سرشناسه : مشکینی اردبیلی، علی، 1300 -1386.
عنوان و نام پديدآور : تفسیر روان [کتاب]/ علی مشکینی ؛ خطاط عثمان طه ؛ ویراستار حسین استادولی.
مشخصات نشر : قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1392.
مشخصات ظاهری : 8 ج.
فروست : مجموعه آثار آیه الله علی مشکینی؛1،2،3،4،5،6،7،8.
شابک : 1000000 ریال:دوره:978-964-493-657-9 ؛ ج. 1:978-964-493-658-6 ؛ ج. 2:978-964-493-659-3 ؛ ج. 3:978-964-493-660-9 ؛ ج. 4:978-964-493-661-6 ؛ ج. 5:978-964-493-662-3 ؛ ج. 6:978-964-493-663-0 ؛ ج. 7:978-964-493-664-7 ؛ ج. 8:978-964-493-665-4
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
يادداشت : نویسنده در جلدهای ششم و هفتم و هشتم رضا استادی است.
يادداشت : ویراستار در جلدهای ششم، هفتم و هشتم قاسم شیرجعفری است.
يادداشت : چاپ قبلی: الهادی، 1388.
يادداشت : ج. 2- 8 (چاپ اول:1392).
موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14
شناسه افزوده : استادی، رضا، 1316 -
شناسه افزوده : استادولی، حسین، 1331 -، ویراستار
شناسه افزوده : شیرجعفری، قاسم، ویراستار
شناسه افزوده : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر
رده بندی کنگره : BP98/م56ت7 1392
رده بندی دیویی : 297/179
شماره کتابشناسی ملی : 3114009
ص :1
ص :2
ص :3
تفسیر روان
علی مشکینی
خطاط عثمان طه
ویراستار حسین استادولی
ص :4
ص :5
ص :6
ص :7
ص :8
ص :9
ص :10
ص :11
ص :12
ص :13
ص :14
ص :15
ص :16
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (آيه 1) (يس)
تفسير:
دربارۀ حروف مقطعه كه در اوّل تعدادى از سوره هاى قرآن آمده مطالبى پيش تر گفته شد، به آنها رجوع شود.
دربارۀ يس رواياتى نيز هست:
1 - در معانى الاخبار از حضرت صادق عليه السلام آمده كه فرمود: اما «يس» اسمى است از اسماء پيغمبر صلى الله عليه و آله....(1)
2 - در خصال از حضرت باقر عليه السلام نقل است كه فرمود: به درستى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله را ده اسم است، پنج اسم آن در قرآن است كه يكى از آنها يس است.(2)
ص:17
(آيۀ 2-6) (وَ الْقُرْءَانِ الْحَكِيمِ * إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ * عَلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ * تَنزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ * لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّآ أُنذِرَ ءَابَآؤُهُمْ فَهُمْ غَفِلُونَ)
تفسير:
سوگند به اين قرآن حكيم كه مستحكم، و گوياى حكمت، و حاكم و داور ميان حق و باطل، و داراى معارف عقلى و شرايع آسمانى است، كه به يقين تو از جملۀ فرستادگان خدا به سوى انسان ها از زمان بعثت تا انقراض نسل آنها هستى.
تو بر راهى مستقيم كه توحيد و راه علوم شريعت و معارف عقلى است و بندگان را از گمراهى به سرحد هدايت مى رساند هستى.
يا تو از جملۀ پيامبران مرسلى كه همه بر طريق مستقيم بودند.
و اين كتابى است فروفرستاده از جانب خداى مقتدر و مهربان (مهرش علت نزول و قدرتش ضامن اجراست).
اين كتاب نازل شده تا قومى را كه پدرانشان از زمان عيسى يا ابراهيم بيم داده نشده اند - از اين رو از حقايق دينى غافل اند - بيم دهى و انذار نمايى.
يا بيم دهى آنان را كه پدرانشان انذار شده اند؛ ولى به آن انذارها توجهى نكرده و ترتيب اثر ندادند، پس آنها از صراط مستقيم غافل اند.
(آيه 7) (لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لَايُؤْمِنُونَ)
تفسير:
بى ترديد بر بيشتر آنان گفتار (خدا مندرج در لوح محفوظ كه جهنم جايگاه آنهاست) ثابت و محقّق شده است؛ از اين رو ديگر ايمان نمى آورند، ّيعنى چون كفر و عناد و لجاج خود را ادامه مى دهند پس ايمان نخواهند آورد و با كفر به جهنّم خواهند رفت.
ص:18
(آيه 8 و 9) (إِنَّا جَعَلْنَا فِى أَعْنَقِهِمْ أَغْلَلاً فَهِىَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ * وَ جَعَلْنَا مِن م بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّاوَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَهُمْ فَهُمْ لَايُبْصِرُونَ)
لغت:
أعناق جمع عُنُق و آن به معنى گردن است. أذقان جمع ذَقَن و آن به معنى چانه است.
أغلال جمع غلّ و آن در اين جا به معنى طوقى است از آهن يا غير آن كه در گردن گناهكاران و كافران قرار مى دهند.
مقمحون اسم مفعول از مادۀ قمح و آن به معنى بلند كردن سر است.
تفسير:
همانا ما در گردن هايشان غل هايى قرار داده ايم كه تا چانه هاى آنها كشيده شده، پس سرهايشان رو به بالا مانده است، از اين رو نمى توانند به خويشتن بنگرند تا با آيات انفسى متنبّه شوند.
و ما از جلو رويشان (روى كفّار) سدّى و از پشت سرشان سدّى قرار داده ايم و آنها را از هر سو پوشانده ايم، يا چشمشان را كور كرده ايم، از اين رو نمى بينند و نمى توانند اطراف خود را ببينند تا با آيات افاقى متنبّه گردند.
تتمّه: مفسّران را چند وجه ديگر نيز هست:
1 - مَثَل است براى كفّار كه بر كفر خود اصرار مى ورزيدند و به حجج بيّنه و دلايل واضحه نظر نمى كردند، و از عناد و انكار به مرتبه اى رسيده بودند كه به مصالح دنيا و آخرت خود التفاتى نمى نمودند و در پس و پيش خود نگاه نمى كردند تا عاقبت كار خود را ببينند، پس معنى آيه اين است كه: ايشان در التفات نكردن به حجج ظاهره و علامات
ص:19
باهره و ملاحظه نكردن به اطراف و جوانب و عواقب خود و در اعراض از آيات بينات، مانند جماعتى هستند كه در گردن غل داشته باشند و پس و پيش آنها حايل و حاجب باشد و بدان سبب نتوانند پيش پاى خود را ببينند و به اطراف خود نظر كنند.
2 - اخبار است از حال قريش كه هرگاه قصد ايذاى آن حضرت مى كردند قدرت نداشتند بر او نگاه كنند، چه جاى آن كه دست بگشايند.
(آيۀ 10) (وَ سَوَآءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَايُؤْمِنُونَ)
تفسير:
براى ايشان يكسان است چه بيمشان دهى يا بيمشان ندهى ايمان نمى آورند؛ يعنى در شقاوت به درجه اى رسيده اند كه گويا قوۀ تشخيص حق از آنها سلب شده، و چنان در كفر و طغيان فرو رفته اند كه موعظه و پند و عدم آن دربارۀ آنها يكسان است و انذار، هيچ تأثيرى در آنها ندارد.
(آيه 11) (إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِىَ الرَّحْمَنَ بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ)
تفسير:
جز اين نيست كه تو كسى را بيم توانى داد كه قرآنِ پندآموز را پذيرفته و از آن پيروى كرده و از خداى رحمان كه از حواس نهان است در پنهان خود ترس و خشيت دارد؛ يعنى انذار تو دربارۀ اين گونه انسان ها مؤثر است و به آن ترتيب اثر مى دهند.
فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ كَرِيمٍ: پس اى پيامبر، اين قبيل انسان ها را به مغفرت و آمرزش و پاداش و اجر پرارزش و گرامى مژده بده.
ص:20
(آيه 12) (إِنَّا نَحْنُ نُحْىِ الْمَوْتَى وَ نَكْتُبُ مَا قَدَّمُواْ وَ ءَاثَرَهُمْ وَ كُلَّ شَىْءٍ أَحْصَيْنَهُ فِى إِمَامٍ مُّبِينٍ)
تفسير:
البته ماييم كه مردگان را زنده مى كنيم و يا دل هاى مرده را ارشاد و هدايت مى كنيم و آنچه را از پيش فرستاده اند از عمل هاى صالح و شايسته، و آثار پس از مرگشان را مى نويسيم و همه چيز را از اعمال مكلّفان و حوادث اين جهان در نسخه اى و كتابى آشكار (لوح محفوظ) به طور فراگير برشمرده ايم.
بعد از نزول اين آيه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:
إنَّ أعْظَمَ النّاسِ أجْراً فِي الصَّلاَةِ أبْعَدُهُمْ إلَيْهَا مَشْياً فَأبْعَدَهُمْ:(1)
عظيم ترين مردمان در اجر نماز، كسانى هستند كه راه آمدن ايشان به نماز دورتر باشد.
جابر بن عبد اللّه انصارى گفت: چون اين كلام بشنيدم تمنّا داشتيم كه خانه هاى ما دورتر باشد تا ثواب بيشتر باشد.
تنبيه: «آثار» عبارت اند از آنچه بعد از مرگ انسان باقى مى ماند، بنابراين تمام امورى را كه آثار آن بعد از مرگ شخص باقى مى ماند از خير و شر و حسنه و سيئه شامل است چنانچه ابن بابويه رحمه الله در كتاب ثواب الاعمال از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود:
أيُّمَا عَبْدٍ مِنْ عِبَادِ اللّهِ سَنَّ سُنَّةَ هُدىً كَانَ لَهُ أجْرٌ مِثْلُ أجْرِ مَنْ عَمِلَ بِذلكَ مِنْ غَيْرِ أنْ يَنْقُصَ مِنْ أجْرِهِمْ شَيءٌ، وَأيُّما عَبْدٍ مِنْ عِبَادِ اللّهِ سَنَّ سُنَّةَ ضَلَالَة كَانَ عَلَيْهِ مِثْلُ وِزْرِ مَنْ فَعَلَ ذلِكَ مِنْ غَيْرِ أنْ يَنْقُصَ مِنْ أوْزَارِهِمْ شَيْءٌ(2):
هر بنده اى از بندگان خدا كه مرسوم كند سنّت و روش هدايتى را، براى او مثل
ص:21
اجر كسانى است كه عمل كنند به آن بدون اين كه از اجر آنها كم شود، و هر بنده اى از بندگان خدا كه مرسوم كند سنت و روش ضلالتى را، براى اومثلِ وزر كسانى است كه آن را به جا آورند بدون اين كه از وزر و وبال آنان چيزى كم شود.
ابو بصير از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود:
اِتَّقُوا الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ فَإنَّ لَهَا طَالِباً؛ لاَ يَقُولُ أحْدُكُمْ: أذْنَبُ وَأسْتَغْفِرُ، إنَّ اللّهَ عز و جل يَقُولُ: سَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُواْ وَ ءَاثَرَهُمْ وَ كُلَّ شَىْءٍ أَحْصَيْنَهُ فِى إِمَامٍ مُّبِينٍ.(1)
از گناهان كوچك بپرهيزيد؛ زيرا براى آن مطالبه كننده اى هست.
نگويد يكى از شما: گناه مى كنم و توبه مى نمايم! زيرا خدا فرموده: زود است كه ما بنويسيم آنچه را در حال حيات انجام داده اند و آنچه بعد از ايشان باقى مى ماند و همۀ چيزها در لوح محفوظ ثبت است.
تتمّه: در كتاب ينابيع الموده از عمّار ياسر نقل شده كه گفت: با حضرت امير المؤمنين عليه السلام سير مى كرديم. در اثناءِ راه مرور نموديم به محلّى كه پر از مورچه بود. عرض كردم: يا امير المؤمنين، آيا از مخلوق كسى هست كه عدد اين موران را بداند؟ فرمود: بلى اى عمار، من مى دانم شخصى را كه عدد آنها را و نر و مادۀ آنها را مى داند. عمّار گويد: گفتم: كيست آن شخص؟ حضرت فرمود: اى عمار، مگر نخوانده اى در سورۀ «يس» وَ كُلَّ شَىْءٍ أَحْصَيْنَهُ فِى إِمَامٍ مُّبِينٍ؟ عرض كردم: بلى اى مولاى من. فرمود: من آن امام مبين هستم.(2)
(آيه 13) (وَ اضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَبَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَآءَهَا الْمُرْسَلُونَ)
تفسير:
اى پيامبر، براى آنها داستان عجيب اهل آن شهر (انطاكيه) را مثل بزن هنگامى كه فرستادگان خدا به آن جا آمدند.
ص:22
شرح واقعه: طبرسى رحمه الله نقل نمايد كه حضرت عيسى عليه السلام دو نفر از حواريون خود را به انطاكيه فرستاد تا مردم را به خدا دعوت كنند. چون نزديك شهر رسيدند پيرمردى گوسفند مى چرانيد، بر او سلام كردند، پرسيد: كجا مى رويد؟ گفتند: ما فرستادگان حضرت عيسى عليه السلام هستيم آمده ايم تا شما را دعوت (به خدا) كنيم و از بت پرستى باز داريم. پير گفت: شما بر صدق ادّعاى خود دليلى و نشانه اى داريد؟ گفتند: بيماران به دعاى ما شفا يابند و كور مادرزاد و پيس را به حالت صحّت رسانيم.
پيرمرد گفت: چند سال است فرزند من بيمار است و اطبا از علاج آن عاجز شده اند، اگر به دست شما خوب شود من مذهب شما را اختيار كنم. بر سر بالين او آمدند و دعا كردند، فوراً صحّت يافت؛ پيرمرد ايمان آورد. و او همان حبيب نجار، مؤمن آل يس است؛ اما ساير مردم دعوت آنها را نپذيرفتند.
(آيه 14) (إِذْ أَرْسَلْنَآ إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُواْ إِنَّآ إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ)
لغت:
عزّزنا فعل ماضى و مصدر آن تعزيز و آن به معنى تقويت كردن است.
تفسير:
آنگاه كه دو نفر را به سوى آنها فرستاديم، پس آنها را تكذيب كردند و ما آن دو را به فرستادۀ سومى تقويت نموديم و همگى گفتند: ما به سوى شما فرستاده شده ايم و براى هدايت شما آمده ايم.
(آيه 15) (قَالُواْ مَآ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَ مَآ أَنزَلَ الرَّحْمَنُ مِن شَىْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَكْذِبُونَ)
ص:23
تفسير:
مردم آن شهر گفتند: شما جز بشرى مانند ما نيستيد و پيامبر بايد از فرشتگان باشد و خداى رحمان چيزى نازل نكرده و شما نيستيد مگر اين كه دروغ مى پردازيد.
(آيه 16 و 17) (قَالُواْ رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّآ إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ * وَ مَا عَلَيْنَآ إِلَّا الْبَلَغُ الْمُبِينُ)
تفسير:
رسولان (آن سه نفر) گفتند پروردگار ما مى داند كه ما به سوى شما فرستاده شديم و در ادّعاى خود راست مى گوييم و بر عهدۀ ما تنها رساندن و تبليغ آشكار رسالت خويش است و بس (نه تكرار معجزات و نه تحميل پذيرش اجبارى و نه كيفر و پاداش دنيوى و اخروى).
(آيه 18) (قَالُواْ إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَلِن لَّمْ تَنتَهُواْ لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَ لَيَمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ)
لغت:
تطيّرنا از باب تفعّل، و تطيّر به معنى فال بد زدن است. رجم در اين جا به معنى سنگسار كردن است.
تفسير:
در پاسخ رسولان گفتند: ما به ديدن و آمدن شما فال بد زديم و آمدن شما را به فال بد گرفتيم؛ زيرا علامت آن را كه رسيدن ضرر و زيان است ديديم، چون بعد از آمدن شما باران نباريد و مزارع و اشجار ما خشك شد. بى شك اگر از گفتار و ادّعاتان
ص:24
دست برنداريد حتماً شما را سنگسار مى كنيم و از جانب ما عذاب دردناكى به شما خواهد رسيد.
تنبيه: محقّق شده كه افعال انسان ها از خير و شر، منشأ آثار است، و خشك شدن مزارع و فاسد شدن ميوه جات و كم شدن آب ها و كسادى بازار و غيره گاهى در اثر كفر و شرك و گناه است و اين جهال، آثار اعمال خود را به غير نسبت دادند و هدايت و ارشاد رسولان را به خيال خود به فال بد گرفتند، و حال آن كه خلاف واقع بود و لذا رسولان در مقام جواب برآمدند:
(آيه 19) (قَالُواْ طَلِرُكُم مَّعَكُمْ أَلِن ذُكِّرْتُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ)
لغت:
طائر در اين جا به معنى فال بد يا عمل بد است.
تفسير:
گفتند: وسيلۀ فال بد شما با خودتان است كه همان گناهانتان و كفرتان باشد. آيا اگر شما را پند دهند و موعظه شويد آن را به فال بد مى گيريد و تهديد به عذاب مى كنيد؟! چنين نيست كه گفتار ما شوم باشد؛ بلكه شما گروهى تجاوزكار هستيد.
(آيه 20-22) (وَ جَآءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يَقَوْمِ اتَّبِعُواْ الْمُرْسَلِينَ * اتَّبِعُواْ مَن لَّايَسَْلُكُمْ أَجْرًاوَ هُم مُّهْتَدُونَ * وَ مَا لِىَ لَآأَعْبُدُ الَّذِى فَطَرَنِى وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)
ص:25
لغت:
أقصا المدينة يعنى آخرين نقطۀ شهر. يسعى از مادۀ سعى و آن در اين جا به معنى تند راه رفتن است.
تفسير:
و از دورترين جاى شهر مردى با شتاب آمد (حبيب نجار كه پيش تر ياد شد) گفت: اى قوم من، از اين فرستادگان پيروى كنيد، از اينها كه از شما مزدى نمى طلبند و خود هدايت يافته اند پيروى كنيد.
به او گفتند: آيا دين ما را مى گذارى و پيروى از ايشان را اختيار مى كنى؟! (حبيب) در جواب گفت: مرا چه شده كه كسى را كه مرا آفريده نپرستم در حالى كه همه به سوى او و حكم و جزاى او باز گردانده مى شويد؟! پس از او بترسيد.
(آيه 23 و 24) (ءَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِى ءَالِهَةً إِن يُرِدْنِ الرَّحْمَنُ بِضُرٍّ لَّاتُغْنِ عَنِّى شَفَعَتُهُمْ شَيًْا وَ لَايُنقِذُونِ * إِنِّى إِذًا لَّفِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ)
لغت:
يردن در اصل «يريدنى» بوده كه به خاطر إن شرطيه مجزوم و ياء قبل از دالّ حذف شده و نيز ياء متكلم هم حذف شده و كسرۀ نون وقايه علامت آن مى باشد.
تفسير:
آيا جز او (خدا) معبودهايى را به پرستش گيرم كه اگر خداى رحمان ضرر و زيانى را براى من بخواهد شفاعت آنها چيزى از ضرر را از من باز نمى گرداند؟! زيرا شأن آنها
ص:26
شفاعت نيست تا از من بلايى را دفع توانند كرد و نمى توانند مرا نجات دهند.
پس اگر من آن را كه قدرت بر نفع و ضرر ندارد پرستش نمايم و ستايش آن كه قادر است ترك كنم، در آن صورت بى ترديد در گمراهى آشكارى خواهم بود.
(آيه 25) (إِنِّى ءَامَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ)
تفسير:
چون از حبيب اين كلام شنيدند به قصد قتل او برخاستند، و او توجّه به رسولان نمود گفت: حقّاً كه من به پروردگار شما ايمان آوردم، پس اقرار مرا بشنويد و تحمّل شهادت كنيد تا فردا براى من شهادت دهيد.
نزد بعضى از مفسّران خطاب به قوم كرد و گفت: من به پروردگار شما ايمان آوردم، پس سخن مرا بشنويد و نصيحت مرا قبول كنيد. ايشان او را سنگ مى زدند و او مى گفت: «اللهم اهدِ قَومِى».
و در كشتن او اقوالى است از جمله اين كه: 1 - سنگسارش كردند. 2 - او را دار زدند.
(آيه 26 و 27) (قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَلَيْتَ قَوْمِى يَعْلَمُونَ * بِمَا غَفَرَ لِى رَبِّى وَ جَعَلَنِى مِنَ الْمُكْرَمِينَ)
تفسير:
هنگامى كه او را كشتند به او گفته شد (فرشتگان به او گفتند): وارد بهشت برزخ شو.
گفت: اى كاش قوم من مى دانستند كه پروردگار، مرا آمرزيد و مرا از گراميان قرار داد! و يا مى دانستند كه پروردگارم به وسيلۀ چه چيزى (ايمان و مجاهده) مرا آمرزيد و از گراميان قرار داد.
حاصل كلام آن كه كاش قوم من عالم بودند به اين ثواب جزيل و اعطاى جليل تا ايمان مى آوردند و مطيع مى شدند و به سبب آن به اين مرتبۀ عظيمه نايل مى شدند.
ص:27
تبصره: داستان حبيب نجار، مؤمنِ آل يس، سرمشق بزرگى است براى اهل ديانت، و تذكّرى براى ثبات و استقامت، و اعلامى است به بشارت و اكرام روز قيامت، كه از تمام حيثيات خود گذشت تا به مرتبه اى كه جان خود را فدا كرد و مقامى دارا شد كه خداى تعالى وصف او را در قرآن مجيد نمود و حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله هم فرمود:
اَلصِّدّيقُونَ ثَلاثَةٌ: حَبيبُ نَجّارٍ وَهُوَ مُؤْمِنُ آلِ يس، وَحِزْبيلُ وَهُوَ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ، وَعَلِىُّ بْنُ أبى طالِبٍ وَهُوَ مُؤْمِنُ آلِ مُحَمَّدٍ؛(1)
بسيار بسيار راستگويان در افعال و اقوال سه نفرند: حبيب نجار و او مؤمن آل يس، و حزبيل و او مؤمن آل فرعون، و على بن ابى طالب عليه السلام و او مؤمن آل محمّد عليهم السلام است.
ثعلبى كه از مفسّران عامّه است روايت نموده كه سابقان امّت ها سه نفرند كه هرگز يك چشم به هم زدن به خدا كافر نشدند: 1 - على بن ابى طالب عليه السلام. 2 - صاحب يس كه حبيب نجار است. 3 - حزبيل مؤمن آل فرعون؛ و اين هر سه صديقان اند و على بن بن ابى طالب عليه السلام افضل ايشان است.(2) و البته مؤمن هم بايد در مقابل ناملايمات نهايت استقامت را داشته باشد و گوهر گران بهاى دين را از دست ندهد.
حضرت صادق عليه السلام فرمايد:
اَلْمُؤْمِنُ أشَدُّ مِنْ زُبُرِ الْحَديدِ، إنَّ زُبُرَ الْحَديدِ إذَا دَخَلَ النّارَ تَغَيَّرَ، وَ إنَّ الْمُؤْمِنَ لَوْ قُتَِل ثُمَّ نُشِرَ ثُمَّ قُتِلَ لَمْ يَتَغَيَّرْ قَلْبُهُ؛(3)
مؤمن، سخت تر است از پارۀ آهن، به درستى كه پارۀ آهن وقتى داخل آتش شود تغيير مى يابد، و مؤمن اگر كشته شود پس زنده شود پس كشته شود، قلب او تغيير نيابد.
ص:28
(آيه 28 و 29) (وَ مَآ أَنزَلْنَا عَلَى قَوْمِهِى مِن م بَعْدِهِى مِن جُندٍ مِّنَ السَّمَآءِ وَ مَا كُنَّا مُنزِلِينَ * إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةًوَ حِدَةً فَإِذَا هُمْ خَمِدُونَ)
لغت:
خامدون اسم فاعل از مادۀ خمود و آن به معنى فرونشستن زبانۀ آتش است، و در اين جا كنايه از مرگ است.
تفسير:
و ما براى هلاك كردن قوم او (حبيب نجار) پس از وى هيچ سپاهى از آسمان فرو نفرستاديم و پيش از آن هم ما فروفرستندۀ سپاه آسمانى براى اهلاك قومى نبوديم. وسيلۀ اهلاك آنها جز يك صيحۀ آسمانى نبود كه به ناگاه همگى خاموش و بى جان شدند.
(آيه 30) (يَحَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُواْ بِهِى يَسْتَهْزِءُونَ)
تفسير:
دريغا بر بندگان كه هيچ فرستاده اى بر آنها نمى آمد مگر اين كه او را استهزا مى كردند.
(آيه 31) (أَلَمْ يَرَوْاْ كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لَايَرْجِعُونَ)
ص:29
تفسير:
آيا نديدند كه پيش از آنها چه بسيار از مجتمعات انسانى در عصرها و روزگارهاى پشتِ سرهم را به كيفر طغيانشان هلاك كرديم كه آنها به سوى اينها بر نمى گردند كه گذشته هاى خود را جبران كنند.
پس چرا عبرت نمى گيرند از آنها، و حال آنها را با خود قياس نمى كنند كه مبادا عذاب و عقوبتى كه به سبب عناد و انكار بر ايشان نازل شد بر اينان نيز واقع شود.
(آيه 32) (وَإِن كُلٌّ لَّمَّا جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ)
تفسير:
و آنها نيستند جز اين كه همگى در روز واپسين در نزد ما احضار مى شوند. يعنى امّت هاى گذشته و اينان همه در محشر ما حاضر خواهند شد و مناسب اعتقادات و كردار خود از خير و شرّ جزا داده مى شوند.
(آيه 33) (وَ ءَايَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَهَا وَ أَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ)
تفسير:
و نشانه اى روشن براى اثبات توحيد و قدرت ما، و معاد و زنده شدن مردم بعد از مرگ براى رسيدن به جزاى اعمالشان، همين زمين مرده است كه ما آن را به دادن نيروى حيات و قابليت انبات و روييدن، زنده كرده و حبوباتى از آن بيرون آورديم كه از آن مى خورند و به آن رشد و نمو مى يابند و ارتزاق انسان ها از آن است.
ص:30
(آيه 34 و 35) (وَ جَعَلْنَا فِيهَا جَنَّتٍ مِّن نَّخِيلٍ وَ أَعْنَبٍ وَ فَجَّرْنَا فِيهَا مِنَ الْعُيُونِ * لِيَأْكُلُواْ مِن ثَمَرِهِى وَ مَا عَمِلَتْهُأَيْدِيهِمْ أَفَلَا يَشْكُرُونَ)
تفسير:
و در آن باغ هايى از درختان خرما و انگور قرار داديم. تخصيص اين دو نوع ميوه به خاطر كثرت انواع و كثرت منافع آنهاست. (و چون زراعت و باغ و درخت ها بدون آب مثمر ثمر نيست لذا فرمايد:) و از چشمه هاى گوناگون در آن جوشانديم تا سيراب شوند.
لِيَأْكُلُواْ مِن...: در روى زمين باغ ها را قرار داديم تا از ميوۀ آن و نتيجه كاركرد دست هايشان (مانند شيره و سركه و شربت و كمپوت) بخورند و بدانند كه رويش درختان و بارور شدن آنها كار دستانشان نبوده، پس آيا سپاس نمى گزارند؟ يعنى لازم است سپاس گزارى كنند.
تبصره: تفكّر نما در تدبير عليم قدير در اصناف درختان كه سالى يك بار مى ميرند و در بهار زنده مى شوند و به حركت درمى آيند و انواع ميوه ها را (هر ميوه را در وقتش) حاضر مى كنند.
چون خوب تأمّل كنى، درختان باردار، انواع ميوه ها به كف گرفته نزد تو دراز كرده و در صحن باغ، شاخه هاى گل طبق هاى رياحين و نسرين و ياسمن به دست برداشته اند تا هر كدام را خواهى برگيرى.
تأمّل كن در درخت خرما كه چگونه مانند جامه ها از تار و پود بافته شده براى محكم بودن و برداشتن خوشه هاى سنگين كه از بادهاى تند نشكند، و براى بناى سقف ها و پل ها و غيره به كار رود، و چگونه آن را مانند انسان، نرينه و مادينه خلق فرموده، براى توليد ثمره لازم است از نرينه به مادينه بجهانند.
ص:31
اگر عقل دارى چرا خالق خود را نشناسى و شكر ولى نعمت خود را نگذارى؟! او اين همه اطعمه و اثمار و رياحين و گل ها را در باغ و بستان براى تو مهيّا فرموده و تو عاصى فرمان او هستى و بجاى شكران، كفران، و به نعمتِ او با او نافرمانى مى نمايى.
(آيه 36) (سُبْحَنَ الَّذِى خَلَقَ الْأَزْوَ جَ كُلَّهَا مِمَّا تُنم بِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ مِمَّا لَايَعْلَمُونَ)
لغت:
أزواج جمع زوج و آن به معنى جفت است. تنبت مضارع از باب افعال و انبات به معنى روياندن است.
تفسير:
منزّه است آن خدايى كه همۀ جفت ها را، از آنچه زمين مى روياند (مانند درختان و گياهان) و از خودشان و از چيزهايى كه نمى دانند (همۀ آنچه در جهان از فعل و انفعال آنها چيز سومى متولد مى گردد) و چيزهايى را كه خداى تعالى ايشان را بر آنها آگاه نساخته مانند برخى از مخلوقات كه در قعر دريا هستند و علم الهى به آنها احاطه دارد آفريد.
(آيه 37) (وَ ءَايَةٌ لَّهُمُ الَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ)
لغت:
نسلخ فعل مضارع و مصدر آن سلخ و آن به معنى كندن پوست حيوان يا بيرون آوردن مثلاً حيوان از پوست است.
ص:32
تفسير:
و نشانه اى ديگر (نشانۀ جوّى) از توحيد و قدرت خداوند براى آنها اين شب است كه روز را از آن همانند لباسى برمى كنيم، پس ناگاه در تاريكى قرار مى گيرند كه هيچ روشنايى در آن نيست.
(آيه 38) (وَ الشَّمْسُ تَجْرِى لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَ لِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ)
لغت:
مستقر اسم مكان و به معنى محلّ قرار و قرارگاه است.
تفسير:
و از آيات قدرت ما خورشيد است كه براى رسيدن به قرارگاه مخصوص خود همواره جريان شبه مستقيم دارد. اين تقدير و اندازه گيرى (سير او در ميان منظومه هاى جهان) از خداى مقتدر غالب داناست.
(آيه 39) (وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنَهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ)
لغت:
عرجون شاخه اى است كه خوشه هاى خرما از آن آويزان مى شود و پس از چندى خشكيده و كج مانند هلال ماه مى گردد.
تفسير:
و ماهِ كامل را منزل هايى مقدَّر كرديم تا آن كه همانند شاخۀ كهنه (و زردرنگ و قوسى شكلِ) درخت خرما به صورت هلال باز گردد و دوباره به تدريج كامل شود.
ص:33
چون شاخۀ خرما بسيار خشك شود، باريك و زرد و كج گردد و به شكل هلال درآيد.
از اين رو در آيۀ شريفه ماه شب هاى آخر و اوّل به آن تشبيه شده است.
(آيه 40) (لَا الشَّمْسُ يَنم بَغِى لَهَآ أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَاالَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَ كُلٌّ فِى فَلَكٍ يَسْبَحُونَ)
لغت:
يَسبحون فعل مضارع و مصدر آن سَبْح و آن به معنى شنا كردن است.
تفسير:
نه خورشيد را در نظام حركت طبيعى خود مى سزد كه اين قمر و ساير اقمار خود را دريابد و نه شب سبقت گيرنده بر روز است كه مثلاً به دنبال شب شنبه شب يك شنبه از روز شنبه سبقت گيرد و روز شنبه را به تأخير اندازد و حركت زمين مختل شود، و هر يك از خورشيد و اقمار آن در مدار خاصى شناورند.
(آيه 41-44) (وَ ءَايَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّيَّتَهُمْ فِى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ * وَ خَلَقْنَا لَهُم مِّن مِّثْلِهِى مَا يَرْكَبُونَ * وَ إِن نَّشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلَا صَرِيخَ لَهُمْ وَ لَاهُمْ يُنقَذُونَ * إِلَّا رَحْمَةً مِّنَّا وَ مَتَعًا إِلَى حِينٍ)
لغت:
فلك مشحون به معنى كشتى پر و مملوّ است.
صريخ به معنى فريادرس است.
ص:34
تفسير:
و نشانه اى ديگر از نشانه هاى توحيد و قدرت خداى تعالى براى آنها اين است كه ما فرزندان آنها را بر كشتى هايى مملوّ از خود و اموالشان حمل كرديم و دريا و هوا و كشتى را مسخّر آنها نموديم.
و براى آنها از مِثل كشتى چيزهايى كه بر آن سوار مى شوند بيافريديم مانند حيوانات سوارى و وسايل نقليۀ هوايى و زمينى.
و اگر بخواهيم، آنها را در حال سوارى بر كشتى غرق مى كنيم، پس نه فريادرسى براى آنها خواهد بود و نه نجات داده مى شوند.
مگر به خاطر رحمتى از ما و برخوردارى از زندگى تا زمانى معين نجات باشد.
(آيه 45) (وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُواْ مَا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَ مَا خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ)
تفسير:
و چون به آنها گفته مى شود - يعنى مؤمنان به آنها گويند - از آنچه در پيش روى شماست (شرك و فسقى كه در آينده داريد) و آنچه در پشت سر شماست (كفر و فسقى كه انجام داده ايد) پروا كنيد.
يا از گناهانتان در دنيا و كيفر آنها در آخرت پروا كنيد.
از حضرت صادق عليه السلام در معنى آيه روايت شده:
بترسيد از آنچه در پيش شماست از گناهان و خطاها، و آنچه در پس شماست از عقوبت و عذاب، پس بر گناهان گذشته نادم شويد و به ترك گناهان آينده جازم شويد.
لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ: به آنها گفته مى شود: پروا كنيد براى اين كه رحم گرديده شويد و از گناهان آمرزيده شويد. يا شايد مورد ترحم الهى قرار گيريد. اما آنها اعتنا نمى كنند.
ص:35
(آيه 46) (وَ مَا تَأْتِيهِم مِّنْ ءَايَةٍ مِّنْ ءَايَتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُواْ عَنْهَا مُعْرِضِينَ)
تفسير:
هيچ آيتى و نشانه اى از آيات پروردگارشان كه قرآن و ساير معجزات و دلايل توحيد است، به نزد آنها نمى آمد مگر اين كه از آن آيات و تأمّل در آنها روى گردان بودند و به عناد و انكار خود ادامه مى دادند.
(آيه 47) (وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ يَشَآءُ اللَّهُأَطْعَمَهُو إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ)
شأن نزول: فقراى صحابه به مشركان قريش گفتند: يا آنچه به زعم شما مال خدا باشد ما را اطعام كنيد. جواب دادند: خدا بر اطعام شما قادر است، چون او طعام نداد ما نيز كسانى را كه خدا ايشان را محروم ساخته اطعام نكنيم.
تفسير:
و چون به كافران گفته شود: از آنچه خدا به شما روزى كرده به مستحقان انفاق كنيد.
كسانى كه كفر ورزيده اند به كسانى كه ايمان آورده اند گويند: آيا كسى را اطعام كنيم كه اگر خدا مى خواست به او طعام مى داد؟! خدا خواسته كه او گرسنه باشد! شما اى مؤمنان، جز در گمراهى آشكارى نيستيد.
تبصره: گفتار كفّار خطا و خلاف واقع است؛ زيرا خداى تعالى به حكمت بالغۀ خود و براى امتحان بندگان، بعضى را توانگر و بعضى را فقير قرار داده و حكم فرموده كه اغنيا از
ص:36
مال خود كه در حقيقت مال خداست به فقرا بهره اى بدهند، پس خواست خدا را بهانه ساختن و امر الهى به انفاق را اطاعت نكردن، غلط محض است.
(آيه 48) (وَ يَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ)
تفسير:
مشركان مكّه به عنوان استهزا گويند: اين وعدۀ قيام رستاخيز، كى خواهد بود اگر راستگوييد.
(آيه 49 و 50) (مَا يَنظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَ حِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ * فَلَا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لَآإِلَى أَهْلِهِمْيَرْجِعُونَ)
لغت:
يخصّمون در اصل يختصمون بوده است.
تفسير:
آنها جز يك صيحۀ آسمانى را انتظار نمى كشند (يعنى نفخۀ اوّل صور كه نفخۀ اماته است) كه اين صيحه و نفخه، آنان را در حالى كه با يكديگر در امور دنيا و دنيوى خود در خصومت اند فرا مى گيرد و به آنها مهلت داده نمى شود كه بتوانند كارى انجام دهند، پس نه قدرت وصيت و سفارش پيدا مى كنند و نه مى توانند به سوى كسان خود باز گردند، مثلاً از محلّ كار به خانه بروند و در يك لحظه هر انسان و هر جاندارى كه در روى زمين باشد در جاى خود مى ميرد.
و به همين جهت است كه اين نفخه را نفخۀ اماته (يعنى ميراندن) گويند.
ص:37
(آيه 51 و 52) (وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ * قَالُواْ يَوَيْلَنَا مَن م بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَاهَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ)
لغت:
أجداث جمع جَدَث و آن به معنى قبر است. ينسلون مضارع و مصدر آن نسل و در اين جا به معنى به سرعت خارج شدن است. مرقد اسم مكان و به معنى محلّ خواب و خوابگاه است.
تفسير:
و در صور در نفخۀ دوم كه نفخۀ احياء و زنده كردن است دميده شود، پس به ناگاه همۀ مردم از قبرهاى خود بيرون آمده به سوى پروردگار خويش مى شتابند.
گويند: اى واى بر ما! چه كسى ما را از خوابگاهمان برانگيخت؟!
گفته شده: چون هول قيامت به نظر ايشان درآيد اهوال قبر را به منزلۀ خواب شمرند، چون عذاب قبر و برزخ نسبت به آن هيچ باشد.
سپس گويند: (آرى) اين همان زنده شدن بعد از مرگ است كه خداى رحمان در دنيا به ما وعده داده بود و پيامبران راست گفتند.
يا فرشتگان و يا مؤمنان در جواب آنها كه گفتند مَن م بَعَثَنَا... گويند: اين همان حيات پس از مرگ است كه خداى رحمان وعده داده بود و رسولان او راست گفتند.
(آيه 53) (إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَ حِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ)
ص:38
لغت:
محضرون اسم مفعول از باب إفعال، و إحضار به معنى حاضر كردن است.
تفسير
در آن هنگام صيحه و نفخه اى جز يك صيحه و نفخه (كه نفخۀ سوم در صور باشد) نيست، پس به ناگاه همگى از نخستين انسان آفريده تا آخرين انسان مرده در پيشگاه ما براى سؤال و حساب و داورى دربارۀ آنها احضار شده و حاضر هستند.
آيۀ شريفه دالّ است بر اين كه احضار اولين و آخرين انسان ها براى خداى متعال بسيار سهل و آسان است كه با يك صيحه و نفخۀ صور انجام مى شود.
(آيه 54) (فَالْيَوْمَ لَاتُظْلَمُ نَفْسٌ شَيًْا وَ لَاتُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ)
تفسير:
چون به عرصۀ قيامت حاضر شوند، بساط عدل الهى گسترده و خطاب شود: امروز به هيچ كس ظلم و ستم نمى شود و هر كس به جزاى اعمال خود مى رسد.
يعنى از ثواب كسى چيزى كاسته نشود و هيچ كس زياده بر استحقاقش عذاب نشود.
سپس به طريق التفات از غيبت به خطاب مى فرمايد: وَ لاَ تُجْزَوْنَ: و اى اهل محشر، پاداش داده نشويد إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ: مگر به آنچه به جا مى آورديد از خير و شر؛ يعنى هر يك به مناسبت اعمالتان جزا داده مى شويد.
و يا جزاى شما جز تجسّم يافتۀ اعمالتان در دنيا نيست.
(آيه 55-58) (إِنَّ أَصْحَبَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِى شُغُلٍ فَكِهُونَ * هُمْ وَ أَزْوَ جُهُمْ فِى ظِلَلٍ عَلَى الْأَرَآلِكِ مُتَّكُِونَ * لَهُمْ فِيهَا فَكِهَةٌ وَ لَهُم مَّا يَدَّعُونَ * سَلَمٌ قَوْلًا مِّن رَّبٍّ رَّحِيمٍ)
ص:39
لغت:
شغل به معنى مشغول بودن و اشتغال داشتن است. فاكهون جمع فاكه و آن به معنى متنعّم است. أرائك جمع أريكه و آن به معنى تخت مزيّن است.
فاكهه به معنى ميوه يا ميوه هاى گوناگون است.
يدّعون در اصل يتدعون بوده است.
تفسير:
همانا بهشتيان در آن روز در حال و هوايى خوش اند و به انواع ثواب ها و اقسام نعمت ها متلذذند.
خودشان و همسرانشان (همسران با ايمان و عمل صالح و يا حوريان بهشتى كه همسر آنها هستند) در زير سايه هايى از درختان و قصرها بر تخت هاى آراسته تكيه مى زنند.
و براى آنها در آن جا ميوه جات گوناگون است و براى آنهاست هر چه آرزو كنند و بطلبند.
براى آنها سلام و درود است گفتارى صادر از جانب پروردگار مهربان كه بدون واسطه يا با واسطۀ فرشتگان به آنان مى رسد.
ابن عباس گويد: هر چه بهشتيان آرزو كنند از اطعمه و اشربه، نزد خود حاضر بينند.
جابر بن عبد اللّه انصارى روايت نموده كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود كه: اهل بهشت در نعمت مستغرق باشند كه ناگاه نورى بر ايشان ساطع و لامع گردد، چون سر بالا كنند از آن نور صدا آيد: «السلام عليكم يا اهل الجنّه» و اين منتهاى تمنّاى ايشان باشد.(1)
يا ملائكه سلام خدا را به ايشان رسانند. يا هر وقت ملائكه به زيارت ايشان آيند بر ايشان سلام كنند.
(آيه 59) (وَ امْتَزُواْ الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ)
ص:40
تفسير:
و به مجرمان خطاب مى شود: جدا شويد امروز از صف موحّدان و صالحان كه شما بايد به دوزخ برويد و آنان به بهشت.
چون بهشتيان متوجه بهشت شوند به مجرمان خطاب شود:
وَ امْتَزُواْ الْيَوْمَ: و جدا گرديد امروز، أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ: اى عاصيان و كافران از موحّدان و مؤمنان كه شما را به زندان جهنّم مى رانند و ايشان را به روضۀ جنان مى خوانند.
(آيه 60 و 61) (أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَبَنِى ءَادَمَ أَن لَّاتَعْبُدُواْ الشَّيْطَنَ إِنَّهُو لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونِى هَذَاصِرَ طٌ مُّسْتَقِيمٌ)
تفسير:
اى فرزندان آدم، آيا با شما به وسيلۀ پيامبران و عقل هاى خودتان سفارش نكردم به اين كه شيطان را نپرستيد و اطاعت نكنيد و به گفته او براى من شريك قرار ندهيد كه او مسلَّماً براى شما دشمنى آشكار است؟! و آيا با شما و به شما عهد نكردم كه فقط مرا بپرستيد كه اين راه مستقيم است كه سالكِ خود را به سعادت و بهشت مى رساند؟!
(آيه 62-64) (وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلاًّ كَثِيرًا أَفَلَمْ تَكُونُواْ تَعْقِلُونَ * هَذِهِى جَهَنَّمُ الَّتِى كُنتُمْ تُوعَدُونَ * اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ)
ص:41
لغت:
جبلّ يعنى جماعت و گروه.
تفسير:
و بى ترديد گروه بسيارى از شما را گمراه كرده است، پس آيا انديشه و فكر نمى كرديد (يا انديشه و فكر نمى كنيد) تا به دام او نيفتيد و گمراه نشويد.
اين جهنّم كه مشاهده مى كنيد همان جهنمى است كه همواره به آن تهديد و از آن ترسانده مى شديد.
امروز در آن درآييد و حرارت و عذاب آن را بچشيد در برابر و به جزاى آن كه كفر و كفران مى ورزيديد و حق را مى پوشانديد و انبيا و كتب آسمانى را تكذيب مى كرديد.
(آيه 65) (الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَ هِهِمْ وَ تُكَلِّمُنَآ أَيْدِيهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ)
تفسير:
امروز بر دهن هاى ايشان مُهر مى نهيم چون با ما در مقام انكار و منازعه برآيند و ادّعا كنند كه ما مشرك نبوديم و انبيا را تكذيب نكرديم! مُهر زنيم تا قادر بر تكلم نباشند، و دست هايشان با ما سخن گويد و پاهايشان به آنچه در دنيا انجام مى دادند و كسب مى كردند گواهى مى دهد؛ يعنى اعضاى ايشان را به نطق درآورديم تا گواهى دهند بر ايشان، و دهن هاى ايشان را مُهر نهيم تا ادّعاى دروغ از آنها صادر نشود.
تبصره: در كيفيت گواهى دادن اعضا و جوارح اقوالى است:
1 - خداى تعالى به آنها قدرت نطق دهد تا قادر شوند بر سخن گفتن و گواهى دادن چنانچه زبان بر نطق قادر است.
ص:42
2 - خداى تعالى در آنها ايجاد كلام فرمايد.
3 - نسبت تكلم به ايشان مَجاز است، و منظور اين است كه آثار معاصى را در ايشان ظاهر سازند كه دلالت بر افعال قبيحۀ ايشان نمايد.
ابو سعيد خدرى از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت نموده كه چون روز قيامت شود خداى تعالى بر كافران علامتى پديد آورد تا مردمان بدانند ايشان گناهكارند، و چون با وجود اين علامت انكار آن را نمايند، ملائكه بر آنها گواهى دهند؛ و چون در انكار اصرار ورزند، پيغمبران بر ايشان گواهى دهند؛ و چون باز انكار كنند، بفرمايد تا همسايگان بر آنها گواهى دهند؛ و چون در انكار راسخ شوند، حق تعالى اعضاى آنها را ناطق سازد تا بر آنها گواهى دهند.(1) و نزد بعضى از مفسّران همچنان كه جوارح كافران بر افعال بد ايشان گواهى دهند، اعضاى مؤمنان بر طاعت ايشان شهادت دهند. (2)(آيه 66) (وَ لَوْ نَشَآءُ لَطَمَسْنَا عَلَى أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُواْ الصِّرَ طَ فَأَنَّى يُبْصِرُونَ)
لغت:
طمس يعنى محو كردن.
تفسير:
بعد از آن در مقام تهديد مخالفان و معاندان فرمايد: و اگر بخواهيم، چشمان آنها (مشركان) را به كلّى محو و نابود مى كنيم به طورى كه اثر چشم در صورتشان نباشد، پس راهى را كه به رفتن آن عادت دارند طلب مى كنند؛ اما كجا مى توانند راه را ببينند و پيدا
ص:43
كنند؟! اما اين كار را نمى كنيم.
ابن عباس گويد: اگر خواهيم، كور سازيم ديدۀ بصيرت ايشان را، پس چگونه به حق راه يابند و بينا شوند؟!
(آيه 67) (وَ لَوْ نَشَآءُ لَمَسَخْنَهُمْ عَلَى مَكَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَعُواْ مُضِيًّا وَلَا يَرْجِعُونَ)
لغت:
مسخ يعنى عوض كردن شكل وصورت انسان به شكل قبيح. مكانت به معنى منزلت است.
تفسير:
و اگر بخواهيم، آنها را در جاى خود در هر جا باشند مسخ مى كنيم و به صورت حيوان يا جمادى درمى آوريم، پس نه مى توانند به سوى مقصدشان بروند و نه برگردند و نه مى توانند در حال مسخ بمانند و نه به حال اوّل بازگردند.
(آيه 68) (وَ مَن نُّعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِى الْخَلْقِ أَفَلَا يَعْقِلُونَ)
لغت:
ننكّسه مضارع از باب تفعيل، و مصدر ثلاثى آن نكْس و آن به معنى وارونه كردن است و تنكيس در خلقت آن است كه شخص كاملاً پير و از كار افتاده باشد گويى همه چيزش وارونه شده است.
تفسير:
و هر كه را عمر طولانى دهيم و زندگانى او را دراز كنيم او را در خلقت واژگون مى كنيم و نيروهايش را رو به ضعف مى بريم؛ قدرت او به ضعف و طراوت او به پژمردگى، و زيركى
ص:44
و دانايى او به خرفتى و نادانى مبدل مى گردد. پس آيا نمى انديشند؟ يعنى چرا نمى انديشند؟! شايد مقصود اين باشد كه چرا از عمر خود و جوانى خود قبل از پيرى و ناتوانى بهرۀ معنوى نمى برند؟!
(آيه 69) (وَ مَا عَلَّمْنَهُ الشِّعْرَ وَ مَا يَنم بَغِى لَهُو إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْءَانٌ مُّبِينٌ)
تفسير:
ما به او (پيامبر) شعر و شاعرى نياموختيم و شعر گفتن و شاعرى سزاوار او هم نيست، آنچه نازل كرده ايم و او مى خواند چيزى جز مايۀ يادآورى و پند و ارشاد و جز قرآنى آشكار و روشنگر نيست.
تبصره: آيۀ شريفه دالّ است بر آن كه قرآن مجيد از صنعت شعرى نيست، و شايسته و سزاوار مقام پيامبر هم نيست كه شاعر باشد تا اين شبهه ايجاد نشود كه نظم قرآن و جزالت و فصاحت آن از قوّه اى است كه آن حضرت در شاعرى دارد.
و چون در اشعار شعراى آن روزگار مبالغه و اغراق و غلو و هجو فراوان بوده است، در حديث از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل شده كه فرمود:
لَئِنْ يَمْتَلِى جَوْفُ أحَدِكُمْ قيحاً أحَبُّ إلَىَّ من أنْ يَمْتَلِى شِعْراً:
اگر شكم شما پر از چرك زخم باشد، نزد من محبوب تر است از آن كه پر از شعر باشد!
و ايضاً از عايشه مروى است كه:
كَان الشِّعْرُ أبْغَضُ حَديثٍ إلى رَسُولِ اللّهِ:(1)
دشمن ترين كلام نزد حضرت شعر بوده است.
و حتى در بعض اوقات كه براى بيان مطلبى به بيتى از شعر استشهاد مى فرمود گاهى بر وجهى ادا مى نمود كه از وزن شعر منحرف شود، از جمله فرمود: كفى الإسلام و الشيب للمرء
ص:45
ناهيا گفتند: يا رسول اللّه، شاعر چنين گفته: «كفى الشيب و الإسلام للمرءِ ناهيا» حضرت فرمود: شعر خواندن كار من نيست.
و ايضاً بيتى از بنى قيس را به اين طريق خواند:
«ستُبدِى لك الأيّامُ ما كنت جاهلاو يأتيك من لم تزوّد بالأخبار».
گفتند: شاعر گفته: «ويأتيك بالأخبار من لم تزوّد». حضرت فرمود:
من شاعر نيستم.(1)
البته بزرگان فقها و دانشمندان با استناد به قرائنى اشعار حكمت آميز و نصايح و مدايح آل محمّد عليهم السلام را استثنا كرده؛ بلكه به سرودن مدايح اهل بيت تشويق و تحريص فرموده اند.
(آيه 70) (لِّيُنذِرَ مَن كَانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَفِرِينَ)
تفسير:
آنچه ما نازل كرده ايم قرآن مبين است تا پيامبر صلى الله عليه و آله به وسيلۀ آن كسانى را كه زنده دل و مؤمن هستند و وجدانشان آمادۀ پذيرش حق است بيم دهد، و سخن خدا و وعدۀ جهنّم و عذاب دربارۀ كافران كه حق را نمى پذيرند محقّق شود.
از آيۀ شريفه برمى آيد كه كافر حكم مرده را دارد! به جهت اين كه در آيات ظاهره و حجج بينه تفكّر و تأمّل نمى كند و از آنها منتفع نمى شود همان طور كه مرده از انذار و تذكّر سود نمى برد.
و تخصيص مؤمنان به انذار به جهت انتفاع ايشان است به آن، پس گوييا قرآن ترسانندۀ مؤمنان است نه غير ايشان.
و از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است كه: مراد از حيات در اين مقام عقل است(2)؛ يعنى قرآن ترسانندۀ عاقل است كه عقلش مغلوب هواى نفس نباشد و تفهُّم و تدبّر بنمايد.
ص:46
(آيه 71-73) (أَوَ لَمْ يَرَوْاْ أَنَّا خَلَقْنَا لَهُم مِّمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينَآ أَنْعَمًا فَهُمْ لَهَا مَلِكُونَ * وَ ذَلَّلْنَهَا لَهُمْ فَمِنْهَارَكُوبُهُمْ وَ مِنْهَا يَأْكُلُونَ * وَ لَهُمْ فِيهَا مَنَفِعُ وَ مَشَارِبُ أَفَلَا يَشْكُرُونَ)
تفسير:
آيا نديدند و نمى بينند كه ما از آنچه دست هاى ما (قدرت ما) ايجاد كرده از مواد اوليه و مبدأ وجود زنده ها براى آنها چهارپايانى آفريديم كه آنها مالك و مسلّط برآن اند؟
چهارپايان را براى ايشان، رام گردانيديم، پس بعضى از آنان مركوب ايشان است كه بر آن سوار شوند مانند اسب و قاطر و شتر، و گوشت و لبنيات برخى از آنها را مى خورند مانند گاو و گوسفند.
خلّاق متعال به قدرت خود چهارپايان را رام كرده به مرتبه اى كه هر نوع تصرّف و انتفاع كه انسان بخواهد از آنها مى برد، اين نيست مگر تسخير قادر متعال كه اگر آنها را مسخّر نفرموده بود انسان با قدرت خود نمى توانست آنها را تسخير كند، چنانچه ملاحظه مى شود حشرات ضعيفى مانند پشه و مگس در بعضى اوقات انسان را عاجز مى سازند.
وَ لَهُمْ فِيهَا مَنَفِعُ وَ مَشَارِبُ أَفَلَا يَشْكُرُونَ: و براى ايشان در چهارپايان سودهاست كه از پوست و پشم و كرك و غيرۀ آنها استفاده مى كنند و نيز آشاميدنى ها مانند شير در آن حيوانات هست، پس آيا سپاس نمى گزارند؟ يعنى چرا شكر نمى كنند؟!
(آيه 74 و 75) (وَاتَّخَذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ ءَالِهَةً لَّعَلَّهُمْ يُنصَرُونَ * لَايَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ وَ هُمْ لَهُمْ جُندٌمُّحْضَرُونَ)
ص:47
تفسير:
به جاى خداى يكتا معبودهايى براى خود اتّخاذ كرده اند كه شايد از جانب آنها يارى شوند و آن معبودها براى آنها شفاعت كنند و عذاب را از آنها دفع كنند.
و حال آن كه آنها قدرت يارى كردن اينها را ندارند؛ زيرا اگر معبودشان بت ها باشد جماد بى شعور هستند و اگر معبودشان فرشتگان و بندگان صالح خدا باشند اذن و اجازۀ كمك به آنها و شفاعت براى آنها را ندارند.
و مشركان و بت پرستان براى بت ها، سپاهى احضار شده هستند. يعنى شيطان، بت پرستان را براى عبادت بت ها حاضر ساخته است. يا در روز قيامت بت پرستان و بت ها را در آتش جهنّم حاضر خواهند كرد.
در روايت است كه در قيامت بتان را در پيش دارند و بت پرستان را در پس، مانند لشكر در عقب شاه، و به اين كيفيت ايشان را وارد جهنّم نمايند.
(آيه 76) (فَلَا يَحْزُنكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ)
تفسير:
پس گفتار آنها در انكار خدا و تكذيب دعوتت تو را غمگين نسازد؛ زيرا كه ما آنچه را در دل پنهان دارند و آنچه را به زبان آشكار مى كنند و آنچه را در خلوت و آنچه را در جلوت انجام مى دهند مى دانيم و همه را كيفر خواهيم داد.
(آيه 77) (أَوَ لَمْ يَرَ الْإِنسَنُ أَنَّا خَلَقْنَهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ)
تفسير:
شأن نزول: از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه ابىّ بن خلف به مجلس حضرت رسالت صلى الله عليه و آله آمد، در آن مجلس بعضى از صناديد قريش حاضر بودند، استخوان پوسيده را
ص:48
به دست گرفته خرد كرد و به باد داد و گفت: كيست كه اين اجزاى متفرقه را جمع و زنده نمايد؟! حضرت فرمود: آفريدگار من اجزاى متفرقه را جمع و زنده فرمايد در قيامت و به جهنّم معذّب سازد.(1) نزد اين حال همين آيۀ شريفه نازل شد:
أَوَ لَمْ يَرَ الْإِنسَنُ...: آيا انسان به چشم دل نديد و ندانست كه ما او را از نطفه اى آفريديم به اين طريق كه او را علقه بعد مضغه كرديم، بعد لحم و بعد عظام براى او ايجاد كرديم تا مرتبه مرتبه مستعد صورت انسانى گرديد و در او نفخ روح نموديم در سه ظلمت:
ظلمت شكم، ظلمت رحم، ظلمت مشيمه. سر بسته و در بسته او را تربيت كرده و رشد داديم تا از شكم مادر او را بيرون آورديم و در طفوليت به تدريج پرورش داديم تا او را به سر حد كمال و عقل رسانديم و بينا و شنوا و گويا گردانيديم.
فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ: پس به ناگاه او در امر معاد ستيزه گر و مخاصمه جوى آشكار است، با آن كه اگر اندك تأملى نمايد مى داند ذاتى كه قادر باشد بر آفريدن انسان بر وجه مذكور، البته قادر خواهد بود بر اعاده و حشر او؛ بلكه اعاده از ايجاد اوّل آسان تر است.
(آيه 78 و 79) (وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِىَ خَلْقَهُو قَالَ مَن يُحْىِ الْعِظَمَ وَ هِىَ رَمِيمٌ * قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَآ أَوَّلَمَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ)
تفسير:
و براى ما مثالى زد در حالى كه آفرينش خود را فراموش نموده بود، گفت: چه كسى اين استخوان ها را زنده مى كند و به حال اوّل بر مى گرداند در حالى كه چنين پوسيده شده است؟! اى پيامبر، در جواب آن كه منكر معاد و زنده كردن استخوان هاى پوسيده است؟!
ص:49
بگو: كسى آن را زنده مى كند كه نخستين بار پديدش آورد و او به هر نوع آفرينش و به هر آفريده اى داناست.
برهان: آيۀ شريفه از سه جهت دالّ بر جسمانى بودن معاد است:
1 - از جهت شأن نزول كه در ذيل آيۀ 77 ياد شد.
2 - از جهت سؤال: قَالَ مَن يُحْىِ الْعِظَمَ وَ هِىَ رَمِيمٌ كه زنده كردن استخوانهاى خاك شده را مطرح كرده است.
3 - از جهت صراحت در جواب: قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّةٍ... و مرجع ضمير در يُحْيِيهَا و أَنشَأَهَآ عظام مذكوره در سؤال است؛ يعنى خداوند همان استخوانهاى خاك شده را زنده مى كند.
(آيه 80) (الَّذِى جَعَلَ لَكُم مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَآ أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ)
تفسير:
آن خدايى كه به قدرت كاملۀ خود براى شما از درخت سرسبز و تر (به نام مرخ و عفار) آتشى خشك و سوزان پديد آورد كه شما با ماليدن دو شاخۀ سبز به يكديگر به ناگاه آتش مى افروزيد، قادر است مردگان را زنده كند.
يعنى آن ذاتى كه قادر باشد بر بيرون آوردن آتش از درختى كه سرسبز و تر است با وجود تضاد آب و آتش، پس قادر است بر اعادۀ چيزى كه با طراوت بوده و خشك شده است (زنده بوده و مرده و خاك شده است).
(آيه 81) (أَوَ لَيْسَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ بِقَدِرٍ عَلَى أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَى وَ هُوَ الْخَلَّقُ الْعَلِيمُ)
ص:50
تفسير:
آيا كسى كه آسمان ها و زمين با اين عظمت را آفريده توانا نيست بر اين كه امثال آنها را بيافريند و اجزايشان را از ميان خاك گرد آورد و شكل دهد كه در صورت، مماثل آنها و در ماده، عين آنها باشد؟ چرا تواناست و اوست آفرينندۀ كامل و دانا.
تحقيق: آيۀ شريفه دالّ است بر اثبات معاد و حشر اجساد با ارواح و رفع استبعاد منكرين معاد جسمانى به امكان مثل آن، و امكان اعجب از آن، و امكان اكبر از آن:
1 - اما امكان مثل آن فرمود: أَوَ لَمْ يَرَ الْإِنسَنُ أَنَّا خَلَقْنَهُ مِن نُّطْفَةٍ...؛ چه زنده كردن مردگان و عود ارواح به اجساد اوليه مهم تر از خلقت انسان از نطفۀ مهين متساوى الاجزاء نيست. پس ذاتى كه قادر است بر خلق انسان از نطفه، چگونه مستبعد باشد از او كه استخوان هاى پوسيده را زنده كند؟!
2 - اما امكان اعجب از آن فرمود: الَّذِى جَعَلَ لَكُم مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا...؛ يعنى قدرت بر اظهار آتش از درختى كه سرسبز است - با تضاد آتش و رطوبت - اعجب از عود ارواح به اجساد است، پس چگونه قادر بر آن نباشد.
3 - اما امكان اكبر و اعظم از آن فرمود: أَوَ لَيْسَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ بِقَدِرٍ....
تتمّه: از كلمات حضرت سيّد سجاد عليه السلام است:
وَالْعَجَبَ كُلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ أَنْكَرَ النَّشْأَةَ الْاُخرى وَهُوَ يَرَى النَّشْأَة الْاُولى:
و عَجَب و تمام عَجَب است از كسى كه انكار كند عالم آخرت را و حال آن كه مى بيند عالم دنيا را! (1)تبصره: آيۀ شريفه دليل است بر صحّت استدلال براى اعتقادات دينى؛ زيرا حق تعالى در اين آيه اقامۀ حجّت فرموده بر مشركان به اين وجه كه نشئۀ ثانيه را بر نشئۀ اوليه قياس نموده، پس كسى را كه اقرار دارد به نشئۀ اوليه به معترف شدن به نشئۀ ثانيه ملزم ساخته است.
ص:51
(آيه 82) (إِنَّمَآ أَمْرُهُو إِذَآ أَرَادَ شَيًْا أَن يَقُولَ لَهُو كُن فَيَكُونُ)
تفسير:
جز اين نيست كه كار و شأن او (خدا) اين است هنگامى كه وجود چيزى را بخواهد به او مى گويد باش، پس مى باشد و هيچ ابزارى در ميان نيست و به مجرد اراده، بود شده، گويى به او گفته شده باش، و او شده است.
تبصره: اين كلام بيان تأثير قدرت خداوند است در آنچه اراده فرمايد بدون امتناع و توقف، و «كن» اشاره است به سرعت تأثير امر او سبحانه در تكوين اشياء بر سريع ترين وجهى كه ممكن باشد نه تكلم به اين كلمه.
(آيه 83) (فَسُبْحَنَ الَّذِى بِيَدِهِى مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)
تفسير:
پس منزّه است آن كه ملكيت حقيقى و تسلط كامل بر همۀ اشياء به دست قدرت اوست و همۀ شما انسان ها به سوى او و مجازات او بازگردانده مى شويد.
يعنى همۀ شما در محضر عدل الهى حاضر و به اعمال و عقايدتان از خير و شرّ و كفر و ايمان جزا داده مى شويد.
ص:52
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (آيه 1) (وَ الصَّفَّتِ صَفًّا * فَالزَّ جِرَ تِ زَجْرًا)
تفسير:
سوگند به صف بستگان و صف كشيدگان (فرشتگانى كه براى اطاعت خدا صف كشيده اند، مؤمنانى كه براى نماز جماعت صف بسته اند، رزمندگانى كه براى جهاد صف زده اند يا مرغانى كه در جوّ هوا صف زنند) كه صفى طولانى و مستحكم و عبادى و سياسى بسته اند.
سپس (سوگند) به زجركنندگان و بازدارندگان و رانندگان (فرشتگان بازدارندۀ انسان ها از گناه، رانندۀ ابرها از جايى به جاى ديگر، مجاهدان و رزمندگان كه اسب ها را مى رانند و يا دشمنان را مى رانند، آيات قرآن مجيد كه بازدارنده اند از بدى ها، مؤمنان كه باز دارنده اند از منكرات) كه زجرى الهى - تكوينى و تشريعى - دارند.
ص:53
(آيه 3) (فَالتَّلِيَتِ ذِكْرًا)
تفسير:
پس (سوگند) به تلاوت كنندگان ذكر (ملائكه كه خوانندگان تسبيح و تهليل و تحميد الهى اند، يا ملائكه كه خوانندگان وحى الهى به انبيا هستند يا قرائت كنندگان كتاب هاى آسمانى اند، يا مؤمنان كه تلاوت كنندۀ كتاب هاى آسمانى هستند).
بيان: نزد بعضى از مفسّران «مقسَمٌ به» در اين سوگندها خداى تعالى است به تقدير مضاف؛ يعنى «رب الصافات، رب الزاجرات، رب التاليات».
و نزد بعضى ديگر مورد قسم، خود اينها هستند، به جهت دلالت اينها بر وجود خداى تعالى و صفات كماليۀ او، يعنى خداوند به مخلوقات خود سوگند ياد مى كند.
(آيه 4-5) (إِنَّ إِلَهَكُمْ لَوَ حِدٌ * رَّبُّ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ رَبُّ الْمَشَرِقِ)
تفسير:
(سوگند به صافات و زاجرات و تاليات ذكر كه) قطعاً معبود شما يكتا و يگانه است و شريك ندارد.
پروردگار آسمان ها و زمين، و آنچه ما بين آسمان ها و زمين است از اصناف مخلوقات و انواع موجودات، و پروردگار مشرق هاست (مشرق هاى خورشيد و ستارگان در طول سال) و چون اختلاف مغارب به اختلاف مشارق است، لذا اكتفا به آن فرمود. و شكى نيست كه انتظام اين امور بر وجه اكمل با امكان غير آن، دليل روشنى است بر وجود صانع حكيم.
ص:54
(آيه 6 و 7) (إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَآءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ * وَ حِفْظًا مِّن كُلِّ شَيْطَنٍ مَّارِدٍ)
اعراب و لغت:
كواكب بيان زينت است نه مضاف اليه. حفظاً مفعول است و فعل آن كه حَفظنا باشد مقدّر است. مارد يعنى خالى از خير و خبيث.
تفسير:
همانا ما آسمانِ نزديك تر به زمين شما را به زينت و زيور اختران و ستارگان آراستيم.
و آن (آسمان) را از ورود هر شيطان سركش خبيث حفظ نموديم.
شياطين قبل از زمان بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله به آسمان مى رفتند و كلام ملائكه را مى شنيدند. حق تعالى به بركت بعثت حضرت رسول صلى الله عليه و آله آنها را به شهاب ثاقب بازداشت.
(آيه 8-10) (لَّا يَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلَى وَ يُقْذَفُونَ مِن كُلِّ جَانِبٍ * دُحُورًا وَ لَهُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ * إِلَّا مَنْخَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُو شِهَابٌ ثَاقِبٌ)
لغت:
اصل لا يسّمّعون «لا يستمعون» بوده است. دحور به معنى دور شدن و طرد شدن است.
واصب به معنى دائم است. خطف به معنى ربودن و دزديدن به سرعت است.
ص:55
تفسير:
آنها (شياطين) نمى توانند به سخنان اشراف فرشتگان عالم بالا (كه اسرار زمينيان در آن جا گفتگو مى شود) گوش فرا دهند و از هر سو در معرض پرتاب تير فرشتگان قرار مى گيرند و از صعود آنها به آسمان جلوگيرى مى شود
و سخت رانده مى شوند و براى آنها در قيامت عذابى لازم و دائم است.
نمى توانند سخن فرشتگان عالم بالا را بشنوند، مگر آن كه يكى از شياطين بخواهد سخنى را از آنها دزدانه گوش دهد كه شهاب و شعله هاى نافذ آن، او را دنبال مى كند.
(آيه 11) (فَاسْتَفْتِهِمْ أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقًا أَم مَّنْ خَلَقْنَآ إِنَّا خَلَقْنَهُم مِّن طِينٍ لَّازِبِم)
لغت:
استفتاء در اين جا به معنى پرسيدن است. لازب يعنى چسبنده.
تفسير:
پس، از آنها (مشركان مكّه) بپرس كه آيا آنها از نظر خلقت محكم ترند يا كسانى كه ما آفريده ايم از فرشتگان و آسمان ها و زمين؟ همانا ما اينان را از گلى چسبنده آفريده ايم كه در نهايت سستى و پستى است، پس در خلقت ضعيف ترند.
يعنى چگونه آنها در خلقت محكم تر باشند و حال آن كه همۀ آنها از گل چسبنده كه نسبت به مخلوقات ديگر در نهايت سستى و پستى است خلق شده اند.
(آيه 12-15) (بَلْ عَجِبْتَ وَ يَسْخَرُونَ * وَ إِذَا ذُكِّرُواْ لَايَذْكُرُونَ * وَ إِذَا رَأَوْاْ ءَايَةً يَسْتَسْخِرُونَ * وَ قَالُواْ إِنْ هَذَآإِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ)
ص:56
لغت:
يسخرون و «يستسخرون» هر دو به يك معنى است يعنى مسخره مى كنند.
تفسير:
بلكه تو از انكار و تكذيب مشركان تعجب دارى! و آنها اين دعوت و تعجب تو را مسخره مى كنند.
و چون تذكّر داده مى شوند به اين كه معاد هست متذكر نمى شوند؛ زيرا در آيات و ادلّۀ اثبات معاد تفكّر و تدبّر نمى كنند.
و چون نشانه اى از نشانه هاى توحيد و يا معجزه اى ببينند شديداً مسخره مى كنند.
و گويند: اين جز سحر و جادويى آشكار نيست!
(آيه 16 و 17) (أَءِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَابًا وَ عِظَمًا أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ * أَوَ ءَابَآؤُنَا الْأَوَّلُونَ)
تفسير:
و گويند: آيا آنگاه كه ما مرديم و به خاك و استخوان ها تبديل شديم، آيا به راستى دوباره برانگيخته و زنده مى شويم؟!
و آيا پدران نخستين ما نيز زنده مى شوند؟! (استفهام انكارى است) يعنى هرگز ما و پدران ما پس از مرگ زنده نخواهيم شد.
(آيه 18-20) (قُلْ نَعَمْ وَ أَنتُمْ دَ خِرُونَ * فَإِنَّمَا هِىَ زَجْرَةٌ وَ حِدَةٌ فَإِذَا هُمْ يَنظُرُونَ * وَ قَالُواْ يَوَيْلَنَا هَذَا يَوْمُالدِّينِ
لغت:
داخر يعنى خوار و ذليل.
ص:57
تفسير:
اى پيامبر، در جواب ايشان بگو: آرى برانگيخته و زنده خواهيد شد، آن هم در حالى كه خوار و درمانده خواهيد بود.
هنگامى كه ارادۀ الهى به برپا شدن قيامت تعلق گيرد پس جز اين نيست كه سبب برانگيختن فقط يك بانگ و نهيب (آسمانى به واسطۀ نفخۀ دوم صور) است كه ناگاه همگى از قبرها بيرون شده قيامتى را كه تكذيب مى كردند مى نگرند و يا جزاى اعمال خود را كه عذاب است مى بينند.
و مى گويند: اى واى بر ما! اين روز جزا و پاداش اعمال است كه به آن وعده مى دادند.
مراد آن است كه آن روز معترف شوند و از تكذيب و عناد خود پشيمان گردند؛ اما فائده اى به حالشان ندارد.
(آيه 21) (هَذَا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِى كُنتُم بِهِى تُكَذِّبُونَ)
تفسير:
به آنها گفته مى شود يا فرشتگان به آنها مى گويند: اين همان روز داورى خداوند و جدا شدن نيكان از بدان و حق از باطل است به اين گونه كه مؤمن و مطيع را به بهشت برند و كافر و گنهكار را به دوزخ كشند. آرى اين همان روز است كه آن را انكار و تكذيب مى كرديد.
(آيه 22 و 23) (احْشُرُواْ الَّذِينَ ظَلَمُواْ وَ أَزْوَ جَهُمْ وَ مَا كَانُواْ يَعْبُدُونَ * مِن دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلَى صِرَ طِالْجَحِيمِ)
لغت:
أزواج در اين جا شايد به معنى اشباه باشد.
ص:58
تفسير:
به فرشتگان دستور مى رسد همۀ كسانى را كه به واسطۀ شرك و عنادِ در كفر ستم كرده اند و هم مسلكانشان و آنچه را به جاى خداوند مى پرستيدند گرد آوريد.
پس به راه جهنّم هدايتشان كنيد.
حاصل آن كه هر طبقه را با مثل خود - بت پرست را با بت پرست، و ستاره پرست را با ستاره پرست، و كافران را با كافران، و زانى را با زانى، و خَمّار را با خَمّار، و ظلمه را با اتباع آنان و هر گروهى را با امثال خود در محشر حاضر كنند كه به جزاى اعمال خود برسند.
(آيه 24) (وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسُْولُونَ)
تفسير:
و نيز به فرشتگان در موقفى خاص دستور مى رسد كه همه را - يا جهنمى ها را - نگهداريد و متوقف كنيد كه بايد از عقايد و اعمالشان مورد سؤال و بازپرسى قرار گيرند.
ابن عباس گويد: سؤال كرده شوند از كلمۀ توحيد (لا اله الا اللّه).
در مصحف ابن مسعود نوشته است: «وقفوهم إنهم مسئولون عن ولاية على بن أبى طالب» عليه السلام.
در ينابيع المودة از فردوس الاخبار ديلمى از ابى سعيد خدرى از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:
إنَّهُمْ مَسْئُولُونَ عَنْ وَلاَيَةِ عَلِىِّ بْنِ أبى طالِب.
ابن بابويه - رضوان اللّه عليه - از آن حضرت روايت كرده كه فرمود:
لا يُجَاوِزُ قَدَمَا عَبْدٍ حَتّى يُسْألَ عَنْ أرْبَعٍ: عَنْ شَبَابهِ فيمَا أبْلَاهُ، وَعَنْ عُمُرِهِ فيمَا أفْناهُ، وَ عَنْ مَالِهِ مِنْ أيْنَ جَمَعَهُ، وَفيمَا أنْفَقَهُ، وَعَنْ حُبِّنَا أهْلِ الْبَيْتِ:(1)
بنده روز قيامت قدم برندارد تا سؤال شود از چهار چيز: 1 - از جوانى او كه در چه
ص:59
چيز آن را صرف كرده است؟ 2 - از عمر او (كه) در چه چيز آن را فانى ساخته است؟ 3 - از مال او (كه) از كجا جمع و در چه خرج كرده است؟ 4 - از محبت ما اهل بيت؟
و اين روايات، مؤيّد آن است كه همه نه فقط جهنمى ها مورد سؤال قرار مى گيرند.
(آيه 25 و 26) (مَا لَكُمْ لَاتَنَاصَرُونَ * بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ)
تفسير:
بعد از وقوف اهل عصيان و طغيان، از روى توبيخ به ايشان گويند: اى دوزخيان، شما را چه شده كه يكديگر را يارى نمى كنيد تا يكديگر را از عذاب و عقاب خلاص كنيد و نجات دهيد؟!
آرى بر يارى كردن يكديگر قدرت ندارند.
بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ: بلكه آنها در آن روز كاملاً تسليم و منقاد خواهند بود.
(آيه 27) (وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَآءَلُونَ)
تفسير:
بعد از آن كه در موقف از جواب ملائكه ساكت شوند، با يكديگر در مقام مخاصمه و مجادله برآيند و برخى از آنها به برخى ديگر رو كرده از يكديگر مى پرسند - يعنى گمراهان از گمراه كنندگان مى پرسند - كه چرا ما را گمراه نموديد؟! ايشان گويند: چرا شما قول ما را قبول مى كرديد؟!
(آيه 28-30) (قَالُواْ إِنَّكُمْ كُنتُمْ تَأْتُونَنَا عَنِ الْيَمِينِ * قَالُواْ بَل لَّمْ تَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ * وَ مَا كَانَ لَنَا عَلَيْكُم مِّن سُلْطَنِم بَلْ كُنتُمْ قَوْمًا طَغِينَ)
ص:60
لغت:
يمين به معنى قسم و سوگند است و ممكن است در اين جا به معنى خيرخواهى باشد.
تفسير:
استضعاف و اغوا و گمراه شدگان به رهبران باطل و امامان جور و گمراه كنندگان گويند: شما بوديد كه به عنوان خيرخواهى و صلاح و با قسم هاى دروغ و قدرت و زور و تسلطى كه بر ما داشتيد سراغ ما مى آمديد و از دين حق بازداشته و به دين باطل دعوت و وادارمان مى كرديد.
