غلامرضا خسروى، ج 2، ص 816، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1363.
2- (3) . ميزان الحكمه، ج 4، ص 153.

خشنود گردم و چون خشنود گردم، بركت دهم و بركت من بى پايان است»(1)

3 - 1 - نماز

نماز از آيين هاى دين است و رضاى پروردگار در آن. نماز راه پيامبران است. براى نمازگزار، محبت فرشتگان، هدايت، ايمان، نور معرفت و بركت در روزى است.(2)

4 - 1 - يارى در دين

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند: «از طلب روزى حلال دست مكش؛ زيرا طلب روزى حلال تو را در دينت يارى مى رساند.»(3)

2. روش هاى اقتصادى
1 - 2 - برنامه ريزى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

واعمل لدنياك كانّك تعيش ابداً و اعمل لاخرتك كانّك تموت غداً؛

در دنيا [از نظر اقتصاد و صرفه جويى و...] چنان برنامه ريزى كن، مثل آنكه مى خواهى هميشه باشى و براى آخرت به نوعى حركت و كار كن مثل اين كه فردا خواهى مرد.(4)

2 - 2 - سخاوت

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دوبار تمامى دارايى خويش را در راه خدا دادند، و سه بار تمام اموال خود را با خدا تقسيم كردند و آن را به مستمندان بخشيدند.(5)

ابن صباغ

مالكى دراين باره مى نويسد:

«الكرم والجود عزيزة مغروسة فيه»؛ كرم و جود

ص:284


1- (1) . منتخب ميزان الحكمه، ج 1، ح 1700.
2- (2) . شيخ صدوق، خصال، ص 522، ح 11، قم: انتشارات اسلامى، 1403 ق.
3- (3) . شيخ مفيد، امالى، تصحيح حسين استادولى و على اكبر، غفارى، ح 1172، قم: جامعه مدرسين حوزه علميه، 1403 ق.
4- (4) . آيت الله مرعشى نجفى، ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 20، قم: كتبخانه آيت الله نجفى، 1409.
5- (5) . ابن واضح، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 215، نجف: مكتبه الحيدريه، 1384 ق.

غريزه اى بود كه در آن حضرت كاشته شده بود.(1)

3 - 2 - كمك مالى

كمك مالى به برادران دينى و نيازمندان از راه هايى است كه روزى انسان را افزايش مى دهد. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند: «كمك مالى كردن به برادر دينى، روزى را زياد مى كند.»(2)

4 - 2 - پرهيز از اسراف

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايد:

سمعت جدى (ص) يقول:

من وجد لقمه ملقاه فمسحها او غسل ها ثم اكلها اعتقه الله تعالى من النار.(3)

از جدم، پيامبر (ص) شنيدم كه فرمود: «هر كس يك لقمه نان را كه روى زمين افتاده، بردارد و آن را پاك كند و يا بشويد و سپس آن را بخورد، خداوند تعالى او را از آتش جهنم نجات خواهد داد.

3. روش هاى اجتماعى
1 - 3 - ايثارگرى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ملجأ درماندگان، آرام بخش دل هاى دردمندان و اميد تهى دستان بودند، هيچ گاه نشد فقيرى به حضور آن بزرگوار برسد و دست خالى برگردد. در همين مورد نقل كرده اند:

مردى به حضور امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمد و اظهار فقر و حاجت كرد. حضرت دستور دادند تا پنجاه هزار درهم، به اضافۀ پانصد دينار به او بدهند. سائل حمالى را صدا زد كه پول هايش را برايش ببرد. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پوستين خود

ص:285


1- (1) . ابن مالكى، فصول المهمه، ص 157، چاپ اول بيروت، مؤسسه اعلمى، 1408 ق.
2- (2) . بحارالانوار، ج 74، ص 395.
3- (3) . آيت الله مرعشى نجفى، همان، ج 11، ص 153.

را هم به آن مرد داد و فرمود: «اين را هم به جاى كرايه به آن مرد بده!»(1)

2 - 3 - رفع نياز نيازمندان

ابراهيم بيهقى، يكى از دانشمندان اهل سنت،(2)

روايت كرده كه مردى نزد امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمد و اظهار نياز كرد. امام به او فرمود:

اذهب فاكتب حاجتك فى رقعة و ارفعها الينا نقضى ها لك

برو و حاجت خود را در نامه اى بنويس و براى ما بفرست ما حاجتت را برمى آوريم! آن مرد رفت و حاجت خود را در نامه اى نوشته، براى امام ارسال داشت و آن حضرت دو برابر آنچه را خواسته بود، به او فرمود. شخصى كه در آن جا نشسته بود عرض كرد:

ما كان اعظم بركة الرقعة عليه يابن رسول الله!»

به راستى چه پر بركت بود اين نامه براى اين مرد اى پسر رسول خدا! امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

«بركت ها علينا اعظم حين جعلنا للمعروف اهلا، اما علمتان المعروف ما كان ابتداءا من غير مسئلة، فاما من اعطيته بعد مسئلة فانما اعطيته بما بذل لك من وجهه»

بركت او زيادتر بود كه ما را شايسته اين كار خير و بخشش قرار داد؛ مگر ندانسته اى كه بخشش و خير واقعى، آن است كه بدون درخواست باشد، اما آنچه را پس از درخواست بدهى كه آن را در برابر آبرويش پرداخته اى!

3 - 3 - پرهيز از سهل انگارى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

انّ الله جعل شهر رمضان مضماراً لخلقه فيستبقون فيه بطاعته الى مرضاته، فسبق قوم ففازوا، و قصر آخرون فخابوا؛

خداوند متعال ماه رمضان را براى بندگان خود ميدان مسابقه قرار داد. پس

ص:286


1- (1) . ابن سعد، ترجمه الامام الحسن من طبقات، تحقيق سيدعبدالعزيز طباطبايى، ص 182، قم: مؤسسه آل البيت، 1408 ق.
2- (2) . ابراهيم بيهقى، المحاسن والمساوى، ص 55، بيروت: دارالكتب العلميه، 1420 ق.

عده اى در آن ماه با اطاعت و عبادت به سعادت و خشنودى الهى از يك ديگر سبقت خواهند گرفت و گروهى از روى بى توجهى و سهل انگارى خسارت و ضرر مى بينند(1)

4 - 3 - پرهيز از بخل

از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره بخل سؤال شد؟ در جواب فرمود:

معناى آن چنين است كه انسان آنچه را به ديگرى كمك و انفاق كند، فكر نمايد كه از دست داده و تلف شده است و آنچه را ذخيره كرده و نگه داشته است، خيال كند برايش مى ماند و موجب شخصيت و شرافت او خواهد بود(2)

5 - 3 - احسان

اگر به زندگى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر اساس گزارش هاى قرآنى، روايى و تاريخى نگاه گذرا شود، به خوبى مى توان دريافت كه آن امام همام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) الگوى كامل انفاق بودند. آن حضرت مى فرمايند:

با همسايگان، دوستان و هم نشينان خود نيكى و احسان نما تا مسلمان محسوب شوى(3)

6 - 3 - نظافت و پاكيزگى

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

جاروب و نظافت كردن راهرو و درب منزل، و شستن ظروف، سبب رفاه و بى نيازى مى گردد(4)

7 - 3 - سحرخيزى

پيامبراكرم (ص) مى فرمايند:

ص:287


1- (1) . شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 11، ص 511، ح 1479، قم: انتشارات جامعه مدرسين، 1413 ق.
2- (2) . سيدمحسن امين، اعيان الشيعه، ج 1، ص 577، بيروت: دارالتعاريف، 1406 ق.
3- (3) . ورام، مجموعه ورام (تنبيه الخواطر) ص 79، تهران: دارالكتب الاسلامى، 1368.
4- (4) . حسن شيرازى، كلمه الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه على رضا ميرزا محمد، ج 73، ص 318، ح 6، تهران: نور، 1358.

باكروا فى طلب الرزق و الحوائج فان الغدو بركة و نجاح؛(1)

صبحگاهان در جست وجوى روزى و تأمين نيازمندى هاى زندگى به پاخيزيد؛ زيرا بركت و موفقيت در صبحگاه نهفته است.

4. روش هاى اخلاقى
1 - 4 - فريادرسى از محرومان

در آيين اسلام، ثروتمندان، مسئوليت سنگينى در برابر تهيدستان اجتماع دارند و به حكم پيوند عميق معنوى و برادرى دينى، بايد همواره در تأمين نيازمندى هاى محرومان كوشا باشند. پيامبر اكرم و پيشوايان دينى ما، نه تنها سفارش هاى مؤكدى در اين زمينه نموده اند، بلكه هركدام در عصر خود، نمونه برجسته اى از انسان دوستى و ضعيف نوازى به شمار مى رفتند. پيشواى دوم شيعيان، در بخشش و دست گيرى از بيچارگان، سرآمد روزگار خويش و آرام بخش دل هاى دردمند و نقطه اميد درماندگان بودند. هيچ آزرده دلى نزد آن حضرت شرح پريشانى نمى كرد، جز آن كه مرهمى بر دل آزرده او مى نهادند و گاهى پيش از آن كه مستمندى اظهار احتياج كند و عرق شرم بريزد، احتياج او را برطرف مى ساختند و اجازه نمى دادند رنج و مذلت درخواست را بر خود هموار سازد! آن حضرت دو بار تمامى دارايى خويش را در راه خدا دادند و سه بار تمام اموال خود را با خدا تقسيم كردند و به مستمندان بخشيدند.(2)

2 - 4 - صله رحم

پيامبر گرامى اسلام (ص) صله رحم را يكى از روش هاى كسب روزى معرفى كرده اند. ايشان مى فرمايند:

ص:288


1- (1) . متقى هندى، كنزالعمال، ج 4، ص 48، بيروت: مؤسسه الرساله، 1409 ق.
2- (2) . احمد يعقوبى، تاريخ يعقوبى، تصحيح محمدابراهيم آيتى، ج 2، ص 215، تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1366.

مَن سَرَّهُ ان ينسَاَلَهُ فى عُمُرِهِ وَ يوَسَّعَ لَهُ فى رِزقِهِ فَليتَّقِ اللّه وَ ليصِل رَحِمَهُ (1)

هر كس دوست دارد كه عمرش طولانى و روزى اش زياد شود، تقواى الهى پيشه كند و صله رحم نمايد.

3 - 4 - حسن خلق

امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمايند:

حُسنُ الخلاقِ يدِّرُ الرزاقَ وَيونِسَ الرِّفاق(2)

خوش اخلاقى روزى ها را زياد مى كند و ميان دوستان، انس و الفت پديد مى آورد.

هم چنين فرمودند:

لا غِنى أَكبَرُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لا فَقْرَ مِثْلُ الْجَهْلِ وَ لا وَحْشَةَ أَشَدُّ مِنَ الْعُجْبِ ، وَ لا عَيشَ أَلَذُّ مِنْ حُسْنِ الْخُلْقِ ؛

هيچ بى نيازى بزرگ تر از عقل و هيچ فقرى مانند جهل و هيچ وحشتى سخت تر از خودپسندى و هيچ عيشى لذت بخش تر از خوش اخلاقى نيست.

4 - 4 - استغفار

امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) استغفار را يكى از راه هاى كسب روزى و افزايش آن مى دانند.

ألاستِغفارُ يَزيدُ فى الرّزقِ (3)

استغفار روزى را زياد مى كند.

5 - 4 - امانت دارى

حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) امانت دارى را يكى ديگر از راه هاى كسب روزى دانسته اند:

اَلمانَةُ تَجُرُّ الرِّزقَ ، وَالخيانَةُ تَجُرُّ الفَقرَ؛(4)

امانت دارى روزى مى آورد و خيانت در امانت فقر.

ص:289


1- (1) . بحارالانوار، ج 74 و 102، ح 56، تهران: 1396 ق.
2- (2) . ابوالقاسم پاينده، نهج الفصاحه، ح 781، تهران: انتشارات جاويدان، 1363.
3- (3) . بحارالانوار، ج 73، ص 31.
4- (4) . همان، ج 78، ص 60، ح 138.
6 - 4 - هم نشينى با فقرا

سيوطى چنين روايت مى كند: هنگامى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مكانى نشسته بودند و چون خواستند از آن جا بروند، فقيرى وارد شد. امام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به آن مرد فقير خوشآمد گفته، با او ملاطفت كردند و سپس به او فرمودند:

آنك جلست على حين قيام منا افتاذن بالانصراف ؟ اى مرد تو وقتى نشستى كه ما براى رفتن برخاستيم، آيا اجازه رفتن به من مى دهى ؟

مرد فقير عرض كرد: «نعم يابن رسول الله»؛ آرى اى پسر رسول خدا.(1)

روش هاى كسب روزى حلال در فرهنگ اسلامى

نتيجه

1. انفاق يكى از عواملى است كه اسلام و قرآن مؤكّداً عمل به آن را براى زنده ماندن امت اسلامى، جوان نمودن و پيشرفت و ارتقادادن آن ضرورى مى دانند. انفاق است. دين اسلام اهميت زيادى براى انفاق قائل شده و بدين منظور، آيات و روايات بسيارى در فضيلت و ترغيب به آن وارد گرديده است

2. مهم ترين راه كار افزايش انفاق در جامعه، از بين بردن بى توجهى به انفاق به عنوان عمل صالحى است كه اگر مطابق آموزه هاى اسلام به ويژه سنت امام

ص:290


1- (1) . جلال الدين سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص 73، بغداد، مكتبه المثنى، 1383 ق.

مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) انجام پذيرد، باعث درونى شدن هرچه بهتر فرهنگ و ارزش هاى اقتصادى اسلامى در نهاد افراد مى گردد.

3. بحث انفاق فقط به مسأله مالى ختم نمى شود؛ افرادى كه بتوانند دانش خود را به ديگران عرضه كنند و باعث ارتقاء سطح علمى افراد شوند در واقع از علم خود انفاق كرده اند و باعث بالا رفتن سطح دانش در جامعه شده اند. نادانى بزرگ ترين عاملى است كه باعث بى توجهى و عمل نكردن به انفاق مى شود، چون فرد شناخت خوبى از اين عمل ندارد، به طور حتم ديدگاه خوبى نيز نمى تواند داشته باشد. اگر فرد اطلاعات كافى در بحث انفاق داشته باشد و دانسته عمل كند به طور يقين پاداش كار خود را خواهد ديد، چون كار خود را با هدف انجام داده است و كارهايى كه با درك و فهم انجام شود، نتيجه بهترى دارد.

4. ائمه اطهار (عليهم السلام) به ويژه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى از بين بردن اختلاف طبقاتى غيرعادلانه اى كه بر اثر بى عدالتى هاى اجتماعى در ميان طبقه غنى و ضعيف پيدا شده، راه كارهاى زيادى نشان دادند؛ از جمله: وجوب پرداخت زكات و خمس و صدقات و مانند آن ها و تشويق به انفاق، وقف و قرض الحسنه.

5. بين انفاق و روزى حلال، ارتباط نزديكى وجود دارد. انفاق بايد از بين روزى هاى حلال باشد. انفاق خود نيز موجب افزايش روزى حلال مى شود.

پيشنهادها

1. دستگاه هاى ذى ربط و متولى، ضمن بهره گيرى از نتايج اين پژوهش، زمينه را براى ترويج آن در جامعه فراهم آورند.

2. برنامه ريزان آموزش وپرورش، اين مهم را براى شناخت هر چه بيش تر كودكان و نوجوانان در كتب درسى و متناسب با شرايط سنى و دوره هاى تحصيلى مختلف منعكس نمايند.

ص:291

3. صداوسيما از طريق تهيه فيلم هايى در اين زمينه، اهميت و آثار انفاق و روزى حلال را به جامعه منتقل سازند.

4. هر يك از روش هاى اخلاقى، دينى، اجتماعى و اقتصادى، به صورت مجزا بررسى گردد تا با محدوديت در نشان دادن تمام راه كارها كه كاستى هايى را به همراه خواهد داشت، مواجه نگرديم.

5. طرح پژوهشى در اين زمينه انجام گردد، زيرا يك مقاله نمى تواند تمام روش ها و آثار را به خوبى نشان داد.

منابع

قرآن كريم.

1. آمدى، عبدالواحد بن محمد، شرح غررالحكم، قم: دفتر تبليغات اسلامى، بى تا.

2. ابن سعد، محمد، «ترجمه الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) من كتاب الطبقات»، پژوهش سيدعبدالعزيز طباطبايى معروف به «محقق طباطبايى»، تراثنا، شماره 11، قم: مؤسسه آل البيت (عليهم السلام)، 1408 ق.

3. ابن شهرآشوب مازندرانى، ابوعبدالله محمد بن على، مناقب آل آبى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 2، قم: مؤسسه العلامه للنشر، 1379 ق.

4. ابن عساكر، ابوالقاسم على بن حسن، تاريخ مدينه دمشق، بيروت: دارالفكر، 1415 ق.

5. ابن واضح، احمد بن ابى يعقوب، تاريخ يعقوبى، نجف: المكتبة الحيدريه، 1384 ق.

6. امين، سيدمحسن، اعيان الشيعه، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1406 ق.

7. بيهقى، ابراهيم بن محمد، المحاسن و المساوى، بيروت: دار الكتب العلميه، 1420 ق.

ص:292

8. پاينده، ابولقاسم، نهج الفصاحه، تهران: انتشارات جاويدان، 1363.

9. جمعى از علماء، كنزالمدفون، قم: نشر شريف رضى، 1379.

10. حرانى، حسن بن على بن الحسن بن شعبه، تحف العقول، تهران: مكتب الصدوق، 1376 ق.

11. حرعاملى، محمدبن الحسن، وسائل الشيعه، قم، مؤسسه آل البيت، 1412 ق.

12. حكيمى، محمدرضا و ديگران، الحياه، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1367.

13. خطيب بغدادى، احمد بن على، تاريخ بغداد، بيروت: دارالفكر، بى تا.

14. خمينى، روح اللّه، تحريرالوسيله، قم، مؤسسه مطبوعات اسماعيليان، 1410 ق.

15. دهخدا، على اكبر، لغت نامه دهخدا، تهران: دانشگاه تهران، 1373.

16. رازى، فخرالدين، تفسير كبير، بيروت: داراحياء التراث العربى، چاپ چهارم، 1422.

17. راغب اصفهانى، حسين بن محمد، مفردات فى غريب القرآن، دمشق، دارالعلم، 1412 ق.

18. سيوطى، جلال الدين، تاريخ الخلفا، بغداد، مكتبة المثنى، 1383 ق.

19. شريفى، محمود و همكاران، فرهنگ جامع سخنان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) [ترجمه كتاب موسوعه كلمات الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )]، مترجم، على مؤيدى، تهران: اميركبير، 1385.

20. شيرازى، حسن، كلمه الإمامُ الْحَسَن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه عليرضا ميرزامحمد، تهران: نور، 1358.

21. صدوق، ابوجعفر محمد بن على بن حسين بابويه قمى، من لايحضره الفقيه، قم: انتشارات جامعه مدرسين، 1413 ق.

22. -، علل الشرايع، نجف: المكتبة الحيدريه، 1385 ق.

23. -، خصال، قم: مؤسسه انتشارات اسلامى، 1403 ق.

ص:293

24. طباطبائى، علامه محمدحسين، تفسير الميزان، ترجمه غلامرضا خسروى حسينى، قم: دفتر انتشارات اسلامى (وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم)، 1363.

25. طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، پژوهش محمدجواد بلاغى، تهران: انتشارات ناصرخسرو، 1372.

26. طيب، سيدعبدالحسين، أطيب البيان فى تفسير القرآن، تهران: اسلام، 1378.

27. عروسى حويزى، عبدعلى بن جمعه، تفسير نورالثقلين، پژوهش سيدهاشم رسولى محلاتى، قم: انتشارات اسماعيليان، 1415 ق.

28. عزيزى ابرقويى، ابوالفتح، فرهنگ انفاق در قرآن با تأكيد بر جنبه هاى اخلاقى، پايان نامه كارشناسى ارشد، تهران، دانشگاه امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، 1383.

29. فيض، عليرضا، بررسى آيات الاحكام انفاق فى سبيل اللّه، پايان نامه كارشناسى ارشد، تهران: دانشگاه آزاد اسلامى واحد مركزى، 1379.

30. قاضى نعمان، أبوحنيفه، دعائم الاسلام، مترجم سيدمنصور نادرى، قم: مؤسسه آل بيت، 1372.

31. كلينى، محمد بن يعقوب، اصول الكافى، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1414 ق.

32. مالكى، على بن محمد بن احمد (معروف به ابن الصباغ)، الفصول المهمه فى معرفه احوال الائمه، بيروت: مؤسسه الاعلمى، چاپ اول، 1408 ق.

33. متقى الهندى، علاءالدين بن حسام الدين، كنزالعمال فى أحاديث الأقوال و الفعال، بيروت: مؤسسه الرساله، 1409 ق.

34. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت: موسسه الوفاء، 1403 ق.

35. محمدى رى شهرى، محمد، منتخب ميزان الحكمه، قم: دارالحديث، 1384.

36. -، ميزان الحكمه، قم: مكتب الاعلام الاسلامى،

ص:294

1362 ش.

37. مرعشى نجفى، شهاب الدين، ملحقات احقاق الحق، قم: مكتبه آيت الله المرعشى، 1409 ق.

38. مفيد، محمد بن محمد، الامالى، تصحيح حسين استادولى و على اكبر غفارى، قم: جماعه المدرسين فى الحوزه العلميه، 1403 ق.

39. مكارم شيرزاى، ناصر و ديگران، تفسير نمونه، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1373.

40. نورى، محمدحسين، مستدرك الوسائل، بيروت: انتشارات مؤسسه آل بيت، 1408 ق.

41. ورام، ابن ابى فراس و مايكل اشترى، مجموعه ورّام (تنبيه الخواطر و نزهة النواظ)، تهران: دارالكتب الاسلامى، 1368.

42. يعقوبى، احمد بن يعقوب، تاريخ يعقوبى، تصحيح محمدابراهيم آيتى، تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1366.

ص:295

فصل چهارم: سيره سياسى، اجتماعى و مديريتى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

ص:296

راهبردهاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مواجهه با ناهنجارى هاى سياسى - اجتماعى زمان

اشاره

دكتر سيدعلى رضا واسعى(1)

چكيده

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زمان خويش، با دسته اى از ناهنجارى هاى سياسى - اجتماعى مواجه بودند كه برخى از آن ها، برآمده از سنت هاى پيشين، دسته اى زاده سياست ها و رويكردهاى دستگاه حاكمه و پاره اى ناشى از اوضاع جامعه اسلامى بود كه درمجموع رفتارى مدبرانه و هوشيارانه، از سوى رهبرى مذهبى چون امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را اقتضا مى كرد. امام در رويارويى با آنچه در جامعه زمانش بروز داشت، بر اساس راهبردهايى اقدام كردند؛ راهبردهايى كه دست كشيدن از آن ها هرگز در قاموس امامت نمى گنجيد، چنان كه ديگر پيشوايان مذهبى، به پيروى از سنت نبوى چنين بوده اند. سه راهبرد مهم امام؛ يعنى اصلاح جامعه بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) و به بيان ديگر دينى سازى جامعه، حفظ خون مردم و تأمين امنيت اجتماعى و سه ديگر ترويج اخلاق و سنت هاى متعالى انسانى در رأس همه قرار داشت. اين نوشتار، بر آن است تا بر اساس منابع تاريخى و روايى، مهم ترين ناهنجارى هاى سياسى - اجتماعى دوره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و راهبردهاى آن حضرت در تقابل با آن ها را نشان دهد. بنابراين، فرضيه نوشتار آن است كه

ص:297


1- (1) . دانشيار پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى.

امام بر اساس الگوى مشخص و قابل دريافت (استراتژيك) به كنش گرى

پرداخته، نه اين كه به حكم ضرورت هاى مقطعى (تاكتيك) اقداماتى را انجام داده باشند. بديهى است در اين نوشتار، درباره روش ها و شيوه هاى كاربست آن ها توسط امام، به طور خاص بحث و گفت وگو نمى شود.

واژگان كليدى: امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، كتاب خدا، سنت پيامبر (ص)، ناهنجارى ها، راهبردها، معاويه.

مقدمه

دوران فعاليت هاى اجتماعى - سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيش تر به بعد از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اختصاص دارد. ايشان گرچه در دوره هاى پيش تر، از اين عرصه ها به دور نبودند، اما به دو دليل عمده، چندان نقش برجسته اى از حضرت در اختيار نيست: يكى آن كه با حضور پدر بزرگوارشان كه راهبرى امت اسلامى را بر دوش داشته اند، يا خود به طور مستقيم نقشى نمى آفريد يا اساساً مسلمانان و به طور خاص شيعيان به ايشان مراجعه نمى كردند. ديگر آن كه سياست هاى حاكمه، كم تر به ثبت و ضبط فعاليت هاى ايشان معطوف بوده است. ازاين رو، منابع كهن تاريخى جز از زيست عادى و همگون با ديگران، مطالب درخورى را انعكاس نمى دهد. البته ايشان از فعاليت هاى زمانه خويش به عنوان يك انسان وابسته به خاندان نبوى و داراى جايگاه دينى، سياسى و اجتماعى به دور نبودند، چنان كه در برخى از كارزارها، حضور داشتند و در جريان شورش عليه عثمان، نقش حمايتى بالايى ايفا كردند و در همراهى با اميرمؤمنان، سخت كوشيدند. وامام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز ايشان را به عنوان كسى كه ادامه دهنده راه اوست، آشكارا طرف مشورت و توصيه قرار مى دادند.

ص:298

اولين حضور چشم گير و استقلالى آن حضرت به پس از شهادت پدر برمى گردد كه در برابر قاتل آن امام وارد صحنه تصميم گيرى شدند كه خود الگويى براى ديگران شمرده مى شود. از آن مهم تر واكنش ايشان در جريان بيعت است كه از همان آغاز، تدبيرهاى سختى را مى طلبيد. تأثيرگذارترين و ماندگارترين نقش ايشان در جريان صلح با معاويه و واگذارى خلافت به اوست كه گفت وگوهاى بسيارى را در تاريخ و كلام موجب شده است. پس ازآن نيز بااينكه دوره ده ساله اى را در مدينه پشت سر نهادند، به فعاليت مشهود و پر صدايى روى نياوردند، همان گونه كه فشارها و محدوديت هاى دستگاه حاكمه اقتضا مى كرد، اما با همه اين ها كنش گرى هاى حضرت در عرصه فرهنگ سازى و تدبير امور سياسى و واكنش هايى كه در مقابل حاكميت داشتند، حاكى از سيطره راهبردهاى بنيادين بر تعاملات سياسى - اجتماعى ايشان است كه به خوبى مى تواند الگويى براى امروزيان باشد.

اين نوشتار، در تبيين كنش هاى امام، بيش از هر چيز بر تعاملات زمان خلافت هفت ماهه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مكاتباتش با معاويه و نيز خطبه هاى ايشان تكيه دارد، زيرا كه استراتژى تلاش ها و اساسى ترين رويكردهاى امام در اين مقطع زمانى به خوبى تبلوريافته است؛ چون انحراف ها، بى ثباتى ها و ناهنجارى هاى سياسى - اجتماعى كه در اين زمان بروز يافته، مقتضى تدبيرهاى دقيق و اصولى بود كه امام نيز بر اساس آن پيش مى رفتند.

دوران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ارائه تصويرى اجمالى از عهد زندگى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى نشان دادن بهتر راهبردهاى آن حضرت لازم به نظر مى رسد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه متولد عهد نبوى

ص:299

و بزرگ شده دوران خليفه اول و دوم بودند،(1)

هيبت و سرورى را از رسول خدا (ص)

داشتند.(2) گفته اند او سرورى بخشنده، بردبار، خطيب و به شدت موردعلاقه و احترام رسول گرامى بود، چنان كه روزى مسابقه اى ميان او و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ترتيب داد، چون برنده شد، پيامبر او را بر ران راست خويش نشاندند و حسين را بر ران چپ خويش. وقتى پرسيدند: «كدام يك را بيش تر دوست داريد؟» فرمودند: «همان را مى گويم كه پدرم ابراهيم فرمود آن گاه كه بدو گفتند: «كدام از يك دو پسرت را بيش تر دوست مى دارى ؟» گفت: «بزرگ تر را.» از زيد بن ارقم نقل است روزى آن حضرت خطبه مى خواندند، حسن كه طفلى خردسال بود و لباس بلندى به تن داشت، وارد مسجد شد و پس از لغزش، بر زمين افتاد. با آن كه مردم او را بلند كردند، رسول خدا (ص) سخن خود را قطع كردند و شتابان فرود آمدند و او را بر دوش خويش نهادند و فرمودند: «فرزند فتنه است، نفهميدم چگونه خود را به او رساندم!» سپس به منبر رفتند و خطبه را تمام كردند.(3) آنان كه درباره شخصيت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سخن مى رانند، چنين تعامل هايى را داراى پيامى اجتماعى و فراتر از تعلقات خويشاوندى مى دانند كه در داورى نسبت به جايگاه امام نمى تواند ناديده انگاشته شود.

از دوره هاى جوانى آن حضرت و فعاليت هايش در دوره خلفا - چنان كه گفته شد - اطلاعات پراكنده اى وجود دارد. در واقعه شورش عليه عثمان، آن جا كه خليفه به تندى با شورشيان سخن گفت و آنان را ملعون در زبان پيامبر (ص) دانست و در نتيجه، مردم به طرفش سنگ پراندند، تنى چند از مردم مدينه آماده شدند تا

ص:300


1- (1) . برابر نقل مشهور وى در نيمه رمضان سال سوم هجرى متولد شد (تاريخ طبرى، 02، ص 213) و در ربيع الاول سال چهل و نه درگذشت. (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 225؛ التنبيه و الاشراف، ص 260).
2- (2) . المصنف، ج 7، ص 513؛ تاريخ مدينۀ دمشق، ج 13، ص 215؛ ترجمة الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 90.
3- (3) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 226؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 233؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 267.

به نفع عثمان به مبارزه پردازند كه يكى از آنان، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود،(1)

بدان سبب كه نمى خواست حرمت شكنى و خون ريزى باب شود. پس از قتل عثمان نيز به

همراهى چند نفر به بردن جنازه و دفن آن اقدام كردند،(2) چون شورشيان به حرمت حضور امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه وابسته به خاندان نبوى و از شخصيت هاى شناخته شده دينى بود، از تعرض به جنازه خوددارى مى كردند.

دوره امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، عهد تجربه امامت و رهبرى و فعاليت سياسى - اجتماعى شمرده مى شود. او در اين دوره، چنان كه درخور شأن و شخصيتش بود، بزرگوارانه زيست و كوشيد. همين امر او را در ذهنيت مردم زمانه اش چندان بزرگ نمود كه پس از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بى هيچ گفت گويى به سوى او رفتند و بر كرسى خلافت نشاندند.(3)

امام در جايگاه خلافت

روايات مربوط به خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تا حد بالايى از هم گرايى عمومى مردم با آن حضرت حكايت دارد. ابوالفرج اصفهانى چنين آورده كه آن حضرت پس از شهادت پدر، به ميان مردم آمدند و خطبه اى ايراد كردند و فرمودند:

در شب گذشته مردى قبض روح شد كه پيشينيان در عمل او پيشى نگرفتند و متأخران به او نرسيدند. او همراه پيامبر (ص) مى جنگيد و همواره خود را سپر بلاى آن حضرت قرار مى داد. رسول خدا (ص) او را با رايت خويش مى فرستاد و...

آن گاه عقده گلويش را فشرد و گريست و مردم نيز با او گريستند. سپس فرمود:

ص:301


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 155.
2- (2) . تاريخ طبرى، ج 3، ص 438؛ بحارالانوار، ج 31، ص 167.
3- (3) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 214؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 107.

اى مردم هر كس مرا مى شناسد و هر كس نمى شناسد، من پسر محمد رسول خدايم، پسر بشير و نذيرم، پسر داعى به سوى خدا و فرزند چراغ فروزانم؛ من از خاندانى ام كه خداوند پليدى را از آنان زدود و پاكشان گردانيد، من از

آنانى ام كه خداوند دوستى آنان را در كتاب خويش واجب كرد و دوستى ما را كار پسنديده قرار داد.(1)

او در ادامه مى نويسد كه وقتى سخن امام به اين جا رسيد، عبدالله بن عباس برخاست و مردم را به بيعت با حضرت فراخواند. همگى پذيرفتند و به او اظهار دوستى كردند و ايشان را براى خلافت، از همگان سزاوارتر دانسته، و با امام بيعت كردند.(2)

مدائنى با اندك تفاوت، به نقل جريان بيعت مى پردازد و نقل مى كند كه وقتى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رحلت فرمود، عبدالله بن عباس پيش مردم آمد و گفت: «اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درگذشت و جانشينى براى خويش باقى گذاشته كه اگر مى پسنديد پيش شما بيايد وگرنه بر كسى چيزى نيست.» مردم اندوهگين شده، با گريه و شيون خواستند تا امام پيش آنان بيايد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درحالى كه جامه سياه به تن داشتند، بيرون آمدند و براى آنان خطبه خواندند و از آنان خواستند تا از خدا بترسند. آن گاه فرمودند:

ما اميران و اولياى شما و همان اهل بيتيم كه خداوند درباره ما چنين فرمود:(3) «جز اين نيست كه خداوند مى خواهد پليدى را از خاندان شما بزدايد و شما را پاك كند، پاك كردنى.»(4)

ص:302


1- (1) . مقاتل الطالبيين، ص 34-33؛ الامالى، ص 270؛ مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 178؛ كشف الغمه، ج 2، ص 169.
2- (2) . همان.
3- (3) . اشاره به بخشى از آيه 23 سور شورا.
4- (4) . ابن عساكر، تاريخ مدينۀ دمشق، ج 13، ص 272-267؛ همان، ترجمة الامام الحسن، ص 180؛ ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 270.

پس از اين خطبه، مردم با آن حضرت بيعت كردند.

بيعت مردم با امام كه برابر داده هاى تاريخى، رغبت همگان را با خود داشت، عملاً دگرديسى جامعه به سوى حقيقت سركوب شده اى بود كه در كوران آزمون هاى پيش آمده بازهم دوام چندانى نيافت. امام با اين بيعت، عملاً و رسماً در جايگاه رهبرى امت قرار گرفت و طبعاً مسير جديدى برايش پيش آمد، اما دو مشكل بزرگ سياسى - اجتماعى فراروى ايشان خودنمايى كرد كه عمده ترين ناهنجارى آن دوره شمرده مى شود، و امام با راهبردهايى به رويارويى با آن ها برخاستند: يكى جريان انحراف حاكميت سياسى بود كه با سردمدارى معاويه دنبال مى شد. ديگر مسأله مطالبات عمومى بود كه از پس رحلت نبى اكرم (ص)، آهسته آهسته خط سيرى ديگر يافته بود.

كنش گرى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مقابل مشكلات

امام پس از تصدى خلافت، براى رويارويى با دو مشكل پيش گفته مى بايست چاره انديشى مى كردند، به اين منظور كوشيدند تا ازيك طرف، توده مردم را از اين قصد خويش آگاه سازند كه پذيرش مسئوليت رهبرى امت، براى توسعه قدرت و سركوبى رقيب سياسى - اجتماعى نيست، بلكه وظيفه الهى و هدايت مردم است كه امام را به پذيرش آن كشانده است. از طرف ديگر، طى نامه هاى متعدد، اصول و ضرورت هاى حكومت گرى را براى معاويه بيان فرمود تا شايد آب از جوى رفته را بازگرداند.

وقتى امام زمام دارى جامعه اسلامى را بر عهده گرفتند، معاويه كه در طبقه بندى مسلمانان، تا آخرين سال هاى حيات نبوى، در رديف دشمنان سرسخت پيامبر (ص) قرار داشت و تنها در موقع فتح مكه از سر ناچارى به جرگه مسلمانان پيوسته بود، بر بخشى از سرزمين اسلامى حكم مى راند و بالاتر از آن

ص:303

داعيه به دست گيرى رهبرى تمام جامعه اسلامى را در سر داشت، چنان كه از

همين منظر به مقابله با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برخاسته بود. او از سال هيجده هجرى و پس از مرگ برادرش يزيد، ولايت شامات را از سوى خليفه وقت در دست گرفته و حمايت هاى خاص خليفه ها، به ويژه عثمان، به وى موقعيت و قدرتى متفاوت با ديگر كارگزاران بخشيده و اساساً اسلام در بخش اعظم آن ديار، توسط وى محقق شده بود. همين امر به وى جرأت داد تا بتواند در مقابل خليفه مشروع و قانونى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بايستد و جمعى را به سوى خود بكشد. البته تقابل با خليفه، از دوره عثمان آغاز شده بود، چنان كه امكان كشتن او حتى پيش تر از اين (زمان عمر) خودنمايى كرده بود. همه اين ها از سنگ كجى نشأت مى گرفت كه در سقيفه بنى ساعده بنا گذاشته شده بود.

معاويه علاوه بر برخوردارى از پشتوانه قومى و حكومتى، از توانايى ذهنى و تجربه تاريخى نيز بهره داشت. او را از زيركان، تيزهوشان و فريب كاران دانسته اند(1) در عرصه سياست گرى نيز از هر وسيله اى بهره مى گرفت و چيزى را براى رسيدن به اغراض خود نامشروع نمى شمرد، چنان كه پس از انعقاد صلح با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، رسماً و در پيش چشم انبوهى از مسلمانان، صلح نامه را زير پاى خود نهاد(2)

تا بى اعتبارى و عدم پاى بندى خويش به آن را نشان دهد، بى آنكه حتى كوچك ترين اعتراضى بينند.

امام پس از بيعت مردم، براى معاويه نامه نوشتند و در آن پس از ثناى خداوند و درود بر پيامبر (ص)، به جايگاه خويش نسبت به پيامبر (ص) و تعامل قريش با اين خاندان اشاره كردند و فرمودند كه «قريش به بهانه عشيره پيامبر بودن، به

ص:304


1- (1) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 262؛ نك: صلح امام حسن، ص 207 به بعد.
2- (2) . نك: شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 15.

حكومت روى كردند و ما را از آن محروم ساختند، بى آن كه شايسته آن باشند.»

سپس فرمود: «اكنون خداوند، روزگار على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به سر آورد و مسلمانان پس از او مرا به حكومت برگزيدند. پس اى معاويه، از خدا بترس و كارى كن كه خون هاى امت محمد (ص) حفظ و كارشان قرين صلاح گردد.» اين نامه با پاسخ تند و درعين حال سياست مدارانه معاويه مواجه شد. چون وى در پاسخ، ادعاى امام را زيركانه به متهم سازى خلفاى پيشين تفسير كرد و بر تجربه و شايستگى خويش براى امر خلافت پا فشرد.(1) و سپس با شصت هزار سپاهى به سوى عراق حركت كرد و ضحاك بن قيس فهرى را به جاى خويش در شام گماشت.(2) اقدامى كه در نهايت واكنش امام را برانگيخت.(3)

امام در جريان اين مقابله، از موضعى برتر و فعال با معاويه برخورد كردند، اما سياست هاى فريب كارانه معاويه در پراكنده سازى اطرافيان و همراهان امام، با تطميع، تهديد و نيز انجام دادن تبليغات مؤثر، توانست وضعيت را دگرگون سازد. او از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خواست تا با او بيعت كند و معاويه در برابر، متعهد مى شود كه به تمام وعده هاى خود، وفا مى كند و خلافت را پس از خود به امام واگذارد كه سزاوارترين مردم نسبت به آن است.(4) امام در پاسخ، از اين كه آغازگر ستم باشد، پرهيز كرده، از معاويه خواستند تا از حق پيروى كند.(5)

امام به دنبال اين جريان ها، به سازش با معاويه روى كردند و آن را تنها راه حفظ اسلام و امت اسلامى دانستند. اما در اين جا مشكل ديگرى نيز وجود

ص:305


1- (1) . مقاتل الطالبيين، ص 37؛ بحارالانوار، ج 44، ص 28-27؛ تنزيه الانبياء، ص 222.
2- (2) . معجم البلدان، ج 5، ص 205؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 215؛ مقاتل الطالبيين، ص 41-40؛ الاخبارالطوال، ص 217؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 441-440؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 146.
3- (3) . مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 194 به بعد؛ الاربعين، ص 180 به بعد؛ بحارالانوار، ج 44، ص 55-54.
4- (4) . تاريخ مدينۀ دمشق، ج 13، ص 262؛ فتح البارى، ج 13، ص 52.
5- (5) . مقاتل الطالبيين، ص 39-38؛ بحارالانوار، ج 44، ص 50.

داشت كه خود در تصميم امام سخت تأثيرگذار بود و آن خواسته هاى مردم همراه

آن حضرت بود. اينان به دنبال مجادله هاى تاريخى و وقايع پيش آمده، بيش از آن كه به ارزش ها و سنت هاى دينى انديشه كنند، سركوبى رقيب و رسيدن به قدرت را در ذهن مى پروردند و همين مسأله آنان را به مطالبه هاى ناخوشايند از امام، اعتراض به رفتار ايشان و حتى تعرض به ايشان سوق داد. در آغاز بيعت، برخى به شرط عمل به كتاب خدا، سنت پيامبر (ص) و قتال ملحدان به آن حضرت روى كردند، اما امام فرمود: «بر كتاب خدا، سنت پيامبر او و هر شرطى كه تابع آنچه آن ها آورده اند.» سپس از آنان خواست تا مطيعش باشند و با هر كس مسالمت كرد، مسالمت كنند و با هر كس جنگيد، بجنگند. برخى با اين شرط و سخن به ترديد افتادند كه او نمى خواهد بجنگد و طبعاً آن كسى نيست كه در انتظارش بودند.(1) اين اولين مطالبه دسته اى از همراهان امام بود كه مى خواستند از آن هايى كه در نظر دارند، انتقام بگيرند و گذاشتن شرط توسط آن حضرت آنان را نگران ساخت. اين رويكرد در منطقه نخيله هنگامى كه امام به سخن رانى پرداختند و در آن، جهاد را امرى سخت و ناگوار خواندند و مردم را به شكيبايى در برابر دشوارى ها دعوت كردند و فرمودند: «به من خبر رسيد كه معاويه از تصميم ما به جنگ آگاهى يافته و به حركت درآمده است. اينك به لشكرگاه خود در نخيله برويد تا بنگريم و بنگريد و چاره اى بينديشيم»، به بروز شكاف و حتى اعتراض انجاميد؛ به نحوى كه دسته اى از اجراى فرمان امام سرباز زدند و چه بسا فرجام ناخوشايندى مى يافت. اگر نهيب عدى بن حاتم نبود كه كارشان را زشت خواند

ص:306


1- (1) . تاريخ ابن خلدون، ج 2، ق 2، ص 186.

و از آنان خواست تا واكنشى از خويش نشان دهند. عدى خود به سخن گويى پرداخت و اعلام آمادگى كرد و او اول كسى بود كه به نخيله رفت.

(1)

صلح و پيامدهاى آن

پيشامدهاى غيرمنتظره كه تابع بروز سستى و ناهمراهى در سپاه امام و نفوذ جاسوسان معاويه بود، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به سوى صلح كشاند، اما همين كه زمزمه آن بلند شد، برخى شوريدند و در ساباط، به آن حضرت حمله كردند و عده اى به غارت بار و بنه اش پرداختند؛ رفتارى كه زمينه سودجويى و تبليغات گسترده اى را براى معاويه فراهم كرد. او توانست در سايه آن، افراد سرشناسى را به سوى خود بكشاند.(2) اين پيش آمد مايه خشم امام شد و حضرت ضمن سخن رانى، به سرزنش افراد خويش پرداختند و فرمودند: «با پدرم چندان ستيز كرديد كه به اجبار تن به حكميت داد.» پس از آن شما را به جنگ با شاميان دعوت كرد، سرباز زديد تا به خدا پيوست و با من بدان شرط بيعت كرديد كه در صلح و جنگ با من باشيد. اينك به من خبر رسيده كه گروهى از سرشناسان شما، نزد معاويه رفته و با او بيعت كرده اند. مرا از شما همين بس است و بيش از اين در دين و جانم فريبم ندهيد.»(3) امام به دنبال اين جريان، عبدالله بن حارث را براى صلح، پيش معاويه فرستادند و شرط كردند كه معاويه به كتاب خدا و سنت پيامبر عمل كند و پس از خود نيز كار خلافت را به شورايى واگذارد و خود براى كسى بيعت نگيرد و همه مردم نيز در امان باشند.

ص:307


1- (1) . مقاتل الطالبيين، ص 40 به بعد؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 37؛ بحارالانوار، ج 44، ص 51.
2- (2) . مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 196؛ تنزيه الانبياء، ص 224؛ كشف الغمّه فى معرفة الائمه، ج 2، ص 194-193؛ بحارالانوار، ج 44، ص 30
3- (3) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 23-22.

به نوشته مدائنى، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره صلح نامه، با برادرش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مكاتبه كرد كه در آغاز، پذيرش آن براى ايشان دشوار بود، اما پس از گفت وگو راضى شد و بدين طريق معاويه به كوفه آمد.(1)

مفاد صلح نامه اين بود كه هيچ كس

به كارهاى گذشته تعقيب نشود، عليه هيچ يك از شيعيان رفتارى ناخوشايند صورت نگيرد؛ از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جز به نيكى ياد نشود.(2) امام پس از آن به كوفه بازگشتند. برخى بزرگان كوفه، نزد امام آمده، با اندوه به نكوهش ايشان پرداختند. برخى پا را از اين فراتر نهاده، امام را خواركننده مؤمنان خواندند؛(3) ولى امام در پاسخ به آنان، به نرمى و همراه با بيان دلايل پذيرش، سخن مى گفتند، ايشان در پاسخ سفيان بن ابى ليلى كه گفته بود: «تو با بيعت با اين ستم گر و تسليم كردن حكومت به او، ما را زبون ساختى، درحالى كه صدهزار تن با تو بودند» فرمود: «اى سفيان! ما چون حق را بدانيم بدان متمسك مى شويم.»(4) مسيب بن نجبه به امام گفت: «شگفتى من از تو پايان نمى پذيرد؛ زيرا درحالى كه چهل هزار سپاهى با تو بودند با معاويه بيعت كردى، بى آنكه پيمان استوار و تعهدى محكم بگيرى ؟» امام در پاسخ، به مصلحت آنان و جلوگيرى از خون ريزى اشاره كردند. حجر بن عدى نيز اعتراض گونه اى به امام داشت كه امام بدو نيز فرمود: «اى حجر! همه، آنچه را تو دوست مى دارى، دوست ندارند و عقيده آنان چون عقيده تو نيست و من ازآن رو چنين كردم كه تو و امثال تو باقى بمانيد.»(5)

بديهى است كه صلح امام، به حكم ضرورت هاى پيش آمده و به اقتضاى راهبردهاى مشخص بود نه تأييد

ص:308


1- (1) . تاريخ طبرى، ج 4، ص 122؛ تاريخ مدينۀ دمشق، ج 13، ص 265.
2- (2) . مقاتل الطالبيين، ص 44؛ الاخبارالطوال، ص 221؛ تاريخ بغداد، ج 10، ص 305؛ تاريخ مدينۀ دمشق، ج 13، ص 279 و ج 59، ص 151؛ البداية والنهايه، ج 8، ص 21.
3- (3) . مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 197؛ اليقين، ص 26.
4- (4) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 15-14.
5- (5) . همان؛ الكامل، ج 3، ص 177.

معاويه به عنوان خليفه مسلمين. به همين سبب وقتى معاويه پس از صلح، از آن حضرت خواست تا فرماندهى مبارزه با خوارج را به عهده گيرد، امام با شگفتى پاسخ فرمود: سبحان الله! من جنگ با تو را كه براى من حلال است، براى صلاح

امت و الفت ميان ايشان رها كردم؛ اينك چنين مى پندارى كه حاضرم با تو و براى خاطر تو با كسى بجنگم ؟(1)

نيز در نامه اى به معاويه نوشتند: اگر بر آن شوم كه با يكى از اهل قبله بجنگم، به قتال با تو آغاز مى كنم، اما به راستى تو را براى صلاح امت و حفظ خون آنان رها كردم.»(2)

معاويه پس از سازش، در كوفه سخن رانى كرد و انگيزه جنگ خويش را نه به پاى دارى نماز و پرداخت زكات و انجام دادن حج، بلكه فرمان روايى بر آنان ذكر كرد و تمام شرايطى را كه در صلح نامه با امام متعهد شده بود، زير پا نهاد.(3)

جاحظ تصويرى از شخصيت او را نشان مى دهد و مى نويسد:

معاويه زمام مملكت را به دست گرفت و با بازماندگان اهل شورا و گروهى از مسلمانان مهاجر و انصار در سالى كه آن را سال اجتماع ناميدند، مستبدانه رفتار كرد، در صورتى كه امامت به صورت سلطنت كسرا درآمد و خلافت اسلامى غصب شد و شكل قيصرى به خود گرفت وانگهى معصيت در پى معصيت از نوع معاصى كه نقل كرديم و به ترتيبى كه آورديم انجام مى شد تا بدان حد كه آشكارا به روش پيامبر (ص) پشت پا زد و احكام آن بزرگوار را انكار كرد و حكومت تبهكاران را به حكومت كافران مبدل ساخت. قتل حجربن عدى، بخشيدن خراج مصر به عمروعاص، بيعت براى يزيد

ص:309


1- (1) . مقاتل الطالبين، ص 46-45؛ شرح الاخبار، ج 2، ص 157؛ الارشاد، ج 2، ص 14.؛ تاريخ مدينۀ دمشق، ج 52، ص 380 و ج 59، ص 150؛ سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 147-146؛ البداية والنهايه، ج 8، ص 140.
2- (2) . الغدير، ج 10، ص 173.
3- (3) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 17.

بى بندوبار، تصرف در اموال عمومى از روى هواى نفس و بخشيدن آن به كارگزاران حكومت و تعطيل اجراى حدود الهى به دليل وساطت و خويشاوندى، هيچ كدام از سنخ احكام منصوصه و آداب و سنن مشهور و مسلم نبود. حال، معاويه چه قرآن را انكار كرده و چه به سنت پشت پا زده

باشد، درصورتى كه سنت در ظهور و شهرت با قرآن هماهنگ باشد، تفاوتى ندارد، جز آن كه يكى بزرگ تر و عقاب اخرويش سخت تر است.(1)

امام پس از صلح، چند روزى در كوفه ماندند و سپس به سوى مدينه حركت كردند و با اين كه عده اى از شيعيان، از آن حضرت خواستند تا در همان جا بماند، نپذيرفتند و تا آخر عمر در مدينه زيستند. معاويه به هيچ يك از عهدهايش خويش وفا نكرد. حجر بن عدى و يارانش را كشت، براى پسرش يزيد بيعت گرفت و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را نيز مسموم ساخت.(2)

نقل است كه معاويه چهار كار كرد كه اگر تنها يكى از آن ها را كرده بود، باز مايه هلاك وى بود: يكى آن كه بى خردان را بر امت اسلامى مسلط كرد و خلافت را بدون مشورت و رأى كسانى ربود كه باقى مانده اصحاب و اهل فضيلت بودند. دوم آن كه فرزند شراب خوار، خزپوش و تنبورزن خويش را به عنوان خليفه بر گرده مردم سوار كرد. سوم آن كه زياد بن ابيه، فرزند زن بدكاره را به خود منسوب كرد درحالى كه پيامبر (ص) فرموده بود: «فرزند از آن بستر (شوهر رسمى) است و براى زناكار سنگ است» و چهارم آن كه حجر بن عدى و يارانش را به ناحق كشت.(3)

به هرروى، پاى مندى امام بر اصول و ارزش هاى اسلامى - اجتماعى، چندان به سود حضرتش خاتمه نيافت، چون رقيبان سياسى و جاهلان اجتماعى، وقتى از

ص:310


1- (1) . رسائل جاحظ، ص 294
2- (2) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 29.
3- (3) . تاريخ طبرى، ج 4، ص 208.

همراه سازى او نااميد شدند، به كشتنش روى كردند. آورده اند ميان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و همسرش جعده، اختلافى بود؛ از همين رو، مى خواست تا او را طلاق دهد. معاويه از اين فرصت بهره گرفت و با دادن صد هزار درهم و نيز وعده ازدواج

با يزيد، او را به كشتن امام ترغيب كرد.(1) وى نيز چنين كرد. مدائنى مى نويسد: «چهار بار به امام زهر نوشانده شد.» امام هم فرمود: «مكرر مسموم شده ام، اما هيچ يك به سختى اين بار نبود.»(2) گفته اند: از وقتى امام شهيد شدند، مردم به زبونى درافتادند(3)

و به راستى نيز چنين بود.

راهبردهاى امام در مواجهه با ناهنجارى ها

اشاره

در ضمن آنچه گفته آمد، عملاً راهبردهاى امام نيز تا حدى روشن گرديد، درعين حال برخى از مهم ترين آن ها چنين است:

الف) اصلاح جامعه انسانى و امت حضرت محمد (ص)

مهم ترين راهبرد امام را مى توان در اين نكته جست جو كرد؛ چنان كه ديگر پيشوايان مذهبى از چنين راهبردى پيروى مى كردند. وظيفه امام جز آنچه براى پيامبر (ص) تعريف شده نيست و پيامبر به حكم آيات قرآنى، دنبال ساختن انسان متعالى و آگاه سازى او و ساختن جامعه سالم بودند. اگر براى امام تحقق چنين امرى با داشتن حكومت حاصل شود، آن را در اختيار مى گيرد و اگر با واگذارى آن، جامعه صلاح يابد، بى گمان به آن روى مى كند.

ص:311


1- (1) . اسدالغابه، ج 2، ص 15؛ تهذيب الكمال، ج 6، ص 253-252؛ اعلام الورى باعلام الهدى، ج 1، ص 404-403؛ الارشاد، ج 2، ص 16-15؛ الاحتجاج، ج 2، ص 13-12.
2- (2) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 14-13.
3- (3) . همان، ص 51-50.

جامعه مدنظر امام، جامعه اى مبتنى بر ارزش هاى توحيدى و بارزترين وجه آن عدالت و برابرى همگان در برخوردارى از مزاياى اجتماعى، حرمت انسانى، آزادى و امنيت بود. ازاين رو، براى تحقق چنين جامعه اى مى كوشيدند اگر اقتدار

آن حضرت به فاصله گيرى از چنين جامعه اى مى انجاميد، ديگر چه اعتبارى براى آن مى توانست قائل شود؟ امام در گفت وگوى آغازين خويش با بيعت كنندگان، وقتى با شرط جنگ با دشمن مواجه شدند، آشكارا نظر خويش را به ملاحظات مذهبى و دينى، نه لزوماً سياسى معطوف كردند، بدين جهت، شرط قتال با كسانى را كه حلال خدا را حرام كرده اند، از ذهنيت آنان مى زدايند. البته در اين شرط به ظاهر عام، مصاديق معينى درنظر داشتند كه چه بسا افراد خاصى در آينده به اين منظور به سپاه امام بپيوندند.(1) همين امر امام را از پذيرش آن برحذر مى داشت. روشن است كه براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، خلافت به معناى حاكميت مستبدانه و رفتار خشونت بار با مخالفان خويش تعريف نشده بود، بلكه حضرت امامت مردم را كه هدايت به سوى صلاح و درستى بود، درنظر داشتند و چه بسا اين هدف با ملايمت و مسالمت به دست آمدنى بود؛ ازاين رو در شرط بيعت، به جاى قتال، مسالمت با هر كس كه حسن با او در صلح باشد، گنجانده شد.(2) هم چنين در نامه خويش به معاويه، بر چند نكته اساسى پاى فشردند كه از رويكرد دينى و استراتژى آسمانى آن حضرت حكايت مى كند؛ بيان جايگاه و ويژگى پيامبر (ص) كه رحمت عالميان است. دو ديگر آشكارسازى حق به دست او و از بين بردن شرك و بت پرستى و سوم اصرار آن حضرت بر شايسته سالارى كه در جامعه دينى

ص:312


1- (1) . نك: صلح امام حسن، ص 175.
2- (2) . الفتوح، ج 4، ص 148؛ تاريخ طبرى، 2، ص 5.

حرف اول را مى زند. ايشان معاويه را ازآن جهت كه نه فضيلتى در دين دارد و نه اثرى در دين پديد آورده، از شايستگى بر جامعه بى بهره مى دانستند.

