تفسیر روان جلد 6

مشخصات کتاب

سرشناسه : مشکینی اردبیلی، علی، 1300 -1386.

عنوان و نام پديدآور : تفسیر روان [کتاب]/ علی مشکینی ؛ خطاط عثمان طه ؛ ویراستار حسین استادولی.

مشخصات نشر : قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1392.

مشخصات ظاهری : 8 ج.

فروست : مجموعه آثار آیه الله علی مشکینی؛1،2،3،4،5،6،7،8.

شابک : 1000000 ریال:دوره:978-964-493-657-9 ؛ ج. 1:978-964-493-658-6 ؛ ج. 2:978-964-493-659-3 ؛ ج. 3:978-964-493-660-9 ؛ ج. 4:978-964-493-661-6 ؛ ج. 5:978-964-493-662-3 ؛ ج. 6:978-964-493-663-0 ؛ ج. 7:978-964-493-664-7 ؛ ج. 8:978-964-493-665-4

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : نویسنده در جلدهای ششم و هفتم و هشتم رضا استادی است.

يادداشت : ویراستار در جلدهای ششم، هفتم و هشتم قاسم شیرجعفری است.

يادداشت : چاپ قبلی: الهادی، 1388.

يادداشت : ج. 2- 8 (چاپ اول:1392).

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده : استادی، رضا، 1316 -

شناسه افزوده : استادولی، حسین، 1331 -، ویراستار

شناسه افزوده : شیرجعفری، قاسم، ویراستار

شناسه افزوده : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

رده بندی کنگره : BP98/م56ت7 1392

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 3114009

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

تفسیر روان

علی مشکینی

خطاط عثمان طه

ویراستار حسین استادولی

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

ص :9

ص :10

ص :11

ص :12

درآمد

بسم اللّه الرحمن الرحيم

چون تفسيرى كه آية اللّه مشكينى رحمه الله تأليف كرده اند تنها شامل هجده جزء و اندى از قرآن مجيد بود، هنگام انتشار آن تصميم گرفته شد با اصل قرار دادن ترجمۀ قرآن كه به قلم ايشان است، و استفاده از تفسير اثنا عشرى و منهج الصادقين، بقيۀ قرآن به گونه اى تفسير شود كه با ترجمۀ قرآن ايشان هماهنگ باشد، و در برخى موارد به پاره اى از نكات لغوى، صرفى و نحوىِ مربوط به هر آيه نيز اشاره گردد.

اين كار را حقير به عهده گرفتم و با صرف وقت بسيار و مراجعه به برخى از كتاب هاى تفسير و علوم قرآن و حديث و ادب به صورتى كه ملاحظه مى شود آن را انجام دادم. اميد است مانند نوشتۀ آن بزرگوار، اين بخش نيز مورد استفاده قرار گيرد.

در اين جا لازم است به چند مطلب اشاره كنم:

1 - روشن است كه اگر در يك كلمه يا جمله يا آيه از حيث معنى و يا اعراب دو يا چند احتمال بوده، تنها به احتمالى كه با ترجمۀ قرآن ايشان مطابقت داشته بسنده گشته و از بقيۀ احتمال ها صرف نظر شده است.

2 - با توجّه به مقام علمى و معنوى آن مرحوم، انتظار اين كه تفسير اين دوازده جزء از

ص:13

جهت سطح علمى و نيز روان بودن و جهات ديگر كاملاً مانند آن هجده جزء باشد توقّع به جايى نيست؛ بلكه ما كوشيده ايم تكميل تفسير ايشان به گونه اى كه در بالا گفته شد باشد.

3 - اگر فضلا و دانشمندان قرآنى، در اين بخش كه تنظيم آن با بنده بوده نقاط ضعف يا اشتباهاتى ديدند (يعنى در نقل و اقتباس از سه كتاب ياد شده و ويراستارى آن، و يا در نكات ادبى كه بنده افزوده ام اشتباهى رخ داده بود) لطف كرده به اين جانب يادآورى نمايند تا در چاپ هاى بعد اصلاح گردد.

رضا استادى

ص:14

سورۀ شعرا

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (طسم * تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ)

تفسير:

حروف مقطّعه

طسم

يعنى: اين حروف، رمزهايى ميان اللّه و رسول اوست و اين كتاب، مركب از همين حروف است؛ ولى احدى را توان آوردن مانند آن نيست و اين كتاب داراى محكمات و اين گونه متشابهات است كه بايد راسخان در علم، متشابهات آن را با محكمات آن تفسير نمايند. و ممكن است اين حروف سه گانه اشاره به مُقسَمٌبِه باشد كه خدا به آنها براى اثبات آيۀ بعد سوگند مى خورد و تقدير چنين است: اقسم بالطور و سدرة المنتهى و محمد المصطفى صلى الله عليه و آله.

تِلْكَ ءَايَتُ الْكِتَبِ الْمُبِينِ

يعنى: اين آيات شريفه و جليله كه در اين سوره است آيات كتاب روشن و آشكارى است كه از علم ازلى الهى در لوح محفوظ مندرج گشته و از آن جا بر قلب تو فرود آمده

ص:15

است.

و بايد دانست كه اين سوره به قرينۀ آيۀ 214 آن وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ كه در آن دستور دعوت خويشان نزديك او صادر شده، از سوره هاى نخستين است كه در آغاز نبوّت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نازل گرديده است، اين نكته از متن آيات آن نيز روشن مى شود.

حرص پيامبر به ايمان بشر

(لَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ أَلَّا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ * إِن نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِم مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ * وَمَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلَّا كَانُوا عَنْهُ مُعْرِضينَ)

تفسير:

اختيارى بودن ايمان

لَعَلَّكَ بَخِعٌ نَّفْسَكَ أَلَّا يَكُونُواْ مُؤْمِنِينَ * إِن نَّشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِم مِّنَ السَّمَآءِ ءَايَةً فَظَلَّتْ أَعْنَقُهُمْ لَهَا خَضِعِينَ

يعنى: اى پيامبر، شايد تو مى خواهى جان خود را تباه كنى و خود را هلاك نمايى از اين كه كفّار و مشركان مكّه ايمان نمى آورند و در جَرگۀ مؤمنان قرار نمى گيرند! اگر ما بخواهيم بر آنها از جانب آسمان علامت و نشانه اى - مانند ظهور فرشتگان عذاب - مى فرستيم، كه رؤيت شود يا همچون بلند كردن كوهى بر بالاى سرشان و غير آن باشد تا مجبور به پذيرش و تسليم شوند، و گردن هايشان در برابر آن خاضع و خم گردد.

مراد اين است كه چنين نمى كنيم؛ چرا كه سنّت جاريۀ ما بر اختيار است و اجبار و اكراه در تكليف نيست؛ لكن هر قومى را عذاب خاصى براى طغيان آنهاست، و اينان را بدر و خندق در پيش است.

روى گردانى و تمسخر كافران

وَ مَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكْرٍ مِّنَ الرَّحْمَنِ مُحْدَثٍ إِلَّا كَانُواْ عَنْهُ مُعْرِضِينَ

و هيچ گاه براى اين مشركان يادآورى تازه و آيات قرآنى و معجزات نوينى از جانب خداوند نمى آيد مگر آن كه از آن روى مى گردانند و اعراض مى كنند. يعنى اعراض از حق و انكار دعوت خداوندى در دل آنان رسوخ كرده و ردّ آيات قديم و جديد (محدَث) براى

ص:16

آنها يكسان است.

(فَقَدْ كَذَّبُواْ فَسَيَأْتِيهِمْ أَنبَؤُاْ مَا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ * أَوَ لَمْ يَرَوْاْ إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ * إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً وَ مَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ * وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

تفسير:

فَقَدْ كَذَّبُواْ فَسَيَأْتِيهِمْ أَم نبَؤُاْ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ

يعنى: پس حقّاً آنها تكذيب كردند؛ يعنى در انكار آيات ما و تكذيب آنها اصرار ورزيدند، به گونه اى كه همه را مسخره و استهزا نمودند، پس به زودى خبرهاى آنچه آن را استهزا و ريشخند مى كردند به آنها مى رسد. يعنى در دنيا كيفرهاى دنيوى و مجازاتى كه نتيجۀ استهزاست - مانند مصيبات دنيوى و خشكسالى و قحطى در زندگى و شكست در بدر و خندق - و سپس عذاب هاى اخروى پس از مرگ به آنها خواهد رسيد.

جفت بودن گياهان

أَوَ لَمْ يَرَوْاْ إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَم نبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ

يعنى: آيا آنها ننگريستند به اين زمين كه چه بسيار در روى آن از هر صنفى از گياهان و هر جفتى از روييدنى هاى نيكو و پسنديده و پرارج رويانديم مانند سبزى هاى گوناگون خوراكى و غيرخوراكى و گل هاى رنگارنگ بى شمار حيرت آور و حبوباتِ متنوع اغذيۀ بشرى، و نهال ها و درخت با ميوه هاى مختلف خوراكى و غيرخوراكى؟!

إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً وَ مَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ

يعنى: در اين ابتكارِ تكوينى كه از دل خاك، اين همه گياهان و درختان و دانه ها و ميوه ها بيرون آورد، بى ترديد آيت و نشانه اى بر وجود مبدأ و قدرت و عظمت و حكمت اوست، و لكن بيشتر مشركان مكّه گرونده نيستند.

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ

ص:17

يعنى: و حقّاً كه پروردگار تو عزيز است؛ يعنى مقتدر شكست ناپذير است و از اين رو طاغيان را به ناگاه مى گيرد و هلاك مى كند. و رحيم است كه مؤمنان را به سوى كمالات معنوى و مادى هدايت مى كند و اتمام نعمت مى نمايد.

داستان موسى (ع) و فرعون

(وَإِذْ نَادَى رَبُّكَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ * قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلاَ يَتَّقُونَ * قَالَ رَبِّ إِنِّى أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ * وَيَضِيقُ صَدْرِى وَلاَ يَنطَلِقُ لِسَانِى فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ * وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ)

تفسير:

وَإِذْ نَادَى رَبُّكَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ * قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلاَ يَتَّقُونَ

از اين آيه به بعد نقل سرگذشت هشت تن از پيامبران بزرگ الهى (موسى، هارون، ابراهيم، نوح، هود، صالح، لوط و شعيب سلام اللّه عليهم اجمعين) است و داستان هايى از آنان تا پايان سوره به نحو مفصّل و مختصر ذكر گرديده و بيشتر امّت هايشان نكوهش شده اند كه كفر ورزيدند و طغيان كردند تا آن كه گرفتار عذاب شديد خداى قهّار شدند، و اشاره به اين دارد كه اگر مشركان مكّه و كفّار حجاز نيز كفر و عناد ورزند گرفتار سرنوشت آنها خواهند شد.

معناى آيه: به ياد آور هنگامى را كه پروردگارت به موسى ندا در داد كه: برو به سوى گروه ستمكاران يعنى قوم فرعون، آيا تقوا نمى ورزند؟

اين خطاب هنگامى متوجه موسى عليه السلام شد كه وى با عائله و خدم و حشم خود از پدرزن خود شعيب رخصت يافته بود كه به سوى مصر وطن اصلى خود روانه شود. وى در سر راه خود در شبى بسيار سرد در نزديكى طور سينا رحل اقامت افكنده بود، از دور آتشى ديد و به سوى آن روان شد تا قبسى از آن براى عايلۀ خود بياورد، در آن حال از جانبِ خدا

ص:18

دعوت شد و به مقام شامخ نبوّت و رسالت نايل آمد. و جملۀ أَلاَ يَتَّقُونَ استيناف است و استفهام به عنوان تعجب و نكوهش و تحقير فرعون و فرعونيان است؛ زيرا افراط آنها در ظلم و ستم و آداب و سنن، شرك و كفر است.

قَالَ رَبِّ إِنِّى أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ * وَيَضِيقُ صَدْرِى وَلاَ يَنطَلِقُ لِسَانِى فَأَرْسِلْ إِلَى هَارُونَ

يعنى: موسى پس از دعوت شدن به رسالت الهى گفت: پروردگارا، من مى ترسم مرا تكذيب كنند، و سينۀ من تنگ مى شود و زبانم به سخن گشوده نمى شود. مراد اين است كه طبق اقتضاى مزاجم چون ترس و اندوهى بر من عارض گردد سينه ام از سخن تنگ مى شود و زبانم لكنت مى يابد و يا لكنت زبانم شديد مى شود، پس به سوى هارون بفرست؛ يعنى فرشتگانى به سوى هارون بفرست كه او را احضار كنند تا همراه من باشد و مرا در موارد تكذيب فرعونيان يارى كند و سينه ام باز و زبانم روان شود.

وَلَهُمْ عَلَىَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ

يعنى: علاوه بر اين، آنها را در گردن من كيفر گناهى است كه يكى از آنها را هنگام يارى طلبيدنِ يك سبطى كشته ام، پس مى ترسم فرعونِ طاغى و يارانش پيش از آن كه رسالت خود را انجام دهم مرا به اين جرم بكشند.

(قَالَ كَلّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُم مُسْتَمِعُونَ * فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولاَ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ * أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِى إِسْرَائِيلَ * قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيداً وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ * وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِى فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ)

تفسير:

قَالَ كَلّا فَاذْهَبَا بِآيَاتِنَا إِنَّا مَعَكُم مُسْتَمِعُونَ * فَأْتِيَا فِرْعَوْنَ فَقُولاَ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ * أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِى إِسْرَائِيلَ

ص:19

يعنى: خداوند فرمود: چنين نيست (يعنى از تكذيب آنها مترس، چون سينه ات تنگ نخواهد شد و زبانت روان خواهد بود و هارون را هم احضار كردم و همراهت قرار دادم، و از كشته شدن به كيفر قتلى كه انجام داده اى نهراس. حاصل آن كه از نگرانى و ناراحتى از چهار جهت آسوده خاطر باش). پس هر دو به همراه آيات و معجزات ما به سوى فرعون روانه شويد، بى ترديد ما خود با شما و همۀ آن مجتمع خواهيم بود و هر سخنى كه ميان شما ردّ و بدل شود خواهيم شنيد، پس بدون ترس و بيم بر فرعون وارد شويد و بگوييد:

بى ترديد ما هر دو فرستادۀ پروردگار عالميان هستيم و رسالتمان اين است كه بگوييم: بنى اسرائيل را همراه ما بفرست؛ يعنى دست از طايفۀ بنى اسرائيل كه در حدود ششصد هزار جمعيت پراكنده در اين شهر و منطقه دارند بردار و آنها را از زير سلطه و بردگى خود درآور و رها كن و ما را به سوى شامات و بيت المقدس كه موطن اصلى ماست روانه ساز.

قَالَ أَلَمْ نُرَبِّكَ فِينَا وَلِيداً وَلَبِثْتَ فِينَا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ * وَفَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِى فَعَلْتَ وَأَنتَ مِنَ الْكَافِرِينَ

طبق تواريخ، موسى تا سنّ سى سالگى در خانۀ فرعون زندگى مى كرد، سپس از آن جا به مَديَن گريخت و ده سال در آن جا در خدمت شعيب پيامبر بود و داراى زن و فرزند و اموال شد و سپس در حالى كه به منصب نبوّت و رسالت الهى مفتخر گشته بود به مصر بازگشت و مدّت سى سال مشغول دعوت فرعونيان بود و به انواع دعوت هاى ممكن از شديد و خفيف و سرد و گرم پرداخت و پس از پيروزى بر آنها و غرق شدنشان و نجات بنى اسرائيل پنجاه سال مشغول تعليم و تربيت بنى اسرائيل گرديد و تورات را از خداوند تحويل گرفت و به آنها عرضه داشت.

معناى آيه: فرعون گفت: آيا تو نبودى كه در آغاز ولادتت تو را در ميان خود تربيت كرديم و چندين سال از عمرت را در اجتماع ما مكث نمودى، و كردى كار آن چنانى را كه كردى؟! يعنى يكى از مقربان درگاه ما را به طرفدارى از يك سبطىِ برده به قتل رساندى و تو در ارتكاب چنين جرم جزو كفران كنندگان نعمت ما بودى! گويند: آن مرد، خبّاز و نانواى مخصوص فرعون به نام «فاتون» بود.

غرض فرعون اين است كه: تو با اين پيشينۀ سوء چگونه مى توانى به منصب نبوّت و

ص:20

رسالت برگزيده شوى؟!

(قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ * فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِى رَبِّى حُكْماً وَجَعَلَنِى مِنَ الْمُرْسَلِينَ * وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِي إِسْرَائِيلَ)

تفسير:

قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ * فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِى رَبِّى حُكْماً وَجَعَلَنِى مِنَ الْمُرْسَلِينَ

موسى در پاسخ اعتراضات فرعون، نخست به توجيه قتل نفس پرداخت؛ زيرا كه اگر اين اشكال، وارد بود طبعاً قدح در رسالتش مى شد. گفت: من آن كار را در آن هنگام انجام دادم و او را در حالى كشتم كه من ناآگاه بودم. يعنى نه آن زدن كشنده بود و نه من قصد كشتن داشتم و بى ترديد نمى خواستم عملى انجام دهم كه سال ها فرارى گردم. پس چون حادثه واقع شد و من از شما ترسيدم، فرار كردم و به شهرى دور رفتم، در نتيجه پروردگارم به من حكم بخشيد و مرا از پيامبران مرسل قرار داد.

مراد از حكم در اين جا مقام نبوّت است كه تواَم با رسالت به او اعطا شد، و يا علم به شريعت ابراهيمى است كه از شعيب پيامبر آموخت، و يا حكمت و مستقلّات عقليه است كه هر پيامبرى را در مقام ولايت بر ملت و تربيت امّت خويش لازم و ضرورى است. و ممكن است مراد، مسئلۀ امامت و ولايت بر مردم باشد بر اين اساس كه همۀ انبياى الهى - بويژه اولوا العزمان آنها - منصب ولايت و امامت را نيز داشته اند. و در روايات اهل بيتِ وحى عليهم السلام آمده است كه حضرت مهدى عليه السلام نيز در روز ظهور، مردم را با اين آيه مورد خطاب قرار مى دهد: فَفَرَرْتُ مِنكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِى رَبِّى حُكْماً وَجَعَلَنِى مِنَ الْمُرْسَلِينَ.

وَتِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَىَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِى إِسْرَائِيلَ

اين جمله جواب موسى از منّت نهادن فرعون است كه گفت: تو را در ايّام طفوليّت و

ص:21

جوانى پرورش داده ام. مى گويد: اى فرعون، دليل بودن من در خانه و در تحت تربيت تو اين بود كه همۀ بنى اسرائيل را به بردگى گرفته بودى، پسرانشان را مى كشتى و دختران و زنانشان را زنده مى گذاشتى و من هم جزو محكومان به قتل بودم كه دست تقدير خداوند مرا به عنوان لَقيط دريا(1) زير دست تو قرار داد. پس آيا نگه داشتن من در خانه و نگهدارى بنى اسرائيل به عنوان بردگى، نعمتى است كه آن را بر من منّت مى نهى؟!

(قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ * قَالَ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُم مُوقِنِينَ * قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلَّا تَسْتَمِعُونَ * قَالَ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ * قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِى أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ * قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُمْ تَعْقِلُونَ)

تفسير:

قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِينَ * قَالَ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُم مُوقِنِينَ * قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلَا تَسْتَمِعُونَ

يعنى: پس از آن كه موسى و هارون به دستور خداوند گفتند: ما فرستادۀ رب العالمين هستيم، فرعون گفت: اى موسى، رب العالمين چيست؟ موسى گفت: تدبيرگر و تربيت كنندۀ آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آنهاست اگر اهل يقين باشيد؛ يعنى بتوانيد از حسن تدبير و تربيت آنها به مدبّر و مربّى آنها پى ببريد.

اين سؤال فرعون از روى اعتقاد وثنيت آن عصر بود كه معتقد بودند خداى اصل و خالق جهان هيچ تدبير و تصرّف و تربيتى در جهان هستى ندارد؛ بلكه تدبير موجودات بر عهدۀ خدايانى است كه از جانب خداى اصل براى تربيت تعيين شده اند، و احدى مربّى

ص:22


1- . لقيط: فرزند سر راهى و پيدا شده كه كسان او ناشناخته باشند.

همه چيز نيست؛ بلكه امور جهان قسمت شده و تحت تربيت اربابان مختلف اداره مى شود و ممكن است كسى مربوب اربابى باشد و خود، رب عدّه اى از مربوبين باشد، و از اين رو فرعون هم بت پرست بود و داراى صنم ها و مع ذلك رب قبطيان هم بود چنان كه از دو جملۀ وَيَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ [اعراف، 127]، و مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِى [قصص، 38] استفاده مى شود. و لذا فرعون رو به اطرافيان و ملت خود كرد و از روى تعجب گفت: آيا گوش فرا نمى دهيد كه موسى چه مى گويد؟! يعنى همۀ تربيت ها را به يك موجود واحد نسبت مى دهد.

و بايد دانست كه موسى در مقابل فرعون استدلال عقلى و منطقى نمود؛ زيرا مرادش از رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا اين است كه ملاحظه و دقت در تدبير آسمان ها و زمين و كيفيت ارتباط تدبير اين موجودات در نظر اهل فكر و يقين شهادت مى دهد كه همه از ناحيۀ يك مبدأ تدبير و اداره مى شوند، پس همه مربوب و مدبَّر و اداره شده از جانب مبدأ يكتا و موجود واحد واجب الوجودند.

قَالَ رَبُّكُمْ وَرَبُّ آبَائِكُمُ الْأَوَّلِينَ * قَالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِى أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ

موسى در جواب دوم فرعون، از عالم كبير و استدلال به نظم و تدبير آن به سوى عالم صغير انسانيت تنزّل كرد و گفت: ربّ العالمين كسى است كه مربّى عالم انسانيت از آغاز تا انجام است.

معناى آيه: خدا ربّ همۀ مجتمع فعلى شما و نياكان گذشتۀ شماست. و اين مطلب نيز با اعتقاد فرعون مخالف بود؛ زيرا او خود را رب قبطيان مى دانست كه خداى اصل او را به اين عنوان تعيين كرده است، از اين رو گفت: اى مردم، اين فرستادۀ شما كه به سويتان ارسال گرديده ديوانه است كه مرا نيز مربوب مى خواند! يعنى در حالى كه من رب بزرگ شما هستم و براى شما خدايى جز خودم نمى شناسم: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى [نازعات، 24]، وَ مَا عَلِمْتُ لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرِى [قصص، 38].

قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُمْ تَعْقِلُونَ

اين كلام از موسى تكرار جمله و استدلال اوّل است؛ زيرا مرادش از مشرق محلّ طلوع همۀ نيّرات از جانب خاور، و مراد از مغرب محلّ غروب همۀ نيّرات در جانب باختر است،

ص:23

و مرادش از «ما بينهما» همۀ چيزى است در روز و شب براى بشر قابل مشاهده است. و گويى كلام تكرار مطلب اين است كه خداى من پديدآورندۀ اين جهان حيرتزاست و اين نظم خاصِ كاشفِ از وحدت مديريت از آنِ اوست و مربّى حقيقى، اوست اگر قدرت انديشه داشته باشيد.

(قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهاً غَيْرِى لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ * قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبِينٍ * قَالَ فَأْتِ بِهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ * فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ * وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ)

تفسير:

قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهاً غَيْرِى لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ * قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبِينٍ * قَالَ فَأْتِ بِهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ

يعنى: فرعون پس از آن كه در مقابل منطق موسى عاجز ماند، طبق عادت طاغيان زورگو متوسل به تهديد و زور شد و گفت: اى موسى، بى ترديد، اگر خدا و معبودى غير از من اتّخاذ كنى تو را از زندانيان قرار خواهم داد؛ يعنى از زندانيان با جرم سنگينى كه با ربوبيت معبود وقت مخالفت كرده است. موسى گفت: حتى اگر براى تو در اثبات مدَّعاى خود امرى روشن بياورم؟ يعنى معجزۀ آشكارى كه صدق رسالتم از جانب خداى اصل و ربوبيت و الوهيت او بر همۀ اجزاى عالم هستى را به وضوح آشكار سازد؟ فرعون گفت:

چنين چيزى را بياور اگر از راستگويانى.

فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ * وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِىَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ

پس موسى عصاى خود را بر زمين افكند، به ناگاه اژدهايى آشكار شد؛ يعنى به گونه اى بزرگ شد كه حيوان حقيقى و اژدها بودنش براى همه روشن شد. گفته شده: چون فرعون

ص:24

معجزۀ غيرقابل انكار عصا را ديد گفت: آيا غير اين هم هست؟ موسى دست خود را نشان داد، فرعون گفت: چه اعجازى در آن هست؟ موسى دست در گريبان خود يا زير بغل خود نمود، سپس بيرون آورد، به ناگاه آن چنان درخشيد كه چشم ناظران را خيره كرد و نورش بر نور خورشيد غلبه نمود.

(قَالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ * يُرِيدُ أَن يُخْرِجَكُم مِنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ * قَالُوا أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَابْعَثْ فِى الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ * يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ)

تفسير:

قَالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ * يُرِيدُ أَن يُخْرِجَكُم مِنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ

چون فرعون از جواب منطقى و ادلّه و معجزات موسى عاجز ماند به ناچار از مقام غرورِ دعوى ربوبيت عاليه تنزّل نمود و به اعيان و اشراف مربوبينِ لشكرى و كشورى كه غالباً در چنين مواقعى در اطراف قدرت حاضرند، رو كرد و گفت: بى ترديد، اين مرد، جادوگر دانايى است، مى خواهد شما را به وسيلۀ جادوى خود از سرزمينتان بيرون كند، پس چه امر مى كنيد؟

مراد از امر، نظرخواهى و مشورت است، و يا آن كه از من دربارۀ او چه برخوردى مى خواهيد؟ و مراد از بيرون كردن به سحر، اين است كه تودۀ مردم را دور خود جمع مى كند، سلطنت را از من مى گيرد و شما را كه سران ملت باشيد و اكثر اين سرزمين در اختيار شما و منافعش جزو عايدات شماست بيرون مى كند.

قَالُوا أَرْجِهْ وَأَخَاهُ وَابْعَثْ فِى الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ * يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ

«أرجه» اصلش أرجِئْهُ بوده، همزۀ ساكن حذف شده و هاء ضمير ساكن شده. يعنى كار

ص:25

او و برادرش را به تأخير انداز و حاشرانى را - يعنى گروهى از نيروهاى گردآورنده را - به شهرهاى كشور گسيل دار تا هر جادوگر دانا و متخصص در فنّ جادو را نزد تو بياورند تا با وى مبارزه كنند و پيروز شوند.

(فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقَاتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ * وَقِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنتُم مُّجْتَمِعُونَ * لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِن كَانُوا هُمُ الْغَالِبِينَ * فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالُوا لِفِرْعَوْنَ أَءِنَّ لَنَا لَأَجْراً إِن كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ * قَالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ)

تفسير:

فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقَاتِ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ * وَقِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنتُم مُّجْتَمِعُونَ * لَعَلَّنَا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِن كَانُوا هُمُ الْغَالِبِينَ

يعنى: طبق دستور فرعون، جادوگران چيره دست براى وقت خاص در روز معيَّن كه بامداد روز زينت و عيد بود گردآورى شدند و مردم نيز در ميدان بزرگ شهر به عنوان تماشاى نبرد ساحران كل كشور با دو نفر مدعى رسالت الهى گرد آمدند، و به مردم گفته شد: آيا در اين جا گرد آمده ايد كه اگر ساحران و جادوگران كشورمان پيروز شدند از آنها پيروى كنيم؟(1) گويندۀ سخن از درباريان فرعون است كه به منظور منصرف كردن مردم از موسى و برادرش و ترغيب آنها به جادوگران به مردم خطاب كرده است.

فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالُوا لِفِرْعَوْنَ أَئِنَّ لَنَا لَأَجْراً إِن كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ * قَالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ

يعنى: پس چون گروه ساحران با هيبت و شكوه خاص به ميدان مبارزه وارد شدند و در

ص:26


1- . ترجمۀ ديگر كه در ترجمۀ قرآن مؤلف رحمه الله آمده:... و به مردم (به عنوان دعوت به حضور و پيروى از ساحران) گفته شد: آياشما هم اجتماع خواهيد كرد تا اگر جادوگران پيروز شدند از آنها پيروى كنيم؟

برابر موسى و برادرش قرار گرفتند، به فرعون گفتند: آيا اگر ما در اين نبرد پيروز شديم براى ما پاداشى هست؟ فرعون گفت: آرى، در آن وقت شما جزو مقربان دربار خواهيد شد.

قَالَ لَهُم مُوسَى أَلْقُوا مَا أَنتُم مُلْقُونَ «43» فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِيَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ «44» فَأَلْقَى مُوسَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ «45» فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ «46» قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ «47» رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ «48»

لغت:

حبال جمع حبل: ريسمان. عِصىّ جمع عصا. لَقِفَ الشىءَ - از بابِ عَلم -: به سرعت آن را بلعيد.

تفسير:

قَالَ لَهُم مُوسَى أَلْقُوا مَا أَنتُم مُلْقُونَ * فَأَلْقَوْا حِبَالَهُمْ وَعِصِيَّهُمْ وَقَالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغَالِبُونَ

يعنى: موسى به جادوگران گفت: آنچه را شما بايد بيفكنيد، بيفكنيد. و اين سخن موسى پس از آن است كه آنها به موسى گفتند: إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَإِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ [اعراف، 115].

پس آنها ريسمان ها و عصاهاى خود را بيفكندند. گفته شده كه: هفتاد هزار ريسمان و هفتاد هزار عصاى دستى بوده همه مجوّف و جوفشان مملوّ از جيوه و سيماب و مواد منفجره و محترقه كه به مجرد تابش گرم آفتاب به حركت هاى وحشتناك و نامنظم و حيرت انگيز درآمدند و غلغله و هلهله و فريادهاى مردم را برانگيختند؛ گروهى از ترس و وحشت و گروهى از خوشحالى و شوق پيروزى فرعون به صدا درآمدند و در آن حال بود كه جادوگران گفتند: سوگند به عزّت فرعون كه ما پيروزيم.

ص:27

فَأَلْقَى مُوسَى عَصَاهُ فَإِذَا هِىَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ * فَأُلْقِىَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ * قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ * رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ

يعنى: پس از ظهور آن مناظر عجيب كه ديدگان ناظران را خيره و دل هاى حاضران را در اضطراب قرار مى داد، موسى عصاى دستى خود را در برابر انبوه آن مارها و اژدهاها و حيوانات موهوم ديگر كه ميدان عظيم مركز را پر كرده بودند بيفكند و به ناگاه همۀ پديده هاى سحرى و صورت هاى موحش و ددهاى جادويى را كه ساحران به تدريج جعل مى كردند و محيط را پر مى كردند بلعيد به گونه اى كه صحنه را از همه چيز خالى نمود و تنها عصا بود كه به شكل اژدها جولان گر ميدان شد.

پس همۀ جادوگران، سجده كنان به رو افكنده شدند. يعنى عظمت كار عصا و مشاهدۀ اعجاز آن، چنان آنها را در بهت و شكست و تسليم و انقياد در آورد كه گويى بى اختيار در برابر خداى موسى به حالت سجده درافتادند و همه يك صدا ندا در دادند: ما به پروردگار جهانيان ايمان آورديم؛ يعنى به خداى واجب الوجود يگانه كه همۀ ماسواى او بلاواسطه در تحت ربوبيت او قرار گرفته است، به پروردگار موسى و هارون. و اين جمله تأكيد و توضيح است؛ يعنى به پروردگارى كه موسى و هارون مى گويند، و فرعون و ملأ و قبطيان و غيرشان همه مربوب بلاواسطۀ اويند.

قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ ءَأَذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِى عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِنْ خِلاَفٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ «49» قَالُوا لاَ ضَيْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ «50» إِنَّا نَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَايَانَا أَن كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ «51»

تفسير:

قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ ءَاَذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِى عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِنْ خِلاَفٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ

ص:28

يعنى: فرعون گفت: آيا به خداى موسى ايمان آورديد پيش از آن كه من به شما اجازه دهم؟ به يقين، او بزرگ و استاد شماست كه به شما جادو آموخته است. و اين كلام را كه بهتان ديگرى به موسى است براى اين گفت كه فكر مردم را منحرف كند مبادا گمان كنند كه چون حقيقت امر براى ساحران كشف شده ايمان آورده اند و آنها هم بگروند.

سپس گفت: پس به زودى خواهيد دانست! اين كلام، تهديد ابتدايى و اجمالى است و كلام بعدى توضيح آن است. يعنى بى ترديد، دست ها و پاهاى شما را بر خلاف يكديگر تقطيع خواهم كرد؛ يعنى دست راست را با پاى چپ يا عكس آن (كه احتمالاً اين طرز عمل جزو قانون كيفرى او بوده). و كلمۀ «تقطيع [ايدى و ارجل]» اشاره به شدّت عمل و دسته جمعى بودن آن نسبت به همۀ جادوگران است. و حتماً همۀ شما را دسته جمعى به دار مجازات خواهم آويخت.

قَالُوا لاَ ضَيْرَ إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ * إِنَّا نَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لَنَا رَبُّنَا خَطَايَانَا أَن كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: ساحرانِ تازه مسلمان در جواب تهديد فرعون گفتند: هيچ ضررى نيست؛ يعنى با اين رفتارت هيچ آسيبى به ما نمى رسانى؛ زيرا ما به واسطۀ اين رفتار تو به سوى پروردگار خود بازمى گرديم و ما بى ترديد، طمع داريم كه پروردگارمان خطاها و گناهان ما را بدين سبب كه ما نخستين گرونده به رسولان او هستيم، بيامرزد.

وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِى إِنَّكُم مُّتَّبَعُونَ «52» فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِى الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ «53»

تفسير:

وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِى إِنَّكُم مُّتَّبَعُونَ * فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِى الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ

بايد دانست كه سرنوشت رسالت موسى و هارون به سوى فرعون در دو فصل است، فصل اوّل از آغاز برخورد با فرعون و فرعونيان و شروع به دعوت و ارائۀ معجزات و پيروزى در اثبات دعوت و شروع به مبارزه و اتمام دعوت و حجّت كه سال هاى متمادى طول كشيده و تفصيل و شرحى از اين حوادث گوناگون در اين كتاب مجيد در موارد

ص:29

مختلف ذكر شده است و آيات گذشته مربوط به اين فصل بود، و فصل دوم تماميت زمان مهلت و حصول يأس از گرويدن آنها و رسيدن وقت كيفر و مقدمات سقوط قدرت و دولت آنها و هلاكت همه و نجات بنى اسرائيل است و اين آيه در بيان شروع اين فصل است.

معناى آيه: و ما به موسى وحى كرديم كه بندگان مرا شبانه سير ده؛ زيرا شما دنبال خواهيد شد. يعنى به سبب اين سير شبانه مقدمۀ فرج شما و نابودى فرعونيان فراهم خواهد آمد. پس فرعون پس از اطلاع از فرار بنى اسرائيل، نيروهاى گردآورنده اى در شهرها فرستاد تا لشكريان را جمع كنند.(1) و گفت:

(انَّ هؤلاء لَشِرْذِمَةٌ قَليلُونَ)

لغت:

شرذمه به معنى جماعت كم و يا جماعتى كه دنباله و طرفدار ندارند.

تفسير:

به درستى كه گروه بنى اسرائيل جماعتى اندك هستند. البته فرعون، آنها را نسبت به لشكر خود اندك شمرد و حال آن كه عدد آنها بسيار زياد بود.

(وَاِنَّهُم لَنا لَغائِظُونَ)

لغت:

غائظ به معنى خشم آورنده يا خشمگين كننده است.

ص:30


1- . «إنا للّه وإنا إليه راجعون» تا اين جا نسخۀ دست نويس مرحوم آية اللّه مشكينى (رضوان اللّه عليه) در تفسير قرآن كريم به پايان مى رسد و معلوم است كه قلم مبارك آن بزرگوار تا آخرين لحظات عمر مباركش در كار بود و همّت بر آن داشت كه اين تفسير را به پايان رساند؛ ولى افسوس كه اجل مهلت نداد و پيمانۀ عمر لبريز شد و روح پاكش داعى حق را لبّيك گفت و اين فيض ناتمام ماند. رحمه اللّه رحمةً واسعة، و حشره مع مواليه الأطهار عليهم السلام. حسين استاد ولى 1388/1431

تفسير:

و البته اين ها ما را به سوابق تمرّد و نافرمانى شان به غيظ و خشم آورده اند.

(وَاِنَّا لَجَميعٌ حاذِرُونَ)

لغت:

حاذر احتياطكننده و آماده براى مقابلۀ با دشمن.

تفسير:

و حتماً ما گروهى هشيار و آماده هستيم. بعضى از مفسّران گفته اند: يعنى ما مسلّح هستيم، به خلاف قوم موسى كه آماده نيستند و سلاح جنگ ندارند، پس البته مغلوب ما خواهند شد.

(آيۀ 57 و 58) (فَاَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنّاتٍ وعُيُونٍ * وَكُنُوزٍ ومَقامٍ كَريمٍ)

تفسير:

پس بيرون آورديم فرعونيان را از بوستان هاى مملوّ از درختان و چشمه هاى آب روان، و از گنج هاى طلا و نقره، و از منزل هاى نيكو و خوش آيند و آراسته، كه نشيمن بزرگان و اميران ايشان بود.

مراد آن است كه انگيزۀ خروج در آنها پديد آورديم تا از باغستان ها و چشمه سارها و گنج ها و منزل ها بيرون آمدند.

(آيۀ 59) (كَذلِكَ وَاَوْرَثْناها بَنى اسرائيلَ)

تفسير:

مقتضاى قدرت و حكمت ما چنين بود كه باغات و چشمه ها و گنج ها و منازل ايشان را به فرزندان يعقوب ميراث داديم. بنا به قولى بنى اسرائيل بعد از هلاك فرعونيان به مصر آمده همۀ اموال قبطيان را به حيطۀ تصرّف خود درآوردند.

ص:31

(آيۀ 60) فَاَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقينَ)

تفسير:

پس فرعونيان، آنها را به هنگام طلوع خورشيد تعقيب كردند.

(آيۀ 61) (فَلَمّا تَراءَ الْجَمْعانِ قالَ اصْحابُ مُوسى انّا لَمُدْرَكُونَ)

لغت:

تراء فعل ماضى مفرد از باب تفاعل كه در اصل تراءى بوده. الجمعان تثنيۀ «جمع» است.

تفسير:

پس آن هنگام كه هر دو گروه يكديگر را ديدند ياران موسى گفتند: به درستى كه لشكر فرعون ما را درخواهند يافت و به دست آنها گرفتار خواهيم شد، اكنون راه خلاص چگونه پيدا كنيم و طريق گريز را از كه جوييم؛ زيرا در پيش، دريا و در عقب، دشمن است؟!

از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت شده است كه: بنى اسرائيل به موسى عليه السلام استغاثه نمودند كه دعا فرما خدا ما را از بليۀ فرعون نجات كرامت فرمايد. پس خدا وحى فرمود كه ايشان را شب از مصر بيرون ببر. حضرت موسى عليه السلام بنى اسرائيل را برداشته در شب روانۀ ساحل دريا شد، چون فرعون خبردار شد، لشكر خود را جمع و ايشان را تعقيب نمود، به كنار دريا كه رسيدند... طليعۀ لشكر فرعون پيدا شد، بنى اسرائيل به موسى گفتند: ما را فريب دادى و هلاك كردى، اگر مى گذاشتى آل فرعون ما را در بندگى داشتند از اين كه اكنون به دست ايشان كشته شويم بهتر بود.

(آيۀ 62) (قالَ كَلّا انَّ مَعِىَ رَبّى سَيَهْدينِ)

ص:32

تفسير:

موسى گفت: نه چنين است، به درستى كه پروردگار من با من است به حفظ و نصرت، زود باشد كه مرا راه نمايد و در اين حيرت طريق نجات پديد آورد. خلاصه چون لشكر فرعون نزديك بنى اسرائيل رسيدند، حق تعالى حجابى از بخار در ميان فريقين پديد آورد چنان كه يكديگر را نمى ديدند، فرعون قوم خود را گفت: فرود آييد تا آفتاب مرتفع شده بخار از ميان برخيزد و شتاب مكنيد كه راه خلاصى برايشان بسته است و نتوانند گريخت.

مؤمن آل فرعون در جلو لشكر موسى ايستاده بود گفت: اى موسى، به كجا مأمور شده اى؟ لشكر فرعون تو را فرا گرفته اند. موسى عليه السلام فرمود: مأمور شده ام به گذشتن از دريا و منتظر آنم كه چگونه به گذشتن آن مأمور شوم؟

(آيۀ 63) (فَاَوْحَيْنا الى مُوسى انِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظيمِ)

اعراب:

قبل از فانفلق «ضُرِبَ»، در تقدير است، و «انفلق» با فاء عطف «به ضُرِبَ» شده است.

تفسير:

پس به موسى وحى كرديم كه عصاى خود را به دريا بزن. پس موسى بر لب دريا آمد و عصا بر آن زده، دريا بشكافت و دوازده راه پديد آمد، پس هر پاره اى از وسط دو راه مانند كوهى بزرگ بود و همان وقت بادى بر قعر دريا وزيد و گل او خشك شد و هر سبطى از دوازده سبط بنى اسرائيل از راهى به دريا درآمدند.

(آيۀ 64) (واَزْلَفْنا ثَمَّ الآخَرينَ)

لغت:

زَلْفَ به معنى نزديك شدن و نزديك گرداندن است.

ص:33

تفسير:

يعنى: آورديم تمام قوم فرعون را بر لب دريا كه شكافته شده بود و بنى اسرائيل از آن جا گذشته بودند. چون فرعون به كنار دريا رسيد و آن حال را مشاهده كرد خواست كه سُفَهاى قوم را فريب دهد گفت: اى قوم، مى بينيد كه دريا از هيبت من شكافته شده؟! هامان به طريق سرّى گفت: «تو خود مى دانى كه اين شكاف و راه به دعاى موسى واقع شده، مبادا كه به دريا وارد شوى كه خود و همۀ كسان خود را هلاك مى كنى! اما به خواست خداى متعال فرعون وارد دريا (يعنى يكى از آن راه ها) شد و لشكريان چون ديدند فرعون به دريا درآمد، هر گروهى از راهى به دريا درآمدند؛ تمام لشكر كه به دريا درآمدند، حكم الهى رسيد به دريا كه به حال خود بازگرد، به يك بار آب ها درهم پيوست و همۀ فرعونيان هلاك شدند.

(آيۀ 65 و 66) (وَاَنْجَيْنا مُوسى وَمَنْ مَعَهُ اجْمَعينَ * ثُمَّ اغْرَقْنا الآخَرينَ)

تفسير:

يعنى: و موسى و هر كه را با او بود نجات داديم - آب دريا چنان از آن راه ها برداشته شد كه تا همه از آن دوازده راه درگذشتند - سپس آن گروه ديگر را غرق كرديم.

(آيۀ 67) (انَّ فى ذلِكَ لايَةً وَما كانَ اكثَرُهُم مُؤمنينَ)

تفسير:

حقّاً كه در نجات دادن موسى و قوم او و هلاك كردن فرعون و فرعونيان علامتى روشن و نشانه اى هويدا بر قدرت و رحمت و غضب ذات يگانۀ سبحانى است و بيشتر قوم فرعون گرويدگان به حق نبودند، يا بيشتر قوم او با ديدن اين نشانۀ واضح باز هم متنبّه نشدند و ايمان نياوردند، از قوم فرعون فقط يك مرد و دو زن ايمان آوردند، و بنى اسرائيل هم اكثر

ص:34

گوساله پرست شدند؛ يعنى اى پيغمبر، از ايمان نياوردن قوم خود اندوهناك مباش كه تابع گذشتگان خود هستند كه هر چند حجّت هاى بيّنه و دلايل ساطعه ببينند، ايمان نمى آورند.

(آيۀ 68) (وَاِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ)

تفسير:

و همانا كه پروردگار تو غالب و منتقم از دشمنان خود است و هيچ كس را قوۀ غلبۀ بر او نيست، و مهربان است كه عقوبت نفرمايد مگر بعد از اتمام حجّت، يا رحيم و مهربان است نسبت به مطيعان.

گفتيم كه در اين سوره قصۀ هشت پيامبر ياد شده است؛

قصۀ اوّل داستان حضرت موسى عليه السلام بود، امّا قصۀ دوم:

داستان حضرت ابراهيم (ع)

(آيۀ 69) (وَاتلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابراهيمَ)

تفسير:

و اى پيامبر، خبر و داستان ابراهيم را بر مشركان عرب كه خود را به او نسبت مى دهند و به فرزندى او مفتخرند بخوان و بازگو كن.

(آيۀ 70) (اذ قالَ لِأبيهِ وَقَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ)

تفسير:

زمانى كه ابراهيم عليه السلام به عموى خود (كه در تربيت و مهربانى مانند پدر او بود)، و به قوم خود گفت: چيست آنچه را مى پرستيد؟! اگرچه حضرت مى دانست كه ايشان بت ها را پرستش نمايند؛ اما غرض او از اين سؤال آن بود كه به ايشان بنمايد كه بت هايى كه آنها به عبادت آنان مشغول اند استحقاق و قابليت پرستش و ستايش را ندارند.

ص:35

تنبيه: مراد از «اب» در اين جا عمو مى باشد؛ زيرا به اجماع علماى شيعه و دلايل نقليه از ائمۀ هدى عليهم السلام و براهين عقليه، جميع پدران انبيا تا آدم عليه السلام مؤمن بوده اند، و اطلاق «اب» بر «عم» در كلام عرب شايع است و قرآن كريم هم به آن شاهد است؛ در آيۀ شريفۀ سورۀ بقره اَمْ كُنتُم شُهَداءَ اذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ اذ قالَ لِبَنيهِ ما تَعبُدُونَ مِنْ بَعْدى قالُوا نَعْبُدُ الهكَ واِلهَ آبائِكَ ابْراهيمَ واِسمعيلَ واِسحقَ الهاً واحِدَاً [بقره، 133] بر حضرت اسماعيل اطلاق پدر شده، و حال آن كه حضرت اسماعيل عموى حضرت يعقوب بوده است.

و حديث مشهور كه خاصّه و عامّه از حضرت نبوى صلى الله عليه و آله نقل كرده اند:

لا يَزالُ يَنقُلُنى اللّهُ مِنْ أَصْلابِ الطّاهِرينَ إِلى أَرْحامِ الطَّاهِراتِ حَتَّى أَخْرَجَني في عامِكُمْ هذَا، لَمْ يُدَنِّسني بِدَنَسِ الْجاهِليّةِ:

يعنى خداى تعالى همواره مرا نقل مى كرد از اصلاب طاهره به ارحام مطهَّره، تا خارج نمود مرا در زمان شما، و آلوده ننمود مرا به نجاست كفر جاهليّت.

و آيۀ كريمۀ وَتَقَلُّبَكَ فِى السّاجِدينَ [شعرا، 219] نيز براى اثبات اين مدّعا كافى است، و اگر در پدران آن حضرت كافرى مى بود، تمام ايشان به طهارت متّصف نمى شدند؛ لقوله تعالى: اِنَّما الْمُشرِكُونَ نَجَسٌ [توبه، 28].

(آيۀ 71) (قالُوا نَعْبُدُ اصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفينَ)

لغت:

فنظل در اين جا به معنى «فنصير» است.

تفسير:

چون حضرت ابراهيم اين سؤال را نمود، در جواب حضرت ابراهيم عليه السلام گفتند: بتان را مى پرستيم، پس هميشه مجاوران و ملازمان آنها مى باشيم.

مراد از «اصنام» تمثال هايى بود كه از انواع فلزّات بر صورت هاى مختلفه ساخته بودند و آنها را عبادت مى كردند به خلاف «اوثان» كه آنها را صورتى لازم نبود.

و سؤال حضرت گرچه فقط از معبود ايشان بود و يك كلمه جواب كافى بود كه بگويند:

«بت مى پرستيم»؛ لكن جواب را طولانى نمودند به جهت ابتهاج و افتخار به پرستش بتان

ص:36

تا قول آنها علاوه بر جواب حضرت، به اظهار افتخار و شرف هم مشتمل باشد.

از ابن عباس نقل شده كه معنى آيه اين است كه ما پيوسته براى بتان نماز گزارندگانيم.

(آيۀ 72) (قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ اذْتَدْعُونَ)

اعراب:

اصل هل يسمعونكم «هل يسمعون دعاءكم» است و مضاف حذف شده است.

تفسير:

حضرت ابراهيم بعد از شنيدن اين كلام از آنها فرمود: آيا مى شنوند خواندن شما را وقتى كه بخوانيد ايشان را؟

نكته: ذكر فعل مضارع با كلمۀ «إذ» براى استحضار حال گذشته است، پس معنى آيه اين است: ابراهيم عليه السلام فرمود: مستحضر سازيد آن احوالى را كه شما اصنام را در آن احوال مى خوانديد، و بگوييد: آيا هرگز قول شما را شنيدند و دعاى شما را اجابت نمودند؟

(آيۀ 73) (اويَنْفَعُونَكُمْ اوْيَضُرُّونَ)

تفسير:

يا سودى مى رسانيدند شما را بر اين كه پرستش ايشان مى كرديد و ستايش ايشان مى نموديد؟ يا زيان مى رسانيدند به كسى كه اعراض كرده بود از عبادت ايشان و آنها را سرزنش مى نمود؟

(آيۀ 74) (قَالُواْ بَلْ وَجَدْنَآ ءَابَآءَنَا كَذَ لِكَ يَفْعَلُونَ)

تفسير:

خلاصه وقتى قوم حضرت ابراهيم نتوانستند او را جواب دهند، بهانۀ تقليد را پيش آوردند و در جواب گفتند: نه، چنين نيست كه اجابت دعا و نفع و ضرر از آنها ديده باشيم؛

ص:37

بلكه يافتيم پدران خود را كه ايشان چنين مى كردند؛ يعنى بتان را پرستش مى نمودند، ما نيز به ايشان اقتدا نموده ايم.

(آيۀ 75 و 76) (قَالَ أَفَرَءَيْتُم مَّا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ * أَنتُمْ وَءَابَآؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ)

لغت:

اقدم افعل تفضيل است.

تفسير:

حضرت ابراهيم عليه السلام فرمود: آيا ديديد و دانستيد؟! (استفهام براى تقرير و تثبيت است) يعنى ببينيد و بدانيد كه چه چيزى را شما و نياكان شما مى پرستيديد. قديمى بودن يك عقيده دليل بر صحّت آن نباشد و به سبب آن، باطل به حق منقلب نشود.

(آيۀ 77) (فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِّى إِلَّا رَبَّ الْعَلَمِينَ)

اعراب:

ربّ العالمين منصوب است به استثناء و «عدوّ» مفرد است؛ اما گاهى معنى جمع را افاده مى كند و در اين جا معنى «اعداء» دارد.

تفسير:

پس به درستى كه معبودان شما و پدران شما دشمنان من اند، مگر پروردگار عالميان كه دوست من مى باشد، يا لكن دوست من پروردگار عالميان است، يا همۀ معبودان دشمن من اند مگر آفريدگار عالميان.

نكته: بنابر معنى اوّل و دوم استثناى منقطع، و بنابر معنى سوم استثناى متّصل است.

مرادِ حضرت ابراهيم آن است كه اين اصنام دشمن من هستند، چون شما را جهنمى مى كنند و شما به پرستش آنها متضرر مى شويد زياده از آنچه كسى از دشمن خود متضرر مى شود؛ زيرا خلود در عذاب اليم و عقاب جحيم كه از عبادت آنها حاصل مى شود از هيچ

ص:38

دشمنى متصور نيست.

(آيۀ 78) (الَّذى خَلَقَنى فَهُوَيَهْدينِ)

تفسير:

ابراهيم در اين جا تعدادى از نعمت ها و اوصاف حضرت ربّ العالمين را بيان مى فرمايد تا قوم او دست از عبادت بتان برداشته به پرستش خداوند منّان مايل شوند:

وصف اول:

آفريدگار عالميان آن ذاتى است كه مرا بيافريد و از عدم به عرصۀ وجود آورد.

وصف دوم:

پس او مرا به راستىِ در قول و فعل راه مى نمايد.

يا بيافريد مرا براى اقامۀ حق و راه مى نمايد به دعوت خلق.

يا خلق فرمود مرا به جهت طاعت، و هدايت مى كند به وسيله اى كه با آن بتوانم به سعادت و بهشت برسم.

يا هدايت مى كند به امور معاش و معاد كما قال: والّذى قدّر فَهَدى [اعلى، 3] هدايتى از ابتداى تولد تا منتهاى اجل كه موجب جلب منافع و دفع زيان ها شود.

(آيۀ 79) (وَ الَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ)

تفسير

وصف سوم:

و او آن ذاتى است كه غذايى كه قوام بدن من به آن مى باشد به من مى خوراند از سبزيجات و حبوبات و ميوه جات و غيره.

وصف چهارم:

و مى آشاماند مرا آبى كه موجب تسكين عطش و سبب تربيت اعضاى من است.

ص:39

(آيۀ 80) (وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ)

تفسير:

وصف پنجم:

و هر گاه بيمار شوم پس او مرا شفا مى دهد.

اين عطف است بر يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ زيرا كه مرض و شفا از توابع خوردن و آشاميدن است؛ زيرا صحّت و مرض در اغلب اوقات، تابع خوردنى ها و آشاميدنى هاست.

و نسبت ندادن مرض به خدا، به جهت حسن ادب است. و ديگر آن كه مقصود حضرت ابراهيم عليه السلام در اين جا شمارۀ نعمت هاى الهى است، و اگر غرض بيان قدرت الهى بود مريض كردن را هم به خدا نسبت مى داد.

تنبيه: اين كه مريض شدن را به خدا نسبت نمى دهد با اسناد اماته و ميراندن به او سبحانه كه بعد از اين مذكور مى شود منافات ندارد؛ زيرا موت نسبت به اهل ايمان و تقوا، موجب خلاصى از كثافت و خباثت دنيا و نجات از بليات آن است.

و ديگر آن كه حدوث مرض در اغلب به جهت افراط و تفريط خود انسان در خوردن و آشاميدن است.

پس، از اين جهت مرض را به حق تعالى نسبت نداد و شفا را به او نسبت داد.

در تفسير منهج الصادقين از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در تفسير اين آيه روايت شده است: آن كه چون بيمار شوم به گناه، مرا به توبه شفا دهد.

حكايت: يكى از اكابر دين نقل نموده كه به بيمارستان رفتم، طبيبى را ديدم نشسته و جماعتى از بيماران گرد او جمع گشته، و هر كس بيمارى خود را شرح مى داد و هر كس را دوايى مى داد كه درخور او بود. جوانى نزد او آمد كه صورتش زرد گشته و اثر عبادت و سيماى تقوا و صلاحيت در او پيدا بود، به طبيب گفت: مرا بيماريى هست دوايى ده. گفت:

چه مرض دارى؟ گفت: بيمارى گناه بر مزاج من مستولى شده و بدن من به جهت سنگينى گناه گران گشته، مرا علاجى كن كه صحّت مزاج يابم.

ص:40

طبيب گفت: صبر، تواضع، مخالفت با هواى نفس، حيا، صفا، رضا، محبت به خدا، حفظ كردن خود از گناه، عزم و اراده به اطاعت اوامر خداى مهربان، اينها نسخۀ علاج تو است.

جوان از اين دستور شاد شد و برفت.

(آيۀ 81) (وَ الَّذِى يُمِيتُنِى ثُمَّ يُحْيِينِ)

تفسير:

وصف ششم:

و او آن ذاتى است كه مرا به وقت انقضاى اجل من بميراند. پس مرا در آخرت براى محاسبه و پاداش و مجازات زنده گرداند.

يا بميراند مرا به عدل و زنده گرداند به فضل.

يا بميراند مرا به افتادن در معصيت و زنده فرمايد به توفيق دادن در طاعت.

يا بميراند به جهل و زنده نمايد به عقل.

يا بميراند به طمع و زنده فرمايد به ورع.

يا بميراند به غفلت و زنده نمايد به تذكّر.

يا بميراند به صفات حيوانيت و زنده فرمايد به اخلاق روحانيت.

(آيۀ 82) (وَ الَّذِى أَطْمَعُ أَن يَغْفِرَ لِى خَطِيَتِى يَوْمَ الدِّينِ)

تفسير:

وصف هفتم پروردگار:

و او آن ذاتى است كه طمع دارم در روز جزا گناهان مرا بيامرزد.

تنبيه: اين مطلب محقّق شده كه انبياى عظام، معصوم از گناه هستند و از اوّل عمر تا آخر به هيچ وجه گناه صغيره و كبيره از ايشان صادر نخواهد شد؛ زيرا موجب سلب اطمينان امّت است، و آن منافى نبوّت است و نقض غرض مى گردد؛ بنابراين اسناد گناه به حضرت ابراهيم عليه السلام در آيۀ شريفه به يكى از اين معانى مى باشد:

ص:41

1. آن كه به جهت كسر نفس و انقطاع تام به حضرت سبحان معترف به تقصير شده.

2. آن كه براى تعليم امّت باشد تا استغفار را شعار خود ساخته از معاصى اجتناب نمايند و طريق توبه را سرمشق قرار دهند.

3. آن كه نظر به جلالت شأن ايشان، از ترك مستحب و فعل مباح تعبير به گناه شده، چنان كه صاحب كتاب كشف الغمه فرموده: چون اكثر اوقات عمر ايشان به ياد خدا و مراقبۀ الهى مصروف و خاطر ايشان به ملأ اعلى متعلق است، پس گاهى كه از آن مرتبه نزول مى كنند و مشغول به مباحات مانند خوردن و آشاميدن و غيره شوند، اينها را گناه به حساب آورده و از آنها استغفار كنند، چنان كه فرموده اند:

حَسَناتُ الأبرارِ سَيِّئاتُ المقرَّبين.

دعاى قرآنى

(آيۀ 83) (رَبِّ هَبْ لِى حُكْمًا وَ أَلْحِقْنِى بِالصَّلِحِينَ)

تفسير:

سپس حق تعالى از درخواست حضرت ابراهيم عليه السلام خبر مى دهد كه مى فرمايد:

پروردگارا، مرا كمالِ در علم عطا فرما تا به آن مستعد خلافت حق و رياست خلق گردم.

نزد بعضى مراد از حكم نبوّت است.

و مرا به سبب توفيق در عمل، به مرتبه و درجۀ شايستگان و نيكوكاران و برگزيدگان درگاه ملحق فرما. يعنى داخل فرما مرا در عداد انبيا كه در صلاح كامل اند.

ابن عباس گفته: يعنى مرا به اهل بهشت برسان.

تنبيه: آيۀ شريفه دالّ بر عظمت صلاح است و صلاح، عبارت است از استقامت بر آنچه حق تعالى بندگان را به آن امر و بدان دعوت فرموده، و شخص صالح مقام قرب و منزلت ويژه اى را نزد پروردگار دارا مى باشد كه شخص عظيمى مانند حضرت خليل عليه السلام مرتبۀ ايشان را درخواست نمايد.

ص:42

(آيۀ 84) (وَ اجْعَل لِّى لِسَانَ صِدْقٍ فِى الْأَخِرِينَ)

تفسير:

يعنى: ثنا و نيك نامى و آوازۀ مرا بر زبان كسانى كه از اين پس مى آيند جارى كن به وجهى كه اثر آن در دنيا تا به روز قيامت بماند.

و اين دعا به اجابت رسيده است؛ زيرا جميع امم از مجوس و يهود و نصارا و اهل اسلام، ثناى خليل الرحمن مى گويند و محبت او را دارند.

نزد بعضى از مفسّران مراد از «لسان صدق» حضرت محمّد صلى الله عليه و آله است كه از ذريۀ اوست و در تمام رفتار و گفتار، صادق و تجديدكنندۀ اصل دين اوست و مردم را به آن دعوت فرمايد؛ بنابراين معنى آن است كه ظاهر فرما در آخر امّت ها - براى تجديد اصل دين من كه توحيد و ستايش حق است - راستگويى را كه آن خاتم حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله مى باشد.

(آيۀ 85) (وَ اجْعَلْنِى مِن وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ)

تفسير:

و مرا از ارث برندگان بهشت پر نعمت در آخرت قرار ده؛ يعنى داخل فرما مرا در كسانى كه در منازل بهشت جاى دارند.

على بن ابراهيم قمى رحمه الله از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود: خلق نفرمود خداوند خلقى را مگر آن كه مقرّر نمود براى او منزلى در بهشت و منزلى در جهنّم. پس چون اهل بهشت در بهشت و اهل جهنّم در جهنّم ساكن شدند، منادى ندا كند: اى اهل بهشت، مُشْرِف شويد بر جهنمى ها، [چون مشرف شوند و نگاه كنند به آنها] گفته شود: اين منزل هاى شماست در آتش! اگر معصيت خدا مى كرديد! حضرت فرمود: اگر آن جا كسى از شدّت خوشحالى مى مرد بهشتيان از

ص:43

شدّت خوشحالى مى مردند به جهت بازداشتن خدا عذاب را از آنها.

پس منادى ندا كند: اى جهنميان، سر بلند كنيد [و ببينيد]. چون نگاه كنند و منازل خود را در بهشت ببينند، به آنها گويند: اين منازل شما بود كه اگر خدا را اطاعت مى نموديد داخل آن مى شديد.

حضرت فرمود: اگر آن جا كسى از شدّت غصه مى مرد، جهنميان مى مردند، پس بهشتيان ارث برند منازل جهنميان را.

(آيۀ 86) (وَ اغْفِرْ لِأَبِى إِنَّهُو كَانَ مِنَ الضَّآلِّينَ)

تفسير:

و بيامرز پدر مرا (مراد عموى اوست)؛ يعنى او را توفيق ايمان و هدايت بخش تا آمرزيده شود؛ به درستى كه او از گمراهان است؛ يعنى از طريق حق منحرف است.

در مجمع البيان فرمايد: وصف او به گمراهى مشعر است بر آن كه عموى او از روى جهل كافر بود نه بر سبيل عناد و انكار.(1)

تنبيه: اولاً: اين مطلب نزد مفسّران و محدّثان و مورخان محقّق شده كه پدر حضرت ابراهيم عليه السلام نامش «تارخ» و مؤمن بوده و «آذر» عموى او بوده است و اطلاق «اب» بر عمو در لسان عرب شايع است.

ثانياً: «آذر» وعده نمود حضرت ابراهيم عليه السلام را به ايمان، وعده داد پس از ايمان براى او استغفار نمايد، فرمود: ساستغفر لك ربى [مريم، 47] و چون روشن شد كه دشمن خداست، از او تبرّى نمود؛ بنابراين آمرزش خواستن مشروط به ايمان او بود.

(آيۀ 87) (وَلَا تُخْزِنِى يَوْمَ يُبْعَثُونَ)

ص:44


1- . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 194.

قلب سليم

تفسير:

و رسوا مساز و خوار مگردان مرا، روزى كه برانگيخته شوند مردمان، يا روزى كه برانگيخته شوند گمراهان.

تبصره: اين مطلب ثابت شده كه پيغمبران از گناهان در تمام عمر معصوم اند، و به جهت عصمت، از رسوايى و خوارى قيامت مصون و محفوظ مى باشند. پس اين دعاى حضرت ابراهيم عليه السلام نيز يا از روى شكسته نفسى و خاكسارى در مقام فرمان بردارى حضرت احديت بوده، يا براى تعليم امّت تا دستورى براى آنان در مرحلۀ اطاعت حضرت منّان باشد.

بعد از آن يكى از ويژگى هاى روز قيامت را بيان مى كند:

(آيۀ 88-89) (يَوْمَ لَايَنفَعُ مَالٌ وَ لَابَنُونَ * إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ)

تفسير:

روزى كه نه مال نه پسران و اولاد براى انسان فايده اى ندارند و به كار نيايند.

إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ: مگر كسى با قلب و دل خالص از كفر و معصيت نزد خدا بيايد؛ زيرا كه او مال خود را در راه حق خرج كرده و اولاد را به راه حق ارشاد نموده، پس مال و اولاد، او را در آن روزى كه مال و اولاد سود ندهد فايده رساند.

تنبيه: در بيان «قلب سليم» وجوهى است:

1 - در كافى روايت شده كه از حضرت صادق عليه السلام سؤال شد از اين آيه، فرمود:

قلب سليم» قلبى است كه ملاقات نمايد پروردگار خود را در حالتى كه نباشد در او غير از خدا هيچ كس؛ يعنى بيرون كند از قلب خود دوستى غير خدا و اشتغال به غير او را؛ و هر قلبى كه در او شرك يا شك باشد، پس او ساقط است....(1)

ص:45


1- . كافى، ج 2، ص 16.

2 - در روايت ديگر آن حضرت فرمود:

قلب سليم قلبى است كه سالم باشد از محبت دنيا.(1)

3 - نزد بعضى مراد قلبى است كه سالم باشد از فساد و معاصى. و تخصيص قلب به سلامت، به جهت آن است كه هر گاه قلب سالم ماند جوارح از فساد سالم باشد؛ زيرا فساد جوارح نباشد مگر از قصد و عزم قلب به فساد و معصيت.

4 - سعيد بن مسيِّب گفته: مراد از قلب سليم، دل مؤمن است كه صحيح و سالم باشد از نفاق، به خلاف منافق كه دل او مريض است به نفاق.(2) و اين كه گفته اند سلامتى قلب، اخلاص در شهادت توحيد و رسالت است، به همين معنى باشد.

نكته: قوله

«إلّا مَنْ أَتى اللّهَ بِقَلبٍ سَليمٍ» استثناء است از آنچه مال و اولاد دالّاند بر آن كه غنا و دارايى باشد؛ يعنى آن روز غنا نفع ندهد مگر غنايى كه سلامت قلب بوده باشد؛ زيرا غناى انسان در دين به سلامتى قلب او از كفر و معاصى است، همچنان كه غناى او در دنيا به مال و اولاد است.

يا استثناى منقطع است؛ يعنى آن روز مال و اولاد نفع نرساند، و لكن سلامتى قلب و قلب سليم، نفع دهد.(3)

فرجام گمراهان

(آيۀ 90 و 91) (وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ * وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ)

تفسير:

و روزى كه بهشت به پرهيزكارانِ از شك و گناهان نزديك شود تا آن را ببينند و به مشاهدۀ منازل عاليه خود مسرور شوند و آتش جهنّم براى گمراهان از حق ظاهر شود تا در آن نگرند و جاى خود را ببينند و غم و حسرت آنها افزايش يابد.

ص:46


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 194.
2- . تفسير ابو الفتوح رازى، ج 8، ص 347، چاپ كتاب فروشى اسلاميّه.
3- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 458.

در منهج الصادقين از هشام بن سعيد روايت نموده كه از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم از معنى «غاوون» فرمود: آنان كه بدانند و بشناسند حق را و به خلاف آن رفتار كنند.(1)

(آيۀ 92 و 93) (وَ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ تَعْبُدُونَ * مِن دُونِ اللَّهِ هَلْ يَنصُرُونَكُمْ أَوْ يَنتَصِرُونَ)

تفسير:

و به ايشان گفته شود؛ يعنى ملائكه به حكم حق تعالى از ايشان بر وجه توبيخ و سرزنش بپرسند: كجايند آنچه كه مى پرستيديد غير از خداى تعالى؟ يعنى كجايند خدايان شما كه به آنها اميدوار بوديد؟ آيا هيچ يارى مى كنند شما را به دفع عذاب از شما؟ و آيا مى توانند از خودشان دفع عذاب كنند؟!

(آيۀ 94 و 95) (فَكُبْكِبُواْ فِيهَا هُمْ وَ الْغَاوُونَ * وَ جُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ)

لغت:

كبّ به معنى بر رو انداختن است، و كبكب به همان معنى است و يا معنايش پى در پى بر رو انداختن و روى هم ريختن است.

تفسير:

پس بت ها و گمراهان، پى در پى به رو افكنده شوند در جهنّم؛ يعنى عابد و معبود را به جهنّم اندازند.

وَ جُنُودُ إِبْلِيسَ... و به جهنّم انداخته شوند لشكرهاى شيطان همۀ آنها؛ يعنى پيروان او از كفّار و گناهكاران.

ص:47


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 458.

(آيۀ 96 و 97) (قَالُواْ وَ هُمْ فِيهَا يَخْتَصِمُونَ * تَاللَّهِ إِن كُنَّا لَفِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ)

تفسير:

كافران در حالى كه ايشان در جهنّم با يكديگر دشمنى كنند گويند:... يعنى در وقتى كه حق تعالى اصنام و بت ها را ناطق ساخته باشد تا تخاصم صحيح باشد. يا اين تخاصم ميان معصيتكاران و شياطين باشد؛ يعنى كافران با بت ها و يا با شياطين مخاصمه كنند گويند:

قسم به خدا به درستى كه ما در گمراهى هويدا و آشكار بوديم.

(آيۀ 98) (إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَلَمِينَ)

تفسير:

وقتى كه برابر و مساوى ساختيم شما را در ستايش و پرستش با پروردگار عالميان.

حاصل آن كه به خدا قسم ما در گمراهى آشكار بوديم وقتى كه شما مخلوق عاجز ضعيف پست را با خالق قادر قاهر عالى در ستايش و بندگى، برابر داشتيم.

آرى نهايت گمراهى است مخلوق را پرستش نمودن، چه جاى آن كه آن را در ستايش با خالق برابر داشتن، البته چنين گمراهى، واضح است و محتاج به اقامۀ برهان و دليل نخواهد بود، و عقل سليم حاكم بر آن باشد.

(آيۀ 99) (وَ مَآ أَضَلَّنَآ إِلَّا الْمُجْرِمُونَ)

تفسير:

و گمراه نكردند ما را مگر بدكاران از پيشوايان ما كه به ايشان اقتدا نموديم.

(آيۀ 100 و 101) (فَمَا لَنَا مِن شَفِعِينَ * وَ لَاصَدِيقٍ حَمِيمٍ)

ص:48

تفسير:

پس نيست اكنون براى ما شفاعت كننده اى چنان كه مؤمنان را هست و نه دوستى مهربان و با شفقت، چنان كه مؤمنان را هست.

در بعضى تفاسير نقل شده كه «حميم» در اصل «هميم» بوده «ها» را بدل به «حا» نمودند جهت قرب مخرج، و «هميم» از «اهتمام» مأخوذ است؛ يعنى دوستى كه در آن روز اهتمام كند در مهمّ كافران و شرط دوستى به جا آورد نخواهد بود؛ زيرا دوستى در آن روز به مؤمنان مخصوص خواهد بود؛ و اما اهل آتش ميان آنها دشمنى و عداوت خواهد بود، چنان كه فرمايد: الْأَخِلَّآءُ يَوْمَئذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ [زخرف، 67].

و نزد بعضى از مفسّران معنى آيه اين است كه: نيست ما را شفعا و دوست مهربان، از آنانى كه ما آنها را دوست و شفعاى خود مى دانستيم؛ زيرا اعتقاد آنها آن بود كه در آن روز بت ها شفعاى آنها نزد خدا هستند، و شياطين انس، دوستان آنها هستند.

يا مراد اين باشد كه چون آنها در مهلكۀ عذاب افتند، بدانند كه شفيعان و دوستان، نفع نخواهند داشت و دافع عذاب از آنها نخواهند بود. پس مراد به نفى شفعا و اصدقا، نفى فايده از آنهاست؛ زيرا آنچه نفع نرساند در حكم معدوم است.(1) 1 - عيّاشى از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه سه مرتبه حضرت تكرار فرمود:

وَاللّهِ لَنَشْفَعَنَّ، وَاللّهِ لَنَشْفَعَنَّ، وَاللّهِ لَنَشْفَعَنَّ لِشيعَتِنا حَتّى يَقولَ عَدُوُّنا فَمَا لَنَا مِن شَفِعِينَ * وَ لَاصَدِيقٍ حَمِيمٍ [شعرا، 100 و 101]: يعنى: سه مرتبه فرمود: قسم به خدا ما شفاعت كنيم شيعيان خود را تا آن كه دشمنان ما گويند: ما را هيچ شفيعى و صديقى و حميمى نيست.(2) 2. ابان بن تغلب نيز روايت نموده كه شنيدم مى فرمود: به درستى كه مؤمن در روز قيامت، اهل بيت خود را شفاعت كند و حق تعالى شفاعت او را در حق ايشان قبول فرمايد، پس هر دو انگشت سبابۀ خود را بردارد و گويد: بار خدايا، خادمك مرا از عذاب نجات فرما كه او مرا از سرما و

ص:49


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 461 و 462.
2- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 462.

گرما نگاه داشته است. و حق تعالى شفاعت او را اجابت فرمايد.(1)

3. از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: به درستى كه مؤمن، همسايۀ خود را كه هيچ حسنه اى براى او نباشد شفاعت كند و گويد: بار خدايا، همسايۀ من اذيّت و ضرر از من دفع مى كرد.

حق تعالى شفاعت او را در بارۀ همسايۀ او قبول فرمايد....(2)

4. از حضرت صادق عليه السلام: نقل است كه فرمود:

نزلَتْ هذِهِ الآيَةُ فينا وفي شيعَتِنا، وذلِكَ أنَّ اللّهَ سُبْحانَهُ يُفَضّلُنا ويُفَضّل شيعَتنا حَتّى أنّا لنشفَعُ وَيَشْفَعونَ، فإِذا رَأى مَن لَيسَ مِنهُم قالُوا : فَمَا لَنَا مِن شَفِعِينَ * وَ لَاصَدِيقٍ حَمِيمٍ [شعرا، 100، 101]. يعنى امام صادق عليه السلام گفت: اين آيه در حق ما و شيعيان ما نازل شده است، و اين به جهت آن است كه خداوند سبحان فضيلت داد ما را و فضيلت داد شيعيان ما را، حتى اين كه ما شفاعت كنيم و شيعيان ما هم شفاعت مى كنند.

پس چون ببينند (اين شفاعت را) كسانى كه از شيعيان ما نيستند گويند: فَمَا لَنَا مِن شَفِعِينَ * وَ لَاصَدِيقٍ حَمِيمٍ.(3)

(آيۀ 102) (فَلَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)

اعراب:

فنكون منصوب است به «أن» كه در تقدير است و «أن نكون» جواب تمنّى مستفاد از «لو» مى باشد.

تفسير:

چون كفّار خود را در عذاب ببينند گويند:

پس كاش ما را بازگشتى به دنيا بود. پس از ايمان آورندگان مى بوديم.

اين كلام، آرزوى بازگشت به دنياست براى رو آوردن به خدا و رسول؛ لكن اين تمنّا و آرزو بى جاست و ابداً فايده نخواهد داشت.

ص:50


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 462.
2- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 462 و 463.
3- . تفسير برهان، ج 3، ص 186، چاپ دار الكتب العلمية قم.

(آيۀ 103) (إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً وَ مَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ)

تفسير:

حقّاً كه در آنچه مذكور شد از داستان حضرت ابراهيم و احتجاج او با قوم خود، نشانه و علامتى است كه عُقَلا بدان عبرت يابند؛ و حجّت و موعظه است براى كسى كه از روى بصيرت تأمّل نمايد و به نظر اعتبار در آن نگرد؛ زيرا قصۀ ابراهيم عليه السلام ارشاد باشد به اصول علوم دينيه و تنبيه باشد بر حُسن دعوت او و مخالفت او با كافران به طرز نيكو و كمال مهربانى او بر آنها. با اين وصف بيشتر قوم حضرت ابراهيم عليه السلام ايمان آورندگان به حق نبودند.

(آيۀ 104) (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

تفسير:

و همانا كه پروردگار تو اوست غلبه كنندۀ بر مشركان و قادر بر عجله در انتقام و مهربان به مهلت دادن ايشان كه تا بلكه ايمان آورند يا يكى از ذريۀ آنها ايمان آورد.

يا رحيم و بخشاينده است كه توبۀ بندگان را رد نكند و بدون اتمام حجّت ايشان را عذاب نفرمايد.

قصۀ سوم: حضرت نوح عليه السلام

داستان حضرت نوح (ع)

(آيۀ 105) (كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ) تفسير:

قوم نوح فرستادگان خدا و پيغمبران را تكذيب كردند.

حاصل آن كه نوح عليه السلام از پيغمبران گذشته خبر داد و قوم باور نكردند و به كلّى نبوّت انبيا را منكر شدند و گفتند: هيچ پيغمبرى براى بشر نيامده است.

ص:51

يا مراد تكذيب نوح است؛ زيرا تكذيب يك پيغمبر، تكذيب همۀ انبيا مى باشد، به جهت آن كه هر كدام بندگان را به توحيد و عدل و ساير اصول، دعوت كنند، پس مكذِّبِ يكى از آنها، مكذّب تمام آنهاست.

و قول اوّل اظهر است، و مصدِّق آن است فرمايش حضرت صادق عليه السلام كه در تفسير اين آيه فرمود: يعنى نوح و پيغمبرانى كه بين او و آدم عليهم السلام بودند را تكذيب نمودند.(1)

(آيۀ 106 و 107) (إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَلَا تَتَّقُونَ * إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ)

تفسير:

زمانى كه برادر ايشان نوح عليه السلام به آنها گفت: آيا نمى ترسيد از خدا كه ترك عبادت او مى كنيد و به پرستش بت ها مى پردازيد و تكذيب و مخالفت من مى كنيد؟! مراد، برادر قبيله اى است، چنان كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

إخواننا بغوا علينا. و از اين قبيل است قول عرب: «يا أخا بنى تميم»، كه مراد يكى از ايشان است.

إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ: به درستى كه من براى شما فرستاده اى امين هستم؛ يعنى من پيغمبرم بر شما و به امانت در ميان شما مشهورم، پس البته سخن من حق خواهد بود و شائبۀ دروغ و بهتان در آن نيست و از راه خيرخواهى، شما را به راه راست و سعادت دعوت نمايم؛ و شخص عاقل، كلام خيرخواه را قبول نمايد.

(آيۀ 108 و 109) (فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ * وَ مَآ أَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى رَبِّالْعَلَمِينَ)

تفسير:

پس بترسيد از خدا، و پرستش بت ها را ترك كنيد و خدا را پرستش نماييد و مرا در

ص:52


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 462.

قبول ايمان و اقرار به توحيد و نبوّت و اطاعت اوامر خدا با خلوص نيّت اطاعت كنيد.

تنبيه: اساس و منشأ تمام خيرات و صلاح و دورى از فساد و شرور، معرفت خداى تعالى و ايمان به او و ترس از خداى يگانه است. از اين رو حضرت نوح بعد از ابلاغ رسالت، پرهيز از گناه و ترس از خدا را مطرح ساخته و سپس اطاعت از خود را بر آن مترتب نموده است و بعد به جهت دفع توهّم توقّع اجر و مزد مادّى و مالى و جاهى به آنها اعلام نموده است:

وَ مَآ أَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَلَمِينَ يعنى: از شما براى تبليغ و اداى رسالت، هيچ مزدى نمى خواهم، اجر رسالت من نيست مگر بر پروردگار عالميان.

(آيۀ 110) (فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ)

تفسير:

پس از عقاب خداى متعال در ارتكاب گناهان بترسيد و مرا در فرمان هاى حضرت سبحان اطاعت كنيد.

تنبيه: تكرير امر به تقوا و اطاعت، جهت تأكيد حجّت است بر ايشان و تثبيت آن در نفوس ايشان؛ زيرا قوم نوح عليه السلام بسيار سختدل بودند.

و يا به جهت تنبيه بر آن كه هر يك از امين بودن و طمع مادّى نداشتن آن حضرت دلالت نمايد بر وجوب اطاعت او در چيزى كه ايشان را به آن دعوت مى كند، چه جاى آن كه هر دو صفت با هم مجتمع شده باشند.

يا به جهت آن كه هر يك از آن دو تعلق به علتى دارد: از امانت، و طمع اجرت نداشتن.

(آيۀ 111) (قَالُواْ أَنُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ)

لغت:

رذل به معنى انسان پليد و فرومايه است. و أرذل اسم تفصيل آن است.

ص:53

تفسير:

پس قوم نوح عليه السلام در مقام انكار برآمده در جواب او گفتند: آيا ايمان آوريم و تو را تصديق كنيم، و حال آن كه فرومايگان كه نه حسب دارند و نه نسب و نه مال و نه جاه از تو پيروى كرده اند. حاصل آن كه قوم نوح به جهت سخافتِ عقل و قصور رأى خود، فقط نظر بر مظاهر دنيا داشتند و پيروى فقرا و ضعفا را مانع پيروى خود دانستند، و به اين قول اشاره كردند به آن كه پيروى فقرا و ضعفا از روى بصيرت نيست؛ بلكه به طمع مال و جاه به ظاهر موافقت نموده و اما در باطن مخالف هستند.

(آيۀ 112) (قَالَ وَ مَا عِلْمِى بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ)

تفسير:

نوح عليه السلام در جواب آنان فرمود: مرا چه اطلاعى است كه ايشان چه كنند و مرا با باطن آنها چه كار است؟ مرا با دعوت ايشان و ظاهر عمل آنان كار است. يعنى حكم من بر ظاهر باشد و چون به ظاهر ايمان آورده و اعمال اهل ايمان بجاى آرند، پس بر من واجب است كه با آنها معاملۀ اهل ايمان نمايم.

(آيۀ 113) (إِنْ حِسَابُهُمْ إِلَّا عَلَى رَبِّى لَوْ تَشْعُرُونَ)

تفسير:

حساب باطن ايشان نيست مگر بر پروردگار من كه بر حقايق قلوب بندگان آگاه است اگر بينديشيد. يعنى اگر شعور داريد كه خداى تعالى عالم الغيب و الشهاده مى باشد، پس مى فهميد قول مرا در اين باب، وليكن جاهليد و از معارف بهره اى نداريد و آنچه نمى دانيد مى گوييد.

قريش نيز به همين طريق سلوك نموده و به اصحاب حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله طعن زدند،

ص:54

چنان كه پادشاه روم از ابو سفيان از پيروان حضرت محمد صلى الله عليه و آله پرسيد، ابو سفيان گفت:

ايشان ضعفاى مردم و فرومايگان اند. او گفت: هميشه پيروان انبيا چنين بوده اند.

حاصل آن كه چون قوم نوح عليه السلام پيروان او را به بى مقدارى و پستى طعن زدند، آن حضرت با جملۀ «لو تشعرون» ردّ اعتقاد آنها فرمود كه نبايد مؤمن را رذل گويند اگرچه فقيرترين مردمان و پست ترين مردمان در حسب و نسب باشد؛ بلكه نظر الهى به ايمان و تقوا و طاعت است، و لذا احترام و اكرام مؤمن، واجب و اهانت و توهين به او مبارزه با خداى تعالى باشد.

(آيۀ 114) (وَ مَآ أَنَا بِطَارِدِ الْمُؤْمِنِينَ)

تفسير:

خلاصه: قوم نوح گفتند: اين اراذل را از مجلس خود دور كن تا ما با تو مجالست نماييم و سخن تو را بشنويم. حضرت نوح عليه السلام فرمود:

من طردكنندۀ مؤمنان از نزد خود نيستم.

(آيۀ 115) (إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ مُّبِينٌ)

تفسير:

من جز ترسانندۀ آشكار نيستم، يعنى من مبعوث شده ام به دعوت مكلّفان، خواه اغنيا و خواه فقرا.

تنبيه: اين كلام در حكم علت عدم طرد است؛ يعنى مرا فرستاده اند تا بندگان را از كفر و معاصى بترسانم، چه عزيز و با اقتدار باشند، يا ذليل و بى مقدار، پس چگونه سزاوار باشد كه فقرا را به جهت طلب پيروى اغنيا طرد نمايم.

يا نيست بر من مگر ترساندن شما؛ ترساندنى بيّن به برهان واضح، پس جايز نباشد فقرا را براى استرضاى شما طرد نمايم.

ص:55

(آيۀ 116) (قَالُواْ لَلِن لَّمْ تَنتَهِ يَنُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ)

تفسير:

كافران گفتند: اى نوح، اگر از آنچه مى گويى - يعنى از دعوت و ترسانيدن - باز نايستى، حتماً از دشنام داده شدگان و رانده شدگان، يا از كشته شدگان به سنگ خواهى بود.

از ابو حمزۀ ثمالى روايت است كه در هر موضعى از قرآن كه لفظ رجم واقع شده به معنى قتل است مگر در سورۀ مريم در آيۀ لَلِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِى مَلِيًّا كه به معنى شتم و دشنام مى باشد.(1)

(آيۀ 117) (قَالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِى كَذَّبُونِ * فَافْتَحْ بَيْنِى وَ بَيْنَهُمْ فَتْحًا وَ نَجِّنِى وَ مَن مَّعِىَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)

تفسير:

چون حضرت نوح عليه السلام اين كلمات تهديدآميز را از قوم خود شنيد و از ايمان آوردن آنها نااميد شد، روى نياز به درگاه بى نياز آورد و گفت:

اى پروردگار من، به درستى كه قوم من مرا تكذيب كردند و دعوت و تبليغ مرا به دروغ نسبت دادند. حاصل آن كه نوح عليه السلام عرض كرد: پروردگارا، چون اين قوم از روى عناد مرا تكذيب كردند و دعوى رسالت مرا باور نكردند، پس حكم فرما ميان من و ايشان حكمى كه گشاينده باشد و نجات ده مرا و هر كه را با من است از ايمان آورندگان از آزار ايشان، يا از عواقب عمل ايشان، يا نجات ده ما را از عذاب نازل بر ايشان و رهايى ده ما را.

تبصره: حضرت نوح عليه السلام مى دانست كه خداوند سبحان، عالم الغيب والشهاده مى باشد، و لكن مراد او از اين مناجات آن بود كه من بر ايشان نفرين مى كنم، نه به جهت اين كه مرا به

ص:56


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 464.

خشم آورده و اذيّت كرده اند؛ بلكه نفرين من در بارۀ ايشان به جهت تو و دين تو مى باشد؛ زيرا ايشان تكذيب وحى تو و انكار وحدانيت تو نموده اند، پس عذاب بر آنها نازل فرما و مرا و هر كه را با من است از آن خلاصى عطا فرما. و اين دعاى حضرت نوح به رضاى الهى و بعد از اتمام حجّت برقوم خود بود؛ زيرا فقط هشتاد نفر به او ايمان آوردند و بقيه در عناد و لجاج افزوده و در ايذا و اذيّت او كوشيدند به حدّى كه آن قدر حضرت را مى زدند كه نزديك كشتن بود، منتها بركشتنش به سبب حفظ الهى، قادر نبودند، لذا مستوجب غضب و سخط الهى شدند.

(آيۀ 119) (فَأَنجَيْنَهُ وَ مَن مَّعَهُو فِى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ)

تفسير:

پس نجات داديم نوح را و هر كه با او بود در كشتى كه پر از آدميان و امتعه و مأكولات و انواع حيوانات بود.

(آيۀ 120) (ثُمَّ أَغْرَقْنَا بَعْدُ الْبَاقِينَ)

تفسير:

پس بعد از رهانيدن او و پيروان او، پس ماندگان از كشتى - يعنى كفّارى را كه حضرت نوح بر ايشان مبعوث بود و ايمان نياوردند و سوار كشتى نوح نشدند - غرق ساختيم و هلاك نموديم.

(آيۀ 121) (إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً وَ مَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ)

تفسير:

حقّاً كه در صبر نوح و اذيّت قوم و عناد و انكار ايشان و غرق گشتن ايشان و نجات اهل ايمان در كشتى، نشانه و آيتى است براى كسانى كه پند يابند و متَّعظ شوند و از وادى

ص:57

ضلالت دورى كرده و از انبيا پيروى كنند و تابع حق شوند، و بيشتر قوم نوح گرويدگان به خدا و پيغمبر او نبودند؛ بلكه از قوم او فقط گروه كمى ايمان آوردند.

(آيۀ 122) (وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

تفسير:

و به درستى كه پروردگار تو غالب است بر عقوبت كافران، و مهربان است به مهلت دادن به ايشان تا حجّت بر آنها تمام گردد؛ يعنى قبل از اتمام حجّت و اظهار بيّنه بر اثبات حق، عذاب نفرمايد.

تنبيه: آيۀ شريفه، آگاهى و عبرتى باشد براى عالميان كه در مدّت طولانى دعوت حضرت نوح و اتمام حجّت كردن او، عدۀ كمى ايمان آوردند و بقيه به كفر و ضلالت باقى ماندند، لاجرم شومى كفر و عناد، ايشان را فرا گرفته، خود را به عذاب دنيا و آخرت گرفتار نمودند.

اين داستان، گوشزد امّت باشد كه مبادا از فرمان بردارى حق سرپيچى كنند و اگر هم به غفلت مخالفتى نموده، زود توبه و انابه نمايند كه عاقبتِ مخالفت با خدا و رسول وخيم خواهد بود؛ هر كه با حق درافتاد، ور افتاد.

قصۀ چهارم: حضرت هود عليه السلام

داستان حضرت هود (ع) و قوم عاد

(آيۀ 123) (كَذَّبَتْ عَادٌ الْمُرْسَلِينَ)

تفسير:

قوم عاد فرستادگان خدا را تكذيب كردند.

بيان: گرچه قوم عاد فقط با پيغمبر خود مخالفت نمودند؛ لكن چون تمام انبيا در دعوت به حق شريك اند، لذا تكذيب يك پيغمبر، مستلزم تكذيب تمام انبياست و به اين اعتبار فرمود قوم: عاد پيغمبران را تكذيب كردند.

ص:58

و نيز چون هر پيغمبرى امّت خود را به ايمان به جميع انبيا امر فرموده، به اين اعتبار هم صحيح است كه گفته شود: قوم عاد پيغمبران را تكذيب كردند.

(آيۀ 124) (إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَلَا تَتَّقُونَ)

تفسير:

زمانى كه برادرِ قبيله اى ايشان حضرت هود عليه السلام به ايشان گفت: آيا پرهيز نمى كنيد از شرك؟

يا از نزول عذاب الهى و عقاب سبحانى ترسناك نيستيد؟

علامۀ مجلسى رحمه الله فرمايد: حضرت هود عليه السلام را «هود» ناميدند به جهت آن كه هدايت يافت ميان قوم خود كه گمراه بودند، و در سن چهل سالگى به دعوت قوم مأمور شد. روزى در مجمعى نزد ايشان آمد و گفت: اى قوم، پرستش كنيد خداى را كه شما را آفريده و معبودى به غير او نيست. گفتند: اى هود، تو نزد ما ثقه و محلّ اعتماد و امين بودى! [يعنى نبايد ادّعاى پيامبرى كنى] فرمود: من رسول الهى هستم به سوى شما، بت پرستى را ترك كنيد. به شنيدن اين كلام به خشم آمده و گلوى او را فشردند به حدّى كه نزديك مردن رسيد، پس دست از او برداشتند، و يك شبانه روز بى هوش افتاد.

(آيۀ 125) (إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ * فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ)

تفسير:

همانا من براى شما، فرستاده اى امين بر وحى و رسالت هستم؛ يعنى آنچه بر من نازل شده از حق تعالى به همان طريق به شما مى رسانم و به تغيير و تبديل آن خيانت ننمايم.

يا به صفت امانت در ميان شما مشهور و معروف هستم، پس مى دانيد كه قول من حق و صدق و مبرّا از كذب و تهمت است. پس بترسيد از مخالفت و سرپيچى امر خدا و مرا در آنچه شما را بدان دعوت مى كنم اطاعت كنيد.

(آيۀ 127) (وَ مَآ أَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَلَمِينَ)

ص:59

تفسير:

و از شما بر تبليغ رسالت و اداى دعوت، هيچ مزدى از مال و متاع دنيا نمى خواهم، اجر من نيست مگر بر پروردگار عالميان.

تنبيه: ذكر مكرر قول مذكور در داستان انبيا به جهت آن است كه بفهمانند هدف انبيا اين است كه قوم خود را به معرفت حق و عمل به آنچه نزديك سازد آنها را به درگاه الهى، و برساند آنها را به ثواب سبحانى، و نجات دهد آنها را از عذاب دائمى، دعوت كنند و تمام انبيا از آلودگى به دنياى دنيه مبرّا و منزّه بودند و بر دعوت به اصول مذهب حق از توحيد و عدل و معاد متفق بودند.

(آيۀ 128) (أَتَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ ءَايَةً تَعْبَثُونَ)

لغت:

ريع به معنى مكان مرتفع كه از دور ديده مى شود است.

تفسير:

چون قوم هود عليه السلام به لهو و لعب مشغول و به هرزگى اوقات مى گذرانيدند، لذا حضرت هود فرمود: آيا به عبث و بازيچه در هر مكان بلند بنايى بنا مى كنيد، تا علامتى باشد براى تماشاى عابران، بدون آن كه شما را به آن بناها احتياج باشد و در آنها سكنا كنيد؟!

يا سر راه ها بناهاى بلند و مرتفع به عبث و بيهوده بنا مى كنيد كه هيچ احتياجى به آنها نداريد.

(آيۀ 129) (وَ تَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ)

لغت:

مصانع جمع «مصنع» و يكى از معانى آن آبگير و مأخذ آب، مانند حوض و استخر است.

ص:60

تفسير:

و فرا مى گيريد استخرهاى آب يا قصرهاى محكم يا ابنيۀ رفيعه را، يا قلعه هاى مستحكم مى سازيد. گوييا شما جاويد خواهيد بود و هرگز نمى ميريد، لذا بناها را محكم مى كنيد مانند كسى كه طمع جاويد بودن در آن داشته باشد.

بعضى از مفسّران گفته اند: مراد از اين بناها لانه هاى كبوتر و پرنده هاست كه بر بلندى ها براى بازى نمودن با آنها بنا مى نمودند، يا قصور رفيعه بنا مى كردند و به آن بر يكديگر مباهات مى نمودند.

در مجمع البيان از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه:

إنَّ كُلَّ بَناءٍ يُبْنى وَبالٌ عَلى صاحِبِهِ يَومَ القِيامَةِ إلّاما لابُدَّ مِنهُ، فرمود: هر بنايى ساخته شود، آن بنا روز قيامت وبال مالك آن باشد مگر آنچه به آن نياز باشد.(1)

(آيۀ 130) (وَ إِذَا بَطَشْتُم بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ)

تفسير:

و چون كسى را به قهر بگيريد در مؤاخذه سختگيرى مى كنيد بدون شفقت و رأفت و مهربانى و قصد تأديب و عاقبت بينى.

جبّار كسى است كه از سر غضب، مردمان را زند و در شكنجه اندازد و به عذاب تعجيل كند بى آن كه از عاقبت آن بينديشد.

(آيۀ 131) (فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ)

تفسير:

پس بترسيد خداى را به ترك اين امور قبيحه و افعال شنيعه. و فرمان بريد مرا در آنچه به آن امر مى نمايم، كه اين در دنيا و آخرت به نفع شما باشد.

ص:61


1- . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 198.

تنبيه: حضرت هود عليه السلام قوم را آگاه فرمود به امور ثلاثۀ مذمومه:

1. اتّخاذ ابنيۀ عاليه كه دلالت دارد بر دوست داشتن آن.

2. اتّخاذ مصانع كه دالّ است بر دوست داشتن بقا.

3. جبّاريت كه دلالت مى كند بر دوست داشتن علوّ و برترى انحصارى.

حاصل آن كه ايشان دوست داشتند علو و بقاى به علو و منحصر بودن به علو را؛ يعنى حب دنيا مستولى شده بر آنها به حدّى كه مستغرق گرديده در آن و خارج شدند از حد عبوديت، و تمام اينها دلالت دارد بر اين كه دوستى دنيا مايۀ هر گناهى است. و بعد از ذكر اين سه امر، باز تذكّر فرمود به ترس از خدا و اطاعت خود به جهت تأكيد در دعوت.

(آيۀ 132) (وَ اتَّقُواْ الَّذِى أَمَدَّكُم بِمَا تَعْلَمُونَ)

تفسير:

بعد از آن مؤكَّد نمود وعظ را به آنچه مورد قبول است، و آن يادآورى نعم الهى است به طور اجمال و فرمود:

و بترسيد از آن خداوندى كه شما را به آنچه مى دانيد و مى شناسيد از انواع نعمت ها امداد فرمود.

(آيۀ 133 و 134) (أَمَدَّكُم بِأَنْعَمٍ وَ بَنِينَ * وَ جَنَّتٍ وَ عُيُونٍ)

تفسير:

امداد فرمود شما را به چهارپايان تا از آنها فوايد بريد، و به پسران تا حافظ گوسفندان و ياور شما باشند، و به باغستان ها كه از ميوه جات آن بهره ور شويد و به چشمه هاى آب كه نشو و نماى زراعات و اشجار به آنها باشد.

ص:62

(آيۀ 135) (إِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ)

تفسير:

بعد از آن تهديد فرمود آنها را:

حقّاً من مى ترسم بر شما عذاب روزى بزرگ را در آخرت كه آتش جهنّم است؛ زيرا خداوند چنان كه قادر است بر نعمت دادن، قادر است بر انتقام.

نكته: وصف يوم به عظمت به اعتبار وقوع عذاب عظيم است در آن.(1)

(آيۀ 136) (قَالُواْ سَوَآءٌ عَلَيْنَآ أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَ عِظِينَ)

تفسير:

بعد از تذكّر به نعمت ها و تهديد به عذاب، به عوض آن كه متنبّه شده توبه كنند و دست از شرك و كفر بردارند به هتاكى و بى شرمى افزوده:

گفتند: يكسان است بر ما چه پند دهى ما را و نصيحت كنى، يا از پنددهندگان نباشى.

يعنى ما طريقۀ خود را از دست نمى دهيم، چه تو واعظ و ناصح ما باشى يا نه. اين كلام جهت مبالغه است در بى اعتنايى آنها به وعظ و نصيحت.

تنبيه: تأمّل در اين گزارشات، عاقل را هشيارى و بينايى دهد كه حضرت هود عليه السلام مانند پدر مهربان در مقام وعظ و نصيحت برآمده، ابتدا به تذكّر نعمت ها بعد به انذار بترساندن از روز بزرگ كه قيامت باشد. با اين وصف، عوض آن كه پند پذيرند و متعظ شوند و از مخالفت دست بردارند، در مقام جواب گفتند: ما طريقۀ خود را از دست ندهيم چه تو واعظ ما باشى يا نباشى. و اين نهايت اعراض است كه ابداً توجّه قلبى پيدا نكنند، و لذا حضرت باقر عليه السلام فرمايد:

مَن لم يَجعلِ اللّهُ لَهُ مِن نَفْسِهِ واعِظاً فإِنَّ مَواعِظَ الناسِ لَن تُغنيَ عَنهُ شَيئاً:

ص:63


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 468.

كسى كه خداوند [به خاطر عناد و مخالفت و گناهان او] براى او از نفس خودش واعظى قرار نداد پس به تحقيق مواعظ مردم هرگز در او اثر نكند.(1)

(آيۀ 137 و 138) (إِنْ هَذَآ إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِينَ * وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ)

لغت:

خُلُق به معنى عادت و طبيعت است.

تفسير:

بعد از آن براى توجيه عقيدۀ باطل خود گفتند:

اين كارها كه ما برآنيم از بت پرستى و تجبر و عمارت بناهاى بلند و قصرهاى مرتفع نيست:

1. مگر عادت پيشينيان ما كه معتقد به آن بودند و ما به آنها اقتدا كنيم.

2. نيست آنچه تو براى ما آورده اى از توحيد و اين كه اعمال ما حساب و كتاب دارد و لزوم ترك امور مذكوره، مگر عادت كسانى كه پيش از اين دعوى پيغمبرى نمودند و مانند آنچه تو مى گويى مى گفتند.

3. نيست آنچه ما بر آنيم از زنده بودن و مرگ، مگر عادت هميشگى و هرگز بعث و نشور و معاد نخواهد بود.

وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ: و نباشيم ما عذاب شوندگان.

(آيۀ 139) (فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْنَهُمْ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً وَ مَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ)

تفسير:

پس رسالت هود را تكذيب كردند و وعيد او را به عذاب دروغ پنداشتند، پس ايشان را به سبب اين تكذيب به باد صرصر هلاكت كرديم.

ص:64


1- . بحار الانوار، ج 78، ص 173.

حقّاً كه در هلاك قوم عاد نشانه اى است كه دلالت كند بر آن كه عاقبت مكذّبين، به عذاب دنيوى و عقاب ابدى منجر شود و سرانجام مخالف حق، به هلاكت افتد.

و بيشتر قوم عاد ايمان آورندۀ به حق نبودند؛ زيرا كمى از آن قبيله به حضرت هود عليه السلام ايمان آورده و باقى به كفر و بت پرستى باقى ماندند.

(آيۀ 140) (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

تفسير:

و همانا كه پروردگار تو غالب است كه از عذاب كفّار باك ندارد و هيچ كس او را در انتقام از ايشان عاجز نسازد، و مهربان است كه مؤمنان را از مهلكۀ عقوبت و عذاب رهايى و نجات مرحمت فرمايد.

علامۀ مجلسى رحمه الله از حضرت هادى عليه السلام روايت نموده كه خداوند قوم هود را به باد صرصر هلاك فرمود، شهرهاى آنها آبادان و با خير فراوان بود، پس خدا باران را هفت سال از آنها بازداشت تا خشك سالى پديد آمد و خير بركت از بلاد آنها برطرف شد، هود عليه السلام به ايشان فرمود: طلب آمرزش كنيد از پروردگار خود و توبه نماييد تا باران را نازل فرمايد و شما را قوتى مرحمت فرمايد. قوم او بر طغيان و مخالفت افزودند، خداوند به هود وحى فرمود كه: عذاب در فلان وقت نازل شود و آن، بادى خواهد بود كه در آن عذابى دردناك باشد. وقت موعود ديدند ابرى رو به ايشان آيد، شادمان شده گفتند: باران مى آيد.

هود فرمود: بلكه عذاب است! و همه را هلاك نمود.

قصۀ پنجم: حضرت صالح عليه السلام

داستان حضرت صالح (ع) و وقوم ثمود

(آيۀ 141) (كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ)

تفسير:

قبيلۀ ثمود پيغمبران؛ يعنى صالح و انبيايى كه پيش از او بودند را تكذيب نمودند و به دروغ پنداشتند.

ص:65

(آيۀ 142) (إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صَلِحٌ أَلَا تَتَّقُونَ)

تفسير:

زمانى كه برادر قبيله اى ايشان، صالح به آنها گفت: آيا از عذاب خدا نمى ترسيد كه به او شرك مى آوريد؟!

(آيۀ 143) (إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ)

تفسير:

همانا من براى شما فرستاده اى امين و يا مشهور به امانت و ديانت و راستى در اقوال و درستى در افعال هستم.

(آيۀ 144 و 145) (فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ * وَ مَآ أَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى رَبِّالْعَلَمِينَ)

تفسير:

پس بترسيد و حذر كنيد از عذاب خداى تعالى و مرا در اوامر و نواهى اطاعت كنيد. و از شما بر تبليغ رسالت يا بر وعظ و نصيحت، هيچ مزدى نمى خواهم كه به من دهيد تا به جهت آن در آنچه مى گويم و امر مى كنم متهم باشم؛ بلكه خواست من از شما هدايت و ايمان است. اجر و پاداش من نيست مگر بر پروردگار عالميان.

تنبيه: آيۀ شريفه اخبار فرمايد به اين كه انبياى عظام نظرشان به هدايت و ارشاد مردم است و تمام سعى و جديت آنها بر اين است كه بشر را از حضيض جهل و غفلت و شقاوت، نجات داده به اوج معرفت و علم و سعادت نايل گردانند، و به هيچ وجه به ماديات از قبيل مال و جاه و جلال و شوكت و رياست، نظر نداشتند و خيرخواه عموم بودند و اين دستورى براى مبلّغان اسلامى مى باشد كه نظر مادى را بكلى ملغى نموده، فقط وظيفۀ الهى را منظور داشته باشند و مجدانه قدم بردارند تا سعادت را دريابند.

ص:66

(آيۀ 146) (أَتُتْرَكُونَ فِى مَا هَهُنَآ ءَامِنِينَ)

تفسير:

بعد از اظهار اين كه از شما اجرى نمى خواهم كه موجب تهمت باشد، زبان به موعظه و نصيحت گشوده فرمود:

آيا (گمان مى كنيد) كه واگذاشته خواهيد شد (استفهام براى انكار است)؛ يعنى شما را در آنچه هستيد از نعمت هاى دنيا مانند منازل با نزهت و مساكن پرنعمت نخواهند گذاشت در حالتى كه ايمن باشيد از آفات؟

(آيۀ 147 و 148) (فِى جَنَّتٍ وَ عُيُونٍ * وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُهَا هَضِيمٌ)

لغت:

طلع هضيم برخى گفته اند به معنى ميوۀ تازه رسيدۀ نرم است.

پس آن نعمت ها را تفسير فرمايد:

تفسير:

در بوستان هاى پر از اشجار و چشمه هاى آب. بعضى از مفسّران گفته اند: مراد از عيون چاه هاى پر از آب سرد و خنك است؛ زيرا قوم ثمود را چشمه نبوده است.

و كشتزارها و نخلستان هايى كه شكوفه هاى درختان آن لطيف و نازك و نرم است.

ابن عباس گويد: مراد از طلع خرمايى است كه خيلى لطيف است.

نكته: ذكر نخل با آن كه «جنّات» شامل آن است به جهت فضل آن باشد بر ساير درختان. يا مراد از جنّات باغستان هاى غير خرما بوده باشد.

حاصل آن كه حضرت صالح عليه السلام آگاه ساخت آنها را به نعمت هاى الهى و فرمود: شما مرفّه الحال و با وسعت و نعمت هستيد و از منعم خود غافليد.

(آيۀ 149 و 150) (وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا فَرِهِينَ * فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ)

ص:67

اعراب و لغت:

فارهين منصوب و حال است از واو (يعنى فاعل) تنحتون. و نحط به معنى تراشيدن و فاره به معنى ماهر و «با نشاط» است.

تفسير:

و ماهرانه براى مساكن خود از كوه ها خانه ها مى تراشيد.

يا در حالتى كه بشّاش و شادمانيد در آن.

و چون حق تعالى اين نعمت هاى وافره و قوّت اين صناعت به شما ارزانى فرموده، پس بترسيد خدا را به ترك شرك و آرزوهاى دور و دراز، كه خير دنيا و آخرت شما در آن است و مرا در اوامر و نواهى و جميع احكام الهى فرمان بريد.

(آيۀ 151 و 152) (وَلَا تُطِيعُواْ أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ * الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ وَ لَايُصْلِحُونَ)

تفسير:

و اطاعت مكنيد فرمان كافرانى كه مسرف اند. مراد رؤساى ايشان است كه گروهى بودند كه قصد هلاك صالح را داشتند و مردم را از پيروى آن حضرت منع مى كردند، پس در وصف ايشان فرمايد:

آنان كه فساد مى كنند در زمين به گمراه كردن مردم از راه حق و رواج فسق و فجور و اشاعه قبايح و شنايع، و كار خود را به ايمان و طاعت و توبۀ از كفر و معصيت اصلاح نمى كنند.

(آيۀ 153) (قَالُواْ إِنَّمَآ أَنتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ)

لغت:

مسحَّر اسم مفعول از باب تفعيل به معنى كسى كه مكرر مورد جادو قرار گرفته باشد.

ص:68

تفسير:

گفتند: جز اين نيست كه تو از جادوشدگانى؛ يعنى تو را مكرر جادو كرده اند و عقل تو مغلوب شده كه اين حرف ها را مى زنى.

(آيۀ 154) (مَآ أَنتَ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا فَأْتِ بَِايَةٍ إِن كُنتَ مِنَ الصَّدِقِينَ)

تفسير:

تو نيستى مگر آدمى مانند ما، پس چرا دعوى رسالت مى كنى و چون ترك اين ادّعا نمى كنى و در اين باب اصرار مى ورزى، اگر در ادّعاى خود راستگويى پس نشانه اى از خوارق عادت بياور.

داستان قوم ثمود: علامۀ مجلسى رحمه الله از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت نموده كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله از جبرئيل سؤال فرمود: چگونه بود هلاك قوم صالح عليه السلام؟ جبرئيل گفت: صالح مبعوث شد در وقتى كه شانزده ساله بود، و در ميان قوم ماند تا عمر او به صد و بيست سال رسيد، و آنها اجابت نمى كردند او را، و هفتاد بت داشتند. چون اين حال را مشاهده نمود، به قوم خود گفت: بر شما عرضه مى دارم دو چيز را اگر خواهيد از من پرسيد تا من از خداى خود بخواهم و او اجابت كند، يا من از خدايان شما بخواهم و آنها اجابت كنند. كه در اين صورت من از ميان شما بيرون مى روم. گفتند: به انصاف آمده اى، پس بنا به وعده، روزى بت ها را به صحرا بردند و طعام و شراب خوردند، حضرت صالح را گفتند: هر چه خواهى بخواه. حضرت يكى يكى نام بت ها را از آنها پرسيد و هر يك را صدا نمود، از هيچ كدام جواب نيامد، فرمود: اى قوم، ديديد جواب نگفتند؟! پس خودشان گفتند: چرا جواب صالح را نداديد؟ باز جواب نيامد، آخر الامر گفتند: اى صالح، دور شو و ما را زمانى با بت ها بگذار. حضرت دور شد، آنها فرش ها و ظرف ها را انداختند و در پيش بت ها به خاك غلطيدند و گفتند: اگر شما امروز جواب صالح را نگوييد ما رسوا مى شويم! پس باز صالح يك يك را ندا كرد، هيچ يك جواب نگفتند، حضرت فرمود: حال شما سؤالى كنيد تا من از خداى خود بخواهم فوراً برآورده شود. هفتاد نفر از رؤساى خود را انتخاب كردند

ص:69

و آنها گفتند: اى صالح، اگر خداى تو خواستۀ ما را اجابت كند ما ايمان آريم و تمام قوم به متابعت ما ايمان آرند. حضرت فرمود: بخواهيد آنچه مى خواهيد. ايشان اشاره به كوهى نمودند، گفتند: از خداى خود بخواه كه بيرون آورد از اين كوه شتر ماده... حضرت از خدا خواست، فوراً كوه شكافته و آوازى عظيم ظاهر و اضطرابى شديد بارز و شتر از آن شكاف ظاهر شد.... پس گفتند: بچۀ او هم بيرون آيد. حضرت خواست تا بچۀ ناقه هم تولد يافت....

(آيۀ 155) (قَالَ هَذِهِى نَاقَةٌ لَّهَا شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَّعْلُومٍ)

لغت:

شِرب بر وزن «علم» به معنى حصۀ آب است.

تفسير:

فرمود: اين شترى است كه شما طلبيده ايد، براى اوست نصيبى از آب و براى شماست آب روزى معيّن؛ يعنى يك روز از ناقه و يك روز براى شما. حاصل آن كه صالح فرمود:

شما اقتصار نماييد در شرب خود، و در نوبت ناقه مزاحم او نشويد و به عوض در آن روز به شما شير دهد.

(آيۀ 156) (وَلَا تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ)

تفسير:

يعنى: قصد زدن و كشتن او مكنيد كه اگر مخالفت قول من نماييد و قصد آزار ناقه را كنيد، پس شما را عذاب روز بزرگ فرا گيرد.

نكته: عظيم بودن يوم به جهت عظيم بودن آنچه واقع شود در آن مى باشد و اين ابلغ است از تعظيم عذاب؛ چه هر گاه يوم موصوف به عظمت باشد به سبب وقوع عذاب در آن، پس عظمت آن عذاب روشن تر خواهد بود.

از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه حق تعالى وحى فرمود كه اى صالح، بگو به قوم خود

ص:70

كه خدا مقرّر فرموده كه يك روز آب مخصوص اين ناقه باشد، و چون روز آب او مى شد همۀ آب را مى خورد. پس او را مى دوشيدند و تمام مردم بزرگ و كوچك از شير او مى خوردند؛ روز ديگر اهل شهر و حيوانات بر سر آب مى رفتند و ناقه در آن روز آب نمى خورد. مدّتى گذشت تا بر خدا ياغى شدند و به هم گفتند: پى كنيد ناقه را تا راحت شويد از او....

(آيۀ 157) (فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُواْ نَدِمِينَ)

تفسير:

پس پى كردند قوم ثمود ناقه را، سپس پشيمان گشتند؛ يعنى چون عذاب را ديدند پشيمان شدند و ندامّت و توبه براى آنها سودى نداشت؛ زيرا وقت توبه پيش از نزول عذاب مى باشد.

(آيۀ 158-159) (فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً وَ مَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ * وَإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَالْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

تفسير:

پس فرا گرفت ايشان را عذاب كه تمام آنها به سبب آن هلاك شدند.

تنبيه: اسناد پى كردن ناقه به همۀ قوم به جهت آن است كه تمام راضى بودند به آن، و اين دالّ است بر آن كه هر جماعتى كه راضى باشند به فعل شخصى، در آن كار شريك خواهند بود چه طاعت باشد يا معصيت. حضرت امير المؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه فرمايد:

إنّما يَجمعُ النَّاسَ الرضا والسخطُ، وإنّما عَقَر ناقةَ ثَمودَ رجلٌ واحدٌ فعَمَّهُم اللّهُ بالعذابِ لَمَّا عَمُّوهُ بالرضا، فَقالَ سُبحَانَهُ : فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُواْ نَدِمِينَ. (1) حقّاً در اين داستان نشانه اى از قدرت و غضب خداست و دلالتى است براى كسانى كه عبرت مى گيرند بر اين كه كافر شدن بعد از اتمام حجّت موجب عذاب مى باشد.

ص:71


1- . نهج البلاغه، خطبۀ 192.

و بيشتر آنها ايمان آورندۀ به حق و مؤمن نبودند.

وَإِنَّ رَبَّكَ... به درستى كه پروردگار تو اوست غالب كه در انتقام مغلوب نگردد و مهربان است كه بدون استحقاق عذاب نفرمايد.

نكته: در نفى ايمان از اكثر ايشان، شايد اشاره باشد به آن كه اگر بيشتر يا نصف آنها ايمان مى آوردند، به عذاب مبتلا نمى شدند.

قصۀ ششم: حضرت لوط عليه السلام

داستان حضرت لوط (ع) و قومش

(آيۀ 160) (كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ)

تفسير:

قوم لوط، پيغمبران را تكذيب كردند.

(آيۀ 161) (إِذْ قَالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَلَا تَتَّقُونَ)

تفسير:

زمانى را كه برادر ايشان لوط (مراد «برادر قبيله اى» است چنان كه مكرر مذكور شد و نزد بعضى مفسّران مراد، اخوّت شفقت است؛ زيرا ميان حضرت لوط و آن مردم علاقۀ نسبى نبود) گفت: آيا از خداى تعالى در ارتكاب معاصى نمى ترسيد.

(آيۀ 162 و 163) (إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ * فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ)

تفسير:

به تحقيق كه من براى شما فرستاده اى امينم؛ يعنى خيرخواه شما مى باشم و غرض من از اين دعوت، محض هدايت شماست نه غير آن.

پس بترسيد از خدا در ترك گوش دادن به نصيحت من، و مرا در قبول موعظه و ارشاد و هدايت اطاعت كنيد.

ص:72

(آيۀ 164) (وَ مَآ أَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَلَمِينَ)

تفسير:

و از شما بر تبليغ رسالت و نصيحت، هيچ مزدى نمى خواهم تا بر شما گران آيد و آن را به گوش دل نشنويد و قبول نكنيد. اجر من نيست مگر بر پروردگار عالميان.

(آيۀ 165) (أَ تَأْتُونَ الذُّكْرَانَ مِنَ الْعَلَمِينَ)

تفسير:

چون عمل شنيع لواط در ميان آنها شايع شده بود، حضرت لوط عليه السلام آنها را نهى و بر سبيل انكار و اعتراض فرمود:

آيا از عالميان با مردان خلوت مى كنيد همچنان كه با زنان كنند؟!

(آيۀ 166) (وَ تَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُم مِّنْ أَزْوَ جِكُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ عَادُونَ)

تفسير:

و مى گذاريد همسرانتان را كه آفريده است آنها را براى استمتاع شما پروردگار شما؟ و چون اين امر در نهايت شناعت و قباحت است، از اين جهت فرمود: بلكه شما گروهى متجاوز هستيد [يعنى از مسير خلقت و راه فطرت تجاوزكننده ايد] كه با وجود همسران، به مباشرت مردان ميل داريد، يا از افراط كنندگانيد در انجام معاصى كه از جملۀ آن اين عمل شنيع است.

(آيۀ 167) (قَالُواْ لَلِن لَّمْ تَنتَهِ يَلُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ)

تفسير:

به عوض تنبّه و پيروى، در مقام طغيان و عصيان برآمده گفتند: اگر از تقبيح ما و نهى از

ص:73

آن عمل بازنايستى يا اگر بازنايستى از آنچه ادّعا مى كنى، حتماً از تبعيدشدگان خواهى بود؛ يعنى تو را از شهر خود بيرون مى نماييم.

(آيۀ 168) (قَالَ إِنِّى لِعَمَلِكُم مِّنَ الْقَالِينَ)

تفسير:

فرمود: بى ترديد من از دشمنان اين كردار شما هستم نهايت دشمنى، و از اعتراض كردن به ايعاد و ترسانيدن از عذاب الهى خوددارى نمى كنم.

