تفسیر روان جلد 5

مشخصات کتاب

سرشناسه : مشکینی اردبیلی، علی، 1300 -1386.

عنوان و نام پديدآور : تفسیر روان [کتاب]/ علی مشکینی ؛ خطاط عثمان طه ؛ ویراستار حسین استادولی.

مشخصات نشر : قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1392.

مشخصات ظاهری : 8 ج.

فروست : مجموعه آثار آیه الله علی مشکینی؛1،2،3،4،5،6،7،8.

شابک : 1000000 ریال:دوره:978-964-493-657-9 ؛ ج. 1:978-964-493-658-6 ؛ ج. 2:978-964-493-659-3 ؛ ج. 3:978-964-493-660-9 ؛ ج. 4:978-964-493-661-6 ؛ ج. 5:978-964-493-662-3 ؛ ج. 6:978-964-493-663-0 ؛ ج. 7:978-964-493-664-7 ؛ ج. 8:978-964-493-665-4

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : نویسنده در جلدهای ششم و هفتم و هشتم رضا استادی است.

يادداشت : ویراستار در جلدهای ششم، هفتم و هشتم قاسم شیرجعفری است.

يادداشت : چاپ قبلی: الهادی، 1388.

يادداشت : ج. 2- 8 (چاپ اول:1392).

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده : استادی، رضا، 1316 -

شناسه افزوده : استادولی، حسین، 1331 -، ویراستار

شناسه افزوده : شیرجعفری، قاسم، ویراستار

شناسه افزوده : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

رده بندی کنگره : BP98/م56ت7 1392

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 3114009

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

تفسیر روان

علی مشکینی

خطاط عثمان طه

ویراستار حسین استادولی

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

سورۀ مريم

رمزگشايى حروف مقطّعه

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (كهيعص)

«كاف، ها، يا، عين، صاد» يعنى من كفايت كننده، هدايت گر، ولىّ امر، عالم، و صادق الوعد هستم. و يا اين حروف رمزهايى ميان خدا و رسول اوست. و يا آن كه مراد اين است كه اين كتاب، مركب از همين حروف است لكن كسى توان آوردن نظير آن را ندارد. و يا آن كه اين كتاب، داراى محكمات و اين گونه متشابهات است.

و در برخى از تفاسير آمده كه چون جبرئيل امين اين سوره را بر پيامبر اسلام آورد، شروع به خواندن نمود و گفت: كاف. پيامبر گفت: دانستم. گفت: ها. پيامبر فرمود: دانستم.

گفت: يا. پيامبر فرمود: دانستم. گفت: عين. پيامبر گفت: دانستم. گفت: صاد. پيامبر گفت:

دانستم. جبرئيل عرضه داشت: يا محمّد، چگونه دانستى در صورتى كه من خود ندانسته ام؟ يعنى قرآن علوم و اسرارى دارد كه غير از پيامبرِ مورد نزول، احدى حتى آورندۀ آن نمى داند.

ص:9

داستان زكريا و پسرش يحيى (عليهما السلام)

ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا «2» إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيّاً «3» قَالَ رَبِّ إِنِّى وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّى وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً «4»

لغت و اعراب:

ذكر رحمة مبتداست و خبرش محذوف، به تقدير «فى هذه السورة ذكر رحمة ربك».

عبده مفعول رحمة است. بدعائك اضافۀ دعا به كاف اضافه به فاعل است، به تقدير «بدعائك إيّاى» و يا اضافۀ به مفعول است، به تقدير «بدعائى إيّاك». شقى در اين جا كنايه است از محروميت يا نافرمانى.

تفسير:

ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا إِذْ نَادَى رَبَّهُ نِدَاءً خَفِيّاً

اين سوره چنان كه آياتش دلالت دارد سورۀ مكّيه است و مفسران نيز در آن اتفاق نظر دارند، و در آغاز آن پنج حرف از حروف مقطعه است كه در بيان مراد از آنها معانى مختلفى ذكر كرده اند. و اين سوره شامل سرگذشت عدۀ زيادى از پيامبران و مريم عَذرا است و اشاره به اين كه همۀ آنان اهل طاعت و خضوع در برابر خداوند و داراى صدق و اخلاص بودند و تذكر اين كه پيروانشان از شريعت و رفتار آنها روى برتافته، سراغ شهوات و گناهان رفتند.

معناى آيه: اى پيامبر، در اين سوره يادآورى رحمت پروردگارت نسبت به بندۀ خود زكرياست (زكريا پيامبر عظيم الشأن از بنى اسرائيل و از اولاد هارون برادر موسى بن عمران و بزرگ احبار بيت المقدس بوده) و رحمت و احسان و لطف خدا به او هنگامى بود كه پروردگار خود را به نداى پنهانى ندا در داد.

قَالَ رَبِّ إِنِّى وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّى وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَلَمْ أَكُن بِدُعَائِكَ رَبِّ شَقِيّاً

ص:10

اين آيه تفسير نداء است، يعنى: زكريا چنين گفت: پروردگارا، حقيقت اين است كه استخوان هاى بدنم در اثر گذشت عمر سست شده و موهاى سرم در اثر پيرى و مرور زمان همانند شعلۀ آتش، سفيد و مشتعل گشته و هرگز اى خداوند، من در دعا و درخواست از درگاهت محروم نبوده ام. و يا آن كه هرگز دعوت تو و امر و نهيت را نافرمانى نكرده ام. و در روايات اهل بيت وحى عليهم السلام آمده كه خداوند هيچ حاجتى را از مؤمن رد نمى كند؛ يا خود آنچه را خواسته مى دهد و در صورت عدم مصلحت، عوض آن را در دنيا يا در آخرت عطا مى كند.

وَإِنِّى خِفْتُ الْمَوَالِيَ مِن وَرَائِي وَكَانَتِ امْرَأَتِي عَاقِراً فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً «5» يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً «6»

لغت و اعراب:

موالى جمع مولا، معانى متعدد دارد كه از جمله وارث و اولاد اعمام است. عاقر: نازا، مذكّر و مؤنّث در آن يكسان است. رضىّ بر وزن فعيل، به معناى راضى يا مَرضى.

تفسير:

وَإِنِّى خِفْتُ الْمَوَالِىَ مِن وَرَائِى وَكَانَتِ امْرَأَتِى عَاقِراً فَهَبْ لِى مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً يَرِثُنِى وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ

بايد دانست كه زكرياى پيامبر اولاد نداشت و وارث او پس از ارتحال، عموها يا عموزادگانش بودند و آنها همه مردمانى ناصالح و از اشرار بنى اسرائيل بودند و بدين جهت بيم داشت كه پس از مرگ، اموالش به دست وارثان ناصالح افتد و در مصارف حرام مصرف نمايند، و نيز منصب توليت بيت المقدس و رياست احبار و تبليغ شريعت و كتاب وقت و تصدى امر به معروف و نهى از منكر همه در دست وارثان ناصالح قرار گيرد، از اين

ص:11

رو از خداوند درخواست وارث و فرزند ذكور نمود.

معناى آيه: و نيز گفت: پروردگارا، حقيقت اين است كه از وارثان و متصديان امورم پس از مرگ، در بيم و هراس افتاده ام و همسرم هم نازاست. يعنى احتمال باردار شدن همسرم را ندارم، زيرا علاوه بر پيرى و گذشتن از حد يأس، از اول هم نازا بود. پس اى خداوند، به من از جانب خود فرزندى و وارثى ببخش كه از من ارث برد و از اولاد يعقوب نيز ارث برد.

مراد از ارث در اين جا اعمّ از ارث مالى و غير مالى است، نظير منصب توليت بيت المقدس و تصدى امر تبليغ شريعت و كتاب تورات و غيره. و مراد از آل يعقوب، اعمام و بنى اعمام اوست. و ممكن است مراد از آل يعقوب همسر او باشد، زيرا همسر زكريا خواهر مادر مريم و دختر عمران بود و او از اولاد سليمان بن داوود بود كه نسبش به يعقوب مى رسد. و مفسران اهل سنّت برآنند كه مراد از ارث در اين جا يقيناً ارث مالى نيست؛ بلكه ارث نبوت است، به قرينۀ خبرى كه از پيامبر اسلام نقل مى كنند كه و به ادلۀ متعدد مجعول است. نحن مَعاشرَ الانبياء لا نورّث، بل كلّ ما تركناه صدقة. و اين خبر مورد قبول علماى تشيّع نيست.

وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً

يعنى: و اى پروردگار من، آن فرزند را رضىّ قرار ده. يعنى مرضى باشد و از جهات اعتقادى و اخلاقى و عملى مورد رضايت تو باشد. يا آن كه راضى باشد، يعنى به آنچه از تكاليف آسمانى به او متوجه كنى و به آنچه از مقدّرات عالم تكوين به او متوجه شود راضى و خشنود و صبور باشد.

يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَمٍ اسْمُهُ يَحْيَى لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيّاً «7» قَالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلاَمٌ وَكَانَتِ امْرَأَتِى عَاقِراً وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيّاً «8» قَالَ كَذلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً «9»

ص:12

لغت و اعراب:

غلام: نوجوانى كه موى پشت لبش تازه روييده و غالباً به اعم از كودكى تا جوانى گفته مى شود. اَ نّى چگونه، يا از كجا. عاقر: نازا. عِتىّ: سالخوردۀ فرتوت كه اعضاى بدن او خشكيده و غيرقابل ترميم است. كذلك به تقدير «الأمر كذلك» يعنى كما قُلنا يا كما قُلتَ.

تفسير:

يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَمٍ اسْمُهُ يَحْيَى لَمْ نَجْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيّاً

يعنى: خداوند به فرشتگان دستور داد كه در جواب درخواست زكريا به وى چنين گويند: اى زكريا، ما تو را به پسرى مژده مى دهيم كه پيش از او احدى را همنام او قرار نداده ايم. و در سورۀ آل عمران آيۀ 39 در كيفيت خطاب فرشتگان به او چنين آمده است:

فَنَادَتْهُ الْمَلاَئِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّى فِى الْمِحْرَابِ أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَى يعنى فرشتگان او را در حالى كه در محراب عبادت ايستاده نماز مى خواند ندا در دادند كه: اى زكريا، خداوند تو را به تولد يحيى مژده مى دهد.

و بايد دانست كه از آيات اين كتاب كريم، راجع به يحياى پيامبر، اوصاف و فضايلى ذكر شده كه دربارۀ هيچ پيامبرى پيش از او ذكر نشده است، مانند جملۀ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً [مريم، 12]: ما او را در حال كودكى نبوت و شريعت داديم. و كلمۀ وَسَيِّداً وَحَصُوراً[آل عمران، 39]: او آقايى بود كه خود را از همۀ شهوات نفسانى نگه مى داشت. و جملۀ وَسَلاَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً [مريم، 15] درود و سلام بر او در روزى كه متولد شد و روزى كه خواهد مرد و روزى كه زنده برانگيخته مى شود. اين اوصاف هر چند در عيسى بن مريم عليه السلام كه از خويشان يحيى بوده و هر دو پسرخالۀ يكديگر بودند وجود داشته، لكن در وقت اتصاف يحيى به اين اوصاف هنوز عيسى متولد نشده بود.

قَالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلاَمٌ وَكَانَتِ امْرَأَتِى عَاقِراً وَقَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيّاً

يعنى: زكريّا پس از شنيدن نداى فرشتگان گفت: پروردگارا چگونه براى من فرزندى خواهد بود در صورتى كه همسرم از ابتدا نازاست و خود پيرى فرتوتم و كبر سنّم از حد

ص:13

گذشته و استخوان هايم پوك و اندام هايم ناتوان است؟!

و اين سؤال به عنوان استبعاد و انكار نيست؛ بلكه با علم به تحقق خواسته اش استفسار از كيفيت وقوع وعده دارد، زيرا درهاى مطلوب طبق عادت از هر سو بسته است و خطورات قلبى و وسوسه هاى درونى منافات با علم به تحقق شىء ندارد.

قَالَ كَذلِكَ قَالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَىَّ هَيِّنٌ وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً

يعنى: فرشتگان گفتند: مطلب همين است (كه گفتيم يعنى خدا وعده داده. و يا مطلب همان است كه گفتى و راه هاى عادى بر اين هدف بسته است لكن) پروردگارت گفته: اين كار بر من آسان است، و چگونه چنين نباشد در حالى كه تو را پيش از اين آفريدم در حالى كه چيزى نبودى. يعنى همان گونه كه تو را از مواد اوليۀ خاك به صورت نطفه آفريدم و همان طور كه نطفه را به وسيلۀ سير حالات مختلف انسان كامل كردم مى توانم يحياى موعود را در رحم مادرش از نطفۀ پدر يا بدون پدر بيافرينم.

بايد دانست كه مراد از «شيئاً» تعبيرى است كه در سورۀ دهر آيۀ اول دربارۀ انسان آمده:

لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً. يعنى اى زكريا، موجودى به عنوان انسان نبودى بلكه عناوين ديگر داشتى. زيرا از خاك تا انسان شدن عناوين و نام هاى مختلف داشته است.

قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّى آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ سَوِيّاً «10» فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيّاً «11»

لغت و اعراب:

سوىّ: صحيح و سالم، و سويّاً حال است از فاعل لا تكلّم. أوحى اشاره نمود، و اصلش به معناى اسراع است. بكرة: صبحگاهان. عشىّ: شامگاهان.

تفسير:

قَالَ رَبِّ اجْعَل لِّى آيَةً قَالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَيَالٍ سَوِيّاً

ص:14

يعنى: زكريا گفت: پروردگارا، براى من دربارۀ تحقق اين وعده نشانه اى قرار ده. يعنى وقت باردار شدن همسر يا تولد ناگهانى فرزند موعود را به من اطلاع ده. خداوند يا فرشتۀ وحى گفت: نشانۀ تو اين است كه توان سخن گفتن با مردم را در سه شب و سه روز دنبال هم با وجود صحت جسم و سلامت اندام هايت نداشته باشى. يعنى با مردم فقط مى توانى با رمز و اشارۀ چشم و ابرو و دست، سخن گويى و با خداوند مى توانى به ذكر و دعا و نماز و تلاوت زبور و تورات مناجات نمايى.

و بايد دانست كه اين معنا همان است كه در سورۀ آل عمران آيۀ 41 آمده: قَالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزَاً وَاذْكُر رَبَّكَ كَثِيرَاً وَسَبِّحْ بِالعَشِىِّ وَالْإِبْكَارِ. و مراد از سه روز در اين آيه، سه روز با شب هاى آنهاست چنان كه مراد از سه شب در آيۀ مورد بحث هم، سه شب با روزهاست و استعمال سه شب يا سه روز در مجموع شبانه روز شايع است. و حاصل آيه آن كه بندآمدن زبانت از گفتگو با مردم نشانۀ اين است كه وعدۀ خداوندى در شُرف وقوع است.

فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرَابِ فَأَوْحَى إِلَيْهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَعَشِيّاً

يعنى: پس از آن كه نشانۀ تعيين شده از جانب خدا تحقق يافت و زكريا حس كرد كه توان گفتگو با مردم را ندارد از محراب عبادتش بيرون شد و اشراف به قوم خود پيدا كرد، آن گاه به سوى آنها اشاره كرد كه صبح و شام خدا را تسبيح گوييد. مراد اين است كه به رمز آنها را امر نمود نماز مرتب صبحگاهى و شامگاهى را بخوانيد. و يا آن كه پيوسته در صبح و شب، ذكر خدا گوييد و منتظر من نباشيد.

يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً «12» وَحَنَاناً مِن لَّدُنَّا وَزَكَاةً وَكَانَ تَقِيّاً «13» وَبَرَّاً بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُن جَبَّاراً عَصِيّاً «14» وَسَلاَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً «15»

ص:15

لغت و اعراب

حكم: نبوت و عقل كامل و مستقلّات عقليه و شرايع دين. صبىّ: كودكى كه به حد بلوغ نرسيده باشد. حنان: رحمت و محبّت و عطوفت، عطف است به حكم، به تقدير «اتيناه حناناً». و برّاً عطف است به تقيّاً. جبّار: متكبر سلطه جو كه خواستۀ خود را بر ديگران تحميل مى كند و از كسى چيزى تحمل نمى كند.

تفسير:

يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ

يعنى: پس از آن كه به وعدۀ خود دربارۀ زكريا وفا كرديم و او را فرزندى به نام يحيى داديم و به نبوت و پيامبرى انتخاب نموديم، در خطابى به او گفتيم: اى يحيى، اين كتاب را به قوّت و قدرت بگير.

مراد از كتابْ تورات است، زيرا همۀ پيامبران در فاصلۀ زمانى ميان موسى عليه السلام و عيسى عليه السلام در كتاب آسمانى و شريعت تابع موسى بودند. و مراد از قوه، نيروى روحى و جسمى است. يعنى اصول و معتقدات تورات را به نيروى روحى و عقل و درايت، و فروع عملى آن را به نيروى جسمى به پا دار.

وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً وَحَنَاناً مِن لَّدُنَّا وَزَكَاةً

يعنى: و ما او را در حال صباوت و كودكى، حكم و حنان از جانب خود و زكات ارزانى داشتيم.

مراد از حكم، منصب نبوت يا شريعت آسمانى و يا علوم و مستقلّات عقليه است، و مراد از حنان، رحمت و عطوفت او به والدين يا به همۀ ارحام خود يا به همۀ مؤمنان و يا به كلّ انسان هاست، و ذكر «من لدنّا» براى بيان عظمت و كمال و قداست عطيّه است و اين كه اين عطايا مخصوص حضرت بارى است و از غير او ساخته نيست، زيرا نبوت يا مجموعۀ شريعت و رحمت فوق العادۀ قلبى خاصه نسبت به نوع بشر از هداياى خاصۀ خداوند است. و مراد از زكات، رشد و نموّ و تكامل اوست در علوم

ص:16

و عطوفتى كه به او اعطا شده بود.

وَكَانَ تَقِيّاً وَبَرَّاً بِوَالِدَيْهِ وَلَمْ يَكُن جَبَّاراً عَصِيّاً

خداوند سه صفت بزرگ در اين جا براى يحياى پيامبر ذكر كرده: پرواى از خدا، احسان به والدين و عدم تكبر نسبت به مردم. يعنى: و يحيى صاحب تقوا بود و از همۀ محرّمات الهى اجتناب مى كرد.

مراد اين است كه هر چند يحيى غير بالغ بود و واجبات و محرّمات الهى مطلقاً دربارۀ او فعليت نداشت و حكم مباحات را داشت، لكن او از كودكى از همه اجتناب مى نمود.

و ممكن است بگوييم: مقتضاى اتصاف يحيى به منصب نبوت، فعليت همۀ واجبات و محرمات در حق اوست نظير بالغان ديگر. پس اين جمله اشاره به عصمت اوست از محرمات با فعليت و تنجّز همه دربارۀ او. و ممكن است مراد اين باشد كه يحيى از ابتداى تميزش از كارهايى كه بر حسب سنّ او ناپسند بود اجتناب مى كرد چنان كه در روايات آمده كه: عده اى از بچه ها مشغول بازى بودند، به او گفتند: يا يحيى، تَعالَ نَلْعَبْ يعنى بيا بازى كنيم. يحيى گفت: أ لِلَّعبِ خُلِقْنا؟ يعنى آيا ما براى بازى آفريده شده ايم؟!

