تفسیر روان جلد 8

مشخصات کتاب

سرشناسه : مشکینی اردبیلی، علی، 1300 -1386.

عنوان و نام پديدآور : تفسیر روان [کتاب]/ علی مشکینی ؛ خطاط عثمان طه ؛ ویراستار حسین استادولی.

مشخصات نشر : قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1392.

مشخصات ظاهری : 8 ج.

فروست : مجموعه آثار آیه الله علی مشکینی؛1،2،3،4،5،6،7،8.

شابک : 1000000 ریال:دوره:978-964-493-657-9 ؛ ج. 1:978-964-493-658-6 ؛ ج. 2:978-964-493-659-3 ؛ ج. 3:978-964-493-660-9 ؛ ج. 4:978-964-493-661-6 ؛ ج. 5:978-964-493-662-3 ؛ ج. 6:978-964-493-663-0 ؛ ج. 7:978-964-493-664-7 ؛ ج. 8:978-964-493-665-4

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : نویسنده در جلدهای ششم و هفتم و هشتم رضا استادی است.

يادداشت : ویراستار در جلدهای ششم، هفتم و هشتم قاسم شیرجعفری است.

يادداشت : چاپ قبلی: الهادی، 1388.

يادداشت : ج. 2- 8 (چاپ اول:1392).

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده : استادی، رضا، 1316 -

شناسه افزوده : استادولی، حسین، 1331 -، ویراستار

شناسه افزوده : شیرجعفری، قاسم، ویراستار

شناسه افزوده : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

رده بندی کنگره : BP98/م56ت7 1392

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 3114009

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

تفسیر روان

علی مشکینی

خطاط عثمان طه

ویراستار حسین استادولی

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

ص :9

ص :10

ص :11

ص :12

ص :13

ص :14

ص :15

ص :16

ص :17

ص :18

ص :19

ص :20

سورۀ نجم

فرود ستاره از آسمان

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى)

لغت:

هوى فعل ماضى به معنى فرو آمد و پايين آمد است.

تفسير:

سوگند به ستاره هنگامى كه طلوع و غروب كند. يا به شهاب ثاقب، زمانى كه بر جن ها و شياطين فرود آيد، يا به گياه، زمانى كه از زمين سر برآورد و به زمين افتد. يا به آيات و سور قرآن كه به مركز وحى و پيامبر نازل گردد.

يكى از مشاهير اهل سنّت از ابن عباس روايت نموده كه گفت من با جمعى شبى نماز عشا را با حضرت رسول صلى الله عليه و آله خوانديم. بعد از نماز روى مبارك به ما كرد و فرمود: زود باشد كوكبى از آسمان، وقت طلوع فجر، در خانۀ يكى از شما درآيد. پس هر كه اين ستاره در خانۀ او فرود

ص:21

آيد وصى و خليفۀ من و امام بعد از من است....

پس چون فجر طالع شد از آسمان كوكبى فرود آمد و در خانۀ حضرت على بن ابى طالب عليه السلام ساقط شد....

منافقان جسارت نمودند و گفتند: حضرت محمد صلى الله عليه و آله در محبت پسر عموى خود گمراه شده و در شأن او نمى گويد مگر به هواى نفس! پس آيۀ شريفه نازل شد(1): وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَى.

صحّت تلقّى و اداى وحى

(آيۀ 2-4) (مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَ مَا غَوَى * وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى)

اعراب و لغت:

ما ضلّ... جواب قسم، و غوى فعل ماضى به معنى راه هلاكت را پيش گرفته است.

تفسير:

يار و دوست شما محمد صلى الله عليه و آله نه از راه سعادت از حيث عمل گمراه شده و نه از حيث عقايد حقّه منحرف گشته است.

و او در ابلاغ قرآن و پيام هاى الهى هرگز از هواى نفس سخن نمى گويد.

آنچه مى گويد جز وحى كه از مبدأ اعلى به او القا مى شود نيست.

تنبيه: معلومات بشر دو قسم است: يك سلسله اكتسابى، و ديگر موهوبى و لدنّى. علم اكتسابى بشر، از روى مقدّمات بديهى و مطالبى است كه به توسط آن مقدّمات به دست مى آورد؛ لكن علم لدنى مربوط به مقدمات خارجيه نيست؛ بلكه از مبدأ فيّاض مطلق افاضه مى شود و وحى يكى از مصاديق روشن آن است.

ص:22


1- . به غاية المرام، باب 141، ص 409 چاپ سنگى رجوع شود.

معراج پيامبر و سدرة المنتهى

(آيۀ 5 و 6) (عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى)

لغت:

مرّة به معنى نيرو و توان و يا بصيرت است.

تفسير:

آن را جبرئيل امين كه قوايش محكم و نيرومند است به او تعليم داده است.

همان كه داراى نيرو و توان در خلقت و استحكام و متانت در عقل است، پس در صورت اصلى خويش در برابر پيامبر بايستاد.

در روايت است كه: هيچ پيغمبرى جبرئيل را به صورت اصلى نديده الا پيغمبر ما صلى الله عليه و آله، كه او را دو نوبت به صورت اصلى مشاهده فرمود: يكى در شب معراج نزد سدرة المنتهى....(1)

(آيۀ 7-10) (وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى * ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى * فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى * فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَآ أَوْحَى)

تفسير:

در حالى كه او در افق اعلى و كرانۀ برتر از زمين بود.

سپس به پيامبر نزديك و نزديك تر شد.

پس به فاصلۀ مقدار دو كمان يا دو ذراع، يا كمتر، از پيامبر فاصله داشت.

پس وحى كرد خدا به بندۀ خود محمد صلى الله عليه و آله از حقايق و اسرار آنچه را وحى كرد.

يا وحى كرد جبرئيل به بندۀ خدا محمد صلى الله عليه و آله آنچه را وحى كرد.

ص:23


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 72 با تلخيص.

(آيۀ 11 و 12) (مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى * أَفَتُمَرُونَهُ عَلَى مَا يَرَى)

لغت:

تمارون فعل مضارع از باب مفاعله، و مصدر آن «مراء» به معنى مجادله كردن است.

تفسير:

قلب پيامبر در آنچه ديد از صورت جبرئيل و نزديك شدن او خطا نكرد ودروغ نگفت.

در كافى از حضرت رضا عليه السلام روايت شده:

ما كذب فؤاد محمد ما رأت عيناه. سپس خداوند خبر داد به آنچه او ديده بود. و فرمود: به تحقيق از آيات پروردگارش آيات عظيمى را ديد، و آيات خدا غير از خداست.(1)

آيا با او در آنچه از آيات عظيمه به چشم و دل مى بيند مجادله مى كنيد؟!

(آيۀ 13-18) (وَ لَقَدْ رَءَاهُ نَزْلَةً أُخْرَى * عِندَ سِدْرَةِ الْمُنتَهَى * عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى * إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ مَا يَغْشَى * مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَ مَا طَغَى * لَقَدْ رَأَى مِنْ ءَايَتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى)

تفسير:

و بى ترديد جبرئيل را در يك نزول ديگرى كه پيامبر را با خود به بالا برد در صورت اصلى اش به چشم سر، و يا خدا را با ديدۀ دل ديده بود.

ص:24


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 152، ح 33. و نيز توحيد شيخ صدوق، ص 111، ذيل ح 9.

در نزد درخت سدرة المنتهى (درخت سدرى كه در آخر محدودۀ آسمان ها و در انتهاى محلّ صعود و نزول عمل هاى بندگان قرار دارد).

از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود:

به درستى كه سدرة المنتهى ناميده شد به جهت آن كه اعمال اهل زمين را ملائكۀ حافظ اعمال تا محلّ آن سدره بالا مى برند.(1) كه بهشت آخرتى كه پس از تمام شدن حساب محشر، جايگاه مؤمنان است در نزد آن مى باشد.

حاصل آيات 13 تا 15 آن كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله، جبرئيل را بديد، يا عظمت پروردگار را به عين يقين مشاهده نمود.

إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ مَا يَغْشَى: هنگامى كه آن سدره را آنچه مى پوشاند از نور و زيبايى و فرشتگان بى حد احاطه كرده بود.

و آن حضرت با وجود مشاهدۀ اين همه عجايب و غرايب ملكوت به جهت حسن ادب و علوّ همّت و بزرگوارى خود، نظر التفات به هيچ ذرّه از ذرات آن نيفكند و ديدۀ دل جز به مشاهدۀ جمال و عظمت الهى نگشود.

مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَ مَا طَغَى: هرگز چشم پيامبر آنچه را ديد به خطا نديد و از آنچه بايد ببيند و به ديدن آن مأمور شده بود تجاوز نكرد.

لَقَدْ رَأَى مِنْ ءَايَتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى: به يقين از نشانه هاى بسيار بزرگ پروردگار خود مشاهده كرد.

و در كتاب كافى از حضرت امير المؤمنين عليه السلام مروى است كه فرمود:

مَا للّهِِ عَزَّوَجَلَّ آيَةٌ هِىَ أكْبَرُ مِنّى(2) ؛

براى خداى عزوجل آيتى بزرگ تر از من نيست.

پس اين كه گفته مى شود رسول خدا صلى الله عليه و آله در شب معراج على عليه السلام را هم ديده بى وجه نيست و نبايد بعيد شمرد.

ص:25


1- . علل الشرايع، باب 381، ج 2، ص 263.
2- . اصول الكافى، ج 1، ص 207، ذيل روايت 3.

اساس بت تراشى و بت پرستى

(آيۀ 19 و 20) (أَفَرَءَيْتُمُ اللَّتَ وَ الْعُزَّى * وَمَنَوةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى)

تفسير:

پس به من خبر دهيد از لات و عزّا (نام دو بت بزرگ قبايل عرب است).

واز منات، آن سومين بت ديگر (از بت هاى معروف عرب) آيا اين سه شريك خدا هستند؟!

اين سه بت را بر در كعبه نهاده آن را مى پرستيدند. فرمود: اى پيامبر، به معاندان قريش بگو: خبر دهيد آيا اين بت ها كه شما آنها را مى پرستيد، مى توانند مثل آنچه خدا آفريده بيافرينند يا ضرر و نفع به شما رسانند كه شما از خالق آسمان و زمين به پرستش اينان روى آورده ايد؟!

(آيۀ 21 و 22) (أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَ لَهُ الْأُنثَى * تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَى)

تفسير:

و ديگر از افعال قبيحۀ آنها آن كه دختران را گاهى زنده به گور مى نمودند و دختر را سبب عار و ننگ خود مى دانستند، با اين وصف جسارت نموده آن را به ساحت قدس الهى نسبت مى دادند؛ حق تعالى در رد آنها فرمود:

آيا به پندار شما براى شما پسر است و براى خدا دختر؟!

در اين صورت اين تقسيم، جائرانه و دور از اعتدال است.

زيرا آنچه را در نظر خود بهتر دانيد، نسبت به خود، و آنچه را كراهت داريد، نسبت به خالق خود مى دهيد.

(آيۀ 23) (إِنْ هِىَ إِلآَّ أَسْمَآءٌ سَمَّيْتُمُوهَآ أَنتُمْ وَ ءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَنٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الْأَنفُسُ وَ لَقَدْ جَآءَهُم مِّن رَّبِّهِمُ الْهُدَى)

ص:26

تفسير:

اين بت ها كه شما آنها را اله هاى خود مى دانيد و عنوان هاى معبود و مقرّب و شفيع به آنها مى دهيد اين عنوان ها جز نام هاى بى محتوا نيستند كه شما و پدرانتان بر آنها نهاده ايد! هرگز خداوند بر حقانيّت آنها حجّت و برهانى نازل نكرده است.

آرى بت پرست ها جز از ظن و گمان و هواهاى نفسانى پيروى نمى كنند با آن كه براى آنان علاوه بر عقلشان از جانب پروردگارشان وسيلۀ هدايت كه همان پيامبر و كتاب آسمانى او قرآن مى باشد آمده است و براى آنها بيان كرده است كه بت ها قابل اله و معبود بودن نيستند و استحقاق شفاعت كردن و مقرّب الى اللّه بودن را نيز ندارند و عبادت و پرستش مختص به پروردگار جهان است و شفاعت شفاعت كنندگان نيز به اذن و اجازۀ پروردگار است.

محدوديت شفاعت فرشتگان

(آيۀ 24-26) (أَمْ لِلْإِنسَنِ مَا تَمَنَّى * فَلِلَّهِ الْأَخِرَةُ وَ الْأُولَى * وَ كَم مِّن مَّلَكٍ فِى السَّمَوَ تِ لَاتُغْنِى شَفَعَتُهُمْ شَيًْا إِلَّا مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن يَشَآءُ وَ يَرْضَى)

تفسير:

مگر براى انسان آنچه آرزو مى كند فراهم است كه بخواهند و آرزو كنند كه بت ها خدا باشند و حاجت دهند و شفاعت كنند؟!

چنين نيست؛ زيرا آخرت و دنيا از آنِ خداست و شريكى در آنها ندارد تا بتواند به غير خواست او عمل كند.

و چه بسيار فرشته كه در آسمان ها هست كه شفاعت و وساطت آنها در امور تكوينى اين جهان و براى گنهكاران در آن جهان هيچ سودى نمى بخشد مگر پس از آن كه خداوند اذن بدهد و راضى باشد كه كسى را كه او مى خواهد، شفاعت كند و يا شفاعت شود. يعنى براى شفيع شدن يا مورد شفاعت گشتن، او را سزاوار بيند.

ص:27

و هرگاه ملائكه با وجود علوّ رفعت و تقرب به خدا، بدون اذن خداوند رتبۀ شفاعت نداشته باشند، پس چگونه بتها كه در نهايت پستى و حقارت اند استحقاق شفاعت داشته باشند؟!

پيروى كافران از گمان

(آيۀ 27 و 28) (إِنَّ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِالْأَخِرَةِ لَيُسَمُّونَ الْمَلَلِكَةَ تَسْمِيَةَ الْأُنثَى * وَ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لَايُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَيًْا)

تفسير:

همانا كسانى كه به آخرت ايمان ندارند فرشتگان را به اسم زن نام گذارى مى كنند و مى گويند فرشتگان دختران خدايند!

با آن كه آنها را بر اين ادّعا، علمى نيست. آنها جز از ظن و گمان پيروى نمى كنند و گمان به هيچ وجه از حق بى نياز نمى كند.

زيرا حق كه عبارت از حقيقت شىء است، درك نمى شود مگر به علم و يقين، و ظن و توهّم (خصوصاً) در معارف دين اعتبار ندارد.

دورى از غافلان و دنياپرستان

(آيۀ 29) (فَأَعْرِضْ عَن مَّن تَوَلَّى عَن ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَوةَ الدُّنْيَا)

تفسير:

پس از كسى كه از ياد و قرآن ما روى برتافته و جز زندگى اين دنيا را نمى خواهد اعراض كن و با آنها مجادله مكن و يا از دعوت كردن آنها به اسلام نيز صرف نظر كن زيرا هر كه از حق، من جميع الوجوه غافل باشد از ذكر خدا و كتاب خدا به كلّى اعراض نموده و در محبت دنيا و جمع زخارف آن به درجه اى باشد كه همۀ همّت او مصروف آن است، دعوت تو براى او فايده اى ندارد و هيچ گاه حاضر به پذيرش آن نمى شود. بلكه عناد او

ص:28

زياده خواهد شد و اصرار او بر كفر شديدتر شود.

(آيۀ 30) (ذَ لِكَ مَبْلَغُهُم مِّنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى)

تفسير:

اين دنيا و دوستى آن و اختيار كردن آن منتها و آخرين مرحله از علم و دانش آنهاست.

يعنى نهايت علمشان صرف همّت در به دست آوردن لذّات فانيۀ دنيويه و اعراض از تدبّر در امور اخرويه است.

و در ادعيۀ مأثوره از ائمۀ هدى عليهم السلام وارد است: اَللّهُمَّ لَاتَجْعَلِ الدُّنْيَا أكْبَرَ هَمِّنَا وَ لَامَبْلَغَ عِلْمِنَا.(1)

إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَى:

همانا پروردگار تو داناتر است به كسى كه از راه او گم گشته و داناتر است به كسى كه به راه او هدايت يافته است.

يعنى پروردگار تو همه را مى شناسد، حال هيچ كس بر او پوشيده و پنهان نيست، او عالم است به آن كه از ايشان، كدام شخص دعوت تو را اجابت مى كند و كدام يك امتناع مى نمايد، پس نفس نفيس خود را به رنج و تعب مَينداز در هدايت و دعوت آنان كه در آيۀ قبل ياد شدند و بر تو همين ابلاغ است و اتمام حجّت.

تنبيه: آيۀ شريفه اشعار دارد بر مذمّت طالبين دنيا و لذايذ فانيۀ آن كه همّت خود را در تحصيل آن گماشته و عمر عزيز گران بها را در آن صرف مى نمايند، و ترقّيات و كمالات معنوى و سعادت ابدى و نعمت هاى سرمدى را از خود باز مى دارند.

در كتاب كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:

مَنْ أصْبَحَ وَأمْسى وَالدُّنْيَا أكْبَرُ هَمِّهِ جَعَلَ اللّهُ تَعَالى الْفَقْرَ بَيْنَ عَيْنَيْهِ، وَشَتَّتَ أمْرَهُ، وَلَمْ

ص:29


1- . مفاتيح الجنان، اعمال شب نيمه شعبان - ذيل دعاى ششم از حضرت رسول صلى الله عليه و آله.

يَنَلْ مِنَ الدُّنْيَا إلّامَا قُسِمَ لَهُ؛ وَمَنْ أصْبَحَ وَأمْسى وَالْآخِرَةُ أكْبَرُ هَمِّه جَعَلَ اللّهُ تَعَالى الْغِنى فى قَلْبِهِ، وَجَمَعَ لَه أمْرَهُ.(1)

هر كه صبح كند و شب نمايد و دنيا بزرگ ترين وجهۀ همّت او باشد، خدا فقر را پيش چشم او قرار دهد و امر او را متفرق سازد و نرسد به دنيا مگر به آنچه براى او قسمت شده، و هر كه صبح و شب نمايد و آخرت بزرگ ترين وجهۀ همّت او باشد، خداى تعالى بى نيازى را در قلبش قرار دهد و امر او را براى او جمع فرمايد.

و غنا و بى نيازى باطنى بالاترين بى نيازى هاست.

(آيۀ 31) (وَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ لِيَجْزِىَ الَّذِينَ أَسَُواْ بِمَا عَمِلُواْ وَ يَجْزِىَ الَّذِينَ أَحْسَنُواْ بِالْحُسْنَى)

تفسير:

و آنچه در آسمان ها و زمين است به تَبَع خود آنها از آنِ خداوند است؛ زيرا خلق و حفظ و اراده و فانى كردن آنها در دست قدرت اوست.

(و هدف از آفرينش انسان ها معرفت و عبادت و طاعت اوست) خداوند آنها را آفريده تا كسانى را كه بدى كرده اند (يعنى ايمان نياورده و كفر و شرك ورزيده و يا به مخالفت با اوامر و نواهى الهى اقدام كرده اند) در برابر آنچه انجام داده اند، و يا با تجسم اخروى عين آن عمل ها، كيفر دهد و كسانى را كه كار نيك كرده اند (يعنى ايمان آورده و خدا را اطاعت و عبادت كرده اند) به پاداش بهترى جزا دهد.

(آيۀ 32) (الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَلِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَ حِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ وَ سِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنشَأَكُم مِّنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِى بُطُونِ أُمَّهَتِكُمْ فَلَا تُزَكُّواْ أَنفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى)

ص:30


1- . اصول كافى، ج 2، ص 319.

لغت:

لمم يعنى گناه كوچك و يا گناهى كه گاهى پيش مى آيد و بر آن اصرار نمى شود. أجنّه جمع «جنين» است.

گناهان كبيره و صغيره

تفسير:

نيكوكاران كه در آيۀ قبل ياد شدند همان ها هستند كه همواره از گناهان بزرگ كه در دنيا تعزير و براى آخرت وعدۀ آتش دارد و از عمل هاى زشت و قبيح كه در اسلام براى آنها حدّى تعيين شده دورى مى جويند، مگر گناه صغيره يا گناهى كه اتفاقاً رخ مى دهد كه حتماً آمرزش پروردگار گسترده است و گناه صغيره را اگر اصرار بر آن نشود، به اجتناب از گناهان كبيره مى آمرزد.

در كتاب كافى از حضرت عبد العظيم عليه السلام روايت شده كه: شنيدم از امام محمّد تقى كه فرمود از پدرش حضرت رضا از جدش موسى بن جعفر عليهم السلام كه: عمرو بن عبيد بر پدرم حضرت صادق عليه السلام وارد شد و سلام نمود و پس از نشستن آيۀ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَلِرَ الْإِثْمِ را تا كلمۀ وَالْفَوَ حِشَ خواند، پس ساكت شد، حضرت فرمود: چه چيز تو را ساكت نمود؟ عرض كرد: دوست دارم بشناسم گناهان كبيره را از كتاب خدا. فرمود: بلى اى عمرو، بزرگ ترين گناهان اينها است (به شماره ياد مى شود):

1 - اوّل شرك به خدا كه فرموده: و مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَئهُ النَّارُ (1) و فرمود: إِنَّ اللَّهَ لَايَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ.(2)

2 - يأس و نا اميدى از رحمت خداوند كه فرمود: لَا يَاْيَْسُ مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَفِرُونَ. (3)

3 - ايمن بودن از جزاى مكر با خدا كه فرمود: فَلَا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَسِرُونَ. (4)

ص:31


1- . سورۀ مائده، آيۀ 72.
2- . سورۀ نساء، آيات 48 و 116.
3- . سورۀ يوسف، آيۀ 87.
4- . سورۀ اعراف، آيۀ 99.

4 - عقوق والدين؛ زيرا عاق را ستمكار و بدبخت دانسته و فرموده: جَبَّارًا شَقِيًّا. (1)

5 - كشتن نفس مؤمن كه فرمود: وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَلِدًا فِيهَا. (2)

6 - نسبت زنا به زن عفيفه دادن كه فرمود: لُعِنُواْ فِى الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ. (3)

7 - خوردن مال يتيم كه فرمود: إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَ لَ الْيَتَمَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَارًا. (4)

8 - فرار از جهاد كه فرمود: وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَلِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِّقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَآءَ بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ. (5)

9 - خوردن مال ربا كه فرمود: الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَواْ لَايَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَنُ مِنَ الْمَسِّ. (6)

10 - سِحر و جادو كردن كه فرمود: وَ لَقَدْ عَلِمُواْ لَمَنِ اشْتَرَئهُ مَا لَهُ فِى الْأَخِرَةِ مِنْ خَلَقٍ. (7)

11 - زنا كردن كه فرمود: وَمَن يَفْعَلْ ذَ لِكَ يَلْقَ أَثَامًا يُضَعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَانًا. (8)

12 - سوگند دروغ كه فرمود: الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَيْمَنِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلاً أُوْلَلِكَ لَاخَلَقَ لَهُمْ فِى الْأَخِرَةِ. (9)

13 - كينۀ مؤمن در دل گرفتن كه: وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَمَةِ. (10)

14 - زكات ندادن، فرمود: الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ. (11)

ص:32


1- . سورۀ مريم، آيۀ 32.
2- . سورۀ نساء، آيۀ 93.
3- . سورۀ نور، آيۀ 23.
4- . سورۀ نساء، آيۀ 10.
5- . سورۀ انفال، آيۀ 16.
6- . سورۀ بقره، آيۀ 275.
7- . سورۀ بقره، آيۀ 102.
8- . سورۀ فرقان، آيۀ 69.
9- . سورۀ آل عمران، آيۀ 77.
10- . سورۀ آل عمران، آيۀ 161.
11- . سورۀ توبه، آيۀ 34.

15 - شهادت دروغ كه فرمود: وَ الَّذِينَ لَايَشْهَدُونَ الزُّورَ. (1)

16 - كتمان شهادت كه فرمود: وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ ءَاثِمٌ قَلْبُهُ. (2)

17 - شراب خوردن؛

18 - و قمار كه فرمود: يَسَْلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمَآ إِثْمٌ كَبِيرٌ. (3)

19 - ترك نماز از روى عمد؛ زيرا حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: مَنْ تَرَكَ الصَّلاةَ مُتَعَمِّداً فَقَدْ بَرَأَ مِنْ ذِمَّةِ اللّهِ وذِمَّةِ رَسولِه.

20 - نقض عهد؛

21 - و قطع رحم كه فرمود: لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ. (4) چون كلام به اين جا رسيد، عمرو بن عبيد حركت كرد و بيرون رفت در حالتى كه گريان بود و مى گفت: هلاك شد كسى كه به رأى خود بگويد، و با شما (اهل بيت پيامبر) در فضائل و علوم مشاجره و منازعه نمايد.(5) شأن نزول: بعضى در زمان حضرت رسالت صلى الله عليه و آله به كثرت تقواى خود و اعمال صالحه، لاف مى زدند و مى گفتند. نماز و روزۀ ما بهتر است؛ آيۀ شريفه نازل شد كه:

هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنشَأَكُم مِّنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِى بُطُونِ أُمَّهَتِكُمْ فَلَا تُزَكُّواْ أَنفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى:

او به شما آن هنگام كه شما را از اين زمين آفريد و هنگامى كه در شكم مادرتان جنين بوديد داناتر است - يعنى احوال و اعمال شما را از آغاز خلقت شما تا امروز و نيز آيندۀ شما را مى داند - پس خودستايى نكنيد، او به كسى كه تقوا ورزيده داناتر است.

تزكيۀ انسان نفس خود را دو قسم باشد:

1 - تزكيۀ به فعل: كه به تخليۀ اخلاق رذيله و تحليۀ به ملكات حسنه نفس خود را تزكيه و پاك نمايد، اين قسم پسنديده و ممدوح است، چنانچه خداى تعالى فرمود: قَدْ

ص:33


1- . سورۀ فرقان، آيۀ 72.
2- . سورۀ بقره، آيۀ 283.
3- . سورۀ بقره، آيۀ 219.
4- . سورۀ رعد، آيۀ 25.
5- . به اصول كافى، ج 3، ص 389-393 (ترجمه مصطفوى)، رجوع شود.

أَفْلَحَ مَن زَكَّلهَا (1) و قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى(2) به تحقيق رستگار شد كسى كه تزكيه و پاك نمود نفس خود را از اخلاق ناشايسته و آن را مهذب نمود.

2 - تزكيۀ به قول: كه ستايش و تعريف كند خود را به علم و عمل و صفات حسنه، اين قسم را خداوند نهى فرموده: فَلَا تُزَكُّواْ أَنفُسَكُمْ. چون مدح انسان نفس خود را عقلاً وشرعاً قبيح است و لذا از حكيمى سؤال شد: چيست آن چيزى كه نيكو نيست اگرچه حق باشد؟ گفت: مدح شخص نفس خود را.

و حضرت امير المؤمنين عليه السلام در صفات متّقين فرمايد:

إِذَا زُكِّىَ أحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمّا يُقَالُ لَهُ فَيَقُولُ: أنَا أعْلَمُ بِنَفْسى مِنْ غَيْرى، وَرَبّى أعْلَمُ مِنّى بِنَفْسى؛ اللّهُمَّ لَاتُؤاخِذْنى بِمَا يَقُولُونَ، وَاجْعَلْنى أفْضَلَ مِمّا يَظُنُّون، وَاغْفِر لى مَا لَايَعْلَمُونَ(3):

هرگاه تزكيه نمايد كسى يكى از ايشان را، از آنچه در بارۀ او گفته مى شود مى ترسد پس گويد: من داناترم به نفس خود از غير، و پروردگار من داناتر است از من به نفس من؛ خدايا مرا مؤاخذه مفرما به آنچه مى گويند، و قرار ده مرا افضل از آنچه گمان مى برند و بيامرز مرا از آنچه نمى دانند.

(آيۀ 33 و 34) (أَفَرَءَيْتَ الَّذِى تَوَلَّى * وَ أَعْطَى قَلِيلاً وَ أَكْدَى)

تفسير:

پس آيا ديدى آن كس را كه از توحيد و جهاد و انفاق در راه خدا روى گردانيد؛

و اندكى از مال خويش بداد و از دادن بقيه امساك و خوددارى كرد؟!

(آيۀ 35) (أَعِندَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَرَى)

ص:34


1- . سورۀ شمس، آيۀ 9.
2- . سورۀ اعلى، آيۀ 14.
3- . نهج البلاغه، خطبۀ 184، ص 604 (ترجمۀ فيض الاسلام).

تفسير:

آيا علم غيب نزد اوست و او به ديدۀ دل آينده را مى بيند كه اگر انفاق كند فقير مى شود؟!

آياتى از صحف موسى و ابراهيم (عليهما السلام)

(آيۀ 36-37) (أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمَا فِى صُحُفِ مُوسَى * وَ إِبْرَ هِيمَ الَّذِى وَفَّى)

تفسير:

يا از آنچه در صحيفه هاى موسى (مقصود اسفار تورات مى باشد) است، و آنچه در صحيفه هاى ابراهيم است (همان كسى كه در اطاعت حق و ابلاغ توحيد و صبر در مبارزه و انجام امتحان ها به نحو كامل وفا نمود و از عهدۀ آنها برآمد) با خبر نشده.

(آيۀ 38) (أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى)

تفسير:

در صحف ابراهيم و موسى آمده بود: هيچ بردارنده يا باربردارى بار گناه ديگرى را بر نمى دارد و هيچ كس به گناه ديگرى مؤاخذه نمى شود.

آيۀ مذكوره با آيۀ وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَ أَثْقَالًا مَّعَ أَثْقَالِهِمْ و حديث نبوى صلى الله عليه و آله:

مَنْ سَنَّ سُنَّةً سَيِّئَةً فَلَهُ وِزرُهُا وَوِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إلى يومِ القيامة(1) منافات ندارد؛ زيرا عقوبت در اين صورت به سبب دلالت مردم به امرقبيح و گمراه كردن آنان است كه عمل خود آن شخص است نه اين كه او را به خاطر گناه ديگرى عقوبت كنند. و هر كه سبب كارى شود با انجام دهندۀ آن كار شريك خواهد بود و لذا حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود:

مَنْ أمَرَ بِسُوءٍ أوْ دَلَّ إلَيْهِ أوْ أشارَ بِهِ فَهُوَ شَريكٌ: هر كه به بدى امر كند يا به سوى آن دلالت يا اشاره نمايد، پس او شريك در آن

ص:35


1- . منهج الصادقين ج 9، ص 89 و به همين مضمون ثواب الاعمال، ص 161.

بدى خواهد بود.

(آيۀ 39-41) (وَ أَن لَّيْسَ لِلْإِنسَنِ إِلَّا مَا سَعَى * وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى * ثُمَّ يُجْزَلهُ الْجَزَآءَ الْأَوْفَى)

تفسير:

و در صحف ابراهيم و موسى است اين كه براى انسان جز آنچه سعى و تلاش كرده چيزى نيست.

يعنى همان طور كه كسى را به گناه ديگرى مؤاخذه نكنند، به ثواب ديگرى نيز ثواب ندهند. بنابراين آنچه در اخبار وارد شده كه صدقه و حج و نماز و روزه به ميّت سود مى رساند، به خاطر آن است كه انجام دهنده در حكم نايب ميّت است، پس چنانچه نايب كننده و وكيل كننده كه كسى را براى انجام عمل صالح نايب يا وكيل مى كند، براى آن عمل مثاب مى شود، همچنين ميّت از عمل كسى كه براى او انجام مى دهد يا عمل را به او اهدا مى كند و يا ثواب عمل را به او اهدا مى كند ثواب مى يابد.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است: هر كه از مسلمانان براى ميّتى عمل صالحى انجام دهد، خدا ثواب آن را مضاعف گرداند و ميّت به آن عمل منتفع مى گردد.(1)

وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرَى: و سعى و تلاش او به زودى (بعد از مرگ يا در روز قيامت) ديده خواهد شد و هيچ عملى بى پاداش نخواهد ماند.

ثُمَّ يُجْزَاهُ الْجَزَآءَ الْأَوْفَى: سپس در مقابل آن جزاى كامل داده مى شود. پاداشى تمام تر بر وفق عملش بدون نقص و خلل.

(آيۀ 42) (وَ أَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهَى)

ص:36


1- . سفينة البحار، ج 4، ص 418.

تفسير:

و در صحف ابراهيم و موسى است اين كه انتهاى سير عمل هر عاملى و حركت هر موجودى در جهان هستى به سوى پروردگار تو است.

و برخى در معنى آيه گفته اند: انتهاى فكر انسان به پروردگار است و هنگامى كه به ذات او رسيد جاى فكر كردن نيست زيرا ذات خدا براى مخلوق او قابل درك نيست.

1 - از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله است كه فرمود:

لَافِكْرَةَ فِى الرَّبِّ.(1)

2 - نيز فرمود:

تَفَكَّرُوا فى آلَاءِ اللّهِ، وَلَا تَفَكَّروا فى ذَاتِ اللّهِ(2): تفكّر نماييد در نعمت هاى الهى و در ذات او تفكّر مكنيد.

3 - حضرت صادق عليه السلام در اين آيه فرمود:

إذَا انْتَهَى الْكَلَامُ إلَى اللّهِ فَأمْسِكُوا:(3) وقتى كلام به خدا منتهى شود پس بازايستيد و از آن بگذريد.

و فرمود:

يَا بْنَ آدَمَ لَوْ أكَلَ قَلْبَكَ طَائِرٌ لم يُشبِعْهُ، وَبَصَرُكَ لَوْ وُضِعَ عَلَيْهِ خَرْقُ إبْرَةٍ لَغَطَّاهُ، تُريدُ أنْ تَعْرِفَ بِها مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَالْأرْضِ(4): اى فرزند آدم، اگر مرغى دل تو را بخورد، سير نشود، و اگر به مقدار سوراخ سوزنى بر چشم تو چيزى واقع شود چشم تو را از ديدن بپوشاند و تو مى خواهى به اين دل و ديده، ملكوت آسمان و زمين را بشناسى؟! پس هرگاه تفكّر در كنه مخلوقات الهى متعذِّر باشد و به جايى نرسد، پس در ذات او به طريق اولى غير ممكن است و به جايى نمى رسد.

4 - روزى حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله به مسجد آمد، به اصحاب فرمود چه مى كنيد؟ گفتند: در خدا فكر مى نماييم! فرمود:

تَفَكَّرُوا فِى الْخَلْقِ، وَلَا تَتَفَكَّروا فِى الْخَالِقِ؛ فَإنَّ الْفِكْرَ لَايُحيطُ بِهِ(5): در مخلوقات تفكّر كنيد نه در خالق؛ زيرا فكر به ذات الهى احاطه ننمايد.

ص:37


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 91.
2- . مدرك ياد شده.
3- . كتاب التوحيد، باب 67، ص 456، ح 9.
4- . همان مدرك، ص 455، ح 5.
5- . منهج الصادقين، ج 9، ص 91 و جهت تحقيق بيشتر به روايات 13 و 14 از باب 67 كتاب التوحيد مراجعه كنيد.

(آيۀ 43-48) (وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَكَ وَ أَبْكَى * وَ أَنَّهُ هُوَ أَمَاتَ وَ أَحْيَا * وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنثَى * مِن نُّطْفَةٍ إِذَا تُمْنَى * وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى * وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنَى وَ أَقْنَى)

تفسير:

تا اين جا چند مطلب كه در صحف ابراهيم و موسى بوده ياد شد و چند مطلب ديگر هم در آنها بوده است:

و اوست كه خنداند و گرياند و اين دو صفت را در هر زنده اى كه استعداد آن را داشته ايجاد كرده است و منشأ خنده و گريه كه سرور و حزن است از اوست.

و اوست كه همۀ زنده ها را در وقت معين مى ميراند و همۀ مرده ها را طبق ارادۀ خود زنده مى گرداند.

و اوست كه دو جفت (دو صنف نر و ماده، مرد و زن) را بيافريد از نطفه اى آن گاه كه در رحم زن ريخته شود يا با جهندگى ريخته شود.

وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرَى: و بر عهدۀ اوست طبق علم ازلى و ارادۀ حتمى او كه در كتاب هاى آسمانى مندرج است پديد آوردن جهان ديگر براى اين كه هر كس به جزاى اعمال خود برسد؛ زيرا نبودن جزا و جبران نكردن دردهايى كه به مؤمنان و بندگان صالح او در دنيا رسيده خلاف حكمت و مصلحت است، پس بر او لازم است كه جهان ديگر براى جزا و جبران داشته باشد.

وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنَى وَ أَقْنَى: و اوست كه بى نياز نموده و ثروت قابل بقا و دوام داده است.

(آيۀ 49) (وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرَى)

ص:38

تفسير:

و اوست پروردگار ستارۀ شعرى كه گروهى از مشركان آن را پرستش مى كردند و اله و ربّ مى دانستند در حالى كه شعرى مربوب و مخلوق و مملوك خداست، و آنچه مخلوق و مملوك او باشد چگونه لياقت الوهيت داشته باشد؟!

(آيۀ 50-54) (وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عَادًا الْأُولَى * وَ ثَمُودَاْ فَمَآ أَبْقَى * وَ قَوْمَ نُوحٍ مِّن قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُواْ هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغَى * وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوَى * فَغَشَّلهَا مَا غَشَّى)

تفسير:

و اوست كه عاد اوّل يعنى قوم هود را هلاك نمود.

نزد بعضى از مفسّران تسميۀ «عاد اولى» به جهت آن است كه اوّل امّتى كه بعد از حضرت نوح عليه السلام هلاك شدند آنها بودند.

و نيز ثمود - يعنى قوم صالح - را نابود كرد، پس احدى از آنان را باقى نگذاشت.

و نيز قوم نوح را پيش از آنها هلاك نمود؛ زيرا آنان ستمكارتر و نافرمان تر از قوم عاد و ثمود بودند. زيرا حضرت نوح را بسيار اذيّت كردند و بر وجهى مى زدند كه از حركت مى افتاد و مردم را از صحبت با او منع و اطفال را از قبول قول او بر حذر مى داشتند، و در مدّت نهصد و پنجاه سال فقط اندكى به او ايمان آوردند.

وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوَى: و شهرهاى واژگون شدۀ قوم لوط را پس از بالا بردن به رو درافكند. يعنى آنها را زير و رو نمود.

فَغَشَّلهَا مَا غَشَّى: پس آن شهرها را پوشانيد آنچه پوشانيد از عذاب سخت و سنگ باران و غيره.

از سياق آيات 43 به بعد بر مى آيد كه در تمام اين موارد اين كارها منحصراً كار خداست، يعنى فقط اوست كه مى خنداند و مى گرياند و زنده مى كند و مى ميراند تا آخر...

ص:39

نزديكى و حتميت قيامت

(آيۀ 55) (فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكَ تَتَمَارَى)

تفسير:

تمام اين كارها و اين حوادث ياد شده نعمت هايى است كه نظام اتم جهان را تشكيل مى دهد پس در كدام يك از نعمت هاى پروردگارت ترديد مى ورزى؟!

در اين كلام اگرچه مخاطب آن حضرت رسول است؛ امّا مقصود شنيدن غير اوست و مخاطب فى الحقيقه غير اوست. پس تذكّرى است براى عموم مردم در هر عصر و زمان تا روز قيامت.

و حوادث ياد شده اگرچه عذاب و نقمت اند؛ امّا از جهت آن كه شامل عبرت و موعظه مى باشند نعمت اند.

(آيۀ 56) (هَذَا نَذِيرٌ مِّنَ النُّذُرِ الْأُولَى)

تفسير:

اين پيامبر يا كتاب او هر يك منذر و بيم دهنده اى است براى بشر از سنخ بيم دهندگان نخستين. يعنى پيامبران گذشته هستند كه آنها هم امّت هاشان را از مخالفت با خدا و اوامر و نواهى او و عذاب هاى الهى بيم مى دادند و انذار مى كردند.

(آيۀ 57-58) (أَزِفَتِ الْأَزِفَةُ * لَيْسَ لَهَا مِن دُونِ اللَّهِ كَاشِفَةٌ)

تفسير:

پس به جهت تهديد فرمايد: قيامت نزديك شده. چنانچه در سورۀ قمر فرمايد:

ص:40

گريۀ اصحاب صفّه

اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انشَقَّ الْقَمَرُ.

كه جز خدا كسى آشكاركنندۀ زمان تحقّق قيامت نيست و جز خدا زايل كننده يا تأخير افكننده يا برطرف كنندۀ هول و عذاب آن نيست.

(آيۀ 59-61) (أَفَمِنْ هَذَا الْحَدِيثِ تَعْجَبُونَ * وَ تَضْحَكُونَ وَ لَاتَبْكُونَ * وَ أَنتُمْ سَمِدُونَ)

تفسير:

آيا از اين سخن كه در احوال امّت هاى گذشته گفته شد يا از نزديك بودن قيامت كه ياد شد يا از قرآن كه كلام خداست تعجب مى كنيد؟

و از روى استهزا مى خنديد و به وعيدها و انذارها ترتيب اثر نمى دهيد و از ترس آنها گريه نمى كنيد؟!

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه مراد از حديث در آيۀ 59 اخبار سابقه است(1) ، از هلاكت و نابودى برخى امّت ها، يعنى آيا از اين خبرها كه شنيديد تعجب مى كنيد و بر سبيل استهزا مى خنديد و از ترس آن كه مبادا مثل آن بر شما واقع شود نمى گرييد؟!

و شما استكبار مى ورزيد و حق را نمى پذيريد و آواز مى خوانيد و به لهو و لعب و غفلت هستيد؟!

از ام سلمه - رضى اللّه عنها - روايت است كه چون اين آيه آمد اهل صفه بگريستند به مرتبه اى كه صداى گريۀ آنان بلند شد. چون حضرت صداى گريۀ آنها شنيد گريان شد و اصحاب همه به گريه درآمدند، حضرت فرمود: هر كه از ترس خدا بگريد به جهنّم نرود، و هر كه طاغى باشد و بر معصيت اصرار ورزد به بهشت نرود.(2)

ص:41


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 184.
2- . منهج الصادقين، ج 9، ص 96.

(آيۀ 62) (فَاسْجُدُواْ لِلَّهِ وَ اعْبُدُواْ)

تفسير:

حال كه قيامت و جزا و عذاب نزديك است و دفع عذاب فقط به دست خداى يگانه است، پس خدا را سجده كنيد و بپرستيد نه غير او را كه همه مخلوق و مربوب او هستند و قادر به دفع عذاب و ضرر نيستند.

با خواندن يا شنيدن اين آيه، سجده واجب است.

ص:42

سورۀ قمر

شق القمر و نزديكى قيامت

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انشَقَّ الْقَمَرُ)

لغت و اعراب:

انشقاق يعنى شكافته شدن، و اقتراب به معنى بسيار نزديك شدن است.

تفسير:

قيامت خيلى نزديك شد و ماه از هم شكافت.

بسيارى از مفسّران از ابن مسعود و ابن عباس و حذيفۀ يمانى و انس بن مالك و جبير بن مطعم و عبد اللّه عمر، وقوع شقّ القمر را نقل نموده اند. (1)(آيۀ 2) (وَ إِن يَرَوْاْ ءَايَةً يُعْرِضُواْ وَ يَقُولُواْ سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ)

ص:43


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 174-175.

اعراب و لغت:

يعرضوا جواب شرط و مجزوم. مستمر اسم فاعل از باب استفعال است.

تفسير:

و چون نشانه و معجزه اى كه دليل صدق ادّعاى پيامبرى اوست بينند اعراض كنند و روى گردانند و گويند: سحرى است دائمى كه هميشه از اين شخص سر مى زند و معجزۀ الهى نيست!

رفع شبهه: اين كه همۀ مورخان، اين حادثه عظيم را نقل نكرده اند براى اين است كه انشقاق قمر در شب بوده و شب هم (در آن زمان ها) وقت خواب و غفلت بوده است، خصوصاً در سردى هوا كه مردم در خانه ها درها را مى بستند و مى نشستند. پس از امور سماويه غالباً اطلاع پيدا نمى كردند، مگر آنان كه منتظر وقوع حادثۀ سماويه بودند. آيا نمى بينى بسا خسوف قمر در شب واقع شود خصوصاً در نيمۀ شب و غالب مردم اطلاع نيابند؟ و زمان انشقاق قمر هم طولانى نبوده تا آنان كه ديدند بروند ديگران را خبردار كنند.

(آيۀ 3) (وَ كَذَّبُواْ وَ اتَّبَعُواْ أَهْوَآءَهُمْ وَكُلُّ أَمْرٍ مُّسْتَقِرٌّ)

لغت و اعراب:

أهواء جمع «هوى» به معنى هواى نفس. كلّ أمرٍ مستقر مبتدا و خبر، و واو حاليه، و جملۀ بعد از آن حال است.

تفسير:

و با اين كه براى آنها معجزه ارائه كردى:

تو و قرآن تو را تكذيب كردند و با ظاهر شدن حق آن را نپذيرفتند و از هواهاى نفسانى

ص:44

خود پيروى نمودند در حالى كه هر امرى بالاخره در مقرى از حق و باطل مستقرخواهد شد، پس صدق پيامبر و كتاب ما نيز روشن خواهد شد.

(آيۀ 4) (وَ لَقَدْ جَآءَهُم مِّنَ الْأَنبَآءِ مَا فِيهِ مُزْدَجَرٌ)

لغت:

أنباء جمع نبأ به معنى خبر، و مزدجر در اصل مزتجر بوده و آن مصدر ميمى به معنى وعظ است.

تفسير:

و به يقين براى مشركان اهل مكّه از خبرهاى امّت هاى گذشته به مقدارى كه در آن براى آنان پند و اندرز و بازدارندۀ از كفر و سركشى و گناه باشد آمده است.

(آيۀ 5) (حِكْمَةُ بَلِغَةٌ فَمَا تُغْنِ النُّذُرُ)

تفسير:

اعراب و لغت:

قبل از حكمة قرآن در تقدير است، و حكمة خبر و بالغة صفت آن است. نذر جمع نذير و يا به معنى انذار است.

اين قرآن كلام حكيمانۀ كامل و رسايى است؛ لكن انذارها به خاطر اين كه به هيچ وجه نمى خواهند حق را بپذيرند سودى به حال آنها ندارد و تحت تأثير آن قرار نمى گيرند تا هدايت شوند.

ص:45

حوادث قيامت

(آيۀ 6-8) (فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلَى شَىْءٍ نُّكُرٍ * خُشَّعًا أَبْصَرُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ كَأَنَّهُمْ جَرَادٌ مُّنتَشِرٌ * مُّهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ يَقُولُ الْكَفِرُونَ هَذَا يَوْمٌ عَسِرٌ)

لغت:

نكر يعنى امرى يا چيزى سخت و ناشناخته. خشّع جمع خاشع، و أجداث جمع جَدَث به معنى قبر، جراد يعنى ملخ، مهطعين اسم فاعل از باب إفعال به معنى شتاب كنندگان.

تفسير:

پس از آنها روى بگردان و آنها را موعظه مكن و با آنها مجادله و ستيزه منما و منتظر روزى باش يا ياد كن روزى را كه دعوت كننده مردم را به سوى امرى وحشتناك دعوت كند. يعنى اسرافيل با نفخۀ سوم همه را به سوى حساب فرا خواند.

در حالى كه چشمانشان پر از خشوع و ذلّت است و به وسيلۀ نفخۀ دوم صور از قبرها ترسان و هراسان بيرون مى آيند، گويى ملخ هاى پراكنده اند.

تشبيه به ملخ ها براى آن است كه ملخ ها حركت مى كنند؛ لكن سرگردان اند و ندانند كجا مى روند؟ و عدد آنها احصا نشود، و اصلاً توجّه و التفات به يكديگر ندارند؛ همين طور مردم از قبرها بر مى خيزند در حالى كه متحيرند و ندانند كجا روند، و عدد آنها احصا نشود، و هيچ توجّه به يكديگر ندارند.

مُّهْطِعِينَ إِلَى الدَّاعِ...: شتابان و وحشت زده در حالى كه گردن كشيده و چشم دوخته به سوى دعوت كننده كه اسرافيل و نفخۀ سوم است مى روند.

كافران گويند: اين روز روز بسيار دشوار و سختى است بر ما.

ص:46

قصۀ قوم نوح

(آيۀ 9-10) (كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ فَكَذَّبُواْ عَبْدَنَا وَ قَالُواْ مَجْنُونٌ وَازْدُجِرَ * فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّى مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ)

تفسير:

پيش از آنها قوم نوح نيز پيامبرشان را تكذيب كردند، پس بندۀ ما نوح را در ادّعاى پيامبرى دروغگو خواندند و گفتند: ديوانه اى است جن زده! و با اين تهمت از ميان آنها رانده شد و نگذاشتند كه دعوت به دين را ادامه دهد.

پس او پروردگار خود را خواند كه: من مغلوبم قوم من بر من غالب شده مرا آزار مى دهند، پس از آنها انتقام گير.

گفته شده: هر وقت آنها را دعوت به ايمان مى نمود گلوى او را مى فشردند تا مى افتاد و بيهوش مى شد، باز كه به حال مى آمد مى گفت:

اللهم اغفِرْ قَومى فإنَّهم لا يَعلمون! امّا عاقبت، طغيان آنها موجب هلاك آنها شد.

(آيۀ 11-14) (فَفَتَحْنَآ أَبْوَ بَ السَّمَآءِ بِمَآءٍ مُّنْهَمِرٍ * وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُونًا فَالْتَقَى الْمَآءُ عَلَى أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ * وَ حَمَلْنَهُ عَلَى ذَاتِ أَلْوَ حٍ وَ دُسُرٍ * تَجْرِى بِأَعْيُنِنَا جَزَآءً لِّمَن كَانَ كُفِرَ)

لغت:

منهمر اسم فاعل از باب انفعال، مصدر ثلاثى آن «هَمْر» به معنى ريختن اشك يا آب است.

ص:47

ألواح جمع لوح و در اين جا به معنى تخته، و دسر جمع «دِسار» به معنى مسمار و ميخ است. كان كُفِرَ يعنى مورد كفران و ناسپاسى قرار گرفته بود.

تفسير:

ما هم براى عذاب آنها درهاى آسمان را به آبى سخت ريزش كننده گشوديم.

روايت شده كه چهل شبانه روز دائماً از آسمان آب (سيل) مى آمد.

و زمين را با جوشش چشمه هايى شكافتيم. يا زمين را به گونه اى كرديم كه گويا همۀ آن چشمه هاى جوشان بوده و همۀ اجزاى آن به آب مبدل و منقلب گشت، پس اين دو آب از آسمان و زمين به صورتى كه مقدَّر شده بود به هم درآميخت و به هم پيوست.

و سوار كرديم نوح را (همراه با آنهايى كه به او ايمان آورده بودند) بر كشتى داراى تخته ها و مسمارها.

تَجْرِى بِأَعْيُنِنَا...: اين كشتى زير نظر و به انواع مراقبت و حفظ ما حركت مى كرد و نوح و هر كس كه در آن كشتى سوار شد نجات پيدا كردند و بقيه هلاك شدند و اين نجات پاداش كسى بود كه مورد كفران و ناسپاسى قوم خود قرار گرفته بود.

(آيۀ 15-17) (وَلَقَد تَّرَكْنَهَآ ءَايَةً فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ * فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِى وَ نُذُرِ * وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مَّدَّكِرٍ)

لغت:

مدّكر در اصل «مذتكر» بوده است.

نُذُر در اصل «نذرى» بوده و ياء آن حذف شده، و به معنى إنذار است.

ص:48

تفسير:

و حقّاً ما آن حادثه و آن كشتى و نجات نوح و همراهانش و هلاكت و نابودى بقيه را به عنوان نشانه اى از قدرت و غضب خود باقى گذاشتيم. پس آيا پندگيرنده اى هست كه عبرت بگيرد؟!

نقل شده كه اوايل اين امّت، كشتى نوح عليه السلام را ديده اند و تا به عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله مردم آن كشتى را مى ديدند و از آن عبرت مى گرفتند.

فَكَيْفَ كَانَ...: پس چگونه بود عقوبت من در دنيا كه كافران را به طوفان هلاك كرد؟ و چگونه بود هشدارهاى من كه مردم را از عاقبت كفر و طغيانگرى مى ترساندم؟!

يعنى چگونه يافتند انتقام كشيدن من از ايشان و انذار نمودن من ايشان را؟

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا...: و به راستى ما قرآن را براى تذكّر و پند آموزى، آسان و قابل فهم كرديم، پس آيا پند گيرنده اى هست كه پند گيرد و متذكر شود.

قصۀ قوم هود

(آيۀ 18-22) (كَذَّبَتْ عَادٌ فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِى وَ نُذُرِ * إِنَّآ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِى يَوْمِ نَحْسٍ مُّسْتَمِرٍّ * تَنزِعُ النَّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ مُّنقَعِرٍ * فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِى وَ نُذُرِ * وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ)

اعراب و لغت:

صرصر صفت باد و به معنى شديد و بسيار سرد است.

منقعر اسم فاعل از باب انفعال به معنى از جا كنده شده است.

ص:49

تفسير:

قوم عاد نيز پيامبر خود هود را تكذيب كردند، پس چگونه بود عذاب من ايشان را و هشدار و انذار من؟!

ما بر آنها تند بادى سرد يا با صدايى هولناك در روزى كه نحوستش مستمر بود فرستاديم و هيچ كس را از ايشان باقى نگذاشت.

تَنزِعُ النَّاسَ...: آن باد مردم را از جاى برمى كند و بر زمين مى افكند، گويى تنه هاى درخت خرماى از جا كنده شده اند!

پس چگونه بود عذاب من و بيم دادن و انذار و هشدار من؟!

و به راستى ما قرآن را براى تذكّر و پندآموزى، آسان و قابل فهم كرديم، آيا پندگيرنده اى هست كه پند گيرد و متذكر شود؟

قصۀ قوم صالح

(آيۀ 23-26) (كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِالنُّذُرِ * فَقَالُواْ أَبَشَرًا مِّنَّا وَ حِدًا نَّتَّبِعُهُ إِنَّآ إِذًا لَّفِى ضَلَلٍ وَ سُعُرٍ * أَءُلْقِىَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ * سَيَعْلَمُونَ غَدًا مَّنِ الْكَذَّابُ الْأَشِرُ)

لغت:

سعر در اينجا به معنى جنون. و أشِر به معنى متكبّر.

تفسير:

قوم ثمود (امّت صالح) نيز پيامبران بيم دهنده و انذاركننده و هشدارهاى ما را تكذيب نمودند.

ص:50

گفته شده: شايد چون تكذيب يك پيامبر، تكذيب همۀ پيامبران است، به جاى «نذير» صيغۀ جمع آن كه «نُذُر» مى باشد آمده است؛ امّا ظاهراً «نذر» در اين موارد به معنى إنذار و مفرد است و بنابراين بايد مفرد ترجمه شود.

پس قوم صالح در جواب ادّعاى پيامبرى او گفتند: آيا ما بشرى را كه تنهاست و اقوام ندارد و از طبقۀ پايين ماست، نه فرشته است و نه جن - يعنى مثل خود ماست و هيچ مزيتى و فضيلتى ندارد - پيروى كنيم؟!

در اين هنگام ما در گمراهى و جنون خواهيم بود.

آيا وحى و كتاب پندآموز از ميان ما تنها بر او القاء شده است؟ نه؛ بلكه او دروغ پردازى متكبر و هواپرست است.

خداوند در ردّ گفتار آنها مى فرمايد: به زودى فردا خواهند فهميد كه دروغ پرداز متكبر و هواپرست كيست؟!

يعنى در پايان كار بر ايشان ظاهر شود كه كذّاب اشر حضرت صالح است يا آنها كه مكذِّب او هستند؟!

(آيۀ 27-32) (إِنَّا مُرْسِلُواْ النَّاقَةِ فِتْنَةً لَّهُمْ فَارْتَقِبْهُمْ وَاصْطَبِرْ * وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْمَآءَ قِسْمَةُ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُّحْتَضَرٌ * فَنَادَوْاْ صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَى فَعَقَرَ * فَكَيْفَ كَانَ عَذَابِى وَ نُذُرِ * إِنَّآ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ صَيْحَةً وَ حِدَةً فَكَانُواْ كَهَشِيمِ الْمُحْتَظِرِ * وَ لَقَدْيَسَّرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ >

لغت:

ارتقاب يعنى انتظار. محتضر اسم مفعول به معنى حاضر شده. عَقَرَ يعنى ناقه را پى كرد و از پا درآورد.

ص:51

تفسير:

قوم صالح از او معجزه اى خواستند كه به پندار آنها امكان پذير نبود، آنها از او خواستند شتر ماده اى را از سنگ بيرون آورد.

خداوند مى فرمايد: به صالح گفتيم: همانا ما آن شتر ماده را كه خواستند به طريق اعجاز به وجود آوريم، براى آزمايش آنها مى فرستيم يا فرستاديم تا بر همه روشن شود كه آنها پس از ديدن معجزه، پيامبرى صالح را مى پذيرند يا نه؟ پس مراقب آنها يا در انتظار عاقبت آنها باش و صبر پيشه كن و در عذاب ايشان پيش از وقتى كه مقرّر شده تعجيل مكن.

و به آنها آگاهى ده كه آب چشمه در ميانشان تقسيم شده است، و روزى سهم آنها و روزى از آنِ شتر است. هر نوبت صاحب همان نوبت حاضر خواهد بود و در نوبت ديگرى از نصيب او نياشامند.

نقل شده: روزى كه نوبت شتر بود به عوض آن آن قدر شير به ايشان مى داد كه در آن روز ايشان را از آب مستغنى مى كرد. پس ناقه در روز نوبت خود مى آمد و جملۀ آب را مى خورد و عوض آن شير به ايشان مى داد و روز ديگر هيچ از آب نمى خورد و آن را به ايشان وا مى گذاشت و به هيچ كدام از ناحيۀ اين تقسيم ضررى نرسيد. مدتى بر اين منوال گذشت، پس بعضى به بعضى گفتند: ما راضى به اين قسمت بندى نيستيم، ناقه را پى كنيد تا راحت شويم. و مزدورى بسيار شقى و بدبخت براى اين كار حاضر شد.

پس آنها براى كشتن آن شتر اجتماع كردند و يارشان (آن شقى) را فرا خواندند، پس او شمشير برگرفت و شتر را پى كرد و عذاب بر آنها نازل شد.

پس چگونه بود عذاب من و هشدار و بيم من؟!

ما بر سر آنها يك بانگ و فرياد سهمگين فرستاديم (به اين كه خداوند صدايى ايجاد كرد يا به واسطۀ فرشته اين كار انجام شد)، پس همۀ آنها به حالت چوب هاى خشك و شكسته و علف هاى خشك كه صاحب آغل تهيه مى كند درآمدند.

خلاصۀ كلام آن كه بعد از هلاك شدن، متشتت و خرد و ريزريز گشتند مانند گياه خشك خرد گشته.

ص:52

و به راستى ما قرآن را براى تذكّر و پندآموزى، آسان و قابل فهم كرديم، پس آيا گيرنده اى هست كه پند گيرد و متذكر شود؟!

قصۀ قوم لوط

(آيۀ 33-40) (كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطِ بِالنُّذُرِ * إِنَّآ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ حَاصِبًا إِلَّآ ءَالَ لُوطٍ نَّجَّيْنَهُم بِسَحَرٍ * نِّعْمَةً مِّنْ عِندِنَا كَذَ لِكَ نَجْزِى مَن شَكَرَ * وَ لَقَدْ أَنذَرَهُم بَطْشَتَنَا فَتَمَارَوْاْ بِالنُّذُرِ * وَ لَقَدْ رَ وَدُوهُ عَن ضَيْفِهِ فَطَمَسْنَآ أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُواْ عَذَابِى وَ نُذُرِ * وَ لَقَدْ صَبَّحَهُم بُكْرَةً عَذَابٌ مُّسْتَقِرٌّ * فَذُوقُواْ عَذَابِى وَ نُذُرِ * وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ)

لغت:

حاصب يعنى باد ريگ افشان. تماروا فعل ماضى از باب تفاعل به معنى شك و ترديد آوردند. طمس كور كردن.

تفسير:

قوم لوط نيز بيم دهندگان و هشدارهاى ما را تكذيب كردند و وعيدهاى او به عذاب را دروغ پنداشتند.

همانا بر آنها تندبادى ريگبار فرستاديم تا همه را هلاك كرد جز خاندان لوط (دختران لوط) را كه سحرگاهان نجاتشان داديم.

ص:53

تا اين نجات نعمتى از جانب ما بر لوط و دخترانش باشد.

اين گونه پاداش مى دهيم هر كه را شكرگزار نعمت هاى ما باشد كه از مهم ترين آنها فرستادن پيامبران و نازل كردن كتاب هاى آسمانى است و شكر اين نعمت اين است كه به آنها ايمان آورده و امرشان را اطاعت نمايد.

حقّاً كه لوط انذار كرد آنها را از مؤاخذۀ شديد ما كه اهلاك و تعذيب باشد؛ ولى آنها از روى عناد در انذارها جدل و ترديد نمودند.

و همانا از او درخواست تسليم ميهمانانش را كردند، و او ايشان را پند مى داد كه از اين خواستۀ زشت صرف نظر كنيد! و ايشان با او در اين باره مجادله مى كردند.

پس ما چشم هاى آنان را محو و كور نموديم و گفتيم: پس بچشيد عذاب و كيفر انذار مرا كه پيامبر ما مى گفت و شما تكذيب مى كرديد!

و البته در سپيده دم عذابى پايدار به آنها رسيد. يعنى عذاب سنگباران، پيوسته به عذاب مرگ و برزخ، متصل به عذاب قيامت و جهنّم.

يعنى آن عذاب از ايشان مرتفع نشد تا همۀ ايشان را هلاك كرد و به آتش جهنّم متصل ساخت.

و گفتيم به ايشان: بچشيد عذاب و كيفر انذار مرا كه پيامبر ما مى گفت و شما تكذيب مى كرديد.

و به راستى ما قرآن را براى تذكّر و پندآموزى، آسان و قابل فهم كرديم، پس آيا پند گيرنده اى هست كه پند گيرد و متذكر شود؟

قصۀ قوم فرعون

(آيۀ 41-42) (وَ لَقَدْ جَآءَ ءَالَ فِرْعَوْنَ النُّذُرُ * كَذَّبُواْ بَِايَتِنَا كُلِّهَا فَأَخَذْنَهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُّقْتَدِرٍ)

ص:54

تفسير:

و همانا كه براى فرعونيان نيز بيم دهندگان و هشدارهاى پياپى بيامد. يعنى موسى و هارون عليهما السلام و يا انذارهاى آنان.

آنها همۀ آيات و نشانه هاى توحيد و صدق فرستادۀ ما را تكذيب نمودند و ايمان نياوردند، ما هم آنها را به مانند گرفتن سلطان غالب مقتدر گرفتيم و در دريا غرقشان كرديم.

(آيۀ 43) (أَكُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِّنْ أُوْلَلِكُمْ أَمْ لَكُم بَرَآءَةٌ فِى الزُّبُرِ)

لغت:

زبر جمع زبور است.

تفسير:

بعد از ذكر اخبار تكذيب كنندگان از امّت هاى گذشته و بيان نوع عذاب ايشان، به جهت تهديد كفّار مكّه فرمايد:

آيا كافران شما اهل مكّه از حيث نفرات و ثروت و نيرو بهتر و برتر از آنهايند؟ (نه) پس همان طور كه آنها به خاطر كفر به عذاب گرفتار شدند شما هم گرفتار خواهيد شد.

أَمْ لَكُمْ بَرَآءَةٌ...: يا براى شما امان نامه اى در كتاب هاى آسمانى ثابت است؟!

(آيۀ 44-46) (أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُّنتَصِرٌ * سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ * بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهَى وَ أَمَرُّ)

ص:55

لغت:

يهزم يعنى شكست مى خورد. أدهى يعنى مصيبتى بزرگ تر، و أمرّ يعنى تلخ تر.

تفسير:

يا آن كه آنها مى گويند: ما متحد و همدست و انتقام گيرنده از دشمن هستيم و اگر كسى قصد غلبۀ بر ما را داشته باشد از او انتقام مى گيريم!

به زودى آن اتحاد و اجتماع شكست مى خورد و آنها پشت كرده و فرار مى كنند همان طور كه در جنگ بدر واقع شد.

و به اين شكست اكتفا نخواهد شد؛ بلكه قيامت كه وعده گاه عذاب اصلى ايشان است بسى مصيبت بارتر و تلخ تر است و به هيچ وجه نمى توانند آن را از خود دفع كنند و استمرار هم دارد.

حال مجرمان در دوزخ

(آيۀ 47 و 48) (إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِى ضَلَلٍ وَ سُعُرٍ * يَوْمَ يُسْحَبُونَ فِى النَّارِ عَلَى وُجُوهِهِمْ ذُوقُواْ مَسَّ سَقَرَ)

لغت:

سُعُر گاهى جمع سعير است؛ امّا در اين جا گفته شده: مفرد و به معنى رنج و عناء و عذاب است.

يسحبون فعل مضارع مجهول به معنى «كشيده مى شوند» است. مسّ در اين جا به معنى اصابت است.

تفسير:

حقّاً كه مجرمان (كافران) در گمراهى از راه حق، در دنيا و در آخرت در آتش افروخته اند.

ص:56

آن روزى كه در ميان آتش به رو كشيده شوند و به آنها گفته شود: بچشيد حرارت آتش و درد محسوس دوزخ را.

تقدير الهى و نامۀ اعمال

(آيۀ 49 تا 53) (إِنَّا كُلَّ شَىْءٍ خَلَقْنَهُ بِقَدَرٍ * وَ مَآ أَمْرُنَآ إِلَّا وَ حِدَةٌ كَلَمْحِ بِالْبَصَرِ * وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَآ أَشْيَاعَكُمْ فَهَلْ مِن مُّدَّكِرٍ * وَ كُلُّ شَىْءٍ فَعَلُوهُ فِى الزُّبُرِ * وَ كُلُّ صَغِيرٍ وَ كَبِيرٍ مُّسْتَطَرٌ)

لغت:

لمح يعنى نگاه با عجله، و يا چشم به هم زدن، يا اشاره. زبر جمع زبور به معنى كتاب.

مستطَر اسم مفعول از باب افتعال به معنى نوشته شده.

تفسير:

به حقيقت ما همۀ موجودات جهان هستى را از حيث ذات و آثار و كم و كيف و زمان بقا به اندازۀ معين و حدّى محدود كه مقتضاى حكمت و مصلحت بوده آفريديم و آتش دائمى هم كه سرنوشت حتمى و دائمى شماست مقتضاى حكمت و مصلحت است.

و كار ما در آفرينش اشيا جز يك ارادۀ تكوينى نيست كه در سهولت و آسانى و سرعت مانند چشم بر هم زدن است.

و بى تردى ما امثال شما را از مشركان زمان ها و ملت هاى گذشته - يعنى كسانى را كه در كفر و عناد و انكار مانند شما بودند - هلاك كرديم، پس آيا پند گيرنده اى هست تا از گزارش عذاب و هلاك آنان عبرت گيرد.

و هر چه آن كافران گذشته به جا آورده اند از عقايد و اعمال، در نوشته ها - يعنى در كتاب و نامه عمل شخصى آنها و كتاب عمومى لوح محفوظ - ثبت است.

و هر كوچك و بزرگى از افعال و اقوال آنها و يا از اعمال همۀ انسان ها در آن نوشته شده

ص:57

است تا در آخرت جزا و پاداش آن را ببينند.

جايگاه متقين در بهشت

(آيۀ 54) (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّتٍ وَ نَهَرٍ)

لغت:

نَهَر جمع نَهْر نيست؛ بلكه اسم جنس است كه جمع را هم شامل مى شود.

مقعد اسم مكان به معنى مجلس و محلّ جلوس است.

تفسير:

همانا پرهيزكارانِ از كفر و شرك و گناهان، در بهشت ها و باغ ها و رودهاى جارى و وسعت زندگى و روشنى دائم خواهند بود. بر خلاف كافران و معاندان كه در ظلمت و ضيق در آتش سوزان اند.

(آيۀ 55) (فِى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرِ)

لغت:

مليك و «ملك» به يك معنى است.

تفسير:

در جايگاهى راستين (كه جزاى ايمان و عمل راستين آنها، و يا تجسم يافتۀ عقايد و اعمال راستين آنهاست) نزد سلطانى با كمال اقتدار.

مقصود بيان منزلت و مقام متّقيان در پيشگاه خداوند متعال است. پس كدام منزلت اكرم و اعظم و اشرف و اجمل و اكمل از منزلت ايشان باشد كه چنين قرب و منزلتى در بارگاه سبحانى دارند؟!

ص:58

سورۀ الرحمن

اشارة

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الرَّحْمَنُ)

تفسير:

خداوند رحمان، رحمت افزايى كه نعمت هاى فراوان مادى و معنوى او در دنيا مؤمن و كافر را فرا گرفته و در آخرت مؤمنان را فرا مى گيرد و از جملۀ آنها نعمت هايى است كه در آيات بعد ذكر مى شود.

گفته شده: خداوند اين سوره را با اين نام مبارك آغاز كرد تا دانسته شود كه آنچه از افعال حُسناى خود در اين سوره ياد مى كند همه از رحمتى كه شامل حال جميع بندگان مى باشد صادر شده است.

(آيۀ 2) (عَلَّمَ الْقُرْءَانَ)

ص:59

تفسير:

خداوند رحمان قرآن را كه از علم ازلى او به لوح محفوظ نزول يافته بود، ابتدا به ساكنان خاص ملأ اعلى تعليم داد و از آن جا به وسيلۀ جبرئيل امين به قلب مقدّس پيامبر نازل كرد و از طريق زبان پيامبر به جامعۀ بشرى ياد داد.

برخى از مفسّران گفته اند: جملۀ الرَّحْمَنُ عَلَّمَ الْقُرْءَانَ ردّ كسانى است كه مى گفتند:

پيامبر، اين قرآن را از كسانى از بشر آموخته و كتاب آسمانى نيست!

عقل هيچ عاقلى هم نمى پذيرد قرآن با ويژگى هايى كه دارد جز از راه وحى به پيامبر رسيده باشد.

(آيۀ 3) (خَلَقَ الْإِنسَنَ)

تفسير:

انسان را كه عجيب ترين و زيباترين مخلوق و شاهكار جهان هستى و جامع ترين پديدۀ عالم خلقت از حيث كمالات روحى (يا استعداد آن) و جسمى است بيافريد.

(آيۀ 4) (عَلَّمَهُ الْبَيَانَ)

تفسير:

او را قدرت بيان و انتقال مكنونات دل خود به وسيلۀ توليد الفاظ در زبان آموخت كه از عجيب ترين نعمت هاى خداوند و مايۀ امتياز انسان از جانداران ديگر و سبب رساندن وحى الهى به جامعۀ بشرى است.

(آيۀ 5) (الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ)

ص:60

لغت:

حسبان مصدر، و با «حساب» به يك معنى است.

سجدۀ ستاره و درخت

تفسير:

خورشيد و ماه با حسابى معين و دقيق در جريان اند. خورشيد با حركت مستقيم غير متغير، و ماه با حركت بى واسطه به دور زمين، و باواسطه به دور خورشيد در جريان اند.

(آيۀ 6) (وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدَانِ)

لغت:

نجم گياهى كه ساقه نداشته باشد.

تفسير:

و گياه (آنچه از زمين مى رويد و ساقه ندارد) و درخت در برابر خدا تكويناً سجده مى كنند و مطيع فرمان تكوينى او هستند و همان مسيرى را كه خداوند مى خواهد و براى آن خلق شده اند طى مى نمايند.

ميزان چيست؟

(آيۀ 7) (وَ السَّمَآءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِيزَانَ)

تفسير:

و آسمان را برافراشت و قانون و ميزان را كه وسيلۀ سنجش متناسب هر چيزى از عقايد و اخلاق و عمل و امور خارجى است بنهاد. يعنى از طريق پيامبران و الهام به عقول بشر به آنها تعليم كرد.

شايد معنى وَ وَضَعَ الْمِيزَانَ اين باشد كه خداوند براى هر چيزى ميزان و وسيلۀ

ص:61

سنجش قرار داد مثلا قرآن ميزان است كه هر كس با عرضۀ عقايد و اخلاق و اعمال خود بر قرآن مى تواند به اندازۀ هدايت يافتگى و سعادتمند و متديّن بودن خود پى برد. يا امير المؤمنين عليه السلام ميزان اعمال است كه هر كس مى تواند حد و اندازۀ كمال انسانيت و ارزش اعمال خود را با او بسنجد و همچنين ميزان هاى ديگر.

(آيۀ 8 و 9) (أَلَّا تَطْغَوْاْ فِى الْمِيزَانِ * وَ أَقِيمُواْ الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لَاتُخْسِرُواْ الْمِيزَانَ)

تفسير:

خداوند ميزان را نهاد و امر نمود كه در سنجشِ هيچ چيزى از حسن و قبح افعال و كم و كيف اشياء طغيان نكنيد و وزن و سنجش را به عدالت بر پا داريد و ترازو را كم مگذاريد.

يعنى ميزان براى اين است كه در وزن هر چيز عدالت رعايت شود و حق و سهم هر كسى درست و كامل داده شود.

زمين و نعمت هايش

(آيۀ 10) (وَ الْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ)

تفسير:

و اين زمين را براى آدميان و يا براى هر جنبنده اى كه در آن است از جن و انس، و حيوانات از چرنده و پرنده و درنده اهلى و وحشى قرار داد كه بر روى آن بنشينند و بخوابند و برخيزند و به تحصيل آنچه نياز دارند بپردازند.

(آيۀ 11-12) (فِيهَا فَكِهَةٌ وَالنَّخْلُ ذَاتُ الْأَكْمَامِ * وَ الْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَ الرَّيْحَانُ)

ص:62

لغت و اعراب:

أكمام جمع «كِمّ» به معنى غلافى است كه گل يا ميوه را مى پوشاند. الحبّ به معنى دانه - مانند گندم و جو - مى باشد، و عصف به معنى برگ است. الريحان و الحبّ و النخل عطف به فاكهة است.

تفسير:

در آن (زمين) هر نوع ميوه و درخت خرما هست كه داراى خوشه هاى غلاف دار است.

و نيز در زمين است دانه با ساق و برگ (حبوبات) كه غذاى شما و بخشى از آن قوت حيوانات شماست و گياهان خوشبو كه از عطر و بوى خوش آن بهره مند مى شويد.

حاصل آن كه شما را در زمين نعمت هاى بسيار است كه از جملۀ آنها خوردنى ها و بوييدنى هاست.

(آيۀ 13) (فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

پس اى گروه انسان و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را كه ياد شد تكذيب و انكار مى كنيد و مى گوييد از خداوند نيست؟!

اين آيه و اين كلمات شريفه در اين سوره سى و يك بار تكرار شده است، به جهت آن كه اين سوره مشتمل است بر ذكر نعمت هاى الهى، و بعد از ذكر هر نعمتى اين آيه را تكرار نموده تا قاريان و سامعان، پس از ذكر هر نعمتى، از سوى خدا بودن آن را تصديق نمايند.

در كتاب كافى از جابر بن عبد اللّه انصارى روايت شده كه گفت:

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين سوره را بر مردم خواند آنها سكوت كردند و چيزى نگفتند، پس فرمود: هنگامى كه بر جنّيان خواندم فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِآنها از شما در جواب من نيكوتر بودند، گفتند: لا و لا بشيءٍ مِن آلاءِ رَبِّنا نكذّب: ما هيچ چيز از نعمت هاى پروردگارمان را تكذيب نمى كنيم.

ص:63

آفرينش انسان و جن

(آيۀ 14-16) (خَلَقَ الْإِنسَنَ مِن صَلْصَلٍ كَالْفَخَّارِ * وَ خَلَقَ الْجَآنَّ مِن مَّارِجٍ مِّن نَّارٍ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

لغت:

صلصال يعنى گِل خشك. و فخّار گلى كه با آتش پخته، و به صورت سفال و خزف درآمده باشد.

مارج اسم فاعل، و مصدر آن «مَرْج» به معنى مخلوط شدن و آميخته شدن است.

تفسير:

انسان نخستين يعنى آدم و حوّا را از گِل خشكيده اى مانند سفال كه از لجن متعفن گرفته شده بود آفريد. يا نوع انسان را مانند همنوعانشان از جانداران كه به يك تك سلولى منتهى مى شوند از لجن آفريده، همانند كوزه گرى كه كوزه هاى خود را از گل ساخته باشد.

و جن يا پدر آنها را از شعله اى سفيد و سرخ و سياه (شعله اى با رنگى آميخته از اين سه رنگ) از آتش آفريد.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان كه يكى از نعمت ها خلقت و چگونگى خلقت شماست را تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 17 و 18) (رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

او پروردگار و آفريدگار دو مشرق و پروردگار و آفريدگار دو مغرب است. يعنى مشرق بهار و تابستان در رفت و برگشت خورشيد از خط استوا تا ميل اعظم شمالى، و مشرق

ص:64

پاييز و زمستان در رفت و برگشت آن از خط استوا تا مِيل اعظم جنوبى، و در مغرب مقابل آن دو مشرق.

يا دو مشرق خورشيد در روز و ماه در شب، و دو مغرب مقابل آن.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه يكى از آنها دو مشرق و دو مغرب است كه چه فوايد و منابع عظيمى براى شما دارد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

لؤلؤ و مرجان چيست؟

(آيۀ 19 و 21) (مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ * بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَّايَبْغِيَانِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

دو دريا را كه با هم برخورد دارند در هم آميخت. نهرهاى شيرين به هم پيوستۀ جارى كه همانند دريايى است با درياى شور را كه تلاقى دارند.

ميان آن دو دريا در يك محيط گسترده اى از تلاقى حد فاصلى است كه بر يكديگر از حيث اثر غلبه نمى كنند. يعنى آن برزخ و حد فاصل مانع غلبه يكى بر ديگرى است.

يا همۀ آب هاى شيرين روى زمين از درياى شور آمده و دوباره به آن باز مى گردند، ولى به قدرت خداوند در يكديگر اثر نمى گذارند.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه يكى از آنها حاجز و مانع قرار دادن ميان اين دو آب است تا شما از آب شيرين استفاده كنيد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 22 و 23) (يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

ص:65

تفسير:

از جمله منافع آنها اين كه از اين دو درياى شور و شيرين مرواريد و مرجان بيرون مى آيد كه شما از آن بهره مند مى شويد.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب و انكار مى كنيد؟!

در تأويل آيۀ شريفه در احاديث خاصّه و عامّه وارد شده كه مراد از اين دو دريا حضرت على عليه السلام و حضرت فاطمه عليها السلام است و برزخ ميان ايشان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و لؤلؤ و مرجان حسن و حسين عليهما السلام هستند:

1 - سعيد قطّان گويد: شنيدم از حضرت صادق عليه السلام در آيۀ: مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ * بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَّايَبْغِيَانِ

قال: علىٌّ و فاطمةُ بَحرانِ مِن العلمِ عَميقانِ؛ لا يَبغِى أحَدُهما على صاحِبِه، يَخرُجُ مِنهما اللُّؤلُؤُ وَالمرجانُ الحسنُ و الحسينُ عليهما السلام.(1)

2 - ابو سعيد خدرى گويد: سؤال شد از ابن عباس از آيۀ مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ؟

فقال:

علىٌّ و فاطمةُ عليهما السلام ... يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ

الحسنُ و الحسينُ عليهما السلام.(2)

3 - عن جعفر الصادق عليه السلام فى تفسير هذه الآية قال:

علىٌّ وفاطمةُ بَحرانِ عميقانِ لا يَبغِى أحدُهما على صاحِبِه ، يَخرُجُ مِنهما اللُّؤلُؤ والمرجانُ

قال: الحسنُ و الحسينُ عليهما السلام.(3)

4 - ابوذر غفارى در اين آيۀ مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ تا يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُگفت: على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام

:فلا يُحبُّهم إلّامؤمنٌ، ولا يُبغِضُهم إلّاكافرٌ؛ فكونوا مؤمنين بحبِّهِم، ولا تكونوا كُفَّاراً بِبُغضِهم فَتُلقَونَ النَّارَ:(4) پس دوست نمى دارد ايشان را مگر مؤمن، و دشمن نمى دارد ايشان را مگر كافر، پس از مؤمنان باشيد به دوستى ايشان، و از كفّار نباشيد به سبب دشمنى ايشان كه در آتش جهنّم انداخته شويد.

ص:66


1- . تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه.
2- . غاية المرام، ص 414، باب 153، ح 6 به نقل از كتاب المناقب الفاخرة.
3- . نور الثقلين، ج 5، ص 191.
4- . تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه.

وجه پروردگار؟

(آيۀ 24 و 25) (وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنشََاتُ فِى الْبَحْرِ كَالْأَعْلَمِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

لغت:

الجوار جمع «جاريه» به معنى كشتى است و در اصل «جوارى» بوده. منشآت اسم مفعول (و مصدر آن انشاء)، به معنى ساخته شده هاست أعلام جمع عَلَم به معنى كوه هاست.

تفسير:

و او راست كشتى هاى روان در دريا كه همانند كوه هاى بلندى ساخته شده اند.

اين كه كشتى ها با اين كه ساختۀ دست بشر است مملوك خداوند دانسته شده و فرموده است: وَ لَهُ الْجَوَارِ... به خاطر اين است كه مواد اوليۀ ساخت آنها و فكر و نيروى سازندۀ آنها و آب و باد و غيره كه در حركت كشتى ها مؤثر است همه و همه از آنِ خدا و ملك و آفريدۀ خداست.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه يكى از آنها همين كشتى هاست كه از آنها براى مسافرت و تجارت و غيره بهره مى بريد) تكذيب وانكار مى كنيد؟!

(آيۀ 26-28) (كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ * وَ يَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَلِ وَ الْإِكْرَامِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

هر كه بر روى اين زمين است از انس و جن محكوم به مرگ و فناست و تنها

ص:67

ذات صاحب كبريا و عظمت و برترى و داراى جود و جمال و رحمت پروردگارت باقى مى ماند.

برخى از مفسّران گفته اند: اين كه از ذات پروردگار به وجه تعبير شده به خاطر اين است كه جميع ممكنات توجّه به ذات او دارند.

و در اين باره مطالب ديگرى نيز در روايات و تفاسير آمده است.

و اسود بن سعيد گويد: خدمت حضرت باقر عليه السلام بودم، حضرت ابتداءً بدون آن كه كسى از او سؤال نمايد فرمود:

نَحنُ حُجَّةُ اللّه، و نحن بابُ اللّه، و نحن لسانُ اللّه، و نحن وجهُ اللّه، و نحن عينُ اللّه فى خَلقِه، و نحن وُلاةُ أمرِ اللّهِ فى عِبادِهِ: ماييم حجّت خدا، و ماييم باب رحمت خدا، و ماييم لسان فرمان خدا، و ماييم وجه صفات خدا، و ماييم چشم بصيرت خدا در خلقش، و ماييم ولات امر خدا در ميان بندگان او. (1)فَبِأَىِّ...: پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب و انكار مى كنيد؟!

اگر فنا در آيۀ شريفه به معنى مرگ باشد، آن هم از نعمت هاى بزرگ الهى است؛ زيرا براى مؤمنان و متّقيان دريچه اى است به بهشت و نعمت هاى فراوان آن.

برنامۀ روزانۀ خداوند

(آيۀ 29 و 30) (يَسَْلُهُ مَن فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِى شَأْنٍ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

هر كه درآسمان ها و زمين است به زبان قال و حال نيازهاى خود را از او درخواست مى كند؛ زيرا تمامى اهل آسمان ها و زمين به او محتاج اند و او طبق حكمت و مصلحت، خواسته هاشان را اجابت مى كند.

كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِى شَأْنٍ: و او هر روز و هر زمان در كارى است.

ص:68


1- . بصائر الدرجات، ص 61.

يعنى زنده مى كند، مى ميراند، غنى مى كند، فقير مى كند، كسى را بالا مى برد، پايين مى آورد، مريض مى كند، شفا مى دهد و....

يكى از ملوك از وزيرش پرسيد كه معنى اين آيه چيست؟ غلام وزير گفت: يولج الليل فى النهار، و يولج النهارَ فى الليل، و يخرج الحىَّ من الميت، و يخرج الميت من الحىِّ، ويَشفِى سقيماً، و يُسقِم سليماً، و يُفقر غنيّاً، و يُغنى فقيراً، و يُذلّ عزيزاً، و يُعزّ ذليلاً.

ملك به او آفرين گفت و سپس او را منصب وزارت داد. غلام گفت: اى ملك «هذا من شأن ربنا» اين هم از شأن پروردگار ماست كه غلامى را در يك لحظه به وزارت رساند.(1) پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب و انكار مى كنيد؟!

تهديد و ترغيب جن و انس

(آيۀ 31 و 32) (سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلَانِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

به زودى به حساب شما - اى گروه انس و جن - مى پردازم تا پاداش اعمالتان را دريافت كنيد.

عرب به آنچه قدر و قيمتى دارد «ثَقَل» گويد، و لذا حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود:

إنّى تاركٌ فيكم الثقلين، يعنى من در ميان شما دو چيز كه جليل القدر و عظيم المنزله اند مى گذارم و آن كتاب خدا و عترت طاهرۀ من باشد. و اين جا مراد جن و انس اند كه ذوى العقول و نسبت به حيوان ها كه پست ترند عظيم الشان هستند و حضرت صادق عليه السلام فرمود: تسميۀ جن و انس به ثقلان به اعتبار آن است كه به واسطۀ تكليف داشتن گرانبارند.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را انكار و تكذيب مى كنيد؟!

از نعمت هاى خدا بر بندگان، بودن حساب پس از مرگ است تا باعث شود از اعمال

ص:69


1- . تفسير كشاف، ج 4، ص 447 با تلخيص.

زشت و گناه پرهيز كنند و هر كس به جزاى اعمال خود برسد.

(آيۀ 33 و 34) (يَمَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَن تَنفُذُواْ مِنْ أَقْطَارِ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ فَانفُذُواْ لَاتَنفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَنٍ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

لغت:

معشر يعنى گروه. تنفذوا فعل مضارع كه به خاطر «أن ناصبه» نون آخر آن افتاده، مصدر آن «نفوذ» و در اين جا به معنى عبور و گذشتن است.

تفسير:

در روز قيامت خطاب شود كه اى گروه جن و انس، اگر توانستيد از كرانه هاى آسمان ها و زمين به بيرون بگذريد تا از كيفر و جزاى اعمالتان فرار كنيد پس بگذريد امّا نخواهيد گذشت مگر با قدرتى فوق العاده كه آن را نداريد پس از عذاب من نتوانيد گريخت.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 35 و 36) (يُرْسَلُ عَلَيْكُمَا شُوَاظٌ مِّن نَّارٍ وَ نُحَاسٌ فَلَا تَنتَصِرَانِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

لغت:

شواظ يعنى شعله و زبانۀ آتش، و نحاس به معنى مس گداخته و آب شده، و نيز به معنى دود هم آمده است.

ص:70

تفسير:

بر سر شما انس و جن (كافران و مشركان و مكذبان پيامبران و...) شعله اى از آتش و دودى غليظ يا پاره هاى مس گداخته فرو فرستاده مى شود، پس هرگز نتوانيد از خود دفاع كنيد. حاصل آن كه شما را نوبتى بر زبانۀ آتش عذاب كنند و نوبتى ديگر به دود سياه معذّب سازند، پس يكديگر را در دفع عذاب نتوانيد يارى كرد.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه از جملۀ آنها اخبار شما به عذاب جهنّم است تا از معاصى و شرك اجتناب كنيد، يا انتقام كشيدن از كفّار براى شماست) تكذيب و انكار مى نماييد؟!

(آيۀ 37-40) (فَإِذَا انشَقَّتِ السَّمَآءُ فَكَانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهَانِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ * فَيَوْمَلِذٍ لَّايُسَْلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لَاجَآنٌّ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

پس آن گاه كه آسمان بشكافد و مانند چرم سرخ يا روغن مذاب و آب شده گلگون گردد، پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب و انكار مى كنيد؟!

روايت شده است: شبى حضرت رسالت صلى الله عليه و آله به جوانى رسيد كه نماز مى گزارد و اين آيه را مى خواند و مى گريست و مى گفت: «وَيْحى مِن يوم تَنشَقُّ فيه السماء» واى بر من از آن روزى كه آسمان شكافته شود! حضرت فرمود: اى جوان، به حق آن خدايى كه جان من به امر اوست كه ملائكه از گريۀ تو بگريستند.(1)

اين براى موحّدان و معتقدان به عالم قيامت و جزا عبرتى است.

فَيَوْمَلِذٍ لَّايُسَْلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لَاجَآنٌّ: پس در آن روز كه آسمان شكافته شود (و

ص:71


1- . تفسير ابو الفتوح، ج 10، ص 399.

قيامت برپا گردد و مردم از قبر بيرون آمده و هنوز به موقف و جايگاهى كه محلّ سؤال از بندگان است نرسيده اند) هيچ انس و جنى از گناهش پرسش نمى شود. يعنى وقت خروج از قبور از ايشان نپرسند؛ بلكه در موضع ديگر كه موقف حساب است سؤال شود. پس با آيۀ وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسُْولُونَ(1) منافى نخواهد بود.

على بن ابراهيم قمى رحمه الله فرمايد: هر كس امير المؤمنين عليه السلام را دوست داشته باشد و از دشمنان او تبرّى نمايد و به خدا ايمان آورده باشد حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام داند، پس گناه كرده و توبه نكرده باشد در برزخ معذَّب مى شود و در روز قيامت خارج مى شود در حالتى كه براى او گناهى نيست تا از او در آن روز سؤال شود.(2) پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه از احوال آن روز خبر مى دهد تا در ايمان راسخ و ثابت باشيد و به سبب آن رستگار شويد) تكذيب و انكار مى كنيد؟! يا كدام يك از آنچه را انعام فرمايد در آن روز به مؤمنان، تكذيب مى كنيد - اى جن و انس - و انكار مى نماييد؟!

(آيۀ 41-45) (يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَ صِى وَ الْأَقْدَامِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ * هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِى يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ * يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَ بَيْنَ حَمِيمٍ ءَانٍ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

لغت:

آنٍ اصل آن «آنى» به معنى آنچه حرارتش به آخرين درجه رسيده باشد.

تفسير:

كافران و گنهكاران به سيمايشان شناخته مى شوند. پس آنها را از موهاى جلو سر و قدم ها مى گيرند و به دوزخ مى افكنند.

ص:72


1- . سورۀ صافات، آيۀ 24.
2- . نور الثقلين، ج 5، ص 195، ح 41 به نقل از تفسير قمى، ج 2، ص 345.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه اخبار نمود از گرفتن و به خوارى و زارى به جهنّم افكندن تا از كفر و عصيان بپرهيزيد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

هَذِهِ جَهَنَّمُ...: و به آنها به عنوان سرزنش گفته مى شود: اين همان جهنمى است كه مجرمان از روى عناد آن را تكذيب و انكار مى كردند.

آنها (كافران و مجرمان) در ميان آن آتش و آب جوشان از شدّت عطش و دهشت پيوسته دور مى زنند.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه تنبيه فرمود شما را از عذاب اهل جهنّم تا از كفر و شرك و مخالفت بپرهيزيد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

علماى علم كلام فرموده اند: لطف بر خداى تعالى واجب است. مراد از لطف آن است كه آنچه نزديك گرداند بنده را به سوى طاعت و دور گرداند از معصيت كه به حد اجبار و الجاء نرسد، خداوند نسبت به بندگان انجام مى دهد؛ بنابراين آيات مذكوره كه در شأن جهنميان وارد شده و باعث تأمّل و تدبّر بندگان مى شود و آنها را از كفر و عصيان دور مى كند و موجب قرب ايشان به خدا مى شود لطف است، لذا رديف نعمت ها به شمار مى آيد.

پاداش ترس از پروردگار

(آيۀ 46 و 47) (وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

و براى كسى كه از تسلط و احاطۀ پروردگارش بترسد و چون خدا را حاضر و شاهد مى بيند گناه نكند يا از قيام در حضور پروردگارش بترسد از اين رو گناه نكند، دو بهشت است.

حضرت صادق عليه السلام فرمود:

ص:73

مَنْ عَلِمَ أنَّ اللّهَ يَرَاهُ وَيَسْمَعُ مَا يَقُولُ، وَيَعْلَمُ ما يَعْمَلُهُ مِنْ خَيْرٍ أوْ شَرٍّ، فَيَحْجُزُهُ ذلِكَ عَنِ الْقَبيحِ مِنَ الْأعْمَالِ، فَذلِكَ الَّذى خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ، وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى!(1)

هر كس بداند كه خدا او را مى بيند و آنچه مى گويد مى شنود و آنچه به جا آورد از خير يا شر مى داند پس اين علم او را مانع شود از اعمال قبيحه، پس او آن كسى است كه از مقام پروردگارش ترسيده و نفس خود را از هوى نهى كرده است.

از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

مَنْ عَرَضَتْ لَهُ فَاحِشَةٌ أوْ شَهْوَةٌ فَاجْتَنَبَهَا مِنْ مَخَافَةِ اللّهِ تَعَالى، حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ النَّارَ، وَآمَنهُ مِنَ الْفَزَعِ الْأكْبَرِ، وَأنْجَزَ لَهُ مَا وَعَدَهُ فى كِتَابِهِ فى قَوْلِهِ تَعَالى : وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ :(2)

هر كه برايش فاحشه [گناه بزرگ] يا شهوت حرامى پيش آيد پس از ترس خداى تعالى از انجام آن اجتناب كند خداوند حرام فرمايد بر او آتش را و مأمون گرداند او را از فزع اكبر روز قيامت، و انجام دهد براى او آنچه را وعده فرموده در كتاب خود در آيۀ وَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ.

فَبِأَىِّ...: پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه براى ترك معصيت و اداى طاعت بهشت متعدد مى دهد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 48 و 49) (ذَوَاتَآ أَفْنَانٍ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

لغت:

أفنان جمع فَنَن به معنى شاخۀ درخت است. ذواتا تثنيۀ «ذات» به معنى صاحب است. اصل ذات هم ذوات بوده، واو آن در مفرد حذف شده تا بين مفرد و جمع آن تفاوت باشد.

ص:74


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 196، ح 48.
2- . نور الثقلين، ج 5، ص 197، ح 49.

تفسير:

آن دو بهشت داراى انواع درختان و شاخساران است.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه بهشت هاى مشتمل بر درختان و ميوه ها و انواع نعمت هاست عطا مى كند) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 50 و 51) (فِيهِمَا عَيْنَانِ تَجْرِيَانِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

در آن دو بهشت دو چشمه، پيوسته در جريان است.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه چنين چشمه ها براى راحت و لذّت شما روان مى كند) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 52 و 53) (فِيهِمَا مِن كُلِّ فَكِهَةٍ زَوْجَانِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

در آن دو بهشت از هر ميوه اى دو صنف است: خشك و تر مانند انگور و كشمش، يا شناخته شده در دنيا و شناخته نشده كه در دنيا مانند آن را نديده ايد و نبوده است.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را (كه اصناف ميوه ها به بندۀ مؤمن عطا فرمايد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 54 و 55) (مُتَّكِِينَ عَلَى فُرُشِ بَطَآلِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَ جَنَى الْجَنَّتَيْنِ دَانٍ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

ص:75

لغت:

فُرُش جمع فراش در اين جا به معنى متّكا. بطائن جمع «بطانه» و آن به معنى آستر و باطن لباس و مانند آن است. استبرق به معنى حرير ضخيم برّاق.

در اين جا مقصود از «جنى» ميوه و ثمرۀ رسيده مى باشد، و دانٍ كه اصلش «دانى» بوده به معنى نزديك و در دسترس بودن است.

حوريان بهشتى

تفسير:

در حالى كه بر روى بسترهايى كه آستر داخل آنها از ابريشم ستبر است تكيه زده اند و ميوۀ هر دو باغ نزديك و در دسترس صاحب آن دو بهشت است.

روايت شده كه تكيه كنندگان بر تخت هاى بهشت چون آرزوى ميوه نمايند شاخه هاى درخت سر فرود آورد و آن ميوه به دست و دهان آنها رسد.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان (از مسندها و تخت ها و فرش هاى شاهانه و ميوه جات لذيذۀ لطيفه) را تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 56 و 57) (فِيهِنَّ قَصِرَ تُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَ لَاجَآنٌّ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

در بهشت ها يا در قصرها و منازل اين دو بهشت، حورانى باشند كه چشم از ديدن غير شوهران خود كوته دارند، و جز او به كسى عشق نورزند.

از ابن عباس نقل شده است كه هر يك از زنان، شوهران خود را گويند: قسم به جلال پروردگارم كه در بهشت هيچ چيز زيباتر از تو نمى بينم، شكر خداى را كه تو را جفت من و مرا جفت تو گردانيد!

ص:76

لَمْ يَطْمِثْهُنَّ انْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لَاجَآنٌّ: نه انسانى پيش از آنها با آنان تماس گرفته و نه جنّى.

يعنى حوريانى كه براى آنها مقرّر شده، دست هيچ كس به آنها نرسيده است.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه حوران بدين لطافت به خائفين از مقام الهى عطا فرمايد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 58 و 59) (كَأَنَّهُنَّ الْيَاقُوتُ وَ الْمَرْجَانُ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

آن حوران بهشتى در پاكى و صفا و درخشش گويى ياقوت و مرجان اند.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه حورى به اين اوصاف به خائفان از مقام الهى عطا فرمايد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 60 و 61) (هَلْ جَزَآءُ الْإِحْسَنِ إِلَّا الْإِحْسَنُ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

آيا پاداش نيكى جز نيكى است؟ پاداش نيكى خائفان از مقام الهى در دنيا نيكى خداوند به آنها در آخرت است پس جزاى طاعت، بهشت و پاداش شكر، زياد كردن نعمت است و...

عيّاشى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: آيه اى در كتاب خدا هست كه شامل جميع بندگان مى باشد. پرسيدند كدام آيه است؟ فرمود: هَلْ جَزَآءُ الْإِحْسَنِ إِلَّا الْإِحْسَنُكه جارى است در حق مؤمن و كافر و نيكوكار و بدكار. بعد از آن فرمود: هر كس نيكويى در حق كسى كند، بر آن كس لازم است مكافات كند، و مكافات نه آن است كه مثل آنچه به او كرده باشد در حق او به جا آورد؛ زيرا در اين صورت او مزيّت ابتدا به احسان را خواهد داشت، پس بايد جزايى كه

ص:77

احسن از كار او باشد در حق او انجام دهد.

پس اى گروه انس و جن، كدام نعمت از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب و انكار مى كنيد (كه اخبار فرمود شما را كه جزاى نيكى نيكى و سزاى بدى بدى است تا شما از افعال بد اجتناب و به اعمال نيك اقدام كنيد)؟!

باغ ها، چشمه ها، ميوه ها، زنان و بالش هاى بهشتى

(آيۀ 62 و 63) (وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

فروتر و نزديك تر از آن دو بهشت كه از آنِ خائفان از مقام الهى بود دو بهشت ديگر است كه از آنِ اصحاب يمين مى باشد.

جابر جعفى از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده كه: بهشت چهار است: دو تاى آن در آيۀوَ لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ ياد شده و دو بهشت ديگر در آيۀ وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ و اين دو براى اصحاب يمين است.(1)

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه بهشت هاى متعدد براى بندگان مهيّا فرموده) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 64 و 65) (مُدْهَآمَّتَانِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

اين دو بهشت بسيار سرسبز باشد كه از شدّت سرسبزى به سياهى مى زنند.

فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ: پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان (كه چنين بوستان هاى سبز و خرم را كه موجب روشنى چشم است به اهل ايمان عطا فرمايد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

ص:78


1- . تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه با تلخيص.

(آيۀ 66 و 67) (فِيهِمَا عَيْنَانِ نَضَّاخَتَانِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

در اين دو بهشت دو چشمۀ جوشان و فوران زننده هست.

فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ: پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه چنين چشمه هاى زاينده به اولياى خدا مرحمت فرمايد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 68 و 69) (فِيهِمَا فَكِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمَّانٌ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

در اين دو بهشت هر نوع درخت ميوه و درخت خرما و انار است.

اين كه خرما و انار جدا ذكر شده با آن كه آنها هم فاكهه و ميوه هستند به جهت مزيّت آنها بر ساير فواكه است.

فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ: پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه چنين ميوه ها به مؤمنان مرحمت فرمايد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 70 و 71) (فِيهِنَّ خَيْرَ تٌ حِسَانٌ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

در اين دو بهشت يا چهار بهشت، زنانى نيكو سيرت و زيبا صورت باشند. يعنى به حسن خلق پيراسته و به حسن خَلق آراسته و از جميع اوصاف رذيله مبرّا و معرّا هستند.

ص:79

فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ: پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را (كه حوريان زيبا صورت و نيكو سيرت به مؤمنان عطا فرمايد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 72 و 73) (حُورٌ مَّقْصُورَ تٌ فِى الْخِيَامِ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

آن زن ها حوريانى هستند پرده نشين و مصون از ديد اغيار در ميان خيمه ها، يا حوريانى كه چشم هاى خود را منحصر به ازواج خود در خيمه ها داشته باشند.

فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ: پس اى گروه انس و جن، به كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان (كه چنين همسران طيّبه به بهشتيان مرحمت فرمايد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 74 و 75) (لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَلَا جَآنٌّ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

تفسير:

قبل از اين بهشتيان، با آن زن ها و حوريان و همسران اين بهشتيان نه انسانى تماس گرفته و نه جنّى.

يعنى حوريانى كه براى بهشتيان مهيّا شده است دست هيچ كس به آنها نرسيده نه از انس و نه از جن.

و نزد بعضى از مفسّران معنى، آن است كه حوريان براى انس را انسى؛ و حوريان براى جن را جنّى مس ننموده است.

پس اى گروه انس و جن، به كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان (كه حوران بدين لطافت به مؤمنان عطا فرمايد) تكذيب و انكار مى كنيد؟!

ص:80

(آيۀ 76 و 77) (مُتَّكِِينَ عَلَى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِىٍّ حِسَانٍ * فَبِأَىِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ)

لغت:

رفرف يعنى بالش و يا پشتى.

تفسير:

در حالى كه بهشتيان بر بالش هاى سبز و بسترها و فرش هاى بسيار ارزنده كه در نهايت زيبايى و نيكويى مى باشند يا در جامه هاى منقّش تكيه زده اند.

پس اى گروه انس و جن، كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب و انكار مى كنيد؟!

(آيۀ 78) (تَبَرَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِى الْجَلَلِ وَ الْإِكْرَامِ)

تفسير:

پر خير و بركت است نام پروردگارت كه صاحب كبريا و عظمت و برترى و جود و جمال و رحمت است.

ص:81

سورۀ واقعه

قيامت و حوادث آن

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ)

تفسير:

آن گاه كه واقعۀ قيامت واقع شود قيامتى كه حتماً واقع مى شود.

يا ياد كنيد هنگامى را كه قيامت واقع شود.

(آيۀ 2) (لَيْسَ لَوَقْعَتِهَا كَاذِبَةٌ)

تفسير:

كه در واقع شدن آن دروغى نيست و سزاوار نيست كسى آن را دروغ شمارد؛ زيرا دليل و برهان قطعى بر تحقّق آن وجود دارد.

ص:82

1 - اگر معاد نباشد تكليف قبيح خواهد بود؛ زيرا انجام تكليف و تحمّل مشقّت آن مستلزم عوض و جزاست و چون در دنيا اين عوض و جزا حاصل نمى شود بايد آخرتى باشد كه مكلّف به پاداش عملش برسد.

2 - حشر اجساد و عود ارواح به اجساد ممكن است و صادقِ مصدَّق به وقوع آن، اخبار فرموده پس حق و محقّق باشد؛

اما امكان آن به جهت آن است كه اجزاى ميّت قابل جمع آورى و افاضۀ حيات به آن مى باشد، و الّا در اوّل مرحله متّصف به وجود و حيات نمى گرديد، و خداى تعالى عالم است به اجزاى هر فرد فرد شخص، و به قدرت تامه جمع و عودت خواهد داد چنانچه فرمايد: كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ(1).

(آيۀ 3) (خَافِضَةٌ رَّافِعَةٌ)

تفسير:

پايين آورنده است و بالابرنده، پايين آورندۀ اهل كفر و طغيان كه در دنيا در نظر اهل دنيا بالا و عزيز باشند و بالابرندۀ اهل تقوا و ايمان كه در دنيا در نظر اهل دنيا پايين و خوار باشند.