گمراه كنندگان در جواب آنان گويند: چنين نيست كه شما مى گوييد؛ بلكه خود شما اهل ايمان و پذيرش حق نبوديد و هر چه پيامبران الهى، شما را به راه راست دعوت كردند نپذيرفتيد و در گمراهى مانديد.
و ما را بر شما هيچ تسلطى از نظر كفر و ايمان نبود؛ بلكه شما خود گروهى طغيانگر بوديد، پس امروز ملامت مخصوص ما نيست؛ بلكه هر دو مستحق آن هستيم.
(آيه 31) (فَحَقَّ عَلَيْنَا قَوْلُ رَبِّنَآ إِنَّا لَذَآلِقُونَ)
تفسير:
پس هر دو گروه (گمراه كنندگان و گمراه شوندگان) و يا گروه اوّل گويند: پس سخن و وعدۀ پروردگارمان دربارۀ ما تحقّق يافت، حتماً ما چشندۀ عذاب دوزخ هستيم.
(آيه 32) (فَأَغْوَيْنَكُمْ إِنَّا كُنَّا غَوِينَ)
تفسير:
بعد از آن، به گمراهى خود اقرار نموده گويند:
پس ما شما را گمراه كرديم و از حق بازداشتيم (البته با اختيار خودتان)، و ما هم خود گمراه بوديم.
ص:61
(آيه 33) (فَإِنَّهُمْ يَوْمَلِذٍ فِى الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ)
تفسير:
پس بى ترديد هر دو گروه (پيشوايان و پيروان) در آن روز در عذاب شريك اند، همچنان كه در شرك و گمراهى شريك بودند.
يعنى مخاصمۀ آنها با هم هيچ فايده اى نخواهد داشت و همۀ ايشان در عذاب جهنّم مخلَّد باشند.
(آيه 34) (إِنَّا كَذَ لِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ)
تفسير:
ما با گنهكاران (مشرك) اين گونه عمل مى كنيم و پاداش مى دهيم.
برخى از مفسّران گفته اند: مقصود همۀ گنهكاران هستند خواه مشرك و خواه مسلمان، امّا از آيۀ بعد استفاده مى شود كه در اين جا منظور مشركان هستند.
(آيه 35) (إِنَّهُمْ كَانُواْ إِذَا قِيلَ لَهُمْ لَآإِلَهَ إِلَّا اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ)
تفسير:
زيرا آنها چنين بودند كه چون به آنها گفته مى شد «جز خداى يكتا معبودى نيست» تكبر مى ورزيدند و اين سخن را كه سخن پيامبران بود نمى پذيرفتند و به پيامبران الهى ايمان نمى آوردند.
ص:62
(آيه 36) (وَ يَقُولُونَ أَلِنَّا لَتَارِكُواْ ءَالِهَتِنَا لِشَاعِرٍ مَّجْنُونِم)
و مى گفتند: آيا به راستى به خاطر شاعرى ديوانه رهاكنندۀ خدايان خود باشيم؟!
(آيه 37) (بَلْ جَآءَ بِالْحَقِّ وَ صَدَّقَ الْمُرْسَلِينَ)
خداوند، گفتۀ ايشان را رد كرد و فرمود: چنين نيست كه او شاعر و مجنون باشد؛ بلكه او دين و شريعت و كتاب حق را آورده و همۀ پيامبران قبل از خود را تصديق نموده است؛ زيرا آنان هم براى امّت خود توحيد و معارف توحيدى را آورده بودند.
(آيه 38 و 39) (إِنَّكُمْ لَذَآلِقُواْ الْعَذَابِ الْأَلِيمِ * وَ مَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ)
تفسير:
آنگاه خطاب به كفّار فرمايد كه: شما بى ترديد در عالم آخرت چشندۀ عذاب دردناك خواهيد بود.
و جز در برابر آنچه در دنيا انجام مى داديد جزا داده نمى شويد و يا كيفر اعمالتان تجسم عقايد و اعمالتان است؛ يعنى پاداش شما بر وفق اعمال و به قدر اعمال، و يا تجسم عمل خودتان است.
(آيه 40 و 41) (إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ * أُوْلَلِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَّعْلُومٌ)
ص:63
تفسير:
آنان چشندۀ كيفرند؛ اما بندگان مخلص و برگزيدۀ خدا كيفر و عذاب ندارند، آنها برايشان روزى اى معين است.
سپس خداى متعال روزى بندگان مخلص را بيان فرمايد:
(آيه 42-47) (فَوَ كِهُ وَ هُم مُّكْرَمُونَ * فِى جَنَّتِ النَّعِيمِ * عَلَى سُرُرٍ مُّتَقَبِلِينَ * يُطَافُ عَلَيْهِم بِكَأْسٍ مِّن مَّعِينِم * بَيْضَآءَ لَذَّةٍ لِّلشَّرِبِينَ * لَافِيهَا غَوْلٌ وَ لَاهُمْ عَنْهَا يُنزَفُونَ)
لغت:
فواكه جمع فاكهه به معنى ميوه هاى گوناگون است. سرر جمع سرير و آن به معنى تخت است. غول به معنى سر درد است. ينزفون از مادۀ نزف و آن به معنى زايل شدن عقل به علت مستى است. معين يعنى به آسانى روان است.
تفسير:
رزق آنان ميوه هايى گوناگون است و هم ايشان از جانب خداى متعال به وسيلۀ فرشتگان مورد اكرام قرار مى گيرند.
در باغ هاى پر نعمت؛
بر روى تخت هايى روبه روى يكديگر كه از ديدار هم بهره ور باشند.
بر آنها كاسه اى مملو از شراب صافى از چشمه اى روان در بهشت گردانده مى شود.
و اين شراب مانند شراب دنيا نيست كه پى آمدهاى ناگوار داشته باشد؛ بلكه شرابى بس سفيد و سراپا لذّت بخش براى نوشندگان است.
نه در آن سردرد و ضررهاى بدنى است و نه از آن عقلشان زايل گردد.
ص:64
(آيه 48 و 49) (وَ عِندَهُمْ قَصِرَ تُ الطَّرْفِ عِينٌ * كَأَنَّهُنَّ بَيْضٌ مَّكْنُونٌ)
لغت:
بيض جمع بيضه و آن به معنى تخم پرنده است. مكنون يعنى پنهان و پوشانده شده.
تفسير:
و نزد آنها زنانى است خمار چشم، و ديده از غير همسر پوشيده و درشت چشم و زيبا چشم.
گويى آنان در صفاى بشره و سفيدى اعضا تخم هاى پرندگان اند پوشيده در زير پر يا در داخل پارچه كه از غبار و آلودگى محفوظ باشد.
گفته شده كه مقصود، تخم شترمرغ است و عادت شترمرغ اين است كه تخم خود را در زير پر خويش بپوشاند تا غبارى بر آن ننشيند و متغير نگردد و حرارت آفتاب و هوا رنگ آن را نگرداند. و چون سفيدى تخم، اندك زردى دارد و اين احسن الوان ابدان است نزد عرب، لذا حق تعالى تشبيه به آن نموده است.
(آيه 50-57) (فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَآءَلُونَ * قَالَ قَآلِلٌ مِّنْهُمْ إِنِّى كَانَ لِى قَرِينٌ * يَقُولُ أَءِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقِينَ * أَءِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَابًا وَ عِظَمًا أَءِنَّا لَمَدِينُونَ * قَالَ هَلْ أَنتُم مُّطَّلِعُونَ * فَاطَّلَعَ فَرَءَاهُ فِى سَوَآءِ الْجَحِيمِ * قَالَ تَاللَّهِ إِن كِدتَّ لَتُرْدِينِ * وَ لَوْلَا نِعْمَةُ رَبِّى لَكُنتُ مِنَ الْمُحْضَرِينَ)
ص:65
لغت:
«مدينون» اسم مفعول و به معنى جزاء داده شده ها است.
تفسير:
پس برخى از بهشتيان به برخى ديگر روى آورند و با هم گفتگو كنند و از احوال يكديگر بپرسند و از نعمت هايى كه خداوند به آنها داده يكديگر را خبر دهند.
گوينده اى از آنها به ديگران گويد: همانا مرا در دنيا همنشينى بود كه قيامت و معاد را انكار مى كرد.
و به من از روى سرزنش مى گفت: آيا تو از تصديق كنندگان معاد و قيامت هستى و معتقدى كه پس از مرگ زنده شدنى در كار است؟!
مى گفت: آيا آن گاه كه ما مرديم و مبدل به خاك و استخوان شديم آيا دوباره زنده شده و به جزاى اعمالمان مى رسيم؟!
آن گوينده به يارانش كه با آنها گفتگو مى كرد گويد: آيا شما ميل داريد كه به او مشرِف شده و او را كه در چه حالى است ببينيد؟
پس خود او به دوزخ مشرف مى شود و او را در وسط جهنّم مى بيند.
هنگامى كه او را در آن حال ديد مى گويد: به خدا سوگند حقيقت اين است كه نزديك بود مرا با اضلال و اغواى خود هلاك گردانى و به آتش جهنّم گرفتار كنى.
و اگر نعمت هدايت پروردگارم نبود همانا من نيز از احضارشدگان در آن جا بودم و با تو و امثال تو عذاب مى شدم.
(آيه 58 و 59) (أَفَمَا نَحْنُ بِمَيِّتِينَ * إِلَّا مَوْتَتَنَا الْأُولَى وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ)
تفسير:
پس به يارانش از روى شوق و سرور مى گويد: آيا ما ديگر نمى ميريم؟
و ما را جز مرگ نخستينمان كه مرگ در دنيا بود مرگ ديگرى نيست و ما هيچ گاه
ص:66
معذّب نخواهيم شد.
برخى از مفسّران گفته اند: معنى اين دو آيه اين است كه آن گويندۀ بهشتى به همنشين خود كه در جهنّم بود گويد: آيا نمى گفتى كه ما نمى ميريم مگر يك مردن و پس از مردن هم معذّب نخواهيم بود؟ ديدى كه زنده شديم و به جزاى اعمالمان رسيديم؟!
(آيه 60) (إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ)
تفسير:
آرى مرگ ديگرى براى ما نيست و معذّب هم نخواهيم بود. يقيناً اين همان كاميابى و رستگارى بزرگ است.
اگر تفسير دوم دو آيۀ قبل را بپذيريم بايد همان طور كه برخى از مفسّران گفته اند بگوييم: اين جمله، كلام خداوند است نه كلام آن گويندۀ بهشتى.
(آيه 61) (لِمِثْلِ هَذَا فَلْيَعْمَلِ الْعَمِلُونَ)
تفسير:
براى مثل اين ثواب ها و نعمت ها و فوز و فلاح و رستگارى بايد اهل عمل بكوشند، نه براى مطالب مادّى دنيوى كه لذّت هاى آن هم توأم با ناراحتى ها مى باشد.
(آيه 62) (أَذَ لِكَ خَيْرٌ نُّزُلًا أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ)
لغت:
نُزُل يعنى آنچه براى مهمان آماده شده تا از او در آغاز ورود پذيرايى شود.
ص:67
تفسير:
بعد از آن به جهت تنبيه بندگان تا مرتكب معاصى نشوند و دوزخ را بر بهشت اختيار نكنند به طريق استفهام تقريرى فرمايد:
اى كسانى كه داراى عقل و ادراك هستيد، آيا آنچه ياد شد از نعمت هاى بهشتى و لذّت و سرور آن، از نظر پذيرايى بهتر است يا درخت زقوّم كه براى پذيرايى جهنميان است؟
كفّار چون شنيدند كه درخت زقّوم در جهنّم باشد با يكديگر گفتند: چگونه مى شود درخت در آتش باشد و بماند و حال آن كه آتش حتى آهن را مى گدازد، پس قول اين شخص واقعيت ندارد و از پيش خود مى گويد، حق تعالى فرمود:
(آيه 63-65) (إِنَّا جَعَلْنَهَا فِتْنَةً لِّلظَّلِمِينَ * إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِى أَصْلِ الْجَحِيمِ * طَلْعُهَا كَأَنَّهُو رُءُوسُالشَّيَطِينِ)
لغت:
طلع يعنى شكوفه.
تفسير:
حقّاً كه ما آن (درخت زقوّم) را وسيلۀ عذاب ستمكاران قرار داده ايم.
آن درختى است كه از قعر جهنّم سر برمى آورد، تنه اش در كف جهنّم مى رويد و شاخه هايش به دركات بالا مى رسد.
شكوفه اش گويى سرهاى شياطين است در اين كه در اذهان مردم، زشت و زيان آور است.
نكته: اين تشبيه تخييلى است، چه شيطان به خاطر شرور بودن در ذهن همگان زشت صورت و كريه منظر است، و لذا هر صورتى را كه كريه و قبيح است به شيطان تشبيه مى كنند و صورت او را به اقبح وجهى تصوير مى كنند.
ص:68
و گويند: در ميان عرب درختى است كه ثمرۀ آن بسيار كريه و قبيح است و آن را «رؤوس الشياطين» مى نامند، حق تعالى زقوّم را تشبيه به آن فرموده است.
(آيه 66-68) (فَإِنَّهُمْ لَأَكِلُونَ مِنْهَا فَمَالُِونَ مِنْهَا الْبُطُونَ * ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْهَا لَشَوْبًا مِّنْ حَمِيمٍ * ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْلَإِلَى الْجَحِيمِ)
تفسير:
پس همانا كه آنها چندان از آن درخت يا ثمرۀ آن مى خورند كه شكم هاشان را از آن پر مى كنند.
روايت شده است كه خداوند، گرسنگى را بر ايشان مسلّط سازد بر وجهى كه به جهت شدّت آن، عذاب هاى ديگر را فراموش كنند و از مالك (نام فرشته اى است كه در آن جا مى باشد) طلب طعام كنند. مالك ميوۀ درخت زقّوم با برگ هاى آن را به خورد ايشان دهد، و آنها از شدّت گرسنگى شكم ها را پر كنند. بعد از آن تشنگى بر آنها غالب شود و طلب آب كنند، و مالك بعد از مدّتى آبى كه در نهايت گرمى است به ايشان دهد. (1)ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ...: سپس براى آنها روى آن غذا آشاميدنى اى است كه آميخته اى از آب جوشان است.
سپس بازگشت ايشان بعد از خوردن زقّوم و آشاميدن حميم به سوى جهنّم سوزان است. شايد مقصود اين باشد كه در جهنّم و جحيم بودنشان ادامه دارد.
(آيه 69 و 70) (إِنَّهُمْ أَلْفَوْاْ ءَابَآءَهُمْ ضَآلِّينَ * فَهُمْ عَلَى ءَاثَرِهِمْ يُهْرَعُونَ)
لغت:
يهرعون مضارع مجهول، و مصدر آن «هرع» و آن به معنى شتاب كردن است.
ص:69
تفسير:
اين عذاب ها به جهت آن است كه آنها پدرانشان را گمراه و گروندۀ به باطل يافتند، پس به جاى اين كه با آنها مخالفت كنند و راه حق و هدايت الهى را پيش گيرند. به دنبال آنها با شتاب مى رفتند گويى به سرعت به دنبال پدرانشان رانده مى شدند.
يعنى پدران ايشان آنها را به شتاب در پيروى خود تحريص مى كردند و آنها بدون تأمّل و تعقّل و بحث پيروى مى كردند و حق را متابعت نمى كردند، لاجرم گرفتار وبال و نكال آن شدند.
(آيه 71) (وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلِينَ)
تفسير:
و به يقين پيش از آنان (كفّار مكّه) بيشترِ پيشينيان نيز گمراه شدند - مانند قوم نوح و عاد و ثمود و غيره -، و آيۀ شريفه دالّ است بر آن كه اهل باطل در آن زمان ها بيشتر از پيروان حق بوده اند.
(آيه 72) (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا فِيهِم مُّنذِرِينَ)
تفسير:
و همانا در ميان آنها پيامبران بيم دهنده فرستاديم كه ايشان را از مخالفت با خدا و عذاب و عقاب كفر و گناه بترسانند؛ اما ايشان دعوت پيامبران را نپذيرفتند.
(آيه 73) (فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الْمُنذَرِينَ)
ص:70
تفسير:
پس بنگر كه سرانجام كار بيم داده شدگان كه به انذاز پيامبران ترتيب اثر ندادند و آنان را تكذيب كردند چگونه بود كه با عذاب هاى گوناگون هلاك شدند.
(آيه 74) (إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ)
تفسير:
بيم داده شدگان، هلاك شدند مگر بندگان برگزيده و خالص شدۀ خداوند (كه توفيق و عنايت الهى، نقايص روحى آنان را زدوده و خالص شده اند)، اينان از انذار پيامبران منتفع شدند.
يا مگر پيروان پيامبران و ساير اهل اخلاص كه خداوند به آنان وعدۀ ثواب جزيل داده است.
داستان حضرت نوح عليه السلام
(آيه 75-82) (وَ لَقَدْ نَادَلنَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِيبُونَ * وَ نَجَّيْنَهُ وَ أَهْلَهُو مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ * وَ جَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُو هُمُ الْبَاقِينَ * وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِ فِى الْأَخِرِينَ * سَلَمٌ عَلَى نُوحٍ فِى الْعَلَمِينَ * إِنَّا كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ * إِنَّهُو مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ * ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْأَخَرِينَ)
تفسير:
همانا نوح، ما را براى نصرت خود و هلاك قومش بعد از اتمام حجّت و ارشاد، و نوميدى از هدايت شدن آنها ندا داد و خواند، پس ما نيكو اجابت كننده بوديم، او را نصرت
ص:71
داديم و قوم او را به طوفان غرق كرديم.
و او و خاندانش را از آن اندوه بزرگ (ظلم و آزار و اهانت هاى قومش و خطر طوفان) رها ساختيم و نجات داديم.
و تنها اولاد او را باقيماندگان روى زمين قرار داديم و باقى اهل كشتى به عللى از بين رفتند و نسلى از آنان باقى نماند و همۀ مردم بعد از حضرت نوح از اولاد او هستند و به اين اعتبار او را آدم ثانى گويند. امّا برخى گويند چون غير از حضرت نوح، كسانى كه به او ايمان آورده بودند نيز در كشتى سوار شدند، پس همۀ مردم فقط از اولاد حضرت نوح نيستند.
وَ تَرَكْنَا...: مفعول تركنا در تقدير است و يا آيه و جملۀ بعد، مفعول تركنا مى باشد و نام نيكى از نوح در امّت هاى بعدى به جاى گذاشتيم.
سلام و درود خدا بر نوح در ميان جهانيان (جهان فرشتگان و انسان ها و جن ها).
يا بايد درود گفته شود بر او در ميان جهانيان.
ما نيكوكاران را در دنيا همان گونه كه به نوح پاداش داديم پاداش خواهيم داد.
بى ترديد او از بندگان با ايمان ما بود.
بيان: اين كلام تعليل نجات است به ايمان؛ يعنى چون نوح عليه السلام از جملۀ ايمان آورندگان به ما بود لاجرم او را از غرق شدن نجات داديم و نام و آوازۀ او را در ميان بندگان خود بلند نموديم.
سپس ديگران را كه به ما ايمان نياورده و سوار كشتى نشدند غرق كرديم.
داستان حضرت ابراهيم عليه السلام
(آيه 83) (وَ إِنَّ مِن شِيعَتِهِى لَإِبْرَ هِيمَ)
تفسير:
و همانا از پيروان نوح در دين و كتاب و مبارزۀ با شرك ابراهيم بود (البته هود و صالح پيش از ابراهيم بودند).
ص:72
تنبيه: در تفاسير اهل بيت عليهم السلام وارد شده كه ضمير «شيعته» به حضرت على بن ابى طالب عليه السلام بر مى گردد، چنانچه ابو بصير از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده كه فرمود:
ليُهَنِّئُكُمُ الاِسْمُ، قيلَ: وما هو؟ قالَ: الشّيعَة. قيلَ: إنَّ النّاسَ يُعَيِّرُونَنَا بِذلِكَ! قال: ألَمْ تَسْمَعْ قَوْلَ اللّهِ : واِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإبْراهيم...؟
گوارا باشد بر شما اين اسم. عرض شد: كدام اسم؟ فرمود: لفظ شيعه. عرض شد:
مردم سرزنش كنند ما را به اين اسم؟ فرمود: مگر نشنيدى قول خداوند را كه وَ إِنَّ مِن شِيعَتِهِى لَإِبْرَ هِيمَ...؟(1)
و در حديث ديگر فرمود:
چون حق تعالى ملكوت آسمان و زمين را بر حضرت ابراهيم عليه السلام نمود، آن حضرت به جانب عرش نگاه كرد، نورى عظيم ديد، گفت: خداوندا، اين چه نور است؟ فرمود: نور حبيب و صفىّ من حضرت محمد صلى الله عليه و آله. گفت: در كنار او نور ديگرى مى بينم، خطاب شد: برادر و وصىّ او علىّ بن ابى طالب عليه السلام است. گفت: خداوندا، نور ديگرى مى بينم نزديك آن هر دو نور! خطاب آمد: آن نور فاطمۀ زهرا عليها السلام دختر سيّد انبيا و همسر خير الاوصياء است، و به اين جهت او را فاطمه نام نهاده ايم كه او دوستان خود را از جهنّم باز دارد چنانچه مادر فرزند را (فطيم) از شير باز دارد. گفت: خداوندا، دو نور ديگر مى بينم نزديك ايشان! فرمود: آن دو نور دو فرزند اويند حسن و حسين عليهما السلام. گفت: نُه نور ديگر مى بينم كه در اطراف آنها باشند چه كسان اند؟ فرمود: آن نُه نور امامان اند از فرزندان حضرت حسين عليه السلام. گفت:
خدايا، انوار بسيار مى بينم در اطراف ايشان! فرمود: آن نورهاى شيعيان و محبان على عليه السلام و فرزندان او هستند. گفت: خدايا، به چه علامت شناخته شوند؟ خطاب شد: به پنجاه و يك ركعت نماز (در شبانه روز)، و انگشتر در دست راست كردن، و بسم اللّه نماز را بلند گفتن، و پيش از ركوع قنوت خواندن، و سجدۀ شكر كردن.
حضرت ابراهيم عليه السلام گفت: خداوندا، مرا از شيعيان على بن ابى طالب عليه السلام و فرزندان او گردان. حق تعالى دعاى او را مستجاب و او را داخل در شيعيان على بن ابى
ص:73
طالب عليه السلام گردانيد و رسول خود را از آن اخبار فرمود كه: وَ إِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَ هِيمَ.(1)
(آيه 84) (إِذْ جَآءَ رَبَّهُو بِقَلْبٍ سَلِيمٍ)
تفسير:
اى پيامبر، داستان ابراهيم را ياد كن آنگاه كه با قلبى سالم و خالص ازشرك و بدى ها به سوى پروردگار خويش آمد؛ متوجه خدا شد، توحيد را تصديق كرد و خود را تسليم نمود.
1 - حضرت صادق عليه السلام فرمود:
سالم از جميع ما سوى و آراسته از عوايق دنيا و علايق عقبا.(2) يعنى: حضرت ابراهيم خليل عليه السلام رو آورد به درگاه خداوند جليل با، قلبى از جميع تعلقات كونين آراسته و از محبت دارين پرداخته.(3) 2 - ابن عيينه گويد كه از حضرت صادق عليه السلام سؤال نمودم از قلب سليم، فرمود:
اَلَّذى يَلْقى رَبَّهُ وَلَيْسَ فيهِ أحَدٌ سِوَاهُ. قالَ: و كُلُّ قَلبٍ فيهِ شركٌ أوْ شَكٌّ فَهُوَ سَاقِطٌ.
قلب سليم آن است كه ملاقات كند پروردگارش را در حالى كه نباشد در او غير خدا هيچ كس (يعنى بيرون كند از قلب خود دوستى غير خدا را و اشتغال به غير او را) و هر قلبى كه در آن شرك يا شك باشد پس آن ساقط است.(4) 3 - روايت ديگر از آن حضرت است كه:
قلب سليم، قلبى است كه سالم باشد از محبت دنيا.(5)
بيان: اثبات اين صفت دربارۀ حضرت ابراهيم عليه السلام روشن است؛ زيرا عزيزترين
ص:74
چيزها در نزد انسان سه چيز است: مال و اولاد و جان، و آن حضرت عُلقۀ اين سه را براى خدا از خود رها نمود: مال خود را براى ضعيفان، و اولاد را براى قربان، و جان را براى آتش دشمن.
(آيه 85) (إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِى مَاذَا تَعْبُدُونَ)
تفسير:
ياد كن ابراهيم را هنگامى كه به پدرش (عمويش) و قوم خود كه بت پرست بودند از روى سرزنش گفت: شما چه چيزى را مى پرستيد.
تبصره: به قول مفسّران و محدّثان و مورّخان، پدر حضرت ابراهيم عليه السلام مؤمن بوده، و «آذر» عموى او بت پرست بوده و اطلاق «أب» در لسان عرب بر عمو شايع است، چنانچه در قضيۀ سؤال حضرت يعقوب از اولاد خود قرآن فرموده: قَالُواْ نَعْبُدُ إِلَهَكَ وَ إِلَهَ ءَابَآئِكَ إِبْرَ هِيمَ وَ إِسْمَعِيلَ وَ إِسْحَقَ(1) و اسماعيل كه عموى يعقوب بوده به عنوان پدر ياد شده است.
(آيه 86) (أَلِفْكًا ءَالِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِيدُونَ)
اعراب و لغت:
إفكاً مفعول تريدون است. و آلهه بدل از آن است.
تفسير
آيا به دروغ و افترا معبودهايى غير از خدا را مى خواهيد و از آنها مراد مى طلبيد.
يا آيا دروغى را كه معبودهايى غير از خدا باشد مى طلبيد.
ص:75
(آيه 87) (فَمَا ظَنُّكُم بِرَبِّ الْعَلَمِينَ)
تفسير:
پس گمانتان دربارۀ پروردگار جهانيان چيست؟ آيا او رب نيست يا اذن پرستش ديگران را داده يا مشركان را عذاب نمى كند كه پرستش او را ترك و به ستايش و پرستش غير و اقدام مى كنيد و يا ايشان را شريك او مى سازيد.
و حال آن كه او شما را آفريده و شما را روزى داده، و تمام لوازم وجوديۀ شما را مهيّا ساخته و به احسن وجه شما را تربيت فرموده؛ بلكه مربّى تمام عوالم، ذات يكتاى او باشد.
بت پرستان به گفته هاى آن حضرت اصلاً التفات ننموده گفتند: فردا عيد ماست، امروز طعام طبخ كنيم، فردا به صحرا رويم و اطعمۀ رنگارنگ و گوناگون در اطراف بتان نهيم.
بعد از مراجعت از صحرا به بتخانه رويم و آن طعام ها را براى تيمن و تبرك قسمت كنيم. تو فردا رفيق ما باش، به بتخانۀ بيا تا تجمُّل و تزئين بتان و صور و اشكال آنها را نظر كنى و ما مى دانيم بعد از تماشا ديگر ما را در پرستش آنها ملامت نخواهى نمود. حضرت جوابى نفرمود، روز ديگر او را به صحرا دعوت نمودند:
(آيه 88 و 89) (فَنَظَرَ نَظْرَةً فِى النُّجُومِ * فَقَالَ إِنِّى سَقِيمٌ)
تفسير:
پس به نظر تأمل در اوضاع ستارگان نگريست تا زمان عروض بيمارى خود را تشخيص دهد، پس گفت: همانا من در شرف بيماريم و با شما براى مراسم عيد بيرون نمى آيم.
تبصره: مقصود حضرت از جملۀ إِنِّى سَقِيمٌ با اين كه در آن هنگام بيمار نبود چيست؟ مفسّران چند احتمال داده اند، از جمله همان كه ما ياد كرديم كه مقصود او اين بود كه در شرف بيماريم و اين مطلب را خداوند به او وحى كرده بود و يا از نظر در اوضاع ستارگان يافته بود.
ص:76
چون قوم او اين كلام را از حضرت ابراهيم عليه السلام شنيدند، تصور كردند كه او مرض طاعون گرفته يا در شرف آن است. چه مرض طاعون در ميان آنها عارض شده بود و بسيار از آن مى ترسيدند.
(آيه 90) (فَتَوَلَّوْاْ عَنْهُ مُدْبِرِينَ)
تفسير:
پس از او روى گردانده برگشتند. يعنى او را تنها گذاشته روى به صحرا نهادند.
(آيه 91-93) (فَرَاغَ إِلَى ءَالِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلَا تَأْكُلُونَ * مَا لَكُمْ لَاتَنطِقُونَ * فَرَاغَ عَلَيْهِمْ ضَرْبَام بِالْيَمِينِ)
لغت:
راغ إليهم يعنى سرّاً و مخفيانه به طرف آنها رفت. و راغ عليهم يعنى پنهانى براى سركوبى بر سر آنها رفت.
تفسير:
پس پنهانى به قصد سركوبى به سوى خدايانشان (بتخانه) روان شد. چون به بتخانه آمد ديد غذاهايى برابر آنها چيده اند پس از روى استهزا و سرزنش گفت: آيا نمى خوريد؟! شما را چيست كه سخن نمى گوييد.
در اين كلام تنبيه فرموده بر آن كه بت ها جمادند و نمى خورند و سخن نمى گويند به هيچ وجه صلاحيت عبادت ندارند.
پس سركوبگرانه بر آنها رو آورد و با تبرّى كه در دست داشت ضربت هايى با دست راست و پرقدرت، بر آنها وارد كرد و همه را جز بزرگشان خرد كرد.
ص:77
(آيه 94-96) (فَأَقْبَلُواْ إِلَيْهِ يَزِفُّونَ * قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ * وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ)
لغت:
يزفّون فعل مضارع و مصدر آن «زفّ» به معنى سرعت در سير و راه رفتن است. تنحتون فعل مضارع و مصدر آن «نحت» به معنى تراشيدن است.
تفسير:
چون قوم از عيدگاه برگشتند به بتخانه آمدند و بت ها را خرد شده ديدند، پس از هم مى پرسيدند كه اين كار چه كسى بوده است؟ بعضى گفتند: اين كار ابراهيم است كه هميشه بت ها را نكوهش مى نمود. پس به اتهام اين عمل شتابان به سوى او رو آوردند، و او را گرفته نزد نمرود بردند.
بعد از مباحثه و مجادلۀ بسيار (كه در سورۀ انبيا ذكر شد) ابراهيم گفت: آيا چيزى را كه خود مى تراشيد پرستش مى كنيد؟! (استفهام انكارى و توبيخى است) يعنى چگونه نزد عقل صحيح باشد كه شخصى مصنوع خود را پرستش نمايد؟! پس به جهت زيادتى انكار فرمود: در حالى كه خداوند، شما و آنچه را انجام مى دهيد (عمل شما را) آفريده است يا خودتان و مواد معبودهاى شما (سنگ و چوب) مصنوع حقيقى خداست.
(آيه 97) (قَالُواْ ابْنُواْ لَهُو بُنْيَنًا فَأَلْقُوهُ فِى الْجَحِيمِ)
لغت:
بنيان به معنى بناست.
ص:78
تفسير:
به جاى اين كه با تذكّر حضرت ابراهيم متنبّه شده دست از بت پرستى بردارند، به يكديگر گفتند: براى او بنايى وسيع از حيث طول و عرض بسازيد و آن را پر از آتش كنيد، پس او را در جهنمى از آتش بيفكنيد.
(آيه 98) (فَأَرَادُواْ بِهِى كَيْدًا فَجَعَلْنَهُمُ الْأَسْفَلِينَ)
تفسير:
پس تصميم مكر و نيرنگ دربارۀ او گرفتند (او را با منجنيق در انبوه آتش انداختند) پس ما آنها را پست تر و خوارتر و فروتر ساختيم؛ يعنى مكر آنان را باطل گردانيده و آتش را بر ابراهيم گلستان كرده و او را از آتش نجات داديم و اين نجات را برهانى روشن بر حق بودن او و باطل بودن دشمنانش گردانيديم.
(آيه 99) (وَ قَالَ إِنِّى ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّى سَيَهْدِينِ)
تفسير:
و چون آن حضرت از ميان آتش به سلامت بيرون آمد و دانست كه قوم به او ايمان نخواهند آورد قصد مهاجرت نمود و گفت: حتماً به سوى پروردگار خود (به شهر و مكانى كه بتوانم در آن جا به عبادت بپردازم) رهسپارم و او به زودى مرا به آنچه مقصد من است از مصالح دنيويه و اخرويه راهنمايى خواهد كرد.
(آيه 100) (رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصَّلِحِينَ)
ص:79
تفسير:
ابراهيم متوجه شهر شام شد و همسر او ساره كنيز خود هاجر را به او بخشيد.
هنگامى كه ابراهيم مالك هاجر شد از خدا طلب فرزند نمود و گفت: رَبِّ هَبْ لِى مِنَ الصَّلِحِينَ: پروردگارا، ببخش مرا فرزندى كه از جملۀ شايستگان باشد. حق تعالى دعاى او را اجابت فرمود:
(آيه 101) (فَبَشَّرْنَهُ بِغُلَمٍ حَلِيمٍ)
تفسير:
پس مژده داديم او را به پسرى «اسماعيل» بردبار كه حلم او به مرتبه اى بود كه در عنفوان جوانى چون پدر به او گفت: خداوند، مرا فرموده كه تو را ذبح كنم. در جواب گفت:
آنچه خدا فرموده به جا آور.
خداى تعالى اسماعيل عليه السلام را از هاجر به حضرت ابراهيم عليه السلام مرحمت و هر دو را از شام به مكّه آورد، و حضرت اسماعيل عليه السلام در آن جا نشو و نما نمود تا سيزده ساله شد. شب هشتم ذيحجه - شب ترويه - حضرت ابراهيم عليه السلام بعد از وظيفۀ عبادت استراحت نمود، در خواب به او ندا شد: او را قربانى نما. شب نهم كه عرفه بود همان خواب را ديد، پس دانست امر الهى است. شب دهم هم همان خواب را ديد مزيد بر يقين او شد، برگشت با اسماعيل به مكّه و هفت شوط طواف كعبه نمودند.
(آيه 102) (فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ قَالَ يَبُنَىَّ إِنِّى أَرَى فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُكَ فَانظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ يَأَبَتِ افْعَلْ مَاتُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِن شَآءَ اللَّهُ مِنَ الصَّبِرِينَ)
ص:80
تفسير:
فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ: پس چون اسماعيل با پدر خود به موضع سعى كه ميان صفا و مروه باشد رسيد، يا چون پسر با او به حد كار و كوشش رسيد، به او گفت: اى فرزند من، پيوسته در خواب مى بينم كه تو را سر مى برم (كارد بر حلقومت مى كشم) پس بنگر تو چه نظر مى دهى؟! گفت: اى پدر، آنچه را مأمور مى شوى انجام ده كه به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت.
نكته: فَانظُرْ مَاذَا تَرَى كه حضرت ابراهيم گفت مقصودش مشاورۀ با اسماعيل نبود؛ زيرا در انجام واجبات مشورت وجهى ندارد؛ بلكه مى خواست معلوم نمايد كه اسماعيل در اين امتحان بزرگ صبر و ثبات قدم دارد يا جزع و فزع و بى طاقتى مى كند؟
شرح واقعه: علامۀ مجلسى رحمه الله در ذيل روايتى نقل فرمايد: چون حضرت ابراهيم عليه السلام به مشعر الحرام رسيد، شب در آن جا شاد و خوشحال خوابيد، پس در خواب ديد پسر خود را قربان نمايد و او را برد تا موضع جمرۀ وُسطى، پس گفت: اى فرزند عزيز، به درستى كه در خواب ديدم تو را ذبح نمايم، پس تفكّر نما چه مصلحت مى بينى؟ فرزند سعادتمند گفت: اى پدر، آنچه مأمورى به جا آور.
چون هر دو تسليم امر خدا شدند، ناگاه شيطان به صورت پيرمردى آمد و گفت: اى ابراهيم، از اين پسر چه مى خواهى؟!
گفت: مى خواهم او را ذبح كنم.
گفت: سبحان اللّه! پسرى را كه يك چشم به هم زدن معصيت خدا نكرده مى كشى؟!
حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود: خدا به اين امر فرموده است.
گفت: پروردگارت تو را از اين كار نهى مى كند، آن كه تو را به اين كار امر مى نمايد شيطان است.
حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود: واى بر تو، آن كسى كه مرا به اين مرتبه رسانيده او امر فرموده و در اين شكى ندارم.
ص:81
گفت: نه واللّه؛ تو را به اين كار امر نمى كند مگر شيطان!
حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود: واللّه ديگر با تو سخن نمى گويم!
تصميم گرفت كه فرزند را ذبح كند.
شيطان گفت: اى ابراهيم، تو پيشواى مردمى و مردم پيروى تو مى كنند و اگر تو اين كار كنى بعد از اين مردم فرزندان خود را بكشند.
حضرت جواب او نگفت....
(آيه 103-105) (فَلَمَّآ أَسْلَمَا وَ تَلَّهُو لِلْجَبِينِ * وَ نَدَيْنَهُ أَن يَإِبْرَ هِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّءْيَآ إِنَّا كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ)
لغت:
تَلَّ فعل ماضى است يعنى به زمين انداخت.
تفسير:
پس چون هر دو تسليم فرمان خدا شدند و پسر را بر پيشانى بيفكند - يعنى پيشانى او را بر زمين گذارد و كارد بر حلق او كشيد و كارد نبريد - حضرت خشمگين شد كه چرا كارد نمى برد؟ به قدرت الهى كارد به سخن درآمد و گفت: خليل مرا بر بريدن امر كند و خداى جليل مرا از بريدن باز مى دارد.(1) و ما او را ندا در داديم كه اى ابراهيم حقّاً كه تو خوابت را تحقّق بخشيدى؛ زيرا آنچه در خواب ديده بود و به آن امر شده بود همان كشيدن كارد بر حلقوم اسماعيل بود هر چند پدر و پسر از آن، امر به ذبح فهميده بودند.
إِنَّا كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ...: ما نيكوكاران را اين گونه پاداش دهيم.
تتمّه: از ابن عباس روايت است كه حضرت ابراهيم عليه السلام چون در منا به جمرۀ اوّل رسيد،
ص:82
شيطان آمد كه متعرض به او شود، ابراهيم هفت سنگ به او انداخت. از آن جا به جمرۀ دوم رفت، باز شيطان را ديد، هفت سنگ ديگر به او انداخت. و چون به جمرۀ عقبه رسيد آن جا نيز ظاهر شد، پس هفت سنگ ديگر به او انداخت. بواسطۀ اين، رمى جمرات سه گانه از جملۀ مناسك حج شد.
چون ابليس از وسوسۀ خليل مأيوس شد، نزد اسماعيل آمد و گفت: هيچ مى دانى پدرت تو را كجا مى برد؟ گفت: به مهمانى دوست مى برد.... (1)(آيه 106) (إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَؤُاْ الْمُبِينُ)
تفسير:
به يقين اين حادثه همان آزمايش و امتحان آشكار است كه حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل از اين امتحان سرفراز بيرون آمدند.
(آيه 107) (وَ فَدَيْنَهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ)
لغت:
ذبح يعنى ذبيحه و قربانى.
تفسير:
و ما قربانى بزرگى را (گوسفندى بزرگ از نظر هيكل و از جنبۀ احترام) را فداى او كرديم.
تتمّه: در عيون اخبار الرضا عليه السلام از حضرت رضا عليه السلام روايت شده است كه: چون حق تعالى گوسفند را براى فداى اسماعيل فرستاد و حضرت ابراهيم عليه السلام او را ذبح كرد، به خاطرش
ص:83
رسيد كه: اگر به دست خود فرزندم را قربانى مى كردم ثوابى عظيم و درجه اى براى من بود خداوند به او وحى فرستاد كه در بين بندگان و مخلوقان چه كسى را از همه بيشتر دوست دارى؟ گفت: حضرت محمد صلى الله عليه و آله كه حبيب و صفىّ تو باشد. خطاب آمد: او را دوست تر دارى يا خود را؟ حضرت ابراهيم گفت: به عزّت و جلالت كه او را دوست تر مى دارم.
خطاب رسيد: فرزندان او را دوست تر دارى يا فرزندان خود را؟ گفت: فرزندان او را دوست تر دارم. خداى تعالى وحى فرمود كه يكى از فرزندان او را... گرسنه و تشنه در زمين كربلا شهيد كنند. حضرت ابراهيم عليه السلام چون شمه اى از اين واقعه را بشنيد، قطرات اشك بر صفحات رخسار فرو باريد، خطاب رسيد كه: اى ابراهيم، ثواب گريستن تو بر حضرت حسين عليه السلام و المى كه به قلب تو رسيد، برابر آن ثوابى است كه به دست خود فرزند خود را قربانى كنى. (1)«صلى اللّه عليك يا ابا عبد اللّه».
(آيه 108-111) (وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِ فِى الْأَخِرِينَ * سَلَمٌ عَلَى إِبْرَ هِيمَ * كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ * إِنَّهُو مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ)
اعراب:
مفعول تركنا در تقدير است؛ يعنى براى او نام نيك به جاى گذاشتيم.
تفسير:
چون حضرت ابراهيم از آن امتحان بزرگ سرفراز بيرون آمد مستحق ستايش شد و نام نيكى از او در امّت هاى بعدى به جاى گذاشتيم (چون نداى توحيد، مبارزۀ با شرك، فداكارى عظيم) و يا اين كه در امّت پيامبر اسلام هرگاه نام او را ياد كنند او را ستايش نمايند.
سلام و درود بر ابراهيم.
ص:84
نيكوكاران را اين گونه پاداش مى دهيم كه به ابراهيم پاداش داديم.
همانا او از بندگان با ايمان ما بود.
(آيه 112) (وَ بَشَّرْنَهُ بِإِسْحَقَ نَبِيًّا مِّنَ الصَّلِحِينَ)
تفسير:
و او را به فرزندى به نام اسحاق كه پيامبرى از شايستگان بود بشارت داديم يا در حالى كه مقدَّر شده بود كه پيامبر و از جملۀ شايستگان و ستودگان باشد بشارت داديم.
نكته: ذكر صفت ثانيه (صلاح) به جهت ترغيب بندگان است به صلاح؛ زيرا حضرت اسحاق با وجود جلالت قدر و رفعت منزلت كه پيامبرى باشد، به صفت صلاحيت، ممدوح گشته، پس فلاح، فرع صلاح؛ و كمال و تكميل، متفرع بر آن است.
(آيه 113) (وَبَرَكْنَا عَلَيْهِ وَ عَلَى إِسْحَقَ وَ مِن ذُرِّيَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِى مُبِينٌ)
تفسير:
و بر او و بر اسحاق بركت داديم و انبيا را از اولاد آنها قرار داديم و به آنها كتاب و شريعت داديم.
وَ مِن ذُرِّيَّتِهِمَا مُحْسِنٌ وَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ مُبِينٌ: و از اولاد آن دو برخى نيكوكار و برخى بر خويشتن ستمكارى آشكارند كه به كفر و معصيت آلوده هستند؛ يعنى از نسل ايشان هم مؤمن نيكوكار و هم كافر بدكردار هست.
آيۀ شريفه تنبيه است بر آن كه نسب را در هدايت و ضلالت اثرى نيست و ظلم و عقاب اولاد به آباء و اجداد سرايت نمى كند و سبب نقص و عيب ايشان نمى گردد؛ زيرا خودِ گناهكار به بدى فعل خود عقاب مى شود نه پدر او يا پسر او.
ص:85
داستان حضرت موسى و حضرت هارون عليهما السلام
(آيه 114-122) (وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَى مُوسَى وَ هَرُونَ * وَنَجَّيْنَهُمَا وَ قَوْمَهُمَا مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ * وَ نَصَرْنَهُمْفَكَانُواْ هُمُ الْغَلِبِينَ * وَ ءَاتَيْنَهُمَا الْكِتَبَ الْمُسْتَبِينَ * وَهَدَيْنَهُمَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِيمَ * وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِمَا فِى الْأَخِرِينَ * سَلَمٌ عَلَى مُوسَى وَ هَرُونَ * إِنَّا كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ * إِنَّهُمَا مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ)
تفسير:
همانا بر موسى و هارون نعمت بخشيديم (نعمت پيامبرى يا نعمت هاى دينى و دنيوى)
و آن دو و قومشان را از اندوهى بزرگى (و گرفتارى در دست دشمنان و آزار و اذيّت آنان) نجات داديم.
و آنها را يارى داديم، پس آنها بودند كه پيروز شدند و بر دشمنان خود بعد از اين كه مغلوب آنها بودند غالب گشتند.
وَ ءَاتَيْنَهُمَا...: و به آن دو، كتاب آسمانى روشن و روشنگر عطا كرديم كتابى كه شامل احكام روشن و واضح و بيان كنندۀ مجهولات بود.
و هر دو را به راه راست هدايت كرديم راهى كه آنها را به بهشت مى رساند.
وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِمَا...: و نام نيكى از آن دو در امّت هاى بعدى (يا در امّت اسلام) به جاى گذاشتيم كه هرگاه آنها را ياد كنند ستايش نمايند. باقى ماندن نداى توحيد و مبارزۀ با شرك از آنها نيز از مصاديق باقى ماندن نام و آوازۀ نيك آنان است.
ص:86
سَلَمٌ عَلَى مُوسَى...: سلام و درود بر موسى و هارون، يا سلام مى فرستيم بر اين دو پيامبر عظيم الشأن.
شايد مقصود اين باشد كه بقاى نام نيك آنها به اين است كه اهل ايمان مى گويند:
سَلَمٌ عَلَى مُوسَى وَ هَرُونَ.
ما نيكوكاران را همان گونه كه به موسى و هارون پاداش داديم پاداش مى دهيم.
إِنَّهُمَا مِنْ عِبَادِنَا...: البته كه آن دو از بندگان با ايمان ما بودند.
داستان حضرت الياس عليه السلام
(آيه 123) (وَ إِنَّ إِلْيَاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ)
تفسير:
و همانا الياس نيز از فرستادگان و پيامبران ما بود كه مردم را به راه حق دعوت مى كرد.
(آيه 124) (إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِى أَلَا تَتَّقُونَ)
تفسير:
يادآور آنگاه را كه به قوم خود با استفهام انكارى گفت: آيا از عذاب الهى و نافرمانى با خدا و شرك به او پروا و پرهيز نمى كنيد؟! يعنى بايد پرهيز كنيد.
(آيه 125) (أَتَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخَلِقِينَ)
لغت:
بعل اسم يكى از بت ها و يا مطلق بت مى باشد.
ص:87
تفسير:
آيا براى پرستش و طلب خواسته هاى خود بتِ بعل را مى خوانيد و پرستش مى كنيد و بهترين آفريننده را رها مى كنيد؛ يعنى بت را كه مصنوع خود شماست پرستش مى كنيد و نيكوترين صانع كه خداى يگانه بى همتاست را وا مى گذاريد.
(آيه 126) (اللَّهَ رَبَّكُمْ وَ رَبَّ ءَابَآلِكُمُ الْأَوَّلِينَ)
اعراب:
اللّه... بيان احسن الخالقين و به همين جهت منصوب است.
تفسير:
بت را مى پرستيد و خداى يكتا را كه پروردگار شما و پدران و نياكان شماست پرستش نمى كنيد.
يعنى او را پرستش كنيد و از پرستش غير او دست برداريد.
(آيه 127) (فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ)
تفسير:
پس او را تكذيب كردند و مسلَّماً آنان در قيامت براى حساب و عذاب احضار خواهند شد.
(آيه 128) (إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ)
تفسير:
همه حضرت الياس را تكذيب كردند مگر بندگان پاك شده و برگزيدۀ خدا كه از شرك و نفاق، پاك و خالص شده بودند.
ص:88
(آيه 129) (وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِ فِى الْأَخِرِينَ)
تفسير:
و نام نيكى از او در امّت هاى بعدى يا امّت پيامبر آخر الزمان به جاى گذاشتيم.
(آيه 130) (سَلَمٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ)
تفسير:
سلام و درود بر الياس.
اين آيه «سلام على آل ياسين» هم قرائت شده است.
تتمّه: در اخبار آل عصمت وارد شده كه آل ياسين ائمۀ هدى عليهم السلام باشند:
1 - على بن ابراهيم قمى رحمه الله گويد: خداى عز و جل آل محمّد عليهم السلام را در اين آيه ذكر كرده:
وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِ فِى الْأَخِرِينَ * سَلَمٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ. «يس» حضرت محمد صلى الله عليه و آله، و ال يس آل محمّد عليهم السلام اند.(1) 2 - از حضرت صادق از آباءِ گرام از على عليهم السلام نقل شده كه در اين آيه فرمود: يس مُحَمَّدٌ صلى الله عليه و آله، وَ نَحْنُ آلِ يس:(2) يس محمد صلى الله عليه و آله و ما آل يس هستيم.
3 - در تفسير جوامع از ابن عباس نقل شده كه آل يس آل محمّد، و «يس» اسمى از اسماء پيامبر است.(3) 4 - از يكى از روات عامّه نقل شده كه مراد از يس حضرت محمد صلى الله عليه و آله و از آل يس اهل بيت او هستند.(4)
ص:89
5 - از طريق اهل سنّت از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: از حضرت على عليه السلام سؤال كردند از معنى اين آيه، فرمود: يس حضرت محمّد است و ماييم آل محمّد عليهم السلام.(1)
(آيه 131) (إِنَّا كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ * إِنَّهُو مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِينَ)
تفسير:
ما نيكوكاران را اين گونه كه به الياس پاداش داديم پاداش مى دهيم.
همانا او از بندگان با ايمان ما بود.
داستان حضرت لوط عليه السلام
(آيه 133-136) (وَ إِنَّ لُوطًا لَّمِنَ الْمُرْسَلِينَ * إِذْ نَجَّيْنَهُ وَ أَهْلَهُو أَجْمَعِينَ * إِلَّا عَجُوزًا فِى الْغَبِرِينَ * ثُمَّ دَمَّرْنَاالْأَخَرِينَ)
لغت:
غابرين جمع غابر و مصدر آن غبور به معنى ماندن است. عجوز يعنى پير زن.
دمّرنا فعل ماضى از باب تفعيل، و مصدر ثلاثى آن دُمور و دِمار به معنى هلاك كردن است.
تفسير:
همانا لوط نيز از فرستادگان و پيامبران ما بود.
به ياد آور آن گاه كه او و همۀ خاندانش را از عذاب نجات داديم.
ص:90
مگر پيرزنى (كه همسر لوط بود) و با او از شهر خارج نشد و در ميان باقيماندگان در عذاب قوم لوط بود.
سپس بقيۀ قوم لوط را به خاطر كفر و فسق هلاك كرديم و دمار از روزگارشان برآورديم و ديارشان را زير و رو ساختيم.
(آيه 137 و 138) (وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِم مُّصْبِحِينَ * وَ بِالَّيْلِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ)
تفسير:
و همانا شما اهل مكّه و قريش در سفرهاتان به شهر شام (كه براى تجارت مى رويد) صبحگاهان بر آنان مى گذريد. و در شامگاهان نيز، پس آيا نمى انديشيد؟!
يعنى شما كه روز و شب از شهر و وطن ايشان عبور مى كنيد و آن جا را مى بينيد چرا به نظر عبرت نگاه نمى كنيد و از اين كه عاقبت مكذّبان و معاندان جز هلاكت نيست عبرت نمى گيريد تا دست از ضلالت و طغيان و عناد و گناه برداريد؟!
داستان حضرت يونس عليه السلام
(آيه 139) (وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ)
تفسير:
و البته يونس از فرستادگان و پيامبران ما بود.
داستان او در سورۀ يونس گذشت.
چون وى از هلاك نشدن قوم خود خبردار شد از اين كه مبادا قومش او را به كذب نسبت دهند به جانب دريا رو نهاد.
ص:91
(آيه 140-142) (إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ * فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ * فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِيمٌ)
لغت:
فُلك يعنى كشتى. مشحون يعنى پر از مسافر.
فساهم فعل ماضى از باب مفاعله، و مساهمه به معنى قرعه انداختن با يكديگر است.
مدحضين اسم مفعول از باب افعال و مصدر ثلاثى آن دحض و آن به معنى لغزيدن و سقوط و در اين جا به معنى سقوط و افتادن در درياست.
حوت به معنى ماهى است.
مصدر التقم التقام به معنى بلعيدن است.
مليم اسم فاعل باب افعال به معنى ملامت كننده است.
تفسير:
ياد آور هنگامى را كه به سوى كشتى پر از مسافران و بار فرار كرد و در آن سوار شد.
اباق به معنى گريختن بنده از مولاى خود است و چون حضرت يونس عليه السلام بدون اذن خداوند از شهر بيرون رفته بود (تا قومش عذاب شوند) از اين رو تعبير به اباق و فرار در نهايت حسن باشد.
چون حضرت داخل كشتى شد و كشتى از ساحل به ميان آب رفت بايستاد، ملّاحان گفتند: حتماً بندۀ گريخته اى در كشتى باشد كه از حركت مانده است! بايد او را در ميان آب بيندازيم. زيرا عادت آنها اين طور بود. حضرت يونس فرمود: بندۀ گريخته منم. گفتند:
حاشا تو بندۀ صالحى و آثار صلاح از سيماى تو هويداست! فرمود: من خود را بهتر از شما مى شناسم. چون گفتگو زياد نمودند فرمود قرعه زنيد اگر به نام من آمد مرا به دريا اندازيد.
يا چون خطر كشتى اقتضا كرد برخى در آب افكنده شوند او در قرعه كشى شركت كرد و قرعه به نام او افتاد.
ص:92
اهل كشتى خواستند او را به دريا اندازند، حق تعالى امر فرمود به ماهى كه او را درياب و در شكم خود محافظت نما به طورى كه هيچ جراحتى به او وارد نيايد، من او را طعمۀ تو نساختم. ماهى به كنار دريا دهن باز كرد، ملاحان او را به طرف ديگر بردند، باز همان جا پديد آمد. به طرف ديگر بردند، باز ماهى پيدا شد.
پس ماهى او را بلعيد در حالى كه كار ملامت آورى و ترك اولايى كرده بود و خود را سرزنش مى كرد.
تنبيه: اين مطلب ثابت شده كه انبيا از اوّل عمر تا آخر معصوم مى باشند و گناه و معصيت از آنها صادر نگردد؛ زيرا قابل شأن و رتبۀ نبوّت كسى است كه جميع قواى طبيعيه و حيوانيه و نفسانيۀ او مطيع و منقاد و مقهور عقل او باشد؛ و كسى كه جميع قواى او تابع عقل او شوند محال است كه نافرمانى از او سرزند به جهت آن كه تمام معاصى در نظر عقل قبيح است، و هر كه معصيتى از او صادر شود، تا يكى از قواى نفسانى مانند غضبى يا شهوى بر عقل غالب نشود صدور معصيت از او محال باشد. پس بنابراين آياتى كه موهم صدور معصيت از پيامبران باشد، تأويل به ترك اولى مى شود. البته ترك اولى نيز نافرمانى مى باشد؛ زيرا شايستۀ مقام تقرب و جلالت شأن انبيا نباشد كه خلاف اولى انجام دهند. و به اين ترك اولى دربارۀ پيامبران لفظ گناه اطلاق شده و مى شود. لذا فرموده اند:
حسنات الأبرار سيّئات المقرَّبين.
(آيه 143 و 144) (فَلَوْلَآ أَنَّهُو كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ * لَلَبِثَ فِى بَطْنِهِى إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ)
تفسير:
حضرت يونس عليه السلام در تاريكى هاى دريا خدا را ندا نمود: لَّآ إِلَهَ إِلَّآ أَنتَ سُبْحَنَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّلِمِينَ.(1)
ص:93
تفسير:
پس اگر نه اين بود كه در مدّت عمرش و در شكم آن ماهى از تسبيح گويان بود يا اگر از نمازگزاران در مدّت عمر يا از يادكنندگان خدا نبود، حتماً تا روزى كه مردم بر انگيخته مى شوند در شكم ماهى مى ماند؛ اما به بركت ذكر خدا از اين زندان نجات يافت.
(آيه 145 و 146) (فَنَبَذْنَهُ بِالْعَرَآءِ وَهُوَ سَقِيمٌ * وَ أَم نبَتْنَا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِّن يَقْطِينٍ)
لغت:
نبْذ به معنى انداختن. عراء به معنى زمينى است كه درخت و غيره، آن را نپوشانيده باشد.
معنى مشهور يقطين كدو است.
تفسير:
پس او را در حالى كه بيمار بود در مكانى بدون سقف و سايه افكنديم.
و بر بالاى سر او بوته اى از نوع كدو (و يا موز يا انجير) رويانيديم و از سايۀ برگ هاى آن استفاده كرد و از حرارت آفتاب او را نگهداشت.
از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله پرسيدند كه يا رسول اللّه، چرا كدو را بسيار دوست مى دارى؟ فرمود: درخت برادر من يونس است.(1)
(آيه 147 و 148) (وَ أَرْسَلْنَهُ إِلَى مِاْئَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ * فََامَنُواْ فَمَتَّعْنَهُمْ إِلَى حِينٍ)
ص:94
تفسير:
و يونس را (ديگر بار) به سوى صد هزار نفر يا بيشتر فرستاديم.
آيا مقصود همان مردمى هستند كه خدا توبۀ آنها را پذيرفت و از عذاب نجات پيدا كردند يا مردمى ديگرند؟ روشن نيست.
اين كلام اشاره است به كثرت عدد ايشان؛ يعنى ايشان در بسيارىِ عدد بر وجهى بودند كه چون ناظر به آنها نگاه مى كرد مى گفت: صد هزارند يا زيادتر.
پس ايمان آوردند يا تجديد ايمان كردند و ما آنها را تا مدّتى معين از زندگى برخوردار كرديم.
در اين جا گفتار دربارۀ حضرت يونس عليه السلام به پايان رسيد.
و بعد از اين چند آيه دربارۀ مشركان مكّه است.
(آيه 149 تا 155) (فَاسْتَفْتِهِمْ أَلِرَبِّكَ الْبَنَاتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ * أَمْ خَلَقْنَا الْمَلَلِكَةَ إِنَثًا وَ هُمْ شَهِدُونَ * أَلَآ إِنَّهُم مِّنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ * وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكَذِبُونَ * أَصْطَفَى الْبَنَاتِ عَلَى الْبَنِينَ * مَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ * أَفَلَا تَذَكَّرُونَ)
لغت:
استفتاء در اين جا به معنى پرسيدن است. اصطفاء به معنى برگزيدن است.
تفسير:
پس، از مشركان مكّه بپرس: آيا دختران از آنِ پروردگار تو است و پسران از آنِ آنها؟ يعنى از ايشان بپرس: چگونه است كه دختران را به پروردگار نسبت مى دهيد و پسران را براى خود اختيار مى نماييد و از دختران مستكرهيد و بدان جهت ايشان را زنده به گور مى كنيد؟!
ص:95
أَمْ خَلَقْنَا...: يا آن كه ما فرشتگان را از جنس دختران آفريديم و آنها حاضر و شاهد بودند؟! يعنى چون ايشان نزد آفريدن ملائكه حاضر نبودند، چگونه حكم به انوثيت ايشان مى كنند.
بيان: اطلاق انوثيت بر فرشتگان نه از روى معرفت و علم و شهود است؛ بلكه از غايت جهل آنها باشد.
أَلَآ إِنَّهُم مِّنْ إِفْكِهِمْ...: آگاه باش كه آنان از دروغ پردازى شان مى گويند: خداوند فرزند آورده! و قطعاً دروغ مى گويند.
أَصْطَفَى الْبَنَاتِ...: آيا بر فرض انتخاب و اتّخاذ فرزند، دختران را بر پسران برگزيد؟!
شما را چه شده، چگونه قضاوت مى كنيد؟!
پس آيا متذكر و متنبّه نمى شويد كه خداوند از جسميت و عوارض آن به برهان عقلى و دليل شرعى منزّه است؟!
(آيه 156 و 157) (أَمْ لَكُمْ سُلْطَنٌ مُّبِينٌ * فَأْتُواْ بِكِتَبِكُمْ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ)
لغت:
سلطان يعنى دليل.
تفسير:
آيا شما در اين ادّعاها (فرشتگان دختران خدايند. فرشتگان دخترند. خداوند فرزند دارد. خداوند دختران را بر پسران برگزيده) دليل روشن و برهانى واضح داريد؟ اگر داريد پس نوشته و كتابتان (كتاب آسمانى خودتان) را بياوريد اگر راستگوييد. و چون دليل عقلى و سمعى بر اين ادّعاها نداريد پس از كجا اين ادّعاها را مى كنيد؟!
(آيه 158) (وَ جَعَلُواْ بَيْنَهُو وَبَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَبًا وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ)
ص:96
لغت:
جنة به معنى جن هاست.
تفسير:
و ادّعاى باطل ديگر آنها اين كه ميان خدا و ميان جن ها نسبت و خويشاوندى قائل شدند، در حالى كه خود جن ها هم مى دانند كه گويندگان اين مطلب در قيامت براى حساب و عقاب به جهت اين ادّعاى باطل احضارشدگان اند.
و نزد بعضى از مفسّران مراد از جن در اين آيه ملائكه اند، چه هر چه مخفى باشد عرب آن را جن گويند؛ بنابراين معنى آيه اين است: كفّار گفتند: ميان خدا و ملائكه نسبتى هست! و گفتند: «الملائكة بنات اللّه» و حال آن كه خود ملائكه هم مى دانند كه قائلان به اين مطلب را در قيامت براى حساب و عقاب به جهت اين ادّعاى باطل احضار خواهند كرد.
(آيه 159) (سُبْحَنَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ)
تفسير:
منزّه است خداوند از آنچه مشركان و كفّار، او را به آن توصيف مى كنند (شريك داشتن، ولادت، خويشاوندى، اتّخاذ فرزند).
(آيه 160) (إِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ)
تفسير:
مگر بندگان خالص و برگزيدۀ خدا كه خدا را به نحو ديگرى و به آنچه سزاوار ذات يكتاى اوست توصيف و ستايش مى كنند.
شايد از آيه استفاده شود كه جز بندگان مخلِص و مخلَص خدا، آن طور كه شايسته
ص:97
است خدا را نشناخته اند تا به طرزى كه سزاوار اوست او را ستايش و توصيف كنند. پس در مورد غير آنها بايد گفت: سُبْحَنَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ.
(آيه 161 و 162 و 163) (فَإِنَّكُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ * مَآ أَنتُمْ عَلَيْهِ بِفَتِنِينَ * إِلَّا مَنْ هُوَ صَالِ الْجَحِيمِ)
لغت:
فاتنين جمع فاتن و آن به معنى گمراه كننده است.
صال اسم فاعل از «صلى» و در اصل «صالى» بوده و به معنى داخل شونده است.
تفسير:
سپس خطاب به مشركان فرمايد: پس همانا شما و آنچه را از بت و شياطين و جن مى پرستيد.
هرگز نمى توانيد بر ضدّ هدف خدا جامعه را به گمراهى و تباهى بكشانيد.
مگر كسى را كه به جهت كفر و عنادش به جهنّم رفتنى و سوختنى است.
يعنى شما و معبودانتان هيچ كدام نمى توانيد بندگان را اغوا كنيد به اين وجه كه بر خدا غالب شويد و بندگان او را از دين او برگردانيد مگر جماعتى كه به سوء اختيار خودشان كافر شوند و بر صفت كفر بميرند و به جهنّم روند.
تنبيه: اين مطلب ثابت شده كه علم الهى به كفر و عصيان بندگان، موجب كفر و عصيان آنان نگردد؛ بلكه كفر و عصيان را به سوء اختيار خود مرتكب مى شوند. و البته شخص عاقل فهيم مى داند كه در نزد حكيم علم ازلى را علت عصيان دانستن از نهايت جهل بود.
(آيه 164-166) (وَ مَا مِنَّآ إِلَّا لَهُو مَقَامٌ مَّعْلُومٌ * وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّآفُّونَ * وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ)
ص:98
تفسير:
اين آيه و دو آيۀ بعد دربارۀ فرشتگان است.
فرشتگان براى نفى ربوبيت خودشان گويند: و هيچ يك از ما نيست مگر اين كه او را نزد خداوند مقام و مرتبه اى معيّن است.
يعنى هر يك از ما را مقامى است از عبادت؛ بعضى راكع، بعضى ساجد و بعضى قائم كه هيچ كدام، از آن حالت به حالت ديگرى منتقل نشويم، پس چون مخلوق و مربوب او باشيم و به بندگى و عبادت او از روى خوف و خشيت و خضوع مشغول هستيم، چگونه ما را معبود و رب مى پندارند؟!
وَ إِنَّا لَنَحْنُ...: و بى ترديد ماييم كه براى امتثال فرمان خدا پيوسته صف بسته ايم.
و البته ماييم كه به زبان و اعتقاد قلبى تسبيح كنندگان هستيم.
ابن عباس گفته: در آسمان يك وجب جا يافت نشود مگر آن كه آن جا ملكى به تسبيح الهى مشغول است.
تتمّه: آيۀ وَ مَا مِنَّآ إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَّعْلُومٌ گرچه ظاهرش در حقّ ملائكه است؛ ولكن از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه: اين آيه در حقّ ائمه و اوصياى آل محمّد عليهم السلام نازل شده است.(1)
و نيز در ذيل آيۀ وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّآفُّونَ * وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ حضرت صادق عليه السلام فرمايد:
كُنّا أنْوَاراً صُفُوفاً حَوْلَ الْعَرْشِ نُسَبِّحُ فيُسَبِّحُ أهْلُ السَّمَاءِ بِتَسْبيحِنا إلى أنْ هَبطنَا إلَى الأْرْضِ فَسَبَّحْنَا فَسَبَّحَ أهْلُ الأْرْضِ بِتَسْبيحِنَا ، وَإنّا لَنَحْنُ الصّافُّونَ * وَإنّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ... (2) :
ما نورهايى صف به صف در حول عرش بوديم، ما تسبيح مى نموديم، پس تسبيح مى كردند اهل آسمان ها به سبب تسبيح ما تا وقتى كه به زمين هبوط نموديم، پس ما تسبيح نموديم، پس تسبيح نمودند اهل زمين به سبب تسبيح ما....(3)
ص:99
(آيه 167-170) (وَ إِن كَانُواْ لَيَقُولُونَ * لَوْ أَنَّ عِندَنَا ذِكْرًا مِّنَ الْأَوَّلِينَ * لَكُنَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ * فَكَفَرُواْ بِهِى فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ)
تفسير:
و حقيقت، اين است كه مشركان پيوسته مى گفتند:
اگر در نزد ما كتاب يادآورى كننده اى از قبيل كتاب هاى پيشينيان (تورات و انجيل) بود حتماً بندگان خالص و برگزيدۀ خدا مى بوديم و به شرك و كفر و گناه آلوده نمى شديم!
اما هنگامى كه قرآن كه بهتر از كتاب هاى گذشته است آمد، به آن كفر ورزيدند و به زودى كيفر كفرشان را خواهند دانست.
شأن نزول: مشركان مى گفتند: اگر كتابى به ما نازل مى شد، ما از شرك دست برداشته منقاد مى شديم و اوامر و نواهى آن را اطاعت مى نموديم، چنانچه جماعتى كه پيش از ما بودند و تورات و انجيل بر ايشان نازل شد ايمان آوردند. امّا چون قرآن كه اشرف كتب سماوى است نازل شد ايمان نياوردند و بر كفرشان افزودند، حق تعالى حضرت رسالت را اخبار فرمود كه:
(آيه 171-173) (وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ * وَ إِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَلِبُونَ)
تفسير:
و به يقين كلمه و سخن ما (قضاى حتمى و وعدۀ قطعى ما) دربارۀ بندگان ما كه پيامبران و فرستادگان از جانب ما هستند در علم ازلى و لوح محفوظ گذشته است.
و آن سخن اين است: كه بى ترديد آنها هستند كه از جانب ما يارى شدگان اند.
ص:100
و حتماً سپاه ما هستند كه پيروزند.
يعنى پيروان انبيا بر كافران غالب اند هم در دنيا و هم در آخرت؛ اما در دنيا با داشتن حجّت و دليل قوى و محكم و اما در آخرت به برترى آنها بر كفّار.
تنبيه: بدان كه مغلوبيت انبيا و اوليا در برخى موارد، منافى آيۀ شريفه نباشد؛ زيرا شخص عاقل بصير كه تدبّر و تأمل در عاقبت امر نمايد هر آينه صدق فرمايش الهى را دريابد كه غلبۀ به ّحجّت و برهان براى انبيا و اوليا محقّق، و نصرت و غلبۀ واقعيۀ آنها در عالم مسلّم باشد. مطالعۀ تاريخ اين امر را ثابت گرداند كه ياغيان و طاغيان، عاقبت الامر نابود و آثار آنها به كلّى محو مى شود، و لكن انبيا و اوليا و نام نيك ايشان برقرار مى ماند؛ شاهد بزرگ اين مطلب فاجعۀ عاشوراى حضرت حسين - سلام اللّه عليه - مى باشد. ديدۀ بصيرت بگشا و منظرۀ عصر عاشورا را مشاهده نما، با آن كه معاندان از آل ابو سفيان و آل مروان و آل زياد بسيار بودند و با نهايت شناعت و ملعنت و هتّاكى و بى باكى يزيد ملعون و تابعان او محو آثار نبوّت را مى خواستند و خود آن حضرت و بنى هاشم و اصحاب با وفاى او را شهيد كردند، اما نتوانستند نور شمس ولايت حضرت حسين عليه السلام را محو و خاموش كنند كه بعد از بيش از هزار و سيصد سال، غالبيت آن حضرت و مغلوبيت يزيد ملعون، اظهر من الشمس است و حقيقت و حقيت إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ * وَ إِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَلِبُونَبراى همه روشن باشد.
(آيه 174) (فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِينٍ)
تفسير:
اى پيامبر، تا مدّتى كه حكومت تشكيل دهى و فرمان جهاد با كفّار از طرف خداى متعال صادر شود از آنان (كفّار) روى برتاب، تا زمان مهلت به سر آيد و وعدۀ نصرت ظهور يابد.
ص:101
(آيه 175) (وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ)
تفسير:
و به آنان بنگر كه به زودى كيفر خود را خواهند ديد؛ يعنى به زودى فتح و نصرت و مغلوب شدن خود را خواهند ديد.
نكته: امر به ابصار كه دالّ است بر وجود مبصَر، اشاره است به نزديك بودن تحقّق آن بر وجهى كه گوييا در حال واقع شدن است. اين كلام متضمّن تسليت خاطر مبارك حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و از اخبار غيبيه است كه به اندك زمانى نصرت الهى تحقّق يافت.
(آيه 176-178) (أَفَبِعَذَابِنَا يَسْتَعْجِلُونَ * فَإِذَا نَزَلَ بِسَاحَتِهِمْ فَسَآءَ صَبَاحُ الْمُنذَرِينَ * وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّى حِينٍ)
تفسير:
پس آيا عذاب ما را به شتاب مى طلبند؟!
پس چون عذاب ما به آستان سرايشان فرودآيد پس بدصبحى باشد صبح بيم داده شدگان!
باز هم تا مدّتى از آنان روى برتاب تا مهلت به سر آيد و نوبت جهاد و نصرت الهى رسد.
(آيه 179) (وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ)
تفسير:
و به آنان بنگر كه به زودى كيفر خود را خواهند ديد.
ص:102
نكته: نزد بعضى اين كلام بر سبيل تأسيس است نه تأكيد، و مراد از آيۀ 175 عذاب دنيا، و از اين آيه عذاب آخرت است.
(آيه 180) (سُبْحَنَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ)
تفسير:
پروردگار تو پروردگار عزّت و اقتدار و غلبه، از آنچه مشركان از شريك داشتن، اولاد داشتن و غيره او را توصيف مى كنند منزّه است.
اضافۀ رب به عزّت به جهت اختصاص آن است به او؛ زيرا عزّت هر عزيزى و اعزاز هر معزّى به او منتهى شود.
(آيه 181) (وَ سَلَمٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ)
تفسير:
و سلام و درود بر پيامبران مرسل كه از جانب خدا به سوى خلق خدا و براى هدايت آنها فرستاده شده اند.
يا جملۀ خبريه به معنى امر باشد؛ يعنى اى بندگان، بر پيامبران الهى سلام و درود بفرستيد.
(آيه 182) (وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ)
تفسير:
حقيقت هر ستايش و ثناى جميل و وصف جليل از ازل تا ابد مختص است به ذات خداى متعال كه مستجمع تمام صفات كماليه و منزّه از كليۀ نقايص است.
و آن خدايى كه پروردگار عالميان است از ملائكه و جن و انس و نباتات و جمادات و غير آنها، و تربيت كنندۀ همۀ آنهاست، سزاوار پرستش و ستايش است.
ص:103
مراد تعليم بندگان است كه به چه كيفيت و به چه نوع خدا را حمد نمايند بر آنچه به آنها انعام فرموده از ارسال رسل و انزال كتب و توفيق ايمان و حسن عاقبت و غير آن.
تتمّه: چون اين سوره مشتمل است بر آنچه كفّار نسبت به ذات سبحانى از اوصاف نالايق و اذيّت رسولان از آنها مى گفتند، لذا اين سوره را با تنزيه ذات خود از اوصاف مذكوره، و تعظيم رسولان به تحيات مرضيه ختم فرمود.
اصبغ بن نباته از حضرت امير المؤمنين عليه السلام و ايشان از رسول خدا صلى الله عليه و آله و ايشان از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت نموده كه فرمود:
مَنْ أرَادَ أنْ يكْتَالَ بِالْمِكْيَالِ الْأوْفى مِنَ الْأجْرِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَلْيَكُنْ آخِرُ كَلَامِهِ فى مَجْلِسِهِ: سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمّا يَصِفُونَ... .(1)
هر كه مى خواهد روز قيامت با پيمانۀ تمام تر اجر و مزد او را بپيمايند پس آخرين كلام او در هر مجلس و محفل هنگامى كه خواست برخيزد اين جمله باشد:
سُبْحَنَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ وَ سَلَمٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ .
ص:104
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (آيه 1) (ص وَ الْقُرْءَانِ ذِى الذِّكْرِ)
لغت:
ذى الذكر يعنى صاحب ذكر و داراى ذكر.
ص: در مجمع البيان از حضرت صادق عليه السلام روايت شده: «ص» اسمى از اسماء الهى است كه خداوند به آن سوگند ياد فرموده است(1).
و نيز در گذشته دربارۀ حروف مقطّعه كه در اوايل برخى از سوره هاى قرآن هست مطالبى گفته شد، مراجعه شود.
وَ الْقُرْءَانِ ذِى الذِّكْرِ: سوگند به قرآن شرافتمند و تذكّردهندۀ به توحيد و پيامبرى انبيا و معارف حقّه كه تو پيامبرى و گفتارت راست است و نپذيرفتن كافران از نقص تبليغ تو نيست.
ص:105
(آيه 2) (بَلِ الَّذِينَ كَفَرُواْ فِى عِزَّةٍ وَ شِقَاقٍ)
لغت:
عزّت در اين جا به معنى تكبّر، و شقاق يعنى دشمنى و مخالفت.
تفسير:
بلكه كسانى كه كفر ورزيدند، در تكبر و غرور و مخالفت و دشمنى هستند و از اين رو به آن ايمان نياوردند.
(آيه 3) (كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّن قَرْنٍ فَنَادَواْ وَّ لَاتَ حِينَ مَنَاصٍ)
لغت و اعراب:
قرن در اين جا به معنى مردمى كه در يك عصر و زمان باشند است.
لاتَ همان لاى نافيه است كه تاء تأنيث به آن افزوده شده است.
مناص مصدر ميمى به معنى فرار كردن و تأخير انداختن است.
اسم لاتَ در تقدير، و حينَ مناص خبر آن است؛ يعنى: و لات الحينُ حينَ مناصٍ.
تفسير:
پيش از آنها چه بسيار از مجتمعات انسانى را به جهت نپذيرفتن حق و تكذيب پيامبران و دشمنى با آنها هلاك كرديم، پس هنگامى كه عذاب را مشاهده كردند، به توبه و استغاثه فرياد برآوردند؛ اما آن حال و زمان، حال و زمان مهلت دادن به آنها و فرار آنها از عذاب نبود.
ص:106
(آيه 4) (وَ عَجِبُواْ أَن جَآءَهُم مُّنذِرٌ مِّنْهُمْ وَ قَالَ الْكَفِرُونَ هَذَا سَحِرٌ كَذَّابٌ)
تفسير:
و از اين كه بيم دهنده و پيامبرى از جنس خودشان (نه فرشته و جن) براى آنها آمده تعجب كردند و كافران گفتند: اين بيم دهنده، جادوگرى بسيار دروغگوست و در ادّعاى پيامبرى دروغ پردازى مى كند.