(1)امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با تأكيد بر اين كه پذيرش صلح براى اصلاح امت محمد (ص) و حفظ خون آنان است،(2) ديگران را به همراهى با خويش خواندند. اصلاح جامعه اسلامى همه دغدغه حضرت بود. لذا حتى حاضر نبودند خيانتى را - هرچند منافعش در آن باشد - پذيرا شوند، چنان كه وقتى پيك معاويه نزد ايشان آمد و ضمن سخنان خود گفت: «از خدا مى خواهم شما را حفظ كند و اين قوم را هلاك سازد،» مى فرمايد: «آرام! به كسى كه تو را امين خود دانسته، خيانت نكن. براى تو همين بس كه مرا به خاطر پيامبر و پدر و مادرم دوست بدارى، اما در خيانت كارى تو همين بس است كه جمعى به تو اطمينان كنند و تو دشمن آنان باشى و آنان را نفرين كنى.»(3)

ب) احياى سنت نبوى در پرتو وجود اهل بيت (عليهم السلام)

آموزه هاى آسمانى كه در قالب وحى الهى بر پيامبر (ص) نازل شده و در قالب كتاب قرآن لباس وجود يافته، براى راهنمايى مسلمانان كافى نيست؛ نه ازآن رو كه همه نيازمندى هاى آدميان را در خود جاى نداده، بلكه بدان سبب كه درك و دريافت تام و تمام آن از عهده آدميان عادى خارج است و گشايش اين مشكل به دست نبى مكرم اسلام و سنت ايشان در باور شيعى، توسط امامان معصوم امكان پذير شده است. خداوند خود در قرآن، مسلمانان را به پيروى از اوامر و

ص:313


1- (1) . مقاتل الطالبيين، ص 55.
2- (2) . الاستيعاب، ج 1، ص 389؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 40.
3- (3) . صلح امام حسن، ص 315 به نقل از الملاحم و الفتن، ص 143.

نواهى آن حضرت فراخوانده(1) و زندگى ايشان را به عنوان الگوى كامل معرفى فرموده(2) و مسلمانى را با در نظر داشت آن معنا كرده است.(3)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با اين

رويكرد، به مثابه استراتژى كلان به طراحى و تدبير امور روى آوردند. ايشان هم در زمان بيعت با مردم(4) و هم در زمانى كه با معاويه مكاتبه داشتند، بر اين اصل اساسى تأكيد مى كردند.(5) اما آنچه موجب تمايز رويكرد آن حضرت در مقام سردمدار تفكر شيعى با ديگر رويكردهاست، شناسايى اهل بيت (عليهم السلام) به مثابه كانال ورود به سنت نبوى است.

امام در مواقع مختلفى، بر موقعيت خانوادگى خويش و انتسابش به خاندان وحى تأكيد مى كردند. بديهى است كه ايشان هم چون ديگر امامان، در پى فضيلت انگارى اين انتساب و جلب توجه ديگران از اين طريق نبودند؛ اين موضوع بر آن حضرت و جامعه عهد ايشان پوشيده نبود كه در تفكر اسلامى، شرف و فضيلت به ارث و خاندان حاصل نمى شود؛ بلكه تنها فضيلت هاى اكتسابى و ارج مندى هاى اختيارى مى تواند براى مسلمان اعتبار بيافريند،(6)

اما دو نكته اصولى، علاوه بر جنبه هاى روانى و تربيتى تأثيرگذار، موجب چنين رويكردى بود: يكى آگاهى اهل بيت (عليهم السلام) از سنت و سيره نبوى، به حكم آن كه در خلوت و جلوت او را همراه بوده اند. ديگر تصريح و نصى كه از سوى خداوند

ص:314


1- (1) . سوره حشر، آيه 7.
2- (2) . سوره احزاب، آيه 22.
3- (3) . سوره آل عمران، آيه 31.
4- (4) . در زمان بيعت، امام پيروى از كتاب خدا و سنت رسول را به عنوان شرط اساسى ذكر مى كند. (نك: تاريخ ابن خلدون، ج 2، ق 2، ص) 186.
5- (5) . الفتوح، ج 4، ص 291.
6- (6) . خداوند در قرآن مى فرمايند: ان اكرمكم عند الله اتقيكم. (سوره حجرات، آيه 13؛ الغارات، ج 2، ص 823؛ الاختصاص، ص 341).

در پاكى و والايى آنان رسيده بود و عملاً آنان را بهترين طريق براى بيان سنت معرفى مى كرد. بنابراين امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر اين اصل به شدت پافشارى داشتند تا

خود را از اهل بيت (عليهم السلام) و از كسانى معرفى نمايند كه خداوند ناپاكى را از آنان زدوده است.(1)

ج) حفظ جماعت مسلمانان

گرچه رويكرد به حكومت، هميشه و در طول تاريخ به عنوان اكتساب قدرت مورد توجه بوده، افرادى بودند كه به راستى آن را وسيله اى در جهت اهداف والا و تحكيم هويت مسلمانى و استحكام جامعه اسلامى مى ديدند(2) و اگر دست يابى به آن ها به طريق ديگرى ممكن مى شد يا اختيار حكومت موجب تضعيف آن ها مى گرديد، به حكم ارزش هاى دينى از آن دست كشيده، مسير ديگرى را مى پيمودند. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) الگويى در اين ميان بودند كه به دنبال حضرتش، ديگر پيشوايان نيز همان راه را پيمودند. ايشان اصل حكومت را از ضرورت هاى زندگى جمعى آدميان مى دانستند و فرمودند:

مردم به زمام دارى نيك يا بد، نيازمندند تا مؤمنان در سايه حكومت، به كار خود مشغول و كافران هم بهره مند شوند و مردم در استقرار حكومت، زندگى كنند. به وسيله حكومت بيت المال جمع آورى مى گردد و به كمك آن با دشمنان مى توان مبارزه كرد؛ جاده ها امن و امان، و حق ضعيفان از نيرومندان گرفته مى شود، نيكوكاران در رفاه و از دست بدكاران، در امان هستند،(3)

اما وقتى حصول اهداف والا را از اين طريق ميسر نديدند، با تأكيد فرمودند:

ص:315


1- (1) . المستدرك، ج 3، ص 173.
2- (2) . همان، ص 176.
3- (3) . نهج البلاغه، خطبه 40.

مرا رها كنيد و به ديگرى چسبيد! اگر براى شما وزير باشم بهتر از آن است كه بر شما امير باشم.(1)

نيز زمام دارى غير مسئولانه را با پست ترين چيزها برابر مى دانستند.(2) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز با اين رويكرد به مقوله حكومت مى نگريستند، ازاين رو، چون در معرض تفرق جماعت مسلمانان قرار گرفتند، دست از حق قانونى خويش برداشتند و آن را به معاويه واگذاردند، بدان شرط كه به كتاب خدا و سنت رسول او پاى بند باشد(3) و وقتى با اعتراض تند و بى ادبانه برخى از همراهان خود مواجه شدند، فرمودند:

آگاه باشيد! آنچه شما با وجود جماعت، بد مى شماريد بهتر از آن چيزى است كه در جدايى و تفرق خوب مى انگاريد.(4)

د) حفظ جان و مال مردم و شيعيان

امنيت اجتماعى از مسائل بنيادين حيات انسانى است و بدون آن، نه تنها رشد تمدنى حاصل نمى شود، بلكه حيات عادى و ابتدايى نيز دچار مخاطره مى گردد. گذشته از نوع رفتارى كه معاويه با اهل بيت (عليهم السلام) و شيعيان در پيش گرفته بود، دغدغه اى دوچندانى براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پديد آورده بود. بدين جهت آن حضرت مى كوشيدند تا به هر طريقى امنيت عمومى فراهم گردد. گنجاندن بندى در صلح نامه با اين مضمون كه مردم بر جان، مال، فرزندان و زنان خويش در امان

ص:316


1- (1) . همان، خطبه 92.
2- (2) . همان، خطبه 3.
3- (3) . فتح البارى، ج 13، ص 54.
4- (4) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 40.

باشند،(1) زاده چنين رويكردى بود. چنان كه تأكيد بر امنيت اصحاب امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و شيعيانش به طور خاص، از ذهنيت و آگاهى امام نسبت به معاويه حكايت مى كرد.(2)

امام هم در مفاد صلح نامه، به اين اصل بنيادين توجه داشتند و هم در خطابه هاى خويش، آن را به مردم همراه خود يادآور شدند كه «من براى حفظ خون شما و اصلاح مسلمانان به چنين كارى دست زدم و مى دانم كه اين آزمون و متاعى است براى شما تا زمان معلوم.»(3)

گر چه امام مى دانستند چنين احساس مسئوليتى را دوستان و دشمنان نخواهد پذيرفت: دشمنان آن را حمل بر توانايى خويش تفسير كرده و دوستان بر ناتوانى يا ترس امام اما براى آن حضرت هيچ يك از اين ها نمى توانست در مقابل جان مسلمانان كارگر افتد.

ه) تبيين خط اصول ارزشى و اخلاق

شناخت ارزش از ضدارزش و اخلاق از بى اخلاقى، در كوران زندگى اجتماعى براى بسيارى از آدميان ناممكن مى شود و به آسانى نمى توان نشان داد چه چيز بر پايه اخلاق و فضيلت پيش مى رود و چه كسى از ارزش ها و اصول انسانى اسلام سودجويى مى كند. كار پيشوايان دين، تبيين خطمشى زندگى و شناسايى راه درست از كژى و از آن بالاتر تعيين شاخص هايى براى اندازه گيرى آدميان است. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با اين راهبرد توانستند از يك سو شيعيان واقعى را از رياكاران دنياطلب بازشناسند و از ديگر سو، نقاب از چهره مدعيان ديانت و شيفتگان قدرت بردارند. چنان كه تاريخ بيان مى دارد، شمار آنانى كه براى بيعت با امام گردآمده بودند زياد بود، اما چه تعداد از اينان در همراهى خويش صادق

ص:317


1- (1) . الفتوح، ج 4، ص 290.
2- (2) . همان، ص 291.
3- (3) . المصنف، ج 7، ص 277؛ السنن الكبرى، ج 8، ص 173.

بودند و چه بخشى به آسانى از گرد حضرت پراكنده شدند.(1) رفتار حساب شده امام نقاب از چهره ها برداشت. دسته اى از امويان، برخى از خوارج و گروهى از شكاكان كه در ميان اصحاب جاى گرفته بودند، شناسانده شدند.(2) اصحاب واقعى آن حضرت دريافتند كه در ميانشان چه كسانى نفوذ كرده اند. حمله جراح بن سنان اسدى به امام و مجروح ساختن آن حضرت،(3) غارت چادر ايشان و بيرون كشيدن سجاده از زير پاى حضرت،(4) توسط كسانى سر زد كه تا اين زمان در ميان ياران آن حضرت بودند. علاوه بر اين ها روشن سازى چهره معاويه كه خود را به عنوان مسلمانى دردمند و شايسته خلافت معرفى كرده بود، در پس اين راهبرد تحقق يافت. گر چه او براى امام و خواص ناشناخته نبود، چنان كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در توصيه اش به يكى از اميران فرموده بود: «معاويه از پيش رو، پشت سر، طرف راست و طرف چپ انسان پيش مى آيد، پس هوشيار باش و از او غافل مباش،»(5) اما افرادى هم چنان وى را به عنوان صحابى و خليفه پيامبر (ص)، داراى دغدغه دينى مى انگاشتند. راهبرد امام، اسرار معاويه را فاش و اهداف او را براى بسيارى آشكار كرد و نشان داد كه خون خواهى عثمان كه به پشتوانه آن نبرد با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، را براى خود مشروع ساخته بود، براى وى اساساً بهانه اى بيش نبود، چون در صلح نامه عدم تعقيب آنان را پذيرا شده بود.(6) امام هم چنين نشان دادند كه وى نه تنها پاى بند به تعهدات خويش نيست،(7)

بلكه به ديانت مردم نيز كارى

ص:318


1- (1) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 216.
2- (2) . نك: صلح امام حسن، ص 100 به بعد.
3- (3) . تاريخ مدينۀ دمشق، ج 13، ص 263.
4- (4) . تاريخ طبرى، ج 4، ص 122؛ شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 42.
5- (5) . الكامل فى التاريخ، ج 5، ص 176.
6- (6) . الفتوح، ج 4، ص 291؛ تشيع در مسير تاريخ، ص 183.
7- (7) . تاريخ مدينۀ دمشق، ج 13، ص 262؛ فتح البارى، ج 13، ص 52؛ تشيع در مسير تاريخ، ص 189.

ندارد و تنها امارت و حكم رانى بر مردم براى وى اهميت دارد؛ چنان كه در جمع كوفيان اعلام كرد: من با شما براى نماز و زكات و حج نجنگيدم - كه خود چنين مى كنيد - بلكه براى امارت بر شما جنگيدم.»(1)

نتيجه

راهبردهاى امام در تقابل با دستگاه منحرف سياسى كه به هر وسيله اى براى كسب قدرت تمسك مى جست؛ (از تطميع(2) و تهديد،(3) تا تحريف واقعيت ها)،(4) و نيز در اصلاح جامعه دورشده از مسير حقيقت، آن چنان مؤثر واقع شد كه باگذشت اندك زمانى، بسيارى از مردم به اهميت آن پى بردند. سال مصالحه را «سال جماعت» ناميدند(5) و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را از زبان پيامبر (ص) به وصف اصلاح دهنده ميان مسلمين شناساندند.(6)

به رغم گفت گوهايى كه درباره اين حديث ميان شيعه وجود دارد، از اين حيث كه اقدام امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را كارى به صلاح جامعه اسلامى و جماعت مسلمانان دانسته اند، اهميت دارد و از تسليم همگان در مقابل تدبير دورانديشانه امام حكايت مى كند. هم چنين اندوهى كه با شهادت امام دامن گير مردم مدينه شد، نشان ديگرى از تعظيم بيش از حد مردم در پيشگاه آن بزرگ تاريخ دارد. آورده اند كه زنان بنى هاشم تا يك ماه براى حضرت نوحه مى كردند و مى گريستند و مردم در سوگ وى تا مدتى گريان بودند و بازارهاى مدينه را باز نمى كردند و در تشييع جنازه ايشان آن قدر جمعيت گرد هم آمده

ص:319


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 15.
2- (2) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 191.
3- (3) . الكامل، چ 5، ص 176.
4- (4) . نك، صلح امام حسن، ص 313 به بعد.
5- (5) . الصحيح لابن حبان، ج 15، ص 38؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 222.
6- (6) . المستدرك، ج 3، ص 175.

بودند كه اگر چيزى از آسمان مى افتاد جز بر سرهاى مردم قرار نمى گرفت.(1)

همه اين تغيير جهت ها، از تدبير امام و پاى بندى ايشان به راهبردهاى متعالى سرچشمه مى گرفت كه شكوهى در تاريخ آفريد.

منابع

1. ابن ابى الحديد مدائنى، عزالدين ابوحامد بن هبة الله بن محمد (656 ه)، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، چاپ دوم، بيروت: داراحياء الكتب العربيه، 1387 ق.

2. ابن ابى شيبه كوفى (235 ه)، المصنف، سعيد اللحام، چاپ اول، بيروت: دارالفكر للطباعة و النشر و التوزيع، 1409 ق.

3. ابن اثير جزرى، عزالدين ابوالحسن على بن محمد (م 630)، اسدالغابة فى معرفة الصحابة، بيروت: دارالفكر للطباعة و النشر و التوزيع، 1409 ق.

4. ابن اعثم كوفى (314 ه)، الفتوح، تحقيق على شيرى، چاپ اول، بيروت: دار الاضواء، 1411 ق.

5. ابن الأثير، عزالدين ابوالحسن على بن ابى الكرم (630 ق)، الكامل فى التاريخ، بيروت: دار صادر، 1385 ق.

6. ابن جرير طبرى، أبوجعفر محمد (310 ه)، تاريخ طبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، تحقيق محمدأبوالفضل ابراهيم، چاپ دوم، بيروت: دارالتراث، 1387 ق.

7. ابن حبان، صحيح ابن حبان (354 ه)، شعيب الارنؤوط، چاپ دوم، موسسة الرساله، بى تا.

ص:320


1- (1) . همان، ص 173.

8. ابن حجر عسقلانى، شهاب الدين (852 ه)، فتح البارى به شرح صحيح بخارى، چاپ اول، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1408 ق.

9. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد (808 ق)، تاريخ ابن خلدون (العبر و ديوان المبتدأ و الخبر فى ايام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم من ذوى السلطان الاكبر)، بيروت: دار احياء التراث العربى، بى تا.

10. ابن شهر آشوب سروى (588 ه)، مناقب آل ابوطالب، لجنة من اساتذة النجف الاشرف، نجف اشرف: مطبعة الحيدريه، 1376.

11. ابن عبدآلبر، ابوعمر يوسف احمد بن عبدالله نمرى (463 ق)، الاستيعاب، تحقيق: على محمد بجاوى، چاپ اول، بيروت: دارالجيل، 1412 ق.

12. ابن عساكر، ابوالقاسم على بن حسن بن هبة الله شافعى (571 ق)، ترجمة الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تحقيق محمدباقر محمودى، لبنان: مؤسسه المحمودى للطباعة و النشر، 1400 ق.

13. ابن عساكر، ابوالقاسم على بن حسن بن هبة الله شافعى (571 ق)، تاريخ مدينۀ دمشق، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالفكر للطباعة و النشر و التوزيع، 1415 ق.

14. ابن كثير الدمشقى، أبى الفداء اسماعيل (774 ق)، البدايه و النهايه، تحقيق على شيرى، چاپ اول، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1408 ق.

15. ابن واضح يعقوبى، احمدبن أبى يعقوب بن جعفركاتب عباسى (284 ق)، تاريخ يعقوبى، دارصادر، بيروت: بى تا.

16. ابوحنيفه احمد بن داود (282 ق)، دينورى، اخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، قم: منشورات رضى، 1368.

17. اربلى، ابى الحسن على بن عيسى ابن ابى الفتح (693 ه)، كشف الغمه فى معرفة الائمه، چاپ دوم، بيروت: دارالاضواء، 1405 ق.

ص:321

18. اصفهانى، على بن حسين بن محمد ابوالفرج (356 ه)، مقاتل الطالبيين، تقديم و تصحيح: كاظم مظفر، چاپ دوم، قم: موسسۀ دارالكتاب للطباعة و النشر، 1385 ق.

19. امينى، عبدالحسين احمد (1392 ه)، الغدير فى الكتاب و السنة و الادب، چاپ چهارم، بيروت: دارالكتاب العربى، 1397 ق.

20. آل ياسين، شيخ راضى، صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه سيدعلى خامنه اى، چاپ پانزدهم، تهران: انتشارات آسيا، 1365 ش.

21. بحرانى، سليمان عبدالله ماحوزى (1121 ق)، الاربعين، تحقيق سيدمهدى رجايى، چاپ اول، قم: امير، 1417 ق.

22. حاكم نيشابورى، ابوعبدالله (405 ه)، المستدرك، يوسف عبدالرحم مرعشلى، بيروت: دارالمعرفه، بى تا.

23. خطيب بغدادى، ابى بكر احمد بن على (463 ق)، تاريخ بغداد او مدينه السلام، تحقق مصطفى عبدالقادر عطا، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1417 ق.

24. ذهبى، شمس الدين محمد بن احمد (748 ه)، سير اعلام النبلاء، تحقيق شعيب الارنؤوط، چاپ نهم، بيروت: موسسة الرساله، 1413 ق.

25. شريف مرتضى، ابوالقاسم على بن حسين موسوى (436 ق)، تنزيه الانبياء، چاپ دوم، لبنان: دارالاضواء، 1409 ق.

26. شيخ طوسى، ابوجعفرمحمدبن حسن (460 ه)، امالى، قم: دارالثقافة للطباعة والنشر والتوزيع، چاپ اول، 1414 ق.

27. شيخ مفيد (413 ه)، الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد، تحقيق موسسه آل البيت لتحقيق التراث، بيروت: دارالمفيد، 1414 ق.

ص:322

28. طاووس حلى، سيدرضى الدين على (664 ق)، اليقين، چاپ اول، قم: مؤسسة الثقلين لاحياء التراث الاسلامى، 1413 ق.

29. طبرسى، ابوعلى فضل بن حسن (548 ه)، اعلام الورى باَعلام الهدى، قم: مؤسسه آل البيت لاحياء التراث، چاپ اول، 1417 ق.

30. طبرسى، ابومنصور احمد بن ابى طالب (قرن 6 ه)، الاحتجاج على اهل اللجاج، تحقيق محمدباقر خرسان، چاپ اول، مشهد: نشر مرتضى، 1403 ق.

31. قاضى نعمان مغربى (363 ه)، شرح الاخبار، سيدمحمدحسين حسينى ميلانى، چاپ دوم، قم: موسسة النشر الاسلاميه التابعة لجماعة المدرسين، 1414 ق.

32. مجلسى، محمدباقر (1111 ه)، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار ائمة الاطهار (عليهم السلام)، بيروت: داراحياءالتراث العربى، 1413 ق.

33. محمدجعفرى، سيدحسين، تشيع در مسير تاريخ، ترجمه سيدمحمد تقى آيت اللهى، چاپ چهارم، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1366 ش.

34. المزى، جمال الدين ابى الحجاج يوسف (742 ق)، تهذيب الكمال فى اسماء الرجال، تحقيق دكتر بشار عواد معروف، چاپ چهارم، بيروت: موسسة الرساله، 1413 ق.

35. نسايى، ابوعبدالرحمان احمد بن شعيب بن على (303 ه)، السنن الكبرى، عبدالغفار سليمان بندارى و سيدكسروى حسن، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1411 ق.

36. ياقوت حموى، شهاب الدين ابوعبدالله (626 ه)، معجم البلدان، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1399 ق.

ص:323

گذارى بر اخلاق اجتماعى در آموزه هاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

مرضيه محصص(1)

چكيده

اهتمام به فضايل، راهبردهايى اصيل در مسير صعود مادى و معنوى بشر محسوب مى شود و آرمان اخلاق مند كردن اعضاى جامعه، از دغدغه هاى ديرين متفكران در حوزه اجتماعى دين بوده است. امروزه تغيير الگوهاى جديد زندگى اجتماعى و بروز مشكلات متعدد در حوزه اخلاق اجتماعى، زمينه اهتمام فزون تر به اين مقوله را فراهم آورده است. در اين بررسى، از ره گذر استقصاء آموزه هاى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ابتدا نگرش حضرت به فضاهاى اجتماعى اشاره گرديده و سپس مصاديق ارزش هاى اخلاقى در حوزه اجتماع، استخراج و تبيين شده است. بخشندگى، شكيبايى، اهتمام به مسئوليت هاى اجتماعى، رايزنى، رفق و مدارا، از مهم ترين ويژگى هاى اخلاقى به شمار مى آيند كه بايسته است در حوزه اخلاق اجتماعى بيش تر به آن توجه شود.

واژگان كليدى: ارزش هاى اخلاقى، اجتماع، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ).

ص:324


1- (1) . دكترى علوم قرآن و حديث، استاديار گروه معارف اسلامى دانشگاه شهيد بهشتى.

بيان مسأله

مطالعه پيشينه جوامع بشرى، گوياى اين امر است كه وضع قوانين حقوقى در اجتماع بدون برخوردارى از پشتوانه اخلاقى، نمى تواند ضامن پيشرفت و سعادت افراد باشد. از ديگر سو تاريخ دانش بشرى، تبديل پراكندگى ها به انسجام و انتظام را يكى از وجوه شكلى بلوغ انديشه ها برشمرده است. امروزه اين سير در بسيارى از منابع اصيل آموزه هاى وحيانى (قرآن كريم و سنت معصومان (عليهم السلام)) نيز تحقق يافته و تدوين موضوعى مباحث مطرح شده در اين ميراث گران سنگ، در قالب هاى متعدد و رويكردهاى متنوعى سامان يافته است. در اين ميان، آموزه هاى اهل بيت (عليهم السلام) به عنوان يكى از تجلى گاه هاى بى بديل مكتب اسلام، قابليت ارائه برنامه جامع و سعادت مندانه زندگى بشر را اثبات نموده است.

آرمان اخلاق مندكردن اعضاى جامعه، پيش از آن كه به عنوان دغدغه اى مشترك ميان متفكران دوره هاى مختلف مطرح گردد، همواره در كتب و اسناد دينى اسلامى به انحاء گوناگون به آن توجه شده و مى توان اذعان داشت كه از اركان بنيادين در حوزه اجتماعى دين محسوب شده است.(1)

در اين ساختار، ارزش هاى اخلاقى از فطرت انسان سرچشمه مى گيرد و از آن جا كه فطرت در همه انسان ها مشترك است، ارزش هاى اخلاقى نيز در همه زمان ها و مكان ها يك سان است. وجه تمايز اين نظام بر ديگر نظام هاى اخلاقى برون دينى، توجه خاص بر دوبعدى بودن ساحت وجودى انسان و تنظيم هماهنگ نيازهاى فردى و اجتماعى اوست.

ص:325


1- (1) . فرشته آهنگرى، «پيشينه و بنيادهاى اخلاق در ايران و جهان» فصل نامه علم اخلاق در علوم و فناورى، ش 3 و 4، سال 1386، ص 12.

با توجه به چندگانگى مفهوم «اخلاق»، قلمرو اخلاق در پژوهش حاضر، اعم از فضيلت ها، منش ها، ملكات نفسانى و حوزه هاى رفتارى است.(1)

بنابراين در اين نوشتار، ضمن بررسى برخى آموزه هاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، صفات نفسانى خوب و رفتارهاى پسنديده در حوزه اجتماع كه بسامد بيش ترى در كلام ايشان داشته، بازشناسى مى گردد.

اخلاق به عنوان مجموعه اى از ملكات و صفات، يكى از قلمروهاى پوياى زندگى اجتماعى محسوب مى شود. مى توان گفت: مجموعه اى از مفاهيم و انديشه ها كه به تبيين كاركردها و سازمان دهى اهداف در جهت نيل به كمال و سعادت انسان در حوزه اجتماع مى پردازد، نظام ارزش هاى اخلاقى اطلاق مى شود. هر نظام اخلاقى، دربردارنده اصول و قواعدى اساسى است و برمبناى ديدگاه خاصى سامان مى يابد كه درباره مقوله هايى هم چون خدا، انسان، جهان و جامعه ارائه داده است. به طوركلى، اخلاق اجتماعى، به بررسى ارزش هاى اخلاق در حوزه رابطه انسان با انسان هاى ديگر مى پردازد.

ارزش ها عاملى مؤثر بر ثبات شخصيتى افراد و حيات اجتماعى به شمار مى آيند و پاى بندى به ارزش آن ها، عاملى تعالى بخش در دگرگونى جوامع محسوب مى شوند؛ زيرا كيفيت زندگى و چگونگى مناسبات و روابط افراد با يكديگر را شكل مى دهند. ارزش ها اعتباراتى هستند كه ملاك التزام و پاى بندى افراد در مقام عمل محسوب مى شوند و زيرساخت هاى مهم تربيت به شمار مى آيند. «ارزش ها در حقيقت عبارت اند از: عمل گزينشى كه آدمى در اوضاع مختلف زندگى به آن تكيه مى كند و جهت گيرى هاى اساسى و ميل هاى عميق و

ص:326


1- (1) . ملامهدى نراقى، علم اخلاق اسلامى، ترجمه سيدجلال الدين مجتبوى، ج 1، ص 26-27؛ نشر حكمت، 1377؛ ملاصدرا، اسفار اربعه، ج 4، ص 116-117، قم: مكتبه المصطفى، بى تا.

ريشه دار او و اشيايى كه نزد او از احترام و تقدس بهره مند هستند را دربرمى گيرد.»(1) «سعادت و سلامت جامعه در گرو تحقق انسانيت واقعى و انسانيت واقعى در گرو شناخت و عمل به ارزش هاى اصيل انسانى، به ويژه ارزش هاى اخلاقى و دينى است.»(2)

تغيير الگوهاى جديد زندگى اجتماعى و بروز مشكلات متعدد در حوزه اخلاق اجتماعى، زمينه اهتمام بيش تر به اين مقوله را موجب گرديده است. در عصر حاضر، فراوانى انگيزه هاى فساد و انحراف، موضوعى بسيار مهم محسوب مى گردد و بشر ناگزير است براى تحقق جامعه سالم و ايجاد تعادل روانى در افراد، به حاكميت اخلاق روى آورد.

آن چه در آموزه هاى اهل بيت (عليهم السلام) اهميت دارد، طرح اسلام به عنوان يك فقه عملى و اجتهادى مبتنى بر نصوص دينى و آموزش اخلاق اسلامى در قالب احاديثى است كه انسان را در متن جامعه انسانى مى بيند و مى كوشد تا او را جزيى از يك مجموعه بزرگ و متعامل با آنان تربيت كند و درعين حال، هويت او را در چارچوب اسلام حفظ نمايد. در اين زمينه، نوشتار حاضر بررسى آموزه هاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در بعد اخلاق اجتماعى رصد مى كند. بر اين اساس، به پرسش هاى پژوهشى ذيل پاسخ مى دهد:

1. در روايات حضرت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به كدام يك از فضاهاى اجتماعى پرداخته شده است ؟

2. مصاديق اخلاق اجتماعى در آموزه هاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كدام است ؟

ص:327


1- (1) . سيدحسين سيدى، بررسى روان شناختى تحول ارزش ها، ص 62، تهران: آستان قدس رضوى، 1378.
2- (2) . احمد رهنمايى، درآمدى بر فلسفه تعليم و تربيت، ص 49-50، قم: مؤسسه آموزشى امام خمينى، 1383.

مصاديق توجه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به فضاها و گروه هاى اجتماعى

اشاره

دين مبين اسلام، در تمامى ابعاد زندگى به ويژه بعد اجتماعى براى كسب شناخت درست، اهميت بسيارى قائل شده و راه هاى نيل به تعالى انسانى را يادآور گرديده است. برقرارى روابط اجتماعى مطلوب، از جمله اين راه ها محسوب مى شود. در اين زمينه، بررسى حيطه توجه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به فضاها و گروه هاى اجتماعى، موضوعى شايان توجه است.

الف) توجه به مسجد

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از مسجد به عنوان محيطى اجتماعى ياد كرده كه آثار شگرفى بر ساحت وجودى انسان برجاى مى گذارد. ايشان مى فرمايد:

هركس پيوسته به مسجد رود، قطعاً به يكى از اين هشت فايده خواهد رسيد: نشانه محكمى براى ايمان؛ دوستى كه از تجربيات او بهره گيرد؛ كسب دانش و آگاهى عمومى بيش تر؛ جذب رحمت الهى و شنيدن مفاهيمى كه رهنمون كننده او به هدايت الهى و دوركننده او از انواع امور نكوهيده است؛ هم چنين در اثر اجتماعى شدن يا به دليل نگرش مردم از گناه دورى مى كند و يا بر اثر تقويت ايمان، به سوى گناه نرود.(1)

بر مبناى اين روايت، مى توان گفت: توجه خاص حضرت به مسجد به عنوان يكى از نمادهاى اجتماعى مسلمانان و برشمردن آثار اين حضور اجتماعى، شاهدى بر ترغيب پيروان به توجه به اين موضوع است. اين استنتاج، با مطالعه ديگر سخنان ايشان قوت بيش ترى مى يابد. روزى اميرمومنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) معناى كلمه «سديد» را در آيه (يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِيداً) را پرسيدند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عرض كردند: «يعنى سخنى كه به واسطه آن بتوانيم باعث

ص:328


1- (1) . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 78، ص 108، بيروت: مؤسسه الوفاء 1404؛ ابن شعبه حرانى، تحف العقول، تصحيح على اكبر غفارى، ص 235، بى جا، كتاب فروشى اسلاميه، 1366.

از بين رفتن منكر و ناشايستى بشويم.» همان طور كه ملاحظه مى شود، در اين تعبير امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تفسيرى كاملاً اجتماعى از واژه سديد بيان فرموده اند.

ب) توجه به گروه هم سالان

از آن جا كه كيفيت روابط اجتماعى، از ماهيت روابط افراد با يك ديگر سرچشمه مى گيرد، آموزه هاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، الگويى ايمنى بخش براى انتخاب دوست و برقرارى روابط پايدار را نشان مى دهد. ايشان مى فرمايند:

با كسى دوستى كن كه رفاقت او شايسته شخصيت تو باشد و هرگاه از او يارى طلبيدى، مساعدت نمايد و هرگاه سخنى گفتى، تو را تصديق نمايد؛ اگر به او نزديك شدى، جايگاهت را گرامى دارد و اگر نيازى داشتى، دريغ ننمايد؛ اگر از تو نيكى ببيند، آن را فراموش نكند؛ اگر سكوت كردى، او سخن را آغاز نمايد؛ اگر گرفتار شدى، با تو هم دردى نمايد؛ از جانب وى متحمل گزندى نشوى و تو را بر خود مقدم شمارد.(1)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توجه به ويژگى هاى اخلاقى و رفتارى را عاملى تعيين كننده در گزينش و استمرار ارتباطات دوستانه در عرصه اجتماع محسوب مى نمايند. آن حضرت همگان را از برقرارى روابط اجتماعى با انسان هاى نادان و موقعيت نشناس و ناتوان در گرفتن تصميم هاى درست برحذر داشته اند؛ زيرا هم نشينى با اين افراد، سوق دهنده به اين ويژگى هاست. ايشان مى فرمايند:

پيروى از افراد پست و حقير و هم نشينى با گمراهان، موجب سفاهت و فرومايگى است.(2)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روايتى ديگر، همگان را از دوستى با افراد دروغ گو، چاپلوس و اهل غيبت، بر حذر مى دارند.

(3)

ص:329


1- (1) . ميرزا حسين نورى، مستدرك الوسائل، ج 8، ص 211، قم: مؤسسه آل البيت:، 1408.
2- (2) . بحارالانوار، ج 78، ص 115.
3- (3) . تحف العقول، ص 408.

مصاديق اخلاق اجتماعى در آموزه هاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

درباره فضايل امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روايات فراوانى از محدثان شيعه و سنى نقل شده است.(1) حضور آن حضرت در ميان اصحاب كسا، بيعت رضوان و روايات متعدد نبوى در مناقب امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، گوياى جايگاه منيع ايشان در تاريخ فكرى و اجتماعى تشيع است. رسول اكرم (ص) مى فرمايند:

اگر عقل در مردى مجسم مى شد، همانا حسن بود.(2)

از آموزه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در حوزه اخلاق اجتماعى موضوعاتى برداشت مى شود از جمله:

الف) بخشندگى

فرآيند نزاع تمايلات عالى انسانى و غرايز سرشتى، در صحنه زندگى اجتماعى بشر، غالباً به وقوع لغزش هايى مى انجامد. در چنين عرصه اى، روحيه بخشش يكى از مكارم اخلاقى ستودنى محسوب مى گردد. اين خوى پسنديده، پرتوى از احساسات انسان دوستانه را در دل ها ايجاد مى كند و دشمنى ها را مى زدايد. به اين موضوع نه تنها در آموزه هاى دينى توجه شده بلكه به عنوان متغيرى مهم و اثرگذار بر سلامت روانى افراد در اجتماع، تحقيقات و مطالعات متعددى در عرصه علوم زيستى و اجتماعى را به خود اختصاص داده است. طرح مدون مفهوم بخشش، از اواخر دهه 1980 ميلادى آغاز گشت. از اين منظر، فرآيند بخشش نوعى مهربانى غيرقابل استحقاق و ملايمت نسبت به فرد خاطى است و

ص:330


1- (1) . ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالفكر، 1996؛ ابن سعد، طبقات الكبرى تصحيح محمد شبلنجى، نورالابصار، ص 120-119، مصر: المطبعه اليوسفيه، بى تا؛ تحف العقول، 1379، ج 4، ص 24.
2- (2) . ابراهيم جوينى خراسانى، فرائدالسمطين، تحقيق محمدباقر محمودى، ج 2، ص 68، بى تا.

نقش به سزايى در تسكين هيجان منفى، افزايش اعتماد به نفس و كاهش خشم و اضطراب ايفا مى نمايد و از بروز رفتارهاى ناسازگارانه اجتماعى پيش گيرى مى كند و به ارتقاى سلامت اجتماعى منجر مى نجامد.(1)

فرهنگ دينى از قرن ها پيش، بخشش را يكى از مكارم اخلاقى در روابط ميان فردى معرفى نموده است. مى توان گفت: از ملزومات اصلى تخلق به بخشندگى در حوزه اجتماع، خويشتن دارى يا تسلط بر نفس از طغيان، و مهار خشم است كه در فرهنگ دينى با واژه «حلم» تداعى مى گردد. بروز اين ويژگى اخلاقى در اجتماع، به صورت وقار، پرهيز از شتاب زدگى و ثبات رفتارى تجلى مى يابد. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز بدين موضوع توجه خاصى نموده اند و از آن با عنوان پيش درآمد بلندهمتى ياد نموده(2) و فرموده اند كه هيچ عزتى همتاى آن نيست(3) و هر فردى متصف بدان گردد، در ساحت اجتماع همواره با خوش نامى زندگى مى كند.(4)

سفارش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به اتخاذ اين سيره در برخوردهاى اجتماعى، جالب توجه است. ايشان مى فرمايند:

در مجازات گناه عجله نكن و ميان آن دو زمانى را براى عذرخواهى باقى بگذار.(5)

ب) شكيبايى

مفهوم شكيبايى در اصطلاح علماى اخلاق به ثبات، آرامش نفس، پايدارى در سختى ها و صبر تعبير شده است.(6)

اين ويژگى اخلاقى در عرصه اجتماع، به

ص:331


1- (1) . Worthington El. Dimension of forgiveness: psychological research and theoretical perspective, Templeton foundation press; 1997.
2- (2) . نهج البلاغه، كلمات قصار: 452.
3- (3) . همان، 113.
4- (4) . همان، 30.
5- (5) . ابن حمدون، تذكره الحمدونيه، بيروت، ج 4، ص 104، بيروت: دارصادر، 1417.
6- (6) . نراقى، همان، ج 4، ص 355.

سازگارى، بهزيستى و شكوفايى استعدادهاى فردى مى انجامد.(1) امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، پدر بزرگ وار امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مقاومت در برابر ناملايمات اجتماعى را يكى از اركان بنيادين ايمان برشمرده اند.(2)

بررسى موضوع شكيبايى به عنوان اخلاقى اجتماعى در سال هاى حيات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گوياى اين امر است كه ميان مفهوم شكيبايى با صلابت و استقامت، پيوندى وثيق وجود دارد. به عبارت ديگر شكيبايى در سيره ايشان هرگز به معناى استيلاى روحيه انفعالى در برخوردهاى اجتماعى نيست، بلكه مقاومتى مقطعى با هدف نيل به اهداف كلان است. مطالعه كتب تاريخى، بهترين شاهد بر غلبه روحيه شكيبايى بر وجود نورانى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. عصر ايشان در يك بررسى كلى به دو مرحله تقسيم مى شود: مرحله نخست، عصر حكومت ايشان است و تداوم بالندگى تشيع به شمار مى رود؛ اما به دليل كارشكنى هاى معاويه و تبليغات گسترده مخالفان، چندان دوام نيافت و مرحله دوم يعنى عصر مشقت و دشوارى آغاز گرديد. ستيز دولت اموى با تشيع حتى در كتب تاريخى اهل سنت پوشيده نيست.(3)

اين سير به شهادت شيعيان راستينى هم چون حجر بن عدى كندى و يارانش و در نهايت مسموم ساختن خود امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) انجاميد. بى ترديد هدايت جامعه اسلامى در چنين برهه اى از تاريخ، مستلزم شكيبايى فراوان در حوزه مسايل اجتماعى بوده است.

ج) اهتمام به مسئوليت هاى اجتماعى

تعاليم اسلام نه تنها فرد را در مقابل رفتارهاى شخصى مسئول مى داند،

ص:332


1- (1) . بهروز ميلانى فر، بهداشت روانى، ج 4، ص 16، تهران: نشر قومس، 1386.
2- (2) . نهج البلاغه، كلمات قصار: 30.
3- (3) . هندوشاه نخجوانى، تجارب السلف، ص 54، اصفهان: نشر نفائس المخطوطات، 1361؛ مقدسى، البداء والتاريخ، ج 6، ص 5، بيروت: دارالكتب العمليه، 1417.

بلكه در برابر گروه هاى مختلف اجتماعى از خانواده(1)، خويشاوندان(2)، همشهرى ها(3)، هم كيشان(4) و حتى نسبت به تمامى انسان ها مسئول مى داند. ايفاى اين گونه مسئوليت هاى اجتماعى، در هر عصر به اقتضاى موقعيت هاى مختلف، تنوع مى يابد.

بررسى حيات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، گوياى اين امر است كه ايشان در چندين برهه از زندگانى خويش، توجه حداكثرى به مسئوليت هاى اجتماعى داشتند. بنا بر روايات مختلف تاريخى، ايشان دو بار در طول زندگى، تمام اموال خود را در راه خدا به فقرا بخشيدند و سه بار نيمى از دارايى خويش را به مستمندان اختصاص دادند.(5)

د) رايزنى و مشورت

فعاليت هاى گروهى به بعد اجتماعى زندگى بشر بازمى گردد و منشأ آن تا حدى با علل و انگيزه هاى زندگى اجتماعى مشترك است. در اين ساختار، تفاوت استعدادها و توانايى هاى عقلى و جسمانى، عاملى مهم در گرايش بشر به پيوند با ديگر افراد محسوب مى شود. بر اين اساس، تعاليم اسلامى در بعد ارزش هاى اخلاقى، نگرشى مثبت به فعاليت هاى گروهى دارد و به نحو الزامى يا ترجيحى، وظايف متعددى را در قالب گروهى تعريف نموده است. در آيات قرآنى، آموزه رايزنى يا مشورت، يكى از نمادهاى بارز رويكرد اجتماعى دين به اجتماع

ص:333


1- (1) . سوره تحريم، آيه 9.
2- (2) . سوره نساء، آيه 2.
3- (3) . نهج البلاغه: خطبه 167.
4- (4) . بحارالانوار، ج 71، ص 339.
5- (5) . ابن واضح، تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 215، بيروت: دارصادر، 1373.

محسوب مى شود.(1) امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز به اهميت مشورت اشاره داشته و التزام به انجام دادن مشورت در امور مختلف را منجر به راه يابى به هدف برشمرده اند. ايشان مى فرمايند:

هيچ جماعتى با هم در كارهايشان به مشورت نپرداختند، مگر آن كه به نتيجه مطلوب دست يافتند.(2)

در اين تعبير گران قدر، تصميم گيرى گروهى بر تصميم گيرى فردى رجحان داده شده و پيروان به اتخاذ تصميم درست از طريق تعامل پويا با ديگران فرا خوانده شده اند.

) رفق و مدارا

رفق به معناى لطافت و نرم خويى(3) و دقت در انجام دادن كارها در عين آسان گيرى(4) است. مدارا نيز به معناى احتياط كردن و معاشرت نيكو با مردم،(5) همدمى نيكو و تحمل ديگران(6)

آمده است. از معانى ذكر شده، چنين برداشت مى شود كه رفق و مدارا حاكى از ظلم پذيرى نيست، بلكه به معناى برخوردارى از درك متقابل، تطبيق خود با شرايط و روحيات مخاطب، پيش گيرى از برخوردهاى تدافعى و ايجاد پيوند بيش تر با ديگران است.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رفق و مدارا را رمز موفقيت و تعالى پيشوايان الهى برشمرده اند. ايشان مى فرمايند:

ص:334


1- (1) . سوره شورى، آيه 38.
2- (2) . تحف العقول، ص 332.
3- (3) . خليل بن احمد فراهيدى، كتاب العين، ج 5، ص 171، قم: هجرت، 1410 ق.
4- (4) . فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، ج 10، ص 118، تهران: كتاب فروشى مرتضوى، 1375.
5- (5) . ابن منظور، لسان العرب، ج 14، ص 255، قم: ادب الحوزه، 1405 ق.
6- (6) . على اكبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، ذيل مدارا، تهران: دانشگاه تهران، 1341.

خداوند متعالى پيامبران خويش را به سبب رفق و مداراى بسيار با دشمنان دين، بر ديگر مخلوقات برترى داده است.(1)

ايشان در كلامى ديگر مى فرمايند:

بزرگوارى و شرافت در اين است كه با برادران دينى خود مدارا نمايد.(2)

بررسى سيره ايشان نيز مؤيد همين معناست. علامه مجلسى مى نويسد:

مردى شامى به تحريك معاويه به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ناسزاگويى كرد. امام صبر كردند تا سخن او به پايان رسد؛ آن گاه متبسمانه سلام كردند و فرمودند: «پيرمرد گويا غريب هستى و شايد در اشتباه افتادى! اگر به چيزى نياز دارى، برآورده كنيم؛ اگر راهنمايى لازم دارى، راهنماييت كنيم؛ اگر گرسنه اى سيرت كنيم؛ اگر مكان ندارى، مسكنت دهيم و....» مرد با اين رفتار مشحون از لطافت و حسن معاشرت امام گريست و گفت: «گواهى مى دهم كه تو جانشين خدا در زمين هستى؛ تو و پدرت مبغوض ترين افراد نزد من بوديد ولى اكنون محبوب ترين افراد هستيد.»(3)

نتيجه

در عصر حاضر، تغيير الگوهاى جديد زندگى اجتماعى و بروز مشكلات متعدد در حوزه اخلاق اجتماعى، زمينه اهتمام بيش تر به اين مقوله را موجب گرديده و بشر ناگزير است براى تحقق جامعه سالم و ايجاد تعادل روانى در افراد به حاكميت اخلاق روى آورد.

آن چه در آموزه هاى اهل بيت (عليهم السلام) اهميت دارد، طرح اسلام به عنوان يك فقه عملى و اجتهادى مبتنى بر نصوص دينى و آموزش اخلاق اسلامى در قالب احاديثى است كه انسان را در متن جامعه انسانى مى بيند و مى كوشد تا او را

ص:335


1- (1) . بحارالانوار، ج 72، ص 401.
2- (2) . تحف العقول، ص 390.
3- (3) . بحارالانوار، ج 43، ص 334؛ تحف العقول، ج 3، ص 19.

جزيى از يك مجموعه بزرگ و متعامل با آنان تربيت كند و درعين حال هويت آنان را در چارچوب اسلام حفظ نمايد.

از ره گذر استقصاء آموزه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ابتدا نگرش حضرت به فضاهاى اجتماعى بررسى گرديد و چنين دريافت شد كه ايشان از يك سو مسجد را محيطى اجتماعى و داراى آثارى شگرف بر ساحت وجودى انسان ياد كرده اند و از سوى ديگر، الگويى ايمنى بخش براى انتخاب دوست و برقرارى روابط پايدار ارائه نموده اند.

از اين ره گذر، مصاديق ارزش هاى اخلاقى در حوزه اجتماع و از منظر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز استخراج و تبيين شد. بخشندگى، شكيبايى، اهتمام به مسئوليت هاى اجتماعى، رايزنى و رفق و مدارا، از مهم ترين ويژگى هاى اخلاقى به شمار مى آيند كه در حوزه اخلاق اجتماعى بايد بيش تر به آن توجه كرد.

ص:336

منابع

قرآن كريم.

نهج البلاغه.

1. ابن حمدون، محمد بن حسن، التذكره الحمدونيه، بيروت: دارصادر، 1417.

2. ابن سعد، محمد، طبقات الكبرى، تدرست محمد عبدالقادر عطا، بيروت: دارالكتب العلميه، 1990.3. ابن شعبه الحرانى، ابى محمد الحسن بن على بن الحسين، تحف العقول عن آل الرسول (ص)، تدرست على اكبر غفارى، بى جا: كتاب فروشى اسلاميه، 1366.4. ابن شهرآشوب، مناقب، قم: انتشارات علامه، 1379.5. ابن عساكر، ابوالقاسم على بن الحسن، تاريخ مدينه دمشق، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالفكر، 1996.6. ابن واضح اليعقوبى، احمد بن محمد، تاريخ يعقوبى، بيروت: دارصادر، قم: منشورات الشريف الرضى، 1373.7. ابن منظور، محمدبن مكرم، لسان العرب، قم: ادب الحوزه، 1405.8. آهنگرى، فرشته، «پيشينه و بنيادهاى اخلاق در ايران و جهان»، فصلنامه اخلاق در علوم و فناورى، شماره 3 و 4، 1386.9. دهخدا، على اكبر، لغت نامه دهخدا، تهران: دانشگاه تهران، 1341.10. رهنمايى، احمد، درآمدى بر فلسفه تعليم و تربيت، قم: مؤسسه آموزشى امام خمينى، 1383.11. سيدى، سيدحسين، بررسى روان شناختى تحول ارزش ها، تهران: آستان قدس رضوى، 1378.

12. شبلنجى، محمد مؤمن، نورالابصار، مصر: المطبعه اليوسفيه، بى تا.

ص:337

13. طريحى، فخرالدين، مجمع البحرين، تهران: كتاب فروشى مرتضوى، 1375.14. على بن محمد المالكى معروف به ابن صباغ، الفصول المهمه، بيروت: دارالاضواء، 1401.15. فراهيدى، خليل بن احمد، كتاب العين، قم: هجرت، 1410.16. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت: ؤسسه الوفاء، 1404.17. مقدسى، مطهر بن طاهر، البدء و التاريخ، بيروت: دارالكتب العلميه، 1417.18. ملاصدرا، الاسفارالاربعه، قم: مكتبه المصطفى، بى تا. 19. ميلانى فر، بهروز، بهداشت روانى، تهران: نشر قومس، 1386.20. نخجوانى، هندوشاه، تجارب السلف، اصفهان: نشر نفائس المخطوطات، 1361.21. نراقى، ملامهدى، علم اخلاق اسلامى، ترجمه سيدجلال الدين مجتبوى، نشر حكمت، 1377.22. الجوينى الخراسانى، ابراهيم بن محمد، فرائدالسمطين، تحقيق محمدباقر محمودى، بيروت: مؤسسه المحمودى، بى تا.

23. نراقى، محمدمهدى، جامع السعادات، قم: اسماعيليان، 1383.24. نورى، ميرزا حسين، مستدرك الوسايل، قم: مؤسسه آل البيت، 1408. 25. -Worthington El. Dimension of forgiveness: psychological research and theoretical perspective, Templeton foundation press; 1997.

ص:338

اهداف، اصول و روش هاى تربيت اخلاقى در سيره امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

اسماعيل خارستانى(1)

چكيده

پيشوايان معصوم (عليهم السلام) انسان هاى كامل و برگزيده اى هستند كه خداوند آنان را به عنوان الگوهاى رفتارى و مشعل هاى فروزان براى هدايت جامعه تعيين كرده است. گفتار و رفتار و خوى و منش آنان، ترسيم «حيات طيبه» انسانى و وجودشان تبلور تمامى ارزش هاى الهى است. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز نمونه انسانى كامل و مجموعه سترگى از اخلاق اسلامى بودند. نظام تربيتى مورد نظر آن حضرت متأثر از ويژگى هاى انسان كامل است؛ انسان كاملى كه مطلوب نظر دين مبين اسلام و جلوه اى از تمام صفات الهى و جلوه گاه نور مقدس حق تعالى است. اين مسأله خود بيش از پيش، اهميت تربيت اخلاقى را مى نماياند.

از اين رو هدف پژوهش حاضر بررسى اهداف، اصول و روش هاى تربيت اخلاقى از منظر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. روش پژوهش، توصيفى و از نوع تحليل اسنادى انجام شده؛ بدين ترتيب كه اسناد و مدارك مربوط به موضوع گردآمده و به شيوه كيفى به ارائه يافته هاى پژوهش پرداخته شده است.

در اين پژوهش، اهداف خدامحورى و رضايت الهى استخراج گرديد. براى اين اهداف چهار اصل كمال خواهى، عزت، احسان و كرامت استخراج شد.

ص:339


1- (1) دانشجوى دكترى فلسفه تعليم و تربيت

براى اين اهداف و اصول، 21 روش در زمينه تربيت اخلاقى از منظر سيره و انديشه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) استخراج و سپس بررسى و تحليل گرديد.

نتيجه پژوهش نشان مى دهد كه ارائه كامل ترين و سالم ترين روش هاى اطمينان بخش تربيتى، انسان را به سعادت حقيقى و زندگى جاودانه و رضاى پروردگار متعالى نزديك مى كند. اين شيوه ها را مى توان از زندگى و رفتار و گفتار اسوه هاى حقيقى دين اسلام و پيشوايان راستين به دست آورد. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همانند ساير معصومان، برترين سرمشق هاى اخلاقى بشريت بودند. هر كس بخواهد در حوزه خودسازى و تزكيه نفس گام بردارد و فضايل اخلاقى را در خود ايجاد يا تقويت نمايد، بايد از روش ايشان پيروى كند، چنان كه براى تربيت ديگران نيز از رفتارهاى آموزشى و پرورشى آن حضرت بايد سود جست.

واژه گان كليدى: امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تربيت اخلاقى، اهداف، اصول، روش ها.

مقدمه

انسان گل سرسبد جهان آفرينش به شمار مى آيد كه در نيكوترين صورت آفريده شده است: (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ )1

او داراى ابعاد وجودى متنوع است كه براى شكوفا شدن اين ابعاد و استعدادهاى نهانى، احتياج به تربيت دارد. در اين بيان، پرورش فضايل اخلاقى از مهم ترين و در عين حال مشكل ترين كارهاست و انجام دادن آن از هدف هاى مهم و والاى رسالت پيامبران خدا بوده تا انسان را كه علت غايى آفرينش است در مسير كمال قرار دهند، چنان كه رسول گرامى اسلام (ص) فرموده اند، فلسفه بعثت

ص:340

خود را تكميل مكارم اخلاقى مى دانند و قرآن كريم، راز بعثت تمام انبيا را تعليم و تربيت و تزكيه بشر ياد كرده است.(1)

بعد از انبيا و اوصياى الهى، فلاسفه و انديشه وران مختلف اعم از پيروان مكاتب الهى و پيروان مكاتب مادى، هر يك با بينش و اهداف خاص خود، از تربيت و اخلاق سخن گفته و اصول و روش هايى را براى آن ارائه داده اند، گرچه عده اى ديگر نيز به طرح سؤال ترديدآميز نسبت به ضرورت تربيت اخلاقى و ارزشى مى پردازند و عده اى ديگر امكان تربيت اخلاقى و ارزشى را منتفى مى دانند.

از ديدگاه اسلام، پرورش فضايل اخلاقى، از مهم ترين اهداف والاى رسالت پيامبران است تا انسان در مسير كمال قرار گيرد. فلسفه شريعت اسلام و آداب و احكام الهى، همان تكامل انسان و جاودانگى اوست كه جز با تخلق به اخلاق فاضله ميسر نيست. اسلام مكتبى است جامع و واقع گرا كه در آن به همه جوانب نيازهاى بشرى اعم از دنيايى و آخرتى، جسمى و روحى، فردى و اجتماعى و غيره توجه شده و داراى اصول و معيارهايى محكم و مشخص است و براى تمام امور زندگى بشر برنامه دارد.

در اين ديدگاه، اصول اوليه اخلاق و معيارهاى اوليه انسانيت به هيچ وجه نسبى نيست. پيامبر (ص) تا امام حسن عسكرى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اصولى را طرد و اصول ديگرى را تأييد كرده اند كه معلوم مى شود اين ها معيارهايى قطعى و جزمى هستندكه در هيچ حال نسبيت بردار نيستند. بنابراين، امامان بزرگوار اسوه هاى فكرى، اعتقادى، عملى و اخلاقى هستند. از اين رو، گفتار، رفتار و كردار آن بزرگواران دليل و برهان شرعى است. بدين جهت نجات تنها در پيروى كردن از آنان منحصر گرديده است.

ص:341


1- (1) . سوره جمعه، آيه 2.

بر اين اساس، سيره تربيتى اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) مى تواند چراغى براى پيمودن راه هاى زندگى باشد. به كار بردن سيره انبيا و اولياى الهى، نه تنها موجب هدايت فرد در رسيدن به تكامل وى مى شود، بلكه مى تواند جامعه را از هلاكت و انحطاط نجات بخشد زيرا آنان قرآن ناطقند و قرآن نيز صفحه صفحه زندگى انسان را ورق زده و هر ورقش، راهنمايى براى بهتر زيستن و زودتر به مراتب كمال رسيدن است. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز به عنوان الگويى كامل، چه در دوران زندگى و حيات و چه براى مردمان پس از خود، داراى سرشت هايى بودند كه همگان را به شگفتى وامى داشت و دوست و دشمن را فريفته و شيفته خود مى ساخت. در اين باره شيخ صدوق از امام جعفر صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند:

حضرت مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عابدترين مردم روزگار خويش بود و زاهدترين و برترين. وقتى وضو مى گرفت، تمام بدنش مى لرزيد و رنگ چهره آسمانيش به زردى مى گراييد. وقتى از راز اين حالت پرسيدند، فرمود: «كسى كه در برابر پروردگارعرش مى ايستد، شايسته است كه از دلهره رنگش زرد شود و اندامش بلرزد»(1)

آن حضرت در طول زندگى پربركتش، همواره در راه هدايت مردم گام برمى داشت و شيوه برخوردش با عموم مردم (حتى دشمنان) چنان زيبا بود كه همه را به خود جذب مى كرد. سيره تربيتى آن حضرت به ويژه تربيت اخلاقى نيز متأثر از ويژگى هاى انسان كامل است.

بيان مسأله

بعد اخلاقى انسان يكى از مهم ترين ابعاد وجودى اوست. بر اساس آيات قرآن كريم و احاديث، يكى از اهداف مهم انبيا مخصوصاً خاتم آنان، تهذيب اخلاق و

ص:342


1- (1) . شيخ صدوق، عيون اخبارالرضا، ترجمه حميدرضا مستفيد و على اكبر غفارى، ج 2، ص 506، قم: مؤسسه نشر اسلامى، 1372 ش.