يعنى در آن روز اهل كفر و نفاق، پست و خوار باشند، و اهل ايمان و تقوا رفيع و عزيز شوند.

ابن بابويه از حضرت سجاد عليه السلام روايت كرده: إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ

يَعْنِى الْقيامةَ لَيْسَ لَوَقْعَتِهَا كَاذِبَةٌ خَافِضَةٌ

خَفَضَتْ وَاللّهِ بِأعْدَاءِ اللّهِ إلَى (فى) النّارِ ، رَافِعَةٌ

رَفَعَتْ وَاللّهِ أوْلِيَاءَ اللّهِ إلَى الْجَنَّةِ(2): قيامت پايين آورنده و پست كننده است؛ سوگند به خدا دشمنان خدا را به سوى آتش جهنّم پست نمايد، و قيامت بلندكننده باشد؛ به خدا سوگند دوستان خدا را به سوى بهشت بلند نمايد.

ص:83


1- . سورۀ اعراف، آيۀ 29.
2- . نور الثقلين، ج 5، ص 204، ح 10 از كتاب خصال ابن بابويه.

گروه هاى سه گانۀ خلق

(آيۀ 4-6) (إِذَا رُجَّتِ الْأَرْضُ رَجًّا * وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسًّا * فَكَانَتْ هَبَآءً مُّنبَثًّا)

تفسير:

ياد كنيد زمانى را كه اين زمين به همان لرزش معهود خود سخت لرزانده شود.

به طورى كه تمام بناها متزلزل و منهدم شوند و تمام مردمان كه روى زمين باشند بميرند و همۀ مردگان از قبور بيرون افتند.

«وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسًّا: و كوه ها به شدّت سير داده شوند و خرد و پاره پاره و

ص:84

و يمن و بركت هستند.

و دوم اصحاب شمال. چه كسانى هستند اصحاب شمال؟ آنها كه گويى تجسم و تبلور شومى و شقاوت اند.

و سوم پيشگامان در ايمان و سبقت گيران در تقوا. آنها كسانى هستند (كه حال ايشان واضح است و احتياج به بيان ندارد). كسانى هستند كه بعد از ظاهر شدن دين حق در پذيرش آن درنگ نمى كنند و پيشى مى گيرند.

گفته شده: السَّبِقُونَ دوم تأكيد است.

يا معنى اين باشد: پيشى گيران به ايمان و اطاعت، پيشى گيرندگان به رحمت الهى و داخل شدن در بهشت هستند (يعنى السَّبِقُونَ دوم خبر باشد نه تأكيد).

آنها (سابقون) مقربان درگاه الهى هستند.

از امير مؤمنان عليه السلام روايت شده كه فرمود: اين دو آيه (10 و 11) در بارۀ من نازل شده است.

زيرا او در ايمان آوردن به رسول خدا صلى الله عليه و آله از همه سبقت گرفت و اوّل كسى بود از مردان كه به پيامبر صلى الله عليه و آله ايمان آورد، و چنان كه حضرت خديجه هم اوّل زنى بود كه ايمان آورد.

اين آيۀ تا آيه 26 دربارۀ سابقون است.

آنها (سابقون مقربون) در بهشت ها و باغ هاى پرنعمت خواهند بود.

(آيۀ 13 و 14) (ثُلَّةٌ مِّنَ الْأَوَّلِينَ * وَقَلِيلٌ مِّنَ الْأَخِرِينَ)

تفسير:

گروه انبوهى از پيشينيان (پيامبران و معصومان گذشته و امّت هاى با ايمان و تقواى آنها)؛

و گروه اندكى از پسينيان (پيامبر اسلام و امّت با ايمان و تقواى او).

اين آيه با روايت:

«أنَا أكْثَرُ النّاسِ تَبعاً يَوْمَ الْقِيامَةِ»، مخالفت ندارد؛ زيرا ممكن است كه

ص:85

سابقون امم سابقه، اكثر از سابقان اين امّت باشند؛ امّا تابعان اين امّت، اكثر از تابعان امم گذشته باشند.

جايگاه مقربان در بهشت

(آيۀ 15-21) (عَلَى سُرُرٍ مَّوْضُونَةٍ * مُّتَّكِِينَ عَلَيْهَا مُتَقَبِلِينَ * يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَ نٌ مُّخَلَّدُونَ * بِأَكْوَابٍ وَ أَبَارِيقَ وَ كَأْسٍ مِّن مَّعِينٍ * لَّايُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَلَا يُنزِفُونَ * وَ فَكِهَةٍ مِّمَّا يَتَخَيَّرُونَ * وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِّمَّا يَشْتَهُونَ)

لغت و اعراب:

سُرُر جمع سرير به معنى تخت. موضونه يعنى تخت هاى رديف هم قرار گرفته. أكواب جمع «كَوب» به معنى جام يا تُنگ است

فاكهة و لحم هر دو عطف به أكواب است.

تفسير:

آنها بر تخت هاى بافته شده از طلا و آراسته شده به جواهر و چيده شده در رديف هم هستند.

در حالى كه تكيه داده اند بر آنها رو به روى يكديگر تا به ديدار هم مأنوس و مسرور باشند.

يَطُوفُ عَلَيْهِمْ...: همواره پسرانى جاودانى (كه طراوت و نوجوانى آنان تغيير نمى كند و بر همان هيأت همواره باقى اند) بر گرد آنها مى گردند.

بعضى گفته اند: معنى آيه اين است كه بر گرد آنها پسرانى دستبند و گوشواره دار مى گردند.

آن پسران بر آنها با تنگ ها و ابريق ها و جام هايى از شراب كه از سرچشمه اى از زير

ص:86

عرش جارى است طواف مى كنند.

كه از آن شراب ها نه سر درد مى گيرند و نه عقلشان زائل مى گردد. يعنى از سنخ شراب هاى دنيا كه بى هوشى و مستى و بى عقلى مى آورد نيست؛ بلكه شراب طهور است كه عين لذّت و كيف باشد.

وَ فَكِهَةٍ مِّمَّا يَتَخَيَّرُونَ: و با ميوه از آنچه انتخاب كنند.

وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِّمَّا يَشْتَهُونَ: و گوشت پرنده از هر چه به آن ميل پيدا كنند و بخواهند.

از ابن عباس نقل شده است: هر مرغى كه در خاطر ايشان بگذرد، فى الحال در حضور آنها مهيّا گردد به هر وجه كه خواستۀ ايشان باشد.

(آيۀ 22 و 23) (وَ حُورٌ عِينٌ * كَأَمْثَلِ اللُّؤْلُوِ الْمَكْنُونِ)

اعراب و لغت:

خبر حور در تقدير است يعنى «و لهم حور عين».

مكنون اسم مفعول به معنى مستور و نهفته.

تفسير:

و براى آنها در آن جا زنان و همسرانى است سفيدپوست و درشت چشم و زيبا.

و اگر حُورٌ عطف به «ولدان» باشد معنى آيه اين است كه: و نيز حوريان سفيدپوست و درشت چشم گرد آنها مى گردند.

كه همانند مرواريدى نهان در صدف هستند كه نه تغيير رنگ داده اند و نه دست كسى به آنها رسيده است.

(آيۀ 24) (جَزَآءَ بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ)

ص:87

اصحاب يمين و نعمت هاى بهشتى

تفسير:

اين همه نعمت ها و كرامت ها را خداى منّان به آنها به پاداش آنچه در دنيا از عمل هاى شايسته و صالح و خالص به جاى آوردند مرحمت فرمايد.

(آيۀ 25 و 26) (لَا يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا وَلَا تَأْثِيمًا * إِلَّا قِيلاً سَلَمًا سَلَمًا)

لغت:

تأثيم يعنى نسبت اثم و گناه به كسى دادن.

تفسير:

در آن بهشت ها هرگز سخن بيهوده و لغو كه هيچ فايده اى بر آن مترتب نشود و سخن گناه آور - مانند فحش و غيبت و نسبت دادن به يكديگر - نمى شنوند.

بلكه در آن جا نمى شنوند مگر سخن سلام عليك سلام عليك. يعنى پيوسته به هم سلام مى كنند كه حاكى از وارستگى از غم و اندوه و دوام نعمت و شادى و نشاط است.

(آيۀ 27) (وَ أَصْحَبُ الْيَمِينِ مَآ أَصْحَبُ الْيَمِينِ)

تفسير:

و امّا ياران و اصحاب دست راست، چه هستند ياران دست راست؟ (مباركانِ نامه به دست راست داده شدگان اند).

(آيۀ 28-33) (فِى سِدْرٍ مَّخْضُودٍ * وَ طَلْحٍ مَّنضُودٍ * وَ ظِلٍّ مَّمْدُودٍ * وَ مَآءٍ مَّسْكُوبٍ * وَ فَكِهَةٍ كَثِيرَةٍ * لَّامَقْطُوعَةٍ وَ لَامَمْنُوعَةٍ)

ص:88

لغت:

مخضود يعنى خم شده از كثرت ميوه، و يا به معنى بى خار است. طلح درخت موز، و منضود يعنى روى هم قرار گرفته و چيده شده. مسكوب يعنى ريخته شده.

تفسير:

در ميان باغ هايى از درخت سدر بى خار.

و درخت موز كه ميوه هايش روى هم چيده و نشسته. يعنى از پايين تا بالاى درخت همه ميوه باشد كه هيچ ساق آن نمايان نباشد.

و سايه اى كشيده شده و گسترده و دائم كه هرگز كم نشود و زائل نگردد.

و آبى ريزان از آبشارها.

و ميوۀ فراوان. يعنى انواع و رنگ ها و ويژگى هاى فراوان دارند؛

كه نه تمام شدنى است و نه استفادۀ از آن ممنوع است.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است كه: هيچ ميوه اى از درخت بهشت نچينند مگر آن كه در موضع آن، دو ميوه مانند آن روييده شود.

(آيۀ 34-37) (وَ فُرُشٍ مَّرْفُوعَةٍ * إِنَّآ أَنشَأْنَهُنَّ إِنشَآءً * فَجَعَلْنَهُنَّ أَبْكَارًا * عُرُبًا أَتْرَابًا)

لغت:

عُرُب جمع «عَروب» يا «عروبه» و آن زنى است كه به شوهرش اظهار عشق و محبت كند.

أتراب جمع «تِرب» به معنى هم سنّ و سال است.

ص:89

تفسير:

و فرش هايى عالى و روى هم گسترده يا همسرانى والا قدر در اخلاق و جمال.

معنى دوم با آيۀ بعد تناسب دارد.

اما معنى اوّل هم در روايت وارد شده است.

كه البته ما آنها (همسران) را به آفرينش خاصى به نحو اعجاز از غير راه توالد آفريديم.

و برخى گفته اند: مقصود اين است كه زنان با ايمانِ سالْمند دنيا را با تجديد خلقت به صورت زنانى كه خصوصيات آنها در آيات بعد بيان مى شود آفريديم.

و قول ديگر اين كه مقصود حور عين است كه بدون ولادت در بهشت آفريده شده اند.

فَجَعَلْنَهُنَّ أَبْكَارًا: پس آنها را براى هميشه دوشيزه قرار داده ايم. يعنى هرگاه ازواجشان نزد ايشان آيند ايشان را باكره يابند.

عُرُبًا أَتْرَابًا: آنها شوهردوست و با همسرانشان هم سال اند. يا نسبت به همسرشان دوستان و عشق ورزان اند. و خود اين زن ها و يا حوريان بهشتى با هم همسال اند.

در اخبار آمده كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله ديد عجوزه اى نزد يكى از همسرانش نشسته، فرمود: اين عجوزه كيست؟ گفت: از جملۀ خالات من است. حضرت فرمود:

إنَّ الْجَنَّةَ لَا تَدْخُلُهَا الْعَجَائِز: به درستى كه هيچ عجوزه اى به بهشت نرود. آن زن گريست، حضرت فرمود: خبر دهيد او را كه در آن روز كسى پير نخواهد بود؛ بلكه همه را خلعت جوانى و حُسن وجه دهند و به بهشت روند؛ پس اين آيه را تلاوت نمود.

حاصل آن كه زنان بهشت را به اين صفات بيافرينيم.

(آيۀ 38-40) (لِاَّصْحَبِ الْيَمِينِ * ثُلَّةٌ مِّنَ الْأَوَّلِينَ * وَ ثُلَّةٌ مِّنَ الْأَخِرِينَ)

لغت:

ثلّة يعنى گروه.

ص:90

اصحاب شمال و عذاب هاى دوزخى

تفسير:

اين نعمت هاى عظيم كه گفته شد همه براى اصحاب يمين و دست راست است.

كه گروه انبوهى از آنان از امّت هاى گذشته هستند.

و گروه انبوهى از آنان از آخرين امّت اند.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است كه: از آدم تا من، يك ثلّه است، و از من تا قيامت يك ثلّه، و ثلّۀ من تمام نشود مگر با اين سياهان كه در بيابان شتر مى چرانند و مى گويند: لا اله الا اللّه، محمّد رسول اللّه.

و نيز در حديث است از آن حضرت كه:

أرجو أن تَكونوا نِصفَ أهلِ الجَنَّة: اميد دارم كه شما نصف اهل بهشت باشيد.

(آيۀ 41) (وَ أَصْحَبُ الشِّمَالِ مَآ أَصْحَبُ الشِّمَالِ)

تفسير:

در اين آيات گروه سوم را بيان فرمايد:

و امّا ياران و اصحاب دست چپ، چه كسانى هستند ياران و اصحاب دست چپ؟ آنان شقاوتمندان هستند كه نامه به دست چپ آنها داده شود.

روايت شده كه: اصحاب شمال، دشمنان آل محمّد هستند. گفته شده: مقصود اين است كه اينها جزء اصحاب شمال اند نه همۀ آنها.

(آيۀ 42-44) (فِى سَمُومٍ وَ حَمِيمٍ * وَ ظِلٍّ مِّن يَحْمُومٍ * لَّابَارِدٍ وَلَا كَرِيمٍ)

لغت:

سموم يعنى آتش نفوذكننده. حميم يعنى آب داغ. يحموم به معنى دود است.

ص:91

تفسير:

اصحاب شمال در ميان حرارت نفوذكنندۀ آتش و آب جوشان هستند.

و در سايه اى از دود غليظ سياه اند.

سايه اى كه نه خنك است - مانند سايه هاى دنيا كه در آن استراحت كنند - و نه سودبخش است به كسى كه به آن پناه ببرد.

(آيۀ 45 و 46) (إِنَّهُمْ كَانُواْ قَبْلَ ذَ لِكَ مُتْرَفِينَ * وَ كَانُواْ يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنثِ الْعَظِيمِ)

لغت:

حِنث يعنى گناه.

تفسير:

حقّاً كه آنها پيش از اين در دنيا صاحب نعمت هاى خوش گذران، با نعمت هاى فراوان بودند. مراد تنعم ايشان به محرَّمات است كه ايشان را از تفكّر در امور حقّه و عاقبت مخالفت با اوامر و نواهى الهيه باز مى داشت.

و بر گناهان بزرگ اصرار مى كردند و از آن نادم و تائب نمى شدند. مراد جميع گناهان كبيره يا سوگند دروغ بر آن كه حشر و نشر و معاد نخواهد بود است.

(آيۀ 47 و 48) (وَ كَانُواْ يَقُولُونَ أَلِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَابًا وَ عِظَمًا أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ * أَوَ ءَابَآؤُنَا الْأَوَّلُونَ)

تفسير:

و به عنوان انكار مى گفتند: آيا هنگامى كه ما مرديم و خاك و پاره هاى استخوان شديم آيا حتماً ما برانگيخته مى شويم؟!

ص:92

تكرار استفهام براى تأكيد در انكار زنده شدن بعد از مرگ است.

و آيا نياكان ما كه خاك شده اند و از بدن ايشان چيزى باقى نمانده نيز زنده مى شوند؟!

(آيۀ 49 و 50) (قُلْ إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالْأَخِرِينَ * لَمَجْمُوعُونَ إِلَى مِيقَتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ)

تفسير:

خداى متعال در رد انكار آنها فرمايد:

بگو: بى ترديد اولين و آخرين حتماً به سوى وعده گاه روز معينى - يعنى روز قيامت - گردآورى خواهند شد.

برهان: حشر اجسام و عود ارواح به اجساد، محال نيست؛ بلكه ممكن است و پيامبر كه صادقِ مصدّق است به وقوع آن خبر داده پس حق است. و خداوند عالم قادر، به جميع اجزاى بدن ها عالم است و قادر است بر جمع كردن آنها به نحوى كه هر جزوى در محلّ اوّل قرار گيرد به نحوى كه پس از زنده شدن آن گفته مى شود اين همان شخص است بدون تفاوت.

(آيۀ 51-53) (ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّآلُّونَ الْمُكَذِّبُونَ * لَأَكِلُونَ مِن شَجَرٍ مِّن زَقُّومٍ * فَمَالُِونَ مِنْهَا الْبُطُونَ)

لغت:

مالئون اسم فاعل به معنى پركنندگان.

تفسير:

بعد از آن بر سبيل توبيخ نسبت به منكرين معاد فرمايد:

سپس شما اى گمراهان انكاركنندۀ رسالت و معاد.

ص:93

حتماً از درختى بدمنظر و بدطعم و بدبو كه زقّوم است خواهيد خورد.

پس از شدّت گرسنگى شكم ها را از آن پر خواهيد كرد.

(آيۀ 54 و 55) (فَشَرِبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْحَمِيمِ * فَشَرِبُونَ شُرْبَ الْهِيمِ)

تفسير:

پس روى آنچه خورديد آب جوشان خواهيد نوشيد.

در حديث است كه عذاب گرسنگى بر جهنميان گمارند تا شكم هاى خود را از زقّوم پر سازند. بعد از آن تشنگى بر آنها غلبه كند، كه حميم بر آنها عرضه دارند و بسيار از آن بياشامند.

پس همانند شتران عطش زده مى نوشيد.

هُيام - به ضم هاء - دردى است شبيه به استسقا كه شتر را عارض مى شود و به جهت آن هر چند آب مى خورد سير نمى شود تا هلاك مى گردد و به اين شتر اهيم يا هيماء گويند و جمع آن هيم است.

(آيۀ 56) (هَذَا نُزُلُهُمْ يَوْمَ الدِّينِ)

تفسير:

اينها كه بيان شد پذيرايى ابتدايى از تكذيب كنندگان رسالت و معاد در روز جزاست، يعنى همان طور كه در اوّل ورود مهمان براى پذيرايى او چيزى مختصر و ابتدايى مى آورند تا بعد به طور مفصل از او پذيرايى كنند، اين جا هم بر سبيل سرزنش فرمايد كه زقّوم و حميم براى مكذبان به منزلۀ پذيرايى ابتدايى باشد و عذاب شديد عظيم بعد از آن خواهد بود.

ص:94

پندگيرى از آفرينش انسان

(آيۀ 57) (نَحْنُ خَلَقْنَكُمْ فَلَوْلَا تُصَدِّقُونَ)

تفسير:

ما شما را آفريديم، پس چرا توحيد و رسالت پيامبر ما و معاد و روز جزا را تصديق نمى كنيد؟!

يعنى شما معترفيد كه نبوديد و موجود شديد، و البته مخلوق به خودى خود موجود نشود، و موجِد لازم دارد، و او خالق و صانع و آفريدگار شما باشد.

و احياى مردگان و عود ارواح به اجساد، از خلقت انسانى از نطفه عجيب تر نيست پس چگونه معاد را تصديق نمى كنيد؟! و لذا حضرت سجاد عليه السلام فرمايد:

وَ الْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أنْكَرَ النَّشْأَةَ الْاُخْرى وَ هُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الْاُولى: و عجب و تمامى عجب از كسى است كه انكار كند نشئۀ ديگر را كه قيامت و زنده شدن مردگان باشد، و حال آن كه مى بيند نشئۀ اولى را، كه خلقت مخلوقات و انسان ها باشد.

(آيۀ 58 و 59) (أَفَرَءَيْتُم مَّا تُمْنُونَ * ءَأَنتُمْ تَخْلُقُونَهُ أَمْ نَحْنُ الْخَلِقُونَ)

تفسير:

از اين آيۀ تا آيه 73 خداوند براى اثبات قدرت خود مواردى را ياد مى كند:

آيا آنچه از نطفه در رحم مى ريزيد ديده ايد؟

يا خبر دهيد از آب نطفه كه در رحم مى ريزيد.

آيا شما آن را در مراحل مختلف تا انسان كامل شدن مى آفرينيد يا ما آفرينندۀ او هستيم؟ و چون شما اقرار داريد به آن كه خالق آن ماييم، پس البته قادر خواهيم بود بر اعاده آن؛ زيرا اعاده مشكل تر از ابداء و ايجاد نيست، بلكه از آن اهون و آسان تر است.

ص:95

زراعت خدا و نعمت گياهان

(آيۀ 60-62) (نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ * عَلَى أَن نُّبَدِّلَ أَمْثَلَكُمْ وَ نُنشِئَكُمْ فِى مَا لَاتَعْلَمُونَ * وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى فَلَوْلَا تَذَكَّرُونَ)

تفسير:

ماييم كه مرگ را در ميان شما از نظر اسباب و مدّت و تقديم و تأخير مقدَّر كرديم و هرگز ما در آنچه مقدَّر كرده ايم مغلوب نمى شويم.

مرگ را مقدَّر كرده ايم بر اساس اين كه امثال شما را به جاى شما قرار دهيم. همواره گروهى را ببريم و نظائرشان را بياوريم و در آخرت به تناسب آن جهان، شما را در صورت ها و حالاتى كه نمى دانيد مجدداً ايجاد مى كنيم.

يعنى ما قدرت داريم بر آن كه شما را به شكل هاى مختلفه زنده نماييم، يعنى كافران را در زشت ترين صورت و مؤمنان را در بهترين صورتى كه معلوم و معهود شما نيست.

و به يقين شما خلقت نخستين در اين دنيا را دانستيد كه چگونه پيدا شده و همواره تبدّل مى يابد، پس چرا به قدرت و توانايى ما متذكر نمى شويد و به آن بر قدرت ما بر معاد استدلال نمى كنيد؟!

چه هر كه بر آن قادراست، از اين عاجز نتواند بود؛ بلكه اين آسان تر از آن خواهد بود.

(آيۀ 63-67) (أَفَرَءَيْتُم مَّا تَحْرُثُونَ * ءَأَنتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّ رِعُونَ * لَوْ نَشَآءُ لَجَعَلْنَهُ حُطَمًا فَظَلْتُمْ تَفَكَّهُونَ * إِنَّا لَمُغْرَمُونَ * بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ)

ص:96

لغت:

حطام يعنى شكسته و ريزريز شده. تفكّه به معنى تعجّب هم آمده است.

تفسير:

آيا آنچه را كِشت مى كنيد ديده ايد؟ يا خبر دهيد از تخمى كه در زمين مى افكنيد و پنهان مى كنيد؛ آيا شما آن را مى رويانيد يا ما با قدرت كاملۀ خود رويانندۀ آن هستيم؟! و چون در اين باب نزاع نداريد؛ بلكه به زارعيت ما اقرار داريد؛ پس چرا انديشه نمى كنيد تا بدانيد آن ذاتى كه قادر باشد بر رويانيدن زرع از حبّۀ صغيره و ايجاد حبوب كثيره از آن، قادر خواهد بود بر اعادۀ خلق بر آن طور كه بوده اند.

از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:

لَايَقُولَنَّ أحَدُكُمْ: زَرَعْتُ! وَلْيَقُلْ: حَرَثْتُ(1):

نگويد يكى از شما: زراعت كردم! بلكه گويد: حرث نمودم.

زرع عبارت است از رويانيدن نباتات، و آن فعل خداى متعال است؛ و حرث كه شكافتن زمين و دانه زير خاك نمودن است فعل شماست.

لَوْ نَشَآءُ لَجَعَلْنَهُ حُطَمًا...: اگر ارادۀ حتمى كنيم مسلّماً كشت شما را خار و خاشاك مى گردانيم، پس شما از روى تعجب و تأسف گوييد:

إِنَّا لَمُغْرَمُونَ...: حقّاً كه ما غرامت زده ايم و خرج هايى كه كرديم از بين رفت!

بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ...: بلكه ما محروم و بدبختيم!

يا ملامت كنيد نفس خود را بر تقصير در طاعت كه سبب آن خسارت شده است و پيوسته بر سبيل تأسف و تعجب با يكديگر گوييد: ما هلاك شدگانيم؛ زيرا حاصل كار ما كه روزىِ ما بود و خرج هايى كه كرديم از بين رفت؛ بلكه ما محروم و بى بهره ماندگانيم!

وجه ترقّى از مغرم به محروم آن است كه محروم كسى را گويند كه هيچ چيز نداشته باشد، و مغرم آن كه او را فى الجمله چيزى باشد.

انس بن مالك روايت نموده كه روزى حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله به زمينى ناكشته گذر فرمود،

ص:97


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 160.

پرسيد: چرا اين زمين را كشت نكرده ايد؟ گفتند: مى ترسيم باران كم ببارد و از محصول محروم مانيم! فرمود: شما تخم در زمين كنيد و امور لازم بر خود را از دست ندهيد كه روياننده، خداى سبحان است.(1)

تنبيه: آيۀ شريفه دلالت دارد بر لطف و مرحمت الهى نسبت به بندگان در رويانيدن زراعات و حفظ آن از آفات تا بندگان به فراخى و وسعت، روزى خود را دريابند و منعم حقيقى را به طاعت و عبادت سپاسدارى و شكرگزارى نمايند و از مخالفت و نافرمانى اوامر و نواهى او اجتناب كنند تا گرفتار قحط و تنگى نشوند؛ زيرا اگر خدا بخواهد حبوبات را از زمين نروياند يا آن را كاه گرداند، كه در نتيجه رفاهيت سلب و سختى و قحطى هويدا گردد.

مؤلف تفسير اثنا عشرى گويد: چنانچه در زمان ما چنان قحطى شد كه از شدّت گرسنگى كهنه و علف و... را خوردند و مردند؛ و در پايان آن وَبا پيش آمد كه از بسيارى و كثرت اموات براى دفن آنان به زحمت افتادند؛ نعوذ باللّه من سخط اللّه!

نعمت آب شيرين

(آيۀ 68-70) (أَفَرَءَيْتُمُ الْمَآءَ الَّذِى تَشْرَبُونَ * ءَأَنتُمْ أَنزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنزِلُونَ * لَوْ نَشَآءُ جَعَلْنَهُ أُجَاجًا فَلَوْلَا تَشْكُرُونَ)

لغت:

مُزن به معنى ابر سفيد يا ابر آبدار.

اجاج آب شور و تلخ، يا آب شور كه به تلخى زند.

تفسير:

آيا آبى كه مى نوشيد ديده ايد؟

يا خبر دهيد، آبى را كه صاف و گوارا و شيرين و لطيف است و به جهت رفع عطش خود

ص:98


1- . منهج الصادقين، ج 9 ص 161.

مى آشاميد تا حيات تازه يابيد؛

آيا شما آن را از ابر سفيد بارانزا فرود آورده ايد يا ما فرو فرستنده ايم؟!

آب ابر سفيد شيرين تر از آب ابرهاى ديگر باشد.

اگر بخواهيم آن را تلخ و شور مى گردانيم تا كسى نتواند بياشامد! پس چرا شكر نمى كنيد؟!

چرا بر امثال اين نعمت هاى ضرورى كه با نبود آن، حيات بشرى متزلزل و مختل گردد، سپاسدارى نمى نماييد، با اين كه عقل سليم به وجوب شكر منعم حكم مى كند.

نعمت آتش

(آيۀ 71-73) (أَفَرَءَيْتُمُ النَّارَ الَّتِى تُورُونَ * ءَأَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَآ أَمْ نَحْنُ الْمُنشُِونَ * نَحْنُ جَعَلْنَهَا تَذْكِرَةً وَ مَتَعًا لِّلْمُقْوِينَ)

لغت:

مُقوى اسم فاعل و به معنى مسافرى كه در بيابان است.

تفسير:

آيا آن آتشى را كه بر مى افروزيد ديده ايد؟

يا خبر دهيد از بيرون آوردن آتش ازدرخت سبز.

آيا شما درخت آن را ايجاد كرده ايد يا ما ايجاد كرده ايم؟!

در بيابان هاى حجاز دو درخت است كه يكى مرخ و ديگرى عفار، نام دارد. هرگاه شاخۀ مرخ را به شاخۀ عفار بسايند، حق تعالى به قدرت كاملۀ خود از ميان دو شاخۀ تر كه آب از آن مى چكد آتش بيرون مى آورد.

يعنى شما كه مشاهده مى كنيد بروز آتش را ميان دو درخت تر و سبز، و معترفيد كه اين كار از قدرت ماست پس به آن استدلال كنيد بر آن كه ما قادريم بر هر كار ممكن، و از جملۀ آن بعث و نشور و زنده نمودن مردگان در قيامت است.

ص:99

نَحْنُ جَعَلْنهَا...: ما آن آتش كه از ساييدن شاخۀ دو درخت به هم پيدا مى شود را وسيلۀ ياد كردن آتش قيامت و وسيلۀ بهره مند شدن مسافران از آن قرار داديم.

وَمَتعاً....: يعنى سبب نفع كسانى كه در بيابانى كه از آبادانى خالى باشد و احتياج به آتش پيدا كنند يا سبب انتفاع جميع مردمان گردانيديم كه در تاريكى به روشنايى آن مى نشينند و در سرما با آن گرم مى شوند و در طبخ و غير آن بدان نفع يابند.

(آيۀ 74) (فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ)

تفسير:

پس به نام پروردگار بزرگت تسبيح گوى و او را از هر عيب و نقصى برى دان.

امر به تسبيح بعد از ذكر تعدادى از نعمت هايى كه نشانۀ قدرت الهى است يا به جهت تنزيه خداوند است از قول منكران و كافران، يا به جهت تعجب از ايشان در كفران و ناسپاسى نعمت هاى الهى، و يا به جهت امر به شكرگزارى بر نعمت هاى ياد شده است.

نزد بعضى اين آيه امر است به گفتن «سبحان ربى العظيم و بحمده».

و در روايت وارد شده كه چون اين آيه نازل شد، حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود:

اِجعَلوها فى ركوعِكم(1): اين را در ركوع خود - يعنى ذكر ركوع - قرار دهيد.

(آيۀ 75-80) (فَلَآ أُقْسِمُ بِمَوَ قِعِ النُّجُومِ * وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ * إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ كَرِيمٌ * فِى كِتَبٍ مَّكْنُونٍ * لَّايَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ * تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَلَمِينَ)

ص:100


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 225، ح 86 به نقل از من لايحضره الفقيه.

فضايل قرآن

تفسير:

مشركان قرآن را به سحر و شعر و كهانت نسبت مى دادند. خداوند در رد آنها مى فرمايد:

پس سوگند به جايگاه ستارگان در جوّ وسيع و به زمان غروب و سقوط آنها و به اوقات نزول اجزاى قرآن.

و البته اگر بدانيد، اين سوگند بزرگى است؛ زيرا اوّلى (سوگند به جايگاه ستارگان) از ادلّۀ توحيد و قدرت حق در تكوين، و دومى (سوگند به اوقات نزول قرآن) از ادلّۀ حكمت و رحمت او در تشريع است.

إِنَّهُ لَقُرْءَانٌ...: كه به يقين اين قرآنى است كريم و گرامى نزد فرستندۀ آن و پذيرندگانش.

گرامى است نزد خداى متعال و ملائكه و مؤمنان. و گرامى است به اعتبار آن كه كلام خداوند كريم است. و گرامى است از جهت آن كه محفوظ است از تغيير و تبديل. و گرامى است به اعتبار آن كه بزرگ ترين معجزۀ حضرت خاتم النبيين صلى الله عليه و آله است.

فِى كِتَبٍ مَّكْنُونٍ * لَّايَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ: اين قرآن در لوحى محفوظ از تغيير و تبديل نگاشته شده است.

كه آن را لمس نكند جز فرشتگان پاكيزه شده از كدورت تجسم و معاصى، و خطوط اين قرآن را لمس نكند جز پاكان از حدث، و حقايق عرفانى آن را درك نكند جز پاكان از تعلق دل به غير اللّه و محتواى كامل آن را نمى داند مگر پيامبر و معصومان عليهم السلام.

تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَلَمِينَ: اين قرآن فرو فرستاده شده از جانب پروردگار جهانيان به لوح محفوظ، و از آن به جبرئيل امين، و از وى به قلب پيامبر صلى الله عليه و آله و توسط او به جامعۀ بشرى است.

(آيۀ 81-82) (أَفَبِهَذَا الْحَدِيثِ أَنتُم مُّدْهِنُونَ * وَ تَجْعَلُونَ رِزْقَكُمْ أَنَّكُمْ تُكَذِّبُونَ)

ص:101

تفسير:

آيا با اين سخن (قرآن) كه عظمت آن در آيات قبل بيان شد به سستى و سبكى برخورد مى كنيد؟ و در تصديق به آن و كتاب آسمانى دانستن آن ترديد داريد؟!

و قرار مى دهيد نصيب و حظّ خود را از اين قرآن، آن كه تكذيب كنيد آن را؟!

يا مى گردانيد شكر روزى خود را تكذيب نمودن قرآن؟ يعنى به جاى شكر نعمت هاى الهى يا شكر نعمت قرآن، آن را تكذيب مى كنيد؟!

رسيدن جان به حلقوم

(آيۀ 83-87) (فَلَوْلَآ إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ * وَ أَنتُمْ حِينَلِذٍ تَنظُرُونَ * وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَ لَكِن لَّاتُبْصِرُونَ * فَلَوْلَآ إِن كُنتُمْ غَيْرَ مَدِينِينَ * تَرْجِعُونَهَآ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ)

لغت:

مدين يعنى جزا داده شده، و مدينين جمع آن است.

تفسير:

شما كه قرآن و پيامبرى پيامبر و معاد را انكار مى كنيد، پس چرا آن گاه كه جان محتضرى به گلوگاه مى رسد و هنگام مرگ اوست.

و شما در آن حال به وضع خود يا آن محتضر مى نگريد و در حسرت و تحيّر هستيد.

و ما و فرشتگان ما به آن محتضر از شما نزديك تريم و لكن شما نمى بينيد كه به آن محتضر چه مى گذرد.

پس چرا اگر شما مجازات شدنى نيستيد و مى گوييد: معاد حقيقت ندارد و بعد از مرگ ثواب و عقابى نيست!

آن جان را در آن حال به بدن باز نمى گردانيد اگر راستگوييد؟!

يا چرا جان خود را به بدن بر نمى گردانيد اگر راستگوييد؟!

ص:102

تنبيه: به مقتضاى احاديث بسيار رسول خدا صلى الله عليه و آله و امير المؤمنين و باقى ائمه عليهم السلام در نزد مؤمن وقت معاينۀ موت حاضر شوند و سفارش مى نمايند به حضرت ملك الموت در حق او به رفق و مدارا، و نازل مى شوند بر او ملائكۀ رحمت از جانب پروردگار و او را به روح و ريحان و جنّت نعيم بشارت مى دهند.

بيان: زمخشرى در كشاف گفته: تفصيل و تبيين معنى آيه آن است كه انكار شما آيات الهى و افعال او را، بر وجهى است كه اگر كتاب به شما نازل فرمايد مى گوييد: سحر و افتراست! و اگر پيغمبر ارسال فرمايد مى گوييد: ساحر و كذاب است! و اگر باران مى فرستد كه سبب حيات شماست مى گوييد: اين از فلان ستاره است! بنابراين مرگ و ميراندن را هم مى گوييد: كار خداوند نيست! پس اگر در اين ادّعا راستگوييد چرا هنگامى كه جان به حلقوم مى رسد نمى توانيد روح را به بدن برگردانيد؟ پس، از اين عدم قدرت شما معلوم مى شود ادّعاى شما درست نيست و خداوند محيى و مميت است و شما هم بايد اين مطلب را تصديق كنيد.

(آيۀ 88-89) (فَأَمَّآ إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ * فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّتُ نَعِيمٍ)

لغت و اعراب:

ريحان به معنى روزى هم آمده است. رَوح يعنى راحتى.

قبل از روح «له» در تقدير است.

تفسير:

پس اگر آن محتضر از مقربان درگاه الهى باشد همان ها كه با عنوان سابقون پيش تر ياد شد؛

پس او را آسايش و روزى پاك و بهشت پرنعمت است.

ص:103

(آيۀ 90 و 91) (وَ أَمَّآ إِن كَانَ مِنْ أَصْحَبِ الْيَمِينِ * فَسَلَمٌ لَّكَ مِنْ أَصْحَبِ الْيَمِينِ)

تفسير:

و امّا اگر محتضر از اصحاب و ياران يمين و دست راست باشد؛

پس به او گفته مى شود: سلامى است تو را از جانب ياران و اصحاب دست راست.

و شايد معنى آيه اين باشد كه اى پيامبر، سلام بر توست از اصحاب يمين كه برادران تواند. يا شاد باش كه ايشان از همۀ آفت ها سالم اند.

(آيۀ 92-94) (وَ أَمَّآ إِن كَانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّآلِّينَ * فَنُزُلٌ مِّنْ حَمِيمٍ * وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ)

اعراب و لغت:

قبل از نزل «له» در تقدير است. تصلية مصدر از باب تفعيل به معنى ملازم بودن يا داخل شدن است.

تفسير:

و امّا اگر از تكذيب كنندگان گمراه باشد؛

پس پذيرايى ابتدايى از او به آب جوشان خواهد بود؛

و وارد شدن در جهنّم و چشيدن حرارت و عذاب آن.

(آيۀ 95) (إِنَّ هَذَا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ)

ص:104

تفسير:

به درستى كه آنچه در اين سوره يا در شأن اين سه طايفه بيان شد حقى است يقينى و ثابت كه هيچ شكى در آن نيست.

نكته: اضافۀ حق به يقين با اين كه هر دو به يك معنى است به جهت تأكيد و مبالغه باشد.

(آيۀ 96) (فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ)

تفسير:

پس به نام پروردگار بزرگ خود تسبيح گو و او را از هر نقصى كه منكران و گمراهان به او نسبت مى دهند و از مطلق نقص و عيب منزّه دان.

يا بگو: «سبحان ربى العظيم و بحمده».

ص:105

سورۀ حديد

تسبيح موجودات

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

تفسير:

آنچه در آسمان هاست از فرشتگان و خورشيد و ماه و ستارگان و غيره و آنچه در اين زمين است از حيوانات و نباتات و جمادات و غيره، هر يك به زبان خويش خدا را تسبيح گفتند و او مقتدر شكست ناپذير و داراى اتقان صنع در تكوين و تشريع است.

در تسبيح موجودات، دو قول است:

1 - تسبيح حالى و تكوينى، يعنى هر موجودى به لسان حال دلالت مى كند بر وجود صانع حكيم، كه ايجاد و ابداع فرموده آنها را و به زبان بى زبانى فقر ذاتى خود و غناى ذاتى خالق خود را گويا هستند.

قول دوم: تسبيح مقالى و ارادى؛ آن كه هر طبقه اى از حيوان و نبات و جماد داراى شعور و ادراك هستند، و هر گروه به زبانى ذات احديّت الهى را تسبيح مى كنند. چنانچه

ص:106

بسيارى از مردم را كه زبان آنها را هيچ ندانيم گفتار آنها براى خود آنها معنا دارد؛ امّا براى ما مانند صداى طيور است كه از آن چيزى نمى فهميم. پس همچنين ممكن است از صداى طيور چيزى نفهميم و حال آن كه هر يك تسبيح كنند ذات سبحانى را.

در مناقب روايت شده كه حضرت سجاد عليه السلام دو ركعت نماز خواند، پس در سجده تسبيح نمود، در اين حال باقى نماند نه درخت و نه كلوخى مگر آن كه تسبيح كردند با آن حضرت.(1) و همين كه در زمانى واقع شد، دلالت بر امكان آن دارد و ظاهر آيه دلالت بر وقوع آن دارد و شنوانيدن آن در بعض اوقات از جهت اعجاز بوده، چنانچه تسبيح سنگ ريزه در كف مبارك حضرت رسول صلى الله عليه و آله شنيده شد.

توصيف پروردگار

(آيۀ 2) (لَهُ مُلْكُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ يُحْىِ وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ)

تفسير:

ملكيت حقيقى و حاكميت تام آسمان ها و زمين از آنِ اوست؛ زيرا خلق و حفظ و تدبير و فانى كردن آنها همه در تحت ارادۀ اوست و هيچ كس را نرسد كه ادّعاى خالقيت آنها را نمايد يا او را از تصرّف در آنها مانع شود.

زنده مى كند مرده ها را براى جزا و مى ميراند زنده ها را در دنيا. يا زنده مى كند مرده (يعنى نطفه) را و مى ميراند زنده را هنگامى كه اجل او فرا رسد بر وفق حكمت و مصلحت، و او قدرت تامه دارد و بر هر چيزى تواناست.

(آيۀ 3) (هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْأَخِرُ وَ الظَّهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ)

ص:107


1- . مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 136 چاپ قم.

تفسير:

اوست اوّل كه پيش از همۀ مخلوقات بوده و آنها را آفريده يعنى قديم ازلى است، و اوست آخر كه پس از فناى همۀ موجودات باقى و ابدى است. اوّل سلسلۀ علل و آخر و منتهى اليه سلسلۀ معلولات است، پيش از همه بوده و بعد از همه خواهد بود.

اوست پيدا از نظر آثار و تجلى صفات و كثرت دلايل بر وجود او، و اوست نهان از نظر كنه و حقيقت ذات كه عقل از درك آن عاجز است و او به همه چيز داناست.

در توحيد صدوق رحمه الله است كه ذات الهى اوّل است بدون ابتدا، و آخر است به غير انتها.

ظاهر است به آياتى كه آشكار فرموده از شواهد قدرت و آثار حكمت كه خلق از ايجاد كوچك ترين آنها و آسان ترين آنها و حقيرترين آنها عاجزند؛ چنانچه فرموده: لَن يَخْلُقُواْ ذُبَابًا وَ لَوِ اجْتَمَعُواْ لَهُ.

باطن است از عقول و اوهام كه احاطه به او پيدا نكنند و در شناختن حقيقت او حيران اند.

(آيۀ 4) (هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِى الْأَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَآءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ)

اعراب و لغت:

بعضى گفته اند: معكم يعنى شاهد معكم. يلج يعنى فرو مى رود.

تفسير:

اوست كه آسمان ها و زمين را در شش روز يا شش شبانه روز يا در شش دوران آفريد، سپس بر تخت تسلط و تدبير امور هستى مستولى شد مانند تسلط پادشاه بر تخت سلطنت

ص:108

براى تدبير امور مملكت.

از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده:

اِسْتَوى تَدْبيرُهُ، وَ عَلَا أمْرُهُ؛(1)

مستولى شد تدبير او و بالاتر است فرمان او.

از حضرت كاظم عليه السلام نقل است:

اِسْتَوْلى عَلى ما دَقَّ وَ جَلَّ؛(2)

استيلا يافت بر آنچه كوچك و بزرگ است.

يَعْلَمُ مَا يَلِجُ...: آنچه در زمين فرو مى رود از بذرها، آب ها، مردگان، گنج ها، ريشه هاى درختان و حيوانات، و آنچه از زمين بيرون مى آيد مانند نباتات و چشمه ها و معدن ها و حيوانات، و آنچه از آسمان فرود مى آيد مانند فرشتگان، كتاب هاى آسمانى، وحى، تقديرات ربوبى، نور كرات، صاعقه و باران و برف و تگرگ، و آنچه به آسمان بالا مى رود از فرشتگان، اعمال بندگان، دعاى آنان، برخى از جن ها و ارواح انسان ها، همه را خدا مى داند و هر كجا باشيد او با شماست و خدا به آنچه انجام مى دهيد از خير و شرّ و طاعت و گناه، بينا و بصير است و بر آن جزا مى دهد.

(آيۀ 5) (لَّهُ مُلْكُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ)

تفسير:

ملكيت حقيقى و مالكيت آسمان ها و زمين و فرمان روايى در آنها از آن خداست، به لحاظ اين كه آفريدن و حفظ و تدبير و فانى كردن و اعدام آنها همه به دست اوست. و همۀ كارهاى جهان هستى و عاقبت آنها و سلسلۀ معلولات به سوى او كه علة العلل است باز گردانده مى شود.

ص:109


1- . نور الثقلين، ج 2، ص 39، ح 157.
2- . نور الثقلين، ج 2، ص 39، ح 158.

پاداش بزرگ براى ايمان و انفاق

(آيۀ 6) (يُولِجُ الَّيْلَ فِى النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِى الَّيْلِ وَ هُوَ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُورِ)

تفسير:

شب را در مدّت شش ماه از اوّل زمستان تا اوّل تابستان به تدريج در روز در مى آورد، و روز را در شش ماه ديگر از اوّل تابستان تا اوّل زمستان به تدريج در شب در مى آورد.

يعنى از زمان روز بر شب زياده مى كند يا از زمان شب به روز به اختلاف فصول.

بيان: در بلاد متوسطه اوّل بهار، شب و روز مساوى است؛ خداوند سبحان به قدرت كاملۀ خود به تدريج از شب داخل در روز نمايد تا اوّل تابستان كه روزى از آن بلندتر نيست. بعد به تدريج از روز كاسته داخل در شب فرمايد تا اوّل زمستان كه شبى از آن بلندتر و روزى از آن كوتاه تر نيست.

و او به آنچه در سينه هاست از فكر و انديشه و عقايد و صفات هر ذى شعورى داناست.

دليل وجوب ايمان و انفاق

(آيۀ 7) (ءَامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنفِقُواْ مِمَّا جَعَلَكُم مُّسْتَخْلَفِينَ فِيهِ فَالَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمْ وَ أَنفَقُواْ لَهُمْ أَجْرٌ كَبِيرٌ)

لغت:

مستخلَف اسم مفعول از باب استفعال به معنى جانشين است.

تفسير:

به خدا و پيامبر او ايمان بياوريد و وحدانيت ذات و ربوبيت او را تصديق كنيد. و از آنچه از اموال، شما را در آن جانشين خود و گذشتگان قرار داده انفاق كنيد. پس كسانى از

ص:110

شما كه ايمان آوردند و در راه خدا انفاق كردند در آخرت پاداش بزرگى خواهند داشت كه بهشت و نعمت هاى آن باشد.

يا آن كه اين مال در حقيقت مال شما نيست؛ بلكه مال خداست و شما در تصرّف آن به منزلۀ جانشين ها و وكلاى او هستيد كه در راه او انفاق كنيد. پس بايد كه انفاق بر شما آسان باشد چنانچه صرف كردن آن بر كسى كه وكيل و نايب غير باشد آسان است.

از حضرت باقر عليه السلام روايت شده است:

مَا مِنْ عَبْدٍ يَبْخَلُ بِنَفَقَةٍ يُنْفِقُهَا فيما يَرْضَى اللّهُ إلَّاابْتُلِىَ بِأنْ يُنْفِقَ أضْعَافَهَا فيمَا سَخِطَ اللّهُ:

هيچ بنده اى نيست كه از خرج كردن مال در آنچه رضاى خداست بخل نمايد مگر آن كه مبتلا شود به اين كه چند برابر آن را در آنچه سخط خدا باشد هزينه نمايد.

(آيۀ 8) (وَ مَا لَكُمْ لَاتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ لِتُؤْمِنُواْ بِرَبِّكُمْ وَ قَدْ أَخَذَ مِيثَقَكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ)

اعراب و لغت:

والرسول... حال است. ميثاق يعنى پيمان.

تفسير:

و شما را چه شده كه به خدا ايمان نمى آوريد و يا آثار ايمان از شما ديده نمى شود در حالى كه پيامبر و فرستادۀ خدا شما را فرا مى خواند و دعوت مى كند كه به پروردگارتان ايمان بياوريد و براى اثبات صدق پيامبرش حجّت و معجزه دارد و عذرى براى شما باقى نگذاشته است و مسلّماً خداوند از شما به وسيلۀ انبيا و درك عقلتان پيمان گرفته اگر ايمان (يا استعداد ايمان داريد)؟!

آيۀ شريفه به تمام منكران اسلام و قرآن در هر عصر و زمان به لسان ناطق اتمام حجّت فرمايد بدين تقرير: براى تحقّق و ثبوت امرى دو مقدّمه لازم باشد: يكى اين كه مقتضى

ص:111

باشد، و ديگر اين كه مانع نباشد. و در ايمان شما منكران، مقتضى، موجود است كه آن اعطاى عقل و ظهور حجّت و برهان بر حقانيّت پيامبر باشد، و مانع عقلى هم مفقود است، پس چرا در حجج ظاهره و آيات بينه تعقّل نمى كنيد، تا مهتدى شويد؟!

(آيۀ 9) (هُوَ الَّذِى يُنَزِّلُ عَلَى عَبْدِهِ ءَايَتِ بَيِّنَتٍ لِّيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّلُمَتِ إِلَى النُّورِ وَ إِنَّ اللَّهَ بِكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ)

تفسير:

اوست كه همواره بر بندۀ خود محمد صلى الله عليه و آله آيات و دلايل روشنى بر حقانيّت اسلام و صدق پيامبرى او فرو مى فرستد تا شما را از تاريكى هاى كفر و شرك و فسق به سوى نور ايمان، و از تاريكى هاى جهل و گمراهى به نور علم و هدايت بيرون آورد و حقّاً كه خداوند به شما رئوف و مهربان است و از رأفت و مهربانى اوست كه علاوه بر عقل، پيامبر صلى الله عليه و آله را هم براى هدايت شما فرستاده است.

(آيۀ 10) (وَ مَا لَكُمْ أَلَّا تُنفِقُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ لِلَّهِ مِيرَ ثُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ لَايَسْتَوِى مِنكُم مَّنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قَتَلَ أُوْلَلِكَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِّنَ الَّذِينَ أَنفَقُواْ مِن بَعْدُ وَ قَتَلُواْ وَ كُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ)

تفسير:

شما را چه حاصل از اين كه (يا چه عذر داريد كه) در راه خدا انفاق نمى كنيد و حال آن كه ميراث آسمان ها و زمين از آنِ خداست؟! يعنى همه مى ميرند و همه چيز از آنِ او

ص:112

مى شود. بلكه در حقيقت هم اكنون او مالك حقيقى است كه به بندگان اجازۀ تصرّف داده است و روزى با مرگشان اين امكان تصرّف از آنها گرفته خواهد شد. پس چون مى دانيد كه اين اموال در دست شما باقى نخواهد ماند، پس انفاق آن از جهت آن كه موجب عوض و ثوابى است كه باقى خواهد ماند، اولى و احق مى باشد.

بعد از آن، تفاوت ميان انفاق كنندگان را از حيث سبق و قوّت يقين و شدّت حاجت بيان فرمايد:

هرگز كسانى از شما كه پيش از فتح مكّه و قوى شدن مسلمان ها و پيش از بى نياز شدن از جنگِ با دشمنان خدا انفاق كردند و جهاد نمودند، با ديگران كه پس از فتح مكّه و قوى شدن مسلمان ها و بى نياز شدن از جنگ انفاق كردند نزد خدا يكسان نيستند؛ بلكه آنها از حيث درجه و مرتبه بزرگ ترند و خداوند به همۀ آنها وعدۀ پاداش نيكو داده (اما با تفاوت درجات) و خدا از آنچه عمل مى كنيد و به جا مى آوريد آگاه است.

و مى داند كه انفاق و جهاد هر كس بر وجه اخلاص است يا ريا، و همه را بر وفق نيّات، جزا و سزا خواهد داد.

شرايط دهگانۀ قرض الحسنه

(آيۀ 11) (مَّن ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ)

تفسير:

كيست كه به خداوند وام دهد وامى نيكو با طيب نفس و نيّت خالص، از بهترين اموال و به نيازمندترين اشخاص تا خدا آن را براى او چند برابر كند و او را در آخرت پاداشى پرارج و پسنديده باشد؟!

تعبير از انفاق به قرض به جهت آن است كه همچنان كه قرض، واجب العوض است انفاق نيز امرى لازم الاجر است؛ پس منفق مانند كسى است كه قرض دهد.

تنبيه: برخى از بزرگان فرموده اند: قرضِ حَسَن كه همان صدقه است [يا با فضيلت ترينش] آن است كه جامع اوصاف ده گانه باشد (برخى از اين اوصاف شرط

ص:113

صحّت و برخى شرط كمال است):

1 - آن كه آنچه مى دهد از حلال باشد؛ زيرا حضرت رسالت صلى الله عليه و آله فرمود:

إنَّ اللّهَ طَيِّبٌ لا يَقْبَلُ إلَّاالطَّيِّبَ.(1)

2 - از اموال نفيسه (نه به درد نخور) باشد؛ زيرا خدا فرموده: وَلَا تَيَمَّمُواْ الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنفِقُونَ.

3 - صدقه دهنده محبِّ مال و اميدوار به زنده بودن باشد؛ زيرا از حضرت سؤال نمودند از افضل صدقه، فرمود:

أنْ تُعْطيَهُ وَأنْتَ صَحيحٌ شَحيحٌ تَأْمُلُ الْعَيْشَ...:(2) افضل صدقه آن است كه بدهى آن را در حالى كه تندرست باشى و تو در هزينه كردن مال سخت و در حفظ و جمع آن حريض باشى و اميد زندگى داشته باشى.

4 - آن كه در كتمان و پنهان داشتن بكوشد.

5 - به محتاج ترين مردمان يا لا اقل فقرا بدهد چنانچه فرمايد: وَإِن تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَآءَ.

6 - آن كه در پى آن بر فقير منت ننهد و او را اذيّت نرساند؛ زيرا خدا فرمايد: لَا تُبْطِلُواْ صَدَقَتِكُم بِالْمَنِّ وَالْأَذَى.

7 - آن كه با قصد قربت و اخلاص، بدون ريا و سمعه بدهد.

8 - آن كه صدقۀ خود را حقير شمرد اگرچه بسيار باشد؛ زيرا از علائم مؤمن اين است كه اعمال صالحۀ خود را هر چه باشد در پيشگاه خداى منّان كوچك و كم ارزش بداند.

9 - آن كه از اموالى باشد كه مورد توجّه و محبت اوست كه فرمود: لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ.

10 - با وجود نيازمند بودنِ خود صدقه بدهد.

با اين صفات ده گانه، صدقه قرض حسن (يا قرض حسن كامل) باشد.(3)

ص:114


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 178 خداوند، پاك است و جز پاك را نمى پذيرد.
2- . منهج الصادقين، ج 9، ص 178.
3- . مدرك ياد شده. با تصرّف در برخى از عبارات.

1 - در كتاب وسائل از حضرت صادق عليه السلام است:

مَا مِنْ مُسْلِمٍ أقْرَضَ مُسْلِماً قَرْضاً حَسَناً يُريدُ بِهِ وَجْهَ اللّهِ إلّاحُسِبَ لَهُ أجْرُهَا كَحِسَابِ الصَّدَقَةِ حَتّى يَرْجِعَ إلَيْهِ.(1)

فرمود: هيچ مسلمانى نيست كه به مسلمانى به جهت رضاى خدا قرض دهد مگر آن كه حساب شود براى او اجرى مثل اجر صدقه تا زمانى كه آنچه قرض داده به او بگردد.

نورانيت مؤمنان در قيامت

(آيۀ 12) (يَوْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ يَسْعَى نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَنِهِم بُشْرَلكُمُ الْيَوْمَ جَنَّتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا ذَ لِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ)

اعراب:

يومَ... متعلق است به جملۀ «و له اجر كريم» در آيۀ قبل. و احتمال است كه اوّل كلام باشد.

گفته شده قبل از جنّات دخول در تقدير است.

تفسير:

براى آنها اجر كريم است در روزى كه...

يا روزى كه مردان و زنان مؤمن را مى بينى كه پرتو نورشان پيشاپيش آنها و در سمت راستشان پيش مى رود (يا به شتاب پيش مى رود) تا راهنماى آنان به بهشت باشد فرشتگان با استقبال از ايشان به آنها مى گويند: مژده باد شما را در اين روز به بهشت ها و باغ هايى كه از زير ساختمان ها و درختان آنها نهرها جارى است، در آن جا جاودانه خواهيد بود. اين همان كاميابى و رستگارى بزرگ است.

ص:115


1- . وسائل الشيعة، ج 18، ص 330 چاپ سى جلدى.

گفتگوى منافقان با مؤمنان

(آيۀ 13) (يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَفِقُونَ وَ الْمُنَفِقَتُ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ انظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِن نُّورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُواْ وَرَآءَكُمْ فَالْتَمِسُواْ نُورًا فَضُرِبَ بَيْنَهُم بِسُورٍ لَّهُ بَابُ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَ ظَهِرُهُ مِن قِبَلِهِ الْعَذَابُ)

اعراب:

يوم يقول... يا بدل از «يوم...» در آيۀ قبل است و يا متعلق به «ذلك هو الفضل...» در آيۀ قبل باشد. سور نايب فاعل ضرب و «با» زايده است.

تفسير:

روزى كه مردان و زنان منافق در مسير محشر به سوى محلّى كه براى آنها تعيين شده به كسانى كه ايمان آورده اند و با خود نور دارند مى گويند: به خاطر ما اندكى درنگ كنيد و مهلت دهيد - يا به سوى ما نظر كنيد - تا از نورتان روشنى بگيريم. به آنها گفته مى شود، يعنى مؤمنان يا فرشتگان به آنها مى گويند: به پشت سرتان (يعنى دنيا) باز گرديد و براى خود نور كسب كنيد. يعنى موجبات اين نور را كه ايمان و عمل صالح است انجام دهيد؛ زيرا در محشر از ديگران كسب نور نتوان كرد و از دنيا بايد آورد. و آن هم براى شما امكان پذير نيست.

در اين هنگام ميان آن مؤمنان و منافقان ديوارى كه داراى در است زده مى شود، در طرف داخل آن كه به سوى بهشت مى باشد رحمت است و بيرونش كه به سوى جهنّم است از آن ناحيه عذاب مى باشد.

(آيۀ 14) (يُنَادُونَهُمْ أَلَمْ نَكُن مَّعَكُمْ قَالُواْ بَلَى وَ لَكِنَّكُمْ فَتَنتُمْ أَنفُسَكُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْكُمُ الْأَمَانِىُّ حَتَّى جَآءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ)

ص:116

لغت:

أمانى جمع «اُمنيه» و آن به معنى آرزوست.

تفسير:

منافقان، مؤمنان را ندا مى دهند كه آيا ما در دنيا با شما نبوديم؟! با شما در مسجد حاضر مى شديم و نماز مى خوانديم، با شما روزه مى گرفتيم، با شما رفت و آمد و مجالست داشتيم (يعنى مسلمان بوديم)! مؤمنان به آنان گويند: آرى ظاهراً با ما بوديد؛ لكن شما خود را به هلاكت انداختيد و منافق بوديد و نابودى اسلام را مى خواستيد و هر شرّى را براى مؤمنان و پيامبر انتظار مى كشيديد و در دين حق و پيامبرى پيامبر شك كرديد و آرزوى هاى باطل شما را مغرور ساخت تا فرمان خدا به هلاكتتان رسيد و شيطان فريبنده، شما را در بارۀ خدا فريب داد.

انس بن مالك روايت نموده: روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله به اصحاب موعظه مى فرمود، در اثناى آن، خطهايى بر زمين كشيد، بعد يك خط بر سر آنها كشيد. فرمود: مى دانيد اين چيست؟ عرض كردند: نه يا رسول اللّه. فرمود: اين خطها مثل آرزوهاى فرزند آدم است، و آن يك خط، مرگ است كه بر ايشان واقع خواهد شد و همۀ آمال و امانى ايشان را باطل مى سازد، چنانچه خدا فرموده: حَتَّى جَآءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ. (1)(آيۀ 15) (فَالْيَوْمَ لَايُؤْخَذُ مِنكُمْ فِدْيَةٌ وَ لَامِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مَأْوَلكُمُ النَّارُ هِىَ مَوْلَلكُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ)

لغت:

مولى به معنى «اولى» است.

ص:117


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 181.

تفسير:

پس امروز نه از شما منافقان و نه از كسانى كه علناً كفر ورزيدند فديه اى براى نجاتشان پذيرفته نمى شود. جايگاه شما و ايشان آتش جهنّم است. آن آتش براى شما سزاوارتر است و آن جا (جهنّم) بدجاى بازگشتى است.

منع خشوع قلبى از قساوت

(آيۀ 16) (أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لَايَكُونُواْ كَالَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَبَ مِن قَبْلُ فَطَالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَسِقُونَ)

اعراب:

و ما نزل... عطف به ذكر اللّه است.

تفسير:

آيا براى كسانى كه ايمان آورده اند وقت آن نرسيده كه دل هايشان براى ياد خدا و براى آنچه نازل شده (يعنى قرآن) فروتن و خاشع و نرم و ترسان شود؟!

نزد بعضى از مفسّران آيه دربارۀ منافقان است، يعنى آيا وقت آن نشده كسانى كه ايمان آورده اند به زبان، قلوب آنها براى ترس از خدا خاشع شود، و به حقيقت و از روى خلوص ايمان آرند؟!

آيۀ شريفه شامل عموم مكلفين است در هر عصر و زمان؛ و مى فرمايد: براى كسانى كه با اظهار ايمان، مشغول لهو و لعب و معاصى شده، و از وبال و نكال آن غافل اند، آيا وقت آن نشده كه اين قلب هاى آنها به ذكر خدا و آنچه نازل شده از حق و قرآن خاشع شود؟ كه اگر قلب، آگاه باشد كلام حق، او را منقلب گرداند.

وَ لَايَكُونُواْ...: و مانند كسانى نباشند كه پيش از آنها كتاب آسمانى به آنها داده شده بود (يعنى تورات و انجيل) پس مدّت عمر و خوشى زندگى بر آنها طولانى شد و در پس

ص:118

آن دل هاشان سخت گرديد و كتاب خدا در آنها اثر نكرد و بسيارى از آنها رو به معصيت آورده و نافرمان بودند.

يكى از اخلاق رذيله كه عاقبتش وخيم و باعث هلاكت شود، قساوت قلب است؛ چنانچه قلب هاى اهل كتاب به سبب درازى عمر و آرزوهاى دراز، سخت شده و بالاخره بيشتر آنان از فرمان و انجام احكام الهى خارج شدند.

از جملۀ كلام الهى به حضرت موسى عليه السلام آمده است:

حيات زمين و تعقل

يَا مُوسى، لَاتطوِّلْ فِى الدُّنْيَا أمَلَكَ فَيَقْسُوَ قَلْبُكَ، وَالقاسِى الْقَلْبِ مِنّى بَعيدٌ؛(1)

فرمود: اى موسى، آرزوى خود را در دنيا دراز نكن، پس سخت شود قلب تو؛ و كسى كه قلبش سخت باشد از من دور است.

و حضرت عيسى عليه السلام فرمايد:

لا تُكْثِرُوا الْكَلَامَ بِغَيْرِ ذِكْرِ اللّهِ فَتَقْسُوَ قُلُوبكُم، فَإنَّ الْقَلْبَ الْقَاسى بَعيدٌ مِنَ اللّهِ؛(2)

زياد سخن به غير ذكر خدا نگوييد، تا به سبب آن غليظ و سخت نگردانيد دل هاى خود را؛ و قلبى كه قساوت داشته باشد، از رحمت خدا دور است.

(آيۀ 17) (اعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْأَيَتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)

تفسير:

بدانيد - اى منكران معاد - كه همانا خداوند، اين زمين را پس از مرگش زنده مى كند (مواد مستعدّ رشد آن را پس از زمانى حالت نباتى مى بخشد و زنده مى كند) پس دل هاى سخت شما را نيز به آب ايمان و اثر پذيرى از قرآن و ياد خدا كردن حيات و نرمى و خشوع خواهد بخشيد. حقّاً كه ما نشانه هاى توحيد و عظمت خود را براى شما روشن كرديم، براى اين كه تعقّل نماييد و خردمند شويد و عقل شما باعث شود به عبادت و طاعت

ص:119


1- . بحار، ج 70، ص 398 به نقل از كافى، ج 2، ص 329.
2- . به تفسير ابو الفتوح، ج 11، ص 46 رجوع شود.

بپردازيد و از آنچه اهل كتاب مرتكب شدند از تحريف كتاب و خروج از دايرۀ فرمان الهى بپرهيزيد.

حضرت باقر عليه السلام در تأويل اين آيه اعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا فرمايد:

يُحْىِ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِالْقَائِم بَعْدَ مَوْتِهَا، يَعْنى بِمَوْتِهَا كُفْرَ أهْلِهَا، وَالْكافِرُ مَيِّتٌ؛(1)

خداوند عزوجل زمين را به حضرت قائم - عجل اللّه فرجه - بعد از موت زمين زنده كند؛ مقصود از مرگ زمين كافر شدن اهل آن است.

صدّيقيان و شهيدان

(آيۀ 18) (إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَ الْمُصَّدِّقَتِ وَ أَقْرَضُواْ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَعَفُ لَهُمْ وَ لَهُمْ أَجْرٌ كَرِيمٌ)

اعراب:

أقرضوا عطف است بر «الذين تصدقوا» كه معنى إنّ المصدقين باشد. المصّدّقين در اصل «المتصدّقين» بوده.

تفسير:

بى ترديد مردان صدقه دهنده و زنان صدقه دهنده و آنان كه به خداوند وامى نيكو داده اند.

- يعنى به مؤمنى وام بى سود داده يا در راه خدا با قصد قربت انفاق نموده اند - بر پاداش آنها چند برابر افزوده مى شود و نيز براى آنها پاداشى ارجمند و پسنديده خواهد بود.

(آيۀ 19) (وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُوْلَلِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَ الشُّهَدَآءُ عِندَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ كَذَّبُواْ بَِايَتِنَآ أُوْلَلِكَ أَصْحَبُ الْجَحِيمِ)

ص:120


1- . در تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 242 اين حديث از كمال الدين شيخ صدوق نقل شده است.

تفسير:

و كسانى كه به خدا و پيامبران و فرستادگانش ايمان آوردند آنهايند كه در نزد پروردگارشان صديقين و شهدا و گواهان اند. صديق يعنى كسى كه اعتقاد، گفتار و كردارش مطابق هم و موافق با واقع باشد. و شاهد و گواه در اين جا يعنى كسانى كه در محشر گواه عقايد و اعمال مردم اند. براى مؤمنان به خدا و پيامبران پاداش و نور صديقين و شهدا است و كسانى كه كفر ورزيدند و نشانه هاى ما را تكذيب و انكار نمودند آنها اصحاب و ياران دوزخ اند.

برخى از مفسّران مقصود از شهداء در اين آيه را كسانى دانسته اند كه در راه خدا شهيد شده اند.

عيّاشى به اسناد خود از منهال قصاب روايت كند كه خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كرد: يا ابن رسول اللّه، دعا فرما تا خداى تعالى شهادت روزى ام فرمايد. فرمود:

إنّ المؤمنَ شهيد. بعد از اين آيه را تلاوت نمود.(1) آيۀ شريفه مقام و منزلت شأن مؤمنين حقيقى را فرمايد كه در رتبۀ جلالت به منزلۀ صديقان و شهدا باشند، و احاديث آل عصمت - صلوات اللّه عليهم اجمعين - در اين قسمت وارد شده است:

از جمله از حضرت باقر عليه السلام كه فرمايد:

مَا مِنْ شيعَتِنَا إلّاصِدّيقٌ شهيدٌ. قيلَ: أنّى يَكُونُ ذلِكَ وَعامَّتُهُمْ يَمُوتُونَ عَلى فُرُشِهِم؟ فَقَالَ: أمَا تَتْلُو فى كِتابِ اللّهِ فِى الْحَديدِ: وَالَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ اولئِكَ هُمُ الصِّدّيقُونَ وَالشُّهَداءُ. قال: لَوْ كَانَ الشُّهَداءُ عند ربّهم... و كَمَا يَقُولُونَ لكَانَ الشُّهَدَاءُ قَليلاً؛(2)

نيست از شيعيان ما مگر آن كه صديق و شهيد است. عرض شد: چگونه؟ و حال آن كه عموم آنها بر رختخواب خود مى ميرند؟! فرمود: آيا تلاوت ننمودى كتاب خدا را در سورۀ حديد: وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُوْلَلِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ

ص:121


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 244، ح 74 به نقل از عيّاشى.
2- . نور الثقلين، ج 5، ص 244، ح 77 به نقل از محاسن برقى، ص 163.

وَ الشُّهَدَآءُ؟... و فرمود اگر شهيد به آن معنى باشد كه ديگران مى گويند شهيدان كم خواهند بود.

حقيقت زندگى در دنيا

(آيۀ 20) (اعْلَمُواْ أَنَّمَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرُ بَيْنَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِى الْأَمْوَ لِ وَ الْأَوْلَدِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَلهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَمًا وَ فِى الْأَخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَ رِضْوَ نٌ وَ مَا الْحَيَوةُ الدُّنْيَآ إِلَّا مَتَعُالْغُرُورِ >

تفسير:

بدانيد - اى طالبان دنيا يا اى همۀ مردم - كه جز اين نيست كه زندگى اين دنيا بازى و سرگرمى و آرايش نمودن و فخر فروشى به يكديگر و افزون طلبى از همديگر در اموال و فرزندان است.

بعضى اكابر در وصف دنيا گفته اند: الدُّنيَا لَعِبٌ كلعبِ الصبيان، ولهوٌ كلَهوِ الفِتيان، وزينةٌ كزينةِ النِّسوانِ، و تَفاخُرٌ كتَفَاخُرِ الأقران، و تكاثُرٌ كتكاثرِ الدِّهقَانِ.

و بر هيچ عاقلى مخفى نيست كه اين بازى به اندك زمانى تمام شود، و لهو و فرح، به غم مبدل گردد، و زينت هاى آن از هم فرو ريزد، و تفاخر و تكاثر او نابود گردد.

بيان: حضرت امير المؤمنين عليه السلام به عمّار ياسر فرمود: اى عمّار، براى دنيا غم مخور كه جملۀ لذّات دنيا شش است: مطعوم، مشروب، ملبوس، منكوح، مركوب، مشموم. شريف ترين مطعومات عسل است و آن لعاب مگس باشد، و بهترين مشروبات آب است و در آن جملۀ حيوانات مساوى اند، و نيكوترين مشمومات مشك و آن خون آهو باشد، و زيباترين مركوبات اسب است و راكب آن در مظنّۀ هلاكت است، و نفيس ترين ملبوسات ابريشم است و آن تنيدۀ كرم ابريشم باشد، و معظم فوايد منكوحات جماع است و آن ادخال مجراى بول در مجرى بول ديگر باشد! و چون

ص:122

معظم لذّات دنيا مبتنى بر اين امور است، پس معلوم شود كه قدر و منزلت آن چه اندازه باشد؟(1)

حضرت رسول صلى الله عليه و آله روزى با جمعى از صحابه بر بزغالۀ مرده اى گذشت، ديد متورّم و متعفّن شده و كنار راه افتاده است، فرمود: كيست اين را به درمى بخرد؟ گفتند: يا رسول اللّه، در زندگى به يك درم نمى ارزيد، اكنون كه مردۀ گنديده است كه او را به درمى بخرد؟ فرمود: به خدا سوگند كه دنيا نزد حق تعالى حقيرتر از اين بزغاله است. (2)كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَمًا...: سپس حق تعالى در بى اعتبارى دنيا و سرعت زوال آن تمثيل فرموده به اين مثل كه دنيا همانند بارانى است كه گياهان سرسبز حاصل از آن كشاورزان را به شگفت آورد، سپس پژمرده شود و آن را زرد بينى، سپس خشك و شكسته و خرد شود و پراكنده گردد.

يعنى عاقبت دنيا كه انسان طالب آن است مانند عاقبت اين مزروع است در حينى كه غايت اميدوارى و دلبستگى به آن است، ناگاه سيل اجل رسيده با هزاران حسرت، ثمرات آرزوهاى او را نابود مى سازد؛ بنابراين چنانچه اين زرع را عاقبت خوشى نباشد، همچنين مغرور و فريفتۀ دنيا را سرانجامِ پسنديده نخواهد بود و شايد عذاب هم داشته باشد چنانچه فرمايد:

وَ فِى الْأَخِرَةِ...: و در آخرت عذابى سخت براى كسانى است كه همۀ عمر را در طلب دنيا و ماديات گذرانيده و خدا را فراموش كرده باشند، و آمرزش و خشنودى خدا براى كسانى است كه اهل ايمان و اطاعت و عبادت بوده و دنيا آنان را از ياد خدا غافل نكرده باشد.

وَمَا الْحَيَوةَ...: و زندگى دنيا جز متاع و بهرۀ فريب دهنده نيست.

دنيا متاع غرور است نسبت به كسى كه به آن مغرور شود و آن را به جهت لذّات نفس و هوى و شهوات به كار برد و از مقاصد آخرت باز ماند؛ و امّا اگر صاحب دولتى مدد و توفيق الهى شامل حالش شود به وسيلۀ اسباب دنيوى در تحصيل مقاصد اخروى سعى نمايد و به سبب آن رضايت خدا را جلب كند براى او متاع سُرور خواهد بود نه غرور، و لهذا سعيد بن

ص:123


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 186.
2- . مدرك ياد شده.

جبير فرموده:

اَلدُّنْيَا مَتَاعُ الْغُرورِ لِمَنْ لَمْ يشْتَغِل بِطَلَبِ الْآخِرَةِ وَمَنِ اشْتَغَلَ بِطَلَبِهَا فَهُولهُ مَتَاع بلَاغ إلى مَا هُو خَير مِنْهُ.(1)

و در حديث نبوى صلى الله عليه و آله است:

نِعْمَ الْمالُ الصّالِحُ لِلرَّجُلِ الصّالِحِ.(2)

مسابقه دهيد

(آيۀ 21) (سَابِقُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذَ لِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَآءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ)

اعراب و لغت:

عرضها... صفت جنة است. سابقوا فعل امر از باب مفاعله، و اعدّت يعنى آماده شده است.

تفسير:

به وسيلۀ اعتقادات صحيح و ولايت اهل بيت پيامبر و اعمال صالحه و شايسته سبقت گيريد به سوى آمرزشى از پروردگارتان و بهشتى كه عرض و پهناى آن مانند پهناى آسمان و زمين است و براى كسانى كه به خدا و پيامبران او ايمان آورده اند مهيّا شده است. اين آمرزش و بهشت با اين گستردگى از فضل خداوند است كه به هر كه از اهل ايمان خواهد مى دهد و خدا صاحب فضل بزرگ است.

آرى آنچه از مغفرت و بهشت وعده داده شده، فضل خدا و كرم اوست؛ زيرا نعم باقى را جزاى قليل فانى قرار داده است، و اگر اكتفا فرمايد در جزا به قدر آنچه بنده با ايمان و عمل خود مستحق شده، اين عدل خواهد بود؛ لكن به فضل خود زياده بر قدر استحقاق به او

ص:124


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 188.
2- . منهج الصادقين، ج 9، ص 188.

كرامت فرمايد.

بايد دانست كه هيچ كس به خير دنيا و آخرت نمى رسد مگر به فضل الهى؛ زيرا اگر او ما را امر به طاعت نمى كرد و طريق اهتدا را براى ما تبيين نمى فرمود و در عمل صالح به ما توفيق نمى داد، به نعيم ابدى و سعادت جاودانى مستفيض نمى شديم؛ پس همه از فضل او باشد. و ديگر آن كه خداوند منّان به فضل و احسان به آنچه سبب ارشاد و هدايت ما باشد از اعطاى عقل و ارسال رسل و انزال كتب، لطف فرموده است.

معناى زهد

(آيۀ 22) (مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لَافِى أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِى كِتَبٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَآ إِنَّ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ)

لغت:

گفته شده كتاب در اين جا به معنى «مكتوب» است. نبرأها فعل مضارع يعنى خلق مى كنيم.

تفسير:

هيچ مصيبتى چه در روى زمين از قبيل زلزله و قحطى و ناامنى، و چه در نفوس خودتان نظير مرض و مرگ دوستان و خويشان و حوادث و غم و غصه ها روى ندهد جز آن كه در كتابى (لوح محفوظ) پيش از آن كه زمين را يا پيش از آن كه شما را خلق كنيم ثبت است. همانا اين كار بر خدا آسان است.

(آيۀ 23) (لِّكَيْلَا تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُواْ بِمَآ ءَاتَلكُمْ وَ اللَّهُ لَايُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ)

ص:125

لغت:

مختال اسم فاعل از باب افتعال (اختيال) يعنى متكبّر.

معنا و رفتار مختال فخور

تفسير:

آنچه براى شما پيش مى آيد، به بيانى كه گفته شد مقدَّر شده و بايد اين را بدانيد تا بر آنچه از دست شما رفت تأسف نخوريد و بر آنچه به شما داد شادمانى بى جا نكنيد و خداوند هيچ متكبر فخر فروشى را دوست ندارد.

در نهج البلاغه حضرت امير المؤمنين عليه السلام است:

الزُّهْدُ كُلُّهُ بَيْنَ كَلِمَتَيْنِ مِنَ الْقُرْآنِ، قَالَ اللّهُ تَعالى : لِّكَيْلَا تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُواْ بِمَآ ءَاتَلكُمْ

،وَمَنْ لَمْ يَأْسَ عَلَى الْماضى، وَلَمْ يَفْرَحْ بِالْآتى، فَقَدْ أخَذَ الزُّهْد بِطَرَفَيْهِ؛

زهد بتمامه بين دو جمله از قرآن است، خدا مى فرمايد: غم نخوريد به آنچه فوت شده، و خوشنود نشويد به آنچه بيايد شما را؛ و هر كه تأسف نخورد به گذشته، و خرسند نگردد به آينده، به تحقيق دو طرف زهد را فرا گرفته است.

ابن بابويه رحمه الله روايت كرده كه شخصى از حضرت باقر عليه السلام از زهد سؤال نمود؟ حضرت پس از بيان مطالبى در بارۀ زهد در پايان فرمود:

ألا وَإنَّ الزُّهْدَ فى آيَةٍ مِنْ كِتابِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ:

لِّكَيْلَا تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُواْ بِمَآ ءَاتَلكُم:

آگاه باشيد به درستى كه زهد در يك آيۀ كتاب خداى عزوجل باشد: لِّكَيْلَا تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُواْ بِمَآ ءَاتَلكُمْ.

(آيۀ 24) (الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ مَن يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ)

تفسير:

مختال فخور كه در آيۀ قبل ياد شد همان ها هستند كه از انفاقات واجب خود بخل مى ورزند و مردم را نيز به بخل ورزيدن و نپرداختن حقوق واجبۀ مالى شان وا مى دارند. و

ص:126

هر كس از قبول حق، و پرداخت و انفاق مال در مواردى كه واجب است اعراض كند و روى گرداند، اين اعراض، به خداى بى نياز ضررى وارد نسازد، (زيرا) مسلّماً خداوند خود بى نياز و ستوده خصال و ستوده افعال است.

لوازم پيامبرى و امتحان امت ها

(آيۀ 25) (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَبَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنَفِعُ لِلنَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِىٌّ عَزِيزٌ)

اعراب:

فيه بأس حال از حديد است. رسله عطف بر مفعول ينصر مى باشد.

تفسير:

به يقين ما پيامبران خود را با دلايلى روشن از منطق قوى و معجزه كه هم بر وحدانيت و ربوبيت و استحقاق معبوديت ما و هم بر صدق ادّعاى پيامبرى پيامبر ما دلالت داشت فرستاديم و با آنها كتاب آسمانى (كه شامل معارف و اخلاق و احكام حلال و حرام و آنچه سعادت انسان ها را تأمين مى كند است) و وسيلۀ سنجش (و شناسايى حق از باطل و وزن اشياء خارجى) فرستاديم تا مردم در زندگى دنيا به قسط و عدل برخيزند و قيام كنند. يعنى عمل كنند.

وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ...: و آهن را از مرحلۀ امكان به حيطۀ وجود فرو فرستاديم كه در آن نيرويى سخت در جنگ و دفاع، و منافعى ديگر براى مردم است

وَلِيَعْلَمَ...: و تا خداوند كسانى را كه او و پيامبرانش را در نهان يارى مى دهند بشناسد - يعنى علم ازلى او بر معلوم متأخر منطبق گردد - كه همانا خداوند، نيرومند و

ص:127

مقتدر شكست ناپذير است.

برخى گفته اند: أنزلنا در مورد آهن به معنى «آفريديم» يا «مهيّا ساختيم» است.

از الطاف الهى اين كه، ارسال رسل و انزال كتب فرمود تا حق از باطل متميز گردد، و ترازو فرستاد تا معاملات بر طريق عدل فيصل يابد، و آهن را نازل فرمود تا دشمنان دين را دفع، و نفع كل مؤمنان در آن باشد.

پيامبرى در نوادگان نوح و ابراهيم

(آيۀ 26) (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَ إِبْرَ هِيمَ وَ جَعَلْنَا فِى ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتَبَ فَمِنْهُم مُّهْتَدٍ وَ كَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَسِقُونَ)

تفسير:

و حقّاً كه ما نوح و ابراهيم را فرستاديم و منصب نبوّت و كتاب آسمانى را در اولاد آن دو قرار داديم، پس برخى از آنان هدايت يافتند و بسيارى از آنان نافرمان و فاسق بودند.

برخى از مفسّران ضمير را به امّت نوح و ابراهيم برگردانده اند نه به ذريۀ آنان و بنابراين معنى آيه اين است كه برخى از آنها كه امّت نوح و ابراهيم بودند هدايت يافتند و بسيارى از آنان فاسق و از طريق حق و ايمان خارج شدگان بودند.

بدعت رهبانيت در عيسويان

(آيۀ 27) (ثُمَّ قَفَّيْنَا عَلَى ءَاثَرِهِم بِرُسُلِنَا وَ قَفَّيْنَا بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ ءَاتَيْنَهُ الْإِنجِيلَ وَ جَعَلْنَا فِى قُلُوبِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَ رَحْمَةً وَ رَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَهَا عَلَيْهِمْ إِلَّا ابْتِغَآءَ رِضْوَ نِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَايَتِهَا فََاتَيْنَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَ كَثِيرٌ مِّنْهُمْفَسِقُونَ >

ص:128

اعراب و لغت:

رهبانية عطف به رحمة نيست. قفّينا فعل ماضى، و مصدر ثلاثى آن «قفو» به معنى كسى يا چيزى را پشت سر كس ديگر يا چيز ديگر قرار دادن است.

تفسير:

سپس به دنبال نوح و ابراهيم پيامبران خود را پياپى فرستاديم و عيسى بن مريم را در پى آنان فرستاديم. و او را انجيل داديم و در دل هاى كسانى كه از او پيروى كردند رأفت و مهربانى در زندگى قرار داديم و رهبانيتى را هم (يعنى ترك دنيا و بريدن و انقطاع از مردم براى انجام عبادت را) كه از خود اختراع كردند كه ما بر ايشان مقرّر نداشته بوديم؛ لكن آن انتخاب براى طلب خشنودى خدا بود (پس اگر درست به آن عمل مى كردند و آن را رعايت مى نمودند مطلوب بود) امّا چنان كه سزاوار آن بود رعايت نكردند. پس ما به كسانى از آنها كه ايمان آورده بودند مزد و پاداششان را داديم و بسيارى از آنان فاسق بودند.

اين معنى كه براى آيه گفته شد بنابراين است كه بگوييم رهبانيت آنها براى طلب رضايت خدا بوده است امّا مرحوم امين الاسلام طبرسى رحمه الله فرمايد: مقصود اين است كه رهبانيت را بر ايشان واجب نكرده بوديم، و لكن واجب نموديم بر ايشان طلب رضاى الهى را. بنابراين مطلوبيت رهبانيت كه آنها از خود درآورده بودند ثابت نمى شود.

(آيۀ 28) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ ءَامِنُواْ بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَ يَجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ)

ص:129

لغت:

كِفل به معنى سهم و نصيب است.

آثار ايمان و تقوا

تفسير:

اى كسانى كه به خدا و پيامبران گذشته ايمان آورده ايد، از خدا پروا كنيد و از مخالفت با او بترسيد و به پيامبر و فرستادۀ خدا محمد صلى الله عليه و آله ايمان بياوريد تا شما را دو سهم از رحمت خويش عطا فرمايد: سهمى براى ايمان به او و سهمى براى ايمان به پيامبران گذشته (يا سهمى براى ايمان ظاهرى و سهمى براى ايمان باطنى و اين معنى در صورتى است كه ءَامَنُواْ اوّل را ايمان ظاهرى به پيامبر اسلام بدانيم، يعنى اى كسانى كه به پيامبر ظاهراً ايمان آورده ايد، باطناً به او ايمان بياوريد).

اگر ايمان بياوريد نورى براى شما قرار مى دهد كه با آن راه زندگى اجتماعى با سعادت در دنيا و راه بهشت را در قيامت و محشر بپيماييد و شما را بيامرزد و خداوند آمرزنده و مهربان است.

(آيۀ 29) (لِّئَلَّا يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتَبِ أَلَّا يَقْدِرُونَ عَلَى شَىْءٍ مِّن فَضْلِ اللَّهِ وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَآءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ)

اعراب:

اگر «لا» در لئلا زائده باشد جملۀ أنّ الفضل... عطف به مفعول يعلم است، و اگر زائده نباشد جملۀ أنّ الفضل... ابتداى كلامى جداست.

تفسير:

خداوند براى ايمان (مسلمان ها نه مسلمان ها و اهل كتاب) به پيامبران گذشته و ايمان به پيامبر اسلام دو سهم از رحمت قرار داده اند تا اهل كتاب بدانند اگر به پيامبر خاتم ايمان

ص:130

نياورند بر چيزى از فضل خدا قادر نيستند (و اين كه مى گفتند: هر كه به پيامبران گذشته ايمان داشته باشد و به پيامبر اسلام ايمان نياورد نزد خدا سهمى از رحمت و فضل دارد! سخن باطلى است؛ زيرا فضل و رحمت خدا متفرع بر ايمان به پيامبر اسلام است) اين تفسير در صورتى است كه «لا» در «لِّئَلَّا» زائده باشد؛ امّا اگر زائده نباشد معنى آيه اينست:

تا اهل كتاب معتقد نشوند كه مسلمانان بر چيزى از فضل خدا قدرت ندارند و آن را به دست نمى آورند؛ امّا اهل كتاب مى توانند همۀ فضل و رحمت الهى را با ايمان آوردن به پيامبر اسلام به دست آورند؛ زيرا مسلمانان هم با ايمان به پيامبران گذشته هر دو سهم از رحمت را به دست مى آورند.

وَأَنَّ الْفَضْلَ...: و بدانند كه همۀ فضل و رحمت در دست خداست، آن را به هر كس بخواهد مى دهد و خداوند صاحب فضل بزرگ است.

و اگر «لا» زائده نباشد جملۀ وَ أَنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللَّهِ مفعول يَعْلَمَ نيست؛ بلكه عطف به لِّئَلَّا يَعْلَمَ است و معنى اين طور مى شود:

براى آنها دو سهم قرار داديم، به علت اين كه معتقد نشوند كه مسلمان... و به علت اين كه فضل به دست خداست.

ص:131

سورۀ مجادله

اشارة

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِى تُجَدِلُكَ فِى زَوْجِهَا وَ تَشْتَكِى إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ يَسْمَعُ تَحَاوُرَكُمَآ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعُ بَصِيرٌ

لغت:

تحاوُر يعنى مجادله يا گفتگو.

تفسير:

به يقين خداوند، گفتار آن زنى را كه در بارۀ همسرش كه او را ظهار كرده بود با تو مجادله و بحث مى كرد و از تو راه چاره مى خواست و به سوى خدا شكايت مى برد شنيد و پذيرفت.

و خداوند گفتگوى شما را مى شنود. همانا خداوند شنونده و بيناست.

ظهار آن است كه مرد به قصد اين كه همسرش را بر خود حرام ابدى كند به او مى گويد:

ص:132

آميزشم با تو مثل آميزشم با مادرم است (ظَهْرُكَ عَلَىَّ كَظَهْرِ امّى) و احكام ظهار با استفاده از اين آيات و غيره در علم فقه بيان شده است.

احكام ظهار

(آيۀ 2) (الَّذِينَ يُظَهِرُونَ مِنكُم مِّن نِّسَآلِهِم مَّا هُنَّ أُمَّهَتِهِمْ إِنْ أُمَّهَتُهُمْ إِلَّا الَِّى وَ لَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَيَقُولُونَ مُنكَرًا مِّنَ الْقَوْلِ وَ زُورًا وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ)

اعراب و لغت:

ما هنّ... خبر الذين است إن در إن امَّهاتهم نافيه مى باشد. منكراً و زوراً هر دو صفت «قولاً» مقدَّر هستند. زور يعنى دروغ يا سخن باطل اعمّ از دروغ.

تفسير:

كسانى از شما كه با همسرانشان ظهار مى كنند و مى گويند: آميزش من با تو مانند آميزشم با مادرم است! آنها مادرشان نيستند و با گفتن اين جمله مادر ايشان نمى شوند.

مادران آنها تنها همان زنانى هستند كه آنها را زاييده اند، پس بعد از واقع شدن ظهار، در حرام بودن، مانند مادر و فرزند نيستند كه راهى براى حلال شدن اين دو به هم نباشد و به هم حرام ابدى شوند و حقّاً كه اين جمله كه برخى شوهرها به همسرشان مى گويند سخن زشت و باطل و دروغ است؛ زيرا هرگز همسر، مادر نمى شود و تأثيرى در حرام ابدى شدن زن بر آنها ندارد.

همانا خداوند، بسيار باگذشت و آمرزنده است.

ظهار (برخلاف آنچه در جاهليّت رسم بود) طلاق هم نيست كه باعث جدايى زن از مرد شود، بلكه بعد از واقع شدن ظهار، آن دو باز هم زن و شوهرند؛ امّا اگر مرد بخواهد با او آميزش كند بايد قبلاً كفّاره بدهد و در غير اين صورت آميزش او حرام است.

ص:133

(آيۀ 3) (وَ الَّذِينَ يُظَهِرُونَ مِن نِّسَآلِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُواْ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِّن قَبْلِ أَن يَتَمَآسَّا ذَ لِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ)

لغت:

تحرير يعنى آزاد كردن. لما قالوا يعنى لقولهم، چون «ما» مصدريه است.

تفسير:

و كسانى كه با همسرانشان ظهار مى كنند، سپس از آنچه گفته اند باز مى گردند و مى خواهند با آنها آميزش كنند، بر آنها (يعنى بر شوهرها) واجب است پيش از آن كه با هم تماس بگيرند برده اى را به عنوان كفّاره آزاد كنند كه با اين كفّاره آميزش با همسرشان بر آنها حلال مى شود.

اين حكم به وجوب كفّاره كه به آن مأمور شده ايد چيزى است كه به آن موعظه مى شويد، و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

(آيۀ 4) (فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ مِن قَبْلِ أَن يَتَمَآسَّا فَمَن لَّمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّينَ مِسْكِينًا ذَ لِكَ لِتُؤْمِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ لِلْكَفِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ)

تفسير:

پس كسى كه نتواند برده آزاد كند يا برده نيابد و يا اصلاً برده در جامعه نباشد، بر او واجب است پيش از آن كه با هم تماس بگيرند دو ماه پياپى روزه بگيرد تا آميزش با

ص:134

همسرش بر او حلال شود. پس كسى كه روزه را نيز نتوانست بگيرد بر او واجب است شصت فقير را طعام دهد.

اين براى آن است كه به خدا و پيامبر او ايمان آوريد و از آداب و رسوم جاهليّت (كه در اين مورد ظهار را طلاق دانستن و موجب حرام ابدى شدن زن بر شوهر قرار دادن است) دست برداريد.

و اينها حدود و احكام خداست و براى كافران كه حدود الهى را نپذيرند عذابى دردناك است.

احكام ظهار و خصوصيات آن در كتاب هاى فقهى و رساله هاى عمليۀ فقها بيان شده است.

جزاى دشمنان خدا

(آيۀ 5) (إِنَّ الَّذِينَ يُحَآدُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ كُبِتُواْ كَمَا كُبِتَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ قَدْ أَنزَلْنَآ ءَايَتِ بَيِّنَتٍ وَ لِلْكَفِرِينَ عَذَابٌ مُّهِينٌ)

لغت و اعراب:

«محادّه» كه مصدر يحادّون مى باشد به معنى دشمنى و مخالفت است. كُبِتَ فعل ماضى مجهول به معنى خوار و ذليل شد. كبتوا... خبر إنّ است.

تفسير:

البته كسانى كه با خدا و پيامبرش دشمنى مى ورزند يا از حدودى كه خدا و پيامبر معين كرده اند تجاوز مى نمايند و حدودى ديگر تعيين مى كنند خوار و ذليل خواهند شد آن گونه كه كافرانى كه پيش از آنها بودند خوار و ذليل شده و به عذاب گرفتار گشتند.

و حقّاً كه ما آيات و نشانه هايى روشن نازل كرديم (قرآن و معجزات) كه بر صدق نبوّت پيامبرمان دلالت مى كند و براى كافران كه به خاطر تكبر و عناد، حق را نمى پذيرند عذابى خواركننده است.

ص:135

حضور خدا در همۀ محافل

(آيۀ 6) (يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُواْ أَحْصَلهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدٌ)

اعراب:

يوم ظرف و متعلق به وللكافرين... در آيۀ قبل است.

تفسير:

در روزى كه خداوند همۀ آنها را يا همۀ انسان ها را زنده كند و برانگيزد، پس به آنچه انجام داده اند يا به حقيقت اعمالشان كه عذاب يا ثواب است آگاهشان كند. خدا اعمال آنها را كاملاً احصا كرده و شمرده و آنها خود فراموش كرده اند.

و خداوند بر همه چيز از جمله اعمال بندگان گواه و حاضر است.

(آيۀ 7) (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَ لَاخَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَ لَآأَدْنَى مِن ذَ لِكَ وَ لَآأَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَيْنَ مَا كَانُواْ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُواْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ)

اعراب:

نجوى ثلاثة مضاف و مضاف اليه است.

ص:136

تفسير:

آيا به چشم دل نديدى كه خداوند آنچه را در آسمان هاست از فرشتگان و ارواح مطهَّره و نجوم و غير آنها و آنچه را در زمين است از معدن ها و نباتات و حيوانات و غير آنها را مى داند.

هيچ نجوا و رازگويى ميان سه نفر محقّق نمى شود الّا اين كه خداوند چهارمى آنهاست، و نه ميان پنج نفر مگر آن كه او ششمى آنهاست و نه كمتر از آن و نه بيشتر از آن مگر اين كه او با آنان است در هر كجا كه باشند. سپس در روز قيامت همه را به آنچه كرده اند (يا به حقيقت آنچه كرده اند كه همان جزاى آنها باشد) آگاه مى سازد حقّاً كه خدا به همه چيز داناست.

از ضروريات است كه خداوند - تبارك و تعالى - در ازل، عالم بوده به هر معلومى، و تغيير در علم او نيست، و علم او به اشياء، پيش از وجود آنها، و بعد از وجود آنها تفاوت ندارد، و در ازل مى دانسته آنچه در ابد پيش مى آيد و جميع اشياء مانند ذرات هوا و قطرات دريا و عدد مثقال كوه ها و برگ درختان و ريگ بيابان ها و نفس كشيدن هر جاندارى، نزد علم او هويدا و ظاهر است و در ازل، به همۀ اشياء، چه كلّى و چه جزئى، چه نهانى چه آشكارا، عالم بوده است.

(آيۀ 8) (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نُهُواْ عَنِ النَّجْوَى ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا نُهُواْ عَنْهُ وَ يَتَنَجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَ نِ وَ مَعْصِيَتِ الرَّسُولِ وَ إِذَا جَآءُوكَ حَيَّوْكَ بِمَا لَمْ يُحَيِّكَ بِهِ اللَّهُ وَ يَقُولُونَ فِى أَنفُسِهِمْ لَوْلَا يُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِمَا نَقُولُ حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ يَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمَصِيرُ)

اعراب:

نهوا فعل ماضى مجهول، حيّوك فعل ماضى، و يحيّك فعل مضارع، و كاف در هر دو مفعول. حسبُهم جهنّم مبتدا و خبر است.

ص:137

تفسير:

آيا ننگريستى به كسانى كه از نجوا و سخن در گوشى منع شدند، سپس به آنچه از آن نهى شدند باز مى گردند و به گناه و تجاوز از حقوق و نافرمانى پيامبر و رسول ما رازگويى مى كنند و به يكديگر مى گويند: با پيامبر مخالفت كنيد و از او اطاعت نكنيد؟!

و چون نزد تو آيند تو را به شيوه اى كه خداوند تحيت نگفته، تحيّت مى گويند و در دل خود يا در ميان خودشان مى گويند: اگر اين مرد پيامبر بود پس چرا خداوند در دنيا ما را به گفته (تحيّت) مان (كه مقصود از آن استهزاى محمّد است) عذاب نمى كند؟! (بدانند كه) جهنّم براى آنها بس است كه در آن وارد مى شوند و حرارتش را مى چشند و آن بد جاى بازگشتى است.

نجواى مجاز و غير مجاز

(آيۀ 9) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا تَنَجَيْتُمْ فَلَا تَتَنَجَوْاْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَ نِ وَ مَعْصِيَتِ الرَّسُولِ وَ تَنَجَوْاْ بِالْبِرِّ وَ التَّقْوَى وَ اتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِى إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ)

تفسير:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه با هم نجوا و رازگويى مى كنيد لااقل به گناه و تجاوز به حقوق و نافرمانى پيامبر ما نجوا مكنيد و به نيكى كردن يا توصيۀ به نيكى و تقوا و پرهيزكارى و ترس از خدا نجوا نماييد و از خدايى كه روز قيامت به سوى او گردآورى مى شويد و شما را به اعمالتان جزا مى دهد پروا كنيد و بترسيد.

(آيۀ 10) (إِنَّمَا النَّجْوَى مِنَ الشَّيْطَنِ لِيَحْزُنَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ لَيْسَ بِضَآرِّهِمْ شَيًْا إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ)

ص:138

اعراب:

شيئاً مفعول ضارّ است. ليتوكّل امر غايب است.

تفسير:

جز اين نيست نجوايى كه كافران و منافقان براى دشمنى با پيامبر و ارتكاب گناه انجام مى دهند از جانب شيطان و وسوسۀ اوست تا كسانى كه ايمان آورده اند با اين زيرگوشى سخن گفتن ها محزون و نگران شوند، حال آن كه شيطان و آن نجواهاى كافران و منافقان هيچ ضررى جز به اذن خدا بر مؤمنان وارد نمى سازد و بر خدا (نه غير او) مؤمنان بايد توكل كنند و امور را به او واگذار نمايند. و بايد از نقشه هايى كه در نجواهاى كفّار و منافقان عليه مؤمنان مطرح مى شود هراسى نداشته باشند؛ زيرا خدا ضرر آنها را دفع مى كند.

در احاديث از مطلق نجوا نهى شده است. از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت است كه فرمود:

إذَا كُنْتُمْ ثَلاثةً فَلَا يَتَناجِ اثْنَانِ دُونَ صاحِبِهِمَا؛ فَإنَّ ذلِكَ يَحْزُنُهُ:(1) زمانى كه سه نفر با هم باشيد، پس دو نفر از شما با هم نجوا و سخن درگوشى نگويند؛ به جهت آن كه آن، سبب حزن سومى خواهد بود.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمايد: حضرت رسول صلى الله عليه و آله شب معراج از پروردگار خود سؤال نمود: كدام عمل افضل است؟ فَقَالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: لَيْسَ شَىْءٌ عِنْدى أفْضَلَ مِنَ التَّوَكُّلِ عَلَىَّ وَالرِّضَا بِمَا قَسَمْتُ. خداى عزّوجل فرمود: چيزى نزد من افضل از توكّل بر من، و راضى بودن به آنچه قسمت فرمايم نيست.

(آيۀ 11) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُواْ فِى الْمَجَلِسِ فَافْسَحُواْ يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَ إِذَا قِيلَ انشُزُواْ فَانشُزُواْ يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ دَرَجَتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ)

ص:139


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 209.

اعراب:

يفسح جواب امر و مجزوم، و همچنين يرفع جواب امر و مجزوم، و كسره در هر دو براى التقاء ساكنين مى باشد.

آداب مجلس نشينى

تفسير:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هرگاه به شما گفته مى شود در مجلس هاى ذكر يا تلاوت قرآن يا در مساجد براى نماز و يا غير آنها: جا باز كنيد! پس جا باز كنيد تا ديگرى هم استفاده كند، جا باز كنيد تا خدا هم به شما در جا و روزى و شرح صدر و بهشت گشايش دهد.

و چون به شما گفته شود براى وسعت جا و يا تقدم اهل فضل: از جاى خود برخيزيد! پس برخيزيد تا خدا هم كسانى از شما را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه به آنها علم و دانش عطا شده درجاتى در دنيا و آخرت بالا برد، و خداوند بر آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

يَرْفِعَ اللَّهُ...: ذكر اهل علم بعد از اهل ايمان با آن كه آنها هم از جملۀ مؤمنان اند، به جهت مزيّت آنها است.

يعنى: بلند گرداند درجات مؤمنان را به نصرت و نام نيك در دنيا، و به اعطاى غرفه هاى عاليه در بهشت، خصوصاً اهل علم را كه درجات ايشان را بلندتر گرداند از درجات مؤمنان كه بى علم باشند.

پس مؤمن عالم، افضل باشد از مؤمن بى علم. و لذا حضرت رسول صلى الله عليه و آله اهل علم را مقدم مى نشاند بر غير اهل علم.

در روايت است كه خداى تعالى وحى فرمود به حضرت ابراهيم عليه السلام كه:

إنّى عَليمٌ، احِبُّ كُلَّ عَليمٍ(1): من عالم هستم، و هر عالمى را دوست دارم.

از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است كه: علم بهتر است از مال؛ زيرا علم نگهبان توست، و تو نگهبان مال هستى.

ص:140


1- . كشاف، ج 4، ص 493.

كرامت على (ع) در نجواى با پيامبر

(آيۀ 12) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا نَجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُواْ بَيْنَ يَدَىْ نَجْوَلكُمْ صَدَقَةً ذَ لِكَ خَيْرٌ لَّكُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِن لَّمْ تَجِدُواْ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ)

تفسير:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه خواستيد با پيامبر گفتگوى خصوصى داشته باشيد (وقت خصوصى خواستيد) پس جلوتر از اين كه براى گفتگو خدمت حضرت برسيد صدقه اى بدهيد، اين براى شما بهتر و پاكيزه تر است و اگر مالى براى صدقه دادن نيافتيد و نداشتيد پس خدا آمرزنده و مهربان است. و مى توانيد بدون دادن صدقه خدمت حضرت رسول برسيد و با او گفتگو كنيد.

در اين امر به صدقه دادن، تعظيم حضرت رسول صلى الله عليه و آله و بهرۀ فقرا و منع از افراط نمودن در سؤال از حضرت، و تمييز ميان مخلص و غير مخلص، و محبّ دنيا و محبّ آخرت بود.

تا بر همه كس ظاهر شود كه مقربان درگاه الهى، آنان اند كه اقدام به امور آخرت مى نمايند و التفاتى به اموال و لذّات و زخارف دنيا ندارند.

جماعتى از علماى شيعه در كتب خود از حضرت امير المؤمنين عليه السلام نقل كرده اند كه:

إنَّ فى كِتَابِ اللّهِ لآيَةٌ لَاعَمِلَ بِهَا أحَدٌ قَبْلى، وَلَا يَعْمَلُ بِهَا أحَدٌ بَعْدى: در كتاب خدا آيه اى هست كه هيچ كس قبل از من به آن عمل نكرده و بعد از من هم كسى به آن عمل نمى كند. و مقصود همين آيه است. زيرا طبق نقل ابن عباس و غير او على عليه السلام يك دينار داشت، پس فروخت آن را به ده درهم، هر زمانى كه مى خواست خدمت حضرت رسول برسد قبلاً درهمى صدقه مى داد تا ده مرتبه. پس نسخ شد آيه، و عمل ننمود به آن غير آن حضرت.

زمخشرى در تفسير كشاف از عبد اللّه بن عمر از پدر خود روايت نموده كه گفت:

على عليه السلام سه چيز دارد كه اگر يكى از آنها را داشتم، مرا دوست تر بود از شتران سرخ موى زاغ چشم: 1 - تزويج فاطمۀ زهرا سلام اللّه عليها. 2 - اعطاى عَلَم در

ص:141

روز خيبر، كه حضرت در روز خيبر چون ناتوانى اصحاب را مشاهده كرد، فرمود:

لَاُعْطِيَنَّ الرّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اللّهَ وَرَسُولَهُ، ويُحِبُّهُ اللّهُ وَرَسُولُهُ، كَرّاراً غَيْرَ فَرّارٍ.