(آيه 5) (أَجَعَلَ الْأَلِهَةَ إِلَهًا وَ حِدًا إِنَّ هَذَا لَشَىْءٌ عُجَابٌ)
لغت:
عجاب يعنى بسيار شگفت آور.
تفسير:
از روى تعجب گفتند: آيا همۀ معبودها را يك معبود كرده؟ حقّاً كه اين چيزى بسيار تعجب انگيز است.
شأن نزول: چون تا حدّى دين اسلام قوت گرفت، بيست و پنج نفر از اشراف قريش نزد ابو طالب آمدند و گفتند: تو مهتر مايى، آمده ايم تا حكم كنى ميان ما و برادرزادۀ خود كه به معبودهاى ما بد مى گويد و به سبب دين خود سنگ تفرقه ميان ما ايجاد نموده و ما از دفع او عاجزيم. ابو طالب حضرت را طلبيد و گفت: اين جماعت درخواست دارند كه در مدّعاى آنها تأمّل كنى. حضرت پرسيد: اى قريش، مدّعاى شما چيست؟ گفتند: از بدگويى به معبودهاى ما باز ايستى. حضرت فرمود: من هم از شما يك كلمه خواستارم تا ممالك عرب مسخّر شما و اعاظم عجم مطيع شما گردند. ابو جهل گفت: آن كلمه چيست؟ فرمود: قولوا: لا إله
ص:107
إلا اللّه. همه از آن حضرت اعراض كرده و گفتند: اين شخص، همۀ خدايان را يكى كرد(1)! مقارن اين حال جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد.
(آيه 6) (وَ انطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُواْ وَ اصْبِرُواْ عَلَى ءَالِهَتِكُمْ إِنَّ هَذَا لَشَىْءٌ يُرَادُ)
تفسير:
و اشراف و سران آنها (قريش و مشركان از اجتماعشان عليه پيامبر) بيرون شدند و يا چون از مجلس ابو طالب و خواسته خود از پيامبر صلى الله عليه و آله نتيجه اى نگرفتند به يكديگر گفتند كه برويد و بر معبودهاى خود ايستادگى كنيد و ثابت بمانيد؛ به يقين اين ادّعا كه مى گويد بر عرب و عجم تسلط پيدا مى كند خبرى است پيش بينى شده و دفع آن براى ما ممكن نيست.
يا آنچه اين شخص به وسيلۀ تبليغ توحيد اراده نموده - يعنى حاكميت بر همۀ عرب و عجم - چيزى است كه مراد همۀ انسان ها مى باشد.
(آيه 7) (مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِى الْمِلَّةِ الْأَخِرَةِ إِنْ هَذَآ إِلَّا اخْتِلَقٌ)
لغت:
ملّت در اين جا به معنى دين و آيين است. اختلاق يعنى افترا.
تفسير:
ما اين مطلب - يعنى پرستيدن يك معبود نامرئى - را در آيين هاى ديگر (آيين هاى پدرمان) يا در آيين عيسى كه آخرين آيين است نشنيده ايم، چه نصارا هم به تثليث (نه
ص:108
توحيد) قائل اند. اين ادّعا - يعنى حق بودن توحيد و يگانه پرستى كه به خدا نسبت مى دهد - جز دروغ بافى نيست!
(آيه 8) (أَءُنزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِن م بَيْنِنَا بَلْ هُمْ فِى شَكٍّ مِّن ذِكْرِى بَل لَّمَّا يَذُوقُواْ عَذَابِ)
لغت:
عذابِ در اصل «عذابى» بوده، ياء آن حذف شده است؟!
تفسير:
آيا از ميان ما اين قرآن (كه يادآورى كننده است) بر او كه مردى فاقد مال و جاه است نازل شده است؟
علت عدم پذيرش آنها نقص قرآن نيست؛ بلكه آنها از فرط توجّه به دنيا و ماديات، از قرآن يادآور مَن در شك اند نه اين كه به دروغ بودن آن اعتقاد داشته باشند؛ يعنى باعث انكار ايشان شك است و شك بايد منشأ تحقيق و بررسى و تأمّل شود نه انكار. بله اگر در شك هم نبودند و به حق بودن قرآن علم داشتند باز نمى پذيرفتند؛ زيرا هنوز عذاب مرا نچشيده اند.
يعنى استكبار و عناد و تقليد از پدران مانع پذيرش آنهاست، مگر اين كه عذاب را لمس كنند كه در آن صورت، ديگر ايمان، فايده اى برايشان ندارد.
(آيه 9) (أَمْ عِندَهُمْ خَزَآلِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزِيزِ الْوَهَّابِ)
تفسير:
مگر گنج هاى رحمت پروردگار مقتدر و بسيار بخشنده كه از جملۀ آنها نبوّت و كتاب آسمانى است در نزد آنهاست كه به هر كس بخواهند ببخشند؟! چنين نيست؛ بلكه نبوّت و
ص:109
كتاب آسمانى، نعمت و عطيه اى است كه خداى متعال بر حسب حكمت و مصلحت به هر كه خواهد و مستحق باشد مرحمت فرمايد.
(آيه 10) (أَمْ لَهُم مُّلْكُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا فَلْيَرْتَقُواْ فِى الْأَسْبَبِ)
لغت:
ليرتقوا صيغۀ امر از باب افتعال است؛ يعنى بالا بروند.
تفسير:
يا مگر ملكيت و تسلط بر آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آن دو است از آنِ آنهاست؟! (استفهام انكارى است؛ يعنى نه چنين است) و اگر چنين است پس از هر وسيلۀ صعود و عروج بالا روند تا از نزول كتاب بر پيامبر مانع شوند.
(آيه 11) (جُندٌ مَّا هُنَالِكَ مَهْزُومٌ مِّنَ الْأَحْزَابِ)
اعراب و لغت:
جند مبتدا، و ما زائده و يا براى تحقير، و هنالك (كه اشاره به بعيد است) صفت جند، و مهزوم (كه اسم مفعول و به معنى شكست خورده مى باشد) خبر جند است.
تفسير:
آنها در جايگاه خودشان سپاهى اندك و شكست خورده از بقاياى احزاب گذشته اند كه از قديم با انبياى الهى در نبرد بودند؛ يعنى زود باشد كه با تو در مقام جنگ برآيند و مغلوب شوند.
ص:110
(آيه 12 و 13) (كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عَادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتَادِ * وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَأَصْحَبُ لَْيْكَةِأُوْلَلِكَ الْأَحْزَابُ)
لغت:
اوتاد جمع وَتَد و آن به معنى ميخ است.
تفسير:
اين تكذيب، مخصوص تو نيست؛ بلكه پيش از مشركان مكّه، قوم نوح و عاد (قوم هود) و فرعون كه صاحب قصر و لشكر يا ميخ هاى بازى و يا ميخ هايى كه با آنها مؤمنان را شكنجه مى داد و مى كشت بود، نيز پيامبران ما را تكذيب كردند.
و نيز ثمود (قوم صالح) و قوم لوط و اصحاب «اَيكَه» (قوم شعيب) پيامبرانشان را تكذيب كردند، آنها بودند آن احزاب كه با ما و پيامبران ما در جنگ بودند.
يا آن گروه كه تو را تكذيب كردند همين گروه اند كه پيامبران خود را تكذيب كردند.
شايد مراد اين باشد كه از يك سنخ اند
(آيه 14) (إِن كُلٌّ إِلَّا كَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ عِقَابِ)
لغت:
عقابِ در اصل عقابى بوده، ياء آن حذف شده و كسره بر آن دلالت دارد.
تفسير:
هيچ يك از اين ها (اين اقوام و گروه ها) نبودند مگر اين كه فرستادگان و پيامبران ما را تكذيب كردند پس كيفر و عقاب من دربارۀ آنها سزاوار و لازم و محقّق شد.
ص:111
(آيه 15) (وَ مَا يَنظُرُ هَؤُلَآءِ إِلَّا صَيْحَةً وَ حِدَةً مَّا لَهَا مِن فَوَاقٍ)
لغت:
فواق يعنى بازگشت.
تفسير:
و اينان (كفّار و مشركان مكّه) انتظار ندارند مگر يك صيحه (نفخۀ اوّل صور) را كه همه به آن مى ميرند و براى آن هيچ مهلت و تأخيرى نيست؛ يعنى البته واقع شود و هيچ كس نتواند آن را بازگرداند.
(آيه 16) (وَ قَالُواْ رَبَّنَا عَجِّل لَّنَا قِطَّنَا قَبْلَ يَوْمِ الْحِسَابِ)
لغت:
قطّ يعنى نصيب و سهم.
تفسير:
كفّار به استهزا گفتند: پروردگارا، نصيب ما را از آن عذاب هايى كه وعده مى دهى پيش از روز حساب زودتر ده.
داستان حضرت داود عليه السلام
(آيه 17) (اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُو أَوَّابٌ)
ص:112
لغت:
ذا الأيد يعنى داراى قوّت. أوّاب صيغۀ مبالغه به معنى بسيار رجوع كننده به سوى خدا يا تسبيح كننده.
تفسير:
اى پيامبر، بر آنچه مى گويند (از تكذيب و استهزا) صبر كن تا دستور جهاد و امر به قتال نازل شود.
و بندۀ ما داوود را كه داراى قدرت و نيرو بود (قدرت علمى و جسمى و سلطنتى) به ياد آر؛ زيرا او بسيار بازگشت كنندۀ به سوى ما بود.
(آيه 18) (إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُو يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِىِّ وَ الْإِشْرَاقِ)
تفسير:
ما كوه ها را مسخر كرديم كه با او هر شامگاه و صبحگاه خدا را تسبيح مى گفتند. تسبيح كردن كوه ها مانند تسبيح سنگريزه در دست مبارك سيّد انبيا صلى الله عليه و آله يكى از شواهد قدرت الهى باشد.
(آيه 19) (وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَّهُو أَوَّابٌ)
تفسير:
و نيز مسخر كرديم پرندگان را در حالى كه جمع كرده شده بودند نزد او و هر يك از كوه ها و پرندگان به آواى تسبيح و تقديس او به تسبيح ما مشغول مى شدند.
ص:113
(آيه 20) (وَ شَدَدْنَا مُلْكَهُو وَءَاتَيْنَهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ)
تفسير:
و سلطنت او را به زيادى عِدّه و عُدّه تقويت نموديم و او را حكمت (دانش هاى عقلى و اجتماعى و شرايع دينى) و سخنانى فيصله دهندۀ ميان حق و باطل، يا سخنانى محكم و واضح كه مخاطبان مقصود او را به آسانى دريابند عطا كرديم.
(آيه 21) (وَ هَلْ أَتَلكَ نَبَؤُاْ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُواْ الْمِحْرَابَ)
لغت:
تسوّروا فعل ماضى از باب تفعل، و تسوُّر به معنى بالا رفتن از سور و ديوار است.
تفسير:
آيا خبر آن چند نفر كه با هم نزاع داشتند (و يا چند فرشته در يك نزاع صورى) آن گاه كه از ديوار غرفه و محراب داوود بالا رفتند به تو رسيده است؟
بيان: در تفسير تبيان نقل شده كه جبرئيل و ميكائيل به صورت دو خصم نزد داوود عليه السلام آمدند و با هر يك جمعى از فرشتگان بودند. حضرت داوود عليه السلام روزها را قسمت نموده بود: روزى براى حكم و داورى، و روزى براى موعظه، و روزى براى عبادت، و روزى براى انجام مهمات خود، آنها روزِ عبادت به غرفۀ او برآمدند و پاسبانان در اطراف ايستاده مردم را دور مى كردند، آن ملائكه بعد از منع دربان به معبد او رفتند.(1)
ص:114
(آيه 22) (إِذْ دَخَلُواْ عَلَى دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قَالُواْ لَاتَخَفْ خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ فَاحْكُم بَيْنَنَابِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَ اهْدِنَآ إِلَى سَوَآءِ الصِّرَ طِ)
لغت:
لا تشطط از ماده «شطّ» و آن در اين جا به معنى جور و ستم در حكم و داورى است.
تفسير:
هنگامى كه ناگهانى به صورتى عجيب از طرف ديوار محراب بدون اجازه بر داوود وارد شدند و او از آنها به هراس افتاد گفتند: مترس، دو گروه متخاصم هستيم كه برخى از ما بر برخى ديگر تعدّى و ستم كرده، پس ميان ما به حق داورى كن و از راه عدالت منحرف مشو و ما را به راه راست هدايت نما.
اگر اين داستان مربوط به فرشتگان باشد (نه مردم) بايد گفت: مقصودشان اين است كه فرض كن ما با هم نزاع داريم تا دروغ لازم نيايد.
(آيه 23) (إِنَّ هَذَآ أَخِى لَهُو تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِىَ نَعْجَةٌ وَ حِدَةٌ فَقَالَ أَكْفِلْنِيهَا وَ عَزَّنِى فِى الْخِطَابِ)
لغت:
اكفلنيها صيغۀ امر از باب افعال، و ياء و هاء دو مفعول آن است.
تفسير:
حضرت داوود از آنها خواست كه دعواى خود را بيان كنند. يكى از آن دو گروه اشاره به شخصى از گروه ديگر كرد و گفت: همانا اين شخص برادر من است و او را نود و نه ميش
ص:115
است و مرا يك ميش، و به من گفت كه آن يك ميش را هم به من واگذار! و در گفتگو بر من غلبه كرده است.
(آيه 24 و 25) (قَالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِكَ إِلَى نِعَاجِهِى وَ إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ الْخُلَطَآءِ لَيَبْغِى بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ وَ قَلِيلٌ مَّا هُمْ وَ ظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُو وَ خَرَّ رَاكِعًا وَ أَنَابَ * فَغَفَرْنَا لَهُو ذَ لِكَ وَ إِنَّ لَهُو عِندَنَا لَزُلْفَى وَ حُسْنَ مََابٍ)
اعراب و لغت:
بسؤال نعجتك در اصل «بسؤاله إياك نعجتك» است يعنى نعجتك مفعول دوم سؤال است كه مضاف اليه آن شده است. خلطاء جمع خليط و آن در اين جا به معنى شريك است.
و در و قليل ما هم «ما» زائده و «هم» مبتدا و «قليل» خبر آن است.
تفسير:
داوود گفت: مسلَّماً او در مطالبۀ الحاق ميش تو به ميش هاى خود بر تو ستم كرده و حقّاً كه بسيارى از آنان كه اموالشان به هم مخلوط است بر يكديگر تعدى مى كنند مگر كسانى كه ايمان آورده و عمل هاى پسنديده و شايسته به جا آورند و آنها بس اندك اند. و همين كه داوود اين داورى را كرد بنابر قولى كه طرفين نزاع فرشتگان بودند (و نزاع صورى بود) آنها برخاستند و غايب شدند و به ناگاه داوود دانست كه ما او را در اين داورىِ شتاب زده آزمايش كرده ايم و از پروردگار خود آمرزش خواست و ركوع و سجود كنان به رو درافتاد و به سوى خدا بازگشت.
پس ما آن را (ترك اولى را كه به مجرد طرح دعوا پيش از سؤال از مدعى عليه قضاوت كرده و يا در محاكمۀ صورىِ فرشتگان در كيفيت داورى خطا كرده) بر او بخشيديم و البته
ص:116
او را نزد ما در دنيا قرب و منزلتى و در آخرت خوبىِ بازگشت و جاى بازگشتى نيكوست.
ارشاد: لازم است انبيا معصوم عليهم السلام باشند؛ يعنى از اوّل عمر تا آخر عمر اشتباه و گناه صغيره و كبيره از آنها صادر نشود؛ زيرا اگر معصوم نباشند فايدۀ بعثت منتفى مى شود و لازم باطل است، پس ملزوم هم باطل خواهد بود؛ بيان ملازمه: اگر جايز باشد صدور معصيت و كذب از ايشان، وثوق و اعتماد به قول آنها نخواهد بود و هرگاه وثوق و اطمينان از آنها سلب گردد، مردم علم پيدا نمى كنند، كه امر و نهى ايشان امر و نهى الهى است و اطاعت نمى كنند، پس فايدۀ بعثت منتفى مى گردد.
بنابراين آنچه از آيات، موهم صدور معصيت از انبيا باشد، به ترك اولى تأويل مى شود؛ زيرا در ترك اولى نيز نافرمانى مى باشد، و شايستۀ مقام تقرب و جلالت شأن ايشان نيست كه اولى را ترك كنند و همين ترك اولى نسبت به انبيا گناه به حساب مى آيد و از آن استغفار مى كنند.
بنابراين استغفار حضرت داوود به خاطر ترك اولى بوده است و در اين كه آن ترك اولى چه بوده؟ يك احتمال اين است (كه قبلاً هم گفته شد) كه او در داورى شتاب كرد و قبل از سؤال از مدّعى عليه به نفع مدّعى حكم كرد.
و در اين باره مطالب ديگرى نيز در تفاسير شيعه و سنّى آمده است كه براى رعايت اختصار از ذكر آن خوددارى شد.
(آيه 26) (يَدَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَكَ خَلِيفَةً فِى الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لَاتَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدُ بِمَا نَسُواْ يَوْمَ الْحِسَابِ)
تفسير:
سپس گفتيم: اى داوود، ما تو را در روى زمين خليفۀ خود قرار داديم. يا تو را خليفه و جانشين پيامبران گذشته قرار داديم. پس ميان مردم به حق داورى كن و از هواى
ص:117
نفس پيروى مكن كه اگر از هواى نفس پيروى كنى تو را از راه خدا گمراه مى كند (و به خلاف حق حكم خواهى كرد) مسلَّماً كسانى كه از راه خدا منحرف و گمراه شوند آنها را عذابى سخت است به خاطر اين كه (يا در برابر اين كه) روز حساب و جزا و قيامت را فراموش كرده اند.
تنبيه: از آيۀ شريفه استفاده مى شود:
1 - آن كه جعل خليفه كار خداوند است نه خلق؛ زيرا خليفة اللّه بايد واجد صفات كماليه باشد كه يكى از آنها عصمت است و آن را جز علام الغيوب كسى نمى داند.
2 - پيروى از هواى نفس نهى شده است؛ زيرا پيروى از آن موجب گمراهى از صراط مستقيم و ورود به عذاب اليم است و احاديث بسيار در نهى متابعت هوى وارد شده است، از جمله در كافى از حضرت صادق عليه السلام نقل است:
لا تَدَعِ النَّفْسَ وَهَواهَا
نفس را با خواهش هاى آن وانگذار؛ زيرا خواهش ها و خواستۀ او موجب هلاك اوست. و نفس را در مورد خواهش هاى او آزاد گذاردن، آزار و اذيّت اوست و جلوگيرى نفس از خواهش هايش دواى آن است.
(آيه 27) (وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَآءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَطِلاً ذَ لِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ مِنَ النَّارِ)
تفسير:
و ما آسمان و زمين و آنچه را ميان آن دو هست لغو و بيهوده نيافريديم. اين پندار، گمان كسانى است كه كفر ورزيدند، پس واى به حال كسانى كه كافر شدند از آتش دوزخ!
ص:118
(آيه 28) (أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِى الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ)
تفسير:
آيا ما كسانى را كه ايمان آورده اند و عمل شايسته انجام داده اند، در مقام پاداش همانند فسادانگيزان در روى زمين قرار مى دهيم يا پارسايان و متّقيان را مانند گنهكاران قرار مى دهيم؟! (استفهام انكارى است) يعنى نه چنين است ما هرگز مشركان و فاجران را مانند مؤمنان و متّقيان قرار ندهيم؛ بلكه هركس مناسب با اعتقاد وعمل خود كيفر يا پاداش مى بيند.
حضرت صادق عليه السلام در ذيل حديثى فرمايد:
فَاعْرِفُوا مَنْزِلَتَكُمْ فيمَا بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ أهْلِ الْبَاطِلِ؛ فَإنَّهُ لاَ يَنْبَغى لِأهْلِ الْحَقِّ أنْ يَنْزِلُوا أنْفُسَهُمْ مَنْزِلَةَ أهْلِ الْبَاطِلِ؛ لِأنَّ اللّهَ لَمْ يَجْعَلْ أهْلَ الْحَقِّ عِنْدَهُ بِمَنْزِلَةِ أهْلِ الْبَاطِلِ. ألَمْ يَعْرِفُوا وَجْهَ قَوْلِ اللّهِ فى كِتابِهِ إذْ يَقُولُ: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِى الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ. أكْرِمُوا أنْفُسَكُمْ مِنْ أهْلِ الْبَاطِلِ:(1)
پس منزلت خود را ميان خود و اهل باطل بشناسيد، به درستى كه سزاوار و شايستۀ اهل حق نيست كه نازل كنند خود را به منزلۀ اهل باطل (يعنى خود را رديف آنها قرار دهند در رفتار و گفتار و اعمال و احوال)؛ زيرا خداى متعال اهل حق را نزد خود به منزلۀ اهل باطل قرار نداده است. آيا وجه قول خداى متعال در قرآن را نفهميده اند كه فرموده است: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِى الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ؟! پس گرامى داريد نفوس خود را از اهل باطل.
ص:119
(آيه 29) (كِتَبٌ أَنزَلْنَهُ إِلَيْكَ مُبَرَكٌ لِّيَدَّبَّرُواْ ءَايَتِهِى وَ لِيَتَذَكَّرَ أُوْلُواْ الْأَلْبَبِ)
اعراب:
ليدّبّروا در اصل ليتدبّروا بوده است. نصب ليدبّروا و ليتذكّر به أن ناصبۀ مقدّر است.
تفسير:
اين قرآن، كتابى پر خير و بركت است كه بر تو نازل ساختيم براى آن كه آيات آن را تدبّر و تأمّل و پيگيرى كنند و به معارف عميق آن برسند و براى آن كه صاحبان خردهاى ناب متذكر شوند و از مواعظ آن پند گيرند.
داستان حضرت سليمان عليه السلام
(آيه 30) (وَ وَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَيْمَنَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُو أَوَّابٌ)
تفسير:
و ما به داوود، فرزندش سليمان را بخشيديم، نيكو بنده اى بود، حقّاً كه او بسيار رجوع كنندۀ به سوى ما و منقطع از ماسوا بود.
(آيه 31) (إِذْ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالْعَشِىِّ الصَّفِنَتُ الْجِيَادُ)
لغت:
الصافنات جمع صافنه و آن به معنى اسبى است كه به طرز مخصوصى مى ايستد. و جياد جمع جواد و آن در اين جا به معنى اسب تندرو است.
ص:120
تفسير:
ياد آور زمانى را كه در پايان روز اسب هاى نجيب و تندرو بر او عرضه شدند، پس به تماشاى آنها سرگرم شد تا وقت ذكر يا نافلۀ او گذشت.
(آيه 32) (فَقَالَ إِنِّى أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَن ذِكْرِ رَبِّى حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ)
لغت:
أحببت حبّ الخير يعنى دوست داشتن اسب را بر ياد و ذكر خدا ترجيح دادم.
مقصود از خير در اين جا خيل و اسب است.
توارَتْ فعل ماضى از باب تفاعل و مصدر آن توارى و آن به معنى پنهان شدن است و فاعل توارت شمس است كه مؤنّث مجازى مى باشد.
تفسير:
پس گفت: همانا من نا آگاه دوستى اسبان را بر ياد پروردگارم ترجيح دادم تا خورشيد غروب كرد و وقت ورد و ذكر يا نافله گذشت، پس من ترك اولى كردم.
(آيه 33) (رُدُّوهَا عَلَىَّ فَطَفِقَ مَسْحَام بِالسُّوقِ وَ الْأَعْنَاقِ)
لغت:
سوق جمع ساق است. و أعناق جمع عُنُق و آن به معنى گردن است.
تفسير:
پس حضرت سليمان به سبب فوت ذِكر يا نافله، مغموم شد و به جهت تدارك آن به اصحاب خود گفت:
ص:121
اسب ها را باز گردانيد. پس شروع كرد به كشيدن دست به ساق و گردن هاى آنها به قصد اين كه همه در راه جهاد براى خدا وقف شود و جبران ترك اولايى باشد كه از او صادر شده است.
قول ديگر اين كه مقصود كشتن اسب ها و صدقه دادنشان در راه خدا بود.
ابن عباس گويد: معنى اين آيه را از حضرت امير المؤمنين عليه السلام سؤال كردم. فرمود: به چه طريق به تو رسيده؟ گفتم: از كعب الاحبار شنيدم كه سليمان مشغول به عرضه شدن اسبان شد تا نماز عصر او فوت شد، بعد به اصحاب خود گفت: آنها را برگردانيد، و آنها چهارده اسب بودند، پس او با شمشير گردن و پاى اسبان را قطع كرد و به سبب اين ظلم بر اسبان، حق تعالى چهارده روز پادشاهى را از او سلب نمود.
حضرت فرمود: كعب دروغ گفت؛ زيرا پيامبر معصوم است، چگونه ظلم از او صادر گردد؟ بلكه سليمان ارادۀ جهاد داشت، بفرمود تا اسبان را بر او عرض كنند، به اسبان مشغول شد تا آفتاب غروب كرد. پس به امر خداى متعال به ملائكۀ موكِّل خورشيد گفت: خورشيد را برگردانيد. به امر الهى خورشيد را برگردانيدند تا نماز عصر را گزارد(1).
و گفته شده: كشتن اسبان بعد از نماز به جهت تصدُّق بود تا اعمال بدنى و مالى را با هم جمع كرده باشد.
و علم الهدى رحمه الله فرمايد: ظاهر آيه دلالت ندارد بر اين كه حضرت سليمان كار قبيحى انجام داده باشد و روايات واردۀ موهمه، از درجۀ اعتبار ساقط است.(2) و خاصّه و عامّه روايت نموده اند كه: آفتاب برنگشت مگر براى سه نفر: حضرت يوشع و حضرت سليمان و حضرت على بن ابى طالب عليهم السلام. (3)(آيه 34) (وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمَنَ وَأَلْقَيْنَا عَلَى كُرْسِيِّهِ جَسَدًا ثُمَّ أَنَابَ)
ص:122
تفسير:
و همانا ما سليمان را دربارۀ فرزندش كه مطمئن بود فرزندى برومند مى شود آزموديم و روى تختش جسد بى جان او را انداختيم، سپس به سوى خدا بازگشت و تسليم حق شد.
نقل شده كه پسرى براى سليمان متولد شد، جنّيان و شياطين گفتند كه اگر پسر او بماند ما نيز از پسر او محنت كشيم. پس آن حضرت ترسيد كه آسيبى به او برسانند. اين كه از شياطين و جنّيان ترسيد و بر خدا اعتماد نكرد شايستۀ مقام نبوّت او نبود و ترك اولى بود.
(آيه 35) (قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِى وَهَبْ لِى مُلْكًا لَّايَنم بَغِى لِأَحَدٍ مِّن م بَعْدِى إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ)
تفسير:
گفت: پروردگارا، مرا ببخش و به من حكومتى به نحو اعجاز عطا كن كه براى احدى بعد از من سزاوار نباشد؛ زيرا كه تويى بسيار بخشنده.
تبصره: سيّد مرتضى - رضوان اللّه عليه - در بيان آيۀ شريفه فرمايد: اين مطلب ثابت شده كه انبيا عليهم السلام سؤال نمى كنند مگر آنچه را كه مأذون باشند.(1) امّا علت اين خواستۀ حضرت سليمان چه بوده؟ براى ما روشن نيست.
(آيه 36) (فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِى بِأَمْرِهِى رُخَآءً حَيْثُ أَصَابَ)
لغت:
رخاء به معنى نرمى و آرامى است. أصاب در اين جا به معنى «أراد» مى باشد.
ص:123
تفسير:
پس ما باد را مسخّر او كرديم كه به فرمانش به هر سو كه مى خواست به نرمى بدون اين كه ايجاد اضطراب كند روان مى شد.
(آيه 37) (وَ الشَّيَطِينَ كُلَّ بَنَّآءٍ وَ غَوَّاصٍ)
تفسير:
و نيز شيطان هايى از جن را از هر بنّا و غوّاصى براى احداث بنا و استخراج جواهر از دريا مسخر او كرديم.
(آيه 38) (وَ ءَاخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِى الْأَصْفَادِ)
لغت:
مقرّن يعنى بسته شده. و أصفاد جمع صَفَد و آن به معنى غل است.
تفسير:
و نيز شياطين ديگر را براى اين كه در كشورش فساد نكنند در غل و زنجير، رام او كرديم.
(آيه 39 و 40) (هَذَا عَطَآؤُنَا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسَابٍ * وَ إِنَّ لَهُو عِندَنَا لَزُلْفَى وَ حُسْنَ مََابٍ)
ص:124
لغت:
زلفى به معنى مقام و منزلت است.
مآب مصدر ميمى از مادۀ «أوب» و به معنى مكان بازگشت است.
تفسير:
گفتيم: اين عطاى ماست، پس به هر كس خواهى عطا كن و از هر كس خواهى منع كن در حالى كه اين عطا و منع بدون حساب است؛ يعنى در روز قيامت دربارۀ آن محاسبه نخواهى شد و البته او (سليمان) را نزد ما قرب و منزلتى در دنيا و نيكى بازگشت و جاى بازگشتى نيكو در آخرت است.
آيه دلالت دارد بر آن كه اعطاى اين سلطنت عظيمۀ دنيوى، موجب نقصان قرب و فوز به فيوضات اخروى او نيست.
داستان حضرت ايّوب عليه السلام
(آيه 41) (وَ اذْكُرْ عَبْدَنَآ أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُو أَنِّى مَسَّنِىَ الشَّيْطَنُ بِنُصْبٍ وَ عَذَابٍ)
لغت:
نُصب به معنى رنج و تعب است.
تفسير:
و به ياد آور بندۀ ما ايّوب را هنگامى كه پروردگار خود را ندا در داد كه شيطان، رنج و عذابى از اضرار بدنى و اتلاف اموال و اولاد بر من رسانده است.
تنبيه: در كتاب خصال از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه: ايّوب عليه السلام هفت سال
ص:125
بدون گناه مبتلا شد، و به درستى كه پيغمبران، معصوم هستند، گناه ننمايند، و ميل به باطل نكنند و با جميع آنچه مبتلا شده بود، بدبو و بدصورت نشد، و در آن مدّت از او نه خونى و نه چركى خارج نشد و كسى كه او را مى ديد وحشت نمى كرد، و هيچ جاى بدن او كرم نگذاشت و دورى مردم از او به جهت فقر و ضعف ظاهرى او و به واسطۀ نادانى آنها به قدر و منزلت او نزد خداى تعالى بود.(1)
بنابراين آنچه در بعضى از تفاسير نسبت به آن حضرت نقل شده كه مثلاً بدن او كرم گذاشته بود و از اين رو مردم از او متنفر شدند! باطل و خلاف واقع است، و ساحت نبوّت از آن منزّه باشد، و متكلمان شيعه ثابت نموده اند كه انبيا از چيزى كه موجب نفرت خلق باشد منزّه اند؛ زيرا منافى و نقض غرض بعثت است.
(آيه 42) (ارْكُضْ بِرِجْلِكَ هَذَا مُغْتَسَلُم بَارِدٌ وَ شَرَابٌ)
لغت:
اُركض صيغۀ امر، و مصدر آن ركض و آن در اين جا به معنى پا به زمين زدن است.
تفسير:
به او گفتيم: پاى خود را بر زمين بكوب. و چون كوبيد چشمه اى جوشيد، گفتيم: اين چشمه سارى خنك براى شستشو و نوشيدن است.
پس حضرت با آن آب بدن خود را شست و جميع امراض ظاهرى او رفع شد، و از آن چشمه بياشاميد و تمام امراض داخلى او محو شد.
(آيه 43) (وَ وَهَبْنَا لَهُو أَهْلَهُو وَ مِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَ ذِكْرَى لِأُوْلِى الْأَلْبَبِ)
ص:126
تفسير:
و مجدداً خاندان او را كه همه جز همسرش از دست او رفته بودند و مثل آنها را، همراه آنان به او بخشيديم - يعنى اگر مثلاً سه نفر از دست او رفته بودند شش نفر به او عطا كرديم - تا رحمتى از جانب ما بر او و تذكّرى براى صاحبان خرد ناب باشد كه عاقبت صبر، فرج و گشايش و رحمت الهى است.
(آيه 44) (وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا فَاضْرِبْ بِّهِى وَ لَاتَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَهُ صَابِرًا نِّعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُو أَوَّابٌ)
لغت:
ضغث به معنى تركۀ نرم، يا دستۀ تركه، يا دستۀ ريحان، يا دستۀ علف و امثال اينهاست، به اندازه اى كه در كف دست جاى گيرد. «لا تحنث» صيغۀ نهى و مصدر آن حِنث و آن در اين جا به معنى شكستن قسم است.
تفسير:
ابن عباس نقل نموده كه در زمان ابتلاى ايّوب عليه السلام ابليس خود را به صورت طبيب به همسر ايّوب نمود و او مداواى ايّوب عليه السلام را از او طلبيد. ابليس گفت: او را مداوا مى كنم به شرط آن كه چون بهبودى يافت بگويد من او را شفا دادم نه غير. همسر ايّوب عليه السلام قبول نمود و كلام او را به عرض حضرت ايّوب عليه السلام رسانيد، حضرت در غضب شد و قسم ياد نمود كه او را صد چوب بزند.(1) و به او گفتيم: براى وفاى به سوگندِ تأديب همسرت دسته اى از تركه برگير و با آن آهسته بر وى بزن و سوگند خود را مشكن.
ص:127
يعنى خداى متعال او را براى عمل به سوگند خود به اين گونه دستور داد و راهنمايى كرد.
حقّاً كه او (ايّوب) را شكيبا يافتيم، چه نيكو بنده اى است ايّوب، همانا او بسيار رجوع كننده به سوى ما و منقطع از ديگران بود.
(آيه 45-47) (وَ اذْكُرْ عِبَدَنَآ إِبْرَ هِيمَ وَ إِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ أُوْلِى الْأَيْدِى وَ الْأَبْصَرِ * إِنَّآ أَخْلَصْنَهُم بِخَالِصَةٍذِكْرَى الدَّارِ * وَ إِنَّهُمْ عِندَنَا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيَارِ)
لغت و اعراب:
ايدى جمع يد و در اين جا كنايه از قوّت و قدرت، و أبصار جمع بصر و در اين جا كنايه از بصيرت داشتن است. ذكرى الدار بيان «خالصة» مى باشد.
تفسير:
و ياد كن - اى پيامبر - بندگان ما: ابراهيم خليل و پسر او اسحاق و نوۀ او يعقوب عليهم السلام را كه صاحبان نيروهاى علمى و جسمى و مالى و بصيرت ها در امور مادى و معنوى بودند.
ما آنها را به صفت ناب و خالصى كه غرق شدن در ياد خانۀ آخرت باشد برگزيديم.
و البته آنان در نزد ما از برگزيدگان و نيكان اند.
(آيه 48 و 49) (وَ اذْكُرْ إِسْمَعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِّنَ الْأَخْيَارِ * هَذَا ذِكْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مََابٍ)
ص:128
تفسير:
و ياد آر اسماعيل و يسع و ذو الكفل را كه همه از نيكان بودند.
اين بيان سرگذشت پيامبران، ياد نيكى است از آنها و حتماً براى پرهيزكاران از شرك و گناه بازگشتى نيكو و فرجامى نيك است.
(آيه 50-54) (جَنَّتِ عَدْنٍ مُّفَتَّحَةً لَّهُمُ الْأَبْوَ بُ * مُتَّكِِينَ فِيهَا يَدْعُونَ فِيهَا بِفَكِهَةٍ كَثِيرَةٍ وَ شَرَابٍ * وَ عِندَهُمْقَصِرَ تُ الطَّرْفِ أَتْرَابٌ * هَذَا مَا تُوعَدُونَ لِيَوْمِ الْحِسَابِ * إِنَّ هَذَا لَرِزْقُنَا مَا لَهُو مِن نَّفَادٍ)
اعراب و لغت:
جنّات بدل از حسنَ مآب و از اين رو منصوب است. و مفتحة صفت جنّات است. أتراب جمع «ترب» و آن به معنى همسال و همگون است. نفاد به معنى فانى شدن و تمام شدن است.
تفسير:
بازگشت نيك بهشت هاى جاودانى است كه درهاى آنها به رويشان باز است و هيچ درى نياز به كليد ندارد يا چون به آن درها برسند درها باز مى شود به گونه اى كه منتظر باز شدن نمى مانند.
در آن جا تكيه زنان بر تخت ها ميوه هاى فراوان و نوشيدنى را از غلامان و نوجوانان و خادمان بهشتى طلب مى كنند و آنها حاضر مى كنند.
و در نزد آنهاست زنانى كه از غير شوهر نظر فروهشته، همگونان با يكديگر در سنّ و جمال و همگونان با همسر در نور و كمال اند.
چون اهل بهشت به انواع فواكه و اشربه و حور العين و ساير نعمت ها با عزّت و جلال
ص:129
متنعّم شوند فرشتگان به آنها گويند: اين نعمت ها همان است كه براى روز حساب وعده داده مى شديد.
اين نعمت ها روزى ماست كه به بندگان متّقى خود عطا كرديم و هرگز آن را پايانى نيست.
و شايد اين جمله، كلام بهشتيان باشد كه مى گويند: كه اين نعمت ها روزى ماست كه از طرف خداى منّان بما ارزانى داشته شده و هرگز آن را انقطاع و زوالى نيست.
(آيه 55-60) (هَذَا وَ إِنَّ لِلطَّغِينَ لَشَرَّ مََابٍ * جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمِهَادُ * هَذَا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَ غَسَّاقٌ * وَ ءَاخَرُ مِن شَكْلِهِى أَزْوَ جٌ * هَذَا فَوْجٌ مُّقْتَحِمٌ مَّعَكُمْ لَامَرْحَبَام بِهِمْ إِنَّهُمْ صَالُواْ النَّارِ * قَالُواْ بَلْ أَنتُمْ لَامَرْحَبَام بِكُمْ أَنتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنَا فَبِئْسَ الْقَرَارُ)
اعراب و لغت:
حميم خبر هذا است، و غسّاق عطف به آن است. حميم يعنى آب داغ و جوش آمده، و غسّاق يعنى چرك بسيار بد بو، أزواج به معنى انواع و اقسام است. مقتحم اسم فاعل از باب افتعال و اقتحام به معنى داخل شدن در چيزى با سختى و شدّت است.
تفسير:
اين است حال و محلّ متّقيان و حتماً براى طغيانگران بازگشتى بد و بدترين محلّ بازگشت است.
محلّ بازگشت آنها جهنمى است كه در آن وارد مى شوند و حرارت آن را مى چشند و
ص:130
جهنّم، بد آرامگاهى است.
اين آب جوشان و چركاب سوزان جهنّم است كه بايد آن را بچشند.
و انواع عذاب ها و خوردنى هاى ديگرى از جنس آن كه بايد بچشند.
و به سران و رؤساى ضلالت از دانشمندان سوء و حاكمان جائر هنگام وارد شدن پيروانشان در آتش جهنّم گفته مى شود: اينان گروهى از پيروان شما هستند كه به اجبار با شما وارد آتش شده اند.
آنها (سران ضلالت) دربارۀ پيروانشان مى گويند: خوشى و وسعت مباد بر آنها، چرا كه آنها نيز وارد آتش و چشندۀ آن اند.
شايد مقصود اين باشد كه خود آنها (نه ما) خود را جهنمى كرده اند.
پيروان آنها چون اين كلام را از سران ضلالت و رؤساى خود بشنوند مى گويند: بلكه بر شما خوشى مباد؛ زيرا شما اين آتش را براى ما پيش آورديد و آتش جهنّم، بد قرارگاهى است.
(آيه 61) (قَالُواْ رَبَّنَا مَن قَدَّمَ لَنَا هَذَا فَزِدْهُ عَذَابًا ضِعْفًا فِى النَّارِ)
تفسير:
و باز مى گويند: پروردگارا، هر كس اين وضع را براى ما پيش آورده، او را عذابى دوچندان در آتش بيفزاى، يك عذاب براى خودش و عذابى ديگر براى اين كه ما را گمراه كرده است.
(آيه 62-64) (وَ قَالُواْ مَا لَنَا لَانَرَى رِجَالًا كُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ الْأَشْرَارِ * أَتَّخَذْنَهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زَاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصَرُ * إِنَّ ذَ لِكَ لَحَقٌّ تَخَاصُمُ أَهْلِ النَّارِ)
ص:131
اعراب:
ما مبتدا، و لنا خبر آن است، و لا نرى حال از ضمير لنا است. تخاصُم بدل از ذلك مى باشد و احتمالات ديگر هم در آن هست.
تفسير:
كفّار و مشركان كه در دنيا مؤمنان را اراذل و اشرار مى خواندند هنگامى كه به جهنّم روند گويند: ما را چه شده كه مردانى را كه در دنيا از اشرار و بدان مى شمرديم در اين جا نمى بينم؟!
روايت شده كه حضرت باقر عليه السلام به اصحاب خود فرمود كه:
مرادِ كفّار از رجالى كه در اين آيه واقع شده شماييد، و به خدا سوگند مى خورم كفّار هيچ فردى از افراد شما را در جهنّم نخواهند ديد. (1)أَتَّخَذْنَهُمْ سِخْرِيًّا...: آيا آنها را به ناحق به مسخره گرفتيم و اكنون آنها در بهشت هستند يا چشمان ما از آنها منحرف شده است وگرنه آنها هم همين جا مى باشند؟!
به يقين اين مخاصمه و ستيزه گرىِ اهل آتش جهنّم (تابع و متبوع) با يكديگر، ثابت و واقع شدنى است.
(آيه 65 و 66) (قُلْ إِنَّمَآ أَنَا مُنذِرٌ وَ مَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّا اللَّهُ الْوَ حِدُ الْقَهَّارُ * رَبُّ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَاالْعَزِيزُ الْغَفَّرُ)
تفسير:
اى پيامبر، بگو جز اين نيست كه من بيم دهندۀ از معاصى و ترسانندۀ از عقاب الهى هستم و بس (نه مأمور به جنگ و نه فعلاً موظّف به اجراى احكام و نه پاداش و كيفردهنده)
ص:132
و هيچ معبودى مستحقّ پرستش نيست جز خدايى كه مستجمع تمام صفات كماليه و منزّه از تمام نقايص و يكتا در الوهيت و ربوبيت و عبادت و اطاعت، و قهّار و غالب بر همۀ هستى است.
همان خدايى كه پروردگار آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آن دو است مى باشد خداى مقتدر و شكست ناپذير بسيار آمرزنده.
(آيه 67 و 68) (قُلْ هُوَ نَبَؤٌاْ عَظِيمٌ * أَنتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ)
تفسير:
قُلْ هُوَ نَبَؤٌاْ عَظِيمٌ: اى پيغمبر، به امّت خود بگو: آنچه ذكر شد از عقوبت قيامت، خبرى بزرگ و امرى سترگ است.
يا بگو: اين قرآن و خبر از قيامت و عقوبت آن خبرى بزرگ است؛
كه شما از آن روى گردانيد.
برخى از مفسّران گويند: ضمير «هو» به قرآن بر مى گردد؛ يعنى: اى پيغمبر، به امّت خود بگو: اين قرآن خبر عظيم و كلامى بزرگ است؛ زيرا معجزۀ باقيۀ پيغمبر و متضمّن اخبار انبيا و بيان احوال قيامت است، و عمل به آن موجب سعادت و نجات است، و شما بايد در آن تدبّر و تأمّل كنيد براى عمل؛ لكن از آن اعراض مى كنيد و از عمل به آن روى مى گردانيد.
(آيه 69 و 70) (مَا كَانَ لِىَ مِنْ عِلْمِم بِالْمَلَإِ الْأَعْلَى إِذْ يَخْتَصِمُونَ * إِن يُوحَى إِلَىَّ إِلَّآ أَنَّمَآ أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ)
تفسير:
[بگو:] مرا پيش از اين به گفتگوى ملأ اعلى و فرشتگان عالم بالا دربارۀ خلقت آدم، يا گفتگوى فرشتگان و آدم و ابليس، علمى نبود.
ص:133
شايد مقصود اين باشد من كه پيش تر علمى به گفتگوى آنها نداشتم، بدون مطالعۀ كتابى و يا ياد گرفتن از استادى قصه و گفتگوى آنها را به وجهى كه در كتب گذشته ياد شده ذكر مى كنم و اين بهترين دليل است بر اين كه از عالم غيب به من وحى مى شود.
و به من چيزى وحى نمى شود مگر اين كه من بيم دهندۀ آشكار هستم و بس.
از اين جا تا آيۀ 85 گفتگوى در ملأ اعلى را ياد مى كند.
(آيه 71-74) (إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَلِكَةِ إِنِّى خَلِقُم بَشَرًا مِّن طِينٍ * فَإِذَا سَوَّيْتُهُو وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُواْلَهُو سَجِدِينَ * فَسَجَدَ الْمَلَلِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلَّآ إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَفِرِينَ)
تفسير:
براى توجّه به گفتگو و محاجّه ملأ اعلى به ياد آر هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: همانا من تصميم بر آفريدن بشرى از گل دارم.
پس چون ساخت كالبد او را كامل كردم و از روح خود (موجود زندگى بخش مخلوق و منسوب به خود) در آن دميدم، پس همگى سجده كنان در برابر او درافتيد.
نكته: اسناد تسويه و نفخ و اضافۀ روح به ذات خود، اضافۀ تشريفى است و دالّ است بر تكريم و تشريف حضرت آدم عليه السلام.
فَسَجَدَ الْمَلَلِكَةُ...: پس فرشتگان همگى يكسره سجده كردند و هيچ كدام از سجده كردن بر آدم ابا ننمودند.
مگر ابليس كه تكبر ورزيد و سجده نكرد و پيش از آن از كافران بود يا با اين سجده نكردن از كافران گرديد.
ص:134
(آيه 75-78) (قَالَ يَإِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَىَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ * قَالَ أَنَا خَيْرٌمِّنْهُ خَلَقْتَنِى مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُو مِن طِينٍ * قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ * وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتِى إِلَى يَوْمِ الدِّينِ)
لغت:
همزه در أستكبرت همزۀ استفهام است. عالين در اصل عاليين بوده است.
تفسير:
خداوند گفت: اى ابليس، چه چيز تو را مانع شد از اين كه به چيزى كه من با دو دست خود بلاواسطه و با ارادۀ خود آفريدم يا با يدِ قدرت كاملۀ خود آفريدم سجده كنى؟ آيا تكبر ورزيدى يا واقعاً از برترين ها بودى؟
بعضى از مفسّران گفته اند: از آيۀ شريفه استفاده مى شود كه گروهى از فرشتگان مأمور به سجده نبوده اند و مقصود از عالين و برترين ها آنها هستند.
در پاسخ، چيزى شبيه شقّ دوم را اختيار كرد و گفت: من از آدم، بهترم زيرا مرا از آتش آفريدى و او را از گل، و آتش از گل بهتر است. پس تولد يافتۀ از بهتر نيز بهتر خواهد بود و ندانست و يا نخواست بداند كه فضيلت به مادۀ اصلى خلقت كه آتش باشد يا گل نيست؛ بلكه فضيلت به برترى در علم و كمال و معارف است و آن را آدم دارا بود.
خداى متعال فرمود: پس از آن جا (از آسمان ها و از ميان فرشتگان و از مقام قرب الهى) بيرون رو كه تو حتماً رانده شدۀ از رحمت الهى و دورماندۀ از رتبۀ كرامت هستى.
و به يقين لعنت من بر تو خواهد بود تا روز جزا؛ يعنى براى هميشه از رحمت الهى دور خواهى بود و شامل حال تو نخواهد شد.
ص:135
(آيه 79-83) (قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِى إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ * قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ * إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ * قَالَفَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ)
تفسير:
ابليس گفت: پروردگارا، اكنون كه مرا از رحمت خود دور گردانيدى و ملعون و مطرود درگاه تو شدم، پس مرا تا روزى كه مردم برانگيخته مى شوند مهلت ده؛ يعنى تا روز قيامت زنده باشم.
خداى تعالى گفت: همانا تو از مهلت يافتگانى.
تا روز زمان معيّن (روزى كه تكليف از انسان ها با نفحۀ اوّل صور سلب گردد يا همۀ مردم بميرند).
چون ابليس وعدۀ مهلت و زنده ماندن را شنيد گفت: به عزتت سوگند كه همگى آنها را (نسل آدم را تا انقراضشان) اغوا نموده و از راه راست به در مى كنم.
مگر بندگان خالص شده و برگزيدۀ تو از ميان آنها را، كه روح و جسدشان را از پليدى كفر و فسق و گناه خالص نموده اى.
(آيه 84 و 85) (قَالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ * لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَ مِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ)
اعراب:
فالحقّ مبتدا و خبر آن «منّى» در تقدير است. يا تقدير آن «فأنا الحق» است كه حق خبر مى شود. والحقَّ مفعول أقول است.
تفسير:
خداوند فرمود: حق از من است يا من خداى بر حقّم و حق مى گويم.
ص:136
حتماً جهنّم را از تو و همۀ ذرّيّه و قبيلۀ تو و از هر كس از بشر كه از تو پيروى كند يكسره پر خواهم كرد.
(آيه 86-88) (قُلْ مَآ أَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مَآ أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ * إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَلَمِينَ * وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُوبَعْدَ حِينِم)
لغت:
لتعلمنّ در اصل لتعلمونَّ بوده است.
تفسير:
اى پيامبر، بگو: من بر اين رسالت و اداى وحى و هدايت شما به راه حق هيچ پاداشى از شما نمى طلبم و من از كسانى كه چيزى را بر خود ببندند و ادّعاى بى جا كنند نيستم.
پيامبرى من و كتاب آسمانى من واقعيت دارد.
اين قرآن جز تذكّر و يادآورى براى همۀ جهانيان نيست.
و البته خبر آن را پس از مدّتى خواهيد دانست، (به تدريج) تا انقراض نسل بشر حقايق و معارف آن براى جامعۀ انسانى و پيروزى آن بر ساير اديان روشن خواهد شد.
تنبيه: آيۀ شريفه دالّ است بر آن كه مقام شامخ نبوى اعلى و اجل است از آن كه داخل در متكلفين باشد.
و تكلف از خصلت هاى مذموم و نكوهيده است.
در نصايح لقمان حكيم به فرزند خود آمده است:
وللمتكلّف ثلاثُ علامات: يُنازِعُ مَن فَوقَه، و يَقولُ ما لا يَعلم، و يتعاطا فيما لا يَنال.
براى متكلف سه علامت باشد: 1 - منازعه نمايد با كسى كه فوق مرتبۀ او باشد.
2 - مى گويد چيزى را كه نمى داند. 3 - دست گيرد كارى را كه انجام آن مقدور او نباشد.(1)
ص:137
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (آيه 1) (تَنزِيلُ الْكِتَبِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ)
اعراب:
من اللّه خبر تنزيل است و يا تنزيل خبر «هذا» است كه در تقدير است.
تفسير:
نازل نمودن و فرو فرستادن اين كتاب بر پيامبر صلى الله عليه و آله از جانب خدايى است كه داراى اقتدار و غلبه بر همه چيز، و متانت و اتقان در تكوين و تشريع، و دانا بر همۀ افعال و اقوال انسان هاست.
(آيه 2) (إِنَّآ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتَبَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّينَ)
ص:138
تفسير:
همانا اين كتاب (قرآن) را به سوى تو به حق و راستى و درستى، نه به باطل و كجى، و بر وفق غرضى برتر و عقلايى فرو فرستاديم. يا به سبب اثبات حق و اظهار احكام معبود مطلق نازل نموديم، پس خدا را در حالى كه اعتقاد به الوهيت و پرستش و طاعت را براى او خالص كرده باشى پرستش كن.
گفته شده: ظاهراً خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله و مراد، امّت اوست. يعنى اى مؤمنان، عبادت خود را از شرك و ريا پاك و پاكيزه داريد.
(آيه 3) (أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ مِن دُونِهِى أَوْلِيَآءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّاللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِى مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِى مَنْ هُوَ كَذِبٌ كَفَّارٌ)
اعراب:
الذين اتّخذوا مبتدا و خبر آن يقولون مى باشد كه قبل از ما نعبدهم در تقدير است.
تفسير:
آگاه باشيد كه آيين و اعتقاد به الوهيت و طاعت و پرستش خالص از آنِ خداست و كسانى كه به جاى خدا سرپرستان و ارباب و معبودهايى از فرشتگان و جن ها و قدّيسين بشر اتّخاذ كرده اند مى گويند: ما آنها را نمى پرستيم جز براى آن كه هر چه بيشتر ما را به خدا نزديك كنند؛ يعنى پرستيدن ما ايشان را به جهت آن است كه از ما شفاعت نمايند و به سبب آن شفاعت، مقرّب درگاه الهى شويم.
ص:139
إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِى مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ: همانا خداى تعالى ميان آنها و مؤمنان در آن چه اختلاف مى كنند در روز قيامت داورى خواهد كرد و حق را از باطل ممتاز سازد.
إِنَّ اللَّهَ...: به درستى كه خداى تعالى كسانى را كه دروغگو هستند (در ادّعاى شفاعت براى معبودهاى پندارى خود) و در حق منعم حقيقى خود كافر و بسيار ناسپاس اند هدايت نمى كند.
(آيه 4) (لَّوْ أَرَادَ اللَّهُ أَن يَتَّخِذَ وَلَدًا لَّاصْطَفَى مِمَّا يَخْلُقُ مَا يَشَآءُ سُبْحَنَهُو هُوَ اللَّهُ الْوَ حِدُ الْقَهَّارُ)
تفسير:
اگر خدا مى خواست (بر فرض، آن طور كه برخى از مشركان ادّعا مى كنند) فرزندى بگيرد حتماً از ميان آنچه مى آفريند آن را كه مى خواست بر مى گزيد؛ لكن او منزّه است از اتّخاذ فرزند، او خداوند يكتا و غالب و مسلّط بر همه چيز است.
(آيه 5) (خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ يُكَوِّرُ الَّيْلَ عَلَى النَّهَارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهَارَ عَلَى الَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَوَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِى لِأَجَلٍ مُّسَمًّى أَلَا هُوَ الْعَزِيزُ الْغَفَّرُ)
لغت:
تكوير به معنى پيچيدن و جمع كردن و نيز به معنى برداشتن مقدارى از چيزى و قرار دادن آن بر روى چيز ديگرى است.
ص:140
تفسير:
در اين آيۀ كريمه براى آگاه كردن بر نفى احتياج او به شريك مى فرمايد: خداى به حق آن ذاتى است كه آسمان ها و زمين را به حق و براى هدفى والا و غرضى حكيمانه آفريد (و در آفرينش آنها آثار قدرت و حكمت او آشكار است و با تدبّر و تفكّر در آنها معرفت به وحدانيت و علم و حكمت او پيدا مى شود).
همواره شب را به تدريج به تناسب فصول و ايام و اقاليم و منطقه ها به روز مى پيچد و روز را به شب مى پيچد و خورشيد و ماه را در تحت ارادۀ خود به نفع بندگانش مسخر نموده هر يك در سير مستقيم يا دايره اى خود تا مدّتى معين كه قيام قيامت است در جريان است.
آگاه باش كه اوست مقتدر شكست ناپذير و بسيار آمرزنده.
(آيه 6) (خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَ حِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَ أَنزَلَ لَكُم مِّنَ الْأَنْعَمِ ثَمَنِيَةَ أَزْوَ جٍ يَخْلُقُكُمْ فِى بُطُونِ أُمَّهَتِكُمْ خَلْقًا مِّن م بَعْدِ خَلْقٍ فِى ظُلُمَتٍ ثَلَثٍ ذَ لِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ)
لغت و اعراب:
أزواج در اين جا به معنى اقسام است. ذلكم مبتدا و ربكم خبر آن است، و له الملك هم خبر دوم آن است.
تفسير:
همۀ شما را از يك فرد انسانى (جدّ اعلايتان آدم) بيافريد، سپس در كيفيت آفرينشتان همسر او حوّا را از نوع او خلق كرد و با ازدواج آنها بنى نوع بشر وجود يافت.
ص:141
وَ أَنزَلَ لَكُم...: و يا آن كه شما جانداران را از يك جاندار تك سلولى آفريد، سپس با تكثير آن برايش جفت قرار داد و از اين راه همۀ جانداران روى زمين پديد آمد.
و براى شما از چهارپايان هشت قسم: شتر، گاو، گوسفند و بز از هر يك نر و ماده از خزاين غيب به جهان شهود فرود آورد و شما و چهارپايانتان را در شكم هاى مادرانتان با آفرينشى پس از آفرينشى (نطفه، علقه، مضغه...) در ميان تاريكى هاى سه گانه (مشيمه و رحم و شكم) مى آفريند.
ذَ لِكُمُ اللَّهُ...: اين است خداوند پروردگار شما، مالكيت و حاكميت جهان هستى از آنِ اوست، جز او معبودى كه سزاوار پرستش باشد نيست. پس چگونه و به كجا از او و از راه حق كه توحيد است برگردانده مى شويد؟!
(آيه 7) (إِن تَكْفُرُواْ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ عَنكُمْ وَ لَايَرْضَى لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ وَ إِن تَشْكُرُواْ يَرْضَهُ لَكُمْ وَ لَاتَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّكُم مَّرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُو عَلِيمُم بِذَاتِ الصُّدُورِ)
لغت:
يرضه در اصل يرضاه، و تزر در اصل توزر بوده است. ذات الصدور يعنى آنچه در سينه ها جا دارد و پنهان است.
تفسير:
اى مردم، اگر كفر بورزيد يا كفران نعمت هاى الهى نماييد، بى ترديد خداوند از شما و شكرگزارى شما بى نياز است و به او ضررى نمى زنيد (بلكه زيان كفر و كفران به خود شما بر مى گردد) و خداوند از روى رحمت، كفر و كفران را بر بندگانش نمى پسندد؛ زيرا كفر و كفران منشأ ضرر و زيان بندگان است.
ص:142
وَ إِن تَشْكُرُواْ...: و اگر شكر گزاريد آن را براى شما مى پسندد؛ زيرا سپاس گزارى شما سبب مزيد نعمت هاى دنيوى و زيادتى اجر اخروى شما گردد.
وَ لَاتَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّكُم مَّرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ: و هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را بر نمى دارد؛ بلكه هر كس جزاى عمل خود را مى بيند. سپس بازگشت شما به سوى پروردگارتان است، پس شما را به آنچه انجام مى داديد و جزاى آن آگاه خواهد ساخت.
إِنَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُورِ: او به آنچه در ميان سينه هاست از تصوّرات و تصديقات و صفات روحى و اسرار مخفيه داناست.
تبصره: در آيۀ شريفه دلالاتى است:
1 - بى نيازى خداوند از ايمان و شكر بندگان.
2 - عدم رضايت و ارادۀ كفرنسبت به بندگان؛ زيرا اراده فرع رضايت است و آيه دالّ است بر عدم رضاى او به كفر بندگان.
3 - شكر نعمت موجب رضاى خداوند و مزيد نعمت است و سود سپاسدارى به بندگان برمى گردد.
4 - اخبار به آن كه وزر و وبال هيچ كس بر ديگرى تحميل نشود و هر كس گرو عمل خود باشد.
5 - اثبات معاد و بازگشت بندگان به قيامت و پاداش يافتن به جزاى اعمال از خير و شرّو طاعت و معصيت.
6 - دانا بودن خداى تعالى به آنچه در سينه ها مخفى و مستور است.
(آيه 8) (وَ إِذَا مَسَّ الْإِنسَنَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُو مُنِيبًا إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُو نِعْمَةً مِّنْهُ نَسِىَ مَا كَانَ يَدْعُواْ إِلَيْهِ مِن قَبْلُوَ جَعَلَ لِلَّهِ أَندَادًا لِّيُضِلَّ عَن سَبِيلِهِى قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحَبِ النَّارِ)
ص:143
لغت:
منيب يعنى بازگشت كننده. خوّله فعل ماضى از باب تفعيل، و تخويل به معنى عطا كردن است. أنداد جمع نِدّ و آن به معنى شريك و مانند است.
تفسير:
چون انسان بى ايمان يا سست ايمان را آسيب و زيانى برسد - مانند خطر غرق و بيمارى مهلك - پروردگار خود را مى خواند در حالى كه به سوى او انابه و بازگشت مى كند و از او كمك مى خواهد، سپس چون نعمتى از جانب خود به او عطا كند و او را نجات دهد و به او كمك كند و آن نقمت و بلا را به نعمت مبدل سازد، او به آن نعمت مشغول و مغرور گشته و آنچه را كه به خاطر آن در گذشته خدا را مى خواند (بلا و خطر و...) فراموش كند و دوباره براى خدا شريكانى از بت و غيره قرار دهد تا مردم را از راه خدا كه دين اسلام است گمراه كند.
اى پيامبر، به اين افراد بگو: به كفر خويش اندك مدّتى برخوردار باش كه حتماً از اهل آتش جهنّم خواهى بود.
(آيه 9) (أَمَّنْ هُوَ قَنِتٌ ءَانَآءَ الَّيْلِ سَاجِدًا وَ قَآلِمًا يَحْذَرُ الْأَخِرَةَ وَ يَرْجُواْ رَحْمَةَ رَبِّهِى قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الَّذِينَ يعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لَايَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الْأَلْبَبِ)
لغت و اعراب:
أمّن در اصل أم من بوده است. و قبل از «أمّن...» جمله اى مانند «الكافرون خير» در تقدير است. «ألباب» جمع لُبّ و آن به معنى عقل است، و اولو الالباب
ص:144
يعنى صاحبان عقل ها.
تفسير:
آيا آن كافر اهل عذاب بهتر است يا كسى كه ساعات شب را در حال سجده و قيام به عبادت و خضوع مشغول است، از عذاب آخرت مى ترسد و به رحمت پروردگار خود اميدوار است؟!
يعنى با وجود كثرت عبادت، مردّد ميان خوف و رجاست.
روايت شده از حضرت باقر عليه السلام كه مراد، كسى است كه نماز شب مى خواند. (1)تبصره: آيه اشعار دارد به آن كه مقام خوف و رجاء مؤمن مساوى است، و در حديث وارد شده:
لَو وُزِنَ خَوفُ المؤمنِ و رجاؤُه لَاعتَدَلا:
اگر موازنه كنند خوف و رجاءِ مؤمن را، با هم مساوى هستند. (2)تتمّه: حضرت امير المؤمنين عليه السلام شبى با قنبر در كوچه اى از كوچه هاى كوفه مى گذشت، به خانه اى رسيد، يكى اين آيه را مى خواند: أَمَّنْ هُوَ قَنِتٌ ءَانَآءَ الَّيْلِ سَاجِدًا وَ قَآئِمًا... قنبر گويد: من آن جا توقف كردم، حضرت گذشت، باز نگريست و فرمود: قنبر ايستاده اى؟ گفتم:
يا امير المؤمنين، آوازى حزين از اين خانه به گوش مى رسد! فرمود: يا قنبر، نَوْمٌ عَلى يَقينٍ خَيْرٌ مِنْ عِبَادَةٍ فى شَكٍّ: خواب نمودن با يقين بهتر از عبادت در شك است. من تعجب نمودم، درب آن خانه را نشان كردم. و بعد تفحُّص نمودم، معلوم شد خانۀ منافقى بود. به امير المؤمنين عرض كردم از كجا دانستى آن قرائت كننده منافق است؟ فرمود: راعى چگونه رعيّت را نشناسد....(3)
قُلْ هَلْ يَسْتَوِى...: بگو: آيا كسانى كه دلايل توحيد و معارف الهيه را مى دانند با آنان
ص:145
كه به معارف الهيه و حقايق ربانيه جاهل اند مساوى و برابرند؟ يا به طور كلّى آيا كسانى كه عالم هستند با كسانى كه عالم نيستند برابرند؟! (استفهام انكارى است؛ يعنى برابر و يكسان نيستند).
جز اين نيست كه صاحبان عقل خالص و خرد ناب، با اين آيات متذكر و پندپذير مى شوند.
تحقيق: از جملۀ مطالبى كه عُرف و عقل و شرع به صحّت آن متحدند، عدم تساوى عالم با جاهل است. برخى از دانشمندان گفته اند: معقولات منقسم شوند به موجود و معدوم، و شك نيست كه موجود اشرف باشد؛ موجود هم منقسم شود به جماد و نامى، و شك نيست كه نامى اشرف باشد؛ نامى هم منقسم شود به حساس و غير آن، و شك نيست كه حساس اشرف باشد؛ حساس هم دو قسم شود عاقل و غير عاقل، و شك نيست كه عاقل اشرف باشد؛ عاقل هم منقسم شود به عالم و جاهل، شك نيست كه عالم اشرف باشد؛ پس عالم، اشرف معقولات خواهد بود. بنابراين هيچ چيز به مقام علم و عالم نخواهد رسيد.
از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله:
اُغْدُ عَالِماً أوْ مُتَعَلِّماً أوْ مُسْتَمِعاً أوْ مُحِبّاً لَهُمْ، وَلاَ تَكُنِ الْخَامِسَ فَتَهْلَكُ:(1)
همواره صبح كن در حالى كه يا عالم يا متعلم يا مستمع علم يا دوستدار آنها باشى و نبوده باش پنجمى كه هلاك شوى.
حضرت صادق عليه السلام فرمايد:
نَحْنُ الَّذين يَعْلَمُونَ، وَعَدُوُّنَا الَّذينَ لاَ يَعْلَمُونَ، وَشيعَتُنَا اولُو الْألْبَابِ:(2)
[در آيۀ مورد بحث] مصداق «الذين يعلمون» ما هستيم و دشمنان ما مصداق الذين لا يعلمون هستند و شيعيان ما مصداق اولوالالباب اند.
ص:146
(آيه 10) (قُلْ يَعِبَادِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ رَبَّكُمْ لِلَّذِينَ أَحْسَنُواْ فِى هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَ أَرْضُ اللَّهِ وَ سِعَةٌ إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّبِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ)
اعراب:
يا عبادِ در اصل يا عبادى بوده. حسنة مبتدا، و للذين... خبر آن است.
أجرهم مفعول دوم يوفّى است.
تفسير:
اى پيامبر، به بندگان من بگو: خداى متعال مى فرمايد: اى بندگان من كه به وحدانيت من و به پيامبر من ايمان آورده ايد، از مخالفت با پروردگارتان بترسيد و پرهيز كنيد.
براى كسانى كه در اين دنيا اعتقاد و عمل نيك دارند - يا براى كسانى كه در دنيا با دادن صدقات واجبه و مستحبه به خود احسان كرده اند - پاداشى نيكو در دنيا و آخرت است.
وَ أَرْضُ اللَّهِ وَ سِعَةٌ: و زمين خداوند فراخ و گسترده است.
يعنى: اگر براى شما امكان ندارد يا بسيار سخت است كه در وطن خود عبادت كنيد و اظهار شعائر اسلام نماييد، از آن جا مهاجرت كنيد و خود را به بلاد اسلام برسانيد. آيۀ شريفه عام است نسبت به اهل ايمان كه از بلاد شرك به بلاد اسلام هجرت كرده و فارغ البال به وظايف دينى مشغول شوند. و چون اين هجرت، موجب مشقّت و تحمّل زحمت است لذا فرمايد:
إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّبِرُونَ أَجْرَهُم بِغَيْرِ حِسَابٍ: جز اين نيست كه پاداش صابران، تمام و كامل و بى حساب و بى شمار داده مى شود.
ص:147
(آيه 11 و 12) (قُلْ إِنِّى أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّينَ * وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ)
تفسير:
اى پيامبر، بگو من مأمور شده ام كه خدا را در حال اخلاص در طاعت و اعتقاد، پرستش كنم؛ يعنى مأمور شدم به اين كه موحّد باشم و فقط به الوهيت و ربوبيت او معتقد باشم و فقط او را پرستش و عبادت كنم.
و مأمور شده ام كه نخستين فرد از تسليم شوندگان به اين دين و كتاب باشم؛ يعنى در ايمان و اسلام و اعمال صالحه از همه سبقت گرفته و اسبق از همه باشم.
(آيه 13) (قُلْ إِنِّى أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّى عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ)
تفسير:
اى پيامبر، بگو: همانا اگر پروردگارم را عصيان كنم (طريق توحيد را بگذارم و دين و آيين باطل شما را اختيار كنم) از عذاب روزى بزرگ (روز قيامت) بيم دارم و مى ترسم.
(آيه 14) (قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصًا لَّهُو دِينِى)
اعراب:
اللّه مفعول أعبد است، و دينى مفعول مخلصاً مى باشد.
ص:148
تفسير:
اى پيامبر، به مشركان (و به همگان) بگو: من فقط خدا را در حالى كه دينم (اعتقاد و طاعتم) را براى او خالص كرده ام (دين را از شرك و عبادت را از ريا خالص كرده ام) مى پرستم.
(آيه 15) (فَاعْبُدُواْ مَا شِئْتُم مِّن دُونِهِى قُلْ إِنَّ الْخَسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ أَلَاذَ لِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ)
لغت:
«أهليهم» جمع اهل اهلين است و نون آن به خاطر اضافه شدن به هم حذف شده است.
تفسير:
پس شما اى كافران و مشركان، بجز او و بجاى او هر چه را خواستيد بپرستيد. شايد مقصود، تهديد باشد؛ يعنى بعد از اتمام حجّت و روشن شدن حقانيت اسلام اين شما هستيد كه به اختيار خود با عقل و فطرت خود مخالفت مى كنيد و پى آمد و عذاب آن را هم خواهيد ديد.
قُلْ إِنَّ الْخَسِرِينَ...: بگو: بى ترديد زيانكاران واقعى كسانى هستند كه نفس خود و كسان خود را در روز قيامت به زيان داده باشند؛ يعنى در قيامت نه از خود و نه از كسان خود سودى نخواهند برد، پس نسبت به اين هر دو زيانزده شده اند.
آگاه باشيد كه آن همان خسران مبين و زيان آشكار است.
(آيه 16) (لَهُم مِّن فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِّنَ النَّارِ وَ مِن تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذَ لِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِى عِبَادَهُو يَعِبَادِ فَاتَّقُونِ)
ص:149
لغت:
ظلل جمع ظلّه و آن به معنى سايبان است. يخوّف فعل مضارع و مصدرش تخويف و آن به معنى ترساندن است.
تفسير:
براى آنها از بالاى سرشان سايه بان هايى از آتش و از زير پايشان نيز سايه بان هايى آتشين در طبقۀ پايين است. اين عذاب است كه خداوند، بندگانش را به آن بيم مى دهد و مى ترساند تا اوامر او را اطاعت و از سركشى و نافرمانى اجتناب كنند تا گرفتار آن نشوند.
يَعِبَادِ فَاتَّقُونِ: اى بندگان من، چون چنين عذابى در پى مخالفت با خداست پس تقوا پيشه كنيد و موجبات سخط و غضب مرا فراهم نكنيد.
تنبيه: خالق منّان از راه لطف نسبت به بندگان با بيان شمه اى از آتش جهنّم آنها را تهديد فرمايد كه شايد متنبّه شده پرهيزكار شوند و خود را به مخالفت اوامر و نواهى الهى مورد سخط و غضب الهى قرار ندهند كه عذاب الهى را ياراى تحمّل نيست.
(آيه 17 و 18) (وَ الَّذِينَ اجْتَنَبُواْ الطَّغُوتَ أَن يَعْبُدُوهَا وَ أَنَابُواْ إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُو أُوْلَلِكَ الَّذِينَ هَدَلهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَلِكَ هُمْ أُوْلُواْ الْأَلْبَبِ)
لغت:
مقصود از طاغوت در اين جا بت ها و شيطان است. «أن يعبدوها» بدل از طاغوت، و مفعول اجتنبوا است.
تفسير:
و كسانى كه از هر طاغوت سركشى و معبودى جز او دورى گزيدند كه مبادا آنها را
ص:150
پرستش كنند و به سوى خدا از روى يقين بازگشتند بشارت باد آنها را. يعنى يا در حال حيات، پيامبر صلى الله عليه و آله به آنها بشارت ثواب مى دهد و يا هنگام وفات، فرشتگان به آنها بشارت ثواب مى دهند.
فَبَشِّرْ عِبَادِ...: پس مژده بده بندگان مرا آنان كه سخنان را گوش مى دهند و از بهترين آنها پيروى مى كنند، آنها هستند كه خداوند هدايتشان كرده و آنها هستند كه صاحبان خرد ناب اند.
در «بيان پيروى از بهترين سخن ها» گفته شده است: يعنى: 1 - عمل كنند به آن قولى كه اقرب به حق و صواب است. 2 - آن كه قرآن و غير آن را استماع كنند، پس تابع قرآن شوند و غير آن را بگذارند. 3 - پيروى حق نمايند كه قول خداست و از باطل كه گفتار نفس و شيطان است محترز باشند.
پس بندگان خردمند، آنان اند كه احسن اقوال را كه قرآن است از زبان حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله استماع نموده و از آن پيروى نمايند.
(آيه 19) (أَفَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذَابِ أَفَأَنتَ تُنقِذُ مَن فِى النَّارِ)
اعراب:
جملۀ «أ فأنت تخلّصه من النار» يا جملۀ «كمن وجبت له الجنّة» بعد از جملۀ اوّل در تقدير است. و جملۀ دوم يعنى «أ فأنت تنقذ من فى النار» مستأنفه است.
تفسير:
آيا پس كسى را كه كلمۀ عذاب دربارۀ او به خاطر سوء اختيارش كه كفر را بر ايمان اختيار كرده، در علم ازلى الهى و لوح محفوظ، محقّق و ثابت شده تو مى خواهى نجات دهى؟! (استفهام انكارى است) يعنى نجات نمى يابد و يا آيا كسى كه كلمۀ عذاب دربارۀ او محقّق شده با كسى كه مستحقّ ثواب و سزاوار بهشت است يكسان اند (هرگز).
ص:151
آيا كسى را كه در ميان آتش است - يعنى با اعتقاد باطل و گناه، براى خود آتش فراهم كرده - تو مى توانى او را نجات دهى؟! (نه، تو قدرت ندارى او را از جهنّم نجات دهى. بايد خود او از موجبات رفتن در آتش اجتناب مى كرد).
(آيه 20) (لَكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْاْ رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِّن فَوْقِهَا غُرَفٌ مَّبْنِيَّةٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ وَعْدَ اللَّهِ لَايُخْلِفُ اللَّهُ الْمِيعَادَ)
لغت:
غرف جمع غرفه و آن در اين جا به معنى قصر است. ميعاد به معنى وعده است.
تفسير:
لكن كسانى كه از پروردگارشان پروا داشتند و از مخالفت با او و شرك و گناه پرهيز مى كردند براى آنها غرفه هايى است در بهشت كه بر بالاى آنها نيز غرفه هايى است ساخته شده، كه از زير آنها نهرها روان است. وعدۀ خداست و خدا هرگز خلف وعده نمى كند.
(آيه 21) (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَسَلَكَهُو يَنَبِيعَ فِى الْأَرْضِ ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِى زَرْعًا مُّخْتَلِفًا أَلْوَ نُهُو ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَلهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَجْعَلُهُو حُطَمًا إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَذِكْرَى لِأُوْلِى الْأَلْبَبِ)
لغت و اعراب:
سلك فعل ماضى به معنى داخل كرد. ينابيع جمع ينبوع به معنى چشمه است. و نصب ينابيع يا به خاطر تقدير «فى» است و يا مفعول دوم سلك مى باشد. حطام به معنى خورد شده و ريز ريز شده است.
ص:152
تفسير:
آيا نديدى - اى بيننده - كه خداوند از آسمان آبى به صورت باران و برف و تگرگ فروفرستاد، پس آن را در زمين وارد چشمه سارها و كاريزهاى جارى نمود، آن گاه به وسيلۀ آن گياهانى به انواع گوناگون و رنگ هاى گوناگون (سبزيجات و حبوبات و ميوه جات، قرمز و سبز و سفيد و زرد و غيره) بيرون مى آورد. سپس رشد آنها تمام شده و پس از طراوت خشك مى شود پس آن را زرد شده مى بينى، سپس آنها را به صورت خاشاك ريزه ريزه شده و درهم شكسته و خردشده مى گرداند. إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَذِكْرَى لِأُوْلِى الْأَلْبَبِ: همانا در آفرينش و به حالات مختلف در آوردن و فنا كردن اينها تذكّر و تنبهى براى صاحبان خرد ناب است (تذكّر به فناى دنيا و مسألۀ زنده شدن بعد از مرگ).
يا تذكّرى است كه در آن تفكّر نمايند و به صانع عالم عارف شوند و به قدرت او سبحانه و به مبدأ و معاد و بعث و نشور عالم گردند.