تزكيه ارواح بشرى از پليدى ها و گناهان بوده است. يعنى آنان از طريق بيان دستورها و قوانين زندگى ساز و اخلاقى و در سايه به كار بستن آن توسط مردم، خوشبختى را براى جامعه هاى انسانى به ارمغان آورده اند.(1)

در اين ميان، تأكيدات و سفارش هاى معصومان به مسأله تربيت اخلاقى، زمينه را براى سعادت فرد و در نتيجه سعادت جامعه فراهم خواهد ساخت. از اين رو بررسى اهداف، اصول و روش هاى تربيت اخلاقى از ديدگاه هر يك از امامان، جايگاه خاص خود را دارد. در پژوهش حاضر، اين مسأله از منظر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بررسى و تحليل شده است. بنابراين مسأله اصلى پژوهش، پاسخ به اين سؤال است كه اهداف، اصول و روش هاى تربيت اخلاقى از منظر امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چيست ؟

پيشينه پژوهش

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در پژوهش ها هم مظلوم واقع شده اند و پژوهشى شايسته آن حضرت انجام نشده است. هيچ پژوهشى درباره تربيت اخلاقى آن حضرت وجود ندارد. ولى در زمينه تربيت از ديدگاه معصومان (عليهم السلام) كه در آن به صورت مختصر نظريات تربيتى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيزآورده شده، پژوهش هايى وجود دارد كه به چند مورد اشاره مى كنيم كه بيش تر با موضوع تحقيق مرتبط است.

مروجى (1375) در پژوهشى با عنوان: «نگاهى به ابعاد تربيتى قرآن از ديدگاه معصومين (عليهم السلام)»، به اين نتيجه رسيده كه در تربيت، بايد از روش هاى قرآنى و اسلامى استفاده نمود و اين روش ها بايد با توجه به اهداف تربيتى مربوط به زمان مورد نظر و موقعيت مكانى استخراخ شود.

ص:343


1- (1) . على رضا محمودنيا، «تعليم و تربيت از ديدگاه امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )»، مجله تربيت، شماره 8، سال 1365، ص 53.

نارونى (1374) در پژوهشى با عنوان «بررسى روش هاى تربيتى در قرآن و سنت»، روش هاى دعوتى، روش هاى آگاهى بخش، روش هاى عادت آفرين، روش هاى سهل گيرانه، روش هاى درس آموز، روش هاى جهت دهنده، و روش هاى بازدارنده را نشان داده است. وى تمام اين موارد را از قرآن و سنت به شكل مستند بيان كرده و آن ها را به عنوان روش هاى خوبى براى تربيت شناسانده است.

ذوالفقارپور (1380) نيز در تحقيق خود به اين نتيجه رسيده كه با تأسى از روش هاى تربيتى ارائه شده از منابع وحى، قرآن، نهج البلاغه، احاديث و سيره پيامبر (ص) و معصومان (عليهم السلام) مى توان گامى مثبت براى اعتلاى تعليم و تربيت اسلامى برداشت و انسان هايى تربيت كرد كه با داشتن انديشه هاى پاك و زلال، نقش سازنده اى را در اجتماعات انسانى ايفا نمايند.

روش پژوهش

روش پژوهش، تلفيقى از دو روش تحليلى و توصيفى است. تلاش بر آن است تا با مطالعه و بازنگرى متون و منابع دينى و سيره و آموزه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ضمن توصيف و جمع بندى روايات آن امام بزرگوار درباره تربيت اخلاقى، به تبيين اهداف، اصول و روش هاى تربيت اخلاقى از ديدگاه آن حضرت پرداخته شود.

جامعه و نمونه و ابزار پژوهش

پژوهش جامعه شامل همه منابع دست اول (آثار مربوط و منتسب به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )) و منابع دست دوم (منابع غنى اسلامى و احاديث و روايات منقول از آن حضرت) است كه در كتاب ها، نشريات و پژوهش ها مرتبط با موضوع تحقيق موجود است.

ص:344

نمونه گيرى به شيوه هدفمند انجام شده و بر اين اساس، ابتدا منابع دست اول انتخاب گرديده و سپس به ساير منابع مرتبط با موضوع، توجه و از آن ها استفاده شده است. ابزار مورد استفاده نيز در اين پژوهش براى گردآورى داده ها، فيش بردارى است.

سؤالات پژوهش

1. معانى و مفاهيم تربيت، اخلاق، تربيت اخلاقى، اهداف، اصول و روش ها چيست ؟

2. بر مبناى سيره و انديشه هاى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تربيت اخلاقى چه اهدافى را دنبال مى كند؟ هر يك از اهداف داراى چه اصولى است ؟ هر يك از اصول، از طريق كدام روش هاى تربيت اخلاقى تحقق مى يابد؟

يافته هاى پژوهش

1. معانى و مفاهيم سيره، تربيت، اخلاق، تربيت اخلاقى، اهداف، اصول و روش ها
1 - 1 - سيره

با نگاهى اجمالى به لغت سيره و موارد كاربرد آن در متون دينى، روايى، تاريخى، اخلاقى و ادبى درمى يابيم سيره در معانى و مواردى مانند روش و رفتار، كار و كردار، راه و رسم، حالت و هيأت، شكل و صورت، طريقه و عادت، خوى و خصلت، تاريخ و حكايت و شرح حال و سرگذشت به كار رفته است. راغب اصفهانى، سيره را به معناى حالتى دانسته كه انسان يا غيرانسان بر آن حالت باشد چه آن حالت غريزى (غيراكتسابى) باشد يا اكتسابى.(1)

«سيره» ريشه اى است كه بر گذشتن، روان شدن وحركت كردن دلالت مى كند؛ به معناى رفتن و سيركردن در زمين. سير هم به معناى حركت در روز هم حركت

ص:345


1- (1) . راغب اصفهانى، مفردات، ص 247، بى جا، 1378.

در شب است، اما «سرى» تنها حركت در شب را مى رساند. «سيره» بر وزن فعله بر نوع عمل دلالت مى كند يعنى نوع حركت به معناى طريقه و هيأت و حالت.(1)

ابن منظور در لسان العرب مى گويد: «سيره از كلمه سير به معناى رفتن است و خود كلمه سيره، يعنى روش و رفتار و سنت و طريقت و هيأت.(2)

پس سيره عملى معصومان (عليهم السلام) عبارت است از: هر رفتارى كه معصوم (عليهم السلام) براى اثرگذارى بر شناخت، نگرش، اخلاق و رفتار ديگران، اعم از مسلمان و غيرمسلمان، اصحاب و غيراصحاب، كودك و بزرگسال و فرزند يا خانواده خود و ديگران، در هر جايى انجام مى داده است.(3)

1 - 2 - تربيت

«تربيت» به مفهوم عام آن، شامل جنبه هاى گوناگون جسمانى، روانى، عاطفى، عقلانى، اجتماعى، اخلاقى و دينى است. هر يك از اين ابعاد به لحاظ روان شناختى و تربيتى، در زندگى انسان اهميت فراوان دارد. آنچه در دوره نخست زندگى توجه بدان لازم است، پرورش و رشد هماهنگ و منظم ابعاد وجودى كودك است؛ به گونه اى كه اگر در بعضى آن ها، دچار نارسايى گردد و يا احياناً رشد مطلوب نيابد، در آينده دچار مشكل خواهد شد. تحقق اين امر، مسئوليت بزرگى است كه بر دوش مربيان كودك و نوجوان، اعم از والدين، آموزگاران و مجريان امور تربيتى مدارس، گذاشته شده است.

تربيت از ديدگاه اسلام عبارت است از: فراهم كردن زمينه ها و عوامل رشد و تكامل همه جانبه انسان و هدايت مسير تكاملى او به سوى وجود كامل مطلق با

ص:346


1- (1) . سيدعلى حسينى زاده، سيره تربيتى پيامبر و اهل بيت، تربيت فرزند، قم: انتشارات حوزه و دانشگاه، 1384 ش.
2- (2) . ابن منظور، لسان العرب، ص 399، چاپ اول، بيروت: دارالحياء التراث العربى، 1408 ق.
3- (3) . حسينى زاده، همان.

برنامه اى منظم و سنجيده مبتنى بر اصول و محتواى از پيش تعيين شده. بنابراين تربيت، فرايندى پيوسته است كه در تمام مراحل زندگى انسان مؤثر است.(1)

به طور كلى، تربيت امرى متناظر بر اهدافى از پيش تعيين شده است و مجموعه فعاليت هايى را شامل مى شود كه با طرح و برنامه و خط مشى هايى معين، محتوايى كه مطلوب و متناسب با حال و وضع متربى باشد و آثار مطلوبى بر رفتار، كردار، اخلاق، شناخت و نگرش وى پديد آورد، از طرف افرادى كه مربى ناميده مى شوند، به صورت رسمى يا غير رسمى ابراز مى شود.

1 - 3 - اخلاق

خُلق، عبارت است از سيماى باطنى و هيأت راسخ نفسانى كه به موجب آن، افعال نيك و بد، اختيارى و بدون تكلف و تأمل از انسان صادر مى شود اين حالت بر اثر تعليم و تربيت و تمرين براى نفس پديد مى آيد؛ به گونه اى كه رفتارهاى پسنديده و يا ناپسند به طور طبيعى و بدون آن كه به فكر كردن، نياز باشد از انسان سر مى زند.(2)

كلمه اخلاق ( ethics) از كلمه يونانى « ethos » مى آيد كه معناى اوليه آن عادت و معانى ديگر آن شخصيت و حالات است. ارسطو عمدتاً اين كلمه را به معناى دوم آن يعنى شخصيت به كار مى گرفت. شخصيت يعنى آنچه نشان مى دهد يك نفر واقعاً كيست. به اعتقاد او انسان موجودى است كه از طريق عمل نشان مى دهد و اين كه چگونه عملكردهاى انسان، بودنش را نشان مى دهد.(3)

گاهى اخلاق به معناى خلق و خوى، رفتار عادت شده و مزاج به كار مى رود. همان گونه كه در دو واژه انگليسى ياد شده كاربرد دارد، گاهى به معناى سجيه و

ص:347


1- (1) . عيسى ابراهيم زاده، فلسفه تربيت، ص 35، تهران: دانشگاه پيام نور، 1383 ش.
2- (2) . شيخ طبرسى، مجمع البيان، ج 10، ص 333، تهران: انتشارات ناصر خسرو، 1372 ش.
3- (3) . باربارا جانكار، فلسفه ارسطو، ترجمه مهرداد ايرانى طلب، ص 209، تهران: انتشارات اطلاعات، 1385 ش.

عادت (Custom) به كار مى رود. معناى ديگر اين واژه ها دانشى است كه از حسن و قبح و خوبى و بدى رفتار بحث مى كند. اخلاق حرفه اى نيز به دو معنا اطلاق مى شود: خلق و خوى حرفه اى و دانشى كه از مسائل اخلاق حرفه اى در كسب و كار بحث مى كند.(1)

1 - 4 - تربيت اخلاقى

تربيت اخلاقى بعدى از تربيت است كه هر فرد براى خود وشايد بيش از آن براى فرزندان خود مى طلبد و هركس جوياى روشى است كه اين مهم را ميسر سازد، ولى انجام دادن آن با مشكلات زيادى همراه است. كسى كه در اين راه قدم نهاده باشد، به يقين پى برده كه راهى پر پيچ و خم در پيش دارد. اين نوع تربيت خواسته و يا ناخواسته، جريان دارد و آن را به مكان خاص نمى توان محدود كرد. فضايل اخلاقى عبارت است از: رسيدن خير به شخص و اين ممكن نيست مگر آن كه انسان ابتدا خير را براى ديگران بخواهد.(2)

1 - 5 - اهداف

هدف (( goal نقطه اى است كه قصد رسيدن به آن را داريم. منظور از اهداف تربيتى، مجموعه اى از اعمال آموزشى است كه ما را قادر مى سازد به آن نقطه برسيم.(3) هدف آموزش و پرورش عبارت است از: تزكيه اخلاقى، تعليم ذهن و روان و كشف و اشاعه حقيقت(4)

1 - 6 - اصول

اصل مفهومى كلى است و ملاك و معيار واقع مى شود؛ بنابراين نمى تواند امرى جزئى و داراى يك مصداق معين باشد.

(5)

ص:348


1- (1) . فرامرز قراملكى، اخلاق حرفه اى، ص 56، قم: مجنون، 1382.
2- (2) . محمدحسن ميرزا محمدى، فارابى و تعليم و تربيت، ص 47، تهران: انتشارات يسطرون، 1384 ش.
3- (3) . محسن فرميهنى فراهانى، فرهنگ توصيفى علوم تربيتى، ص 387، تهران: انتشارات اسرار دانش، 1378 ش.
4- (4) . فاطمه زيباكلام مفرد، مكتب فلسفى ليبراليسم آموزش و اسلام، ص 112، تقرش: اتشارات دانشگاه تفرش، 1384 ش.
5- (5) . ژان شاتو، مربيان بزرگ، ترجمه غلامحسين شكوهى، ص 194، تهران: دانشگاه تهران، 1369 ش.

اصول به دستور العمل هاى كلى گفته مى شود كه بر مبانى مبتنى اند.

بنابراين اصل، سلسله قواعد و معيارهاى كلى (بايدها) است كه متناسب با ظرفيت هاى انسان انتخاب مى شود و به منظور تعيين روش ها براى دست يابى به اهداف، به آن توجه گردد.

1 - 7 - روش

روش (( method به مجموعه شيوه ها و تدابيرى گفته مى شود كه براى شناخت حقيقت و بركنارى از لغزش به كار برده مى شود.(1) روش تربيت: راه به كارگيرى قواعد شيوه ها و فنون آموزشى است كه آموزگار براى رسيدن به اهداف آموزشى خود ازآن ها بهره مى گيرد.(2)

2. اهداف، اصول و روش هاى تربيت اخلاقى در سيره و انديشه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

در ادامه ابتدا هدف و سپس براى شناخت و درك ارتباط هر يك از اصول با اهداف، آن ها را در ذيل هدف مى آوريم. هم چنين براى شناخت ارتباط هر يك از روش ها با اصول، هر يك از روش ها را ذيل اصل مرتبط با آن مى آوريم.

2 - 1 - خدا محورى

از مهم ترين انتظاراتى كه تمام انبيا و اوليا از بندگان خدا داشته اند، اين است كه مردم در كارها و رفتارها خدامحور باشند و رضايت خداوندى را در تمام امور محور قرار دهند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز كه خود خدا محور بودند، از امت اسلامى و شيعيان خويش انتظار دارند كه رضايت الهى را محور فعاليت خويش قرار دهند. اين توقع را گاه با بيان زيان مردم محورى و خارج شدن از محور رضايت الهى ابراز مى داشتند، آن جا كه فرمودند:

ص:349


1- (1) . فرميهنى، فراهانى، همان، ص 214.
2- (2) . حسينى زاده، همان، ص 87.

مَنْ طَلَبَ رِضَى اللّهِ بِسَخَطِ النّاسِ كَفاهُ اللّهُ امُورَ النّاسِ وَ مَنْ طَلَبَ رِضَى النّاسِ بِسَخَطِ اللّهِ وَ كَّلَهُ اللّهُ الَى النّاسِ (1)

هر كس رضايت خدا را بخواهد - هر چند با خشم مردم همراه شود - خداوند او را از امور مردم كفايت مى كند و هر كس با به خشم آوردن خداوند دنبال رضايت مردم باشد، خدا او را به مردم وا مى گذارد.

و گاه فوايد خدامحورى و در نظر گرفتن رضايت الهى را به زبان مى آورد و مى فرمايد:

اَنَا الضّامِنُ لِمَنْ لَمْ يَهْجُسْ فى قَلْبِهِ الاّ الرِّضا انْ يَدْعُوَ اللّهَ فَيُسْتَجابُ لَهُ (2)

من ضمانت مى كنم براى كسى كه در قلب او چيزى نگذرد جز رضا (خداوند)، كه خداوند دعاى او را مستجاب فرمايد.

مخصوصاً در ماه رمضان كه ماه تمرين اخلاص و دست يابى به رضايت الهى است، اين توقع دو چندان مى شود؛ زيرا هدف اصلى از ماه مبارك، اين است كه امت اسلامى و شيعيان براى فتح قله رضايت الهى مسابقه دهند و در پايان ماه، همه بر آن قله صعود كنند. راوى از ايشان اين مهم را چنين نقل مى كند:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روز عيد فطر بر گروهى از مردم گذر كرد كه مشغول بازى و خنده بودند. حضرت بالاى سر آن ها ايستاد و فرمود:

«اِنَّ اللّهَ جَعَلَ شَهْرَ رَمَضانَ مِضْمارا لِخَلْقِهِ فَيَسْتَبِقُونَ فيهِ بِطاعَتِهِ الى مَرْضاتِهِ فَسَبَقَ قَوْمٌ فَفازُوا وَ قَصَّر آخَرُونَ فَخابُوا»(3)

خداوند ماه رمضان را ميدان مسابقه براى خلق خود قرار داده تا به وسيله طاعت او براى جلب رضايت خداوند بر يك ديگر سبقت گيرند. مردمى سبقت گرفتند و كامياب گشتند، ديگران كوتاهى كردند و ناكام ماندند.

2 - 1 - 1 - اصل كمال خواهى

ص:350


1- (1) . محمد محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، ج 4، ص 153، قم: مكتب الاعلام السلامى، 1362 ش.
2- (2) . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 43، ص 351، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1403 ق.
3- (3) . حسن بن على حرانى، تحف القول، ص 410، ش 22، قم: مؤسسه نشر اسلامى، 1404 ق.

انسان ذاتاً شخصيت خود را دوست دارد و سعى مى كند كه با كسب كمالات، محبوبيت و عزت خود را تقويت كند. مربيان مى توانند با استفاده از اين ويژگى و تحريك حس برترى طلبى، كودكان را به سوى اهداف درست تربيتى هدايت كنند.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از اين شيوه در تربيت فرزندان استفاده مى كردند. آن حضرت روزى فرزندان خود و فرزندان برادرش را دعوت نموده و در ضمن گفت گوى صميمى به آنان فرمود:

انّكم صغار قومٍ و يوشك ان تكونوا كبار قومٍ آخرين فتعلّموا العلم فمن لم يستطع منكم ان يحفظه فليكتبه و ليضعه فى بيته؛(1)

همه شما كودكان اجتماع امروز هستيد و اميد است كه بزرگان جامعه فردا باشيد. پس تحصيل دانش كنيد و علم بياموزيد. هر كس از شما توانايى حفظ دانش را ندارد، آن را بنويسد و در منزلش نگه دارى نمايد.

2 - 1 - 1 - 1 - روش شناساندن الگوهاى خوب

انسان در دوران نوجوانى، شديداً دنبال الگو مى گردد و حس تقليد، او را وادار مى كند تا از الگوهاى دل خواهش تقليد نمايد. اين خواسته درونى، وسيله مناسبى است كه مربيان و والدين در امر تربيت از آن بهره گيرند و الگوهاى خوب را به فرزندان معرفى نمايند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سيره و سخن خويش، به الگوى نيكو اشاره كرده، آن را به پيروانش مى شناساند. آن حضرت بعد از شهادت پدر بزرگوارش، به معرفى شخصيت ممتاز تاريخ، حضرت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرداختند و آن گرامى را به عنوان سرمشق خوبان عالم معرفى كرده، فرمودند:

اى مردم! در اين شب مردى از دنيا رفت كه پيشينيان در هيچ كار نيكى، بر او سبقت نگرفتند و بندگان خدا در هيچ سعادتى به او نمى توانند برسند. او به همراه پيامبر (ص) جهاد مى كرد و جان خود را فداى او مى نمود.

(2)

ص:351


1- (1) . ابن عساكر، ترجمه الامام الحسن من تاريخ مدينه دمشق، ص 167، بيروت: مؤسسه المحمودى، 1400 ق.
2- (2) . ابن حنبل، مسند احمد، ج 1، ص 200، بيروت، مؤسسه الرساله، 1414 ق.

آن حضرت در سخن ديگرى، حضرت فاطمه زهرا (س) را مقتداى نيايش گران به شمار آورده، در مورد آن بانوى وارسته فرمودند: «ما كان اعبد من فاطمه كانت تقوم حتّى تتورّم قدماه» در دنيا شخصى عابدتر از فاطمه (س) نبود، آن بزرگوار در حالت مناجات و عبادت آن قدر روى پاهاى خود ايستاد تا آن كه پاهاى مباركش ورم كرد.(1)

2 - 1 - 1 - 2 - روش حلم و بردبارى

واژه «حليم» پانزده بار در قرآن بيان گرديده كه در يازده مورد از اوصاف خداوندى برشمرده شده است و...(2) بنابراين «حلم» از ارزش هاى مهم اخلاقى و اسلامى است و انسآن هاى برجسته مانند پيامبران چنين صفتى دارند. انسان هايى كه داراى صفت حلم به طور كامل هستند، مظهر يكى از صفات الهى به شمار مى آيند.

شخصى از امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيد: «حلم چيست ؟» فرمود: «كظم الغيظ و ملك النفس» فرو بردن خشم، و تسلط بر خويشتن است(3).

بنابراين، آنچه در ترجمه حلم معروف شده و از آن به عنوان «بردبارى» ياد مى كنند، صحيح به نظر نمى رسد، زيرا حلم به معناى تحمل بار ديگران نيست، بلكه به معناى خويشتن دارى پرصلابت، و نرمش قهرمانانه است كه پايه استوار براى حفظ اخلاق و ارزش هاى اسلامى است. بر همين اساس، اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «لا حلم كالصبر والصمت» هيچ حلمى مانند استقامت و سكوت نيست.»(4)

بنابراين، استقامت و كنترل زبان، از شاخه هاى مهم حلم است، پس حلم مفهومى ضد عجز و تسليم دارد.

ص:352


1- (1) . مجلسى، همان، ج 4، ص 75.
2- (2) . سوره بقره، آيه 225، 235 و 236؛ سوره آل عمران.
3- (3) . مجلسى، همان، ج 78، ص 102.
4- (4) . همان، ج 77، ص 78.

يكى از روش هاى تربيتى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حلم و بردبارى آن حضرت است. اين صفت حضرت در حدى بود كه مروان، از دشمنان پركينه خاندان رسالت كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بسيار آزرد، گفت: «اين كارها را با كسى انجام دادم كه خويشتن دارى او با كوه ها برابرى مى كند.»(1)

هنگامى كه در حضور ايشان، زبان به هتك و دشنام امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى گشودند امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با بردبارى و مظلوميت بسيار تحمل مى كردند. روزى ايشان وارد مجلس معاويه شدند. مجلسى شلوغ بود. امام جاى خالى نيافتند و ناگزيز نزديك پاى معاويه كه بالاى منبر بود، نشستند. معاويه با دشنام به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سخنش را آغاز كرد و درباره خلافت خودش سخن راند و گفت: «من از عايشه در شگفتم كه مرا درخور خلافت نديده است و تصور مى كند كه اين جايگاه، حق من نيست.» سپس با حالتى تمسخرآميز گفت: «زن را به اين سخنان چه كار؟! خدا از گناهش بگذرد. آرى! پدر اين مرد (اشاره به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كار خلافت با من سر ستيز داشت، خدا هم جانش را گرفت». امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند: «اى معاويه! آيا از سخنان عايشه تعجب مى كنى ؟» معاويه گفت: «بله به خدا!» فرمود: «مى خواهى عجيب تر از آن را برايت بگويم ؟» گفت: «بگو». امام پاسخ دادند: «عجيب تر از اين كه عايشه تو را قبول ندارد، اين است كه من پاى منبر تو و نزد پاى تو بنشينم».(2)

بردبارى مربيان در ارتباط با متربيان حساسيت خاصى دارد؛ زيرا نوجوانان و كودكان در اثر بازى گوشى ممكن است دچار لغزش هايى شوند و موجبات ناراحتى بزرگ ترها را فراهم آورند اما استفاده از اين شيوه، مربيان را بيش تر يارى خواهد كرد و طعم شيرين مدارا و گذشت را در آينده نزديك خواهند چشيد.

ص:353


1- (1) . شيخ عباس قمى، منتهى الامال، ج 1، ص 171، چاپ پنجم، قم: انتشارات هجرت، 1412 ق.
2- (2) . محمدتقى سپهر كاشانى، ناسخ التواريخ امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 2، ص 293، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوى، 1383 ق.
2 - 1 - 1 - 3 - روش فروتنى

فروتنى در برخورد با فقرا و محرومان، يكى ديگر از روش هاى تربيتى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. روزى بر جمعى از فقرا عبور كرد كه روى زمين نشسته، تكه هاى نانى در پيش روى خود گذارده، مى خوردند. و چون آن حضرت را ديدند تعارف كرده، گفتند:

«هلم يابن بنت رسول الله الى الغداء»! اى پسر دختر رسول خدا بفرما! به صبحانه! حضرت پياده شدند و اين آيه را خواندند: (إِنَّهُ لاٰ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ ) ؛ خدا مستكبران را دوست نمى دارد! سپس شروع كردند به خوردن غذاى آنان و چون سير شدند آن ها را به مهمانى خود دعوت كردند و از آن ها پذيرايى و اطعام كرده، جامه نيز بر تن آن ها پوشانيدند، و چون فراغت يافتند فرمودند:

الفضل لهم لانهم لم يجدوا غير ما اطعمونى، و نحن نجد اكثر منه»(1)

با همه اين ها فضيلت و برترى از آن هاست، زيرا آن ها به غير از آنچه ما را بدان پذيرايى و اطعام كردند چيز ديگرى نداشتند، ولى ما بيش از آنچه داديم باز هم داريم!

سيوطى روايت كرده كه هنگامى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مكانى نشسته بودند و چون خواستند از آن جا بروند، فقيرى وارد شد. امام به آن مرد فقير خوش آمد گفته، با او ملاطفت كردند و سپس به او فرمودند:

انك جلست على حين قيام منا افتاذن بالانصراف ؟

اى مرد، وقتى نشستى كه ما براى رفتن برخاستيم، آيا اجازه رفتن به من مى دهى ؟

مرد فقير عرض كرد: «آرى اى پسر رسول خدا!(2)

2 - 1 - 1 - 4 - روش معاشرت با دوستان نيك

بعد از خانواده مهم ترين عاملى كه در خلق و خوى فرزند تأثير مى گذارد، دوستان وى هستند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تربيت فرزندان خويش به نقش مهم

ص:354


1- (1) . مجلسى، همان، ج 43، ص 352.
2- (2) . جلال الدين سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص 73، بغداد: مكتبه المثنى، 1383 ق.

دوست و به داشتن دوستانى سالم عنايت ويژه مبذول كرده اند. آن حضرت به فرزندش چنين سفارش مى كنند:

فرزندم! با هيچ كس دوستى مكن مگر اين كه از رفت و آمد (ويژگى هاى روحى، اخلاقى و رفتارى) وى آگاه گردى. هنگامى كه دقيقاً بررسى و تحقيق نمودى و معاشرت و دوستى با او را برگزيدى، آن گاه با او بر اساس گذشت و چشم پوشى از لغزش ها و يارى كردن در سختى ها همراه باش!(1)

2 - 1 - 1 - 5 - روش دقت در دوست يابى

بعد از خانواده، دوستان و هم بازى ها و هم كلاس هاى كودك مى توانند به عنوان يك عامل محيطى در تربيت و خلق و خوى او تأثيرگذار باشند. كودك و نوجوان، گرايش زيادى به دوستان هم سن خود دارد و بى ترديد اين هم نشينى و هم گرايى دوستان در يك ديگر مؤثر خواهد بود. البته معاشرت با دوستان صميمى، يك نياز طبيعى است و لذت بخش ترين ساعات زندگى براى كودك و نوجوان، لحظاتى است كه با دوستان سپرى مى كند.

پيشوايان معصوم ما ضمن بيان اثرهاى مثبت و منفى رفاقت و هم نشينى، پيروان خود را به مصاحبت با افراد شايسته سوق داده اند. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين باره به فرزندش مى فرمايد:

يا بنى لا تواخ احدا حتى تعرف موارده و مصادره فاذا استنبطت الخبرة و رضيت العشرة فآخه على اقالة العثرة و المواساة فى العسرة»(2)

فرزندم! با هيچ كس دوستى نكن مگر اين كه از رفت و آمد (و ويژگى هاى روحى واخلاقى) او آگاه گردى. هنگامى كه دقيقاً بررسى نمودى و معاشرت با او را برگزيدى، آن گاه با او براساس گذشت و چشم پوشى از لغزش ها و يارى كردن در سختى ها دوستى كن.

ص:355


1- (1) . حرانى، همان، ص 233.
2- (2) . همان.

دوست عميق ترين تأثير را بر زندگى و رفتار انسان دارد. به اين علت در قرآن و روايات، سخت بر آيين دوست يابى سفارش شده است. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز از شيعيان انتظار دارند كه در انتخاب دوست دقت كنند.

2 - 1 - 1 - 6 - روش استفاده از حس كمال جويى

كودكان و نوجوانان فطرتاً كمالات و صفات زيباى انسانى را دوست دارند. مربى مى تواند از طريق ارضاء درست تفوق خواهى، متربيان خود را به سوى اهداف مورد نظر خويش هدايت كند و آنان را با دلگرمى و نشاط، به كسب كمالات وادار سازد. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روزى فرزندان خود و فرزندان برادر خود را دعوت كرده، به آنان فرمود: «همه شما كودكان اجتماع امروز هستيد و اميد مى رود كه بزرگان جامعه فردا باشيد. دانش بياموزيد و در كسب علم كوشش كنيد. هر كدام نمى توانيد در مجلس درس مطالب استاد را حفظ كنيد، آن ها را بنويسيد و نوشته ها را در منزل نگه دارى نماييد تا در موقع لزوم مراجعه كنيد».(1)

آن حضرت با اين روش تربيتى، فرزندان را به فراگيرى دانش و درس خواندن ترغيب و تشويق مى كردند و آنان به اين طريق با عشق و علاقه، دنبال كسب دانش و ساير كمالات بشرى مى رفتند در اين شيوه، نيازى به تهديد و مجازات نيست.

2 - 1 - 1 - 7 - روش استفاده از اسوه هاى تربيت

كودك و نوجوان فطرتاً دنبال الگو مى گردد و اين خواسته درونى او در حس تقليد وى جلوه مى كند. والدين و مربيان بايد با معرفى الگوهاى درست، حس تقليد او را جهت دهند. آنچه در اين ميان اهميت ويژه دارد، شناساندن الگوهاى راستين و نمونه هاى كامل در به وجود آوردن صفات پسنديده در نهاد فرزندان است. اين شيوه در قرآن كريم فراوان ديده مى شود. قرآن كريم با معرفى الگوهاى

ص:356


1- (1) . شهيد ثانى، منيه المريد، ترجمه محمدباقر حجتى، ص 340، تهران: دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، 1359 ش.

كامل، در آموزش خوبى ها و كمالات و فضايل انسانى بهره مى گيرد. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز به پيروى از قرآن، در سيره تربيتى خويش اين روش را دنبال مى كردند.(1)

آن حضرت گاه به معرفى الگوهاى عينى و دوستانى مى پرداختند كه خود بر اساس معيارهاى مطلوب انتخاب كرده بودند. ايشان درباره يكى از دوستان خود چنين مى فرمايد:

او از ديدگاه من از همه مردم بزرگ تر بود و اساس بزرگى او به ديده من، كوچكى دنيا در ديده او بود، از سلطه جهالت برون بود. دست دراز نمى كرد، مگر نزد كسى كه مورد اعتماد بود و سودى در آن وجود داشت، نه شكايتى مى كرد و نه خشمگين و ناخشنود بود؛ بيش تر روزگارش را خاموش بود، هنگامى كه سخن مى گفت بر گويندگان و زبان آوران غلبه مى يافت. مردى افتاده بود و مردم ناتوانش مى انگاشتند؛ اما همين كه زمان تلاش و جديت فرا مى رسيد، شير بيشه را مى ماند!.

حضرت در ادامه بيان اوصاف دوست خوبش مى فرمايد:

چون با دانشمندان جمع مى شد، به شنيدن بيش تر شيفته بود تا به گفتن. اگر در سخن مغلوب مى شد، در خاموشى مغلوب نمى گشت. آنچه را انجام نمى داد نمى گفت، ولى كارهايى انجام مى داد كه آن را به زبان نمى آورد. اگر در مقابل دو كار قرار مى گرفت كه نمى دانست كدام يك از آن دو خداپسندانه تر است، آن را كه نفسش مى پسنديد انجام نمى داد، هيچ كس را به كارى كه زمينه عذر در آن بود، سرزنش نمى كرد.

(2)

جدول 1. اصول و روش هاى هدف خدامحورى

ص:357


1- (1) . شيخ عباس قمى، همان، ج 1، ص 225.
2- (2) . حرانى، همان، ص 406، ش 13.
2 - 2 - رضايت الهى

رسيدن به رضايت الهى، آرزوى تمام انبيا بوده است. لذا در روايت آمده كه حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عرض كرد:

«خدايا! مرا به عملى راهنمايى كن كه با انجام دادن آن به رضايت تو دست يابم.» خداوند وحى كرد: «اى فرزند عمران! رضايت من در سختى و گرفتارى توست كه طاقت آن را ندارى.» موسى به سجده افتاد و گريست. سرانجام وحى شد: «اى موسى! رضايت من در رضايت تو به قضا و تقديرات من است».(1)

2 - 2 - 1 - اصل احسان

اگر نگاهى گذرا به سيره تربيتى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براساس گزارش هاى قرآنى، روايى و تاريخى شود، به خوبى مى توان دريافت كه آن امام همام (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) الگوى كامل احسان بوده است. در روايات بسيارى، از احسان و ايثارگرى امام سخن به ميان آمده است. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، دو بار از همه مال خود دست كشيدند، و سه بار اموالشان را در راه خدا تقسيم كردند، حتى كفشى را مى بخشيدند و كفشى ديگر را نگاه مى داشتند.(2)

اين كار از بسيارى بر نمى آيد و كم تر كسى به خود چنين جرأت مى دهد كه از همه اندوخته ها و مالى كه به زحمت به دست آورده دست بكشد و به ديگران بخشد. تنها خاندان اهل بيت (عليهم السلام) و پيروان صديق ايشان از چنين منش و خويى بهره مندند. آنان تربيت شده مكتب قرآن بودند. در روايت آمده:

ص:358


1- (1) . محمدى رى شهرى، همان، ص 221، ش 2628.
2- (2) . محمدرضا حكيمى، الحياه، ج 3، ص 299، تهران: ثقافه الاسلاميه، 1410 ق.

كنيزى شاخه گلى را به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اهدا نمود. آن حضرت او را آزاد كردند. انس بن مالك به آن حضرت عرض كرد: «آيا شما براى يك شاخه گل ناچيز، او را آزاد كرديد؟» امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در پاسخ فرمودند:

«ادبنا الله تعالى...»؛(1) خداوند ما را چنين تربيت كرده. آن جا كه مى فرمايد: (إِذٰا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهٰا أَوْ رُدُّوهٰا)؛2 هنگامى كه كسى به شما تحيت گويد، پاسخ او را به طور بهتر، يا همان گونه بدهيد. پاسخ بهتر همان آزاد كردن اوست.

2 - 2 - 1 - 1 - روش سخاوت

سخاوت و بزرگ منشى، يكى ديگر از روش هاى تربيت اخلاقى در سيره و انديشه هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. اين سخاوت در مرز قرآن و سنت انجام مى گرفت و از آن تجاوز نمى كردند. در روزگار خلافت و يا سرپرستى صدقات اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، درآمد آن را برابر قانون و شرايط ويژه خود، با حساب و كتاب به صاحبان آن رد مى كردند. سخاوت امام براى خدا بود. بى مزد و منت مى بخشيدند. بخشش خود را هيچ گاه به ياد نمى آوردند و انتظار سپاس نيز از گيرندگان نداشتند. عربى نزد حضرت آمد. فرمود: «هرچه ذخيره داريم، به او بدهيد.» بيست هزار درهم موجود بود، همه را به او دادند. گفت: سرورم! اجازه نداديد كه حاجتم را بگويم و مديحه اى در شأنتان بخوانم ؟!» حضرت در پاسخ، اشعارى انشا كردند:

بيم فرو ريختن آبروى كس كه از ما چيزى طلب مى كند، ما را وامى دارد كه پيش از خواهش او بدو ببخشيم.(2)

2 - 2 - 1 - 2 - روش برنامه ريزى

ص:359


1- (1) . ابن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 18، قم: مؤسسه العلامه، 1380.
2- (3) . مجلسى، همان، ج 43، ص 341.

برنامه ريزى در زندگى از ديگر روش هايى بود كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سيره تربيتى خود به كار مى بردند و ديگران را بدان تشويق مى كردند. دخل و خرج امام روى برنامه و نظام بود و هرج و مرج و اسراف و تبذير در كار ايشان راه نداشت. امام هم بر مبادى ورود درآمد خويش نظارت داشتند و هم بر موارد خروج آن.

ابوهاشم قتاد گويد:

از بصره براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كالا مى آوردم و او تجارت مرا به دقت محاسبه مى كرد و مى فرمود: «پدرم به من گفت كه رسول خدا (ص) فرمود:

«المغبون لا محمود و لا مأجور»(1) فريب خورده (در معامله) نه ستايش مى شود و نه اجر مى برد.

اگر در نزد امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) چيزى نبود كه به نيازمند بپردازد، با زبانى خوش و كريمانه، او را خشنود مى ساخت و ظريفانه، آبروى او را نگه مى داشت. او رفتار جدش با نيازمندان را از نزديك ديده بود و آن را براى مردم باز مى گفت:

كان رسول الله (ص) اذا سأله احد حاجة لم يردّه الا بها و يميسود من القول؛(2)

پيامبر (ص) هماره وقتى كسى از او حاجتى مى خواست، كمك خود را با گفتار خوش همراه مى كردند.

اين روش تربيتى در زمان حاضر نيز كاربردهاى فراوان دارد. برنامه ريزى براى اداره زندگى در ابعاد اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و... آثار مثبت بسيارى به همراه دارد.

8 - 2 - 2 - 1 - 2 - روش ايثار

ايثار و گذشت يكى از روش هاى تربيت اخلاقى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود كه در سرتاسر زندگى آن حضرت نمودهاى فراوانى داشت. امام بسيار بزرگوار بودند و از ستم ديگران چشم پوشى مى كردند. بارها پيش مى آمد كه واكنش حضرت به رفتار ناشايست ديگران، سبب تغيير روش فرد خطاكار مى شد.

ص:360


1- (1) . ابن عساكر، ج 4، ص 214.
2- (2) . ابن يعقوبى، تاريخ يعقوبى، تصحيح محمدابراهيم آيتى، ج 2، ص 227، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1384 ق.

در همسايگى امام، خانواده اى يهودى مى زيستند. ديوار خانه يهودى شكافى داشت كه از آن رطوبت نجاست به خانه امام نفوذ مى كرد فرد يهودى نيز از اين موضوع آگاهى نداشت تا اين كه روزى زن او براى درخواست نيازى به خانه امام آمد و ديد كه شكاف ديوار سبب شده كه ديوار خانه امام نجس گردد. بى درنگ نزد شوهرش رفت و او را آگاه ساخت. مرد يهودى نزد امام آمد و از سهل انگارى خود پوزش خواست و از اين كه در اين مدت، امام سكوت كرده و چيزى نگفته بود، شرمنده شد. امام براى اين كه او بيش تر شرمنده نشود فرمود: «از جدم رسول خدا (ص) شنيدم كه با همسايه مهربانى كنيد». يهودى با ديدن گذشت و چشم پوشى و برخورد پسنديده ايشان به خانه اش رفت، دست زن و بچه اش را گرفت و نزد امام آمد و از ايشان خواست تا آنان را به دين اسلام درآورد.(1)

گستره گذشت و مهرورزى امام، آن قدر پردامنه بود كه قاتل او را هم دربرگرفت، چنان كه «عمر بن اسحاق» مى گويد:

من و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در لحظه شهادت، نزد امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بوديم كه فرمود: «بارها به من زهر داده اند، ولى اين بار تفاوت مى كند؛ زيرا اين بار جگرم را قطعه قطعه كرده است». امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با ناراحتى پرسيد: «چه كسى شما را زهر داده است ؟» فرمود: «از او چه مى خواهى ؟ مى خواهى او را بكشى ؟ اگر آن كسى باشد كه من مى دانم، خشم و عذاب خداوند بيش تر از تو خواهد بود. اگر هم او نباشد، دوست ندارم كه به خاطر من، بى گناهى گرفتار شود»(2)

2 - 2 - 1 - 3 - روش برآوردن نيازهاى ديگران

امام برآوردن نياز ديگران را در هر حالى در اولويت قرار مى دادند. ابن عباس مى گويد:

با امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مسجدالحرام بودم. حضرت در آن جا معتكف و مشغول طواف بودند. نيازمندى نزد ايشان آمد و عرض كرد: «اى فرزند رسول خدا،

ص:361


1- (1) . محمدحسين شهيدايى، روضه تحفه الواعظين، ج 2، ص 106، قم: انتشارات شهيدايى، 1342 ش.
2- (2) . ابن اثير، اسدالغابه، ج 2، ص 15، بيروت: دارالفكر، 1409 ق.

به فلان شخص مقدارى بدهكارم و از عهده قرض او برنمى آيم. اگر ممكن است (مرا كمك كنيد)». امام فرمود: «به صاحب اين خانه (و اشاره به كعبه كرد) متأسفانه در حال حاضر، پولى در اختيار ندارم». شخص نيازمند گفت: «اى فرزند رسول خدا! پس از او بخواهيد كه به من مهلت بدهد؛ چون مرا تهديد كرده است كه اگر بدهى خود را نپردازم، مرا به زندان بيندازد». حضرت طواف خود را قطع كردند و همراه آن مرد به راه افتادند تا نزد طلب كارش بروند و از او مهلت بگيرند. عرض كردم: «يا بن رسول الله! گويا فراموش كرده ايد كه در مسجد قصد اعتكاف داشتند». حضرت فرمود: «نه فراموش نكرده ام؛ ولى از پدرم شنيدم كه پيامبر اكرم (ص) فرمود: "هر كس حاجت برادر مؤمن خود را برآورد، نزد خدا مانند كسى است كه نه هزار سال روزها روزه گرفته و شب ها را به عبادت گذرانيده است"».(1)

2 - 2 - 2 - اصل عزت

به وجود آوردن خودباورى و عزت نفس، انسان را در زندگى آينده موفق تر خواهد نمود. اين صفت زيبا را مى توان از همان دوران كودكى و با شيوه هاى مختلف پرورش داد. امام به كرامت و عزت نفس مردم توجه داشتند. ارزش آبروى مردم را بيش از داده هاى خود مى شمردند. درماندگان را صاحب اصلى آن مى دانستند و كرم و بخشش را پيش از پرسش، معنا مى كردند:

والكرم العطيه قبل السؤال و التبّرع بالمعروف و الاطعام فى المحل(2)

كرم عبارت است از بخشش پيش از پرسيدن، نيكى از روى ميل و اطعام به جا.

برخى از آن شيوه ها عبارتند از:

2 - 2 - 2 - 1 - روش احترام به كودك

پيامبر اسلام (ص) بارها امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در ايام كودكى احترام مى نمودند. روزى حضرت نشسته بودند كه آن دو كودك وارد شدند. پيامبر (ص) به

ص:362


1- (1) . شيخ عباس قمى، همان، باب الحاء
2- (2) . يعقوبى، همان، ج 2، ص 226.

احترام آن ها از جاى برخاسته، به انتظار ايستادند، لحظاتى طول كشيد، آن ها نرسيدند. رسول اكرم (ص) به طرف كودكان پيش رفتند و از آنان استقبال نمودند و بغل باز كردند و هر دو را بر دوش خود سوار نمودند و به راه افتادند و به آنان فرمودند: «فرزندان عزيز، مركب شما چه خوب مركبى است و شما چه سواران خوبى هستيد!»(1)

در روايت ديگرى عبدالله بن عباس مى گويد:

با پيامبر (ص) به خانه فاطمه (س) رفتيم. حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) [كه كودكى بيش نبود] صورتش را شسته و تميز و پاكيزه از منزل بيرون آمد. رسول خدا (ص) او را در آغوش گرفته، بوسيدند و سپس فرمودند: «اين پسر من آقاست»(2)

2 - 2 - 2 - 2 - روش هم بازى شدن با كودكان

كودكان و نوجوانان از بازى و ورزش لذت مى برند و به اين وسيله، ضمن آشنايى بيش تر با جهانى كه در آن زندگى مى كنند، رشد يافته، در عين حال فرصت هاى خوبى را براى بيان احساسات و عواطف خود مى يابند. هم بازى شدن والدين و بزرگ ترها با آنان، در ايجاد خودباورى در وجودشان نقش مهمى دارد. ابورافع، از ياران پيامبر (ص) روزى با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه كودك خردسالى بود، هم بازى شد. آنان با قرار گرفتن روى دوش يك ديگر بازى مى كردند. هنگامى كه نوبت سوارى به ابورافع مى رسيد، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او مى فرمود: «عجب دارم از تو كه مى خواهى بر دوش كسى سوار شوى كه پيامبر (ص) او را بر دوش خود سوار مى كند.» وقتى نوبت سوارى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى شد، ابورافع مى گفت: «همان طورى كه تو به من سوارى ندادى من هم تو را سوار نمى كنم.» حضرت به او

ص:363


1- (1) . محمدتقى فلسفى، كودك از نظر وراثت و تربيت، ج 1، ص 115، چاپ پانزدهم، تهران: نشر معارف اسلامى، 1342.
2- (2) . شيخ طبرسى، همان، ص 211.

فرمود: «آيا ميل ندارى كسى را كه پيامبر (ص) بر دوش خود مى نشاند بر دوشت سوار كنى ؟» ناچار ابورافع طفل را بر دوش خود سوار مى كرد.

شخصيت روحى اين كودك از خلال گفتار و كيفيت استدلالش پيداست. طفلى را كه پيامبر اسلام (ص) در آغوش خود پرورش داده و شخصيت روانى او را احيا نموده است، بزرگى خود را باور دارد و هرگز با زبونى سخن نمى گويد.(1)

2 - 2 - 2 - 3 - شجاعت

شجاعت ميراث ماندگار امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود و امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ميراث دار آن بزرگوار. در كتاب هاى تاريخى آمده كه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در تقويت اين روحيه در كودكانش، خود به طور مستقيم دخالت مى كردند، شمشيرزنى و مهارت هاى نظامى را از كودكى به آنان مى آموختند و پشتيبانى از حق و حقيقت را به آنان درس مى دادند. ميدآن هاى نبرد، مكتب درس شجاعت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به فرزندانش بود.

با آغاز خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، كشمكش ها نيز آغاز شد. نخستين فتنه، جنگ جمل بود كه به بهانه خون خواهى عثمان برپا گرديد. شعله هاى جنگ زبانه مى كشيد. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پسرش «محمد بن حنفيه» را فراخواندند و نيزه خود را به او داده، فرمودند: «برو شتر عايشه را نحر كن». محمد بن حنفيه نيزه را گرفت و حمله كرد، ولى كسانى كه به سختى اطراف شتر عايشه را گرفته بودند، حمله او را دفع كردند. او چندين بار حمله كرد، ولى نمى توانست خود را به شتر برساند. ناچار نزد پدر آمد و اظهار ناتوانى كرد. امام نيزه را پس گرفته، به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دادند. او نيزه را گرفت و به سوى شتر تاخت و پس از مدتى كوتاه، بازگشت، در حالى كه از نوك نيزه اش خون مى ريخت. محمد حنفيه به شتر نحر شده و نيزه

ص:364


1- (1) . فلسفى، همان، ج 2، ص 133.

خونين نگريست و شرمنده شد. اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او فرمود: «شرمنده نشو؛ زيرا او فرزند پيامبر (ص) است و تو فرزند على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هستى».(1)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ديگر جنگ هاى آن دوران نيز شركت كردند و دلاورى هاى بسيارى از خود نشان دادند. معاويه درباره دلاورى هاى حضرت مى گفت: «او فرزند كسى است كه به هر كجا مى رفت، مرگ نيز همواره به دنبالش بود (كنايه از اين كه نترس بود و از مرگ نمى هراسيد)».(2)

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در زمينه ضرورت تربيت معنوى انسان و تغذيه روان او مى فرمايد:

عجبت لمن يتفكر فى ماكوله كيف لا يتفكر فى معقوله، فيجنب بطنه ما يؤذيه و يودع صدره ما يرديه؛(3)

تعجب مى كنم از فردى كه در غذاى جسمانى خود فكر مى كند (كه سالم و بهداشتى باشد) اما در غذاى روح خويش نمى انديشد، در نتيجه شكم خود را از غذاهاى زيان بخش حفظ مى كند ولى سينه اش را در مقابل آنچه آن را پست مى گرداند رها مى كند.

2 - 2 - 2 - 4 - روش انتخاب نام زيبا براى كودك

نام كودك، نقش مهمى در شخصيت او ايفا مى كند. بايد براى طفل نامى را انتخاب كرد كه بعدها به خاطر آن استهزا و تحقير نشود و در آينده احساس حقارت نكند، نامى كه يادآور وابستگى او به خداوند متعالى و نشان دهنده فرهنگ و مكتب او باشد. سيره عملى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نام گذارى فرزندان خويش، گواه روشنى بر توجه آن حضرت به اين مهم است. نام فرزندان پسر آن حضرت عبارتند از: حسن، زيد، قاسم، عمرو، عبدالله، عبدالرحمان، حسين،

ص:365


1- (1) . ابن شهر آشوب، همان، ج 4، ص 21.
2- (2) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 73، چاپ اول، بيروت: داراحياء التراث العربى، 1378 ق.
3- (3) . قطب الدين راوندى، الدعوات، ص 144-145، قم: مدرسه الامام المهدى، 1407 ق.

طلحه. نام فرزندان دختر ايشان عبارتند از: ام الحسن، ام الحسين، فاطمه، ام عبدالله، ام سلمه، رقيه.(1)

2 - 2 - 2 - 5 - روش مشورت با فرزندان

يكى از شيوه هاى شخصيت دادن به فرزندان، مشورت كردن با آن هاست. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ضمن توصيه به اين كار پسنديده، با فرزندان خويش در موارد مختلف مشورت مى كردند و بدين وسيله شخصيت آنان را پرورش داده، در آن ها عزت نفس ايجاد مى نمودند. روزى معاويه بن خديج به عنوان خواستگار به منزل آن حضرت آمد. حضرت به او فرمود:

انا قوم لا نزوج نساءنا حتى نستامرهن؛(2)

ما قومى هستيم كه دختران خود را بدون نظرخواهى و مشورت با خودشان، شوهر نمى دهيم.

2 - 2 - 2 - 6 - روش سلام كردن به كودكان

يكى از روش هاى تربيت اخلاقى كه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سيره عملى خود به كار مى بردند و ديگران را بدان سفارش مى كردند، سلام كردن حتى به كودكان بود. حضرت در اين باره مى فرمايد:

هر كس قبل از سلام كردن سخن آغاز كند، او را جواب ندهيد.(3)

اين سخن در مورد معاشرت والدين با كودكان اهميت ويژه اى مى يابد، زيرا كودكى كه به او سلام داده شود و بدين وسيله از وى احترام نمايند، شايستگى خود را باور مى كند و از همان دوران كودكى، احساس مى نمايد كه ديگران براى او اهميت و ارزش قائل هستند.

ص:366


1- (1) . شيخ مفيد، ارشاد، ج 2، ص 16، تهران: كتاب فروشى اسلامى، 1364 ش.
2- (2) . باقر شريف قرشى، حياة الامام الحسن بن على، ج 1، ص 329، نجف: مطبعه الآداب، 1385 ق.
3- (3) . عزيزالله عطاردى، مسندالامام المجتبى، الحسن بن على، ص 688، تهران: عطارد، 1373 ش.

پيامبر اكرم (ص) فرمودند: «پنج چيز را تا لحظه مرگ ترك نمى كنم:... يكى از آن ها سلام دادن به كودكان است».(1)

2 - 2 - 2 - 7 - روش مطابقت رفتار با گفتار

والدين و مربيان اگر به گفته هاى خويش جامه عمل بپوشانند، بهترين، مؤثرترين و پرثمرترين شيوه را در تربيت به كار گرفته اند و به طور غيرمستقيم و ناخودآگاه، بر متربيان تأثير مى گذارند. نصيحت هاى مربيان و والدين زمانى بر فرزندان مؤثر واقع خواهد شد كه آنان هر يك نمونه اى عملى از آن توصيه باشند و گفتار خويش را با عمل هماهنگ سازند.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يكى از دوستان خود را كه شايسته تمجيد بود، با صفات زيبايى معرفى كردند و در ضمن خصلت هاى پسنديده او فرمودند:

«كان لا يقول ما لا يفعل و يفعل ما لا يقول»؛(2)

او آنچه را كه عمل نمى كرد، نمى گفت و كارهايى را كه نگفته بود انجام مى داد.

2 - 2 - 3 - اصل كرامت

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از خيل ستارگان پرفروغ است. او به «كريم اهل بيت» شهرت دارد. رفتار كريمانه او در سينه تاريخ موج مى زند و جهانيان سرگشته درهم و دينار را به تحير وامى دارد. در بين مردمى كه در چاه دنياخواهى سقوط كرده اند و براى دست يابى به دنيا، تن به هرنوع خوارى مى دهند، مطالعه بخشش هاى كريمانه امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خواندنى و شنيدنى است.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نسبت به فقيران فرهنگى و فريب خوردگان جاهل نيز قلب رئوف داشتند. گرچه آن ها بر اثر فريب دشمنان با هتاكى و بى حرمتى با امام برخورد مى كردند، امام هيچ گاه از سخنان بيهوده آنان غضبناك نمى شدند و با

ص:367


1- (1) . شيخ صدوق، همان، ج 1، ص 271.
2- (2) . حرانى، همان، ص 234.

لطف و مهربانى آن ها را نوازش مى كردند و به رفع نيازهايشان همت مى گماشتند. آنان نيز با ديدن برخوردهاى خاضعانه امام، به حيرت مى افتادند و در اندك مدت از گفته هاى خويش پيشمان مى شدند. نمونه بارز فروتنى امام با فقرزدگان فرهنگى و دين باختگان بى هويت، ملاقات با آن مرد شامى است كه حكايتش در متون تاريخى معروف است.(1)

2 - 2 - 3 - 1 - روش فريادرسى محرومان

در آيين اسلام، ثروتمندان، مسئوليت سنگينى در برابر مستمندان و تهى دستان اجتماع دارند و به حكم پيوند عميق معنوى و برادرى دينى، بايد همواره در تامين نيازمندى هاى محرومان كوشا باشند. پيامبر اكرم (ص) و پيشوايان دينى ما، نه تنها سفارش هاى مؤكدى در اين زمينه نموده اند، بلكه هر كدام در عصر خود، نمونه برجسته اى از انسان دوستى و ضعيف نوازى به شمار مى رفتند.

پيشواى دوم شيعيان، در بخشش و دست گيرى از بيچارگان، سرآمد روزگار خويش و آرام بخش دل هاى دردمند و نقطه اميد درماندگان بودند. هيچ آزرده دلى نزد آن حضرت شرح پريشانى نمى كرد، جز آن كه مرهمى بر دل آزرده او مى نهادند و گاهى پيش از آن كه مستمندى اظهار احتياج كند و عرق شرم بريزد، احتياج او را برطرف مى ساختند و اجازه نمى دادند رنج و مذلت سؤال را بر خود هموار سازد.

2 - 2 - 3 - 2 - روش گذشت

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مظهر گذشت بودند. حضرت در برابر كژانديشان و دشمنانى چون فاسقان بنى اميه چونان كوه مى ايستادند و در برابر تجاوزات آنان از قانون و فسق و فجورشان، مداهنه نمى كردند و خطرهاى راه را به جان مى خريدند.

ص:368


1- (1) . محمدى رى شهرى، همان، ج 7، ص 43.

سعيد بن ابى سرح از شيعيان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود. چون زياد به كوفه آمد، وى را طلب كرد و او را ترساند. سعيد به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پناه آورد. زياد برادران، فرزندان و همسرش را زندانى كرد، اموالش را مصادره و خانه اش را خراب نمود. امام نامه اى به زياد نوشت و خواستار آزادى زندانيان خاندان سعيد و ردّ اموال و بناى خآن هاش گرديد. زياد پاسخى تند و تهديدآميز به امام داد و چون نامه اش به امام رسيد، در نامه دوم به او نوشت:

من الحسن بن فاطمة الى زياد بن سميّه، اما بعد فانّ رسول الله (ص) قال: الولد للفراش وللعاهر الحجر.(1)

از حسن فرزند فاطمه به زياد فرزند سميه! اما بعد، رسول خدا (ص) فرمود: فرزند از آنِ فراش (ازدواج شرعى) است و سهمِ زناكار سنگ است.

ماجراى مناظره امام حسن و پاسخ هاى دندان شكن حضرت به عمرو بن عاص و وليد بن عقبه و عتبة بن ابى سفيان و مغيرة بن شعبه، مشهور است؛(2) ولى حضرت در برابر خطاى نادانان و زخم زبانِ جاهلان، بردبار بودند و از ظلم به شخص خود كه از روى تعصب كور و جهالت نادانان به ايشان مى رسيد، مهربانانه و كريمانه درمى گذشتند و اين آيه فراروى ايشان بود:

(... والذين لايشهدون الزّور و اذا مرّوا باللغو مرّوا كراماً)؛(3)

بندگان (خاص خداوند) رحمان كسانى هستند كه شهادت به باطل نمى دهند و هنگامى كه با لغو و بيهودگى رو به رو مى شوند، بزرگوارانه از آن مى گذرند.