پس لوط روى از قوم گردانيده و آغاز مناجات كرد و گفت:

(آيۀ 169 و 170) (رَبِّ نَجِّنِى وَ أَهْلِى مِمَّا يَعْمَلُونَ * فَنَجَّيْنَهُ وَ أَهْلَهُو أَجْمَعِينَ)

اعراب:

مما يعملون در اصل «من عقوبة ما يعملون» بوده و مضاف حذف شده است.

تفسير:

پروردگارا، نجات فرما مرا و كسان مرا از وبال و سوء عاقبت آنچه مى كنند. مراد او اهل ايمان بود، و لذا زن او با آن كه از اهل بيت او بود هلاك شد چنان كه فرمايد:

پس نجات داديم او و همۀ اهل او را كه دو دختر و داماد او بودند.

(آيۀ 171 و 172) (إِلَّا عَجُوزًا فِى الْغَبِرِينَ * ثُمَّ دَمَّرْنَا الْأَخَرِينَ)

تفسير:

مگر پيره زنى؛ يعنى زن او كه داخل بود در باقيماندگان در عذاب.

مروى است كه در راه سنگى بر سر او واقع شد و او را هلاك كرد، به جهت آن كه به فعل قوم مايل و راضى بود.

بعضى از مفسّران گفته اند: در شهر مانده بود و با لوط بيرون نيامد و گفت: راضيم كه به من رسد آنچه به قوم خواهد رسيد!

ثُمَّ دَمَّرْنَا الْأَخَرِينَ: سپس ديگران را هلاك كرديم.

ص:74

(آيۀ 173) (وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِم مَّطَرًا فَسَآءَ مَطَرُ الْمُنذَرِينَ)

تفسير:

و بارانيديم بر ايشان باران؛ يعنى سنگ ها را به طريق باران بر سر ايشان بارانيديم، يا پس از زير و رو كردن ديار ايشان، آن شهر را سنگ باران كرديم. پس بد بارانى بود باران بيم داده شدگان كه ايمان نياوردند.

(آيۀ 174) (إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً وَ مَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ)

تفسير:

حقّاً كه در عذاب اين قوم نشانه اى از قدرت و غضب خداست و بيشتر ايشان ايمان آورندگان نبودند؛ زيرا بجز دو دختر لوط يا دو دختر و داماد او به حضرت لوط عليه السلام نگرويده بودند.

(آيۀ 175) (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

تفسير:

و همانا پروردگار تو اوست غالب كه هيچ كس در انتقام كفّار، او را عاجز نتواند كرد و مهربان است بر مؤمنان و قبل از تنبيه و ارشاد و اتمام حجّت عذاب نفرمايد.

قصۀ هفتم: حضرت شعيب عليه السلام

داستان حضرت شعيب (ع) و قوم ايكه

(آيۀ 176) (كَذَّبَ أَصْحَبُ لَْيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ)

تفسير:

مردم «أيكه» پيغمبران را تكذيب نمودند؛ يعنى شعيب را يا انبياى سلف را به دروغ بودن نبوّتشان نسبت دادند.

ص:75

«أيكه» جنگلى بود نزديك «مَدْيَن» و در آن اشجار و اثمار بسيار بود، حق تعالى شعيب را به سوى اهل آن جا فرستاد و با آنها اجنبى بود، و لذا حق تعالى نسبت اخوت ايشان به او نداد چنان كه به انبياى سابق نسبت داده بود و فرمود:

(آيۀ 177) (إِذْ قَالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَلَا تَتَّقُونَ)

تفسير:

زمانى كه شعيب به آنها گفت كه اى قوم، آيا نمى ترسيد از عذاب الهى كه به او شرك مى آوريد؟!

در نسب حضرت شعيب عليه السلام اختلاف است: بعضى او را از اولاد حضرت ابراهيم عليه السلام گفته اند و بعضى گفته اند: اولاد كسى بوده كه به حضرت ابراهيم ايمان آورده بود.

علامۀ مجلسى رحمه الله به سند معتبر روايت نموده از حضرت صادق عليه السلام كه حق تعالى از عرب مبعوث نفرمود مگر پنج پيغمبر:

هود، صالح، اسماعيل، شعيب عليهم السلام و حضرت محمد صلى الله عليه و آله.

(آيۀ 178) (إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ)

تفسير:

حضرت شعيب قوم را دعوت نمود به خداپرستى و فرمود:

همانا من براى شما فرستاده اى امين هستم؛ يعنى جز اصلاح حال و خير و هدايت و سعادت شما نمى خواهم.

(آيۀ 179) (فَاتَّقُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُونِ)

تفسير:

پس از عقوبت الهى بترسيد و از كفر و شرك و تكذيب بپرهيزيد، و مرا در ترك مناهى و معاصى و پيروى اوامر و فرامين سبحانى اطاعت كنيد.

ص:76

تنبيه: مركز دايرۀ سعادت جاودانى، تقوا و پرهيزكارى است، و لذا اصول دعوت انبياى عظام بر اين بوده، و هر پيغمبرى مبعوث شد اوّل كلمۀ تبليغ او تقوا و ترس از خدا و اطاعت امر او بوده است.

و بزرگان علما سه مرتبه براى تقوا ذكر نموده اند:

1. نگهدارى نفس از عذاب دائم به تصحيح عقايد.

2. دورى كردن از هر چه معصيت است از فعل و ترك.

3. نگاهدارى نفس از هر چه مشغول كند قلب را از حق، و اين درجۀ خواص مى باشد.

(آيۀ 180) (وَ مَآ أَسَْلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَلَمِينَ)

تفسير:

و از شما بر تبليغ رسالت و ارشاد، هيچ اجر و مزدى نمى خواهم، نيست اجر و مزد من مگر بر خداى عالميان.

تبصره: اصول دعوت انبيا عليهم السلام يكسان بوده به جهت آن كه همه دعوت مى نمودند به دين خدا و توحيد و عدل و امر به معروف و نهى از منكر و پرهيز و اجتناب از معاصى و اطاعت ذات سبحانى و رسولان الهى و اخلاص در عبادت، و همه از طلب اجرت بر دعوت و اداى رسالت خود امتناع مى كردند.

(آيۀ 181) (أَوْفُواْ الْكَيْلَ وَ لَاتَكُونُواْ مِنَ الْمُخْسِرِينَ)

تفسير:

بعد از آن شعيب عليه السلام از كم فروشى نهى فرمود و فرمود:

تمام بدهيد پيمانه را، و از كم دهندگان در كيل و وزن و زيان رسانندگان به مردمان از جهت حقوق ايشان نباشيد.

يا از ضرررسانندگان به سبب كم فروشى نباشيد.

(آيۀ 182) (وَزِنُواْ بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ)

ص:77

لغت:

قسطاس به معنى ترازو مى باشد.

تفسير:

و بسنجيد و وزن كنيد اجناس را با ترازوى درست و عدل؛ يعنى وزنى كه جامع وفا و استيفاى حق باشد.

تبصره: «قسطاس» به قولى لفظ رومى است كه معرب شده(1) ، و ذكر آن با عربيت قرآن منافات ندارد، زيرا لفظ عجمى (غيرعربى) را چون عرب در كلام خود استعمال كرد و در اعراب و مانند آن جارى مجراى كلام خود ساخت، آن لفظ از عجميت بيرون آمده و عربى مى شود.

(آيۀ 183) (وَ لَاتَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَآءَهُمْ وَ لَاتَعْثَوْاْ فِى الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ)

تفسير:

و كالاهاى مردمان را كم ندهيد و ايشان را از حقشان به كم دادن در كيل و وزن منع منماييد، و در زمين اقدام به قتل و غارت و راهزنى نكنيد در حالتى كه فسادكنندگان باشيد.

عَثْى در لغت به معنى فساد شديد است چون خراب كردن بنا و بنيان و قتل و غارت و پايمالى زراعات، و قوم شعيب تمام اين افعال را مرتكب مى شدند.

از حضرت امام محمد باقر عليه السلام مروى است كه:

أَوْحَى اللّهُ إلى شُعَيْبٍ النَّبيِّ: إنّى مُعذِّبٌ مِن قَومِكَ مأةَ ألفٍ، أربعينَ ألفاً مِن شِرارِهِم وسِتّينَ ألفاً مِن خِيارِهم! فقال: يا رَبِّ، هؤلاءِ الأشرارُ، فَما بالُ الأَخيارِ؟ فَأوحَى اللّهُ إِلَيْهِ عزّ وجلّ: داهِنُوا أَهْلَ الْمَعاصِي وَلَم يَغْضِبُوا لِغَضَبي.

حق تعالى وحى فرمود به شعيب كه من عذاب مى كنم از قوم تو صد هزار نفر را: چهل هزار نفر از بَدان آنها و شصت هزار نفر از خوبان آنها را. شعيب گفت: خدايا، نيكان را براى چه عذاب فرمايى؟ حق تعالى وحى فرمود: براى آن كه مداهنه كردند با اهل معاصى، و نهى از منكر ننمودند و براى غضب من غضب نكردند.

ص:78


1- . قاموس قرآن سيّد على اكبر قرشى، ج 6، ص 6، به نقل از المصباح المنير فيومى، انتشارات دار الكتب الاسلاميه.

تنبيه: يكى از گناهان كبيره، كم فروشى و دزدى از حقوق مردم مى باشد، كه گذشته از اين كه مخالفت الهى است، موجب اشتغال ذمه خواهد بود و آيات بسيار و احاديث آل اطهار در نهى از آن وارد شده است، از جمله:

از حضرت صادق عليه السلام:

قالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله: إنّ فِيكُم خَصلَتَينِ هَلَكَ فيهِما من قَبْلَكُم مِن الاُمَمِ.

قالُوا: وَما هُما يا رَسول اللّهِ؟ قالَ: المِكيالُ والميزانُ: فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله: به درستى كه در شما دو خصلت است كه هلاك شدند در اين دو كسانى كه پيش از شما بودند. عرض كردند:

چيست آن دو اى رسول خدا؟ فرمود: پيمانه كردن و كشيدن.

(آيۀ 184) (وَ اتَّقُواْ الَّذِى خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ)

لغت:

جبلّة به معنى سجيّه و طبيعت است؛ اما در اين جا بايد به معنى گروه مردم باشد.

تفسير:

حضرت شعيب به جهت مبالغه در نهى فرمود:

و بترسيد و بينديشيد از عقوبت آن ذاتى كه به قدرت كامله شما را و گروه پيشينيان را بيافريد؛ يعنى كسانى را كه پيش از شما بودند.

(آيۀ 185) (قَالُواْ إِنَّمَآ أَنتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ)

تفسير:

به عوض تنبّه و آگاهى در مقام لجاج برآمده و گفتند: جز اين نيست كه تو از جادو كرده شدگانى؛ يعنى از آنها كه ايشان را مكرّر جادو كرده باشند تا به حدّى كه عقل از آنها زايل شده باشد.

(آيۀ 186) (وَ مَآ أَنتَ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَ إِن نَّظُنُّكَ لَمِنَ الْكَذِبِينَ)

ص:79

و تو نيستى مگر آدمى مثل ما در صفات بشريت، پس به چه چيز، خود را بر ما برتر مى دانى و دعوى رسالت مى كنى و مى گويى فرستادۀ خدا مى باشى؟ و حقيقت اين است كه گمان مى بريم كه تو در ادّعاى خود از دروغگويانى!

(آيۀ 187) (فَأَسْقِطْ عَلَيْنَا كِسَفًا مِّنَ السَّمَآءِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّدِقِينَ)

لغت:

كِسَف به معنى يك قطعه و يا يك پاره مى باشد.

تفسير:

اگر تو از راستگويان هستى كه بر ما به جهت نافرمانى ما تو را عذاب فرود خواهد آمد، پس فرود آور و بيفكن؛ يعنى خداى خود را بگو تا بيفكند بر ما پاره اى از آسمان را و ما را به آن هلاك كند. و اين مطلب را به عنوان استهزا مى گفتند.

و ممكن است به اين معنى باشد كه چون ما را تهديد به عذاب مى كنى، پس قطعه اى از آسمان بر سر ما فرود آور.

تبصره: آيۀ شريفه اشعار دارد به آن كه اين جماعت، چنان در كفر و انكار و تكذيب مصمم بودند كه هيچ ميلى به هدايت و ايمان نداشتند، و ابداً در طريق نجات و سعادت قدم نمى گذاشتند، به حدّى كه طلب عذاب و درخواست عقاب نمودند؛ و اگر اندكى ميل به سعادت و ايمان داشتند، طلب عذاب نمى نمودند؛ بلكه در پى هدايت شدن بودند.

و آخر الامر طغيان آنها از حد گذشت.

(آيۀ 188) (قَالَ رَبِّى أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ)

تفسير:

شعيب گفت: پروردگار من به آنچه مى كنيد از پرستش بت ها و احتكار طعام و كم فروشى و ساير نافرمانى ها داناتر است؛ يعنى عذابى كه مكافات اين اعمال قبيحه باشد، در وقت مقدَّر خواهد آمد.

ص:80

(آيۀ 189) (فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذَابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُو كَانَ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ)

تفسير:

پس شعيب را تكذيب كردند و اوامر او را مخالفت نمودند، پس عذاب روز سايبان آنها را فرا گرفت.

خداوند هفت شبانه روز آفتاب را به نهايت گرمى و حرارت بر ايشان گماشت. ناگاه ابرى سياه در هوا پديد آمد و نسيم خنك از آن وزيد. اصحاب «ايكه» خوشدل شده يكديگر را صدا نمودند كه بياييد تا در زير سايۀ اين ابر آسايش كنيم! همين كه تمام آنها در زير آن مجتمع شدند، آتشى از آن بيرون آمد و همۀ ايشان را بسوزانيد. حقّاً عذاب روز ظلّه عذاب روزى بزرگ بود.

(آيۀ 190) (إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً وَ مَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِينَ)

تفسير:

حقّاً در اين عذاب - يعنى بيرون آمدن آتش سوزان يا در اين داستان - نشانه و علامتى است بر كمال قدرت منتقم حقيقى، و بيشتر اصحاب «ايكه» اهل ايمان نبودند.

(آيۀ 191) (وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ)

تفسير:

و همانا پروردگار تو اوست غالب و قاهر در واقع ساختن عذاب بر كافران و معاندان، و مهربان است بر انبيا و پيروان ايشان و نيز بر كافران به مهلت دادن به ايشان و عجله نفرمودن در عذاب، تا حجّت بر ايشان تمام شود.

اين آخر داستان ها و قصه هاى هفت پيغمبر است كه بر سبيل اختصار براى تسلّاى خاطر رسول گرامى اسلام و نيز تهديد مكذِّبان در اين سوره مذكور شد.

تبصره: زمخشرى در كشاف گفته است: تكرار آيات در اين سوره در اوّل و آخر هر قصه

ص:81

از قصه هاى انبياى مذكوره، به چند جهت است. يكى آن كه چون قلوب از تدبّر در حق غافل شوند، پس وعظ و تذكّر مكرر واقع شده تا شايد غافلى هشيار گردد.

تفسير:

و به درستى كه آنچه از اين قصه ها و آيات بر تو نازل شد، نازل شدۀ از سوى پروردگار عالميان است.

وجهى از اعجاز قرآن

(آيۀ 193 و 194) (نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ * عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ)

تفسير:

يعنى: جبرئيل قرآن را به قلب تو تلقين نمود بر آن وجه كه به آن مأمور بود بدون تبديل و تغيير، و تو آن را از او فراگرفتى و در دل نگاه داشتى، تا از ترسانندگان مردم باشى از آنچه منجر به عذاب شود.

در انوار التنزيل آمده است: ذكر اين كلام براى تقرير و تثبيت بر حق بودن قصص مذكوره است، و تنبيه است بر اعجاز قرآن و نبوّت حضرت محمد صلى الله عليه و آله؛ زيرا خبر دادن به اين قصص از كسى كه هيچ درسى نخوانده، جز به وحى از طرف خداوند نمى باشد.(1)

(آيۀ 195) (بِلِسَانٍ عَرَبِىٍّ مُّبِينٍ)

تفسير:

نازل شد قرآن بر قلب تو به زبان عربى آشكارا و واضح المعنى، تا امّت نگويند كه ما كلام تو را نفهميديم! و لذا هر پيغمبرى به زبان قوم خود تبليغ رسالت فرمود.

(آيۀ 196) (وَ إِنَّهُو لَفِى زُبُرِ الْأَوَّلِينَ)

ص:82


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 479 به نقل از انوار التنزيل.

تفسير:

و به درستى كه ذكر قرآن و وصف و صفات آن يا معنى آن، در كتاب هاى پيشينيان نوشته شده است.

يا ذكر پيغمبر و صفات او يا آنچه به آن دعوت مى فرمايد از توحيد و عدل و معاد و قصص انبيا، در كتب پيشينيان نوشته شده، پس البته حق و صدق باشد.

ابن عباس نقل نموده كه مشركان مكّه شخصى را به نزد يهوديان مدينه فرستادند كه از آنها بپرسد در بارۀ حضرت محمد صلى الله عليه و آله كه ادّعاى نبوّت مى كند چه مى گوييد؟ ايشان گفتند:

ما در تورات اسم و صفت او را خوانده ايم و در آن جا يافته ايم كه اكنون وقت بعثت اوست.

پس آيۀ 197 نازل شد.(1)

لجاجت علماى يهود

(آيۀ 197) (أَوَ لَمْ يَكُن لَّهُمْ ءَايَةً أَن يَعْلَمَهُو عُلَمَؤُاْ بَنِى إِسْرَ ءِيلَ)

اعراب:

أن يعلمه اسم «يكن» و «آية» خبر مقدم آن است.

تفسير:

آيا براى مشركان قريش اين نشانه بر آسمانى بودن قرآن، يا نبوّت پيامبر نيست كه علماى بنى اسرائيل از قرآن و اوصاف آن يا پيغمبر و اوصاف او اطلاع دارند، و گواهى آنها موجب يقين به آن است؟

بعد از آن، از رسوخ كفر و عناد و انكار معاندان خبر مى دهد:

دليل عربى بودن قرآن

(آيات 198 و 199) (وَ لَوْ نَزَّلْنَهُ عَلَى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ * فَقَرَأَهُو عَلَيْهِم مَّا كَانُواْ بِهِى مُؤْمِنِينَ)

لغت:

الأعجمين در اصل «أعجميين» بوده؛ زيرا جمع «أعجمى» است.

ص:83


1- . تفسير ابو الفتوح رازى، ج 8، ص 363 چاپ كتاب فروشى اسلاميه.

تفسير:

و اگر قرآن را بر بعضى از آنها كه عرب نيستند به زبان عربى نازل مى كرديم، پس آن غير عرب قرآن را بر ايشان به لغت ايشان مى خواند (با آن كه اين خود دليل اعجاز قرآن بود كه عجمى كلام عرب را در غايت فصاحت و نهايت بلاغت بخواند) ايشان به آن قرآن مُنزَل ايمان نمى آوردند، و از روى استكبار و گردنكشى و فرط عناد و حميت جاهليّت مى گفتند كه عرب را از متابعت عجم عار است! و اصلاً در آن نظر نمى كردند.

يا آن كه اگر قرآن را بر عجمى به لغت غيرعربى نازل مى كرديم، كافران ايمان نمى آوردند و مى گفتند: ما آن را نمى فهميم و معنى آن را درك نمى كنيم! پس به جهت اين آن را به لسان عربى نازل فرموديم بر افصح و اشرف ايشان تا در آن تدبّر و تأمّل نمايند و آن را تصديق كنند.

در تفسير اهل بيت از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه: اگر قرآن به عجم نازل شده بود، عرب به آن ايمان نمى آوردند؛ و چون به عرب نازل شد، عجم به آن ايمان آوردند.(1) اين فضيلتى است براى عجم.

تضادّ گناهكارى با باورهاى صحيح

(آيۀ 200 و 201) (كَذَ لِكَ سَلَكْنَهُ فِى قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ * لَايُؤْمِنُونَ بِهِى حَتَّى يَرَوُاْ الْعَذَابَالْأَلِيمَ

تفسير:

همچنان كه نازل كرديم قرآن را به لغت عرب، درمى آوريم آن را در قلب هاى مجرمان؛ يعنى پيغمبر را امر فرماييم كه به واسطۀ تلاوت، آن را در قلوب آنان داخل سازد، يا بشناساند معانى و اعجاز آن را؛ اما ايشان به جهت فرط عناد و انكار و استكبار، به آن ايمان نمى آورند تا وقتى كه عذاب دردناك را در دنيا ببينند و مُلجأ شوند به ايمان، همچنان

ص:84


1- . تفسير صافى، ذيل آيه شريفه.

كه امّت هاى گذشته نزد مشاهدۀ عذاب اظهار ايمان كردند، و فايده اى براى ايشان نداشت و همه هلاك شدند.

يا ايمان نمى آورند تا عذاب آخرت را ببينند.

(آيۀ 202) (فَيَأْتِيَهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ)

تفسير:

پس ناگهان و غفلتاً عذاب براى ايشان بيايد در حالى كه ايشان وقت آمدن آن را ندانند.

ناتوانى كافران در دفع عذاب

(آيۀ 203) (فَيَقُولُواْ هَلْ نَحْنُ مُنظَرُونَ)

تفسير:

پس از روى تحسُّر و تأسُّف گويند: آيا ما مهلت داده شدگان هستيم؟ يعنى آيا ما را مهلت دهند تا ايمان آوريم و تصديق كنيم؟

(آيۀ 204) (أَفَبِعَذَابِنَا يَسْتَعْجِلُونَ)

تفسير:

پس چون حق تعالى ايشان را به وقوع عذاب ترسانيد و آنها بر سبيل تكذيب و استهزا تعجيل كردند، خداوند سبحان از روى توبيخ فرمود:

آيا پس به عذاب ما شتاب مى كنند و مى گويند: «فأتنا بماتعدنا» و حال آن كه در وقت مشاهدۀ عذاب مهلت طلبند؟

و چون غرور كفّار به سبب بسيارىِ اهل و كثرت مال و طول عمر بود و از عاقبت اين غرور و كفر غافل بودند، لذا خداوند بر سبيل تقرير فرمود:

(آيۀ 205 و 206 و 207) (أَفَرَءَيْتَ إِن مَّتَّعْنَهُمْ سِنِينَ * ثُمَّ جَآءَهُم مَّا كَانُواْ يُوعَدُونَ * مَآ أَغْنَيعَنْهُم مَّا كَانُواْ يُمَتَّعُونَ)

ص:85

اعراب:

«ما» در «ما أغنى» نافيه و «ما كانوا...» فاعل «أغنى» است و برخى گفته اند «ما» استفهاميه است.

عذاب و اتمام حجّت الهى

تفسير:

به آنها خبر ده كه اگر سال هاى بسيار آنان را برخوردار كنيم و بهره دهيم، سپس عذابى كه وعده داده مى شدند بيايد، اين برخوردارى، عذاب ما را از ايشان دفع نكند؛ يعنى تمتع دنيا و نعيم آن و طولانى بودن عمر، دافع عذاب و مانع عقاب ايشان نخواهد بود؛ بلكه موجب ازدياد گناه ايشان و عذاب ايشان مى شود، پس چرا بر آن اعتماد نموده و به آن شادمان اند و از عاقبت حال خود انديشه نمى كنند؟!

در تفسير كشاف نقل نموده كه ميمون بن مهران، آرزوى ملاقات حسن بصرى را داشت.

روزى او را در طواف خانۀ كعبه ديد، گفت: مرا موعظه نما. اين آيه را خواند: مَآ أَغْنَى عَنْهُم مَّا كَانُوا يُمَتَّعُونَ....(1)

(آيۀ 208) (وَ مَآ أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلَّا لَهَا مُنذِرُونَ)

تفسير:

و از اهل هيچ شهرى هلاك نساختيم، مگر آن كه براى اهالى آن شهر از جانب ما انذاركنندگانى بودند كه آنان را انذار مى كردند.

(آيۀ 209) (ذِكْرَى وَ مَا كُنَّا ظَلِمِينَ)

اعراب:

گفته شده «ذكرى» مفعول له «منذرون» در آيۀ قبل است.

تفسير:

تا تذكّر حاصل و حجّت بر آنها تمام شود و ايشان را بر خداى تعالى هيچ حجتى نباشد.

ص:86


1- . تفسير كشّاف زمخشرى، ج 3، ص 338 چاپ بيروت دار الكتب العربى.

حاصل آيۀ شريفه آن كه اوّل پيغمبران را فرستاديم تا ايشان را به حق دعوت نمودند و از عذاب ترسانيدند، و چون تصديق ننمودند، مستحق عقوبت گشتند، و ما ستمكار نيستيم كه قبل از انذار و اتمام حجّت، كسى را عذاب كنيم.

تبصره: يكى از معتقدات شيعۀ اثنى عشريه آن است كه: صدور ظلم از خداى تعالى محال است؛ زيرا ظلم قبيح است و ذات سبحانى، منزّه و مبرّا از انجام قبايح باشد، و نيز داعى به آن يا حاجت است يا جهل، و آن دو در خداى تعالى محال است.

توهين مشركان به قرآن

(آيۀ 210) (وَ مَا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّيَطِينُ)

تفسير:

در بعضى تفاسير مذكور است كه مشركان قريش به مقام رسالت جسارت نموده گفتند:

پيغمبر كاهن است و شياطين قرآن را به او القا نمايند! آيۀ شريفه نازل شد:

و شياطين و جنّيان، قرآن را بر پيامبر نازل نكرده اند.

(آيۀ 211) (وَ مَا يَنم بَغِى لَهُمْ وَ مَا يَسْتَطِيعُونَ)

تفسير:

و فرود آوردن قرآن، سزاوار و شايسته شياطين نباشد و نتوانند و بر آن قادر نباشند.

قرآن مجيد معجزه است و خداوند آن را از تلبيس مبطلين و تدليس شياطين حفظ فرمايد تا اعجاز آن ثابت، و صدق رسالت آورندۀ آن محقّق گردد.

(آيۀ 212) (إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ)

ص:87

تهديد و چند فرمان خدا به پيامبر (ص)

تفسير:

به يقين شياطين از شنيدن كلام ملائكه و وحى دور كرده شدگان اند، يا كنار گرديدگان اند؛ زيرا شنيدن كلام ملائكه مشروط به قابليت قبول فيوضات الهيه است و نفوس شياطين، ظلمانى و شرير هستند، پس چگونه قابل چنين مقامى شوند.

و ديگر آن كه قرآن شريف مشتمل بر حقايق و دقايق و مغيبات، و سبب ارشاد و هدايت بندگان است، پس تلقى آن مگر از ملائكه و نفوس قدسيۀ ملكوتيه ممكن نيست.

(آيۀ 213) (فَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا ءَاخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ)

تفسير:

پس با خداى حقيقى خداى ديگر را مخوان و مپرست كه اگر بپرستى، پس به سبب شرك از عذاب كرده شدگان خواهى بود.

تنبيه: اين مطلب ثابت شده كه حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله از اين كه در خاطر مباركش پرستش و ستايش غير همراه با ذات سبحانى خطور نمايد، منزّه و مبرّاست؛ لكن به جهت تأكيد در اخلاص و تقوا و لطف بر ساير مكلّفان، آن حضرت را به اين كلام مخاطب گردانيد؛ چنان كه در آيۀ ديگر فرمايد: لَلِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ، پس اگرچه خطاب به آن حضرت است؛ اما مراد ساير مكلّفان اند از باب (إيّاكَ أعْنى واسمَعى يا جارَة).

(آيۀ 214) (وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ)

تفسير:

و خويشان نزديك تر خود را بترسان؛ يعنى در ترسانيدن از مخالفت الهى و عذاب آخرت به اقرب فالاقرب ابتدا كن، بعد ديگران را انذار كن؛ زيرا اهتمام به هدايت نزديكان

ص:88

اهم است.

تنبيه: شيخ طبرسى رحمه الله در مجمع البيان فرمايد: تخصيص نزديكان به لزوم انذار به جهت تنبيه است بر آن كه هر گاه نسبت به خويشان مداهنه در انذار نباشد، پس در بيگانگان به طريق اولى نخواهد بود؛ پس طمع بيگانگان بر مسامحۀ در دين و احكام الهى قطع گردد.(1) خاصّه و عامّه روايت نموده اند كه چون اين آيه نازل شد، حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله همۀ فرزندان عبد المطلب را در خانۀ ابو طالب جمع نمود و فرمود: اى پسران عبد المطلب، بدانيد كه خداى تعالى مرا به پيغمبرى بر تمام مردم و بر شما بخصوص مبعوث ساخته، و اين آيه را نازل فرموده: وَ أَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ و من شما را به دو كلمه دعوت مى كنم كه بر زبان سبك و آسان است، و در ترازوى اعمال سنگين و گران است، بدين دو كلمه عرب و عجم را مالك شويد و همه، شما را منقاد شوند و به آن به بهشت درآييد و از جهنّم نجات يابيد؛ و آن اين است كه شهادت دهيد خدايى قابل پرستش و ستايش نيست الّا ذات يگانۀ اللّه، و من رسول او هستم، هر كه مرا اجابت كند و در اين كار معاونت نمايد، برادر من و وزير من و وصىّ من و خليفۀ من بعد از من باشد.

هيچ يك جواب ندادند مگر على بن ابى طالب عليه السلام، و در مرتبۀ دوم و سوم نيز حضرت تكرار فرمود، باز كسى جواب نداد مگر او. حضرت فرمود: بنشين يا على كه تو برادر و وصى و وزير و وارث و خليفۀ منى.

(آيۀ 215) (وَ اخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ)

تفسير:

بعد از آن به حسن معاشرت و تواضع با مؤمنان امر فرمايد:

و فرو گذار بال خود را. مراد اين است كه «لَيِّنْ جانِبَك»؛ يعنى براى مؤمنانى كه از تو پيروى كرده اند تواضع كن و ايشان را به نرمى و سهولت و خوش خلقى دعوت فرما.

ص:89


1- . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 206 و نيز در تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 484.

(آيۀ 216) (فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّى بَرِىءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ)

تفسير:

پس اگر عشيرۀ تو نافرمانى كنند تو را و متابعت ننمايند تو را و بر كفر خود اصرار داشته باشند، پس به ايشان بگو كه من از آنچه مى كنيد - يعنى از شرك و نافرمانى شما - بيزارم.

(آيۀ 217) (وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ)

تفسير:

و توكل نما در كفايت مهمات خود بر خداوند غالب بالذات كه قادر است بر دفع و نابود كردن دشمنان، و مهربان است بر دوستان و اولياى خود، و شرّ كسانى را كه نافرمانى مى كنند دفع مى فرمايد.

تنبيه: توكل عبارت است از تفويض امور به خدا كه قادر بالذات است بر نفع و دفع ضرر، و مالك حقيقى باشد.

محقّق طوسى رحمه الله فرمايد: مراد از توكل آن است كه بنده تمام آنچه را كه از او صادر مى شود و بر او وارد گردد، به خداى تعالى واگذارد، به جهت علم او به آن كه خداوند اقوى و اقدر است و به جا مى آورد آنچه قادر بر آن است بر وجه احسن و اكمل، پس راضى شود به آنچه خدا به جا آورد.

و به سند معتبر از حضرت رسالت صلى الله عليه و آله مروى است كه از جبرئيل معنى توكل را پرسيد:

فَقالَ: العِلْمُ بِأنَّ المَخلوقَ لا يَضُرُّ وَلا يَنفَعُ وَلا يُعطِي وَلا يَمنَعُ، واستِعمالُ اليأسِ مِنَ الخَلْقِ، فَإذا كانَ العَبْدُ كذلِكَ لَمْ يَعمَلْ لِأحَدٍ سِوَى اللّه، وَلَم يَرْجُ وَلَمْ يَخَفْ سِوَي اللّه... وَلَمْ يَطْمَعْ في أحَدٍ سِوَى اللّهِ، فَهذا هُوَ التوكّلُ.

گفت: توكل آن است كه بداند كه مخلوق ها ضرر و نفع نمى رسانند و در عطا و منع مستقل نيستند، و از آنها مأيوس باشد؛ پس بنده اى كه چنين شد، براى غير خدا كار نمى كند

ص:90

و اميد به غير او ندارد و از غير او نمى ترسد و در غير او طمع ندارد، اين است معنى توكل.(1)

(آيۀ 218 و 219) (الَّذِى يَرَلكَ حِينَ تَقُومُ * وَ تَقَلُّبَكَ فِى السَّجِدِينَ)

تفسير:

توكل نما بر آن ذاتى كه مى بيند تو را هنگامى كه برمى خيزى از مجلس يا برمى خيزى از رختخواب خود براى نماز گزاردن.

برخى از مفسّران در معنى آيه چنين گفته اند كه: مى بيند تو را آن زمانى كه در دل شب به نماز شب برمى خيزى و غير او كسى بر آن مطلع نيست، يا وقتى كه برمى خيزى براى ترساندن و انذار مردم.

وَ تَقَلُّبَكَ فِى السَّجِدِينَ: و مى بيند گرديدن تو را در ميان نمازگزارندگان.

ابن عباس: گويد يعنى تو را در ميان نمازگزارندگان به قيام و ركوع و سجود و قعود مى بيند وقتى كه امامت ايشان مى كنى.

در تفسير برهان از ابى الجارود روايت نموده كه گويد از حضرت باقر عليه السلام پرسيدم از آيۀ وَ تَقَلُّبَكَ فِى السَّجِدِينَ فرمود: مى بيند تقلُّب پيغمبر را در اصلاب پيغمبران از پيغمبرى به پيغمبرى تا آن كه خارج فرمود او را از صلب پدرش....(2) علماى اماميه به اين آيه هم با اين تفسير، استدلال نموده اند بر آن كه پدران حضرت رسالت صلى الله عليه و آله تمام مؤمن، و از شرك طاهر بوده اند.

(آيۀ 220) (إِنَّهُو هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ)

تفسير:

به درستى كه خدا اوست شنوا به تلاوت تو در نماز، يا هر چه مى گويى، و داناست به آنچه در ضمير خود مى آورى يا به هر چه قصد مى كنى؛ زيرا او سميع است همۀ مسموعات

ص:91


1- . بحار الأنوار، ج 74، ص 20.
2- . تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه.

را، و عالم است به كلّ معلومات.

نزول شياطين بر گناهكاران

(آيۀ 221 و 222 و 223) (هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَى مَن تَنَزَّلُ الشَّيَطِينُ * تَنَزَّلُ عَلَى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ * يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كَذِبُونَ)

تفسير:

بعد از آن در رد كسانى كه مى گويند: شياطين اين قرآن را بر پيغمبر القا مى كنند! مى فرمايد:

آيا خبر دهم شما را كه شياطين بر كه فرود مى آيند؟

فرود آيند بر هر بسيار دروغگوى گناهكار - مثل كاهنان - كه فرا مى گيرند از شياطين اخبار دروغ را، و دروغ هاى ديگر نيز به آن اضافه مى كنند. و بيشتر آنها در آنچه به شياطين نسبت مى دهند دروغگويان اند.

قبل از بعثت حضرت خاتم صلى الله عليه و آله شياطين به آسمان عروج نموده و سخن ملائكه را مى شنيدند و چيزى بر آن مى افزودند و به كاهنان خبر مى دادند، آنها هم دروغ هايى به آن افزوده و آن را به مردم خبر مى دادند. و پس از بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله شياطين، به كلّى ازآسمان ممنوع و به شهاب ثاقب مرجوم گشتند.

تنبيه: 1. حق تعالى با اين آيۀ شريفه جلالت شأن پيامبر و قرآن مجيد را بيان مى فرمايد كه مقام قدس نبوى را سزاوار و شايسته نيست كه شياطين بر او فرود آيند؛ زيرا نزول آنها بر افّاك اثيم است، به جهت تناسب ميان آنها. اما حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله با شياطين تناسبى ندارد؛ زيرا او مردم را امر به توحيد و نهى از شرك و بت پرستى مى كند، در صورتى كه شياطين مردم را به كفر و شرك و بت پرستى مى خوانند و ايشان را از حق منحرف مى سازند، پس چگونه ميان آنها و پيغمبر تناسب باشد؟!

(آيۀ 224) (وَ الشُّعَرَآءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ)

ص:92

شاعران بد و نيك

تفسير:

شأن نزول: شعراى عرب مى گفتند: ما هم مثل محمد شعر مى گوييم! و اراذل دور آنها جمع شده هر شعرى كه در باب هجو حضرت رسول صلى الله عليه و آله و مذمّت اسلام از آنها مى شنيدند، ياد گرفته مى خواندند؛ پس خداوند دربارۀ آنها اين آيه را نازل فرمود:

پيامبر، شاعر نيست؛ زيرا شاعران را گمراهان پيروى مى كنند و پيامبر چنين نيست.

از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه: مراد، شاعران كافر مانند ابو سفيان و غير او هستند كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله را هجو مى كردند...(1)

(آيۀ 225) (أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِى كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ)

تفسير:

آيا نمى بينى كه آنها در هر وادى از افكار خيالى سرگردان اند و راه به مقصد نبرند؛ زيرا بيشتر مقدمات آنها خيالات و موهومات است كه هيچ حقيقتى ندارد و راه به جايى نمى برند، و اغلب كلمات آنها مدح نامستحق و هجو نالايق و افراط در مدح و ذم و امثال آن از امورى است كه موجب گمراهى است.

(آيۀ 226) (وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَايَفْعَلُونَ)

تفسير:

و همانا ايشان مى گويند آنچه را كه نمى كنند، و مردمان را بر چيزهايى كه خود به جا نمى آورند ترغيب مى كنند و از كارهايى كه خود مرتكب آن مى شوند نهى مى كنند.

تنبيه: در بارۀ اين «شعرا» مفسّران را اقوالى است:

1. فرمايش حضرت صادق عليه السلام كه سابقاً ذكر شد.

ص:93


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 490.

2. از ابن عباس نقل شده كه مراد از شعرا پيروان شياطين هستند، و گمان آنها اين بود كه شعرا شعر از شياطين تلقّى مى نمايند، و مى گفتند: هر كه شيطان او قوى تر است شعر او بهتر است،

3. مراد كسانى هستند كه به جهت توغل در شعر به آن مشغول و از سنّت بازداشته شوند، چنان كه اشعار بسيار فراوان حفظ دارند؛ لكن سينۀ آنها از آيات قرآن و احاديث آل عصمت عليهم السلام بى بهره مى باشد.

4. كسانى كه قصه گو هستند و افسانه و دروغ ها به هم بافند.

5. در تفسير على بن ابراهيم قمى روايت شده است كه مراد كسانى هستند كه تغيير دين خدا كنند و مخالفت الهى نمايند.(1) 6. عيّاشى از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه:

هُمْ قَومٌ تَعَلَّمُوا وتَفَقَّهُوا بِغَيرِ عِلمٍ، فَضَلُّوا وأَضَلُّوا».(2)

(آيۀ 227) (إِلَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ وَ ذَكَرُواْ اللَّهَ كَثِيرًا وَانتَصَرُواْ مِن م بَعْدِ مَا ظُلِمُواْوَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُواْ أَىَّ مُنقَلَبٍ يَنقَلِبُونَ)

اعراب:

«أىَّ منقلب» منصوب است به «ينقلبون» و در موضع مفعول مطلق است؛ يعنى: ينقلبون أىَّ انقلاب.

تفسير:

مگر شعرايى كه ايمان آورده، و كارهاى شايسته به جاى آوردند، و ياد خدا نمودند ياد كردن بسيار؛ يعنى اكثر اشعار آنها در تحميد و تمجيد و توحيد و تحريص بر طاعت و تنبيه

ص:94


1- . تفسير صافى، ذيل آيه شريفه.
2- . تفسير صافى، ذيل آيه شريفه.

از غفلت است، يا اشتغال به اشعار، ايشان را از ياد خدا و تلاوت قرآن غافل نسازد.(1) در برخى از تفاسير مذكور است كه بعد از نزول آيۀ وَ الشُّعَرَآءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُنَحَسّان بن ثابت و ابن رواحه و جمعى ديگر از شعراى صحابه خدمت حضرت رسالت صلى الله عليه و آله شرفياب شده به عرض رسانيدند كه خداوند مى داند كه ما شاعريم، مى ترسيم به اين صفت بميريم و از اهل ضلالت باشيم؛ حضرت فرمود:

إنَّ المؤمنَ يُجاهِدُ

بسَيفِهِ ولِسانِهِ: مؤمن با شمشير خود و به زبان خود جهاد مى كند. يعنى با زبان خود مدح توحيد و اخلاق حميده و ذم شرك و صفات رذيله نمايد [يعنى آيه شامل اين قبيل از شاعران نيست].

وَانتَصَرُواْ مِن م بَعْدِ مَا ظُلِمُواْ...: و انتقام كشيدند از مشركان بعد از آن كه از آنها ستم ديده بودند؛ يعنى هجو آنها را رد كردند و پيغمبر را مدح و دين اسلام را ستايش نمودند.

حاصل آن كه اين آيات استثناست براى شعراى مؤمن صالح كه بسيار ذكر حق تعالى مى نمودند و اكثر اشعار آنها در توحيد و ثناى الهى و مدح حضرت رسالت پناهى و ترغيب مردمان بر طاعت سبحانى و موعظه و تعليم آداب حسنه و اخلاق حميده بود.(2) در كتاب منهج الصادقين روايت نموده كه چون مشركان پيغمبر را هجو نمودند، حضرت فرمود:

ما مَنَعَ الّذينَ نَصَرُوا رَسولَ اللّهِ بِسُيوفِهم أنْ يَنصُروْ بِألسِنَتِهِم: چه منع مى كند كسانى را كه رسول خدا را با شمشيرهاى خود يارى كردند اين كه او را به زبان هاى خود نصرت كنند؟ حسّان و ابن رواحه گفتند: يا رسول اللّه، ما اين كار را كفايت كنيم...(3) ، پس ذم مشركان نمودند.

وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ...: و زود باشد آنان كه ستم كردند به كفر و افترا و هجو كردن پيغمبر و مؤمنان و نسبت شعر و كهانت به آن حضرت و قرآن دادن، كه بدانند بعد از مردن، به كدام مكان باز خواهند گشت. مراد آن است كه بازگشت آنها به جهنّم خواهد بود.

ص:95


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 492.
2- . تفسير منهج الصادقين، ج 6، ص 493.
3- . همان.

ص:96

سورۀ نمل

اشارة

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (آيه 1) (طس تِلْكَ ءَايَتُ الْقُرْءَانِ وَ كِتَابٍ مُّبِينٍ)

رسالت قرآن

تفسير:

طاء، سين اين حروف رمزهايى ميان اللّه و رسول اوست. يا مراد اين است كه اين كتاب از همين حروف است؛ ولى كسى را توان آوردن نظير آن نيست. و يا آن كه اين كتاب داراى محكمات و اين گونه متشابهات است.

ابن عباس گفته: اين نامى است از نام هاى الهى كه به آن قسم ياد كرده است.

تِلْكَ ءَايَتُ الْقُرْءَانِ وَ كِتَابٍ مُّبِينٍ: اين سوره، آيات قرآن، و كتاب روشن كننده است.

مراد از اين كتاب يا «لوح محفوظ» است كه آنچه وجود يابد در آن مكتوب است. يا مراد از كتاب، قرآن است كه بيان نمايد احكام را. پس عطف كتاب بر قرآن عطف يكى از دو صفت است بر ديگرى. قرآن است به اعتبار آن كه قرائت شده و كتاب است به اعتبار آن كه نوشته شده است.

ص:97

(آيه 2) (هُدًى وَ بُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ)

تفسير:

اين قرآن راه نماينده است به راه راست و مژده دهنده است به سعادت كبرى كه بهشت اعلى باشد براى ايمان آرندگان.

(آيه 3) (الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ هُم بِالْأَخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ)

تفسير:

بعد از آن در وصف مؤمنان فرمايد:

آنان كه نماز را با شرايط و اركان و مداومت بر اقامۀ آن بر پا مى دارند، و زكات اموال خود را مى دهند، و به آخرت، يقين دارند؛ يعنى به يقين مى دانند كه بعث و نشور و بهشت و جهنّم و حساب و ميزان خواهد بود.

تنبيه: خداى تعالى در اين آيۀ شريفه آگاه فرمايد به اين كه قرآن شريف هدايت و بشارت است براى مؤمنان، سپس مؤمنان را به اوصاف سه گانه وصف فرمايد: اقامۀ نماز، اتيان زكات، و يقين به روز جزا، و البته يقين چون از صفات قلبيه مى باشد آثار آن در اعضا و جوارح هويدا شود و سعادت ابديه را شخص دريابد، چنان كه حضرت صادق عليه السلام فرمود:

يقين، بنده را به هر مرتبۀ بلند و مقام ارجمند مى رساند.(1)

(آيه 4) (إِنَّ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِالْأَخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَلَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ)

ص:98


1- . مصباح الشريعة، باب 87، ص 486.

لغت:

عَمَه به معناى كوردلى و سردرگمى است.

تفسير:

سپس در وصف كفّار مى فرمايد:

به درستى كه آنان كه به آخرت و قيامت ايمان نمى آورند، آراسته و مزين گردانيديم براى ايشان اعمال قبيحۀ ايشان را به وسيلۀ رها كردن به حال خود و مسلّط نمودن شيطان بر آنها. پس ايشان در ضلالت خود حيران و سرگردان اند و ضررى را كه تابع اعمال آنهاست درك نمى كنند.

تبصره: زمخشرى در تفسير كشاف گويد: اگر كسى بپرسد: چگونه حق تعالى در اين آيه اسنادِ تزيين اعمال قبيحۀ ايشان را به خود داده و حال آن كه در آيۀ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَنُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ(1) اسناد آن را به شيطان داده است؟! جواب گوييم: ميان اين دو اسناد فرق بسيار است؛ زيرا اسناد آن به شيطان بر سبيل حقيقت است و اسناد آن به خدا بر طريق مجاز است.(2)

فرجام غرور كافران

(آيه 5) (أُوْلَلِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذَابِ وَ هُمْ فِى الْأَخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ)

تفسير:

آنها كسانى هستند كه برايشان عذاب سختى هست و ايشان در آخرت و قيامت زيانكارتران اند به سبب نداشتن ثواب و استحقاق عقاب.

نكته: تكرار ضمير به جهت اختصاص زيانكارتر بودن به ايشان است؛ يعنى هيچ كس از آنها زيانكارتر نباشد.

ص:99


1- . سورۀ انعام، آيۀ 43.
2- . الكشاف، ج 3، ص 348 با تلخيص.

(آيه 6) (وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْءَانَ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ)

تفسير:

و به درستى كه قرآن بر تو القا مى شود به اين گونه كه جبرئيل مى آورد آن را براى تو از نزد خدايى كه حكيم است؛ يعنى تمام كارها و اوامر او بر وفق مصلحت باشد، و عليم است يعنى به همه چيز داناست.

تنبيه: آيۀ شريفه دالّ است بر آن كه قرآن مجيد از جانب خداوند حكيم بر پيغمبر نازل گرديده و البته چنين كتابى محكم و متقن، و فرامين آن مستحكم مى باشد. بنابراين انكار آسمانى بودن قرآن شريف يا اعتقاد به اين كه پيغمبر، آن را از پيش خود آورده، كفر خواهد بود.

چون خداوند سبحان حكيم و عليم است، بر وفق حكمت و مصلحت قسمتى از قصه هاى امم سابقه را براى عبرت و تنبّه امّت حضرت محمد صلى الله عليه و آله در قرآن مجيد بيان فرموده است:

قصۀ اول

داستان بعثت موسى (ع)

(آيۀ 7) (إِذْ قَالَ مُوسَى لِأَهْلِهِى إِنِّى ءَانَسْتُ نَارًا سََاتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ ءَاتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ)

لغت:

شهاب هر شعلۀ افروخته تابان، و قبس شعلۀ آتش است.

ص:100

تفسير:

ياد كن زمانى را كه موسى به خانوادۀ خود (كه در وقت توجّه از مدين به مصر با او بودند و راه را گم كردند و هوا هم سرد بود) گفت: به درستى كه من آتشى را احساس كردم و از دور ديدم. به زودى بياورم از آن آتش خبرى؛ يعنى به اهل خود گفت اين جا مكث كنيد تا من خبرى از كسى كه نزد آن آتش باشد بياورم. يا شعله اى از آن آتش براى شما بياورم، شايد كه شما به آن گرم شويد؛ يعنى به اميد آن كه شما به آن گرم شويد و از رنج سرما خلاص شويد.

(آيه 8) (فَلَمَّا جَآءَهَا نُودِىَ أَن م بُورِكَ مَن فِى النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَهَا وَ سُبْحَنَ اللَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ)

لغت:

بورك فعل ماضى مجهول از باب مفاعله، و به معنى «بركت داده شده» است.

تفسير:

حضرت موسى عليه السلام اهل خود را گذاشته، متوجه آن آتش شد؛ پس هنگامى كه به نزديك آن آتش آمد، ندا داده شد: پر خير و بركت است خدايى كه قدرت و جلالش در آتش، تجلّى كرده، يا فرشتگانى كه در آن آتش خدا را تقديس مى كنند و آن كس كه در كنار آن است يعنى موسى.

وَ سُبْحَنَ اللَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ: و خدايى كه پروردگار عالميان است از شريك و نظير و شبه و مثل و مانند منزّه است.

تنبيه: يكى از صفات ثبوتيۀ الهيه تكلم مى باشد؛ يعنى بر ايجاد كلام در هر چه اراده فرمايد از جماد و نبات و حيوان قدرت دارد. بنابراين مراد از نداى الهى از درخت، ايجاد كلام در آن بود كه حضرت موسى عليه السلام كلام خدا را از درخت شنيد، نه آن كه تصور شود

ص:101

- نعوذ باللّه - كلام الهى مانند سخن گفتن خلق باشد؛ زيرا خداوند، منزّه است از جسميت و عوارضات آن؛ و آيۀ شريفه اشاره است به منزّه بودن پروردگار عالميان از آنچه لازمۀ امكان است.

(آيه 9) (يَمُوسَى إِنَّهُو أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ)

تفسير:

اى موسى، در حقيقت اين منم خداى غالب بر همه، حكم كننده به راستى و درستى يا انجام دهنده بر طبق حكمت.

چون موسى عليه السلام نداى اوّل را شنيد، از آن متعجب شده با خود گفت: آيا اين نداكننده كيست؟ باز ندا آمد: اى موسى، نداكننده منم خداى غالب بر هر چيز و انجام دهنده بر وجه حكمت و تدبير. اختصاص اين دو صفت به ذكر، به جهت آن است كه مقدمه و آماده كننده باشد براى آنچه بر دست موسى از انقلاب عصا به مار و غيره از آيات بينات ظاهر فرمايد.

(آيۀ 10) (وَ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَءَاهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَآنٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَ لَمْ يُعَقِّبْ يَمُوسَى لَاتَخَفْ إِنِّى لَايَخَافُ لَدَىَّ الْمُرْسَلُونَ)

لغت:

أَلقِ يعنى بيانداز، و تهتزّ يعنى تكانى مى خورد و حركت مى كند.

تفسير:

و عصاى خود را بيانداز.

موسى عليه السلام چون اين ندا را شنيد عصا را بيفكند، كه فوراً به قدرت كاملۀ الهى مار شد و شروع به رفتن نمود. پس چون موسى عليه السلام مار شدن عصا و حركت آن را مشاهده

ص:102

كرد، وَلَّى مُدْبِرًا وَ لَمْ يُعَقِّبْ: از ترس به پشت برگشت و رفت و به پشت سر خود نگاه نكرد.

و اين ترس موسى عليه السلام لازمۀ بشريت او بود، چنان كه گرسنگى و تشنگى و خواب و ساير لوازم بشريت عارض او مى شد.

حق تعالى به جهت تسكين و اطمينان موسى عليه السلام ندا فرمود: يَمُوسَى لَاتَخَفْ: اى موسى مترس، إِنِّى لَايَخَافُ لَدَىَّ الْمُرْسَلُونَ: به درستى كه فرستاده شدگان و پيغمبران نزد من نترسند، به جهت آن كه ايشان را اخلال به واجبات و صدور افعال زشت نيست، پس ايشان را عذاب نيست تا از آن بترسند.

(آيۀ 11) (إِلَّا مَن ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْنَام بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّى غَفُورٌ رَّحِيمٌ)

تفسير:

اگر مقصود از ظلم گناه باشد اين كلام شامل حال انبيا نمى باشد؛ زيرا در محلّ خود ثابت شده كه ايشان از اوّل عمر تا آخر معصوم مى باشند؛ يعنى گناه صغيره و كبيره از آنها صادر نگردد؛ و آنچه موهم صدور گناه باشد، ترك اوْلى خواهد بود نه معصيت.

بنابراين آيۀ شريفه نسبت به امّت مى باشد كه هر كس ظلم نمايد به خود به شرك و كفر و معصيت، پس بدل نمايد آن ظلم و بدى را به نيكويى بعد از بدى؛ يعنى كفر و شرك و معصيت را تبديل كند به نيكويى ايمان و توحيد و طاعت، و توبه نمايد.

فَإِنِّى غَفُورٌ رَّحِيمٌ: پس به درستى كه من بسيار آمرزنده و مهربانم به ايشان به قبول توبه و اعطاى اجر و ثواب.

بنابراين «إِلَّا مَن ظَلَمَ» استثناى منقطع است. از اين رو زمخشرى در كشاف گويد: «إلا» در اين جا به معنى «لكن» باشد.

و اگر مقصود از ظلم ترك اولى باشد - زيرا ترك اولى هم ستمى خفيف است - معنى آيه اين مى شود: لكن هر پيامبرى كه ترك اولى كرده باشد و پس از آن كار نيكى به جاى آن

ص:103

آورد من بسيار آمرزنده و مهربانم.

(آيۀ 12) (وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِى جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَآءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِى تِسْعِ ءَايَتٍ إِلَى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِى إِنَّهُمْ كَانُواْ قَوْمًا فَسِقِينَ)

لغت:

جيب يعنى گريبان.

تفسير:

بار ديگر به او ندا رسيد:

و دست خود را در گريبان پيراهن خود داخل كن تا سفيد و درخشنده و بى عيب بيرون آيد. حضرت موسى عليه السلام دست به گريبان برده بيرون آورد، چندان نورانى بود كه اگر در شب ظلمانى بود چون روز روشن مى گشت، و اگر در روز دست بيرون مى آورد نور آن بر روشنى آفتاب غلبه مى نمود؛ و ظهور اين نور مشعشع از دست آن حضرت خارق عادت و از آيات قدرت الهى است.

فِى تِسْعِ ءَايَتٍ إِلَى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ: با اين دو معجزه كه از نه معجزۀ تو است به سوى فرعون و قوم او برو.

يعنى تو با نه معجزه كه دو تاى آنها مار شدن عصا و نورانى شدن دست تو است به سوى فرعون و قوم او فرستاده شده اى.

إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَسِقِينَ: به درستى كه ايشان گروهى فاسق و نافرمان اند.

اين فرمايش بيان علت ارسال موسى عليه السلام به سوى آنان است.

(آيۀ 13) (فَلَمَّا جَآءَتْهُمْ ءَايَتُنَا مُبْصِرَةً قَالُواْ هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ)

ص:104

لغت:

از اخفش نقل شده كه مبصرة در اين آيه به معناى «إنّها تبصّرهم» مى باشد.

تفسير:

حضرت موسى عليه السلام خانوادۀ خود را در ميان آن وادى گذاشته و امتثال امر الهى نموده متوجه مصر شد و با فرعون و فرعونيان آغاز دعوت فرمود و جميع معجزات كه به آن مبعوث شده بود به ايشان نمود؛ اما ايشان انكار كرده و نسبت سحر به او دادند، چنان كه فرمايد:

فَلَمَّا جَآءَتْهُمْ ءَايَتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ: پس چون دلايل قدرت ما و براهين رسالت موسى در حالتى كه روشن و آشكارا و هويدا يا روشن كننده و بصيرت دهنده بود، به سوى فرعون و قوم او آمد؛ يعنى موسى معجزات را به ايشان نمود به طورى كه هر كه آنان را مى ديد متوجه مى شد كه از قدرت بشر خارج و خارق عادت است؛ با اين حال، قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِينٌ: فرعونيان از روى استكبار و عناد گفتند: اين جادويى است روشن.

و حال آن كه معجزه را با جادو دو تفاوت اساسى است:

1 - آن كه سحر حقيقتى ندارد و نمود است؛ لكن معجزه حقيقتدار است.

2 - معجزه، بدون اسباب عادى است؛ لكن سحر را ساحر به اسباب انجام دهد اگرچه مخفى باشد.

مثلاً در مورد انقلاب عصا به مار، بى آن كه از سببى استفاده شود حقيقتاً عصا منقلب به مار شد و قادر متعال به قدرت كاملۀ خود، حقيقت جماديۀ آن را به حقيقت حيوانى منقلب ساخته، آثار عظمت ربوبى و اثبات نبوّت موسوى را به منصۀ ظهور و بروز آورد.

از اين جا تفاوت سحر و معجزه معلوم مى شود كه معجزه قلب ماهيت شىء و خارق عادت باشد؛ لكن سحر از امور عادى است كه اسباب آن بر غالب مردم مخفى است و نيز

ص:105

حقيقت ندارد و ساحران زودتر از همه كس مى توانند معلوم كنند و بدانند كه كارى كه انجام شده سبب و حقيقت دارد يا ندارد. و از اين جهت نخستين كسانى كه به حضرت موسى عليه السلام ايمان آوردند و نبوّت او را تصديق نمودند، ساحران ماهر آن زمان بودند كه حق را دريافتند و اقرار به آن كردند.

(آيۀ 14) (وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَآ أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ)

لغت:

جَحْد به معنى انكار، و استيقان به معنى يقين كردن است.

تفسير:

و آن آيات يعنى آن معجزات را انكار نمودند در حالى كه به يقين مى دانستند كه آن معجزات از جانب خداى تعالى است و جادو نيست و مى شناختند حقيقت آن را، و انكار و تكذيب زبانى آنها از روى ستمكارى و برترى طلبى بود.

تنبيه: كدام ظلم زشت تر از ظلم كسى باشد كه در قلب معتقد باشد به آن كه آيات مذكوره، معجزات بيّنۀ واضحه اند از جانب خدا، و با وجود اين مكابره كند و آن را به سحر نسبت دهد.

فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ: پس تأمّل كن و نگاه كن اى ناظر متأمل، كه آخر كار فسادكنندگان چگونه بود كه در دنيا به عقاب اعمال خود گرفتار شدند و در عقبا به آتش ابدى مى سوزند.

تبصره: آيۀ شريفه آگاهى است براى مخالفان فرمان هاى الهى كه انديشه كنند و تأمّل نمايند كه چگونه وبال كفر و عناد و انكار و طرف شدن با خدا و رسول، در همين دنيا به خود آنها بازگشت نموده، دمار از روزگار آنها برآورد. تأمّل در اين امر موجب شود كه

ص:106

شخص عاقل از عاقبت مخالفت با حضرت رحمان بترسد.

قصۀ دوم - حضرت داوود و سليمان عليهما السلام

داستان حضرت داوود و سليمان (عليهما السلام)

(آيۀ 15) (وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا دَاوُودَ وَ سُلَيْمَنَ عِلْمًا وَ قَالَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنَا عَلَى كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ)

تفسير:

به تحقيق كه ما به حضرت داوود و پسر او سليمان عليهما السلام دانشى داديم (دانش شريعت، قضاوت، سياست، صنعت و فهم سخن پرندگان).

على بن ابراهيم قمى روايت نموده كه عطا شدند داوود و سليمان از معجزات آنچه عطا نشده بود هيچ يك از پيغمبران خدا. به آن دو تعليم شد فهم گفتار حيوانات، و نرم شدن آهن و روى به دست آنها بدون آتش. كوه ها با حضرت داوود تسبيح مى نمودند، پس نازل فرمود خدا بر او زبور را(1).

وَ قَالَا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى: و آن دو بعد از اعطاى علم به ايشان گفتند: سپاس و ستايش خاصۀ ذات خداوندى است كه فَضَّلَنَا عَلَى كَثِيرٍ مِّنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ: ما را بر بسيارى از بندگان با ايمان خود برترى داد.

(آيۀ 16) (وَ وَرِثَ سُلَيْمَنُ دَاوُودَ وَ قَالَ يَأَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينَا مِن كُلِّ شَىْءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ)

لغت:

طير جمع «طائر» است. منطق الطير يعنى زبان پرندگان.

ص:107


1- . تفسير على بن ابراهيم، ج 2، ص 126 ذيل آيۀ شريفه با تلخيص.

تفسير:

سليمان نبوّت و علم و معجزه و مال را از داوود ارث برد و گفت: اى مردم، به ما زبان پرندگان آموخته شده و از هر چيزى (از كمالات معنوى و وسايل مادى) به ما داده شده حقّاً كه اين همان فضل آشكار است.

تبصره: آيۀ شريفه دالّ است بر آن كه پيغمبران، مورّث مال بوده اند مانند توريث غير ايشان؛ پس حديث منقول از ابى بكر كه پيغمبر فرموده باشد:

نَحْنُ مَعاشِرَ الأْنْبِياءِ لا نُورّثُ! مجعول و مناقض آيۀ شريفه و از درجۀ اعتبار ساقط است.

و لذا حضرت زهرا عليها السلام در احتجاج خود فرمود: اگر اين حديث صحيح است و انبيا ارث نداشتند، پس اين همه آيات ارث در قرآن چيست، از جمله: وَ وَرِثَ سُلَيْمَنُ دَاوُدَ...؟.

(آيۀ 17) (وَحُشِرَ لِسُلَيْمَنَ جُنُودُهُو مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ)

لغت:

حَشْر به معنى جمع شدن و گرد آمدن، و يوزعون از مادۀ «وزع» به معنى حبس و منع است.

تفسير:

و براى سليمان سپاهيانش از جن و انس و پرندگان (براى حركت به سوى جنگ يا مانور) جمع آورى شدند. پس ايشان بازداشته شده بودند در مقر خود به هم پيوسته، و از اوّل تا آخر مرتبط به يكديگر بودند؛ يعنى با وجود بسيارىِ عدد، هيچ يك از لشكريان او از مقر خود نتوانستى پس و پيش شوند و هر كدام در محلّ خود مستقر بودند.

ص:108

(آيۀ 18) (حَتَّى إِذَآ أَتَوْاْ عَلَى وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَأَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُواْ مَسَكِنَكُمْ لَايَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَنُ وَ جُنُودُهُو وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ)

لغت:

حَطْم به معنى در هم شكستن و انداختن قطعات شكسته بر روى هم و خورد كردن و زير دست و پا له كردن.

تفسير:

تا وقتى كه درآمدند در وادى مورچگان؛ يعنى در اثناى سير به وادى مورچگان رسيدند.

قَالَتْ نَمْلَةٌ»: مورچه اى كه مهتر موران آن وادى بود، چون ديد لشكر سليمان متوجه آن وادى هستند، بر بلندى برآمد و از روى نصيحت و موعظه و شفقتى كه ملوك را بر رعايا بايد باشد به صداى بلند كه خدا در او ايجاد فرموده بود گفت: يَأَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَكِنَكُمْ: اى مورچگان، به لانه هاى خود درآييد.

نكته: اسْناد سخن گفتن به مورچه ممكن است براى اين باشد كه حق تعالى عقل و نطق در او آفريده و آن مورچه حقيقاً ناطق شده باشد.

لَايَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَنُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ: مبادا سليمان و لشكر او، ناآگاهانه شما را پايمال كنند.

تبصره: مكالمۀ حضرت سليمان عليه السلام با مورچه.

ابن بابويه رحمه الله از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه: چون مورچه اين سخن را گفت، باد صداى او را به سليمان رسانيد در هنگامى كه بر روى هوا مى رفت. پس امر فرمود باد ايستاد، مورچه را طلبيد و فرمود: مگر ندانستى كه من پيغمبر خدايم و ظلم بر كسى ننمايم؟ گفت: بلى مى دانستم.

فرمود: پس چرا ايشان را از ظلم من ترسانيدى و گفتى: داخل لانه هاى خود شويد؟ گفت: ترسيدم

ص:109

چون نظر ايشان بر زينت تو بيفتد به زينت دنيا مفتون شوند و از خدا دور شوند.... پس مورچه گفت:

مى دانى چرا خداى تعالى باد را... در فرمان تو گردانيد؟ فرمود: براى چه؟! گفت: براى آن كه بدانى كه ملك تو بر باد است، او را اعتماد نشايد، و اگر همۀ چيزهاى دنيا را خدا در فرمان تو كند - چنان كه باد را در فرمان تو نموده - هر آينه همه از دست بيرون خواهد رفت چنان كه باد در دست كسى نماند.

پس سليمان از سخنان او تبسُّم فرمود.(1)

موعظه: اى عزيزان، لطف و احسان خداوند سبحان را نسبت به دوستانش ملاحظه نماييد كه در چه درجه است و ايشان را به چه وسيله ها متذكر فرمايد، و مور ضعيف را واعظ سليمان با آن عظمت شأن قرار مى دهد تا عُجب و كبر و خودبينى و نخوت، در ايشان رخنه نكند و در همۀ احوال، مقام تضرع و تذلل را نسبت به مقام ذو الجلال منظور دارد.

دعاى قرآنى

(آيۀ 19) فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِّن قَوْلِهَا وَ قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَ عَلَى وَ لِدَىَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَلِحًا تَرْضَلهُ وَ أَدْخِلْنِى بِرَحْمَتِكَ فِى عِبَادِكَ الصَّلِحِينَ

لغت:

إيزاع كه مصدر أوزعنى است معانى متعدد دارد و در اين جا به معناى الهام است.

تفسير:

پس سليمان از گفتۀ آن مورچه با تبسم خنديد يا به جهت تعجب از عاقبت بينى آن مورچه، و يا به خاطر شادان و خرم شدن از آنچه حق تعالى او را به آن مخصوص گردانيد از ادراك گفتگوى مورچه و يا به جهت اين كه موران هم عدل او را دريافته اند.

ص:110


1- . به علل الشرائع، باب 63 رجوع شود.

وَ قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَ عَلَى وَ لِدَىَّ: و گفت: پروردگارا، الهام كن مرا به اين كه شكر كنم نعمت تو را كه به كرم و لطف خود انعام فرمودى بر من (نبوّت، و دانستن نطق حيوانات، و شنوانيدن گفتار آنان را از دور، و پادشاهى جميع انس و جن و وحش و طيور) و نعمتى كه انعام فرمودى بر پدر و مادر من به اين كه نبوّت و فصل الخطاب و نرم شدن آهن و غير آن از اسباب پادشاهى را به پدرم عطا نمودى و مادرم را زوجۀ پيغمبر خود گردانيدى.

وَ أَنْ أَعْمَلَ صَلِحًا تَرْضَهُ: و ديگر آن كه ملهَم ساز و توفيق ده مرا كه كارهاى شايسته را كه بپسندى بجاى آرم؛ يعنى اعمال شايسته اى كه مورد رضاى تو باشد لازم حال من گردان و از من منفك مساز.

وَ أَدْخِلْنِى بِرَحْمَتِكَ فِى عِبَادِكَ الصَّلِحِينَ: و داخل نما مرا به رحمت و بخشايش خود در بندگان شايستۀ خود؛ يعنى مرا در عداد و سلك ايشان قرار ده.

ابن عباس گفته: مراد سليمان از «صالحين» ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبرانى بود كه بعد از آنها بودند؛ يعنى مرا در جملۀ ايشان و اسم مرا در اسامى ايشان ثبت فرما.(1)

تنبيه: آيۀ شريفه علوّ شأن و رفعت مقام بندگان شايسته و صالح خدا را مبيَّن سازد كه در مرتبه اى باشند كه سليمان با آن حشمت درخواست مى نمايد كه خداوند، او را در زمرۀ آنان محسوب دارد.

(آيۀ 20) وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِىَ لَآأَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَآ ل بِينَ

لغت:

تفقُّد به معناى جستجو كردن از گمشده يا كسى است كه غايب مى باشد.

ص:111


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 216.

تفسير:

پرندگانِ سپاهش را رسيدگى كرد، «هدهد» در ميان آنها نبود؛ پس گفت: چيست مرا كه هدهد را در ميان مرغان نمى بينم، يا چشم من بر او نمى افتد، يا از غايب شدگان از اين جمع است؟

شايد معنى اين باشد كه چون سليمان هدهد را نديد، گمان برد كه او حاضر است؛ اما او را به جهت مانعى نمى بيند؛ اما چون خوب نظر كرد، معلوم شد كه غايب است. از گفتۀ اوّل اعراض نموده گفت: يا او غايب است؟

(آيۀ 21) لَأُعَذِّبَنَّهُو عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَاْذْبَحَنَّهُو أَوْ لَيَأْتِيَنِّى بِسُلْطَنٍ مُّبِينٍ

تفسير:

سليمان چون يقين نمود كه هدهد غايب است گفت:

البته به خدا قسم او را به جهت تأديب عذاب كنم، عذابى سخت. يا البته او را سر مى برم براى عبرت ساير طيور، مگر اين كه دليل و حجتى روشن براى غايب بودن خود بياورد.

در اخبار وارد شده است كه چون هدهد از محلّ خود پرواز نمود، از جانب راست و چپ نگاه كرد، باغى ديد، آن جا رفت، به هدهد ديگر رسيد، آن هدهد پرسيد: از كجا مى آيى؟ گفت: از شام و يمن و با سليمان بن داوود بودم. گفت: سليمان كيست؟ گفت:

پادشاه جنّ و انس و وحوش و طيور. پس گفت: تو از كجايى؟ گفت: من از اين شهر هستم.

پرسيد: پادشاه آن كيست؟ گفت: زنى كه بلقيس نام دارد و او را ملك عظيمى است. پس اگر خواهى بيا ملك او را ببين. گفت: ترسم سليمان مرا بطلبد و نيابد و مرا معذّب سازد. گفت:

اگر اين خبر را نزد او برى او را خوش آيد. هدهد با او رفت و پادشاهى و خدم و حشم بلقيس را ديد و بازگشت.(1)

ص:112


1- . بحار الانوار، ج 14، ص 129، به نقل از تفسير الكشف والبيان ثعلبى.

(آيۀ 22) فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِى وَ جِئْتُكَ مِن سَبَإِم بِنَبَإٍ يَقِينٍ

اعراب:

يقين صفت «نبأ» است.

تفسير:

پس هدهد درنگى نه طولانى كرد و زود باز گشت.

نزد بعضى از مفسّران ضمير، راجع به سليمان است؛ يعنى سليمان اندكى مكث نمود كه هدهد باز آمد.

سليمان سبب غيبت را پرسيد:

پس هدهد گفت: من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو آگاهى نيافتى و براى تو از شهر سبا (پايتخت يمن) خبر مهم و يقينى آورده ام.

تبصره: يكى از معتقدات اماميه آن است كه علم پيغمبر و امام بايد به مرتبه اى باشد كه هيچ چيز بر ايشان مخفى و پوشيده نباشد. (اما بنا بر قولى) آنچه لازم است اين كه عالِم باشد به هر چه كه متعلق به امور دين و احتياج دينى امّت باشد؛ يعنى هيچ چيز از امور دين بر او مخفى نباشد.

(آيۀ 23) إِنِّى وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَىْءٍ وَ لَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ

لغت:

تملكهم از مادّۀ ملك و در اين جا به معنى سلطنت و پادشاهى است. و عرش به معناى تخت است.

ص:113

تفسير:

حضرت سليمان عليه السلام از هدهد پرسيد: پادشاه ايشان كيست و دين او و مردم آن جا چيست؟ گفت:

إِنِّى وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ: به درستى كه من يافتم زنى را كه پادشاهى مى كند بر اهل سبا.

وَ أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَىْءٍ: و داده شده است به او از هر چيزى كه سلاطين و پادشاهان را به كار آيد از اموال و خدم و حشم.

وَ لَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ: و براى او تختى بزرگ بود.

تنبيه: در تفسير اهل بيت عليهم السلام مذكور است كه فرق ميان اُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَىءٍ و قول سليمان كه اُوتينا مِنْ كُلّ شَىْءٍ آن است كه در گفتار سليمان مراد، علم و نبوّت و امور اخرويه است؛ لكن اين جا امور دنيويه است.(1) زمخشرى در كشاف گويد: سليمان قول خود را عطف نموده بر آنچه معجزۀ او بود از منطق طير، و در مورد بلقيس عطف شده بر ملك؛ پس مراد از «من كل شىء» اوّل نبوّت و حكمت و امور دين و ملك دنيا باشد، و دومى فقط ملك و امور دنيا باشد.(2) خلاصه هدهد گفت: ملكۀ سبا (بلقيس) را در نهايت شوكت و عظمت يافتم.

(آيۀ 24) وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَنُ أَعْمَلَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَايَهْتَدُونَ

تفسير:

وَجَدتُّهَا وَ قَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ: بلقيس و قوم او را يافتم كه از روى جهالت و ضلالت، به جاى خدا كه جامع تمام صفات كماليه و منزّه از كليۀ نقايص، و

ص:114


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 23.
2- . كشاف، ج 3، ص 360.

سزاوار پرستش است آفتاب را سجده مى كنند و مى پرستند.

وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَنُ أَعْمَلَهُمْ: و شيطان، زينت داده و بياراسته براى آنها كردارهاى آنها را (پرستش آفتاب و ساير اعمال زشت).

فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ: پس بازداشته شيطان ايشان را از راه راست (به سوء اختيار خودشان نه به الزام).

فَهُمْ لَايَهْتَدُونَ: پس ايشان به طريق حق و عبادت حق راه نمى يابند؛ زيرا شيطان پرستش آفتاب را در نظر آنها آراسته است. حاصل آن كه شيطان ايشان را از راه حق بازداشته و اعمال قبيحه را در چشم ايشان آراسته و زينت داده است.

(آيۀ 25) أَلَّا يَسْجُدُواْ لِلَّهِ الَّذِى يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِى السَّمَوَ تِ وَالْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَ مَا تُعْلِنُونَ

اعراب و لغت:

ألّا مركّب «أن» و «لاى نافيه» است.

«ألّا يسجدوا» مفعول و متعلق «زيّن» در آيۀ قبل است.

و خبء به معنى مستور و چيز پنهان است.

تفسير:

و شيطان بر آنها زينت داده بود كه سجده نكنند به خدايى كه نهان هاى نهفته در آسمان ها و زمين را بيرون مى آورد (خدايى كه گياهان را از خاك، حبوبات را از گياه، ميوه ها را از درخت، خزندگان را از زمين، حيوانات را از نطفه، آب ها را از ابر، دانش ها را از مغز، فرشته ها را از نور، شيطان ها را از نار، و بالاخره موجودات را از نهان خانۀ عدم بيرون مى آورد) و آنچه را از خطورات دل پنهان مى داريد و آنچه را اظهار مى كنيد و آن

ص:115

عملى كه در خلوت و آنچه در آشكار انجام مى دهيد مى داند. و معلوم است اين مختص به واجب الوجود بالذات است.

(آيۀ 26) اللَّهُ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ

تفسير:

اللَّهُ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ: خداوندى كه جز او هيچ معبودى مستحق و سزاوار پرستش و ستايش نيست.

رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ: پروردگار عرش عظيم است كه تسلط حقيقى گسترده بر اجزاى عالم وجود دارد. پس عظمت عرش بلقيس نسبت به اين عرش چه تواند بود؟

تنبيه: مخفى بودن ملك و مكان بلقيس بر سليمان به جهت حكمت و مصلحتى بوده كه حق تعالى مقتضى دانسته، مانند خفاى مكان يوسف بر يعقوب.

و معرفت هدهد و اهتداى او به معرفت الهى، و وجوب سجدۀ سبحانى، و جايز نبودن سجده براى آفتاب و نسبت دادن آن به شيطان و تزيين او، تمام اينها به الهام حق تعالى بوده است، چنان كه ساير حيوانات را آنقدر صنايع لطيفه و معارف آموخته كه عاقلان فَطِن به آن دسترسى ندارند، از جمله زنبور عسل كه در قرآن كريم فرموده است: وَ أَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِى....

(آيۀ 27) قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَذِبِينَ

تفسير:

چون هدهد سخن خود را به اتمام رسانيد: سليمان گفت: زود باشد كه تأمّل كنيم در اين سخن كه آيا راست گفتى، يا از دروغگويان هستى؟

ص:116

بعد از آن سليمان عليه السلام نامه اى براى بلقيس نوشت به اين مضمون: از بندۀ خدا سليمان پسر داوود به سوى بلقيس ملكۀ سبا، و سلام و درود بر كسى كه پيروى كند هدايت را، به نام خداوند بخشندۀ مهربان؛ اما بعد پس بر من برترى مَجوييد و همگى در حال تسليم نزد من آييد.

(آيۀ 28) اذْهَب بِّكِتَبِى هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ

لغت:

تولّ از مادۀ ولايت و هر گاه با حرف «عن» استعمال شود به معنى دورى و اعراض است.

تفسير:

حضرت سليمان به هدهد گفت: اين نامه را ببر و به سوى آنها بيفكن، سپس از آنها دور شو و به گوشه اى كه نزديك آنها باشد متوارى شو. پس بيين كه ايشان به چه چيز باز مى گردند؛ يعنى در جواب مكتوب به چه نوع با يكديگر گفتگو مى كنند و سخن را بر چه قرار سر مى دهند.

هدهد به سرعت تمام به پرواز آمد. به مجمعى كه بلقيس بود بر بالاى تخت بلقيس به پرواز آمد. مردمان در او مى نگريستند. نامه را بر تخت افكند. بلقيس چون حال هدهد را مشاهده كرد و عنوان نامه را ديد، دانست نامۀ پادشاهى باشد كه ملكش عظيم تر از ملك اوست؛ زيرا هر كه مرغ، مسخَّر او باشد در پيام رسانى، البته پادشاهى عظيم الشأن خواهد بود. بعد از مطالعه بر خود بلرزيد و بترسيد و امر كرد تا اعيان و اشراف او حاضر شدند، نامه را در دست گرفته متوجه ايشان شد.(1)

ص:117


1- . به تفسير ابوالفتوح رازى، ج 8، ص 397 رجوع شود.

(آيۀ 29) قَالَتْ يَأَيُّهَا الْمَلَؤُاْ إِنِّى أُلْقِىَ إِلَىَّ كِتَبٌ كَرِيمٌ

لغت:

ملأ به معنى گروهى از مردم و يا اشراف و رؤساست و در اين جا معنى دوم مقصود است.

تفسير:

گفت: اى گروه اشراف و بزرگان، إِنِّى أُلْقِىَ إِلَىَّ كِتَبٌ كَرِيمٌ: به درستى كه به سوى من نوشته اى بزرگوار افكنده شده است.

گفته شده كه به جهت شرف صاحب نامه كه هدهد رسول اوست، آن را كريم خواند.

يا به اعتبار آن كه مُصدَّر بود به بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

يا چون بلقيس شنيده بود كه سليمان، پادشاه جن و انس و وحش و طير است، كتاب او را كريم خواند.(1)

(آيۀ 30 و 31) إِنَّهُو مِن سُلَيْمَنَ وَ إِنَّهُو بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * أَلَّا تَعْلُواْ عَلَىَّ وَ أْتُونِى مُسْلِمِينَ

لغت:

تعلو در «ألّا تعلو علىّ» مضارع علا از مادۀ علوّ به معنى برترى طلبى است.

تفسير:

اركان دولت او پرسيدند: نامه از چه كس و مضمون آن چيست؟ بلقيس گفت:

إِنَّهُ مِن سُلَيْمَنَ: به درستى كه اين نامه از نزد سليمان و مشتمل بر دو مضمون است:

ص:118


1- . به مجمع البيان، ج 4، ص 220 رجوع شود.

مضمون اوّل آن كه مُصدّر است به نام خداوند بسيار بخشندۀ مهربان به بندگان.

مضمون دوم آن كه:

أَلَّا تَعْلُواْ عَلَىَّ...: بر من برترى مجوييد و همگى در حالى كه تسليم امر من باشيد به نزد من آييد.

لطيفه: اين كلام در نهايت اختصار، كمال دلالت بر مقصود را دارد؛ زيرا مشتمل است بر بَسْمَله كه دالّ بر ذات صانع و صفات كماليۀ اوست صريحاً يا التزاماً، و نهى از ترفع و تكبر است كه اصل رذايل است، و امر به اسلام كه جامع فضايل است.

و القاى كتاب بر بلقيس از اعظم دلالالت بر رسالت سليمان و اقامۀ حجّت بر او باشد.

(آيۀ 32) قَالَتْ يَأَيُّهَا الْمَلَؤُاْ أَفْتُونِى فِى أَمْرِى مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ

لغت:

إفتاء در اين جا به معنى نظر دادن و اظهار نظر كردن است.

تفسير:

چون قوم او بر مضمون نامه مطلع گرديدند، پريشان حال و مضطرب شدند و بلقيس با آنها در مقام استشاره درآمده:

قَالَتْ يَأَيُّهَا الْمَلَؤُاْ أَفْتُونِى فِى أَمْرِى: گفت: اى گروه اشراف و بزرگان، مرا در كارم نظر دهيد و آنچه در اين باب صلاحديد شما باشد با من بگوييد.

مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ: زيرا من هيچ گاه پيش از آن كه شما در نزد من حضور يابيد فيصله دهندۀ كارى نبوده ام.

ص:119

(آيۀ 33) قَالُواْ نَحْنُ أُوْلُواْ قُوَّةٍ وَ أُوْلُواْ بَأْسٍ شَدِيدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانظُرِى مَاذَا تَأْمُرِينَ

لغت:

بأس در اين جا به معناى شجاعت و توان بالاى رزمى است.

تفسير:

قَالُواْ نَحْنُ أُوْلُواْ قُوَّةٍ وَ أُوْلُواْ بَأْسٍ شَدِيدٍ: گفتند: ما صاحب قوّت و قدرت و اسلحه و آلات جنگ، و صاحب شجاعت و توان بالاى رزمى هستيم؛ يعنى هم قوّت داريم هم لشكر هم شجاعت، وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانظُرِى مَاذَا تَأْمُرِينَ و فرمان با تو است، پس تأمّل كن و ببين چه مى فرمايى كه ما مطيع و فرمان بردار امر تو هستيم.

و ممكن است معنى چنين باشد كه ما اهل حرب هستيم نه صاحب مشورت، و تويى صاحب رأى و تدبير، پس رأى تو هر چه باشد ما تابع آن خواهيم بود. بلقيس از كلام آنها دريافت كه ميل مقاتله دارند، و آن را نپسنديد و گفت: جنگ مصلحت نيست بلكه صلح اوْلى باشد؛ زيرا در جنگ چنانچه ايشان غالب آيند ديار و اموال ما در معرض تلف است.

(آيۀ 34) قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُواْ قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَ جَعَلُواْ أَعِزَّةَ أَهْلِهَآ أَذِلَّةً وَ كَذَ لِكَ يَفْعَلُونَ

تفسير:

بلقيس گفت: به درستى كه پادشاهان هرگاه به دهى يا شهرى از روى قهر و استيلا و غلبه درآيند تا تحت تصرّف خود درآورند آن را، تباه و فاسد سازند؛ يعنى خراب كنند، و

ص:120

عزيزان و قدرتمندان اهل آن جا را خوار و بى مقدار گردانند؛ يعنى بكشند و غارت كنند و اسير گيرند، وَ كَذَ لِكَ يَفْعَلُونَ: و آنها معمولاً چنين مى كنند.

اين بيان وصف حال ملوك است؛ يعنى اين افعال از عادت ثابتۀ مستمرۀ ايشان است.

(آيۀ 35) وَ إِنِّى مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةُم بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ

لغت:

مرسل يعنى فرستاده، و جمع آن «مرسلون» است و در اين جا مقصود فرستادگان ملكه سبا مى باشد.

تفسير:

و البته من به سوى سليمان و قوم او هديه اى مى فرستم كه مقدمۀ مصالحه و دافع شرّ و فساد از كشور من و اهل مملكت من است. پس منتظر مى مانم كه فرستادگانم به چه چيز (به چه حال و پاسخى) باز مى گردند.

(آيۀ 36) فَلَمَّا جَآءَ سُلَيْمَنَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَآ ءَاتَلنِىَ اللَّهُ خَيْرٌ مِّمَّآ ءَاتَلكُم بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْتَفْرَحُونَ

لغت:

مصدر «أتمدّوننى» امداد به معنى كمك كردن.

تفسير:

پس چون فرستادۀ بلقيس نزد سليمان آمد و هديه را تقديم كرد، سليمان بر سبيل انكار گفت: آيا مرا به مال و متاع دنيا مدد مى دهيد، و حال آن كه مال و ثروت من از همه كس

ص:121

بيشتر است؟ و خطاب به فرستادۀ بلقيس و همراهان او فرمود: پس آنچه خداى تعالى از نبوّت و ملك عظيم و علم و حكمت، به من عطا فرموده بهتر است از آنچه به شما از متاع دنيا داده است؛ و بدين جهت مرا احتياجى به هديۀ شما نيست و آن را نزد من اهميتى نباشد.

بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْتَفْرَحُونَ: چنين نيست كه هديۀ شما موجب خرسندى من باشد؛ بلكه شما به هديۀ خود شادمانيد؛ زيرا چون مطمح نظر شما زخارف دنيايى است، پس خوشحال مى شويد از آنچه به شما اهدا كنند و يا خوشحال مى شويد به هديه بردن براى امثال خود.

(آيۀ 37) ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ لَّاقِبَلَ لَهُم بِهَا وَ لَنُخْرِجَنَّهُم مِّنْهَآ أَذِلَّةً وَ هُمْ صَغِرُونَ

لغت:

أذلّه جمع ذليل، و صاغرون جمع صاغر است و مقصود از هر دو خوارى و حقيرى است.

تفسير:

پس فرمود:

بازگرد به سوى بلقيس و قوم او و بگو تا بيايند نزد من از روى اطاعت و انقياد كه غرض من نه مال و متاع دنياست؛ بلكه مقصود من آن است كه ايشان به دين الهى درآيند، و اگر در نيايند، پس حتماً با لشكريانى به سراغ آنها خواهيم آمد كه ايشان را طاقت مقابلۀ با آن نباشد.

نزد بعضى از مفسّران خطاب به هدهد است؛ يعنى مكتوبى ديگر نوشت و به هدهد داد مضمونش آن كه: البته لشكرى به سوى ايشان خواهيم فرستاد كه تاب مقابلۀ با آن را

ص:122

نداشته باشند. وَ لَنُخْرِجَنَّهُم مِّنْهَآ أَذِلَّةً وَ هُمْ صَغِرُونَ: و يقيناً آنها را از آن سرزمين با خوارى و اسير و ذليل نمودن بيرون مى كنيم. يعنى لشكريان ما اكتفا بر بردن سلطنت و عزّت آنها نكنند؛ بلكه ايشان را اسير نمايند.

فرستادۀ بلقيس بازگشت و تمام مطالب را به او اطلاع داد. بلقيس دانست كه او پيغمبر خدا باشد و كسى قدرت مقاومت با او ندارد، و با اكابر و اعيان مملكت گفت: البته سليمان پيغمبر خداست و ما را قوّت مقاومت با او نيست، و اگر فرمان او نبريم بر ما غالب شود و ما را به كشتن و اسيرى گرفتار كند. پس همه، قول او را قبول نمودند و فرستاده اى را به سوى سليمان فرستاد كه من به اطاعت متوجه بارگاه توام و يقين دانستم كه دين تو حق است. و به طرف سليمان حركت كرد. جبرئيل به سليمان عليه السلام خبر داد كه بلقيس از يمن به قصد ورود بر او خارج شد.

(آيۀ 38) قَالَ يَأَيُّهَا الْمَلَؤُاْ أَيُّكُمْ يَأْتِينِى بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِى مُسْلِمِينَ (38)

تفسير:

سليمان گفت: اى گروه بزرگان، كدام يك از شما تخت بلقيس را پيش از آن كه آنها همگى در حال تسليم بر من وارد شوند به سراى من مى آورد؟

حضرت خواست بعض از آنچه حق تعالى به او مخصوص گردانيده بود از عجايب دالّۀ بر قدرت و صدق او در ادّعاى نبوّت را به بلقيس بنمايد.

(آيۀ 39) قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِى قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ وَ إِنِّى عَلَيْهِ لَقَوِىٌّ أَمِينٌ

لغت:

عفريت شخص پليد و مكار و نافرمان، و يا قوىّ و زيرك است.

ص:123

تفسير:

چون سليمان عليه السلام كسى را طلب فرمود كه تخت را حاضر سازد:

قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ: يكى از جنّيان سركش و تيزهوش گفت: أَنَا ءَاتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ: من آن را پيش از آن كه از مجلس خود برخيزى، به حضور تو بياورم. وَ إِنِّى عَلَيْهِ لَقَوِىٌّ أَمِينٌ: و به درستى كه من بر حمل آن تخت توانا و در حفظ آن كه داراى طلا و نقره و جواهرات است امين هستم و آن را به تو مى رسانم.

(آيۀ 40) قَالَ الَّذِى عِندَهُو عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَبِ أَنَا ءَاتِيكَ بِهِى قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَءَاهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُو قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى ءَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِى وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيمٌ

لغت:

يرتدّ مضارع «ارتدّ» و از ماده ردّ به معنى برگشتن است.

تفسير:

آن كسى كه در نزد او دانشى از كتاب (از لوح محفوظ يا از كتاب هاى آسمانى) بود (آصف بن برخيا) گفت: من آن را پيش از آن كه پلك چشمت به هم بخورد و يا قبل از آن كه نگاهت به چيزى، صورت آن چيز را به مغزت بدهد به نزد تو مى آورم.

روايت شده است كه يحيى بن اكثم قاضى از حضرت امام على النقى عليه السلام سؤال نمود كه آيا سليمان به علم آصف بن برخيا محتاج بود؟ حضرت فرمود: آن كس كه علمى از كتاب نزد او بود آصف بود، و سليمان عاجز نبود از دانستن آن؛ لكن خواست كه فضيلت آصف را بر آدميان و جنّيان ظاهر نمايد كه بدانند آصف بعد از او حجّت خدا و خليفۀ او خواهد بود؛ و علم آصف آن

ص:124

علمى بود كه سليمان به امر خدا به او سپرده بود و لكن خدا خواست كه علم او ظاهر شود تا در امامت او اختلاف نكنند، چنانچه در حيات داوود عليه السلام سليمان را حكم خود آموخت تا امامت و پيغمبرى او را بعد از داوود بدانند...(1)

پس هنگامى كه سليمان تخت را نزد خود حاضر و پابرجا ديد، بر وجه شكرگزارى چنانچه دأب بندگان مخلصين است گفت: اين از فضل پروردگار من است؛ يعنى اين تمكّن من بر تخت بلقيس و احضار آن در يك چشم به هم زدن از فضل خدا بر من باشد.

لِيَبْلُوَنِى ءَأَشْكُرُ: تا بيازمايد مرا كه در مثل اين امور آيا شكر مى گزارم و به حقوق سپاس گزارى او قيام مى نمايم به اين وجه كه آن را از فضل الهى دانم، أَمْ أَكْفُرُ: يا ناسپاسى كنم بر آن به اين كه نفس خود را در آن دخالت دهم، يا در اداى شكر واجب آن تقصير كنم.

وَ مَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ: و هر كه نعمت خداى را سپاس گزارى كند، پس جز اين نيست كه به سود خود سپاس گزارى مى نمايد؛ يعنى جزاى شكرگزارى براى خود شخص باشد؛ زيرا شكر، موجب دوام نعمت و سبب مزيد آن است چنانچه فرمايد: لَِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ.

وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيمٌ: و هر كه كفران ورزد و ناسپاسى كند پس به درستى كه پرورگار من بى نياز است از شكرگزارى و سپاس مردمان، و بزرگوار و كريم است؛ يعنى با وجود كفران، باز هم نعمت خود را به كرم و فضل خود قطع نمى فرمايد و كفر كافران و عصيان بندگان، مانع از افضال و احسان نامتناهى ذات اقدس الهى نشود.

تبصره: آيۀ شريفه، تذكّر است بر اين كه ايشان هنگام رسيدن به نعمتى آيا آن را از خدا و موجب آزمايش خود دانسته و در مقابل چنين نعمتى به شكرانۀ آن قيام و اقدام و به لوازم آن رفتار مى نمايند يا آن كه كفران و ناسپاسى مى كنند؟

و البته مسلَّم است كه نتيجۀ هر عملى بازگشت به صاحبش مى نمايد؛ شكر و حق شناسى موجب بقا و زيادتى نعمت ها و ثواب، و كفران و ناسپاسى سبب فنا و زوال نعمت ها مى گردد.

ص:125


1- . مجمع البيان، ج 4 ص 225 با تلخيص.

(آيۀ 41) قَالَ نَكِّرُواْ لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِى أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَايَهْتَدُونَ (41)

لغت:

نكّروا فعل امر از باب تفعيل است و در اين جا با جملۀ بعد به معنى «غيّروا عرشها عن شكله» مى باشد.

تفسير:

حضرت سليمان عليه السلام بعد از شكرگزارى بر اين نعمت و اعتراف به فضل و احسان الهى بدون استحقاق خود، به اعيان و اشراف خود گفت كه ناشناخته گردانيد براى بلقيس تخت او را؛ يعنى شكل آن را متغير و متبدل ساخته، يا در آن چيزى را زياد و چيزى را كم كنيد، تا بنگريم بعد از سؤال از او، آيا تخت خود را بعد از تغيير و تبديل مى شناسد يا از كسانى خواهد بود كه راه نمى يابند و نمى شناسند؟

(آيۀ 42) فَلَمَّا جَآءَتْ قِيلَ أَهَكَذَا عَرْشُكِ قَالَتْ كَأَنَّهُو هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ

تفسير:

پس هنگامى كه بلقيس نزد سليمان عليه السلام آمد، تخت او نزد سليمان بود. به او گفته شد: آيا تخت تو اين چنين است؟ يعنى به جهت امتحان او گفتند كه آيا عرش تو مانند اين است؟

قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ: بلقيس گفت: گوييا اين همان تخت است. به قطع و جزم نگفت اين همان است، به جهت آن كه احتمال داد كه تختى باشد مثل تخت او نه عين

ص:126

آن. بعد از آن گفت:

وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا: پيش از اين حالت يا قبل از اين معجزه به وسيلۀ معجزات ديگر از قضيۀ هدهد و هديه و انقياد حيوانات بى شعور، به ما آگاهى از قدرت سليمان داده شده بود. وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ: و ما اسلام آورندگان و تسليم شدگان حكم سليمان بوديم.

وَ صَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا كَانَتْ مِن قَوْمٍ كَفِرِينَ (43)

تفسير:

و او را آنچه به جاى خدا مى پرستيد، از ايمان به خدا و پرستش او بازداشته بود؛ زيرا او از گروه كافران بود.

يا خداى تعالى او را از پرستيدن آفتاب باز داشت به نشان دادن آيات بينات و معجزات قاهرات و اعطاى جوهرۀ نفيس عقل كه به تأمل، حق و حقانيت پيامبرى حضرت سليمان را دريافت و به طوع و رغبت، بدون اكراه، مسلمان و مطيع و فرمان بردار حضرت سليمان عليه السلام گرديد. بعد از آن بر سبيل استيناف فرمود: به درستى كه بلقيس پيش از اسلام آوردن از جملۀ آفتاب پرستان بود.

(آيۀ 44) قِيلَ لَهَا ادْخُلِى الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُو صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسِى وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَنَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ

لغت:

صرح به معنى قصر است. و لجّة به معنى آب فراوان كه در يك جا جمع شده و يا محلّ جمع آب بسيار است. و ممرّد به معنى صاف و ساده، و قوارير جمع «قاروره» به معنى شيشه است.

ص:127

تفسير:

به بلقيس گفتند: داخل قصر شو. مراد حياط قصر است. پس چون بلقيس حياط قصر را ديد آن را آب بسيار به مثابۀ درياچه پنداشت، و دامن جامه را از هر دو ساق خود بالا زد تا پاى در آب نهد. سليمان فرمود: اى بلقيس، جامه را فرو گذار و بِنِه: إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ: به درستى كه آنچه مى بينى حياط صاف ساده اى است از شيشه.

چون بلقيس اين آيات بينات را مشاهده نمود، قَالَتْ رَبِّ إِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسِى: گفت پروردگارا، به درستى كه من بر نفس خود به پرستيدن آفتاب ستم نمودم، وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَنَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِينَ: و اسلام آوردم با سليمان؛ يعنى به يمن مصاحبت و موافقت و امداد او، به دست او مسلمان شدم و تسليم امر خدا كه پروردگار عالميان است گرديدم.

به قولى بعد از آن سليمان عليه السلام بلقيس را به عقد خود درآورد.

قصۀ سوم

بعد از آن بخشى از داستان قوم ثمود را بيان فرمايد:

داستان حضرت صالح (ع) و قوم ثمود

(آيۀ 45) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَآ إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَلِحًا أَنِ اعْبُدُواْ اللَّهَ فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ

اعراب و لغت:

فريق به معنى طايفۀ بزرگ و پرجمعيّت و «فريقان» تثنيه است. و «يختصمون» حال از «فريقان» است و جمع بودنش به اعتبار افراد دو فريق است.

تفسير:

و به تحقيق فرستاديم به سوى قبيلۀ ثمود، برادر قبيله اى ايشان صالح را كه بگويد به ايشان خداى را بپرستيد. پس در آن هنگام دو گروه شدند: مؤمن و كافر، كه با يكديگر نزاع

ص:128

و كشمكش مى كردند و هر فرقه مى گفتند: حق با ماست.

(آيۀ 46) قَالَ يَقَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلَا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ

لغت:

لم در اصل «لِما» بوده، و ما استفهاميه است.

تفسير:

چون كافران گفتند: بيار آنچه ما را به آن وعده مى كنى از نزول عذاب! صالح به آنها از روى ملاطفت و شفقت گفت كه اى قوم من، چرا به عذاب و بدى پيش از توبۀ نيكو كه بر وجه خلوص باشد شتاب مى كنيد؟! يعنى چرا توبه نمى كنيد و يا توبه را به تأخير مى اندازيد تا آن كه عذاب نازل شود؟! زيرا آنها مى گفتند: اگر عذاب را ببينيم توبه مى كنيم و الّا بر دين و كيش خود راسخ و ثابت باشيم.

يا آن كه چرا به عقوبت، پيش از رحمت و عافيت تعجيل مى كنيد؟ يعنى چرا طلب رحمت را بر عقوبت مقدم نمى داريد؟

بعد از آن با تأكيد فرمود:

لَوْلَا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ: چرا از خدا طلب آمرزش نمى كنيد پيش از نزول عذاب، لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ: شايد كه رحم كرده شويد؛ يعنى اميد است با قبول ايمان و توبۀ شما عذاب نازل نشود؛ اما بعد از نزول عذاب، ايمان و توبه فايده اى نخواهد داشت و چنين توبه مقبول درگاه الهى نباشد.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود:

عَوِّدُوا أَلْسِنَتَكُمُ الاِسْتِغْفَارَ؛ فَإِنَّ اللّهَ لَمْ يُعَلِّمْكُمُ الاِسْتِغْفَارَ إلّاوَهُوَ يُريدُ أنْ يَغْفِرَ لَكُمْ: زبان خود را به استغفار عادت دهيد؛ زيرا به درستى كه خدا تعليم نفرموده شما را استغفار مگر آن كه

ص:129

مى خواهد بيامرزد شما را.(1)

(آيۀ 47) قَالُواْ اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ قَالَ طَلِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ

تفسير:

اى صالح، ما به تو و همراهانت فال بد زده ايم، شما سبب شُرور و بدى ها هستيد! يعنى تو و اتباع تو براى ما يُمن نداريد؛ زيرا تا دعوت خود را آغاز كردى شدايد و محنت ها به ما روى آورده و سنگ تفرقه و پريشانى در ميان ما افتاده و از يكديگر پراكنده شده ايم.

با آن كه كفر و عناد و طغيان آنها موجب قحط و غلا و سختى آنها شده بود؛ لكن از روى لجاج، آن را به حضرت صالح عليه السلام و مؤمنان نسبت مى دادند!

صالح گفت: فال بد شما نزد خداست؛ يعنى اين محنت ها و بلاها به سبب كفر و طغيان شما از جانب خدا به شما رسيده، و چنين نيست كه به جهت ما باشد.

بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ: بلكه شما گروهى هستيد كه امتحان مى شويد؛ يعنى شما را به خير و شرّ و دولت و فقر و آسانى و سختى آزمايش مى كنند.

(آيۀ 48) وَ كَانَ فِى الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ وَ لَايُصْلِحُونَ

لغت:

رهط به معنى گروهى از مردان كه كمتر از ده نفر باشند و اگر عدد به آن اضافه شود مانند «تسعة رهط» به معنى يك نفر و يك شخص هم دانسته شده است.

ص:130


1- . بحار الانوار، ج 93، ص 283.

تفسير:

و در شهرى كه صالح عليه السلام مبعوث شد، نُه گروهك يا نُه نفر از اشراف و اكابر و اشرار ايشان، در زمين به كفر و شرك و معاصى و فسق و فجور فساد مى كردند، و هيچ اصلاح نمى كردند؛ يعنى هر چه از آنها صادر مى شد افساد بود و هيچ بوى خير و صلاح و اصلاح از افعال آنها به مشام نمى رسيد.

(آيۀ 49) قَالُواْ تَقَاسَمُواْ بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُو وَ أَهْلَهُو ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِى مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِى وَ إِنَّا لَصَدِقُونَ

تفسير:

اين اشرار با هم هم قسم شده گفتند: البته بر صالح و كسان او شبيخون مى زنيم، و آنها را مى كشيم.

يا آن كه «تقاسموا» فعل ماضى نباشد؛ بلكه فعل امر باشد؛ يعنى گفتند: با يكديگر هم قسم شويد كه بر او و خانواده اش شبيخون زنيم و آنها را بكشيم. آنگاه اگر خويشان او از ما پرسند: صالح را كه كشته است؟ گوييم: مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ يعنى: در محلّ هلاك آنها نبوديم، چه جاى آن كه ما قاتل آنها باشيم، و به درستى كه ما راستگويانيم.

(آيۀ 50) وَ مَكَرُواْ مَكْرًا وَ مَكَرْنَا مَكْرًا وَهُمْ لَايَشْعُرُونَ

تفسير:

و ايشان مكر كردند مكر كردنى بدين تدبير كه صالح را بكشيم و به ولىّ خون او و خونخواه او گوييم ما نكرده ايم و از آن خبر نداريم. وَ مَكَرْنَا مَكْرًا: و مكر كرديم ما مكر كردنى؛ يعنى جزاى مكر آنها را به ايشان رسانيديم به آن كه مكر ايشان را سبب هلاك

ص:131

خودشان ساختيم. وَهُمْ لَايَشْعُرُونَ: و حال آن كه ايشان به آن آگاه نبودند.

تبصره: اين مطلب ثابت شده كه ذات الهى از كليّۀ قبايح منزّه و مبرّا باشد، و تمام افعال او بر وجه حكمت صدور يابد. بنابراين اسناد مكر به ساحت كبريايى بر سبيل مقابلۀ با مكر آنها و جزاى مكر آنها باشد.

ابن بابويه روايت نموده از حضرت رضا عليه السلام در آيۀ شريفۀ وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ اللَّهُ فرمود:

خداى تعالى مكر ننمايد و لكن مكر ايشان را جزا دهد.(1)

ابن عباس نقل نموده كه حضرت صالح عليه السلام مسجدى داشت در غارى، كه شب ها آن جا نماز مى خواند. و آن نُه نفر با هم گفتند: وعدۀ عذاب ما سه روز ديگر است، ما پيش از سه روز كار، صالح را بسازيم. پس اوّل شب به آن غار آمده در كمين نشستند تا چون صالح را ديدند فوراً او را بكشند. خداوند ملائكه را فرستاد تا به هر يكى از آنها سنگى فرود آوردند و همه را كشتند و حضرت صالح عليه السلام از مكر آنها خلاص گشت.

(آيۀ 51) فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْنَهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ

لغت:

دَمَّرَه يعنى هلاك كرد او را.

تفسير:

پس بنگر اى بيننده كه سرانجام مكر آنها چگونه بود. از عاقبت مكر آنها اين بود كه ما آن نه نفر را در غار هلاك نموديم و باقى قوم ايشان را به صيحه مستأصل ساختيم؛ يا تمام آن نه نفر با قوم را به صيحه هلاك كرديم.

ص:132


1- . التوحيد، باب 21، ص 163 و معانى الاخبار ص 13.

(آيۀ 52) فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةَم بِمَا ظَلَمُواْ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ

لغت:

بيت خاوى به معنى خانۀ خالى است و به معنى خانه اى كه سقف آن پايين آمده و خراب شده است نيز استعمال مى شود.

تفسير:

پس آن خانه هاى آنهاست در حالتى كه از ساكنان خالى است، و منهدم و ويران شده، به سبب ستمشان (كفر و عناد و تجاوز از فرمان حق). حقّاً كه در آنچه با قوم ثمود نموديم از هلاكت آنها و ويرانى خانه هاى آنها، نشانه و علامتى است براى گروهى كه بدانند آن را تا پند يابند و عبرت گيرند.

ابن عباس گويد: يافتم در كتاب خدا اين كه ظلم، خانه ها را خراب مى كند. پس اين آيه را تلاوت نمود: فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةَ بِمَا ظَلَمُواْ.

در تفسير اهل البيت عليهم السلام مذكور است كه ستمگران به آل محمد را همين حال است، چه اثرى از خانه ها و شهرهاى ايشان نمانده، و آنچه در عقب خود گذاشته اند در دنيا طعن و لعن، و در آخرت عذاب اليم و عقاب جحيم است.

(آيۀ 53) وَ أَنجَيْنَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ كَانُواْ يَتَّقُونَ

تفسير:

و ما آنان را كه به صالح عليه السلام ايمان آورده بودند و از كفر و معاصى پرهيز مى كردند نجات

ص:133

داديم؛ يعنى ايشان را به جهت ايمان و عمل صالح و پرهيز از محرّمات و معاصى، نجات داديم.

قصۀ چهارم

داستان حضرت لوط (ع) و قومش

بعد از قصۀ قوم ثمود، داستان قوم لوط را بيان فرمايد.

(آيۀ 54) وَ لُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِى أَتَأْتُونَ الْفَحِشَةَ وَ أَنتُمْ تُبْصِرُونَ

لغت:

فاحشه به معنى كار بسيار زشت است، و در اين جا عمل لواط مقصود است.

تفسير:

و لوط را به ياد آور در وقتى كه به قوم خود از روى انكار و استهجان گفت: أَتَأْتُونَ الْفَحِشَةَ وَ أَنتُمْ تُبْصِرُونَ: آيا اين كار بسيار زشت (لواط) را در انظار يكديگر انجام مى دهيد؟!

(آيۀ 55) أَلِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَآءِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ

لغت:

تأتون از مادۀ إتيان و «إتيان رجال» در اين جا به معنى آميزش با مردان است.

ص:134

تفسير:

آيا شما با مردها به جاى زنان به شهوت مى آميزيد؟! بلكه شما گروهى هستيد كه پيوسته جهالت مى ورزيد.

(آيۀ 56) فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِى إِلَّآ أَن قَالُواْ أَخْرِجُواْ ءَالَ لُوطٍ مِّن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ

تفسير:

پس جواب قوم لوط نبود جز آن كه با يكديگر گفتند: كسان لوط را از قريۀ خود بيرون كنيد تا در ميان شما نباشند و نهى از اين عمل نمايند. إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ: به درستى كه ايشان مردمى هستند كه پاك و پاكيزه اند يا خود را پاك مى دانند و ما را پليد مى خوانند!

ابن عباس گفته: اين كلام را بر وجه سخريه و استهزا گفتند، بنابراين نهايت توهين و هتك حرمت اهل ايمان خواهد بود.

خلاصه بعد از موعظه و نصيحت و تهديد و وعيد به عقاب شديد پروردگار مجيد، از آن عمل شنيع و قبيح دست برنداشتند و مورد سخط الهى و قهر او واقع گرديدند.

(آيۀ 57) فَأَنجَيْنَهُ وَ أَهْلَهُو إِلَّا امْرَأَتَهُو قَدَّرْنَهَا مِنَ الْغَبِرِينَ

لغت:

غابر به معنى باقيمانده است.

تفسير:

پس لوط عليه السلام و كسان او را - يعنى مؤمنان به او و دختران او را - از هلاكت

ص:135

نجات داديم، مگر همسر او را كه مقدَّر كرده بوديم از باقيماندگانِ در آن جمعيت هلاك شونده باشد.

(آيۀ 58) وَ أَمْطَرْنَا عَلَيْهِم مَّطَرًا فَسَآءَ مَطَرُ الْمُنذَرِينَ (58)

تفسير:

و ببارانيديم بر ايشان بعد از زير و زبر شدن شهرشان بارانى از سنگ، پس بد بارانى بود باران بيم كرده شدگان كه لوط را تصديق ننمودند و درصدد ايذا و اذيّت او برآمدند.

(آيۀ 59) قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلَمٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَى ءَآللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ

تفسير:

پس بعد از هلاك شدن كافران به لوط گفتيم:

بگو: سپاس و ستايش براى خداست كه هلاك فرمود كفّار را، و سلام بر بندگانى كه خداوند، ايشان را به عصمت برگزيده و از فواحش نگاه داشته و از عقوبت نجات داده است (پيامبران و جانشينان آنها و مؤمنان نيكوكردار).

يا خطاب امر به حمد متوجه به حضرت محمد صلى الله عليه و آله باشد كه چون خداوند در اين سوره قصه هايى ذكر فرمود كه دالّ است بر كمال قدرت او مانند قصۀ موسى عليه السلام، و بر اختصاص رسل به آيات كبرى چون قصۀ حضرت سليمان، و بر هلاك اعدا و يارى اوليا مثل قصۀ حضرت صالح و لوط عليهما السلام؛ و اطلاع بر آن نعمتى عظيم است، پس بدين جهت آن حضرت را امر فرمود به حمد الهى و سلام بر رسل خود و بندگان برگزيدۀ خود كه حق تقدم در دين دارند.

سپس بر سبيل استفهام فرمايد:

ص:136

ءَآللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ آيا خدا بهتر است براى پرستش و ستايش يا آنچه مشركان با خداى تعالى شريك مى گيرند؟ و از معلومات بديهيه است كه هيچ خيرى بر عبادتِ غير خدا مترتب نمى شود تا موازنه و مقايسه توان نمود ميان آن و ميان ذاتى كه مبدأ و مصدر جميع خيرات و خالق و مالك همه مى باشد.

و در خبر است كه چون حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله اين آيه را تلاوت نمود، فرمود:

بَلِ اللّهُ خَيْرٌ وَأبْقى وَأجَلُّ وَأكْرَمُ.

نعمت هاى آسمانى و زمينى

(آيۀ 60) أَمَّنْ خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنزَلَ لَكُم مِّنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَم نبَتْنَا بِهِى حَدَآلِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ مَّا كَانَ لَكُمْ أَن تُنم بِتُواْ شَجَرَهَآ أَءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ

لغت:

ذات بهجة يعنى داراى حسن و زيبايى، و أمّن مركّب از «أمْ» و «مَن» استفهاميه است.

تفسير:

آيا آنچه كفّار مى پرستند بهتر است يا كسى كه آسمان ها و زمين را آفريده، و براى شما از آسمان آبى به صورت باران و برف و تگرگ فرود آورده است؟ پس به وسيلۀ آن، باغ هاى زيبا و سرسبز و مسرّت انگيز رويانيديم كه روياندن درختان آن براى شما مقدور نبود.

پس بر سبيل استفهام انكارى فرمايد: أَءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ: آيا هست با خداى يكتا خداى ديگرى؟ يعنى نيست خدايى قابل ستايش و پرستش مگر ذات اللّه كه جامع تمام صفات كماليه و منزّه از كليۀ نقايص و سزاوار پرستش است. بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ: بلكه مشركان گروهى هستند كه از خدا بر مى گردند و براى او همتايى قائل مى شوند.

ص:137

(آيۀ 61) أَمَّن جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَارًا وَ جَعَلَ خِلَلَهَآ أَنْهَرًا وَ جَعَلَ لَهَا رَوَ سِىَ وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزًا أَءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْلَمُونَ

لغت:

رواسى جمع است و مفرد آن «راسيه» به معنى استوار و پابرجاست. و رواسى صفت «جبالاً» مقدّر است.

تفسير:

(آيا آن شريكان بهترند) يا كسى كه زمين را نسبت به اهلش ثابت و آرام نموده، و در ميان شكاف هاى آن نهرها روان كرده، و براى آن كوه هايى پابرجا و استوار ساخته، و ميان دو دريا، مانعى قرار داده است (در محلّ تلاقى رودهايى كه همانند دريا هستند و دريا، در محيط وسيعى ميان آب شيرين و آب شور حاجزى تكوينى قرار داده كه با يكديگر در نياميزند)؟ آيا با خداى يكتا معبودى هست؟ نه؛ بلكه بيشتر آنان نمى دانند.

(آيۀ 62) أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفَآءَ الْأَرْضِ أَءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِيلاً مَّا تَذَكَّرُونَ

اعراب:

ما در «قليلاً ما» زائده است.

ص:138

تفسير:

(آيا شريكان بهترند) يا كسى كه دعاى شخص گرفتار را هنگامى كه او را مى خواند، پاسخ مى دهد و آسيب و گرفتاريش را برطرف مى سازد، و شما را جانشينان روى زمين قرار مى دهد (جانشينان خدا در روى زمين، و حاضران در جاى رفتگان)؟ آيا با خداى يكتا معبودى هست؟ بسيار اندك متذكّر مى شويد!

(آيۀ 63) أَمَّن يَهْدِيكُمْ فِى ظُلُمَتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَن يُرْسِلُ الرِّيَحَ بُشْرَم ا بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِى أَءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ تَعَلَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ

تفسير:

(آيا آن شريكان بهترند) يا كسى كه شما را در تاريكى هاى خشكى و دريا هدايت مى كند، و كسى كه بادها را پيشاپيش رحمت خود (باران) بشارت دهنده مى فرستد؟ آيا با خداى يكتا معبودى هست؟ برتر است خدا از آنچه شريك (او) مى پندارند.

(آيۀ 64) أَمَّن يَبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُو وَ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَآءِ وَالْأَرْضِ أَءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُواْ بُرْهَنَكُمْ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ

لغت:

هاتوا صيغۀ امر جمع از باب مفاعله، و مفرد آن «هاتِ» به معنى بياور است.

تفسير:

(آيا آن شريكان بهترند) يا كسى كه آفرينش موجودات را او آغاز كرده و سپس آنها را

ص:139

(همه را پس از فانى كردن يا جاندارها را پس از ميراندن در عالم ديگر) بازمى گرداند و كسى كه شما را از آسمان و زمين روزى مى رساند؟ آيا با خداى يكتا معبودى هست؟ بگو:

حجّت و برهانتان را بياوريد اگر راست مى گوييد.

محدوديت دانش بشر

(آيۀ 65) قُل لَّايَعْلَمُ مَن فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ وَ مَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ

تفسير:

بگو اى پيغمبر: هر كه در آسمان ها و زمين است از ملائكه و جن و انس، غيب و امر پنهانى را (عوالم و علوم خارج از حواس صاحبان شعور را) نمى داند مگر خدا كه مى داند؛ پس چنانچه قدرت تامّه، مخصوص ذات الهى است، علم شامل نيز به او اختصاص دارد.

و كسانى كه در آسمان و زمين اند نمى دانند در چه زمانى برانگيخته مى شوند.

و چون حق تعالى علم غيب را از بندگان نفى نمود، به جهت مبالغه و تأكيد فرمايد:

(آيۀ 66) بَلِ ادَّ رَكَ عِلْمُهُمْ فِى الْأَخِرَةِ بَلْ هُمْ فِى شَكٍّ مِّنْهَا بَلْ هُم مِّنْهَا عَمُونَ (66)

لغت:

عمون جمع «عَمى» به معنى نابيناست.

تفسير:

چنين نيست كه قيامت نباشد؛ بلكه علم آنان نسبت به آخرت در اثر توجّه تام به دنيا پايان يافته است.

ص:140

تكذيبگرى كافران

بَلْ هُمْ فِى شَكٍّ مِّنْهَا: بلكه ايشان با شنيدن ادلّه باز هم در شك و ترديدند به نسبت به وقوع آن، مانند كسى كه متحير باشد در امرى.

بَلْ هُم مِّنْهَا عَمُونَ: بلكه ايشان از آخرت نابينا هستند؛ يعنى چشم دل آنها از مشاهدۀ دلايل بعث و حشر به جهت تفكّر و تدبّر ننمودن در آن پوشيده شده است.

(آيۀ 67) وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ أَءِذَا كُنَّا تُرَ بًا وَ ءَابَآؤُنَآ أَلِنَّا لَمُخْرَجُونَ

تفسير:

و آنان كه كافر شدند، از روى انكار و استبعاد، به سبب عدم تفكّر و تدبّر در آيات بيّنه و براهين واضحه بر حق بودن حشر و نشر و قيامت، گفتند: أَءِذَا كُنَّا تُرَ بًا: آيا چون خاك گرديم، وَ ءَابَآؤُنَآ: و پدران ما نيز خاك شوند، أَئِنَّا لَمُخْرَجُونَ: آيا حتماً زنده مى شويم و از قبرها بيرون آورده مى شويم؟!

(آيۀ 68) لَقَدْ وُعِدْنَا هَذَا نَحْنُ وَ ءَابَآؤُنَا مِن قَبْلُ إِنْ هَذَآ إِلَّآ أَسَطِيرُ الْأَوَّلِينَ

لغت:

أساطير جمع «اُسطوره» به معنى افسانه و داستان بى اساس است.