يا در آن پندى است براى اهلِ خِرد كه تشبيه نمايند اموال دنيا را به آن زراعت تر و تازه و بر آن اعتماد نكنند، چون پس از اندك زمانى طراوت آن به پژمردگى و فنا مبدل مى گردد.
(آيه 22) (أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُو لِلْإِسْلَمِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِى فَوَيْلٌ لِّلْقَسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ أُوْلَلِكَ فِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ)
اعراب و لغت:
قلوبهم فاعل قاسيه است. و قاسيه اسم فاعل و مصدر آن قساوت و قساوت قلب به معنى سنگ دلى است.
ص:153
تفسير:
آيا كسى كه خداوند، سينۀ او را براى پذيرش اسلام و معارف و احكام آن گشاده گرانيده، پس او در زندگى خود بر پايۀ نورى از جانب پروردگارش (دينى كه راه هاى اعتقاد و عمل را روشن مى كند) مى باشد، مانند كسى است كه تاريك دل و سنگ دل است و از قبول حق به جهت اصرار بر عناد و عدم تدبّر در دليل ها و معجزات پيامبر خوددارى مى كند؟ (استفهام انكارى است؛ يعنى هرگز مساوى و برابر نيستند).
ابن مسعود روايت نموده كه پيامبر صلى الله عليه و آله اين آيه را تلاوت نمود و ما سؤال نموديم از شرح صدر؟ فرمود:
نُورٌ يَقْذِفُهُ اللّهُ فى قَلْبِ الْمُؤْمِنِ فَيَشْرَحُ صَدْرَهُ وَيَنْفَسِحُ، قَالُوا: فَهَلْ لِذلِكَ مِنْ أمَارَةٍ يُعْرَفُ بِهَا؟ قال: نَعَمْ، الْإنَابَةُ إلى دَارِ الْخُلُودِ، وَالتَّجَافى عَنْ دَارِ الْغُرُورِ، وَالاِسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِهِ:
نورى است كه خداى تعالى در قلب مؤمن مى اندازد، پس بگشايد براى او سينه اش را و وسيع گرداند. عرض كردند: علامتى دارد؟ فرمود: بلى، بازگشت (توجّه) به آخرتِ باقى و گذشتن از دلبستگى به دنياى فانى و مهيّا شدن براى مرگ قبل از آمدن آن.(1) در بعضى تفاسير آمده است كه اين آيه در شأن حضرت امير المؤمنين عليه السلام(2) نازل شده و به جهت كمال يقين و معرفت، آن حضرت فرمود:
لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقيناً.(3)
فَوَيْلٌ لِّلْقَسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ...: پس واى به حال كسانى كه دل هايشان در اثر غفلت از ياد خدا سخت گرديده يا دل هايشان سخت است به گونه اى كه هرگاه خدا نزد آنها ياد شود هيچ تذكّر و تنبهى نيابند. آنها در گمراهى آشكارى هستند كه گمراهى شان بر هيچ
ص:154
انسان با ايمان و آگاهى پوشيده نيست.
در تفسير منهج از رسول اكرم صلى الله عليه و آله:
إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ كُلَّ قَلْبٍ حَزينٍ خَاشِعٍ رَحيمٍ، يُعَلِّمُ النَّاسَ خَيْراً، وَيَدْعُو إلى طَاعَةِ اللّهِ، وَيُبْغِضُ كُلَّ قَلْبٍ سَاهٍ لَايُعَلِّمُ النَّاسَ خَيْراً، وَلَا يَدْعُو إلى طَاعَةِ اللّهِ، وَيَنَامُ اللَّيْلَ كُلَّهَا وَلَا يَذْكُرُ اللّه:(1)
به درستى كه خداى تعالى هر دل اندوهگين و خاشع و مهربان را كه به مردم خير را ياد دهد و آنان را به طاعت الهى دعوت كند دوست دارد، و هر قلب غافل كه به مردم خير را تعليم نكند و آنان را به طاعت الهى دعوت ننمايد و تمام شب را بخوابد و خدا را ياد ننمايد، دشمن دارد.
(آيه 23) (اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَبًا مُّتَشَبِهًا مَّثَانِىَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ ذَ لِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِى بِهِى مَن يَشَآءُ وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُو مِنْ هَادٍ)
لغت:
متشابه در اين جا به معنى شبيه بودن برخى به برخى ديگر است.
مثانى جمع «مثنيّه» و آن به معنى معطوفه است؛ يعنى آيات قرآن به هم عطف شده و مربوط به هم است. و يا جمع مثنى به معنى تكرار است.
تفسير:
خداوند، بهترين گفتار را فرو فرستاد به صورت كتابى كه تمام آيات آن در فصاحت
ص:155
لفظ و متانت بيان و عمق محتوا شبيه يكديگر و هر يك از آياتش معطوف به ديگرى و روشنگر و مفسّر ديگرى است.
يا كتابى كه آيات آن شبيه يكديگر است و مشتمل است بر تكرار قصه ها و امر و نهى ها و وعد و وعيدها و مواعظ و نصايح.
يا شامل است بر امور متقابله چون امر و نهى و وعد و وعيد و ذكر ثواب و عذاب و بهشت و جهنّم و مؤمن و كافر و غير آن، امّا هر چند تلاوت آن تكرار شود موجب ملال نشود، و اگر در آن تكرار نباشد در نفوس رسوخ پيدا نكند و لذا حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله سه مرتبه يا چهار مرتبه نصايح و مواعظ را بر اصحاب تكرار مى فرمود و سعى مى نمود تا آن در قلوب ايشان مركوز شود و در سينه ها ثابت شود.
تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ...: ديگر از صفات قرآن آن كه از شنيدن آن پوست هاى بدن كسانى كه از پروردگارشان مى ترسند به لرزه مى افتد. خلاصۀ معنى، آن كه هرگاه مؤمنان، آيات وعيد قرآن را استماع كنند يا تلاوت نمايند، خشْيَت عظيم به ايشان عارض مى شود به طورى كه پوست هاى بدن ايشان به لرزه درمى آيد، سپس پوست ها و دل هايشان به سوى ياد خدا نرم شده و آرامش و اطمينان به خدا پيدا مى كنند.
ابن عباس از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت نموده كه فرمود: هرگاه كه پوست بنده از ترس خدا بلرزد گناهان او ريخته شود همچنان كه برگ ها از درخت خشك ريخته مى شود.(1)
ذَ لِكَ هُدَى اللَّهِ: اين حالت، هدايت خداوند است كه هر كه را بخواهد به آن راهنمايى مى كند و توفيق هدايت شدن را به او عنايت مى نمايد كه در ادلّۀ واضحه و حجّت هاى روشن دين تأمّل و تدبّر كند و به صراط مستقيم برسد و هر كه را خداوند در گمراهى واگذارد - يعنى كسى را كه بعد از اتمام حجّت، باز او به عناد و انكار خود ادامه دهد به گمراهى واگذارد و او را از توفيق محروم نمايد - براى چنين كسى هرگز هادى و راهنمايى نخواهد بود.
حاصل آن كه مراد كسانى هستند كه به سوءِ اختيار خود از حق اعراض كنند و به هيچ گونه هدايت نيابند، و بعد از اتمام حجّت، خداوند، آنها را به همان ضلالت واگذارد و نشانۀ
ص:156
هدايت كه خوف عقاب و رجاء ثواب است از آنها بروز نكند. در اين صورت هيچ هادى براى اين جماعت نخواهد بود.
(آيه 24) (أَفَمَن يَتَّقِى بِوَجْهِهِى سُوءَ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ قِيلَ لِلظَّلِمِينَ ذُوقُواْ مَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ)
اعراب:
جملۀ «كمن هو آمن...» بعد از يوم القيامه در تقدير است.
تفسير:
آيا كسى كه (به واسطۀ بسته بودن دست هايش) با صورت خود از عذاب بد و سخت در روز قيامت مى پرهيزد مانند كسى است كه ايمن از هر عذاب و در بهشت باشد؟! (استفهام انكارى است يعنى هرگز مساوى نيستند و عقل سليم هم حكم به عدم تساوى مى نمايد).
وَ قِيلَ لِلظَّلِمِينَ: و به ستمكاران گفته مى شود - يعنى خازنان و مأموران جهنّم به ستمكاران (كفّار و گناهكاران) مى گويند -: بچشيد كيفر آنچه را از گناهان و تكذيب انبيا و شرك و كفر به دست مى آورديد و مرتكب مى شديد، و يا تجسم و تبلور يافتۀ عينى آن اعمال و عقايد را بچشيد.
(آيه 25) (كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتَلهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لَايَشْعُرُونَ)
تفسير:
كسانى كه پيش از اينان بودند نيز پيامبران خود را تكذيب نمودند، پس عذاب الهى از
ص:157
جايى كه حدس نمى زدند و به خاطرشان خطور نمى كرد بر آنها وارد شد؛ يعنى در حال امنيت و رفاه و غفلت، عذاب بر آنها نازل شد.
(آيه 26) (فَأَذَاقَهُمُ اللَّهُ الْخِزْىَ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَابُ الْأَخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ)
تفسير:
پس خداوند، خوارى و رسوايى و ذلّت را در زندگى دنيا (با غرق شدن و صيحۀ آسمانى و زلزله و سنگباران و مسخ و قتل و اسيرى و غيره) به آنها چشانيد و مسلَّماً عذاب آخرت - به جهت شدّت و دوام آن - بزرگ تر است اگر مى دانستند. يعنى اگر اهل علم و نظر باشند همانا از آنها عبرت خواهند گرفت.
(آيه 27) (وَ لَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِى هَذَا الْقُرْءَانِ مِن كُلِّ مَثَلٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ)
تفسير:
حقيقت اين است كه ما در اين قرآن براى مردم از هر گونه مثالى زديم (شايد مقصود اين باشد كه ما در قرآن احوال امّت هاى گذشته را بيان كرديم) كه تا شايد متذكر شوند و عبرت گيرند.
(آيه 28) (قُرْءَانًا عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِى عِوَجٍ لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ)
ص:158
اعراب:
نصب قرآناً به فعل مقدّر است مانند أمدح.
تفسير:
به حق مى دانم اين قرآن را در حالى كه قرآنى است به زبان عربى، يا مدح و ستايش مى كنم قرآنى را كه به زبان عربى است، قرآنى كه بدون هيچ گونه كجى و انحراف در الفاظ و معانى است و هيچ اخلال و تناقض و اختلافى در معانى آن نمى باشد (اين كتاب با اين ويژگى ها را نازل كرديم) تا شايد با تأمّل و تدبّر در آن از كفر و انواع گناهان بپرهيزند.
در تفسير عيّاشى از حضرت صادق عليه السلام:
قال: عَلَيْكُمْ بِالْقُرآنِ، فَمَا وَجَدْتُمْ آيَةً نَجى بِهَا مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ فَاعْمَلُوا، بِهِ وَمَا وَجَدْتُمُوهُ مِمّا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ فَاجْتَنِبُوه:
فرمود: بر شما باد به قرآن، پس آنچه را در قرآن يافتيد كه سبب نجات گذشتگان شده به آن عمل كنيد و آنچه را يافتيد كه سبب هلاك گذشتگان شده از آن اجتناب ورزيد.
(آيه 29) (ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَّجُلاً فِيهِ شُرَكَآءُ مُتَشَكِسُونَ وَرَجُلاً سَلَمًا لِّرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلاً الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْأَكْثَرُهُمْ لَايَعْلَمُونَ)
لغت:
متشاكس اسم فاعل از باب تفاعل و به معنى مشاجره و منازعۀ دو نفر در اثر بدخُلقى است.
تفسير:
خداوند براى مشرك و موحّد به جهت تنبّه همگان مثالى زده است: 1 - مردى بَرده را كه چندين مولاى بدخلق و مختلف الاراده در مالكيت او شريك اند و هر يك او را به سوى
ص:159
دستور و كار خود مى كشد و آن برده نمى تواند همۀ آن دستورها و كارها را انجام دهد و به اين جهت از او راضى نيستند. 2 - و مردى را كه تنها بردۀ يك مالك است كه به هر چه امر كند مزاحمى ندارد و مى تواند انجام دهد و مولا هم از او راضى خواهد بود. آيا اين دو با هم مساوى اند؟! (هرگز مساوى نيستند).
بيان: (استفهام انكارى است) يعنى البته مساوى نباشند؛ يعنى چنان كه مشترك ميان شركا متحير است و نمى داند كه به خدمت كدام قيام نمايد و به چه نوع همه را خشنود سازد؟ انسان مشرك هم در مقابل معبودان پندارى متعدد خود سرگردان است و نمى داند كدام را عبادت كند و اعتماد به ربوبيت كدام نمايد؛ لكن بنده اى كه مملوك يك مالك باشد، با توجّه تمام به موجبات رضاى مولا قيام نمايد و از آنچه مكروه اوست محترز شود. مانند انسان موحّد كه بالكليه روى توجّه به جانب معبود بحق آورده و به عبادت او مشغول و از غير او منقطع است و آنچه رضاى اوست به جا آورد و از آنچه موجب سخط او باشد اجتناب كند و بدين سبب به خير عاجل و ثواب آجل نايل شود.
در تفسير عيّاشى از حضرت امام محمّد باقر عليه السلام:
آن مردى كه خالص است در عبوديت خود و خدمت خدا را مشوب به خدمت غير نساخته، از روى تحقيق، حضرت امير المؤمنين عليه السلام و شيعيان او هستند.(1) و چون اين ضرب المثل سبب هدايت بندگان به ايمان است كه اعظم نعم است، لذا فرمايد: الْحَمْدُ لِلَّهِ: حقيقت و تمام ستايش از آنِ خداست و حقانيت اين امر، مخفى نيست، بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْلَمُونَ: بلكه بيشتر ايشان نمى دانند (يا نادان اند) و به جهت جهالت، غير را شريك خداوند مى پندارند.
(آيه 30) (إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُم مَّيِّتُونَ)
ص:160
تفسير:
تو مسلَّماً خواهى مرد و آنها نيز بى ترديد خواهند مرد.
نكته: اصطلاحاً اين، تسميۀ شىء است به اسم ما يؤول اليه؛ يعنى به كسى كه خواهد مرد (و اكنون زنده است) واژۀ ميّت اطلاق شده است.
(آيه 31) (ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ عِندَ رَبِّكُمْ تَخْتَصِمُونَ)
تفسير:
سپس همۀ شما روز قيامت نزد پروردگارتان مخاصمه خواهيد كرد.
يعنى: تو حجّت آورى بر ايشان كه من در توحيد بر حق بودم و شما در شرك بر باطل بوديد و من با تبليغ رسالت مى خواستم شما را به راه راست هدايت نمايم؛ لكن شما بر طريق لجاج و عناد به ضلالت باقى مانديد.
گفته شده: مدّت بسيار گمان ما آن بود كه اين خصومت در قيامت ميان اهل كتاب و اهل اسلام باشد نه ميان ما؛ زيرا دين ما يكى و خدا و پيغمبر ما يكى است، و چون ديديم كه مسلمانان نيز تيغ، كشيده يكديگر را كشتند دانستيم كه در قيامت، خصومت ميان ما مسلمانان هم خواهد بود.
بنابراين معنى آيه از شمول و عموم بيشتر برخوردار است.
(آيه 32) (فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جَآءَهُو أَلَيْسَ فِى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْكَفِرِينَ)
لغت:
ممكن است مراد از صدق، صادق يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله باشد.
مثوى اسم مكان و به معنى اقامتگاه و مكان است.
ص:161
تفسير:
پس چه كسى ستمكارتر است از كسى كه به خدا دروغ بست (فرزندانى و شريكانى براى او قائل شد) و آنچه را كه صدق و راست است (رسالت و كتاب تو را) وقتى به او رسيد بدون اين كه تأمّل و تدبّر كند تكذيب نمود. يا مراد اين باشد كه صاحب صدق - يعنى حضرت رسالت صلى الله عليه و آله - را دروغگو پنداشت.
أَلَيْسَ فِى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْكَفِرِينَ: آيا در جهنّم مكان و جايگاهى براى كافران و منكران نيست؟! (استفهام تقريرى است؛ يعنى البته هست) يعنى به جهت عقايد فاسده و اعمال قبيحه، جهنّم جايگاه آنهاست.
(آيه 33) (وَ الَّذِى جَآءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِى أُوْلَلِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ)
اعراب:
در و صدّق به دو احتمال است: يكى اين كه عطف به جاء باشد و ديگرى اين كه صلۀ الذى مقدَّر باشد.
تفسير:
و آن كسى كه صدق و راستى آورْد و خود آن را تصديق نمود (همانند يكايك پيامبران كه دين حق خود را تصديق نموده اند آنان اند كه پرهيزكاران واقعى (و در مرتبۀ عصمت اند) يا و آن كس كه صدق و راستى (اسلام و قرآن) آورد - يعنى پيامبر اسلام و آن كسى از امّت او كه او را تصديق نمود - آنها همه پرهيزكاران واقعى اند.
على بن ابراهيم قمى رحمه الله گويد: مراد از الَّذِى جَآءَ بِالصِّدْقِ حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله است، و مراد از الَّذِى صَدَّقَ بِهِ حضرت امير المؤمنين عليه السلام.(1)
ص:162
و نيز مروى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله اصحاب را به غزوه اى فرستاد و حضرت امير المؤمنين را بر ايشان امير نمود، بعد فرمود: كيست فضل پسر عمويم را از قرآن بگويد؟ عمّار ياسر برخاست گفت: يا رسول اللّه، من بگويم؟ فرمود: بگو عمار. گفت: وَ الَّذِى جَآءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ. حضرت فرمود: راست گفتى اى عمار.(1)
(آيه 34) (لَهُم مَّا يَشَآءُونَ عِندَ رَبِّهِمْ ذَ لِكَ جَزَآءُ الْمُحْسِنِينَ)
تفسير:
براى آنها كه دين حق و صدق و راست را تصديق كرده اند هر چه بخواهند نزد پروردگارشان هست. اين است پاداش نيكوكاران و كسانى كه عقايد صحيح و اعمال صالحه و شايسته دارند.
(آيه 35) (لِيُكَفِّرَ اللَّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِى عَمِلُواْ وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ الَّذِى كَانُواْ يَعْمَلُونَ)
تفسير:
همان تصديق كنندگان دين حق و محسنان و نيكوكاران ممكن است اعمال بد و بدترى هم داشته باشند. خداوند مى فرمايد: جزاى عقايد و اعمال خير آنها به آنها داده مى شود تا عمل هاى بدتر آنها (چه رسد به اعمال بدشان) را بيامرزد و بپوشاند؛ يعنى عذاب شرك و گناهانى كه قبل از ايمان و اعمال صالحه به جا آورده اند را محو كند و آنها را در مقابل بهترين عمل هايى كه مى كرده اند پاداش دهد.
ص:163
تنبيه: آيۀ شريفه تحريص و ترغيب به ايمان و اخبار به اين است كه: تصديق كنندگان وحدانيت الهى و نبوّت حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله را دو مرحمت از جانب خداوند منّان باشد:
يكى عفو و ستر گناهان گذشته، و ديگر جزا و پاداش به اعمال حسنۀ آينده به نيكوترين جزاها.
(آيه 36) (أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُو وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِن دُونِهِى وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُو مِنْ هَادٍ)
اعراب:
بكافٍ خبر ليس است يعنى كافياً. و عبده مفعول كاف است كه اسم فاعل كفى است و ياء آخر آن افتاده مى باشد.
تفسير:
آيا خداوند كفايت كنندۀ امور بنده اش نيست؟! (استفهام تقريرى است؛ يعنى البته كه كفايت كننده هست) و پيامبر خود را از همۀ ضررها حفظ مى كند. و اى پيامبر، تو را از كسانى غير از خداوند مى ترسانند و مى گويند: بت ها به تو آسيب خواهند رسانيد! اين از نهايت جهالت و گمراهى آنان است. وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ: و هر كس را خداوند بعد از اتمام حجّت به خاطر سوء اختيارش در گمراهى واگذارد هرگز براى او هادى و راهنمايى نخواهد بود.
(آيه 37) (وَ مَن يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُو مِن مُّضِلٍّ أَلَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِى انتِقَامٍ)
اعراب:
اللّه فاعل يهدى و مفعول آن ضمير مقدَّر است، كه به مَن برمى گردد. بعزيز خبر ليس مى باشد يعنى عزيزاً.
ص:164
تفسير:
و هر كس را خداوند هدايت نمايد - يعنى هر كس كه هدايت الهى را بپذيرد و اهل تدبّر و تفكّر در آيات الهى باشد و از قبول حق و هدايت الهى ابا نكند - هرگز براى او گمراه كننده اى نيست و هيچ كس نمى تواند او را از راه راست منحرف و گمراه كند. آيا خداوند مقتدر غالب و صاحب انتقام نيست؟! (استفهام تقريرى است؛ يعنى البته كه عزيز و صاحب انتقام از كفّار و معاندان است).
(آيه 38) (وَ لَلِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَفَرَءَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ إِنْأَرَادَنِىَ اللَّهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ كَشِفَتُ ضُرِّهِى أَوْ أَرَادَنِى بِرَحْمَةٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِكَتُ رَحْمَتِهِى قُلْ حَسْبِىَ اللَّهُ عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ)
تفسير:
و اگر از آنها (مشركان) بپرسى: چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده؟ بى شك خواهند گفت: خدا. زيرا آنها معبودهايشان را شريك در ربوبيت و تربيت مى پنداشتند نه در الوهيت و خالقيت. و چون به خالق بودن خدا اعتراف دارند به آنها بگو: پس به من خبر دهيد آنچه به جاى خدا مى خوانيد (بت ها و آلهۀ باطله) اگر خداوند ضرر و زيانى براى من اراده كند آيا آنها دفع كنندۀ ضرر او از من هستند؟! يا اگر او قصد رحمتى به من نمايد آيا آنها جلوگيرندۀ رحمت او هستند؟! يعنى به دفع ضرر و منع رحمت توانايى دارند؟! حتماً اعتراف مى كنيد كه اين قدرت را ندارند.
و چون شما اقرار داريد به خالقيت اللّه و معترف هستيد به عجز بت ها از دفع ضرر و نفع او، پس ترك عبوديت خدايى كه خالق عالم و قادر على الاطلاق است و پرستيدن
ص:165
جماداتى كه عاجز مطلق اند، همانا از نهايت سفاهت و جهالت است.
چون اين سؤال از مشركان شد و از جواب ساكت گرديدند، خداوند فرمود: قُلْ حَسْبِىَ اللَّهُ: بگو: اى پيامبر: كافى است مرا خداى تعالى در رساندن منفعت و دفع ضررها، عَلَيْهِ يَتَوَكَّلُ الْمُتَوَكِّلُونَ: بر او نه بر غير او توكل مى كنند توكل كنندگان و كارهاى خود را به او وامى گذارند به جهت علم ايشان به انحصار خالقيت و قادريت ربوبيّت در او.
(آيه 39 و 40) (قُلْ يَقَوْمِ اعْمَلُواْ عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنِّى عَمِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ * مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُّقِيمٌ)
لغت:
يخزيه فعل مضارع از باب افعال و مصدر ثلاثى آن خزى و آن به معنى خوار شدن و رسوا شدن است. يحلّ از مادۀ حلول است.
تفسير:
اى پيامبر، به قوم خود بگو: اى قوم من، شما بر وضع و حالتى كه هستيد از آيين و اعتقادتان و دشمنى با من، عمل كنيد من هم در حال تسليم امر خدا بودن و ايمان به او براى اظهار كلمۀ توحيد و اعلاى دين اسلام عمل مى كنم و مى كوشم.
فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ...: پس به زودى خواهيد دانست كه چه كسى را در دنيا عذابى مى رسد كه او را خوار و رسوا نمايد (مراد روز بدر است) و در آخرت هم بر او عذابى دائم - يعنى عذاب جهنّم كه سخت ترين عذاب هاست - وارد شود.
ص:166
(آيه 41) (إِنَّآ أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَبَ لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدَى فَلِنَفْسِهِى وَ مَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَ مَآأَنتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ)
تفسير:
حقيقت اين است كه ما اين كتاب را به حق به خاطر مردم يا براى هدايت مردم بر تو فروفرستاديم يا به سبب بيان حق (كه مناط مصالح معاش و معاد است) براى هدايت مردم بر تو نازل ساختيم، پس هر كه هدايت يابد و هدايت قرآن را بپذيرد و بر وفق آن عمل كند به سود خويش هدايت يافته، هر كس با سرپيچى از قبول هدايت قرآن و عمل نكردن به آن، گمراه گردد به زيان خود گمراه مى شود و نتيجه گمراهى كه وبال و عقاب است به او بازمى گردد و تو متكفل امور آنها نيستى كه موظف به رساندن ايمان به دل هاى ايشان باشى كه آن كار خداوند است و از تحت اختيار تو بيرون است و بر تو فقط ابلاغ رسالت و پيام هاى الهى است و مبناى تكليف بر اختيار است (نه اجبار) تا استحقاق ثواب و عقاب محقّق شود؛ زيرا با اجبار، ثواب و عقاب، وجهى ندارد.
(اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَ الَّتِى لَمْ تَمُتْ فِى مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِى قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ)
ص:167
اعراب:
التى عطف به أنفس است. الموت مفعول قضى است. الاُخرى صفت الأنفس مقدَّر است.
تفسير:
خداست كه حقيقتاً ارواح مردم را در هنگام مرگشان به طور كامل مى گيرد كه علاقه اى ميان جان و تن نمى ماند و از آن كه در حال خواب نمرده به نحو ناقص مى گيرد. و علقۀ ظاهرى قطع مى شود و علقۀ باطنى مى ماند، پس آن روح را كه مرگش را مسلّم كرده در عالم برزخ نگاه مى دارد و آن ديگرى را كه مرگش نرسيده تا مدّتى معيّن به سوى بدنش روانه مى دارد.
إِنَّ فِى ذَ لِكَ...: بى ترديد در اين امر نشانه هايى است از قدرت و حكمت خداوند و آمدن قيامت و معاد براى كسانى كه مى انديشند.
(آيه 43) (أَمِ اتَّخَذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ شُفَعَآءَ قُلْ أَوَ لَوْ كَانُواْ لَايَمْلِكُونَ شَيًْا وَ لَايَعْقِلُونَ)
لغت:
ام در اين جا به معنى «بل» است. شفعاء جمع «شفيع» است. همزه در أوَلو استفهاميه است.
تفسير:
بلكه آنان (مشركان) به جاى خدا شفيعانى گرفته اند - مانند بت ها كه آنها را شفيعان خود مى پنداشتند - به آنها بگو: آيا آنها را شفيع مى دانيد هر چند چيزى را مالك نباشند و چيزى را ندانند و تعقّل نكنند؟! يعنى از جماد كه فاقد شعور و قدرت است چگونه توقّع شفاعت داريد؟!
ص:168
(آيه 44) (قُلْ لِّلَّهِ الشَّفَعَةُ جَمِيعًا لَّهُو مُلْكُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)
اعراب:
جميعاً حالت است از شفاعت، و شفاعت مصدر است و مصدر همان طور كه بر واحد دلالت دارد بر جمع هم دلالت دارد و از اين رو جميعاً گفته شده است.
تفسير:
بگو: شفاعت و وساطت تماماً از آنِ خداوند است چه وساطت هاى تكوينى ميان علت ها و معلول ها در دنيا، و چه شفاعت هاى عالم آخرت؛ زيرا ملكيت حقيقى و مالكيت آسمان ها و زمين از آنِ اوست، چون آفرينش و حفظ و تدبير و فانى كردن همه به دست اوست. سپس همۀ شما به سوى او بازگردانده مى شويد و در قيامت هم حاكميت و مالكيت از آن اوست پس كسى بى اذن او نمى تواند شفاعت كند.
(آيه 45) (وَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِالْأَخِرَةِ وَ إِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِى إِذَا هُمْيَسْتَبْشِرُونَ)
لغت:
اشمأزّت فعل ماضى و مصدر آن اشمئزاز به معنى تنفر است. يستبشرون فعل مضارع و مصدر آن استبشار در اين جا به معنى شادى كردن و شاد شدن است.
تفسير:
و چون خداوند يكتا ياد شود و كلمۀ توحيد و لا اله الا اللّه از مؤمنان شنيده شود دل هاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند منزجر و متنفر گردد و اما هنگامى كه كسانى ديگر جز
ص:169
خداى يكتا ياد شوند - يعنى بت ها و معبودهاى باطل و آنچه را آنها شريك خداوند پنداشته اند ياد شوند - به ناگاه خوشحالى مى كنند و فرحناك مى شوند.
و چون اين هر دو حالت بر وجهى است كه آثار آن در صورت آنها هويدا شود، پس اين كلام مشعر است بر نهايت عناد و جحود آنها، و شبهه اى نيست كه دشمنان خدا همچنان كه به ذكر خدا غمگين شوند، همچنين به ذكر اولياى الهى كه حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و اهل بيت عصمت باشند نيز غضبناك مى گردند و از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده است:
ألَا وَمَنْ أبْغَضَ آلَ مُحَمَّدٍ، جَاءَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مَكْتُوباً بَيْنَ عَيْنَيْهِ: آئِسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ؛(1)
آگاه باشيد هر كه آل محمّد عليهم السلام را دشمن دارد مى آيد روز قيامت در حالى كه ميان پيشانى اش نوشته شده است: مأيوس از رحمت خدا.
(آيه 46) (قُلِ اللَّهُمَّ فَاطِرَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ عَلِمَ الْغَيْبِ وَ الشَّهَدَةِ أَنتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبَادِكَ فِى مَا كَانُواْفِيهِ يَخْتَلِفُونَ)
لغت و اعراب:
فاطر اسم فاعل و به معنى آفريننده است. و نصب فاطر به خاطر منادى بودن است و حرف ندا در تقدير است. و همچنين عالِم منصوب است به حرف نداى مقدَّر.
تفسير:
اين مشركان هرگز پذيراى حق نيستند و حال كه از ايمان آوردن آنها مأيوس شدى بگو: خداوندا، اى آفرينندۀ آسمان ها و زمين، داناى نهان و آشكار، تويى كه در ميان بندگانت در آنچه در دنيا اختلاف مى كردند در عالم آخرت داورى خواهى كرد، پس ميان من و ايشان به حق حكم فرما اين آيۀ و آيه قبل وصف حال مخالفان و وعيد و تهديد ايشان و نيز تسليت خاطر مبارك رسول خدا صلى الله عليه و آله است.
ص:170
(آيه 47 و 48) (وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُواْ مَا فِى الْأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُو مَعَهُو لَافْتَدَوْاْ بِهِى مِن سُوءِ الْعَذَابِ يَوْمَالْقِيَمَةِ وَ بَدَا لَهُم مِّنَ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُونُواْ يَحْتَسِبُونَ * وَ بَدَا لَهُمْ سَيَِّاتُ مَا كَسَبُواْ وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُواْ بِهِى يَسْتَهْزِءُونَ)
اعراب و لغت:
ما اسم أنّ، و مثله عطف به آن است. افتدوا فعل ماضى و در اصل «افتديوا» بوده است. و معنى آن «فديه و عوض دهند» مى باشد.
تفسير:
و اگر براى كسانى كه به واسطۀ كفر، به خويشتن ستم كرده اند آنچه در زمين است از اموال و نيز اموالى مثل آن اموال (يعنى دو برابر اموالى كه در زمين هست) باشد، بى ترديد همه را براى نجات از بدى و سختى عذاب، در روز قيامت فدا و فديه دهند؛ يعنى عذاب آن روز تا اين اندازه عظيم است.
و شايد معنى اين باشد كه اگر دو برابر اموال روى زمين مال آنها باشد و براى نجات خود بدهند پذيرفته نخواهد شد و سودى به حال آنها ندارد و نجات پيدا نخواهند كرد.
وَ بَدَا لَهُم مِّنَ اللَّهِ...: و براى آنها از جانب خداوند آنچه را كه گمان نمى كردند از شدّت عذاب، ظاهر مى گردد.
يا ظاهر گردد از جانب خداى تعالى جزاى آنچه گمان نمى كردند گناه باشد؛ بلكه آنها را حسنات مى پنداشتند و حال آن كه سيئات بوده است.
از شخصى كه هنگام مرگ و جان دادن جزع مى كرد، پرسيدند: چرا اين همه ناراحتى؟! گفت: مى ترسم ظاهر شود براى من آنچه گمان نداشتم آن را! بعد اين آيه را تلاوت نمود:
وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ...
ص:171
يا براى آنها عمل هاى بد و كيفر اعمالى كه انجام داده اند ظاهر مى شود (يا هنگامى كه نامۀ اعمالشان را به دست آنها مى دهند ظاهر مى شود).
وَحَاقَ بِهِم...: و آنچه را از سختى هاى قيامت و عذاب هاى گوناگون جهنّم كه (چون مى شنيدند) استهزا مى كردند بر آنها فرود آمده و آنها را احاطه خواهد كرد.
(آيه 49) (فَإِذَا مَسَّ الْإِنسَنَ ضُرٌّ دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَهُ نِعْمَةً مِّنَّا قَالَ إِنَّمَآ أُوتِيتُهُو عَلَى عِلْمِم بَلْ هِىَ فِتْنَةٌ وَ لَكِنَّأَكْثَرَهُمْ لَايَعْلَمُونَ)
لغت و اعراب:
خوّلناه فعل ماضى از باب تفعيل و آن به معنى عطا كردن از روى تفضّل است. نعمة مفعول دوم خوّلنا مى باشد.
فتنة به معنى امتحان و يا به معنى عقوبت است.
تفسير:
آرى هرگاه انسان را ضرر و زيانى رسد و گرفتار فقر و فاقه و بيمارى و مانند آن شود براى دفع آن ما را مى خواند، سپس چون نعمتى را از جانب خود به او عطا كرديم (از روى تفضل نه استحقاق) و فقر او را به ثروت و بيمارى او را به صحّت مبدل ساختيم، همان راه عناد و انكار را پيش گرفته و گويد: جز اين نيست كه من آن نعمت را از روى كاردانى و دانش خود داده شده ام! خداى تعالى در ردّ گفتۀ او مى فرمايد:
نه چنين است؛ بلكه امتحانى است از جانب خدا تا معلوم شود از شاكران است يا از كافران و كفران كنندگان.
يا معنى جملۀ بَلْ هِىَ فِتْنَةٌ اين باشد كه آن نعمت براى كسى كه آن را از خدا سلب مى كند در واقع عقوبت است.
و لكن بيشترشان نمى دانند كه همه نعمت ها از جانب خداست گرچه حصول آن به
ص:172
سبب كارى باشد كه بنده انجام داده است. يا بيشترشان نمى دانند كه اين گفتارشان و سلب نعمت از خداوند عقوبت آنهاست.
(آيه 50) (قَدْ قَالَهَا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَمَآ أَغْنَى عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَكْسِبُونَ)
تفسير:
همانا اين سخن را (كه نعمت، نتيجۀ كار خود ماست نه از جانب خدا) كسانى كه پيش از ايشان بودند - مانند قارون و يارانش - گفتند، پس آنچه از اموال به دست آورده بودند عذاب را از آنها دفع نكرد؛ بلكه موجب وبال و عذاب آنها شد.
(آيه 51) (فَأَصَابَهُمْ سَيَِّاتُ مَا كَسَبُواْ وَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنْ هَؤُلَآءِ سَيُصِيبُهُمْ سَيَِّاتُ مَا كَسَبُواْ وَ مَا هُم بِمُعْجِزِينَ)
اعراب:
سيئات در اصل مضاف اليه «عقاب» بوده و با حذف مضاف اعراب مضاف اليه به آن داده شده است؛ يعنى «فأصابهم عقابُ سيّئاتهم». معاجز يعنى عاجزكننده.
تفسير:
پس كيفرهاى بدِ دست آوردشان به آنها رسيد و كسانى از اينان (كفّار مكّه) كه ستم كرده اند - يعنى كفر ورزيده و ناسپاسى كرده و مرتكب گناهان شده اند - به زودى كيفرها و عقوبت هاى اعمال بدى كه انجام داده اند به آنها مى رسد و هرگز عاجزكنندگان ما از كيفر دادن نيستند كه بتوانند ما را از عذاب كردن آنها باز دارند.
گفته شده كه بعد از نزول اين آيه كفّار در مكّه گرفتار قحطى شدند و نيز بزرگان آنها در جنگ بدر كشته شدند.
ص:173
(آيه 52) (أَوَ لَمْ يَعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَآءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ)
تفسير:
آيا ندانسته اند كه خداست كه روزى را براى هر كس كه بخواهد مى گسترد و وسعت مى دهد و براى هر كس كه بخواهد تنگ مى نمايد (و اين هر دو به خاطر مصلحت و از روى حكمت خواهد بود).
حقّاً كه در اين امر نشانه هايى است از قدرت و تدبير و حكمت خدا براى كسانى كه ايمان دارند و خدا را منعم حقيقى مى دانند.
(آيه 53) (قُلْ يَعِبَادِىَ الَّذِينَ أَسْرَفُواْ عَلَى أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًاإِنَّهُو هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ)
لغت:
اسراف يعنى تجاوز از حد، و گفته شده: در اين جا كه با على متعدى شده، متضمّن معنى از حد گذراندن جنايت و گناه است.
تفسير:
اى پيامبر، بگو كه خداى متعال مى فرمايد: اى بندگان من كه جنايت و انجام گناه را از حد گذرانده و بر ضرر خود اقدام كرده ايد - يا اى بندگان من كه در جنايت بر خويش به واسطه انجام گناه از حد گذشتيد - از رحمت و بخشش خدا نااميد مگر ديد، بى ترديد خداوند همۀ گناهان كوچك و بزرگ حتى اگر از حد تجاوز كرده باشيد و هر چند شرك
ص:174
باشد را به وسيلۀ توبه مى آمرزد؛ زيرا اوست آمرزنده و مهربان.
تنبيه: در آيۀ شريفه چند مطلب است:
1 - آيه دربارۀ اشخاصى است كه معصيت كرده باشند و به وساوس شيطانى شبهۀ نااميدى در قلب آنها خلجان نمايد، خداى تعالى اميدوارى تام به آنها مى دهد كه مأيوس نشوند و توبه نمايند، امّا نبايد اشخاص به شنيدن اين آيه مغرور گشته در نافرمانى و هتاكى اسراف نمايند.
2 - چون در آيات قرآنى اعتبار به عموم لفظ است، پس نسبت به مسرفانِ در معصيت در هر عصر و زمان عموميت دارد كه نبايد از رحمت خدا مأيوس باشند.
3 - اجماع امّت، واقع شده كه جميع گناهانِ تائب موحّد، مغفور است و در صورت عدم توبه بستگى به مشيّت الهى دارد، اگر خواهد به عدل عذاب فرمايد، و اگر خواهد به فضل خود او را بيامرزد، چنانچه فرمايد: وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَ لِكَ لِمَن يَشَآءُ. (1)4 - آيۀ شريفه از اميدوار كننده ترين آيات قرآنى است، چنانچه حضرت امير المؤمنين فرمايد:
نيست در قرآن آيه اى كه رحمت و مغفرت در او اوسع و اكثر باشد از آيۀ يَعِبَادِىَ الَّذِينَ أَسْرَفُواْ...(2).
بنابراين هر قدر بنده، گناهكار باشد نبايد از رحمت واسعۀ الهى مأيوس شود، و البته اگر حقيقتاً به درگاه الهى بازگشت كند آمرزش و غفران، شامل حال او گردد.
تكمله: در اين آيه چند نكته است:
1 - فرمود «يا عبادى» كه متضمّن لطف است، و نفرمود: «يا أيها العصاة» كه مشعر بر قهر باشد.
2 - «لا تقنطوا» صريح در نهى از قنوط و يأس، و آن مستلزم حرمت يأس است.
3 - مبالغۀ در آمرزش گناهان به آوردن «جميعاً» براى تأكيد إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا.
ص:175
4 - تأكيد به إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ و آوردن ضمير فصل ميان اسم و خبر، تا مغفرت و رحمت را در خود حصر نموده و نهايت تأكيد باشد.
(آيه 54) (وَ أَنِيبُواْ إِلَى رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُواْ لَهُو مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَاتُنصَرُونَ)
تفسير:
از شرك و ساير معاصى، به سوى پروردگارتان بازگرديد و به يكتايى او اعتراف و از او اطاعت كنيد و تسليم او شويد پيش از آن كه عذاب ناگهانى دنيا و يا عذاب آخرت به شما برسد پس يارى نشويد.
تذكّره: حق تعالى در اين آيه بندگان را به توبه و انابه تحريص فرمايد تا مبادا با سوء استفاده از آيۀ قبل مرتكب معصيت شده و توبه نكنند.
(آيه 55) (وَ اتَّبِعُواْ أَحْسَنَ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ بَغْتَةً وَ أَنتُمْ لَاتَشْعُرُونَ)
تفسير:
پس از آن فرمايد: و از بهترين چيزهايى كه از جانب پروردگارتان بر شما فرو فرستاده شده (واجبات اعتقادى و عملى و فضايل نفسانى و اخلاقى) پيروى كنيد، پيش از آن كه عذاب ناگهانى بر شما فرا رسد در حالى كه آگاه نباشيد و هنگام نزولش آن را ندانيد تا به تدارك آن كوشيد.
ص:176
(آيه 56) (أَن تَقُولَ نَفْسٌ يَحَسْرَتَى عَلَى مَا فَرَّطتُ فِى جَنم بِ اللَّهِ وَ إِن كُنتُ لَمِنَ السَّخِرِينَ)
اعراب و لغت:
قبل از أن تقول... جمله اى مانند «يعظكم اللّه مخافة» در تقدير است. يا حسرتى... در اين جا در مقام شدت پشيمانى و اندوهناكى آمده است. إن در و إن كنت مخففّه است نه شرطيه، به دليل لام در لمن الساخرين.
تفسير:
خداوند، شما را پند مى دهد كه مبادا كسى در روز قيامت بگويد: اى دريغ بر تقصيرى كه دربارۀ خداوند كردم و اوامر او را ناديده گرفتم و حقيقت، اين است كه من از مسخره كنندگان پيامبر و قرآن بودم، امّا اين ندامت و اظهار پشيمانى و حسرت به حال او سودى ندارد.
در مجمع البيان از تفسير عيّاشى از ابى جارود از امام محمّد باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: نحن جَنبُ اللّه.(1) پس هر كس دست اعتصام به حبل المتين اهل بيت نزند، فردا از روى حسرت گويد: تقصير كردم دربارۀ آل عبا.
(آيه 57) (أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدَلنِى لَكُنتُ مِنَ الْمُتَّقِينَ)
تفسير:
خداوند، شما را پند مى دهد كه مبادا كسى بگويد: يا حسرتى... يا بگويد: اگر خدا مرا هدايت مى كرد، از پرهيزكاران بودم و مشرك و عاصى نمى شدم. زيرا اين گفتار او خلاف
ص:177
واقع است؛ چون خداوند، وسايل هدايت بندگان را در اختيار آنان قرار داده و آنها را به راه راست و نجات راهنمايى كرده است.
تنبيه: هدايتى كه خواستۀ او باشد از دو قسم خارج نيست: 1 - بر وجه الجاء و اجبار.
2 - به طريق وحى و از روى اختيار. اما اوّل - از حكمت و مصلحت خارج است؛ زيرا تكليف و ثواب و عقاب با اجبار منافات دارد. اما دوم متحقق بود؛ لكن به جهت انكار و عناد، اعراض از آن نموده تابع آن نشدند تا مهتدى شوند، پس اين گفتار كه از او صادر شود فايده اى به او نرساند.
(آيه 58) (أَوْ تَقُولَ حِينَ تَرَى الْعَذَابَ لَوْ أَنَّ لِى كَرَّةً فَأَكُونَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ)
لغت:
كرّة به معنى رجعت و بازگشت است.
تفسير:
يا هنگامى كه عذاب را ببيند گويد: اى كاش مرا باز گشتى به دنيا بود تا از نيكوكاران مى شدم! يعنى توحيد را مى پذيرفتم و اوامر الهى را اطاعت مى كردم.
و اين آرزو كردن نيز براى او سودى ندارد و بازگشتى نخواهد داشت.
(آيه 59) (بَلَى قَدْ جَآءَتْكَ ءَايَتِى فَكَذَّبْتَ بِهَا وَ اسْتَكْبَرْتَ وَ كُنتَ مِنَ الْكَفِرِينَ)
تفسير:
چون عاصى در دنيا نظر در ادلّۀ عقليه نكرده باشد و از دلايل قرآنيه اعراض نموده مشغول اباطيل دنيويه شده باشد، در آخرت توهّم كند كه خدا راه ايمان و طاعت را به او
ص:178
ننموده، به ظن فاسد خود به جملۀ «لو أنّ اللّه هدانى» گويا شود؛ لهذا در رد قول او فرمايد:
بله آيات و نشانه هاى من توسط پيامبر و قرآن و حجج الهى به سراغ تو آمد، امّا تو تكذيب و انكار كردى و تكبر ورزيدى و حق را نپذيرفتى و كفر را بر ايمان و ضلالت را بر هدايت اختيار كردى و از كافران بودى.
(آيه 60) (وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُواْ عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُم مُّسْوَدَّةٌ أَلَيْسَ فِى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْمُتَكَبِّرِينَ)
اعراب:
وجوههم مسودَّه مبتدا و خبر است، و جملۀ حال است از الذين...
تفسير:
و روز قيامت كسانى را كه بر خداوند دروغ بسته اند و گفته اند: او فرزند يا شريك دارد! و يا مانند اين نسبت هاى دروغ را به او داده اند مى بينى در حالى كه صورت هاشان سياه باشد يا در حالى كه روسياه و بى آبرو باشند. آيا در جهنّم جايگاهى براى متكبران كه به خاطر تكبر به خدا و رسول او را اطاعت نكردند نيست؟! (استفهام تقريرى است يعنى البته كه هست).
عيّاشى روايت نموده از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود: هر كس حديثى را به ما نسبت دهد، اگر در آن صادق باشد پس مصدِّق قول خدا و رسول است؛ و اگر كاذب باشد پس به خدا و رسول افترا زده است؛ زيرا ما حديثى را كه بيان مى كنيم نمى گوييم: قال فلان و فلان. بلكه مى گوييم: «قال اللّه و قال رسول اللّه»، پس اين آيه را تلاوت فرمود: وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ... بعد از آن «خثيمه» راوى حديث به هر دو گوش خود اشاره كرد و گفت: اين هر دو گوش من كر باد اگر اين حديث را از آن حضرت نشنيده باشم!(1)
ص:179
على بن ابراهيم از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود: هر كس ادّعاى امامت نمايد و حال آن كه امام نباشد مصداق اين آيه است و به خدا دروغ بسته است. عرض شد: اگرچه عَلَوى و فاطمى باشد؟ فرمود: اگرچه علوى فاطمى باشد.(1)
(آيه 61) (وَ يُنَجِّى اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْاْ بِمَفَازَتِهِمْ لَايَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لَاهُمْ يَحْزَنُونَ)
لغت:
مفازه مصدر و به معنى فوز و نجات است و باء سببيه است.
تفسير:
و خداوند، كسانى را كه تقوا داشته باشند و از شرك و معاصى اجتناب كنند، به خاطر كاميابى شان از ايمان و عمل صالح، نجات مى بخشد و آنها را نه بدى مى رسد و نه غمگين مى شوند.
تبصره: آيات شريفه آگاهى است براى اتمام حجّت، به ابلاغ عاقبت دوگروه متّقين و متكبرين از روسياهى و عذاب اليم نسبت به گروه دوم، و رفع حزن و بدى و سختى از گروه اول.
(آيه 62) (اللَّهُ خَلِقُ كُلِّ شَىْءٍ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ وَكِيلٌ)
تفسير:
و خداوند آفرينندۀ بلا واسطه و با واسطۀ همه اشياء است و او متكفل تدبير همه چيز است يا نگهبان و حافظ و متصرف در همه چيز است.
ص:180
تبصره: معلوم است كه خداوند را در افعال مخلوقات، مدخليتى هست به جهت آن كه مبدأ جميع ممكنات است و قدرت و تمكين و مهيّا و آسان كردن اسباب از جانب اوست، پس اگر جميع اشياء را به خود اسناد داده به اين اعتبار باشد، نه آن كه العياذ باللّه او فاعل شر و كفر و معصيت باشد تا جبر لازم آيد؛ بنابراين از حيث آن كه قوه و قدرت و تمكين افعال از جانب خدا باشد، نسبتش به خدا؛ و از جهت آن كه بنده فاعل فعل و در ترك و فعل مختار است، نسبتش به بنده باشد كه: لا جبر و لا تفويض، و لكن أمر بين أمرين.(1)
(آيه 63) (لَّهُو مَقَالِيدُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بَِايَتِ اللَّهِ أُوْلَلِكَ هُمُ الْخَسِرُونَ)
لغت:
مقاليد جمع مقلاد و آن به معنى كليد يا خزينه است.
تفسير:
گنجينه هاى آسمان ها و زمين و كليدهاى آنها از آنِ اوست، ماهيات آنچه قابل خروج به عالم وجود است در علم ازلى او و كليد همۀ آنها كه «كاف و نون» است در اختيار اوست و آنان كه به آيات خدا كفر ورزيدند و نشانه هاى قدرت و علم و حكمت خداوند را انكار كردند آنها هستند كه زيانكارند؛ زيرا به سوءِ اختيار خود ايمان را كه سرمايۀ جاودانى است به كفر تبديل كرده و به خسران و عذاب ابدى گرفتار شدند.
(آيه 64) (قُلْ أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّى أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجَهِلُونَ)
اعراب:
اصل تأمرونّى... «تأمروننى أن أعبد غير اللّه» است.
ص:181
تفسير:
اى پيامبر، بگو: پس آيا به من دستور مى دهيد كه غير خدا را بپرستم اى نادان ها! كه به عواقب امور خود و اين كه اعتقادات باطل شما باعث عذاب ابدى تان است جاهل هستيد و جهل شما باعث شده كه براى خدا شريك قرار داده ايد با اين كه دلايل توحيد و قدرت و علم و حكمت خداوند براى كسى كه توجّه كند واضح و روشن است.
(آيه 65) (وَ لَقَدْ أُوحِىَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ لَلِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَسِرِينَ
لغت:
حَبْط به معنى محو و بى اثر شدن و يا محو و بى اثر كردن است.
تفسير:
و در حقيقت به سوى تو و به سوى كسانى از پيامبران كه پيش از تو بودند وحى شده كه اگر به خداوند شرك ورزى عمل هاى خيرت باطل و تباه گردد؛ يعنى پاداش اخروى آنها ساقط مى شود و از قابليت تجسّم در عالم ديگر مى افتد و حتماً از زيانكاران خواهى بود.
خطاب به رسول خدا صلى الله عليه و آله و پيامبران به لَلِنْ أَشْرَكْتَ بر فرض است (و فرض محال محال نيست) و يا مراد امّت پيامبر اسلام و امّت هاى پيامبران گذشته باشد؛ زيرا مشرك شدن پيامبران محال است.
(آيه 66) (بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ كُن مِّنَ الشَّكِرِينَ)
ص:182
تفسير:
بلكه فقط خدا را بپرست و بر نعمت توحيد و اخلاص و غيره از سپاس گزاران باش. و حقيقت معنى آن كه: آنچه جاهلان مشرك تو را به پرستش آن امر مى كنند پرستش مكن؛ بلكه خداى را پرستش كن و در عبادت، غير او را شريك مگردان تا اعمال تو مورد قبول قرار گيرد.
(آيه 67) (وَ مَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِى وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُو يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ السَّمَوَ تُ مَطْوِيَّتُم بِيَمِينِهِى سُبْحَنَهُو وَ تَعَلَى عَمَّا يُشْرِكُونَ)
لغت:
قدر در اين جا به معنى عظمت يا وصف است.
قبضته يعنى فى قدرته. مطويّات جمع مطوىّ و آن به معنى پيچيده است، و «باء» در بيمينه به معنى «فى» مى باشد.
تفسير:
و خدا را آن گونه كه شايستۀ مقام اوست (هر چند در خور استعداد بشرى خويش) ارج ننهادند و نشناختند و از اين رو براى او شريك قرار دادند و نسبت هاى ناروا به او دادند و حال آن كه كره زمين روز قيامت يكسره در قبضۀ قدرت اوست و همۀ آسمان ها در هم پيچيده به دست پر اقتدار اوست.
اين تمثيل است براى اظهار قدرت الهى و تنبيه بر آن كه كارهاى عظيمى كه فهم انسان ها در آن حيران و سرگردان است، نسبت به قدرت كاملۀ الهى در نهايت سهولت و كمال آسانى است به طورى كه همۀ زمين ها با همۀ عظمت آن نسبت به قدرت او مانند
ص:183
چيزى است كه انسانى به كف دست خود قبض كند و همۀ آسمان ها نسبت به اقتدار او مثل آن چيزى است كه شخصى آن را به دست خود گرفته و در هم پيچد.
سُبْحَنَهُ وَ تَعَلَى عَمَّا يُشْرِكُونَ: خداوند، منزّه و برتر است از آنچه مشركان براى او شريك مى پندازند.
(آيه 68) (وَ نُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِى السَّمَوَ تِ وَ مَن فِى الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَآءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَيفَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ)
لغت:
صَعِقَ به معنى «مات» است. ينظرون يعنى نگاه مى كنند و يا انتظار مى كشند. قيام در اين جا جمع قائم است.
تفسير:
و در صور دميده شود به نخستين نفخه پس هر كه در آسمان ها و هر كه در زمين است مى ميرد جز آن كس كه خدا خواهد؛ يعنى كسانى كه مرگ اوّل را چشيده و در برزخ اند و مردگان اين نفخه نيز به آن جا مى روند (يا معنى آيه اين باشد كه با اين نفخه همه مى ميرند جز آن كه خدا خواهد؛ يعنى جبرئيل و اسرافيل و ميكائيل و عزرائيل كه اينها با اين نفخه نمى ميرند).
اين نفخۀ نخستين است كه آن را نفخۀ اماته و ميراندن نامند.
ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ: سپس بار ديگر در صور به نفخۀ دوم دميده شود، پس به ناگاه همگى آنان به پا خاسته در حالى كه به اطراف و جوانب خود مى نگرند و يا در حالى كه انتظار مى كشند فرمان مالك آن روز را كه دربارۀ ايشان چه فرمان و حكمى خواهد داشت.
تبصره: آيات و احاديث از عامّه و خاصّه دلالت دارد بر آن كه حق تعالى اسرافيل را
ص:184
خلق كرد و صور عظيمى با او آفريد، از روزى كه خلق شده منتظر امر الهى است كه هرگاه فرمان برسد در صور بدمد.
(آيه 69 و 70) (وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَ وُضِعَ الْكِتَبُ وَ جِاْىءَ بِالنَّبِيِّينَ وَالشُّهَدَآءِ وَ قُضِىَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ هُمْ لَايُظْلَمُونَ * وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا يَفْعَلُونَ)
تفسير:
و در آن روز روى زمين به نور پروردگارش (نور خاصى كه براى آن روز آفريده شده) روشن گردد، و كتاب بزرگ لوح محفوظ كه اعمال اهل محشر نيز در آن مندرج است در يك سو نهاده شود و همۀ پيامبران و گواهان اعمال از معصومان و فرشتگان و متّقيان آورده شوند و ميان آنها (اهل محشر) به حق داورى گردد و به آنها ستم نشود و از مقدار استحقاقشان از ثواب كم نشود و بيش از استحقاقشان از عذاب داده نشود.
وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَا يَفْعَلُونَ: و به هر كس پاداش آنچه كرده به طور كامل و تمام داده شود و خداوند به آنچه مردم انجام مى دهند داناتر است، پس هيچ يك از افعال خير و شرّ ايشان از او مخفى نخواهد بود و بر طبق عدل و فضل جزا و سزاى اعمالشان داده شود.
(آيه 71) (وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِلَى جَهَنَّمَزُمَرًا حَتَّى إِذَا جَآءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَ بُهَاوَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَآ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ ءَايَتِ رَبِّكُمْ وَ يُنذِرُونَكُمْ لِقَآءَ يَوْمِكُمْ هَذَا قَالُواْ بَلَى وَ لَكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَى الْكَفِرِينَ)
ص:185
لغت:
سيق فعل ماضى مجهول و مصدر آن، سوق به معنى راندن است. زمر جمع زمره و آن به معنى گروه و جماعت است. خزنه جمع خازن و آن در اين جا به معنى نگهبان است.
تفسير:
و كسانى كه كفر ورزيده اند گروه گروه به سوى جهنّم رانده شوند تا آنگاه كه به آن جا رسند درهاى جهنّم به روى آنها گشوده و باز شود تا داخل جهنّم شوند. و نگهبانان جهنّم از روى توبيخ و سرزنش به آنها گويند: آيا پيامبرانى از جنس خودتان به سوى شما نيامدند كه آيات پروردگارتان را بر شما بخوانند و شما را هدايت و ارشاد كنند و از ملاقات اين روزتان (روز قيامت) بيم دهند و بترسانند؟ در پاسخ گويند: چرا آمدند و لكن ما بر كفر و عناد خود اصرار كرديم تا وعدۀ عذاب الهى بر (ما) كافران ثابت و محقّق گرديد.
(آيه 72) (قِيلَ ادْخُلُواْ أَبْوَ بَ جَهَنَّمَ خَلِدِينَ فِيهَا فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ)
تفسير:
به آنها گفته شود: از درهاى جهنّم به عنوان اقامت دائمى در آن وارد شويد، پس بدجايى است جايگاه متكبران كه حق را نمى پذيرند و به كفر و عناد خود اصرار مى ورزند.
(آيه 73) (وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْاْ رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَآءُوهَا وَ فُتِحَتْ أَبْوَ بُهَا وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَاسَلَمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَلِدِينَ)
ص:186
تفسير:
و كسانى كه پرهيزكار بوده و از پروردگارشان پروا داشته اند گروه گروه به سوى بهشت سوق داده مى شوند تا چون به آن جا رسند و درهاى آن به روى آنها باز گشاده گردد و داخل بهشت شوند و نگهبانانش به آنها گويند: سلام بر شما، از نظر جسم و روح پاكيزه شديد يا سلام بر شما كه در دنيا از شرك و معاصى پاك بوديد، پس به عنوان اقامت جاودانى در آن داخل شويد.
از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است:
چون بهشتيان به در بهشت رسند، در آن جا درختى بينند در زير آن دو چشمه بيرون آيد، به ايشان گويند: در اين چشمه غسل كنيد؛ چون غسل كنند ظاهر اعضاى آنها پاكيزه و لطيف شود و هرگز موى هاى ايشان ژوليده نشود و اعضاى آنها چركين نگردد، و از چشمۀ ديگر به آنها آب دهند باطن آنها از جميع غلّ و غشّ و حقد پاك شود... بعد از آن رنگ آنها متغير نگردد و چيزى كه موجب تنفر باشد از آنها به ظهور نرسد. و به اين جهت فرشتگان به آنها گويند: «طبتم» يعنى ظاهر و باطن شما پاك باشد.(1)
(آيه 74) (وَ قَالُواْ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى صَدَقَنَا وَعْدَهُو وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَآءُ فَنِعْمَ أَجْرُالْعَمِلِينَ)
تفسير:
بهشتيان پس از استقرار در بهشت گويند: همۀ حمد و ستايش از آنِ خدايى است كه وعدۀ خود را از ثواب و نعمت هاى اخروى كه به زبان پيامبران بيان شده بود راست
ص:187
و عملى گردانيد. و سرزمين بهشت را ميراث به ما داد (سهم كسانى را كه در صورت پذيرش دين شريك ما مى شدند به ما داد) كه هر جايى از بهشت را بخواهيم منزلگاه انتخاب مى كنيم.
و در حديث وارد شده:
كمترين ملك بندۀ مؤمن در بهشت، هفت مقابل دنيا باشد.(1) در خبر است كه: هيچ كس از مؤمن و كافر نباشد كه در بهشت منزل نداشته باشد، پس اگر كافر پيش از مرگ اسلام نياورد منزل او را به مؤمن دهند.(2)
بنابراين كلمۀ أَوْرَثَنَا اشاره به آن باشد.
فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَمِلِينَ: پس نيكو پاداشى است پاداش عمل كنندگان (اعمال صالحه).
(آيه 75) (وَ تَرَى الْمَلَلِكَةَ حَآفِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَقُضِىَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ قِيلَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ)
لغت:
حافّين جمع «حافّ» است، و حافّ اسم فاعل و به معنى حلقه زننده و احاطه كننده و طواف كننده است.
تفسير:
و فرشتگان را در آن روز حلقه وار و احاطه كنندگان عرش (مقر سلطنت خداوند و مركز صدور فرمان هاى او) مى بينى كه با حمد و ستايش پروردگارشان را تسبيح و تنزيه و تقديس مى كنند، يا همراه با حمد، پروردگارشان را تسبيح مى كنند، و ميان آنها - يعنى همۀ اهل محشر - به حق داورى شود.
ص:188
يعنى هر كس را به منزل و مقامى كه سزاوار او باشد از بهشت و جهنّم مكان دهد. يا حكم فرمايد ميان ملائكه به اقامت ايشان در مقامى كه مناسب درجۀ ايشان باشد.
وَ قِيلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ: و پس از پايان حوادث قيامت گفته شود؛ يعنى مؤمنان گويند: همۀ ستايش و سپاس از آنِ خداست كه پروردگار جهانيان است.
ص:189
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (آيه 1) (حم)
تفسير:
دربارۀ اين دو حرف علاوه بر آنچه در گذشته دربارۀ حروف مقطعه گفته شد در كتاب معانى الاخبار از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود معناى آن الحميد المجيد است(1)؛ يعنى اشاره به اين دو نام از نام هاى خداوند است.
و نيز گفته شده: مفاتيح اسم هايى از اسامى خداوند است كه در اوايل آن «حا» و «ميم» باشد مانند: حليم، حميد، حامد، حكيم، حى، حنان، حفيظ، مجيد، مالك، مليك، مُبدئ، معيد، معز، منّان.
(آيه 2 و 3) (تَنزِيلُ الْكِتَبِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ * غَافِرِ الذَّ نبِ وَ قَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ ذِى الطَّوْلِ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ)
ص:190
لغت:
ذى الطول يعنى صاحب نعمت و تفضل.
تفسير:
فرو فرستادن اين كتاب (قرآن) از جانب خداى مقتدر و شكست ناپذير داناست كه آنچه را مصلحت همۀ مخلوقات است مى داند.
آمرزندۀ گناه و پذيرندۀ توبه، نسبت به اهل ايمان است و سخت كيفر نسبت به كسانى است كه بى ايمان از دنيا بروند و از گناه توبه نكنند.
نكته: ذكر اين صفت بعد از مغفرت به جهت آن است كه بنده به جهت اعتماد نمودن بر غفران، مرتكب محرّمات نشود؛ بلكه دائم ميان خوف و رجا باشد.
ذِى الطَّوْلِ...: صاحب نعمت فراوان و پيوسته كه از روى فضل و احسان به بندگان عطا مى كند. معبودى كه سزاوار ستايش و پرستش باشد جز او نيست و بازگشت همه كس و همه چيز به سوى اوست، مطيعان را ثواب و عاصيان را عقاب مى رساند.
محققان، آيه را بر اين وجه تفسير نموده اند: «غافر الذنب فضلاً، و قابل التوب وعداً، و شديد العقاب عدلاً، وذى الطول كرماً، و لا إله إلا اللّه، إليه المصير فرداً»(1).
(آيه 4) (مَا يُجَدِلُ فِى ءَايَتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِى الْبِلَدِ)
لغت:
تقلُّب در اين جا به معنى رفت و آمد و جا به جا شدن در حال صحّت و سلامت است.
ص:191
تفسير:
كسى در آيات و معجزات خدا مجادله و ستيزه نمى كند جز كسانى كه كفر ورزيده و خدا و قيامت را انكار مى كنند و سرانجام به كيفر خود مى رسند، پس رفت و آمد آنها در شهرها براى تجارت و غيره و وفور و كثرت اموال و اولاد و اقتدارشان تو را فريب ندهد؛ زيرا اين كه به آنها مهلت و نعمت مى دهيم (به خاطر سوء اختيارشان كه كفر و عصيان را بر ايمان و اطاعت اختيار مى كنند) باعث زياد شدن عذاب آنهاست.
(آيه 5) (كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَالْأَحْزَابُ مِن م بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ كُلُّ أُمَّةِم بِرَسُولِهِمْ لِيَأْخُذُوهُ وَ جَدَلُواْبِالْبَطِلِ لِيُدْحِضُواْ بِهِ الْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ)
لغت:
هَمَّت فعل ماضى به معنى «قَصَدَت».
مصدر يدحضوا إدحاض و آن به معنى ابطال است. عقابِ در اصل عقابى بوده و ياء آن حذف شده و كسرۀ باء دالّ بر آن است.
تفسير:
پيش از آنان نيز قوم نوح و احزابى كه بعد از آنها آمدند - مانند هود و صالح و لوط - پيامبرانشان را تكذيب كردند و هر امتى قصد و آهنگ رسول خود كردند تا او را بگيرند و زندان يا تبعيد كنند و يا بكشند و با پيامبرانشان به وسيلۀ سخنان باطل مجادله و ستيزه كردند تا حق را به وسيلۀ باطل خود از بين ببرند و باطل سازند، پس گرفتيم آنها را (هر گروهى را به نوعى از عذاب)، پس بنگر كه چگونه بود كيفر من؟!
ص:192
(آيه 6) (وَكَذَ لِكَ حَقَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُواْ أَنَّهُمْ أَصْحَبُ النَّارِ)
تفسير:
و همان گونه كه بر امّت هاى گذشته عذاب محقّق شد، سخن و حكم پروردگار تو بر همۀ كسانى كه كفر ورزيده اند و تو را تكذيب مى كنند ثابت و مسجّل است كه آنها اهل آتش هستند.
(آيه 7-9) (الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُو يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِى وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَىْءٍ رَّحْمَةً وَ عِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُواْ وَ اتَّبَعُواْ سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ * رَبَّنَا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّتِ عَدْنٍ الَّتِى وَعَدتَّهُمْ وَ مَن صَلَحَ مِنْ ءَابَآلِهِمْ وَ أَزْوَ جِهِمْ وَذُرِّيَّتِهِمْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ * وَ قِهِمُ السَّيَِّاتِ وَ مَن تَقِ السَّيَِّاتِ يَوْمَلِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُو وَ ذَ لِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ)
اعراب و لغت:
مَن حوله عطف به الذين است. قبل از ربنا «يقولون» در تقدير است. من صلح... عطف به مفعول در أدخلهم و يا عطف به مفعول در وعدتهم است. مقصود از سيئات در اين جا
ص:193
عذاب هاى بد است.
تفسير:
كسانى از فرشتگان كه عرش (مقر سلطنت خداوند و مركز صدور فرمان ها براى تدبير جهان) را حمل مى كنند و كسانى كه گرداگرد عرش هستند پروردگارشان را با حمد تسبيح و تقديس مى كنند يا توأم با ستايش، تسبيح او گويند و به او ايمان خاصّ مقام خود مى آورند و براى كسانى از انسان ها كه ايمان آورده اند آمرزش مى طلبند و مى گويند: پروردگارا رحمت و علمت همه چيز را فرا گرفته، پس كسانى را كه توبه كرده اند و راه تو را در عقيده و عمل پيروى كرده اند بيامرز و ببخشاى و آنها را از عذاب جهنّم نگهدار.
حضرت امير المؤمنين عليه السلام در خطبۀ اوّل نهج البلاغه مى فرمايد:
بعد از آن كه بارى تعالى آسمان ها را بر وجه اتمّ و اكمل آفريد، پس طبقات سماوات را با انواع فرشتگان پر نمود، بعضى از ايشان سجده كنندگان اند كه ركوع نمى كنند (اين مرتبۀ مقربان درگاه الهى است) و بعضى ركوع كنندگان اند كه قيام ننمايند (اين صفت حملۀ عرش است). (1)تتمّه: عن الصادق عليه السلام:
اِنَّ للّهِِ مَلائِكَةً يُسْقِطُونَ الذُّنُوبَ عَنْ ظُهُورِ شيعَتِنا كَما يُسْقِطُ الرّيحُ الْوَرَقَ فى أوانِ سُقُوطِهِ؛ وَذلِكَ قَوْلُهُ تَعالى : الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ...
الآية. قالَ: اسْتَغْفَارُهُمْ وَاللّهِ لَكُمْ دوُنَ هذَا الْخَلْقِ.(2)
رَبَّنَا وَ أَدْخِلْهُمْ...: فرشتگان حامل عرش و آنها كه گرداگرد عرش هستند در ادامۀ دعاى خود براى اهل توبه و طاعت گويند: پروردگارا، آنها را در بهشت ها و بوستان هاى جاودانى كه توسط پيامبرانت به آنها و به صالحان از پدران و همسران و فرزندانشان وعده
ص:194
داده اى داخل گردان؛ زيرا كه تويى مقتدر شكست ناپذير و صاحب حكمت كه از هيچ مقدورى عاجز نيستى و هر چه كنى موافق مصلحت و حكمت است كه از آن جمله وفا به وعده است، پس بنا به وعدۀ خود، ايشان را در بهشت داخل فرما.
وَ قِهِمُ السَّيَِّاتِ...: و آنها را در آخرت از كيفر گناهاشان يا تجسم و تبلور عينى گناهانشان در آن عالم نگهدار و هر كه را در آن روز از كيفر گناهان نگهدارى حقّاً كه او را مورد رحمت و بخشش خود قرار داده اى و اين همان كاميابى بزرگ است كه مستلزم سعادت جاودانى و نعمت نامتناهى است.
در روايت است: به درستى كه خداى تعالى به تائبان سه خصلت را عطا كرده كه اگر هر يك از آن عطا شود به جميع اهل آسمان و زمين تماماً نجات يابند. بعد اين آيۀ شريفه را تلاوت نمود:
رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَىْءٍ... (1) تنبيه: اين آيات شريفه بشارت بزرگى است براى مؤمنان تائب كه مقام آنها به مرتبه اى است كه ملائكۀ حَمَلۀ عرش براى آنها طلب آمرزش كنند و براى ايشان و پدران و همسران و فرزندان صالح ايشان دخول در بهشت را طلب كنند و البته درخواست ملائكۀ معصومين در درگاه الهى پذيرفته خواهد شد. بنابراين زهى سعادت براى كسانى كه خود را مشمول اين آيات سازند، و بَدا به حال كسانى كه بعد از اين ابلاغ به سوء اختيار، خود را از اين فوز عظيم محروم سازند!
(آيه 10) (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ يُنَادَوْنَ لَمَقْتُ اللَّهِ أَكْبَرُ مِن مَّقْتِكُمْ أَنفُسَكُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِيمَنِ فَتَكْفُرُونَ)
اعراب و لغت:
مقت مصدر و به معنى شدّت عداوت و دشمنى است، و أنفسكم مفعول مقتكم است.
ص:195
تفسير:
همانا كسانى كه به خدا و رسول كفر ورزيدند گاهى در جهنّم بر خود يا بر يكديگر بغض و خشم كنند، پس با خود از روى ملامت گويند: چرا از قبول دعوت پيامبران امتناع كرديم و يا با يكديگر ازروى سرزنش گويند كه چرا ايمان نياورديم. اينان ندا مى شوند كه بى ترديد عداوت و خشم خدا بر شما بزرگ تر و بيشتر است از عداوت و بغض و خشم خودتان بر خودتان؛ چرا كه به ايمان به خدا و رسول دعوت مى شديد، پس كفر مى ورزيديد و از قبول دعوت انبيا امتناع مى كرديد.
(آيه 11) (قَالُواْ رَبَّنَآ أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِّن سَبِيلٍ)
تفسير:
گويند: پروردگارا، پس از زندگى دنيا و تحقّق دعوت ما به توحيد دو بار ما را ميراندى و دو بار زنده كردى - ميراندن از دنيا و زنده كردن در برزخ و ميراندن دربرزخ و زنده كردن در قيامت - پس ما به گناه خود در انكار زنده شدن در برزخ و مردن و زنده شدن دوم اعتراف كرديم، آيا راهى براى بيرون آمدن از اين جا (جهنّم) هست؟ البته كه نيست.
تبصره: يكى از معتقدات حقّه، سؤال نكير و منكر در قبر است كه از اعتقادات سؤال مى شود، پس اگر جواب درست دهد به روح و ريحان و جنّت نعيم فايز شود و اگر جواب درست ندهد نُزُل حميم و عذاب براى او باشد.
بزرگان علماى اماميه مانند محقّق طوسى و علامه حلى و شيخ مفيد و شيخ صدوق و علامه مجلسى - رضوان اللّه عليهم - فرموده اند: بشر در قبر سؤال مى شود؛ يعنى زنده مى شود و از اعتقاداتش سؤال مى شود و قرآن و احاديث دالّ بر آن است، از جمله آيۀ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ كه اعتراف كفّار به دو زنده شدن است: يكى در قبر، و دومى در قيامت.
اما اخبار: حضرت صادق عليه السلام فرمايد:
ص:196
لَيْسَ مِنْ شيعَتِنَا مَنْ أنْكَرَ أرْبَعَةَ أشْيَاءَ: الْمِعْرَاجَ وَالْمَسْألَةَ فِى الْقَبْرِ وَخَلْقَ الْجَنَّةِ وَالنّارِ وَالشَّفَاعَةَ:(1)
از شيعيان ما نيست كسى كه انكار نمايد چهار چيز را: معراج، سؤال در قبر، مخلوق بودن بهشت و جهنّم هم اكنون، و شفاعت.
و در حديث عرضِ دين حضرت عبد العظيم عليه السلام خدمت امام على النقى عليه السلام آمده است:
وَأقُولُ: إنَّ الْمِعْرَاجَ حَقٌّ، وَالْمُسَاءَلَةَ فِى الْقَبْرِ حَقٌّ.(2)
و حديث فاطمه بنت اسد مادر حضرت امير المؤمنين عليه السلام كه بعد از غسل او، حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله پيراهن مبارك خود را كفن او نمود و جنازۀ او را بر شانه مبارك حمل كرد و در ميان قبرش خوابيد، بعد جنازه را در قبر خواباند، ساعتى گذشت فرمود:
ابنك ابنك! پس اصحاب از حضرت سؤال كردند: اين كه فرمودى «ابنك ابنك» چه بود؟ فرمود: تلقين نمودم او را. از او سؤال كردند از پروردگارش؟ گفت: اللّه ربى. و پرسيدند از پيامبرش؟ گفت: حضرت محمد صلى الله عليه و آله. پرسيدند از ولىّ او؟ توقف نمود، من گفتم: بگو پسرم (على عليه السلام ولىّ و امام من است).(3)
(آيه 12) (ذَ لِكُم بِأَنَّهُو إِذَا دُعِىَ اللَّهُ وَحْدَهُو كَفَرْتُمْ وَ إِن يُشْرَكْ بِهِى تُؤْمِنُواْ فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِىِّ الْكَبِيرِ)
تفسير:
كفّار بعد از اعتراف گويند: آيا ما را به دنيا بازگشتى باشد تا در آن به طاعت و عبادت مشغول شويم؟ اين تمنى و آرزو و خواستۀ آنها محال است و ملائكه بر سبيل توبيخ به آنها گويند: اين عذاب ها به سبب آن است كه چون خدا به تنهايى
ص:197
و يگانگى خوانده مى شد به وحدانيت او كفر مى ورزيديد و اگر شرك آورده مى شد و براى او شريك مى پنداشتند به آن ايمان مى آورديد و مى پذيرفتيد. پس امروز داورى و فرمان روايى از آنِ خداى والارتبه و بزرگ مى باشد و دربارۀ شما به عذاب ابدى حكم كرده است.
(آيه 13) (هُوَ الَّذِى يُرِيكُمْ ءَايَتِهِى وَ يُنَزِّلُ لَكُم مِّنَ السَّمَآءِ رِزْقًا وَ مَا يَتَذَكَّرُ إِلَّا مَن يُنِيبُ)
لغت:
يرى مضارع از باب افعال و مصدر آن ارائه به معنى نشان دادن است. ينيب مضارع از باب إفعال و مصدر آن إنابه به معنى بازگشت است. و بعد از ينيب «إليه» در تقدير است.
تفسير:
او (خدا) همان كسى است كه آيات خود را (ادلّۀ عقلى و نقلى توحيد و يگانگى و قدرت خود را) به شما نشان مى دهد و براى شما از آسمان روزى يى مادى و معنوى نازل مى كند و اين نعمت ها را متذكر نمى شود جز كسى كه دل به خدا داده و به سوى خدا باز مى گردد.