2 - 2 - 3 - 3 - روش مهربانى و مهرورزى

مهربانى با بندگان خدا، از ويژگى هاى بارز امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و از روش هاى اساسى در تربيت اخلاقى در سيره و انديشه هاى آن حضرت بود. امام همواره

ص:369


1- (1) . سيدمحسن امين، فى رحاب ائمه اهل بيت، ج 1، ص 182، بيروت: دارالتعاريف للمطبوعات، 1400 ق.
2- (2) . ابن جوزى، تذكره الخواص، ص 182، تهران: مكتبه نينوى الحديثه، 1401 ق.
3- (3) . سوره فرقان، آيه 73.

مهربانى را با مهربانى پاسخ مى گفتند. حتى پاسخ او در برابر نامهربانى نيز مهربانى بود. نوشته اند امام گوسفند زيبايى داشتند كه به او علاقه نشان مى دادند. روزى ديدند گوسفند در گوشه اى افتاده و ناله مى كند. جلوتر رفتند و ديدند كه پاى آن را شكسته اند. امام از غلامش پرسيدند: «چه كسى پاى اين حيوان را شكسته است ؟» غلام گفت: «من شكسته ام». حضرت فرمود: «چرا چنين كردى ؟» گفت: «براى اين كه شما را ناراحت كنم». امام با تبسمى دلنشين فرمودند: «ولى من در عوض، تو را خشنود مى كنم و غلام را آزاد كرد».(1)

2 - 2 - 3 - 4 - روش ميهمان نوازى

امام همواره در پذيرايى از ميهمان تلاش جدى مى كردند. گاه از اشخاصى پذيرايى مى كردند كه حتى آنان را نمى شناختند. به ويژه، به پذيرايى از بينوايان علاقه زيادى داشتند. آنان را به خانه خود مى بردند و به گرمى پذيرايى مى كردند و به آن ها لباس و مال مى بخشيدند.(2)

حضرت با اين سپاس گزارى، هم از ميهمان غريبى پذيرايى مى كردند و هم جايگاه و ارزش ميزبانى او را به جهت عمل نيكويش، پاس مى داشتند. بارها درباره فقيرانى كه از ايشان پذيرايى كرده بودند مى فرمود:

فضيلت با آنان است. اگرچه پذيرايى شان اندك است و مالى ندارند، برترند؛ زيرا آنان غير از آنچه ما را به آن پذيرايى مى كنند چيز ديگرى ندارند و از همه چيز خود گذشته اند، ولى ما بيش از آنچه پيش ميهمان مى گذاريم اموال داريم.

(3)

جدول 2 - اصول و روش هاى هدف رضايت الهى

ص:370


1- (1) . قرشى، همان، ج 1، ص 314.
2- (2) . ابن شهر آشوب، همان، ج 4، ص 16.
3- (3) . مجلسى، همان، ج 43، ص 253.

نتيجه

محور اصلى و هدف نهايى همه آموزه ها و معارف دينى، تربيت «انسان كامل» با ويژگى ها و مشخصاتى است كه در منابع اصيل دينى بدان تصريح شده است. اگر در اسلام، احكام و دستورهاى اقتصادى، سياسى و اجتماعى هم وجود دارد، همه مقدمه و به «تربيت انسان» ناظر است، يعنى اسلام به تمام ابعاد تربيت توجه داشته و در قرآن كريم و روايات معصومان (عليهم السلام) آشكارا به آن اشاره شده است.

از آن جا كه نظام حاكم بر كشور ما نظامى اسلامى است و تعاليم و اهداف آموزش و پرورش آن بر پايه اسلام پى ريزى شده، استخراج و استنتاج نظريات تربيتى مكتب اسلام خصوصاً پيشوايان دينى و كسانى كه نظريات ارزشمندى دربارۀ آن عرصه كردند و در ارائه آن به مسلمانان كوشيدند، از جمله فعاليت هاى پر اهميت فلسفه تعليم و تربيت در طول تاريخ تفكرات تربيتى به شمار مى رود و از سنت هاى معتبر اين حوزه معرفتى است.

ص:371

معصومان الگوهاى ممتاز انسانى و كامل ترين مروجان معارف الهى در سطح جهان هستند. به همين جهت، خداوند متعالى در كنار اطاعت از خدا و رسولش، پيروى از اولى الامر (يعنى امامان) را بر همگان واجب گردانيده است. كم ترين اثر اين همبستگى، دفع خصومت ها و كينه هاى ديرينه است.

حاكم شدن ارزش هاى دروغين و غيرانسانى و رذايل در جامعه يكى از موانع انسجام اسلامى است. بى شك پيوند روابط انسانى و نزديك شدن دل هاى افراد جامعه به هم ديگر، در اثر اعتماد و علاقه قلبى آنان به يك ديگر است. اگر معاشرت درست بر اساس موازين اخلاقى و كمالات انسانى در جامعه صورت گيرد، اتحاد مردم روز به روز بيش تر مى شود و اگر ارزش هاى اخلاقى از ميان رود، مردم در ظاهر به هم ديگر احترام نفاق آميز خواهند داشت؛ اما در باطن دشمن يك ديگر خواهند بود؛ براى مثال، اگر عدالت در جامعه جاى خود را به تبعيض و بى عدالتى بدهد و مردم از هم ديگر و مسئولان ناراضى باشند، وحدت در آن جامعه معنا نخواهد داشت؛ زيرا كينه ها با كوچك ترين بحرانى بروز مى كند، آتش اختلاف شعله مى كشد و ناراحتى هاى درونى افراد آشكار مى شود. اما اگر آموزه هايى همانند احسان، ايثار، گذشت و... كه در اين پژوهش بدان ها اشاره شد، رواج داشته باشد، اعتماد متقابل تحقق مى يابد و پايه هاى وحدت اسلامى منسجم تر مى شود.

اگر بخواهيم شاهد يك تربيت درست وايده آل و پر بازده در جامعه اسلامى باشيم، بايد از شيوه ها و روش هاى تربيتى مناسبى بهره جوييم كه مطابق با موازين و راه كارهاى عقلى و شرعى است. بهترين و كليدى ترين شيوه هاى تربيتى را مى توان در اقوال و افعال شايسته امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پى جويى كرد؛ زيرا آن حضرت همانند ساير معصومان و پيشوايان، يكى از بالاترين و برترين مربيان تربيتى بشر به

ص:372

حساب مى آيند و تمامى مكاتب تربيتى عالم، چاره اى جز تسليم و ره جويى از مكتب تربيتى اسلام و امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ندارند؛ چنان كه قرآن كريم، همه را به پيروى كامل از آن بزرگواران فراخوانده است: (يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ »1

از خدا و رسول و صاحبان امر خود پيروى كنيد.

از آن جايى كه رسيدن به نيك بختى، غايت تربيت از نظر اكثر مكاتب و ديدگاه هاى تربيتى است و در اسلام نيز پرورش عبد صالح مدنظر است؛ از نظر اسلام در تربيت اخلاقى نيز مانند ساير انواع تربيت غرض رشد انسان ها به سوى كمال واقعى آن ها يعنى قرب الى الله و هدف در تمام انواع تربيت، يكى است. از اين بابت كه اخلاق در تمام شئون زندگى انسان حاكميت دارد و مشرف بر تمام انواع تربيت هاست، نوعى ملازمت با تربيت هاى ديگر دارد؛ بطورى كه وقتى بحث از تربيت اجتماعى مى شود، نمى توان تربيت اخلاقى را از نظر دور داشت. چون بر هر اجتماعى بالاخره نوعى تربيت اخلاقى چه خوب و چه بد حكم فرماست و هيچ فعلى از افعال انسان نمى تواند از حيطه انسان خارج شود. از طرف ديگر، چون هدف تمام انواع تربيت در اسلام و سيره امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يكى است، لذا مايه تعجب نخواهد بود اگر اهداف، اصول و روش هاى تربيت در همه آن ها يكسان باشد.

در مكتب امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، اهداف، اصول و روش هاى تربيت از محتواى آن جدا نبوده و در همگى آن ها، جهت تقرب به خدا هويداست. ممكن است در جداول مذكور در يافته هاى پژوهشى، از روشى نام برده شده باشد كه آن روش خود هدف تربيت باشد و يا هدفى جزئى در قالب روش ارائه شده باشد، چون در همه موارد ياد شده جهت يكى است، به نظر رسيدن روش به عنوان هدف و يا هدفى به عنوان روش اصل مسأله را لوث نمى كند.

ص:373

نكته ديگرى كه در اين زمينه بايستى به آن توجه كرد اين است كه اهداف، اصول و روش هاى تدوين شده در اين پژوهش، صرفاً استنباط پژوهش گر است كه چنان چه تواناتر و با فراغت بال بيش ترى، به آن بپردازد، قطعاً نوع دريافت و دسته بندى آن ها متفاوت خواهد بود، گرچه به هر صورت كه تدوين گردند همگى آن ها يك هدف را دنبال خواهند كرد و آن هم رسانيدن انسان به كمال است.

پيشنهادها

1. پيشنهادهاى كاربردى

1 - 1 - از آن جا كه اولاً پژوهش حاضر درباره يكى از مهم ترين مسائل زندگى بشر، يعنى تربيت او و از ميان انواع تربيت مهم ترين قسم آن، يعنى تربيت اخلاقى است و ثانياً نسخه پيچيده شده محقق از خودش نبوده و از كلام گهربار مردى گرفته شده كه از سلاله پاكان و زاهدان روزگار و مرتبط با وحى الهى است و ثالثاً: جامعه اسلامى به خصوص ايران اسلامى كه ادعا دارد شيعه آن بزرگوار به شمار مى آيد، لازم است كه با گفتار و كردار آن امام آشنا باشند. لذا براى به سعادت رسيدن جامعه اسلامى، راهى جز تربيت نسل حاضر وآينده مطابق با دستورهاى ائمه (عليهم السلام) وجود ندارد و پيشنهاد مى گردد كسانى كه دلشان براى فرزندان امت اسلامى مى تپد، با روش هاى تربيتى ايشان آشنا شوند و فرزندان اين مرز و بوم را با آن روش ها به سوى سعادت رهنمون گردند.

1 - 2 - مسئولان و برنامه ريزان تربيتى در سطوح مختلف، با عنايت به نتايج پژوهش حاضر و كاوش در ساير موارد تربيتى، نسبت به تهيه مقررات، كتاب ها، روش هاى آموزش و پرورش دانش آموزان و استفاده از هر وسيله كمكى كه بتوان از آموزه هاى تربيتى آن امام عزيز بهره گرفت، بكوشند.

ص:374

1 - 3 - دستگاه هاى ذيربط و متولى، ضمن بهره گيرى از نتايج اين پژوهش، زمينه را براى ترويج آن در جامعه فراهم آورند.

1 - 4 - مربيان، معلمان و مجريان تعليم و تربيت، مى توانند از پيام هاى اين پژوهش در بارورى و پرورش جنبه هاى تربيتى و اخلاقى شاگردان، استفاده كنند.

2. پيشنهادهايى براى پژوهش هاى آتى

2 - 1 - از آن جا كه پژوهش حاضر بيش تر به تربيت اخلاقى تأكيد نموده است، مى طلبد كه در فرصت هاى ديگر و يا ساير پژوهش گران در زمينه انواع ديگر تربيت از جمله: تربيت سياسى، اجتماعى و حرفه اى، با استفاده از ديدگاه آن امام اقدام نمايند.

2 - 2 - روش هاى تربيتى استنتاج و تدوين شده در اين تحقيق، تنها گوشه و شمه اى از روش هاى وسيع تربيتى است كه در متن سخنان و سيره و روش تربيتى كريم اهل بيت نهفته است و مى طلبد كه پژوهش تحقيق در زمينه موضوع مورد نظر، بررسى گسترده ترى انجام دهند.

ص:375

منابع

قرآن مجيد.

1. ابراهيم زاده، عيسى، فلسفه تربيت (رشته علوم تربيتى)، تهران: دانشگاه پيام نور، 1383 ش.

2. ابن ابى الحديد، عزالدين ابوحامد عبدالحميد بن هبة الله بن محمد، شرح نهج البلاغه، چاپ اول، بيروت: دار احياء التراث العربى. 1378 ق.

3. ابن جوزى، يوسف بن قُزُغْلى. تذكرة الخواص، تهران: مكتبه نينوى الحديثة، 1401 ق.

4. ابن حنبل، احمد، مسند احمد، بيروت: مؤسسه الرساله، 1419 ق.

5. ابن شهرآشوب مازندرانى، ابوعبدالله محمد بن على، مناقب آل أبى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ج 2، قم: مؤسسه العلامه، 1380 ق.

6. ابن عساكر، ابوالقاسم على بن حسن، ترجمة الامام الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) من تاريخ مدينه دمشق، بيروت: مؤسسة المحمودى، 1400 ق.

7. ابن منظور، محمد ابن مكرم، لسان العرب، چاپ اول، بيروت: دارالاحيا التراث العربى، 1408 ق.

8. امين، علامه سيدمحسن، فى رحاب ائمه اهل البيت (عليهم السلام)، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1400 ق.

9. جانكار، باربارا، فلسفه ارسطو، مترجم مهرداد ايرانى طلب، تهران: انتشارات اطلاعات، 1385 ش.

10. جزرى، عزّالدين بن الاثير، اسدالغابه فى معرفه الصحابه، بيروت: دارالفكر، 1409 ق.

ص:376

11. حرانى، حسن بن على، تحف العقول عن آل رسول، تحقيق على اكبر غفارى، قم: مؤسسه نشر اسلامى، 1404 ق.

12. حسينى زاده، سيدعلى، سيره تربيتى پيامبر و اهل بيت (عليهم السلام)، تربيت فرزند، قم: انتشارات حوزه و دانشگاه، 1384 ش.

13. حكيمى، محمدرضا، الحياه، تهران: ثقافه الاسلاميه، 1410 ق.

14. خسرو باقرى، نگاهى دوباره به تربيت اسلامى، چاپ چهارم، تهران: انتشارات مدرسه، 1376 ش.

15. ذوالفقارپور، ابراهيم، تربيت اخلاقى كودك و نوجوان از ديدگاه اسلام، پايان نامه كارشناسى ارشد دانشگاه تهران: تهران، 1380 ش.

16. راغب اصفهانى، حسين بن محمد، المفردات فى غريب القرآن، بى جا، 1378 ش.

17. راوندى، قطب الدين، الدعوات، قم: مدرسة الامام المهدى، 1407 ق.

18. زيباكلام مفرد، فاطمه، مكتب فلسفى ليبراليسم آموزشى و اسلام، تفرش: انتشارات دانشگاه تفرش، 1384 ش.

19. سپهركاشانى، محمدتقى، ناسخ التواريخ امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مشهد: آستان قدس رضوى، 1383 ق.

20. سيوطى، جلال الدين، تاريخ الخلفا، بغداد: مكتبة المثنى، 1383 ق.

21. شاتو، ژان. مربيان بزرگ، ترجمه غلامحسين شكوهى، تهران: دانشگاه تهران، 1369 ش.

22. شريعتمدارى، على، اصول تعليم و تربيت، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1374 ش.

23. -، روان شناسى تربيتى، تهران: امير كبير، 1374 ش.

ص:377

24. شهيدائى، محمدحسين، روضه تحفه الواعظين، قم: انتشارات شهيدائى، 1342 ش.

25. صدوق، محمد بن على ابن بابويه، معانى الأخبار، تحقيق: على اكبر غفارى، قم: دفتر انتشارات اسلامى، 1362 ش.

26. صدوق، محمدبن على ابن بابويه قمى، عيون اخبارالرضا، چاپ اول، ترجمه حميدرضا مستفيد، على اكبر غفارى، قم: مؤسسه نشر اسلامى، 1372 ش.

27. طبرسى، حسن بن فضل. اعلام الورى بالاعلام الهدى، قم: موسسه آل البيت (عليهم السلام) لاحياالتراث، 1417 ق.

28. طبرسى، فضل بن حسين، مجمع البيان فى تفسير القرآن، تهران: انتشارات ناصر خسرو، 1372 ش.

29. عاملى (شهيد ثانى)، شيخ زين الدين بن على، منيه المريد، ترجمه محمدباقر حجتى، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1359 ش.

30. عبدالباقى، محمدفؤاد. المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الكريم، قاهره: دار الكتب المصريه، 1364 ش.

31. عطاردى، عزيزاللّه، مسند الامام المجتبى الحسن بن على، تهران: عطارد، 1373 ش.

32. فرمهينى فراهانى، محسن، فرهنگ توصيفى علوم تربيتى، تهران: انتشارات اسرار دانش، 1378 ش.

33. فلسفى، محمدتقى، كودك از نظر وراثت و تربيت، چاپ پانزدهم، تهران: نشر معارف اسلامى، 1342 ش.

34. قراملكى، احد فرامرز، اخلاق حرفه اى، قم: مجنون، 1382 ش.

35. قرشى، باقرشريف، حياة الامام الحسن بن على، نجف: مطبعة الآداب، 1385 ق.

ص:378

36. قمى، شيخ عباس، منتهى الامال، چاپ پنجم، قم: هجرت، 1412 ق.

37. -، سفينه البحار، قم: انتشارات اسوه، 1414 ق.

38. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت: داراحيا التراث العربى الثالثه، 1403 ق.

39. محمدى رى شهرى، محمد، ميزان الحكمه، قم: مكتب الاعلام الاسلامى، 1362 ش.

40. محمودنيا، على رضا. تعليم و تربيت از ديدگاه امام هادى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مجله تربيت، شماره 8، 1365 ش.

41. مروجى، سعيد، نگاهى به ابعاد تربيتى قرآن از ديد گاه معصومين (عليهم السلام)، پايان نامه كارشناسى ارشد دانشگاه آزاد اسلامى، 1375 ش.

42. مفيد، محمدبن نعمان، ارشاد، تهران: كتاب فروشى اسلاميه، 1364 ش.

43. ميرزا محمدى، محمدحسن، فارابى و تعليم و تربيت، تهران: انتشارات يسطرون، 1384 ش.

44. نارونى، قاسم، بررسى روش هاى تربيتى در قرآن و سنت، تهران: پايان نامه كارشناسى ارشد دانشگاه آزاد اسلامى، 1374 ش.

45. نورى، ميرزا حسين، مستدرك الوسايل، چاپ اول، قم: نشر آل البيت، 1408 ق.

46. يعقوبى، احمد بن يعقوب، تاريخ يعقوبى، تصحيح محمدابراهيم آيتى، تهران: انتشارات علمى و فرهنگى، 1384 ش.

ص:379

درآمدى بر سيره سياسى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در روايات

اشاره

سيف الله صرامى(1)

چكيده

دوره امامت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به جز مدت كوتاه زمام دارى، دوره شكل گيرى و پيدايش سيره اى است كه عملاً امامان معصوم (عليهم السلام) تا پايان غيبت صغرا، به جز مقطع حادثه كربلا، در پيش گرفتند. ازاين رو، ضرورت تدوين سيره سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) افزون مى گردد. جوامع روايى، يكى از منابع مهم تدوين سيره سياسى آن حضرت است. روايات اين موضوع، به پنج دسته اصلى تقسيم مى شود: روايات دوره زمام دارى، روايات صلح با معاويه، روايات روابط حضرت با معاويه پس از صلح، روايات روابط با كارگزاران و طرف داران معاويه و روايات روابط با كسانى كه يار يا هواخواه حضرت محسوب مى شدند.

واژگان كليدى: امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امامت، سيره سياسى امامان، صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، روايات سياسى.

مقدمه

در دوره امامت امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، فصلى سرنوشت ساز از تاريخ سياسى اسلام و اهل بيت (عليهم السلام) رقم خورده است. درس هاى فراوانى از اين فصل در حوزه هاى

ص:380


1- (1) . عضو هيأت علمى پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى.

مختلف كلامى، فقهى، سياسى، اخلاقى و تاريخ تحليلى، مى توان آموخت. از اين فراتر، مى توان سيره سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را دربردارنده اصولى دانست كه عملاً در سيره امامان پس از ايشان رعايت شده است. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نخستين امام معصومى است كه در جايگاه زاده پيامبراكرم (ص)، سيره سياسى اهل بيت (عليهم السلام) را همچون نورى واحد و متصل به نور نبوى (ص) نشان مى دهد. پيش از ايشان، از همين سرچشمه هدايت، سيره هاى پيامبراكرم (ص)، حضرت زهرا (س) و اميرمومنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به تناسب حوادث و اقتضائات خود، پايه هاى استوار سياست جامع نگر اسلام را نهاده اند. اما موقعيت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، پس از دوره كوتاه زمام دارى، موقعيتى است كه ساير امامان، به جز مقطع قيام حضرت سيدالشهدا (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و دوره ظهور حضرت صاحب الامر (عج)، كم وبيش، در شبيه آن موقعيت به سر برده اند. اين شباهت باعث شده كه امامان، پس از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به جز در مقطع قيام كربلا، در سياست، به شيوه آن حضرت عمل كنند. بنابراين، شناخت سيره سياسى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى تواند شناخت پايه ها و سابقه تاريخى سيره سياسى ساير امامان را هم فراهم آورد. ازاين رو، ضرورت شناخت اين سيره، از دو جهت خواهد بود: هم بهره مندى از آن به عنوان سيره امام معصوم و هم بهره مندى براى شناخت بهتر سيره سياسى ساير امامان.

شناخت همه جانبه و قابل اعتماد سيره هر يك از امامان، درگرو تحقيق در همه منابع تاريخى و روايات مرتبط است. اين كار بايد با تأمل كافى در دلالت و سند روايات و نيز به كارگيرى روش هاى معتبر فهم و تحليل تاريخى صورت گيرد. بديهى است به انجام رساندن اين مهم، در قالب يك مقاله كوتاه نمى گنجد. اما براى برداشتن گامى در مسير پاسخ به ضرورت فوق، در اين مقاله تلاش مى كنيم نگاهى روشمند به روايات قابل استفاده در تدوين سيره سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيندازيم.

ص:381

جوامع روايى شيعه منبع اصلى نوشتار حاضر است. بر اساس تقسيم سيره سياسى حضرت در دوره امامت، روايات مربوطه را به چند بخش اصلى دسته بندى مى كنيم كه ممكن است شامل چند بخش فرعى گردد. با مرورى بر مفاد هر دسته، مى كوشيم در نهايت، به يك جمع بندى از سيره سياسى حضرت از نگاه اين روايات دست يابيم. در اين جا فرصت بررسى سندى وجود ندارد. بنابراين نمى توان جمع بندى مزبور را لزوماً در استنباط احكام شرعى، به كار برد.

مراد از سيره سياسى

براى اين كه بدانيم در سيره سياسى دقيقاً دنبال چه نوع رواياتى هستيم، بايد تاحدامكان، مراد خود را از سيره سياسى بيان كنيم. سيره سياسى از جنس رفتارهايى شامل كنش ها و واكنش هاى شخص در حوزه سياست است. سياست با فرض حكومت و جامعه، معنا و تحقق مى يابد. با وجود اين، حوزه سياست با هيچ يك از حوزه هاى حكومت و جامعه نسبت مساوى ندارد.

در حوزه سياست، قدرت محوريت دارد. هرگونه اعمال قدرت، تلاش براى به دست گرفتن يا فروريختن آن، نقد قدرت، تثبيت يا تبليغ آن، كناره گيرى از قدرت يا مشاركت در آن و مانند اين ها، در حوزه سياست مى گنجد. از اين توضيح، مى توان فهميد كه مراد از رفتار در جنس سيره سياسى، رفتار در مقابل گفتار نيست؛ بلكه گفتار را هم شامل مى شود. كارهايى كه حول محور قدرت اشاره كرديم با رفتار و گفتار هر دو انجام مى گردد. حتى تأييد و رد هم در اين جا رفتار محسوب مى شود.

دسته بندى روايات

اشاره

روايات سيره سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در دوره امامت ايشان، به پنج دسته اصلى مى توان تقسيم كرد:

ص:382

دسته اول: روايات دوران زمام دارى چندماهه حضرت است كه دوران امامت ايشان نيز با آن آغاز مى شود.

دسته دوم: رواياتى را شامل مى گردد كه درباره چگونگى و علت صلح حضرت با معاويه است.

دسته سوم: رواياتى است كه به روابط آن حضرت با معاويه پس از صلح و كناره گيرى از قدرت، تا پايان دوره امامت مى پردازد.

دسته چهارم: روايات روابط ايشان با كارگزاران، اطرافيان و طرف داران معاويه را شامل مى شود.

دسته پنجم: روايات روابط حضرت با ياران و طرف داران خود در مقابل ياران معاويه را پوشش مى دهد. اين دسته شامل طرف داران منتقد صلح با معاويه هم مى شود.

هريك از اين دسته ها، مى تواند شامل دسته هاى فرعى ترى هم باشد. براى هر دسته، دست كم يك نمونه از روايات نقل مى شود.

الف) روايات دوره زمام دارى

جهاد با معاويه، مهم ترين مسأله در دوره زمام دارى كوتاه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. اين مسأله، ساير موضوعاتى را تحت الشعاع قرار داده كه ممكن است در سيره سياسى يك زمام دار موضوع تحقيق و بررسى باشد. ازاين رو، روايات دوره زمام دارى حضرت نيز درباره همين مسأله يا پيرامون آن است. بر اساس روايات، پس از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و بيعت كوفيان با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، گفتار و رفتار حضرت در جهت ادامه جنگ با معاويه و تشويق و تهييج مردم به جهاد با او قرار داشت. در روايتى از اين دسته، چنين مى خوانيم:

ص:383

فخرج الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فصعد المنبر فحمدالله و اثنى عليه ثم قال: اما بعد، فإن الله كتب الجهاد على خلقه و سماه كرها، ثم قال لاهل الجهاد من المؤمنين (واصبروا إن الله مع الصابرين) فلستم أيهاالناس نائلين ماتحبون الا بالصبر على ما تكرهون، إنه بلغنى ان معاويه بلغه ما كنا ازمعنا على المسير اليه فتحرك لذالك، فاخرجوا رحمكم الله معسكركم بالنخيله حتى ننظر و تنظروا و نروا و تروآ؛(1)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به منبر رفتند و پس از ستايش خداوند فرمودند: «خداوند جهاد را بر خلق خود واجب كرد و آن را سختى ناميد. سپس به مؤمنان اهل جهاد فرمود: "صبور باشيد! همانا خداوند با صابران است" پس اى مردم، هرگز به آنچه مى خواهيد نمى رسيد، مگر با صبر بر آنچه بر شما سخت است. به من خبر رسيده كه معاويه از تصميم ما براى گسيل به سوى او آگاه شده و براى همين به جنبش درآمده است. پس به لشكرگاه خود در نخيله بشتابيد رحمت خدا بر شما باد تا بينديشيم و بينديشيد و ببينيم و ببينيد [كه چه پيش آيد]».

در اين روايت، على رغم تشويق حضرت به جهاد، همان طور كه راوى متن اشاره مى كند،(2)

نشانه خوف از سستى و ناهمراهى مردم در جمله اخير آن آشكار است. بنابراين بايد رفتار سياسى حضرت را در موضوع جهاد با مدعى نامشروع حكومت، در حالى در نظر گرفت كه اعتماد كافى به همراهى اطرافيان وجود ندارد. بر اساس روايات، شيوه اى كه ايشان در پيش مى گيرند، رفتن به جهاد با همين اطرافيان، اما همراه با اتمام حجت و گوشزد كردن بى وفايى آنان است؛ براى نمونه، مردم پيش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آمدند و گفتند: «شما جانشين پدرتان هستيد. ما گوش به فرمان شما هستيم. به ما دستور بدهيد [تا فرمان بريم].» حضرت فرمود:

ص:384


1- (1) . ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 29، قم: دارالكتاب، 1385.
2- (2) . همان.

به خدا قسم دروغ مى گوييد! شما به كسى كه از من بهتر بود وفا نكرديد! چگونه به من وفادار خواهيد بود؟ چگونه مى توانم به شما اعتماد كنم، درحالى كه به راست گويى شما باور ندارم ؟ اگر راست مى گوييد، وعده ما با شما لشكرگاه مداين باشد؛ آن جا پيش من آييد.

پس از اين، حضرت سوار بر مركب، عازم شدند و همراه او كسانى كه قصد عزيمت داشتند رفتند. ولى عده زيادى از همراهى حضرت بازايستادند و به آنچه گفتند و وعده دادند، وفا نكردند.(1) در روايات آمده:

فقام خطيبا و قال: غررتمونى كما غررتم من كان من قبلى، مع أى امام تقاتلون بعدى ؟ مع الكافر الظالم الذى لم يؤمن بالله ولا برسوله قط، و لا اظهرالاسلام هو و بنى أميه، الا فرقا من السيف ؟(2)

پس از اين، بپا خاستند و خطاب به مردم فرمودند: «مرا فريفتيد چنان كه پيش از مرا فريفتيد؛ پس از من همراه كدام پيشوا مى خواهيد نبرد كنيد؟ آيا همراه كافر ظالمى كه هرگز به خدا و رسول ايمان نياورد و او و بنى اميه، تنها از ترس شمشير، اظهار اسلام كردند؟

باوجوداين وضعيت، ظاهر روايات اين است كه حضرت هنوز اميد خود را براى جهاد با معاويه از دست نداده اند؛ زيرا از ميان همين مردم و پس ازاين بى وفايى، سپاهيانى را براى نبرد با معاويه گسيل مى دارند. هرچند باخيانت فرماندهان، بيش از پيش عدم امكان ادامه جنگ با معاويه روشن مى شود.(3)

اوج بى وفايى اطرافيان حضرت را مى توان زمانى دانست كه بزرگانى از كوفه نزد معاويه رفتند و ارادت خود را به او اظهار كردند. لذا ديگر اميدى براى حضرت باقى نماند و فرمودند:

ص:385


1- (1) . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 44 ص 43، تهران: اسلاميه 1385 ق.
2- (2) . همان.
3- (3) . نك. قطب الدين راوندى، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 577 574.

خالفتم أبى حتى حكم و هو كاره، ثم دعاكم إلى قتال أهل الشام بعد التحكيم، فأبيتم حتى صار إلى كرامه الله، ثم بايعتمونى عليان تسالموا من سالمنى، و تحاربوا من حاربنى، و قد اتانيان أهل الشر فمنكم قد اتوا معاويه، و بايعوه، فحسبى منكم، لا تغرونى من دينى و نفسى؛(1)

با پدرم مخالفت ورزيديد تا اين كه به ناچار حكميت را پذيرفت. پس از ماجراى حكميت، شما را به نبرد با معاويه فراخواند، ولى سرپيچى كرديد تا اين كه به كرامت خداوند رحلت كرد. سپس با من بيعت كرديد، با اين شرط كه با هر كس مسالمت ورزم، شما هم مسالمت كنيد و با هر كس ستيز كنم، شما هم ستيز كنيد. درحالى كه باخبر شدم بزرگان شما نزد معاويه رفته و با او بيعت كرده اند. ديگر مرا از شما بس است. مرا در دين و جانم نفريبيد!

مى توان از اين روايت و مانند آن، زمينه پايان جنگ با معاويه را در سيره سياسى حضرت مشاهده كرد. البته ساير روايات، درباره صدمات و ستم هاى روحى و جسمى كه از ناحيه اطرافيان - در همين دوره كوتاه زمام دارى - به ايشان(2)

نيز در اين دسته از روايات قرار مى گيرد.

ب) روايات صلح با معاويه

روايات صلح با معاويه را به دودسته فرعى تر مى توان تقسيم كرد: دسته اول، روايات چگونگى رخداد صلح و دسته دوم، روايات توجيه و علت صلح. در نمونه اى از دسته اول، فرآيند صلح از اين جا آغاز مى شود كه وقتى تلاش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى تشويق مردم به جهاد و مقاومت مؤثر در برابر هجوم معاويه، با سستى آنان روبه رو شد، به ساباط رفتند و در آن جا يك شب ماندند. صبحگاهان براى آن كه اصحاب خود را بيازمايند و ميزان اطاعت آنان را مشخص كنند و

ص:386


1- (1) . شيخ جواد قيومى، صحيفه الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ص 159.
2- (2) . نك: بحارالانوار، ج 44 ص 20، 23، 27، 33.

دوستان را از دشمنان بازشناسند تا حساب شده با معاويه روبه رو شوند، مردم را به مسجد فراخواندند. وقتى مردم گرد آمدند، به منبر رفتند و پس از شهادت به توحيد و رسالت پيامبر (ص)، چنين فرمودند:

فوالله انى لأرجوا ان أكون قد أصبحت بحمدالله و منه، و انا انصح خلق الله لخلقه، و ما أصبحت محتملا على امر مسلم ضغينه و لا مريدا له بسوء و لا غائله، و انما تكره و نفى الجماعه خيرلكم مما تحبون فى الفرقه، و ان يناظر لكم خيرا من نظركم لانفسكم، فلا تخالفوا أمرى ولا تردوا على رأيى...؛(1)

سوگند به خدا! اميدوارم به حمد و منت خداى سبحان، همواره خيرخواه ترين مردم براى مردم باشم و با خود كينه اى بر هيچ رفتار مسلمانى همراه نداشته باشم و خواهان هيچ گزند و دردسرى براى مسلمانى نباشم. ناخوشايندى با جماعت بودن، از خوشايندى تك روى، براى شما بهتر است. من خير شما را بيش تر از خودتان براى شما مى خواهم؛ پس فرمان مرا سرپيچى نكنيد و نظر مرا رد نكنيد...

عكس العمل مردم مخاطب اين سخنان يا دست كم بخش زياد و مؤثر آنان، در مقابل خيرخواهى و صداقت آن حضرت، تند، بى ادبانه و خشن گزارش شده است.(2) حتى حمله به محل سكونت حضرت و غارت اموال و نيز ترور منجر به جراحت ايشان هم نقل شده است.(3)

با وجود اين، سيره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين وضعيت، گزينه صلح با معاويه است. دو محور اصلى كه بايد استنباط سيره سياسى امام در آن وضعيت، با عنايت كافى به اين دو محور، صورت گيرد: يكى بى وفايى و ملحق شدن عده زيادى از لشكريان حتى سرداران عمده لشكر به معاويه است؛ دوم كسانى كه خواهان جنگ با معاويه بودند، اما نه از سر اطاعت

ص:387


1- (1) . ارشاد، ج 2، ص 10.
2- (2) . همان، ص 17 به بعد.
3- (3) . همان.

امام و بر اساس بهترين مصلحت مسلمانان، بلكه با تك روى و به قيمت شمشير كشيدن در مقابل حضرت. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين وضعيت، صلح را برمى گزينند. متن صلح نامه كه ظاهراً توسط خود حضرت انشا شده چنين است:

بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما صالح عليه الحسن بن على بن أبى طالب معاويه بن أبى سفيان صالحه على أن يسلم إليه ولايه أمر المسلمين على أن يعمل فيهم بكتاب الله تعالى و سنه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلمو سيره الخلفاء الراشدين و ليس لمعاويه بن أبى سفيان أن يعهد إلى أحد من بعده عهدا بل يكون الأمر من بعده شورى بين المسلمين و على أن الناس آمنون حيث كانوا من أرض الله شامهم و عراقهم و حجازهم و يمنهم و على أن أصحاب على و شيعته آمنون على أنفسهم و أموالهم و نسائهم و أولادهم و على معاويه بن أبى سفيان بذلك عهد الله و ميثاقه و ما أخذ الله على أحد من خلقه بالوفاء بما أعطى الله من نفسه و عليان لايبغى للحسن ابن على و لا لأخيه الحسين و لا لأحد من أهلبيت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم غائله سرا ولا جهرا و لا يخيف أحدا منهم فى أفقمنا لآفاق شهد عليه بذلك وكفى بالله شهيدا فلان و فلان والسلام؛(1)

بنام خداوند بخشنده مهربان! اين متن مصالحه حسن بن على بن ابى طالب با معاويه بن ابى سفيان است: با او مصالحه مى كند به اين كه حكومت بر مسلمانان را به او تسليم نمايد، به شرط اين كه درباره آن ها به كتاب خداى تعالى و سنت پيامبر (ص) و سيره خلفاى نيك سيرت رفتار كند. نيز معاويه حق نداشته باشد براى پس از خود كسى را ولى عهد قرار دهد. پس از او شوراى مسلمانان، صاحب ولايت را تعيين مى كنند. هم چنين شرط است كه مردم در هر جا كه باشند - چه در شام چه در عراق چه در حجاز و چه در يمن - در امنيت باشند. هم چنين شرط است كه ياران و پيروان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از جان و مال و زن و فرزند در امنيت باشند. در اين مورد عهد و ذمه الهى و آنچه خداوند

ص:388


1- (1) . اربلى، كشف الغمه، ج 2، ص 193؛ متن صلح نامه را مى توان در اين منابع هم ديد: (الغدير، ج 7، ص 6؛ اعيان الشيعه، ج 1 ص 57؛ مطالب السئول، ص 357؛ ينابيع الموده، ج 2، ص 425.

بر گردن بندگانش مى گذارد، بر دوش معاويه است كه به آن بين خود و خدا تا مى تواند وفا كند. هم چنين شرط است كه عليه حسن بن على و برادرش حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و هيچ يك از اهل بيت رسول خدا (ص)، پنهان يا آشكار، هيچ توطئه اى نكند و نگرانى هيچ يك از آنان را در هر جا كه باشند موجب نگردد. به اين موارد فلانى و فلانى گواهى مى دهند و گواهى خداوند كافى است. والسلام.

نگرانى هاى امام از بدعهدى معاويه را در اين متن مى توان حدس زد. با وجود اين، امضاى آن را برمى گزينند. صلحى كه حداقل فايده آن، آشكار شدن بدعهدى و نفاق معاويه بود. اين صلح، از جنگ بيهوده و بدون عده و عده كافى بهتر، بلكه نسبت به آن متعين است.

نمونه دسته دوم روايات صلح كه به توجيه آن مى پردازد، در ادامه نقل برخى از روايات رخداد صلح هم آمده است. در ادامه روايت اخير، آمده كه پس از امضاى صلح، معاويه از حضرت مى خواهد كه به منبر رود و در جمع مردم، بيعت با معاويه و واگذارى حكومت به او را اعلام فرمايد. حضرت به منبر مى روند و در اجتماع بزرگ مردم، پس از حمد الهى و صلوات و سلام بر پيامبر و آل او، مى فرمايند:

أيها الناس ان أكيس الكيس التقى و أحمق الحمق الفجور و انكم لو طلبتم ما بين جابلق و جابرس رجلا جده رسول الله صلى الله عليه وآله وسلم ما وجدتموه غيرى و غير أخى الحسين و قد علمتم إن الله هداكم بجدى محمد فأنقذكم به من الضلاله و رفعكم به من الجهاله و أعزكم به بعد الذله و كثركم به بعد القله ان معاويه نازعنى حقا هو لى دونه فنظرت لصلاح الأمه و قطع الفتنه و قد كنتم بايعتمونى على أن تسالمون من سالمت و تحاربون من حاربت فرأيت أن أسالم معاويه واضع الحرب بينى وبينه وقد بايعته ورأيت

ص:389

حقن الدماء خيرمن سفكها ولم أرد بذلك إلا صلاحكم وبقاءكم وان أدرى لعله فتنه لكم ومتاع إلى حين؛(1)

اى مردم، زيرك ترين زيركى ها تقوا و احمق ترين حماقت ها، پرده درى است. اگر شرق و غرب عالم را بگرديد، به جز من و برادرم حسين، مردى را نخواهيد يافت كه جد او پيامبر خدا (ص) باشد. بى ترديد آگاهيد كه خداوند شما را توسط جدم محمد (ص) راهنمايى فرمود و شما را به واسطه او از گمراهى نجات داد و از ورطه جهالت بالا كشيد و پس از ذلت، عزت بخشيد و پس از كمى، فزونى داد. معاويه براى تصاحب حقى كه از آن من است نه او، با من درافتاد. من در مصلحت امت و از بين بردن فتنه انديشيدم. با توجه به اين كه شرط بيعت شما با من، اين بود كه با هركس مسالمت كنم، شما هم با او مسالمت كنيد و با هركس جنگ را اختيار كنم، شما هم با او بجنگيد، اكنون نظر من بر مسالمت با معاويه و رها كردن جنگ با اوست. من با او بيعت كردم؛ زيرا جلوگيرى از خون ريزى را بر ريختن خون ترجيح دادم. من تنها براى مصلحت و ماندگارى شما، به اين اقدام دست زدم. نمى دانم شايد اين، آزمايشى براى شما و برخوردارى تا زمانى معين باشد.

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ابتدا اشاره مى كنند كه مصالحه با معاويه، به معناى قبول حقانيت او در حكومت بر مسلمانان نيست، بلكه ولايت مسلمين هم چنان حق خود ايشان است. سپس به علت مصالحه مى پردازند و آن را به تعبير اين قلم، در دو بخش شكلى و محتوايى توضيح مى دهند: در بخش شكلى، به اين نكته توجه مى دهند كه «مردم با من بيعت كرده اند كه در صلح و جنگ تابع من باشند و من اكنون صلح را برگزيده ام»؛ در بخش محتوايى، مصلحت مردم را علت صلح اعلام مى فرمايند كه از ميان برداشتن فتنه، جلوگيرى از خون ريزى و حفظ شيعه و... همه زيرمجموعه و بيان همان مصلحت است.

ص:390


1- (1) . همان.

روايات ديگرى نيز با همين مضمون، با بيانات گوناگون در اين دسته وجود دارد كه رعايت اختصار، مانع از نقل و توضيح آن هاست.(1)

ج) روايات روابط با معاويه پس از صلح

پس از صلح با معاويه، ساليانى تا زمان شهادت، روابط با معاويه بخش مهمى از زندگى سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را تشكيل مى دهد. براى تحقيق در سيره سياسى حضرت، عنايت به روايات اين بخش ضرورى است. در يك نمونه ازاين دست مى خوانيم:

قال معاويه للحسن بن على: أنا أخيرمنك ياحسن، قال: وكيف ذاك ياابن هند قال: لان الناس قد أجمعوا على ولم يجمعوا عليك، قال: هيهات هيهات لشر ما علوت يا ابن آكله الأكباد المجتمع و نعليك رجلان بين مطيع و مكره، فالطايع لك عاص لله، و المكروه معذور بكتاب الله و حاشى لله أن أقول أنا خيرمنك فلا خير فيك و لكن الله برأنى من الرذائل كما برأك من الفضائل؛(2)

معاويه به حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عرض كرد: «من از تو بهترم.» فرمود: «چرا اى پسر هند؟» عرض كرد: «زيرا مردم بر من اجماع كردند و بر تو اجماع نكردند.» فرمود: «چه بيراه و گزاف برترى جويى مى كنى اى پسر زن جگرخوار! كسانى كه گرد تو جمعند، برخى فرمان بردار تو و برخى ناچارند. آن ها كه تو را فرمان برند، نافرمان خداى سبحان هستند و آن ها كه ناچارند، طبق قرآن، معذورند. از پسند خدا به دور است كه من بگويم از تو بهترم، زيرا تو اصلاً حسنى نيست. خداوند مرا از هر بدى مصون كرد، همان طور كه همه خوبى ها را از تو گرفت.»

آن حضرت باوجودى كه در بيعت ظاهرى معاويه هستند، از جايگاه حقيقى خود دفاع مى كنند. در اين دفاع، به رفعت جايگاه خود اشاره مى فرمايند كه

ص:391


1- (1) . نك: بحارالانوار، ج 44، ص 1، به بعد: «باب العله آلتى من اجل ها صالح الحسن بن على صلوات الله عليهما».
2- (2) . ابن شهرآشوب، مناقب آل أبى طالب، ج 3، ص 186.

شخصيتى مانند معاويه، اساساً با ايشان قابل مقايسه نيست. نكته محورى كه در سيره سياسى حضرت ازاين گونه روايات قابل برداشت است، اين كه بيعت مصلحتى با ظالم فاسد و باطلى كه شايسته جايگاه ولايت نيست، به معناى كنار گذاشتن تبليغ حق و مبارزه با او نيست. چنين تبليغ و مبارزه اى، با استفاده خردمندانه از فرصت ها و با رعايت بيعت ظاهرى امكان پذير است.

نمونه اى ديگر، شجاعت و قدرت روحى حضرت در تبليغ حق و مبارزه آرام با باطل را بيش تر نشان مى دهد. حضرت در جلسه اى، به تنهايى در حضور معاويه، مقابل سخن پراكنى هاى تند و بى ادبانه عده اى از طرف داران سرشناس و پرنفوذ او، به هر يك، پاسخ هاى متناسب و قاطع مى دهند. اين پاسخ ها، به لحاظ تقسيم بندى ما در اين نوشتار، در دسته چهارم قرار مى گيرند، اما مواجهه امام با معاويه در ابتداى اين جلسه، در بخش سيره سياسى آن حضرت در نحوه برخورد با او، محسوب مى شود. ماجرا از اين جا شروع مى گردد كه اين عده در حضور معاويه، از نفوذ و جايگاه روزافزون امام در بين مردم اظهار نگرانى مى كنند و از او مى خواهند حضرت را به مجلس دعوت كند تا عليه ايشان و براى شكستن موقعيت و وجاهت حضرت، هرچند با توهين و افترا، سخن گويند. معاويه ابتدا آنان را به خاطر عاقبت رسوايى خودشان در مواجهه با منطق كلام امام بر حذر مى دارد. ولى اندكى بعد، امام را دعوت مى كند. وقتى حضرت وارد مى شوند، معاويه، فريب كارانه خوشآمد مى گويد و با ايشان دست مى دهد. حضرت از اين حركت معاويه، سند سلامت و امنيت خود را بر گردن او مى گذارند تا نتواند آسيبى برساند. سپس معاويه تنش و برخورد بين حضرت و معاندان گرد آمده اطراف خود را در جلسه، پيش بينى مى كند. ازاين رو، سعى مى كوشد با گفتن

ص:392

سخنانى به حضرت، خود را پيشاپيش كنار بكشد و بى تقصير نشان دهد.(1) حضرت در واكنش به اين رفتار سياسى معاويه، مى فرمايد:

فسبحان الله البيت بيتك و الإذن فيه إليك! والله لئن أجبتهم إلى ما أرادوا إنى لأستحيى لك من الفحش، و إن كانوا غلبوك على م اتريد، إنى لأستحيى لك من الضعف، فبأيهما تقر، و من أيهما تعتذر، و أما إنى لو علمت بمكانهم و اجتماعهم، لجئت بعدتهم من بنى هاشم مع أنى مع وحدتيهم أوحش منى من جمعهم، فإن الله عزوجل لوليى اليوم و فيما بعد اليوم، فمرهم فليقولوا فأسمع، و لا حول و لا قوه إلا بالله العلى العظيم(2)

.

سبحان الله! خانه خانه توست و اجازه هر رفتارى در آن با تو. به خدا سوگند! اگر تو به آنچه اين عده قصد انجام دادن آن را دارند، از روى رغبت اجازه داده باشى، بايد از فحاشى تو شرم كرد و اگر برخلاف نظرت بر تو چيره شده باشند، بايد از ضعف تو شرمگين بود. به كدام يك از اين دو اقرار مى كنى و بر كدام يك عذر مى آورى ؟ اگر مى دانستم آنان در اين جا گرد آمده اند، به تعداد آن ها از بنى هاشم با خود مى آوردم. البته دلهره آنان از من، با وجود اجتماعى كه با هم كرده اند، بيش از دلهره من به تنهايى از اجتماع آن هاست. خداوند عزوجل، امروز و بعد از امروز ياور من است. دستور بده سخن بگويند تا بشنوم.

د) روايات روابط با كارگزاران و طرف داران معاويه

دسته اى از روايات، سيره سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) درباره روابط و ماجراهاى ايشان با گروه هواخواه معاويه است. متن اصلى روايت اخير، نمونه اى از اين دسته است. در اين نمونه، عده اى از دشمنان حضرت، مى كوشند با لفاظى، دروغ پراكنى و اهانت، موقعيت حضرت را تضعيف كنند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، شجاعانه،

ص:393


1- (1) . شيخ طبرسى، احتجاج، ج 1، ص 402.
2- (2) . همان، ص 403.

با يادآورى فضايل انكارناپذير اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از يك سو و باز كردن پرونده سياه هر يك از آن ها از جمله شخص معاويه از سوى ديگر، پاسخ آن ها را به تفصيل مى دهند.(1) از اين پاسخ ها، نامشروع بودن حكومت و ولايت معاويه و كارگزارى اطرافيان او به روشنى قابل برداشت است؛ زيرا ذكر بدى ها و جرايم سنگين كسانى كه پست هاى حكومتى را اشغال كرده اند، چنين لازمه اى را در بردارد. بنابراين بايد چنين خطابه هايى را حركت سياسى دانست كه مى توان از روى آن، به جوانب سيره سياسى حضرت پى برد.

در نمونه اى ديگر از روايات دسته چهارم مى خوانيم:

.... عن الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) انه مر فى مسجد رسول الله بحلقه فى ها قوم من بنى أميه، فتغامزوا به، و ذلك عند ما تغلب معاويه على ظاهر أمره فرآهم و تغامزهم به، فصلى ركعتين فقال: قد رأيت تغامز كم أما والله لاتملكون يوم اإلا ملكنا يومين و لا شهرا إلا ملكنا شهرين و لا سنه إلا ملكنا سنتين و انا لنأكل فى سلطانكم و نشرب و نلبس و نركب و ننكح و أنتم لاتركبون فى سلطاننا و لاتشربون و لاتأكلون ولاتنكحون، فقال له رجل: فكيف يكون ذلك يا أبامحمد و أنتم أجود الناس و أرأفهم و أرحمهم تأمنون فى سلطان القوم و لايأمنون فى سلطانكم، فقال: لأنهم عادون ابكيد الشيطان و هو ضعيف و عاديناهم بكيد الله وكيد الله شديد؛(2)

... از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل شده كه در مسجدالنبى (ص) از مقابل عده اى از بنى اميه كه گرد هم نشسته بودند، گذشتند. آنان دست به دست هم به عيب گويى حضرت پرداختند. اين ماجرا وقتى بود كه معاويه حكومت را تصاحب كرده بود. امام دو ركعت نماز به جا آوردند. سپس فرمودند: «عيب گويى شما را ديدم؛ شما يك روز حكومت نداريد، مگر اين كه ما دو روز حكومت داريم و يك ماه نداريد، مگر اين كه ما دو ماه داريم و يك سال نداريد، مگر اين كه ما

ص:394


1- (1) . همان، ص 405 به بعد.
2- (2) . ابن شهرآشوب، مناقب آل أبى طالب، ج 3، ص 175.

دو سال داريم؛ در حالى كه ما در حكومت شما مى خوريم و مى آشاميم و مى پوشيم و ازدواج مى كنيم و سواره مى رويم، ولى شما در حكومت ما نمى خوريد و نمى آشاميد و ازدواج نمى كنيد.» مردى از حضرت پرسيد: «اى ابامحمد، چگونه اين طور مى شود كه شما در حكومت آنان ايمن باشيد ولى آنان در حكومت شما ايمن نباشند، درحالى كه شما دست ودل بازترين، مهربان ترين و با گذشت ترين مردمان هستيد؟» فرمود: «به اين دليل كه آنان با نيرنگ شيطان دشمنى ما كردند و نيرنگ او ضعيف است، ولى ما به تدبير الهى با آنان دشمنى كرده ايم و تدبير الهى شديد است.»

گرچه در اين روايت پرسش هايى وجود دارد، مانند اين كه مراد از حكومتى كه حضرت براى خودشان با ضمير «ما» ياد مى كنند كدام حكومت است ؟ شايد مراد حكومت حضرت صاحب الامر (عج) باشد. در اين صورت آيا مى توان پذيرفت كه عمر حكومت آن حضرت دو برابر عمر حكومت بنى اميه (132 41 ق)، يعنى حدود 180 سال باشد؟ اين پرسش ها، مانع از اين نيست كه از اين روايت و مانند آن سيره سياسى حضرت را در مقابل معاندان طرف دار معاويه به دست آوريم درحالى كه حكومت در چنگال او و طرف دارانش قرار دارد. معاندان حاكم، مى كوشند با وجود غصب حاكميت، صاحب حق مشروع آن را با تحقير، عيب جويى و اتهام زدن هاى ناجوانمردانه، هرچه بيش تر از صحنه دور كنند. روش حضرت اين است كه حقيقت را مبنى بر نامشروعيت پايه حكومت و سياست دشمن بازگويند. اين پايه، همان «كيد شيطان» و پايه كه پايه رفتار مجرمانه معاندان اهل بيت (عليهم السلام) است، نه تنها نامشروعيت حكومت آنان را رقم مى زند، بلكه آنان را دست كم از برخى حقوق شهروندى در حاكميت مشروع هم محروم مى سازد.

ه) روايات روابط با ياران و طرف داران

آخرين دسته از رواياتى كه در اين جا اشاره مى شود، روايات رابطه با كسانى

ص:395

است كه از ياران و طرف داران حضرت محسوب مى شوند. اين روايات شامل كسانى مى گردد كه ناقد يا حتى معترض صلح با معاويه و واگذارى حكومت به او هستند. در ضمن روايات دسته اول و دوم، مى توان ناخشنودى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را از اكثريت غالب و تأثيرگذار كسانى به دست آورد كه خود را در مقابل معاويه و طرف دار امام مى دانسته اند. جالب است در روايتى، ياران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را در مقايسه با ياران امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه او را تا شهادت در كربلا همراهى كردند و امام خود را تنها نگذاشتند، تنها دو نفر معرفى مى كند كه البته با توجه به نوع مقايسه، شامل اقوام نزديك و وفادار به حضرت، مانند امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حضرت ابوالفضل (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، نمى شود. به روايت توجه كنيد:

قال أبوالحسن موسى ابن جعفر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) إذا كان يوم القيامه..... ينادى المنادى أين حوارى الحسن بن على و ابن فاطمه بنت محمد رسول الله (ص)؟ فيقوم سفيان بن أبى ليلى الهمدانى و حذيفه بن أسيد الغفارى. قال: ثم ينادى أين حوارى الحسين بن على ؟ فيقوم كل من استشهد معه و لم يتخلف عنه(1)

.......

امام موسى بن جعفر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «در روز قيامت، صدا زننده اى با صداى بلند، مى گويد: "ياران نزديك حسن پسر على و فاطمه دختر محمد رسول خدا (ص) كجايند؟" در پاسخ، سفيان بن ابى ليلى همدانى و حذيفه بن اسيد غفارى برمى خيزند.» فرمود: «سپس صدا مى زند: "ياران نزديك حسين بن على كجايند؟" در پاسخ، همه كسانى كه با او شهيد شدند و او را تنها نگذاشتند برمى خيزند.»

در اين روايت، تنها از دو نفر در ميان انبوه كسانى كه پس از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دور امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گرد آمدند، به عنوان ياران نزديك حضرت نام برده شده كه در صداقت، با ياران وفادار امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قابل مقايسه هستند. گرچه تعداد ياران كربلايى امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، از غير خويشان آن حضرت را نمى دانيم،

ص:396


1- (1) . شيخ مفيد، اختصاص، ص 61.

قطعاً بسيار بيش تر از دو نفر بوده اند. از اين روايت و مانند آن، مى توان به يكى از دلايل مهم تفاوت عملكرد سياسى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پى برد. اين تفاوت در كم و كيف ياران است.

باوجود چنين وضعيتى در ياران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، برخورد حضرت با آنان دلجويانه و محبت آميز بود. در نمونه زير، عتاب جاهلانه يكى از ياران - ظاهراً همان سفيان كه در روايت پيش از او ياد شد - و برخورد امام نقل شده است:

عن أبى جعفر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قال: جاء رجل من أصحاب الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يقال له: سفيان بن ليلى و هو على راحله له فدخل على الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و هو محتب فى فناء داره فقال له: السلام عليك يا مذل المؤمنين، فقال له الحسن: أنزل و لاتعجل، فنزل فعقل راحلته فى الدار، ثم أقبل يمشى حتى انتهى إليه قال: فقال له الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ): ماقلت ؟ قال قلت: السلام عليك يا مذل المؤمنين، قالو ما علمك بذلك ؟ قال: عمدت إلى أمر الأمه فحللته من عنقك و قلدته هذه الطاغيه يحكم بغير ما أنزل الله، قال: فقال الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ): سأخبرك لمفعلت ذلك سمعت أبى يقول: قال رسول الله (ص) لنتذهب الأيام و الليالى حتى يلى على أمتى رجل واسع البلعوم رحب الصدر يأكلو لا يشبع و هو معاويه، فلذلك فعلت. ما جاء بك ؟ قال: حبك قال: الله ؟ قال: الله، قال: فقال الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ): والله لايحبنا عبد أبدا "ولوكان أسيرا" بالديلم إلا نفعه الله بحبنا وإن حبنا ليساقط الذنوب من ابن آدم كما يساقطا لريح الورق من الشجر؛(1)

از امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل است كه فرمودند: «مردى از اصحاب امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به نام سفيان بن ليلى، سوار بر مركب خود، در حالى بر حضرت وارد شد كه ايشان دستان خود را گرد ساقه اى پا زده، در آستانه منزل خود نشسته بودند. در اين حال رو به حضرت، گفت: «درود بر تو اى ذليل كننده مؤمنان!» امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او فرمود: «فرود آى و شتاب نكن!» مرد فرود آمد و مركب خود را در خانه بست و قدم زنان رفت تا به حضرت رسيد. حضرت به او فرمود: «چه

ص:397


1- (1) . همان، ص 82.