تفسير:

به درستى كه ما و پدران ما پيش از وعدۀ اين پيغمبر، وعده داده شده ايم اين حشر و نشر و قيامت را؛ يعنى پيغمبران پيش هم ما را به قيامت وعده داده اند و از عذاب آن روز ما را ترسانيده اند. نيست اين وعده مگر افسانه هاى پيشينيان؛ يعنى وعدۀ قيامت مانند افسانه هاى گذشتگان، حقيقتى ندارد.

ص:141

خداوند براى آگاهى و هشيارى مكذّبان و تهديد آنان فرمود:

انگيزۀ گردشگرى

(آيۀ 69) قُلْ سِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَانظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ

تفسير:

قُلْ سِيرُواْ فِى الْأَرْضِ: بگو اى پيغمبر: در زمين و جاهايى كه اهل آنها هلاك شدند، سير كنيد، پس نگاه كنيد و تأمّل نماييد و به فكر خود دريابيد كه سرانجام گناهكاران و عاقبت كافران چگونه بوده و به كجا رسيده است، تا از آنها عبرت گيريد.

تبصره: آيۀ شريفه، تهديد كافران و سركشان از فرمان حضرت حقّ است، كه در زمين، و شهرها و مساكن و منازل ياغيان، سير كنند و مشاهده نمايند كه چگونه نه اسمى از آنان و نه اثرى از منازل ايشان باقى مانده است، تاريخ و احوال ايشان را به نظر و فكر مطالعه نمايند تا از آنها عبرت يابند و دست از سركشى و كفر بردارند.

آرامش در برابر مكرها

(آيۀ 70) وَ لَاتَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لَاتَكُن فِى ضَيْقٍ مِّمَّا يَمْكُرُونَ

تفسير:

بعد از آن به جهت تسلّاى خاطر مبارك حضرت رسالت صلى الله عليه و آله فرمايد:

وَ لَاتَحْزَنْ عَلَيْهِمْ: و اى پيغمبر، از تكذيب و اعراض مشركان اندوهناك مشو، وَ لَاتَكُن فِى ضَيْقٍ مِّمَّا يَمْكُرُونَ: و از آنچه مكر مى كنند، در سختى و آزرده خاطر مباش كه من حافظ و نگهدارندۀ توام و تو را از شرّ آنان حفظ نمايم و مكر آنها را از تو دفع نمايم و تو را بر ايشان غالب گردانم.

و خداى تعالى به وعدۀ خود عمل كرد و آنچه كفّار و معاندان براى اضمحلال آن حضرت و انهدام دين آن سرور، مكرها كردند و حيله ها نمودند، خود و اساس خاندان خود آنها به كلّى محو و نابود گرديد و خدعه هاى آنها به خودشان بازگشت.

ص:142

(آيۀ 71) وَ يَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ

تفسير:

وَ يَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ: و مى گويند: اين عذابِ وعده داده شده كه عقوبت دنيا و آخرت است و ما را به آن مى ترسانيد، چه وقت خواهد بود اگر در گفتار خود راستگويان هستيد؟!

(آيۀ 72) قُلْ عَسَى أَن يَكُونَ رَدِفَ لَكُم بَعْضُ الَّذِى تَسْتَعْجِلُونَ

لغت:

رَدِفه به معنى «تبعَه» است.

تفسير:

بگو: اميد است كه به حكم الهى برخى از آنچه وقوع آن را شتاب مى كنيد به دنبال شما باشد و آن عذاب روز «بدر» بود كه عدّه اى از صناديد قريش و مشركان كشته شدند.

فضل خدا و ناسپاسى مردم

(آيۀ 73) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَايَشْكُرُونَ

تفسير:

و حقّاً كه پروردگار تو صاحب فضل و رحمت است بر مردمان. و از فضل و احسان او اين است كه در عقوبت كافران و عاصيان تعجيل نمى كند، وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَايَشْكُرُونَ: و لكن بيشتر مردم سپاس گزارى نمى كنند و حق نعمت منعم حقيقى را در تأخير عذاب نمى شناسند؛ بلكه از شدّت جهالت و غفلتى كه دارند در وقوع آن شتاب مى نمايند.

ص:143

تنبيه: آيۀ شريفه، آگاهى است بر آن كه پروردگار، صاحب فضل و احسان بى پايان است بر عالميان؛ و آنچه براى زندگى و معاش بنى آدم لازم است مرحمت فرمايد، با اين وصف عدّه اى در مقام ناسپاسى و حق ناشناسى برآمده كفران نعمت هاى عظيم خداوند كريم را مى نمايند! باز هم عنايت الهى شامل حال آنهاست كه تعجيل در عقوبت و سزاى آنها نمى فرمايد، و سال هاى متمادى به كفر و فسق بندگان و تمادى آنان در عصيان، صبر مى فرمايد كه شايد از مستى شهوت، هشيار و از خواب غفلت، بيدار گردند و به ايمان و طاعت، گذشتۀ خود را تدارك بنمايند؛ لكن با اين افضال و انعام و احسان حضرت منّان، بيشتر بندگان، شكر آن ننموده؛ بلكه به كفران باقى باشند.

غيب دانى خداوند

(آيۀ 74) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ مَا يُعْلِنُونَ

لغت:

تُكنّ مضارع «أَكَنَّ» از باب افعال و به معنى «مى پوشاند» است.

تفسير:

البته كه پروردگار تو، آنچه را سينه هاى كفّار از كينه و حسد و مكر و خدعه نسبت به تو مى پوشاند و آنچه را از عداوت و تكذيب و عناد و انكار تو آشكار مى كنند مى داند.

حاصل آن كه تمام امورات نهانى و آشكارا و باطنى و ظاهرى كفّار و معاندان را خدا مى داند، و ايشان را بر آن اعمال، سزا و جزا خواهد داد.

(آيۀ 75) وَ مَا مِنْ غَآلِبَةٍ فِى السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِى كِتَبٍ مُّبِينٍ

تفسير:

و هيچ پوشيده اى از حوادث و وقايع و غير آن، در آسمان و زمين، نيست مگر اين كه در كتابى روشن يا روشن سازنده نوشته شده و ثابت است.

ص:144

مراد، لوحِ محفوظ است كه تمام امور و اشياء در آسمان و زمين در آن ثبت مى باشد.

يا مراد آن كه جميع افعال در علم الهى محفوظ است.

در كتاب كافى از حضرت صادق و كاظم عليهما السلام روايت شده كه فرمودند: تمام امور و اشياء در كتاب خداست، و آن كتاب را خداوند به ما مرحمت فرمود، چنان كه در اين آيه فرمود:

گره گشايى قرآن براى يهود

وَ مَا مِنْ غَآئِبَةٍ فِى السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا فِى كِتَبٍ مُّبِينٍ و در آيۀ ديگر فرمود: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَبَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا... [فاطر، 32] پس ماييم آن اشخاصى كه خدا برگزيد آنها را، و ماييم وارث آن كتابى كه تبيان هر شىء در آن است.(1)

(آيۀ 76) إِنَّ هَذَا الْقُرْءَانَ يَقُصُّ عَلَى بَنِى إِسْرَ ءِيلَ أَكْثَرَ الَّذِى هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ

تفسير:

به درستى كه اين قرآن، بر بنى اسرائيل، بيشتر آنچه را از جهالت در آن اختلاف مى كنند و بر خلاف يكديگر سخن مى گويند (از احوال معاد جسمانى و روحانى و صفات بهشت و جهنّم و قصۀ عُزَيْر و مسيح و مريم و حرمت برخى خوراكى ها) را بازگو و بيان مى كند.

(آيۀ 77) وَ إِنَّهُو لَهُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ

تفسير:

و به تحقيق كه قرآن براى ايمان آورندگان، راهنما و رحمت است كه به آن منتفع و بهره مند مى شوند؛ زيرا احكام قرآن را قبول و به آن عمل مى نمايند، لذا نتيجه و فوايد آن را درمى يابند؛ و غير مؤمنان چون معتقد به آن نگرديده و عمل به آن ننمايد، از نتايج و سعادات آن بهره ور نشوند.

ص:145


1- . اصول كافى، ج 1، ح 7، ص 226 با تلخيص.

توضيح: مسلّم است كه شخص مريض، تنها وقتى از نسخۀ طبيب بهره مند مى شود كه به دستور آن طبيب رفتار نمايد؛ يعنى امر او را در آشاميدن دواى تلخ و نهى او را در پرهيز از غذاهاى لذيذ و ميوه هاى خوش مزه كه براى او ضرر دارد پيروى نمايد تا سلامتى كامل براى او حاصل شود؛ همچنين نسبت به نسخۀ ربانى و طبيب روحانى يعنى كتاب آسمانى، اشخاصى منتفع و بهره ور شوند كه اوامر و نواهى آن را به مرحلۀ عمل درآورند؛ يعنى واجبات را به جاى آرند و محرّمات و معاصى را ترك نمايند تا سلامتى از عذاب و عقاب ابدى براى آنها حاصل آيد و خير و سعادت شامل حال آنان گردد.

حاكم و وكيل بودن خداوند

(آيۀ 78) إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِى بَيْنَهُم بِحُكْمِهِى وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ

تفسير:

همانا پروردگار تو ميان بنى اسرائيل در تمام موارد اختلافشان در دين در روز قيامت به حكم خود داورى خواهد كرد، وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ: و اوست غالب كه حكم او را ردنتوان نمود و اوست دانا به حقيقت آنچه حكم فرمايد و به حكمت و مصلحت آن؛

(آيۀ 79) فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ

تفسير:

بعد از آن، خطاب به حبيب خود حضرت محمد صلى الله عليه و آله فرمايد كه چون دانستى كه خداى متعال ميان اهل حق و باطل حكم نمايد و هر يك را بر وفق اعمالشان جزا خواهد داد:

پس توكل كن بر خدا و از دشمنى معاندان باك ندار و انديشه به خاطر راه مده و در دعوت خود راسخ باش؛ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ: بى ترديد تو از نظر دين و كتاب و معارف، بر حق آشكار هستى؛ يعنى به يقين راه تو راست و كار تو درست، و خدا يار حق است.

ص:146

تبصره: آيۀ شريفه دستور عام براى عموم مبلغان اسلامى است كه در تبليغات خود انديشناك نبوده و ابداً از هياهوى معاندان پروا نداشته، اتكال و وثوق به نصرت الهى داشته باشند و در مقام اداى وظيفه برآمده، توكل بر خدا بنمايند و از او استمداد بخواهند، كه البته حق بودن هر شيئى حافظ آن شىء باشد. بنابراين چون دين اسلام و قرآن، حق، و حقانيتش هويدا باشد، از بين نخواهد رفت، و نيز ناشر و مروّج خود را نگهبان است.

دل مردگى، ناشنوايى و نابينايى گمراهان

(آيۀ 80) إِنَّكَ لَاتُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَآءَ إِذَا وَلَّوْاْ مُدْبِرِينَ

لغت:

صُمّ جمع «أصمّ» به معناى كر و ناشنواست.

تفسير:

إِنَّكَ لَاتُسْمِعُ الْمَوْتَى: البته كه تو نمى توانى مردگان (كفر و عناد) را بشنوانى؛ يعنى مرده دلانِ كفر، فهم كلام تو را نتوانند نمود. تشبيه فرموده كفّار و معاندان را به مردگان، در بهره نبردن از كلام گويندگان؛ يعنى چنانچه نتوان سخن را به مردگان شنوانيد همچنين كسانى كه به سبب كفر و فسق و فجور، مرده دل اند، نمى توان آيات الهيه و مواعظ سبحانيه را به آنها شنوانيد، چون حاضر براى شنيدن و قبول نباشند.

و نمى توانى دعوت خود را به انسان كر - يعنى كسانى كه پشت كرده و روى گردانيده اند - بشنوانى؛ يعنى ايشان را گوش دل از شنيدن آيات قرآن كر است، پس شبيه كران باشند خصوصاً كرى كه به دعوت كنندۀ خود پشت كند، چه در آن وقت، استماع و فهم او مشكل تر است؛ زيرا رمز و اشاره را نيز نمى بيند تا فهم كند. خلاصۀ معنى آن كه:

همچنان كه شخص كر، صداى آواز دعوت كننده خود را نمى شنود خصوصاً در حين پشت كردن و اعراض، همچنين كافران و معاندان كه به جهت عناد و انكار، اعراض نموده اند، به كلّى اميد شنوايى از آنها مسلوب است، پس كافرِ اصراركنندۀ در كفر، مانند ميّت باشد در

ص:147

عدم قبول هدايت، و مثل كر باشد در عدم استماع صدا و نِدا.

(آيۀ 81) وَ مَآ أَنتَ بِهَدِى الْعُمْىِ عَن ضَلَلَتِهِمْ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن يُؤْمِنُ بَِايَتِنَا فَهُم مُّسْلِمُونَ

تفسير:

و تو راهنما و هدايت كنندۀ كوردلان از گمراهى شان نيستى؛ زيرا هدايت، حاصل نمى شود مگر به توجّه چشم و چشم دل، و اينها كورند؛ يعنى چون كفّار و معاندان به جهت فرط عناد و استكبار، در آيات واضحه كه رسانندۀ انسان به سر منزل نجات است فكر و تأمّل نمى كنند، پس گوييا بصيرت ندارند، و اين كوردلان به منزلۀ كوران اند كه به جهت نداشتن چشم، به مقصد خود راه نمى برند و در گمراهى خود متحير و سرگردان مى مانند.

إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن يُؤْمِنُ بَِايَتِنَا فَهُم مُّسْلِمُونَ...: نشنوانى تو - يعنى شنوانيدن تو فايده ندارد - مگر براى كسانى كه به اقتضاى طبع مى توانند به آيات ما ايمان بياورند و تصديق نمايند؛ يعنى به نظر كردن و تأمّل نمودن در آيات بيّنه و معجزات واضحۀ ما؛ يعنى طلب حق كنند و از اين رو طبق استعداد فطرى در برابر ما تسليم اند.

جنبندۀ زمين و حوادث رجعت

(آيۀ 82) وَ إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَآبَّةً مِّنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُواْ بَِايَتِنَا لَايُوقِنُونَ

تفسير:

و چون در اواخر دنيا كه مردم از آثار تكوينى جهان به دلالت عقل، خدا را نپذيرفتند و وعدۀ عذاب دربارۀ آنها ثابت شد، براى آنها جنبنده اى از زمين (به نحو اعجاز و براى اجبار مردم به پذيرش) بيرون مى آوريم كه با اهل زمين سخن گويد؛ زيرا مردم به آيات ما يقين پيدا نمى كردند (اوصاف اين جنبنده و زمان خروج و چگونگى بيرون آمدن او و

ص:148

حقيقت كلام و سخن او و نتيجۀ پس از آن براى ما معلوم نيست؛ البته رواياتى در اين باره هست كه نياز به بررسى دارد).

وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِّمَّن يُكَذِّبُ بَِايَتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَ

تفسير:

مضمون اين آيه و دو آيۀ بعد، از اسرار پيش از قيامت است.

و يادآور روزى را كه به قدرت كاملۀ خود، از هر امّت گروهى را (كه رؤسا و اشراف ايشان باشند) از كسانى كه پيوسته و هميشه تكذيب مى كردند آيات ما را، يا دلايل توحيد و قدرت ما را، گرد مى آوريم. پس ايشان در يك جا جمع آورى و بازداشته مى شوند.

(آيۀ 84) حَتَّى إِذَا جَآءُ قَالَ أَكَذَّبْتُم بَِايَتِى وَ لَمْ تُحِيطُواْ بِهَا عِلْمًا أَمَّاذَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

تفسير:

تا چون به موقف حساب و مؤاخذه بيايند، قَالَ أَكَذَّبْتُم بَِايَتِى وَ لَمْ تُحِيطُواْ بِهَا عِلْمًا أَمَّاذَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ...: خداى تعالى از روى اهانت و توبيخ به آنها فرمايد: آيا نشانه هاى مرا در حالتى كه به آنها دانشى فراگير نداشتيد تكذيب و انكار كرديد؛ يعنى به جهت عناد و انكار در آن تأمّل نكرديد تا علم شما به كنه آن برسد و حقيقت آن را دريابيد؟ أَمَّاذَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ: يا آن كه چه معامله اى با آيات من مى كرديد؟ يعنى بعد از آن كه در صحّت آن و طلب معرفت آن تفكّر نكرديد چه كار كرديد؟

ص:149

(آيۀ 85) وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِم بِمَا ظَلَمُواْ فَهُمْ لَايَنطِقُونَ

تفسير:

و گفتار حتمى عذاب دربارۀ آنها به سبب ستم نمودن و از حق درگذشتن ايشان كه تكذيب آيات و حجج خدا بود واقع شود. پس ايشان به سبب عظمت آنچه مشاهده كنند و وحشت آنچه از انوع عقاب ببينند، قادر بر تكلم نباشند.

يا در جواب مؤاخذه چيزى نتوانند گفت كه براى ايشان حجّت باشد و سودى به آنها رساند.

بعد از آن براى اثبات قدرت بر معاد و اتمام حجّت بر كفّار فرمايد:

نشانه هاى خدا در شب و روز

(آيۀ 86) أَلَمْ يَرَوْاْ أَنَّا جَعَلْنَا الَّيْلَ لِيَسْكُنُواْ فِيهِ وَ النَّهَارَ مُبْصِرًا إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

لغت:

مبصر به معنى روشن و روشنى بخش است.

تفسير:

آيا منكران حشر نديدند و ندانستند كه ما شب را آفريديم تا در آن به خواب و استراحت آرام گيرند، و قرار داديم روز را روشن تا در طلب معيشت مشغول شوند؟ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ: به درستى كه در آفريدن شب و روز براى گروهى كه ايمان آورند به خدا و رسول نشانه هايى است كه آنها را بر قدرت و حكمت خداوند دلالت كند.

ص:150

نفخ صور در آسمان ها و زمين

(آيۀ 87) وَ يَوْمَ يُنفَخُ فِى الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِى السَّمَوَ تِ وَ مَن فِى الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَآءَ اللَّهُ وَ كُلٌّ أَتَوْهُ دَ خِرِينَ

تفسير:

و ياد كن روزى را كه دميده شود در صور.

احاديث بسيار وارد شده كه حق تعالى اسرافيل را كه مَلَك عظيمى است آفريده و با او صور عظيمى است و از روزى كه خلق شده منتظر فرمان الهى است كه هر وقت فرمان از جانب خداوند متعال رسد در صور بدمد.

و دو نفخه باشد: يكى نفخه اى كه همۀ خلايق به آن نفخه مى ميرند، و دوم نفخه اى كه به آن نفخه همه زنده شوند.

و مراد آيۀ شريفه اگر نفخۀ اولى باشد؛ يعنى پس از هول و هيبت آن هر كه در آسمان هاست از ملائكه، و هر كه در زمين است از جن و انس و حيوانات، بترسند و بميرند، إِلَّا مَن شَآءَ اللَّهُ: مگر آنان را كه خدا خواهد مانند جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل. وَ كُلٌّ أَتَوْه دَ خِرِينَ: و همه از اولين و آخرين در حالتى كه خوارشدگان و مطيع و منقاد و ذليل خداوند قهّارند به عرصۀ قيامت بيايند.

و اگر مراد؛ نفخۀ دوم باشد يعنى: و يادآور روزى را كه در صور به نفخۀ دوم دميده شود پس همۀ آنها كه در آسمان ها و زمين اند زنده شده به وحشت افتند، جز آنان كه خدا خواسته از فزع محشر مصون باشند، و همۀ زنده شده ها به نفخۀ سوم با خضوع و زبونى به پاى حساب او خواهند آمد.

(آيۀ 88) وَ تَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَ هِىَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِى أَتْقَنَ كُلَّ شَىْءٍ إِنَّهُو خَبِيرُم بِمَا تَفْعَلُونَ

ص:151

حركت كوه ها

تفسير:

در آن روز كوه ها را كه ببينى گمان كنى و پندارى كه بر جاى خود ساكن اند و حال آن كه آن كوه ها به سرعت ابر در حركت هستند، و آن حركت، درك نشود؛ زيرا كه اجرام بزرگ چون بر يك سمت حركت كنند، حركت آنها خوب ظاهر نشود، چنانچه در سير ابر مشاهده مى گردد.

اين يكى از علامات قيامت است.

الَّذِى أَتْقَنَ كُلَّ شَىْءٍ: ايجاد آسمان و زمين و شب و روز و غير آن از امورى كه ممكن الوجود باشد، صنعت و خلقت خداست. آن خدايى كه همه چيز را محكم و استوار و منظم ساخت و آنها را خلق فرمود بر وجهى كه موافق حكمت و مصلحت باشد. همانا او به آنچه مى كنيد از طاعت و معصيت دانا و آگاه است و همه را به ظواهر و بواطن مى داند و بر وفق آن جزا خواهد داد.

پاداش نيكوكارى و جزاى بدكردارى

(آيۀ 89) مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُو خَيْرٌ مِّنْهَا وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَلِذٍ ءَامِنُونَ

لغت:

فزع به معنى ترس است.

تفسير:

هر كه عمل نيكويى از ايمان و توحيد و طاعت و خير بياورد، پس او را ثواب و جزايى بهتر از آن فعل نيكو هست؛ زيرا فانى دهد و باقى ستاند، و ادنى به اعلى عوض نمايد، و يكى به ده تا به هفتصد و يا بدون حساب بهره يابد.

در تفسير منهج از حضرت سجاد عليه السلام مروى است كه: مردى به جنگ روم رفت و او را عادت چنان بود كه چون خلوت مى نمود، به آواز بلند مى گفت: «لا إلهَ إلّااللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ». روزى در مرغزارى مى گذشت، اين كلمه را به آواز بلند گفت، سوارى از رجال الغيب بيرون آمد، پرسيد: چه گفتى؟ گفت: آنچه شنيدى. جواب داد: واللّه آن كلمه اى است كه حق تعالى فرموده: مَن جَآءَ

ص:152

بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا. (1)وَ هُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَلِذٍ ءَامِنُونَ: و ايشان كه حسنه آورده اند، از هول و ترس روز عظيم قيامت در امان اند.

(آيۀ 90) وَ مَن جَآءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِى النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

لغت:

كُبَّت فعل ماضى مجهول و از مادۀ «كبّ» به معنى سرنگون كردن است.

تفسير:

و هر كه كار زشت از كفر و شرك و معصيت و شرّ بياورد، پس آنها به صورت، در آتش خواهند افتاد؛ يعنى آنها را به جهنّم اندازند و به آنها گفته شود: هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ: آيا بجز آنچه را كه انجام مى داديد جزا داده شديد؟ يعنى اين جزاى افعال شماست كه به عدل نه به ظلم به شما رسيده.

احاديث خاصّه و عامّه وارد شده كه مراد از «حسنه» در آيۀ شريفه، ولايت و محبّت اهل بيت عصمت است، و مراد از «سيّئه» بغض و عداوت ايشان است كه آن مايۀ نجات و بهشت، و اين موجب هلاك و جهنّم مى باشد.

از على عليه السلام روايت شده است كه در تفسير اين آيه فرمود: حسنه، معرفت ولايت و دوستى ما اهل بيت است؛ و سيّئه، انكار ولايت و دشمنى ما اهل بيت است.(2)

(آيۀ 91) إِنَّمَآ أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هَذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِى حَرَّمَهَا وَ لَهُو كُلُّ شَىْءٍ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ

ص:153


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 64.
2- . كافى، ج 1، ص 185.

چهار مأموريت پيغمبر

تفسير:

جز اين نيست كه امر شده ام به اين كه پروردگار اين شهر را كه مكّه است پرستش كنم، پروردگارى كه اين شهر را محترم شمرده و از هر چه مستلزم هتك حرمت آن باشد نهى كرده است.

وَ لَهُ كُلُّ شَىْءٍ: و همه چيز از اجزاى عالم هستى از آن اوست؛ يعنى همۀ اشيا مملوك و مخلوق اويند.

وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ: و امر شده ام به آن كه از تسليم شدگان امر الهى باشم.

اسلام كه عبارت از تسليم فرامين الهى است، عظمتش به مرتبه اى است كه اشرف كائنات و مايۀ خلقت موجودات فرمايد: من مأمورم كه از مسلمين بوده باشم.

(آيۀ 92) وَ أَنْ أَتْلُوَاْ الْقُرْءَانَ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِى لِنَفْسِهِى وَ مَن ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمَآ أَنَا مِنَ الْمُنذِرِينَ

تفسير:

و امر شده ام به اين كه قرآن را براى مردم تلاوت نمايم و يا بر قرائت آن مواظبت نمايم تا حقايق آن بر من منكشف گردد. يا مداومت نمايم بر پيروى اوامر و نواهى آن.

فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِى لِنَفْسِهِ: پس هر كه هدايت را به سبب پيروى از قرآن قبول نمايد، پس جز اين نيست كه به سود خود هدايت يافته است؛ يعنى منافع آن كه نجات از مهالك دنيا و رسيدن به ثواب عُقْباست عائد خود او گردد. وَ مَن ضَلَّ: و هر كه گمراه شود به سبب مخالفت با قرآن، فَقُلْ إِنَّمَآ أَنَا مِنَ الْمُنذِرِينَ: پس بگو: اى پيغمبر، جز اين نيست

ص:154

كه من از ترسانندگان بندگان از عذاب الهى هستم و هدايت واقعى به دست من نيست.

تنبيه: وظيفۀ پيغمبر، رساندن احكام قرآن و فرامين خداوند به امّت است، پس هر كه آن احكام را به عمل كردن بر طبق آن كلاً و جزءً قبول نمايد نتيجۀ آن كه هدايت و ارشاد و سعادت دنيا و رسيدن به ثواب و فيوضات در آخرت است البته شامل حال او گردد. و هر كه به سوء اختيار خود با قرآن مخالفت نمايد نتيجۀ آن كه گمراهى از حق، و خباثت و نكبت در دنيا و عذاب و عقوبت در آخرت است، عايد او خواهد شد.

نمايش نشانه هاى خدا

(آيۀ 93) وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ ءَايَتِهِى فَتَعْرِفُونَهَا وَ مَا رَبُّكَ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ

تفسير:

و بگو: ثنا و ستايش براى خداست بر نعمت نبوّت و بر آنچه به من عطا فرموده از علم نافع و عمل صالح. زود باشد - اى صناديد قريش - كه خدا به شما آيات قاهرۀ خود را نشان دهد مانند واقعۀ بدر و غلبۀ مسلمانان با قلّت عدد آنان و كثرت عدد مشركان.

يا مراد عام باشد؛ يعنى زود باشد كه خداوند به همۀ منكران قرآن نشان دهد آيات قاهرۀ خود را در بقاى حق و اضمحلال باطل.

فَتَعْرِفُونَهَا: پس آن آيات را به عين اليقين خواهيد شناخت؛ لكن آن شناختن در آن محل، شما را نفع ندهد.

يا مراد از آيات، علامات قيامت باشد كه تمام خلايق آن روز، حقانيت ثواب و عقاب را بشناسند، و به چشم آن را مشاهده كنند و جزاى اعمال خود را از كفر و ايمان و معصيت و طاعت و خير و شرّ دريابند.

وَ مَا رَبُّكَ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ: و پروردگار تو از آنچه انجام مى دهيد بى خبر و غافل نيست.

ص:155

تنبيه: آيۀ شريفه، آگاهى است براى مخالفان فرامين الهى كه خداوند از اعمال آنها غافل نيست، و بدانند كه اخذ الهى و عذاب او شديد است. و در هر عصر نمونه اى از آن به منصۀ ظهور آمده است، و در اين عصر هم به چشم خود مشاهده نموديم هتاك بى باكى (رضا خان پهلوى) را كه پردۀ نواميس اسلامى را دريد و از غرور و نخوت، حرمت قرآن و آيين اسلام را هتك نمود، و فسق و فجور و تخريب مساجد و قبور را ترويج كرد، غافل از آن كه منتقم حقيقى و حافظ نواميس اسلامى، يك مرتبه او را فرا گيرد و زندگانى و اسم و رسم او را محو و نابود گرداند؛ فَاعْتَبِرُواْ يَأُوْلِى الْأَبْصَرِ.(1)

ص:156


1- . تفسير اثنى عشرى، ذيل آيۀ شريفه.

سورۀ قصص

اشارة

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ طسم

معناى طلسم

تفسير:

طا، سين، ميم، اين حروف رمزهايى ميان اللّه و رسول اوست و اين كتاب، مركَّب از همين حروف است؛ ولى كسى را توان آوردن نظير آن نيست. اين كتاب، داراى محكمات و اين گونه متشابهات است.

سوگند به طور سينا و مكّه و سوگند به طوبى و سدره و محمد صلى الله عليه و آله.

اگر سوگند باشد جملۀ بعد جواب آن است.

شيخ صدوق در معانى الاخبار از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود:

معناى طسم «أنَا الطّالِبُ السَّميعُ الْمُبْدِئُ الْمُعيدُ» است.(1)

شايد مقصود، اين باشد كه اين سه حرف اشاره به سه اسم از اسامى خداى متعال است

ص:157


1- . معانى الاخبار، ص 22.

«طالب» و «سميع» و «مبدئ و معيد».

(آيۀ 2) تِلْكَ ءَايَتُ الْكِتَبِ الْمُبِينِ (2)

تفسير:

سوگند به ط، سين، ميم: اين سوره يا آيات اين سوره، آيه هاى كتاب روشن، يا كتاب روشن كننده، مبيّن كفر از ايمان و حق از باطل و هدايت از ضلالت است.

داستان موسى (ع) و فرعون

(آيۀ 3) نَتْلُواْ عَلَيْكَ مِن نَّبَإِ مُوسَى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

تفسير:

بخشى از خبر موسى و فرعون را به راستى و درستى براى گروهى كه تصديق مى كنند، يا براى كسانى كه علم ما تعلق گرفته كه ايمان خواهند آورد، توسط جبرئيل كه امين وحى است بر تو مى خوانيم.

(آيۀ 4) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِى الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا يَسْتَضْعِفُ طَآلِفَةً مِّنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْنَآءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِى نِسَآءَهُمْ إِنَّهُو كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ

لغت:

شِيَع جمع «شيعه» به معنى فرقه است. استضعاف به معنى ضعيف و ناتوان دانستن يا به ناتوانى كشاندن است.

ص:158

تفسير:

همانا فرعون (پادشاه مصر) در آن سرزمين برترى جست و تكبر و تبختر كرد به حدّى كه ادّعاى ربوبيت نمود و مردم را به عبادت و بندگى خود امر كرد.

وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِيَعًا: و مردم آن را گروه هاى مختلف و پراكنده قرار داد و هر گروهى را در بخشى از كارهاى دولت خود، و هر گروهى را دشمن ديگرى مى نمود.

يَسْتَضْعِفُ طَآئِفَةً مِّنْهُمْ: گروهى از ايشان را كه بنى اسرائيل بودند به ناتوانى و بردگى مى كشاند و به قصد نابودى آنها پسران آنها را مى كشت و زنان ايشان را زنده مى گذاشت.

إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ: به درستى كه او از فسادكنندگان بود كه جرأت مى نمود در كشتن اولاد انبيا و اوليا به مجرد خيال فاسد، و مردم را به بندگى مى گرفت.

ابن عباس نقل نموده كه چون بنى اسرائيل بسيار شدند و در ميانشان فسق و فجور ظاهر گرديد و علما و زهاد آنها از امر به معروف و نهى از منكر دست باز داشتند، حق تعالى قبطيان را بر آنها مسلّط گردانيد تا ايشان را به بندگى گرفتند و به امور شاقّه مبتلا ساختند.(1) بالاترين فسادها گمراه نمودن بندگان از طريق حق است، چنانچه فرعون مردم را از ستايش و پرستش خلّاق عالم منع و به خود دعوت نمود.

نقل شده است: شبى خوابى ديد و تعبير آن را از تعبيركنندگان خواست. گفتند: از اين شهر مردى از بنى اسرائيل ظاهر شود كه هلاك ملك تو به دست او باشد. فرعون امر نمود تا پسران بنى اسرائيل را بكشند! با وجود اين، مصلحت الهى اقتضا نمود كه با ضعف و بيچارگى بنى اسرائيل، حضرت موسى متولد شود و فرعون و تابعان او هلاك شوند، و موسى و بنى اسرائيل نجات يابند.

(آيۀ 5) وَ نُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ فِى الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَلِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَ رِثِينَ

ص:159


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 69.

تفسير:

و حال آن كه ما اراده كرديم تا بر آنان كه در زمين مصر و نواحى آن زبون و بيچاره شده بودند - يعنى بنى اسرائيل - منّت نهيم و ايشان را از بلا و ظلم فرعون برهانيم و ايشان را پيشوايان مردم و وارثان روى زمين سازيم.

ابن بابويه رحمه الله از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه: حضرت رسول صلى الله عليه و آله نظر فرمود به سوى على و حسن و حسين عليهم السلام، پس گريه نموده و فرمود: شماييد مستضعفان بعد از من. پس به حضرت صادق عليه السلام عرض شد: اين چه معنى دارد يا بن رسول اللّه؟ فرمود: معنى آن آن است كه شماييد ائمۀ بعد از من، به درستى كه خداوند فرموده: وَ نُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ... بعد فرمود: اين آيه جارى است در حق ما تا روز قيامت.(1)

(آيۀ 6) وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وَ نُرِىَ فِرْعَوْنَ وَ هَمَنَ وَ جُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُواْ يَحْذَرُونَ

تفسير:

و براى آنها در آن سرزمين اسباب قدرت و تسلط فراهم آريم يا آنان را در آن سرزمين استقرار بخشيم و به فرعون و هامان (وزير او) و سپاهيانش آنچه را كه از ناحيۀ آنها (بنى اسرائيل) بيمناك و در حذر بودند نشان دهيم.

يعنى از زوال مُلك فرعون و هلاك تمام آنها به دست مولودى از بنى اسرائيل مى ترسيدند و ما اين را عملى كرده و به آنها نشان دهيم، و زمانى اين مطلب را دريافتند كه در دريا غرق شدند و بنى اسرائيل تفرج كنان در ساحل دريا بودند.

ص:160


1- . معانى الاخبار، ص 79.

(آيۀ 7) وَأَوْحَيْنَآ إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِى الْيَمِّ وَ لَاتَخَافِى وَ لَاتَحْزَنِى إِنَّا رَآدُّوهُ إِلَيْكِ وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ

لغت:

إرضاع شير دادن. «ألقيه» امر است، مصدر آن «إلقاء» به معنى انداختن است.

تفسير:

به مادر موسى الهام نموديم يا در خواب به او نموديم (عَلَم الهدى رحمه الله فرموده: شايد فرستاده اى از ملائكه و غير آن به سوى مادر موسى فرستاده شد و به او گفت): شير ده و بپرور موسى را در پنهانى. پس چون بر او بترسى و دريابى كه مردم جاى او را دانسته و قصد او خواهند كرد، پس او را در درياى نيل بينداز؛ يعنى بعد از آن كه او را در صندوقى نهاده و منافذ آن را مسدود كرده باشى، بيفكن و مترس، كه او ضايع و هلاك نخواهد شد. و اندوهناك مباش در فراق او، به درستى كه ما او را به سوى تو در اندك زمانى بر وجهى كه دلخواه تو باشد برگرداننده ايم.

وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ: و گرداننده ايم او را از فرستادگان؛ يعنى او را رتبۀ نبوّت ورسالت عطا فرماييم. فرعون نظر به تعبير خواب خود قابله ها را مأمور ساخت كه هر زنى پسر زايد فوراً او را بكشند! چون شنيد مادر موسى حامله است، قابله ها را فرستاد تا او را ببينند. چون شكم او را ديدند هيچ اثر حمل نيافتند، پس بازگشتند و گفتند: اثر حملى نيست. تا وقت وضع حمل نزديك شد، مادر موسى با يكى از قابله ها دوستى داشت، به او گفت: مرا يارى كن بر اين امر، و چون پسر باشد او را مخفى دار تا كسى نداند. قابله قبول كرد؛ لكن در نظر داشت كه اگر پسر باشد خبر دهد. هنگامى كه موسى متولد شد، قابله در او

ص:161

نگريست محبتى عظيم در دل او پيدا شد. به مادر موسى گفت: قصد من آن بود فرعون را خبر دهم، محبت اين طفل مرا مانع شد، و اين نور دلالت دارد كه هلاك قبطيان به دست او باشد، من او را فاش نكنم.

به مادر موسى الهام شد كه او را در دريا انداز و نترس كه ما او را به تو برمى گردانيم.

همين كه صندوق به كنار بركۀ فرعون رسيد:

(آيۀ 8) فَالْتَقَطَهُو ءَالُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَنًا إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هَمَنَ وَ جُنُودَهُمَا كَانُواْ خَطِِينَ

لغت:

لام در «ليكون» لام عاقبت است. حَزَن مصدر «حَزِنَ و «حُزْن» مصدر «حَزَنَ» و هر دو يك معنى دارد.

تفسير:

پس موسى را خاندان فرعون از روى آب برگرفتند، تا در نتيجه براى آنها دشمن جاه و مال و جان و مايۀ حزن و اندوه گردد، همانا فرعون و هامان و لشكريانشان خطاكار بودند.

(آيۀ 9) وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِّى وَ لَكَ لَاتَقْتُلُوهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَآ أَوْ نَتَّخِذَهُو وَلَدًا وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ

تفسير:

و همسر فرعون به او گفت: اين كودك، روشنى چشم من و تو است، او را مكشيد شايد كه در آينده ما را سودى بخشد - زيرا علامات يُمن و بركت از او ظاهر است - يا فراگيريم او را به فرزندى، چه اهليت آن دارد كه فرزند ملوك باشد. وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ و آنها

ص:162

از عاقبت كار آگاه نبودند. فرعون او را به همسرش آسيه بخشيد و آسيه به تربيت او مشغول شد.

(آيۀ 10) وَ أَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَرِغًا إِن كَادَتْ لَتُبْدِى بِهِى لَوْلَآ أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ

لغت:

فؤاد قلب، و فؤاد فارغ يعنى قلب پريشان و نگران.

تفسير:

و قلب مادر موسى از شدّت ناراحتى فرزندش از همه چيز غير از فكر او تهى گشت.

يعنى چون شنيد صندوق به دست فرعون افتاد بى صبر و قرار گشت.

و گويند: چون مادر موسى او را به دريا افكند شيطان او را گفت: اين چه كار بود كه كردى؟! اگر فرعون فرزند را مى كشت هر آينه بر صبر آن ثواب داشتى؛ اما اكنون كه او را در دريا انداختى و هلاك كردى، مستحق عقوبت گشتى! خداوند به او لطف فرموده اين اندوه را از دل او برداشت.

إِن كَادَتْ لَتُبْدِى بِهِ لَوْلَآ أَن رَّبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ: اگر نه اين بود كه ما دلش را استوار داشتيم تا از مؤمنان باشد، نزديك بود كه از فرط اضطراب، امر موسى را آشكار كند و اعلام كند كه اين فرزند من است.

(آيۀ 11) وَ قَالَتْ لِأُخْتِهِى قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِى عَن جُنُبٍ وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ

ص:163

لغت:

قُصّى فعل امر مؤنث و ضمير، مفعول آن است و مصدر آن «قَصّ» به معنى پى جويى و دنبال كسى براى پيدا كردن او رفتن است.

تفسير:

وَ قَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَن جُنُبٍ وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ: مادر موسى به خواهر موسى گفت: در پى برادر خود برو و از او خبرى حاصل نما. او درصدد تجسس برآمده به دربار فرعون آمد. پس از دور برادر خود موسى را ديد كه از دريا به در آمده و در كنار آسيه است.

وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ: و ايشان نمى دانستند كه او براى طفل آمده، يا نمى دانستند كه اين زن خواهر موسى باشد، يا آگاه نبودند كه اين كودك مراقب دارد.

خداى تعالى آيات عظمت خود را ظاهر فرمود كه با آن جديتِ آل فرعون در افتراق بين زنان و مردان بنى اسرائيل و اصرار تمام در كشتن پسران آنها، موسى را به عرصۀ ظهور در آورد و از شرّ دشمنان محفوظ داشت و پس از انداختن به رود نيل او را از غرق نجات داد و در خانۀ فرعون تربيت نمود و به حدّ رشد رسانيد.

(آيۀ 12) وَ حَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُو لَكُمْ وَ هُمْ لَهُو نَصِحُونَ

تفسير:

و ما پيش از آن كه خواهرش او را بيابد حرام كرديم بر موسى شيردهندگان را؛ (حرام تكوينى طبعى كه پستان هيچ زنى را نمى پذيرفت)، يعنى شيردهنده ها و شيردادن ها يا پستان ها را كه محلّ شير است بر موسى حرام نموديم و او را از آن باز داشتيم تا اعضاى او با شير اهل كفر تربيت نيابد. چون خواهر

ص:164

موسى دانست كه آسيه براى دايه به غايت مضطرب است پيش آمد، پس گفت كه آيا مى خواهيد شما را دلالت كنم، بر اهل خانه اى كه از روى شفقت كفالت كنند اين كودك را براى شما، وَ هُمْ لَهُ نَصِحُونَ: و خيرخواهان او باشند و در شير دادن و تربيت او تقصير نكنند؟

گفتند: برو و آن كس را كه گفتى بياور. او برفت و صورت حال با مادرش گفت و او را آورد، آسيه پرسيد: از چه طايفه اى هستى؟ گفت: از بنى اسرائيل. گفت: برو كه ما را به شما كارى نيست. زنان گفتند: ملاحظه كن كه پستان را قبول مى كند يا خير؟ آسيه گفت: فرعون هرگز راضى نشود كه طفل از بنى اسرائيل و دايه هم از آنها باشد. امّا چون موسى را در دامنش گذاشتند پستان او را قبول نمود، آسيه بى تاب شده دويد طرف فرعون كه دايه يافتم! پرسيد از چه طايفه؟ گفت: از بنى اسرائيل.

فرعون امتناع و آسيه اصرار كرد. خداوند، به قلب او محبت انداخت تا قبول نمود، و وعدۀ الهى منجّز شد.

(آيۀ 13) فَرَدَدْنَهُ إِلَى أُمِّهِى كَىْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَ لَاتَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَايَعْلَمُونَ

تفسير:

پس موسى را به سوى مادرش باز گردانيديم تا چشم او به فرزندش روشن شود و به فراق اندوهناك نباشد و بداند كه وعدۀ خدا راست و درست است.

وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَايَعْلَمُونَ: و لكن بيشتر مردم نمى دانند و نمى دانستند كه وعدۀ الهى در هر چه وعده دهد حق باشد، به خلاف مادر موسى كه در وقوع آن به خاطر الهامى كه به او شده بود شك نداشت.

خلاصه موسى عليه السلام در دامن مادر تربيت يافت تا از سنّ شيرخوارگى به سنّ از شير گرفته شدن، و بعد به مرتبۀ رشد و كمال قوّت رسيد.

ص:165

(آيۀ 14) وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُو وَاسْتَوَى ءَاتَيْنَهُ حُكْمًا وَ عِلْمًا وَ كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ

لغت:

أشُدّ جمع «شدّ» به معنى قوّت و توانايى است. و گفته شده مفرد است و معناى آن همان معناى شدّ مى باشد و مقصود از «بلوغ اشد» استحكام نيروى جوانى و رسيدن به سنّ بلوغ است.

تفسير:

و زمانى كه موسى به كمال قواى جسمى و استقامت نيروى عقلى رسيد كه در حدود چهل سالگى است، ما به او حكمت و علوم عقلى و علم به شرايع گذشته را داديم.

وَ كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ: و اين چنين كه به موسى و مادر او لطف و احسان كرديم به نيكوكاران پاداش مى دهيم.

تتمّه: حضرت موسى بزرگ شد تا آن كه مادرش و قابله فوت شدند، و امر او مخفى بود؛ لكن بنى اسرائيل خبر او را مى پرسيدند، عاقبت در شب ماهتاب روشنى بيرون رفتند و نزد پيرمرد عالمى در صحرا جمع شدند و گفتند: كى از شدّت و بلا نجات يابيم؟ گفت:

واللّه در بلا خواهيد بود تا آن كه خدا كسى را بفرستد كه از فرزندان يعقوب و نام او موسى بن عمران باشد. در اين سخن بودند كه ناگاه موسى بر استرى سوار هويدا شد، چون پير نظر كرد آن حضرت را شناخت، پرسيد: چه نام دارى؟ گفت: موسى بن عمران. پير برجست و دست او را بوسيد، بنى اسرائيل بر او هجوم آورده پايش را بوسيدند و ايشان را شيعۀ خود ناميد.(1) در روايتى وارد شده كه فرعون به جهت اجتماع بنى اسرائيل بر موسى او را از شهر

ص:166


1- . به بحار الانوار، ج 13، ص 40 رجوع شود.

بيرون نموده بود و تا مدّتى در خارج شهر به سر مى برد.

(آيۀ 15) وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِن شِيعَتِهِى وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِى فَاسْتَغَثَهُ الَّذِى مِن شِيعَتِهِى عَلَى الَّذِى مِنْ عَدُوِّهِى فَوَكَزَهُو مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَنِ إِنَّهُو عَدُوٌّ مُّضِلٌّ مُّبِينٌ

تفسير:

و موسى از خارج شهر يا از سوى قصر فرعون به داخل شهر در حال عدم توجّه مردم (در وقت تعطيلى) وارد شد، عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا: يعنى هنگامى كه اهل مصر غافل بودند؛ يعنى در وقتى كه متعارف و معتاد نبود كسى به شهر ايشان داخل شود. فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِن شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ...: پس در آن شهر دو مرد را كه با هم زد و خورد مى كردند يافت، يكى از آن دو از پيروان موسى بود، و ديگرى از دشمنان او (قبطى) فَاسْتَغَثَهُ الَّذِى مِن شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِى مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ...: پس آن كه از پيروان او بود براى دفع ظلم آن كه از دشمنان او بود، از او يارى طلبيد. پس موسى مشتى به او زد و او را كشت.

قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَنِ: موسى گفت: اين نزاع و خصومت كه به سبب آن قتل حاصل شد از كردار شيطان بود - يعنى به وسوسۀ او ايجاد شد - همانا كه شيطان دشمن گمراه كنندۀ آشكار است.

(آيۀ 16) قَالَ رَبِّ إِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسِى فَاغْفِرْ لِى فَغَفَرَ لَهُو إِنَّهُو هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ

ص:167

تفسير:

بعد از آن بر سبيل خضوع و خشوع و انقطاع به حق تعالى گفت: پروردگارا، البته كه من بر نفس خود به قتل قبطى ستم كردم و خود را در معرض خطر فرعونيان قرار دادم، پس بيامرز مرا. شايد معنى اش اين باشد كه مرا از فرعونيان مخفى و مستور فرما تا از شرّ آنها ايمن شوم؛ زيرا غفران در اصل لغت به معنى پوشاندن و مخفى كردن است. پس خدا او را بخشيد و از شرّ فرعونيان محفوظ داشت. إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ:

به درستى كه خداى تعالى بسيار بسيار ستركننده و آمرزندۀ گناهان و مهربان بر بندگان است.

(آيۀ 17) قَالَ رَبِّ بِمَآ أَنْعَمْتَ عَلَىَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِّلْمُجْرِمِينَ

لغت:

ظهير به معنى پشتيبان و مددكار است.

تفسير:

موسى گفت: پروردگارا، به سبب آنچه انعام فرمودى بر من از مغفرت و دفع ايذاى دشمنان از من، فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِّلْمُجْرِمِينَ: پس هرگز مددكار گناهكاران نباشم؛ يعنى به آن نعمتى كه به من مرحمت فرمودى، هميشه معاون و پشتيبان اولياى تو باشم.

(آيۀ 18) فَأَصْبَحَ فِى الْمَدِينَةِ خَآلِفًا يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِى اسْتَنصَرَهُو بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُو قَالَ لَهُو مُوسَى إِنَّكَ لَغَوِىٌّ مُّبِينٌ

لغت:

استصراخ به معنى يارى خواستن است.

ص:168

تفسير:

پس موسى بعد از مردن قبطى، با حال بيم و ترس صبح كرد در حالى كه منتظر و مترصد بود كه دم به دم كسى او را براى قصاص طلبد يا منتظر بود كه از جانب فرعون دربارۀ قتل آن قبطى چه خبر آيد؟ پس ناگاه آن كسى كه ديروز از او طلب يارى كرده بود باز از او طلب كمك و يارى نمود بر دفع ظلم قبطى ديگر.

موسى كه از حادثۀ ديروز خائف بود به او گفت: به درستى كه تو مردى گمراه هستى؛ زيرا كسى كه اسير يك ملت (فرعونيان) است با آنها در نمى افتد و گمراهى و انحراف تو از راه صواب آشكار است. ديروز مخاصمه نمودى و سبب قتل كسى شدى، باز امروز با اين مرد در مقام منازعه درآمده و در راه تحمّل و صبر و ثبات و حُسن خُلق قدم نمى زنى!

مراد از غوايت در اين جا، گمراهى در اخلاق بود نه در دين.

(آيۀ 19) فَلَمَّآ أَنْ أَرَادَ أَن يَبْطِشَ بِالَّذِى هُوَ عَدُوٌّ لَّهُمَا قَالَ يَمُوسَى أَتُرِيدُ أَن تَقْتُلَنِى كَمَا قَتَلْتَ نَفْسَام بِالْأَمْسِ إِن تُرِيدُ إِلَّآ أَن تَكُونَ جَبَّارًا فِى الْأَرْضِ وَ مَا تُرِيدُ أَن تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ

لغت:

بطش در اين جا ظاهراً به معنى «با كسى با شدّت برخورد كردن» است.

تفسير:

پس هنگامى كه موسى خواست با كسى كه دشمن هر دو بود به شدّت برخورد كند آن كه از پيروان موسى بود، به گمان اين كه موسى قصد زدن او را دارد. گفت: اى موسى، آيا مى خواهى مرا بكشى چنان كه ديروز كسى را كشتى؟! و نزد بعضى ضمير، راجع به قبطى است؛ يعنى قبطى به موسى گفت: آيا مى خواهى مرا بكشى چنان كه ديروز آن مرد را كشتى؟! تو فقط مى خواهى در روى زمين جبّار و سلطه جو باشى و نمى خواهى از اصلاح

ص:169

كنندگان ميان مردمان و رفع نمايندگان نزاع به وجه احسن باشى.

ابن عباس و برخى مفسّران بر قول اوّل باشند كه طرف مخاطبۀ موسى سبطى بوده نه قبطى.

به هر حال موسى چون اين سخن بشنيد، ايشان را رها نمود.

قبطيان نزد فرعون شكايت نمودند كه يكى از اسرائيليان مردى از ما را كشته است! فرعون گفت: بى حجّت و بيّنه كسى را نتوان كشت، برويد تفحص كنيد. ايشان به تفحص مشغول شدند، و معلوم شد كه قاتل موسى بوده است. خبر به فرعون رسيد و فرعون با مشورت با سران قوم خود بر قتل موسى تصميم گرفت و پسر عموى موسى از واقعه آگاه شده متوجه موسى شد، چنانچه فرمايد:

(آيۀ 20) وَ جَآءَ رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَمُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّى لَكَ مِنَ النَّصِحِينَ

لغت:

يأتمرون مضارع از باب افتعال؛ يعنى مشورت مى كنند.

تفسير:

مردى از منتهاى شهر - يعنى از طرف دربار فرعون كه بر كنار شهر بود - با شتاب آمد تا زود به موسى رسد و او را از تصميم فرعونيان باخبر سازد تا او فرار نمايد. چون نزد موسى رسيد: گفت: اى موسى، به درستى كه اشراف قوم كه امرا و مقربان درگاه فرعون اند، با هم دربارۀ تو مشورت مى كنند كه تو را بكشند، فَاخْرُجْ إِنِّى لَكَ مِنَ النَّصِحِينَ: پس از اين شهر بيرون رو، به درستى كه من از خيرخواهان تو هستم.

(آيۀ 21) فَخَرَجَ مِنْهَا خَآلِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّلِمِينَ

ص:170

تفسير:

فَخَرَجَ مِنْهَا خَآئِفًا: پس در همان دم كه آن سخن را شنيد، از شهر مصر در حالتى كه بر جان خود ترسناك بود و انتظار مى برد كه كسى از پى او درآيد و او را بگيرد، بى زاد و راحله و رفيق خارج شد. و به طرف مدين كه سه روز راه فاصله بود روانه شد.

قَالَ رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّلِمِينَ...: گفت: پروردگارا، نجات فرما و بِرَهان مرا از گروه ستمكاران؛ يعنى از دست فرعون و كسان او، و مرا در حفظ خود نگه دار تا از ايشان كسى به من نرسد و ضرر نرساند.

(آيۀ 22) وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَآءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّى أَن يَهْدِيَنِى سَوَآءَ السَّبِيلِ

لغت:

تلقاء به معنى طرف و جهت است.

تفسير:

وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَآءَ مَدْيَنَ: و چون به سوى شهر مَدْيَن روى نهاد (و آن شهرى بود به نام بانى آن كه مَدْين پسر ابراهيم خليل عليه السلام بود و شعيب در آن جا مقيم و در تحت تصرّف فرعون نبود)، چون راه را نمى دانست، از روى توكل و حسن ظن به خداى خود گفت: اميد است پروردگار من، مرا به راه راست - راه شهر مدين - راه نمايد.

گفته شده كه در اثناى راه به سر سه راهى رسيد و راه وسط را اختيار نمود، مأموران فرعون كه در تعقيب موسى بودند به آن جا رسيده به راه ديگر رفتند و موسى را نيافتند. خلاصه موسى چند شبانه روز مى رفت و جز گياه صحرا خوردنى نداشت. و چون بر خدا توكل نموده از او طلب هدايت كرد گفته شده كه حق تعالى مَلَكى را به سويش فرستاد، به او گفت: اى موسى، كجا مى روى؟ جواب داد: به مدين.

ص:171

گفت: راه را مى دانى؟ گفت: نه. گفت: من راهبر توام. پس موسى با او روان شد تا به آب مدين رسيد.

(آيۀ 23) وَ لَمَّا وَرَدَ مَآءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِّنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُكُمَا قَالَتَا لَانَسْقِى حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعَآءُ وَأَبُونَا شَيْخٌ كَبِيرٌ

لغت:

يسقون فعل مضارع از مادۀ «سقى» به معنى آب دادن. و «تذودان» فعل مضارع از مادۀ «ذَود» به معنى بازداشتن، و «رعاء» جمع «راعى» به معنى شبان و چوپان است.

تفسير:

و زمانى كه به كنار آب مدين (و آن چاهى بود بر كنارۀ شهر كه گوسفندان و غيره را از آن آب مى دادند) وارد شد گروهى بسيار از مردمان مختلف را يافت كه در اطراف چاه جمع شده حيوانات خود را آب مى دادند و نزديك آنها دو زن را ديد كه گوسفندان خود را از آب بازمى داشتند تا با گوسفندان ديگر كه بر سر چاه بودند مخلوط نشوند و منتظر بودند تا بعد از ديگران گوسفندان خود را آب دهند.

موسى چون آن دو زن را به اين كيفيت مشاهده نمود، پيش رفت و به طريق تلطف به آنها گفت: مقصود و مطلوب شما چيست كه گوسفندان را از آب خوردن بازمى داريد؟ در جواب او گفتند: ما گوسفندان خود را آب نمى دهيم تا وقتى كه شبانان، گوسفندان خود را از آب بازگردانند، آن گاه ما به دام خود آب مى دهيم؛ زيرا مددكارى نداريم.

و پدر ما پيرى كهنسال و ضعيف الحال است كه نمى تواند بيايد گوسفندان را آب دهد، و ما ناچار خود مى آييم و به اين وجه گوسفندان را آب مى دهيم.

ص:172

(آيۀ 24) فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّى لِمَآ أَنزَلْتَ إِلَىَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ

تفسير:

پس موسى گوسفندان آنها را آب داد و سيراب نمود.

ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّى لِمَآ أَنزَلْتَ إِلَىَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ...: سپس به سوى سايۀ ديوارى يا درختى به جهت شدّت حرارت بازگشت، پس گفت: پروردگارا، همانا من به هر خيرى كه بر من نازل كنى محتاجم؛ يعنى از هر خوردنى از بيش و كم هر چه باشد از تو مى طلبم.

از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت است كه: به خدا قسم موسى از خدا در اين دعا چيزى نطلبيد مگر نانى كه بخورد؛ زيرا سبزى زمين را مى خورد و سبزى آن از پوست شكم او به جهت لاغرى و گداختن گوشت او ديده مى شد.(1)

چون دختران شعيب در آن روز زودتر به خانه آمدند، پدر از سبب زودتر برگشتن آنان سؤال نمود. ايشان واقعه را به تمامى عرض كردند، شعيب به دختر بزرگ خود فرمود: برو آن مرد را بياور تا او را مُزد دهيم.

(آيۀ 25) فَجَآءَتْهُ إِحْدَلهُمَا تَمْشِى عَلَى اسْتِحْيَآءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِى يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مَا سَقَيْتَ لَنَا فَلَمَّا جَآءَهُو وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَاتَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّلِمِينَ

ص:173


1- . تفسير صافى، ذيل آيۀ شريفه.

تفسير:

فَجَآءَتْهُ إِحْداهُمَا عَلَى اسْتِحْيَآءٍ: پس يكى از آن دو دختر به سوى موسى آمد در حالتى كه با نهايت حيا و شرم راه مى رفت. چون از دور موسى را ديد پيش تر نيامد؛ بلكه همان جا ايستاد و ندا كرد:

قَالَتْ إِنَّ أَبِى يَدْعُوكَ...: گفت: همانا پدرم تو را مى خواند تا مزد آب دادن به گوسفندان ما را بدهد. حضرت موسى به قصد زيارت شعيب و آشنايى با او، اجابت كرد و روانه شد.

روايت شده است كه: در راه، باد جامه هاى آن دختر را به هم مى پيچيد و حجم بدنش ظاهر مى شد. موسى فرمود به او كه از عقب من بيا و مرا راهنمايى كن، من از گروهى هستم كه در عقب زنان نظر نمى كنند.(1)

فَلَمَّا جَآءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ: پس چون موسى عليه السلام نزد حضرت شعيب آمد، قصۀ خود را از ابتداى ولادت تا حال براى او بازگفت، شعيب عليه السلام دانست كه او از اهل بيت نبوّت است؛ قَالَ لَاتَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّلِمِينَ گفت: نترس، از گروه ستمكاران نجات يافتى و رها شدى؛ يعنى از فرعون و قوم او؛ چه ايشان را بر اين ولايت دسترس (تسلط) نيست. پس فرمود تا طعام حاضر كردند. موسى عليه السلام از خوردن امتناع نموده فرمود: ما اهلى هستيم كه كار آخرت را به دنيا نفروشيم، اگرچه مزد آن مساوى دنيا باشد از طلا؛ يعنى آب دادن گوسفندان را براى خدا كردم نه براى جزا! شعيب فرمود: اين طعام نه مزد كار تو است؛ بلكه عادت ما باشد كه هر كه به منزل ما رسد به طريق ضيافت او را خدمت كنيم، حالا تو مهمانى، مروّت مقتضى آن است كه رد ننمايى، چه ميهمان سخن ميزبان را رد نكند.

موسى عليه السلام بعد از استماع اين كلام از آن طعام تناول فرمود.

قَالَتْ إِحْدَلهُمَا يَأَبَتِ اسْتَْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَْجَرْتَ الْقَوِىُّ الْأَمِينُ

ص:174


1- . به بحار الانوار، ج 13، ص 41 رجوع شود.

تفسير:

يكى از آن دو دختر گفت: اى پدر، او را براى شبانى استخدام كن؛ زيرا بهترين كسى كه استخدام كنى، اين مرد تواناى امين است.

روايت شده است كه پدر از دختر پرسيد كه توانايى و امانت او را از كجا فهميده اى؟ گفت: از برداشتن سنگ از سر چاه و كشيدن دلو، و امر كردن من به آن كه از عقب او بروم تا حجم بدنم را نبيند.

(آيۀ 27) قَالَ إِنِّى أُرِيدُ أَنْ أُنكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَىَّ هَتَيْنِ عَلَى أَن تَأْجُرَنِى ثَمَنِىَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرًا فَمِنْ عِندِكَ وَ مَآ أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِى إِن شَآءَ اللَّهُ مِنَ الصَّلِحِينَ

لغت:

حِجج جمع «حجّة» به معنى سال است.

تفسير:

شعيب چون اين مطالب از دختر بزرگش كه نامش صفورا بود شنيد، بر شأن و حالات موسى مطلع و محبتش نسبت به او زيادتر شد و از كلام صفورا ميل به ازدواج با موسى را دريافت.

گفت: من مى خواهم يكى از دو دختر خود را به همسرى تو درآورم هر كدام را كه تو مى خواهى، و مهريه اش اين است كه هشت سال خود را به من اجاره دهى تا اجير من باشى براى ادارۀ امور خانه يا چرانيدن دام ها. پس اگر دو سال به آن افزودى به اختيار تو است، نه آن كه دو سال زياده بر تو لازم باشد. و نمى خواهم بر تو سخت بگيرم.

ص:175

سَتَجِدُنِى إِن شَآءَ اللَّهُ مِنَ الصَّلِحِينَ: اگر خدا خواهد زود باشد كه مرا از ستودگان و شايستگان در حُسن معامله و وفاى به عهد بيابى.

(آيۀ 28) قَالَ ذَ لِكَ بَيْنِى وَ بَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلَا عُدْوَ نَ عَلَىَّ وَ اللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَ كِيلٌ

تفسير:

موسى گفت كه اين قرارداد ميان من و تو ثابت است؛ يعنى آنچه شرط كردى براى من از تزويج يكى از آن دو دختر بر تو است. و هر كدام از اين دو مدّت را كه هشت سال يا ده سال باشد به جاى آرم و به پايان رسانم، پس تعدى و تحميلى بر من نباشد. وَ اللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَ كِيلٌ: و خداى بر آنچه مى گوييم و شرط مى كنيم، گواه است، يا بر آنچه مى گوييم كارساز ماست؛ يعنى كار خود را به او مى سپاريم تا به توفيق خدا از عهدۀ اين عهد بيرون آييم.

روايت شده است(1) كه از حضرت كاظم عليه السلام پرسيدند: حضرت موسى عليه السلام كدام وعده را به عمل آورد؟ فرمود: ده سال را. پرسيدند: شعيب كدام دختر را به عقد حضرت موسى درآورد؟ فرمود: آن دختر را كه رفت موسى را طلبيد و به پدر گفت: او را استخدام كن كه او توانا و امين است.

(آيۀ 29) فَلَمَّا قَضَى مُوسَى الْأَجَلَ وَ سَارَ بِأَهْلِهِى ءَانَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَارًا قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُواْ إِنِّى ءَانَسْتُ نَارًا لَّعَلِّى ءَاتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِّنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ

ص:176


1- . به بحار الأنوار، ج 13، ص 37-38 و منهج الصادقين، ج 7، ص 92 رجوع شود.

لغت:

جذوه به معنى شعلۀ آتش يا چوب و هيزمى كه در آن آتش باشد.

تفسير:

پس هنگامى كه موسى مدّت خود را كه ده سال بود به جا آورد (و ده سال ديگر بعد از آن نزد شعيب بسر برد، در چهل سالگى) با خانوادۀ خود با اجازۀ شعيب به جهت زيارت مادر و برادر و خواهر از مدين متوجه مصر گشت.

به روايت ابى بصير از حضرت صادق عليه السلام: موسى متوجه بيت المقدس شد.(1)

و راه را گم كرد و همسرش را وضع حمل رسيد و رمه از برف و باد و سرما و طوفان متفرق شدند و از مِقْدَحه(2) آتش نمى جَست. در كار خود حيران فرو مانده بود، ناگاه از طرف كوه طور آتشى را ديد، به خانوادۀ خود گفت كه در همين مكان درنگ كنيد، به درستى كه من آتشى را ديده ام، شايد كه از براى شما از آن آتش خبرى بياورم. يعنى از كسانى كه نزد آتش باشند تحقيق كنم كه راه از كدام طرف است، يا پاره اى از آن آتش را بياورم، شايد شما گرم شويد.

(آيۀ 30) فَلَمَّآ أَتَلهَا نُودِىَ مِن شَطِىِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ فِى الْبُقْعَةِ الْمُبَرَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن يَمُوسَى إِنِّى أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَلَمِينَ (30)

لغت و اعراب:

شاطئ به معنى جانب. و أيمن صفت شاطئ است.

ص:177


1- . مجمع البيان، ج 4 ص 250.
2- . سنگ آتشزنه.

تفسير:

پس چون موسى نزديك آتش بيامد، از جانب راست آن وادى در آن قطعه زمين پربركت، از درختى كه در آن جا بود ندا كرده شد؛ يعنى به موسى ندا رسيد:

أَن يَمُوسَى إِنِّى أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَلَمِينَ: كه اى موسى، به درستى كه منم خداى يكتا، پروردگار جهانيان.

تنبيه: اين مطلب محقّق شده كه ذات الهى، منزّه از جسم و عوارض جسميه مى باشد و محلّ حوادث نيست. بنابراين مراد از تكلم خداوند آن است كه ايجاد كلام فرمايد بى آن كه او را عضوى و دهانى و زبانى باشد.

(آيۀ 31) وَ أَنْ أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَءَاهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَآنٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَ لَمْ يُعَقِّبْ يَمُوسَى أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْأَمِنِينَ

لغت:

اهتزاز به معنى تكان خوردن و حركت كردن است.

تفسير:

ندايى كه به موسى رسيد دو مضمون داشت: يكى إِنِّى أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَلَمِينَ و ديگرى وَ أَنْ أَلْقِ عَصَاكَ يعنى: عصاى خود را بيفكن. فوراً حضرت موسى عصا را بينداخت، و عصا مارى شد. پس چون ديد عصايش به سرعتِ تمام حركت مى كند، گويى مارى است كه به سرعت حركت مى كند، يا آن كه در حركت و شدّت سرعت مانند اجنّه است، گريزان به عقب برگشت و به پشت سر نگاه نكرد. در اين حال به او ندا شد: اى موسى، پيش بيا و مترس.

إِنَّكَ مِنَ الْأَمِنِينَ: همانا كه تو از امان يافتگانى؛ زيرا پيغمبران مرسل را خوف و هراسى نيست؛ چنانچه خداى متعال فرموده است: لَا يَخَافُ لَدَىَّ الْمُرْسَلُونَ [نمل، 10].

ص:178

قدرت تامۀ مطلقۀ الهيه، بر كُلّ ممكنات محقّق است. بنابراين انقلاب عصا به مار براى خداى قادر امرى سهل خواهد بود.

چون موسى به خطاب أَقْبِلْ وَلَا تَخَفْ سرافراز گشت، اطمينان تام يافته باز آمد و به جرأت تمام دست به طرف مار برده آن را پيش كشيد، همان عصا شد.

و باز ندا رسيد:

(آيۀ 32) اسْلُكْ يَدَكَ فِى جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَآءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَ نِكَ بُرْهَنَانِ مِن رَّبِّكَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَ مَلَإِيْهِى إِنَّهُمْ كَانُواْ قَوْمًا فَسِقِينَ

لغت:

جيب به معنى گريبان. و جناح به معنى بال كه در اين جا دست مقصود مى باشد.

تفسير:

اسْلُكْ يَدَكَ فِى جَيْبِكَ: دست خود را در گريبان خود كن، تَخْرُجْ بَيْضَآءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ:

تا چون بيرون آورى سفيد درخشنده، بدون عيب و نقص بيرون آيد. مراد آن است كه سفيدى آن مانند سفيدى بيمارى برص نباشد.

علامۀ مجلسى رحمه الله نقل نموده كه چون موسى به طور آمد، درختى را ديد كه آتش در آن مشتعل گرديده. چون نزديك رفت كه آتش بردارد، آتش به طرف او ميل كرد، ترسيد و برگشت، آتش هم بجاى خود رفت. باز متوجه درخت شد، باز آتش شعله كشيد تا سه مرتبه، موسى عليه السلام گريخت و رو به عقب نمود؛ ندا رسيد: اى موسى، منم خداوندى كه پروردگار عالميانم. موسى پرسيد: چه دليل باشد بر اين؟ ندا رسيد: چيست در دست راست تو؟ موسى گفت: عصاى من است. خطاب شد بينداز آن را. چون عصا را انداخت مار شد، موسى ترسيد و گريخت. ندا شد: بگير آن را و مترس، به درستى كه تو از

ص:179

ايمنى يافتگانى، و دست خود را در گريبان داخل كن. چون دست را بيرون آورد، عالَم به نور آن روشن شد. (1)وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَنَاحَكَ مِنَ الرَّهْبِ: جمع كن به سوى خود و بچسبان به خود بال خود را از جهت ترسى كه به تو از مشاهدۀ مار رسيده است؛ يعنى دست هاى خود را جمع كن به اين وجه كه داخل كن دست راست را در زير بغل چپ يا به عكس يا در گريبان تا از ترس تسكين يابى.

فَذَ نِكَ بُرْهَنَانِ مِن رَّبِّكَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَ مَلَإِيْهِ إِنَّهُمْ كَانُواْ قَوْمًا فَسِقِينَ: پس اين دو - يعنى عصا و يد بيضا - دو حجّت و معجزۀ روشن اند از جانب پروردگار تو به رسالت و پيغمبرى تو به سوى فرعون و سران و اشراف او. يعنى تو را با اين دو معجزه به سوى ايشان فرستادم، همانا كه ايشان از پيش گروهى فاسق و بيرون رفتگان از دايرۀ اطاعت خدا و داخل در وادى كفر و طغيان بودند. و لازم بود كه پيامبرى با معجزات واضحه به سوى آنها فرستاده شود تا ايشان را به طريق نجات دعوت نمايد و حجّت بر ايشان تمام شود.

(آيۀ 33) قَالَ رَبِّ إِنِّى قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ

تفسير:

موسى گفت: پروردگارا، به درستى كه من از ايشان (قبطيان) كسى را كشته ام، پس مى ترسم پيش از آن كه دعوت خود را ابلاغ كنم مرا به قصاص آن بكشند.

(آيۀ 34) وَ أَخِى هَرُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّى لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِىَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِى إِنِّى أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ

ص:180


1- . به بحار الانوار، ج 13 ص 59-60 رجوع شود.

لغت:

ردء به معنى يار و كمك است.

تفسير:

و برادر من هارون زبانش در سخنورى از من فصيح تر است. پس او را با من بفرست تا در تبليغ رسالت تو يار و مددكار من باشد، يُصَدِّقُنِى: و مرا تصديق كند؛ يعنى در بيان حجّت و ابطال شبهه تصديق كنندۀ من باشد. همانا كه من مى ترسم فرعونيان مرا تكذيب كنند و من نتوانم هدفم را به روشنى بيان كنم و زبان من به وقت محاجّه و مناظره، مرا يارى ندهد.

خلاصه چون موسى درخواست كمك و ياور نمود:

(آيۀ 35) قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَنًا فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بَِايَتِنَآ أَنتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَلِبُونَ

تفسير:

خداى تعالى فرمود: زود باشد كه بازوى تو را به وسيلۀ برادرت محكم كنيم؛ يعنى قوّت تو را به برادر تو بيفزاييم.

مراد، آن است كه او را در نبوّت و رسالت و دعوت به خدا و يگانگى او ناصر و معاون تو گردانيم.

وَ نَجْعَلُ لَكُمَا سُلْطَنًا: و براى شما دو نفر در مبارزه و محاجّه، تسلط و غلبه به معجزات و حجج بينات قرار دهيم، فَلَا يَصِلُونَ إِلَيْكُمَا بَِايَتِنَآ: به طورى كه هرگز به خاطر آيه ها و معجزه هاى ما به شما دست نيابند و بر شما مستولى نشوند. أَنتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغَلِبُونَ: شما و هر كه از شما پيروى كرد، غلبه كننده و پيروزيد.

ص:181

(آيۀ 36) فَلَمَّا جَآءَهُم مُّوسَى بَِايَتِنَا بَيِّنَتٍ قَالُواْ مَا هَذَآ إِلَّا سِحْرٌ مُّفْتَرًى وَ مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِى ءَابَآلِنَا الْأَوَّلِينَ

تفسير:

پس زمانى كه موسى عليه السلام معجزات روشن ما را براى آنها آورد، گفتند: اين، جز جاوديى ساختگى نيست و ما چنين خبرى را (دعوت به توحيد در الوهيت و ربوبيت را) در ميان پدران نخستين خود نشنيده ايم.

اين سخن را به جهت آن گفته اند كه در روزگار آنها و پدرانشان ساحران بسيار بودند، امّا ادّعاى نبوّت را از پدران خود نشنيده بودند كه گفته باشند: فلان كس پيغمبر خدا مى باشد.

(آيۀ 37) وَ قَالَ مُوسَى رَبِّى أَعْلَمُ بِمَن جَآءَ بِالْهُدَى مِنْ عِندِهِى وَ مَن تَكُونُ لَهُو عَقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُو لَايُفْلِحُ الظَّلِمُونَ (37)

تفسير:

وَ قَالَ مُوسَى رَبِّى أَعْلَمُ بِمَن جَآءَ بِالْهُدَى مِنْ عِندِهِ: و موسى گفت: پروردگار من به حال كسى كه از طرف او براى مردم هدايت آورده داناتر است؛ يعنى او مى داند كه من به حق هستم و آيات دلالت كننده بر هدايت از جانب او آورده ام.

وَ مَن تَكُونُ لَهُ عَقِبَةُ الدَّارِ: و همچنين پروردگار من به حال كسى كه سرانجامِ پسنديده و عاقبت به خيرى در دنيا و نجات از آتش در آخرت را دارد داناتر است.

إِنَّهُ لَايُفْلِحُ الظَّلِمُونَ: همانا كه ستمكاران، رستگار نشوند و به هدايت و حسن عاقبت در دنيا و نجات در آخرت، فايز نگردند.

ص:182

(آيۀ 38) وَ قَالَ فِرْعَوْنُ يَأَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيْرِى فَأَوْقِدْ لِى يَهَمَنُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَل لِّى صَرْحًا لَّعَلِّى أَطَّلِعُ إِلَى إِلَهِ مُوسَى وَ إِنِّى لَأَظُنُّهُو مِنَ الْكَذِبِينَ

لغت:

أوقِد امر از باب افعال و إيقاد به معنى افروختن و روشن كردن آتش است.

تفسير:

و فرعون براى اغفال قوم خود گفت: اى گروه اشراف و بزرگان و سران كشور، من براى شما هيچ خدايى كه او را پرستش نماييد و تعظيم كنيد غير از خودم نمى شناسم.

تنبيه: فرعون علم خود را به خدايى كه غير او باشد نفى كرد، نه نفى وجود او؛ زيرا چيزى كه مقتضى علم به عدم وجود او باشد نداشت، و لذا امر نمود به بناى قصر بلند تا بر آن صعود نمايد تا شايد بر حال خداى موسى مطلع شود يا از اوضاع كواكب به وجود او پى برد. حاصل معنى آن كه: من به خداى ديگر كه غير از من باشد علم ندارم. و موسى مى گويد: خداى ديگرى هست كه آفريدگار آسمان است.

اى هامان، براى روشن شدن امر، براى من آتشى بر گِل برافروز تا پخته شود (آجر بپز)، پس براى من قصرى بلند بنا كن تا بر بالاى آن قصر روم؛ شايد بر خداى موسى مطلع شوم و معلوم نمايم كه موسى در اين كه مى گويد خداى ديگرى غير از من هست، صادق است يا كاذب؟ وَ إِنِّى لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكَذِبِينَ: و البته من موسى را از دروغگويان مى پندارم.

تبصره: فرعون تصور نموده بود كه حق تعالى جسم و جسمانى است و در آسمان مكان دارد و ترقى به سوى او ممكن است، و حتى به اين مقدار دانا نبود كه ذاتى كه خالق و آفريدگار عالميان و صور و اجسام و اعراض و زمان و مكان باشد، از جسميت و عوارض

ص:183

آن منزّه است و هيچ كس را بر كنه ذات او اطلاعى نبوده و نخواهد بود.

(آيۀ 39) وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُو فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّواْ أَنَّهُمْ إِلَيْنَا لَايُرْجَعُونَ

تفسير:

فرعون و لشكر او در زمين به ناحق تكبر و گردنكشى نمودند و پيروى از موسى را كه حق بود نپذيرفتند. و گمان بردند كه به سوى ما باز گرديده نخواهند شد؛ يعنى منكر معاد بودند.

(آيۀ 40) فَأَخَذْنَهُ وَ جُنُودَهُو فَنَبَذْنَهُمْ فِى الْيَمِّ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الظَّلِمِينَ

لغت:

نَبْذ به معنى افكندن و پرت كردن، و «يم» به معنى درياست.

تفسير:

فَأَخَذْنَهُ وَ جُنُودَهُ: پس فرعون و سپاه او را به قهر و غضب گرفتيم، پس ايشان را در دريا افكنديم و همه در آن غرق شدند، چنان كه در آيات ديگر بيان آن شده است.

فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الظَّلِمِينَ: پس اى پيامبر، بنگر و تأمّل كن كه سرانجام ستمكاران چگونه بود؟ به پيامبر صلى الله عليه و آله ما خطاب شده تا امّت او بدانند كه مخالفت با خدا و كفر و فسق و فجور، عاقبت خوبى ندارد؛ بلكه وبال و خسران دارد و اگر بصيرتى باشد، عاقبت گردنكشان گذشته براى جلوگيرى نفس از مخالفت با خدا و عصيان و طغيان، عبرت و تنبهى خواهد بود.

ص:184

(آيۀ 41) وَ جَعَلْنَهُمْ أَلِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ لَايُنصَرُونَ

تفسير:

و ايشان را در اين جهان پيشوايانى قرار داديم كه به واسطۀ كفر و طغيانشان مردم را به سوى آتش؛ يعنى به عمل هايى كه موجب دخول در آتش جهنّم باشد مانند كفر و معصيت و عناد و طغيان دعوت مى كنند.

وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ لَايُنصَرُونَ: و روز قيامت يارى كرده نخواهند شد؛ يعنى ناصر و معاونى عذاب را از ايشان باز نخواهد داشت و از طرف هيچ شفاعت كننده اى يارى نمى شوند.

تنبيه: ذات اقدس الهى، حكيم على الاطلاق است، و تمام افعال او بر وجه حكمت و مصلحت مى باشد، و انبيا را فرستاده تا به آنچه باعث ارشاد و صلاح و خير و سعادت مردمان است امر فرمايند و از آنچه موجب شرّ و فساد و شقاوت ايشان است نهى نمايند. و ممكن نيست كه خداى تعالى رؤساى كفر و ضلال را پيشوايان مردم براى دعوت مردم به كفر و ضلالت كه سبب دخول در آتش است قرار داده باشد؛ زيرا اين، خلاف حكمت و نقض غرض است، و ذات الهى از آن منزّه باشد. پس براى آيه چند معنى احتمال داده مى شود كه يكى از آنها اين است:

به جهت عناد و انكار و كفرشان، الطاف خود را از ايشان منع نموديم و ايشان را در وادى خذلان فرو گذاشتيم و كسانى كه مانند خود آنها هستند ايشان را ائمه و مقتداى خود گردانيده اند.

در كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: به درستى كه در كتاب خدا دو امام مذكور است: يكى آن كه مردم را به امر خدا هدايت مى كند نه به امر مردم، و امر خدا را بر امر خود، و حكم خدا را بر حكم مردم، مقدم مى دارد؛ و آنها كسانى اند كه خدا در حق آنها فرموده است: وَ جَعَلْنَهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا، و ديگر امامى كه مردم را به سوى آتش

ص:185

مى خواند و امر خود را بر امر خدا، و حكم مردم را بر حكم خدا مقدم مى دارد، و آنها كسانى اند كه خدا در شأن آنها فرمود: وَ جَعَلْنَهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ.(1)

(آيۀ 42) وَ أَتْبَعْنَهُمْ فِى هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ هُم مِّنَ الْمَقْبُوحِينَ

لغت:

مقبوح اسم مفعول به معنى زشت و يا دور از رحمت خداست.

تفسير:

وَ أَتْبَعْنَهُمْ فِى هَذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً: در اين دنيا لعنت بزرگ را در پى آنان درآورديم.

ملائكه و مؤمنان، آنها را لعن مى كنند و گناهان پيروانشان نيز براى آنها لعنت حقيقى است، يا دورى از رحمت خود را لازم حال ايشان ساختيم. وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ هُم مِّنَ الْمَقْبُوحِينَ: و روز قيامت ايشان از زشت رويان و رسواشدگان و منفوران اند.

(آيۀ 43) وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسَى الْكِتَبَ مِن م بَعْدِ مَآ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولَى بَصَآلِرَ لِلنَّاسِ وَ هُدًى وَرَحْمَةً لَّعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ

لغت:

برخى گفته اند: قرن و قرون در قرآن مجيد به معناى جماعتى است كه در زمان واحد نزديك به هم زندگى مى كنند، نه اين كه به معنى 30 سال يا 100 سال باشد.

ص:186


1- . اصول كافى، ج 1، كتاب الحجة، ص 216، ح 2، با كمى تلخيص.

تفسير:

و به يقين ما به موسى عليه السلام پس از آن كه قرن ها يا اهل قرن هاى نخستين را - مانند قوم نوح و هود و صالح و لوط - هلاك كرديم كتاب تورات را داديم كه وسيلۀ بصيرت ها و بينش هاى مردم و مايۀ هدايت و رحمت بوده باشد، و به واسطۀ آن حق را از باطل تشخيص دهند.

مراد، آن كه ما تورات را فرستاديم تا بينا شوند و به وسيلۀ آن راه نجات بپيمايند، بعد از آن كه ديدۀ بصيرت ايشان كور بود و حق را از باطل تشخيص نمى دادند و مانند كوران در وادى ضلالت قدم مى گذاشتند.

بعد از آن بر سبيل تنبيه و تعجب فرمايد:

وَ مَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِىِّ إِذْ قَضَيْنَآ إِلَى مُوسَى الْأَمْرَ وَ مَا كُنتَ مِنَ الشَّهِدِينَ (44)

تفسير:

و تو اى پيغمبر، به طرف غربى وادى مقدّس، يا ناحيۀ طور كه در جانب غربى است (يعنى در كوه طور) حاضر نبودى، هنگامى كه ما امر رسالت را به موسى به وسيلۀ وحى علوم و القاى تورات اعلام كرديم و تحكيم بخشيديم و تو از حاضران آن صحنۀ عجيب نبودى، يا حاضر نبودى و گواه نبودى بر كسانى كه موسى عليه السلام احضار كرده بود براى ميقات؛ يعنى آن هفتاد نفر كه كلام الهى را شنيدند.

آيۀ شريفه دليلى است بر آن كه اخبار حضرت رسالت از اين قصه و واقعۀ كوه طور، اخبار از غيب است كه اطلاع بر آن جز به وحى حاصل نشود.

ص:187

(آيۀ 45) وَ لَكِنَّآ أَنشَأْنَا قُرُونًا فَتَطَاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ وَ مَا كُنتَ ثَاوِيًا فِى أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَتِنَا وَ لَكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ

لغت:

«ثاوى» اسم فاعل به معنى مقيم است.

تفسير:

و لكن ما بعد از موسى در زمان هاى متسلسل گروهى بعد گروهى آفريديم.

پس عمرشان به طول انجاميد و اخبار آنها كهنه و متغير شد و ما آن اخبار را به تو وحى كرديم. و همۀ عقلا دانند كه اخبار از مثل اين اخبار جز به وحى آفريدگار نتواند بود.

وَ مَا كُنتَ ثَاوِيًا فِى أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَتِنَا وَ لَكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ: و تو در ميان اهل مدين - يعنى نزد شعيب و مؤمنان - اقامت نداشتى، آن وقت كه نبودى تا آيات ما را كه در قصۀ موسى و شعيب نازل شده بر اينان (يعنى مشركان مكّه) بازگو كنى، و لكن ما فرستندۀ پيامبران هستيم و اخبار گذشتگان را بر آنها وحى مى كنيم تا براى مردم بازگو كنند.

(آيۀ 46) وَ مَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَيْنَا وَ لَكِن رَّحْمَةً مِّن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّآ أَتَلهُم مِّن نَّذِيرٍ مِّن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ

ص:188

تفسير:

هنگامى كه موسى را ندا كرديم (مراد نداهاى حق تعالى با موسى در شب مناجات و تكلم او با وى است) تو در جانب كوه طور نبودى تا از مشاهدات خبر دهى؛ لكن به خاطر رحمتى كه از پروردگارت بود تو را از آنها آگاه كرديم. يعنى چون رحمت پروردگار شامل حال توست به تو خبر داديم تا بترسانى قومى را كه پيش از تو براى آنها بيم رسانى نيامده است.

مراد از زمان، مابين زمان حضرت عيسى عليه السلام و حضرت خاتم صلى الله عليه و آله است كه حدود ششصد سال بود، يا زمان حضرت اسماعيل تا زمان آن حضرت باشد كه پيغمبرى بر عرب مبعوث نشد.

تو را فرستاديم لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ: شايد ايشان پند بگيرند و راه نجات يابند.

علّت تأخير مجازات

وَ لَوْلَآ أَن تُصِيبَهُم مُّصِيبَةُم بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُواْ رَبَّنَا لَوْلَآ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ ءَايَتِكَ وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (47)

تفسير:

و اگر نه آن بود كه چون مصيبت و عقوبتى به عنوان مجازات و كيفر آنچه خودشان پيش فرستاده اند از شرك و كفر و ظلم و ساير معاصى به آنها برسد حجّت آورند و بگويند:

پروردگارا، چرا به سوى ما پيغمبرى نفرستادى تا آيات و احكام تو را پيروى كنيم و او را تصديق نماييم و از گرويدگان به او باشيم؟!

(جواب «لولا» ى اوّل كه امتناعيه است محذوف است) يعنى اگر نه آن است كه به وقت حلول عذاب حجّت آورند كه پيغمبرى براى ما نيامد و ما را به حق دعوت نكرد، همانا بدون فرستادن پيامبر، آنها را به خاطر كفر و فسقشان عذاب مى كرديم؛ اما ما همواره عقل

ص:189

را با نقل و فرستادن انبيا تأييد مى كنيم تا اتمام حجّت شود و هنگام عذاب دنيوى و يا اخروى حجتى و عذرى نداشته باشند.

احتجاج با يهود

فَلَمَّا جَآءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُواْ لَوْلَآ أُوتِىَ مِثْلَ مَآ أُوتِىَ مُوسَى أَوَ لَمْ يَكْفُرُواْ بِمَآ أُوتِىَ مُوسَى مِن قَبْلُ قَالُواْ سِحْرَانِ تَظَهَرَا وَ قَالُواْ إِنَّا بِكُلٍّ كَفِرُونَ (48)

تفسير:

شأن نزول: طايفه قريش از مكّه به مدينه آمده، دربارۀ پيغمبر از علماى يهود سؤال كردند. ايشان به نبوّت آن حضرت اقرار، و صفت آن حضرت را از تورات خواندند.

مشركان، تورات را نيز انكار نمودند و گفتند: اگر او پيغمبر است، چرا آن معجزات را كه موسى داشت او ندارد؟!! آيۀ شريفه نازل شد:

پس هنگامى كه از جانب ما پيامبر و كتاب حق بر آنها (يعنى بر مشركان) آمد گفتند:

چرا به اين پيغمبر، مانند آنچه به موسى داده شده از معجزات، داده نشده است.

پس خداوند بر آنها احتجاج فرمود كه: أَوَ لَمْ يَكْفُرُواْ...: مگر اين مشركان به آنچه پيش از اين به موسى داده شد از معجزات كافر نشدند و قَالُواْ سِحْرَانِ تَظَهَرَا: گفتند:

موسى و هارون، يا موسى و محمد صلى الله عليه و آله يا قرآن و تورات، دو جادوگر يا دو جادوند كه يكديگر را يارى داده اند و ما هر دو را منكريم؟!

(آيۀ 49) قُلْ فَأْتُواْ بِكِتَبٍ مِّنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَى مِنْهُمَآ أَتَّبِعْهُ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ

ص:190

بهترين كتاب هدايت

تفسير:

بگو: اى پيغمبر، اگر راستگو هستيد در اين كه تورات و قرآن سحر است، يا موسى عليه السلام و محمد صلى الله عليه و آله ساحرند. پس كتابى كه از نزد خدا باشد، و آن كتاب، راه نماينده تر از اين دو كتاب باشد كه بر من و موسى نازل شده، بياوريد تا من از آن پيروى كنم.

تنبيه: آيۀ شريفه الزام كفّار و معاندان است در مقابل كفر و نسبت هاى ناشايستۀ آنان به انبياى عظام و كتب آسمانى، به اين بيان كه اگر به زعم شما اين نفوس قدسيه، ساحر يا اين كتب سماويه سحر باشد، كتابى كه از جانب خدا در هدايت و ارشاد بهتر از اينها باشد بياوريد.

نفس گرايى يهود

(آيۀ 50) فَإِن لَّمْ يَسْتَجِيبُواْ لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يَتَّبِعُونَ أَهْوَآءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَلهُ بِغَيْرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الظَّلِمِينَ

لغت:

استجابت به معنى جواب دادن و اجابت كردن است.

تفسير:

پس اگر دعوت تو را اجابت نكردند پس بدان جز اين نيست كه از هواهاى نفسانى خود پيروى مى كنند و كيست گمراه تر از آن كسى كه بدون هدايت خداوند از هواى نفس خود پيروى كند؟!

إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الظَّلِمِينَ: حقّاً كه خداوند، ستمكاران را كه از هواى نفس خود پيروى كنند هدايت نمى كند.

حاصل آيه آن كه گروهى كه با وضوح دلايل و حجج دالّه بر حق بودن اسلام، به

ص:191

جهت عناد و انكار و استكبار، تابع هواهاى نفسانى شده اند، حق تعالى نظر لطف و هدايت را از ايشان بازداشته و آنها را به خود وا مى گذارد تا به عذاب دنيا و عقبا گرفتار شوند.

هدايتگرى پياپى

(آيۀ 51) وَ لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ

تفسير:

وَ لَقَدْ وَصَّلْنَا لَهُمُ الْقَوْلَ: و در حقيقت ما پيوند داديم و متصل گردانيديم براى ايشان سخن خود را - يعنى قرآن را آيه اى بعد از آيه اى و سوره اى بعد از سوره اى - براى تذكّر و يادآورى ايشان پيوسته فرستاديم.

يا نظم قرآن را متتابع و پياپى يكديگر گردانيديم؛ يعنى دعوت را به حجّت، و مواعظ را به مواعيد، و نصايح را به عبر، و قصص را به امثال، متصل كرديم.

لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ: شايد ايشان پند يابند و متّعظ شوند و در آيات آن تأمّل نموده ايمان آورند و تصديق كنند و اطاعت نمايند.

مسلمانى چهل مسيحى و اوصافشان

(آيۀ 52) الَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَبَ مِن قَبْلِهِى هُم بِهِى يُؤْمِنُونَ (52)

شأن نزول: برخى از مفسّران نقل نموده اند كه چون عبداللّه بن سلام و تميم دارى و جارود عبدى و سلمان فارسى به شرف اسلام رسيدند، اين آيۀ شريفه نازل شد.

تفسير:

آنان كه پيش از اين قرآن، به ايشان كتاب آسمانى داديم - مانند برخى از اهل تورات و انجيل - به قرآن ايمان مى آورند.

همچنين گفته شده كه اين آيه و آنچه بعد از اين باشد در شأن اهل انجيل نازل شده، و آنها چهل نفر نصارا بودند؛ سى و سه نفر با جعفر بن ابى طالب از حبشه آمدند، و بقيه از شام كه همه در مكّه خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله ايمان آوردند.

ص:192

(آيۀ 53) وَ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ قَالُواْ ءَامَنَّا بِهِى إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَآ إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلِهِى مُسْلِمِينَ

تفسير:

و چون قرآن بر ايشان خوانده شود، گويند: به آن ايمان آورديم و دانسته ايم كه حق است كه از جانب پروردگار ما نازل گرديده است.

جملۀ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّنَآ براى بيان آن چيزى است كه موجب ايمان ايشان شده است.

يعنى: همانا كه ما پيش از نزول قرآن يا قبل از تلاوت آن بر ما، به جهت آن كه در كتب سابق ذكر آن را يافته و حقيقت آن را شناخته بوديم، اسلام آورده بوديم.

و جملۀ بعد براى اين است كه دلالت كند بر آن كه ايمان ايشان از اين قبيل نيست كه تازه بعد از نزول قرآن يا بعد از تلاوت آن ايمان آورده باشند؛ بلكه از پيش به سبب ذكر آنچه در كتب آسمانى ديده بودند متّصف به ايمان بوده اند.

(آيۀ 54) أُوْلَلِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُواْ وَ يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ

لغت:

«دَرء» به معنى دفع كردن است.

تفسير:

أُوْلَلِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُم مَّرَّتَيْنِ: به آنها به خاطر ايمان و عمل به دو كتاب آسمانى، يا به خاطر ايمان به قرآن قبل از نزول آن و بعد از نزول آن، يا به خاطر اين كه بر دين خود، يا بر

ص:193

اذيّت كفّار و تحمّل سختى ها، صبر كردند دو بار مزد داده مى شود.

وَ يَدْرَءُونَ...: و آنان به كلام نيكو، كلام قبيح را كه از كفّار مى شنوند دفع مى كنند، يا به حلم خود جهل جاهل را دفع مى كنند.

تبصره: فرق است ميان «دفع» و «رفع»، دفع برطرف كردن امر غير ثابت، و رفع برطرف نمودن امر ثابت است. و مراد از «درء» در آيۀ شريفه دفع است و «يَدْرَءُونَ» به معنى «يَدْفَعُونَ» استعمال شده است و روايت قمى از حضرت صادق عليه السلام در تفسير آيۀ شريفه مؤيّد اين معنى است كه فرمود:

وَيَدْرَؤُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةِ

أَىْ: يَدْفَعُونَ سَيّئَةَ مَنْ أَسَاءَ إلَيْهِمْ بِحَسَنَاتِهِمْ: سيئات كسى را كه به ايشان بدى مى كند به حسنات خودشان دفع مى كنند.(1) و نيز در بعضى از تفاسير نقل شده كه بعد از ايمان گروه ياد شده از نصارا، يهود بر ايشان طعن مى زدند و آنها به نرمى جواب مى دادند؛ حق تعالى در وصف ايشان فرمود كه سخن كفّار و گفتار سفيهان را به نيكويى دفع مى كنند.

صفت ديگر آنها آن كه: وَ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ: و از آنچه به ايشان روزى كرده ايم در راه خدا انفاق مى كنند.

(آيۀ 55) وَ إِذَا سَمِعُواْ اللَّغْوَ أَعْرَضُواْ عَنْهُ وَ قَالُواْ لَنَآ أَعْمَلُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَلُكُمْ سَلَمٌ عَلَيْكُمْ لَانَبْتَغِى الْجَهِلِينَ

تفسير:

وصف ديگر آنان آن كه:

و هرگاه سخن بيهوده و باطل - مانند فحش، غيبت، مسخره و هتاكى - را بشنوند، (على بن ابراهيم روايت نموده كه مراد از لغو كذب است)(2) از آن روى بگردانند و با زبان

ص:194


1- . تفسير قمى، ذيل آيۀ شريفه.
2- . تفسير قمى، ذيل آيه شريفه.

حال گويند كه براى ماست كردارهاى ما از حلم و چشم پوشى و براى شماست اعمال شما از سفاهت و لغو.

مراد آن است كه ما را از اعمال شما و شما را از اعمال ما سؤال نخواهند نمود؛ بلكه هر يك از ما و شما را بر وفق عملمان ثواب و يا عقاب دهند.

سَلَمٌ عَلَيْكُمْ: سلام بر شما؛ يعنى لغو شما را به لغو خود مقابله نكنيم و در ازاى لغو شما لغو نگوييم.

نزد برخى از مفسّران، اين سلام، توديع و متاركه است؛ يعنى ترك شما كرديم و شما را واگذاشتيم.

لَا نَبْتَغِى الْجَهِلِينَ: ما جاهلان را به دوستى و رفاقت نمى طلبيم و ارادۀ مجالست و تخلق به اخلاق آنها نداريم؛ زيرا مجالست اشرار، موجب بدنامى و بدفرجامى است.

تنبيه: آيۀ شريفه اهل ايمان را به اين صفات خاصّه توصيف فرمايد:

1 - ثبات در آن به سبب صبر در ناملايمات.

2 - دفع اذيّت مردم به مداراى با ايشان.

3 - انفاق در راه خدا از آنچه به آنها مرحمت شده است.

4 - اعراض از كلمات لغو و باطل و دروغ و غنا و غير آنها.

5 - مسالمت در مقابل گفتار جهّال.

6 - اجتناب از مجالست اشرار و تخلّق به اخلاق ايشان.

و البته چنانچه شخص عاقل در اين صفات تأمّل نمايد، دريابد كه اينها از اصول و امّهات صفات حسنه است و سعادت دنيا و آخرت در تخلُّق به اين اخلاق حميده است.

(آيۀ 56) إِنَّكَ لَاتَهْدِى مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ

ص:195

عدم امكان هدايت بدون وجود شرايط

تفسير:

مسلَّماً تو - اى پيغمبر - نمى توانى هر كه را دوستى دارى هدايت كنى و قلبش را متوجه حق سازى. و لكن خدا هر كه را خواهد از كسانى كه طالب هدايت هستند راه مى نمايد به ايمان و داخل مى سازد در اسلام به لطف و توفيق خود. وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ: و او داناتر است به هدايت شوندگان؛ يعنى آنان كه استعداد آن را دارند و قبول مى كنند كه به اسلام و ايمان مشرف گردند. و اما كسانى كه به جهت فرط عناد و جحود و استكبار، به سوء اختيار خود در آيات و حجج بيّنه تفكّر نكنند و از قبول حق امتناع ورزند، در كفر و ضلالت و خذلان باقى بمانند و هدايت نيابند.

امنيت و نعمت در مكّه

(آيۀ 57) وَ قَالُواْ إِن نَّتَّبِعِ الْهُدَى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنَآ أَوَ لَمْ نُمَكِّن لَّهُمْ حَرَمًا ءَامِنًا يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَ تُ كُلِّ شَىْءٍ رِّزْقًا مِّن لَّدُنَّا وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَايَعْلَمُونَ

لغت:

خطف به معنى ربودن و ربوده شدن است.

تفسير:

شأن نزول: حارث بن عثمان به حضرت رسول صلى الله عليه و آله گفت: ما مى دانيم قول تو حق و آنچه فرمايى سبب دولت ما در دنيا و سعادت ما در آخرت است؛ اما پيروى تو موجب مخالفت تمام عرب است، مى ترسيم كه اگر از تو پيروى كنيم عرب، ما را از زمين حرم (مكّه) بيرون كنند و ما را با كمىِ انصار تاب مقاومت نباشد! پس آيۀ شريفه نازل شد كه:(1)

ص:196


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 116.

و بعضى از كفّار گفتند: اگر از تو پيروى كنيم - يعنى به تو ايمان آوريم و دستورهاى تو را پيروى نماييم - از زمين خود ربوده شويم؛ يعنى عرب ما را از ديارمان بيرون كنند! حق تعالى در رد قول ايشان فرمود: أَوَ لَمْ نُمَكِّن لَّهُمْ حَرَمًا ءَامِنًا رِّزْقًا مِّن لَّدُنَّا وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ: آيا قرار و جاى نداده ايم ايشان را در حرمى با امن كه به جهت حرمت خانۀ كعبه كه درآن واقع شده هيچ كس بر آنها دست ندارد؟ زيرا عرب در حوالى مكّه يكديگر را مى كشتند و غارت مى كردند، و لكن ايشان با امنيت و عافيت در مكّه نشسته بودند و هيچ كس نمى توانست به آنها ضرر رساند و متعرض آنها شود.

يُجْبَى إِلَيْهِ ثَمَرَ تُ كُلِّ شَىْءٍ...: حرم امنى كه جمع كرده و كشيده مى شود به سوى آن هر گونه محصولى؛ يعنى خوراكى و پوشاك و غيره از هر ناحيتى به آن جا آورند و اين روزى اى است از جانب ما، و لكن بيشتر آنها نمى دانند.

و هرگاه ما ايشان را با وجود بت پرستى و شرك، ايمن و مطمئن و مرفه الحال مى داريم، چگونه اگر ايمان آرند، ايشان را از ترس و آوارگى در امان نياوريم.

عاقبت سركشى

(آيۀ 58) وَ كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةِم بَطِرَتْ مَعِيشَتَهَا فَتِلْكَ مَسَكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَن مِّن م بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِيلاً وَ كُنَّا نَحْنُ الْوَ رِثِينَ

اعراب و لغت:

قبل از معيشتها «فى» در تقدير است، و فاعل «بطرت» ضميرى است كه به قريه بر مى گردد، و «بَطَر» به معنى طغيان است.

تفسير:

بعد از آن مى فرمايد كه بايد امر به عكس باشد؛ يعنى سزاوار آن است كه ايشان به سبب شرك و كفر از عذاب الهى ترسان باشند.

ص:197

و چه بسيار از اهل شهرها كه حال آنها مانند حال شما بود؛ اما در زندگى خود طغيان و سركشى كردند - مانند قوم عاد و ثمود و لوط - و ما آن طاغيان را هلاك نموديم و بلاد آنها را خراب و ويران ساختيم.

اتمام حجت براى ستمكاران

فَتِلْكَ مَسَكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَن مِّن بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِيلاً وَ كُنَّا نَحْنُ الْوَ رِثِينَ: پس آن است مسكن هاى ايشان كه پس از آنان جز اندكى از آنها مسكونى نيست و فقط محلّ سكونت موقت مسافران است و ما وارث آنها بوده ايم.

(آيۀ 59) وَ مَا كَانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى حَتَّى يَبْعَثَ فِى أُمِّهَا رَسُولًا يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَتِنَا وَ مَا كُنَّا مُهْلِكِى الْقُرَى إِلَّا وَ أَهْلُهَا ظَلِمُونَ

لغت:

اُمّ القرى در اين جا به معنى مركز قريه هاست.

تفسير:

يعنى: سنّت الهى جارى است بر آن كه هيچ گاه هلاك نكند اهل هيچ شهرى را، تا اين كه در مركز آن شهرها و اصول آن بلاد، فرستاده اى و پيغمبرى را مبعوث سازد كه بخواند بر ايشان آيات و نشانه هاى توحيد و اهداف خلقت ما را. و ما هرگز پس از ارسال پيامبران نيز هلاك كنندۀ شهرها و روستاها نبوديم، مگر در حالتى كه اهالى آن ستمكار بودند و به تكذيب رسل و انكار حق و عناد و طغيان پرداختند.

تبصره: آيۀ شريفه دليل است بر تنزيه ذات اقدس الهى از ظلم؛ زيرا مضمون آيه اين است كه خداوند، هيچ قومى را هلاك نفرمايد مگر اين كه حجّت را بر ايشان با فرستادن پيغمبران و تبليغ احكام و پند و نصيحت و وعد و وعيد و تكرار آن به بيانات شافيۀ كافيه و آيات واضحه تمام كند.

ص:198

رجحان نعمت هاى اخروى

(آيۀ 60) وَ مَآ أُوتِيتُم مِّن شَىْءٍ فَمَتَعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ زِينَتُهَا وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقَى أَفَلَا تَعْقِلُونَ

تفسير:

چون منشأ استكبار و سرپيچى بندگان از قبول حق، مغرور شدن به نعمت هاى فانيۀ دنيا و توجّه به نعمت هاى فانيۀ دنيّۀ آن است، از اين جهت از راه لطف و مرحمت، خداى متعال، آگاه فرمايد ايشان را به حقيقت نعمت دنيا و زخارف آن و مى فرمايد:

وَ مَآ أُوتِيتُم مِّن شَىْءٍ فَمَتَعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ زِينَتُهَا وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقَى أَفَلَا تَعْقِلُونَ: و آنچه شما از دنيا و نعمت هاى آن و تجملات دنيوى داده شده ايد، پس آن مايۀ برخوردارى از زندگانى اين جهان، و آرايش و زينت اين سَراست كه در مدت عمر، بدان مباهات و افتخار مى كنيد و متمتّع و متزيّن مى شويد، و حال آن كه دوام و ثباتى ندارد. وَ مَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقَى: و آنچه نزد خداى تعالى است از ثواب آخروى و نعمت هاى جاودانى، از كلّ نعمت هاى دنيا بهتر و پاينده تر و باقى تر باشد، به جهت آن كه ابدى و دائمى است، و زوال و فنا ندارد. أَفَلَا تَعْقِلُونَ:

پس چرا تعقّل نمى كنيد و باقى را به فانى، و مرغوب را به معيوب، و خالص را به مشوب بدل مى نماييد؟!

تبصره: شخص عاقل بصير كه تعقّل و تفكّر نمايد مى يابد كه لذّات دنيا مشوب به آلام و اسقام و زحمت خواهد بود؛ بلكه در واقع هر يك از آنها دفع ضررى باشد؛ مثلاً خوردن غذا هر قدر لذيذ باشد بالاخره دفع گرسنگى است، و نوشيدن شربت آلات، دفع تشنگى است، و همچنين هر يك در مرتبۀ خود ضررى را دفع نمايد، لكن نعمت هاى بهشتى به خلاف اين است؛ زيرا مصون از كدورات و آلام، و عين لذّت مى باشد. بنابراين عاقل منصف پس از تأمّل و تدبّر، آخرت را بر دنيا ترجيح مى دهد.

ص:199

حوادث قيامت

(آيۀ 61) أَفَمَن وَعَدْنَهُ وَعْدًا حَسَنًا فَهُوَ لَقِيهِ كَمَن مَّتَّعْنَهُ مَتَعَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ (61)

تفسير:

آيا كسى كه او را به پاداش طاعت هايش وعده داديم وعدۀ نيكو (بهشت در آخرت و نصرت در دنيا) و حتماً به آن خواهد رسيد، مانند كسى است كه او را از كالاى زندگانى دنيا كه محبتش آميخته به محنت، و دولتش مؤدّى به نكبت، و مالش و جاهش در شُرُف زوال، و لذتش مشوب به كدورت است داديم، ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ: سپس روز قيامت از حاضرشدگان براى عذاب يا حساب باشد؟!

اين جمله استفهام انكارى است؛ يعنى شخصى كه به جهت جزاى اطاعتش به نصرت در دنيا و بهشت در آخرت مى رسد، با ديگرى كه فقط بهره اى از متاع دنيا دارد و به سبب عدم ايمان و اطاعت، فاقد ثواب اخروى است، مساوى نباشند و عقل هيچ عاقلى به تساوى اين دو، حكم ننمايد.

ابن عباس گويد كه حق تعالى دنيا را خلق فرمود و اهل آن را نسبت به دنيا و متاع آن سه صنف گردانيد: مؤمن و منافق و كافر؛ پس مؤمن متزوّد از آن است - يعنى براى آخرت خود زاد و توشه اى برمى دارد - و منافق متزيّن به آن است و كافر متمتّع از آن مى شود.(1)

(آيۀ 62) وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَآءِىَ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ

تفسير:

و ياد كن روزى را كه بخواند خداى تعالى كافران را، پس به ايشان بر سبيل تهكُّم فرمايد: كجايند شريكان من (بت ها، ستارگان، اجنه و غيره) آنان كه گمان مى برديد كه

ص:200


1- . تفسير كشاف زمخشرى ج 3، ص 425.

در الوهيت و ربوبيت و عبادت و طاعت شريك من اند؟ كجايند تا شما را از عذاب خلاص كنند؟!

(آيۀ 63) قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَؤُلآَءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنَآ أَغْوَيْنَهُمْ كَمَا غَوَيْنَا تَبَرَّأْنَآ إِلَيْكَ مَا كَانُواْ إِيَّانَا يَعْبُدُونَ

تفسير:

آنان كه عذاب دربارۀ آنها محقّق شده است - يعنى آنان كه مردم را در دنيا به عبادت و طاعت خود فرا خوانده اند - گويند كه: پروردگارا، اين گروه - يعنى ضعفا و پيروان ما - آنان اند كه گمراه ساختيم ايشان را و گمراه شدند به اختيار خود، همچنان كه ما به اختيار خود گمراه شديم.

يعنى آنها از تمام ادلّۀ عقليه و نصايح پيامبران و كتب منزله كه پر از وعد و وعيد و مواعظ و زواجر و منع از كفر، و دعوت كنندۀ آنها به ايمان بود، صرف نظر نمودند و به مجرد وسوسه و دعوت ما آنها را به كفر و ضلالت، به سوء اختيار خود بدون اكراه و اجبارى پيرو ما شدند، مانند ما كه به اختيار خود كافر و گمراه شديم.

و اين نظير آيۀ شريفه است كه خداوند حكايت فرمايد از شيطان در مقابل اعتراض گمراهان كه إِنَّ اللَّهَ وَ عَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ مَا كَانَ لِىَ عَلَيْكُم مِّن سُلْطَنٍ إِلَيْكَ مَا كَانُواْ إِيَّانَا يَعْبُدُونَ (1)[ابراهيم، 22].

تَبَرَّأْنَآ اكنون بيزارى جوييم از ايشان به سوى تو و از آنچه آنها بر وفق هواى نفس خود از كفر و طغيان اختيار كردند. آنها ما را نمى پرستيدند؛ بلكه اهواء فاسده و آراء باطلۀ خود را پرستش مى كردند؛ چه بر حسب شهوات و خواهش هاى نفسانى خود پيروى ما را اختيار كرده بودند، نه اين كه ما ايشان را وادار كرده باشيم.

ص:201


1- . سورۀ ابراهيم (14): آيۀ 22.

(آيۀ 64) وَ قِيلَ ادْعُواْ شُرَكَآءَكُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُواْ لَهُمْ وَرَأَوُاْ الْعَذَابَ لَوْ أَنَّهُمْ كَانُواْ يَهْتَدُونَ

تفسير:

و روز قيامت به كافران گويند كه بخوانيد شريكان خود را؛ يعنى بخوانيد آنان را كه در عبادت شريك ما مى ساختيد از بت ها و غير آن تا عذاب را از شما دفع كنند. پس مى خوانند ايشان را پس جوابشان را نمى دهند، و همگى متبوعان و تابعان عذاب را به عين اليقين ببينند.

لَوْ أَنَّهُمْ كَانُواْ يَهْتَدُونَ: نزد بعضى از مفسّران «لو» در اين جا براى تمنى است، يعنى چون عذاب را ببينند و به دفع آن راه نيابند، تمنا كنند كه اى كاش راه يافته بوديم به قبول حق تا از عذاب ايمنّ مى شديم، و لكن اين آرزو نتيجه اى براى آنها نخواهد داشت و حسرت و ندامت سودى ندهد؛ علاج واقعه پيش از وقوع بايد كرد.

(آيۀ 65) وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ مَاذَآ أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ

تفسير:

يعنى: ياد كن روزى را كه خدا همۀ اهل محشر را ندا فرمايد، پس از روى توبيخ مى گويد كه پيغمبران را كه شما را به حق و خداپرستى دعوت نمودند، چه جواب داديد؟ تصديق نموديد ايشان را يا تكذيب؟

(آيۀ 66) فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَم نبَآءُ يَوْمَلِذٍ فَهُمْ لَايَتَسَآءَلُونَ (66)

ص:202

لغت:

عَمِىَ عليه الخبر يعنى كور شد (پوشيده شد) بر او خبر.

تفسير:

پس در آن روز اخبار مربوط به جواب و غيره بر ايشان پوشيده شود؛ يعنى از هول و هيبت و وحشت آن روز و مشاهدۀ عذاب، ندانند چه گويند و نمى توانند از يكديگر بپرسند كه چه جواب گوييم؟ به جهت آن كه سائل و مسئول همه فرومانده و متحير باشند.

(آيۀ 67) فَأَمَّا مَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَلِحًا فَعَسَى أَن يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ

تفسير:

بعد از ذكر احوال كفّار، حال تائبان را بيان كند:

پس اما آن كه از كفر و شرك و طغيان توبه نمود و به يگانگى خدا و نبوّت رسول او ايمان آورد و كارهاى شايسته از طاعات و عبادات و خيرات به جا آورد، پس اميد است كه از رستگاران و نجات يابندگان از وحشت و حيرت و عذاب قيامت باشد، و در وقت سؤال از جواب فرو نماند.

نكته: ذكر «عسى» كه به معنى «اميد است» مى باشد با آن كه مؤمنِ تائب و صالح، مقطوع الفلاح است، به جهت آن است كه ميان خوف و رجا باشد و به عمل صالح خود مغرور نشود؛ زيرا ممكن است بعد از توبه و عمل صالح، فعلى از او صادر شود كه موجب عقوبت و هلاكت او گردد.

ص:203

غلبۀ اختيار خدا بر اختيار بشر

(آيۀ 68) وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَآءُ وَ يَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَنَ اللَّهِ وَ تَعَلَى عَمَّا يُشْرِكُونَ

اعراب:

ما كان... جمله مستأنفه يا مفعول «يختار» است كه در ذيل توضيح داده شده است.

تفسير:

شأن نزول: صناديد قريش طعنه مى زدند كه چرا بايد خداوند حضرت محمد صلى الله عليه و آله را براى نبوّت اختيار كرده باشد؟ بايستى كه چنين منصب عالى به بزرگى از اهل طائف و مكّه برسد! حق تعالى در جواب ايشان فرمود كه:

و پروردگار تو آنچه را مى خواهد، در جهان هستى مى آفريند و در عالم تشريع هر كه را مى خواهد براى رسالت برمى گزيند. كافران و ساير طاغيان را اختيارى در آن نيست و نباشد؛ يعنى ايشان را نسزد و سزاوار نيست كه براى نبوّت، كسى را اختيار كنند و برگزينند؛ زيرا زمام اختيار در قبضۀ اختيار قادر حكيم است، هر كه را مصلحت داند و حكمت او اقتضا كند رتبۀ رسالت عطا فرمايد، و هر كه را مصلحت نداند مرحمت نكند.

سُبْحَنَ اللَّهِ: منزّه و مبراست خدا از آن كه براى كسى فوق اختيار او اختيارى باشد و يا او را شريكى در آفريدن و اختيار اصلح باشد.

شيخ طبرسى در مجمع(1) فرموده: مفسّران را در اين آيه دو وجه باشد:

احتمال اوّل اين كه پروردگار تو آنچه را مى خواهد مى آفريند و اختيار فرمايد و دربارۀ بندگان آنچه را اصلح است انجام مى دهد، پس برمى گزيند براى رسالت، آن كسى را كه براى ايشان اصلح است و نيست ايشان را اختيارى بر خدا؛ بلكه خداى را بر ايشان اختيار

ص:204


1- . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 262-263.

است. و بنابراين «ما» حرف نفى است و در قرائت، بر «يَخْتار» وقف بايد نمود. و در اين وجه آيۀ كريمه رد است بر مشركان كه مى گفتند: لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْءَانُ عَلَى رَجُلٍ مِّنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ(1) چرا قرآن بر مردى صاحب شأن از مكّه و طائف مانند وليد بن مغيره و عروة بن مسعود ثقفى نازل نشده است؟!

احتمال دوم اين كه «ما» در آيه به معنى «اَلَّذى» باشد؛ يعنى او اختيار مى فرمايد آن چيزى را كه براى انسان ها خير و صلاح است، و بنا بر اين وجه، «ما كان لهم الخيرة» مفعول «يختار» است.

ويژگيهاى خداوند

(آيۀ 69) وَ رَبُّكَ يَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ مَا يُعْلِنُونَ

لغت:

تُكنّ مضارع از باب افعال است.

تفسير:

و پروردگار تو آنچه را سينه هاى آنها مى پوشاند - يعنى آنچه را پنهان مى دارند از عداوت پيغمبر و كينۀ مؤمنان، و آنچه را با زبان يا قلم يا عمل آشكار مى سازند از طعن در نبوّت و تكذيب قرآن - همه را مى داند؛ يعنى سرّ و جهر و نهانى و آشكاراى همه در علم او يكسان است.

تنبيه: چون خداى متعال، حكيم على الاطلاق و عالم به مصالح و مفاسد امور مى باشد، به مقتضاى حكمت و مصلحت، آنچه را صلاح بندگان است در تمام امور دين و دنيا و آخرت اختيار فرمايد، پس تعيين صلاح و اختيارِ خير، مختصّ به خداست لا غير؛ بنابراين چگونه كسى مى تواند ادّعا نمايد كه اختيار انسان ها از اختيار خدا اصلح باشد، و يا بگويد كه اختيار كردن به بندگان واگذار شده است؟ در صورتى كه جاهل اند به حقايق و

ص:205


1- . سورۀ زخرف، آيه 31.

عواقب امور دنيايى، چه رسد به امور دينى! و كسانى كه گفتند تعيين امام با مردم است، دروغ گفتند و گمراه شدند، و امام حقيقى را ترك نمودند. از اين رو قرآن مى فرمايد:

وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَآءُ وَ يَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَنَ اللَّهِ وَ تَعَلَى عَمَّا يُشْرِكُونَ.

(آيۀ 70) وَ هُوَ اللَّهُ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِى الْأُولَى وَ الْأَخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ

تفسير:

و اوست خداوندى كه جز او معبودى نيست و ستايش و ثنا و مدح در اين سرا و آن سرا در دنيا و آخرت از آن اوست؛ زيرا همۀ زيبايى ها در دو جهان از اوست، او مولى و منعم دنيا و آخرت است نه غير او، و لذا اهل ايمان همچنان كه در دنيا حامد و ثناكنندۀ اويند، در آخرت نيز او را حمد نمايند. و فرمانروايى ميان بندگان و تمييز ميان حق و باطل، يا حكم به مغفرت و فضل براى اهل طاعت، و حكم به عقوبت و عذاب براى اهل معصيت نيز از آن اوست، وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ: و به سوى او در روز قيامت باز گرديده شويد و همه بر وفق اعتقادات و عملتان سزا و جزا داده خواهيد شد.