اصحاب حضرت چون اين سخن را شنيدند، طمع نمودند، و حضرت، عَلَم را به هيچ كس نداد مگر به على بن ابى طالب عليه السلام. 3 - آيۀ نجوا كه چون فرود آمد، هيچ كس به آن عمل ننمود مگر على عليه السلام. (1)(آيۀ 13) (ءَأَشْفَقْتُمْ أَن تُقَدِّمُواْ بَيْنَ يَدَىْ نَجْوَلكُمْ صَدَقَتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُواْ وَ تَابَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَأَقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَ ءَاتُواْ الزَّكَوةَ وَ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ)

لغت و اعراب:

إشفاق به معنى ترسيدن. و صدقات منصوب و مفعول تقدِّموا است.

تفسير:

بعد از نزول آيۀ قبل، جز على عليه السلام كسى حاضر نشد قبل از اين كه خدمت حضرت رسول براى گفتگوى خصوصى برود صدقه بدهد. اين آيه آنان را سرزنش كرده مى فرمايد: آيا ترسيديد از اين كه پيش از گفتگوى خصوصى خود صدقه اى بدهيد (فقير شويد)؟! پس حال كه انجام نداديد و خدا هم از شما درگذشت پس نماز را به پا داريد و زكات بدهيد و از خدا و پيامبر او اطاعت كنيد و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است و جزاى اعمال شما را بر وفق آن مى دهد.

لطيفه: بزرگان در نازل شدن و نسخ اين آيه نكتۀ لطيفى گفته اند و آن بيان فضيلت حضرت على بن ابى طالب - صلوات اللّه عليه - است؛ چه در علم ازلى خدا، سبقت يافته بود كه غير حضرت على عليه السلام كسى ديگر به اين امر اقدام نخواهد كرد، و امتثال آن توسط شخص ديگرى متحقق نخواهد شد. پس نازل كردن و نسخ اين آيۀ شريفه براى اظهار

ص:142


1- . كشاف، ج 4، ص 494 در اين چاپ جمله «از پدر خود...» را ندارد.

جلالت و فضيلت آن حضرت بود، تا بر همه كس رفعت قدر و علوّ درجۀ او از ديگران ثابت گردد.

لزوم تبرّى از منافقان و دشمنان خدا

(آيۀ 14) (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْاْ قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِم مَّا هُم مِّنكُمْ وَ لَامِنْهُمْ وَ يَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ)

لغت:

تولّوا ماضى از باب تفعّل به معنى دوست داشتند يا به دوستى گرفتند. يحلفون يعنى سوگند مى خورند.

تفسير:

آيا ننگريستى به كسانى كه (منافقانى كه) قومى را كه خدا بر آنها خشم كرده بود (يعنى يهود) به دوستى گرفتند؟! آنها - يعنى منافقان - نه از شما مسلمان ها هستند و نه از يهود، و به دروغ سوگند ياد مى كنند كه از شما هستند و به پيامبر ايمان دارند، در حالى كه خودشان مى دانند سوگندشان و ادّعاى اسلامشان دروغ است.

(آيۀ 15) (أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا إِنَّهُمْ سَآءَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ)

تفسير:

خدا براى آنها عذاب سختى در دنيا به خوارى و رسوايى و در آخرت به آتش جهنّم مهيّا نموده است؛ زيرا كه بسيار بد است آنچه پيش از اين پيوسته عمل مى كردند. و ممكن است اين كلام حكايت باشد از آنچه در آخرت به ايشان گويند، يعنى: به ايشان گويند در دنيا به عمل بد يعنى نفاق و موالات با دشمنان خدا اصرار مى نموديد.

ص:143

(آيۀ 16-17) (اتَّخَذُواْ أَيْمَنَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّواْ عَن سَبِيلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ * لَّن تُغْنِىَ عَنْهُمْ أَمْوَ لُهُمْ وَ لَآأَوْلَدُهُم مِّنَ اللَّهِ شَيًْا أُوْلَلِكَ أَصْحَبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ)

لغت:

جنّة سپر، و أيمان جمع يمين به معنى سوگند.

تفسير:

آنها سوگندهاى خود را كه براى تبرئه از خيانتشان مى خورند سپرى براى خود قرار داده اند، پس بدين وسيله خود و مردم را از راه خدا كه اسلام است باز داشته اند، پس آنها را عذابى خواركننده است.

اگر مى پندارند كه اموال و اولاد بسيار عذاب را از آنها دفع مى كند در اشتباه اند. هرگز اموال و فرزندانشان چيزى از عذاب خدا را از آنها دفع نخواهد كرد، آنها جهنمى و اصحاب آتش هستند كه در آن براى هميشه معذَّب خواهند بود.

يعنى منافقان نيز در مخلّد بودن در آتش مثل كافران خواهند بود؛ بلكه در عذاب سخت تر خواهند بود.

(آيۀ 18) (يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعًا فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَمَا يَحْلِفُونَ لَكُمْ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلَى شَىْءٍ أَلَآ إِنَّهُمْ هُمُ الْكَذِبُونَ)

تفسير:

در روزى كه خداوند همۀ آنها را زنده و مبعوث مى كند و به آنها گفته مى شود: چرا در دنيا ايمان نياورديد؟ در آن جا نيز در اثبات اسلام و ايمانشان براى خدا سوگند ياد مى كنند

ص:144

آن گونه كه براى شما در دنيا سوگند مى خورند كه ما مسلمانيم و با شما هستيم و گمان ايشان در آن روز اين است كه سوگند دروغ برايشان نفعى دارد! آگاه باش كه آنها همان دروغگويان اند كه حتى براى خدا هم سوگند دروغ ياد مى كنند.

مراد آن است كه نفاق در آنها چنان تمكّن يافته كه در آخرت هم از ايشان زايل نگردد، و بدان جهت تصور كنند كه خدا به سوگندهاى دروغ ايشان علم ندارد، چنانچه نسبت به مؤمنان اين گونه تصور مى كردند.

نزد بعضى از مفسّران چون مواطن قيامت متعدد باشد، در بعضى مواطن، منافقان بر قبح كذب خود، واقف اند و هيچ نگويند. و در موطن ديگر، چون مدهوشان و متحيران باشند، و به كلام دروغ و غير دروغ تكلم نمايند.

طبرسى رحمه الله فرمايد: اين كلام، وصف حال ايشان است در دنيا، يعنى منافقان خود را چنين تصور مى كنند كه در دنيا به راه راست هستند.

نقش شيطان در غفلت از خدا

(آيۀ 19) (اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَنُ فَأَنسَلهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُوْلَلِكَ حِزْبُ الشَّيْطَنِ أَلَآ إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَنِ هُمُ الْخَسِرُونَ)

لغت:

استحواذ يعنى مستولى شدن. أنسى فعل ماضى از باب إفعال، يعنى به فراموشى انداخت (ياد خدا را از خاطر آنها برد).

تفسير:

شيطان بر آنها (منافقان) مستولى شده پس ياد خدا را از خاطرشان برده است. نه به زبان و نه به دل ياد خدا نيستند و غافل محض اند. آنان حزب و لشكر و پيروان شيطان اند آگاه باش كه حزب و سپاه و تابعان شيطان همان زيانكاران اند كه بهشت جاويد را از دست داده و در عذاب مخلَّدند.

ص:145

آرى كسانى كه به خاطر وساوس شيطانى و علايق دنيوى به كلّى از ياد خدا غافل شوند به مرتبه اى كه هيچ تنبُّهى نيابند، سپاه و تابعان شيطان اند، و زيانكار خواهند بود، كه سرمايۀ عمر و سعادت ابدى را از دست داده به پى آمد عقايد و اعمال نادرست و بد خود گرفتار مى آيند.

غلبۀ قطعى خدا و پيامبران

(آيۀ 20) (إِنَّ الَّذِينَ يُحَآدُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُوْلَلِكَ فِى الْأَذَلِّينَ)

لغت:

أذلّ يعنى ذليل تر.

تفسير:

مسلَّماً كسانى كه با خدا و پيامبر و فرستادۀ او دشمنى مى ورزند، در زمرۀ خوارترين خلق خدا باشند. در دنيا به خوارى و احياناً اسيرى و در آخرت رسوا و روسياه به آتش جهنّم گرفتار خواهند بود.

(آيۀ 21) (كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِى إِنَّ اللَّهَ قَوِىٌّ عَزِيزٌ)

تفسير:

خداوند از علم ازلى خود در لوح محفوظ نگاشته و مقرّر داشته كه من و پيامبران و رسولانم البته پيروز خواهيم شد. بى ترديد خداوند، نيرومند و مقتدر شكست ناپذير است.

بر نصرت انبياى خود تواناست و غالب است بر هر حكمى كه خواهد، و كسى بر منع آن قدرت ندارد؛ زيرا تمام قواى عالم امكان، در حيطۀ اقتدار او باشد.

ص:146

(آيۀ 22) (لَّا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ يُوَآدُّونَ مَنْ حَآدَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كَانُواْ ءَابَآءَهُمْ أَوْ أَبْنَآءَهُمْ أَوْ إِخْوَ نَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَلِكَ كَتَبَ فِى قُلُوبِهِمُ الْإِيمَنَ وَ أَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُواْ عَنْهُ أُوْلَلِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَآ إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)

لغت و اعراب:

يوادّون فعل مضارع از باب مفاعله يعنى دوست مى دارند. من حادّ... مفعول يوادّون است. يدخلهم... عطف به كتب، و خالدين حال از مفعول يدخلهم است.

تفسير:

گروهى را كه به خدا و روز واپسين و عالم آخرت ايمان دارند نمى يابى كه با كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى كرده اند و دشمنى دارند، دوستى و مودّت ورزند. يعنى هرگز مؤمنان، كافران و منافقان و ساير مخالفان دين را دوست ندارند و مودّت و دوستى با آنها ننمايند، هر چند آن مخالفانِ خدا و رسول پدرانشان يا فرزندانشان يا برادرانشان يا خويشاوندان و عشيرۀ آنها باشند. آنها هستند كه خداوند ايمان را در دل هاشان ثابت و مقرّر كرده و با روحى از جانب خود - با نورى خاص، يا معارف قرآنى، يا توفيق غيبى - آنها را تأييد نموده (كه به خاطر خدا از پدر و فرزند و برادر و عشيرۀ خود اگر دشمن خدا و

ص:147

رسول باشند مى برند و قطع دوستى و مودّت مى كنند) و آنها را در آخرت به بهشت ها و باغ هايى كه از زير ساختمان و درختان آنها نهرها جارى است وارد مى كند كه در آن جا جاودانه اند.

رَضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ...: خدا از آنها خشنود است و آنها هم از خدا خشنودند. آنها حزب اللّه هستند، آگاه باش كه حتماً حزب خدا همان رستگاران در دين و دنيا و آخرت هستند.

ثعلبى در كتاب خود نقل نموده كه حضرت داوود عليه السلام در مناجات با خدا گفت: خدايا، حزب تو كيان اند؟ خطاب آمد:

اَلْغَاضَّةُ أبْصارَهُمْ، وَالسَّليمَةُ أيْديهِمْ، وَالنَّقِيَّةُ قُلُوبُهُمْ، اولئِكَ حِزْبى وَحَوْلَ عَرْشى:(1) كسانى كه چشم از محرّمات فرو بسته و دست از آزار خلق و گرفتن حرام كوتاه كرده، و دل خود را از ما سوى اللّه پاكيزه گردانيده اند حزب من هستند....

ص:148


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 219.

سورۀ حشر

تسبيح موجودات

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

تفسير:

آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است به زبان قال يا به زبان حال خدا را كه مستحق جميع ثنا و ستايش و تنزيه است تسبيح گفته و مى گويد و او مقتدرى شكست ناپذير و داراى متانت و اتقان صنع در مرحلۀ تكوين و تشريع است و تمام افعال او بر وجه حكمت و مصلحت است.

(آيۀ 2) (هُوَ الَّذِى أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَبِ مِن دِيَرِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُواْ وَ ظَنُّواْ أَنَّهُم مَّانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِّنَ اللَّهِ فَأَتَلهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُواْ وَقَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُم بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِى الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُواْيَأُوْلِى الْأَبْصَرِ >

ص:149

لغت و اعراب:

ديار جمع دار، و حصونهم فاعل مانعتهم كه اسم فاعل است مى باشد. قذف به معنى انداختن و قرار دادن.

تبعيد يهود بنى نضير و ضبط اموال آنها

تفسير:

اوست كه كافران اهل كتاب را - يعنى يهود بنى نضير را - براى نخستين بار اخراج و تبعيد دسته جمعى كرد. از خانه هاشان (از مدينه) بيرونشان كرد و از جزيرة العرب به شام رفتند. شما به خاطر شجاعت و كثرت آنها گمان نمى كرديد كه از مدينه به طرف شام خارج شوند و آنها هم گمان مى كردند كه قلعه ها و دژها و حصارهايشان آنان را از ارادۀ خدا جلوگيرى خواهد شد.

شأن نزول: در مدينه سه گروه از يهود كه با حضرت عهد بسته بودند عهد را شكستند.

يك گروه بنى نضير بودند و اين آيات در بارۀ آنها نازل شد:

پس ارادۀ خداوند از آن جا كه گمان نمى بردند و تصور نمى كردند (زيرا قلعه هاى آنها بسيار محكم بود) بر آنها رسيد و خداوند در دل هايشان رعب و هراس افكند به گونه اى كه خانه هاى خود را به دست خويش و به دست مؤمنان خراب مى كردند.

ابن عباس گفته: مسلمانان از بيرونْ سوراخ مى كردند تا به اندرون روند و ايشان از اندرونْ ديوارها را مى شكافتند تا فرار كنند!

و روايت شده است كه يهود چون دانستند كه منازل آنها به دست مسلمانان خواهد افتاد، خانه ها را خراب كردند تا هر چه مى خواستند از درها و چوب ها ببرند، چون پيامبر به آنها اين اجازه را داده بود كه هنگام رفتن هر چه مى خواهند بجز سلاح جنگى با خود ببرند. پس ششصد شتر بار كردند و از مدينه به شام رفتند.

فَاعْتَبِرُواْ يَأُوْلِى الْأَبْصَرِ: پس اى صاحبان بينايى، عبرت بگيريد و پند يابيد و در احوال آنها تأمّل كنيد كه چگونه خداى تعالى مؤمنان را بدون قتال و جدال بر آنها مسلط گردانيد تا به مرتبه اى كه از خوف و هيبت مؤمنان، همۀ آنها خانه هاى خود را رها كرده فرار نمودند!

ص:150

(آيۀ 3) (وَلَوْلَآ أَن كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْجَلَآءَ لَعَذَّبَهُمْ فِى الدُّنْيَا وَ لَهُمْ فِى الْأَخِرَةِ عَذَابُ النَّارِ)

لغت:

جلاء در اين جا به معنى خروج از وطن است.

تفسير:

و اگر نه اين بود كه خداوند طبق مصلحتى بر آنها ترك وطن و تبعيد را نوشته بود حتماً آنها را در دنيا به قتل و اسير شدن به دست مسلمان ها عذاب مى كرد، و آنها را در آخرت عذاب آتش است. يعنى اگر به خاطر حكمتى از عذاب دنيا نجات يافتند عذاب آخرت در انتظار آنهاست.

(آيۀ 4) (ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ شَآقُّواْ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَن يُشَآقِّ اللَّهَ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ)

لغت:

«شقاق» مصدر شاقّ به معنى مخالفت و دشمنى است.

تفسير:

اين ترك وطن و اخراج و عذاب به خاطر آن است كه آنها با خدا و پيامبر و رسول او مخالفت ورزيدند و دشمنى سرسختانه كردند و هر كه با خداوند سرسختانه مخالفت كند (بداند كه) خدا سخت كيفر است.

ص:151

(آيۀ 5) (مَا قَطَعْتُم مِّن لِّينَةٍ أَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَآلِمَةً عَلَى أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللَّهِ وَ لِيُخْزِىَ الْفَسِقِينَ)

لغت:

لينة درخت خرما، اصول جمع اصل و در اين جا به معنى ريشه است.

تفسير:

مسلمانان در قضيۀ بنو نضير، برخى از درختان خرماى آنان را از بن مى بريدند و خوب هاى آن را مى گذاشتند و مى گفتند: اينها را نمى بريم چون مى دانيم به دست مسلمانان خواهد افتاد. يهودان در خشم شده، خطاب به حضرت نمودند كه: تو مى گويى من به عدل مأمورم و از جادۀ عدل تجاوز نمى كنم! اين عدالت است كه درختان ما را مى برى و مى سوزانى؟! اين سخن بر حضرت سخت آمد و مسلمانان مستضعف در انديشه افتادند كه آيا قطع درختان كار درستى بوده است؟!

آيه نازل شد: آنچه از درختان خرما بريديد يا آن را بر ريشه هاى خود سر پا رها كرديد همه به اذن و رضاى خداوند و طبق مصلحت بود و براى اين كه نافرمان ها را كه يهودان باشند خوار و ذليل گرداند.

(آيۀ 6) (وَ مَآ أَفَآءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَمَآ أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لَارِكَابٍ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلَى مَن يَشَآءُ وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ)

ص:152

لغت:

ايجاف به معنى تاختن شتر و مانند آن است.

تفسير:

چون بنى نضير جلاى وطن نمودند، مقدارى سلاح جنگى از ايشان باز ماند، كه با اموال و عقار ايشان همه خاصۀ پيغمبر شد. خداوند اين آيه را نازل فرمود: و آنچه را خداوند بر پيامبر خود از اموال آنها به عنوان «فىء» باز گرداند همه از آن پيامبر است. و غنيمتى كه ميان شما تقسيم شود نيست؛ زيرا شما براى گرفتن آن، اسب و شترى نتاختيد و نجنگيديد تا شما را زحمتى حاصل شده باشد و به سبب آن مستحق غنيمتى گرديد؛ لكن خداى متعال با نصرت و عنايت و فضل خود پيامبران خود را بر هر كس كه بخواهد مسلط مى سازد و خدا بر هر چيزى تواناست. گاهى با سبب ظاهر كه جنگ و قتال است، ايشان را بر دشمن غالب مى سازد؛ و گاهى با اسباب و امور پنهان كه القاى خوف و رعب در دل دشمن است چنين مى كند.

(آيۀ 7) (مَّآ أَفَآءَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرَى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبَى وَ الْيَتَمَى وَالْمَسَكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ كَىْ لَايَكُونَ دُولَةَ بَيْنَ الْأَغْنِيَآءِ مِنكُمْ وَ مَآ ءَاتَلكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَلكُمْ عَنْهُ فَانتَهُواْ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ)

لغت:

دُولة چيزى كه دست به دست مى گردد و در استعمال با «دَولة» به فتح دالّ فرق دارد.

ص:153

صاحبان فىء

تفسير:

آنچه خداوند به عنوان «فىء» از اموال اهل شهرها و روستاها بر پيامبر خود باز گردانيد پس از آنِ خدا و پيامبر و خويشان پيامبر و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان (كه براى رسيدن به وطن خود نياز به كمك دارند) است و بايد در اين موارد هزينه شود (آنچه سهم خدا و رسول است در راه هدف دينى و دنيوى لازم براى اسلام و مسلمين كه نياز به مال دارد و يا نيازهاى شخصى پيامبر هزينه مى شود). اين كه حكم كرديم كه اين اموال به اين گونه مصرف شود براى اين است كه ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد و مستمندان از آن كم بهره يا محروم نشوند و كارهايى كه براى تقويت اسلام و مسلمين لازم است و نياز به مال دارد انجام شود.

بيان: اموالى كه ائمه و ولات، در آن تصرّف دارند سه نوع است: 1 - آن كه از مسلمانان بگيرند بر سبيل زكات، و حكم آن در آيۀ صدقات بيان شده است. 2 - غنايم كه از كفّار به شمشير بر سبيل قهر و غلبه گرفته باشند. 3 - فىء، و آن مالى است كه از كفّار به مسلمان منتقل شود بدون قتال و خيل و ركاب؛ و احكام هر يك در كتب فقهيه مفصّلاً بيان شده است.

وَ مَآ ءَاتَلكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَلكُمْ عَنْهُ فَانتَهُواْ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ

و آنچه را پيامبر ما به شما داد از معارف و احكام و اموال بگيريد و از آنچه شما را منع و نهى كرد باز ايستيد و اجتناب كنيد و از خدا پروا نماييد كه خداوند سخت كيفر است.

تبصره: محققان از علما فرموده اند كه حكم اين آيه عام است، يعنى هر چه پيغمبر صلى الله عليه و آله امر فرمايد، آن را غنيمت دانيد و به رغبت تمام اخذ و عمل نماييد؛ و هر چه نهى كند از آن بازايستيد و ترك كنيد؛ زيرا امر و نهى او، امر و نهى خداست، پس هر كه امر و نهى او را اطاعت كند نجات يابد، و هر كه با امر و نهى او مخالفت نمايد هلاك مى شود. بنابراين آيه دليل است بر آن كه اوامر و نواهى پيامبر مانند اوامر و نواهى قرآن مجيد حجّت و عمل به آنها واجب است، پس به كسانى كه در عصر ما در بارۀ برخى از احكام و محرّمات كه با روايات ثابت شده و عين آن در قرآن نيست (براى بهانه جويى) مى گويند اين حكم كجاى

ص:154

قرآن نوشته شده؟ بايد پاسخ داد، در اين آيه وَ مَآ ءَاتَلكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ... نوشته شده است.

(آيۀ 8) (لِلْفُقَرَآءِ الْمُهَجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُواْ مِن دِيَرِهِمْ وَ أَمْوَ لِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّنَ اللَّهِ وَ رِضْوَ نًا وَ يَنصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُوْلَلِكَ هُمُ الصَّدِقُونَ)

تفسير:

بخشى از «فىء» براى فقيران مهاجرى است كه از خانه ها و اموالشان بيرون رانده شده اند در حالى كه (هجرت آنها از مكّه به مدينه براى تجارت و اغراض دنيوى ديگر نبوده؛ بلكه) فضل و رضايت و خشنودى خدا را مى طلبند (و به جهت رضاى خدا و دوستى رسول خدا از خانه و اموال خود صرف نظر كرده اند) و با جان و مال خود خدا و پيامبر خدا را يارى مى كنند، ايشان همان صادقان و راستگويان در گفتار و كردارند.

(آيۀ 9) (وَ الَّذِينَ تَبَوَّءُو الدَّارَ وَ الْإِيمَنَ مِن قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لَايَجِدُونَ فِى صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّآ أُوتُواْ وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَلِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)

لغت و اعراب:

تبوّأ يعنى منزل خود قرار داد، الإيمان عطف به الدار است ظاهراً؛ امّا معنايش «آثروا الإيمان» است، چون ايمان مانند دار قابل تبوُّء نيست. خصاصة يعنى فقر و ندارى. شحّ يعنى بخل. يوقَ فعل مضارع مجهول از باب «وقى» كه حرف آخر آن افتاده است.

ص:155

تفسير:

و نيز بخشى از «فىء» براى كسانى از انصار و اهل مدينه است كه پيش از مهاجران خانۀ هجرت و ايمان (يعنى مدينه) را براى خود مأوى گزيده اند و كسانى را كه به سوى آنها هجرت كرده اند دوست دارند و چشم داشتى نسبت به آنچه از «فىء» به مهاجران داده شده در دل هاى خود نمى يابند.

و مهاجران را بر اموال و منازل خود بر خود مقدم مى دارند هر چند خودشان را فقر و نياز باشد. و كسانى كه از بخل نفس خود مصون مانند، و حبّ مال باعث نشود كه در راه خدا انفاق نكنند آنها هستند كه رستگارند.

حذيفه نقل نموده كه: مرا پسر عمويى بود؛ با جماعتى در بيابان گرفتار تشنگى سخت شده بودند، قدرى آب گرفتم و به طلب او رفتم. چون به او رسيدم رمقى داشت، خواستم او را آب دهم. از پشت سر، آوازى آمد و اشاره كرد كه آب به او بده. چون نزديك او آمدم، جان داده بود. نزديك ديگرى آمدم تا او را آب دهم، او نيز مرده بود. نزد پسرعمو آمدم، او نيز مرده بود. گفتم: سبحان اللّه! ايثار اين باشد كه خدا فرمود: وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ! (1) حضرت صادق عليه السلام فرمايد:

إنَّمَا الشَّحيحُ مَنْ مَنَعَ حَقَّ اللّهِ، وأنفَقَ فى غَيْرِ حَقِّ اللّهِ:(2) شحيح كسى است كه حق خدا را منع كند و در غير حق خدا انفاق كند.

جابر بن عبد اللّه انصارى از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت نموده:

اِتَّقُوا الشُّحَّ؛ فَإنَّهُ أهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ.(3) فرمود: بپرهيزيد از شح كه كسانى را كه پيش از شما بودند هلاك نمود.

(آيۀ 10) (وَ الَّذِينَ جَآءُو مِن بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِإِخْوَ نِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَنِ وَ لَاتَجْعَلْ فِى قُلُوبِنَا غِلاًّ لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّكَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ)

ص:156


1- . تفسير ابو الفتوح، ج 11، ص 103 و منهج الصادقين، ج 9، ص 233. با كمى تصرّف در عبارات و تلخيص.
2- . بحار الانوار، ج 73، ص 305، ح 25. به نقل از معانى الاخبار، ص 246.
3- . تفسير ابو الفتوح، ج 11، ص 104.

لغت:

غلّ يعنى كينه و خيانت و عداوت.

دعاى قرآنى

تفسير:

كسانى از مؤمنان كه پس از مهاجران و انصار آمدند مى گويند: پروردگارا، ما و آن برادران ما را كه در ايمان آوردن از ما پيشى گرفته اند ببخشاى و بيامرز.

و در دل هاى ما كينه و خيانتى نسبت به كسانى كه ايمان آورده اند قرار مده.

يعنى پروردگارا، به لطف خود ما را از اين كه ارادۀ بدى نسبت به مؤمنان داشته باشيم حفظ كن و نگهدار. پروردگارا، بى ترديد تو بسيار رؤوف و مهربانى.

محتمل است رَبَّنَا دنبالۀ جمله قبل باشد و احتمال است كه آغاز جملۀ إِنَّكَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ باشد.

(آيۀ 11-13) (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نَافَقُواْ يَقُولُونَ لِإِخْوَ نِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَبِ لَلِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَلَا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَدًا أَبَدًا وَ إِن قُوتِلْتُمْ لَنَنصُرَنَّكُمْ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَذِبُونَ * لَلِنْ أُخْرِجُواْ لَايَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَلِن قُوتِلُواْلَا يَنصُرُونَهُمْ وَ لَلِن نَّصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبَرَ ثُمَّ لَا يُنصَرُونَ * لَأَنتُمْ أَشَدُّ رَهْبَةً فِى صُدُورِهِم مِّنَ اللَّهِ ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّايَفْقَهُونَ)

لغت:

رهبة يعنى ترس. من اللّه در اصل «من رهبتهم من اللّه» بوده است.

ص:157

وعده هاى دروغين منافقان به يكديگر

تفسير:

آيا به كسانى كه نفاق ورزيدند نظر نكردى و نديدى آنها را كه به برادران نسبى يا دينى خود از اهل كتاب كه كافرند مى گويند غم مخوريد و انديشه به خود راه ندهيد! اگر بيرون كرده شويد - يعنى مسلمانان شما را از ديارتان بيرون كنند - حتماً ما با شما بيرون مى رويم و در بارۀ شما و جنگ با شما هيچ گاه از كسى اطاعت نمى كنيم و اگر مورد هجوم و قتال قرار گيريد حتماً ما شما را يارى خواهيم كرد. و خدا گواهى مى دهد كه آنها دروغگويند.

و مسلَّماً اگر كفّار اخراج شوند اينها - يعنى منافقان - با آنها خارج نمى شوند و آنها را همراهى نمى كنند و اگر با آنها جنگى شود - يعنى مسلمان ها با آنها مقاتله و جنگ كنند - اينها آنان را يارى نخواهند كرد و اگر فرضاً در آغاز آنان را يارى كنند و با آنها همراهى نمايند حتماً پشت به جنگ و آنها كرده و مى گريزند و فرار مى كنند. سپس نه آنها - يعنى كفّار - و نه منافقان يارى نمى شوند؛ بلكه به قتل و اسيرى به دست مسلمان ها و ترك وطن گرفتار مى شوند.

البته شما در دل هاى آنها بيم آورتريد از خدا - يعنى منافقان از شما بيشتر مى ترسند تا از خدا - و اين بدان سبب است كه آنها گروهى هستند كه فهم و معرفت به خدا ندارند. و اگر نه بايد از خدا بترسند نه از شما.

(آيۀ 14) (لَا يُقَتِلُونَكُمْ جَمِيعًا إِلَّا فِى قُرًى مُّحَصَّنَةٍ أَوْ مِن وَرَآءِ جُدُرِ بَأْسُهُم بَيْنَهُمْ شَدِيدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِيعًا وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّيذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّايَعْقِلُونَ)

لغت و اعراب:

محصَّنة اسم مفعول، و قريۀ محصَّنه يعنى حصار و ديوار دار. جُدُر جمع «جدار» به معنى ديوار. و قلوبهم شتّى جملۀ حاليه است.

ص:158

تفرقه ميان منافقان

تفسير:

آنها يعنى يهود و منافقان، همه (حتى در حالى كه با هم متحد و متفق باشند) با شما جز در شهرها و روستاهاى داراى حصار (كه مثلاً در اطراف آن خندق باشد و يا خود آنها در قلعه هايى محكم باشند) يا از پشت ديوارهاى قلعه و خانه به انداختن تير و زدن سنگ و امثال آن نمى جنگند. يعنى اين قدرت و شجاعت را ندارند كه به صحرا و خارج از حصارها بيايند و رو در روى مسلمانان با آنها نبرد كنند. زور و قوّتشان در ميان خودشان كه با هم جنگ كنند شديد است؛ امّا در برابر شما مؤمنان ضعيف اند. آنها را متحد و متفق پندارى در حالى كه دل هاشان پراكنده است و با هم يكدل و همدل نيستند. اين براى آن است كه گروهى هستند كه تعقّل نمى كنند و نمى انديشند.

(آيۀ 15) (كَمَثَلِ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَرِيبًا ذَاقُواْ وَ بَالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ)

تفسير:

مَثَل يهود بنى بنضير مثل كسانى است كه اندكى پيش از آنها بودند - مانند اهل بدر كه چند ماه قبل از اينها در بدر كشته شدند و غير آنها - كه عاقبت وخيم كار خود را چشيدند و براى آنها در آخرت عذابى دردناك است.

(آيۀ 16 و 17) (كَمَثَلِ الشَّيْطَنِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَنِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّى بَرِىءٌ مِّنكَ إِنِّى أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَلَمِينَ * فَكَانَ عَقِبَتَهُمَآ أَنَّهُمَا فِى النَّارِ خَلِدَيْنِ فِيهَا وَ ذَ لِكَ جَزَ ؤُاْ الظَّلِمِينَ)

ص:159

تفسير:

مَثَل منافقان و يهود بنى نضير مثل شيطان است كه به انسان گفت: كافر شو (و بر كفر خود ثابت باش كه من معاون و مصاحب تو هستم)! پس چون كافر شد شيطان گفت: همانا من از تو بيزارم، همانا من از خدا كه پروردگار جهانيان است مى ترسم! يا ترسناكم از آن كه خداوند روز قيامت مرا در عذاب و عقاب شريك تو سازد!

مقصود از انسان، كه به اغواى شيطان كافر شد، هر انسانى است كه فريب او را خورده و مى خورد: زيرا شيطان هميشه هر انسانى را به كفر مى خواند، و در وقت حاجت از او تبرّى مى جويد.

خداى متعال به حضرت موسى عليه السلام فرمايد:

مَا دُمْتَ لاتَرَى الشَّيْطَانَ مَيِّتاً فَلَا تَأمَنْ مَكْرَهُ:

مادامى كه علم پيدا نكردى كه شيطان مرده است، پس از مكر او ايمن مباش.

فَكَانَ عَقِبَتَهُمَآ...: پس سرانجام كار او (شيطان و آن كه با دعوت او كافر شده است) آن است كه هر دو در آتش اند و براى هميشه در آن مخلَّد و جاودانه خواهند ماند و اين است كيفر ستمكاران كه از راه حق تجاوز نموده و به خود و ديگران ستم كرده اند.

مراتب تقوا و جزاى فراموشى خدا

(آيۀ 18) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ)

لغت:

لتنظر صيغۀ امر است و تأنيث آن به خاطر نفس كه مؤنث مجازى است مى باشد. غد يعنى فردا و در اين جا مراد فرداى قيامت است.

تفسير:

اى كسانى كه به خدا و پيامبر و معاد ايمان آورده ايد، از خدا پروا كنيد و از مخالفت اوامر و نواهى او بترسيد، و بايد هر كس به ديدۀ دل بنگرد كه چه چيزى براى فرداى قيامت

ص:160

خويش پيش فرستاده است. آيا عمل صالح است كه منجى اوست، يا فعل قبيح است كه موجب عذاب اوست؟ پس اگر طاعات و عبادات و خيرات و مبرّات پيش فرستاده باشد، شكرگزارى توفيق آن را نمايد و اگر سيّئات و معاصى كرده باشد، توبه كند و از آن پشيمان شود. و اين تأمّل و تدبّر منتج عاقبت به خيرى خواهد بود. و از خدا پروا كنيد كه خدا از آنچه مى كنيد آگاه است.

امر به تقوا در اوّل براى توبه از گناهان گذشته، و در ثانى براى پرهيز از گناهان آينده است، يا اوّل اشاره به اصل تقوا، و ثانى اشاره به كمال تقوا است، يا اوّل تقواى عوام كه پرهيز از محرّمات است، و ثانى تقواى خواص كه پرهيز از ماسواى حق است.

(آيۀ 19) (وَ لَاتَكُونُواْ كَالَّذِينَ نَسُواْ اللَّهَ فَأَنسَلهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَلِكَ هُمُ الْفَسِقُونَ)

تفسير:

و مانند كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند - يعنى احكام خدا را واگذاشتند و به اوامر و نواهى او عمل نكردند مانند كسى كه چيزى را به كلّى فراموش كرده باشد - پس خدا هم خودشان را از يادشان برد. پس براى نجات خود عمل صالحى انجام ندادند. بلكه موجبات عذاب را به جا آوردند. آنها همان نافرمانان هستند.

(آيۀ 20) (لَا يَسْتَوِى أَصْحَبُ النَّارِ وَ أَصْحَبُ الْجَنَّةِ أَصْحَبُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَآلِزُونَ)

تفسير:

هرگز دوزخيان و بهشتيان نزد خداوند يكسان نيستند. بهشتيان اند كه رستگار و كامياب اند. يا كسانى كه كارهايى انجام مى دهند كه كيفر آن جهنّم است با كسانى كه اعمال

ص:161

صالحه به جا مى آورند كه پاداش آن بهشت است نزد خداوند يكسان نيستند و گروه دوم رستگاران اند.

عظمت و تأثير قرآن

(آيۀ 21) (لَوْ أَنزَلْنَا هَذَا الْقُرْءَانَ عَلَى جَبَلٍ لَّرَأَيْتَهُ خَشِعًا مُّتَصَدِّعًا مِّنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثَلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ)

لغت:

متصدّع اسم فاعل از باب تفعّل به معنى متفرّق شونده و شكاف بردارنده و متلاشى شونده است.

تفسير:

گويا مردم به خاطر بسيارى غفلت و كمى فكر در عاقبت كارها و اعتقادها ميان بهشت و جهنّم و بهشتى و جهنمى و ثواب و عقاب فرق نمى گذارند و نمى دانند كه فقط بهشتى ها اهل نجات اند (نه جهنمى ها) كه آيۀ شريفه از باب اتمام حجّت و رفع جهل و غفلت به آنها هشدار مى دهد:

اگر اين قرآن را بر كوهى فرو مى فرستاديم حتماً آن را از ترس و خشيت خدا ذليل و متواضع و شكافته مى ديدى. يعنى كوه با وجود بزرگى و سختى كه دارد مى ترسيد! لكن دل هاى كفّار از آن متأثر نگردد.

يا اگر قرآن را بر كوه كه جماد است نازل مى كرديم و به آن فهم و ادراك مى داديم، او از ترس خدا پاره پاره مى شد. پس انسانى كه اشرف مخلوقات و به درجات از جماد بالاتر است، اولى و احق باشد كه از كلام الهى متأثر گردد.

وَتِلْكَ الأَْمْثلُ...: و اين مثال ها را براى مردم مى زنيم شايد بينديشند و از خواب غفلت بيدار شوند و از كلام الهى بهره مند گردند.

ص:162

حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمايد:

إنَّ التَّفَكُّرَ يَدْعُو إلَى الْبِرِّ وَالْعَمَلِ بِهِ: به درستى كه تفكّر، به نيكوكارى و عمل به آن مى خواند و دعوت مى كند.

چنانچه تفكّر در عظمت الهى، به خشيت و طاعت او دعوت مى كند. و تفكّر در فناى دنيا و لذّات آن، به ترك علاقۀ به آن دعوت مى كند. و تفكّر در آثار صالحان، به پيروى از آنان دعوت مى كند. و تفكّر در اخلاق حسنه به تحصيل آن دعوت مى كند و تفكّر در اخلاق سيّئه، به اجتناب از آن دعوت مى كند و همچنين ساير قسمت ها.

صفات خداوند

(آيۀ 22) (هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَدَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ)

تفسير:

اوست خدايى كه جز او معبودى كه مستحق پرستش و ستايش باشد نيست غيب و آشكار را مى داند - يعنى آنچه از حواس ظاهرى و باطنىِ هر ذى شعورى نهان و آنچه در مقابل آنها آشكار است يا آنچه هنوز موجود نشده و آنچه موجود شده است را مى داند - اوست بخشنده و مهربان.

(آيۀ 23) (هُوَ اللَّهُ الَّذِى لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَنَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ)

تفسير:

اوست خدايى كه جز او معبودى كه سزاوار ستايش و پرستش باشد نيست.

مَلِك است، يعنى سلطان فرمان رواى جهان هستى است.

ص:163

قُدُّوس است، يعنى منزّه و پاك از هر عيب و نقص و شريك و فرزند است.

سلام است، يعنى ذاتش سالم از هر عيب و صفاتش سالم از هر نقص و افعالش سالم از هر شرّ است.

مؤمن است، يعنى توحيدگوى خود و مؤمن به حقيقت ذات و صفات خويش و ايمنى بخش از هر ستم و بدى است.

مهيمن است، يعنى امين و مسلط و فائق بر همه چيز و حافظ همۀ هستى و مراقب همۀ اشياء است.

عزيز است، يعنى بى مثل و نظير و غالبِ شكست ناپذير و بخشندۀ عزّت است.

جبّار است، يعنى داراى شأنى عظيم و جبران كنندۀ هر شكست و ضرر، و اصلاحگر حال موجودات و صاحب ارادۀ قاهره بر اشياء است.

متكبّر است، يعنى مستحقّ تعظيم و صاحب كبريا و بزرگى باطنى و ظاهرى است.

منزّه است خداوند از اين كه براى او شريك قرار مى دهند.

زيرا به براهين عقليه و دلايل نقليه ثابت است كه اللّه - تبارك و تعالى - نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال شريك ندارد.

(آيۀ 24) (هُوَ اللَّهُ الْخَلِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَآءُ الْحُسْنَى يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

تفسير:

اوست خداى آفريننده اشياء بر پايۀ تقدير و سنجش، و آفريدگار و ايجادكنندۀ موجودات (كه از يكديگر ممتاز و جدا، و در كمال صنع مماثل هم هستند) و صورت بخش اشياء به صورت هاى گوناگون.

او راست بهترين نام ها، همۀ آنچه در آسمان و زمين است او را به زبان قال يا زبان حال تسبيح مى گويند و تنزيه مى كنند و اوست صاحب اقتدار و حكمت كه همۀ كارهاى او از

ص:164

روى حكمت است.

سعيد بن جبير از ابن عباس نقل نموده كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: اسم اعظم در شش (كذا) آيۀ آخر سورۀ حشر باشد.(1)

و ابو امامه از آن حضرت روايت نموده است كه: هر كس خواتيم سورۀ حشر را در شب يا در روز بخواند و در آن روز بميرد، حق سبحانه بهشت را بر او واجب گرداند.(2)

فضل و رحمت الهى، نامتناهى است؛ لكن نبايد غافل بود كه براى درك اين فيوضات، قابليت هم لازم است. و بزرگان فرموده اند: العطيّاتُ بحسب القابليّات.

ص:165


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 244.
2- . منهج الصادقين، ج 9، ص 245.

سورۀ ممتحنه

اشارة

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَتَّخِذُواْ عَدُوِّى وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِيَآءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُواْ بِمَا جَآءَكُم مِّنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَن تُؤْمِنُواْ بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِن كُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَدًا فِى سَبِيلِى وَ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِى تُسِرُّونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمَآ أَخْفَيْتُمْ وَ مَآ أَعْلَنتُمْ وَ مَن يَفْعَلْهُ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَآءَ السَّبِيلِ)

اعراب:

قبل از أن تؤمنوا... كلمۀ «كراهة» يا مانند آن و يا لام در تقدير است. جواب شرط در جمله إن كنتم خرجتم... در تقدير است يعنى اگر براى جهاد... خارج شده ايد، پس دشمن

ص:166

من و دشمن خودتان را دوست نگيريد. جملۀ تسرّون... ابتداى كلام است. يخرجون الرسول... جملۀ حال است از فاعل كفروا.

خيانت در افشاء اسرار مسلمين

تفسير:

اى كسانى كه به خدا و رسول و قيامت ايمان آورده ايد، دشمن من و دشمن خودتان را دوستان خود نگيريد، شما با آنها طرح دوستى مى افكنيد و به وسيلۀ نامه دوستى تان را به سوى آنها القا مى كنيد و مى فرستيد (اشاره است به نامه اى كه يكى از مهاجران به نام حاطب براى مشركان مكّه نوشت و در آن نامه به آنها خبر داد كه پيامبر قصد جنگ با شما را دارد، پس اسلحه مهيّا ساخته براى قتال با او آماده باشيد! نامه را توسط زنى براى آنها فرستاد كه پيامبر توسط جبرئيل از اين كار آگاه و نامه وسط راه ازآن زن گرفته شد و حاطب هم پس از رسوا شدن مورد اعتراض مردم قرار گرفت و در حالى كه او را از مسجد بيرون مى كردند و او چشمش به طرف پيامبر بود كه شايد لطفى بفرمايد، حضرت فرمود: او را باز گردانيد! و توبه اش داد).

در حالى كه آنها به آنچه از حق - يعنى قرآن يا پيامبر حق يا دين اسلام كه دين حق است - براى شما آمده كفر ورزيده اند، در حالى كه آنها پيامبر و شما را به خاطر ايمانتان به اللّه كه پروردگار شماست از وطنتان مكّه بيرون مى كنند.

إِن كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ...: اگر شما از وطنتان از براى جهاد در راه من و طلب خشنودى من بيرون آمده و هجرت كرده ايد، پس با آنها اظهار دوستى و مودّت نكنيد. شما دوستى خود را (به وسيلۀ نامه يا سخنان سرّى) پنهانى به آنها مى رسانيد در حالى كه من به آنچه شما پنهان مى داريد و آنچه آشكار مى كنيد از شما داناترم.

وَمَنْ يَفْعَلْ...: و هر كس از شما چنين كند پس حقّاً كه راه راست را گم كرده و گمراه شده است.

ابن فضّال از حضرت رضا عليه السلام روايت نموده:

مَنْ وَالى أعْداءَ اللّهِ فَقَدْ عادى أوْلِياءَ اللّهِ، وَمَنْ عَادى أوْلِياءَ اللّهِ فَقَدْ عَادَى اللّه، وَحَقٌّ عَلَى اللّهِ أنْ يُدْخِلَهُ فى نارِ جَهَنَّمَ: هر كس دوستى كند با دشمنان خدا، پس به تحقيق دشمنى نموده با دوستان خدا و هر كس دشمنى كند با دوستان

ص:167

خدا، پس به تحقيق دشمن داشته خدا را و سزاوار است بر خدا كه او را در جهنّم داخل نمايد.

(آيۀ 2) (إِن يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُواْ لَكُمْ أَعْدَآءً وَ يَبْسُطُواْ إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُم بِالسُّوءِ وَ وَدُّواْ لَوْ تَكْفُرُونَ)

لغت و اعراب:

ثقف در اين جا به معنى مسلط شدن و غالب شدن است. بسط يعنى گستردن و گشودن.

يكونوا مجزوم است و نون آخر آن به جزم افتاده است.

تفسير:

آنها - يعنى مشركان مكّه - اگر بر شما مسلط شوند دشمنان سرسخت شما خواهند بود (و اين اظهار دوستى سرّى شما با آنها براى شما فايده اى نخواهد داشت) و دست ها و زبان هايشان را به بدى به سوى شما خواهند گشود - يعنى دشنام مى دهند و مى كشند - و آنها همواره دوست دارند كه شما كافر شويد چنان كه آنها هستند.

بنابراين براى مؤمن، شايسته نيست مودّت و دوستى داشته باشد با دشمنى كه درصدد گرفتن گوهر گران بهاى دين و ايمان اوست.

(آيۀ 3) (لَن تَنفَعَكُمْ أَرْحَامُكُمْ وَ لَآأَوْلَدُكُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ)

تفسير:

هرگز خويشان و فرزندانتان كه براى آنها از دينتان مى گذريد (با اين كه كافرند با آنها مودّت مى ورزيد) در روز قيامت سودى به حال شما نخواهند داشت. در آن روز خداوند

ص:168

ميان شما و خويشان و فرزندان كافرتان جدايى خواهد افكند و آنها را به جهنّم مى فرستد و شما را اگر با ايمان از دنيا رفته باشيد به بهشت و اگر شما هم كافر باشيد باز آنها از شما جدا هستند، و چون آن روز روزى است كه يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ و نمى توانند كارى براى شما انجام دهند كه به نفع شما باشد.

و خداوند به آنچه مى كنيد بيناست و شما را به آن جزا مى دهد.

سرمشق گيرى از ابراهيم (ع)

(آيۀ 4) (قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِى إِبْرَ هِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُواْ لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَءَ ؤُاْ مِنكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَ بَدَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ الْعَدَ وَةُ وَ الْبَغْضَآءُ أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُواْ بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَ هِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ مَآ أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن شَىْءٍرَّبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ)

لغت و اعراب:

بُرآء جمع «برىء» است مانند شريف و شرفاء. إلا قول... استثناى از لكم اسوة... فى إبراهيم است.

تفسير:

به يقين براى شما در روش ابراهيم و كسانى كه همراه او و با او بودند سرمشق خوبى است آن گاه كه به كفّار قوم خود گفتند: حتماً ما از شما و از آنچه به جاى خدا مى پرستيد بيزاريم! ما به آيين و خدايان شما كفر ورزيديم!

و هميشه ميان ما و شما عداوت و دشمنى پديدار است تا آن گاه كه به خداى يگانه ايمان آوريد. يعنى سبب دشمنى ميان ما و شما، جز ايمان نياوردن شما به خداى يگانه

ص:169

نيست، كفر را از خود زايل گردانيد و به خداى فرد بى همتا ايمان آوريد. تا عداوت به محبت مبدل گردد.

إِلَّا قَوْلَ إِبْرَ هِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ: پس به ابراهيم اقتدا كنيد مگر در اين گفتار ابراهيم به پدرش (نا پدرى يا عمويش) كه من براى تو از خدا آمرزش خواهم خواست - زيرا استغفار براى كافران جايز نيست - ابراهيم هم هنگامى كه متوجه شد او در كفر خود راسخ است از او تبرّى جست. و قبلاً به اميد ايمان آوردن او وعدۀ استغفار به او داده بود.

وَ مَآ أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن شَىْءٍ: تتمۀ قول حضرت ابراهيم عليه السلام است كه به پدرش (ناپدرى يا عمويش) گفت: من براى تو از خدا جز درخواست، چيزى را مالك نيستم. و نمى توانم عذاب را از تو دفع نمايم.

دعاى قرآنى

رَّبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ: سپس ابراهيم و آنان كه به او ايمان آورده بودند پس از تبرّى از قوم كافر خود به درگاه خدا روى آورده و گفتند: پروردگارا ما بر تو توكل و اعتماد كرديم - يعنى از خلق بريديم و به تو متوجه شديم - و به دل به سوى تو بازگشتيم و بازگشت همه در آخرت به سوى توست.

(آيۀ 5) (رَبَّنَا لَاتَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ وَ اغْفِرْ لَنَا رَبَّنَآ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

تفسير:

پروردگارا ما را وسيلۀ آزمايش كسانى كه كفر ورزيده اند قرار مده.

يعنى ايشان را بر ما مسلط مفرما تا نگويند: اگر ايشان حق مى بودند، در دست ما گرفتار نمى شدند. يا ايشان را بر ما مستولى ننما تا ما را از دين تو منحرف سازند. يا لطف خود را شامل حال ما ساز تا بر فتنه و اذيّت آنان صبر كنيم و تابع ايشان نشويم. يا براى امتحان آنها ما را به مصائبى گرفتار مساز.

وَاغْفِرْ لَنَا...: و پروردگارا، بر ما ببخشاى و آنچه را در راه تو تقصير كرده ايم بيامرز،

ص:170

تويى كه صاحب اقتدار و حكمتى و همۀ كارهايت طبق حكمت و مصلحت مى باشد.

(آيۀ 6) (لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُواْ اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْأَخِرَ وَ مَن يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ)

لغت:

يتولّ فعل مضارع از باب تفعّل، و اصل آن يتولّى بوده، و ياء آن به خاطر جزم افتاده است.

تفسير:

البته براى شما در روش آنان - يعنى ابراهيم و مؤمنانِ به او - سرمشق خوبى است براى كسى كه خدا و روز آخرت را اميد مى دارد.

و هر كس روى برتابد و در توحيد و يكتاپرستى به ابراهيم اقتدا نكند به خود ضرر زده است؛ زيرا خداوند بى نياز است و به ايمان كسى نياز ندارد و ستوده صفات و ستايشگر و ستايش شده است و نياز به ستايش كسى هم ندارد.

روايت شده است كه بعد از نزول اين آيات شريفه مؤمنان به كلّى مودّت خود را با پدران و اولاد و اقرباى كافر كه در مكّه داشتند ترك كردند، و عداوت كفّار را در دل خود ثابت نمودند. خداوند چون جدّى بودن ايشان را در ترك موالات و مواصلت با اقرباى كافرشان، و رسوخ عداوت كفّار را در دل آنها مشاهده فرمود، بر ايشان ترحم نموده، وعدۀ مودّت را به ايشان داد و فرمود:

(آيۀ 7) (عَسَى اللَّهُ أَن يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ الَّذِينَ عَادَيْتُم مِّنْهُم مَّوَدَّةً وَ اللَّهُ قَدِيرٌ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ)

ص:171

تفسير:

اميد آن كه خداوند ميان شما و ميان كسانى كه از كفّار مكّه با آنها دشمنى داشتيد (به وسيلۀ اسلام آوردن آنها در فتح مكّه) دوستى قرار دهد و خداوند تواناست و خداوند آمرزنده و مهربان است.

اين اميد و وعدۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله با فتح مكّه و ايمان سران قريش و ديگران عملى شد و عداوت ها به محبت تبديل گشت.

شرايط صلح و جنگ با كفار

(آيۀ 8 و 9) (لَّا يَنْهَلكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَتِلُوكُمْ فِى الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَرِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُواْ إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ * إِنَّمَا يَنْهَلكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَتَلُوكُمْ فِى الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُم مِّن دِيَرِكُمْ وَ ظَهَرُواْ عَلَى إِخْرَاجِكُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْوَ مَن يَتَوَلَّهُمْ فَأُوْلَلِكَ هُمُ الظَّلِمُونَ)

اعراب و لغت:

أن تبرّوهم... بدل از الذين لم يقاتلوكم...، و تقسطوا... عطف بر تبرّوا است، و نون آخر هر دو به خاطر «أن» ناصبه افتاده. ظاهروا يعنى «عاونوا». أن تولّوهم بدل الذين قاتلوكم... است.

تفسير:

خدا شما را از كفّارى كه با شما در بارۀ دين نجنگيده و شما را از خانه هايتان بيرون نكرده اند منع نمى كند كه به آنها نيكى كنيد و با آنها به قسط و عدل رفتار نماييد، تا موجب تأليف قلوب شده و به اسلام آوردن تشويق شوند. خداوند، عدالت پيشگان يا احسان كنندگان را دوست دارد.

ص:172

إِنَّمَا يَنْهَكُمُ...: جز اين نيست كه خداوند، شما را از دوستى كسانى منع مى كند كه با شما در بارۀ دين جنگيده اند و شما را از خانه هايتان بيرون رانده اند و بر بيرون كردن شما همديگر را يارى داده اند.

وَمَن يَتَوَلَّهُمْ...: و كسانى كه با آنها دوستى كنند چنين كسان اند كه ستمكارند و به سبب آن مستحقّ عذاب عظيم و عقاب اليم اند.

پس دوستى با خدا و رسول و مؤمنان بايد كرد، نه دوستى با غير خدا و كفّار كه آن جز ضرر دنيوى و عقوبت اخروى چيزى به دنبال نخواهد داشت.

احكام زنان مهاجر، مرتد و بيعت كننده

(آيۀ 10) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا جَآءَكُمُ الْمُؤْمِنَتُ مُهَجِرَ تٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَنِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ لَاهُنَّ حِلٌّ لَّهُمْ وَ لَاهُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ ءَاتُوهُم مَّآ أَنفَقُواْ وَ لَاجُنَاحَ عَلَيْكُمْ أَن تَنكِحُوهُنَّ إِذَآ ءَاتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لَاتُمْسِكُواْ بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ وَسَْلُواْ مَآ أَنفَقْتُمْ وَلْيَسَْلُواْ مَآ أَنفَقُواْ ذَ لِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ)

اين آيۀ شريفه ده جمله است كه برخى مبتدا و خبر، و برخى فعل و فاعل و مفعول، و برخى به شكل ديگرى است.

تفسير:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه زنان مؤمن از شوهر كافر خود جدا شده به عنوان مهاجر از مكّه به مدينه نزد شما آمدند آنها را از نظر ايمان بيازماييد. كه بيرون آمدن آنها از مكّه به خاطر دشمنى شوهر نبوده، و به هيچ غرضى از اغراض دنيويه نباشد؛ بلكه فقط براى خدا و رسول و دين اسلام به اين جا آمده باشند.

ص:173

خدا خود به ايمان آنها داناتر است؛ زيرا او به سرائر و باطن اشخاص هم عالم است.

پس اگر آنها را با امتحان و قرائن مؤمن تشخيص داديد آنها را به سوى شوهران كافرشان بازمگردانيد.

نه اين زن ها بر آن شوهران كافر حلال اند و نه آن شوهران كافر بر اينها حلال اند.

و آنچه شوهرانشان به عنوان مهريه هزينه نموده اند به آنها باز پردازيد.

و بر شما گناهى نيست كه آنها را به همسرى خود درآوريد (زيرا با اسلام آوردن زن، نكاح او با شوهر كافرش فسخ مى شود) در صورتى كه مهرشان را بپردازيد. شايد اين جمله به اين معنى باشد: در صورتى كه براى ازدواج با آنها مهريه اى قرار دهيد.

و اگر همسر شما كافر است و به كافران پيوسته است به عقد و پيوندى كه با او داريد تمسّك مجوييد كه آن عقد و پيمان باطل شده است.

و از آنها آنچه هزينۀ مهر كرده ايد بطلبيد.

و آنها هم از شما هر چه هزينه كرده اند بطلبند.

اين حكم خداوند است كه در ميان شما حكم مى كند.

و خدا دانا و حكيم است و حكم او بر طبق حكمت و مصلحت مى باشد.

خصوصيات اين مسائل در كتاب هاى فقهى ياد شده است.

(آيۀ 11) (وَ إِن فَاتَكُمْ شَىْءٌ مِّنْ أَزْوَ جِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعَاقَبْتُمْ فََاتُواْ الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْوَ جُهُم مِّثْلَ مَآ أَنفَقُواْ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِى أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ)

لغت:

عاقبتم در اين جا يعنى جنگ كرديد و غنيمتى به دست آورديد.

تفسير:

و اگر برخى از همسرانتان از دستتان رفتند و به سوى كفّار شدند، آن گاه غنيمتى از راه جنگ يا غير آن از آنها به شما رسيد، پس به كسانى كه همسرشان رفته (و نتوانسته اند

ص:174

مهريه را از او پس بگيرند) به مقدار آنچه از مهر هزينه كرده اند - يعنى پرداخته اند - بپردازيد و از خدايى كه به او ايمان آورده ايد پروا كنيد.

(آيۀ 12) (يَأَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَآءَكَ الْمُؤْمِنَتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَن لَّايُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيًْا وَ لَايَسْرِقْنَ وَ لَايَزْنِينَ وَ لَايَقْتُلْنَ أَوْلَدَهُنَّ وَ لَايَأْتِينَ بِبُهْتَنٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِى مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ)

اعراب:

يفترينه جملۀ فعليه، حال است از فاعل لا يأتين و يا صفت بهتان.

در بارۀ جملۀ بين أيدهن... مطالب متعددى گفته شده كه يكى از آنها را در تفسير ذيل مى خوانيد.

فبايعهنّ جواب إذا جاء... مى باشد.

تفسير:

اى پيامبر، هنگامى كه زن هاى مؤمن نزد تو آمدند تا با تو بيعت كنند بر اين كه چيزى را شريك خدا قرار ندهند، و از مال شوهر و غير او دزدى نكنند، و زنا نكنند، و فرزندان خود را (و يا دختران خود را) نكشند و سقط جنين نكنند. وَ لَايَأْتِينَ...: و به شوهرشان بهتان نزنند به اين كه بچۀ ديگران يا حرامزادۀ خود را نياورند و به شوهر خود نسبت دهند به اين ادّعا كه فرزند اوست كه از ميان دست هاشان (شكم) و پاهاشان (فرج) بيرون آمده است، و تو را در هيچ كار نيكى كه فرمان مولوى دادى يا مى دهى نافرمانى نكنند، اگر بر اين اساس مى خواهند بيعت كنند با آنها بيعت كن و براى ايشان از خدا آمرزش بخواه كه خداوند آمرزنده و مهربان است.

ص:175

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه: از حضرت رسول صلى الله عليه و آله سؤال نمودند چگونه زنان بيعت كنند؟ فرمود: من با زنان مصافحه ننمايم، پس قدحى از آب خواستند و دست مبارك در آن فرو بردند و بيرون آوردند و به زنان فرمودند: داخل كنيد دست هاى خود را در آن آب. بدين طريق، زنان بيعت نمودند.(1)

حكم ارتباط با غضب شدگان

(آيۀ 13) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَتَوَلَّوْاْ قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَلِسُواْ مِنَ الْأَخِرَةِ كَمَا يَلِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحَبِ الْقُبُورِ)

اعراب:

قبل از اصحاب كلمۀ بعث در تقدير است و بنابراين من أصحاب... مفعول و متعلق به يئس است. احتمال ديگر اين كه من أصحاب... متعلق به الكفار، و مفعول يئس در تقدير باشد، يعنى همان گونه كه كفارِ از اهل قبور از آخرت مأيوس اند.

تفسير:

اى كسانى كه به خدا و رسول و قيامت ايمان آورده ايد، گروهى را كه خداوند بر آنها خشم كرده (مراد يهود يا همۀ كفّار هستند) به سرپرستى و دوستى و يارى مگيريد، به تحقيق آنها از آخرت و ثواب هاى آن (به خاطر عنادشان و كتمان آنچه در بارۀ پيامبر اسلام در كتاب آسمانى شان آمده) نوميدند همان گونه كه كافران از زنده شدن اهل قبور يا كافران كه مرده اند از ثواب و رحمت خدا نوميدند.

ص:176


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 307، ح 28 به نقل از كافى.

سورۀ صف

تسبيح موجودات

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

تفسير:

آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است خدا را به زبان قال يا به زبان حال تسبيح گفته و مى گويد و او مقتدر شكست ناپذير و داراى متانت و اتقان صنع در مرحلۀ تكوين و تشريع است.

علما و مفسّران را در تسبيح موجودات دو قول است:

قول اول: تسبيح حالى، يعنى هر ذره اى از ذرات موجودات، به لسان حال و با زبان بى زبانى، فقر ذاتى خود و غناى ذاتى خالق را گويا هستند.

قول دوم: تسبيح مقالى و ارادى، كه هر طبقه اى از حيوان و نبات و جماد، داراى شعور و ادراك اند، و هر دسته به زبانى ذات سبحانى را تسبيح مى كنند و ما نمى فهميم، چنانچه

ص:177

بسيارى از كلام مردم را كه زبان آنها را هيچ ندانيم نمى فهميم.

در اكمال الدين از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

حضرت داوود هر وقت زبور مى خواند، باقى نمى ماند نه كوهى و نه سنگى و نه پرنده اى مگر آن كه جواب مى داد او را.

بحار از خرايج نقل نمايد كه حضرت سيّد الشهدا عليه السلام در حال كوچكى، صداى عدّه اى از پرندگان را بيان فرمايد و در آخر فرمايد:

مَا خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَىْءٍ إلّاوَلَهُ تسبيح بِحَمْدِ رَبِّهِ؛

خلق نفرمود خدا چيزى را، مگر آن كه براى اوست تسبيح و ستايش پروردگارش.

بعد تلاوت نمود: وَ إِن مِّن شَىْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لَكِن لَّاتَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ.

لزوم تطابق كردار با گفتار

(آيۀ 2 و 3) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَاتَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَاتَفْعَلُونَ)

لغت و اعراب:

مقتاً تمييز است و منصوب. يعنى قول بى عمل بزرگ است از حيث مقت بودن، و مقت مصدر به معنى مفعول يعنى مبغوض. أن تقولوا... فاعل كبر است يا أن تقولوا... مبتدا و كبر... خبر آن است.

تفسير:

اى كسانى كه به خدا و رسول و قيامت ايمان آورده ايد، چرا چيزى را مى گوييد كه عمل نمى كنيد؟! چرا وعدۀ با قصد تخلّف مى دهيد؟!

در نزد خدا بسيار مبغوض است كه چيزى را بگوييد كه به جا نمى آوريد.

كسى كه چيزى مى گويد و عمل نمى كند دو جور است 1 - اين كه هنگام گفتن عازم است كه عمل نكند. اين گفتار، قبيح و مذموم و مورد نهى آيۀ شريفه است. 2 - آن كه جازم باشد كه به جا آورد؛ لكن نمى داند در ثانى الحال به انجام آن موفق خواهد شد يا نه؟ اين

ص:178

گفتار در مظنۀ كذب است. پس سزاوار است اين قسم را مقترن به لفظ إن شاء اللّه نمايد.

بنابراين علما و خطبا و وعّاظ كه مردم را ارشاد و هدايت مى نمايند، بايد مواظب باشند كه در اين توبيخ داخل نباشند.

به يكى از اكابر گفتند: ما را موعظه فرما. جواب نداد. ديگر بار گفتند و التماس نمودند، گفت: أتأمروننى أن أقول ما لا أفعل و أستعجل مقت اللّه: آيا امر مى كنيد مرا چيزى بگويم كه خود به آن عمل ننمايم، و به جهت آن، غضب خدا را بر خود نازل سازم؟!

و در احاديث معراجيه است كه قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله:

مَرَرْتُ لَيْلَة اسرىَ بى عَلى اناسٍ تُقْرَضُ شَفَاههُمْ بِمَقاريضَ مِنْ نارٍ، فَقُلْتُ: مَنْ هؤُلَاء يا جَبْرَييل؟ قالَ: خُطَباءُ مِنْ أهْلِ الدُّنْيَا مِمَّنْ كَانُوا يَأْمُرُونَ النّاسَ وَيَنْسَوْنَ أنْفُسَهُمْ.

رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: شبى كه مرا به معراج بردند مرور كردم بر مردمى كه مى چيدند لب هاى آنها را با قيچى هاى آتشين. پرسيدم: اينها كيستند اى جبرئيل؟ گفت:

ايشان خطبايى از اهل دنيا هستند كه مردمان را به نيكويى امر مى كردند و خودشان را فراموش مى نمودند.

محبوبيت جنگاوران

(آيۀ 4) (إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَتِلُونَ فِى سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُم بُنْيَنٌ مَّرْصُوصٌ)

لغت:

مرصوص يعنى محكم به گونه اى كه گويا از «رصاص» يعنى سرب شاخته شده.

تفسير:

به يقين خدا دوست دارد كسانى را كه در راه او پيكار مى كنند در حالى كه صف زده اند در مقابل دشمن، گويى بنايى پولادين هستند.

ص:179

گمراهى هاى قوم موسى و قوم عيسى (عليهما السلام)

(آيۀ 5) (وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَقَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِى وَ قَد تَّعْلَمُونَ أَنِّى رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ فَلَمَّا زَاغُواْ أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الْفَسِقِينَ)

لغت:

زيغ يعنى مايل شدن از حق به باطل. زاغ يعنى منحرف شد. و أزاغ يعنى منحرف كرد. و در اين جا به معنى «در انحراف باقى گذاشت» مى باشد.

تفسير:

و به ياد آر هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: اى قوم من، چرا مرا مى آزاريد و نسبت هاى ناروا به من مى دهيد با اين كه مى دانيد من فرستادۀ خدا به سوى شمايم و با معجزاتى كه ارائه داده ام در صدق نبوت من براى شما شبهه اى نيست؟! پس چون از حق منحرف شدند و از اطاعت فرمان موسى - با اين كه براى صدق نبوّت خود معجزات و ادلّۀ واضحه داشت - سر باز زدند خداوند هم دل هايشان را در انحراف رها كرد و الطاف غيبى خود را از آنها بريد و خدا مردمان نافرمان و فاسق را هدايت و راهنمايى نمى كند.

(آيۀ 6) (وَ إِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَبَنِى إِسْرَ ءِيلَ إِنِّى رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُم مُّصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَىَّ مِنَ التَّوْرَلةِ وَ مُبَشِّرَا بِرَسُولٍ يَأْتِى مِن بَعْدِى اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَآءَهُم بِالْبَيِّنَتِ قَالُواْ هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ)

اعراب:

يأتى من بعدى و اسمه أحمد هر دو جمله صفت رسول است.

ص:180

تفسير:

و به ياد آر هنگامى را كه عيسى بن مريم گفت: اى بنى اسراييل، بى ترديد من فرستادۀ خدا به سوى شمايم در حالى كه آنچه پيش از من آمده كه تورات باشد را تصديق كننده ام و به پيامبرى كه پس از من خواهد آمد كه نام او احمد است بشارت دهنده ام. پس با اين كه حضرت عيسى اين مژده را داده بود هنگامى كه آن حضرت صلى الله عليه و آله آمد و براى اثبات رسالت خود دلايل و آيات روشنى آورد به جاى آن كه او را تصديق كنند (بيشترشان) گفتند: اين جادو يا جادوگرى است آشكار! و اسلام را نپذيرفتند.

(آيۀ 7) (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُوَ يُدْعَى إِلَى الْإِسْلَمِ وَ اللَّهُ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الظَّلِمِينَ)

تفسير:

و كيست ستمكارتر از آن كه در عين حالى كه به سوى اسلام - كه سعادت دنيا و آخرت او را تأمين مى كند - دعوت مى شود آن را نپذيرفته و با انكار آن بر خداوند دروغ مى بندد و مى گويد: بت ها روز قيامت نزد خدا شفاعت خواهند كرد و شفاعت آنها پذيرفته خواهد شد؟! و خدا ستمكاران را كه به خاطر عناد و تكبر از پذيرش حق سر باز مى زنند هدايت نخواهد كرد.

(آيۀ 8) (يُرِيدُونَ لِيُطْفُِواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَ هِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَفِرُونَ)

اعراب:

بعد از لام در ليطفئوا «أن» مصدريه در تقدير است و به همين جهت نون آخر آن افتاده است.

ص:181

تفسير:

كافران و مخالفان مى خواهند نور خدا را با دهن هاى خود خاموش كنند و دعوت پيامبر و دين و كتاب او را با تكذيب و افترا باطل نمايند، حال آن كه خدا نور خود را (يعنى دين اسلام و شريعت نبوى را با تأييدات خود) تمام كننده است هر چند كافران را خوش نيايد و آن را كراهت داشته باشند.

پيروزى نهايى اسلام

(آيۀ 9) (هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ)

تفسير:

اوست كه پيامبر خود را با وسايل هدايت (قرآن و معجزات دالّه بر صدق نبوّت و حقانيت او) و دين حق كه اسلام است فرستاد تا آن را بر همۀ مصاديق دين و شرايع آسمانى غالب گرداند هر چند مشركان را خوش نيايد و آن را كراهت داشته باشد.

به صريح اين آيۀ شريفه، خدا وعده فرموده كه دين اسلام را بر تمام اديان غالب گرداند، يعنى هيچ دينى در روى زمين باقى نماند مگر دين اسلام كه شرق و غرب عالم را فرا گيرد.

و اين مطلب تاكنون محقّق نشده، و وعدۀ الهى تخلّف پذير نيست و البته بايد واقع شود إِنَّ اللَّهَ لَايُخْلِفُ الْمِيعَادَ و آن در زمان ظهور حضرت مهدى موعود، پسر امام حسن عسكرى عليهما السلام واقع خواهد شد همان طور كه در بسيارى از احاديث آمده است:

عيّاشى از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت نموده كه فرمود: اعلاى كلمۀ اسلام و غالب شدن آن، بعد از اين زمان خواهد شد. به حق آن كسى كه جان من به يد قدرت اوست، دين اسلام را غالب گرداند بر جميع اديان، تا آن كه باقى نماند هيچ شهرى مگر آن كه صبح و شبانگاه نداى «لا اله الّا اللّه و محمّد رسول اللّه» شنوند.(1)

ص:182


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 318، ح 31 به نقل از مجمع البيان.

ابو الفتوح رازى رحمه الله در تفسير خود از مقداد بن اسود روايت نموده كه رسول اللّه صلى الله عليه و آله فرمود: باقى نماند روى زمين خانه اى، مگر آن كه خداى تعالى كلمۀ اسلام را در آن داخل فرمايد.... (1) طبرسى رحمه الله از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده:

إنَّ ذلِكَ يَكُونُ عِنْدَ خُرُوجِ الْمَهْدِىِّ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ، فَلَا يَبْقى أحَدٌ إلّاأقَرَّ بِمُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله.(2)

از سعيد بن جبير در تفسير آيۀ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ

قال: هُوَ الْمَهْدِىُّ مِنْ وُلْدِ فاطِمَة عليها السلام.(3)

(آيۀ 10-13) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَرَةٍ تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَتُجَهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَ لِكُمْ وَ أَنفُسِكُمْ ذَ لِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ * يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ يُدْخِلْكُمْ جَنَّتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ وَ مَسَكِنَ طَيِّبَةً فِى جَنَّتِ عَدْنٍ ذَ لِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ * وَ أُخْرَى تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِّنَ اللَّهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ)

اعراب:

تؤمنون... در اين جا به معنى «آمِنوا» و امر است و همچنين تجاهدون...

يغفر... جواب امر و مجذوم است، و يدخلكم... عطف به آن است. و مساكن منصوب و عطف به جنّات، و طيّبة صفت آن است.

گفته شده: اخرى صفت «تجارة» مقدَّر و عطف به تجارة در صدر آيه است.

ص:183


1- . تفسير ابو الفتوح، ج 6، ص 16.
2- . مجمع البيان، ج 3، ص 25.
3- . نور الابصار، ص 186 چاپ 1367 ق.

بهترين تجارت عالم

تفسير:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، آيا شما را به تجارتى راهنمايى كنم كه شما را از عذابى دردناك (كه آتش جهنّم و انواع عقوبات است) نجات بخشد؟

به خدا و پيامبر او ايمان بياوريد و در راه خدا با كافران با مال ها و جان هايتان جهاد كنيد. اين ايمان و جهاد براى شما بهتر است (از هر تجارت پرسودى) اگر بدانيد (نفع دائمى و ثواب ابدى آن را).

يَغْفِرْ لَكُمْ...: ايمان آوريد و جهاد كنيد تا خداوند گناهانتان را ببخشايد و بيامرزد و شما را به بهشت و باغ هايى كه از زير ساختمان و درختان آنها نهرها جارى است و در مسكن هاى پاكيزه و دل پسند كه در بهشت هاى جاويد واقع شده است داخل كند. آنچه ياد شد از مغفرت و بهشت، رستگارى بزرگ است (نه آنچه مردم آن را رستگارى مى دانند از داشتن امور فانيۀ دنيا).

وَأُخْرَى تُحِبُّونَهَا...: خداوند علاوه بر مغفرت و بهشت، نعمت ديگرى كه آن را دوست داريد به شما مى دهد و آن نعمت، يارى و نصرتى از جانب خداوند است كه دين اسلام را در منطق و برهان بر همۀ ملت ها در طول تاريخ غالب قرار داده است و نيز پيروزى و فتحى نزديك است كه در فتح مكّه و غير آن واقع مى شود.

و اى پيامبر، مؤمنان را به اين نعمت ها كه نصرت و فتح در دنيا و مغفرت و ثواب در آخرت است بشارت ده.

(آيۀ 14) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ أَنصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنصَارِى إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنصَارُ اللَّهِ فََامَنَت طَّآلِفَةٌ مِّن بَنِى إِسْرَ ءِيلَ وَ كَفَرَت طَّآلِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ عَلَى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُواْ ظَهِرِينَ)

ص:184

لغت و اعراب:

ظاهرين به معنى غالبين منصوب و خبر أصبحوا است.

پيروى از حواريون راستين

تفسير:

اى كسانى كه به خداو پيامبر او و قيامت و معتقدات حقّه ايمان آورده ايد، ياوران و انصار خدا باشيد.

يعنى اطاعت و انقياد شما بر وجهى باشد كه چون پيامبر از شما نصرت طلبد تمامى همّت خود را بر نصرت او مصروف داريد همان گونه كه عيسى بن مريم به حواريين و خواص خود گفت: ياوران من در حركت به سوى خدا كيان اند كه دين خدا را يارى كنند؟ حواريين گفتند: ما ياوران خداييم. پس گروهى از بنى اسرائيل ايمان آوردند و گروهى كفر ورزيدند پس ما كسانى را كه ايمان آورده بودند بر دشمنانشان - هم در حجّت و برهان و هم در جنگ - يارى بخشيديم تا غالب و پيروز گشتند.

از حضرت صادق عليه السلام نقل است كه فرمود:

إنَّ حَوَارِىَّ عيسى كَانُوا شيعَتَهُ، وَإنَّ شيعَتَنَا حَوَارِيُّونَا، وَمَا كَانَ حَوَارِىُّ عيسى بِأطْوَعَ لَهُ مِنْ حَوارينَا لنَا...

به درستى كه حوارى حضرت عيسى عليه السلام شيعيان او بودند، و شيعيان ما حوارى ما هستند. و نبودند حوارى عيسى فرمان بردارتر از حوارى ما....(1)

ص:185


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 319، ح 36 به نقل از كافى و تفسير برهان ذيل همين آيه.

سورۀ جمعه

تسبيح موجودات

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ)

تفسير:

آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است همواره خدا را - به زبان قال و زبان حال - تسبيح مى گويند، خدايى كه ملك يعنى مسلط بر همۀ جهان هستى، قُدُّوس يعنى پاكيزه از هر عيب و نقص، عزيز يعنى مقتدر شكست ناپذير، و حكيم يعنى داراى اتقان صنع در مرحلۀ تكوين و متانت در تشريع است.

تزكيه مقدم بر تعليم و تعلم

(آيۀ 2) (هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَبَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ)

ص:186

اعراب:

إن در جملۀ وإن كانوا مخفّفه از مثقّله است نه شرطيه. و لفى... خبر آن است.

منهم صفت رسولاً است و همچنين يتلوا عليهم... و دو جملۀ بعد.

تفسير:

اوست كه در ميان امّيان - يعنى مردم مكّه كه غالباً بى سواد بودند - پيامبرى از خود آنها (يعنى مثل ايشان ناخوانده و نانويسنده تا از تهمت اين كه مطالب را از معلمى آموخته، دور باشد) مبعوث كرد و برانگيخت كه آياتش - يعنى آيات قرآن - را بر آنها تلاوت مى نمايد و آنان را از پليدى هاى عقيدتى و اخلاقى و عملى پاكيزه مى كند و به آنها كتاب آسمانى و معارف دينى و عقلى مى آموزد. و حقيقت اين است كه آنها پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند.

و در ثبوت نبوّت آن حضرت همين بس كه با اين كه امّى بود آيات الهى و احكام شرع كه سبب صلاح دنيا و عقبا است و مكارم اخلاق كه موجب ترقيات انسانى و موجب تكميل سعادت ابدى است را به بندگان خدا تعليم مى نمايد و همۀ اينها دلالت دارد بر آن كه آنچه تلاوت مى كند و مى گويد، از وحى الهى است.

(آيۀ 3) (وَ ءَاخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُواْ بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

اعراب:

آخرين... عطف به امّيّين است.

تفسير:

و مبعوث كرد او را براى مجتمعات ديگرى (غير از اهل زمان خود و اهل مكّه) تا انقراض بشر كه هنوز به آنها نپيوسته اند (اما خواهند آمد) و اوست مقتدر غالب بر آنچه

ص:187

اراده كند و حكيم در تشريع دين قويم ابدى.

در روايت وارد شده كه چون اين آيه نازل شد، اصحاب گفتند: يا رسول اللّه، اينها كه بعد مى آيند چه كسان اند؟ حضرت دست مبارك بر دوش سلمان - رضوان اللّه عليه - نهاد و فرمود:

لَوْ كَانَ الْإيمَانُ مَنوطاً بالثُّرَيّا لَنَالَتْهُ رِجَالٌ مِنْ هؤُلاء(1): اگر ايمان به ثريا بسته باشد، مردانى كه از اين جماعت باشند - يعنى اهل عجم (يا فارس) - آن را فرا گيرند.

(آيۀ 4) (ذَ لِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَآءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ)

تفسير:

اين رسالت و پيامبرى با اين عموميت و گستردگى كه بعثت رسول اكرم شامل آن مى باشد فضل الهى است كه آن را بر وجه حكمت و مصلحت به هر كس خود بخواهد مى دهد و خداوند صاحب فضل بزرگ است.

(آيۀ 5) (مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُواْ التَّوْرَلةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارَا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الظَّلِمِينَ)

لغت و اعراب:

أسفار جمع «سِفر» به معنى كتاب، و جملۀ يحمل أسفاراً حال است از حمار. الذين كذّبوا... صفت قوم و مجرور است.

ص:188


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 274.

خران باركش

تفسير:

مثل كسانى از علماى يهود كه علم و عمل و ابلاغ تورات بر دوش آنها نهاده شده بود (كه بياموزند و بخوانند و عمل كنند و ابلاغ نمايند و آنها ياد گرفتند و خواندند) سپس آن را بر دوش نكشيدند - يعنى به آن عمل نكردند و اوصاف پيامبر اسلام كه در آن ياد شده بود كتمان كردند - مثل آن دراز گوشى است كه كتاب هايى چند را حمل مى كند و در حمل آن رنج و تعب بسيار مى بيند؛ امّا بهره اى از آنها ندارد و نمى داند آنچه بار اوست چيست؟!

بِئْسَ مَثَلُ...: بد مثلى است مثل گروهى كه آيات خدا و دستورات و محتواى تورات را با مخالفت عملى خود تكذيب و انكار كردند، و خداوند گروه ستمكار را هدايت نمى كند.

تنبيه: آيۀ شريفه گرچه در مذمّت علماى يهود است كه به تورات كتاب آسمانى خود عمل ننمودند؛ لكن مفاد آيه شامل است اهل قرآن را كه به كتاب آسمانى عمل ننمايند.

زيرا آنان كه حافظ و قارى قرآن باشند؛ لكن در مقام عمل به فرامين آن، اعتنا نكنند نيز مانند چهارپايى خواهند بود كه حامل كتب سماويه باشد، چنانچه آن حيوان جز زحمت و سختى حمل، بهره اى ندارد؛ اين جماعت هم جز وبال و خسران برايشان نخواهد بود، حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود:

مَا آمَنَ بِالْقُرآنِ مَنِ اسْتَحَلَّ محارِمَهُ:(1) ايمان نياورده به قرآن كسى كه محرّمات قرآن را حلال داند.

و فرمود:

كَمْ مِنْ قارِئ الْقُرْآنِ، وَالْقُرآنُ يَلْعَنُهُ:(2) چه بسا قرائت كنندۀ قرآن كه قرآن، او را لعنت كند!

و در تحت اين آيه داخل است هر كس مسائل شرعيه را بداند و به آن عمل نكند.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود:

اَلْعِلْمُ الَّذى لا يُعْمَلُ بِهِ كَالْكَنْزِ الَّذى لَايُنْفَق مِنْهُ، أتْعَبَ

ص:189


1- . بحار الانوار، ج 92، ص 185، ح 23 و 24.
2- . بحار الانوار، ج 92، ص 185، ح 23 و 24.

صاحِبُهُ نَفْسَهُ فِى جَمْعِهِ، وَلَمْ يَصِلْ إليه نَفْعُه:(1) علمى كه به آن عمل نشود، مانند گنجى است كه از آن انفاق نشود، كه صاحب او خود را در جمع آن به زحمت انداخته، و نرسيده است به او فايدۀ آن.

و فرمود:

مَثَلُ الَّذى يَعْلَمُ الْخَيْرَ وَلَا يَعْمَلُ بِهِ مَثَلُ السِّراجِ يُضىءُ لِلنّاسِ ويُحْرِقُ نَفْسَهُ(2): مثل كسى كه خير را تعليم نمايد و به آن عمل نكند مثل چراغى است كه به مردم روشنايى مى دهد و خود را مى سوزاند.

اولياء اللّه و آرزوى مرگ

(آيۀ 6 و 7) (قُلْ يَأَيُّهَا الَّذِينَ هَادُواْ إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَآءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ * وَ لَايَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدَا بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمُ بِالظَّلِمِينَ)

لغت:

الذين هادوا يعنى كسانى كه يهودى هستند. تمنّى يعنى آرزو كردن.

تفسير:

بگو: اى كسانى كه يهودى هستيد، اگر مى پنداريد كه شما دوستان خداييد نه مردم ديگر، پس اگر در اين ادّعا و پندار راستگو هستيد آرزوى مرگ كنيد تا به جوار رحمت و نعمت دوست برويد.

از اين آيه بر مى آيد هر كس دوست خدا باشد از مرگ باكى ندارد.

چنانچه حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

لَااُبَالى وَقَعَ الْمَوْتُ عَلَىَّ أمْ وَقَعْتُ عَلَى الْمَوْتِ(3):

باك ندارم مرگ بر من واقع شود، يا من بر مرگ واقع شوم. و هنگامى كه فرق حضرت با

ص:190


1- . بحار، ج 2، ص 37.
2- . بحار الانوار، ج 3، ص 38.
3- . منهج الصادقين، ج 9، ص 277.

ضربت تيغ دشمن شكافته شد فرمود:

فُزْتُ بِرَبِّ الْكَعْبَة.(1)

وَ لَايَتَمَنَّوْنَهُ أَبَدَاً بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ: و هرگز آنها به خاطر دست آوردهايى كه از پيش فرستاده اند - يعنى اعمال بد خود از كفر و گناه و غيره - آرزوى مرگ نخواهند كرد؛ زيرا مى دانند پس از مرگ بر اين كفر و اعمالى كه انجام داده اند معذَّب خواهند شد. و خدا به ستمكاران و يا حال ستمكاران داناست.

روايت شده كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله يهودان را گفت: به حقّ آن كه جان من به يد فرمان اوست، هيچ كس از شما تمنّاى مرگ نكند، مگر آن كه بر او واقع شود.(2)

پس اگر به صدق نبوّت آن حضرت يقين نداشتند، تمنّاى مرگ مى كردند؛ لكن چون مى دانستند اگر تمنّاى مرگ كنند فوراً خواهند مرد، بدين جهت هيچ كدام جرأت نكردند كه اين تمنّا را كنند.

پس آيه يكى از معجزات آن حضرت است؛ زيرا در آن خبر داد كه به جهت علم آنها به صدق آن حضرت و كذب خود هرگز تمنّاى مرگ نكنند. و ايشان چنان كه حضرت خبر داد، تمنّاى مرگ نكردند.

(آيۀ 8) (قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِى تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَلِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهَدَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ)

تفسير:

بگو: آن مرگى كه از آن مى گريزيد و فرار مى كنيد حتماً با شما ملاقات خواهد كرد و فرار شما فايده اى ندارد، سپس به سوى خداى داناى نهان و آشكار كه از همۀ احوال و اعمال شما باخبر است بازگردانده مى شويد، پس شما را از آنچه در دنيا از خير و شرّ انجام داده ايد به وسيلۀ كيفر و پاداش آن آگاه خواهد نمود.

ص:191


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 277.
2- . منهج الصادقين، ج 9، ص 278.

نماز جمعه و ياد خدا

(آيۀ 9 و 10) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا نُودِىَ لِلصَّلَوةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْاْ إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُواْ الْبَيْعَ ذَ لِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ * فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلَوةُ فَانتَشِرُواْ فِى الْأَرْضِ وَ ابْتَغُواْ مِن فَضْلِ اللَّهِ وَ اذْكُرُواْ اللَّهَ كَثِيرًا لَّعَلَّكُمْتُفْلِحُونَ >

لغت:

نودى فعل ماضى مجهول از باب مفاعله. من يوم يعنى «فى يوم». «سعى» مصدراسعوا به معنى تند رفتن است. ذروا به معنى ترك كنيد فعل امر است و ماضى و مضارع آن «وذر» «يذر» است.

تفسير:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه براى نماز در روز جمعه ندا داده مى شود - يعنى مؤذن براى نماز جمعه اذان مى گويد - پس به سوى ياد خدا (يعنى نماز جمعه) بشتابيد و خريد و فروش و داد و ستد را رها كنيد كه اين براى شما اگر بدانيد بهتر است.

زيرا اين سعى و شتاب درك نماز جمعه نتيجه اش منافع باقيه است، و بيع و داد و ستد فايده اش دنيوى و فانى است.

و چون نماز تمام شد مجازيد كه براى كسب و كار و طلب روزى در زمين پراكنده شويد و از فضل خدا بطلبيد، و خدا را بسيار ياد كنيد؛ باشد كه رستگار گرديد. چون اقدام به نماز جمعه، و طلب روزى كردن از خدا، و اكثر اوقات به ذكر خدا مشغول شدن، سبب نجات دنيا و آخرت است.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است:

مَنْ ذَكَرَ اللّهَ فِى السُّوقِ مُخْلِصاً عِنْدَ غَفْلَةِ النّاسِ وشُغْلِهِمْ بِمَا فِيهِ كَتَبَ لَهُ ألْفَ حَسَنَةٍ،

ص:192

وَيَغْفِرُ اللّهُ لَهُ يَومَ الْقِيامَةِ مَغْفِرَةً لَمْ يَخْطُرْ عَلى قَلْبِ بَشَرٍ؛(1)

هر كه خدا را در بازار هنگامى كه مردم غافل اند و به كار بازار مشغول اند با اخلاص ياد كند خداوند هزار حسنه براى او بنويسد، و در قيامت او را بيامرزد آمرزشى كه به قلب بشرى خطور ننموده باشد.

تجارت يا شركت در نماز جمعه

(آيۀ 11) (وَ إِذَا رَأَوْاْ تِجَرَةً أَوْ لَهْوًا انفَضُّواْ إِلَيْهَا وَ تَرَكُوكَ قَآلِمًا قُلْ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ مِّنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَرَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّ زِقِينَ)

اعراب و لغت:

ضمير إليها به تجارة بر مى گردد و مى دانيم كه لهو هم حكم آن را دارد گويا اين طور گفته شده: «و إذا رأوا تجارة انفضوا إليها و إذا رأوا لهواً انفضّوا إليه».

برخى از مفسّران گفته اند: به آنچه انسان را از كارهاى واجب و لازم و مطلوب باز دارد لهو گفته مى شود.

تفسير:

شأن نزول: حضرت رسول صلى الله عليه و آله روزى خطبۀ جمعه مى خواند، ناگاه كاروان دحيۀ كلبى كه مايحتاج مردم را براى فروش مى آورد از شام رسيد و به سلامتى كاروان، طبل شادى زدند. چون صداى طبل به گوش حاضران در نماز جمعه رسيد، به جهت خريد اجناس لازمِ خود از يكديگر سبقت گرفته از مسجد بيرون رفتند، و به غير از دوازده نفر، كسى نماند. حضرت فرمود: به حقّ آن كسى كه جان من به يد قدرت اوست، اگر همه بيرون مى رفتند، از اين وادى آتشى به سوى شما روان مى شد، و همۀ شما را مى سوزانيد!(2) مقارن اين حال آيه نازل شد:

با اين كه نماز جمعه از مصاديق ذكر خدا و بسيار پرفضيلت است؛ ولى مردم به آن

ص:193


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 286.
2- . به منهج الصادقين، ج 9، ص 287 و تفسير ابو الفتوح، ج 11، ص 158 رجوع شود.

اهميت ندهند و چون تجارت يا لهوى ببينند به سوى آن پراكنده شوند و تو را ايستاده در حال خطبه خواندن رها مى كنند. بگو: آنچه در نزد خداست (از ثواب استماع خطبه ها و خواندن نماز جمعه و درك محضر و مجلس و خطبۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله) از لهو و شنيدن صداى طبل و آلات طرب كه در وقت ورود كاروان كالا مى زدند و از تجارت و خريد از آن كاروان بهتر است؛ زيرا اولى باقى و دومى فانى است.

وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّ زِقِينَ: و خدا بهترين روزى دهندگان است، پس روزى شما را به شما خواهد رسانيد، اگر چه شما به جهت امر الهى از خريد و فروش هنگام نماز جمعه خوددارى كنيد و يا هنگامى كه در نماز جمعه حاضريد آن را به خاطر خريد از كاروانى كه وارد شده است ترك نكنيد.

ص:194

سورۀ منافقون

دروغگويى و قسم دروغ منافقان

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِذَا جَآءَكَ الْمُنَفِقُونَ قَالُواْ نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَفِقِينَ لَكَذِبُونَ)

اعراب:

در هر سه مورد إنّ به كسر همزه است.

تفسير:.

هنگامى كه منافقان نزد تو آيند (كه از جملۀ آنان عبد اللّه بن ابَى باشد) مى گويند: گواهى مى دهيم كه تو حتماً پيامبر خدا و فرستادۀ اويى! و خدا مى داند كه تو پيامبر اويى - زيرا او خود تو را به پيامبرى برگزيده است - و هم خدا گواهى مى دهد كه منافقان در گواهى خود به پيامبرى تو دروغ مى گويند. يعنى در دل پيامبرى تو را قبول ندارند، پس اين كه مى گويند: به پيامبرى تو شهادت مى دهيم! (يعنى در دل هم قبول داريم) دروغ است، يعنى

ص:195

كلامى است كه مطابق واقع نيست.

تنبيه: آيه دالّ است بر آن كه حقيقت ايمان به قلب است، و اشعار دارد بر آن كه هر كه چيزى گويد و بر خلاف آن اعتقاد داشته باشد، كاذب است.

ايمان عبارت است از اقرار به زبان و اعتقاد به قلب و عمل به جوارح و اعضاء: هر كه هر سه را دارا باشد مؤمن، و هر كه هر سه را فاقد باشد كافر، و هر كه اقرار به لسان دارد و اعتقاد قلبى ندارد منافق، و هر كه اقرار لسانى و اعتقاد قلبى دارد؛ لكن در عمل مقصر است، فاسق باشد.

(آيۀ 2) (اتَّخَذُواْ أَيْمَنَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّواْ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ سَآءَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ)

لغت:

أيمان جمع يمين به معنى سوگندها، و جُنّة به معنى وسيلۀ دفاع مانند سپر است.

تفسير:

سوگندهاى خود را كه به دروغ ياد مى كنند يا شهادت و گواهى دادن خود را كه در تأكيد به منزله سوگند است سپر ساخته اند (تا به سبب آن از كشته شدن يا اسير شدن ايمن باشند و بر آنها حكم كافر اجرا نگردد همان طور كه در جنگ، سپر را وسيله و آلت حفظ خود قرار مى دهند) پس از راه خدا اعراض كرده و مردم را نيز از آن با القاى شبهات باطله و فريب دهنده باز داشته اند. به راستى زشت است آنچه انجام دادند يا مى دهند.

(آيۀ 3) (ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَايَفْقَهُونَ)

ص:196

لغت:

طبع فعل ماضى مجهول، و مصدر آن «طَبع» به معنى مُهر كردن و مهر زدن است.

تفسير:

آن نفاق و بد عملى به خاطر اين است كه آنها با ديدن برخى از معجزات، ايمان آوردند، سپس كفر ورزيده و به منافقان پيوستند يا به زبان ايمان آوردند و شهادتين را گفتند و خود را ظاهراً در زمرۀ مسلمان ها درآوردند؛ امّا به دل ايمان نياورده بودند، سپس بى ايمانى و كفر باطنى آنها از گفتارهاى آنان روشن شد، پس بر دل هاى آنها مهر شقاوت زده شد از اين رو نمى فهمند.

ويژگى هاى منافقان

(آيۀ 4) (وَ إِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَ إِن يَقُولُواْ تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُّسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ)

لغت:

خُشُب جمع «خَشَب» به معنى چوب ها، و مسنّدة اسم مفعول از باب تفعيل به معنى تكيه داده است. قاتَلَ در اين جا به معنى «قَتَل»، و جملۀ قاتلهم اللّه نفرين است.

تفسير:

و چون آنها - يعنى منافقان - را ببينى، هيكل هاى آراستۀ آنها تو را به شگفت مى آورد و چون سخن مى گويند چنان فصيح و مليح و چرب زبان اند كه گفتار آنها را گوش فرا مى دهى. امّا از بى ايمانى و بى محتوايى گويى چوب هايى هستند كه به ديوار تكيه داده شده (يعنى خالى از علم و فكر و عارى از ايمان و انسانيت اند) و از شدّت ترس و ترسو بودن هر

ص:197

فريادى را به زيان خود مى پندارند.

آنها دشمن حقيقى تو و مسلمان ها هستند، از مكر آنها ايمن مباش و از آنها بر حذر باش خدا آنها را بكشد و هلاك و لعنت كند! چگونه و به كجا از حق (با اين همه ادلّۀ روشن) منحرف مى شوند؟!

بعضى گفته اند: خشب چوب هايى است كه اندرون آنها كرم افتاده و آنها را خورده است؛ لكن ظاهر آنها صحيح مى نمايد. يعنى منافقان در حسن ظاهر و خبث باطن و عقيدۀ باطل، مانند اين چوب هاى تو خالى اند.

عدم آمرزش منافقان

(آيۀ 5) (وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْاْ رُءُوسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُم مُّسْتَكْبِرُونَ)

لغت:

تعالوا صيغۀ امر از باب تفاعل به معنى بياييد. و لوّوا فعل ماضى به معنى مى چرخاندند يا برمى گرداندند.

تفسير:

و چون به آنها گفته مى شود: بياييد عذرخواهى كنيد تا رسول خدا صلى الله عليه و آله براى شما آمرزش بطلبد! از روى انكار و تكبر و يا استهزا و مسخره، سرهايشان را برمى گردانند (مانند كسى كه از چيز مكروه و بدى روى بر مى گرداند) و آنها را بينى كه اعراض مى كنند و روى مى گردانند و ديگران را نيز باز مى دارند در حالى كه متكبر و گردن فرازند.

(آيۀ 6) (سَوَآءٌ عَلَيْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَن يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الْفَسِقِينَ)

ص:198

تفسير:

بر آنها كه از استغفار تو اعراض مى كنند يكسان است كه برايشان آمرزش بطلبى يا آمرزش نطلبى، هرگز خداوند آنها را نخواهد آمرزيد؛ زيرا خداوند گروه فاسق و نافرمان را هدايت نمى كند. يعنى نظر لطف و توفيق را از ايشان بازمى دارد؛ زيرا به سوء اختيار خود گمراهى و نفاق را اختيار كرده و حاضر نيستند حق را بپذيرند.

(آيۀ 7) (هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لَاتُنفِقُواْ عَلَى مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنفَضُّواْ وَ لِلَّهِ خَزَآلِنُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ لَكِنَّ الْمُنَفِقِينَ لَايَفْقَهُونَ)

لغت:

ينفضّوا فعل مضارع به معنى پراكنده و متفرق شوند، و خزائن جمع «خزينه» است.

تفسير:

آنها هستند (يا همين ها هستند) كه مى گويند: بر كسانى كه نزد رسول خدايند انفاق و كمك نكنيد تا پراكنده شوند (و اطراف پيامبر خلوت و آن حضرت بى يار و ياور و يا كم يار و ياور شود)! در حالى كه گنجينه هاى آسمان ها و زمين از آنِ خداست.

يعنى مفتاح ارزاقى كه از آسمان يا زمين به بندگان مى رسد، به يد قدرت اوست و بر حسب حكمت و مصلحت، هر كه را خواهد غنى گرداند، اگرچه ديگران از كمك به او ابا داشته باشند.

وَ لَكِنَّ الْمُنَفِقِينَ لَايَفْقَهُونَ: و لكن منافقان به جهت ضلالت و جهالت، نمى فهمند كه رازق على الاطلاق، خداوند سبحان است.

ص:199

دشمنى منافقان با مسلمانان

(آيۀ 8) (يَقُولُونَ لَلِن رَّجَعْنَآ إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لَكِنَّ الْمُنَفِقِينَ لَايَعْلَمُونَ)

تفسير:

منافقان گويند: حتماً اگر از اين سفر جنگى به مدينه بازگرديم آن كه عزيزتر است آن كه ذليل تر است را از مدينه بيرون خواهد كرد! يعنى گروه منافقان پيامبر و يارانش را بيرون خواهند كرد. در حالى كه عزّت و اقتدار از آن خدا و رسول او و مؤمنان به خدا و رسول است و لكن منافقان نمى دانند حقيقت عزّت چيست؟! و به خاطر ضلالت و جهالت، خود را عزيز مى پندارند.

و وجه توفيق ميان اين آيه و آيۀ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا آن است كه عزّت رسول و مؤمنان نيز از او سبحانه افاضه شده، پس در حقيقت جميع عزّت از خداى تعالى است و نيز مستحق عزّت به حسب ذات، او باشد نه غير او.

شخصى به حضرت امام حسن عليه السلام گفت: مردمان نسبت به شما گمان كبر مى برند.

فرمود: آن كبر نيست؛ بلكه عزّ است؛ و آيۀ شريفه را تلاوت فرمود.(1)

عزت براى كيست؟

(آيۀ 9) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتُلْهِكُمْ أَمْوَ لُكُمْ وَ لَآأَوْلَدُكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ مَن يَفْعَلْ ذَ لِكَ فَأُوْلَلِكَ هُمُ الْخَسِرُونَ)

لغت و اعراب:

لا تلهكم فعل نهى، و كم مفعول آن، و أموالكم فاعل آن است، و إلهاء يعنى مشغول كردن و غافل كردن.

ص:200


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 297.

زيانكارى غافلان

تفسير:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، مبادا اموال و فرزندانتان، شما را از ياد خدا غافل كند و هر كس چنين كند پس آنها همان زيانكاران اند.

خداوند منّان از راه لطف و مرحمت نسبت به مؤمنان، اعلام فرمايد كه مبادا جمع آورى مال و منال دنيا و علاقه و محبت به اولاد، آنها را از ياد خدا باز دارد كه سبب كوتاهى و تقصير در اداى وظيفۀ ايمانى، و محروم شدن از سعادات جاودانى شود چنانچه امروزه مشاهده مى شود كه براى به دست آوردن مال، بعضى از مؤمنان از رضاى الهى غافل شده، مرتكب افعال غير مشروعه و معاملات محرّمه مى شوند و به خيالات خود توجيهاتى هم براى آن ذكر مى كنند. و همچنين نسبت به اولاد، ياد خدا را فراموش نموده، براى خوشايند مردم آنها را به هر لباسى و به هر روشى و به هر زيّى و به هر تربيتى درمى آورند كه در نتيجه عفّت و عصمت به تدريج كم شده و آثار ناهنجارى و بى حيايى آشكار مى گردد.

پشيمانى از بخل

(آيۀ 10 و 11) (وَ أَنفِقُواْ مِن مَّا رَزَقْنَكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِىَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْلَآ أَخَّرْتَنِى إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُن مِّنَ الصَّلِحِينَ * وَ لَن يُؤَخِّرَ اللَّهُ نَفْسًا إِذَا جَآءَ أَجَلُهَا وَ اللَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ)

اعراب:

أصّدّق در اصل «أتصدّق» بوده و قبل از آن «أن» ناصبه در تقدير است. أكن مجزوم و عطف به محلّ فأصّدّق است، و أكون هم قرائت شده كه در اين صورت عطف به ظاهر فأصّدق است.

ص:201

تفسير:

و از آنچه روزى شما كرده ايم، در راه خدا انفاق كنيد پيش از آن كه هر يك از شما را مرگ فرا رسد (يا علائم مرگ فرا رسد) پس در شُرف رفتن از دنيا گويد: پروردگارا، چرا مرگ مرا تا مدتى نزديك (يعنى مدتى كوتاه) به تأخير نينداختى تا صدقه دهم (و حقوق واجبۀ مالى خود را ادا كنم) و از شايستگان باشم؟!

از ابن عباس روايت شده است كه اين آيه در حق مانعان زكات نازل شد. بعد از آن فرمود: صدقه دهيد پيش از آن كه مرگ نازل شود. پس آن زمان، توبه قبول نشود و هيچ عملى نفع ندهد.

وَ لَنْ يُؤَخِّر اللَّهُ...: و هرگز خداوند مرگ كسى را هنگامى كه اجلش فرا رسد به تأخير نمى افكند. چون حكمت او سبحانه مقتضى است كه چون عمر كسى به آخر رسد، چيزى بر آن نيفزايد و از آن كم نكند.

وَ اللَّهُ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ: و خدا آگاه است به آنچه از خير و شرّ انجام مى دهيد و همه را بر وفق عمل جزا خواهد داد.

از برخى علما منقول است كه: ليس فى الزجر عن التفريط فى حقوق اللّه آية أعظم من هذه الآية: در نهى و دور كردن از كوتاهى و تقصير، در اداى حقوق الهى آيه اى عظيم تر از اين آيه نيست.

ص:202

سورۀ تغابن

تسبيح موجودات

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ لَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ)

تفسير:

آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است (علاوه بر خود آسمان ها و زمين) خداى را به زبان قال و زبان حال تسبيح مى گويند و از هر عيب و نقص منزّه مى دارند. فرمان نافذ و حكومت بر همۀ هستى از آنِ اوست؛ زيرا خالق همه اوست و ستايش، تنها او را سزد و هر ستايشى به او بر مى گردد، چون همۀ نعمت ها از اوست و خود او خود را ستايش مى كند و او بر هر چيز تواناى مطلق است.

(آيۀ 2) (هُوَ الَّذِى خَلَقَكُمْ فَمِنكُمْ كَافِرٌ وَ مِنكُم مُّؤْمِنٌ وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ)

ص:203

تصويرگر خدا در آفرينش انسان

تفسير:

اوست كه شما را آفريد، پس برخى از شما كافر است و برخى مؤمن، و خداوند به هر عمل قلبى يا بدنى كه انجام مى دهيد بيناست و بر وفق اعمالتان با شما معامله خواهد كرد.

تبصره: آيۀ شريفه در مقام اخبار است به آن كه خداى تعالى خلق و ايجاد فرمود شما را، و شما در دار تكليف دو دسته شديد، بعضى مؤمن، و بعضى كافر. و دلالت ندارد بر آن كه كفر را خدا در بنده ايجاد كرده باشد.

بلكه خداوند تمام بندگان را به فطرت توحيد خلق فرموده، آيۀ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا و حديث شريف نبوى:

كُلُّ مولُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ، فَإنَّمَا أبَواهُ يُهَوِّدَانِهِ وَيُنَصِّرانِهِ،(1) و نيز حديث:

خَلَقْتُ عِبَادى كُلَّهم حُنَفاءَ،(2) و امثال آن تمام دلالت دارد بر آن كه خلقت الهيه بر توحيد بوده است و هر كه كافر شده به سوء اختيار خود و يا عوامل ديگر بوده است.