گفتى ؟» عرض كرد: «گفتم درود بر تو اى ذليل كننده مؤمنان.» فرمود: «از چه روى چنين مى گويى ؟» عرض كرد: «دست به امر امت بردى و آن را از دوش خود برداشتى و به اين سركش سپردى كه به غير خواست خدا حكم مى راند.» امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به او فرمود: «به تو خواهم گفت چرا چنين كردم. از پدرم شنيدم كه رسول خدا (ص) فرمودند: ديرى نپايد كه مردى پرخور و سينه پهن، بر اين امت فرمان روا گردد، هرچه مى خورد سير نمى شود، و او معاويه است. براى اين بود كه چنين كردم.» [آن گاه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خطاب به آن مرد فرمود:] «چه چيزى تو را به اين جا كشانده است ؟» عرض كرد: «دوستى تو.» فرمود: «خدا [گواه باشد راست مى گويى]؟» عرض كرد: «خدا [گواه است راست مى گويم].» امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «به خدا قسم هرگز هيچ بنده اى، هرچند اسير ديلم باشد، ما را دوست ندارد مگر اين كه خداوند به واسطه دوستى ما به او نفع رساند. دوستى ما گناهان را از بنى آدم مى ريزد هم چون ريزش برگ از درختان توسط باد».

اجمالى كه در توجيه صلح در اين روايت به چشم مى خورد، مانع از استفاده اى نيست كه براى آن روايت را در اين جا نقل كرديم. مورداستفاده روايت در اين جا به نحوه رابطه حضرت با ياران خود در مسأله سياسى صلح مربوط مى شود. برخورد صميمانه و صبورانه همراه با روشن گرى عالمانه در برابر نادانى دوستان، روشى است كه مى توان ازاين گونه روايات به دست آورد. اين روش را تا آخرين لحظات زندگى حضرت مى توان به دست آورد. در روايت زير، ضمن گزارشى از ماجراى مسموميت حضرت - كه ظاهراً همان مسموميت به شهادت انجاميد - سؤال جوابى مشابه آن چه اخيراً نقل شد آمده است:

رجل منا قال: أتيت الحسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فقلت: يابن رسول الله أذللت رقابنا، و جعلتنا معشر الشيعه عبيدا، مابقى معك رجل قال: و ممذاك ؟ قال: قلت: بتسليمك الأمر لهذا الطاغيه. قال: والله ماسلمت الأمر إليه إلا أنى لم أجد

ص:398

أنصارا، و لو وجدت أنصار القاتلته ليلى و نهارى حتى يحكم الله بينى و بينه.... قال: و هو يكلمنى إذ تنخع الدم، فدعا بطست...؛(1)

مردى شيعه مى گويد: خدمت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رسيدم و عرض كردم: «اى فرزند رسول خدا، ما را به خوارى كشانديد و همه ما شيعيان را بنده ساختيد، هيچ كس همراه شما باقى نماند.» حضرت فرمودند: «چرا؟» عرض كردم: «زيرا حكومت را تسليم اين سركش كرديد!» فرمود: «به خدا سوگند! حكومت را تسليم او نكردم مگر ازآن رو كه يارانى نيافتم؛ اگر يارانى داشتم، شب و روز با او مى جنگيدم تا خداوند بين من و او حكم كند». مرد مى گويد: «حضرت در حالى كه با من سخن مى گفتند خون بالا آوردند و تشتى خواستند...».

بى ترديد مى توان بسيار بيش از آنچه در اين مختصر گنجيد، از روايات مربوط به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه در جوامع روايى پراكنده است، درباره سيره سياسى آن حضرت مطلب به دست آورد. اميد است مطالب گفته شده در پنج دسته ياد شده از روايات، كمكى به تدوين جامع سيره سياسى آن حضرت باشد. از مفاد اصلى هريك از اين دسته ها بعدى از ابعاد سيره سياسى حضرت را مى توان به دست آورد.

ص:399


1- (1) . شيخ طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 12 11.

منابع

1. ابن شهرآشوب، مناقب آل أبى طالب، نجف اشرف: مطبعه الحيدريه، 1376 ق.

2. اربلى، ابن أبى الفتح، كشف الغمه، بيروت: دارالأضواء 1405 ق.

3. اصفهانى، ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، قم: دارالكتاب، 1385 ق.

4. امين، سيدمحسن، أعيان الشيعه، بيروت: دارالتعارف للمطبوعات بى تا.

5. راوندى، قطب الدين، الخرائج والجرائح، قم: مؤسسه الإمام المهدى 1409.

6. شافعى، محمدبن طلحه، مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول (عليهم السلام)، تحقيق، ماجدبن أحمد العطيه، بى نا، بى تا.

7. شيخ طبرسى، الاحتجاج، نجف اشرف: دارالنعمان 1386 ق.

8. شيخ مفيد، الاختصاص، بيروت: دارالمفيد للطباعه و النشر و التوزيع، 1414 ق.

9. شيخ مفيد، الإرشاد، بيروت: دارالمفيد للطباعه والنشر والتوزيع، 1414 ق.

10. علامه امينى، الغدير، بيروت: دارالكتاب العربى 1397 ق.

11. قندوزى، ينابيع الموده لذوى القربى، بى جا دارالأسوه للطباعه و النشر 1416 ق.

12. قيومى، شيخ جواد، صحيفه الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، قم: مؤسسه النشر الإسلامى التابعه لجماعه المدرسين، 1375.

13. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، تهران: اسلاميه، 1385 ق.

ص:400

نرمش قهرمانانه استراتژى پيروز امام حسن عليه السلام

فاطمه سلطان محمدى

چكيده

ابعاد صلح شجاعانه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با معاويه كه يگانه راه بقاى اقليت شيعه در آن عصر بود، چنان باعظمت است كه تاكنون پژوهش گران زيادى را به تحليل و تبيين آن واداشته است. بدون اغراق مى توان گفت كه بيش تر مقالات و تحقيقات درباره آن حضرت، در اطراف اين رويداد دور مى زند. اين نوع نگرش، هر چند بيان گر عمق و عظمت صلح آن حضرت است، در دوره ديگر (قبل از امامت و بعد از صلح) كم تر به آن توجه شده است و به تبع آن ميزان آگاهى مردم نيز از اين دوره ها اندك است. بر اين اساس، در اين مقاله سعى بر آن است تا با اين بخش از تاريخ آن بزرگوار بيش تر آشنا شويم.

واژگان كليدى: امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، صلح، نرمش قهرمانانه، شيعيان.

نفوذ اموى ها در حاكميت دين

مهم ترين چالشى كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در طول دوره امامت و بلكه حيات خود با آن روبه رو شدند، نفوذ اموى ها در حاكميت دينى دوره هاى قبل و بروز آثار آن در اين دوره است. نفوذى كه از زمان رحلت پيامبر (ص) شروع شد و در دوران خلافت عثمان به اوج خود رسيد. طبيعى است كه بايد سابقه نفوذ اموى ها را از

ص:401

دوره فراگيرى حكومت اسلامى (فتح مكه) پى گرفت؛ زيرا به موازات گسترش اسلام، گروه هاى مختلفى به علل گوناگون به اسلام رو آوردند. منافقان نيز از روى ناچارى نتوانستند در مقابل اين سيل خروشان قرار بگيرند و به ناچار با آن بناى هم سويى گذاشتند. اين هم سويى، نه از روى ميل كه از باب اضطرار و بى نتيجه بودن مقاومت بود. آن ها تنها زمانى كه پرچم «لااله الاالله» را بر فراز شهر ديدند، لب به شهادتين گشودند و به اين ترتيب، دوران حيات خود را با تاكتيك هم سويى موقت ادامه دادند. پيامبر (ص) با درايت كامل متوجه اين حركت خزنده بودند؛ لذا اهداف پليد آنان را اين گونه افشا مى كردند:

اذا بلغ بنو العاص ثلاثين اتخذوا مال الله دولا و عباد الله خولا و دين الله دخلا؛(1)

زمانى كه فرزندان عاص (بنى اميه)(2)

به سى برسند، مال خدا را ميان خود دست به دست مى كنند، بندگان خدا را بنده خود و دين خدا را مغشوش مى نمايند.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز از سابقه اين گروه كاملاً آگاه بودند. لذا در مجلس معاويه به او خطاب كردند:

معاويه! فراموش كرده اى كه وقتى پدرت تصميم گرفت اسلام بياورد، تو اشعارى خواندى و او را از اسلام بازداشتى، و شما اى گروه (حاميان معاويه)، به خدا سوگندتان مى دهم آيا به ياد نمى آوريد كه رسول خدا (ص) در هفت جا ابوسفيان را لعنت كرد. كسى از شما مى تواند آن را انكار كند؟

آن ها عبارت اند از:

ص:402


1- (1) . شرح ابن ابى الحديد بر نهج البلاغه، خطبه 128.
2- (2) . جد مروان حكم و بيش تر خلفاى اموى. نسب معاويه نيز چنين است: معاويه بن ابى سفيان بن حرب بن اميه بن عبدالشمس و مادرش هند دختر عتبه بن ربيعه و جدش با عثمان برادر بود. معاويه بعد از فتح مكه (يا ديرتر) مسلمان شد. او از مؤلفه القلوب هاست. در پانزدهم يا بيستم قمرى از طرف عمر امير شام شد و عمر او را كسراى عرب ناميد. ذهبى، دول الاسلام، ص 27، چاپ لبنان.

1. روزى كه در خارج مكه نزديكى طائف درحالى كه پيامبر (ص) قبيله بنى ثقيف را به اسلام دعوت مى كرد، پدرت پيش آمد و به پيامبر ناسزا گفت و او را ديوانه و دروغ گو خواند...

2. زمانى كه كاروان قريش از شام مى آمد و پيامبر (ص) مى خواست در برابر اموالى كه از مسلمانان گرفته بودند، كاروان را توقيف كند. ابوسفيان كاروان را از بى راهه به سوى مكه برد و جنگ بدر را به راه انداخت...

3. روز جنگ احد آن گاه كه پيامبر (ص) بر فراز كوه بود و فرياد مى زد:

«الله مولانا ولا مولى لكم»؛ ابوسفيان هم نعره مى زد:

«اعل هبل. ان لنا العزى ولا عزى لكم؛ برافراشته باد بت هبل! ما بت عزى داريم و شما چنين بت عظيمى نداريد!»

4. در جنگ احزاب نيز پيامبر (ص) بر او لعنت كرد...

5. روز صلح حديبيه كه ابوسفيان به همراه قريش راه را بر مسلمانان بست و آنان را از انجام دادن فريضه حج محروم نمود. پيامبر (ص) به رهبر مشركان و پيروانش لعنت كرد. به آن حضرت گفتند: «آيا اميد اسلام به هيچ يك از آنان ندارى ؟» فرمود: «اين لعنت بر مؤمنان از فرزندان آن ها نمى رسد، اما زمام دارانشان هرگز رستگار نخواهند شد.»

6. ابوسفيان در جنگ حنين، كفار قريش و هوازن را جمع كرد و عيينه قبيله غطفان و عده اى از يهود را گرد آورد. خداوند شر ايشان را دفع كرد. اى معاويه! تو مشرك بودى. پدرت را يارى مى كردى و على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر دين پيامبر (ص) ثابت قدم بود.

7. روز ثنيه كه يازده نفر به همراهى ابوسفيان كمر به قتل پيامبر (ص) بسته بودند (شش نفر از بنى اميه و پنج نفر از ديگر افراد قريش)

(1)

ص:403


1- (1) . شرح ابن ابى الحديد، ج 14، ص 75؛ ابن جوزى، تذكره الخواص، ص 183؛ بحارالانوار، ج 44، ص 70-86.

پيامبر (ص) با نفرين و لعن خويش، چهره معاند و حق ستيز آنان را معرفى مى ساخت ولى انحراف در مسير حاكميت دينى (انحراف داخلى) زمينه هاى رويش مجدد آن ها را فراهم كرد و به محض خروج حاكميت از دست زمام داران صالح، فضاى باز براى حزب نفاق فراهم شد و آنان را از انزوا و مرگ تدريجى رهانيد.

در دوره حكومت عمر، نفوذ حزب ابى سفيان چنان شد كه فرزندش معاويه، ولايت شام و سوريه را ربود و چنان بر آن مسلط شد كه على رغم عزل و نصب هاى متوالى كارگزاران توسط عمر، او هميشه در منصب خود باقى ماند و به اين ترتيب پايگاهى ثابت و مطمئن براى بالندگى حزب منسجم ابى سفيان فراهم شد.

در دوران زمام دارى عثمان، به دلايل متعدد مخصوصاً ارتباط نسبى معاويه و عثمان، شاخه هاى شجره ملعونه بنى اميه توانست بخش هاى عمده حاكميت دينى را تسخير كند و در هر مركز قدرتى، ريشه اى بدواند. به اين ترتيب، در اين دوره حتى مروان و پدرش كه رانده شده پيامبر (ص) بودند و دو خليفه قبل، شفاعت عثمان را براى بازگرداندن آن ها به مدينه نپذيرفته بودند، خود عثمان آنان را برگرداند و صاحب پست هاى كليدى شدند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دراين باره نيز به ياران معاويه (در مجلس معاويه) فرمود:

شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد كه ابوسفيان بعد از بيعت مردم با عثمان به خانه وى رفت و گفت: «برادرزاده! آيا غير از بنى اميه كسى ديگر در اينجا حضور دارد؟» عثمان جواب داد: «نه.» او گفت: «اى جوانان بنى اميه! خلافت را مالك شويد و همه پست هاى اساسى آن را به دست بگيريد. سوگند به كسى كه جانم در دست اوست نه بهشتى وجود دارد و نه جهنمى!»

اى مردم! آيا نمى دانيد بعد از بيعت مردم با عثمان ابوسفيان دست برادرم حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را گرفت و به سوى قبرستان بقيع غرقد(1)

برد و در آنجا با صداى بلند فرياد

ص:404


1- (1) . نوعى درخت خاردار در قبرستان مى روييد كه غرقد نام داشت.

زد: «اى اهل قبرستان! شما با ما سر حكومت و خلافت جنگيديد و امروز بدنتان زيرخاك پوسيده و كار حكومت در دست ماست.» حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خطاب به او فرمود:

«اى ابوسفيان! عمرى بر تو گذشته است. صورتت زشت باد!» سپس دست خود را كشيد و به سوى مدينه آمد. اگر لقمان بن بشير نبود، چه بسا ابوسفيان، حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را نابود كرده بود. اى معاويه! اين است كارنامه ننگين زندگى تو و پدرت... عمر تو را والى شام كرد و تو خيانت كردى. در پى آن عثمان آن حكم را تنفيذ كرد، باز تو او را در دهان مرگ انداختى. از اين هر دو بالاتر اين كه به خود جرأت دادى و با جسارت در برابر خدا ايستادى و با على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مخالفت كردى... تو مردم نادان را برانگيختى و آنان را به معركه جنگ آوردى و با حيله خونشان را بر زمين ريختى و اين ها ثمره تلخ بى ايمانى تو به معاد و نترسيدن از عقاب الهى است.(1)

به اين ترتيب حزب بنى اميه در همان اوايل زمام دارى عثمان، توانست به طور شگفت آورى به دو ركن حكومت (ثروت و منصب) نزديك شده، آن ها را قبضه كند و در انتظار دست يابى به ركن سوم حاكميت يعنى دين بنشيند.

اين موقعيت نيز با قتل عثمان پيش آمد و معاويه با ادعاى خون خواهى خليفه شهيد، در مدتى اندك توانست عواطف دينى مردم را منحرف سازد و سپاه دين را بر ضددين (به زعم خود علويان) به خيزش درآورد. به عبارت ديگر، همان طور كه حيات عثمان عامل كسب مناصب حساس براى بنى اميه شد، مرگ وى هم مورد استفاده كامل آنان قرار گرفت و يك پله ديگر آنان را به قدرت نزديك كرد. دراين باره نامه شبث بن ربعى به معاويه جاى تأمل دارد: «تو براى گمراه كردن مردم و جلب آرا و تمايل آنان و براى اين كه آنان را به زير فرمان خود درآورى،

ص:405


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، ص 70-86.

هيچ وسيله اى ندارى جز اين كه گفتى پيشواى شما به ناحق و مظلومانه كشته شد و ما به خون خواهى او برخاسته ايم. در نتيجه فرومايگان و افراد نادان بر گرد تو فراهم آمده اند... دلت مى خواست او كشته شود تا به اينجا برسى...»(1)

امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به زيباترين شيوه استفاده دو منظوره از عثمان را توسط معاويه در نامه اى به او يادآور مى شوند:

آنك انما نصرت عثمان حينما كان النصر لك وخذلته حينما كان النصر له؛(2)

وقتى پشتيبانى از عثمان به نفع تو بود، به يارى اش شتافتى و آن گاه كه به نفع او بود، او را خوار گذاشتى.

از همين دوره، زمان تعارض بين حاكميت حق علوى و حاكميت باطل اموى آغاز شد و تمام دوران حكومت اميرمؤمنان و دوره كوتاه حكومت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به خود مشغول ساخت و سرانجام در سال 41 قمرى به دلايل متعدد داخلى و خارجى، اين تعارض به نفع جريان اموى پايان يافت و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را ناچار به صلح كرد. بنابراين بايد دقت نمود كه تلاش هاى بنى اميه از 8 تا 41 هجرى (33 سال) براى دست يابى به حاكميت، در اين دوره به مرحله نهايى و ثمردهى مى رسد و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه با چنين جريان ريشه دارى روبه رو مى گردند، ناچار به پذيرش صلح مى شود.(3)

امام خود به برخى از دلايل صلح با معاويه بارها اشاره كردند. شيخ طوسى به سند معتبر از امام زين العابدين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كند:

وقتى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى صلح با معاويه راهى شد و با او ملاقات كرد، معاويه بر فراز منبر رفت و گفت: «اى مردم! حسن فرزند على بن ابى طالب

ص:406


1- (1) . وقعه صفين، ص 187؛ تاريخ طبرى؛ ج 3، ص 570؛ الغدير، ج 9، ص 151.
2- (2) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 411؛ الغدير، ج 9، ص 150.
3- (3) . براى آگاهى از وقايع مربوط به صلح و تحليل آن نك: محمدعلى انصارى، اسرار صلح امام حسن؛ سيدهاشم رسولى محلاتى، زندگانى امام حسن مجتبى؛ رجبعلى مظلومى، صلح امام حسن؛ شيخ راضى آل ياسين، «صلح امام حسن، پرشكوه ترين نرمش قهرمانه تاريخ»، ماهنامه مبلغان، ش 1، ص 12.

و فاطمه زهرا (س) مرا اهل خلافت دانست و خود را اهل خلافت ندانست و اينك به رغبت و شوق آمده است تا با من بيعت كند. برخيز يا حسن!» سپس حضرت برخاست و فرمود: «... اى جماعت! سخن مى گويم؛ بشنويد و گوش و دل خود را با من همراه سازيد و سخنانم را ثبت كنيد... اگر سال ها بايستم و فضيلت ها و كرامت هايى را كه خدا ما را به آن مخصوص كرده، بشمارم، تمام نخواهد شد. منم فرزند پيغمبر بشير و نذير و سراج منير كه حق تعالى او را رحمت عالميان گردانيده و پدرم على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ولى مؤمنان و شبيه هارون است. معاويه پسر صخر ادعا مى كند من او را اهل خلافت دانسته ام و خود را اهل آن ندانسته ام! دروغ مى گويد. به خدا سوگند كه من در كتاب خدا و سنت خدا برتر از مردم به خلافت هستم. ولى ما اهل بيت (عليهم السلام) از روزى كه حضرت رسالت (ص) از دنيا رفته تا حال، هميشه مظلوم و مقهور بوده ايم. پس خدا حكم كند ميان ما و آن ها كه بر ما ظلم كردند و حق ما را غصب نمودند و بر گردن ما سوار شدند؛ مردم را بر ما مسلط كردند و حق ما را كه در كتاب خدا براى ما مقرر شده است، از خمس و غنايم، منع كردند و كسى كه منع كرد از مادر ما فاطمه، ميراث او را از پدرش....

امت مرا واگذاشتند، يارى نكردند و با تو بيعت كردند. اى پسر حرب! اگر ياران مخلص مى يافتم كه با من در مقام فريب نبودند، هرگز با تو بيعت نمى كردم؛ چنان كه حق تعالى هارون را معذور داشت، زمانى كه قومش او را تضعيف كردند و با او دشمنى نمودند هم چنين من و پدرم وقتى كه امت دست از ما برداشتند و پيروى غير ما كردند و ياورى نيافتيم، نزد خداوند معذور هستيم. احوال اين امت با امت هاى گذشته مثل هم است...» معاويه گفت: «به خدا سوگند كه حسن از منبر فرود نيامد تا زمين بر من تيره شد؛ خواستم به او ضرر برسانم، ولى فهميدم فروخوردن خشم به عافيت نزديك تر است.»

(1)

ص:407


1- (1) . شيخ طوسى، امالى، ص 561، برخى دلايل ديگر صلح در كلام امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عبارت اند از: - خيانت بزرگان: «امروز شنيده ام كه اشراف شما با معاويه بيعت كرده اند. شما بوديد كه در جنگ صفين پذيرفتن حكميت را بر پدرم تحميل كرديد.» (بحارالانوار، ج 44، ص 147). - بى نتيجه بودن جنگ و پايان ذلت بار: «والله لو قاتلت معاويه لاخذوا بعنقى حتى يدفعونى اليه مسلماً». (همان). - رويكرد عمومى به صلح: «انى رايت هوى اعظم الناس فى الصلح وكرهوا الحرب...». (اخبارالطوال، دينورى، ص 220). - نداشتن ياور: «لو وجدت انصارا لقاتلته ليلى و نهارى...». (بحارالانوار، ج 44، ص 1). - ريشه كن شدن شيعه: «لولا ما اتيت ترك من شيعتنا على وجه الارض احدا الا قتل». (همان) - قطع فتنه: «ان معاويه نازعنى حقا هو لى دونه فنظرت لصلاح الامه وقطع الفتنه». (همان، ص 66)

امام در اين خطبه تكان دهنده، به نكات بسيار حساسى اشاره فرمودند و با كالبدشكافى اوضاع حاكم، سرنخ هاى آن را در دوران گذشته نشان مى دادند و آن چيزى نبود جز خروج حاكميت دينى از مسير اصلى خود، امرى كه موجب تمام انحرافات بعدى و مظلوميت اهل بيت (عليهم السلام) شد. علاوه بر اين، امام به عوامل ديگر مانند همراهى نكردن مردم، نيرنگ بازى آنان، نداشتن همراهان مخلص، تضعيف موقعيت توسط مردم و دشمنى آنان با امام اشاره فرمودند و در پايان، جواز صلح در موقعيت اين چنينى را يادآور گرديدند.

درهرصورت دوران دست يابى به حاكميت براى اموى ها فرارسيد و معاويه با فراخوانى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شام و اخذ بيعت، كوشيد اين پيروزى را به طور رسمى اعلام كند. فضيل غلام محمد بن راشد نقل كرده كه امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

معاويه به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نامه نوشت و او و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ياران على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را به شام فراخواند. همه از جمله قيس بن سعد بن عباده انصارى به شام آمدند. معاويه به آنان اذن ورود داد. آن گاه گفت: «اى حسن برخيز و بيعت كن.» او برخاست و چنين كرد. سپس گفت: «اى حسين برخيز و بيعت كن.» او نيز برخاست و چنين كرد. سپس گفت: اى قيس تو نيز برخيز و چنين كن. او هم برخاست و متوجه امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شد تا او چه فرمان دهد. حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود: «اى قيس او (امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )) امام من است.»

(1)

ص:408


1- (1) . علامه مجلسى، جلاء العيون، ص 235.

وضعيت بعد از صلح

اشاره

چند روز بعد از امضاى قرارداد صلح، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با مردم كوفه وداع كردند و رهسپار مدينه شدند.(1) معاويه نيز به طور كامل بر سرنوشت مسلمانان حاكم گرديد و حكومت تمام عيار اموى را به پيش برد. اما طبيعى بود كه ماهيت ضد دينى حكومت او، اجازه نمى داد مصالحه با امام به همان حالت باقى بماند. به عبارت ديگر، هر چند صلح در ظاهر به وقوع پيوسته بود، در حقيقت ماهيت متضاد اين دو جريان، اجازه مصالحه واقعى به آنان نمى داد و على رغم زدوده شدن تضادهاى ظاهرى كه موجب حفظ جان شيعيان شد، تضادهاى واقعى هم چنان باقى بود و جبهه حق و باطل هرگز قابل تفاهم و تصالح نبودند.

شهيد مطهرى در مورد جدايى بنى اميه از اسلام و مباين بودن جبهه آنان با جبهه حقيقى دين، مى نويسد:

مبارزه شديد امويان كه در رأس آن ها ابوسفيان بود، با اسلام و قرآن... دو علت داشت: يكى رقابت نژادى كه در سه نسل متوالى متراكم شده بود. دوم تباين قوانين اسلامى با نظام زندگى اجتماعى رؤساى قريش مخصوصاً اموى ها كه اسلام برهم زننده آن زندگانى بود.... گذشته از اين ها، مزاج و طينت آن ها، طينتى منفعت پرست و مادى بود و در اين گونه مزاج هاى روحى، تعليمات الهى و ربانى اثر ندارد و اين ربطى به باهوش يا بى هوشى آن ها ندارد. كسى به تعليمات الهى اذعان پيدا مى كند كه در وجود خودش پرتوى از شرافت و علو نفس و بزرگوارى باشد. اين مطلب خود يك اصل بزرگى است. داستان ابوسفيان و عباس و گفتن «لقد صار ملك ابن اخيك عظيما...» قصه «بالله غلبتك يا اباسفيان» ايضاً قصه «تلقفونها تلقف الكره،» همگى دليل كورى باطنى ابوسفيان است.

(2)

ص:409


1- (1) . الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 407.
2- (2) . حماسه حسينى، ج 3، ص 19-20.

بر پايه همين تفسير است كه به طور متوالى، بروز تضادهاى درونى به صورت توطئه هاى متعدد معاويه براى قتل امام را شاهد هستيم (استفاده از هر وسيله ممكن) و در مقابل، امام را نيز مى بينيم كه (تنها با وسايل مشروع) درصدد تضعيف حكومت معاويه هستند. البته معاويه بارها مى كوشيد بر تضادهاى حقيقى جبهه حق و باطل سرپوش گذارد و حداقل در منظر عمومى، منازعات خود و امام را امرى در نهايت حزبى، قبيله اى و طايفه اى جلوه دهد. در مقابل امام با درايت كامل، شكل گيرى چنين تصورى را اجازه نمى دادند. معاويه جبهه حق را در سايه صلح ظاهرى در خود هضم كند. برعكس، امام مى كوشيدند در سايه صلح ظاهرى، بيش ترين منافع متصور را نصيب خود و شيعيان كنند و در عوض تضادهاى درونى را در هر فرصت ممكن بروز دهند. نمونه اى تاريخى را دراين باره مى خوانيم:

معاويه براى مروان نامه نوشت و از او خواست دختر عبدالله بن جعفر، برادرزاده امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، را براى پسرش يزيد خواستگارى كند و افزود: «مهريه اش هر قدر باشد، مى پذيرم و هر قدر قرض داشته باشد، مى دهم. به علاوه اين وصلت موجب صلح بين بنى اميه و بنى هاشم خواهد شد.»

مروان بلافاصله بعد از دريافت نامه با عبدالله بن جعفر ملاقات و موضوع خواستگارى را مطرح كرد. او گفت: «اختيار اين امور با حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است. از او خواستگارى كن.» مروان به ناچار نزد امام رفت و دختر عبدالله را خواستگارى كرد. امام به او فرمود: «هر كسى را كه مى خواهى دعوت كن تا گرد هم آيند.» وقتى بزرگان دو طايفه جمع شدند، مروان بلند شد و بعد از خطبه و حمد الهى

ص:410

گفت: «اميرالمؤمنين معاويه به من فرمان داده تا زينب دختر عبدالله بن جعفر(1)

را براى يزيد خواستگارى كنم، به اين ترتيب كه هر قدر پدرش خواست مهر تعيين كند و هر قدر پدرش مقروض بود، مى دهم. اين وصلت موجب صلح بين دو طايفه بنى اميه و بنى هاشم مى شود. يزيد پسر معاويه نظير ندارد. به جانم سوگند حسرت و افتخار شما به يزيد بيش تر از حسرت و افتخار او به شماست. به بركت چهره اش از ابرها طلب باران مى شود.» در پى اين سخنان، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به پا خاستند و فرمودند:

«... اما ما ذكرت من حكم ابيها فى الصداق فانا لم نكن لندعب عن سنه رسول الله فى اهله و بناته... و اما الصلح الحيين فانا عادينا لله و فى الله فلا نصالحكم للدنيا...؛

1. در مورد مهريه، ما از سنت پيامبر (ص) (840 درهم) تجاوز نمى كنيم.

2. در مورد قرض ها، چه وقت زنان ما قرض پدرانشان را داده اند؟

3. در مورد صلح بين دو طايفه، دشمنى ما با شما براى خدا و در راه خداست. بنابراين با دنياى شما صلح نمى كنيم.

4. در مورد افتخار ما به وجود يزيد... اگر مقام خلافت بالاتر از مقام نبوت است، ما بايد به يزيد افتخار كنيم و اگر مقام نبوت بالاتر است، او بايد به ما افتخار كند.

ص:411


1- (1) . طبق برخى روايات نام دختر ام كلثوم و نام امام، حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ذكر شده است. (بحارالانوار، ج 44، ص 207 و 208)، با اين وصف روايات ديگرى نيز وجود دارد كه به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) استناد شده مانند روايت معاويه بن خديج كه معاويه او را براى خواستگارى از يكى از دختران يا خواهرهايش براى يزيد فرستاد كه در تمام موارد امام درايت كامل به خرج دادند و مانع چنين وصلت هايى شدند (مقتل خوارزمى، ج 1، ص 124؛ هيثمى، مجمع الزوايد، ج 4، ص 278.)

5. در مورد طلب باران به بركت چهره يزيد... تنها از محمد و آل محمد طلب باران مى شود. نظر ما اين است كه دختر عبدالله را به ازدواج پسرعمويش قاسم بن محمد بن جعفر در آوريم...»(1)

در ضمن همين رويداد به ظاهر خانوادگى، امام در جمع بزرگان هر دو گروه، مبناى دشمنى آنان را يادآور مى شوند و نقشه معاويه را كه درصدد بود ابتدا سطح منازعات را به دعواهاى حزبى و قبيله اى تقليل دهد و بعد خود را منادى صلح معرفى كند، نقش بر آب مى فرمايند همين نكته كليدى باعث مى شود على رغم مصالحه ظاهرى، تعارضات هم چنان ادامه يابد و با به اوج رسيدن آن در زمان امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آتش جنگ شعله ور شده، لايه هاى پنهان منازعات بار ديگر چهره خود را بنماياند و نشان دهد كه حق و باطل هرگز آشتى پذير نيستند و صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تنها يك حركت تاكتيكى براى بقاى اقليت شيعه بوده است.

(2)

ص:412


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، ص 119-120.
2- (2) . متأسفانه برخى از پژوهش گران، متأثر از سياست معاويه، كوشيده اند تحليل قبيله اى براى رويداد منجر به صلح ارائه كنند. به اين صورت كه سه جريان بنى هاشم، بنى اميه و گروه هاى ميانى (بنى تميم و عدى..). در پى رسيدن به حكومت بودند. اما بنى هاشم بعد از پيامبر (ص) نتوانستند به حكومت برسند. بنى اميه نيز هم چنان صفات نفاق و طلقا را يدك مى كشيدند. لذا بنى اميه گروه هاى ميانى (ابوبكر و عمر) را بر سركار آوردند و سرانجام بعد از آن دو، كوشيدند مانع رسيدن بنى هاشم به حكومت شوند؛ يعنى در مرحله اول، با گروه هاى ميانى كنار آمدند و بعد به تعارض با گروه بنى هاشم پرداختند و سرانجام در زمان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به هدف خود رسيدند. در نقد اين ديدگاه بايد گفت: معاويه نيز بسيار كوشيد جنگ بين آنان از زاويه حزبى و طايفه اى ديده شود، اما امام هرگز اجازه چنين برداشتى ندادند و در ماجراى خواستگارى دختر عبدا...، در بين بزرگان هر دو قبيله، بر اعتقادى و دينى بودن تعارضات و جنگ تأكيد كردند. بنابراين اگر امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) يا امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با گروه بنى اميه يا گروه هاى ميانى رودررو مى شوند، از خاستگاه قبيله اى نيست بلكه از اعتقاد دينى است و اين جنگ طايفه اى براى دست يابى به قدرت نيست. هرچند رقابت بين گروه هاى ميانى و بنى اميه را مى توان از چنين مقوله اى دانست و يا از ديدگاه آنان رقابت با بنى هاشم را از باب قبيله اى دانست، بى شك از ديدگاه امام على و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تلاش براى دست يابى به حكومت به عنوان نزاع طايفه اى نبود و شايسته نيست اقدامات آنان را چنين بى محابا تحت اين گونه برداشت ها ارزيابى كرد.

با اين ديدگاه، براى يافتن دلايل شهادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بايد به تعارض جبهه حق و باطل توجه كرد نه تعارضات قبيله اى و غيره:

الف) تكامل با امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
1. پيمان شكنى

معاويه حتى نتوانست يا نخواست براى ايامى چند، هدف اصلى خود از جنگ با امام را برملا نسازد و به اين ترتيب، پرده از هدفى برداشت كه آشكارترين دليل بر سازش ناپذيرى دو جبهه بود. علامه مجلسى در اين باره مى نويسد:

چون صلح منعقد شد، معاويه متوجه كوفه گرديد تا آن كه روز جمعه به نخيله فرود آمد. در آن جا نماز كرد و خطبه خواند. در آخر خطبه اش گفت: «من با شما نجنگيدم براى آن كه نماز كنيد يا روزه بگيريد يا زكات بدهيد وليكن با شما قتال كردم كه امارت بر شما را به هم رسانم. خدا به من داد، هرچند شما نمى خواستيد. شرطى چند با حسن كرده ام كه همه در زير پاى من است. به هيچ يك از آن ها وفا نخواهم كرد.» پس داخل كوفه شد. بعد از چند روز كه در كوفه ماند، به مسجد در آمد. حضرت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بر منبر فرستاد و گفت: «بگو براى مردم كه خلافت حق من است.»(1)

2. تلاش براى جذب امام

معاويه بسيار مى كوشيد كه امام را به سوى خود جذب كند تا مرزهاى روشن جدايى حقيقى بين دو جبهه را بپوشاند. امام نيز با شيوه هاى مختلف هم چنان بر جدا بودن دو جبهه تأكيد مى كردند. يكى از شيوه ها، تلاش براى برقرارى ارتباطهاى سببى و خانوادگى و ائتلاف قبيله اى بود كه نمونه اى از آن را خوانديم. يكى ديگر از شيوه هاى معاويه فرستادن هدايا و جوايز و در مجموع تحركات

ص:413


1- (1) . جلاء العيون، ص 435.

عاطفى بود كه البته امام نيز آن ها را دريافت مى كردند و به مصارف لازم مى رساند(1)

، اما اجازه نمى دادند از اين كارها، به عنوان نزديكى وى به معاويه تعبير شود.

امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند:

قد كان الحسن والحسين يتقبلان جوائز المتغلبين مثل معاويه لانهما كانا اهلا لما يصل اليهما من ذلك وما فى يد المتغلبين عليهم حرام وهو للناس واسع اذا وصل اليهم فى خير واخذوه من حقه؛

حسن و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عطاياى زورمندانى مثل معاويه را مى پذيرفتند؛ زيرا حق آنان بود و آن چه در اختيار زورمداران ستم گر است، براى خود آنان حرام است ولى اگر در راه (اطاعت) و خير به مردم برسد، براى آنان حلال است و به حق دريافت كرده اند.

و نيز مى فرمايد:

وجوائزهم لمن يخدمهم فى معصيه الله حرام عليهم وسحت؛

و عطاياى آنان براى كسانى كه در نافرمانى خدا به آنان خدمت مى كنند، حرام و نارواست.

3. توهين به امام

توهين به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از جمله رفتارهاى دستگاه بنى اميه در برابر حضرت بود كه در شكل هاى مختلفى اجرا مى شد و صفحات تاريخ، پوشيده از اين نوع رفتارهاست.

در يك مورد امام به معاويه چنين فرمود:

اين گروه به من ناسزا نگفتند بلكه تو به من ناسزا گفتى؛ زيرا تو با زشتى، انس گرفته اى و اخلاق ناپسند در جانت ريشه دوانده. با محمد و خاندان او دشمنى مى ورزى. سوگند به خدا اى معاويه! اگر من و اين جماعت در

ص:414


1- (1) . خرايج، ج 71 ص 238؛ ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 22.

مسجد پيامبر (ص) درگير مى شديم و مهاجرين و انصار اطراف ما بودند، جرأت چنين جسارت هايى به ما نداشتند...»(1)

در جاى ديگر عمروعاص به معاويه مى گويد: «مردم به دنبالش راه افتاده اند. فرمان داد، اطاعت كردند، سخن گفت، تصديق كردند. اين دو، كار را به جاهاى باريك ترى خواهند كشاند. چه خوب بود كه كسى را دنبالش مى فرستادى تا او و پدرش را لعن مى كرديم و دشنام مى داديم و ارزش هر دو را در پيش ديگران پايين مى آورديم.»(2) در همان مجلس معاويه، اطرافيان او اهانت هايى به امام كردند و كوشيدند مقام و منزلت وى را كم كنند از جمله اين كه: «تو اى حسن! ادعا كرده اى خلافت به تو مى رسد؛ تو توان آن را ندارى... ما تو را به اين جا دعوت كرده ايم كه تو را دشنام دهيم. اما خدا به تنهايى سزاى پدرت را داد... شما مدعيان چيزهايى بوده ايد كه حقيقت ندارد...»(3)

4. تهمت به امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

در اين زمينه نيز معاويه و اموى ها نهايت تلاش خود را به خرج دادند تا از منزلت امام بكاهند. از جمله به امام مى گفتند: «تو و پدرت در قتل خلفاى قبلى شركت داشتيد؛ با ابوبكر درست بيعت نكرديد؛ در حكومت عمر كارشكنى كرديد و عثمان را كشتيد و...»(4)

5. توهين و تهمت به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

معاويه براى درهم كوبيدن جبهه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توهين مى كرد و به او تهمت مى زد و ديگران را هم به اين كار تشويق مى كرد. اين توهين ها گاه در مورد شخص حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود و گاه در مورد زمام دارى و امامت ايشان

ص:415


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، صص 70 تا 86، ح 11.
2- (2) . علامه جعفر مرتضى عاملى، تحليلى از زندگانى سياسى امام حسن مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ترجمه محمد سپهرى، ص 189.
3- (3) . بحارالانوار، ج 44، ص 71-73.
4- (4) . همان.

كه در نوع دوم، هدف خنثى سازى جايگاه امامت در اذهان مردم بود. در همان مجلس كه معاويه يارانش را براى تحقير امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گرد آورد، به آنان اين گونه رهنمود داد: «شما سعى كنيد كشته شدن عثمان را به پدرش على نسبت دهيد و اين مطلب را جا بيندازيد كه وى از سه خليفه قبل ناخشنود بود». در پى آن، سيل حملات عليه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سرازير شد مانند: پدرت على به خاطر دوستى دنيا و سلطنت، بر عثمان عيب جويى كرد و سپس در قتل او مشاركت جست؛ پدرت ابوبكر را مسموم كرد؛ در توطئه قتل عمر دست داشت؛ پدرت با رسول خدا (ص) دشمن بود؛ او شمشيرى بلند و زبانى گويا داشت؛ زنده ها را مى كشت؛ مردگان را متهم مى ساخت و...(1) معاويه بعد از شهادت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز به كارگزارانش نوشت: «هرگز اهانت به على بن ابى طالب را فراموش نكنيد!»

گاهى معاويه در حضور امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ايشان اهانت مى كرد از جمله:

معاويه در سفرى كه به مدينه داشت، بالاى منبر رفت و با ناسزاگويى، به مقام امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) توهين كرد. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در همان مجلس برخاست و فرمود: «... اى مردم! خداوند هيچ پيامبرى را نفرستاد مگر اين كه مجرمان را دشمن او قرار داد؛ چنان كه قرآن مى فرمايد: (وكذلك جعلنا لكل نبى عدوا من المجرمين) من پسر على هستم و تو پسر صخر، مادر تو هند است و مادر من فاطمه؛ مادربزرگ تو نثيله و مادربزرگ من خديجه است.(2)

در مجلسى ديگر كه به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هتاكى زيادى كرد، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

اى پسر جگرخواره! آيا به اميرمؤمنان ناسزا مى گويى ؟ بااينكه پيامبر فرمود: «هر كس به على ناسزا بگويد، به من ناسزا گفته و هر كس به من ناسزا بگويد، به

ص:416


1- (1) . همان.
2- (2) . كشف الغمه، ج 2، ص 150.

خدا ناسزا گفته و كسى كه به خدا ناسزا گويد، خداوند او را براى هميشه به دوزخ وارد مى كند.» آن گاه به عنوان اعتراض مجلس را ترك كرد.(1)

6. بركنارى ياران امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

معاويه بعد از اعلام نقض پيمان صلح، دستورالعملى صادر كرد كه بر اساس آن تمام ياران و محبان اهل بيت (عليهم السلام) بايد از كارهاى حساس و غير حساس كشور اسلامى شامل حجاز، عراق، ايران و شامات بركنار مى شدند:

انظروا الى من اقامت عليه البينه. انه يحب عليا واهل بيته فامحوه من الديوان واسقطوا عطاءه ورزقه و من اتهمتموه بموالاه هؤلاء القوم فنكلوا به و اهدموا داره...؛(2)

درباره هر كس دليلى اقامه شد كه على و اهل بيت او را دوست دارد، نامش را از ديوان ها محو كنيد و حقوق و مزايايش را نپردازيد و هر كس را كه به دوست دارى اهل بيت (عليهم السلام) متهم كرديد، كار را بر او سخت بگيريد و خانه اش را خراب كنيد.

7. كشتن شخصيت هاى شيعى

معاويه مى كوشيد از اين طريق نيز جبهه حق را تضعيف كند و اجازه نفس كشيدن به آنان ندهد. لذا گاه به طور مستقيم، بر دار كشيدن آنان را نظارت مى كرد و در مواردى خود فرمان قتل مى داد. اشخاصى مانند حجر بن عدى و فرزندانش در مرج عذرا، رشيد هجرى، كميل بن زياد، ميثم تمار، محمد بن اكثم، خالد بن مسعود، جويريه، عمر بن حمق، قنبر، مزرع و... قربانى اين شيوه شدند و پيش بينى هاى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تحقق يافت:

عمت خطتها وخصت بليت ها(3) واصاب البلاء من ابصر فى ها واخطا البلاء من عمى عنها؛

(4)

ص:417


1- (1) . شيخ طبرسى، احتجاج، ج 1، ص 145.
2- (2) . ابن ابى الحديد، نهج البلاغه، ج 3، ص 16.
3- (3) . فيض الاسلام، نهج البلاغه، خ 92، ص 274.
4- (4) . همان.

اين بليه اى است كه همه جا را مى گيرد ولى گرفتارى اش به طبقه اى معين اختصاص دارد و فتنه كور و تاريكى است كه دامنه آن فراگير و همگانى و گرفتارى آن ويژه افراد خاص (شيعيان) است. بلاى آن به كسى مى رسد كه بينا باشد و به هر كور و بى اعتنا راه نمى يابد.

ب) تقابل با ارزش ها
اشاره

نشانه هاى تعارض را مى توان در رويكرد جبهه اموى نسبت به ارزش ها نيز جست وجو كرد. اين جبهه همواره در تقابل و جنگ با ارزش هاى ناب اسلامى بودند كه از جمله مى توان به اين موارد اشاره كرد:

1. رويكرد به بدعت ها

حكومت معاويه سرتاسر آكنده از انواع خلاف ها و ظلم ها در ابعاد مختلف آن بود از جمله:

1 - 1 - در ايام خلافت خود، چهل روز در نماز جمعه صلوات بر رسول خدا (ص) را ترك كرد. وقتى علت را پرسيدند: گفت: «نام پيامبر بر زبان جارى نمى كنم تا اهل بيت او بزرگ نشوند.»(1)

2 - 1 - معاملات ربوى را تجويز كرد، به طورى كه ابودردا در برابرش ايستاد و گفت: «از رسول خدا (ص) شنيدم كه مردم را از معاملات ربوى نهى كرد، مگر آن كه وزن دو جنس با يك ديگر برابر باشد.» معاويه بى اعتنايى كرد و ابودردا با اينكه قاضى دمشق بود - از كار دست كشيد و به مدينه رفت.

(2)

ص:418


1- (1) . النصائح الكافيه، ص 97؛ حقايق پنهان، ص 258.
2- (2) . همان، ص 94.

3 - 1 - برخى از احكام حج را عملاً تغيير داد. او در هنگام احرام بر خود عطر زد.(1)

4 - 1 - نسبت به شعائر هر طور مى خواست عمل مى كرد. مثلاً در نماز عيد فطر و قربان اذان و اقامه اضافه كرد، با اين كه پيامبر (ص) فرموده بود: «ليس فى العيدين الاذان و الاقامه.»(2)

5 - 1 - خطبه نماز عيد را قبل از نماز خواند...(3)

6 - 1 - آب را در ظرف طلا نوشيد و غذا در آن خورد.(4)

7 - 1 - لباس حرير پوشيد.(5)

2. علنى كردن منكرات

ماهيت ضددينى حكومت بنى اميه چنان مبتذل بود كه منكرات آنان به صورت علنى درآمد. معاويه طى نامه اى زياد بن عبيد (ابيه) را به پدر خود، ابوسفيان، نسبت داد:

«من اميرالمؤمنين معاويه بن ابى سفيان الى زياد بن ابى سفيان...».

اين كار معاويه موجب شد گروه هاى زيادى مانند امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، يونس بن عبيد، عبدالرحمان بن حكم، ابوعريان و ابوبكره و حسن بصرى، به اين رفتار اعتراض كنند. آنان نوشتند كه رسول خدا (ص) فرمود:

«الولد للفراش وللعاهر الحجر»؛(6)

«فرزند مال مادر است و زناكار بايد سنگسار شود.»

ص:419


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 464.
2- (2) . همان، ج 3، ص 470؛ كشف الغمه، ج 1، ص 123.
3- (3) . همان، ج 3، ص 470.
4- (4) . همان، ج 1، ص 463.
5- (5) . همان، ج 3، ص 470.
6- (6) . بحارالانوار، ج 73، ص 350، ح 13 و نامه هاى امام حسن و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )؛ الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 443؛ رجال كشى، ص 33؛ بحارالانوار، ج 44، ص 213.

پس بايد او را زياد بن سميه ناميد نه زيادبن ابى سفيان؛ زيرا به شهادت ابى مريم سلولى، ابوسفيان از جمله كسانى بود كه با سميه روابط نامشروع داشت و اين انتساب معاويه، خلاف صريح فرمايش رسول خدا (ص) بود.

3. مبارزه با مشروعيت حكومت علوى

در كنار تمام خلاف هاى يادشده، هدف اصلى معاويه ساقط كردن حكومت علوى و فرزندان وى از مشروعيت بود. وى مى كوشيد براى تثبيت حكومت خود، جبهه مقابل را از مشروعيت بيندازد و براى اين كار شيوه هاى عجيبى نيز به كار برد از جمله:

3 - 1 - مشروعيت بخشى به خلافت خلفاى سه گانه

معاويه براى اين هدف، از شخصيت هاى دينى و روحانى وابسته استفاده كرد تا به خيال خود زمينه كم رنگ شدن احاديث نبوى در مورد امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را فراهم سازد. لذا او بارها از كارگزاران خود مى خواست:

3 - 1 - 1 - «با كمال دقت، راويانى را كه طرف دار عثمان هستند و در فضايل او سخن مى گويند، شناسايى كنيد و در مجامع شركت دهيد و بزرگ بداريد و نام آنان را به همراه روايات و احاديث آن ها درباره عثمان و پدرش براى من بفرستيد.»(1)

به اين ترتيب در مدت زمانى اندك احاديث متنوعى در مورد عثمان خلق شد.

3 - 1 - 2 - «چون روايات درباره عثمان زياد شده، ازاين پس به گويندگان و نويسندگان بگوييد درباره ابوبكر و عمر و ديگر صحابه حديث بسازند. هر حديثى را كه درباره ابو تراب شنيديد، آن را رها نكنيد، مگر اين كه حديثى از

ص:420


1- (1) . «انظروا من قبلكم من شيعه عثمان و محبيه و اهل ولايته و الذين يرون فضائله و مناقبه فادنوا مجالسهم و قربوهم و اكرموهم و اكتبوا لى بكل مايروى كل رجل منهم و اسمه و اسم ابيه و عشيرته.» نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 15-16).

صحابه در رد آن براى من نقل كنيد. چنين رواياتى چشم مرا روشن و ادله و حجت مربوط به ابوتراب را كم رنگ تر مى كند و حجتشان را باطل مى سازد.»(1)

اين سياست چنان پيش رفت كه هر كس حديثى از پيامبر (ص) نقل مى كرد، ديگر به حديث او با ترديد نگاه مى كردند. امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مجلسى براى آگاهى مردم ازاين گونه احاديث بيش از صد مورد را خواندند و فرمودند:

مردم گمان مى كنند اين گونه احاديث درست است. هى والله كل ها كذب و زور؛(2)

به خدا قسم، همه اين ها دروغ و بهتان است!

ابان بن تغلب مى گويد:

خدمت امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) عرض كردم: بعضى از آن احاديث را بيان فرماييد. امام فرمود:

«رووا ان سيدى كهول اهل الجنه ابوبكر و عمر و ان عمر محدث و ان الملك يلقنه و ان السكينه تنطلق على لسانه و ان عثمان الملائكه تستحيى منه...»؛(3)

روايت مى كنند كه ابوبكر و عمر دو آقاى پيران اهل بهشت هستند و مى گويند عمر از ملائكه خبر مى گرفت و ملائكه مطالب را به وى تلقين مى كردند و آرامش و وقار بر زبانش جارى مى شد و مى گويند عثمان كسى است كه ملائكه از او حيا مى كنند... سپس امام فرمود: «به خدا قسم همه اين ها دروغ است.»

3 - 2 - قداست زدايى از سيماى اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ص:421


1- (1) . «ان الحديث فى عثمان قد كثر و فشا فى كل مصر و فى كل وجه و ناحيه فاذا جاءكم كتابى هذا فادعوا الناس الى الروايه فى فضائل الصحابه و الخلفا الاولين و لا تتركوا خبرا يرويه احد من المسلمين فى ابى تراب الا و اتونى بمناقض له فى الصحابه مغتعله فان هذا احب الى و اقر لعينى و ادحض لحجه ابى تراب و شيعته». همان، ج 3، ص 16.
2- (2) . سليم بن قيس، ص 68-69.
3- (3) . اسدالغايه، ج 3، ص 215؛ منتخب كنزالعمال با حاشيه منه احمد بن حنبل، ج 5، ص 2.

اقدام ديگر معاويه اين بود كه از سيماى امام قداست زدايى كند و با اين ترفند، جايگاه او را از دل ها بزدايد.

شهيد مطهرى مى نويسد:

على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از دنيا رفت و معاويه خليفه شد. بر خلاف انتظار معاويه، على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به صورت نيرويى باقى ماند و معاويه آن طورى كه اعمال بيرون از تعادل و متانتش نشان مى دهد، از اين موضوع خيلى ناراحت بود؛ لهذا تجهيز ستون تبليغاتى عليه على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كرد.»(1)

بخشى از تلاش هاى معاويه در اين عرصه چنين است:

3 - 2 - 1 - دستور داد دبر منابر رسماً امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را سب كنند و آن را در خطبه هاى نماز رواج داد و با تهديد مردم را به اين كار وادار مى كرد.

از احنف بن قيس خواست كه به امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) لعن كند و او چون با اصرار معاويه روبه رو شد، بر منبر رفت و گفت:

معاويه مرا به لعن على امر كرده است؛ معاويه و على اختلاف داشتند؛ به هر كدام ظلم شده است، او را دعا مى كنم. لعنت خدا و ملائكه و خلق تو اى خدا بر كسى باد كه ظلم كرده است و لعنت تو بر فئه باغيه از اين ها باد! مردم هم گفتند: آمين.

3 - 2 - 3 - صحابه منافق را به جعل حديث عليه امام وادار كرد. از جمله سمره بن جندب را با چهارصد هزار درهم وادار كرد بگويد آيه (مِنَ النّٰاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ ...)2

كه درباره امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ليله المبيت بود، درباره ابن ملجم نازل شده است. در اين زمينه كار به جايى رسيد كه دست به بدعت در احكام هم زدند. مثلاً چون در خطبه هاى نماز عيد، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را سب مى كردند

ص:422


1- (1) . حماسه حسينى، ج 3، ص 26.

و مردم براى اين كه نشنوند، از محل نماز خارج مى شدند، خطبه ها را مقدم بر نماز كردند.(1)

امام باقر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مورد اين اقدام بنى اميه فرمودند:

ويروون عن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اشياء قبيحه و على الحسن و الحسين عليهما السلام ما يعلم الله انهم قد رووا فى ذلك الباطل و الكذب و الزور؛(2)

مطالب زشتى را درباره امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حسن و حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نقل مى كردند كه خدا مى داند همه اش باطل و دروغ و بهتان بود.

4. تلاش براى تشكيل حكومت موروثى

هدف اصلى معاويه كه تمام اقداماتش بر محور آن دور مى زد، قبضه كردن حكومت و تثبيت آن در دست بنى اميه بود؛ همان هدف پنهانى كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از آن آگاه بودند و براى اتمام حجت در شرايط صلح، آن را گنجاندند:

هذا ما صالح عليه الحسن بن على بن ابى طالب معاويه بن ابى سفيان: صالحه عليان يسلم اليه ولايه امر المسلمين عليان يعمل فيهم بكتاب الله و سنه رسوله (ص) و سيره الخلفاء الصالحين و ليس لمعاويه بن ابى سفيان ان يعهد الى احد من بعده عهدا بل يكون الامر من بعده شورى بين المسلمين...؛(3)

اين قرارداد صلحى است بين حسن بن على بن ابى طالب و معاويه بن ابى سفيان: با او مصالحه كرد به اين كه ولايت امر مسلمانان را به او واگذارد، به اين شرط كه بين مسلمانان بر اساس كتاب خدا و شيوه پيامبر (ص) و سيره خلفاى صالح عمل كند. معاويه حق ندارد پس از خود كسى را به جانشينى انتخاب كند و تعيين خليفه بر اساس شوراى بين مسلمانان باشد.

ص:423


1- (1) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 152.
2- (2) . سليم بن قيس، ص 69.
3- (3) . بحارالانوار، ج 44، ص 65؛ الصواعق المحرقه، ص 81؛ كشف الغمه، ج 2، ص 170.

و يا به اين صورت:

«الماده الثانيه ان يكون الامر للحسن من بعده فان حدث به حدث فلاخيه الحسين و ليس لمعاويه ان يعهد به الى احد.»(1)

معاويه در جهت همان هدف اصلى خود، بعد از پانزده سال كه موانع سر راه خود را برداشت، تصميم گرفت يك همه پرسى به راه اندازد و براى فرزندش يزيد از عموم مردم مكه، مدينه، شامات، عراق و... بيعت بگيرد. براى اين كار به تمام مراكز حكومتى بخش نامه كرد و مخالفان را با شدت تمام سركوب نمود. اما مدتى بعد از طرح گرفتن بيعت عمومى، متوجه شد كه گروه هاى خواص هم چنان مخالف او هستند و بالاترين خطرها نيز به دو دليل از جانب امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است:

اولاً: بسيارى از مخالفان منتظرند ببينند سلاله رسول خدا (ص) چه مى كند زيرا در صلح نامه شرط كرده بود براى معاويه جانشينى تعيين نشود.

ثانياً: امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ميان مسلمانان از پايگاه بسيار قوى برخوردار بودند و شايستگى عظمت و لياقت او براى تصدى خلافت زبانزد بود.