تفكر در محدوديت شب و روز

(آيۀ 71) قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ الَّيْلَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَمَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِضِيَآءٍ أَفَلَا تَسْمَعُونَ

تفسير:

قُلْ أَرَءَيْتُمْ: اى پيغمبر، به منكران توحيد بگو: خبر دهيد مرا إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ الَّيْلَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَمَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِضِيَآءٍ أَفَلَا تَسْمَعُونَ: اگر خدا بر شما شب و تاريكى آن را با ايستا كردن كرۀ زمين تا روز قيامت، پاينده و باقى گرداند، كيست خدايى كه غير از خداى به حق كه ذات يگانۀ «اللّه» است باشد و براى شما روشنايى را هر چند از

ص:206

غير خورشيد بياورد؟ أَفَلَا تَسْمَعُونَ: پس چرا موعظه را به گوش تدبّر و اعتبار نمى شنويد؟! (استفهام براى تقرير است) يعنى از اين علامتِ قدرت متذكر شويد به وحدانيت و قدرت الهى، و معترف شويد به آن كه ذات مقدّس او نه غير او سزاوار پرستش است.

(آيۀ 72) قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِن جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَدًا إِلَى يَوْمِ الْقِيَمَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَفَلَا تُبْصِرُونَ

تفسير:

اى پيغمبر، به منكران توحيد بگو: خبر دهيد مرا، اگر خداوند روز را بر شما پاينده و باقى قرار دهد تا روز قيامت، مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ: كيست آن خدايى كه غير از خداى به حق كه ذات يگانۀ «اللّه» است، باشد و براى شما شبى را كه آرام گيريد در آن و از زحمت و مشقّت اعمال روز استراحت كنيد بياورد؟ أَفَلَا تُبْصِرُونَ: آيا آثار قدرت را به ديدۀ تفكّر و تأمّل نمى بينيد تا حقيقتاً خداشناس شويد!

(آيۀ 73) وَ مِن رَّحْمَتِهِى جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ وَ النَّهَارَ لِتَسْكُنُواْ فِيهِ وَ لِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِى وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

تفسير:

و از رحمت و بخشايش واسعۀ الهى است كه براى شما به حكمت بالغۀ خود به وسيلۀ حركت وضعى زمين، شب و روز را قرار داد، تا آرام گيريد در شب و تا طلب كنيد در روز با كسب و كار از روزىِ او كه به فضل خود مقرّر فرموده نه به استحقاق شما، و شايد خداى را بر نعمت روز و شب سپاس گزارى كنيد.

تنبيه: يكى از آيات و شواهد قدرت ذات يگانۀ الهى، خلقت شب و روز است. حضرت

ص:207

صادق عليه السلام به مفضّل فرمايد: تأمّل نما در طلوع و غروب آفتاب براى قيام شب و روز، اگر طلوع آفتاب نمى بود جميع امور عالم باطل مى شد و نمى توانستند مردم سعى نمايند و در امور معاش خود تصرّف كنند و دنيا برايشان هميشه تار بود، و عيش آنها بدون لذّت و روح و روشنايى و نور گوارا نبود؛ و مصالح طلوع خورشيد، از آفتاب روشن تر است و احتياج به بيان ندارد؛ بلكه تأمّل كن در منافع غروب آفتاب، اگر آن نمى بود مردم را قرار و سكون ميسّر نبود با شدّت احتياجى كه به خواب و استراحت دارند...(1)

(آيۀ 74) وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَآءِىَ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ

تفسير:

وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ: و ياد كن روزى را كه خدا بت پرستان را ندا فرمايد فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَآءِىَ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ: پس به ايشان از روى سرزنش گويد: كجا هستند آنان كه گمان مى برديد كه در الوهيت و ربوبيت و عبادت و يا طاعت شريكان من اند؟

(آيۀ 75) وَ نَزَعْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا فَقُلْنَا هَاتُواْ بُرْهَنَكُمْ فَعَلِمُواْ أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَ ضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ

لغت:

هاتوا صيغۀ امر از باب مفاعله است؛ يعنى بياوريد.

تفسير:

وَ نَزَعْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا: و در آن روز از هر امتى گواهى (معصوم، عالم عادل، عادل صالح) بر گفتار و كردار ايشان، بيرون آوريم؛ يعنى پيغمبران ايشان يا امامان

ص:208


1- . به ترجمۀ توحيد مفضّل رجوع شود.

يا عادلان را حاضر كنيم تا به شرك و ضلالت ايشان گواهى دهند. و چون ايشان بر كفر كفّار گواهى دهند، فَقُلْنَا هَاتُواْ بُرْهَنَكُمْ: پس به ايشان گوييم: دليل و حجتى كه بر دين خود و شريك قرار دادن براى من داشتيد بياوريد. و چون از اقامۀ برهان بر صحّت ادّعاى خود عاجزند فَعَلِمُواْ أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَ ضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ: پس آن هنگام بدانند كه حق و حقانيت از آن خداست يا بدانند به عين اليقين و علم اليقين كه توحيد، ستايش و پرستش ذات يكتاى خداست. و آنچه با شرك خود افترا مى بستند نابود و ضايع شود. يا معنى اين باشد كه اميد شفاعت كه به بتان خود مى داشتند نابود گردد.

على بن ابراهيم قمى رحمه الله از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده كه در تفسير اين آيۀ شريفه فرمود: يعنى از هر فرقه اى از اين امّت امام آنها را.(1)

داستان قارون

(آيۀ 76) إِنَّ قَرُونَ كَانَ مِن قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَيْهِمْ وَءَاتَيْنَهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَآ إِنَّ مَفَاتِحَهُو لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُوْلِى الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُو قَوْمُهُو لَاتَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ الْفَرِحِينَ

لغت:

عصبه گروهى از مردان. مفاتح جمع «مفتاح» به معنى كليد. تنوء يعنى سنگينى مى كرد.

تفسير:

خداوند، اين سوره را با بيان قصۀ موسى عليه السلام و فرعون افتتاح فرمود، و اختتام آن را به ذكر قصۀ قارون كه از قوم موسى بود قرار داد و فرمود:

به درستى كه قارون از قوم موسى بود. او پسر عموى موسى و مأمور دريافت ماليات

ص:209


1- . تفسير على بن ابراهيم قمى، ذيل آيۀ شريفه.

فرعون از بنى اسرائيل بود. پس بر قوم موسى تعدى و ستم نمود.

برخى گفته اند: زمانى فقير بود و در آن زمان مردى متواضع و خوش اخلاق بود، امّا هنگامى كه خداوند ثروت فراوانى به او داد، بر بنى اسرائيل بزرگى و تكبر مى كرد. در هر حال قرآن مجيد مى فرمايد: به او از گنجينه هاى اموال، آن اندازه داديم كه از زيادتى به حدّى رسيده بود كه برداشتن كليدهاى آن، بر گروهى كه صاحبان قوّه و قدرت بودند سنگينى مى كرد.

إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَاتَفْرَحْ: ياد بياور زمانى را كه قوم او كه از مؤمنان بودند به او گفتند: به مال خود شادى و سرمستى مكن و ناسپاسى منما و به آن مغرور مشو، إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ الْفَرِحِينَ: به درستى كه خدا سرمستى كنندگان به دنيا و حُطام و زخارف آن، و مغرور شوندگان به آن و ناسپاسى كنندگان به آن را دوست نمى دارد؛ زيرا دنيا مبغوض حق است و غرور به آن موجب دورى از رحمت خدا و مانع از توجّه به امر آخرت است.

(آيۀ 77) وَابْتَغِ فِيمَآ ءَاتَلكَ اللَّهُ الدَّارَ الْأَخِرَةَ وَ لَاتَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ أَحْسِن كَمَآ أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لَاتَبْغِ الْفَسَادَ فِى الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ

تفسير:

بقيۀ كلام مؤمنان به قارون:

و در آنچه خدا به تو عطا فرموده است از غنا و دولت دنيا، سراى ديگر و خانۀ آخرت را طلب كن و به دست آور؛ يعنى اموال خود را در راه آخرت صرف كن و آن را وسيلۀ حصول ثواب آن جهان گردان؛ زيرا مقصود از ثروت دنيا اين است كه به آن براى رسيدن به درجات اخروى متوسل شوند.

ص:210

وَ لَاتَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا: و بهرۀ خود را از مال دنيا فراموش مكن. يعنى با صرف آن در خيرات براى آخرت خود توشه اى بردار، يا نصيب خود را در وقت رحلت از اين جهان فراموش مكن كه كفنى بيش نخواهد بود، پس به آن حال بينديش و به مال و منال غرّه مشو.

در معانى الاخبار از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده كه فرمود:

أَيْ لَاتَنْسَ صِحَّتَكَ وَقُوَّتَكَ وَفَراغَكَ وَشَبابَكَ وَنِشاطَكَ أَنْ تَطْلُبَ بِهَا الآخِرَةَ: فراموش مكن صحّت خود را و قوّت خود را و فراغت خود را و جوانى خود را از اين كه با هر يك از اينها آخرت را طلب كنى. (1)وأَحْسَنَ كَمَآ أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ: و نيكويى كن به خود و بندگان خدا همچنان كه خدا به تو با اعطاى نعمت ها نيكويى نموده است.

وَ لَاتَبْغِ الْفَسَادَ فِى الْأَرْضِ: و در زمين دنبال فساد و افساد مباش و از ظلم و تعدّى و نخوت و غرور و ساير معاصى اجتناب كن؛ زيرا كه خداى تعالى فسادكنندگان را دوست نمى دارد.

تبصره: آيۀ شريفه دستور اخلاقى براى همگان است در پنج كلمۀ جامعه:

1 - نهى از فرو رفتن در تلذُّذ به حطام دنيا به حدّى كه شخص را از تهيۀ زاد و توشۀ آخرت به اعمال صالحه غافل سازد.

2 - سفارش به صرف مال در خيرات و مبرات و موجبات سعادت و رضايت حضرت سبحان.

3 - امر به طلب كردن نصيب خود از دنيا براى عقبا كه از جوانى قبل از پيرى، و از صحّت قبل از ناخوشى، و از قوّت قبل از ناتوانى، و از فراغت قبل از گرفتارى، و از حيات قبل از موت بهره گيرى نمايد.

4 - امر به مطلق احسان كه داخل است در آن اعانت به مال و جاه و دست و زبان و خوش خلقى و خوش رويى و رحم به ديگران.

5 - نهى از فساد در زمين به انجام محرّمات و ارتكاب معاصى از ظلم و فسق؛ زيرا هر معصيتى در عالم اثر وضعى دارد.

ص:211


1- . معانى الاخبار صدوق (چ حيدرى، 1379 هجرى)، ص 325.

(آيۀ 78) قَالَ إِنَّمَآ أُوتِيتُهُو عَلَى عِلْمٍ عِندِى أَوَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِن قَبْلِهِى مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعًا وَ لَايُسَْلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ

تفسير:

قارون پس از شنيدن اين مواعظ و نصايح، عوض تنبّه و تدبّر و آگاهى و هشيارى، غرور و غفلت و مستى به شهوت، او را بر آن داشت كه در مقام عناد و انكار و لجاج و استكبار برآيد:

گفت: جز اين نيست كه اين اموال از روى دانشى كه نزد من است - يعنى علم به تورات و كيميا و تجارت و كشاورزى - به من داده شده است.

حق تعالى از روى تعجب و توبيخ مى فرمايد: آيا قارون ندانست - يعنى در تورات نخوانده بود و از مورخان نشنيده بود - كه خداوند پيش از قارون از اهل قرن هاى گذشته كسانى را كه از قارون از جهت قوت و توانايى سخت تر بودند و از او ثروت مندتر و پر جمعيت تر بودند هلاك كرد؟! حاصل معنى آن كه چرا قارون مغرور مى گردد، و حال آن كه مى داند ما كسانى را كه از او قوى تر و جاه و جلالشان زيادتر بود هلاك كرديم؟! پس از روى تهديد مى فرمايد: وَ لَايُسَْلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ: و هرگز گنهكاران در وقت نزول عذاب از گناهشان پرسيده نمى شوند، و عذاب الهى ناگهان فرود مى آيد.

يعنى چون خداوند بر تمام گناهان جميع مجرمان آگاه است به سؤال و استعلام از آنها احتياج ندارد.

(آيۀ 79) فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِى فِى زِينَتِهِى قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا يَلَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَآ أُوتِىَ قَرُونُ إِنَّهُو لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ

ص:212

لغت:

حظّ به معنى نصيب است.

تفسير:

پس روزى قارون در ميان آرايش شخصى و اشرافى خود بر قوم خويش بيرون آمد، آنان كه زندگانى دنيا را مى خواستند و به آن راغب بودند - يعنى كفّار و منافقان و ضعفاى اهل ايمان - گفتند: اى كاش مانند آنچه به قارون داده شده براى ما بود! إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ:

حقّاً كه او از دنيا صاحب بهرۀ بزرگى است!

(آيۀ 80) وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِّمَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَلِحًا وَ لَايُلَقَّلهَآ إِلَّا الصَّبِرُونَ

تفسير:

و كسانى كه به آنها دانش الهى و دينى داده شده بود، به آنهايى كه آرزوى داشتن مانند دارايى قارون را داشتند گفتند: واى بر شما اى طالبان دنيا!

يعنى از اين تمنّا و آرزو دست برداريد، ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِّمَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَلِحًا...:

پاداش خدا در آخرت براى كسى كه ايمان به خدا و پيامبر بياورد و كارهاى شايسته از طاعات و عبادات و خيرات به جا آورد، از مال هاى دنيا كه به قارون داده اند - بلكه از جميع دنيا - بهتر است. وَ لَايُلَقَّلهَآ إِلَّا الصَّبِرُونَ: و دريافت نكنند ثواب هاى الهى را مگر صبركنندگان در طاعت و بازايستادگان از معصيت، كه به قليل دنيا از كثير آن مستغنى شوند.

تنبيه: آيۀ شريفه تذكرى است براى اهل دانش و عالِم به كتاب آسمانى، كه هرگاه ضعفاى اهل ايمان به زخارف دنيا و دستگاه متمولان و تجملات غافلان چشم بدوزند و تمنّاى آن نمايند، برايشان لازم است در مقام منع و ردع آنها برآيند و بگويند:

ص:213

واى بر شما، ثواب الهى كه خدا مهيّا فرموده، براى كسانى كه ايمان آورند و عمل صالح كنند و صابر باشند، از مال و منال و جاه و جلال دنيوى بهتر و بالاتر و شريف تر و عظيم تر است.

زيرا آن خالص و باقى، و اين مشوب و فانى است، و اين دو با هم قابل مقايسه نيست؛ و البته اين تذكّر به جهت ارشاد جاهل و تنبيه غافل و اداى وظيفه و اتمام حجّت خواهد بود.

(آيۀ 81) فَخَسَفْنَا بِهِى وَ بِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا كَانَ لَهُو مِن فِئَةٍ يَنصُرُونَهُو مِن دُونِ اللَّهِ وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُنتَصِرِينَ

تفسير:

فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الْأَرْضَ: پس قارون و خانۀ او را به زمين فرو برديم، پس جز خداى متعال براى او هيچ گروهى از يارانش كه در آن وقت، او را يارى كنند نبود، و خود او هم نمى توانست عذاب را از خود دفع كند.

(آيۀ 82) وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْاْ مَكَانَهُو بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِى وَ يَقْدِرُ لَوْلَآ أَن مَّنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَيْكَأَنَّهُو لَايُفْلِحُ الْكَفِرُونَ

تفسير:

و آنان كه ديروز آرزو مى نمودند منزلت و جاه او را - يعنى آنها كه قبل از فرو رفتن او در زمين مال و جاه قارون را آرزو مى كردند و مى گفتند: اى كاش به ما داده مى شد مثل آنچه به قارون داده شد - وقتى عاقبت او و مالش را ديدند، از خواسته خود پشيمان شده، از روى تعجب گفتند: اى واى! گويى خداست كه به مقتضاى حكمت و مصلحت براى هر كه از بندگان خود بخواهد روزى را وسعت مى دهد و براى هر كس كه بخواهد تنگ مى نمايد.

ص:214

اگر نه آن بود كه خداى بر ما منت نهاد و ما را مثل قارون نكرد، زمين ما را نيز فرو مى برد! اى واى گويا كافران رستگار نمى شوند.

تنبيه: آيۀ شريفه تذكّرى است براى مؤمنان در مسئلۀ تقسيم روزى كه بايد راضى به مقدَّرات الهى باشند و بدانند كه آنچه از جانب خداست بر وفق حكمت و مصلحت بنده مى باشد؛ لكن چون بنده به عواقب امور عالِم نيست، به نظر سطحى تصور مى كند كه وسعت رزق براى او خير است، و حال آن كه ممكن است شرّ و وبال او باشد. و قضيۀ قارون اين مطلب را واضح مى سازد كه ابتدا وقتى مردم، دولت و مكنت او را ملاحظه نمودند تمنّاى مثل آن را كردند، و بعد از ديدن وبال آن و فرو رفتن قارون و مال او به زمين، از نداشتن مال و منال دنيا خرسند گرديدند و دانستند كه وسعت و تنگى روزى، به مقتضاى حكمت است و مرحمت الهى شامل حال آنها شده كه مال و منال دنيوى به آنها عطا نشده تا دچار پى آمدهاى آن گردند.

صاحبان آخرت

(آيۀ 83) تِلْكَ الدَّارُ الْأَخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَايُرِيدُونَ عُلُوًّا فِى الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَ الْعَقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ

تفسير:

آن خانۀ برتر و والاى آخرت را كه خبرآن را شنيده اى، براى كسانى كه ارادۀ برترى و تكبر و تسلط بر ديگران و تباهى و فساد ندارند قرار داديم و مهيّا ساختيم.

وَ الْعَقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ: و سرانجام پسنديده براى پرهيزكاران است كه از معاصى دورى كنند و وظايف خود را انجام دهند.

تنبيه: آيۀ شريفه دستور مهمى براى طالبان سعادت ابدى اخروى است كه در حال خود بسيار دقيق باشند كه به هيچ وجه در دنيا علوّ شأنى براى خود قائل نشوند و هميشه عجز و انكسار و بندگى خود را به درگاه الهى منظور دارند تا در آخرت علوّ رتبه يابند.

ص:215

پاداش نيكى و جزاى بدى

(آيۀ 84) مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُو خَيْرٌ مِّنْهَا وَ مَن جَآءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى الَّذِينَ عَمِلُواْ السَّيَِّاتِ إِلَّا مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ

تفسير:

مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا: هر كس كار نيكو در مرحلۀ اعتقاد و عمل بياورد فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا: پس براى اوست در دنيا و آخرت پاداشى بهتر و نيكوتر از حيث ذات و وصف و قدر و صفا و كيفيت؛ يعنى بهشت ابدى و نعيم سرمدى.

حسنه تمام اعمال نيكو را شامل است: ايمان و طاعات و خيرات و مبرات از كلّى و جزئى، حتى رفع خارى و سنگى از طريق مسلمانان براى رضاى خالق منّان.

وَ مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ...: و هر كس كار بد آورد - مانند شرك و ساير معاصى - پس آنان كه بدى ها را بجاى آوردند، جزا داده نشوند مگر به اندازۀ آن عمل بدى كه انجام داده اند.

حاصل معنى آيۀ شريفه آن كه: ثواب حسنه، بهتر از آن، و پاداش سيّئه، به مثل آن خواهد بود.

وعدۀ فتح مكه

(آيۀ 85) إِنَّ الَّذِى فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْءَانَ لَرَآدُّكَ إِلَى مَعَادٍ قُل رَّبِّى أَعْلَمُ مَن جَآءَ بِالْهُدَى وَ مَنْ هُوَ فِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ

لغت:

مقصود از معاد در اين جا مكّه است.

تفسير:

شأن نزول: برخى از مفسّران نقل نموده اند كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله در وقت هجرت از مكّه

ص:216

به مدينه، به جحفه رسيد، شوق به حرم كعبۀ معظمه و مولد او و مولد آباء گرامش، در خاطر مباركش ظاهر گشت، جبرئيل نازل گرديد و گفت: خداى تعالى تو را سلام مى رساند و مى فرمايد: از مفارقت مكّه اندوهگين مباش كه من تو را با فتح و ظفر و اكرام و اعزاز هر چه تمام تر به مكّه درآورم.(1) و اين آيه نازل شد:

به يقين آن كسى كه ابلاغ اين قرآن را بر تو واجب فرموده است، بازگردانندۀ تو است به زادگاهت مكّه كه آرزوى بازگشتن به آن را دارى.

بعد مى فرمايد كه قُل رَّبِّى...: اى پيغمبر، بگو پروردگار من به كسى كه هدايت را آورد و كسى كه در گمراهى آشكار است داناتر است.

چند فرمان خطاب به پيامبر

(آيۀ 86) وَ مَا كُنتَ تَرْجُواْ أَن يُلْقَى إِلَيْكَ الْكِتَبُ إِلَّا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ فَلَا تَكُونَنَّ ظَهِيرًا لِّلْكَفِرِينَ

تفسير:

هرگز اميد نداشتى و در خاطرت خطور نمى كرد اين كه القا كرده شود و نازل گردد بر تو اين كتاب يعنى قرآن؛ لكن از روى رحمتى از جانب پروردگار تو بر تو فرود آمده است.

فَلَا تَكُونَنَّ ظَهِيرًا لِّلْكَفِرِينَ: پس يارى كنندۀ كافران مباش.

(آيۀ 87) وَ لَايَصُدُّنَّكَ عَنْ ءَايَتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنزِلَتْ إِلَيْكَ وَ ادْعُ إِلَى رَبِّكَ وَ لَاتَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ

لغت:

صَدّ به معنى منع و جلوگيرى و مانع شدن است.

ص:217


1- به منهج الصادقين، ج 7، ص 134 و مجمع البيان، ج 4، ص 268 رجوع شود.

تفسير:

و مبادا كافران، تو را از خواندن آيات خداوند عزوجل و عمل كردن به آن و ابلاغ آن پس از آن كه بر تو نازل شده است باز دارند.

خطاب به پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله است؛ اما مراد، امّت مى باشند؛ يعنى البته نبايد كفّار، شما مؤمنان را از پيروى آيات الهى كه قرآن شريف است باز دارند. به عبارت ديگر بايد ايمان شما به قرآن چنان محكم و متقن باشد كه هر قدر دشمنان سعى و كوشش در بازداشتن شما كنند، نتوانند نتيجه گرفت.

وَ ادْعُ إِلَى...: و اى پيامبر، به سوى عبادت و پرستش پروردگار خود و يگانگى او دعوت كن و هيچ گاه از مشركان مباش.

(آيۀ 88) وَ لَاتَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا ءَاخَرَ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَىْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُو لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (88)

تفسير:

با خداى يكتا خداى ديگرى مخوان، نيست خدايى قابل پرستش و ستايش مگر ذات يگانۀ او، همۀ چيزها فانى و نيست شونده اند مگر ذات مقدّس او؛ زيرا هر چيز جز حضرت حق فى حدّ ذاته هالك و معدوم است. و همۀ عمل ها باطل است مگر عملى كه به جهت رضاى الهى انجام شده باشد.

لَهُ الْحُكْمُ: براى اوست فرمان روايى و حكم نافذ در تمام مخلوقات. وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ: و به سوى او براى مكافات و مجازات و پاداش، بازگردانده مى شويد.

ص:218

سورۀ عنكبوت

اشارة

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) الم

معناى الم

تفسير:

الف، لام، ميم، رمزهايى ميان اللّه و رسول اوست.

از متشابهات قرآنى است و علم آنها نزد پيغمبر و امام عليهما السلام است.

الف اشاره به اللّه، و لام جبرئيل، و ميم حضرت محمد صلى الله عليه و آله است؛ يعنى اين قرآن از جانب خدا به توسط جبرئيل بر آن حضرت نازل شده است.

سيد مرتضى علم الهدى فرموده است: اينها اسامى سوره ها، و نام گذارى سوره ها به اين حروف، مشعر است به اين كه اين قرآن كه فصحا و بلغا از آوردن مثل آن عاجزند، از جنس همين حروف است؛ اما كسى توان آوردن مانند آن را ندارد. پس بدانيد كلام خالق سبحان است.

ص:219

سنّت آزمايش

(آيۀ 2) أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُواْ أَن يَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَايُفْتَنُونَ

اعراب:

أن يتركوا جانشين دو مفعول «حَسِب» مى باشد.

تفسير:

آيا مردم گمان كردند و پنداشتند همين كه بگويند ايمان آورده ايم، رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد؟! اين چنين نيست؛ بلكه ايشان را به انواع تكاليف از امتثال واجبات و ترك محرّمات و به جا آوردن عبادات و دادن صدقات و تحمّل مجاهدات نفسانى و مالى و بردبارى در ناملايمات و صدمات آزمايش مى كنيم تا مؤمن مخلص از منافق، و موحّد از ملحد، و ثابت در دين از متزلزل متميّز شود.

عيّاشى از حضرت ابى الحسن عليه السلام روايت نموده كه: عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله نزد حضرت امير المؤمنين عليه السلام آمد و گفت: اجازه فرما تا مردم با تو بيعت كنند. فرمود: مردمان را در قبول بيعت چگونه مى بينى؟ عباس گفت: ايشان با تو بيعت خواهند نمود. حضرت فرمود:

پس كجاست آيۀ شريفۀ الم أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُواْ أَن يَقُولُواْ ءَامَنَّا وَ هُمْ لَايُفْتَنُونَ؟(1)

(آيۀ 3) وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُواْ وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكَذِبِينَ

تفسير:

و بى ترديد آنان را كه پيش از اين مؤمنان بودند به وسيلۀ تكليف و غيره امتحان كرديم.

مراد آن است كه امتحان و ابتلا سنّت الهى است كه در جميع امم جارى گشته، پس نبايد

ص:220


1- . تفسير صافى، ذيل آيه شريفه.

اهل ايمان، خلاف آن را متوقّع باشند. پس بى ترديد علم ازلى خداوند دربارۀ كسانى كه راست گفتند و نيز دربارۀ دروغگويان تحقّق مى يابد و صدق راستگويان و كذب دروغگويان ظاهر مى گردد.

در مجمع البيان از حضرت امير المؤمنين و حضرت صادق عليهما السلام فَلَيُعْلِمَنَّ: به ضم يا و كسر لام روايت شده است(1) ؛ بنا بر اين معنى آن اين است: اعلام فرمايد و معرفى سازد آنان را كه در ايمان راستگو بودند به ثبات و فرمان بردارى، و آنان را كه در ايمان دروغگو بودند به تزلزل و نافرمانى.

ناتوانى گناهكاران

(آيۀ 4) أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيَِّاتِ أَن يَسْبِقُونَا سَآءَ مَا يَحْكُمُونَ

اعراب:

«أن يسبقونا» به جاى دو مفعول حَسِبَ مى باشد.

تفسير:

آيا آنان كه بدى ها - يعنى كفر و معاصى - را به جا مى آورند مى پندارند كه از ما در مقام مؤاخذه و كيفر پيشى مى گيرند و ما نمى توانيم ايشان را بر اعمال بدشان مجازات دهيم؟! نه چنين است كه آنها پنداشتند؛ بلكه البته جزا خواهند يافت؛ بد است آنچه داورى مى كنند.

مراد آن است كه ايشان طمع آن نداشته باشند كه عذاب الهى را از خود دفع كنند و خداى را از آن كه آنها را عذاب فرمايد عاجز سازند. لكن به جهت غفلت مانند كسانى اند كه متوقّع آن باشند كه بر عذاب خدا سبقت گيرند و خداى را از عذاب كردن عاجز گردانند.

ص:221


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 271.

اميد به ديدار خدا و ترغيب به تلاش

(آيۀ 5) مَن كَانَ يَرْجُواْ لِقَآءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَأَتٍ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

تفسير:

هر كه اميد به لقاى خدا، و ورود به حضورش در برزخ و قيامت و بهشت، و رسيدن به ثواب او دارد، پس بايد به طاعت و عبادت مبادرت كند. زيرا مسلّماً مدّت تعيين شده از جانب خدا آمدنى است، بنابراين واجب است مبادرت به آنچه محقِّق مصداق اميدوارى و مستوجب قرب و رضاى خدا باشد. وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ: و اوست شنواى اقوال بندگان و دانا به عقايد و افعال ايشان.

(آيۀ 6) وَ مَن جَهَدَ فَإِنَّمَا يُجَهِدُ لِنَفْسِهِى إِنَّ اللَّهَ لَغَنِىٌّ عَنِ الْعَلَمِينَ

تفسير:

چون حق تعالى بندگان را براى تحقّق رجا و اميد به انجام طاعت ترغيب فرمود، در پى آن به مجاهدۀ نفس كه مهم تر از همۀ طاعات است ترغيب مى فرمايد:

و هر كه با هواى نفس خود به صبر در طاعت و ترك معصيت و تحمّل مصيبت و مشقّت، يا با دشمن خدا، جهاد كند، پس جز اين نيست كه براى نفس خود جهاد مى كند؛ زيرا ثواب و اجر و منفعت آن در دنيا و آخرت عايد خودش خواهد شد. إِنَّ اللَّهَ لَغَنِىٌّ عَنِ الْعَلَمِينَ: به درستى كه خدا از طاعت و مجاهدات جهانيان بى نياز است؛ و تكليف كردن بندگان به عبادات و مجاهدات، به جهت اصلاح احوال آنها و نزول رحمت و بركات الهى بر آنهاست.

تنبيه: يكى از اركان سعادات و رسيدن به مقامات عاليات، مجاهدۀ با نفس و هوى

ص:222

است كه شخص مؤمن از لذّات نفسانى براى رضاى خالق سبحان و نيل به فيوضات جاودانى صرف نظر نمايد و البته براى ثبات و استقامت در آن، همّت بلند و بزرگى لازم است و اين مجاهدۀ با نفس و شيطان، از جنگ با كفّار و معاندان عظيم تر و سخت تر است.

از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است كه: حضرت رسول صلى الله عليه و آله لشكرى را به جهاد فرستاد، چون مراجعت كردند فرمود: مرحبا به قومى كه جهاد اصغر را به جا آوردند و جهاد اكبر برايشان باقى است! پس عرض شد: يا رسول اللّه، جهاد اكبر چيست؟ فرمود:

جهاد با نفس.(1)

ايمان و عمل، كفارۀ گناهان

(آيۀ 7) وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيَِّاتِهِمْ وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِى كَانُواْ يَعْمَلُونَ

لغت:

تكفير گناه به معنى پوشاندن گناه و از بين بردن آثار آن است.

تفسير:

و آن كسانى كه به خدا و رسول ايمان آوردند، وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ:

وكارهاى شايسته از طاعات و عبادات و خيرات و مبرات به جا آوردند، لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيَِّاتِهِمْ...: البته البته گناهان ايشان را محو كنيم؛ يعنى كفر و معاصى آنها را به جهت ايمان و طاعت نابود سازيم به طورى كه گوييا هرگز بدى ننموده اند، وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِى كَانُوا يَعْمَلُونَ: و البته البته عمل هاى آنها را كه بسيار نيكو است پاداش دهيم. يا نيكوترين اعمالى را كه به جا مى آوردند پاداش دهيم و سپس باقى اعمالشان را پاداش دهيم.

ص:223


1- . معانى الاخبار، ص 160.

رفتار درست با پدر و مادر

(آيۀ 8) وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَنَ بِوَ لِدَيْهِ حُسْنًا وَ إِن جَهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِى مَا لَيْسَ لَكَ بِهِى عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَآ إِلَىَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّلُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

تفسير:

و انسان را به نيكى به پدر و مادرش سفارش كرديم و گفتيم: اگر با تو سخت گيرند و جدال و نزاع كنند تا چيزى را كه علم به الوهيت آن ندارى شريك من سازى از آنان اطاعت مكن. چرا كه طاعت مخلوق در معصيت خالق روا نيست، و حق مخلوق هر قدر عظيم باشد در وقت فرمان بردارى از خالق ساقط خواهد بود.

تنبيه: آيۀ شريفه نسبت به تمام مكلّفان عام است، بنابراين نيكويى به والدين به اطاعت از آنان در آنچه مورد رضاى الهى است، واجب است.

در كتاب كافى، از ابى ولّاد روايت شده كه سؤال نمودم از حضرت صادق عليه السلام از قول خداى عزوجل وَ بِالْوَ لِدَيْنِ إِحْسَانًا اين احسان چه چيز است؟ فرمود: احسان اين است كه صحبت ايشان را نيكو بدارى، و ايشان را به زحمت نيندازى كه بگويند به تو آنچه را محتاج اند به آن...(1)

يعنى پيش از سؤال آنها احتياجشان را رفع بنما؛ لكن اين اطاعت منوط باشد به رضاى الهى، پس اگر به معصيت امر نمايند بايد با آنها مخالفت نمود؛ زيرا:

لَاطَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ فى مَعْصِيَةِ الخَالِق: براى مخلوق در نافرمانى خالق طاعتى نيست. (2)الىّ مرجعكم فَأُنَبِّلُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ: بازگشت شما از مؤمن و كافر و بارّ و عاقّ، به سوى من است، پس شما را از آنچه عمل مى كرده ايد آگاه مى كنم؛ يعنى به جزاى اعمالتان مى رسانم.

ص:224


1- . اصول كافى، ج 2، كتاب الايمان و الكفر، باب البرّ بالوالدين، ص 157، ح 1.
2- . بحار الانوار، ج 74، ص 71 از امام صادق عليه السلام.

(آيۀ 9) وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِى الصَّلِحِينَ (9)

تفسير:

و آنان كه به خدا و رسول، ايمان آورده اند ايمان دائم و ثابت، و كارهاى شايسته به جا آورده اند، بى ترديد ايشان را در زمرۀ شايستگان و در جملۀ ستودگان از انبيا و اوليا و شهدا داخل كنيم.

و دخول در زمرۀ صالحان منتهاى درجات مؤمنان و خواستۀ انبياى مرسلين است؛ چنانچه حضرت سليمان عليه السلام فرموده است: وَ أَدْخِلْنِى بِرَحْمَتِكَ فِى عِبَادِكَ الصَّلِحِينَ (1)[نمل، 19].

ايمان زبانى

(آيۀ 10) وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ فَإِذَآ أُوذِىَ فِى اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذَابِ اللَّهِ وَ لَلِن جَآءَ نَصْرٌ مِّن رَّبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ أَوَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِمَا فِى صُدُورِ الْعَلَمِينَ

اعراب:

«فى اللّه» يعنى «فى سبيل اللّه» و سبيل در تقدير است.

تفسير:

چون حق تعالى اخبار مؤمنان را ذكر فرمود، در پى آن احوال ضعفاى اهل ايمان يا منافقان را بيان نموده مى فرمايد:

ص:225


1- . سورۀ نمل (27): آيۀ 19.

و از مردم، كسانى هستند كه به زبان گويند: به خدا ايمان آورديم! اما چون در راه خدا اذيّت شوند - يعنى به سبب دين، كفّار آنها را عذاب كنند يا آن كه از همدينان خود متألّم و متأذّى شوند - رنج و عذاب مردمان را مانند عذاب خدا قرار دهند! و يعنى بعضى از مردمان از ترس عذاب مردم از دين خدا برمى گردند، با اين كه سزاوار است كافر از ترس عذاب الهى، دست از كفر بردارد و در اين راه اذيّت ها را هم تحمّل كند، چون عذاب الهى با عذاب ها و شكنجه هاى مردمى قابل مقايسه نيست؛ زيرا عذاب الهى براى كافران دائمى و ابدى است.

وَ لَلِن جَآءَ نَصْرٌ مِّن رَّبِّكَ...: و اگر يارى و نصرتى از نزد پروردگار تو - يعنى فتحى و غنيمتى - بيايد گويند: به درستى كه ما در دين و ملت با شما هستيم، پس ما را در غنيمت شريك خود سازيد. آيا خدا داناتر نيست (استفهام تقريرى است؛ يعنى خدا داناتر از همه مى باشد) به آنچه در دل هاى جهانيان است از صفاى اخلاص و كدورت نفاق؟!

اين بخش آيه مؤيّد آن است كه آيۀ شريفه دربارۀ منافقان است.

(آيۀ 11) وَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ لَيَعْلَمَنَّ الْمُنَفِقِينَ

تفسير:

البته خدا آنان را كه واقعاً ايمان آورده اند و منافقان را كه به زبان اظهار ايمان كنند - لكن به قلب اعتقاد ندارند - را مى داند و مى شناسد و منافقان با امتحان هايى كه پيش مى آيد شناخته مى شوند.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمايد:

في تَقَلُّبِ الأحْوَالِ علمُ جَوَاهِر الرِّجالِ: در زير و رو شدن احوال، حقايق اشخاص دانسته شود.(1)

تنبيه: آيۀ شريفه تهديد منافقان، و دفع توهّم ايشان است به آن كه از عذاب به جهت

ص:226


1- . نهج البلاغۀ فيض الاسلام، ص 1183، حكمت 208، وسائل الشيعه، ج 11، ص 223، ح 2 به نقل از فقيه.

پنهان داشتن كفر خود نجات مى يابند؛ زيرا آيۀ شريفه دلالت دارد بر آن كه كفر باطنى آنها بر خدا كه مالك جزاست ظاهر است و بدين جهت عقوبت عُظمى و فضيحت كبرى به آنها خواهد رسانيد؛ و آگاه كردن مؤمنان به باطن منافقان نيز سبب رسوايى آنان در دنيا خواهد بود.

فريبكارى كافران و زيانكارى آنها

(آيۀ 12) وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّبِعُواْ سَبِيلَنَا وَ لْنَحْمِلْ خَطَيَكُمْ وَ مَا هُم بِحَمِلِينَ مِنْ خَطَيَهُم مِّن شَىْءٍ إِنَّهُمْ لَكَذِبُونَ

اعراب:

تقدير و «لنحمل خطاياكم» و لنحمل خطاياكم عنكم، مى باشد و جار و مجرور حذف شده است.

تفسير:

شأن نزول: ابو سفيان و برخى ديگر از مشركان در صدد فريب و گمراه كردن اصحاب حضرت رسول صلى الله عليه و آله برآمده گفتند: از دين پيغمبر برگرديد و طريقۀ پدران خود را وامگذاريد و راه ما را پيروى كنيد؛ زيرا ما و شما هرگز مبعوث نشويم و قيامتى نخواهد بود، و بر فرض اگر آخرت و عقابى باشد، ما شما را در زير گناه نگذاريم و گناه شما را به عهده بگيريم.(1) خداى متعال در تكذيب قول آنها و بر حذر داشتن مؤمنان از فريب خوردن از منافقان، اين آيۀ شريفه را نازل فرمود:

وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ: و آنان كه كفر ورزيدند به آنان كه به خدا و رسول و قيامت ايمان آوردند گفتند: راه ما را پيروى كنيد - يعنى تابع كيش پدران باشيد - و ما گناهان شما را تحمّل مى كنيم.

ص:227


1- . به منهج الصادقين، ج 7، ص 144 رجوع شود.

حق تعالى به جهت آگاهى مؤمنان فرمود: هرگز آنها بر عهده گيرندۀ چيزى از گناهان مؤمنان (در صورت كافر شدن) آنها نيستند. إِنَّهُمْ لَكَذِبُونَ: حتماً ايشان در سخن خود كه مى گويند: ما خطاهاى شما را برمى داريم! دروغگويان اند؛ زيرا آنچه از آن خبر مى دهند مطابق واقع نيست، يا در آنچه مى گويند قلوب ايشان مخالف قولشان است.

(آيۀ 13) وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَ أَثْقَالًا مَّعَ أَثْقَالِهِمْ وَ لَيُسَْلُنَّ يَوْمَ الْقِيَمَةِ عَمَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ

تفسير:

البته در قيامت بارهاى گران معصيت خود را و بارهاى گران ديگران را با بارهاى گران خود بر خواهند داشت؛ يعنى وزر و وبال آنان را كه گمراه ساخته اند، اضافۀ جرايم خود خواهند ساخت بدون آن كه از وزر و وبال كسانى كه گمراه شده اند چيزى كم كنند. و حتماً آنها در روز قيامت از آنچه افترا مى بستند - مانند شرك و بدعت هاى ديگر - پرسيده خواهند شد.

تبصره: آيۀ شريفه دالّ بر آن است كه: هر كس سبب گمراهى يا كفر يا معصيت ديگرى شود يا بدعتى يا طريقه اى كه خلاف قرآن و شريعت اسلام باشد تأسيس نمايد، تا روز قيامت تمام وزر و وبال آنان كه گمراه شوند و به آن طريقۀ مجعوله عمل كنند، بر آن شخص مى باشد بدون آن كه از گناه گمراه شدگان چيزى كم شود؛ چنان كه روايت مشهورۀ نبوى صلى الله عليه و آله بر آن دالّ است:

مَنْ سَنَّ سُنَّةً سَيِّئَةً فَلَهُ وِزْرُهُ وَوِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِهَا إِلى يَوْمِ القيامة مِنْ غَيْر أنْ يَنْقَصَ مِنْ أوْزارِهِمْ شَىْءٌ.

در كتاب ثواب الاعمال از حضرت باقر عليه السلام مروى است كه فرمود: هر بنده اى از بندگان خدا كه تأسيس كند سنّت هدايتى را، براى او اجرى مثل اجر كسانى كه عمل كنند به آن باشد بدون آن كه از اجر آنان چيزى كم شود. و هر بنده اى از بندگان خدا كه تأسيس كند

ص:228

سنّت ضلالتى را، براى او مثل وزر كسانى كه آن را به جا آوردند باشد بدون آن كه از وزر آنان چيزى كم گردد.(1)

داستان حضرت نوح و ابراهيم (عليهما السلام)

(آيۀ 14) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِى فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عَامًا فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَ هُمْ ظَلِمُونَ

اعراب:

«الف» منصوب است به ظرفيت. برخى گفته اند: «إلّا» در اين جا جانشين «أستثنى» شده و «خمسين» مفعول آن است.

تفسير:

در اين بخش قصۀ حضرت نوح عليه السلام و صبر او بر آزار و اذيّت قوم و تكذيب ايشان او را در مدّت بسيار طولانى، و سرانجامِ قوم او را بيان فرمايد كه براى امّت پيغمبر اسلام تذكّرى باشد.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا: و به تحقيق نوح عليه السلام را به سوى قوم خود به جهت دعوت به توحيد و فرمان بردارى اوامر خدا و پرهيز از مناهى او فرستاديم. پس در ميان ايشان نهصد و پنجاه سال درنگ نمود و دعوت كرد، امّا آنها دعوت او را نپذيرفتند و به آزار و اذيّت او پرداختند.

روايت است كه در سن چهل سالگى بر قوم خود مبعوث شد و مدّت نهصد و پنجاه سال مردم را به خداپرستى و دين حق دعوت نمود و بعد از طوفان نيز شصت سال عمر نمود، پس بنا بر اين روايت، سن آن حضرت هزار و پنجاه سال مى باشد.

امّا ابن بابويه رحمه الله در كتاب نبوت فرموده كه عمر او دو هزار و پانصد سال بوده، و چون وقت وفات او رسيد، عزرائيل از او پرسيد: دنيا را چگونه يافتى؟ گفت: مثل خانه اى كه دو

ص:229


1- . ثواب الاعمال، ص 160-161.

برای مشاهده متن کتاب می بایست عضو سایت شوید و چنانچه عضو هستید از اینجا وارد شوید

لمشاهدة محتويات الكتاب عليك أن تسجل عضواً في الموقع وإن كنت عضواً فيه ادخل من هنا

To view the book text you must Sign up first. If you are a member, Sign in here

-------------------------

إن كنت لا تقدر علی شراء الاشتراك عبرPayPal أو بطاقة VISA، الرجاء ارسال رقم هاتفك المحمول إلی مدير الموقع عبر webmaster@noorlib.ir [1]

If you fail to purchase subscription via PayPal or VISA Card, please send your mobile number to the Website Administrator via webmaster@noorlib.ir [2]

ص:

برای مشاهده متن کتاب می بایست عضو سایت شوید و چنانچه عضو هستید از اینجا وارد شوید

لمشاهدة محتويات الكتاب عليك أن تسجل عضواً في الموقع وإن كنت عضواً فيه ادخل من هنا

To view the book text you must Sign up first. If you are a member, Sign in here

-------------------------

إن كنت لا تقدر علی شراء الاشتراك عبرPayPal أو بطاقة VISA، الرجاء ارسال رقم هاتفك المحمول إلی مدير الموقع عبر webmaster@noorlib.ir [1]

If you fail to purchase subscription via PayPal or VISA Card, please send your mobile number to the Website Administrator via webmaster@noorlib.ir [2]

ص:

برای مشاهده متن کتاب می بایست عضو سایت شوید و چنانچه عضو هستید از اینجا وارد شوید

لمشاهدة محتويات الكتاب عليك أن تسجل عضواً في الموقع وإن كنت عضواً فيه ادخل من هنا

To view the book text you must Sign up first. If you are a member, Sign in here

-------------------------

إن كنت لا تقدر علی شراء الاشتراك عبرPayPal أو بطاقة VISA، الرجاء ارسال رقم هاتفك المحمول إلی مدير الموقع عبر webmaster@noorlib.ir [1]

If you fail to purchase subscription via PayPal or VISA Card, please send your mobile number to the Website Administrator via webmaster@noorlib.ir [2]

ص:

برای مشاهده متن کتاب می بایست عضو سایت شوید و چنانچه عضو هستید از اینجا وارد شوید

لمشاهدة محتويات الكتاب عليك أن تسجل عضواً في الموقع وإن كنت عضواً فيه ادخل من هنا

To view the book text you must Sign up first. If you are a member, Sign in here

-------------------------

إن كنت لا تقدر علی شراء الاشتراك عبرPayPal أو بطاقة VISA، الرجاء ارسال رقم هاتفك المحمول إلی مدير الموقع عبر webmaster@noorlib.ir [1]

If you fail to purchase subscription via PayPal or VISA Card, please send your mobile number to the Website Administrator via webmaster@noorlib.ir [2]

ص:

برای مشاهده متن کتاب می بایست عضو سایت شوید و چنانچه عضو هستید از اینجا وارد شوید

لمشاهدة محتويات الكتاب عليك أن تسجل عضواً في الموقع وإن كنت عضواً فيه ادخل من هنا

To view the book text you must Sign up first. If you are a member, Sign in here

-------------------------

إن كنت لا تقدر علی شراء الاشتراك عبرPayPal أو بطاقة VISA، الرجاء ارسال رقم هاتفك المحمول إلی مدير الموقع عبر webmaster@noorlib.ir [1]

If you fail to purchase subscription via PayPal or VISA Card, please send your mobile number to the Website Administrator via webmaster@noorlib.ir [2]

ص:

مِلك الهى خارج نخواهيد شد.

يا مراد آن است كه از حكم و جزاى الهى نتوانيد گريخت، خواه آن كه در زمين وسيع باشيد يا در آسمان كه اوسع از آن است.

و براى شما به غير از خداى متعال، هيچ دوستى كه شما را از عذاب نگاه دارد و نه سرپرست و يارى كه از شما عذاب را دفع نمايد نيست.

پس به خود آييد و حق را بپذيريد.

تبصره: اين كه فرموده «شما عاجزكننده نيستيد» و نفرموده «شما عاجز نمى كنيد (به صيغۀ فعل)» به جهت آن است كه نفى صلاحيت و قدرت كند؛ زيرا هرگاه گفته شود «فلانى خياطى نمى كند» بر اثبات صلاحيت و قدرت او بر خياطى و نفى فعل از او دلالت دارد، نه به خاطر عدم قدرت او، به خلاف آن كه گفته شود «فلانى خياط نيست» كه نفى قدرت بر خياطى از او نموده است.

(آيۀ 23) وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بَِايَتِ اللَّهِ وَ لِقَآلِهِى أُوْلَلِكَ يَلِسُواْ مِن رَّحْمَتِى وَأُوْلَلِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

تفسير:

و آنان كه به آيات خدا (يعنى به يگانگى او و يا به كتاب هاى او و يا به انبيا و معجزات ايشان) كافر شدند و زنده شدن بعد از مردن را كه ملاقات رحمت يا عذاب الهى است نسبت به مؤمنان و كافران، تكذيب كردند، آنها از بخشايش من در روز قيامت مأيوس خواهند بود.

و ممكن است كه اين، وصف حال آنها در دنيا باشد؛ يعنى ايشان اميد به رحمت خدا ندارند؛ و مؤمن آن است كه هميشه به رحمت الهى اميد داشته باشد و لازمۀ اميد، سعى در طاعات و عبادات است، و لكن كافر به سبب عدم ايمان هرگز اميد نخواهد داشت.

وَأُوْلَلِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ: و براى آن گروه عذابى دردناك است؛ يعنى به سبب كفر دائم به عذاب دردناك گرفتار شوند.

ص:235

(آيۀ 24) فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِى إِلَّآ أَن قَالُواْ اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنجَلهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

تفسير:

هنگامى كه حضرت ابراهيم عليه السلام قوم را به توحيد و عبادت خدا و نهى از شرك و معاصى دعوت كرد:

فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ: پس جواب قوم او نبود مگر آن كه بعضى از ايشان به بعضى ديگر گفتند: بكشيد او را يا بسوزانيد او را تا از دست او راحت شويد. پس همگى بر اقدام كردن به سوزانيدن آن حضرت اتفاق نمودند.

پس هيزم جمع نمودند در صحراى وسيعى و براى نمرود محلّ رفيعى ساختند كه از آن جا نگاه كند كه چگونه آتش، ابراهيم را مى سوزاند. و آتش كه فراهم شد او را در آن آتش افكندند، فَأَنجَلهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ: پس خداى تعالى او را از آتش، نجات داد و برهانيد از ضرر آن - و آن را سرد و سلامت گردانيد.

إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ: به درستى كه در اين شيوۀ نجات دادن حضرت ابراهيم از چنين آتشى، نشانه هاى قدرت الهى است براى گروهى كه ايمان مى آورند؛ زيرا فقط ايشان اند كه از اين نشانه ها براى ايمان و ازدياد آن منتفع مى شوند.

(آيۀ 25) وَ قَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ أَوْثَنًا مَّوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَمَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُم بِبَعْضٍ وَيَلْعَنُ بَعْضُكُم بَعْضًا وَ مَأْوَلكُمُ النَّارُ وَ مَا لَكُم مِّن نَّصِرِينَ

ص:236

اعراب:

«ما» در «إنّما» را مى توان ماى موصوله به معنى «الذى» و اسم «إنّ» دانست و مى توان ماى كافّه دانست.

تفسير:

و ابراهيم بعد از نجات از آتش به قوم خود گفت: جز اين نيست كه شما غير از خداوند بت هايى را براى اين كه ميان شما در زندگانى دنيا، دوستى باشد - نظير دوستى ميان اهل يك مذهب - گرفته ايد؛ يعنى شما بت پرستان به يكديگر مى پيونديد و با هم الفت مى گيريد؛ اما اين دوستى و پيوستگى تا شما در دنيا هستيد باقى است ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَمَةِ...:

سپس روز قيامت، بعضى از شما بعضى ديگر را كافر شود و بيزارى جويد و لعنت كند و جايگاه شما از تابع و متبوع، آتش جهنّم است، و براى شما نيست در آن روز ياران و مددكاران كه به سبب ايشان از آتش دوزخ خلاصى يابيد.

(آيۀ 26) فََامَنَ لَهُو لُوطٌ وَ قَالَ إِنِّى مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّى إِنَّهُو هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

تفسير:

چون حضرت ابراهيم عليه السلام پيامبرى خود را به معجزات و دلايل و براهين اثبات كرد و حجّت را بر قوم تمام ساخت:

فََامَنَ لَهُ لُوطٌ: پس لوط كه خواهرزادۀ او و بنا به قولى برادرزادۀ او بود به او ايمان آورد.

وَ قَالَ إِنِّى مُهَاجِرٌ إِلَى رَبِّى: و ابراهيم عليه السلام گفت: همانا كه من از ميان قوم خود به سوى پروردگارم (به آن جا كه او امر كرده است) هجرت كننده ام، إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ: به

ص:237

درستى كه خداى متعال غالب است و مرا مغلوب دشمنان نسازد و ضرر دشمنان را از من دفع فرمايد، و حكيم است به مصالح و حِكَم امور، بنابراين امر به مهاجرت من به خاطر صلاح من و موافق حكمت و مصلحت است.

(آيۀ 27) وَ وَهَبْنَا لَهُو إِسْحَقَ وَ يَعْقُوبَ وَ جَعَلْنَا فِى ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتَبَ وَ ءَاتَيْنَهُ أَجْرَهُو فِى الدُّنْيَا وَ إِنَّهُو فِى الْأَخِرَةِ لَمِنَ الصَّلِحِينَ

تفسير:

و در كِبَر سن و اواخر عمر، و يائسه بودن زوجۀ او فرزندى به نام اسحاق و نوه اى به نام يعقوب به او عطا كرديم و در فرزندان او پيغمبرى و كتاب را قرار داديم (و كتاب اسم جنس است، شامل تورات و انجيل و زبور و فرقان مى باشد؛ زيرا حق تعالى بعد از حضرت ابراهيم هيچ پيغمبرى مبعوث نساخت مگر از صلب او، پس جميع كتابهاى مذكوره بر اولاد او نازل شده است).

وَ ءَاتَيْنَهُ أَجْرَهُ فِى الدُّنْيَا: و مزد و اجر او را در دنيا عطا فرموديم به آن كه او را در كبر سن از پيره زنى عقيم فرزند ارزانى داشتيم. و ذريّۀ طيّبه به او داديم و نبوّت را در ميان آنها مقدّر، و كتب آسمانى را به ايشان مرحمت فرموديم. و نيز او را مقبول خلق و محبوب دلهاى جميع بندگان گردانيديم تا همۀ اهل ملل، خود را به او نسبت دهند و اظهار محبت به او كنند و نسب خود را به او رسانند. و عظيم ترين اجر حضرت ابراهيم عليه السلام در دنيا آن است كه وجود مبارك پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و امير المؤمنين و ائمۀ معصومين عليهم السلام را از صلب او قرار داد كه مايۀ افتخار جهانيان است.

وَ إِنَّهُ فِى الْأَخِرَةِ لَمِنَ الصَّلِحِينَ: و البته ابراهيم در آخرت از جملۀ شايستگان و پسنديدگان است.

ص:238

داستان حضرت لوط (ع)

(آيۀ 28) وَ لُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِى إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفَحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّنَ الْعَلَمِينَ

اعراب:

لوطاً عطف بر نوحاً در آيۀ 14 مى باشد؛ يعنى «و أرسلنا لوطاً» و مى توان «لوطاً» را مفعول «اُذكر» مقدَّر گرفت.

تفسير:

بعد از آن گزارش، داستان حضرت لوط عليه السلام را با قوم خود بيان مى فرمايد:

وَ لُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ...: و به تحقيق لوط را فرستاديم آن گاه كه به قوم خود بر سبيل انكار و تقبيح گفت: شما هر آينه به جا مى آوريد كار بسيار زشت لواط را كه به خاطر شدّت قبح و زشتى آن، هيچ يك از جهانيان بر شما در اين كار زشت و قبيح پيشى نگرفته است! به جهت آن كه طبع سليم از آن متنفّر است و شما كه از چنين عملى شرم و حيا نمى كنيد سلامت طبع نداريد.

(آيۀ 29) أَلِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَ تَأْتُونَ فِى نَادِيكُمُ الْمُنكَرَ فَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِى إِلَّآ أَن قَالُواْ ائْتِنَا بِعَذَابِ اللَّهِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّدِقِينَ

تفسير:

آيا شما با مردان، آميزش جنسى مى كنيد و راه را (راه توالد و تناسل را بر نسل آينده، و راه شهر را بر عابران) مى بُريد و در مجلس عموميتان كارهاى زشت به جا مى آوريد؟! پس

ص:239

جواب قوم او جز اين نبود كه گفتند: اگر از راستگويانى عذاب خدا را بر ما بياور.

(آيۀ 30) قَالَ رَبِّ انصُرْنِى عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ

تفسير:

چون لوط از ايشان مأيوس شد دست به دعا برداشته؛

گفت: پروردگارا، مرا بر اين گروه فسادانگيز يارى فرما و ايشان سزاوارند كه عذاب بر ايشان نازل شود.

(آيۀ 31) وَ لَمَّا جَآءَتْ رُسُلُنَآ إِبْرَ هِيمَ بِالْبُشْرَى قَالُواْ إِنَّا مُهْلِكُواْ أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَهَا كَانُواْ ظَلِمِينَ

تفسير:

و زمانى كه فرستادگان ما - يعنى جبرئيل با جمعى از ملائكه - نزد ابراهيم عليه السلام به جهت بشارت فرزند و نوۀ او - يعنى اسحاق و يعقوب - آمدند گفتند: البته ما هلاك كنندۀ اهل اين شهر (مسكن قوم لوط) نيز هستيم؛ زيرا اهل آن شهر به سبب كفر و انجام منكرات ستمكارند.

(آيۀ 32) قَالَ إِنَّ فِيهَا لُوطًا قَالُواْ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَن فِيهَا لَنُنَجِّيَنَّهُو وَ أَهْلَهُو إِلَّا امْرَأَتَهُو كَانَتْ مِنَ الْغَبِرِينَ

تفسير:

ابراهيم به ايشان گفت: همانا لوط در آن شهر مى باشد. اين اعتراض است به آن كه در آن شهر كسى است كه از ظالمان نيست، پس چگونه با آنها عذاب شود؟ ملائكه به

ص:240

ابراهيم عليه السلام گفتند كه ما داناتريم به كسانى كه در آن شهر هستند از مؤمن و كافر، پس از حال لوط غافل نخواهيم بود. البته او را و كسان او را نجات خواهيم داد. إِلَّا امْرَأَتَهُ كَانَتْ مِنَ الْغَبِرِينَ: جز زن او را كه از باقيماندگان در عذاب يا باقيماندگان در آن شهر است.

يعنى اوّل به لوط خواهيم گفت تا از ميان قوم خود با همۀ كسان او كه به او ايمان آورده اند بيرون رود مگر زنش كه در ميان قوم خواهد ماند، و با آنها هلاك خواهد شد، بعد از آن عذاب بر ايشان نازل خواهيم ساخت.

پس ملائكه ابراهيم عليه السلام را وداع گفته متوجه شهر لوط شدند.

(آيۀ 33) وَ لَمَّآ أَن جَآءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا سِىءَ بِهِمْ وَ ضَاقَ بِهِمْ ذَرْعًا وَ قَالُواْ لَاتَخَفْ وَ لَاتَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَأَهْلَكَ إِلَّا امْرَأَتَكَ كَانَتْ مِنَ الْغَبِرِينَ

لغت و اعراب:

از جملۀ ضاق بهم ذرعاً ناچار ماندن و فرو ماندن، اراده مى شود. منجّوك مضاف و مضاف اليه است كه نون منجّون به اضافه افتاده است.

تفسير:

وَ لَمَّآ أَن جَآءَتْ رُسُلُنَا لُوطًا...: و هنگامى كه فرستادگان ما به سوى لوط آمدند، به خاطر آنها بدحال گشت و طاقتش تنگ و اندوهناك شد كه مبادا قوم او براى انجام عمل زشت قصد آنها كنند، چه ايشان به صورت مردان زيبا و نيكو جمال بودند و لوط، خباثت قوم خود را مى دانست.

يا لوط، اندوهگين و تنگدل شد به سبب آن كه دانست عذاب عظيم بر قوم او نازل خواهد شد.

ص:241

يا آن كه غم و اندوه او از اين جهت بود كه با اهلش در ميان قوم بود، ترسيد كه مبادا عذاب كه نازل شود اثر آن به ايشان هم برسد.

چون ملائكه لوط را اندوهناك مشاهده كردند و اضطراب او را ديدند، او را تسلّى دادند، و گفتند: مترس و اندوهگين مباش؛ زيرا ايشان را بر ما دستى نباشد، ما رسولان خداييم.

و يا: به جهت هلاك آنان اندوه به خود راه مده، چه ايشان به نهايت كفر و فسق و طغيان رسيده اند.

يا آن كه: مترس از آن كه هنگام نزول عذاب به تو آسيبى رسد، حتماً ما تو را و كسان تو را از عذاب نجات دهنده ايم جز زن تو كه در آن شهر باقى مى ماند و از هلاك شوندگان خواهد بود.

(آيۀ 34) إِنَّا مُنزِلُونَ عَلَى أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزًا مِّنَ السَّمَآءِ بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ

لغت:

رجز به معنى بلا و پليدى و ناپاكى است و اين جا معنى اوّل مقصود است.

تفسير:

بعد از آن كه وعدۀ نجات او و اهل او را دادند گفتند:

ما بر اهل اين شهر به خاطر فسقى كه مى ورزيدند عذابى (كه زير و زبر كردن شهر و سنگباران باشد) از آسمان فرود خواهيم آورد. و همه هلاك شدند و شهر، خراب و ويران شد و عبرت جهانيان گرديد، چنانچه فرمايد:

(آيۀ 35) وَ لَقَد تَّرَكْنَا مِنْهَآ ءَايَةَم بَيِّنَةً لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ

ص:242

تفسير:

حقّاً كه ما از آن شهر نشانه اى روشن (از سنگ هاى باريده، چشمه هاى خشكيده و سرزمين هاى بى صاحب) براى گروهى كه تعقّل كنند و عقول خود را به كار اندازند و عبرت گيرند بجاى گذاشتيم.

سركشان عالم و فرجام سركشى

(آيۀ 36) وَ إِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبًا فَقَالَ يَقَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ ارْجُواْ الْيَوْمَ الْأَخِرَ وَ لَاتَعْثَوْاْ فِى الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ

اعراب:

مدين غير منصرف است به خاطر تعريف و تأنيث، و أخاهم شعيباً منصوب است به فعل مقدَّر يعنى «و أرسلنا إلى مدين أخاهم شعيباً».

تفسير:

بعد از آن قصۀ قوم شعيب را بيان مى فرمايد:

و به سوى اهل مدين برادر قبيله اى ايشان را كه شعيب بود فرستاديم، پس به ايشان گفت: اى قوم من، پرستش كنيد خداى يگانه را و بت پرستى و شرك را ترك كنيد، وَ ارْجُواْ الْيَوْمَ الْأَخِرَ: و ثواب روز بازپسين را اميدوار باشيد؛ يعنى عملى انجام دهيد كه به سبب آن اميد ثواب توان داشت مانند ايمان و طاعات و خيرات و مبرّات و اجتناب از اعمال قبيحه و كارهاى ناشايستۀ منهيه.

يا «رجاء» به معنى «خوف» باشد چنانچه استعمال شده است؛ يعنى بترسيد از شدّت روز قيامت، و از معاصى و قبايح دورى و اجتناب نماييد.

وَ لَاتَعْثَوْاْ...: و در روى اين زمين مفسدانه حركت مكنيد. يعنى چون كفر و شرك و مخالفت الهى و ارتكاب مناهى، موجب فساد در زمين است، پس معصيت نكنيد تا فساد واقع نشود.

ص:243

(آيۀ 37) فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِى دَارِهِمْ جَثِمِينَ

لغت:

رجفه به معنى لرزيدن است. جاثمين به معنى بر جاى ماندگان و بر زمين چسبيدگان است.

تفسير:

پس شعيب را تكذيب كردند و نبوت او را دروغ پنداشتند و از فساد و افساد دست برنداشتند، پس زلزلۀ سختى آنها را فرا گرفت، پس در خانه هاى خود به روى زمين افتاده و هلاك شدند، به گونه اى كه گويا در آن خانه ها هرگز نبوده اند!

(آيۀ 38) وَ عَادًا وَ ثَمُودَاْ وَ قَد تَّبَيَّنَ لَكُم مِّن مَّسَكِنِهِمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَنُ أَعْمَلَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ كَانُواْ مُسْتَبْصِرِينَ

اعراب:

«عاداً» و «ثمودَ» منصوب اند به فعل مقدَّر؛ يعنى «أهلكنا عاداً و ثمود».

تفسير:

و قوم عاد و ثمود را به سبب طغيان و مخالفت با خدا هلاك نموديم و از مسكن هاى ويران شدۀ آنها سرنوشت بدشان براى شما روشن شد و شيطان براى ايشان اعمال ايشان را

ص:244

از كفر و شرك و فسق و فجور و انواع معاصى آرايش داد، پس ايشان را از راه راست كه انبيا ايشان را به آن مى خواندند و حق بودن آن را بيان مى كردند بازداشت، در حالى كه پيش تر اهل بصيرت به توحيد و دين بودند. يا به گمان خود زيرك و باريك بين بودند و به عقل قاصر خود گفتار حقۀ پيغمبران را نامعقول پنداشتند و مخالفت نمودند تا دمار از روزگار آنان درآمد.

تبصره: آيۀ شريفه آگاهى و بينايى براى امّت پيغمبر در برحذر داشتن آنهاست از مخالفت خدا و پيغمبر و شريعت، و اين كه هشيار باشند از آن كه مبادا شيطان اعمال سيّئه و افعال قبيحه را در نظر آنها جلوه و آرايش دهد و فريب او را خورده، از خسران و عاقبت آن غافل گردند كه ناگهان در حين انجام معاصى و مناهى، سخط و غضب الهى آنها را مانند قوم عاد و ثمود، فرا گيرد.

(آيۀ 39) وَ قَرُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هَمَنَ وَ لَقَدْ جَآءَهُم مُّوسَى بِالْبَيِّنَتِ فَاسْتَكْبَرُواْ فِى الْأَرْضِ وَ مَا كَانُواْ سَبِقِينَ

اعراب:

قارون و فرعون و هامان، عطف به «عاداً» در آيۀ قبل است.

تفسير:

و قارون و فرعون و هامان را نيز هلاك كرديم، و به يقين موسى حجّت هاى روشن و معجزه هاى واضح از قبيل عصا و يد بيضا و شكافتن دريا، براى هدايت و ارشاد آنان به ايمان و طاعت آورد. پس آنها در زمين سركشى نمودند و طلب تكبر كردند و خود را بزرگ شمردند و از قبول حق و اطاعت خدا و پيغمبر سر باز زدند و هلاك شدند.

ولى هرگز بر ارادۀ ما پيشى گيرنده نبودند كه بتوانند از عذاب ما بگريزند؛ بلكه با آن قوّت و شوكت و اقتدار و جلالت و ثروت و مُكْنت كه داشتند، بعد از اتمام حجّت بر ايشان،

ص:245

عِقاب و عذاب الهى، آنها را فرا گرفت و هلاك گردانيد و ايشان را براى تمام عالميان عبرت قرار داد.

(آيۀ 40) فَكُلاًّ أَخَذْنَا بِذَم نبِهِى فَمِنْهُم مَّنْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِ حَاصِبًا وَ مِنْهُم مَّنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَ مِنْهُم مَّنْ خَسَفْنَا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُم مَّنْ أَغْرَقْنَا وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لَكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

تفسير:

در اين جا بطور اجمال عذاب هر يك از امم عذاب شده را بيان فرمايد:

پس هر يك از آنها را كه ذكر شد به سزاى گناهشان به قهر گرفتيم، پس بعضى از ايشان كسانى بودند كه بر آنها باد سختى كه در آن سنگريزه بود فرستاديم. مانند قوم هود و لوط، و بعضى از آنها كسانى بودند كه ايشان را صيحۀ آسمانى فرا گرفت مانند قوم ثمود و اهل مدين، و بعضى از آنها كسى بود كه او را در زمين فرو برديم مانند قارون، و بعضى از آنها كسانى بودند كه آنها را در آب غرق ساختيم مانند قوم نوح و فرعون و فرعونيان.

و هرگز خدا چنين نبود كه به آنها ستم كند؛ يعنى بى جرم و بى تقصير آنها را عذاب نموده باشد، و يا قبل از اتمام حجّت هلاك فرموده باشد؛ زيرا اين، مخالف عدل و حكمت الهى است.

وَ لَكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ: و لكن ايشان خودشان به سبب جهل و عناد و انكار، بر خودشان ستم مى كردند و به كفر و معصيت و فسق و فجور، خود را هدف عذاب ساختند.

آيۀ شريفه، دالّ بر آن است كه نزول عذاب، بر وجه ظلم و تعدى و جزاف نبوده؛ بلكه بر وفق عدل بوده و آنها چون به سبب كفر و شرك و معاصى و عناد و انكار و طغيان، به نفس خود ظلم نمودند وبال اعمالشان كه عذاب و عقاب باشد به سراغ آنها آمد.

ص:246

كفر و شرك يا خانۀ عنكبوت

(آيۀ 41) مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَآءَ كَمَثَلِ الْعَنكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتًا وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنكَبُوتِ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ

اعراب:

«مثل...» مبتدا و «كمثل» خبر آن است. ابن الانبارى گفته است: الكاف فى موضع الرفع؛ لأنّها خبر المبتدأ.

تفسير:

چون حق تعالى هلاك شدن آنان را كه مخالفت نمودند و مشرك شدند، و نفع نداشتن آنچه را كه با خدا شريك قرار دادند بيان كرده، براى وضوح و آشكار شدن حقيقت مطلب، مثلى بيان فرمايد:

مَثل و داستان آنان كه غير از خداى يگانه و در برابر او براى خود سرپرست و ياور گرفته اند و اعتماد بر آنها نمودند و در كيش خود به آن استناد نمودند، در بى ثباتى و بى نفعى مانند عنكبوت است كه خانه اى براى خود، فرا گيرد. يعنى مَثل دين اهل شرك و باطل در ضعف و سستى، مانند خانۀ عنكبوت است كه از تار تشكيل يافته و به اندك بادى از هم گسيخته مى شود، بلكه كيش باطل از خانۀ عنكبوت هم سست تر است، زيرا در بيت عنكبوت، حقيقت و انتفاعى متصور است، به خلاف دين و كيش باطل كه حقيقت و بنيادى ندارد و موجب ضرر است.

وَ إِنَّ أَوْهَنَ...: و بى شك سست ترين خانه ها، خانۀ عنكبوت است كه نه سقف دارد و نه ديوار، و نه از گرما باز دارد و نه از سرما، و به اندك بادى از بين برود و ويران شود اگر مى دانستند.

لطيفه: گفته شده كه عنكبوت، هر چند بر خود تند براى نفس خود زندان سازد، و قيد و

ص:247

بند بر دست و پاى خود نهد. پس خانۀ او محبس اوست؛ همچنين كسانى كه غير خدا را پرستش كنند - يعنى اطاعت و پيروى هوى و متابعت شيطان كنند - در بند و قيد و وزر و وبال آن قرار گرفته و راه خلاصى ندارند و عاقبت معاقَب و معذَّب شوند.

(آيۀ 42) إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِى مِن شَىْءٍ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

اعراب:

در «ما» دو احتمال است: موصوله كه مفعول «يدعون» باشد و استفهاميه به معنى «أيَّ شىء» يعنى «يعلم أيَّ شيءٍ يدعون».

تفسير:

سپس بر سبيل تهديد مى فرمايد كه اى پيغمبر، به كفّار بگو:

بى ترديد خداوند حقيقت آنچه را بجاى او به پرستش مى خوانند هر چه باشد از بت و مَلِك و بشر و ستاره و خورشيد و ماه و غير آن را مى داند كه جز جمادى بى اثر يا عاجز در برابر خدا نيست و قابل پرستش نمى باشد، وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ: و اوست غالب در مُلك خود كه محتاج به شريك نيست و حكيم در جميع افعال، و عالم به همه چيز.

(آيۀ 43) وَ تِلْكَ الْأَمْثَلُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَآ إِلَّا الْعَلِمُونَ

تفسير:

و اين گونه مثل ها را براى مردم (به جهت تقريب آنچه دور است از فهم و معرفت ايشان مانند قبح آنچه انجام مى دهند از عبادت غير خدا و پيروى دين باطل، و درك آنچه حق

ص:248

است از توحيد و ستايش و اطاعت منعم حقيقى) مى زنيم و در آنها تعقّل نمى كنند و صحّت و وجه حُسن و فايدۀ اين گونه مثل ها را درنمى يابند، مگر دانايان كه تدبّر مى كنند در حقايق اشيا به آن طورى كه سزاوار است.

نقل شده است كه سُفَها و جهّال قريش مى گفتند كه خداى محمد به مگس و عنكبوت مثل مى زند! و اين را مورد استهزا و مضحكه قرار مى دادند؛ خداى تعالى فرمود كه: وَ مَا يَعْقِلُهَآ إِلَّا الْعَلِمُونَ.

(آيۀ 44) خَلَقَ اللَّهُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ

تفسير:

خَلَقَ اللَّهُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ: خدا آسمان ها و زمين را به حق و براى هدفى صحيح، نه باطل و عبث و لهو آفريد؛ چه مقصود بالذات از آفريدن آنها افاضۀ خير و ارشاد مردم به پرستش خداوند منّان است.

به يقين در اين آفرينش، نشانه اى از توحيد و جلال و جمال او براى اهل ايمان است؛ زيرا ايشان اند كه به آن منتفع مى شوند.

كارايى نماز

(آيۀ 45) اتْلُ مَآ أُوحِىَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَبِ وَ أَقِمِ الصَّلَوةَ إِنَّ الصَّلَوةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَآءِ وَ الْمُنكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ

نكته: از جملۀ آخر آيه كه به صيغۀ جمع است معلوم مى شود كه مقصود از «اُتل» و «أقم» فقط پيامبر صلى الله عليه و آله نيست؛ بلكه به گونه اى خطاب به امّت است.

ص:249

تفسير:

آنچه را وحى شده به تو از كتاب كه قرآن باشد، بر وجه تقرب به خدا و حفظ الفاظ آن و استكشاف معانى آن تلاوت كن؛ زيرا براى قارىِ متأمّل، با تكرار آن منكشف مى شود آنچه در اوّل وهله بر او منكشف نشده است.

يا آن را براى مكلّفان تلاوت كن و عمل به آن نما.

و به پاى دار نماز را؛ يعنى اداى آن را در مواقيت، و حفظ آداب و شرايط و حدود و لوازم آن را مراعات نما. زيرا كه نماز حقيقى، نمازگزار را از كارى كه نزد عُقلا قبيح است و از عملى كه شرعاً از آن نهى شده است باز مى دارد.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

مَنْ أحَبَّ أنْ يَعْلَمَ قُبِلَتْ صَلاتُهُ أوْ لَمْ تُقْبَلْ؟ فَلْيَنْظُرْ هَلْ مَنَعَتْهُ صَلاتُهُ عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ؟ فَبِقَدْرِ ما مَنَعَتْهُ قُبِلَتْ مِنها(1): هر كه مى خواهد بداند كه نماز او مقبول درگاه خدا مى باشد يا نه؟ بايد ببيند آن نماز، او را از فحشا و منكر منع نموده يا نه؟ زيرا به مقدار آنچه او را از معاصى بازداشته مقبول است.

انس بن مالك روايت نموده كه جوانى از انصار نمازهاى يوميه را با حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله مى گزارد؛ اما مرتكب گناهان هم مى شد، چون حال او را خدمت حضرت عرضه داشتند فرمود:

«إِنَّ صَلاتَهُ تَنْهاهُ يَوْماً»(2): به درستى كه نماز او روزى او را از گناهان باز مى دارد. پس در اندك زمانى توفيق يافت و از زهّاد صحابه شد.

وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ: و ياد خدا بزرگ تر است از همه چيز، و يا ذكر خدا و ياد نمودن او نزد معاصى كه باعث خوددارى از ارتكاب گناه مى شود بزرگ تر است از همه چيز. و احاديث اهل بيت مؤيّد اين معنى است؛ از جمله در وسائل از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود:

أشَدُّ الأعْمَالِ ثَلاثَةٌ: إنْصَافُ النّاسِ مِنْ نَفْسِكَ حَتّى لاَ تَرْضى لَهَا مِنْهُمْ بِشَىءٍ إلّارَضيتَ لَهُمْ

ص:250


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 285.
2- . مجمع البيان، ج 4، ص 285.

مِنْهَا بِمِثْلِهِ، وَمُوَاسَاتُكَ الأخَ فِي الْمَالِ، وَذِكرُ اللّهِ على كُلِّ حَالٍ، لَيْسَ «سُبْحَانَ اللّهِ وَالْحَمْدُ للّهِِ وَلاَ إلهَ إلَّا اللّهُ وَ اللّهُ أكْبَرُ» فَقَط، وَلكِنْ إذَا وَرَدَ عَلَيْكَ شَيءٌ أمَرَ اللّهُ بِهِ أخَذْتَ بِهِ، وَإذَا وَرَدَ عَلَيْكَ شَىْءٌ نَهى عَنْهُ تَرَكْتَهُ.(1)

شديدترين اعمال سه چيز است: انصاف دادن مردم نسبت به خودت تا اين كه راضى نباشى براى آنها چيزى را مگر آن كه براى خود مانند آن را راضى باشى، و مواسات برادر دينى در مال، و ذكر خدا در همه حال (و بعد فرمود) ذكر خدا فقط «سبحان اللّه والحمد للّه ولا إله إلا اللّه واللّه أكبر» نيست، و لكن هر گاه وارد شود بر تو چيزى كه خدا امر فرموده به آن، به جا آورى آن را؛ و هر گاه وارد شود بر تو چيزى كه نهى فرموده از آن، ترك كنى آن را (اين معنى ياد خدا بودن است).

و به اين مضمون احاديث متعددى وارد شده است.

وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ: و خدا آنچه از نماز و ذكر و غير آن از خيرات و طاعات را انجام مى دهيد مى داند، و همۀ شما را بر وفق كردارتان پاداش خواهد داد.

شيوۀ بحث با اهل كتاب

(آيۀ 46) وَ لَاتُجَدِلُواْ أَهْلَ الْكِتَبِ إِلَّا بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنْهُمْ وَ قُولُواْ ءَامَنَّا بِالَّذِى أُنزِلَ إِلَيْنَا وَ أُنزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلَهُنَا وَ إِلَهُكُمْ وَ حِدٌ وَ نَحْنُ لَهُو مُسْلِمُونَ

تفسير:

و با اهل كتاب - يعنى يهود و نصارى - جدال مكنيد مگر به طريقى و شيوه اى كه آن نيكوتر است.

مراد آن است كه با ايشان از روى لطف و رفق - بدون غلظت و اهانت و تهديد - محاجّه نماييد تا ايمان آرند.

نزد برخى از مفسّران، اين آيه با آيۀ جهاد و جنگ با كفّار نسخ شده است! اين گفتار

ص:251


1- . وسائل الشيعة، ج 11، ص 203، ح 11.

صحيح نيست؛ زيرا اوّل ايشان را به راه حق دعوت مى بايد كرد، تا حجّت بر آنها تمام شود، و بعد از عدم قبول، نوبت به قتال مى رسد.

و اين آيه دليل بر آن است كه دعوت به خدا بايد به احسن وجوه و قول جميل و تنبيه بر آيات بينات و حجّت هاى روشن باشد.

إِلَّا الَّذِينَ...: مگر با آن گروه از اهل كتاب كه ستم كردند، و با تكبر و عناد از قبول حق سر باز زدند و يا ابتدا به قتال نمودند، پس شما نيز با آنها مقاتله كنيد، چه لطف و مدارا با ايشان فايده نمى دهد.

بعد فرمايد: وَ قُولُواْ ءَامَنَّا بِالَّذِى أُنزِلَ إِلَيْنَا وَ أُنزِلَ إِلَيْكُمْ وَ إِلَهُنَا وَ إِلَهُكُمْ وَ حِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ به ايشان بگوييد: ما به آن چيزى كه فرستاده شده است به سوى ما - يعنى قرآن - و آنچه فرستاده شده است به سوى شما - يعنى تورات و انجيل و زبور - ايمان داريم، و خداى ما و خداى شما يكى است، يكتاست، شريك و نظير و مثل و مانند ندارد، نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال. و ما تسليم او هستيم.

از ابو سلمه روايت است كه يهود تورات را مى خواندند و به عربى براى مسلمانان تفسير مى كردند پس حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

لَاتُصَدِّقُوا أهْلَ الْكِتَابِ، وَلاَ تُكَذّبُوا، وَقُولُوا آمَنّا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ، فَإنْ قَالُوا بَاطِلاً لَمْ تُصَدِّقُوهُمْ، وَإنْ قَالُوا حَقّاً لَمْ تُكَذِّبُوهُمْ؛ يعنى: اهل كتاب را (در مطالبى كه از تورات نقل مى كنند و صحّت و بطلان آن روشن نيست) تصديق و تكذيب مكنيد و بگوييد: به خدا و پيامبران او ايمان داريم. پس اگر باطل گفته باشند، ايشان را تصديق نكرده ايد، و اگر حق گفته باشند ايشان را تكذيب ننموده ايد.(1)

(آيۀ 47) وَ كَذَ لِكَ أَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتَبَ فَالَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَبَ يُؤْمِنُونَ بِهِى وَ مِنْ هَؤُلَآءِ مَن يُؤْمِنُ بِهِى وَ مَا يَجْحَدُ بَِايَتِنَآ إِلَّا الْكَفِرُونَ

ص:252


1- . كشاف، ج 3، ص 457 (با اندكى تفاوت)؛ منهج الصادقين، ج 7، ص 167-168.

تفسير:

و همچنان كه بر پيامبران گذشته كتاب هاى خود را فرستاديم، همچنين به سوى تو فرو فرستاديم كتاب - يعنى قرآن - را كه كتابى است موافق ساير كتب آسمانى در اصول و مصدّق آنهاست. پس كسانى كه به آنها كتاب داده ايم - يعنى اهل كتاب - با توجّه به آنچه در كتاب هاى خود دربارۀ پيامبرى تو ديده اند به اين كتاب يعنى قرآن ايمان مى آورند.

و يا مراد، اهل اسلام هستند كه به قرآن يعنى كتابى كه به آنها داده شده ايمان مى آورند.

وَ مِنْ هَؤُلَآءِ...: و از اين گروه عرب يا اهل مكّه كه مشرك اند يا كسانى از اهل كتاب كه در عهد پيغمبر باشند برخى به قرآن پيامبر ايمان مى آورند. و آيات كتاب ما را كه در كمال ظهور است - و يا آيات و دلايل ما را بر توحيد و نبوّت رسول ما - جز كافران معاند انكار نمى كنند.

(آيۀ 48) وَ مَا كُنتَ تَتْلُواْ مِن قَبْلِهِى مِن كِتَبٍ وَ لَاتَخُطُّهُو بِيَمِينِكَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ

تفسير:

وَ مَا كُنتَ تَتْلُواْ مِن قَبْلِهِ...: تو هيچ كتابى از كتاب هاى آسمانى از تورات و انجيل و غيره و هيچ نوشته اى را پيش از نزول قرآن نمى خواندى و نخوانده اى و هيچ كتاب و نوشته اى را به دست خود نمى نوشتى و ننوشته اى كه اگر نوشته بودى و يا خوانده بودى باطل گرايان (به اين بهانه) در نبوّت تو شك مى كردند.

يا نخوانده و ننوشته اى تا موجب شك اهل باطل در نبوّت تو گردد.

تنبيه: آيۀ شريفه بر صحّت نبوّت حضرت خاتم صلى الله عليه و آله دلالت دارد به اين بيان: مسلم است كه عادتاً نمى شود شخصى در ميان قومى كه به كلّى از علم و دانش دور - بلكه از اخلاق انسانيت مهجور - بوده، نه از راه و رسم دينى در آنها اثرى بوده و نه از خدا و پيغمبر خبرى، نشو و نما يافته و در چنين زمانى و چنين مكانى او كه از كودكى تا چهل سالگى در سفر و

ص:253

حضر، با او بوده و ديده اند كه از كسى تعليم نگرفته و چيزى نخوانده و ننوشته، با وجود اين كتابى در نهايت فصاحت و بلاغت آورد مشتمل بر قوانين محكمۀ متقنه و مواعظ شافيه و گزارش هاى صادقۀ امم سابقه، كه تمام عقلا از اتيان به مثل آن عاجز باشند. اين، برهان و شاهد صادقى است بر آن كه اين كتاب مقدّس از جانب خداوند تعالى مى باشد و آورنده اش هم مبعوث به رسالت باشد.

نكته: چون پيغمبر مظهر قدرت تامۀ الهى است، پس بر خواندن و نوشتن قادر بوده است؛ لكن خواندن از روى نوشته اى ونوشتن، از آن حضرت ظاهر نشد تا برهان قاطع بر اثبات نبوّت آن سرور باشد؛ و اين است سرّ اين كه پيغمبر صلى الله عليه و آله را امّى گويند.

و اهل كتاب هم در كتاب خود خوانده اند كه پيغمبر آخر الزمان امّى خواهد بود.

بنابراين آنها كه ايمان نياورند، كفرشان از روى عناد بوده، نه آن كه شكى داشته باشند.

عالمان امت و حفظ آيات

(آيۀ 49) بَلْ هُوَ ءَايَتُم بَيِّنَتٌ فِى صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ وَ مَا يَجْحَدُ بَِايَتِنَآ إِلَّا الظَّلِمُونَ

تفسير:

بلكه اين قرآن، آيه هاى روشنى است در سينه هاى آنان كه به آنها دانش داده شده است؛ يعنى پيغمبر و ساير علماى امّت كه آن را ياد مى گيرند و معانى آن در سينه هاى آنها راسخ است و مؤمنان اهل كتاب.

در تفسير برهان احاديث بسيارى وارد شده است كه مراد از اين اشخاص ائمۀ هدى عليهم السلام هستند.(1) و حضرت صادق عليه السلام در ذيل اين آيه فرمود كه: ما هستيم و ما را خدا قصد فرموده.(2)

تلازم ظلم و كفر

وَ مَا يَجْحَدُ بَِايَتِنَآ: و آيات ما را كه قرآن و حضرت رسالت و ائمۀ معصومين عليهم السلام

ص:254


1- . تفسير برهان، ج 3، ص 254-256 ذيل آيۀ شريفه.
2- . تفسير برهان، ج 3، ص 254-256 ذيل آيۀ شريفه.

هستند، جز ستمكاران و كاملان در ظلم و بيرون رفتگان از دايرۀ حق و صواب، انكار نمى كند، كه با وجود وضوح دلايل حقانيّت، از روى عناد انكار مى نمايند.

نزول آيات و رحمت الهى

(آيۀ 50) وَقَالُواْ لَوْلَآ أُنزِلَ عَلَيْهِ ءَايَتٌ مِّن رَّبِّهِى قُلْ إِنَّمَا الْأَيَتُ عِندَ اللَّهِ وَ إِنَّمَآ أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ

تفسير:

و كفّار گفتند: چرا بر پيغمبر نشانه هايى از طرف پروردگار او - همچون آيات مقترحه (دلخواه آنان)، يا معجزات انبياى سابقه مانند ناقۀ صالح و عصاى موسى و مائدۀ عيسى عليهم السلام - نازل گرديده نشود؟

قُلْ إِنَّمَا الْأَيَتُ عِندَ اللَّهِ: بگو: جز اين نيست كه نشانه ها و معجزه ها نزد خدا و فقط در اختيار اوست، هرگاه خواهد و هرجا اراده فرمايد و به هر كه مصلحت داند، به هر طريقى كه خواهد، عطا نمايد، و لذا آيات انبيا موافق يكديگر نبوده و هر پيغمبرى را معجزه اى كه اصلح براى او و امّت او بوده كرامت كرده است، پس اظهار معجزه در قبضۀ قدرت و ارادۀ الهى است نه در تحت اختيار پيامبر تا آنچه خواهيد به شما ارائه دهد.

وَ إِنَّمَآ أَنَا نَذِيرٌ مُّبِينٌ: و جز اين نيست كه من ترسانندۀ آشكار هستم. يعنى از شأن من همين انذار و تخويف است به لسانى كه براى شما قابل فهم باشد، و به آن اقدام مى نمايم و براى صدق دعوى خود، معجزه هم دارم و چون معجزات در اثبات نبوّت يكسان اند، و غرض از آن اثبات نبوّت است، پس به هر يك از آنها حاصل شود.

(آيۀ 51) أَوَ لَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّآ أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَبَ يُتْلَى عَلَيْهِمْ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَرَحْمَةً وَ ذِكْرَى لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

ص:255

تفسير:

أَوَ لَمْ يَكْفِهِمْ أَنَّآ أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَبَ يُتْلَى عَلَيْهِمْ: آيا ايشان را براى حجّت و برهان، كفايت نمى كند اين كه نازل فرموديم بر تو قرآن را كه پيوسته خوانده مى شود بر ايشان به زبان عربى و شامل تمام آنچه عموم بشر در امور دين و دنيا و آخرت به آن محتاج باشند هست و جنبه هاى مختلف اعجاز را هم دارد؟ پس چرا چيزهايى را از روى هواى نفسانى و دلبخواهى مى طلبند كه براى اثبات نبوّت، هيچ نيازى به آنها نيست؟!

إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَرَحْمَةً وَ ذِكْرَى لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ: بى ترديد در اين كتاب (قرآن)، رحمت و يادآورى است براى گروهى كه به آن ايمان آورند و از آن پيروى كنند.

تبصره: آيۀ شريفه بر آن دلالت دارد كه قرآن كريم به عنوان معجزۀ پيامبر كافى است؛ زيرا در اعلى مرتبۀ فصاحت و اقصى درجۀ بلاغت مى باشد و در همۀ زمان ها اعجاز آن ثابت است؛ زيرا تمام عقلا از اتيان به مثل آن عاجزند، بنابراين از ساير معجزات براى اثبات نبوّت مهم تر خواهد بود.

و نيز بر آن دلالت دارد كه قرآن مجيد (البته به ضميمۀ تفسير اهل بيت عليهم السلام) كافى است براى عموم بشر در آنچه به آن محتاج اند از عبادات و معاملات و عقود و ايقاعات و سياسات و احكام و مواعظ، به نحو اتمّ و اكمل، كه در هيچ زمانى و در هيچ قسمتى محتاج به چيز ديگرى نيستند، لذا به لسان استفهام تقريرى فرمايد: آيا كافى نيست بندگان را كه بر ايشان كتاب قرآن را نازل فرموديم؟!

(آيۀ 52) قُلْ كَفَى بِاللَّهِ بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ شَهِيدًا يَعْلَمُ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ بِالْبَطِلِ وَ كَفَرُواْ بِاللَّهِ أُوْلَلِكَ هُمُ الْخَسِرُونَ

ص:256

ايمان به باطل و زيانكارى

تفسير:

قُلْ كَفَى بِاللَّهِ بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ شَهِيدًا: بگو اى پيغمبر: ميان من و شما خدا به عنوان گواه و شاهد بر راستى و گفتار من كافى است كه پيامبرىِ مرا با اظهار معجزات در دست من، تصديق مى كند.

يا در قرآن بر نبوّت من شهادت داده كه فرموده: محمد رسول اللّه است.

يا شاهد بر اين است كه شما را به آنچه بر من نازل فرموده تبليغ مى كنم، و شاهد است بر نصح و خيرخواهى من نسبت به شما و تكذيب كردن شما مرا.

يَعْلَمُ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ: خدا آنچه را در آسمان ها و زمين است مى داند، پس حال من و شما بر او مخفى نيست و صدق من در ادّعاى پيامبرى و بطلان شما در تكذيب من بر او پوشيده نخواهد بود.

وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ بِالْبَطِلِ وَ كَفَرُواْ بِاللَّهِ...: و آن كسانى كه به باطل گرويده اند؛ يعنى به پرستش و ستايش معبودان باطل قيام نموده اند، و به پيروى از شيطان و هواى نفس، با وجود ظهور معجزات پيغمبر اسلام و قرآن، به خدا و يگانگى او ايمان نياورده اند و با اين كه صفات آن حضرت را كه حق تعالى در تورات و انجيل بيان فرموده و موسى و عيسى عليهما السلام به آن اخبار داده اند خوانده و شنيده اند، باز پيامبرى او را انكار كردند؛

أُوْلَلِكَ هُمُ الْخَسِرُونَ: ايشان اند زيانكاران كه كفر را بر ايمان، و آتش نيران را بر روضات جنان، اختيار نمودند.

نقل شده است كه كعب و اصحاب او به پيغمبر گفتند: چه كسى شهادت مى دهد بر اين كه تو رسولى؟ آيۀ شريفه نازل شد: قُلْ كَفَى بِاللَّهِ.(1)

(آيۀ 53) وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَ لَوْلَآ أَجَلٌ مُّسَمًّى لَّجَآءَهُمُ الْعَذَابُ وَ لَيَأْتِيَنَّهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ

ص:257


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 172، شايد سورۀ اسرا، آيۀ 96 مراد باشد.

لغت:

أجل مسمّى به معنى مدّت تعيين شده از طرف خداوند است.

تفسير:

آنها از روى انكار و عناد و استهزا عجلۀ در نزول عذاب را از تو مى خواهند. و اگر نبود مدّتى معيّن و مقرّر (در لوح محفوظ) براى عذاب هر قومى كه استحقاق عذاب دارند، حتماً بر آنها عذاب مى آمد.

ابن عباس گفته: معنى آيه اين است كه اگر نبود وعدۀ من كه در عهد تو ايشان را عذاب نكنم و عذاب آنها را به قيامت اندازم، عذاب بر آنها نازل مى شد.

وَ لَيَأْتِيَنَّهُم بَغْتَةً وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ: البته ناگاه در حالى كه غافل اند عذابشان در دنيا يا قبر و يا قيامت خواهد رسيد.

عذاب دنيا ناگهانى است

(آيۀ 54) يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةُم بِالْكَفِرِينَ

تفسير:

يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ: تعجيل در عذاب را از تو مى خواهند، وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةُ بِالْكَفِرِينَ: و حال آن كه جهنّم، كافران را فرا گرفته است؛ يعنى موجبات جهنّم - مانند كفر و عناد و انكار و معاصى - محيط به ايشان است و چون موجبات عذاب جهنّم به سبب سوء اختيار آنان به ايشان احاطه كرده، پس گويى جهنّم به ايشان احاطه نموده است.

يا معنى آيه اين باشد كه احاطه خواهد كرد.

عذاب آخرت همه سويى است

(آيۀ 55) يَوْمَ يَغْشَلهُمُ الْعَذَابُ مِن فَوْقِهِمْ وَ مِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ يَقُولُ ذُوقُواْ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

ص:258

تفسير:

يَوْمَ يَغْشَلهُمُ الْعَذَابُ مِن فَوْقِهِمْ وَ مِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ: روزى كه عذاب، ايشان را از بالاى سرشان، و از زير پاهاشان - يعنى از جميع جوانب و اطراف - فرا گيرد به طورى كه هيچ عضو ايشان از آن سالم نماند؛ يعنى سر تا پاى آنها را عذاب فرا گيرد چنان كه در آيۀ ديگر فرمايد: لَهُم مِّن فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِّنَ النَّارِ وَ مِن تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ (1)[زمر، 16].

وَ يَقُولُ ذُوقُواْ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ...: و گوينده اى گويد: جزاى آنچه را كه در دنيا از كفر و انكار و عناد به جا مى آورديد بچشيد.

يعنى عذاب، پى آمد اعمال شماست، و يا مقصود، اين باشد كه تجسّم عقيده و عمل خود را بچشيد.

كوچ براى پرستش خدا

(آيۀ 56) يَعِبَادِىَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِنَّ أَرْضِى وَ سِعَةٌ فَإِيَّىَ فَاعْبُدُونِ

تفسير:

شأن نزول: برخى از مفسّران نقل نموده اند كه گروهى از مؤمنان در مكّه اقامت نموده، و به خاطر كمى زاد و توشه، و يا به سبب محبت به وطن و صحبت با هموطنان خود، به مدينه هجرت نمى كردند و با ترس و لرز از مشركان، خدا را پرستش مى كردند؛ آيۀ شريفه نازل شد كه:

يَعِبَادِىَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ...: اى بندگان من كه ايمان آورده ايد و يگانگى خدا را و نبوّت مرا تصديق نموده ايد! اگر در شهرى نتوانيد مرا آشكارا پرستش و ستايش كنيد، بى ترديد زمين من پهناور و گسترده است، از آن مكان خوف به منزل امن هجرت كنيد.

فَإِيَّىَ فَاعْبُدُونِ: پس بر وجه اخلاص، مرا پرستش كنيد.

تنبيه: آيۀ شريفه آگاهى است به آن كه اگر در بلدى انجام وظايف دينى غير ممكن شد،

ص:259


1- . سورۀ زمر، آيۀ 16.

بر شخص متديّن لازم است به محلى كه بتواند عبادت خدا كند هجرت نمايد و دلبستگى و علاقۀ به وطن و يا سرزمينى ديگر نبايد مانع شود.

در مجمع البيان از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

إذَا عُصِيَ اللّهُ فِي أَرْضٍ أنْتَ بِهَا فَاخْرُجْ مِنْهَا إِلى غَيْرِهَا: هرگاه در زمينى كه تو هستى معصيت خدا كنند، پس، از آن زمين به سوى غير آن بيرون برو.(1) على بن ابراهيم قمى از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده كه فرمود: پادشاهان كافر فاسق را اطاعت نكنيد، پس اگر بترسيد كه شما را از دين بازدارند، پس زمين خدا گسترده است، و خدا دربارۀ گروهى از اهل جهنّم فرمايد: هنگامى كه ملائكه از آنها سؤال كنند... گويند: ما در زمين، مستضعفان بوديم. به آنها گفته مى شود: آيا زمين خدا وسعت نداشت كه مهاجرت كنيد؟!(2)

(آيۀ 57) كُلُّ نَفْسٍ ذَآلِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ

تفسير:

بعد از آن حتمى بودن مرگ را بيان فرمايد تا هجرت بر ايشان آسان شود؛ يعنى اگر به جهت دوستى اهل و اولاد و وطن، پايبند بلدى شده ايد بدانيد روزى حتماً از آن مفارقت خواهيد كرد؛ زيرا:

هر نفْسى چشندۀ مرگ است و مرگ به همه جا و همه كس در هر مكانى كه باشد خواه در وطن و خواه در غربت خواهد رسيد. پس به سوى ما براى جزا و پاداش بازگردانده خواهيد شد.

(آيۀ 58) وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ لَنُبَوِّئَنَّهُم مِّنَ الْجَنَّةِ غُرَفًا تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا نِعْمَ أَجْرُ الْعَمِلِينَ

ص:260


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 291.
2- . به تفسير قمى، ذيل آيۀ شريفه رجوع شود.

لغت:

«غرفاً» مفعول دوم «لنبوّئنّهم» است، چون «بوّأ» دو مفعول مى گيرد، گفته مى شود:

«بوّأت زيداً منزلاً».

بَوَّأ يعنى مهيّا كرد، و اين ماده به معنى جاى دادن نيز هست.

ايمان، عمل صالح، صبر و توكل

تفسير:

وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ: و كسانى كه به خدا و رسول ايمان آورده اند وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ: و كارهاى شايسته به جا آوردند؛ يعنى واجبات خود را و نيز كارهاى نيك به جا آورده اند، لَنُبَوِّئَنَّهُم مِّنَ الْجَنَّةِ غُرَفًا تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا: به يقين آنها را در غرفه هايى از بهشت كه از زير آن غرفه ها نهرهاى مرتب و منظم جارى مى شود جاى دهيم در حالى كه در آن جا جاويدان باشند. نِعْمَ أَجْرُ الْعَمِلِينَ: نيكو پاداشى است پاداش و مزد عمل كنندگان و به جا آورندگان طاعات و عبادات.

(آيۀ 59) الَّذِينَ صَبَرُواْ وَ عَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ

اعراب:

«الذين صبروا» و جملۀ بعد، صفت «العاملين» در آيۀ قبل است.

تفسير:

بعد از آن در وصف انجام دهندگان عمل صالح فرمايد:

كسانى هستند كه در انجام وظايف خود، و بر آزار مشركان و نيز بر مصائب زمان و انجام عبادت رحمان و ترك عصيان، صبر كردند و شكيبايى ورزيدند و بر پروردگار خود توكل كنند و كار خود را به او واگذار نمايند.

تنبيه: آيۀ شريفه دو ركن اعظم ايمان و سرمايۀ وصول به بهشت جاودان را بيان فرمايد:

ص:261

يكى صبر كه عبارت است از: صبر در مصيبت، صبر در طاعت، و صبر در انجام ندادن معصيت؛

و ديگرى توكل كه واگذارى كليۀ امور است از تمام جهات به خداوند متعال به طورى كه در هيچ امرى از خود هيچ گونه استقلالى نداشته باشد، و به هر چه دربارۀ او مقدَّر فرمايد راضى و خرسند بوده باشد.

و اين دو صفت، حاوى و شامل تمام صفات حميده و ملكات شايسته است كه شخص بصير به تأمّل، آن را دريابد.

روزى رسانى خداوند

(آيۀ 60) وَ كَأَيِّن مِّن دَآبَّةٍ لَّاتَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَ إِيَّاكُمْ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

اعراب:

«كأيّن» به منزلۀ «كم»، و «من دابّة» بيان آن، «ولا تحمل» صف «دابّة» است. «اللّه» مبتداو «يرزقها...» خبر، و كل جمله خبر «كأيّن» است.

تفسير:

شأن نزول: برخى از مفسّران، نقل نموده اند كه چون مؤمنان، امر به هجرت شدند، آنها را اين دغدغه به خاطر رسيد كه در بلدى كه اسباب زندگى براى ما مهيّا نباشد چگونه مى توان زندگانى نمود؟(1) آيۀ شريفه نازل شد:

وَ كَأَيِّن مِّن دَآبَّةٍ لَّاتَحْمِلُ رِزْقَهَا: چه بسيار از جنبندگان كه روزى خود را برنمى دارند، و ذخيره نمى كنند - مانند اغلب حيوانات خشكى و دريايى - يا طاقت و قوّت برداشتن آن را ندارند و به جهت ضعف نتوانند برداشت؛ بلكه دهان را به آن مى رسانند و آن را به مقدار كفاف مى خورند.

ص:262


1- . به مجمع البيان، ج 4، ص 290 رجوع شود.

اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَ إِيَّاكُمْ: خدا ايشان را و شما را روزى دهد.

روايت شده است كه ذخيره كنندگان از ميان جانوران همين آدمى است و موش و مورچه.(1) حاصل آن كه حق تعالى فرمايد: بسيار از دوابّ و طيور و وحوش و سباع و هوامّ و حيوانات آبى، حامل روزى خود نشوند و خدا به آنها روزى دهد، پس، از فراهم نبودن اسباب معيشت در بلاد غربت انديشه مكنيد و با قوّت قلب بلاد شرك را ترك نموده متوجه بلاد اسلام شويد؛ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ: و اوست شنواى قول شما در بلاد شرك كه گوييد:

روزى از كجا خوريم؟! و داناست به درون قلب شما، و داناست به آن كه روزى از كجا به شما مرحمت فرمايد.

اعتقاد مشركان به آفرينش الهى

(آيۀ 61) وَ لَلِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَالْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ

لغت:

إفك به معنى برگرداندن است. «يؤفكون» يعنى برگردانده مى شوند.

تفسير:

بعد از آن به جهت تعجب حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اهل ايمان از اعتقاد مشركان به غير خدا مى فرمايد:

و اگر از مشركين بپرسى: آسمان ها و زمين را چه كسى آفريد و چه كسى خورشيد و ماه را در حركت هاى وضعى و انتقالى شان مسخّر كرده است؟ حتماً مى گويند: خداوند! (زيرا آنها بت ها را اربابى زير نظر اللّه، و مقرّب و شافع نزد اللّه مى دانستند نه خالق و مدبّر عالم)، پس چگونه و به كجا از حق، يا از عبادت خدا به پرستش غير او بازگردانده مى شوند با آن

ص:263


1- . همان، ص 291.

كه اقرار مى كنند كه خالق آسمان ها و زمين اوست نه غير او؟!

(آيۀ 62) اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِى وَ يَقْدِرُ لَهُو إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ

تفسير:

خدا فراخ مى گرداند و وسعت مى دهد روزى را، براى هر كس از بندگان خود كه بخواهد و مصلحت مقتضى آن باشد، و تنگ مى گرداند روزى را براى هر كس از بندگان خود كه بخواهد و بر وفق حكمت باشد.

إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ: به درستى كه خدا به همه چيز داناست، و مصلحت و مفسدۀ بندگان را مى داند، پس وسعت دادن و تنگ گرفتن او به خاطر مصلحت ايشان خواهد بود.

از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله از جبرئيل در ذيل حديثى آمده كه خداوند فرمايد: و به درستى كه بعضى از بندگان مؤمن من كسى است كه جز فقر، او را اصلاح نكند(1) ، و اگر غنى كنم او را، فاسد كند او را. و به درستى كه از بندگان مؤمن كسى است كه اصلاح نشود ايمان او مگر به ثروت، و اگر فقير كنم او را، فاسد كند او را.(2)

(آيۀ 63) وَ لَلِن سَأَلْتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ مِن م بَعْدِ مَوْتِهَا لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْقِلُونَ

ص:264


1- . به بحار الانوار، ج 68، ص 140 و كلمة اللّه (چ دار الصادق بيروت)، ص 68، ح 67 رجوع شود.
2- . به بحار، ج 68، ص 140 و كلمة اللّه (چ دار الصادق بيروت)، ص 68، ح 67 رجوع شود.

آخرت و زندگانى حقيقى

تفسير:

و اگر از مشركان بپرسى: كيست كه از آسمان آب را نازل فرمايد - يعنى باران و برف و تگرگ را - پس زمين را بعد از مردگى و افسردگى به وسيلۀ آنها زنده گرداند و نباتات، سبز شده و در درختان آثار زندگى و خرمى پديد آيد؟ اين قسمت حسى را كه از آنها سؤال كنى حتماً گويند خداست كه اين را كار مى كند و به قدرت او اين امور جارى مى گردد نه غير او؛ يعنى معترف اند به آن كه خداست كه موجِد ممكنات است، و با وجود اين جاى بسيار تعجب است كه بعضى از مخلوقات را با او در ستايش و پرستش شريك مى سازند!

قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ: بگو: شكر و سپاس، خداى را كه من و پيروان مرا از اين گمراهى نگاه داشت. يا خدا را با گفتن جملۀ «الحمد للّه» حمد نما. بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْقِلُونَ: بلكه بيشتر كافران نمى انديشند و سخن متناقض مى گويند؛ زيرا اقرار دارند به خالقيت خدا و به آن كه او خالق هر چيزى است از ممكنات، و با وجود اين، بت ها را كه قادر بر هيچ چيز نيستند با او شريك مى گردانند.

(آيۀ 64) وَ مَا هَذِهِ الْحَيَوةُ الدُّنْيَآ إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْأَخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوَانُ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ

لغت:

گفته شده اصل حَيَوان «حييان» با دو ياء مفتوح بوده است و چون جمع دو ياء متحرك، مطلوب نبوده و ثقيل بوده، دومى قلب به واو شده است.

تفسير:

اين زندگانى دنيا، جز سرگرمى بيهوده و بازى با چيزى بى حاصل نيست.

و گويند: «لهو» عملى است كه جوانان از سر شهوت كنند. و «لعب» بازى كودكان است؛ يعنى دنيا شبيه لهوِ جوانان و لعبِ كودكان است كه يك جا جمع شوند و ساعتى بدان

ص:265

مسرور و مبتهج گردند، و در اندك زمانى ملول و متفرق گردند.

و حقّاً كه خانۀ آخرت، زندگانى حقيقى است؛ به جهت آن كه زوال و فنايى ندارد، به خلاف زندگانى دنيا كه در معرض فنا و زوال باشد.

يا آن كه آخرت به سبب خلود و دوام و استمرار، حيات محض است.

لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ: اگر دانا بودند - يعنى حقيقت دنيا و آخرت را مى دانستند - يا اگر دانا باشند، سراى فانى را بر حيات باقى اختيار نكنند.

تبصره: آيۀ شريفه، آگاهى است به اين كه اشخاص عاقل دانا را شايسته نباشد كه دلبستگى به دنيا يابند؛ زيرا لذّات آن مشوب به آلام است و به اندك زمانى زوال يابد، و حق تعالى آخرت را حيات ناميده به اين جهت كه نعيم بهشتى دائم و باقى است.

تناقض مشركان در عمل

(آيۀ 65) فَإِذَا رَكِبُواْ فِى الْفُلْكِ دَعَوُاْ اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّلهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ يُشْرِكُونَ

لغت:

گفته شده كه دين در اين جمله و مانند آن به معنى اطاعت و بندگى است.

تفسير:

پس چون سوار كشتى شوند و خطر پيش آيد - يعنى به سبب تلاطم و موج دريا در اضطراب افتند و از هلاكت و غرق بترسند - خدا را مى خوانند در حالى كه خالص كنندگان باشند براى او دين خود را، و ياد نكنند مگر او را، و جز به او پناه نبرند و غير او را در برطرف كردن خطر، شريك او نسازند؛ يعنى در آن حال به حكم فطرت درمى يابند كه كاشف و منجى حقيقى جز ذات يگانۀ خالق عالم نيست. امّا همين كه نجات يابند و خداوند، ايشان را از غرق شدن به سلامت از دريا نجات دهد آن هنگام ناگاه شرك آورند؛ يعنى به عادت قبلى خود باز گردند!

ص:266

(آيۀ 66) لِيَكْفُرُواْ بِمَآ ءَاتَيْنَهُمْ وَ لِيَتَمَتَّعُواْ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ

اعراب:

لام در «ليكفروا» و در «ليتمتّعوا» لام امر است و نيز احتمال داده شده لام جر و متعلّق به يشركون در آيۀ قبل باشد.

تفسير:

آنان شرك آورند تا به جهت شرك خود، كفران كنند آنچه ايشان را از نعمتِ نجات داديم؛ يعنى سرانجام، نجات و نعمت سلامتى از دريا را كه به ايشان عطا فرموديم كفران نمودند و در عوض ايمان و اطاعت الهى، راه كفر و مخالفت پيش گرفتند...

يا معنى آيه اين باشد: بگذار تا به آنچه به آنها داديم از نعمت نجات، كفران كنند و از لذايذ دنيا برخوردار گردند، پس به زودى خواهند دانست كه عاقبت كارشان چه خواهد شد؟ يعنى گرفتار عذاب مى شوند.

حرم امن الهى

(آيۀ 67) أَوَ لَمْ يَرَوْاْ أَنَّا جَعَلْنَا حَرَمًا ءَامِنًا وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَفَبِالْبَطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ

لغت:

خطْف به معنى ربودن، و فعل مجهول آن به معنى ربوده شدن است.

تفسير:

بعد از آن بر سبيل منّت و تذكر نعمت و توبيخ بر عدم ايمان فرمايد: آيا نديدند اهل مكّه و ندانستند (استفهام تقريرى است؛ يعنى البته دانستند) كه ما شهر ايشان را كه مكّه

ص:267

است براى جهانيان حرمى باامن گردانيديم؛ يعنى به نحوى قرار داديم كه اهل آن و هر كه آن جا باشد از قتل و غارت و ساير تعدّيات ايمن هستند، و حال آن كه از ناامنى، از اطراف ايشان، مردم ربوده مى شوند؛ يعنى در حوالى بلد ايشان مردمان را مى كشند و اسير مى نمايند و غارت مى كنند و كسى متعرض آنها نمى شود.

أَفَبِالْبَطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَكْفُرُونَ: آيا بعد از اين نعمت هاى ظاهره و ساير نعم الهيه، به معبودهاى باطل و غير خدا ايمان مى آورند و به نعمت خدا كه دين و كتاب است كافر مى شوند و كفران مى ورزند؟!

تنبيه: عقل و وجدان هر ذى شعورى حاكم به آن است كه شكر و سپاس گزارى منعم، واجب است و كفران و ناسپاسى و حق ناشناسى، در نزد عرف و عقل و شرع، قبيح مى باشد؛ و لذا توبيخ و سرزنش، متوجه آن كسانى خواهد بود كه نعمت هاى منعم حقيقى - يعنى ذات يگانۀ الهى - را كفران نمايند؛ يعنى درمقابل اعطاى نعمت وجود و بقا و تكريم به خلقت انسانى و عقل و ادراك و حواس ظاهره و باطنه و ساير نعم مادى و معنوى و روحى و جسمى كه به شماره درنيايد، شكرگزارى نكنند و ستايش و پرستش حضرت خالق منّان را ترك نمايند و پرستش غير او را پيش گيرند.

(آيۀ 68) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جَآءَهُو أَلَيْسَ فِى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْكَفِرِينَ

لغت:

مثوى اسم مكان و به معنى اقامتگاه است.

و در برخى آيات به عنوان مصدر ميمى آمده است كه معنى مصدرى دارد.

تفسير:

و كيست ظالم تر (استفهام انكارى است؛ يعنى نيست ستمكارتر) از كسى كه افترا زند بر خدا دروغى را؛ يعنى بگويد خداوند، بت ها را شريك و مقرِّب و شفيع خود قرار داده

ص:268

است؟! و حال آن كه ذات الهى، شريك و نظير و مثل و مانند ندارد، و بت را شفيع و مقرِّب قرار نداده است.

يا هنگامى كه حق - يعنى پيامبر يا قرآن - به او رسد آن را تكذيب كند.

آيا نيست در جهنّم (استفهام تقريرى است يعنى هست) جايگاه اقامت كافران؟! يعنى كسانى كه بر خدا افترا زدند و حق را تكذيب نمودند مستوجب عذاب و خلود در عذاب اند.

منوط بودن هدايت به تلاش و نيكوكارى

(آيۀ 69) وَ الَّذِينَ جَهَدُواْ فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ

تفسير:

كسانى كه در راه ما با نفس خود و با دشمن ما جهاد كردند به يقين ايشان را به راه هاى وصول به مقام قرب خود راهنمايى مى كنيم و يا آن كه هدايت ايشان را به راه خير و بركت و توفيق در طاعت زياد سازيم و بر آن بيفزاييم. وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ: و همانا كه خداوند با نيكوكاران است، در دنيا نصرت و اعانت او و در آخرت ثواب و مغفرت او با نيكوكاران است.

تنبيه: آيۀ شريفه آگاهى به آن است كه هر كس در راه خدا مجاهده نمايد، حتماً خداى متعال او را راهنمايى مى كند. آرى اقدام در فرمان بردارى خدا، موجب زيادتى توفيق است. و همچنين عمل كردن به علم، سبب زيادتى علم است، چنانچه در حديث وارد شده كه حضرت نبوى صلى الله عليه و آله فرموده است:

مَنْ عَمِلَ بِمَا عَلِمَهُ وَفَّقَهُ اللّهُ عِلْمَ مَا لَايَعْلَمُ.(1)

و از بعضى علما نقل شده است كه:

إنَّ الَّذِي نَرى مِنْ جَهْلِنَا بَمَا لَانَعْلَمُ إنَّمَا هُوَ مِنْ تَقْصِيرِنَا فيمَا نَعْلَمُ؛ يعنى جهل ما به چيزهايى كه نمى دانيم به جهت تقصير ماست در عمل به آنچه مى دانيم.(2)

ص:269


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 180، و از امام صادق عليه السلام روايت شده كه: من عمل بما علم، كُفى ما لم يعلم. وسائل الشيعه، ج 18، ص 120، ح 30؛ بحار الانوار، ج 2، ص 30، ح 14؛ ثواب الاعمال، چاپ حيدرى، 1391، ص 161.
2- . منهج الصادقين، ج 7، ص 180.

دانشمندى ديگر گفته است: قصور ما در علم، به جهت تقصير ما در عمل باشد؛ زيرا هر كه عمل كند به آنچه داند، آن علم و عمل، او را به كمال رساند.(1) و نيز خداوند رحيم به لطف خود به يك كلمۀ جامعه اشاره فرموده كه خداوند، نيكوكاران را كه با اطاعت و عبادت و پرهيز از معصيت و مخالفت، به خود نيكى مى كنند و نيكوكاران به غير خود را كه به ديگران احسان كنند، در دنيا و آخرت يار و ناصر و مددكار است.

حضرت باقر عليه السلام به روايت على بن ابراهيم قمى رحمه الله فرموده: اين آيه از براى آل محمد صلى الله عليه و آله و از براى شيعيان ايشان است.(2)

ص:270


1- . به منهج الصادقين، ج 7، ص 180 رجوع شود.
2- . تفسير قمى، ج 2، ص 151.

سورۀ روم

اشارة

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) الم

تفسير:

برخى از احتمالات را كه در تفسير الف، لام، ميم در تفاسير يادشده در آغاز سورۀ عنكبوت آورديم.

(آيۀ 2-4) غُلِبَتِ الرُّومُ * فِى أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُم مِّن م بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ * فِى بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَ مِن م بَعْدُ وَ يَوْمَلِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ

ص:271

اعراب:

«غلبهم» مصدر مضاف به مفعول است و تقدير آيه اين «وهم من بعد أن غُلبوا سيغلبون» مى باشد.

و مضاف اليه «قبل» و «بعد» حذف شده، و اصل آن «من قبل ذلك» و من بعد ذلك است و مبنى بودن قبل و بعد به خاطر همين است.

گفته شده چون مضاف و مضاف اليه به منزله كلمه واحد است هنگامى كه مضاف از مضاف اليه قطع و بريده مى شود مضاف به منزلۀ بعض يك كلمه خواهد بود و بعض يك كلمه معرب نخواهد بود.