و نيز يحيى محسن و نيكوكار نسبت به پدر و مادر بود، و نيز او هرگز متكبر و سلطه جو نسبت به مردم و نافرمان و عصيان كار نبود. اگر «عصىّ» در اين جا به معناى عصيّاً لربّه است مؤكّدِ «تقياً» است، و اگر به معناى عاقّ است مؤكِّد «برّاً بوالديه» است، و اگر به معناى نافرمان و متعدى به حقوق است مؤكِّد «جبّاراً» است.

وَسَلاَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً

يعنى: و درود و سلام بر او روزى كه متولد شد و روزى كه مى ميرد و روزى كه زنده برانگيخته مى شود.

مراد از سلام، انشاى سلامت از آسيب و هر ضرر و عذاب است كه در اين سه روز متوجه انسان مى شود، زيرا هر يك از اين سه روز بسيار حساس و خطرناك و انتهاى جهان و ابتداى ورود به جهانى ديگر و سرآغاز زندگى در آن عالم است. نخست روز تولد است كه از ظلمتكدۀ تنگ و تاريك رَحِم، چشم به فضاى وسيع نامتناهى دنيا مى گشايد و

ص:17

در معرض هزاران آسيب و ضرر از سوى شياطين انسى و جنّى و حوادث عالم قرار مى گيرد. دوم روز مرگ و انتقال از دنيا به عالم برزخ است، جهانى كه نسبتش به دنيا نسبت دنيا به عالم رحِم است و در آن جا نيز در معرض عذاب هاى گوناگون قرار مى گيرد. سوم روز بعث و قيام قيامت است كه از عالم برزخ هنگام نفخۀ دوم صور، وارد صحنۀ قيامت مى شود و با عذاب هاى غيرمتناهى مواجه مى گردد. خداوند براى يحياى پيامبر، انشاى سلامت در اين سه نموده است.

داستان حضرت مريم (عليها السلام)

وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَاناً شَرْقِيّاً «16» فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَاباً فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً «17» قَالَتْ إِنِّى أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّاً «18» قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاَماً زَكِيّاً «19»

لغت و اعراب:

مريم به تقدير «قصّة مريم، يا حديث مريم» است. انتبذت: منعزل شد و كناره گيرى كرد.

سوىّ: تامّ الخلقه كه نقص و عيب جسمى و روانى نداشته باشد. إن كنت تقيّاً؛ جواب شرط، مقدّر است يعنى: فلاتتعرَّض لى.

تفسير:

وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَاناً شَرْقِيّاً فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَاباً

آيه انتقال است از قصۀ يحيى به قصۀ عيسى، زيرا ميان اين دو پيامبر عظيم الهى وجه تشابه بسيار است. ولادت هر دو به نحو اعجاز و خرق عادت بوده؛ خداوند به هر دو در حال صباوت و كودكى منصب نبوت عطا كرده؛ هر دو را به صفت احسان به مادر تعريف

ص:18

نموده و دربارۀ هر دو سلام و درود در سه حالت تولد و مرگ و برانگيختن در قيامت ذكر شده است.

معناى آيه: اى پيامبر، در اين كتاب، سرگذشت مريم را به يادآور (يعنى در اين قرآن يا در اين سوره، زيرا عنوان كتاب و قرآن بر اجزاى كل آن مثل سوره وآيه گفته مى شود) آن هنگامى كه از اهل و خويشان خود در مكانى از شرق، كناره گرفت و در برابر خويشان و مردم حجابى اتخاذ كرد.

گفته شده: مريم عليها السلام محلّى را در داخل بيت المقدس در جانب شرقى آن و يا خارج از مسجد و خارج از خانۀ مسكونى خود در طرف شرق آن براى فراغت در عبادت يا در ايّام عادت زنانگى معيّن نمود(1) و مشغول عبادت شد، و از اين جهت است كه مسيحيان عبادت خود را رو به مشرق انجام مى دهند.

فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً

يعنى: پس روح خود را به سوى او فرستاديم (مراد از روح، جبرئيل روح الامين است و اضافۀ او به خدا اضافۀ تشريفيه است يعنى مخلوق او و از آنِ او و تحت ارادۀ اوست) و او در برابر مريم براى ملاقات آشكار و گفتگو و امكان انس و الفت به صورت بشرى سوىّ درآمد، يعنى بشرى تامّالخلقه و تمام عيار داراى همۀ اعضا و اندام هاى بشرى و نيروى تكلّم و انس با انسان كه مريم از ديدنش نهراسد.

قَالَتْ إِنِّى أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنكَ إِن كُنتَ تَقِيّاً

يعنى: مريم پس از مشاهدۀ او در محيط خلوتگاه خود گفت: پناه مى برم به خداوند رحمان از شر تو اگر اهل پروا و ترس از خدا باشى.

ذكر كلمۀ «رحمان» در اين جا براى توسل باطنى به رحمت واسعۀ حق است كه وقت نياز و اضطرار بندگان شامل مى گردد. و مشروط نمودن استعاذه به پرواى او براى تحريك خوف و هراس اوست كه مرسوم است، مثلاً مى گويند: اگر ايمان دارى به من آزار مرسان.

قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاَماً زَكِيّاً

يعنى: فرشتۀ روح به او گفت: جز اين نيست كه من فرستادۀ پروردگار تو هستم، آمدم

ص:19


1- . در برخى روايات آمده كه مريم عليها السلام بتول بود، يعنى عادت زنانگى نداشت.

كه به تو پسرى پاكيزه عطا كنم.

ذكر كلمۀ «انّما» كه دلالت بر حصر دارد مفيد اين است كه من بشر نيستم بلكه فرشتۀ فرستادۀ خدايم. و توصيف غلام به «زَكىّ» اشاره به اين است كه او پاكيزه از هر عيب و نقص يا قابل رشد و نموّ جسمى و روحى است، زيرا از نظر جسمى همۀ مراحل تكوّن در رحِم را در مدت اندكى پيمود و جنينِ در شُرف تولد گرديد، و از نظر روحى در ساعات اوليۀ خوابيدن در گهواره، همۀ مراحل كمالات انسانى را تا آن جا كه به نبوت برسد طى كرد.

قَالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِى بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ بَغِيّاً «20» قَالَ كَذلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِّلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِّنَّا وَكَانَ أَمْراً مقْضِيّاً «21» فَحَمَلَتْهُ فَانتَبَذَتْ بِهِ مَكَاناً قَصِيّاً «22»

لغت و اعراب:

بغىّ: زن بدكاره كه گويى مردها را مى طلبد. كذلك به تقدير «الأمر كذلك». لنجعله عطف است به محذوف، به تقدير «نخلقه لمصالح كثيرة ولنجعله». انتبذت به باء «بِهِ» باء معيّت است، يعنى: ابتعدت مريمُ مع حَملِه. قصىّ: بعيد.

تفسير:

قَالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلامٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِى بَشَرٌ وَلَمْ أَكُ بَغِيّاً * قَالَ كَذلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَىَّ هَيِّنٌ

يعنى: مريم گفت: چگونه يا از كجا مرا پسرى تواند بود در حالى كه هرگز بشر و انسانى با من تماس حلال نداشته و هرگز من زن بدكاره اى نبوده ام؟ فرشتۀ روح به او گفت: مطلب همان گونه است كه مى گويى، يعنى احدى با تو تماس نگرفته، لكن پروردگارت گفته: اين كار - يعنى بخشيدن پسرى زكىّ بدون تماس مادر او بااحدى - بر من آسان است.

ص:20

وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِّلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِّنَّا

يعنى: و اين فرزند را به تو بخشيديم تا مصالح مقدّر در وجود او محقَّق شود و براى اين كه او را نشانه و معجزه اى براى مردم قرار دهيم كه بدانند من مقتدر حكيمى هستم كه مى توانم برخلاف عادت جاريۀ تكوين، نطفه اى را در رحِم در عرض چند لحظه يا چند ساعت جنين سازم و چون متولد شود بى درنگ او را قدرت علم و ادراك دهم و توان تكلّم با مردم و مقام والاى نبوت و آوردن كتاب آسمانى عطا كنم. و نيز او را رحمتى از جانب خود قرار دهم. و خلاصه آن كه كيفيت آفرينش او را نشانه و معجزه كرديم تا مردم باور كنند، و نبوت و رسالت او را رحمت براى جامعۀ بشرى عصرش قرار داديم تا به شريعتش عمل نمايند.

وَكَانَ أَمْراً مقْضِيّاً

يعنى: و آفرينش او به نحو اعجاز و انتخاب او به نبوت و رسالت، كارى است كه از پيش حكم قطعى او صادر گرديده است. يعنى دستور قطعى آن از علم ازلى الهى در لوح محفوظ مندرج شده و هم اكنون وارد مرحلۀ اجرا خواهد شد.

فَحَمَلَتْهُ فَانتَبَذَتْ بِهِ مَكَاناً قَصِيّاً

يعنى: فرشتۀ وحى در اثناى گفتگو، به مريم نزديك شد و در آستين يا لباس يا در بدن وى دميد، پس به ناگاه مريم به عيسى باردار گرديد. يعنى عيسى در رحِم مادر تحت كلمۀ كُن صادر از خداوند يا از آن فرشته قرار گرفت و به صورت جنينِ در شُرف تولد موجود شد. پس مريم به واسطۀ باردار شدن، همراه حملش خود را به جاى دوردستى كنار كشيد.

بايد دانست كه در كيفيت حمل مريم به واسطۀ نفخ روح، اختلاف است كه از دور بوده يا از نزديك، و در آستين لباس بوده يا در بدن او، و هم چنين در سن او كه از ده سال يا پانزده سال گفته شده، و همين طور در مدت حمل او كه آيا يك لحظه يا مثلاً يك ساعت پس از نفخ بوده يا شش ماه يا نُه ماه طول كشيده؟ و ظاهر تشبيه عيسى عليه السلام به آدم عليه السلام در كيفيت آفرينش در آيۀ 59 آل عمران اين است كه دفعى و به نحو اعجاز باشد نه به نحو متعارف.

ص:21

فَأَجَاءَهَا الْمضخَاضُ إِلَى جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ يَا لَيْتَنِى مِتُّ قَبْلَ هذَا وَكُنتُ نَسْياً مَنْسِيّاً «23» فَنَادَاهَا مِن تَحْتِهَا أَلاَّ تَحْزَنِى قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيّاً «24» وَهُزِّى إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيّاً «25»

لغت:

مخاض: درد زاييدن. جِذع: تنۀ درخت از ريشه تا برگ. نَسىْ: موجودى كه قابل ذكر نيست. مَنسىّ: از خاطره ها رفته. سرىّ: جدول آب، شخص شريف و رفيع المنزلة. هزَّه:

حركت داد آن را. تساقط: تُسقط(1). رطب: حالت رسيدۀ خرماست ميان بُسر و تَمر، نظير انگور ميان غوره و كشمش. جنىّ: چيده شده، آمادۀ چيدن.

تفسير:

فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَى جِذْعِ النَّخْلَةِ قَالَتْ يَا لَيْتَنِى مِتُّ قَبْلَ هذَا وَكُنتُ نَسْياً مَنْسِيّاً

يعنى: پس از آن كه مريم به نفخ فرشته آبستن شد و بچه در رحم در شُرف ولادت قرار گرفت و رو به خروج گذاشت، درد زاييدن او را مجبور به رفتن به سوى تنۀ خشك درخت خرمايى كرد كه شايد به وسيلۀ آن تستّر جويد و هنگام فشار درد، بدان تكيه نمايد. در آن حال بود كه گفت: اى كاش پيش از اين مرده بودم و نَسْى و مَنسى مى شدم، يعنى موجودى غير قابل ذكر و از اذهان مردم هم دور افتاده بودم و كسى مرا به چنين امرى ياد نمى كرد.

فَنَادَاهَا مِن تَحْتِهَا أَلاَّ تَحْزَنِى قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيّاً

يعنى: پس به ناگاه فرزندش عيسى او را از زير پايش ندا در داد. يعنى چون پيامبران، نافْ بريده متولد مى شوند، عيسى از رحم بيرون آمده و در محلّى واقع شده و مريم هنوز او

ص:22


1- . يعنى ساقط مى كند، فرومى ريزد.

را نديده بود و او به جاى داد و فرياد بچه ها مادر را صدا زده. و تعبير به اين كه ندا از طرف زير پاى مادر بود، شاهد اين است كه ندا از عيسى بوده نه از فرشتۀ وحى و ندا اين بود: اى مادر، مبادا اندوهناك شوى، بى ترديد، پروردگارت در زير پايت انسانى شريف و عالى قدر قرار داده است.

و محتمل است معنا اين باشد كه: زير پايت، نهرى جارى و چشمه اى گوارا آفريده است. و اولى اين است كه به قرينۀ آيات بعد، مراد از «سرىّ» هر دو معنا باشد.

وَهُزِّى إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيّاً

يعنى: و اى مادر، تنۀ درخت خرما را به سوى خود حركت ده كه بر تو خرماى رسيده و آمادۀ چيدن فرو ريزد. و البته تحريك جذع هم در اين جا كه به وسيلۀ زدن دست به تنۀ درخت تحقق يافته به نحو اعجاز است نظير نداى بچه و سرسبز شدن درخت و آوردن ميوه. و ظاهراً مراد از تحريك تنۀ درخت، دست گذاشتن روى آن است به قصد اين كه حركت كند و خرما بريزد به نحو اعجاز وگرنه تنۀ درخت با دست زدن و تكان دادن حركت نمى كند.

فَكُلِى وَاشْرَبِى وَقَرِّى عَيْناً فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِى إِنِّى نَذَرْتُ لِلرَّحْمَانِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيّاً «26» فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَامَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيّاً «27» يَاأُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً «28»

لغت و اعراب:

قرَّ عينُه - از باب ضَرَب و مَنَع -: چشمش خنك شد. كنايه است از خوشحال شدن، كه چشم از خوشحالى، سرد و خشك مى شود و در فارسى روشنى چشم گويند. فاِمّا ترينَّ

ص:23

«ان» شرطيه و «ما» زايده است و اصل فعل تَرْأيين بوده است. (1)فرىّ: شىء عظيم و بُهت آور يا بسيار زشت و قبيح. بغىّ: زن بدكاره.

تفسير:

فَكُلِى وَاشْرَبِى وَقَرِّى عَيْناً فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِى إِنِّى نَذَرْتُ لِلرَّحْمَنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيّاً

يعنى: اى مادر، از خرماى فرو ريخته بخور و از نهر جارى بياشام و چشم روشن دار، يعنى به فرزندى كه خدا به تو بخشيده، و اگر از جنس آدمى كسى را ديدى و از بچه و بچه دار شدنت پرسيد خود جواب مده و با اشارۀ دست يا چشم و ابرو به او بگو، يعنى تفهيم كن، كه بى ترديد، من براى تقرب به خداى رحمان، نذر روزۀ صَمت كرده ام، پس امروز هرگز با كسى سخن نخواهم گفت.

ظاهر آيه اين است كه در آن عصر در مذهب يهود روزۀ صمت يعنى روزۀ سكوت مشروع بوده و فرزندش عيسى از پيش به او دستور روزۀ صمت داده بود.

فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَامَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيّاً

يعنى: پس از گذشت زمانى مريم فرزندش عيسى را در حالى كه در آغوش خود گرفته بود نزد قوم خويش آورد، آنها با كمال تعجب و تحير و بدبينى گفتند: اى مريم، حقّاً كه تو كار بسيار عجيب و بهت آور و زشتى به جا آوردى!

محتمل است كه آنها از مخلوق الساعه بودن عيسى اطلاعى نداشتند و آوردن بچه پيش قوم خود پس از مدتى از عزلت مريم اتفاق افتاده كه ممكن بوده در آن مدت ازدواج حلال كند يا از راه حرام بياورد كه آنها حمل بر راه حرام كرده اند.

يَاأُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيّاً

يعنى: اى خواهر هارون، نه پدر تو مرد بدى بود و نه مادرت زنى بدكاره بود. يعنى پس اين بچه را از كجا آوردى؟

پدر مريم، عمران مردى صالح و مادرش حنَّه دختر فاقوذ زنى صالحه بوده و ظاهراً

ص:24


1- . كه پس از اعلال تَرَيْن شده، سپس نون تأكيد ثقيله به آن ملحق گرديده است.

مراد از هارون در اين جا هارون برادر موسى عليه السلام پيامبر مشهور نيست، زيرا ميان مريم و آن هارون، قريب هزار و هشتصد سال فاصله است. و برخى گفته اند: هارون در آن عصر مردى نيك و از صالحان بوده و غرضشان اين است كه تو با آن سوابق عبادت كه شبيه هارون عابد بودى چگونه اين بچه را آوردى؟! و برخى نيز گفته اند كه هارون مردى فاسق و فاجر بوده و مريم را به عنوان تقبيح كارش، خواهر او خوانده اند. و به هر حال كلام آنها در مقام اتهام مريم بوده است.

سخنانى از عيسى (ع)

فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِى الْمَهْدِ صَبِيّاً «29» قَالَ إِنِّى عَبْدُ اللّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً «30» وَجَعَلَنِي مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ وَأَوْصَانِي بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَادُمْتُ حَيّاً «31» وَبَرّاً بِوَالِدَتِي وَلَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيّاً «32» وَالسَّلاَمُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيّاً «33»

لغت و اعراب:

مهد: گهواره. كان فى المهد «كان» منسلخ از زمان است، به تقدير «هو فى المهد صبىٌّ».

صبيّاً حال است از فاعل كان. و برّاً «بَرّ» صفت مشبهه است يعنى محسناً، عطف است به مباركاً.

تفسير:

فَأَشَارَتْ إِلَيْهِ قَالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَن كَانَ فِى الْمَهْدِ صَبِيّاً

يعنى: پس از آن كه مريم اظهار سكوت كرد و آنها در سؤالشان (اين بچه را از كجا آورده اى) كه از توبيخ و اتهام آنها مفهوم مى شد اصرار ورزيدند، اشاره به سوى آن كودك در گهواره نمود، يعنى از اين كودك سؤال كنيد. آنها گفتند: چگونه سخن بگوييم با كودكى

ص:25

خُرد كه در ميان گهواره آرميده است؟!

قَالَ إِنِّى عَبْدُ اللّهِ آتَانِىَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِى نَبِيّاً

يعنى: در آن حال كه آنها متحيّر در كار او بودند، عيسى نوزاد گهواره چنين گفت: حقيقت اين است كه من بندۀ خدايم، او به من كتاب آسمانى داده و مرا پيامبر قرار داده است.