از طرفى معاويه مى دانست كه اگر موضوع ولايت عهدى را به مردم واگذارد، هيچ كس كم ترين توجهى به يزيد نخواهد كرد. ازاين رو، به فكر افتاد نظر مخالفان را به سوى خود جلب كند و نامه هايى به حسين بن على، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبير، عبدالله بن جعفر و... نوشت. امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در پاسخ نامه نوشت:

اتق الله يا معاويه! و اعلمان لله كتابا لا يغادر صغيره و لا كبيره الا احصاها، واعلم ان الله ليس بناس لك قتلك بالظنه و اخذك بالتهمه و امارتك صبيا يشرب الشراب و يلعب بالكلاب ما اراك الا و قد او بقت نفسك و اهلكت و اضعت الرعيه والسلام؛

(2)

ص:424


1- (1) . الاصابه فى تمييز الصحابه، ج 1، ص 330، الامامه و السياسه، ج 1، ص 184.
2- (2) . الامامه و السياسه، ج 1، ص 203.

اى معاويه! در مورد جانشينى فرزندت يزيد و اصرار بر آن از خدا بترس. بدان كه براى خداوند منان صحيفه اى است كه تمام اعمال ريز و درشت را ثبت مى كند و هيچ عملى از آن مخفى نخواهد ماند. معاويه! بدان خداوند همانند مردم نيست كه بخشى از آنان را با كم ترين سوءظنى بكشى و عده اى ديگر را متهم نمايى و دستگير كنى. فرزندت يزيد كه آرمان توست، شراب مى آشامد و به سگ بازى مشغول است. معاويه! مى بينم كه تنها با اين كار، خودت را متزلزل مى سازى و دين خود را نابود مى كنى و مردم را از بين مى برى!

نشانه هاى تعارض از سوى جبهه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

اشاره

تمام اقدامات امام در طول دوره بعد از صلح، رودرروى اقدامات معاويه قرار داشت. عمده كوشش هاى امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به دو بخش تقسيم مى شود:

الف) فعاليت هاى دينى و نشر فرهنگ اسلام

پس از حضور امام در مدينه، محدثان و دانشمندان گرد وجود حضرت حلقه زدند. اين افراد يا از صحابه پيامبر (ص)، و ياران با سابقه امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند، يا تابعين و ديگر گروه ها. از گروه اول مى توان به احنف بن قيس، اصبغ بن نباته، جابر بن عبدالله انصارى، جعيد همدانى، حبه بن جوين عرفى، حبيب بن مظاهر، حجر بن عدى، رشيد هجرى، رفاعه بن شداد، زيد بن ارقم، سليمان بن صرد خزاعى، سليم بن قيس هلالى، عامر بن واثله بن اسقع، عبايه بن عمر و بن رهبى، قيس بن عباد، كميل بن زياد، حارث بن اعور بن بنان، مسيب بن نجبه فزارى و ميثم بن يحيى تمار اشاره كرد و از گروه دوم ابوالاسود دوئلى، ابواسحاق بن كليب سبيعى، ابومخنف، جابر بن خلد، جارود بن منذر، حبابه بنت جعفر والبيه، سوييد بن غفله، مسلم بن عقيل و... را مى توان نام برد.

ص:425

اين ها از شهرهاى مختلف گرد آمدند و به واسطه تربيت علمى و معنوى، به عنوان سدهاى محكم در مقابل تحركات معاويه ايستادند.(1)

عمق فعاليت هاى علمى و تربيتى امام چنان بود كه وقتى معاويه، از شخصى كه از مدينه به شام آمده بود، درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پرسيد او پاسخ داد:

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نماز صبح را در مسجد جدش برگزار مى كند و تا طلوع آفتاب مى نشيند و سپس تا نزديك ظهر به بيان احكام و تعليم مردان مشغول است، سپس نماز مى خواند و به همين گونه زنان از احاديث و روايات او بعدازظهر استفاده مى كنند. اين برنامه هر روز اوست.(2)

ابن صباغ مالكى هم مى نويسد:

وكان اذا صلى الغداه فى مسجد رسول الله (ص) جلس فى مجلسه يذكر الله حتى ترتفع الشمس و يحبس اليه من يجلس من سادات الناس يحدثهم... و يجتمع الناس حوله فيتكلم بما يشفى غليل السائلين و يقطع حجج المجادلين...؛(3)

نماز صبح را در مسجدالنبى برگزار مى نمايد و تا طلوع آفتاب مى نشيند و به ذكر خدا مشغول مى شود. روزها مردم گرداگردش حلقه مى زنند و او برايشان معارف و احكام الهى را بازگو مى كند... مردم اطراف او گرد مى آيند تا سخنانش را بشنوند كه دل هاى شنوندگان را شفا مى بخشد و تشنگان معارف را سيراب مى كند. بيانش حجت قاطع است، به طورى كه جاى احتجاج و مجادله باقى نمى ماند.

ص:426


1- (1) . بحارالانوار، ج 42، ص 110 تا 112؛ ناسخ التواريخ، ج 5، ص 245 تا 247 مراجعه شود.
2- (2) . ابن عساكر، الامام الحسن، ج 231، ص 139.
3- (3) . الفصول المهمه، ص 159.

البته آن حضرت براى فعاليت هاى اين چنينى، به سلاح علم مجهز بودند؛ آن هم علمى كه از پدرش اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و جدش رسول خدا (ص) به ارث برده بودند. لذا امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى فرمود:

وقتى حضرت حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با معاويه صلح كرد، روزى در نخيله نشسته بودند. معاويه گفت: «شنيده ام كه حضرت رسول خرما را در درخت تخمين مى زد و درست مى آمد. آيا تو آن علم را دارى ؟ شيعيان ادعا مى كنند علم هيچ چيز از شما پنهان نيست.» حضرت فرمود: «رسول اكرم (ص) عدد پيمانه هاى آن را بيان مى فرمودند؛ من عدد دانه هايش را براى تو مى گويم. چهار هزار و چهار دانه است.» معاويه دستور داد خرماها را چيدند و چهار هزار و سه دانه شد. امام فرمود: «يك دانه را پنهان كرده اند و آن را در دست عبدالله بن عامر يافتند. در اين لحظه امام به معاويه فرمود: «به خدا سوگند اى معاويه! اگر نبود اين كه تو كافر مى شوى و ايمان نمى آورى، به تو از آن چه خواهى كرد، خبر مى دادم. پيامبر در زمانى زندگى كرد كه او را تصديق مى كردند و تو مى گويى كه كسى اين را از جدش شنيد و او كودك بود. به خدا سوگند كه زياد را به پدر خود ملحق خواهى كرد و حجر بن عدى را خواهى كشت و سرهاى شيعيان را براى تو خواهند آورد.»(1)

علاوه بر اين، امام در مجالس خود گاه از كراماتى نيز استفاده مى كردند كه موجب تعميق اعتقاد مردم مى شد. مانند حكايت جوانى از بنى اميه كه به ايشان در مجلس سخن رانى توهين كرد و به اعجاز امام زن شد و در همان دم موهاى ريشش ريخت و...(2)

ب) اقدامات متقابل امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )
اشاره

بخش ديگر از كارهاى امام كه پرده از وجود تباين بين دو جبهه برداشت،

ص:427


1- (1) . بحارالانوار، ج 43، ص 329؛ نمونه هاى ديگر در خرايج، ج 2، ص 573؛ العدد القويه، ص 42.
2- (2) . خرايج، ج 1، ص 236.

مربوط به كارهايى بود كه امام در برابر اقدامات معاويه انجام مى دادند و به عنوان مدافعى سرسخت و مقتدر در مقابل انحرافات او مى ايستادند و سكوت نمى كردند. البته نفس حضور امام، خود مانع بسيارى از انحرافات بود و ابهت حضور ايشان، قدرت از خيلى خلاف ها سلب كرده بود. لذا بعد از شهادت امام، فشار عجيبى بر شيعيان وارد شد و آنان را تا مرز نابودى پيش برد. در هر صورت اين اقدامات امام، دقيقاً در برابر اقدامات ضددينى معاويه قرار داشت كه به برخى اشاره مى گردد.

1. حمايت از شيعيان

در مورد اين نوع تقابل ها، كافى است به حمايت هاى امام از دوستان خود در برابر فشار دستگاه معاويه اشاره شود. در اين موارد، امام يگانه پناهگاه اين اشخاص بودند و با جرأت تمام در مقابل ظلم معاويه و كارگزاران وى مى ايستادند.

آيا در اين زمان زياد استاندار كوفه بود؟

سعيد بن ابى سرح كوفى، از دوستان امام، مورد خشم استاندار كوفه (زياد بن ابيه) قرار گرفت و توسط زياد جلب شد. او نيز فرار كرد و خود را به مدينه رساند و به امام پناهنده شد. در مقابل، حاكم كوفه، خانواده سعيد را زندانى، اموالش را مصادره و خانه اش را ويران كرد. وقتى خبر اين اقدامات به گوش حضرت رسيد نامه اى خطاب به زياد نوشت:

اما بعد فانك عمدت الى رجل من المسلمين له ما لهم و عليه ما عليهم فهدمت داره و اخذت ماله و حبست اهله و عياله فان اتاك كتابى هذا فابن له داره و اردد عليه ماله

(1)

ص:428


1- (1) . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 72.

اما بعد تو به يكى از مسلمانان غضب كرده اى با اين كه سود و زيان او سود و زيان مسلمانان است. خانه اش را ويران ساخته، مالش را گرفته و خانواده اش را زندانى كرده اى. تا نامه من به تو رسيد، خانه اش را بساز و مالش را برگردان...

زياد در مقابل نوشت:

از زياد ابن ابى سفيان به حسن بن فاطمه! اما بعد، نامه ات به من رسيد. چرا نام خود را قبل از نام من نوشته بودى بااينكه تو نيازمندى و من قدرتمند؟ تو كه از مردم عادى هستى، چگونه مثل فرمان رواى قدرتمند دستور مى دهى و از فرد بدانديشى كه به تو پناه آورده و تو هم با كمال رضايت پناهش داده اى حمايت مى كنى ؟ به خدا سوگند اگر او را بين پوست و گوشت خود پنهان كنى، نمى توانى از او نگهدارى كنى و من اگر به تو دست رسى بيابم هيچ مراعات نخواهم كرد و لذيذترين گوشت را براى خوردن، گوشت تو مى دانم. سعيد را به ديگرى واگذار. اگر او را بخشيدم، به خاطر وساطت تو نيست و اگر كشتم، به جرم محبت او با پدر توست. والسلام.

در پى اين عبارت، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نامه اى به معاويه نوشت و نامه فرماندار را هم به آن ضميمه كرد و برايش فرستاد. معاويه نيز بنابر ملاحظات مختلف، نامه اى به اين صورت براى زياد نوشت:

... نامه اى براى حسن نوشته اى و در آن به پدرش دشنام داده اى و فاسق ناميده اى، در صورتى كه به جان خودم سوگند تو خود به فسق سزاوارترى.... به مجرد اين كه نامه ام به دستت رسيد، خاندان سعيد بن ابى سرح را آزاد كن؛ خانه اش را بساز؛ اموالش را برگردان؛ ديگر مزاحم او نباش و...(1)

2. دفاع از ارزش ها

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از اصلى ترين ارزش ها يعنى ولايت و امامت دفاع مى كردند كه

ص:429


1- (1) . نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 73.

معاويه به صورت هاى مختلف سعى در مخدوش ساختن آن داشت تا به هدف خود يعنى، استقرار حاكميت در خاندان خود توفيق يابد. امام در برابر اين مسأله مهم، موضع گيرى زيادى داشتند كه به برخى اشاره مى كنيم:

2 - 1 - تبيين چهره پاك و مقدس اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

زمانى كه معاويه به جهت وسوسه اطرافيان، مجلسى در كوفه تشكيل داد و اطرافيان معاويه به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و اميرمؤمنان توهين هايى كردند، ايشان در مقام دفاع از مشروعيت امامت و حاكميت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و خاندان او فرموده اند:

شما را به خدا سوگند! نمى دانيد و به ياد نمى آوريد مطالبى را كه پيامبر در حجه الوداع خطاب به مردم فرمود:

«ايها الناس انى قد تركت فيكم مالم تضلوا بعده كتاب الله فاحلوا حلاله و حرموا حرامه و اعلموا بمحكمه و آمنوا بمتشابهه و قولوا آمنا بما انزل الله من الكتاب و احبوا اهل بيتى و عترتى و والوا من والاهم و انصروهم على من عاداهم و انهما لم يزالا فيكم حتى يردا على الحوض يوم القيامه ثم دعا و هو على المنبر عليا فاجتذبه بيده فقال: اللهم و آل من والاه و عاد من عاداه. اللهم من عادى عليا فلا تجعل له فى الارض مقصدا و لا فى السماء مصعدا واجعله فى اسفل درك من النار انت الذائذ عن حوض يوم القيامه تذود عنه كما يذود. احدكم الغربيه من وسط ابله... انما مثل اهل بيتى فيكم كسفينه نوح من دخل فى ها نجى و من تخلف عنها غرق...»(1)

2 - 2 - تقبيح حكومت ناشايستگان

روش ديگر امام اين بود كه بى لياقتى و ناشايستگى معاويه را بيان مى فرمود. لذا در نامه اى به معاويه نوشت:

سوگند به خدا! اگر بعد از رحلت پيامبر (ص) مردم با پدر من بيعت مى كردند، آسمان باران خود را بر آن ها مى باريد و زمين بركاتش را به آن ها مى بخشيد و تو اى معاويه! در خلافت طمع نمى كردى؛ اما چون خلافت از سرچشمه

ص:430


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، ص 70-86.

اصلى اش منحرف شد، قريش در آن نزاع كردند تا آنجا كه طلقا و فرزندانش به آن طمع نمودند. با اين كه پيامبر (ص) فرموده بودند: «هيچ امتى حكومت خويش را به افراد ناشايست واگذار نكرد با اين كه دانشمندتر از آن ها بود، مگر اين كه كارشان به تباهى كشيد...»(1)

هم چنين به خود معاويه ناشايسته بودنش را يادآورى كرده، فرمودند:

اما الخليفه فمن سار بسيره رسول الله (ص) و عمل بطاعه الله عز وجل و ليس الخليفه سار بالجور و عطل السنن و اتخذ الدنيا اما و ابا و عباد الله خولا و ماله دولا و لكن ذلك امر ملك اصاب ملكا فتمنع منه قليلا و كان قد انقطع عنه...؛(2)

خليفه كسى است كه به روش پيامبر (ص) سير كند و به طاعت خدا عمل نمايد. خليفه كسى نيست كه با مردم به جور رفتار كند. و سنت را تعطيل نمايد و دنيا را پدر و مادر خود قرار دهد و بندگان خدا را برده و مال او را دولت خود بداند، زيرا چنين كسى پادشاهى است كه به سلطنت رسيده و مدت كمى از آن بهره مند و سپس لذت آن منقطع شده است...

2 - 3 - اعلام بيزارى از حكومت ناپاكان

امام بارها مشروعيت حكومت ناپاكان را زير سؤال مى بردند و از كارگزاران آن ها اعلام بيزارى مى نمودند.

حضرت روزى در مسجدالحرام طواف مى كردند كه حبيب بن مسلمه فهرى(3)

را ديدند و به او فرمودند: «اى حبيب، راهى كه برگزيده اى راه غير

ص:431


1- (1) . همان، ج 44، ص 63.
2- (2) . شيخ طبرسى، احتجاج، ج 1، ص 419؛ الخرايح و الجرائح، ص 218.
3- (3) . از ياران معاويه، كه عمر او را به فرماندارى آذربايجان و ارمنستان گمارد. معاويه نيز دوباره او را والى ارمنستان كرد. (اسدالغايه، ج 1، ص 374)

خداست.» او در پاسخ از روى تمسخر گفت: «روزى كه راه پدرت را مى رفتم در مسير اطاعت خدا بودم!»

فرمودند:

بلى والله لكنك اطعت معاويه على دنيا قليله زائله فلئن قام بك فى دنياك لقد قعد بك فى آخرتك ولو كنت اذ فعلت قلبت خيرا كان ذلك كما قال الله تعالى: (و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملاً صالحا و آخر سيئا) وللنك كما قال الله سبحانه (كلاً بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون)؛

آرى، سوگند به خدا كه تو براى دنياى ناچيز و نابود شدنى از معاويه اطاعت كردى. اگر معاويه زندگى دنيايى تو را تأمين كرده، به جايش آخرت را از تو گرفته است و چنان چه تو كارى به گمان خود نيك انجام دهى، مصداق اين آيه شده اى كه فرمود: «و گروهى ديگر به گناهان خود اعتراف نموده و اعمال زشت و زيبا را با هم مخلوط كرده اند» ولى خداوند مى فرمايد: «نه چنين است! دل هاى آنان بر اثر گناه و تبهكارى سياه شده و خود را تيره بخت كرده اند.» آن گاه از حبيب روى برگرداندند و به راه خود ادامه داد(1)

2 - 4 - تبيين مشروع بودن حكومت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تأكيد بسيارى بر نشان دادن مشروعيت حكومت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داشتند تا از اين طريق، به تهاجمات معاويه عليه بر حق بودن ولايت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پاسخ بدهند. لذا به سخنان پيامبر (ص) در مورد امامت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) استناد مى كردند مانند نصب حضرت در غدير خم.(2)

2 - 5 - بيان بر حق بودن خود براى حكومت

امام علاوه بر بيان مشروعيت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، به مشروعيت خود نيز اشاره مى كردند. اين در مقابل ادعاهاى معاويه بود كه ايشان را شايسته خلافت

ص:432


1- (1) . احمد بن على رازى، احكام القرآن، ج 4، ص 355؛ نورالثقلين، ج 5، ص 532.
2- (2) . جلاء العيون، ص 442؛ بحارالانوار، ج 44، ص 86 70.

نمى دانست. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر فراز منبر در حضور معاويه به معرفى خود پرداختند و فرمودند:

اى مردم، هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد، هر كس مرا نمى شناسد من حسن بن على بن ابى طالب و فرزند بهترين زنان، فاطمه دختر محمد رسول خدا هستم... من كسى هستم كه مرا از حق خود (ولايت) محروم كرده اند.(1)

و نيز آن گاه كه معاويه از ايشان خواست بر فراز منبر بگويد كه خلافت را به او واگذاردم، فرمودند:

به خدا سوگند كه من سزاوارتر از مردم هستم به خلافت مردم در كتاب خدا و سنت پيامبر (ص)(2)

2 - 6 - آمادگى براى نبرد مجدد

طبيعى است كه معاويه شرايط صلح و مواد آن را بارها نقض كرده بود، بنابراين مى توان گفت: در صورت فراهم آمدن امكانات، امام براى نبرد مجدد با معاويه آمادگى داشتند لذا برخى عقيده دارند كه دليل مسموم كردن امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز همين آمادگى حضرت براى رفتن به شام و مبارزه با معاويه بود.(3)

آن چه گذشت، تنها بخشى از تعارض هاى دو جبهه حق و باطل بود كه بروز مى يافت و بر سازش ناپذيرى آنان تأكيد مى كرد. همين واقعيت و اقدام هاى قاطع و مؤثر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جاى شك براى معاويه باقى نگذاشت كه ايشان يگانه خطر براى او و اموى ها هستند و هر لحظه احتمال خطر از سوى امام آن ها را تهديد مى كند. بنابراين، در صدد برآمد تا به هر وسيله ممكن، امام را از سر راه بردارد. او براى اين كار، بارها اقدام به توطئه و مسموم كردن امام كرد. حاكم نيشابورى با سند قوى از ام بكر بنت مسور نقل مى كند:

ص:433


1- (1) . شيخ صدوق، امالى، ص 150.
2- (2) . جلاء العيون، ص 442.
3- (3) . الغدير، ج 11، ص 8، به نقل از طبقات ابن سعد.

كان الحسن بن على سم مرارا كل ذلك يغلب حتى كانت مره الاخيره آلتى مات فى ها كان يختلف كبده فلم يلبث بعد ذلك الا ثلاثا حتى توفى؛(1)

حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بارها مسموم كردند، ولى اثر چندانى نمى گذاشت، اما در آخرين مرتبه، زهر جگرش را پاره پاره كرد و بعد از آن سه روز بيش تر زنده نماند.

در اين باره، ابن ابى الحديد دليل اصلى اقدام معاويه را اين گونه بيان مى كند:

چون معاويه مى خواست براى پسرش يزيد بيعت بگيرد، امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را مسموم ساخت؛ زيرا براى گرفتن بيعت به نفع پسرش و موروثى كردن حكومت، مانعى بزرگ تر و قوى تر از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نمى ديد.(2)

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز فرمودند:

جعده لعنه الله عليها - زهر را گرفت و به منزل آورد. آن روزها امام روزه داشتند و روزهاى بسيار گرمى بود. به هنگام افطار خواست مقدارى شير بنوشد، آن ملعون زهر را در ميان آن شير ريخته بود. وقتى شير را آشاميدند، لحظاتى بعد فرياد برآوردند: عدوه الله! قتلتنى، قتلك الله والله لاتصيبن منى خلفا و لقد غرك و سخر منك والله يخزيك و يخزيه؛

اى دشمن خدا! تو مرا كشتى. خدا تو را نابود كند! سوگند به خدا بعد از من بهره اى براى تو نخواهد بود. تو را گول زدند و رايگان به كار گرفتند. سوگند به خدا تو را بدبخت نمود و خود را خوار كرد.

امام صادق (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در ادامه فرمود:

امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بعد از اين كه جعده او را مسموم كرد، دو روز بيش تر زنده نماندند و معاويه نيز به آنچه وعده كرده بود، عمل نكرد.

(3)

ص:434


1- (1) . المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 173.
2- (2) . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 16، ص 49.
3- (3) . بحارالانوار، ج 44، ص 154.

بررسى صلح نامه حديبيه و صلح نامه مسكن ساباط

اشاره

حسين مرادى نسب(1)

چكيده

صلح مايه آرامش و حيات انسان است و مرحله گذار براى رسيدن به هدف مطلوب به شمار مى آيد. پيامبر (ص) در پيمان هايى كه براى دادخواهى مظلوم بود، شركت داشتند و خود با عقد پيمان نامه هايى، زمينه تقويت حاكميت اسلام را فراهم كردند و سرانجام در صلح حديبيه، به فتح بزرگى دست يافتند. اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همانند ايشان، به پيمان نامه ها وفادار بودند، گرچه بر ايشان تحميل شد. فرزند ايشان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گرفتار همان افرادى بود كه پدرشان با آنان درگير بودند و مجبور شدند به سبب مصالحى، با معاويه صلح نامه امضاء كنند، صلح نامه اى بر اساس قرآن و سنت پيامبر (ص). اما سپاه ناهمگون ايشان از درك سياسى و فهم آن غافل بودند و براى امام فتنه آفريدند و امام حاضر به لغو آن نبودند گرچه معاويه پيمان نامه را نقض كرد، امام حجت خود را بر همگان آشكار ساختند و چهره معاويه ظاهرالصلاح را نمايان كردند.

اين مقاله، به بررسى دو پيمان نامه پرداخته و به اجمال، نقاط افتراق و اشتراك را يادآور شده، شايد راه كارى براى نظام اسلامى و مردم در برابر

ص:435


1- (1) . استاديار پژوهشگاه حوزه و دانشگاه

پيمان نامه هايى كه نوشته مى شود باشد تا نظام اسلامى بتواند به اهداف عاليه خود برسد و بر دشمن پيروز گردد.

واژگان كليدى: امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، پيامبر (ص)، صلح، حديبيه، مسكن، مواد صلح نامه، نقض پيمان.

مقدمه

صلح از واژه هاى بسيار مطلوب، زيبا و دل نشين به شمار مى آيد كه خداوند آن را در درون مايه هر انسانى قرار داده است تا با آرامش و امنيت، به تكاليف جامعه بپردازد. صلحى كه بر اساس معيارهاى قرآنى و سنت نبوى و علوى باشد، ماندگار و مايه حيات جامعه بشرى است. ارسال پيامبران براى بندگى خدا، تربيت و تزكيه نفس است كه آرامش دل ها را به همراه دارد. رسول اكرم (ص) در مواجهه با جامعه جاهلى آن روز، با اصول الهى و انسانى، تمام تلاش خود را به كار بستند تا راه درست را به آنان نشان دهند، ولى آنان به مقابله با ايشان و آيين اسلام پرداختند و مشكلاتى را براى مسلمانان و حكومت اسلامى ايجاد كردند. اما آن حضرت با ابتكارى نو، دشمن را به زانو درآوردند و امنيت را به مسلمانان هديه كردند و براى مدتى از دست مشركان آسوده گشتند. ايشان از اين فرصت به وجود آمده، براى تبليغ اسلام نهايت بهره بردارى را كردند. اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در زمان حاكميت خويش در نامه اى به مالك اشتر، صلح را مايه آرامش و امنيت دانستند كه در پناه آن، مى شود به آبادانى شهرها پرداخت. گاهى وقت ها اوضاع زمانى، مكانى و مردم تغيير مى يابند و اصول ثابت قرآنى و سنت نبوى به فراموشى سپرده مى شود يا آن را نديده مى پندارند و سبب فتنه ديگر مى گردد. همين وضعيت براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم ايجاد شد. آن حضرت به ابى سعيد عقيصا فرمودند: «صلح من با معاويه

ص:436

حكمتى دارد كه بر مردم پوشيده است؛ مانند كارى كه حضرت خضر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) انجام مى داد و حكمت آن از حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پوشيده بود.»

در حقيقت صلح يك مرحله گذار است تا بتوان به اهداف موردنظر رسيد. پيامبر (ص) تا زمانى كه در مكه بودند و قدرت سياسى - اجتماعى نداشتند، در پيمان هايى شركت مى كردند كه براى يارى ستمديدگان بسته مى شد. اما وقتى به مدينه مهاجرت كردند و حاكميت سياسى در آن جا تأسيس نمودند، قريشيان حاكميت سياسى خود را درخطر ديدند و درگيرهاى ميان آنان به وقوع پيوست؛ ولى با صلحى كه ميان آنان برقرار شد، توان و تعداد مسلمانان افزايش يافت و ايشان به اهداف خود رسيدند كه فتح بزرگ به ايشان بشارت داده شد.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مانند پدرش اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تمام تلاش خود را در ابتداى حاكميت خويش به كار بردند تا مردم را عليه معاويه بسيج كنند، اما سستى در سپاه ايشان، تطميع برخى از فرماندهان به قدرت و ثروت توسط معاويه، اطاعت نكردن از امام و عوامل ديگر، دست به دست هم داد تا حضرت از معاويه صلح تحميلى را بپذيرند، زيرا صلح نامه مى توانست مايه آرامش، حافظ امنيت شيعيان و دوست داران اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) باشد. معاويه نيز به شروط صلح نامه متعهد شد، گرچه امام مى دانستند كه وى به آن عمل نخواهد كرد. فتنه گران (خوارج) از امام خواستند صلح نامه را برهم بزنند، ولى امام نپذيرفتند، زيرا همين افراد سست عنصر و فريفته دنيا و خواهان بقا، سبب شدند تا پيمان نامه مسكن بسته شود.

اين مقاله، به بررسى صلح حديبيه و صلح نامه مسكن ساباط پرداخته، سپس اجمالاً به وجوه اشتراك و افتراق آن اشاره كرده است.

ص:437

صلح در لغت و اصطلاح

صلح در فارسى يعنى آشتى و سازش،(1) صلح واژه اى عربى است كه واژه هاى هم رديف ديگرى مانند مسالمه، موادعه و مهادنه دارد(2) كه مفهوم همه آن ها، برداشتن نزاع ميان افراد، مسالمت و سازش را در بردارد. نيز در لغت به معناى «سلم و دوستى» در برابر حرب (جنگ) و دشمنى است؛ چنان كه توافق گروهى با يك ديگر را صلح گويند.(3) برخى صلح را براى برطرف كردن نفرت و دشمنى ميان مردم دانسته اند. و خداوند در قرآن،(4) در مورد درگيرى ميان زن و شوهر، آن دو را به آشتى فرا خوانده و در ادامه فرموده كه آشتى بهتر از قهر و دشمنى و نزاع است.(5) درعين حال، معناى اصطلاحى نيز همان معناى لغوى را دربردارد. فقها و محدثان، در كتاب هاى خود، بابى باعنوان «كتاب الصلح» دارند كه با استناد به آيات و راويات، به تبيين آن پرداخته اند.(6) در فرهنگ سياسى، صلح را به معناى حالت آرامش در روابط عادى با كشورهاى ديگر و فقدان جنگ و نيزفقدان نظام

ص:438


1- (1) . على اكبر، دهخدا، لغت نامه دهخدا؛ حسن عميد، فرهنگ لغت عميد؛ محمد معين، فرهنگ فارسى معين، واژه صلح.
2- (2) . مانند آن كه «وادع بنى فلان اى صالحهم و سالمهم على ترك الحرب و الاذى، و حقيقه الموادعه: المتاركه، اى يدعكل واحدمنها ما هو فيه». (ابن اثير، النهايه فى الحديث، ج 5، ص 167). «المهادنه: المعاقده على ترك الحرب مده معلومه بغير عوض، الهدنه: الصلح بين المسلمين و الكفار و بين كل متحاربين». (طريحى، مجمع البحرين، ج 4، ص 413)؛ «السلم: المسالمه و الصلح ضدالحرب و المحاربه». (ابن منظور، لسان العرب، ج 6، ص 3).
3- (3) . ابن منظور، لسان العرب، ج 2، ص 516 ماده صلح.
4- (4) . سوره نساء، آيه 128، واژه هاى مترادف صلح در آيات قرآن وجود دارد.
5- (5) . راغب اصفهانى، مفردات فى غريب القرآن، ص 284.
6- (6) . به عنوان نمونه نك: صحيح بخارى، ج 3، ص 165؛ بيهقى، السنن الكبرى، ج 6، ص 63؛ شهيد اول، اللمعه الدمشقيه، ص 127 و

تهديد دانسته اند.(1)

اين معناى اصطلاحى در كلام اميرمؤمنان

على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نامه به مالك اشتر وجود دارد كه صلح، مايه آرامش سپاه و امنيت جامعه است.(2)

پيشينه پژوهش

كتاب هاى سيره و تاريخ، در لابه لاى حوادث به صلح حديبيه پرداخته اند و تك نگارهايى در اين موضوع وجود دارد. صلح هاى پيامبر (ص)، كتابى است كه حامد منتظرى مقدم در مورد پيشينه صلح در بستر تاريخ اسلام نگاشته است. هم چنين درباره صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در تواريخ عمومى و تواريخ ائمه اطهار (عليهم السلام)، كتاب هاى مناقب، به صلح ايشان پرداخته اند؛ از جمله مى توان به كتاب هاى حيات فكرى و سياسى امامان شيعه (عليهم السلام) تأليف استاد جعفريان، سيره الائمه اثنا عشر از هاشم معروف حسنى، سيرى در سيره ائمه الاطهار (عليهم السلام) از شهيد مطهرى نام برد. هم چنين تك نگارى هاى بسيارى درباره اين امام همام به عربى و فارسى نوشته شده؛ از جمله: كتاب صلح الحسن از راضى آل ياسين ترجمه آيت الله خامنه اى با عنوان پرشكوه ترين نرمش قهرمانانه تاريخ و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، سيدمحسن امين، ترجمه حسن طارمى. درعين حال، مقالاتى در اين دو موضوع نوشته شده است.

پيشنيه پيمان نامه صلح در سرزمين حجاز

واژه صلح از ديرباز، ميان مردم و حاكمان جهان در مقابل واژه جنگ به كار برده مى شده و در حقيقت نوعى تلاش براى بازگرداندن آرامش به جامعه است.

ص:439


1- (1) . عباسعلى عميد زنجانى، دانشنامه فقه سياسى، ج 2، ص 223.
2- (2) . نهج البلاغه، نامه به مالك اشتر «و لا تدفعن صلحا دعاك اليه عدوك لله فيه رضى، فان فى الصلح دعه لجنودك و راحه من همومك و امنا لبلادك...».

شبه جزيره حجاز نيز از اين امر مستثنا نبود؛ زيرا به سبب نداشتن حكومت مركزى و قانون، هميشه جنگ و كشمكش ميان قبيله ها وجود داشت؛ به همين جهت، برخى از قبايل براى ادامه حيات، با قبايل ديگر پيمان مى بستند تا در صورت هجوم به دفاع از هم بپردازند. گاهى نزاع ها چندين سال ميان آنان طول مى كشيد كه با بستن پيمان، درگيرى ها متوقف مى شد مانند پيمان صلح ميان قبيله قُصَى بن كلاب و قبيله خزاعه. در اين پيمان، توافق شد كه زمام امور مكه به قصى واگذار شود؛(1) يا پيمان «مطّيبين» و «اَحلاف» ميان بنى عبد مناف و بنى عبدالدار كه بر اساس آن دشمنى ها برطرف شد؛(2) يا پيمان حلف الفضول كه به سبب دادخواهى مظلومى كه نمى توانست حق خود را از فردى بستاند. ميان قبايل بسته شد تا از مظلوم دفاع كنند.(3) پيامبر (ص) نيز در آن پيمان حضور داشتند. بااين حال، آنان حرمت ماه هاى حرام (رجب، ذى قعده، ذى حجه و محرم) را نگه مى داشتند و سلاح هاى خود را كنار مى گذاشتند و از جنگ پرهيز مى كردند.(4) اين سنت پس از ظهور اسلام هم چنان طبق سيره عملى در ميان عرب محترم شمرده مى شد. قرآن كريم نيز بر اين سنت ابراهيمى صحه گذاشت و حرمت ماه هاى حرام را امضا كرد. خداوند مى فرمايد: (إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّٰهِ اثْنٰا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتٰابِ اللّٰهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ مِنْهٰا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذٰلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلاٰ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَ قٰاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمٰا يُقٰاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ )؛5 «شمار ماه ها نزد

ص:440


1- (1) . ابن هشام، السيره النبويه، ج 1، ص 124؛ ابن سعد، طبقات الكبرى، ج 1 ص 69 و 70؛ تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 238.
2- (2) . سيره النبويه، ج 1، ص؛ 132؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 1، ص 65.
3- (3) . محمد بن حبيب بغدادى، المنمق فى اخبار قريش، ص 53. در اين كتاب به پيمان هاى دوران جاهلى اشاره شده است.
4- (4) . تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 271.

خداوند، در كتاب الهى از روزى كه آسمان ها و زمين را آفريد، دوازده ماه است كه چهار ماه از آن حرام است. دين درست اين است. پس در آن (چهارماه) بر خويشتن ستم نكنيد و با مشركان به هنگام نبرد دسته جمعى پيكار كنيد، همان گونه كه آن ها دسته جمعى با شما پيكار مى كنند! و بدانيد خدا با پرهيزگاران است.»

با ورود پيامبر (ص) به مدينه، حاكميت سياسى اسلام شكل گرفت. وجود مبارك آن حضرت در اين حاكميت، محور بود و براى يك پارچگى ميان قبايلى مانند تيره و طوايفى از اوس و خزرج، مهاجران و قبايل و تيره هاى يهود ساكن در مدينه منشور مدينه را نوشتند كه همه در برابر هجوم دشمن از شهر دفاع نمايند.(1) ايشان در اين پيمان نامه، خود را حكَم ميان يهوديان و تيره هاى آنان قراردادند تا در صورت اختلاف يا درگيرى ميان آنان و ديگران، ايشان داورى نمايند باآنكه آنان دين ديگرى داشتند. پيامبر (ص) بر اساس اين معاهده، دشمنى ها را به دوستى تبديل فرمودند. هم چنين ميان انصار و مهاجران پيمان برادرى بستند(2)

تا محبت و الفت، جايگزين دشمنى و كنيه هاى دوران جاهليت گردد. پيامبر خدا (ص) با اين پيمان، ميان تمام قبايل پيوستگى ايجاد كردند و آنان را در برابر دشمن متحد نمودند تا در صورت تجاوز، از مدينه دفاع شود. اين تدبير و مديريت حضرت نشان داد كه دشمن درصدد نابودى آيين جديد يعنى اسلام بود و در جنگ هايى كه ميان مسلمانان و مشركان قريش به وقوع پيوست، به پيروزى مسلمانان انجاميد. نبرد احزاب، سرنوشت جنگ را تغيير داد و مشركان با خوارى به سوى مكه رفتند.

ص:441


1- (1) . السيره النبويه، ج 1، ص 501 تا 504.
2- (2) . محمد بن حبيب بغدادى، همان، ص 70 و 71. هم چنين بغدادى گويد كه پيامبر (ص) پيمان برادرى در مكه نيز ميان بعضى از اصحاب خود قبل از هجرت به مدينه بسته بودند.

صلح حديبيه

(1)

مسلمانان در سال پنجم هجرى، بر دشمن ديرينه خود غلبه يافتند. قرآن سوره اى به نام احزاب دارد كه يادآور بسيج نيروهاى دشمن در برابر مسلمانان است. پيامبر (ص) خوابى ديدند كه وارد كعبه شده، سرشان را تراشيدند و كليد كعبه را به دستشان گرفتند.(2) قرآن به اين خواب اشاره مى كند.(3) به همين جهت، حضرت خواب خود را براى ياران نقل كردند مسلمانان به فرمان آن حضرت، به قصد انجام دادن عمره در ذى الحليفه مُحرم شدند و قربانى ها را نشانه گذارى كردند تا اين كه مردم در امان باشند و اعلام كنند زائر خانه خدايند و آن را بزرگ مى شمارند.(4)

پس از آن، روى به سوى مكه كردند.

وقتى قريشيان متوجه آمدن پيامبر (ص) و يارانش به سوى مكه شدند، سواره نظامانى را براى رويارويى فرستادند و جلو كاروان عمره را گرفتند. كاروان مسلمانان تغيير جهت داد و در منطقه «حديبيه» متوقف شد. رسول اكرم (ص) از جنگ پرهيز مى كردند، لذا افرادى به عنوان ميانجى گرى فرستادند تا سبب شعله ور شدن آتش جنگ نشوند. قريشيان بر جلوگيرى از ورود مسلمانان به مكه، در تصميم خود استوار بودند و نمايندگانى را فرستادند تا با آن حضرت سخن

ص:442


1- (1) . حديبيه كه اهل حجاز آن را به تشديد ياء و عراقيان به تخفيف ياء مى خوانند، نام قريه اى در يك منزلى مكه و نه منزلى مدينه است (ياقوت حموى، معجم البلدان). نام آن برگرفته از اسم چاه حديبيه يا درختى به نام حدباء است كه در آن ناحيه داشت. يكى از مواقيت ادنى الحل به مكه است.
2- (2) . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 54.
3- (3) . (لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاء اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُوسَكمْ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَلِك فَتْحًا قَرِيبًا) به تحقيق خداوند رؤياى پيامبر خود را تحقق بخشيد شما بى شك به خواست خدا در حالى كه سر تراشيده و موى كوتاه كرده ايد، با خاطرى آسوده در مسجدالحرام درخواهيد آمد. خدا آنچه را كه نمى دانستيد دانست و غير از اين پيروزى نزديكى [براى شما] قرار داد»؛ (سوره فتح، آيه 27).
4- (4) . السيره النبويه، ج 2، ص 308.

بگويند. پيامبر (ص) به نمايندگان فرمودند: «ما براى عمره آمده ايم و قصد جنگ نداريم».(1) موضع پيامبر (ص) در برابر آنان از منطق و استحكام برخوردار بود. ايشان فرمودند: «با هر كس كه ما را از اين كار بازدارد، خواهيم جنگيد.»(2) هم چنين فرمودند: «كه اگر امروز قريش از من چيزى بخواهد كه باعث تحكيم روابط خويشاوندى شود، من آن را خواهم داد و راه مسالمت را در پيش خواهم گرفت». اين سخن به اطلاع سران قريش رسيد و تصميم گرفتند با اعزام نمايندگانى با پيامبر (ص) مذاكره نمايند و هم چنين پيامبر (ص) نيزنمايندگانى براى مذاكره به مكه اعزام فرمود.

نمايندگان پيامبر (ص) از جمله عثمان نزد قريشيان رفتند و گفتند: «ما براى عمره آمده ايم نه جنگ.»(3) سپس عثمان سه روز در مكه ماند و همين ماندن او، سبب شد كه در حديبيه شايعه گردد كه عثمان كشته شده است. لذا مسلمانان در زير درخت سمره تا پاى جان با آن حضرت بيعت كردند.(4) قرآن به اين موضوع اشاره دارد.(5)

قريشيان در عمل، رفتارى خصمانه در پيش داشتند، پيامبر (ص) موضعى قاطع در برابر آنان گرفتند.

وقتى عثمان بازگشت، گفت كه قريش سوگند ياد كرده اند كه از ورود مسلمانان به مكه جلوگيرى كنند و نماينده قريش در پيدا كردن راه حل، با شما مذاكره خواهد كرد. مشركان قريش، وقتى صلابت مسلمانان را ديدند و از طرفى يقين پيدا كردند كه آنان براى زيارت آمده اند، پيشنهاد صلح دادند و گفتند:

ص:443


1- (1) . همان، ج 2، ص 311 تا 313؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 620.
2- (2) . واقدى، المغازى، ج 2، ص 539.
3- (3) . واقدى، المغازى، ج 2، ص 101.
4- (4) . همان، ج 2، ص 603؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 632.
5- (5) . (لقد رضى الله عن المومنين اذ يبايعونك تحت الشجره فعلم ما فى قلوبهم فأنزل السكينه عليهم وأثابهم فتحا قريبا»، سوره فتح، آيه 18.

«امسال را برگرديد و سال بعد براى انجام دادن مناسك بياييد.»(1)

پيامبر (ص) با رفتارى آميخته از مدارا و قاطعيت، هدف خود را پيش بردند و به آنان اعلام كردند كه «خانه كعبه مورد احترام ماست.» و تبليغات دشمن را خنثى كردند. بر اين اساس، مى توان در ماجراى حديبيه، موضع پيامبر (ص) را واجد دو ويژگى دانست: يكى برخورد فعال، و ديگرى مدارا و قاطعيت ايشان.

در اين ميان، بيعت رضوان در برابر اقدامات خصمانه قريش، نشانه تجديد وفادارى مسلمانان به پيامبر (ص) را نشان داد و سبب گشت تا قريش در مورد پايدارى مسلمانان بيمناك شوند. قريشيان نگران اختلاف ميان خود بودند، به همين جهت در يك چرخش آشكار، پيشنهاد صلح دادند. پس از برقرارى صلح پيامبر (ص) فرمودند: «قربانى كنيد و از احرام خارج شويد!» شخص پيامبر (ص) نيز قربانى كردند و سرشان را تراشيدند. برخى از صحابه به عمل آن حضرت اعتراض كردند كه «شما گفتيد وارد مكه مى شويم اما نشديم.» آن حضرت فرمودند: «نگفتم در اين سفرتان، بلكه گفتم به زودى وارد مسجدالحرام مى شويد.»

نوشتن صلح نامه

پس از گفت وگو ميان پيامبر (ص) و سهيل بن عمرو، آن حضرت دستور دادند قلم و نوشت افزارى بياورند تا صلح نامه نوشته شود. پيامبر اكرم (ص) به حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دستور دادند: بنويسد: بسم الله الرحمن الرحيم.» امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نوشتند. سهيل اعتراض كرد كه «رحمان را نمى شناسم و آنچه مى گويم بنويسيد!» گفت: «بسمك اللهم.» آن حضرت پذيرفتند. سپس پيامبر (ص) به حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند: «اى على، اگرچه امروز از محو كردن نام من به درخواست آن ها امتناع

ص:444


1- (1) . واقدى، المغازى، ج 2، ص 605؛ ابن سعد طبقات الكبرى، ج 2، ص 78؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 54.

ورزيدى، اما قسم به آن كه مرا به حق به رسالت برگزيده است، تو به اجبار، درخواست فرزندان آن ها را در چنين امرى خواهى پذيرفت.»(1)

سپس حضرت فرمودند: «بنويس اين صلح نامه اى است ميان رسول خدا.» باز سهيل اعتراض كرد كه «من اگر شما را رسول خدا مى دانستم، از شما پيروى مى كردم و مخالفت نمى كردم. چرا اسم خود و پدرت را نمى گويى ؟» آن حضرت پذيرفتند و مواد صلح نامه نوشته شد. اين مواد عبارت است از: ترك جنگ به مدت ده سال؛ تأمين امنيت جانى و مالى مسلمانان؛ آزادى قبايل در بستن پيمان با قبايل ديگر؛ انجام دادن مناسك سال بعد؛ برگرداندن افرادى از قريش كه بدون اجازه ولى خود به مسلمانان ملحق شوند، اما اگر مسلمانى به مشركان پيوست، او را برنگردانند.»(2) هنوز پيمان نامه امضا نشده بود كه فرزند سهيل بن عمرو كه مسلمان شده و در خانه حبس بود، گريخت و خود را در ميان مسلمانان قرار داد و از آنان كمك خواست. سهيل درخواست كرد او را برگردانند. آن حضرت فرمودند: «صبور باش كه پيروز مى شوى» و او را برگرداندند. باز عده اى به اين عمل پيامبر (ص) اعتراض كردند.(3)

پيامبر (ص) آينده صلح را براى مسلمانان درخشان و آغاز آن را فتح بزرگ مى دانستند، زيرا مواردى در پيمان نامه آمده بود كه از نظر ايشان بسيار اهميت داشت و مسلمانان از آن خبردار نبودند. اين عمل، مديريت راهبردى آن حضرت را جلوه گر مى سازد.

ص:445


1- (1) . منقرى، وقعه صفين، ص 508-509؛ شيخ مفيد، الارشاد فى حجج الله على العباد، ج 1، ص 121.
2- (2) . السيره النبويه، ج 2، ص 317-318؛ المغارى، ج 2، ص 611 و 612؛ طبقات الكبرى، ج 2، ص 74 و 75؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 54؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 634-635.
3- (3) . بيهقى، دلائل النبوه، ج 4، ص 105-106.

دست آوردهاى صلح

با پذيرش صلح، مشركان قريش حاكميت مسلمانان را به رسميت شناختند. هم چنين مردم به وسيله سخن گفتن با پيامبر (ص)، فرصت يافتند تا با اسلام آشنا گردند و برشمار مسلمانان افزوده شد.(1) ديگر آن كه تبليغات دشمن عليه مسلمانان درباره كعبه و احترام آن نزد مسلمانان خنثى گرديد. هم چنين با استفاده از اين فرصت بزرگ، سفيرانى همراه با نامه به سران ممالك فرستادند و آنان را به اسلام دعوت كردند. از طرفى، فرصت توطئه را از يهوديان خيانت كار و جنگ افروز گرفتند. درعين حال، اتفاقاتى براى لغو برخى از مواد صلح نامه پيش آمد. مسلمانانى كه در بند مشركان قريش بودند، گريختند و در منطقه ععيص ساحل دريا كه مسير تجارتى كاروان قريش بود، پناه گرفتند و راه كاروان قريش را ناامن كردند و عده اى را مى كشتند و اموال آن را تصرف مى كردند.

به همين جهت، قريش كسى را نزد پيامبر (ص) فرستادند و لغو اين ماده از صلح نامه را درخواست كردند. آن حضرت درخواست آنان را پذيرفتند و مسلمانان به مدينه آمدند. لذا اين آيه نازل شد: (وَ هُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ عَنْهُمْ )2 (حتى بلغ حميه الجاهليه)،(2) حميت جاهليت آنان اين بود كه اقرار به نبوت پيامبر (ص) نكردند، و نيز بسم الله الرحمن الرحيم را نپذيرفتند و مانع زيارت خانه خدا شدند.(3)

هم چنين در سال بعد، مسلمانان طبق پيمان نامه وارد مكه شدند و «عمره القضاء» به جا آوردند. ديگر آن كه قريشيان با نقض يكى از مواد صلح نامه، در شبيخونى بر ضد هم پيمانان پيامبر (ص) يعنى قبيله خزاعه،

ص:446


1- (1) واقدى، همان، ج 2، ص 624
2- (3) . همان، آيه 26.
3- (4) . دلائل النبوه، ج 4، ص 108.

مشاركت كردند و قبيله بنى بكر، هم پيمان خود را به حمله بر قبيله خزاعه تشويق نمودند و اموال آنان را غارت كردند و خساراتى بر آنان وارد ساختند. قبيله خزاعه از پيامبر (ص) كمك خواستند و آن حضرت پاسخ مثبت دادند اين سبب شد تا مسلمانان به فرمان پيامبر (ص)، مكه را فتح نمايند و به حاكميت مشركان در آن شهر پايان بخشند.

پيمان نامه مسكن ساباط

(1)

همواره تلاش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، حاكميت قرآن و احياى سيره پيامبر (ص) و پدرش حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود و عمل به قرآن و سيره آن دو را درنظر داشتند. امام در همان ابتداى خلافت كه مردم را عليه معاويه بسيج كردند، سپاهى ناهماهنگ داشتند كه هر يك از آنان داراى اهداف خاص خود بودند و از ايشان فرمان نمى بردند. سپاه ايشان فاقد انسجام و يك پارچگى بود و قدرت مقابله با سپاه معاويه را نداشت. در سپاهى كه عده اى پيمان شكن، خائن، خوارج و متردد در حق و فرصت طلب وجود دارند، نمى توان به آن متكى بود و صلح از نظر امام، حيات شيعيان و دوست داران پدرش را در پى داشت. در حقيقت امام با دشوارى هايى در همان ابتداى خلافت مواجه بودند. جامعه اى كه با اوضاع دوران خلفاى نخست خوى گرفته و در مقابل حاكميت اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تاب اجراى عدالت اقتصادى، رفع تبعيض نژادى، برداشتن بدعت ها و موارد ديگر را ندارد، چگونه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به كمك آن ها، به مقابله با معاويه و سپاهش بپردازند؟ ديگر آن كه

ص:447


1- (1) . «مسكن» بالفتح، ثم السكون، و كسر الكاف، و نون، أصله موضع السكنى، قال: و هو موضع من أوانا على نهر دجيل عند دير الجاثليق)، مراصد الاطلاع على الاسماء الامكنه و البقاع، (صفى الدين، عبدالمومن عبدالحق، ج 3، ص) 1271.

با اين صلح، چهره واقعى معاويه به مردم نشان داده شد، حتى گواهان شاهد او،(1) نقض پيمان او را ديدند.

پيمان نامه مسكن ساباط

معاويه كه در فريب دادن كوفيان دست قوى داشت، توانست با قرآن به نيزه كردن، از شكست در جنگ صفين بگريزد و ميان سپاه اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اختلاف بيندازد. پس از آن، حوادث ناگوارى در سپاه امام اتفاق افتاد و فتنه اى ديگر ايجاد شد تا آن كه اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شهادت رسيدند و خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آغاز شد و مردم با ايشان بيعت كردند. وقتى معاويه خبر شهادت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را شنيد، اظهار خوش حالى كرد، زيرا در مقابلش ديگر مخالفى نمى ديد. از طرفى قدرت دوچندانى يافته بود و بهتر و آسان تر مى توانست با امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مخالفت و مقابله بپردازد.

از طرفى، در جريان بيعت با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، عده اى اصرار داشتند كه بيعت مى كنند بر كتاب خدا، سنت پيامبر و جنگ با منحرفان يعنى معاويه. ولى آن حضرت فرمود: «همه شرطها در كتاب و سنت است؛ بيعت مى كند با هركس كه جنگيد، بجنگند و با هركس كه با مسالمت برخورد كرد با مسالمت برخورد كنند.»(2)

اين سخن، نشان مى دهد كه امام هرطور مصلحت بداند، عمل خواهد كرد، درحالى كه آن عده، امام را براى امامت جامعه نمى خواستند، بلكه براى فرماندهى نبرد با معاويه مى خواستند. امام با چنين افرادى و مانند آنان مواجهه بودند گرچه در سپاه امام، افرادى معتقد به امامت ايشان وجود داشتند، با اين

ص:448


1- (1) . دينورى، اخبارالطوال، 218.
2- (2) . تاريخ طبرى، ج 5، ص 158؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 29؛ ابن قتيبه دينورى، الامامه والسياسه، ج 1، ص 183-184.

نيروى اندك، نمى شد با سپاه معاويه مبارزه كرد. امام سپاه را به طرف مداين حركت دادند تا جلو سپاه معاويه را بگيرند، اما آنان سستى كردند. امام فرمودند: «بدانيد وحدت بهتر از تفرقه است. مى بينم كه بيش تر شماها از جنگ خوددارى مى كنيد. دوست ندارم چيزى را بر شما تحميل نمايم.» آنان به هم ديگر نگاه كردند و عده اى كه در سپاه امام به نام خوارج بودند، گفتند كه او هم مانند پدرش كافر شده! و بر ايشان حمله كرده، آن حضرت را مجروح ساختند.(1) در چنين وضعيتى، امام فرمودند: كه معاويه مرا به امرى خوانده كه هيچ عزتى در آن نيست. اگر براى جنگ آماده ايد، من در كنار شما هستم و اگر زنده ماندن را دوست داريد، بگوييد تا صلح را بپذيريم.»(2)

ناهمگون بودن سپاه و عوامل ديگر، موجب شد كه حضرت صلح را بپذيرند صلحى كه به مصلحت امت پيامبر (ص) و حفظ خون مسلمانان بود.

عوامل شكل گيرى پيمان نامه

1. واگرايى مردم

نقش مردم در فعاليت هاى اجتماعى، سياسى، فرهنگى و اقتصادى، در جامعه نمود بارزى دارد. جامعه اى كه شناخت از رهبرى خود نداشته باشد، در مسير ديگرى قرار مى گيرد كه به نفع دشمن خواهد بود. يكى از عوامل اصلى شكل گيرى پيمان نامه، سستى و واگرايى اكثريت كوفيان بود كه از نافرمانى آنان در برابر تصميم قاطع امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مقابله با معاويه حكايت مى كرد. آن حضرت در خطبه اى، مردم را به جهاد با معاويه فراخواندند، اما آنان زندگى بر

ص:449


1- (1) . احبار الطوال، ص 217.
2- (2) . ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 13، ص 268، سبط بن جوزى، تذكره الخواص، 179.

مرگ باعزت را ترجيح دادند و شعار «البقيه البقيه»(1) يا «البقيه والحياه»(2) سر دادند. گرچه همين شعار «البقيه البقيه»، در جنگ صفين كه غلبه حق بر باطل نزديك بود، در سپاه امام شنيده شد و سبب توقف پيروزى گرديد. اكنون همين افراد، در سپاه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همان خواسته را تكرار كردند و امام فرمودند: «به خدا سوگند! اگر با معاويه مى جنگيدم، اينان مرا گرفته، به معاويه تحويل مى دادند.»(3) درجاى ديگر مى فرمايد: «كار را به او واگذار كردم، چون ياورى نداشتم. اگر ياورى داشتم، با او شب و روز مى جنگيدم تا خداوند ميان ما حكم كند!»(4) نيز فرمودند: «ديديم بيش تر شماها از نبرد روى گردان هستيد و از جنگ كردن سست شده ايد! من شما را بر چيزى كه ناخوش داريد مجبور نمى كنم.»(5) در جاى ديگر فرمودند: «من خواسته بيش تر مردم را در صلح ديديم. آنان از جنگ كردن كراهت داشتند.»(6)

چنين سخنانى، حاكى از ناهمراهى سپاه و نداشتن ياور است. لذا امام مصلحت ديدند صلح تحميلى را بپذيرند.

2. خيانت برخى از فرماندهان و خوارج

معاويه توانست با شايعه سازى و نامه پراكنى درباره صلح امام با او، سپاه ايشان را دچار تفرقه سازد و با فرستادن نامه هاى دروغين، برخى از فرماندهان و مردم را بفريبد.

ص:450


1- (1) . قاضى عبدالجبار، تثبت دلائل النبوه، ج 2، ص 542؛ تذكره الخواص، ص 181؛ تاريخ مدينه دمشق، ج 13، ص 268.
2- (2) . بحارالانوار، ج 44، ص 21-22 به نقل از اعلام الدين ديلمى.
3- (3) . طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 10.
4- (4) . (لو قاتلته ليلى و نهارى حتى يحكم الله بيننا و بينه). (همان، ص 12).
5- (5) . (درخطبه اى در ساباط فرمودند: «... و آرى اكثركم قد نكل عن الحرب، و فشل عن القتال، و لست آريان احملكم على ما تكرهون». (اخبار الطوال، ص 217).
6- (6) . «فقال له (حجر بن عدى) انى رايت هوى عظم الناس فى الصلح، و كرهوا الحرب». (همان، ص 220).

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمانده اى از قبيله كنده به نام «حكم» را با چهار هزار نفر به سوى معاويه فرستادند و فرمودند: «در انبار توقف كنيد تا فرمانم برسد.» وقتى وى به آن جا رسيد و معاويه خبردار شد، پيكى را نزد او روانه كرد كه «اگر به ما بپيوندى و از حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دست بردارى، يكى از ولايت شامات را به تو مى دهم» و پانصد هزار درهم نيز برايش فرستاد. او به امام خيانت كرد و با دويست نفر از يارانش به معاويه پيوست. امام مجتبى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از آگاهى از اين خيانت، فرمودند «آن مرد به من و شما خيانت كرد. شما وفا نداريد؛ بنده دنيا هستيد. مردى از بنى مراد را با چهار هزار نفر مى فرستم كه او هم خيانت خواهد كرد!» وى قسم ياد كرد كه چنين نخواهد كرد؛ اما حضرت فرمودند كه او به اين قسم ها عمل نمى كند. وقتى به انبار رسيد، معاويه او را با تطميع (پول و واگذارى بخشى از ولايت شام و جزيره) خريد.(1) سپس معاويه به امام نامه نوشت: «قطع رحم نكن! آنان به تو و پدرت خيانت كرده اند!»