پيشگويى از پيروزى روم بر ايران

تفسير:

غُلِبَتِ الرُّومُ: روميان مغلوب شدند و فارسيان بر ايشان غلبه نمودند و آنان را شكست دادند. فِى أَدْنَى الْأَرْضِ...: اين جنگ و شكست در نزديك ترين زمين به حجاز كه سوريه و اردن و فلسطين بوده واقع شد. و روميان بعد از مغلوب شدن، به زودى در ظرف چند سال آينده پيروز و غالب شوند.

حكم و فرمان نافذ در همۀ جهان، و كار ادارۀ جهان، پيش از غلبۀ فارس بر روم، و بعد از غالب شدن روم بر فارس از آن خداوند است؛ يعنى در همه وقت قضاى الهى نافذ است و همۀ كارها در تحت اختيار اوست، پس غالبيت و مغلوبيت هر يك از ايشان در اوّل و آخر به امر و قضاى مبرم الهى است.

وَ يَوْمَلِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ: و در آن روز كه روميان بر فارسيان غلبه كنند مؤمنان (مسلمانان) خرسند و شاد خواهند شد.

(آيۀ 5) بِنَصْرِ اللَّهِ يَنصُرُ مَن يَشَآءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ

ص:272

اعراب:

«بنصر اللّه» متعلق به «يفرح» در آيۀ قبل است.

تفسير:

به نصرت و يارى نمودن خداوند، روميان را كه اهل كتاب هستند بر فارسيان كه اهل كتاب نيستند (مؤمنان خوشحال مى شوند) و خدا هر كه را مى خواهد بر وفق حكمت و مصلحت يارى مى دهد.

و اوست غالب مهربان، از گروهى انتقام كشد و گروهى ديگر را به مقتضاى حكمت غلبه دهد.

يارى خدا را جدّى بگيريد

(آيۀ 6) وَعْدَ اللَّهِ لَايُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُو وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايَعْلَمُونَ

اعراب:

«وعد اللّه» مصدر مضاف به فاعل، و مفعول مطلق وَعَدَ محذوف است.

تفسير:

وعده كرد خدا غلبۀ روم بر فارس يا فرح مؤمنان از پيروزى آنان را، وعده كردنى و خدا هرگز از وعدۀ خود تخلّف نمى كند (چون خُلف وعده بر او ممتنع است) پس حتماً وعدۀ خود را محقّق سازد. و لكن بيشتر مردم نمى دانند كه خلف وعده بر خداوند محال است.

در كتاب كافى از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه: چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت نمود و اسلام ظهور پيدا كرد، حضرت نامه اى به پادشاه روم و نامه اى به پادشاه فارس فرستاد و آنها را به اسلام دعوت كرد پادشاه روم نامه و فرستادۀ حضرت را احترام كرد و لكن پادشاه فارس، نامه و فرستادۀ حضرت را تحقير نمود و در آن زمان ميان اين دو

ص:273

پادشاه مقاتله بود، مسلمانان ميل داشتند غلبۀ روم را بر فارس ببينند و چون فارسيان غالب شدند مسلمانان غمناك شدند، پس آيۀ شريفه نازل شد: الم * غُلِبَتِ الرُّومُ * فِى أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُم مِّن م بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ (1)(و وعدۀ غلبۀ روميان را داد).

تنبيه: در اين آيات شريفه برهانى است بر آن كه قرآن معجزه است و از جانب خدا نازل گرديده؛ زيرا اين آيات، اخبار است به آنچه بعد واقع شود كه پس از چند سالى اين اخبار از غيب محقّق شد و روميان بر فارسيان غلبه نمودند.

آخرت، باطن دنياست

(آيۀ 7) يَعْلَمُونَ ظَهِرًا مِّنَ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الْأَخِرَةِ هُمْ غَفِلُونَ

تفسير:

آنها ظاهرى از زندگانى دنيا مانند مال و منال و جاه و جلال آن را مى دانند و آنچه حس مى كنند و از آن برخوردارند در نزد آنها هدف است و اصالت دارد و از آخرت كه مقصود اصلى است، غافلان اند و بدين جهت دائماً دنبال دنيا هستند.

تنبيه: آيۀ شريفه در مقام ملامت و نكوهش كسانى است كه در امور مادّى نهايت جدّيت را دارند و آن را در مرتبۀ علم و عمل به سرحدّ كمال رسانند؛ اما غافل از آن كه «از پس امروز بود فردايى» و ابداً در رشتۀ معارف و علوم دينى قدمى برندارند تا بدانند كه سرمايۀ سعادت آدمى و مايۀ زندگى جاودانۀ او منوط و مربوط به علم دين و عمل به آن است و تمدّن بدون تديّن استوار و برقرار نخواهد بود.

(آيۀ 8) أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُواْ فِى أَنفُسِهِم مَّا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَآ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُّسَمًّى وَ إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ بِلِقَآىِ رَبِّهِمْ لَكَفِرُونَ

ص:274


1- . كافى، ج 8، ص 269 با تلخيص.

تشويق به تفكر در نفس، آسمان، زمين و

تفسير:

آيا در درون خودشان تفكّر نمى كنند (استفهام تقريرى است؛ يعنى بايد فكر كنند) كه خداوند، آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آسمان ها و زمين است از مخلوقات را نيافريد مگر به حق و موافق با حكمت، و با غرض صحيح، و براى مدّتى معيّن و محدود كه پس از آن مدّت اثرى از آنها باقى نماند؟ مراد از پايان مدت، قيامت است كه چون واقع شود عمر تمام آسمان ها و زمين و آنچه ما بين آنهاست تمام شود.

وَ إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ بِلِقَآِ رَبِّهِمْ لَكَفِرُونَ: و بى شك بسيارى از مردم به ديدار پروردگارشان و به زندگى پس از مرگ و ثواب و عقاب اخروى كافر هستند و گمان مى كنند كه آخرت و جزا و پاداشى در كار نخواهد بود.

تنبيه: آيۀ شريفه، راهنما است بر وجود صانع عالم و اثبات معاد، بدين بيان: شخص عاقل كه با خود تفكّر و تأمّل نمايد، دريابد كه ايجاد و ابقاى تمامى موجودات از آسمان و زمين و آنچه در آنهاست به اين كيفيت خاصّه و نظم ويژه بر وجود صانع قادر مدبّر حكيم دلالت دارد.

و نيز قيامت و معاد ثابت شود؛ زيرا اين خلقت عظيم از خداوند حكيم بدون غرض نخواهد بود، و غرض، رساندن فيوضات باقيه و ثواب هاى دائمه به بندگان صالح و مطيع است. و چون در دنيا آن جزا تحقّق نيابد، به حكم عقل بايد غير از اين عالم عالمى باشد كه جزاى اعمال مؤمن و كافر و مطيع و عاصى به عدل داده شود.

(آيۀ 9) أَوَ لَمْ يَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَانُواْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثَارُواْ الْأَرْضَ وَ عَمَرُوهَآ أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَ جَآءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَتِ فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

ص:275

انگيزۀ گردشگرى

تفسير:

آيا در زمين سير نمى كنند (استفهام تقريرى است يعنى سير مى كنند) پس ببينيد عاقبت كسانى كه پيش از آنها بودند چگونه و به چه كيفيت بود آنها از اينان نيرومندتر بودند و زمين را براى زراعت حبوب و كاشتن اشجار و استخراج معادن و حفر نهرها و غير آن از منافع شخم زدند و زير و رو كردند و بيشتر از اينها زمين را آباد كردند اما عاقبت هلاك شدند.

وَ جَآءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَتِ فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ: پيغمبران ايشان براى آنها دلايل روشن بر وجود خدا و اثبات معاد آوردند؛ اما ايشان ايمان نياوردند و مخالفت و سركشى نمودند. و چون طغيان آنها از حد گذشت و متنبّه نشدند، پس از اتمام حجّت، خداوند قهّار دمار از روزگار آنان درآورد و عذاب را بر ايشان نازل فرمود. پس خدا به ايشان ظلم نكرد كه بدون ارسال رسل و انزال كتب و اتمام حجّت آنها را هلاك كرده باشد، و لكن خودشان بر خود ستم مى كردند كه با دليل هاى روشن انبيا ايمان نياوردند و در اثر كفر و عناد گرفتار عذاب شدند.

تنبيه: اعتماد انسانى در دنيا بر سه چيز مى باشد: اوّل قواى جسمانى خود يا اعوان خود، دوم مال و ثروت كه به آن تهيۀ وسايل نمايد، سوم بنا و عمارت و آبادانى.

خداوند تعالى با اين آيۀ شريفه مخالفان و متمردان از اطاعت و فرمان بردارى خود را آگاه فرمايد به اين كه آنها كه پيش از شما بودند در هر سه، از شما پيش بودند و بيشتر داشتند، با اين حال هنگام نزول عذاب براى آنها هيچ فايده نبخشيد؛ بلكه عاقبت به كيفر اعمال قبيحۀ خود دچار شدند.

پس به ماديات مغرور نشويد و از وضع آنها عبرت بگيريد و خدا را بندگى كنيد تا سعادتمند باشيد.

(آيۀ 10) ثُمَّ كَانَ عَقِبَةَ الَّذِينَ أَسَُواْ السُّوأَى أَن كَذَّبُواْ بَِايَتِ اللَّهِ وَ كَانُواْ بِهَا يَسْتَهْزِءُونَ

ص:276

اعراب:

«السوأى» اسم كان، و «عاقبة» منصوب و خبر كان مى باشد و بنابراين «أن كذّبوا...» بدل از «السوأى» خواهد بود.

احتمال ديگر اين كه «عاقبت» مرفوع قرائت شود و اسم كان باشد و «السوأى» منصوب و مفعول «أساؤوا» باشد و «أن كذّبوا...» خبر كان باشد.

تكذيب و تمسخر، سرانجام گناهكارى

تفسير:

سپس عاقبت آنان كه اعمال بد و گناه انجام دادند و بر انجام آنها اصرار ورزيدند اين شد كه آيات و نشانه هاى خدا و معجزات پيامبران را تكذيب كردند و آنها را مسخره مى كردند.

خداوند متعال در اين آيۀ شريفه انسان ها را از عواقب گناه و اصرار بر آن و توبه نكردن، آگاه مى سازد كه ممكن است گناه، انسان را به كفر بكشاند.

(آيۀ 11) اللَّهُ يَبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُو ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ

تفسير:

خداوند، آفريدگان را در آغاز مى آفريند، سپس آنها را پس از ميراندن، در روز قيامت باز مى گرداند.

ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ: پس به سوى او و بهشت يا دوزخ او بازگردانيده شويد.

(آيۀ 12) وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ

لغت:

إبلاس به معنى يأس و نوميد شدن و يا حيرت و متحير بودن است.

ص:277

نااميدى، بى كسى و پراكندگى مشركان در قيامت

تفسير:

و روزى كه قيامت برپا شود، گنهكاران (مشركان و كافران) سرگردان و خاموش و از يارى خلق و رحمت الهى نوميد شوند.

در كتاب كفاية الموحدين از حضرت باقر عليه السلام روايت شده است كه در وصف مخلَّدين در جهنّم فرمايد: بسته مى شود بر روى ايشان درهاى جهنّم به قسمى كه داخل نشود بر آنها ابداً رَوح و راحتى،... و خارج نشود از آنها هموم و غموم هرگز، و نباشد براى آنها از ملائكه شفيعى و نه از اهل بهشت صديقى، و ابداً رحمتى از جانب خداى تعالى براى ايشان نباشد. (1)

أسْتَجيرُ بِاللّهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالى مِنْ غَضَبِ الرَّبِّ الرَّحيمِ.

(آيۀ 13) وَ لَمْ يَكُن لَّهُم مِّن شُرَكَآلِهِمْ شُفَعَؤُاْ وَ كَانُواْ بِشُرَكَآلِهِمْ كَفِرِينَ

تفسير:

و براى كفّار و مشركان از شريك هايى كه به خيال خود براى خداوند قرار داده بودند شفاعت كنندگانى نيست. يعنى ايشان در دنيا مى گويند كه بت ها يا معبودهايى مانند حضرت عيسى شفعاى ما خواهند بود؛ اما در قيامت و يا پس از مرگ مى فهمند كه اين عقيده، باطل بوده است. و به شركاى خود كافر خواهند شد و سزاوار پرستش بودن آنها را انكار خواهند كرد.

(آيۀ 14) وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَلِذٍ يَتَفَرَّقُونَ

تفسير:

و روزى كه قيامت و رستخيز برپا شود آن هنگام پراكنده و از هم جدا شوند، پس گروهى به اعلا عليين و گروهى به اسفل سافلين، بعضى در رحمت و بعضى در زحمت،

ص:278


1- . كفاية الموحدين، ج 4، ص 421 با تلخيص.

فرقه اى بر تخت عزّت و فرقه اى بر حصير ذلّت، آن را انواع ثواب و اين را اصناف عذاب، عده اى در بهشت و بسيارى در جهنّم خواهند بود.

باغ هاى بهشتى مؤمنان

(آيۀ 15) فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ فَهُمْ فِى رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ

لغت:

حَبْر به معنى سُرور است.

تفسير:

فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ: پس آنان كه به خدا و پيغمبر و عقايد حقّه ايمان آورده اند، وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ: و كارهاى شايسته و پسنديده از طاعات و عبادات و خيرات و مبرّات به جا آوردند، فَهُمْ فِى رَوْضَةٍ يُحْبَرُونَ: پس ايشان در گلستانى از بهشت مسرور و شادمان اند.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه: كمترينِ اهل بهشت به حسب رتبه و منزلت چون داخل بهشت شود، سه باغ در نظر او در آيد و جلوه نمايد؛ چون داخل پست ترين آنها شود، آن قدر از زنان و خدمتكاران و ميوه ها و نهرها مشاهده كند كه ديدۀ او روشن و دلش شاد شود و شكر نمايد. به او گويند: به جانب بالا نظر نما. چون باغ دوم را ملاحظه نمايد در آن نعمت ها بيند كه در باغ اوّل نديده، گويد: پروردگارا، اين را به من عطا فرما. ندا رسد: اين را هم بدهم شايد ديگرى را تمنّا نمايى. گويد: مرا بس است و ديگر تمنّا نمى كنم. چون داخل آن باغ شود شادى و خوشحالى او زياده گردد، پس در آن جا درى از جنّت الخلد به روى او بگشايند كه چندين برابر آنچه ديده بود در آن جا مشاهده كند و حمد خدا به جا آورد. فرمود: هيچ مؤمن نيست مگر آن كه او را باغ ها و گلشن ها و جنّت هاى بسيار باشد.(1)

(آيۀ 16) وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ وَكَذَّبُواْ بَِايَتِنَا وَ لِقَآىِ الْأَخِرَةِ فَأُوْلَلِكَ فِى الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ

ص:279


1- . كفاية الموحدين، ج 4، ص 378.

تفسير:

و اما كسانى كه كفر ورزيدند و آيات ما (قرآن يا وجود پيغمبر يا دلايل قدرت ما) و ديدار آخرت و رسيدن ثواب و عقاب آخرت و روز قيامت و حشر و نشر را تكذيب كردند و دروغ پنداشتند - حاصل آن كه -: آنان كه كافر شدند به اصول دين از توحيد و نبوّت و معاد، و اقرار ننمودند به آن، فَأُوْلَلِكَ فِى الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ: پس آن گروه در عذاب جهنّم احضار خواهند شد كه هرگز از آن غايب نشوند.

تنبيه: آيۀ شريفه، تهديد و وعيد است نسبت به منكران و مكذبان آيات قرآنى، به عذاب و نكال خداوند منتقم قهّار، عذابى كه در دنيا فهم كيفيت آن ممكن نخواهد بود.

بهترين زمان حمد و تسبيح

(آيۀ 17) فَسُبْحَنَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَ حِينَ تُصْبِحُونَ

تفسير:

پس تنزيه كنيد خدا را، و تسبيح گوييد او را (در همۀ حالات بويژه) هنگامى كه به شبانگاه درآييد و هنگامى كه به صبح و بامداد درآييد.

در برخى تفاسير آمده كه مراد از تسبيح در اين آيۀ شريفه نماز است - يعنى نماز گزاريد هنگامى كه شب كنيد - مراد، نماز مغرب و عشاء است، و هنگامى كه صبح كنيد مراد نماز صبح است.(1)

ص:280


1- . جوامع الجامع، ص 357 و تفسير مجمع البيان، ج 4 ص 299.

(آيۀ 18) وَ لَهُ الْحَمْدُ فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ عَشِيًّا وَ حِينَ تُظْهِرُونَ

اعراب:

جملۀ «و له الحمد فى السماوات و الأرض» جملۀ معترضه مى باشد و «عشيّاً» عطف به «حين تمسون» در آيۀ قبل است.

تفسير:

سپاس و ستايش تكوينى و تشريعى در آسمان ها و زمين مخصوص ذات الهى است؛ يعنى هر كه در آسمان و زمين است حمد او مى گويد و ستايش در همۀ اوقات از آن اوست بويژه در وقت عصر (به خواندن نماز عصر) و هنگامى كه ظهر مى كنيد (به خواندن نماز ظهر) يعنى و تسبيح كنيد خدا را هنگام طرف آخر روز (يعنى نماز عصر بخوانيد) و هنگامى كه درآييد به وقت ظهر (يعنى نماز ظهر به جا آوريد).

نكته: وجه تسميۀ نماز به تسبيح اين است كه تسبيح، تنزيه خداى تعالى است از صفات مخلوقين، و آن به وسيلۀ نماز انجام مى شود و چون ذاتى كه مستجمع تمام صفات كماليه و منزّه از كليۀ نقايص باشد، علاوه بر استحقاق تسبيح و تنزيه و ستايش، مستحق حمد هم خواهد بود، لذا در آيۀ شريفه حمد را با تسبيح مقرون ساخته است.

نكته: همان طور كه بيان شد در اين دو آيۀ شريفه به نمازهاى پنجگانه اشاره شده است.

(آيۀ 19) يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَ يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَ كَذَ لِكَ تُخْرَجُونَ

تفسير:

خداى تعالى به قدرت كاملۀ خود زنده را از مرده بيرون مى آورد - چون انسان را از نطفه، و مرغ را از بيضه، و درخت را از هسته، و سنبل را از حبه. يا مؤمن را از كافر،

ص:281

و عالم را از جاهل، و متّقى را از فاسق - و مرده را از زنده بيرون مى آورد؛ مانند نطفه از انسان، و بيضه از مرغ، و هسته از درخت، و ميوه و حبه از سنبل؛ يا جاهل را از عالم، و فاسق را از متّقى.

يا معنى اين باشد كه حيات را در عقب موت، و موت را در عقب حيات در مى آورد.

چند نشانۀ خدا

وَ يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا: و زمين را به رويانيدن گياه ها، و طراوت و نظارت گل ها و رياحين بعد از افسردگى و پژمردگى و خشكى به قدرت كامله و حكمت شاملۀ خود زنده مى نمايد.

وَ كَذَ لِكَ تُخْرَجُونَ: و مانند اين اخراج، از قبور بيرون آورده خواهيد شد. مراد آن است كه زنده كردن و ميراندن و سپس زنده كردن نسبت به قدرت الهى متساوى اند.

در كتاب مصباح كفعمى از حضرت رسالت صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: هر كه اين سه آيه از فَسُبْحَنَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ تا وَ كَذَ لِكَ تُخْرَجُونَ در وقت صبح و هنگام شب تلاوت كند فوت نشود از او خيرى كه در آن روز يا در آن شب باشد و خدا شرّ آن روز و آن شب را از او بگرداند.(1)

(آيۀ 20) وَمِنْ ءَايَتِهِى أَنْ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَآ أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ

اعراب:

«أن خلقكم...» مبتدا و «من آياته» خبر آن است يعنى، «و خلقُكُم من تراب من آياته».

تفسير:

در اين آيۀ و چند آيۀ بعد - مانند آيۀ قبل - حق تعالى براى تنبّه و تذكّر بندگان، شواهد توحيد و قدرت خود را بر زنده كردن مردگان و معاد بيان فرمايد:

و از نشانه ها و قدرت الهى، اين است كه بيافريد شما را از خاك؛ يعنى اصل همۀ شما را

ص:282


1- . به مصباح كفعمى، (چ بيروت 1395 هجرى)، ص 84 و تفسير كشاف زمخشرى ج 3 ص 472 رجوع شود.

كه حضرت آدم است را از خاك آفريد، يا آن كه شما را آفريد از نطفه، و نطفه را از غذا، و غذا را از خاك.

سپس به ناگاه شما گروه بى حدّ و حصرِ بشر هستيد كه در روى زمين پيوسته پراكنده مى شويد، پس ذاتى كه قدرت او را مشاهده مى كنيد سزاوار پرستش و ستايش است، و بر اعادۀ شما در قيامت قادر باشد.

(آيۀ 21) وَ مِنْ ءَايَتِهِى أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَ جًا لِّتَسْكُنُواْ إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ

تفسير:

و از جملۀ علامات دالّه بر قدرت كاملۀ او، اين است كه براى شما از خود شما - يعنى از جنس شما و از شكل شما - همسرانى آفريد تا در كنار آنها آرامش يابيد و ميان شما زن و شوهر و يا ميان شما انسان ها علاقۀ دوستى و مهر باطنى قرار داد تا موجب فراهم شدن زندگى اجتماعى و با هم بودن گردد.

در كتاب منهج الصادقين روايت شده است كه شخصى خدمت حضرت رسالت صلى الله عليه و آله عرض كرد: يا رسول اللّه، مرا از كارى تعجب مى آيد و آن اين است كه مردى و زنى كه هرگز يكديگر را نديده اند، چون ميان ايشان ازدواج واقع شود و يك روز با هم صحبت كنند، به طورى محبّت ميان آنها پيدا شود كه از آن عظيم تر نباشد؟ حضرت فرمود: اين از جانب حق تعالى است حيث قال: وَ مِنْ ءَايَتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَ جًا... (1)إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ: همانا كه در آفريدن همسر و قرار دادن محبت ميان زن و شوهر براى كسانى كه مى انديشند نشانه هاى قدرت و حكمت الهى است.

ص:283


1- . منهج الصادقين، ج 7 ص 196.

يعنى با تفكّر و تأمّل، آثار قدرت باهرۀ الهيه را در خلقت ازواج دريابند از قبيل: 1 - قراردادن همسر از جنس انسان. 2 - سكونت و آرامش كه نتيجۀ هم جنس بودن است. 3 - ايجاد مودّت و دوستى ما بين دو نفر اجنبى به سبب ازدواج.

4 - ايجاد رحتمى ميان آن دو نسبت به هم كه چه بسا ميان دو خويشاوند چنين تراحمى موجود نباشد.

(آيۀ 22) وَ مِنْ ءَايَتِهِى خَلْقُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَاخْتِلَفُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوَ نِكُمْ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّلْعَلِمِينَ

تفسير:

و از نشانه هاى قدرت پروردگار، آفريدن آسمان ها و زمين است و آنچه در آنهاست از عجايب مانند آنچه در آسمانهاست از ستارگان و ماه و آفتاب و سير آنها در مدار معيَّن با كمال نظم كه هيچ گونه تخلّف ننمايند، و آنچه در زمين است از انواع جماد و نبات و حيوان و انسان به اصناف مختلفه، بر وجه اتقان و احكام، كه عقول از عظمت اين نظم و ويژگى هاى آن حيران است.

و ديگر از آيات قدرت الهى، اختلاف زبان هاى شماست از حيث لغت و كيفيت تكلّم و نحوۀ صدا به طورى كه هر صنفى را لغتى تعليم فرموده و اهل يك لسان هم در تكلم ممتاز باشند، اگر عدّه اى از آنها در پشت ديوارى يك يك صحبت كنند، شنونده دريابد كه صداى اولى غير دومى، و دومى غير سومى است تا آخر، و حال آن كه كلام تمام آنها مركّب از حروفى است كه ميان آنها مشترك است. و اين نيست جز به قدرت تامّۀ خالق يكتا كه هيچ دو انسانى هنگامى كه صحبت مى كنند در همۀ جهات مساوى يكديگر نيستند.

و ديگر از نشانه هاى قدرت الهى اختلاف رنگ هاى شما در سفيدى و سرخى و سياهى و زردى، يا در هيئت و شكل آن است بر وجهى كه به سبب آن تمايز و تعارف در ميان آنها

ص:284

واقع شده كه هيچ چيز از آدمى مشابه آدمى ديگر نيست و به هم اشتباه نشوند، حتى دوقلوها در بعضى چيزها با هم مختلف اند؛ و اگر اين نوع اختلاف نمى بود اختلال نظام پيش مى آمد.

إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّلْعَلِمِينَ: به يقين در اين اختلاف زبان و اختلاف رنگ آدميان با وجود آن كه از يك پدر و مادر باشند، براى دانايان نشانه هايى از قدرت و حكمت الهى است. و بر هيچ عالمى پوشيده نيست كه خداوند قادر حكيم در اين اختلاف ها، حكمت ها و مصلحت هاى بسيار منظور داشته است.

(آيۀ 23) وَ مِنْ ءَايَتِهِى مَنَامُكُم بِالَّيْلِ وَ النَّهَارِ وَ ابْتِغَآؤُكُم مِّن فَضْلِهِى إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَسْمَعُونَ

تفسير:

و از نشانه هاى قدرت كاملۀ الهى، خواب شما در شب و روز جهت استراحت و تقويت قواى فكرى و قواى حيوانيه و طبيعيه و طلب نمودن شما از فضل و بخشايش اوست.

برخى از مفسّران گفته اند كه مراد از طلب فضل، طلب روزى و نيازهاى زندگى است.

نكته: خواب، برزخ بين زندگى و مرگ است و برهان واضحى است بر حق بودن عالم برزخ و قيامت؛ و لذا حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

سوگند به خدايى كه مرا به حق مبعوث ساخته، مى ميريد چنانچه مى خوابيد، و مبعوث مى شويد چنان كه از خواب بيدار مى شويد.(1)

إِنَّ فِى ذَ لِكَ...: بى ترديد در اين دو حالت - خواب براى استراحت، و تلاش براى كسب روزى - نشانه ها و عبرت هايى است براى گروهى كه به گوش هوش بشنوند؛ زيرا حكمت در آن ظاهر و هويدا مى باشد.

ص:285


1- . بحار الانوار، ج 7 ص 47.

(آيۀ 24) وَ مِنْ ءَايَتِهِى يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَ طَمَعًا وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَيُحْيِى بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَآ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ

اعراب:

گفته شده: تقدير جملۀ اوّل آيۀ شريفه اين است: «و من آياته آية يريكم البرق...» يعنى موصوف، حذف شده و جمله اى كه وصف آن مى باشد جايگزين آن شده است.

تفسير:

و از نشانه هاى قدرت و حكمت خداست اين كه رعد و برق را براى بيم و اميد - بيم از صاعقه و ويرانى، و اميد به باران سودمند - به شما مى نماياند.

و از جانب آسمان يا از ابر آب باران و برف را فرو مى فرستد، پس زنده مى گرداند به آن زمين را تا از آن، بعد از مردن و افسردگى آن كه ايام زمستان باشد، گياه تر و تازه برويد.

حقّاً كه در اين نزول باران و برف و زنده شدن زمين، نشانه هايى است بر قدرت الهى براى گروهى كه تعقّل مى كنند و مى انديشند.

حضرت صادق عليه السلام به مفضَّل فرمايد: تأمّل كن در كيفيت نزول باران به زمين، و تدبير حكيم عليم. مقدَّر فرموده كه از بلندى بريزد تا جميع پست و بلند زمين را سيراب گرداند؛ زيرا اگر از جهت ديگر مى آمد هر آينه كوه ها و تل ها و مواضع رفيعه را احاطه نمى كرد و زراعات كم مى شد؛ و مقدّر ساخته كه قطره قطره بيايد تا به قعر زمين فرو رود و باطن و اعماق آن را سيراب گرداند و زراعات را رويانيده زمين را آباد سازد. و نيز بدن ها را نرم و ملايم نمايد و هوا را از كدورت جلا بخشد و وبا و طاعون و امراضى را كه از فساد هوا به هم رسد زايل گرداند، و آفت... كه در زراعات و درختان به هم رسد برطرف نمايد.(1)

ص:286


1- . توحيد المفضّل (طبع سوم عربى، مكتبة الداورى - قم) ص 150-149.

و تفكّر كن در اصناف درختان كه سالى يك مرتبه مى ميرند، سپس در فصل بهار زنده مى شوند، و انواع فواكه هر كدام را به وقتش حاضر سازند... اگر عقل دارى چرا منعم را نشناسى؟ و اگر هشيارى چرا اقسام اين لطف ها را كه اين همه اطعمه و ميوه جات و رياحين و گل ها و نعمت هاى فراوان را در باغ و بستان و كوه و هامان مهيّا نموده نمى فهمى؟ و عجب از كسانى كه به عوض شكر، كفران، و به جاى حق شناسى و سپاس گزارى، حق ناشناسى و ناسپاسى مى نمايند.(1)

(آيۀ 25) وَ مِنْ ءَايَتِهِى أَن تَقُومَ السَّمَآءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِى ثُمَّ إِذَا دَعَاكُمْ دَعْوَةً مِّنَ الْأَرْضِ إِذَآ أَنتُمْ تَخْرُجُونَ

اعراب:

گفته شده: «من الأرض» متعلق به «تخرجون» نيست، زيرا ما بعد إذا در ما قبل آن عمل نمى كند.

تفسير:

و از آيات قدرت الهى اين است كه آسمان ها و زمين به امر و ارادۀ حتمى او برپا و پابرجايند؛ يعنى قيام و پايدارى آنها تا هر وقت كه خدا بخواهد به ارادۀ اوست آن گاه پس از ميراندن زنده ها و بردن آنها به زير خاك، چون شما را به يك خواندن به وسيلۀ نفخ دوم صور از زمين فراخواند ناگاه شما از قبرهاى خود براى حساب و ثواب و عقاب بيرون آييد.

نكته: جملۀ شرطيه عطف است بر «أنْ تَقَوْمَ»، پس معنى چنين شود كه از آيات الهى است ايستادن و پابرجا بودن آسمان ها و زمين به فرمان او و بيرون آمدن شما از قبرها هنگامى كه شما را بخوانند به يك خواندن و گويند: اى مردگان، بيرون آييد از قبرها، كه

ص:287


1- . همان مدرك، ص 159.

همه بيرون خواهيد آمد.

(آيۀ 26) وَ لَهُو مَن فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ كُلٌّ لَّهُو قَنِتُونَ

تفسير:

وَ لَهُ مَن فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ...: آنچه از موجودات در آسمان ها و زمين است، از آن اوست؛ زيرا همه ملك حقيقى اوست؛ چون خلق و حفظ و تدبير و اداره و فانى كردن، همه در تحت ارادۀ اوست و همگى تكويناً در برابر او خاضع و فرمانبر هستند؛ يعنى در حال حيات و مرگ و بعث و نشور و غير آن هيچ گونه از حكم او متمرّد نخواهند بود و در حيطۀ قدرت و ارادۀ الهى هستند، اگرچه انسان ها گاهى در انجام عبادات و اطاعت از اوامر تشريعى او مخالفت مى كنند.

(آيۀ 27) وَ هُوَ الَّذِى يَبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

تفسير:

وَ هُوَ الَّذِى يَبْدَؤُاْ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ...: و خدا آن ذاتى است كه آفريدگان را در آغاز به قدرت كامله و حكمت شاملۀ خود مى آفريند. سپس آنها را پس از فانى كردن و ميراندن اعاده و زنده مى گرداند.

سپس به جهت تأكيد اين مطلب فرمايد: وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ: و اين زنده گردانيدن در مرتبۀ دوم براى خدا از اصل آفرينش اوليه آسان تر است.

البته اين بيان نسبت به قدرت ماست والّا ايجاد و اعاده در پيشگاه قدرت الهى يكسان است؛ يعنى چون شما اعتقاد داريد به آن كه قدرت شما بر صنعتى در بار دوم با وجود

ص:288

آلات و اسباب از قدرت شما بر آن در مرتبۀ اوّل بدون اسباب و آلات آسان تر باشد، پس چرا به خلقت اوّل اقرار داريد و اعاده و خلقت دوم را منكريد؟!

يا آن كه چگونه اقرار داريد به آنچه از اذهان و عقول شما دورتر و سخت تر است، و آنچه را كه اهون و اسهل باشد در اذهان و عقول شما منكر مى شويد؟!

وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَى...: و براى اوست صفت هاى برتر و بالاتر كه غير او متّصف به آن نخواهد بود مانند وحدت ذات و عظمت صفات و قدرت كاملۀ عامّه و حكمت تامّۀ شامله.

و حق تعالى به اين صفات عاليه در آسمان ها و زمين موصوف است؛ يعنى تمامى موجودات آسمان ها و زمين، ذات حق را به عظمت و جلالت وصف كنند، يا هر صفت برترى در هر موجودى در آسمان ها و زمين است مانند حيات، علم، قدرت و نور از آن اوست.

يا براى اوست مَثَل ها و نمايندگان برتر و والاتر در آسمان ها و زمين نظير فرشتگان، معصومان و اولياء اللّه.

وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ: و اوست غالب بر هر مقدور كه از جملۀ آنها ايجاد و ميراندن و زنده كردن و اعاده است و حكيم است كه همۀ افعال او بر وفق حكمت و مقتضاى مصلحت است.

تتميم: اهل تحقيق از اهل ايمان فرموده اند: بالاترين صفات خدا كه در آسمان و زمين معلوم است، خلقت ائمۀ هدى عليهم السلام مى باشد؛ چنانچه احاديث هم در اين قسمت وارد شده است؛ از جمله:

ابن بابويه در كتاب عيون از حضرت رضا عليه السلام روايت نموده كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود:

«أنْتَ الْمَثَلُ الأعْلى»(1).

و آن حضرت صلى الله عليه و آله در آخر خطبه اى فرمود:

«نَحْنُ كَلِمَةُ التَّقْوى وَ سَبيلُ الْهُدى وَالْمَثَلُ الأعْلى».(2)

ص:289


1- . عيون اخبار الرضا عليه السلام، چ نجف 1390 هجرى ج 2، ص 6 ح 13.
2- . كتاب الخصال (چ دار التعارف) باب العشرة، ج 2، ص 432 ح 14.

و در زيارت جامعه است: اَلسَّلامُ عَلى أئِمَّةِ الْهُدى، وَمَصابيحِ الدُّجى، وَأعْلاَمِ التُّقى، وَذَوِي النُّهى، واُولِي الْحِجى، وَكَهْفِ الْوَرى، وَوَرَثَةِ الأنْبِياءِ وَالْمَثَلِ الأعْلى وَالدَّعْوَةِ الْحُسْنى، وَحُجَجِ اللّهِ عَلى أهْلِ الدُّنْيا وَالآخِرَةِ وَالْاُولى...»(1).

تمثيل در ردّ شرك

(آيۀ 28) ضَرَبَ لَكُم مَّثَلاً مِّنْ أَنفُسِكُمْ هَل لَّكُم مِّن مَّا مَلَكَتْ أَيْمَنُكُم مِّن شُرَكَآءَ فِى مَا رَزَقْنَكُمْ فَأَنتُمْ فِيهِ سَوَآءٌ تَخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنفُسَكُمْ كَذَ لِكَ نُفَصِّلُ الْأَيَتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ

تفسير:

خداوند براى شما مثالى از خودتان زده است تا به آن براى شما معلوم و محقّق شود كه حق تعالى را شريكى نيست و آن مثل اين است: آيا براى شما از آنچه مالك شده ايد - يعنى از برده هايتان - شريكانى است در آنچه از اموال به شما روزى كرده ايم و داده ايم تا شما و ايشان در آن اموال يكسان باشيد؛ يعنى چنانچه شما در مال و ملك خود تصرّف مى كنيد، ايشان نيز توانند كه در آن تصرّف نمايند، بطورى كه بترسيد از اين كه به تصرّف در آن مستقل و مستبد شوند و تعدّى و تجاوز كنند، مثل ترسيدن شما از آزادانى كه امثال خودتان هستند؟ يا آن كه هيچ گاه برده و عبد مملوك در عرض مالك خود شركت و تسلّط در ملك مولا ندارد.

حاصل كلام آن كه آيا راضى هستيد به آن كه بندگان و غلامان خود را در مال و ملك خود شريك سازيد، تا در تصرّف در آن و تسلط بر آن مساوى يكديگر باشيد، و در اين صورت از استقلال و استبداد ايشان ترسان شويد، چنانچه بعضى از بعضى هراسان اند.

ص:290


1- . عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 277.

پس چون راضى نيستيد كه در آنچه من شما را روزى كرده ام بندگان شما با شما در آن شريك باشند و ترس آن داريد كه مبادا مستقل شوند در آن، پس چگونه راضى مى شويد از براى من كه رب الارباب و مالك الملك و خالق احرار و عبيدم، بعضى از بندگان مرا شريك من سازيد؟ و به چه وجه روا مى داريد كه در آنچه من آفريده ام كسى از آفريدگان من شريك من باشد.

در بعضى از تفاسير است كه چون حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله اين آيۀ شريفه را بر صناديد قريش تلاوت فرمود، همه متفق الكلمه گفتند: هرگز اين نتواند بود. حضرت فرمود: شما بندگانِ خود را در مال خود شريك نمى سازيد، پس چگونه آفريدگان را كه بندگان خدايند در ملك او شريك مى سازيد؟!(1)

كَذَ لِكَ نُفَصِّلُ الْأَيَتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ: اين چنين آيات توحيد خود را براى گروهى كه عقل خود را به كار مى برند تفصيل مى دهيم تا بدانند كه معبودهاى مشركان نيز در عرض مقام ربوبى نيستند؛ بلكه مملوك خدايند نه شريك او.

اما جاهلان و ظالمان از حقيقت اين سخنان بى خبرند؛ چنان كه مى فرمايد:

(آيۀ 29) بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ أَهْوَآءَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ فَمَن يَهْدِى مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَا لَهُم مِّن نَّصِرِينَ

تفسير:

بلكه آنان كه ستم نمودند بر خود - يعنى مشرك شدند - بدون علم يعنى در حالى كه نادان اند پيروى از هواهاى خود كردند. امّا دانا اگر بخواهد از هواى نفس خود پيروى كند، علم و دانشش او را از آن باز دارد مگر اين كه عقلش مغلوب هوايش شود؛ بخلاف جاهل كه هيچ چيز صارف و مانع او از پيروى هواى نفس نمى شود خصوصاً اگر جهل مركب باشد كه هر چه آيات بينات و دلايل واضحات به او ارائه داده شود به هيچ گونه مهتدى نشود و از

ص:291


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 202.

مستى هوى هشيار نگردد. خداوند پس از اتمام حجّت، اين جاهل پيرو هواى نفس را به خود وامى گذارد. از اين رو مى فرمايد:

فَمَن يَهْدِى مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ: پس كيست كه راه نمايد و هدايت كند كسى را كه خدا او را به سبب سوء اختيار خودش و انكار و عنادش به خودش واگذاشته است؟ زيرا كسى كه با مشاهدۀ آيات هاديه و حجج واضحه و ادلّۀ روشن، حق را نپذيرد و نخواهد كه بپذيرد هيچ كس نمى تواند او را به راه راست هدايت و از ضلالت نجات دهد.

وَ مَا لَهُم مِّن نَّصِرِينَ: و براى كفّار و مشركان و گمراهان اين چنينى، يارى كننده و ناصرى نيست كه ايشان را از ضلالت برهاند و از عقوبات دنيا و آخرت حفظ نمايد.

نكته: همان طورى كه از بيان مذكور معلوم شد، مراد از اضلال اين است كه خداوند او را به خود واگذار مى كند نه اين كه خداوند او را گمراه نمايد.

فطرى بودن دين

(آيۀ 30) فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَاتَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَ لِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايَعْلَمُونَ

تفسير:

پس حق گرايانه روى خود را به سوى اين دين (دين اسلام) كن؛ يعنى بر راه دين اسلام استقامت نما و پايدارى كن و توجهات و عمل خود را براى خداى متعال خالص گردان همان دين و طريقه و آيين فطرى خدا كه مردم را بر پايۀ آن آفريده است و هرگز تبديلى در آفرينش تكوينى خدا نباشد. و اين است دين ثابت و استوار، و لكن بيشتر مردم نمى دانند.

تنبيه: آيۀ شريفه تمثيل است براى اقبال و ثبات بر دين اسلام و اهتمام و سعى بليغ نمودن براى آن؛ زيرا هر كه به چيزى اهتمام نمايد، با تمام توجّه و نظر و جديت، به آن روى مى آورد؛ و خطاب گرچه به حضرت رسول صلى الله عليه و آله باشد؛ لكن مراد جميع مكلّفان اند؛ يعنى

ص:292

بايد همۀ امّت بر دين اسلام ثابت و راسخ شوند و به هيچ وجه از آن روى برنگردانند و تمام توجّه و نظر خود را به آن مصروف دارند.

برخى از بزرگان در معنى آيه فرموده اند: بر پاى دار وجه خود را براى دين اسلام كه معرفت خداوند است، آن چنان معرفتى كه خلق نموده است خداوند مردم را بر آن.

و مراد از «فطرت اللّه» همان فطرت اصليه اى است كه خداوند عالم، همۀ انسان ها را بر آن خلق نمود كه جبلّى همۀ آنها معرفت خدا و قبول نمودن دين اسلام است، و اگر آنها را به حالت خودشان واگذارند و تبليغ فريبكارانه نكنند هيچ گاه آنان از اين طريقۀ حَقّه مفارقت ننمايند. و اين كه كافر مى شوند به جهت تقليد از پدران و مادران و پيروى از اهل ضلالت، و غفلت از فطرت اوليه و خالص خود است.

زراره از حضرت باقر عليه السلام در معنى آيه روايت نموده كه:

فَطَرَهُمُ اللّهُ عَلَى الْمَعْرِفَةِ(1).

و حضرت رضا عليه السلام روايت نموده از پدران گرام خود در آيۀ شريفه كه فرمود:

هُوَ لَاإلهَ إلّا اللّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ، وَعَلِيٌّ أميرُ الْمُؤْمِنينَ.(2)

و بالجمله انسان به فطرت خود خداشناس و خداپرست است و از اين رو حق تعالى فرموده است كه اگر از كافران سؤال بنمايى كه چه كسى آفريده است آسمان ها و زمين ها را؟ گويند: خدا آفريده است؛ و در مقام انكار و تعجب فرموده است: اَفِى اللّهِ شَكٌ فاطِرِ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ؟!! (3)لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ: زمخشرى در كشاف گفته كه فطرت به معنى خلقت است، به دليل لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ: يعنى حق تعالى بندگان را خلق فرموده در حالتى كه قبول كنندۀ توحيد و دين اسلام هستند، و اگر مردمان به حال خود واگذاشته مى شدند و فريب شياطين انسى و جنّى را نمى خوردند، غير دين اسلام را اختيار نمى كردند.

ذَ لِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ: آن دينى كه بندگان مأمورند به اقامه و استقامت بر آن دينى است مستوى و مستقيم كه هيچ كجى و اعوجاجى در آن نيست. وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايَعْلَمُونَ: و

ص:293


1- . تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 182، ح 56.
2- . تفسير قمى، ذيل آيۀ شريفه.
3- . سورۀ ابراهيم: آيۀ 10.

لكن بيشتر مردم به سبب عدم تفكّر و تدبّر در آن، استقامت آن را نمى دانند.

تتمّه: اين حديث در كتاب مجمع البحرين آمده و مشهور بين فريقين است:

كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ حَتّى يَكُونَ أبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَيُنَصِّرَانِهِ وَيُمَجِّسَانِهِ.(1)

و نيز در كتاب عوالى اللئالى آمده است: قَال النَّبِىُّ صلى الله عليه و آله

:كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ حَتّى يَكُونَ أبَواهُ يُهَوّدَانِهِ وَيُنَصّرَانِهِ.(2)

سيد مرتضى رحمه الله در كتاب غرر و درر اين حديث را ذكر و براى آن دو معنى بيان فرموده:

اوّل - اين كه مراد از فطرت در اين جا «دين»، و كلمۀ «على» به معنى «لام» باشد؛ بنابراين معنى چنين شود كه هر مولودى براى دين و به جهت دين متولد شود تا اين كه پدر و مادرش او را يهودى و نصرانى [يا مجوسى] نمايند.

دوم - آن كه مراد از فطرت، خلقت باشد و كلمۀ «على» به معنى خودش باشد (نه به معنى لام) و معنى اين مى شود: هر مولودى، متولد شود بر خلقت دالۀ بر وحدانيت الهى و بندگى او و ايمان به او، تا آن كه پدر و مادرش او را يهودى و نصرانى [يا مجوسى] نمايند؛ زيرا اولاد بيشتر اوقات بر مذهب پدران خود نشو و نما كند. و به دين و كيش آنان الفت يابند.

و غرض حديث شريف تنزيه ذات الهى است از گمراه كردن بندگان.(3)

لزوم دين گرايى و يك پارچگى

(آيۀ 31) مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ أَقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَ لَاتَكُونُواْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ

اعراب:

«منيبين» حال است براى فاعل «أقم»، و جمع بودن آن به خاطر اين است كه همۀ امّت مقصود از خطاب «أقم» هستند گرچه لفظ آن مفرد است.

ص:294


1- . مجمع البحرين، ذيل مادۀ فطر، سفينة البحار، ج 2، ص 373.
2- . عوالى اللآلى، ج 1، ص 35 ح 18.
3- . امالى المرتضى مجلس 56.

تفسير:

اين آيه تتمۀ آيۀ قبل است؛ يعنى ملازم باشيد فطرت اسلام را و رو به سوى دين خدا كنيد در حال انابه و بازگشت به سوى خدا، يا رو آوريد به دين اسلام و بر آن مقيم و ثابت باشيد در حالى كه از غير او به او بازگشت كنيد، و در حالى كه از همه چيز منقطع شويد و از جميع جهات به سوى خدا توجّه كنيد.

وَ اتَّقُوهُ: از او پروا كنيد و از ارتكاب معاصى و مناهى بپرهيزيد.

وَ أَقِيمُواْ الصَّلَوةَ: و به پاى داريد نماز را و اوقات آن را محافظت كنيد.

وَ لَاتَكُونُواْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ: و از شرك آورندگان مباشيد. نهى از شرك بعد از امر به اقامۀ نماز، دالّ است بر آن كه عبادت بدون اخلاص بى نتيجه است.

و نزد بعضى از مفسّران معنى آيه اين باشد: مباشيد از شرك آورندگان به ترك نماز عمداً.

يكى از دانشمندان گفته است: حديثى به ما رسيده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرموده است كه: هر چه را از من روايت كنند بر كتاب خدا عرضه داريد، اگر موافق بود قبول كنيد. من اين حديث شريف:

مَنْ تَرَكَ الصَّلاةَ مُتَعَمّداً فَقَدْ كَفَرَ را خواستم به آيتى از قرآن موافقت نمايم، مدّتى تأمّل كردم تا اين آيه را يافتم كه: وأَقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَ لَاتَكُونُواْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

و اجماع اهل بيت عليهم السلام است كه ترك نماز عمداً و مستحلاًّ موجب كفر است.(1)

(آيۀ 32) مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمْ وَ كَانُواْ شِيَعًا كُلُّ حِزْبِم بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ

تفسير:

از (مشركان) آنان كه دين خود را پراكنده ساختند - مراد اختلاف ايشان است در آنچه پرستش مى نمودند بر حسب اختلاف هواهاى خود - و گروه گروه شدند و هر گروهى دينى

ص:295


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 206.

را پيروى كردند نباشيد.

مراد مشركان اند كه دين اسلام را گذاشته گروهى بت پرست، جمعى آفتاب پرست، عده اى ستاره پرست، فرقه اى يهودى، فرقه اى نصرانى و گروهى مجوسى شدند.

كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ: هر گروهى به دينى كه نزد ايشان است شادمان اند؛ زيرا به گمان باطلشان حق نزد ايشان است.

ناسپاسى بشر در برابر خداوند

(آيۀ 33) وَ إِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْاْ رَبَّهُم مُّنِيبِينَ إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَآ أَذَاقَهُم مِّنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ

تفسير:

و چون سختى و زيانى از فقر و بيمارى و بلا يا مطلق شدّت و حوادث به مردم برسد كه درمانند و مضطر شوند، با تضرع و زارى، پروردگار خود را با حالت انابه و بازگشت به سوى او و بر وجه انقطاع و اخلاص بخوانند و توجّه خود را از غير او باز دارند.

سپس چون خداوند از جانب خود رحمتى - از آسانى يا صحّت و يا توانگرى يا رفع هر حادثه و بليه - به ايشان بچشاند و عطا كند و ايشان از آن شدّت و سختى رهايى و نجات يابند، ناگاه گروهى از ايشان به پروردگارشان شرك مى ورزند.

تنبيه: آيۀ شريفه تذكّر است بر ناسپاسى و حق ناشناسى انسان؛ زيرا عقل سليم به وجوب شكر منعم حكم نمايد. بنابراين در مقابل اعطاى رحمت از راحتى يا سلامتى يا توانگرى يا دفع بلا و سختى، بايد سپاس گزارى كنند و عبادت و طاعت الهى را پيش گيرند؛ لكن نوع انسان ها خلاف مقتضاى عقل رفتار نموده به جاى شكر، كفران، و به عوض اطاعت و بندگى، معصيت و سرپيچى از فرمان خدا را پيش گيرند؛ چنانچه مى فرمايد:

(آيۀ 34) لِيَكْفُرُواْ بِمَآ ءَاتَيْنَهُمْ فَتَمَتَّعُواْ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ

ص:296

اعراب:

لام در «ليكفروا» لام نتيجه است. و التفات از غيبت به خطاب به جهت مبالغه است.

تفسير:

تا در نتيجه به آنچه به آنها داده ايم كفران كنند، يا عاقبت و سرانجام نجات ايشان اين باشد كه كافر شوند به آنچه به ايشان عطا فرموديم.

فَتَمَتَّعُواْ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ...: پس اى اهل كفر و كفران، از نعمت هاى دنيوى چند روزى برخوردار شويد. به زودى خواهيد فهميد كه عاقبت و عقوبت كفر و كفران چيست.

(آيۀ 35) أَمْ أَنزَلْنَا عَلَيْهِمْ سُلْطَنًا فَهُوَ يَتَكَلَّمُ بِمَا كَانُواْ بِهِى يُشْرِكُونَ

لغت:

برخى گفته اند: «سلطان» جمع «سليط» است، مانند «رغيف» و «رُغفان» و «قفيز» و «قُفزان» و اگر اين طور باشد جايز است كه هم ضمير مذكر به آن برگردد به اعتبار معنى جمع، و هم ضمير مؤنث به آن برگردد به اعتبار معنى جماعت.

اما مشهور آن است كه مفرد باشد و در تفسير هم ما مفرد معنى كرده ايم.

تفسير:

يعنى: آيا بر كافران كتابى يا حجّتى فرستاده ايم كه با آن به صحّت مذهب خود استناد كنند، پس آن كتاب يا حجّت، به صحّت شرك آنها تكلم نمايد، به اين معنى كه دلالت آن به قدرى واضح باشد كه گوييا ناطق است و سخن مى گويد؟

و يا به نفع خدايان و اربابى كه به سبب آنها شرك مى ورزند تكلم كند.

مراد آن است كه مشركان و مخالفانِ دين حق براى تصحيح دين خود دليلى و حجتى ندارند كه به آن استدلال كنند.

ص:297

ضعف بشر در برابر حوادث

(آيۀ 36) وَ إِذَآ أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً فَرِحُواْ بِهَا وَ إِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةُم بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ إِذَا هُمْ يَقْنَطُونَ

اعراب:

«إذا هم يقنطون» جواب «إن» است و در اين جا «إذا» به منزلۀ «فاء» قرار داده شده است و «هُم» مبتدا و «يقنَطون» خبر آن است.

تفسير:

و هرگاه انسان را نعمتى از صحّت و وسعت و راحت و امنيت و مانند آن بچشانيم، به آن شادمان و خوشحال مى شوند و سرمستى مى كنند، و اگر به سبب گناهانى كه انجام داده اند و دست آورد خودشان است آسيبى و زحمتى و شدتى از مرض و قحط و خوف و امثال آن به آنها برسد، ناگاه از رحمت حق نوميد مى شوند و جزع و فزع و بى صبرى مى كنند و اميدوار نمى شوند به آن كه حق تعالى آن را رفع نمايد؛ يعنى نه بر نعمت ها شكر مى كنند و نه بر محنت ها صبر مى نمايند و نه به حضرت حق براى دفع آن بلا اميدوارند.

تنبيه: آيۀ شريفه تذكّر است به آن كه هرگاه بلا و سختى و شدّت و تنگى كه از تبعات و آثار معاصى و مكتسبات خود انسان است بر انسان وارد گردد، بايد صبر و تحمّل را پيش گيرد تا كفّارۀ گناهان و موجبات غفران او فراهم شود، و اميدوار به رحمت خداوند باشد، نه آن كه بى صبرى نموده و نااميد باشد.

(آيۀ 37) أَوَ لَمْ يَرَوْاْ أَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَآءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍلِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

تفسير:

آيا نديده اند و ندانسته اند كه خداى تعالى براى هر كه مى خواهد از روى حكمت و مصلحت، روزى را فراخ مى گرداند و وسعت مى دهد، و براى هر كه مى خواهد از روى حكمت و مصلحت، تنگ مى سازد.

إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ: بى ترديد كه در فراخى و تنگى و زيادى و كمى براى گروهى كه ايمان دارند نشانه هايى است از قدرت و تدبير و حكمت خداوند.

تبصره: يكى از اصول معتقدات اسلام آن است كه خداوند متعال، حكيم على الاطلاق است؛ يعنى افعال صادرۀ از او بر وفق حكمت و مصلحت مى باشد؛ بنابراين وسعت و تنگى روزى از جانب او، با مصلحت واقعيۀ نفس الامريه مطابق است، بنابراين شخص مؤمن بايد نسبت به آنچه خداى تعالى دربارۀ او مقدَّر ساخته راضى و تسليم باشد.

لقمان حكيم به فرزند خود مى فرمايد: ملازم باش با قناعت و رضايت به آنچه خدا قسمت تو ساخته است. به درستى كه دزد هرگاه دزدى كند، خدا حبس فرمايد روزى او را، و باشد بر او گناه آن دزدى، و اگر صبر مى كرد روزى او از وجهى كه مقرّر و مقدَّر شده بود مى آمد بدون اين كه گناه كرده باشد.

ص:298

اعطاى حق زهرا (عليها السلام)

(آيۀ 38) فََاتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُو وَالْمِسْكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ ذَ لِكَ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ وَ أُوْلَلِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

لغت:

ابن السبيل به معنى مسافرى است كه از خانواده و مال خودش دستش فعلاً كوتاه باشد و علت اين نام براى او شايد اين باشد كه چنين كسى جز سبيل و به سر راه بودنش معرفى ندارد.

ص:299

تفسير:

اى پيغمبر، حق خويشاوند و فقير و در راه مانده را بده.

تحقيق: عامّه و خاصّه متفق اند كه جملۀ اوّل اين آيه در حق حضرت صديقۀ طاهره عليها السلام است. هنگامى كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فدك را بدون جنگ و نزاع از يهوديان گرفت جبرئيل نازل شد و گفت: خدا فرمايد: فدك حقّ حضرت فاطمه است به او بده. حضرت پيغمبر، حضرت فاطمه عليها السلام را خواست و فدك را به او تسليم نمود؛ و آن مكرَّمه تا بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله در فدك متصرف بود كه غصب شد.

يكى از دانشمندان گويد: از ظاهر لفظ اين آيه چنين فهميدم كه حق و ملك بودن فدك براى آن مكرَّمه بايد قبل از نزول آيه باشد؛ زيرا مفاد آيه آن است كه عطا كن حق او را، نه آن كه بعد از نزول آيه حق او شود.

ذَ لِكَ خَيْرٌ: اين اعطاى حقوق به جماعت مذكوره، براى كسانى كه رضاى خدا را مى خواهند يا مراد ايشان تقرب به سوى خداست بهتر است و آنهايند كه رستگارند.

نكته: حق خويشاوند، نفقه دادن به اوست و حق ذى القرباى پيامبر كه مقصود، حضرت فاطمه و امامان هستند انفال و خمس است و به فقير زكات و به واماندۀ در راه زكات يا خمس داده مى شود.

برترى زكات بر ربا

(آيۀ 39) وَ مَآ ءَاتَيْتُم مِّن رِّبًا لِّيَرْبُوَاْ فِى أَمْوَ لِ النَّاسِ فَلَا يَرْبُواْ عِندَ اللَّهِ وَ مَآ ءَاتَيْتُم مِّن زَكَوةٍ تُرِيدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُوْلَلِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ

لغت:

«رَبا المالُ و يربو المال» به معنى مال زياد شد و زياد مى شود. و «مضعفون» جمع «مضعف» به معنى «ذو ضعف» يعنى صاحب دو برابر يا چند برابر.

ص:300

تفسير:

و آنچه به عنوان ربا مى دهيد تا در مال هاى مردم افزوده شود - يعنى آنچه از زيادت حرام در معاملات مى دهيد تا افزايش در مال رباخواران پديد آيد - پس آن مال نزد خدا زياد نمى شود و بركت از آن برداشته مى شود و موجب عقوبت اخروى مى گردد.

على بن ابراهيم قمى از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده كه: ربا بر دو قسم است: يكى حلال و ديگرى حرام.

رباى حلال آن است كه شخص قرض مى دهد به برادر دينى خود به طمع آن كه قرض گيرنده هنگام پرداخت زيادتر از آنچه گرفته بپردازد بدون شرطى بين آنها، پس اگر قرض گيرنده زيادتر از آنچه گرفته بدون شرط بپردازد پس آن زيادتى حلال است براى او؛ اما ثوابى براى او نزد خدا در قرضى كه داده نيست و هو قوله تعالى: فَلَا يَرْبُواْ عِندَ اللَّهِ.

و اما رباى حرام آن است كه شخص قرض دهد و شرط كند زيادتى را، پس آن حرام است.(1)

وَ مَآ ءَاتَيْتُم مِّن زَكَوةٍ...: و آنچه مى دهيد از زكات واجبه يا صدقۀ مستحبه در حالى كه هنگام دادن به مستحق، ثواب خدا و رضاى او را مى خواهيد - يعنى آن را با خلوص نيّت براى رضاى خدا بدون غرض ديگر از ريا و سمعه و طمع زيادتى مى دهيد - سود خواهيد برد، و چنين كسانى هستند كه برندۀ سود چند برابرند؛ يكى به ده تا يكى به هفتصد و زيادتر.

يا ايشان كسانى هستند كه ثواب و مال خود را با دادن زكات زياد مى كنند.

از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده كه فرمود: ايمان خود را با صدقه دادن نگه داريد و اموال خود را با زكات دادن حفظ كنيد و امواج بلا را با دعا نمودن دفع كنيد.(2) و نيز از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود: بيمارهاى خود را با صدقه دادن مداوا كنيد... و مال هاى خود را با پرداخت زكات حفظ نماييد...(3)

ص:301


1- . تفسير القمى، ذيل آيه شريفه.
2- . نهج البلاغه، صبحى صالح، ص 495، حكمت 146.
3- . بحار الانوار، ج 96، ص 11.

احتجاج با مشركان

(آيۀ 40) اللَّهُ الَّذِى خَلَقَكُمْ ثُمَّ رَزَقَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ هَلْ مِن شُرَكَآلِكُم مَّن يَفْعَلُ مِن ذَ لِكُم مِّن شَىْءٍ سُبْحَنَهُو وَ تَعَلَى عَمَّا يُشْرِكُونَ

تفسير:

خداى به حق، آن ذاتى است كه شما را آفريد در حالى كه معدوم بوديد، سپس به شما روزى داد به انواع نعمت ها كه به شماره در نيايد، سپس شما را به وقت سرآمدن عمرتان بميراند، سپس در روز قيامت براى مجازات و پاداش افعال شما از خير و شر زنده گرداند و برانگيزاند. آيا از بت هايى كه به خيال شما شريكان خدايند، كسى هست كه چيزى از اين امور (خلق و روزى دادن و ميراندن و زنده كردن) را انجام دهد تا بدان سبب شايسته و سزاوار پرستش باشد؟ قطعاً نه، و چون هيچ يك از اين كارها از آنها نيايد پس آنها را شريك گرفتن نشايد.

تنبيه: در اين فرمايش، اثبات نموده لوازم الوهيت را براى ذات يگانۀ خود، و نفى فرموده آن را از آنچه مشركان آنهارا شركاى خدا دانسته اند؛ زيرا به استفهام انكارى فرموده كه: آيا هيچ يك از بتان بر اين گونه امور قادرند؟! و البته گواهى مى دهيد كه اين شركا به هيچ وجه قادر نيستند، پس چگونه و به چه جهت آنان را ستايش و پرستش مى نماييد.

سُبْحَنَهُ وَ تَعَلَى عَمَّا يُشْرِكُونَ: منزّه و برتر است خدا از آنچه براى او شريك قرار مى دهند.

(آيۀ 41) ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِى النَّاسِ لِيُذِيقَهُم بَعْضَ الَّذِى عَمِلُواْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ

ص:302

بلاهاى كيفرى

تفسير:

فساد در خشكى به زلزله و طوفان و قحطى و خشكسالى و كمى بركت در زراعات و تجارات و آفت در اشجار و ميوه جات و وقوع آتش سوزى و غرق و هدم و حدوث وبا و طاعون در مردمان، و در دريا به طوفان و غرق كشتى ها و غيره، به سبب آنچه دست هاى مردم از گناهان بزرگ فراهم آورده اند آشكار و ظاهر شد تا خداوند برخى از كيفر آنچه را انجام داده اند به آنها بچشاند.

يا «ل» براى عاقبت باشد نه علت؛ يعنى آدميان راه فساد و گمراهى و ستمكارى را پيش گرفتند تا عاقبت و سرانجام كار آنها اين شد كه خدا بعض جزاى كردارهاى آنها را در دنيا به برداشتن خير و بركت و وسعت، و نعمت، و ايقاع بلا و محنت و فقر و نقمت، به ايشان بچشاند.

لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ: شايد ايشان از شرك به ايمان و از معصيت به طاعت باز گردند، و نيز كسانى كه بعد از ايشان آيند از نتيجۀ اعمال آنها عبرت گيرند و باز گردند.

تنبيه: آيۀ شريفه آگاهى است به آن كه ارتكاب معاصى بندگان، در صحرا و دريا - بلكه در ملك و ملكوت - اثر وضعى دارد.

(آيۀ 42) قُلْ سِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَانظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلُ كَانَ أَكْثَرُهُم مُّشْرِكِينَ

تفسير:

اى پيغمبر، بگو در زمين امّت هاى گذشته سير كنيد، پس بنگريد و تأمل كنيد كه سرانجام آنان كه پيش از شما بودند از پادشاهان طاغى و اهل شهرهاى ياغى چه شد؟! آيا نه اين است كه قصور ايشان قبور شده و به كلّى اثر آن محو گرديده است؟!

كَانَ أَكْثَرُهُم مُّشْرِكِينَ: بيشتر آن امم هلاك شده مشرك بودند.

اين كلام استيناف است براى دلالت بر آن كه سوء عاقبت آنان به جهت غلبۀ شرك در

ص:303

آنان بوده است.

يا آن كه مراد اين باشد كه اكثر آنها به جهت شرك، و اقلّ ايشان به جهت معاصى ديگر هلاك شدند.

تبصره: «سير» بر دو قسم است: سير جسمى و ديدن با چشم، وديگر سير عقلى و فكرى؛ اولى منوط است به حركت شخص و سير در زمين و ديدن محلّ و مكان كفّار و مشركان و عبرت گرفتن از ويرانى عمارات و آثار ايشان و دومى كه سير عقلى باشد منوط و مربوط است به مطالعۀ احوال گذشتگان و تأمّل در نتيجۀ افعال بد آنان؛ و اين قسمت را قرآن مجيد به طور مبسوط نسبت به امم گذشته عنوان فرموده كه عاقل فهيم را بينايى باشد، لذا ابن عباس گفته است كه:

مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ وَ عَلِمَهُ سارَ فِى الأرْضِ، لأنَّ فيهِ أخْبَارَ الْاُمَمِ: هر كه قرآن بخواند و فهم كند معانى آن را، در زمين سير نمايد؛ زيرا در قرآن شريف اخبار امم گذشته هست.(1)

آسيب تأخير در دين گرايى

(آيۀ 43) فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ الْقَيِّمِ مِن قَبْلِ أَن يَأْتِىَ يَوْمٌ لَّامَرَدَّ لَهُو مِنَ اللَّهِ يَوْمَلِذٍ يَصَّدَّعُونَ

لغت:

صدع به معنى شكافتن. و يصّدّعون يعنى پراكنده مى شوند، و پراكنده شدن، شكافته شدن اجتماع است. و مردّ مصدر و به معنى ردّ و بازگشتن است.

تفسير:

پس روى دل خود را به سوى اين دين مستقيم و استوار متوجه كن - يعنى از جميع جهات توجّه نما و بر جادۀ دين اسلام مستقيم و ثابت باش - پيش از آن كه روزى فرا رسد كه آن را از سوى خدا برگشتنى نيست؛ يعنى روزى كه از جانب خدا بيايد و هيچ كس

ص:304


1- . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 307.

نتواند آن را باز گرداند. در آن روز مردم گروه گروه شوند و از هم متفرق و پاشيده گردند، جمعى به بهشت و گروهى به جهنم روند، چنانچه در آيۀ ديگر فرمايد: فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِوَ فَرِيقٌ فِى السَّّعِيرِ. [شورا، 7]

مَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُو وَ مَنْ عَمِلَ صَلِحًا فَلِأَنفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ (44)

تفسير:

هر كس كافر شد پس زيان و جزاى كفر او كه خلود در آتش جهنّم مى باشد بر اوست، و هر كس كار شايسته از طاعات و عبادات و خيرات و مبرات، به جا آورد پس براى خود وسايل زندگى راحت ابدى عالم آخرت را فراهم مى كند.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: عمل شايسته به بهشت مى رود و مى گستراند و مهيّا مى سازد براى صاحب خود اسباب راحتى را، چنانچه شخص غلام خود را قبل از خود مى فرستد تا فراش او را براى او بگستراند، پس قرائت فرمود: فَاَمَّا الَّذينَ امَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلاَنْفُسِهِمْ يَمْهَدُونَ(1).

تنبيه: آيۀ شريفه تذكّر است براى بندگان به آن كه ضرر كفر و كفرانِ نمى رسد مگر به صاحبش، و متعدى به غير نشود، و منفعت ايمان و عمل صالح نيز به صاحبش باز گردد و هر كس گرو عمل خود باشد از ايمان و كفر و طاعت و معصيت و خير و شر، و جزا و پاداش آن را خواهد ديد.

(آيۀ 45) لِيَجْزِىَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّلِحَتِ مِن فَضْلِهِى إِنَّهُو لَايُحِبُّ الْكَفِرِينَ

ص:305


1- . تفسير صافى، ذيل آيۀ شريفه.

لغت:

لام در ليجزى لام علت است و متعلق به «يمهدون» در آيۀ قبل مى باشد.

تفسير:

تا خداى تعالى آنان را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، از فضل خويش پاداش دهد؛ يعنى همۀ پاداش ها از تفصل الهى است و گرنه كسى استحقاق ثواب ندارد.

يا معنى اين باشد كه آنها را بر قدر استحقاق جزا دهد و از فضل و بخشش خود زياد فرمايد.

إِنَّهُ لَايُحِبُّ الْكَفِرِينَ: حقّاً كه خدا كافران را دوست نمى دارد؛ يعنى لازمۀ دوستى را كه انعام و احسان و افضال باشد براى كفّار منظور نفرمايد؛ بلكه آنها را به جهنّم اندازد؛ زيرا به سوء اختيار خود كفر را كه موجب خلود در آتش جهنّم است اختيار نمودند.

(آيۀ 46) وَ مِنْ ءَايَتِهِى أَن يُرْسِلَ الرِّيَاحَ مُبَشِّرَ تٍ وَ لِيُذِيقَكُم مِّن رَّحْمَتِهِى وَلِتَجْرِىَ الْفُلْكُ بِأَمْرِهِى وَ لِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِى وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

تفسير:

و از شواهد توحيد و قدرت و حكمت خدا، آن است كه بادها را در حالتى كه مژده دهنده اند مى فرستد تا به آمدن باران مژده دهند.

و تا شما را از رحمت ها و نعمت هاى خود كه تابع بادهاست بچشاند.

و تا كشتى ها در دريا به اراده و فرمان خداى تعالى جارى شود.

و تا از روزىِ خود كه از فضل خدا مى باشد در تجارت دريا طلب كنيد. يا به باران با آنچه زراعت مى نماييد طلب روزى كنيد.

وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ: و شايد بر نعمت هاى الهى سپاس گزاريد.

تبصره: خدا در آيۀ شريفه بينا فرمايد بندگان را به نعمت عظيم خود كه باد باشد، چنانچه حضرت صادق عليه السلام در توحيد مفضّل فرمايد: تنبيه مى كنم تو را بر منافعى كه در بادها باشد.

ص:306

نمى بينى كه اگر چند گاه باد نوزد، موجب حدوث بيمارى ها مى شود و نفس ها مى گيرد... و ميوه ها فاسد مى گردند و سبزى ها متعفن مى گردند و احداث مواد طاعون و وبا در بدن ها پيدا مى شود و آفت در غلّات پديد آيد؛ پس معلوم شد كه وزيدن باد از حُسن تدبير خالق عباد است، و باد ابرها را از موضعى به موضعى مى برد و به يكديگر مى چسباند كه همۀ افق را فرا گيرد و بعد از آمدن باران باز باد ابر را از هم مى پاشد(1) و....

انتقام از گناهكاران و يارى مؤمنان

(آيۀ 47) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ رُسُلاً إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَآءُوهُم بِالْبَيِّنَتِ فَانتَقَمْنَا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُواْ وَ كَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ

لغت:

أجرموا به معنى گناه كردند است.

تفسير:

به تحقيق پيش از تو - اى پيامبر - پيامبرانى به سوى قوم ايشان فرستاديم، پس معجزه هاى روشن، يا احكام واضح از حلال و حرام از جانب خدا براى ايشان آوردند و بعضى از قوم به آنها ايمان آورده و از آنها پيروى نمودند، و برخى ديگر كافر شدند و مخالفت نمودند و مستوجب عقوبت شدند. پس ما از آنان كه كافر شدند انتقام گرفتيم و ايشان را هلاك نموديم و آنان را كه ايمان آورده بودند يارى كرديم.

وَ كَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ: و همواره يارى كردن مؤمنان بر ما حق و لازم است؛ زيرا ايشان مستحق نصرت و يارى هستند.

تنبيه: آيۀ شريفه اشعار دارد به آن كه انتقام از كفّار براى نصرت اهل ايمان است، و نيز در آيه تكريم و تعظيم مؤمنان است؛ زيرا حكم فرموده كه آنها مستحق و مستوجب آن اند و ترك آن خلاف حكمت و خلف وعده است، و هيچ يك از ذات الهى روا نيست.

ص:307


1- . به توحيد المفضّل، ص 140 رجوع شود.

(آيۀ 48) اللَّهُ الَّذِى يُرْسِلُ الرِّيَحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَيَبْسُطُهُو فِى السَّمَآءِ كَيْفَ يَشَآءُ وَ يَجْعَلُهُو كِسَفًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَلِهِى فَإِذَآ أَصَابَ بِهِى مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِى إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ

لغت:

تثير مضارع از باب افعال است و مصدر آن أثاره به معنى حركت دادن و برانگيختن است.

تفسير:

خداى به حق، آن ذاتى است كه بادها را مى فرستد، پس به آن بادها ابرها را برمى انگيزاند و به هوا مى راند، پس آن ابرها را هر گونه كه ارادۀ او تعلق گيرد بگستراند و آنها را به صورت قطعه قطعه و پاره پاره هاى گوناگون درآورد، آن گاه مى بينى كه باران از لابه لاى آن به حكم الهى بيرون مى آيد. پس چون آن باران را به هر سرزمينى كه مصلحت باشد برساند. ناگهان ايشان به سبب حصول فراوانى از آن آب، شادمان و خرسند مى شوند.

حضرت صادق عليه السلام به مفضّل فرمايد: تأمّل كن در منفعت ابر و صافى هوا كه گاه چنين و گاه چنان است، و هر دو ضرورىِ مصلحت انسانى است؛ و اگر يكى از اينها دائم مى بود امور معاش آنها مختلّ مى شد؛ زيرا اگر هميشه باران مى باريد سبزى ها متعفن و بدن حيوانات سست و هوا سرد مى شد و انواع بيمارى ها در ميان مردم حادث و راه عبور مسدود مى گرديد؛ و اگر هوا هميشه صاف بود و باران نمى باريد زمين خشك مى شد و گياه ها مى سوخت و آب چشمه ها و رودخانه ها زايل مى گرديد و ضرر بسيار وارد مى شد.

تأمّل كن در نزول باران و تدبير حكيم عليم، به درستى كه مقدّر فرموده از بالا بريزد تا جميعِ پست و بلند زمين را فرا گيرد و همه را سيراب كند، و مقدَّر فرموده قطره قطره بيايد تا به قعر زمين فرو رفته باطن آن سيراب شود؛ و اگر يك باره مى ريخت، زراعت ها فاسد مى گرديد و درخت ها مى شكست.

ص:308

و باران، بدن ها را نرمى و هوا را از كدورت جلا مى دهد، و وبا و طاعون و امراضى كه از فساد هوا به هم رسد برطرف كند، و آفت زراعات و اشجار را دفع نمايد، و فوايد باران بسيار است.(1)

(آيۀ 49) وَ إِن كَانُواْ مِن قَبْلِ أَن يُنَزَّلَ عَلَيْهِم مِّن قَبْلِهِى لَمُبْلِسِينَ

لغت:

مبلسين جمع «مبلس» به معنى نااميد و سرگردان است. احتمال هست كه من قبله تأكيد «من قبل» اوّل آيه باشد.

تفسير:

حقيقت اين است كه آنها پيش از آن كه باران بر سرشان فرو ريزد (آرى) پيش از آن سخت از آمدن باران نوميد بودند.

فَانظُرْ إِلَى ءَاثَرِ رَحْمَتِ اللَّهِ كَيْفَ يُحْىِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَآ إِنَّ ذَ لِكَ لَمُحْىِ الْمَوْتَى وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ (50)

تفسير:

پس به آثار رحمت خدا كه باران است بنگر تا مشاهده كنى چگونه خدا زمين را بعد از مردگى و افسردگى آن به اشجار و ميوه ها و زراعت ها و گل ها و ديگر روييدنى ها زنده مى گرداند.

تبصره: حضرت صادق عليه السلام به مفضّل مى فرمايد: تأمّل كن در انواع تدبير عليم قدير در اصناف درختان كه سالى يك مرتبه مى ميرند... پس در فصل بهار زنده مى شوند و انواع فواكه را براى توحاضر مى سازند؛ هر ميوه را در وقتش، چون نيك تأمّل كنى درختان باردار، انواع لطايف بى شمار به كف

ص:309


1- . به توحيد المفضّل، ص 148-150 رجوع شود.

گرفته و نزد تو دراز كرده اند؛ در صحن باغ نظر نما شاخه هاى گل، طبق هاى رياحين و نسرين و ياسمين به دست برداشته اند كه هر يك را خواهى برگيرى؛ اگر عقل دارى چرا ميزبان خود را نمى شناسى، و اگر هشيارى چرا اصناف اين الطاف را نمى فهمى و شكر ولى نعمت خود را نمى گزارى؟ اين اطعمه و ميوه ها و رياحين و گل ها و... در باغ و بستان و كوه و هامان، براى تو مهيّا كرده و تو منكر احسان او و عاصى فرمان اويى و به جاى شكر، كفران و با نعمت او، عصيان او به جا مى آورى.(1)

إِنَّ ذَ لِكَ لَمُحْىِ الْمَوْتَى: به درستى كه آن ذاتى كه قادر است بر زنده كردن زمين بعد از مردن آن و اخراج اشجار و نباتات، زنده گردانندۀ مردگان است؛ يعنى بر زنده نمودن آنان در روز قيامت قادر است.

وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ: و خدا بر همۀ چيزهاى ممكنه تواناست؛ زيرا قدرت او نسبت به جميع ممكنات يكسان است و زنده نمودن مردگان از جملۀ مقدورات و ممكنات است.

(آيۀ 51) وَ لَلِنْ أَرْسَلْنَا رِيحًا فَرَأَوْهُ مُصْفَرًّا لَّظَلُّواْ مِن م بَعْدِهِى يَكْفُرُونَ

لغت:

مصفرّاً يعنى زرد شده، و ظلّوا به معنى «صاروا» است. و ضمير در فرأوه به «زرع» برمى گردد.

تفسير:

و اگر بادى سوزان و آفتزا كه باعث هلاك زراعت باشد بفرستيم، پس كشتزار خود را بعد از سبزى، زرد شده و نزديك به هلاك ببينند، حتماً به جاى تنبّه و متوجه خدا شدن، كفر و كفران پيشه كنند و حال آن كه بايستى در اين حال التجا به حق نمايند و از رحمت الهى نااميد نشوند؛ بلكه به رحمت واسعۀ او اميدوار باشند تا باران رحمت نازل و ثمرات

ص:310


1- . به توحيد المفضّل، ص 159 رجوع شود.

مرغوبۀ مطلوبه از آن حاصل گردد.

آيۀ شريفه تنبيه است به عدم تدبّر آنها و سرعت تزلزل مردم به جهت عدم تفكّر و سوء رأى آنها؛ زيرا نظر دقيق و صائب مقتضى آن است كه بر خدا توكل كنند و در حين حبس باران به درگاه او به استغفار ملتجى شوند. و از رحمت الهى مأيوس نباشند و به شكرگزارى و استدامۀ طاعت مبادرت كنند، و در وسعت و فراخى نعمت نيز سركشى ننمايند و در نزول بلا و آفت صابر باشند؛ لكن آنها به عكس رفتار مى كردند، هنگام بودن رحمت، طغيان و سركشى مى نمودند، و در وقت بلا بى صبرى و كفران نعمت مى كردند و اصلاً از اين طريقۀ سيّئه بر نمى گشتند؛ بلكه به قضاى الهى راضى نبودند و تأمّل و تعقّل نمى كردند كه تمام كارهاى خالق عالم حكيم بر وفق حكمت و مصلحت مى باشد.

دل مردگى، كرى و كورى حق ناپذيران

(آيۀ 52) فَإِنَّكَ لَاتُسْمِعُ الْمَوْتَى وَ لَاتُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَآءَ إِذَا وَلَّوْاْ مُدْبِرِينَ

لغت:

صمّ جمع «أصمّ» به معنى كر است. مدبرين اسم فاعل از باب افعال، و معنى ادبار پشت كردن است.

تفسير:

و چون به گوش دل مواعظ حضرت رسول صلى الله عليه و آله را گوش نمى كردند؛ لذا از حقيقت حال آنها خبر مى دهد كه اى پيغمبر، از وعظ و نصيحت آنها دست بدار.

زيرا تو مردگان كفر و عناد را نتوانى شنواند؛ يعنى اين كافران به جهت اين كه به سوء اختيار، راه فهم و پذيرفتن حق را به روى خود بسته اند در حكم مردگان اند.

وَ لَاتُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَآءَ: و نمى توانى دعوت خود را به كرها در حالى كه پشت كننده اند و از قبول حق گريزان اند بشنوانى.

ص:311

ذكر ادبار و پشت كردن، كاشف از نهايت اعراض آنان است. يعنى اگر رو به گوينده باشد، اگر چه نمى شنود؛ اما به سبب حركات لب و دهان و اشارۀ سر و دست چيزى در مى يابد؛ اما كرى كه پشت بر متكلم دارد از اين مقدار احساس و ادراك نيز محروم است.

(آيۀ 53) وَ مَآ أَنتَ بِهَدِ الْعُمْىِ عَن ضَلَلَتِهِمْ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن يُؤْمِنُ بَِايَتِنَا فَهُم مُّسْلِمُونَ

لغت:

عمى جمع «أعمى» به معنى نابيناست، و إن نافيه است.

تفسير:

و تو راه نمايندۀ كوردلان از گمراهى شان نيستى؛ يعنى نمى توانى به اجبار و الزام آنها را به ايمان وادار كنى؛ زيرا منافات با اختيار و تكليف دارد، و لهذا بر تو همين تبليغ است و بس.

تبصره: حق تعالى اعراض كنندگان از حق را يك بار به مردگان تشبيه فرموده در ترك تدبّر در دعوت پيغمبر، و يك بار به كران تشبيه كرده به جهت عدم انتفاع ايشان از دعوت دعوت كنندۀ خود، بعد از آن به كوران تشبيه فرموده در هدايت نيافتن به راه حق و اين كه را را گم مى كنند و پى به منزل مطلوب نمى برند.

إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن يُؤْمِنُ بَِايَتِنَا فَهُم مُّسْلِمُونَ: مواعظ و نصايح و احكام قرآن را نمى توانى بشنوانى مگر به كسانى كه به اقتضاى طبع و فطرت به آيات ما (آيات كتاب ما) ايمان آورده باشند؛ زيرا ايمان ايشان آنها را بر آن مى دارد كه كلام قرآن را فرا گيرند و در معناى آن تدبّر نمايند و اطلاع يابند.

پس، از اين رو ايشان طبق استعداد فطرى در برابر ما تسليم اند.

ص:312

مراحل ضعف و قوت انسان و كوتاهى عمر

(آيۀ 54) اللَّهُ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن م بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِن م بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفًا وَ شَيْبَةً يَخْلُقُ مَا يَشَآءُ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ

لغت:

شيبة به معنى پيرى است.

تفسير:

اللَّهُ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن ضَعْفٍ: خداى به حق، آن ذاتى است كه شما را به قدرت تامۀ كاملۀ خود از چيزى سست و ضعيف - يعنى در ابتداى آفرينش از اصلى ضعيف و سست كه نطفه باشد يا حالت طفوليت باشد؛ زيرا اطفال در نهايت ضعف اند و به هيچ چيز قادر نيستند - خلق كرد.

ثُمَّ جَعَلَ...: سپس بعد از ناتوانى طفوليت يا نطفه، از اوّل بلوغ تا زمان پيرى نيرو و قوّت فكرى و جسمى را قرار داد، سپس ناتوانى و پيرى را قرارداد. خدا هر چه را مى خواهد از ضعف و قوّت و جوانى و پيرى مى آفريند، و اوست دانا به احوال بندگان و مصالح ايشان و توانا به تغيير هيئت ايشان از اوّل انعقاد نطفه و سير مراتب تكوينيه تا آخر عمر، و ظهور كمال و نقص و قوّت و ضعف در حالات انسانى، همه دليل علم و قدرت خلّاق عالم و صانع بنى آدم است.

حضرت صادق عليه السلام در حديثى در ردّ ابن ابى العوجاء مى فرمايد: چگونه محجوب باشد از تو ذاتى كه مى بينى قدرت او را در نفس خود با ايجاد تو و حال آن كه نبودى، و بزرگى تو بعد از كوچكى تو، و قوت تو بعد از ضعف تو، و ضعف تو بعد از قوت تو، و بيمارى تو بعد از صحّت تو، و صحّت تو بعد از بيمارى تو، و رضاى تو بعد از غضب تو، و غضب تو بعد از رضاى تو، و حزن تو بعد از فرح تو، و فرح تو بعد از حزن تو، و بغض تو بعد از دوستى تو، و دوستى تو بعد از دشمنى تو، و عزم

ص:313

و تصميم تو بعد از بى تصميمى تو، و ترديد تو بعد از تصميم تو، و ميل تو بعد از كراهت تو، و كراهت تو بعد از ميل تو، و رغبت تو بعد از ترس تو، و ترس تو بعد از رغبت تو، و اميد تو بعد از نااميدى تو، و نااميدى تو بعد از اميد تو، و به خاطر آمدن تو آنچه را كه نبوده در خيال تو، و مخفى شدن آنچه در ذهن معتقد بودى(1). آن قدر حضرت آثار قدرت الهى را از حالات انسانى شمرد كه آن زنديق متحير شود.

(آيۀ 55) وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُواْ غَيْرَ سَاعَةٍ كَذَ لِكَ كَانُواْ يُؤْفَكُونَ

لغت:

الساعة در اين جا به معنى قيامت است. امّا ساعة دوم به معنى مقدارى از زمان است.

تفسير:

و روزى كه قيامت بر پا شود - و تسميۀ قيامت به ساعت به جهت آن است كه در ساعت آخر از دنيا باشد و به يكبار واقع شود - يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ...: كافران و مجرمان سوگند خورند كه در دنيا يا در قبور يا در بين فناى دنيا و زنده شدن، جز ساعتى درنگ نكرده اند و فاصله اى بين مرگ و زنده شدن در قيامت نبوده است! آنها در دنيا نيز اين گونه خطا داشتند و به انحراف كشيده مى شدند. پس مراد آن است كه بناى كار كفّار برخلاف حق، و جهل ايشان به حق در دنيا و آخرت است و اين مطلب را آن جا هم به دروغ مى گويند.

يا آن كه فاصله هر چند زياد باشد؛ اما نسبت به عذاب غير متناهى آخرت، ساعتى بيش به شمار نمى آيد.

(آيۀ 56) وَ قَالَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ وَ الْإِيمَنَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِى كِتَبِ اللَّهِ إِلَى يَوْمِ الْبَعْثِ فَهَذَا يَوْمُ الْبَعْثِ وَ لَكِنَّكُمْ كُنتُمْ لَاتَعْلَمُونَ

ص:314


1- . كافى، ج 1، ص 75-76.

تفسير:

آنان كه علم و ايمان داده شده اند - يعنى آنان كه به سبب نصب ادلّۀ الهى هدايت يافتند و موجب علم و ايمان ايشان به خدا شد كه مراد انبيا و ملائكه و مؤمنان باشند كه هم به صفت علم متّصف اند و هم به ايمان موصوف اند - در جواب كفّار گويند: شما بى شك طبق كتاب خدا (لوح محفوظ و قرآن مجيد در آن عالم) تا روز مبعوث شدن در قيامت درنگ كرده ايد.

مراد آن است كه ملائكه و مؤمنان، با اين قول آن چيزى را كه كفّار گفته و بر آن قسم خورده اند رد مى كنند.

فَهَذَا يَوْمُ الْبَعْثِ: پس اين است روز برانگيختن كه انكار مى كرديد و ظاهر شد بطلان انكار شما. و لكن شما از فرط جهل و عدم تفكّر و تدبّر، نمى دانستيد و باور نداشتيد كه بعث و حشر و معاد براى جزاى اعمال، حقّ و واقع شدنى است.

(آيۀ 57) فَيَوْمَلِذٍ لَّايَنفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَاهُمْ يُسْتَعْتَبُونَ

لغت:

يُسْتَعْتَبُونَ مضارع مجهول از باب استفعال است؛ يعنى از آنها خواسته نمى شود كه عذرخواهى كنند و يا از خداى متعال استرضا و طلب رضايت نمايند.

تفسير:

چون كفّار و مجرمان، قيامت را مشاهده كنند، زبان اعتذار گشايند.

پس آن روز آنان را كه با كفر و شرك و فسق و فجور و مخالفت با خدا بر خود ستم نمودند، عذرخواهى شان فايده ندهد و از آنان نخواهند كه عذرخواهى كنند. يعنى روز قيامت به ايشان نگويند از خدا استرضا و طلب خشنودى نماييد؛ زيرا حق تعالى در آن روز از آنها راضى نخواهد شد و عذرخواهى آنان نتيجه نخواهد داشت.

ص:315

هدايت ناپذيرى كافران

(آيۀ 58) وَ لَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِى هَذَا الْقُرْءَانِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَ لَلِن جِئْتَهُم بَِايَةٍ لَّيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ

تفسير:

حقّاً در اين قرآن از هر گونه مثلى كه مردم را به كار آيد در بيان توحيد و نبوّت و حشر و نشر و اصول اعتقادات و فروع احكام و صفات اخلاقى، مثل زديم.

يا براى ايشان هر قصۀ غريبه را كه در غرابت مانند امثال است و به سبب غرابت ضرب المثل شده است خوانديم، و لكن بيدار نشدند. آرى، برخى از جهت قساوت به مرتبه اى باشند كه آيات و شواهد مبدأ و معاد و معارف الهيه در آنها تأثير نبخشد، چنانچه از حال آنها خبر مى دهد:

وَ لَلِن جِئْتَهُم بَِايَةٍ لَّيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا مُبْطِلُونَ: و اگر تو - اى پيغمبر - براى منكران و معاندان، آيتى از آيات قرآن يا معجزه اى كه مبدأ و معاد را اثبات نمايد بياورى، آنان كه كافر شدند از فرط عناد و غايت تمرد و فساد، گويند: شما - يعنى پيغمبر و مؤمنان - جز تزويركنندگان و آوردندگان مطلب باطل و بيهوده و غير واقعى نيستيد! يعنى آنچه در باب ايمان آوردن به خدا و پيغمبر و حشر و نشر و وقوع حساب و عقاب مى گوييد، دروغ است و بافتۀ شما باشد، نه آن كه از جانب خدا! و چنان در كفر و گمراهى فرو رفته اند كه مثل كسانى هستند كه بر قلوب آنان مُهر نهاده شده كه ابداً از ضلالت نجات پيدا نكنند.

(آيۀ 59) كَذَ لِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الَّذِينَ لَايَعْلَمُونَ

تفسير:

اين گونه خداوند بر دل هاى كسانى كه نمى دانند (علم توحيد و دين ندارند) مهر شقاوت و نافهمى مى نهد؛ زيرا در طلب دانستن معارف حقّه نيستند، و با وجود الطاف حق

ص:316

شامل نصب حجج واضحه و نزول آيات ظاهره، بر اعتقادات فاسده و عادات خبيثۀ خود اصرار دارند، از اين رو حق تعالى ايشان را در وادى خذلان به سوء اختيارشان وا مى گذارد و لطف خاصّه از ايشان بر مى دارد به طورى كه گوييا مهر بر دل هاى آنها نهاده است.

شك نيست در آن كه جهلِ مركب، مانع است از ادراك حق، و موجب تكذيب خواهد بود. و خداى متعال لطف خاصۀ خود را به كسى منظور فرمايد كه ارسال رسل و انزال كتب، او را فايده دهد و به حسن اختيار از وادى ضلالت به شاهراه هدايت قدم گذارد؛ اما كسانى كه در عناد و انكار به گونه اى باشند كه اصلاً التفات به جانب دلايل هاديه و براهين واضحه با وجود وضوح دلالت آنها بر طريق حق نكنند خداوند ايشان را به حال خود واگذارد؛ اين است معنى طبع قلب كه به خدا مجازاً و كنايتاً نسبت داده مى شود.

تبصره: اين مطلب در علم كلام ثابت گرديده كه بنا بر مذهب حق و اماميه، خداى تعالى فاعل شرّ نخواهد بود؛ زيرا صدور شرّ مستلزم قبح است و خداوند از قبيح و نقص و عيب منزّه مى باشد. بنابراين اسناد ختم و طبع و اغفال و اقساء به حق تعالى، بر سبيل مجاز باشد و معنى اين آيه مأوّل باشد به يكى از چند وجه:

اوّل - آن كه اعراض از حق، چون به جهت فرط عناد و انكار در قلوب آنها راسخ شده، پس گوييا آن از صفات طبيعى ايشان گرديده است.

دوم - اعراض كفّار راسخ و مستحكم شده بر وجهى كه راهى براى تحصيل ايمان ايشان غير از الجاء و اجبار باقى نمانده است و چون حكمت مقتضى آن نيست پس از ترك اجبار و الجاء تعبير به «طبع» شده است.

سوم - آن كه خداى تعالى با اين كلام كفّار را به ضيق نظر و تفكّر نكردن نكوهش كرده است، پس اين آيه در مقابل آيه أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَمِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ [زمر، 22] باشد. بنابراين جايز است وصف اعراض كنندگانِ از قبول ايمان بعد از اقامۀ حجّت و برهان به آن كه قلوب آنان مطبوع است.

(آيۀ 60) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لَايَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَايُوقِنُونَ

ص:317

لغت:

استخفاف غالباً به معنى سبك شمردن استعمال مى شود؛ اما در اين جا گفته مى شود مقصود وادار كردن به سبكى و سستى و اضطراب است.

لزوم ايمان به وعدۀ الهى

تفسير:

فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ: پس بر آزار و اضرار و تهديد و نيرنگ و اعراض منكران و معاندان صبر كن، مسلَّماً وعدۀ خدا به نصرت و اعلاى كلمۀ حق و غلبۀ دين تو بر تمام اديان، درست و حق است، و خداى تعالى به وعدۀ خود وفا خواهد فرمود، چه خلاف وعده مستلزم قبيح، و صدور آن از حكيم على الاطلاق محال است.

وَ لَايَسْتَخِفَّنَّكَ...: و مبادا كسانى كه يقين به وعده هاى الهى ندارند تو را به اضطراب و سبكى درآورند؛ يعنى نبايد به جهت تكذيب معاندان، در تو سستى و قصورى در دعوت پيدا شود؛ زيرا آنها اهل شك و ضلالت اند و انكار از ايشان غريب نيست، پس در امر دين خود ثابت و راسخ باش.

آيۀ شريفه تنبيه است براى مؤمنان در ثبات در دين و عدم تزلزل به خاطر انكار معاندان.

حضرت صادق عليه السلام فرمود:

إنَّ الْمُؤْمِنَ أشَدُّ مِنْ زُبُرِ الْحَديدِ، إنَّ زُبُرَ الْحَديدِ إذَا دَخَلَ النَّارَ تَغيَّرَ، وَإنَّ الْمُؤْمِنَ لَوْ قُتِلَ ثُمَّ نُشِرَ ثُمَّ قُتِلَ لَمْ يَتَغَيَّرْ قَلْبُهُ: مؤمن، سخت تر است از پارۀ آهن، چون پارۀ آهن وقتى داخل آتش شود تغيير كند، و مؤمن اگر كشته شود، پس زنده شود، بعد كشته شود، قلب او تغيير نكند.(1)

ص:318


1- . بحار الانوار، ج 67، ص 304-303، به نقل از صفات الشيعة صدوق، ص 179.

سورۀ لقمان

اشارة

(سورۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) الم

هدايت قرآنى نيكوكاران و ويژگى هايش

تفسير:

دربارۀ الف، لام، ميم در آغاز تفسير سورۀ عنكبوت مطالبى ياد شد.

(آيۀ 2) تِلْكَ ءَايَتُ الْكِتَبِ الْحَكِيمِ

تفسير:

اين آيات (آيات اين سوره) آيات كتاب حكمت آميز است.

يا آيات كتابى است كه متضمّن تمام حكمت ها و مصالح بندگان است.

يا آيات كتابى است كه ميان حلال و حرام حاكم است.

يا آيات كتابى است كه محكم و متقن مى باشد.

ص:319

يا آيات قرآن يا لوح محفوظ است كه داراى علوم، احكام شرع، و مستقلات عقلى است.

(آيۀ 3) هُدًى وَ رَحْمَةً لِّلْمُحْسِنِينَ

اعراب:

هدى و رحمة حال است براى آيات، نه براى «كتاب» كه مضاف اليه است. البته برخى هم حال براى مضاف اليه را صحيح مى دانند.

تفسير:

در حالى كه براى نيكوكاران از جانب خداوند رحمان راهنما و رحمت است.

مراد، نيكوكاران اهلِ توحيدند كه بزرگ ترين احسان را در حق خود نموده كه خداشناس شده اند.

(آيۀ 4) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَهُم بِالْأَخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ

تفسير:

در اين آيه نيكوكاران را به صفات سه گانه وصف فرمايد:

وصف اول: آن كه نماز واجب را به پاى دارند؛ يعنى با شرايط و اجزا در اوقات معينه مى خوانند.

وصف دوم: آن كه زكات واجب را مى دهند.

وصف سوم: آن كه به سراى ديگر كه قيامت است، يقين دارند.

تبصره: تخصيص صفات سه گانه به جهت اين است كه اصول كمالات نفسانى و درجات

ص:320

مقام انسانى را كه مركّب باشد از عبادت بدنى، و عبادت مالى، و تصديق قلبى به ثواب و عقاب آخرت و معاد، شامل است.

(آيۀ 5) أُوْلَلِكَ عَلَى هُدًى مِّن رَّبِّهِمْ وَ أُوْلَلِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

تفسير:

آن گروه كه صفات ياد شده را دارند بر پايۀ هدايتى (به سوى معارف دينى و كمالات انسانى) از جانب پروردگارشان هستند و آنهايند كه رستگارند به جهت اين كه ايمان و اعمال صالحه دارند.

نكوهش نضر بن حارث

(آيۀ 6) وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَشْتَرِى لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُوْلَلِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ

اعراب:

يتّخذها عطف به ليضلَّ است يا عطف به يشترى مى باشد اگر مرفوع قرائت شود.

گفته شده ضمير مؤنث در يتّخذها به سبيل بر مى گردد، و سبيل مؤنث است؛ زيرا در سورۀ يوسف آمده است: «هذه سبيلى». يا به «حديث» برمى گردد زيرا مقصود از آن «احاديث» است.

تفسير:

شأن نزول: نقل شده كه نضر بن حارث براى تجارت به فارس رفته و قصۀ رستم و اسفنديار را آورده بود، و بعضى ديگر زنان مغنّيه را خريدارى نموده مى آوردند و مجالس، فراهم نموده مردم را با استماع آواز و صداى آنها از شنيدن حق و قرآن باز مى داشتند، پس اين آيۀ شريفه نازل شد:

ص:321

از مردم كسانى هستند كه سخنان باطل و هزل و لهو را مى خرند، تا جاهلانه مردم را از راه خدا گمراه سازند، و راه خدا و قرآن و دين را به مسخره گيرند! آن گروه عذابِ خوار و ذليل كننده اى خواهند داشت.

از حضرت باقر و حضرت صادق و حضرت رضا عليهم السلام روايت شده است كه مراد از لهو الحديث غنا باشد.(1) طبرسى رحمه الله در مجمع البيان فرمايد: مراد از «لهو» هر چيزى است كه از راه خدا و طاعت الهى باز دارد(2).

مى توان گفت: لهو الحديث مصداق هاى فراوانى دارد مانند: غناى طرب آور، ترانه هاى فاسد، اشعار و گفتارهاى ركيك، بهتان و غيبت سرايى، رمان ها و افسانه هاى فسادانگيز و...

دربارۀ شنيدن آواز مخصوص به مجالس لهو و لعب، و مذمّت و منع از آن و حرام بودن آن رواياتى از معصومان عليهم السلام رسيده است، به يكى از آنها اشاره مى كنيم.

عيّاشى روايت نموده كه شخصى خدمت حضرت صادق عليه السلام عرض كرد: پدر و مادرم فداى شما من داخل مستراح خانه خود شوم و همسايه ها زنان آوازه خوان دارند، كه مى خوانند و مى زنند، چه بسا به سبب طول دادن نشستن در آن جا صداى آنها را گوش كنم. حضرت فرمود: اين كار را نكن....

(آيۀ 7) وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِ ءَايَتُنَا وَلَّى مُسْتَكْبِرًا كَأَن لَّمْ يَسْمَعْهَا كَأَنَّ فِى أُذُنَيْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ

اعراب و لغت:

مستكبراً حال از فاعل ولّى است. وقر به معنى سنگينى گوش يا ناشنوايى است.

ص:322


1- . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 313.
2- . همان.

تفسير:

و زمانى كه بر كسى كه خريدارى كند اباطيل و لهو و غنا را، آيات و فرامين ما تلاوت و خوانده شود متكبرانه روى بگرداند، گوييا كه هرگز آن را نشنيده، گوييا در هر دو گوش او سنگينى باشد؛ يعنى مانند كسى است كه گوش او كر است و قدرت بر شنيدن ندارد. پس او را به عذاب دردناك بشارت ده؛ يعنى به او اعلام كن كه عذاب دردناكى براى او هست.

تنبيه: حالات ثلاثه، بيان حال اعراض كنندگان از آيات الهى و سخن حق است كه هر يك از ديگرى قبيح تر باشد. در مرتبۀ اوّل فرموده كه وقتى آيات الهى بر او تلاوت شود پشت كند به حالت تكبر، و اين صفت از اعظم قبايح و موجب كفر است.

و در مرتبۀ دوم تشبيه فرمود او را به حال كسى كه اصلاً دستورات الهى را نشنيده باشد.

و در مرتبۀ سوم تشبيه فرموده او را به حال كسى كه قوۀ سامعۀ ندارد و كر است؛ زيرا كسى كه قوۀ سامعه دارد اما به آن ترتيب اثر نمى دهد، با كسى كه كر باشد مساوى خواهد بود.

إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ لَهُمْ جَنَّتُ النَّعِيمِ * خَلِدِينَ فِيهَا وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (8-9)

تفسير:

البته آنان كه به خدا و رسول و معاد و تمام معتقدات حقّه ايمان آوردند و كارهاى شايسته و پسنديدۀ نزد خدا و رسول به جاى آرند لَهُمْ جَنَّتُ النَّعِيمِ...: براى ايشان بهشت ها و باغ هاى پر نعمت است، كه جاودانه در آن بهشت ها به سر مى برند. وَعْدَ اللَّهِ...

وعده فرموده است خدا وعدۀ حق و راست، كه خلاف آن واقع نشود، وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ: و اوست خداى غالب دانا به مصلحت.

غالب است كه هيچ كس بر او غالب نتواند شد تا او را از انجام وعده و وعيد خود منع كند؛ و عالم است به مصلحت كه هر چه فرمايد و انجام دهد بر وجه حكمت

ص:323

و مصلحت باشد.

عجايب آسمان ها و زمين

(آيۀ 10) خَلَقَ السَّمَوَ تِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا وَ أَلْقَى فِى الْأَرْضِ رَوَ سِىَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَ بَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٍ وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَم نبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ

لغت:

رواسى جمع «راسيه» به معنى ثابت و راسخ و صفت «جبالاً» مقدّر است.

تفسير:

آسمان ها را بدون ستونى كه آن را بينيد آفريد؛ يعنى عَمَدِ آن عبارت از امساك آن به قدرت تامۀ الهيه است.

قول ديگر آن كه عَمَد دارد و لكن ديده نمى شود. (1)وَ أَلْقَى رَوَ سِىَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ...: و در زمين بعد از ايجاد آن، كوه هاى بلند و استوار و پابرجا بيفكند تا مبادا به زلزله هايش شما را ناآرام كند.

وَ بَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٍ: ديگر از شواهد قدرت الهى آن كه: پراكنده فرمود در زمين از هر نوع جنبنده اى، چرنده و درنده و پرندۀ صحرايى و دريايى، وحشى و اهلى كه عدد آنها را غير از خدا كسى اطلاع ندارد و هر طبقه و صنفى را به فراخور حال آنها از حيث غذا و مسكن، لوازم نشو و نما فراهم ساخته كه عقول در تدبير آنها واله و متحير باشد.

و حضرت صادق عليه السلام در حديث مفضّل شرح مبسوطى بيان فرمايد از تسخير چهارپايان براى انسان و گريزان ساختن درندگان از مسكن آدميان و مقرّر ساختن چينه دان براى مرغان تا خلقت موران كه مى فرمايد: تأمّل نما در مور كوچك ضعيف، آيا

ص:324


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 314.

در آن از آنچه صلاح آن حيوان در آن است نقصى مى يابى؟ پس از كجاست اين حُسن تقدير و لطف تصوير در آفريدن مور حقير، مگر از تدبير مدبرى كه در قدرت او صغير و كبير و جليل و حقير مساوى است؟ (1)وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ: و از آسمان آبى به صورت باران و برف و تگرگ فرود آوريم، پس به سبب آن در زمين از هر گياهى جفتى نفيس و پرارزش و يا از هر صنف، گياهى نيكو و پرمنفعت رويانديم، كه هر يك را شكلى و رنگى و بويى و طعمى و خاصيتى و منفعتى است.

يكى غذاى بدن مى شود و ديگرى قوّت تن، يكى زهر جان گزا و ديگرى ترياق روح افزا، آن جان ستاند و اين روح بخشد؛ يكى خواب مى آورد و ديگرى خواب از چشم مى برد، يكى مفرّح جان و ديگرى سبب اندوه بى پايان، يكى سرد و ديگرى گرم، يكى تر است و ديگرى خشك، و حال آن كه همه از يك زمين روييده و از يك چشمه آب خورده اند.

(آيۀ 11) هَذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِى مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِن دُونِهِى بَلِ الظَّلِمُونَ فِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ

لغت:

أرونى فعل امر از باب افعال و مصدر آن «إرائه» به معنى نشان دادن است.

تفسير:

خداى تعالى به اين امور بر عزّت خود استدلال فرموده كه آن كمال قدرت اوست و بر حكمت خود كه كمال علم اوست. و فرموده است:

هَذَا خَلْقُ اللَّهِ فَأَرُونِى مَاذَا خَلَقَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ: اين ها كه ياد شد از آسمان و زمين و كوه

ص:325


1- . به توحيد المفضّل، ص 111 رجوع شود.

و حيوان و نبات، آفريدۀ خداست. پس اى مشركان، نشان دهيد كسان ديگرى كه آنها را شريك خدا مى پنداريد چه چيز را آفريده اند؟ يعنى آنها چيزى نيافريده اند تا مستحق شركت باشند.

بَلِ الظَّلِمُونَ فِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ: بلكه مشركان كه از جادۀ حق منحرف شده اند در گمراهى آشكار هستند كه عاجز را با قادر و مخلوق را با خالق در پرستش و ستايش شريك سازند، و بطلان اين مطلب بر هيچ عاقلى پنهان نخواهد بود و وجدان انسان با انصاف بر آن حاكم است.

تلازم حكمت با شكر

وَلَقَدْ ءَاتَيْنَا لُقْمَنَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَ مَن يَشْكُرْ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِى وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ حَمِيدٌ

تفسير:

همانا ما به لقمان حكمت داديم (دانش هاى پر سود عقلى و نقلى داديم و از جمله اين را گفتيم) كه خداى را بر نعمتى كه به تو كرامت فرموده شكر كن. و هر كه سپاس گزارى كند خداى را بر نعمت هاى او، پس جز اين نيست كه براى خود سپاس گزارى مى كند؛ زيرا نفع شكر كه دوام و مزيد نعمت در دنيا و استحقاق ثواب در آخرت است به او باز مى گردد. و هر كه كفران و ناسپاسى كند پس به تحقيق كه خداوند از سپاس او بى نياز است، و سزاوار ستايش است اگرچه كسى او را ستايش نكند.

يا محمود است كه همۀ كائنات حتى جاحد و كافر به لسان حال، حمدكنندۀ ذات يگانۀ او باشند.

برخى از مفسّران گفته اند: لقمان، معاصر حضرت داوود عليه السلام بود؛ و بنا بر قول اصح پيغمبر نبود؛ بلكه بندۀ شايستۀ خدا بود.(1) از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: به خدا قسم لقمان را حكمت عطا نفرمود براى

ص:326


1- . مجمع البيان، ج 4 ص 315.

حسب يا مال يا اهل يا بزرگى جثه يا حسن و جمال، و لكن او مردى بود در انجام فرمان خدا قوى و از معاصى پرهيزكار و ساكت و خاموش و....(1)

پندهاى لقمان به فرزندش

(آيۀ 13) وَ إِذْ قَالَ لُقْمَنُ لِابْنِهِى وَ هُوَ يَعِظُهُو يَبُنَىَّ لَاتُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ

إذ مفعول «اذكر» مقدَّر است. و لقمان به خاطر تعريف و الف و نون زائد يا به خاطر تعريف و عجمه غيرمنصرف است.

تفسير:

در اين جا حق تعالى يك بخش از مواعظ لقمان را بيان مى فرمايد:

و ياد آور زمانى را كه لقمان به پسر خود در حالى كه او را پند مى داد گفت: اى پسر عزيزم، براى خدا شريك و همتا قرار مده؛ زيرا كه شرك ستمى بزرگ است؛ زيرا بزرگى ظلم به تناسب بزرگى مظلوم است و يكسان شمردن آن كه جز از او نعمتى نيست با آن كه هيچ نعمتى از او نيست بسيار قبيح است!

تنيبه: اين كلام شريف كه نهى از شرك است، شامل شود شرك در چهار مقام را:

1 - شرك در ذات، 2 - شرك در صفات. 3 - شرك در افعال. 4 - شرك در عبادات؛ و بيان آن از عنوان توحيد معلوم گردد كه موحّد بايد در چهار مقام توحيد را دارا باشد:

1 - توحيد در ذات، و آن عبارت است از اين كه واجب الوجود بالذات را منحصر در خداوند يكتا بداند، و شريكى براى ذات مقدسش قرار ندهد، و به قلب اعتقاد و به زبان اقرار كند كه واجب الوجودى غير ذات مقدّس خدا نيست و نخواهد بود.

2 - توحيد در صفات، و آن عبارت است از اين كه خداوند را از تركيب عقلى و خارجى منزّه بداند، و تنزيه بنمايد حقّ - جلّ و علا - را از اين كه صفات كماليۀ او زائد بر

ص:327


1- . به تفسير صافى ذيل آيۀ شريفه رجوع شود.

ذات او باشد.

3 - توحيد در افعال، و آن عبارت است از اين كه تأثير در عالم وجود را منحصر بداند به پروردگار عالميان، و براى او شريكى در افعال قرار ندهد، و هيچ چيز را در عالم امكان منشأ اثر نداند، و همۀ آنها را منتسب به واجب الوجود بداند، و مصادر امور را منحصر به خداوند جليل بداند، و اين كه اوست مبدأ هر موجودى و ايجادكنندۀ هر كارى از خلق و رزق و عطا و منع و غنا و فقر و صحّت و مرض و حيات و ممات و غيره.

4 - توحيد در عبادت، به اين معنا كه از براى حق تعالى شريكى در عبادت قرار ندهد، و بندگى و پرستش و ستايش را خاصۀ ذات، او داند و كسى را در عبادت خدا شريك نسازد، و از شرك جلىّ و خفى (ريا) منزّه باشد.

رفتار درست با پدر و مادر

(آيۀ 14) وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَنَ بِوَ لِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُو وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَ فِصَلُهُو فِى عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِى وَ لِوَ لِدَيْكَ إِلَىَّ الْمَصِيرُ

اعراب:

تقدير وهناً «بوهن» بوده و حرف جر آن حذف شده و توسط حملته منصوب گرديده است. و تقدير أن اشكر لى «بأن اشكر لى» مى باشد؛ يعنى بالشكر لى و....

تفسير:

بعد از امر به شكرگزارى نعمت هاى الهى، به سپاسدارى و شكر والدين كه اعظم نعمت ها بر فرزند است امر مى فرمايد:

وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَنَ بِوَ لِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَ فِصَلُهُ فِى عَامَيْنِ: ما انسان را دربارۀ پدر و مادرش به نيكويى كردن به آنها و فرمان بردارى از ايشان و سپاسدارى و حق شناسى آنان سفارش كرديم، در حالى كه مادرش او را در شكم خود در ايام باردارى در حال ضعف روى ضعف حمل كرد؛ يعنى هميشه ضِعف او مضاعف مى شد تا وضع حمل شود. و

ص:328

شير دادن و جدا كردن و باز گرفتن او از شير در مدّت دو سال بود؛ يعنى بعد از ولادت در عرض اين مدّت او را شير داده و تربيت نموده، پس بر فرزند، حقّ حمل و شير دادن و تربيت داشته و مستحق شكرگزارى و احسان باشد.

آيۀ شريفه دليل است بر آن كه بيشترين مدّت رضاع و شير دادن به طفل دو سال است.

أَنِ اشْكُرْ لِى وَ لِوَ لِدَيْكَ إِلَىَّ الْمَصِيرُ: (بيان و تفسير وصيت، يا علت وصيت و سفارش، يا بدل اشتمال والدين است) يعنى: انسان را امر فرموديم به اين كه شكر كن مرا به حمد و طاعت، و پدر و مادر خود را به احسان، كه بازگشت همه به سوى حكم و جزاى من است.

تنبيه: آيۀ شريفه آگاهى است به رعايت حقوق پدر و مادر خصوصاً مادر كه يادآورى فرموده حمل و وضع و رضاع و تربيت را كه هر يك نوعى زحمت فوق العاده دارد كه تحمّل آن دشوار مى باشد، و تأمّل در اين احوال، احسان و اطاعت را ايجاب نمايد.

و شخصى از حضرت رسول صلى الله عليه و آله سؤال نمود كه: به چه كسى نيكويى كنم؟ فرمود:

مادرت را. عرض كرد: بعد از او؟ فرمود: مادرت را. باز پرسيد، فرمود: مادرت را. عرض كرد:

بعد از آن كه را نيكويى كنم؟ فرمود: پدرت را. (1) از فرمايش حضرت كه سه مرتبه مادر را فرموده و مرتبۀ چهارم پدر را، تقدم و عظمت حق مادر بر پدر استفاده شود و براى عاقل بصير همين فرمايش كافى خواهد بود.

(آيۀ 15) وَ إِن جَهَدَاكَ عَلَى أَن تُشْرِكَ بِى مَا لَيْسَ لَكَ بِهِى عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا وَ صَاحِبْهُمَا فِى الدُّنْيَا مَعْرُوفًا وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَىَّ ثُمَّ إِلَىَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

اعراب:

تقدير على أن تشرك «على الشرك» است. و معروفاً صفت مصدر صاحبهما است كه در تقدير مى باشد يعنى مصاحبةً معروفاً.

ص:329


1- . اصول كافى، ج 2، ص 159 و 160، ح 9.

تفسير:

بعد از آن در تعيين حدّ اطاعت فرمايد:

و اگر كوشش كنند پدر و مادر تو، و بخواهند تو را وادر كنند بر اين كه چيزى را كه به الوهيت و ربوبيت آن علم ندارى شريك من قرار دهى، پس فرمان نبر و ايشان را اطاعت مكن.

تبصره: آيۀ شريفه دليل است بر آن كه والدين اگر امر نمايند به معصيت خدا، اطاعت آنها جايز نخواهد بود، چنانچه در عيون اخبار الرضا عليه السلام ابن بابويه رحمه الله از حضرت رضا عليه السلام روايت نموده فرموده:

بِرُّ الْوالِدَيْنِ وَاجِبٌ وَإنْ كَانَا مُشْرِكَيْنِ، وَلاَ طاعَةَ لَهُما في مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ وَلاَ لِغَيْرِهِما؛ فَإنَّهُ لاَ طَاعَةَ لِمَخْلُوقٍ في مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ.

نيكويى به والدين واجب است اگرچه مشرك باشند. و هيچ اطاعتى براى ايشان در نافرمانى خالق نيست و همچنين براى غير آنها؛ زيرا براى مخلوق هيچ اطاعتى در معصيت خالق نيست. (1)وَ صَاحِبْهُمَا فِى الدُّنْيَا مَعْرُوفًا: و در دنيا با ايشان نيكو معاشرت و مصاحبت كن به طورى كه پسنديدۀ شرع و مقتضاى كَرم و ادب باشد. حاصل آن كه در معاشرت مدارا كن به رفق، و آزار و اذيّت آنان را تحمّل كن؛ چنانچه در حال صغر تو متحمل شدند، و تنگ مگير بر آنان در آنچه خدا به تو مرحمت فرموده از خوردنى و آشاميدنى و پوشيدنى، و روى ترش مكن به آنها، و صداى خود را بر آنان بلند منما؛ زيرا تعظيم ايشان اطاعت امر الهى مى باشد.

وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنَابَ إِلَىَّ...: و پيروى كن در دين، راه كسى را كه به سوى من به توحيد و اخلاص در طاعت بازگشته است كه او حضرت پيغمبر و ائمۀ هدى - صلوات اللّه عليهم - باشند؛ چنانچه على بن ابراهيم قمى رحمه الله از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده كه مراد، راه حضرت محمد صلى الله عليه و آله است.(2)

ص:330


1- . عيون اخبار الرضا عليه السلام، چ نجف 1390 هجرى، ج 2، ص 124.
2- . تفسير قمى، ذيل آيه شريفه.

بعد از آن معاد و جزاى اعمال را تذكّر فرمايد كه: ثُمَّ إِلَىَّ مَرْجِعُكُمْ: پس به سوى من است بازگشت تو و پدر و مادر تو؛ يعنى مرجع همۀ شما به مجازات و ثواب و عقاب من خواهد بود در قيامت. فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ: پس آگاه سازم شما را به آنچه مى كرديد از خير و شرّ و طاعت و معصيت و كفر و ايمان.

اين آيه و آيۀ قبل يعنى وَ وَصَّيْنَا... در بين مواعظ لقمان، معترضه است كه به جهت تأكيد در ضمن وصيت لقمان به فرزندش ذكر شده است.

يَبُنَىَّ إِنَّهَآ إِن تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَكُن فِى صَخْرَةٍ أَوْ فِى السَّمَوَ تِ أَوْ فِى الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ (16)

تفسير:

موعظۀ اوّل لقمان: لا تشرك باللّه... بود.

امّا دومين موعظۀ او: اى پسر عزيزم، عمل آدمى از خير و شرّ اگر به اندازۀ سنگينى دانۀ خردلى (دانه اسپند كه خيلى كوچك است) در دل سنگ سختى يا در آسمان ها يا داخل زمين باشد خداوند آن را روز قيامت خواهد آورد.