يا از انكار و معصيت بازگشته، روى به اطاعت و عبادت او آورد؛ زيرا شخصى كه در امرى جازم است نظر در منافى آن نمى كند؛ بلكه هميشه منظور نظر او به چيزى است كه روى به آن آورده، و تفكّر او در آنچه توجّه به آن كرده است مى باشد و چون اهل عناد و انكار، نظر در آيات توحيد نمى كنند به آن متذكر و متّعظ نشوند.
(آيه 14) (فَادْعُواْ اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَفِرُونَ)
ص:198
تفسير:
پس خدا را در حالى كه طاعت و عبادت و عقيدۀ به الوهيت را براى او خالص كرده باشيد بخوانيد و پرستش كنيد هر چند كافران نپسندند.
خلاصۀ كلام آن كه كراهت كسانى كه بر دين شما نيستند نبايد مانع آن شود كه پرستش كنيد خدايى را كه مستحق عبادت باشد، تا در دنيا به مرتبۀ عاليه و در عقبا به درجۀ رفيعه برسيد.
(آيه 15) (رَفِيعُ الدَّرَجَتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِى الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِى عَلَى مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِى لِيُنذِرَ يَوْمَ التَّلَاقِ)
لغت:
تلاق مصدر از باب تفاعل و اصلش تلاقى و به معنى ملاقات كردن با هم است. و مقصود از يوم التلاق روز قيامت مى باشد.
تفسير:
خدايى كه درجات كمالش بالاست، و بالابرندۀ درجات مخلوق خود از فرشتگان و پيامبران و اوليا و ساير اهل ايمان است، و شبهه اى نيست كه علوّ درجه به قدر معرفت و طاعت باشد. هر چند عبادت بيشتر باشد درجه رفيع تر خواهد بود، لذا درجات انبيا بر اوليا، و اوليا بر مؤمنان مقدم است، و مؤمنان نسبت به هم به حسب ايمان تفاوت دارند:
ذُو الْعَرْشِ...: و صاحب عرش (فوق آسمان ها و مقرّ سلطنت و مركز صدور فرمان تدبير عالم) است.
او روح (فرشته اى كه نامش روح است) را به فرمان خود به هر كس از بندگانش
ص:199
(پيامبران) كه بخواهد القاء و ارسال مى دارد تا مردم را از روز تلاقى و برخورد با هم (روز قيامت) بيم دهد، آن روز روز تلاقى (ارواح برزخى با ابدان محشرى، و تلاقى همۀ زنده شده ها با خداى تعالى، و تلاقى انسان ها، فرشته ها، جن ها، و شيطان ها با هم، و تلاقى هر مكلَّفى با جزا و پاداش و كيفر اعمال و عقايد خود) است.
(آيه 16) (يَوْمَ هُم بَرِزُونَ لَايَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَىْءٌ لِّمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَ حِدِ الْقَهَّارِ)
تفسير:
روزى كه آنها - يعنى حاضران در محشر - ظاهر و آشكارند، چيزى از آنها بر خداوند پنهان نمى ماند.
يعنى علم الهى احاطه دارد به تمام بندگان و عقايد و اعمال آنها از جزيى و كلّى و پنهان و آشكارا، پس بر وفق عقايد و اعمالشان به فضل و عدل جزا خواهد داد.
و پس از اجتماع خلايق، از جانب خداى تعالى ندا رسد: لِّمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ امروز مالكيت و حاكميت و فرمان فرمايى از آنِ كيست؟ و چون روز قيامت حق، ظاهر و مكشوف مى شود همۀ مردم از مؤمن و كافر متفق الكلمه جواب دهند: امروز فرمان فرمايى از آن خداى يكتا و بى همتا و قهّار است.
و بعضى از مفسّران گفته اند: چون خطاب الهى به اهل محشر رسد، هيچ كس قدرت و طاقت جواب ندارد، پس ذات الهى خود فرمايد: لِلَّهِ الْوَ حِدِ الْقَهَّارِ.
على بن ابراهيم قمى رحمه الله از حضرت صادق عليه السلام در حديثى روايت كرده كه: خداوند اهل زمين و اهل آسمان و ملائكه را مى ميراند، بعد مى فرمايد: لِّمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ؟ پس خود جواب فرمايد: لِلَّهِ الْوَ حِدِ الْقَهَّارِ كجايند جبّاران؟ كجا هستند آنها كه ادّعا نمودند غير از من خداى ديگرى هست؟ كجايند متكبران و نخوت آنان؟!(1)
ص:200
(آيه 17) (الْيَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسِم بِمَا كَسَبَتْ لَاظُلْمَ الْيَوْمَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ)
تفسير:
امروز هر كسى در مقابل اعمالى كه كسب كرده از اعمال صالحه و يا گناه و معصيت جزا داده مى شود و يا تجسم و تبلور عين عملش جزاى او خواهد بود. امروز از هيچ كس بر هيچ كس ستمى نمى رود، نه ثواب كسى از عمل صالح او كم شود و نه عقاب شخصى بر عمل زشت و گناه او زياد شود و نه كسى به گناه ديگرى مؤاخذه گردد و نه نيكى را به بدى پاداش دهند؛ بلكه در آن جا عدل و قسط و فضل خداوند حاكم است. همانا خداوند سريع الحساب است و حساب همه انس و جن بر او طولانى و سنگين نيست.
و از حضرت امير المؤمنين عليه السلام سؤال شد: چگونه محاسبه فرمايد خلق را با بسيارى آنان؟ فرمود: چنانچه روزى دهد آنها را با كثرت ايشان. سؤال شد: چگونه محاسبه فرمايد و حال آن كه نمى بينند او را؟ فرمود: چنانچه روزى دهد آنها را و حال آن كه نمى بينند او را.(1)
در برخى از تفاسير از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه خداى تعالى فرمايد: من پادشاه جزادهنده ام، سزاوار نباشد به بهشت و جهنّم درآيند هيچ كدام از اهل بهشت و جهنّم كه ستمى بر غير كرده باشند تا آن كه حق مظلوم را از ظالم بگيرم... بعد اين آيۀ شريفه را تلاوت نمود: لَا ظُلْمَ الْيَوْمَ.... (2)(آيه 18) (وَ أَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْأَزِفَةِ إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ كَظِمِينَ مَا لِلظَّلِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لَاشَفِيعٍ يُطَاعُ)
ص:201
لغت و اعراب:
آزفه اسم فاعل از «أزِفَ» به معنى نزديك شونده است. إذ... بدل از يومَ الآزفه مى باشد.
حناجر جمع حنجره است. حميم به معنى دوست است.
تفسير:
و آنها را از روز آن حادثۀ نزديك (روز قيامت) بيم ده و بترسان هنگامى كه دل ها از هول و دهشت از جا كنده شود و نزديك گلوگاه رسد در حالى كه اندوه يا خشم خود را فرو مى خورند. در آن روز براى ستمكاران هيچ خويشاوند مهربانى كه عذاب را از ايشان دفع كند و شفاعت كننده اى كه شفاعت و وساطتش دربارۀ او پذيرفته شود نيست.
در توحيد ابن بابويه رحمه الله از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده:
مَا مِنْ مُؤْمِنٍ يَرْتَكِبُ ذَنْباً إلّاسَاءَهُ ذلِكَ وَنَدِمَ عَلَيْهِ، وَقَدْ قَالَ النَّبِىُّ: كَفى بِالنَّدَمِ تَوْبَةً.
وَقَالَ عليه السلام: مَنْ سَرَّتْهُ حَسَنَتُه، وَسَاءَتْهُ سَيِّئتُه فَهُوَ مُؤْمِنٌ؛ فَإنَّ مَنْ لَمْ يَنْدَمْ عَلى ذَنْبٍ يَرْتَكِبُهُ فَلَيْسَ بِمُؤْمِنٍ، وَلَمْ تَجِبْ لَهُ الشَّفَاعَةُ، وَكَانَ ظَالِماً، وَاللّهُ تَعَالى يَقُولُ : مَآ لِلظالِمينَ مِنْ حَميمٍ وَلَا شَفيعٍ يُطَاعُ .(1)
هيچ مؤمنى نيست كه مرتكب شود گناهى را مگر آن كه او را از آن گناه بد آيد و پشيمان شود بر آن، و پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: براى تحقّق توبه پشيمانى و ندامت كفايت كند. و فرمود آن حضرت: هر كه خوشحال كند او را حسنه اش، و او را از سيّئه اش بد آيد، پس او مؤمن است. و هر كه پشيمان نشود بر گناهى كه مرتكب شده، پس مؤمن نيست و شفاعت براى او نيست و ظالم باشد، و خداى تعالى فرمايد: مَا لِلظَّلِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لَاشَفِيعٍ يُطَاعُ.
(آيه 19) (يَعْلَمُ خَآلِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ مَا تُخْفِى الصُّدُورُ)
ص:202
لغت و اعراب:
خائنة الأعين يعنى «الأعين الخائنة» اضافۀ صفت به موصوف است. و ممكن است مقصود از خائنه، خيانت باشد؛ زيرا خائنه هم اسم فاعل است و هم مصدر. «أعين» جمع عين و آن به معنى چشم است.
تفسير:
او چشم هاى خيانتكار، يا خيانت چشم ها را - مانند نگاه كردن به مواردى كه حرام است، يا دزدكى نگاه كردن به چيزهايى كه نگاه به آنها حلال نباشد - و آنچه كه سينه ها پنهان مى كنند از كفر و افكار حرام و صفات رذيله را مى داند، يعنى علم او، به ضمائر و سرائر مخلوقات و همۀ اعمال ظاهرى و باطنى آنها احاطه دارد.
تبصره: آيۀ شريفه نهى ضمنى دارد از خيانت چشم ها و خطورات واردۀ در قلب ها، كه علم الهى احاطه دارد به تمام آن. ابن عباس گفته: خيانت چشم آن است كه مردى در ميان جماعتى نشسته باشد و زنى بر ايشان بگذرد و به پنهانى در او نگاه كند.
بنابراين مؤمن معتقد به اين آيه البته بايد به تمام جهات مراقب اعضا و جوارح خود باشد كه خيانتى از آنها صادر نگردد، مخصوصاً چشم و نگاه هاى آن.
(آيه 20) (وَ اللَّهُ يَقْضِى بِالْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِى لَايَقْضُونَ بِشَىْءٍ إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ)
تفسير:
و خداست كه دربارۀ خلق و تدبير و تشريع به حق حكم مى كند و دربارۀ جزاى نيكوكاران و بدكاران به حق حكم مى كند؛ زيرا او بى نياز از ظلم و تعدى و حكم به
ص:203
ناحق است؛ و اما كسانى يا چيزهايى كه مشركان، آنها را به جاى خدا مى خوانند و شريك او در ربوبيت قرار مى دهند هيچ حكمى صادر نتوانند كرد چون جماد هستند و يا اجازه حكم كردن ندارند، همانا خداوند است كه شنوا و بيناست، شنوا به گفتار بندگان و بينا به كردار آنها.
(آيه 21) (أَوَ لَمْ يَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الَّذِينَ كَانُواْ مِن قَبْلِهِمْ كَانُواْ هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةًوَ ءَاثَارًا فِى الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ مَا كَانَ لَهُم مِّنَ اللَّهِ مِن وَاقٍ)
لغت:
«واق» اسم فاعل و در اصل «واقى» بوده و به معنى نگهدارنده است.
تفسير:
و آيا آنها در زمين سير نكردند تا بنگرند عاقبت كار كسانى كه پيش از ايشان بودند از اهل تكذيب و عناد - مانند قوم عاد و ثمود - چگونه بوده است؟ آنها از اينان (يعنى مشركان مكّه) از نظر نيروى انسانى و مالى و آثار وجودى در روى زمين - مانند قلعه ها و شهرها و بناها - بيشتر و قوى تر بودند، پس خداوند، آنها را به كيفر گناهانشان به عذاب گرفت و براى آنها نگهدارنده اى از عذاب خدا كه عذاب را از آنها دفع كند نبود.
(آيه 22) (ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ كَانَت تَّأْتِيهِمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَتِ فَكَفَرُواْ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ إِنَّهُو قَوِىٌّ شَدِيدُ الْعِقَابِ)
ص:204
لغت:
ذلك اشاره است به عذابى كه در آيۀ قبل ياد شد. بيّنات جمع بيّنه به معنى دليل روشن است.
تفسير:
آن عذاب شدن آنها به اين خاطر بود كه پيامبرانشان بر آنها همواره دلايل روشن توحيد و نبوّت خود را مى آوردند؛ ولى آنها كفر ورزيدند و انكار كردند.
پس خداوند، آنها را به عذاب گرفت. همانا او قوى و مقتدر و سخت كيفر است، دمار از مشركان و معاندان برآورد و آنها را مايۀ عبرت جهانيان قرار داد.
تذكّره: آيۀ شريفه تهديد عظيمى است نسبت به ياغيان فرمان الهى و متمردان از اوامر او كه بينديشند و بدانند كه سركشى، عاقبت خير ندارد و سرانجام مخالفت با خدا، عقاب شديد است چنانچه گزارشات امم سابقه به اين دلالت دارد.
حضرت امير المؤمنين عليه السلام براى عبرت گرفتن فرمايد:
أيْنَ الْفَرَاعِنَةُ وَأبْنَاءُ الْفَرَاعِنَة؟ ايْنَ الْعَمَالِقَةُ وَأبْنَاءُ الْعَمَالِقَة؟ أيْنَ أصْحَابُ مَدَائِنِ الرَّسِّ؟ أيْنَ الَّذينَ قَتَلُوا النَّبِيّينَ وأطْفَؤُوا سُنَنَ الْمُرْسَلينَ، وَأحْيوا سُنَنَ الْجَبّارينَ؟!(1)
كجا هستند فرعون ها و پسرانشان (كه پادشاه مصر بودند)؟ كجا هستند عمالقه و فرزندان ايشان (كه پادشاه حجاز بودند)؟ كجا هستند اصحاب شهرهاى رس (كه بت پرست بودند)؟ كجايند آنان كه پيغمبران را كشتند و چراغ هاى هدايت را فرو نشاندند و طريقه هاى ستم كنندگان را زنده كردند؟!
(آيه 23 و 24) (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بَِايَتِنَا وَ سُلْطَنٍ مُّبِينٍ * إِلَى فِرْعَوْنَ وَهَمَنَ وَ قَرُونَ فَقَالُواْ سَحِرٌكَذَّابٌ
ص:205
تفسير:
و به تحقيق ما موسى را با آيات و معجزات خود و برهانى آشكار و روشنگر فرستاديم.
و شايد معنى آيه اين باشد كه ما موسى را با دلايل توحيد و معجزاتى كه دلالت آنها بر پيامبرى او روشن بود فرستاديم.
ما موسى را فرستاديم به سوى فرعون (طاغوت قبطيان كه ادّعاى خدايى مى كرد) و هامان (كه وزير او بود) و قارون (زراندوز طاغى از بنى اسرائيل).
تخصيص اين سه نفر به ذكر با آن كه حضرت موسى به جميع مردمان زمان خود مبعوث بود، به جهت آن است كه تجبُّر و عناد ايشان بيشتر بود و مردم نيز مطيع ايشان بودند.
حضرت موسى عليه السلام ايشان را به توحيد دعوت و اظهار معجزه نمود؛ ولى ايشان او را تكذيب كرده و معجزات او را انكار نمودند، فَقَالُواْ سَحِرٌ كَذَّابٌ...: پس گفتند كه اين مرد جادوگرى است بسيار دروغ پرداز؛ يعنى آنچه خارق عادت به ما نشان مى دهد سحر است، و در آنچه گويد كه «خدايى هست و من فرستادۀ اويم» دروغگوست.
(آيه 25) (فَلَمَّا جَآءَهُم بِالْحَقِّ مِنْ عِندِنَا قَالُواْ اقْتُلُواْ أَبْنَآءَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَهُو وَ اسْتَحْيُواْ نِسَآءَهُمْ وَ مَا كَيْدُالْكَفِرِينَ إِلَّا فِى ضَلَلٍ)
لغت:
استحيوا فعل امر از باب استفعال است.
تفسير:
پس چون حق را (يعنى توحيد و ادلّۀ روشن آن و معجزات را) از نزد ما براى آنها آورد، به جاى آن كه حق را بپذيرند گفتند: پسران كسانى را كه با موسى به خدا ايمان آورده اند
ص:206
بكشيد و زنانشان را زنده گذاريد. اما مكر و نيرنگ كافران جز در گمراهى و بطلان نيست و هرگز به هدف خود نمى رسند.
پيش از ولادت حضرت موسى به سبب اخبار منجّمان به فرعون كه از بنى اسرائيل پسرى پيدا خواهد شد كه زوال پادشاهى تو به دست او خواهد بود، حكم كرد هر پسرى از ايشان متولد مى شد مى كشتند. در اين وقت هم كه حضرت موسى عليه السلام دعوى پيامبرى كرد دستور دادند كه پسران بنى اسرائيل را بكشند تا شكسته بال و پريشان حال شوند و حضرت موسى را معاونت ننمايند.
(آيه 26) (وَ قَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِى أَقْتُلْ مُوسَى وَ لْيَدْعُ رَبَّهُو إِنِّى أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِى الْأَرْضِالْفَسَادَ)
لغت:
ذرونى فعل امر از مادۀ «وَذَرَ» و در اين جا به معنى بگذاريد مرا يا رها كنيد مرا است.
تفسير:
فرعون در انديشۀ كشتن حضرت موسى عليه السلام بود؛ ولى مشاوران او اين كار را صلاح نمى دانستند به آنها گفت: بگذاريد موسى را بكشم و او پروردگار خود را بخواند (تا نجاتش دهد يا آسيبى به من رساند يا مرا از كشتن او باز دارد) زيرا مى ترسم دينتان را (كه پرستش من و بت ها به عنوان ارباب زير نظر اللّه است) تغيير دهد يا در اين سرزمين با ايجاد شورش عليه دولت، تباهى و فساد به بار آورد. چون وقتى پيروان او بسيار شوند، با شما در مقابله درآيند و بين ما و ايشان مقاتله و محاربه واقع شود و آن منجر به تعطيل مزارع و مكاسب و هرج و مرج گردد.
ص:207
(آيه 27) (وَ قَالَ مُوسَى إِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَ رَبِّكُم مِّن كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لَّايُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ)
تفسير:
چون خبر قتل موسى عليه السلام منتشر شد، بنى اسرائيل غمگين و قبطيان شادمان گشتند.
و موسى در خطاب به فرعون و يارانش گفت: همانا من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه برده ام از شرّ هر متكبرى كه به روز حساب و قيامت ايمان ندارد.
(آيه 28) (وَ قَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَنَهُو أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَن يَقُولَ رَبِّىَ اللَّهُ وَقَدْ جَآءَكُم بِالْبَيِّنَتِ مِن رَّبِّكُمْ وَ إِن يَكُ كَذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُو وَإِن يَكُ صَادِقًا يُصِبْكُم بَعْضُ الَّذِى يَعِدُكُمْ إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ)
لغت:
كَذِبْ به معنى دروغ گفتن است.
تفسير:
و مردى مؤمن از خاندان فرعون كه ايمانش را از آنان پنهان مى كرد به فرعونيان كه قصد كشتن حضرت موسى عليه السلام را داشتند گفت: آيا مردى را به جرم گفتن اين كه «خدا پروردگار من است» مى كشيد؟! در حالى كه براى شما از جانب پروردگارتان دلايل
ص:208
روشنى بر صدق ادّعاى خود آورده است.
نام مؤمن آل فرعون حزبيل يا حزقيل بود.
ابن عباس گويد: از آل فرعون غير از حزبيل و آسيه همسر فرعون، كسى ايمان به حضرت موسى نياورد.(1)
حزبيل در ادامه گفت: و اگر دروغگو باشد دروغش به زيان خود اوست و اگر راستگو باشد حداقل برخى از آنچه وعده مى دهد از عذاب هاى دنيا و آخرت به شما مى رسد.
اين كلام، مبالغه در اظهار انصاف و عدم تعصّب و آوردن گفتارى است كه اقرب به تسليم ايشان باشد، و لذا كذب او را بر صدق مقدم داشته است.
خلاصۀ كلام آن كه او شما را به هلاكت دنيا و عقوبت عقبا تهديد مى نمايد، پس اگر صادق باشد، در اين امر، لااقل بعض از آنها به شما مى رسد. پس به حكم عقل لازم است دربارۀ صدق ادّعاى او تحقيق و تأمّل كنيد نه اين كه او را بكشيد.
إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ: همانا خداوند، كسى را كه اسرافكار و دروغ پرداز است هدايت نمى كند و شما در فرض صدق او با اين رفتارتان مسرف و كذابيد.
يا آن كه بر فرض اگر حضرت موسى در دعوى نبوّت كاذب باشد، خدا او را هلاك خواهد ساخت، پس احتياج به قتل او نباشد.
و ممكن است اين كلام حق تعالى باشد كه به جهت تنبيه امّت پيغمبر فرمايد.
تذكره: كلام مؤمن آل فرعون و بيان نصايح او سرمشقى است براى امّت پيغمبر و ارشاد است به آن كه بر شخص متديّن خيرخواه لازم است براى اتمام حجّت و نجات مردم از پند و نصيحت مضايقه نكند و آنچه مى تواند سعى و كوشش كند كه شايد كلام حق تأثير يابد.
(آيه 29) (يَقَوْمِ لَكُمُ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ظَهِرِينَ فِى الْأَرْضِ فَمَن يَنصُرُنَا مِن م بَأْسِ اللَّهِ إِن جَآءَنَا قَالَ فِرْعَوْنُ مَآأُرِيكُمْ إِلَّا مَآ أَرَى وَ مَآ أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ)
ص:209
لغت:
ظاهرين جمع ظاهر و آن در اين جا به معنى غالب و قاهر است. اصل يا قومِ «يا قومى» است، ياء آن حذف شده و كسره دالّ بر آن است.
تفسير:
مؤمن آل فرعون گفت: اى قوم من، امروز مالكيت و حاكميت و پادشاهى از شماست در حالى كه در اين سرزمين غالب و برتر و مسلّط بر بنى اسرائيل هستيد به گونه اى كه همه مقهور و محكوم شمايند، پس اگر عذابى بر ما بيايد چه كسى ما را در رهايى از عذاب يارى مى دهد؟
يعنى متصدى امرى مشويد كه مظنّۀ زوال ملك شما باشد؛ زيرا قول موسى احتمال صدق دارد، پس عقل مقتضى آن است كه اصلاً پيرامون او نگرديد، و دست تعدى به او دراز نكنيد.
و خود را داخل در آنها نمود در ورود عذاب تا شايد نصيحت او در آنها اثر كند.
فرعون گفت: من به شما جز آنچه حقيقتاً رأى من است رأى نمى دهم و رأى من اين است كه مصلحت ما در كشتن موسى است و شما را جز به راه راست راهنمايى نمى كنم.
تنبيه: فرعون به نبوّت موسى يقين داشت و دست كم صدق او را احتمال مى داد. از اين رو در باطن از حضرت موسى عليه السلام خوفى عظيم داشت و مى ترسيد كه پادشاهى او را نابود نمايد؛ اما نمى خواست ترس خود را اظهار كند. اين بود كه با لحنى ظاهر الصلاح كشتن موسى عليه السلام را مطرح مى ساخت.
(آيه 30) (وَ قَالَ الَّذِى ءَامَنَ يَقَوْمِ إِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُم مِّثْلَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ)
آن كه به خداى موسى ايمان آورده بود (حزبيل) گفت: اى قوم من، بى ترديد من بر شما از پيش آمد و عذابى مانند روزهاى امّت هاى گذشته كه پيامبرانشان را تكذيب كردند مى ترسم.
ص:210
(آيه 31) (مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِن م بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْمًا لِّلْعِبَادِ)
لغت:
دأب به معنى عادت است؛ اما در اين جا شايد به معنى واقعه باشد.
تفسير:
از مثل روشى يا واقعه اى كه دربارۀ قوم نوح و ملت عاد و ثمود و آنها كه پس از آنان بودند به كار رفت و اتفاق افتاد آن اهلاك دسته جمعى ناگهانى بود و خداوند هرگز قصد ستم بر بندگانش را ندارد؛ بلكه اين مردم هستند كه بعد از اتمام حجّت، حق و دين حق را نمى پذيرند و استحقاق عذاب پيدا مى كنند، پس شما ايمان بياوريد تا مانند آنها عذاب نشويد.
(آيه 32) (وَ يَقَوْمِ إِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنَادِ)
لغت:
تنادِ در اصل تنادى بوده و آن مصدر از باب تفاعل است؛ يعنى روزى كه يكديگر را ندا مى كنند.
تفسير:
مؤمن آل فرعون - طبق آنچه در آيات گذشته بيان شد - سه بار قوم خود را با سه بيان نصيحت كرد و اين بار چهارم آن است كه گفت: و اى قوم من، همانا من بر شما از روز تنادى
ص:211
مى ترسم (يعنى روزى كه مردم يكديگر را از وحشت به يارى مى طلبند يا فريادهاى دسته جمعى مى كشند و كسى به خواسته و استغاثه و استمداد و فريادها نمى رسد، پس بيدار شويد و دست از كفر و عناد برداريد).
(آيه 33) (يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مَا لَكُم مِّنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُو مِنْ هَادٍ)
اعراب:
يوم منصوب و بدل از يوم در آيۀ قبل است.
تفسير:
روزى كه از جايگاه و موقف حساب، پشت به موقف كنان روى برمى تابيد كه به سوى جهنّم برويد يا از داخل جهنّم به قصد خروج به سوى كرانه هاى جهنّم فرار مى كنيد در حالى كه شما را نگهدارنده اى از عذاب خدا نباشد و هيچ كس از شما حمايت نكند.
از چنين روزى بر شما مى ترسم.
وَ مَن يُضْلِلِ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ: و هر كس را خدا در گمراهى واگذارد - يعنى به جهت اصرار در انكار و استكبار و عدم توجّه به دليل هاى روشن و آشكار بعد از اتمام حجّت، او را بخود واگذارد - هرگز براى او هادى و هدايت كننده اى نخواهد بود يا هرگز از هدايت هاديان بهره نخواهد برد.
(آيه 34) (وَ لَقَدْ جَآءَكُمْ يُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَيِّنَتِ فَمَا زِلْتُمْ فِى شَكٍّ مِّمَّا جَآءَكُم بِهِى حَتَّى إِذَاهَلَكَ قُلْتُمْ لَن يَبْعَثَ اللَّهُ مِن م بَعْدِهِى رَسُولًا كَذَ لِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ)
ص:212
لغت:
مرتاب اسم فاعل از باب افتعال و به معنى شاكّ و شك كننده است.
تفسير:
مؤمن آل فرعون براى بار پنجم نصيحت خود را با يادآورى حضرت يوسف عليه السلام بيان كرد: حقّاً كه يوسف پيش از اين (دوران موسى) براى شما دليل هاى روشن بر توحيد و پيامبرى خويش آورد، پس شما نپذيرفتيد و همواره از آنچه او آورده بود در ترديد بوديد تا او از دنيا رفت و گفتيد: هرگز خداوند پس از او پيامبرى مبعوث نمى كند!
شايد مقصود اين باشد كه شما در زمان حيات يوسف پيامبرى او را نپذيرفتيد و پس از مرگش پذيرفتيد، امّا پيامبران آينده را انكار كرديد.
يا مقصود اين باشد كه گفتيد: چون ما پيامبرى يوسف را انكار كرديم، پس از او خداوند پيامبرى نخواهد فرستاد.
در هر حال شما پيامبرى يوسف عليه السلام را نپذيرفتيد و پس از او هم به كفر و گمراهى خود ثابت و باقى مانديد.
اين چنين خداوند كسى را كه اسرافكار ترديدكننده است در گمراهى رها مى كند.
(آيه 35) (الَّذِينَ يُجَدِلُونَ فِى ءَايَتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَنٍ أَتَلهُمْ كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ وَ عِندَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ كَذَ لِكَيَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ)
اعراب:
الذين بدل از مَن در آيۀ قبل است. طبع در اين جا به معنى مُهر كردن است.
تفسير:
خداوند كسانى را كه در آيات و نشانه هاى خدا بدون اين كه برهانى براى آنها
ص:213
آمده باشد (بلكه به تقليد و يا تكبر از قبول حق) مجادله و ستيزه مى كنند در گمراهى وامى نهد. اينان مورد خشم و دشمنى شديد در نزد خداوند و نزد كسانى كه ايمان آورده اند مى باشند.
كَذَ لِكَ يَطْبَعُ...: اين گونه خداوند بر هر دل متكبر زورگو مهر شقاوت مى زند. يعنى تكبر و جبّاريت آنها موجب مى شود كه از هدايت الهى بى بهره بمانند، نه اين كه خداى متعال قبل از اتمام حجّت، دل آنان را به اين وضع درآورد.
(آيه 36 و 37) (وَ قَالَ فِرْعَوْنُ يَهَمَنُ ابْنِ لِى صَرْحًا لَّعَلِّى أَبْلُغُ الْأَسْبَبَ * أَسْبَبَ السَّمَوَ تِ فَأَطَّلِعَ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَ إِنِّى لَأَظُنُّهُو كَذِبًا وَ كَذَ لِكَ زُيِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِى وَ صُدَّ عَنِ السَّبِيلِ وَ مَا كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِى تَبَابٍ)
لغت:
صرح به معنى قصر و ساختمان مرتفع است. اسباب السموات بدل از اسباب در آيۀ قبل است.
تفسير:
و فرعون كه در برابر موسى عليه السلام و معجزاتش ضعف پيدا كرده بود و نمى توانست بى محابا فرمان قتل موسى عليه السلام را صادر كند گفت: اى هامان، براى من بنايى بسيار مرتفع و بلند بساز شايد با رصدگيرى از قلۀ آن به وسايلى برسم.
أَسْبَبَ السَّمَوَ تِ: وسايل و اسباب آسمان ها نظير ستارگان و موجودات جوّى تا از اين راه بر خداى موسى اطلاع و آگاهى يابم، و البته من او را دروغگو مى پندارم. و اين گونه براى فرعون در اثر پيروى از شيطان عمل هاى بدش توسط شيطان
ص:214
آراسته شد و از راه حق و توحيد باز داشته شد و نيرنگ و كيد فرعون جز در تباهى و بطلان نبود.
قطب راوندى روايت نموده كه فرعون امر نمود قصر رفيعى بنا كنند تا به عوام چنين بنمايد كه مى خواهم به آسمان بالا روم و با خداى موسى جنگ كنم. هامان به امر او بنايى ساخت كه تا آن زمان بنايى به آن بلندى ساخته نشده بود، و اساس آن را بر كوهى نهادند.
حق تعالى كوه را متزلزل و آن عمارت را خراب نمود. (1)(آيه 38) (وَ قَالَ الَّذِى ءَامَنَ يَقَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشَادِ)
تفسير:
مؤمن آل فرعون ششمين بار نصيحت كرد و گفت: اى قوم من، از من پيروى كنيد تا شما را به راه درست و رسانندۀ به هدف (كه همان توحيد و ايمان به پيامبرى حضرت موسى است) هدايت كنم. با اين گفتار به آنها اعلام كرد كه راه فرعون و پيروان او گمراهى و ضلالت است نه رشاد و هدايت (آن طور كه فرعون ادّعا مى كرد).
(آيه 39) (يَقَوْمِ إِنَّمَا هَذِهِ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا مَتَعٌ وَ إِنَّ الْأَخِرَةَ هِىَ دَارُ الْقَرَارِ)
تفسير:
و با هفتمين نصيحت خود گفت: اى قوم من، جز اين نيست كه زندگى دنيا بهره ورى محدود و موقت است و دوام ندارد، امّا عذاب و وبال كفر و شرك و گناه دوام دارد و همانا
ص:215
زندگى آخرت است كه خانۀ آرام گرفتن و هميشگى است كه به هيچ وجه آن را زوال متصور نيست، پس به دار فانى مغرور نشويد و از خواب غفلت بيدار شويد و آخرت باقى و نعيم ابدى را از دست ندهيد.
(آيه 40) (مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلَا يُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَ مَنْ عَمِلَ صَلِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَلِكَيَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيْرِ حِسَابٍ)
تفسير:
هر كس كار بد كند جز به مقدار آن مجازات نمى شود و هر كس كار شايسته كند - مرد باشد يا زن - در حالى كه مؤمن باشد (زيرا قبول اعمال مشروط به ايمان است) چنين كسانى به بهشت درآمده در آن جا بى حساب (يعنى بدون مقايسۀ با عمل آنها و فوق آنچه در حساب مؤمن بگنجد) روزى داده شوند.
پس ثواب اعمال صالحه - به اضعاف مضاعف - از قدر استحقاق زيادتر خواهد بود و اين بر سبيل تفضُّل الهى و لطف او سبحانه است.
چون آل فرعون از اين سخنان فهميدند كه حزبيل به حضرت موسى ايمان آورده و از فرعون دست برداشته، زبان ملامت بر او دراز كردند و گفتند: عجب از تو كه فرعون را مى گذارى و ديگرى را پرستش مى كنى؟!
حزبيل، مرتبۀ هشتم در مقام نصيحت برآمده در مراعات انصاف گفت:
(آيه 41) (وَ يَقَوْمِ مَا لِى أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجَوةِ وَ تَدْعُونَنِى إِلَى النَّارِ)
ص:216
تفسير:
و اى قوم من، مرا چه شده است كه شما را به سوى نجات (توحيد و ايمان به پيامبر الهى) دعوت مى كنم و شما مرا به سوى پرستش فرعون و شرك و كفر كه موجب رسيدن به آتش جهنّم و عذاب الهى است مى خوانيد (انصاف دهيد دعوت كدام يك از من و شما قابل پذيرش است)؟!
(آيه 42) (تَدْعُونَنِى لِأَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِكَ بِهِى مَا لَيْسَ لِى بِهِى عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى الْعَزِيزِ الْغَفَّرِ)
تفسير:
شما مرا دعوت مى كنيد تا به خدا كافر شوم و چيزى را كه به آن علم ندارم شريك خدا سازم (يعنى چون من علم به ربوبيت غير از خداوند ندارم و براى معبوديت غير او دليلى برايم نيست پس چگونه ديگرى را با او شريك قرار دهم؟) و من شما را به سوى خداى مقتدر شكست ناپذير و بسيار آمرزنده مى خوانم.
يعنى من شما را دعوت مى نمايم به ذاتى كه مستجمع جميع صفات الوهيت و ربوبيت است از كمال قدرت و علم و اراده، و او قدرت بر تعذيب و غفران دارد و شما مرا به عبادت چيزى دعوت مى كنيد كه اين صفات را فاقد و نقص و عجز را واجد است.
(آيه 43) (لَا جَرَمَ أَنَّمَا تَدْعُونَنِى إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُو دَعْوَةٌ فِى الدُّنْيَا وَ لَافِى الْأَخِرَةِ وَ أَنَّ مَرَدَّنَآ إِلَى اللَّهِ وَ أَنَّالْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحَبُ النَّارِ)
ص:217
لغت:
مردّ مصدر ميمى به معنى بازگشت است.
تفسير:
مسلَّماً آنچه مرا به سوى آن مى خوانيد (عبادت اله پندارى خود) آن را دعوتى در دنيا و آخرت نيست و كسى را با كلام خود و يا فرستادن رسولى يا كتابى فرا نخوانده است.
يا اله پندارى شما سزاوار ادّعاى الوهيت و دعوت مردم به عبادت خود نيست.
و بازگشت ما به سوى خداست و هر كدام از ما در قيامت به جزا و سزاى اعتقادات و اعمال خوب و بد خود خواهد رسيد و مسرفان و تجاوزكنندگان از حد بندگى به سبب شرك و نافرمانى شان آنها ملازم آتش جهنّم خواهند بود.
(آيه 44) (فَسَتَذْكُرُونَ مَآ أَقُولُ لَكُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِى إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرُم بِالْعِبَادِ)
تفسير:
مؤمن آل فرعون بار ديگر قوم خود را نصيحت و تهديد كرد و گفت: پس به زودى راستى و درستى آنچه را به شما مى گويم در وقت نزول عذاب و در جهان ديگر متذكر خواهيد شد و من كار خود را به خدا مى سپارم و بر او توكّل مى كنم و به لطف او اعتماد مى نمايم و از شما و دشمنى شما باك ندارم؛ زيرا خداوند به بندگان خود و اعمال آنها از طاعت و معصيت بينا و عالم است.
(آيه 45) (فَوَقَلهُ اللَّهُ سَيَِّاتِ مَا مَكَرُواْ وَ حَاقَ بَِالِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ)
ص:218
اعراب و لغت:
سيّئات مفعول دوم وَقى است. حاق فعل ماضى به معنى فرا گرفت.
تفسير:
پس خداوند، او را از آسيب مكرهاى آنان نگه داشت و عذابى سخت بر فرعونيان وارد شد و آنان را فرا گرفت.
علامۀ مجلسى رحمه الله فرمايد: احاديث در باب كشته شدن مؤمن آل فرعون و نجات يافتن او مختلف است، ممكن است در اوّل از كشتن نجات يافته و آخر به درجۀ شهادت فايز شده باشد.(1)
بيان: بنابراين مراد از اين كه خدا او را از مكر آنان نگهداشت حفظ دين او باشد كه نتوانستند او را از دين برگردانند و به كمك الهى و استقامت خود او به دين حق از دنيا رفت.
تتمّه: در خصال، ابن بابويه رحمه الله از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود: عجب دارم از كسى كه فزع دارد از چهار چيز، چگونه تمسّك ننمايد به چهار چيز:
1 - عجب دارم از آن كه از چيزى بترسد، چگونه تمسّك ننمايد به: حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ؟!. به درستى كه خداى تعالى به دنبال آن فرموده: فَانقَلَبُواْ بِنِعْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ لَّمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ.
2 - عجب دارم از آن كه غمناك گردد، چگونه تمسّك ننمايد به: لَّآ إِلَهَ إِلَّآ أَنتَ سُبْحَنَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّلِمِينَ؟! به درستى كه خداى تعالى به دنبال آن فرمايد:
فَاسْتَجَبْنَا لَهُو وَ نَجَّيْنَهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذَ لِكَ نُنجِى الْمُؤْمِنِينَ.
3 - عجب دارم از آن كه مكر به او نمايند، چگونه تمسّك ننمايد به: وَ أُفَوِّضُ أَمْرِى إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ؟! به درستى كه خداى عزوجل به دنبال آن فرمايد: فَوَقَلهُ اللَّهُ سَيَِّاتِ مَا مَكَرُواْ
ص:219
4 - عجب دارم از آن كه زينت دنيا را خواهد، چگونه تمسّك ننمايد به: مَا شَآءَ اللَّهُ لَاقُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ پس به درستى كه خداوند به دنبال آن فرموده: إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالًا وَ وَلَدًا * فَعَسَى رَبِّى أَن يُؤْتِيَنِ خَيْرًا مِّن جَنَّتِكَ. (1)خاتمه: داستان مؤمن آل فرعون سرمشق بزرگى است براى مؤمنان اين امّت كه دريابند شرافت و بزرگوارى را به سبب ثبات و استقامت در ديندارى توان يافت، همان طور كه او در اثر ثبات و استقامت به مرتبه اى رسيد كه منظور نظر خداوند رحمان واقع شد و وصف او را در قرآن بيان كرد و نام نيك او تا قيامت در عالم باقى ماند.
و حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:
اَلصِّدّيقُونَ ثَلاثَةٌ: حَبيبُ نَجّارٍ مُؤْمِنُ آلِ يس، وَحِزْبيلُ مُؤْمِنُ آلِ فِرْعَوْنَ، وَعَلِىُّ بْنُ أبى طالِبٍ مُؤْمِنُ آلِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام:
صدّيقان (راستگويان در گفتار و كردار) سه نفرند: حبيب نجّار، مؤمن آل يس؛ و حزبيل، مؤمن آل فرعون؛ و على بن ابى طالب، مؤمن آل محمّد عليهم السلام.
(آيه 46) (النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَ عَشِيًّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُواْ ءَالَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ)
اعراب و لغت:
النار بدل يا بيان سوء العذاب در آيۀ قبل است. غدوّ صبح و عشىّ شام است.
تفسير:
همان آتش در عالم برزخ كه فرعونيان هر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند.
از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه: اين عرض بر آتش پيش از قيام قيامت است؛ زيرا در
ص:220
قيامت صبح و شام نخواهد بود.(1)
وَ يَوْمَ تَقُومُ...: و روزى كه قيامت بر پا شود خداوند به فرشتگان امر مى كند كه فرعونيان را به سخت ترين عذاب ها درآوريد.
(آيه 47) (وَ إِذْ يَتَحَآجُّونَ فِى النَّارِ فَيَقُولُ الضُّعَفَؤُاْ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّانَصِيبًا مِّنَ النَّارِ)
لغت:
يتحاجّون فعل مضارع از باب تفاعل و مصدر آن به معنى تخاصم است. مغنون جمع مغنى، و اصل آن مغنيون و در اين جا به معنى دفع كنندگان است.
تفسير:
و به ياد آور هنگامى را كه آنها (جهنميان) در ميان آتش با هم به محاجّه و ستيزه برمى خيزند، پس ضعيفان به كسانى كه استكبار ورزيدند (يعنى پيروان آنها به آنها) گويند: همانا ما در كفر و شرك و تكذيب انبيا دنباله رو و پيرو شما بوديم، پس آيا شما دفع كننده و بازدارندۀ بخشى از آتش از ما توانيد بود؟ يعنى مى توانيد از عذاب ما چيزى كم كنيد؟
(آيه 48) (قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ إِنَّا كُلٌّ فِيهَآ إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبَادِ)
ص:221
اعراب:
كلٌّ فيها مبتدا و خبر، و اين جمله خبر إنّ است. يا كلٌّ فيها به معنى «مجتمعون فيها» و خبر إنّ باشد.
تفسير:
آنها كه استكبار ورزيدند در جواب ضعيفان گويند: ما همگى در آتش جهنّم هستيم، چگونه مى توانيم از شما عذابى را دفع كنيم؟! اگر قدرت اين كار را داشتيم عذاب را از خود دفع مى كرديم!
حقّاً كه خداوند در ميان بندگانش داورى كرده و هر يك را به جزا و سزاى عملش به عدل رسانده است، پس دفع آن عذاب براى كسى امكان ندارد.
(آيه 49) (وَ قَالَ الَّذِينَ فِى النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ ادْعُواْ رَبَّكُمْ يُخَفِّفْ عَنَّا يَوْمًا مِّنَ الْعَذَابِ)
تفسير:
و كسانى كه در آتش جهنّم اند به خاطر شدّت عذاب به نگهبان هاى جهنّم گويند:
پروردگارتان را بخوانيد و از او درخواست كنيد تا اين عذاب را هر چند به اندازۀ يك روز (از روزهاى دنيا) از ما تخفيف دهد.
(آيه 50) (قَالُواْ أَوَ لَمْ تَكُ تَأْتِيكُمْ رُسُلُكُم بِالْبَيِّنَتِ قَالُواْ بَلَى قَالُواْ فَادْعُواْ وَ مَا دُعَؤُاْ الْكَفِرِينَ إِلَّا فِى ضَلَلٍ
ص:222
تفسير:
نگهبانان جهنّم در جواب آنها بر وجه سرزنش و ملامت گويند: آيا پيامبران شما در دنيا دلايل روشن بر حقانيت خود براى شما نمى آوردند؟ آيا نسبت به شما در دنيا اتمام حجّت نشد؟!
گويند: چرا، پيامبران آمدند و معجزات و ادلّه روشن داشتند و ما را به توحيد و ايمان به پيامبرى شان دعوت كردند؛ لكن ما آنها را تكذيب كرده و اطاعت ننموديم!
نگهبانان كه اجازۀ دعا كردن براى آنها را ندارند به آنها گويند: پس خودتان خدا را بخوانيد و بدانيد كه خواندن و دعاى كافران جز در گمراهى و بطلان و عدم اجابت نخواهد بود.
(آيه 51) (إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَدُ)
لغت:
أشهاد جمع شاهد است. و يوم يقوم... عطف به فى الحياة الدنيا است.
تفسير:
به يقين ما فرستادگان و پيامبران خود و كسانى را كه به آنها ايمان آورده اند در زندگى دنيا به پيروزى در جنگ ها و به الهامات خير و تأييد و تقويت قلب آنها يارى مى دهيم، و يارى خواهيم داد در روزى كه گواهان اعمال از پيامبران و معصومان و فرشتگان به پا مى خيزند. يعنى در روز قيامت با اجراى پاداش آنان و كيفر كافران آنها را يارى مى دهيم.
ص:223
(آيه 52) (يَوْمَ لَايَنفَعُ الظَّلِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ)
اعراب:
يوم لا ينفع... بدل يا بيان يوم در آيۀ قبل است.
تفسير:
در روزى كه ستمكاران را عذرخواهى شان براى آنان سودى نمى بخشد و براى آنهاست لعنت و دورى از رحمت خداوند و براى آنهاست آن سراى ناخوشايند يعنى جهنّم.
(آيه 53 و 54) (وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسَى الْهُدَى وَ أَوْرَثْنَا بَنِى إِسْرَ ءِيلَ الْكِتَبَ * هُدًى وَ ذِكْرَى لِأُوْلِى الْأَلْبَبِ)
تفسير:
و حقّاً كه به موسى وسيلۀ هدايت كردن مردم را داديم (كتاب تورات و معجزات و غيره) و آن كتاب را به بنى اسرائيل به ميراث داديم و آن را در ميان آنها باقى گذاشتيم.
هُدًى وَ ذِكْرَى لِأُوْلِى الْأَلْبَبِ»: كتابى كه براى صاحبان خرد ناب سراپا هدايت ويادآورى بود. اين كه فرموده است براى صاحبان خرد ناب هدايت است، به خاطر اين است كه ديگران به سوء اختيار و جهل خود از آن منتفع نمى شوند.
چون نصرت، متفرّع است بر تحمّل اذيّت و بلايا، لذا به حضرت رسالت خطاب فرمايد كه:
ص:224
(آيه 55) (فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَاسْتَغْفِرْ لِذَم نبِكَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِىِّ وَ الْإِبْكَرِ)
لغت:
گفته شده مراد از عشىّ از ظهر تا شب و مراد از إبكار سحر تا اوّل آفتاب است. و در معنى اين دو واژه اقوال ديگر هم هست.
تفسير:
پس اى پيامبر ما، شكيبايى كن كه حتماً وعدۀ خداوند بر پيروزى تو و رواج دينت حق است و از آن تخلّف نمى شود.
و براى گناهت از خدا طلب آمرزش كن و همراه با حمد و ستايش پروردگارت شامگاه و صبحگاه او را تسبيح و تقديس بگو.
تبصره: اين مطلب محقّق شده كه انبيا عليهم السلام معصوم اند؛ يعنى خطا و گناه صغيره و كبيره از ايشان صادر نگردد؛ زيرا منافى با مقام شامخ نبوّت ايشان است، بنابراين اين گونه آيات بايد تأويل شود، مثل اين كه گفته شود:
1 - چون آن حضرت واسطۀ در تبليغ است، لذا خطاب به آن حضرت شده تا امّت به او اقتدا و اقتفا نمايند.
2 - مراد ذنب امّت باشد؛ يعنى طلب آمرزش كن براى گناه امّت، و اسناد به آن حضرت بر وجه مبالغه است.
علم الهدى - رضوان اللّه عليه - فرمود كه: ذنب مصدر و اضافۀ به مفعول است نه فاعل يعنى «استغفر لذنبهم إليك». يعنى طلب آمرزش كن براى گناه امّت نسبت به تو در نافرمانى كردن با اوامر و نواهى تو از امور دين.
ص:225
(آيه 56) (إِنَّ الَّذِينَ يُجَدِلُونَ فِى ءَايَتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَنٍ أَتَلهُمْ إِن فِى صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبْرٌ مَّا هُم بِبَلِغِيهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُو هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ)
اعراب و لغت:
إنْ به معنى «ليس» مى باشد. مرجع ضمير ببالغيه در تقدير است.
تفسير:
بى ترديد كسانى كه در بارۀ آيات و نشانه هاى خداوند بى آن كه برهانى به آنها رسيده باشد مجادله و ستيزه مى كنند، در سينه هاشان جز تكبر، مانع از پذيرش حق نيست. آنها آرزو دارند كه خود، سلطنت و حاكميت داشته باشند، هرگز به آن هدف خود نخواهند رسيد، پس به خدا پناه بر از شرّ و فتنۀ آنها؛ زيرا او كه شنوا و بيناست گفتار آنها را مى شنود و كردار آنها را مى بيند و تو را از شرّ آنها حفظ و يارى مى كند.
(آيه 57) (لَخَلْقُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايَعْلَمُونَ)
تفسير:
قطعاً آفرينش آسمان ها و زمين از آفرينش مردم (زنده كردن آنها پس از مرگ) عظيم تر و مهم تر است، پس ذاتى كه بر آفريدن آسمان ها و زمين قادر باشد بر آفريدن و
ص:226
زنده كردن مردم پس از مرگ قادر خواهد بود؛ و لكن بيشتر مردم به جهت غفلت و عدم دقت و پيروى از هواى نفس نمى دانند كه اين آفريدن از آن آفريدن آسان تر است.
(آيه 58) (وَ مَا يَسْتَوِى الْأَعْمَى وَ الْبَصِيرُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ وَ لَاالْمُسِىءُ قَلِيلاً مَّاتَتَذَكَّرُونَ)
اعراب:
قليلاً صفت موصوف مقدَّر است، و ما زائده مى باشد يعنى «تذكّراً قليلاً تتذكرون» و «تذكّراً» مفعول مطلق است كه از فعل خود مقدم شده است. در تركيب اين جمله احتمال ديگرى هم هست.
تفسير:
هرگز نابينا و بينا (يعنى كافرى كه جاهل و از دلايل توحيد به خاطر عدم تفكّر و تدبّر غافل است با مؤمنى كه عالم و به خداى متعال عارف باشد) و نيز كسانى كه ايمان آورده و عمل هاى صالح و شايسته به جا آورده اند، با انسان گنهكار و بدكار و فاسق مساوى نيستند ولى بسيار اندك متذكر مى شويد.
يا مقصود اين باشد كه اصلاً متذكر نمى شويد! زيرا گاهى لفظ قلّت گفته مى شود و مقصود نفى است.
بيان: تشبيه بليغى است براى فهم دو مطلب:
1 - عقل و وجدان حكم مى نمايد به اين كه نابينا و بينا مساوى نيستند، همچنين كافرى كه كور است از معارف الهيه، و راه ضلالت را دريافته، با مؤمنى كه به عقايد حقّه بينا شده و راه نجات را دريافته مساوى نيستند نه در دنيا و نه در آخرت.
2 - مؤمن كه داراى ايمان و عمل صالح و پسنديده است، با فاسق كه داراى عمل
ص:227
ناشايسته است يكسان نخواهد بود؛ زيرا مؤمن، وجودش خير و عملش باعث بركت و وسعت و ميمنت باشد؛ لكن فاسق، وجودش شرّ و عملش موجب نحوست و نكبت است، و در آخرت هم در يك مكانت و مرتبه نخواهند بود.
(آيه 59) (إِنَّ السَّاعَةَ لَأَتِيَةٌ لَّارَيْبَ فِيهَا وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايُؤْمِنُونَ)
تفسير:
چون دنيا دار تكليف است نه جزا، پس لابد بايد سراى ديگر باشد كه محسن به ثواب، و مسىء به عقاب خود برسد، لذا فرمايد: به يقين روز قيامت آمدنى است و از نظر براهين عقلى و نقلى ترديدى در آن نيست؛ و لكن بيشتر مردم به جهت عدم تعقّل و تدبّر، به وجود آخرت ايمان نمى آورند.
تبصره: برهان عقلى بر اثبات قيامت، قائم است؛ زيرا پس از ارسال رسل و انزال كتب، مسلّم است كه جمعى مؤمن و مطيع اند و به تمام جهات در برابر فقر و فاقه و ملامت و سختى استقامت ورزند، و گروهى كافر و عاصى اند كه هر چه خواهند انجام دهند و هر دو گروه بميرند - چنانچه سراى ديگرى نباشد كه آنها جزا و سزاى خود را ببينند - مخالف حكمت و عدالت الهى خواهد بود. بنابراين وقوع قيامت، محقّق است و به شكّ شكاك، امور حقيقيه و واقعيه از واقع خود خارج نگردد، لذا فرموده است: لَّارَيْبَ فِيهَا.
(آيه 60) (وَ قَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ)
ص:228
لغت:
داخر به معنى ذليل و خوار و كوچك است.
تفسير:
و پروردگارتان گفت: در جميع مقاصد و مطالب خود مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم.
محققان فرموده اند: لازم است بنده لفظاً يا قصداً دعا را به شرط مصلحت معلق سازد چون ممكن است كه داعى، چيزى را بخواهد كه مستلزم مفسده باشد.
إِنَّ الَّذِينَ...: البته كسانى كه از پرستش و عبادت من تكبر مى ورزند، به زودى خوار و سرافكنده وارد جهنّم مى شوند.
1 - رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود:
اَلدُّعَاءُ سِلاَحُ الْمُؤْمِنِ وَعِمَادُ الدّينِ ونُورُ السَّماوَاتِ وَالْأرْضِ؛
دعا اسباب جنگ مؤمن [با شيطان و وسيلۀ دفع شرّ او] و نگهدارندۀ دين و نور آسمان ها و زمين است.(1) 2 - همچنين:
أفْضَلُ عِبَادَةِ امَّتِى بَعْدَ قَراءةِ الْقُرْآنِ الدُّعَاءُ، ثُمَّ قَرَأَ ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ...
؛ ألَا تَرى أنَّ الدُّعَاءَ هُوَ الْعِبَادَةُ؟
وَقَالَ: لاَ تَعْجِزُوا عَنِ الدُّعَاءِ؛ فَإنَّهُ لَمْ يَهْلِكْ مَعَ الدُّعَاءِ أحَدٌ. وَيَسْألُ (وليسأل ظ) أحَدُكُمْ رَبَّهُ حَتّى يَسْألَه شِسْعَ نَعْلِهِ إذَا انْقَطَعَ، وَاسْألِ اللّهَ مِنْ فَضْلِهِ فَإنَّهُ يُحِبُّ أنْ يُسْألَ:
افضل عبادت امّت من بعد از قرائت قرآن دعاست، پس قرائت نمود اين آيه را:
ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ...؛ آيا نمى بينى كه دعا عبادت است؟ زيرا در ذيل آيه فرموده: إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِى و از دعا تعبير به عبادت شده است.
و فرمود: عاجز نشويد از دعا، به درستى كه هيچ كس با دعا هلاك نشد. و بايد
ص:229
درخواست كند هر يك از شما از پروردگار خود همۀ نيازهاى خود را حتى بند كفش خود را هرگاه بريده شود. و طلب كنيد از خدا از فضل او، به درستى كه خدا دوست دارد كه از او درخواست شود.(1) 3 - حضرت امير المؤمنين عليه السلام در وصاياى خود به حضرت امام حسن عليه السلام فرمايد:
بدان آن ذاتى كه خزائن آسمان ها و زمين ها به يد قدرت اوست اذن فرموده براى تو در دعا و تكفل نموده اجابت را و امر فرموده كه سؤال كنى تا عطا فرمايد و طلب رحمت نمايى تا بخشايش فرمايد.(2) 4 - در ذيل حديثى از حضرت امير المؤمنين عليه السلام سؤال شد: خداوند سبحان فرمايد:
ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ، پس چرا ما خدا را مى خوانيم؛ ولى اجابت نمى فرمايد؟ فرمود:
زيرا شما:
1 - شناختيد خدا را، و ادا ننموديد حق او را.
2 - ايمان آورديد به پيغمبر او، و مخالفت نموديد سنّت او را.
3 - خوانديد كتاب او را كه نازل شده بر شما، و عمل ننموديد به آن.
4 - گفتيد كه مى ترسيد از آتش، و حال آن كه گناه مى كنيد و گناه موجب آتش است.
5 - گفتيد كه به بهشت راغب هستيد، و حال آن كه به جا آوريد عملى را كه دور گرداند شما را از آن.
6 - خورديد نعمت مولى را و شكر ننموديد.
7 - خدا امر فرموده به عداوت شيطان: إِنَّ الشَّيْطَنَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا(3) و دوستى نموديد او را بدون مخالفت.
8 - قرار داديد عيوب مردم را نصب العين خود و عيوب خود را پشت سر خود انداختيد.
پس با اين وضع چه دعايى از شما مستجاب شود و حال آن كه ابواب و طرق
ص:230
اجابت را مسدود نموده ايد؟ پس بترسيد از خدا و اصلاح كنيد اعمال خود را و خالص نماييد باطن خود را و امر به معروف و نهى از منكر كنيد تا خداوند دعاى شما را مستجاب فرمايد.(1)
(آيه 61) (اللَّهُ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِتَسْكُنُواْ فِيهِ وَ النَّهَارَ مُبْصِرًا إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَالنَّاسِ لَايَشْكُرُونَ)
اعراب:
النهار مبصراً دو مفعول براى جعل لكم است كه از واو عاطفه فهميده مى شود.
تفسير:
خداوند همان است كه شب را براى شما قرار داد تا در آن سكونت و آرامش يابيد و استراحت و آسايش نماييد و روز را روشن و روشنى بخش نمود (تا به كار و كسب و كوشش براى ادارۀ زندگى تان بپردازيد) حقّاً كه خداوند داراى فضل و بخشش بر مردم است، امورى را كه مصالح جان و مال مردم به آن بستگى دارد براى آنان آفريد و در اختيار آنان گذاشت.
و لكن بيشتر مردم، شكرگزارى و سپاسدارى نمى نمايند؛ و حال آن كه عقل و وجدان، حاكم است به اين كه حق شناسى و سپاس گزارى منعم، واجب، و ناسپاسى و حق ناشناسى، قبيح و نكوهيده است.
(آيه 62 و 63) (ذَ لِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ خَلِقُ كُلِّ شَىْءٍ لَّآإِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ * كَذَ لِكَ يُؤْفَكُ الَّذِينَ كَانُواْ بَِايَتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ)
ص:231
تفسير:
اين خداوند، پروردگار شماست كه آفرينندۀ همه چيز (آسمان ها و زمين و آنچه ميان آنهاست) مى باشد، غير از او معبودى كه سزاوار پرستش و ستايش باشد نيست، پس به كجا و چگونه از او برگردانده مى شويد و به پرستش غير او رو مى آوريد با اين كه ادلّۀ توحيد و الوهيت و ربوبيت او و اين كه او معبود حقيقى است روشن و واضح مى باشد؟!
كَذَ لِكَ يُؤْفَكُ...: اين گونه (مانند قوم تو) كسانى كه پيوسته آيات توحيد و ربوبيت خدا را انكار مى كردند از راه حق و قبول اسلام بازگردانده مى شوند. يعنى رؤسا و بزرگان كفّار، آنها را از راه حق بازمى گردانند.
(آيه 64) (اللَّهُ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَرَارًا وَ السَّمَآءَ بِنَآءً وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ رَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَتِ ذَ لِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَتَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَلَمِينَ)
لغت:
قرار يعنى مستقر و مكان استقرار.
تفسير:
خداوند همان است كه زمين را براى شما محلّ سكونت و استقرار قرار داد و آسمان را بنايى ساخت بر بالاى سر شما كه بركات گوناگونش بر شما فرو ريزد، و شما را صورت بندى كرد و صورت هاى شما را نيكو گردانيد (صورت انسانى، بهترين و بالاترين صورت ها در ميان جانداران و حيوانات است كه خداوند به قدرت كاملۀ خود از نطفه اى
ص:232
ناچيز به وجود آورده است).
دهد نطفه را صورتى چون پرىكه كرده است بر آب صورتگرى
ابن عباس گويد كه حُسن صورت عبارت است از راستى قامت و اكل طعام و تناول به دو دست.
يا مراد تناسب اعضا و مهيّا بودن آن براى ساختن صنايع و اكتساب كمالات است.
از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است:
الصورة الإنسانية هى أكبر حجة اللّه على خلقه، و هى الكتاب الذى كتبه بيده:
صورت انسانى، بزرگ ترين حجّت الهى بر خلقش مى باشد و اوست كتابى كه به قدرت خود نگاشته است، آثار ربوبيت و قدرت سبحانى در آن هويداست.
وَ رَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَتِ: و روزى داد شما را از طعام هاى پاكيزه و حلال. يعنى روزى شما را كه انواع فواكه لذيذه و نباتات طيّبه است از روزى حيوانات متميز و جدا ساخت.
يا شما را از پاكيزه هاى مادى چون اموال و اولاد و همسران، و معنوى چون عقل و علم و دين روزى نمود.
تبصره: روزى و رزقى را كه خدا براى بندگان مقرّر فرموده روزى حلال است نه حرام و بنده به سوءِ اختيار خود حرام را كسب مى نمايد و خود را از حلال محروم مى كند، پس براى خوردن حرام مؤاخذه و عذاب مى شود.
ذَ لِكُمُ اللَّهُ...: اين خداوند، پروردگار شماست، پس مقدّس و پر خير و بركت است خداوند كه پروردگار جهانيان است و ما سواى او مربوب و پروردۀ او و محتاج به او هستند و او غنىّ بالذات و بى نياز است.
(آيه 65) (هُوَ الْحَىُّ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ)
ص:233
تفسير:
اوست است زندۀ بالذات و ازلى و ابدى، جز او معبودى كه سزاوار ستايش و پرستش باشد نيست، پس او را در حالى كه اعتقادات خود را از شرك، و عبادات و طاعات خود را از ريا، و دين خود را از بدعت ها و انحراف ها خالص و پاك كرده باشيد بخوانيد. همۀ ستايش ها بالاصاله و بالذات از آنِ پروردگار جهانيان است.
حضرت صادق عليه السلام فرمايد: شكر هر نعمتى اگرچه بزرگ باشد اين است كه حمد كنى خداى عزوجل را.(1)
و بهترين عبارت جملۀ «الحمد للّه» است؛ زيرا معنايش اين است كه همۀ حمدها از آن خدا و مخصوص اوست، چون همۀ نعمت ها از اوست.
(آيه 66) (قُلْ إِنِّى نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَمَّا جَآءَنِىَ الْبَيِّنَتُ مِن رَّبِّى وَأُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَلِرَبِّ الْعَلَمِينَ)
تفسير:
كفّار مكّه پيامبر را ترغيب مى نمودند به دين خود، حق تعالى در رد آنها فرمود:
بگو: من كه دلايل روشنى بر توحيد و يگانگى ربّ و اله از جانب پروردگارم به من رسيده، از اين كه كسانى را كه به جاى خدا مى خوانيد و مى پرستيد پرستش كنم نهى شده ام و مأمور شده ام كه تسليم پروردگار جهانيان باشم.
تبصره: گرچه نهى كنندۀ از عبادت غير خدا در مرحلۀ اوّل دليل هاى روشن عقلى است؛ لكن چون ورود دليل هاى روشن از جانب خداى متعال تقويت كننده و مؤكِّد ادلّۀ عقليه است، لذا خداى تعالى امر فرمود كه در ابطال عقيدۀ ايشان و اثبات مذهب خود به آن تمسّك نمايد.
ص:234
(آيه 67) (هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُواْ أَشُدَّكُمْ ثُمَّلِتَكُونُواْ شُيُوخًا وَ مِنكُم مَّن يُتَوَفَّى مِن قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُواْ أَجَلاً مُّسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)
لغت:
أشدّ به معنى زمان استكمال قواى انسان است. شيوخ جمع شيخ به معنى پير است.
تفسير:
او (خدا) همان است كه شما را از خاك آفريد، جدّ و جدّه اعلايتان را ابتداءاً و به نحو اعجاز، و شما را كه نسل اوييد با سير مراحلى قبل از ورود به رحم مادر از خاك آفريد، سپس از نطفه، آنگاه از علقه (اندكى خون بسته شده) سپس (بعد از مراحلى ديگر) شما را در حال كودكى از رحم مادر بيرون مى آورد تا به حدّ كمال جسمى و روحى خود برسيد، سپس (به زندگى تان ادامه مى دهد) تا پير شويد و برخى از شما بيش از هر يك از مراحل كودكى و بلوغ و پيرى قبض روح مى شويد و مى ميرد يا برخى از شما قبل از پيرى مى ميريد، و نقل مى كند شما را از سنّى به سنّى ديگر براى اين كه (يا اين مهلت براى اين است كه) به مدّت معينى كه از علم ازلى الهى گذشته و در لوح محفوظ نگاشته شده برسيد و شايد در مبدأ آفرينش و سير تكاملى و انتقال از حالى به حال ديگر انديشه و تعقّل كنيد و باعث شناخت يا شناخت بيشتر شما نسبت به خداوند شود.
(آيه 68) (هُوَ الَّذِى يُحْيِى وَ يُمِيتُ فَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُو كُن فَيَكُونُ)
ص:235
تفسير:
او آن كسى است كه به قدرت كاملۀ خود جسم هاى قابل زنده بودن را حيات مى بخشد و در موعد معين مى ميراند و چون ارادۀ حتمى به انجام كارى كند جز اين نيست كه بلافاصله انجام و موجود مى شود، گويى كه مى گويد «باش» پس مى باشد.
«كن» اشاره است به سرعت نفوذ ارادۀ الهى در تكوين به اسرع وجه كه ممكن باشد بدون تكلم به كلمۀ «كن»، لذا در توحيد ابن بابويه رحمه الله از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام روايت شده كه حضرت فرمود:
فَإرَادَةُ اللّهِ هِىَ الْفِعْلِ لَاغَيْرُ ذلِكَ، يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ بِلَا لَفْظٍ بلسانٍ وَلَا نُطْقٍ بلسان وَلَا هِمَّةٍ وَلَا تَفَكُّرٍ:
ارادۀ الهى همان ايجاد است نه غير آن، بدون اين كه لفظ و نطق و قصد و تفكّر، واسطه و فاصله شود. (1)(آيه 69-72) (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُجَدِلُونَ فِى ءَايَتِ اللَّهِ أَنَّى يُصْرَفُونَ * الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِالْكِتَبِ وَ بِمَآ أَرْسَلْنَا بِهِى رُسُلَنَا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ * إِذِ الْأَغْلَلُ فِى أَعْنَقِهِمْ وَ السَّلَسِلُ يُسْحَبُونَ * فِى الْحَمِيمِ ثُمَّ فِى النَّارِ يُسْجَرُونَ)
اعراب و لغت:
سلاسل عطف به أغلال است. يسحبون حال است و تقديرش «مسحوبين فى الحميم اى الماء الحارّ» مى باشد. سلاسل جمع سلسله به معنى زنجير است. يسجرون يعنى انداخته مى شوند يا پر مى شوند.
ص:236
تفسير:
چون كفّار با كثرت آيات واضحه و دلايل روشن در مقام جدال و عناد بودند، لذا به عنوان تهديد بر سبيل تعجّب فرمايد: آيا به سوى كسانى كه در آيات و نشانه هاى توحيد و معجزات پيامبر و آيات قرآن مجادله و ستيزه مى كنند ننگريستى و نديدى كه چگونه و به كجا از دلايل روشن و تصديق به آنها بازگردانده مى شوند؟
همان كسانى كه اين كتاب و آنچه را از كتاب هاى آسمانى يا احكام و شرايع كه ما پيامبران خود را براى ابلاغ آنها فرستاده ايم تكذيب و انكار كردند، پس به زودى خواهند دانست كه عاقبت تكذيب و ايمان نياوردن چيست.
إِذِ الْأَغْلَلُ...: آنگاه كه غل ها و زنجيرها در گردن هايشان به شدّت بسته شده، كشيده شوند در ميان آب جوشان، سپس در آتش انداخته شوند يا وجودشان مملوّ و پر از آتش مى شود.
(آيه 73 و 74) (ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ تُشْرِكُونَ * مِن دُونِ اللَّهِ قَالُواْ ضَلُّواْ عَنَّا بَل لَّمْ نَكُن نَّدْعُواْ مِن قَبْلُ شَيًْاكَذَ لِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكَفِرِينَ)
اعراب و لغت:
أيْن خبر ما ست و معنى استفهام دارد. ضلّوا عنّا يعنى گم شده اند.
تفسير:
سپس به آنها گفته شود - يعنى فرشتگان به آنها گويند -: كجايند آنها كه شما آنها را شريك خدا قرار مى داديد و آنها را به جاى خداوند پرستش مى كرديد؟
در جواب گويند: آنها از ما گم شده اند، ما هرگز پيش از اين چيزى را نمى خوانديم و
ص:237
نمى پرستيديم (يعنى اكنون براى ما روشن شده كه آنها چيزى كه براى ما نفعى داشته باشند و يا ضررى را دفع كنند نبوده اند و در حقيقت چيزى نبوده اند و ما آنها را چيزى پنداشته بوديم).
يا به دروغ منكر مشرك بودن خود مى شوند و مى گويند: ما غير خدا را نمى پرستيديم!
اين گونه خداوند كافران را در گمراهى خود (كه خود به سوء اختيار خود در آن افتاده اند) وا مى گذارد.
(آيه 75 و 76) (ذَ لِكُم بِمَا كُنتُمْ تَفْرَحُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِمَا كُنتُمْ تَمْرَحُونَ * ادْخُلُواْ أَبْوَ بَ جَهَنَّمَخَلِدِينَ فِيهَا فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ)
لغت:
مصدر تمرحون مرح به معنى خوشحالى به چيز باطل است، و اما فرح ممكن است به حق هم باشد از اين رو در آيۀ شريفه فرح مقيد به غير الحق شده است.
تفسير:
اين عذاب به سبب آن است كه در روى زمين به ناحق (به عبادت و پرستش بت ها و تكذيب پيامبران و طغيان و نافرمانى) خوشحال و فرحناك بوديد و شادى مى كرديد و نيز به خاطر اين كه با گناه سرمستى مى كرديد.
محدّث نورى رحمه الله در كتاب مستدرك از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود:
أربعة فى الذنب شرٌّ من الذنب: الاستحقار و الافتخار و الاستبشار والإصرار.(1)
چهار چيز است در گناه كه بدتر از خود گناه باشد: 1 - كوچك شمردن گناه 2 - افتخار كردن به آن. 3 - خوشحالى كردن به آن. 4 - اصرار نمودن به آن.
ص:238
(آيه 77) (فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِى نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ)
تفسير:
پس صبر كن اى پيامبر - يعنى ثابت قدم باش گرچه مستلزم مشقّت و اذيّت شدن باشد - البته وعدۀ خداوند به شكست و عذاب آنها و نصرت و يارى مؤمنان حق است و بدون ترديد واقع خواهد شد. پس يا در زمان حيات تو برخى از عذاب هايى را كه به ايشان وعده داده ايم به تو نشان دهيم (و وعدۀ ما محقّق و عملى شود) يا تو را پيش از آن كه عذاب آنها را ببينى قبض روح مى نماييم و به جوار رحمت خود مى بريم كه در اين صورت چون همۀ آنان به سوى ما بازگردانده مى شوند، كيفرشان را در آخرت خواهى ديد. يعنى حتماً در دنيا و يا در آخرت و يا در هر دو جا عذاب خواهند ديد و به هيچ وجه ايشان را فروگذار نخواهيم كرد.
(آيه 78) (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِكَ مِنْهُم مَّن قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَ مِنْهُم مَّن لَّمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ وَ مَا كَانَلِرَسُولٍ أَن يَأْتِىَ بَِايَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ فَإِذَا جَآءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِىَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنَالِكَ الْمُبْطِلُونَ)
تفسير:
و به تحقيق پيش از تو پيامبرانى را به سوى جامعۀ بشرى فرستاديم. سرگذشت برخى از آنان را بر تو بازگو كرديم و برخى را بر تو بازگو نكرديم و هرگز پيامبرى را
ص:239
نرسد و عقلاً ممكن نباشد كه آيه و معجزه اى و يا عذابى بدون اذن خدا بياورد (و اين طور نبوده كه پيامبر، هر معجزه اى را كه مردم بخواهند و دلخواه آنها باشد بتواند بياورد و يا به دلخواه خود معجزه اى بياورد بلكه هر جا مصلحت بوده و خداوند اذن داده آوردن معجزه انجام مى شده است. اى پيامبر، نسبت به تو هم همين طور است و نمى توانى به هر پيشنهادى كه از طرف مشركان مى شود جواب مثبت بدهى؛ بلكه بايد منتظر اذن الهى باشى).
فَإِذَا جَآءَ...: پس چون فرمان خدا دربارۀ هلاكت ملتى به فرشتگان صادر شود، ميان آنها عملاً داورى به حق شود و در آن جا باطل انديشان و باطل گويان و باطل گرايان زيان كاران اند.
گفته شده: مقصود از «مبطلان» كسانى هستند كه بعد از ديدن معجزۀ واضحه به جاى اين كه ايمان بياورند آوردن معجزه و يا معجزه هاى ديگرى را پيشنهاد مى كنند.
(آيه 79 و 80) (اللَّهُ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَنْعَمَ لِتَرْكَبُواْ مِنْهَا وَ مِنْهَا تَأْكُلُونَ * وَ لَكُمْ فِيهَا مَنَفِعُ وَ لِتَبْلُغُواْ عَلَيْهَاحَاجَةً فِى صُدُورِكُمْ وَ عَلَيْهَا وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ)
لغت و اعراب:
مِن در هر دو مورد «منها» به معنى «بعض» است. حاجة مفعول تبلغوا است.
تفسير:
خداوند همان كسى است كه چارپايان را براى بهره بردارى شما آفريد و رام ساخت تا برخى از آنها را سوار شويد و از برخى از گوشت آنها مى خوريد.
وَ لَكُمْ فِيهَا...: و شما را در چارپايان سودهايى است (استفادۀ از شير و پشم و پوست
ص:240
و اولاد و فضلات و نيز در معاملات آنها) و آنها را آفريد براى آن كه به وسيلۀ بار كردن كالا بر آنها به نيازى كه در دل هايتان است (از تجارت در شهرهاى دور و نزديك و زيارت و حج و ساير امور دينيه و دنيويه) برسيد، و بر روى آنها و بر كشتى ها حمل مى شويد.
يعنى چون خداى تعالى به احتياج بندگان به مسافرت صحرا و دريا عالم بود، پس مركبى براى صحرا و مركبى براى دريا در اختيار آنان قرار داد.
(آيه 81) (وَ يُرِيكُمْ ءَايَتِهِى فَأَىَّ ءَايَتِ اللَّهِ تُنكِرُونَ)
اعراب:
أىّ استفهامى و مفعول تنكرون است.
تفسير:
و خداوند همواره نشانه هاى توحيد و عظمت و قدرت و رحمت خود را در كرانه هاى جهان و در نفوس خودتان به شما نشان مى دهد، پس كدام يك از آيات خدا را انكار مى كنيد؟ هيچ كدام از آنها به خاطر اين كه در نهايت ظهور و روشنى است قابل انكار نمى باشد.
بيان: آيات الهى و شواهد قدرت او به شماره در نيايد، از جملۀ آن آيات سماويه است از حركات افلاك و شمس و قمر و ثوابت و سيارات به طريق خاص و منظم، و آيات ارضيه است از جماد و نبات و حيوان كه هر يك داراى اجناس مختلفه و انواع گوناگون است. و همچنين خلقت انسان و كيفيت اعضا و جوارح و حواس ظاهره و باطنه و حالات مختلفه اى كه از او ظهور يابد، هر يك قدرت الهى را شاهد و گواه؛ بلكه هر ذره اى از موجودات عالم علوى و سفلى آيه اى از آيات او و شاهد قدرت و عظمت اوست.
و فى كل شىء له آيةتدلّ على أنّه واحد
ص:241
(آيه 82 و 83) (أَفَلَمْ يَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَانُواْ أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّةًوَ ءَاثَارًا فِى الْأَرْضِ فَمَآ أَغْنَى عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَكْسِبُونَ * فَلَمَّا جَآءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَتِ فَرِحُواْ بِمَا عِندَهُم مِّنَ الْعِلْمِ وَ حَاقَ بِهِم مَّا كَانُواْ بِهِى يَسْتَهْزِءُونَ)
اعراب:
من العلم بيان ما عندهم است و احتمال ديگر اين كه من العلم بيان بيّنات باشد و تقدير آيه چنين شود: فلما جاءتهم رسلهم بالبينات من العلم فرحوا بما عندهم.
تفسير:
پس آيا در زمين (مانند سرزمين قوم عاد و ثمود هنگام سفر براى تجارت و غيره) سير نكردند تا بنگرند عاقبت و سرانجام كسانى كه پيش از آنها بوده اند چگونه بوده است از امّت هاى سابق كه هم عددشان از اينان بيشتر و هم نيرومندتر از ايشان و هم داراى آثار وجودى بيشتر از قبيل قصرها و قلعه هاى و بناها و نهرها و سدها و باغات بوده اند؟
پس آنچه به دست مى آوردند و كسب مى كردند از جمع مال و منال و سپاه و غيره عذاب الهى را از آنها دفع نكرد.