(آيۀ 3) (خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ)

تفسير:

آسمان ها و زمين را به حق براى هدفى والا و عقلانى آفريد و شما را به اين شكل خاص مصوَّر نمود و تصويرتان را - به لحاظ تناسب اعضا با اهداف روحى و صفات انسانى - زيبا كرد و بازگشت شما و ديگر زنده ها به سوى اوست.

حضرت صادق عليه السلام فرمايد:

الصّورَةُ الْإنْسَانِيَّةُ هِىَ أكْبَرُ حُجَّةِ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ، وَهِىَ الْكِتَابُ الَّذى كَتَبَهُ اللّهُ بِيَدِهِ؛

صورت انسانيه، بزرگ ترين حجّت الهى است بر خلقش، و اوست كتابى كه به يد قدرت خود نگاشته كه آثار معرفت الهى در او هويدا باشد.

ص:204


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 301.
2- . مدرك ياد شده.

وسعت دانش خداوند

(آيۀ 4) (يَعْلَمُ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ وَ اللَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُورِ)

تفسير:

خداوند، آنچه را كه درآسمان ها و زمين است مى داند و آنچه را پنهان مى كنيد و بر يكديگر مخفى مى داريد و آنچه را آشكار مى سازيد مى داند. و خدا به آنچه در سينه ها است از افكار و انديشه ها و حالات و صفات داناست.

پس سزاوار است كه بندگان در جميع حالات، خود را در محضر او بدانند و بر هيچ كار كه مخالف رضاى او باشد اقدام ننمايند.

و تكرار يعلم در آيه به منزلۀ تكرار وعيد و تهديد است.

كيفر دنيوى و اخروى كافران

(آيۀ 5) (أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُاْ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَبْلُ فَذَاقُواْ وَ بَالَ أَمْرِهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ)

تفسير:

آيا خبر كسانى كه پيش از اين كفر ورزيدند - مانند قوم عاد و ثمود و نوح و لوط و غير آنها - براى شما نيامده است؟ پس آنها ضرر و عاقبت وخيم كار خود را كه عذاب و نابودى در دنيا بود چشيدند و براى آنها در آخرت نيز عذابى دردناك هست.

(آيۀ 6) (ذَ لِكَ بِأَنَّهُ كَانَت تَّأْتِيهِمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَتِ فَقَالُواْ أَبَشَرٌ يَهْدُونَنَا فَكَفَرُواْ وَ تَوَلَّواْ وَّ اسْتَغْنَى اللَّهُ وَ اللَّهُ غَنِىٌّ حَمِيدٌ)

ص:205

لغت:

استغناء يعنى بى نيازى جستن و در اين جا به معنى اظهار بى نيازى كردن. بشر لفظاً مفرد است امّا مقصود از آن جمع است و از اين رو پس از آن فعل جمع آمده است.

تفسير:

آن عذاب ها بدان سبب است كه همواره پيامبرانشان براى آنها دلايل روشن توحيد و نبوّت خود را مى آوردند، پس آنها به جاى اين كه ايمان بياورند گفتند: آيا بشرهايى از جنس خودمان ما را هدايت مى كنند؟! پس (به خاطر اين تعجب و استبعاد و انكار بى جا) كافر شدند و از پيامبران و تدبّر در ادلّه و معجزات آنها روى گرداندند و خداوند، پس از اتمام حجّت بر آنها با هلاك كردنشان، از ايمان آوردن و اطاعت كردن آنها اظهار بى نيازى نمود و خداوند ذاتاً بى نياز از همه چيز - از جمله از عبادت بندگانش - و ستوده صفات و ستايشگر و مورد ستايش است.

(آيۀ 7) (زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَن لَّن يُبْعَثُواْ قُلْ بَلَى وَ رَبِّى لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ وَ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ)

لغت و اعراب:

أن قبل از لن مخففه از مثقّله است و گفته شده تقدير آيه اين است: «أنّهم لن يبعثوا».

تفسير:

كسانى كه كفر ورزيدند - از جمله بت پرستان مكّه - پنداشته اند كه هرگز پس از مرگ براى رسيدن به جزاى اعمالشان زنده و مبعوث نخواهند شد، بگو: چرا، سوگند به پروردگارم كه زنده و برانگيخته مى شويد، سپس به وسيلۀ جزاى آنچه انجام داده ايد به

ص:206

آنچه عمل كرده ايد خبر داده مى شويد و اين زنده كردن و جزا دادن بر خداى متعال آسان است.

شخص عاقل بصير كه خلق آسمان و زمين را كه اعلى و اعظم و اجل از حشر و نشر است مى بيند اعتراف مى كند به اين كه ذاتى كه بر خلقت آسمان و كواكب قادر است البته در جنب قدرت او اعادۀ ارواح به اجساد، سهل و آسان باشد. لذا فرمايد: كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ.

قرآن نور است

(آيۀ 8) (فََامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ)

اعراب:

مفعول أنزلنا در تقدير است يعنى «أنزلناه».

تفسير:

پس به خدا و رسول او و نورى (يعنى قرآن) كه فرو فرستاده ايم ايمان آوريد.

تسميۀ قرآن به نور، به جهت آن است كه بنفسه ظاهر است در اعجاز، و مُظهر حقايق و احكام و حلال و حرام است. يا از حيث آن كه متضمّن ادلّه و حجج هاديه است و همان طور كه به سبب نور از ظلمات نجات يابند، همچنين به واسطۀ پيروى از قرآن، از ظلمات كفر و نادانى و شقاوت و گمراهى، به سر منزل ايمان و علم و سعادت راهنمايى مى يابند.

وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ: و خداى تعالى به آنچه مى كنيد از ايمان و انكار، آگاه است، پس شما را بر آن جزا خواهد داد.

(آيۀ 9) (يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذَ لِكَ يَوْمُ التَّغَابُنِ وَ مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صَلِحًا يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيَِّاتِهِ وَ يُدْخِلْهُ جَنَّتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا ذَ لِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ)

ص:207

اعراب:

يوم ظرف و متعلّق به «لتبعثنّ» يا «لتنبؤنّ» در آيۀ هفتم است.

عمل صالح و آمرزش گناهان

تفسير:

برانگيخته مى شويد در روزى كه شما را براى روز اجتماع جمع خواهد كرد. آن روز، روز مغبون كردن يكديگر يا مغبون شدن از يكديگر است؛ چون يكى به خاطر ضايع كردن حقوق ديگرى در دنيا، پاداش خود را از دست مى دهد و ديگرى كه حقش ضايع شده به آن پاداش مى رسد و يا ديگرى كيفر خود را به ديگرى كه حقش را ضايع كرده تحميل مى كند يا براى اداى حقوق ديگران درجات بهشت خود را با دركات جهنّم او تبديل مى كند.

يا يوم التغابن به اعتبار آن است كه هر يك بر مقدار نصيب خود پشيمانى و حسرت و احساس مغبون شدن دارد. كافر گويد: چرا مسلمان نشدم كه به بهشت روم؟! و مؤمن گويد:

چرا بيشتر عبادت نكردم تا درجات بالاتر و بيشتر داشته باشم؟! پس كافر، خود را به خاطر ترك ايمان مغبون داند و مؤمن نيز براى كوتاهى در عبادت و احسانِ بيشتر، خود را مغبون و زيانكار مى داند.

در مجمع البيان از حضرت رسول صلى الله عليه و آله در تفسير اين آيه روايت شده است:

مَا مِنْ عَبْدٍ مؤمنٍ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إلّااُرِىَ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ لَوْ أساءَ لِيَزْدادَ شُكْراً، وَمَا مِنْ عَبْدٍ يَدْخُلُ النّارَ إلّااُرِىَ مَقْعَدهُ مِنَ الْجَنَّةِ لَوْ أحْسَنَ لِيَزدَادَ حَسْرَةً.(1)

هيچ بنده اى در بهشت نرود مگر آن كه جاى او را در جهنّم بر فرض آن كه بدكار مى بود به او نشان دهند تا شكر را زياده كند، و هيچ بنده اى در جهنّم نرود مگر آن كه مكان او را در بهشت بر فرض آن كه نيكوكار بود به او نشان دهند تا حسرت و ندامت او زياده شود.

در آن روز مؤمن جاى كافر را در بهشت ميراث مى گيرد، و كافر در جهنّم، جاى مؤمن را.

ص:208


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 299.

وَمَنْ يُؤْمِن...: و هر كس به خدا ايمان بياورد و عمل صالح و شايسته انجام دهد خداوند گناهانش را مى زدايد و عفو مى كند و يا مى پوشاند و او را در بهشت ها و باغ هايى كه از زير ساختمان و درختان آنها نهرها جارى است وارد مى كند در حالى كه در آنها براى هميشه جاودانه باشد. و اين عفو و پوشاندن گناهان و درآوردن در بهشت جاويد كاميابى و رستگارى بزرگى است.

نقش ايمان در هدايت

(آيۀ 10) (وَالَّذِينَ كَفَرُواْ وَ كَذَّبُواْ بَِايَتِنَآ أُوْلَلِكَ أَصْحَبُ النَّارِ خَلِدِينَ فِيهَا وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ)

تفسير:

و كسانى كه كفر ورزيده اند و آيات و نشانه هاى ما - يعنى قرآن يا معجزات پيامبر ما - را تكذيب و انكار كردند آنها ياران و اصحاب آتش جهنّم اند در حالى كه در آن جا مخلّد و جاودانه اند و هرگز نمى ميرند تا از عذاب خلاص شوند و آتش جهنّم بد جاى بازگشتى است!

(آيۀ 11) (مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ)

تفسير:

هيچ مصيبتى به كسى نرسد جز به اذن و ارادۀ تكوينى خداوند كه نشأت گرفته از گناهان او يا براى امتحان او يا براى اين است كه با صبر به مقامات بالاى معنوى و پاداش هاى بيشتر اخروى دست يابد و به طور كلّى نشأت گرفته از مصالحى است كه نظام اتم جهان هستى بر اساس آن است.

ص:209

بنابراين مؤمنان چون مى دانند كه اين مصيبت و بلا به ارادۀ الهى و از روى حكمت و مصلحت است از وقوع آن اضطراب و دغدغۀ خاطر نداشته، و صبر مى نمايند تا اجر جزيل را دريابند.

وَمَنْ يُؤْمِن...: و هر كس به خدا ايمان آورد خدا قلب او را به معارف و كمالات ديگر هدايت مى كند يا بر ايمان و هدايت ثابت مى گرداند و خدا به همه چيز داناست؛ صابر و شاكر، و جزع كننده و كفران كننده را بر وفق عملشان و استحقاقشان جزا خواهد داد.

لزوم اطاعت و توكل بر خدا

(آيۀ 12) (وَ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَإِنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلَغُ الْمُبِينُ)

تفسير:

و خدا را در جميع اوامر و نواهى، و پيامبر او را در همۀ دستوراتى كه از جانب خدا به او وحى مى شود و شما را به انجام آن مى خواند و نيز دستورات مولوى خود او را اطاعت كنيد و اگر روى گردانيد و اطاعت نكنيد ضررى به خدا و رسول نرسد و خودتان گرفتار وبال و عقوبت آن مى گرديد.

جز اين نيست كه بر عهدۀ پيامبر ما رساندن آشكار و روشن احكام است. نه اجبار مردم به پذيرش و عمل، همين كه او ابلاغ كرد و اتمام حجّت نمود وظيفۀ خود را انجام داده است.

(آيۀ 13) (اللَّهُ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ)

تفسير:

خداى واجب الوجود يكتا، جز او هيچ معبودى كه سزاوار پرستش باشد نيست. و مؤمنان بايد بر خداوند توكل نمايند.

يعنى جريان تمام امور تكوينى متعلقِ به خود را از او بدانند و بر عهدۀ او گذارند و خود

ص:210

به انجام وظيفه و مسؤوليت هايى كه به عهدۀ آنهاست بپردازند و در انجام واجبات و ترك محرّمات و تحصيل كمالات كوشا باشند.

در كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:

إنَّ الْعِزَّ وَالْغِنى يَجُولانِ، فَإذَا ظَفَرَا بِمَوْضِعِ التَّوَكُّلِ أَوْطَنَا(1).

فرمود: عزّت و بى نيازى، جولان دهند، پس هرگاه به محلّ توكل برسند آن جا توطّن نمايند.

از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده:

قَالَ اللّهُ تَعَالى: يَا ابْنَ آدَمَ، أطِعْنى فيما أمَرْتُكَ، وَلَا تُعَلِّمْنى مَا يُصْلِحُكَ.(2)

خداى تعالى فرمود: اى پسر آدم، مرا در آنچه امر نمودم تو را اطاعت كن، و آنچه اصلاح كند تو را و به صلاح توست به من ياد مده (كه من صلاح تو را بهتر از تو مى دانم).

آموزش رفتار با خانواده

(آيۀ 14) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِنَّ مِنْ أَزْوَ جِكُمْ وَ أَوْلَدِكُمْ عَدُوًّا لَّكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ وَ إِن تَعْفُواْ وَ تَصْفَحُواْ وَ تَغْفِرُواْ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ)

اعراب:

شايد تقدير آيه اين چنين باشد: «إنّ أزواجاً و أولاداً من أزواجكم و أولادكم يكونون عدواً لكم».

تفسير:

اى كسانى كه به خدا و رسول و معاد ايمان آورده ايد، برخى از همسران و فرزندان شما (كه در امر دين و ايمان آوردن و هجرت كردن و انجام وظايف دينى مانع و مزاحم شما

ص:211


1- . اصول الكافى، ج 2، ص 65.
2- . بحار الانوار، ج 71، ص 135 به نقل از امالى صدوق، ص 193.

مى شوند) دشمنان شما هستند، پس از آنها برحذر باشيد كه شما را از راه حق منحرف نسازند! و اگر از بدى ها و آزارهايى كه به شما روا داشته اند آنها را عفو نماييد و چشم پوشى كنيد و ببخشاييد خدا هم شما را مى آمرزد كه بى ترديد خداوند، آمرزندۀ مهربان است.

همه چيز آزمايش است

(آيۀ 15) (إِنَّمَآ أَمْوَ لُكُمْ وَ أَوْلَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ)

تفسير:

جز اين نيست كه اموال و فرزندانتان به سبب آن كه زينت دنيايند و شما را به خود مشغول مى دارند وسيلۀ آزمايش شما هستند. تا ظاهر گردد كه كدام يك از شما محبت حق و اطاعت او را بر ايشان ترجيح مى دهد، و كدام يك دل در مال و اولاد بسته، و از محبت الهى و اطاعت او غافل مى شود.

وَ اللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ: و خداست كه نزد او پاداش بزرگى است براى كسى كه محبت خدا و اطاعت او را بر محبت مال و اولاد ترجيح دهد.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه فرمايد: نبايد كسى بگويد:

اللهمّ إنّى أعوذ بك من الفتنة: بار خدايا، پناه مى برم به تو از فتنه و امتحان! زيرا هيچ كس نيست مگر آن كه امتحان مى شود، و لكن كسى كه پناه مى برد، بايد پناه ببرد از فتنه ها و امتحانات (سختِ) گمراه كننده و هلاك سازنده....

تقواى حداكثرى و ترك حرص

(آيۀ 16) (فَاتَّقُواْ اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُواْ وَ أَطِيعُواْ وَ أَنفِقُواْ خَيْرًا لِاَّنفُسِكُمْ وَ مَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَلِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ)

اعراب و لغت:

مفعول أنفقوا در تقدير است يعنى أنفقوا أموالكم، يا من أموالكم. خيراً مفعول فعل مقدَّر مانند «كان» است. شحّ به معنى بخل، مفعول دوم يوق.

ص:212

تفسير:

پس تا توانيد از خدا پروا كنيد و دعوت ها و اوامر او را بشنويد و اطاعت كنيد و از جان و مالتان در راه خدا و دين خدا انفاق كنيد كه براى خودتان بهتر است و فوايد اين اعمال به خود شما بر مى گردد و موجب سعادت دنيا و آخرت شماست. و كسانى كه از بخل نفسشان مصون گردند - يعنى خود را از بخل نگهدارند و حقوق مالى واجب را در راه خدا ادا كنند - آنها همان رستگاران اند.

تنبيه: يكى از صفات رذيلۀ مهلكه، شحّ است كه گفته شده بدتر از بخل است.

در حديث است:

لَايَجْتَمِعُ الشُّحُّ وَالْإيمَانُ فى قَلْبِ [

عَبْدٍ]

أبَداً:(1) هرگز شحّ و ايمان در قلب بنده اى جمع نشود.

فوايد قرض

(آيۀ 17) (إِن تُقْرِضُواْ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا يُضَعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ)

تفسير:

اگر به خدا قرض الحسنه دهيد - يعنى از اموال و اعمال و اولادتان را در راه خدا بذل كنيد - پاداش آن را براى شما چند برابر مى كند و شما را مى آمرزد و خداوند، شكرگزار است كه در مقابل صدقۀ قليل، اجر جزيل مى دهد و حليم و بردبار است. در عذاب گنهكاران و بخيلان و ممسكان عجله نمى كند و اين از نهايت كرم و لطف اوست.

(آيۀ 18) (عَلِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَدَةِ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

ص:213


1- . بحار الانوار، ج 73، ص 302، ح 10 به نقل از خصال صدوق، ج 1، ص 38.

تفسير:

داناى نهان و آشكار است - پس مى داند آنچه را آشكارا صدقه مى دهيد و آنچه را پنهان مى داريد - و مقتدِرِ شكست ناپذير و صاحب حكمت در تكوين و تشريع است، هر چه انجام دهد بر طبق حكمت و مصلحت باشد.

ص:214

سورۀ طلاق

اشارة

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَأَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَآءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُواْ الْعِدَّةَ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ رَبَّكُمْ لَاتُخْرِجُوهُنَّ مِن بُيُوتِهِنَّ وَلَا يَخْرُجْنَ إِلَّآ أَن يَأْتِينَ بِفَحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ وَ مَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ لَاتَدْرِى لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذَ لِكَ أَمْرًا)

لغت و اعراب:

إحصاء به معنى شمردن و در اين جا مقصود اين است كه حساب عدّه را نگه دارند. إلّا أن... استثناء از لا تخرجوهن مى باشد. لا تدرى يعنى نمى دانى.

ص:215

احكام طلاق

تفسير:

اى پيامبر، هنگامى كه خواستيد زن هاى خود را طلاق دهيد (در مواردى كه لازم است عده نگهدارند) آنها را به وقت عدّه طلاق دهيد. يعنى در زمانى كه شروع به عدّه شرعاً ممكن باشد، يعنى از حيض پاك شده و پس از پاكى با شوهر همبستر نشده باشند.

و حساب عدّه را نگهداريد تا به طهر سوم يا در مواردى به سه ماه كامل برسد.

و از خدا پروردگارتان پروا كنيد، آنها را در دوران عدّه از خانه هايشان كه قبل از طلاق هر دو در آن جا زندگى مى كرديد بيرون مكنيد تا زمان عدّه سرآيد، و آنها هم نبايد از آن خانه بدون اذن شما خارج شوند مگر آن كه عمل زشت آشكارى مرتكب شوند كه در اين صورت مى توانيد آنها را از خانه بيرون كنيد (خصوصيات اين مسائل در كتاب هاى فقهى ياد شده است).

و اينها حدّ و مرزهاى خداست، و هر كس از حد و مرزهاى خدا تجاوز كند حقّاً كه بر خويشتن ستم كرده است.

لَا تَدْرِى لَعَلَّ...: تو اى شوهر، نمى دانى و آن زن نمى داند شايد خدا پس از طلاق كارى پديد آورد كه با رجوع مرد به زوجيت، پيش از سر آمدن زمان عدّه، باز با هم زن و شوهر باشند و با هم زندگى كنند.

(آيۀ 2) (فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْفَارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ أَشْهِدُواْ ذَوَىْ عَدْلٍ مِّنكُمْ وَ أَقِيمُواْ الشَّهَدَةَ لِلَّهِ ذَ لِكُمْ يُوعَظُ بِهِ مَن كَانَ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا)

لغت:

ذوى تثنيۀ «ذو» به معنى صاحب است. اقامۀ شهادت يعنى گواهى دادن.

ص:216

ثمرات تقوا و توكل

تفسير:

و چون زن ها طلاق داده شده به پايان مدّت عدّه نزديك شدند پس آنها را با رجوع به زوجيت به نيكى و با عمل به وظايف همسرى نگهداريد و يا از آنها با تمام شدن ايام عدّه به خوشى و با اداى مهريه و حقوق واجب جدا شويد. و هنگام اجراى صيغۀ طلاق، دو مرد عادل را از خودتان (يعنى از مؤمنان) بر طلاق گواه بگيريد.

و شما - اى شاهدها - گواهى را براى خدا اقامه كنيد (و در مورد لزوم، گواهى دهيد و تخلّف نكنيد و آن را تغيير ندهيد) و فايدۀ اين شاهد بودن و در مورد لزوم گواهى دادن اين است كه مرد انكارطلاق نكند و بعد از تمام شدن ايام عدّه نگويد: او همسر من است و او را طلاق نداده ام! (جزئيات اين مسائل در كتاب هاى فقهى بيان شده است).

ذلِكُمْ يُوعَظُ...: به اين دستورات كسى كه به خدا و روز آخرت ايمان دارد اندرز داده مى شود و كسى كه از خدا پروا كند خداوند براى او راه خروجى از مشكلات قرار مى دهد.

(آيۀ 3) (وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَايَحْتَسِبُ وَ مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَلِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَىْءٍ قَدْرًا)

اعراب و لغت:

يرزقه عطف به يجعل در آيۀ قبل است. حسْب به معنى كافى و كفايت كننده، و قدر به معنى اندازه است.

تفسير:

و او - يعنى متّقى - را از راهى كه گمان نمى برد و به خاطرش نمى گذرد روزى مى دهد و كسى كه بر خدا توكل نمايد و كار خود را به او واگذارد، او برايش كافى است.

مسلَّماً خداوند، تحقّق بخشندۀ فرمان و ارادۀ خويش است. همانا خداوند براى هر چيزى از اجزاى عالم هستى از نظر ماهيّت و كمّ و كيف و آثار وجودى و مدّت بقا،

ص:217

اندازه اى قرار داده است كه كم و زياد نشود.

از حضرت صادق عليه السلام مروى است: وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَايَحْتَسِبُ يعنى او را در آنچه كرامت فرموده به او بركت دهد.(1)

ابن عباس روايت نموده كه حضرت رسول، اين آيه را تلاوت فرمود و گفت:

مَخْرَجاً مِنْ شُبُهَاتِ الدُّنْيا وَمِنْ غَمَراتِ الْمَوْتِ وَمِنْ شَدائِدِ يَوْمِ الْقِيامَةِ(2). يعنى: قرار دهد براى او بيرون شدنى از شبهات دنيا و از شدايد مرگ و از سختى هاى روز قيامت.

و حضرت رسول صلى الله عليه و آله به اباذر فرمايد:

إنّى لأعلَمُ آيةً لو أخَذَ بها الناسُ لَكَفَتْهم : وَ مَنْ يَتَّقِ اللّهِ

الآية، فما زالَ يَقولُها و يُعيدُها(3): اى اباذر، اگر مردم، اين آيه را مى گرفتند (و عمل مى كردند) كفايت مى كرد ايشان را. پس ابوذر همواره آن را مى گفت و تكرار مى كرد.

و نيز حضرت امير المؤمنين عليه السلام به ابوذر فرمايد:

واللّهِ لو كانت السَّماواتُ وَالْأرْضُ عَلى عَبْدٍ رَتْقاً ثُمَّ اتَّقَى اللّهَ، جَعَلَ له منها مَخْرَجاً، وَلَا يُؤنِسَنَّكَ إلّاالْحَقُّ، وَلَا يُوحِشَنَّكَ إلّاالْباطِلُ:(4) به خدا اگر آسمان ها و زمين بر بنده اى بسته باشند، پس تقواى الهى پيشه كند، خداوند در اين دو، محل خروجى براى او قرار دهد و البته بايد جز حق با تو انس نگيرد، و تو را جز باطل به وحشت نيندازد.

علّامۀ مجلسى رحمه الله فرمايد: تقوا سه مرتبه دارد: 1 - نگهدارى نفس از عذاب دائم به تصحيح عقايد ايمانيه. 2 - دورى كردن از آنچه معصيت باشد از فعل و ترك. 3 - نگهدارى قلب از آنچه مشغول كند قلب را از حق، و اين درجۀ خاص بلكه خاص الخاص باشد.

اين آيه علاوه بر توصيۀ به تقوا، در مقام لزوم توكل و تفويض امور به ذات سبحانى است، آرى مؤمن وقتى دانست كه هر چيزى از ارزاق و غير آن به تقدير الهى است، البته به تقدير الهى تسليم شود و به حسن تدبير و تقدير او اعتماد نمايد، و به او سبحانه و تعالى توكل كند.

ص:218


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 319.
2- . مدرك ياد شده، ص 318.
3- . نور الثقلين، ج 5، ص 357، ح 47 و مجمع البيان، ج 5، ص 306.
4- . مدرك ياد شده، ص 356، ح 39.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل است:

مَنْ أحَبَّ أنْ يَكُونَ أتقَى النّاسِ فَلَيَتَوكَّلْ عَلَى اللّهِ:(1) هر كه دوست دارد باتقواترين مردم باشد، پس بر خدا توكل نمايد.

لو أنَّكم تتوكلونَ عَلَى اللّهِ حَقَّ تَوَكُّلِهِ لرَزَقَكم كَمَا يرْزُقُ الطيرَ تَغْدُو خِماصاً وتَرُوحُ بِطاناً(2): اگر توكل كنيد بر خدا آن طورى كه سزاوار توكل بر اوست، روزى داده شويد چنانچه روزى داده شوند پرندگان كه صبح به حالت گرسنگى روند، و شب به حالت سيرى آيند.

(آيۀ 4) (وَ الَِّى يَلِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِن نِّسَآلِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلَثَةُ أَشْهُرٍ وَ الَِّى لَمْ يَحِضْنَ وَ أُوْلَتُ الْأَحْمَالِ أَجَلُهُنَّ أَن يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْرًا)

اعراب و لغت:

يئسن يعنى مأيوس شدند. واللائى لم يحضن عطف به اللائى يئسن، و «اُولات الأحمال...» مبتدا و أجلهنّ... خبر آن.

تفسير:

و از زنان شما آنهايى كه از ديدن خون حيض مأيوس اند، اگر شك كرديد كه نديدن خون حيض براى سنّ يأس است يا عوارض ديگر، عدۀ آنها سه ماه است، و همچنين زنانى كه با وجود اقتضاى سن، حيض نديده اند. و زن هاى باردار، مدّت عدۀ آنها وضع حمل آنهاست (امّا در عدۀ وفات ابعد الاجلين است) (خصوصيات اين مسائل در كتاب هاى فقهى ذكر شده است). و هر كه از خدا پروا كند خداوند براى او در كارهايش آسانى قرار دهد.

ص:219


1- . بحار الانوار، ج 71، ص 151، به نقل از جامع الاخبار، ص 321. در جامع الاخبار به جاى «أتقى الناس» «أقوى الناس» است و اين مناسب تر به نظر مى آيد.
2- . بحار الانوار، ج 71، ص 151، به نقل از جامع الاخبار، ص 321.

(آيۀ 5) (ذَ لِكَ أَمْرُ اللَّهِ أَنزَلَهُ إِلَيْكُمْ وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيَِّاتِهِ وَ يُعْظِمْ لَهُ أَجْرًا)

تفسير:

اين احكام همه حكم خداوند است كه به سوى شما فرو فرستاده و هر كه از خدا پروا كند خدا گناهان او را مى زدايد و عفو مى كند يا مى پوشاند، و پاداش او را بزرگ مى سازد.

(آيۀ 6 و 7) (أَسْكِنُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ سَكَنتُم مِّن وُجْدِكُمْ وَ لَاتُضَآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُواْ عَلَيْهِنَّ وَ إِن كُنَّ أُوْلَتِ حَمْلٍ فَأَنفِقُواْ عَلَيْهِنَّ حَتَّى يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَكُمْ فََاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ أْتَمِرُواْ بَيْنَكُم بِمَعْرُوفٍ وَ إِن تَعَاسَرْتُمْ فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرَى * لِيُنفِقْذُو سَعَةٍ مِّن سَعَتِهِ وَ مَن قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنفِقْ مِمَّآ ءَاتَلهُ اللَّهُ لَايُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَآ ءَاتَلهَا سَيَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ يُسْرًا)

لغت و اعراب:

وُجْد به معنى تمكّن و توانايى است. ائتمروا فعل امر است يعنى با هم مشورت كنيد.

سعه به معنى وسعت مالى است.

تفسير:

اين آيه و آيۀ بعد از آن، بيان تقوا در اين مورد مى باشد، گوييا كسى گويد چگونه عمل به تقوا بايد كرد؟ فرمايد:

ص:220

آنها را - يعنى زن هاى مطلّقه را - در آن جا كه ساكن هستيد به مقدار توانتان سكونت دهيد.

و به آنها از جهت مسكن و نفقه و غيره آسيب و ضرر نرسانيد تا زندگى را بر آنها تنگ نماييد و مجبور به رفتن از نزد شما شوند.

و اگر باردار باشند هزينۀ زندگى آنها را تا آن گاه كه وضع حمل كنند بپردازيد.

و اگر پس از طلاق، فرزند شما را شير دادند و بدون اجرت راضى نبودند، اجرت آنها را بپردازيد.

و با هم در مورد حال طفل به دنيا آمده و شير خوردن او و اجرتى كه بايد داده شود به نيكى به مشورت و قبول قول يكديگر بپردازيد.

و اگر با يكديگر سختگيرى كرديد و به توافق نرسيديد زن ديگرى (دايه يا غير آن) بچه را شير دهد.

كسى كه داراى وسعت مالى است براى زن و فرزندش از دارايى خود به قدر توان هزينه كند (شايد مقصود زن مطلقه و فرزند تازه به دنيا آمده باشد و شايد اعم باشد) و كسى كه روزى بر او تنگ است و وسعت مالى ندارد از همان مقدار كه خدا به او داده هزينه كند.

خداوند كسى را جز به كارى كه توان آن را به او داده مكلّف نمى كند. خداوند به زودى پس از سختى آسانى قرار مى دهد.

(آيۀ 8-10) (وَ كَأَيِّن مِّن قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهَا وَ رُسُلِهِ فَحَاسَبْنَهَا حِسَابًا شَدِيدًا وَ عَذَّبْنَهَا عَذَابًا نُّكْرًا * فَذَاقَتْ وَبَالَ أَمْرِهَا وَ كَانَ عَقِبَةُ أَمْرِهَا خُسْرًا * أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا فَاتَّقُواْ اللَّهَ يَأُوْلِى الْأَلْبَبِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْذِكْرًا >

ص:221

لغت و اعراب:

نُكْر ناشناخته و غير معروف، و در اين جا مقصود سختى عذاب است. الذين آمنوا صفت اولى الالباب مى باشد.

كيفر خدا براى امت ها

تفسير:

و چه بسيار از مجتمعات انسانى كه از فرمان پروردگار خود و پيامبرانش سرپيچى كردند و نافرمانى را از حد گذرانيدند، پس آنها را به حساب سختى محاسبه كرديم. يعنى در حساب مناقشه نموده و قليل و كثير و كم و زياد آن را در حساب آورديم و هيچ چيز را فرو گذار نكرديم و به عذابى بس سخت عذاب نموديم.

پس آنها عاقبت وخيم كار خود - يعنى سزاى شرك و كفر و سركشى - را چشيدند و سرانجامِ كارشان زيان و خسران بود.

و كدام زيان از آن بدتر باشد كه از جنّت ابدى و سعادت سرمدى محروم، و به زندان جحيم و عذاب اليم محبوس گردند.

أَعَدَّ اللَّهُ...: خداوند براى آنها در آخرت عذابى سخت آماده كرده است.

پس از خدا پروا كنيد اى صاحبان خرد كه ايمان آورده ايد.

قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا: به تحقيق خدا به سوى شما وسيلۀ تذكّر و يادآورى فرو فرستاده است.

در تفسير «ذكر» گفته شده است:

1 - مراد قرآن است، و تسميۀ آن به ذكر، به جهت آن است كه متضمّن موعظۀ شافيۀ كافيه است.

2 - مراد حضرت رسول صلى الله عليه و آله است، چنانچه ابن بابويه رحمه الله از حضرت رضا عليه السلام در حديث مأمون فرمايد: مراد از ذكر، رسول خدا صلى الله عليه و آله است، و ما اهل ذكر هستيم، و آن در كتاب خدا بيان شده در سورۀ طلاق: قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا رَّسُولًا يَتْلُواْ عَلَيْكُمْ ءَايَتِ اللَّهِ.(1) و همين معنى با آيۀ

ص:222


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 363 و 364.

بعد كه مى فرمايد: رَّسُولًا يَتْلُواْ مناسب است.

هدف از بعثت

(آيۀ 11) (رَّسُولًا يَتْلُواْ عَلَيْكُمْ ءَايَتِ اللَّهِ مُبَيِّنَتٍ لِّيُخْرِجَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ مِنَ الظُّلُمَتِ إِلَى النُّورِ وَ مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ وَ يَعْمَلْ صَلِحًا يُدْخِلْهُ جَنَّتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا قَدْ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقًا)

اعراب:

رسولاً بدل يا بيان ذكراً در آيۀ قبل است.

تفسير:

فرو فرستاده است رسولى را كه آيات روشن و روشنگر خدا را بر شما تلاوت مى كند تا كسانى را كه ايمان آورده و عمل هاى صالح و شايسته انجام دهند از تاريكى هاى شرك و كفر و فسق و جهل و فساد جامعه به سوى نور هدايت و توحيد و دانش بيرون آورد.

و هر كس به خدا ايمان بياورد و كارهاى شايسته و صالح به جاى آورد خدا او را به بهشت ها و باغ هايى كه از زير ساختمان ها و درختان آنها نهرها جارى است در مى آورد كه براى هميشه در آن جا جاودانه اند. حقّاً كه خدا روزى را براى او نيكو كرده است.

(آيۀ 12) (اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَوَ تٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَىْءٍ عِلْمَا)

ص:223

اعراب:

مثلهنّ مفعول خلق مقدّر است و عطف به سبع نيست، به خاطر اين كه گفته شده: بين معطوف عليه و معطوف نبايد جار و مجرور فاصله شود.

هدف از آفرينش

تفسير:

خداست كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز همانند آنها (هفت كرۀ زمين، يا هفت طبقۀ زمين، يا هفت اقليم از سطح كرۀ زمين) بيافريد. ارادۀ حتمى خدا در آفرينش آنها بر حسب ترتيب خلقت در ميان آنها از نخستين مخلوق ممكن تا آخرين مراتب آن به تدريج فرود مى آمد تا همه را هست نمود و فرمان حاكم حقيقى به فرشتگان در ميان آسمان ها و زمين ها در بارۀ تدبير و تصرّف و تنظيم نظام اتم آنها همواره فرود مى آيد.

لِتَعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ...: (خلق كرد...) تا با تدبّر، در اين خلقت شگفت، بدانيد كه خداوند بر همه چيز تواناست و علم خداوند به همه چيز احاطه دارد.

ص:224

سورۀ تحريم

نهى از تحريم حلال

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَأَيُّهَا النَّبِىُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِى مَرْضَاتَ أَزْوَ جِكَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ)

اعراب:

تبتغى... حال از فاعل تحرّم است.

تفسير:

رسول خدا صلى الله عليه و آله به مناسبتى به خاطر راضى كردن برخى از همسران خود تماس با ماريۀ قبطيه كه كنيز حضرت بود را با سوگند بر خود حرام كرد اين آيه نازل شد:

اى پيامبر، چرا آنچه را خداوند بر تو حلال كرده به وسيلۀ سوگند بر خود حرام مى كنى در حالى كه در اين كار رضايت همسرانت را مى جويى؟! خداوند آمرزنده و مهربان است.

يعنى نبايد همسران تو از كار حلال تو كه تماس با ماريه باشد ناراضى باشند.

ص:225

پس در حقيقت در آيۀ شريفه به همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله اعتراض شده است نه به رسول خدا صلى الله عليه و آله، آن طور كه برخى گمان كرده و درصدد توجيه آن برآمده و گفته اند كار رسول خدا كه مورد اعتراض خداوند قرار گرفته گناه نبوده؛ بلكه ترك اولى بوده است.

(آيۀ 2) (قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمَنِكُمْ وَ اللَّهُ مَوْلَلكُمْ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ)

لغت:

تحلّة مصدر باب تفعيل و به معنى باز كردن. أيمان جمع «يمين» به معنى سوگندهاست.

تفسير:

بى ترديد خداوند گشودن سوگندهايتان را در اين گونه موارد براى شما مقرّر و جايز نموده كه با سوگندتان مخالفت نموده و كفّاره بدهيد و خدا از جنبۀ دينى و دنيوى سرپرست و مولاى شماست و او دانا و حكيم است.

حفصه و افشاى سرّ پيامبر

(آيۀ 3) (وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِىُّ إِلَى بَعْضِ أَزْوَ جِهِ حَدِيثًا فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَن بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِ قَالَتْ مَنْ أَنبَأَكَ هَذَا قَالَ نَبَّأَنِىَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ)

تفسير:

و به ياد آريد هنگامى را كه پيامبر به برخى از همسرانش (حفصه) سخنى شامل چند مطلب به پنهانى گفت (يكى از آن مطالب همان حرام كردن ماريه بر خود توسط سوگند بود و بنا بود به كسى نگويد) و چون او خيانت كرد و آن مطالب را به همسر ديگر رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت و افشا نمود و خدا هم پيامبر را از افشاى او آگاه ساخت، پيامبر برخى از افشاهاى او را به وى اظهار كرد و از برخى اعراض و صرف نظر كرد و چون آن همسر را از

ص:226

افشا خبر داد او گفت: چه كسى تو را از اين افشا باخبر ساخت؟! رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت:

خداى عليم و خبير به من خبر داد.

(آيۀ 4) (إِن تَتُوبَآ إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَ إِن تَظَهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَلهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صَلِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلَلِكَةُ بَعْدَ ذَ لِكَ ظَهِيرٌ)

لغت و اعراب:

با اين كه دو نفر بودند واژۀ قلوب كه جمع است آمده، جهتش اين است كه هر عضوى از اعضاى بدن انسان كه واحد باشد در تثنيه آن آوردن، صيغۀ جمع هم جايز است.

صغت فعل ماضى است يعنى دل شما به باطل متمايل شده. ظهير به معنى ياور و اين كه صيغۀ جمع نيامده به خاطر آن است كه وزن فعيل در واحد و جمع هر دو گفته مى شود.

تفسير:

چون اين دو همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله (يكى آن كه خيانت كرده و مطلب پنهانى را كه نبايد به كسى مى گفت به همسر ديگر رسول خدا صلى الله عليه و آله گفت و ديگرى همان همسر كه آن مطلب پنهانى و سرّى را شنيد) موجب آزار آن حضرت شده بودند اين آيه خطاب به آنها فرموده:

اگر شما دو نفر (افشاگر راز و شنوندۀ آن) به سوى خدا توبه بريد سزاوار است؛ زيرا دل هايتان از حق منحرف شده و هر دو مرتكب گناه گرديده ايد! و اگر توبه نكنيد و بر ضدّ پيامبر صلى الله عليه و آله ياور هم باشيد پس بدانيد كه مسلَّماً خداوند خود و جبرئيل و مرد شايستۀ مؤمنان، ياور او هستند و فرشتگان نيز پس از آنها پشتيبان اويند.

يعنى با وجود آن كه خدا و جبرئيل و صالح المؤمنين و جميع ملائكۀ آسمان و زمين ناصر و ياور او هستند ايذا و آزار شما چه ضررى به او مى تواند برساند؟!

ص:227

على (ع) صالح المؤمنين

مراد از صالح المؤمنين، حضرت امير المؤمنين عليه السلام است،

از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: دو مرتبه حضرت رسول صلى الله عليه و آله امير المؤمنين عليه السلام را به مردم شناسانيد: يكى بعد از نزول آيۀ يَأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ و ديگر بعد از نزول اين آيه كه دست آن حضرت را گرفت و فرمود: اين است صالح المؤمنين.(1)

حافظ ابو نعيم و ثعلبى از اسماء بنت عميس نقل كرده اند كه گفت: از حضرت رسول صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: صالح المؤمنين على بن ابى طالب است.(2)

سدى از ابن مالك روايت نموده كه از ابن عباس شنيدم كه مراد از صالح المؤمنين، على عليه السلام است.(3)

امكان طلاق زنان پيامبر (ص)

(آيۀ 5) (عَسَى رَبُّهُ إِن طَلَّقَكُنَّ أَن يُبْدِلَهُ أَزْوَ جًا خَيْرًا مِّنكُنَّ مُسْلِمَتٍ مُّؤْمِنَتٍ قَنِتَتٍ تَلِبَتٍ عَبِدَ تٍ سَلِحَتٍ ثَيِّبَتٍ وَ أَبْكَارًا)

اعراب:

واو ميان ثيّبات و ابكاراً به خاطر اين است كه اين دو صفت مانند پنج صفت قبلى نيستند كه با هم قابل جمع اند.

تفسير:

اگر پيامبر شما را طلاق دهد اميد است كه پروردگارش به جاى شما همسرانى به او دهد كه بهتر از شما باشند، زنانى تسليم خدا و اوامر او، مؤمن، مواظب طاعت و ترك گناه، توبه كننده، عبادت كننده، روزه گير، شوهركرده و دوشيزه.

از آيۀ شريفه استفاده مى شود كه آن دو همسر رسول خدا صلى الله عليه و آله برخى از اين شش صفت را كه ياد شده نداشتند.

ص:228


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 371 با تلخيص.
2- . منهج الصادقين، ج 9، ص 338 به نقل از حلية الاولياء ابو نعيم و تفسير ثعلبى.
3- . غاية المرام، ص 366 چاپ سنگى.

مؤمن و تربيت دينى خانواده

(آيۀ 6) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ قُواْ أَنفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلَلِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَّايَعْصُونَ اللَّهَ مَآ أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ)

لغت:

«قو» امر از «وقى يقى» و اصل آن «اوقيوا» بر وزن «افعلوا» بوده. غلاظ و شداد جمع غليظ و شديد است.

تفسير:

اى كسانى كه ايمان به خدا و رسول و معاد آورده ايد، خود و كسان خود را از آتشى كه هيزم آن مردم و سنگ ها هستند نگه داريد (خودتان از گناه پرهيز كنيد و واجباتتان را انجام دهيد و به خانوادۀ خود هم واجبات و محرّمات را ياد دهيد و ايشان را با نصيحت و تشويق به انجام واجبات و ترك گناهان وا داريد). بر آن آتش فرشتگانى كه در گفتار و اخلاق و تعذيب، خشن و در هيكل و اراده قوى هستند موكل اند و اين فرشته ها خدا را در آنچه به آنها امر مى كند نافرمانى نمى كنند و آنچه را دستور داده شود انجام مى دهند.

در حديث است كه:

رَحِمَ اللّهُ رَجُلاً قالَ: يَا أهْلاهُ، صَلَاتَكُمْ، صيامَكُمْ، زكَاتَكُمْ، مِسْكينَكُمْ، يَتيمَكُمْ، جيرانَكُمْ، لَعَلَّ اللّهُ يَجْمَعُهُمْ مَعه فى الْجَنَّةِ:(1) خدا رحمت كند شخصى را كه به اهل بيت خود گويد: اى اهل من، نماز گزاريد و روزه داريد و زكات دهيد و در حق مسكين و يتيم و همسايه احسان كنيد. شايد كه حق تعالى ايشان را با آن شخص در بهشت جمع فرمايد.

و نيز روايت است: چون مؤمن از معاصى پرهيز و به واجبات عمل كند و اهالى خود را بر طاعات و عبادات تحريص كند، روز قيامت به او گويند: خدا تو را از ما جزاى خير دهد كه در دنيا تعليم ما نمودى و ما را به اوامر امر، و از نواهى نهى كردى. و به سبب آن خود و ما را از عذاب امروز

ص:229


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 340.

رهانيدى. پس او با جميع اهل و عيال خود به بهشت روند و به سعادت ابدى فايز شوند. و اگر تعليم اهالى نكرده باشد، گويند: خدا از ما جزاى خير به تو ندهد كه ما را امر ننمودى و از منهيات باز نداشتى، پس او را با جميع اهلش به جهنّم برند.(1)

در تفسير برهان از ابى بصير روايت كرده كه از حضرت صادق عليه السلام سؤال كرد از اين آيه، چگونه نگاه دارم اهل خود را؟ فرمود: امر كن به آنچه خدا امر فرموده، و نهى كن از آنچه خدا نهى نموده. پس اگر اطاعت كنند تو را، نگهداشتى ايشان را، و اگر نافرمانى كنند، به جا آوردى آنچه را بر تو لازم بوده است.(2)

(آيۀ 7) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُواْ لَاتَعْتَذِرُواْ الْيَوْمَ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ)

تفسير:

در آن روز گفته مى شود: اى كسانى كه به خدا و پيامبر او كافر شديد، امروز عذر نياوريد كه معذرت شما قبول نمى شود و هيچ فايده اى نخواهد داشت! جز اين نيست كه در برابر آنچه در دنيا انجام مى داديد جزا داده مى شويد. يا تجسم عين آن عقايد و اعمال، كيفر امروز شماست.

(آيۀ 8) (يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ تُوبُواْ إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصُوحًا عَسَى رَبُّكُمْ أَن يُكَفِّرَ عَنكُمْ سَيَِّاتِكُمْ وَ يُدْخِلَكُمْ جَنَّتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ يَوْمَ لَايُخْزِى اللَّهُ النَّبِىَّ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُ نُورُهُمْ يَسْعَى بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمَنِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَآ أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَ اغْفِرْ لَنَآ إِنَّكَعَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ >

ص:230


1- . مدرك ياد شده.
2- . تفسير برهان ذيل آيۀ شريفه حديث هفتم به نقل از تفسير قمّى.

اعراب و لغت:

نصوح صيغۀ مبالغه، و در مذكّر و مؤنّث اطلاق مى شود. أيمان جمع «يمين» و در اين جا به معنى جانب راست و دست راست است.

پاداش توبۀ نصوح

تفسير:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به سوى خدا توبه كنيد توبۀ نصوح - يعنى توبه اى خالصانه با جزم به ترك گناه در آينده - اميد است پروردگارتان گناهان شما را بزدايد و عفو كند يا بپوشاند و شما را به بهشت ها و باغ هايى كه از زير ساختمان و درختان آن جوى ها روان است درآورد. در آن روزى كه خداوند پيامبر و كسانى را كه با او به خدا ايمان آورده اند خوار نمى كند. نور آنها (از قبر كه محل زنده شدن است تا مركزى كه به حساب اعمال انسان مى رسند) از پيشاپيش و از جانب راستشان در حركت است.

مى گويند: پروردگارا، نور ما را كامل گردان و بيامرز ما را و از ظلمت گناه پاك كن كه تو بر هر چيزى توانايى.

معاذ بن جبل از حضرت رسول صلى الله عليه و آله سؤال نمود از حقيقت توبۀ نصوح؟ فرمود: توبه كند كه برنگردد به گناه، چنانچه شير به پستان عود نمى كند.(1)

ابن بابويه رحمه الله از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده:

إذا تابَ الْعَبْدُ تَوْبَةً نَصُوحاً أحَبَّهُ اللّهُ فَسَتَرَ عَلَيْهِ فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ:(2) هرگاه بنده توبه نمايد توبۀ نصوح، خدا او را دوست دارد، و ستر فرمايد بر او در دنيا و آخرت.

(آيۀ 9) (يَأَيُّهَا النَّبِىُّ جَهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَفِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْوَلهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ)

ص:231


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 343.
2- . سفينة البحار، ج 1، ص 320 از ثواب الاعمال صدوق، ص 205.

حكم جهاد با كفار و منافقان

تفسير:

اى پيامبر، با كافران و منافقان جهاد كن (با كافران با پيكار و جنگ، و با منافقان به نوعى كه مناسب آنان باشد) و بر آنها سخت گير و جايگاه آنان جهنّم است و آن بد جاى بازگشتى است.

علت اين كه آيه را اين گونه معنى كرده اند اين است كه همان طور كه از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است: رسول خدا صلى الله عليه و آله با منافقان مقاتله و جنگ ننموده است(1).

خيانت همسر نوح و همسر لوط (عليهما السلام)

(آيۀ 10) (ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَلِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ يُغْنِيَا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَيًْا وَ قِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّ خِلِينَ)

اعراب:

مثلاً... و امراة... هر دو مفعول «ضرب» است.

تفسير:

خداوند براى كسانى كه كفر ورزيده اند زن نوح و زن لوط را مثل زده كه تحت زوجيت و همسرى دو بندۀ صالح از بندگان ما بودند، پس به شوهرانشان به واسطۀ نفاق خيانت كردند و آنها از آن دو زن چيزى از عذاب خدا را دفع نكردند - يعنى همسر پيامبر بودن به حالشان سودى نداشت - و به محض مردن به آنها گفته شد: همراه با واردين (كه آنها هم مؤمن نبودند) وارد آتش (برزخ) شويد. يا به آنها گفته شود روز قيامت: همراه واردين در جهنّم (كفّار) داخل آتش ابدى شويد.

ص:232


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 345.

همان طور كه گفته شد خيانت آنها نفاق و عدم ايمان بود كه گاهى با برخى گفتارها نيز مانع ايمان آوردن مردم به شوهرانشان مى شدند نه زنا؛ زيرا همسران انبيا از اين كار مبرّا بودند.

از ابن عباس هم نقل شده:

ما بَغَتِ امرأةُ نبىٍّ قَطُّ: هرگز همسر هيچ پيامبرى مرتكب زنا نشده است.(1) و در روايت است كه: زن حضرت نوح عليه السلام به مردم مى گفت: نوح ديوانه است، و من حال او را بهتر دانم! و زن حضرت لوط عليه السلام مردم را از مهمانان لوط خبر داد تا او را اذيّت نمايند، و هر كه به او ايمان مى آورد خبر مى داد تا او را مى كشتند.(2)

ايمان همسر فرعون و دعايش

(آيۀ 11) (وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِى عِندَكَ بَيْتًا فِى الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِى مِن فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّلِمِينَ)

تفسير:

و خداوند براى كسانى كه ايمان آورده اند زن فرعون (آسيه) را مثل زده كه به جهت ايمان، به سعادت ابدى فايز شد و همسرى او با فرعون، به او ضررى نرسانيد و در قرب و منزلت او نزد خداى متعال نقصى پيدا نشد، چنانچه صلاحيت حضرت نوح و لوط، نفعى به همسران آنها نرسانيد و ايشان را از عذاب ابدى نرهانيد.

به قولى آسيه، عمۀ حضرت موسى عليه السلام بود. روايت شده است وقتى ساحران، سحر خود را انداختند و حضرت موسى عليه السلام عصا را انداخت اژدها شد و تمام را بلعيد، آسيه ايمان آورد و مدتى ايمان خود را از فرعون پنهان مى داشت. چون فرعون مطلع شد، گفت:

از دين او برگرد. برنگشت. او را تهديد نمود، قبول نكرد، امر كرد او را به وضع دردناك و

ص:233


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 345.
2- . مدرك ياد شده.

فجيعى به قتل رساندند. او در آن هنگام نجات خود را از فرعون و رسيدن به بهشت را از خداى متعال خواست آن گاه كه گفت: پروردگارا، براى من در نزد خود در قرب جلال و رحمت خود در بهشت خانه اى بساز و مرا از فرعون و عمل ناپسند او - يعنى كفر و طغيان و عذاب كردن بندگان خدا - رهايى بخش، و از گروه ظالمان - يعنى درباريان و فرعونيان - نجات ده.

داستان استقامت و ثبات در دينِ حقِ آسيه، درسى است براى متدينان، او ملكۀ مصر و در دربار فرعون در نهايت جلالت بود، براى ديندارى تحت فشار و رنج و بلا واقع شد و جان عزيز خود را داد و دين حق را نداد و به روضۀ رضوان واصل شد؛ آرى اين درسى است براى مؤمنان در هر عصر و زمان.

از حضرت صادق عليه السلام قال:

اَلْمُؤْمِنُ أشَدُّ مِنْ زُبُرِ الْحَديدِ، إنَّ زُبُرَ الْحَديدِ إذَا دَخَلَ النّارَ تَغَيَّرَ، وَإنَّ الْمُؤْمِنَ لَوْ قُتِلَ ثُمَّ نُشِرَ ثُمَّ قُتِلَ لَمْ يَتَغَيَّرْ قَلْبُهُ.(1)

فرمود: مؤمن سخت تر است از پارۀ آهن، به درستى كه پارۀ آهن وقتى داخل آتش شود تغيير كند، و مؤمن اگر كشته شود و زنده شود، باز كشته شود، قلب او از حق تغيير نكند.

ويژگى هاى حضرت مريم (عليها السلام)

(آيۀ 12) (وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرَ نَ الَّتِى أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهِ مِن رُّوحِنَا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِمَتِ رَبِّهَا وَ كُتُبِهِ وَ كَانَتْ مِنَ الْقَنِتِينَ)

اعراب و لغت:

مريم... منصوب و عطف بر امراة فرعون. قبل از القانتين «القوم» در تقدير است پس لازم نبوده گفته شود من القانتات. و قانت به معنى مطيع است.

تفسير:

و نيز مريم دختر عمران را مثل زده، همان زنى كه دامان خود را پاك نگاه داشت، پس در او از روح خود (يعنى روحى كه به ارادۀ ما وجود مى يابد) دميديم تا عيسى در رحم او

ص:234


1- . بحار الانوار، ج 67، ص 303 و 304 به نقل از صفات الشيعة صدوق، ص 179.

خلق شد و مريم كلمات پروردگارش را كه به انبيا به عنوان وحى سخن گفته و كتاب هاى آسمانى و لوح محفوظ را تصديق نموده و از اطاعت كنندگان بود.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده كه: از مردان، بسيارى به كمال رسيدند، و از زنان كامل نشدند مگر چهار زن: آسيه بنت مزاحم، مريم بنت عمران، خديجه بنت خويلد، و فاطمه بنت حضرت محمد صلى الله عليه و آله.(1)

ص:235


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 348.

سورۀ ملك

اشارة

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ تَبَرَكَ الَّذِى بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ)

تفسير:

مقدّس و والا و پرخير و بركت است آن خدايى كه ملكيت حقيقى و حاكميت بر جهان هستى (دنيا و آخرت) در دست قدرت اوست؛ زيرا آفرينش و حفظ و تدبير و تصرّف در آن تحت ارادۀ اوست و او بر هر چيزى تواناست و قدرت او نسبت به همۀ كارهاى ممكن يكسان است.

(آيۀ 2) (الَّذِى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيَوةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ)

ص:236

لغت:

يبلو فعل مضارع يعنى امتحان كند.

هدف از آفرينش انسان

تفسير:

همان خدايى كه مرگ و زندگى را براى شما آدميان پديد آورد - يا مرگ در دنيا و زنده شدن بعد از مرگ را قرار داد - تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد؟ يعنى در دوران زندگى خود براى پس از مرگ خود در انجام اعمال صالحه و شايسته بهتر و نيكوتريد، يا اعمال شايستۀ نيكوتر را انتخاب كرده و انجام مى دهيد، يا عمل كدام يك از شما از حيث اخلاص و كيفيت بهتر و بيشتر است؟ و اوست مقتدر شكست ناپذير و آمرزندۀ هر كسى كه توبه كند يا مورد لطف و فضل او قرار گيرد.

در مجمع البيان از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده:

أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً: يعنى:

أيّكم أحسن عقلاً؟ ثم قال:

أتَمُّكُمْ عَقْلاً، وَأشَدُّكُمْ للّهِِ خَوفاً، وَأحْسُنُكُمْ فيما أمَرَ اللّهُ بِهِ وَنَهى عَنْهُ نَظَراً وَاِنْ كَانُوا أقَلَّكُمْ تَطَوُّعاً(1): نيكوكارترين شما (در واقع) تمام ترين شما در عقل، سخت ترين شما در ترس از حضرت بارى، و نيكوترين شماست در نظر و فكر در آنچه خدا امر فرموده به آن و نهى نموده از آن....

و در روايتى(2) ديگر است كه: حضرت رسول دو آيۀ اولى اين سوره را تلاوت كرد و سپس فرمود: تا بيازمايد شما را كدام نيكوتر است از حيث عقل، و با ورع تر است از محرّمات، و شتابنده تر است در اطاعت خدا؟

(آيۀ 3) (الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَوَ تٍ طِبَاقًا مَّا تَرَى فِى خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ)

ص:237


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 380، ح 12 و مجمع، ج 5، ص 322.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 322 ذيل آيۀ شريفه.

لغت:

طباق در اين جا به معنى روى هم قرار گرفتن است.

فطور يعنى اختلال و سستى.

آفرينش بى اشكال

تفسير:

همان خدايى كه هفت آسمان را طبقه هايى روى هم آفريد، (نگاه كن) هرگز در آفرينش خداى رحمان از نظر زيبايى و استوارى و اتفاق صنع تفاوت و ناهمگونى و بى تناسبى نمى بينى؛ بلكه همه را در احكام و اتقان و نظم كامل مى بينى، پس بار ديگر بنگر آيا در خلقت آنها هيچ خلل و خلاف حكمت مى بينى؟ هرگز.

يعنى اگر شبهه دارى، ثانياً نگاه كن تا هيچ شبهه اى برايت باقى نماند.

(آيۀ 4) (ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَ هُوَ حَسِيرٌ)

لغت:

خاسئاً اسم فاعل به معنى خوار، و حسير به معنى خسته و وامانده.

تفسير:

سپس بار ديگر به جهان هستى نگاه كن كه پس چشم تو يا چشم دل تو خوار و وامانده از ديدن نقص و خللى در آفرينش به سوى تو باز مى گردد.

مقصود اين است هر چه بيشتر نگاه كنى و خيره شوى و دقت نمايى بيشتر به اتقان و نظم جهان پى مى برى.

(آيۀ 5) (وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّمَآءَ الدُّنْيَا بِمَصَبِيحَ وَ جَعَلْنَهَا رُجُومًا لِّلشَّيَطِينِ وَ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِيرِ)

ص:238

اعراب و لغت:

الدنيا صفت السماء است. مصابيح جمع «مصباح» به معنى چراغ، و رجوم جمع «رَجم» و آن چيزى است كه به وسيلۀ آن چيزى را دور مى كنند.

حفظ آسمان از شياطين

تفسير:

و به يقين ما آسمان نزديك تر به شما را با چراغ هايى از ستارگان زينت بخشيديم و آنها را وسيلۀ رجم و راندن شياطين قرار داديم و براى شياطين در آخرت عذاب آتش فروزان آماده نموده ايم.

شدّت عذاب براى كافران

(آيۀ 6 و 7) (وَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ * إِذَآ أُلْقُواْ فِيهَا سَمِعُواْ لَهَا شَهِيقًا وَ هِىَ تَفُورُ)

لغت:

شهيق يعنى صداى نفس كشيدن شخص اندوهناك.

تفور فعل مضارع، يعنى مى جوشد و فوران مى كند.

تفسير:

و براى كسانى كه به پروردگارشان كفر ورزيدند عذاب جهنّم است و آن بد جاى بازگشتى است.

چون در آن افكنده شوند از آن صداى دلخراش نفس كشيدن او كه كفّار را در خود فرو مى برد بشنوند در حالى كه پيوسته در جوش و فوران است يعنى آنها را در خود مانند گوشتى كه در ديگ بجوشد بالا و پايين مى برد.

ص:239

(آيۀ 8) (تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ كُلَّمَآ أُلْقِىَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَآ أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ)

تفسير:

شدّت التهاب جهنّم بر كافران به حدّى است كه نزديك است از شدّت خشم، متلاشى و پاره پاره گردد.

كُلَّمَآ أُلْقِىَ فِيهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَآ أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَذِيرٌ:

هرگاه گروهى در آن افكنده شوند خازنان و نگهبانان جهنّم از آنها مى پرسند: آيا در دنيا براى شما بيم دهنده اى - يعنى پيامبرى - نيامد كه شما را به خدا و توحيد دعوت و از اين عذاب كه پى آمد عقيده و اعمال خود شماست بيم دهد و بترساند؟!

يعنى پيغمبرى مبعوث نشد كه شما را به خدا دعوت و از اين عذاب بترساند؟! غرض از سؤال، توبيخ است تا غم و غصۀ ايشان زياده شود و موجب زيادى عقوبت ايشان گردد.

(آيۀ 9) (قَالُواْ بَلَى قَدْ جَآءَنَا نَذِيرٌ فَكَذَّبْنَا وَ قُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِن شَىْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِى ضَلَلٍ كَبِيرٍ)

تفسير:

در جواب ايشان گويند: چرا حقّاً براى ما از جانب خدا بيم دهنده اى آمد؛ ولى به جاى آن كه او را و دعوت او را بپذيريم او را تكذيب كرديم و گفتيم: خداوند چيزى از آنچه شما مى گوييد از امر و نهى و وعد و وعيد نازل نكرده است و شما كه ما را انذار مى كنيد جز در گمراهى بزرگى نيستيد!

ص:240

نفى جبر از كفر

(آيۀ 10 و 11) (وَ قَالُواْ لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِى أَصْحَبِ السَّعِيرِ * فَاعْتَرَفُواْ بِذَنبِهِمْ فَسُحْقًا لِاَّصْحَبِ السَّعِيرِ)

اعراب:

سحقاً مفعول «ألزمهم اللّه» مقدَّر است.

تفسير:

و نيز از روى تأسف و حسرت گويند: اگر ما جدال نمى كرديم و به خاطر دلايل روشنى كه آنان بر پيامبرى خود داشتند بر آنها اعتماد مى كرديم و سخن آنها را مى شنيديم يا در محتواى دعوت آنها تعقّل و فكر مى كرديم و آنچه عقلمان حكم مى كرد در اعتقاد و عمل به آن پايبند مى شديم، امروز از جهنميان و اصحاب سعير و آتش فروزان دوزخ نبوديم.

حاصل آن كه: اگر ما انذار ايشان را استماع مى كرديم مانند استماع طالبان حق، يا تعقّل مى نموديم - مانند تعقّل متأملان و تفكّر مستبصران - به عذاب جهنّم گرفتار نمى شديم.

فَاْعْتَرَفُواْ...: پس به گناهشان كه كفر و تكذيب پيامبران از روى عناد و حق ناپذيرى و بى فكرى بوده اعتراف مى كنند.

پس مرگ و دورى از رحمت خدا باد بر اهل آتش فروزان كه اين اعتراف كنندگان از جملۀ آنها هستند.

تنبيه: آيه دليل است بر بطلان قول مجبره؛ زيرا اگر كفر اختيارى ايشان نبود اعتراف نمى كردند؛ بلكه مى گفتند: ما را در آن اختيارى نبود و به آن مُلجأ و مجبور بوديم!

(آيۀ 12) (إِنَّ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ)

ص:241

آگاهى خداوند از دل ها

تفسير:

البته كسانى كه از پروردگارشان در نهان و خلوت از، و نهان بودن عذاب از نظرشان، مى ترسند و به اين خاطر از گناهان مى پرهيزند و واجبات را انجام مى دهند براى آنها آمرزش گناهان و پاداش بزرگ كه نعمت هاى بهشت است مى باشد.

(آيۀ 13) (وَ أَسِرُّواْ قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُواْ بِهِ إِنَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُورِ)

تفسير:

و گفتارتان در بارۀ پيامبر صلى الله عليه و آله، يا مطلق گفتارتان را در سينۀ خود پنهان داريد يا آشكار سازيد، حتماً خداوند به آنچه در سينه ها مى باشد قبل از آن كه به زبان آيد داناست.

(آيۀ 14) (أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ)

اعراب:

من خلق فاعل يعلم و مفعول آن در تقدير است.

تفسير:

آيا كسى كه آفريده است نمى داند؟

(استفهام تقريرى است) يعنى البته خدا سرائر و ضمائر بندگان را مى داند و علم الهى به تمام جزييات و كليات سرائر و ضماير بندگان، احاطه دارد و هيچ چيز از دره تا ذره بر او مخفى نيست. زيرا كسى كه صاحب انديشه و قدرت انديشيدن او را آفريده، انديشه هايش را نيز مى داند و او باريك بين و لطيف و آگاه و خبير است.

ص:242

اميد به زمين و بيم از آن

(آيۀ 15) (هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُواْ فِى مَنَاكِبِهَا وَ كُلُواْ مِن رِّزْقِهِ وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ)

لغت:

ذلول يعنى رام، و مناكب جمع «مِنكب» و آن به معنى شانه است.

تفسير:

اوست كه زمين را به هموار نمودن سطح آن و ايجاد حركت وضعى و انتقالى در آن براى شما رام نمود، پس بر دوش هاى آن راه رويد (و همه جاى جسم كروى، دوش آن است) و از روزى او كه نباتات و درختان ميوه و غيره است بخوريد و بهره مند شويد و بدانيد كه فرمان برانگيختن و زنده شدن شما از قبور به دست اوست و حضور زنده شدگان هم به سوى اوست.

(آيۀ 16) (ءَأَمِنتُم مَّن فِى السَّمَآءِ أَن يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ فَإِذَا هِىَ تَمُورُ)

لغت:

خسف يعنى فرو بردن. و تمور فعل مضارع يعنى مى لرزد.

تفسير:

آيا از فرشتگانى كه در آسمان اند و مطيع اراده و فرمان خدا هستند (يا از خدايى كه در آسمان است يعنى فرمانش در آن جا جارى است و توسط فرشتگان حضور پرقدرتش آن جا است) ايمنيد از اين كه شما را در زمين فرو برند (يا فرو برد) و به ناگاه زمين به موج و

ص:243

لرزه افتد و شما را زيرتر ببرد؟!

از كيفر خدا بترسيد

(آيۀ 17) (أَمْ أَمِنتُم مَّن فِى السَّمَآءِ أَن يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِبًا فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذِيرِ)

لغت:

حاصب ريگ و سنگريزه و يا بادى كه در آن سنگريزه و شن باشد.

تفسير:

يا از آن كس كه در آسمان است (به همان معنى كه در آيۀ قبل گفته شد) ايمنيد از اين كه تندبادى بر شما فرو فرستد كه سنگريزه ببارد و شما را ريگ باران كند؟ پس به زودى بعد از مشاهدۀ عذاب خواهيد دانست كه بيم دادن و ترسانيدن من چگونه است (اما آن دانستن براى شما سودى ندارد) يا خواهيد دانست كه آنچه ما گفته ايم واقعيت داشته است.

(آيۀ 18) (وَ لَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ)

تفسير:

و حقيقت اين است كه كسانى كه پيش از مشركان مكّه بودند پيامبران ما را تكذيب كردند، پس (ديديد كه) عكس العمل و كيفر ما چگونه بود؟ اين خود گواهى است بر آن كه آنچه را كه در بارۀ مشركين مكّه مى گوييم حقيقت دارد و عذاب در انتظار ايشان است.

(آيۀ 19) (أَوَ لَمْ يَرَوْاْ إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَفَّتٍ وَ يَقْبِضْنَ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَىْءِ بَصِيرٌ)

ص:244

اعراب:

صافات منصوب و حال از «طير»، و يقبضن عطف بر صافات است.

پرواز با قدرت خدا

تفسير:

و آيا آنها به پرندگانى كه در بالاى سرشان در پروازند ننگريستند كه گاه بال هاى خود را گشوده و گاه مى بندند؟ آنها را در ميان فضا جز خداى رحمان نگه نمى دارد كه او به هر چيز بيناست.

تبصره: از جمله غرايب خلقت، آفرينش طيور است. حضرت صادق عليه السلام در حديث مفضّل فرمايد: تأمّل كن در جسم پرندگان و خلقت آنها؛ زيرا حق تعالى چون مقدَّر فرموده كه در هوا پرواز كنند، جسم پرنده را سبك آفريده،... و سينه اش را باريك و تنگ گردانيده كه هوا را به آسانى بشكافد به هيئتى كه سينۀ كشتى را مى سازند... و جميع بدنش را لباس پر پوشانده كه هوا در ميان آن داخل شود و در هوا بايستد، و طعمۀ آن دانه و گوشت باشد بدون جويدن، لذا دندان نداده...

و چون دانه را درست و گوشت را خام مى خورد، حرارت زيادى در اندرون او قرار داده كه طعمه را بدون جويدن در اندك زمانى حل نمايد، چنانچه مى بينى بعضى هسته هاى ميوه ها از جوف آدمى درست بيرون آيد، و در جوف مرغان، آب شود. و مقرّر نموده براى توليد نسل، تخم و جوجه گذارند؛ زيرا اگر در شكمش بود، براى پريدن سنگين مى شد. و باز براى قدرت نمايى، خلقت خفاش را بر خلاف پرندگان قرار داده كه حامله مى شود و ميزايد و بچه اش با خودش باشد.

تأمّل نما در مرغى كه هميشه در هوا پرواز كند، به روى تخم خود مدّت كمى مى خوابد تا جوجه درآيد. و پس از بيرون آمدن، باد در دهان جوجه مى دمد تا چينه دانش براى غذا گشاده شود، و ابتدا دانه را مادر در چينه دان خود جمع، و براى بچه برمى گرداند، و حال آن كه شعور ندارد، [و خصوصيات ديگر كه تأمّل در آنها] عقول را حيران گرداند.

(آيۀ 20) (أَمَّنْ هَذَا الَّذِى هُوَ جُندٌ لَّكُمْ يَنصُرُكُم مِّن دُونِ الرَّحْمَنِ إِنِ الْكَفِرُونَ إِلَّا فِى غُرُورٍ)

ص:245

اعراب:

ينصركم صفت جند و هذا الذى هو جند... مبتدا و خبر، و اين جمله، خبر من. و أم حرف عطف يا حرف استفهام است.

يارى و روزى رسانى از كيست؟

تفسير:

آيا كيست آن كه سپاه شماست كه شما را در برابر خداى رحمان يارى دهد و از عذاب برهاند؟ يا كيست آن كه سپاه شماست كه شما را يارى دهد جز خداى رحمان كه شما را از عذاب برهاند؟ كافران جز در غفلت و فريب نيستند.

(آيۀ 21) (أَمَّنْ هَذَا الَّذِى يَرْزُقُكُمْ إِنْ أَمْسَكَ رِزْقَهُ بَل لَّجُّواْ فِى عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ)

لغت:

عتوّ يعنى تجاوز از حدّ، و نفور يعنى دور شدن يا نفرت و متنفّر بودن.

تفسير:

يا كيست آن كه شما را روزى دهد اگر خداوند روزى اش را از شما باز دارد.

حق بر كفّار پنهان نيست، آنها هم مى دانند كه خالق و رازق، خداست؛ امّا در سركشى و فرار و نفرت از پذيرش حق لجاجت مى كنند.

(آيۀ 22) (أَفَمَن يَمْشِى مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّن يَمْشِى سَوِيًّا عَلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ)

تفسير:

پس آيا كسى كه به خاطر پست و بلندى راه، افتاده و خزنده به صورت خود، راه مى رود و نمى بيند كه به كجا مى رود هدايت يافته تر است يا آن كه با قامت راست بر راه

ص:246

مستقيم مى رود؟!

يعنى كافر و مشركى كه همواره در لغزش كفر و شرك و فسق، كورى دل، راه زندگى را مى پيمايد راه يافته است يا مؤمن قائم به ايمان و بصيرت در راه راست دين؟!

ولايت على و صراط مستقيم

محمّد بن فضيل از حضرت كاظم عليه السلام از اين آيه أَفَمَن يَمْشِى مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَىسؤال نمود؟ فرمود: به درستى كه خداوند مثل زده است از براى كسى كه از ولايت على عليه السلام منحرف شد به آن كسى كه راه رود به روى صورت خود و به مقصد و مقصود نرسد، و مثل زده براى كسى كه تابع او شود به كسى كه به استقامت بر راه راست راه رود، و صراط مستقيم، امير المؤمنين عليه السلام است.(1)

كفران اكثريت

(آيۀ 23) (قُلْ هُوَ الَّذِى أَنشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَرَ وَ الْأَفِْدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ)

اعراب:

اگر ما مصدريه باشد جمله تأويل به مصدر مى رود يعنى «شكركم».

تفسير:

بگو اوست (يا ناصر و رازق شما اوست) آن كه شما را پديد آورد و براى شما قرار داد شنوايى را (كه قوۀ سامعۀ گوش) باشد تا سخنان حق را بشنويد و بدان متَّعظ شويد، و قرارداد بينايى را (كه قوۀ باصرۀ چشم) باشد تا دلايل قدرت و بدايع خلقت را مشاهده كنيد و به وجود و وحدت و قدرت خدا ايمان پيدا كنيد، و قرارداد دل ها را تا در معانى كلمات الهى و مخلوقات تفكّر و تأمّل نماييد و از آن عبرت يابيد؛ لكن با اين همه الطاف الهى، شما اين نعمت ها را كم سپاس مى گزاريد.

ص:247


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 383 و 384 به نقل از كافى.

(آيۀ 24) (قُلْ هُوَ الَّذِى ذَرَأَكُمْ فِى الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ)

تفسير:

بگو: اوست (يا رازق و ناصر شما اوست) آن كه شما را در اين زمين بيافريد، و در آخرت به سوى او گردآورى و محشور مى شويد و جزاى عقايد و اعمال خود را خواهيد يافت.

(آيۀ 25) (وَ يَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ)

تفسير:

و كافران به پيامبر و مؤمنان از روى استبعاد و استهزا گويند: اين وعدۀ روز قيامت يا وعدۀ عذاب هاى دنيوى كه مى دهيد چه وقت است - يعنى پس چرا واقع نمى شود - اگر شما راستگوييد؟!

(آيۀ 26) (قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِندَ اللَّهِ وَ إِنَّمَآ أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ)

تفسير:

بگو: اين علم تنها در نزد خداست و من فقط بيم دهنده و انذاركنندۀ آشكارم.

(آيۀ 27) (فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِيَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَقِيلَ هَذَا الَّذِى كُنتُم بِهِ تَدَّعُونَ)

ص:248

لغت:

زلفة مصدر به معنى اسم فاعل به معنى نزديك يا نزديك شده.

تفسير:

پس چون آن عذاب و جهنّم موعود را نزديك بينند، چهرۀ كسانى كه كفر مى ورزيده اند زشت و درهم مى گردد و آثار نكبت و محنت و تيرگى بر چهرۀ ايشان پديد مى آيد و مؤمنان به آنها مى گويند: اين همان عذابى است كه در دنيا تحقّق آن را به عنوان مسخره مى خواستيد.

آموزش جدل با كفار

(آيۀ 28) (قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِنْ أَهْلَكَنِىَ اللَّهُ وَمَن مَّعِىَ أَوْ رَحِمَنَا فَمَن يُجِيرُ الْكَفِرِينَ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ)

اعراب:

من معى عطف بر مفعول أهلك است.

تفسير:

كفّار، تمنّاى موت و مرگ حضرت و اصحاب او را داشتند، حق تعالى خطاب فرمود:

اى پيامبر، به ايشان بگو: آيا مى بينيد - يعنى دقت مى كنيد؟ يا به من خبر دهيد - اگر خدا مرا و هر كس را كه با من است - يعنى به من ايمان آورده است - بميراند يا بر ما رحم آورد و زنده نگهدارد، به هر حال كافران را چه كسى از عذاب دردناك پناه خواهد داد؟!

يعنى مرگ ما، و حيات ما، شما را سود ندهد و دفع عذاب از شما نمى كند، چه نجات دهندۀ شما از عذاب الهى، جز ايمان و توحيد نيست، خواه ما زنده باشيم يا مرده. پس تمنّاى مرگ ما كردن، چه فايده به شما رساند؟!

شايد مراد آن است كه بگو: انتظار يكى از دو چيز را داريم كه عاقبت هر دو براى ما

ص:249

خير است: يكى آن كه بميريم - چنانچه تمنّاى شماست - و به نعيم مقيم بهشت برسيم. و ديگر اين كه بمانيم و دولت اسلام برقرار شود و بماند چنانچه تمنّاى ماست؛ امّا شما چگونه و به چه وجه از عذاب اخروى كه وقوع آن محقّق است خلاص خواهيد شد؟! خلاصۀ معنى آن كه: شما طلب هلاك ما مى كنيد، و آن متضمّن فوز و سعادت ما باشد؛ امّا خود شما در هلاكتى هستيد كه فوق جميع مهالك است. و از اين معنى غافليد، و طلب خلاصى از آن نمى كنيد.

(آيۀ 29) (قُلْ هُوَ الرَّحْمَنُ ءَامَنَّا بِهِ وَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْنَا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ)

تفسير:

بگو: آن كس كه شما را به اعتقاد به توحيد او مى خوانم خداى رحمت بخش به همۀ جهان هستى است، به او ايمان آورده ايم و بر او توكل كرده ايم و همۀ كارهاى خود را به او واگذارده ايم و او همه را كفايت خواهد كرد، پس به زودى - يعنى پس از مشاهدۀ عذاب - خواهيد دانست كه چه كسى در گمراهى آشكار است.

(آيۀ 30) (قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَآؤُكُمْ غَوْرًا فَمَن يَأْتِيكُم بِمَآءٍ مَّعِينِ)

لغت:

غور مصدر به معنى فرو رفتن و در اين جا مصدر به معنى اسم فاعل است يعنى فرو رفته يا فرو رونده. و معين به معنى جارى يا آشكار.

تفسير:

بگو: به من خبر دهيد: اگر آب شما در چشمه ها و چاه ها و رودها در زمين فرو رود - به گونه اى كه به هيچ وجه دسترسى به آن نداشته باشيد - كيست كه براى شما آبى روان

ص:250

و گوارا بياورد؟!

در تأويل آيۀ شريفه گفته شده: مراد امام غايب، حضرت ولى عصر - عجل اللّه فرجه - باشد؛ و چندين حديث در اين باره وارد شده: از جمله در كافى از امام كاظم عليه السلام:

إذَا غابَ عَنْكُمْ إمامُكُمْ فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِإمامٍ جَديدٍ؟(1)

در اكمال الدين از حضرت باقر عليه السلام سؤال شد از تأويل اين آيه، فقال:

إذَا فَقَدْتُمْ إمامَكُمْ فَلَمْ تَرَوه فَمَاذا تَصْنَعُونَ؟!(2)

هرگاه نيابيد شما امام خود را، پس نبينيد او را، پس چه كار خواهيد كرد؟

و نيز آن حضرت فرمود:

هذِهِ نَزَلَتْ فِى الْإمامِ الْقَائِمِ، يَقُولُ: إنْ أصْبَحَ إمامُكُمْ غَائِباً عَنْكُمْ، لا تَدْرُونَ أيْنَ هُوَ، فَمَنْ يَأْتيكُمْ بِإمامٍ ظاهِرٍ يَأْتيكُمْ بِأخْبَارِ السَّماواتِ وَالْأرْضِ وَحلالِ اللّهِ وَحَرامِهِ؟ ثُمَّ قَالَ: وَاللّهِ ما جاءَ تَأْويلُ هذِهِ الْآيَةِ، وَلَا بُدَّ أنْ يَجىءَ تَأْويلُها؛(3)

اين آيه در بارۀ امام قائم نازل شده است، مى فرمايد: اگر امام شما غايب گردد از شما كه ندانيد كجاست؟ پس چه كسى امامى ظاهر و آشكار براى شما مى آورد كه اخبار آسمان ها و زمين و حلال خدا و حرامش را براى شما بياورد؟! سپس فرمود: به خدا قسم تأويل اين آيه هنور نيامده و به ناچار تأويل آن خواهد آمد.

ص:251


1- . تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه به نقل از كافى، ج 1، ص 274.
2- . نور الثقلين، ج 5، ص 387 به نقل از اكمال الدين.
3- . همان مدرك ياد شده.

سورۀ قلم

سوگند به قلم و نوشتار

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ)

تفسير:

در بارۀ حروف مقطعه كه در اوّل تعدادى از سوره هاى قرآن واقع شده، در گذشته مطالبى گفته شده، تكرار نمى كنيم.

سوگند به قلم اوّل جارى بر لوح محفوظ و قلم فرشتگان حسابگر و قلم انسان هاى پاك، و سوگند به آنچه قلم ها مى نويسد. يعنى علوم و اسرار توديعى قلم كه بر روى لوح محفوظ نگاشته مى گردد، و عمل هاى نيك صالحان كه در صحيفۀ اعمالشان نوشته مى شود و علوم نافعى كه نويسندگان مى نگارند.

ستايش اخلاق پيامبر (ص)

(آيۀ 2-4) (مَآ أَنتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ * وَ إِنَّ لَكَ لَأَجْرًا غَيْرَ مَمْنُونٍ * وَ إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ)

ص:252

لغت و اعراب:

خُلُق به همان معنايى كه در گفتگوها از آن به خُلْق تعبير مى كنيم دانسته شده. ما أنت...

جواب قسم در آيۀ قبل است.

تفسير:

كه به نعمت و لطف پروردگارت تو ديوانه نيستى.

و به يقين براى تو در دنيا و آخرت پاداشى بى منت و بى پايان است.

و همانا تو بر خُلق بزرگى كه همۀ اخلاق فاضلۀ انسانى در آن جمع است هستى.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:

خداى عزوجل پيغمبر خود را تأديب نمود و نيكو ادب فرمود، پس چون تأديب او به مرتبۀ اكمل رسيد، فرمود: إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ.(1)

(آيۀ 5 و 6) (فَسَتُبْصِرُ وَ يُبْصِرُونَ * بِأَييِّكُمُ الْمَفْتُونُ)

اعراب:

گفته شده: باء در بأيّكم زائده است، و أيّكم مفعول فستبصر و يبصرون مى باشد.

تفسير:

بعد از مدح رسول اللّه به خلق عظيم، كفّار را تهديد فرمايد به عذاب اليم:

پس به زودى تو خواهى ديد و آنها نيز خواهند ديد؛

كه كدام يك از تو يا دشمنانت گرفتار جنون اند.

يعنى در حين وقوع عذاب، معلوم خواهد شد كه مستحق اسم جنون حضرت محمّد است يا شما كافران؟!

ص:253


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 389 و 390. به نقل از كافى.

ويژگى هاى دشمنان پيامبر

(آيۀ 7) (إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ)

تفسير:

همانا پروردگارت، خود به كسانى كه از راه او منحرف و گمراه شده اند و هم به كسانى كه هدايت يافته اند داناتر است.

(آيۀ 8 و 9) (فَلَا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ * وَدُّواْ لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ)

لغت:

تدهن فعل مضارع از باب افعال، و إدهان به معنى سازش كردن و نرمى كردن است.

تفسير:

پس، از تكذيب كنندگان خود و آيات خداوند - كه مكذِّب توحيد و منكر نبوّت هستند - پيروى مكن.

(زيرا) آنها دوست دارند كه نرمش و سازش كنى تا آنها نيز نرمش و سازش كنند به اين كه تو به خدايان آنها كارى نداشته باشى و متعرض آنها نشوى تا آنها هم به دين تو طعنه نزنند و بدگويى نكنند؛ امّا اين گونه سازش، با دعوت به توحيد كه در متن آن نفى غير اللّه است تنافى دارد.

(آيۀ 10-16) (وَ لَاتُطِعْ كُلَّ حَلَّافٍ مَّهِينٍ * هَمَّازٍ مَّشَّآءِ بِنَمِيمٍ * مَّنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ * عُتُلِّ بَعْدَ ذَ لِكَ زَنِيمٍ * أَن كَانَ ذَا مَالٍ وَ بَنِينَ * إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ ءَايَتُنَا قَالَ أَسَطِيرُ الْأَوَّلِينَ * سَنَسِمُهُ عَلَى الْخُرْطُومِ)

ص:254

لغت:

حلّاف بسيار سوگندخورنده، همّاز بسيار عيبجو، مشّاء بسيار مشى كننده و گام بردارنده. منّاع بسيار منع كننده. مهين پست و فرومايه. نميم سخن چينى. معتدى تجاوز كننده. اثيم گناه پيشه. عتلّ خشن و بدخو. زنيم شرور و بى ريشه. خرطوم بينى، و نَسِمُ فعل مضارع است. أن كان... در اصل «لأن كان...». أساطير... خبر مبتداى مقدَّر است.

تفسير:

اطاعت مكن از هر كس كه بسيار سوگند - يا سوگند دروغ - خورد كه اين گواه آن است كه براى آنچه به آن قسم مى خورد عظمتى قائل نيست و فرو مايه است، يعنى در رأى و تدبير حقير است.

آن كه بسيار عيبجو و نسبت به مردم بدگو و طعنه زننده است و گام بردارنده به سخن چينى است. يعنى سخن شخصى را به شخصى، و مجلسى را به مجلسى برد، و بدين جهت نزاع و فساد ميان ايشان اندازد.

و بسيار بخيل و بازدارنده از خير است. يكى از مصاديق اين آيه وليد بن مغيره است كه مال بسيار و خويشان زياد داشت مى گفت: هر كه از شما اسلام آورد، عطاى خود را از او منع كنم و هيچ بدو ندهم! يا منع كنندۀ مردمان بود از ايمان، و مال خود را بر حضرت رسول عرضه مى كرد تا او را از دين برگرداند.

تجاوزگر و از حد گذرنده در ظلم و گناه پيشه و گناهكار است.

پس از اين همه صفات، زشت، خشن و سنگدل و بى اصل و ريشه است.

از امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است: زنيم كسى است كه اصل و نسبى نداشته باشد.(1)

يكى از گناهان كبيره، نمّامى و سخن چينى است، و احاديث بسيار در بارۀ آن وارد شده است، از جمله:

1 - در حديث مناهى پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است:

وَنَهى عَنِ النَّميمَةِ وَالْاِسْتِماعِ إلَيْهَا، وقالَ: لا

ص:255


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 376.

يَدخُل الْجَنَّةَ قَتّاتٌ، يعنى نَمّاماً.(1) نهى فرمود حضرت از سخن چينى و شنيدن آن، و فرمود:

نمّام داخل بهشت نمى شود.

2 - كافى از حضرت امير المؤمنين عليه السلام نقل مى كند:

شِرارُكُمُ المَشّاؤُونَ بِالنَّميمَةِ، الْمُفَرِّقُونَ بَيْنَ الْأحِبَّةِ، الْمُبْتَغُونَ لِلْبُرَاءِ الْمَعايِبَ؛(2)

بدترين شما كسانى اند كه راه رونده به نمّامى، تفرقه اندازان ميان دوستان، و طلب كنندگان عيب براى پاكان از عيب باشند.

أَن كَانَ ذَا مَالٍ وَ بَنِينَ: اين گناهان را انجام مى دهد و صفات زشت را واجد است به خاطر آن كه صاحب مال و پسران است.

يعنى كثرت مال و اولاد او نبايد تو را بر اطاعت او وا دارد؛ زيرا كافر است.

إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ ءَايَتُنَا قَالَ أَسَطِيرُ الْأَوَّلِينَ: هنگامى كه آيات ما بر او خوانده شود گويد:

اينها افسانه هاى پيشينيان است و هيچ اعتبار و اصلى ندارد!

ما به زودى داغ ذلّت بر بينى او مى نهيم.

يعنى او را در ميان عالميان به گونه اى خوار و رسوا مى سازيم كه بر هيچ كس پوشيده و پنهان نباشد، چنانچه داغِ بر بينى را نتوان پنهان نمود.

(آيۀ 17-27) (إِنَّا بَلَوْنَهُمْ كَمَا بَلَوْنَآ أَصْحَبَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُواْ لَيَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِينَ * وَ لَايَسْتَثْنُونَ * فَطَافَ عَلَيْهَا طَآلِفٌ مِّن رَّبِّكَ وَ هُمْ نَآلِمُونَ * فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ * فَتَنَادَوْاْ مُصْبِحِينَ * أَنِ اغْدُواْ عَلَى حَرْثِكُمْ إِن كُنتُمْ صَرِمِينَ * فَانطَلَقُواْ وَ هُمْ يَتَخَفَتُونَ * أَن لَّايَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُم مِّسْكِينٌ * وَ غَدَوْاْ عَلَى حَرْدٍ قَدِرِينَ * فَلَمَّا رَأَوْهَا قَالُواْ إِنَّا لَضَآلُّونَ * بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ)

ص:256


1- . سفينة البحار، ج 4، ص 565.
2- . اصول كافى، ج 2، ص 369.

لغت:

يصرمنّ فعل مضارع يعنى مى چينند. صريم زمين سياه كه روييدنى در آن نيست.

تنادوا يعنى يكديگر را ندا و صدا كردند. حرد اراده و تصميم يا قصد.

داستان ناسپاسى باغداران

تفسير:

ما اهل مكّه را با بلايى كه بر آنها وارد شد آزموديم همان گونه كه صاحبان آن باغ را كه در يمن در نزديكى صنعا بود با بلايى آزموديم.

إِذْ أَقْسَمُواْ...: آن گاه كه قسم خوردند كه بامدادان (پيش از آن كه مستمندان براى درخواست كمك بيايند و انتظار داشته باشند كه مقدارى از ميوه هاى آن باغ را به آنها بدهيم) ميوه هاى باغ را خواهند چيد.

در حالى كه پيش خود هم (در ذهن خود هم) چيزى از ميوه ها براى فقرا استثنا نمى كردند و يا ان شاء اللّه نمى گفتند.

فَطَافَ عَلَيْهَا: پس شبانه بلايى فراگير از جانب پروردگارت بر آن باغ احاطه كرد در حالى كه آنها خواب بودند.

آتشى از آسمان فرو آمده و در آن باغ پيچيد و ميوه ها را بسوزانيد.

صريم در لغت به معنى زمين يا خاكستر سياه است، يعنى مانند خاكستر سياه شد.

در روايت است كه آتش، درختان را از بيخ بركند و همه را تودۀ خاكستر ساخت. (1)فَأَصْبَحَتْ...: پس آن جا به صورت باغى كه ميوه هايش چيده شده و درختانش سياه و سوخته شد درآمد.

پس هنگام صبح يكديگر را صدا كردند و گفتند: اگر قصد چيدن ميوه ها را داريد بامدادن (يعنى هر چه زودتر) به سوى باغ و زراعت خود بيرون آييد. پس داس ها را برداشته از خانه ها بيرون آمده، متوجه باغ شدند.

فَانطَلَقُواْ...: پس به طرف باغ راه افتادند در حالى كه با هم آهسته سخن مى گفتند تا

ص:257


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 380.

فقرا صداى ايشان را نشنوند و از رفتن آنها به باغ آگاه نشوند.

سخنشان با هم اين بود: مبادا امروز فقيرى در اين باغ بر شما وارد شود تا مقدارى از ميوه ها را بگيرد و برداشت و سهم ما كم شود!

و صبحگاهان با تصميم بر محروم كردن فقرا به باغ رفتند و فكر مى كردند قادر هستند همۀ ميوه ها را خود تصرّف كنند.

پس چون باغ را (نه به صورت باغ) بلكه به صورت منطقه اى سياه و سوخته و پر از خاكستر ديدند گفتند: حتماً راه را گم كرده ايم و از اين رو به جاى باغ خود به زمين اين چنينى رسيده ايم! يا به محض ديدن باغ به آن صورت، متوجه اشتباه خود و اين كه عذابى گريبانشان را گرفته شدند، پس گفتند: ما از راه حق و راه خدا گمراه شده ايم! سپس گفتند:

نه راه را گم نكرده ايم - يا نه تنها راه حق را گم كرده ايم - بلكه ما به خاطر اين كه خواستيم حق فقرا را ندهيم از نعمت حق و زراعت خود محروم شده ايم.

(آيۀ 28-32) (قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ لَوْلَا تُسَبِّحُونَ * قَالُواْ سُبْحَنَ رَبِّنَآ إِنَّا كُنَّا ظَلِمِينَ * فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَلَوَمُونَ * قَالُواْ يَوَيْلَنَآ إِنَّا كُنَّا طَغِينَ * عَسَى رَبُّنَآ أَن يُبْدِلَنَا خَيْرًا مِّنْهَآ إِنَّآ إِلَى رَبِّنَا رَ غِبُونَ)

لغت:

يتلاومون فعل مضارع از باب تفاعل، يعنى يكديگر را ملامت و سرزنش مى كردند.

تفسير:

ميانسال و عاقل ترين و مستقيم ترين آنها گفت: آيا هنگامى كه آن نقشه را ريختيد كه فقرا را محروم كنيد به شما نگفتم: چرا خدا را تسبيح نمى كنيد؟! يعنى در كنار او خود را شريك و مؤثر در كارها مى دانيد و خدا را در كمك به مستمندان اطاعت نمى كنيد و با تصميم بر مخالفت با او عملاً او را عاجز مى شماريد؟! امّا

ص:258

سخن مرا نشنيديد و از خدا و قدرت او غافل شديد و او را عملاً فراموش كرديد تا به اين بلا گرفتار شديد.

پس پشيمان شدند وگفتند: پروردگار ما منزّه است، حقّاً كه مى خواستيم فقرا را از سهمشان منع كنيم. امّا اين ندامتِ پس از وقوع بلا برايشان فايده اى نداشت.

فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ...: پس به يكديگر رو آوردند در حالى كه يكديگر را ملامت مى كردند (و هر كدام اين تقصير و پى آمد را به ديگرى نسبت مى داد).

در نتيجه همه به اشتباه خود واقف شده و از كار خود پشيمان شده توبه كردند و گفتند:

قَالُواْ يَوَيْلَنَآ...: واى بر ما، مسلَّماً ما طغيانگر و سركش بوديم!

اميد است كه پروردگار ما (توبه و ندامت ما را پذيرفته) بهتر از آن را به جاى آن به ما بدهد كه ما به سوى پروردگارمان مشتاقيم و به سوى پروردگارمان راغب و از غير او اعراض كننده ايم.

آرى هر كه به بلايى مبتلا گردد و مال و منال او در عرصۀ بلا تلف شود، و او تأمّل نمايد و دريابد كه مستحق آن بلا بوده، بعد از آن به گناه خود اعتراف نموده به سوى خدا بازگشت كند اميد است خداوند منّان بهتر و خوش تر از آنچه از او گرفته شده را به او مرحمت فرمايد.

(آيۀ 33) (كَذَ لِكَ الْعَذَابُ وَ لَعَذَابُ الْأَخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ)

تفسير:

اين گونه است عذاب ما در دنيا و البته عذاب آخرت بزرگ تر است اگر مى دانستند.

زيرا عذاب دنيا زوال يابد، و آخرت باقى ماند.

(آيۀ 34) (إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّتِ النَّعِيمِ)

ص:259

تفسير:

به يقين براى پرهيزكارانِ از كفر و شرك و گناه در نزد پروردگارشان - يعنى در آخرت يا در جوار رحمت الهى - بهشت هاى پرنعمت است.

نقل شده است: چون بزرگان قريش شنيدند كه مؤمنان در آخرت متنعّم به نعمت هاى بهشت هستند، گفتند: اين بهشت كه پيغمبر خبر مى دهد، اگر بر فرض وجود داشته باشد ما كه در دنيا بهرۀ كافى داريم، در آن جا نيز نصيب كامل خواهيم داشت، پس مؤمنان بر ما تفضيلى ندارند. حق تعالى در رد قول آنها فرمود:

(آيۀ 35-41) (أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ * مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ * أَمْ لَكُمْ كِتَبٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ * إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَمَا تَخَيَّرُونَ * أَمْ لَكُمْ أَيْمَنٌ عَلَيْنَا بَلِغَةٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَمَةِ إِنَّ لَكُمْ لَمَا تَحْكُمُونَ * سَلْهُمْ أَيُّهُم بِذَ لِكَ زَعِيمٌ * أَمْ لَهُمْ شُرَكَآءُ فَلْيَأْتُواْبِشُرَكَآ ل ِهِمْ إِن كَانُوا ْ صَدِقِينَ >

تفسير:

پس آيا ما، تسليم شدگان (مسلمانان) را از نظر پاداش اخروى همانند مجرمان - يعنى مشركان - قرار مى دهيم؟ هرگز، اين ظلم است و ساحت قدس الهى از آن منزّه است.

مَا لَكُمْ كَيْفَ...: شما را اى كافران چه شده؟ چگونه داورى مى كنيد؟

چگونه به مساوى بودن اهل شرك و اهل توحيد حكم مى كنيد و مى پنداريد امر آخرت و جزا در اختيار شماست، تا هر چه خواهيد حكم كنيد.

أَمْ لَكُمْ كِتَبٌ...: آيا براى شما كتابى است آسمانى كه در آن مى خوانيد كه براى شماست در عالم آخرت هر چه را اختيار كنيد و برگزينيد وجود خواهد داشت؟!

أَمْ لَكُمْ أَيْمَنٌ...: يا براى شما عهد و پيمان هاى مؤكد است بر ما تا روز قيامت، كه هر

ص:260

آنچه حكم كنيد از بهشت و نعمت هاى آخرت براى شما خواهد بود؟!

يعنى آيا براى شما سوگند خورده ايم سوگندهاى مؤكد كه شما را روز قيامت در مساوى دانستن مسلم و كافرِ مذكور حاكم سازيم؟!

سَلْهُمْ أَيُّهُم بِذَ لِكَ زَعِيمٌ: از آنها (كفّار) بپرس كه كدام يك از آنها ضامن اين ادّعاى مساوى بودن كافر و مسلم در آخرت است كه در آخرت از عهده آن بيرون آيد.

أَمْ لَهُمْ شُرَكَآءُ فَلْيَأْتُواْ بِشُرَكَآئِهِمْ إِن كَانُواْ صَدِقِينَ: يا آنها را شريكانى است در صحّت اين ادّعا، يا معبودهايى است شريك خدا كه فرداى قيامت آنها را نجات دهند؟! اگر اين طور است پس شريكانشان را بياورند اگر راستگويند.

ذلّت و ناتوانى كافران در قيامت

(آيۀ 42 و 43) (يَوْمَ يُكْشَفُ عَن سَاقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ * خَشِعَةً أَبْصَرُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كَانُواْ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سَلِمُونَ)

تفسير:

به ياد آر روزى را كه كار بر آنها سخت شود.

و به عنوان توبيخ، به سجده كردن دعوت شوند؛ ولى نتوانند كه انجام دهند؛ زيرا همان صفت تكبر كه در دنيا مانع ايمان و سجده كردن آنها شد در قامتشان تجسم يافته و در باطن و سريرۀ آنها وجود دارد.

برخى گفته اند: يُكْشَفُ عَن سَاقٍ كنايه است از كشف حقايق امور، يعنى روزى كه كشف شود اصل همۀ كارها و حقيقت آنها نمايان گردد و همه، احوال يكديگر را بدانند.

خَشِعَةً أَبْصَرُهُمْ...: در حالى كه چشمانشان فرو افتاده - يعنى از ترس و هول نتوانند چشم بگشايند و سر بلند كنند - ذلّت و خوارى وجودشان را فرا گيرد و همانا در دنيا به سجده در برابر خدا دعوت مى شدند در حالى كه سالم بودند و قدرت بر آن داشتند! يعنى با وجود صحّت بدن از سجده كردن امتناع مى نمودند، از اين رو در اين روز جز حسرت و ندامت بهره اى ندارند.

ص:261

استدراج و املاء تكذيبگران

(آيۀ 44) (فَذَرْنِى وَ مَن يُكَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَايَعْلَمُونَ)

تفسير:

چون مشركان، حضرت را تكذيب مى نمودند، خاطر مبارك او را بسيار متأثر مى ساختند؛ خداى متعال براى تسليۀ خاطر او در تهديد مخالفان فرمود:

پس مرا با كسانى كه اين حديث يعنى قرآن را تكذيب مى كنند واگذار كه به زودى آنها را تدريجاً به سوى عذاب و بدبختى ابدى از جايى كه نمى دانند (و فكر مى كنند كه رو به خوشبختى مى روند) نزديك مى كنيم تا هلاك شوند.

تنبيه: يك قِسم از نعمت، استدراج است و اين در مواردى است كه گناه كنند ولى به آنها نعمت و مهلت داده شود، لذا ايشان آن را تفضل دانسته، پندارند اعطاى اين نعمت به آنها، به جهت امتياز و مزيتى است كه براى خود مى پندارند. و بدين جهت در طغيان به نهايت برسند و به ورطۀ عذاب و چنگال عقاب گرفتار شوند.

در نهج البلاغه از حضرت امير المؤمنين عليه السلام نقل است:

يَا ابْنَ آدَم، إذَا رَأيْتَ رَبَّكَ سُبْحَانَهُ يُتابِعُ عَلَيْكَ نِعَمَهُ وَأنْت تَعْصيهِ فَاحْذَرْهُ؛(1)

اى فرزند آدم، وقتى ديدى پروردگار تو سبحانه نعمت هاى خود را پى در پى به تو عطا كند، و حال آن كه تو او را نافرمانى مى كنى، پس بترس از (عذاب) او.

از حضرت صادق عليه السلام:

إذَا أرَادَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِعَبْدٍ خَيْراً فَأذْنَبَ ذَنْباً تَبِعَهُ بِنِقْمَةٍ يُذَكّره الاِسْتِغْفارَ، وَإذَا أرَادَ اللّهُ بِعَبْدٍ شَرّاً فَأذْنَبَ ذَنْباً تَبِعَهُ بِنِعْمَةٍ لِيُنْسِيَهُ الْاِسْتِغْفارَ وَيَتَمادى بِهِ، وَهُوَ قَولُ اللّهِ تَعالى:

سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَايَعْلَمُونَ

لا يَعْلَمُونَ بِالنِّعَمِ عِنْدَ الْمَعَاصى؛(2)

هرگاه خداوند عزوجل به بنده اى خير را اراده فرمايد، پس هرگاه او معصيت كند، او را به نقمتى گرفتار سازد تا بدين وسيله او را متوجه استغفار نمايد و آن گناه جبران و آمرزيده شود. و هرگاه به بنده اى به خاطر سوء اختيار بنده شرّ را اراده

ص:262


1- . نهج البلاغه، حكمت 25.
2- . نور الثقلين، ج 5، ص 397 به نقل از علل الشرائع.

فرمايد، چون گناه كند، نعمتى به او دهد تا استغفار را فراموش كند، و گناه را ادامه دهد! و اين است قول خداوند: سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَايَعْلَمُونَ.

3 - حضرت صادق عليه السلام فرمايد:

إذَا أحْدَثَ الْعَبْدُ ذَنْباً جُدِّدَ لَهُ نِعمَةٌ فَيَدعُ الْاِسْتِغْفارَ، فَهُوَ الاِسْتِدْراجُ؛(1)

هرگاه گناهى را بنده به جا آورد، پس نعمت جديدى به او داده شود، پس اين نعمت باعث شود كه او استغفار را واگذارد، پس آن استدراج است.

(آيۀ 45-47) (وَ أُمْلِى لَهُمْ إِنَّ كَيْدِى مَتِينٌ * أَمْ تَسَْلُهُمْ أَجْرًا فَهُم مِّن مَّغْرَمٍ مُّثْقَلُونَ * أَمْ عِندَهُمُ الْغَيْبُ فَهُمْ يَكْتُبُونَ)

تفسير:

و من به آنها مهلت مى دهم و در عقاب آنها عجله نمى كنم تا مغرور شده گناه و طغيان را به نهايت برسانند، همانا كيد و تدبير من محكم و استوار است (و عذاب آنها به هيچ چيز دفع نمى شود).

أَمْ تَسْئَلُهُمْ...: آيا از آنها براى رسالت خود مزدى مى طلبى، پس تا آنها از غرامت گرانبار هستند؟!

و بدان سبب روى از تو بر گردانند و قبول ايمان نكنند و تصديق وحى نكنند! يعنى تو كه از ايشان مزد نمى خواهى، پس چرا در ايمان تقصير مى كنند؟!

يا آن كه غيب نزد آنهاست - يعنى علم به لوح محفوظ يا مطلق علم غيب دارند - پس از روى آن مى نويسند و بر شرك و فسق خود استدلال مى كنند و از تو و هدايت تو بى نياز مى شوند؟!

(آيۀ 48-50) (فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لَاتَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَ هُوَ مَكْظُومٌ * لَّوْلَآ أَن تَدَ رَكَهُ نِعْمَةٌ مِّن رَّبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَآءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ * فَاجْتَبَهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّلِحِينَ)

ص:263


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 397.

كم صبرى حضرت يونس (ع)

تفسير:

و چون هيچ كدام از اينها نيست، و اطاعت نكردن آنها محض عناد و لجاج است، پس بر فرمان پروردگارت صبر كن و در هلاك ايشان مشتاب و همانند يونس صاحب ماهى مباش (كه براى امّتش عذاب خواست) آن گاه كه خدا را در حالى كه دلى پراندوه داشت، در شكم ماهى ندا كرد و گفت: لَّآ إِلَهَ إِلَّآ أَنتَ سُبْحَنَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّلِمِينَ.