حاصل آن كه عمل آدمى از خير و شرّ گرچه در حقارت و كوچكى به قدر دانۀ اسپندى و در پنهانى در جوف سنگى در زيرزمين باشد، خدا آن را در موقف حساب حاضر گرداند و آن را به ثواب و عقاب پاداش دهد. إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ: به درستى كه خدا صاحب لطف و نيكويى كننده به بندگان است كه آنچه را كه به آن در دنيا و آخرت نفع يابند به آنها مى رساند و براى ايشان موجبات مصالح آنان را از آن جايى كه گمان ندارند مهيّا فرمايد. و خبير است؛ يعنى عالم به كنه اشياء و مطّلع بر حقيقت آنهاست.

آيۀ شريفه تنبيه است بر جزاى اعمال و افعال از كلّى و جزيى، خير و شر، آشكارا و نهانى، حتى اگر به مقدار خردلى باشد از كوچكى، و در ميان سنگى باشد در پنهانى، چه در

ص:331

اعلاى آسمان باشد يا در اسفل اعماق زمين؛ همانا علم الهى به همۀ اعمال احاطه دارد و به قدرت كاملۀ خود، آن را در قيامت به جهت پاداش و مجازات حاضر فرمايد.

(آيۀ 17) يَبُنَىَّ أَقِمِ الصَّلَوةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَاصْبِرْ عَلَى مَآ أَصَابَكَ إِنَّ ذَ لِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ

تفسير:

سومين موعظه: يَبُنَىَّ أَقِمِ الصَّلَوةَ: اى پسر عزيزم، نماز را به پاى دار به وقت آن با اجزاء و شرايط، تا به ملازمت و مراعات آن كمال يابى.

چهارمين موعظه: وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ: و امر كن ديگران را به نيكويى؛ يعنى به كارهايى كه در نظر شرع و عقل مستحسن و نيكوست.

پنجمين موعظه: وَانْهَ عَنِ الْمُنكَرِ: و بازدار آنان را از منكر؛ يعنى از چيزهايى كه در نظر عقل و شرع، ناشايسته و قبيح مى باشد.

تبصره: لقمان سه ركن از اساس دين را تذكّر فرمايد: يكى نماز كه ستون دين است؛ دوم امر به معروف؛ سوم نهى از منكر كه قوام دين منوط به اين دو امر مى باشد و از اعظم شعائر دين و اساس جميع اديان است و اختلال آن موجب غلبۀ فساد در جهان است، و لذا به آن تأكيد بسيار شده است.

صاحب معراج السعادة از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه: امر به معروف و نهى از منكر طريقۀ پيغمبران و شيوۀ نيكان است، فريضۀ عظيمى است كه ساير فرايض بواسطۀ آن به پا داشته مى شود و به آن راه ها امن مى گردد و مكاسب حلال مى شود و مظلمه ها به صاحبانش رد مى شود و زمين آباد مى گردد و از دشمنان دين انتقام كشيده مى شود...(1) ششمين موعظه: وَاصْبِرْ عَلَى مَآ أَصَابَكَ: و بر آنچه از زحمت و مشقّت و اذيّت به جهت

ص:332


1- . معراج السعادة، ملا احمد نراقى، (چ سنگى اسلاميه 1332)، ص 164 (در بيان اهتمام در امر به معروف و نهى از منكر).

امر به معروف و نهى از منكر يا از جميع شدايد و مكاره دنيا به تو مى رسد صبر كن إِنَّ ذَ لِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ: به درستى كه آنچه تو را به آن امر نمودم، از واجبات امور و مهمات كارها است؛ يعنى چيزى است كه خدا امر فرموده بر سبيل ايجاب و الزام كه از آن چاره اى نيست.

يا از امورى است كه واجب است ثبات و دوام بر آن، و به هيچ وجه ترك آن جايز نيست.

(آيۀ 18) وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لَاتَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ

اعراب و لغت:

تصعير به معناى برگرداندن. و مرحاً مصدر و به جاى حال و منصوب است.

تفسير

هفتمين موعظه: و روى خود را به نخوت از مردم برمگردان؛ يعنى صورت خود را از مردم برمگردان همچنان كه فعل متكبران است. خلاصه آن كه: اقبال نما به وجه و روى خود به مردم به جهت تواضع، و از ايشان به سبب تكبر روى برمتاب.

طبرسى رحمه الله از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده در معنى آيۀ شريفه كه: با كسى كه با تو صحبت و تكلم مى كند از جهت استخفاف روى برمگردان.(1)

هشتمين موعظه: و روى زمين با ناز و تكبر - مانند جاهلان و دنياپرستان - راه مرو، به درستى كه خدا هيچ متكبر خودپسند و فخركننده و نازنماينده را دوست نمى دارد.

جملۀ إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ علت نهى است؛ يعنى لازمۀ دوستى را كه لطف و مرحمت خاصۀ اوست، دربارۀ آنها منظور نفرمايد.

تنبيه: آيۀ شريفه نهى است از تكبر و فخر، كه دو صفت رذيله اى است كه موجب پستى مقام انسان است:

ص:333


1- . مجمع البيان، ج 4 ص 319.

1 - در كافى از حضرت باقر عليه السلام كه فرمود:

عَجَباً لِلْمُخْتَالِ الْفَخُورِ، وَإنَّما خُلِقَ مِنْ نُطْفَةٍ، ثُمَّ يَعُودُ جيفَةً، وَهُوَ فيما بَيْنَ ذلِكَ لَايَدْري ما يُصْنَعُ بِهِ: عجب است از مختال فخور و حال آن كه جز اين نيست كه خلق شده است از نطفه و پس از مرگ جيفه اى خواهد بود و در ميان اين دو حالت نمى داند با او چه معامله اى مى شود؟(1) 2 - از حضرت باقر و صادق عليهما السلام روايت شده است كه فرمودند: داخل بهشت نمى شود هر كه در قلبش مثقال ذره اى كبر باشد.(2)

(آيۀ 19) وَ اقْصِدْ فِى مَشْيِكَ وَاغْضُضْ مِن صَوْتِكَ إِنَّ أَنكَرَ الْأَصْوَ تِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ

تفسير:

نهمين موعظه: در راه رفتن خود، ميانه رو باش؛ يعنى ميانۀ شتاب و كندى حركت نما؛ زيرا به شتاب رفتن علامت سبكى است، و به تأنّى رفتن نشانۀ تكبر باشد؛ بلكه ميانه رو باش كه علامت تواضع و بزرگوارى است.

و شايد معنى اين باشد: در رفتار خود در تمام امور زندگى ميانه رو باش.

ابن بابويه از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

سُرْعَةُ الْمَشْيِ تَذْهَبُ بِبَهاء الْمُؤْمِنِ:

تند راه رفتن ارزش مؤمن را مى برد. (3)(يا آبروى مؤمن را مى برد.)

دهمين موعظۀ لقمان: و از صداى خود بكاه - يعنى در سخن گفتن فريادكننده و نعره زننده و دراز زبان مباش - كه همانا زشت ترين و قبيح ترين صداها، صداى خران است. يعنى در بلند كردن صدا فضيلتى نيست.

و در تشبيه به صوت حمار، مبالغۀ شديدى است در مذمّت صداى بلند، و تنبيه بر آن كه

ص:334


1- . اصول كافى، ج 2، ص 329، ح 4.
2- . همان مدرك، ص 310، ح 6.
3- . كتاب الخصال، ج 1، ص 9، ح 30 و نيز در تحف العقول، ص 26 و بحار الانوار، ج 77، ص 141 ح 11 به نقل از حضرت رسول صلى الله عليه و آله.

اين كار نزد حق تعالى از مكروهات شديده است.

خاتمه: از جمله مواعظ لقمان به پسر خود اينهاست:

اى فرزند، چگونه مردم نمى ترسند از عذاب هايى كه ايشان را به آن تهديد كرده اند، و حال آن كه احوال آنها هر روز در پستى است؟ و چگونه مهيّا نمى شوند براى وعده هاى خدا، و حال آن كه عمرشان به زودى به نهايت مى رسد.

اى فرزند، علم را براى آن كه با آن به عالمان مباهات كنى، و يا با جاهلان مجادله كنى، و يا با آن در مجالس خودنمايى و فخر كنى مياموز، و طلب علم را براى عدم رغبت به آن ترك مكن.

اى فرزند، به ديدۀ بصيرت در مجالس نظر كن، اگر بينى جمعى را كه ياد خدا مى كنند با ايشان بنشين؛ اگر عالمى، علم تو به تو نفع مى بخشد و علم تو را مى افزايد؛ و اگر نادانى، از ايشان علم كسب مى كنى؛ شايد رحمتى از خدا بر ايشان نازل شود و تو را نيز فرا گيرد.

اى فرزند، به كسى كه با تو بدى كند احسان كن، و دنيا را بسيار جمع مكن كه تو را از آن رحلت مى بايد كرد، ببين كه از آن جا به كجا خواهى رفت.

اى فرزند، مال يتيم را مخور كه در قيامت رسوا شوى، و در آن روز تو را تكليف كنند كه به او پس دهى و نداشته باشى.

اى فرزند، آتش جهنّم در قيامت به همه كس احاطه خواهد كرد و از آن نجات نخواهد يافت مگر كسى كه خدا به او رحم فرمايد.

اى فرزند، دشنام مده به مردم كه چنان است كه به پدر و مادر خود دشنام داده باشى.

اى فرزند، هر روز كه مى آيد، روز تازه اى است و نزد خداوند كريم بر كردارهاى تو گواهى خواهد داد.

اى فرزند، به خاطر آور كه تو را در كفن ها خواهند پيچيد و به قبر خواهند افكند و همۀ كردارهاى خود را در آن جا خواهى ديد.

اى فرزند، هفت هزار كلمۀ حكمت آموختم، تو چهار كلمه را حفظ نما كه اگر به آنها عمل كنى تو را كافى است: 1 - كشتى خود را محكم بساز كه دريا بسيار عميق است.

2 - بار خود را سبك كن كه گردنگاهى كه در پيش دارى گذشتن از آن بسيار دشوار است.

ص:335

3 - توشۀ بسيار بردار كه سفر دور و دراز است. 4 - عمل را خالص كن كه قبول كنندۀ عمل، بسيار دانا و بيناست.(1)

بحث جاهلانه در برابر نعمت هاى ظاهرى و باطنى

(آيۀ 20) أَلَمْ تَرَوْاْ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِى السَّمَوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَهِرَةً وَ بَاطِنَةً وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُجَدِلُ فِى اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لَاهُدًى وَ لَاكِتَبٍ مُّنِيرٍ

تفسير:

آيا نديديد و نمى بينيد - اى بينندگان - كه خدا براى نفع شما آنچه در آسمان ها است (از آفتاب و ماه و ستارگان و ابر و باد و باران و غير آن) و آنچه در زمين است (از كوه ها و درياها و جمادات و نباتات و حيوانات) را مسخَّر و رام گردانيده است كه از آن سود بريد.

وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظَهِرَةً وَ بَاطِنَةً...: و نعمت هاى خود را آشكارا و پنهان مانند آنچه بدن هايتان از آن استفاده مى كند و نظير آنچه جان ها و مغزهايتان از آن بهره مند است بر شما وسعت و تماميت بخشيد؟

وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُجَدِلُ فِى اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لَاهُدًى وَ لَاكِتَبٍ مُّنِيرٍ...: و برخى از مردم در مورد خدا و توحيد و حقانيت او بدون هيچ علم و دانشى (و بدون دليل عقلى) و بدون هدايتى كه از وحى و الهام گرفته شده باشد و بدون كتاب آسمانى روشن؛ بلكه به محض تقليد از گذشتگان مجادله و انكار مى نمايند.

على بن ابراهيم قمى از حضرت باقر عليه السلام روايت نموده است كه: نعمت ظاهره، پيامبر صلى الله عليه و آله و آنچه از معرفت خدا و توحيد آورده؛ اما نعمت باطنه، پس موالات ما اهل بيت و عقد (عهد)

ص:336


1- . به بحار الانوار، ج 13، ص 416 و 417 و 430 و 431 و 432 رجوع شود.

مودّت ما مى باشد.(1)

صدوق رحمه الله در اكمال الدين از حضرت كاظم عليه السلام در ضمن حديثى روايت نموده كه: نعمت ظاهره امام ظاهر، و نعمت باطنه امام غايب است.(2)

(آيۀ 21) وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُواْ مَآ أَنزَلَ اللَّهُ قَالُواْ بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ ءَابَآءَنَآ أَوَ لَوْ كَانَ الشَّيْطَنُ يَدْعُوهُمْ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ

تفسير:

وقتى به كفّار و مشركان گفته شود ازآن چه كه خداوند نازل فرموده است - يعنى قرآن و احكام اسلام - پيروى نماييد و آن را تصديق كنيد، در جواب گويند: تصديق نمى كنيم؛ بلكه آنچه را كه بر آن پدران خود را يافته ايم پيروى مى كنيم؛ يعنى در طريق پدران خود سلوك مى كنيم! آيا از پدران خود پيروى مى كنند هر چند كه شيطان با وسوسه هاى خود ايشان را به عذاب سوزان كه آتش جهنّم است بخواند؟! (استفهام براى انكار و تعجب است) و حاصل معنى آن كه شيطان، ايشان را دعوت مى كند به تقليد از پدران و ترك پيروى از پيغمبران، و اين موجب عذاب جهنّم است، با اين وصف باز هم دست از تقليد بر نمى دارند.

(آيۀ 22) وَ مَن يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى وَ إِلَى اللَّهِ عَقِبَةُ الْأُمُورِ

تفسير:

و هر كه امر خود را به خدا تفويض نمايد و امر خود را به خدا تسليم كند و بر او توكل

ص:337


1- . تفسير قمى، ذيل آيۀ شريفه.
2- . اكمال الدين، ج 2، ص 368، ح 6. (چ دار الكتب، 1395 ه. ق).

نمايد، و حال آن كه در عمل، نيكوكار يعنى موحّد باشد؛ (چه نيكويى عمل، فرع ايمان است) و عمل او بر وجه اخلاص و بدون شايبۀ ريا و سمعه باشد، پس به تحقيق به دست آويز محكم دست زده و آويخته، و سرانجامِ همۀ كارها به سوى حق تعالى است و اعمال باطنى و بدنى انسان از نظر پاداش و كيفر به او مى رسد.

تبصره: آيۀ شريفه تشبيه معقول به محسوس است؛ يعنى چنانچه شخصى بخواهد به قلۀ كوهى صعود نمايد متمسّك مى شود به ريسمان محكمى كه چنگ زند به آن و با كمال اعتماد بدون ترس خود را به مقصد رساند، همچنين كسى كه واقعاً با ايمان و اعتقاد كامل به تمام جهت متوجه خدا شود و تسليم امر الهى گردد، براى قرب به خدا به دستاويز محكمى كه دستاويز و عروه اى بالاتر از آن نخواهد بود تمسّك جسته و به مقصد مى رسد.

(آيۀ 23) وَ مَن كَفَرَ فَلَا يَحْزُنكَ كُفْرُهُ إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُواْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُم بِذَاتِ الصُّدُورِ

تفسير:

وَ مَن كَفَرَ: و هر كه كافر شود و به عروة الوثقاى ايمان و عمل صالح تمسّك ننمايد، فَلَا يَحْزُنكَ كُفْرُهُ: پس كفر او تو را اندوهناك نسازد، چه ضرر كفر او در دنيا و آخرت به خود او بر گردد. إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُم بِمَا عَمِلُواْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُورِ...: در دنيا و آخرت بازگشت همۀ ايشان به سوى جزاى ماست، پس آنها را به آنچه كرده اند آگاه مى سازيم و كيفر مى دهيم.

إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ بِذَاتِ الصُّدُورِ: مسلّماً خدا به آنچه در درون سينه هاست از خير و شرّ و قصد طاعت و معصيت داناست، و همه را بر وفق اعتقاد و عمل به عدالت جزا خواهد داد.

(آيۀ 24) نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلَى عَذَابٍ غَلِيظٍ

ص:338

تفسير:

آنها را اندكى از لذايذ دنيا برخوردار و بهره ور سازيم (نعمت هاى دنيا اگر مداوم هم باشد اندك است؛ زيرا فانى مى شود و نعم فانى نسبت به باقى قليل است اگرچه مداوم باشد)، سپس آنها را به عذابى سخت گرفتار سازيم.

زمخشرى در كشاف گويد: حق تعالى در اين آيه تشبيه فرموده گرفتار شدن كفّار به عذاب را به اضطرار كسى كه مضطر به چيزى باشد و چاره اى جز آن نداشته باشد(1).

(آيۀ 25) وَ لَلِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْلَمُونَ

تفسير:

و اگر از كافران بپرسى: كيست كه آسمان ها و زمين را آفريده است؟ گويند: خداى تعالى است. به جهت اين كه محال بودن اسناد آفرينش آسمان ها و زمين به غير او واضح است.

ابن بابويه در توحيد از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر مولودى متولد شود بر فطرت - يعنى بر معرفت به اين كه خداوند عزّوجل خالق اوست - پس اين است فرمايش الهى كه اگر سؤال كنى كيست خالق آسمانها و زمين؟ گويند: خداست.(2)

و چون اعتراف كردند به آنچه موجب بطلان عقيدۀ ايشان است (زيرا اعتراف به خالقيت خدا ملازم با اعتراف به ربوبيت اوست، پس اعتقاد كفّار به ربوبيت غير خدا باطل است)، بگو: شكر و سپاس از آن خداست كه شما را به اعتراف و اقرار به خالق بودن او واداشت و ربوبيت و خالقيت، هر دو از صفات خاصّه الهى است و اين كه كفّار بگويند: «ما خالق بودن خدا را قبول داريم؛ اما ربوبيت را براى غير او مى دانيم» از جهل آنهاست؛ بلكه

ص:339


1- . تفسير كشاف، ج 3، ص 500.
2- . كتاب التوحيد صدوق، ص 331، ادامۀ روايت نهم.

بيشتر ايشان نمى دانند كه مربى اشياء همان خالق آنهاست.

(آيۀ 26) لِلَّهِ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ

تفسير:

آنچه در آسمان ها و زمين است ملك حقيقى خداست؛ زيرا آفريدن به حفظ و اداره و بالاخره فانى كردن همه در تحت ارادۀ اوست و همه مخلوق او، و او خالق و مالك همه است. پس در آسمان و زمين غير ذات يكتاى او مستحق پرستش نباشد. زيرا همه مخلوق مى باشند.

حقّاً كه خداوند است بى نياز از هر چيز و ستوده در همۀ صفات خود، پس غنى است از ستايش ستايش كنندگان، و ستوده و سزاوار حمد است اگرچه هيچ حامدى نباشد.

(آيۀ 27) وَ لَوْ أَنَّمَا فِى الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَمٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُو مِن م بَعْدِهِى سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ كَلِمَتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

اعراب:

ما فى الأرض... اسم «أنّ»، و أقلام خبر آن است، و البحر مبتدا و جملۀ بعد خبر آن است.

ما نفدت... جواب لو است.

تفسير:

و اگر آنچه درخت در زمين است، قلم شود و دريا را اگر مركّب باشد هفت درياى ديگر يارى دهد و بدين قلم ها و بدان مركب كلمات الهى را كه آفريده هاى او هستند بنويسند، به

ص:340

نوشتن به اين قلم ها و مركّب ها كلمات خدا پايان نپذيرد.

إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ: به درستى كه خدا غالب و مقتدر و دانا به مصالح امور است و هيچ چيز از حكمت و مصلحت او بيرون نيست و قدرت و حكمت او نامتناهى است.

توانمندى خدا در آفرينش

(آيۀ 28) مَّا خَلْقُكُمْ وَ لَابَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ وَ حِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعُم بَصِيرٌ (28)

اعراب:

تقدير آيه اين چنين است: «ما خلقكم ولا بعثكم إلّاكبعث نفس واحدة»، مضاف حذف و مضاف اليه جاى آن قرار گرفته است.

تفسير:

بعد از آن به جهت رد گروهى كه به سبب كثرت انسان ها مسألۀ معاد را استبعاد مى كردند مى فرمايد: نسبت آفريدن شما و برانگيختن و زنده كردن شما بعد از مرگ براى جزاى اعمالتان نسبت به قدرت مطلقۀ الهى، جز مانند آفريدن و برانگيختن يك تن نيست، هر دو براى او آسان و يكسان است.

إِنَّ اللَّهَ سَمِيعُم بَصِيرٌ: به درستى كه خداى تعالى شنوا به گفتار همه و بينا به صفات و كردار همه است، پس براى پاداش اعمال بندگان در قيامت مشكلى نخواهد داشت.

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ الَّيْلَ فِى النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِى الَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِى إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى وَ أَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (29)

ص:341

تفسير:

آيا نديده و ندانسته اى كه خداى تعالى به قدرت كاملۀ خود، ظلمت شب را در روشنى روز در مى آورد، و روشنايى روز را در شب داخل مى گرداند؛ يعنى در برخى از فصول سال مقدارى از شب را به تدريج داخل روز مى كند؟ و در فصولى ديگر مقدارى از روز را به تدريج داخل شب مى كند.

و خورشيد و ماه را كه سبب منافع خلايق هستند مسخر نمود، هر يك از اين دو در حركت مستقيم و دايره وار خود تا مدّت معينى (كه نزد خدا معلوم است) جريان دارند؟ وَ أَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ: و به درستى كه خداى تعالى به آنچه در پنهانى و آشكارا مى كنيد داناست؟

تنبيه: آيۀ شريفه تذكّر است به شواهد قدرت الهى. و حضرت صادق عليه السلام به مفضّل فرمايد: تفكّر نما در طلوع و غروب آفتاب براى قيام ليل و نهار؛ اگر طلوع آفتاب نبودى جميع امور عالم باطل شدى و نمى توانستند مردم در امور معاش خود سعى نمايند و دنيا هميشه برايشان تار بود و زندگانى آنها بدون نور گوارا نبود. و مصالح خورشيد از آفتاب روشن تر است، بلكه تأمّل كن در منافع غروب آفتاب كه اگر نبودى، قرار و سكون ميسَّر نبود با شدّت احتياج به خواب و استراحت تا ابدان از خستگى برآيد و حواس قوت يابد... پس نور و ظلمت كه ضدّ يكديگرند، هر دو را براى نظام عالم و انتظام احوال بنى آدم آفريده شده است.(1)

(آيۀ 30) ذَ لِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِىُّ الْكَبِيرُ

تفسير:

اين مالكيت و علم و قدرت بى پايان براى خداى تعالى، به سبب آن است كه او حق مطلق و ثابت و واجب الوجود است و آنچه جز او مى خوانند و مى پرستند از حيث الوهيت

ص:342


1- . به توحيد المفضّل، ص 128 و 129 رجوع شود.

و ربوبيت باطل و ناحق است. وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِىُّ الْكَبِيرُ: و خداى تعالى اوست برتر - يعنى غالب بر همه - و اوست بزرگ كه بزرگى، خاصۀ ذات يگانۀ اوست.

نعمت دريانوردى و ناسپاسى بشر

(آيۀ 31) أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِى فِى الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِيُرِيَكُم مِّنْ ءَايَتِهِى إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ

تفسير:

آيا نديدى و علم ندارى كه كشتى ها در دريا، به سبب نعمت هاى خداوند (آب و دريا و باد و هوا) جريان دارند (و نعمت هاى او را حمل و نقل مى كنند) تا برخى از نشانه هاى توحيد و قدرت و حكمت خود را به شما نشان دهد. حقّاً كه در اين امر نشانه هايى است بر قدرت و كمال حكمت خداوند براى هر صبركنندۀ بر بلاها و تكاليف مشقت دار و شكركنندۀ بر نعمت ها و سپاس گزار منعم حقيقى.

و نزد بعضى از مفسّران، مراد از «صبّار شكور» مؤمنان هستند، چه در حديث وارد شده كه ايمان دو نصف است: نصف آن صبر و نصف ديگر آن شكر مى باشد.(1)

(آيۀ 32) وَ إِذَا غَشِيَهُم مَّوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُاْ اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّلهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَ مَا يَجْحَدُ بَِايَتِنَآ إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ

تفسير:

و زمانى كه اهل كشتى را موج دريا كه در بزرگى مانند كوه ها يا ابرهاى سايه افكن

ص:343


1- . تفسير صافى ذيل آيۀ شريفه و نيز بحار الانوار، ج 77، ص 154 ح 99.

هستند فرو گيرد، خداى را در حالتى كه اعتقاد و دعا را براى او خالص سازند به خلوص نيت (بدون ريا) بخوانند؛ زيرا ترس از شدايد، ايشان را به فطرت اصلى باز مى گرداند.

فَلَمَّا نَجَّلهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ: اين، حالت و عادت اعراض كنندگان از حق است كه در موقع شدّت و اضطرار متوجه به حق شوند؛ اما همين كه آنها را به سوى ساحل نجات آورد فقط بعضى از ايشان ميانه رو هستند و بر طريق عدل كه آن توحيد است، استقامت مى ورزند يا در وفاى به عهد خود با خدا استقامت مى كنند؛ اما برخى ديگر بر اعراض از حق و خدا باز مى گردند.

وَ مَا يَجْحَدُ بَِايَتِنَآ إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ: و نشانه هاى قدرت ما را جز هر خائن عهد شكن و ناسپاس انكار نمى كند.

هشدار از فريب دنيا و فريبكاران

(آيۀ 33) يَأَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمْ وَ اخْشَوْاْ يَوْمًا لَّايَجْزِى وَالِدٌ عَن وَلَدِهِى وَ لَامَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِى شَيًْا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا وَ لَايَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ

اعراب:

يوماً مفعول اخشوا مى باشد و ظرف نيست؛ زيرا مقصود اين نيست كه در آن روز بترسيد؛ بلكه منظور اين است كه از آن روز بترسيد.

تفسير:

اى مردم، از پروردگار خود پروا كنيد و از روزى بترسيد كه هيچ پدرى از فرزند خود چيزى را از عذاب آن روز دفع نمى كند - يعنى هيچ نفعى به او نرساند و دفع عذاب ننمايد - و هيچ فرزندى از پدر خود چيزى از عذاب را دفع كننده نيست و بازدارندۀ عقاب به هيچ

ص:344

طريقى نخواهد بود.

إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ: به درستى كه وعدۀ خدا به ثواب و عقاب حق است.

فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا: پس زندگانى دنيا شما را مغرور نسازد و فريب ندهد؛ يعنى به متاع هاى گوناگون و زينت هاى دل فريب و طول سلامت و كثرت نعمت آن فريفته مشويد، چه آن در معرض زوال و فناست.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه فرمايد:

أمّا بَعْدُ فَإنّى احَذِّرُكُمُ الدُّنْيَا؛ فَإنَّهَا حُلْوَةٌ خَضِرَةٌ، حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ، وَتَحَبَّبَتْ بِالْعَاجِلَةِ، وَرَاقَتْ بِالْقَليلِ، وَتَحَلَّتْ بِالآمَالِ، وَتَزَيَّنَتْ بِالْغُرورِ، لَا تَدُومُ حَبْرَتُهَا، وَلَا تُؤْمَنُ فُجْعَتُهَا، غَرّارَةٌ ضَرّارَةٌ...

پس به درستى كه من مى ترسانم شما را از دنياى غدار، پس به تحقيق دنيا شيرين است در ذائقه، سبز است در باصره (استعاره فرموده اين دو لفظ را براى دنيا به اعتبار زينت و بهجت آن، و فقط سبزى و حلاوت را ذكر كرده از جهت آن كه التذاذ نفس از ممرّ اين دو بيشتر است) احاطه شده دنيا به آرزوها و دوستى نموده با اهل خود به متاع هاى عاجلۀ زائله، و به شگفت آمده به زيورهاى اندك بى اعتبار، و آراسته شده به اميدهاى بى بنياد، و زينت يافته به فريب اهل جهالت و فساد، و دوام نيابد سُرور و شادى آن و ايمن نشايد بود از درد و آلام آن، فريبنده اى است مضرّت رساننده... (1)وَ لَايَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ: و شيطانِ فريب دهنده، شما را فريب ندهد و به عفو و كرم يا مهلت دادنِ خداوند، مغرور نسازد به اين وجه كه شما را به آرزوى دور و دراز از راه منحرف نمايد و به وعدۀ توبه و مغفرت بر معاصى دلير كند.

(آيۀ 34) إِنَّ اللَّهَ عِندَهُو عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ مَا فِى الْأَرْحَامِ وَ مَا تَدْرِى نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَ مَا تَدْرِى نَفْسُم بِأَىِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُ

ص:345


1- . نهج البلاغه، فيض الاسلام خطبۀ 110، ص 341 و صبحى صالح خطبۀ 111، ص 164.

اعراب:

گفته شده ماذا مفعول تكسب است و اين در صورتى است كه «ماذا» را روى هم به منزله يك كلمه بدانيم و معنى استفهام داشته باشد. اما اگر به معنى «الذى» باشد مفعول تدرى خواهد بود.

آگاهى پروردگار و ناآگاهى بشر

تفسير:

همانا خدا علم به هنگام قيامت نزد اوست و باران را در زمانى و مكانى كه مقرّر فرموده نازل مى فرمايد و او آنچه در رحم هاى جانداران زاينده است از دختر و پسر و تام و ناقص و وحدت و تعدد و اوصاف جسمى آينده و حالات روانى و اعمال آينده و مقرّ نهايى آنها را مى داند، و هيچ كس نمى داند از نيكوكار و بدكردار كه فردا از دانش و عمل و مال، چه به دست آورد و كسب كند و لذا بسيار هست كه ارادۀ چيزى را نمايد و خلاف آن مى كند. و حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمايد:

عَرَفْتُ اللّهَ بِفَسْخِ الْعَزَائِم وَنَقْضِ الْهِمَمِ: شناختم خدا را به فسخ شدن قصدها و به هم خوردن همتها.(1) و هيچ كس نمى داند كه به كدام زمين مى ميرد همچنان كه نمى داند مرگ چه وقت او را دريابد.

إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرُ: به درستى كه خداى تعالى به همۀ اينها دانا و آگاه است.

علامۀ مجلسى رحمه الله در كتاب مرآة العقول فرمايد: مراد از آيۀ شريفه و اين كه غير از خداى متعال اين پنچ چيز را نمى داند اين است كه غير او از پيش خود، بدون آن كه خدا به آنها تعليم كند نمى دانند و اين منافات با دانستن آنها به علم مستفاد از خداى متعال ندارد. و دانستن ائمۀ معصومين منوط به ارادۀ خود ايشان است، چنانچه در كتاب كافى عمّار ساباطى از حضرت صادق عليه السلام سؤال مى كند: آيا امام، غيب را مى داند؟ فرمود: نه و لكن هرگاه دانستن آن را اراده نمايد، خداى تعالى او را اعلام فرمايد.(2)

ص:346


1- . شبيه به اين روايت در غرر و درر، فصل 55، ص 500 ح 30، نهج البلاغه، حكمت 250.
2- . مرآة العقول، ج 3، ص 117، اصول كافى، ج 1، ص 257.

سورۀ سجده

اشارة

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) الم

تفسير:

برخى از احتمالات در تفسير الف لام ميم در برخى از سوره هاى قبل گذشت.

(آيۀ 2) تَنزِيلُ الْكِتَبِ لَارَيْبَ فِيهِ مِن رَّبِّ الْعَلَمِينَ

اعراب:

تنزيل الكتاب مبتدا و لا ريب فيه خبر آن است. و من رب العالمين متعلق به تنزيل است.

حقانيت قرآن

تفسير:

فرو فرستادن اين كتاب (قرآن) كه از جانب پروردگار عالميان است هيچ شكى در آن نيست؛ يعنى اين كه اين كتاب از جانب خداست، جاى ترديد و شك ندارد و شك در آن

ص:347

وجهى و توجيهى ندارد.

آفرينش و تدبير جهان و ولايت الهى

(آيۀ 3) أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَلهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّآ أَتَلهُم مِّن نَّذِيرٍ مِّن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ

تفسير:

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ...: آيا مشركان و منكران مى گويند: حضرت محمد اين قرآن را از پيش خود بافته است؟ يعنى آن را افترا دانسته اند؟ و حال آن كه نه چنان است كه مى گويند؛ بلكه آن سخن، راست و درست از جانب پروردگار تو است تا گروهى را كه پيش از تو براى آنها بيم دهنده اى (از زمان ابراهيم يا از زمان عيسى) نيامده بيم دهى و انذار نمايى، شايد هدايت پذيرند و عناد و لجاج را كنار گذراند.

تبصره: در اين سه آيه نظم منطقى ديده مى شود؛ زيرا خداى تعالى اوّل با «الم» اشاره به اعجاز قرآن نموده؛ بعد از آن فرموده تنزيل آن از جانب پروردگار عالميان است، سپس آن را با نفى ريب از آن، تقرير و تثبيت كرده، و بعد از نقل انكار منكران فرموده كه آنچه منكران مى گويند خلاف حق است، و حق اين است كه قرآن از جانب خداى تعالى است و سپس مقصود از تنزيل قرآن را كه انذار است بيان كرده است.

(آيۀ 4) اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ مَا لَكُم مِّن دُونِهِى مِن وَلِىٍّ وَ لَاشَفِيعٍ أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ

تفسير:

خداوند كه مستجمع تمام صفات كماليه و منزّه از كليۀ نقايص، و سزاوار پرستش و ستايش است، آن ذاتى است كه به قدرت كامله و حكمت شاملۀ خود آسمان ها و زمين و

ص:348

آنچه را در ميان آنهاست از جمادات و حيوانات و نباتات و غير آن، در شش روز - يعنى درزمانى كه مساوى باشد با مقدار زمان شش روز از روزهاى ما - ايجاد كرده است.

شيخ طبرسى رحمه الله فرمايد: مقصود، مقدار زمان شش روز از ايام دنياست.(1) و خداى تعالى قدرت داشت به يك لحظه همه را ايجاد فرمايد؛ لكن ايجاد فرمود در اين مدّت به مصلحت و حكمت....

برخى از مفسّران گفته اند: مقصود از شش روز، شش شبانه روز و يا شش دوران و يا مدّتى طولانى است.

ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ: سپس بر عرشِ تسلّط و تدبير عالم استيلا يافت.

مَا لَكُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِىٍّ وَ لَاشَفِيعٍ: براى شما غير از ذات يگانۀ او هيچ سرپرستى و دوستى كه شما را يارى كند و نه هيچ شفاعت كننده اى كه شما ر ا مدد نمايد نيست؛ يعنى اگر از رضاى الهى و اطاعت او سرپيچى نماييد، هيچ ناصرى شما را يارى ننمايد و هيچ شفيعى از شما شفاعت نكند.

أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ: آيا پس به مواعظ ربانى و نصايح قرآنى متذكر نمى شويد و تفكّر نمى كنيد و به نظر عبرت در آنچه گفته شده تأمّل نمى كنيد تا صحّت آن بر شما واضح و هويدا شود؟!

(آيۀ 5) يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَآءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِى يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُو أَلْفَ سَنَةٍ مِّمَّا تَعُدُّونَ

تفسير:

اوست كه امور اين دنيا را از ابتداى خلقت تا برپايى قيامت به فرمان صادر از آسمان جلال خود به سوى اين زمين به دست فرشتگانش تدبير و تنظيم مى كند، سپس نتايج حاصلۀ تدبير در روزى كه مقدار آن به اندازۀ هزار سال از سال هايى است كه شما

ص:349


1- . به تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 427 رجوع شود.

مى شماريد به سوى مقام ربوبى بالا مى رود و براى بررسى و داورى در موقف حساب به او عرضه مى شود.

(آيۀ 6) ذَ لِكَ عَلِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَدَةِ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ

تفسير:

آن خداوند، داناى پوشيده و پيدا و نهان و آشكار امور دنيا و آخرت است يا عالم است به آنچه بوده و خواهد بود، پس تدبير او بر وفق حكمت است و مقتدر غالب و مهربان بر بندگان است.

چگونگى آفرينش بشر

(آيۀ 7-9) الَّذِى أَحْسَنَ كُلَّ شَىْءٍ خَلَقَهُو وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَنِ مِن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُو مِن سُلَلَةٍ مِّن مَّآءٍ مَّهِينٍ * ثُمَّ سَوَّلهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِى وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَرَ وَ الْأَفِْدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ

اعراب و لغت:

خلقه صفت شىء است و سلالة به معنى چكيده است. و مهين به معنى حقير و قليل است.

تفسير:

آن خدايى كه هر چيزى را كه آفريده خوب آفريده است و اجزاى آن را متناسب با هم و مجموع را متناسب با هدف خلقت او قرار داده است؛ يعنى هر چيز را بر وجهى نيكو كه سزاوار و لايق آن بود به مقتضاى حكمت و بر وفق مصلحت بيافريد و بياراست، پس جميع مخلوقات حسن باشند، اگرچه در صورت متفاوت اند.

ص:350

پس هرگاه شخص عاقل منصف، چشم عقل بگشايد و ديدۀ بصيرت باز كند و در آفاق و انفس مخلوقات الهى سير نمايد، البته تصديق كند كه آنچه در عالم مشاهده كند تمام به احسن وجه و اتمّ وضع مقرّر گرديده است.

جهان چون خدّ و خال و چشم و ابروستكه هر چيزى به جاى خويش نيكوست

و آفرينش انسان را از گِل آغاز نمود.

سپس ذريه و فرزندان او را از آب پستِ بيرون آوردۀ از صُلب (يعنى نطفه اى كه در نهايت حقارت و پستى است) آفريد.

سپس اعضاى او را در رحم مادر كامل كرد و از روح خويش در وى دميد.

نكته: اضافۀ روح به ذات احديت، اضافۀ تشريفى است به جهت تكريم و تشريف آدم عليه السلام، و اظهار اين كه او مخلوقى شريف و عجيب است و او را شأن و مرتبه اى است كه انتساب آن به حضرت حق مناسبت دارد.

و يا به جهت اشعار به آن كه عجايب در ذات او بر وجهى است كه هيچ كس به كنه آن راه نمى برد.

و لذا حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ». (1)وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ: و قرار داد - يعنى آفريد - براى شما گوش را به حكمت بالغه براى شنيدن مسموعات حسّى به آن.

وَالْأَبْصَرَ: و قرار داد - يعنى آفريد به قدرت كاملۀ خود - براى شما چشم ها را براى ديدن محسوسات به آن.

وَ الْأَفِْدَةَ: و قرار داد - يعنى آفريد - براى شما دل ها را براى درك معقولات.

تبصره: قلب بر دو معنى اطلاق شود: يكى عبارت از گوشت صنوبرى الشكل كه در طرف چپ سينه است، اين قلب در حيوانات نيز موجود است. معنى دوم قلب عبارت است از لطيفۀ ربانيه كه آن را روح انسانى گويند، و اوست مُدرك و عالم و عارف، و اوست مخاطَب و مطالَب و معاتَب، و با قلب جسمانى ارتباط و تعلق و علاقه دارد كه عقول اكثر خلايق از ادراك اين روح و علاقۀ آن متحير است.

ص:351


1- . معجم الفاظ غرر الحكم و درر الكلم، ص 707، چاپ قم.

قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ: با اعطاى چنين نعمت هاى بزرگ، اندكى سپاس گزارى و شكر مى كنيد؛ يعنى چنان كه بايد و شايد به شكرگزارى اين نعمت ها نمى پردازيد.

هشدار به منكران قيامت

(آيۀ 10) وَ قَالُواْ أَءِذَا ضَلَلْنَا فِى الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِيدِم بَلْ هُم بِلِقَآءِ رَبِّهِمْ كَفِرُونَ

اعراب:

قبل از إذا، «نُبْعَث» در تقدير است.

تفسير:

و مشركان و كافران و منكران معاد از روى انكار گفتند: آيا چون در زمين متلاشى و گم شويم - يعنى خاك شويم و با زمين آميخته شويم چنانچه متميز نشويم - آيا در آن هنگام باز درآفرينش تازه اى قرار خواهيم گرفت؟ (تكرار استفهام براى مبالغۀ در انكار است)، (پاسخ خداوند اين است) قدرت ما محدود نيست و مى توانيم همه را زنده كنيم.

بَلْ هُم بِلِقَآءِ رَبِّهِمْ كَفِرُونَ: بلكه ايشان به ملاقات جزاى پروردگار خود كافر هستند و به ملاقات ملك الموت و آنچه بعد از آن است از ثواب و عقاب، ايمان ندارند.

(آيۀ 11) قُلْ يَتَوَفَّلكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ

تفسير:

اى پيامبر، به ايشان بگو كه فرشتۀ مرگى كه بر شما گمارده شده، روح شما را كه تمام حقيقت شماست كاملاً از بدنتان برمى گيرد و آن روح محفوظ است و بدن خاك مى شود، سپس در قيامت در قالب همان بدن به سوى پروردگارتان بازگردانده مى شويد تا جزاى

ص:352

اعمالتان را ببينيد.

(آيۀ 12) وَ لَوْ تَرَى إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاكِسُواْ رُءُوسِهِمْ عِندَ رَبِّهِمْ رَبَّنَآ أَبْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا فَارْجِعْنَا نَعْمَلْ صَلِحًا إِنَّا مُوقِنُونَ

اعراب:

ناكسوا... خبر المجرمون است. و قبل از ربّنا، «يقولون» در تقدير است. نعمل جواب امر و مجزوم است.

تفسير:

و اگر ببينى - اى بيننده، يا اى كاش مى ديدى - زمانى را كه مجرمان از غايت خجالت و ندامّت و مذلت در محضر و موقف پروردگارشان سرها به زير افكنند در حالى كه گويند:

اى پروردگارا ما، آنچه وعده كرده بودى ديديم و شنيديم، يا قبل از اين كور و كر بوديم اكنون ديديم و شنيديم و قيامت و احوال آن براى ما مكشوف شد، پس ما را به دنيا برگردان تا كارهاى شايسته به جا آوريم.

إِنَّا مُوقِنُونَ: به درستى كه ما يقين و باور داريم؛ زيرا مشاهده نموديم و شبهه اى در آن براى ما نمانده است.

تنبيه: چون قيامت روز عيان و شهود حقايق است تمام كفّار ايمان آورند و تقاضاى برگشت به دنيا و اتيان عمل صالح را نمايند؛ لكن فايده اى نخواهد داشت.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه فرمايد:

أوَ لَمْ تَرَوْا إلَى الْماضِينَ مِنْكُمْ لَايَرْجِعُونَ وَإلَى الْخَلَفِ الباقينَ لَايَبْقُونَ أوَلَسْتُمْ تَرَوْنَ أَهْلَ الدُّنْيا يُمْسُونَ وَيُصْبِحُونَ عَلى أحْوالٍ شَتّى؛ فَمَيِّتٌ يُبْكى، وَآخَرٌ يُعَزّى، وَصَريعٌ مُبْتَلى، وَعائِدٌ يَعُودُ، وَآخَرٌ بِنَفْسِهِ يَجُودُ، وَطالِبٌ لِلدُّنْيا وَالْمَوْتُ يَطْلُبُهُ، وَغَافِلٌ وَلَيْسَ بِمَغْفُولٍ عَنْهُ؟....

يعنى: آيا به ديدۀ بصيرت، گذشتگان خود را نمى بينيد كه بازنمى گردند و بازماندگان

ص:353

را نمى بينيد كه باقى مى مانند؟ آيا نمى بينيد اهل دنيا را كه صبح نمايند و شب كنند بر احوال مختلف؟ پس يكى مرده اى است كه بر او مى گريند، و ديگرى كسى است كه تسليت دهند او را، و يكى افتاده به انواع بلاها گرفتار، و ديگرى بيمارى است كه به عيادت او مى روند، و يكى در حال احتضار است و جان مى دهد، و ديگرى طالب دنياست كه مرگ او را طلب كند، و ديگرى غافل از عقباست در حالى كه از او غافل نيستند...(1)

(آيۀ 13) وَ لَوْ شِئْنَا لَأَتَيْنَا كُلَّ نَفْسٍ هُدَلهَا وَ لَكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّى لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ

تفسير:

و اگر مى خواستيم، به هر كسى هدايت مناسب او را به نحو اجبار مى داديم؛ لكن اجبار با تكليف منافات دارد؛ زيرا تكليف بايد به اختيار باشد تا بنده مستحق ثواب و عقاب گردد. از اين جهت ايشان را بر ايمان مجبور نساختيم؛ بلكه زمام كفر و ايمان و طاعت و معصيت را تحت اختيار آنان وا گذاشتيم، فَمَن شَآءَ فَلْيُؤْمِن وَ مَن شَآءَ فَلْيَكْفُرْ: و كفّار به سوء اختيار، كفر را بر ايمان و ضلالت را بر هدايت اختيار كردند، لاجرم مستحقّ جهنّم و عقاب گرديدند چنانچه اشاره فرمايد: وَ لَكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنّى لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ: و لكن گفتار من از ازل ثابت و محقّق است كه حتماً بايد جهنّم را از جنّ و انسان هايى كه به سوء اختيارشان دعوت و اتمام حجّت مرا نپذيرفته اند پر سازم.

ملخّص آيۀ شريفه آن كه: ما بندگان را از روى الجاء و اضطرار بر ايمان وا نداشتيم؛ بلكه امر ايمان را روشن نموديم كه به اختيار خودشان ايمان آورند، و لكن كافران ضلالت را بر هدايت اختيار كردند، از اين جهت عذاب بر آنها، واجب و لازم گشت.

ص:354


1- . نهج البلاغه، خطبه 98 فيض الاسلام.

(آيۀ 14) فَذُوقُواْ بِمَا نَسِيتُمْ لِقَآءَ يَوْمِكُمْ هَذَآ إِنَّا نَسِينَكُمْ وَ ذُوقُواْ عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

تفسير:

به آنها گوييم: پس بچشيد عذاب جهنّم را به سبب آن كه ديدار امروزتان را فراموش كرديد و به آن ايمان نياورديد! چشيدن عذاب نتيجۀ فعل شماست.

بعد از آن بر طريق مقابله فرمايد: إِنَّا نَسِينَكُمْ: ما نيز شما را از رحمت خويش فراموش كرديم. مراد آن است كه با شما معاملۀ ناسيان نموديم. شايد اين كنايه از طول عذاب و دوام آن باشد، چنان كه كسى كه درزندان مخلَّد باشد در حق او گويند: فلان شخص از جملۀ فراموش شدگان است.

بعد از آن فرمايد: وَ ذُوقُواْ عَذَابَ الْخُلْدِ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ: و بچشيد عذاب جاودانى را به كيفر آنچه به جا مى آورديد از معاصى و مخالفت با خدا و تكذيب پيامبران.

تنبيه: حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمايد: بترسيد آتشى را كه قعرش بعيد، و حرارتش شديد است... و عذابش سست نگردد، و ساكنش را مرگ نباشد؛ خانه اى است كه در آن رحمت نباشد و دعاى اهلش شنيده نشود.(1)

شش ويژگى مؤمنان

(آيۀ 15) إِنَّمَا يُؤْمِنُ بَِايَتِنَا الَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُواْ بِهَا خَرُّواْ سُجَّدًا وَ سَبَّحُواْ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لَايَسْتَكْبِرُونَ

تفسير:

جز اين نيست كه كسانى به آيات و نشانه هاى ما يا آيات كلام ما (قرآن) و كلام پيامبر ما ايمان مى آورند كه چون به آن آيات پند داده شوند و ايشان را به آن تذكّر دهند، از ترس

ص:355


1- . به نهج البلاغه فيض الاسلام، نامۀ 27، ص 887 رجوع شود.

عذاب الهى و يا به جهت شكر بر نعمت ايمان و هدايت كه نصيب آنها شده است سجده كنان به رو در مى افتند و پروردگارشان را همراه حمد تسبيح مى گويند - يعنى از صفاتى كه شايستۀ خداوند نيست او را تنزيه مى كنند - و هرگز سركشى و تكبر نمى ورزند؛ بلكه به رغبت و شوق تمام او را اطاعت مى كنند و به عبادت او مى پردازند.

تنبيه: نزد علماى اماميه اين آيه جزء «عزائم اربع» است به روايت از حضرت امير المؤمنين و حضرت صادق عليهما السلام سجود واجبۀ قرآن چهار است: 1 - سورۀ سجده نزد اين آيۀ شريفه. 2 - «حم سجده» نزد آيۀ شريفۀ لَا تَسْجُدُواْ لِلشَّمْسِ وَ لَالِلْقَمَرِ وَ اسْجُدُواْ لِلَّهِ.

3 - والنجم آيۀ فَاسْجُدُواْ لِلَّهِ وَ اعْبُدُواْ. 4 - سورۀ «اقرأ» آخر سوره وَ اسْجُدْ وَاقْتَرِب. (1) در اين چهار مورد سجده بر خواننده و شنونده واجب است.

آيۀ شريفه، تنبيه است به آن كه مؤمنان در مقام تسليم به مرتبه اى هستند كه علاوه بر امتثال دستورات الهى، هرگاه آيات الهى را متذكر شوند، به سجده افتاده و او راتسبيح و تحميد نمايند.

(آيۀ 16) تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَ طَمَعًا وَ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ

تفسير:

در آيۀ قبل برخى از ويژگى هاى مؤمنان ياد شد، صفت ديگر آنان آن كه:

تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ: پهلوهايشان در دل شب از بسترهاى خواب تهى مى شود. يعنى از رختخواب ها بر مى خيزند، و پروردگار خود را در حال بيم و طمع (بيم از غضب الهى و اميد به رحمت او) به نماز و دعا و ثنا و راز و نياز، مى خوانند.

به روايت حضرت باقر و صادق عليهما السلام آيۀ شريفه در شأن متهجّدان و شب زنده داران

ص:356


1- . وسائل الشيعة، ابواب قراءة القرآن، باب 42، و منهج الصادقين، ج 7، ص 265.

است(1) كه چون مردم سر به بالين غفلت نهند، ايشان پهلو را از بستر گرم برداشته به نماز بايستند و در نيمۀ شب به درگاه قاضى الحاجات متوجه شوند، و طلب عفو و رحمت نمايند.

پاداش شب زنده دارى

فضيلت نماز شب: ابن بابويه رحمه الله در ثواب الاعمال از حضرت صادق عليه السلام روايت نموده است كه:

صَلاةُ اللَّيْلِ تُحْسِنُ الْوَجْهَ، وَتُحْسِنُ الْخُلُقَ، وَتُطَيِّبُ الرّيحَ، وَتُدِرُّ الرزْقَ، وَتَقْضِي الدَّينَ، وَتُذْهِبُ الْهَمَّ، وَتَجْلُو الْبَصَرَ: نماز شب نيكو نمايد روى را، و نيكو گرداند خُلق را، و خوشبو سازد بو را، و فراوان كند روزى را، و ادا نمايد دين را، و از بين ببرد غصه را، و چشم را جلا دهد.(2) در كتاب وسائل از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه اين آيۀ شريفه: در حق امير المؤمنين عليه السلام و اتباع او از شيعيان ما نازل شده است كه اوّل شب مى خوابند، پس وقتى دو ثلث شب يا آنچه را خدا خواهد گذشت برمى خيزند و به درگاه پروردگارشان فزع مى نمايند در حالى كه راغب اند و راهب اند و به آنچه نزد خداست اميد دارند...(3) صفت ديگر آنان آن كه: وَ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ: و از آنچه روزى آنها كرده ايم از علم و جاه و مال، در راه خدا انفاق مى كنند.

تنبيه: حق تعالى در اين آيات شريفه مؤمنان را با اوصافى چند ياد مى كند: 1 - نزد تذكّر آيات الهى خاكسار و سجده كننده بودن و تسبيح و تحميدكننده بودن خدا و تكبر ننمودن.

2 - شب زنده دارى به نماز و دعا و زارى. 3 - انفاق در راه خدا به خيرات و مبرّات.

و البته با اجتماع اين صفات، مقام شامخ كمال ايمان را دارا مى باشند.

(آيۀ 17) فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّآ أُخْفِىَ لَهُم مِّن قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزَآءَم بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ

ص:357


1- . مجمع البيان، ج 4 ص 331.
2- . ثواب الاعمال، ص 64 و 65، ح 9.
3- . وسائل الشيعه، كتاب الصلاة، ج 5، ص 274، ح 16.

تفسير:

بعد از آن به جهت ترغيب و تحريص مؤمنان به طاعت بدنى و مالى، مى فرمايد: پس آنچه از مايه هاى روشنى بخش ديدگان به پاداش كارهايى كه مى كرده اند براى آنها پنهان داشته شده است را هيچ كس نمى داند. ممكن است «ما» استفهاميه باشد (نه موصوله) و بنا بر اين يعنى هيچ نفسى نمى داند چه چيز براى ايشان پنهان داشته شده است.

ابن مسعود روايت نموده كه در تورات مكتوب است: خدا مهيّا فرموده براى متهجدان آنچه را كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و به قلب هيچ بشرى خطور ننموده و نمى داند آن را ملك مقربى.(1) و از اين رو محققان برآن اند كه انسب آن است كه از اين نعمت مخفى سخن نگويند؛ زيرا آيۀ شريفۀ فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّآ أُخْفِىَ لَهُم و روايت شريف

«وَلا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَرٍ» دو گواه اند بر آن كه عقل، عاجز از ادراك آن است.

جَزَآءَم بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ: و اهل ايمان كه در شب و روز مشغول عبادت بدنى و مالى هستند جزا داده شوند به سبب آنچه به اخلاص تمام و صدق نيّت به جا مى آوردند.

كيفر وليد فاسق و پاداش علىّ مؤمن

(آيۀ 18) أَفَمَن كَانَ مُؤْمِنًا كَمَن كَانَ فَاسِقًا لَّايَسْتَوُونَ

تفسير:

شأن نزول: وليد برادر مادرى عثمان در مقام فخر بر امير المؤمنين عليه السلام برآمد و گفت: تو كودكى و قوۀ جوانى من از تو بهتر و زبان من از تو رساتر و نيزۀ من از تو تيزتر و ثبات من در ميان لشكر بيشتر است! حضرت در جواب آن ملعون فرمود:

اُسْكُتْ فَإنَّكَ فَاسِقٌ: ساكت شو! كه تو فاسق هستى. يعنى فاسق، با مؤمنى مانند من قابل مقايسه نيست. حق تعالى به جهت تصديق آن حضرت اين آيۀ شريفه را نازل فرمود: (2)أَفَمَن كَانَ مُؤْمِنًا: آيا پس آن كسى كه به خدا و رسول ايمان آورده كه حضرت امير

ص:358


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 268.
2- . همان.

المؤمنين عليه السلام است، كَمَن كَانَ فَاسِقًا: مثل كسى است كه از دايرۀ ايمان خارج گرديده كه «وليد» باشد؟ لَّايَسْتَوُنَ: در شرافت و مزيّت و رتبت يا در جزا و مثوبت آخرت، برابر نيستند.

تبصره: نزول آيۀ شريفه در مورد خاص، مانع عموميت آن نيست، چنان كه در علم اصول مقرّر شده است

و مراد از فاسق در اين آيه كافر است؛ زيرا جمع ميان ايمان و فسق ممكن است؛ اما ميان كفر و ايمان ممكن نيست؛ يعنى شخص مى تواند هم مؤمن باشد هم فاسق؛ لكن نتواند هم مؤمن و هم كافر باشد.

و همين وليد پليد است كه عثمان او را بر كوفه والى ساخته بود شبى شراب خورده بود صبح به مسجد آمد و به مستى امامت گزارد، نماز صبح را چهار ركعت نمود. در اثناى نماز روى به جماعت نمود و گفت: بر چهار ركعت بيفزايم كه بانشاطم! مردم دانستند مست مى باشد.

(آيۀ 19) أَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّلِحَتِ فَلَهُمْ جَنَّتُ الْمَأْوَى نُزُلَام بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ

لغت:

نزل به معنى آنچه براى ورود مهمان آماده شده است مانند ميوه اى كه در آغاز ورود جلو او مى گذارند.

تفسير:

بعد از بيان عدم تساوى مؤمن و كافر اجمالاً، تفصيل آن را بيان فرمايد:

أَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ: اما آن كسانى كه به خدا و تمام معتقدات حقّه ايمان آوردند، وَعَمِلُواْ الصَّلِحَتِ: و كارهاى پسنديده از طاعات و خيرات و مبرّات و صدقات به جا آوردند،

ص:359

پس براى ايشان بهشت ها بوستان هاى سكونت است كه با مسكن هاى دنيا قابل قياس نيست و اين باغ ها و بهشت ها همه ابتداى پذيرايى است به پاداش آنچه در دنيا از طاعات و عبادات انجام مى دادند.

چون نُزُل عبارت است از ما حضرى كه پس از ورود ميهمان مى آورند، پس تعبير به آن، اشاره است به آن كه اين نعم بهشتى به تمامه براى اهل بهشت، پذيرايى ابتدايى باشد و الطاف خاصۀ الهى بعد از آن خواهد بود.

(آيۀ 20) وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسَقُواْ فَمَأْوَلهُمُ النَّارُ كُلَّمَآ أَرَادُواْ أَن يَخْرُجُواْ مِنْهَآ أُعِيدُواْ فِيهَا وَ قِيلَ لَهُمْ ذُوقُواْ عَذَابَ النَّارِ الَّذِى كُنتُم بِهِى تُكَذِّبُونَ

تفسير:

و اما آن كسانى كه از فرمان الهى و ايمان، به كفر و ضلالت، خارج شدند، پس جايگاه آنان آتش جهنّم است. هرگاه بخواهند از آن بيرون آيند و به نزديك درها يا ديوارهاى خروجى رسند به آن جا باز گردانده مى شوند، و به آنها گفته شود - يعنى خازنان جهنّم به ايشان بر وجه اهانت گويند - بچشيد عذاب آتش را، آن عذابى كه آن را تكذيب و انكار مى كرديد و دروغ مى پنداشتيد و باور نمى كرديد.

(آيۀ 21) وَ لَنُذِيقَنَّهُم مِّنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ

تفسير:

حتماً آنها را از عذاب نزديك تر (دنيا) مانند قحطى و بيمارى و شكست، قبل از عذاب بزرگ تر كه آتش جهنّم است بچشانيم.

ص:360

لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ: شايد ايشان - يعنى آنها كه باقى مانند - به راه حق بازگردند و از كفر توبه كنند تا از عذاب اكبر عذاب نجات يابند.

برخى گفته اند: «عذاب ادنى» عذاب قبر، و «عذاب اكبر» عذاب قيامت است.

سنّت انتقام از گناهكاران

(آيۀ 22) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بَِايَتِ رَبِّهِى ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْهَآ إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ

تفسير:

و كيست ظالم تر (استفهام انكارى است؛ يعنى نيست ظالم تر) از كسى كه به آيات پروردگارش - يعنى قرآن يا همۀ آيات الهى - پند داده شود، سپس او از آنها روى بگرداند و اعراض نمايد؟!

آرى اعراض از آيات روشن الهى كه به صراط مستقيم و رسيدن به سعادت عظيم ارشاد مى كند، خلاف عقل و فطرت و وجدان هر عاقلى است.

اِنّا من المُجرمين مُنتقِمُون: ما از گنهكاران انتقام گيرنده ايم. هر گاه حق تعالى از جميع مجرمان انتقام گيرد، پس كسى كه ظالم تر از همه باشد انتقام از او به درجات شديدتر و سخت تر باشد.

بنابراين بايد از سطوت قهّارى و غضب منتقم حقيقى انديشناك باشند كه ناگهان آنها را دريابد، و مطالعۀ احوال گذشتگان اين مطلب را ثابت گرداند.

(آيۀ 23) وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسَى الْكِتَبَ فَلَا تَكُن فِى مِرْيَةٍ مِّن لِّقَآلِهِى وَجَعَلْنَهُ هُدًى لِّبَنِى إِسْرَ ءِيلَ

اعراب:

«در اين كه مرجع ضمير لقائه چيست؟ چند احتمال داده شده، كه مقبول ترين آنها اين است كه به موسى برگردد.

ص:361

ديدار با موسى (ع) در معراج

تفسير:

به يقين ما موسى عليه السلام را كتاب تورات داديم، چنان كه تو را قرآن عطا نموديم.

فَلَا تَكُن فِى مِرْيَةٍ مِّن لِّقَآئِهِ...: پس در شك و ترديد از ديدار او مباش، و او را وسيلۀ هدايت بنى اسرائيل قرار داديم.

ابن عباس گويد: ضمير لقائه به موسى عليه السلام بر مى گردد؛ يعنى بدون ترديد تو موسى را در دنيا ملاقات خواهى كرد، چنانچه در برخى كتاب ها نقل شده كه خداى تعالى وعده داده بود حضرت رسالت صلى الله عليه و آله را كه پيش از رحلت از دنيا، حضرت موسى را خواهى ديد.(1) اين جا به جهت تأكيد، همان وعده را تكرار كرده است.

و در وقتى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله را به معراج بردند فرمود: حضرت موسى را در وقت عروج در آسمان ششم ديدم، و در وقت نزول نيز ملاقات نمودم.

و بعضى ديگر گفته اند: مراد ملاقات او در آخرت باشد.

و برخى هم احتمال داده اند كه مقصود لقاء اللّه باشد.

صبر و يقين، دو شرط امامت

(آيۀ 24) وَ جَعَلْنَاهُمْ أَلِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُواْ وَ كَانُواْ بَِايَتِنَا يُوقِنُونَ

لغت:

لمّا به معنى «حين» است، و «لِما» هم قرائت شده است.

تفسير:

از بنى اسرائيل پيشوايانى قرار داديم كه به دستور ما يا به توفيق ما مردم را هدايت مى نمودند از آن رو كه بر ايمان يا آزارهاى قومشان صبر نمودند. و به آيات ما يا آيات تورات ما يقين و آن را باور داشتند و به حقيتش ايمان آورده بودند.

ص:362


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 274 به نقل از وسيط.

شايد مقصود آيۀ شريفه اين باشد: اى رسول اكرم، از تكذيب امّت، دلتنگ مباش چنانچه حضرت موسى عليه السلام و كتاب او را هادى قرار داديم و ائمه اى از بنى اسرائيل قرار داديم كه مردم را هدايت كنند، تو و قرآنِ تو را هادى قرار داده ايم و ائمه اى از نسل تو را نيز امام مقرّر فرموديم.

على بن ابراهيم قمى روايت نموده از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود:

امامان در كتاب خدا دو امام باشند: امام عدل و امام جور، در وصف امامان عدل فرموده:

وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا : قرار داديم ائمه اى كه هدايت كنند مردم را به امر ما... (1) در تفسير برهان در حديثى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: پس صبر نمود رسول خدا در جميع احوال، پس بشارت داده شده به امامان از عترت او و وصف شدند ايشان به صبر، و فرمود: وَ جَعَلْنَاهم أَئِمَّةً يَهْدُونَ...(2)

(آيۀ 25) إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ فِيمَا كَانُواْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ

تفسير:

همانا پروردگار تو در روز قيامت ميان آنها دربارۀ آنچه در آن اختلاف مى كردند داورى خواهد كرد.

يعنى به حكم نافذ خود محق را از مبطل جدا سازد و هر يك را بر اعتقاد و كردار خود به عدل و فضل جزا خواهد داد.

(آيۀ 26) أَوَ لَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِى مَسَكِنِهِمْ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ أَفَلَا يَسْمَعُونَ

ص:363


1- . تفسير صافى، ذيل آيۀ شريفه.
2- . تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه.

اعراب:

در فاعل يهد چند احتمال داده شده است؛ يكى اين كه ضميرى باشد كه به خدا برگردد. احتمال ديگر اين كه فاعل «يهد» «كم أهلكنا...» باشد يعنى «أو لم يهد كثرة إهلاكنا».

تفسير:

آيا آنها را هدايت نكرد و برايشان روشن ننمود كه چه بسيار گروه هايى را از اهل قرن هاى گذشته - مانند قوم عاد و ثمود و لوط و نوح و غير ايشان - هلاك كرديم كه آنها در مسكن هاى آنها راه مى روند و در سفر خود بر آن مى گذرند و آثار و علامات ايشان را مى بينند كه چگونه در زندگى، خوش و با رفاه بوده اند و امروز از ايشان جز اثرى باقى نمانده، ديار آنها مخروب و آثار آنها معدوم گرديده است.

إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ أَفَلَا يَسْمَعُونَ: همانا كه در اين هلاك گذشتگان براى آيندگان عبرت ها و نشانه هايى از توحيد و قدرت خدا باشد. آيا به گوش دل نمى شنوند اين سخنان را تا پند بگيرند و هدايت شوند.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام در ذيل خطبه اى مى فرمايد: و بدانيد - اى بندگان خدا - كه شما و حالات شما در اين دنيا، بر روش كسانى است كه پيش از شما بودند، آنها كه عمرشان طولانى تر بود و مكانشان آبادتر، بناهاى عاليه و قصرهاى رفيعه داشتند (مى بينيد) صداهاى آنها خاموش شده و بادهاى غرور آنها از بين رفته و بدن هاى آنها پوسيده و خانه هاى آنها خالى شده و آثار آنها نابود شده است.(1)

برخى از نشانه هاى خدا

(آيۀ 27) أَوَ لَمْ يَرَوْاْ أَنَّا نَسُوقُ الْمَآءَ إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ فَنُخْرِجُ بِهِى زَرْعًا تَأْكُلُ مِنْهُ أَنْعَمُهُمْ وَ أَنفُسُهُمْ أَفَلَا يُبْصِرُونَ

ص:364


1- . به نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبۀ 217 رجوع شود.

تفسير:

آيا نديدند و نمى دانند كه ما به قدرت كاملۀ خود آب را به صورت باران يا نهر يا چشمه يا قنات به سوى زمين خالى از گياه روان مى كنيم و مى فرستيم، آن گاه به وسيلۀ آن كشت را از زمين بيرون مى آوريم كه چارپايانشان و خودشان مى خورند. آيا به چشم سر و چشم دل نمى بينند؟ تا استدلال كنند بر كمال قدرت حق و دريابند و آگاه شوند به آن كه آن ذات يگانه اى كه قادر است بر رويانيدن نبات از زمين خشك، حتماً بر احياى اموات در روز قيامت قادر خواهد بود.

تنبيه: بدانكه ذات قادر متعال به حكمت بالغۀ خود آب را در شكم ابر وديعت نهاد و ابر را در هوا معلق بداشت و باد را بر آن مسلّط گردانيد تا ابر را براند و به سرزمين ها كه ارادۀ حق تعلق يافته ببرد و به زمين هاى خشك ببارد و آنها را سيراب نمايد و زراعات را از آن حاصل گرداند. دقت و تأمّل در اين آياتِ روشن الهى موجب ايمان به وجود خداى عالم و قادر و حكيم مى گردد، از اين رو فرموده است: أَوَ لَمْ يَرَوْاْ...: يعنى آيا نديدند و تأمّل نكردند... تا هدايت شوند.

روش برخورد با كافران

وَ يَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْفَتْحُ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ (28)

تفسير:

كفّار از روى مسخره گويند: اگر در وعده اى كه مى دهيد راستگو هستيد اين پيروزى شما كه وعده مى دهيد كى باشد؟

مراد فتح مكّه است و نزد برخى از مفسّران مراد نزول عذاب است و نزد برخى مراد وعدۀ رسيدن به ثواب و عقاب در روز قيامت است.

قُلْ يَوْمَ الْفَتْحِ لَايَنفَعُ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِيمَنُهُمْ وَلَا هُمْ يُنظَرُونَ (29)

ص:365

تفسير:

چون بر وجه استهزاء و استعجال سؤال مى كردند، به پيغمبر خطاب شد: در جواب بگو: روز فتح و نصرت و يا روز نزول عذاب و يا روز قيامت و رسيدن به ثواب و عقاب، ايمان آوردن كسانى كه كافر بوده و كفر ورزيده اند برايشان سودى ندارد و مهلتى هم به آنها داده نمى شود.

فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ انتَظِرْ إِنَّهُم مُّنتَظِرُونَ (30)

تفسير:

پس فعلاً از آنها روى بگردان و منتظر وعدۀ الهى در دنيا و آخرت باش كه ايشان نيز منتظرند بر تو غلبه يابند و يا حوادث زمان از موت و قتل به تو برسد تا به پندار خود از دست تو راحت شوند.

و لكن نصرت و غلبه، تو را باشد نه آنها را؛ زيرا تو حق هستى و آنها باطل (

اَلْحَقَّ يَعْلُوا وَلا يُعْلى عَلَيْهِ).

ص:366

سورۀ احزاب

اشارة

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) يَأَيُّهَا النَّبِىُّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لَاتُطِعِ الْكَفِرِينَ وَ الْمُنَفِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا

پاسخ پيشنهاد قريش به پيامبر (ص)

تفسير:

نقل شده كه ابو سفيان بن حرب، و عكرمة بن ابى جهل، و ابو الاعور سلمى، بعد از جنگ احد از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله امان طلبيده به مدينه آمدند. و بر عبد اللّه ابَىّ رئيس منافقان وارد شده و روز ديگر با چند نفر ديگر نزد حضرت آمدند و گفتند: ذكر «لات» و «عزى» و «منات» را ترك كن و بگو: بت ها بت پرست را شفاعت مى كنند. ما نيز تو را با پروردگارت واگذاريم. اين كلام بر حضرت ناگوار آمد، به آن حضرت گفته شد، اجازه فرما تا آنها را به قتل برسانيم. حضرت فرمود: من ايشان را امان دادم و نقض عهد روا نيست، ايشان را

ص:367

از مدينه بيرون كنيد.(1)

برخى از مفسّران گفته اند: در اين مورد آيۀ شريفه نازل شد:

يَأَيُّهَا النَّبِىُّ...: اى پيامبر، از خدا پروا بدار يا بر تقواى الهى ثابت باش و يا بر تقوايت بيفزا؛ زيرا تقوا مراتب فراوانى دارد.

و كفّار و منافقان را اطاعت مكن؛ زيرا ايشان دشمن خدا و رسول و اهل ايمان اند و غير از ضرر زدن مقصودى ندارند. به درستى كه خداى تعالى دانا به مصالح و مفاسد امور و داراى حكمت و دقت و اتقان در اجراى آن است، و به آنچه مقتضى حكمت است حكم مى كند.

تبصره: اين مطلب مسلم است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله از كفّار و منافقين، پيروى و اطاعت نمى كرد؛ زيرا اطاعت خدا و اطاعت كفّار دو امر متضادّند و جمع آن دو غير ممكن است و صدور آن از مقام شامخ حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله محال خواهد بود. بنابراين خطاب متوجه آن حضرت، و مراد امّت باشد.

و ديگر آن كه مقام شامخ آن حضرت متعالى است از آن كه آنى از توجّه به خدا غافل گردد.

على بن ابراهيم قمى رحمه الله فرمايد:

هذا هُوَ الَّذي قالَ الصّادِقُ عليه السلام: إنَّ اللّهَ بَعَثَ نَبِيَّهُ بِإيّاكَ أعْني وَاسْمعي يا جارَة، فَالْمُخاطَبَةُ لِلنَّبيِّ، وَالْمَعْنِيُّ لِلنّاسِ: يعنى اين آن معنايى است كه حضرت صادق فرمايد: خدا مبعوث فرمود پيغمبر را در خطابات خود به «تو را گويم و همسايه بشنود»، پس مخاطب، پيامبر و مقصود امّت پيامبر صلى الله عليه و آله باشند.(2)

(آيۀ 2) وَ اتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا

ص:368


1- . مجمع البيان، ج 4 ص 335.
2- . تفسير قمى، ذيل آيۀ شريفه.

تفسير:

و از آنچه وحى كرده مى شود به تو از جانب پروردگار تو پيروى كن و به پيشنهاد مشركان اعتنا مكن، همانا كه خداى تعالى به آنچه از خير و شرّ و صلاح و فساد عمل مى كنيد، دانا و آگاه است.

(آيۀ 3) وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفَى بِاللَّهِ وَكِيلاً

تفسير:

و بر خدا توكل كن؛ يعنى واگذار امر خود را به خدا كه هر چه نمايد بر وفق حكمت ومصلحت باشد و خدا در كارسازى امور بندگانش كافى است، پس به تدبير و صلاح امور تو قيام فرمايد و حافظ تو باشد و اذيّت دشمنان را از تو دفع مى كند.

برخى از مفسّران نقل نموده اند كه اهل مكّه به آن حضرت گفتند: اگر از دين خود برگردى ما نصف اموال خود را به تو دهيم! و اهل مدينه آن حضرت را تهديد نمودند كه اگر اطاعت اهل مكّه نكنى تو را به قتل مى رسانيم! خداوند، آيات شريفه نازل فرمود كه توكل بر خدا نما كه حافظ و نگهبان تو و دفع كنندۀ شرّ دشمنان تو خواهد بود.

(آيۀ 4) مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَيْنِ فِى جَوْفِهِى وَ مَا جَعَلَ أَزْوَ جَكُمُ الَِّى تُظَهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَتِكُمْ وَ مَا جَعَلَ أَدْعِيَآءَكُمْ أَبْنَآءَكُمْ ذَ لِكُمْ قَوْلُكُم بِأَفْوَ هِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِى السَّبِيلَ

لغت:

أزواج جمع «زوج» است. و زوج به شوهر و زن هر دو اطلاق مى شود. أدعياء جمع «دَعىّ» به معنى پسرخوانده است.

ص:369

حكم ظهار و فرزند خواندگى

تفسير:

خداوند براى هيچ مردى (هيچ كس) دو تا دل در درونش - و دو تا جان در داخل بدنش و قهراً دو تا اعتقاد متضاد در درون مغزش - قرار نداده است.

تنبيه: در تفسير اين آيۀ شريفه وجوهى است:

1 - در تفسير برهان از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه امير مؤمنان عليه السلام در اين آيۀ شريفه فرمود: جمع نشود دوستى ما و دوستى دشمن ما در قلب يك نفر. خداوند قرار نداده براى شخص دو قلب، تا دوست بدارد به يكى ما را و دوست بدارد به ديگرى دشمن ما را، پس هر كه مى خواهد بداند دوستى ما را دارد يا نه؟ قلب خود را امتحان كند، پس اگر با دوستى ما دوستى دشمن ما را نيز دارد پس او از ما نيست و ما از او نيستيم، و خداوند دشمن اوست....(1)

2 - آيه ردّ منافقان است؛ يعنى ما براى هيچ كس دو قلب نيافريديم كه به يكى ايمان آورد و به يكى كافر شود؛ بلكه يك قلب بيش نيست يا مؤمن است يا كافر.(2) 3 - منافقان گفتند: آن حضرت را دو دل باشد: يكى با ما و ديگرى با اصحاب خود.

خداى متعال فرمود: دروغ مى گويند، خدا دو دل براى آن حضرت نيافريده است. (3)وَ مَا جَعَلَ أَزْوَ جَكُمُ الَِّى تُظَهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهَتِكُمْ: و همسرانتان را كه با آنان ظهار مى كنيد - يعنى با انشاء تشبيه آنها به مادرتان و گفتن جملۀ «أنت علىّ كظهر امّى» آنها را بر خود حرام مى كنيد - مادرتان قرار نداده است (آرى ظهار كفّاره دارد و احكام آن در كتاب هاى فقهى بيان شده است).

وَ مَا جَعَلَ أَدْعِيَآءَكُمْ أَبْنَآءَكُمْ: و خداى تعالى پسرخواندگان شما را پسران حقيقى شما قرار نداده است. تا حقوق اولاد شما را داشته باشند و مثلاً از شما ارث ببرند.

ذَ لِكُمْ قَوْلُكُم بِأَفْوَ هِكُمْ وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِى السَّبِيلَ...: اين تحريم همسر به خاطر ظهار، و پسرخوانده را پسر واقعى خود دانستن، گفتار شما به زبان و دهانتان است و واقعيت ندارد و خداوند حق را مى گويد و او را به راه راست هدايت مى كند.

ص:370


1- . تفسير برهان، صافى ذيل آيۀ شريفه با تلخيص.
2- . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 336.
3- . منهج الصادقين، ج 7، ص 279.

بيان: قسمت اوّل آيه دربارۀ كسى است كه همسر خود را ظهار كرده بود، تفصيل آن در سورۀ مجادله خواهد آمد.

و قسمت دوم دربارۀ زيد بن حارثه كلبى كه مردم او را زيد بن محمد صلى الله عليه و آله مى گفتند و او را پسرخواندۀ حضرت رسول صلى الله عليه و آله مى دانستند، و چون با اختيار خود همسر خود زينب را طلاق داد، پس از گذشت ايام عدّه، حضرت او را به نكاح خود درآورد. جهودان و منافقان طعن زدند و گفتند: پيغمبر ما را از ازدواج با همسر پسر (كه او را طلاق داده) نهى مى كند؛ اما خود با همسر زيد كه فرزندخواندۀ اوست و از زيد طلاق گرفته ازدواج مى كند. حق تعالى فرمود: پسرخوانده، حكم پسر را ندارد و گفتار شما مطابق واقع نيست، و قول حق و درست، آن است كه خدا فرموده و راهنمايى نموده است.(1)

(آيۀ 5) ادْعُوهُمْ لِأَبَآلِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ فَإِن لَّمْ تَعْلَمُواْ ءَابَآءَهُمْ فَإِخْوَ نُكُمْ فِى الدِّينِ وَ مَوَ لِيكُمْ وَ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ فِيمَآ أَخْطَأْتُم بِهِى وَ لَكِن مَّا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُكُمْ وَ كَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا

اعراب و لغت:

ما تعمّدت... مبتدا و خبر آن «يؤاخذكم به» در تقدير است. جناح به معنى گناه و باك است.

تفسير:

آنها (يعنى فرزند خوانده ها) را به نام پدرانشان بخوانيد (و در مورد زيد نگوييد زيد بن محمد؛ بلكه بگوييد زيد بن حارثه) كه آن در نزد خداوند عادلانه تر است و اگر پدرانشان

ص:371


1- . به مجمع البيان، ج 4، ص 336-337 رجوع شود.

را نشناسيد پس برادران و دوستان دينى شمايند (بگوييد اين برادر و دوست دينى من است و نگوييد اين پسر من است) و بر شما گناهى نيست در جايى كه در نسبت دادن اشتباه كرديد (و مثلاً از روى سهو و نسيان و اشتباه گفتيد: زيد بن محمد) و لكن مؤاخذه مى شويد اگر دل هاى شما قصد كند و به عمد نسبت به غير پدر واقعى او بدهيد و خداوند همواره آمرزندۀ گناهان و مهربان به بندگان است كه اگر پس از گناه توبه كنند مى پذيرد.

احاديث صحيحه در اين باب وارد شده است، پس عقلاً و نقلاً تبنّى (پسر خواندن) موجب نسب و ارث نباشد.

منزلت پيامبر (ص) و همسران او

(آيۀ 6) النَّبِىُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ أَزْوَ جُهُو أُمَّهَتُهُمْ وَأُوْلُواْ الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِى كِتَبِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهَجِرِينَ إِلَّآ أَن تَفْعَلُواْ إِلَى أَوْلِيَآلِكُم مَّعْرُوفًا كَانَ ذَ لِكَ فِى الْكِتَبِ مَسْطُورًا

اعراب:

أن تفعلوا... مستثناى منقطع است.

تفسير:

پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و اولويت دارد؛ يعنى ارادۀ او در بارۀ تصرّف در جان و مال آنها بر ارادۀ خودشان مقدم است.

و در حديث صحيح وارد شده كه آن حضرت فرمود:

مَا مِنْ مُؤْمِنٍ إلّاأَنَا أوْلى بِهِ فِي الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ.(1)

و نيز فرمود:

وَالَّذي نَفْسي بِيَدِهِ لاَ يُؤْمِنَنَّ عَبْدٌ حَتّى أكُونَ أحَبَّ إلَيْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَ أبَوَيْهِ وَأهْلِهِ وَوُلْدِهِ

ص:372


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 283.

وَالنّاسِ أجْمَعينَ: سوگند به آن خدايى كه جان من تحت قدرت اوست، هيچ بنده اى ايمان نياورده و مؤمن نباشد مگر آن كه من نزد او محبوب تر باشم از خود او و پدر و مادر او و اهل و اولاد او و همۀ مردم. (1)وَ أَزْوَ جُهُ أُمَّهَتُهُمْ: و همسران پيامبر در احترام و تحريم ازدواج با آنها، به منزلۀ مادران مؤمنان هستند؛ يعنى در تعظيم و احترام و حرمت نكاح، نازل منزلۀ ايشان اند نه در ساير احكام؛ زيرا ديدن آنها جايز نبوده و نسبت وراثت نداشته اند.

تنبيه: زنان پيغمبر صلى الله عليه و آله در استحقاق تعظيم و احترام، به منزلۀ مادرهاى مؤمنان هستند مادامى كه باقى باشند در اطاعت خدا؛ و لذا شيخ صدوق در اكمال الدين روايت نموده كه حضرت رسول به امير المؤمنين عليه السلام فرمود: اى ابا الحسن، به درستى كه اين شرف براى همسران من باقى است مادامى كه بر اطاعت خدا باقى باشند...(2)

وَأُوْلُواْ الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِى كِتَبِ اللَّهِ...: خويشاوندان در ارث بردن، نسبت به يكديگر در كتاب خداوند (لوح محفوظ يا قرآن) از مؤمنان و مهاجران سزاوارترند مگر آن كه بخواهيد به دوستانتان نيكى كنيد - يعنى براى غير وارثانتان مالى وصيت نماييد - اين حكم از قديم در كتاب (لوح محفوظ يا قرآن) نوشته شده است.

تبصره: با ملاحظۀ آيۀ انفسنا و انفسكم: آيۀ النبى اولى... دالّ است بر خلافت و ولايت امير المؤمنين عليه السلام؛ به اين بيان كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام نفس حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله است، و بايد آنچه براى نفس پيغمبر باشد از اولويت بر مؤمنين، براى كسى كه به منزلۀ نفس اوست باشد، چنانچه تصريح به اين فرموده در غدير خم.

ألَسْتُ أوْلى بِكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ؟ گفتند: بلى يا رسول اللّه. پس فرمود:

مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهذا عَلِيٌّ مَوْلاَهُ.

(آيۀ 7) وَ إِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَقَهُمْ وَ مِنكَ وَ مِن نُّوحٍ وَ إِبْرَ هِيمَ وَ مُوسَى وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنَا مِنْهُم مِّيثَقًا غَلِيظًا

ص:373


1- . به مدرك سابق رجوع شود.
2- . اكمال الدين، ج 2، ص 459.

پيمان محكم الهى از پيامبران

تفسير:

و به ياد آور هنگامى را كه از همه پيامبران در مقام اعطاى نبوّت پيمانى خاصّ به ايشان از ايشان گرفتيم و بويژه از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم (پيامبرانى كه صاحب كتاب و شريعت مستقل بودند و ساير پيامبران از آنها دريافت مى كردند) و از آنها پيمانى استوار گرفتيم بر اين كه هر يك از ايشان بشارت دهنده به پيامبر بعد از خود باشد و اين كه تبليغ رسالت نمايند و به عبادت و اطاعت الهى دعوت نمايند و يكديگر را تصديق كنند و امّت را نصيحت كنند و جامعه را به سوى يك مبدأ و يك دين دعوت نمايند.

تخصيص اين انبيا به ذكر نام بعد از تعميم، به جهت آن است كه اولو العزم و صاحب شريعت و كتاب بودند، و تقديم پيغمبر ما بر ايشان براى تعظيم و تكريم آن حضرت است.

نزد بعضى از مفسّران «ميثاق غليظ» سوگند مؤكد است بر وفا نمودن به آنچه حق تعالى برايشان از تكاليف سخت پيامبرى واجب نموده است.

آيه 8 لِّيَسَْلَ الصَّدِقِينَ عَن صِدْقِهِمْ وَ أَعَدَّ لِلْكَفِرِينَ عَذَابًا أَلِيمًا

تفسير:

تا خداوند از راستگويان امّت ها در روز جزا براى پاداش دادن از صدقشان بپرسد، به اين معنى كه هر يك از انبيا گواهى دهند بر صدق خود در انجام وظايفشان، يا سؤال كند از تصديق كنندگان پيامبران از تصديق ايشان، يا از پيغمبران بپرسد كه امّت هاى ايشان دعوت آنها را اجابت كردند يا نه؟

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

اِذَا سُئلَ الصّادِقُ عَنْ صِدْقِهِ عَلى أي وَجْهٍ قَالَهُ؟ فَيجَازى بَحَسَبِهِ، فَكَيْفَ يَكُونُ حالُ الْكَاذِبِ؟ يعنى: هرگاه از راستگويان بپرسند كه بر چه قصد و بر چه وجه، راست گفتى تا به حسب آن ايشان را جزا دهد؟ پس حال دروغگو

ص:374

چگونه خواهد بود؟ (1)وَ أَعَدَّ لِلْكَفِرِينَ عَذَابًا أَلِيمًا: و براى كافران عذابى دردناك مهيّا و آماده ساخته است.

نصرت الهى در جنگ احزاب با على (ع)

آيۀ 9 يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَآءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَ كَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا

تفسير:

اى كسانى كه به خدا و رسول و معتقدات حقّه ايمان آورده ايد، ياد بياوريد نعمت خداى را بر شما زمانى كه در جنگ احزاب لشكريانى انبوه از قبايل متعدد عرب به شما روى آوردند، پس بر ايشان بادى را (كه خيمه هاى ايشان را از جاى بركند و همه را پراكنده ساخت) و لشكرهايى از فرشتگان را كه شما ايشان را نديديد فرستاديم، و هميشه خداى تعالى به آنچه مى كنيد بيناست و شما را مطابق آن از روى عدل و فضل پاداش و كيفر خواهد داد.

واقعۀ خندق در شوال سال پنجم هجرت پيش آمد، و آن را غزوۀ احزاب نيز گويند؛ زيرا قريش از هر قبيله اى حزبى فراهم نمودند. بيست تن از بزرگان آنها با ابوسفيان و پنجاه نفر در خانۀ كعبه معاهده كردند كه تا زنده باشند از جنگ با پيغمبر باز نايستند و با سوگندها معاهده را محكم نمودند، پس با چهارهزار نفر لشكر از مكّه بيرون شدند. حضرت با اصحاب مشورت فرمود، سلمان - رضوان اللّه عليه - عرض كرد: در ممالك ما چون لشكرى انبوه بر بلدى تاخت كنند، از بهر حفاظت شهر، خندقى حفر نمايند تا جنگ از يك طرف باشد. حضرت كلام او را پسنديد و اصحاب او را تحسين كردند.

پس امر نمودند به حفر خندق و حضرت به آنها مدد مى فرمود تا يك ماه تمام شد، و سه

ص:375


1- . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 339.

روز پيش از آمدن قريش كارها منظم شد.

جابر بن عبد اللّه روايت نموده: موقعى كه خندق مى كنديم سنگى پيدا شد، آن را به اطلاع حضرت رسانديم، فرمود: آب بپاشيد. پس برخاست در حالى كه از غايت گرسنگى سنگ بر شكم بسته بود، بيل و تيشه را برداشت و آن سنگ را مانند پشته ريگ گردانيد.(1)

(آيۀ 10) إِذْ جَآءُوكُم مِّن فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَ إِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَرُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا

اعراب:

إذ جاؤوكم... بدل از «إذ جاءتكم...» در آيۀ قبل است كه مفعول «اذكر» مقدَّر است. الف در آخر الظنونا در برخى قرائات نيست.

تفسير:

ياد كنيد زمانى را كه لشكر دشمن از طرف بالا و پايين شهرتان به شما روى آوردند و آنگاه كه از زيادى ترس چشم ها خيره شد و يا مانند چشم غش زدگان كج شد و يا از ديدن هر چيزى بگرديد و به غير دشمن جاى ديگر را نگاه نمى كرد و دل ها از شدّت اضطراب به حنجره ها رسيد و به خداى تعالى گمان هاى بد و ناروا مى برديد؟

گمانشان اين بود كه لشكر اسلام تاب مقابله با احزاب را ندارد و مؤمنان هم با وجود اعتقاد به انجاز وعدۀ الهى، در دل خائف بودند.

آيۀ 11 هُنَالِكَ ابْتُلِىَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُواْ زِلْزَالًا شَدِيدًا

ص:376


1- . به مجمع البيان، ج 4 ص 341 رجوع شود.

تفسير:

در آن هنگام مؤمنان آزمايش شدند و سخت متزلزل و مضطرب گشتند، به گونه اى كه بددلان عزم سفر مى كردند، و ناشكيبان راه فرار مى جستند.

بيش از مدّت بيست روز در برابر هم نشستند.

تتمۀ داستان: اصحاب حضرت در تنگناى محاصره گرفتار شدند، روزى عمرو بن عبدود كه از شجعان عرب بود و او را «فارِس يَلْيَل» مى گفتند، به اتفاق جمعى از فُرْسان قريش تا كنار خندق آمد و راهى پيدا كرده به اين طرف خندق آمدند. اصحاب پيامبر كه وصف شجاعت او را شنيده بودند سرها به زير انداختند و چون «عُمَر» هم از شجاعت او سخن گفت، خاطر اصحاب شكسته تر و منافقان چيره تر شدند.

حضرت رسول چون شنيد «عَمرو» مبارز مى طلبد، فرمود: هيچ دوستى باشد شرّ اين دشمن را بگرداند؟

حضرت علىّ عليه السلام عرض كرد: من به ميدان او بشوم؟ حضرت ساكت شد.

دو مرتبه «عمرو» ندا داد كه كيست از شما نزد من آيد و نبرد كند؟ ايها الناس، شما كه گمانتان آن است كه كشتگان شما به بهشت و كشتگان ما به جهنّم مى روند! آيا كسى از شما دوست نمى دارد كه سفر بهشت نمايد يا دشمن خود را به جهنّم فرستد؟! پس اسب خود را به جولان درآورد و گفت: صداى من گرفت از بس مبارز طلب كردم! حضرت فرمود:

كيست كه اين سگ را دفع كند؟ كسى جواب نداد.

حضرت امير المؤمنين عليه السلام برخاست گفت: من مى روم او را دفع كنم. حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: يا على، اين عمرو بن عبدود است! على عليه السلام عرض كرد: من هم على بن ابى طالبم! پس حضرت زره خود را بر امير المؤمنين عليه السلام پوشانيد و عمامۀ خود را بر سر او بست و دعا در حق او نموده و به ميدان فرستاد. امير عليه السلام به سرعت به طرف عَمرو رفت و در جواب او فرمود: اى عمرو، تعجيل مكن، اجابت كنندۀ آواز تو كه عاجز نيست (از مقاومت در برابر تو) به سوى تو آمد.(1) در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

ص:377


1- . بحار الانوار، ج 20، ص 226؛ لا تعجلنّ فقد أتاك مجيب صوتك غير عاجز.

بَرَزَ الإيمانُ كُلُّهُ إلَى الشّركِ كُلّه: ايمان به تمامه با شرك بتمامه مقابل شد.(1) پس امير المؤمنين عليه السلام «عمرو» را دعوت نمود به يكى از اين سه: يا ايمان آورد، يا از جنگ با پيامبر دست بردارد، يا از اسب پياده شود. عمرو امر سوم را اختيار كرد؛ اما در نهان از حضرت ترسناك بود. گفت: يا على، به سلامت باز گرد، هنوز تو را وقت نبرد با مردان نرسيده است، با سابقۀ پدرت دوست ندارم تو را بكشم، نمى دانم پسر عمويت به چه ايمنى تو را به جنگ من فرستاده و حال آن كه قدرت دارم تو را با نيزه ام ميان آسمان و زمين معلَّق بدارم!

حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود: اين سخنان بگذار. همانا من دوست دارم تو را در راه خدا بكشم. پس عمرو پياده شد و اسب خود را پى كرد و با شمشير به سوى امير المؤمنين عليه السلام تاخت و با هم سخت كوشيدند. تا آخر الامر عمرو فرصتى پيدا كرد و شمشير را بر امير المؤمنين فرود آورد، حضرت سپردر سر كشيد، شمشير عمرو سپر آن حضرت را دو نيمه كرد و سر مبارك را جراحتى رسانيد؛ حضرت چون شير زخم خورده شمشير بر پاى او زد و پاى او را قطع كرد، عمرو بر زمين افتاد، حضرت بر سينه اش نشست، عمرو گفت: اى على، در جاى بزرگى نشستى و چون مرا كشتى جامه از تن من بيرون ميار، حضرت فرمود:

اين كار بر من خيلى آسان است.

ابن ابى الحديد و غير او گفته اند: چون حضرت از عمرو ضربت خورد، مانند شير خشمناك بر عمرو شتافت و سر پليدش را از تن بينداخت و بانگ تكبير برآورد. مسلمانان ازصداى تكبير آن حضرت دانستند كه عمرو كشته گشت، پس حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

ضَرْبَةُ عَلِىٍّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَيْنِ.

(آيۀ 12) وَ إِذْ يَقُولُ الْمُنَفِقُونَ وَ الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ مَّا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُو إِلَّا غُرُورًا

ص:378


1- . بحار الانوار، ج 20، ص 273، و نيز ج 39 ص 1 به نقل از طرائف.

تفسير:

و ياد بياور زمانى را كه منافقان و آن كسانى كه در دل هاشان بيمارى ضعف ايمان و ضعف اعتقاد به وعدۀ پيامبر بود گفتند: خدا و رسول او ما را دربارۀ نصرت و يارى دين جز وعده اى فريب دهنده ندادند.

(آيۀ 13) وَ إِذْ قَالَت طَّآلِفَةٌ مِّنْهُمْ يَأَهْلَ يَثْرِبَ لَامُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُواْ وَ يَسْتَْذِنُ فَرِيقٌ مِّنْهُمُ النَّبِىَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِىَ بِعَوْرَةٍ إِن يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَارًا

اعراب و لغت:

يثرب نام قبلى مدينۀ منوره است. مقام مصدر و به معنى «اقامت» است. و او در و يستأذن... و او حاليه و يا واو استيناف است. عورة در اين جا به معنى بى حفاظ بودن و خلل داشتن و محكم نبودن در و ديوار خانه است؛ يعنى خانه هاى ما حفاظ ندارد و برخى گفته اند «ذات» در تقدير است يعنى «إن بيوتنا ذات عورة».

تفسير:

گروهى چون لشكر كفّار را با آن كثرت مشاهده نمودند ترسيدند و اهل ايمان را به فرار ترغيب نمودند، خداى تعالى از عدم ثبات و بددلى و سستى اعتقاد اين گروه خبر مى دهد:

و ياد بياور آن هنگام را كه گروهى از منافقان گفتند: اى اهل مدينه، اين ميدان جاى توقف و اقامت شما نيست وگرنه همه كشته مى شويد، پس باز گرديد به مدينه و از لشكرگاه فرار كنيد.

يا اقامت شما در دين اسلام وجهى ندارد، پس برگرديد به دين پدران خود و پيامبر را به دشمنان باز گذاريد و الّا مدينه جاى شما نباشد.

ص:379

ابن عباس گفته: اين قول يهوديان بود كه به منافقان گفتند: چه لزومى دارد كه شما به خاطر پيامبر در مدينه توقف كنيد و خود را گرفتار شمشير ابو سفيان و قريش نماييد؟! (1)وَ يَسْتَْذِنُ فَرِيقٌ مِّنْهُمُ النَّبِىَّ...: و گروهى هم از پيامبر اجازۀ بازگشت مى خواستند و از روى بهانه جويى مى گفتند: خانه هاى ما در مدينه بى حفاظ است و در و ديوار محكمى ندارد. و حال آن كه خانه هاى ايشان بى حفاظ نبود و آنها جز فرار از جهاد و ميدان جنگ چيزى نمى خواستند.

در كشاف مذكور است كه عورت به معنى خلل است.(2) حاصل آن كه ايشان مى گفتند: خانه هاى ما در مظانّ آن است كه دشمنان و دزدان داخل آن شوند به جهت آن كه حصار و درهاى آن محكم نيست كه منع دشمن توان نمود، پس اجازه فرما برويم آنها را محكم نموده باز برمى گرديم. خداى تعالى در تكذيب آنها فرمود كه خانه هاى آنها خلل و قصورى ندارد و غرض آنها فرار است.

(آيۀ 14) وَ لَوْ دُخِلَتْ عَلَيْهِم مِّنْ أَقْطَارِهَا ثُمَّ سُلِلُواْ الْفِتْنَةَ لَأَتَوْهَا وَ مَا تَلَبَّثُواْ بِهَآ إِلَّا يَسِيرًا

لغت:

مقصود از فتنه در اين جا مشرك شدن و دست از اسلام برداشتن است.

تفسير:

و اگر احزاب از اطراف مدينه در خانه هاى آنها وارد مى شدند، سپس از آنها خواسته مى شد كه دست از دينشان بردارند حتماً آن را مى پذيرفتند و براى پذيرش جز اندك زمانى درنگ نمى كردند و يا بعد از پذيرش و مرتد شدن جز زمان كمى نمى ماندند و از بين مى رفتند و هلاك مى شدند.

ص:380


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 296.
2- . تفسير كشاف، ج 3، ص 528.

خلاصۀ كلام آن كه اين گروه كه به محكم نبودن در و ديوار خانه هاشان اعتذار كرده و به اين بهانه مى خواهند از يارى رسول خدا و مؤمنان دست برداشته و فرار كنند اگر احزاب همۀ شهر آنها را بگيرند و كفر را بر آنها عرضه كنند و آنها را به جنگ با مسلمانان ترغيب نمايند، بدون اعتذار، به اين كار - يعنى جنگ با مسلمين - اقدام كنند. اين نيست مگر به جهت شدّت بغض آنها به اسلام و اهل آن و محبت آنها به كفر و تمايل به احزاب.

ديندارى و وفاى به عهد

(آيۀ 15) وَلَقَدْ كَانُواْ عَهَدُواْ اللَّهَ مِن قَبْلُ لَايُوَلُّونَ الْأَدْبَرَ وَ كَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسُْولًا

اعراب:

لا يولون... متعلق عهد و پيمان آنهاست.

تفسير:

و به يقين آنها پيش از آن از ابتداى پذيرش اسلام با خداوند عهد بسته بودند كه در جنگ پشت به دشمن نكنند، و عهد و پيمان خداوند مورد سؤال است كه از وفاى به آن سؤال خواهند شد و به شكستن عهد جزا خواهند يافت.

تبصره: يكى از لوازم ايمان وفاى به عهد است؛ بلكه تحقّق دين منوط به وفاى به عهد است، لذا حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

لاَ دينَ لِمَنْ لاَ عَهْدَ لَهُ: هر كسى كه عهد ندارد بى دين است.

و شخصى به حضرت على بن الحسين عليه السلام گفت:

أخْبِرني بِجَميعِ شَرائِعِ الدّينِ؟ قالَ: قَوْلُ الْحَقّ، وَالْحُكْمُ بِالْعَدْلِ، وَالْوَفاءُ بِالْعَهْدِ: خبر ده مرا به تمام شرايع دين؟ فرمود: قول حق، و حكم به عدل، و وفاى به عهد.(1) و آيۀ شريفه دالّ است بر آن كه روز قيامت از عهدها سؤال خواهد شد.

ص:381


1- . بحار الانوار، ج 75 ص 92.

پيامد جنگ گريزى

(آيۀ 16) قُل لَّن يَنفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِّنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذًا لَّاتُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلاً

تفسير:

اى پيامبر، به منافقان و مسلمانانى كه ايمانشان ضعيف است بگو: اگر از مرگ يا از كشته شدن فرار كنيد، فايده اى بر آن مترتب نخواهد شد؛ زيرا عاقبت كار هر كسى مرگ يا كشته شدنِ در زمانى است كه به حكم قضاى الهى مقرّر گرديده است.

وَ إِذًا لَّاتُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلاً: و در آن هنگام كه بگريزيد، از دنيا بهره ور نخواهيد شد مگر بهرۀ كمى يا زمان اندكى.

يعنى اگر مثلاً فرار كنيد و مرگ شما به تأخير افتد از زندگى برخوردار نخواهيد شد مگر زمان كمى؛ زيرا بالاخره شربت مرگ را خواهيد چشيد.

تتمّه: آورده اند در شهرى، وبا واقع شد، شخصى برخاست و از شهر بيرون رفت، او را گفتند: حق تعالى فرمايد: قُل لَّن يَنفَعَكُمُ الْفِرَارُ إِن فَرَرْتُم مِّنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذًا لَّاتُمَتَّعُونَ إِلَّا قَلِيلاً: گفت: آن قليل را طلب كنم؛ يعنى فرار مى كنم براى اين كه تا وقت اجل مسمّى مرا حيات و زندگى باشد و به چنگال اجل گرفتار نشوم!

غلبۀ هميشگى خداوند

(آيۀ 17) قُلْ مَن ذَا الَّذِى يَعْصِمُكُم مِّنَ اللَّهِ إِنْ أَرَادَ بِكُمْ سَوءًا أَوْ أَرَادَ بِكُمْ رَحْمَةً وَلَا يَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لَانَصِيرًا

تفسير:

اى پيامبر! به ايشان بگو: اگر خدا اراده فرمايد به شما بدى و عذاب را به سبب اعمال ناشايستۀ شما، يا اراده فرمايد به شما نعمت و رحمت را كه آن نصرت و تأخير موت باشد، كيست آن كه شما را از حكم و خواست او نگه دارد و حفظ كند يا مانع انجام خواستۀ او

ص:382

شود؟ و مردم براى خود غير از خداى تعالى، هيچ دوستى كه نفع رساند به ايشان و هيچ يارى كننده اى كه ضرر را از ايشان باز دارد نمى يابند.

تبصره: آيۀ شريفه ارشاد است به آن كه بندگان بايد به تمام معنى متوجه ذات يگانۀ اللّه باشند؛ زيرا پيش آمدن حوادث از خير و شرّ و رحمت و نقمت، تماماً به ارادۀ الهى است و ولىّ و ناصرى غير از او نخواهد بود. بنابراين به طريق استفهام انكارى فرمايد: در عالم وجود دافع و مانعى و ولى و ناصرى غير از ذات احديت الهى نيست، پس به او توجّه كنيد و او را بندگى و ستايش نماييد.

(آيۀ 18) قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِينَ مِنكُمْ وَ الْقَآلِلِينَ لِإِخْوَ نِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنَا وَ لَايَأْتُونَ الْبَأْسَ إِلَّا قَلِيلاً

لغت:

معوّق يعنى منصرف كننده. و هلمّ اسم فعل است به معنى بياييد.

تفسير:

قطعاً خداوند، كسانى از شما را كه ديگران را از جنگ و يا رفتن به ميدان جنگ باز مى داشتند و يا باز مى دارند، و نيز كسانى كه به برادران (هم مسلك) خود مى گفتند: يا مى گويند به سوى ما بياييد و به سوى جنگ نرويد! را مى شناسد و آنها (منافقان) جز اندكى به كارزار نمى آيند و تن به جنگ نمى دهند.

(آيۀ 19) أَشِحَّةً عَلَيْكُمْ فَإِذَا جَآءَ الْخَوْفُ رَأَيْتَهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ تَدُورُ أَعْيُنُهُمْ كَالَّذِى يُغْشَى عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوكُم بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أَشِحَّةً عَلَى الْخَيْرِ أُوْلَلِكَ لَمْ يُؤْمِنُواْ فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَلَهُمْ وَ كَانَ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا

ص:383

لغت:

أشحّة جمع «شحيح» به معنى «بخيل». و سَلْق به معنى اذيّت كردن. و حِداد جمع «حديد» به معنى تيز است. ألسنة حداد يعنى زبان هاى تند و تيز و خشن.

تفسير:

آنها نسبت به شما بخيل اند، از يارى شما و انفاق در راه هدف شما دريغ مى ورزند يا نمى خواهند شما پيروز شويد و غنايمى به دست آوريد، و چون ترسى فرا رسد (ترس از دشمن و ترس از جنگ با او) آنها را مى بينى كه به سوى تو مى نگرند در حالى كه چشمانشان از ترس در حدقه مى چرخد مانند كسى كه از ترس مرگ بيهوشى بر او مستولى مى شود.

فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ...: اما همين كه خوف و ترس برطرف مى شود و شما پيروز مى شويد و غنايمى به دست مى آوريد شما را با زبان هاى تند و خشن آزار مى دهند. آنها بر خيرى كه از پيروزى و غنيمت به شما برسد بخيل اند و از شما سهمى مى خواهند و مى گويند: ما در جنگ و جهاد معاون شما بوديم و به سبب ما پيروز شديد.

أُوْلَئكَ لَمْ يُؤْمِنُواْ...: آنها در حقيقت ايمان نياورده اند، پس خداوند همۀ اعمال آنها را (عمل هاى خير آنها را) حبط و باطل كرده است و ثوابى بر آنها مترتب نمى شود.

زيرا ترتب ثواب اخروى، منوط به قبول عمل به درگاه الهى است، و قبولى عمل، مشروط به اخلاص و قصد قربت است، و با نبود آن ثوابى نخواهد بود؛ و اين منافقان براى خدا جهاد نكنند و در ميدان كارزار حاضر نشوند؛ بلكه به قصد گرفتن غنيمت مى باشد.

وَ كَانَ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا: و اين احباط و ابطال اعمال بر خداى تعالى آسان است.

تبصره: آيۀ شريفه دالّ است بر آن كه ترتب ثواب بر اعمال، فرع بر ايمان است، و اعمال بدون معرفت و ايمان، مانند بناى بدون اساس و پايه باشد، و ثواب بر آن مترتب نخواهد بود.

ص:384

(آيۀ 20) يَحْسَبُونَ الْأَحْزَابَ لَمْ يَذْهَبُواْ وَ إِن يَأْتِ الْأَحْزَابُ يَوَدُّواْ لَوْ أَنَّهُم بَادُونَ فِى الْأَعْرَابِ يَسَْلُونَ عَنْ أَم نبَآلِكُمْ وَ لَوْ كَانُواْ فِيكُم مَّا قَتَلُواْ إِلَّا قَلِيلاً

لغت:

بادون جمع «باد» به معنى باديه نشين. و أعراب هم به معنى باديه نشين است.

تفسير:

و نيز در وصف نفاق و بيان ترس صاحبان آن مى فرمايد: منافقان ترسو گمان مى كنند هنوز احزاب از اطراف مدينه نرفته اند و از اين رو در ترس و لرز هستند و بدين جهت از خندق فرار نموده و داخل مدينه متحصن شده اند. هر چه به آنها گويند مشركان فرار نموده و برگشته اند، قبول نمى كنند و از منازل خود بيرون نمى آيند.

وَ إِن يَأْتِ الْأَحْزَابُ...: و اگر بار ديگر اين لشكرها بيايند دوست دارند و تمنّا كنند كه كاش در صحرا ميان باديه نشينان بودند و در جنگ شركت نكرده و از خبرهاى جنگ شما مى پرسيدند و منتظر مغلوب شدن شما بودند.

وَ لَوْ كَانُواْ فِيكُم...: و اگر ميان شما هم بودند (و در منزل هاى خود نمى ماندند و به صحرا و ميان باديه نشين ها هم نمى رفتند) جز اندكى جنگ نمى كردند و به فكر پيروزى مسلمين و اعلاء دين نبودند.

(آيۀ 21) لَّقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُواْ اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْأَخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا

ص:385

سرمشق بودن پيامبر (ص)

تفسير:

قطعاً در رفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله سرمشق خوبى براى شما و زندگى شما هست براى كسى كه به خدا و روز قيامت اميد قلبى و عملى دارد و خدا را بسيار ياد مى كند.

مراد آن است كه همچنان كه آن حضرت در جنگ و جهاد ثبات دارد و متحمل شدايد و محنت ها مى شود بر وجهى كه دندان مبارك او را مى شكنند و پيشانى او را مجروح مى كند و با وجود اين، ثبات مى ورزد و خويشان نزديك او مانند حمزه را شهيد مى كنند، و او استقامت مى كند، شما هم به آن حضرت اقتدا و تأسى نماييد؛ زيرا او براى كسى كه به ثواب خداى متعال و به روز بازپسين - يعنى نعمت هاى آخرت - اميد دارد سرمشق و مقتداى نيكويى است.

رجاء به معنى ترس و اميد، هر دو آمده است؛ يعنى ترسناك هستند از عقاب هاى روز آخرت، يا اميد دارند به ثواب هاى آن كه اكمل و اتمّ و ابقى خواهد بود.

تبصره: اين مطلب، محقّق است كه در آيات قرآنى عبرت به عموم لفظ است نه خصوص مورد، بنابراين اگرچه آيۀ شريفه در جنگ احزاب براى ثبات مؤمنان نازل شد؛ لكن مفاد آن عام براى تمام امّت است بدين بيان كه: براى شما - اى امّت پيغمبر - در رفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله سرمشقى پسنديده و شايسته است كه حق آن آن است كه كسانى كه به ثواب الهى در آخرت اميدوارند به او اقتدا و تأسى نمايند و از او پيروى كنند كه از آن جمله لزوم ثبات و استقامت و پايدارى در انجام وظايف دينى و انجام اوامر و فرامين الهى است.

حضرت صادق عليه السلام در رسالۀ خود به اصحابش فرمايد:

عَلَيْكُمْ بِآثَارِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله وَسنّته وَ آثَارِ الأئِمَّةِ الْهُداةِ مِنْ أهْلِ بَيْتِ رَسُولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله مِنْ بَعْدِهِ وَسُنَّتِهِمْ؛ فَإنَّهُ مَنْ أخَذَ بِذلِكَ فَقَدِ اهْتَدى، وَمَنْ تَرَكَ ذَلِكَ وَرَغِبَ عَنْهُ ضَلَّ؛ لِأَنَّهُمْ هُمُ الَّذِينَ أمَرَ اللّهُ بِطَاعَتِهِمْ:(1)

بر شما باد به آثار رسول خدا و سنّت آن حضرت و آثار ائمۀ هدى از اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سنّت ايشان. پس هر كه فرا گيرد آن را، به تحقيق هدايت يافته، و هر كه ترك كند آن را و از آن اعراض نمايد گمراه شده است؛ زيرا ايشان اند كسانى كه خدا به طاعت آنان

ص:386


1- . روضۀ كافى، ج 8، ص 8.

امر فرموده است.

(آيۀ 22) وَ لَمَّا رَءَا الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُواْ هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُو وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُو وَ مَا زَادَهُمْ إِلَّآ إِيمَنًا وَتَسْلِيمًا

تفسير:

خداى تعالى در آيات قبل وضع و حالات منافقان را در مواجهه و برخورد با احزاب بيان فرمود كه به خاطر عدم ايمان حقيقى در ترس و لرز و اضطراب بودند. و در اين آيۀ شريفه حال و وضع مؤمنان را در مواجهۀ با احزاب بيان مى فرمايد:

و چون مؤمنان در روز خندق احزاب را كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله از آمدن آنها خبر داده بود ديدند گفتند: اين همان است كه خدا و رسول او به ما وعده داده بودند (چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله به اصحاب خود از آمدن احزاب و سختى اين جنگ به اندازه اى كه مؤمنان هم مضطرب شوند و نيز نصرت الهى و پيروزى مسلمين خبر داده بود) و خدا و رسول او راست گفتند و با آمدن احزاب، راست بودن خبر آنها ظاهر شد، و يا خدا و رسولش در خبر دادن از پيروزى ما راست گفتارند. و ديدن آنها احزاب را (بر خلاف منافقان) جز بر ايمان و تسليم بودن آنها نسبت به اوامر و مقدَّرات الهى نيفزود.

(آيۀ 23) مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُواْ مَا عَهَدُواْ اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُو وَ مِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُواْ تَبْدِيلاً

تفسير:

از ايمان آورندگان، مردانى هستند كه آنچه را كه با خداى تعالى عهد و پيمان بستند (و عهد و پيمان، اين بود كه در جنگ تا مرگ و شهادت ثابت قدم باشند) آن را به مرحلۀ صدق درآوردند.

ص:387

انتظار على (ع)!

برخى از مفسّران نقل نموده اند كه گروهى از اصحاب رسول خدا نذر كرده بودند كه در جنگ، ملازم حضرت رسول صلى الله عليه و آله بوده و ثبات قدم ورزيده و تا شربت شهادت نچشند آرام نگيرند. اين آيه نازل شد كه اين مؤمنان در عهد و نذرى كه نموده بودند راست گفتار بودند.

فَمِنْهُم مَّن...: پس برخى از ايشان به عهد و نذر خود وفا كردند و شهيد شدند، و برخى ديگر كسانى هستند كه انتظار شهادت مى كشند و هيچ تغييرى در پيمان خود ندادند.

تبصره: مفسّران و محدّثان بر آن اند كه اين آيه در شأن حضرت امير المؤمنين عليه السلام و حمزه و جعفر بن ابى طالب نازل شده و احاديث در آن وارد شده است، از جمله:

1 - ابن بابويه رحمه الله در خصال از حضرت باقر عليه السلام روايت كرده كه حضرت امير المؤمنين عليه السلام در حديثى فرمود: من و عموى من حمزه و برادرم جعفر و پسر عموى من عبيده عهد كرديم با خدا و رسول بر امرى و وفا نموديم به آن براى خدا، پس پيشى گرفتند بر من اصحاب من كه آن سه نفر باشند و من از ايشان به مصلحت خدا عقب افتادم، پس خدا در حق ما اين آيه را نازل فرمود.(1)

2 - ابوالقاسم حَسْكانى از ابى اسحاق روايت نموده كه حضرت امير عليه السلام فرمود: اين آيه در حق ما نازل شد. و فرمود: به خدا سوگند منم منتظر شهادت.(2)

تتمّه: چون آيۀ شريفه، عام است، پس همۀ مؤمنان ثابت الايمان را شامل مى شود چنانچه حضرت صادق عليه السلام به بعض از شيعيان فرمود: خدا شما را در كتاب خود در آيۀ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُواْ... ياد كرده است، شما وفا كرديد به آنچه خدا از شما ميثاق گرفته بود و آن ولايت ما بود و شما تبديل نكرديد ما را به غير ما،(3) يعنى غير ما را اختيار نكرديد.

و نيز آن حضرت فرمود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به امير المؤمنين عليه السلام فرمود: يا على، هر كه دوست داشته باشد تو را و مرده باشد، پس «قَضى نَحْبَهُ» است و هر كه دوست داشته باشد تو را و نمرده باشد، پس او «ينتظر» است...(4)

تتمّه: رجوع به تاريخ اصحاب خاصۀ حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و ائمۀ معصومين و بزرگان دين مبين، اين مطلب را روشن مى سازد كه آنان در عهد خود ثابت بودند، و صداقت خود

ص:388


1- . كتاب الخصال، (چاپ 1389 هجرى قمرى)، ج 2 باب السبعة، ص 376، ذيل ح 58.
2- . منهج الصادقين، ج 7، ص 303 به نقل از حسكانى.
3- . تفسير صافى، ذيل آيۀ شريفه.
4- . همان.

را به گفتار و كردار اثبات كردند، و داستان خود را تا قيامت سرمشق مؤمنان قرار دادند.

از جمله در احوالات شهيد اوّل شمس الدين محمد - رضوان اللّه عليه - فقيه بزرگوارى كه در زهد و تقوا و علم و فقاهت سرآمد زمان بود و در احاطۀ بر ابواب فقه، چشم روزگار مانند او كم ديده است و علاوه بر شيعه علماى چهار مذهب اهل تسنن هم از محضرش بهره ور شدند عاقبت به خاطر تشيع پس از اين كه يك سال در حبس بود روز نهم جمادى الاول سال 786 آن وجود مبارك را در دمشق به شمشير كشتند و بعد جسد او را به دار آويختند، و بعد سنگسار نمودند، بعد به آتش سوزاندند. خداى تعالى فتوا دهندۀ به قتل او را و قاتل او و راضيان اين امر را لعنت كند.

(آيۀ 24) لِّيَجْزِىَ اللَّهُ الصَّدِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّبَ الْمُنَفِقِينَ إِن شَآءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا

تفسير:

اين امتحانات صورت مى گيرد تا خداى تعالى راستگويان و وفاكنندگان را به سبب راستى آنها در گفتار و وفاى ايشان به پيمان پاداش دهد، و تا منافقان را - اگر خواهد - عذاب كند يا در صورت توبه و ايمان، بر آنها عطف توجّه نموده و آنان را بيامرزد.

إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا: خداى تعالى همواره بسيار آمرزنده و مهربان است (و بعد از توبه ثواب عطا فرمايد).

(آيۀ 25) وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِغَيْظِهِمْ لَمْ يَنَالُواْ خَيْرًا وَ كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ وَ كَانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزًا

تفسير:

خداوند، كافران را در حالى كه خشمناك بودند و به هيچ مال و پيروزى دست نيافتند باز گردانيد و زحمت رنج جنگ و كارزار را از مؤمنان برداشت و خداوند همواره نيرومند

ص:389

و مقتدر غالب است.

از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه كَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتَالَ بِعَليِّ بْنِ أبي طَالِبٍ عليه السلام؛ يعنى كشتنِ آن حضرت عمرو بن عبدود را سبب فرار دشمن شد.(1)

محاصره و شكست يهود بنى قريظه

(آيۀ 26) وَ أَنزَلَ الَّذِينَ ظَهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْكِتَبِ مِن صَيَاصِيهِمْ وَ قَذَفَ فِى قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِيقًا تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِيقًا

لغت:

مصدر ظاهروا «مظاهره» و به معنى يارى دادن است.

صياصى جمع «صيصه»، و صيصه به معنى قلعه است.