فَلَمَّا جَآءَتْهُمْ...: پس چون پيامبرانشان دلايلى روشن و معجزات و آيات دالّ بر صدق ادّعاى آنها آورند آنها به آنچه از علم و دانش در نزد خودشان بود (از علوم مربوط به عقايد فاسده كه در حقيقت علم نبود و به دانش هاى مربوط به امور دنيوى) دل خوش كرده و مغرور شدند و پيامبران و وحى و آخرت و ثواب و عقاب و معجزات و احكام شرع
ص:242
را به مسخره و استهزا گرفته و به آن بى اعتنايى كردند. سرانجام آنچه آن را استهزا مى كردند (عذاب الهى) بر آنها وارد شد و آنان را فرا گرفت.
تبصره: آيۀ شريفه تعريض است به آنانى كه چون علم طبيعى و مادى را دارا هستند چنان پندارند كه هيچ علمى در جلب نفع و فوايد به علم ايشان نمى رسد، لذا وحى انبيا را كه مايۀ سعادت جاودانى است حقير شمرده و به آن اعتنا ننمايند؛ چنانچه برخى از فلاسفه و حكماى يونان مغرور به علم خود شده تابع انبيا نشدند؛ بلكه هرگاه وحى را استماع مى كردند استحقار آن نموده در رفع آن مى كوشيدند.
در روايت است كه وقتى حضرت موسى عليه السلام اظهار دعوت نمود، به حكيمى گفتند: چرا به شهر موسى مهاجرت نمى كنى تا از او كسب علوم دينيه نمايى؟ گفت: ما به تهذيب اخلاق آراسته ايم و به زيور صلاح نفس پيراسته ايم، و محتاج به هدايت كسى نيستيم(1)! غافل از آن كه هر قدر عقل انسانى كه پيامبر و امام نيست كامل باشد كه باز هم مورد خطا و سهو است و براى تكميل نفس ناچار بايد تابع پيامبران شود كه با عالم وحى ارتباط دارند و ابداً در آن خطا و سهو راه ندارد.
(آيه 84 و 85) (فَلَمَّا رَأَوْاْ بَأْسَنَا قَالُواْ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُو وَ كَفَرْنَا بِمَا كُنَّا بِهِى مُشْرِكِينَ * فَلَمْ يَكُ يَنفَعُهُمْ إِيمَنُهُمْلَمَّا رَأَوْاْ بَأْسَنَا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِى قَدْ خَلَتْ فِى عِبَادِهِى وَ خَسِرَ هُنَالِكَ الْكَفِرُونَ)
تفسير:
پس هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند گفتند: به خداى يكتا (توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى) ايمان آورديم و به آنچه آن را شريك خدا در الوهيت و يا ربوبيت از بت و غيره قرار مى داديم كافر شديم. يعنى روشن شد كه آن عقيده خلاف واقع، و باطل
ص:243
بوده است.
فَلَمْ يَكُ يَنفَعُهُمْ إِيمَنُهُمْ لَمَّا رَأَوْاْ بَأْسَنَا: پس از مشاهدۀ عذاب گفتند كه ما ايمان آورديم.
پس ايمان آنها در آن هنگام كه عذاب ما را ديدند به حالشان سودى نداشت. زيرا ايمانى كه در دنيا از روى اختيار باشد سودمند است، نه ايمانى كه پس از مرگ و يا در حال مردن و ديدن عذاب از روى اضطرار محقّق مى شود. و به عبارت ديگر قبول ايمان در زمان حيات و مكلّف بودن انسان به حالش سودمند است نه هنگامى كه عمر او به سر آمده و تكليف، مرتفع و برداشته شده است.
سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِى قَدْ خَلَتْ فِى عِبَادِهِ: اين كه بعد از مشاهدۀ عذاب، ايمان پذيرفته نمى شود سنّت و روش خداوند دربارۀ بندگانش در امّت هاى گذشته بوده است.
وَ خَسِرَ هُنَالِكَ الْكَفِرُونَ: و در آن هنگام يا در آن جا كه كافران عذاب را مشاهده كردند زيانكار شدند.
خاتمه: آيات شريفه تنبيه و ارشادى است براى صاحبان بصيرت كه در حالت حيات و اختيار، از توبه و تدارك اعمال بد گذشته و رجوع به درگاه خداوند غفار غافل نشوند.
حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمايد:
بِحَقِّ أقُولُ لَكُمْ: لَقَدْ جَاهَرَتْكُمُ الْعِبَرُ(1):
براستى به شما مى گويم: همانا عبرت ها با آواز بلند و آشكارا شما را پند داد. يعنى عبرت و پند بگيريد و از خواب غفلت بيدار شويد و در انديشۀ جبران گذشته ها باشيد پيش از آن كه از دنيا برويد و قدرت بر انجام كارى به سود خود نداشته باشيد.
ص:244
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (آيه 1) (حم)
پيش تر دربارۀ حروف مقطعه كه در آغاز برخى سوره ها هست مطالبى گفته شد.
(آيه 2) (تَنزِيلٌ مِّنَ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ)
تفسير:
اين سوره و اين كتاب فرو فرستاده اى است از جانب خداوند صاحب رحمت عامۀ بر همه مكلّفان و رحمت خاصّه بر مؤمنان.
برخى از بزرگان فرموده اند: خداوند، رحمان است نسبت به جميع مردمان از مؤمن و كافر و مطيع و عاصى؛ يعنى خالق و رازق همه مى باشد، و رحيم است نسبت به مؤمنان؛ يعنى توفيق دهندۀ ايشان است در طاعت و عبادت، و آمرزندۀ گناهان و معطى ثواب به آنها در آخرت است.
ص:245
(آيه 3 و 4) (كِتَبٌ فُصِّلَتْ ءَايَتُهُو قُرْءَانًا عَرَبِيًّا لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ * بَشِيرًا وَ نَذِيرًا فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْلَا يَسْمَعُونَ)
اعراب:
لقوم... متعلق به تنزيل در آيۀ قبل و يا متعلق به فصّلت است. بشيراً و نذيراً صفت قرآناً مى باشد.
تفسير:
كتابى است كه آياتش تفصيل داده شده (الفاظش به سوره ها و آيه ها تقسيم شده و محتوايش به احكام دينى و معارف اخروى و علوم دنيوى منقسم كشته) در حالى كه قرآنى است به زبان عربى براى گروهى كه اهل دانش هستند يا براى گروهى كه بدانند. اختصاص به دانايان براى آن است كه آنها تأمّل كنند و دريابند كه اين كتاب شريفِ جامع سعادات را خداوند براى رستگارى بشر نازل فرموده است.
قرآنى است مژده دهندۀ مؤمنان و بيم دهندۀ نافرمانان و كافران. با وجود اين صفات بيشتر مردم از پذيرش و قبول آن روى گردان شدند. از اين رو به گوش دل نمى شنوند، يا به خاطر عدم تدبّر و تأمّل و توجّه به سمع قبول نمى شوند.
(آيه 5) (وَ قَالُواْ قُلُوبُنَا فِى أَكِنَّةٍ مِّمَّا تَدْعُونَآ إِلَيْهِ وَ فِى ءَاذَانِنَا وَقْرٌ وَ مِن م بَيْنِنَا وَ بَيْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَاعَمِلُونَ)
ص:246
لغت:
أكنّه جمع «كِنان» به معنى پرده و روپوش است. وقر به معنى سنگينى است.
تفسير:
و گفتند: دل هاى ما از آنچه ما را به سويش مى خوانى در پوشش هاست - يعنى قرآن را نمى فهميم و درنمى يابيم و در گوش هاى ما سنگينى است، پس آنچه بر ما مى خوانى نمى شنويم - و ميان ما و تو حجاب و پرده اى است از عداوت و اختلاف عقيده و رويّه كه مانع رسيدن ما به تو است.
فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَمِلُونَ: پس تو كار خود بكن، ما نيز حتماً عليه تو در فعاليت هستيم.
يا تو بر دين و مذهب خود عمل كن و ما به كيش خود عمل كنندگانيم.
يا تو در ابطال امر ما كوشش كن ما نيز در ابطال امر تو كوشش كنيم.
يا تو براى آخرت خود كار كن و ما براى دنياى خود كار مى كنيم.
بيان: اين تمثيلات به جهت بيان شدّت دورى قلوب ايشان از تعقّل در قرآن است بر وجهى كه به كلّى از فهم آن محروم اند، به خاطر اين امور: 1 - پرده و پوشش روى قلب.
2 - سنگينى و كرى در گوش. 3 - حجاب ميان آنها و قرآن يا پيامبر.
و با اين وضع چگونه كلام الهى در آنان مؤثر شود؟!
البته همۀ اين موانع در اثر سوء اختيار خود آنهاست كه نمى خواهند حق را بپذيرند.
(آيه 6 و 7) (قُلْ إِنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَى إِلَىَّ أَنَّمَآ إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَ حِدٌ فَاسْتَقِيمُواْ إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌلِّلْمُشْرِكِينَ * الَّذِينَ لَايُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُم بِالْأَخِرَةِ هُمْ كَفِرُونَ)
ص:247
لغت:
فاستقيموا إليه يعنى به چپ و راست و اين طرف و آن طرف نرويد و به خداى يگانه توجّه كنيد.
تفسير:
اى پيامبر بگو: جز اين نيست كه من بشرى مانند شمايم (و جن و فرشته نيستم تا هم جنس نبودن را بهانۀ عدم قبول كنيد و شما را به چيزى نخوانم كه طبع شما از آن متنفر باشد و اين را دليل عدم قبول قرار دهيد) بر من وحى مى شود كه تنها معبود شما معبودى يگانه است كه نه در ذات و نه در صفات و ربوبيت براى او شريكى نيست، پس در عقايد و اعمالتان به سوى او متوجه شويد و از او طلب آمرزش كنيد و واى بر مشركان! يا سختى عذاب براى مشركان است.
الَّذِينَ لَايُؤْتُونَ...: همان ها كه زكات نمى پردازند و بر نيازمندان انفاق مالى ندارند، و به سراى ديگر - يعنى زنده شدن پس از مرگ و حساب و ثواب و عقاب - كافرند.
شايد از آيۀ شريفه استفاده شود كه ميان پرداخت زكات و ايمان به آخرت، و عدم پرداخت آن و عدم ايمان به آخرت، ارتباط است.
(آيه 8) (إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ)
لغت:
غير ممنون دو معنى دارد: بى منت و بى پايان.
تفسير:
البته كسانى كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته و صالح انجام داده اند، براى آنها پاداشى بى منت و بى پايان است.
ص:248
(آيه 9-12) (قُلْ أَلِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِى خَلَقَ الْأَرْضَ فِى يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُو أَندَادًا ذَ لِكَ رَبُّ الْعَلَمِينَ * وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَ سِىَ مِن فَوْقِهَا وَ بَرَكَ فِيهَا وَ قَدَّرَ فِيهَآ أَقْوَ تَهَا فِى أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَوَآءً لِّلسَّآلِلِينَ * ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَآءِ وَ هِىَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَآ أَتَيْنَا طَآلِعِينَ * فَقَضَلهُنَّ سَبْعَ سَمَوَاتٍ فِى يَوْمَيْنِ وَ أَوْحَى فِى كُلِّ سَمَآءٍ أَمْرَهَا وَ زَيَّنَّا السَّمَآءَ الدُّنْيَا بِمَصَبِيحَ وَ حِفْظًا ذَ لِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ)
لغت و اعراب:
أنداد جمع «ندّ» و آن به معنى شريك و مثل است. رواسى جمع راسيه و موصوف آن يعنى جبالاً در تقدير است، پس به معنى كوه هاى ثابت و ريشه دار است. الدنيا صفت سماء است. حفظاً مفعول مطلق و تقديرش «و حفظناها حفظاً» مى باشد.
تفسير:
بگو: آيا به راستى شما به كسى كه اين كره زمين را در دو روز آفريد (در مقدار زمان دو روز روشن، يا مقدار دو شبانه روز يا در دو دوران: دوران مَيَعان و دوران انجماد) كفر مى ورزيد.
اين استفهام بر طريق تعجب است؛ يعنى چگونه و به چه وجه كافر مى شويد و براى او شريكانى قرار مى دهيد حال آن كه اوست پروردگار جهانيان و در ربوبيت يكتا و يگانه است.
ص:249
وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَ سِىَ لِّلسَّآئِلِينَ...: و در آن كره كوه هايى ثابت و استوار بر روى آن قرار داد و در پهنۀ آن خير و بركت نهاد و زاد و توشه هاى موجودات آن را از انسان و حيوان و نبات و جماد در چهار روز (چهار فصل) قرار داد در حالى كه رسيدن قُوت براى سائلينِ تكوينى آن بر حسب اقتضاى طبايع آنها يكسان است.
بيان: برخى علما در خلق اشياء به تدريج با وجود قدرت خداوند در خلق يك لحظه، چند وجه ذكر نموده اند:
1 - به جهت تعليم بندگان است كه در كارها عجله ننمايند و «التأنى من الرحمن، و العجلة من الشيطان»(1) مؤيّد اين است.
2 - آن كه براى بندگان معلوم شود كه صدور اين امور، از قادر مختارى است كه عالِم به مصالح و حكمت هاى امور باشد، چه اگر صدور آن از فاعل موجب بود دفعى بود نه تدريجى.
ثُمَّ اسْتَوَى...: پس از خلقت اصل زمين، ارادۀ حتمى خداوند متوجه به سوى آسمان شد در حالى كه مادۀ تو خالى آن دود بود، پس به آن و به زمين گفت: خواه به طاعت و خواه به اكراه بياييد (ارادۀ حتمى خدا تعلق گرفت كه آن دود آسمان ها شود و زمين به بركت و تهيۀ قوت رسد). و آن دو به زبان حال و مقهوريت ذاتى گفتند:
مطيعانه آمديم.
ثُمَّ اسْتَوَى فَقَضَلهُنَّ سَبْعَ سَمَوَاتٍ فِى يَوْمَيْنِ...: پس آنها را در مدّت دو روز يا دو دوران هفت آسمان ساخت و در هر آسمانى امور آن را به فرشتگان آن جا وحى نمود.
وَ زَيَّنَّا السَّمَآءَ الدُّنْيَا بِمَصَبِيحَ وَ حِفْظًا...: و آسمان اوّل نزديك تر به شما را با چراغ هايى از ستارگان آراستيم و آن را از جن ها و شيطان ها حفظ نموديم.
ذَ لِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ: اينها كه ذكر شد از بدايع خلقت، تقدير و اندازه گيرى خداى مقتدر داناست.
ص:250
(آيه 13) (فَإِنْ أَعْرَضُواْ فَقُلْ أَنذَرْتُكُمْ صَعِقَةً مِّثْلَ صَعِقَةِ عَادٍ وَ ثَمُودَ)
تفسير:
پس اگر روى برتافتند و با وجود اين همه آيات الهى به او ايمان نياوردند پس به ايشان بگو: شما را از صاعقه (يعنى عذاب بى هوش كننده و به سرعت هلاك سازنده مانند صيحه، آتش و باد) مانند صاعقۀ قوم عاد و ثمود بيم دادم و ترساندم؛ يعنى آمادۀ آن باشيد.
(آيه 14) (إِذْ جَآءَتْهُمُ الرُّسُلُ مِن م بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا تَعْبُدُواْ إِلَّا اللَّهَ قَالُواْ لَوْ شَآءَ رَبُّنَا لَأَنزَلَ مَلَلِكَةًفَإِنَّا بِمَآ أُرْسِلْتُم بِهِى كَفِرُونَ)
لغت:
گفته شده كه من بين أيديهم و من خلفهم يعنى «من قبلهم و من بعدهم» و قبل از ألّا تعبدوا «قالوا» در تقدير است.
تفسير:
هنگامى كه پيامبرانشان پيش از زمان آنها و پس از زمانشان به سراغشان آمدند (چون همۀ پيامبران، پيامبران همه هستند، پس گويى همۀ پيامبران به آنها گفتند:) كه جز خداى بحق را پرستش مكنيد و در عبادات، غير او را شريك او قرار ندهيد. به جاى آن كه اين سخن پيامبران را بپذيرند، از روى تكذيب گفتند: اگر پروردگار ما مى خواست كه ما ايمان
ص:251
بياوريم حتماً فرشتگانى را فرو مى فرستاد تا ما را به دين توحيد دعوت كنند، پس ما به آنچه شما بدان ارسال شده ايد كافريم؛ زيرا شما مانند ما از آدميان هستيد و هيچ فضل و شرفى بر ما نداريد.
بيان: جاهلان بى بصيرت ندانستند كه بعثت پيامبران برحسب علم خداوند به مصالح بندگان است و پيامبران بايد از جنس بشر؛ اما صاحب علوم لدنى و كمالات معنوى باشند.
(آيه 15 و 16) (فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُواْ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قَالُواْ مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَوَ لَمْ يَرَوْاْ أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كَانُواْ بَِايَتِنَا يَجْحَدُونَ * فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا صَرْصَرًا فِى أَيَّامٍ نَّحِسَاتٍ لِّنُذِيقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَابُ الْأَخِرَةِ أَخْزَى وَ هُمْ لَايُنصَرُونَ)
لغت:
ريح صرصر يعنى تندباد يا باد سردى كه صداى شديدى داشته باشد.
تفسير:
و اما عاد - يعنى قوم هود - به ناحق روى زمين تكبر و گردنكشى كردند و گفتند: چه كسى از ما نيرومندتر است؟! و به توانايى و نيروى قوى خود مغرور شدند و به انذار و تهديد و نصايح حضرت هود توجّه نكردند و گفتند: هيچ كس در جهان به قوّت و نيروى ما نمى رسد، پس در دفع عذاب از خود قادر خواهيم بود!
أَوَ لَمْ يَرَوْاْ أَنَّ اللَّهَ الَّذِى خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كَانُواْ بَِايَتِنَا يَجْحَدُونَ: خداى تعالى در
ص:252
ردّ پندار آنها مى فرمايد: آيا به چشم دل نديدند يا ندانستند كه خدايى كه آنها را آفريده از آنها نيرومندتر است؟ زيرا او قادر بالذات است و تمام قواى عالم امكان در جنب قدرت او هيچ است، پس بر عذاب و هلاك كردن آنها قادر است.
و در واقع آنها نشانه ها و معجزات و آيات ما را با وجود يقين باطنى به آنها انكار مى كردند.
فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ...: پس بر آنها بادى بسيار سرد و صدادار در روزهاى نحسى فرستاديم تا عذاب خواركننده اى در زندگى دنيا به آنها بچشانيم و البته عذاب آخرت خواركننده تر است و هرگز آنها در آن روز يارى نمى شوند.
جابر بن عبد اللّه انصارى روايت نموده كه ابو جهل گروهى از بزرگان قريش را جمع كرد و گفت: كار ما با پيغمبر مشتبه است، شخصى كه كهانت و شعر و سحر داند بايد فرستاد تا با او صحبت كند. عُتبه حاضر شد، خدمت حضرت آمد گفت:
پدران تو به آلهۀ ما بدگويى نمى كردند، تو را چه شده كه زبان به دشنام آنها گشوده اى؟! اگر رياست مى خواهى ما تو را رئيس خود نماييم، و اگر غرض تو ازدواج است زن جميله اى براى تو مهيّا كنيم، و اگر مال خواهى چندان زر سرخ به تو بدهيم تا غنى شوى.
حضرت سخنان او را شنيده، چون تمام شد فرمود: حم تَنزِيلٌ مِّنَ... تا آيۀ فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُواْ... عتبه چون اين آيات را كه محتوايش عذاب قوم هود بود شنيد از ترس عذاب دست بر دهان مبارك حضرت گذاشت و گفت: به حق خويشى كه با هم داريم خاموش شو! حضرت ساكت شد. عتبه به خانۀ خود رفت. قريش نزد او آمدند گفتند: همانا دين او را قبول نمودى يا طعام او را خوردى يا رشوه گرفتى؟! گفت: كلامى خواند، نه شعر بود و نه كهانت و نه سحر. و آنچه شنيده بود (يعنى همين آيات را) خواند و گفت: شما مى دانيد كه او هرگز دروغ نگفته، من ترسيدم عذابى فرود آيد و موجب هلاكت ما گردد:
قريش نااميد از خانۀ او بيرون آمدند.(1)
ص:253
(آيه 17 و 18) (وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَهُمْ فَاسْتَحَبُّواْ الْعَمَى عَلَى الْهُدَى فَأَخَذَتْهُمْ صَعِقَةُ الْعَذَابِ الْهُونِ بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ * وَ نَجَّيْنَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ كَانُواْ يَتَّقُونَ)
لغت:
استحباب در اين جا به معنى اختيار كردن و ترجيح دادن است. هون به معنى خوارى و ذلّت و مقصود عذاب ذلّت آور است يعنى قبل از الهون «ذى» به معنى صاحب در تقدير است.
تفسير:
و اما ثمود يعنى قوم حضرت صالح عليه السلام را راهنمايى كرديم؛ ولى آنها كوردلى را بر هدايت ترجيح دادند، پس آنها را به كيفر كفر و گناهانى كه كسب مى كردند صاعقۀ عذاب ذلّت آور و خفتبار فرا گرفت كه به يك لحظه همه هلاك شدند.
وَ نَجَّيْنَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ كَانُواْ يَتَّقُونَ: و كسانى را كه ايمان آورده و همواره تقوا را مراعات مى كردند نجات بخشيديم.
تبصره: آيۀ شريفه دليل است بر بطلان قول مجبّره؛ زيرا حق تعالى مى فرمايد: هدايت نموديم ايشان را. يعنى آنچه تعلق به ما داشت از قدرت و تمكين و عقل و بيان ادلّه و حجّت هاى بيّن و روشن و ساير الطاف، به قوم ثمود عطا فرموديم، و با وجود اين، كفر را بر ايمان و ضلالت را بر هدايت اختيار كردند، پس روشن است كه بندگان در افعال و اعمالشان مختارند و ثواب و عقاب، مترتّب بر آنها مى گردد.
(آيه 19) (وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْدَآءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ)
ص:254
اعراب و لغت:
يوم منصوب است به فعل مقدَّر مثلاً «يساق الناس يوم» يا منصوب است به «اذكر» مقدَّر. يوزعون مضارع مجهول به معنى جمع آورى مى شوند.
تفسير:
و به ياد آور روزى را كه دشمنان خدا را از قبرها و مكان هاى مختلف به سوى آتش جهنّم گرد مى آورند، پس اولين و آخرين آنها در مكانى جمع آورى مى گردند - يعنى پيشينيان را نگهدارند تا پسينيان به آنها رسند - آن گاه ايشان را به هيئت اجتماع روانه كنند.
(آيه 20) (حَتَّى إِذَا مَا جَآءُوهَا شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصَرُهُمْ وَ جُلُودُهُم بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ)
تفسير:
تا وقتى كه همه به آتش برسند گوششان و ديدگانشان و پوست بدنشان به آنچه در دنيا انجام مى دادند بر ضدّشان گواهى دهند (همان گونه كه در دنيا از روى ادراك تحمّل شهادت كرده بودند در آن جا اداى شهادت خواهند نمود).
بيان: در شهادت جوارح چند احتمال است: 1 - وسيلۀ تكلم در ايشان ايجاد فرمايد، بعد آنها را الزام نمايد به اعتراف نمودن و گواهى دادن بر صاحب خود.
2 - ايجاد كلام فرمايد در ايشان مانند ايجاد كلام در درخت. 3 - آن كه ظاهر سازد بر ايشان علاماتى كه دلالت كند بر آنچه كسب كرده اند به آنها، پس به لسان حال ناطق شوند.
ص:255
(آيه 21) (وَ قَالُواْ لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُّمْ عَلَيْنَا قَالُواْ أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِى أَنطَقَ كُلَّ شَىْءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍوَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)
تفسير:
و آنها به پوست هاى بدن خود كه گناهشان به مباشرت بوده گويند يا به همۀ اعضا و جوارحشان كه بر زيان آنها گواهى داده اند گويند: چرا به ضرر ما گواهى داديد (با آن كه ما در دنيا ضرر و آفت را ازشما دور و دفع مى كرديم)؟! پوست ها يا اعضا و جوارح در جواب گويند: آن خدايى كه همه چيز را يا همۀ سخنگويان را به سخن درآورده ما را به سخن درآورد. يعنى ما به اختيار خود گواهى نداديم؛ بلكه خداوند بدون اختيارمان ما را به سخن و گواهى دادن درآورد.
وَ هُوَ خَلَقَكُمْ...: و او همۀ شما را در نخستين بار آفريد و اكنون به سوى او و جزاى او بازگردانده مى شويد.
(آيه 22) (وَ مَا كُنتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَن يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لَآأَبْصَرُكُمْ وَ لَاجُلُودُكُمْ وَ لَكِن ظَنَنتُمْ أَنَّ اللَّهَ لَايَعْلَمُ كَثِيرًا مِّمَّا تَعْمَلُونَ)
اعراب:
قبل از أن يشهد... «مخافةَ» در تقدير است.
تفسير:
فرشتگان در آن روز به امر خداى تعالى به ايشان مى گويند: شما در دنيا وقت انجام گناه از بيم آن كه گوش و ديدگان و پوست هايتان برضد شما گواهى دهند پنهان نمى شديد؛
ص:256
بلكه تنها خود را و گناه خود را از مردم پنهان مى كرديد.
اين كلام را به جهت آن به ايشان گويند كه در دنيا هنگام ارتكاب گناهان از مردمان پنهان مى شدند به جهت ترس از فضاحت و رسوايى؛ ولى گمان نمى بردند كه اعضاى ايشان بر آنها به آنچه پنهان كرده باشند گواهى دهد.
يا مقصود اين باشد كه شما در دنيا نمى توانستيد از گوش و چشم و اعضايتان كه امروز بر شما گواهى مى دهند و شما را رسوا مى سازند مخفى و پنهان شويد.
وَ لَكِن ظَنَنتُمْ...: و لكن گمان داشتيد و مى پنداشتيد كه خداوند بيشتر آنچه را كه پنهان از مردم به جا مى آوريد نمى داند و به اين جهت به انجام گناهان جرأت مى كرديد.
(آيه 23) (وَ ذَ لِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذِى ظَنَنتُم بِرَبِّكُمْ أَرْدَلكُمْ فَأَصْبَحْتُم مِّنَ الْخَسِرِينَ)
لغت و اعراب:
أرديكم فعل ماضى از باب إفعال و خبر دوم ذلكم است. مصدر ثلاثى آن به معنى هلاك شدن است.
تفسير:
و اين گمانتان كه به پروردگارتان برديد شما را به ادامه و استمرار كفر و فسق هلاك نمود، پس از زيارنكاران شديد. يعنى به واسطۀ عقيدۀ فاسد سرمايۀ نجات خود را به موجبات هلاك ابدى خود تبديل نموديد.
(آيه 24) (فَإِن يَصْبِرُواْ فَالنَّارُ مَثْوًى لَّهُمْ وَ إِن يَسْتَعْتِبُواْ فَمَا هُم مِّنَ الْمُعْتَبِينَ)
ص:257
لغت:
يستعتبوا فعل مضارع از باب استعتاب به معنى طلب رضايت، و معتبين اسم مفعول از باب إفعال به معنى مرضيّين و مورد رضايت قرارگرفتگان است.
تفسير:
پس اگر صبر كنند آتش جايگاه آنهاست - يعنى صبر ايشان سودى به حالشان ندارد و هميشه در جهنّم معذّب خواهند بود - و اگر رضاى ما را طلب كنند هرگز آنها قابل رضايت نيستند.
شايد مقصود اين باشد كه چون ذاتشان با پليدى كفر و فسق ممزوج شده، در آن عالم امكان رضايت از آنها نيست.
(آيه 25) (وَ قَيَّضْنَا لَهُمْ قُرَنَآءَ فَزَيَّنُواْ لَهُم مَّا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِى أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ إِنَّهُمْ كَانُواْ خَسِرِينَ)
لغت:
قيّضنا به معنى مقدَّر كرديم است. قرناء جمع قرين است. خَلَتْ فعل ماضى به معنى «درگذشت» مى باشد.
تفسير:
و ما براى مشركان در دنيا در اثر كفر و عنادشان رفقا و همنشينانى از شياطين تعيين و مقدَّر كرديم. يعنى چون ايشان از روى عناد از پذيرش آيات روشن ما خوددارى
ص:258
كرده و به كفر خود اصرار ورزيدند، لذا پس از اتمام حجّت، آنها را در وادى خذلان واگذاشتيم و مدد توفيق را از ايشان باز گرفتيم، بنابراين شياطين بر آنها مستولى شدند و شهوات و خوشى هاى حال و آينده را بر آنها آرايش دادند و گفتار ازلى حق و وعدۀ جهنّم به كافران، بر آنها در زمرۀ امّت هايى از جن و انس كه پيش از آنان درگذشتند محقّق شد. حقّاً كه آنها زيانكار بودند. زيرا سعادت سرمدى را به شقاوت ابدى بدل كردند؛ يعنى ايمان را به كفر، و طاعت را به معصيت، تبديل نمودند، لاجرم به كيفر آن گرفتار شدند.
(آيه 26) (وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَاتَسْمَعُواْ لِهَذَا الْقُرْءَانِ وَ الْغَوْاْ فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ)
شأن نزول: رؤساى كفّار چون از معارضۀ قرآن عاجز شدند ترسيدند كه اعراب از اطراف بيايند و با شنيدن آيات قرآن از رسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان بياورند، پس با هم متفق شدند كه وقتى آن حضرت قرآن مى خواند كارى كنند كه صدا و كلام او براى حاضران مفهوم نباشد. از اين رو هرگاه حضرت به قرآن خواندن مشغول مى شد، جمعى از كفّار آوازهاى بلند سر داده و سخنان هرزه و بيهوده مى گفتند و سوت و كف مى زدند و شعر مى خواندند؛ آيۀ شريفه نازل شد:
لغت:
ألغوا يعنى سخن لغو و باطل بگوييد.
تفسير:
و كسانى كه كفر ورزيدند مى گفتند: به اين قرآن گوش مدهيد و وقت خوانده شدن آن، سخنان لغو و باطل در ميان آن بگوييد تا شايد بر او غلبه كنيد و او را از خواندن و ديگران
ص:259
را از شنيدن آن باز داريد.
(آيه 27) (فَلَنُذِيقَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ عَذَابًا شَدِيدًا وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِى كَانُواْ يَعْمَلُونَ)
تفسير:
پس ما هم بى ترديد كسانى را كه كفر ورزيدند (آنان كه گفتند مانع گوش دادن به قرآن شويد و آنان كه مانع شدند) عذاب سختى مى چشانيم و حتماً آنها را به كارهاى بسيار زشتى كه مى كردند كيفر مى دهيم، يا تجسم عينى كارهاى بدشان را كيفر اخروى آنها مى كنيم.
(آيه 28) (ذَ لِكَ جَزَآءُ أَعْدَآءِ اللَّهِ النَّارُ لَهُمْ فِيهَا دَارُ الْخُلْدِ جَزَآءَم بِمَا كَانُواْ بَِايَتِنَا يَجْحَدُونَ)
تفسير:
آن آتش جهنّم و عذاب، كيفر دشمنان خداست، آنها را در ميان آن آتش خانه اى جاودانه و هميشگى است، و از آن بيرون نخواهند آمد و نجات پيدا نمى كنند به سزاى آن كه نشانه ها و آيات و معجزات ما را از روى تكبر و عناد انكار مى كردند.
(آيه 29) (وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ رَبَّنَآ أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلَّانَا مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ نَجْعَلْهُمَا تَحْتَ أَقْدَامِنَا لِيَكُونَا مِنَ الْأَسْفَلِينَ)
تفسير:
و در آن روز كسانى كه كفر ورزيدند گويند: پروردگارا، آن دو گروه از جن ها و
ص:260
انسان ها را كه ما را گمراه كردند و از قبول دين حق مانع شدند به ما نشان ده تا آنها را زير قدم هاى خود قرار دهيم و لگدمال كنيم و از ايشان انتقام كشيم تا از ذليلان و پست تران شوند.
(آيه 30) (إِنَّ الَّذِينَ قَالُواْ رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَمُواْ تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَلِكَةُ أَلَّا تَخَافُواْ وَ لَاتَحْزَنُواْ وَ أَبْشِرُواْ بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنتُمْ تُوعَدُونَ)
تفسير:
بى ترديد كسانى كه از روى اعتقاد و از ته دل گفتند: «پروردگار ما اللّه است»، سپس در مرحلۀ عمل پايدارى نمودند و تا وقت مرگ از آن منحرف نشدند فرشتگان در دنيا به نحو تأييد غيبى يا در وقت مرگ يا هنگام برانگيخته شدن از قبر يا در قيامت بر آنها فرود آيند و گويند: هرگز از وقوع عذاب و عقاب نترسيد كه براى شما عذابى نيست و اندوهگين نباشيد كه مبادا از ثواب هاى وعده داده شده محروم شويد، يا مترسيد از هول هاى آخرت و غمگين نباشيد از آنچه از اهل و فرزند بعد خود گذاشتيد كه خدا با ايشان است. و شما را مژده باد به بهشتى كه در دنيا از زبان پيامبران وعده داده مى شديد.
استقامت آن است كه بر اوامر و نواهى خداى تعالى عمل كند و در آن خللى راه ندهد.
محمّد بن فضيل روايت نموده كه از حضرت رضا عليه السلام پرسيدم: استقامت به چه معنى است؟ فرمود:
هِىَ واللّهِ مَا أنْتُمْ عَلَيْهِ: به خدا سوگند، استقامت آن چيزى است كه شما برآنيد.
يعنى مستقيم بودن بر ولايت و متابعت اهل بيت تا وقت مرگ.(1) على بن ابراهيم قمى رحمه الله روايت نموده كه: ثُمَّ اسْتَقَمُوا يعنى بر ولايت امير
ص:261
المؤمنين عليه السلام مستقيم شدند.(1) و حضرت صادق عليه السلام فرموده: يعنى بر ولايت ائمه يكى بعد از ديگرى مستقيم شدند.(2)
(آيه 31 و 32) (نَحْنُ أَوْلِيَآؤُكُمْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ فِى الْأَخِرَةِ وَ لَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِى أَنفُسُكُمْ وَ لَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ * نُزُلًا مِّنْ غَفُورٍ رَّحِيمٍ)
تفسير:
(دنبالۀ سخن فرشتگان يا سخن خدا به اهل استقامت اين است:) ما سرپرستان و دوستان و ياران شما در دنيا و آخرتيم در دنيا شما را از آفات نگاه داشتيم و به راه خير و صلاح هدايت كرديم و در آخرت به گرامى داشتن و مورد شفاعت قرار گرفتن تا هنگام داخل شدن در بهشت يار شما هستيم.
وَ لَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِى...: و براى شما در آخرت هر چه نفس هاتان اشتها كند از نعمت هاى جسمانى و هر چه به دل و زبان تمنّا و طلب كنيد از لذايذ معنوى مهيّاست.
نُزُلًا مِّنْ...: در حالى كه اين پذيرايى ابتدايى است از جانب خداى آمرزندۀ مهربان.
1 - حضرت باقر عليه السلام فرمايد:
نَحْنُ أَوْلِيَاؤكُمْ فِى الْحَيوةِ الدُّنْيا
أىْ نَحْرُسُكُمْ فِى الدُّنْيَا وَعِنْدَ الْمَوْتِ فِى الْآخِرَةِ.
شما را در دنيا و نزد مرگ حفظ مى نماييم.(3)
بيان: لفظ «نزل» اشعار است بر آن كه خواسته اهل استقامت، نسبت به آن چيزى كه به
ص:262
ايشان عطا كرده شود مانند ماحضرى خواهد بود نسبت به سفره هاى بزرگى كه به جهت ضيافت ترتيب دهند، و از اين جاست كه گفته اند: نتيجۀ استقامت، نهايت كرامت است.
(آيه 33) (وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِّمَّن دَعَآ إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صَلِحًا وَ قَالَ إِنَّنِى مِنَ الْمُسْلِمِينَ)
تفسير:
و چه كسى خوش گفتارتر از آن كس است كه مردم را به سوى خدا و به پرستش خدا دعوت كند و عمل صالح به جا آورد؛ يعنى با گفتار آراسته، كردار شايسته هم داشته باشد و از روى اعتقاد و از عمق دل بگويد: همانا من از تسليم شدگان حكم خداوندم و منقاد فرمان او هستم؟
تنبيه: در تفسير آيه اقوالى است كه مى توان گفت: همۀ آنها درست و قابل جمع با يكديگر است:
1 - عيّاشى روايت نموده كه اين رسول خدا و حضرت امير المؤمنين عليه السلام هستند.(1) 2 - جمعى از مفسّران گفته اند آيه در شأن ائمۀ معصومين عليهم السلام است.(2) 3 - مراد، علما و فقهايند كه احكام اصول و فروع را به مردم تعليم دهند، و عمل صالح ايشان آن است كه به علم خود عمل كنند و به ناملايمات و مكاره و شدايد كه به خاطر امر و نهى الهى بر آنها وارد گردد صبر نمايند.
4 - سرآمد مصاديق آيۀ شريفه حضرت خاتم صلى الله عليه و آله باشد كه جامعۀ بشريت را دعوت به دين حق و خداپرستى نمود و با اعمال و اخلاق حسنۀ خود به تمام مردم سرمشق عملى داد و مقام تسليم او از همه بالاتر است.
ص:263
و آيه، مشعر است بر آن كه بر دعوت كنندۀ به خير و مبلّغ دين واجب است كه به علم خود عامل باشد تا دعوت و تبليغ او به قبول مردم اقرب باشد.
(آيه 34) (وَ لَاتَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَ لَاالسَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِى بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُو عَدَ وَةٌ كَأَنَّهُو وَلِىٌّ حَمِيمٌ)
لغت:
حميم يعنى مهربان و گرم يا خويشاوند مهربان و گرم.
تفسير:
هرگز امر نيك از اعتقاد و كردار و گفتار، با امر بد يكسان نيست؛ توحيد و دين اسلام با شرك و كفر يكسان نيست؛ زيرا اوّل موجب رفع درجات و ثانى سبب هبوط در دركات باشد. صبر و غضب، و رفق و عنف، و حلم و جهل، و مدارات و غلظت، و عفو و انتقام و تكبر و تواضع يكسان نيست.
ادْفَعْ...: بدى هايى كه از مردم به تو مى رسد با بهترين روش دفع كن، مثلاً اگر كسى با تو بدى كرد او را عفو كن و علاوه به او احسان كن، پس آن هنگام آن كسى كه ميان تو و او دشمنى است چنان شود كه گويى دوستى گرم و خويشاوند است. يعنى به بركت اين خلق نيكو دشمنى كه در دين منكر و معاند تو باشد دوست و شفيق و يار و هوادارت خواهد شد.
(آيه 35) (وَ مَا يُلَقَّلهَآ إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُواْ وَ مَا يُلَقَّلهَآ إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِيمٍ)
ص:264
تفسير:
و اين صفتِ پاسخ بدى را به نيكى دادن، جز به كسانى كه صبر ورزيده اند و خود را از انتقام گيرى از ديگران منع كرده و كظم غيظ را شعار خود ساخته اند القا و اعطا نمى شود.
يا جز به كسانى كه سهم بزرگى از كمالات انسانى (ايمان كامل، عقل و رأى و حكمت و غيره) دارند داده نمى شود.
(آيه 36) (وَ إِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَنِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُو هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ)
لغت:
نزغ به معنى وسوسه است. و ينزغنّك... يعنى وسوسه اى بر تو وارد شود.
تفسير:
و اگر وسوسه اى از جانب شيطان تو را تحريك مى كند كه به وظيفۀ خود عمل نكنى پس از شرّ او به خدا پناه ببر؛ زيرا كه او شنوا و داناست.
بيان: استعاذه به معنى پناه بردن به خداست و تمام نشود مگر به امورى:
1 - آن كه بنده، خود را عاجز داند از جلب منافع دينى و دنيايى و دفع مضارّ آخرتى و دنيايى.
2 - آن كه بداند خداى تعالى قادر است بر رساندن منافع و دفع مضار.
3 - از اين علم در قلب او حالت انكسار و خضوع پيدا شود و از خدا قلباً بخواهد كه او را از آفات و شرور و وسوسه هاى شيطانى حفظ فرمايد، آنگاه به زبان هم بگويد: أعوذ باللّه به خدا پناه مى برم كه در اين صورت استعاذۀ او واقعيت دارد.
(آيه 37) (وَ مِنْ ءَايَتِهِ الَّيْلُ وَ النَّهَارُ وَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ لَاتَسْجُدُواْ لِلشَّمْسِ وَ لَالِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُواْ لِلَّهِ الَّذِى خَلَقَهُنَّ إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ)
ص:265
تفسير:
و از نشانه هاى توحيد و قدرت و ربوبيت خدا شب و روز و خورشيد و ماه است. شب و روز كه دنبال يكديگرند، روز براى كسب روزى و ادارۀ زندگى، و شب براى استراحت، و خورشيد و ماه كه هر يك به اندازۀ مقرّر و مقدّر مى آيند و مى روند.
تنبيه: با خواندن و يا شنيدن اين آيه، سجده واجب است و وجوب سجده نزد خاتمۀ آن إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ تحقّق يابد.
به خورشيد و ماه سجده نكنيد؛ زيرا آنها هم مانند شما مخلوق و مسخر فرمان خداوند هستند و شايستگى معبود بودن ندارند و به خدايى كه آنها را آفريده است سجده نماييد اگر شما او را مى پرستيد و بس. يا اگر قصد عبادت خدا را داريد پس فقط او (نه غير او) را پرستش كنيد.
(آيه 38) (فَإِنِ اسْتَكْبَرُواْ فَالَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ يُسَبِّحُونَ لَهُو بِالَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ هُمْ لَايَسَْمُونَ)
لغت:
لا يسئمون يعنى خسته نمى شوند.
تفسير:
پس اگر تكبر ورزيدند (و با وجود دليل هاى روشن بر وجوب پرستش او، از سجده كردن براى او و عبادت كردن او سر باز زدند، به كبريايى او نقص وارد نيايد؛ زيرا او نياز به عبادت كسى ندارد) پس كسانى كه نزد پروردگار تو هستند از فرشتگان و مقربان درگاه الهى، شبانه روز او را تسبيح مى كنند و هرگز خسته نمى شوند.
حضرت امير المؤمنين عليه السلام در وصف ملائكه فرمايد:
ص:266
پس پر ساخت طبقات آسمان ها را به انواع ملائكه، بعضى ساجدان اند كه ركوع نمى كنند، و بعضى راكعان اند كه قيام نكنند، و بعضى صف زدگان كه از صفوف بيرون نروند، و جمعى تسبيح كننندگان كه از تسبيح، ملالت نيابند.(1)
(آيه 39) (وَ مِنْ ءَايَتِهِى أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خَشِعَةً فَإِذَآ أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَآءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ إِنَّ الَّذِى أَحْيَاهَا لَمُحْىِ الْمَوْتَى إِنَّهُو عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ)
لغت:
خاشعة در اين جا به معنى خشك است. اهتزّت فعل ماضى از باب افتعال و اهتزاز به معنى به حركت درآمدن و تكان خوردن است.
تفسير:
و از نشانه هاى توحيد و قدرت او اين است كه تو اين زمين را در حال خشكى و فروافتادگى (يعنى پژمرده و خشك و فرسوده) مى بينى، پس چون آب را به صورت باران و برف و تگرگ بر آن فرو ريزيم به جنبش درآيد و خود و گياهانش برآيد و انواع نباتات و رياحين از ميان آن بيرون آمده و مزيّن و آراسته گردد.
إِنَّ الَّذِى أَحْيَاهَا...: همانا كسى كه آن را زنده نمود بى ترديد زنده كنندۀ مردگان در قيامت است؛ زيرا او بر هر چيزى تواناست.
تبصره: آيۀ شريفه مبدأ و معاد را اثبات فرمايد:
اما مبدأ: مشاهده مى شود كه زمين در زمستان مرده است و آثارى از او ظاهر نيست، قادر متعال به سبب نزول باران آن را زنده مى فرمايد و انواع رياحين و گل ها و درخت هاى
ص:267
سبز و خرم با ميوه جات مختلفه در كم و كيف و رنگ و بو و خاصيت از آن در مى آيد. اين ها تدبير صانع و خالق عالم را ثابت مى سازد.
اما معاد: ذات قادر متعال كه زمين را بعد از مردنش زنده فرمايد البته قادر خواهد بود كه مردگان را در روز قيامت براى پاداش و مجازات اعمال از خير و شرّ و ثواب و عقاب زنده فرمايد.
(آيه 40) (إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِى ءَايَتِنَا لَايَخْفَوْنَ عَلَيْنَآ أَفَمَن يُلْقَى فِى النَّارِ خَيْرٌ أَم مَّن يَأْتِى ءَامِنًا يَوْمَ الْقِيَمَةِ اعْمَلُواْ مَا شِئْتُمْ إِنَّهُو بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ)
لغت:
يُلحدون فعل مضارع از باب افعال، و إلحاد به معنى عدول و انحراف از حق است. يعنى در آيات ما چيزهايى مى گويند كه مردم را از آن منصرف كنند.
تفسير:
همانا كسانى كه دربارۀ آيات و نشانه هاى ما به انحراف مى روند و آيه هاى تكوينى مانند خورشيد و ماه را مى پرستند و آيات تشريعى مانند قرآن را ردّ و تأويل مى كنند، بر ما پنهان نيستند، ما آنها و اعمال آنها را مى بينيم و گفتار آنها را مى شنويم و به سزاى اعمالشان مى رسانيم.
پس از آن به طريق استفهام انكارى فرمايد: أَفَمَن يُلْقَى...: پس آيا كسى كه در آتش انداخته شود بهتر است از حيث عاقبت، يا كسى كه روز قيامت در حال ايمنى مى آيد؟ هرگز اين دو مساوى نيستند.
بعد از آن تهديد فرمايد كه: اعْمَلُواْ مَا شِئْتُمْ: به جا آوريد آنچه مى خواهيد از خير و
ص:268
شر و كفر و ايمان و طاعت و معصيت، إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ: همانا كه خداى تعالى به آنچه مى كنيد بيناست و هيچ چيز بر او پوشيده نيست، پس جزا و سزا خواهد داد.
تبصره: خداى تعالى از راه لطف و مرحمت به طريق استفهام، نتيجۀ اقرار مؤمنان و انكار كافران را بيان فرمايد به اين كه مؤمن معتقد را امان، و كافر منكر را آتش و نيران است، پس تأمّل نماييد و با عقل خود بسنجيد كدام يك از اين دو خير و صلاح است؟ البته شخص عاقل منصف تصديق نمايد به اين كه خير و رشد و راحتى و آسايشِ شخص در ايمان است كه پيامبر صادق مصدَّق خبر داده است. پس از اذعان به اين مطلب، عقل حكم نمايد كه اى شخص عاقل، انصاف نيست موجبات امن و آسايش خود در آخرت را فراهم نكنى و با سوء اختيار، سرانجام بد آتش و عقاب ر ا براى خود مهيّا سازى.
(آيه 41 و 42) (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِالذِّكْرِ لَمَّا جَآءَهُمْ وَ إِنَّهُو لَكِتَبٌ عَزِيزٌ * لَّايَأْتِيهِ الْبَطِلُ مِن م بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَامِنْ خَلْفِهِى تَنزِيلٌ مِّنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ)
اعراب:
خبر إنّ در تقدير است مثل «يجازون بكفرهم» يا «لا يخفى أعمالهم علينا»
تفسير:
همانا كسانى كه به اين قرآن پندآموز هنگامى كه به سوى آنها آمد كفر ورزيدند، در آتش خواهند بود يا اقوال و افعال آنها بر ما پنهان نيست.
وَ إِنَّهُ لَكِتَبٌ عَزِيزٌ: و حقّاً كه اين، كتابى محكم و پيروز و عزيز و شكست ناپذير است.
قرآن به جهت آن عزيز است كه:
ص:269
1 - كه كلام ربّ عزيز و ملك عزيز بر رسول عزيز براى امّت عزيز نازل شده است.
2 - عزيز است به اين معنى كه هيچ كس قادر نيست بر اتيان به مثل آن.
3 - عزيز است به اعتبار آن كه مصون و محفوظ از تحريف و تغيير است.
4 - عزيز است به اعتبار آن كه در اوج احكام و اتقان است.
لَّا يَأْتِيهِ الْبَطِلُ مِن م...: يكى از صفات قرآن كه در آيۀ قبل گفته شد «عزيز» است صفت دوم آن اين است كه از جلو رو و از پشت سرش باطل به آن راه نمى يابد و در احكام و معارف و خبرهايش نسبت به گذشته وآينده بطلانى رخ نمى دهد.
از حضرت باقر و صادق عليهما السلام روايت شده است:
مراد آن است كه در اخبار گذشته و آيندۀ آن دروغى نباشد، بلكه تمام خبرهاى آن مطابق واقع است.(1) يا آن كه پيش از آن هيچ كتابى نيامد كه مبطل آن باشد و بعد از آن هيچ كتابى نخواهد آمدكه حكم به بطلان آن كند.
صفت سوم قرآن اين است كه نازل شده و فروفرستاده از كسى است كه صنعش در تكوين متقن، و در تشريع محكم، و دانا به جميع مصالح و از همۀ جهات ستوده است.
(آيه 43) (مَّا يُقَالُ لَكَ إِلَّا مَا قَدْ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِن قَبْلِكَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقَابٍ أَلِيمٍ)
تفسير:
چون كافران، آسمانى بودن قرآن را انكار مى كردند، خداوند براى تسلى خاطرپيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به تو گفته نمى شود جز آنچه به پيامبران پيش از تو گفته شده است يعنى به آنها هم ساحر، مجنون، دنياطلب و غيره مى گفتند (پس، از اين كه اين نسبت ها را به تو مى دهند اندوهناك مباش).
ص:270
إِنَّ رَبَّكَ...: بى ترديد پروردگار تو براى مؤمنان، داراى آمرزش و براى كافران و نافرمايان، داراى عذابى دردناك است.
(آيه 44) (وَ لَوْ جَعَلْنَهُ قُرْءَانًا أَعْجَمِيًّا لَّقَالُواْ لَوْلَا فُصِّلَتْ ءَايَتُهُو ءَاعْجَمِىٌّ وَ عَرَبِىٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ هُدًى وَ شِفَآءٌ وَ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ فِى ءَاذَانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمىً أُوْلَلِكَ يُنَادَوْنَ مِن مَّكَانِم بَعِيدٍ)
اعراب:
الذين مبتدا. وقر مبتدا و فى آذانهم خبر آن، و جمله خبر الذين است.
تفسير:
كفّار مى گفتند: چرا قرآن به لغت عجم فرود نيامد يا چرا بخشى از آن عجمى نيست؟ حق تعالى در رد آنها فرمود:
و اگر اين قرآن را عجمى مى كرديم حتماً مى گفتند: چرا آيات آن روشن و آشكار بيان نشده است تا ما آن را بفهميم؟ (يا چرا عربى نيست تا ما بفهميم؟) آيا سخن عجمى و ملت عربى هيچ تناسب دارد؟! حاصل آن كه ما به زبان ايشان كتاب نازل و از قبيلۀ آنها پيغمبر فرستاديم تا در اتمام حجّت بليغ تر و براى رفع عذر قاطع تر باشد؛ و اين كه آنها گويند كتاب عجمى و مخاطب عربى باشد به جهت فرط تكذيب و انكار است.
قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ...: اى پيامبر، بگو: در نزول اين كتاب زبان و لغت هدف نيست، اين كتاب براى كسانى كه ايمان آورند سراپا هدايت و شفاى امراض فردى و اجتماعى است. و كسانى كه ايمان نمى آورند در گوششان نوعى سنگينى است كه آن را نمى شنوند و
ص:271
اين كتاب براى آنها نامفهوم است - يعنى به گوش هوش نمى شنوند - و براى ديدن آيات آن چشم بصيرت نگشايند. مراد آن كه ايشان چون از آيات روشن و حجج ظاهرۀ قرآن منتفع نشوند، پس گوييا كرى و كورى مانع شنيدن و ديدن آنهاست.
أُوْلَلِكَ يُنَادَوْنَ مِن مَّكَانٍ بَعِيدٍ: آن گروه از مكان دور ندا كرده مى شوند؛ يعنى مَثَل ايشان در دورى از فهم و شدّت اعراض از قرآن، مثل كسى است كه او را از مسافت دور و دراز صدا مى زنند، كه او نه صدا را مى شنود و نه صدازننده را مى بيند. مراد آن كه چنانچه از آواز منادىِ از دور، نفعى به اين كس نمى رسد، همچنين خواندن قرآن بر كافران و معاندان فايده نمى دهد.
(آيه 45) (وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسَى الْكِتَبَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَ لَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِىَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَفِى شَكٍّ مِّنْهُ مُرِيبٍ)
اعراب:
إنّهم ضمير به قوم بر مى گردد يعنى إنّ قومك لفى شك...
مريب يعنى شك آورنده و شكزا.
تفسير:
و به يقين ما به موسى كتاب آسمانى (تورات) داديم پس در ميان قومش در پذيرش آن اختلاف افتاد؛ بعضى تصديق و بعضى تكذيب نمودند (چنانچه امّت تو در قرآن اختلاف نمودند؛ عدّه اى مؤمن و گروهى كافر شدند) و اگر نبود سخنى كه از پروردگارت گذشته (يعنى از علم ازلى او گذشته و در لوح محفوظ نگاشته شده كه هر امتى را مهلتى است و اين طور نيست كه تا انكار كنند عذاب شوند) حتماً ميان آنها به محض انكار به عذاب دسته
ص:272
جمعى داورى مى شد. و حقّاً كه آنان در آن روز در بارۀ تورات در شكى ترديدزا و ابهام آور بودند و اينان (گروهى از امّت تو) امروز در بارۀ قرآن در شكى ترديدزا و ابهام آورند.
(آيه 46) (مَّنْ عَمِلَ صَلِحًا فَلِنَفْسِهِى وَ مَنْ أَسَآءَ فَعَلَيْهَا وَ مَا رَبُّكَ بِظَلَّمٍ لِّلْعَبِيدِ)
لغت:
ظلّام صيغۀ مبالغه به معنى بسيار ستم كننده است.
گفته شده: اگر خداى عالِم بى نياز ظلم كند، اين ظلم، ظلم مؤكَّد و او ظلّام خواهد بود، از اين رو ظلّام بودن نفى شده است.
تفسير:
هر كه عمل شايسته و صالح انجام دهد به سود خود اوست و هر كه بد كند به زيان خود اوست و هرگز پروردگار تو به بندگانش ستمكار نيست؛ بلكه به عدل و فضل خود همه را به سزا و پاداش اعمالشان مى رساند بدون اين كه به هيچ كس ظلم شود به اين كه از ثواب او بى جهت كم شود و يا به بيش از استحقاق عذاب شود.
(آيه 47 و 48) (إِلَيْهِ يُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ مَا تَخْرُجُ مِن ثَمَرَ تٍ مِّنْ أَكْمَامِهَا وَ مَا تَحْمِلُ مِنْ أُنثَى وَ لَاتَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِى وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ أَيْنَ شُرَكَآءِى قَالُواْ ءَاذَنَّكَ مَا مِنَّا مِن شَهِيدٍ * وَ ضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَدْعُونَ مِن قَبْلُ وَ ظَنُّواْ مَا لَهُم مِّن مَّحِيصٍ)
لغت:
أكمام جمع «كِمّ» و آن غلافى است كه ميوه يا گل را مى پوشاند. آذنّاك يعنى اعلام كرديم. محيص يعنى مفرّ و راه فرار.
ص:273
تفسير:
علم به زمان وقوع قيامت، تنها به او (خدا) بر مى گردد؛ جز او هيچ كس نمى داند كه قيامت در چه زمانى واقع مى شود
وَ مَا تَخْرُجُ مِن ثَمَرَ تٍ...: و ميوه جات از غلاف هاى خود بيرون نمى آيند و هيچ حيوان و انسانى باردار نمى شود و بارش (فرزندش) را فرو نمى نهد مگر به علم خداوند يعنى كيفيت اجزاء و كوچكى و بزرگى و طعم و رنگ و بوى ميوه ها و كيفيت انتقال اطفال در ارحام و پسر و دختر بودنشان و نر و ماده بودن حمل حيوانات و كامل و ناقص بودن آنها و زشت و زيبا بودنشان و مدّت ايام حمل و ساعت وضع حمل را خدا مى داند.
وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ...: و روزى كه خداوند مشركان را از روى توبيخ ندا مى دهد كه كجايند شريكان من؛ يعنى آنها كه شريك من مى پنداشتيدشان؟ گويند: ما كه با مرگ و ديدن برزخ و روشن شدن حقايق به تو اعلام كرديم كه هرگز از ما شاهدى كه گواهى دهد بر اين كه تو شريك دارى نيست.
وَ ضَلَّ عَنْهُم...: و آنچه پيش از آن مى خواندند و مى پرستيدند - يعنى بت هايى كه در دنيا به خدايى و مقرّب بودن و شفيع بودن پذيرفته بودند - از آنها گم مى شود و يقين مى كنند كه براى آنها هيچ راه فرارى از عذاب و عقاب نيست.
(آيۀ 49 و 50) (لَّا يَسَْمُ الْإِنسَنُ مِن دُعَآءِ الْخَيْرِ وَ إِن مَّسَّهُ الشَّرُّ فَيَُوسٌ قَنُوطٌ * وَ لَلِنْ أَذَقْنَهُ رَحْمَةً مِّنَّا مِن م بَعْدِ ضَرَّآءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هَذَا لِى وَ مَآ أَظُنُّ السَّاعَةَ قَآلِمَةً وَ لَلِن رُّجِعْتُ إِلَى رَبِّى إِنَّ لِى عِندَهُو لَلْحُسْنَى فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِمَا عَمِلُواْ وَ لَنُذِيقَنَّهُم مِّنْ عَذَابٍ غَلِيظٍ)
ص:274
اعراب و لغت:
دعاء الخير اضافۀ مصدر به مفعول دوم است و اصل آن: «دعائه اللّه بالخير» مى باشد.
فاعل و مفعول اوّل حذف شده است. گفته شده: يؤوس يعنى مأيوس از اجابت دعا. و قنوط يعنى داراى سوء ظن به خداى متعال.
تفسير:
هرگز انسان از طلب خير (اموال و رفاه دنيا) خسته و سير نمى شود و اگر شرى و آسيبى مانند بيمارى به او رسد مأيوس و نوميد مى گردد. يعنى اظهار نااميدى مى كند و يا از اجابت دعا نااميد مى شود (با اين كه يأس از رحمت خدا و گمان بد بردن به او از صفات كافران است).
وَ لَلِنْ أَذَقْنَهُ رَحْمَةً مِّنَّا مِن بَعْدِ ضَرَّآءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ هَذَا لِى وَ مَآ أَظُنُّ السَّاعَةَ قَآئِمَةً وَ لَلِن رُّجِعْتُ إِلَى رَبِّى إِنَّ لِى عِندَهُ لَلْحُسْنَى...: و اگر پس از آن كه آسيب و ضررى به او رسيد رحمتى چون ثروت و صحّت و رفاه از جانب خود به او بچشانيم حتماً خواهد گفت: اين از آنِ من و به سبب لياقت و استحقاق خود من است و كسى را در حصول و تصرّف آن دخلى نيست و گمان ندارم قيامتى برپا شود و اگر فرضاً آن طور كه مسلمانان مى گويند قيامتى باشد و به سوى پروردگارم بازگردانده شوم حتماً براى من نزد او زندگى خوبى خواهد بود.
زيرا استحقاق نعمت و كرامت دنيويۀ من ثابت است، پس انواع نعم اخرويه نيز بر اين قياس خواهد بود.
در تفسير ثعلبى از حضرت امام حسن عليه السلام روايت شده كه: كافر را دو آرزو و تمنّاى عجيب است: يكى در دنيا كه گويد: نعمت هاى بهشت مرا خواهد بود؛ و ديگر در آخرت كه خواهد گفت:
يا ليتنى كنت ترابا . و هيچ كدام از اين دو محقّق نخواهد شد.
فَلَنُنَبِّئَنَّ...: پس ما بى ترديد كسانى را كه كفر ورزيدند، به آنچه كرده اند آگاه مى سازيم و حتماً به آنها از عذابى سخت و دردناك خواهيم چشاند. يعنى كافران تصور مى كنند كه سبب ثروت و صحّت آنها، اعمال حسنه اى است كه از ايشان صادر گشته و در
ص:275
آخرت نيز بدين جهت با نعمت و كرامت خواهند بود، و حال آن كه در واقع، قضيه برعكس باشد و عذابى سخت در انتظار آنهاست.
(آيه 51) (وَ إِذَآ أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنسَنِ أَعْرَضَ وَ نََا بِجَانِبِهِى وَ إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ فَذُو دُعَآءٍ عَرِيضٍ)
لغت:
نَأى: فعل ماضى، و مصدر آن نَأى به معنى دور شدن است.
تفسير:
و هرگاه به انسان نعمتى عطا كنيم و ابواب رحمت از سلامت و ثروت و رفاه را بر او بگشاييم از ما روى مى گرداند و خود را دور مى كشد - يعنى از سپاس گزارى و ايمان به خدا خوددارى مى كند - و چون شرّى و ضررى به او رسد مشغول دعاى گسترده و مصرّانه مى شود.
تبصره: آيۀ شريفه حال نوع انسان را بيان فرمايد كه جنس انسانى و نوع آدمى چنين است كه چون نعمت الهى به او رو آورد، غرور و تكبر، او را فراگيرد به حدّى كه سپاسدارى كه از لوازم عقل هر عاقلى است بكلى فراموش گرديده آثار نخوت و تجبُّر از او ظاهر مى شود و از حق شناسى اعراض نمايد و دور كند نفس خود را از شكرگزارى؛ و اگر به همين انسان بدى و تنگى و ضرر و پريشانى كه ناملايم طبع اوست برسد متوجه درگاه الهى گردد و دعاى بسيار نمايد و در تمام احوال، رفع آن ناملايمات را خواستار باشد.
تتمّه: آيه آگاهى است براى مؤمنان و متّقيان كه اين حال نوع انسان هاست در حوادث؛ لكن شما اهل ايمان نبايد چنين باشيد؛ بلكه بايد در تمام احوال از صحّت و مرض و دولتمندى و تنگدستى و راحتى و سختى متوجه منعم حقيقى بوده و از اداى وظيفۀ حق شناسى و شكرگزارى غفلت نورزيد تا سرانجامِ نيك را در دنيا و آخرت دريابيد.
ص:276
(آيه 52) (قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ ثُمَّ كَفَرْتُم بِهِى مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِى شِقَاقِم بَعِيدٍ)
تفسير:
اى پيامبر، بگو: به من خبر دهيد اگر اين قرآن از جانب خداوند باشد، سپس شما به ادلّۀ روشنِ حقانيت آن توجّه نكنيد و به آن كفر بورزيد، چه كسى گمراه تر است از آن كه در مخالفتى سخت با آن است؟ يعنى گمراه تر از شما كه همواره قرآن را تكذيب مى كنيد و عناد و لجاج مى ورزيد كيست؟
(آيه 53) (سَنُرِيهِمْ ءَايَتِنَا فِى الْأَفَاقِ وَ فِى أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُو عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدٌ)
تفسير:
به زودى نشانه هاى توحيد و قدرت خود را به آنان (مشركان مكّه) و همۀ انسان هاى در طول تاريخ در كرانه هاى مكّه و پهنۀ زمين و در نفوس خودشان نشان خواهيم داد (مانند فتوحات مسلمين در آن عصر و گسترش اسلام در جهان در آينده و توجّه انسان ها به لطايف حكمت هاى خداوند در وجود خودشان) تا بر آنها روشن گردد كه خدا و قرآن حق است.
أَوَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدٌ...: آيا در ظهور حق همين كافى نيست كه پروردگار تو بر همه چيز گواه است و نزد همۀ موجودات مشهود و آشكار است؟
يعنى گواه بودن او بر همه چيز براى تو كافى است و معنى كفايت آن است كه اگر كفّار پيامبرى تو را انكار مى كنند گواهى خداوند كافى است كه بر صدق نبوّت تو گواه باشد.
ص:277
(آيه 54) (أَلَآ إِنَّهُمْ فِى مِرْيَةٍ مِّن لِّقَآءِ رَبِّهِمْ أَلَآ إِنَّهُو بِكُلِّ شَىْءٍ مُّحِيطُم)
تفسير:
آگاه باش كه آنان (كافران) از ملاقات پروردگارشان در شك و ترديدند و زندگى پس از مرگ و ثواب و عقاب را باور ندارند.
آگاه باش كه خداوند به همه چيز از نظر وجود و علم و قدرت و رحمت، احاطه دارد و همۀ بندگان را از كافر و مؤمن، مطيع و عاصى، به عدل و فضل به جزاى اعتقادات و اعمالشان خواهد رساند.
ص:278
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (آيۀ 1 و 2) (حم * عسق)
تفسير:
حم عسق: در اين حروف شريفه اقوالى است از جمله اين كه:
رمزهايى است از جانب اللّه كه به حضرت محمّد صلى الله عليه و آله القا شده است.
در كتاب معانى الاخبار از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه معناى آن «الحليم (الحكيم خ) المثيب العالم السميع القادر القوى» است. (1)(آيۀ 3) (كَذَ لِكَ يُوحِى إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)
ص:279
اعراب:
«اللّه» فاعل «يوحى» و «العزير الحكيم» صفت آن است.
تفسير:
اين گونه (مانند اين كلمات و اين سوره) خداوند مقتدر حكيم به تو و كسانى از پيامبران كه پيش از تو بودند وحى مى كند.
مراد آن كه عادة اللّه جارى گشته بر اين كه مضامين اين سوره را كه توحيد و تصديق به معاد است، به تمام پيغمبران خود وحى نمايد، و اين معانى را در قرآن و ساير كتب سماويه مكرر فرمايد. پس حق تعالى به هيچ پيغمبرى كتاب نفرستاد، مگر اين كه معانى اين سوره را به لغات ايشان در آن درج فرمود.
(آيۀ 4) (لَهُ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِيمُ)
تفسير:
آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است (علاوه بر خود آسمان ها و زمين) ملك حقيقى اوست؛ زيرا كه آفرينش و حفظ و تدبير و فانى كردن آنها در دست قدرت اوست و اوست كه از نظر ذات و صفات و افعال، والا و بزرگ است، عظمت و جلالى كه عقل دوربين از ادراك رفعت و جلالت او واله و متحير است!
(آيۀ 5) (تَكَادُ السَّمَوَ تُ يَتَفَطَّرْنَ مِن فَوْقِهِنَّ وَالْمَلَلِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِى الْأَرْضِ أَلَآ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ)
ص:280
لغت:
«يتفطّرن» مضارع از باب تفعّل و مصدر ثلاثى آن «فَطْر» به معنى شكافتن است.
تفسير:
(در حال نزول وحى از جانب واجب الوجود فوق ممكنات) نزديك است كه آسمان ها از فرازشان (از جانب نزول وحى) بشكافند.
در تفسير كشاف بيان نموده كه ذكر فوقيّت، اشعار است بر كمال عظمت و كبريا و جلال خداى متعال؛ زيرا فوق آسمان ها، عرش و كرسى و اصناف ملائكۀ مقربين و غير آن از آثار ملكوت و جبروت است، پس ابتداى انشقاق و شكافتن از آن جا دليل باشد بر نهايت عظمت و جلال حضرت پروردگار.(1)
وَالْمَلَلِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ: و فرشتگان همراه ستايش پروردگارشان همواره او را از هر نقص و عيبى تنزيه و تقديس مى كنند.
يعنى تسبيح وحمد را با هم مى گويند تا يكى نافى ناسزا و ديگرى مثبِت سزاوار باشد.
از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه ملائكه و كسانى كه اطراف عرش هستند به تسبيح و تحميد الهى مشغول اند.... (2)وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِى الْأَرْضِ: و براى كسانى كه در روى زمين اند آمرزش مى طلبند.
در سورۀ مؤمن استغفار حَملۀ عرش را مخصوص اهل ايمان گردانيده و فرموده است:
وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ. (3) على بن ابراهيم رحمه الله گويد: استغفار كنند براى توبه كنندگان از شيعه، لفظ آيه عام و معناى آن خاص است.(4)
ص:281
أَلَآ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ: آگاه باشيد به درستى كه خداى تعالى، اوست بسيار بسيار آمرزندۀ بندگان، مهربان بر ايشان به قبول توبه. و از بسيارىِ رحمت و غفران اوست كه ملائكه را به استغفار براى مؤمنان گنهكار امر فرمايد.
(آيۀ 6) (وَ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ مِن دُونِهِ أَوْلِيَآءَ اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ وَ مَآ أَنتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ)
اعراب:
«اللّه حفيظ» مبتدا و خبر، و اين جمله خبر «الذين» مى باشد.
تفسير:
كسانى كه به جاى او سرپرستان و دوستانى به عنوان شريك خدا در الوهيت و ربوبيت گرفته اند، خداوند بر آنها مراقب و نگهبان است، عمل هاى آنان را ثبت و كيفرشان را اجرا خواهد نمود و تو هرگز به امور آنها گمارده نيستى.
يعنى بر تو واجب نيست كه موكل آنها باشى و اعمال آنها را محافظت كنى. و از كفر ايشان دلتنگ مشو؛ زيرا وظيفۀ تو همين تبليغ و دعوت است كه انجام داده اى.
(آيۀ 7) (وَ كَذَ لِكَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ قُرْءَانًا عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَ مَنْ حَوْلَهَا وَ تُنذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لَارَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ)
ص:282
تفسير:
و اين گونه ما قرآنى را به زبان عربى به تو وحى كرديم تا مردمِ ام القرى (مكّه) و اطرافيان آن را (اهل مركز وحى و مجتمعات جهانى تابعه را) انذار كنى و از روز جمع (روز جمع شدن ارواح با بدن هاى خاكى، و بشرهاى اولين با آخرين، و انسان ها با جن ها و شيطان ها، و مكلفان با عمل هاى خود، و عاملان با جزاى عمل ها، روزى) كه در آن شكى نيست بيمشان دهى كه گروهى در بهشت اند و گروهى در آتش شعله ور.
قيامت را روز جمع نامند به اعتبار آن كه خلق اولين و آخرين در آن مجتمع شوند، يا به اعتبار آن كه ارواح به اجساد تعلق يابند.
فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ: بعد از آن كه همه به اعمال خود محاسبه شوند بعضى را به بهشت برند به جهت طاعت و عبادت كه مؤمنان موحّدند، و گروهى ديگر را در جهنّم اندازند به جهت كفر و عناد و مخالفت كه مشركان و معاندان اند.
تبصره: ممكن است استدلال نماييم بر خاتميت حضرت محمد بن عبد اللّه صلى الله عليه و آله با اين آيۀ شريفه به اين بيان: مى فرمايد: وحى فرستاديم به سوى تو كه بترسانى اهل مكّه و كسانى را كه اطراف مكّه باشند و اطراف مكّه كه مركز وحى است همۀ جهان خواهد بود. و آيات قرآن عام است تمام مكلفان را تا روز قيامت شامل مى شود، پس لازم آيد شمول آيۀ لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَ مَنْ حَوْلَهَا هر عصر و زمان را تا انقراض عالم، و اين امر لازمه اش ختم شريعت و نبوّت تا آخر دنياست.
(آيۀ 8) (وَ لَوْ شَآءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً وَ حِدَةً وَ لَكِن يُدْخِلُ مَن يَشَآءُ فِى رَحْمَتِهِ وَ الظَّلِمُونَ مَا لَهُم مِّن وَلِىٍّ وَ لَانَصِيرٍ)
تفسير:
و اگر خداوند به ارادۀ حتمى مى خواست، همۀ مردم را بدون اختيار آنها و به طور اجبار از نظر عقيده و عمل، يك امّت قرار مى داد و لكن سنّت خداوند بر عرضۀ دين به نحواختيار
ص:283
است.
مراد آن است كه مشيّت و حكمت سبحانى اقتضا نموده كه همۀ مردمان را مكلّف گرداند و مبنى بر اختيار باشد نه اجبار، تا هر كس به حسن اختيار مطيع و منقاد شد مستحق بهشت، و هر كه به سوء اختيار كافر و جاحد شد سزاوار جهنّم گردد، پس بناى ثواب و عقاب بر تكليف و اختيار است و در نتيجه كسانى را كه هدايت را پذيرفته اند در رحمت خود در مى آورد و ستمكاران - يعنى اهل كفر و ضلالت - را نه سرپرست و يارى است و نه ياورى كه عذاب را از ايشان باز دارد.
(آيۀ 9) (أَمِ اتَّخَذُواْ مِن دُونِهِ أَوْلِيَآءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِىُّ وَ هُوَ يُحْىِ الْمَوْتَى وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ)
اعراب:
جملۀ «فالله هو الولى» مفيد حصر است يعنى «دون غيره».
تفسير:
بلكه آنها به جاى خداوند سرپرستان و ياورانى براى خود گرفته اند (بت ها و معبودهاى باطل كه نفع و ضررى از آنها متصور نيست) و حال آن كه تنها خداوند سرپرست و ياور است و مى تواند نفع به ايشان برساند و ضرر را از آنها باز دارد.
وَ هُوَ يُحْىِ الْمَوْتَى وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ: و او زنده كند مردگان را به قدرت كاملۀ خود و او بر همه چيز تواناست به خلاف معبودان باطله كه عاجز مطلق اند.
ذكر احيا و زنده كردن مردگان و اظهار قدرت كاملۀ او، به جهت تثبيت ربوبيت او و بيان وجوب ولايت اوست نه غير او تا به پرستش و ستايش او مايل شوند.
ص:284
(آيۀ 10) (وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِن شَىْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ ذَلِكُمُ اللَّهُ رَبِّى عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ)
اعراب:
«ذلكم» مبتدا و «اللّه» عطف بيان آن، و «ربّى» خبر آن است.
تفسير:
و آنچه از موضوعات دينى و دنيوى كه در آن اختلاف داريد، داورى آن به خدا باز مى گردد.
نزد بعضى از مفسّران يعنى آنچه اختلاف مى كنيد در آن از علوم متعلقۀ تكليف يا در احكام و حلال و حرام يا منازعۀ امرى از امور، پس برگردانيد حكم آن را به خدا و رسول، چنانچه در آيۀ ديگر فرمايد: فَإِن تَنَزَعْتُمْ فِى شَىْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْأَخِرِ.
ذَ لِكُمُ اللَّهُ رَبِّى عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ: چنين خدايى پروردگار من است.
بر او نه بر غير او، در ردّ كيد دشمنان دين و در همۀ امور توكل كردم، و جميع مهمات خود را به او واگذار نمودم. و به سوى او نه غير او، باز مى گردم؛ زيرا مرجع تمام بندگان به سوى اوست.
(آيۀ 11) (فَاطِرُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَ جًا وَ مِنَ الْأَنعَمِ أَزْوَ جًا يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ)
ص:285
اعراب و لغت:
«يذرؤكم» فعل مضارع و مصدر آن «ذرء» و يكى از معانى آن تكثير و زياد كردن است.
كاف در «كمثله» زائد است.
تفسير:
همو كه پديدآورندۀ ابتدايى و بى سابقۀ آسمان ها و زمين است براى شما از جنس خودتان (نه از فرشتگان و جنّيان) همسرانى قرار داده تا با ايشان انس گيريد و از ايشان اولاد و اتباع حاصل كنيد، و از چهار پايان نيز جفت هاى نر و ماده آفريد تا سبب توالد و تناسل باشد.
يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ: شما را در اين تدبير - يعنى در خلق ازواج و ازدواج كه منشأ تزاوج و تناسل است - زيادتى و انتشار مى بخشد.
و چون ايجاد آسمان و زمين و تكثير خلايق، مقدور هيچ كس به غير از ذات يگانۀ الهى نيست، لذا بعد از آن فرمايد:
لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْءٌ: نيست مانند او چيزى نه در ذات و نه در صفات.
ذكر مثل براى مبالغه است؛ زيرا نفى مثلِ مثل شىء موجب نفى مثل آن شىء است به طريق اولى.
وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ: و او شنواست جميع شنيدنى ها را، بيناست هرچه را ديده مى شود.
(آيۀ 12) (لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَآءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ)
لغت:
«مقاليد» جمع مقلاد، و آن به معنى خزانه و كليد است.
ص:286
تفسير:
گنجينه هاى آسمان ها و زمين و مواد اوليه و منابع روزى و كليدهاى آنها كه ارادۀ خداست از آن اوست. يا خزائن ارزاق آسمانى كه باران است و گنجينه هاى ارزاق زمين كه نباتات است تماماً در قبضۀ اقتدار اوست.
يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَآءُ وَ يَقْدِرُ: وسعت مى دهد و گشاده مى گرداند روزى را براى هر كه مى خواهد بر وفق حكمت و مصلحت، و تنگ مى سازد براى هر كه اراده فرمايد بر طبق حكمت و مصلحت.
إِنَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ: به درستى كه او به هر چيزى داناست، استحقاق هر كس را براى قبض و بسط مى داند، پس بر وجه استحقاق روزى را عطا فرمايد.
حضرت امير المؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه فرمايد:
وَ قَدَّرَ الْأَرْزَاقَ فَكَثَّرَها، وَ قَلَّلَها وَ قَسَّمَهَا عَلَى الضّيقِ وَ السَّعَةِ، فَعَدَلَ فيهَا؛ لِيَبْتَلِىَ مَنْ أَرادَ بِمَيْسُورِهَا وَ مَعْسُورِهَا، وَ لِيَخْتَبِرَ بِذلِكَ الشُّكْرَ وَ الصَّبْرَ مِنْ غَنِيّهَا وَ فَقيرِهَا.
خداى متعال روزى ها را مقدَّر كرد (اندازه آن را تعيين نمود) پس آنها را زياد و كم گردانيد و به بندگان به تنگى و وسعت قسمت كرد و در اين قسمت به عدالت رفتار نمود تا به آسانى و سختى به دست آوردن روزى ها هر كه را بخواهد آزمايش كند و به همين جهت شكر را از غنىّ و صبر را از فقيرشان بيازمايد.(1)
(آيۀ 13) (شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَ الَّذِى أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ وَ مَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَ هِيمَ وَ مُوسَى وَ عِيسَى أَنْ أَقِيمُواْ الدِّينَ وَ لَاتَتَفَرَّقُواْ فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِى إِلَيْهِ مَن يَشَآءُ وَ يَهْدِى إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ)
ص:287
اعراب:
«أن أقيموا الدين» بدل «ما وصّى» است. ضمير «إليه ما يشاء» به دين برمى گردد و احتمال مى رود كه به رسالت برگردد.
تفسير:
براى شما (جامعۀ بشرى) از دين آسمانى همان را تشريع كرد كه به نوح اولين پيامبر صاحب شريعت توصيه كرده بود و آنچه را كه بر تو آخرين پيامبر صاحب شريعت وحى كرديم و آنچه را كه به ابراهيم و موسى و عيسى صاحبان شرايع (بين نوح و پيامبر اسلام) توصيه نموديم.
يعنى خداى تعالى تشريع كرد براى شما دينى را كه مشترك است ميان انبيا و صاحبان شريعت، و آن اصول دين است: توحيد، اقرار به يگانگى خدا؛ و نبوّت، تصديق به تمام پيغمبران كه از جانب خدا مبعوث شده اند؛ و معاد، اقرار به روز قيامت براى جزاى اعمال.
بيان: از يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبرى كه از جانب خدا بنا بر مشهور مبعوث شده اند، پنج نفر آنها اولوا العزم هستند كه در آيه بيان نموده است: 1 - حضرت نوح 2 - ابراهيم 3 - موسى 4 - عيسى 5 - حضرت محمّد - عليه و على آله و عليهم السلام - كه هر يك از آنها صاحب كتاب و شريعت هستند. پس هر پيغمبرى بعد از هر يك از ايشان آمد به كتاب و شريعت او و منهاج او مأمور شد تا اولوا العزم آخر - يعنى پيغمبر خاتم - كه حلال او حلال است تا روز قيامت و حرام او حرام است تا روز قيامت.
أَنْ أَقِيمُواْ الدِّينَ وَ لَاتَتَفَرَّقُواْ فِيهِ: و هدف از تشريع، اين است كه اين دين را به اجتماع و وحدت برپا داريد و در آن متفرق نشويد. يعنى در دين اختلاف نكنيد.
كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ: بر مشركان آنچه كه به سوى آن دعوتشان مى كنى (يك خدا و يك رب و يك دين) دشوار و گران است.
اللَّهُ يَجْتَبِى إِلَيْهِ مَن يَشَآءُ: خدا برمى گزيند و اختيار مى كند به جهت رسالت خود، هر كه را خواهد و قابليت داشته باشد، يا خدا جلب مى كند و مى كشاند به سوى آنچه تو
ص:288
مى خوانى - يعنى دين اسلام - هر كه را خواهد.
وَ يَهْدِى إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ: و راه نمايد به توفيق و ارشاد به دين حقْ هر كه را باز گردد به حق و با پذيرش دين توحيدى روى آورد به سوى او و به حق اقبال نمايد.
تنبيه: آيۀ شريفه آگاهى دهنده به اهل اسلام و قرآن است كه در استقامت و پايدارى در دين مبين كوتاهى ننموده به هيئت اجتماعيه در اقامۀ شعائر و فرامين الهى جد و جهد بنمايند، و امر الزامى أَقِيمُواْ الدِّينَ را كه به تمام انبيا و اوليا و مؤمنين متوجه شده به منصّۀ ظهور درآورند و متفرق و پراكنده نشوند؛ زيرا بزرگ ترين عامل شكست مسلمان ها، تفرقۀ آنان خواهد بود.
(آيۀ 14) (وَ مَا تَفَرَّقُواْ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَآءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيَا بَيْنَهُمْ وَ لَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى لَّقُضِىَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُورِثُواْ الْكِتَبَ مِن بَعْدِهِمْ لَفِى شَكٍّ مِّنْهُ مُرِيبٍ)
تفسير:
و صاحبان هر يك از شرايع، به مسلك هاى مختلف، پراكنده نشدند مگر پس از آن كه آگاهى كامل به حقّيت شريعت به آنها رسيد و اين تفرقه به خاطر ظلم و حسد و برترى جويى در ميان خودشان بود.
وَ لَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى لَّقُضِىَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الَّذِينَ أُورِثُواْ الْكِتَبَ مِن بَعْدِهِمْ لَفِى شَكٍّ مِّنْهُ مُرِيبٍ: و اگر نبود كلمه اى كه از پروردگارت گذشته (از علم ازلى او در لوح محفوظ مندرج شده) كه هر فرد و قومى را تا مدّت معينى مهلت است، حتماً ميان آنها به هلاكت اهل باطل داورى قطعى مى شد.
و البته اغلب كسانى كه پس از آنها كتاب آسمانى را به ارث دريافتند، در شكى ترديدزا و ابهام آورند.
ص:289
يعنى گمان غالب آنها آن است كه قرآن يا دين اسلام يا پيغمبر، بر غير حق است.
(آيۀ 15) (فَلِذَ لِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ وَ لَاتَتَّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ وَ قُلْ ءَامَنتُ بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُ مِن كِتَبٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ رَبُّنَا وَ رَبُّكُمْ لَنَآ أَعْمَلُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَلُكُمْ لَاحُجَّةَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنَا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ)
لغت:
لام در «فلذلك» به معنى «الى» است و ذلك اشاره به دين اسلام است و شايد لام براى تعليل و ذلك اشاره به اختلاف باشد.
«حجة» در اين جا كنايه از خصومت است.
تفسير:
پس به سوى همان شريعت مردم را دعوت كن. يا به جهت اين تفرق و اختلاف كه از ايشان صادر گشته پس بخوان مردمان را به اتفاق و ائتلاف بر طريقۀ حقّى كه دين اسلام است تا تفرقه و اختلاف و شك از ايشان زائل شود.
وَ اسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ: و همان گونه كه مأمورى، پايدارى و استقامت نما بر دعوت نبوّت و تبليغ شريعت؛ يعنى عمل به مقتضاى امر الهى نما، يا مردمان را به توحيد و اخلاص ترغيب نما و بر دين حق ثابت قدم باش.
وَ لَاتَتَّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ: و از هواهاى مختلفه و آرزوهاى باطلۀ كفّار و مشركان پيروى مكن.
وَ قُلْ ءَامَنتُ بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُ مِن كِتَبٍ: و بگو به هر كتابى كه خدا فرو فرستاده ايمان آورده ام. مراد آن است كه به كفّار بگو: من به تمام كتب آسمانى ايمان دارم، به خلاف شما
ص:290
كه به بعضى ايمان آوريد و به بعضى كافر شويد.
وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ: و امر شده ام كه ميان شما عادلانه رفتار كنم.
تبصره: هيچ كمالى براى انسان بالاتر از كمال نبوّت نيست، و آن منوط به كمال قوۀ نظريه و كمال قوۀ عمليه است. كلام اوّل اشاره به كمال قوۀ نظريه، و اين كلام اشاره به كمال قوۀ عمليه است.
و بگو به آنها: اللَّهُ رَبُّنَا وَ رَبُّكُمْ: خداى به حق، پروردگار ما و شماست، لَنَآ أَعْمَلُنَا: براى ما باشد نتيجه و جزاى اعمال ما از طاعت و معصيت، وَ لَكُمْ أَعْمَلُكُمْ:
و براى شماست نتيجه و جزاى اعمال شما از خير و شر، لَا حُجَّةَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمُ: هيچ خصومتى نيست ميان ما و شما. مراد آن است كه به جهت ظهور حق، احتجاج و خصومت را مجال نماند، پس اگر كسى به خلاف و اختلاف ميل كند، بر سبيل عناد و مكابره خواهد بود؛ زيرا اتمام حجّت شده است.
بعد به جهت تهديد فرمايد: بگو به ايشان: اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنَا: خداى متعال جمع مى فرمايد ميان ما در روز قيامت و انتقام ما از شما بكشد، وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ: و به سوى اوست بازگشت همۀ مردمان از مؤمن و كافر و مطيع و عاصى؛ اهل حق را به درجات رضوان رساند، و اهل باطل را به دركات نيران واصل سازد.
(آيۀ 16) (وَ الَّذِينَ يُحَآجُّونَ فِى اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا اسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ)
اعراب و لغت:
«فى اللّه» يعنى فى دين اللّه، «استجيب» ماضى مجهول از باب استفعال، و استجابت به معنى اجابت و پذيرفتن، است.
ضمير «له» به دين يا دعوت پيامبر، يا خود پيامبر برمى گردد.
ص:291
«داحضة» به معنى باطلة است. «حجتهم داحضة» مبتدا و خبر، و جمله خبر «الذين» مى باشد.
تفسير:
و كسانى كه دربارۀ توحيد و ربوبيت خدا مجادله ومحاجّه و ستيزه مى كنند پس از آن كه دعوت او از جانب فطرت و عقل سليم و دانشمندان منصف اهل كتاب پذيرفته شده، دليل آنها نزد پروردگارشان باطل است؛ زيرا بعد از وضوح حجّت و ظهور ادلّه بر صحّت نبوّت، حجّت آنها عناد و لجاج خواهد بود. وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ: و بر ايشان است خشم خدا به جهت مجادله در باطل كردنِ حق، وَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ: و براى ايشان است عذابى سخت كه آتش جهنّم باشد.
نزد بعضى از مفسّران محاجۀ باطل آنها آن بود كه گفتند كتاب ما پيش از كتاب شما و پيغمبر ما پيش از پيغمبر شماست، پس ما بهتر از شما و به حق اولى و احق هستيم.
(آيۀ 17) (اللَّهُ الَّذِى أَنزَلَ الْكِتَبَ بِالْحَقِّ وَ الْمِيزَانَ وَ مَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ)
تفسير:
خداوند همان است كه كتاب را (كتاب هاى آسمانى را در هر عصرى) به حق و براى هدفى عقلايى و برتر فرو فرستاد و نيز ميزان را (و مورد آن را مانند كمالات معنوى و كالاهاى خارجى، و وسايل آن را نظير موازين صحّت عقايد و عمل ها در شرع، و ابزار توزين كالاها فرو فرستاد) تا بندگان در جميع امور، آن را مراعات كنند و از عدالت خارج نشوند.
بيان: تسميۀ شريعت به ميزان، به جهت آن است كه ميزان، آلت انصاف است ميان بندگان تا از طريق حق خارج نشوند. يا مراد از ميزان، پيغمبر است كه مؤسس اساس انصاف و مبلّغ قواعد عدل است، پس مراد به انزال ارسال او باشد.
ص:292
على بن ابراهيم قمى رحمه الله روايت نموده (و يا خود او گفته) كه مراد از ميزان، حضرت امير المؤمنين عليه السلام است.(1) و در زيارت مأثورۀ آن حضرت «اَلسَّلَامُ عَلى ميزَانِ الْأَعْمَالِ» وارد شده است(2) ، و در روز قيامت هم ميزان قبولى اعمال و رسيدن به فيوضات جنان، ولايت و مودّت آن سرور خواهد بود.
وَ مَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيبٌ: و تو چه مى دانى؟ شايد كه قيامت براى سؤال و سنجش، نزديك باشد، پس پيروى كتاب خدا كن و به شريعت او عمل نما و بر ميزان عدل مواظبت كن پيش از روزى كه اعمال تو در ميزان قسط سنجيده شود.
حكمت در اخفاى قيامت آن است كه بندگان هميشه از وقوع آن خائف باشند.
(آيۀ 18) (يَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِهَا وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ مُشْفِقُونَ مِنْهَا وَ يَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلَآ إِنَّ الَّذِينَ يُمَارُونَ فِى السَّاعَةِ لَفِى ضَلَلِ بَعِيدٍ)
لغت:
«يمارون» فعل مضارع از باب مفاعله و مصدر آن «مِراء» به معنى مجادله است.
تفسير:
كسانى كه به آن (يعنى قيامت) ايمان ندارند به آمدنش شتاب مى ورزند، و كسانى كه به آن ايمان دارند از آن بيمناك اند و مى دانند كه آن حق است.
أَلَآ إِنَّ الَّذِينَ يُمَارُونَ فِى السَّاعَةِ لَفِى ضَلَلِ بَعِيدٍ: آگاه باشيد به درستى كه آنان كه از روى انكار، در آمدن قيامت و وقوع حشر و نشر و ثواب و عقاب، مخاصمه و مجادله
ص:293
مى نمايند در گمراهى دور و درازند؛ زيرا انبياى الهى و كتب آسمانى به آن خبر داده و عقول سليمه شهادت بر تحقّق آن مى دهد و از قدرت سبحانى، زنده نمودن بندگان براى جزاى اعمال مستبعد نخواهد بود.
(آيۀ 19) (اللَّهُ لَطِيفُ بِعِبَادِهِ يَرْزُقُ مَن يَشَآءُ وَ هُوَ الْقَوِىُّ الْعَزِيزُ)
تفسير:
خداوند بر بندگانش نرم رفتار و سهل گير و دقيق النظر است، هر كس را بخواهد روزى (معنوى جان و مادى تن) مى بخشد و او نيرومند و مقتدر شكست ناپذير است.
بيان: علما را در معنى لطيف وجوهى است:
1 - دقيق بين بر وجهى كه بر جميع مخفيات امور و اسرار صدور با خبر است و هيچ چيز بر او پوشيده نيست.
2 - ايصال منافع به بندگان به طريقى كه دريافتن آن دقيق باشد.
3 - با دوستان لطف كند تا ثابت شوند، و با دشمنان لطف نمايد تا آشنا شوند.
4 - لطف او بر اين نهج است كه بيشتر از كفايت بدهد و كمتر از توانايى امر فرمايد.
5 - علامۀ مجلسى رحمه الله فرمايد: رفيق است به بندگان خود كه مى رساند به آنان آنچه را به آن در دنيا و آخرت منتفع شوند و مهيّا فرمايد براى ايشان آنچه را سبب مصالح آنان باشد از آن جا كه نمى دانند و گمان ندارند.(1)
6 - لطف در اصطلاح متكلمين فعلى است كه مكلّف به سبب آن نزديك به طاعت ودور از معصيت گردد و به اجبار و الجاء نرسد، و هر لطف كه به اعتبار طاعت باشد آن را توفيق گويند، و اگر مانع معصيت باشد آن را عصمت نامند، و لطف از شرايط تكليف باشد، و تكليفِ عارى از لطف از حكيم سزاوار نباشد؛ زيرا مؤدى به نقض غرض شود و نقض غرض منافى حكمت است، پس بر حكيم روا نباشد.
ص:294
يَرْزُقُ مَن يَشَآءُ: روزى مى دهد هر كه را خواهد بر حسب مصلحت و حكمت و او قوىّ و عزيز است، پس مخصوص مى سازد هر يك از بندگان را به نوعى از نعمت و صنفى از كرامت كه مقتضاى حكمت او باشد، چنانچه يكى را اولاد، و ديگرى را نعمت ديگر، و يكى را مال مى دهد و تمام از خوان احسان او بهره مندند اگرچه در ضيق و وسعت و قلّت و كثرت متفاوت اند.
(آيۀ 20) (مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْأَخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِى حَرْثِهِ وَ مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَ مَا لَهُ فِى الْأَخِرَةِ مِن نَّصِيبٍ)
تفسير:
هر كس كشت آخرت يعنى عملى را كه موجب ثواب آخرت او باشد به جا آورد و در دنيا تخم ايمان در زمين دل بكارد و به آب عمل صالح آن را پرورش دهد تا نتيجه و ثمر آن را در عرصۀ قيامت بردارد، بر كشت او مى افزاييم (و حداقل بهاى تفضلى را ده برابرِ بهاى عادله مى دهيم)، و هر كس كشت دنيا بخواهد (عمل به قصد دنيا كند) ما طبق تقدير خود از آن به او مى دهيم و ديگر او را در آخرت نصيبى نخواهد بود.
بعضى گفته اند «حرث» در اصل لغت به معنى انداختن تخم است در زير زمين، و «زرع» عبارت از حاصل آن است، پس عمل دنيا مشابه حرث، و ثمرۀ آن كه ثواب آخرت است، مشابه زرع مى باشد.
امّا ظاهراً هر دو به معنى كاشتن است، و لذا در حديث است: «الدنيا مزرعة الآخرة».
حاصل آن كه هر كه در دنيا عملى كند به نيّت آن كه نفع آخرت بر آن مترتب شود، ما پاداش دهيم او را به آن عمل و مضاعف نماييم ثواب او را.
و هر كس مقصد اصلى او حصول امتعۀ دنيا باشد، عطا كنيم او را نصيبى از دنيا بر حسب حكمت و مصلحت، و نيست او را در آخرت، هيچ بهره و نصيبى از ثواب آخرتى.
ص:295
تنبيه: اين مطلب محقّق است كه در آيات قرآنى عبرت و اعتبار به عموم لفظ است؛ بنابراين آيۀ شريفه، شامل باشد عموم مكلفين را تا قيامت و آگاهى است به آن كه هر كس به نيّت آخرت از روى ايمان و اعتقاد صحيح عملى به جا آورد، در آخرت ثواب مضاعف دارد.
در كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده:
مَنْ أَرَادَ الْحَديثَ لِمَنْفَعَةِ الدُّنْيَا لَمْ يَكُنْ لَهُ فِي الْاخِرَةِ نَصيب:
هر كه حديث را به جهت منفعت دنيا بخواهد، براى او در آخرت نصيبى نباشد.(1) على بن ابراهيم رحمه الله از آن حضرت روايت كرده:
اَلْمَالُ وَ الْبَنُونَ حَرْثُ الدُّنْيَا، وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ حَرْثُ الْآخِرَةِ، وَ قَدْ يَجمَعُهُمَا اللّهُ لِأَقْوَامٍ
مال و اولاد، كشت دنيا؛ و عمل صالح، كشت آخرت است و گاهى خدا همۀ آنها را براى جماعتى جمع فرمايد.(2)
(آيۀ 21) (أَمْ لَهُمْ شُرَكَؤُاْ شَرَعُواْ لَهُم مِّنَ الدِّينِ مَا لَمْ يَأْذَن بِهِ اللَّهُ وَ لَوْلَا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِىَ بَيْنَهُمْ وَ إِنَّ الظَّلِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ)
لغت:
«شرعوا» در اين جا به معنى «تشريع كرده اند» است.
تفسير:
يا آنها را شريكانى است كه از احكام دين آنچه را كه خدا به آن اذن نداده براى آنها تشريع كرده اند (در حالى كه غير خدا حق تشريع ندارد).
ص:296
وَ لَوْلَا كَلِمَةُ الْفَصْلِ لَقُضِىَ بَيْنَهُمْ: و اگر نبود آن سخن قطعى (حكم ازلى الهى كه در لوح محفوظ نوشته شده كه هر فرد و قومى را مهلتى است) حتماً ميان آنها به هلاكت و نابودى، داورى قطعى مى شد.
وَ إِنَّ الظَّلِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ: و حقّاً كه ستمكاران (به شرك و عناد) را عذابى دردناك در روز قيامت باشد.
(آيۀ 22) (تَرَى الظَّلِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا كَسَبُواْ وَ هُوَ وَاقِعُ بِهِمْ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ فِى رَوْضَاتِ الْجَنَّاتِ لَهُم مَّا يَشَآءُونَ عِندَ رَبِّهِمْ ذَ لِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ)
اعراب:
بعضى گفته اند «مشفقين» منصوب و حال است از «ظالمين» نه اين كه مفعول دوم «ترى» باشد؛ زيرا «ترى» در اين جا كه به معنى ديدن با چشم است دو مفعولى نيست.
تفسير:
ستمكاران را در روز جزا بيمناك از آنچه كسب كرده اند خواهى ديد، در حالى كه تجسّم يافتۀ دست آوردشان بر آنها واقع است و از آن راه گريزى ندارند و كسانى كه به خدا ايمان آورده و عمل هاى شايسته كرده اند، در باغ هاى سرسبز بهشت به سر مى برند. براى آنها هر چه بخواهند در نزد پروردگارشان حاضر است. اين همان فضل بزرگ است.
از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه:
پست ترين اهل بهشت به حسب قدر و منزلت، چنان است كه اگر جميع جن و انس ميهمان او شوند، هر آينه از طعام و مشروبات آنقدر در نزد او باشد كه
ص:297
همۀ آنها را كفايت نمايد و از نعمت هاى الهى كه دربهشت نزد او باشد چيزى كم نشود.(1)
(آيۀ 23) (ذَ لِكَ الَّذِى يُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ قُل لَّآأَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى وَ مَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ)
اعراب و لغت:
بعد از اللّه «به» در تقدير است. اقتراف به معنى انجام دادن و كسب كردن است.
تفسير:
اين همان چيزى است كه خداوند به بندگان خود كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته كرده اند به آن بشارت مى دهد. بگو از شما در مقابل اين ابلاغ رسالت خود جز محبّت قلبى و عملى دربارۀ خويشاوندانم مزدى نمى طلبم.
شأن نزول: در كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه:
بعد از بازگشت حضرت رسول صلى الله عليه و آله از حجة الوداع به مدينه، انصار خدمت حضرت عرض كردند: اى رسول خدا، به درستى كه خداوند بسيار نيكويى فرمود به ما از تشريف آوردن شما و با ورود شما دوستان ما را خوشحال كرد و دشمنان ما را سرنگون نمود، و از اين زمان به بعد بسيار بر شما وارد شوند و شما مال زياد نداريد تا بتوانيد از عهدۀ مخارج آنان برآييد، پس دشمنان بر شما شماتت كنند، آيا ميل داريد (يا ما دوست داريم) ثلث مال خود را به شما تمليك نماييم تا بتوانيد به آنان كه از مكّه مى آيند عطا نماييد؟ حضرت
ص:298
جواب نفرمود، انتظار وحى داشت، جبرئيل نازل شد و آيۀ شريفه را آورد(1):
نكته: گفته شده مودّت از «ودّ» و اصل آن از «وتد» است كه ميخ باشد، يعنى محبتى مانند ميخ كه به ديوار فرو رود در سويداى قلب فرو رود كه تزلزل نيابد و متحرك نشود.
وَ مَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَّزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ: و هر كس كار نيكى انجام دهد و بر اين محبّت بيفزايد، ما براى او در آن نيكى مى افزاييم و پاداش طبيعى اش را حدّ اقل ده برابر مى كنيم. حقّاً كه خداوند بسيار آمرزنده و شكرگزار است.
بيان: يعنى حق تعالى معامله فرمايد با بندگان در جزاى اعمال همچون معاملۀ شاكر در حق مطيع و محسن خود، اگرچه نفع طاعت، به او سبحانه واصل نشود؛ زيرا او غنىّ على الاطلاق است.
محبّت چند قسم است، يكى از آن ها محبّت تكليفى است.
محبت تكليفى آن است كه خداى تعالى كافّۀ امّت را تكليف و امر فرموده كه محبت حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و ذريۀ معصومين او را در قلب و سينه هاى خود جاى دهند به مرتبه اى كه محبت ايشان از نفس و مال و جان و اولاد و پدر و مادر خود بيشتر باشد، چنانچه: در حديث نبوى آمده:
وَالَّذي نَفْسي بِيَدِهِ لَايُؤْمِنَنَّ عَبْدٌ حَتّى أكُونَ أحَبَّ إلَيْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَ أبَوَيْهِ وَ أهْلِهِ وَ وُلْدِهِ وَ النّاسِ أجْمَعينَ.
قسم به آن خدايى كه جان من به يد قدرت اوست، ايمان نياورد البته البته بنده اى تا آن كه من نزد او از پدر و مادر و اهل و اولاد او و مردم تماماً محبوب تر باشم.(2) پس اين قِسم از محبت، واجب؛ بلكه قبولى اعمال و رستگارى منوط به آن خواهد بود.
وقتى آيۀ قُل لَّآأَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى نازل شد، جمعى از اصحاب
ص:299
عرض كردند: يا رسول اللّه، نزديكان شما كيان اند كه خدا واجب فرموده مودّت و دوستى آنها را بر ما؟ فرمود:
ايشان على و فاطمه و فرزندان ايشان هستند عليهم السلام.(1) و در كتاب كافى روايت شده كه حضرت باقر عليه السلام، فرمود: «ايشان ائمه اند عليهم السلام».(2)
(آيۀ 24) (أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا فَإِن يَشَإِ اللَّهُ يَخْتِمْ عَلَى قَلْبِكَ وَ يَمْحُ اللَّهُ الْبَطِلَ وَ يُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِمَتِهِ إِنَّهُ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُورِ)
اعراب:
گفته شده «يمحُ» عطف به «يختم» نيست؛ زيرا محو كردن باطل معلّق به شرطى نيست و واو آخر آن حذف شده مانند حذف واو در «سندع الزبانية» نه اين كه مجزوم باشد.
تفسير:
بلكه گويند كه در ادّعاى نبوّت و قرآن به خداوند دروغ بسته است! (چنين نيست؛ زيرا كار در دست خداست)، پس اگر مى خواست بر قلبت مهر مى نهاد و توان بيان آيات را از تو مى گرفت. خداوند به وسيلۀ كلمات خود كه به پيامبران وحى مى كند همواره طبق سنّت جاريۀ خويش باطل را محو مى كند و حق را تحقّق مى بخشد. همانا او به آنچه در درون سينه هاست داناست.
اين وعده اى باشد از جانب خدا به سيّد انبيا به آن كه خدا باطلى را كه ايشان برآن اند از بهتان و تكذيب، محو گرداند و حقى را كه تو بر آن هستى اثبات نمايد؛ زيرا عادت الهى جارى شده بر محو باطل و اثبات حق اگرچه بعد از زمانى باشد.
ص:300
(آيۀ 25) (وَ هُوَ الَّذِى يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يَعْفُواْ عَنِ السَّيَِّاتِ وَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ)
تفسير:
و اوست كه توبه را از بندگانش مى پذيرد و از گناهان مى گذرد و آنچه را كه به جا مى آوريد مى داند. يعنى هرگاه بنده به درگاه او باز گردد و از گناه پشيمان شود و بر ترك معصيت عزم و جزم نمايد او را مى پذيرد.
تنبيه: يكى از الطاف خاصۀ الهى نسبت به بندگان، پذيرفتن توبه است كه هر چه كرده باشند از شرك و كفر و معصيت اگر على الحقيقه بازگشت كنند و توبه و تدارك نمايند، به لطف خود گذشت كند و مؤاخذه ننمايد بلكه احسان هم به آنها بفرمايد.
تبصره: توبه عبارت است از پشيمانى از گناهان گذشته و تصميم بر اجتناب از گناه در آينده.
(آيۀ 26) (وَ يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ وَ يَزِيدُهُم مِّن فَضْلِهِ وَ الْكَفِرُونَ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ)
اعراب:
«الَّذِينَ ءَامَنُواْ...» فاعل يستجيب است.
تفسير:
و درخواست كسانى را كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته كرده اند اجابت مى كند و از فضل خويش بر پاداش آنها مى افزايد، و براى كافران در روز واپسين عذابى سخت است.
ص:301
بيان: استجابت به معنى قبول طاعت است و زيادتى به اعتبار ثواب، يعنى خدا طاعت آنان را قبول فرمايد و ايشان را بر آن ثواب مى دهد و ثواب مؤمنان را بر سبيل تفضل زياد مى فرمايد.
از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه:
مراد از زيادتى، قبول شفاعت مؤمن است در حق شخصى كه مستوجب آتش باشد و در دنيا به شفيع خود احسان نموده باشد.(1)
در كافى از حضرت باقر عليه السلام در ذيل آيۀ: وَ يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ... روايت شده:
مراد مؤمنى است كه براى برادر مؤمن خود غايبانه دعا نمايد، پس فرشته آمين گويد و خداوند عزيز جبّار فرمايد: براى تو است مثل آنچه سؤال نمودى براى او، و به تحقيق عطا شدى آنچه سؤال نمودى به جهت دوستى تو او را.(2)
(آيۀ 27) (وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْاْ فِى الْأَرْضِ وَ لَكِن يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ مَّا يَشَآءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرُ بَصِيرٌ)
تفسير:
و اگر خداوند، روزى را بر بندگانش گسترش مى داد بى ترديد در روى زمين ستم و طغيان مى كردند.
و اين خاصيت در اكثر مردم است نه همۀ آنها، و لذا بعضى از صلحاى امّت با وجود كثرتِ ثروت، در عبادت كماينبغى سلوك مى نمايند و زيادى مال اصلاً حاجب و مانع طاعت ايشان نشود؛ لكن اغلب مردمان كه نفْس بَهيمى و سَبُعى بر آنها غالب است و به جانب هوى و هوس مايل اند اين گونه نيستند.
وَ لَكِن يُنَزِّلُ...: و لكن آنچه را مى خواهد با تقدير و اندازه گيرى نازل مى كند. يعنى
ص:302
به قدر معين از روى حكمت كه فراخور حال ايشان باشد نازل فرمايد.
إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ: زيرا او به حال بندگانش و صلاح ايشان آگاه و بيناست، پس هر كس را بر وفق مصالح او روزى مى دهد.
تنبيه: اين مطلب محقّق است كه خداى تعالى حكيم على الاطلاق، و عالم است به جميع مصالح و مفاسد بندگان، بنابراين آنچه انجام مى دهد از قبض و بسط و منع و عطا و فقر و غنا و صحّت و مرض، بر وفق حكمت و مصلحت باشد؛ چنانچه در حديث قدسى فرمايد:
به درستى كه بعض بندگان من كسى است كه اصلاح نكند او را مگر ثروت، و اگر او را فقير كنم فاسد شود. و بعضى بندگان من كسى است كه اصلاح نكند او را مگر فقر، و اگر او را غنى كنم فاسد شود؛ به درستى كه من تدبير بندگان نمايم به علم خود به قلوب آنان.(1)
(آيۀ 28) (وَ هُوَ الَّذِى يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِن بَعْدِ مَا قَنَطُواْ وَ يَنشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِىُّ الْحَمِيدُ)
تفسير:
و اوست كه باران نافع را پس از آن كه مردم مأيوس شدند فرو مى فرستد و رحمت خود را يعنى باران را در كوه ها و صحراها و بلاد منتشر مى گرداند و مى گسترد تا منشأ روييدن نباتات و سرسبز شدن درختان شود و قوت و خوراك بندگان از آن حاصل گردد. و اوست سرپرست و دوست و ياور و ستوده در تمام صفات و افعال.
نكته: ذكر «غَيْثْ» نه «مَطَرْ» به جهت آن است كه «مَطَرْ» اعم از آن است كه موجب نفع باشد يا ضرر، به خلاف «غَيْثْ» كه بارانى است كه موجب نفع فقط باشد. و وجه انزال آن بعد از قنوط آن است كه داعى شود به شكرگزارى و سپاسدارى منعم حقيقى، و اقرب به تعظيم او باشد.
ص:303
(آيۀ 29) (وَ مِنْ ءَايَتِهِ خَلْقُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَثَّ فِيهِمَا مِن دَآبَّةٍ وَ هُوَ عَلَى جَمْعِهِمْ إِذَا يَشَآءُ قَدِيرٌ)
لغت:
بثّ به معنى پراكندن و منتشر كردن، و دابّه به معنى جنبنده يا حيوان جنبنده است.
تفسير:
و از نشانه هاى قدرت و عظمت و حكمت اوست آفرينش آسمان ها و زمين و آنچه از جنبندگان در آنها منتشر نموده و او هرگاه بخواهد بر جمع نمودن آنها در روز قيامت پس از هلاك كردنشان در دنيا تواناست.
زيرا ذاتى كه ايجاد فرموده آنان را، البته بر اعادۀ آنان براى جزا وپاداش قادر خواهد بود.
(آيۀ 30) (وَ مَآ أَصَبَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُواْ عَن كَثِيرٍ)
تفسير:
و آنچه از مصيبت ها به شما برسد به خاطر گناهانى است كه خود كسب كرده ايد و از بسيارى از گناه گناهكاران در مى گذرد.
از حضرت امير المؤمنين عليه السلام نقل شده كه فرمود:
اميدوار كننده ترين آيه اى كه خداى تعالى بر پيغمبر صلى الله عليه و آله نازل فرموده اين آيه است:
وَ مَآ أَصَبَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ... زيرا خبر داده كه به سبب بعضى گناه ها، مصيبت مى رسانم و بسيارى از جرم ها را عفو مى نمايم؛ و او از آن
ص:304
كريم تر است گناهى را كه يك بار در دنيا عفو كرده باشد بار ديگر بر آن در عقبا عقوبت فرمايد. (1)تنبيه: آيۀ شريفه مخصوص است به مجرمان و گناهكاران، و امّا انبيا و ائمۀ معصومين كه ساحت قدس آنها از خطا و عصيان منزّه باشد، ابتلاى به مصائب و آلام نسبت به آنان، موجب علوّ درجۀ مقام قرب آنان به حضرت احديت است، و لذا يزيد - لعنه اللّه - وقتى در آن مجلس اين آيه را خواند: وَ مَآ أَصَبَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ... حضرت سجاد عليه السلام فرمود:
كلا ما هذه فينا نزلت، إنّما نزلت فينا: نه چنين است كه اين آيه دربارۀ ما نازل شده باشد، آيه اى كه در حق ما نازل است: مَآ أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لَافِى أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِى كِتَبٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَآ... لِّكَيْلَا تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُواْ بِمَآ ءَاتَلكُمْ، پس ما هستيم كسانى كه افسرده نشويم به آنچه فوت شود ما را، و به آنچه بيايد ما را از دنيا خوشحال نگرديم. (2)(آيۀ 31) (وَ مَآ أَنتُم بِمُعْجِزِينَ فِى الْأَرْضِ وَ مَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِىٍّ وَ لَانَصِيرٍ)
لغت:
معجزين جمع معجز و آن اسم فاعل از باب إفعال و به معنى عاجزكننده است.
تفسير:
و شما در روى زمين ناتوان كنندۀ خدا نيستيد كه از مصيبت فرار كنيد يا آن را دفع نماييد و شما را هرگز غير خدا سرپرست و ياورى نيست (كه عذاب را از شما در آخرت دفع نمايد).
ص:305
(آيۀ 32-34) (وَ مِنْ ءَايَتِهِ الْجَوَارِ فِى الْبَحْرِ كَالْأَعْلَمِ * إِن يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَوَاكِدَ عَلَى ظَهْرِهِ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ * أَوْ يُوبِقْهُنَّ بِمَا كَسَبُواْ وَ يَعْفُ عَن كَثِيرٍ)
اعراب و لغت:
الجوار مرفوع است و در اصل «الجوارى» بوده و ياء آن حذف شده است. أعلام جمع «عَلَم» در اين جا به معنى كوه است. رواكد جمع «راكد» و آن به معنى ثابت و ساكن است.
يوبقهنّ فعل مضارع از باب إفعال و عطف به فيظللن و مجزوم است و مصدر آن إيباق به معنى هلاك كردن مى باشد.
تفسير:
و از نشانه هاى توحيد و قدرت و حكمت او كشتى هاى كوه پيكرى است كه در دريا روانند.
اگر بخواهد باد را كه وسيلۀ جريان آنهاست ساكن مى كند، پس كشتى ها بر پشت آب راكد مى مانند. همانا در اين تدبير: (آب ژرف دريا، خلقت ابزار كشتى، هدايت بشر به ساخت آن) براى هر پرصبر و شكرگزار (صبور در مصائب و يا در يافتن اسرار خلقت و شكور در مقابل نعمت ها) نشانه هايى است.
تبصره: وصف صبر و شكر، كنايه است از مؤمن مخلص كه همّت خود را مصروف مى دارد بر صبر كردن بر مصائب و نوائب و شكر نمودن بر نعمت هاى الهى و در حديث است:
اَلْإيمَانُ نِصْفَانِ: نِصْفٌ فى الصَّبْرِ، وَنِصْفٌ فى الشُّكْرِ.
ص:306
ايمان دو نصف است: نصفش صبر كردن بر حوادث وارده، و نصف ديگر آن شكرگزارى برنعمت هاى الهى است. (1)أَوْ يُوبِقْهُنَّ...: يا آنها را (كشتى و كشتيبان را در مقابل آنچه آنان از گناه كسب نموده اند) هلاك مى كند و از بسيارى از گناهان در مى گذرد.
حاصل آن كه اگر خواهد، بعضى را به عقوبت اعمال هلاك مى كند و بعضى را بر طريق عفو نجات دهد.
(آيۀ 35) (وَ يَعْلَمَ الَّذِينَ يُجَدِلُونَ فِى ءَايَتِنَا مَا لَهُم مِّن مَّحِيصٍ)
اعراب:
يعلمَ عطف است بر تعليل محذوف و تقدير آن اين است: «لينتقم منهم و يعلَم...» يا «ليخافوا ويعلَم...».
تفسير:
چنين مى كنيم تا بترسند و تا كسانى كه در آيات و نشانه هاى ما مجادله و ستيزه ميكنند بدانند كه آنان را از چنگ قدرت ما گريزگاهى نيست.
(آيۀ 36) (فَمَآ أُوتِيتُم مِّن شَىْءٍ فَمَتَعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقَى لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ)
تفسير:
پس آنچه به شما داده شده از وسايل گوناگون حيات موقت، بهره و كالاى زندگى دنياست. يعنى تا زنده ايد از آن بهره ور مى شويد و بعد از موت، آن را براى ديگران
ص:307
مى گذاريد چنانچه از اوّل خلق دنيا و اهل آن به اين ترتيب بوده است.
وَ مَا عِندَ اللَّهِ...: و آنچه از ثواب آخرت و نعيم جنّت در پيشگاه الهى است، براى آنان كه ايمان آورده اند و بر پروردگار خود توكل مى كنند و امور خود را به او واگذار مى كنند بهتر و پايدارتر است.
علامۀ مجلسى رحمه الله در حديثى روايت نمايد كه:
حضرت از جبرئيل سؤال نمود: توكّل بر خداى عزّ وجلّ چيست؟ گفت: علم به آن كه مخلوق ها ضرر نرسانند و نفع ندهند و عطا ننمايند ومنع نكنند...، پس زمانى كه بنده چنين شد عمل ننمايد براى هيچ كس مگر خدا و اميد ندارد و نترسد هيچ كس از غير خدا و طمع ندارد به هيچ كس غيرِ خدا، پس اين است توكل.(1)
(آيۀ 37) (وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَلِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَوَ حِشَ وَ إِذَا مَا غَضِبُواْ هُمْ يَغْفِرُونَ)
لغت:
كبائر جمع كبيره، و فواحش جمع فاحشه است. اثم به معنى گناه و كبائر الاثم از قبيل اضافۀ صفت به موصوف و به معنى گناه بزرگ، و فاحشه نيز به معنى گناه بسيار زشت و قبيح مى باشد.
تفسير:
اين آيه و دو آيۀ بعد عطف به آيۀ قبل است.
و نيز براى كسانى كه از گناهان بزرگ و عمل هاى شنيع و منكر اجتناب مى ورزند و
ص:308
چون در امور شخصى خود به خشم آيند به جاى انتقام به آب عفو آتش غضب خود را فرو مى نشانند ثوابى كه نزد خداست بهتر و پايدار است.
(آيۀ 38) (وَ الَّذِينَ اسْتَجَابُواْ لِرَبِّهِمْ وَ أَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَ أَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ)
لغت:
شورى مصدر و به معنى تشاور و با هم مشورت كردن است.
تفسير:
و نيز براى كسانى كه پروردگارشان را در دعوت به ايمان و عمل صالح اجابت كرده اند، و نماز را برپا داشته اند، و كارشان در ميان خودشان به مشاوره برگزار مى گردد، و از آنچه به آنها داده ايم انفاق مى كنند.
آنچه از احاديث آل عصمت و كلمات محققان مستفاد مى شود، اين است كه مشورت در امور دنيويه است نه امور دينيه.
زيرا اين مطلب مسلم است و عقل و وجدانِ منصف به آن حاكم است كه پس از آمدن شريعت جامع كافى وافى معقول نيست كه تكليف احكام شرعيه مكلفان را واگذار به شوراى آنان نمايد، بنابراين وصف مؤمنان به مشورت كردن ناظر به امور دنياست نه دين و احكام دين.
بنابراين شورايى كه به سبب آن حق را پايمال گردانند، يا احكام قرآن و فرامين سبحانى را تغيير دهند، مذموم و مورد سخط و غضب خداوند قهّار است.
(آيۀ 39) (وَ الَّذِينَ إِذَآ أَصَابَهُمُ الْبَغْىُ هُمْ يَنتَصِرُونَ)
ص:309
لغت:
انتصار يعنى يارى خواستن و نيز به معنى انتقام است.
تفسير:
و نيز براى كسانى كه چون به اجتماع و جامعۀ آنها يا اهداف دينى آنها ستم رسد از يكديگر يارى مى طلبند و همديگر را يارى مى دهند و از دشمن انتقام مى گيرند و سر به ذلّت و خوارى فرو نياورند.
شبهه اى نيست كه هر كه اخذ حق خود كند بدون تعدى از حد الهى، او مطيع امر خدا خواهد بود و هر مطيعى محمود است و اين وصف، بيان شجاعت ايشان است.
تتمّه: اصول فضائل در اين چند آيۀ شريفه آمده و ثواب و نعمت هاى آخرت به ايشان اختصاص داده شده است: 1 - ايمان، 2 - توكل، 3 - اجتناب از كبائر، 4 - پرهيز از فواحش، 5 - گذشت در حال غضب، 6 - اجابت دعوت پروردگار به اطاعت، 7 - اقامۀ نماز، 8 - مشورت در امور، 9 - انفاق، 10 - شجاعت و انتصار.
موصوفان به اين صفات، ممدوح و مشمول فيوضات الهى خواهند بود.
(آيۀ 40) (وَ جَزَ ؤُاْ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِّثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ لَايُحِبُّ الظَّلِمِينَ)
تفسير:
و مجازات هر بدى بديى است همانند آن، مانند كشتن و بريدن و جراحت زدن در برابر مثل آن و بدل مالى در مقابل تلف كردن مال. پس اگر كسى عفو كند و ميان خود و خدا، و خود و طرف خود را اصلاح نمايد پاداش او بر عهدۀ خداست. حقّاً كه او ستمكاران را
ص:310
(ابتداكنندگان به بدى و متجاوزان در كيفر) را دوست ندارد.
در تفسير كشاف از حضرت رسالت صلى الله عليه و آله روايت شده كه:
چون روز قيامت شود، منادى ندا كند هر كه را بر خدا اجرى هست برخيزد و اجر خود را از او بگيرد. پس گروهى برخيزند و ملائكه به ايشان گويند: شما را بر خدا چه اجرى هست؟ گويند: ما گروهى هستيم كه عفو نموديم از كسانى كه به ما ظلم كردند. پس به ايشان گويند: به اذن خدا داخل بهشت شويد. (1)(آيۀ 41 و 42) (وَ لَمَنِ انتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُوْلَلِكَ مَا عَلَيْهِم مِّن سَبِيلٍ * إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النَّاسَ وَ يَبْغُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ أُوْلَلِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ)
لغت:
بغى كه مصدر «يبغون» مى باشد در اين جا به معنى ستم كردن است.
تفسير:
و به يقين كسانى كه پس از مظلوم شدنشان انتقام بگيرند (و عفو نكنند) هرگز از نظر عقل و شرع راهى بر تعدى و تجاوز به آنها نيست. يا ايشان را در انتقام گيرى گناهى نيست.
إِنَّمَا السَّبِيلُ...: جز اين نيست كه راه مجازات و كيفر و عتاب و عقاب بر كسانى باز است كه به مردم ستم مى كنند و در زمين به ناحق سلطه و فساد مى جويند. اينها عذابى دردناك خواهند داشت.
(آيۀ 43) (وَ لَمَن صَبَرَ وَ غَفَرَ إِنَّ ذَ لِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ)
ص:311
لغت:
گفته شده عزم در اصل به معنى قصد است و در آيۀ شريفه به معنى معزوم، پس امر عزم يعنى كارى كه بايد بر آن تصميم گرفت و در آن خويشتن دار بود.
تفسير:
و البته كسى كه با وجود قدرت بر انتقام در صدد انتقام نباشد و صبر كند و در گذرد حقّاً كه آن از كارهاى مهم است.
جماعتى كه موصوف اند به كمال ايمان و احسان، عزم به اين نوع كارها مى كنند؛ زيرا همه كس را توانايى آن نباشد كه جفا كشد و وفا نمايد.
(آيۀ 44) (وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن وَلِىٍّ مِّن بَعْدِهِ وَ تَرَى الظَّلِمِينَ لَمَّا رَأَوُاْ الْعَذَابَ يَقُولُونَ هَلْ إِلَى مَرَدٍّ مِّن سَبِيلٍ)
لغت:
مردّ مصدر ميمى به معنى بازگشت و برگشتن است.
تفسير:
و كسى را كه خداوند رها كند و دست عنايت خود را از سرش بردارد و به سبب عناد او و اين كه با وجود دليل هاى ظاهر بر راه حق و اتمام حجّت، حق را نمى پذيرد، نظر لطف و توفيق از او باز مى گيرد و در وادى ضلالت و گمراهى مى ماند. او را پس از خدا هرگز سرپرست و ياورى نخواهد بود.
وَ تَرَى الظَّلِمِينَ...: و مى بينى - اى بيننده - ظلم كنندگان را: هنگامى كه ببينند عذاب روز قيامت را، گويند: آيا براى بازگشتن به دنيا يا به توبه و ايمان هيچ راهى هست تا در تدارك مكافات كوشيم؟!
ص:312
(آيۀ 45) (وَ تَرَلهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا خَشِعِينَ مِنَ الذُّلِّ يَنظُرُونَ مِن طَرْفٍ خَفِىٍّ وَ قَالَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِنَّ الْخَسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ أَلَآ إِنَّ الظَّلِمِينَ فِى عَذَابٍ مُّقِيمٍ)
لغت:
طَرف به معنى نگاه كردن چشم، و طرف خفى نگاه كردن به گوشۀ چشم است.
تفسير:
و ستمكاران را مى بينى كه در آن روز به حالت فروتنى از ذلّت و خوارى بر آتش عرضه مى شوند در حالى كه از ترس زيرچشمى به آن مى نگرند. يعنى به جهت هول و هيبت آتش جهنّم قدرت اين كه به آن خوب نگاه كنند ندارند.
وَ قَالَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِنَّ الْخَسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَ أَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ: و آنان كه ايمان آورده اند در وقت مشاهدۀ عقوبت كافران و خسران ايشان گويند: به درستى كه زيانكاران، آنان اند كه با از دست دادن سرمايۀ خود و كسان (دنيوى يا بهشتى) خود در روز قيامت زيان كرده اند، چه به سبب بت پرستى، خود را مستحق جهنّم ساختند و به جهت گمراه كردن اهل خود و منع آنها از ايمان، آنها را نيز مستوجب جهنّم گردانيدند.
أَلَآ إِنَّ الظَّلِمِينَ فِى عَذَابٍ مُّقِيمٍ: بدانيد به درستى كه ستمكاران در عذابى هستند كه پيوسته و مقيم باشد و هرگز انقطاع نيابد.
(آيۀ 46) (وَ مَا كَانَ لَهُم مِّنْ أَوْلِيَآءَ يَنصُرُونَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن سَبِيلٍ)
ص:313
تفسير:
و آنها را سرپرستان و دوستانى نخواهد بود كه در برابر خدا يارى شان كنند و هر كس را خدا با قطع رحمتش (به خاطر عناد او) در گمراهى رها كند هرگز او را راهى به نجات نيست.
(آيۀ 47) (اسْتَجِيبُواْ لِرَبِّكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتِىَ يَوْمٌ لَّامَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ مَا لَكُم مِّن مَّلْجَإٍ يَوْمَلِذٍ وَ مَا لَكُم مِّن نَّكِيرٍ)
لغت:
استجيبوا فعل امر، و مصدر آن استجابت به معنى اجابت كردن است. نكير به معنى انكار است.
تفسير:
اى بندگان، پروردگارتان را در دعوتش به ايمان و عمل صالح اجابت كنيد پيش از آن كه روزى فرا رسد كه تحقّق آن را بازگشتى از جانب خدا نيست؛ زيرا به وقوع آن حكم كرده پس آمدن آن (قيامت) حتمى است.
مَا لَكُم مِّن مَّلْجَإٍ...: شما را در آن روز پناهگاهى نيست تا به آن ملتجى شويد و از عذاب برهيد و شما را در بارۀ اعمالتان قدرت انكار نيست.
يعنى منكر اعمال خود نخواهيد شد؛ زيرا حَفَظه و كرام الكاتبين در صحيفۀ اعمال ثبت كرده و اعضا و جوارح شما نيز بر آن گواهى خواهند داد، پس چگونه انكار آن ممكن باشد؟!
(آيۀ 48) (فَإِنْ أَعْرَضُواْ فَمَآ أَرْسَلْنَكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظًا إِنْ عَلَيْكَ إِلَّا الْبَلَغُ وَ إِنَّآ إِذَآ أَذَقْنَا الْإِنسَنَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا وَ إِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةُ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الْإِنسَنَ كَفُورٌ)
ص:314
تفسير:
پس اگر از اجابت دعوت تو به ايمان، روى برتابند تو را نكوهشى نيست؛ زيرا ما تو را بر آنان نگهبان نفرستاده ايم كه به اجبار و اكراه ايشان را به ايمان وادار كنى، پس از اين كه اعراض مى كنند اندوهناك مباش؛ زيرا بر عهدۀ تو جز رساندن پيام دين نيست و اعتقاد قلبى و التزام عملى و جزاى دنيوى و اخروى آنها وظيفۀ تو نيست.
وَ إِنَّآ إِذَآ أَذَقْنَا الْإِنسَنَ مِنَّا رَحْمَةً فَرِحَ بِهَا: و به درستى كه ما چون بچشانيم انسان را - يعنى عطا فرماييم او را - از جانب خود بخششى از صحّت و ثروت و اولاد و جاه و جلال، خوشحال شود و شادى كند به آن و سرمست شود. وَ إِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَإِنَّ الْإِنسَنَ كَفُورٌ: و اگر برسد به ايشان بدى، مانند بيمارى و تنگدستى و پريشانى و بلا، به سبب دست آوردشان - يعنى اعمال قبيحه و ناهنجار و معاصى - پس بى ترديد كه انسان آن هنگام بسيار ناسپاس و حق ناشناس است.
تبصره: آيۀ شريفه بيان حال جنس انسانى را فرمايد كه چون بخشايش الهى از مال و اولاد و صحّت و آسايش به او افاضه شود، خوشحال و شادمان گردد؛ و هرگاه به خاطر اعمال بد او آسيبى و دردى و ناملايمى از مكاره به او وارد گردد كه آن هم تكفير گناهان او باشد، الطاف سابقه را فراموش نموده در مقام ناسپاسى و حق ناشناسى برآيد و همۀ نعمت ها را به خاطر آن ناديده مى گيرد و حال آن كه نبايد چنين باشد.
(آيۀ 49 و 50) (لِّلَّهِ مُلْكُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ يَخْلُقُ مَا يَشَآءُ يَهَبُ لِمَن يَشَآءُ إِنَثًا وَ يَهَبُ لِمَن يَشَآءُ الذُّكُورَ * أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَانًا وَ إِنَثًا وَ يَجْعَلُ مَن يَشَآءُ عَقِيمًا إِنَّهُ عَلِيمٌ قَدِيرٌ)
لغت:
يهب فعل مضارع، و ماضى آن وهب، و مصدر آن هبه به معنى بخشيدن چيزى است. و عقيم يعنى نازا.
ص:315
تفسير:
ملكيت حقيقى و تسلط و حاكميت بر آسمان ها و زمين از آنِ خداست، چرا كه خلقت و حفظ و تدبير و فانى كردن آنها از آنِ اوست. هر چه بخواهد مى آفريند، به هر كس مى خواهد دخترانى مى بخشد و به هر كس مى خواهد پسرانى عطا مى كند.
أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرَانًا وَ إِنَثًا...: يا پسران و دختران را با هم براى كسى جمع مى كند و هر كه را بخواهد نازا قرار مى دهد چرا كه حقّاً او دانا و تواناست، مصالح نظام اتمّ تكوين را مى داند و اجرا مى كند.
بيان: حق تعالى احوال بندگان را در اعطاى اولاد به مقتضاى حكمت و مصلحت مختلف ساخته، پس به بعضى پسر كرامت فرموده، و به بعضى دختر، و جمعى را هر دو صنف عطا نموده، و عده اى را هيچ يك مرحمت نكرده؛ بلكه بدون اولاد قرار داده است، تمام اينها به مقتضاى مصلحت او باشد، چون خواسته والدين گاهى پسر باشد نه دختر، گاهى دختر باشد نه پسر، يا مطلق اولاد؛ پس آن را به مشيّت خود معلق ساخته تا ايشان آن را به مشيّت سبحانى واگذارند.
(آيۀ 51) (وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِن وَرَآىِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِىَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَآءُ إِنَّهُ عَلِىٌّ حَكِيمٌ)
اعراب:
أن يكلّمه اللّه اسم كان، و لبشر خبر آن است.
تفسير:
و هيچ بشرى را نسزد و ممكن نباشد كه خداوند با او سخن گويد مگر به صورت وحى (به القاى نهانى و سريع مطلب بر قلب، بدون وساطت حواسّ، در خواب يا بيدارى، به
ص:316
استقلال يا به وسيلۀ فرشته) يا با سخن گفتن با او از پشت پردۀ غيب، يا آن كه رسولى از فرشتگان را بفرستد كه به اذن و نظارت خويش آنچه را مى خواهد به ديدن شخص و شنيدن صوت بر او وحى كند، همانا خداوند والامرتبه و حكيم است.
ذات سبحانى منزّه از جسم و عوارض جسميت باشد، پس ديده شدنى نيست و مقصود از تكلم او ايجاد كلام است كه طرف مقابل آن را شنود.
تبصره: اين مطلب مسلم است كه بشر محتاج است به پيغمبر كه داراى عقل كامل و معصوم از خطا و مربوط با عالم غيب و وحى است؛ و وحى از مسائل مهمه و يكى از امور مشكلۀ ماوراء الطبيعه و محير العقول بشر مى باشد.
حكما و فلاسفه هم چون احاطه به ماوراء الطبيعه ندارند بايد احوالات آن را از وجود پيغمبر كه محيط است به امورات غيبيه اخذ نمايند.
(آيۀ 52) (وَ كَذَ لِكَ أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِى مَا الْكِتَبُ وَ لَاالْإِيمَنُ وَ لَكِن جَعَلْنَهُ نُورًا نَّهْدِى بِهِ مَن نَّشَآءُ مِنْ عِبَادِنَا وَ إِنَّكَ لَتَهْدِى إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ)
تفسير:
و اين گونه (از اين سه راه) روحى از امر خود را (قرآن و معارف دينى نشأت يافته از فرمان خود را) بر تو وحى كرديم. تسميۀ قرآن به روح شايد به جهت آن است كه قلوب ايمانى به آيات الهى حيات مى يابند، چنانچه ابدان به ارواح زنده مى شوند.
مَا كُنتَ تَدْرِى... مِنْ عِبَادِنَا: تو پيش از اين نمى دانستى كتاب چيست؟ يعنى قبل از انزال قرآن علم به آن نداشتى و نمى دانستى ايمان (اصول و فروع احكام دين) كدام است و لكن ما اين قرآن را نورى قرار داديم كه با آن هر كس از بندگان خود را بخواهيم - پس از اين كه اصل دين را پذيرفت - به مراتب كمالات بعدى هدايت مى كنيم.
ص:317
وَ إِنَّكَ لَتَهْدِى إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ: و بى شك تو مردم را به سوى راهى راست هدايت مى كنى كه رسانندۀ به حق است.
تنبيه: محققان فرموده اند كه حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله قبل از بعثت، به شريعت خود رفتار مى نموده نه به شريعت پيامبران گذشته، و خداوند عزوجل به آن حضرت قرآن را بتمامه عطا فرمود و فرمود: لَا تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَ قُرْءَانَهُو فَإِذَا قَرَأْنَهُ فَاتَّبِعْ قُرْءَانَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا بَيَانَهُ [قيامت، 19]، و ايضاً وَ لَاتَعْجَلْ بِالْقُرْءَانِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ [طه، 114] اين آيات دلالت دارد بر آن كه پيش از نزول قرآن، قرآن را مى دانست.
بنابراين آيۀ فوق ناظر است به ندانستن حضرت از پيش خود؛ به عبارت ديگر علم حضرت به افاضۀ خداوند بوده نه بالذات، و پس از ايجاد نور آن حضرت، آنچه در حيطۀ امكانى درمى آيد، خداى تعالى از علم ازلى به او افاضه فرمود كه: وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ [نساء، 113].
(آيۀ 53) (صِرَ طِ اللَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ أَلَآ إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ)
تفسير:
صراط مستقيم يعنى راه آن خدايى كه هر چه در آسمان ها و هر چه در زمين است علاوه بر خود آنها ملك حقيقى اوست. زيرا ايجاد و حفظ و تدبير و فانى كردن آنها در وقت موعود تحت ارادۀ اوست.
أَلَآ إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ: آگاه و به هوش باش كه همۀ كارهاى جهان و كارهاى مكلفان در روز قيامت و محشر به سوى او باز مى گردد.
ص:318
(آيۀ 1) بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (حم)
تفسير:
حم: در بارۀ اين كلمۀ مباركه به اوّل سورۀ «مؤمن» رجوع شود.
(آيۀ 2 و 3) (وَ الْكِتَبِ الْمُبِينِ * إِنَّا جَعَلْنَهُ قُرْءَ نًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)
اعراب:
واو براى قَسَم، و إنا جعلنا... جواب قسم است.
ص:319
تفسير:
سوگند به اين كتاب روشن و روشنگرِ ميان حق و باطل، اصول و فروع، حلال و حرام، كه ما اين كتاب را قرآنى عربى قرار داديم شايد شما كه عرب هستيد و نخستين امّت مورد عرضۀ اين كتابيد و از شما به ديگران منتقل خواهد شد در حقايق آن بينديشيد و با درك معجزه بودن آن به صحّت نبوّت پيغمبر ما عالم گرديد.
وَ الْكِتَبِ الْمُبِينِ: سوگند به قرآن روشن و هويدا از حيث وضوح معانى آن بر كافۀ انام، يا به اعتبار ادلّۀ واضحۀ دالّه بر نزول آن از نزد ملك علّام، يا روشن كنندۀ احكام اسلام و آشكار سازندۀ قواعد حلال و حرام. إِنَّا جَعَلْنَهُ قُرْءَ نًا عَرَبِيًّا: به درستى كه ما قرار داديم اين كتاب را قرآنى به لغت عرب، لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ: براى اين كه شما تعقّل كنيد و دريابيد آن را و به عمق معانى آن برسيد و بدان منتفع شويد، و يا به سبب وفور آثار فصاحت و كثرت اطوار بلاغت آن، به صحّت نبوّت پيغمبر صلى الله عليه و آله عالم گرديد.
(آيۀ 4) (وَ إِنَّهُ فِى أُمِّ الْكِتَبِ لَدَيْنَا لَعَلِىٌّ حَكِيمٌ)
لغت و اعراب:
امّ در امّ الكتاب به معنى اصل، و مراد از آن لوح محفوظ است. در سورۀ بروج آيات 21 و 22 آمده: بَلْ هُوَ قُرْءَانٌ مَّجِيدٌ * فِى لَوْحٍ مَّحْفُوظِ.
علىّ حكيم خبر إنّ است و فى امّ... متعلق به «مثبت» مقدَّر است.
تفسير:
و حقّاً اين قرآن در كتاب ما (در لوح محفوظ) در نزد ما والا رتبه و داراى اتقان نظم و دقت محتوا، و متانت بيان است.
ص:320
حضرت امير المؤمنين عليه السلام در ذيل خطبه اى فرمايد:
تَعَلَّمُوا القُرْآنَ فَإنَّهُ أَحْسَنُ الْحَديثِ، وَتَفَقَّهُوا فيهِ فَإنَّهُ رَبيعُ القُلُوبِ، وَاسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإنَّهُ شِفاءُ الصُّدُور...
ياد گيريد و بياموزيد قرآن را، پس به درستى كه قرآن بهترين كلام و نيكوترين سخن است، و تفقه كنيد در آن و عالم گرديد به آن، پس به تحقيق قرآن بهار دل هاى مؤمنان است، و شفا طلبيد به نور قرآن، پس به درستى كه آن شفاى بيمارى سينه هاست. (1)(آيۀ 5) (أَفَنَضْرِبُ عَنكُمُ الذِّكْرَ صَفْحًا أَن كُنتُمْ قَوْمًا مُّسْرِفِينَ)
اعراب و لغت:
گفته شده: نضرب در اين جا به معنى «نصفح»، و صفحاً مفعول مطلق است.
قبل از أن لام در تقدير است يعنى «لكونكم قوماً مسرفين».
يا صفح و ضرب در اين جا به معنى دور كردن و بازگرداندن است و مقصود از ذكر قرآن است.
تفسير:
پس آيا اين كتابِ سراپا تذكّر را از شما از روى اعراض و انزجار باز گردانيم يا شما را از انزال قرآن دور سازيم به خاطر آن كه شما گروهى تجاوز كاريد؟! نه، ما از انزال قرآن باز نخواهيم ايستاد و شما را در اين جهالت و غوايت نخواهيم گذاشت؛ بلكه پى در پى آن را نازل خواهيم نمود تا بر شما اتمام حجّت نماييم.
ص:321
(آيۀ 6-8) (وَ كَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَّبِىٍّ فِى الْأَوَّلِينَ * وَ مَا يَأْتِيهِم مِّن نَّبِىٍّ إِلَّا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ * فَأَهْلَكْنَآ أَشَدَّ مِنْهُم بَطْشًا وَ مَضَى مَثَلُ الْأَوَّلِينَ)
لغت:
بطش يعنى قوّت. مضى يعنى گذشت.
تفسير:
پس براى تسليت خاطر حضرت پيغمبر از استهزاى قوم فرمايد: و چه بسيار از پيامبران در ميان مردمان پيشين فرستاديم و انكار و عناد آنها مانع ارسال رسل و انزال كتب نشد.
و هيچ پيامبرى براى آنها نمى آمد مگر اين كه او را مسخره مى كردند (چنان كه معاندان قريش هم نسبت به تو مى نمايند).
پس ما نيرومندتر از آنان (قوم عرب) از حيث قوّت و توانايى را هلاك كرديم.
يعنى جماعتى را كه در قوت و شوكت از مسرفان زمان تو بيشتر بودند هلاك كرديم و قوت و شوكت آنها ما را عاجز نساخت، پس اين معاندان عصر تو نبايد به قوت و شوكت خود مغرور شوند.
وَ مَضَى مَثَلُ الْأَوَّلِينَ: در مواضع متعددۀ قرآن قصۀ پيشينيان كه با پيغمبران خود چه كار كردند و ما آنها را چگونه هلاك نموديم گذشت كه عبرت عالميان گرديدند.
تنبيه: آيۀ شريفه، وعدۀ به حضرت رسول صلى الله عليه و آله است به اعانت و نصرت، و وعيد به معاندان است به عذاب و نقمت، و تهديد است نسبت به كسانى كه سركشى كنند از فرمان الهى و به آيات الهى استهزا نمايند.
حضرت امير المؤمنين عليه السلام در ذيل خطبه اى فرمايد:
ص:322
فَاعْتَبِرُوا بِمَا أَصابَ الْأُمَمَ الْمُسْتَكْبِرينَ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنْ بَأْسِ اللّهِ...
پس عبرت يابيد به آنچه به امّت هاى متكبرى كه پيش از شما بودند از عذاب خدا رسيد...(1)
(آيۀ 9) (وَ لَلِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ)
تفسير:
و البته اگر از آنها (يعنى مشركان مكّه) بپرسى چه كسى آسمان ها و زمين ها را آفريد؟ حتماً مى گويند آنها را همان خداوند مقتدر دانا آفريده است (زيرا آنها شرك در تدبير و ربوبيت دارند نه در خلق عالم). به جاى اين كه خداى مقتدر و دانا را عبادت كنند بت ها و غيره را پرستش مى كنند و آنها را شريك خدا در تدبير و ربوبيت مى دانند در حالى كه خلق و تدبير و ربوبيت هم فقط و فقط از آنِ خداست.
(آيۀ 10) (الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْدًا وَ جَعَلَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً لَّعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ)
اعراب
الذى جعل تا آخر آيه و نيز آيات بعد، گفتۀ خداوند است نه گفتۀ مشركان. يعنى مشركان كه خالق بودن اللّه را قبول دارند بدانند كه ربويت هم منحصر در اوست.
ص:323
تفسير:
همان خدايى كه اين زمين را براى شما همانند گهواره محلّ آرامش قرار داد و براى شما در آن راه ها آفريد شايد شما به اهداف دنيوى خود و به توحيد و كمال او هدايت يابيد.
(آيۀ 11) (وَ الَّذِى نَزَّلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءَ بِقَدَرٍ فَأَنشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتًا كَذَ لِكَ تُخْرَجُونَ)
لغت:
أنشرنا به معنى أحيينا است. مَيْت و «ميّت» هر دو به معنى مرده است.
تفسير:
و همان خدايى كه از آسمان آبى به صورت باران و برف و تگرگ، به اندازۀ معين طبق اقتضاى حكمت و مصلحت بلاد و عباد فرو فرستاد.
پس به سبب آن سرزمين مرده را به واسطۀ روياندن گياهان و درختان زنده كرديم، اين گونه شما نيز در روز قيامت از دل خاك ها بيرون آورده مى شويد.
حق تعالى اشاره فرموده كه زنده نمودن مردم بعد از مردن، مانند زنده نمودن زمين است بعد از مردن كه همواره مشاهده مى كنيد.
(آيۀ 12-14) (وَ الَّذِى خَلَقَ الْأَزْوَ جَ كُلَّهَا وَ جَعَلَ لَكُم مِّنَ الْفُلْكِ وَ الْأَنْعَمِ مَا تَرْكَبُونَ * لِتَسْتَوُاْ عَلَى ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْكُرُواْ نِعْمَةَ رَبِّكُمْ إِذَا اسْتَوَيْتُمْ عَلَيْهِ وَ تَقُولُواْ سُبْحَنَ الَّذِى سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ * وَ إِنَّآ إِلَى رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ)
ص:324
لغت:
أزواج به معنى انواع و اصناف و نيز به معنى جفت هاست. مقرنين جمع مقرن و آن اسم فاعل از باب إفعال و به معنى إطاقه يعنى قدرت و طاقت داشتن است.
تفسير:
و همان خدايى كه همۀ انواع موجودات و همۀ جفت ها از مخلوقات را آفريد و براى شما از كشتى ها و چهارپايان آنچه را كه بر آن سوار مى شويد پديد آورد.
تا بر پشت آنها قرار گيريد، سپس نعمت پروردگارتان را هنگامى كه بر آنها مستقر شديد ياد نماييد و بگوييد: منزّه است از هر عيب و نقص آن خدايى كه اين مركوب را براى ما مسخر و رام نمود و گرنه ما قدرت آن را نداشتيم.
و بى ترديد ما به سوى پروردگارمان باز مى گرديم.
عيّاشى از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه: ذكر نعمت (كه در آيۀ 13 فرمود:
تَذْكُرُواْ نِعْمَةَ رَبِّكُمْ... اين است كه بگوئى:
«الحمد للّه الذى هدانا للإسلام، و علّمنا القرآن، و منّ علينا بمحمد صلى الله عليه و آله»، و بعد از آن بگويى: سُبْحَنَ الَّذِى سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَ مَا كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ. (1)(آيۀ 15) (وَ جَعَلُواْ لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءًا إِنَّ الْإِنسَنَ لَكَفُورٌ مُّبِينٌ)
تفسير:
با اين كه در آيۀ 9 گفته شد كه اگر از ايشان بپرسى خالق آسمان ها و زمين كيست؟ مى گويند اللّه، و به خالقيت او اعتراف دارند، در عين حال، براى خدا از بندگانش جزيى (فرزندى كه جزء جدا شده اى از پدر است) قرار دادند (و فرشتگان
ص:325
را دختران او خواندند).
حقّاً كه انسان بسى كفر ورزنده و كفران نعمت كنندۀ آشكار است.
و اين غايت جهالت است كه بعد از اقرار به خالقيت او، براى او اثبات فرزند كنند! آيا نمى دانند كه فرزنددار بودن، صفت اجسام، و او خالق تمام اجسام است؟ پس چگونه نسبت فرزنددار بودن به او توان داد؟!
(آيۀ 16) (أَمِ اتَّخَذَ مِمَّا يَخْلُقُ بَنَاتٍ وَ أَصْفَلكُم بِالْبَنِينَ)
لغت:
أم به معنى «بل» و همزۀ استفهام است.
تفسير:
آيا از آنچه مى آفريند دخترانى براى خود گرفته و شما را به داشتن پسران برگزيده است؟! استفهام انكارى است يعنى نه چنين است.
(آيۀ 17) (وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِمَا ضَرَبَ لِلرَّحْمَنِ مَثَلاً ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ)
لغت و اعراب:
ظل يعنى مى گردد، و مسودّ يعنى سياه، و كظيم به كسى گفته مى شود كه پر از غم و غصه و خشم باشد.
وجهه اسم ظلّ، و مسودّاً خبر آن و جملۀ و هو كظيم حال است از ضمير وجهه.
ص:326
تفسير:
حال آن كه هرگاه يكى از آنان را به دخترى كه به خداى رحمان نسبت داده مژده دهند صورتش از شدّت اندوه سياه مى گردد در حالى كه درونش پر از غصه و حزن است.
(آيۀ 18) (أَوَ مَن يُنَشَّؤُاْ فِى الْحِلْيَةِ وَ هُوَ فِى الْخِصَامِ غَيْرُ مُبِينٍ)
اعراب:
من مبتدا و خبر آن بعد از مبين در تقدير است.
تفسير:
آيا كسى را كه در ميان زينت و زيور پرورش مى يابد و در مقام جدل و مخاصمه بيانش روشن نيست فرزند خدا مى خوانيد؟! اين دو صفت در نوع زن ها هست، يعنى آنان به زر و زيور رو مى آورند و در مخاصمه ها و محاكمات نمى توانند براى مطلب خود دليل و بيان واضح بياورند.
و بعضى از مفسّران گفته اند: مقصود بت ها (نه زن ها) هستند.
(آيۀ 19) (وَ جَعَلُواْ الْمَلَلِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَدُ الرَّحْمَنِ إِنَثًا أَشَهِدُواْ خَلْقَهُمْ سَتُكْتَبُ شَهَدَتُهُمْ وَ يُسَْلُونَ)
تفسير:
و فرشتگانى را كه بندگان خداى رحمان اند دختران خدا پنداشتند! آيا در آفرينش آنها حضور داشتند و مشاهده كردند كه آنها دخترند؟! به زودى شهادت بى واقعيت آنها در بارۀ
ص:327
فرشته ها نوشته مى شود و مورد بازپرسى قرار خواهند گرفت.
(آيۀ 20) (وَ قَالُواْ لَوْ شَآءَ الرَّحْمَنُ مَا عَبَدْنَهُم مَّا لَهُم بِذَ لِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ)
لغت:
مصدر يخرصون خَرصْ و به معنى كذب و حدس است.
تفسير:
و آنها دربارۀ بت ها و عبادت كردنشان گفتند: اگر خداى رحمان مى خواست كه ما بت ها را پرستش نكنيم و ارادۀ او به اين تعلق گرفته بود، ما آنها را عبادت نمى كرديم. يعنى نمى توانستيم آنها را پرستش عبادت كنيم.
آنها به اين ادّعا علم ندارند؛ بلكه تنها حدس مى زنند و دروغ مى گويند؛ زيرا عدم ارادۀ تكوينى، دليل بر راضى بودن و عدم منع و عدم حرمت تشريعى نيست؛ بلكه آيات الهى منع و حرمت تشريعى را ثابت كرده است.
(آيۀ 21) (أَمْ ءَاتَيْنَهُمْ كِتَبًا مِّن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ)
تفسير:
آيا آنها را كتابى پيش از اين قرآن داده ايم كه در ادّعاهايشان به آن تمسّك مى جويند؟!
معلوم است كتابى كه مشتمل بر اين مدّعا باشد براى هيچ كس نيامده، پس ايشان بر مدّعاى خود بى دليل اند؛ بلكه ادّعاى آنان صرف تقليد باشد.
ص:328
(آيۀ 22) (بَلْ قَالُواْ إِنَّا وَجَدْنَآ ءَابَآءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى ءَاثَرِهِم مُّهْتَدُونَ)
لغت:
امّة به معنى آيين است. مهتدون اسم مفعول، و مصدر آن «اهتدا» به معنى هدايت يافتن است.
تفسير:
بلكه آنها گفتند: همانا پدرانمان را بر آيينى يافته ايم و حتماً ما نيز در اثر پيروى آنها راه يافتگانيم.
(آيۀ 23) (وَ كَذَ لِكَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِى قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَآ إِنَّا وَجَدْنَآ ءَابَآءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلَى ءَاثَرِهِم مُّقْتَدُونَ)
لغت:
مترف به معنى ثروتمند و كسى است كه به او نعمت فراوان داده شده، و او به جاى سپاس، سركشى مى كند و به خوش گذرانى مى پردازد.
تفسير:
و همين گونه ما در هيچ مجتمعى پيش از تو نيز پيامبر بيم دهنده نفرستاديم جز اين كه مردمان خوش گذران و توانگران آنها كه كثرت نعمت و مشغول شدن به ملاهى و شهوات ايشان را از تفكّر و تأمّل در دلايل و حجج غافل كرده بود در پاسخ به دعوت انبيا گفتند: ما پدرانمان را بر آيينى يافته ايم و ما به آنها اقتدا و از آنها پيروى مى كنيم!
ص:329
(آيۀ 24) (قَلَ أَوَ لَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدتُّمْ عَلَيْهِ ءَابَآءَكُمْ قَالُواْ إِنَّا بِمَآ أُرْسِلْتُم بِهِ كَفِرُونَ)
تفسير:
پيامبر گفت: آيا اگر چه من براى شما آيينى هدايت بخش تر از آنچه پدرانتان را بر آن يافته ايد بياورم باز هم از پدرانتان پيروى خواهيد كرد؟ در پاسخ گفتند: بى ترديد ما به آنچه شما به آن فرستاده شده ايد كافريم.
نكته: مقصود از لفظ أهدى اين نيست كه آيين آنها هدايتگر بوده و آيين پيامبر هدايتگرتر؛ بلكه مقصود اين است كه اگر بر فرض آنچه شما دعوى مى كنيد حق و رسانندۀ به اهتداست، آنچه من آورده ام براى شما، به طريق هدايت و ارشاد رساننده تر، و به متابعت اولى و اوجب باشد.
(آيۀ 25) (فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ)
تفسير:
پس چون از كفر و عناد دست بر نداشتند ما از آنان به هلاك كردن و ريشه كن نمودن آنها انتقام گرفتيم، پس بنگر و تأمّل كن كه عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بوده است؟!
و اين مى تواند اشاره باشد به اين كه عاقبت خير براى مصدِّقان است.