اگر نه اين بود كه (به خاطر توبه و اعترافش به اشتباه) نعمتى از جانب پروردگارش او را دريافت - يعنى توفيق و قبول توبه و ولايت معنوى الهى شامل حال او شد - همانا از شكم ماهى ملامت شده و طرد شده به صحرايى بى گياه افكنده مى شد؛ ولى مشمول رحمت الهى گشت و با كمال سلامت و كرامت به ساحل افكنده شد.

پس پروردگارش او را به تجديد وحى و الطاف خاصّه خود برگزيد و از شايستگان قرار داد.

آيۀ چشم زخم

(آيۀ 51) (وَ إِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَرِهِمْ لَمَّا سَمِعُواْ الذِّكْرَ وَ يَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ)

تفسير:

و حقيقت اين است كه كسانى كه كفر ورزيده اند، هنگامى كه اين ذكر - يعنى قرآن - را شنيدند نزديك بود به نحوست چشمشان موجب هلاكت تو شوند.

و به خاطر عجز از درك قرآن در بارۀ آورندۀ آن مى گويند: او ديوانه است يا جن او را ياد داده است!

شأن نزول: جمعى از قبيلۀ قريش، در چشم بد، شهرتى داشتند، به حيثيتى كه هر جا شتر يا گاو يا گوسفند فربهى مى ديدند و مى گفتند: ما أحسنها و ما رأيت مثلها! فوراً مى افتاد، و در ميان ايشان كسى بود كه به هر كه نظر مى نمود از پا مى افتاد. اين گونه اشخاص، مقابل حضرت ايستادند، به تلاوت قرآن نظاره مى كردند و مى گفتند: ما أفصحه و

ص:264

ما أحسنه! ما مثل اين مرد در فصاحت و حسن صورت نديديم! خداوند، حافظ پيامبر خود شد و او را از چشم زخم آنها نگاه داشت و آيۀ شريفه را نازل فرمود.

در بعضى روايات آمده كه حضرت در مسجد نشسته بود و قرآن تلاوت مى نمود. اين جماعت در مسجد انتظار مى كشيدند كه از مسجد بيرون آيد و به بدى چشم، آفتى به او برسانند. جبرئيل اين آيه را آورد كه تلاوت نما تا از چشم زخم ايمن باشى. حضرت آيه را تلاوت كرد و از مسجد بيرون آمد، آنها كور شدند و او به سلامت گذشت.

تنبيه: برخى از بزرگان فرموده اند: ظاهر آيات و اخبار، دلالت بر تأثير چشم زخم دارد و ممكن است اين از خصايص بعضى نفوس باشد، و علاج آن توكل و توسل به ادعيه و آيات است از جملۀ اين آيۀ شريفه كه خيلى مجرّب است.

(آيۀ 52) (وَ مَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَلَمِينَ)

تفسير:

و حال آن كه قرآن و اين پيامبر نيست مگر مايۀ تذكّر و موعظه براى جهانيان.

ص:265

سورۀ الحاقه

اشارة

(آيۀ 1-3) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْحَآقَّةُ * مَا الْحَآقَّةُ * وَ مَآ أَدْرَلكَ مَا الْحَآقَّةُ)

تفسير:

آن ساعت و آن حادثۀ واقع شدنى و آن امور و احوال مسلّم الوقوع كه نامش حاقّه است.

چيست حقيقت آن حاقّه؟ چه حادثۀ بزرگ و طولانى و هولناكى است!

و چه آگاهت كرد كه حاقّه چيست؟ نمى توانى به حقيقت آن پى ببرى. آن حادثۀ كوبنده اى است.

يعنى كنه آن را نمى دانى؛ زيرا كه اعظم از آن است كه درك احدى به آن برسد. مراد، قيامت، و حاقه، يكى از اسماء آن است.

ص:266

چگونگى هلاكت ثمود، عاد، فرعونيان و قوم لوط

(آيۀ 4-8) (كَذَّبَتْ ثَمُودُ وَ عَادُ بِالْقَارِعَةِ * فَأَمَّا ثَمُودُ فَأُهْلِكُواْ بِالطَّاغِيَةِ * وَ أَمَّا عَادٌ فَأُهْلِكُواْ بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عَاتِيَةٍ * سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَ ثَمَنِيَةَ أَيَّامٍ حُسُومًا فَتَرَى الْقَوْمَ فِيهَا صَرْعَى كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ * فَهَلْ تَرَى لَهُم مِّن بَاقِيَةٍ)

لغت:

صرصر باد تند و شديد و سرد. حسوم يعنى شوم يا متوالى و پى در پى. صرعى جمع «صريع» و آن به معنى روى زمين افتاده است.

تفسير:

ثمود - يعنى قوم صالح - و عاد يعنى قوم هود، آن حادثۀ كوبنده (همان حاقه) را تكذيب كردند. مقصود از حاقّه و قارعه قيامت است، يعنى قوم اين دو پيامبر قيامت و معاد را انكار كردند.

اما قوم ثمود به سبب طغيانشان با عذابى بسيار و شديد هلاك شدند.

و امّا قوم عاد به واسطۀ تندبادى سرد و غرّان و سركش به هلاكت رسيدند.

سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ...: بادى كه خداوند آن را به مدّت هفت شب و هشت روز نحس يا پى در پى بر آن مسلط نمود و اگر آن جا بودى آن گروه را مردۀ به زمين افتاده مى ديدى گويى از تنومندى مانند تنه هاى نخل (توخالى) و از جا كنده شده هستند.

پس آيا از آنها هيچ باقى مانده اى مى بينى؟ نه همه هلاك و نابود شدند.

(آيۀ 9 و 10) (وَ جَآءَ فِرْعَوْنُ وَ مَن قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِكَتُ بِالْخَاطِئَةِ * فَعَصَوْاْ رَسُولَ رَبِّهِمْ فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رَّابِيَةً)

ص:267

تفسير:

و فرعون و كسانى از كافران كه پيش از او بودند و اهل شهرهاى زير و رو شدۀ قوم لوط مرتكب خطا شدند و راه عبوديت و اصول و فروع دين را خطا رفتند.

پس فرستاده و پيامبرِ پروردگارشان را نافرمانى كردند. خداوند هم آنها را به كيفرى سخت - يا سخت تر از امّت هاى ديگر - گرفت.

(آيۀ 11 و 12) (إِنَّا لَمَّا طَغَا الْمَآءُ حَمَلْنَكُمْ فِى الْجَارِيَةِ * لِنَجْعَلَهَا لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَهَآ أُذُنٌ وَ عِيَةٌ)

تفسير:

ما هنگامى كه آبِ فروريخته از آسمان و جوشيده از زمين به دعاى نوح طغيان كرد و از سر گذشت، اجداد شما را به كشتى نوح سوار كرديم و بقيه را كه كافر بودند غرق شدند.

تا آن حادثه را براى شما مايۀ تذكّر قرار دهيم و چون براى شما و ديگران نقل مى شود گوش شنوا و نگهدارنده، آن را نگاه دارد و در جان او مؤثر افتد و پند گيرد و از كفر و معصيت و كارهاى شرّ اجتناب ورزد.

(آيۀ 13-16) (فَإِذَا نُفِخَ فِى الصُّورِ نَفْخَةٌ وَ حِدَةٌ * وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَ حِدَةً * فَيَوْمَلِذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ * وَ انشَقَّتِ السَّمَآءُ فَهِىَ يَوْمَلِذٍ وَاهِيَةٌ)

ص:268

حوادث قيامت

تفسير:

پس چون در صور يك بار دميده شود (مقصود نفخۀ اوّل است كه مقدمۀ بر هم خوردن نظم جهان هستى است)؛

و زمين از مدار حركت خود و كوه ها از مقرّ و محل قرار خود برداشته و بركنار گردند و هر دو با يك برخورد در هم كوبيده شوند؛

پس در آن روز قيامت تحقّق يابد و واقع شود.

و آسمان بشكافد و نظم و وضع آن در آن روز سست و متلاشى خواهد شد.

حوادث قيامت

(آيۀ 17) (وَ الْمَلَكُ عَلَى أَرْجَآلِهَا وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَلِذٍ ثَمَنِيَةٌ)

تفسير:

و پس از شكافته شدن آسمان، فرشتگان بر اطراف آسمان مسلط باشند و عرش پروردگارت را در آن روز هشت نفر يا هشت گروه از فرشتگان بر بالاى سر خود، يا بالاى سر فرشتگان و آسمانيان، برمى دارند و حمل مى كنند.

(آيۀ 18) (يَوْمَلِذٍ تُعْرَضُونَ لَاتَخْفَى مِنكُمْ خَافِيَةٌ)

تفسير:

در آن روز - يعنى روز قيامت - شما به پيشگاه خداوند براى حساب و داورى عرضه خواهيد شد و هيچ امر نهانىِ شما پنهان نخواهد ماند.

يعنى خدا بر خفاياى اعمال و نيات شما اطلاع دارد. و غرض از عرضه شدن، نه براى اطلاع پيدا كردن خداست؛ بلكه براى اظهار و افشاى احوال ايشان است. چنانچه فرمايد:

يَوْمَ تُبْلَى السَّرَآئِرُ.

ص:269

(آيۀ 19-24) (فَأَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتَبَهُ بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَآؤُمُ اقْرَءُواْ كِتَبِيَهْ * إِنِّى ظَنَنتُ أَنِّى مُلَقٍ حِسَابِيَهْ * فَهُوَ فِى عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ * فِى جَنَّةٍ عَالِيَةٍ * قُطُوفُهَا دَانِيَةٌ * كُلُواْ وَ اشْرَبُواْ هَنِيَا بِمَآ أَسْلَفْتُمْ فِى الْأَيَّامِ الْخَالِيَةِ)

لغت:

هاؤم يعنى بياييد: «ظن» در ظننت در اين جا به معنى يقين است. قطوف جمع «قِطف» و آن به معنى چيده شده است. خاليه يعنى گذشته.

تفسير:

پس امّا كسى كه نامۀ عمل او به دست راست او داده مى شود از روى فرح و خوشحالى گويد: اى مردم، بياييد و بگيريد و نامۀ عمل مرا بخوانيد كه در آن هيچ عملى نيست كه از اظهار آن شرم داشته باشم و خجل شوم.

و نيز گويد: حقّاً كه من در دنيا يقين داشتم كه حساب عمل هاى خود را خواهم ديد.

يعنى دانستم مرا محاسبه خواهند كرد، پس با انجام واجبات و ترك محرّمات، خود را آماده و مهيّا براى اين حساب كردم.

فَهُوَ فِى عِيشَةٍ...: پس او در يك زندگيى است كه از آن خشنود است. يا در زندگيى كه نيكوست و صاحبش از آن خشنود است.

در باغ و بهشتى عالى مقام و بلندمرتبه است.

كه ميوۀ آن باغ به او نزديك است - چه ايستاده باشد و چه نشسته و چه خوابيده - زيرا شاخه هاى آن تحت ارادۀ چينندۀ آن است.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است كه: مؤمن در حالى كه خوابيده باشد، ميوۀ بهشت را

ص:270

بچيند و تناول كند.(1)

كُلُواْ وَ اشْرَبُواْ هَنِيَا بِمَآ أَسْلَفْتُمْ فِى الْأَيَّامِ الْخَالِيَةِ: به او يا به بهشتيان گفته مى شود:

بخوريد از ميوه ها و بياشاميد از شربت ها، خوردن و آشاميدنى گوارا كه هيچ اذيّت و عوارض بدى ندارد، به پاداش آنچه از عقايد صحيح و اعمال صالحى كه در روزگارهاى گذشته - يعنى در مدّت عمرتان - براى آخرتتان از پيش فرستاده ايد.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است:

حق تعالى به مؤمنان در بهشت خطاب فرمايد: اى دوستان من، بسيار در دنيا [شما را ديدم كه] لب هاى شما از تشنگى به هم چسبيده بود و چشم هاى شما به گودى فرو رفته و شكم هاى شما از شدّت تشنگى و گرسنگى كه در دنيا كشيديد، باريك و لاغر شده، پس امروز در عوض آن گرسنگى و تشنگى، مرفّه الحال، در بهشت بخوريد و بياشاميد. (2)(آيۀ 25-29) (وَ أَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتَبَهُ بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَلَيْتَنِى لَمْ أُوتَ كِتَبِيَهْ * وَ لَمْ أَدْرِ مَا حِسَابِيَهْ * يَلَيْتَهَا كَانَتِ الْقَاضِيَةَ * مَآ أَغْنَى عَنِّى مَالِيَهْ * هَلَكَ عَنِّى سُلْطَنِيَهْ)

لغت و اعراب:

هاء در آخر كتابيه و حسابيه و سلطانيه هاء سكت است. «هاء» در يا ليتها به «موته اولى» و مرگ برمى گردد. قاضيه يعنى تمام كننده كه ديگر زندگى دوباره نبود.

تفسير:

و امّا كسى كه نامۀ عمل او به دست چپش داده شود چون اعمال قبيح خود را در آن بيند از روى ندامت و خجالت مى گويد: اى كاش نامۀ اعمالم به من داده نمى شد!

ص:271


1- . منهج الصادقين، ج 9، ص 399.
2- . مدرك ياد شده، ص 400.

و كاش نمى دانستم حسابم چيست؟!

اى كاش به جاى آن حيات و زندگى دنيوى من مرگى قاطع بود! يعنى اصلاً به دنيا نمى آمدم و حياتى نداشتم. يا اى كاش مرگ دنيوى، نابودكنندۀ دائم من بود و زنده شدن بعد از مرگ برايم نبود. يا اى كاش در اين هنگام كه نامۀ اعمالم را به دستم دادند مى مردم كه ديدن اين نامه از مرگ تلخ تر و سخت تر است.

سپس از روى حسرت گويد: اموال دنيايى من هيچ عذابى را از من دفع نكرد.

و قدرت و سلطنتم و حجّت و برهان بر ادّعاهاى باطلم از دستم رفت.

اما اين آرزوها و اين تأسف و تحسر فايده اى براى او نخواهد داشت.

(آيۀ 30-37) (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِى سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُكُوهُ * إِنَّهُ كَانَ لَايُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِيمِ * وَ لَايَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ * فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هَهُنَا حَمِيمٌ * وَلَا طَعَامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِينٍ * لَّايَأْكُلُهُ إِلَّا الْخَطُِونَ)

تفسير:

دستور مى رسد كه او را بگيريد و در غل و زنجير كنيد.

سپس او را در آتش فروزان درآوريد و بسوزانيد.

سپس او را در زنجيرى كه درازى آن هفتاد گز است در بند كشيد.

يعنى آن را محكم بر بدن او بپيچيد تا هيچ حركت نتواند كند.

زيرا او در دنيا به خداى بزرگ ايمان نمى آورد.

وَ لَايَحُضُّ...: و هيچ گاه خود و ديگران را به دادن طعام به فقير و مستمند ترغيب نمى كرد و به اداى حقوق واجب مالى - مانند زكات - اهميت نمى داد.

پس امروز - يعنى روز قيامت - او را در اين جا خويش و دوست مهربانى نيست كه از او

ص:272

حمايت كند و يا عذاب را از او دفع نمايد.

و نه خوراكى، مگر از غُسالۀ اهل آتش يا چرك و خونى كه از بدن دوزخيان مى چكد.

كه آن را جز گنهكاران خطاپيشه نمى خورند. مراد مشركان و متمردان هستند.

كاهن و شاعر نبودن پيامبر (ص)

(آيۀ 38-43) (فَلَآ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ * وَ مَا لَاتُبْصِرُونَ * إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ * وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلاً مَّا تُؤْمِنُونَ * وَلَا بِقَوْلِ كَاهِنٍ قَلِيلاً مَّا تَذَكَّرُونَ * تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَلَمِينَ)

تفسير:

چنان نيست كه كافران و معاندان گويند كه قرآن ساخته و بافتۀ پيغمبر است.

پس سوگند به آنچه مى بينيد از محسوسات.

و سوگند به آنچه نمى بينيد از موجودات غيبى.

اين سوگند، سوگند است به جميع اشياء؛ زيرا هيچ چيز از موجودات از اين دو قسم خارج نيست.

(سوگند به همۀ موجودات) كه اين قرآن به يقين گفتار فرستاده اى گرامى - يعنى جبرئيل و پيامبر - است كه از جانب حضرت حق بر بندگان مى خواند، نه اين كه از خود بگويد.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه: خداى متعال در اين آيه فرمايد: سوگند مى خورم به آنچه مى بينيد از نعمت هاى من بر مردم و آنچه نمى بينيد از نيكى من بر دوستان، اين قرآن گفتار رسول كريم از جانب خداوند رحيم است.

وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ قَلِيلاً مَّا تُؤْمِنُونَ: و آن گفتار يك شاعر نيست؛ ولى كمتر ايمان مى آوريد يا اندكى از شما ايمان مى آوريد.

وَلَا بِقَوْلِ كَاهِنٍ قَلِيلاً مَّا تَذَكَّرُونَ: و نه گفتار يك كاهن كه سخن از جن ها فرا مى گيرد و خبر از غيب مى دهد است؛ امّا كمتر متذكر مى شويد يا اندكى از شما متذكر مى شويد و تأمّل

ص:273

نمى نماييد تا فرق ميان شعر و كهانت را با معجزه دريابيد، و بدانيد كه اين قرآن، كلام بشر نيست؛ بلكه معجزۀ پيامبر است.

تَنزِيلٌ مِّن رَّبِّ الْعَلَمِينَ: اين كتاب، فرو فرستاده اى است از جانب پروردگار جهان به وسيلۀ جبرئيل به پيامبر صلى الله عليه و آله.

(آيۀ 44-47) (وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ * لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ * فَمَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَجِزِينَ)

تفسير:

و اگر او - يعنى پيامبر - برخى از گفتارها را كه از ما نيست به ما نسبت مى داد آن طور كه شما مى پنداريد؛

مسلَّماً او را با تمام قدرت مى گرفتيم و يا دست راستش را مى گرفتيم و به عذاب مى كشيديم.

سپس بى ترديد شاهرگ قلبش را مى بريديم!

حاصل آن كه اگر پيامبر، قولى به ما نسبت دهد كه ما نگفته باشيم، او را فوراً به قتل مى رسانيم. يا آن كه اوّل دست راست او را قطع مى كنيم، بعد او را مى كشيم.

در آن صورت هيچ يك از شما جلوگير و مانع از عذاب او نخواهد بود.

و نزد بعضى يمين به معنى دست راست است، و نزد بعضى به معنى قوّت است، يعنى با قوه و قدرت او را بگيريم و او را هلاك سازيم. يا قدرت او را بگيريم و او را هلاك كنيم.

(آيۀ 48-52) (وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِّلْمُتَّقِينَ * وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنكُم مُّكَذِّبِينَ * وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْكَفِرِينَ * وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ * فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ)

ص:274

تفسير:

و همانا اين قرآن يادآوريى است براى پرهيزكاران؛ زيرا ايشان از آن بهره مند مى شوند نه ديگران.

قرآن در اولين مرحلۀ نزول، موجب هدايت و ارشاد عموم بندگان است؛ لكن متّقيان به حسن اختيار، اقبال به آن نمايند و كافران و معاندان، به سوء اختيار از آن اعراض كنند؛ لذا تذكّر و پند را به متّقيان اختصاص داده است.

وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ...: و ما حتماً مى دانيم كه ميان شما تكذيب كنندگانى هستند كه كلام الهى بودن قرآن را تكذيب مى كنند.

پس ما ايشان را بر آن تكذيب جزا خواهيم داد.

و اين قرآن حتماً در روز جزا موجب حسرتى براى كافران خواهد بود. يعنى هنگامى كه ثواب هاى مؤمنان را مشاهده كنند حسرت مى خورند كه چرا از قرآن پيروى نكرده و به كتاب آسمانى بودن آن ايمان نياورده اند؟!

وَ إِنَّهُ لَحَقُّ...: و همانا اين قرآن، حق و حقيقت يقينى است. كه هيچ شكى در آن نيست كه از جانب خدا نازل شده است.

پس به نام پروردگار بزرگ خويش تسبيح گوى و او را از هر عيب و نقصى منزّه دان.

يعنى ذات يگانۀ او را از آنچه سزاوار ربوبيت او نيست تنزيه نما، و او را به شكرانۀ آنچه به طريق وحى به تو از قرآن و غير آن نازل فرمايد ثنا و ستايش كن.

ص:275

سورۀ معارج

شأن نزول «سأل سائل»

(آيۀ 1 و 2) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ سَأَلَ سَآئِلُ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ * لِّلْكَفِرِينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ)

تفسير:

درخواست كننده اى عذابى را درخواست كرد كه حتماً براى كافران، واقع شدنى است.

و آن عذاب را بازدارنده و دفع كننده اى نيست.

از حضرت صادق در شأن نزول اين آيه روايت شده كه فرمود: چون پيامبر روز غدير امير المؤمنين عليه السلام را به خلافت و امامت نصب و در حق او فرمود: «هر كه من مولاى او هستم على مولاى اوست» اين خبر به اطراف منتشر شد. نعمان بن حارث بر شتر سوار و متوجه مدينه شد كه با حضرت مجادله نمايد. چون به مجلس حضرت وارد شد، جمع بسيار از مهاجر و انصار بودند، گفتند: يا محمّد، تو ما را به كلمۀ شهادت دلالت كردى از تو قبول كرديم، و به نمازهاى پنجگانه دعوت نمودى اجابت نموديم، و به زكات و روزه و حج و جهاد ترغيب نمودى فرمان برديم، و هر چه امر نمودى خلاف نكرديم؛ با اين همه از ما راضى نشدى تا اين كه دست اين پسر را گرفتى و

ص:276

گفتى: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِىٌّ مَوْلَاهُ: بعد از من اقتدا به او كنيد. اين كار به مجرد رأى تو بود و از پيش خود، على را برگزيدى و بر ما حاكم ساختى، يا اين كه به امر خدا بود؟ حضرت فرمود: به خدايى كه جز او خدايى نيست، آنچه دربارۀ على بيان نمودم و به مردم رسانيدم، به امر خدا بود. نعمان چون اين سخن بشنيد، روى برگردانيد و گفت: بار خدايا، آنچه دربارۀ على بن ابى طالب گويد اگر راست و درست و به امر توست بر ما سنگ ببار، يا ما را به عذاب اليم گرفتار گردان. فوراً سنگى از آسمان بر سر او خورد و به درك واصل و آيۀ سَأَلَ سَآئِلُ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ نازل شد.(1)

(آيۀ 3) (مِّنَ اللَّهِ ذِى الْمَعَارِجِ)

تفسير:

عذابى از جانب خداوندِ صاحب معارج. يعنى صاحب درجات آسمانى كه عمل هاى بندگان و نيز فوج فوج فرشتگان از آنها بالا مى روند، يا درجات كمال روحى مؤمنان، يا درجات معنوى فرشتگان، يا درجات بهشتى اولياى خدا (يعنى خدايى كه اين درجات را قرار داده است).

مدّت روز قيامت

(آيۀ 4) (تَعْرُجُ الْمَلَلِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِى يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ)

اعراب:

ألفَ تمييز و منصوب، و خمسين خبر كان است.

تفسير:

فرشتگان و روح - يعنى جبرئيل يا موجود شريفى غير فرشته - در روزى كه مقدار آن با سنجش با روزهاى دنيا پنجاه هزار سال است - يعنى روز قيامت - براى منقضى شدن

ص:277


1- . منهج الصادقين ذيل آيۀ شريفه، با كمى تصرّف در عبارات.

كارهاى اجرايى عالم هستى و براى عرضۀ محاسبات به سوى خداوند عروج (معنوى) مى كنند.

از حضرت صادق عليه السلام نقل است: به درستى كه براى قيامت پنجاه موقف است، هر موقفى مثل هزار سال شما. پس اين آيه را تلاوت فرمود.

صبر زيبا و نازيبا

(آيۀ 5-7) (فَاصْبِرْ صَبْرًا جَمِيلاً * إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيدًا * وَ نَرَلهُ قَرِيبًا)

تفسير:

پس صبر كن صبرى نيكو كه در آن شائبۀ نارضايتى و جزع و عجله نباشد. يعنى از تكذيب مكذبان و استهزاى آنان دلتنگ مباش كه به زودى عذاب بر ايشان واقع خواهد شد و هر يك به جزا و مكافات عمل خود خواهند رسيد.

آنها آن روز را دور از امكان مى بينند - يعنى پندار ايشان آن است كه واقع نخواهد شد - و ما آن را نزديك به امكان (ممكن الوقوع) يا نزديك به وقوع مى بينيم. يعنى ما به وقوع آن عالميم.

حوادث قيامت و دوزخ

(آيۀ 8-10) (يَوْمَ تَكُونُ السَّمَآءُ كَالْمُهْلِ * وَ تَكُونُ الْجِبَالُ كالْعِهْنِ * وَ لَايَسَْلُ حَمِيمٌ حَمِيمًا)

لغت:

مهل فلز گداخته شده، و عِهن پشم حلاجى شده يا پشم رنگارنگ حلاجى شده.

تفسير:

روزى كه آسمان همانند فلز گداخته شود.

و كوه ها همانند پشم رنگين زده شدۀ پراكندۀ در هوا گردد.

ص:278

كوه ها كه از حيث رنگ مختلف اند، پس هرگاه ريزه ريزه شوند، چون گَرد بر هوا روند مانند پشم كه باد آن را به هوا برده باشد.

وَ لَايَسَْلُ...: هيچ خويشاوند و دوست گرمى، از حال خويشاوند و دوست خود نپرسد! يعنى از شدّت و سختى آن روز هر كس به فكر خود است.

يا آن كه خويش احوال خويش خود را نپرسد؛ زيرا همه نزد يكديگر حاضرند و حالات هم را مشاهده مى كنند، پس احتياج به سؤال نباشد.

(آيۀ 11-14) (يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِى مِنْ عَذَابِ يَوْمَلِذِ بِبَنِيهِ * وَ صَحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ * وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِى تُْوِيهِ * وَ مَن فِى الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ يُنجِيهِ)

لغت:

يبصّرون مضارع مجهول يعنى نشان داده مى شوند. فصيلة يعنى عشيره و اقوام.

تفسير:

خويشان را به يكديگر نشان دهند؛ لكن از شدّت هول به يكديگر توجّه نكنند.

يَوَدُّ الْمُجْرِمُ...: در آن روز به خاطر شدّت عذاب، مجرم دوست دارد - يا آرزو مى كند - كه اى كاش مى توانست براى دفع عذاب از خود پسران خود را كه عزيزترين كسانِ او هستند فدا كند؛

و نيز همسرش را كه انيس او بوده و برادرش را كه پشتيبان او بوده؛

و نيز قوم و خويشش را كه در دنيا او را پناه مى دادند يعنى پناهگاه او بودند؛

و نيز همۀ كسانى را كه در روى زمين اند؛

آرزو مى كرد كه همۀ اينها را فدا كند تا اين كار او را از عذاب آن روز نجات دهد.

ص:279

(آيۀ 15 و 16) (كَلَّآ إِنَّهَا لَظَى * نَزَّاعَةً لِّلشَّوَى)

اعراب و لغت:

لظى يعنى شعله و زبانۀ آتش. نزّاعة منصوب و حال است.

تفسير:

چنين نيست كه مجرم نجات يابد بلكه آن جهنّم شعلۀ آتش است كه زبانه مى كشد؛

در حالى كه بركنندۀ پوست سر و اعضاى بدن است.

و مأثور است كه: هرگاه پوست و گوشت را از استخوان بركنند، فوراً بار ديگر روييده شود،(1) چنانچه آيۀ ديگر فرمايد: كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا.

(آيۀ 17 و 18) (تَدْعُواْ مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّى * وَ جَمَعَ فَأَوْعَى)

تفسير:

آن آتش كه به قدرت خداوند با گفتار لفظى و جذب قهرى، هر كس را كه به حق پشت كرده و از فرمان معبود حقيقى سرپيچى كرده و از خدا و دعوتش روى گردانده، و اموالى جمع كرده و در ظرف هايش مانند صندوق و بانك و انبار انباشته نمود (و در جمع آن ملاحظۀ حلال و حرام را نكرده و از شدّت علاقۀ به آن حقوق واجبۀ آن را ادا نكرده) را فرا مى خواند.

در معالم التنزيل از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است كه:

آتش به قدرت كاملۀ ربانى، گويا شود مانند گويا شدن جوارح و تكلم شجرۀ

ص:280


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 9.

حضرت موسى عليه السلام و [آنان را] به زبان فصيح به نام و لقب بخواند.(1)

اصلاح ناهنجارى هاى ذاتى انسان با نماز

(آيۀ 19-21) (إِنَّ الْإِنسَنَ خُلِقَ هَلُوعًا * إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعًا * وَ إِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعًا)

تفسير:

حقّاً كه انسان بسيار حريص و كم طاقت آفريده شده (بر جمع مال حريص است و از اداى حقوق واجبۀ مالى خوددارى مى كند و در بلاها كم صبر است).

چون او را ضررى و آسيبى رسد سخت بى تابى و جزع و فزع كننده است.

و چون خيرى به او رسد سخت بخيل و نابخشنده است.

يعنى هنگامى كه توانگر و ثروتمند شود يا نعمتى به او رسد خود را از انفاق در راه خدا منع مى كند.

در حقيقت آيات 20 و 21 تفسير هلوع است كه در آيۀ 19 بود.

ويژگى هاى نمازگزار واقعى

(آيۀ 23-22) (إِلَّا الْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ دَآلِمُونَ)

تفسير:

مگر نمازگزاران.

يعنى جميع مردم به اين دو صفت موصوف اند، مگر نمازگزارندگان كه صفات و ويژگى هاى آنها در آيات بعد ذكر مى شود.

آنان كه بر نمازشان پيوسته و پايدارند يا مداومت كننده و مواظبت كنندۀ آن هستند كه هيچ شغلى از مشاغل، ايشان را از اداى آن باز ندارد.

ص:281


1- . مدرك ياد شده، ص 9.

و روايت شده:

أفْضَلُ الْعَمَلِ أدْوَمُهُ وَإنْ قَلَّ:(1) افضل اعمال، عملى است كه بر آن مداومت شود، اگرچه كم باشد.

بيان: فرق ميان محافظت و مداومت آن كه: مداومت راجع به نفس نماز است، و محافظت مربوط به احوال آن از مراعات اوقات و اركان و شرايط آن.

و روايت شده است كه اين آيه، در نوافل؛ و آيۀ وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ در واجبات است.(2) و در روايتى(3) آمده است مراد كسانى اند كه در نماز ساكن باشند و روى خود را از سمت قبله منحرف نسازند، يعنى به چپ و راست التفات نكنند.

(آيۀ 24 و 25) (وَ الَّذِينَ فِى أَمْوَ لِهِمْ حَقٌّ مَّعْلُومٌ * لِّلسَّآلِلِ وَ الْمَحْرُومِ)

تفسير:

و آنان كه در اموالشان براى اهل سؤال (كه درخواست كمك مى كنند) و محرومان از مال دنيا - يا نيازمندانى كه روى سؤال و درخواست ندارند و بى نياز پنداشته مى شوند و از كمك ها محروم مى مانند - حقى است معلوم مانند زكات هاى واجب و مستحب و انفاق هاى ديگر در راه خدا.

از حضرت سجاد عليه السلام نقل شده كه فرمود:

اَلْحَقُّ الْمَعْلُومُ شَىءٌ يُخْرِجُهُ مِنْ مَالِهِ لَيْسَ منَ الزَّكاةِ وَلَا مِنَ الصَّدَقَةِ الْمَفْروضَتَيْنِ؛ هُوَ الشَّىءُ يُخْرِجُهُ مِنْ مَالِهِ؛ إنْ شاءَ أكْثَرَ، وَإنْ شاء أقَلَّ، عَلى قَدْرِ مَا يَمْلِكُ؛ يَصِلُ بِهِ رَحِماً وَيُقَوّى بِهِ ضَعيفاً(4)...

حقِّ معلوم، چيزى است كه از مالش خارج مى كند كه از زكات و صدقۀ واجبه

ص:282


1- . مدرك ياد شده، ص 11.
2- . مدرك ياد شده از امام صادق عليه السلام و تفسير برهان ذيل همين آيه از امام باقر عليه السلام.
3- . مدرك ياد شده، ص 11.
4- . نور الثقلين، ج 5 ص 417 با تلخيص به نقل از كافى.

نيست، آن چيز ديگرى است كه (علاوه بر حقوق واجبۀ مالى) از مال خود خارج مى كند، اگر خواهد بيشتر و اگر خواهد كمتر به قدر آنچه مالك است و ثروت دارد، به آن صلۀ رحم نمايد و ضعيفى را تقويت كند.

(آيۀ 26) (وَ الَّذِينَ يُصَدِّقُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ)

تفسير:

و آنان كه در اعتقاد و عمل، روز جزا را تصديق مى كنند و علامت آن به جا آوردن واجبات و ترك محرّمات است؛

(آيۀ 27 و 28) (وَ الَّذِينَ هُم مِّنْ عَذَابِ رَبِّهِم مُّشْفِقُونَ * إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمْ غَيْرُ مَأْمُونٍ)

تفسير:

و آنان كه از عذاب پروردگارشان بيمناك اند كه مبادا بر ايشان واقع شود. و نشانۀ خوف اجتناب از محرّمات است. يا خوف ايشان به جهت احتمال عدم قبول حسنات و مؤاخذۀ بر سيئات است.

إِنَّ عَذَابَ رَبِّهِمْ...: زيرا كه از عذاب پروردگارشان ايمنى نيست. يعنى هيچ كس از وقوع آن ايمن نتوان شد.

آرى سزاوار نيست هيچ كس را كه از عذاب الهى و عقاب سبحانى ايمن شود، اگرچه درطاعت به حد نهايت رسيده باشد؛ بلكه بايد ميان خوف و رجا متردد باشد.

(آيۀ 29-31) (وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَفِظُونَ * إِلَّا عَلَى أَزْوَ جِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَنُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ * فَمَنِ ابْتَغَى وَرَآءَ ذَ لِكَ فَأُوْلَلِكَ هُمُ الْعَادُونَ)

ص:283

تفسير:

و آنان كه نگهدارندۀ دامن خود از استفاده هاى جنسى هستند (نگهدارندۀ نيروى شهوت خويش اند)؛

مگر با همسران خود يا كنيز ملكى خود كه بهره بردن از آنان و اعمال غريزۀ شهوت در اين موارد رواست و (لذا) مورد سرزنش نيستند.

پس كسانى كه جز اين دو مورد را (براى اعمال نيروى شهوت خود) طلب كنند و به هر نوع ديگر و يا هر كس ديگر و هر چيز ديگر التذاذ جنسى ببرند، چنين كسان متجاوز از حدودى هستند كه اسلام معين كرده است.

(آيۀ 32) (وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَمَنَتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَ عُونَ)

تفسير:

و آنان كه به امانت ها و عهد و عقد خود با خدا و بندگان خدا پايبندند و آنها مراعات مى نمايند؛

رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:

لَا دينَ لِمَنْ لَاعَهْدَ لَهُ؛(1)

دين كامل نيست براى كسى كه عهدى براى او نباشد.

و نيز فرمود:

اَلأمانَةُ تَجلِبُ الْغِنْاءَ، وَالْخِيانَةُ تَجْلِبُ الْفَقْرَ؛(2)

امين بودن موجب بى نيازى و غنا مى شود، و خيانت نمودن باعث فقر مى شود.

(آيۀ 33) (وَ الَّذِينَ هُم بِشَهَدَ تِهِمْ قَآلِمُونَ)

ص:284


1- . بحار الانوار، ج 75، ص 96.
2- . بحار الانوار، ج 75، ص 171.

تفسير:

و آنان كه بر سر شهادت هاى خود در مقام تحمّل شهادت (يعنى پذيرفتن اين كه شاهد مطلبى مانند اداى دين كسى به كسى باشند) و اداى شهادت ايستاده و استوارند؛

لزوم اين دو به خاطر آن است كه در اقامۀ شهادت، احياى حقوق، و در اخفاى آن، تضييع و ابطال آن است.

(آيۀ 34) (وَ الَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ)

تفسير:

و آنان كه بر نمازشان از نظر رعايت حال واجب و مستحب و كامل بودن اجزاء و شرايط مواظبت مى كنند؛

در آياتِ 23 تا 34 نُه صفت براى نمازگزاران كه در آيۀ 22 ياد شده بود ذكر شد.

و ذكر نماز در افتتاح اين آيات و اختتام آن، شايد براى فضل و شرف اين عبادت بر ساير عبادات بدنيه و ماليه باشد.

از حضرت رضا عليه السلام مروى است كه:

حافظان نماز، شيعيان ما هستند كه در هر شبانه روز به پنجاه و يك ركعت نماز قيام مى نمايند و آن را حفظ كنند.(1) زراره از حضرت باقر عليه السلام روايت كند:

مراد فريضۀ يوميه (نمازهاى پنجگانه) است، هر كه آن را در وقت خود بگذارد و حال آن كه عارف باشد به حق آن، و غير آن را بر آن اختيار نكند، حق تعالى براى او براتى بنويسد بدين مضمون كه: هرگز او را عذاب نكند. و هر كه آن را در غير وقت بگذارد و غير آن را بر آن اختيار نمايد، خدا اگر خواهد او را عذاب فرمايد، و اگر خواهد عفو نمايد.(2)

ص:285


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 12.
2- . مدرك ياد شده، ص 12.

(آيۀ 35) (أُوْلَلِكَ فِى جَنَّتٍ مُّكْرَمُونَ)

تفسير:

اينها يعنى نمازگزاران كه داراى اين نه صفت كه برايشان ياد شد باشند در بهشت هاى عالى و خواستنى مورد اكرام و گرامى داشت هستند.

(آيۀ 36-39) (فَمَالِ الَّذِينَ كَفَرُواْ قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ * عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمَالِ عِزِينَ * أَيَطْمَعُ كُلُّ امْرِىٍ مِّنْهُمْ أَن يُدْخَلَ جَنَّةَ نَعِيمٍ * كَلَّآ إِنَّا خَلَقْنَهُم مِّمَّا يَعْلَمُونَ)

لغت:

قِبَل يعنى نزد. مهطع يعنى شتاب كننده يا كسى كه گردن خود را دراز مى كند و يا خيره مى شود براى ديدن چيزى. عزين جمع «عزه» و آن به معنى گروه است، و عزين به معنى گروه گروه.

تفسير:

از آيات قبل دانسته شد كه ملاك دخول بهشت و نجات از عذاب، ايمان و نماز و صفاتى است كه ذكر شد.

پس كسانى كه كفر ورزيده اند و از ايمان و ويژگى هايى كه ذكر شد بى بهره اند، چيست كه به نزد تو شتابان اند؟!

و گروه گروه از راست و چپ گرد تو را مى گيرند؟!

ص:286

آيا هر يك از آنها طمع دارد كه فرداى قيامت با آن حال كفر و دشمنى با تو و استهزا و تمسخرهايى كه مى كردند او را به بهشت پرنعمت درآورند؟!

يعنى مشركان را داعيۀ آن است كه بدون ايمان و طاعت، در روضاتِ جنان داخل شوند؟!

كَلَّآ إِنَّا خَلَقْنَهُم مِّمَّا يَعْلَمُونَ: نه، چنين نيست ما آنها را از آنچه خود مى دانند (يعنى از نطفه و مراحل بعدى) آفريده ايم و تا به ايمان و عمل تكامل نيابند سزاوار بهشت نگردند.

يعنى ما ايشان را از نطفۀ پليد كه آن را به هيچ نوع با عالم قدس مناسبتى نيست آفريديم، پس اگر به وسيلۀ ايمان و طاعت، استكمال نيابند و به اخلاق حسنه از لوث كدورات، صافى نشوند، استعداد دخول بهشت نخواهند داشت.

و به عبارت ديگر به جهت دانستن مبدأ و معاد خلق شده اند، چه تكميل نفس به ايمان و عمل است. پس كسى كه استكمال نفس ننمايد، در منازل كاملين راه نخواهد داشت.

(آيۀ 40) (فَلَآ أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَرِقِ وَ الْمَغَرِبِ إِنَّا لَقَدِرُونَ)

تفسير:

پس سوگند به پروردگار مشرق ها و مغرب ها (صد و هشتاد مشرق خورشيد از اول ميل اعظم جنوبى آفتاب تا انتهاى ميل اعظم شمالى آن، كه از اوّل زمستان تا اول تابستان و عكس آن است، و صد و هشتاد مغرب مقابل آنها)، يا مشرق ها و مغرب هاى ستارگان، و يا اقمار ديگر اين خورشيد، و يا اقمار هر خورشيدى كه همانا ما تواناييم؛

(آيۀ 41) (عَلَى أَن نُّبَدِّلَ خَيْرًا مِّنْهُمْ وَ مَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ)

ص:287

عاقبت طغيان و لهو و لعب در قيامت

تفسير:

ما تواناييم بر اين كه به جاى اين مشركان انسان هايى بهتر آنها را بياوريم (يعنى آنها را هلاك كنيم و به جاى آنها بهتر از آنها را بياوريم) و ما هرگز در انجام ارادۀ خود مغلوب نمى شويم.

پس وقتى كه ارادۀ عذاب كنيم، چگونه بر ما سبقت توانند گرفت و ما را عاجز توانند ساخت؟!

(آيۀ 42) (فَذَرْهُمْ يَخُوضُواْ وَ يَلْعَبُواْ حَتَّى يُلَقُواْ يَوْمَهُمُ الَّذِى يُوعَدُونَ)

تفسير:

پس بعد از اتمام حجّت و عدم قبول آنها، آنان را رها كن تا در گرداب طغيان و حق ناپذيرى خود فرو روند و بازى كنند تا روزى كه به آنها وعده داده مى شود - يعنى روز قيامت - را ملاقات نمايند.

(آيۀ 43 و 44) (يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدَاثِ سِرَاعًا كَأَنَّهُمْ إِلَى نُصُبٍ يُوفِضُونَ * خَشِعَةً أَبْصَرُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذَ لِكَ الْيَوْمُ الَّذِى كَانُواْ يُوعَدُونَ)

لغت:

اجداث جمع «جَدَث» به معنى قبرها. نُصُب جمع «نَصْب» و آن به معنى چيزى كه به عنوان علامت يا براى معبود بودن در جايى نصب شده است.

تفسير:

روزى كه از قبرهاى خود شتابان بيرون مى آيند گويى به سوى نشانه اى نصب شده به سرعت حركت مى كنند. مانند لشكر پراكنده اى كه عَلَم خود را قائم ببينند و به جانب او شتاب كنان بروند.

ص:288

خَشِعَةً أَبْصَرُهُمْ...: در حالى كه چشمانشان از هول و ترس فرو افتاده و نمى توانند سر بالا كنند، و ذلّت و خواريى بزرگ آنها را فرا مى گيرد.

آن است روزى كه وعده داده مى شدند و به خاطر عناد و طغيان، آن را تصديق نمى كردند.

ص:289

سورۀ نوح

محتواى رسالت و گفتار نوح (ع) با مردم

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِنَّآ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ أَنْ أَنذِرْ قَوْمَكَ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ)

تفسير:

همانا ما نوح را به سوى قومش فرستاديم كه قوم خود را بيم ده پيش از آن كه عذابى دردناك (در دنيا يا آخرت) به ايشان برسد.

(آيۀ 2-4) (قَالَ يَقَوْمِ إِنِّى لَكُمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ * أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أَطِيعُونِ * يَغْفِرْ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذَا جَآءَ لَايُؤَخَّرُ لَوْ كُنتُمْ تَعْلَمُونَ)

ص:290

دعاى نوح (ع)

تفسير:

نوح به قوم خود گفت: اى قوم من، بى ترديد من براى شما بيم دهنده اى آشكارم.

كه خدا را بپرستيد و از او پروا داشته باشيد و از من اطاعت كنيد.

تا خداوند گناهان شما را بيامرزد و ببخشايد، يا خدا بعضى از گناهان شما را بيامرزد، يعنى گناهانى كه قبل از ايمان آوردن مرتكب شده ايد؛ زيرا ايمان، ذنوب ماقبل را عفو مى نمايد نه گناهانى كه بعد از ايمان آوردن مرتكب شويد. و شما را تا مدتى معين - يعنى اجلى كه بر هر زنده اى به طبع اولى نوشته شده - مهلت دهد و پيش از آن به كيفر اعمالتان نرساند. همانا اجلِ خدايى هرگاه فرا رسد هرگز به تأخير نمى افتد اگر بدانيد. يعنى كسى را كه اجلش رسيد مهلت ندهند و اصلاً چاره و تدبيرى در آن نباشد. پس پيش از آن به طاعات و عبادات مبادرت كنيد.

نزد بعضى از مفسّران مراد از اجل، روز قيامت است، يعنى البته قيامت، آينده است و از وقتى كه براى آن مقرّر است، وقوع آن مؤخر نمى شود.

(آيۀ 5 و 6) (قَالَ رَبِّ إِنِّى دَعَوْتُ قَوْمِى لَيْلاً وَ نَهَارًا * فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَآءِى إِلَّا فِرَارًا)

تفسير:

حضرت نوح عليه السلام نهصد و پنجاه سال قومش را دعوت نمود. ايشان سركشى نموده، عناد ورزيدند و ايمان نياوردند و در ايذاء آن حضرت كوشيدند و به حدّى او را مى زدند كه از بدنش خون جارى مى شد و حضرت تحمّل و صبر مى نمود. ولى چون از ايمان ايشان مأيوس شد:(1) گفت: پروردگارا، من قوم خود را شب و روز به توحيد و ايمان و عبادت تو دعوت كردم و در دعوت تقصير نكردم؛

اما دعوت من براى آنها جز فرار از حق نيفزود.

ص:291


1- . مجمع البيان، ذيل آيۀ شريفه.

طبرسى در كتاب مجمع البيان فرمايد:

زيادتى كفر به اين معنى است كه قبل از دعوت، بر كفر و ضلالت بودند. چون آن حضرت دعوت نمود، قبول نكردند، كفر آنها بيشتر شد؛ چه زياد شدن، عبارت است از اضافه شدن به مقدارى كه پيش ازاضافه بوده باشد. (1)(آيۀ 7) (وَ إِنِّى كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُواْ أَصَبِعَهُمْ فِى ءَاذَانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْاْ ثِيَابَهُمْ وَ أَصَرُّواْ وَ اسْتَكْبَرُواْ اسْتِكْبَارًا)

لغت:

استغشوا ثيابهم يعنى خود را با لباس هاى خود پوشاندند.

تفسير:

و البته من هر وقت آنها را به توحيد و ايمان آوردن دعوت كردم تا آنها را بيامرزى به جاى آن كه بپذيرند انگشتان خود را در گوش هاشان كردند كه سخن مرا نشنوند و لباس هاى خويش را بر سر كشيدند تا اصلاً مرا نبينند؛ زيرا به جهت شدّت تنفّر از دعوت، نمى خواستند كه به من نگاه كنند. يا آن كه مبادا ايشان را بشناسم و دعوت نمايم. و اين نهايت شقاوت است كه حاضر نباشد ديدن كسى را كه وجودش خير و كلامش دعوت به خير باشد.

وَ أَصَرُّواْ وَ اسْتَكْبَرُواْ اسْتِكْبَارًا: و بر مخالفت و عناد اصرار كردند و به شدّت تكبر ورزيدند.

يكى از مهلكات عظيمه، اصرار بر گناه است.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله:

أرْبَعَةٌ فِى الذَّنْبِ شَرٌّ مِنَ الذَّنْبِ: الاِسْتِحْقَارُ، وَالاِفْتِخَارُ، وَالاِسْتبْشارُ، وَالإصْرارُ؛

ص:292


1- . مجمع البيان ذيل آيۀ شريفه.

چهار چيز است در گناه كه بدتر از گناه است: 1 - كوچك شمردن گناه. 2 - افتخار نمودن به گناه. 3 - خوشحالى كردن از انجام گناه. 4 - اصرار و تكرار كردن گناه.

نقل شده كه اصرار و استكبار آنان بر وجهى رسيده بود كه هر يك از ايشان، پسر خود را نزد حضرت نوح عليه السلام مى آورد و به پسر خود مى گفت: از اين مرد حذر كن مبادا تو را گمراه كند و از راه ببرد. و من در وقتى كه در سن تو بودم، پدرم مرا نزد اين مرد آورد و تحذير كرد و گفت: مبادا از سخنان او گمراه شوى، پس بايد تو هم مواظب باشى تو را گمراه نكند(1)! (2)(آيۀ 8 و 9) (ثُمَّ إِنِّى دَعَوْتُهُمْ جِهَارًا * ثُمَّ إِنِّى أَعْلَنتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرَارًا)

تفسير:

باز هم من با وجود اصرار و استكبارشان آنان را با صداى بلند دعوت كردم.

و باز دعوت را بر آنها به طور علنى و در اجتماعاتشان، و نيز به طور سرّى و پنهان (با افراد) انجام دادم.

گفته شده كه آشكاراگفتن او به اين گونه بود كه هر جا بدانست كه مجلسى هست، آن جا آمده به آواز بلند مى گفت: اى مردمان، بگوييد لا اله الا اللّه تا رستگار شويد. امّا پنهان گفتن او، چون يكى را مى ديد، او را نزد خود مى طلبيد و نزديك گوش او مى گفت: بگو لا اله الا اللّه. امّا به هيچ نوع سخن او را قبول نكردند.

(آيۀ 10-12) (فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا * يُرْسِلِ السَّمَآءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا * وَ يُمْدِدْكُم بِأَمْوَ لٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَل لَّكُمْ جَنَّتٍ وَ يَجْعَل لَّكُمْ أَنْهَرًا)

ص:293


1- . تفسير اثنى عشرى ذيل آيۀ شريفه به نقل از مستدرك الوسائل.
2- . منهج الصادقين، ج 10، ص 18 به نقل از قتاده.

فوايد و آثار استغفار

تفسير:

پس گفتم: از پروردگار خود طلب آمرزش كنيد - يعنى توبه كنيد - كه خداوند همواره بسيار آمرزنده است.

اگر استغفار و توبه كنيد و به خدا ايمان بياوريد آثار دنيوى فراوانى براى شما دارد (و اين آثار را مى توان آثار مطلق استغفار دانست).

استغفار كنيد تا خداوند از آسمان ابر را بر شما يا باران فراوان و پى در پى فرستد.

و شما را با اموال و پسران، يارى كند و براى شما باغ ها و بوستان هاى پر از درخت قرار دهد و براى شما نهرها قرار مى دهد.

يكى از علماى اهل تسنن در تفسير خود آورده كه: مردى نزد حضرت امير المؤمنين عليه السلام آمد و گفت: گناه بسيار كردم و صحيفۀ اعمال خود را سياه نمودم، دعا فرما تا خدا مرا بيامرزد. فرمود: برو استغفار كن. ديگرى گفت: فقير هستم و از بى چيزى بى طاقت شده ام، دعا فرما تا خدا انعامى فرمايد. فرمود: برو استغفار كن. سومى گفت: زراعت من از كمى آب خشك شده، دعا فرما تا خدا باران بفرستد. فرمود: برو استغفار كن. چهارمى گفت:

مال بسيار دارم و اولاد ندارم، دعا فرما خدا اولاد مرحمت نمايد. فرمود: برو استغفار كن.

پنجمى گفت: باغ و بستان من كم ميوه مى دهد، دعا فرما تا خدا بركت دهد. فرمود: برو استغفار كن. ابن عباس گويد: من در خدمت حضرت بودم، گفتم: يا امير المؤمنين، درخواست هاى متعددى نمودند و يك جواب فرمودى؟! فرمود: آيا نشنيدى قول خداى تعالى: اسْتَغْفِرُواْ رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا يُرْسِلِ السَّمَآءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا وَ يُمْدِدْكُم بِأَمْوَ لٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَل لَّكُمْ جَنَّتٍ وَ يَجْعَل لَّكُمْ أَنْهَرًا... (1) در كتاب كافى است كه سعيد بن يسار گويد: شخصى به حضرت صادق عليه السلام عرض كرد:

براى من اولاد نشده است. فرمود: در وقت سحر صد مرتبه استغفار نما(2) و اگر فراموش كردى قضا كن.

و نيز فرمود: هر كه بسيار استغفار نمايد، خدا براى او از هر غمى فَرَجى، و از هر سختى

ص:294


1- . منهج الصادقين، ج 10، صفحات 20 و 21.
2- . كافى، ج 6، ص 9.

مخرجى قرار دهد و روزى فرمايد او را از آن جا كه گمان ندارد.(1)

(آيۀ 13-18) (مَّا لَكُمْ لَاتَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا * وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَارًا * أَلَمْ تَرَوْاْ كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَوَ تٍ طِبَاقًا * وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُورًا وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا * وَ اللَّهُ أَنبَتَكُم مِّنَ الْأَرْضِ نَبَاتًا * ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيهَا وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْرَاجًا)

تفسير:

بقيۀ گفتار حضرت نوح است:

شما را چه شده كه براى خداوند تعظيمى قائل نمى شويد و يا اعتقاد به عظمت او نداريد يا از وى نمى ترسيد تا باعث گردد كه او را پرستش كنيد و از شرك و كفر دست برداريد.

در حالى كه او شما را در مراحل و حالاتى گوناگون آفريد (مواد خاكى، نبات، غذا، نطفه، علقه، مضغه، جنين، طفل، جوان، پير) كه بر قدرت و حكمت الهى دلالت دارد.

پس چرا منكر بعث و زنده شدن پس از مرگ كه آن هم يك مرحلۀ از خلقت است مى شويد؟!

أَلَمْ تَرَوْاْ...: ادامۀ گفتار حضرت نوح: (اى كافران) آيا به چشم دل نديده ايد كه خداوند چگونه هفت آسمان را طبقه هايى روى هم آفريده است؟!

و ماه را ميان آنها روشن و روشنى بخش و خورشيد را چراغى تابان قرار داده است؟!

خداوند حضرت رسول صلى الله عليه و آله را ملقَّب به سراج منير فرمود، به جهت آن كه نور آن سَرور، كفر و نفاق را از عرصۀ عالم زايل گردانيد.

حضرت صادق عليه السلام در حديث مفضَّل شرح مفصَّلى در آفتاب و ماه و آثار و فوايد آن دو

ص:295


1- . بحار الأنوار، ج 74، ص 172.

بيان فرمايد. (1)وَ اللَّهُ أَنبَتَكُم...: و خداوند شما را از زمين به رويشى خاص رويانيد (از مواد خاكى تا انسان شدن رويشى است به طرز حركت جوهرى كه در علم فلسفۀ الهى بيان شده است).

ثُمَّ يُعِيدُكُمْ...: سپس جسم شما را پس از مرگ در دل زمين - يعنى قبر - باز مى گرداند و باز به طريق خاصى در روز قيامت براى حساب و پاداش و كيفر از قبر بيرون مى آورد. (در روز قيامت ذرات متلاشى شدۀ جسم انسان را جمع كرده به شكل دنيوى آن درمى آورد و روح را در آن وارد و او را زنده مى كند.

(آيۀ 19 و 20) (وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِسَاطًا * لِّتَسْلُكُواْ مِنْهَا سُبُلاً فِجَاجًا)

لغت:

بساط فرش گسترده و پهن شده. سبل جمع «سبيل» به معنى راه. فجاج جمع «فجّ» به معنى وسيع، يا شكاف ميان دو كوه.

تفسير:

و خداوند، زمين را براى شما فرشى گسترده قرار داد به طورى كه در آن توان آرام يافت و اين طرف و آن طرف شد، مانند اين طرف و آن طرف شدن شما بر بساط و فرش.

تا در آن براى اهداف زندگى خود راه هاى وسيع صحرايى، و ميان كوه ها را بپيماييد.

حضرت نوح عليه السلام با گفتار خود كه در اين آيات ذكر شد، اقسام نعمت هاى الهى را ذكر نمود تا مردم را متوجه كند كه خداوند مستحق و سزاوار پرستش و ستايش است نه غير او.

و اوست كه عالم است به مصالح ايشان و اوست مدبِّر احوال ايشان طبق آنچه حكمت الهى است. پس واجب است كه اين نعمت هاى جليله را به كفر و جحود مقابله نكنند؛ لكن آنها تفكّر و تأمّل ننمودند تا دريابند، و رؤساى آنان پيروان خود را بيشتر اغوا و اضلال كردند

ص:296


1- . بحار الانوار، ج 3، ص 112 و 113.

تا به طغيان و مخالفت با نوح افزودند.

(آيۀ 21 و 22) (قَالَ نُوحٌ رَّبِّ إِنَّهُمْ عَصَوْنِى وَ اتَّبَعُواْ مَن لَّمْ يَزِدْهُ مَالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلَّا خَسَارًا * وَ مَكَرُواْ مَكْرًا كُبَّارًا)

لغت:

كبّار يعنى بسيار بزرگ.

تفسير:

نوح (با مشاهده اين حال) گفت: پروردگارا، آنها مرا نافرمانى كرده و از كسى كه مال و فرزندش جز بر زيان اخروى (يا دنيوى و اخروى) او نيفزود (يعنى رؤسا و اشرافشان) پيروى كردند. يعنى از من فرمان نبردند، و بزرگ تران خود را كه مغرور بودند به مال و اولادى كه سبب زيادتى ضرر ايشان اند در آخرت پيروى كردند.

و پيروى كردند كسانى را كه نيرنگى بس بزرگ (براى اين كه مردم ايمان نياورند) انديشيدند. جاهلان و اراذل را به حيله بازى و چاپلوسى به جانب خود كشيدند و از من دور نمودند و گفتند: اين مرد مجنون و سحر شده است و اگر پيغمبر بودى، مال و منال بسيار داشتى. پس آنها را به ايذاء و آزار من تحريص كردند و به سنگ جفا، اعضاى مرا شكسته و مجروح ساختند.

نزد بعضى از مفسّران، مكر بزرگ آن بود كه هر يك پير شدى، طفل خود را برداشته و نوح را به او نمودى و گفتى: اى پسر، من پير شدم و مشرف به موتم، بعد از من مبادا به افسانه هاى اين مرد گمراه شوى!

(آيۀ 23) (وَ قَالُواْ لَاتَذَرُنَّ ءَالِهَتَكُمْ وَ لَاتَذَرُنَّ وَدًّا وَ لَاسُوَاعًا وَ لَايَغُوثَ وَ يَعُوقَ وَ نَسْرًا)

ص:297

غرق شدن قوم نوح

تفسير:

و به آنها گفتند: هرگز خدايانتان را رها نكنيد و ابداً بت هايتان ودّ و سواع و يغوث و يعوق و نسر را (اينها نام هاى بت هاى آنان در آن عصر بود) رها نكنيد.

(آيۀ 24) (وَ قَدْ أَضَلُّواْ كَثِيرًا وَ لَاتَزِدِ الظَّلِمِينَ إِلَّا ضَلَلاً)

تفسير:

و حقّاً آن رؤسا و اشراف، بسيارى از ضعفا و جاهلان را گمراه كردند.

(سپس نوح نفرين كرد:) خدايا، ظالمان را جز گمراهى ميفزاى.

مراد از ضلال در اين نفرين واگذاشتن ايشان است در گمراهى كه به سوء اختيار خود در آن واقع شده اند.

(آيۀ 25) (مِّمَّا خَطِيَتِهِمْ أُغْرِقُواْ فَأُدْخِلُواْ نَارًا فَلَمْ يَجِدُواْ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ أَنصَارًا)

اعراب:

«ما» در ممّا زائده و مفيد تأكيد است.

تفسير:

آرى به سبب گناهانشان (كفر و شرك، بزرگ ترين گناه است) به طوفان نوح غرق شدند و بلافاصله در آتشى سوزان در عالم برزخ درآورده شدند، پس براى خود به جاى خداوند يار و انصارى نيافتند. يعنى معبودهاى باطلشان آنها را از عذاب رهايى ندادند.

اين آيۀ شريفه يكى از آيات دالّ بر عالم برزخ و اين نكته است كه انسان ها پس از مرگ

ص:298

بلافاصله به گونه اى پاداش و كيفر خواهند ديد تا زمان برپايى قيامت برسد.

(آيۀ 26) (وَ قَالَ نُوحٌ رَّبِّ لَاتَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَفِرِينَ دَيَّارًا)

تفسير:

حضرت نوح عليه السلام نهصد و پنجاه سال دعوت نمود، گفته شده: فقط هشتاد نفر ايمان آوردند و بقيه ايمان نياوردند و بر كفر خود اصرار ورزيدند و حضرت طبع آنها را كما هو حقّه دريافت و دانست كه ديگر هيچ كس ايمان نمى آورد، و هر كه از ايشان پيدا شود او را گمراه كنند. و حق تعالى هم او را خبر داد كه از قوم تو كسى ايمان نخواهد آورد و فرزندى هم كه ايمان آورد وجود نخواهد آمد. لذا نفرين در حق آنها نمود.

و نوح گفت: پروردگارا، احدى از كافران را بر روى زمين باقى مگذار.

(آيۀ 27) (إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّواْ عِبَادَكَ وَ لَايَلِدُواْ إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا)

تفسير:

كه اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه مى سازند و از دين حق باز مى دارند و جز بدكارِ كافر و كفران كننده، زاد و ولد نمى كنند.

در كتاب عيون اخبار الرضا، تأليف ابن بايويه رحمه الله روايت شده كه از حضرت رضا عليه السلام سؤال شد: به چه علت خدا اهل دنيا را به تمامى در زمان نوح عليه السلام غرق فرمود و حال آن كه بودند در ميان آنها افراد بى گناه و اطفال؟ فرمود: در ايشان اطفال نبودند، به جهت آن كه خداى تعالى عقيم نمود اصلاب قوم نوح و ارحام زنان ايشان را چهل سال، پس منقطع شد نسل آنها، و غرق شدند در حالى كه طفلى در آنها نبود. و سزاوار نيست خدا عذاب فرمايد كسى را كه گناه ندارد. و امّا باقى قوم نوح (كافران) غرق شدند به سبب تكذيب پيامبر خدا حضرت نوح، و سايرين غرق شدند

ص:299

به واسطۀ راضى بودن به تكذيب مكذِّبان، وَمَنْ غَابَ عَنْ أمْرٍ فَرَضِىَ بِهِ كانَ كَمَنْ شَهِدَه و أتاه: هر كه غايب باشد از امرى ولى راضى باشد به آن مثل كسى است كه در آن امر حاضر بوده و آن امر را انجام داده است.(1)

(آيۀ 28) (رَّبِّ اغْفِرْ لِى وَ لِوَ لِدَىَّ وَ لِمَن دَخَلَ بَيْتِىَ مُؤْمِنًا وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ وَ لَاتَزِدِ الظَّلِمِينَ إِلَّا تَبَارَا)

تفسير:

پروردگارا، بر من و پدر و مادرم و هر كس با ايمان به خانۀ من درآيد و بر مردان و زنان مؤمن ببخشاى و همۀ ما را بيامرز، و ستمكاران - يعنى كافران و مشركان - را جز هلاكت ميفزاى. يعنى حال كه آنها عناد مى ورزند و در هلاكت هستند آنها را به حال خود واگذار و لطف خود را از آنها برگير؛ زيرا سزاوار لطف نيستند.

در كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده: (دخول در بيت نوح) يعنى: دخول در ولايت؛ هر كه داخل شد در ولايت، داخل شده در بيت انبيا.

ص:300


1- . عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 75 با تلخيص.

سورۀ جن

اشارة

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

گفتار جنيان پس از شنيدن قرآن

تفسير:

در سورۀ احقاف ذكر شد: گروهى از جن خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسيدند، و استماع قرآن نموده ايمان آوردند، چون به ميان قوم خود آمدند، ايشان را به ايمان آوردن ترغيب كردند؛ حق تعالى در اين سوره از آن اخبار فرمايد:

(آيۀ 1) (قُلْ أُوحِىَ إِلَىَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ الْجِنِّ فَقَالُواْ إِنَّا سَمِعْنَا قُرْءَانًا عَجَبًا)

تفسير:

بگو: به من وحى شده كه گروهى از جن (كه موجوداتى مستور و پنهان از حواس ما و آفريده شده از آتش و داراى جنس نر و ماده و زاد و ولد هستند و تكليف دينى و مرگ و زنده شدن پس از مرگ و ثواب و عقاب و بهشت و جهنّم دارند) به اين قرآن گوش فرا داده،

ص:301

پس به سوى قوم خود رفته گفته اند: حقّاً كه ما قرآن (كتاب و كلام) عجيبى (كه در زيبايى لفظ، دقت نظم و عمق محتوا فوق كلام بشر است) شنيديم.

(آيۀ 2) (يَهْدِى إِلَى الرُّشْدِ فََامَنَّا بِهِ وَ لَن نُّشْرِكَ بِرَبِّنَآ أَحَدًا)

تفسير:

قرآنى كه به سوى رشد (حق و استقامت و صلاح دين و دنيا) هدايت مى كند. پس ما به آن ايمان آورديم (و چون ايمان به قرآن ايمان به توحيد و برائت از شرك است گفتند) و هرگز براى پروردگار خود احدى را شريك نخواهيم دانست.

از اين آيه تا آيۀ 15 همه سخنان اجنّه است به جن هاى ديگر كه ايمان آورده اند.

اعتقاد به وجود جن و شياطين، مورد اتفاق جميع انبيا عليهم السلام است و خواجه نصير در كتاب نقد محصلِ ابن سينا و در رسالۀ حدود و ميرداماد در قبسات، و ديگران به وجود جن تصريح كرده اند، و نديدن آنها، دليل بر نبودن آنها نيست؛ زيرا عدم الوجدان لا يدل على عدم الوجود.

(آيۀ 3-5) (وَ أَنَّهُ تَعَلَى جَدُّ رَبِّنَا مَا اتَّخَذَ صَحِبَةً وَ لَاوَلَدًا * وَ أَنَّهُ كَانَ يَقُولُ سَفِيهُنَا عَلَى اللَّهِ شَطَطًا * وَ أَنَّا ظَنَنَّآ أَن لَّن تَقُولَ الْإِنسُ وَ الْجِنُّ عَلَى اللَّهِ كَذِبًا)

لغت:

جدّ در اين جا به معنى عظمت و مانند آن است.

تفسير:

و نيز ايمان آورديم به اين كه مقام و عظمت پروردگار ما برتر است (از آن كه شريك و مثل و مانند داشته باشد و در ذات و صفات، مانند ممكنات باشد).

ص:302

او هرگز براى خود همسر و فرزندى اتّخاذ نكرده است (آن گونه كه يهود و نصارى و برخى منحرفان مى گويند).

و شخص نادانِ ما بر خداوند سخنى خلاف واقع مى گفته است (كه او همسر و فرزند دارد).

و ما گمان داشتيم كه هرگز انس و جن بر خدا دروغ نمى بندند از اين رو آنچه آن شخص سفيه و نادان ما گفته بود باور مى كرديم.

و چون قرآن را شنيديم، دانستيم كه بر خدا دروغ بسته اند! پس از آن برگشتيم و مؤمن شديم.

اين كلام اعتذار است از پيروى ايشان، از شخصى نادان به گمان آن كه هيچ كس نتواند بر خدا دروغ بندد.

سركشى انسان با پناه بردن به جن

(آيۀ 6) (وَ أَنَّهُ كَانَ رِجَالٌ مِّنَ الْإِنسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِّنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا)

لغت:

رَهَق يعنى طغيان و سركشى. حَرَس جمع حارس به معنى نگهبان ها. شديد يعنى قوى.

شُهُب جمع شهاب است.

تفسير:

و مردانى از انس به مردانى از جن پناه مى بردند كه شرى را از آنها دفع كنند يا خبرهايى را از راه كهانت بياموزند، پس جن ها بر گناه و طغيان و ذلّت آن انسان ها مى افزودند. يا انسان ها با پناه بردن به جن ها بر طغيان و سركشى جن ها مى افزودند، چون به خود مى گفتند: بزرگى ما به مرتبه اى است كه آدميان به ما پناه مى جويند و ما نگهبان و حامى آنها هستيم.

ص:303

(آيۀ 7) (وَ أَنَّهُمْ ظَنُّواْ كَمَا ظَنَنتُمْ أَن لَّن يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَدًا)

تفسير:

و آنها (يعنى مشركان انس) گمان كردند - همان گونه كه شما جن ها گمان كرديد - كه هرگز خداوند احدى را به پيامبرى براى بشر، يا احدى را براى معاد و حساب و جزا زنده نخواهد كرد و بر نخواهد انگيخت.

(آيۀ 8) (وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّمَآءَ فَوَجَدْنَهَا مُلِئَتْ حَرَسًا شَدِيدًا وَ شُهُبًا)

تفسير:

و ما به آسمان رسيديم، پس آن را پر از نگهبانان - يعنى فرشتگان - نيرومند و تيرهاى شهاب يافتيم.

(آيۀ 9) (وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَن يَسْتَمِعِ الْأَنَ يَجِدْ لَهُ شِهَابًا رَّصَدًا)

تفسير:

و ما در گذشته در مواضعى از آن (آسمان) براى شنيدن سخن فرشتگان مى نشستيم؛ امّا اكنون اگر كسى گوش فرا دهد تير شهابى در كمين خود مى يابد.

مقصود از شهاب در اين آيات شهاب آسمانى كه گاهى رؤيت مى شود نيست؛ بلكه مقصود شهابى است كه جن ها را از آسمان دور مى سازد و اين مطلب همان طور كه از آيه بر مى آيد پس از بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله حادث شده است.

ص:304

(آيۀ 10) (وَ أَنَّا لَانَدْرِى أَشَرٌّ أُرِيدَ بِمَن فِى الْأَرْضِ أَمْ أَرَادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَدًا)

تفسير:

و ما نمى دانيم آيا براى كسانى كه در روى زمين اند (از اين كه ما را از شنيدن سخنان و فرشتگان منع كرده اند) شرّى خواسته شده، يا آن كه پروردگارشان براى آنها رشد و هدايت و خير و صلاح خواسته است.

يعنى هنگامى كه از گوش دادن به سخنان فرشتگان منع شديم گفتيم كه اين جز براى امرى عظيم كه خداى متعال براى اهل زمين ارادۀ آن فرموده از عذاب و نقمت يا لطف و رحمت نيست.

(آيۀ 11) (وَ أَنَّا مِنَّا الصَّلِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذَ لِكَ كُنَّا طَرَآلِقَ قِدَدًا)

لغت:

طرائق جمع طريقه. قِدد جمع «قدة» به معنى قطعه، و طرائق قدداً يعنى مذاهب مختلف.

تفسير:

و پيش از استماع و شنيدن قرآن گروهى از ما صالح و گروهى ناصالح يا پايين تر از صالحان (گرچه ناصالح هم نبودند) بودند. ما فرقه هاى متفرق و داراى مذاهب مختلف بوديم.

(آيۀ 12) (وَ أَنَّا ظَنَنَّآ أَن لَّن نُّعْجِزَ اللَّهَ فِى الْأَرْضِ وَ لَن نُّعْجِزَهُ هَرَبًا)

ص:305

تفسير:

و ما دانستيم كه هرگز خدا را در روى زمين به وسيلۀ مبارزۀ با اهداف و خواست هاى او عاجز نتوانيم كرد و هرگز او را با فرار كردن از قبضۀ قدرت او، ناتوان نخواهيم ساخت.

خلاصه آن كه دانستيم هر جا كه هستيم، در تحت فرمان اوييم، و در قبضۀ قدرت او هستيم، و امكان ندارد از دايرۀ حكم او فرار كنيم.

(آيۀ 13) (وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدَى ءَامَنَّا بِهِ فَمَن يُؤْمِن بِرَبِّهِ فَلَا يَخَافُ بَخْسًا وَ لَارَهَقًا)

تفسير:

و چون ما اين قرآن هدايتگر را شنيديم به آن ايمان آورديم؛ زيرا هر كس به پروردگار خود ايمان آورد پس از نقص پاداش خود و اين كه به او ظلمى برسد نمى هراسد.

(آيۀ 14 و 15) (وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقَسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُوْلَلِكَ تَحَرَّوْاْ رَشَدًا * وَ أَمَّا الْقَسِطُونَ فَكَانُواْ لِجَهَنَّمَ حَطَبًا)

تفسير:

و از ما گروهى تسليم امر خدا هستند و به پيامبر اسلام ايمان آورده و مسلمان اند، و گروهى منحرف از حق مى باشند، پس كسانى كه تسليم شده اند آنهايند كه رشد و هدايت، و راه راست را كه آنان را به ثواب ابدى مى رساند جستجو و پيدا كرده اند.

و امّا منحرفان از حق كه ايمان نياورده و از راه مستقيم بيرون رفته اند مسلَّماً هيزم جهنّم خواهند بود.

با اين آيه سخنان جن هاى مؤمن با ديگر جن ها كه در اين سوره مطرح شده بود، به

ص:306

پايان رسيد.

نقل شده كه حَجّاج بن يوسف هنگامى كه ارادۀ قتل سعيد بن جبير را نمود، گفت: در حق من چه مى گويى؟ سعيد گفت: قاسطٌ عادل. اركان دولتش گفتند: چه نيكو كلامى گفت.

حَجّاج گفت: شما توجّه نداريد، او مرا ظالم و مشرك مى خواند، و گمان شما آن است كه مرا به قسط و عدل به معنى معروف آن تمجيد مى كند. بعد اين دو آيه را تلاوت نمود: وَ أَمَّا الْقَسِطُونَ فَكَانُواْ لِجَهَنَّمَ حَطَبًا؛

آثار استقامت و ذكر

وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ كه در اين دو آيه مقصود از قاسط، كسى است كه از جادۀ حق منحرف، و مقصود از عادل كافر است.

(آيۀ 16 و 17) (وَ أَلَّوِ اسْتَقَمُواْ عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَهُم مَّآءً غَدَقًا * لِّنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ مَن يُعْرِضْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذَابًا صَعَدًا)

تفسير:

در آيۀ يكم خداى متعال فرمود: قُلْ أُوحِىَ...: بگو به من وحى شده... اين آيه عطف به آن آيه است، يعنى بگو نيز به من وحى شده كه بى ترديد اگر انس و جن بر راه راست اعتقاد و عمل كه همان اسلام است، ثابت باشند و استقامت ورزند حتماً آنها را از آب فراوان سيراب مى سازيم.

كنايه است از توسعه و فراخى رزق و كثرت مال كه لازمۀ باران است. يعنى اگر اسلام آورند و استقامت نمايند، روزى را بر ايشان فراخ گردانيم و (نعمت فراوان مى دهيم) تا آنها را در اين باره آزمايش كنيم كه آيا وظيفۀ شكر را كه همان عمل به تكاليف است به جا مى آورند يا نه؟

وَ مَن يُعْرِضْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِ يَسْلُكْهُ عَذَابًا صَعَدًا: و كسى كه از ياد پروردگار خود روى گرداند او را در عذاب سختى كه بر او چيره شود درمى آورد.

حضرت باقر عليه السلام در تفسير وَ أَلَّوِ اسْتَقَمُواْ... فرمود: اگر مستقيم شوند بر ولايت امير

ص:307

المؤمنين و ولايت اوصياى از اولاد او، و اطاعت ايشان را در اوامر و نواهى ايشان، قبول نمايند دل هاى ايشان را از ايمان سيراب مى كنيم.(1)

و حضرت صادق عليه السلام فرمايد: افاده و افاضه مى كنيم به ايشان علوم بسيارى را كه از ائمه تعليم مى گيرند.(2)

(آيۀ 18) (وَ أَنَّ الْمَسَجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُواْ مَعَ اللَّهِ أَحَدًا)

تفسير:

و (نيز به من وحى شده) اين كه مساجد از آن خداوند است - يعنى سجده به قصد عبادت، و اوقات نمازها از مجموع هر وقتى به اندازۀ انجام نماز آن، و همۀ مسجدها، و هفت عضو بدن انسان كه بايد وقت سجده روى زمين باشد همۀ اينها از آنِ خداست - پس احدى را با خداوند به عنوان پرستش مخوانيد.

از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است كه: مراد از مساجد اعضاى سبعه است:

پيشانى، دو سر زانو، دو كف دست، و دو انگشت بزرگ پا.(3) بنابراين معنى آيه آن است كه: اين مساجد سبعه را براى غير خدا به زمين مگذاريد.

(آيۀ 19) (وَ أَنَّهُ لَمَّا قَامَ عَبْدُ اللَّهِ يَدْعُوهُ كَادُواْ يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَدًا)

لغت:

لبد به معنى متراكم بودن، يا سوار هم شدن يا از هم بالا رفتن براى ديدن چيزى.

ص:308


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 438، ح 32 به نقل از كافى.
2- . مدرك ياد شده، ص 439، ح 34 به نقل از مجمع البيان.
3- . نور الثقلين، ج 5، ص 439، ح 36 به نقل از من لا يحضره الفقيه.

تفسير:

از كلام جن هاى مؤمن به ديگر جن ها اين است كه گفتند: ديديم چون بندۀ خدا - يعنى پيامبر - برخاست كه خدا را بخواند (نماز صبح بخواند) چيزى نمانده بود كه مؤمنان و مشركان براى شنيدن آيات عجيب قرآنى بر سر او روى هم بريزند. زيرا هرگز مثل اين حال نديده و مانند اين كلام نشنيده بودند.

ابن عباس گويد: اين كلام از قول جنّيان است كه بعد از استماع قرآن، به قوم خود خبر دادند از ازدحام اصحاب بر آن حضرت در نماز.

نزد بعضى از مفسّران مراد آن است كه چون پيغمبر به دعوت برخاست، جن و انس مجتمع شدند بر ابطال امر او؛ ولى خداى متعال شرّ ايشان را منع نموده و حجّت او را بر همه ظاهر ساخت و او را غالب گردانيد.

(آيۀ 20) (قُلْ إِنَّمَآ أَدْعُواْ رَبِّى وَ لَآأُشْرِكُ بِهِ أَحَدًا)

تفسير:

اى پيامبر، به مشركان بگو: جز اين نيست كه من پروردگار خود را مى خوانم و هرگز كسى را در ربوبيت و پرستش شريك پروردگار خود نمى سازم.

و اين امر عجيب و منكرى نيست تا موجب شود شما بر عذاب و اذيت من با هم متفق شويد؛ بلكه تعجب از كسى است كه داعى غير خدا باشد و براى ذات يگانۀ او شركايى بپندارد.

(آيۀ 21) (قُلْ إِنِّى لَآأَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لَارَشَدًا)

تفسير:

بگو: من هرگز مالك رساندن ضرر و يا هدايت و خير و صلاحى براى شما نيستم.

يعنى قدرت ندارم بر آن كه نفع و ضرر به شما رسانم؛ زيرا ضارّ و نافع حقيقى

ص:309

خداست. اين كلام متضمّن اعتراف به عبوديت، و اضافۀ حول و قوّه به خداى متعال است.

جاودانگى نافرمانان در آتش

(آيۀ 22 و 23) (قُلْ إِنِّى لَن يُجِيرَنِى مِنَ اللَّهِ أَحَدٌ وَ لَنْ أَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَدًا * إِلَّا بَلَغًا مِّنَ اللَّهِ وَ رِسَلَتِهِ وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا)

لغت:

ملتحد يعنى پناهگاه.

تفسير:

بگو: بى ترديد هرگز كسى مرا در برابر خدا (يا از عذاب جهنّم) پناه نمى دهد. يعنى اگر خدا بخواهد به من ضررى رساند از مرض و انواع ابتلائات، كسى نمى تواند مرا حمايت كند و از آن برهاند.

و هرگز جز او پناهگاهى براى نجات از بلا و ضرر نمى يابم.

وظيفۀ من جز رساندن توحيد و شئون جلال و جمال به شما از جانب خداوند و رساندن رسالت ها و پيام هاى خداوند نيست.

طبرسى فرمايد: مراد از بلاغ رساندن توحيد و عدل الهى و سايرصفات ثبوتيه و سلبيه؛ و مراد از رسالات، شرايع و احكام است.(1) در اين آيات بيان شده كه جز طاعت خدا و فرمان بردارى از او ملجأ و پناهى از عذاب الهى نيست. و آنان كه خدا و پيامبر و فرستادۀ او را نافرمانى كنند بى ترديد براى آنها آتش دوزخ است كه در آن براى هميشه ماندگار و مخلّد خواهند بود و هرگز خلاص نيابند.

ص:310


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 374.

(آيۀ 24) (حَتَّى إِذَا رَأَوْاْ مَا يُوعَدُونَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ نَاصِرًا وَ أَقَلُّ عَدَدًا)

تفسير:

(و مشركان تو را يا تو و مؤمنان به تو را به خاطر آن كه عدد خودشان از شما بيشتر است يا ياور دارند و شما نداريد، ضعيف و بى ياور و پشتيبان خواهند شمرد) تا آن گاه كه آنچه را وعده مى شوند - يعنى مغلوب شدن، و غلبه مسلمانان بر آنها، يا عذاب پس از مرگ - را ببينند، پس به زودى مى فهمند چه كسى از حيث ياور ناتوان و از حيث تعداد كمتر است؟!

(آيۀ 25) (قُلْ إِنْ أَدْرِى أَقَرِيبٌ مَّا تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّى أَمَدًا)

تفسير:

بگو: من نمى دانم آيا آنچه وعدۀ داده مى شويد از عذاب آخرت و برپا شدن قيامت نزديك است يا پروردگارم براى آن مدتى طولانى قرار خواهد داد يا قرار داده است (اما اين را مى دانم و شما هم بدانيد كه وعده الهى به اين كه حساب و جزا و معاد هست تخلّف پذير نيست و حتماً واقع خواهد شد).

(آيۀ 26-28) (عَلِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا * لِّيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُواْ رِسَلَتِ رَبِّهِمْ وَ أَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَ أَحْصَى كُلَّ شَىْءٍ عَدَدَا)

ص:311

لغت:

رصد در اين جا به معنى مراقب و نگهبان است.

دانندگان غيب

تفسير:

خداوند داناى غيب است و بر اسرار غيبى خود كسى را آگاه نمى كند؛

جز كسى را كه برگزيده از فرستاده خود. يعنى فرشته اى كه به سوى پيامبران فرستاده، يا پيامبرى كه به سوى مردم فرستاده.

و يا هر كه را براى فرستاده بودن از جانب خود پسنديده. اينها را بر غيب و يا بر برخى غيب ها آگاه مى سازد.

اين آيه از آياتى است كه به آن براى امكان عالم به غيب بودن پيامبر و امام، و نيز عالم بودن آنها به غيب استدلال شده است. يعنى علم غيب ذاتاً و اصالتاً براى خداوند است و هر كس عالم به غيب شود از ناحيه او به اين علم رسيده و ذاتاً آن را نداشته است و اين مطلب هيچ گونه مانع عقلى ندارد و بستگى به خواست و اعطاى خداوند دارد.

فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا: بخش دوم اين آيه در بارۀ اين است كه خداوند پيامبر را از شرّ جن و انس حفظ مى فرمايد.

پس خداوند از پيش رو و پشت سر او نگهبانانى از فرشتگان محافظ روانه مى كند تا رسولان مَلَكى و بشرى را از مزاحمت شياطين مصون دارند.

لِّيَعْلَمَ أَن...: تا بداند يعنى علم ازلى خدا تحقّق خارجى يابد كه آنان - يعنى فرشتگان كه رسولان ملكى هستند - رسالت ها و پيام هاى پروردگارشان را به پيامبران، و پيامبران كه رسولان بشرى هستند رسالت ها و پيام هاى او را به مردم رساندند و او احاطۀ علمى دارد به آنچه نزد آنهاست و شمار همه چيز را مى داند.

ص:312

سورۀ مزّمّل

اشارة

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَأَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ)

تفسير:

اى گليم (يا جامه) به خود پيچيده.

زمان لازم براى شب زنده دارى و قرآن خوانى

(آيۀ 2-4) (قُمِ الَّيْلَ إِلَّا قَلِيلاً * نِّصْفَهُ أَوِ انقُصْ مِنْهُ قَلِيلاً * أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْءَانَ تَرْتِيلاً)

تفسير:

شب را (براى نماز و عبادت) جز اندكى برخيز؛

نصف شب را يا اندكى از نصف كم كن.

يا به نصف بيفزاى (و دو سوم آن را برخيز) و قرآن را با ترتيل - يعنى شمرده و آرام و با

ص:313

ترتيب - تلاوت كن. و گفته شده: مقصود خواندن قرآن با ترتيل در نماز است.

احاديث در فضيلت نماز شب بسيار است:

در كتاب ثواب الاعمال از حضرت صادق عليه السلام چنين نقل است:

صَلاةُ اللَّيْلِ تُحسِّنُ الْوَجْهَ، وَتُحَسِّنُ الْخُلْقَ، وَتُطَيِّبُ الرّيحَ، وَتُدِرُّ الرِّزْقَ، وَتَقْضِى الدَّيْنَ، وَتَذْهَبُ بَالْهَمِّ، وَتَجْلُوا الْبَصَرَ؛(1)

فرمود: نماز شب، صورت را نيكو گرداند، و خُلق را نيكو كند، و بو را خوشبو نمايد، و روزى را فراوان كند، و بدهى را ادا نمايد، و همّ و غم را از بين ببرد، و ديده را نورانى كند.

و در معنى ترتيل روايت شده از ابو بصير از حضرت صادق عليه السلام كه: ترتيل يعنى مكث كنى در آن، و به صوت حَسَن قرائت كنى.(2)

(آيۀ 5) (إِنَّا سَنُلْقِى عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلاً)

تفسير:

همانا ما به زودى بر تو سخنى سنگين القا خواهيم كرد. مقصود قرآن است (همۀ آيات آن از نظر فهم معانى، اتّصاف نفس به حقايق آن، عمل به دستورهاى آن، ابلاغ آن به مردم، پياده كردن آن در جامعه و درك و عمل جامعه به آن سنگين است).

(آيۀ 6-10) (إِنَّ نَاشِئَةَ الَّيْلِ هِىَ أَشَدُّ وَطًْا وَ أَقْوَمُ قِيلاً * إِنَّ لَكَ فِى النَّهَارِ سَبْحًا طَوِيلاً * وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً * رَّبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلاً * وَ اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَ اهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِيلاً)

ص:314


1- . ثواب الاعمال، ص 65.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 378.

لغت:

سَبْح در اين جا به معنى اشتغال و تلاش براى انجام كارهاست.

مقصود از ناشئة الليل عبادتى است كه در ساعات شب انجام بگيرد. تبتيل به معنى انقطاع الى اللّه است.

توكل، صبر و دورى زيبا

تفسير:

زيرا عبادتى كه در شب، انجام مى گيرد محكم تر و پا برجاتر از عبادت در روز است.

چون ترك خواب و راحت در شب براى انسان بسيار سخت است و عبادتى كه با سختىِ بيشتر توأم باشد ارزشمندتر است و نيز عبادت با توجّه و حضور قلبِ بيشتر انجام مى شود؛ زيرا در شب (به خلاف روز) دل از مشاغل دنيوى تا حدّى فارغ است. و گفتار (شايد دعا و ذكر و قرائت قرآن مقصود باشد كه در شب با توجّه خاص اظهار و تلاوت مى شود) در شب درست تر و استوارتر است.

إِنَّ لَكَ فِى النَّهَارِ...: و البته براى تو در روز، كار و رفت و آمد مردم و رسيدگى به امور آنها و پاسخ به سؤالاتشان و تعليم معارف و فرائض به آنان و اصلاح زندگى روزمرۀ خود و خانواده، اشتغال طولانى است.

پس در شب ها توجّه به عبادت اولى باشد؛ زيرا در مناجات با قاضى الحاجات، فراغت از جميع جهات لازم است.

وَ اذْكُرِ...: و نام پروردگار خود را به زبان و به دل ياد كن و از همه چيز به سوى او منقطع شو و توجّه كن، توجّه و انقطاعى كامل.

يعنى خود را از انديشۀ ماسوى مجرَّد ساز و به كلّى وجهۀ قلب را متوجه به او نما.

از حضرت باقر و صادق عليهما السلام روايت شده كه: مراد از تبتيل در اين جا برداشتن دست در نماز يعنى قنوت مى باشد.(1)

رَّبُّ الْمَشْرِقِ...: همان خدايى كه پروردگار مشرق و مغرب است، جز او معبودى كه

ص:315


1- . تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه، ح 7.

سزاوار عبادت باشد نيست، پس او را وكيل خود ساز و بر او توكل كن و كارهاى خود را به او واگذار كن.

و بر آنچه كفّار و مشركان و مكذبان از سخنان ناشايسته و نسبت هاى ناروا و تكذيب معاد و عدم اقرار به توحيد مى گويند صبر كن و از آنها به وجهى نيكو (به مدارا و عدم درگيرى تا آن گاه كه مأمور به جهاد شوى) دورى گزين.

از ابوذر رحمه الله روايت شده است كه: در آغاز اسلام به طريق تلطُّف به روى مشركان نظر مى كرديم؛ لكن قلوب ما از خشم و غضب آنها پر بود و منتظر بوديم كه در چه زمانى به جهاد مأمور مى شويم، چون آيۀ جهاد نازل شد، حكم اين آيه منسوخ گرديد.

وصف قيامت و دوزخ

(آيۀ 11-14) (وَ ذَرْنِى وَ الْمُكَذِّبِينَ أُوْلِى النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلاً * إِنَّ لَدَيْنَآ أَنكَالًا وَجَحِيمًا * وَ طَعَامًا ذَا غُصَّةٍ وَ عَذَابًا أَلِيمًا * يَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبَالُ وَ كَانَتِ الْجِبَالُ كَثِيبًا مَّهِيلاً)

لغت:

النَّعمة به معنى ثروت و رفاه و تنعّم، و أنكال به معنى قيود و زنجيرهاست.

كثيب تلّ خاك و شن، و مهيل يعنى روان و متحرك.

وبيل يعنى شديد و سخت.

تفسير:

و مرا با تكذيب كنندگان توانگر و خوش گذران واگذار.

يعنى كار مشركان را به من واگذار - كه من در جزا دادن ايشان كافى هستم - و آنها را اندكى در اين دنيا مهلت ده.

كه همانا نزد ما در عالم آخرت زنجيرهاى گران و آتشى به شدّت فروزان.

و خوراك و غذايى گلوگير كه نه فرو رود و نه بيرون آيد و عذابى دردناك است.

ص:316

حضرت امير المؤمنين عليه السلام را درد دندان بى طاقت نمود، فرمود: بار خدايا، يك پارۀ استخوان را اين همه درد مى توانى آفريد، پس عذاب إِنَّ لَدَيْنَآ أَنكَالًا وَجَحِيمًا در چه مرتبه خواهد بود؟!

يَوْمَ تَرْجُفُ...: در روزى كه اين زمين و كوه ها بلرزند و كوه ها به صورت تپه هاى شن روان گردند.

(آيۀ 15 و 16) (إِنَّآ أَرْسَلْنَآ إِلَيْكُمْ رَسُولًا شَهِدًا عَلَيْكُمْ كَمَآ أَرْسَلْنَآ إِلَى فِرْعَوْنَ رَسُولًا * فَعَصَى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخَذْنَهُ أَخْذًا وَ بِيلاً)

تفسير:

به يقين ما به سوى شما پيامبرى فرستاديم كه بر اقوال و افعال شما گواه است، چنان كه به سوى فرعون پيامبرى فرستاديم.

پيامبر صلى الله عليه و آله در قيامت گواهى دهد بر آن كه چه كسى از شما اجابت دعوت او كرده ايد و كدام سرپيچى و مخالفت نموده ايد؟

پس فرعون، آن پيامبر را نافرمانى كرد و دعوت او را نپذيرفت، پس ما هم او را به طرز سختى به عذاب خود بگرفتيم.

و با وجود كثرت لشكر و وسعت ملك و سلطنت، در آب غرق كرديم؛ و به آتش وارد ساختيم.

تخصيص ذكر فرعون به جهت آن است كه او پيشواى اهل ضلالت و مضل مردم از راه حق بود و ادّعاى الوهيت نمود و آيه مى فرمايد: ما فرعون را كه عظمت و حشمت و ابهتش از شما بيشتر بود، نابود ساختيم و به عذاب اليم در دنيا و آخرت گرفتار كرديم كه شنيديد.

(آيۀ 17-19) (فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِن كَفَرْتُمْ يَوْمًا يَجْعَلُ الْوِلْدَ نَ شِيبًا * السَّمَآءُ مُنفَطِرُ بِهِ كَانَ وَعْدُهُ مَفْعُولًا * إِنَّ هَذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَن شَآءَ اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلاً)

ص:317

لغت:

منفطر يعنى شكافته شده يا شكاف برداشته. به در اين جا به معنى «فيه» است و ضمير به يوم بر مى گردد.

تفسير:

پس اگر كفر بورزيد چگونه از عذاب روزى كه كودكان را از شدّت هول و فزع پيرِ سپيد مو كند پرهيز خواهيد كرد و خود را حفظ خواهيد نمود؟!

آسمان به سبب شدّت و هيبت آن روز شكافته خواهد بود آرى وعدۀ خدا انجام شدنى است و حتماً واقع خواهد شد.

همانا اين آيات وسيلۀ تذكّر و پند و يادآورى است. پس هر كس بخواهد (مى تواند) به سوى پروردگار خود و قرب به او راهى برگزيند. يعنى ايمان بياورد و اهل تقوا باشد تا به ثواب و سعادت ابدى نائل گردد.

(آيۀ 20) (إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنَى مِن ثُلُثَىِ الَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ وَ طَآلِفَةٌ مِّنَ الَّذِينَ مَعَكَ وَ اللَّهُ يُقَدِّرُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ عَلِمَ أَن لَّن تُحْصُوهُ فَتَابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْءَانِ عَلِمَ أَن سَيَكُونُ مِنكُم مَّرْضَى وَ ءَاخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِى الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِن فَضْلِ اللَّهِ وَ ءَاخَرُونَ يُقَتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَاقْرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَ ءَاتُواْ الزَّكَوةَ وَ أَقْرِضُواْ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا وَ مَا تُقَدِّمُواْ لِأَنفُسِكُم مِّنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ هُوَ خَيْرًا وَ أَعْظَمَ أَجْرًا وَ اسْتَغْفِرُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمُ)

ص:318

شب زنده دارى رسول خدا (ص) و اصحاب

تفسير:

به يقين پروردگار تو مى داند كه تو گاهى نزديك به دو سوم شب را و گاهى يك سوم آن را براى نماز و عبادت برمى خيزى و بيدارى. و همچنين گروهى از كسانى كه با تو هستند (از اصحاب تو هستند) همين روش را دارند.

و خداوند است كه شب و روز را (به واسطۀ تنظيم حركت وضعى زمين در برابر خورشيد) اندازه مى دهد و مقدار ساعات و شب و روز را مى داند و علم او به آنها احاطه دارد.

او مى داند كه شما هرگز آن را - يعنى مقدار دو سوم و نصف و يك سوم شب ها را به دقت در تمام فصول سال - حساب فراگير نتوانيد نمود (يعنى براى عموم مكلفان اين حساب دقيق ميسَّر نيست) پس بر شما عطف توجّه كرد و تخفيف داد و اجازه داد كه كمتر از آن مقدارها كه ياد شد بيدار باشيد، پس اكنون هر چه از نماز شب و قرآن ميسَّر شود بخوانيد.

او مى داند كه به زودى برخى از شما بيمار خواهند بود (و توانايى بر قيام شب نخواهند داشت).

قرائت قرآن، نماز، روزه، قرض الحسنه و استغفار

و گروهى ديگر در طلب روزى مسافرت مى كنند (و در مسافرت انجام عبادت در آن مقدار از شب ها برايشان سخت است) و گروهى ديگر در راه خدا به جهاد و كارزار مى پردازند (و بيدارى و عبادت در آن مقدارها از شب برايشان مشكل است) پس در شب ها هر چه از قرآن ميسَّر شد بخوانيد.

و نماز را (با شرايط و آداب آن) به پا داريد و زكات بپردازيد و به خداوند قرضى نيكو (قرض الحسنه) بدهيد.

يعنى از اموال خود در راه خدا انفاق كنيد انفاقى نيكو كه موافق رضاى خدا باشد.

و آنچه از عمل خير انجام مى دهيد و براى عالم آخرت خود پيش مى فرستيد آن را نزد خدا نيكوتر و با پاداش و اجرى بزرگ تر خواهيد يافت (چون يكى به ده تا هفتصد و بيشتر عطا مى فرمايد) و از خدا طلب آمرزش كنيد (زيرا انسان از تقصير خالى نيست)؛ زيرا خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

ص:319

ابو القاسم حسكانى از ابن عباس روايت نموده كه: مراد از اين طايفه، حضرت على عليه السلام و ابوذر - رحمة اللّه عليه - باشد.(1)

در روايتى از حضرت پيغمبر نقل شده هر كه در شب يا روز پنجاه آيه از قرآن بخواند، او را از غافلان ننويسند، و اگر صد آيه تلاوت كند او را از فرمان برداران نويسند....(2) از حضرت صادق عليه السلام روايت شده: قال:

مَكتُوبٌ عَلى بَابِ الْجَنَّةِ: القَرْضُ بِثَمانِيَةَ عَشَرَ، وَالصَّدقَةُ بِعَشَرَةٍ؛ وَذلِكَ أنَّ الْقَرْضَ لَايَكُونُ إلّافى يَدِ الْمُحْتاجِ، وَالصَّدَقَةُ رُبَّما وَقَعَتْ فى يَدِ غَيْرِ مُحْتَاجٍ:(3) فرمود: بر درب بهشت نوشته است: قرض دادن ثوابش هيجده، و صدقه ثوابش ده باشد؛ و اين به جهت آن است كه قرض نمى رسد مگر به دست محتاج، و صدقه چه بسا به دست غير محتاج واقع شود.

ص:320


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 53.
2- . منهج الصادقين، ج 10، ص 55.
3- . سفينة البحار، ج 4، ص 80 به نقل از تفسير قمى يا امالى صدوق يا هر دو.

سورۀ مدّثّر

چند اندرز به پيامبر

(آيۀ 1-7) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَأَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنذِرْ * وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ * وَ ثِيَابَكَ فَطَهِّرْ * وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ * وَ لَاتَمْنُن تَسْتَكْثِرُ * وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ)

تفسير:

اى جامۀ رو بر خود پيچيده، و اى رداى شب بر سر كشيده (و اى لباس نبوّت بر جان، و جامۀ كمالات بر روان پوشيده)؛

برخيز و مكلفان انس و جن را انذار كن و كسانى را كه كافر يا مشرك يا گناهكار باشند از عذاب بترسان.

و پروردگار خود را تكبير گوى و با گفتار و عمل به بزرگى ياد كن (يا، و فقط پروردگار خود را به تعظيم ياد كن؛ زيرا عظمت و كبريايى وصف او باشد).

و لباس هايت را پاكيزه ساز (لباس هاى تن را از آلودگى و نجاست، و روح را از محرّمات و گناهان پاك كن، و همسرانت را از كفر و فسق تطهير نما).

ص:321

از امير المؤمنين عليه السلام در ذيل آيه روايت شده: جامه هاى خود را كوتاه كن كه بقاى آن بيشتر و پاك و پاكيزه تر است، چه دامن دراز در معرض آلوده شدن به نجاست است.

صناديد عرب به خاطر تكبر، جامه هاى دراز مى پوشيدند به طورى كه روى زمين كشيده مى شد.

و از پليدى و گناهان و موجبات عذاب دورى كن.

مراد آن است كه بر دورى از معاصى ثابت قدم باش و بر آن استمرار نما.

وَ لَاتَمْنُن تَسْتَكْثِرُ: و مالى نبخش كه بخواهى عوض بيشترى دريابى، و يا آن را در نظر خود زياد بشمارى، يا در عبادتت بر خدا منت منه به اين كه آن را بسيار انگارى.

وَ لِرَبِّكَ فَاصْبِرْ: و براى پروردگارت بر اذيّت و آزار مشركان و بر تكاليف بسيار سختى كه متوجه تو است - يعنى تبليغ رسالت و تعليم معارف دين - شكيبايى كن.

قيامت كافران

(آيۀ 8-10) (فَإِذَا نُقِرَ فِى النَّاقُورِ * فَذَ لِكَ يَوْمَلِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ * عَلَى الْكَفِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ)

تفسير:

پس هنگامى كه در صور دميده شود (نفخۀ اوّل يا دوم)؛

پس آن روز، روز دشوار و سختى است.

بر كافران به هيچ وجه آسان نيست.

اين آيه تأكيد آيۀ قبل است و اشعار دارد به اين كه آن روز بر مؤمنان سخت نيست و آسان است.

(آيۀ 11-15) (ذَرْنِى وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيدًا * وَ جَعَلْتُ لَهُ مَالًا مَّمْدُودًا * وَ بَنِينَ شُهُودًا * وَ مَهَّدتُّ لَهُ تَمْهِيدًا * ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ)

ص:322

تفسير:

ابو جهل و وليد و مشركان، نسبت هاى ناشايسته به پيغمبر مى دادند. عاقبتْ وليد گفت:

مَا هُوَ إلّاسِحْرٌ يُؤْثَرُ: اين سخنان به گوش مبارك حضرت رسيد، بسيار ملول شد.

و اين آيه و نوزده آيۀ بعد در بارۀ وليد نازل شد، خداوند مى فرمايد:

مرا با آن كه آفريدم (يعنى وليد) تنها گذار، يا مرا با آن كه به تنهايى او را آفريده ام و در خلقت او شريك ندارم واگذار، يا مرا با آن كه او را آفريدم در حالى كه او تنها بود و هيچ مال و اولاد و انصار و يارانى نداشت واگذار.

و براى او مالى گسترده و پرفايده و فراوان قرار دادم. ميان مكّه تا طائف آن قدر شتر و اسب و گوسفند داشت كه به حساب در نمى آمد.

و پسرانى حاضر (در مكّه يا در مجالس اعيان ها يا آمادۀ خدمت) دادم.

و براى او (بساط جاه و مال و اولاد) به فراوانى گستردم.

و گفته شده: به جهت كثرت جاه و خدم و حشم و نسب و حسب، به «وحيد قوم» ملقَّب شد.

ثُمَّ يَطْمَعُ...: باز هم طمع دارد كه به اموال و اولاد و جاه او بيفزايم.

(آيۀ 16 و 17) (كَلَّآ إِنَّهُ كَانَ لِأَيَتِنَا عَنِيدًا * سَأُرْهِقُهُ صَعُودًا)

لغت:

إرهاق يعنى وادار كردن.

صَعود گردنه اى كه بالا رفتن آن سخت باشد.

تفسير:

نه هرگز نمى افزايم؛ زيرا او پيوسته با آيات و نشانه هاى توحيد و رسالت پيامبر ما عناد مى ورزد و با اين كه به حق بودن آن علم دارد نمى پذيرد و انكار مى كند.

ص:323

در برخى از تفاسير آمده است: بعد از نزول اين آيه، اموال او رو به نقصان نهاد تا آن كه همۀ آن در عرضۀ حوادث تلف شد و اكثر اولاد او مردند، و آنها كه ماندند از او برگشتند و او محتاج و رسوا شد، و به اين وضع از دنيا رفت.

سَأُرْهِقُهُ صَعُودًا: به زودى او را به بالا رفتن از گردنۀ پرمشقتى وادار مى كنم. يعنى به عذاب سخت آخرت گرفتار مى كنم.

اين تمثيلى است براى كسى كه به عذاب شاق و عقاب سخت، كه طاقت آن را نداشته باشد گرفتار شود.

رفتار مشركان در برابر اسلام

(آيۀ 18-25) (إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ * فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ * ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ * ثُمَّ نَظَرَ * ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ * ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ * فَقَالَ إِنْ هَذَآ إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ * إِنْ هَذَآ إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ)

تفسير:

همانا او در بارۀ قرآن فكر كرد كه به پندار خود براى باطل جلوه دادن آن چه بگويد؟ آيا بگويد: شعر است، كهانت است، اسطوره است يا كلام ديوانه اى است؟! پس سنجيد و نتيجه گرفت كه بگويد: سِحر و كلام بشر است و كلام الهى نيست!

پس كشته باد چگونه سنجيد و نتيجه گرفت؟!

باز هم كشته باد چگونه سنجيد؟!

برخى در تفسير اين دو آيه گفته اند: ملعون و معاقَب به عقاب سرمدى باد چگونه اندازه گيرى و تقدير كرد؟!

ثُمَّ نَظَرَ...: سپس نظر كرد و نگريست و تفكّر نمود (يعنى در قرآن)؛

سپس روى ترش كرد و چهره و پيشانى در هم كشيد؛ زيرا در آن موردى براى طعن و ايراد نيافت.

ثُمَّ أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ: سپس از حقيقت يا از پيامبر يا از اعتراف به حق بودن قرآن از

ص:324

روى عناد روى گردانيد و پشت كرد و تكبر ورزيد.

پس گفت: اين قرآن نيست جز جادويى كه از جادوگران پيشين گرفته شده و بازگو مى شود.