تفسير:

بنى قريظه كه گروهى از يهوديان بوده و در قلعه هايى ساكن بودند، برخلاف عهدى كه با پيامبر داشتند، در جنگ خندق، احزاب و دشمنان پيامبر و اسلام را كمك كردند. پس از تمام شدن جنگ خندق و فرار دشمنان، رسول خدا صلى الله عليه و آله دستور يافت كه سراغ بنى قريظه برود و با آنان بجنگد. رسول خدا صلى الله عليه و آله با مسلمانان به سوى آنها رفتند و آنان را كه در قلعه ها و حصارهاى خود بودند محاصره كردند و مدّتى با سنگ و تير با آنان جنگيدند؛ اما ايشان همچنان در قلعه هاى خود مستقر بودند و از خود دفاع مى كردند تا اين كه از در محاصره بودن به تنگ آمده و خداى تعالى رعب و ترسى در دل آنها افكند و از قلعه ها به زير آمدند و به آنچه دربارۀ آنها حكم شود راضى شدند. آيۀ شريفه در اين باره مى فرمايد:

خداى تعالى از اهل كتاب، بنى قريظه را كه عهد با پيامبر صلى الله عليه و آله را شكسته و كفّار را يارى

ص:390


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 350.

داده بودند از قلعه هاشان فرود آورد و در دل هاى آنان رعب و ترس انداخت و گروهى از آنان را كشتيد و گروهى را اسير كرديد.

(آيۀ 27) وَ أَوْرَثَكُمْ أَرْضَهُمْ وَ دِيَرَهُمْ وَ أَمْوَ لَهُمْ وَ أَرْضًا لَّمْ تَطَُوهَا وَ كَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرًا

لغت:

ديار جمع دار، و دار به معنى خانه است.

مصدر لم تطؤوها، وَطْؤٌ و آن به معنى زير پا گذاشتن است.

تفسير:

و خداى تعالى زمين هاى ايشان - يعنى مزارع و باغات ايشان - و خانه هاى ايشان، و مال هاى ايشان از پول نقد و طلا و نقره و اجناس و حيوانات، و سرزمينى را كه پا بر آن جا ننهاده بوديد و آن را با جنگ نگرفتيد (زمين خيبر) را به ارث به شما داد؛ يعنى به عنوان غنايم جنگ نصيب شما شد و مالك آنها شديد.

وَ كَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرًا: خداوند بر همه چيز تواناست، پس بر فتح بلاد براى مسلمانان قادر باشد.

(آيۀ 28) يَأَيُّهَا النَّبِىُّ قُل لِاَّزْوَ جِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا وَ زِينَتَهَا فَتَعَالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَرَاحًا جَمِيلاً

لغت:

سراح يعنى رها كردن.

ص:391

هشدار به همسران پيامبر (ص)

تفسير:

از آيۀ 28 تا 34 اين سورۀ مباركه (به استثناى آيۀ تطهير كه جدا نازل شده و شايد رسول خدا صلى الله عليه و آله مصلحت را در اين ديده كه وسط اين آيات قرار گيرد) دربارۀ همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله است.

اى پيامبر، به همسرانت بگو: اگر شما زندگانى دنيا و تنعُّم در آن و فراخى آن و زيب و زينت و آرايش آن مانند لباس هاى فاخر و زيورهاى گران بها را مى خواهيد و طالب دنيا هستيد و از زندگى زاهدانه و وضع موجود در خانۀ پيامبر صلى الله عليه و آله ناراضى هستيد، پس بياييد شما را به وسيلۀ پرداخت مهريه و يا اضافه بر آن بهره مند كنم و شما را به طرز نيكو رها كنم؛ يعنى (بدون مخاصمه و مشاجره و كدورت كه گاهى ميان زن و شوهرها واقع مى شود) طلاق دهم.

(آيۀ 29) وَ إِن كُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُو وَ الدَّارَ الْأَخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَتِ مِنكُنَّ أَجْرًا عَظِيمًا

تفسير:

و اگر خدا و رسول و خشنودى خدا و رسول و خانۀ آخرت و نعيم سراى ديگر را كه بهشت باشد مى خواهيد و از اين رو با وضع زندگى زاهدانۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله راضى هستيد، پس خداى متعال براى نيكوكاران از شما - يعنى آنهايى كه شقّ دوم را اختيار كنند - مزدى بزرگ را كه زخارف دنيا در جنب آن پست و كوچك؛ بلكه قابل مقايسۀ با آن نيست مهيّا فرموده است.

بعدّ از نزول اين آيه حضرت همۀ همسران را طلبيدند و آيه را تلاوت فرموده، ايشان را مخيَّر ساختند بر جدايى يا ادامۀ زندگى با او. پس همگى ادامۀ همسرى با آن حضرت را اختيار كردند.

ص:392

(آيۀ 30) يَنِسَآءَ النَّبِىِّ مَن يَأْتِ مِنكُنَّ بِفَحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ يُضَعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا

لغت:

فاحشه يعنى گناهى كه زشتى آن زياد باشد. ضعفين تثنيۀ ضِعْف و به معنى دو برابر است.

تفسير:

بعد از آن بر سبيل تهديد و وعيد، خطاب به همسران پيامبر فرمايد:

اى زنان پيامبر، هر كس از شما عمل زشت و گناه آشكارى به جا آورد عذاب او (در آخرت) به دو چندان افزوده شود و اين بر خداوند آسان است و رابطۀ همسرى با رسول خدا صلى الله عليه و آله مانع آن نمى شود؛ بلكه خود اين همسرى مقتضى و موجب ازدياد كيفر است؛ زيرا كه وقوع گناه از ايشان قبيح تر و شنيع تر است.

تنبيه: از آيۀ شريفه استنباط شود كه هر قدر مقام و منزلت شخص زيادتر باشد، مخالفت و معصيت او عظيم تر و عقوبت او شديدتر است، و لذا چون زنان آن حضرت بر زنان ديگر به جهت مقام حضرت رسول صلى الله عليه و آله برترى و فضل دارند، پس عقوبت معصيت آنها بيشتر از ديگران خواهد بود.

و از اين رو گناه عالِم، عظيم، و عذابش اليم است؛ همچنين سادات به سبب انتسابشان به حضرت رسالت و شرافتى كه دارند، عقوبت گناهشان زيادتر است.

و بنابراين مى توان گفت: چون امّت آن حضرت اشرف و افضل تمام امم باشند، البته بايد شئونات حضرت نبوى را از همۀ جهات حفظ نموده و پاس احترام خود را نگهدارند.

(آيۀ 31) وَ مَن يَقْنُتْ مِنكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِى وَ تَعْمَلْ صَلِحًا نُّؤْتِهَآ أَجْرَهَا مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنَا لَهَا رِزْقًا كَرِيمًا

ص:393

لغت:

قنوت به معنى اطاعت يا اطاعت مداوم و خضوع آمده است.

تفسير:

و هر كس از شما همسران رسول خدا در برابر خدا و رسول او فروتنى و فرمانبرى نمايد و يا بر طاعت مداومت كند و عمل شايسته و پسنديده و صالح به جا آورد، پاداش و اجر او را دو برابر مى دهيم و براى او روزىِ گرامى و پرارزشى كه باقى و دائم است مهيّا و آماده كرده ايم.

در مجمع البيان، از ابو حمزۀ ثمالى از زيد بن على عليه السلام روايت شده كه فرمود:

إنّى لأرْجُو لِلْمُحْسِنِ مِنّا أجْرَيْنِ، وَأخَافُ عَلَى الْمُسيءِ مِنّا أنْ يُضاعَفَ لَهُ الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ كَمَا وُعِدَ أزْوَاجُ النَّبِيّ صلى الله عليه و آله: به درستى كه من اميد دارم براى ما (سادات) در صورتى كه محسن و نيكوكار باشيم دو اجر و پاداش باشد و مى ترسم بر گناهكار از ما سادات اين كه عذاب او دو برابر شود چنانچه وعده داده شده به زنان پيغمبر.(1) و نيز روايت شده است كه شخصى خدمت حضرت سجاد عليه السلام عرض كرد: شما اهل بيتى آمرزيده شده هستيد؟ حضرت خشمگين شد و فرمود: ما سزاوارتريم به اين كه درحق ما آنچه خداى تعالى دربارۀ همسران پيامبر صلى الله عليه و آله جارى ساخته جارى شود(2).

بيان: چون ائمۀ هدى معصوم از گناه باشند، بنابراين كلام آن شخص ناظر به سادات باشد، و فرمايش حضرت هم متوجه به سادات است چنانچه آخر حديث حضرت فرمود:

إنّا نَرى لِمُحْسِنِنَا ضِعْفَيْنِ مِنَ الأجْرِ، وَلِمُسيئِنَا ضِعْفَينِ مِنَ الْعَذَابِ. ثُمَّ قَرَأَ الآيَتَيْنِ؛ يعنى ما مى بينيم براى نيكوكارمان اجر دو برابر، و براى گناهكارمان عذاب دو برابر. و آنگاه دو آيۀ فوق را قرائت فرمود. (3)نكته: از مرّتين در آيۀ دوم معلوم شود كه مراد از ضعفين در آيۀ اوّل دو برابر باشد نه آن كه

ص:394


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 354.
2- . مدرك سابق.
3- . مدرك سابق.

ضعفِ دو برابر - يعنى چهار برابر باشد - چنان كه بعضى گفته اند.

(آيۀ 32) يَنِسَآءَ النَّبِىِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِّنَ النِّسَآءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِى فِى قَلْبِهِى مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُوفًا

لغت:

خضوع در قول به معنى پايين آوردن صدا و نرمش در آن است.

تفسير:

اى زنان پيامبر، اگر تقوا پيشه كنيد و از مخالفت با اوامر الهى بترسيد و مطيع فرمان خدا و رسولش باشيد، مانند يكى از زنان عادى نيستيد؛ زيرا شما به خاطر همسرى پيامبر بر هر زن ديگر مزيّت و برترى داريد.

فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِى فِى قَلْبِهِ مَرَضٌ: پس نرمى نكنيد به گفتار خود - يعنى چون با كسى سخن گوييد سخن نرم نگوييد و با گفتارتان ناز و عشوه نريزيد چنانچه شعار زنانى است كه راغب اجانب اند - تا نتيجه آن شود كه آن كسى كه در دل او بيمارى فسق و فجور باشد در شما طمع ورزد.

وَ قُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُوفًا: و گفتارى نيكو و پسنديده دور از ريبه و تحريك و با سنگينى و وقار نه با نرمى بگوييد.

در حديث است كه چون اين آيه نازل شد زنان حضرت چون بر در سراى ايشان كسى آواز مى داد و مردى در خانه نبود تا جواب دهد، انگشت در دهان نهاده و به صداى خشن جواب مى دادند.(1)

تبصره: گرچه آيۀ شريفه دربارۀ زنان پيغمبر نازل شده؛ لكن براى تمام زنان امّت حضرت خاتم صلى الله عليه و آله تا قيامت درس است، بدين بيان: اى زنان مسلمان، نيستيد شما مثل يكى

ص:395


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 315.

از زنان يهود و نصارى و كفّار؛ زيرا شما معتقد به اسلام و پايبند به احكام قرآن مى باشيد و البته بايد رفتار و گفتار و كردار شما با سايرين تفاوت داشته باشد و نجابت و اصالت و عفّت، شما را از سايرين ممتاز گرداند؛ و يكى از آثار نجابت، مراعات عفّت در تكلم با اجنبى است كه به گونه اى با آنان صحبت نكنيد كه مهيّج شهوت باشد.

از حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله در حديث مناهى روايت شده:

وَنَهى أنْ تَتَكَلَّمَ الْمَرْأةُ عِنْدَ غَيْرِ زَوْجِهَا وَغَيْرِ ذي مَحْرَمٍ مِنْهَا أكْثَرَ مِنْ خَمْسِ كَلمَاتٍ مِمّا لاَ بُدّ لَهَا مِنْهُ: و پيامبر نهى فرمود از اين كه زن با غير شوهر خود و با غير محرم خود، در صورت ناچارى بيشتر از پنج كلمه صحبت كند.(1) ببينيد تا چه اندازه براى محفوظ ماندن مردم از گناه و پيشگيرى از آن، از زن ها انتظار هست كه به هيچ وجه زمينۀ گناه را براى مردان فراهم نسازند.

(آيۀ 33) وَ قَرْنَ فِى بُيُوتِكُنَّ وَ لَاتَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَهِلِيَّةِ الْأُولَى وَ أَقِمْنَ الصَّلَوةَ وَ ءَاتِينَ الزَّكَوةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا

اعراب و لغت:

قَرْنَ صيغۀ امر جمع مؤنث است، فعل ماضى آن قرَّ و مضارع آن يَقَرُّ است. توضيح بيشتر را در مجمع البيان بخوانيد.

تبرُّج به معنى خارج شدن و ظاهر شدن با زيور و آرايش است.

منصوب بودن أهل البيت، به فعل مقدَّر (أعنى و أخُصُّ)، و يا به حرف نداء (يا) است.

ص:396


1- . بحار الانوار، ج 76 ص 329 به نقل از امالى صدوق.

تفسير:

و با وقار در خانۀ خود قرار و آرام گيريد و (در صورتى كه لازم شد از خانه بيرون بياييد) ميان مردم همانند ظاهر شدن زن هاى دوران جاهليتِ نخستين، با آرايش و زينت و بدون رعايت حجاب ظاهر نشويد و نماز را برپا داريد و زكات بپردازيد و از خدا در احكام شريعت و از فرمان هاى ولايى رسول او اطاعت نماييد.

جاهليّت اولى بنابر قولى جاهليّت كفر است قبل از اسلام، و جاهليّت ثانيه جاهليّت فسق و گناه است در اسلام، و مؤيّد اين قول آن است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله به ابو دردا فرمود:

إنّ فيكَ جَاهِلِيَّةً. گفت:

اَجَاهِلِيَّةُ كُفْرٍ أوْ إسْلاَمٍ، فرمود:

جَاهِليَّةُ كُفْرٍ.

تنبيه: شخص عاقل لبيب با تأمّل در اين آيۀ شريفه دريابد كه ذات حكيم على الاطلاق براى صلاح عامّه و حفظ نظام جامعه، و براى حفظ عفّت و جلوگيرى از فساد به زن ها دو دستور مهم داده است: يكى استقرار در خانه، و ديگر اظهار نكردن زينت و آرايش خود به اجانب. و شكى نيست در اين كه امر به بودن زنان در خانه، و رعايت حجاب و نهى از جلوه دادن خود در برابر نامحرمان براى جلوگيرى از فساد و فحشاست.

در نهج البلاغه از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده كه به محمد بن حنفيه فرمايد:

وَلَيْسَ خُرُوجُهُنَّ بِأشَدَّ مِنْ إدْخَالِكَ مَنْ لَايُوثَقُ بِهِ عَلَيْهِنَّ، وَإنَ اسْتَطَعْتَ أنْ لاَ يَعْرِفْنَ غَيْرَكَ فَافْعَلْ: و ضررهاى خارج شدن زن از خانه بيشتر نيست از اين كه مردان اجنبى و بيگانه را كه به آنها وثوق و اطمينان ندارى بر او وارد نمايى؛ يعنى هر دو موجب و مظنۀ فساد است. و بعد تأكيد فرمايد به اين كه هرگاه بتوانى كارى كنى كه خانوادۀ تو غير تو ديگرى را نشناسد پس به جا آور و كوتاهى مكن.(1) اين منتهاى تأكيد در لزوم عفاف و حجاب زنان است.

اهل البيت چه كسانى هستند؟

إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا: همان طور كه پيش تر اشاره شد اين قسمت از آيۀ 33 سورۀ احزاب مستقلاً نازل شده و مربوط به آيات قبل و آيات بعد (يعنى مربوط به همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله) نيست.

ص:397


1- . نهج البلاغه فيض الاسلام، نامۀ 31، ص 939.

ترجمۀ آيۀ شريفه: جز اين نيست كه خداوند به ارادۀ تكوينى خاص مى خواهد (خواسته است) كه هرگونه پليدى در عقايد و اخلاق و اعمال را از شما اهل بيت پيامبر بزدايد (همۀ پليدى ها از شما دور باشد) و شما را در همۀ ابعاد، طاهر و پاك و پاكيزه گرداند (شما در همۀ ابعاد پاك و طاهر باشيد).

تنبيه: به اتفاق جميع علماى اسلام، مراد از «اهل بيت» آل پيغمبرند، پس «ال» در كلمۀ (الْبَيْتِ) براى عهد باشد، و خلاصۀ معنى آن كه: اى اهل بيت پيامبر، ارادۀ تكوينى الهى تعلق يافته به اين كه خطيئات و سيئات و گناهان از شما دور، و شما از خطا و گناه صغيره و كبيره منزّه و معصوم باشيد.

و در احاديث خاصّه و عامّه وارد شده كه آيۀ شريفه در حق خمسۀ طيبه نازل شده است و شامل همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله نيست.

1 - احمد بن حنبل در كتاب مسند خود از امّ سلمه روايت كرده كه روزى حضرت فاطمه عليها السلام طعامى پخته نزد حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله آورد خانۀ من، حضرت فرمود: اى نور ديده، على را با دو فرزند خود بطلب تا با من اين طعام را تناول كنند. چون حاضر شدند، همه از آن تناول كردند، جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ... پس آن حضرت كسايى بر ايشان انداخت و فرمود:

اَللّهُمَّ هؤُلَاء أهْلُ بَيْتي وَخَاصَّتي، اللّهمَّ فَأذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ، وَ طَهِّرْهُمْ تَطْهيراً. ام سلمه گويد: چون اين دعا از حضرت شنيدم گفتم: يا رسول اللّه، من هم با شما هستم؟ حضرت فرمود: تو رتبۀ اهل بيت من را ندارى (يعنى اهل بيت در اين آيه شامل تو كه همسر من هستى نمى شود)؛ اما زنى نيكو كردارى.(1)

2 - در مجمع البيان آمده كه ابو سعيد خدرى، و انس بن مالك، و واثله، و امّ سلمه، و عايشه نقل نموده اند كه آيۀ تطهير به رسول خدا و حضرت على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام اختصاص دارد (و شامل همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله نيست).(2) 3 - انس بن مالك از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت نموده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وقت نماز صبح به در خانۀ حضرت فاطمه عليها السلام مى گذشت و مى فرمود:

«اَلصَّلاَةَ! إنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ

ص:398


1- . به تفسير برهان، ذيل آيۀ شريفه، ح 35 رجوع شود.
2- . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 356.

عَنْكُمُ الرِّجْسَ... (1) و طبق روايات موجود در كتاب هاى شيعه و سنّى حضرت رسول صلى الله عليه و آله چند ماه اين كار را انجام مى داد؛ يعنى هنگام نماز بر در خانۀ فاطمۀ زهرا و على عليهما السلام اين آيه را تلاوت مى نمود و با اين كار اعلام مى كرد كه مقصود از اهل بيت در آيۀ تطهير على وفاطمه و حسن و حسين عليهم السلام يا خود آن حضرت و اين چهار نفر هستند.

تتمّه: مشاهير از علماى عامّه و اهل تسنن مانند:

ثعلبى در تفسير كشف البيان؛

فخر رازى در تفسير كبير؛

جلال الدين سيوطى در تفسير الدر المنثور و كتاب الخصائص الكبرى؛

نيشابورى در تفسيرش؛

ابن حجر عسقلانى در الاصابه؛

ابن عساكر در تاريخش؛

محب الدين طبرى در الرياض النضرة؛

مسلم بن حجاج در صحيح مسلم؛

نبهانى در كتاب شرف المؤبد؛

محمد بن يوسف گنجى شافعى در كفاية الطالب؛

شيخ سليمان بلخى حنفى در ينابيع المودة؛

همگى رواياتى نقل كرده اند دالّ بر اين كه آيۀ تطهير در شأن پنج تن آل عبا نازل گرديده است (فتدبّر و أنصف).

برهان: علماى شيعه با استناد به روايات ياد شده و استنباط از خود آيۀ شريفه استدلال نموده اند بر اختصاص اين آيه به آل عبا و دلالت آن بر عصمت ايشان.

رفع شبهه: وقوع صدر آيه و آيۀ بعد از آن در حق همسران آن حضرت، موجب نمى شود كه مراد از اهل بيت، همسران يا همسران و خمسۀ طيبه باشند؛ زيرا:

اولاً - در عرف و عادت فُصحا شايع است كه در اثناى كلام، خطاب به غير مى كنند، و

ص:399


1- . شواهد التنزيل، ج 2، ص 10-15، و روايات 637-644 به نقل از انس بن مالك.

بعد به كلام اوّل باز مى گردند.

ثانياً - اينكه حديث ام سلمه دالّ است بر آن كه اين آيه در خانۀ او نازل شد و غير حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و حضرت على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام كسى آن جا نبود و همان جا شامل بودن آيه ام سلمه را نفى شد.

ثالثاً - اگر آيه در حق همسران پيغمبر بود بايستى

«لِيُذْهِبَ عَنْكُنَّ وَيُطهِّرَكُنَّ» بود و چون به صيغۀ مذكر واقع شده معلوم شود در حق آنها نيست و مخاطب ديگرى دارد.

رابعاً - اين كه عايشه و ام سلمه و ابو سعيد خدرى و انس بن مالك نقل نموده اند كه اهل بيت در اين آيه حضرت على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام مى باشند، دافع آن است كه شامل همسران رسول خدا باشد.

و خامساً - از همه مهم تر و گوياتر اين كه پيش تر اشاره كرديم كه اين قسمت از آيۀ 33 به دليل ده ها روايت كه در كتاب هاى شيعه و سنّى هست جداگانه نازل شده و ربطى به آيات مربوط به همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله ندارد.

(آيۀ 34) وَ اذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِى بُيُوتِكُنَّ مِنْ ءَايَتِ اللَّهِ وَ الْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ لَطِيفًا خَبِيرًا

تفسير:

اين آيۀ شريفه تتمّه و دنبالۀ قسمت اوّل آيۀ 33 مى باشد، و آن طور كه برخى دانشمندان بزرگ گفته اند آيۀ تطهير كه جدا نازل شده است روى مصلحتى به دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميان آيات مربوط به همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار داده شده است. بنابراين بعد از ذكر آيۀ تطهير و بيان عصمت آل عبا عليهم السلام باز برمى گردد به بيان مطلبى دربارۀ همسران رسول خدا صلى الله عليه و آله و مى فرمايد: اى همسران پيامبر، آنچه را از آيات خداوند و حكمت (علوم عقلى و احكام شرعى) در خانۀ شما بازگو و خوانده مى شود ياد آريد. حقّاً كه خداوند همواره تيزبين و آگاه است.

ص:400

تنبيه: خداوند در اين آيۀ شريفه به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله امر فرموده كه آنچه در خانه هاى ايشان كه مهابط وحى است خوانده مى شود فراموش نكنند، و به آن عمل كنند و پايبند به آن باشند و به وسيلۀ آن اعتقادات خود را محكم تر و اخلاق خود را نيكوتر گردانند.

نزد بعضى از مفسّران مراد از اُذْكُرْنَ «اُشْكُرْنَ» است؛ يعنى: شكر و ستايش الهى نماييد بر اين كه شما را در خانه هايى قرار داده كه در آن قرآن و حكمت تلاوت مى شود.

و نزد بعضى مراد از اُذْكُرْنَ «اِحْفَظْنَ» است؛ يعنى آنچه بر شما خوانده مى شود از قرآن و احكام شريعت و احاديث حضرت رسالت حفظ كنيد (يعنى از بر كنيد، يا با عمل به آنها موجب حفظ و نگهبانى از آنها گرديد).

ويژگيهاى آمرزيدگان و پاداش گيران

(آيۀ 35) إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمَتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ وَ الْقَنِتِينَ وَ الْقَنِتَتِ وَ الصَّدِقِينَ وَ الصَّدِقَتِ وَ الصَّبِرِينَ وَالصَّبِرَ تِ وَ الْخَشِعِينَ وَ الْخَشِعَتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقَتِ وَ الصَّلِمِينَ وَالصَّلِمَتِ وَ الْحَفِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحَفِظَتِ وَ الذَّ كِرِينَ اللَّهَ كَثِيرًاوَ الذَّ كِرَ تِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظِيمًا

اعراب:

مفعول والحافظات كه فروجهنّ است، و مفعول والذاكرات كه اللّه (كثيراً) است به خاطر معلوم بودن حذف شده و در تقدير است.

و أعدّ اللّه... خبر إنّ مى باشد.

تفسير:

به يقين مردان مسلمان و زنان مسلمان كه شهادتين را گفته و عملاً تسليم دين اسلام شده اند، يا مردان و زنانى كه واگذار نموده اند امر خود را به خدا و توكل كرده اند بر او و

ص:401

تسليم او هستند، يا مردان و زنانى كه خدا را با اخلاص اطاعت و عبادت مى كنند.

والْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ: و مردان و زنانى كه به خدا و پيغمبر و به هر چه جزء معتقدات حقّه است ايمان آورده اند، يا مردان مؤمن و زنان مؤمن كه اعتقاد قلبى به اصول و فروع اسلام پيدا كرده اند.

بيان: جمعى فرموده اند: اسلام و ايمان در اين آيه به يك معنى است.

و ممكن است مراد از اسلام اقرار به زبان، و از ايمان تصديق به قلب باشد.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است كه:

ألَا انَبِّئُكُمْ لِمَ سُمِّيَ الْمُؤْمِنُ مُؤْمناً؟ لإيمَانِهِ النّاسَ عَلى أنْفُسِهِمْ وأمْوَالِهِمْ. ألَا انَبّئُكُمْ مَنِ الْمُسْلِمُ؟ الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ النّاسُ مِنْ يَدِهِ وَلِسَانِهِ، فرمود: آيا خبر ندهم شما را كه چرا ايمان آورنده، مؤمن ناميده شده است؟ به اين جهت كه مردم در جان و مالشان از او در امان اند. آيا خبر ندهم مسلمان كيست؟ مسلمان كسى است كه مردم از دست و زبان او در سلامت باشند. (1)وَ الْقَنِتِينَ وَ الْقَنِتَتِ: و مردان و زنانى كه در انجام وظايف خود و طاعات، ثبات دارند و مداومت مى نمايند، يا مردان و زنانى كه دعاكننده اند، يا مردان و زنانى كه مطيع و خاضع اند.

وَ الصَّدِقِينَ وَ الصَّدِقَتِ: و مردان و زنانى كه در اقوال و افعال راستگويان اند.

وَ الصَّبِرِينَ وَالصَّبِرَ تِ: و مردان و زنانى كه در به جا آوردن طاعات و پرهيز از محرّمات و تحمّل ناملايمات و مصيبات، صابر و شكيبا هستند.

وَ الْخَشِعِينَ وَ الْخَشِعَتِ: و مردان و زنانى كه از درون قلب فروتن هستند، يا براى خدا تواضع كنندگان اند يا نماز را با قلبِ متوجه مى خوانند و به راست و چپ نگاه نمى كنند و به چيزى مشغول نمى شوند.

وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقَتِ: و مردان و زنانى كه صدقه مى دهند و آنچه در مال ايشان از زكات و خمس، واجب مى شود مى پردازند.

وَ الصَّلِمِينَ وَالصَّلِمَتِ: و مردان و زنانى كه براى خدا روزه مى گيرند (مراد روزۀ واجب، يا واجب و مستحب است).

وَ الْحَفِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحَفِظَتِ: و مردانى و زنانى كه حافظ شهوات خود هستند يا

ص:402


1- . بحار الانوار، ج 67، كتاب الايمان و الكفر، ص 60، ح 3 به نقل از علل الشرائع، ص 219.

فرج هاى خود را از حرام نگه مى دارند و اين نشانۀ عفّت و نجابت است.

وَ الذَّ كِرِينَ اللَّهَ كَثِيرًا وَ الذَّ كِرَ تِ: و مردان و زنانى كه خدا را بسيار در زمان بسيار و مكان بسيار به قلب و لسان ياد مى كنند.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه:

مَنْ بَاتَ عَلى تَسْبيحِ فَاطِمَةَ كَانَ مِنَ الذّاكِرينَ اللّهَ كَثيراً وَالذّاكِرَاتِ: هر كس در شب با ذكر تسبيح حضرت فاطمه عليها السلام بخوابد از مصاديق اين آيه است. (1)أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظِيمًا: خداوند براى اين ده گروهِ مرد و زن، آمرزش گناهان و اجر و پاداش بزرگى آماده كرده است.

نافرمانى و گمراهى

(آيۀ 36) وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لَامُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُو فَقَدْ ضَلَّ ضَلَلاً مُّبِينًا

تفسير:

و براى هيچ مرد مؤمن و زن مؤمنى سزاوار نباشد و شرعاً جايز نباشد و عقلاً روا نبود آن گاه كه خدا و رسول او فرمانى را دربارۀ آنها صادر كردند آن كه براى ايشان اختيارى در كارشان باشد كه اگر بخواهند انجام دهند و اگر نخواهند انجام ندهند؛ بلكه بايد اختيار خود را تابع امر خدا و رسول او سازند.

وَ مَن يَعْصِ...: بعد مخالفت كنندگان را تهديد كرده مى فرمايد: هر كس خدا و رسول او را در اوامر و نواهى نافرمانى و مخالفت نمايد، پس به تحقيق گمراه شده است گمراهى هويدا و آشكار.

زيرا از دو حال خارج نيست: 1 - آن كه با فرمان خدا و رسول مخالفت نمايد و آن را حلال داند، در اين صورت كافر است و در صورت توبه نكردن معذَّب به عذاب اليم است.

ص:403


1- . به مجمع البيان، ج 4، ص 362 رجوع شود.

2 - آن كه با فرمان خدا و رسول مخالفت نمايد به خاطر پيروى از شهوت و غفلت، و در اين صورت عاصى و فاسق خواهد بود.

ازدواج پيامبر با همسر پسر خوانده اش (زينب)

(آيۀ 37) وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِى أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِى فِى نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَلهُ فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَكَهَا لِكَىْ لَايَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِى أَزْوَ جِ أَدْعِيَآلِهِمْ إِذَا قَضَوْاْ مِنْهُنَّ وَطَرًا وَ كَانَ أَمْرُاللَّهِ مَفْعُولًا

اعراب و لغت:

أن تخشاه منصوب است به حرف جر مقدَّر: «بأن تخشاه».

وَطَر به معنى حاجت و نياز است.

تفسير:

و ياد بياور - اى پيامبر - زمانى را كه به كسى (زيد) كه خدا به او نعمت ايمان بخشيده بود و تو نيز به او نعمت داده بودى كه او را كه بَرده بود آزاد كرده بودى و از بسيارى محبت به او وى را فرزند خود خواندى (فرزندخواندۀ تو بود) گفتى همسرت (زينب) را براى خود نگاهدار و از خدا دربارۀ او بترس (و طلاقش مده و يا به او نسبت تكبّر مده) و اين در حالى بود كه تو آنچه را كه خداوند در آينده آشكار سازندۀ آن بود (مأمور شدن تو به ازدواج با زينب در صورتى كه زيد او را طلاق دهد) در دل خود پنهان مى داشتى و از مردم مى ترسيدى كه بگويند: با همسر پسرخواندۀ خود ازدواج كرده است! در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسى. فَلَمَّا قَضَى...: پس چون زيد از زينب نيازش را برآورد و او را طلاق داد او را همسر تو كرديم تا در آينده براى مؤمنان ازدواج با همسران

ص:404

پسرخواندۀ ايشان آنگاه كه پسرخوانده ها نيازشان را از آنها برآورده و طلاق داده باشند منعى نباشد و امر تكوينى خدا همواره شدنى است.

تبصره: آيۀ شريفه بايد با توجّه به سه مقدمه تفسير گردد:

دو دليل بر عصمت پيامبران

مقدمۀ اول: ثبوت عصمت پيامبران به دو دليل:

1 - حصول غرض الهى از بعثت انبيا موقوف است به عصمت ايشان از گناه و خطا و سهو و نسيان؛ زيرا اگر معصوم نباشند، نقض غرض الهى لازم آيد، و نقض غرض قبيح و صدور كار قبيح از خدا ممتنع است، پس عصمت انبيا واجب باشد. و چون عصمت ثابت شد، پس هر شخصى كه نبوّتش با صدور معجزه محقّق گرديد، يقين حاصل شود كه معصوم است؛ زيرا طريق علم به عصمت پيامبر، نبوّت او مى باشد.

2 - اگر انبيا معصوم نباشند، فايدۀ بعثت منتفى شود و لازم باطل باشد، پس ملزوم هم باطل است. بيان ملازمه: اگر گناه براى انبيا جايز باشد، پس به صحّت گفتار آنان وثوق و علم حاصل نشود.

و هرگاه وثوق حاصل نشود اطاعت اوامر و نواهى آنان واجب نگردد، پس فايدۀ بعثت آنان منتفى شود.

مقدمۀ دوم: چنان كه واجب است عصمت انبيا از خطا و گناه، همچنين واجب است تنزه انبيا از جميع عيوب جسمانى و اخلاق ذميمه و پيروى از هواهاى شيطانى و جميع امورى كه موجب تنفر طباع باشد تا مانع از ايمان آورن مردم به او نشود. و همچنين واجب است اتصاف پيامبر به تمام صفات كمال، پس بنابراين محال است از چنين شخصى امورى كه شايستۀ مقام او نباشد - بلكه سبب تخطئۀ او باشد - ظاهر شود مانند تمايل به زن اجنبى؛ حاشا و كلّا!

مقدمۀ سوم: اين كه چه بسا كارى مباح و حلال باشد و انجام آن گناه نباشد، امّا پيامبر حيا نمايد از اين كه مردم از آن مطلع شوند، و مقصود از ترس كه در آيۀ شريفه مطرح شده همان حيا است كه پيامبر از اين كه مردم بفهمند كه او مى خواهد با همسر مطلّقۀ پسرخواندۀ خود ازدواج كند حيا مى كرد؛ اما خداوند امر فرمود كه اين كار را انجام دهد و مردم هم مطلع شوند و حكم الهى در اين مورد روشن باشد.

ص:405

شرح داستان: مرسوم بود شخصى را برگزيده، او را تربيت مى نمودند و به خود نسبت مى دادند (تبنّى پسرخواندگى) و در جاهليّت نكاح با زنان پسرخوانده را مانند نكاح با زنان پسران خود حرام مى دانستند. خداى تعالى وحى فرمود به پيغمبر صلى الله عليه و آله كه زيد بن حارثه (كه پسرخواندۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله بود) به زودى همسر خود زينب را طلاق مى دهد و امر فرمود كه بعد از جدايى زيد از او، حضرت رسول زوجۀ او را تزويج نمايد تا اين عمل حضرت رسول ناسخ آن سنّت جاهليّت باشد. پس چون زيد خدمت حضرت حاضر شد براى مرافعه در حالى كه عازم بود بر طلاق زينب، حضرت براى تبرئه و تنزُّه نفس نفيس خود از سوء ظن منافقان، فرمود: همسر خود را نگاهدار و طلاق مده! و مخفى مى داشت در نفس شريف، اين را كه بعد از جدا شدن زيد و زينب از هم با طلاق، براى امتثال امر الهى بايد با زينب ازدواج كند، و بقيۀ آيه شريفه شاهد اين مطلب است كه خداى متعال فرموده است: زينب را به همسرى تو درآوريم تا معلوم باشد كه از نظر اسلام اين كار منعى ندارد و حرام نيست و آن سنّت جاهلى از نظر اسلام مردود و باطل است.

(آيۀ 38) مَّا كَانَ عَلَى النَّبِىِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِى الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلُ وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَّقْدُورًا

اعراب و لغت:

خَلَوا به معنى مَضَوا مى باشد.

سنّة منصوب است به فعل مقدَّر.

تفسير:

بر پيامبر در آنچه خدا براى او مقرّر كرده و حلال كرده - مانند ازدواج با همسر پسرخوانده بعد از طلاق او - هيچ گونه منعى و وزرى نيست. اين سنّت جاريۀ الهى است در بارۀ كسانى و پيامبرانى كه پيش از اين گذشته اند، و پيوسته فرمان و امر خداوند

ص:406

در بارۀ بشر حكمى تعيين شده و قضايى تقديرشده است.

(آيۀ 39) الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَلَتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُو وَ لَايَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَ كَفَى بِاللَّهِ حَسِيبًا

تفسير:

پيامبران الهى كسانى هستند كه پيام هاى خدا را بدون كتمان و ترس به امّت ها مى رسانند و از خدا مى ترسند و از هيچ كس جز خداى تعالى نمى ترسند و خدا در حسابرسى باطن و عمل هاى خارج آنها كافى است.

تنبيه: گفته شده كه آيۀ شريفه دالّ است بر آن كه براى انبيا جايز نيست در تبليغ رسالت تقيه كنند و لذا با نهايت جديت، اقدام به تبليغات خود مى نمودند و شتم و زجر و سختى و تهديد به قتل هم آنها را از انجام وظيفه و تبليغ باز نمى داشت، چنانچه گزارشات احوالات آنها مؤيّد اين مطلب است.

(آيۀ 40) مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَ لَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَ كَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمًا

خاتم به فتح تا و كسر آن قراءت شده است.

تفسير:

شأن نزول: بعد از ازدواج رسول خدا صلى الله عليه و آله با زينب كه پيش تر همسر زيد پسرخواندۀ آن حضرت بود، منافقان زبان طعن دراز كرده گفتند: مى گويند كه زنان پسران بر شما حرام است و خود با زن پسر خود ازدواج مى كنند! و حال آن كه زيد پسرخواندۀ حضرت بود نه پسر حضرت، اما چون آنها پسرخوانده را مثل پسر مى پنداشتند لذا ايراد نمودند؛ حق

ص:407

تعالى آيۀ شريفه را در رد قول آنها نازل فرمود كه:

مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ...: محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست تا ازدواج با همسر او بعد از طلاق به عنوان ازدواج با همسر فرزند بر او (رسول خدا صلى الله عليه و آله) حرام باشد.

نسبت پيامبر (ص) با حسنين (عليهما السلام)

تبصره: اين كه رسول خدا پسران صلبى به نام هاى قاسم، طاهر، و ابراهيم عليهم السلام داشت و نيز اين كه حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السلام را به عنوان پسران خود معرفى كرد و فرمود:

اِبْنَاى هذانِ رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا: اين دو پسر من دو ريحان من اند از دنيا.(1) و نيز فرمود:

اِبْنَاى هذانِ إمَامَانِ قَامَا أوْ قَعَدَا: اين هر دو پسر من امام اند، خواه قيام كنند و خواه قيام نكنند، اينها با آيۀ شريفۀ مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ منافات ندارد؛ زيرا فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله و نيز امام حسن و امام حسين از «رجالكم» نبودند؛ بلكه آنها از رجال خود پيامبر صلى الله عليه و آله بودند. آيۀ شريفه پدر بودن آن حضرت را نسبت به بيگانگان و نيز نسبت به پسرخوانده نفى مى كند.(2) از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده كه در جنگ صفين به محمد بن حنفيه فرمود:

أنْتَ ابْني حَقّا: تو پسر منى به حق. عرض كرد: آيا حسن و حسين عليهما السلام پسران تو نيستند؟ فرمود:

هُمَا ابْنَا رَسُولِ اللّهِ(3).

و نيز حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود:

ألاَ إنَّ كُلَّ ابْنِ بِنْتٍ يُنْسَبُونَ إلى أبيهِمْ إلّاأوْلاَدَ فَاطِمَةَ فَإنّي أنَا أبُوهُمْ: آگاه باشيد هر پسر دخترى را نسبت به پدرش دهند مگر فرزندان فاطمه را كه من پدر ايشانم.(4) پس مخالفان نمى توانند با استناد به اين آيه بگويند حسنين عليهما السلام فرزندان رسول خدا صلى الله عليه و آله نيستند! زيرا آيۀ شريفه درصدد نفى مطلب ديگرى است كه توضيح داده شد.

و لكن رسول اللّه و خَاتَم النبيين برخى از قرّاء خاتم را به كسر خوانده اند (خاتِم): پيامبر پدر هيچ يك از رجال شما نيست؛ لكن فرستادۀ خدا و ختم كنندۀ پيامبران است؛ يعنى پيامبرى به آن سَرور پايان يافته و بعد از او از جانب خداى تعالى پيامبرى نخواهد آمد.

ص:408


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 333 و به اين مضمون بحار الانوار، ج 43، ص 316 و نيز ص 264، ح 13.
2- . به بحار الانوار، ج 43، ص 278 رجوع شود.
3- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 333.
4- . منهج الصادقين، ج 7، ص 333 و بحار الانوار، ج 43، ص 284.

وَ كَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمًا: و خداى تعالى همواره به هر چيز داناست.

تتمّه: نزول حضرت عيسى عليه السلام در آخر الزمان منافى با خاتميت آن حضرت نيست؛ زيرا مراد از خاتم النبيين آن است كه هيچ پيغمبرى بعد از او مبعوث نخواهد شد، و بعثت حضرت عيسى قبل از آن سرور بوده است، و حضرت عيسى در حين نزول، عمل به شريعت حضرت خاتم مى نمايد نه به شريعت خود.

روايت شده كه حضرت رسول فرمود: من محمد و احمدم و من آن حاشرم كه خداى تعالى بعد از من مردم را محشور فرمايد، و من عاقبم كه از عقب من و بعد از من پيغمبر ديگرى نباشد.

خاتميت رسول خدا (ص)

از موافق و مخالف روايت شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به امير المؤمنين عليه السلام فرمود:

يا عَلِىُّ، انْتَ منّى بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسى إلّاأنَّهُ لاَ نَبِىَّ بَعْدى: اى على، تو از من به منزلۀ هارونى از موسى، الا آن كه بعد از من پيغمبرى نخواهد بود.(1) يعنى اگر جايز بود بعد از من پيغمبرى باشد، آن تو مى بودى نه غير تو.

تنبيه: آيۀ شريفه دالّ است بر آن كه حضرت محمد بن عبد اللّه صلى الله عليه و آله خاتم النبيين است؛ يعنى ختم كنندۀ پيغمبران است و بعد از او ديگر پيغمبرى از جانب خدا نيامده و نخواهد آمد.

بيان: شخص بصير منصف كه ديدۀ حق بين بگشايد و در ديانت اسلام و شريعت آن حضرت مطالعه بنمايد، تصديق خواهد كرد اين شريعت، تمام فوايد روحى و جسمى و دنيايى و آخرتى و احكام كلّى و جزئى عموم طبقات بشر را دارا مى باشد و هيچ چيز را فروگذار ننموده است. بنابراين ديگر بشر محتاج به دينى و شريعتى نخواهد بود و جامعيت ديانت با خاتميت ملازمه دارد.

آن حضرت ادّعاى نبوّت نمود و بر طبق ادّعاى خود معجزه آورد، و هر كه چنين باشد پيغمبرى او ثابت است. و پس از اثبات رسالت او، قول او را به اين كه خاتم پيامبران است بايد تصديق كرد و دليل ديگرى بر خاتميت او لازم نيست.

تتمّه: حكيم الهى حاج ملا هادى سبزوارى رحمه الله فرموده است: آيا نمى بينى خداوند از

ص:409


1- . در مورد شرح و توضيح حديث منزلت به كتاب الغدير، ج 3، ص 199-202 و نيز كتاب احقاق الحق، ج 5، ص 132-234 مراجعه كنيد.

بسيارى انسان ها، اندكى را عاقل، و از بسيارى عقلا اندكى را مسلم، و از بسيارى مسلم ها اندكى را مؤمن، و از مؤمنان اندكى را عابد، و از عابدان اندكى را زاهد، و از زاهدان اندكى را عالم، و از عالمان اندكى را عارف، و از عرفا اندكى را ولى، و از اوليا، اندكى را نبى، و از انبيا، اندكى را رسول، و از رسولان اندكى را اولو العزم، و از اولو العزم يكى را خاتم آفريده است؟

اى كائنات را به وجود تو افتخاراى بيش از آفرينش و كم ز افريدگار

نعم ما قيل:

لِكُلِّ نَبِيٍّ فِي الأنَامِ فَضيلَةٌ

خروج از ظلمات با ذكر و تسبيح

(آيۀ 41 و 42) يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اذْكُرُواْ اللَّهَ ذِكْرًا كَثِيرًا * وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً

لغت:

بكرة يعنى اوّل روز، و أصيل يعنى آخر روز.

تفسير:

بعد از آن ارشاد فرمايد اهل ايمان را به كثرت ذكر كه موجب ثواب جاودان و دافع وساوس شيطانى است:

اى كسانى كه به يگانگى خدا و نبوّت پيامبر و معتقدات حقّه ايمان آورده ايد، خدا را بسيار ياد كنيد.

و در صبح و شام (آخر روز) او را تسبيح گوييد و از هر چه شايستۀ مقام ربوبى نيست تنزيه كنيد.

برخى از مفسّران گفته اند: مراد از تسبيح در صبح نماز صبح و مراد از تسبيح شام نماز

ص:410

مغرب و عشاء است و تعبير از نماز به تسبيح به خاطر آن است كه نماز، شامل تسبيح و تنزيه مى باشد.

در ذكر كثير چند احتمال است:

1 - آن كه خدا را در هيچ وقت فراموش نكنيد.

2 - ذكر قلبى داشته باشيد.

3 - خدا را به صفات اعلى و اسماء حُسنى ياد و تسبيح كنيد.

4 - تسبيحات اربع (سُبْحَانَ اللّهِ وَالْحَمْدُ للّهِِ وَلاَ إله إلَّااللّهُ وَاللّهُ أكْبَرُ) بگوييد.

و از ائمۀ هدى عليهم السلام روايت شده كه هر كس تسبيحات اربع را سى بار بگويد ذكر كثير را انجام داده است.(1) 5 - از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

مَنْ سَبَّحَ تَسْبيحَ فَاطِمَةَ فَقَدْ ذَكَرَ اللّهَ كَثيراً: هر كه تسبيح حضرت فاطمه عليها السلام گويد، پس خدا را به ذكر كثير ياد كرده است.(2) ابن عباس گويد: خداوند، بندگان را به هيچ چيز امر نفرموده مگر آن كه براى آن حدّى معيّن و مقرّر نموده، و سقوط آن را نيز به خاطر عذر اجازه داده است، مگر ذكر را كه براى آن حدى مقرّر نفرموده، فرموده است مرا در همۀ احوال ياد كنيد.(3)

(آيۀ 43) هُوَ الَّذِى يُصَلِّى عَلَيْكُمْ وَ مَلَلِكَتُهُو لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّلُمَتِ إِلَى النُّورِ وَ كَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا

تفسير:

اوست خداوندى كه بر شما درود فرستد و رحمت خاص و ويژۀ خود را شامل حال شما مى كند و فرشتگان او نيز براى شما رحمت و آمرزش طلب مى كنند. اين رحمت الهى و طلب رحمت فرشتگان به جهت آن است كه شما را از تاريكى هاى كفر و جهالت و

ص:411


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 362.
2- . منهج الصادقين، ج 7 ص 336.
3- . همان.

معصيت به روشنى ايمان و معرفت و طاعت بيرون آرد.

(اخراج از ظلمات نار به نور جنّت و اخراج از ظلمات بشريت به نور روحانيت و اخراج از ظلمات معصيت به نور طاعت).

وَ كَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا: و خداى تعالى همواره به ايمان آورندگان، مهربان است كه خود بر ايشان رحمت فرمايد و ملائكه را به استغفار براى آنها امر نمايد.

تنبيه: برخى از بزرگان فرموده اند: رحمت الهى بر دو قسم است: يكى رحمت رحمانيه كه عبارت است از اعطاى حيات و رزق، و فراهم كردن آنچه موجب رسيدن بشر به سعادت باشد از ارسال رسل و انزال كتب، و اين رحمت عام است براى تمام مكلّفين از مؤمن و كافر و مطيع و عاصى.

و ديگر رحمت رحيميه كه عبارت از اعطاء ثواب و نعم اخرويه باشد و آن منوط به ايمان و عمل صالح است، و لذا به مؤمنان اختصاص داده و فرموده است: وَ كَانَ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيمًا.

(آيۀ 44) تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُو سَلَمٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْرًا كَرِيمًا (44)

تفسير:

تحيت و درود خدا بر اهل ايمان در روزى كه با او يا با رحمت او ملاقات و ديدار كنند (در وقت مرگ يا در قيامت يا در وقت ورود در بهشت) سلام مى باشد كه دلالت مى كند بر سلامتى از هر آفت و ترسى؛ يعنى خداوند به جهت تعظيم و تكريم ايشان، بر ايشان سلام مى كند، يا ايشان بر يكديگر در روز رسيدن به رحمت الهى سلام مى كنند، به اين معنى كه با جملۀ «سلام عليكم» به يكديگر تحيت گويند.

و شايد ضمير يَلْقَونَهُ به ملك الموت (نه به خداى متعال) برگردد؛ يعنى هنگام مرگ و ملاقات با حضرت عزرائيل او به مؤمنان سلام مى كند يا هنگام خروج از قبر فرشتگان به ايشان سلام مى كنند و يا فرشتگان به آنها مى گويند كه خداى تعالى به شما سلام مى فرستد.

ص:412

وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْرًا كَرِيمًا: و خداوند، پاداشى گرامى و پرارزش (بهشت و نعيم آن) براى مؤمنان آماده كرده است.

رسالت پيغمبر (ص) و وظايف او

(آيۀ 45 و 46) يَأَيُّهَا النَّبِىُّ إِنَّآ أَرْسَلْنَكَ شَهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذِيرًا * وَ دَاعِيًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِى وَ سِرَاجًا مُّنِيرًا

تفسير:

خداى متعال در اين آيه پيامبر صلى الله عليه و آله را با پنج صفت معرفى كرده و مى فرمايد: اى پيامبر، حقّاً كه ما تو را فرستاده ايم در حالى كه مى باشى شاهد و گواه اعمال امّت به تحمّل شهادت در دنيا بر هدايت، ضلالت، طاعت، معصيت، پذيرش دعوت و يا تكذيب آنان و اداى شهادت در آخرت.

و مژده دهندۀ به رحمت ما براى كسانى كه ايمان بياورند.

و بيم دهندۀ از عذاب و عقاب براى كسانى كه تكذيب كنند.

و دعوت كننده به سوى خدا به اذن تكوينى و توفيقات الهى كه به يگانگى خدا و معتقدات حقّه ايمان بياورند.

و چراغى روشن و نورافشان كه مردم به نور تو از ظلمات جهالت و كفر، به طريق معرفت ايمان راه يابند.

نكته: تقييد دعوت به اذن الهى اشعار دارد به آن كه دعوت، امرى مشكل است و حاصل نمى شود مگر به اين كه خداى متعال كمك كرده و آن را آسان كند.

تنبيه: كاشفى در تفسير گويد: حق سبحانه و تعالى پيغمبر ما را «چراغ» خوانده به وجوهى:

1 - چنان كه نور چراغ، ظلمت را محو كند، نور وجود آن حضرت نيز ظلمت كفر را از عرصۀ جهان نابود ساخت:

چراغى روشن از نور خدايىجهان را داده از ظلمت رهايى

ص:413

2 - هر چه در ظلمت گم شود به نور چراغ پيدا مى شود، و حقايقى كه از مردم پوشيده بود به نور اين چراغ روشن گشت:

از او جان را به دانش آشنايى است

3 - چراغ، اهل خانه را سبب امن و راحت است، و دزد را واسطۀ خجلت و عقوبت، آن حضرت نيز دوستان را وسيلۀ نجات و سلامتى، و منكران را سبب حسرت و پشيمانى است.

و منيراً تأكيد است؛ يعنى تو چراغى نه مانند چراغ هاى ديگر؛ زيرا آن چراغ ها گاهى روشن اند و گاهى خاموش؛ لكن تو از اوّل تا به آخر روشنى. چراغ هاى ديگر به بادى خاموش شوند و اما تو را هيچ كس نمى تواند خاموش كند: يُريدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِاَفواهِهِمْ وَاللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ(1).

چراغى را كه رحمان بر فروزدهر آن كس پف كند ريشش بسوزد

(آيۀ 47) وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ بِأَنَّ لَهُم مِّنَ اللَّهِ فَضْلاً كَبِيرًا

تفسير:

و اى پيامبر، مؤمنان را مژده بده كه براى آنها در دنيا و آخرت از جانب خداوند فضل و بخشش بزرگ است.

(آيۀ 48) وَ لَاتُطِعِ الْكَفِرِينَ وَ الْمُنَفِقِينَ وَدَعْ أَذَلهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفَى بِاللَّهِ وَكِيلاً

ص:414


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 338 و 339 بنقل از تفسير كاشفى.

تفسير:

بعد از آن نهى فرمايد از اطاعت كفّار و منافقين:

وَ لَاتُطِعِ الْكَفِرِينَ وَ الْمُنَفِقِينَ وَدَعْ أَذَاهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ: و كافران و منافقان را اطاعت مكن - يعنى بر مخالفت با ايشان ثابت قدم باش، و الّا آن حضرت در هيچ وقت از آنها پيروى نمى نمود - و اذيّت و آزار آنان را واگذار، يا فعلاً به اذيّت و آزار آنها اعتنا مكن و بر خدا توكل نما - يعنى در صدد انتقام و مجازات آنها مباش - كه من شرّ ايشان را از تو كفايت كنم.

وَ كَفَى بِاللَّهِ وَكِيلاً: و خدا در كارسازى و تكفل امور و اين كه همۀ كارها را به او واگذارند كافى است، يا نگهدار مؤمنان از شرّ دشمنان است.

احكام طلاق و عدّه

(آيۀ 49) يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنَتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ فَمَا لَكُمْ عَلَيْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَهَا فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَرَاحًا جَمِيلاً

لغت:

مسّ در اين جا به معنى مقاربت و نزديكى كردن مرد با همسرش مى باشد.

سراح يعنى رها كردن.

تفسير:

اى كسانى كه به خدا و رسول و معتقدات حقّه ايمان آورده ايد، هرگاه زن هاى مؤمن را كه به همسرى خود درآوريد، سپس پيش از آن كه با آنان نزديكى كنيد آنها را طلاق دهيد، پس براى شما به عهدۀ آنها عدّه اى نيست كه شمار روزهاى آن را نگاه داريد. پس آنها را به دادن نصف مهريه (در صورت معيّن بودن مهريه) و به دادن مبلغى در خور شأن آنها (در

ص:415

صورت عدم تعيين مهريه) برخوردار نماييد و آنها را به بهترين شيوه رها كنيد؛ يعنى بدون اين كه به آنها ضرر و آزارى وارد كنيد از خانۀ خود رهاشان سازيد. حاصل آن كه همسرى كه قبل از دخول، طلاق مى گيرد عدّه ندارد و مى تواند بلافاصله ازدواج كند و اگر مهريه براى او تعيين نشده بوده شوهر در حدّ توان و وسع خود مالى به عنوان «متعه» به او مى دهد و اگر مهريه براى او تعيين شده بوده نصف آن را حق دارد.

زنان مجاز براى ازدواج

(آيۀ 50) يَأَيُّهَا النَّبِىُّ إِنَّآ أَحْلَلْنَا لَكَ أَزْوَ جَكَ الَّتِى ءَاتَيْتَ أُجُورَهُنَّ وَ مَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ مِمَّآ أَفَآءَ اللَّهُ عَلَيْكَ وَ بَنَاتِ عَمِّكَ وَ بَنَاتِ عَمَّتِكَ وَ بَنَاتِ خَالِكَ وَ بَنَاتِ خَلَتِكَ الَّتِى هَاجَرْنَ مَعَكَ وَامْرَأَةً مُّؤْمِنَةً إِن وَهَبَتْ نَفْسَهَا لِلنَّبِىِّ إِنْ أَرَادَ النَّبِىُّ أَن يَسْتَنكِحَهَا خَالِصَةً لَّكَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ قَدْعَلِمْنَا مَا فَرَضْنَا عَلَيْهِمْ فِى أَزْوَ جِهِمْ وَ مَا مَلَكَتْ أَيْمَنُهُمْ لِكَيْلَا يَكُونَ عَلَيْكَ حَرَجٌ وَ كَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا (50)

لغت:

أ جر همان مهريه است.

أفاء فعل ماضى از باب افعال از مادّۀ فىء به معنى غنيمت است.

تفسير:

اى پيامبر (فعلاً هفت طائفه از زن ها را) بر تو حلال كرديم: 1 - همسرانت كه مهر آنها را پرداخته اى 2 - و كنيزها كه مملوك تو هستند از آنهايى كه خداوند در جنگ به عنوان غنيمت به تو ارزانى داشته است. 3 - و دختران عمويت 4 - و دختران عمه هايت

ص:416

5 - و دختران داييت 6 - و دختران خاله هايت كه با تو از مكّه به مدينه هجرت كرده اند 7 - و زن با ايمانى كه خود را به پيامبر ببخشد (بدون مهريه خود را در اختيار او نهد) اگر پيامبر بخواهد او را به همسرى بگيرد، در حالى كه اين مورد آخر (كه با عقد هبه و بخشش از طرف زن، و قبول آن زوجيت از طرف مرد، محرميت و حلال بودن حاصل شود) مخصوص تو است و اين حكم براى ديگران نيست.

قَدْ عَلِمْنَا مَا فَرَضْنَا عَلَيْهِمْ فِى أَزْوَ جِهِمْ وَ مَا مَلَكَتْ أَيْمَنُهُمْ...: ما آنچه را دربارۀ همسران و بردگان مردم بر آنان واجب كرديم (از تعداد و مهريه و نفقه و احكام برده) دانسته ايم و اين توسعه را فقط براى تو قرار داده ايم تا تو را حرج و مشقّتى نباشد و بتوانى با ازدواج هاى مختلف و متعدد طايفه هايى از عرب را با خود و اسلام مرتبط سازى و خداوند همواره آمرزنده و مهربان است.

نكته: اين كه در آيۀ شريفه جواز ازدواج رسول خدا صلى الله عليه و آله با برخى مشروط به اين شده كه آنان با حضرت از مكّه هجرت كرده باشند شايد از احكام مختصۀ به آن حضرت بوده و براى ديگران چنين قيدى نيست. براى بررسى اين مسأله به كتاب هاى آيات الاحكام رجوع شود.

(آيۀ 51) تُرْجِى مَن تَشَآءُ مِنْهُنَّ وَتُْوِى إِلَيْكَ مَن تَشَآءُ وَ مَنِ ابْتَغَيْتَ مِمَّنْ عَزَلْتَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكَ ذَ لِكَ أَدْنَى أَن تَقَرَّ أَعْيُنُهُنَّ وَ لَايَحْزَنَّ وَ يَرْضَيْنَ بِمَآ ءَاتَيْتَهُنَّ كُلُّهُنَّ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِى قُلُوبِكُمْ وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَلِيمًا

لغت و اعراب:

ترجى مضارع از باب افعال است و إرجاء به معنى تأخير انداختن است.

تؤوى يعنى جاى مى دهى.

ص:417

قبل از أن تقرّ «من» يا «إلى» در تقدير است.

كلّهن مرفوع و تأكيد فاعل «يرضين».

رفتار پيامبر با همسران و تعداد آنها

تفسير:

(دربارۀ رفتارت با همسرانت و تقسيم اوقات و شب ها بر آنها) نوبت هر يك از آنها را كه خواهى تأخير مى اندازى و هر يك را خواهى نزد خود جا مى دهى، و هر كه را از خود دور كرده بودى دوباره او را بطلبى گناهى بر تو نيست و اين حكم كه اختيار همۀ آنها به دست تو باشد نزديك تر است به اين كه چشمشان روشن شود و غمگين نگردند و به آنچه از نوبت به آنها دادى همگى خشنود باشند زيرا رفتارت را مبنى بر عدل و مربوط به وحى مى دانند.

وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا فِى قُلُوبِكُمْ: و خدا آنچه را در دل هاى شما است مى داند. اين وعيد است براى كسى كه راضى نباشد به آن چه خداى تعالى به اختيار پيغمبر واگذاشته است.

وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَلِيمًا: و خدا همواره دانا به ضماير بندگان، و بردبار است كه تعجيل به عقوبت نفرمايد يا داناست به آنچه در قلوب شما است از رضا و نارضايتى و داناست به مصالح بندگان، و حليم و بردبار است.

(آيۀ 52) لَّايَحِلُّ لَكَ النِّسَآءُ مِن م بَعْدُ وَ لَآأَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَ جٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَكَتْ يَمِينُكَ وَ كَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ رَّقِيبًا

لغت:

تَبدَّلَ فعل مضارع و در اصل تتبدَّلَ بوده است.

ص:418

آداب ورود به خانۀ پيامبر

تفسير:

شأن نزول: چون همسران رسول خدا حكم خدا و رسول را اطاعت و امتثال كردند و هر آنچه را دربارۀ آنها حكم شد پذيرفتند و از خواسته هاى خود دست برداشتند اين آيه نازل شد: كه پس از اين زمان، ديگر ازدواج جديد با زن ها براى تو حلال نيست، و نيز حلال نيست كه يكى از آنها را طلاق دهى و بجاى او ديگرى را به همسرى خود درآورى گرچه خوبى آنها تو را خوش آيد، مگر اين كه كنيز مملوك تو باشد؛ يعنى علاوه بر همسرانى كه فعلاً دارى همسر ديگرى نمى توانى داشته باشى؛ بلكه مى توانى كنيز مملوك داشته باشى.

و خداوند همواره بر هر چيزى مراقب و نگهبان است

نكته: آيا اين آيه كه ازدواج جديد را در زمانى براى رسول خدا صلى الله عليه و آله حرام دانسته، پس از آن زمان نسخ شده يا نه؟ پاسخ اين سؤال را بايد در كتاب هاى آيات الاحكام بخوانيم.

(آيۀ 53/1) يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَدْخُلُواْ بُيُوتَ النَّبِىِّ إِلَّآ أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلَى طَعَامٍ غَيْرَ نَظِرِينَ إِنَلهُ وَ لَكِنْ إِذَا دُعِيتُمْ فَادْخُلُواْ فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانتَشِرُواْ وَ لَامُسْتَْنِسِينَ لِحَدِيثٍ إِنَّ ذَ لِكُمْ كَانَ يُؤْذِى النَّبِىَّ فَيَسْتَحْيِى مِنكُمْ وَ اللَّهُ لَايَسْتَحْيِى مِنَ الْحَقِّ

لغت و اعراب:

إلى طعام متعلق به يؤذن است.

ناظرين به معنى منتظرين است.

إنا به معنى وقت و جمع آن «آناء» است.

ص:419

تفسير:

اى كسانى كه به خدا و رسول ايمان آورديد، به خانه هاى پيامبر مگر در وقتى كه به شما اجازه داده شود - يعنى شما را به خوردن طعام دعوت كنند - وارد نشويد و هنگامى كه اجازه داده مى شود و دعوت مى شويد به موقع برويد نه آن كه زودتر برويد و منتظر وقت رسيدن آن باشيد و هنگامى كه غذا را خورديد پراكنده گرديد نه اين كه بعد از صرف غذا سرگرم صحبت كردن با هم شويد؛ زيرا اين رفتار شما (بى دعوت رفتن، زودتر از وقت تعيين شده رفتن، و بعد از صرف غذا باز در خانۀ رسول خدا صلى الله عليه و آله با صحبت كردن ماندن) يا اين سومى پيامبر را مى رنجاند و شرم مى كند و چيزى نمى گويد؛ اما خدا از بيان حق و وظايف شما شرم نمى كند.

تنبيه: آيۀ شريفه دستور اخلاقى بزرگى را مى فرمايد كه: داخل شدن شخص بدون دعوت به خانۀ كسى خوب نيست ولذا در وصاياى حضرت نبوى به حضرت علوى - صلوات اللّه عليهما - فرمايد: هشت نفرند كه اگر اهانت شوند ملامت نكنند مگر خود را! يكى از آنها كسى است كه به سفره اى كه به آن دعوت نشده برود...(1)

(آيۀ 53/2) وَ إِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَعًا فَسَْلُوهُنَّ مِن وَرَآءِ حِجَابٍ ذَ لِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ وَ مَا كَانَ لَكُمْ أَن تُؤْذُواْ رَسُولَ اللَّهِ وَ لَآأَن تَنكِحُواْ أَزْوَ جَهُو مِن م بَعْدِهِى أَبَدًا إِنَّ ذَ لِكُمْ كَانَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمًا

تفسير:

و چون متاعى از وسايل زندگى از زنان پيامبر خواستيد، از پشت پرده بخواهيد كه اين براى دل هاى شما و دل هاى آنان پاكيزه تر است، و براى شما جايز نيست كه پيامبر را با به

ص:420


1- . كتاب الخصال، (چاپ حيدرى، باب الثمانيه)، ص 410، ح 12.

جا آوردن كارى كه او كراهت دارد اذيّت و آزار رسانيد.

تنبيه: گرچه اين آيه در خصوص زنان حضرت رسول صلى الله عليه و آله نازل شده است؛ لكن حكمش نسبت به تمام زنان امّت است، كه در صورت احتياج به صحبت كردن و خواستن چيزى از آنان، از پس پرده و حجاب با آنها مكالمه نمايند.

و اگر مناط در حرمت بى حجابى مفسده باشد، همين مناط، در عدم پوشش صورت نيز هست؛ بلكه اشدّ و آكَد باشد.

وَ مَا كَانَ لَكُمْ أَن تُؤْذُواْ رَسُولَ اللَّهِ...: و براى شما سزوار نيست كه اذيّت كنيد رسول خدا را و به جا آوريد آنچه را از آن كراهت دارد، ونه اين كه بعد از وفات او يا طلاق دادن يكى از همسرانش، با آنها ازدواج كنيد (و اين از احكام مختص به رسول اللّه صلى الله عليه و آله است).

مسلَّماً اذيّت كردن پيامبر و ازدواج با همسران او نزد خداى متعال گناه بزرگى است (و اصلاً اين ازدواج صورت نمى گيرد و باطل خواهد بود).

زيرا پاس احترام حضرت در حال حيات و بعد از وفات او لازم است، چه ضرورت حق شناسى و تعظيم و سپاسدارى آن حضرت در هر دو حال يكسان است.

(آيۀ 54) إِن تُبْدُواْ شَيًْا أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمًا

تفسير:

اگر چيزى را دربارۀ ازدواج با همسران پيامبر و آزار دادن به پيامبر به زبان گوييد يا در دل پنهان داريد و به زبان نياوريد، پس مسلَّماً در هر حال خدا به همه چيز از نهان و آشكار (حتى به خطورات و تصوّرات قلبى شما) داناست.

(آيۀ 55) لَّاجُنَاحَ عَلَيْهِنَّ فِى ءَابَآلِهِنَّ وَ لَآأَبْنَآلِهِنَّ وَ لَآإِخْوَ نِهِنَّ وَ لَآأَبْنَآءِ إِخْوَ نِهِنَّ وَ لَآأَبْنَآءِ أَخَوَ تِهِنَّ وَلَا نِسَآلِهِنَّ وَ لَامَا مَلَكَتْ أَيْمَنُهُنَّ وَ اتَّقِينَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدًا

ص:421

تفسير:

همسران پيامبر (و ساير زن ها) را گناهى در ترك حجاب در چند مورد نيست:

1 - در مورد پدرهاشان 2 - پسرهاشان

3 - برادرانشان 4 - پسران برادرشان

5 - پسران خواهرانشان

6 - زنانِ با ايمان كه مثل ايشان باشند، نه زنان يهود و نصارا و غير ايشان.

در كتاب كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود:

لَا يَنْبَغي لِلْمَرْأةِ أنْ تَنْكَشِفَ بَيْنَ يَدَيِ الْيَهُودِيَّةِ وَالنَّصْرَانِيَّةِ؛ لأنَّهُنَّ يَصِفْنَ ذلِكَ لأزْواجِهِنَّ: سزاوار و شايسته نيست براى زن مسلمان اين كه مكشَّفه باشد نزد زن يهوديه و نصرانيه، به جهت آن كه آنها (خصوصيات) زنان مسلمان را براى شوهران خود وصف مى نمايند (1)(يا ممكن است وصف نمايند).

7 - وَ لَامَا مَلَكَتْ أَيْمَنُهُنَّ: يعنى كنيزان.

وَ اتَّقِينَ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدًا: و اى زنان، از خداى تعالى بترسيد و حجاب را رعايت كنيد مگر براى اين گروه هفتگانۀ ياد شده (و بقيۀ محارم)، يا بپرهيزيد از جميع معاصى، به درستى كه خداى تعالى بر همه چيز از اقوال و افعال شما و غير آن گواه است و به هر چه در خاطر و باطن شما گذرد آگاه است.

تتمّه: بايد دانست كه حكم مَحرميتِ محارم، محدود، و اين مطلب هم محقّق است كه احكام شرعيه به اعتبار موارد، تغيير مى كند و اين مطلب نزد شخص خبير و بصير واضح و مبيَّن مى باشد. (الْعَاقِلُ يَكْفيهِ الإشَارَةُ).

(آيۀ 56) إِنَّ اللَّهَ وَ مَلَلِكَتَهُو يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ صَلُّواْ عَلَيْهِ وَ سَلِّمُواْ تَسْلِيمًا

ص:422


1- . فروع كافى، ج 5، ص 516، ح 5.

صلوات خدا، فرشتگان و مؤمنان بر پيامبر

تفسير:

همانا خدا و فرشتگانش همواره بر پيامبر درود مى فرستند (درود خدا بذل رحمت خاص و درود فرشتگان توصيف و تقديس كردن است).

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، (شما هم) بر پيامبر درود بفرستيد و سلام بگوييد و كاملاً تسليم فرمان او باشيد.

ابو بصير گويد: از حضرت صادق عليه السلام پرسيدم كه صلوات فرستادن خداوند بر حضرت كه در اين آيه ذكر فرموده به چه كيفيت است؟ فرمود: صلوات حق تعالى بر او إعلاى رتبۀ آن حضرت است در سماوات و بالا بردن درجۀ او بر جميع درجات انبيا عليهم السلام است. گفتم: يا بن رسول اللّه... تسليم به چه كيفيت است؟ فرمود: تسليم او شدن در جميع امور و امتثال نمودن امر او و كوشش در اطاعت آن حضرت است.(1)

در مجمع البيان از ابو حمزۀ ثمالى روايت نموده كه بعد از نزول اين آيه، به حضرت رسول صلى الله عليه و آله گفته شد: يا رسول اللّه، ما مى دانيم چگونه به تو سلام نماييم، كيفيت صلوات را بفرماييد؟ فرمود:

بگوييد: اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلى إبْرَاهيمَ، وَآلِ إبْرَاهيمَ إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ، وَبَارِكْ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ كَما بَارَكْتَ عَلى إبْرَاهيمَ وَآلِ إبْرَاهيمَ إنَّكَ حَميدٌ مَجيدٌ.(2) بعد از آن فرمود: حق تعالى دو ملك بر من موكّل گردانيده (گمارده) است تا هر جا كه نام من برده شود و شنونده بر من صلوات بفرستد، آن دو ملك گويند: «غَفَرَ اللّهُ لَكَ: خدا تو را بيامرزد» و خدا و ملائكه آمين گويند.

تبصره: كيفيت صلوات بر آن حضرت نزد شيعه مشهور و معلوم است و در روايات اهل تسنن هم صلوات بر آن محمد فراوان آمده است؛ به كتاب موسوعة الامامة، ج 5 رجوع شود.

از محمد بن ادريس شافعى (امام شافعى ها) نقل نموده اند كه گفته است:

يَا أهْلَ بَيْتِ رَسُولِ اللّهِ حُبُّكُمُ

ص:423


1- . به منهج الصادقين، ج 3، ص 356 رجوع شود.
2- . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 369.

و در كتاب نفايس الفنون نقل شده است كه روزى سلطان خدابنده با گروهى از فضلا مثل علامۀ حلى - رضوان اللّه عليه - و قاضى القضاة عبد الملك و غيره در مسجد جامع سلطانيۀ زنجان نشسته بودند، واعظ بالاى منبر فضيلت صلوات را بيان نمود.

سلطان پرسيد: چرا آل هيچ يك از انبيا را در صلوات بر آنها ذكر نكنند و در صلوات بر حضرت محمد صلى الله عليه و آله، آل او را داخل كنند؟ واعظ جواب نداد. سلطان گفت: دو وجه در خاطر بيايد:

1 - آن كه چون دشمنان، او را «ابتر» خواندند، خداوند تعالى ابتريت را به آنها نسبت داد؛ يعنى فرمود: نسل ايشان منقطع شود و اگر از نسل آنها كسى بماند هيچ كس آنها را نشناسد، به خلاف نسل پيامبر صلى الله عليه و آله كه روز به روز زياد شود و هرگز ياد پيامبر، بى ياد و ذكر آنان نباشد. يعنى خداوند خواسته با ايجاب صلوات بر آل پيامبر صلى الله عليه و آله همواره معلوم باشد كه آن حضرت ابتر نبوده و «آل» داشته است.

وجه 2 - آن كه اديانِ انبياى پيشين در معرض نسخ و زوال بود و امضاى احكام آن على الدوام لازم نبود، به خلاف دين حضرت محمد صلى الله عليه و آله كه تا آخر الزمان تغيير نيابد، و بر پيروان آن لازم است كه معارف دين را از خاندان او اخذ كنند چنانچه فرمود:

إنّي تَارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ:

كِتَابَ اللّهِ وَعِتْرَتي مَا إنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدي أبَداً(1). لاجرم در صلوات، ذكر آل او با او مقرون شد (يعنى تا همواره همه بدانند كه بعد از پيامبر اسلام پيامبرى نيايد و آل پيامبر اسلام برنامه هاى پيامبر اسلام را ادامه دهند).

سلطان چون اين تقرير نمود، فضلا تماماً زبان به تحسين و ثنا گشوده از حُسن تقرير و بيان او تعجب نمودند.

ثواب صلوات:(2) احاديث بسيار در ثواب ذكر صلوات وارد شده است؛ از جمله:

1 - ابن بابويه رحمه الله از حضرت رضا عليه السلام روايت كرده:

مَنْ لَمْ يَقْدِرْ عَلى ما يُكَفِّرُ بِهِ ذُنُوبَهُ فَلْيُكْثِرْ مِنَ الصَّلَاةِ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ؛ فَإنَّهَا تَهْدِمُ الذُّنُوبَ هدماً.

فرمود: هر كه قدرت ندارد بر انجام كارى كه كفّارۀ گناهان او باشد و گناهان او را تكفير

ص:424


1- . حديث ثقلين در كتاب هاى عامّه و خاصّه نقل شده است.
2- . در مورد ثواب صلوات به كتاب ثواب الاعمال شيخ صدوق، مراجعه كنيد.

و محو گرداند، پس بسيار صلوات بر محمد و آل محمد عليهم السلام بفرستد كه صلوات گناهان او را هدم كند و از بين ببرد.(1) 2 - در امالى شيخ طوسى است:

عَنْ أحَدِهِمَا عليهما السلام، قَالَ: أثْقَلُ مَا يُوضَعُ فِى الْمِيزَانِ يَوْمَ الْقِيامَةِ الصَّلاةُ عَلى مُحَمَّدٍ وَعَلى أهْلِ بَيْتِهِ.

حضرت باقر يا صادق عليهما السلام فرمود: سنگين ترين چيزى كه گذاشته شود در ميزان اعمال انسان روز قيامت، صلوات بر محمد و اهل بيت محمد عليهم السلام است.(2) 3 - در اكمال الدين ابن بابويه رحمه الله از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است:

مَا مِنْ عَمَلٍ أفْضَلُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ مِنَ الصَّلاةِ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ.

در روز جمعه هيچ عملى بهتر و افضل از صلوات بر محمد و آل محمد نيست.(3) 4 - در معانى الاخبار ابن بابويه رحمه الله از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده است:

اَلْبخيلُ حَقّاً مَنْ ذُكِرْتُ عِنْدَهُ فَلَمْ يُصَلِّ عَلَيَّ.

بخيل حقيقى كسى است كه نزد او ياد شوم، پس بر من صلوات نفرستد.(4) 5 - در امالى ابن بابويه از حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده است:

مَنْ صَلّى عَلَيَّ وَلَمْ يُصلّ عَلى آلي لَمْ يَجِدْ ريحَ الْجَنَّةِ، وَ إنَّ ريحَهَا لَتُوجَدُ مِنْ مَسيرَةِ خَمْسَمِئةِ عامٍ.

فرمود: هر كس بر من صلوات فرستد و بر آل من صلوات نفرستد، بوى بهشت را نيابد و حال آن كه بوى بهشت از پانصد سال راه به مشام مى رسد.(5)

(آيۀ 57) إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُو لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِى الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِينًا

ص:425


1- . بحار الانوار، ج 91، ص 47.
2- . بحار الانوار، ج 94، ص 49.
3- . همان مدرك، ص 50، ج 12.
4- . معانى الاخبار، ص 246.
5- . بحار الانوار، ج 94، ص 56.

لغت:

لعن به معنى دور كردن از رحمت است.

پيامد آزار خدا و رسول و مؤمنان

تفسير:

بعد از بيان لزوم صلوات بر پيامبر كه مبتنى بر تعظيم و تكريم و رفعت شأن آن بزرگوار است، در مقام تهديد كسانى كه درصدد ايذاء و آزار آن حضرت اند مى فرمايد:

بى شك آنان كه مى رنجانند خدا و رسول او را - يعنى مرتكب امرى مى شوند كه موجب نارضايتى خدا و رسول است از كفر و معاصى، يا اذيّت مى كنند رسول خدا را به زبان به گفتن سخنان نالايق در حق او مانند ساحر و شاعر و غير آن، و اذيّت مى كنند او را به آسيب رساندن به بدنش مانند اين كه به دندان مباركش آسيب مى رسانند - خداوند آنها را در دنيا و آخرت لعنت كرده و از رحمت واسعۀ خود دور گردانْد و براى آنها عذابى خوار كننده آماده و مهيّا كرده است.

تنبيه: در ايذاء خدا و رسول وجوهى است:

اما ايذاء خدا:

1 - نسبت ناشايسته به ذات كبريايى دادن مانند اين كه يهود گفتند: يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ(1) و إِنَّ اللَّهَ فَقِيرٌ(2) و نصارا گفتند: إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَثَةٍ(3) و مشركان گفتند:

«اَلْمَلائكَةُ بَناةُ اللّهِ»(4).

در تفسير منهج الصادقين از پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه حق تعالى فرمايد: پسر آدم مرا دشنام مى دهد و سزاوار نيست مرا دشنام دهد، و ايذاء مى كند و سزاوار نيست كه مرا ايذاء كند؛ اما دشنام، قول اوست به اين كه خداوند فرزند دارد، و اما ايذاء او اين است كه مى گويد: بعد از مردن مرا اعاده و زنده نخواهد كرد.(5)

ص:426


1- . سورۀ مائده، آيۀ 64.
2- . سورۀ آل عمران، آيۀ 181.
3- . سورۀ مائده، آيۀ 73.
4- . سورۀ نحل، آيۀ 57 و سورۀ صافات، آيات 149-153 اشاره به اين مطلب دارد.
5- . منهج الصادقين، ج 7، ص 366.

اما ايذاء رسول خدا صلى الله عليه و آله علاوه بر اين كه هر جا ايذاء خداى متعال باشد ايذاء حضرت رسول هم هست، آن حضرت را آن قدر اذيّت و آزار كردند كه روايت شده فرمود:

ما اوذيَ نَبِيٌّ مثلَ ما اوذيتُ: هيچ پيامبرى مانند من و به اندازۀ من و به كيفيتى كه مرا اذيّت كردند اذيّت نشده است و مسلّم است هر قدر نفس، عالى تر و شريف تر باشد، تألّمات روحى او از بى احترامى و اذيّت و آزار بيشتر باشد. و ديگر اين كه اذيّت آل پيامبر هم اذيّت آن حضرت باشد.

چنان كه طبرسى رحمه الله در مجمع روايت نموده از حضرت امير المؤمنين عليه السلام كه حضرت، موى مبارك به دست گرفته فرمود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله موى خود را به دست مبارك گرفته

فَقَال: يَا عَلي، مَنْ آذى بِشَعرَةٍ مِنْكَ فَقَدْ آذاني، وَمَنْ آذاني فَقَدْ آذَى اللّهَ، وَمَنْ آذَى اللّهَ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللّهِ: اى على، هر كه به اندازۀ مويى (يا مويى از) تو را اذيّت رساند به تحقيق مرا اذيّت نموده، و هر كه مرا اذيّت رساند به تحقيق خدا را اذيّت نموده، و هر كه خدا را اذيّت نمايد پس لعنت خدا بر اوست.(1) و در حديث ديگر فرمود:

مَنْ أبْغَضَكَ فَقَدْ أبْغَضَنى، وَمَنْ أبْغَضَني فَقَدْ أبْغَضَ اللّهَ: هر كه تو را دشمن دارد پس به تحقيق مرا دشمن داشته، و هر كه مرا دشمن دارد خدا را دشمن داشته است.(2) و نسبت به حضرت فاطمه عليها السلام فرمود:

فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنّي؛ مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَاني، وَمَنْ آذَاني فَقَدْ آذَى اللّهَ: فاطمه عليها السلام پارۀ تن من است، هر كه او را اذيّت كند مرا اذيّت نموده، و هر كه مرا اذيّت كند خدا را اذيّت نموده است.(3) و در حق حسنين عليهما السلام فرمود:

اَلْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ سَيّدَا شَبَابِ أهْلِ الْجَنَّةِ؛ مَنْ أحَبَّهُمَا أحَبَّني، وَمَنْ أبْغَضَهُمَا أبْغَضَني: حسن و حسين عليهما السلام دو سيّد جوانان اهل بهشت اند، هر كه دوست دارد آن دو را مرا دوست داشته، و هر كه دشمن دارد آن دو را مرا دشمن داشته است.(4)

ص:427


1- . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 370.
2- . روايات به اين مضمون فراوان است.
3- . بحار الانوار، ج 43، ص 39.
4- . بحار الانوار، ج 43، ص 303.

و احاديث در اين باره بسيار است، بنابراين كسانى كه آل پيامبر را اذيّت نمودند داخل در آيۀ شريفه هستند و لعنت الهى شامل حال آنها خواهد بود.

تتمّه: اين مطلب روشن است كه نافرمانى با خدا و پيامبرش به اعتبارى اذيّت خدا و رسول به شمار مى آيد چنانچه در عرف ما وقتى پسر در مقام مخالفت با پدر برآيد، به او گويد: چرا اين قدر مرا اذيّت مى كنى؟! پس مخالفت نمودن با دستورات خدا و رسول به اين اعتبار اذيّت به شمار مى آيد، و چون در آيات قرآنى عبرت به عموم لفظ است، پس در هر عصر و زمانى كسانى كه به مخالفت احكام اسلامى و هتك حرمات الهى اقدام كنند، چنانچه به همين حال باقى باشند و توبه نكنند مشمول آيۀ شريفه خواهند بود.

آيۀ 58 وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ بِغَيْرِ مَا اكْتَسَبُواْ فَقَدِ احْتَمَلُواْ بُهْتَنًا وَ إِثْمًا مُّبِينًا

تفسير:

و كسانى كه مردان مؤمن و زنان مؤمنه را بى آن كه جرمى مرتكب شده باشند كه مستحقّ ايذاء شوند اذيّت كنند و برنجانند حقّاً متحمل بهتان و گناهى آشكار شده اند؛ يعنى سزاوار عقوبت بهتان و مستحق عذاب آشكار هستند؛ زيرا نسبت دادن جرم به آنها بهتان و گناهى آشكار است.

بيان: اصل بُهت، نسبت دروغى است كه طرف مقابل با شنيدن آن از شدّت عظمت آن مبهوت گردد. و گاهى آن را در فعل باطل استعمال كنند، و از اين رو بعضى اين جا آن را به ظلم تفسير كرده اند؛ يعنى اذيّت كنندگان مؤمنان، متحمل ستم و گناه هويدا هستند. يا متحمل گناهى عظيم مانند گناه بهتان هستند.

تنبيه: آيۀ شريفه وعيد است نسبت به آنان كه مؤمنين و مؤمنات را اذيّت نمايند (به هر نوع اذيتى از دست و زبان) زيرا مؤمن محترم است، و پاس احترام او لازم است.

در روايت است:

إيّاكم وَأذَى الْمُؤْمِنينَ؛ فَإنَّ اللّهَ يَغْضِبُ لَهُ: احتراز كنيد از ايذاء مؤمنان؛ زيرا

ص:428

خداى تعالى براى آن غضب فرمايد.(1) و در كتاب كافى است از حضرت صادق عليه السلام،

قَالَ: إذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ نَادى مُنَادٍ: أيْنَ الْمُؤْذُونَ لأوْلِيَايي؟ فَيَقُومُ قَوْمٌ لَيْسَ عَلى وُجُوهِهِمْ لَحْمٌ فَيُقَالُ: هؤُلاءِ الَّذينَ آذَوُا الْمُؤْمِنينَ، وَنَصَبُوا لَهُمْ، وَعَانَدُوهُمْ وَعَنَّفُوهُمْ في دينهِمْ، ثُمَّ يُؤْمَرُ بِهِمْ إلى جَهَنَّمَ.

فرمود: هنگامى كه روز قيامت شود، منادى ندا كند: كجايند آنان كه اولياى مرا اذيّت نمودند؟ پس برخيزند جماعتى در حالى كه بر روى صورت آنها گوشتى نيست، پس گفته شود: اينها هستند آنان كه مؤمنين را اذيّت كردند و... و با آنها دشمنى نمودند و ايشان را در دينشان با درشتى سرزنش كردند؟ پس امر شود كه ايشان را به جهنّم برند. (2)تتمّه: در تفسير كشاف آمده كه گفته شده: اين آيه در شأن گروهى از منافقان نازل شد كه حضرت امير المؤمنين على عليه السلام را مى رنجانيدند.(3)

آيۀ حجاب

(آيۀ 59) يَأَيُّهَا النَّبِىُّ قُل لِاَّزْوَ جِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَآءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلَبِيبِهِنَّ ذَ لِكَ أَدْنَى أَن يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ وَ كَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا

اعراب و لغت:

يدنين مضارع از باب إفعال است، و مصدر آن إدناء به معنى نزديك كردن است.

جلابيب جمع جلباب، و جلباب به معنى چادر يا عبا و يا مقنعه اى است كه از روسرى بزرگ تر باشد و سر و گردن با آن پوشانده شود.

قبل از أن يعرفن باء در تقدير است.

ص:429


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 367.
2- . اصول كافى، ج 2، ص 351.
3- . كشاف، ج 3، ص 559.

تفسير:

اى پيامبر، به همسران و دختران خود و زنان مؤمنان بگو: (هنگام بيرون رفتن از خانه و يا حضور نامحرم) روسرى ها و چادرهاى خود را بر خودشان بيفكنند كه گردن و سينه و بازوان و ساق (همۀ بدن) پوشيده شود؛ اين كار نزديك تر است به اين كه ايشان به حجاب و عفّت شناخته شوند و مورد تعرض و آزار افراد فاسق و فاجر قرار نگيرند و خداوند همواره آمرزنده و مهربان است.

هشدار الهى به منافقان

(آيۀ 60 و 61) لَّلِن لَّمْ يَنتَهِ الْمُنَفِقُونَ وَ الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِى الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لَايُجَاوِرُونَكَ فِيهَآ إِلَّا قَلِيلاً * مَّلْعُونِينَ أَيْنَمَا ثُقِفُواْ أُخِذُواْ وَ قُتِّلُواْ تَقْتِيلاً

لغت و اعراب:

مُرْجِف اسم فاعل از باب إفعال، و مصدر آن إرجاف به معنى مضطرب كردن مردم است با نشر دروغ و شايعه.

ملعونين حال است از فاعل يجاورونك.

تفسير:

البته اگر منافقان و كسانى كه در دل هاشان بيمارى ضعف ايمان يا حبّ گناه است، و شايعه پراكنان در شهر كه با انتشار خبرهاى بد در مردم ايجاد اضطراب مى كنند، از افساد و نفاق و دشمنى و اذيّت مؤمنان و معاصى ديگر دست برندارند حتماً تو را بر ضدّ آنها بر مى انگيزيم تا با آنها بجنگى و دستور تبعيدشان را صادر نمايى، آنگاه در اين شهر جز مدّت كوتاهى مجاور تو نخواهند بود.

ص:430

مَّلْعُونِينَ...: در حالى كه ملعون (از جانب خدا و مطرود از سوى مردم) هستند، هر كجا يافته شوند بايد دستگير شده و به خوارى كشته شوند.

(آيۀ 62) سُنَّةَ اللَّهِ فِى الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً

تفسير:

اين نوع عذاب كردن، سنّت الهى است دربارۀ كسانى نظير اين ها كه پيش از اين درگذشته اند و هرگز در سنّت الهى تبديلى نخواهى يافت.

زمان قيامت و كيفر و ندامت كافران

(آيۀ 63) يَسَْلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ اللَّهِ وَ مَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيبًا

تفسير:

مردم از تو دربارۀ قيامت مى پرسند (از نزديكى و دورى آن، و كيفيت وقوع و حدوث آن و طول آن روز و حوادثى كه در آن روز به وقوع مى پيوندد)، بگو: جز اين نيست كه علم آن نزد خداست و هيچ ملك مقرَّبى و پيغمبر مرسلى از آن اطلاع ندارد.

وَ مَا يُدْرِيكَ لَعَلَّ السَّاعَةَ تَكُونُ قَرِيبًا: و چه مى دانى شايد كه آمدن قيامت نزديك باشد.

تنبيه: از جملۀ علم غيب كه مخصوص خداوند است وقت قيامت مى باشد، و چون وقوع آن حتمى است و هر چه حتماً آمدنى است قريب و نزديك خواهد بود كه:

كُلُّ مَا هُو آتٍ قَريبٌ. به اين اعتبار مى توان در هر زمانى گفت: قيامت نزديك است.

(آيۀ 64 و 65) إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكَفِرِينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيرًا * خَلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا لَّايَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لَانَصِيرًا

ص:431

اعراب و لغت:

خالدين حال است براى ضمير لهم.

و أبداً تأكيد خالدين است.

سعير يعنى آتش شعله ور، و نام جهنّم است.

تفسير:

إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْكَفِرِينَ: به درستى كه خداى تعالى لعن فرموده و از رحمت واسعۀ خود دور گردانيده منكران خدا و پيغمبر و معاد را.

وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِيرًا: و براى عذاب ايشان آتش فروزانى مهيّا نموده است.

خَلِدِينَ فِيهَآ...: در حالى كه تا ابد در آن آتش جاويد باشند - يعنى هيچوقت از آن آتش بيرون نيايند - و هرگز دوستى و سرپرستى كه ايشان را از جهنّم بيرون آورد و يارى كننده و مددكارى كه عذاب را از آنها دفع نمايد نمى يابند.

(آيۀ 66) يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِى النَّارِ يَقُولُونَ يَلَيْتَنَآ أَطَعْنَا اللَّهَ وَ أَطَعْنَا الرَّسُولَا

لغت:

اضافۀ الف آخر الرسولا شايد به جهت مراعات قافيه باشد مانند الف آخر السبيلا در آيۀ بعد.

تفسير:

روزى كه صورت هاى آنها را در آتش مى گردانند به اين گونه كه هر طرف آن را در آتش مى نهند يا مراد تغيير صورت ايشان است كه از حالى به حالى و از هيئتى به هيئتى از سياهى و زردى در مى آورند و آنها با نهايت حسرت و پشيمانى گويند: اى كاش ما در دنيا

ص:432

از خدا و پيامبرش اطاعت مى نموديم؛ لكن فايده اى به حالشان نخواهد داشت.

(آيۀ 67) وَ قَالُواْ رَبَّنَآ إِنَّآ أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ كُبَرَآءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا

لغت:

قالوا در اين جا معنى مضارع دارد.

تفسير:

و گويند: پروردگارا ما، از رؤسا و بزرگان خود فرمان بردارى نموديم. پس ما را گمراه كردند - يعنى ما را به افسون و افسانه فريب دادند و باطل را در نظر ما حق جلوه داده - و از راه حق و هدايت بيرون بردند.

رَبَّنَآ ءَاتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَ الْعَنْهُمْ لَعْنًا كَبِيرًا (68)

تفسير:

پروردگارا، ايشان را دو چندان از عذاب ده (يكى عذاب براى گناهان خودشان و يكى هم براى گناهان ما كه گمراهمان كردند) و آنها را لعنت كن لعنتى بزرگ؛ يعنى از رحمت خود چنان دورشان كن كه بازگشتى براى آنها نباشد.

تنبيه: آيۀ شريفه عاقبت امر تابعين و متبوعين اهل ضلالت را بيان فرمايد كه هر دو گروه ملعون و به عذاب گرفتارند.

(آيۀ 69) يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَكُونُواْ كَالَّذِينَ ءَاذَوْاْ مُوسَى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قَالُواْ وَ كَانَ عِندَ اللَّهِ وَجِيهًا

ص:433

آثار تقواى زبانى

تفسير:

اى كسانى كه به خدا و رسول و معتقدات حقّه ايمان آورده ايد، مانند كسانى كه حضرت موسى عليه السلام را اذيّت نمودند و رنجانيدند نباشيد؛ يعنى پيامبر صلى الله عليه و آله را نرنجانيد و اذيّت مكنيد - چنانچه بنى اسرائيل حضرت موسى را اذيّت نمودند و او را به اتهام رابطۀ غير مشروع يا كشتن هارون آزردند - پس خداوند او را از آنچه به او نسبت دادند تبرئه كرد و او نزد خداوند، آبرومند بود و يا مستجاب الدعوه بود كه هر چه از خدا مى خواست اجابت مى شد.

بيان: در اذيّت حضرت موسى عليه السلام اقوالى است: 1 - حضرت موسى و هارون عليهما السلام به كوهى بالا رفتند، هارون وفات نمود، قوم او گفتند كه: تو او را كشتى! حق تعالى او را زنده فرمود تا به برائت برادر اقرار كرد و گفت: برادرم مرا نكشته، من به موت خود وفات يافته ام. 2 - قارون زنى را اجير نمود كه نسبت قذف به آن حضرت دهد، خداى تعالى او را از آن تهمت برى ساخت. 3 - نسبت جنون و سحر و كذب به او دادند...

(آيۀ 70 و 71) يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ قُولُواْ قَوْلًا سَدِيدًا * يُصْلِحْ لَكُمْ أَعْمَلَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ مَن يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُو فَقَدْ فَازَ فَوْزًا عَظِيمًا (70 و 71)

تفسير:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا پروا كنيد و از گناهان - بويژه ايذاء پيامبر صلى الله عليه و آله - پرهيز كنيد و سخن درست و استوار گوييد.

مراد از قول سديد سخنى است كه صدق باشد نه كذب، صواب باشد نه خطا، جدّ باشد نه هزل، خالص باشد نه مشوب، و با يك كلمۀ جامعۀ «سديد» به هر چهار مرتبه اشاره فرموده است.

اگر به اين طريق سخن گوييد خداوند اعمال شما را اصلاح نموده - يعنى توفيق انجام عمل صالح به شما مى دهد يا اعمال شما را به قبول و اعطاء ثواب اصلاح فرمايد - و

ص:434

گناهان شما را بيامرزد. و هر كس از خدا و رسول او اطاعت كند حقّاً كه به كاميابى بزرگى دست يافته و فائز شده است.

تبصره: آيۀ شريفه امر است به مكارم اخلاق و لازمۀ آن نهى از اعمال ناپسند است. و چون قسمت عمدۀ گناهان از تراوشات زبان است، لذا به تسديد گفتار در جميع احوال امر فرموده است؛ زيرا حفظ زبان و سخن استوار، اصل همۀ خيرات و سرآمد طاعات مى باشد. و از جملۀ آثار آن اصلاح اعمال و آمرزش گناهان است؛ بلكه استقامت ايمان منوط است به استقامت زبان، چنانچه از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود:

لاَ يَسْتَقيمُ إيمَانُ عَبْدٍ حَتّى يَسْتَقيمَ قَلْبُهُ، ولا يَستقيمُ قَلْبُهُ حَتّى يَسْتَقيمَ لِسَانُهُ: استقامت ندارد ايمان بنده مگر اين كه قلب او مستقيم شود، و استقامت پيدا نكند قلب او مگر اين كه زبان او مستقيم شود(1) ؛ يعنى به راستى و درستى و حق، گويا باشد.

در كتاب كافى از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: ابوذر رحمه الله مى گفت:

يَا مُبْتَغِي الْعِلْمِ! إنَّ هذا اللِّسَانَ مِفْتَاحُ خَيْرٍ وَمِفْتاحُ شَرٍّ، فَاخْتِمْ عَلى لِسَانِكَ كَمَا تَخْتِمُ عَلى ذَهَبِكَ وَوَرَقِكَ: اى طلب كنندۀ علم، به درستى كه اين زبان، كليد خير و كليد شرّ است، پس مُهر كن زبان خود را چنانچه مُهر مى كنى طلا و نقرۀ خود را.(2)

آسمان بار امانت نتوانست كشيد!

(آيۀ 72) إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْإِنسَنُ إِنَّهُو كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا

تفسير:

به درستى كه ما امانت را بر آسمان ها و زمين، و كوه ها عرضه داشتيم، پس، از آن كه آن امانت را بردارند سر باز زدند و امتناع و ابا كردند و از برداشتن آن امانت ترسيدند و از روى ترس - نه از روى مخالفت - قبول نكردند و انسان آن را بر دوش گرفت و حقّاً او

ص:435


1- . بحار الانوار، ج 71، ص 287.
2- . اصول الكافى، ج 2، ص 114 كتاب الايمان و الكفر، باب الصمت و حفظ اللسان، ح 10.

مستعدّ ظلم بر خويش و به عواقب تحمّل اين امانت نادان بود.

تبصره: در تفسير آيۀ شريفه وجوهى است:

1 - مراد از امانت تكليف است، و مراد از عرض آن به آسمان ها و زمين و كوه ها سنجيدن قابليت ايشان است. و مراد از اباى ايشان، عدم قابليّت و عدم استعداد طبيعى ايشان است. و مراد از تحمّل انسان آن را، قابليت و استعداد داشتن انسان براى آن است. و مراد از ظلوم و جهول بودن او، غالب شدن قوۀ غضبيه و شهويه بر غالب افراد انسانى است.

2 - مراد ساكنان آسمان ها و زمين و كوه ها هستند نه خود سماوات و ارض و جبال، چه آنها جماد و غير قابل خطاب اند، پس تقدير اين است:

إنّا عَرَضْنَا الأمَانَةَ عَلى أهْلِ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ وَالْجِبَالِ: ما امانت را بر اهل آسمان ها كه ملائكه اند و بر اهل زمين ها كه حيوانات انسى اند و بر اهل كوه ها كه حيوانات وحشى اند، عرضه نموديم و آنها از ترس ابا كردند، و آن را آدمى برداشت و با وجود ضعف خود آن را قبول كرد.

3 - (بر وجه فرض و تقدير است) يعنى اگر آسمان ها و زمين ها و كوه ها عقل داشتند و عرض امانت بر آنها مى شد كه آن وظايف دينى است از اصول و فروع و وعد و وعيد بر آنها، به جهت ترس كوتاهى از اداى حق آن، از حمل آن امتناع مى نمود و انسان با وجود ضعف آن را حمل كرد.

4 - آن كه حق تعالى اين اجرام را ادراك و شعور داد و بر آنها عرض كرد و آنها را در قبول و عدم قبول مخيّر ساخت. آنها از جهت ترس - نه از روى معصيت - ابا كردند و انسان از راه همّت با وجود ضعف بنيه و سستى قوّت، آن را قبول كرد.

5 - مراد از امانت، ولايت آل محمد عليهم السلام است؛ چنانچه در تفسير اهل بيت عليهم السلام وارد شده است.

(آيۀ 73) لِّيُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنَفِقِينَ وَالْمُنَفِقَتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكَتِ وَ يَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ وَ كَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمَا

ص:436

تفسير:

بر آدميان، امانت را عرضه كرديم و آنها آن را تحمّل كردند تا در نتيجه خداوند، مردان منافق و زنان منافق و مردان مشرك و زنان مشرك را به خاطر انحرافشان از هدف اصلى عرض امانت، عذاب نمايد و نيز تا خداوند به مردان مؤمن و زنان مؤمن كه بر وفق هدف اصلى خلقت و عرض امانت زندگى كرده و ره پيمودند، عطف توجّه كند و توبۀ آنان را بپذيرد و همواره خداوند، آمرزنده و مهربان است.

نكته: گفته شده: «ل» در لِيُعَذِّبَ تعليل حمل است بر طريق مجاز؛ زيرا تعذيب، نتيجۀ حمل امانت است چنانچه تأديب در «ضَرَبْتُهُ لِلتَّأديبِ» نتيجۀ ضرب است.

ص:437

سفيد

ص:438

سورۀ سبأ

ستايش خداوند با ذكر ويژگى هايش

(آيۀ 1) (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى لَهُو مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ وَ لَهُ الْحَمْدُ فِى الْأَخِرَةِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ

تفسير:

ستايش خدايى را كه آنچه در آسمان ها و زمين است ملك حقيقى اوست؛ زيرا ذات يگانۀ او ايجادكنندۀ همه مخلوقات و نعمت هاست و حفظ و اداره و فانى كردن همه تحت ارادۀ اوست و تمام ستايش ها در آخرت نيز از آن اوست، چون همۀ زيبايى هاى آن جهان نيز از اوست و اوست داراى حكمت و دقت و اتقان در تكوين و تشريع؛ زيرا همۀ افعال او بر وجه حكمت و مصلحت است و او خبير و آگاه به همه چيز است.

حمد بندگان در آخرت نه از روى تكليف است؛ بلكه بر وجه فرح و سرور باشد، چنانچه گويند: اَلْحَمْدُ للّهِِ الَّذي هَدينَا لِهذا، اَلْحَمْدُ للّهِِ الَّذي صَدَقَنَا وَعْدَهُ، اَلْحَمْدُ للّهِِ الَّذي أحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِنْ فَضْلِهِ. و نزد بعضى از مفسّران، همۀ اهل آخرت، او را حمد گويند؛

ص:439

دوستان، او را به فضل ستايند، و دشمنان او را به عدل ستايش نمايند.

(آيۀ 2) يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِى الْأَرْضِ وَ مَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَ مَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَآءِ وَ مَا يَعْرُجُ فِيهَا وَ هُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ

لغت:

مصدر يلج ولوج به معنى داخل شدن و مصدر يعرج عروج به معنى بالا رفتن است.

تفسير:

آنچه در زمين فرو مى رود از آب ها، مردگان، گنج ها، ريشه هاى درخت ها و حيوانات، و آنچه از زمين بيرون مى آيد از حيوانات، نباتات، چشمه ها و معدن ها، و آنچه از آسمان فرود مى آيد از فرشتگان، كتاب هاى آسمانى، تقديرات ربوبى، نور كرات آسمانى، صاعقه و باران و برف ها، و آنچه به آسمان بالا رود از فرشتگان، اعمال بندگان، نامۀ اعمال بندگان، دعاها، ارواح انسان ها، بخارها و دودها همه را خداوند مى داند و همه بر وفق تقديرى است كه حكمت و مصلحت، آن را اقتضا كرده است.

صاحب كشف الاسرار گفته است: از علم ازلى او پوشيده نيست آنچه فرود مى آيد بر دل هاى اوليا از الهامات. و آنچه بالا مى رود از انفاس اصفيا در همۀ اوقات. يا آنچه فرود مى آيد از الطاف و كرم الهى كه متوجه دل ها گشته، هر جا بوى آشنا مى آيد منزل مى كند،(1) چنانچه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

إنَّ لِرَبِّكُم فى أيّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحاتٍ، ألَا فَتَعرَّضُوا لَهَا: به درستى كه از براى پروردگار شما در ايام عمر شما نفحاتى است، آگاه باشيد دريابيد آن را(2) و آنچه بالا مى رود از نالۀ تائبان و آه بيچارگان به درگاه آستان قدس او.

تنبيه: آيۀ شريفه اشاره است به احاطۀ علم ازلى الهى به تمام اشياء.

ص:440


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 381.
2- . همان مدرك و بحار الانوار، ج 77 كتاب الروضة، ص 168.

علامۀ مجلسى رحمه الله فرمايد: خداوند عالَم بر هر معلومى عالِم است، و تغيير در علم او نيست، و علم او به اشياء پيش از وجودِ آنها با علم او بعد از وجود آنها تفاوت ندارد، و در ازل مى دانسته آنچه در ابد به هم رسد، و تمام اشياء مانند ذرات هوا و قطرات دريا و عدد مثقال كوه ها و برگ درختان و ريگ بيابان ها و نفس هاى جانوران نزد علم او هويداست.

وَ هُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ: و اوست بخشايندۀ نعمت ها و آمرزندۀ گناهان، يا رحيم است به بندگان كه عجله نفرمايد در عقوبت ايشان يعنى با آن كه عالم است به معاصى ايشان به آنها مهلت مى دهد تا از گناهان توبه كنند، و آمرزنده است.

(آيۀ 3) وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَاتَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلَى وَ رَبِّى لَتَأْتِيَنَّكُمْ عَلِمِ الْغَيْبِ لَايَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِى السَّمَوَ تِ وَ لَافِى الْأَرْضِ وَ لَآأَصْغَرُ مِن ذَ لِكَ وَ لَآأَكْبَرُ إِلَّا فِى كِتَبٍ مُّبِينٍ

اعراب و لغت:

عالم الغيب مجرور و صفت ربّى است.

مقصود از ساعت روز قيامت است.

مصدر لا يعزب عزوب و آن به معنى دور شدن و غايب و مخفى شدن است.

تفسير:

و كسانى كه از روى انكار يا استهزاء كفر ورزيدند گفتند: هرگز بر ما روز قيامت نخواهد آمد. اى پيامبر، به آنها بگو (كه اين چنين نيست كه مى گوييد) بله سوگند به پروردگارم همان پروردگارى كه داناى غيب است و از علم او هم وزن ذره اى نه در آسمان ها و نه در

ص:441

زمين پنهان و پوشيده نيست كه حتماً قيامت بر شما خواهد آمد.

وَ لَآأَصْغَرُ مِن ذَ لِكَ وَ لَآأَكْبَرُ إِلَّا فِى كِتَبٍ مُّبِينٍ: و چيزى كوچك تر از ذره و نه بزرگ تر از آن نيست جز آن كه در كتاب آشكار (لوح محفوظ) ثبت و نوشته شده است.

در كشّاف گفته است(1) وجه مناسبت اين صفات با آمدن و محقَّق بودن قيامت، آن است كه قيامت از مصاديق غيب است و خداوندِ عالمِ به غيب، از وقوع آن خبر داده است پس حتماً واقع خواهد شد.

پاداش عمل صالح و كيفر درگيرى با خدا

(آيۀ 4) لِّيَجْزِىَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ أُوْلَلِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ

اعراب:

ليجزي متعلق به لا يعزب و يا به لتأتينّكم در آيۀ قبل است.

تفسير:

آمدن قيامت حق و وقوع آن حتمى است تا خداى تعالى آنان را كه به خدا و پيغمبر و معتقدات حقّه ايمان آورده و عمل هاى شايسته از طاعات و عبادات و خيرات انجام داده اند پاداش دهد.

أُوْلَلِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ: آنهايند كه برايشان آمرزش گناهان و روزى گرامى و پرارزش يا روزى بدون منت و بدون نقص هست كه همان نعمت هاى بهشتى باشد.

(آيۀ 5) وَ الَّذِينَ سَعَوْ فِى ءَايَتِنَا مُعَجِزِينَ أُوْلَلِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مِّن رِّجْزٍ أَلِيمٌ

ص:442


1- . به تفسير كشاف، (چاپ مصر)، ج 3، ص 567 رجوع شود.

لغت و اعراب:

سعوا فعل ماضى از مادۀ سعى به معنى كوشش كردن است.

أليم مرفوع و صفت عذاب است.

تفسير:

و كسانى كه در انكار و ابطال آيات ما كوشيدند به اين پندار كه عاجزكنندۀ ما هستند (و جلو عذاب ما را مى گيرند) براى آنها عذابى دردناك از بدترين عذاب هاست.

(آيۀ 6) وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ الَّذِى أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدِى إِلَى صِرَ طِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ

اعراب:

الحق مفعول دوم يرى مى باشد، و الذى انزل إليك من ربك مفعول آن است.

و هو ضمير فصل است.

تفسير:

كسانى كه به آنها علم دين و كتاب آسمانى داده شده (اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله، مؤمنان اهل كتاب، يا همۀ اهل ايمان كه داراى علم به معارف الهى هستند) مى دانند كه آنچه بر تو از سوى پروردگارت فرود آمده (يعنى قرآن) حق و راست و درست است و به سوى راه خداى مقتدر ستوده - يعنى توحيد و اعمال صالحه - هدايت مى كند.

(آيۀ 7) وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ

ص:443

لغت:

مزّقتم فعل ماضى مجهول، و ممزّق اسم مفعول از باب تفعيل است و تمزيق به معنى ريزريز و متلاشى و پراكنده كردن است.

پاسخ تمسخر پيامبر!

تفسير:

آنان كه كافر شدند - يعنى منكران از قريش - از روى طنز و استهزا (نه بر وجه اين كه بخواهند به هم خبر تازه اى بدهند؛ زيرا همه آن را شنيده بودند و مى دانستند)؛ به يكديگر گفتند: آيا شما را بر مردى راهنمايى كنيم كه خبر مى دهد به شما از اعجب عجايب، و آن اين كه مى گويد: آنگاه كه در زير خاك به كلى متلاشى و ريزريز شديد حتماً در جهانى ديگر و آفرينشى نو ظاهر خواهيد شد (زنده مى شويد)؟!

(آيۀ 8) أَفْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَم بِهِى جِنَّةُم بَلِ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِالْأَخِرَةِ فِى الْعَذَابِ وَ الضَّلَلِ الْبَعِيدِ

لغت:

جِنّة به معنى ديوانگى است.

تفسير:

منكران معاد گويند: آيا محمد به خدا عمداً دروغ بسته يا جنونى در او هست كه او را به توهُّم انداخته است؟!

چنين نيست؛ بلكه كسانى كه به آخرت ايمان نمى آورند از هم اكنون در عذاب و گمراهى دور و درازند؛ يعنى از طريق هدايت و حق آن قدر دورند كه اميدى به خلاص و نجات ايشان نيست.

ص:444

داستان حضرت داوود و سليمان (عليهما السلام)

(آيۀ 9) أَفَلَمْ يَرَوْاْ إِلَى مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُم مِّنَ السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ إِن نَّشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفًا مِّنَ السَّمَآءِ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً لِّكُلِّ عَبْدٍ مُّنِيبٍ

تفسير:

پس آيا كافران به آنچه پيش روى آنها و پشت سر آنهاست از آسمان و زمين ننگريستند؟ اگر بخواهيم آنها را به زمين فرو مى بريم يا پاره هايى از كرات آسمان را بر سر آنها فرو مى افكنيم.

همانا در اين احاطه و قدرت ما يا درتأمّل در اقتدار ما در فرو بردن در زمين و فرو افكندن پاره هايى از آسمان نشانه و عبرتى است براى هر بندۀ رجوع كننده به سوى خدا، چه ايشان اند كه در دلايل قدرت و غرايب حكمت هاى حضرت حق بسيار تفكّر و تدبّر مى كنند، نه اهل عناد و انكار.

(آيۀ 10) وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلاً يَجِبَالُ أَوِّبِى مَعَهُو وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ

لغت:

أوّبى صيغۀ امر است از مادۀ «أوب» و آن به معنى بازگشت است و تأويب به معنى بازگرداندن است.

و منصوب بودن الطير به خاطر معطوف بودن بر جبال است، و منادى در محلّ نصب است.

ص:445

ألنّا فعل ماضى متكلم مع الغير از باب إفعال و از مادۀ «لين» و مصدر آن «إِلانه» و آن به معنى نرم كردن است.

تفسير:

و همانا به داوود از جانب خود فضل و رحمتى عطا كرديم. گفته شده مراد از فضل در اين آيه نبوّت يا زبور يا حسن صوت يا حسن خُلق با مردم، يا عدالت در حكم و قضاوت و داورى يا كمك به درماندگان و مساكين، يا حلاوت و شيرينى مناجات، يا علم به اين كه جز بارگاه الهى پناهى نيست مى باشد.

امّا اكثر مفسّران برآن اند كه مراد تسخير كوه ها و پرندگان براى او بود كه قرآن مى فرمايد: يَجِبَالُ أَوِّبِى...: گفتيم: اى كوه ها و اى پرندگان، با او در تسبيح خداوند هم آواز و صداگردان باشيد؛ يعنى باز گردانيد تسبيح او را.

در اين موافقتِ تسبيح كوه ها و مرغان با حضرت داوود عليه السلام چند قول است:

1 - خداوند در كوه ها و در مرغان در وقت تسبيح نمودن آن حضرت صدايى ايجاد مى كرد مانند ايجاد صوت در شجرۀ طور سينا.

2 - خداى تعالى ايشان را در آن وقت شعور عطا مى فرمود كه با آن حضرت در تسبيح همراهى مى كردند.

3 - مسخَّرات او بودند كه، هر اراده اى كه از كوه كند انجام شود و هر حكم كه مرغان را فرمايد اطاعت كنند.

و روايت شده است كه حضرت داوود شب ها تغيير لباس مى نمود و در كوچه ها مى گرديد و به هر كس مى رسيد مى پرسيد: رفتار داوود با مردم چگونه است؟ همه او را به وصف جميل ستايش مى كردند؛ و اين به جهت آن بود كه چون سلطنت داشت مى خواست اگر از حُكّام او به كسى ستمى رسيده باشد در تلافى آن بكوشد. شبى به اين منظور در كوچه ها تردّد مى كرد، حق تعالى فرشته اى را به صورت مردى نزد او فرستاد و داوود بنا به عادت از او پرسيد كه والى شما چگونه است؟ گفت: اگر در او يك خصلت نبود بسيار حاكم خوبى بود. گفت: آن چيست؟ گفت: آن كه از بيت المال خورد و

ص:446

از كسب دست خود خورد.(1) و از حضرت صادق عليه السلام نيز روايت شده است كه:

إنَّ اللّهَ أوْحى إلى دَاوُدَ: نِعْمَ الْعَبْدُ أنْتَ إلّا أنَّكَ تَأْكُلُ مِنْ بَيْتِ الْمَالِ...: يعنى خداوند به داوود وحى كرد كه تو نيكو بنده اى هستى الّا اين كه از بيت المال مى خورى.

حضرت داوود عليه السلام چهل شبانه روز گريه و زارى كرد و از خداى متعال خواست راهى براى او باز شود تا زندگى خود را از درآمدآن اداره كند و از بيت المال مصرف نكند. حق تعالى آهن را بر دست او نرم گردانيد و زره ساختن را به او تعليم فرمود. (2)وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ: و براى او آهن را نرم گردانيديم، چنانچه آهن در دست او مانند موم بود كه هر تصرفى كه مى خواست در آن مى نمود.

(آيۀ 11) أَنِ اعْمَلْ سَبِغَتٍ وَ قَدِّرْ فِى السَّرْدِ وَ اعْمَلُواْ صَلِحًا إِنِّى بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

لغت:

سابغات جمع «سابغ» و آن به معنى كامل و وسيع است و در اين جا مقصود زره وسيع و كامل است.

مصدر «قدّر» تقدير و آن به معنى اندازه گيرى است.

«السرد» به معنى بافتن است.

تفسير:

امر كرديم او را كه زره هاى گشاده بباف و در بافت آنها اندازه نگهدار؛ يعنى حلقه ها با يكديگر و اجزاء آن با هم و زره با اندام مناسب باشد.

ص:447


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 386.
2- . همان مدرك و نيز تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 381 بنقل از من لا يحضره الفقيه، ص 355 (با اندكى اختلاف در جزئيات حديث).

وَ اعْمَلُواْ صَلِحًا: خطاب به حضرت داوود و اهل او و جميع مؤمنين است؛ يعنى به شكرانۀ نعمت هايى كه به شما داده شده عمل هاى شايسته به جا آوريد (عمل شايسته و صالح آن است كه با اخلاص باشد)؛ إِنِّى بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ: به درستى كه من به آنچه انجام مى دهيد بينا هستم و هيچ چيز از من مخفى نيست و بر وفق آن پاداش خواهم داد.

(آيۀ 12) وَ لِسُلَيْمَنَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَ رَوَاحُهَا شَهْرٌ وَ أَسَلْنَا لَهُو عَيْنَ الْقِطْرِ وَ مِنَ الْجِنِّ مَن يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِى وَ مَن يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ

لغت:

غدوّ به معنى بامداد، و رواح مقابل صباح از ظهر تا به شب و يا عصرگاه است.

عين القطر يعنى چشمۀ مس آب شده.

أسلنا يعنى جارى ساختيم.

يزغ فعل مضارع به معنى منحرف شود و در اين جا به معنى روى گرداندن از امر خداوند است.

تفسير:

و براى سليمان باد را مسخر كرديم و رام گردانيديم كه سير صبحگاهى اش به اندازۀ سير يك ماه اسب تيزرو و سير شب (يا عصر) گاهى اش نيز به اندازۀ سير يك ماه اسب تيزرو بود.

وَ أَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ: و ديگر از عطايا آن كه: براى او چشمۀ مس را روان كرديم كه مانند آب از معدن بيرون مى آمد و هر چه مى خواست مى ساخت.

وَ مِنَ الْجِنِّ...: و ديگر از عطايا آن كه از طايفۀ جنّيان كسانى بودند كه به اذن پروردگار سليمان در خدمت او كار مى كردند؛ وَ مَن يَزِغْ...: و هر يك از آنها كه از

ص:448

فرمان ما سر مى تافت و آنچه را مأمور به آن بود انجام نمى داد از آتش شعله ور به او مى چشانديم.