بايد دانست كه پرسش آنها از سبب تولد عيسى است و اين كه از راه حلال است يا حرام. و عيسى اين پرسش را جواب بالملازمه داده نه مستقيم، زيرا تكلّم كودك نوزاد با عباراتى فصيح و بليغ همانند سخن انسانى بزرگ و جا افتاده شاهد قطعى است كه ولادت وى از راه حرام نيست بلكه شاهد قطعى بر صدق نبوت و كتاب و همۀ ادعاهاى اوست.

و ظاهر آيه اين است كه مراد از كتاب در اين جا همان انجيل و مراد از نبوت، منصب نبوت فعلى است و هيچ مانعى نيست كه فرزندى نوزاد در همان حال، منصب نبوت يابد و كتاب انجيل بتمامه در ذهن و فكر او حاضر باشد، لكن در آن حال، منصب رسالت نداشته، زيرا رسالت، مأموريت ابلاغ شريعت و كتاب به جامعه است و تا جوان و مستعد اختلاط با مردم و كوشش در اداى وظيفه نباشد رسالت پيدا نمى كند.

و نيز معلوم باشد كه نخستين سخنى كه عيسى در گهواره گفته انّى عبداللّه است و اين خود از معجزات اوست، زيرا اشاره است به اين كه پس از بزرگى و پيدا كردن مقام رسالت و انجام وظيفۀ آن و سپس عروج به آسمان، آنچه گروهى از پيروان من به نام حلول و تثليث و غيره خواهند گفت همه شرك و باطل است بلكه من بندۀ خدايم نه خدا و نه اجزاى خدا، نه حلول و نه تثليث و انحاى آن.

وَجَعَلَنِى مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنتُ

تتمۀ كلام عيسى در گهواره است. يعنى و خداوند مرا در هر جايى كه باشم داراى خير و بركت قرار داده است.

مراد اعم از خير و بركت اخروى و دنيوى است، زيرا در هر جا متصدى هدايت مردم به سوى توحيد و اصول و فروع شريعت خويش و معارف كتاب انجيل و كوشا در تعليم و

ص:26

تربيت جامعه و تكميل نفوس آنها و ترخيص و تحليل چيزهايى بود كه تورات بر آنها حرام كرده بود از محرمات ثانويه اى كه خداوند به خاطر ظلمشان بر آنها تشريع نموده بود.

و در اين جمله اشاره به سيّاح بودن اوست. و مراد از جعل در اين جا انشاى اين صفت است، يعنى به تقدير خداوند در آينده چنين خواهم بود.

وَأَوْصَانِى بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ مَادُمْتُ حَيّاً

يعنى: و خداوند مرا به نماز و زكات تا مدتى كه زنده ام وصيت كرده است.

مراد از نماز در اين جا نماز شريعت اوست، و مراد از زكات نيز انفاق به محرومان جامعه است كه طبق حكم عقل سليم و سيرۀ جاريه ميان عقلا در بين هر قوم و ملتى مرسوم است چنان كه در آيات مكّى قرآن مجيد نيز مراد از زكاتِ مقرون به صلاة همين است. و محتمل است مراد، زكات ثابت در انجيل باشد هر چند فعلاً نيست.

و بايد دانست كه ظاهراً معناى ما دمت حيّاً اين است كه مادامى كه در محيط دنيا ميان مردم هستم، نه به اين معنا كه مادامى كه روح در جسد دارم، وگرنه لازم مى آيد كه پس از عروج به آسمان نيز در ميان فرشتگان و ارواح انبيا مكلّف به تكاليف دنيوى و مأمور به نماز و زكات اموال باشد و ظاهراً آن جا اين تكاليف نيست.

وَبَرّاً بِوَالِدَتِى وَلَمْ يَجْعَلْنِى جَبَّاراً شَقِيّاً وَالسَّلاَمُ عَلَىَّ يَوْمَ وُلِدتُّ وَيَوْمَ أَمُوتُ وَيَوْمَ أُبْعَثُ حَيّاً

يعنى: و خداوند مرا احسان كنندۀ به مادر خويش قرار داده و هرگز مرا جبّار و شقى نيافريده است.

جبّار، متكبر و سلطه جوست كه ارادۀ خود را بر ديگران تحميل كند و خواست كسى را تحمل نكند، و شقى محروم از رحمت حق است. و تفسير آيۀ بعد در ذيل آيۀ 15 گذشت و فرقى ميان اين دو آيه نيست، لكن گفته اند كه ميانشان چند فرق است: اول كلمۀ «سلام» در آن جا جنس يا نكره است كه افادۀ عموميت ندارد و در اين آيه مُحلّى به الف لام استغراق است يعنى عيسى همۀ اقسام رحمت و سلام خدا را خواستار شده است. دوم در آن جا انشاى رحمت از جانب خداوند است و شمولش حتمى است و در اين جا درخواست عبد

ص:27

است و معلَّق به قبول است.

ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِى فِيهِ يَمْتَرُونَ «34» مَا كَانَ للّهِِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سُبْحَانَهُ إِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ «35» وَإِنَّ اللّهِِ رَبِّى وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ «36»

اعراب:

ذلك اشاره است به عيسى. قولَ الحقّ به تقدير «أقول الحقّ»(1) يا حال است از عيسى يعنى «حالَ كونه مقولاً بقول الحقّ و كلمة كُن».

تفسير:

ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ

مفهوم از سياق آيات اين است كه اين آيه و آيۀ بعد، كلام خداوند است، نظير جملۀ معترضه در ميان سخنان عيسى در گهواره و آيۀ 36 كه تتمۀ كلام عيسى است.

معناى آيه: اين عيسى كه وصفش گفته شد (از كيفيت ولادت، و تكلّم به مجرد تولد، و اعتراف به عبوديت و بندگى خداوند، و مكلّف شدنش از جانب حق به نماز و زكات و احسان به مادر، و منصوب شدن در گهواره به مقام نبوت و دريافت كتاب آسمانى از جانب خدا) عيسى فرزند مريم است. يعنى نه آن عيسى بن مريم كه نصارا مى گويند و او را به الوهيت و حلول و بنوّت(2) و تثليث توصيف مى كنند.

قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِى فِيهِ يَمْتَرُونَ

ص:28


1- . يا: أقول قولَ الحقّ.
2- . يعنى فرزند خدا بودن.

يعنى: و دربارۀ عيسى گفتار حق و سخن ثابت و به جا مى زنيم. و يا آن كه اين عيسى كه وصفش را مى گوييم قول حق است، يعنى تولّد و تكوّن يافته از گفتار حق و كلمۀ كُن است، ولكن در آن شك و ترديد مى كنند. يعنى عده اى همانند يهود او را به تولد از غير حلال رَمى مى كنند، و برخى ديگر دَم از الوهيتش مى زنند نظير عده اى از پيروانش.

مَا كَانَ للّهِِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٍ سُبْحَانَهُ إِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ

اين آيه در مقام ابطال گفتار نصارا و اعتقاد آنها به فرزندى مسيح براى خداست.

يعنى: هرگز خداوند را نسزد و نزد عقل ممكن نباشد و در هيچ شريعتى جايز نباشد كه براى خود فرزندى اتخاذ نمايد، منزه است او از اين مطلب، هرگاه خدا چيزى را ارادۀ حتمى كند جز اين نيست كه به او مى گويد: باش، پس او بلافاصله مى باشد.

اين جملۀ شرطيه به منزلۀ استدلال بر عدم اتخاذ فرزند است، زيرا طلب فرزند براى اين است كه در حوايج و نيازهاى دنيوى ياور و معين والد باشد و خداوند هيچ گاه نيازمند نمى شود، زيرا همه چيز با صِرف ارادۀ او تحقق مى پذيرد.

وَإِنَّ اللّهَ رَبِّى وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ

يعنى: سپس عيسى در گهواره در خطاب به كسانى كه در مقام پرس وجو برآمده بودند ادامه داد و چنين گفت: بدون شك خداوند پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را بپرستيد و همين است راه راست.

فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِن مَّشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ «37» أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنَا لكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِى ضَلاَلٍ مُّبِينٍ «38» وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ وَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ «39» إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَمَنْ عَلَيْهَا وَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ «40»

ص:29

لغت و اعراب:

ويل به معناى واى كه هنگام درد و رنج گفته مى شود. مشهد مصدر ميمى است به معناى شهود و حضور. أسمع بهم و أبصر فعل تعجب اند يعنى چه شنوا و چه بينايند! اليوم الف لام عهد حضورى و اشاره به زمان حضورشان در دنياست. إذ قُضى الأمر ظرف است براى حسرت. و هم فى غفلة و هم لا يؤمنون هر دو جمله، حال مفيد تعليل است از ضمير جمع أنذِرهم. نرث الأرض ارث و وراثت منتقل شدن مال است از كسى به كسى بدون عقد و نحوه، و از مصاديق آن انتقال مال از ميّت به وَرَثه است.

روز شنوايى، بينايى و حسرت كافران

تفسير:

فَاخْتَلَفَ الْأَحْزَابُ مِن بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِن مَّشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ

يعنى: پس از عيسى حزب ها و گروه هايى از ميان اصحاب او با هم اختلاف نمودند، يعنى عده اى به نام يعقوبيه گفتند: خداوند همان مسيح، عيسى فرزند مريم است، و گروهى به نام نسطوريه گفتند: مسيح فرزند خداوند است، و طايفۀ ديگرى به نام اسرائيليه گفتند:

خدا يكى از سه نفر است. و آنان كه در ميان اصحاب مسيح به حق بودند كسانى بودند كه به عيسى بن مريم پيامبر مبشّر به احمد صلى الله عليه و آله گرويدند و ايمان آوردند. پس واى به حال كسانى كه كفر ورزيدند از حضور در روزى بزرگ كه روز قيامت است!

أَسْمِعْ بِهِمْ وَأَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنَا لكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِى ضَلاَلٍ مُّبِينٍ

يعنى: اينان در روزى كه نزد ما مى آيند - روز رستاخيز - چه شنوا و بينا خواهند بود! يعنى توجه آنها به حقايق توحيد و اصول شرايع در آن جا در برابر كَرى و كورى آنها از درك حقايق در دنيا اعجاب انگيز خواهد بود. لكن آن ستمكاران امروز در گمراهى آشكارند.

استدراك كلام با «لكن» اشاره به اين است كه درك عميق حقايق توحيد در آن روز هر چند توأم با اعتراف و اقرار باشد سودى به حال آنها نخواهد داشت، زيرا آن ستمكاران امروز در گمراهى آشكارند و ملاك در حيازت سعادت، امروز است.

ص:30

وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِىَ الْأَمْرُ وَهُمْ فِى غَفْلَةٍ وَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ

يعنى: و اى پيامبر، آنها را از روز حسرت كه روز قيامت است بيم ده، و حسرت آنها آن گاه است كه كار تمام شده است. يعنى همه در محكمۀ عدل الهى حضور يافته، بهشتى ها دستور بهشت گرفته و آنان محكوم به عذاب و جهنم شوند. از آن روز بيم ده در حالى كه آنان امروز در غفلت كفر و عناد و نفاق اند و آنها هرگز ايمان نمى آورند.

إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَمَنْ عَلَيْهَا وَإِلَيْنَا يُرْجَعُونَ

يعنى: حقيقت اين است كه ما خود زمين را و كسانى را كه بر روى آن ساكن اند وارث خواهيم بود و آنها همگى به سوى ما بازگردانده مى شوند.

معناى وارث شدن خداوند نسبت به زمين و وارث شدن نسبت به صاحبان آن يكى است، زيرا وراثت زمين، مرگ صاحبان آن و باقى ماندن آن است در تحت سيطرۀ خداوند.

و وراثت صاحبان زمين هم مرگ آنها و قرار گرفتن زمين در اختيار خداست. پس جملۀ «و من عليها» عطف تفسير و تأكيد مطلب است.

و بايد دانست كه جملۀ اول در اين جا اشاره به مرگ همه كس و بقاى خداوند است، و جملۀ دوم اشاره به اين است كه مرگ فناى مطلق نيست، بلكه هلاك شوندگان به وسيلۀ سير خاصى به سوى خدا بازمى گردند به اين طريق كه نخست از دنيا منتقل به برزخ و سپس منتقل به قيامت و ما بعد قيامت مى شوند.

وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً «41» إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ يَاأَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ يَسْمَعُ وَلاَ يُبْصِرُ وَلاَ يُغْنِى عَنكَ شَيْئاً «42» يَا أَبَتِ إِنِّى قَدْ جَاءَنِى مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِى أَهْدِكَ صِرَاطاً سَوِيّاً «43» يَا أَبَتِ لاَ تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيّاً «44» يَاأَبَتِ إِنِّى أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيّاً «45»

ص:31

لغت و اعراب:

إذ قال بدل است از ابراهيم. تاء در يا أبتِ بدل از ياء تكلّم محذوف است و اين تعبير جز در «يا أبت» و «يا امَّتِ» گفته نمى شود و نيز اين تعبير از اصطلاح قديم است كه مانده است.

أغنى عنه الشىء: دفع كرد از او آن شىء را يا كفايت نمود از آن. ولِىَ فلاناً - از باب حَسِب -:

بلافاصله به دنبال او شد.

داستان ابراهيم (ع)

تفسير:

وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً

يعنى: اى پيامبر، در اين كتاب يعنى قرآن مجيد، ابراهيم را به ياد آر - بخوان قصۀ ابراهيم را كه خدا در اين كتاب ياد كرده - كه او بى ترديد سخت راستگو بود. يعنى راستگو و صادق در گفتار و كردار بود به گونه اى كه در طول عمر دراز خود يك بار دروغ نگفته و كردارش با گفتارش مخالفت نداشته، و او نبى بود. يعنى منتخب از جانب خدا به منصب نبوت و اخبار از احكام شريعت و كتاب آسمانى بود.

إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ يَاأَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ يَسْمَعُ وَلاَ يُبْصِرُ وَلاَ يُغْنِى عَنكَ شَيْئاً

يعنى: ياد ابراهيم ياد آن هنگامى است كه به پدر خويش گفت: اى پدر من، چرا چيزى را مى پرستى كه نمى شنود و نمى بيند و هرگز توان آن را ندارد كه تو را از چيزى مستغنى نمايد؟(1) بايد دانست كه استفهام ابراهيم در اين آيه از علت عبادت پدر، تواضع در مقام ابلاغ دين است و نمى گويد عمل تو قطعاً فاسد و نارواست و دعوت من حتماً درست و رواست تا او در عناد افتد، بلكه به صورت سؤال ملايم از سبب و علت كار است و حاصل سخن ابراهيم ردّ كار پدر است از دو جهت، نخست آن كه پرستش اظهار خضوع در برابر معبود است و آن توقف دارد به فهم و درك معبود، و بت ها قدرت شنيدن و ديدن ندارند تا درك كنند و بفهمند. دوم آن كه نتيجۀ پرستش مشركان،

ص:32


1- . كه چيزى را از تو دفع نمايد و شر چيزى را از تو باز دارد.

طلب حاجت از بت ها بود كه سودى برسانند و از ضررى برهانند و بت ها توان اين امور را ندارند.

يَا أَبَتِ إِنِّى قَدْ جَاءَنِى مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِى أَهْدِكَ صِرَاطاً سَوِيّاً

ابراهيم پس از اشاره به بطلان راه و مسلك پدر مى خواهد راه صحيح و مستقيم را ارائه كند. معناى آيه: اى پدر من، حقيقت اين است كه مرا از علم و دانش چيزى رسيده كه تو را نرسيده، پس از من پيروى كن تا تو را به راه راست هدايت كنم.

يَا أَبَتِ لاَ تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيّاً

يعنى: اى پدر من، هرگز شيطان را مپرست، زيرا شيطان سخت نافرمان خداوند است. زيرا نخستين نافرمان در آسمان است و پس از آن در طول عمرش از او و اولاد او يك طاعت سر نزده و در همۀ نافرمانى هايى كه از بشر صادر مى شود دخيل و شريك است.

اطلاق كلمۀ رحمان دو مرتبه در دو آيه اشاره به اين است كه او كسى را نافرمانى مى كند كه سراپا رحمت و تفضّل است. و مراد از عبادت شيطان در اين جا اطاعت اوست كه عبادت و خضوع در برابر بت ها به دستور او انجام مى گيرد، پس گويى كه او را عبادت مى كنند.

يَاأَبَتِ إِنِّى أَخَافُ أَن يَمَسَّكَ عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطَانِ وَلِيّاً

يعنى: اى پدر من، بى ترديد، من بيم دارم كه تو را عذابى از جانب خداى رحمان برسد، يعنى عذاب دنيوى مانند مرض و فقر و جنگ و حوادث خطرزا و خذلان نزد خداوند و وصول لعن فرشتگان و مؤمنان، و در آخرت عذاب قيامت و جهنم، كه در نتيجه دنباله رو نزديك شيطان گردى.

و بايد دانست كه طبق عقيدۀ اماميه، آباء و اجداد پدرى پيامبر اسلام از پدرش عبداللّه تا آدم ابوالبشر همه مؤمن و موحد بودند و كسى از آنها مشرك نبوده، پس مراد از كلمۀ «أبتِ» در چهار مورد در اين آيات، پدر حقيقى و نسبى ابراهيم نيست بلكه پدرخوانده يا عمو يا پدر زن و يا معلّم ابراهيم بوده است.

ص:33

قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِى يَاإِبْرَاهِيمُ لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِى مَلِيّاً «46» قَالَ سَلاَمٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّى إِنَّهُ كَانَ بِى حَفِيّاً «47» وَأَعْتَزِلُكُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ وَأَدْعُوا رَبِّى عَسَى أَلاَّ أَكُونَ بِدُعَاءِ رَبِّى شَقِيّاً «48»

لغت:

راغب: اعراض كننده و رويگردان. رَجَمَه - از باب نَصَر -: سنگ پرتاب كرد به سوى او، لعن و طرد كرد او را. مَلىّ: مدت مديد. حَفِىَ بزيد - از باب عَلِمَ -: مبالغه نمود در اكرام او و اظهار سرور كرد و پرس و جو نمود.

تفسير:

قَالَ أَرَاغِبٌ أَنتَ عَنْ آلِهَتِى يَاإِبْرَاهِيمُ لَئِن لَّمْ تَنتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَاهْجُرْنِى مَلِيّاً

يعنى: پدر ابراهيم در پاسخ دعوت او چنين گفت: اى ابراهيم، آيا تو از معبودهاى من مُعرض و رويگردانى؟ بى ترديد اگر از سخنان خود دست بر مدارى تو را سنگسار خواهم نمود، و از من براى مدتى بس طولانى دورى جوى.

از اين آيه معلوم مى شود كه پدر در مقابل دعوت خاضعانه و صميمانۀ ابراهيم پاسخ تند و شديداللحنى داده و در مقابلِ اى پدر من، اى پسر من هم نگفته و او را تهديد به بدترين نوع كشتن كرده و از پيش خود تبعيد نموده است.