اين نيست جز گفتار بشر، و كلام الهى نيست.

(آيۀ 26-30) (سَأُصْلِيهِ سَقَرَ * وَ مَآ أَدْرَلكَ مَا سَقَرُ * لَاتُبْقِى وَ لَاتَذَرُ * لَوَّاحَةٌ لِّلْبَشَرِ * عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ)

لغت:

لوّاحه تغييردهندۀ رنگ. بشر جمع بشره و آن ظاهر پوست بدن است.

تفسير:

به زودى او را به سقر درآورم و بسوزانم.

و تو چه دانى كه سقر چيست؟!

اين جمله براى بيان شدّت آتش سقر است كه در آيات بعد به آن تصريح مى شود.

سقر دوزخى است كه نه چيزى را از كسى كه مستحق آن شده باقى مى گذارد كه به او نرسد و نسوزاند، و نه رها مى كند كسى را كه مى سوزاند مگر آن كه به اعماقش برسد و پوست و گوشت و اعضا را بسوزاند. يا چون پس از نابودى بازگردانده شود دوباره آن را مى سوزاند و از آن دست برنمى دارد و به همين منوال همواره مى سوزاند.

سقر آتشى سوزاننده و سياه كنندۀ پوست هاى بدن است، يا سقر در آن روز براى بشر آشكار است.

بر سقر و دوزخ نوزده نفر يا نوزده گروه از فرشتگان گمارده شده اند.

ص:325

تفاوت كافر، كتابى و مؤمن در برخورد با وحى

(آيۀ 31) (وَ مَا جَعَلْنَآ أَصْحَبَ النَّارِ إِلَّا مَلَلِكَةً وَ مَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَبَ وَ يَزْدَادَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِيمَنًا وَ لَايَرْتَابَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَبَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَ الْكَفِرُونَ مَاذَآ أَرَادَ اللَّهُبِهَذَا مَثَلاً كَذَ لِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشَآءُ وَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ وَ مَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ وَ مَا هِىَ إِلَّا ذِكْرَى لِلْبَشَرِ)

تفسير:

و ما مأموران سقر را جز فرشتگان قرار نداديم و شمار آنها را در اين تعداد نوزده نفر يا نوزده گروه، جز آزمايش و امتحانى براى كسانى كه كفر ورزيده اند قرار نداديم.

(كفّار چون اين عدد را بشنوند از روى انكار و استبعاد گويند: چگونه اينها مى توانند اكثر انس و جن را عذاب كنند؟! و اگر تعقّل كنند مى فهمند كه خداوند با يك فرشته هم مى تواند همه را عذاب نمايد.)

ما آنها را به اين تعداد قرار داديم تا آنان كه به آنها كتاب داده شده - يعنى يهود و نصارا - به خاطر مطابقت قرآن با كتابشان به حقانيت قرآن و اسلام و پيامبر اسلام يقين كنند، و مؤمنان نيز به خاطر ايمان آوردن يهود و نصارا ايمانشان افزوده و راسخ گردد.

و تا اهل كتاب و مؤمنان در آن شك نكنند (اين جمله تأكيد يقين است كه در جملۀ قبل بود).

و از طرفى تا كسانى كه در دل هايشان مرض شك و نفاق و حق ناپذيرى است و نيز كافران، گويند: خداوند از اين توصيف عدد مأموران سقر و دوزخ چه مَثَلى اراده نموده است؟! آيا مى شود فقط اين تعداد از فرشتگان، محيط پهناور دوزخيان و اهل سقر بى شمار را اداره كنند؟!

ص:326

خلاصه آن كه اين عدد، آزمايشى است تا اهل كتاب يقين نمايند، و مؤمنان ايمانشان زياده گردد، و كفّار و منافقان اعتراض كنند.

كَذَ لِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشَآءُ وَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ: اين گونه خداوند هر كه را بخواهد (پس از اتمام حجّت و عدم پذيرش او) در گمراهى رها مى كند و آنها را از لطف خود بى بهره مى نمايد و هر كه را بخواهد پس از پذيرش دين به كمالات ديگر هدايت مى نمايد.

اين مطلب واضح است كه بندگان در قبول ايمان و كفر و هدايت و ضلالت مختارند.

بنابراين بسيارى از مردمان به سبب عناد و لجاج، در كلام خدا تدبّر ننمايند و به حال انكار باقى مانند، خداوند هم آنان را از لطف و توفيق بازداشته و به حال خود در وادى گمراهى واگذارد؛ زيرا به سوء اختيار خود در كفر و عناد ثابت شده اند. و مؤمنان كه به حسن اختيار، ايمان آورده اند، توفيق الهى شامل حال آنها شده هدايت هاى بيشترى يابند.

وَ مَا يَعْلَمُ جُنُودَ...: و شمار سپاهيان پروردگارت را جز او كسى نمى داند و اين آيات قرآنى جز وسيلۀ تذكّر و پند براى بشر نيست.

(آيۀ 32 و 35) (كَلَّا وَ الْقَمَرِ * وَ الَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ * وَ الصُّبْحِ إِذَآ أَسْفَرَ * إِنَّهَا لَإِحْدَى الْكُبَرِ)

تفسير:

چنين نيست (كه مى پندارند كه سقر دروغ است).

سوگند به ماه؛

و سوگند به شب هنگامى كه پشت كند و رو به اتمام باشد؛

و سوگند به صبح زمانى كه روشن شود؛

كه حتماً اين سقر و دوزخ يكى از بزرگ ترين عذاب ها و بلاهاست كه نظير ندارد.

(آيۀ 36 و 37) (نَذِيرًا لِّلْبَشَرِ * لِمَن شَآءَ مِنكُمْ أَن يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ)

ص:327

مردم در گرو اعمال اند

تفسير:

در حالى كه بيم دهنده است بشر را تا از كفر و شرك و شرّ و گناه اجتناب كنند.

ترساننده و بيم دهنده است براى هر كس از شما كه بخواهد به واسطۀ ايمان به خدا و رسول و معاد پيش رود، يا به واسطۀ كفر و عصيان عقب بماند.

يعنى انذارهاى الهى براى اين است كه بشر خودش راه خير و صلاح را اختيار كند و اجبار و اكراهى در كار نيست. ترقى و تنزل پس از شنيدن انذارها به دست و به اختيار خود انسان است.

از حضرت كاظم عليه السلام روايت است، قال:

مَنْ تَقَدَّمَ إلى وِلَايَتِنَا أخَّرَ عَنْ سَقَرَ، وَمَنْ تَأَخَّرَ عنّا تَقَدَّمَ إلى سَقَرَ.(1) فرمود: هر كه پيشى گيرد به ولايت ما، از سقر متأخر گردد - يعنى نجات يابد - و هر كه متأخر شود از ما، به سوى سقر پيش مى رود يا پيشى مى گيرد.

(آيۀ 38 و 39) (كُلُّ نَفْسِ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ * إِلَّآ أَصْحَبَ الْيَمِينِ)

تفسير:

هر كس در گرو آنچه كسب كرده مى باشد (يا هر كس در برابر ايمان و واجباتى كه بايد انجام دهد و نداده و گناهانى كه بايد ترك كند و ترك نكرده در گرو است).

مگر اصحاب يمين: يعنى دست راستيان صالح كه با ايمان و عمل صالح از گرو خارج شده اند.

ابو حمزۀ ثمالى از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده كه فرمود:

نَحْنُ وَشيعَتُنا أصْحَابُ الْيَمينِ.(2)

ص:328


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 458.
2- . منهج الصادقين، ج 10، ص 74.

گفتگوى اصحاب يمين با مجرمان بى عمل

(آيۀ 40-48) (فِى جَنَّتٍ يَتَسَآءَلُونَ * عَنِ الْمُجْرِمِينَ * مَا سَلَكَكُمْ فِى سَقَرَ * قَالُواْ لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ * وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ * وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَآلِضِينَ * وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ * حَتَّى أَتَلنَا الْيَقِينُ * فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَعَةُالشَّفِعِينَ >

تفسير:

اصحاب يمين در بهشت ها و باغ ها به سر برده و در حالى كه دربهشت هستند از جهنميان و مجرمان سؤال مى كنند و مى پرسند: چه چيز شما را به سقر و دوزخ درآورد و شما را به اين عذاب گرفتار كرد؟!

جواب دهند: ما از نمازگزاران نبوديم و به وجوب و لزوم آن اعتقاد نداشتيم.

قال أمير المومنين عليه السلام: تَعَاهَدُوا أمْرَ الصَّلَاةِ، وَحَافِظُوا عَلَيْهَا، وَاسْتَكْثِروا مِنْهَا، وَتَقَرَّبُوا لَهَا، فَإنَّهَا كَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنينَ كِتاباً موقُوتاً، أ لَاتَسْمَعُونَ إلى جَوابِ أهْلِ النّارِ حينَ سُئِلُوا مَا سَلَكَكُمْ فِى سَقَرَ

قَالُوا : قَالُواْ لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ؟! (1) حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمايد:... محافظت كنيد بر نماز و بسيار نماز به جا آوريد و به سبب آن به خدا تقرب جوييد... مگر نشنيديد جواب اهل جهنّم را وقتى كه اهل بهشت از آنها سؤال مى كنند: چه چيز باعث شد كه به جهنّم افتاديد؟ گويند: نبوديم از نمازگزارندگان؟!

وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ: و به فقير و تهى دست طعام نمى داديم. حق فقراء را ادا نمى كرديم.

وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَآئِضِينَ: و با اهل باطل در كارها و گفتارهاى بيهوده غور مى كرديم و فرو مى رفتيم. (و همدم و هم داستان با آنها بوديم).

ص:329


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 459 به نقل از نهج البلاغه.

وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ: و روز جزا را تكذيب مى كرديم و به آن اعتقاد نداشتيم.

حَتَّى أَتَلنَا الْيَقِينُ: تا آن كه مرگ ما فرا رسيد و يقين به تحقّق آن پيدا كرديم.

ممكن است مقصود اين باشد كه جهنميان در پاسخ بهشتيان مى گويند: ما همه مبتلا به اين چهار خصلت بوديم. و ممكن است منظور اين باشد كه هر گروه به بعضى از اين چهار موضوع مبتلا بوده اند.

فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَعَةُ الشَّفِعِينَ: پس آنها را شفاعت شفيعان سودى نخواهد بخشيد.

يعنى كسى كه حق شفاعت داشته باشد، از آنان شفاعت نمى كند؛ زيرا با اين چهار خصلت استحقاق شفاعت شافعان را ندارند.

و شفاعت براى اهل شك و شرك و كفر و انكار نمى باشد؛ بلكه براى موحّدان گناهكار خواهد بود.

(آيۀ 49) (فَمَا لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ)

تفسير:

پس آنها يعنى كافران معاند را چيست (چه شده) كه از پند و اندرز و تذكّر روى گردان اند؟!

گورخران رميده از شير!

(آيۀ 50 و 51) (كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُّسْتَنفِرَةٌ * فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةِ)

تفسير:

گويى گورخرانى رميده اند!

كه از چنگ صيادى يا شيرى گريخته و فرار كرده باشند.

يعنى همان طور كه گورخر از بشر يا صياد فرار مى كند اينها از قرآن و پند گرفتن از آن فرارى و روى گردان هستند.

ص:330

بيان: حق سبحانه ايشان را تشبيه فرمود در اعراض از قرآن و استماع ذكر و موعظه و فرار ايشان از آن، به الاغ وحشى كه بسيار از آنچه دشمن و مزاحم اوست رمنده باشد.

كفّار گفتند: ما به تو ايمان نياوريم مگر اين كه فرشته اى كتابى از آسمان بياورد به نام فلان كه اين نامه اى است از خدا به فلان كس كه به پيغمبر ايمان آورد! آيه نازل شد:

بى منطقى تكذيبگران

(آيۀ 52 و 53) (بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِىٍ مِّنْهُمْ أَن يُؤْتَى صُحُفًا مُّنَشَّرَةً * كَلَّا بَل لَّايَخَافُونَ الْأَخِرَةَ)

لغت:

صُحُف جمع صحيفه، و منشرة اسم مفعول به معنى باز شده يا گشوده شده، كه در اين جا كه صفت صحيفه است به نامۀ سرگشاده ترجمه مى شود.

تفسير:

كار آنها تنها اعراض و روى گردانى نيست؛ بلكه هر يك از آنها (براى ايمان آوردنشان) مى خواهد كه نامه هايى سرگشاده از جانب خداى متعال به او داده شود كه اين دعوت كنندۀ شما به توحيد، پيامبر ماست او را بپذير.

چنين نيست كه مى گويند كه چون نامه براى ما نيامده ايمان نمى آوريم و پيامبرى او را نمى پذيريم (اينها بهانه است) بلكه آنها از آخرت نمى ترسند (و به خاطر عناد و حق ناپذيرى كه خصلت آنهاست اگر نامه هم بيايد باز ايمان نمى آورند).

بيم و اميد به خداوند

(آيۀ 54-56) (كَلَّآ إِنَّهُ تَذْكِرَةٌ * فَمَن شَآءَ ذَكَرَهُ * وَ مَا يَذْكُرُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ اللَّهُ هُوَ أَهْلُ التَّقْوَى وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ)

ص:331

تفسير:

چنين نيست كه مى گويند (مى گفتند: قرآن كلام الهى نيست و سِحر است)؛ بلكه اين قرآن وسيلۀ تذكّر و يادآورى است.

پس هر كس بخواهد مى تواند قرآن را ياد كند (اگر با انصاف و حق پذيرى به آن نگاه و در آن تأمّل كند قرآن او را پند مى دهد و او مى تواند از قرآن پند بگيرد و بهره مند شود و كمال يابد).

وَ مَا يَذْكُرُونَ...: و ياد نمى كنند قرآن را - يعنى پند نمى گيرند و استفاده نمى كنند - مگر آن كه خدا بخواهد (زيرا ارادۀ اختيارى آنها نيز مانند اعمال خارجى شان در تحت ارادۀ تكوينى خداست كه اگر خدا نخواهد تحقّق نيابد).

او (خدا) سزاوار اين است كه از او پروا شود و از محرّمات او اجتناب گردد و او سزاوار آمرزيدن است.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه در ذيل اين آيه فرمود:

خداى متعال فرمايد: من سزاوار هستم كه از من پروا داشته باشند و بندۀ من، شريك براى من قرار ندهد و من سزاوارم به اين كه اگر بندۀ من براى من چيزى را شريك قرار نداد، او را به بهشت داخل نمايم.(1) و فرمود:

خداى تعالى به عزّت و جلال خود سوگند ياد فرموده كه: اهل توحيد را به آتش عذاب نفرمايد.(2)

ص:332


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 460 به نقل از كتاب توحيد صدوق رحمه الله.
2- . مدرك ياد شده، ص 461.

سورۀ قيامت

اشارة

(آيۀ 1 و 2) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ لَآأُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَمَةِ * وَ لَآأُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ)

اعراب:

لا در هر دو آيه زائده است.

تفسير:

سوگند مى خورم به روز قيامت و رستخيز؛

و سوگند مى خورم به نفس ملامت كننده (و وجدان بيدار مؤمن كه او را در مقابل گناهى كه انجام مى دهد سرزنش مى كند)، سوگند به اينها كه قيامت حق است.

(طبق برخى احاديث ملامت انسان خودش را در قيامت هم هست.)

روايت شده از ابن عباس:

لَيْسَ مِنْ نَفْسٍ بَرَّةٍ وَلَا فاجِرَةٍ إلّاوَتَلُومُ نَفْسَهَا يَوْمَ الْقِيامَةِ، إنْ عَمِلَتْ خَيْراً قَالَتْ: هَلّا ازْدَدْتُ؟ وَإنْ عَمِلَتْ شَرّاً قَالَتْ: يا لَيْتَنى لَمْ أفْعَلْ! هيچ نفس نيكوكار و بدكارى

ص:333

نباشد، مگر آن كه خود را روز قيامت ملامت كند؛ اگر اعمال خير كرده گويد: چرا زيادتر نكردم؟! و اگر گناه و كارهاى شرّ نموده گويد: اى كاش به جا نياروده بودم!(1)

پندارها، خواسته ها و رفتار بشر

(آيۀ 3 و 4) (أَيَحْسَبُ الْإِنسَنُ أَلَّن نَّجْمَعَ عِظَامَهُ * بَلَى قَدِرِينَ عَلَى أَن نُّسَوِّىَ بَنَانَهُ)

تفسير:

آيا انسان مى پندارد كه ما هرگز استخوان هاى او را پس از مرگ و خاك شدن از ميان خاك ها گرد نمى آوريم؟!

چرا (گرد مى آوريم) در حالى كه قادريم سر انگشتان او را نيز با همان اسرار و خطوطى كه اوّل داشت و به همان شكل بسازيم.

(آيۀ 5 و 6) (بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَنُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ * يَسَْلُ أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيَمَةِ)

لغت:

أمامَه يعنى زمانى كه جلو اوست و چون ظرف است منصوب مى باشد.

تفسير:

كسى كه معاد و قيامت را انكار و تكذيب مى كند براى اين نيست كه در تحقّق آن شك دارد و يا دليل بر عدم تحقّق آن دارد؛ بلكه (اينها بهانه است) مى خواهد هر چه عمر مى كند همواره مشغول گناه و فسق و فجور باشد.

(براى بهانه جويى يا استهزا و تكذيب) مى پرسد: روز قيامت كى و چه وقت خواهد بود؟!

ص:334


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 394.

حوادث قيامت

(آيۀ 7-12) (فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ * وَ خَسَفَ الْقَمَرُ * وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ * يَقُولُ الْإِنسَنُ يَوْمَلِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ * كَلَّا لَاوَزَرَ * إِلَى رَبِّكَ يَوْمَلِذٍ الْمُسْتَقَرُّ)

لغت:

وَزَر يعنى ملجأ و پناه و پناهگاه.

تفسير:

(پاسخ به او اين است:) پس آن گاه كه چشم از سختى مرگ يا هول محشر باز ايستاد و خيره گشت؛

و هنگامى كه نور اين ماه خاموش شد و تيره گشت؛

و خورشيد و ماه در گرفتگى نور يا در نزديكى به زمين يا در جوّ و فضا با هم شدند (يا با هم جمع شدند)؛

در آن روز (كه علامت هاى قيامت واقع مى شود) انسان از شدّت هول و فزع مى گويد:

راه فرار و گريز كجاست؟!

كَلَّا لَاوَزَرَ: نه، آن روز پناهگاهى نيست كه فرار به سوى او سودى براى فراركننده داشته باشد.

قرارگاه نهايى (همۀ موجوداتى كه از ابتداى خلقت به طرف او روان اند) يا قرارگاه نهايى انسان ها در آن روز، تنها به سوى پروردگار تو است (كه بر حسب اختلاف درجات در بهشت يا دوزخ استقرار يابند) و هيچ قرارگاه ديگرى جز او نيست كه بتوانند به سوى آن بگريزند.

(آيۀ 13) (يُنَبَّؤُاْ الْإِنسَنُ يَوْمَلِذِ بِمَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ)

تفسير:

انسان را در آن روز به آنچه در دنيا انجام داده و به آخرت خود از پيش فرستاده، و آنچه را به تأخير انداخته و انجام نداده خبر مى دهند يعنى پاداش و كيفر آن را مى بيند.

ص:335

يا به آنچه در دنيا انجام داده و آنچه به صورت سنّت و روش نيك و بد از خود به جاى گذاشته كه ديگران به آن عمل مى كنند و خير و شرّ عمل آنها به او هم با اين كه از دنيا رفته است مربوط مى شود، به او خير مى دهند، يعنى به سزا و جزاى آن مى رسد.

يا به آنچه پيش از آخر عمر انجام داده و آنچه در اواخر عمر انجام داده به او خبر مى دهند يعنى جزايش را مى بيند.

از حضرت باقر عليه السلام نقل است:

أيُّمَا عَبْدٍ مِنْ عِبادِ اللّهِ سَنَّ سُنَّةً هُدىً كانَ لَهُ أجْرٌ مِثْلُ أجْرِ مَنْ عَمِلَ بِذلِكَ مِنْ غَيْرِ أنْ يَنْقُصَ مِنْ أجْرِهِمْ شَىْءٌ، وأيُّما عَبْدٍ مِنْ عِبادِ اللّهِ سَنَّ سُنَّةَ ضَلالَةٍ كانَ عَلَيْهِ مِثْلُ وِزْرِمَنْ فَعَلَ ذلِكَ مِنْ غَيْرِ أنْ يَنْقُصَ مِنْ أوْزارِهِمْ شَىْءٌ:(1)

هر بنده اى از بندگان خدا سنّت هدايتى را تأسيس كند، براى او اجرى مثل اجر كسانى كه عمل كنند به آن مى باشد بدون اين كه از اجر آنها چيزى كم شود، و هر بنده اى از بندگان خدا سنّت ضلالتى را تأسيس كند، براى او وزرى مانند وزر كسانى است كه به سبب او گمراه شده اند بدون اين كه از وزر آنها چيزى كاسته شود.

از حضرت صادق عليه السلام نقل است، قال:

لَيْسَ يَتْبَعُ الرَّجُلَ بَعْدَ مَوْتِهِ مِنَ الْأجْرِ إلّاثلاثُ خِصالٍ: صَدَقَةٌ أجْرَاهَا فى حياتِهِ فَهِىَ تَجْرى بَعْدَ مَوْتِهِ، وَسُنَّةُ هُدىً سَنَّهَا فَهِىَ تُعْمَلُ بِهَا بَعْدَ مَوْتِهِ، وَوَلَدٌ صالِحٌ يَسْتَغْفِرُ لَهُ.(2)

براى شخص بعد از مردنش اجرى نيست، مگر از سه چيز و سه راه: صدقه اى كه جارى سازد آن را در حال حيات خود، پس بعد از مرگ او هم جارى باشد و سنّت هدايتى كه تأسيس كند و عمل شود به آن بعد از مرگ او، و فرزند صالحى كه براى او پس از مرگ او استغفار كند.

اين مطلب شامل تمام مؤسسات خير است مانند بناى مساجد و مشاهد و آب انبارها و

ص:336


1- . سفينة البحار، ج 2، ص 748 به نقل از ثواب الاعمال صدوق رحمه الله.
2- . سفينة البحار، ج 2، ص 748 به نقل از أمالى شيخ صدوق رحمه الله.

پل ها و غير آن را، و همچنين مؤسسات شرّ و فساد مانند برخى آرايشگاه ها و برخى نمايشگاه ها و سينماها كه در عصر ما متداول شده است، اينها تا مادامى كه باقى است، صاحبان آن در آثار آن از اجر و وزر شريك اند.

(آيۀ 14 و 15) (بَلِ الْإِنسَنُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ * وَ لَوْ أَلْقَى مَعَاذِيرَهُ)

لغت:

معاذير جمع معذرت، يعنى عذرها و معذرت ها.

تفسير:

نياز به اين نيست كه به انسان از كار خوب و بدش خبر دهند؛ بلكه انسان بر نفس خويش و اعمال خير و شرّ خود بينا و آگاه است؛

هر چند در ظاهر عذرهايى براى خود القا و بيان مى كند كه خود را معذور بداند.

يعنى هر انسانى، به اعمال خود بينا و داناست، و خود مى داند چه مى كند و به چه غرضى به جا مى آورد و براى كه به جا مى آورد.

از حضرت صادق عليه السلام نقل است، قال:

مَا يَصْنَعُ أحَدُكُمْ أنْ يُظْهِرَ حُسْناً وَيَسْتُرَ سَيِّئاً؟! أليْسَ [إذَا]

يرَجِعُ إلى نَفْسِهِ فيَعْلَمُ أن لَيْسَ كَذلِكَ؟! وَاللّهُ عزَّوجلَّ يَقُولُ : بَلِ الْإِنسَنُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ

إنَّ السَّريرَةَ إذَا صَلُحَتْ (صَحَّت) قَوِيَتِ الْعَلانِيَةُ.(1)

و نيز آن حضرت روايت شده كه اين آيه را تلاوت نمود، سپس فرمود:

مَا يَصْنَعُ الْإنْسَانُ أنْ يَعْتَذِرَ إلَى النّاسِ بِخِلافِ مَا يَعْلَمُ اللّهُ مِنْهُ؟! إنَّ رَسُولَ اللّهِ كَانَ يَقُولُ: مَنْ أسَرَّ سَريرَةً، ألْبَسَهُ رَدَاهَا؛ إنْ خَيْراً فَخَيْراً، وَإنْ شَرّاً فَشَرّاً.(2)

ص:337


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 463 به نقل از كافى.
2- . مدرك ياد شده، ص 462 به نقل از كافى.

گردآورى، ابلاغ و تبيين قرآن

(آيۀ 16-19) (لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَ قُرْءَانَهُ * فَإِذَا قَرَأْنَهُ فَاتَّبِعْ قُرْءَانَهُ * ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ)

تفسير:

زبان خود را هنگام نزول قرآن به آن حركت مده كه به خواندنش شتاب كنى. يعنى پيش از تمام شدن وحى (در هر نوبت يا در هر آيه) شروع به خواندن آن مكن، يا مجموع قرآنى را كه يك دفعه در قلب تو به وديعت نهاديم پيش از رسيدن موعد بيان سوره ها و آيه هايش، به زبان مياور.

به يقين بر عهدۀ ماست جمع كردن آن (يعنى قرآن) در سينه ات و نيز بر عهدۀ ماست خواندن آن بر تو و خواندن تو بر مردم.

فَإِذَا قَرَأْنَهُ فَاتَّبِعْ قُرْءَانَهُ: پس هنگامى كه آن را بر تو خوانديم (و خواندن جبرئيل تمام شد) از قرائت و خواندن او پيروى كن.

ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ: سپس بيان حقايق و اسرار آن نيز به عهدۀ ماست.

برخى گفته اند: عجله مكن... تا آخر آيه. يعنى اى پيامبر، تمام مراحل وحى و در سينۀ تو قرار دادن و سپس خواندن تو بر مردم و سپس توضيح و بيان آن، همۀ بر عهدۀ ماست و تو نگران مباش.

(آيۀ 20 و 21) (كَلَّا بَلْ تُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ * وَ تَذَرُونَ الْأَخِرَةَ)

تفسير:

چنين نيست كه انكار معاد به خاطر شك در آن باشد؛ بلكه شما مشركان و مكذبان، اين دنيايى را كه (براى هر كدام شما) زود به پايان مى رسد دوست داريد.

ص:338

و آخرت را كه باقى و ابدى است وامى گذاريد و رها مى كنيد!

(آيۀ 22-25) (وُجُوهٌ يَوْمَلِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ * وَ وُجُوهٌ يَوْمَلِذِ بَاسِرَةٌ * تَظُنُّ أَن يُفْعَلَ بِهَا فَاقِرَةٌ)

تفسير:

در آن روز چهره هايى خرم و شادان و شاداب است.

به چشم دل به سوى پروردگار خود و به ديدۀ سر به تجلّى و ظهور آثار جمال و جلال او نگاه كننده و نظاره گرند.

ابن بابويه رحمه الله از على بن موسى الرضا عليه السلام روايت كرده كه در فرمايش الهى: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ * إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ، فرمود:

مُشْرِقَةٌ تَنتظرُ ثوابَ رَبّها، يعنى نورانى است و منتظر ثواب پروردگار خود هستند.(1) و گفته شده: چون به براهين عقليه و نقليه ثابت شده كه ذات سبحانى از جسميت و عوارضات آن منزّه و متعالى است بنابراين آيۀ شريفه به تقدير مضاف مى باشد، يعنى

«إلى ثَوَابِ رَبِّهَا ناظرة» كه مراد نعيم بهشتى است و اين گونه تقدير در كلمات قرآنى شايع است.

وُجُوهٌ يَوْمَلِذٍ...: و چهره هايى در آن روز به شدّت عبوس و در هم كشيده اند.

مى دانند كه مورد عذابى كمرشكن و بسيار سخت (يا داغى آتشين بر بينى) قرار خواهند گرفت.

(آيۀ 26-30) (كَلَّآ إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِىَ * وَ قِيلَ مَنْ رَاقٍ * وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِرَاقُ * وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ * إِلَى رَبِّكَ يَوْمَلِذٍ الْمَسَاقُ)

ص:339


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 464 و 465 به نقل از عيون اخبار الرضا تأليف ابن بابويه.

لغت:

راق در اين جا شايد به معنى نجات دهنده باشد. اصل آن راقى از مادۀ «رقى» به معنى بالا رونده است.

تفسير:

چنين نيست كه انسانِ طالب دنيا و غافل از آخرت و يا تكذيب كنندۀ آن مى پندارد، هنگامى كه روح به استخوان هاى دور گردن يعنى به گلوگاه رسيد؛

و از طرف حاضران در نزد او گفته شد: طبيب شفابخش كه او را بهبودى دهد كيست (يا فرشتگان گفتند: كيست كه روح او را بالا برد؟ فرشتۀ رحمت، يا فرشتۀ غضب)؟!

و خود او دانست كه زمان، زمان جدايى از دنيا و مفارقت از اهل و عيال و دوستان و خويشان است؛

و (از هول مرگ و سختى جان دادن) ساق پا بر ساق ديگر بپيچد و بى حركت شود (يا حسرت دنيا به عذاب آخرت متصل شد)؛

در آن روز (روز مرگ و احتضار) حركت و سوق هر كس به سوى پروردگار تو است (از ملاقات برزخى، قيامت، حضور در محكمۀ الهى و محاكمه تا ورود در بهشت يا جهنّم).

تنبيه: آيات شريفه تذكّرى است براى رفع غفلت انسانى.

حضرت امام على النقى عليه السلام فرمايد:

اُذْكُرْ مَصْرَعَكَ بَيْنَ يَدَىْ أهْلِكَ، فَلا طَبيبَ يَمْنَعُكَ وَلَا حَبيبَ يَنْفَعُكَ: ياد بياور زمانى را كه در حال احتضار نزد اهل خانۀ خود افتاده اى، پس نه طبيبى است كه تو را از اين حالت منع كند و نه دوستى كه تو را در آن حالت نفع دهد.

از يحيى بن معاذ نقل شده: چون بنده را در قبر نهند، چهار ملك بر او بايستند: يكى بالاى سر، ديگرى پايين پا، يكى طرف راست، و يكى طرف چپ. فرشتۀ بالاى سرى گويد: اجل آمد و عمر منقضى شد. و طرف راستى گويد: مال رفت و وبال ماند. طرف چپى گويد: اشتغال رفت و اعمال ماند. و آن كه پايين پاست گويد: خوشا حال آن كسى كه كسبش حلال و شغلش به حضرت ذو الجلال باشد (يعنى دائم با ياد خدا باشد).

ص:340

انسان تكذيبگر و محاجّه اى با او

(آيۀ 31-35) (فَلَا صَدَّقَ وَ لَاصَلَّى * وَ لَكِن كَذَّبَ وَ تَوَلَّى * ثُمَّ ذَهَبَ إِلَى أَهْلِهِ يَتَمَطَّى * أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى * ثُمَّ أَوْلَى لَكَ فَأَوْلَى)

لغت:

يتمطى يعنى تكبّر مى كند.

تفسير:

در آن حال گفته مى شود: او نه دعوت خدا و پيامبر را تصديق كرد و نه نماز خواند! يا نه صدقه داد و در راه خدا انفاق كرد و نه نماز خواند!

ولى توحيد و معاد و نبوّت را تكذيب كرد و از حق روى گردانيد و به آن پشت كرد.

سپس به سوى كسانِ خود با افتخار و متكبرانه قدم برمى داشت و رفت كه من اين پيامبر را تكذيب كردم و پيرو او نشدم.

به او گفته مى شود: واى بر تو! جهنّم براى تو شايسته است.

حضرت جواد عليه السلام در معنى آيه فرمايد: دور باد از تو خير دنيا، و دور باد از تو خير آخرت.(1)

باز واى بر تو! و جهنّم براى تو شايسته است.

خداوند چهار بار به جهت مبالغه، اين لفظ را تكرار فرمود.

گفته شده است كه آيات 31 تا 35 در بارۀ ابو جهل است.

يعنى يكى از مصاديق اين آيات اوست.

(آيۀ 36-40) (أَيَحْسَبُ الْإِنسَنُ أَن يُتْرَكَ سُدًى * أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِّن مَّنِىٍّ يُمْنَى * ثُمَّ كَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى * فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنثَى * أَلَيْسَ ذَ لِكَ بِقَدِرٍ عَلَى أَن يُحْيِىَ الْمَوْتَى)

ص:341


1- . تفسير صافى، ذيل آيۀ شريفه.

تفسير:

آيا انسان مى پندارد كه بيهوده و باطل رها مى شود و تكليفى ندارد و در بارۀ اعتقادات و اعمال او حساب و پاداش و جزايى وجود ندارد و پس از مرگ زنده شدن و معاد نيست؟

اين پندار و طرز فكر، ناشى از اين است كه زنده شدن پس از مرگ را محال مى دانند.

خداوند براى ناصواب بودن اين پندار مى فرمايد:

مگر او قطره اى از آب منى كه در رحم زن ريخته مى شود نبود؟

و سپس علقه و خون بسته اى شد، پس خداوند با قدرت و حكمت كاملۀ خود او را در مراحل ديگر بيافريد و اندام ها و اعضاى بدن او را درست و كامل نمود و انسان كامل از حيث اعضا و جوارح از مادر زاييده شد.

پس قرار داد از آن منى دو زوج نر و ماده تا موجب تناسل و بقاى نسل شود.

أَلَيْسَ ذَ لِكَ بِقَدِرٍ عَلَى أَن يُحْيِىَ الْمَوْتَى: آيا چنين خدايى قادر نيست كه مرده ها را زنده كند و به پاداش و جزاى اعمال خود برساند.

برهان: استفهام تقريرى است؛ زيرا هر كه توانا باشد بر اين كه نطفه را علقه و علقه را مضغه و مضغه را به لحم و عظام مبدل، پس تسويۀ آن نموده حيات به آن بخشد و حواسّ خمس و اعضا و جوارح كه هر يك از آن را فايدۀ بسيار است كرامت كند و تقدير ذَكر و انثى نمايد كه منشأ تناسل است؛ چنين آفريدگار قادرى البته قادر خواهد بود بر اعادۀ آن بعد از مرگ براى اين كه هر كس به پاداش و جزاى خود برسد.

و از حضرت باقر و صادق عليهما السلام روايت شده است كه: چون اين آيه نازل شد، حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: سبحانك اللهم بلى.(1)

و از ابن عباس منقول است: هر كه سورۀ اعلى بخواند، بگويد سبحان ربى الاعلى؛ و هر كه سورۀ قيامت تلاوت كند، بگويد: سبحان اللهم بلى.(2)

ص:342


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 92.
2- . مدرك ياد شده.

سورۀ انسان (هل أتى)

چگونگى آفرينش و هدايت انسان

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَنِ حِينٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيًْا مَّذْكُورًا)

تفسير:

آيا بر انسان زمانى از روزگار گذشت كه چيزى قابل ذكر نبود (آرى از بدو تكوّن مادۀ اوليه اش تا وقت تشكّلش به شكل انسانى و نفح روح در او كه دوره ها و مراحل مختلفى است زمانى گذشت كه در خور اطلاق اسم انسان نبود)؟ بله چيزى بود امّا قابل ذكر نبود.

هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَنِ: (استفهام براى تقرير و تقريب است)

حضرت باقر عليه السلام فرمايد:

كَانَ شَيْئاً وَلَمْ يَكُنْ مَذكُوراً.(1)

حضرت صادق عليه السلام فرمايد:

كَانَ مَقْدُوراً غَيْرَ مَذْكُورٍ.(2)

(آيۀ 2) (إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَنَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَهُ سَمِيعَا بَصِيرًا)

ص:343


1- - نور الثقلين، ج 5، ص 468.
2- - نور الثقلين، ج 5، ص 468.

لغت:

أمشاج جمع «مشيج» و آن به معنى آميخته است.

تفسير:

در حقيقت ما انسان (يعنى نسل دو انسان اوّل يعنى آدم و حوا) را از نطفه اى مركب از مختلطهايى (يعنى منى مرد و زن كه هر يك آميخته از موادى است) آفريديم در حالى كه او را از حالى به حالى در مى آورديم كه به حدّ مكلّف بودن برسد تا او را بيازماييم.

يا او را از نطفه آفريديم تا بيازماييم او را.

پس او را شنوا و بينا قرار داديم تا دعوت الهى را بشنود و آيات الهى را براى اثبات توحيد و معاد و نبوّت ببيند و ايمان بياورد.

(آيۀ 3) (إِنَّا هَدَيْنَهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا)

تفسير:

همانا او را به راه راست در زندگى دنيوى به هدايت تكوينى و تشريعى راهنمايى كرديم (و وسيلۀ ادراك و فهم را در او قرار داديم) خواه او سپاس گزار باشد و حق را بپذيرد يا ناسپاس باشد و نپذيرد.

مراد آن است كه هدايت ما مخصوص به افراد خاصّى نيست؛ بلكه براى همه است؛ امّا زمام ايمان آوردن و كفر را به خود آنها داديم. بنابراين مؤمن به حسن اختيار قبول ايمان مى كند و موحّد و سپاسدار مى گردد. و كافر به سوء اختيار، كافر و ناسپاس مى گردد.

و در سه آيۀ بعد كيفر كافران و پاداش مؤمنان ذكر مى شود.

(آيۀ 4) (إِنَّآ أَعْتَدْنَا لِلْكَفِرِينَ سَلَسِلَاْ وَ أَغْلَلاً وَ سَعِيرًا)

ص:344

جزاى كافران و پاداش نيكان

تفسير:

البته ما براى كافران و ناسپاسان زنجيرها و غل ها و آتشى فروزان آماده كرده ايم.

ايثار اهل بيت (عليهم السلام) به مسكين و يتيم و اسير

(آيۀ 5 و 6) (إِنَّ الْأَبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا * عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا)

تفسير:

بى ترديد نيكان در آخرت از جامى مى نوشند كه آميزۀ آن كافور سرد و خوش بوست.

گفته شده: كافور نام چشمه اى است در بهشت؛

چشمه اى كه بندگان خدا كه اهل ايمان و تقوا بوده اند از آن مى نوشند و آن را به هر گونه كه بخواهند جارى مى سازند.

(آيۀ 7) (يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا)

لغت:

مستطير يعنى فراگيرنده.

تفسير:

تمام اين سوره يا تا آيۀ 22 و يا از اين آيه تا آيۀ 22 در بارۀ امير مؤمنان و فاطمۀ زهرا و امام حسن و امام حسين عليهم السلام و فضه خادمۀ حضرت زهرا عليها السلام نازل شده است.

حسنين عليهما السلام مريض شدند. حضرت رسول صلى الله عليه و آله و جمعى از صحابه به عيادت رفتند.

فرمود: يا ابا الحسن، براى اين دو فرزند نذر كن تا خداى متعال ايشان را عافيت بخشد. پس حضرت نذر نمود كه اگر عافيت يابند سه روز روزه بدارم. چون آن حضرت نذر نمود،

ص:345

حضرت فاطمه و حسنين عليهما السلام و فضۀ خادمه نيز متابعت نمودند. چون حق تعالى ايشان را شفا مرحمت فرمود... به وفاى نذر مشغول شدند.

حضرت فاطمه عليها السلام [يا خادمۀ او] روز اول، پنج قرص نان تهيه كرد. چون شب نماز شام را ادا نمودند، و مى خواستند افطار كنند. آوازى به گوش رسيد: السّلام عليكم يا اهل بيت محمّد، من مسكينم، مرا طعامى دهيد تا خدا شما را از موائد بهشت محظوظ فرمايد. پس سَرور اسخيا قرص خود را به او تصدق نمود، باقى همه اقتدا به آن حضرت كرده قرص هاى خود را به او داده به آب افطار نمودند.

روز دوم پنج قرص نان تهيه، نزد افطار باز صدا بلند شد: يا اهل بيت محمد، يتيمى بر سراى شماست، مرا طعامى دهيد. شاه اوليا قرص خود را داد، آنها هم متابعت نموده به آب افطار كردند.

روز سوم نيز پنج قرص را تهيه نمود و نزد افطار آواز آمد: اسيرى هستم مرا طعامى دهيد تا خدا شما را از خوان بهشتى عطا فرمايد. حضرت امير عليه السلام قرص خود را داد، اهل بيت و فضّه نيز متابعت نمودند و به آب افطار كردند.

و در برخى نقل ها اين انفاق به مسكين و يتيم و اسير در يك شب اتفاق افتاد.

پس جبرئيل نازل و سورۀ هل اتى را يا تا آيه 22 و يا آيۀ 7 تا 22 سوره هل اتى را آورد.

يُوفُونَ...: آنها به نذر خود وفا مى كنند و از روزى كه شرّ و عذاب آن بسى گسترده است؛ يعنى شدّت و هول آن فاش و آشكار است، و همۀ اهل عصيان و طغيان را فرا گيرد مى ترسند.

(آيۀ 8-10) (وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَانُرِيدُ مِنكُمْ جَزَآءً وَ لَاشُكُورًا * إِنَّا نَخَافُ مِن رَّبِّنَا يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِيرًا)

ص:346

پاداش اهل بيت (عليهم السلام) در بهشت

تفسير:

و غذاى خود را با علاقه (و نياز) به آن و از روى محبت خدا به فقير و يتيم و اسير انفاق مى كنند (و با ايثار آنان را بر خود مقدم مى دارند).

و زبان حالشان و ضميرشان هنگام اطعام اين است كه: جز اين نيست كه ما شما را براى رضاى خدا اطعام مى كنيم و غذاى خود را به شما مى دهيم، از شما پاداش و سپاس و تشكر نمى خواهيم.

اين آيات شريفه، دستور و سرمشق بزرگى است براى كسانى كه بخواهند به اطعام براى رضاى خدا مقام عالى و قرب الهى را دريابند. و لذا حضرت صادق عليه السلام فرمايد: اين آيه جارى است در حق هر مؤمنى كه مسكين و يتيم و اسير را براى رضاى خدا اطعام نمايد.

إِنَّا نَخَافُ...: حقّاً كه ما از پروردگارمان در روزى كه به شدّت سخت و هولناك، و چهره ها در آن عبوس و گرفته است مى ترسيم.

رضاى خدا و ترس از روز قيامت باعث شده كه اين عمل را انجام دهيم.

(آيۀ 11-14) (فَوَقَلهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذَ لِكَ الْيَوْمِ وَ لَقَّلهُمْ نَضْرَةً وَسُرُورًا * وَ جَزَلهُم بِمَا صَبَرُواْ جَنَّةً وَ حَرِيرًا * مَّتَّكِِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَآلِكِ لَايَرَوْنَ فِيهَا شَمْسًا وَ لَازَمْهَرِيرًا * وَ دَانِيَةً عَلَيْهِمْ ظِلَلُهَا وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُهَا تَذْلِيلاً)

تفسير:

پس خداوند آنان را از شرّ آن روز نگه داشته و آنان را با خوشى و شادابى و شادمانى رو به رو خواهد ساخت.

و آنها را در برابر صبرشان بر اداى واجبات و ترك محرّمات و طعام دادن در راه خدا در حين احتياج به آن، بهشتى برين و (لباس) ابريشمى نازنين پاداش خواهد داد.

ص:347

كه در آن بهشت تكيه كنندگان بر پشتى ها و تخت ها قرار گيرند، در آن جا نه شدّت گرمايى بينند و نه شدّت سرمايى.

و در حالى كه سايه هاى درختان آن بر سر آنها نزديك و گسترده است و ميوه هاى چيدنى اش به آسانى فرود آمده و در اختيار آنان است.

يعنى چيدن ميوه هاى آن آسان باشد و هيچ چيز مانع آن نشود؛ بلكه به هر وجه كه خواهند، به سهولت آن را چينند، ايستاده و نشسته و خوابيده.

(آيۀ 15-18) (وَ يُطَافُ عَلَيْهِم بَِانِيَةٍ مِّن فِضَّةٍ وَ أَكْوَابٍ كَانَتْ قَوَارِيرَا * قَوَارِيرَاْ مِن فِضَّةٍ قَدَّرُوهَا تَقْدِيرًا * وَ يُسْقَوْنَ فِيهَا كَأْسًا كَانَ مِزَاجُهَا زَنجَبِيلاً * عَيْنًا فِيهَا تُسَمَّى سَلْسَبِيلاً)

تفسير:

و بر دور آنها جام هايى از نقره و تُنگ هايى بلورين گردانيده مى شود.

ظرف هاى بلورين كه جوهرش از نقره است كه بهشتيان يا خادم هاى آنان آنها را به هر اندازه كه خواسته باشند اندازه گيرى كرده اند. يا به هر كس فراخور او جامى دهند كه بدان سيراب گردد و در آن ظرف زياده و نقصان نباشد، و شرب به اين طريق بسيار مطلوب است؛ زيرا به مقدار حاجت است بى زياده و نقصان.

و در آن بهشت از جامى نوشانده مى شوند كه آميزۀ زنجبيل خوش بوست.

يعنى بياميزند به زنجبيل بهشت كه بسيار طرب آرنده و لذّت بخشنده است، و اين غير زنجبيل دنياست.

از ابن عباس نقل شده است: هر چه خداى تعالى در قرآن از آنچه در بهشت است ياد كرده و آن را نام برده، مثل آن در دنيا نيست، و لكن او سبحانه آن را به اسمى كه در دنيا معروف ومشهور است نام نهاده است.

و آن شراب از چشمه اى است در آن جا، كه از گوارايى و لذّت و سرعت هضم، سلسبيل

ص:348

ناميده مى شود.

(آيۀ 19-21) (وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَ نٌ مُّخَلَّدُونَ إِذَا رَأَيْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤًا مَّنثُورًا * وَ إِذَا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيمًا وَ مُلْكًا كَبِيرًا * عَلِيَهُمْ ثِيَابُ سُندُسٍ خُضْرٌ وَ إِسْتَبْرَقٌ وَ حُلُّواْ أَسَاوِرَ مِن فِضَّةٍ وَ سَقَلهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا)

تفسير:

و بر گِرد آنها پسرانى جاودانى (در طراوت و نوجوانى) و دستبند و گوشواره دار (به خدمت آنان) مى گردند كه چون آنها را ببينى پندارى مرواريدى غلتان و پراكنده اند.

و چون آن جا را ببينى نعمتى فراوان و ملكى بزرگ خواهى ديد.

و بنا به قولى «ملك كبير» نفوذ مشيّت و اراده است كه هر چه خواهد ايجاد آن براى او يا وجود آن ميسَّر باشد.

بر اندام آن بهشتيان جامه هايى است سبز رنگ از ابريشم نازك و ضخيم، و با دستبندهايى از نقره آرايش شوند.

و پروردگارشان آنها را شرابى پاك و پاك كننده از همۀ كدورات بنوشاند.

در منهج الصادقين از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است:

چون مؤمن، شراب طهور بياشامد، از هر چه ماسوى اللّه است منصرف و به كلّى متوجه مولى شود.(1) و اين منتهاى درجات صديقان است.

و لذا سقى را به رب نسبت داده است و به آن، ثواب هاى ابرار را ختم نمود.

(آيۀ 22) (إِنَّ هَذَا كَانَ لَكُمْ جَزَآءً وَ كَانَ سَعْيُكُم مَّشْكُورًا)

ص:349


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 110.

لزوم بردبارى، ياد خدا و شب زنده دارى

تفسير:

به آنان (كه طعام خود را با اين كه به آن نياز داشتند در راه خدا دادند (يعنى على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام و فضۀ خادمه) خطاب شود كه همانا اين نعمت و رحمت با اين ويژگى ها كه ياد شد براى شما پاداش است و سعى شما مورد تشكر و سپاس خداوند است.

به قولى پايان آياتى كه در بارۀ اهل بيت نازل شده همين آيه بود و از اين جا فصل ديگرى از اين سوره آغاز مى شود.

(آيۀ 23-26) (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْءَانَ تَنزِيلاً * فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لَاتُطِعْ مِنْهُمْ ءَاثِمًا أَوْ كَفُورًا * وَاذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَأَصِيلاً * وَ مِنَ الَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً)

تفسير:

اى پيامبر، به يقين ما خود اين قرآن را بر تو به تدريج فرو فرستاده و نازل كرده ايم.

پس براى فرمان و حكم پروردگارت (در عمل به آن و ابلاغ آن به مردم و پياده كردن آن در جامعه صبر كن و اين كه نصرت تو و هلاكت معاندان به تاخير افتاده طبق حكمت و مصلحت است) و از هيچ گنهكار يا كفرورزنده و كفران كننده اى از آنان اطاعت مكن.

تنبيه: اين مطلب مسلّم است كه مقام شامخ رسالت، اعلى و اجل است از آن كه پيروى فاسق و فاجر و ناسپاس حق را نمايد. بنابراين شايد خطاب به او و مراد امّت باشند.

حضرت صادق عليه السلام فرمايد:

نَزَلَ الْقُرْآنُ بِإيّاكَ أعْنى وَاسْمَعى يا جَارَةُ.(1) يعنى در بخشى از آيات خطاب به پيغمبر، و مراد امّت مى باشند.

وَ مِنَ الَّيْلِ...: و نام پروردگار خود را هر بامداد و شامگاه (به هر ذكر مطلق و به خصوص به نمازها) ياد كن و پيوسته به ذكر او و به تبليغ رسالت مشغول باش.

ص:350


1- . اصول كافى، ج 2، ص 631.

و برخى از ساعات شب را براى او سجده كن و در شب او را تسبيح گوى تسبيحى طولانى.

از حضرت رضا عليه السلام سؤال شد از اين آيه كه اين تسبيح چيست؟ فرمود: نماز شب است.(1)

در برخى تفاسير آمده است كه مقصود از ذكر بُكْرَةً وَأَصِيلاً وَ مِنَ الَّيْلِ نماز صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاست. و روايت حضرت رضا عليه السلام در بارۀ جملۀ آخر وَ سَبِّحْهُ لَيْلاً طَوِيلاً مى باشد.

ترجيح دنيا بر آخرت!

(آيۀ 27) (إِنَّ هَؤُلَآءِ يُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَرَآءَهُمْ يَوْمًا ثَقِيلاً)

تفسير:

مسلّماً اينها اين دنياى زودرس (كه هر كسى چند روزه نوبت اوست و از دنيا جدا مى شود) را دوست دارند و لذّات و منافع آن را اختيار كرده اند و روزى گرانبار و سخت و شديد - يعنى روز قيامت - را به پشت سر مى نهند و آن را فراموش مى كنند و ايمان نمى آورند و براى آن روز عمل نمى كنند.

(آيۀ 28) (نَّحْنُ خَلَقْنَهُمْ وَ شَدَدْنَآ أَسْرَهُمْ وَ إِذَا شِئْنَا بَدَّلْنَآ أَمْثَلَهُمْ تَبْدِيلاً)

لغت:

أسر به معنى پيوند ميان اعضاى بدن است.

تفسير:

ما آنها را (از نطفه اى) آفريده ايم و پيوندهاى مفاصلشان را محكم كرده ايم - يعنى اعضاى بدن ايشان را محكم به يكديگر بستيم - و هرگاه كه بخواهيم آنها را مى ميرانيم و به

ص:351


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 113.

امثالشان از انسان هاى قرن هاى بعد تبديل مى كنيم يا هرگاه بخواهيم آنها را مى ميرانيم و به بدن هاى نوينشان در آخرت تبديل مى كنيم تبديلى عجيب و حيرت آور و فوق تصور آنها.

خدمات فرشتگان

(آيۀ 29-31) (إِنَّ هَذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَن شَآءَ اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلاً * وَ مَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا * يُدْخِلُ مَن يَشَآءُ فِى رَحْمَتِهِ وَ الظَّلِمِينَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمَا)

تفسير:

بى ترديد اين نكته هاى گفته شده در اين سوره وسيلۀ تذكّر و پندگيرى است، پس هر كه بخواهد به سوى پروردگار خود با پذيرش و عمل به آنها راهى را برگزيند (مى تواند و انتخاب و اختيار با اوست).

اين آيه يكى از آيات فراوانى است كه دلالت دارد بر آن كه بندگان در انجام و ترك تكاليف الهى مجبور نيستند؛ بلكه در فعل و ترك مختارند، و لذا مستوجب ثواب و عقاب شوند.

وَ مَا تَشَآءُونَ...: و شما هرگز نمى خواهيد مگر آن كه خدا بخواهد (زيرا ارادۀ اختيارى شما نيز مانند فعل اختياريتان در تحت ارادۀ تكوينى خداوند است) همانا خداوند همواره دانا و حكيم است.

هر كه را بخواهد و شايسته بداند (يعنى مؤمنان) در رحمت خويش درمى آورد و براى ستمكاران و مشركان و كافران عذابى دردناك مهيّا نموده است.

ص:352

سورۀ مرسلات

خدمات فرشتگان

(آيۀ 1-6) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ الْمُرْسَلَتِ عُرْفًا * فَالْعَصِفَتِ عَصْفًا * وَ النَّشِرَ تِ نَشْرًا * فَالْفَرِقَتِ فَرْقًا * فَالْمُلْقِيَتِ ذِكْرًا * عُذْرًا أَوْ نُذْرًا)

لغت و اعراب:

عرفاً يعنى متتابع و پى در پى و حال است و منصوب.

تفسير:

سوگند به گروه هاى فرشتگانِ پياپى ارسال شده (براى ادارۀ امور عالم تكوين) و يا سوگند به ارواح مؤمنان در برزخ كه در روز حشر به سوى بدن هاى نو به نحو تراكم ارسال مى گردند.

پس سوگند به آنها (ملائكه يا ارواح مؤمنان) كه به سوى اهداف خود همانند بادِ تند روان اند.

و سوگند به فرشتگان نشركننده به نشرى خاص (كه روح حياتى به جانداران، و روزى

ص:353

به زنده ها، و وحى به پيامبران، و صحيفه ها و نامه هاى عمل به اهل محشر رسانند)؛

پس سوگند به آن جداكنندگان حق از باطل و حرام از حلال، جدا كردنى روشن و آشكار.

گفته شده: مقصود، آيات قرآن يا پيامبران يا فرشتگانى كه وحى را مى آورند مى باشد.

سپس سوگند به القاكنندگان ذكر (يعنى قرآن به پيامبر يا ياد خدا و پندپذيرى در دل مردم در جامعه).

عُذْرًا أَوْ نُذْرًا كه همۀ معارف نشرشده و القاشده (كه در آيات قبل ذكر شد، براى اتمام حجّت بر تكذيب كنندگان) يا بيم دادن و انذار كردن و هشدار دادن (به پندپذيران و حق پذيران) است.

(آيۀ 7) (إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَوَ قِعٌ)

تفسير:

خداى متعال در پاسخ سوگندهايى كه ياد شد مى فرمايد: آنچه به آن وعده داده مى شويد - يعنى معاد و قيامت - حتماً واقع شدنى است.

(آيۀ 8-15) (فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ * وَ إِذَا السَّمَآءُ فُرِجَتْ * وَ إِذَا الْجِبَالُ نُسِفَتْ * وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ * لِأَىِّ يَوْمٍ أُجِّلَتْ * لِيَوْمِ الْفَصْلِ * وَ مَآ أَدْرَلكَ مَا يَوْمُ الْفَصْلِ * وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ)

تفسير:

پس آن گاه كه ستارگان محو شوند؛

يا نور آنها گرفته شود و بى نور گردند؛

و آن گاه كه آسمان بشكافد و راه ها و شكاف ها در او پيدا شود؛

ص:354

و آن گاه كه كوه ها از جاى كنده شوند؛

حوادث قيامت

و آن گاه كه فرستادگان و پيامبران خدا هنگام حضورشان در محاكمۀ امّت ها و شهادت و گواهى شان بر آنها معين گردند قيامت برپا خواهد شد.

اين حوادث كه در چهار آيۀ قبل ياد شد براى چه روزى به تأخير افتاده است؟

آيۀ بعد پاسخ به اين سؤال است:

براى روز داورى و جدايى مؤمنان از كافران، و نيكان از بدان.

و تو چه دانى كه روز فَصل (روز قيامت) چيست و چقدر مهم است؟!

واى در آن روز بر تكذيب كنندگان (واى عذاب است و اين جمله نفرينى است بر مكذبان).

كيفر حتمى براى مجرمان

(آيۀ 16-19) (أَلَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ * ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْأَخِرِينَ * كَذَ لِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ * وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ)

تفسير:

آيا پيشينيان از كفّار و طغيان گران را هلاك نكرديم مانند قوم نوح و عاد و ثمود كه تكذيب انبيا نمودند؟!

سپس بعدى ها و پسينيان از كفّار را از پى آنها درآورديم مانند قوم لوط و شعيب و موسى كه به پيامبران خود ايمان نياوردند؟!

ما با مجرمان (مشركان و كافران و معاندان) اين چنين رفتار مى كنيم و آنها را به جزاى كفر و اعمالشان مى رسانيم.

واى در آن روز بر تكذيب كنندگان.

(آيۀ 20-24) (أَلَمْ نَخْلُقكُّم مِّن مَّآءٍ مَّهِينٍ * فَجَعَلْنَهُ فِى قَرَارٍ مَّكِينٍ * إِلَى قَدَرٍ مَّعْلُومٍ * فَقَدَرْنَا فَنِعْمَ الْقَدِرُونَ * وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ)

ص:355

آفرينش انسان از آب پست

تفسير:

آيا شما فرزندان آدم را از آبى خوار و پست (نطفه) نيافريديم؟

پس آن را در جايگاهى استوار - يعنى رحم مادر - قرار داديم و نگاه داشتيم؟

تا مدتى معين شش ماه تا يك سال؟

پس ما ساختن انسان را از آب نطفه توانستيم، پس ما خوب توانايى هستيم (و يا اندازه گيرى كرديم او را از حيث جسم و اعضا و جوارح و روح و صفات و نيازهايش پس ما نيكو اندازه گير هستيم).

بى ترديد خلق انسان كه مشتمل است بر حواس صحيحه و عقل و نطق، از آب نطفۀ ضعيف مهين، از اعظم و اكبر حجّت هايى است كه ثابت مى كند او مدبر حكيم و عالم و قادر است.

و حضرت صادق عليه السلام فرمايد:

اَلصُّورَةُ الْإنْسانِيَّةُ هِىَ أكْبَرُ حُجَّةِ اللّهِ عَلى خَلْقِهِ، وَهِىَ الْكِتَابُ الَّذى كَتَبَهُ اللّهُ بِيَدِهِ(1): صورت انسانيه بزرگ ترين حجّت الهى است بر خلقش؛ و آن است كتابى كه به دست قدرت خود آن را نگاشته است.

وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ: واى در آن روز بر تكذيب كنندگان.

(آيۀ 25-28) (أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفَاتًا * أَحْيَآءً وَ أَمْوَ تًا * وَ جَعَلْنَا فِيهَا رَوَ سِىَ شَمِخَتٍ وَ أَسْقَيْنَكُم مَّآءً فُرَاتًا * وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ)

لغت و اعراب:

گفته شده كِفات مصدر به معنى اسم فاعل، و كافت به معنى جادهنده است. و أحياء...

مفعول آن مى باشد.

ص:356


1- . تفسير اثنى عشرى ذيل آيۀ شريفه. عجالتاً مدرك آن پيدا نشد.

نعمت زمين و آب

تفسير:

آيا اين زمين را حركت كنندۀ به سرعت در جو، و فراگير و جاى دهنده براى ساكنان مختلف آن قرار نداديم؟

براى زنده ها و مرده ها (يعنى زنده ها را در برون و مرده ها را در درون خود جاى داده است).

مروى است كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام به جنازه اى نگاه كرد، فرمود:

هذه كفاتُ الْأمْوَاتِ. بعد از آن در خانه ها نگريست، فرمود:

هذِهِ كفاتُ الْأحياءِ.(1)

وَ جَعَلْنَا...: و در روى آن (يعنى زمين) كوه هايى استوار و پا بر جا و بلند قرار داديم.

و شما را با آفريدن چشمه ها و منابع آب در كوه ها آبى گوارا نوشانيديم.

واى در آن روز بر تكذيب كنندگان (كه به آفريدگار اين نعمت ها اعتراف نمى كنند).

عذاب ها و وقايع آخرت

(آيۀ 29-34) (انطَلِقُواْ إِلَى مَا كُنتُم بِهِ تُكَذِّبُونَ * انطَلِقُواْ إِلَى ظِلٍّ ذِى ثَلَثِ شُعَبٍ * لَّاظَلِيلٍ وَ لَايُغْنِى مِنَ اللَّهَبِ * إِنَّهَا تَرْمِى بِشَرَرٍ كَالْقَصْرِ * كَأَنَّهُ جِمَلَتٌ صُفْرٌ * وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ)

لغت:

جمالة جمع جمل به معنى شتر، و صفر جمع «اصفر» به معنى زرد است.

تفسير:

پس از حساب محشر به كفّار و مشركان و مكذبان گفته مى شود: برويد به سوى آنچه (جهنمى) كه آن را تكذيب مى كرديد و دروغ مى پنداشتيد.

برويد به سوى سايه اى از دود غليظ كه داراى سه شاخه است و تجسم عينى غلبۀ بهيميت و سبعيت و شيطنت بر نفس است در دنيا.

ص:357


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 417.

موعظه: هر كه خواهد از اين عذاب ايمن گردد، بايد امروز به نور عقل متمسّك شده، از تيرگى صفت بهيمى و سبعى و شيطانى بگذرد، و تهذيب اخلاق نموده، از معاصى اجتناب نمايد و به طاعت و عبادت مشغول شود، تا به توفيق الهى و لطف سبحانى در جرگۀ مؤمنان و متّقيان داخل، و در ظل عنايت عرش حضرت منّان، قرار گيرد.

آن دود نه سايه افكن است (يا نه سايۀ خنك دارد) كه موجب راحت شود و نه از زبانۀ آتش مانع مى شود.

إِنَّهَا تَرْمِى...: همانا شراره هايى از آتش پرتاب مى كند كه از بزرگى مانند ساختمانى بلند يا تنه هاى بزرگ نخل و درخت خرماست.

و آن شراره هاى آتش در رنگ گويى شترانى زردرنگ اند.

واى در آن روز بر تكذيب كنندگان.

(آيۀ 35-37) (هَذَا يَوْمُ لَايَنطِقُونَ * وَ لَايُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ * وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ)

تفسير:

اين روز روزى است كه آنها (يعنى مشركان و كافران و جهنميان در برخى از مواقف محشر) سخن نمى گويند.

و آنها را اذن سخن گفتن نمى دهند تا عذر نتوانند آورد (زيرا در حقيقت عذرى ندارند كه اظهار كنند).

واى در آن روز بر تكذيب كنندگان.

(آيۀ 38-40) (هَذَا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْنَكُمْ وَالْأَوَّلِينَ * فَإِن كَانَ لَكُمْ كَيْدٌ فَكِيدُونِ * وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ)

ص:358

متقين و پاداش هاى بهشتى

تفسير:

به آنها گفته مى شود اين روز روز داورى و جدا كردن مؤمنان از كافران و نيكان از بدان است. همۀ شما و پيشينيان را كه آنها هم پيامبران خود را تكذيب كردند گرد آورده ايم.

پس اگر چاره و نيرنگى براى نجات از عذاب امروز با من داريد به كار بنديد و عذاب را از خود دفع نماييد.

واى در آن روز بر تكذيب كنندگان.

(آيۀ 41-45) (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى ظِلَلٍ وَ عُيُونٍ * وَ فَوَ كِهَ مِمَّا يَشْتَهُونَ * كُلُواْ وَ اشْرَبُواْ هَنِيَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ * إِنَّا كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ * وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ)

تفسير:

به يقين پرهيزكاران در زير سايه ها و بر لب چشمه هايند.

و در كنار ميوه ها از هر رقم كه اشتها دارند هستند.

فرشتگان به آنها گويند: بخوريد و بياشاميد گوارا، به پاداش آنچه در دنيا از اعمال صالحه انجام مى داديد.

حقّاً كه ما نيكوكاران را اين گونه پاداش مى دهيم.

تنبيه: سرمايۀ كمالات و ترقيات انسانى و سعادت جاودانى و وصول به نعمت هاى بهشتى، تقواست، يعنى پرهيزكارى از آنچه موجب نقصان و انحطاط مراتب سعادت است.

و تقوا را سه مرتبه است: 1 - نگاهدارى نفس از عذاب مخلَّد، با تصحيح عقايد ايمانيه.

2 - اجتناب از محرّمات شرعيه از فعل و ترك. 3 - نگهدارى نفس از آنچه مشغول سازد

ص:359

قلب را از ياد خدا. و اين درجۀ خواص بلكه خاص الخاص باشد، و آيۀ شريفه، عنوان تقوا را موضوع، و متّقين را نامزد نعمت بهشتى كرده و نيكوكاران حقيقى پرهيزكاران مى باشند.

واى در آن روز بر تكذيب كنندگان.

رفتار و كيفر تكذيبگران

(آيۀ 46 و 47) (كُلُواْ وَ تَمَتَّعُواْ قَلِيلاً إِنَّكُم مُّجْرِمُونَ * وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ)

تفسير:

اى كافران، شما در دنيا بخوريد و در اندك مدتى از نعمت هاى فانى آن بهره مند و برخوردار شويد. (اما چون) شما مجرم و كافر هستيد، به جزا و كيفر خود خواهيد رسيد.

واى در آن روز بر تكذيب كنندگان.

خطاب به مكذبان در دنياست، يعنى اى كسانى كه به زخارف دنيا مغرور و به جمع مال دنيا مشغوليد و پشت به آخرت كرده ايد، از دنيا زمانى اندك برخوردار و بهره ور شويد. امّا بدانيد كه چون شما كافريد به عذاب آخرت گرفتار گرديد.

(آيۀ 48 و 49) (وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُواْ لَايَرْكَعُونَ * وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ)

تفسير:

و چون به آنها گفته شود در برابر خدا ركوع كنيد و اطاعت و خضوع نماييد، ركوع و خضوع نمى كنند يا چون به آنها گفته مى شود نماز بخوانيد نماز نمى خوانند.

بنا به قولى اين آيه در شأن، طايفۀ ثقيف نازل شد؛ زيرا هنگامى كه حضرت، ايشان را به نماز امر فرمود، گفتند: ما خم نمى شويم؛ زيرا اين بر ما عار و ننگ است. فرمود: در دينى كه

ص:360

ركوع و سجود ندارد خير نيست.(1)

واى در آن روز بر تكذيب كنندگان

تأكيد در يك مطلب، مجوز تكرار آن مطلب مى باشد و چون قيامت و احوال آن اهميت بسيار زياد دارد، لذا در بارۀ مكذبان آن، وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ چند بار تكرار شده است.

(آيۀ 50) (فَبِأَىِّ حَدِيثِ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ)

تفسير:

اگر آنان به اين كتاب - يعنى قرآن كه معجزه اى است مشتمل بر حجج واضحه و معانى واضحه - ايمان نمى آورند، پس به كدامين سخن پس از قرآن ايمان مى آورند.

در خبر است كه: بعد از خواندن اين آيه بايد گفت: آمنا باللّه.(2)

خاتمه: نهايت تأسُّف و تحسُّر، براى كسانى است كه به كلام خالق منّان كه به تمام جهات، احسان به بندگان است، ايمان نياورند.

در كتاب عيون اخبار الرضا تأليف ابن بابويه رحمه الله از حضرت رضا عليه السلام روايت شده كه در وصف قرآن فرمود:

هُوَ حَبْلُ اللّهِ الْمَتين وَعُرْوَتُهُ الْوُثْقى وَطَريقَتُهُ الْمُثْلى، الْمُؤدِّى إلَى الْجَنَّةِ وَالْمُنْجى مِنَ النّارِ، لَايَخْلُقُ مِنَ الْأزْمِنَةِ وَلَا يَغَثُّ عَلَى الْألْسِنَةِ؛ لِأنَّهُ لَمْ يُجْعَلْ لِزَمانٍ دوُنَ زَمانٍ، بَلْ جُعِلَ دَليلَ الْبُرْهَانِ وحُجَّةً عَلى كُلِّ إنْسانٍ ، لَّا يَأْتِيهِ الْبَطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَامِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ (3) .(4)

قرآن ريسمان محكم خدا و دستاويز مستحكم اوست، يعنى چنانچه ريسمان و دستاويز محكم، سبب نجات و خلاصى از مهالك است، هم چنين توسل به قرآن،

ص:361


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 123.
2- . خلاصة المنهج ذيل آيه.
3- . فصّلت، آيۀ 42.
4- . عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 130 و بحار الانوار، ج 92، ص 14.

سبب نجات از تمام آفات روحانى و بدنى و دنيايى و آخرتى است و طريقه اى است كه افضل از جميع شرايع است. اين قرآن تابعان خود را به بهشت مى كشاند، و از آتش مى رهاند. با مرور زمان ها و كثرت تلاوت و دَوَران بر زبان ها، كهنه نمى شود؛ زيرا مخصوص به يك زمان نيست؛ بلكه قرار داده شده دليل برهان و حجّت بر تمام انسان ها....

ص:362

سورۀ نبأ

نبأ عظيم كيست؟

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ عَمَّ يَتَسَآءَلُونَ)

تفسير:

كافران در بارۀ چه چيزى از يكديگر مى پرسند؟

عمّ در اصل «عَنْ مَا» و «ما» استفهاميه است. الف حذف شده و نون بدل به ميم شده و در ميم دوم ادغام شده است.

(آيۀ 2 و 3) (عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ الَّذِى هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ)

تفسير:

از خبرى بزرگ (آمدن قيامت يا حقّانيت نبوّت پيامبر صلى الله عليه و آله و قرآن) از يكديگر مى پرسند.

ص:363

همان خبرى كه در آن اختلاف دارند. برخى آن را محال و برخى بعيد و مستبعد دانسته و برخى در آن ترديد داشته و برخى با علم به تحقّق آن و يا حق بودن آن، آن را منكرند.

و در روايات متعدد آمده كه نبأ عظيم حضرت على عليه السلام و ولايت اوست.

ابو نعيم اصفهانى كه از اكابر اهل سنّت است روايت نموده كه حضرت رسول فرمود:

مراد از نبأ عظيم، ولايت حضرت على بن ابى طالب عليه السلام است كه مردم را در قبر، از آن سؤال كنند...

فَطوبى لِلْمُصَدِّقِ بِوِلَايَتِهِ، وَالْوَيْلُ لِلْمُكَذِّبِ بِوِلَايَتِهِ: پس خوشا به حال آن نيك بختى كه ولايتش را تصديق نموده باشد و او را امام و پيشواى خود دانسته باشد و واى بر آن كه ولايت او را تكذيب كرده باشد و از آن بى بهره باشد.(1) در كتاب كافى از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: نبأ عظيم، ولايت است.(2)

از حضرت باقر عليه السلام سؤال شد از تفسير اين آيه، فرمود: او امير المؤمنين عليه السلام است، و خود آن حضرت مى فرمود: نيست براى خداى عز و جل آيتى اكبر از من، و نيست براى خدا خبرى بزرگ تر از من.(3)

در كتاب عيون اخبار الرضا از حضرت حسين بن على عليهما السلام مروى است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

يَا عَلىُّ، أنْتَ حُجَّةُ اللّهِ، وَأنْتَ بابُ اللّهِ، وَأنْتَ الطَّريقُ إلَى اللّهِ، وَأنْتَ النَّبَأُ العَظيمُ، وَأنْتَ الصَّراطُ الْمُسْتَقيمُ، وَأنْتَ الْمَثَلُ الْأعْلى...(4)

(آيۀ 4 و 5) (كَلَّا سَيَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ)

تفسير:

نه چنان است كه فكر مى كنند، به زودى خواهند دانست.

باز هم نه چنان است به زودى بطلان قول و عقيدۀ خود و حقانيت معاد و قرآن و نبوّت

ص:364


1- . منهج الصادقين، ذيل آيۀ شريفه با تلخيص.
2- . اصول كافى، ج 1، ص 418.
3- . تفسير برهان، به نقل از اصول كافى، ج 1، ص 207.
4- . عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 6.

رسول خدا صلى الله عليه و آله را خواهند دانست.

اين دو آيه تهديد است براى منكران نبأ عظيم.

پس خداى متعال تعدادى از نعم و عجايب صنع خود را بيان مى فرمايد كه دالّ است بر كمال قدرت او، تا تنبيه و دليل باشد بر حقانيت آنچه در او اختلاف مى كنند.

و از اين آيه تا آيۀ شانزده، بيان نُه نعمت و نه دليل بر اثبات نبأ عظيم است.

نعمت هاى خدا

نعمت اوّل:

(آيۀ 6) (أَلَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَدًا)

لغت:

مهاد يعنى آماده (براى استفاده) يا فرش و مقرّ و قرارگاه.

تفسير:

آيا اين زمين را مهد آرامش قرار نداديم تا قرارگاه شما باشد؟

استفهام تقريرى است يعنى همان طور كه مى بينيد قرار داده ايم.

نعمت دوم:

(آيۀ 7) (وَ الْجِبَالَ أَوْتَادًا)

لغت و اعراب:

أوتاد جمع «وتد» و آن به معنى ميخ است. الجبال عطف به الأرض و استفهام آن تقريرى است.

تفسير:

و (آيا) كوه ها را ميخ هايى فرورفته در سطح زمين قرار نداديم؟ تا به وسيلۀ آن استوار شود و متزلزل نگردد؟

ص:365

نعمت سوم:

(آيۀ 8) (وَ خَلَقْنَكُمْ أَزْوَ جًا)

تفسير:

و شما را به صورت جفت - يعنى زن و مرد - آفريديم تا نسل شما باقى بماند.

يا شما را انواع گوناگون آفريديم سياه و سفيد و سرخ و زرد و دراز و كوتاه و زيبا و زشت و هر يكى را با زبانى ديگر و لهجۀ ديگر.

كه اين خود دليل واضح بر قدرت ماست.

نعمت چهارم:

(آيۀ 9) (وَ جَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتًا)

لغت:

سُبات يعنى جداكننده و جدا كردن (انسان از كارهاى روزمره).

تفسير:

و خوابتان را وسيلۀ آرامش بدن و به گونه اى جدا كردن روح از تصرّف در بدن قرار داديم تا باعث قطع حس و حركت بدن شود، و قواى حيوانيّه استراحت يابند و بدان آسايش يابد و خستگى ايشان كه از رنج و زحمت كار حاصل شده، زايل شود.

نعمت پنجم:

(آيۀ 10) (وَ جَعَلْنَا الَّيْلَ لِبَاسًا)

ص:366

تفسير:

و شب را پوششى بر اشياء و كارهاى شما قرار داديم.

حضرت صادق عليه السلام فرمايد: تأمّل كن در لطف و حكمت عليم قادر كه تاريكى را در مقدارى از زمان مقرّر ساخته، براى آن كه مردم به آن محتاج اند و مخلوط به قدرى از نور گردانيده تا كار برايشان دشوار نشود.(1)

نعمت ششم:

(آيۀ 11) (وَ جَعَلْنَا النَّهَارَ مَعَاشًا)

لغت:

معاش اسم زمان يا مصدر ميمى است.

تفسير:

و روز را وقت تلاش براى زندگى و معاش قرار داديم. تا در حوائج و مكاسب خود و در تحصيل روزى جستجو نماييد.

يا روز را سبب حيات شما بعد از خواب كه به منزله مرگ است ساختيم و اين شب و روز از بزرگ ترين آيات عظمت و قدرت الهى است.

نعمت هفتم:

(آيۀ 12) (وَ بَنَيْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعًا شِدَادًا)

ص:367


1- . به توحيد المفضّل، مجلس سوم رجوع شود.

تفسير:

و بر بالاى سر شما هفت آسمانِ محكم و استوار بنا نموديم. كه در آن شكافى كه نشانۀ خلل باشد، نيست و به مرور زمان و گذشت دهرها، در آن قصور و فطور پيدا نمى شود.

نعمت هشتم:

(آيۀ 13) (وَ جَعَلْنَا سِرَاجًا وَهَّاجًا)

لغت:

وهّاج يعنى بسيار نوردهنده و حرارت دهنده.

تفسير:

و چراغى بسيار فروزان و سوزان. يعنى خورشيد را در آسمان قرار داديم كه درخشنده و گرم كنندۀ زمين است.

تأمّل نما در چگونگى تابيدن آفتاب كه خداى متعال به چه نحو تدبير كرده است. اگر خورشيد در يك جا ايستاده بود و از آن تجاوز نمى كرد، هر آينه بسيارى از جهات از نور آن بهره ور نمى گرديد. خداى متعال چنان مقدّر ساخته كه از مشرق برآيد و پيوسته حركت كند و جاهاى مختلف الاوضاع را از نور خود بهره ور سازد تا به مغرب منتهى شود.

نعمت نهم:

(آيۀ 14-16) (وَأَنزَلْنَا مِنَ الْمُعْصِرَ تِ مَآءً ثَجَّاجًا لِّنُخْرِجَ بِهِى حَبًّا وَ نَبَاتًا وَ جَنَّتٍ أَلْفَافًا)

ص:368

لغت:

ثجّاج يعنى جارى به شدّت و فراوانى.

حوادث قيامت و دوزخ

تفسير:

و از بادهاى فشارآورنده به ابر، و ابرهاى متراكم و در هم فشرده، آب ريزان فراوانى به صورت باران و برف و تگرگ فرود آورديم.

تا به وسيلۀ آن دانه ها و حبوبات و گياهان را از خاك بيرون آوريم.

و باغ هايى با درختانى انبوه و در هم پيچيده و بسيار به هم نزديك.

بيان اين نعمت ها براى آن است كه مردم سپاسدارى نموده و به شكرگزارى و حق شناسى منعم حقيقى اقدام نمايند و از كفران و ناسپاسى و نافرمانى او بپرهيزند و به نبوّت و حقانيت قرآن و قيامت اقرار نموده تا سعادت دنيا و آخرت را دريابند.

(آيۀ 17) (إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كَانَ مِيقَتًا)

تفسير:

به يقين روز داورى ميان جهانيان و جدايى حق از باطل و نيكان از بدان در علم ازلى الهى و بر طبق نوشتۀ لوح محفوظ، وعده گاه است. يعنى وعده گاه معارفۀ همگانى، رسيدگى به همۀ امور، تعيين حسنات و سيئات و دادن كيفرها و پاداش ها.

(آيۀ 18-20) (يَوْمَ يُنفَخُ فِى الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا * وَ فُتِحَتِ السَّمَآءُ فَكَانَتْ أَبْوَ بًا * وَ سُيِّرَتِ الْجِبَالُ فَكَانَتْ سَرَابًا)

ص:369

تفسير:

و از اين آيه تا پايان سوره توصيف پيدايش نبأ عظيم (قيامت) و حوادث و حقايق آن صحنه و جهنّم و بهشت، مى باشد كه فراتر از ادراك بشرى است.

روزى كه در صور به نفخۀ سوم دميده شود پس شما فوج فوج و گروه گروه از قبرها به سوى محشر و حساب مى آييد.

و در آن روز آسمان شكافته شود و به صورت درهايى براى نزول انبوه فرشتگان درآيد.

و كوه ها از جاى خود سير داده شوند و حقيقتاً معدوم و در نظر آب نما و سراب گردند.

يعنى نمايش كوه داشته باشد؛ امّا به سبب تشتت اجزاى آن بر حقيقت خود باقى نمانده باشد.

(آيۀ 21-25) (إِنَّ جَهَنَّمَ كَانَتْ مِرْصَادًا * لَّبِثِينَ فِيهَآ أَحْقَابًا * لِّلطَّغِينَ مََابًا * لَّايَذُوقُونَ فِيهَا بَرْدًا وَ لَاشَرَابًا * إِلَّا حَمِيمًا وَ غَسَّاقًا)

تفسير:

در آن روز البته جهنّم كمينگاه است. فرشتگان در اطراف صراطِ آن براى حفظ مؤمنان از سقوط، و جذب كافران به جهنّم، كمين مى كنند.

جهنّم براى طغيانگران جاى بازگشت و قرارگاه است.

كه روزگاران درازى به درازاى ابديت در آن درنگ كنند.

گفته شده: حُقب هشتاد سال است از سال هاى آخرت و احقاب جمع آن است.

در آن جا نه خنكى هوا و نوشيدنى چشند و نه آشاميدنى گوارا كه رفع حرارت و تشنگى كند.

مگر آب جوشان و مايعات روان از چرك و خونابه.

ص:370

(آيۀ 26-30) (جَزَآءً وِفَاقًا * إِنَّهُمْ كَانُواْ لَايَرْجُونَ حِسَابًا * وَ كَذَّبُواْ بَِايَتِنَا كِذَّابًا * وَ كُلَّ شَىْءٍ أَحْصَيْنَهُ كِتَبًا * فَذُوقُواْ فَلَن نَّزِيدَكُمْ إِلَّا عَذَابًا)

تفسير:

كيفرى است موافق عقايد و اخلاق و اعمال آنها.

زيرا آنها (يا همانا آنها) هيچ اميدى به وقوع روز حساب نداشتند و گمان نمى بردند كه ايشان را حسابى باشد.

و آيات و نشانه هاى ما را مصرّانه تكذيب مى كردند.

مراد آياتى است كه انبيا به ايشان نمودند، يا آيات قرآن يا حجج الهى.

در كتاب كافى از حضرت باقر عليه السلام در تفسير آيۀ 42 سورۀ قمر روايت شده است كه تمام ائمه آيات خدا مى باشند.(1) و ما به شمارۀ همه چيز احاطه يافته و آن را در كتاب لوح محفوظ قرار داده و هر عملى از آنها را در صحيفۀ اعمالشان ثبت كرديم.

چون در دنيا ما را تكذيب كردند و روز حساب و جزا را باور نداشتند. ما در آخرت به ايشان خواهيم گفت، يعنى ملائكه به امر ما به آنها گويند: پس بچشيد عذاب جهنّم را كه هرگز براى شما جز عذاب نخواهيم افزود.

در خبر است كه: اين آيه سخت ترين آيات قرآن بر جهنّميان است.

(آيۀ 31-35) (إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفَازًا حَدَآلِقَ وَ أَعْنَبًا وَ كَوَاعِبَ أَتْرَابًا وَ كَأْسًا دِهَاقًا * لَّايَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْوًا وَ لَاكِذَّ بًا)

ص:371


1- . اصول كافى ج 1، ص 207.

لغت:

مفاز مصدر ميمى و به معنى رستگار شدن است. كواعب يعنى دختران نارپستان.

أتراب جمع «تِرب» به معنى هم سن و سال. دِهاق مصدر به معنى اسم مفعول يعنى «پرشده و مالامال».

رستگارى متقين

تفسير:

بعد از وعيد مشركان و طاغيان، وعدۀ متّقيان را بيان فرمايد:

همانا براى پرهيزكاران از شرك و معاصى، رستگارى و كاميابى و جايگاه نجات است.

باغ هاى حصار كشيده و درختان انگور است.

و دخترانى نارپستان و هم سن و سال و هم شكل در خلقت و صورت.

و جام هايى سرشار از شراب ها و شربت هاى گوناگون يا پى در پى.

در آن جا يعنى در بهشت هرگز سخن لغو و بيهوده اى و دروغى نمى شنوند.

قتاده از حسن روايت كند كه او گفت: من از ابن عبّاس شنيدم كه گفت: مراد ازلِلْمُتَّقِينَ كه در سورۀ عمّ است، عليّ بن ابى طالب عليه السلام است. پس ابن عباس سوگند ياد نمود كه:

وَاللّهِ هُوَ سَيِّدُ مَنْ اتَّقى وَخَافه: به خدا قسم كه على بن ابى طالب آقا و سرور همۀ متّقيان و خائفان است.(1) آرى على عليه السلام امام متّقيان است.

(آيۀ 36 و 37) (جَزَآءً مِّن رَّبِّكَ عَطَآءً حِسَابًا رَّبِّ السَّمَوَ تِ وَالْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا الرَّحْمَنِ لَايَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطَابًا)

ص:372


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 10، ص 133.

تفسير:

اين پاداشى است از جانب پروردگارت و بخششى به قدر كافى، و روى حساب عمل هاى گذشته است.

از جانب همان پروردگار آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آن دو است از مخلوقات، همان خداى رحمان كه اهل محشر را در برابر او هرگز ياراى سخن گفتن نباشد كه مستقلاً بدون اذن او شفاعت كنند و يا به داورى و پاداش و كيفرش اعتراض نمايند.

يعنى قادر نباشند كه زبان به شفاعت بگشايند، مگر به اذن او، يا زبان اعتراض به داورى او و ثواب و عقاب او بگشايند؛ زيرا داورى و ثواب و عقاب او از روى تفضل و عدل است.

(آيۀ 38) (يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلَلِكَةُ صَفًّا لَّايَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَ قَالَ صَوَابًا)

تفسير:

روزى كه روح (يعنى جبرئيل يا رئيس فرشتگان يا موجود شريفى از غير جنس فرشته) و فرشتگان به صف مى ايستند، هيچ يك از آنان سخنى براى شفاعت از كسى يا غير شفاعت نمى گويد مگر آن كس كه خداى رحمان به او اذن دهد و سخن درست گويد.

عيّاشى روايت نموده از معاوية بن عمّار كه گويد از حضرت صادق عليه السلام از اين آيه سؤال شد؟ فرمود:

نَحْنُ وَاللّهِ الْمَأْذُونُونَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَالْقَائِلونَ صوابا: به خدا سوگند ماييم آنها كه روز قيامت اذن شفاعت به ايشان دهند و ماييم كه زبان به تكلّم صواب بگشاييم. گفتم: يا ابن رسول اللّه، جانم فداى شما! به چه تكلم خواهيد كرد؟ فرمود:

نُمَجِّدُ رَبَّنَا، وَنُصَلّى عَلى نَبِيِّنَا، وَنَشْفَعُ لِشيعَتِنَا، وَلَا يَرُدُّنَا رَبُّنَا: زبان به تمجيد و تقديس پروردگار خود بگشاييم، و بر پيامبرمان صلوات فرستيم، و از براى شيعيان خود شفاعت كنيم، و پروردگار ما شفاعت ما

ص:373

را رد نفرمايد.(1) و هرگاه ارواح و ملائكه كه اشرف خلايق اند و اقرب به خداى متعال هستند، قادر نباشند كه در محضر الهى سخن گويند مگر آن كه او اذن فرمايد و به گفتار صواب متكلّم شوند كه آن شفاعت در حق كسى است كه رضاى خدا به آن تعلق گرفته باشد. پس غير ايشان چگونه بر اين قادر توانند بود؟

(آيۀ 39) (ذَ لِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ فَمَن شَآءَ اتَّخَذَ إِلَى رَبِّهِى مََابًا)

لغت:

مآب مصدر ميمى به معنى بازگشتن.

تفسير:

آن روز روز حق است، پس هر كه خواهد از هم اكنون به سوى پروردگار خود راه بازگشتى پيش گيرد و عقايد و اعمالى انتخاب كند كه به او برسد، يا يعنى پس هر كه خواهد كه عمل صالح انجام دهد كه موجب تقرّب او به خدا و ثواب خدا شود، مى تواند انجام دهد.

(آيۀ 40) (إِنَّآ أَنذَرْنَكُمْ عَذَابًا قَرِيبًا يَوْمَ يَنظُرُ الْمَرْءُ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ وَ يَقُولُ الْكَافِرُ يَلَيْتَنِى كُنتُ تُرَ بَام)

تفسير:

به يقين ما شما را از عذابى نزديك (چون عذاب آخرت و نزديكى آن به اعتبار حتمى بودن تحقّق آن است؛ زيرا هر آينده اى كه تحقّق آن حتمى است نزديك است) بيم داديم،

ص:374


1- . تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 427.

روزى كه هر كسى به آنچه با دست هاى خود (يا خود) پيش فرستاده مى نگرد - يعنى جزاى كردار خود، يا تجسم يافته آن را مى بيند و مى نگرد - و كافر مى گويد: اى كاش خاك بودم و هرگز آفريده نشده بودم و مسئوليتى نداشتم تا اكنون عذاب شوم.

در كتاب علل الشرايع آمده است كه ابن عباس گويد: شنيدم از حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه فرمود:

چون روز قيامت شود و كافر آنچه را كه خدا براى شيعيان على عليه السلام از ثواب و تقرّب و كرامت مهيّا فرموده ببيند پس مى گويد: يَلَيْتَنِى كُنتُ تُرَ بَا، يعنى اى كاش از شيعيان ابو تراب - يعنى على عليه السلام - بودم.(1)

ص:375


1- . علل الشرايع، ج 1، ص 151 و همين روايت را در معانى الاخبار، ص 120 آورده است.

سورۀ نازعات

خدمات فرشتگان

(آيۀ 1 تا 5) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (وَ النَّزِعَتِ غَرْقًا * وَ النَّشِطَتِ نَشْطًا * وَ السَّبِحَتِ سَبْحًا * فَالسَّبِقَتِ سَبْقًا * فَالْمُدَبِّرَ تِ أَمْرًا)

اعراب و لغت:

غرق به معنى شدّت است، يعنى و النازعات نزعاً غرقاً.

نصب غرقاً و نشطاً و سبحاً و سبقاً به خاطر مفعول مطلق بودن است؛ امّا أمراً مفعول له مدبّرات است.

تفسير:

سوگند به فرشتگانى كه جان كافران را به شدّت از كالبدشان بيرون مى كشند؛

و به فرشتگانى كه ارواح مؤمنان را به نرمى و آرامى بيرون آرند؛

در حديث است كه:

ص:376

هيچ مؤمنى نباشد الّا اين كه نزد مرگ او بهشت و غرفه ها و ساير نعمت ها را بر او عرضه كنند، و چون جاى خود را در آن جا ببيند، به نشاط و بهجت تمام جان سپارد....

يا به ستارگانى كه از مشرق به آرامى بيرون آيند و به سوى مغرب روند،

و به فرشتگانى كه ارواح بشر را پس از قبض، به سرعت به سوى بهشت يا دوزخ برزخ ببرند؛

پس به فرشتگانى كه در انجام فرمان هاى خدا سبقت جويند يا به اسبان رزمندگان راه حق كه بر يكديگر پيشى گيرند؛

پس به فرشتگانى كه امور عالم را تدبير مى كند، يعنى جهان به ارادۀ آنها كه انعكاس ارادة اللّه است تدبير مى شود؛

جواب اين سوگندهاى پنجگانه (كه ذكر نشده و محذوف مى باشد) اين است كه شما انسان ها همگى پس از مرگ براى رسيدن به جزاى اعمالتان زنده و برانگيخته خواهيد شد.

از حضرت باقر و صادق عليهما السلام روايت شده است كه:

إنَّ اللّهَ يُقْسِمُ بِمَا شَاءَ مِنْ خَلْقِهِ، وَلَيْسَ لِخَلْقِهِ أنْ يُقْسِمُوا إلّابِهِ؛

به درستى كه خداى تعالى قسم ياد نمايد به آنچه بخواهد از مخلوقاتش، و نيست براى مخلوقش كه قسم ياد كند، مگر به ذات او.(1)

حوادث قيامت

(آيۀ 6 و 7) (يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ * تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ)

تفسير:

روزى كه آن لرزاننده - يعنى نفخۀ اوّل صور - همۀ كائنات را به شدّت بلرزاند. يعنى اجرام ساكن، همه بلرزند و زنده ها از هول آن بميرند.

و لرزانندۀ ديگرى در پى آن - يعنى نفخۀ دوم - به فاصله اى كه جز خدا نداند درآيد و همۀ مردگان را زنده كند (يا همۀ مردگان زنده شوند).

ص:377


1- . تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 430، اين روايت نياز به بررسى دارد.

(آيۀ 8-14) (قُلُوبٌ يَوْمَلِذٍ وَاجِفَةٌ * أَبْصَرُهَا خَشِعَةٌ * يَقُولُونَ أَءِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِى الْحَافِرَةِ * أَءِذَا كُنَّا عِظَمًا نَّخِرَةً * قَالُواْ تِلْكَ إِذًا كَرَّةٌ خَاسِرَةٌ * فَإِنَّمَا هِىَ زَجْرَةٌ وَ حِدَةٌ * فَإِذَا هُم بِالسَّاهِرَةِ)

لغت:

واجفة يعنى مضطربة. حافرة به حالت قبلى يا حالت نخستين گفته مى شود.

نخرة جمع «نَخِر» و آن به معنى پوسيده است. ساهرة به معنى بيابان و روى زمين است.

تفسير:

در آن روز دل هايى سخت مضطرب و بيمناك اند.

چشمانشان به جهت هول هاى آن روز خاضع و فروافتاده است.

همان ها كه امروز گويند: آيا ما پس از مرگ دوباره به حال نخستين زندگى بازگردانده مى شويم؟ يعنى آيا ما را بعد از مرگ به همان حالت كه داشتيم، بر خواهند گرداند؟

آيا آن گاه كه استخوان هاى پوسيده و خرد شديم ما را زنده و مبعوث خواهند كرد؟

از روى استهزا گويند: در آن صورت اين بازگشتى زيانبار است.

يعنى به طريق استهزا گفتند: اگر قيامت متحقّق شود و ما را رجوع به محشر باشد، پس ما زيانكار باشيم؛ زيرا پيوسته تكذيب آن كرده ايم؟! خداى متعال در جواب مى فرمايد: اينها استعجاب مى نمايند وقوع قيامت را با آن كه نزد قدرت ما در كمال آسانى است.

فَإِنَّمَا هِىَ زَجْرَةٌ...: جز اين نيست كه آن بازگشت و زنده شدن مردگان به سبب يك صيحه - نفخۀ دوم صور - است.

كه ناگهان همۀ آنها در روى زمين هموار خالى - يعنى صحنۀ محشر - قرار خواهند گرفت.

ص:378

داستان موسى و فرعون

(آيۀ 15) (هَلْ أَتَلكَ حَدِيثُ مُوسَى)

تفسير:

اين آيه تا آيۀ 26 مربوط به داستان حضرت موسى عليه السلام و فرعون است.

آيا داستان موسى به تو رسيده است؟

(آيۀ 16 تا 19) (إِذْ نَادَلهُ رَبُّهُو بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى * اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُو طَغَى * فَقُلْ هَل لَّكَ إِلَى أَن تَزَكَّى وَ أَهْدِيَكَ إِلَى رَبِّكَ فَتَخْشَى)

لغت:

طوى نام آن وادى است.

تفسير:

آن گاه كه او را پروردگارش در وادى مقدّس طوى ندا در داد؛

كه به سوى فرعون برو كه او طغيان كرده است.

پس به او بگو كه آيا تو را ميلى هست به آن كه از كفر و طغيان تزكيه و پاك شوى - يعنى با گفتن كلمۀ طيبۀ لا اله الا اللّه از شرك و كفر و طغيان پاك شوى - و تو را به سوى پروردگارت هدايت كنم تا از او بترسى و از طغيان و سركشى و نافرمانى اجتناب كنى؟

خشيت عبارت است از حالت نفسانيّه كه از شعور به عظمت الهى و هيبت او و ترس از او، ناشى مى گردد و اين حالت حاصل نشود جز براى كسى كه بر جلال كبريايى اطلاع يابد و لذّت قرب را بچشد.

خداى متعال به حضرت موسى خطاب فرمود: برو و به ملايمت، فرعون را دعوت كن،

ص:379

اگرچه مى دانم كه اجابت نخواهد كرد. حضرت عرض كرد: بار خدايا، پس دعوت من چه فايده دارد؟ ندا رسيد: تا بر او حجّت تمام شود و روز قيامت نگويد: براى من پيامبر نفرستادى!

اين دالّ است بر نهايت لطف خداوند نسبت به بندگان، چه هرگاه لطف او با كسى كه دعوى خدايى كرد، بدين مرتبه باشد كه حضرت موسى عليه السلام را فرمايد كه با او سخن نرم گوى و با او مدارا كن، از اين جا معلوم مى شود كه لطف وى نسبت به دوستان در چه مرتبه خواهد بود.

(آيۀ 20-26) (فَأَرَلهُ الْأَيَةَ الْكُبْرَى * فَحَشَرَ فَنَادَى * ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعَى * فَكَذَّبَ وَ عَصَى * فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى * فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكَالَ الْأَخِرَةِ وَ الْأُولَى * إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَعِبْرَةً لِّمَن يَخْشَى)

تفسير:

پس حضرت موسى عليه السلام به امر الهى نزد فرعون رفت و تبليغ رسالت نمود، پس آن معجزه و نشانۀ بسيار بزرگ توحيد و پيامبرى خود - يعنى عصايى كه متحول به اژدها شد - را به او نشان داد.

پس او تكذيب نمود و نافرمانى كرد. و بعد از مشاهدۀ معجزه گفت: اين از نزد خدا نيست؛ بلكه سحر موسى است.

آن گاه پشت كرد در حالى كه بر ضدّ موسى مى كوشيد؛

پس قوم خود را گرد آورد و ندا در داد يا منادى از جانب او ندا كرد.

پس گفت: من پروردگار برتر و والاتر شما هستم.

او به خاطر انفاقات مالى و ادارۀ امور مردم، خود را ربّى بالاتر از بت ها و ساير رب ها كه آنها به آن قائل بودند مى ديد.

روايت شده است كه چون فرعون معجزات موسى را ديد ملزم شد؛ امّا نخواست كه

ص:380

عجز او بر قوم ظاهر شود لذا حيله اى پيش گرفت و گفت: اگر بر فرض خداى ديگرى باشد - چنانچه موسى گويد - من برتر از او خواهم بود، چه رسول او موسى است كه فقير است و من صاحب خدم و حشم و مال و منال هستم!(1) پس خداوند او را به كيفر گفته هاى كفرآميز اوّل و آخرش بگرفت و به عذاب عبرتزاى آخرت و دنيايش گرفتار ساخت كه همان غرق دسته جمعى دنيوى و آتش صبحگاهى و شامگاهى برزخى بود.

ابن عباس گفته: معنى آيه آن است كه به عقوبت دو كلمۀ اوّل و آخرش او را مؤاخذه ساخت. كلمۀ اول: مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرِى و كلمۀ دوم أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى است. و در ميان اين دو كلمه چهل سال و به روايتى بيست سال فاصله بود.

ابو بصير از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: جبرئيل عرض كرد: پروردگارا، فرعون را واگذشته اى و مؤاخذه نفرمايى و حال آن كه نداى أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَىسر داده و چنين ادّعايى نموده؟ خطاب رسيد كه استعجال بر مؤاخذه، شأن تو و امثال تو است كه خوف آن داريد كه انتقام و تعذيب از شما فوت شود(2) و او آخر به عقوبت ما در دنيا و آخرت گرفتار آيد.

بى ترديد در اين حادثه عبرتى است براى كسى كه از خدا مى ترسد.

(آيۀ 27-33) (ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَمِ السَّمَآءُ بَنَلهَا * رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّلهَا * وَ أَغْطَشَ لَيْلَهَا وَ أَخْرَجَ ضُحَلهَا * وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذَ لِكَ دَحَلهَآ * أَخْرَجَ مِنْهَا مَآءَهَا وَ مَرْعَلهَا * وَالْجِبَالَ أَرْسَلهَا * مَتَعًا لَّكُمْ وَ لِأَنعَمِكُمْ)

ص:381


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 143 با تصرّف در برخى عبارات.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 432.

آسمان، زمين و ساير نعمت ها

تفسير:

بعد از آن به جهت تذكّر منكرانِ معاد و اظهار قدرت خود بر آن فرمايد: آيا آفريدن شما - يا زنده كردن شما - منكران حشر و نشر و معاد پس از مرگ دشوارتر است يا آسمان با اين عظمت كه آن را بنا نمود؟ و چون شما مى دانيد كه آسمان با اين عظمت و رفعت آفريدۀ خداست، پس چگونه قادر نباشد كه شما را براى جزاى اعمالتان زنده نمايد؟!

رَفَعَ سَمْكَهَا...: سقف آن را برافراشت و خلقتش را از نظر ماهيت ذات و كرات تزيينى و حركت هاى مستقيم و دايره اى آنها نظام بخشيد.

و شبش را تاريك و روزش را روشن و آشكار ساخت.

و اضافۀ روز و شب به آسمان به سبب آن است كه حدوث آنها به سببى آسمانى است.

وَ الْأَرْضَ...: و زمين را پس از آن بگسترد و هموار نمود و در حركت وضعى آن به دور خود، و در مدار حركت انتقاليش به دور خورشيد به چرخش انداخت.

آب هاى درونى زمين - يعنى چشمه ها - و چراگاه ها و گياهان آن را خارج كرده و ظاهر ساخت.

و كوه ها را بر روى آن ثابت و پا برجا نمود (تا آب ها در آن ذخيره شود).

مَتَعًا لَّكُمْ...: و خداوند زمين را گسترد و كوه ها را پايدار ساخت و چشمه ها و گياهان را ظاهر كرد تا براى شما و چارپايانتان وسيلۀ برخوردارى در زندگى باشد.

تعقّل و تدبّر در اين آيات باهرۀ الهى باعث مى شود كه انسان يقين كند بر اين كه بعث و نشور و معاد كه انجام آن از اينها آسان تر مى باشد حق است.

(آيۀ 34-36) (فَإِذَا جَآءَتِ الطَّآمَّةُ الْكُبْرَى * يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَنُ مَا سَعَى * وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَن يَرَى)

لغت:

طامّة حادثۀ بزرگ و فراگير.

ص:382

تفسير:

پس هنگامى كه آن بلاى چيره شوندۀ بسيار بزرگ - يعنى حادثۀ قيامت - در رسد؛

در روزى كه انسان آنچه را كه به كوشش و سعى خود انجام داده به وسيلۀ نامه عمل شخصى و لوح محفوظ عمومى به ياد آورد.

و در آن روز همه تأسّف و تحسّر خورند؛ امّا ابرار به جهت آن كه چرا اعمال حسنۀ بيشتر به جا نياوردند؟! و امّا فجّار به جهت آن كه چرا معصيت كردند؟!

و جهنّم را براى هر كه ببيند و نابينا محشور نشده باشد آشكار گردانده شود.

(آيۀ 37-39) (فَأَمَّا مَن طَغَى * وَ ءَاثَرَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا * فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِىَ الْمَأْوَى)

تفسير:

اما كسى كه طغيان كرده؛

و زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح داده است؛

پس بى ترديد جهنّم جايگاه اوست.

(آيۀ 40 و 41) (وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِى وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى * فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوَى)

تفسير:

و امّا كسى كه از مقام و منزلت پروردگار خود و از ايستادن در برابر او - يعنى در موقف عتاب رب الارباب - ترسيده و نفس خود را از هواها - يعنى از تمنّاى كار حرام و ناشايست - منع كرده.

پس بى شك بهشت جايگاه اوست.

ص:383

آيات 37 تا 41 جواب آيات 34 و 35 و 36 مى باشد.

آيۀ شريفه، بندگان را آگاه فرمايد كه بهشت با تشريفات نامتناهى آن، خاصّۀ كسانى است كه داراى دو صفت باشند: يكى ترس از مؤاخذۀ الهى و ديگر بازداشتن نفس از مشتهيات آن.

بعضى گفته اند: آيۀ شريفه در بارۀ كسى است كه قصد معصيت كند در خلوت، و بر آن قادر باشد، پس از خدا بترسد و از آن عمل دست باز دارد.

(آيۀ 42-44) (يَسَْلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَلهَا * فِيمَ أَنتَ مِن ذِكْرَلهَآ * إِلَى رَبِّكَ مُنتَهَلهَآ)

لغت:

مُرسى مصدر ميمى به معنى وقوع و ثبوت.

تفسير:

همواره تو را از قيامت مى پرسند كه وقوع آن در چه زمانى است؟

تو در چه حالى از ياد آن هستى؟ يعنى از وقت آن چه خبر دارى؟!

نهايت كار آن به سوى پروردگار تو است، يعنى علم به حقيقيت و كيفيت حدوث و وقوع آن و زمان وقوع آن و پديد آوردنش مخصوص او (خدا) است.

(آيۀ 45) (إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَلهَا)

تفسير:

جز اين نيست كه تو بيم دهندۀ كسى هستى كه از قيامت مى ترسد. يعنى كلام تو در او فقط اثر مى كند، و تو واداركنندۀ به اعتقاد داشتن به قيامت و كيفردهندۀ مخالفان و منكران آن نيستى.

ص:384

(آيۀ 46) (كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَهَا لَمْ يَلْبَثُواْ إِلَّا عَشِيَّةً أَوْ ضُحَلهَا)

لغت:

ضحى يعنى اوّل روز و هاء در آخر آن به گفتۀ برخى از ادبا زائده است.

تفسير:

گويى آنها روزى كه قيامت را مى بينند چنين مى پندارند كه در دنيا يا در طول عالم برزخ يا در مجموع دنيا و برزخ جز شامگاهى يا صبحگاهى درنگ نكرده اند.