(آيۀ 13) يَعْمَلُونَ لَهُو مَا يَشَآءُ مِن مَّحَرِيبَ وَ تَمَثِيلَ وَ جِفَانٍ كَالْجَوَابِ وَ قُدُورٍ رَّاسِيَتٍ اعْمَلُواْ ءَالَ دَاوُودَ شُكْرًا وَ قَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِىَ الشَّكُورُ

تفسير:

آن جنّيان براى او هر چه مى خواست از قصرهاى محكم و قلعه هاى بلند و عبادتگاه ها و محراب هاى عبادت و مجسمه ها و كاسه هايى مانند حوض هاى بزرگ و ديگ هاى ثابت غير منقول مى ساختند.

چون خداوند اين نعمت هاى بزرگ را به آل داوود عطا فرمود، از اين جهت ايشان را به شكرگزارى امر فرمود كه: اعْمَلُواْ ءَالَ دَاوُدَ شُكْرًا: گفتيم: اى خاندان داوود، اين نعمت ها را سپاس و شكر بگزاريد. و اندكى از بندگان من شكرگزار و سپاس دارنده هستند.

تنبيه: شكور كسى است كه با قلب و لسان وجوارح در اكثر اوقات و اغلب آنات شكرگزارى كند و با وجود اين خود را در اداى شكرگزارى عاجز شناسد؛ چه توفيق شكر، نعمتى است كه مستدعى شكر ديگر است:

از دست و زبان كه بر آيدكز عهدۀ شكرش به در آيد

ابن عباس گفته: شكور كسى است كه در جميع احوال چه حال رفاه و خوشى و چه حال سختى و تنگدستى به شكرگزارى قيام نمايد.(1) زمخشرى در كشاف نقل نموده عمر بن خطاب از مردى شنيد كه مى گفت:

اللّهُمَّ اجْعَلْني مِنَ الْقَليلِ، خدايا، مرا از اندكان قرار ده. عمر گفت: اين چه دعايى است مى كنى؟! جواب داد: شنيدم خدا فرمود: وَ قَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِىَ الشَّكُورُ: بندگانى كه شكور باشند قليل هستند و

ص:449


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 394.

من از خدا مى خواهم كه مرا از اين جماعت گرداند. عمر گفت: كُلُّ النّاسِ أعلم مِنْ عُمَرَ: تمام مردم از عمر داناترند! (1)تتمّه: گرچه آيه موردش آل داوود است؛ لكن عموم مكلّفين به حكم عقل بايد به شكرگزارى و سپاسدارى منعم حقيقى قيام نمايند و شكر سه قسم است: 1 - شكر به قلب، 2 - شكر به لسان، 3 - شكر به اعضا و جوارح.

و اين كه انسان اعتراف كند كه نمى تواند شكر نعمت هاى الهى را به جا آورد از بهترين شكرهاست.

بنده همان به كه ز تقصير خويش

(آيۀ 14) فَلَمَّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ مَادَلَّهُمْ عَلَى مَوْتِهِى إِلَّا دَآبَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنسَأَتَهُو فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَن لَّوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ مَا لَبِثُواْ فِى الْعَذَابِ الْمُهِينِ

لغت:

دابّة الأرض گفته شده مقصود موريانه است. منسأة يعنى عصا. خرّ فعل ماضى يعنى افتاد.

تفسير:

پس چون مرگ را در حالى كه تكيه بر عصا زده بود بر سليمان حتم كرديم و او را ميرانديم، جز جنبندۀ خاكى (موريانه) كه عصاى او را مى خورد آنها را - يعنى جنّيان و خاندان او را - از مرگش آگاه نساخت.

پس چون فرود افتاد جنّيان كه مدعى علم غيب بودند فهميدند و بر ايشان روشن شد

ص:450


1- . كشاف ذيل همين آيه.

كه اگر غيب مى دانستند در آن عذاب خواركننده - يعنى توقف و ايستادن در محضر سلطان، با كيفيت خاص و در مدّتى طولانى - درنگ نمى كردند.

شرح واقعه: روايت شده كه حضرت سليمان عليه السلام جنّيان را به اعمال گوناگون واداشته بود، و خود در قبه اى بر عصا تكيه كرده اعمال آنها را نگاه مى نمود. جنّيان چون او را مقابل خود مى ديدند، در اعمالى كه بدان مأمور بودند سعى تمام مى كردند. و سليمان امر كرده بود كه هيچ كس در آن قبّه وارد نشود. اتفاقاً روزى ديد مردى داخل قبّه شد، سليمان مضطرب شد و گفت: چه كسى هستى، كه ناطلبيده داخل شدى؟! گفت:

أنَا الَّذي لَاأقْبَلُ الرُّشَا وَلاَ أهَابُ الْمُلُوكَ: منم كسى كه رشوه قبول نمى كنم، و از پادشاهان نمى ترسم، پس به همان حالت كه تكيۀ بر عصا داده بود روح او را قبض نمود. جنّيان به تصور آن كه زنده است به عمل خود مشغول بودند، تا (موريانه) پايين عصا را خورد و سليمان افتاد و خبر موت او به جن و انس رسيد.

داستان قوم سبا

(آيۀ 15) لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِى مَسْكَنِهِمْ ءَايَةٌ جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَ شِمَالٍ كُلُواْ مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ وَ اشْكُرُواْ لَهُو بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ

تفسير:

همانا براى قوم سبا در محلّ سكونتشان نشانه اى از قدرت و رحمت و احسان خدا بود، دو بوستان از جانب راست و چپ، و مسكن آنها با كمال طراوت و داراى ميوه جات فراوان بود، به آنها گفتيم: از روزىِ پروردگارتان از اين بوستان ها كه به شما احسان فرموده بخوريد و در برابر اين نعمت هاى فراوان او را سپاس گزاريد.

بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ: محلّ زندگى شما شهرى است پاكيزه كه هواى معتدل و آبى شيرين و خاكى پاك دارد كه اصلاً حشراتى در آن نيست و پروردگارى آمرزنده داريد.

چون اين كلام را از پيغمبران خود شنيدند، از وظايف شكرگزارى اعراض نمودند و طريق كفران پيش گرفتند و گفتند: خداى را بر ما هيچ نعمتى نيست و اگر او اين نعمت ها را

ص:451

به ما داده است بگوييد از ما سلب نمايد.

(آيۀ 16) فَأَعْرَضُواْ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْنَهُم بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَوَاتَىْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَىْءٍ مِّن سِدْرٍ قَلِيلٍ

لغت:

سيل العرم يعنى سيل ويران كننده، اضافۀ موضوف به صفت است. يا اين كه عرم نام سدّى است يعنى سيل سدّ عرم.

خمط به معنى تلخ است.

أثل درختى است كه بيشتر در كناره هاى آب و رودخانه رويد.

تفسير:

پس، از خداوند و دين او و از سپاس گزارى خدا و اطاعت پيامبران الهى اعراض كردند، پس ما بر آنها سيل سدّ عِرَم كه سيلى بسيار سخت و ويران كننده بود فرستاديم و دو باغ پر از ميوه هاى فراوان و گوناگون آنان را به دو باغى كه داراى ميوه هاى تلخ و بدبو و بدطعم و درخت شوره گز و اندكى از درخت سدر بود مبدّل ساختيم.

(آيۀ 17) ذَ لِكَ جَزَيْنَهُم بِمَا كَفَرُواْ وَ هَلْ نُجَزِى إِلَّا الْكَفُورَ

تفسير:

ما آنها را به سزاى كفر و كفرانشان اين گونه در دنيا مجازات كرديم و پاداش داديم و آيا ما جز انكاركننده و ناسپاس را اين گونه مجازات مى كنيم؟! (استفهام انكارى است؛ يعنى جز كفور را اين گونه مجازات نمى كنيم). باغات و مزارع آنها نابود و حيواناتشان هلاك و خودشان متفرق و در به در شدند به طورى كه حال آنها ضرب المثل عرب گرديد كه

ص:452

مى گويند: «تَفَرَّقوا أيادى سبا» يعنى هر جا متفرق شدن و در به درى قومى بسيارى زياد باشد تشبيه به در به درى قوم سبا كرده و اين جمله را مى گويند.

تتمّه: علامۀ مجلسى رحمه الله روايت نموده از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود: من انگشتان خود را بعد از طعام مى ليسم به مرتبه اى كه مى ترسم خادمم گمان كند اين از حرص من است! و چنين نيست؛ بلكه از براى احترام نعمت الهى است. به درستى كه گروهى بودند، كه حق تعالى نعمت فراوان به ايشان كرامت فرمود و ايشان نهرى داشتند [كه براى آنها منشأ فراوانى نعمت ها شده بود]؛ اما به جاى سپاس گزارى بى اعتنايى و بى احترامى به نعمت هاى الهى را بجايى رساندند كه به نان هاى نفيس كه از مغز گندم پخته بودند، نجاست اطفال خود را پاك مى كردند تا آن كه كوهى از آن نان هاى نجس جمع شد. روزى مرد صالحى بر زنى كه طفل خود را با نان استنجا مى كرد گذشت، فرمود: از خدا بترسيد و به نعمت الهى مغرور مشويد و كفران نكنيد. زن گفت: گويا مارا به گرسنگى مى ترسانى، تا اين نهر براى ما جارى است ما از گرسنگى نمى ترسيم! پس حق تعالى بر ايشان غضب فرمود و آن نهر را از ايشان قطع و باران آسمان و گياه زمين را بر آنها حبس نمود، پس محتاج شدند و آنچه در خانه ها داشتند صرف كردند تمام شد، سپس محتاج شدند به استفاده از آن نان هاى نجس، و در ميان خود به ترازو آنها را قسمت نمودند.(1)

(آيۀ 18) وَ جَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِى بَرَكْنَا فِيهَا قُرًى ظَهِرَةً وَ قَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُواْ فِيهَا لَيَالِىَ وَ أَيَّامًا ءَامِنِينَ

تفسير:

اهل سبا نزد پيامبر خود آمدند و گفتند: پروردگار خود را شناختيم و دانستيم كه جميع نعمت ها از جانب اوست، اگر بعد از اين به ما نعمتى عطا فرمايد ناسپاسى نكنيم و شكر او بجاى آوريم. خداوند بار ديگر درهاى نعمت بر ايشان گشاده ساخت چنانچه فرمايد:

ميان شهر آنان و ميان شهرهايى كه آنها را به بسيارى آب ها و درختان و زراعات و

ص:453


1- . به بحار الانوار، ج 14، ص 144، ح 2 رجوع شود و نيز محاسن البرقى، ص 586.

نباتات بركت داده بوديم (سرزمين شامات مقصود است) شهرهايى آباد، آشكار، نزديك و به هم پيوسته كه از قريه اى قريۀ ديگر را مى توان ديد يا بر سر راه (نه دور از راه) كه عابرين آنها را مى ديدند قرار داديم.

و سير و سفر را در ميان آنها معيَّن و محدود كرده بوديم.

فاصله مساكن و مقدار سفر ميان آنها يك اندازه بود؛ اگر مى خواستند به شام بروند تا آن جا در هيچ منزل نياز به بردن توشه نداشتند و گرسنگى و تشنگى به آنها نمى رسيد و از ناامنى در مسير ترس نداشتند (حاصل آن كه در فاصله ميان سبا و شام آبادى ها نزديك به هم بود و مشكلاتى كه در مسيرهاى بسيار طولانى هست براى آنها نبود)

گفتيم: شب ها و روزها در اين قريه ها و آبادى ها و شهرها با آرامش و امنيت سير كنيد.

اما آنها از وفور نعمت ها و راحتى سفر سير شدند.

(آيۀ 19) فَقَالُواْ رَبَّنَا بَعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا وَظَلَمُواْ أَنفُسَهُمْ فَجَعَلْنَهُمْ أَحَادِيثَ وَ مَزَّقْنَهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ

لغت:

حديث به معنى داستان عبرت انگيز و جمع آن احاديث است.

تمزيق يعنى متلاشى كردن.

تفسير:

پس گفتند: پروردگارا، در ميان منازل سفرهاى ما دورى افكن؛ يعنى از شهرى تا شهر ديگر يا از منزلى تا منزل ديگر بيابان ها باشد كه مردم بى زاد و راحله نتوانند سفر كرد و برترى اغنيا از فقرا معلوم باشد؛ زيرا اگر مسير بسيار طولانى و غيرآباد باشد براى سفر وسايلى و هزينه هايى لازم است كه فقرا نمى توانند آنها را فراهم كنند و اين گونه مسافرت ها به اغنيا اختصاص خواهد يافت. آنها كه اين درخواست را مطرح كردند با

ص:454

كفران نعمت هاى الهى به خودشان ستم كردند و موجب نابودى خود شدند.

فَجَعَلْنَهُمْ أَحَادِيثَ وَ مَزَّقْنَهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ...: پس ما آنان را داستان هاى عبرت انگيز در خاطره ها نموديم و به كلّى از هم متلاشيشان كرديم. همانا در اين داستان، عبرت ها و نشانه هايى از قدرت و غضب خداوند است براى هر بسيار صبركننده و بسيار شكرگزارندۀ نعمت ها.

تنبيه: آيۀ شريفه آگاهى است به كسانى كه به نعمت هاى الهى متنعّم اند كه شكرگزارى نموده و ناسپاسى و حق ناشناسى نكنند؛ زيرا عاقبت، كفران و ناسپاسى، موجب سلب نعمت و نزول نقمت خواهد بود.

(آيۀ 20) وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُو فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقًا مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ

تفسير:

و حقّاً كه ابليس گمان خود را دربارۀ آنها (كافران و مجرمان) درست درآورد، پس همگى جز گروهى از مؤمنان از او پيروى كردند. يعنى شيطان گمان برده بود كه بر بنى آدم به سبب شهوت و غضب كه در آنها هست دست مى يابد و گمراهشان مى نمايد، گمان او دربارۀ اهل كفر و ضلالت راست شد. مگر گروهى كه مؤمنان هستند و يا مگر گروهى از مؤمنان، او را در كفر و شرك و معصيت پيروى كردند؛ چنان كه فرمايد: اِلّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ(1).

(آيۀ 21) وَ مَا كَانَ لَهُو عَلَيْهِم مِّن سُلْطَنٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْأَخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِى شَكٍّ وَ رَبُّكَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ حَفِيظٌ

ص:455


1- . سورۀ حجر، آيۀ 83.

تفسير:

هرگز ابليس را تسلّطى بر اجبار و اكراه آدميان نبوده و نيست، جز آن كه آنها را وسوسه مى كند و به كفر و شرك و گناه دعوت مى كند تا علم ازلى ما به تمييز و جدا بودن كسى كه به آخرت ايمان مى آورد از كسى كه از آخرت و دربارۀ آن در شك است محقّق شود و ايمان آن از شك اين معلوم گردد. يا متميز سازيم مؤمن را از شاكّ؛ يعنى واضح و آشكارا شود كه اهل ايمان كدام اند و اهل شكّ چه كسان اند.

تبصره: اين مطلب، محقّق است كه ثواب و عقاب به افعال مكلّفان تعلق يابد، و گرچه خداى تعالى قبل از وقوع عملِ مكلّف عالِم است به اين كه او اين عمل را انجام مى دهد؛ لكن نه علم الهى علت عمل است و نه پيش از تحقّق عمل جزا را مترتب مى فرمايد؛ زيرا او هيچ كس را مجازات نمى كند مگر بعد از وقوع عمل از او، و قبل از وقوع با اين كه علم به وقوع آن دارد عبد را مجازات نمى كند.

وَ رَبُّكَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ حَفِيظٌ: و پروردگار تو بر همۀ چيزها نگهبان است و هيچ چيز از افعال و اقوال و احوال بندگان بر او پوشيده و مخفى نيست.

احتجاج با كافران

(آيۀ 22) قُلِ ادْعُواْ الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ لَايَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِى السَّمَوَ تِ وَلَا فِى الْأَرْضِ وَ مَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ وَ مَا لَهُو مِنْهُم مِّن ظَهِيرٍ

تفسير:

اى پيامبر، به مشركان (بر وجه سرزنش) بگو: كسانى را كه به جاى خداى متعال، معبود خود پنداشته ايد بخوانيد، خواهيد ديد كه قادر به جواب شما نخواهند بود، يا بخوانيد تا ببينيد كه آيا مى توانند به شما در جلب منافع و دفع ضررها كمك كنند يا نه؟ خواهيد ديد كه آنها را بى كمك خداوند قدرتى نيست تا بتوانند به شما كمك كنند.

ص:456

لَا يَمْلِكُونَ...: آنها ذره اى را در آسمان ها و زمين مالك نيستند و براى آنها در خلقت و حفظ و تدبير آسمان ها و زمين شركتى نيست و هرگز براى خدا از آنها (بت ها، ملائكه) در تقدير و تدبير جهان هستى ياور و ظهيرى نباشد.

(آيۀ 23) وَ لَاتَنفَعُ الشَّفَعَةُ عِندَهُو إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُو حَتَّى إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُواْ مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُواْ الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِىُّ الْكَبِيرُ

لغت:

فُزّع ماضى مجهول از باب تفعيل است و در اين جا به معنى برطرف شدن و زايل شدن فزع و ترس از قلب هاى آنان است.

تفسير:

چون مشركان مى پنداشتند كه فرشتگان و بت ها و غيره آنها را شفاعت مى كنند در رد آنها مى فرمايد: شفاعت كردن و مورد شفاعت واقع شدن نزد خداوند در آن روز سودى نمى بخشد جز براى كسى كه خدا به او اذن دهد و يا جز براى كسى كه به او اذن داده شده باشد كه شفاعت كند يا مورد شفاعت قرار گيرد، و گنهكاران در آن روز در وحشت اند كه مبادا شفاعت در بارۀ آنها مقبول نشود و شافعان هم در ترس هستند كه مبادا شفاعتشان مقبول نباشد. خلاصه اين كه شفاعت كننده و شفاعت شده هر دو نگران و منتظر هستند تا اين كه اذن شفاعت داده مى شود و فزع و وحشت از دل هاى آنها زايل مى گردد. شفاعت شوندگان به شافعان گويند پروردگارتان دربارۀ شفاعت چه گفت؟ در جواب گويند: سخن حق و راست و درست گفت و اذن شفاعت داد و او والا و بزرگ و برتر و بزرگوارتر است.

(آيۀ 24) قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَ إِنَّآ أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ

ص:457

تفسير:

بگو: چه كسى شما را از آسمان ها (به باران) و از زمين (به نباتات) روزى مى دهد؟ بگو:

خداى يكتا. زيرا اين سؤال را جز اين جوابى نيست و كافران هم اين مطلب ر ا در دل قبول دارند گرچه به زبان نياورند.

بعد از آن بر سبيل محاجّه و طريق مناظره فرمايد: (و بگو) ما مؤمنان يا شما مشركان بر راه هدايت يا در گمراهى آشكار هستيم. يعنى البته از ما و شما يكى بر هدايت و ديگرى بر ضلالت است؛ زيرا ممكن نيست صاحبان دو قول متناقض هر دو بر حق باشند.

ذكر اين كلام بعد از بخش اوّل آيۀ شريفه تقرير و بيان رسايى است كه براى مستمع (اگر تأمّل و تدبّر در آن كند) معلوم مى شود چه كسى بر هدايت و چه كسى بر ضلالت است و به راه راست ميل پيدا مى كند؛ چون احساس مى كند كه با او از روى انصاف گفتگو مى شود.

(آيۀ 25) قُل لَّاتُسَْلُونَ عَمَّآ أَجْرَمْنَا وَ لَانُسَْلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ

تفسير:

اى پيامبر، به ايشان بگو: شما از آنچه ما گناه كرده ايم پرسيده و بازخواست نخواهيد شد و ما نيز از آنچه شما به جا مى آوريد پرسيده و بازخواست نخواهيم شد. بلكه از هر كس از عمل خودش سؤال خواهند كرد و مناسب آن جزا خواهند داد.

تبصره: آيۀ شريفه دالّ است بر آن كه هيچ كس به گناه غير خود مؤاخذه نشود؛ بلكه هر كس گرو عمل خود باشد، چنانچه در آيۀ ديگر فرمايد: كُلُّ امْرِيِم بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ [طور، 21].

(آيۀ 26) قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ

ص:458

لغت:

«فتح» در اين جا به معنى قضاوت و داورى كردن است.

تفسير:

و چون با وجود واضح بودنِ حجّت بر ايشان قبول ايمان نكردند، حق تعالى حبيب خود را امر فرمود كه از ايشان اعراض نمايد:

بگو: پروردگار ما ميان ما و شما در روز قيامت جمع مى كند، پس ميان ما به حق كه طريق عدل است داورى و حكم فرمايد به اين وجه كه مُحِق را به جنّت نعيم رساند و مبطل را به عذاب جحيم داخل نمايد.

وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ: و اوست داور و حكم كنندۀ به حق، و دانا به كيفيت داورى و به همه چيز.

(آيۀ 27) قُلْ أَرُونِىَ الَّذِينَ أَلْحَقْتُم بِهِى شُرَكَآءَ كَلَّا بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

تفسير:

به مشركان بگو: كسانى را كه به عنوان شريك به خدا ملحق كرده ايد به من نشان دهيد تا ببينيم در آنها چيزى از آثار و ويژگى هاى الوهيت و معبود بودن هست يا نه؟ چنين نيست كه آنها صفتى و خصوصيتى داشته باشند، كه مستحق و سزاوار عبادت باشند؛ بلكه او خداوند يكتاى جامع همۀ كمالات، تواناى مقتدر و با حكمت است و هيچ كس را با او رتبۀ شركت نيست، سبحان اللّه عمّا يقولون.

وحده لا شريك له صفتش

ص:459

رسالت جهانى اسلام

(آيۀ 28) وَ مَآ أَرْسَلْنَكَ إِلَّا كَآفَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا وَ نَذِيرًا وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايَعْلَمُونَ

لغت و اعراب:

كافّة به معنى جميعاً حال است براى ناس، يا اسم فاعل از «كفّ» به معنى نگه داشتن، و للناس متعلق به آن است.

تفسير:

و ما تو را - اى محمد - نفرستاديم مگر فرستادنى عامّ و شامل براى همۀ مردم. يعنى تو پيامبر جهانيان تا روز قيامت هستى، يا ما تو را - اى پيامبر - نفرستاديم مگر نگهدارندۀ همه مردم از عصر و زمان خود تا انقراض نسل آنان از كفر و گناه.

و روايتى كه از ابن عباس از حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله نقل شده با هر دو معنى مى سازد فرمود:

اُعْطيتُ خَمْساً، وَلاَ أقُولُ فَخْراً: بُعِثْتُ إلَى الأْحْمَرِ وَالأْسْوَدِ، وَجُعِلَتْ لِىَ الْأرْضُ طَهُوراً وَمَسْجِداً، وَ احِلّ لِيَ الْمَغْنَمُ وَلَمْ يُحَلَّ لأحَدٍ قَبْلي، وَنُصِرْتُ بِالرُّعْبِ فهو يسير أمامى مَسيرَةَ شَهْرٍ، وَاُعْطيتُ الشَّفَاعَةَ فَادَّخَرْتُهَا لاُمَّتي يَوْمَ الْقِيامَةِ.

يعنى: پنج چيز به من عطا شده كه به هيچ يك از پيامبران سابق داده نشده و من اين را به جهت فخر و افتخار نمى گويم؛ بلكه ياد نعم الهى و اداى شكر آن باشد: 1 - مبعوث شده ام بر سرخ و سياه (از ترك و هند و عرب و عجم و...) 2 - زمين براى من طاهر و طاهركننده و محلّ سجده قرار داده شده است. 3 - غنيمت بر من حلال شده و بر هيچ كس از پيامبران سابقه حلال نبود. 4 - نصرت داده شده ام بردشمنان به اين كه خداوند در دل دشمنان ايجاد رُعب و ترس مى كند... و من بر آنها غالب و پيروز مى شوم. 5 - شفاعت به من عطا شده كه آن را براى امّت خود در روز قيامت ذخيره كرده ام.(1)

ص:460


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 408-409.

تبصره: استدلال بر خاتميت آن حضرت به اين آيۀ شريفه ممكن است زيرا فرمايد:

نفرستاديم تو را مگر براى كافۀ (يا نگهدارندۀ) مردمان هر عصر و زمان تا انقراض عالم، و الّا اگر مقصود اين باشد كه تو را براى كافۀ (يا نگهدارندۀ) مردمان تا آمدن پيامبر بعدى فرستاده ايم، اين چيزى نيست كه مخصوص حضرت رسول صلى الله عليه و آله باشد؛ بلكه برخى ديگر از پيامبران نيز چنين بوده اند. و چون بعد از حضرت رسالت صاحب قرآن، پيغمبر ديگرى از جانب خدا مبعوث نخواهد شد، پس كلمۀ «كَافَّةً لِلنّاسِ» بر خاتميت اين پيغمبر نسبت به جامعۀ بشريت تا قيامت دلالت دارد.

بيان ديگر: حضرت خاتم صلى الله عليه و آله از هر يك از انبيا و نيز از مجموع آنها ممتاز است به دو جهت: يكى امتياز نبوّتى - زيرا نبوّت اين بزرگوار، اكمل از نبوّت هر يك از انبيا و مجموع آنهاست - دوم امتياز شخصى، اين بزرگوار علاوه بر نبوّت مزايايى دارد كه ديگران نه جداجدا و نه مجموعاً ندارند. از آن حضرت نقل شده كه فرمود:

لي مَعَ اللّهِ حَالاَتٌ لاَ يَسَعُني فيهَا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَلاَ نَبِيٌّ مَرْسَلٌ، آرى «آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى».

بَشِيرًا وَ نَذِيرًا: مژده دهندۀ صالحان و يا نسبت به همه در صورتى كه مؤمن و داراى عمل صالح باشند و بيم دهندۀ بدكاران و كافران و يا نسبت به همه در صورتى كه ايمان و عمل صالح نداشته باشند. مژده دهندۀ به روضات جنّات كسى را كه به توحيد و رسالت تو اقرار نمايد، و ترسانندۀ به دركات نيران آنان را كه كافر شوند به يگانگى خدا و رسالت تو.

وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايَعْلَمُونَ: و لكن بيشتر مردم، فضايل و كمالات تو را نمى دانند و به مقامات قدسى و مراتب عاليۀ تو كه در ممكنات فردى از تو برتر نخواهد بود جاهل اند. يا نمى دانند آنچه را كه براى ايشان باشد در پيروى تو از ثواب و بهشت نعيم، و آنچه را كه براى ايشان باشد در مخالفت با تو از عذاب اليم.

(آيۀ 29) وَ يَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ

ص:461

تفسير:

و از شدّت عناد و دشمنى بر سبيل انكار و سخريه مى گويند: اين وعدۀ قيامت و حساب و داورى و ثواب و وعيد به عقاب كى باشد يا قيام قيامت كى باشد، اگر شما راستگويان هستيد؟

يعنى كافران و منكران معاد به حضرت پيامبر و مؤمنان مى گفتند: اين وعده اى كه شما مى دهيد اگر در آن راستگو هستيد كى خواهد بود؟!

پاسخى به منكران و كافران

(آيۀ 30) قُل لَّكُم مِّيعَادُ يَوْمٍ لَّاتَسْتَْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلَا تَسْتَقْدِمُونَ (30)

تفسير:

حق تعالى فرمايد: اى پيامبر، در جواب ايشان بگو: براى شما وعده گاه روزى است (روز مرگ يا روز قيامت) كه عذاب را مشاهده خواهيد كرد و هرگز ساعتى از آن تأخير نمى كنيد و پيشى نمى گيريد. يعنى قادر نباشيد كه مرگتان يا روز قيامت را از وقت مقرّر خود پيش آريد و يا متأخّر گردانيد، يا ايام آجال خود را زياد و كم گردانيد.

(آيۀ 31) وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَن نُّؤْمِنَ بِهَذَا الْقُرْءَانِ وَ لَابِالَّذِى بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لَوْ تَرَى إِذِ الظَّلِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ لَوْلَآ أَنتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ

تفسير:

شأن نزول: كفّار مكّه از اهل كتاب كه به شرف اسلام مشرَّف شده بودند از احوال

ص:462

حضرت پرسيدند، ايشان گفتند: ما در كتب خود وصف او را خوانده ايم كه او پيغمبر حق است. ابو جهل و امثال او در غضب شده گفتند: ما به كتب شما نيز ايمان نداريم، آيۀ شريفه نازل شد:

آنان كه كفر ورزيدند، به مؤمنان اهل كتاب گفتند: هرگز به اين قرآن كه اين شخص مى گويد به او نازل شده است و نه به آن كتاب كه پيش از او بوده و شما مى گوييد به موسى و عيسى نازل شده است (يعنى تورات و انجيل) ايمان نمى آوريم.

خداوند از عاقبت امر ايشان در آخرت خبر مى دهد و مى فرمايد: وَ لَوْ تَرَى...: و اگر ببينى هنگامى كه ستمكاران - يعنى مشركان - را در پيشگاه پروردگارشان سرپا نگاه داشته اند در حالى كه با يكديگر گفتگو مى كنند و يا سخن يكديگر را رد مى كنند، سخت در تعجب فرو مى روى و وضعى سخت و هولناك مى بينى. آنها كه استضعاف شده و در ضعف و ناتوانى نگاه داشته شده اند به استكبار ورزان و كسانى كه سركشى كردند (يعنى بزرگان و پيشوايانشان كه از آنها پيروى مى كردند) گويند: اگر شما نبوديد و ما را گمراه نمى كرديد حتماً ما ايمان مى آورديم و از مؤمنان بوديم، يا اگر از شما پيروى نمى كرديم از مؤمنان بوديم.

(آيۀ 32) قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ أَنَحْنُ صَدَدْنَكُمْ عَنِ الْهُدَى بَعْدَ إِذْ جَآءَكُم بَلْ كُنتُم مُّجْرِمِينَ

تفسير:

در مقابل، كسانى كه استكبار ورزيدند از روى انكار به مستضعفان گويند: آيا ما بوديم كه شما را از راه هدايت، پس از آن كه به شما رسيده بود بازداشتيم؟! (استفهام انكارى است يعنى نه ما باز نداشتيم) بلكه خود شما از روى اختيار خودتان گناهكار و يا مشرك بوديد و ما شما را مجبور نكرديم.

ص:463

(آيۀ 33) وَ قَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ بَلْ مَكْرُ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَآ أَن نَّكْفُرَ بِاللَّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَندَادًا وَ أَسَرُّواْ النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُاْ الْعَذَابَ وَ جَعَلْنَا الْأَغْلَلَ فِى أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُواْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ

لغت:

مكر يعنى حيله، و اسناد آن به روز و شب مجازى است.

تفسير:

و كسانى كه استضعاف شده اند به كسانى كه استكبار ورزيدند گويند؛ يعنى پيروان و تابعان به متبوعان خود كه همان رؤسا و پيشوايانشان باشند گويند: بلكه فريب شبانه روزى شما بود آنگاه كه به ما دستور مى داديد كه به خدا كفر ورزيم و براى او شريك هايى قرار دهيم.

وَ أَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُاْ الْعَذَابَ: بعد از گفت و شنود، هر دو گروه چون عذاب را ببينند پشيمانى خود را پنهان مى دارند؛ زيرا در صورت اظهار پشيمانى، يكديگر را سرزنش و ملامت مى كردند. و شايد معنى أسرّوا الندامة اين باشد كه وقتى عذاب را ببينند پشيمانى خود را اظهار مى كنند (چون اسرار به معنى پنهان كردن و اظهار كردن هر دو آمده است) وَ جَعَلْنَا الْأَغْلَلَ فِى أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُواْ: و ما طوق آهنين در گردن كسانى كه كفر ورزيده اند (چه تابع و چه متبوع) قرار مى دهيم.

بعد براى تنزيه ذات الهى از ظلم و تعدّى مى فرمايد: هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ: آيا جزا داده مى شوند (استفهام انكارى است؛ يعنى جزا داده نشوند) مگر در برابر آنچه به جا مى آورند از كفر و شرك و افساد و معصيت؟ و اين عين عدالت است.

ص:464

خوشگذرانى و انكار گرايى

(آيۀ 34) وَ مَآ أَرْسَلْنَا فِى قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَآ إِنَّا بِمَآ أُرْسِلْتُم بِهِى كَفِرُونَ

لغت:

مترف يعنى كسى كه به او ثروت زياد و يا نعمت زياد داده شده و سوء استفاده از آن، باعث طغيان و سركشى او شده است.

تفسير:

و ما در هيچ جامعۀ بشرى پيامبرى بيم دهنده نفرستاديم مگر اين كه اشراف و خوش گذران هاى آن جامعه با تأكيد گفتند: ما به آنچه به آن فرستاده شده ايد كافريم.

تخصيص تكذيب به مترفان به جهت آن است كه مهم ترين انگيزه براى تكذيب پيامبران، تكبر و فرو رفتن در شهوات است و اينها غالباً در مترفان است.

(آيۀ 35) وَ قَالُواْ نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَ لًا وَ أَوْلَدًا وَ مَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ

تفسير:

و گفتند كه ما بيشتر از شما اموال و اولاد داريم و ما هيچ گاه عذاب نمى شويم. حاصل آن كه آنها امر آخرت را به دنيا قياس كرده و گفتند: چون خدا به ما در دنيا نعمت هاى بسيار عطا كرده پس ما را دوست دارد و در آخرت ما را به عذاب و عقوبت گرفتار و خوار نخواهد كرد؛ و ندانستند كه دادن نعمت ها به جهت آن است كه بر آن شكرگزارى كنند و به پيامبران ايمان بياورند و به دستورهاى آنها عمل كنند.

يا آنها منكر اصل عذاب شده گفتند: عذابى نخواهد بود تا به آن معذّب شويم.

ص:465

(آيۀ 36) قُلْ إِنَّ رَبِّى يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَآءُ وَ يَقْدِرُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايَعْلَمُونَ

تفسير:

اى پيامبر، در ردّ گفتار آنها به آنها بگو: پروردگار من طبق صلاح عام و اقتضاى نظام براى هر كس (از مؤمنان و مشركان و اهل معصيت) كه بخواهد روزى را توسعه مى دهد و براى هر كس (از مؤمنان و مشركان و اهل معصيت) بخواهد، زندگى را تنگ مى گيرد و اينها دليل حب و بغض به افراد نيست؛ بلكه همه بر وفق حكمت و مصلحت و نيز براى امتحان و آزمايش است؛ و لكن بيشتر مردم نمى دانند و مى پندارند كه كثرت اموال و اولاد دليل شرافت و كرامت نزد خداست.

(آيۀ 37) وَ مَآ أَمْوَ لُكُمْ وَ لَآأَوْلَدُكُم بِالَّتِى تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَى إِلَّا مَنْ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَلِحًا فَأُوْلَلِكَ لَهُمْ جَزَآءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُواْ وَ هُمْ فِى الْغُرُفَتِ ءَامِنُونَ

لغت:

ضِعف به معنى دو برابر است. غرفات جمع غرفه است و غرفه به معنى ساختمان و بنايى است كه در بلندى باشد عالى و مرتفع.

تفسير:

بعد از آن به اين معنى تصريح كرده مى فرمايد:

و مال هايى كه به شما داده ايم و فرزندانى كه به شما ارزانى داشته ايم آن چيزى نيست

ص:466

كه شما را نزد ما مقرّب گرداند؛ زيرا تقرب به ايمان و اعمال صالحه مى باشد.

إِلَّا مَنْ ءَ امَنَ...: مگر كسى كه به خداى يگانه و معتقدات حقّه ايمان آورد، و كارهاى شايسته به جا آورد كه از جملۀ آن صرف مال در راه خدا، و تربيت دينى اولاد مى باشد. پس ايشان را در مقابل آنچه به جا آورده اند از خيرات و طاعات، پاداش دو برابر است و آنها در غرفه هاى بهشت، آسوده خاطر و از مكاره و آفات و سختى ها و ترس ها ايمن هستند.

(آيۀ 38) وَ الَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِى ءَايَتِنَا مُعَجِزِينَ أُوْلَلِكَ فِى الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ

لغت:

معاجز اسم فاعل از باب مفاعله، و معاجزين جمع آن است.

تفسير:

و كسانى كه براى ردّ و ابطال قرآن سعى و كوشش مى كنند و بر آن زبان طعن مى گشايند، به گمان آن كه عاجزكنندۀ ما خواهند بود يا مردم را از قبول و ايمان به آن عاجز توانند كرد يا از قبضۀ قدرت ما بيرون توانند رفت؛ گمان آنها باطل و مخالف با واقع است و آنها در عذاب احضار مى شوند؛ يعنى عاقبت امر آنها جهنّم خواهد بود.

جبران دنيوى انفاق

(آيۀ 39) قُلْ إِنَّ رَبِّى يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِى وَ يَقْدِرُ لَهُو وَ مَآ أَنفَقْتُم مِّن شَىْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُو وَ هُوَ خَيْرُ الرَّ زِقِينَ

لغت:

يخلفه مضارع أخلف از باب إفعال است، و إِخلاف در اين جا به معنى عوض دادن است.

ص:467

تفسير:

اى پيامبر، بگو: همانا پروردگار من براى هر كس از بندگانش كه بخواهد روزى او را طبق صلاح عام و نظام اتم وسعت مى دهد و تنگ مى كند. يعنى طبق حكمت و مصلحت يك بار فراخ مى سازد و يك بار تنگ مى نمايد.

تنبيه: تكرار آيۀ شريفه به جهت اختلاف فايده است: 1 - اين آيه در شأن يك شخص است به اعتبار دو وقت، و آيۀ سابقه در حق دو شخص مى باشد. 2 - آيۀ اول، توبيخ كفّار و خطاب به آنها، و دوم وعظ مؤمنان است؛ پس گوييا فرموده كه اغْناى كافران و اعطاى نعمت به ايشان نه به جهت كرامت و سعادت ايشان است؛ بلكه به سبب عقوبت ايشان باشد. و اغْناى مؤمنان براى اين است كه شايد در راه خدا و خيرات صرف نمايند و موجب سعادت ايشان باشد.

وَ مَآ أَنفَقْتُم مِّن شَىْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ: و آنچه از اشياء را كه در راه خدا انفاق و خرج كنيد خداوند عوضش را در دنيا به زياد كردن نعمت ها مى دهد و يا براى آخرت شما ذخيره مى فرمايد.

وَ هُوَ خَيْرُ الرَّ زِقِينَ: و او بهترين روزى دهندگان است؛ زيرا اگر غير از او چيزى را به كسى دهد، واسطه است و رازق حقيقى خداست؛ و نيز اعطاى او محض منافع بندگان است نه دفع ضرر از خود و جلب نفع براى او، برخلاف ديگران كه اگر چيزى به كسى بدهند براى جلب منافع خود و يا دفع ضرر از خود مى باشد.

تبصره: آيۀ شريفه تشويق است بر انفاق در راه خدا و احاديث بسيار در آن وارد شده، از جمله:

1 - صاحب كتاب وسائل از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود:

مَن يَضْمِنُ لي أرْبَعَةً بِأرْبَعَةِ أبْيَاتٍ فِى الْجَنَّةِ؟ أنْفِقْ وَلاَ تَخَفْ فَقْراً، وَأنْصِفِ النّاسَ مِنْ نَفْسِكَ، وَأفْشِ السَّلاَمَ فِي الْعَالَمِ، وَاتْرُكِ الْمِرَاءَ وَإنْ كُنْتَ مُحِقّاً(1): كيست كه ضامن شود چهار عمل را تا در مقابل براى او چهار خانه در بهشت باشد؟ 1 - انفاق كن و از فقر

ص:468


1- . وسائل الشيعة، ج 15، ص 256.

نترس (مپندار كه اگر در راه خدا انفاق كنى فقير مى شوى). 2 - انصاف ده مردم را (با مردم منصفانه رفتار كن). 3 - سلام را در جهان افشا كن (همه جا و هميشه به ديگران سلام كن و از اين راه به عملى شدن اين سنّت اسلامى كمك نما). 4 - جدال را ترك نما گر چه حق با تو باشد.

2 - پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:

مَنْ أيْقَنَ بِالْخَلْفِ سَخَتْ نَفْسُهُ بِالنَّفَقَةِ(1)... هر كس به عوض الهى يقين داشته باشد، خرج كردن در راه خدا براى او آسان است و سخاوتمندانه انفاق مى كند چون مى داند خدا عوضش را عطا مى فرمايد.

3 - از حضرت صادق عليه السلام نقل است كه فرمود:

مَا بَلَا اللّهُ عَزَّوَجَلَّ الْعِبَادَ بِشَيْءٍ أشَدَّ عَلَيْهِمْ مِنْ إخْرَاجِ الدِّرْهَمِ: امتحان نفرمايد خداى عزوجل بندگان خود را به چيزى كه سخت تر باشد بر ايشان از خرج كردن درهم (از انفاق مال در راه خدا و دل كندن از مال براى خدا).(2)

فرشته پرستى يا جن پرستى؟!

(آيۀ 40) وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلَلِكَةِ أَهَؤُلَآءِ إِيَّاكُمْ كَانُواْ يَعْبُدُونَ

تفسير:

و ياد كن - اى شنونده - روزى را كه همۀ آنها (عابدان و معبودان را) گرد آورد - يعنى همه را در محشر جمع نمايد - سپس به فرشتگان گويد: آيا اينها در دنيا شما را مى پرستيدند؟

اين سؤال به جهت سرزنش كردن مشركان است.

و تخصيص ملائكه به سؤال، با آن كه غير ملائكه - يعنى انواع بت ها - را هم عبادت نموده بودند، به جهت آن است كه ملائكه براى خطاب صالح هستند.

ص:469


1- . تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 340.
2- . كتاب الخصال، ص 8، ح 27.

(آيۀ 41) قَالُواْ سُبْحَنَكَ أَنتَ وَلِيُّنَا مِن دُونِهِم بَلْ كَانُواْ يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُم بِهِم مُّؤْمِنُونَ

تفسير:

فرشتگان خطاب به خداى متعال گويند: منزهى تو از هر عيب و نقص و از اين كه شريك داشته باشى و غير تو را بپرستند. تويى تنها دوست و ناصر و سرپرست ما نه آنها كه به عبادتشان راضى نبوديم و ما خود را در بندگى مقصر مى دانيم، پس چگونه به معبود بودن خود قائل و راضى باشيم؟!

بلكه آنها جنّيان را از روى جهل و گمراهى مى پرستيدند؛ زيرا جنّيان به عبادتشان راضى بودند، و يا جنّيان را مى پرستيدند و مى پنداشتند كه آنها فرشته هستند و بيشترشان به آنها گرويده بودند.

(آيۀ 42) فَالْيَوْمَ لَايَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعًا وَ لَاضَرًّا وَ نَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُواْ ذُوقُواْ عَذَابَ النَّارِ الَّتِى كُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ

لغت:

ذوقوا صيغۀ امر از مادۀ ذوق و آن به معنى چشيدن است.

تفسير:

پس امروز كه روز حشر است و همۀ حكم ها از آن خداست برخى از شما نسبت به برخى ديگر مالك هيچ سود و زيانى نيست.

يعنى معبود باطل براى عبادت كنندگان خود قدرت نفع و ضررى ندارد؛ چه قيامت دار

ص:470

جزاست و غير او سبحانه جزادهنده نيست.

و در آن روز به آنان كه ستم نمودند (غير خدا را ستايش و پرستش نمودند) گوييم:

بچشيد عذاب آتشى را كه تكذيب مى كرديد و دروغ مى پنداشتيد!

اتهامات كفّار به پيامبر (ص)

(آيۀ 43) وَ إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ ءَايَتُنَا بَيِّنَتٍ قَالُواْ مَا هَذَآ إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَن يَصُدَّكُمْ عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ ءَابَآؤُكُمْ وَ قَالُواْ مَا هَذَآ إِلَّآ إِفْكٌ مُّفْتَرًى وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لِلْحَقِّ لَمَّا جَآءَهُمْ إِنْ هَذَآ إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ

لغت:

إفك يعنى دروغ.

مفترى اسم مفعول از مادۀ افتراء و آن به معنى نسبت دروغ به ديگرى دادن است.

تفسير:

و زمانى كه آيه هاى روشن و روشنگر ما - يعنى قرآن - بر آنها تلاوت مى شود گويند:

نيست اين شخص (يعنى حضرت محمد صلى الله عليه و آله) كه اين كلام را بر ما مى خواند مگر مردى كه مى خواهد شما را از آنچه پدران شما پيوسته مى پرستيدند باز دارد؛ يعنى مى خواهد شما را از بت پرستى باز دارد و به دين و آيين خود تابع گرداند.

قَالُواْ مَا هَذَآ...: و گويند: اين كتاب هم نيست مگر دروغى بافته شده و به خدا نسبت داده شده.

و كسانى كه به حق (يعنى نبوّت، اسلام و قرآن) هنگامى كه به سوى آنها آمد كفر ورزيدند گفتند: اين نيست مگر جادويى آشكار.

(آيۀ 44) وَ مَآ ءَاتَيْنَهُم مِّن كُتُبٍ يَدْرُسُونَهَا وَ مَآ أَرْسَلْنَآ إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِن نَّذِيرٍ

ص:471

لغت:

يدرسونها از مادۀ دِراست و آن به معنى خواندن است.

تفسير:

و ما پيش از قرآن به آنها (مشركان مكّه) كتاب هاى آسمانى نداده ايم كه آن را بخوانند و پيش از تو نيز (از زمان عيسى يا ابراهيم تا حال) به سوى آنها بيم دهنده اى (پيامبرى) نفرستاده ايم تا به اتكاء آنها و به استناد آن كتاب ها و يا آن پيامبر تو را تكذيب كنند.

حاصل آن كه تكذيب ايشان پيامبرى تو را هيچ دليل و مستندى ندارد؛ بلكه انكار و تكذيب آنها از روى عناد است و نمى خواهند حق را بپذيرند.

(آيۀ 45) وَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ مَا بَلَغُواْ مِعْشَارَ مَآ ءَاتَيْنَهُمْ فَكَذَّبُواْ رُسُلِى فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ

لغت:

معشار به معنى يك دهم است.

تفسير:

و كسانى كه پيش از تو بودند نيز پيامبرانشان را تكذيب كردند در حالى كه اينان (مشركان مكّه) از نظر عدّه و عُده و طول عمر به يك دهم آنچه به آنها داده بوديم نرسيده اند و يا آنان از نظر ادلّۀ ثابت كنندۀ نبوّت و متانت كتاب به يك دهم آنچه به اينها (مشركان مكّه) داده ايم نرسيده بودند. فَكَذَّبُواْ رُسُلِى فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ: پس فرستادگان مرا تكذيب كردند، پس بنگريد كه عكس العمل من نسبت به آنها چگونه بود و چگونه عذاب شدند؟ پس عبرت بگيريد؛ زيرا ممكن است همان عذاب براى شما هم پيش آيد.

ص:472

تنها اندرز خداوند

(آيۀ 46) قُلْ إِنَّمَآ أَعِظُكُم بِوَ حِدَةٍ أَن تَقُومُواْ لِلَّهِ مَثْنَى وَ فُرَ دَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُواْ مَا بِصَاحِبِكُم مِّن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَّكُم بَيْنَ يَدَىْ عَذَابٍ شَدِيدٍ

لغت:

مثنى و فرادى يعنى دو نفر دو نفر و يك نفر يك نفر.

تفسير:

اى پيامبر، به امّت بگو: جز اين نيست كه شما را به يك چيز (نكته يا كلمه) پند مى دهم و سفارش مى كنم و آن اين كه دربارۀ شناخت و پذيرش اين پيامبر (يا براى رسيدن به حق و حقيقت و منحرف نشدن از راه راست) براى خدا قيام و اقدام كنيد آن هم دوتا دوتا و تك تك (نه با اجتماع جنجالى)، سپس در سوابق حالات و ادلّه و معجزات او فكر كنيد، (اگر فكر كنيد) خواهيد دانست كه اين صاحب شما (محمد صلى الله عليه و آله) را جنونى نيست. بلكه پيامبر الهى است؛

يعنى در احوال و افعال و خصال و تمام كيفيات زندگى او به دقت تدبّر كنيد تا بشناسيد كمال عقل و فراست و كياست و صفات حسنه و اخلاق حميدۀ او را، و همين براى اثبات صدق قول او و ثبوت رسالت او و تبرّى و تنزّه او از جنون و صفات ناشايسته كافى است.

و اين كه گفته مى شود منصفانه و بدون جار و جنجال دربارۀ او فكر كنيد، براى اين است كه ادّعاى پيامبرى ادّعايى عظيم و امرى خطير است و بايد مقرون به براهين واضحه و معجزات باهره باشد به گونه اى كه اظهر من الشمس گردد، و راستگو بودن و يا دروغگو بودن مدعى پيامبرى با تحقيق و تفكّر در حالات او و برنامه هاى او و كتاب

ص:473

او روشن مى گردد.

إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَّكُم بَيْنَ يَدَىْ عَذَابٍ شَدِيدٍ: او جز بيم دهندۀ شما پيش از وقوع عذاب سخت (عذاب آخرت) نيست تا به وسيلۀ ايمان و انجام اعمال صالحه از آن نجات يابيد و به بهشت نعيم درآييد.

انگيزۀ اجرخواهى پيامبر

(آيۀ 47) قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِّنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدٌ

لغت:

لام در لكم ممكن است به معنى ملكيت باشد و ممكن است لام نفع باشد.

تفسير:

اى پيامبر، بگو هر مزدى كه از شما خواسته ام (و جا داشت كه بخواهم) از آن شما باد.

مراد اين است كه از شما مزدى نخواسته ام. و اين مثل آن است كه شخصى به رفيق خود بگويد: «اگر چيزى به من داده اى پس بگير» و حال آن كه مى داند كه او چيزى به او نداده است. يا آنچه به عنوان اجر و مزد از شما خواسته ام (دوستى اهل بيت عصمت و طهارت) آن هم براى شما و به نفع شماست.

إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ: نيست مزد دعوت من و ثواب آن مگر بر خداى تعالى، وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدٌ: و او بر همه چيز آگاه و گواه و مطلع است، پس صدق و خلوص نيّت مرا در دعوت و نصيحت، بدون اين كه از امّت مزدى بخواهم مى داند.

(آيۀ 48) قُلْ إِنَّ رَبِّى يَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَّمُ الْغُيُوبِ

ص:474

تفسير:

اى پيامبر، بگو: بى ترديد پروردگار من حق را القا مى كند (كتاب هاى آسمانى را بر دل هاى انبيا مى افكند و به آنها وحى مى كند) و از زبان آنها به جامعه القا مى كند و در جهان منتشر مى سازد. يا بگو: بى ترديد رد مى كند باطل را به حق، و به حق باطل را نابود مى كند.

خدا داناى همۀ غيب هاست و هيچ چيز بر او مخفى نيست.

(آيۀ 49) قُلْ جَآءَ الْحَقُّ وَ مَا يُبْدِئُ الْبَطِلُ وَ مَا يُعِيدُ

تفسير:

اى پيامبر، بگو: حق (اسلام) آمد، و باطل و شرك و بت پرستى بى اثر شد؛ زيرا باطل (ابليس، بت ها، معبودهاى باطل) چيزى را نمى آفريند و چيزى را بر نمى گرداند؛ يعنى باطل بر خلق كردن و زنده كردن بعد از مرگ قدرت ندارد.

يا باطل نه چيزى از شئون خود و امور دنيا را آغاز مى نمايد و نه تجديد مى كند.

نزد بعضى از مفسّران معنى اين آيه با آيۀ جاء الحق و زهق الباطل [سوره اسراء، آيۀ 81] يكى است؛ يعنى اسلام آمد و شرك نابود شد.

عبد اللّه بن مسعود روايت نموده كه در مكّه پيرامون كعبه سيصد و شصت بت نهاده بودند، حضرت رسول صلى الله عليه و آله با چوبى كه به دست داشت بر آن بتان مى زد و مى فرمود: جَآءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَطِلُ إِنَّ الْبَطِلَ كَانَ زَهُوقًا.(1)

(آيۀ 50) قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَآ أَضِلُّ عَلَى نَفْسِى وَ إِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِى إِلَىَّ رَبِّى إِنَّهُو سَمِيعٌ قَرِيبٌ

ص:475


1- . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 397.

تفسير:

اى پيامبر، بگو: اگر از حق گمراه و منحرف شوم چنان كه پندار شماست، پس جز اين نيست كه به زيان خويش گمراه شوم - يعنى وبال گمراهى بر من است نه بر غير من - و اگر هدايت يابم و به راه راست روم، پس به سبب آن است كه پروردگارم به من وحى مى فرستد؛ چه توفيق هدايت از جانب اوست.

بيان: هر چيزى كه براى انسان ضارّ و وبال باشد موجب آن نفس خود انسان است؛ زيرا نفس، امارۀ به بدى است؛ و آنچه براى انسان منفعت دارد به سبب هدايت حق تعالى و توفيق اوست، بنابراين فَإِنَّمَآ أَضِلُّ عَلَى نَفْسِى مقابل إِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِى إِلَىَّ باشد. و اين كه پيامبر به خصوص امر شده كه ضلالت را به نفس خود نسبت دهد با آن كه اين امر اختصاص به او ندارد، به جهت آن است كه اگر حضرت پيغمبر با جلالت شأن و مقام در اين حكم داخل باشد، پس غير او به طريق اوْلى داخل خواهند بود.

إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ: به درستى كه خداى تعالى شنواست اقوال بندگان را، و نزديك است به ايشان، پس عالم باشد به گفتار و كردار آنها و هيچ چيز بر او مخفى نيست.

احوال كافران در قيامت

(آيۀ 51) وَ لَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُواْ فَلَا فَوْتَ وَأُخِذُواْ مِن مَّكَانٍ قَرِيبٍ

تفسير:

اى پيامبر يا اى بيننده، اگر ببينى كافران را هنگامى كه به مرگ يا ظهور قيامت وحشتزده شده و براى آنها راه گريز و رهايى نيست و از مكان نزديك دستگير شوند (از روى زمين به زير زمين يا از زير زمين به صحنۀ قيامت) آن گاه در تعجب فرو مى روى.

(آيۀ 52 و 53) وَ قَالُواْ ءَامَنَّا بِهِى وَ أَنَّى لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَّكَانِم بَعِيدٍ * وَ قَدْ كَفَرُواْ بِهِى مِن قَبْلُ وَ يَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِن مَّكَانِم بَعِيدٍ

ص:476

لغت:

تناوش به معنى دسترسى پيدا كردن است.

قذف به معنى انداختن است.

تفسير:

آنها در قبر يا قيامت گويند: ما به آن (قرآن) ايمان آورديم. يا گويند: ما به يگانگى خدا ايمان آورديم. اما چگونه ميسَّر است براى آنها دسترسى به ايمان (ايمانى كه به حال آنها سودمند باشد) از راه دور (يعنى از آخرت كه به دنيا دور است)؟ وَ قَدْ كَفَرُواْ...: زيرا ايمان آوردن، پس از مشاهدۀ مرگ و عذاب قبر و قيامت به حال كسى سود ندارد و حال آن كه آنها به پيامبر و قرآن، پيش از آن كفر ورزيدند و تير تهمت با چيزهايى كه نديده بودند و واقعيت نداشت از جايگاهى دور به آنها (به پيامبران) مى افكندند.

يعنى پندارهاى بى اساس خود را به آن حضرت نسبت مى دادند و مى گفتند: او مجنون، ساحر، دروغگو و افترازنندۀ به خداست! يا دربارۀ چيزهايى كه بر آنها پوشيده و مخفى بود ادّعاى علم مى كردند.

(آيۀ 54) وَ حِيلَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِم مِّن قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُواْ فِى شَكٍّ مُّرِيبِ

لغت:

حيل ماضى مجهول است يعنى فاصله و جدايى افتاد.

تفسير:

عاقبت ميان آنان و آنچه به آن ميل و اشتها داشتند از لذايذ دنيا، به وسيلۀ مرگ جدايى افكنده شد چنان كه دربارۀ امثال آنها پيش از اين همين (جدايى از خواسته ها) انجام گرفته بود؛ زيرا آنان نسبت به عالم آخرت، يا در پيامبرى پيامبر و نيز عالم آخرت در شكى ترديدزا و ابهام آور، و يا بسيار شك كننده بودند.

ص:477

ص:478

سورۀ فاطر

بال هاى فرشتگان

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ (آيه 1) (الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَلِكَةِ رُسُلاً أُوْلِى أَجْنِحَةٍ مَّثْنَى وَ ثُلَثَ وَ رُبَعَ يَزِيدُ فِى الْخَلْقِ مَا يَشَآءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ)

لغت:

فاطر به معنى خالق چيزى كه سابقه ندارد. أجنحه جمع جناح و آن به معنى بال است.

اُولى أجنحه يعنى صاحبان بال ها.

تفسير:

هر ستايش و هر ثناى جميل كه بود و هست و خواهد بود از آنِ خداى يكتاست كه مستجمع تمام صفات كماليه و منزّه از جميع نقايص، و سزاوار پرستش و ستايش است،

ص:479

خدايى كه پديدآرنده و آفرينندۀ ابداعى و ابتكارى آسمان ها و زمين است، خدايى كه فرشتگان را رسولانى داراى بال هاى دوگانه و سه گانه و چهارگانه قرار داد تا رسالت تدبير عالم تكوين، و وحى و الهام در عالم تشريع را انجام دهند.

او هر چه را بخواهد در آفرينش مى افزايد و در جهان هستى توسعه مى دهد. مثلاً در مورد انسان ها عدد آنها را مى افزايد و يا عقل و علم و معرفت و كمال آنها را مى افزايد؛ زيرا خداوند بر همه چيز تواناست و اين كه برخى اشياء را خلق مى كند و برخى را خلق نمى كند به جهت اراده و خواست اوست كه موافق حكمت و مصلحت مى باشد.

رحمت و رزق فقط از خدا

(آيه 2) (مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلَا مُمْسِكَ لَهَا وَ مَا يُمْسِكْ فَلَا مُرْسِلَ لَهُو مِن م بَعْدِهِى وَ هُوَ الْعَزِيزُالْحَكِيمُ)

اعراب و لغت:

يفتحْ در اين جا مضارع از مادۀ فتح، و در اين جا به معنى گشودن است.

يفتح مانند يمسك مجزوم به ما كه از ادات شرط است مى باشد و كسرۀ آن به خاطر التقاء ساكنين است.

تفسير:

هر رحمتى كه خداوند براى مردم بگشايد (رحمت هاى مادى مانند باران و فراوانى آنچه انسان ها براى ادامۀ زندگى مادى به آنها نياز دارند، و رحمت هاى معنوى مانند علم و آرامش و ايمان و توفيق انجام اعمال صالحه) هرگز آن را باز دارنده اى نيست و هر چه را باز دارد و منع نمايد هرگز آن را پس از او گشاينده اى نيست.

يعنى هيچ كس قدرت ندارد آنچه را خدا ارسال كرده باشد، امساك كند و نگه دارد؛ و آنچه او باز گرفته، ارسال نمايد؛ همه در تحت ارادۀ اوست.

وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ: و او مقتدر غالب است در آنچه خواهد و هيچ كس با او منازعه

ص:480

نتواند كرد، و حكيم است كه آنچه به جا آورد بر وجه حكمت و مصلحت است.

(آيه 3) (يَأَيُّهَا النَّاسُ اذْكُرُواْ نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ هَلْ مِنْ خَلِقٍ غَيْرُ اللَّهِ يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ)

لغت:

تؤفكون مضارع مجهول از مادۀ «افك» و آن به معنى برگرداندن است.

تفسير:

اى مردم، نعمت هاى خداوند را بر خودتان ياد آوريد؛ آيا غير از خداى يكتا آفريننده اى هست كه شما را از آسمان و زمين روزى دهد؟ (استفهام انكارى است يعنى چنين نيست) بلكه آن كه شما را روزى دهد از آسمان به باران و از زمين به نباتات و غيره فقط خداست، معبودى كه سزاوار پرستش باشد جز او نيست، پس چگونه و به كجا از حق و راه توحيد برگردانده مى شويد؟!

تنبيه: خداوند رحمان از راه لطف و مرحمت براى ارشاد بندگان، به استفهام انكارى خطاب به تمام مكلّفان در هر عصر و زمان مى فرمايد كه: اى مردم، ياد آوريد نعمت هاى خدا را كه به شما انعام فرموده، و شكر و سپاس گزارى آنها عقلاً لازم است و تأمّل كنيد آيا غير از ذات يگانۀ الهى آفريننده اى هست كه شما را از آسمان و زمين روزى دهد؟ و البته اگر عناد و لجاج نباشد هر عاقلى حكم نمايد كه «لا إله إلا هو». پس به چه جهت و براى چه از توحيد به شرك و از سپاس گزارى به ناسپاسى منصرف مى شويد؟!

(آيه 4) (وَ إِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِكَ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ)

ص:481

تفسير:

بعد از آن براى تسليت خاطر مبارك پيامبر فرمايد:

اگر تو را تكذيب كنند و پيامبرى تو را كه نعمتى عظيم و موجب سعادت آنهاست نپذيرند محزون مباش، همانا پيش از تو نيز رسولانى تكذيب شدند و ايشان صبر كردند پس تو نيز صبر نما.

و همۀ كارهاى قابل پاداش و كيفر مكلّفان در روز واپسين به سوى خدا بازگردانده مى شود و تكذيب آنها و صبر و شكيبايى هر كدام پاداش و جزاى خود را دارد.

هشدار از فريب دنيا و شيطان

(آيه 5) (يَأَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا وَ لَايَغُرَّنَّكُم بِاللَّهِ الْغَرُورُ)

لغت:

غَرور صفت مشبهه و به معنى فريب دهنده است.

«تغرّنّكم» و «يغرّنّكم» مضارع مؤنث و مذكر از ماده غُرور است و آن به معنى فريب دادن است.

تفسير:

اى مردم، به يقين وعدۀ خدا به بودن معاد و حساب و جزا حق است، پس مبادا ظواهر و لذايذ زندگى دنيا شما را بفريبد و از آخرت و طلب سعادت غافل سازد و مبادا آن شيطانِ پرفريب شما را به مغفرت و مهلت دادن الهى مغرور كند.

تبصره: خداوند منّان از راه لطف و مرحمت نسبت به بندگان، ايشان را به دو دشمن بزرگ كه فريب دهنده اند آگاه فرمايد: يكى دنيا كه به زخارف و تزئينات و شهوات فانيۀ خود، و ديگرى شيطان كه به فريب هاى خود مى فريبد. بزرگان فرموده اند: يكى از مكرها و حيله هاى شيطان اين است كه توبۀ بنده را به تأخير اندازد و وسوسه كند كه چون فرصت

ص:482

باقى است، به فلان گناه اقدام نما و بعد از آن توبه كن، غافل از آن كه عقوبت گناه، متحقق، و توفيق توبه مشكوك مى باشد، حضرت امير المؤمنين عليه السلام فرمايد:

تَرْكُ الذَّنْبِ أهْوَنُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَةِ:(1) ترك گناه از طلب توبه آسان تر است.

(آيه 6) (إِنَّ الشَّيْطَنَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّمَا يَدْعُواْ حِزْبَهُو لِيَكُونُواْ مِنْ أَصْحَبِ السَّعِيرِ)

تفسير:

همانا شيطان دشمن شماست و مى خواهد شما را از همۀ اعمالى كه موجب قُرب به خداى متعال مى شود باز دارد، پس او را دشمن گيريد.

از بزرگى پرسيدند: چگونه شيطان را دشمن گيريم؟ گفت: دنبال آرزو مرويد، و تابع هواى نفس مشويد، و هر چه كنيد موافق شرع باشد.

إِنَّمَا يَدْعُواْ حِزْبَهُ لِيَكُونُواْ مِنْ أَصْحَبِ السَّعِيرِ: جز اين نيست كه شيطان، پيروان و حزب خود را دعوت مى كند تا از اهل آتش فروزندۀ دوزخ باشند.

(آيه 7) (الَّذِينَ كَفَرُواْ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ كَبِيرٌ)

تفسير:

كسانى كه به خدا و رسول كافر شدند و دعوت شيطان را اجابت كردند، براى آنها در آخرت عذابى سخت است، و آنان كه به خدا و پيغمبر ايمان آوردند و كارهاى شايسته و

ص:483


1- . نهج البلاغه، ترجمۀ فيض الاسلام، حكمت 161.

پسنديده و خالص به جا آوردند براى ايشان آمرزش گناهان و پاداشى بزرگ؛ يعنى ثواب ابدى و نعمت هميشگى بهشتى است.

تأسف بر حال گمراهان ممنوع!

(آيه 8) (أَفَمَن زُيِّنَ لَهُو سُوءُ عَمَلِهِى فَرَءَاهُ حَسَنًا فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَآءُ وَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ فَلَا تَذْهَبْ نَفْسُكَعَلَيْهِمْ حَسَرَ تٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُم بِمَا يَصْنَعُونَ)

اعراب و لغت:

حسرات جمع حسرت به معنى غم و غمگين بودن است.

و حسرات منصوب است، براى آن كه يا مفعول مطلق فعل مقدَّر، و يا مفعول له تذهب است.

تفسير:

پس آيا كسى كه عمل هاى زشتش براى او آراسته شده است پس آنها را زيبا مى بيند، مانند مؤمن حقيقت بين است؟! (استفهام انكارى است) يعنى مساوى و برابر نيستند.

چون در آيات شريفه قرآن اعتبار به عموم لفظ است نه خصوص مورد، پس شامل مى شود مردم هر عصر و زمان را؛ چنانچه در عصر حاضر نيز مشاهده مى شود كه بسيارى از مردم اعمال قبيحه و شنيعۀ خود را پسنديده دانسته از ارتكاب آن پروا ندارند.

فَإِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَآءُ وَ يَهْدِى مَن يَشَآءُ: اين دو گروه با هم مساوى نيستند؛ زيرا خداوند پس از دعوت بشر و اتمام حجّت، هر كس را بخواهد در گمراهى وا مى نهد و هر كس را بخواهد رهنمون مى شود.

ص:484

فَلَا تَذْهَبْ نَفْسُكَ عَلَيْهِمْ حَسَرَ تٍ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ بِمَا يَصْنَعُونَ: پس مبادا جانت براى آنها به خاطر حسرت ها و تأثر از بين برود كه خدا به آنچه انجام مى دهند داناست و ايشان را به عدل و فضل خود جزا و سزا خواهد داد.

برهانى بر مبدأ و معاد

(آيه 9) (وَ اللَّهُ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّيَحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَسُقْنَهُ إِلَى بَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا كَذَ لِكَالنُّشُورُ)

لغت:

تثير مضارع از باب افعال، و إثاره به معنى برانگيختن است. سقنا فعل ماضى از مادۀ سوق و آن به معنى راندن است.

تفسير:

خداى به حق، آن ذاتى است كه بادها را روانه كرد، پس آنها پيوسته ابرى را بر مى انگيزند و ما آن ابر را به سوى زمين مرده و افسرده كه مواد گياهى آن خشكيده است سوق داديم و بدان وسيله آن زمين را پس از مرگش زنده كرديم و بذرهاى گوناگون گياهى را حيات بخشيديم. رستاخيز و معاد هم اين گونه است؛ ذرات بدن هاى متلاشى شده در خاك را حركت داده به هم متصل كرده و زنده خواهيم كرد.

تبصره: آيۀ شريفه برهان مبدأ و معاد را بيان فرمايد بدين بيان:

اما مبدأ: مشاهده مى شود ايام زمستان زمين، مرده و افسرده است و آثارى ندارد، و خداى تعالى به سبب باران آن را زنده فرمايد كه سبز و خرم و با طراوت و نضارت شده آثار قدرت و وحدانيت او را هويدا سازد.

هر گياهى كه از زمين رويدوَحْدَهُ لا شَريك له گويد

اما معاد: احياء زمين بعد از مردنش براى عاقل فطن برهانى است بر قدرت تامّۀ الهيه بر احياء مردگان از قبرها براى رسيدن به جزاى اعمال.

ص:485

راهكار عزّت طلبى

(آيه 10) (مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّلِحُ يَرْفَعُهُو وَ الَّذِينَيَمْكُرُونَ السَّيَِّاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَ مَكْرُ أُوْلَلِكَ هُوَ يَبُورُ)

اعراب و لغت:

السيئات صفت موصوف مقدَّر است؛ يعنى مكر و حيله مى كنند مكرهاى بد.

يبور مضارع، و مصدرش بَور و آن به معنى بى نتيجه و بى اثر بودن است.

تفسير:

هر كس شرف و قدرت و غلبه خواهد بداند كه اينها يكسره از آن خداوند است و بايد آن را از راه ستايش و پرستش و بندگى از او بطلبد.

صاحب كشاف گويد: تقدير آيه اين است:

«مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلْيَطْلُبْهَا عِنْدَهُ»؛ زيرا شيئى را طلب نكنند مگر نزد صاحب و مالك آن.(1) قتاده گويد: هر كه عزّت مى خواهد بايد كه متعزز شود به طاعت خداى تا او سبحانه او را عزيز گرداند.(2) در مجمع البيان از حضرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده است:

إنَّ رَبَّكُمْ يَقُولُ كُلَّ يَوْمٍ: أنَا الْعَزيزُ، فَمَنْ أرَادَ عِزَّ الدَّارَيْنِ فَلْيُطِعِ الْعَزيزَ:(3)

پروردگار شما هر روز فرمايد: من عزيزم، پس هر كه عزّت دنيا و آخرت خواهد بايد از عزيز اطاعت كند.

ص:486


1- . كشاف، ج 3، ص 601.
2- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 432-433.
3- . مجمع البيان، ج 4، ص 402.

خداى تعالى به حضرت داوود عليه السلام فرمايد:

وَضَعْتُ الْعِزَّ فى طَاعَتى، وَ النّاسُ يَطْلُبُونَ فى أبْوَابِ السَّلاَطِينِ فَمَتى يَجِدُونَ؟!(1)

عزّت را در طاعت خود قرار دادم و مردم آن را در درگاه پادشاهان طلب مى كنند! پس كجا مى يابند آن را؟! (يعنى عزتى كه خير و عاقبت داشته باشد نمى يابند).

إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ...: سخنان پاكيزه (اعتقاد به توحيد و اصول عقايد كه مفاد كلم طيب است) به سوى قرب او يعنى خدا بالا مى رود و عمل صالح او را بالا مى برد.

وَ الَّذِينَيَمْكُرُونَ...: و كسانى كه بدى ها را به نيرنگ انجام مى دهند آنها را عذابى سخت و نيرنگشان تباه و بى اثر است.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه: مراد از الْكَلِمُ الطَّيِّبُ گفتار مؤمن است كه «لا اله الا اللّه، محمّد رسول اللّه، على ولى اللّه و خليفة رسول اللّه» است.(2)

در كتاب كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: مراد ولايت ما اهل بيت است...(3)

تقديرات بشر در كتابى الهى

(آيه 11) (وَ اللَّهُ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ جَعَلَكُمْ أَزْوَ جًا وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنثَى وَ لَاتَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِى وَ مَا يُعَمَّرُ مِن مُّعَمَّرٍ وَلَا يُنقَصُ مِنْ عُمُرِهِى إِلَّا فِى كِتَبٍ إِنَّ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ)

تفسير:

و خداوند جدّ و جدّۀ نخستين شما را بلا واسطه و به نحو اعجاز از خاك آفريد، سپس شما را كه نسل آنها هستيد از نطفه آفريد، و يا خداوند شما را كه از نسل آدميد ابتدا از

ص:487


1- . جواهر السنية فى الأحاديث القدسيه، ص 88.
2- . تفسير صافى ذيل آيۀ شريفه و نور الثقلين، ج 4، ص 353، ح 27.
3- . اصول كافى، ج 1، ص 430.

خاك و سپس از نطفه آفريد، آنگاه شما را جفت هايى نر و ماده قرار داد.

و هيچ مادينه اى حمل برنمى دارد (حامله نمى شود) و بر زمين نمى نهد (نمى زايد) مگر به علم او؛ زيرا هر يك از حمل و وضع حمل و مدّت زمان آن نزد خدا معلوم است. و به هيچ سالخورده اى عمر زياد داده نمى شود و از عمر هيچ كس كم نمى گردد مگر آن كه در كتابى (لوح محفوظ) ثبت است. همانا اينها (يعنى دراز كردن و كوتاه كردن عمر) بر خدا آسان است.

نعمت در شورى و شيرينى دريا

(آيه 12) (وَ مَا يَسْتَوِى الْبَحْرَانِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَآلِغٌ شَرَابُهُو وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَ مِن كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْمًاطَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَ تَرَى الْفُلْكَ فِيهِ مَوَاخِرَ لِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِى وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ)

لغت:

عذب يعنى گوارا. فرات يعنى بسيار گوارا. سائغ يعنى خوش نوش كه به راحتى از گلو پايين رود. طرىّ يعنى تازه. مواخر جمع ماخر و آن به معنى شكافنده است.

تفسير:

و هرگز دو دريا (نهرهاى بزرگ شبيه دريا و درياها) با هم يكسان نيستند، اين يك پاكيزه و شيرين و تشنگى زدا كه نوشيدنش گواراست و آن يك شور و تلخ مزه است.

نزد بعضى اين مَثَل مؤمن و كافر است كه مساوات ميان آنها نيست؛ زيرا يكى از حلاوت ايمان، چشمۀ گواراى عرفان است، و ديگرى از تلخى كفر و عصيان، منبع طغيان است.

و از هر يك از اين دو دريا گوشت تر و تازه (ماهى) مى خوريد و زيور و زينتى را كه مى پوشيد (يعنى زنان شما غالباً مى پوشند) استخراج مى كنيد.

ص:488

و كشتى ها را در آن شكافندۀ سينه دريا مى بينى تا شما از فضل و نعمت خدا روزى خود را از راه تجارت و غيره جستجو كنيد و شايد سپاس گزارى كنيد.

تتمّه: ممكن است بخش آخر آيه متمم تمثيل كافر و مؤمن باشد؛ يعنى اين هر دو دريا با آن كه در بعضى فوايد، مشارك اند، در آنچه مقصود بالذات است مساوى نيستند.

همچنين مؤمن و كافر مساوى نيستند و اگرچه در بعضى صفات مانند شجاعت و سخاوت و غيره مشارك اند.

نعم الهى، عجز خدايان و فقر بشر

(آيه 13) (يُولِجُ الَّيْلَ فِى النَّهَارِ وَ يُولِجُ النَّهَارَ فِى الَّيْلِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِى لِأَجَلٍ مُّسَمًّى ذَ لِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِى مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ)

لغت:

يولج مضارع باب إفعال، و ايلاج به معنى داخل كردن است. قطمير به معنى پوست نازكى است كه ميان هستۀ خرما و خرماست.

تفسير:

خداوند شب را داخل روز و روز را داخل شب مى كند (به تدريج از يكى مى كاهد و به ديگرى مى افزايد) و خورشيد و ماه را مسخّر اراده و فرمان خود نموده كه هر يك در حركت مخصوص عمودى و استداره اى خود براى مدّتى مشخص جريان دارد.

اين است خداوند، پروردگار شما، مالكيت حقيقى اشياء و حاكميت تكوينى جهان هستى از آن اوست و كسانى را كه بجاى او مى خوانيد به اندازۀ پوست هستۀ خرما را به حقيقت مالك نيستند؛ زيرا مالك على الاطلاق و معبود بحق فقط ذات

ص:489

مقدّس يگانۀ اوست.

(آيه 14) (إِن تَدْعُوهُمْ لَايَسْمَعُواْ دُعَآءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُواْ مَا اسْتَجَابُواْ لَكُمْ وَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَ لَايُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ)

تفسير:

اگر بت ها (و معبودهاى باطل) را بخوانيد خواندن و دعوت شما را نمى شنوند؛ زيرا جماد هستند، و جماد را شنوايى نيست.

و اگر بشنوند (مانند فرشته يا جن يا قديسين بشر كه آنها را معبود خود قرار داده ايد) به شما جواب نمى گويند؛ زيرا قدرت جواب گفتن يا اجازه و حق جواب گفتن ندارند.

و روز قيامت شركتان را انكار خواهند كرد؛ يعنى بطلان شريك قرار دادن شما ايشان را براى خداى تعالى بيان خواهند كرد.

و هيچ كس تو را از حال آنان در دنيا و در آخرت مانند خبيرى آگاه (چون خداوند) با خبر و آگاه نمى كند.

(آيه 15) (يَأَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَآءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ)

تفسير:

اى مردم، همۀ شما در وجود و بقا و رزق و حفظ و تمام شئون زندگى به خدا نيازمنديد؛ زيرا فقر ذاتى داريد و از خود هيچ نداريد و بايد آن به آن از فيّاض على الاطلاق به شما فيض برسد وگرنه نيست خواهيد بود و خداست كه بى نياز و ستودۀ صفات و افعال است، او

ص:490

خالق و حافظ و رازق بشر است، پس بشر نيازمند مطلق و او غنىّ و بى نياز مطلق است.

نكته: ذكر «حميد» بعد از «غنا» به جهت اين است كه خداى متعال به غناى ذاتى خود به همۀ بندگانش احسان و انعام دارد، از اين رو سزاوار ستايش است.

كاشفى در تفسير خود گويد كه ماهيات ممكنه در وجود محتاج اند به وجوددهنده، و أَنتُمُ الْفُقَرَآءُ اشارۀ به آن است، و حق تعالى به حسب كمال ذاتى، از وجودِ عالَم و عالميان مستغنى باشد، و وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ عبارت از آن است. و چون ظهور كمال غنا موقوف بر وجود دادن به ممكنات است، پس به خاطر ايجاد كه نعمتى بسيار بزرگ است مستحق حمد و ثناى كلّى باشد، و كلمۀ الْحَمِيدُ اشاره به آن است.(1)

(آيه 16 و 17) (إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ * وَ مَا ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزِيزٍ)

تفسير:

خداوند، اگر بخواهد شما را از بين مى برد - يعنى همه شما را هلاك مى كند - و مخلوق جديدى به وجود مى آورد - يعنى قومى ديگر را كه مطيع تر باشند خلق مى كند - و اين كار بر خدا دشوار و سنگين نيست؛ بلكه در نهايت سهولت و آسانى است.

تبصره: آيۀ شريفه دالّ است بر غضب الهى بر اهل كفر و طغيان و شرك و عصيان، پس بايد اينها از مخالفت بپرهيزند؛ زيرا عاقبتش وخيم است.

در كافى از حضرت صادق عليه السلام فرمود:

تَعَوَّذُوا بِاللّهِ مِنْ سَطَوَاتِ اللّهِ بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ. قَالَ: قُلْتُ: وَمَا سَطَوَاتُ اللّهِ؟ قَالَ: الأخْذُ عَلَى الْمَعَاصي(2):

شب و روز پناه بريد به خدا از سطوات الهى. راوى گويد: گفتم: سطوات خدا

ص:491


1- . تفسير منهج الصادقين، ج 7، ص 439.
2- . اصول كافى، ج 2، ص 269.

چيست؟ فرمود: گرفتن (به عقوبت) بر ارتكاب معاصى است.

وزر و وبال، اختصاصى است

(آيه 18) (وَ لَاتَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَ إِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلَى حِمْلِهَا لَايُحْمَلْ مِنْهُ شَىْءٌ وَ لَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَ أَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَ مَن تَزَكَّى فَإِنَّمَا يَتَزَكَّى لِنَفْسِهِى وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ)

لغت:

وازره صفت نفس مقدَّر است يعنى شخص گناهدار، و وزر به معنى بار سنگين گناه است.

مثقلة يعنى كسى كه از گناه، سنگين بار شده است.

تفسير:

و هيچ گرانبار از گناه، بار گناه ديگرى را برنمى دارد؛ يعنى هيچ كس در دنيا مستحق عقوبت كار ديگرى نمى شود و در آخرت نيز عقوبت ديگران را تحمّل نمى كند. و اگر شخص گرانبارِ از گناه، ديگرى را براى برداشتن بار گناهش بخواند چيزى از آن برداشته نمى شود هر چند از خويشاوندان او باشد.

مراد آن است كه هر چند گناهكار خويشان و كسان خود را بخواند و از آنان درخواست كند كه چيزى از گناهان او را بردارند، هيچ كس اجابت نكند.

إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِينَ...: جز اين نيست كه تو كسانى را انذار مى كنى كه از پروردگارشان در نهان و پنهانى بترسند و نماز را به پا دارند. و هر كس در عقيده و اخلاق و عمل، پاكيزگى جويد جز اين نيست كه به سود خود پاكيزگى مى جويد و بازگشت همه به سوى خداست.

نكته: طبرسى رحمه الله فرمايد: عطف فعل ماضى بر فعل مستقبل، اشعار است به اختلاف در معنى، چون خشيت لازم است در همۀ اوقات باشد، پس فعل مستقبل، دالّ بر دوام آمده

ص:492

است، به خلاف نماز كه در اوقات مخصوصه ادا مى شود.(1)

بشير و نذير بودن پيغمبر براى همگان

(آيۀ 19 و 20 و 21 و 22 و 23) (وَ مَا يَسْتَوِى الْأَعْمَى وَ الْبَصِيرُ * وَ لَاالظُّلُمَتُ وَ لَاالنُّورُ * وَلَا الظِّلُّ وَ لَاالْحَرُورُ * وَ مَا يَسْتَوِى الْأَحْيَآءُ وَ لَاالْأَمْوَ تُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَن يَشَآءُ وَ مَآ أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَّن فِى الْقُبُورِ * إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِيرٌ)

لغت:

ظِل يعنى سايه، و حرور يعنى گرماى شديد كه در اثر تابش آفتاب باشد.

تفسير:

نابينا و بينا يكسان نيستند (مؤمنان و كافران برابر نيستند)؛

و نه تاريكى ها و روشنايى (جهل و كفر و رذايل اخلاق و اعمال زشت با علم و ايمان و فضايل اخلاقى و اعمال صالحه)؛

و نه سايه و گرماى سوزان (پاداش هاى نيك بهشت و رحمت و راحت و كيفرهاى سخت و عذاب جهنّم)؛

و نيز زندگانِ مغز و دل كه اهل ايمان اند و مردگان فكر و قلب كه اهل كفر و جهالت اند يكسان نيستند.

إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ...: بى ترديد خداوند هر كس را بخواهد پس از پذيرش دعوت دين، راه هاى تكامل دينى و انسانى را به او مى شنواند و تو هرگز اهل قبور را نمى توانى شنواند.

إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِيرٌ...: و تو انذاركننده اى بيش نيستى (نه فعلاً مأمور به جنگ هستى و نه مأمورى كه كافران را بر انتفاع از سخن حق و ايمان اجبار نمايى؛ بلكه فقط ابلاغ و انذار بر

ص:493


1- . مجمع البيان، ج 4 ص 405.

عهده تو است.

يعنى چنانچه شنوانيدن سخن به مردگان ممكن نيست همچنين شنوانيدن سخن حق به كسانى كه بر كفر و عناد و انكار حق اصرار دارند نيز غيرممكن است.

مراد اسماع حق بر وجه انتفاع است، و چون كافر و معاند از استماع حق انتفاع نمى يابند، پس گوييا نمى توانند آن را استماع كنند.

هر قومى يك بيم دهنده

(آيه 24) (إِنَّآ أَرْسَلْنَكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَ نَذِيرًا وَ إِن مِّنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ)

لغت:

خلا فعل ماضى به معنى «گذشته است» مى باشد.

تفسير:

همانا ما تو را به حق و مطابق عقل و حكمت و رحمت و نظام اتم خلقت، مژده دهندۀ مؤمنان و بيم دهندۀ كافران فرستاديم، يا همانا تو را به دين حق كه اسلام است، يا تو را در حالى كه حق و از اهل حق و درست كردار و راست گفتار هستى، مژده دهنده و بيم دهنده فرستاديم و هيچ امتى نبوده مگر اين كه ميان آنها بيم دهنده اى (پيامبرى يا وصى معصومى يا دانشمند صالحى) بوده است.

تبصره: هيچ عصرى از نذيرى كه حجت باشد خالى نبوده؛ و مراد از حجت، يا پيغمبراست يا امام. بنابراين در زمان فترت كه ما بين زمان حضرت عيسى عليه السلام و حضرت خاتم صلى الله عليه و آله مى باشد نيز حجّت بوده، منتها احكام الهى بواسطۀ جاهليّت مندرس شده بود.

محدّث خبير حاجى نورى - رضوان اللّه عليه - در نفس الرحمن فرمايد: از برخى روايات كه در منهج و اكمال الدين است استفاده مى شود كه: حضرت سلمان - رضوان اللّه عليه - از اوصياءِ حضرت عيسى؛ بلكه آخرين آنها بوده است.(1)

ص:494


1- . نفس الرحمان فى فضائل سلمان - باب اوّل - ص 4.

سنّت تكذيب و كيفر الهى

(آيه 25 و 26) (وَ إِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ جَآءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَتِ وَ بِالزُّبُرِ وَ بِالْكِتَبِ الْمُنِيرِ * ثُمَّ أَخَذْتُ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ)

لغت:

بيّنات جمع بيّنه، و زُبر جمع زبور و آن به معنى كتاب است. و نكير در اصل «نكيرى» بوده و ياء آن افتاده است.

تفسير:

اگر تو را تكذيب مى كنند عجبى نيست و متأثر مباش، همانا كسانى هم كه پيش از آنها بودند پيامبران خدا را تكذيب كردند در حالى كه رسولانشان براى آنها معجزات و دلايل روشن نبوّت و نوشته هاى پند و اندرز و معرفت و كتاب روشنى افروز شريعت (مانند صحف شيث و ادريس و ابراهيم و تورات و انجيل) آورده بودند.

ثُمَّ أَخَذْتُ...: سپس كسانى را كه كفر ورزيدند و پيامبران را تكذيب كردند به كيفر گرفتيم، پس بنگر كه عكس العمل ما در مقابل انكار آنها چگونه بوده است.

تتمّه: طبرسى رحمه الله در مجمع مى فرمايد: بينات به معنى معجزات باهرات و حجج واضحات است، و كتاب منير به معنى كتاب واضح و بيّن است.(1)

(آيه 27) (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَخْرَجْنَا بِهِى ثَمَرَ تٍ مُّخْتَلِفًا أَلْوَ نُهَا وَ مِنَ الْجِبَالِ جُدَدُم بِيضٌ وَ حُمْرٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَ نُهَا وَ غَرَابِيبُ سُودٌ)

ص:495


1- . مجمع البيان طبرسى، ج 4، ص 406.

لغت:

ثمرات جمع ثمره و آن به معنى ميوه است.

جدد به معنى راه هاست: بيض جمع ابيض به معنى سفيد، و حُمُر جمع احمر به معنى سرخ، و سود جمع اسود به معنى سياه است.

غرابيب جمع غربيب و آن به معنى بسيار سياه، و سود تأكيد آن است.

تفسير:

آيا نديده اى كه خداوند از آسمان، آبى به صورت باران و برف و تگرگ فرو فرستاد و به وسيلۀ آن ميوه هايى با انواع و اصناف و رنگ هاى گوناگون از زمين بيرون آورديم.

و از كوه ها راه هايى است سفيد و سرخ با رنگ هاى مختلف و سياه پررنگ (از خود كوه هاى روى كره زمين رشته هايى رنگارنگ و در كوه ها جاده هايى رنگارنگ است) حاصل اين كه كوه ها با اقسام و الوان مختلفه از آيات قدرت الهى است.

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ: آيا نمى بينى - اى بيننده - به درستى كه خداى تعالى به محض قدرت و رحمت، أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً: از آسمان آب را نازل فرمايد كه باران است، فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَ تٍ: پس بيرون آورديم ما به آن آب، ميوه جات را؟

نكته: عدول به تكلم به جهت تخصيص فعل است؛ يعنى ماييم توانا كه به آن آب، ميوه ها را بيرون مى آوريم.

تنوع رنگ در آفرينش الهى

(آيه 28) (وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَآبِّ وَ الْأَنْعَمِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَ نُهُو كَذَ لِكَ إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَؤُاْ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ)

تفسير:

و از مردم و جنبندگان و چهارپايان نيز انواع متعدد و رنگ هاى مختلف است. مانند اختلاف رنگ هاى ميوه ها و كوه ها، آرى امر قدرت و حكمت خدا اين گونه است.

ص:496

تلازم دانش و ترس از خدا

إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَؤُا: جز اين نيست كه از ميان بندگان خدا تنها دانشمندان و عالمان از او مى ترسند.

چون خشيت، فرع معرفت به خدا و علم به صفات و افعال اوست، و هر كه دانش و معرفت او بيشتر است ترس او زيادتر باشد، و لذا حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

إنِّى أخْشَاكُمْ بِاللّهِ: به درستى كه من ترسناك ترين شما هستم به خدا. و نيز فرمود:

أعْلَمُكُم بِاللّهِ أشَدُّكُمْ لَهُ خَشيَةً(1): هر كه از شما معرفت او به خدا بيشتر است خوف او زيادتر است.

و اين بديهى است هر كه عارف و عالم به مقام ربوبى نباشد خائف نباشد.

تبصره: خشيت، ترس خاص باشد، و آن عبارت است از حالت نفسانيه كه از شعور به عظمت پروردگار و هيبت او، و وقوف بر نقصان خود و قصور از اداى بندگى خداوند متعال ناشى شود، و اين حالت حاصل نگردد مگر براى كسى كه بر جلال كبريايى مطلع شود و عالم باشد حقيقتاً به عظمت الهى، و لذا خشيت، به علما تخصيص يافته است.

ابن عباس گفته: مراد، حق تعالى آن است كه: «إنّما يَخافُني مِن خَلقي مَن عَلِمَ جَبروتي و عِزَّتي وَ سُلطاني». (2)إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ: به درستى كه خدا مقتدر غالب است در انتقام كشيدن از كسى كه به طغيان اصرار داشته باشد، و آمرزنده است كسى را كه از عصيان تائب شود.

تتمّه: طبرسى رحمه الله در مجمع فرمايد: تخصيص علما به خشيت به جهت آن است كه عالم از عقاب الهى بيشتر از جاهل حذر مى كند به خاطر اين كه به خدا و توحيد او عارف است و به حساب و ثواب و عقاب عقيده دارد.

از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است:

يَعْنى بِالْعُلَمَاءِ مَنْ صَدَّقَ قَوْلَهُ عَمَلُهُ، وَمَنْ لَمْ يُصَدِّقْ قَوْلَهُ عَمَلُهُ لَيْسَ بِعَالِمٍ:

يعنى مراد حق تعالى از علما كسانى هستند كه كردار آنها مصدّق گفتار آنها باشد، و هر كه عمل او موافق و مصدّق قول او نباشد عالم نيست.(3)

ص:497


1- . هر دو حديث در منهج الصادقين، ج 7، ص 445.
2- . مجمع البيان، ج 4، ص 407.
3- . مجمع البيان، ج 4، ص 407.

تجارت بى زيان

(آيه 29 و 30) (إِنَّ الَّذِينَ يَتْلُونَ كِتَبَ اللَّهِ وَ أَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَ أَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ سِرًّا وَ عَلَانِيَةً يَرْجُونَ تِجَرَةً لَّن تَبُورَ * لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدَهُم مِّن فَضْلِهِى إِنَّهُو غَفُورٌ شَكُورٌ)

لغت:

تبور فعل مضارع از ماده بَور، و آن به معنى بى نتيجه و بى اثر بودن است.

تفسير:

به يقين آنان كه هميشه كتاب خدا را تلاوت مى كنند يا احكامى را كه در آن است متابعت مى كنند و نماز را در اوقات آن با شرايط و آداب به پا داشته و از آنچه به آنها روزى داده ايم پنهانى و آشكارا انفاق مى كنند (پنهانى براى اين كه از شائبۀ ريا دور و خالص براى خدا باشد و آشكارا براى اين كه ديگران را به انفاق ترغيب كنند. يا پنهانى در صدقات مستحبه و آشكارا در واجبات مانند زكات) اميد مى دارند به اين عمل ها تجارتى را كه كساد و زيان نداشته باشد و فانى نگردد. مراد طلب ثواب ابدى و تحصيل اجر اخروى است.

لِيُوَفِّيَهُمْ أُجُورَهُمْ...: يعنى اميد دارند به تجارتى كه از آن كساد منتفى باشد و رواج داشته باشد تا به سبب آن خداى تعالى اجرهاى ايشان را به تمامى و كمال بديشان رساند، يا جميع اين افعال را به جا مى آورند تا حق تعالى اجر آنها را به تمامى به آنها رساند، و از فضل خويش بر پاداش آنها بيفزايد؛ زيرا او بسيار آمرزنده و حق شناس و سپاس گزار است.

ابن مسعود از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت نموده كه مراد از زيادتى فضل الهى، عطاى

ص:498

شفاعت است؛(1) يعنى شفاعت ايشان را قبول مى فرمايد.

گفته شده: اين آيه در حق قاريان قرآن و تاليان فرقان است كه به جهت طمع ثواب اخروى به تلاوت آن مشغول اند. يعنى آنها يكى از مصاديق اين آيۀ كريمه هستند.

سادات سه دسته اند

(آيه 31) (وَ الَّذِى أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَبِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ إِنَّ اللَّهَ بِعِبَادِهِى لَخَبِيرُم بَصِيرٌ)

تفسير:

و آنچه از كتاب به تو وحى كرديم حق محض است و از جانب حق و به حق نازل شده در حالى كه تصديق كننده است آنچه را كه پيش از آن بوده از كتاب هاى آسمانى و شرايع الهى مانند تورات و انجيل و زبور؛ يعنى قرآن در اصول معارف با آنها مطابق و موافق است.

إِنَّ اللَّهَ بِعِبَادِهِ لَخَبِيرٌ بَصِيرٌ: همانا خداى تعالى به بندگان خود آگاه است يعنى ضماير ايشان را مى داند، و بيناست يعنى ظواهر ايشان را مى داند و احوال آنها از تصديق و تكذيب قرآن بر او پوشيده نيست.

(آيه 32) (ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَبَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِى وَ مِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سَابِقُم بِالْخَيْرَ تِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَ لِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ)

تفسير:

سپس ما اين كتاب را به كسانى از بندگانمان كه آنها را به عنوان امّت پيامبر خاتم و اهل اسلام برگزيديم به ميراث داده و عطا فرموديم، پس برخى از آنها ستمكار بر خويش

ص:499


1- . منهج الصادقين، ج 7 ص 446 يا تلخيص.

هستند مانند گنهكاران و كسانى كه در عمل به قرآن كوتاهى مى كنند، و برخى از آنها ميانه رو هستند نظير عادلان و صالحانِ آنها، و برخى از آنان به اذن تكوينى خدا سبقت گيرنده به همۀ خيرات هستند (معصومان امّت كه وارث كتاب اند)، آرى اين كتاب و وجود معصومان و صالحان براى امّت همان فضل بزرگ است.

در تفسير اين آيۀ شريفه و اين كه مقصود از سه گروهى كه در آيه ياد شده اند چه كسانى هستند روايات متعددى هست:

1 - از حضرت باقر و صادق عليهما السلام نقل شده كه فرموده اند: هى لنا خاصّة و إيّانا عنى(1).

يعنى اين آيه مخصوص به ماست و خداى متعال ما را از اين آيه قصد كرده است.

2 - از حضرت باقر عليه السلام روايت شده كه: اين آيه در حق اولاد على و فاطمه عليهما السلام است.(2)

3 - حضرت كاظم عليه السلام بعد از تلاوت اين آيه فرمود: ماييم آن كسانى كه برگزيد ما را خداى عزوجل، و وارث قرار داده ما را به اين كتابى كه تبيان هر چيزى در اوست.(3)

4 - از حضرت رضا عليه السلام روايت شده كه فرمود: اين آيه در حق اولاد فاطمه عليها السلام است، و سابق به خيرات، امام عليه السلام و مقتصد، عارف به امام؛ و ظالم به نفس، آن كسى است كه معرفت به امام نداشته باشد.(4)

5 - از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام روايت شده كه فرمود: تمام ايشان از آل محمّد هستند؛ ظالم به نفس كسى است كه اقرار ننموده به امام، و مقتصد كسى است كه عارف به امام باشد، و سابق به خيرات، امام است.(5)

6 - از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: نازل شد اين آيه در حق ما و در حق ذريّۀ ما.(6)

7 - حضرت باقر عليه السلام فرمود: اما ظالم به نفس (از ما) كسى است كه عمل صالح و سيّئه هر دو را

ص:500


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 448.
2- . تفسير صافى، ذيل آيۀ شريفه، و نور الثقلين، ج 4، ص 362، ح 79 به نقل از بصائر.
3- . صافى، ذيل آيۀ شريفه به نقل از اصول كافى، ج 1 ص 176-177.
4- . صافى، ذيل آيۀ شريفه به نقل از كافى، ج 1، ص 167-168.
5- . صافى، ذيل آيۀ شريفه و نور الثقلين، ج 4، ص 364، ح 87 به نقل از خرائج.
6- . صافى، ذيل آيۀ شريفه به نقل از مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 130.

انجام دهد؛ اما مقتصد كسى است كه متعبد و كوشاى در عبادت باشد؛ اما سابق به خيرات پس على و حسن و حسين عليهم السلام و كسى است كه كشته شود و شهيد گردد از آل محمد صلى الله عليه و آله.(1)

8 - ابو حمزۀ ثمالى روايت نموده كه خدمت حضرت امام زين العابدين عليه السلام بودم، دو مرد از اهل عراق وارد شدند و گفتند: يا بن رسول اللّه، ما را خبر ده از تفسير اين آيه. حضرت فرمود: شما چه گوييد: گفتند: ما نمى دانيم. حضرت سه مرتبه فرمود: نزلت واللّه فينا أهل البيت: به خدا سوگند دربارۀ ما اهل بيت نازل شده. پس من پرسيدم: يا بن رسول اللّه، از ذريۀ على بن ابى طالب عليه السلام آن كه ظالم به نفس خود باشد كيست؟ فرمود: كسى كه حسنه و سيئۀ او يكسان است و هيچ يك بر ديگرى غالب نباشد. پس پرسيدم: مقتصد (از شما) كيست؟ فرمود: كسانى اند كه در منازل خود به عبادت و ذكر و تلاوت كتاب خدا اوقات صرف نمايند تا مرگ آنها برسد. آنگاه پرسيدم: مراد از سابقان به خيرات چه كسانى هستند؟ فرمود: آنانند كه در راه خدا مجاهده كنند و مردم را به راه راست دعوت نمايند مانند على بن ابى طالب و ذريۀ آن حضرت كه اهل عصمت و طهارت هستند.(2)

باغ، طلا، مرواريد، حرير و سُرور، پاداش سابقان

(آيه 33) (جَنَّتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤًا وَلِبَاسُهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ)

لغت:

يحلّون مضارع مجهول و مصدر آن تحليه به معنى زينت كردن است.

أساور جمع اسوره و آن جمع سِوار و آن به معنى دستبند است.

تفسير:

(يعنى پاداش «الذين اصطفينا من عبادنا) است بهشت هاى جاودانه اى كه در آن داخل مى شوند، در آن جا با دستبندهايى از طلا و با لؤلؤ، آراسته و زينت داده مى شوند و

ص:501


1- . مجمع البيان، ج 4، ص 409.
2- . منهج الصادقين، ج 7، ص 449.

لباسشان در آن جا حرير است.

(آيه 34) (وَ قَالُواْ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ)

تفسير:

اهل بهشت گويند: سپاس و ستايش از آن خداوندى است كه با شفقت و لطف و قدرت كاملۀ خود اندوه و غصۀ جهنّم را، يا هموم دنيا را از ما برداشت. إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ: همانا پروردگار ما بسيار آمرزنده است گناهان را، و قدرشناس نيكى ها و جزا دهندۀ فرمان برداران و سپاس گزاران است.

در كتاب عدة الداعى آمده: شكور به اين معنى است كه يَسير و كم را قبول فرمايد و ثواب كثير عطا نمايد.(1)

(آيه 35) (الَّذِى أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِن فَضْلِهِى لَايَمَسُّنَا فِيهَا نَصَبٌ وَ لَايَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ)

لغت:

أحلّ يعنى جاى داده. نصب به معنى تعجب و سختى، و لغوب به معنى خسته شدن است.

تفسير:

همان خدايى كه ما را از فضل و احسان و بزرگوارى خود در خانۀ اقامت گاه دائمى (بهشت) جاى داد و ساكن گردانيد كه در آن نه رنجى به ما مى رسد و نه خستگى و ملالى به

ص:502


1- . ترجمۀ عدة الداعى (كتابفروشى جعفرى - مشهد)، ص 343 و منهج الصادقين، ج 7 ص 455.

ما دست مى دهد.

التماس كافران در دوزخ

(آيه 36) (وَالَّذِينَ كَفَرُواْ لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لَايُقْضَى عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُواْ وَلَا يُخَفَّفُ عَنْهُم مِّنْ عَذَابِهَا كَذَ لِكَ نَجْزِى كُلَّ كَفُورٍ)

تفسير:

و آنان كه به خدا و رسول او كفر ورزيدند براى آنها آتش جهنّم است كه نه بر آنها حكم مرگ صادر مى شود تا بميرند و نه از عذاب جهنّم بر آنها تخفيف داده مى شود. (آرى) اين گونه هر كافر و ناسپاس را جزا و پاداش مى دهيم.

تنبيه: آيۀ شريفه تهديد عظيمى است نسبت به كسانى كه ناسپاسى و حق ناشناسى منعم حقيقى را پيش گيرند و به خود نيايند.

از حضرت رسول صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود: اگر در اين مسجد صد هزار نفر يا زياده باشند و يكى از اهل جهنّم نفس بكشد و اثر او به ايشان برسد، مسجد و هر كه در آن است بسوزند.

(آيه 37) (وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَآ أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَلِحًا غَيْرَ الَّذِى كُنَّا نَعْمَلُ أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مَّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَ جَآءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُواْ فَمَا لِلظَّلِمِينَ مِن نَّصِيرٍ)

لغت:

«اصطراخ» به معنى فرياد كشيدن و ناله كردن و استغاثه است.

تفسير:

كافران در آن جا (جهنّم) فرياد بر مى كشند و استغاثه مى كنند: پروردگارا، ما را از جهنّم بيرون آور و به دنيا برگردان تا اعمال صالحه و شايسته به جا آوريم. غير از آنچه انجام

ص:503

مى داديم. به آنها با توبيخ و سرزنش گفته مى شود: آيا شما را آن قدر عمر و مهلت نداديم كه هر كه پندپذير بود متذكر مى شد؟!

مراد عمرى است كه مكلّف در آن براى تفكّر و تذكّر تمكّن داشته باشد و اين شامل مكلّفانى هم كه در جوانى و نوجوانى از دنيا بروند مى شود.

از حضرت امير المؤمنين عليه السلام روايت شده است:

اَلْعُمْرُ الَّذي أعْذَرَ اللّهُ فِيهِ إلَى ابْنِ آدَمَ سِتّونَ سَنَةً(1):

عمرى كه حق تعالى عذر قرار داده براى پسر آدم شصت سال است.(2) و در روايت است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: روز قيامت ندا كنند: «أين أبناء الستّين» كجايند آنان كه عمر ايشان به شصت رسيده است، بعد فرمود: آنها كسانى هستند كه حق تعالى در شأن ايشان فرموده: أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم مَّا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ

و نزد بعضى هجده سال، نزد بعضى بيست سال و نزد بعضى چهل سال است و همه درست است؛ يعنى به هجده ساله، بيست ساله، چهل ساله و شصت ساله گفته مى شود:

أَوَ لَمْ نُعَمِّرْكُم....

وَ جَآءَكُمُ النَّذِيرُ: و براى شما بيم دهنده و ترساننده آمد. مراد، پيغمبر و كتاب خداست، و نزد بعضى مراد پيرى است.

حاصل آن كه خداى تعالى مى فرمايد كه آيا عمرى به شما داده نشد كه تذكّر يابيد و ترساننده براى شما نيامد تا متنبّه شويد؟

فَذُوقُواْ فَمَا لِلظَّلِمِينَ مِن نَّصِيرٍ: پس بچشيد عذاب را، و براى ستمكاران با كفر و شرك هرگز يارى كننده اى نيست.

(آيه 38) (إِنَّ اللَّهَ عَلِمُ غَيْبِ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُو عَلِيمُم بِذَاتِ الصُّدُورِ)

ص:504


1- . مجمع البيان، ج 4 ص 410.
2- . مجمع البيان، ج 4 ص 410.

تفسير:

همانا خداوند، داناى غيب آسمان ها و زمين است، و اسرار مخفى آسمان ها و زمين و آنچه را در آنها از حيطۀ فكرى و حواسّ ظاهرى هر ذى شعورى پنهان است مى داند. بى ترديد او به آنچه در سينه هاست داناست و آنچه در خاطر هر كس خطور كند مى داند.

إِنَّهُ عَلِيمُم بِذَاتِ الصُّدُورِ: اين تعليل علم الهى است به جميع مغيبات؛ زيرا هرگاه خداوند، عالم و دانا باشد به آنچه در سينه هاست كه اخفى از همۀ مغيبات است، پس حتماً به غير آن و به تمام اشيا از كلّى و جزئى و نهانى و آشكارا داناست.

عواقب كفر

(آيه 39) (هُوَ الَّذِى جَعَلَكُمْ خَلَلِفَ فِى الْأَرْضِ فَمَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُو وَ لَايَزِيدُ الْكَفِرِينَ كُفْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْإِلَّا مَقْتًا وَ لَايَزِيدُ الْكَفِرِينَ كُفْرُهُمْ إِلَّا خَسَارًا

لغت:

خلائف جمع خليفه و آن به معنى جانشين است. مقت به معنى بغض شديد است.

تفسير:

اوست كه شما را در روى زمين جانشين گذشتگان و پيشينيان قرار داد و آنچه در اختيار آنها بود از قليل و كثير در اختيار شما قرار داد تا از آنها بهره ور شويد و سپاس گزاريد و به توحيد معتقد شده و به اطاعت و كارهايى كه موجب رضاى اوست اقدام كنيد و سركشى و ناسپاسى ننماييد، و اين نعمتى بس بزرگ و موهبتى عظيم است كه به قدرت كاملۀ خود و از روى حكمت به شما ارزانى داشته است.

فَمَن كَفَرَ فَعَلَيْهِ كُفْرُهُ...: پس هر كه كفر ورزد و منعم حقيقى را ناسپاسى كند پس كفرش

ص:505

به زيان خود اوست و وبال كفر كه عذاب دوزخ است به خود او برمى گردد و كافران را كفرشان جز مبغوضيت در نزد پروردگارشان نمى افزايد و كافران را كفرشان جز ضرر و زيان اخروى نمى افزايد.

فريب خوردگى مشركان

(آيه 40) (قُلْ أَرَءَيْتُمْ شُرَكَآءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِى مَاذَا خَلَقُواْ مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِى السَّمَوَ تِ أَمْ ءَاتَيْنَهُمْ كِتَبًا فَهُمْ عَلَى بَيِّنَتٍ مِّنْهُ بَلْ إِن يَعِدُ الظَّلِمُونَ بَعْضُهُم بَعْضًا إِلَّا غُرُورًا)

تفسير:

اى پيامبر، به مشركان بگو: آيا شريك خوانده هايتان را كه به جاى خدا مى خوانيد به دقت ديده ايد؟ به من نشان دهيد چه چيزى را از زمين و چه نوعى از موجودات آن را آفريده اند؟!

أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِى السَّمَوَ تِ: يا آنها را در آفرينش يا حفظ و تدبير آسمان ها شركتى مى باشد كه بدان جهت سزاوار پرستش باشند؟

أَمْ ءَاتَيْنَهُمْ...: يا آنان را كتابى آسمانى داده ايم كه در آن گفته باشيم كه ايشان شريك ما هستند و يا گفته باشيم كه مشركان به خاطر شركشان عذاب نمى شوند تا آنها براى شركشان به آن كتاب استناد كرده و حجّت و بيِّنه اى داشته باشند؟ (چنين نيست) بلكه ستمكاران و مشركان يكديگر را جز وعده هاى فريبنده كه هيچ حقيقتى ندارد نمى دهند.

(آيه 41) (إِنَّ اللَّهَ يُمْسِكُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضَ أَن تَزُولَا وَ لَلِن زَالَتَآ إِنْ أَمْسَكَهُمَا مِنْ أَحَدٍ مِّن م بَعْدِهِى إِنَّهُو كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا)

ص:506

لغت:

إمساك در اين جا به معنى نگه داشتن است.

تفسير:

بى ترديد خداوند، آسمان ها و زمين را از اين كه از مسير نظام عالم هستى منحرف و زايل گردند نگه مى دارد و اگر زايل و منحرف شوند هرگز احدى پس از او آنها را نگه نمى دارد؛ يعنى از دايرۀ قدرت غير از خداى قادر متعال بيرون است.

او همواره بردبار و آمرزنده است.

اما حليم است كه به عقوبت يهود و نصارا و اهل شرك و معصيت، عجله نفرمايد؛ و اما غفور است كه بعد از كفر و شرك و معصيت، چنانچه برگردند و توبه كنند عفو فرمايد.

(آيۀ 42) (وَ أَقْسَمُواْ بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَنِهِمْ لَلِن جَآءَهُمْ نَذِيرٌ لَّيَكُونُنَّ أَهْدَى مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ فَلَمَّا جَآءَهُمْ نَذِيرٌ مَّا زَادَهُمْ إِلَّا نُفُورًا)

لغت:

جهد أيمانهم يعنى قسم هاى مؤكّد. و نفور به معنى نفرت و دورى است.

تفسير:

و مشركان به سخت ترين سوگندهاى خود به خدا سوگند ياد كردند كه اگر براى آنها پيامبر بيم دهنده بيايد و آنها را به دين حق ارشاد و هدايت نمايد مسلَّماً علاوه بر اين كه يكى از امّت هاى داراى پيامبر شوند ره يافته تر از يكى از امّت هاى گذشته خواهند بود؛ يعنى هدايت ايشان بيشتر از يهود يا نصارا خواهد بود و در تصديق پيامبر از آنها پيش باشند.

فَلَمَّا جَآءَهُمْ نَذِيرٌ: پس آن هنگام كه ترساننده و هدايت كننده - يعنى حضرت خاتم صلى الله عليه و آله كه باعث هدايت و سعادت دنيا و آخرت است - براى آنها آمد، مَّا زَادَهُمْ

ص:507

إِلَّا نُفُورًا: آمدن او يا هدايت او جز دور شدن از حق و از راه نجات و رستگارى بر آنها نيفزود.

فرجام مكر و تغيير ناپذيرى سنن الهى

(آيۀ 43) (اسْتِكْبَارًا فِى الْأَرْضِ وَمَكْرَ السَّيِّىِ وَ لَايَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِى فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً)

اعراب و لغت:

مَكْرَ السَّيِّىِ. موصوف و صفت است. ينظرون در اين جا به معنى ينتظرون است.

تفسير:

اين كه دعوت پيامبر اسلام را نپذيرفتند، به خاطر تكبرطلبى در روى زمين و مكر و نيرنگ بد بود و مكر بد جز اهل خود را فرا نمى گيرد.

مكر بد هر مكرى است كه اصل آن كذب و خدعه و مبنى بر فساد باشد، و بعضى از مكرها - مثل مكر مؤمنان به كافران در وقت جهاد - نيكو و حسن است.

و هر مكر بدى كه انجام شود خواه به عمل باشد يا در ضمير خود بگذرانند، اهل آن را فرو گيرد، و هر چه دربارۀ كسى انديشيده باشد دربارۀ خود مشاهده كند؛ چنانچه مكر كفّار قريش دربارۀ حضرت رسول صلى الله عليه و آله و اصحاب او كه قصد كشتن و تبعيد و اسيرى و زدن و غيره از انواع اذيّت را داشتند عايد خود ايشان شد.

فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ...: (استفهام در معنى نفى است) يعنى انتظار نمى برند مكذبان مگر سنّت الهى در پيشينيان خود را كه تعذيب مكذبان و مكركنندگان بوده است.

پس هر كه تكذيب انبيا و كتاب هاى آسمانى نمايد و به قصد ابطال آن مكرى كند، به جزاى كفر و تكذيب و مكرش عذاب بر او نازل شود و به عذاب ناگهانى ريشه كن شود.

فلن تجد...: پس تو هرگز براى سنّت خداوند تبديلى و هرگز براى سنّت خداوند

ص:508

تغييرى نمى يابى.

از حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت شده:

لاَ تَمْكُرُوا وَلاَ تُعينُوا مَاكِراً؛ قالَ اللّهُ تَعَالى : وَ لَايَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ

وَلا تبغوا ولَا تُعينُوا بَاغِياً؛ فَإِنَّ اللّهَ يَقُولُ : إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنفُسِكُم:(1)

مكر نكنيد و ماكران را يارى مدهيد كه خداوند فرمايد: وَ لَايَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ: و سركشى و ظلم مكنيد و سركشان را يارى مكنيد؛ چه خداى تعالى فرمود: إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنفُسِكُم.

شخصى به ابن عباس گفت: من در تورات خوانده ام: «مَنْ حَفَرَةً حفرة وَقَعَ فيها»: هر كه گودى بكند به آن قصد كه مردمان در آن افتند، خود در او افتد.

ابن عباس گفت: «من در قرآن اين را يافته ام» و اين آيۀ شريفه را تلاوت نمود:

وَ لَايَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ... (2).

و در امثال فارسى است:

بد مكن كه بد افتى، و چَه مَكن كه خود افتى.

در كتاب كافى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده است كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود:

لَيْسَ مِنّا مَنْ مَاكَرَ مُسْلِماً(3):

از ما نيست كسى كه با مسلمانى مكر نمايد.

(آيۀ 44) (أَوَ لَمْ يَسِيرُواْ فِى الْأَرْضِ فَيَنظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ كَانُواْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُعْجِزَهُو مِن شَىْءٍ فِى السَّمَوَ تِ وَ لَافِى الْأَرْضِ إِنَّهُو كَانَ عَلِيمًا قَدِيرًا)

ص:509


1- . منهج الصادقين، ج 7، ص 463. و آيه در سورۀ يونس آيۀ 23 است.
2- . تفسير ابو الفتوح رازى، ج 9، ص 257.
3- . اصول كافى، ج 2، ص 337.

تفسير:

آيا در روى زمين سير نكردند تا بنگرند كه سرانجامِ كسانى كه پيش از آنها بودند چگونه بود؟ در حالى كه آنان نيرومندتر از اينها بودند و هرگز خدا چنين نبوده كه چيزى او را در آسمان ها و زمين درمانده و عاجز كند؛ بلكه همه چيز در تحت قدرت كاملۀ اوست و هر چه خواهد انجام مى دهد و هر گونه بخواهد تصرّف مى كند و كسى بر حكم او سبقت نخواهد داشت. او همواره دانا و تواناست.

گناه بشر و هلاكت جنبندگان

(آيۀ 45) (وَ لَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُواْ مَا تَرَكَ عَلَى ظَهْرِهَا مِن دَآبَّةٍ وَ لَكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِعِبَادِهِى بَصِيرَم ا)

تفسير:

و اگر خدا مردم را در مقابل آنچه از گناه انجام دهند و به جا آورند مؤاخذه مى كرد و در عقوبت آنها تعجيل مى نمود و مهلت نمى داد هيچ جنبنده اى را بر پشت اين كرۀ خاكى زنده نمى گذاشت و لكن آنها را تا وقت معينى كه در علم ازلى او گذشته و در لوح محفوظ ثابت است به تأخير مى اندازد، پس چون اجلشان و هنگام هلاكشان فرا رسيد خداوند به حال بندگانش بيناست و با هر كسى به مناسبت عقيده و عملش معامله خواهد كرد.

تبصره: اين مطلب، محقّق شده كه اعمال خير صادره از بندگان مؤمن، آثار خير و سعادت و بركت و وسعت دارد، و بالعكس كفر و ضلالت و مخالفت و معصيت، آثار شرّ و نحوست و فساد و نكبت دارد به حدّى كه ممكن است گاهى باعث نيست و نابود شدن تمام جنبنده هاى روى زمين گردد، و احاديث نيز مؤيّد آن است از جمله:

1 - حضرت صادق عليه السلام فرمايد:

زمان حضرت سليمان قحطى شد، حضرت به استسقاء بيرون رفتند، پس

ص:510

مورچه اى را يافتند كه گويد:

اَللّهُمَّ إنّا خَلْقٌ مِنْ خَلْقِكَ لاَ غِنى بِنَا عَنْ رِزْقِكَ، فَلَا تُهْلِكْنَا بِذُنُوبِ بَني آدَمَ؛(1)

خدايا، ما مخلوقى هستيم از مخلوقات تو، بى نياز از روزى تو نيستيم، پس ما را هلاك نفرما به گناه فرزندان آدم. حضرت سليمان عليه السلام فرمود: برگرديد، به دعاى غير خودتان (دعاى مورچه) سيراب شديد و باران خواهد آمد.

2 - و نيز آن حضرت در حديث فضيلت شب جمعه فرمايد:

فَإذَا كَانَ لَيْلَةُ الْجُمُعَةِ رَفَعَتْ حيتَانُ الْبَحْرِ رُؤُوسَهَا وَدَوابُّ الْبَرَاري، ثُمَّ نَادَتْ بِصَوْتٍ زَلِقٍ: رَبَّنَا لاَ تُعذِّبْنَا بِذُنُوبِ الآدَمِيِّينَ؛(2)

پس چون شب جمعه شود ماهيان دريا و جنبندگان صحراها، سرهاى خود را بر مى دارند و به صداى لغزان ندا مى كنند: پروردگارا، ما را به گناه آدميان عذاب مفرما.

ص:511


1- . به بحار الانوار، ج 14، ص 94 رجوع شود.
2- . به بحار الانوار، ج 89، ص 281 رجوع شود.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109