قَالَ سَلاَمٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّى إِنَّهُ كَانَ بِى حَفِيّاً

يعنى: ابراهيم در جواب خشونت و تهديد پدر گفت: سلام بر تو (يعنى از من در برابر تهديد به قتل و تبعيد تو قصد اضرار و آزار نيست بلكه سلامت است) به زودى براى تو از پروردگار خود طلب بخشش و مغفرت خواهم كرد چرا كه او بر من عطوف و مهربان و

ص:34

بسيار نيكوكار است.

بايد دانست كه وعدۀ غفران براى مشرك در اين مقام مبنى بر اين است كه ابراهيم يقين نداشته كه پدر در اعتقاد خود محكم و مستحكم است بلكه گمان مى كرده كه جاهل مستضعف است، به گونه اى كه اگر حق بر او روشن شود مى پذيرد. و ممكن است شرك او را مى دانسته ولكن ممنوعيت استغفار براى مشرك كه از آيۀ 113 توبه استفاده مى شود در جايى است كه در حال بقاى شرك طلب غفران از گناهان ديگر باشد، و اما طلب خروج او از شرك و انقلاب موضوع و دخول در ايمان، مانعى ندارد (يعنى أطلب أن يوفّقك اللّه للتوبة).

وَأَعْتَزِلُكُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ وَأَدْعُوا رَبِّى عَسَى أَلاَّ أَكُونَ بِدُعَاءِ رَبِّى شَقِيّاً

يعنى: و من از شما و از آنچه به جز خدا و به جاى او مى خوانيد دورى مى جويم و به جاى خواندن آنها پروردگار خود را مى خوانم و اين اميد را دارم كه هرگز در خواندن پروردگار خود محروم نباشم.

فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَكُلّاً جَعَلْنَا نَبِيّاً «49» وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيّاً «50»

تفسير:

فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَكُلّاً جَعَلْنَا نَبِيّاً

يعنى: چون ابراهيم از آنها و از آنچه آنان به جز خدا و به جاى خدا مى پرستيدند اعتزال گزيد و جدا شد يعنى به سوى شامات سفر كرد، فرزندش اسحاق و نوه اش يعقوب از اسحاق را به او عطا كرديم و هر يك از آنها (اسحاق و يعقوب) را پيامبر كرديم.

در اين آيه نام اسماعيل فرزند او ذكر نشده، زيرا همان گونه كه او از ميان قوم

ص:35

مشرك خود بيرون آمد از ميان ارحام و همسر ديگرش كه مادر اسماعيل است اعتزال جست و آيه در بيان حال او و همسرش مادر اسحاق است. علاوه آن كه آيه در مقام بيان حدوث سلسلۀ نبوت بنى اسرائيل است كه از اسحاق شروع مى شود و به وسيلۀ فرزند او يعقوب فزونى يافت و پيامبران بسيارى از نسل آنها پيدا شد و اسماعيل در اين امر با او شريك نبود.

وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِيّاً

يعنى: ما به ابراهيم و فرزندانش از رحمت خويش هبه كرديم و براى آنها ذكر خير راستين و نام نيك بالا و والايى قرار داديم.

محتمل است مراد از «رحمت» در اين جا مقام ولايت و امامت امت باشد كه پس از مقام نبوت به آنها اعطا شده، زيرا كه ظاهراً همۀ پيامبران الهى از نوح نبى تا محمّد صلى الله عليه و آله منصب ولايت و امامت جامعه را داشته اند هرچند برخى قدرت اجرا و فعليت بخشيدن آن را نداشته اند، مانند امامان معصوم ما در زمانى كه مسلوب الخلافه بودند. و «لسان» گفته مى شود به نام و ياد شخص كه در ميان قومى منتشر شود. و مراد از ذكر خير، شيوع مقام نبوت و رسالت و كتاب آنها و شهرت معجزات بسيارى در جهان است كه از پيامبران بنى اسرائيل صادر شده است.

وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصاً وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً «51» وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً «52» وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رَّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيّاً «53»

لغت و اعراب:

جانب الطور الأيمن، أيمن صفت جانب است يعنى الجانب الأيمن من الطور. نجىّ به معناى نجواكننده مانند جليس، و نجيّاً حال است از فاعل قرّبناه يا از مفعول آن.

ص:36

موسى، اسماعيل و ادريس (عليهم السلام)

تفسير:

وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصاً وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً

پس از ذكر ابراهيم خليل، از اين آيه تا آيۀ 58 يادى از جهاد چند پيامبر عظيم الشأن به ميان آمده يعنى موسى و هارون و اسماعيل و ادريس.

معناى آيه: اى پيامبر، در اين كتاب، موسى را به ياد آر، يعنى آنچه ما در اين كتاب از او ياد كرده ايم براى مردم بخوان، كه حقّاً او مخلَص بود و رسول و نبى بود.

مخلَص به صيغۀ مفعول، كسى است كه خداوند او را مخصوص خود كرده باشد و هيچ شيطان جنّى و انسى در روح و روان او و در جسم و تن او نصيبى نداشته باشد.(1) و اين مرحله بالاترين مقام بندگى و والاترين مرتبۀ انسانى است. و اطلاق رسول به لحاظ فرستاده شدن او به سوى خلق، و نبى به لحاظ اخبار و ابلاغ از جانب اوست، و رسالت بر نبوت تقدم رتبى و خارجى دارد.

وَنَادَيْنَاهُ مِن جَانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَقَرَّبْنَاهُ نَجِيّاً

يعنى: و ما او را از جانب راست كوه طور ندا در داديم، يعنى آن گاه كه او را به رسالت و نبوت انتخاب مى كرديم و آن گاه كه او را كتاب تورات عطا مى كرديم و آن گاه كه او را همراه اعيان قومش براى مناجات مى پذيرفتيم. و نيز او را مقرّب خود ساختيم كه هم صحبت سرّى و نجواكنندۀ او باشيم و هم صحبت سرّى و نجواكنندۀ ما باشد.

وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رَّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيّاً

يعنى: و به موسى از رحمت خويش برادرش هارون را در حالى كه او نيز پيامبر بود هبه كرديم.

اطلاق هبه و بخشيدن هارون به خاطر اين است كه در كوه طور از خداوند درخواست نمود كه برادرش هارون را وزير او قرار دهد وَاجْعَل لِى وَزِيراً مِنْ أَهْلِى هَارُونَ أَخِى [طه، 29-30]. و ظاهر آيه اين است كه پس از آن كه هارون را به پيامبرى انتخاب كرد وزير موسى نمود.

ص:37


1- . و گفته شده: در تن او ممكن است اثر كند چنان كه سحر ساحران در بدن رسول خدا صلى الله عليه و آله اثر كرد، و نيز آن حضرت حسنين عليهما السلام را تعويذ مى داد.

وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً «54» وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِيّاً «55» وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً «56» وَرَفَعْنَاهُ مَكَاناً عَلِيّاً «57»

تفسير:

وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً

يعنى: اى پيامبر، در اين كتاب از اسماعيل ياد كن، حقيقت اين است كه او در وعده هاى خود راستگو و او رسول و نبى بود.

محتمل است مراد از اسماعيل در اين جا اسماعيل فرزند ابراهيم خليل و برادر اسحاق باشد كه ذكرش در اين مورد براى برترى مقامش مستقلاً به ميان آمده، و ممكن است اسماعيل فرزند حزقيل پيامبرى ديگر از بنى اسرائيل باشد.

وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِيّاً

يعنى: و او اهل خود را، يعنى خويشان خود يا اهل شهر و يا امت خود را، به نماز و زكات فرمان مى داد. مراد از نماز، نماز در شريعت وقت است و مراد از زكات، انفاق مالى مرسوم در ميان عقلاست كه بر حسب اقتضاى فطرت و وجدان، اغنياى هر قومى به مستمندان مى دهند. و ممكن است در شريعت وقت او زكات خاصى بوده است. و نيز او نزد پروردگار خود مورد رضايت بود؛ يعنى خداوند از عقايد باطنى و اخلاق روانى و عمل هاى خارجى او راضى بود.

وَاذْكُرْ فِى الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً وَرَفَعْنَاهُ مَكَاناً عَلِيّاً

ادريس لغت غير عربى است و در تفاسير آمده كه نام ديگر اخنوخ جدّ پدر نوح پيامبر بوده و او نخستين پيامبرى بوده كه در علم نجوم و حساب دست داشته و آن از معجزات

ص:38

وى بوده، و او قلم و خط را اختراع نمود و خياطى و دوختن لباس را به بشر آموخت كه پيش از او از پوست حيوانات بر خود مى بستند. خدا وى را سى جلد صحيفۀ آسمانى نازل كرد، و او كَيل و وزن را احداث نمود و اسلحۀ چوبى و سنگى ساخت و با اولاد قابيل نبرد نمود.

معناى آيه: و اى پيامبر، در اين كتاب ادريس را به ياد آور، حقّاً كه او صدّيق و نبى بود. صدّيق يعنى سخت متّصف به درستى در عقايد و گفتار و كردار. و ما او را به جايگاهى بلند بالا برديم. يعنى به مقام والاى نبوت و تقرب نزد حق و يا به آسمان چهارم يا ششم ارتقا داديم.

أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ مِن ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِن ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَائِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيّاً «58»

لغت و اعراب:

اولئك الذين مبتدا و خبر است. من النبيّين بيان موصول. من ذرّيّة ادم صفت «نبيّين» است.

و ممّن حملنا، و من ذرّيّة ابراهيم هر دو عطف اند به آدم، و ممّن هدينا عطف است به نبيّين. إذا تتلى عليهم جملۀ مستأنفه است. خُرور: به رو در افتادن. سُجَّد: جمع ساجد. بُكىّ: جمع باكى.

تفسير:

أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ مِن ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِن ذُرِّيَّةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَائِيلَ وَمِمَّنْ هَدَيْنَا وَاجْتَبَيْنَا

يعنى: كسانى كه نامشان گذشت و يادى از آنها به ميان آمد (يعنى زكريا، يحيى، مريم، عيسى، ابراهيم، اسحاق، يعقوب، موسى، هارون، اسماعيل و ادريس ده نفر از پيامبران و مريم عَذراء) كسانى هستند كه خداوند به آنها نعمت بخشيده (همۀ نعمت هاى

ص:39

دنيوى و اخروى نظير نبوت و رسالت و ولايت و تقرب در نزد حق و غيره) و آنها عبارت اند از پيامبرانى از ذرّيّه و اولاد آدم و از ذرّيّۀ كسانى كه آنها را همراه نوح به كشتى نشانديم و از اولاد ابراهيم و اسرائيل، و آنها عبارت اند از كسانى كه آنها را هدايت نموديم و برگزيديم.

معلوم باد كه ادريس داخل كلمۀ «من ذرّيّة آدم» و ابراهيم داخل جملۀ «ممّن حملنا» و مريم داخل جملۀ «ممّن هدينا» است.

إِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيّاً

يعنى: و آنها كسانى بودند كه هرگاه آيات خداوند رحمان بر آنها تلاوت مى شد به رو در مى افتادند در حالى كه خاضع و ساجد بودند و در حالى كه گريان بودند. يعنى وقتى كه آيه ها و عبارت هاى صحيفه ها و كتاب هاى آسمانى عصرشان تلاوت مى شد و يا هنگامى كه نشانه هاى توحيد و جمال و جلال خداوند در آفاق و انفس بر آنها بازگو مى شد سجده و گريه مى كردند.

فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلاَةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيّاً «59» إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ يُظْلَمُونَ شَيْئاً «60» جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِى وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كَانَ وَعْدُهُ مَأْتِيّاً «61» لاَّ يَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً إِلَّا سَلاَماً وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيّاً «62» تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِى نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَن كَانَ تَقِيّاً «63»

لغت و اعراب

خلف به سكون لام: جانشين بد، و به فتح لام: جانشين خوب. غىّ: گمراهى، و غيّاً در آيه يعنى «مجازاة الغىّ». إلاّ من تاب استثناء از «خلف» در آيۀ قبل. عدن: اقامت هميشگى.

ص:40

جنّات عدن بدل است از الجنّة به نحو بدل جزء از كل. مأتيّاً يعنى: مأتيّاً اليها يا آتياً.

إلّا سلاماً استثناء منقطع است يعنى لكن. بالغيب يعنى فى الغيب، حال است از وعد. تلك الجنّة مبتدا و خبر.

بهشتيان و بهشت

تفسير:

فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلاَةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيّاً

يعنى: پس از رفتن آن پيامبران و هدايت يافتگان و انتخاب شدگان، به جاى آنها جانشينان بدى جانشين آنها شدند، كسانى كه نماز را ضايع كردند و پيروى از شهوات نمودند، پس آنها به زودى به كيفر گمراهى خود خواهند رسيد.

مراد از جانشينان بد، امت هر يك از پيامبران است كه شريعت او را كنار گذاشتند. و مراد از ضايع كردن نماز ترك آن است به كلى و يا حفظ اصل و صورت و ترك شرايط صحت و صفات كمال آن است، و لازمۀ تضييع نماز، ترك ساير واجبات شرع است به طريق اولى. و مراد از پيروى شهوات، ارتكاب محرمات اصولى و فروعى است.

إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ يُظْلَمُونَ شَيْئاً

استثناء از خلف ناصالح پيامبران است. يعنى: مگر كسانى از آنها كه از طغيان خود توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند، كه آنها پس از مرگ و پيمودن مراحل برزخ و قيامت داخل بهشت مى شوند و هيچ گونه ستمى نمى بينند. يعنى نه از پاداش عمل نيكشان كسر مى شود و نه بر كيفر گناهانشان افزوده مى گردد.

جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِى وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كَانَ وَعْدُهُ مَأْتِيّاً

يعنى: آنها داخل باغ ها و بهشت هايى مى شوند كه خداى رحمان به بندگان خود وعدۀ در حال غيب داده، يعنى در حالى كه آنها در دنيا غايب از موعودند و موعود نيز از آنها غايب است. حقيقت اين است كه وعدۀ خداى رحمان، آتى و آمدنى و تحقق يافتنى است، و يا آن كه وعدۀ خدا كه بهشت است مأتى است و محل ورود همۀ صالحان است.

ص:41

لَايَسْمَعُونَ فِيهَا لَغْواً إِلَّا سَلاَماً وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيّاً

يعنى: آنها در آن بهشت ها هيچ گونه سخن لغو و باطلى در مدت زندگى ابدى خود نخواهند شنيد، لكن سلام را مى شنوند. يعنى گفتار امن آور و سلامت زا يا سلام خداوند و فرشتگان و يا سلام برخى بر برخى ديگر را مى شنوند. و آنها را در آن جا در هر بامداد و شامگاه، روزى متناسب شأنشان آماده است.

ظاهراً عنوان صبح و شام در اين جا كنايه از دوام و استمرار روزى آنهاست وگرنه در بهشت ابدى صبح و شام نيست. و احتمال اين كه مراد از جنّات در اين جا جنّت هاى برزخ باشد مرجوح است.

تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِى نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَن كَانَ تَقِيّاً

يعنى: اين بهشت كه وصفش ذكر شد همان بهشتى است كه آن را به بندگان خود يعنى به آنان كه متّقى و پارسايند ارث مى دهيم.

محتمل است مراد از ارث در اين جا ارث بردن متّقين از كفّار و فسّاق است كه از حقوق و حصّه هاى بهشتى خود به سبب كفر و فسق دنيوى محروم شده اند و همه را خداوند به متّقين و پارسايان، شبيه ارث وارث از مورِث منتقل مى كند.

وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً «64» رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيّاً «65»

تفسير:

وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ

اين آيه و ما بعدش به نحو جملۀ معترضه در ميان آيات مربوط به صالحان و طالحان قرار گرفته و دربارۀ مطلب ديگرى است و آن اين كه طبق روايات، جبرئيل امين مدتى در

ص:42

آوردن وحى تأخير نمود و چون نازل شد پيامبر از علت تأخير پرسيد، جبرئيل اين دو آيه را از سوى خداوند تلاوت نمود.

معناى آيه: جبرئيل گفت: اى پيامبر، ما فرشتگان هيچ گاه به زمين و بر انبيا فرود نمى آييم مگر به اذن و دستور پروردگارت، زيرا آنچه در جلو دست ما و آنچه در پشت سر ما و آنچه در ميان هر دو است از آنِ اوست.

مفسران گفته اند كه مراد از «ما» ى موصولۀ سه گانه، زمان و مكان است، يعنى زمان ها و مكان هايى كه در آينده در آنها خواهيم بود و زمان ها و مكان هايى كه پشت سرگذاشته ايم و زمان ها و مكان هاى فعلى ما در تحت اختيار اوست. و ارجح اين است كه مراد از سه موصول، اعمال و كوشش ها و خدمات فرشتگان باشد، يعنى آنچه كوشش در وظايف در آينده خواهيم كرد از كارهاى بزرگ و كوچك در حيطه و سلطه بر جهان هستى و آنچه در گذشته انجام داده ايم و آنچه ميان آن دو است يعنى وجود خود ما كه استعداد محضيم همگى زير نظر و تحت سيطره و ارادۀ تكوينى خداوند است.

وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً

يعنى: اى پيامبر، هرگز پروردگار تو - نسبت به بندگان خود خاصه پيامبران و مرسلين و خاصه به خاتم آنان، و يا آن كه پروردگار تو در ادارۀ عالم وجود و توجه به ذرات جهان هستى - فراموش كار نيست.

رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيّاً

يعنى: اوست كه صاحب و مربّى و پروردگار آسمان ها و اين زمين و چيزهايى است كه در ميان آن دو است. مراد از آسمان ها و زمين و مابين آنها مجموع جهان هستى است. و غرض آن كه خدايى كه مدير و مدبّر جهان هستى است چگونه مى شود عده اى از فرشتگان مرسل و بندگان مرسلٌ اليهم را فراموش نمايد؟ پس اى پيامبر، آن خدا را پرستش كن و در راه عبادت او متحمل صبر شو و شكيبا باش. و اى پيامبر، آيا براى او همنامى سراغ دارى كه واقعاً اللّه و ربّ و واجب الوجود و واحد و احد باشد؟

ص:43

قيامت و ورود به دوزخ

وَيَقُولُ الْإِنسَانُ أَءِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيّاً «66» أَوَلاَ يَذْكُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً «67» فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً «68» ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيّاً «69» ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلَى بِهَا صِلِيّاً «70» وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً «71» ثُمَّ نُنَجِّى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً «72»

لغت و اعراب:

جِثىّ جمع جاثى: به زانو درآمده. اصلش جثوى بر وزن سجود است. شيعه: گروه همفكر و همكار. عِتىّ اصلش عُتوى، مصدر است به معناى تمرّد و نافرمانى. صِلىّ اصلش صلوى، مصدر است به معناى دخول در آتش يا چشيدن عذاب آن. و أيّهم أشدّ «أىّ» موصوله به معناى الّذى، و جمله مبتدا و خبر است و محلاًّ منصوب، مفعول لننزعنَّ. و ممكن است «أىّ» مفعول لننزعنّ باشد و «أشدّ» صلۀ آن و ضمّ براى اين است كه مبنى بر ضمّ است. ثمّ لنحن «ثمّ» براى تراخى در ذكر است. ورد الماءَ وروداً اصل لغت، قصد رسيدن به آب است و در قرب و دخول در آن نيز استعمال مى شود.