(آيۀ 26-28) (وَ إِذْ قَالَ إِبْرَ هِيمُ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ إِنَّنِى بَرَآءٌ مِّمَّا تَعْبُدُونَ * إِلَّا الَّذِى فَطَرَنِى فَإِنَّهُ سَيَهْدِينِ * وَ جَعَلَهَا كَلِمَةَ بَاقِيَةً فِى عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ)
ص:330
اعراب و لغت:
براء يعنى بيزار بودن، و در اين جا «ذو» در تقدير است مانند «زيد عدل» كه مقصود «ذو عدل» مى باشد.
تفسير:
و به ياد آر هنگامى را كه ابراهيم به پدر (در اين جا مقصود از اب عمو يا پدرزن است) و قوم خود كه بت پرست بودند گفت: بى ترديد من از آنچه شما مى پرستيد سراپا بيزارم.
سپس خالق خود را از آن استثنا كرده فرمود:
جز آن كسى كه مرا آفريده و از متن عدم به عرصۀ وجود آورده كه البته به زودى مرا به ابعاد كمالات انسانى در دنيا و به بهشت در آخرت هدايت خواهد نمود.
اجماع اماميه و دلايل نقليه از ائمه هدى عليهم السلام و براهين عقليه دالّ است بر آن كه جميع پدران انبيا تا به عهد آدم عليه السلام مؤمن بوده اند و نيز حديث مشهور خاصّه و عامّه از حضرت نبوى صلى الله عليه و آله:
لا يَزالُ يُقلّبنى اللّهُ مِن أصلابِ الطاهرينَ إلى أرحامِ الطاهراتِ...(1)
خداى تعالى هميشه مى گردانيد مرا از اصلاب طاهره به ارحام مطهره...
به اين مطلب دلالت دارد.
وَ جَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِى عَقِبِهِ...: و خداوند آن برائت از بت و توجّه به توحيد و كلمۀ طيبۀ «لا اله الا اللّه» را كلمۀ جاويدانى در ميان نسل و فرزندان او قرار داد.
لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ: تا شايد قوم او و همۀ اولاد او با توحيد و اخلاص و تبرّى از شرك به سوى او باز گردند يا به سبب دعوت اولاد موحّد او كفّار از شرك باز گردند و به دين اسلام داخل شوند.
تتمّه: در احاديث آل عصمت وارد شده كه اين آيه در حق ايشان نازل شده است:
ص:331
1 - در اكمال الدين از حضرت سجاد عليه السلام و در علل الشرائع از حضرت باقر عليه السلام و در معانى الاخبار از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه:
فينَا نَزَلَتْ هذِهِ الْآيَةُ وَجَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فى عَقِبِهِ
وَالْإمَامَة فى عَقِبِ الْحُسَيْنِ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ.
يعنى: اين آيه در حق ما نازل شده و خداوند كلمۀ باقيه را در عقب او قرار داد، يعنى امامت را در اولاد حضرت حسين عليه السلام تا روز قيامت قرار داد.(1) 2 - در كتاب مناقب آمده كه از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله سؤال شد از اين آيه؟ فرمود:
جُعِلَ الْإِمَامَةُ فى عَقِبِ الْحُسَيْنِ، يَخْرُجُ مِنْ صُلْبِهِ تِسْعَةٌ مِنَ الْأَئِمَّةِ، مِنْهُمُ مَهْدِىُّ هذِهِ الْاُمَّةِ.
يعنى: امامت در صلب حضرت حسين عليه السلام است، خارج مى شود از صلب او نه نفر از ائمه، كه از ايشان است مَهْدىّ اين امّت. (2)(آيۀ 29-30) (بَلْ مَتَّعْتُ هَؤُلَآءِ وَ ءَابَآءَهُمْ حَتَّى جَآءَهُمُ الْحَقُّ وَ رَسُولٌ مُّبِينٌ * وَ لَمَّا جَآءَهُمُ الْحَقُّ قَالُواْ هَذَا سِحْرٌ وَ إِنَّا بِهِ كَفِرُونَ)
تفسير:
بلكه ايشان - يعنى كفّار مكّه - و پدرانشان را كه توحيد ابراهيمى را نپذيرفتند، به سبب كفر و شركشان در عقوبتشان تعجل ننموده؛ بلكه از نعمت هاى دنيا برخوردارشان كردم تا آن كه حق و فرستاده اى آشكار و روشنگر - يعنى قرآن و محمد صلى الله عليه و آله - به سراغ آنها آمد.
و چون حق (قرآن) به سوى آنها آمد به جاى اين كه از خواب غفلت بيدار شوند و اقرار به حق بودن آن بنمايند گفتند: اين جادو است و ما حتماً به آن كافريم!
ص:332
(آيۀ 31-32) (وَ قَالُواْ لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْءَانُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ * أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَّعِيشَتَهُمْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَتٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ)
لغت و اعراب:
قريه به معنى شهر و ده و آبادى آمده است.
سخرىّ در اين جا به معنى تسخير كردن و مسخّر كردن و به خدمت گرفتن يكديگر است.
قبل از القريتين كلمۀ «إحدى» در تقدير است.
تفسير:
و گفتند: چرا اين قرآن بر مردى بزرگ (صاحب مال و جاه) از يكى از اين دو شهر - مانند وليد بن مغيره از مكّه و عروة بن مسعود از شهر طائف - نازل نشده است؟!
بيان: اين جماعت از روى جهالت و سفاهت و قصور عقل خود تصور كردند كه منصب جليل القدر نبوّت بايد به كسى افاضه شود كه در جميع زخارف دنيويه از مال و منال و خدم و حشم سرآمد تمام مردم باشد، غافل از آن كه مقام شامخ نبوّت شايستۀ كسى باشد كه برگزيدۀ خدا و داراى فضايل روحانى و انواع كمالات قدسى باشد نه صاحب حشمتى كه داراى صفات سيّئه و خالى از اخلاق حسنه است و به كفر و شرك آلوده باشد.
لذا حق تعالى در ردّ قول ايشان فرمايد:
آيا آنها هستند كه رحمت پروردگار تو را (از نبوّت و هدايت و تربيت جامعه) تقسيم مى كنند كه به هر كس خواهند بدهند؟! ماييم كه وسايل حيات و زندگى آنها را در ميانشان
ص:333
قسمت كرده ايم.
و هرگاه ايشان از تدبير قسمت ارزاق عاجزند با آن كه مخصوص به مصالح دنيويۀ آنهاست، پس چگونه در امر رسالت كه اعلى مراتب انسان و ربط با عالم غيب است تصرّف نمايند و آن را به ارادۀ خود معلق سازند؟!
و نيز به جهت تأكيد قول مذكور فرمايد: وَ رَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَتٍ لِّيَتَّخِذَ بَعْضُهُم بَعْضًا سُخْرِيًّا
برخى از آنها را بر برخى به رتبه هايى از كمالات مادى و معنوى برترى داده ايم تا بعضى از آنان بعض ديگر را به خدمت گيرند تا نظام اتمّ و اصلح ادارۀ مجتمع بشرى فراهم آيد.
يعنى يكديگر را كار فرمايند به اين گونه كه يكى به مال معاون ديگرى شود، و ديگرى به اعمال مساعد ديگرى گردد. و به سبب آن مهمّات آنها اصلاح و معاش ايشان مهيّا شود و موجب انس و الفت آنها گردد و تعاون عمومى انجام گيرد.
وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ: و بخشش و رحمت پروردگار تو - يعنى نبوّت و ولايت عامّه و دين كه موجب نجات و وصول به بهشت است - از آنچه آنها گردآورى مى كنند و سرمايۀ خود مى دانند بهتر است. فوز و نجات و وصول به روضات جنّات، بهتر است از آنچه جمع مى كنند كافران از زخارف دنيا و آن را سرمايۀ بزرگى خود مى دانند.
(آيۀ 33-35) (وَ لَوْلَآ أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَ حِدَةً لَّجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فِضَّةٍ وَ مَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ * وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْوَ بًا وَ سُرُرًا عَلَيْهَا يَتَّكُِونَ * وَ زُخْرُفًا وَ إِن كُلُّ ذَ لِكَ لَمَّا مَتَعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةُ عِندَ رَبِّكَ لِلْمُتَّقِينَ)
ص:334
لغت و اعراب:
سُقُف جمع سقف است. معارج جمع معراج به معنى نردبان و وسيلۀ عروج است.
يظهرون عليها يعنى بر آن بالا روند، و سُرُر بالا روند و «سُرُر» جمع سرير به معنى تخت است.
يتكئون فعل مضارع، و مصدر آن اتكاء به معنى تكيه دادن بر چيزى است.
زخرفاً يا عطف است بر من فضّة و يا مفعول «جعلنا لهم» است كه مقدّر مى باشد.
إن در جملۀ وَ إِن كُلُّ ذَ لِكَ لَمَّا... نافيه است، و لمّا به معنى «إلّا» است.
تفسير:
بعد به خاطر پستى و بى مقدارى دنيا و ماديات مى فرمايد: و اگر بيم آن نبود كه مردم همه يك امّت شوند و همه كفر و شرك را بر ايمان ترجيح دهند و دنيا را بر آخرت مقدّم دارند همانا براى كسانى كه به خداى رحمان كفر مى ورزيدند براى خانه هاشان سقف هايى از نقره مى ساختيم و نردبان هايى از نقره كه بر آن بالا روند.
وَ لِبُيُوتِهِمْ...: و براى خانه هايشان درهايى و نيز تخت هايى از نقره مى ساختيم كه بر آنها تكيه زنند.
و نيز براى خانه هايشان زيور و زينت زرّين را قرار مى داديم. امّا همۀ اينها جز برخوردارى اندك زندگى دنيا نيست و آخرت نزد پروردگار تو از آنِ پرهيزكاران است.
حاصل اين آيات اين كه اگر بيم آن نبود كه همۀ مردم به طلب دنيا روى آورند و از عبادت و اطاعت باز ايستند، نظر به بى ارزشى دنيا و زخارف دنيا نزد خدا، متاع دنيا را به وفور به آنها مى داد. بى ارزشى دنيا نزد خدا در اين روايت به خوبى بيان شده است:
لَوْ أنّ الدُّنْيَا كانت تَعدِلُ عِنْدَ اللّهِ جَنَاحَ بَعُوضَةٍ مَا سَقىَ الْكَافِرَ والفاجرَ مِنْهَا شَرْبَةً مِن مَاءٍ.
اگر دنيا نزد خدا مقدار بال پشه اى قدر و ارزش مى داشت، هرگز يك شربت آب به كافر و فاجر نمى داد.(1)
ص:335
تنبيه: در آيۀ شريفه اشاراتى است:
1 - آن كه به حكمت بالغه و مصلحت تامه، درجات اشخاص را براى تنظيم امور جامعۀ بشريت به تفاوت مقرّر ساخته، و اين لطفى است از جانب خداوند سبحان بر بندگان.
2 - آگاهى به پستى دنيا و حقارت عوارض آن از مال و منال و جاه و جلال در پيشگاه الهى كه هيچ قدر و منزلتى ندارد، و لذا اگر كراهت آن نبود كه مردم به طلب دنيا مشغول و از اطاعت و عبادت او باز مانند، تمام خانه هاى كفّار و آرايشات آنها را نقره و طلاى سرخ مى نمود و جاه و جلال دنيوى آنها را به نهايت مى رساند.
3 - حق سبحانه و تعالى، متصدى امرى نمى شود كه موجب مفسده و مؤدى كفر گردد، پس به طريق اولى اراده كنندۀ آن نخواهد بود؛ زيرا قبيح است و صدور آن از خداوند محال است.
(آيۀ 36-37) (وَ مَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَنًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ * وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ)
لغت:
يعش فعل مضارع و اصل آن «يعشو» مى باشد. مصدر آن عَشو به معنى اعراض و روگرداندن است. نقيّض فعل مضارع از باب تفعيل، و مصدر آن تقييض به معنى آماده كردن و مهيّا كردن است.
تفسير:
ياد خداى ر حمان موجب مى شود كه انسان، مشمول رحمت او شده و شيطان از او دور باشد و هر كس از ياد خداى رحمان در اثر اشتغال به شهوات چشم بپوشد و كور دل شود يا
ص:336
از تأمّل در آيات باهره و روشن الهى اعراض كند و از اين رو ايمان نياورد، براى او شيطانى مى گماريم كه همواره براى وسوسه و گمراهى يار و قرين او باشد.
و مسلّماً آن شيطان ها آنان را از راه حق و صراط مستقيم باز مى دارند، و آنها گمان مى كنند كه هدايت يافتگان اند.
و شايد معنى آخر آيه اين باشد كه گمان مى كنند آن شيطان ها هدايت يافته اند و از اين رو همواره از آنها پيروى مى نمايند.
(آيۀ 38-39) (حَتَّى إِذَا جَآءَنَا قَالَ يَلَيْتَ بَيْنِى وَ بَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ * وَ لَن يَنفَعَكُمُ الْيَوْمَ إِذ ظَّلَمْتُمْ أَنَّكُمْ فِى الْعَذَابِ مُشْتَرِكُونَ)
اعراب:
أنكم فى العذاب فاعل لن ينفعكم است.
تفسير:
تا آن گاه كه آن كور دل در قيامت نزد ما آيد، به شيطانى كه همواره قرين او بوده گويد: اى كاش ميان من و تو فاصله و دورى يى به فاصلۀ مشرق و مغرب بود كه تو بد يار و قرينى هستى.
وَ لن يَنْفَعَكُمْ...: و از آن رو كه در دنيا به خود ستم كرديد و با اختيار خود قرين شيطان بودن را برگزيديد هرگز امروز اين تنفر و آرزوى دورى شيطان، شما را سودى نخواهد داد زيرا كه بى ترديد شما در عذاب دوزخ مشتركيد و ميان شما فاصله و دورى نخواهد افتاد.
يا اشتراك شما در عذاب در آن روز براى شما سودى ندارد؛ يعنى موجب تخفيف عذاب شما نمى شود.
ص:337
(آيۀ 40) (أَفَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِى الْعُمْىَ وَ مَن كَانَ فِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ)
لغت:
صُمّ جمع أصم به معنى كر، و عُمى جمع أعمى به معنى كور است.
تفسير:
پس آيا تو مى توانى كرها را بشنوانى، يا كورها و كسانى را كه در گمراهى آشكارند هدايت كنى؟
بيان: تأثير دعوت و تبليغ انبيا منوط به آن است كه گوش و چشم قلبى باز باشد تا آثار هدايت ظاهر شود؛ و چنانچه شنوايى و بينايى قلبى نباشد، فايده اى مترتب نخواهد بود و آيۀ شريفه ناظر به اين است كه تو نمى توانى بشنوانى سخن حق را، يا بنمايى طريق هدايت را به آنان كه گوش و هوش ايشان از شنيدن حق كر و ديدۀ دل آنها از ادراك راه حق تيره و بى نور است و تو مأمور نيستى كه به اجبار، ايشان را به دين اسلام وادار كنى، بر تو است ابلاغ و دعوت به حق، و وظيفۀ آنان است پذيرش حق.
(آيۀ 41 و 42) (فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُم مُّنتَقِمُونَ * أَوْ نُرِيَنَّكَ الَّذِى وَعَدْنَهُمْ فَإِنَّا عَلَيْهِم مُّقْتَدِرُونَ)
تفسير:
پس اگر ما تو را از اين جهان به جوار رحمت خود ببريم پيش از آن كه از ايشان انتقام بگيرى، پس بى ترديد ما از آنها انتقام خواهيم گرفت.
ص:338
يا اگر خواهيم آنچه را از عذاب كه به آنها وعده داده ايم به تو نشان دهيم پس ما حتماً بر آنها مقتدر و غالبيم و به هر حال از آنها در حال حيات تو يا پس از مرگ تو انتقام مى گيريم.
(آيۀ 43 و 44) (فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِى أُوحِىَ إِلَيْكَ إِنَّكَ عَلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ * وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسَْلُونَ)
تفسير:
پس به آنچه به تو وحى شده از آيات و احكام و اوامر و نواهى تمسّك بجوى؛ زيرا كه تو به راه راست قرار دارى (و به انكار و عناد كافران اعتنا نكن).
و البته اين قرآن براى تو و قوم تو يادآورى است و به زودى از آن بازخواست خواهيد شد. يعنى از قيام به حق آن و عمل به آن و شكرگزارى آن سؤال مى شويد.
تنبيه: آيۀ شريفه آگاهى است به تعظيم قرآن شريف كه خداى تعالى به لطف و مرحمت خاصۀ خود امّت حضرت رسول صلى الله عليه و آله را به اين عزّت و شرافت مكرم ساخته و عطا فرموده اين كتاب مقدّس را كه بايد از آن قدردانى كنند و پاس حرمت آن را مراعات نمايند و مسئوليت خود را در پيروى از آن منظور دارند.
در كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه:
زمانى كه خداوند اولين و آخرين را جمع فرمايد در آن هنگام بينند شخصى رو آورد كه ديده نشده صورتى نيكوتر از او، وقتى مؤمنان او را بينند - و او قرآن است - گويند: اين از ماست، اين نيكوترين چيزى است كه ديده ايم! او از ايشان گذرد، وقتى شهدا نگاه كنند گويند: اين قرآن است. از آنها هم بگذرد تا برسد به انبيا، گويند: قرآن است. از ايشان بگذرد تا برسد به ملائكه، گويند: قرآن است. بگذرد تا بايستد طرف راست عرش، خداوند جبّار فرمايد: قسم به عزّت و جلال و ارتفاع مكانت خود، البته امروز اكرام كنم هر كه تو را اكرام نموده و البته البته خوار و ذليل
ص:339
نمايم هر كه تو را اهانت كرده است.(1)
(آيۀ 45) (وَسَْلْ مَنْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رُّسُلِنَآ أَجَعَلْنَا مِن دُونِ الرَّحْمَنِ ءَالِهَةً يُعْبَدُونَ)
تفسير:
از رسولان ما كه پيش از تو فرستاده ايم بپرس (از علماى امّت ها و كتاب هاى غير تحريف شدۀ آنها، يا در معراج از ارواح آنها جويا شو) كه آيا از آغاز تاريخ غير از خداى رحمان معبودانى كه عبادت شوند قرار داده ايم.
حاصل آن كه از ايشان بپرس كه هيچ امر كرده ام به عبادت بتان و در هيچ ملتى از ملل ايشان پرستش غير ذات يگانۀ خالق مقرّر بوده است.
در تفسير اين آيه روايت شده:
قال النبى صلى الله عليه و آله: ليلةً اسرِىَ به جَمَعَ اللّهُ بَينَه و بَينَ الأنبياءِ قال: اسألهم يا محمّد: على ماذا بعثتم؟ قالوا: بعثنا على شهادة أن لا إله إلا اللّه والإقرار بنبوَّتِك والولايةِ لعلىِّ بن أبى طالب عليه السلام.
فرمود پيغمبر صلى الله عليه و آله: شبى كه به معراج رفتم جمع فرمود خدا بين من و انبيا، و فرمود: سؤال كن انبيا را: بر چه چيز مبعوث شديد؟ گفتند: بر شهادت بر يگانگى خدا و اقرار به نبوّت تو و ولايت على بن ابى طالب عليه السلام.(2)
(آيۀ 46-47) (وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بَِايَتِنَآ إِلَى فِرْعَوْنَ وَ مَلَإِيْهِ فَقَالَ إِنِّى رَسُولُ رَبِّ الْعَلَمِينَ * فَلَمَّا جَآءَهُم بَِايَتِنَآ إِذَا هُم مِّنْهَا يَضْحَكُونَ)
ص:340
لغت:
ملأ به معنى أشراف است.
تفسير:
و همانا موسى را همراه آيات و نشانه هاى خود به سوى فرعون و سران و اشراف قوم او فرستاديم، پس گفت: من فرستادۀ پروردگار جهانيانم.
پس چون آيات ما (معجزات) را براى آنان آورد به ناگاه آنان از روى تمسخر بدون اين كه در آنها تأمّل كنند به آنها مى خنديدند.
(آيۀ 48-50) (وَ مَا نُرِيهِم مِّنْ ءَايَةٍ إِلَّا هِىَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا وَ أَخَذْنَهُم بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ * وَ قَالُواْ يَأَيُّهَ السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِندَكَ إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ * فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِذَا هُمْ يَنكُثُونَ)
تفسير:
و ما هيچ آيه و معجزه اى را به آنها نشان نمى داديم مگر آن كه از مشابهش در اعجاز و دلالت بر مدّعا، بزرگ تر بوده و آنها را به عذاب قحطى و طوفان و ملخ و غيره گرفتار كرديم، شايد باز گردند.
و چون دانستند كه آن آيات عين عذاب ايشان است در مقام استغاثه بر آمدند و گفتند:
اى جادوگر! پروردگارت طبق عهدى كه با تو كرده كه اگر ايمان بياوريم عذاب را بر مى دارد، براى ما بخوان كه حتماً ما رهيافته خواهيم بود. يعنى اگر عذاب از ما برطرف شود به تو ايمان مى آوريم و راه هدايت را در پيش مى گيريم.
تسميۀ موسى عليه السلام به ساحر از فرط حماقت آنها بود، يا آن كه چون هميشه او را به اين نام
ص:341
مى خواندند به عادت سابقه گفتند: اى ساحر، در كشف عذاب از ما دعا كن. إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ: به درستى كه ما هدايت را پيش گيريم.
فَلَمَّا كَشَفْنَا...: پس چون عذاب را با دعاى موسى از آنها برطرف كرديم ناگاه پيمان شكستند و به آن عمل نكردند.
(آيۀ 51) (وَ نَادَى فِرْعَوْنُ فِى قَوْمِهِ قَالَ يَقَوْمِ أَلَيْسَ لِى مُلْكُ مِصْرَ وَ هَذِهِ الْأَنْهَرُ تَجْرِى مِن تَحْتِى أَفَلَا تُبْصِرُونَ)
تفسير:
و چون فرعون اجابت دعاى موسى و كشف عذاب را مشاهده كرد ترسيد كه مردم بر او برگردند و به حضرت موسى عليه السلام ايمان آورند و مملكت و سلطنت او زوال يابد، پس براى فريب مردم همۀ قبطيان را در يك جا جمع كرد و بر بلندى برآمد و عظمت و حشمت و بسط مملكت خود را به رخ آنها كشيد و در ميان قوم خود ندا در داد و گفت: اى قوم من، آيا فرمان روايى مصر از آنِ من نيست و اين نهرها از زير قصرهاى من و در تحت ارادۀ من روان نيستند؟ آيا شما عظمت و حشمت مرا (و ضعف و حقارت موسى را) نمى بينيد؟!
(آيۀ 52) (أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِى هُوَ مَهِينٌ وَ لَايَكَادُ يُبِينُ)
لغت:
أم به معنى «بل»، و مهين به معنى خوار است.
تفسير:
پس نه چنان است كه موسى از من بالاتر باشد؛ بلكه من از (موسى) اين كسى كه خود پست و زبون است و نمى تواند سخن به روشنى بگويد (اشاره به لكنت زبان
ص:342
موسى است) بهترم.
مراد آن كه با اين كه موسى عدد و مدد ندارد و اسباب ملك و سياست از او مسلوب باشد، و طلاقت لسان و فصاحت بيان كه مستلزم كمال رجال است را نيز ندارد، پس چگونه او را رتبۀ آن باشد كه با من برابرى نمايد و دعوت نبوّت كند؟!
(آيۀ 53) (فَلَوْلَآ أُلْقِىَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَآءَ مَعَهُ الْمَلَلِكَةُ مُقْتَرِنِينَ)
لغت:
أسوره «جمع سوار» به معنى دستبند است.
تفسير:
و چون آن زمان رسم بود هر كه را پيشواى خود مى گردانيدند دستبندهاى طلا در دست و طوق طلا به گردن او مى انداختند، فرعون پس از تحقير موسى عليه السلام به قوم خود گفت: اگر موسى به سياست و رياست از جانب خدا آمده، پس چرا بر او دستبندهايى از طلا آويخته نشده، يا فرشتگان همراه او دوشادوش هم نيامدند؟!
زيرا هر پادشاهى به جهت فرستادن رسول به اطراف، كسى را نامزد خدمت خود مى كند كه معاون و مجرى حكم او باشد، پس چگونه خداى تعالى مرد فقير و بى يار و مددكار به رسالت فرستد؟!
(آيۀ 54) (فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُواْ قَوْمًا فَسِقِينَ)
ص:343
تفسير:
پس او قوم خود را سبك مغز شمرد و آنها هم اطاعتش نمودند. حقّاً كه آنها گروهى فاسق و نافرمان بودند. و از دايرۀ عبوديت خدا و فرمان بردارى (بلكه از طريق عقل) خارج بودند كه به سبب مال و زخارف دنيا فرعون را بر حضرت موسى ترجيح دادند و پيروى او را اختيار كردند.
(آيۀ 55 و 56) (فَلَمَّآ ءَاسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَهُمْ أَجْمَعِينَ * فَجَعَلْنَهُمْ سَلَفًا وَ مَثَلاً لِّلْأَخِرِينَ)
لغت و اعراب:
آسفونا فعل ماضى - از باب إفعال - و فاعل و مفعول آن است، يعنى ما را به غضب آوردند.
تفسير:
پس چون ما را به سبب عنادشان به خشم آوردند از آنان انتقام گرفتيم، پس همۀ آنها را غرق نموديم.
بيان: در كتاب هاى عقايد شيعه ثابت شده كه خداوند، محلّ حوادث و عوارض نيست؛ زيرا مستلزم تغير در ذات او مى باشد و آن محال است؛ بنابراين اطلاق غضب و رضايت در مورد خداوند به اعتبار غايات است.
فَلَمّا أَسَفُونَا...: در نتيجه آنها (قوم فرعون) را پيشروان طاغوتيان تاريخ و مثالى عبرت آور براى آيندگان قرار داديم تا از سرگذشت آنها عبرت يابند و پند پذيرند و از مخالفت فرامين الهى دورى جويند و خود را مستوجب سخط و غضب الهى قرار ندهند و به زخارف دنيا مغرور نشوند و تأمّل كنند در آن كه هر كه به چيزى تفاخر كند ممكن است همان باعث هلاكت او شود، چنانچه فرعون به رود نيل افتخار نمود و در همان هلاك شد.
ص:344
(آيۀ 57-59) (وَ لَمَّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْيَمَ مَثَلاً إِذَا قَوْمُكَ مِنْهُ يَصِدُّونَ * وَ قَالُواْ ءَأَ لِهَتُنَا خَيْرٌ أَمْ هُوَ مَا ضَرَبُوهُ لَكَ إِلَّا جَدَلَا بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ * إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَيْهِ وَ جَعَلْنَهُ مَثَلاً لِّبَنِى إِسْرَ ءِيلَ)
لغت:
يصدّون در اين جا به معنى «از روى جدال و مخاصمه فرياد مى زنند» است.
خصمون جمع «خصم» و آن به معنى مخاصم و مجادل است.
تفسير:
و چون به عيسى فرزند مريم مثال زده شد و در سورۀ مريم از او تعريف شد به ناگاه قوم تو از آن به گمان اين كه خدايى او را پذيرفتى به جدال و مخاصمه فرياد برآوردند.
و به قصد ترجيح خدايان خود گفتند: آيا خدايان ما بهتر است يا او؟! وقتى كه او خدا و معبود باشد پس خدايان ما به خدايى اولويت دارند. اين مثال را براى تو جز به عنوان جدال (باطل) نزدند؛ زيرا تو خدا بودن او را نپذيرفته اى؛ بلكه آنها گروهى سرسخت و ستيزه جويند.
در تفسير آيه احتمال ديگرى هم هست كه در تفاسير ياد شده است.
إِن هُوَ إِلّا عَبْدٌ...: او (يعنى عيسى) نبود جز بنده اى كه بر وى نعمت بخشيديم و او را مثلى (مخلوق خارق العاده اى كه مثل سر زبان ها و سرمشق براى عمل باشد) براى بنى اسرائيل قرار داديم.
(آيۀ 60) (وَ لَوْ نَشَآءُ لَجَعَلْنَا مِنكُم مَّلَلِكَةً فِى الْأَرْضِ يَخْلُفُونَ)
ص:345
لغت:
من در منكم دو احتمال دارد: يكى اين كه به معنى بدل باشد يعنى «لجعلنا بدلاً منكم» و ديگر اين كه زائده باشد يعنى «لجعلناكم». يخلفون يعنى خَلَف و جانشين شما باشند.
تفسير:
و مسألۀ عيسى از قدرت ما عجيب نيست؛ بلكه اگر بخواهيم و مصلحت ما ايجاب كند از شما بشر فرشتگانى در روى زمين متولد مى سازيم و يا شما را هلاك مى كنيم و به جاى شما فرشتگانى درزمين مى آوريم كه جانشين شما باشند.
مراد آن است كه حال عيسى عليه السلام اگرچه عجيب و غريب است؛ لكن خداى تعالى قادر است بر چيزى كه اعجب از آن باشد از هلاك شما و بدل قرار دادن ملائكه به جاى شما.
(آيۀ 61-62) (وَ إِنَّهُ لَعِلْمٌ لِّلسَّاعَةِ فَلَا تَمْتَرُنَّ بِهَا وَ اتَّبِعُونِ هَذَا صِرَ طٌ مُّسْتَقِيمٌ * وَ لَايَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطَنُ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ)
لغت:
تمترنّ فعل مضارع و مصدر آن «امتراء» به معنى ترديد كردن يا مجادله كردن در چيزى كه در آن ترديد دارند مى باشد.
يصدّنكم فعل مضارع، و مصدر آن «صدّ» به معنى بازداشتن و منع است.
تفسير:
و حقّاً كه او (عيسى) به خاطر كيفيت تولد و معجزه هايش و در اواخر عمر از آسمان فرود آمدنش سبب علم به قيامت است، پس هرگز در تحقّق و آمدن آن روز ترديد مكنيد و از دين و كتاب من پيروى نماييد كه اين است راه راست كه سالك آن هرگز گمراه نگردد.
ص:346
برخى گفته اند: ضمير إِنَّهُ به قرآن بر مى گردد و معنى آيه اين است كه قرآن سبب علم به قيامت است؛ زيرا خداوند تحقّق آن را در قرآن بيان كرده است.
فَلَا تَمْتَرُنَّ بِهَا: پس شك مكنيد و جدل منماييد در آمدن قيامت، وَ اتَّبِعُونِ: و پيروى كنيد مرا. نزد بعضى اين قول رسول است كه خدا به او امر فرمود كه قوم خود را به تبعيت خود دعوت كن و بگو: هَذَا صِرَ طٌ مُّسْتَقِيمٌ: اين كه من شما را به آن دعوت مى كنم، راه راست است كه سالك آن هرگز گمراه نگردد.
تنبيه: بنابر تفسير اوّل آيۀ شريفه دلالت دارد برآن كه نزول حضرت عيسى عليه السلام از علائم قيامت است و احاديث بسيار وارد شده كه در ظهور حضرت ولى عصر - عجل اللّه فرجه - از آسمان فرود مى آيد.(1) از جمله: در حديث معتبر از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:
«مهدى» از فرزندان من خواهد بود، چون او ظاهر شود عيسى عليه السلام از آسمان فرود آيد براى نصرت و يارى او و او را مقدم دارد و پشت سر او نماز گزارد. (2)وَ لَايَصُدَّنَّكُمُ الشَّيْطَنُ...: و مبادا شيطان، شما را از راه توحيد و دين اسلام باز دارد حقّاً كه او براى شما دشمنى آشكار است.
و آنچه تواند سعى در گمراهى شما نموده تا شما را به آتش جهنّم گرفتار كند و دشمنى خود را ظاهر سازد.
(آيۀ 63 و 64) (وَ لَمَّا جَآءَ عِيسَى بِالْبَيِّنَتِ قَالَ قَدْ جِئْتُكُم بِالْحِكْمَةِ وَ لِأُبَيِّنَ لَكُم بَعْضَ الَّذِى تَخْتَلِفُونَ فِيهِ فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ * إِنَّ اللَّهَ هُوَ رَبِّى وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَ طٌ مُّسْتَقِيمٌ)
ص:347
تفسير:
و چون عيسى دلايل روشن - يعنى معجزات دالّ بر نبوّت خود - را آورد، گفت: من براى شما حكمت (احكام شريعت و علوم عقلى) آوردم و آمدم تا بيان كنم براى شما برخى از آنچه اختلاف مى كنيد از امورى كه متعلق به دين و مناط تكليف باشد نه اختلافى كه تعلق به دنيا دارد و خارج از دائرۀ تكليف است. فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ پس بترسيد از عذاب خدا به اجتناب از معاصى و مخالفت، و فرمان بريد مرا در آنچه به شما از جانب خدا مى رسانم.
إِنَّ اللَّهَ هُوَ...: به يقين خداوند يكتا پروردگار من و شماست، پس او را پرستش كنيد، اين است راه راست كه اصلاً انحراف ندارد و به بهشت مى رساند.
(آيۀ 65) (فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنْ عَذَابِ يَوْمٍ أَلِيمٍ)
تفسير:
پس گروه ها از ميان امّت او به اختلاف برخاستند؛ برخى در يهودى بودن باقى ماندند و برخى ايمان آوردند امّا گرفتار غلو شدند و برخى به راه اعتدال رفتند، پس واى از عذاب دردناك روز قيامت بر كسانى كه ظلمِ با اين عظمت و گستردگى نمودند.
(آيۀ 66) (هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا السَّاعَةَ أَن تَأْتِيَهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ)
لغت:
ينظرون در اين جا به معنى «ينتظرون» است.
ص:348
تفسير:
آيا آنها (كه ايجاد اختلاف مى كنند) جز قيامت را انتظار دارند كه ناگهان بر آنها بيايد در حالى كه از آن غفلت دارند و مشغول امور دنيا هستند و يا قيامت را انكار مى كنند؟!
(آيۀ 67) (الْأَخِلَّآءُ يَوْمَلِذِ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ)
لغت:
الأخلّاء جمع خليل و آن به معنى دوست است.
تفسير:
دوستان دنيا در آن روز (قيامت) دشمن يكديگرند، چون اسباب دوستى در آن روز تبديل به اسباب دشمنى مى شود، مگر پرهيزكاران كه در آن روز سبب دوستى آنها قوى تر مى گردد و در آن جا و آن روز هم دوستان يكديگرند.
تنبيه: آيۀ شريفه آگاهى است كه تمام دوستى ها روز قيامت مبدل به دشمنى گردد الا دوستى كه براى خدا و در راه خدا باشد، لذا حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:
أحِبَّ فى اللّهِ، وأبغِضْ فِى اللّه: دوستى كن در راه خدا و دشمنى نما در راه خدا.(1) و حضرت صادق عليه السلام فرمود:
ألا كُلُّ خُلّةٍ كانتْ فِى الدنيا فى غَيرِ اللّهِ فَإِنَّها تَصيرُ عَداوَةً يَومَ القيامة؛
آگاه باشيد هر دوستى كه در دنيا براى غير خدا باشد آن دوستى در روز قيامت دشمنى مى گردد.(2) على بن ابراهيم روايت نموده كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام بعد از تلاوت اين آيه فرمود:
چون دو مؤمن در دنيا دوستى كنند و يكى به جوار رحمت خدا رود، گويد: خدايا
ص:349
فلانى دوست من بود و مرا به طاعت تو و اطاعت انبياى تو امر مى نمود، در انجام اوامر ترغيب و از نواهى منزجر مى نمود، نظر لطف را از او مگير و همچنان كه مرا هدايت نمودى او را به طريق هدايت مستقيم بدار و چنان كه او مرا گرامى داشت او را به كرم عميم خود رحمت فرما.
و چون دو كافر و فاسق با يكديگر دوستى كنند و يكى از آنها پيش از ديگرى بميرد، گويد: خدايا فلان كس مرا از عبادت و اطاعت تو منع مى كرد و بر فسق و معصيت تحريص مى نمود و مى گفت: ما را به سوى خدا رجوعى نيست! نظر لطف از او بردار و به انواع عذاب و اصناف عقاب او را معذَّب فرما.(1)
(آيۀ 68-70) (يَعِبَادِ لَاخَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لَآأَنتُمْ تَحْزَنُونَ * الَّذِينَ ءَامَنُواْ بَِايَتِنَا وَ كَانُواْ مُسْلِمِينَ * ادْخُلُواْ الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَ أَزْوَ جُكُمْ تُحْبَرُونَ)
لغت:
تحبرون فعل مضارع مجهول، و مصدر آن «حبر» در اين جا به معنى شاد شدن است.
تفسير:
و به متّقيان خطاب مى شود كه اى بندگان من، امروز نه ترسى بر شماست و نه اندوهگين مى شويد.
آن كسانى كه (يا اى كسانى كه) به آيات و نشانه هاى ما ايمان آورده و همواره تسليم فرمان و ارادۀ ما بودند (يا بوديد)، شما و همسران مؤمنۀ دنيوى تان با سرور تمام و آراستگى كامل و اكرام فراوان به بهشت داخل شويد.
بيان: كلمۀ مباركۀ «يا عِباد» در اصل «يا عبادى» بوده «ى» حذف شده و كسره دلالت
ص:350
بر محذوف دارد و اين اضافه كه فرموده: «اى بندگان من» دالّ است بر جلالت و شرافت بندگان خاص الهى و وصف فرموده آنان را به دو وصف: يكى وصف علمى كه عبارت از معتقدات حقۀ ايمانيه است، و ديگر وصف عملى كه مقام تسليم در فرمان بردارى است و به جامعيت اين دو صفت، رتبۀ عالى بندگى را حائز و شئونات بهشتى را نائل شوند.
(آيۀ 71) (يُطَافُ عَلَيْهِم بِصِحَافٍ مِّن ذَهَبٍ وَ أَكْوَابٍ وَ فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ وَ أَنتُمْ فِيهَا خَلِدُونَ)
لغت:
صحاف جمع «صحفه» و آن به معنى جام و كاسه است. و أكواب جمع «كَوب» و آن در اين جا ظاهراً به معنى كوزه است.
تفسير:
و بر آنان كاسه هايى زرين پر از غذا و كوزه هايى سرشار از شراب طهور گردانده مى شود و در آن جا آنچه دل ها اشتها كند و چشم ها لذّت برد مهيّاست و شما در آن جا جاودانيد.
محققان گفته اند: خداى متعال به اين دو جملۀ شريفه نعمت هاى بهشتى را بگونه اى توصيف فرموده كه اگر جميع خلايق مجتمع شوند براى بيان توصيف آنچه در بهشت است از انواع نعيم و اصناف تكريم، از اين دو تجاوز نكنند و اين اعلا درجۀ فصاحت و بلاغت است.
(آيۀ 72 و 73) (وَ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِى أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ * لَكُمْ فِيهَا فَكِهَةٌ كَثِيرَةٌ مِّنْهَا تَأْكُلُونَ)
ص:351
تفسير:
و اين همان بهشتى است كه شما را در مقابل آنچه در دنيا از اعمال نيك و خيرات انجام مى داديد به ارث داده شد، يا سهم بهشتى كفّار است كه شما به خاطر اعمال نيكتان به ميراث برديد.
براى شما در آن جا ميوه هاى فراوانى است كه از آنها مى خوريد.
و در حديث است كه هيچ مؤمنى ميوه اى از درخت بهشت نچيند مگر دو مثل آن از همان جا روييده شود.
تتمّه: بيان وصف بهشت و آنچه خداوند كريم و رحيم و غفور در آن مهيّا فرموده از انواع نعمت هاى الهيه، خارج از حدود عقول است و ادراك آن نمى توان نمود - نه به حواس ظاهره و نه به حواس باطنه - مگر بر سبيل نمونه و تصور فى الجمله، چنانچه در روايت ديگر فرموده:
ما لا عين رأت، و لا اذن سمعت، و لا خطر على قلب بشر: آنچه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه به قلب بشرى خطور نموده است. در اين صورت چه كسى جز ذات خالق آن مى تواند آن را وصف نمايد.
(آيۀ 74 و 75) (إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِى عَذَابِ جَهَنَّمَ خَلِدُونَ * لَايُفَتَّرُ عَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ)
لغت:
يفتّر فعل مضارع مجهول از باب تفعيل، و مصدر ثلاثى آن «فتر» و در اين جا به معنى قطع شدن و يا تخفيف و كم شدن است.
مبلسون جمع مبلس و آن اسم فاعل از باب افعال، و إبلاس به معنى يأس و نااميد بودن است.
ص:352
تفسير:
همانا گنهكاران (كافران و طاغيان) در عذاب جهنّم جاويدان اند.
عذاب از آنها تخفيف نمى يابد و آنان در آن جا از نجات يافتن نوميدند.
تبصره: اجماعى تمام مسلمين بلكه از ضروريات دين است مخلَّد بودن مشركين و منافقين و كفّار در آتش جهنّم، و آيات و اخبار در دوام عذاب كفّار بسيار است، از جمله اين آيۀ شريفه كه حق تعالى تصريح فرموده به خلود آنها و هم تصريح به آن كه عذاب از آنها سست نمى شود و از تخفيف و راحت نااميدند. و نيز در آيۀ ديگر: لَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَ لَاهُمْ يُنظَرُونَ تصريح به عدم تخفيف عذاب شده و اين كه ايشان منظور نظر لطف الهى نخواهند بود. (1)(آيۀ 76-78) (وَ مَا ظَلَمْنَهُمْ وَ لَكِن كَانُواْ هُمُ الظَّلِمِينَ * وَ نَادَوْاْ يَمَلِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُم مَّكِثُونَ * لَقَدْ جِئْنَكُم بِالْحَقِّ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كَرِهُونَ)
تفسير:
و ما به آنها ستم نكرديم؛ ولى آنها خود ستمكار بودند و ستم خود ايشان موجب اين عذاب دائم براى آنها شده است.
چون از شدّت عذاب بيطاقت شوند به خازن جهنّم كه نامش مالك است استغاثه نمايند و گويند: اى مالك، بگو: پروردگار ما را بميراند و نابود سازد تا از اين عذاب رها شويم! در جواب آنها مى گويد: (شما نخواهيد مرد و عذاب شما تخفيف نمى يابد) بى ترديد شما در اين جا ماندگاريد.
لَقَدْ جِئْنَكُم بِالْحَقِّ...: به آنها گفته مى شود: ما حق را (دين و كتاب و معارف الهى را
ص:353
در دنيا) براى شما آدميان آورديم و لكن بيشتر شما حق را خوش نداشتيد و نپذيرفتيد و از آن كراهت داشتيد، به خاطر اين كه باطل مطابق مشتهيات نفس و راحتى بود و حق خلاف خواسته هاى نفس و موجب زحمت و مشقّت بود، از اين رو حق را كاره و باطل را جالب بوديد و در طريق عصيان و طغيان سلوك نموديد، بنابراين عذاب و عقاب، ملازم حال شما خواهد بود.
(آيۀ 79) (أَمْ أَبْرَمُواْ أَمْرًا فَإِنَّا مُبْرِمُونَ)
لغت:
أم به معنى بل، و إبرام كه مصدر أبرموا و مبرمون است به معنى محكم كردن مى باشد.
تفسير:
و چون كفّار نه فقط كراهت از حق داشتند؛ بلكه درصدد ردّ حق و اثبات باطل نيز بودند، لذا حق تعالى فرمايد: بلكه آنها كار مكر و مخالفت با حق را محكم تر كردند ما نيز كار مكر و غضب را بر آنها محكم تر مى كنيم.
(آيۀ 80) (أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لَانَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوَلهُم بَلَى وَ رُسُلُنَا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ)
تفسير:
آيا آنها مى پندارند كه ما راز دل و سخن در گوشى آنها را نمى شنويم؟ آرى مى شنويم و فرستادگان ما - يعنى فرشتگان - كه نزد آنها هستند مى نويسند. يعنى اسرار آنها بر فرشتگان كه بر آنها گماشته ايم معلوم است، چگونه بر ما كه خداونديم پوشيده باشد؟
اكثر مفسّران برآن اند كه آيۀ أَمْ أَبْرَمُواْ أَمْرًا در بارۀ كفّار قريش است، يعنى نه چنان
ص:354
است كه كفّار مكّه حق را اطاعت كنند؛ بلكه امر خود را در ابطال حق محكم ساختند و با رسول ما درصدد كيد برآمدند، پس ما نيز مكافات عمل ايشان را در دنيا و آخرت محكم كنندگانيم و گمان آنها آن است كه ما سخنان سرّ و نجواى ايشان را نمى شنويم! و كيد و مكر دربارۀ رسول ما مى نمايند، آرى مى شنويم و ملائكۀ ما مى نويسند.
(آيۀ 81) (قُلْ إِن كَانَ لِلرَّحْمَنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعَبِدِينَ)
تفسير:
يكى از اشخاص سرشناس عرب به شخص ديگرى كه در حضور او آيه اى از قرآن را مسخره كرد گفت: سوگند به خدا كه پيامبر جز حق نمى گويد. او در جواب گفت: من هم حق مى گويم و گفت: لا اله الا اللّه. و گفت: امّا اين جمله را هم من اضافه مى كنم: فرشته ها دختران خدا هستند. پس اين آيه نازل شد: بگو اگر براى خداى رحمان فرزندى بود خود من براى اداى حق فرزندى و شركتش با پدر در وجوب عبادت، نخستين پرستندۀ او بودم.
يعنى اگر به برهان صحيح و حجّت روشن ثابت مى شد كه خداى را فرزندى هست اوّل كسى كه به طاعت او قيام مى كرد من بودم.
بيان: اين قضيۀ فرضى است و مراد تعليق شىء بر امر محال است كه مستلزم محاليت آن شىء است، يعنى بودن ولد در واقع محال است، پس معلق به آن كه عبادت اوست نيز محال باشد، بنابراين مقصود نفى ولد و عبادت اوست.
(آيۀ 82) (سُبْحَنَ رَبِّ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ)
تفسير:
منزّه است پروردگار آسمان ها و زمين پروردگار عرش از آنچه آنها توصيف مى كنند (كه او فرزند دارد يا فرشتگان دختران اويند يا مجسم است و به سه جزء تقسيم شده و...).
ص:355
حضرت باقر عليه السلام مى فرمايد: لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ
ولد و فرزندى براى او نخواهد بود كه وارث ملك و سلطنت او شود، و متولد از چيزى نشده تا از براى او والد و پدرى باشد كه شريك در ربوبيت و ملك او باشد، و همتايى براى او نيست كه با او در امر سلطنت معارضه نمايد.(1)
(آيۀ 83) (فَذَرْهُمْ يَخُوضُواْ وَ يَلْعَبُواْ حَتَّى يُلَقُواْ يَوْمَهُمُ الَّذِى يُوعَدُونَ)
تفسير:
پس آنها را رها كن كه در كفر و فسقشان فرو روند و سرگرم بازى با دنياى خود و به دنيا مشغول و مغرور باشند و از هواى نفس خود پيروى كنند تا آن روزشان را كه وعده داده شده اند (يعنى روز قيامت را) ملاقات كنند كه كفّار در آن روز به جزاى اعمال خود خواهند رسيد.
چون بعد از اظهار آيات بينات و حجج واضحات بر حقانيّت پيامبر، هيچ گونه اثر و نتيجه اى مترتب نگرديد و بر كفر و عناد و لجاج خود افزودند، مستوجب خذلان و مستحق عذاب جهنّم شدند، لذا فرمود: واگذار ايشان را تا روز موعود.
(آيۀ 84) (وَ هُوَ الَّذِى فِى السَّمَآءِ إِلَهٌ وَ فِى الْأَرْضِ إِلَهٌ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيمُ)
تفسير:
اوست كه در آسمان ها معبود فرشته ها و در زمين معبود جن و انس است - يعنى او سزاوار پرستش است نه غير او - و اوست داراى اتقان صنع و تدبير و دانا به همه چيز، پس
ص:356
الوهيت اختصاص به او خواهد داشت.
(آيۀ 85) (وَ تَبَارَكَ الَّذِى لَهُ مُلْكُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ)
تفسير:
و پرخير و بركت و پايدار است خدايى كه ملكيت حقيقى و تسلط و حاكميت بر آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آن دو هست از آنِ اوست.
و علم به هنگام حدوث قيامت نزد اوست، و به سوى او براى رسيدن به جزاى اعمال بازگردانده مى شويد.
(آيۀ 86) (وَ لَايَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ)
تفسير:
چون مشركان غير خدا را مى پرستيدند به اميد اين كه شفيع آنها نزد خدا باشند، در اين آيه مى فرمايد: و كسانى را كه به جاى خدا مى خوانند - مانند بت ها و فرشتگان و برخى از انسان ها - در روز قيامت مالك هيچ شفاعتى نخواهند بود، مگر آن كسانى كه شهادت به حق دهند - يعنى شفيعانى كه خود اقرار به توحيد كنند - در حالى كه اقرار آنها از روى يقين باشد يا در حالى كه ايمان و صلاحيت شفاعت شده را مى دانند.
(آيۀ 87) (وَ لَلِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ)
ص:357
تفسير:
و اگر از آنان بپرسى: چه كسى آنها را آفريده است؟ خواهند گفت: خداوند (زيرا آنان مشرك در خلقت نبودند بلكه مشرك در ربوبيت بودند). پس چگونه و به كجا از حق باز گردانده مى شوند و الوهيت و ربوبيت را از هم جدا مى كنند؟!
(آيۀ 88) (وَ قِيلِهِ يَرَبِّ إِنَّ هَؤُلَآءِ قَوْمٌ لَّايُؤْمِنُونَ)
اعراب:
قيله عطف به الساعة در آيۀ 85 است. و «قيل» مانند «قول» مصدر است. و جملۀ يا رب... مقول قول است و ضمير «قيله» به رسول اللّه صلى الله عليه و آله برمى گردد.
تفسير:
و در نزد خداست آگاهى به گفتار شاكيانه و مأيوسانۀ پيامبر كه گفت: اى پروردگار من، مسلَّماً اينان گروهى هستند كه ايمان نخواهند آورد.
و يا «واو» در «وقيله» واو قَسَم باشد، يعنى سوگند مى خورم به گفتار رسول خود كه آن كلمۀ شريفه يَرَبِّ است هنگام شكايت از قوم خود به من كه اينان گروهى هستند كه ايمان نخواهند آورد.
شأن نزول: حضرت رسول صلى الله عليه و آله هر چند براى اثبات توحيد و ابطال شرك، دلايل قاطعه و براهين ساطعه اقامه مى نمود، مشركان بر عناد و انكار مى افزودند، حضرت شكايت حال به درگاه الهى نمود آيه نازل شد.
(آيۀ 89) (فَاصْفَحْ عَنْهُمْ وَ قُلْ سَلَمٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ)
ص:358
لغت و اعراب:
صفح در اين جا به معنى روى گرداندن، و سلام خبر مبتداى محذوف است.
تفسير:
پس اى پيامبر، از آنان روى برتاب و بگو سلام (سلام يأس و ترك دعوت و انتظار فرصت براى جهاد). و به زودى پس از تشكيل حكومت تو در مدينه خواهند دانست عاقبت شرك و كفر و مخالفت با پيامبر الهى چيست.
ص:359
(آيۀ 1-3) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ حم * وَ الْكِتَبِ الْمُبِينِ * إِنَّآ أَنزَلْنَهُ فِى لَيْلَةٍ مُّبَرَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ)
تفسير:
«حا ميم» رمزهايى است از جانب اللّه كه به محمد صلى الله عليه و آله القاء شده است.(1) سوگند به اين كتاب روشن و روشنگر كه روشن كنندۀ اعتقادات صحيح و حلال و حرام و معارف الهى است كه ما آن را يك جا در شبى پربركت كه شب قدر است فرو فرستاديم؛ زيرا ما همواره طبق سنّت جاريۀ خود بيم دهندۀ جهانيان بوده ايم.
بركات شب قدر فراوان است: 1 - نزول قرآن مجيد. 2 - حيات و ممات و قبض و بسط ارزاق و امراض تمامى مردم در اين شب تقدير مى شود. 3 - آن كه باب رحمت الهى در اين شب باز و حق تعالى دعاى بندگان را مستجاب مى كند و گناهان آنها را مى آمرزد، و ملائكۀ
ص:360
رحمت بر ايشان نازل مى شود. 4 - عبادت اين شب بهتر از عبارت هزار ماه باشد.
از حضرت باقر و صادق عليهما السلام مروى است كه: مراد از ليلۀ مباركه، شب قدر است.(1)
در ماه مبارك رمضان، شب قدر، تمام قرآن مجيد در بيت المعمور (آسمان چهارم) نازل شد و بعد به تدريج در مدّت بيست سال بر حضرت رسالت صلى الله عليه و آله نازل گرديد. (2)(آيۀ 4-7) (فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ * أَمْرًا مِّنْ عِندِنَآ إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ * رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ * رَبِّ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَآ إِن كُنتُم مُّوقِنِينَ)
اعراب:
أمراً منصوب است به «آمرينِ» مقدَّر، و آن حال است يعنى إنّا أنزلناه آمرين أمراً. رحمة مفعول مرسلين و يا مفعول له مى باشد يعنى مرسلين للرحمة يا أنزلناه للرحمة.
تفسير:
در آن شب هر كار محكم و استوارى از حوادث سال از جمله نزول قرآن تا شب قدر آينده از هم باز مى شود و به مأموران اجراء ابلاغ مى گردد.
جميع منافع و مضارّ بندگان در دنيا مانند پستى و بلندى و سخط و رضا و قبول و رد و وصال و فراق و شقاوت و سعادت و رجا و يأس و تعيين عمرها و آجال و غير آن از ساير احوال بر وجهى كه قابل زياده و نقصان نباشد در اين شب تعيين مى گردد.
أَمْرًا مِّنْ عِندِنَآ إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ: كارى كه نشأت يافته از جانب ماست. زيرا همواره فرشتگان را براى ادارۀ امور تكوين و پيامبران را براى ابلاغ امور تشريع فرستنده بوديم. يا فرستنده ايم قرآن را؛ زيرا از سنّت ما فرستادن پيامبران با كتاب هاى هدايت كننده به سوى
ص:361
بندگان است.
رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ: به خاطر اقتضاى رحمت پروردگارت؛ زيرا كه اوست شنواى درخواست هاى قولى و عملى نيازمندان و دانا به نياز آنها.
و بعضى آيه را اين گونه تفسير كرده اند كه: ما ارسال كننده ايم تو را - اى پيامبر - به جهت رحمت و بخششى از پروردگار تو بر بندگان، چنان كه فرموده است: وَ مَآ أَرْسَلْنَكَ إِلَّا رَحْمَةً لِّلْعَلَمِينَ [انبيا، 107].
رَبِّ السَّمَوَ تِ...: همان پروردگار آسمان ها و زمين و آنچه در ميان اين دو هست اگر اهل باوريد يا اگر طالب يقين هستيد.
(آيۀ 8 و 9) (لَآ إِلَهَ إِلَّا هُوَ يُحْىِ وَ يُمِيتُ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ ءَابَآلِكُمُ الْأَوَّلِينَ * بَلْ هُمْ فِى شَكٍّ يَلْعَبُونَ)
تفسير:
هيچ معبودى جز او نيست، اوست كه زنده مى كند و مى ميراند، پروردگار شما و پروردگار نياكان شماست.
بلكه آنها به جاى ايمان آوردن، در بارۀ توحيد و معاد در ترديد و سرگرم بازى با دنياى خويش هستند و به اين جهت در آيات الهى تأمّل نمى كنند تا موجب ايمان آنها شود.
(آيۀ 10 و 11) (فَارْتَقِبْ يَوْمَ تَأْتِى السَّمَآءُ بِدُخَانٍ مُّبِينٍ * يَغْشَى النَّاسَ هَذَا عَذَابٌ أَلِيمٌ)
اعراب:
قبل از جملۀ هذا عذاب اليم «قيل» يا «يقولون» در تقدير است.
ص:362
تفسير:
و چون به موعظه و نصيحت و دلايل و حجّت، به راه راست نمى آيند، پس در انتظار روزى باش كه آسمان در مقدمۀ شروع قيامت دودى آشكار بياورد.
دودى كه همۀ مردم را فرا گيرد و گفته شود: اين عذابى دردناك است كه خداى متعال بر ما گماشته است.
و برخى گفته اند مقصود عذاب دنيوى مانند قحطى و امثال آن است كه براى مردم در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله پيش آمد. و اين معنى شايد با آيات بعد مناسب تر باشد.
(آيۀ 12-15) (رَّبَّنَا اكْشِفْ عَنَّا الْعَذَابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ * أَنَّى لَهُمُ الذِّكْرَى وَ قَدْ جَآءَهُمْ رَسُولٌ مُّبِينٌ * ثُمَّ تَوَلَّوْاْ عَنْهُ وَ قَالُواْ مُعَلَّمٌ مَّجْنُونٌ * إِنَّا كَاشِفُواْ الْعَذَابِ قَلِيلاً إِنَّكُمْ عَآلِدُونَ)
لغت و اعراب:
كشف در اين جا به معنى برداشتن و برطرف كردن است. الذكرى مبتدا و أنّى لهم خبر آن است. قليلاً يعنى «زماناً قليلاً».
تفسير:
در حالى كه همه مى گويند يا گفتند: پروردگارا اين عذاب را از ما برطرف ساز كه ما اهل ايمانيم؛
خداى متعال مى فرمايد: از كجا و چگونه اين عذاب براى آنها تذكّر خواهد بود در حالى كه بر آنها پيامبرى روشن از نظر رسالت و روشنگر نسبت به حقايق بيامد و با آيات و معجزات او متذكر نشدند؟!
ص:363
سپس از او روى برتافتند و گفتند: او در سخنانى كه مى خواند تعليم يافته از ديگران است كه به خدا نسبت مى دهد و ديوانه است!
ما اكنون عذاب را از اهل جهان (يا از شما مردم حجاز) اندكى برطرف مى كنيم و تذكّر مى دهيم كه شما حتماً پس از مدتى به عذاب آخرت بر مى گرديد، چون به وعدۀ خود كه مى گوييد ايمان مى آوريم وفا نخواهيد كرد و در كفر ثابت قدم مى مانيد.
(آيۀ 16) (يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرَى إِنَّا مُنتَقِمُونَ)
اعراب و لغت:
يوم منصوب به «ننتقمِ» مقدَّر. و بطشة به معنى گرفتن با شدّت است.
تفسير:
آن عذاب در روزى است كه كافران را به بزرگ ترين و سخت ترين طرزى فرا گيريم زيرا ما انتقام گيرنده ايم.
بنابر قول دوم در تفسير آيۀ يازده معنى آيه اين است كه چون خداى تعالى قحط و غلا(1) را از ايشان رفع نمود، وعدۀ خود را به جا نياورده در كفر اصرار نمودند، آيۀ چهارده تا شانزده نازل شد كه چگونه و به چه نوع ايشان را تذكّر باشد به اين عذاب قحط و حال آن كه پيغمبر به سوى ايشان آمد با معجزات باهرات و اصلاً در آن تأمّل ننمودند و ايمان نياوردند. جمعى گفتند: معلّمى به او تعليم قرآن نمايد! و جمعى گفتند: مجنون است! و با وجود اين همه تا روز بدر كشف عذاب نموديم باز به كفر برگشتند.
پس بر سبيل تهديد فرمايد: يَوْمَ نَبْطِشُ...، ياد كنيد آن روز را كه بگيريم شما را گرفتنى سخت و ما انتقام كشنده ايم شما را در آن روز.
ص:364
(آيۀ 17 و 18) (وَ لَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جَآءَهُمْ رَسُولٌ كَرِيمٌ * أَنْ أَدُّواْ إِلَىَّ عِبَادَ اللَّهِ إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ)
اعراب:
قبل از أن أدوّا «باء» و يا «قال» در تقدير است.
تفسير:
بعد از آن به جهت تسلّى خاطر مبارك پيامبر از تكذيب و عناد قوم، قصۀ فرعون را نقل فرمايد: و حقيقت اين است كه ما پيش از آنها قوم فرعون را آزموديم و رسولى بزرگوار به سراغ آنها آمد. پيغمبرى بزرگوار كه حضرت موسى عليه السلام باشد كه نزد خدا به سبب طاعت و عبادت عظيم الشأن بود. يا نزد بنى اسرائيل به سبب اخلاق حسنه و افعال مرضيه شريف و بزرگوار بود.
موسى به فرعون و فرعونيان گفت كه بندگان خدا بنى اسرائيل ستمديده را به من باز دهيد، همانا من براى شما فرستاده اى امينم.
و آنچه مأمور شده ام از جانب حق تعالى كه به شما برسانم و ابداً كم و زياد نكنم؛ بلكه به همان طريق به شما مى رسانم و شما مى دانيد كه من هرگز به خيانت به شما متهم نبوده ام، پس بر شما واجب است اين كه امر من را اطاعت كنيد.
(آيۀ 19) (وَ أَن لَّاتَعْلُواْ عَلَى اللَّهِ إِنِّى ءَاتِيكُم بِسُلْطَنٍ مُّبِينٍ)
اعراب:
أن لا تعلوا عطف بر أن ادّوا است.
ص:365
تفسير:
پيام ديگر اين كه بر خداوند تكبر نكنيد يا با كفران نعمت و عدم اطاعت او و بى اعتنايى به پيامبر و وحى او سركشى ننماييد زيرا من براى شما حجتى آشكار آورده ام يعنى معجزات ظاهره كه مبيّن صحّت نبوّت و صدق ادّعاى من است آورده ام.
چون حضرت موسى ديد به قصد قتل و سنگسار كردن او برخاستند، از شرّ آنها به خدا استغاثه نمود و عرض كرد:
(آيۀ 20 و 21) (وَ إِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَ رَبِّكُمْ أَن تَرْجُمُونِ * وَ إِن لَّمْ تُؤْمِنُواْ لِى فَاعْتَزِلُونِ)
اعراب و لغت:
قبل از أن «مِن» در تقدير است. ترجمون فعل مضارع و مصدر آن «رجم» و آن در اين جا احتمال چند معنى دارد كه در ترجمه و تفسير آيه گفته ايم.
تفسير:
و البته من به پروردگار خود و پروردگار شما پناه بردم از اين كه مرا برانيد يا ناسزا بگوييد يا سنگ بزنيد يا بكشيد.
و اگر به من ايمان نمى آوريد پس از من كناره بگيريد و به حال خود واگذاريد و به اذيّت و آزار من اقدام نكنيد. امّا دعوت او سودمند نيفتاد.
(آيۀ 22) (فَدَعَا رَبَّهُ أَنَّ هَؤُلَآءِ قَوْمٌ مُّجْرِمُونَ)
تفسير:
پس پروردگار خود را خواند كه اينان گروهى گنهكارند به حدّى كه استحقاق هلاكت دسته جمعى دارند.
ص:366
بعضى گفته اند: دعاى او اين بود:
اللهم عجِّلْ لهم ما يَستحِقُّونَه بِأجرامِهم.
تبصره: آيۀ شريفه حق ناشناسى اين جماعت را به عالميان معرفى سازد، پيغمبرى كه خيرخواه آنهاست و براى هدايت و رستگارى آنها از جانب خدا با آيات بينات مبعوث و از راه لطف آنها را ارشاد مى نمايد. به عوض ايمان آوردن به او در مقام سركشى و دشنام و تهديد قتل او برآمده خود را در معرض غضب الهى در آوردند. چون عناد و لجاج و طغيان آنها ادامه پيدا كرد سرانجام كار به نزول عذاب كشيد.
(آيۀ 23 و 24) (فَأَسْرِ بِعِبَادِى لَيْلاً إِنَّكُم مُّتَّبَعُونَ * وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْوًا إِنَّهُمْ جُندٌ مُّغْرَقُونَ)
لغت و اعراب:
أسر فعل امر از باب افعال و مصدر آن إسراء به معنى سير دادن در شب است. ليلاً منصوب به ظرفيت، تأكيد همان معنايى است كه از أسرِ استفاده مى شود.
رهواً حال از بحر است و به معنى ساكن و آرام، يا وسيع، يعنى داراى راه هاى وسيع مى باشد.
تفسير:
حق تعالى دعاى حضرت موسى عليه السلام را اجابت كرد و فرمود: پس بندگان مرا شبانه حركت ده؛ زيرا شما تحت تعقيب فرعونيان هستيد.
يعنى چون فرعون خبردار شود، در عقب شما روان گردد، وقتى به دريا رسيدى عصا به دريا زن، دريا شكافته و راه ها در آن پيدا شود، تو و بنى اسرائيل از دريا بگذريد و به آن طرف رويد. و چون از دريا عبور كردى دريا را با راه وسيعش رها كن تا فرعونيان وارد شوند؛ زيرا آنان بى ترديد سپاهى محكوم به غرق شدن هستند.
يعنى همۀ آنها در دريا غرق خواهند شد. پس چون فرعون به كنار دريا رسيد و راه ها را
ص:367
مشاهده نمود دانست كه بنى اسرائيل از آن جا گذشته اند، از غايت عصيان و طغيان در اين معجزه تأمّل نكرده با همۀ قوم خود در آن راه ها درآمدند، چون به ميان دريا رسيدند به امر حق تعالى آب دريا به هم آمده تمام در زير آب هلاك گشتند.
(آيۀ 25-29) (كَمْ تَرَكُواْ مِن جَنَّتٍ وَ عُيُونٍ * وَ زُرُوعٍ وَ مَقَامٍ كَرِيمٍ * وَ نَعْمَةٍ كَانُواْ فِيهَا فَكِهِينَ * كَذَ لِكَ وَ أَوْرَثْنَهَا قَوْمًا ءَاخَرِينَ * فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَآءُ وَ الْأَرْضُ وَ مَا كَانُواْ مُنظَرِينَ)
لغت و اعراب:
نعمة به فتح نون به معنى تنعّم و تمتع و بهره بردارى است. كذلك خبر مبتداى مقدَّر است يعنى «الأمر كذلك». منظرين اسم مفعول از باب إفعال و مصدر آن إنظار به معنى مهلت دادن است.
تفسير:
پس خداى تعالى پيغمبر خود را از حال دارائى هاى آنها بعد از هلاكت خبر مى دهد:
چه بسيار از باغ ها و چشمه سارها كه از خود باقى نهادند.
و چه كشتزارها و منزل و جايگاه هاى زيبا و پرنعمتى.
و چه خوش گذرانى ها كه در آن مسرور و خوشحال بودند.
آرى، و اين گونه بود كه ما فرعون و فرعونيان را هلاك كرديم و منازل و مساكن و نعمت ها و باغ ها و چشمه سارهاى آنها را به گروهى ديگر (بنى اسراييل) به ميراث داديم.
روايت شده از عمّار ساباطى كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام در شهر مدائن آثار كسرى و خرابى آنها را مشاهده مى نمود، يكى از كسانى كه در خدمت حضرت بود از روى عبرت خواند:
ص:368
جَرَتِ الرياحُ على رسومِ ديارِهم فكأنهم كانوا على ميعاد
حضرت فرمود: چرا نخواندى:
كَمْ تَرَكُواْ مِن جَنَّتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقَامٍ كَرِيمٍ وَ نَعْمَةٍ كَانُواْ فِيهَا فَكِهِينَ كَذَ لِكَ وَ أَوْرَثْنَهَا قَوْمًا ءَاخَرِينَ...؟
بعد از آن فرمود:
إنَّ هؤلاءِ كانوا وارثينَ فأصبَحُوا مَوروثينَ، لَم يَشكُروا النعمةَ فسُلِبوا دنياهم بالمعصيةِ. إيَّاكم و كُفْرَ النِّعَمِ لَاتَحُلُّ بِكم النِّقَمُ؛ به درستى كه اين جماعت وارث بودند، پس موروث گرديدند، شكر نعمت را نكردند، پس دنياى آنها به سبب معصيت سلب شد.
بپرهيزيد از كفران نعمت تا نقمت و عذاب بر شما وارد نشود. (1)فَمَا بَكَتْ... پس نه آسمان و زمين بر آنها گريست و نه در وقت نزول عذاب مهلت يافتند.
(آيۀ 30-33) (وَ لَقَدْ نَجَّيْنَا بَنِى إِسْرَ ءِيلَ مِنَ الْعَذَابِ الْمُهِينِ * مِن فِرْعَوْنَ إِنَّهُ كَانَ عَالِيًا مِّنَ الْمُسْرِفِينَ * وَ لَقَدِ اخْتَرْنَهُمْ عَلَى عِلْمٍ عَلَى الْعَلَمِينَ * وَ ءَاتَيْنَهُم مِّنَ الْأَيَتِ مَا فِيهِ بَلَؤٌاْ مُّبِينٌ)
اعراب و لغت:
من فرعون بدل از العذاب المهين است، يعنى «من عذاب فرعون» و مضافِ آن حذف شده است. بلاء يعنى امتحان.
تفسير:
و به يقين ما بنى اسرائيل را از عذاب خواركننده (ذبح پسران و بيگارى دختران) نجات بخشيديم.
از دست فرعون كه حقّاً او برترى جو و سركش و از تجاوزكاران بود.
ص:369
و همانا ما آنها را از روى علم به استحقاق و صلاحيتشان بر جهانيان - يعنى مردم زمانشان - برگزيديم.
و آنها را از آيات و معجزات آنچه در آن امتحانى آشكار، يا نعمتى روشن بود عطا كرديم مانند عصا، يد بيضاء، شكافتن دريا، هلاك دشمنان، نزول تورات و منّ و سلوى.
(آيۀ 34-36) (إِنَّ هَؤُلَآءِ لَيَقُولُونَ * إِنْ هِىَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولَى وَ مَا نَحْنُ بِمُنشَرِينَ * فَأْتُواْ بَِابَآلِنَآ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ)
لغت:
إن در إن هى نافيه است. و هى به «موتة» معلوم از مقام برمى گردد. منشرين اسم مفعول از باب افعال و مصدر آن إنشار در اين جا به معنى برانگيختن و زنده كردن است.
تفسير:
در اوايل سوره در بارۀ قريش و انكار و عناد آنها مطالبى مطرح شد و سپس براى عبرت آنان بخشى از داستان فرعون و فرعونيان و هلاك شدن آنها ياد شد.
در اين جا قرآن مجيد باز به بيان حال قريش مى پردازد و مى فرمايد:
البته اينان يعنى كفّار قريش مى گويند:
سرانجام زندگى و هستى بشر جز همان مرگ اولى نيست و ما هرگز برانگيخته نخواهيم شد.
فَأْتُوا بَِابَآئِنَآ... پس اگر شما در ادّعاى بودن قيامت راستگوييد پدران ما را زنده كنيد و بياوريد.
چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله معجزات ظاهره و دلايل قاطعه ارائه كرد و ايشان از جهت عناد و انكار در آنها تأمّل نمى كردند و سؤالات بى وجه عنوان مى كردند خداوند آنها را تهديد مى كند و مى فرمايد:
ص:370
(آيۀ 37) (أَهُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ أَهْلَكْنَهُمْ إِنَّهُمْ كَانُواْ مُجْرِمِينَ)
اعراب:
الذين عطف به قوم است.
تفسير:
آيا آنها در عدد و نيرو بهتر و بيشترند يا قوم تبّع (يكى از سلاطين مقتدر يمن كه جمعيتى بودند با ابهّت و كثرت)، و كسانى كه پيش از قوم تبّع بودند مانند عاد و ثمود؟ همۀ آنان را هلاك نموديم چرا كه همه گنهكار بودند و اصرار در كفر و شرك داشتند پس قريش كه به مراتب از آنها ضعيف تر و كمترند از چنگال عذاب و عقاب ما رهايى نخواهند داشت.
(آيۀ 38 و 39) (وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا لَعِبِينَ * مَا خَلَقْنَهُمَآ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَايَعْلَمُونَ)
تفسير:
و ما آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آن دو هست را به بازى و بدون هدف نيافريديم.
بلكه بر وجه حكمت و مصلحت ايجاد كرده ايم.
ما آن دو را جز به حق و براى هدفى والا و عقلايى نيافريديم، و لكن بيشتر مردم نمى دانند كه كار خداى حكيم بدون هدف نخواهد بود و عدم علم آنها به خاطر اين است كه در مخلوقات و اسرار خلقت تأمّل و دقت نمى كنند.
توضيح: افعال الهى هدف دارد؛ زيرا اگر هدف در كار نباشد عبث بودن لازم مى آيد و
ص:371
چون انجام فعل عبث قبيح و صدور قبيح از خداى حكيم على الاطلاق محال است، پس خلقت آسمان و زمين و آنچه ما بين آنهاست هدف دارد و بازيچه و عبث و لغو نخواهد بود.
و چون خداوند متعال غنىّ على الاطلاق است پس هدف او فايده رساندن به بندگان خواهد بود.
و معلوم است كه نفع حقيقى جز ثواب و رساندن فيض به بندگان نيست، و آن مستلزم صدور تكليف نسبت به بندگان است تا به امتثال آن سعادت و فيوضات الهى را نائل شوند.
(آيۀ 40-42) (إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقَتُهُمْ أَجْمَعِينَ * يَوْمَ لَايُغْنِى مَوْلًى عَن مَّوْلًى شَيًْا وَ لَاهُمْ يُنصَرُونَ * إِلَّا مَن رَّحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)
تفسير:
و چون نسبت به تكاليف الهيه، بندگان دو دسته هستند؛ بعضى مؤمن و مطيع و جمعى كافر و عاصى گردند، لذا روز جزا را متذكر شده فرمايد:
و به يقين روز فصل و قضاوت به حق خداوند و روز جدا سازى حق از باطل و مؤمن از كافر و عادل از فاسق، موعد همگى آنان (انسان ها) است.
روزى كه هيچ دوست يا ياورى از دوست و ياور خود هيچ گونه ضررى را دفع نمى كند و نه آن دوستان و ياوران يارى مى شوند.
مگر كسى كه خداوند او را مورد ترحم قرار دهد؛ زيرا اوست مقتدر و مهربان.
از آيه شريفه بر مى آيد كه فقط كسانى كه خدا آنها را به خاطر برخى از ويژگى هايى كه دارند مورد رحمت خود قرار مى دهد شفاعت مى كنند و شفاعت مى شوند.
(آيۀ 43-46) (إِنَّ شَجَرَتَ الزَّقُّومِ * طَعَامُ الْأَثِيمِ * كَالْمُهْلِ يَغْلِى فِى الْبُطُونِ * كَغَلْىِ الْحَمِيمِ)
ص:372
لغت:
الأثيم يعنى گناهكار يا بسيار گناهكار، از مادۀ إثم به معنى گناه است. مهل مس گداخته شده و مانند آن. غَلْى جوشيدن حميم آب جوش.
تفسير:
بى ترديد درخت زقّوم كه در ته جهنّم مى رويد و شاخه هايش به همۀ طبقات مى رسد، خوراك فرد گنه پيشه (كافر معاند) است و مانند مس گداخته است كه در شكم آنان مى جوشد، مانند جوشيدن آب جوشان كه از شدّت حرارت امعاء و احشاء را پاره پاره مى كند.
(آيۀ 47-50) (خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلَى سَوَآءِ الْجَحِيمِ * ثُمَّ صُبُّواْ فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِيمِ * ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ * إِنَّ هَذَا مَا كُنتُم بِهِ تَمْتَرُونَ)
لغت و اعراب:
مصدر اعتلوا اعتلاء به معنى افكندن و پرتاب كردن. سواء به معنى وسط. قبل از ذق «قيل له» و مانند آن در تقدير است، و ذق فعل امر از مادۀ ذاق و مصدر آن «ذوق» به معنى چشيدن است. مصدر تمترون امتراء به معنى شك و ترديد داشتن.
تفسير:
او (كافر معاند) را بگيريد و به قهر و اجبار به ميان جهنّم كشيد.
سپس از فرق سرش آب جوشان كه سراپا عذاب و شكنجه است بريزيد.
تا تمام ظاهر بدن او گداخته شود چنانچه باطن او از زقّوم گداخته شود.
سپس بر سبيل استهزا به او گفته شود يا به او بگوييد: بچش و بكش اين عذاب را كه حقّاً تو همان قدرتمند گرامى هستى!
ص:373
اين همان عذاب هايى است كه شما در آن ترديد مى كرديد.
مروى است كه ابو جهل به حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله گفت: ما بين دو كوه كه محيطاند به مكّه، از من عزيزتر و ارجمندتر كسى نيست، تو و خداى تو قدرت نداريد به من ضررى برسانيد! روز قيامت از جانب حق تعالى، ملائكه بر سبيل سرزنش به او گويند: اى عزيز كريم، بچش اين عذاب جحيم و عقاب اليم را.(1)
(آيۀ 51-55) (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى مَقَامٍ أَمِينٍ * فِى جَنَّتٍ وَ عُيُونٍ * يَلْبَسُونَ مِن سُندُسٍ وَ إِسْتَبْرَقٍ مُّتَقَبِلِينَ * كَذَ لِكَ وَ زَوَّجْنَهُم بِحُورٍ عِينٍ * يَدْعُونَ فِيهَا بِكُلِّ فَكِهَةٍ ءَام