تمام تلاش معاويه بر آن بود تا با شايعه سازى و نامه پراكنى دروغين با اين موضوع كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) صلح كرده، ميان سپاه و امام تفرقه بيندازد. امام دوازده هزار نفر را به فرماندهى عبيدالله بن عباس به جنگ با معاويه فرستادند و فرمودند: «فرمانده سپاه، عبيدالله بن عباس است. اگر حادثه اى برايش اتفاق افتاد، فرمانده قيس بن سعد، و اگر براى قيس هم حادثه اى به وقوع پيوست، پسرش سعيد فرمانده است.» اما معاويه با تطميع پول و قدرت و فرستادن نامه دروغين صلح امام به او،(2)

موفق شد تا با جدايى عبيدالله، تزلزلى در سپاه امام ايجاد كند؛ درحالى كه انتخاب امام فرصت مناسبى براى عبيدالله بود تا از او انتقام بگيرد.

ص:451


1- (1) . بحارالانوار، ج 44، ص 44-45؛ راضى آل ياسين، صلح الحسن، تصدير شرف الدين، ص 115.
2- (2) . مقاتل الطالبيين، ص 72-73.

خيانت هاى هريك از فرماندهان، آشكارتر مى شد و همين سبب گرديد فرماندهان ديگر كه ثابت قدم بودند، نتوانند كارى از پيش ببرند.

از طرفى معاويه با شايعه سازى كار خود را پيش برد. اين بار با شايعه، توانست خوارج را كه عليه او بودند بر ضد امام بشوراند. او با خدعه اى حساب شده، مغيره بن شعبه، عبدالله بن عامر بن كريز و عبدالرحمان بن ام حكم را نزد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرستاد. هنگامى كه آنان از خيمه امام بيرون آمدند، زير لب سخن مى گفتند تا مردم بشنوند. آنان مى گفتند: «به خدا پسر پيامبر خدا خون ها را حفظ كرد و فتنه را آرام ساخت. او پيشنهاد صلح را پذيرفت.» اين شايعه كارساز شد و خوارج با شعار اين كه «او هم مانند پدرش كافر شده است!» بر امام حمله نموده، ايشان را جروح كردند. امام پس از آن خطبه اى خواندند و فرمودند

اى مردم! خدا شما را به اول ما هدايت نمود، و خون هاى شما را به آخر ما حفظ كرد. اكنون با معاويه سازش نمودم. شايد آزمايشى براى شما باشد و بهره اى تا زمانى.(1)

3. عمل به وظيفه

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر اساس تكليف خود عمل كردند تا حجت را بر ديگران تمام كنند براى نمونه، شيخ صدوق به سند خود از ابى سعيد عقيصا روايت كرده كه گفت

وقتى نزد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رفتم و به آن حضرت عرض كردم: «اى فرزند رسول خدا چرا با اين كه مى دانستيد حق با شماست، با معاويه گمراه و ستم گر صلح كرديد؟» امام فرمود: «اى اباسعيد! آيا من حجت خدا بر خلق او و امام آن ها پس از پدرم نيستم ؟» گفتم: «چرا!» فرمود: «پس من اكنون امام و رهبرم، چه قيام كنم و چه نكنم.» اى ابا سعيد! علت مصالحه من با معاويه، همان علت مصالحه اى است كه پيامبر (ص) با بنى ضمره و مردم مكه كرد؛

ص:452


1- (1) . «ايها [الناس] ان الله هداكم باولنا و حقن دمائكم بآخرنا و قد سالمت معاويه و ان أدرى لعله فتنه، و متاع الى حين». (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 215 214).

آنان به تنزيل (ظاهر آيات قرآن) كافر بودند و معاويه و اصحاب او به تأويل (باطن آيات قرآن) كافرند. اى اباسعيد! وقتى من از جانب خداى تعالى امام هستم، نمى توان مرا در كارى كه كرده ام، چه جنگ و چه صلح، سرزنش كرد؛ اگرچه سرّ كارى را كه كرده ام، براى ديگران روشن نباشد. آيا حضرت خضر (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را نديدى كه وقتى كشتى را سوراخ كرد و آن پسر را كشت و آن ديوار را برپا داشت، حضرت موسى (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به كار او اعتراض كرد؟ زيرا سرّ آن را نمى دانست؛ اما وقتى علت آن را فهميد، راضى شد. كار من همين گونه است؛ چون شما سرّ آن را نمى دانيد، به من اعتراض مى كنيد...(1)

4. بقاى دين

تمام پيامبران، بر اساس وظيفه خود، به امر دين مى پرداختند تا توحيد در جامعه باقى بماند. ازاين روى، اميرمؤمنان على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى حفظ اسلام، با خلفاى پس از پيامبر (ص) كنار آمدند. با آن كه حضرت به كارهاى خلافشان اعتراض داشتند، درعين حال به آنان مشورت مى دادند، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز با توجه به فضاى موجود جامعه آن روز، در پى اعتراض برخى از شيعيانش مى فرمايد: «انّى خشيت أن يجتثّ المسلمون عن وجه الارض فاردت ان يكون للدّين ناعى.»(2)

ايشان هدف را بقاى دين مى دانند و براى بقاى دين و مسلمانان، مصلحت بالاترى را در نظر داشتند، گرچه اعلام كردند كه معاويه برحق نيست و ستمگر و متجاوز است.

5. رعايت مصلحت امت و شيعيان

رهبران جامعه به طوركلى مصالح عمومى جامعه را در نظر مى گيرند و بر آن اساس، هدف خود را پيش مى برند. مصلحت امت را در نظر گرفتن بهترين استراتژى است، كه رهبرى حكيم، بصير و دانا اتخاذ مى كند. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز

ص:453


1- (1) علل الشرائع، شيخ صدوق، ج 1، ص 211؛ طبرسى، اعلام الورى، ج 2، ص 230.
2- (2) . تاريخ مدينه دمشق، ج 13، ص 280.

براى جلوگيرى از خون ريزى و رعايت مصالح مسلمانان، به صلح تحميلى تن دادند؛ چنان كه آن حضرت فرمودند:

... لصلاح الامه و قطع الفتنه.... و قد رايتان حق دماءالمسلمين خير من سفكها ولم اراد بذلك الا صلاحكم و بقائكم؛(1)

معاويه در حقى كه براى من بود، به نزاع برخاست و من صلاح امت و قطع فتنه را در نظر گرفتم و شما هم با من بيعت كرديد تا با كسى كه در مسالمت هستم، مسالمت كنيد و با هر كس جنگيدم بجنگيد. من ديدم جلوگيرى از خون ريزى، بهتر است و از اين كار جز صلاح شما چيزى اراده نكرده ام.

امام پس از آن كه مجروح شدند، در پاسخ مردم سرگردان، به زيدبن وهب فرمودند

أَرَى وَ اللَّهِ مُعَاوِيه خَيراً لِى مِنْ هَؤُلَاءِ - يزْعُمُونَ أَنَّهُمْ لِى شِيعَه ابْتَغَوْا قَتْلِى، وَ انْتَهَبُوا ثَقَلِى وَ أَخَذُوا مَالِى، وَ اللَّهِ لَأَنْ آخُذَ مِنْ مُعَاوِيه عَهْداً أَحْقُنُ بِهِ دَمِى، وَ آمَنُ بِهِ فِى أَهْلِى خَيرٌ مِنْ أَنْ يقْتُلُونِى فَتَضِيعَ أَهْلُ بَيتِى وَ أَهْلِى، وَ اللَّهِ لَوْ قَاتَلْتُ مُعَاوِيه لَأَخَذُوا بِعُنُقِى - حَتَّى يدْفَعُونِى إِلَيهِ سِلْماً، فَوَ اللَّهِ لَأَنْ أُسَالِمَهُ وَ أَنَا عَزِيزٌ خَيرٌ مِنْ أَنْ يقْتُلَنِى، وَ أَنَا أَسِيرُهُ أَوْ يمُنَّ عَلَى، فَتَكونَ سُبَّه عَلَى بَنِى هَاشِمٍ إِلَى آخِرِ الدَّهْرِ، وَ مُعَاوِيه لَا يزَالُ يمُنُّ بِهَا وَ عَقِبُهُ عَلَى الْحَى مِنَّا وَ الْمَيتِ ؛(2)

به خدا قسم! معاويه بهتر است براى من از اينان كه گمان مى كنند شيعه من هستند در حالى كه قتل مرا مى خواهند، اموال مرا غارت كرده و مالم را گرفته اند. به خدا قسم! اگر از معاويه پيمان بگيرم كه خونم را حفظ كنم و در خانواده ام در امان باشم، بهتر است از اين كه اينان مرا بكشند و خانواده و خاندانم را از بين ببرند. و به خدا قسم اگر با معاويه بجنگم، اينان مرا گرفته، به معاويه تحويل مى دهند. به خدا قسم! اگر با او مسالمت نمايم، عزيز هستم و بهتر از آن است كه مرا بكشند، درحالى كه اسير او باشم و بر من منت

ص:454


1- (1) . ابن صباغ، الفصول المهمه، ج 2، ص 722؛ شافعى، مطالب السئول، ص 358؛ اربلى، كشف الغمه، ج 2، ص 194-195.
2- (2) . الاحتجاج، ج 2، ص 10؛ بحار الانوار، ج 44، ص 20.

بگذارد و تا روز قيامت ننگى براى بنى هاشم باشم و هميشه معاويه بر زنده و مرده ما منت بگذارد.

امام به ابوسعيد عقيصا دراين باره فرمودند:

«... و لولا ما اتيت لنا ترك من شيعتنا على وجه الارض احد الا قتل»؛(1)«اگر اين كار را نمى كردم هيچ يك از شيعيانم بر روى زمين باقى نمى ماند.» در جاى ديگر، در برابر اعتراض حجربن عدى، به او فرمود:

«ما كل احد يحب ما تحب و لا رايه كرايك، و انما فعلت ما فعلت ابقاء عليكم»؛(2)«همه افراد چيزى را دوست دارند اين طور نيست كه تو آن را دوست داشته باشى يا نظر آن ها مثل نظر تو باشد. كارى كه انجام دادم، به سبب بقاى شماست.» در پاسخ به سليمان بن صرد نيز مى فرمايند:

«... ولكنى آرى غير ما رايتم، و ما اردت بما فعلت الا حقن الدماء فارضوا بقضاء الله و سلموا لامره، و الزموا بيوتكم و امسكوا»؛(3)

«نظر من جلوگيرى از خون ريزى بود؛ به قضاى الهى راضى شويد!»

حال اگر امام صلح نمى كردند، با توجه به بى وفايى كوفيان، شاميان پيروز ميدان بودند و معاويه با بهانه كردن جنگ، حتى يك نفر از شيعيان را باقى نمى گذاشت. گرچه او عهدشكنى كرد و برخى از شيعيان مانند حجربن عدى، عمروبن حمق و بسيارى ديگر را شهيد كرد يا آزار رساند و به زندان انداخت و حقوق بسيارى را قطع كرد، با اين صلح تحميلى، جان عده اى از شيعيان را نجات دادند و چهره متظاهر به اسلام معاويه را براى آيندگان ترسيم كردند.

ص:455


1- (1) . علل الشرايع، ص 200.
2- (2) . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 45؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 4، ص 296.
3- (3) . انساب الاشراف، ج 3، ص 49.

مواد صلح نامه

فضاى سياسى - اجتماعى تحميل شده بر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، سبب شد براى مصلحت امت اسلام و حفظ خون مسلمانان و شيعيان، صلح نامه اى را بپذيرند كه هرگز به امضاى آن راضى نبودند و مى دانستند كه معاويه به پيمان نامه عمل نخواهد كرد براى آن كه حجت را بر همگان تمام نمايند، آن را پذيرفتند. حتى گفته اند كه معاويه، كاغذ سفيدى را مهر و امضا كرد و براى امام فرستاد و نوشت: «هر چه مى خواهى در آن بنويس كه من خواهم پذيرفت».(1) آنچه از منابع مختلف به دست آمده، از چندين ماده بيش تر تجاوز نمى كند. برخى از مواد پيمان نامه چنين است:(2)

1. واگذارى حكومت معاويه به شرط عمل به كتاب خدا و سنت پيغمبر (ص) و سيره خلفا؛

2. معاويه حق انتخاب جانشين پس از خود را ندارد و هيچ كس را به عنوان ولى عهد انتخاب نكند و به شوراى مسلمانان واگذار نمايد.

3. معاويه ناسزا به اميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و لعنت بر او در نمازها را ترك كند و به نيكى از آن حضرت ياد نمايد.

4. تأمين امنيت براى شيعيان و ياران امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و دوست داران ايشان در هركجا كه هستند. هم چنين از تعقيب شدن به دور باشند.

5. مردم را به سبب خطاهاى گذشته مؤاخذه نكند.

6. حق هر حق دارى را ادا كند و هر آنچه در دست اصحاب امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است از آنان گرفته نشود.

ص:456


1- (1) . تاريخ طبرى، ج 5، ص 162.
2- (2) . اخبار الطوال، ص 218؛ الامامه و السياسه، ج 1، ص 184؛ الفتوح، ج 4، ص 290-291؛ الارشاد، ج 2 ص 14.

پس از صلح نامه

پذيرفتن صلح نامه، به جهت آن بود كه مردم با امام خويش به جز افرادى معدود همراه نبودند و معاويه باطن خود را پس از صلح نامه نشان داد. او وقتى وارد كوفه شد، به مردم گفت:

سوگند به خدا من با شما نمى جنگم كه نماز بخوانيد و روزه بگيريد و حج برويد و زكات مال بپردازيد؛ زيرا همه اين كارها را انجام مى دهيد؛ بلكه با شما جنگيدم تا بر شما خلافت كنم و خدا هم آن را با آن كه شما نمى خواستيد به من داد. بدانيد همه آن شروط در صلح نامه را زير پا گذاشته، به آن ها عمل نخواهم كرد!(1)

معاويه پيشنهاد صلح داد و هر شرطى را پذيرفت، زيرا مى خواست به قدرت برسد و از تمام ابزارها بهره جويد و خلافت را به دست آورد. لذا صلح مى توانست به او مشروعيت ببخشد. بر اساس منابع، پس از آن كه معاويه وارد كوفه شد و قدرت را به دست گرفت. به كوفيان گفت: «بدانيد هر شرطى را كه با حسن بن على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كردم، آن را زير پاى خود گذاشتم و به آن، عمل نخواهم كرد». وى در عمل، مواد توافقنامه صلح را لغو كرد و بر شيعيان و محبان امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سخت گرفت؛ به طورى كه عده اى در مدينه خدمت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) رسيدند و از وى خواستند كه او نيز پيمان نامه را لغو كند، اما حضرت نپذيرفتند و فرمودند «تا معاويه زنده است در خانه هاتان باشيد.»

وجه مشترك دو صلح نامه

وجه اختلاف اساسى در صلح نامه حديبيه و صلح نامه مسكن، در اين است كه مخالفان اصلى پيامبر (ص) مشركان بودند اما مخالفان در صلح نامه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )،

ص:457


1- (1) . شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 14.

مسلمانان بودند؛ هم چنان كه حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نامه به معاويه، به عبارت پيامبر (ص) اشاره كردند: «تقاتل يا على، على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله».(1)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز گرفتار آنان بود. صلح حديبيه، براى حفظ اسلام و گسترش آن بود و صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، براى حفظ جان شيعيان. خود حضرت فرمودند: «انديشه كردم تا براى مدتى جنگ را به عقب بيندازم.»

در حقيقت پيامبر (ص) در حديبيه، و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مسكن به اين دليل صلح كردند كه مى ديدند دستاورد بيش ترى نصيب آنان خواهد شد. صلح حديبيه، چهره مشركان را آشكار ساخت و آنان نقض پيمان كردند. و صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز چهره معاويه را ظاهر كرد و مانند اسلافش، پيمان نامه را زير پا گذاشت. در صلح حديبيه، برخى از ياران نزديك پيامبر (ص) اعتراض كردند و در ساباط، ياران نزديك آن حضرت همين رفتار ر آ با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) داشتند. تحركات معاويه براى تزلزل در سپاه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) شباهت زيادى به تحركات مشركان در جلوگيرى از انجام دادن مناسك مسلمانان داشت. در صلح حديبيه، قصد پيامبر (ص) اين بود كه از طرف دشمن براى مدتى، امنيت براى مسلمانان ايجاد شود و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى اصلاح امت و حفظ جان شيعيان و محبان پدرش صلح تحميلى را پذيرفتند تا امنيت براى آنان حاصل شود. پيامبر (ص) و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به قريش و بنى اميه را مى شناختند. پيامبر (ص) پس از فتح مكه، آنان را بخشيدند و آزاد كردند. معاويه پس از صلح، به آن حضرت گفت كه شما با خوارج بجنگيد، اما امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمودند: «اگر بناى جنگ داشتم، تو شايسته ترين فردى بودى كه با او مى جنگيدم.»

ص:458


1- (1) . شيخ مفيد، جمل، ص 35؛ ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص 451.

تفاوت عمده صلح حديبيه با صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين است كه با تزلزل و خيانت خواص و مردم، خلافت به دست معاويه افتاد، ولى در حديبيه، ياران پيامبر (ص) با آن حضرت بيعت دوباره كردند كه به «بيعت رضوان» مشهور شد. ديگر آن كه پيامبر (ص) در صلح نامه با قريش، امتيازاتى به آنان دادند و امتيازاتى از آن ها گرفتند و قريش حكومت مدينه را به رسميت شناختند. پس پيامبر (ص) نشان دادند حالا كه شما اجازه نمى دهيد اعمال عمره انجام دهيم، امسال برمى گرديم و سال آينده دوباره به مكه مى آييم و اعمال عمره را انجام مى دهيم. پيامبر (ص) حق پناهندگى به افراد مسلمان قريشى و مردم مسلمان مكه به مدينه را ندادند و بايد آنان را بر مى گرداندند، ولى به قريشيان حق پناهندگى به مسلمان كافرى كه به مكه رفته داده شد. و چنين صلحى در ميدان مذاكره سرانجام پيروزى اسلام را دربرداشت. ولى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ديدند كه اگر وارد جنگ شوند، ظرف مدت كوتاهى سپاه ايشان فرو مى پاشد و خودشان اسير و شيعيان كشته مى گردند و از اسلام ديگرى خبرى نخواهد بود. لذا براى حفظ اسلام صلح كردند. وقتى يكى از اصحاب به حضرت اعتراض كرد كه «چرا صلح را پذيرفتيد؟» امام فرمودند: «همه مردم مثل تو نيستند؛ همه آن چيزى كه تو دوست دارى، دوست ندارند؛ من براى اين كه شيعه باقى بماند، صلح كردم». پس اگر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در آن زمان مى جنگيدند، اسلام از بين مى رفت. حضرت با صلح خود، بقاى اسلام را ضمانت كردند.

حوادث قبل از صلح نامه

مشركان قريش در پنج سال حاكميت پيامبر (ص) در مدينه، چندين جنگ را بر حضرت تحميل كردند تا ايشان و مسلمانان را به تسليم وادار كنند. شكست مفتضحانه قريش در جنگ احزاب، فرصتى را براى مسلمانان پيش آورد تا براى

ص:459

انجام دادن مناسك به مكه بروند. پيامبر (ص) به همراه مسلمانان، به قصد انجام دادن مناسك از مدينه بيرون آمدند و هيچ گونه سلاح جنگى به همراه نياوردند و قربانى هاى خود را با علامت مشخص كردند پيامبر (ص) براى رساندن قصد خود و براى روش شدن اذهان قريشيان، نمايندگانى به سوى آنان روانه ساختند. گرچه نمايندگانى از قريشيان نزد او آمدند و آن حضرت هدف خود را بيان داشتند، درعين حال، آن حضرت خراش بن اميه خزاعى را نزد قريشان فرستادند تا از قصد خود آنان را خبردار كند. وقتى خراش سوار بر شتر نزد آنان رسيد، شتر او را كشتند و مى خواستند خود او را نيز بكشند كه عده اى مانع اين كار شدند و گفتند: «او فرستاده و سفير است و جانش در امان است.» خراش نزد آن حضرت بازگشت و حضرت را از اين ماجرا خبردار كرد. بااين حال، حضرت اين بار عثمان را نزد آنان فرستادند تا ولى بازگشت او با تأخير بود و شايعه شد او را كشته اند. مسلمانان در زير درختى با پيامبر (ص) بيعت كردند. اين خبر به گوش قريشيان رسيد و از استقامت مسلمانان بيمناك شدند و در يك چرخش آشكار سياسى، تمايل خود را به صلح نشان دادند.

همين مشابهت در قبل از صلح نامه مسكن براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به وقوع پيوست تا حجت بر همگان آشكار گردد. گرچه معاويه در جنگ صفين نزديك بود شكست بخورد و با فريب دادن مردم، پيروزى سپاه اميرمؤمنان را متوقف كرد، اكنون امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با معاويه اى روبه رو بودند كه تسليم نامه حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) براى بيعت را نپذيرفت. امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در نامه اى به معاويه نوشتند:

تو فرزند حزبى از احزاب هستى كه در جنگ احزاب به نبرد با پيامبر (ص) پرداختند و پسر دشمن ترين قريش نسبت به پيامبر خدا (ص) هستى، از اين روى به تو پيشنهاد مى كنم كه در ماندن در باطل، بيش از اين درنگ نكنى و

ص:460

مانند ساير مردم بيعت نمايى. خون مسلمانان را به اين وسيله حفظ كن و آتش جنگ و اختلاف را شعله ور نكن.(1)

حتى امام در اين نامه، به مسأله قريش استناد كردند كه خود را سزاوار خلافت مى دانستند، اما معاويه با فرستادن جاسوس مى خواست وضعيت جامعه را به دست آورد. امام در نامه اى مى فرمايد: «در پنهانى، جاسوسانى را روانه كرده اى! گويا خواهان جنگ هستى كه ترديدى در آن نيست.»(2)

معاويه مردم شام را باشعار خون خواهى عثمان بر ضد اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تشويق و بسيج كرد و با شايعه پراكنى صلح و فرستادن افراد، برخى از سپاهيان امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را فريفت و از ايشان جدا كرد. سخنان ياران امام در نبرد با معاويه كارساز نبود.

امام براى آخرين بار به مردم فرمودند:

معاويه به هيچ يك از شما به آنچه ضمانت كرده بود عمل نمى كند. اگر دست در دست او بگذارم و مسالمت كنم، چنان نيست كه مرا به حال خود گذارد. من از آينده شما بيمناكم.(3)

يا در جاى ديگر مى فرمايند:

خوارى و كمى افراد، ما را از جنگ با مردم شام باز نداشت. درگذشته دينتان مقدم بر دنيايتان بود ولى امروز دنيايتان مقدم بر دينتان است و شما دشمن ما شده ايد.

(4)

ص:461


1- (1) . «... انت ابن حزب من الاحزاب، و ابن اعدى قريش لرسول الله (ص)... و ادخل فيما دخل فيه الناس من بيعتى،... و احقن دماء المسلمين...، ليطفى الله النائره بذلك»؛ (مقاتل الطالبيين، ص 35-36).
2- (2) . «... كانك تحب اللقاء، ما اشك فى ذلك» (مقاتل الطالبيين، ص 34).
3- (3) . صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 221؛ بحارالانوار، ج 49، ص 212.
4- (4) . حرانى، تحف العقول، 234.

امام در مجموع، ديدند مقابله با معاويه با وجود چنين مردمانى، دستاوردى نخواهد داشت لذا پيشنهاد صلح معاويه را با همه تلخ كامى پذيرفتند و نتايج اين صلح بر آيندگان نمودار گشت.

حوادث بعد از پيمان

وقتى صلح نامه در حديبيه نوشته شد و امضا گرديد، عده اى از جمله عمر به آن اعتراض كردند. در پيمان نامه حكمين نيز عده اى از سپاه اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ايشان اعتراض كردند كه ما اشتباه كرديم و شما هم آن را نقض كن، اما حضرت نپذيرفتند. و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هم گرفتار چنين صلحى شدند و چون از ايشان خواستند كه آن را نقض كند، ايشان نپذيرفتند و خوارج گفتند: «او هم مانند پدرش كافر شده است!»

در صلح نامه حديبيه نقض پيمان از طرف قريشيان بود؛ حتى بعدها از پيامبر (ص) خواستند كه ماده اى از مواد صلح نامه لغو شود و ايشان پذيرفتند. اما در پيمان نامه صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) برخى از سپاه آن حضرت، خواستار لغو آن بودند كه آن حضرت نپذيرفتند. در صلح حديبيه، مكه بدون خون ريزى فتح شد و اسلام گسترش يافت و رسول خدا (ص) قريشيان را آزاد كردند، ولى در صلح نامه مسكن، معاويه بدون خون ريزى كوفه، مركز خلافت را فتح كرد و تسلط خود را گسترش بخشيد و پيمان نامه را به طور آشكار ملغى اعلام كرد و شيعيان را آزار داد.

نتيجه

صلح از واژه هاى بسيار زبياست كه در جامعه بشرى كاربرد دارد، ولى بايد ماهيت و اهداف آن بررسى گردد. صلحى كه مايه آرامش و امنيت جامعه باشد؛

ص:462

در آن انسان مى تواند نيازهاى معنوى و مادى خود را بر آورده سازد و سير هدايت و تقرب به خداوند را بپيمايد.

پيامبر (ص) صلح را براى پيشبرد اهداف الهى خود مى خواستند و آن را به كار مى بستند و با استفاده از زمينه به وجودآمده، به تبيين و معرفى اسلام مى پرداختند. حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه در تمام ابعاد زندگى پيرو آن حضرت بودند، همانند پيامبر (ص) عمل كردند و فرزندش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) همان سيره پدر را دنبال نمودند. ايشان پس از آن كه سستى و بى ميلى سپاه در نبرد با سپاه معاويه را ديدند، به ناچار صلح تحميلى از جانب معاويه را پذيرفتند. تلاش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن بود تا حجت را بر دشمنانش تمام كند حتى به تبيين صلح خود به افراد معترض و دوستداران خود پرداختند و آنان را آگاه كردند. معاويه با حيله و شايعه پراكنى و تطميع برخى از سپاهيان امام و نيز با ايجاد تفرقه در بين سپاه امام و تزلزل در روحيه آنان، سبب شد تا امام صلح را نيز بپذيرند. وقتى افراد ظاهربين باشند و امام خود را نشناسند، خدعه دشمن كارساز مى شود. درعين حال ايشان مانند پيامبر (ص)، به پيمانى كه منعقد شد، پاى بند بودند و حاضر نشدند آن را نقض كنند.

به هرحال، صلح نامه ها مى تواند راه كارى براى مجريان و متوليان جامعه اسلامى باشد تا آن را در جهت پيشبرد اهداف عاليه نظام مقدس اسلامى به كار گيرند.

ص:463

منابع

قرآن

نهج البلاغه

1. ابن ابى شيبه، عبدالله بن محمد (م 235 ق)، المصنف فى الاحاديث و آلاثار، تحقيق سعيد اللحام، چاپ اول، بيروت: دارالفكر، 1409 ق.

2. ابن اثير، مبارك بن محمد، ابوالسعادات (م. 606 ق)، النهايه فى غريب الحديث، تحقيق طاهرأحمد الزاوى، محمود محمد الطناحى، چاپ چهارم، قم: مؤسسه إسماعيليان، 1364 ش.

3. ابن اعثم، ابومحمداحمد (م. 314 ق)، الفتوح، تحقيق على شيرى، چاپ اول، بيروت: دارالأضواء، 1411 ق.

4. ابن جوزى (م. 654 ق)، تذكره الخواص، قم: منشورات شريف رضى، 1418 ق.

5. ابن سعد، محمد (م 230 ق) طبقات الكبرى، تحقيق محمدعبدالقادر عطا، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1410 ق.

6. ابن صباغ، على بن محمدبن أحمد مالكى مكى (م 855 ق)، الفصول المهمه فى معرفه الأئمه، تحقيق سامى الغريرى، قم: دار الحديث، ستاره، 1422 ق.

7. ابن عساكر، ابوالقاسم، على بن الحسين (م. 571 ق)، تاريخ مدينه دمشق، تحقيق على شيرى، بيروت: دارالفكر، 1415 ق.

8. ابن منظور (م 711 ق)، لسان العرب، قم: نشر ادب الحوزه، 1405 ق.

9. ابن قتيبه دينورى (م 276 ق)، الامامه و السياسه، بى جا: ناشر مؤسسه الحلبى و شركاه.

ص:464

10. -، الإمامه و السياسه المعروف بتاريخ الخلفا، تحقيق على شيرى، چاپ اول، بيروت: دارالأضواء، 1410 ق.

11. ابن هشام، عبدالملك بن هشام (م. 218 ق)، السيره النبويه، تحقيق مصطفى السقا و ابراهيم الأبيارى و عبدالحفيظ شلبى، بيروت: دارالمعرفه، بى تا.

12. اربلى، على بن عيسى بن أبى الفتح (م 693 ق)، كشف الغمه فى معرفه الائمه، بيروت: دار الأضواء، بى تا.

13. بخارى، محمدبن اسماعيل، ابوعبدالله (م. 256 ق)، صحيح بخارى، دارالفكر، 1401 ق.

14. بغدادى، محمدبن حبيب ابوجعفر (م 245 ق)، المحبر، تحقيق ايلزه ليخت نشتى تر، بيروت: دارالافاق الجديده، بى تا.

15. -، المنمق فى اخبار قريش، تحقيق خورشيد احمد فاروق، چاپ اول، بيروت: عالم الكتب، 1405 ق.

16. بلاذرى، أحمدبن يحيى بن جابر (م 279 ق)، انساب الاشراف (كتاب جمل من انساب الأشراف)، تحقيق سهيل زكار و رياض زركلى، چاپ اول، بيروت: دارالفكر، 1417 ق.

17. -، انساب الاشراف، پژوهش و تعليق محمدباقر محمودى، بيروت: ناشر مؤسسه الأعلمى للمطبوعات چاپ اول، 1394-1974 م.

18. بيهقى، ابوبكر احمدبن الحسين (م 458 ق)، دلائل النبوه و معرفه أحوال صاحب الشريعه، تحقيق عبدالله معطى قلعجى، چاپ اول، بيروت: دارالكتب العلميه، 1985/1405.

19. -، السنن الكبرى، بى جا، دارالفكر، بى تا.

ص:465

20. ثقفى، ابواسحاق ابراهيم بن محمد كوفى (م 283 ق)، الغارات، پژوهش جلال الدين حسينى ارموى، تهران: انجمن آثار ملى، 1353 ش.

21. حرانى، ابن شعبه، تحف العقول، تحقيق تصحيح و تعليق على اكبر غفارى، چاپ دوم، قم: مؤسسه النشر الإسلامى التابعه لجماعه المدرسين، 1363/1404 ش.

22. دهخدا، على اكبر، لغت نامه، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، مؤسسه لغت نامه دهخدا، 1373.

23. دينورى، ابوحنيفه احمدبن داود (م 282 ق)، اخبارالطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم: منشورات رضى، 1368 ش.

24. راضى، آل ياسين، صلح الحسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، با تصدير عبدالحسين شرف الدين، بيروت: مؤسسه النعمان، 1412 ق/ 1991 م.

25. راغب اصفهانى، حسين بن محمد ابوالقاسم (م. 502 ق)، مفردات غريب القرآن، چاپ دوم، بى جا: دفتر نشر الكتاب، 1404 ق.

26. شافعى، محمدبن طلحه (م 652 ق)، مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول (عليهم السلام)، تحقيق ماجد ابن احمد العطيه، بى جا، بى نا، بى تا.

27. شهيد اول، محمدبن جمال الدين مكى (م. 786 ق)، اللمعه الدمشقيه، چاپ اول، قم: منشورات دارالفكر، چاپخانه قدس، 1411 ق.

28. شيخ مفيد، محمدبن نعمان (م. 413 ق)، الإرشاد فى معرفه حجج الله على العباد، تحقيق مؤسسه آل البيت (عليهم السلام)، چاپ دوم، بيروت: دارالمفيد، 1414-1993 م.

29. -، الجمل، قم: مكتبه الداورى، بى تا.

ص:466

30. شيخ صدوق (م 381 ق)، علل الشرائع، تحقيق سيدمحمدصادق بحرالعلوم، نجف اشرف: منشورات المكتبه الحيدريه، 1385-1966 م.

31. طبرسى (م 548 ق)، الاحتجاج، تحقيق تعليق و ملاحظات سيدمحمدباقر خرسان، نجف: دارالنعمان، 1386-1966 م.

32. طبرى، أبو جعفر محمدبن جرير (م 310 ق)، تاريخ طبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، چاپ دوم، بيروت: دارالتراث، 1967/1387.

33. طريحى، فخرالدين بن محمد (م 1085)، مجمع البحرين و مطلع النيرين، تحقيق سيداحمد حسينى، چاپ دوم، بى جا: مكتب النشر الثقافه الإسلاميه، 1408-1367 ش.

34. طوسى، ابوجعفر محمدبن حسن (م 460 ق)، الخلاف، تحقيق سيدعلى خراسانى، سيدجواد شهرستانى، شيخ مهدى طه نجف، با اشراف: شيخ مجتبى عراقى، قم: مؤسسه النشر الإسلامى التابعه لجماعه المدرسين، مطبعه مؤسسه النشر الإسلامى، 1411 ق.

35. عميد، حسن، فرهنگ لغت عميد، تهران، انتشارات اميركبير، 1379.

36. عميدرنجانى، عباسعلى، دانشنامه فقه سياسى (مشتمل برواژگان فقهى و حقوق عمومى)، تدوين و تنطيم، ابراهيم موسى زاده، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1389.

37. قاضى عبدالجبار (م 415 ق)، تثبيت دلائل النبوه، قاهره: دارالمصطفى، بى تا.

38. معين، محمد، فرهنگ فارسى، تهران؛ اميركبير، 1371.

ص:467

39. منقرى، نصربن مزاحم (م. 212 ق)، وقعه صفين، پژوهش و شرح: عبدالسلام محمد هارون، چاپ دوم، مصر: ناشر المؤسسه العربيه الحديثه، چاپخانه: المدنى، 1382.

40. -، پيكار صفين، ترجمه پرويز اتابكى، چاپ دوم، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1370 ش.

41. نسائى، ابوعبدالرحمان احمدبن شعيب (م 303 ق)، خصائص أميرالمؤمنين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تهران: مكتبه نينوى الحديثه، پژوهش و تصحيح اسانيد محمدهادى امينى.

42. واقدى، محمدبن عمر (م 207 ق)، المغازى، تحقيق مارسدن جونس، چاپ سوم، بيروت: ناشر اعلمى، 1409 ق.

43. هاشم معروف حسنى (م 1404 ق)، زندگانى دوازده امام (عليهم السلام)، مترجم محمد مقدس، چاپ چهارم، تهران: اميركبير، 1382 ش.

44. يعقوبى، احمدبن ابى يعقوب (م 292 ق)، تاريخ يعقوبى، بيروت: دارصادر، بى تا.

ص:468

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مدنيت و بدويت

اشاره

حسن كاناعاتلى

نگاه بدوى با ارزش هاى اساسى تمدن اسلامى

اسلام در محيط بدوى مكه ظهور كرد. علت ارسال اين دين از طرف خداوند كه همراه با تصحيح اديان تحريف شده قبلى بود، ايجاد آيين و تمدنى جديد در مركز سكونت گاه هاى بشرى يعنى حجاز بود. به همين دليل، دين در مقابل جريانات بدوى و تمايلات آن و به منظور حاكم كردن تمايلات، مبارزه اى بى امان از خود نشان داد.

ارزش هاى تشكيل دهنده نگاه بدوى با ارزش هاى اساسى تمدن اسلامى، كاملاً متفاوت و متضاد بود؛ زيرا:

1. نگاه بدوى «قبيله گرايى» را در مركز ديدگاه خود قرار داده بود؛ در حالى كه مدنيت اسلامى «امت گرايى» را برگزيد كه درست نقطه مقابل آن بود. هدف اسلام از اين موضوع، ابتدا گذار از مرزهاى قبيله اى، سپس ايجاد امتى بالاتر از محدوديت هاى قبيله و بعد از آن هم حركت به سوى تمامى بشريت بود. فكر قبيله اى و خود قبايل هم كه واقعيت موجود جامعه بودند. با قدرت يابى شعور امت سازانه، در داخل آن هضم و نابود مى شدند.

2. نگاه بدوى، «قدرت» را در مركز ديدگاه خود قرار داده بود؛ درحالى كه مدنيت اسلامى به جاى قدرت، "عدالت" را محور اساسى خود برگزيد. بدين

ص:469

ترتيب، در زندگى اجتماعى نه قدرت و قدرتمند، بلكه حق و صاحبان حق بايست حرف اول را مى زدند.

3. اساس رهبرى و مديريت در نگاه بدوى، تصميم بر پايه «سليقه» و بدون سازوكار بود. اما مديريتى كه تمدن اسلام به ارمغان آورده، بر پايه «حقوق» بود. در حالى كه در بدويت، «حقوق برترها» مطرح بود، اسلام به «برترى حقوق» تأكيد داشت كه اين ها در معناى واقعى كلمه مقابل هم بودند.

4. بدويت خود را بر پايه «دشمنى خونى» شكل داده بود اما پس از آمدن مدنيت اسلامى، مسئوليت امت و قانون جاى آن را گرفت. به عبارتى ديگر، آن را از دشمنى خونى به جزاى حقوقى تغيير داد و با قرار دادن حكم قصاص نيز سعى در تسكين آلام ها نمود.

5. در نگاه بدوى، عقيده «قبيله برتر» وجود داشت كه اينان تقريباً براى قبايل ديگر، حتى حق حياتى نيز قائل نبودند. اما با ظهور فرهنگ اسلامى، تمامى شكاف هاى طبقاتى بين انسان ها رد شد و تنها تقوا به عنوان معيار برترى مطرح گرديد. اين نيز يكى از موضوعات مؤثر براى توسعه اجتماعى در اسلام بود.

6. در نگاه بدوى، جنگ تنها به منظور قبيله، چراگاه و آب بود و غير از چهار ماهى كه جنگ حرام بود، مردم همواره در جنگ و خون ريزى بودند و به جان و مال هم ديگر تعرض مى كردند. ولى اسلام جنگ را فقط به منظور محافظت از دين، دفاع از امت و انسان هاى مظلوم جايز شمرد.

7. نگاه بدوى موجوديتش را بر اساس مفهوم «غصب» ادامه مى داد. آن كه نيرومندتر بود، مى توانست مال، جان، اولاد و ناموس ضعيف تر را غصب كند و زندگى اش را از اين طريق تأمين سازد. اما مدنيت اسلامى، «كار و تلاش» را به جاى غصب قرار داد. آموزه دين بر اين بود كه همه انسان ها در نزد خداوند

ص:470

برابرند و هركس حق زندگى، سود، ذخيره اموال، گردش آزادانه و عقيده و اقدام آزاد را داراست.

8. قدرت اقتصادى در بدويت، تنها در انحصار طبقه اى خاص بود و استثمار حرف اول را مى زد. طبقه تهى دست كه بيش تر جمعيت را تشكيل مى دادند، براى سير كردن شكم خود برده قدرتمندان بودند و بعضى ها هم به دليل سختى معاش، فرزندانشان را مى فروختند و نوزادان دختر را زنده به گور مى كردند. حتى براى گذران زندگى، گوشت سوسمار و حيوانات مردار را مى خوردند. در اين بين ظهور اسلام، باعث كم تر شدن مشكلات مادى و اختلاف طبقاتى در حوزه اقتصادى گرديد و نابودى استثمار از اهداف آن شمرده شد. دين اسلام در اين مورد، ربا را كه منبع درآمد نامتوازن و استثمار اجتماعى بود، قدغن اعلام كرد و دستور به پرداخت زكات داد كه به سود فقرا بود. اسلام بر دادن صدقه و انفاق اصرار كرد، كار را محترم دانست و عرق جبين را مقدس شمرد. هم چنين ذخيره طلا و نقره را كه باعث انحصار اقتصادى و ايجاد طبقه ثروتمند مى شد، ممنوع كرد و گردش منابع در دست عده اى معدود را تقبيح كرد.

9. در نگاه بدوى «زورگويى» تنها شاخص معتبر به شمار مى آمد و معيار فضيلت انسانى، جايش را به خصايل حيوانى داده بود. حال اين كه اسلام «اخلاق» را به عنوان شاخص مدنيت و انسانيت ارتقا داد. اخلاق براى رسول خدا (ص) اساس دور شدن از جاهليت و ستون اصلاحاتش بود.

10. براى نابودى همه اين ارزش هاى ضد بشرى كه در مركز نگاه بدوى قرار داشت، گام هاى تدريجى و اصل مرحله به مرحله ضرورت داشت. پس يكى از مهم ترين روش هاى مدنيت اسلامى، تأكيد بر اين ضرورت براى نيل به تغيير و تشريع بود.

ص:471

مدنيت اسلامى با ده مورد از اصولى كه برشمرديم، گسترش يافت، اما نيت كسانى كه داخل اسلام مى شدند، متفاوت بود. برخى ها حقيقتاً با هدايت و ايمان وارد شدند؛ برخى ها براى بهره بردارى از قدرت و امتيازات ويژه اسلام و برخى نيز به سبب ترس از قدرت دولتى و تشكيلاتى اسلام، دعوت را پذيرفتند. در كنار اين، براى درك واقعى دعوت، نياز به زمان نيز بود. درعين حال، قبل از تضعيف و نابودى تفكر بدوى، مقابله اين تفكر با مدنيت اسلامى و تأثيرات اين تقابل در زندگى عمومى، ناگزير بود. اين تقابل بين قديم و جديد، از مهم ترين عوامل رشد تاريخى اسلام در دوران اوليه بود و ريشه موضوع اين نوشتار - يعنى بحران بين امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و معاويه - نيز همين است. قديم در اين جا با سنت هاى قبيله اى و با اسم معاويه خودنمايى مى كند و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز تمثيل گر جديد (مدنيت اسلامى) هستند. حتى مى توان گفت كه اين تقابل از زمان حيات پيامبر (ص) شروع شده بود. به بيانى ديگر، حضرت محمد (ص) هر چه قدر هم كه اين نگاه بدوى را زيربناى توحيد مدفون ساختند، نتوانستند آن را نابود كنند و در زمانى نزديك به رحلت ايشان، بدويت دوباره به ميان آمد و سپس تمام درگيرى ها و اختلافات بر اساس اين دو جريان (مدنيت و بدويت) ادامه يافت. درحالى كه رهبرى جريان مدنى بر عهده حضرت محمد (ص)، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بود، ابوسفيان، معاويه و يزيد در صف اول جريان بدوى قرار داشتند. لذا مهم ترين حوادثى كه در دوران اوليه تاريخ اسلام به وقوع پيوست، در ارتباط با اين دو جريان بود.

محتواى تمامى اصول طريق مدنيت كه پيامبر (ص) به ارمغان آورده بودند، براى امحاى بحران هاى اجتماعى، سياسى، اخلاقى و اقتصادى و براى نيل به آرزوى ايجاد ثبات بود. تنها ادامه باثبات اصول اساسى نظام براى رسول كبريا مهم بود.

ص:472

در خطبه الوداع نيز كه مصادف با لحظات پايانى عمر آن حضرت بود و در اصولى كه از آن ها نام برد بودند، تمركز بر جلب توجه امت به اين ثبات براى دوران بعد از خود بود. اين هشدار كه «بعد از من به دوران جاهليت برنگرديد و سر هم ديگر را نبريد»، به عنوان خبرى از بحران احتمالى آينده بود؛ يعنى پيامبر اكرم (ص) مى خواستند بگويندد: اگر اين نظام باثباتى كه ايجاد كرده ام تضعيف گردد، به جايش در تمامى اين حوزه ها بحران به وجود خواهد آمد.

طريق مدنيت كه با رسول خدا (ص) شروع شده بود، در دوران چهار خليفه اول اگر به ظاهر هم باشد ادامه يافت. فقط با روى كار آمدن معاويه و با قدرت يابى بدويت، اين حوزه هاى ثبات هركدام به محيطى براى بحران تبديل شدند. با بحران كربلا نيز سر مدنيتى كه پيامبر (ص) با خود آورده بود، همراه با سر امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بريده شد. از آن روز به بعد نيز تمامى اين حوزه هاى ثبات به مثابه بحرانى لاينحل براى امت باقى ماند.

زمينه هاى تاريخى - سياسى صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با معاويه

همان طور كه گفته شد، مدنيت اسلامى كه در دوران اوليه اسلام بر جامعه مسلمانان حاكم بود، تا زمان خلافت حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به همراه برخى نواقص توانست ادامه يابد. اما مدنيت موردبحث ما با به دست گرفتن خلافت توسط معاويه، روندى نزولى به خود گرفت. به عبارتى، فرهنگ بدوى كه پيامبر (ص) سعى در نابودى آن داشتند، دوباره و به دست معاويه شروع به احيا گرديد. يكى از نمودهاى بارز اين مسأله تعيين پسرش يزيد به ولى عهدى طبق نگاه بدوى و قبيله گرايانه بود.

آشكارا است كه معاويه و پدرش ابوسفيان، مدنيت اسلامى را كه پيامبر اكرم (ص) آغازگرش بودند، نمى توانستند هضم نمايند. هر چه قدر هم كه ابوسفيان

ص:473

با همراهى مشركان مكه سعى كرد پيامبر (ص) و مدنيت ايشان را از ميان بردارد، در اين راه موفقيتى به دست نياورد. وى با شكست در جنگ هاى بدر، احد و احزاب كه مقابل پيامبر اسلام به راه انداخته بود و نيز با فتح مكه كه مركز شرك محسوب مى شد، اسلام را با كراهت پذيرفت. حتى اين دشمنى ابوسفيان با حضرت محمد (ص)، ريشه آبا و اجدادى داشت و به زمان هاى خيلى دور بازمى گشت. زيرا اينان از جد چهارمشان (قصى) خويشاوند هم بودند. عبدمناف پسر قصى كه جد پيامبر (ص) بود، با عبدالشمس جد ابوسفيان برادر بودند. از اين دو برادر، اجداد پيامبر (ص) يعنى عبدمناف، هاشم و عبدالمطلب در طول زندگانى شان همواره نماينده معنويات، اخلاق، جوانمردى و در حقيقت راه انبياى الهى بودند، در حالى كه اجداد ابوسفيان يعنى عبدالشمس، اميه، و حرب نماينده زورگويى، ظلم، استبداد و تعصب و به ديگر سخن، نماينده راه بدويت بودند. جنگ هايى كه قبل از اسلام بين فرزندان اين دو برادر جريان داشت، پس از اسلام نيز حتى به نام اسلام ادامه يافت. طبق شواهد تاريخى، درحالى كه بنى هاشم همواره تابع دين حنيف حضرت ابراهيم (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند و مطابق آموزه هاى آن در مسير حق، عدالت، معنويت، اخلاق و يارى مظلومان حركت مى كردند، اجداد ابوسفيان درست برعكس اين، در مسير استثمار، احتكار، قبيله گرايى، كينه، نفرت، قدرت و منافع زودگذر بودند.

پس از ظهور مدنيت اسلامى نيز ابوسفيان كه بزرگ خاندان اموى بود، در مقابل پيامبر (ص) جنگ هاى متعددى به راه انداخت و باعث شهادت بسيارى از صحابه و در رأس آنان حضرت حمزه عموى پيامبر (ص) شد. معاويه پسر وى نيز در مقابل خليفه پيامبر (ص) و برادر و وصى او يعنى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جنگيد و شهادت هزاران تن از صحابه و تابعين و از جمله عمارياسر را رقم زد. ابوسفيان به اسم شرك با

ص:474

پيامبراكرم (ص) مى جنگيد و پسرش معاويه به بهانه خون خواهى عثمان وارد نبرد با حضرت على شده بود. هم چنين در شرايطى كه جنگ نسل دوم امويان اين گونه و به دست معاويه ادامه يافته بود، يزيد به عنوان نسل سوم امويان بيرق جنگ را به دست گرفت و او نيز در مقابل نوه پيامبر (ص) و سرور جوانان بهشت يعنى امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قد علم كرد و با به شهادت رساندن 72 تن از ياران و جوانان خانواده او و سپس اسير كردن همسر، دختر و خواهرانش، با آنان رفتارى به مانند اسراى غيرمسلمان كرد. پس بدون در نظر گرفتن اين زمينه هاى تاريخى، درك صلح بين امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و معاويه و رسيدن به فرجامى درست ممكن نيست.

در نتيجه، در جنگ هاى اسلام و شرك كه بين پيامبر (ص) و ابوسفيان به وقوع پيوسته بود، با اين كه با فتح مكه پيروزى از آن رسول خدا (ص) شد، باز بنى اميه پس ازاين شكست ها دشمنى ديرين خود با بنى هاشم را در درون نگه داشتند و منتظر فرصتى مناسب براى اجراى طرح هايشان بودند. بدين ترتيب، آنان در ظاهر وارد دايره اسلام شدند و در زمان به خلافت رسيدن عثمان كه يكى از اعضاى خاندانشان بود، در اطراف وى گردآمدند و در طول خلافت دوازده ساله وى نيز به صورت فوق العاده اى بر نيروى سياسى، اقتصادى و موقعيت قدرت خود افزودند.

امويان پس از تصاحب چنين قدرتى و متعاقب قتل عثمان و به خلافت رسيدن امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، بيعت با آن حضرت را ضرورى ندانستند و حتى بدتر از آن، براى مقابله با خليفه، مشروعيت وى را زير سؤال بردند و جرم قتل عثمان را به گردن امام انداختند و اين موضوع را دليل عصيان خود اعلام كردند. بدين گونه نسل دوم جنگ هاى هاشمى - اموى را از اين جا شروع نمودند.

در اين جنگِ نسل دوم بين امويان و هاشميان (صفين)، بدويت و مدنيت دوباره در مقابل هم قرار گرفتند. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كه در اين نبرد كاملاً بر اساس

ص:475

حقوق مدنى جنگ ها و احترام به قوانين الهى مى جنگيد، در مقابلش معاويه اى بود كه با تكيه بر عادات بدوى قديم و حيله، دسيسه، زورگويى و ظلم مى جنگيد. با دقت در خطبه هاى امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز مى توان دريافت كه ايشان جنگ هاى معاويه را در ذات خود، اختلاف بين اسلام - جاهليت و مدنى - بدوى دانسته اند و تقاضاهاى ديگر وى را تنها پوششى بر اين مسأله ذكر كرده اند. امام حتى در برخى سخنانش، اين اختلاف را اختلاف حق و باطل، عدالت و ظلم، و اخلاق و منفعت وصف فرموده اند.

سخن ذيل از امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سند مهمى است كه ديدگاه هاى حضرت را در مورد بنى اميه و معاويه و نيز زمينه ها و اهداف جنگ صفين روشن مى كند. امام مى فرمايند:

از فتنه هايى كه پيش روى شماست، بيش ترين ترسم از فتنه بنى اميه است؛ زيرا اين فتنه، مانند شخص كورى است كه چيزى را نمى بيند و مانند تاريكى اى است كه چيزى را نشان نمى دهد. خداوند را قسم كه پس از من بنى اميه، بدترين صاحبان امرى خواهند بود كه بر شما مسلط مى شوند و كسى را در ميانتان راحت مى گذراند كه به آنان سودى برساند. هنگامى كه تمامى چيزهاى ترسناك دوران جاهلى بازگردد، آن موقع نه علامت و نشانه اى از هدايت است و نه خبرى انذار دهنده موجود است.(1)

حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خوب مى دانستند كه امويان بالاتر از يك قبيله، چارچوبى فكرى هستند كه ذهنيت بدوى را نمايندگى مى كنند و اين موضوع با سنت مدنى پيامبر (ص) به تمامى متفاوت و ضد آن است. به ويژه بر اين عقيده بودند كه امويان سنت، فرهنگ و اصول جاهلى - بدوى شان را در لباس اسلام ادامه خواهند داد.

ص:476


1- (1) . نهج البلاغه، ص 121.

آن حضرت در اين زمينه، نماينده جاهلى - بدوى زمانه خويش يعنى معاويه را هم در اين چارچوب ارزيابى كردند و فرمودند:

كسانى كه خون خواهى عثمان را از من مى كنند مانند اين است كه از مادرى كه شيرش قطع شده طلب شير مى كنند و بدعتى مرده (عادت جاهلى) را مى خواهند زنده كنند.(1)

«يا بايد با او (معاويه) بجنگم يا به انكار چيزى برخيزم كه بر محمد نازل شده است.»(2)

تاكتيك معاويه براى حاكم كردن بدويت بر مدنيت

در مدنيت اسلامى كه پيامبر (ص) به ارمغان آورده بود، رهبرى اسلامى به عناوين دينى و سياسى از هم ديگر جدا نبود و علاوه بر موضوع رهبرى، وحدت دين و سياست در تمامى حوزه هاى زندگى حفظ مى شد. پيامبر (ص) هم در مورد مسائل مربوط به دنياى بيرونى افراد راهنمايى مى كردند و هم به تنظيم دنياى درونى و آخرت آنان مشغول بودند. آن حضرت همان گونه كه در مسجد پيشواى نمازگزاران بودند، در جبهه ها نيز رهبرى جنگ را بر عهده داشتند. غير از حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) سه خليفه اول نيز به رغم برخى نواقص، همين راه را ادامه دادند. اما حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن راه را به همان صورت و از جايى كه پيامبر (ص) تمام كرده بودند، ادامه داد. براى مثال، از خاندان اموى كه پيامبر (ص) هيچ جايگاهى در اداره جامعه بدان ها نمى دادند، در دوران خليفه اول، يزيد پسر بزرگ ابوسفيان و در دوران خليفه دوم برادر او يعنى معاويه به عنوان والى شام منصوب شدند؛ اما با خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ايشان دوباره رهنمود رسول اكرم (ص) را عملى ساختند و

ص:477


1- (1) . نهج البلاغه، ص 57.
2- (2) . نهج البلاغه، ص 80.

امويان را از هسته اداره جامعه دور نگه داشتند؛ زيرا مى دانستند كه ماندن آنان بر سر قدرت، به احياى دوباره بدويت و گشايش راه سلطنت ختم مى شود و رهبرى اسلامى نيز دوپاره مى گردد. به همين دليل، تمامى راه هاى منتهى به سلطنت را بستند و هيچ فرصتى را براى كسانى كه خواهان باز كردن آن بودند، ندادند. اما موفقيت در اين راه به راحتى ميسر نبود؛ زيرا امويان در دوران هر سه خليفه اول، موقعيت خود را به شدت تحكيم بخشيده و دورتر از مركز خلافت، يعنى در شام، براى خود پايگاهى تقريباً مستحكم و خلل ناپذير ايجاد كرده بودند.

سلسله مراتب دولتى، به اين صورت است كه هنگام تغيير رئيس دولت و يا خليفه، مقامات بالا و والى ها نيز تغيير مى يابند و يا طى چند سال، به مناطق مختلفى فرستاده مى شوند. به ويژه در آن زمان كه خبرى از تكنولوژى نبود، ماندن درازمدت يك والى بر سر قدرت و در جايى دورتر از مركز، هرلحظه اين احتمال را به وجود مى آورد كه وى به ايجاد قدرتى جديد دست زند و دولتى تازه به وجود آورد. اين موضوع براى جامعه اسلامى آن دوره نيز مطرح بود. هر سه خليفه به غير از معاويه، تمامى والى ها را دو سال يك بار تغيير مى دادند و يا در مناطق گوناگون به كار مى گرفتند. اما چه حكمتى بود كه براى معاويه اين كار انجام نمى شد. حتى خليفه دوم كه نسبت به اين موضوعات حساسيت ويژه اى داشت، وقتى شكايت از اشتباهات و اقدامات غيراسلامى معاويه را نزد وى بردند، اين گونه پاسخ داد: «كارى با معاويه نداشته باشيد. او در حكم كسرى براى اين امت است!» بنابراين عمر ايرادى در تشبيه كردن معاويه به كسراى ملحد يا قيصر لائيك نمى ديد. طرفه اين كه خليفه دوم كه تمامى واليان و مأموران بلندمرتبه در برابرش ابا داشتند، اين گونه به حمايت از معاويه برمى خيزد، معاويه نيز جسارت يافت و براى پى ريزى سلطنت آينده خود ترسى به دل راه نداد. پس از به خلافت

ص:478

رساندن خليفه سوم نيز كه از خون خودشان بود، معاويه و امويان ديگر تمامى مراكز قدرت را به دست گرفتند و از دولت به عنوان ملك خود استفاده كردند.

بنابراين امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از رسيدن به خلافت، بايد ابتدا اين ذهنيت را مى زدودند كه در طول ساليان دراز 25 ساله بر سر قدرت بود و مى خواست با تمام نيرو به جاى مدنيت اسلامى، فرهنگ قبيله اى و جاهلى خود را بنشاند. بنى اميه و طرف دارانشان كه از اين قصد امام خبر داشتند، از همان روزهاى اول خلافت شروع به سنگ اندازى نمودند. ازيك طرف، ناكثين جنگ جمل را به راه انداختند و از سوى ديگر، با بهانه كردن خون عثمان، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را قاتل او معرفى نمودند و مردم را عليه ايشان تحريك كردند. گروه هاى صاحب نفوذ نيز كه نتوانستند به انتظارات خود توسط آن حضرت جامه عمل بپوشانند، جبهه ديگرى عليه ايشان ايجاد كردند. خلاصه قيامتى هرچند كوچك بر سر امام به راه انداختند.