تفسير:

وَيَقُولُ الْإِنسَانُ أَءِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيّاً

از اين آيه تا آيۀ 72 كه هفت آيه است بازگشت است به بيان حال صالحان و طالحان و

ص:44

اشاره به استبعاد مشركان و انكارشان نسبت به بعث و معاد و جواب آن و بيان عاقبت وخيم انكار آنها. و استفهام در آيه براى تعجب و استبعاد و انكار است.

معناى آيه: و انسان منكر معاد، پيوسته از روى انكار و استهزا و مسخره مى گويد: آيا آن گاه كه مُردم و زير خاك هضم شدم حتماً به زودى زنده از زير خاك بيرون كشيده مى شوم؟

أَوَلاَ يَذْكُرُ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً

يعنى: آيا انسان به ياد نمى آورد كه ما بوديم كه او را از پيش يعنى در ابتداى خلقتش آفريديم در حالى كه او چيزى نبود؟ يعنى چيزى كه اسم انسان بر او گفته شود نبود؛ بلكه مواد اوليۀ زمين و سپس نطفه و علقه بود كه از آنها انسانى كامل و مقتدر ساختيم. و آيۀ اول سورۀ دهر اين معنا را روشن تر بيان كرده است: هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً. اين آيه استدلال بر امكان و وقوع بعث است و آيۀ بعد حكم قطعى بر آن.

فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً

يعنى: پس اى پيامبر، به پروردگارت سوگند كه بى ترديد، همۀ آنها را همراه جميع شيطان ها در روز قيامت پس از دميده شدن سوم صور در صحنۀ محشر گرد خواهيم آورد، سپس همه را گرداگرد جهنّم در حالت ذلّت و خوارى و به زانو درآمده حاضر خواهيم كرد.

ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيّاً

يعنى: سپس از ميان هر گروه، آنها را كه تمرّد و نافرمانى شان بر خداوند رحمان بيشتر و سخت تر است بيرون مى كشيم. يعنى پس از آن كه همۀ اصناف كفّار را از مشركان و يهود و نصارا و ساير فرق و طوايف مختلف آنان در اطراف جهنم گرد آورديم، نخست از ميان هر گروه كسانى را كه بر خدا متمرّدترند مانند رؤساى جور و علماى سوء و ثروتمندان مسرف و مترَفين عيّاش بيرون آورده به دوزخ مى ريزيم و پس از آنها بقيه را به ترتيب در شدت تمرّد در جهنّم مى افكنيم.

و ممكن است مراد از «من كلّ شيعة» اعمّ از كفّار و مسلمين باشد، يعنى همۀ اهل محشر را در اطراف جهنّم جمع مى كنيم، سپس آنها را كه متمرّدترند يعنى كفّار را داخل جهنم مى كنيم، و آنها را كه متمرّد نيستند و يا تمرّدشان كمتر است مانند فسّاق مؤمنان در جهنّم نمى ريزيم.

ص:45

ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلَى بِهَا صِلِيّاً

يعنى: پس از مراحل مذكور مى گوييم كه بى ترديد ما به حال كسانى كه اولويت ورود آتش و چشيدن عذاب آن را دارند داناتريم. يعنى كسانى كه طبق اولويت جهنّمى شدند ما به حال آنها از نظر اين كه در دنيا خود انتخاب كفر و شرك كردند و بدان اصرار ورزيدند و از نظر كيفيت استحقاق عذاب و آتش و دوام و خلود آن داناتريم و اشتباهى در كمّيت واردين و كيفيت استحقاق از ما صادر نمى شود.

وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً

يعنى: و از شما انسان ها احدى نيست مگر آن كه وارد آن دوزخ خواهد شد. ظاهر آيه اين است كه در آغاز، همۀ مكلّفان از صالحان و طالحان وارد جهنّم مى شوند هرچند آتش، نيكان را نخواهد آزرد. و محتمل است كه مراد اين است كه همۀ مكلّفان در نزد دوزخ حاضر و به وقوع در آن مُشرِف خواهند شد.

و اى پيامبر، اين مطلب بر پروردگارت امرى است حتمى و حكمى است قطعى. چرا كه پيش از خلقت همۀ اشيا مسأله آفرينش آدم و اولاد او در دنيا و عرضۀ شريعت بر آنها و قرار دادن استحقاق پاداش و كيفر بر مطيعان و عاصيان و تعيين بهشت و دوزخ به عنوان ثواب و عِقاب و ورود همه در روز رستاخيز در آتش دوزخ، در علم ازلى او گذشته است و قابل تغيير و تخلّف نيست.

و معناى حتمى و قطعى بودن حكمى بر خداوند اين است كه خود، كارى را بر خود لازم و مستحسن و نيكو ديده، مانند عدل و احسان، و يا كارى را بر خود ناپسند و ناروا ديده نظير ظلم و عدوان. نه آن كه قدرتى فوق او كارى را بر او تحميل كرده باشد.

ثُمَّ نُنَجِّى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً

يعنى: پس از آن كه همۀ خوبان و بدان را در دوزخ وارد كرديم، كسانى را كه در دنيا تقوا پيشه كرده بودند، يعنى اصول عقايدشان كلاًّ صحيح و درست بود، از آن جا نجات مى بخشيم. و آنان را كه ظالم در اصول عقايد بودند يعنى همۀ آن يا برخى از آن را عمداً و عصياناً ترك كرده اند در آن جا براى ابد به زانو درآمده در خوارى و ذلّت رها مى كنيم.

ص:46

وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِيّاً «73» وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِن قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً «74» قُلْ مَن كَانَ فِي الضَّلاَلَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدّاً حَتَّى إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذَابَ وَإِمَّا السَّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكَاناً وَأَضْعَفُ جُنْداً «75»

لغت و اعراب:

ندىّ: مجلس يا مجلس شور و مذاكره، و نَدى جود و فضل و احسان. كم خبريه است.

قرن: اجتماعات متقارب در زمان. اثاث: امتعه و وسايل خانه، رِئْى براى مرئى به معناى هيئت نيكو و شكوه و زيبايى منظر. فليمدد امر غايب است كنايه از اين كه خدا ارادۀ حتمى بر آن دارد. حتى إذا رأوا اذا ظرف است متعلّق به محذوف، به تقدير «نمدّهم الى زمان رؤيتهم». فسيعلمون جملۀ ابتدائيه.

تفسير:

وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَىُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقَاماً وَأَحْسَنُ نَدِيّاً

در عصر نزول اين آيات، مشركان در مقابلۀ منطقى با آنها عاجز بودند، به ناچار لباس ها و غذاها و خدم و حشم و مجالس خود را به رخ مؤمنان مى كشيدند و چون در اين امور مقدم بودند آن را دليل حقانيت عقايد و آداب و سنن خود قرار مى دادند.

معناى آيه: و هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها تلاوت و بازگو مى شود (يعنى آيات قرآنى كه سرشار از زيبايى بيان و رسايى منطق و عمق محتوا و قوت ادلّه و براهين است، و شيا آيات تكوينى كه در تمام شئون هستى و انفس و آفاق تجلّى نموده و به روشنى از

ص:47

توحيد و جلال و جمال حق حكايت مى كند) كسانى كه كفر ورزيده اند به مؤمنان مى گويند: كدام يك از دو گروه، مشركانِ تحت نظارت سران شرك و مؤمنان به پيروى از پيامبر اسلام، از نظر مقام و منزلت و جاه و نفوس و شوكت بهتر است و كدام يك از دو فريق از نظر اجتماع و مجالس و شكوه و عظمت محافل نيكوتر است؟ يعنى مجالس ما متشكل از اشراف و اعيان و مجالس شما همه فقرا و مستمندان اند. و يا آن كه انفاقات و بذل و عطيه هاى ما فراوان تر است.

ماندگارى ضلالت و هدايت

وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِن قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً

يعنى: و اى پيامبر، پيش از آنها چه بسيارى از مجتمعات متقارب در عصر و زمان را در تاريخ بشرى هلاك و نابود كرديم كه آنها از نظر اثاث و امتعۀ خانه و تزيينات آن و از نظر هيئت و مناظر اشخاص و نفوس و شكوه خدم و حشم و چشم انداز مساكن و املاك از اينان نيكوتر بودند. يعنى نظير نمروديان و فرعونيان و قوم شعيب و غير آنها.

قُلْ مَن كَانَ فِى الضَّلاَلَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدّاً حَتَّى إِذَا رَأَوْا مَا يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذَابَ وَإِمَّا السَّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكَاناً وَأَضْعَفُ جُنْداً

يعنى: اى پيامبر، به مشركان و كفّار مكه نفرين كن و بگو: كسانى كه در گمراهى بودند و حال هم استمرار دارند و اصرار مى ورزند، خداوند رحمان آنها را در ضلالتشان باقى دارد و بر ادامۀ آن امداد كند و تا دم مرگ مستمر سازد، تا آن جا كه چون وعدۀ خدا را ببينند يعنى عذاب ناگهانى دنيا و يا قيامت و رستاخيز را، پس آن وقت است كه زود خواهند دانست چه كسى از نظر مكانت و مرتبت بدتر، و از نظر سپاه و عدّه ضعيف و ناتوان تر بوده است.

وَيَزِيدُ اللّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَاباً وَخَيْرٌ مَّرَدّاً «76» أَفَرَأيْتَ الَّذِى كَفَرَ بِآيَاتِنَا وَقَالَ لَأُوتَيَنَ مَالاً وَوَلَداً «77» أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً «78» كَلَّا سَنَكْتُبُ مَا يَقُولُ وَنَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذَابِ مَدّاً «79» وَنَرِثُهُ مَا يَقُولُ وَيَأْتِينَا فَرْداً «80»

ص:48

لغت و اعراب:

مردّ مصدر ميمى است يعنى بازگشت، يا اسم مكان است يعنى بهشت. أفرأيت استفهام براى تعجب. أطّلع اصلش أاِطّلع است، همزۀ وصل حذف و همزۀ استفهام باقى است.

تفسير:

وَيَزِيدُ اللّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَوَاباً وَخَيْرٌ مَّرَدّاً

اين آيه در مقابل آيات كفّار است كه خدا آنها را در ضلالتشان تا دم مرگ رها مى سازد كه پيوسته بر آن بيفزايند. معناى آيه: و خدا بر هدايت كسانى كه هدايت يافته اند مى افزايد.

يعنى آنها را پس از هدايت به واسطۀ پذيرش اصل دين و شريعت، پيوسته به وسيلۀ هدايت آنها به فروع عملى و معارف دينى و تكامل روحى يارى مى دهد و مى افزايد. و باقيات صالحات، يعنى ماندگارهاى شايسته از مكلّف مانند عقايد ايمانى و فضايل نفسانى و عمل هاى نيك، در نزد پروردگار تو از نظر پاداش دنيوى و اخروى بهتر و از نظر بازگشت به عالم آخرت و مكانى كه در آن جا خواهد داشت نيكوتر است.

علت باقى بودن آنها اين است كه عقايد و باورها از شئون مغز است، و اخلاق و فضايل از حالات روان و در صاحبشان ابدالدهر باقى اند و اعمال خارجى نيز در صحيفۀ عمل او ثابت و پاداشش در آخرت جاويدان است. و اما زر و زيور و جاه و جلال و منال و امتعه و اثاث و مال، فانى و زايل است.

احوال و عقايد كافران

أَفَرَأيْتَ الَّذِى كَفَرَ بِآيَاتِنَا وَقَالَ لَأُوتَيَنَّ مَالاً وَوَلَداً

يعنى: اى پيامبر، آيا ديدى آن كس را كه به آيات ما كفر ورزيد و گفت: بى ترديد، به من مال و اولاد فراوان داده مى شود.

گفته شده: مراد از آيه، شخص خاصى از مشركان است كه در مكه در مقابل مسلمين چنين ادعايى كرده. و محتمل است مراد به نحو كلى باشد ولى روشن نيست كه مدعى براى آيندۀ دنياى خود مى گفته يا براى آخرت بر فرض وجود، چنان كه در آيۀ 36 كهف نيز آمده: وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّى لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْهَا مُنقَلَباً.

أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً

ص:49

آيا او بر غيب اطلاع يافته يا آن كه با حضور در نزد خداى رحمان پيمانى از او گرفته است؟ يعنى پيدا كردن مال و اولاد در آيندۀ دنيا غيب است و كسى از آن آگاه نيست چه رسد به عالم آخرت و يافتن مال و اولاد در آن جا. و استفهام براى تعجب است از گفتار و ادعاى او.

كَلَّا سَنَكْتُبُ مَا يَقُولُ وَنَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذَابِ مَدّاً

يعنى: چنين نيست كه او مى گويد؛ به زودى گفتار او را مى نويسيم - به محض تكلّم او آنچه را كه مى گويد به وسيلۀ رقيب و عتيدش(1) در صحيفۀ عمل او مى نويسيم - و طولانى مى كنيم يا زياد مى نماييم عذابى را كه براى او نوشته ايم به نحوى خاص. يعنى آن را گوناگون مى كنيم و رفته رفته بر آن مى افزاييم و به آن ابديت و جاودانگى مى بخشيم.

وَنَرِثُهُ مَا يَقُولُ وَيَأْتِينَا فَرْداً

يعنى: و آنچه را كه مدام در دنيا مى گويد از كلمات كفر و شرك آميز و لغو و باطل، همه را از وى ارث مى بريم. يعنى آن گاه كه او در حال كفر مُرد صحيفۀ گفتار او همانند تَرَكۀ ميّت در دست ما باقى مى ماند. و او در روز قيامت هنگامى كه در نزد ما حاضر شود تنها و بدون مال و منال خواهد آمد. زيرا اموالش در دنيا مانده و اولادش هم با او دشمن خواهند بود.

وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللّهِ آلِهَةً لِّيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً «81» كَلَّا سَيَكْفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمْ وَيَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدّاً «82» أَلَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَى الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً «83» فَلاَ تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدّاً «84»

لغت و اعراب:

عزّ: اقتدار و غلبه و شكست ناپذيرى. ليكونوا لهم ضمير جمع مرفوع راجع به آلهه و جمع مجرور راجع است به مشركان. اَزّ و هزّ مصدرند به معناى تحريك كردن شىء

ص:50


1- . رقيب و عتيد صفت يك فرشته است، چه فرشتۀ نويسندۀ نيكى ها و چه فرشتۀ نويسندۀ گناهان.

و از جا كندن آن.

تفسير:

وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللّهِ آلِهَةً لِّيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً

يعنى: مشركان، خداها و معبودهايى بجز خداوند و به جاى او براى خود اتخاذ كردند (نظير بتان و فرشتگان و ستارگان و برخى از پريان و برخى از عباد و صالحان انس) براى اين كه مايۀ تقرب آنها نزد خدا و عزت و اقتدار ميان مردم گردند.

كَلَّا سَيَكْفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمْ وَيَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدّاً

يعنى: چنين نيست كه معبودها براى آنان عزت آورند بلكه به زودى، يعنى پس از مرگ و حضور در صحنۀ محشر، همان معبودها به پرستش اينان كافر خواهند شد (چنان كه در آيه آمده: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا [بقره، 166]) و اينان يعنى مشركان نيز پرستش خود را از آنها تقبيح كرده و منكر و ضد آنها خواهند شد (چنان كه در آيه آمده:

ثُمَّ لَمْ تَكُن فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَن قَالُوا وَاللّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ [انعام، 23]).

أَلَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّيَاطِينَ عَلَى الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزّاً

يعنى: اى پيامبر و يا اى مخاطب، آيا به ديدۀ دل نديدى و آيا ندانستى كه ما از نخستين روز آفرينشِ مكلّف در جهان، شيطان ها را بر كافران و منكرانِ دعوت انبيا فرستاديم و آنها پيوسته كافران را (همانند حركت و جهش حيوانات به صوت انسان و صفير شبان) به شدت تحريك مى كنند و از جايشان برمى انگيزند؟ يعنى به وسوسه هاى گوناگون و پى در پى خود آنها را از راه مستقيم دين و شريعت و راه پسنديدۀ عقل و فطرت، منحرف مى سازند.

فَلاَ تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدّاً

يعنى: اى پيامبر، بر شكست مشركان و زوال سلطه و دولت آنها شتاب مكن، جز اين نيست كه ما براى آنها حساب خاصى را مى شماريم. يعنى ايام سلطه و قدرت آنها و مدت زندگى آنها و ماه ها و روزهاى عمر آنها و عدد نفس هاى آنان را مى شماريم به شمارش دقيق و غيرقابل خطا و اشتباه.

ص:51

و وجه اين كه پيامبر دربارۀ آنها شتاب نكند آن است كه همان گونه كه بچه در شكم مادر بايد مدتى از زمان را بماند تا خلقتش تماميت و كمال يابد، مكث و درنگ انسان هم مدتى در دنيا براى تكامل روح و تماميت روان او لازم است تا سيّئات و گناهان كافر و حسنات و صالحات مؤمن به حد اقتضاى فطرت خود برسد.

يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً «85» وَنَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْداً «86» لاَّ يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً «87»

لغت و اعراب:

يوم متعلّق است به «اُذكر» مقدّر. وفد جمع وافد: گروه سواره اى كه براى زيارت يا طلب حاجت وارد شوند، وفداً حال است از المتّقين. وِرد جمع: گروه تشنه از انسان و حيوان، ورداً حال است از المجرمين. لايملكون فاعلش عباداللّه مفهوم از سياق كلام است. شفاعت مصدر است به معناى فاعل يا مفعول.

تفسير:

يَوْمَ نحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً

يعنى: به ياد آوريد روزى را كه متّقين و پرهيزگاران را دسته جمعى و سواره به سوى خداى رحمان گرد آوريم.

مراد، حركت آنها پس از نفخۀ سوم صور و بيرون آمدن همه از گورها و حركت به سوى مركز قيامت و محل برگزارى محكمه و حساب و داورى است، و آنها اين مسير را كه گاهى به اندازۀ فاصلۀ مشرق تا مغرب است سوار بر شترانى از نور خواهند پيمود.

وَنَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلَى جَهَنَّمَ وِرْداً

يعنى: و نيز متذكر شويد آن روز را كه گنهكارانِ در اصول عقايد و فروع دين را در حالى كه

ص:52

همه گروهى در پى آب اند - همه تشنه اند - به سوى دوزخ همانند حيوانات مى رانيم.

مراد از حركت مجرمان در اين جا محتمل است از قبر به سوى محكمه باشد، و يا پس از محاكمه و محكوميت از آن جا به سوى دوزخ.