يعنى از هول آن روز مدّت زندگى خود را فراموش مى كنند و چنان مى پندارند كه نبودند در دنيا، مگر شبانگاه يا چاشتگاهى.

يا در مقابل ابديت عالم آخرت به نظرشان چنين خواهد آمد.

ص:385

سورۀ عبس

ماجراى روگردانى از كور!

(آيۀ 1-4) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (عَبَسَ وَ تَوَلَّى * أَن جَآءَهُ الْأَعْمَى * وَ مَا يُدْرِيكَ لَعَلَّهُو يَزَّكَّى * أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّكْرَى)

تفسير:

صورت در هم كشيد و روى گردانيد.

بدان جهت كه آن نابينا نزد او آمد (بيان برخورد مردى از بنى اميه است در محضر پيامبر صلى الله عليه و آله با نابينايى كه براى پذيرش اسلام آمده بود).

و تو چه مى دانى؟ شايد او - يعنى آن نابينا - به واسطۀ اسلام آوردن يا انجام عمل هاى صالح از گناه پاك گردد.

يا از شنيدن گفتار حق متذكر شود، و تذكّر او را سود دهد و اسلام آورد.

ص:386

(آيۀ 5-10) (أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَى * فَأَنتَ لَهُو تَصَدَّى * وَ مَا عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى * وَ أَمَّا مَن جَآءَكَ يَسْعَى * وَ هُوَ يَخْشَى * فَأَنتَ عَنْهُ تَلَهَّى)

لغت:

تصدّى در اصل «تتصدى» بوده يعنى توجّه مى كنى.

تفسير:

امّا كسى كه ثروتمند است يا خود را ثروتمند و بى نياز مى پندارد؛

پس تو با او با استقبال و گرمى برخورد مى كنى؛

در حالى كه بر تو مسؤوليتى نيست از اين كه او پاكى نپذيرد و اسلام نياورد.

و امّا كسى كه به نزد تو آمده كوشش در هدايت و طلب خير دارد؛

در حالى كه از خداى خود مى ترسد؛

پس تو از توجّه به او به ديگران مى پردازى.

تنبيه: اين مطلب محقّق است كه مقام شامخ حضرت رسول صلى الله عليه و آله اعلى و اجلّ است از خطا؛ زيرا معصوم [است] و به هيچ وجه خلاف رضاى خدا از او صادر نمى گردد. بنابراين آنچه نقل شده كه اين آيات دربارۀ آن حضرت نازل شده از درجۀ اعتبار ساقط است:

چون همان طور كه سيّد مرتضى علم الهدى رحمه الله در تنزيه الانبياء فرموده: ظاهر آيه دلالت ندارد بر توجّه خطاب به پيامبر، و نيست در آيه چيزى كه دلالت كند بر آن كه خطاب به آن حضرت باشد. بلكه خبر محض است و تصريح نشده به كسى كه خبر داده شده از او و با تأمّل، انسان در مى يابد كه خطاب به غير پيامبر است.

زيرا وصف شده به عبوس و اين از صفات پيغمبر نيست، نه در قرآن و نه در خبرى كه با دشمنان چنين نموده باشد، چه برسد به كسى كه براى هدايت نزد او آمده است.

و نيز وصف اقبال به اغنيا و اعراض از فقرا هم از چيزهايى است كه حضرت از آن

ص:387

مبرّاست.(1) زيرا كسى را كه خداى متعال در بارۀ اخلاقش فرموده: إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ(2) و خود فرموده:

بُعِثْتُ لِاُتَمِّمَ مَكَارمَ الْأَخْلاقِ(3) هرگز چنين صفتى ندارد و چنين كارى نكند.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه: آيه در حق مردى از بنى اميّه نازل شده كه نزد پيغمبر نشسته بود. ابن ام مكتوم وارد شد. آن مرد چون او را بديد، از او تنفر نموده، خود را جمع كرد.

و روى عبوس كرد و از او اعراض نمود. خداوند اين آيه را فرستاد و از كراهت و اعراض او از ابن امّ مكتوم خبر داد و به اين كار او اعتراض كرد.(4)

(آيۀ 11-16) (كَلَّآ إِنَّهَا تَذْكِرَةٌ * فَمَن شَآءَ ذَكَرَهُو * فِى صُحُفٍ مُّكَرَّمَةٍ * مَّرْفُوعَةٍ مُّطَهَّرَةِ * بِأَيْدِى سَفَرَةٍ * كِرَامِم بَرَرَةٍ)

لغت:

سَفَرَة جمع «سافر» و آن به معنى كاتب است. بررة جمع «بارّ» به معنى نيكوكار.

تفسير:

نبايد چنين باشد، اين آيات قرآنى وسيلۀ يادآورى است

پس هر كس بخواهد، محتواى آن را ياد كند تا هدايت يابد.

اين قرآن در صحيفه ها و نوشته هايى است گرامى و ارجمند.

والا قدر و پاكِ از لغو و باطل و تناقض و اختلاف و شائبۀ شك و شبهه؛

در دست نويسندگانى از فرشته ها كه آن را از روى لوح محفوظ نوشته اند يا رسولانى از فرشتگان كه آن را از مبدأ وحى به پيامبر رسانده اند. و يا مسافرانى از عالمان امّت كه آن

ص:388


1- . تنزيه الانبياء، ص 195 چاپ بوستان كتاب.
2- . سورۀ قلم، آيۀ 4.
3- بحار الانوار، ج 71، ص 373.
4- . به مجمع البيان، ج 5، ص 437 رجوع شود.

را در نقاط جهان به جاهلان ابلاغ مى كنند.

فضل بن يسار روايت نموده كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: مراد، حافظان قرآن اند و حاملان آن.(1)

كِرَامِ بَرَرَةٍ: گراميان نيكوكار.

يعنى در دست نويسندگانى يا رسولانى يا مسافرانى كه گرامى و نيكوكار هستند.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:

اَلْحَافِظُ لِلْقُرْآنِ الْعَامِلُ بِهِ مَعَ السَّفَرَةِ الْكِراَمِ الْبَرَرَةِ: حفظكنندگان قرآن كه عمل نمايند به آن، در آخرت با سفرۀ نيكوكار مى باشند.(2)

ناسپاسى و تقصير انسان!

(آيۀ 17 تا 22) (قُتِلَ الْإِنسَنُ مَآ أَكْفَرَهُو * مِنْ أَىِّ شَىْءٍ خَلَقَهُو * مِن نُّطْفَةٍ خَلَقَهُو فَقَدَّرَهُو * ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُو * ثُمَّ أَمَاتَهُو فَأَقْبَرَهُو * ثُمَّ إِذَا شَآءَ أَنشَرَهُو)

تفسير:

بعد از وصف قرآن، در بارۀ مكذبان فرمايد:

كشته باد انسان كه چقدر كافر و ناسپاس است!

يعنى تعجب است كه انسان با وجود كثرت شواهد توحيد، ايمان نمى آورد!

پس با وجود كثرت نعمت هاى الهى بر او، چه چيز باعث كفر او شده و او را كافر ساخته است؟!

و آيا تأمّل نكند در اين كه:

خدايش از چه چيزى او را آفريده؟!

استفهام براى تحقير است و لذا در جواب فرموده:

او را از نطفه اى مختلط و پست و بى ارزش آفريد، آن گاه از بد و خلقت تا انتهاى به

ص:389


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 10، ص 153.
2- . كافى، ج 2، ص 603.

كمال رسيدن او در حركت هاى كمى و كيفى اندازه گيرى كرد.

سپس راه را - يعنى راه انتخاب خير و شرّ را - با دادن عقل و اراده و اختيار به او، برايش آسان ساخت.

سپس او را ميراند و در قبر كرد يا امر نمود او را دفن نمايند.

سپس آن گاه كه بخواهد او را زنده برمى انگيزاند، و هنگام بر پايى قيامت بستگى به مشيّت و خواست الهى دارد.

(آيۀ 23) (كَلَّا لَمَّا يَقْضِ مَآ أَمَرَهُو)

تفسير:

چنين نيست كه انسان در برابر اوامر الهى و نعمت هاى او اطاعت و شكر نموده باشد؛ بلكه او هنوز آنچه را به او دستور داده به خوبى و كامل انجام نداده است.

نعمت هاى زمينى

(آيۀ 24 تا 32) (فَلْيَنظُرِ الْإِنسَنُ إِلَى طَعَامِهِى * أَنَّا صَبَبْنَا الْمَآءَ صَبًّا * ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا * فَأَم نبَتْنَا فِيهَا حَبًّا * وَ عِنَبًا وَ قَضْبًا * وَزَيْتُونًا وَ نَخْلاً * وَ حَدَآلِقَ غُلْبًا * وَ فَكِهَةً وَ أَبًّا * مَّتَعًا لَّكُمْ وَ لِأَنْعَمِكُمْ)

تفسير:

پس انسان بايد به خوراك خويش بنگرد كه به چه صورت احداث و ايجاد مى شود تا دست قدرت حق را ببيند.

ما آب را به ريزش خاصى (به شكل باران و برف و تگرگ) فرو ريختيم.

سپس اين زمين را شكافتيم شكافتنى متناسب حال گياهان و درختان و چشمه ها،

پس در آن دانه اى رويانديم (حبوبات با اقسام گوناگون و بى شمار آنها)؛

ص:390

و درخت انگور.

و سبزيجات كه در سال چندين نوبت چيده مى شود.

و درخت زيتون و خرما.

و باغ هايى حصار كشيده مملوّ از درختان تنومند و بزرگ.

و ميوه هاى تر و خشكانده شده براى ذخيره و علف چرايى حيوانات.

مَّتَعًا لَّكُمْ وَ لِأَنْعَمِكُمْ: اين همه نعمت ها را قرار داديم به جهت بهره بردارى و برخوردارى شما، و به جهت چهارپايان شما؛ زيرا اشياء مذكوره بعضى طعام و بعضى علف است.

ثعلبى و زمخشرى از مفسّران عامّه در تفسير خود نقل نموده اند كه از ابو بكر پرسيدند:

وَ فَكِهَةً وَ أَبًّا چيست؟ گفت:

أيُّ سَماءٍ تُظِلُّنى، وَأىُّ أرْضٍ تُقِلُّنى إذَا قُلْتُ فِى كِتَابِ اللّهِ ما لا عِلْمَ لى بِهِ...؟! يعنى: كدام آسمان بر من سايه مى افكند و كدام زمين مرا برمى دارد، چون در تفسير و معنى آيۀ كتاب خدا آنچه را نمى دانم بگويم؟! امّا «فاكهه» را فهميدم كه ميوه است و امّا «ابّ» را خداوند داناست كه چيست، من نمى دانم!(1) و عمر نيز معنى «اَبّ» را نمى دانست. گفت: همۀ آيه ها را مى دانم مگر اب را!(2) ابن شهرآشوب گويد: در احاديث اهل بيت وارد شده كه اين خبر به امير المؤمنين عليه السلام رسيد، حضرت فرمود: ابّ گياه و چراگاه را گويند...

تتمّه - تأمّل در نقل اين مفسّران حجّتى است براى كشف حقيقت، نسبت به مقام امامت.

در كتاب كافى از حضرت باقر عليه السلام روايت شده است كه سؤال نمودند از او از آيۀ فَلْيَنظُرِ الْإِنسَنُ إِلَى طَعَامِهِ كه مراد از طعام چيست؟ حضرت فرمود: يعنى بايد نظر كند انسان در علمى كه اخذ مى كند، از كه اخذ مى كند آن را؟(3)

بعضى از محققان گفته اند كه طعام مشتمل است بر طعام جسم و طعام روح، همچنان كه انسان مشتمل است بر بدن و روح. پس چنانچه لازم است بر انسان كه نظر كند در غذاى

ص:391


1- . كشّاف زمخشرى، (چ مصر 1354)، ج 4، ص 186 در ذيل همين آيه و تفسير ثعلبى، ج 10، ص 134.
2- . دو مدرك ياد شده.
3- . اصول كافى، ج 1، ص 49.

جسمانى خود تا بداند كه آن سالم است همين طور لازم است كه نظر كند به غذاى روحانى خود يعنى علم، تا بداند كه آيا علمى است از جانب خداوند تا غذاى سالمى باشد براى روح؟ پس سزاوار باشد كه انسان اخذ نمايد علم خود را از اهل بيت نبوّت، چون ايشان محل وحى و سرچشمۀ حكمت مى باشند و اخذكننده اند علوم خود را از خداى متعال، تا صلاحيت داشته باشد براى غذاى روح، نه از ديگران كه بين ايشان و بين خدا رابطه اى نيست، نه از جهت وحى و نه از بابت الهام.

بنابراين مراد از طعام هر دو باشد: يكى غذاى بدن و ديگرى غذاى روح، و دومى بايد از جانب خدا باشد.

حوادث قيامت

(آيۀ 33-37) (فَإِذَا جَآءَتِ الصَّآخَّةُ * يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ * وَ أُمِّهِى وَ أَبِيهِ * وَ صَحِبَتِهِى وَ بَنِيهِ * لِكُلِّ امْرِىٍ مِّنْهُمْ يَوْمَلِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ)

لغت:

صاخّة صدا و فرياد بسيار بلند و شديد.

تفسير:

بعد از ذكر نعمت هاى دالّ بر وجود صانع عالم و قدرت او بر جميع امور، كه از جملۀ آن حشر و نشر و معاد است، ذكر احوال قيامت مى نمايد:

پس هنگامى كه صيحۀ گوش خراش (نفخۀ دوم صور) در رسد؛

روزى كه آدمى از برادرش (با وجود انس و ملاحظه و مهربانى كه ميان آنها بوده) مى گريزد؛

و از مادر و پدرش نيز، با وجود محبت و لطف فراوانى كه از آنها ديده، و نيز از همسر با آن كه انيس او بوده، و پسرانش كه باعث پشت گرمى او بوده اند.

و فرار از اقربا به جهت اشتغال او باشد به كار خود و اضطرار او به احوال خود،

ص:392

چنانچه مى فرمايد:

براى هر انسانى در آن روز حال و كارى خواهد بود كه او را به خود مشغول مى دارد و به سبب گرفتارى هاى خود به ديگرى و كار ديگرى نمى پردازد.

عطاء بن يسار از يكى از همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن بزرگوار روايت نموده كه فرمود:

روز قيامت خلايق محشور شوند سر و پا برهنه.... سوده گفت: من گفتم:

«يَا رَسُولَ اللّهِ وَاسَوْأَتَاهُ! يَنْظُرُ بَعْضُنَا إلى بَعْضٍ» چه رسوايى است كه همه به عورت يكديگر نظر مى كند! حضرت فرمود: به جهت شدّت گرفتارى، به خود مشغول باشند و به ديگرى نپردازند. پس اين آيه را تلاوت فرمود: لِكُلِّ امْرِىٍ مِّنْهُمْ يَوْمَلِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ. (1)(آيۀ 38 و 39) (وُجُوهٌ يَوْمَلِذٍ مُّسْفِرَةٌ * ضَاحِكَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ)

لغت:

مُسفِرة اسم فاعل از باب إفعال، و مصدر آن به معنى روشن شدن است.

تفسير:

چهره هايى در آن روز روشن و درخشان است؛

خندان و شادمان به سبب نجات از جهنّم و وصول به روضۀ رضوان و نعمت هاى بى پايان و اينها اهل ايمان و طاعت باشند.

از انس بن مالك روايت شده كه گفت: از حضرت رسول صلى الله عليه و آله پرسيدم از اين آيه: وُجُوهٌ يَوْمَلِذٍ مُّسْفِرَةٌ؟

فَقَالَ رَسولُ اللّهِ: يَا أنَسُ، هِىَ وُجوهُنا بَنى عَبْدِ الْمُطِّلِبِ أنَا وَعَلىٌّ وَحَمْزَةُ وَجَعْفَرٌ وَفَاطِمَةُ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ، نَخْرُجُ مِنْ قُبُورِنَا وَنُورُ وُجُوهِنَا كَالشَّمْسِ الضّاحِيَةِ يَوْمَ الْقِيامَةِ...(2)

ص:393


1- . تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 440.
2- . شواهد التنزيل، حاكم حسكانى، (چ بيروت)، ج 2، ص 423 و موسوعة الامامه، ج 2، ص 404 به نقل از شواهدالتنزيل.

فرمود: اى انس، مراد از اين وجوه خندان و شادمان، بنى عبد المطلب اند: من و علىّ بن ابى طالب و حمزه و جعفر و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام. روز قيامت از قبور خود بيرون مى آييم در حالى كه صورت هاى ما چون آفتاب عالمتاب، روشن و درخشنده و لامع باشد.

(آيۀ 40-42) (وَ وُجُوهٌ يَوْمَلِذٍ عَلَيْهَا غَبَرَةٌ * تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ * أُوْلَلِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ)

لغت:

غَبَرة به معنى غبارى است كه روى چيزى نشيند.

ترهق فعل مضارع يعنى مى پوشاند. قَتَرة سياهى.

تفسير:

و چهره هايى در آن روز بر آنها غبار و تيرگى باشد.

سياهى و تاريكى، آنها را فرا گرفته و پوشانده است.

آنان همان كافران و فاجران اند كه از دايرۀ فرمانبرىِ از خدا خارج شده اند.

ص:394

سورۀ تكوير

حوادث قيامت

(آيۀ 1-13) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ * وَ إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ * وَ إِذَا الْجِبَالُ سُيِّرَتْ * وَ إِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ * وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ * وَ إِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ * وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ * وَ إِذَا الْمَوْءُودَةُ سُلِلَتْ * بِأَىِّ ذَم نبٍ قُتِلَتْ * وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ * وَ إِذَاالسَّمَآءُ كُشِطَتْ * وَ إِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ * وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ)

تفسير:

آن گاه كه خورشيد در هم پيچيده شود. گويى چيزى دورش پيچيده اند تا خاموش و بى حرارت گردد؛

و آن گاه كه ستارگان تيره گردند و فرو ريزند؛

ص:395

و آن گاه كه كوه ها سير داده شوند؛

و آن گاه كه شتران آبستن ده ماهه (با ارزش ترين مال آن عصر) رها و بى صاحب مانند؛

يعنى به جهت فرط مشغولى و گرفتارى، هيچ كس به آنها توجّه نكند با آن كه عزيزترين و نفيس ترين چيزها نزد عرب هستند، كه بر آنها بار نمى كنند و سوار آنها نمى شوند و شيرشان را نمى دوشند.

نزد بعضى از مفسّران مراد از «عِشار» ابرها هستند كه حامل باران اند. يعنى ابرها از باريدن معطّل شوند.

وَ إِذَا الْوُحُوشُ...: و آن گاه كه همۀ حيوانات وحشى محشور شوند (از محل مرگ خود بيرون آيند)؛

و آن گاه كه درياها پر شوند و جوشان گردند؛

ابن عباس گفته: نزد قيام قيامت اين شش علامت كه مذكور شد، در دنيا حادث شود و شش ديگر در آخرت وقوع يابد،(1) كه آنها اين است:

وَ إِذَا النُّفُوسُ...: و آن گاه كه ارواح برزخى با ابدان جديد محشرى، و نيكان با نيكان و بدان با بدان، و مردان بهشتى با همسران خود جفت گردند.

از ابن عباس روايت شده است كه: آن گاه كه مؤمنان، سه صنف شوند (2)(اصحاب ميمنه، اصحاب مشئمه، مقرّبان).

وَ إِذَا الْمَوْءُدَةُ...: و آن گاه كه در بارۀ هر نفس زنده به گور شده پرسيده شود (از دختران زنده به گور شدۀ زمان جاهليّت، انسان هاى زنده به گور شدۀ تاريخ، و بى گناهانِ در زندان مرده سؤال شود) كه به چه جرمى كشته شدند؟ و از قاتلان آنها پرسيده شود كه اينان را به كدامين گناه كشته اند؟

و فايدۀ اين سؤال از موؤده آن است كه در جواب گويد: «من بى جرم كشته شدم» تا موجب رسوايى و توبيخ بسيار قاتل او گردد و حجّت بر او لازم شود.

پس غرض از اين سؤال، تهديد پدران باشد كه دختران را زنده در گور كرده باشند.

ص:396


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 10، ص 161.
2- . تفسير ابو الفتوح، چاپ اسلاميه، ج 12، ص 5.

يعنى مقتول را از قاتل طلبند و به او گويند: كجاست دختر تو؟ و چه كردى با او؟ و به كدام گناه كشته شد؟ و به چه سبب او را كشتى؟!

اين عمل شنيع و فعل قبيح، عادت برخى از عرب بود در جاهليّت كه از ترس فقر يا لحوق عار و عيب، دختران را زنده در گور مى كردند. حق تعالى مى فرمايد: آن روز از قاتلان سؤال كنند كه چرا ايشان را كشتيد؟!

ابن عباس نقل نموده: چون وضع حمل زن نزديك مى شد، گودى اى مى كندند و نزديك آن مى نشستند. اگر دختر بود در آن گودى مى انداختند و آن را پر از خاك مى كردند! البته اين رفتار برخى از طوائف عرب بود(1).

روايت شده است كه قيس بن عاصم خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله عرض كرد: من نُه دختر خود را زمان جاهليّت زنده به گور كردم! چگونه عذر آن را خواهم؟(2)...

وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ: و آن گاه كه كتاب هاى عمل از جانب خداى متعال ميان اهل محشر منتشر و صحيفۀ عمل هر شخصى در مقابلش گسترده شود.

گفته شده: اى فرزند آدم، صحيفۀ عمل تو در هم پيچيده شود و بعد از آن در روز قيامت آن را بگشايند. پس بايد مرد نظر كند در آنچه املا مى كند در صحيفۀ خود و از نشر آن انديشه نمايد.

و آن گاه كه آسمان از روى آنچه بر آن احاطه داشته برچيده شود؛

و آن گاه كه جهنّم بر افروخته و شعله ور گردد؛

و آن گاه كه بهشت به متّقيان نزديك شود؛

يا نعمت هاى بهشت را نزديك آورند و به مؤمن و كافر بنمايند تا سُرور مؤمنان زياده شود و حسرت اهل جهنّم مضاعف گردد.

(آيۀ 14) (عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّآ أَحْضَرَتْ)

ص:397


1- . مدرك سابق.
2- منهج الصادقين، ج 10، ص 162.

تفسير:

آن روز است كه هر كسى آنچه را از خير و شرّ براى خود در دنيا حاضر كرده و انجام داده مى فهمد.

اين آيه جواب شرطهايى است كه قبلاً ذكر شد.

مراد آن است كه تا آدمى اين دوازده حال كه مذكور شد، شش در دنيا و شش در آخرت، مشاهده نكند، نمى داند با خود چه كرده است. و چون بداند كه با هر خيرى، كرامتى و عطايى است و با هر شرّى، ملامتى و عتابى باشد، حسرت مى خورد كه چرا زيادتر كار نيك نكرده و بر بدى هايى كه كرده غصه مى خورد چرا به جا آورده؟! و آن حسرت و اندوه فايده ندهد.

در خبر است كه يكى نزد ابن مسعود اين سوره را تلاوت نمود. چون به اين آيه رسيد، گفت:

«وَا انْقِطَاعَ ظَهْرَاهُ»(1) پشت من شكسته شد.

(آيۀ 15-18) (فَلَآ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ * الْجَوَارِ الْكُنَّسِ * وَ الَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ * وَ الصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ)

لغت:

خنّس جمع «خانس» به معنى پنهان شونده. كنّس جمع «كانس» و آن هم به معنى پنهان شونده است. عسعس فعل ماضى به معنى «رو آورد» و «پشت كرد» به هر دو معنى هست.

تفسير:

نه، نه پس سوگند به ستارگانِ پنهان شونده در روز، و به ستارگان بازگردنده در شب.

نزد بعضى از مفسّران، مراد جميع كواكب اند كه خُنّس، پنهان شدن آنها در روز است.

ص:398


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 164.

چه از چشم ها غايب مى شوند و كُنّس، ظاهر شدن آنها در شب است.

و سوگند به شب آن گاه كه رو آورد و آن گاه كه پشت كند، يعنى هوا را تاريك و سپس تاريكى را برطرف كند؛

و سوگند به صبح آن گاه كه بدمد. يعنى طلوع كند و روشنايى آن امتداد يابد.

ويژگى هاى وحى، جبرئيل و پيامبر

(آيۀ 19-21) (إِنَّهُو لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ * ذِى قُوَّةٍ عِندَ ذِى الْعَرْشِ مَكِينٍ * مُّطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ)

تفسير:

اين آيه جواب چهار سوگند گذشته در آيات 15 تا 18 است.

اين قرآن بى ترديد گفتار فرستادۀ گرامى و ارجمند است.

مراد جبرئيل است كه آن را از جانب خدا بر پيامبر نازل نموده و به او گفته است.

خلاصۀ معنى آن كه قرآن كلام خداست و آن را به لسان جبرئيل بر پيامبر خوانده و حضرت آن را از جبرئيل تلقى نموده، نه آن كه جبرئيل از پيش خود گفته باشد.

پس در وصف جبرئيل فرمايد كه نيرومند و در نزد خداوند عرش داراى قرب و منزلتى است.

(آيۀ 21) (مُّطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ)

تفسير:

در آن جا مورد اطاعت فرشتگان و امين است.

هر چه گويد، فرمان او برند.

شيخ طوسى رحمه الله در تبيان فرمايد:

احتمال ديگر اين كه مراد از رسول در اين آيه، حضرت رسول صلى الله عليه و آله باشد و صفاتى

ص:399

كه پس از آن ياد شده مربوط به حضرت رسول صلى الله عليه و آله باشد. (1)(آيۀ 22) (وَ مَا صَاحِبُكُم بِمَجْنُونٍ)

تفسير:

بعد از بيان حقّيت قرآن و نزول آن از نزد حضرت منّان، به كافران خطاب فرمايد كه: و مصاحب و رفيق شما - يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله - ديوانه نيست.

اين كلام نيز جواب قسم است، يعنى سوگند به امور مذكوره كه قرآن به توسط جبرئيل از نزد حضرت سبحان بر پيامبر صاحب كرامت نازل شده و پيامبر، مجنون نيست، چنانچه كفّار مى گويند؛ بلكه عقل كل و خاتم رسل است.

(آيۀ 23-26) (وَ لَقَدْ رَءَاهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ * وَ مَا هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ * وَ مَا هُوَ بِقَوْلِ شَيْطَنٍ رَّجِيمٍ * فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ)

تفسير:

و حقّاً كه اين پيامبر، او را - يعنى جبرئيل را - در آن كرانۀ روشن و افق بالاتر از افق آدميان و كرانۀ فرشتگان ديده است.

و نيز در وصف پيامبر فرمايد: و او بر غيب - يعنى بر آنچه به وحى دريافت نمود - بخيل نيست كه آن را پنهان كند و بيان نكند يا تغيير دهد يا تأخير اندازد يا مخلوط نمايد.

و اين قرآن، گفتار شيطان رانده شده از درگاه خداوند نيست.

پس به كجا مى رويد؟ يعنى از سخن بدين راستى و درستى، چرا اعراض مى كنيد و با وجود حق بودن آن، آن را به سحر و كهانت و اساطير الاولين نسبت مى دهيد؟!

ص:400


1- . تفسير التبيان، طوسى، ج 10، ص 286.

(آيۀ 27-29) (إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَلَمِينَ * لِمَن شَآءَ مِنكُمْ أَن يَسْتَقِيمَ * وَ مَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَلَمِينَ)

تفسير:

اين قرآن جز يادآورى براى جهانيان نيست؛

براى آن كس از شما كه بخواهد در اعتقاد و اخلاق و عمل مستقيم گردد.

حاصل آن كه قرآن اگر چه به حسب ظاهر براى تمام عالميان مى باشد؛ لكن چون فقط طالبان حق و استقامت به تذكّر آن منتفع مى شوند از اين رو بديشان اختصاص داده است.

چنانچه در آيۀ ديگر مى فرمايد: إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِىَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ.

وَ مَا تَشَآءُونَ...: و شما انتخاب اين راه را اراده نمى كنيد مگر آن كه خداوند - پروردگار جهانيان - با ارادۀ تكوينى بخواهد؛ زيرا ارادۀ اختيارى شما مانند افعال اختيارى تان در تحت ارادۀ خداست.(1)

ص:401


1- . در تفسير برهان، در ذيل آيه، ح 13 آمده كه: امام هادى عليه السلام فرمود به درستى كه خداوند تبارك و تعالى قلوب ائمه عليهم السلام را مكان و محلى براى اراده اش قرار داد، و هنگامى كه خدا چيزى را بخواهد، آنها نيز مى خواهند و هو قوله «وَ مَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَلَمِينَ».

سورۀ انفطار

حوادث قيامت

(آيۀ 1-4) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (إِذَا السَّمَآءُ انفَطَرَتْ * وَ إِذَا الْكَوَاكِبُ انتَثَرَتْ * وَ إِذَا الْبِحَارُ فُجِّرَتْ * وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ)

تفسير:

آن گاه كه آسمان بشكافد؛

و آن گاه كه ستارگان از هم بپاشند و فرو ريزند؛

و آن گاه كه درياها شكافته شود و آب ها به هم متصل گردند؛

يا درياها بجوشند و پر شوند؛

يا آن كه زمين همۀ آب هاى خود را فرو برد، پس همۀ درياها خشك گردد و قطره اى آب در آن نماند؛

و آن گاه كه قبرها زير و رو شود و مردگان بيرون افتند و زنده شوند؛

ص:402

غرور بشر در برابر خداوند و نعمت ها

(آيۀ 5) (عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ)

تفسير:

چون امور ياد شده واقع شود هر انسانى از وضيع و شريف، غنى و فقير، مرد و زن و عالم و جاهل آنچه را از پيش فرستاده و آنچه را تأخير انداخته خواهد دانست. يعنى هر خير و شرى را كه در زندگى انجام داده، و هر سنّت و رسم نيك يا بدى را كه پس از خويش به جاى گذاشته است همه را خواهد دانست.

در كتاب منهج الصادقين روايت شده كه در مجلسِ حضرت رسول صلى الله عليه و آله سائلى كمك خواست؛ امّا كسى چيزى به او نداد. مرتبۀ ديگر سؤال نمود، يكى چيزى به او داد. مردمان چون ديدند كه او صدقه داد، همه عطا كردند. پس حضرت فرمود:

مَنِ اسْتَنَّ خَيْراً فَاسْتُنَّ بِهِ فَلَهُ أجْرُهُ وَمِثْلُ اجُورِ مَنِ اتَّبَعَهُ غَيْرَ مُنْقَصٍ مِنْ اجُورِهِمْ، وَمَنِ اسْتَنَّ شَرّاً فَاسْتُنَّ بِهِ فَعَلْيهِ وِزْرُهُ وَمِثْلُ أوْزَارِ مَنِ اتَّبَعَهُ غَيْرَ مُنْقَصٍ مِنْ أوْزَارِهِمْ: هر كس سنّت خيرى به جا آورد، پس عمل به آن شود، پس براى اوست اجر آن و مثل اجرهاى كسانى كه از او پيروى كنند در حالتى كه از اجر آنها چيزى كم نشود، و هر كه سنّت بدى گذارد، پس به جا آورند آن را، پس بر اوست وزر آن و مثل وزر كسانى كه از او پيروى نمودند، بدون كم شدن از وزر آنها. حذيفۀ يمانى كه در آن جا حاضر بود اين آيه را تلاوت نمود: عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ.(1) بنابراين تمام تأسيس كنندگان و سازندگان مؤسسات خير مانند مساجد و مشاهد و مجالس دينى را شامل شود و همچنين مؤسسات شرّ و فساد مانند مجالس فسق و فجور و ترويج و اشاعۀ قبيح در ميان جامعه را شامل مى گردد.

(آيۀ 6-8) (يَأَيُّهَا الْإِنسَنُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ * الَّذِى خَلَقَكَ فَسَوَّلكَ فَعَدَلَكَ * فِى أَىِّ صُورَةٍ مَّا شَآءَ رَكَّبَكَ)

ص:403


1- . منهج الصادقين، ج 10 ص 170.

تفسير:

اى انسان، چه چيز تو را به پروردگار بزرگوارت مغرور نمود كه به ربوبيت او كفر و به كَرم او كفران ورزيدى؟!

يعنى فضل و عنايت منعم حقيقى به انعام و افضال موجب سپاسدارى و شكرگزارى او خواهد بود، نه آن كه به عكس باعث بر كفران و حق ناشناسى او گردد. و البته اين از نهايت جهل و خلاف وجدان خواهد بود و لذا حضرت رسول صلى الله عليه و آله وقتى اين آيه را تلاوت نمود، فرمود:

غَرَّه جَهْلُهُ: نادانى و جهالت او، او را مغرور ساخت. يعنى در جواب مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ فرمود:

غرّه جهله.

الَّذِى خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ: آن خدايى كه تو را آفريد و اندام هايت را با قرار دادن هر عضوى در محل مناسب خود طبق حكمت بالغۀ خود، درست و منظم ساخت و با ايجاد توازن و تعاون ميان اعضا، در ايفاى اهداف مربوطه تعديل شان كرد و سامان شان داد.

فِى أَىِّ صُورَةٍ مَّا شَآءَ رَكَّبَكَ: در هر صورت و شكلى كه مى خواست از نظر خصوصيات اعضا و اوصاف هيئت مجموع تو را تركيب بخشيد.

يعنى تركيب داد تو را در هر صورتى كه مشيّت و ارادۀ او اقتضاى آن مى كرد از صورت هاى مختلفه در حسن و قبح و طول و كوتاه قدى و ذكوريت و انوثيت و شبيه بودن به پدر يا مادر و دايى و عمو و غير آن از ساير خويشان.

از اعظم نعمت هاى الهى نسبت به افراد انسانى آن است كه بدين صورت جميل او را بيافريد و حضرت صادق عليه السلام فرمايد:

«لَوْ شَاءَ رَكَّبَكَ عَلى غَيْرِ هذِهِ الصُّورَةِ»: (1) اگر قادر متعال مى خواست، تو را به صورتى غير اين صورت تركيب مى كرد و مصوَّر مى ساخت. و لكن به فضل و كرم خود تو را به احسن تقويم خلق فرمود كه آن صورت انسانى است و البته چنين احسان بزرگ، سپاسدارى و شكرگزارى و حق شناسى منعم محسن را لازم دارد.

(آيۀ 9) (كَلَّا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ)

ص:404


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 449.

كرام الكاتبين

تفسير:

چنين نيست كه به كرم خدا مغرور شده باشيد؛ زيرا كرم و فضل خدا موجب شكر و طاعت است نه كفر و معصيت؛ بلكه شما روز جزا و معاد را تكذيب مى كنيد.

(آيۀ 10 تا 12) (وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَفِظِينَ * كِرَامًا كَتِبِينَ * يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ)

تفسير:

و البته بر شما نگهبانانى از فرشتگان هست؛

بزرگوارانى نويسنده كه اعمال و اقوال شما را مى نويسند؛

كه ظاهر و باطن و خلوص و ريا و مراتب كمال و نقص آنچه را انجام مى دهيد از نيك و بد مى دانند.

تبصره: ابن بابويه رحمه الله در كتاب اعتقادات فرمايد:

اعتقاد ما آن است كه هيچ بنده اى نيست مگر آن كه دو فرشته بر او موكّل اند، اعمال او را مى نويسند. اگر قصد حسنه نمايد، براى او يك حسنه و اگر به جا آورد، ده حسنه مى نويسند و اگر قصد گناه كند، ننويسند، و چون به جا آورد، هفت ساعت به او مهلت دهند، چنانچه توبه كند، ننويسند و اگر توبه نكند، يك گناه بر او مى نويسند...

ابرار، فاجران و روز جزا

(آيۀ 13-19) (إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِى نَعِيمٍ * وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِى جَحِيمٍ * يَصْلَوْنَهَا يَوْمَ الدِّينِ * وَ مَا هُمْ عَنْهَا بِغَآلِبِينَ * وَ مَآ أَدْرَلكَ مَا يَوْمُ الدِّينِ * ثُمَّ مَآ أَدْرَلكَ مَا يَوْمُ الدِّينِ * يَوْمَ لَاتَمْلِكُ نَفْسٌ لِّنَفْسٍ شَيًْا وَ الْأَمْرُ يَوْمَلِذٍ لِّلَّهِ)

ص:405

تفسير:

بى ترديد نيكان در آخرت در نعمتى فراوان اند كه باقى است و دائماً در تزايد است.

و بى شك بدكاران كه منكر قيامت اند در جهنمى سوزانند.

روز جزا در آن وارد مى شوند و حرارت آن را مى چشند و مى سوزاند.

و هرگز آنها از آن غايب نباشند. يعنى از جهنّم خارج نشوند و در آن مخلّد باشند.

روايت شده است كه فضيل هرگاه اين آيه را مى خواند، مى گفت:

مَا أشَدَّهَا مِنْ آيَةٍ عَلَى الغَافِلينَ: سخت ترين آيه بر غافلان اين آيه است. (1)وَ مَآ أَدْرَلكَ...: و تو چه مى دانى روز جزا و حساب چيست؟

باز تو چه مى دانى كه روز جزا و حساب چيست؟

تكرار، جهت تعجّب و عظمت شأن آن روز است.

يعنى كنه و حقيقت آن را هيچ كس نداند و علم هيچ عالمى و فهم هيچ كسى به آن نرسد.

يا تو چه مى دانى آن چيزى را كه در روز جزا از انواع نعم براى اهل بهشت است؟ و چه مى دانى آن چيزى را كه در آن روز از اصناف عذاب براى اهل جهنّم است؟

يَوْمَ لَاتَمْلِكُ...: روزى كه هيچ كس نسبت به ديگرى قادر به انجام كارى نخواهد بود و فرمان در آن روز تنها از آنِ خداوند است.

يعنى هيچ كس نتواند كه به قوّت و قدرت خود نفعى به كسى رساند و يا از او عذابى را دفع كند، و حكم و فرمان در آن روز در جزا و ثواب و عفو و عذاب مخصوص خداوند است، و بدون اذن او هيچ كس نتواند براى كسى شفاعت نمايد.

ص:406


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 174.

سورۀ مطففين

تهديد و اندرز كم فروشان

(آيۀ 1-3) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (وَيْلٌ لِّلْمُطَفِّفِينَ * الَّذِينَ إِذَا اكْتَالُواْ عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ * وَ إِذَا كَالُوهُمْ أَو وَّزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ)

تفسير:

واى بر كم فروشان!

آنان كه چون از مردم پيمانه مى ستانند به تمام مى ستانند؛

و چون براى مردم پيمانه يا وزن مى كنند كم مى گذارند و به ايشان زيان رسانند.

چون اين سوره نازل شد، حضرت به ميان بازار آمد و آن را برايشان خواند. سپس فرمود:

خَمْسٌ بِخَمْسٍ: پنج خصلت نكوهيده مقارن پنج مصيبت و بلاست. گفتند: يا رسول اللّه، آن پنج چيز چيست؟ فرمود:

مَا نَقَضَ قَوْمٌ الْعَهْدَ إلّاسَلَّطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ عَدُوَّهُمْ، وَمَا حَكَمُوا بِغَيْر مَا أنْزَلَ اللّهُ الّا فَشَا فيهِمُ الْفَقْرُ، وَمَا ظَهَرَتْ فيهِمُ الْفَاحِشَةُ إلّافَشَا فيهِمُ الْمَوْتُ، وَلَا طَفَّفُوا الْكَيْلَ إلّامُنِعُوا النَّبَاتَ وَاُخِذُوا بِالسِّنينَ، وَلَا مَنَعُوا الزَّكاةَ إلّاحُبِسَ عَنْهُمُ الْقِطْرُ:

ص:407

1 - هيچ قومى نقض عهد ننمايد مگر آن كه خدا دشمن آنها را بر ايشان مسلط سازد.

2 - و حكم به غير ما انزل اللّه نكنند مگر آن كه فقر در ايشان شيوع پيدا كند.

3 - و آشكار نشود در ميان ايشان گناه و بى عفتى مگر آن كه مرگ ناگهانى در ميان ايشان شايع شود.

4 - و كم نكنند كيل را مگر آن كه به قحط و غلا مبتلا گردند.

5 - و منع نكنند زكات را مگر آن كه باران از آنها منع شود.(1) و حضرت امير المؤمنين عليه السلام چون از قضاوت فارغ مى شد به بازار كوفه مى آمد و مى فرمود: اى مردمان، از خدا بترسيد و كيل و وزن را تمام بدهيد و طريق عدل را در آن مراعات كنيد و چيزهاى موزون و مكيل را به مردم كم ندهيد و در زمين فساد و تباهى ننماييد.(2)

از ابن مسعود منقول است كه:

الَصَّلاةُ مِكْيَالٌ، فَمَنْ أوفى وُفِىَ لَهُ، وَمَنْ طَفَّفَ وَقَدْ سَمِعْتُمْ مَا قَالَ اللّهُ تَعالى فِى الْمُطَفِّفينَ: نماز مكيال است، هر كه خوب و كامل ادا نمايد، پاداش تمام براى او هست و هر كه بكاهد از آن، در آيۀ وَيْلٌ لِّلْمُطَفِّفِينَ داخل خواهد بود.(3)

(آيۀ 4-6) (أَلَا يَظُنُّ أُوْلَلِكَ أَنَّهُم مَّبْعُوثُونَ * لِيَوْمٍ عَظِيمٍ * يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَلَمِينَ)

تفسير:

آيا آنها - يعنى كم فروشان - گمان نمى كنند كه براى حساب و كتاب برانگيخته مى شوند؟ در روزى بزرگ؟ روزى كه همۀ مردم براى محاسبه و داورى در پيشگاه پروردگار جهانيان بر مى خيزند.

يعنى آيا به معاد گمان هم ندارند؟

ص:408


1- . به تفسير ابوالفتوح رازى، ج 12 ص 20-21 و تفسير ثعلبى، ج 10، ص 15 رجوع شود.
2- . تفسير ابوالفتوح، ج 12، ص 21 با كمى تفاوت.
3- . تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 452 (با اندكى اختلاف).

چه هر كه گمان به قيامت و زنده شدن داشته باشد به امثال اين قبايح جرأت ننمايد. چه رسد به آن كه به قيامت و معاد و حساب يقين داشته باشد.

محل كتاب فجار و سرانجام تكذيبگران

(آيۀ 7-9) (كَلَّآ إِنَّ كِتَبَ الْفُجَّارِ لَفِى سِجِّينٍ * وَ مَآ أَدْرَلكَ مَا سِجِّينٌ * كِتَبٌ مَّرْقُومٌ)

تفسير:

چنين نيست كه مى پندارند حساب و معادى نيست، بى ترديد نوشته و كارنامۀ كافران و فاجران در سجّين است.

و تو چه مى دانى كه سجّين چيست؟

نوشتار جامع رقم خورده اى است كه مجازات اعمال همۀ كافران و فاجران در آن است.

در كتاب كافى است كه از حضرت كاظم از اين آيه سؤال شد فرمود: ايشان كسانى هستند كه در حق ائمه فاجر شدند و بر ايشان تعدّى نمودند.(1)

(آيۀ 10-13) (وَيْلٌ يَوْمَلِذٍ لِّلْمُكَذِّبِينَ الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ * وَ مَا يُكَذِّبُ بِهِى إِلَّا كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ ءَايَتُنَا قَالَ أَسَطِيرُ الْأَوَّلِينَ)

تفسير:

واى در آن روز بر تكذيب كنندگان؛

آنان كه روز جزا را تكذيب مى كنند و آن را باور ندارند.

و روز جزا را جز هر متجاوز از حدود گناه پيشه تكذيب نمى كند.

ص:409


1- . اصول كافى، ج 1، ص 435.

همان كه هرگاه آيات ما بر او تلاوت و خوانده مى شود از روى جهل و عناد مى گويد:

اينها افسانه هاى پيشينيان است.

و هرگاه كسى در جهل و عناد و انكار به اين مرتبه رسيده باشد، آيات الهى و شواهد نقلى به او نفعى نخواهد داشت. چنانچه بر دلايل عقلى فايده و اثرى مترتّب نخواهد ساخت و حال آن كه برهان مبدأ و معاد، فطرى است و هر كس عقل سليم داشته باشد، آن را انكار ننمايد.

حضرت سجاد عليه السلام فرمايد:

وَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أنْكَرَ النَّشْأَةَ الْاُخْرى وَهُوَ يَرَى النَّشْأَةَ الْاُولى: تعجّب و تمام تعجّب از كسى است كه منكر شود نشئۀ آخرت را و حال آن كه مى بيند نشئۀ اولى راكه دنيا باشد!(1)

زنگار قلب

(آيۀ 14) (كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُواْ يَكْسِبُونَ)

تفسير:

چنين نيست كه آيات قرآن ما افسانه باشد؛ بلكه آنچه به جا مى آوردند از گناهان، بر دل هاى آنها زنگار بسته است.

يعنى قلوب ايشان به سبب غلبۀ كفر و معاصى، زنگ گرفته و تاريك گشته و بدين سبب معرفت حق و باطل برايشان مخفى شده و نصيحت بر دل هاى آنها اثر نمى كند.

عيّاشى از زراره از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده كه فرمود:

مَا مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إلّاوَفى قَلْبِهِ نُكْتَةٌ بَيْضَاءُ، فَإذَا أذْنَبَ ذَنْباً خَرَجَ فى تِلْكَ النُّكْتَةِ نُكْتَةٌ سَوْدَاءُ، فَإذَا تَابَ ذَهَبَ ذلِكَ السَّوادُ، وَإنْ تَمَادى فِى الذُّنُوبِ زادَ ذلِكَ السَّوادُ حَتّى يُغَطِّىَ الْبَياضَ، فَإِذَا غطَّى الْبَياضَ لَمْ يَرْجِعْ صَاحِبُهُ إلى خَيْرٍ أبَداً. هيچ بندۀ مؤمنى نباشد مگر آن كه در قلب او نقطۀ سفيدى است و چون گناه كند نقطۀ سياهى در ميان آن پيدا شود، پس اگر توبه كند، آن سياهى زايل گردد و اگر بر گناه مداومت نمايد، آن سياهى زياد شود تا آن كه تمام آن نقطۀ سفيد را بپوشاند و هرگاه آن سفيدى به

ص:410


1- . بحار الانوار، ج 7، باب 3، ص 42.

كلّى پوشيده گردد، صاحب او هرگز به خير بر نگردد و دائم در معاصى باشد. و بعد از آن فرمود: اين است فرمايش الهى: كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم مَّا كَانُواْ يَكْسِبُونَ.(1)

محل كتاب ابرار و سرانجام آنها

(آيۀ 15) (كَلَّآ إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ يَوْمَلِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ)

تفسير:

چنين نيست كه كافران پندارند (بى ترديد معاد و قيامت هست؛ امّا) آنها در آن روز از عنايات پروردگارشان محجوب و محروم اند.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام در تفسير اين آيه، فرمود:

أىْ مَحْرُومُونَ عَنْ ثَوابِهِ وَكَرامَتِهِ(2)، پس مراد از محجوبيت، محروميت ايشان از رحمت و ثواب الهى است.

(آيۀ 16 و 17) (ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصَالُواْ الْجَحِيمِ * ثُمَّ يُقَالُ هَذَا الَّذِى كُنتُم بِهِى تُكَذِّبُونَ)

تفسير:

سپس آنان - يعنى تكذيب كنندگان قيامت و معاد - حتماً وارد جهنّم مى شوند و حرارت آن را چشيده و در آن خواهند سوخت.

سپس به آنها از روى توبيخ و سرزنش گفته مى شود: اين عذاب جهنّم همان چيزى است كه آن را در دنيا تكذيب و انكار مى كرديد و باور نداشتيد.

(آيۀ 18-21) (كَلَّآ إِنَّ كِتَبَ الْأَبْرَارِ لَفِى عِلِّيِّينَ * وَ مَآ أَدْرَلكَ مَا عِلِّيُّونَ * كِتَبٌ مَّرْقُومٌ * يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ)

ص:411


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 453.
2- . همان مأخذ، ص 454.

تفسير:

چنين نيست كه معاد و حسابى در كار نباشد، همانا نوشتار و كارنامۀ پاداش نيكان در عليين است.

و تو چه مى دانى كه عليين چيست؟

نوشتار و كتاب جامع رقم خورده اى است كه پاداش هاى نيكان در آن است؛

كه فرشتگان مقرّب درگاه الهى آن را مى بينند و نزد آن حاضر مى شوند.

بعد از آن در وصف ابرار فرمايد:

(آيۀ 22-24) (إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِى نَعِيمٍ * عَلَى الْأَرَآلِكِ يَنظُرُونَ * تَعْرِفُ فِى وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ)

تفسير:

به يقين نيكوكاران در نعمتى فراوان هستند.

بر روى تخت هاى آراستۀ فاخر، به نعمت هاى بهشتى و جمال حق مى نگرند و از مناظر بهشت و انواع كرامت ها و رحمت ها شادمان و فرحناك اند.

در چهره هاى آنان خرمى و طراوت نعمتِ فراوان را درك مى كنى و مى بينى.

(آيۀ 25-28) (يُسْقَوْنَ مِن رَّحِيقٍ مَّخْتُومٍ * خِتَمُهُو مِسْكٌ وَ فِى ذَ لِكَ فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَفِسُونَ * وَ مِزَاجُهُو مِن تَسْنِيمٍ * عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ)

تفسير:

از شراب صاف و نابِ سر به مهر سيراب مى شوند.

كه مهر آن از مشك است و آخرين جرعه هايش بوى مشك مى دهد.

ص:412

و در اين نعمت ها بايد رقابت كنندگان رقابت كنند. يعنى در دنيا بر يكديگر در عمل صالح و خير سبقت جويند.

و در وصاياى حضرت رسول به حضرت على عليهما السلام است: يا على، هر كس براى رضاى خدا و امتثال امر او از آشاميدن خمر خوددارى كند خداوند او را از رحيق مختوم سيراب فرمايد.(1)

وَ مِزَاجُهُ مِن...: و آميزۀ آن شراب از چشمۀ تسنيم است كه از بالا سرازير مى شود.

چشمۀ تسنيم چشمه اى است كه مقربان درگاه الهى از آن مى آشامند.

رفتار مجرمان و مؤمنان با هم در دو جهان

(آيۀ 29-32) (إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُواْ كَانُواْ مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ يَضْحَكُونَ * وَ إِذَا مَرُّواْ بِهِمْ يَتَغَامَزُونَ * وَ إِذَا انقَلَبُواْ إِلَى أَهْلِهِمُ انقَلَبُواْ فَكِهِينَ * وَ إِذَا رَأَوْهُمْ قَالُواْ إِنَّ هَؤُلَآءِ لَضَآلُّونَ)

تفسير:

همانا آنان كه در دنيا مشرك بودند و گناه مى كردند به حال كسانى كه ايمان آورده بودند مى خنديدند.

و چون بر آنها مى گذشتند از روى تمسخر با چشم و ابرو به يكديگر اشاره مى كردند.

و چون به سوى كسان خود باز مى گشتند با شادى از مسخره كردن آنها باز مى گشتند.

يعنى از استهزاى آنها لذّت مى بردند.

و هنگامى كه كافران و منافقان، مؤمنان را مى ديدند مى گفتند: اين گروه كه به پيامبرى محمد صلى الله عليه و آله ايمان آورده و پيرو او هستند مسلّماً گمراه اند.

نقل شده كه روزى حضرت امير المؤمنين عليه السلام با گروهى از اصحاب خدمت حضرت رسول مى رفتند. اتّفاقاً در راه به گروهى از منافقان رسيدند، آنها آغاز به خنده و استهزا كردند و از روى سفاهت، زبان به كلمات ناپسنديده گشودند. چون امير مؤمنان به مجلس حضرت رسول وارد شد، آن حضرت آيۀ وَ إِذَا مَرُّواْ... را خواند

ص:413


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 456.

و آن سرور را خوشحال و خرّم گردانيد، و قدر و منزلت حضرت على نزد خداى متعال را ظاهر ساخت. (1)(آيۀ 33-36) (وَ مَآ أُرْسِلُواْ عَلَيْهِمْ حَفِظِينَ * فَالْيَوْمَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ * عَلَى الْأَرَآلِكِ يَنظُرُونَ * هَلْ ثُوِّبَ الْكُفَّارُ مَا كَانُواْ يَفْعَلُونَ)

تفسير:

با آن كه آنها بر مؤمنان به عنوان نگهبان فرستاده نشده بودند كه مراقب هدايت و ضلالت آنها باشند.

و نزد بعضى از مفسّران اين نيز از قول كفّار است، يعنى كفّار از روى انكار مى گفتند كه پيروان پيامبر گمراه اند و فرستاده نشده اند بر ايشان، كه نگهبانان ايشان باشند و ايشان را از عقيدۀ خود باز دارند و به دين ديگرى دعوت كنند.

فَالْيَوْمَ الَّذِينَ...: پس امروز كه روز قيامت است كسانى كه ايمان آورده اند به حال كافران مى خندند.

بر روى تخت هاى بهشتى به حال جهنميان مى نگرند؛

(تا ببينند) كه آيا كافران در برابر آنچه مى كردند جزا داده شدند؟ يا عقايد و اعمال باطلشان در وجودشان تجسم كيفرى يافت؟

استفهام بر سبيل تقرير است، يعنى البته ايشان جزا داده شوند به مثل آنچه با مؤمنان از استهزا و خنده در دنيا مى نمودند و به جهت آن به عذاب نيران و عقاب جاودان گرفتار شوند.

و ممكن است كه ملائكه، آن را به مؤمنان بگويند و ايشان را تنبيه كنند به اين كه كفّار به جزاى كفر و استهزا رسيدند تا سرور ايشان بيشتر شود.

ص:414


1- . به كشاف و مجمع البيان ذيل آيه رجوع شود.

استعمال لفظ ثواب در مقام عقوبت، با آن كه در عرف به نعمت و رحمت و كرامت مختص است، به جهت آن است كه در اصل لغت به معنى جزايى است كه به عامل به سبب عمل او داده مى شود، پس استعمال او در اين مقام به اصل لغت است.

ص:415

سورۀ انشقاق

حوادث قيامت و حساب و كتاب

(آيۀ 1-5) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (إِذَا السَّمَآءُ انشَقَّتْ * وَ أَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَ حُقَّتْ * وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ * وَ أَلْقَتْ مَا فِيهَا وَ تَخَلَّتْ * وَ أَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَ حُقَّتْ)

لغت:

إذن در اين جا به معنى گوش دادن است.

تخلّت فعل ماضى يعنى تخليه و خالى شد.

تفسير:

آن گاه كه آسمان شكافته شود؛

و به ارادۀ حتمى پروردگار خود تكويناً گوش سپارد و سزاوار است كه چنين باشد؛

مراد آن است كه آسمان در انشقاق مسخّر فرمان او باشد و از آن امتناع ننمايد.

و آن گاه كه اين زمين به واسطۀ بزرگ شدنش يا هموار شدنش يا نبود كوه ها و درياها

ص:416

گسترده شود؛

و آنچه را در درون دارد از گنج ها و مرده ها بيرون افكند و تهى گردد؛

و به ارادۀ حتمى پروردگارش تكويناً گوش سپارد و سزاوار است كه چنين باشد؛

جواب دو جملۀ شرطيه (يعنى إِذَا السَّمَآءُ... وَ إِذَا الْأَرْضُ) اين است كه: انسان پروردگارش را ديدار مى كند و به حسابش رسيدگى مى شود.

(آيۀ 6) (يَأَيُّهَا الْإِنسَنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَقِيهِ)

لغت:

كدح يعنى سعى و تلاش سخت و شديد.

تفسير:

اى انسان، بى ترديد تو به سوى ديدار جمال و جلال و ثواب و عقاب پروردگارت با تلاشى سخت به سير تكوينى و طبيعى رهسپارى، پس او را ديدار خواهى كرد.

يعنى البته به پاداش خواهى رسيد و از آن چاره اى نيست.

يا حكم خدا را در آن جا كه حكمى غير از حكم او نباشد ملاقات خواهى كرد.

(آيۀ 7-9) (فَأَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتَبَهُو بِيَمِينِهِى * فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا * وَ يَنقَلِبُ إِلَى أَهْلِهِى مَسْرُورًا)

لغت:

انقلاب در اين جا به معنى بازگشتن است.

تفسير:

اما كسى كه نامۀ عمل او به دست راستش داده شود.

پس به زودى به محاسبۀ آسانى كه در آن مناقشه و مضايقه نباشد حساب خواهد شد.

ص:417

ابن بابويه رحمه الله در معانى الاخبار از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

كُلُّ مُحَاسَبٍ مُعَذَّبٌ. فَقَالَ لَهُ قَائِلُ: يَا رَسُولَ اللّهِ، فَأَيْنَ قَوْلُ اللّهِ عز و جل : فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا

؟ قَالَ: ذَاكَ العَرْضُ يَعنِى التصفّح.

هر كه را حساب كنند، عذاب گرديده شود. پس كسى عرض كرد: يا رسول اللّه، پس فرمايش خدا كه فرموده «پس حساب شود حساب آسان» كجاست؟ فرمود: آن تصفّح و گذشت و عدم سختگيرى در حساب است. (1)وَ يَنقَلِبُ...: و به سوى كسان خود در بهشت از ارحام و حور و غلمان با سرور و شادى باز مى گردد.

در منهج الصادقين از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است:

ثَلَاثٌ مَنْ كُنَّ فيهِ حَاسَبَهُ اللّهُ حِسَاباً يَسيراً، وَأدْخَلَهُ الْجَنَّةَ بِرَحمَتِهِ. قيل: ما هُنَّ يا رسولَ اللّهِ؟ قال: تُعْطى مَنْ حَرَمَكَ، وَتَصِلُ مَنْ قَطَعَكَ، وَتَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَكَ؛

فرمود: سه خصلت است كه در هر كس باشد، خداى متعال او را به حساب آسان محاسبه كند و داخل بهشت فرمايد. گفتند: كدام است يا رسول اللّه؟ فرمود: 1 - عطا كنى به كسى كه تو را محروم كرده باشد. 2 - صله و پيوند كنى با كسى كه از تو بريده باشد. 3 - عفو كنى و درگذرى از كسى كه به تو ظلم نموده باشد. (2)(آيۀ 10-12) (وَ أَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتَبَهُو وَرَآءَ ظَهْرِهِى * فَسَوْفَ يَدْعُواْ ثُبُورًا * وَ يَصْلَى سَعِيرًا)

لغت:

ثبور يعنى هلاكت. يَصْلى فعل مضارع يعنى ملازم سعير و آتش مى شود.

ص:418


1- . معانى الاخبار، ص 262 در بحار، ج 7، ص 263 در بارۀ جملۀ آخر اين حديث توضيحى داده شده است.
2- . منهج الصادقين، ج 10، ص 192.

تفسير:

و امّا كسى كه نامۀ عمل او از پشت سرش به دست چپ او داده شود؛

پس او به زودى با فرياد، مرگ خود را خواهد طلبيد!

و در آتش افروخته وارد مى شود و مى سوزد.

در بحار از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده:

چون روز قيامت شود نامۀ عمل را بديشان دهند و گويند: بخوان كتاب خود را.

پس بنده متذكر مى شود آنچه را كه به جا آورده است در دنيا، به گونه اى كه گويا همان ساعت آن را به جا آورده باشد. (1)(آيۀ 13-15) (إِنَّهُو كَانَ فِى أَهْلِهِى مَسْرُورًا * إِنَّهُو ظَنَّ أَن لَّن يَحُورَ * بَلَى إِنَّ رَبَّهُو كَانَ بِهِى بَصِيرًا)

لغت:

يحور فعل مضارع به معنى باز مى گردد و مصدر آن «حَور» به معنى رجوع.

تفسير:

زيرا او در دنيا ميان كسان خود با غفلت از آخرت به مال و جاه مسرور و شادمان بود.

او مى پنداشت كه هرگز به سوى خداوند باز نمى گردد و زنده شدن بعد از مرگ و معاد را باور نداشت.

آرى باز مى گردد، همانا پروردگارش همواره به حال و اعمال او بيناست و او را به محشر خواهند آورد و جزا و سزا به او خواهند رسانيد.

(آيۀ 16-19) (فَلَآ أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ * وَ الَّيْلِ وَ مَا وَسَقَ * وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ * لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَقٍ)

ص:419


1- . بحار الانوار، ج 7، ص 315.

لغت:

وسق فعل ماضى يعنى جمع كرد. اتّساق در اين جا به معنى كامل شدن است.

شگفتى از بى ايمانى و بى سجدگى اهل عذاب

تفسير:

پس سوگند به سرخى مغرب كه بعد از آفتاب در افق پيدا مى شود؛

و سوگند به شب و آنچه كه جمع آورى كند؛

يعنى به هر چه تاريكى شب آن را جمع كند و فرو پوشد بعد از آن كه در روز منتشر بوده باشد، از انواع جنبنده ها، چه در شب هر جنبنده اى به مأواى خود رجوع مى كند.

و سوگند به ماه آن گاه كه از حال «هلالى» به تدريج نورش كامل گردد تا در شب چهاردهم ماه به مرتبه «بدر» بودن برسد.

لَتَرْكَبُنَّ طَبَقًا عَن طَبَقٍ: اين آيه جواب قسم هاى سه گانۀ ياد شده است.

كه بى ترديد شما حالى را پس از حالى خواهد پيمود.

يعنى در دنيا مسير تكاملى جسم و بدنتان را از حال نطفه بودن تا حال مرگ كه بيش از سى حالت است خواهيد پيمود و در سير تكاملىِ روحتان از حال پذيرش اسلام تا رسيدن به قرب الهى و كمال قرب را خواهيد پيمود، و پس از دنيا از حال ورود به برزخ و انتقال به قيامت و مواقف آن تا ورود به بهشت خواهيد پيمود.

(آيۀ 21-20) (فَمَا لَهُمْ لَايُؤْمِنُونَ * وَ إِذَا قُرِئَ عَلَيْهِمُ الْقُرْءَانُ لَايَسْجُدُونَ)

تفسير:

پس كافران را چه شده كه با اين همه شواهد و نشانه هاى روشن ايمان نمى آورند و خدا و قيامت و پيامبرى پيامبر و آسمانى بودن قرآن را تصديق نمى كنند؟!

و چون قرآن بر آنها تلاوت شود خضوع نمى كنند و به سجده نمى افتند؟!

به اتّفاق علماى اماميه سجدۀ بعد از تلاوت اين آيه مستحب است.

ص:420

از حضرت رسول روايت شده كه آيۀ وَ اسْجُدْ وَاقْتَرِب(1) را قرائت فرمود و سجده نمود و همۀ مؤمنان سجده كردند. كفّار قريش بالاى سر ايشان ايستاده بودند دست بر دست مى زدند و استهزا مى كردند. خداى متعال اين آيه را نازل فرمود. (2)(آيۀ 22 و 23) (بَلِ الَّذِينَ كَفَرُواْ يُكَذِّبُونَ * وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُوعُونَ)

تفسير:

بلكه كسانى كه كفر ورزيده اند، پيوسته قرآن را تكذيب مى كنند و در آيات آن تدبّر نمى نمايند و به خاطر عناد و پيروى از رؤسايشان ايمان نمى آورند.

و خداوند به آنچه از كفر و عناد در دل خود پنهان مى كنند داناتر است.

ايعاء ادخال چيزى است در وعاء كه ظرف باشد، و قلب ظرف آن چيزى است كه در او حاصل مى شود از علم و جهل. و حضرت امير المؤمنين عليه السلام به كميل مى فرمايد:

هذِهِ الْقُلوبُ أوْعِيَةٌ فَخَيْرُهَا أوْعَاهَا؛

اين قلوب به منزلۀ ظروف اند براى نگهدارى، پس بهترين دل ها نگهدارنده تر آنهاست كه علم و معارف و حقايق بيشترى را در خود جاى دهد.

(آيۀ 24 و 25) (فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ * إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونِم)

تفسير:

پس آنها را به عذابى دردناك بشارت ده.

تعبير بشارت در مقام انذار براى سرزنش و توبيخ و استهزاست.

ص:421


1- . سورۀ علق، آيۀ 19.
2- . منهج الصادقين، ج 10، ص 196.

مگر كسانى كه به خدا و پيامبر و معاد ايمان آورده و عمل هاى شايسته و صالح از عبادات و طاعات انجام داده اند كه براى آنها پاداشى بى منت و بى نهايت است.

آيۀ شريفه دالّ است بر آن كه عمل صالح، مثبِت و محقِّق ايمان است، و ايمان بدون عمل صالح ناقص خواهد بود. بلكه ايمان به تمامه عمل است. چنانچه در كتاب كافى از حضرت صادق عليه السلام در ذيل حديثى نقل شده كه راوى گويد:

قلت: ألا تُخْبِرُنى عَنِ الْإيمَانِ، أ قَولٌ هُوَ وَعَمَلٌ أم قَوْلٌ بِلَا عَمَلٍ؟ فَقَالَ: الْإيمَانُ عَمَلٌ كُلُّهُ، وَالْقَوْلُ بَعْضُ ذلِكَ الْعَمَلِ بِفَرْضٍ مِنَ اللّهِ...؛

گفتم آيا خبر نمى دهى مرا از ايمان كه آيا گفتار است با عمل، يا گفتار بدون عمل است؟ پس فرمود: ايمان به تمامه عمل باشد، و گفتار هم بعض از آن عمل است كه از جانب خداى متعال واجب شده است....(1)

ص:422


1- . اصول كافى، ج 2، ص 34 ذيل ح 1.

سورۀ بروج

اشارة

(آيۀ 3-1) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (وَ السَّمَآءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ * وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ * وَ شَاهِدٍ وَمَشْهُودٍ)

اعراب:

بعد از الموعود «به» در تقدير است.

تفسير:

سوگند به آسمان دارى برج ها (مراد برج هاى دوازده گانۀ سال شمسى است).

و سوگند به روزى كه وعده داده شده. يعنى روز قيامت كه مردم در آن روز بر وفق عقايد و اخلاق و اعمالشان جزا خواهند يافت.

و سوگند به مشاهده كنندۀ حادثۀ اخدود و هر چيز مورد مشاهده از آنهايى كه در اخدود سوزانده شدند.

و يا سوگند به هر پيامبرى كه گواه و شاهد بر امّت خود است و هر مشهود صالح از امّت او.

ص:423

و به پيامبر اسلام كه گواه و شاهد بر پيامبران گذشته است در آخرت و آنان كه مورد گواهى اويند.

و به هر فرشتۀ گواه و شاهد بر اعمال مردم در آخرت، و مردم نيكوكار مورد گواهى آنان.

و به حجر الاسود شاهد زائران خانۀ خدا و مشهودان او.

داستان اصحاب اخدود

(آيۀ 4-9) (قُتِلَ أَصْحَبُ الْأُخْدُودِ * النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ * إِذْ هُمْ عَلَيْهَا قُعُودٌ * وَ هُمْ عَلَى مَا يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ * وَ مَا نَقَمُواْ مِنْهُمْ إِلَّآ أَن يُؤْمِنُواْ بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ * الَّذِى لَهُو مُلْكُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدٌ)

أصحاب الاخدود يعنى «صاحبان گودال» اجمال داستان آنها به قولى به اين شرح است: پيامبرى مبعوث شد، گروهى به او ايمان آوردند، و شاه و يارانش او را تكذيب كردند، كار آنها به جنگ كشيد و بالاخره آن پيامبر و مؤمنان دستگير و اسير شدند و شاه مذكور دستور داد گودالى پر از آتش آماده ساختند و اعلام كردند هر كس از ايمان به اين پيامبر دست برندارد بايد در اين آتش بسوزد! و كسانى كه به ايمان خود ثابت ماندنددر آن آتش سوزانده شدند.

اعراب:

«النار» بدل از «الاخدود» است.

تفسير:

كشته باد صاحبان آن خندق يعنى شاهِ كافر و ستمگر و يارانش كه مؤمنان مخالف خود را در آن خندق آتش افكندند.

آن آتش پرهيمه و شعله ور.

ص:424

مورد نفرين گشتند اصحاب اخدود هنگامى كه بر كنار خندق آتش براى انداختن مؤمنان در آتش، يا تماشاى انداختن آنها در آتش نشسته بودند.

و آنها به آنچه بر سر مؤمنان مى آوردند ناظر بودند.

و آنها بر مؤمنان هيچ عيب و ايرادى نگرفتند جز آن كه به خداى مقتدر ستوده صفات و افعال ايمان آورده بودند.

خلاصۀ معنى آن كه مؤمنان، هيچ كارى را كه مستوجب سوختن و عذاب باشد نكرده بودند مگر آن كه به خدايى كه غالب بر همۀ چيزها و مستحق جميع حمد و ثناست ايمان آورده بودند.

الَّذِى لَهُ مُلْكُ...: آن خدايى كه ملكيت حقيقى و مالكيت تمام آسمان ها و زمين از آنِ اوست؛ زيرا كه آفرينش و حفظ و تدبير همه به دست اوست و خداوند بر همه چيز ناظر و حاضر و گواه است.

بنابراين ذاتى كه متّصف به اين صفات باشد، مستحقّ آن است كه به او ايمان آريد و ذات او را پرستش كنيد، نه آن كه در حق او كافر شويد و طريق كفران پيش گيريد.

(آيۀ 10) (إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُواْ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُواْ فَلَهُمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذَابُ الْحَرِيقِ)

لغت:

فتنه در اين جا به معنى عذاب كردن است.

تفسير:

اين آيه جواب سه يا چهار سوگند اوّل سوره است و از آيۀ چهار تا نه شرح مورد سوگند بود.

بى ترديد كسانى كه مردان و زنان مؤمن را عذاب و شكنجه كردند و سپس از كفر و

ص:425

طغيان توبه نكردند، براى آنها عذاب هاى گوناگون جهنّم و نيز براى آنها عذاب آتش سوزان است.

(آيۀ 11) (إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ لَهُمْ جَنَّتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ ذَ لِكَ الْفَوْزُ الْكَبِيرُ)

تفسير:

به يقين كسانى كه به خدا و رسول و معاد ايمان آوردند و عمل هاى شايسته و صالح انجام دادند، براى آنها بهشت هايى است كه از زير ساختمان و درختان آنها نهرها روان است. آن است كاميابى بزرگ.

برخى از صفات پروردگار

(آيۀ 12-16) (إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ * إِنَّهُو هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعِيدُ * وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ فَعَّالٌ لِّمَا يُرِيدُ)

اعراب:

المجيد مرفوع و خبر هو است نه اين كه صفت عرش باشد.

تفسير:

همانا به قهر گرفتن پروردگارت بسيار سخت و شديد است.

در كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:

تَعَوَّذُوا بِاللّهِ مِنْ سَطَواتِ اللّهِ بِاللَّيْلِ وَالنَّهار: قَالَ: قُلْتُ: وَمَا سَطَواتُ اللّهِ؟ قَالَ: الْأَخْذُ عَلَى الْمَعَاصى: پناه بريد به خدا از سطوات الهى در شب و روز. راوى عرض كرد: سطوات خدا چيست؟ فرمود: گرفتن بر گناهان (1)(به

ص:426


1- . اصول كافى، ج 2، ص 269.

شدّت و سختى).

إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ...: حقّاً كه اوست كه آفريدگان را پديد مى آورد و پس از مرگ دوباره به حال قبل باز مى گرداند.

ذكر اين دو صفت بعد از بطش شديد به جهت دلالت است بر قدرت و شدّت بطش خداوند؛ زيرا هر كه بر ايجاد و اعاده قادر باشد، البتّه بر شدّت اخذ و بطش قادر خواهد بود.

وَ هُوَ الْغَفُورُ...: و اوست آمرزنده و دوستدار مطيعان كه به جهت رضاى او از معاصى اجتناب نمايد.

صاحب عرش و مالك تصرّف در جهان هستى و ارجمند در ذات و صفات است.

انجام دهنده آنچه را كه اراده كند است. زيرا تمام اشياء در حيطۀ اراده و مشيّت اوست، به محض ارادۀ او بدون هيچ فاصله وجود پيدا مى كند.

(آيۀ 17 و 18) (هَلْ أَتَلكَ حَدِيثُ الْجُنُودِ * فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ)

اعراب:

فرعون... بدل از الجنود، و جرّ آنها به فتحه است. يا أعنى در تقدير است و فرعون و ثمود منصوب هستند و نصب آنها به فتحه است.

تفسير:

آيا خبر آن سپاهيان از امّت هاى گذشته، كه در برابر خدا و پيامبرانش لشكركشى كردند به تو رسيده است؟!

سپاهيان فرعون و ثمود (كه قوم حضرت صالح بودند) آيا خبر آنها به تو رسيده كه چگونه به هلاكت رسيدند؟!

اما فرعون و فرعونيان پس از اتمام حجّت بر آنان به ظهور آيات بينات از حضرت

ص:427

موسى عليه السلام، و مزيد كفر و طغيان ايشان، همه به عذاب غرق هلاك و به آتش عالم برزخ گرفتار شدند. امّا قوم ثمود پس از انجام درخواست معجزۀ دلخواه آنها كه بيرون آمدن شتر با بچۀ خود از ميان كوه بود، و پى كردن آنها آن شتر را، با صيحه هلاك شدند.

(آيۀ 19) (بَلِ الَّذِينَ كَفَرُواْ فِى تَكْذِيبٍ)

تفسير:

تنها آنها تكذيب نكردند؛ بلكه كسانى از قوم تو هم كه كفر ورزيده اند در انكار و تكذيب شديدترى هستند. يعنى وقوع قيامت و حساب و جزا را تصديق نمى كنند.

اين اشعار است بر تعمُّد ايشان در تكذيب، و تعجّب از حال آنها كه با آن كه از حال امم گذشته آگاه شده و شومى عاقبت آنها را دريافته اند و آثار هلاكت ايشان را ديده اند، متنبّه نمى شوند و از مستى غفلت هشيار نمى گردند. پس تكذيب اينها از آنها اشدّ است.

(آيۀ 20) (وَ اللَّهُ مِن وَرَآلِهِم مُّحِيطُم)

لغت:

محيط اسم فاعل از باب إفعال به معنى احاطه دارنده.

تفسير:

و خداوند بر آنها از هر سو احاطۀ وجودى و علمى و توانى دارد.

(آيۀ 21 و 22) (بَلْ هُوَ قُرْءَانٌ مَّجِيدٌ * فِى لَوْحٍ مَّحْفُوظِم)

ص:428

تفسير:

اين طور كه تكذيب كنندگان مى گويند (قرآن سحر و افسانه است) نيست؛ بلكه كتابى خواندنى و ارجمند است.

كه در لوحى كه از دروغ و تحريف و دستبرد شياطين و جن ها محفوظ مى باشد نگاشته شده است.

ص:429

سورۀ طارق

اشارة

(آيۀ 1-3) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (وَ السَّمَآءِ وَ الطَّارِقِ * وَ مَآ أَدْرَلكَ مَا الطَّارِقُ * النَّجْمُ الثَّاقِبُ)

اعراب:

النجم... خبر «هو» مقدَّر است.

تفسير:

سوگند به آسمان كه در نهايت ارتفاع و عظمت است و سوگند به آن آيندۀ در شب يا ظاهر شوندۀ در شب.

و تو چه مى دانى كه آن آيندۀ در شب و ظاهر شوندۀ در شب چيست؟

استفهام به جهت عظمت آن است؛ زيرا آن از نشانه هاى قدرت و حكمت خداست.

آن ستارۀ فروزان است كه نورش شكافندۀ تاريكى هاست.

ص:430

حافظان افراد

(آيۀ 4) (إِن كُلُّ نَفْسٍ لَّمَّا عَلَيْهَا حَافِظٌ)

لغت:

لمّا به معنى «إلّا» است.

تفسير:

جواب قسم است، يعنى سوگند به اينها كه هيچ نفسى نيست جز آن كه بر او و اعمالش نگهبانى است (آن نگهبان، فرد يا گروه است) كه خود او را در دنيا از حوادث، و عقايد و اعمال او را با نوشتن در نامۀ اعمالش نگه مى دارد، و در برزخ و قيامت تا رسيدن به منزلگاه خلود مراقب اوست.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است كه:

وُكِّلَ بِالْمُؤْمِنِ مِأَةٌ وَسِتُّونَ مَلَكاً يَذُبُّونَ عَنْهُ كَمَا يُذَبُّ عَنْ قَصْعَةِ الْعَسَلِ الذُّبابُ، لَوْ وُكِّلَ الْعَبْدُ إلى نَفْسِهِ طَرْفَةَ عَيْنٍ لاَخْتَطَفَهُ الشَّيْطَانُ؛

به هر مؤمنى صد و شصت ملك موكَّل اند كه آفات و بليات و شرّ شياطين را از او دفع مى كنند، چنانچه مگس از كاسۀ عسل دفع كرده شود. اگر يك لحظه بنده به نفس خود واگذاشته شود، شياطين او را بربايند. (1)(آيۀ 5-7) (فَلْيَنظُرِ الْإِنسَنُ مِمَّ خُلِقَ * خُلِقَ مِن مَّآءٍ دَافِقٍ * يَخْرُجُ مِن م بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَآلِبِ

لغت:

دافق اسم فاعل به معنى جهنده.

ص:431


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 210.

چگونگى آفرينش بشر

تفسير:

پس انسان بايد بنگرد كه از چه چيز آفريده شده است؟

يعنى هر كه منكر بعث و نشور است، بايد نظر كند و تأمّل نمايد در اصل ايجاد خود، كه از چه آفريده شده است؟ تا بداند آن كسى كه موجد و خالق اوست، بر اعادۀ او براى جزا و پاداش اعمال قادر است.

خُلِقَ مِن...: از آبى جهندۀ مختلط از زوجين (نطفه) آفريده شده است.

آبى كه از ميان صلب مرد و استخوان هاى سينۀ زن بيرون مى آيد.

روز رسوايى و ناتوانى بشر

(آيۀ 8-10) (إِنَّهُو عَلَى رَجْعِهِى لَقَادِرٌ * يَوْمَ تُبْلَى السَّرَآلِرُ * فَمَا لَهُو مِن قُوَّةٍ وَ لَانَاصِرٍ)

تفسير:

بى ترديد آن خداى آفرينندۀ انسان از نطفه بر زنده كردن او و بازگرداندنش به زندگى پس از مرگ براى رساندن به جزاى اعمالش تواناست.

خداى تعالى در اين آيه برهان اثبات وقوع حشر را بيان فرمايد، بدين تقرير كه بايد البتّه انسان تأمّل نمايد در خلقت اوليۀ خود كه از چه چيز خلق شده؟ معلوم است كه قادر متعال او را از قطرۀ آب جهنده كه منى باشد آفريده و به اين هيئت خاص درآورده، پس همان خالق يگانه البتّه بر اعادۀ او در قيامت قادر است چنانچه وقتى در مقام انكار گفتند:

مَنْ يُعِيدُنَا: كيست كه ما را بعد از مرگ زنده نمايد؟ در جواب فرمود: قُلِ الَّذِى فَطَرَكُمْ اوَّلَ مَرَّةٍ(1): بگو: آن كسى كه شما را در اوّل مرتبه از نطفه بيافريد و آن را جان داد.

يَوْمَ تُبْلَى السَّرَآئِرُ: در روزى كه نهان هاى انسان ها آشكار شود. يعنى ايمان و كفر مغزها، فضائل و رذائل نفس ها، اسرار دل ها، و عمل هاى پنهان آشكار گردد.

روايت شده است كه: خداى متعال اعمال هر يك از بندگان را در قيامت ظاهر گرداند تا بدانند

ص:432


1- . سورۀ اسراء، آيۀ 51.

كه به كدام عمل مثاب مى شوند تا موجب زيادتى سُرور ايشان گردد و بدانند به كدام عمل معاقب خواهند شد تا سبب مزيد غم و غصۀ ايشان گردد.

فَمَا لَهُو مِن قُوَّةٍ وَ لَانَاصِرٍ: پس او را در آن روز در مقابل عذاب الهى نه نيرويى است و نه ياورى كه عذاب را از او دفع نمايد.

(آيۀ 11-14) (وَ السَّمَآءِ ذَاتِ الرَّجْعِ * وَ الْأَرْضِ ذَاتِ الصَّدْعِ * إِنَّهُو لَقَوْلٌ فَصْلٌ * وَ مَا هُوَ بِالْهَزْلِ)

لغت:

رجع يعنى بازگشت. صدع به معنى شكاف.

تفسير:

و سوگند به آسمان داراى بازگشت. بخارها پس از بالا رفتن به سوى آن، به صورت باران باز مى گردد و ستاره هايش پس از غروب، از مشرق باز مى گردد؛

و سوگند به زمين داراى شكاف براى جوشش چشمه ها و رويش گياهان و بيرون ريختن آنچه بلعيده، در روز قيامت؛

كه اين قرآن به يقين گفتارى قاطع و جداكنندۀ حق از باطل است.

و هرگز بيهوده و شوخى نيست.

پس حقّ وى آن است كه خواننده و شنوندۀ آن در آن تأمّل كند تا بداند كه اين كلامِ جليل الشّأن از هزل منزّه است.

حضرت صادق عليه السلام فرمايد:

إنَّ الْقُرْآنَ يَفْصِلُ بَيْنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ بِالْبَيانِ عَنْ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُما. به درستى كه قرآن جدا مى كند ميان حق و باطل، به بيان هر يك از اين دو.(1) در كتاب كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است از حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه فرمود:

ص:433


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 472.

هرگاه پوشيده شد بر شما فتنه ها مانند قطعه هاى شب تاريك، بر شما باد تمسّك به قرآن. به درستى كه قرآن شفاعت كننده اى است كه شفاعتش مقبول باشد... هر كه قرآن را پيشواى خود قرار دهد او را به بهشت مى كشاند و هر كه آن را پشت سر اندازد او را به آتش جهنّم مى راند و قرآن دلالت كننده است به بهترين راه، و قرآن جداكنندۀ حق از باطل است و هزل و شوخى نيست...(1).

فريب در برابر فريب

(آيۀ 15-17) (إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْدًا * وَ أَكِيدُ كَيْدًا * فَمَهِّلِ الْكَفِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْدَم ا)

لغت و اعراب:

مهّل و أمهل هر دو به معنى «مهلت ده» و دومى تأكيد اولى است و براى اين كه تكرار به شمار نيايد با دو لفظ گفته شده.

رويداً به معنى «قليلاً» و صفت مصدر مقدَّر است: «إمهالاً قليلاً».

تفسير:

البته مشركان و معاندان، پيوسته حيله و فريب به كار مى برند تا نور حق را خاموش كنند.

و من نيز عملى مقابل حيلۀ آنها خواهم كرد كه در حقيقت جزايى مناسب آن مكر و حيله است.

اين مطلب ثابت است كه حق تعالى از افعال زشت، منزّه و مبرّا مى باشد. بنابراين معنى آيۀ شريفه اين است كه خداى تعالى جزاى كيد ايشان را به ايشان برگرداند.

يا آن كه از باب صنعت مقابله و مشاكله باشد كه متكلم، لفظ دوم را مثل لفظ اوّل بيان نمايد، مانند جَزَ ؤُاْ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِّثْلُهَا(2) گرچه دو لفظ به يك معنى نيست.

ص:434


1- . اصول كافى، ج 2، ص 599 ذيل ح 2 با تلخيص.
2- . سورۀ شورا، آيۀ 40.

يا از باب تسميۀ سبب كه كيد است به اسم مسبّب باشد كه وبال كيد است، يعنى خدا وبال كيد ايشان را بر ايشان برگرداند.

فَمَهِّلِ الْكَفِرِينَ...: پس كافران را مهلت ده و اندكى آنها را به حال خودشان واگذار.

يعنى تا مدتى به ستيزه و مبارزۀ با آنها برمخيز تا از طرف ما دستورى برسد.

ص:435

سورۀ اعلى

نعمت هاى پروردگار

(آيۀ 1-5) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى * الَّذِى خَلَقَ فَسَوَّى * وَ الَّذِى قَدَّرَ فَهَدَى * وَ الَّذِى أَخْرَجَ الْمَرْعَى * فَجَعَلَهُو غُثَآءً أَحْوَى)

لغت و اعراب:

مرعى يعنى چراگاه و مرتع. گويا در اين جا خود علوفه مقصود باشد. غثاء يعنى خاشاك، و أحوى يعنى سياه و تيره رنگ.

ضمير فجعله به مرعى بر مى گردد.

تفسير:

نام پروردگارِ برتر و بالاتر خود را تنزيه كن. به زبان او را به پاكى بستاى، و به دل از هر عيب و نقص منزّه دان، و نام هاى اختصاصى او را بر غير او اطلاق مكن، و در معنى آن نام ها راه انحراف مجوى و آنها را تأويل ناروا مكن.

ص:436

در كتاب تهذيب روايت شده است كه:

چون نازل شد: سَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ حضرت رسول فرمود: قرار دهيد آن را در ركوع خود، (يعنى بگوييد: سبحان ربى العظيم و بحمده) و چون سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى نازل شد، حضرت فرمود: قرار دهيد آن را در سجود خود (1)(يعنى بگوييد: سبحان ربى الاعلى و بحمده).

الَّذِى خَلَقَ...: آن خدايى كه هر موجودى را آفريد و اعضا و اجزاى آن را متناسب يكديگر و بر وفق هدف اصلى خلقتش راست و درست نمود. و اين دلالت دارد بر اين كه او عليم و قدير و حكيم است.

و آن خدايى كه هر آفريده اى را از حيث كمّ و كيف وجودى به اندازه اى قرار داد كه صلاح او در آن است، پس او را به سوى كمالش هدايت نمود.

و آن خدايى كه چراگاه را از دل خاك بيرون آورد. يعنى چيزى را رويانيد تا چهارپايان، آن را بخورند.

سپس آن گياه و روييدنى را پس از سبز شدن و داشتن طراوت و الوان و رنگ ها، خاشاكى تيره رنگ و سياه گردانيد.

حفظ الهى قرآن

(آيۀ 6 و 7) (سَنُقْرِئُكَ فَلَا تَنسَى * إِلَّا مَا شَآءَ اللَّهُ إِنَّهُو يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ مَا يَخْفَى)

تفسير:

به زودى تو را به خواندن همۀ قرآن به طرزى كه در علم ازلى ما و لوح محفوظ تنظيم شده خوانا مى كنيم، پس هرگز فراموش نمى كنى.

جز آنچه را كه خدا بخواهد (كه هرگز نخواهد امّا قدرت او دائماً محفوظ است).

إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ مَا يَخْفَى: همانا او آنچه را آشكار و آنچه را پنهان است مى داند.

ص:437


1- . تهذيب الاحكام، شيخ طوسى، ج 2، ص 313 چاپ نجف.

سودمندى پند براى خداترسان

(آيۀ 8) (وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرَى)

تفسير:

و تو را براى راه آسان در دعوت كردن مردم و هدايت آنان آماده و متمكن مى سازيم.

(آيۀ 9-13) (فَذَكِّرْ إِن نَّفَعَتِ الذِّكْرَى * سَيَذَّكَّرُ مَن يَخْشَى * وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى * الَّذِى يَصْلَى النَّارَ الْكُبْرَى * ثُمَّ لَايَمُوتُ فِيهَا وَ لَايَحْيَى)

تفسير:

پس آنان را پند ده و يادآورى كن اگر پند و يادآورى آنها را سود بخشد.

به زودى كسى كه استعداد ترس از خدا دارد متذكر مى شود و پند مى پذيرد. يعنى تذكّر تو براى او سودبخش است.

و كسى كه از همه بدبخت تر و شقى تر است و از خدا نمى ترسد از پذيرش موعظۀ تو دورى مى جويد.

همان كس كه به خاطر حق ناپذيرى و عدم توجّه به تذكّر تو در آتشِ بزرگ تر در مى آيد و مى سوزد.

سپس در آن آتش نه حقيقتاً مى ميرد و نه به راحتى زندگى مى كند.

(آيۀ 14 و 15) (قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى * وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِى فَصَلَّى)

ص:438

تزكيه و رستگارى

تفسير:

حقّاً كه رستگار شد هر كس كه خود را از عقايد فاسد و رذائل اخلاق و كارها و عمل هاى زشت پاك كرد و رشد بخشيد، يا هر كس كه زكات داد.

و نام پروردگار خود را به زبان و به دل ياد كرد پس خضوع نمود و نماز خواند.

از جابر بن عبد اللّه انصارى روايت شده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: معنى آن است كه رستگار شد هر كس نفس خود را از خبث كفر پاك و به شهادتين اقرار كرد، و بر پنج نماز يوميه محافظت نمود.(1)

و از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است كه فرمود: مراد از تَزَكَّى، صدقه دادن به زكات فطر است، يعنى كسى كه زكوة فطر را داد و به سوى مصلّى رفت و نماز عيد را گزارد رستگار شد.(2)

ترجيح دنيا بر آخرت بهتر!

(آيۀ 16 و 17) (بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا * وَ الْأَخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقَى)

تفسير:

اما شما به سوى آن رستگارى و اسباب آن نمى رويد؛ بلكه زندگى دنيا را ترجيح مى دهيد و آن را بر آخرت مقدم مى داريد و به اين جهت عملى را كه موجب سعادت و فوز و فلاح شما در آخرت باشد انجام نمى دهيد.

و حال آن كه آخرت بهتر و پايدارتر است.

زيرا نعيم آن بقا و دوام دارد، به خلاف دنيا كه لذايذ آن زوال و فنا يابد.

و در حديث است كه:

مَنْ أَحَبَّ آخِرَتَهُ أَضَرَّ بِدُنْيَاهُ، وَمَنْ أَحَبَّ دُنْيَاهُ أَضَرَّ بِآخِرَتِهِ: هر كس آخرت خود را دوست دارد، به دنياى خود ضرر زند و هر كس دنياى خود را دوست دارد، به آخرت خود ضرر رساند.(3)

ص:439


1- . تفسير ابوالفتوح رازى، ج 12، ص 62. با تلخيص و نقل به معنى.
2- . تفسير منهج الصادقين، ج 10، ص 221.
3- . مجمع البيان، ج 5، ص 476.

(آيۀ 18 و 19) (إِنَّ هَذَا لَفِى الصُّحُفِ الْأُولَى * صُحُفِ إِبْرَ هِيمَ وَ مُوسَى)

تفسير:

همانا اين امور - يعنى تزكيه و فلاح و تذكّر و نماز و مقدم داشتن آخرت بر دنيا - در همۀ كتاب هاى آسمانى گذشته ثبت است.

در كتاب هاى ابراهيم و موسى.

ابن بابويه رحمه الله در كتاب خصال از ابى ذر روايت نموده كه گويد: پرسيدم: يا رسول اللّه، چه بوده صحف ابراهيم؟ فرمود: تمام آن امثال بوده، از جمله اين كه: بر عاقل مادامى كه مغلوب نفس خود نباشد، لازم است كه ساعاتى داشته باشد: ساعتى براى مناجات با پروردگار خود، و ساعتى كه در آن نفس خود را محاسبه نمايد، و ساعتى كه در آنچه خدا نسبت به او (از الطاف) به جا آورده است تفكّر كند و ساعتى كه در آن از نعمت هاى حلال بهره مند شود؛ زيرا اين ساعت، كمك براى آن ساعات است....

ابوذر گويد: گفتم: يا رسول اللّه، صحف موسى چه بوده؟ فرمود: تمام آن عبرت بوده مانند اين جمله ها: عجب است از كسى كه به مرگ يقين دارد چگونه خوشحالى كند؟ و عجب است از كسى كه به آتش جهنّم يقين دارد چگونه مى خندد؟ و عجب است از كسى كه دنيا و تقلّبات و زير و رو شدن آن را مى بيند چگونه مطمئن شود به آن؟ و عجب است از كسى كه به قَدَر ايمان دارد، چگونه به خود رنج مى دهد؟ و عجب است از كسى كه به حساب يقين دارد پس [چگونه] عمل ننمايد؟!

اباذر گويد: گفتم: آيا در آنچه خدا نازل فرموده و در دست ماست، چيزى از صحف ابراهيم و موسى عليهما السلام هست؟ فرمود: بخوان قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى تا آخر سوره را.(1)

ص:440


1- . كتاب الخصال، ص 524 و 525 با تلخيص.

سورۀ غاشيه

حوادث قيامت، دوزخ و بهشت

(آيۀ 1) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (هَلْ أَتَلكَ حَدِيثُ الْغَشِيَةِ)

لغت:

الغاشية اسم فاعل به معنى پوشاننده.

تفسير:

آيا خبر آن حادثۀ فروپوشنده و فراگير قيامت به تو رسيده است؟

(آيۀ 2-7) (وُجُوهٌ يَوْمَلِذٍ خَشِعَةٌ * عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ * تَصْلَى نَارًا حَامِيَةً * تُسْقَى مِنْ عَيْنٍ ءَانِيَةٍ * لَّيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلَّا مِن ضَرِيعٍ * لَّايُسْمِنُ وَ لَايُغْنِى مِن جُوعٍ)

ص:441

لغت:

ناصبة اسم فاعل به معنى كسى كه براى انجام عملى رنج مى برد. آنية يعنى به شدّت گرم و داغ. ضريع يعنى خار خشكيدۀ تلخ كه خوراك شتر است.

تفسير:

چهره هايى در آن روز ذليل و فروافتاده اند.

مراد كفّار و مشركان است كه در آن روز ذليل و بى مقدار باشند.

عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ...: آنها تلاش كنندگانِ رنج برنده اند.

عمل هاى ناصالح و زشت دنيوى آنان موجب رنج هاى آخرتشان مى شود.

يا اهل تلاش و رنج در ميان عذاب آخرت اند.

حضرت صادق عليه السلام فرمايد:

كُلُّ نَاصِبٍ لَنَا وَإنْ تَعَبَّدَ وَاجْتَهَدَ يَصيرُ إلى هذِهِ الْآيَةِ؛

هر كس ناصبى و دشمن ما اهل بيت باشد اگرچه در عبادت جد و جهد نمايد از اهل اين آيه است.(1) و در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام است:

هُمُ الَّذينَ خَالَفُوا دينَ اللّهِ مَعَ أنَّهُمْ صَامُوا وَصَلُّوا، وَالَّذين نَصَبُوا لِأَميرِ الْمُؤْمِنينَ عليه السلام نَصْباً فِى الْعَدَاوَةِ فَلَا يَقْبَلُ اللّهُ شَيْئاً مِنْ أفْعَالِهِمْ وَأعْمَالِهِمْ؛

ايشان جماعتى اند كه با دين خدا مخالفت كرده اند با آن كه روزه داشته و نماز گزارده اند و كسانى كه با امير المؤمنين عليه السلام دشمنى داشته باشند، پس حق تعالى افعال و اعمال ايشان را قبول نفرمايد. (2)تَصْلَى نَارًا حَامِيَةً: در آتش پرحرارت درمى آيند و حرارت آن را مى چشند و مى سوزند.

تُسْقَى مِنْ عَيْنٍ ءَانِيَةٍ: از چشمه اى جوشان نوشانده مى شوند.

ص:442


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 479.
2- . تفسير منهج الصادقين، ج 10، ص 224. به نقل از تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام. عجالتاً در تفسير عسكرى پيدا نشد.

يعنى بعد از آن كه عطش ايشان به نهايت رسيده باشد ايشان را، از آب چشمه اى كه به غايت گرمى رسيده بياشامانند.

لَّيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلَّا مِن ضَرِيعٍ: خوراكى براى آنها نيست جز از خار خشكيده تلخى كه حيوانات هم آن را نمى خورند.

لَّا يُسْمِنُ وَ لَايُغْنِى مِن جُوعٍ: خوراكى كه نه فربهى مى آورد و نه گرسنگى را دفع مى كند.

يعنى مقصود از طعام يكى از دو چيز است: فربهى و رفع گرسنگى، و هيچ يك از اين دو در جهنّم نباشد.

(آيۀ 8-11) (وُجُوهٌ يَوْمَلِذٍ نَّاعِمَةٌ * لِّسَعْيِهَا رَاضِيَةٌ * فِى جَنَّةٍ عَالِيَةٍ * لَّاتَسْمَعُ فِيهَا لَغِيَةً)

لغت:

ناعمه يعنى داراى انواع نعمت ها. يا ناعمه به معنى نرم و صاف است.

لاغيه يعنى سخن لغو و بيهوده.

تفسير:

بعد از وصف اهل جهنّم، در وصف اصحاب بهشت فرمايد:

چهره هايى در آن روز تازه و باطراوت اند و اثر بهجت و سرور در آنها پيداست.

از كوشش ها و اعمالى كه در دنيا انجام داده اند راضى و خشنودند.

مراد آن است كه چون نفع اعمال و جزاى عبادت ايشان بر ايشان ظاهر شود، راضى و خشنودند.

فِى جَنَّةٍ عَالِيَةٍ: در بهشتى برين و والا رتبه اند.

لَّا تَسْمَعُ فِيهَا لَغِيَةً: هرگز در آن جا سخنى لغو و بيهوده نمى شنوى و نمى شنوند. يعنى كلام بهشتيان همه ذكر و حمد باشد.

ص:443

(آيۀ 12-16) (فِيهَا عَيْنٌ جَارِيَةٌ * فِيهَا سُرُرٌ مَّرْفُوعَةٌ * وَ أَكْوَابٌ مَّوْضُوعَةٌ * وَ نَمَارِقُ مَصْفُوفَةٌ * وَ زَرَابِىُّ مَبْثُوثَةٌ)

لغت:

سُرُر جمع سرير به معنى تخت أكواب جمع كَوب به معنى جام و قدح. نمارق جمع نمرقه به معنى پشتى و بالش. زرابى جمع ذريبه به معنى فرش فاخر است.

تفسير:

در آن بهشت چشمه اى است كه پيوسته روان و جارى است و هرگز قطع نشود.

در آن بهشت تخت هايى است بلند و پرارج و برافراشته.

و جام ها و قدح هايى است كه در مقابلشان و در كنار آن چشمه نهاده شده است تا براى آشاميدن ايشان مهيّا باشد.

و بالش هايى رديف هم چيده شده.

و فرش ها و بساطهاى فاخر و گسترده شده.

بهشت و اوضاع آن و آنچه خداوند كريم رحيم در آن از انواع نعم و اصناف آن مهيّا فرموده از حدّ عقول و ادراك ما خارج است. نه به حواسّ ظاهره، و نه به حواسّ باطنه براى ما قابل درك نيست، مگر بر سبيل نمونه و تصوّر فى الجمله، چه حق تعالى در وصف آن فرموده است: وَ فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ(1).

و وارد شده از ائمۀ هدى عليهم السلام:

كُلُّ شَىْءٍ مِنَ الدُّنْيَا سَمَاعُهُ أعْظَمُ مِنْ عَيَانِهِ، وَكُلُّ شَىْءٍ مِنَ الْآخِرَةِ عَيَانُهُ أعْظَمُ مِنْ سَمَاعِهِ: هر چيزى از دنيا شنيدن آن از ديدن آن عظيم تر است و هر چيزى از آخرت ديدن آن از شنيدن آن عظيم تر است.(2)

ص:444


1- . سورۀ زخرف، آيۀ 71.
2- . بحار الانوار، ج 8، ص 191.

تفكر در شتر و ساير آيات الهى

(آيۀ 17-20) (أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ * وَ إِلَى السَّمَآءِ كَيْفَ رُفِعَتْ * وَ إِلَى الْجِبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ * وَ إِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ)

تفسير:

آيا آنان به شتر نمى نگرند كه چگونه و با چه ويژگى هايى آفريده شده است!

صبر او بر وجهى است كه تا ده روز يا بيشتر تاب تشنگى دارد. خار و گياه صحرا كه هيچ حيوانى نمى تواند بخورد؛ امّا او مى خورد و بار مى كشد و مسافت بعيده را مى پيمايد.

و آنچه از حيوان، مثل نسل و حمل و شير و پشم و سوارى مطلوب است از او حاصل مى شود. و اين صفات است كه در او نهاده شده است.

وَ إِلَى السَّمَآءِ كَيْفَ رُفِعَتْ: و آيا به آسمان نمى نگرند كه چگونه برافراشته شده است!

و آيا به كوه ها نمى نگرند كه چگونه بر سطح زمين كوبيده شده و قامتشان بالا رفته است و چنان ثبات دارد كه اصلاً متحرك و مضطرب نمى شود و از جاى خود زايل نمى گردد!

و آيا به اين زمين نمى نگرند كه چگونه گسترده و هموار گرديده است! تا جاى آرامش و سكونت مخلوقات باشد.

خلاصۀ اين آيات بيّنات آن كه: اى منكران و مشكّكان در صانع عالم! نظر كنيد در انواع مخلوقات، و تدبّر نماييد در آن تا بر كمال قدرت خالق يقين كنيد و ايمان بياوريد.

(آيۀ 21 و 22) (فَذَكِّرْ إِنَّمَآ أَنتَ مُذَكِّرٌ * لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ * إِلَّا مَن تَوَلَّى وَ كَفَرَ * فَيُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذَابَ الْأَكْبَرَ)

ص:445

لغت:

مذكّر در اصل «متذكر» بوده. مصيطر اسم فاعل به معنى مسلّط و سلطه دارنده.

تفسير:

پس تذكّر ده كه تو به عنوان پيامبر فقط تذكّردهنده اى و اگر از روى عناد در دلايل مذكوره نظر نكنند و متذكّر نشوند تا هدايت يابند، مغموم و محزون مشو؛ زيرا كه وظيفۀ تو همين تبليغ و تذكّر است.

تو بر آنها مسلط نيستى. نه بر قلب آنها كه به ايمان مجبورشان كنى، و نه بر جامعۀ آنها كه به زور بر آنها حكومت كنى، و نه بر سرنوشت آنها كه كيفر اخروى شان دهى.

إِلَّا مَن تَوَلَّى...: به تذكّرات خود ادامه بده؛ لكن كسى كه پس از تذكّرات تو روى گرداند و كفر ورزد و حق را نپذيرد و بپوشاند.

پس خداوند او را به عذاب بزرگ تر كه عذاب آخرت باشد كه از عذاب هاى دنيا بزرگ تر است معذّب خواهد كرد.

(آيۀ 25 و 26) (إِنَّ إِلَيْنَآ إِيَابَهُمْ * ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا حِسَابَهُم)

تفسير:

به يقين بازگشت همه آنان به سوى ماست.

سپس بى ترديد حساب آنان بر عهدۀ ماست.

يعنى اعمال ايشان را محاسبه خواهيم كرد و همه را به جزا و سزاى اعمالشان خواهيم رساند. اين آيه جامع است وعد را نسبت به مؤمنان و مطيعان، و وعيد را نسبت به كافران و عاصيان، و مفيد دو حكم است: وعد به پيغمبر كه اندوه و ملال به خاطر مبارك راه مده؛ زيرا كفّار اگرچه با تو معاندت مى كنند و ايذا و آزار به تو مى رسانند، بازگشت همۀ ايشان به سوى ما و مجازات ايشان بر ماست. و ديگر وعيد به كفّار كه آنها گمان نكنند كه يوم الحساب و العقاب در كار نيست؛ زيرا به زودى در عالم ديگر به جزا خواهند رسيد.

ص:446

سورۀ فجر

سوگندهاى مقدس

(آيۀ 1-4) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ الْفَجْرِ * وَ لَيَالٍ عَشْرٍ * وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ * وَ الَّيْلِ إِذَا يَسْرِ)

تفسير:

سوگند به سپيده دم هر روز، يا عيدها، يا نماز صبح كه اوّل وقت آن سپيده دم و فجر است.

و سوگند به شب هاى دهگانه.

يعنى دهۀ اوّل محرّم كه عاشورا در آن است يا دهۀ ذى الحجه كه متمّم سى شب حضرت موسى عليه السلام است يا دهۀ آخر ماه رمضان كه شب قدر در آن است. و دهۀ ذى الحجه مشهورتر است، و حق تعالى به آن سوگند خورده؛ زيرا هيچ شب هايى يا ايّامى دوست تر از آن نزد خدا نيست.

و در خبر است كه: روز اوّل ذى الحجه به چند چيز ممتاز است:

1 - مولد حضرت ابراهيم عليه السلام.

ص:447

2 - قبول توبۀ آدم عليه السلام از ترك اولى.

3 - تزويج حضرت فاطمه به امير المؤمنين عليهما السلام و به روايتى روز ششم.

4 - بناى حضرت ابراهيم عليه السلام خانۀ كعبه را.

5 - حضرت رسول سورۀ توبه را به ابوبكر داد كه براى مشركان قرائت كند. چون روانه شد، جبرئيل نازل شد كه اين سوره را جز تو يا كسى كه از تو باشد به مشركان نرساند. روز سوم پيامبر صلى الله عليه و آله حضرت امير المؤمنين عليه السلام را فرستاد تا آيات را از ابوبكر بگيرد و خود قرائت نمايد. امير المؤمنين عليه السلام آن آيات را روز عرفه بر مشركان تلاوت نمود.(1)

وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ...: و سوگند به زوج و فرد يعنى سوگند به همۀ مخلوقات كه زوج اند و به خداوند كه يگانه و فرد است يا سوگند به نماز شفع و وتر كه در آخر شب خوانده مى شود.