حل مشكل كسانى كه از بيعت روى گرداندند و به جملى ها مشهور شدند، براى امام سخت نبود. كار سخت اين بود كه به مبارزه با امويان و معاويه برخيزد كه مى خواستند با لباس دين، بين دين و دنيا فاصله اندازند و لائيسيزم ابتدايى (نگاه قبيله اى بدوى) را احيا نمايند. اينان وقتى مى خواستند خلافت را با نام خلافت به دست گيرند، به هيچ وجه نمى خواستند آن خلافتى را كه مردم از سه خليفه اول در ذهن داشتند، ادامه دهند. خلافتى كه اينان به دنبالش بودند و تنها امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و تنى چند از مسلمانان از آن آگاه بودند، خلافتى از نوع سلطنت بود. خلافتى كه امويان در فكرشان بود و آن را پنهان نگه مى داشتند، با آن تصورى كه مسلمانان آن زمان از خلافت داشتند، به كلى متفاوت و ضد هم بود. برخى از اين تفاوت ها عبارت اند از:

ص:479

1. تصور مسلمانان آن زمان از خلافت، خلافت نبوى بود؛ يعنى خلافتى كه تمثيل گر پيامبر (ص) باشد. اين نوع خلافت، دشمن ظلم و ستمگران بود؛ درحالى كه خلافت مورد نظر امويان، سلطنتى بود كه با ظلم پرورش يافته و نيرويش را از آن مى گرفت.

2. خلافتى كه اكثريت مسلمانان قائل بدان بودند (اگر فرض بر تعيين خلافت بر اساس انتخاب باشد)، خلافتى بر اساس شورا و انتخاب بود، ولى خلافت مورد تأكيد امويان، با تكيه بر استبداد، حيله و رشوه خوارى بود.

3. در نگاه مسلمانان آن دوره به خلافت (حتى در نگاه رؤسا)، حقوق، بالاتر از هر چيزى قرار داشت. فقط در خلافت موردنظر امويان، خليفه در جايگاهى بالاتر از حقوق و قانون قرار مى گرفت. تفاوت بين اين دو اين بود كه يكى دولت قانون و حقوق و ديگرى دولت امتياز بود.

4. خلافت در ديد مسلمانان آن زمان، وسيله اى براى تأمين سعادت دينى و دنيوى انسان ها بود؛ درصورتى كه خلافت از نگاه بنى اميه، چيزى به دين و دنياى مردم اضافه نمى كرد و خلافتى بود كه تنها با مسائل خودشان و اطرافيانشان سروكار داشت.

5. در نگاه مسلمانان آن دوره به خلافت، دولت وسيله اى بود كه دين بر آن سوار مى شد. برعكس در تصور امويان، دين وسيله اى براى سوار شدن دولت بود. در اولى دين، دولت را به كار مى گرفت ولى در دومى دولت دين را.

بنابراين در ديد مردمان آن دوره، به يكى «خلافت نبوى» و به ديگرى «خلافت سلطانى» گفته مى شد و مسلمانان هر چه كشيدند نيز از اين دو بود و هر چند در خيلى از مسائل با يك ديگر متفاوت بودند، در برابر "امامت و ولايت" موضعشان يكى شد. دشمنى يكى از درون و دشمنى آن ديگرى هم از درون و

ص:480

هم از بيرون بود؛ دشمنى يكى پنهانى و ديگرى آشكارا بود؛ به مانند دو سر قيچى بودند كه اگر يكى نبود، ديگرى قادر به اجراى كاركرد خود نبود. پس، اين دو در كنار هم قرار گرفتند و خواستند كه «ولايت» را از بين ببرند.

پس از شهادت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، فرزندش امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به مدت شش ماه خلافت كردند. آن حضرت نيز مانند امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و جدش پيامبر (ص) با تمام قوا، بر واحد بودن رهبرى اسلامى تأكيد داشتند و هيچ فرصتى براى تبديل آن به سلطنت قائل نبود. اما حيله و دسيسه هاى امويان و نيز عافيت طلبى مسلمانان، تمام تلاش هاى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را نقش بر آب كرد. آن ها ابتدا اطرافيان امام را جذب كردند و سپس حضرت را به صلح وادار نمودند. شايد اگر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) صلح را نمى پذيرفتند، علاوه بر آن حضرت، معدود مسلمانان آگاه را نيز به نابودى مى كشاندند و از اسلام به غير از نامش ديگر چيزى باقى نمى ماند. به همين علت، امام با امضاى آتش بس موقت، به شرط اين كه بعد از مرگ معاويه خلافت به خودش و در صورت فوت امام، خلافت به برادرش امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) واگذار شود، از مقام خلافت كنار رفتند و قدرت را به معاويه سپردند.

امويان كه به سركردگى معاويه خلافت را به دست گرفته بودند، به منظور وسيله كردن دين براى سلطنت، ابتدا سياست را از ديانت جدا كردند. بعد نيز سياستى كه بى دين مانده بود، دين را تسليمش كردند. حال، تفكر لائيك روزگار ما نيز از آن روز به بعد، به عنوان بزرگ ترين تكيه گاه «سلطه» به ميان آمد و اولين مخترعان آن در تاريخ اسلام هم امويان و معاويه بودند.

نتيجه

دين متعالى اسلام به دو صورت در اختيار انسان ها قرار گرفت: يكى «اسلام مدنى» و به دست حضرت محمد (ص)، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) وامام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

ص:481

و ديگرى هم «اسلام بدوى» و به دست ابوسفيان، معاويه و يزيد. از آن روز به بعد، تمامى مسلمانان اين دو مسير را پيموده اند؛ امتحانشان را در اين دو مسير داده و جايگاهشان را هم از اين دو مسير مشخص نموده اند. كسانى كه از مسير سومى سخن مى گويند خود را فريفته اند زيرا، قرآن كريم نيز در همه جا صحبت از اين دو مسير مى كند: اسلام و كفر، حق و باطل، زيبا و زشت، راست و كج. طبيعت نيز از دو مسير به سير خود ادامه مى دهد: شب و روز، گرم و سرد، تلخ و شيرين، شادى و حزن و... به همين ترتيب، گروه ها و گروه بندى ها نيز به همين گونه است: آنانى كه در كنار اهل بيت (عليهم السلام) هستند و آنانى كه در مقابلشان ايستاده اند، آنانى كه تابع ولايت و امامت اند و آنانى كه به مقابله با آن پرداخته اند. براى اينان (كسانى كه مقابل اهل بيت (عليهم السلام) ايستاده اند) خواه مسير و خط خلافت ناميده شود و خواه خط سلطنت، هيچ فرقى ندارد، هر دو اين ها مسير و خطى هستند كه مقابل اهل بيت (عليهم السلام) قرار دارند.

«ولايت و امامت» نيز لازم بود كه از سه طريق با اينان به مبارزه بپردازد: عقل، شمشير و صلح. عقل و شمشير را امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، شمشير را امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، و ديگر امامان و در رأس آن ها امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز صلح را برگزيدند. «صلح» سلامت را، «عقل» غلبه را و «شمشير» عزت را به ارمغان آورد و باختى در ميان نبود. اما ميراثى كه از جبهه ديگر به جا ماند، «دعوا»، «مغلوبيت» و «ذلت» بود. اساساً فرق ايمان و كفر نيز به غيراز اين نبود. پس سلام بر كسانى كه عقلشان را با ولايت نيرو مى دهند، با شمشير، عزت را به ذلت ترجيح مى دهند و با صلح، سلامت را به اسلام و امت هديه مى دهند و آنانى كه با آن خورشيد، روشنى مى يابند!

ص:482

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ايرانيان

اشاره

سيدمحمود سامانى

چكيده

مناسبات اهل بيت (عليهم السلام) با ايرانيان، بنابه دلايل و موانعى، چندان گسترده نبود و وضعيت زمانى خاص، داشتن روابطى نزديك را ايجاب نمى كرد. بدين سبب و با وجود اين كه اصل رابطه مسلم است، در منابع، اطلاعات زيادى از مناسبات امامان نخستين با ايرانيان منعكس نشده است. از مباحث اساسى در تاريخ ايران دوره اسلامى، فرايند و چگونگى مناسبات هر يك از اهل بيت (عليهم السلام) با ايرانيان است. در اين ميان، امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز دست كم براى مدت كوتاهى، به عنوان خليفه مسلمانان با ايرانيان نيز ارتباط داشته است كه چگونگى آن كمتر مورد توجه قرارگرفته است. مطالب و چارچوب اين مقال كه پس از كاوش بسيار در منابع مختلف فراهم شد، در چند محور: مناسبات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با ايرانيان تا پيش از خلافت، مناسبات با ايرانيان در عصر خلافت، مسأله خراج فسا و دارابگرد و عكس العمل ايرانيان در برابر سب اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، تنظيم شده است. در اين پژوهش، سعى شده تا تصويرى در حد بضاعت، از مناسبات يكى از اهل بيت (عليهم السلام) با ايرانيان ارائه شود و على رغم كاستى هايش، دريچه اى را براى ورود به بحث ها و پژوهش هاى جديد باز كند. پرسش فراروى اين است كه مناسبات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با ايرانيان چگونه بود؟ فرضيه مقاله آن است كه مناسبات امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با ايرانيان محدود بوده است.

ص:483

واژگان كليدى: امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، ايران، ايرانيان، بيعت، كارگزاران، دارابگرد، طبرستان.

مقدمه

ابومحمد حسن بن على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) ملقب به مجتبى، در روز پنجشنبه پانزدهم ماه مبارك رمضان سال سوم هجرى در مدينه منوره از حضرت زهرا (س) متولد شدند. مدت عمر آن حضرت 47 سال بود كه هفت سال آن با جدش رسول الله (ص)، سى سال با پدر بزرگوارش و ده سال نيز دوران امامت آن حضرت بود. مدت خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) حدودهفت ماه بود. سرانجام آن حضرت در 27 روز چهارشنبه در 28 صفر سال 50 هجرى بر اثر مسموميت به دست همسرش جُعده كه به تحريك معاويه صورت گرفت، به شهادت رسيدند و در بقيع به خاك سپرده شدند.(1)

معرفى ايرانيان

اشاره

مقصود از ايرانيان در اين مقاله، كسانى هستند كه در محدوده قلمرو ساسانيان در آستانه ظهور اسلام ساكن بودند.(2)

حسين مونس در كتاب اطلس تاريخ اسلام، محدوده جغرافيايى قلمرو ساسانى را هنگام ظهور اسلام چنين شناسانده است:

ص:484


1- (1) . نك: كلينى، الكافى، ج 1، ص 461؛ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص 482-462؛ يدالله مقدسى، بازپژوهشى تاريخ ولادت و شهادت معصومان:، ص 246-287.
2- (2) . اطلس تاريخى ايران، زير نظر سيدحسين نصر، احمد مستوفى، عباس زرياب، تهران، دانشگاه تهران، 1350، نقشه شماره 8؛ از زمان شاپور دوم ساسانى تمام كرانه هاى غربى خليج فارس به اطاعت ايران در آمده بود قبايل ساكن بحرين و دسته اى از قبيله بكر بن وائل زير نفوذ مستقيم ايران بودند. حكومت بحرين بزرگ نيز زير نظر مستقيم ايران اداره مى شد. (تاريخ ايران كمبريج، ج 4، ص 129؛ تاريخ مردم ايران، ج 2، ص 17-20؛ تمدن ايران ساسانى، ص 379؛ ايران در زمان ساسانيان، ص 650-655.

در آسياى شرق هنگام ظهور اسلام، ايرانيان ساسانى بر فلات ايران تا رود مرغاب در (شمال) شرق تسلط داشتند و مركز امپراتورى ايشان سرزمين عراق و پايتختشان شهر «مداين»، يا «تيسفون» واقع بركرانه دجله بود.(1)

ياقوت حموى در گزارشى، سرزمين عراق را دل ايرانشهر يعنى قلب سرزمين هاى مملكت فرس دانسته و نوشته است:

سرزمين فارس در قديم و قبل از اسلام، مابين نهر بلخ تا آذربايجان و ارمنستان تا فرات تا عمان و مكران تا كابل و طخارستان بوده است.(2)

البته برخى ايرانيان بنابه دلايلى، در شهرهاى تازه تأسيس عراق مانند كوفه و بصره ساكن شدند و با اهل بيت (عليهم السلام) در ارتباط بودند كه به آنان نيز در اين مقاله اشاره مى شود.

بايد يادآورى كرد كه بى ترديد امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با ايرانيان ارتباط داشته اند؛ زيرا آن حضرت افزون بر حضور در عراق (به مدت بيش از پنج سال) كه ايرانيان بسيارى در آن ساكن بودند، در مدت خلافت كوتاه مدتشان نيز با ايرانيان ارتباط داشتند. در اين نوشتار، نخست از روابط امام با ايرانيان تا دوران خلافت سخن گفته خواهد شد و پس ازآن چگونگى ارتباط در عصر خلافت و درنهايت نيز درباره روابط آن حضرت تا شهادت مطالبى آورده مى شود.

الف) مناسبات تا پيش از خلافت
1. سفر امام به ايران

يكى از مطالبى كه درباره امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ايران در برخى منابع انعكاس يافته و پژوهش گران شيعى به شدت به آن ترديد دارند، سفر آن حضرت به منطقه

ص:485


1- (1) . حسين مونس، اطلس تاريخ اسلام، ص 52.
2- (2) . ابو عبد الله ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 1، 289، ج 4، ص 227.

طبرستان در شمال ايران است. مطابق گزارشى، امام حسن و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در فتح برخى از نقاط ايران شركت داشته اند. در اين باره، برخى تاريخ نگاران آورده اند:

عثمان بن عفان، سعيد بن عاص اموى را در سال 29 هجرى والى كوفه كرد. مرزبان توس به وى و به عبدالله بن عامر كُريز كه والى بصره بود، نامه نوشت و آن دو را به خراسان فراخواند. پس سعيد به جنگ طبرستان رفت. گويند كه حسن و حسين فرزندان على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز با وى بودند.(1)

ابونعيم اصفهانى نيز دراين باره مى نويسد:

حسن به عنوان رزمنده وارد اصفهان شد و از آنجا به عزم ملحق شدن به مبارزان جرجان (نزديك گرگان امروزى) عبور كرد.(2)

سهمى نيز چنين گزارشى را آورده است.(3) بايد گفت: در اين گزارش، به حركت اين دو امام از مدينه به كوفه اشاره نشده است. بلا ذرى (م 279 ق) بدون ذكر سند، با تعبير «فيما يقال» به اين سفر اشاره كرده، مى نويسد:

... پس سعيد بن عاص به جنگ طبرستان رفت. گويند كه حسن و حسين فرزندان على بن ابى طالب (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نيز با وى بودند.(4)

طبرى (م 310 ق) نيز مى نويسد:

در سال سى، سعيد بن عاص با تنى چند از صحابه هم چون حسن و حسين، حذيفه بن يمان، مالك اشتر و... به همراه سپاهى از كوفه به قصد خراسان راه افتادند....

(5)

ص:486


1- (1) . احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى، فتوح البلدان، ص 92؛ تاريخ طبرى، ج 3، ص 333 ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 1096.
2- (2) . ابونعيم اصفهانى، ذكر اخبار اصفهان، ج 1، ص 44، 47.
3- (3) . تاريخ جرجان، ص 46.
4- (4) . احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى، فتوح البلدان، ص 330.
5- (5) . محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، ج 3، ص 323.

گزارش طبرى را تاريخ نگاران بعدى چون ابن اثير، ابن كثير و ابن خلدون با اندك تفاوت در عبارات نقل كرده اند. در اين گزارش، حنش بن مالك فردى مجهول و على بن مجاهد نيز كذاب و جاعل حديث و على بن محمد مدائنى نيز با عنوان شخصى معرفى شده است كه در نقل حديث قوى نيست.(1) گزارش سهمى نيز ترديدآميز است. وى مى نويسد: «از اصحاب پيامبر (ص) كه به جرجان آمده اند، حسين بن على، عبدالله بن عمر و حذيفه بن يمان هستند و گفته شده حسن بن على نيز آمده».(2) ضمن آن كه سخن سهمى مستند نيست و زمان حضور آنان نيز مشخص نشده است.

درباره سفر حسنين (عليهما السلام) به ايران، اولياء الله آملى و به تأسى از وى، مرعشى در صحت اين اخبار ترديد و آن ها را رد كرده اند. آملى با اشاره به شاخ و برگى كه به اين خبر در افواه عمومى و باورهاى اهالى مازندران داده شده، مى نويسد:

حضور حسنين در سپاه سعيد از دو جهت مردود است: نخست آن كه در سال شمارى زندگانى اين دو معصوم، اشاره اى به سفر آنان به طبرستان نشده است. ديگر آن كه حضور ايشان به همراه مالك اشتر نخعى كه به دشمنى با خليفه سوم مشهور بود در سپاه والى وى صحيح نيست.(3)

ضمن آن كه هيچ ارتباطى از اهالى مازندران با اين دو امام و احياناً اظهار ارادت به آن ها در اين دوران ثبت نشده است و در شمار ياران حسنين (عليهما السلام) نامى از طبرى ها نيست. از اين گذشته، صرف اين كه محمد بن جرير طبرى در شرح لشكركشى هاى سعيد به خراسان، از حضور آنان ياد كرده، به معناى همراهى نيست. علامه سيدجعفر

ص:487


1- (1) . رازى، كتاب الجرح و التعديل، ج 6، ص 116؛ تهذيب الكمال، ج 21، ص 118-119؛ نك: مواضع امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در برابر فتوحات خلفا، محسن رنجبر، ص 53 به بعد (مجله تاريخ در آيينه پژوهش، ج 2.)
2- (2) . تاريخ جرجان، ص 7.
3- (3) . تاريخ رويان و مازندران، ص 35.

مرتضى عاملى از پژوهش گران معاصر، پذيرش اين گونه گزارش ها درباره سفر حسنين (عليهما السلام) به ايران براى شركت در فتوحات را رد كرده است.(1) به نظر مى رسد نقل چنين اخبارى براى مشروعيت بخشيدن به اقدامات خلفا، ساخته شده باشد. جز اين مطلب ياد شده، از امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و ايرانيان تا دوران خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و حضور آن حضرت در عراق، اطلاعى در دست نيست.

2. اقامت در عراق

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) پس از شروع خلافت پدر بزرگوارش، همراه آن حضرت و پس از دفع غائله ناكثين (اصحاب جمل)، در كوفه مستقر شدند. در اين شهر تازه تأسيس، ايرانيان بسيارى ساكن بودند. بنابه گزارشى، تعداد موالى در كوفه بالغ بر بيست هزار نفر بود و آنان بازار شهر را در اختيار داشتند. اينان به عنوان بخشى از مسلمانان، در تحولات سياسى - اجتماعى عصر خلافت اميرمؤمنان نقش داشتند. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در مقايسه با خلفاى پيشين، ارتباط نزديك و بسيار محبت آميزى با موالى و ايرانيان برقرار كردند.(2)

آن حضرت با اصلاحات اجتماعى و مساوات نژادى، بذر دوستى اهل بيت (عليهم السلام) را در دل آنان افكند؛ چنان كه برخى همانند ميثم تمار كه آزادكرده آن حضرت بود، به مقام مصاحبت با امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دست يافت. نمونه ديگر آن رشيد هجرى از ياران نزديك و بلندمرتبه حضرت بود. او در دين دارى به جايى رسيد كه از برگزيدگان شيعه گرديد. وى جان خود را در راه دفاع

ص:488


1- (1) . الحياه السياسيه للامام الحسن، ص 117.
2- (2) . ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى، الغارات، ج 2 ص 499؛ وقعه صفين، ص 14.

و حمايت از اهل بيت (عليهم السلام) گذاشت و به دستور زياد بن ابيه در كوفه مُثله گرديد و به دار كشيده شد.(1)

حضور موالى (ايرانيان) در كوفه، در زمان فتوحات مسلمانان و پس از آن، روند سريعى يافت؛ به گونه اى كه در زمان حكومت معاويه (40-60 ق) جمعيت آنان بالغ بر بيست هزار نفر گرديد.(2) گويند هنگامى كه معاويه از فزونى آنان آگاهى يافت، وحشت زده شد و قصد كشتن آنان را داشت اما با مشورت احنف بن قيس از بزرگان قبيله بنى تميم از اين تصميم منصرف شد.(3)

موالى در كوفه كنار منبر امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى نشستند. و افرادى از بزرگان عرب، مانند اشعث بن قيس كندى كه تعصب خاص عربى گرى داشتند، به حضور موالى و حمرا (ايرانيان) در اطراف اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اعتراض مى كردند. و از اين كه موقعيت اشراف قبايل با آنان برابر شده، خشمگين بودند.(4)

اشعث مى گفت:

اى اميرالمؤمنين، اين سرخ رويان (ايرانيان) جلو روى تو بر ما غلبه كرده اند و تو جلو اين ها را نمى گيرى.

سپس خشمگينانه گفت:

«امروز نشان خواهم داد كه عرب چه كاره است!»

على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) فرمود:

اين شكم گنده ها خودشان روزها در بستر نرم استراحت مى كنند و آن ها (موالى و ايرانيان) روزهاى گرم به خاطر خدا فعاليت مى نمايند و آن گاه از من مى خواهند كه آن ها را طرد كنم تا از ستمكاران باشم. قسم به خدا كه دانه را شكافت و آدمى را آفريد، از رسول خدا (ص) شنيدم فرمود: «به خدا

ص:489


1- (1) . همان، ص 327.
2- (2) . الحياه الاجتماعيه و الاقتصاديه فى الكوفه، ص 87.
3- (3) . ابن عبد ربه، العقد الفريد، ج 3، ص 361.
4- (4) . نك: مردم شناسى كوفه، مجله مشكواه، ش 53.

هم چنان كه در ابتدا شما، ايرانيان را به خاطر اسلام با شمشير خواهيد زد، در آينده ايرانيان به خاطر اسلام شما را با شمشير خواهند زد».(1)

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كنار پدر بزرگوارش با ايرانيان ساكن در كوفه ارتباط داشتند، نيز در مسير صفين در مناطق ايرانى نشين همانند مداين و شهر انبار، توقف كردند و با ايرانيان ديدار نمودند. گزارش هايى نيز از هداياى دهقانان به امام رسيده است. بنابه نقل هيثم بن عدى از عبدالله بن جعفر بن ابى طالب، وى درباره نيازهاى برخى دهقانان(2) ايرانى در عراق با اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) صحبت كرد. آن حضرت پس از حل مشكل دهقانان ايرانى، از پذيرش چهل هزار درهم به عنوان قدردانى خوددارى كرد و فرمود:

انا قوم لانأخذ على معروف ثمناً؛

ما خاندان به خاطر نيكى كه انجام مى دهيم، بها و پولى دريافت نمى كنيم.(3)

اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در ضمن تماس با مردم عراق، با گروهى از دهقانان اهل سواد(4)

روبه رو شدند كه قبل از فتح اين سرزمين زير سلطه خاندان كسرا بودند. اينان پس از استقرار آن حضرت در كوفه كه در پى نبرد جمل صورت گرفت، براى تهنيت نزد آن حضرت آمده بودند و چون تعداد ايشان زياد بود، به دستور امام، نماينده و سخن گويى به نام «نرسا» تعيين كردند. طى گفت گوهايى كه آنان با اميرمؤمنان داشتند، امام پرسيدند كه چند نفر از خاندان كسرا، بر ايشان حكومت

ص:490


1- (1) . ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى كوفى، الغارات، ص 341، نك: مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج 14، ص 129.
2- (2) . دهاقين جمع دهقان كه معرب دهگان است و معناى آن كدخدا است نه كشاورز عادى، رئيس روستا، بازرگان، بزرگ ده را نيز دقان گويند. (فرهنگ ابجدى، عربى، ص 400).
3- (3) . احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى، انساب الاشراف، تحقيق محمودى، ج 2 ص 53.
4- (4) . نك: وقعه صفين، ص 12-14؛ احمد بن داود دينورى، الاخبار الطوال، ص 154؛ رجل من عظماء دهاقين العراق يسمى نرسى؛ نك: فروغ ولايت، ص 475-476.

داشته اند. پاسخ دادند: 32 پادشاه. آن حضرت از سيرت و روش حكومتى آنان پرسيدند. نرسا گفت: «روش آن ها در كارهاى بزرگ يكسان بود تا اين كه خسرو پسر هرمز (خسروپرويز) به پادشاهى رسيد و به جمع مال و ثروت پرداخت و بر خلاف پيشينيان ما رفتار كرد. آنچه مال مردم بود ويران نمود و آنچه را مال خود بود آباد كرد و چندان مردم را خوار نمود و ايرانيان را زير فشار گذاشت كه بر وى شوريدند و به قتلش رساندند...» امام پس از شنيدن پاسخ آنان، خطاب به اين دسته از ايرانى ها فرمودند:

خدا به حق انسان ها را آفريد و از هر انسانى جز عمل به حق راضى نيست. در سلطنت الهى، مايۀ تذكرى است از آنچه خداوند عطا كرده و آن اين كه مملكت بدون تدبير قوام ندارد و حتماً بايد حكومتى برپا باشد و كارها در صورتى وحدت مى پذيرد كه متأخران به گذشتگان بد نگويند. پس هرگاه افراد متأخر به گذشتگان بد گفتند و با روش نيكوى آنان مخالفت ورزيدند، هم خود را نابود كردند و هم ديگران را.

آن گاه اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بزرگ آنان «نرسا» را بر خودشان امير كرد.(1) اين ديدار نشانه توجه ايرانيان به خيرخواهى خليفه مسلمانان بود.

به نقل ابن اعثم، هنگامى كه اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به ساباط مداين رسيدند، طايفه اى از دهقانان نزد آن حضرت آمدند و حاجات خويش را عرضه داشتند. پس اميرمؤمنان ارباب حاجات را بنواخت و از آن جا حركت كرده، به موضعى فرود آمدند كه آن جا كوشك ها و سراهاى كسرا بود.(2)

بنابه گزارش يعقوبى، امام در مسير صفين به مداين وارد شدند:

«فلقيه الدهاقين بالهدايا»؛ دهقانان هدايايى نزد آن حضرت آوردند

. «فردها و قال نحن أغنى منكم بحقّ أحق بأن نفيض عليكم»؛

ص:491


1- (1) . نهج السعاده، ج 1، ص 467 ش 134؛ محمد تقى مجلسى، بحار الانوار، ج 32، ص 358.
2- (2) . احمد بن اعثم كوفى، الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفى، ص 501.

آن حضرت نپذيرفتند و چون از علت امتناع پرسيده شد فرمودند: ما سزاوارتر به دادن هديه بر شما هستيم و بى نياز از شما.(1)

امام در مداين (پايتخت ساسانيان) به مشاهده تاق كسرا پرداختند و نماز خواندند. آن گاه به يكى از فرماندهانش به نام حارث همدانى فرمان دادند تا مردم مداين را براى شركت در نبرد با معاويه فرا بخواند. او با صداى رسا اعلام كرد: «هركس براى رفتن به جنگ آماده است در نماز عصر اميرمؤمنان حاضر شود.» با اعلام آمادگى اهل مداين، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خود شهر را ترك كردند، اما عدى بن حاتم طايى را براى بسيج نيرو نگاه داشتند و او طى سه روز با هشتصد نفر به امام پيوست. پسرش يزيد بن عدى نيز پس از او با چهارصد نفر از اهل مداين به آن حضرت پيوست.(2)

استقبال مردم انبار از اميرمومنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، از ديگر مواردى است كه مى توان در عصر خلافت آن حضرت بدان اشاره كرد. اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در سال 36 هجرى، هنگام عزيمت به جنگ صفين، دو روز در انبار اقامت فرمود.(3) در آن جا دهقانان ايرانى «بنوخوش نوشك» (شربت پاك)(4)

از ايشان استقبال كردند و از مركب هايشان پياده شدند و در ركابش شروع به دويدن كردند. اميرمؤمنان به آن ها فرمود: «اين چهارپايان را كه آورده ايد براى چيست و از اين كار كه مى كنيد (پياده شده ايد و مى دويد) چه قصدى داريد؟» گفتند: «رسم و عادت ما اين است كه بدين وسيله فرمان روايان خود را بزرگ مى داريم و آن ها را احترام مى كنيم. اما

ص:492


1- (1) . احمد بن ابى يعقوب يعقوبى، تاريخ يعقوبى: ج 2، ص 130.
2- (2) . شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 202.
3- (3) . وقعه صفين، ص 143-144؛ احمد بن داود دينورى، الاخبار الطوال، 167.
4- (4) . و كان فى مدينة الأنبار دهاقين من الفرس يدعون بنو «خوش نوشك» أى الشراب الطيب، فاستقبلوه ببراذينهم (بغالهم) موسوعه التاريخ الاسلامى، ج 5، ص 92.

اين چارپايان پيشكش براى شماست. براى شما و مسلمانان غذا آماده كرده و براى چارپايان هم علوفه بسيار فراهم آورده ايم.» آن حضرت فرمود: «اين كه مى گوييد رسم شماست كه فرمان روايان را اين گونه احترام كنيد؛ به خدا سوگند دويدن شما براى فرمان روايان سودى ندارد، فقط شما خود را به زحمت مى اندازيد. ديگر اين گونه برخورد نكنيد! اما اگر دوست داريد چارپايان را از شما بگيريم، ما آن ها را به حساب خراجتان از شما مى پذيريم. خوراكى هم كه براى ما تهيه كرده ايد، خوش نداريم كه چيزى از مال شما را جز با پرداخت بهاى آن بخوريم.» گفتند: «اى اميرمؤمنان، ما آن را ارزيابى مى كنيم و سپس بهايش را خواهيم گرفت.» فرمود: «اگر بهايش را معلوم نكنيد ما به همان آذوقه اى كه خود داريم اكتفا مى كنيم.» گفتند: «اى اميرمؤمنان، ما مولايان، صاحب اختياران و خواجگانى نام دار از اعراب داريم؛ آيا ما را از اين كه به ايشان پيشكش دهيم و آنان را از اين كه چيزى از ما بپذيرند نيز منع مى كنيد؟» فرمود: «همه اعراب دوست داران شما هستند، اما به هيچ يك از مسلمانان روا نيست كه پيشكش شما را بپذيرند و اگر كسى چيزى از شما به زور غصب كند، به ما خبر دهيد.» آن گاه به راه خود ادامه دادند.(1)

در گزارش ديگر آمده است:

با ورود امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) به شهر انبار، اهل آن استقبال گرمى از آن حضرت به عمل آورده، هدايا نزول و علوفه آوردند و اسباب نيكو پيش كشيدند. اميرمؤمنان پرسيد: «اين اسباب و اطعمه را چرا آورده ايد؟» گفتند: «ما را عادت چنين رفته است كه اميران و بزرگان را از اين جنس خدمت كارى ها مى كنيم و طعام ها و هديه ها نثار مى سازيم، اين است كه پيش

ص:493


1- (1) . وقعه صفين، ص 144؛ محمد تقى مجلسى، بحار الانوار، ج 32، ص 423.

اميرمؤمنان آورده ايم.» حضرت فرمود: «اسباب قبول مى كنم، به شرط آن كه بهاى آن از اخراج شما محسوب داريم و طعام ها را بها بدهيم.» گفتند: «نيكو نباشد كه ما بهاى طعام بستانيم؛ اگر اميرالمؤمنين به وجه نزل قبول نمى فرمايد، ما را در لشكر اميرمؤمنان آشنايان و دوستان است، دستور فرمايد تا اين طعام ها نزديك ايشان فرستيم.» فرمود: «چنان كنيد؛ چه شما را از آن كه دوستان خويشتن را به طعام مراعات كنيد، منعى نيست ليكن اگر كسى كه از خدمت كاران من از شما چيزى خواهد اندك و بسيار، مرا اعلام دهيد.(1) امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) دو روز در انبار توقف كردند و پس از آن به سمت صفين حركت نمودند.(2)

ابوالهياج عبدالله بن ابى سفيان گزارش كرده است:

دهقانى از دهقانان سواد، بردى (لباس) به من داد و مانند آن را به يكى از حسنين (عليهما السلام) اهدا كرد. امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) روز جمعه براى ايراد خطبه در مداين ايستاد. در اين هنگام دو برد را بر تن امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و امام حسين (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مشاهده كرد. مرا نزد آن دو فرستاد و گفت: «اين برد چيست ؟» حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفت: «دهقانى از دهقان هاى سواد عراق آن را به ما هديه داده است.» امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) آن را گرفته، در بيت المال قرار داند.(3)

چون بر اين باور بودند كه مسلمانان نيازمندتر به اين بردها هستند و نياز عمومى بر نياز فرزندانش مقدم است.

ص:494


1- (1) . احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى، فتوح البلدان، ص 510.
2- (2) . ابوعبد الله ياقوت حموى، معجم البلدان، 1، ص 257؛ وقعه صفين، ص 143-144؛ شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 203؛ احمد بن اعثم كوفى، الفتوح، ج 2، ص 555؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 478؛ المعيار و الموازنه، 133. انبار در ده فرسنگى بغداد شهرى است كه فارسيان آن را فيروز شاپور اول نام نهاده بودند. گويا از اين رو به انبار شهرت يافت كه انبارهاى جو و گندم در آن قرار داشتند. برخى نيز عقيده دارند كه چون بخت النّصر (پادشاه بابل)، اسراى عرب را در آن جمع آورى (انبار) انبار كرده بود بدين نام معروف گرديد.
3- (3) . تاريخ مدينه دمشق، ج 42، ص 478.

اين گونه گزارش ها، حاكى از شناخت برخى ايرانيان از اهل بيت (عليهم السلام) و مناسبات با ايشان است.

بنابه نوشته ابن شهرآشوب، مجوس (زردشتيان) و غيرمسلمانان عراق، روز نوروز جام هاى طلايى كه در آن شكر بود، به حضرت على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) هديه دادند. حضرت شكرها را در ميان ياران خود تقسيم كردند و آن ها را جزو جزيه ايشان حساب نمودند دهقانى جامه اى كه از طلا بافته شده بود براى حضرت فرستاد. عمرو بن حريث آن را از وى به چهار هزار درهم خريد تا پول آن را زمان دريافت عطا بپردازد.(1) گفتنى است كه امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با پدر بزرگوارشان در اين سفرها همراه بودند.

ب) مناسبات در عصر خلافت:
اشاره

عصر خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بسيار كوتاه مدت و حدود شش يا هفت ماه بيش تر (21 رمضان سال 40 ربيع الاول 41 ق) به طول نينجاميد.(2) در واقع اين دوره، امتداد زمان خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) است؛ زيرا در نحوه اداره جامعه اسلامى، تغيير عمده اى حاصل نشد و همان كارگزاران پيشين آن حضرت بر سر كار بودند و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) واليان پدر بزرگوارش را ابقا كردند.(3)

برخى از اين كارگزاران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) تا پس از تثبيت قدرت معاويه، بر سر كار بودند و معاويه آنان را بركنار كرد. اينان بودند كه از مردم براى امام بيعت گرفتند؛ چنان كه مردم فارس به وسيله استاندارش، زياد بن عبيدالله ثقفى با آن

ص:495


1- (1) . مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 111.
2- (2) . ابن عبد ربه اين مدت را هفت ماه و هفت و روز دانسته است. (العقد الفريد، ج 5، ص 110).
3- (3) . شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 9، اعيان الشيعه، ج 1، ص 567؛ محمد تقى مجلسى، بحار الانوار، ج 44، ص 54؛ قرشى، حيات الحسن، ج 2، ص 38.

حضرت بيعت كردند. بصره و مداين و سرتاسر عراق نيز با كوفه در بيعت آن حضرت هماهنگ گشتند. حجاز و يمن نيز به دست فرمانده بزرگ امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) جارية بن قدامه تميمى بيعت كردند. افزون بر اين ها، هر كس از زبدگان و برگزيدگان مهاجرين و انصار كه در اين مناطق مى زيست بيعت او را پذيرفت.(1) آخرين كارگزار امام بر بصره، ابوالأسود دوئلى بود. وى از ياران و شيعيان برجسته آن حضرت به شمار مى آمد و قبلاً نيز مسئوليت هايى را بر عهده داشت.(2) وى از بصريان براى امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بيعت گرفت. برخى ابوالأسود را ايرانى دانسته اند اما دلايل قانع كننده اى دراين باره وجود ندارد. گفتنى است بخش اعظمى از ايران در آن زمان از طريق بصره اداره مى شد.

امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در اين دوره با توجه به گرفتارى هايى كه معاويه براى آن حضرت به وجود آورده بود، همانند پدر بزرگوارش نتوانست توجه خود را به خارج از عراق از جمله ايران معطوف سازد. مهم ترين دل مشغولى امام در اين دوره، دفع توطئه معاويه بود. جريان تجهيز نيرو براى مقابله با شاميان و جريان صلح آن حضرت با معاويه، ديگر مسائل را تحت الشعاع قرار داده بود. ازاين رو در منابع، از مناسبات آن حضرت با ايرانيان در زمان خلافتش، گزارش چندانى وجود ندارد جز اين كه برخى آورده اند: «حمرا (ايرانيان) در جريان فراخوانى نيرو براى مقابله با معاويه، از آن حضرت، حمايت كردند».(3)

بى شك موالى و ايرانيان تازه مسلمان ساكن كوفه و ديگر شهرهاى عراق، در تحولات سياسى - نظامى،

ص:496


1- (1) . آل ياسين، صلح امام حسن، ص 85.
2- (2) . ابو الفرج اصفهانى، الاغانى، ج 22، ص 301؛ كه او كاتب ابن عباس بود.
3- (3) . همان، ص 73

همانند ديگر مسلمانان نقش داشته اند و شركت آنان در نبردها به همراه اربابان عرب خود پذيرفتنى است.

آن حضرت در ماجراى صلح، در مسير حركت براى رويارويى با معاويه، در مداين، پايتخت اشكانيان و ساسانيان، حضور يافتند.(1) زيرا آن حضرت در ساباط توسط فردى خارجى به نام جراح بن سنان اسدى مجروح گرديدند؛ لذا براى بهبود نزد كارگزارش در مداين، سعد بن مسعود ثقفى رفتند.(2) ايرانيان اين بخش از قلمرو اسلامى - چه در اين سفر و چه در دوران اقامت حسنين (عليهما السلام) در دوران خلافت امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در كوفه، آن حضرات را از نزديك ديده و بى ترديد، در تمايل و ابراز محبت آنان به اهل بيت (عليهم السلام) مؤثر بوده است.

خراج فسا و دارابگرد

خراج دو شهر فسا و دارابگرد در استان فارس از ديگر نكاتى است كه مى توان آن را به ايران و امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مرتبط دانست. مطابق برخى گزارش هاى تاريخى، يكى از شروط صلح امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) با معاويه، گنجاندن خراج فسا و دارابگرد بود؛(3) اين در حالى كه مطابق برخى منابع، اين شرط را همانند برخى شروط ديگر صلح نامه، نماينده امام عبيدالله بن نوفل افزوده و معاويه آن را پذيرفته.(4)

به نقل بلا ذرى، معاويه براى قبولاندن صلح به امام، چنين مطرح كرد كه حاضر است سالانه

ص:497


1- (1) . ابو مخنف، مقتل الحسين، ص 268؛ شريف مرتضى، تنزيه الانبياء، ص 222؛ اربلى، على بن عيسى، كشف الغمه، ج 2، ص 62. خطيب بغدادى، شرح حال هفت نفر از امامان شيعه را كه گذارشان به مداين يا بغداد افتاده را آورده است. (نك: تاريخ بغداد)
2- (2) . احمد بن ابى يعقوب يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 150.
3- (3) . احمد بن اعثم كوفى، الفتوح، ج 4، ص 290؛ ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 3، ص 405؛ ابن خلدون، العبر، ج 2، ص 648.
4- (4) . احمد بن اعثم كوفى، الفتوح، ج 4، ص 290-292.

علاوه بر يك ميليون درهم، خراج فسا و دارابگرد را نيز در اختيار امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) قرار دهد.(1) بعدها تاريخ نگاران مغرض يا ناآگاه، آن را به عنوان يكى از مواد صلح نامه نقل كردند.(2) زهرى از وابستگان دربار هشام بن عبدالملك، از مصادر اصلى تحريف مواد صلح نامه است كه اساس آن را تنها شرايط مالى و گرفتن خراج اهواز و دارابگرد ذكر كرده است. شاهد ديگر بطلان پيشنهاد خراج دارابگرد،(3) اين است كه پس از صلح، سليمان بن صرد خزاعى در اعتراض به امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گفت كه چرا سهمى براى خود در عطا قرار نداده است.(4)

ج) مناسبات پس از خلافت تا شهادت

ارتباط امام با ايرانيان در اين زمان، مستلزم آگاهى از وضعيت شيعه(5) از سال 41 تا 49 هجرى است. با سيطره معاويه بر جهان اسلام، او حكومتى پادشاهى بر اساس امپراتورى روم و ايران و به دور از سنت هاى اسلامى (و بازگشت به آداب و رسوم جاهلى) به وجود آورد. معاويه با ظاهرى دين مدارانه، آن را به صورت ابزارى براى سلطه و سركوب اجتماعى و استثمار و وحشت نظامى به كار برد.

(6)

ص:498


1- (1) . احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 41-42.
2- (2) . نك: احمد بن اعثم كوفى، الفتوح، ج 4، ص 158؛ جعفريان رسول، حيات فكرى سياسى، ص 99-100؛ عطاردى عزيز الله، مسند المجتبى، ص 278؛ مادلونگ، جانشينى محمد، ص 448.
3- (3) . اكنون در ورودى شهر داراب تابلويى با عنوان "به شهر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) خوش آمديد" نصب شده است ؟!!.
4- (4) . احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 46؛ محمدتقى مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 29؛ جعفريان رسول، حيات فكرى سياسى، ص 163.
5- (5) . همان، ص 167.
6- (6) . مادلونگ، جانشينى محمد، ص 447

در اين دوره، شيعيان در رنج و بلاى شديدى گرفتار آمدند؛ زيرا معاويه در بخش نامه اى به حاكامان خود نوشت: «هركس از دوستان على و اهل بيت (عليهم السلام) بود، نام او را از دفاتر كارمندان دولتى حذف و حقوق و مزاياى آنان را قطع كنيد؛ خانه اش را خراب نمايند و آنان را عقوبت كرده، ذليل و ناتوان سازيد.»(1) در پى چنين سياستى، برخى شيعيان از كوفه تبعيد شدند و گروهى از شاميان جانشين آنان گرديدند.

در اين دوره، هرچند احساسات و عواطف شيعيان از مرحله مبارزات پنهان كه از آن به آتش زير خاكستر تعبير مى شود فراتر مى رفت، از نگاه امام، نهضت تشيع هنوز براى فعاليت آشكار آماده نبود؛ زيرا معاويه از عواطف قوى شيعيان در بخش هايى از حجاز و عراق به ويژه مردم كوفه كاملاً آگاه بود؛ ازاين رو، به اقداماتى پيش گيرانه دست زد؛ چنان كه برخلاف صلح نامه و براى جلوگيرى از هرگونه قيامى، از روش هاى گوناگونى استفاده كرد، مانند جابه جايى جمعيت و تبعيد هواداران اهل بيت (عليهم السلام).(2) شدت عمل معاويه در برخورد با شيعيان و هوادران امام در اين دوره، موجب گرديد تا آن حضرت، به طور پنهانى، هدايت شيعيان را از مدينه بر عهده گيرد.

امام در مدتى كه در مدينه بودند، گاهى با شيعيان و هوادارانش كه از كوفه براى انجام دادن حج مى آمدند، ديدار مى كردند. طبيعى است كه آن ها حضرت را به عنوان امام خود پذيرفته، در كار دين دارى خود از ايشان بهره مى بردند.

(3)

ص:499


1- (1) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 15-16؛ مقدسى، البدأ و التاريخ، ج 6، ص؛ 5؛ اصغر منتظر القائم، تاريخ امامت، ص 106.
2- (2) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 14
3- (3) . جعفريان رسول، حيات فكرى سياسى، ص 167

در گزارشى آمده است: برخى بزرگان هوادار اهل بيت (عليهم السلام)، در كوفه جلسات مخفى داشتند و با مدينه در ارتباط بودند.(1) در اين دوره، از ارتباط ايرانيان با امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) اخبارى در دست نداريم؛ جز آن كه برخى از ايرانيان واكنش هايى بر ضد امويان و در حمايت از اهل بيت (عليهم السلام) انجام دادند كه بدان ها اشاره مى شود.

عكس العمل ايرانيان در برابر سبّ امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )

سب و لعن امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) از اقدامات ناشايست و بدعت هاى معاويه در دوران خلافتش، بود. او و ديگر امويان، براى رسيدن به اهداف خود، تمام راه هاى ممكن را طى كرده، از تمام امكانات خود بهره مى گرفتند. بعد فرهنگى، از راه هاى ممكن مؤثر براى اين كار بود؛ ازاين رو، آنان از كانال فرهنگى وارد شدند و ضمن تلاش براى انتشار فضايل عثمان و ديگر خلفا، به سب و لعن اميرمؤمنان و تحميل آن بر تمام جهان اسلام پرداختند.

معاويه جمله «خداوندا ابوتراب از دين تو منحرف شده و راه تو را بسته و مسدود كرده است پس او را سخت لعن كن و به عذابى دردناك گرفتار ساز را بر تمام عالم اسلامى نوشت و كارگزارنش تا دوران خلافت عمر بن عبدالعزيز (حك: 99-101 ق) به اين بخشنامه استناد مى كردند.(2) بنا به نوشته مسعودى، معاويه مى خواست اين رسم را به صورت يك سنت درآورد؛ سنتى كه همه چيز و همه جا را بپوشاند و مردمان با آن زندگى كنند و جزيى از عقيده و دين ايشان باشد و با آن پير شوند سپس با آن از دنيا بروند.(3)

ازاين رو، در تمام مدت نزديك

ص:500


1- (1) . محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، ج 4، ص 144.
2- (2) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 56-57.
3- (3) . ابو الحسن على بن حسين مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 33.

يك قرن حكومت آنان، در اقصى نقاط امپراتورى اسلامى به عنوان يك دستورالعمل حكومتى بود و در اجتماعات مسلمانان به ويژه در نماز جمعه به سب آن حضرت اقدام مى كردند.

سياست بنى اميه، سلطه بر مسلمانان بود. آنان براى رسيدن به مقاصد خود، سعى مى كردند چهره شاخص اهل بيت (عليهم السلام) را مخدوش جلوه دهند و فضايل وارد شده در سخنان رسول خدا (ص) را بپوشانند تا راحت تر بر مقدرات امت اسلامى چيره شوند. غالب مردم نيز كه شناخت درستى از اهل بيت (عليهم السلام) نداشتند، تحت تأثير تبليغات زهرآگين امويان و كارگزاران ايشان و ترس از آن ها قرار گرفتند و سب امام را براى مدتى طولانى نهادينه كردند.

گويند گروهى از بنى اميه به معاويه گفتند: «تو به آرزويت رسيدى؛ چه بهتر كه ديگر دست از لعن على بردارى!» معاويه پاسخ داد: «نه به خدا سوگند دست برنمى دارم تا بر آن كودكان بزرگ شوند و بزرگان پير گردند و سرانجام هيچ گوينده اى فضيلتى را از او ياد نكند!»(1)

بنابه گزارش برخى تاريخ نگاران، چون عمر بن عبدالعزيز (حك: 99-101 ق)، لعن امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را بر منابر منع كرد، برخى شهرها در ايران مقاومت كردند؛ زيرا آنان به تسنن افراطى يا ناصبى گرى شهرت داشتند.(2)

ياقوت حموى در مورد گستره عمل سب و لعن بر امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، مى نويسد:

على بن ابى طالب بر منابر در شرق و غرب لعن مى شد و تنها يك شهر از اين عمل سر باز زد. سيستان تنها شهرى بود كه جز يك بار بر منابر آن اميرمؤمنان لعن نشد. مردمان آن ديار در عهدنامه خودشان با مأموران دولتى

ص:501


1- (1) . ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 57
2- (2) . نك: رسول جعفريان، مقالات تاريخى، دفتر دوم، ص 304 به بعد كه در آن به مواردى از افراطگرايى و ناصبى گرى مردم اصفهان در سده هاى نخستين هجرى اشاره كرده است.

اموى، عهد بستند كه كسى در سرزمين آنان مورد لعن قرار نگيرد... كدام شرافتى از اين برتر و بزرگ تر كه آنان از لعن برادر رسول خدا (ص) خوددارى كردند با اين كه بر منابر حرمين يعنى مكه و مدينه اين كار صورت مى گرفت.(1)

سب امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در پاره اى از نقاط ايران اعتراض هايى را برانگيخت. در منابع، گزارش هايى از خوددارى برخى شهرها از اين كار ناشايست وجود دارد كه بدان ها اشاره مى شود:

از شهرهاى ايران كه زير بار سب اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) نرفتند مى توان از غور، قزوين و خوارزم ياد كرد. گويند اهل غور هرگز به دستور معاويه و ديگر امويان داير بر سب و لعن اميرمومنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) گردن ننهادند. در گزارشى آمده در زمان بنى اميه در تمام سرزمى هاى اسلامى بر سر منبر، اهل خاندان رسالت را لعنت كردند مگر غور كه واليان بنى اميه بدان ولايت راه نيافتند.(2)

در قزوين يكى از عمال اموى (از كارگزاران خالد بن عبدالله قسرى، حاكم عراق) بر منبر، امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را لعن كرد. در پى آن فردى به نام حبيش بن عبدالله برخاست و شمشير كشيد و عامل را بر منبر كشت. به دنبال آن لعن آن حضرت در آن شهر قطع شد.(3) اهل قزوين تا رسميت يافتن تشيع در ايران عهد صفويه (ح 1135 907 ق) از شهرهاى مشهور سنى نشين محسوب مى شدند.

خوارزم نيز از جمله ولاياتى بود كه مردم آن ننگ سب اميرمؤمنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) را برنتافتند. بنابه خبرى، «جمله جهان عوام، كالانعام متقلد اين بدعت گشته بودند؛ مگر در خوارزم كه تحمل اهانت نكردند و اين عار بر خود برنگرفتند».(4)

البته

ص:502


1- (1) . ابوعبدالله، ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 3، ص 190.
2- (2) . روضات الجنات، ص 258.
3- (3) . مختصر كتاب البلدان، ص 284؛ رافعى، التدوين، ص 53؛ تاريخ سياسى شيعيان، ص 56.
4- (4) . تاريخ رويان، ص 52.

دورى خوارزم و غور از مركز خلافت اموى و عدم دست رسى آسان حاكمان بنى اميه به مخالفان خلفا، عامل مهمى در حركات جسورانه هوادار اهل بيت در آن مناطق بود، در حالى كه تبليغات منفى معاويه و جانشينانش بر ضد اهل بيت آن چنان ريشه دوانيده بود كه جزو باور مردم شده بود.

شايد نخستين اعتراض به اين عمل زشت در كوفه صورت گرفت كه در فاصله اندكى از شهادت اميرمومنان (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) كارگزاران معاويه چون مغيره بن شعبه و پس از او زياد بن ابيه به سب و لعن امام مى پرداختند. برخى از شيعيان و شيفتگان آن حضرت كه تحمل ناسزاگويى به آن حضرت را برنمى تافتند، در برابر آن موضع مى گرفتند كه تاوان سنگين آن را نيز پرداختند. شهادت حجر بن عدى يك نمونه از آن هاست.(1)

نتيجه

1. در عصر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ )، در ايران هنوز كانون هاى شيعه پديد نيامده بود و اغلب شيعيان در عراق به ويژه در كوفه متمركز بودند و با امام ارتباط داشتند.

2. تنها گزارشى كه در قبل از خلافت امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) مى توان آن را با ايران مرتبط دانست، سفر آن حضرت به ايران است كه نه تنها مشهور نيست بلكه خدشه پذير نيز هست.

3. كارگزاران امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بر ايرانيان همان كارگزاران پدرش امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) بودند.

4. معاويه پس از تثبيت قدرت خود، فشار زيادى را بر امام حسن (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) و يارانش وارد مى ساخت. ازاين رو روابط امام با پيروانش در تنگناى شديدى قرار گرفت.

ص:503


1- (1) . احمد بن ابى يعقوب يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، 160-161.

منابع

1. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، به كوشش اعلمى، بيروت: 1415 ق.

2. ابن ابى حاتم، عبدالرحمان، الجرح و التعديل، دائره المعارف العثمانيه، بيروت: دارالفكر، 1372.

3. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، به كوشش عبدالله قاضى، بيروت: دارالكتب العلميه، 1407 ق.

4. ابن خلدون، عبدالرحمان بن محمد (م 808)، تاريخ ابن خلدون، تحقيق خليل شحادة، بيروت: دارالفكر، چاپ دوم، 1408 ق.

5. احمد بن ابى يعقوب (م 284 ق) تاريخ يعقوبى، قم: اهل بيت (عليهم السلام).

6. احمد بن عبد ربه، العقد الفريد، به كوشش ابراهيم الابيارى و عمر تدمرى، بيروت: دارالكتاب العربى، بى تا.

7. اصفهانى، ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، بيروت: دارالمعرفة، بى تا.

8. امين عاملى، سيد محسن، أعيان الشيعة، ناشر: بيروت: دارالتعارف، 1403 ق.

9. بغدادى، ياقوت حموى، معجم البلدان، بيروت: دارصادر، 1995 م.

10. بلاذرى، أبوالحسن أحمد بن يحيى، فتوح البلدان، بيروت: دار و مكتبة الهلال، 1988 م.

11. بلاذرى، أحمد بن يحيى بن جابر (م 279)، انساب الأشراف، تحقيق سهيل زكار و رياض زركلى، بيروت: دارالفكر، چاپ اول، 1417 ق.

12. تاريخ جرجان، سهمى، به اهتمام محمد عبد المعين خان، بيروت، عالم الكتب، 1407.

13. تاريخ رويان، تصحيح منوچهر ستوده، تهران: انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1348

ص:504

14. تركمن آذرى، پروين، شيعيان تاريخ سياسى شيعيان اثنى عشرى در ايران، تهران: مؤسسه شيعه شناسى، 1383.

15. ثقفى، ابراهيم بن محمد، الغارات، قم: دارالكتاب، 1410 ق.

16. جعفريان، رسول، حيات فكرى سياسى امام شيعه، چاپ دوم، قم: انصاريان، 1377.

17. حسين مونس، اطلس تاريخ اسلام، ترجمه آذرتاش آذرنوش، انتشارات سازمان جغرافيايى نيروهاى مسلح، 1385 ش.

18. خطيب بغدادى، تاريخ بغداد، بيروت: دارالكتاب العربى.

19. رافعى، تصحيح عزيزالله عطاردى، التدوين فى اخبار قزوين، بيروت: دارالكتب العلميه

20. رنجبر، محسن، مواضع امام على (عَلَيْهِ السَّلاَمُ ) در برابر فتوحات خلفا، مجله تاريخ در آيينه پژوهش.

21. زرين كوب، عبدالحسين، تاريخ مردم ايران، ج 2، تهران: اميركبير، 1373 ش.

22. شريف قرشى، باقر، حياة الإمام الحسن بن على، بيروت: دارالبلاغة، 1413 ق.

23. شيخ كلينى، كافى، تهران، اسلاميه، 1362 ش.

24. شيخ مفيد، الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد، قم: كنگره شيخ مفيد، 1413 ق.

25. طبرى، أبوجعفر محمد بن جرير (م 310)، تاريخ الأمم و الملوك، تحقيق محمد أبوالفضل ابراهيم، بيروت: دارالتراث، چاپ دوم، 1387.

26. عطاردى، عزيزالله، مسند الإمام المجتبى، تهران: عطارد، بى تا.

27. علامه مجلسى، بحار الانوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ناشر اسلاميه، تهران: 1363 ش.

ص:505

28. كشف الغمة فى معرفة الأئمة، قم: نشر رضى، 1421 ق.

29. مادلونگ، ويلفرد، جانشينى محمد، ترجمه نمائى و همكاران، مشهد: آستان قدس رضوى، 1377 ش.

30. مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى

31. مردم شناسى كوفه

32. مزى، جمال الدين، تهذيب الكمال، به كوشش بشار عواد، بيروت: الرساله، 1415 ق.

33. مستوفى، احمد و عباس زرياب، اطلس تاريخى ايران، زير نظر سيدحسين نصر، تهران: دانشگاه تهران، 1350.

34. مسعودى، على بن الحسين، مروج الذهب، چاپ دوم، قم: دارالهجره، 1409 ق.

35. مقدسى، يدالله، باز پژوهشى تاريخ ولادت و شهادت معصومان (عليهم السلام)، قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه.

36. منتظرالقائم، اصغر، تاريخ امامت، قم: دفتر نشر معارف، 1384.

37. يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، البلدان، بيروت: دارالكتب العلميه، 1422 ق.

ص:506

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109