و سوگند به شب هنگامى كه به طرف صبح سير مى كند.

جواب اين سوگندها اين است: خداوند كفّار را عذاب مى كند.

(آيۀ 5) (هَلْ فِى ذَ لِكَ قَسَمٌ لِّذِى حِجْرٍ)

لغت:

حِجر يعنى عقل و خرد.

تفسير:

آيا در اين سوگندها كه ياد شد سوگندى براى صاحب خرد هست؟

آرى براى كسى از شرافت و اسرار اين امور آگاه باشد سوگند هست.

استفهام براى تقرير و تثبيت است؛ يعنى اين قسم هاى ياد شده كافى است براى صاحبان عقول كه تعقّل كنند در آنها و بدانند كه آنچه مورد سوگند خداى متعال واقع شده، متضمّن دلايلى است بر قدرت الهى و بدين جهت شايسته شده اند كه حق تعالى به آنها قسم

ص:448


1- . منهج الصادقين ذيل آيۀ «وليال عشر». نيز به تفسير ابوالفتوح، (چ اسلاميه) ج 12، ص 73 رجوع شود.

ياد فرموده است.

عاد، ثمود و فرعونيان

(آيۀ 6-13) (أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ * إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ * الَّتِى لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِى الْبِلَدِ * وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جَابُواْ الصَّخْرَ بِالْوَادِ ** وَ فِرْعَوْنَ ذِى الْأَوْتَادِ * الَّذِينَ طَغَوْاْ فِى الْبِلَدِ فَأَكْثَرُواْ فِيهَا الْفَسَادَ فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَابٍ)

تفسير:

آيا با چشم دل نديدى و ندانستى كه پروردگار تو با عاد - يعنى قوم هود - چگونه رفتار كرد؟!

با اهالى شهر ارم كه داراى قصرهاى مرتفع و ستون هاى برافراشته و انسان هاى بلند قامت بود.

ظاهراً مقصود از اهالى شهر ارم همان قوم هود است.

شهرى كه مانندش در ميان شهرها به دست بشر آفريده نشده بود.

و آيا نديدى و ندانستى كه پروردگار تو با ثمود - يعنى قوم صالح عليه السلام - آنها كه سنگ ها و صخره هاى كوه ها را مى بريدند و در دل آن وادى با آنها ساختمان مى ساختند چگونه رفتار كرد؟!

و آيا نديدى و ندانستى كه پروردگار تو با فرعون داراى سپاهيان نيرومند، يا داراى ميخ هايى كه براى خيمه ها و يا براى شكنجۀ مخالفان خود آماده كرده بود چگونه رفتار كرد؟!

و چون قوم عاد و ثمود و فرعون در نهايت كفر و طغيان و فساد بودند، از اين جهت مى فرمايد:

همان ها كه در شهرها طغيان كردند.

ص:449

و در آن شهرها فساد بسيارى به راه انداختند و فسادشان گمراه كردن مردمان و كشتن آنان به غير حق، و غصب اموال ايشان و غير آن از انواع اذيّت و آزار بود.

و چون كفر و ظلم ايشان به غايت رسيد، مستوجب عذاب گشتند.

پس پروردگارت بر سر آنها تازيانۀ عذاب هاى گوناگون فرو ريخت.

آزمايش در نعمت و سختى

(آيۀ 14) (إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ)

لغت:

مرصاد يعنى كمينگاه.

تفسير:

حقّاً كه پروردگار تو در كمينگاه است. يعنى مراقب است و هيچ چيز از افعال و افعال بندگان از او فوت نمى شود و همه را بر وفق آن جزا خواهد داد.

(آيۀ 15) (فَأَمَّا الْإِنسَنُ إِذَا مَا ابْتَلَلهُ رَبُّهُو فَأَكْرَمَهُو وَ نَعَّمَهُو فَيَقُولُ رَبِّى أَكْرَمَنِ)

تفسير:

خداوند كه مراقب افعال و اقوال انسان هاست، از آنها جز طاعت و سعى براى آخرت نمى خواهد.

اما انسان هرگاه كه پروردگارش او را آزمايش كند و براى آزمايش او را اكرام كند و با دادن مال و جاه و قدرت گرامى نمايد و به او نعمت بخشد، گويد: پروردگارم مرا گرامى داشت.

ص:450

ناهنجارى هاى مالى مسلمين

(آيۀ 16) (وَ أَمَّآ إِذَا مَا ابْتَلَلهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُو فَيَقُولُ رَبِّى أَهَنَنِ)

تفسير:

و امّا هرگاه او را آزمايش كند و براى آزمايش روزى را بر او تنگ گيرد پس گويد:

پروردگارم مرا خوار كرد.

خلاصۀ معنى آن است كه آدمى به جهت اشتغال به دنيا و لذّات آن و اهميت دادن به آن، كرامتِ خود را به توانگرى داند و اهانت خود را به فقر و فاقه، و اين از كوتاهى فكر و قلّت فهم و تدبّر اوست؛ زيرا توانگرى و ثروتمند شدن و فقر و تنگدستى براى امتحان است و در حقيقت، كرامت به طاعت و مذلّت به معصيت است، چنانچه فرمايد: إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ(1) ، و فقر گاهى مؤدّى به كرامت دنيا و آخرت است و ثروت گاه موجب بدبختى باشد.

(آيۀ 17-20) (كَلَّا بَل لَّاتُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ * وَلَا تَحَضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ * وَ تَأْكُلُونَ التُّرَاثَ أَكْلاً لَّمًّا * وَ تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا)

لغت:

لا تحاضّون يعنى يكديگر را تحريص و تشويق نمى كنيد.

تفسير:

چنين نيست كه مى پنداريد كه زيادى نعمت، گرامى داشتن، و كمى آن، خوار شمردن باشد! و تنها اين پندارتان خطا نيست؛ بلكه از اين پندار بدتر آن است كه

ص:451


1- . سورۀ حجرات، آيۀ 13.

يتيم را گرامى نمى داريد.

و بر اطعام فقيران يكديگر را ترغيب و تحريص نمى كنيد.

مراد آن است كه به جهت فرط محبت شما به دنيا و بخل بر آن، نه يتيم را دلنوازى مى كنيد و نه مسكين را نوازش مى نماييد.

يا معنى اين باشد كه من مال را به شما دادم تا به آن يتيم را اكرام كنيد و به مسكين اعطا نماييد. ولى شما ترك اعطا و اكرام مى نماييد و اين رفتار شما موجب اهانت و خوارى شما مى شود، نه فقر و تنگدستى.

و ميراث خود را همراه با ارث ديگران مى خوريد و هر ميراث را هر چند ميّت از حلال و حرام جمع كرده باشد تصرّف مى كنيد.

وَ تُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا: و مال دنيا را بسيار و فراوان دوست داريد و از فرط حب مال آن را، از غير وجه حلال جمع مى كنيد و صرف مى نماييد و تفكّر نمى كنيد كه روز قيامت در حلال آن حساب و در حرام آن عقاب و در شبهات آن عتاب است.

حوادث قيامت

(آيۀ 21-24) (كَلَّآ إِذَا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا * وَ جَآءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا * وَ جِاْىءَ يَوْمَلِذِم بِجَهَنَّمَ يَوْمَلِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَنُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرَى * يَقُولُ يَلَيْتَنِى قَدَّمْتُ لِحَيَاتِى)

تفسير:

نه چنان است كه شما مى پنداريد. يعنى از اين طرز فكر برگرديد.

و (بدانيد) آن گاه كه بلندى هاى اين زمين پياپى در هم كوبيده و متلاشى شود و زمين صاف و مسطح گردد.

و فرمان مؤكد و تجلى جلال و حاكميت مطلقۀ پروردگارت فرا رسد و فرشتگان صف به صف به صحنۀ محشر فرود آيند.

ص:452

و جهنّم را به نزديك آورند.

آن روز انسان به حقايق توحيد و اهداف تكوين و خلقت و تشريع و دين پى مى برد و متذكر مى شود؛ امّا كجا اين تذكّر براى او سودمند خواهد بود؟!

در آن روز انسان مى گويد: اى كاش براى زندگى ابدى خود چيزى از پيش فرستاده بودم!

سرانجام نفس مطمئنه

(آيۀ 25 و 26) (فَيَوْمَلِذٍ لَّايُعَذِّبُ عَذَابَهُو أَحَدٌ * وَ لَايُوثِقُ وَ ثَاقَهُو أَحَدٌ)

تفسير:

پس در آن روز هيچ كس مانند خداوند عذاب نكند؛ يعنى خداوند عذابى كند كه هيچ كس در دنيا مانند آن را نمى توانست انجام دهد.

وَ لَايُوثِقُ وَ ثَاقَهُ أَحَدٌ: و هيچ كس مانند دربند كشيدن او در بند نكشد.

و در روز قيامت متولّى عذاب و قيد نمودن، كسى غير از خداوند نباشد؛ زيرا همۀ امر و حكم فقط با خدا باشد.

بعد الطاف خود را نسبت به مؤمن ياد فرمايد كه در وقت مرگ او، يا در روز قيامت، يا در وقت دخول بهشت به او خطاب نمايد:

(آيۀ 27-30) (يَأَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَلِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً * فَادْخُلِى فِى عِبَدِى * وَ ادْخُلِى جَنَّتِى)

تفسير:

اى جان آرام گرفته و مطمئن كه در سايۀ كمال تقوا به مرتبه اى رسيده اى كه هواها و شيطان ها توان انحرافت را ندارند.

ص:453

به سوى پروردگار خويش بازگرد در حالى كه تو از او خشنود و او از تو خشنود است.

پس در ميان بندگان من درآى.

و در بهشت من داخل شو.

تنبيه: به طور اجمال نفس انسانى جوهرى است از عالم ملكوت كه خداى متعال با حكمت بالغه اش او را به بدن براى رسيدن به كمالات معنوى و ترقيات روحانى متعلق كرده است و اين نفس به اعتبار طوارى حالات درجاتى دارد:

1 - به اعتبار آن كه ذاتاً مايل به شهوات و راغب به صفات شيطانى است، آن را «امّاره» نامند.

2 - به اعتبار آن كه اصلش از عالم ملكوت است، بسا شود بعد از تمايل به شهوات خود را ملامت و سرزنش نمايد، پس آن را لوّامه، نامند.

3 - به اعتبار آن كه مايل شود به ربط عالم معنوى و عازم شود به سير در آن؛ لكن مقتضيات طبعى، او را به تأخير اندازد، آن را «مسوّفه» نامند.

4 - به اعتبار آن كه به تربيت مربّى شريعت، يعنى دستور وجود مقدّس محمدى صلى الله عليه و آله در مرحلۀ صفاى نفس برآيد، و آرام يافته و چنان يقين نموده كه ابداً خلجان شك و ريب در قلب او وارد نگردد و مقام اطمينان را دارا شود، آن را نفس «مطمئنّه» نامند. اين مقام و رتبه است كه صاحبش مصداق كريمۀ يَأَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَلِنَّةُ گردد.

ص:454

سورۀ بلد

سوگندهاى ارزشمند

(آيۀ 1-3) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (لَآ أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ * وَ أَنتَ حِلُّم بِهَذَا الْبَلَدِ * َ وَالِدٍ وَمَا وَلَدَ)

اعراب:

لا زائده و صله و يا نافيه است. اگر نافيه باشد اقسم ابتداى كلام است و لا مربوط به آن نيست. حلّ به معنى ساكن و مقيم است.

تفسير:

نه، سوگند به اين شهر مكّۀ معظّمه؛

در حالى كه تو در اين شهر هستى.

و سوگند به پدر و آنچه فرزند آورده، آدم و معصومان از اولاد او و ابراهيم و فرزندش اسماعيل كه بانيان كعبه و مكّه اند و به هر مؤمن صالحى كه فرزندى صالح آورد.

در مجمع البيان از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه: يعنى آدم و آنچه تولد يافته از او

ص:455

از انبيا و اوصيا و پيروان ايشان.(1)

در كافى روايت شده كه فرمود:

أمير المؤمنين و ما وَلَدَ مِنَ الْأئِمَّةِ(2) ؛

يعنى: سوگند به امير المؤمنين و امامانى كه از او متولد شده اند.

گمان هاى باطل

(آيۀ 4) (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَنَ فِى كَبَدٍ)

لغت:

كبد يعنى رنج و شدّت و سختى و مشقّت.

تفسير:

اين آيه جواب سوگند است. يعنى سوگند... كه بى ترديد ما انسان را در رنج و مشقّت آفريديم؛ كامش توأم با ناكامى و لذايذش همراه با تلخى است.

(آيۀ 5-7) (أَيَحْسَبُ أَن لَّن يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ * يَقُولُ أَهْلَكْتُ مَالًا لُّبَدًا * أَيَحْسَبُ أَن لَّمْ يَرَهُو أَحَدٌ)

لغت:

لبد به معنى كثير و فراوان است.

تفسير:

آيا او مى پندارد كه هرگز كسى بر او دست نمى يابد و جزا و كيفرى در كار نيست كه كفر مى ورزد و طغيان مى كند؟!

ص:456


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 493.
2- . اصول كافى، ج 1، ص 414.

و به عنوان منّت و زياد شمردن انفاقاتش مى گويد: من مال فراوانى را نابود كردم.

آيا گمان مى كند كه هيچ كس او را در حال انفاق نديده است و از نيّت او بى خبر است؟!

چنين نيست؛ بلكه خداى متعال او را ديده و نيّت او را دانسته و او را بر آن قصد كه انفاق نموده جزا خواهد داد، و از او مطالبه خواهد كرد كه مال را از كجا آورده و در كجا خرج نمودى؟ چنانچه از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: بنده روز قيامت قدم برندارد تا آن كه از چهارچيز از او سؤال شود:

1 - از عمر او كه در چه چيز فانى كرده است؟

2 - از جوانى او كه در چيز آن را كهنه كرده است؟

3 - از مال او كه از كجا به دست آورده و در چه چيز صرف نموده است؟

4 - از دوستى ما اهل بيت عليهم السلام.(1)

ناسپاسى در برابر نعمت ها

(آيۀ 8-10) (أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَيْنَيْنِ * وَ لِسَانًا وَ شَفَتَيْنِ * وَ هَدَيْنَهُ النَّجْدَيْنِ)

تفسير:

آيا ما براى او دو چشم بينا قرار نداديم كه آثار قدرت و حكمت ما را و هر چه از ديدنى ها را بخواهد ببيند؟

و آيا براى او يك زبان و دو لب قرار نداديم كه بر نطق و خوردن و آشاميدن و غير آن او را كمك كند؟

از جمله نعمت هاى بزرگ الهى اعطاى چشمان بينا و زبان گويا مى باشد كه ترقّيات انسان منوط به آن دو است، و فقدان آن دو چقدر آدمى را از كار دنيا و آخرت باز مى دارد.

بنابراين شكر اين نعمت ها آن است كه آنها را صرف نمايد در آنچه رضاى الهى است و باز دارد از آنچه خلاف رضاى اوست و چنانچه به اين طريقه رفتار نمايد شكر، و به غير آن

ص:457


1- . كتاب الخصال شيخ صدوق، ج 1، ص 253.

كفران و حق ناشناسى نموده، و عاقبت آن وخيم است.

وَ هَدَيْنَهُ...: و او را با دادن عقل و تأييد آن به فرستادن پيامبران و كتاب هاى آسمانى به دو راه خير و شرّ و سعادت و شقاوت در دو بُعد مادى و معنوى هدايت نموديم.

عقبه چيست؟

(آيۀ 11-17) (فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * وَ مَآ أَدْرَلكَ مَا الْعَقَبَةُ * فَكُّ رَقَبَةٍ * أَوْ إِطْعَمٌ فِى يَوْمٍ ذِى مَسْغَبَةٍ * يَتِيمًا ذَا مَقْرَبَةٍ * أَوْ مِسْكِينًا ذَا مَتْرَبَةٍ * ثُمَّ كَانَ مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبْرِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالْمَرْحَمَةِ)

لغت:

فكّ آزاد كردن. مسغبة يعنى قحطى و گرسنگى، مصدر ميمى است.

مقربة نيز مصدر ميمى به معنى خويشاوندى. متربة يعنى شدّت نياز كه خاك نشين بودن كنايه از آن است. مرحمة مصدر ميمى به معنى رحمت و رحم كردن.

تفسير:

پس او گردنه و راه دشوار را بالا نرفته است.

و تو چه مى دانى كه راه دشوار چيست؟!

عقبه و راه دشوار كه انجام آن بر نفس مشكل، و كنه ثواب آن براى انسان ها معلوم نيست، آزاد كردن برده اى است.

يا طعام دادن در روز قحطى و گرسنگى مردم است؛

به يتيمى كه خويشاوند باشد؛

يا فقيرى خاك نشين.

اين كنايه است از شدّت احتياج و تنگدستى و درماندگى.

ص:458

و شبهه اى نيست كه به جا آوردن اين كارها مجاهدۀ با نفس مى خواهد و موجب تحمّل مشقّت و رنج و شدّت مى باشد.

زمانى كه منتهى شود انسان به عقبۀ واجبى از واجبات و تقصير نمود در انجام آن، حبس گردد نزد آن عقبه، و مورد سؤال قرار گيرد، پس اگر بيرون آيد از آن به عمل صالحى كه مقدم داشته يا به رحمتى كه تدارك ديده، نجات يابد از آن به عقبۀ ديگر. همين طور در هر عقبه سؤال شود. اگر از تمام آنها سالم ماند، منتهى شود به دار البقاء. پس حياتى يابد كه موت در آن نيست و سعادتى كه شقاوتى با آن نيست، در جوار رحمت الهى با پيامبران و امامان و صدّيقين و شهدا و صالحين از بندگان خدا.(1) علاوه بر اينها از كسانى باشد كه ايمان آورده اند و يكديگر را به صبر و مهربانى و بخشش توصيه و سفارش كرده اند.

(آيۀ 18-20) (أُوْلَلِكَ أَصْحَبُ الْمَيْمَنَةِ * وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بَِايَتِنَا هُمْ أَصْحَبُ الْمَشَْمَةِ * عَلَيْهِمْ نَارٌ مُّؤْصَدَةُم)

لغت:

مؤصدة اسم مفعول از باب افعال، و إيصاد به معنى بستنِ در است.

تفسير:

آنها كه اين كارها را مى كنند و اين ويژگى ها را دارند اصحاب يمن و سعادت اند.

و كسانى كه به آيات و نشانه هاى قدرت و حكمت و علم ما كفر ورزيدند، آنها اصحاب شومى و بدبختى و شقاوت اند.

بر آنها آتشى است سرپوشيده كه دم و سوز آن بيشتر و راه خروج از آن بسته و مسدود است.

ص:459


1- . ترجمه اعتقادات شيخ صدوق، باب 27، ص 87-88 با تلخيص.

يعنى جاى راحت براى ايشان نباشد كه در آن درآيند، و نه درى هست كه از آن بيرون آيند. بلكه در جهنّم به كلّى از رحمت و آسايش نااميد، و دائماً عذاب آتش جهنّم بر ايشان محيط باشد و خلاصى ندارند.

ص:460

سورۀ شمس

سوگند به نعمت ها

(آيۀ 1-8) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (وَ الشَّمْسِ وَ ضُحَلهَا * وَ الْقَمَرِ إِذَا تَلَلهَا * وَ النَّهَارِ إِذَا جَلَّلهَا * وَ الَّيْلِ إِذَا يَغْشَلهَا * وَ السَّمَآءِ وَ مَا بَنَلهَا * وَالْأَرْضِ وَ مَا طَحَلهَا * وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّلهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَلهَا)

اعراب و لغت:

ضمير در آيات يك تا چهار به شمس كه مؤنث مجازى است برمى گردد. ما در آيات 5-7 مانند «مَن» بر ذوى العقول اطلاق شده است.

تفسير:

سوگند به خورشيد و گسترش پرتو آن.

بيان: سوگند خداوند به مخلوقات خود، براى اين است كه تنبيه باشد بر عظمت آن و

ص:461

كثرت انتفاع به آن. و چون قوام عالم از نبات و حيوان و انسان به طلوع و غروب خورشيد است، لذا آن را «مُقْسمٌ به» خود گردانيده، فرمايد: قسم به آفتاب، و به روشنى و درخشندگى آن در آن وقت كه بلند شود و جهان را نورانى گرداند و پرتو آن گسترده گردد.

و سوگند به ماه هنگامى كه در پى خورشيد درآيد.

يعنى در پى آفتاب در اوّل ماه طلوع كند. يا طالع شود بعد از غروب آفتاب و نور خود را از آن فرا گيرد و اين در نصف اوّل ماه است كه قرب ماه به خورشيد بيشتر از نصف آخر آن است و بعد از آن به جهت دورى او از خورشيد، نور او كم مى گردد.

و نزد بعضى مفسّران مراد، تمام ماه است كه در نصف اوّل تا نزد طلوع آفتاب است، و آفتاب جلو او باشد و در نصف اخير پشت آفتاب و تابع غروب اوست.

و سوگند به روز آن گاه كه زمين را روشن و فضا را نورانى و خورشيد را هويدا مى سازد.

و سوگند به شب آن گاه كه خورشيد را بپوشاند و آفاق و هوا را تاريك كند.

و سوگند به آسمان و آن آفريدگارى كه به قدرت كامل خود آن را ايجاد و بنا كرد.

و سوگند به اين زمين و به آن ذات توانايى كه آن را براى محل قرار آرامش بندگان بگسترد.

و سوگند به نفس آدمى و به آن قادر حكيمى كه او را راست و درست كرد، اعضاى او را متناسب يكديگر، و صفات او را متلائم با اعضاى او و با محيط خارج نمود.

پس بدكارى و پرهيزكاريش را به وى الهام نمود. يعنى به او اعلام نمود كه فجور و معصيت و انواع شرور كه قبيح و مذموم است چه كارهايى است و طاعت و تقوا و اصناف افعال خير كه حَسَن و ممدوح است چه عمل هايى است؟

يكى از الطاف خاصّۀ الهى نسبت به بندگان اعطاى رسول باطن يعنى عقل است كه حُسن و قبح افعال را تشخيص مى دهد، و ارسال رسول ظاهر يعنى پيامبر است كه خير و شر و صلاح و فساد، و تقوا و فجور را روشن ساخته، كه از آن به واجبات و محرّمات تعبير شده است، چنانچه حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السلام در تفسير اين آيه فرموده اند:

بَيَّنَ لَهَا مَا تَأْتى وَمَا تَتْرُكَ...(1).

ص:462


1- . اصول كافى، ج 1، ص 163. با تلخيص و مجمع البيان، ج 5، ص 498.

تزكيه و رستگارى

(آيۀ 9 و 10) (قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّلهَا * وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّلهَا)

لغت:

دسّى فعل ماضى از باب تفعيل و ثلاثى آن «دسى» به معنى آلوده كرد است. و برخى گفته اند: دسّى در اصل «دسس» بوده و بنابراين دسّى يعنى پوشاند.

تفسير:

اين دو آيه جواب قسم هاى آيات قبل است.

سوگند به آنچه ياد شد كه به يقين رستگار شد كسى كه نفس را در كمالات اعتقادى و اخلاقى رشد داد و از پليدى هاى فكرى و نفسانى - مانند شرك و كفر و گناه - پاكيزه كرد.

و بى ترديد محروم و زيان كار شد كسى كه نفس را به پليدى ها آلوده و زير پردۀ جهل و كفر و فسق پنهان نمود.

در حديث كافى از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السلام در تفسير اين دو آيه روايت شده است:

قَدْ أفْلَحَ منْ أطَاعَ، وَقَدْ خَابَ مَنْ عَصى.(1)

گفته شده: تزكيۀ نفس موجب تصفيۀ دل است. هرگاه كه نفس از شوب هوا پاك شود، دل از لوث تعلُّق به ما سوى اللّه مصفّى گردد و همگىِ خاطر خود را بر شكرگزارى مصروف دارد و به كلّى مستغرق در طاعت و فرمان بردارى شود.

(آيۀ 11-15) (كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْوَلهَآ * إِذِ ام نبَعَثَ أَشْقَلهَا * فَقَالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَ سُقْيَهَا * فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُم بِذَم نبِهِمْ فَسَوَّلهَا * وَلَا يَخَافُ عُقْبَهَا)

ص:463


1- . اصول كافى، ج 1، ص 163. با تلخيص و مجمع البيان، ج 5، ص 498.

داستان قوم ثمود

تفسير:

ثمود - يعنى قوم حضرت صالح - به سبب طغيانشان، پيامبرى او را تكذيب كردند؛

آن گاه كه شقى ترين آنها به پا خاست و براى كشتن شتر صالح داوطلب شد.

پس پيامبر خدا به آنها گفت: از آسيب زدن به شتر خدا (كه آن را به قدرت خود از سنگ براى شما درآورده است) و از منع وى از سيراب شدن در نوبت خودش (كه مقرّر شده بود يك روز او از آب استفاده كند و يك روز مردم) بر حذر باشيد تا عذاب بر شما فرود نيايد.

اما آنها او را تكذيب كردند و شتر خدا را كشتند، پس پروردگارشان آنها را به كيفر گناهشان و مخالفتشان با فرمان پيامبرشان و سركشى از حكم الهى، به كلّى هلاك كرد و همه را با خاك يكسان نمود.

و خداوند از عاقبت آن كار و هلاك كردن آنها هم از كسى بيم ندارد.

در نهج البلاغه از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده:

أيُّهَا النّاسُ، إنَّمَا يَجْمَعُ النّاسَ الرِّضَا وَالسُّخْطُ، وَإنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ، فَعَمَّهُمُ اللّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا فَقَالَ : فَعَقَرُوهَا فَأصْبَحُوا نَادِمينَ.

اى گروه مردمان، جز اين نيست كه جمع نمايد مردم را در جزاى اعمال، راضى بودن و خشمگين بودن، و به درستى كه ناقۀ ثمود را يك نفر پى نمود، پس خداى متعال همۀ آنها را عذاب كرد به جهت راضى بودن آنان به پى كردن آن شخص شتر را.(1) روايت شده كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله به امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

يا على، شقى ترين پيشينيان كيست؟ گفت: پى كنندۀ ناقۀ ثمود. حضرت فرمود:

راست گفتى،

«فمن أشقى الآخرين: پس شقى ترين آخريان كيست؟ گفت: نمى دانم يا رسول اللّه. حضرت فرمود:

الَّذى يَضْرِبُكَ عَلى هذِهِ: آن كسى كه شمشير بر اين موضع تو زند. و اشاره به فرق سر امير المؤمنين عليه السلام فرمود.(2)

ص:464


1- . نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبۀ 192.
2- . مجمع البيان طبرسى، ج 5، ص 499 و منهج الصادقين، ذيل آيۀ شريفه.

سورۀ ليل

سوگند به نعمت ها

(آيۀ 1-3) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (وَ الَّيْلِ إِذَا يَغْشَى * وَ النَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى * وَ مَا خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنثَى)

تفسير:

سوگند به شب آن گاه كه خورشيد و روى زمين و فضا را فرو پوشد.

و سوگند به روز آن گاه كه تجلّى و ظهور كند.

شب و روز از اعظم نعمت هاى الهى اند و منافع كثيره و مصالح عظيمه، منوط به وجود اين دو است. و از اين جهت خداى متعال مكرر به آنها قسم ياد فرموده است:

و سوگند به آن ذات قادر و توانا و حكيمى كه نر و ماده را آفريد. آدم و حوّا را، و نر و مادۀ هر جاندار را، و نر و مادۀ هر گياه را.

(آيۀ 4) (إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى)

ص:465

كوشش هاى پراكندۀ بشر

تفسير:

اين آيه جواب قسم است، يعنى: سوگند به آنچه گفته شد كه همانا كوشش و تلاش شما بسى مختلف و پراكنده است. برخى از تلاش هاتان بخشش و تقوا و تصديق است و برخى بخل و استغنا و تكذيب.

بعضى از سعى و تلاش هاى شما موجب نجات و رستگارى است و بعضى ديگر سبب هلاكت و گرفتارى.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است كه:

اَلنَّاسُ رَجُلَانِ: مُبْتَاعٌ نَفْسَهُ فَمُعْتِقُهَا، وَبَائعٌ نَفْسَهُ فَمُوبِقُهَا؛

مردم دو نوع اند: يكى آن كه خود را بخرد و آزادكنندۀ خود باشد، و ديگرى آن كه خود را بفروشد و هلاك كنندۀ خود شود.(1)

عوامل آسانى و سختى كارها

(آيۀ 5-7) (فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَ اتَّقَى * وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَى * فَسَنُيَسِّرُهُو لِلْيُسْرَى)

تفسير:

اما آن كس كه از مال و موجودى خود بخشش نمود و تقوا پيشه كرد و از معاصى و محرّمات پرهيز نمود؛

و وعده هاى الهى را تصديق نمود؛

يا باور داشت «حُسنى» را كه ايمان است، يا ملت حُسنى را كه ملت اسلام است، يا مثوبت حسنى را كه بهشت است؛

پس به زودى او را براى راه آسانى از ايمان و طاعت آماده مى كنيم. به او روحيه اى مى دهيم كه پيمودن راه تقوا بر او آسان باشد.

از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است كه:

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله به جنازه اى حاضر شد و چوبى در دست داشت و به طريق تفكّر آن را بر زمين مى زد. بعد از آن فرمود كه هيچ كس نباشد الا آن كه او را جايى

ص:466


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 10، ص 264.

در بهشت باشد و جايى در جهنّم. مردى گفت: يا رسول اللّه، پس ما عمل را ترك كنيم! فرمود: نه،

اِعْمَلُوا فَكُلٌّ مُيَسَّرٌ لِمَا خُلِقَ لَهُ، پس اين آيه را خواند.(1) و نيز از حضرت رسول صلى الله عليه و آله مروى است كه:

مَا طَلَعَتْ شَمْسٌ قَطُّ إلّابِجَنْبَيْهَا مَلَكَانِ يَقُولانِ: اللّهُمَّ عَجِّلْ لِمُنْفِقٍ خَلَفاً وَلِمُمْسِكٍ تَلَفاً؛

هيچ روز آفتاب برنيايد، مگر آن كه دو جانب او دو فرشته باشند كه مى گويند:

خدايا هر كه مالى در راه تو انفاق كند عوض او را به تعجيل به او برسان و هر كه از انفاق امساك كند مال او را تلف نما.

بعد از آن فرمود: مصدِّق (يا مصداق) اين سخن در قرآن است: فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَ اتَّقَى وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَى فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى. (2)(آيۀ 8-11) (وَ أَمَّا مَن م بَخِلَ وَ اسْتَغْنَى * وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنَى * فَسَنُيَسِّرُهُو لِلْعُسْرَى * وَ مَا يُغْنِى عَنْهُ مَالُهُو إِذَا تَرَدَّى)

لغت:

تردّى يعنى سقوط كرد يا هلاك شد.

تفسير:

و امّا آن كس كه بخل ورزيد و خود را بى نياز از خدا و يارى و ثواب او دانست و به اين خاطر به انجام طاعت و پرهيز از گناه توجّه نكرد؛

و وعده هاى الهى و كلمۀ توحيد و اسلام و ثواب و عقاب را تكذيب نمود؛

پس به زودى او را به راه دشوارى آماده مى سازيم.

يعنى به جهت عناد و تكذيب و سوء اختيارش لطف و توفيق را از او باز مى گيريم و او را به خود وامى گذاريم، تا روحيه اى پيدا كند كه پيمودن راه تقوا بر او سخت باشد و از اين جهت به انجام گناه رو آورد.

ص:467


1- . تفسير ابو الفتوح، ج 12، ص 105.
2- . تفسير ابو الفتوح، ج 12، ص 104.

وَ مَا يُغْنِى عَنْهُ...: و چون به بدبختى كه خود براى خود ساخته، يا به گودال قبر يا به جهنّم سقوط كند مالش كه از انفاق آن بخل كرده براى او سودى نخواهد داشت.

هدايت حتمى است

(آيۀ 12) (إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى)

تفسير:

و بى ترديد هدايت كردن مردم به سوى احكام دين و زندگى سالم در دنيا به وسيلۀ پيامبران و عقول سليمه كه پيامبرانِ باطن هستند بر عهدۀ ماست.

يعنى حكمت و مصلحت، مقتضى آن است كه مردم را به ارسال رسل و انزال كتب و نصب دلايل و بيان شرايع هدايت كنيم؛ امّا قبول هدايت به اختيار بندگان است نه به اجبار، تا ثواب و عقاب بر آن لازم آيد. پس هر كه اطاعت نمود، هدايت يافت و هر كه اعراض نمود به سوء اختيار خود، گمراه شد: إِنَّا هَدَيْنَهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَ إِمَّا كَفُورًا. (1)

راه است و چاه و ديدۀ بينا و آفتابتا آدمى نگاه كند پيش پاى خويش

(آيۀ 13) (وَ إِنَّ لَنَا لَلْأَخِرَةَ وَ الْأُولَى)

تفسير:

و مسلّماً آخرت و دنيا از ما و تحت ارادۀ ماست.

و چون ما مالك هر دو هستيم، پس ثواب را به مهتدى مى دهيم و تارك اهتدا، به ما ضرر نمى زند؛ بلكه ضرر به خودش مى رسد كه به سوء اختيار، خود را از سعادت دنيا و آخرت محروم كرده است.

ص:468


1- . سورۀ انسان (دهر)، آيۀ 3.

دوزخ و عوامل عذاب و نجات

(آيۀ 14-16) (فَأَنذَرْتُكُمْ نَارًا تَلَظَّى * لَايَصْلَلهَآ إِلَّا الْأَشْقَى * الَّذِى كَذَّبَ وَ تَوَلَّى)

لغت:

تلظّى فعل مضارع به معنى مشتعل مى شود و زبانه مى كشد. در اصل «تتلظّى» بوده است.

تفسير:

پس شما را از آتشى كه زبانه مى كشد بيم دادم؛

كه در آن آتش جز كافر شقى تر وارد نمى شود و نمى سوزد؛

همان كسى كه در دنيا كافر شد و دعوت پيامبران و معاد و آخرت را تكذيب كرد و از پذيرش حق و اطاعت خدا اعراض نمود و روى گردانيد.

(آيۀ 17-21) (وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى * الَّذِى يُؤْتِى مَالَهُو يَتَزَكَّى * وَ مَا لِأَحَدٍ عِندَهُو مِن نِّعْمَةٍ تُجْزَى * إِلَّا ابْتِغَآءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَى * وَ لَسَوْفَ يَرْضَى)

تفسير:

و به زودى از آن آتش، هر مؤمن پرهيزكارتر به دور داشته مى شود؛

همان كسى كه مال خود را در راه خدا و براى مصارف خير با اخلاص مى دهد تا پاكيزه شود و روحش كمال يابد.

يا آن كه زكات مال خود را مى پردازد.

ص:469

و كسى را نزد او نعمت و منتى نيست كه اين انفاق، پاداش و در عوض آن باشد.

بلكه انفاق در راه خير و خدا نمى كند مگر براى طلب رضاى پروردگار اعلى و برترش، و اين بالاترين مرتبۀ اخلاص عمل است كه هيچ چيز منظور نباشد، مگر خصوص رضاى خدا.

وَ لَسَوْفَ يَرْضَى: و البته چنين انسان با ايمان و تقوا و خلوص به زودى در آخرت به واسطۀ الطاف بى پايان خداوند كه شامل حال او مى شود خشنود خواهد شد.

گوهر گران بهاى تمام اعمال خير از انفاق و غير آن اخلاص و طلب رضاى الهى است، كه اگر شخص قصد خود را خالص گرداند و براى رضاى خدا انجام دهد، در آخرت ثواب جزيل و در دنيا آثار بركت آن در اعقاب او تا روز قيامت ظاهر گردد.

ص:470

سورۀ ضحى

لطف خداوند نسبت به پيغمبر (ص)

(آيۀ 1 و 2) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (وَ الضُّحَى * وَ الَّيْلِ إِذَا سَجَى)

لغت:

سَجى فعل ماضى به معنى آرام گرفت و ساكن شد و يا تاريكى محيط را فرا گرفت. قَلى فعل ماضى به معنى دشمن گرفت يا مبغوض گرفت.

تفسير:

سوگند به ابتداى پرتوافشانى خورشيد و به روز روشن.

نزد بعضى از مفسّران مراد سوگند به

«رَبُّ الضُّحى ِ» است.

و سوگند به شب آن گاه كه آرام گيرد و فراگير شود.

(آيۀ 3-5) (مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ مَا قَلَى * وَ لَلْأَخِرَةُ خَيْرٌ لَّكَ مِنَ الْأُولَى * وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى)

ص:471

تفسير:

نقل شده كه چندى به مصلحت الهى وحى بر پيامبر نازل نشد، كفّار گفتند: خداوند پيامبر را وا گذاشته است!

اين آيه نازل شد كه پروردگارت تو را ترك نكرده و دشمن نگرفته؛ بلكه تو حبيب و برگزيدۀ او هستى و تا زنده باشى هرگز وحى از تو منقطع نخواهد شد.

و مسلَّماً آخرت براى تو از دنيا بهتر است.

و البته به زودى پروردگارت آن قدر به تو عطا كند كه خشنود شوى.

از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه در كوفه مى فرمود:

اهل عراق گمان كنند اميدواركننده ترين آيه در كتاب خدا، آيۀ قُلْ يَعِبَادِىَ الَّذِينَ أَسْرَفُواْ عَلَى أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ...(1) باشد و ما اهل البيت مى گوييم:

اميدواركننده ترين آيه در كتاب خدا اين آيه است: وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى....(2)

در تفسير برهان از حضرت صادق عليه السلام از پدر بزرگوارش از جابر بن عبد اللّه انصارى روايت شده:

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله به خانۀ حضرت فاطمه عليها السلام رفت، ديد گليمى از پشم شتر پوشيده، به دست مبارك آرد خمير مى كند و فرزند خود را شير مى دهد. آب از چشم مبارك آن حضرت روان شد. فرمود: يَا بنتاه، تَعَجَّلى مِرَارَةَ الدُّنْيَا بِحَلَاوَةِ الآخرة. فقالت: يا رسول اللّه، الحمد للّه على نعمائه، والشكر على آلائه. فأنزل اللّهُ تعالى: وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى...(3)

و نيز از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه:

رِضى جَدّى أنْ لَايبقى فِى النَّارِ مُوَحِّدٌ؛

ص:472


1- . سورۀ الزمر: آيۀ 53.
2- . اين روايت در تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 505 از محمد بن على بن الحنفيه نقل شده و در بحار، ج 8، ص 57 به صورت ديگر از تفسير فرات از محمد بن على (الباقرظ) عليهما السلام نقل شده است.
3- . تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه ح 8.

خشنودى جدّ من آن زمان است كه هيچ موحّدى در جهنّم نماند. (1)(آيۀ 6-8) (أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فََاوَى * وَ وَجَدَكَ ضَآلًّا فَهَدَى * وَ وَجَدَكَ عَآلِلاً فَأَغْنَى)

تفسير:

بعد از آن كه برخى از نعمت هاى خود بر آن حضرت را ياد كرد مى فرمايد: اى پيغمبر، آيا پروردگارت تو را كودكى يتيم نيافت، پس در خانۀ جدّ و عمويت جاى و پناه داد.

و يا آيا تو را يگانۀ زمان نيافت پس جهانى را به دورت گرد آورد.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله هنوز شش ماهه در شكم مادر بود كه پدر بزرگوارش حضرت عبد اللّه رحلت نمود. و به روايت ديگر بعد از ولادت به اندك زمانى وفات يافت.

و چون حضرت دو ساله شد، مادر محترمه اش آمنه از دنيا رفت و حضرت عبد المطّلب به شرف حضانت حضرت مشرف گشت و بعد از هشت سالگى عبد المطلب نيز رحلت نمود و به ابو طالب برادر عبد اللّه منتقل شد. و هر يك از عبد المطلب و ابو طالب مانند پدرمهربان بودند و حضرت را به احسن وجه تربيت كردند.

و از حضرت صادق عليه السلام پرسيدند كه چرا پيغمبر را از پدر و مادر يتيم گردانيدند؟ فرمود:

لِئَلّا يَكُون لِمَخْلُوقٍ عَلَيْهِ حَقٌّ: تا هيچ مخلوقى را بر او حقى نباشد. (2)وَ وَجَدَكَ...: و تو را ناآگاه از معارف دينى يافت، پس به وسيلۀ وحى هدايت نمود.

يعنى ذاتاً علم و هدايت نداشتى و خدا تو را عالِم كرد و هدايت داد.

و تو را فقير و نيازمند يافت پس بى نياز كرد.

(آيۀ 9-11) (فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ * وَ أَمَّا السَّآلِلَ فَلَا تَنْهَرْ * وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ)

ص:473


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 505.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 505.

لغت:

قَهْر به معنى ذليل و خوار كردن، و نَهْر به معنى راندن با شدّت.

ملزم شدن پيغمبر به لطف به مردم

تفسير:

پس يتيم را هرگز خوار و رانده مساز و با احسان و رأفت و عطوفت با ايشان رفتار كن.

يتيمى خود را به ياد داشته باش.

و حاجت خواه و سؤال كننده را به تشر زدن مران و محروم مساز.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:

لَا تَرُدُّوا السّائِلَ وَلَوْ بِشقِّ تَمْرَةٍ؛

رد نكنيد سائل را اگرچه به نصف خرما باشد.(1) خداى متعال به حضرت موسى عليه السلام خطاب فرمويد:

يَا مُوسى، أكْرِمِ السَّائِلَ إذَا أتَاكَ برَدٍّ جَميلٍ أوْ إعْطَاءٍ يَسير؛

اى موسى، اكرام كن سائل را زمانى كه آمد نزد تو به ردّ نيكو يا به دادن چيز كمى.(2) و نعمت پروردگارت را كه به تو ارزانى داشته بازگو كن.

بگو كه تو خود نخستين هديۀ واجب الوجود به عالم امكانى، و وسيلۀ فتح دريچۀ خلقتى، و داراى انسانيت اتمّ و عقل اكمل و خُلق عظيم و ختم نبوّت و آيين جامع و قرآن جاويدان و قداست ذات و جانشينانى معصوم هستى.

در كتاب محاسن از حضرت حسين بن على عليهما السلام در تفسير اين آيه روايت شده كه فرمود:

أمَرَهُ أنْ يُحَدِّثَ بِمَا أنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِ مِنْ دينِهِ؛(3)

فرمود: خداوند امر نموده او (يعنى پيامبر) را كه آنچه از دين حق به او انعام فرموده را حديث و بازگو نمايد.

ص:474


1- . بحار الانوار، ج 96، ص 170.
2- . كافى، ج 8، ص 45.
3- . محاسن البرقى، ج 1، ص 218.

سورۀ انشراح

اشارة

علماى اماميه برآن اند كه «الم نشرح» با «والضحى» يك سوره است. و همچنين «الفيل» با «لإيلاف» يك سوره است و كسى كه در نماز واجب سورۀ الم نشرح يا سورۀ فيل را بخواند حتماً بايد دومى را هم بخواند.

لطف خدا به پيغمبر اكرم (ص)

(آيۀ 1) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ * وَ وَضَعْنَا عَنكَ وِزْرَكَ * الَّذِى أَنقَضَ ظَهْرَكَ * وَ رَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ)

تفسير:

آيا ما سينه ات را برايت نگشوديم؟ استفهام تقريرى است؛ يعنى ظرفيت بزرگ و صبر و حوصلۀ فراوان به تو داديم تا جايگاه علوم و حكمت ها و احكام دين، و مستعد دريافت وحى از عالم فوق طبيعت، و ابلاغ آن به جامعۀ بشرى شوى و متحمل رياست بر ملت و مقام پدرى امّت گردى.

و سنگينى بارت - يعنى بار نبوّت - را از تو برداشته و فرو نهاديم و آن را براى تو آسان

ص:475

كرديم. بارى كه سنگينى آن گويى پشتت را شكسته بود.

و نامت را براى عظمت ذات تو بالا برديم تا در پهنۀ گيتى و ملأ اعلى ذكر شود و قرين نام اللّه گردد و شهادت به توحيد الهى با شهادت به رسالت توأم گردد. و نامت به تدريج فراگير كره زمين باشد و در آخرت مقام محمود داشته باشى.

سختى و آسانى دنيا

(آيۀ 5 و 6) (فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا)

تفسير:

پس بدان كه مسلَّماً با هر دشوارى آسانيى هست.

آرى با هر دشوار آسانيى هست.

روزى پيغمبر صلى الله عليه و آله از خانه بيرون آمد خوشحال و خندان، و مى فرمود:

لَنْ يَغْلِبَ عُسْرٌ يُسْرَيْنِ؛ فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا. (1)

لزوم دعا و عبادت

(آيۀ 7 و 8) (فَإِذَا فَرَغْتَ فَانصَبْ * وَ إِلَى رَبِّكَ فَارْغَب)

تفسير:

پس هرگاه از ابلاغ رسالت فارغ شدى در عبادت خدا كوشش نما.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده: معنى آيه اين است كه اى پيغمبر چون فارغ شدى از تبليغ رسالتت، پس نصب كن على عليه السلام(2) را [براى خلافت و جانشينى خود].

و لذا در بعضى از قراءات فَانْصِبْ (بكسر صاد) خوانده اند و قرائت مشهور فَانْصَبْ (بفتح صاد) است.

ص:476


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 509.
2- . تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه.

و در حديثى از حضرت صادق عليه السلام وارد است:

فَإذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ عَلَمَكَ، وَأَعلِنْ وَصيَّكَ...

اثبات لزوم نصب امام از طرف خدا در كمال وضوح است؛ زيرا جميع ادلّه اى كه دلالت مى كند بر وجود نصب پيغمبر، دلالت مى كند بر وجوب نصب امام؛ به اعتبار آن كه امامت ادامۀ نبوّت است، پيامبر مؤسس است و شرايع و احكام و اوامر و نواهى را از جانب خدا مى آورد و امام بايد به نيابت او، آنها را بيان و حفظ و باقى بدارد.

وَ إِلَى رَبِّكَ فَارْغَب: و به سوى پروردگارت رغبت كن.

از حضرت باقر و صادق عليهما السلام روايت شده است:

فَإذَا فَرَغْتَ مِنَ الصَّلاةِ الْمَكْتُوبَةِ فَانْصَبْ إلى رَبِّكَ فِى الدُّعَاءِ، وَارْغَبْ إلَيْهِ فِى المسألة يُعطك: چون از نماز واجب فارغ شدى، جدّ و جهد نما در دعاى به درگاه پروردگار خود و رغبت كن در سؤال، عطا فرمايد تو را.(1) و بنا بر اين كه مربوط به نصب امام باشد احتمالاً معنى آيه اين است: و به جانب پروردگارت رغبت كن و خود را از اين سراى فانى به دار الخلود رسان.

ص:477


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 509 و تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه.

سورۀ تين

سوگندهاى مقدس

(آيۀ 1-3) بِّسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ * وَ طُورِ سِينِينَ * وَ هَذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ)

تفسير:

سوگند به انجير و درخت آن و زيتون و درخت آن و به دو كوه تين و زيتون در دمشق و بيت المقدس.

و سوگند به طور سينا همان كوهى كه خدا با موسى در آن سخن گفت و تورات را بر قلب او فرو فرستاد.

و سوگند به اين شهر امن يعنى مكّۀ معظمه كه از نظر قانون آسمانى، محل امن، و امان دهنده است.

(آيۀ 4-6) (لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَنَ فِى أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ * ثُمَّ رَدَدْنَهُ أَسْفَلَ سَفِلِينَ * إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ)

ص:478

بهترين جسم و روح و بدترين سرنوشت براى انسان

تفسير:

اين آيات، جواب قسم هاست كه به يقين ما انسان را در بهترين اعتدال و استقامت در جسم و روح آفريديم. به او قامت مستقيم، اعضاى متناسب، بشرۀ ظاهر، مغز متفكر و روح قابل فضائل داديم.

سپس او را به پايين ترين مرتبۀ فروتران باز گردانيديم. از نظر مادى به حالت ضعف جسمى و فكرى و از نظر معنوى پس از اتمام حجّت به حالت جهل و شقاوت رسانديم.

مگر كسانى كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته انجام داده اند، كه آنها را پاداشى بى منت و بى پايان است.

بالاترين حكم فرمايى

(آيۀ 7 و 8) (فَمَا يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ * أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحَكِمِينَ)

تفسير:

پس اى انسان، چه چيزى تو را پس از اين بيان به تكذيب روز جزا وا مى دارد؟!

آيا خداوند بهترين داوران و حاكمان نيست؟! روايت شده است كه هرگاه حضرت رسول صلى الله عليه و آله اين سوره را به پايان مى برد و به آيۀ أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحَكِمِينَ مى رسيد و مى خواند مى فرمود:

بَلى وَأنَا على ذلِكَ مِنَ الشَّاهِدينَ.(1)

ص:479


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 512.

سورۀ علق

حكم به قرائت قرآن و دليل آن

(آيۀ 1 و 2) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ * خَلَقَ الْإِنسَنَ مِنْ عَلَقٍ)

تفسير:

اكثر مفسّران برآن اند كه نخستين آياتى كه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله نازل شد، پنج آيه از اوّل اين سوره بود. و نزد بعضى اولين سوره اى كه نازل شده، سورۀ فاتحة الكتاب و نزد بعضى سورة المدثر بوده است.

بخوان اين كتاب را با شروع به نام پروردگارت، پروردگارى كه همۀ آفريده ها را او آفريد.

انسان - يعنى فرزندان آدم و حوّا - را از لختى خون بسته شده آفريد.

(آيۀ 3-5) (اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ * الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الْإِنسَنَ مَا لَمْ يَعْلَمْ)

ص:480

تفسير:

بخوان و ترديدى به خود راه مده در حالى كه پروردگار تو كريم تر از همۀ كريمان است و مى تواند تو را از راه غير عادى خوانا كند.

پروردگارى كه بشر را به وسيلۀ قلم علم و دانش آموخت.

ابن عباس گويد: از حضرت رسول صلى الله عليه و آله پرسيدم: جايز است كه آنچه از شما مى شنوم بنويسم؟ فرمود:

نعم فإنّ اللّه عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (1).

عَلَّمَ الْإِنسَنَ مَا لَمْ يَعْلَمْ: به انسان آنچه را كه نمى دانست آموخت.

خداوند كلام مجيد را با ذكر نعمت ايجاد افتتاح فرموده و سپس دنبال آن نعمت علم را ذكر كرده است. اگر بعد از نعمت ايجاد، نعمتى شريف تر و عظيم تر و اعلاتر از علم مى بود، به ذكر سزاواتر بود.

بعضى در بيان وجه تناسب بين اوّل اين سوره كه مشتمل است بر خلق انسان از علقه و اين آيه را اين طور گفته اند كه خداى متعال خواسته اولِ حال انسان - يعنى علقه بودن - را كه مرتبۀ خساست و پستى اوست، و آخر حال او را كه عالم بودن اوست ياد كند.

بى نيازى و طغيان

(آيۀ 6 و 7) (كَلَّآ إِنَّ الْإِنسَنَ لَيَطْغَى * أَن رَّءَاهُ اسْتَغْنَى)

تفسير:

چنين نيست كه انسان اين نعمت را شكر كند؛ بلكه به يقين انسان طغيان و گردن كشى مى كند. از اين جهت كه خود را بى نياز مى بيند.

و حال آن كه اگر فكر كند، با كمال استغناء باز به تمام جهات محتاج است؛ زيرا از خود چيزى ندارد و در حديث است:

اَللَّهُمَّ إنّى أعُوذُ بِكَ مِنْ فَقْرٍ يُنسينى وَمِنْ غِنْىً يُطْغينى: خدايا پناه مى برم به تو از فقرى كه مرا به فراموشى اندازد و از بى نيازى كه مرا به طغيان اندازد.(2)

ص:481


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 297 با كمى تصرّف در عبارات.
2- . منهج الصادقين، ذيل آيۀ شريفه. بحار الأنوار، ج 94، ص 220.

(آيۀ 8) (إِنَّ إِلَى رَبِّكَ الرُّجْعَى)

تفسير:

بى ترديد بازگشت همۀ زنده ها پس از مرگ به سوى پروردگار تو است.

و هرگاه پايان كار چنين باشد، چگونه شخص به سبب داشتن مال و ثروت طاغى مى شود و عبادت و اطاعت را فرو مى گذارد؟!

نهى بندگان از نماز

(آيۀ 9-13) (أَرَءَيْتَ الَّذِى يَنْهَى * عَبْدًا إِذَا صَلَّى * أَرَءَيْتَ إِن كَانَ عَلَى الْهُدَى * أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى * أَرَءَيْتَ إِن كَذَّبَ وَ تَوَلَّى)

تفسير:

به من خبر ده: آيا آن كسى كه باز مى دارد بنده اى را وقتى كه نماز مى خواند مستحقّ عذاب نيست؟

به من خبر ده آن كسى كه نماز مى خواند و بر پايه هدايت باشد يا ديگران را به تقوا و پرهيز از شرك و كفر امر كرد آيا بازداشتن او از نماز سزاوار است.

اى پيامبر، به من خبر ده، اگر اين نهى كنندۀ از نماز، پيامبرى تو، يا مطلق حق را تكذيب كند و از ايمان و پذيرش حق روى گرداند، آيا مستحق عذاب نيست؟!

عالم محضر خداست

(آيۀ 14) (أَلَمْ يَعْلَم بِأَنَّ اللَّهَ يَرَى)

تفسير:

آيا ندانست كه خداوند همۀ اعمال او را مى بيند؟

أَنَّ اللَّهَ يَرَى متضمّن وعد است نسبتِ به مطيعان و وعيد نسبت به عاصيان.

ص:482

يعنى: اى مؤمن، پرستش نما خدا را با خلوص نيت، كه خدا تو را مى بيند و احوال تو را مى داند؛ و اى فاسق، توبه كن كه تو را نيز خدا مى بيند؛ و اى رياكار، عمل را خالص كن كه تو را هم مى بيند، و اى كسى كه در خلوت قصد گناه مى كنى، متنبّه شو كه خدا تو را نيز مى بيند.

در خبر است شخصى بعد از گناه توبه نمود؛ امّا پيوسته گريه مى كرد! به او گفتند: چرا اين قدر گريه مى كنى؟! خدا عفوّ و غفور است! گفت: هر چند عفو فرمايد، خجلت و شرمسارى اين را كه هنگام گناه مرا ديده است چگونه از خود دفع كنم؟!(1)

تهديد تكذيب گران

(آيۀ 15-18) (كَلَّا لَلِن لَّمْ يَنتَهِ لَنَسْفَعَام بِالنَّاصِيَةِ * نَاصِيَةٍ كَذِبَةٍ خَاطِئَةٍ * فَلْيَدْعُ نَادِيَهُو * سَنَدْعُ الزَّبَانِيَةَ)

لغت ناصية موى جلو سر.

و نَسفَعَن فعل مضارع با نون تأكيد خفيفه به معنى مى گيريم.

زبانيه جمع زِبنيه در اين جا به معنى آتشبانان و مأموران آتش جهنّم است.

تفسير:

چنين نيست كه مى پندارد عذابش نمى كنيم مسلَّماً اگر از عنادش باز نايستد و دست بر ندارد موهاى پيشانيش را مى گيريم و به سوى عذاب مى كشيم!

پيشانى دروغگويى خطاكار را!

گفته شده: اين آيات دربارۀ ابو جهل است؛ يعنى ابو جهل را به خوارى و ذلّت تمام به جهنّم مى كشيم.

پس اگر مى خواهد يارى طلبد پس همنشين هاى خود را براى ياريش فرا خواند.

ما هم مأموران جهنّم و آتش جهنّم را براى بردن او به جهنّم مى خوانيم.

ص:483


1- . منهج الصادقين، ج 10، ص 300.

نقش سجده در تقرب به خدا

(آيۀ 19) (كَلَّا لَاتُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَاقْتَرِب)

تفسير:

چنين نيست كه او بتواند كارى بكند، هرگز از او (يعنى ابو جهل) اطاعت مكن و به خداى خود سجده نما و تقرب جوى.

اين مطلب، محقّق است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله اعلى و اجلّ است از آن كه فاسق و كافرى را اطاعت كند.

سيد مرتضى علم الهدى رحمه الله فرمايد: خطاب به پيامبر است و مراد، امّت او مى باشند كه لازم است دروغگو و خطاكار را اطاعت نكنند.

اين آيه يكى از چهار آيه اى است كه با خواندن آن سجده واجب مى شود.

ص:484

سورۀ قدر

ارزش شب قدر

(آيۀ 3-1) بِّسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (إِنَّآ أَنزَلْنَهُ فِى لَيْلَةِ الْقَدْرِ * وَ مَآ أَدْرَلكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ * لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ)

تفسير:

به يقين ما اين قرآن را شب قدر فرو فرستاديم. مجموع قرآن يك مرتبه از مبدأ فيض به آسمان اوّل و يا به قلب پيامبر صلى الله عليه و آله در شب قدر نازل شد و سپس در مدّت 23 سال به تدريج به قلب پيامبر و از قلب آن حضرت به امّت ابلاغ شد.

و چه چيز تو را آگاه نمود كه شب قدر چيست؟

شب قدر از هزار ماه بهتر است.

به اتفاق محدّثان و احاديث آل عصمت عليهم السلام و فتواى علما از متقدمان و متأخران، شب قدر در ماه مبارك رمضان است و از سه شب آن خارج نيست: نوزدهم، بيست و يكم، و بيست و سوم. و تأكيد در شب بيست و سوم بيشتر شده است.

ص:485

ابن بابويه رحمه الله در كتاب من لايحضره الفقيه از على بن حمزه روايت نموده كه من خدمت حضرت صادق عليه السلام نشسته بودم. ابو بصير گفت: فدايت شوم، كدام شب را مى توان اميد داشت كه ليلة القدر است؟ فرمود: شب بيست و يكم يا شب بيست و سوم است....(1)

(آيۀ 4 و 5) (تَنَزَّلُ الْمَلَلِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن كُلِّ أَمْرٍ * سَلَمٌ هِىَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ)

تفسير:

در آن شب فرشتگان و روح - يعنى جبرئيل روح الامين يا موجود شريفى از غير جنس فرشتگان - به اذن پروردگارشان فرود مى آيند به جهت تقدير و تنظيم و تصويب هر امرى از حوادث روى زمين كه از آن شب تا شب قدر آينده رخ مى دهد.

همۀ آن شب مردم مشمول سلامت و رحمت خدا هستند و شب سلام كردن فرشتگان به معصوم روى زمين (امام) و بندگان صالح است تا طلوع فجر.

ص:486


1- . من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 158.

سورۀ بيّنه

بيّنه رسول الهى است

(آيۀ 1-3) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَبِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ * رَسُولٌ مِّنَ اللَّهِ يَتْلُواْ صُحُفًا مُّطَهَّرَةً * فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ)

تفسير:

كسانى از اهل كتاب كه كفر ورزيدند و مشركان، از دين خود كه همان كفر و شرك است، و يا از نزاع و ستيزۀ با يكديگر (در بارۀ آمدن پيامبر مكى عربى صاحب كتاب آسمانى) منفكّ و جدا نبودند. اهل كتاب، مدعى آمدن او، و مشركان مكّه منكر آن بودند تا آن گاه كه دليل روشنى بر حقانيت پيامبر - يعنى قرآن و معجزه - براى آنها آمد و آنها به جاى اين كه ايمان بياورند عليه پيامبر با هم ائتلاف كردند.

آمد بر آنها فرستاده و پيامبرى از جانب خداوند كه صحيفه هايى پاك و مطهر را تلاوت مى كند.

ص:487

كه در آنها نوشته هايى استوار و پايدار شامل احكام و معارف مطابق با عقل و غير قابل نسخ است.

دين قيّمه چيست؟

(آيۀ 4) (وَ مَا تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَبَ إِلَّا مِن م بَعْدِ مَا جَآءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ)

تفسير:

و امّا كسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده شده - يعنى يهود و نصارا - در پذيرش و عدم پذيرش اسلام اختلاف نكرده و متفرق نشدند مگر پس از آن كه دليل روشن - يعنى پيامبر با معجزه و قرآن - براى آنها آمد و پس از آمدن آن در بارۀ پذيرش آن پراكنده و متفرق شدند و بعضى پذيرفتند و برخى قبول نكردند.

يعنى پيش از بعثتِ حضرت همه بر تصديق او مجتمع بودند امّا بعد از آن كه مبعوث شد، مختلف شدند. يعنى بعضى به او ايمان آوردند و بعضى كافر شدند و در طريق انكار و عناد باقى ماندند و بعضى در وادى شك و ترديد افتادند.

(آيۀ 5) (وَ مَآ أُمِرُواْ إِلَّا لِيَعْبُدُواْ اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفَآءَ وَ يُقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُواْ الزَّكَوةَ وَ ذَ لِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ)

لغت:

حنفاء جمع حنيف و آن به معنى مايل به حق، و حق پذير است.

تفسير:

با آن كه آنها در اين كتاب آسمانى مأمور نشده اند جز به آن كه خدا را بپرستند در حالى كه اعتقاد و دين و طاعت خود را براى او خالص نمايند و حق گرا و حق پذير باشند و نماز

ص:488

را بر پا دارند و زكات بدهند و اين است دين ثابت و پايدار.

جزاى بدترين و بهترين آفريدگان

(آيۀ 6) (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَبِ وَ الْمُشْرِكِينَ فِى نَارِ جَهَنَّمَ خَلِدِينَ فِيهَآ أُوْلَلِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ)

تفسير:

بى ترديد كسانى از اهل كتاب كه به اسلام كفر ورزيدند و مشركان، در آتش جهنّم اند كه جاودانه در آن خواهند ماند.

آنهايند كه بدترين مخلوقات اند.

(آيۀ 7 و 8) (إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ أُوْلَلِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ * جَزَآؤُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّتُ عَدْنٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا رَّضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُواْ عَنْهُ ذَ لِكَ لِمَنْ خَشِىَ رَبَّهُو)

تفسير:

مسلَّماً كسانى كه ايمان آورده و عمل هاى صالح و شايسته انجام داده اند، آنهايند كه بهترين آفريدگان اند.

پاداش آنها نزد پروردگارشان بهشت هاى پاينده است كه از زير ساختمان و درختان آنها نهرها روان و جارى است و جاودانه و ابدى در آن خواهند ماند.

رَّضِىَ اللَّهُ...: خداوند از آنها خشنود است و آنها هم از خدا خشنود هستند.

اين جزا و پاداش، از آنِ كسى است كه از پروردگار خود بيم داشته باشد.

در احاديث معتبره از خاصّه و عامّه وارد شده كه اين دو آيه در شأن حضرت امير المؤمنين عليه السلام و شيعيان آن حضرت است.

ص:489

علامۀ مجلسى رحمه الله از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده كه: چون اين آيه نازل شد، حضرت رسول صلى الله عليه و آله به حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود: مصداق اين آيه، تو و شيعيان تو هستيد...(1).

طبرسى از ابو القاسم حسكانى در شواهد التنزيل از كاتب امير المؤمنين عليه السلام روايت نموده كه گفت: شنيدم از آن حضرت كه فرمود: رسول خدا قبض روح شد در حالتى كه تكيه اش به سينۀ من بود، پس در آن حالت فرمود: اى على، شنيده اى قول خدا را كه إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ أُوْلَآئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ پس فرمود: ايشان شيعيان تو هستند...(2)

ابن عباس گويد كه اين آيه در شأن حضرت على عليه السلام و اهل بيت او نازل شده.(3) و ساير محدّثان عامّه به سندهاى متعدد اين مضمون را روايت نموده اند.(4) و مؤيّد، اين است كه فخر رازى از ابن مسعود روايت نموده است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود:

عَلىٌّ خَيْرُ الْبَشَرِ، مَنْ أبى فَقَدْ كَفَرَ(5).

حافظ ابو نعيم اصفهانى در كتاب حلية الاولياء از ابن عباس روايت نموده كه چون اين آيه نازل شد، حضرت رسول صلى الله عليه و آله به حضرت على عليه السلام خطاب نمود:

يَا عَلىُّ، هُوَ أنْتَ وَشيْعَتُكَ، تَأتى أنْتَ وَشيعَتُكَ إلى يَوْمَ القيامَةِ رَاضينَ مَرْضِيّينَ: اى على، مراد از خير البريه تويى و شيعيان تو؛ روز قيامت تو و شيعيان تو نزد من خواهيد آمد در حالى كه از خدا راضى باشيد و خدا هم از شما راضى باشد.(6)

ص:490


1- . بحار الانوار، ج 35، ص 346.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 524.
3- . مجمع البيان، ج 5، ص 524.
4- . به غاية المرام بحرانى، ص 326 چاپ سنگى رجوع شود.
5- . احقاق الحق، ج 4، ص 255. در بارۀ حديث «على خير البشر» به رسالۀ نوادر الاثر فى على خير البشر تأليف يكى از علماى سدۀ چهارم چاپ مشهد ضميمۀ كتاب جامع الاحاديث رجوع شود.
6- . به كتاب غاية المرام بحرانى، ص 327 رجوع شود.

سورۀ زلزال

زلزله و حوادث قيامت

(آيۀ 1-3) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا * وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقَالَهَا * وَ قَالَ الْإِنسَنُ مَا لَهَا)

تفسير:

آن گاه كه اين زمين به زلزلۀ مخصوص خود كه در تاريخ خلقتش يك بار بيش نيست لرزانده شود؛

و اين زمين بارهاى گران و سنگين و كالاهاى پرارج خود را از مردگان و معادن و گنجينه ها خارج كند و بيرون ريزد.

اخراج مردگان، زنده كردن آنها براى حساب و پاداش و كيفر است.

انسان منكر معاد، يا هر آدم بيرون آمده از شكم زمين، با تعجب گويد: چه شده است زمين را كه پوشيده هاى خود را آشكار مى كند؟!

ص:491

(آيۀ 4 و 5) (يَوْمَلِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا * بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَى لَهَا)

تفسير:

زمين در آن روز خبرهاى خود را به آنچه بر روى آن واقع شده از اعمال مردم و غير آن بازگو مى كند. يعنى يا به قدرت خدا مانند شجرۀ حضرت موسى به سخن درآمده بيان مى نمايد، و يا خودِ خارج كردن انسان ها و كالاها و گنجينه ها بازگو كردن تكوينى است.

چنانچه حضرت رسول صلى الله عليه و آله به اصحاب خود فرمود:

أَ تَدْرُونَ مَا أَخْبَارُهَا؟ قَالُوا: اللّهُ وَرَسُولُهُ أعْلَمُ. قَالَ أَخْبَارُهَا أَنْ تَشْهَدَ عَلى كُلِّ عَبْدٍ وَأَمَةٍ بِمَا عَمِلَ كُلٌّ عَلى ظَهْرِهَا، يَقُولُ: عَمِلَ كَذَا وَكَذَا يَوْمَ كَذَا وَكَذَا؛ فَهذَا أخْبَارُها؛

آيا مى دانيد خبرهاى زمين چه باشد؟ گفتند: خدا و رسول او داناتراست.

فرمود: اخبار زمين آن است كه گواهى دهد بر هر مرد و زنى به آنچه بر روى آن عمل كرده باشد، و گويد: اين شخص در فلان روز فلان عمل را انجام داد. پس اخبار زمين اين باشد. (1)بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَى لَهَا: و اين خبر دادن و بازگو كردن زمين به سبب آن است كه پروردگارت به وى وحى تكوينى كرده است.

يعنى به او امر تكوينى فرمايد كه خبر ده از عمل هاى مردم كه بر روى تو واقع شده است.

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده است:

هيچ كس در روى زمين عمل خير يا شرّ نكند، مگر آن كه از آن در روز قيامت خبر دهد.(2) و فرموده اند:

در مسجد در مواضع مختلف و متعدد نماز بگذاريد كه روز قيامت شهادت خواهند داد.(3)

ص:492


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 526.
2- . مجمع البيان، ج 5، ص 526.
3- . بحار الانوار، ج 83، ص 384 ح 59 به نقل از امالى صدوق.

(آيۀ 6) (يَوْمَلِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِّيُرَوْاْ أَعْمَلَهُمْ)

تفسير:

در آن روز مردم به صورت گروه هاى گوناگون (گروهى نورانى و گروهى ظلمانى) از قبرها به طرف صحنۀ حساب برمى آيند تا حساب اعمالشان به آنها نشان داده شود، و يا از مركز حساب به سوى محل ابدى خود مى روند تا جزا يا تجسّم عينى عمل هاى آنها به آنها ارائه شود.

(آيۀ 7 و 8) (فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُو * وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُو)

تفسير:

پس هر كس هموزن ذره اى، كار خير انجام دهد پاداش يا تجسّم عينى و خارجى آن را مى بيند.

و هر كس كه هموزن ذره اى، كار شرّ و حرام انجام دهد كيفر يا تجسّم خارجى و عينى آن را مى بيند.

روزى حضرت رسول صلى الله عليه و آله اين آيه را خواند. اعرابى حاضر بود گفت: يا رسول اللّه، خداى مثقال ذره را اعتبار مى فرمايد و بر آن عقاب مى كند؟! فرمود: بلى. اعرابى ديگر برخاست و گفت:

«واسوأتاه وافضيحتاه! و هاى هاى گريست. حضرت فرمود: دل اعرابى از ايمان باخبر است.(1)

صعصعة بن ناجيه كه جد فرزدق بود، نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله آمد و گفت: از آنچه بر تو

ص:493


1- . منهج الصادقين، ذيل آيۀ شريفه و تفسير ابو الفتوح رازى، ج 12، ص 148 با نقل به معنى.

نازل شده بر من بخوان. حضرت اين آيه را تلاوت نمود. او گفت: حسبى حسبى ما ابالى أن لا أسمع من القرآن غير هذا» همين مرا كافى است و باكى ندارم از آن كه از قرآن غير از اين آيه را نشنوم.(1)

ص:494


1- . همان مدرك با كمى اختلاف.

سورۀ عاديات

سوگند به اسبان

(آيۀ 1 تا 5) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ الْعَدِيَتِ ضَبْحًا * فَالْمُورِيَتِ قَدْحًا * فَالْمُغِيرَ تِ صُبْحًا * فَأَثَرْنَ بِهِى نَقْعًا * فَوَسَطْنَ بِهِى جَمْعًا)

تفسير:

سوگند به اسبان دوندۀ جهاد كه به وقت دويدن به شدّت نفس مى زنند؛

پس سوگند به اسبانى كه با سم هايشان جرقۀ آتش از سنگ مى جهانند؛

پس سوگند به تازندگان بر دشمن در صبحگاهان؛

كه به وسيلۀ آن حمله، گرد و خاكى برانگيختند؛

پس به آن حمله در ميان و وسط جمعى از دشمن درآمدند؛

(آيۀ 6-8) (إِنَّ الْإِنسَنَ لِرَبِّهِى لَكَنُودٌ * وَ إِنَّهُو عَلَى ذَ لِكَ لَشَهِيدٌ وَ إِنَّهُو لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ)

ص:495

لغت:

مقصود از خير در اين جا مال است.

نهى از ناسپاسى انسان و حرص او

تفسير:

اين آيه و آيات بعد جواب سوگندهاى ياد شده است.

كه همانا انسان به پروردگار خود سخت ناسپاس و بخيل و نافرمان است.

و بى ترديد خود او بر اين معنى كه ناسپاس و بخيل و نافرمان مى باشد به خاطر ظاهر بودن آن گواه است.

يا خداوند بر ناسپاسى و بخل و نافرمان بودن او گواه و عالم است.

كه اگر معنى دوم مقصود باشد آيه در صدد تهديد به عذاب مى باشد.

و بى ترديد او بر دوستى مال بسى سرسخت است.

و انفاق مال در راه خدا براى او گران و سنگين و دشوار است.

(آيۀ 9-11) (أَفَلَا يَعْلَمُ إِذَا بُعْثِرَ مَا فِى الْقُبُورِ * وَ حُصِّلَ مَا فِى الصُّدُورِ * إِنَّ رَبَّهُم بِهِمْ يَوْمَلِذٍ لَّخَبِيرُم)

لغت:

بُعثر فعل ماضى مجهول از باب رباعى به معنى برانگيخته شد يا آشكار شد.

تفسير:

سپس خداوند بر سبيل وعيد و تهديد مى فرمايد:

آيا نمى داند هنگامى كه آنچه در قبرهاست برانگيخته شود. يعنى هنگامى كه در قيامت مردگان زنده شوند؛

ص:496

و آنچه در سينه ها از ايمان و كفر و فضائل و رذائل است در نامه عمل و در ميان مردم، ظاهر و روشن و مشخّص گردد.

به يقين پروردگارشان به حال آنها در آن روز خبير و آگاه است و ايشان را طبق اعمالشان مجازات خواهد كرد.

و هرگاه انسان بداند كه خداى خبير و بصير و عليم به تمام اعمال و افعال او از جزيى و كلّى و نهانى و آشكار آگاه است، اين علم و اعتقاد، او را وادار مى سازد كه به طاعات و عبادات اقدام و از منهيّات و محرّمات اجتناب نمايد.

ص:497

سورۀ قارعه

قارعه چيست؟

(آيۀ 1-3) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ الْقَارِعَةُ مَا الْقَارِعَةُ * وَ مَآ أَدْرَلكَ مَا الْقَارِعَةُ)

تفسير:

آن حادثۀ كوبندۀ گوش ها و دل ها و سركوب كنندۀ دشمنان خدا.

چيست آن حادثۀ كوبنده و سركوب كننده؟

و چه چيز تو را آگاه كرد كه آن حادثۀ كوبنده چيست؟

مراد آن است كه آن قدر شدّت و عظمت دارد كه عقل قاصر از ادراك آن است. آن حادثه قيام قيامت است.

(آيۀ 4 و 5) (يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ * وَ تَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ)

ص:498

لغت:

فَراش جمع «فراشه» و آن به معنى پروانه است. مبثوث اسم مفعول به معنى پراكنده شده، و عهن منفوش يعنى پشم حلاجى شده و از هم باز شده.

تفسير:

روزى كه مردم همانند پروانه هاى پراكنده شوند.

و كوه ها همانند پشم رنگارنگ حلّاجى شده در جَو متلاشى گردند.

ملاك سعادت و شقاوت

(آيۀ 6 و 7) (فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَ زِينُهُو * فَهُوَ فِى عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ)

تفسير:

اما كسى كه عمل هاى وزن شده اش سنگين و پر ارج باشد؛ يعنى عقايد و اعمالش نيك باشد.

پس او در يك زندگى رضايت بخش خواهد بود كه از هول و هيبت آن روز، ترسان و هراسان نباشد و جاى او در جنة المأوى باشد.

(آيۀ 8-11) (وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَ زِينُهُو * فَأُمُّهُو هَاوِيَةٌ * وَ مَآ أَدْرَلكَ مَاهِيَهْ * نَارٌ حَامِيَةُم)

لغت:

امّ در اين جا به معنى جايگاه است.

ص:499

تفسير:

و امّا كسى كه عمل هاى موزونش سبك و بى ارج است - يعنى عقايد و اعمالش فاسد و بد باشد - پس جايگاه و پناهگاهش هاويه باشد.

و چه چيز تو را آگاه نمود كه هاويه چيست؟ يعنى از شدّت و سختى به حدّى است كه حقيقت آن را عقل درنيابد.

هاويه، آتشى به شدّت داغ و سوزان است.

ص:500

سورۀ تكاثر

نكوهش زياده خواهى

(آيۀ 1 و 2) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَلْهَلكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ)

تفسير:

شما را مباهات و مفاخره بر يكديگر در افزونى مال و جاه و فرزند، و مسابقۀ با هم در افزودن آنها، از ياد خدا و معاد و قيامت مشغول ساخت؛

تا آن كه گورستان ها را زيارت كرديد. يعنى تا دم مرگ چنين بوديد.

يا رفتيد به گورستان تا قبرهاى خويشان خود را بشماريد و به كثرت عدد خود بر ديگران مباهات كنيد.

(آيۀ 3 و 4) (كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ * ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ)

ص:501

علم اليقين و عين اليقين

تفسير:

چنين نيست كه مى پنداريد كه بايد براى دنيا كوشيد، به زودى - يعنى هنگام ورود به عالم برزخ - خطاى خود و عاقبت تفاخر و تكاثر را خواهيد دانست.

اين، انذار و وعيد است تا بترسند و از خواب غفلت و مستى غرور و جهالت هشيار شوند و به خود آيند و تدارك نمايند.

ثُمَّ كَلَّا...: آرى چنين نيست، به زودى در روز جزا خواهيد دانست.

يعنى بعد از آن كه به عرصات قيامت برانگيخته شويد، و نامه هاى اعمال و انواع عقوبات و عذاب جهنّم را ببينيد و شما را به عذاب كشند، عاقبت دنياطلبى و دنياخواهى را خواهيد دانست.

(آيۀ 5-7) (كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينَ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ)

تفسير:

چنين نيست. اگر حقيقت امر را به علم اليقين - يعنى علم غير قابل تشكيك - مى دانستيد.

به يقين جهنّم را به چشم دل مى ديديد؛ لكن ندانستيد و نديديد.

سپس بى ترديد آن را در روز جزا به عين اليقين - يعنى يقينى حاصل شده از ديدن آتش و احساس گرمى آن يا با داخل شدن و سوختن در آن - خواهيد ديد. و شبهه اى نيست كه علمى كه به مشاهده حاصل آيد، اعلا مرتبۀ يقين است.

علامۀ مجلسى رحمه الله از بعض محققان نقل نموده كه براى يقين سه درجه است:

1 - «علم اليقين» و آن علمى است كه حاصل شود به دليل، مثل كسى كه به وجود آتش با ديدن دود علم پيدا كند.

2 - «عين اليقين» و آن علمى است كه به حد مشاهده برسد، مثل كسى كه آتش را ببيند.

ص:502

3 - «حق اليقين» و آن علم كسى است كه داخل آتش شود و متّصف گردد به صفات آتش.(1) در كتاب كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه:

رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى بعد از نماز صبح چشمش به جوانى افتاد لاغر و زردرنگ و چشم ها فرو رفته. به او فرمود: چگونه صبح نمودى؟ عرض كرد: صبح نمودم به حالت يقين. حضرت فرمود: هر چيزى را حقيقتى است، حقيقت يقين تو چيست؟ گفت: يقين من مرا محزون ساخته و شب مرا بيدار داشته و روز مرا تشنه ساخته و چنان به امور آخرت يقين دارم كه گوييا در عرش الهى مى نگرم و حشر خلايق را مى بينم و اهل بهشت را مى بينم كه متنعّم هستند و اهل جهنّم را كه معذّب اند و گوييا الآن زفير آتش را مى شنوم. حضرت به اصحاب فرمود: اين بنده اى است كه خدا قلب او را به نور ايمان منوّر و روشن ساخته است. و به جوان فرمود: ملازم و ثابت باش بر آنچه هستى. پس جوان گفت: يا رسول اللّه، دعا فرما خدا مرا شهادت نصيب فرمايد. حضرت دعا نمود. چيزى نگذشت كه در يكى از جنگ ها شهيد شد، بعد از نه نفر كه او دهمى آنها بود.(2)

نعيم چيست؟

(آيۀ 8) (ثُمَّ لَتُسَْلُنَّ يَوْمَلِذٍ عَنِ النَّعِيمِ)

تفسير:

سپس شما در آن روز در هنگام محاسبه بى شك از نعمت كه خداوند در دنيا به شما داده است بازخواست خواهيد شد كه در چه چيز صرف نموده ايد يا از آن به چه نحو استفاده كرده ايد و يا چه اندازه قدر آن را دانسته ايد؟!

روايت شده است مراد از اين نعمت ولايت امير المؤمنين عليه السلام [است](3).

عيّاشى روايت نموده كه ابو حنيفه اين را از حضرت صادق عليه السلام پرسيد. حضرت فرمود:

ص:503


1- . سفينة البحار، ج 4، ص 878.
2- . اصول كافى، ج 2، ص 53، ح 2.
3- . تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه.

نعيم نزد تو چيست؟ گفت: طعام و آب سرد است. حضرت فرمود: اگر حق تعالى روز قيامت تو را در حساب نگاهدارد تا آن كه تو را از هر طعامى كه خورده اى و هر شربت آبى كه آشاميده اى سؤال كند، پس وقوف تو به طول انجامد. گفت: فدايت شوم پس نعمت كدام است؟ حضرت فرمود:

نَحْنُ أهْلُ الْبَيْتِ النَّعيمُ الَّذى أَنْعَمَ اللّهُ بِنَا عَلَى الْعِبَاد...

يعنى نعيمى كه از آن سؤال شود ما اهل بيت هستيم كه خداى متعال به ما بر بندگان انعام فرموده...(1) و نيز در كتاب عيون روايت شده:

إِنَّ أوَّلَ مَا يُسْأَلُ عَنْهُ الْعَبْدُ يَوْمَ الْقِيامَةِ الشَّهَادَةُ وَالنُّبُوَّةُ وَمُوَالَاةُ عَلِيِّ بْنِ أبى طَالِبٍ عليه السلام(2).

ص:504


1- . مجمع البيان، به نقل از عيّاشى، ج 5، ص 534 و 535.
2- . عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 130.

سورۀ عصر

زيانكارى بشر جز صالحان نصيحتگر

(آيۀ 1 و 2) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (وَ الْعَصْرِ * إِنَّ الْإِنسَنَ لَفِى خُسْرٍ)

تفسير:

سوگند به وقت عصر، يا نماز عصر، يا عصر طلوع اسلام و عرضۀ قرآن به جامعۀ بشرى و يا عصر ظهور و حكومت الهى مهدى موعود عليه السلام.

در تفسير برهان از محمّد بن سنان از مفضّل بن عمر روايت شده كه از حضرت صادق عليه السلام از «والعصر» سؤال نمودم؟ حضرت فرمود:

اَلعَصْرُ عصر خُرُوجِ القَائم (عجل اللّه فرجه).(1)

كه مسلَّماً انسان به لحاظ رو به نقصان و زوال بودن عمر او، و غلبۀ هوا و هوس و شيطان بر او، در زيان و خسران است.

(آيۀ 3) (إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ وَ تَوَاصَوْاْ بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبْرِ)

ص:505


1- . تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه.

تفسير:

مگر كسانى كه به خدا و نبوّت و معاد ايمان آورده و عمل هاى شايسته و صالح كرده اند و يكديگر را به حق و آنچه از اعتقادات و اعمال، ثابت و مسلم و حق است توصيه كرده، و يكديگر را به صبر در انجام وظايف واجب و استقامت در دورى از گناه سفارش نموده اند.

از محقّق طوسى رحمه الله تفسيرى براى اين سورۀ مباركه نقل شده: «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنسَنَ لَفِى خُسْرٍ أى فى الاشتغال بالاُمور الطبيعية والاستغراق فى المشتهيات البهيمية. إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْأى الكاملين فى القوة النظريه. وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ أى الكاملين فى القوة العملية. وَ تَوَاصَوْاْ بِالْحَقِّ أى الذين يكملون عقول الخلائق بالمعارف النظرية. وَ تَوَاصَوْاْ بِالصَّبْرِ أى الذين يكملون أخلاق الخلائق بتبيين المقدمات الخلقية.

سوگند به عصر، به درستى كه انسان در زيانكارى است (يعنى به سبب اشتغال به امور طبيعى و غرق شدن در شهوات حيوانى)، مگر كسانى كه ايمان آورند (يعنى در قوّۀ نظريّه به كمال رسيده و كامل اند). و به جا آورند اعمال شايسته (يعنى در قوّۀ عمليّه به كمال رسيده و كامل اند) و سفارش كنند به حق (يعنى كامل مى كنند عقول مردم را به معارف نظريه) و سفارش كنند به صبر و بردبارى (يعنى كامل مى كنند اخلاق خلايق را با بيان كردن مقدمات خلقيه).

اين سورۀ مباركه كافى است براى اثبات اعجاز قرآن مجيد؛ زيرا با وجود كمى حروف دلالت مى كند بر آنچه آدميان براى سعادت خود به آن محتاج اند از علم و عمل و حق گويى و حق پذيرى و امر به معروف و نهى از منكر.

اين سوره، انسان ها را به توحيد و تصديق نبوّت انبيا و ولايت و امامت اوصيا و اداى واجبات و مستحبات و اجتناب از محرّمات و مكروهات و پاك شدن از صفات رذيله و مزيّن شدن به ملكات حميده و مستعدّ و آماده شدن براى درك سعادت ابديّه دعوت مى كند.

ص:506

سورۀ همزه

جزاى عيب جويان مال دوست

(آيۀ 1-3) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (وَيْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ * الَّذِى جَمَعَ مَالًا وَ عَدَّدَهُو * يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُو أَخْلَدَهُو)

لغت:

هُمَزه كسى كه بسيار عيب جويى مى كند، و لمزه كسى كه بسيار بدگويى مى كند و هر دو صيغۀ مبالغه است. برخى هر دو را به يك معنى دانسته و برخى ميان آنها فرق قائل شده اند.

تفسير:

واى بر هر عادت كنندۀ به عيب جويى مردم و بد گويى از ديگران در حضورشان و يا در غيابشان.

آن كه مالى گرد آورْد و پى در پى آن را شماره كرد و انباشت و به دستورات الهى در تحصيل و مصرف آن اعتنايى نكرد.

ص:507

او مى پندارد كه مالش او را جاودانه خواهد ساخت و مرگ يا حوادث به سراغش نخواهد آمد.

(آيۀ 4-9) (كَلَّا لَيُنم بَذَنَّ فِى الْحُطَمَةِ * وَ مَآ أَدْرَلكَ مَا الْحُطَمَةُ * نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ * الَّتِى تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفِْدَةِ * إِنَّهَا عَلَيْهِم مُّؤْصَدَةٌ * فِى عَمَدٍ مُّمَدَّدَةِم)

تفسير:

چنين نيست كه او مى پندارد، بى ترديد مرگ او مى رسد و در حطمه - يعنى آتشى خرد كننده - افكنده مى شود.

و چه چيز تو را آگاه ساخت كه حطمه چيست؟!

يعنى آن قدر شدّت و سختى و عظمت دارد كه عقل نمى تواند به حقيقت آن برسد.

نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ: حطمه آتش برافروختۀ خداوند است. يعنى آتشى كه خدا به قهر و غضب خود افروخته و هر چه خدا برافروزاند، در نهايت حرارت و احراق باشد و كسى نتواندآن را فرو نشاند. و اضافۀ نار به خدا به جهت آن است كه معلوم شود آن آتش مانند آتش هاى ديگر نيست.

الَّتِى...: همان آتشى كه بر دل هايى كه مركز كفر و شرك و نفاق است سر مى كشد و علاوه بر ظاهر، باطن را هم مى سوزاند.

همانا آن آتش درش بر روى آنها بسته است و راه خروج ندارند.

در ستون هايى بلند بسته و معذّب شوند.

ص:508

سورۀ فيل

داستان اصحاب فيل

(آيۀ 1-5) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَبِ الْفِيلِ * أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِى تَضْلِيلٍ * وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ * تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ * فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولِم)

تفسير:

آيا به چشم دل نديدى و خبر نشدى و ندانستى كه پروردگار تو با اصحاب فيل - يعنى سپاه ابرهه پادشاه حبشه كه براى تخريب خانه خدا آمده بودند - چگونه رفتاركرد؟!

آيا نيرنگ آنها را در ضلالت و تباهى و نابودى قرار نداد و اساس و بنياد آنها را محو و نابود نساخت. استفهام تقريرى است؛ يعنى ديده اى كه آنها را نابود ساخت.

و به قدرت كاملۀ خود بر سر آنها پرندگانى گروه گروه فرستاد.

كه بر آنان سنگ هايى ريز از جنس سنگِ گِل مى افكندند. پس همۀ آنها را چون كاه هاى خرد و جويده شده قرار داد.

«سجيل» معرَّب سنگ گِل است و لذا ابن عباس گفته مقصود گل پخته شده است.

ص:509

سورۀ قريش

دلايل پرستش پروردگار

(آيۀ 1 و 2) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ لِإِيلَفِ قُرَيْشٍ * إِى لَفِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَآءِ وَ الصَّيْفِ)

تفسير:

اصحاب فيل را نابود كرد براى الفت دادن و مأنوس كردن قريش به يكديگر و به مردم و به سرزمين مكّه، تا ظهور پيامبر خاتم را دريابند و به او بگروند و ايمان بياورند؛

الفت دادنشان در كوچ زمستانى به سوى يمن و كوچ تابستانى به سوى شام و دمشق.

(آيۀ 3 و 4) (فَلْيَعْبُدُواْ رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ * الَّذِى أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَ ءَامَنَهُم مِّنْ خَوْفِم)

ص:510

تفسير:

پس بايد پروردگار اين خانه - يعنى كعبۀ معظمه - را بپرستند؛

پروردگارى كه آنها را در گرسنگى طعام داد و از ترس ايمنى بخشيد.

قريش را دو سفر بود: زمستان به يمن مى رفتند و تابستان به شام. و اهل يمن و شام و ساير مردم، ايشان را اهل حرم و بيت اللّه مى دانستند و از اين رو آنها را بسيار احترام مى كردند و در كمال امن و امان مى رفتند و برمى گشتند.

خداوند مى فرمايد: به خاطر اين نعمت كه خدا به آنها ارزانى داشته بايد خدا و صاحب اين بيت را بپرستند نه اين كه به كفر خود ادامه دهند.

ص:511

سورۀ ماعون

تكذيب دين و طرد يتيم

(آيۀ 1-3) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَرَءَيْتَ الَّذِى يُكَذِّبُ بِالدِّينِ * فَذَ لِكَ الَّذِى يَدُعُّ الْيَتِيمَ * وَ لَايَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْكِينِ)

تفسير:

آيا كسى را كه دين خدا و روز جزا را با وجود وضوح آن تكذيب مى كند ديدى؟

آرى او همان كس است كه يتيم را به سختى و خشونت بدون اين كه به او كمك كند مى راند.

و كسى را به طعام دادن به فقرا و مستمندان تحريض و ترغيب نمى كند.

و همين انفاق نكردن و ديگران را به انفاق دعوت نكردن، گواه عدم ايمان او به دين و معاد و آخرت و ثواب و عقاب است.

ص:512

واى بر نمازگزاران

(آيۀ 4-7) (فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ * الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ * الَّذِينَ هُمْ يُرَآءُونَ وَ يَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ)

تفسير:

پس واى به حال نمازگزاران.

نمازگزارانى كه از نمازشان غافل و به آن بى اعتنا هستند.

از حضرت صادق عليه السلام از اين آيه سؤال شد:

أهِىَ وَسْوَسَةُ الشَّيْطَانِ؟ فَقَالَ لَا، كُلُّ أحَدٍ يُصيبُهُ هذا، وَلكِنْ أنْ يَغْفَلَهَا وَيَدَعَ أنْ يُصَلّى فى أوَّلِ وَقْتِهَا: آيا وسوسۀ شيطان مقصود است (كه حضور قب را سلب مى كند)؟ فرمود: نه براى هر كسى وسوسه هست و لكن مقصود اين است كه از نماز غافل شود و آن را در اوّل وقت به جا نياورد.(1) در كتاب خصال از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده كه فرمود:

عملى محبوب تر نزد خداوند عز و جل از نماز نيست. پس نبايد چيزى از امور دنيا شما را از اوقات آن مشغول سازد، كه خداوند نكوهش فرموده گروه هايى را و فرموده است: الَّذِينَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ.(2)

و در كافى از حضرت كاظم عليه السلام روايت شده كه فرمود: مراد ضايع ساختن نماز است.(3)

الَّذِينَ هُمْ يُرَآءُونَ: آنان كه در اعمال خود رياكارى مى كنند و خالص براى خدا كار انجام نمى دهند.

و اسباب و وسايل مورد نياز ديگران - مانند وام، زكات، صدقه، عاريۀ اثاث خانه و غيره - را از آنها دريغ مى دارند و نمى دهند.

ص:513


1- . تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 548.
2- . خصال شيخ صدوق، ج 2، ص 621.
3- . كافى، ج 3، ص 268.

سورۀ كوثر

معناى كوثر

(آيۀ 1) بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (إِنَّآ أَعْطَيْنَكَ الْكَوْثَرَ)

عاص بن وائل با حضرت رسول صلى الله عليه و آله صحبت مى كرد، حضرت كه از او جدا شد و رفت، عاص به مسجد آمد. جمعى از صناديد قريش كه در مسجد نشسته بودند، از او پرسيدند: با كه سخن مى گفتى؟ گفت: با اين ابتر. عادت عرب اين بود هر كه را پسر نبود، او را ابتر مى گفتند. چون اين خبر به حضرت رسول صلى الله عليه و آله رسيد، خاطر مباركش اندوهناك شد.

خداى متعال براى تسلّى خاطر مبارك او اين سوره را نازل فرمود.

تفسير:

به يقين ما تو را كوثر عطا كرديم. مقصود از كوثر خير فراوان، نسل باقى و روز افزون از ناحيۀ فاطمۀ زهرا عليها السلام، دين قيّم، كتاب جاويدان، علم بى پايان، علماى امّت، حوض كوثر، نهر بهشتى و غيره از عطايايى است كه خداوند به حضرت رسول صلى الله عليه و آله داده است.

ص:514

و برخى از علما گفته اند: مقصود از كوثر خود فاطمۀ زهرا عليها السلام مى باشد كه نسل حضرت رسول صلى الله عليه و آله توسط او باقى ماند، و اين پاسخ كسى است كه او را ابتر و بدون نسل خوانده بود.

جزاى دشمنى با پيامبر (ص)

(آيۀ 2 و 3) (فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ * إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ)

تفسير:

پس به شكرانۀ آن كه كوثر به تو داديم، براى پروردگارت خضوع كن و نماز بخوان و در تكبيرِ نماز دست ها را تا گلوگاه بالا ببر و يا شتر قربانى كن و براى رضاى خدا به نيازمندان بده.

همانا تو ابتر و بى نسل نيستى، دشمن تو است كه دم بريدۀ بى نسل و ابتر است.

ص:515

سورۀ كافرون

آموزش گفتگو با كافران

(آيۀ 1-6) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قُلْ يَأَيُّهَا الْكَفِرُونَ * لَآأَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ * وَ لَآأَنتُمْ عَبِدُونَ مَآ أَعْبُدُ * وَ لَآأَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ * وَ لَآأَنتُمْ عَبِدُونَ مَآ أَعْبُدُ * لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِىَ دِينِ)

تفسير:

گروهى از بزرگان قريش به حضرت رسول صلى الله عليه و آله گفتند: بيا با ما موافقت نما و تابع دين ما بشو تا ما نيز تابع دين تو شويم. يك سال تو معبودان ما را پرستش كن، ما هم يك سال خداى تو را عبادت مى كنيم تا اگر دين تو بهتر باشد، ما حظّى برده باشيم و اگر دين ما بهتر باشد، تو بهره برده باشى.

اين سوره نازل شد:

بگو: اى كافران، اى مشركان و بت پرستان مكّه؛

ص:516

آنچه را شما مى پرستيد من هرگز نمى پرستم.

و نه هرگز شما پرستندۀ آن خدايى هستيد كه من مى پرستم.

و نه هرگز من پرستندۀ آن بت هايى هستم كه شما مى پرستيد.

و نه هرگز شما پرستندۀ آن خدايى هستيد كه من مى پرستم.

دين شما از آنِ خودتان و دين من از آن من مى باشد.

برخى از مفسّران گفته اند: آيۀ سوم زمان حال را و آيۀ پنجم زمان آينده را مى گويد، پس تكرار نيست.

شايد مقصود از اين سوره اين باشد كه فعلاً دستور جنگ و جهاد نيامده، پس زمان ترك برخورد و جنگ است تا آن گاه كه حكم جهاد نازل شود.

وقتى اين سورۀ مباركه نازل شد، حضرت به مسجد الحرام آمد و در ميان قريش آن را قرائت فرمود. چون ايشان آن را شنيدند، از آن حضرت مأيوس شده، به اذيّت و آزار او و اصحابش پرداختند.

ص:517

سورۀ نصر

سپاس از توسعۀ در دين

(آيۀ 1-3) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِذَا جَآءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِى دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُو كَانَ تَوَّابَام)

تفسير:

هرگاه كه يارى خداوند و آن فتح و پيروزى بزرگ - يعنى فتح مكّه و پيروزى هاى ديگر - فرا رسيد؛

و مردم را ديدى كه فوج فوج و گروه گروه در دين خدا وارد مى شوند؛

پس همراه با حمد پروردگارت او را تسبيح گوى و به اعتقاد و عمل منزّه دار، و از او آمرزش بطلب كه او همواره توبه پذير است.

از ام سلمه روايت شده است كه بعد از نزول اين سوره، حضرت رسول صلى الله عليه و آله در نشستن و ايستادن و رفتن و آمدن هميشه مى گفت:

سُبْحَانَ اللّهِ و بِحَمدِه، وَأسْتَغْفِرُ اللّهَ وَأتُوبُ إلَيْه. سبب

ص:518

آن را پرسيديم؟ فرمود: به اين مأمور شده ام. و سپس اين سوره را خواند.(1) يكى از عقلاى مجانين (كه خود را به ديوانگى زده بود) نزد معاويه رفت. معاويه به او گفت: از قرآن چيزى مى دانى؟ گفت: بسيار و خوب. گفت: بخوان. خواند بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * إِذَا جَآءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَيْتَ النَّاسَ

يَخرُجُونَ مِنْ دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا.

معاويه گفت: خطا خواندى! گفت: چگونه بايد خواند؟ معاويه گفت: يَدْخُلُونَ فِى دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا. گفت: آن در عهد رسول خدا بود كه در دين خدا داخل مى شدند؛ امّا اين زمان - يعنى زمان تو - از دين خدا خارج مى شوند. معاويه ساكت شد.(2)

ص:519


1- . مجمع البيان، ج 5، ص 554.
2- . تفسير ابو الفتوح، ج 12، ص 202 نقل به مضمون.

سورۀ مسدّ

جزاى ابولهب و همسرش

(آيۀ 1-5) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ تَبَّتْ يَدَآ أَبِى لَهَبٍ وَ تَبَّ * مَآ أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُو وَ مَا كَسَبَ * سَيَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ * وَ امْرَأَتُهُو حَمَّالَةَ الْحَطَبِ * فِى جِيدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسَدِم)

تفسير:

بريده باد هر دو دست ابو لهب و زيانكار باد و مرگ بر او!

هرگز مال و دست آورد او چيزى از عذاب الهى را از وى دفع نكند.

به زودى در آتشى زبانه دار درآيد و در آن بسوزد.

و نيز زن و همسر او كه هيزم كش و سخن چين است در آتش دوزخ درآيد.

همان كه در گردنش طنابى از ليف خرماست.

زن ابو لهب كه ام جميل نام داشت در همسايگى حضرت رسول خانه داشت. روزها

ص:520

پشته هاى خار و خس جمع مى كرد و بر پشت خود مى آورد و به سر راه آن حضرت مى ريخت، تا خار به پاى آن حضرت رود.

غرض از اين دو وصف اين است كه وى به كيفر آن كه در دنيا با طناب، خار بر سر راه پيامبر مى برد و عليه پيامبر صلى الله عليه و آله سخن چينى مى كرد در دوزخ طبق تجسم اعمال، هيزم هاى درخت زقّوم را با زنجيرها و طناب هاى آتشين خواهد كشيد.

ص:521

سورۀ اخلاص

اشارة

ابن بابويه رحمه الله از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت نمود:

مَنْ قَرَأَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ

مرّةً فَكَأَنَّمَا قَرَأَ ثُلُثَ الْقُرْآنِ، وَمَنْ قَرَأَها مَرَّتَين فَكَأَنَّما قَرأَ ثُلُثَىِ القرآنِ، وَمَن قَرَأها ثَلَاثَ مَرّاتٍ فَكَأَنَّمَا قَرَأَ الْقُرْآنَ كُلَّهُ؛

هر كه «قل هو اللّه احد» را يك بار بخواند گويا كه ثلث قرآن را تلاوت نموده، و هر كس آن را دو بار بخواند گويا دو ثلث قرآن را خوانده است، و هر كس آن را سه مرتبه بخواند، گويا تمام قرآن را خوانده است.(1) از حضرت رضا عليه السلام سؤال شد از توحيد:

فَقَالَ: كُلُّ مَنْ قَرَأَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ

وَآمَنَ بِهَا فَقَدْ عَرَفَ التَّوْحيدَ. قيلَ: كَيْفَ يَقْرَؤُهَا؟ قَالَ: كَمَا يَقْرَؤُهَا النّاسُ. وزاد فيهَا: كَذلِكَ اللّهُ رَبّى، كَذلِكَ رَبّى، كَذلِكَ رَبّى.

فرمود: هر كس قرائت كند «قل هو اللّه احد» را و ايمان آورد به آن، پس توحيد را شناخته است. عرض شد: چگونه قرائت نمايد؟ فرمود: همان گونه كه مردم قرائت كنند، و در آخر، سه مرتبه «كذلك اللّه ربى» زياد كند.(2)

ص:522


1- . نور الثقلين، ج 5، ص 702 به نقل از اكمال الدين صدوق.
2- . نور الثقلين، ج 5، ص 700 به نقل از عيون الاخبار صدوق.

احديت، صمديت و نفى بشريت و شريك از خداوند

(بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُن لَّهُو كُفُوًا أَحَدُم)

تفسير:

بگو: حقيقت آن است كه خداوند يكتاست.

خداوندى است بزرگوار و بى نياز و قبلۀ حاجات، و ذاتى است بسيط و غير مركب.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه: تفسير «صمد» آن است كه در آيات بعد ذكر شده است.(1)

نه كسى را زاده و نه زاده شده است. يعنى محال است صفت پدرى و فرزندى داشته باشد.

و هيچ گاه احدى همتاى او در الوهيت و خالقيت و ربوبيت و معبوديت نبوده است.

ص:523


1- . التوحيد، ص 90 و 91.

سورۀ فلق

پناه خواهى از خدا از شر بدان و بدخواهان

(آيۀ 1-5) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ * مِن شَرِّ مَا خَلَقَ * وَ مِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ * وَ مِن شَرِّ النَّفَّثَتِ فِى الْعُقَدِ * وَ مِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ)

تفسير:

بگو: پناه مى برم به پروردگار سپيده دم، و زمينِ شكافته شده با بيرون آمدن چشمه سارها و گياهان، و رحم هاى بازشده با تولد فرزند، و قبور شكافته شده براى زنده شدن و برانگيخته شدن مرده ها؛

از شرّ آنچه خداوند آفريده و داراى شرّ است. مانند شيطان ها و جن هاى خبيث و شرور.

و از شرّ هر شب تاريك آن گاه كه درآيد و همه چيز را فرا گيرد، و از هر موجود شرورى كه هجوم آورد.

ص:524

و از شرّ زنان جادوگر دمنده در گره ها.

و از شرّ هر حسود آن گاه كه حسد خود را به كار بندد و بر آن ترتيب اثر دهد.

يكى از صفات رذيله حسد است و آن، اين است كه تمنّا داشته باشد زوال نعمت برادر دينى خود را.

در كتاب كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده:

إنَّ الْحَسَدَ يَأكُلُ الْإيمَانَ كَمَا تَاْكُلُ النّارُ الْحَطَبَ؛(1)

حسد ايمان را مى خورد، چنانچه آتش، هيزم را مى خورد.

ص:525


1- . اصول كافى، ج 2، ص 231.

سورۀ ناس

پناهجويى از خدا از شر وسوسه گران

(آيۀ 1-6) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلَهِ النَّاسِ * مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ * الَّذِى يُوَسْوِسُ فِى صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ)

تفسير:

بگو: پناه مى برم به پروردگار مردم. يعنى به مربّى و تربيت كنندۀ مردم از ابتداى تكوّن تا انتهاى مراتب تربيت.

پناه مى برم به سلطان و حاكم مطلق مردم.

پناه مى برم به معبود حقيقى مردم.

از شرّ شيطان وسوسه گر پنهانى. همان كه عقب رونده و عودكننده است؛ يعنى تا بنده ياد

ص:526

خدا كند او دور مى شود و همين كه از ياد خدا غافل شود مى آيد و وسوسه مى كند.

همان كه در سينه هاى مردم وسوسه مى كند.

چه از جن باشد چه انس.

بدان كه در افتتاح كتاب الهى به حرف «با» و اختتام آن به حرف «سين» سرّى غريب و نكته اى عجيب است، چه اين دو حرف يعنى «بس» در زبان عرب هم به معنى كافى است و شاعر گفته است:

اول و آخر قرآن ز چه با آمد و سينيعنى اندر ره دين رهبر تو قرآن بس

ص:527

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109