لاَّ يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً

يعنى: در آن روز هيچ شخصى از بشر و فرشته و غير آنها مالك شفاعت نمى شود و توان آن را ندارد جز كسى كه در نزد خداى رحمان پيمانى اتخاذ كرده باشد. يعنى در دنيا به وسيلۀ كمال ايمان و عمل هاى شايسته، حايز مرتبۀ شفاعت از ديگران و وساطت باشد كه وصول به اين مرتبه به منزلۀ اخذ پيمان از خداوند است. و يا آن كه به وسيلۀ اعتقاد به اصول شريعت خويش و تكميل مراحل اعتقادى، صلاحيت شفاعت شدن را داشته باشد كه گويى وصول به اين مرتبه پيمان شمول شفاعت است، زيرا كسى كه در اصول اعتقاداتش خلل باشد قابل شفاعت نيست.

وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً «88» لَّقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدّاً «89» تَكَادُ السَّماوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدّاً «90» أَن دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً «91» وَمَا يَنبَغِى لِلرَّحْمنِ أَن يَتَّخِذَ وَلَداً «92» إِن كُلُّ مَن فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِى الرَّحْمنِ عَبْداً «93» لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّاً «94» وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً «95»

لغت و اعراب:

اِدّ: شىء منكر و زشت و ناروا. تفطُّر: شكافتن و منشق شدن. خُرور: سقوط و به رو افتادن. هدّ: شكستن و فروريختن. أن دعوا به تقدير «لأن دعوا» متعلّق است به تكاد. احصاء

ص:53

شىء: تا آخر شمردن و بر آن احاطه كردن. فرداً حال است از كلّ.

تفسير:

وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً

اغلب مشركان مكه و قريش قائل بودند كه بت هايشان فرزندان خدايند البته به عنوان تجليل و تعظيم آنها، هر چند تراشيده شدۀ دست خودشان بودند. و اين آيه اشاره است به گفتار برخى از آنها كه مى گفتند: خداوند داراى فرزند به معناى حقيقى و تجزيه شده و تولد يافته از اوست و از جوهرۀ ذات حق در وى به انشقاق از مبدأ وجود دارد. و آيات سه گانۀ آتى در ردّ اين گمان فاسد است.

معناى آيه: و آن مشركان گفتند كه خداى رحمان براى خود فرزندى اتخاذ نموده است.

لَّقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدّاً

در اين آيه التفات از غيبت به خطاب است براى بيان شدت زشتى سخن و بزرگى گناه و ناروا بودن مزعمه و گمان آنها. يعنى: اى مشركان، حقّاً كه در اين ادعا امرى زشت و قبيح به جا آورديد.

تَكَادُ السَّماوَاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدّاً * أَن دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً

يعنى: نزديك است از زشتى و بدى اين ادعا آسمان ها بشكافند و زمين دهان باز كند و منشق گردد و كوه ها فرو ريزند. آرى از اين جهت كه براى خداى رحمان ادعاى فرزند نمودند.

وَمَا يَنبَغِى لِلرَّحْمنِ أَن يَتَّخِذَ وَلَداً

يعنى: و هرگز خداى رحمان را نسزد و به حكم عقل و خرد محال باشد و ممكن نباشد و طبق همۀ شرايع آسمانى باطل و ناروا باشد كه خداوند براى خود فرزند بگيرد.

إِن كُلُّ مَن فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِى الرَّحْمنِ عَبْداً

يعنى: جز اين نيست كه همۀ صاحبان خرد و شعور كه در آسمان ها و زمين اند در برابر خداوند رحمان برده آمده و سرِ بندگى فرود آورده اند.

مراد از برده آمدن همه، توجه همه به سوى او و حضور خاضعانه و ذليلانه در برابر او و

ص:54

ظهور مقهوريت و مملوكيت حقيقى آنها از وجودشان است به گونه اى كه هيچ يك را نسزد كه در برابر مالك خود چيزى باشد و قدرت سود و زيان خود و توان حيات و مرگ خود در پيشگاه او داشته باشد.

لَقَدْ أَحْصَاهُمْ وَعَدَّهُمْ عَدّاً

يعنى: حقيقت اين است كه خداوند همۀ آنان را شمرده و احاطۀ علمى كرده و شمارش آنها را به نحو اتمّ انجام داده است. بدين معنا كه از ابتداى تكوّن و وجود عدد نفوس و ايّام بقا و دوام و مقدار اعمار و پايان آجال آنها را در دنيا و هم چنين شمارش اعمال و حسنات و سيّئات و كيفيت و كمّيّت استحقاق پاداش و كيفر آنها را تحت نظر و حساب دقيق قرار داده است.

وَكُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً

يعنى: و همۀ آنها در روز قيامت به تنهايى در نزد خداوند حاضر خواهند شد.

مراد از تنهايى در محشر اين است كه همه با دست خالى از امتعۀ دنيا خواهند بود، نه مالك مالى و نه متكى بر اولاد و ارحامى، و نه صاحب خدم و حشمى، و نه واجد سلطه و قدرت و سپاه و شوكتى، همان گونه كه در دنيا از رحم مادر بيرون آمدند.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً «96» فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً «97» وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِن قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُم مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزَاً «98»

لغت و اعراب:

وُدّ: مهر و محبت. يسّرناه: يعنى قرآنِ مفهوم از سياق كلام را. بلسانك به تقدير «على لسانك». لُدّ جمع ألدّ: دشمن سرسخت و ستيزه جو. قرن: مجتمعات انسانى متقارب در

ص:55

زمان. رِكز: صداى آهسته و آرام.

تفسير:

محبت براى نيكوكاران

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدّاً

يعنى: حقيقت اين است كه كسانى كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته كرده اند به زودى خداوند براى آنها مهر و محبتى قرار مى دهد، يعنى در دل هاى فرشتگان و مؤمنان در دنيا و آخرت. و در روايات اهل بيت وحى عليهم السلام آمده كه مراد از اين آيه اميرالمؤمنين عليه السلام است كه دل هاى فرشتگان و مؤمنان مملوّ از محبت و عشق جاودان اوست. و ظاهراً آيه اعم است و آن حضرت در رأس مؤمنان قرار دارد.

فَإِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَتُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً

يعنى: اى پيامبر، جز اين نيست كه اين قرآن را بر زبان تو آسان كرديم، يعنى به زبان و لغت تو نازل كرديم، تا به راحتى به وسيلۀ آن پرهيزگاران را مژده دهى و گروه كفّار را كه دشمنان سرسخت و لجوج و ستيزه جو هستند بيم دهى.

وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِن قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُم مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزَاً

يعنى: و چه بسيار از مجتمعات انسانى پيش از اينِ مشركان را هلاك كرديم (مانند قوم نوح و هود و صالح و لوط و موسى و غير آنها) آيا از آنان احدى را حس مى كنى، يعنى به چشم مى بينى؟ و يا از آنان صدايى هر چند خفيف و آهسته مى شنوى؟

و الحمد للّه رب العالمين

85/10/3

***

ص:56

سورۀ طه

رمزگشايى حروف مقطّعه

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ طه «1» مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى «2» إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَن يَخْشَى «3»

طه

ظاهر اين است كه حروف مقطّعه در اوايل سوره هاى قرآن از متشابهات اين كتاب است و از اين رو معانى مختلفى در آنها محتمل است كه به وسيلۀ آيات محكمات اين كتاب و روايات معتبر معلوم مى شوند و از ابهام درمى آيند. در كلمۀ «طه» گفته شده كه طه در اين جا اسم خداوند و متَّخَذ از دو نام طاهر و هادى است، به تقدير «أنا الطاهر الهادى». و گفته شده: طه نام محمد صلى الله عليه و آله و اصلش طأها است با همزۀ پس از طاء و ضمير مؤنث راجع به ارض، و امر است به اين كه كرۀ زمين را بپيماى و شريعت خود را در مناطق مختلف آن ابلاغ نماى.

وظيفۀ پيامبر

مَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى

سوق آغاز اين سوره تسليت است براى پيامبر اسلام كه در اعمال و عبادات خويش و در دعوت مردم به دين، خود را به زحمت فوق العاده ميفكن و ردّ و انكار و مسخره ها و

ص:57

توطئه هاى كفّار، تو را در ناراحتى قرار ندهد. آيه هاى بيم دهندۀ اين سوره زيادتر از مژده دهنده است، و آيات دالّه بر حُجج و براهين توحيد و رسالت و معاد كه خردهاى سليم و وجدان هاى پاك و بكر را وادار به پذيرش حق مى كند، در اين سوره فراوان است.

معناى آيه: اى طاها، اين قرآن را بر تونازل نكرديم كه خود را در تعب و رنج افكنى.

يعنى نه در پياده كردن معارف آن در خويشتن خود را به زحمت اندازى؛ اشاره به آن كه وارد شده كه: شب ها براى نماز و عبادت، آن قدر بر سر پا مى ايستاد كه پاهاى شريفش ورم مى كرد. و نه در پياده كردن آن در ميان جامعۀ خود، از كثرت غصه و اندوه بر اين كه چرا مردم آن را نمى پذيرند و از سعادت خود محروم مى شوند.

إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَن يَخْشَى

إلّا استثناى منقطع به معناى لكن است، يعنى: ولكن اين كتاب را براى اين فرستاديم تا كسانى را كه بيم دارند تذكر دهى. يعنى كسانى را كه استعداد ترس در آنها هست (و فطرتشان سالم و وجدان اوليه شان بيدار است و همانند وجدان كفار عنود در زير عقايد فاسد و گناهان بزرگ و عمل هاى پليد مدهوش و مرده نگشته) به اصول و فروع شريعت آگاه سازى.

تَنزِيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّماوَاتِ الْعُلَى «4» الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى «5» لَهُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَرَى «6» وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى «7» اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَى «8»

لغت و اعراب:

تنزيلاً به تقدير «نزّل تنزيلاً». عُلى جمع عُليا مؤنث اعلى: برترها. الرحمان مبتدا، استوى خبر، على العرش متعلّق به استوى. اِستواء: مسلّط و برقرار شدن. ثرى: خاك. فإنّه يعلم تعليل

ص:58

جواب محذوف شرط است، به تقدير «فهو غنىٌّ عن الاجهار». اللّه لا إله؛ «اللّه» مبتدا، «لا إله» خبر اول و «له الأسماء» خبر دوم است.

خداشناسى

تفسير:

تَنزِيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّماوَاتِ الْعُلَى

يعنى: اين قرآنِ فرو فرستاده شده از جانب كسى است كه اين زمين و آسمان هاى بالاتر آفريده است.(1) مراد از آسمان ها كرات فوق احصا و بى شمار جوّى است كه در ديدگاه ماست و همه در مرتبۀ فوق ما و بالاتر از ما مشاهده مى شود. و ممكن است مراد، آسمان هاى هفتگانه به اصطلاح شرع باشد، يعنى طبقات وسيع محيط بر يكديگر كه همۀ كرات جوّى مورد مشاهدۀ ما زينت نخستين آنهاست. و در اين آيه سخن از آفرينش خود آسمان و زمين است بدون تعرض به مالكيت و تدبير و بدون ذكر محتواى آنها.

الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى

يعنى: خداى رحمان بر عرش - بر سرير وجود و تخت هستى - مستولى و برقرار است.

كنايه از اين كه او داراى سلطۀ حقيقى و احاطۀ توانى و علمى بر همۀ اشيا است و زمام تدبير و ادارۀ امور و ابقا و افناى اشيا در دست قدرت اوست.

پس مراد از عرش، مقام و مرتبت الهى و ربوبى است كه تدبيرات جهان هستى از آن جا برمى خيزد. و اما عرش معروف در اذهان يعنى تخت سلطنتى مجسم در زير قبّه و بارگاه ساختمانى، بى ترديد در اين جا مراد نيست، زيرا خدا خود جسم نيست تا بر جسم نشيند و در محيط مكانى درآيد.

لَهُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَرَى

يعنى: آنچه در آسمان هاست (از فرشتگان و پريان و ارواح طيّبه و موجودات ديگر كه جز او از كمّ و كيف آنها آگاه نيست) و آنچه در اين زمين است (از انسان ها و اجنّه و حيوانات و آب ها و كوه ها و گياهان و غيره) و آنچه در ميان آن دو است يعنى ميان زمين و

ص:59


1- . ظاهراً عُلى در اين جا معناى تفضيلى ندارد بلكه به معناى بسيار بالاست.

كرات بالا از هوا و فضا و ابرها و ساير موجودات، و آنچه در زير خاك است يعنى به جز خاك آنچه در داخل آن است از معادن و آب هاى گوناگون و حيوانات، همه از آنِ اوست.

يعنى مِلك حقيقى او و تحت سيطره و سلطنت اوست، و كدام ملكيت و مالكيت بر شىء، برتر و بالاتر از اين كه ايجاد و حفظ و تدبير و اداره و افناى آن در دست او باشد؟!

وَإِن تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

آيه در مقام بيان اين است كه علم خداوند شامل همه چيز است.

يعنى: اى پيامبر، اگر گفتار خود را آشكار سازى خداوند سرّ را و پنهان تر از سرّ را نيز مى داند. يعنى در برابر خدا نيازى به بلند كردن صدا نيست، زيرا او گفتار آهسته را كه انسان خودش بشنود و آهسته و پنهان تر از آن را كه از قلب خود مى گذراند، مى داند.

اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَى

يعنى: اللّه كه ذات يگانۀ واجب الوجود است، جز او معبودى نيست و او را نيكوترين نام هاست. زيرا او واجد همۀ كمالات و داراى همۀ صفات جمال و جلال است، پس به عدد هر صفتى نامى بر آن ذات اقدس گفته مى شود، مانند حىّ، عالم، قادر، خالق، رحيم، محيى، مُميت، رازق و غيره.

وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى «9» إِذْ رَأى نَاراً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوْا إِنِّى آنَسْتُ نَاراً لَّعَلِّى آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً «10» فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَامُوسَى «11» إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً «12» وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى «13»

لغت و اعراب:

حديث: قصه و سرگذشت. إذ رأى متعلّق است به حديث يا به «اُذكر» مقدّر. ايناس: ديدن شىء يا پيدا كردن آن. قبس: شعله اى از آتش بر سر چوب و غيره. هدى مصدر به معناى

ص:60

فاعل است يعنى هادى. طُوى صحرا و مكانى مقدس است. اخترتك انشاء است نه اخبار.

داستان موسى و فرعون

تفسير:

وَهَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ مُوسَى * إِذْ رَأى نَاراً فَقَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّى آنَسْتُ نَاراً لَّعَلِّى آتِيكُم مِّنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً

مفسران گفته اند: چون موسى از پدر زن خويش شعيب پيامبر براى سفر به سوى مادرش در مصر اجازه يافت، و با عائله و رمۀ گوسفندان خود از مدين به سوى مصر به راه افتاد، ميان راه در صحرايى به نام طُوى گرفتار سرماى شديد گرديد و از قضاى حق، همسرش را درد زاييدن گرفت و نوزاد پسرى بزاد و شبانگاه گوسفندان او نيز متفرق گشت. اين جا بود كه موسى پس از اخبار به عائلۀ خود، به سوى آتشى كه از دور ديد روانه گشت.

معناى آيه: اى پيامبر، آيا قصه و سرگذشت موسى به تو رسيده است؟ آن گاه كه در اثناى سفر در صحراى طُوى آتشى مشاهده كرد، پس به عائلۀ خود گفت: شما همين جا درنگ كنيد كه من آتشى ديدم، مى روم تا براى شما شعله اى از آن بياورم يا راهنمايى براى نجاتمان پيدا كنم.

فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ يَامُوسَى * إِنِّى أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً

يعنى: پس چون موسى در آن وادى به نزديك آتش رسيد به ناگاه ندا در داده شد: اى موسى، به يقين اين منم پروردگار تو، پس نعلين خود را از پاى درآور، زيرا تو در صحراى مقدسى به نام طُوى هستى. يعنى در محضر خداوند و مكان مقدس، پوشيدن نعلين نشايد، بلكه بايد انسان حافى و حاسر، يعنى پابرهنه و سر برهنه باشد.

ظاهر آن است كه موساى كليم به شنيدن صوت آسمانى يقين كرد كه مسموع او وحى است و از جانب خداوند، چون صوت را از همۀ جوانب خود به طور يكسان مى شنيد، علاوه آن كه خداوند در چنين موارد، القاى يقين در دل هاى مقربان خود مى كند.

و محتمل است كه مراد از كندن نعلين بيرون كردن عُلقۀ عائله و مال از دل است، زيرا

ص:61

طبعاً موسى در آن حال، سخت نگران همسر و گوسفندان خود بود. و اين كلام به منزلۀ وعدۀ ضمانت حفظ عائله و اموال اوست.

وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى

يعنى: و من تو را انتخاب كردم و برگزيدم، پس به آنچه بر تو وحى مى شود گوش فراده.

مقتضاى جملۀ انشائيۀ «اخترتك» و فاء تفريع در جملۀ «استمع» اين است كه خداوند نخست به وسيلۀ جملۀ اول منصب نبوت و رسالت به وى عطا كرده تا صلاحيت شنيدن خطابات ديگر را بيابد و سپس امر به استماع نموده است.

إِنَّنِى أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِى وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِى «14» إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى «15» فَلاَ يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَن لاَّ يُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَى «16»

لغت و اعراب:

إنّنى أنا اللّه جمله بدل از ما يوحى است. لذكرى متعلّق به أقم است. اضافۀ ذكر به ياء تكلّم اضافۀ مصدر به مفعول است. لتجزى متعلّق است به اتية. فلا يصدّنّك عنها يعنى عن الصلاة يا عن الساعة. تردى: هلاك شوى.

تفسير:

إِنَّنِى أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِى وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِكْرِى

يعنى: من كه با تو سخن مى گويم همان ذات يكتاى واجب الوجودم كه معبودى جز من نيست، پس مرا بپرست و نماز را به ياد من برپا دار.

نماز در اين جا اشاره به همۀ عبادت هاست كه نماز در رأس آنها قرار دارد. يعنى همۀ

ص:62

عبادت هايت را براى تحقّق ياد من به جا آور. يعنى دل متوجه او شود و زبان با او گفتگو كند و بدن در برابر او خضوع نمايد. و مراد از اين نماز در آغاز نبوت موسى نماز در شريعت ابراهيم است كه موسى پيش از نبوت تابع آن شريعت بود. و محتمل است نماز شريعت خود باشد كه در شُرف تشريع بود.

إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى

يعنى: به يقين ساعت آمدنى و روز رستاخيز برپاشدنى است، مى خواهم آن را پنهان دارم و زمان قيام آن را به احدى نگويم، يعنى ارادۀ حتمى من بر آن تعلّق گرفته و قابل تخلّف نيست. و آمدن آن براى آن است كه هر نفسى از مكلّفان در برابر آنچه بدان در دنيا مى كوشد مجازات شود.

فَلاَ يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَن لَّايُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَى

يعنى: اى موسى، هرگز تو را از نماز يا تذكر قيامت كسى كه بدان ايمان ندارد و پيروى از هواى نفس مى كند باز ندارد كه هلاك مى شوى.

باز داشتن از قيامت جلوگيرى از اعتقاد بدان و ياد آن و عمل به وظايف مربوط به آن است. و مراد از هلاكت، دركفر و فسق افتادن است.

وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَامُوسَى «17» قَالَ هِيَ عَصَايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى «18» قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَى «19» فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعَى «20» قَالَ خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَى «21»

لغت:

توكّأ على عصاه: تكيه زد بر عصايش. هشَّ ورقَ الشجر - از باب نَصَر -: فروريخت آن را.

مآرب جمع مأربة - به فتح و كسر و ضمّ راء -: حاجت. حيّه: مار، اسم جنس است. سيرت:

هيئت و حالت.

ص:63

تفسير:

وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَامُوسَى * قَالَ هِىَ عَصَاىَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِى وَلِىَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى

يعنى: خداوند گفت: اى موسى، آن چيست كه در دست راست دارى؟ موسى گفت: آن عصاى من است، بر آن تكيه مى كنم و به وسيلۀ آن برگ درخت براى گوسفندان خود مى ريزم، و برايم در آن، كارها و نيازهاى ديگرى هم هست. يعنى مانند آن كه آن را بر دوش مى نهم و سفرۀ غذا بر آن آويزان مى كنم، و آن را بر زمين عمود مى كنم و لباس خود را بر آن سايه افكن مى سازم، و چون طناب چاه كوتاه آيد آن را جزء طناب مى كنم، و به وسيلۀ آن گرگ را از گله و دشمن را از خويش مى رانم.

بايد دانست كه ظاهر تفصيل موسى در جواب خداوند اين است كه علاوه بر اين كه سخن گفتن با محبوب افتخارآور و لذت بخش است، از سؤال خدا چنين فهميده كه از او مى خواهد منافع ظاهرى و متعارف عصا را بيان كند تا خداوند به منافع ديگر غيرمتعارف و اعجازىِ آن اشاره نمايد و در آينده در موارد لزوم ارائه كند، نظير آن كه در شب ها از دو سر آن براى روشنى شعله برمى خيزد، و چون آن را به چاهى سرازير كنى به حالت ريسمان و دلو به طول چاه درمى آيد، و چون با دشمنى در افتى به شكل شمشير و نيزه مى گردد، و چون بر زمين خشك فرو كنى چشمه اى منفجر مى سازد، و چون بيرون كشى خشك مى شود، و هنگامى كه سايه و ميوه خواهى و در زمينش فرو برى درخت سرسبزى داراى برگ و بار مى شود.

قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَى * فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِىَ حَيَّةٌ تَسْعَى

يعنى: خدا فرمود: اى موسى، آن را بر زمين انداز. موسى بلافاصله آن را بر زمين انداخت، پس به ناگاه ديد آن مارى است خطرناك و زهرآگين كه با شتاب حركت مى كند.

گفته شده: در آغاز مارى به ضخامت عصا گشت كه جانّ گفته مى شود، سپس بزرگ شد و به صورت ثعبان يعنى اژدها درآمد و از اين رو در قرآن مجيد به آن اسم جانّ و ثعبان نيز اطلاق شده است.

ص:64

قَالَ خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِيدُهَا سِيرَتَهَا الْأُولَى

يعنى: خدا گفت: اى موسى، عصا را بگير و هيچ مترس، به زودى آن را به هيئت و حالت نخستينش كه عصاى چوبى بود بازمى گردانيم.

وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَى جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرَى * لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْرى «23» اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى «24»

لغت و اعراب:

جناح: دست، بازو، زير بغل. سوء: بدى، كنايه از عيب و لكّه. لنريك متعلّق به محذوف، به تقدير «فعلنا ذلك». آيةً اخرى حال است از بيضاء.

تفسير:

وَاضْمُمْ يَدَكَ إِلَى جَنَاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرَى، لِنُرِيَكَ مِنْ آيَاتِنَا الْكُبْرى

يعنى: اى موسى، دست خود را به زير بغل بچسبان (يعنى زير بغل كن و سپس در آور، مى بينى) كه نورانى و بدون عيب و لكّه بيرون مى آيد. اين نشانه و معجزۀ ديگر است. گفته شده: دفعۀ اول كه دست زير بغل كرد و بيرون كشيد نورى بسيار قوى و خيره كنندۀ چشم داشت، و چون دوباره زير بغل كرد، عادى بيرون آمد. و ما چنين كرديم تا از نشانه هاى بزرگ جلال و جمال خود، به تو نشان دهيم.

اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى

يعنى: اى موسى، حال كه اين دو معجزۀ بزرگ الهى را دريافت كردى، از همين جا به سوى فرعون مصر روانه شو بدين جهت كه او طغيان كرده و سركشى نموده است.

زيرا علاوه بر آن كه شريعت ابراهيم را نپذيرفته و اصول و فروع آن را ضايع كرده،

ص:65

خود نيز ادعاى ربوبيت نموده، ملت انبوهى را گمراه كرده و عده اى را هم به بردگى كشيده است.

قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِى صَدْرِى «25» وَيَسِّرْ لِى أَمْرِى «26» وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِى «27» يَفْقَهُوا قَوْلِى «28» وَاجْعَل لِى وَزِيراً مِنْ أَهْلِى «29» هَارُونَ أَخِى «30» اشْدُدْ بِهِ أَزْرِى «31» وَأَشْرِكْهُ فِى أَمْرِى «32» كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً «33» وَنَذْكُرَكَ كَثِيراً «34» إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً «35»

لغت:

شرح الشىءَ - از باب مَنَعَ -: گشود آن را. وزير: ياور و معين. أزر: قوّه و توان، پشت.

تفسير:

قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِى صَدْرِى * وَيَسِّرْ لِى أَمْرِى * وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِى * يَفْقَهُوا قَوْلِى

يعنى: موسى گفت: پروردگارا، به من در انجام اين مأموريت بزرگ سعۀ صدر ده و سينه ام را بگشا (يعنى توجه به همۀ امور، و آگاهى از جريان كارها، و بينش عاقبت، و صبر در راه هدف، و حوصلۀ وسيع در انجام وظايف، و شجاعت در مقابله با دشمن و حوادث عطا كن) و كارم را يعنى وظايف و امور مربوط به رسالت را بر من آسان گردان، و از زبانم لكنت و گره و گرفتگى را بگشاى تا سخن مرا بفهمند.

وَاجْعَل لِى وَزِيراً مِنْ أَهْلِى * هَارُونَ أَخِى * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِى * وَأَشْرِكْهُ فِى أَمْرِى

يعنى: اى خداوند، براى من از ميان اهل و خويشانم برادرم هارون را وزير و ياور و معين من قرار ده، و پشتم را به او محكم ساز، يعنى نيروى كار مرا به وسيلۀ او تقويت نما، و او را در كار من شريك گردان.

مراد كار اختصاصى اوست كه از غير رسول ساخته نيست، نظير ابلاغ شريعت آسمانى

ص:66

از جانب حق به جامعه و ملت، و اما يارى او در اين راه به وسيلۀ امر به معروف و نهى از منكر پس از ابلاغ، و پند و اندرز و معاونت بر تقوا از عهدۀ همه كس ساخته است و تعيين از جانب خدا شرط نيست.

كَىْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً * وَنَذْكُرَكَ كَثِيراً * إِنَّكَ كُنتَ بِنَا بَصِيراً

يعنى: اى خداوند، اين خواسته هاى شش گانۀ مرا عطا كن تا بتوانيم تو را تسبيح فراوان گوييم و ذكر بسيار كنيم، چرا كه تو از ابتدا به حال ما بينايى. يعنى مى دانى كه ما خانواده از آغاز دوستدار ياد توايم، و مى دانى كه هارون ياور خوبى براى من است.

قَالَ قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَامُوسَى «36» وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَى «37» إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّكَ مَا يُوحَى «38» أَنِ اقْذِفِيهِ فِى التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِى الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّى وَعَدُوٌّ لَهُ وَاَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّى وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِى «39» إِذْ تَمْشِى أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى مَن يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلَى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلا تَحْزَنَ وَقَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ يَا مُوسَى «40» وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِى «41»

لغت و اعراب:

وحى: القاى مطلب است به دل كسى سرّاً، خواه به عنوان نبوت باشد يا نه. قذف الشىءَ - از باب ضَرَبَ -: انداخت آن را. أن اقذ فيه تفسير مايوحى است. يم: دريا.

فليلقه امر غايب است. يأخذه عطف است به «فليلقه». و لتصنع عطف است به محذوف،

ص:67

به تقدير «ليتعطّف عليك، يا لمصالح كثيرة». إذ تمشى ظرف ألقيت. قدر: مقدار معيّن از شىء. اصطنعه مشتق است از صنع به معناى احسان، يعنى او را مورد احسان قرار داد، و اصطنعه: ساخت آن را.

تفسير:

قَالَ قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَى

يعنى: خداوند در مقابل خواسته هاى شش گانۀ موسى گفت: اى موسى، بدون ترديد همۀ خواسته هايت اعطا شد.

وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرَى

يعنى: اى موسى، و حقيقت اين است كه پيش از اين نيز بار ديگر بر تو منّت نهاديم.

يعنى در آغاز به دنيا آمدنت آن گاه كه فرعون طاغى از نوزادان بنى اسرائيل پسران را مى كشت و دختران را زنده نگه مى داشت.

إِذْ أَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّكَ مَا يُوحَى * أَنِ اقْذِ فِيهِ فِى التَّابُوتِ فَاقْذِ فِيهِ فِى الْيَمِّ

يعنى: و آن هنگامى بود كه به قلب مادرت الهام كرديم آنچه را كه بايد الهام شود، يعنى كيفيت نگهدارى كودكى نوزاد از خانواده اى ضعيف از شر ديكتاتورى مسلّط بر همۀ گيتى مانند فرعون، و الهام اين بود كه چون از شرّ دژخيمان فرعون ترسيدى او را ميان صندوقى بگذار و صندوق را به دريا افكن، يعنى به رود نيل كه همانند دريايى متحرك بود.

فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِّى وَعَدُوٌّ لَهُ

يعنى: ما به دريا فرمان مى دهيم تا او را به ساحل افكند. مراد، فرمان تكوينى است. و نيز ارادۀ حتمى مى كنيم تا كسى كه دشمن من و دشمن اوست او را از ساحل بگيرد.

نقل شده كه شعبه اى از رود نيل جدا شده در ميان قصر فرعون وارد استخرى مى شد و عبور مى كرد. فرعون و همسرش آسيه دختر مزاحم در كنار استخر بودند و صندوق را ديدند كه موج آب او را به كنار افكند. فرعون دستور داد آن را گرفتند، و چون گشودند چشمشان به نوزادى در غايت زيبايى و طراوت افتاد، حيران شدند

ص:68

و دل باختند.

وَاَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّى وَلِتُصْنَعَ عَلَى عَيْنِى

يعنى: اى موسى، بر تو از جانب خود محبوبيتى در دل ها افكندم كه هركس ببيند دوستت دارد و مهر و محبت نمايد. و از اين رو بود كه چون چشم فرعون و همسرش به وى افتاد سخت محبت پيدا كردند و در فكر اتخاذ فرزندى افتادند. و گفته اند كه در چشم آن كودك، ملاحت و جذابيتى بود كه هر بيننده را جذب مى كرد و فريفته مى ساخت. و اين به خاطر آن است كه بر تو مهر ورزند و براى اين كه در جلو چشم من ساخته شوى. يعنى از طرف هر بيننده مورد نيكى و تربيت قرار گيرى تا بزرگ و كامل شوى.

إِذْ تَمْشِى أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى مَن يَكْفُلُهُ

گفته شده: چون موسى را از صندوق درآوردند سخت بگريست و به زبان حال شير خواست. فرعون دستور داد زن هاى بَردۀ بسيارى را گرد آوردند ولى موسى از هيچ يك شير نخورد. مريم خواهر موسى كه از جانب مادرش مأمور پى گيرى صندوق بود ماجرا را مشاهده كرد.

معناى آيه: اى موسى، احسان و تربيت ما هنگامى بود كه خواهرت مريم به پيش رفته، به فرعون و حضّار مى گفت: آيا مى خواهيد شما را به زن شيردهى راهنمايى كنم كه مى تواند تربيت و تغذيۀ اين كودك را بر عهده گيرد؟

فَرَجَعْناكَ إِلَى أُمِّكَ كَىْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلا تَحْزَنَ

يعنى: بالأخره آنها پيشنهاد خواهر موسى را پذيرفتند و مادر موسى در آن جا حاضر شد و خود به عنوان دايه و موسى را به عنوان لقيط (يعنى پيدا شده و از آب گرفته شده) تحويل گرفت.

معناى آيه: پس اى موسى، ما تو را از اين طريق به مادرت بازگردانديم تا آن كه چشمش به ديدار فرزندش روشن شود و اندوه فراق او را نخورد.

وَقَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ

يعنى: اى موسى، منّت سوم هم بر تو اين است كه تو نفسى را از قبطيان يعنى فرعونيان كشتى و ما تو را از اندوه و غم نجات بخشيديم.

ص:69

اشاره است به اين مطلب كه موسى در ايام جوانى در دربار فرعون، روزى ديد كه مردى قبطى با مردى سبطى يعنى از بنى اسرائيل در جدال و ستيزه است، سبطى موسى را به يارى طلبيد، موسى مشتى بر سر قبطى زد كه همان جا جان سپرد. خبر اين حادثه در شهر پيچيد و قبطيان در مجتمعشان دربارۀ كشتن موسى تبادل نظر كردند كه يكى از ياران موسى مطلب را به او رسانيد و صلاح بر اين شد كه موسى از شهر بيرون رود. و اندوه موسى در اين جا از ترس گرفتارى و قصاص بود و نجات هم در اين بود كه خداوند راه فرار را براى او هموار ساخت.

وَفَتَنَّاكَ فُتُوناً

يعنى: اى موسى، از آن زمان تا حال، تو را در بوتۀ امتحان نهاديم و آزمايشى بس عجيب و عظيم انجام داديم. يعنى آن روز كه ناگهان از ترس جان خود از ميان رفاه زندگى در قصر فرعون بيرون آمدى و فاصلۀ ميان مصر و مَديَن را كه بيش از سى فرسخ است با پاى برهنه پيمودى و به جهت نبود غذا از علف هاى صحرا تغذيه كردى به گونه اى كه ظاهر شكم و بشره ات به كبودى گراييد و بر سر چاه مدين از غايت گرسنگى بر خاك افتادى و در نهايت به هشت سال يا ده سال شبانى شعيب تن در دادى.

فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِى أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَى قَدَرٍ يَا مُوسَى

يعنى: اى موسى، پس از ترك مصر به سوى مدين چندين سال در ميان اهل مدين درنگ كردى سپس بر طبق تقديرى آمدى. يعنى سال ها در مدين ماندى و فصل مُشبعى از عمر خود را تحت تربيت پيامبرى چون شعيب و عمل به برنامه اى چون دين حنيف ابراهيمى سپرى كردى و الآن در وقتى معين و قدر و منزلتى صالح بر انتخاب به نبوت و رسالت از حيث سن و مراحل جسمى و كمالات روحى و اخلاقى و توان ادارۀ ملت و مبارزه با طغيان گرانى مانند فرعون و يارانش آمدى.

وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِى

يعنى: اى موسى، اكنون من تو را براى خودم ساختم و مورد احسان و انعام قرار دادم.

مراد آن است كه تو را مخصوص خود كردم و كمالات جسمى و روحى بخشيدم و وظايف ابلاغ شريعت و كتاب آسمانى را به عهدۀ تو گذاشتم.

ص:70

اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِى وَلاَ تَنِيَا فِى ذِكْرِى «42» اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى «43» فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى «44» قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطْغَى «45» قَالَ لاَ تَخَافَا إِنَّنِى مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى «46»

لغت:

ونى - از باب ضَرَب -: سستى و قصور كرد.

تفسير:

اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِى وَلاَ تَنِيَا فِى ذِكْرِى * اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى

يعنى: اى موسى، تو خود و برادرت همراه آيه ها و نشانه هاى من برويد و هرگز در ياد من، يعنى در ابلاغ فرامين من و كوشش در پياده كردن دستورات من كه ياد عملى است، سستى و قصور و كوتاهى نكنيد.

مراد از آيات در اين جا دو قسم از معجزات است كه خداوند در زمان تكلّم به آنها عطا كرده بود: عصا و يد بيضا. و جمع آوردن كلمۀ «آيات» اشاره به اين است كه همۀ آيات و معجزاتى كه در آينده خواهد آمد به منزلۀ اين است كه به او داده شده، زيرا آنها قابليت تقدم ندارند بلكه رهين زمان خويش اند. مانند طوفان و جَراد و دَم كه در آيۀ 133 اعراف ذكر شده است.

و «اذهبا» يعنى اى موسى و هارون، هر دو به سوى فرعون روانه شويد، زيرا او طغيان كرده است. اين آيه تكرار آيۀ 24 است كه پس از انتخاب هارون به نبوت و وزارت، هر دو بدان مورد خطاب قرار گرفتند.

ص:71

فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى

يعنى: پس هر دو با او سخنى نرم بگوييد، شايد او متذكر شود. يعنى از شنيدن منطق گويا و ديدن معجزات رساى شما متنبه شود و ايمان آورد، و يا حداقل هراس و خشيتى در دلش پيدا شود و مقدمۀ تسليم او در آينده گردد.

قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَن يَفْرُطَ عَلَيْنَا أَوْ أَن يَطْغَى

يعنى: موسى و هارون گفتند: پروردگارا، به راستى ما مى ترسيم كه بر ما افراط كند.

يعنى پيشدستى و تعجيل در كار ما نمايد و مثلاً از ابتدا ما را به دربارش راه ندهد يا پيش از آن كه سخن بگوييم و اظهار مطلب كنيم و يا ارائۀ معجزه نماييم بر ما بتازد و ما را عذاب كند. و يا آن كه طغيان نمايد، يعنى در برابر دعوت به سراغ بنى اسرائيل رود و بر آنها تشديد ستم كند و آنچه از پيش نمى كرد انجام دهد.

قَالَ لاَ تَخَافَا إِنَّنِى مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى

يعنى: خداوند گفت: هرگز نترسيد، بى ترديد من همراه شمايم، مى شنوم و مى بينم.

از افراطش جلوگيرى مى كنم و طغيانش را پاسخ مى دهم.

فَأْتِيَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولاَ رَبِّكَ فَأَرْسِل مَعَنَا بَنى إِسْرائِيلَ وَلاَ تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكَ وَالسَّلاَمُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى «47» إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَى مَن كَذَّبَ وَتَوَلَّى «48»

تفسير:

فَأْتِيَاهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولاَ رَبِّكَ فَأَرْسِل مَعَنَا بَنى إِسْرائِيلَ وَلاَ تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِّن رَّبِّكَ وَالسَّلاَمُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى

پس از اعطاى معجزات به موسى و هارون و فرمان حركتِ هر دو به سوى فرعون، و

ص:72

توصيۀ عدم سستى در كار، و تكرار دستور حركت و ذكر علت آن كه شدت طغيان فرعون است و بيان كيفيت برخورد با فرعون در مقام تبليغ در اين رسالت مهم، خداوند گفت: پس به نزد او رويد و چنين بگوييد: اى فرعون، حقيقت اين است كه ما دو نفر فرستادۀ پروردگار تو هستيم و يكى از اهداف رسالت ما اين است كه بنى اسرائيل را با ما بفرست. يعنى آنها را از تحت سلطۀ خود درآور و به ما تحويل ده تا خودمان مستقلاً بر سرنوشت خود حاكم باشيم، و يا آن كه همۀ ما را به سوى فلسطين و شامات كه محل سكونت اجداد ماست بفرست. و آنها را شكنجه مكن. اشاره به شكنجه هايى كه دربارۀ آنها انجام مى داد از قبيل استخدام دائمى آنها و تحميل كارهاى طاقت فرسا بر آنها و كشتن فرزندان ذكور آنها كه گفته شده در هر دو سال انجام مى داده است. و اى فرعون، بى ترديد ما از جانب پروردگارت براى تو آيتى يعنى حجت و برهانى آورده ايم، و سلام و درود خداوند و سلامت دنيا و آخرت بر كسى گسترده است كه پيروى از هدايت او كند.

إِنَّا قَدْ أُوحِىَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَى مَن كَذَّبَ وَتَوَلَّى

يعنى: اى فرعون، بى ترديد به سوى ما از جانب پروردگارت چنين وحى شده كه عذاب بر كسى است كه او را (يعنى عذاب او در دنيا و در آخرت را) تكذيب كند و از توحيد و طاعت او روى گرداند و انكار نمايد. و در اين جمله پس از اشاره به وعد سلام در آيۀ قبل، اشاره به وعيد عذاب است در صورت تكذيب و اعراض.

قَالَ فَمَن رَبُّكُمَا يَا مُوسَى «49» قَالَ رَبُّنَا الَّذِى أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى «50» قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَى «51» قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي فِي كِتَابٍ لاَّ يَضِلُّ رَبِّي وَلاَ يَنسَى «52»

تفسير:

قَالَ فَمَن رَبُّكُمَا يَا مُوسَى

موسى و هارون پس از دريافت وحى از جانب خداوند از شجرۀ طوبى، شتابان به

ص:73

سوى مصر رفتند.(1) و از يكايك سورهاى شهر و حصارهاى قصر فرعون گذشتند و از شيرها و ببرهاى منع عابرين به نحو اعجاز و شجاعت تام عبور كردند و از درِ بارگاه سلطنتى بر فرعون در هيئت روستايى و لباس هاى مندرس وارد شده، شروع به سخن كردند و دعوت خود را به همان منوال كه مأمور بودند ابلاغ نمودند. اين مقدمات در آيه ملحوظ و مَطوى است و از نخستين سؤال او در اين آيه شروع شده است. و معلوم باد كه فرعون از كيفيت گفتار و رفتار آن دو نفر دانست كه موسى اصل است و مقدم و هارون تابع اوست و از اين رو همۀ خطاباتش را متوجه موسى كرد.

معناى آيه: فرعون گفت: اى موسى، پروردگار شما كه مرا به سوى او دعوت مى كنيد كيست؟

قَالَ رَبُّنَا الَّذِى أَعْطَى كُلَّ شَىْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى

يعنى: موسى گفت: پروردگار ما كسى است كه به همه چيز خلقت بخشيده سپس هدايت نموده است.

يعنى به همۀ انواع عالم وجود از جماد و نبات و حيوان و بالاتر شكل و خلقت و صورت متناسب آن نوع را اعطا كرده، سپس او را به سوى هدف نهايى اش به نحو هدايت تكوينى و تشريعى هدايت نموده است. مثلاً خاك را به سوى جوهرهاى مختلف معادن هدايت تكوينى كرده و حَبّ و دانه را به حركت به سوى هدف نهايى به تبادل انواع واداشته و نطفه را به سوى هدف مورد نظر حركت تكوينى داده و انسان را از نظر جسم هدايت تكوينى كرده و از نظر روح به او عقل وخرد داده و به سوى علوم و معارف راه نموده و دين و شريعت عطا كرده و به سوى كمالات مورد نظر هدايت تشريعى نموده است.

قَالَ فَمَا بَالُ الْقُرُونِ الْأُولَى

يعنى: فرعون پرسيد: پس حال قرون گذشته چيست و چگونه است؟

حال مجتمعات بشرى به هم پيوسته در زمان و نسل هاى متسلسل آنها از نخستين نسل تا نسل موجود كه همه مرده و رفته و در زير خاك گم شده اند و همه مشرك بودند و پيامبران را تكذيب كردند چيست؟ و اين سؤال بدين جهت بود كه در ضلالت و گمراهى و

ص:74


1- . موسى پس از دريافت وحى از جانب خدا به سوى مصر رفت و در آن جا همراه هارون به دربار فرعون وارد شد.

در عذاب بودن نياكان آنها را كه لازمۀ كلام موسى است سبب تحريك مردم قرار دهد.

قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبِّى فِى كِتَابٍ لاَّ يَضِلُّ رَبِّى وَلاَ يَنسَى

يعنى: موسى گفت: علم به حال گذشتگان از غيوب است و دانش آن به تفصيل در نزد پروردگار من است و در كتاب لوحِ محفوظ، ثابت و مندرج است، پروردگارم نه آنها را گم مى كند(1) به طورى كه از ابتدا جاهل به آنها باشد، و نه فراموش مى كند كه جهل پس از علم باشد.

الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَاتٍ شَتَّى «53» كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِأُولِى النُّهَى «54» مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى «55»

لغت و اعراب:

مهد: گهواره. شتّى جمع شتيت: مختلف و متفرق. سلك لكم أى جعل و حصّل. نُهى جمع نُهيَه: عقل و خرد، زيرا ناهىِ انسان است از هوا و هوس. فى ذلك اشاره است به امور چهارگانه. منها خلقناكم... ضمائر سه گانۀ مؤنّث به ارض برمى گردد.

تفسير:

الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَسَلَكَ لَكُمْ فِيهَا سُبُلاً وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً

تتمۀ كلام موسى است(2). يعنى: اى فرعون، پروردگار من كسى است كه براى شما بشرها اين زمين را گهواره قرار داده است (يعنى همان گونه كه كودك بايد مدتى

ص:75


1- . يا: پروردگارم نه خطا مى كند.
2- . مؤلف قدس سره به زودى خواهد آمد كه ممكن است از اين جا به بعد كلام خداوند باشد.

از عمرش را در گهواره تربيت شود تا توان ورود به ساحت عظيم دنيا و محيط بزرگ مجتمع انسانى پيدا كند، انسان نيز در روى زمين بايد مدتى به نام عمر مشغول تربيت و تكميل خويش شود تا در جهان وسيع آخرت به راحتى زندگى كند) و راه هايى را در روى اين زمين براى حركت شما به سوى اهدافتان ايجاد كرد (راه هاى مختلف رنگارنگ و حيرت انگيز در ميان دره ها و صحراها و قلّۀ كوه ها و سطح درياها و اوج هوا و فضاها) و براى شما از آسمان بالاسرتان از ابر، آبى به صورت باران و برف و تگرگ فرو ريخت.

فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِن نَبَاتٍ شَتَّى * كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِأُولِى النُّهَى

ظاهر آيات گذشته اين است كه تا اين جا كلام موسى در مخاطبه با فرعون است و اين جمله يعنى «فأخرجنا» تا آيۀ 56 التفات است. يعنى خداوند از نقل گفتگوى موسى و فرعون عدول كرده و وجهۀ سخن را به پيامبر اسلام و جامعۀ بشريت معطوف داشته و از جلال و عظمت و قدرت تصرف خود در عالم وجود سخن مى گويد.

يعنى: اين ماييم كه به سبب ريزش آبى از آسمان و انواع و اصناف بى شمارى از گياهان و درختان مختلف بيرون آورديم با اختلاف در صورت و شكل و رنگ و بو و خواص و آثار كه هر بيننده را مبهوت و هر اهل خرد را متحير مى سازد. حال اى مجامع بشرى و اى ساكنان اين كرۀ خاكى، از اين نعمت ها خود بخوريد و چهارپايان خود را در آن بچرانيد. و ممكن است التفات الهى از اول اين آيه ملحوظ شود.

و «إنّ فى ذلك» اشاره است به گهواره قرار دادن اين كرۀ سيّار براى بشر، و احداث راه هاى گوناگون بر صفحۀ خاك و فرو ريختن آب از بالاى سر مردم و بيرون آوردن گياهان متنوع، يعنى در يكايك اين امور نشانه هايى از توحيد و قدرت و علم و حكمت او براى صاحبان خرد است.

مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَى

يعنى: شما بشر را از اين زمين آفريديم و در آن بازمى گردانيم و از آن نيز بار ديگر بيرون مى آوريم.

ص:76

مراد آن كه جدّ و جدّۀ نخستين شما را از اين خاك، بدون پيمودن راه عادى به نحو اعجاز بيرون آورديم و نسل او را در طول حيات دنيا به نحو متعارف آفريديم و سپس همه را بدون استثنا زير خاك مى بريم بدين طرز كه تا پيش از دميدن نخستين بار در صور اسرافيل به تدريج، و بقيه را به دميدن در آن دفعتاً و بغتتاً زير خاك مى بريم و از آن جا نيز بار ديگر به وسيلۀ نفخۀ دوم صور بيرون خواهيم آورد.

وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا فَكَذَّبَ وَأَبَى «56» قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِكَ يَا مُوسَى «57» فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِداً لاَّ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلاَ أَنتَ مَكَاناً سُوىً «58» قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَن يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحىً «59»

لغت و اعراب:

لنأتينّك لام قسم است. موعد اسم زمان است. مكاناً ظرف است متعلّق به فاجعل يا موعد.

و أن يحشر عطف است به يوم.

تفسير:

وَلَقَدْ أَرَيْنَاهُ آيَاتِنَا كُلَّهَا فَكَذَّبَ وَأَبَى

يعنى: حقيقت اين است كه به فرعون همۀ آيات خود را نشان داديم و او پس از ارائۀ آيات و توجه و درك آنها همه را انكار كرد و از پذيرش امتناع ورزيد.

مراد از آيات در اين جا آيات اثباتى است كه صدق دعوت موسى را اثبات مى كرد، نظير عصا و يد بيضا و برخى ديگر كه در آيه ذكر نشده است.

ص:77

قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِكَ يَا مُوسَى

فرعون خواست آيات موسى را به ادعاى سحر بودن تضعيف كند و با يك اتهام سياسى، حضّار جلسه را عليه او تحريك نمايد.

معناى آيه: فرعون گفت: اى موسى، آيا در ميان ما آمدى تا ما را از سرزمين خود به سحر و جادويت بيرون كنى؟ يعنى سبطى هاى بَرده را عليه ما بشورانى و دولت ما را براندازى و خود مالك و فرمانرواى سرزمين مصر شوى؟

فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِّثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنَا وَبَيْنَكَ مَوْعِداً لاَّ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلاَ أَنتَ مَكَاناً سُوىً

ظاهر كلام اين است كه فرعون در برابر منطق و معجزات موسى مرعوب شد و از قدرت موهومش سخت تنزّل كرد و با موسى برخورد انفعالى نمود و لذا تعيين وقت را نيز بر عهدۀ موسى گذاشت.

معناى آيه: پس اى موسى، سوگند باد كه ما نيز در برابر تو جادويى همانند جادويت بياوريم، پس ميان ما و خود زمانى را وعده نِه كه نه ما تخلّف كنيم و نه تو، و اين موعد را در مكانى سُوى قرار ده يعنى جايى متوسط و معتدل كه در دورى و نزديكى به ملت ما و به بنى اسرائيل يكسان باشد.

قَالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَأَن يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحىً

يعنى: موسى گفت: وعده گاه شما روز زينت باشد و آن هنگام كه مردم صبحگاهان گرد هم مى آيند(1).

مراد از روز زينت، روز عيد خاصى در آن عصر است كه همۀ آنها زينت و آرايش كرده در محل خاصى جمع مى شدند، و گفته اند كه روز عيد نوروز بوده است. و غرض موسى از تعيين آن روز، اجتماع همۀ مردم همراه حضور فرعون و درباريان و دولتيان بوده تا غلبۀ حق بر باطل را به رأى العين مشاهده كنند و بطلان خداى ادعايى روشن گردد. و ظاهراً عادت آنها بر اين بوده كه اجتماع آن روز در مكانى معين باشد و از اين تلازم است كه فرعون طلب موعد مكانى كرد و موسى تعيين موعد زمانى نمود.

ص:78


1- . يا: به شرط آن كه پيش از ظهر مردم گرد آورده شوند.

فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتَى «60» قَالَ لَهُمْ مُّوسَى وَيْلَكُمْ لاَ تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُم بِعَذَابٍ وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى «61» فَتَنَازَعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى «62» قَالُوا إِنْ هذَانِ لَسَاحِرَانِ يُرِيدَانِ أَن يُخْرِجَاكُم مِنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِمَا وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَى «63» فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفّاً وَقَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى «64»

لغت و اعراب:

كيد مصدر است و به معناى «ما يُكادُ به» يعنى وسيلۀ فريب. سَحَتَه - از باب مَنَع -:

هلاك نمود و ريشه كن كرد او را. خاب: نوميد شد. فتنازعوا مرجع ضمير جادوگران است. إن هذان «ان» مخفّفه، اسمش هذان و لساحران خبر آن است. (1)مُثلى مؤنّث امثل: برتر و فاضل تر. أجمع الأمر: عزم قطعى كرد بر آن، محكم كارى نمود.

تفسير:

فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتَى

يعنى: فرعون پس از گفتگو با موسى روى برتافت - مجلس را ترك كرد - و كيد خود را گرد آورد، يعنى آنچه را كه وسيلۀ فريب مردم و مقابله با معجزات موسى بود از متخصصين فن جادوگرى در كشور و آلات و ابزارهاى جادو و كيفيت مقابله با معجزات موسى تهيه نمود. و ذكر كلمۀ «ثمّ» دالّ است بر اين كه او در انجام اين امور شتاب نداشت. و سپس در موعد معين به مكان معهود آمد.

ص:79


1- . إنّ چون مخفف شود از عمل مى افتد، بنابراين هذان اسم آن و لساحران خبر آن است.

خدا در اين جا از آمدن موسى و كيفيت آن سخن نگفته و ظاهر اين است كه موسى جز برادرش همراه و جز دست ها و عصايش ابزار و ادوات نداشته است.

قَالَ لَهُمْ مُّوسَى وَيْلَكُمْ لاَ تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُم بِعَذَابٍ وَ قَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَى

پس از آن كه فرعون و درباريان و نيز انبوه مردم براى عيد آرايش كرده و منتظر مبارزۀ مدعيان نبوت با فرعون ربّ الارباب در روز عيد و مكان مقرر حضور يافتند و فرعون جادوگران منتخب خود را به مبارزه و مقابله با موسى و هارون فرا خواند، گروه جادوگران با موسى روبه رو شدند.

معناى آيه: موسى به آنها گفت: واى بر شما، بر خدا دروغ مبنديد كه در نتيجه همۀ شما را به عذاب دنيوى هلاك سازد و به كلى ريشه كن نمايد، و حتماً و بى ترديد كسى كه بر خدا دروغ بندد نوميد گردد، يعنى در دنيا از نعمت و رحمت و در آخرت از سعادت.

مراد موسى از افتراى آنها اعتقاد وَثَنيت و قرار دادن فرعون و بت ها به عنوان معبودانى در مقابل خداوند و اهل شفاعت در نزد او، و ساحر خواندن پيامبران او، و جادو خواندن معجزات انبياست. و غرض آن كه در صدد اثبات اين افتراها به واسطۀ جادويتان برنياييد.

فَتَنَازَعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى

يعنى: پس از آن كه جادوگران كلام موسى و انذار الهى او را شنيدند دربارۀ كارشان در ميان خود اختلاف و نزاع لفظى پيدا كردند و گفتارهاى سرّى و نجواى فيمابين خود را از موسى و هارون و از فرعون و يارانش پنهان داشتند.

ظاهراً اختلاف آنها در اين بوده كه آيا اين امور عجيب كه از موسى و هارون صادر مى شود سحر است تا با آن مقابله كنيم يا حقيقت و واقعيت؟ و در اين كه اين دعوت كه از آنها سر مى زند عادت ساحران نيست، و اين كه اگر آنها پيروز شدند به آنها بگرويم يا تابع فرعون شويم؟

قَالُوا إِنْ هذَانِ لَسَاحِرَانِ يُرِيدَانِ أَن يُخْرِجَاكُم مِنْ أَرْضِكُم بِسِحْرِهِمَا وَيَذْهَبَا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلَى

ضمير جمع در «قالوا» راجع است به فرعون و يارانش، زيرا پس از رو به رو سَحَره با

ص:80

موسى و هارون احتمال تسليم آنها را دادند، از اين رو آنها را متوجه هدف خود كرده با تأكيد مورد خطاب قرار دادند.

معناى آيه: فرعون و يارانش به جادوگران گفتند: حقيقت اين است كه اين دو نفر جادوگرند، مى خواهند شما را از سرزمينتان به وسيلۀ سحرشان بيرون كنند و كيش و آيين برتر و والاتر شما را از بين ببرند.

حاصل آن كه فرعونيان چند مطلب را به سحرۀ خود القا كردند. نخست آن كه اينها بى ترديد جادوگرند و شبهه اى از اين راه نكنيد. دوم آن كه هدف اينها سياسى است يعنى براندازى دولت شما و بيرون كردن شما از سرزمين اجدادى تان است. سوم كه مهم تر است آن است كه اينها با مذهب وَثَنيت و اعتقاد دينى موروثى از آباء و اجداد شما مخالف اند و مى خواهند آن را تبديل به توحيد كنند.

فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفّاً وَقَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَى

اين آيه خلاصۀ توصيۀ فرعونيان است در خطاب به ساحران خود كه از آيۀ 73 معلوم مى شود آنها را با تهديد مجبور نموده بود. يعنى: پس اى ساحران، بر كيدتان عزم قطعى كنيد، يعنى همه متفق القول شويد و آلات و ادوات جادو را فراهم سازيد، سپس در برابر اين دو ساحر دسته جمعى و در يك صف به جلو آييد، و حتماً امروز كسى رستگار است كه برترى به دست آورد.

قَالُوا يَامُوسَى إِمَّا أَن تُلْقِيَ وَإِمَّا أَن نَّكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَى «65» قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَى «66» فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَى «67» قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَى «68» وَأَلْقِ مَا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَى «69»

ص:81

لغت:

حبال جمع حبل: ريسمان. عِصىّ جمع عصا. وَجْس: صداى خفيف، احساس ترس در دل. تلقف: مى بلعد. حيث أتى: هرجا باشد و به هر سو رو آورد.

تفسير:

قَالُوا يَامُوسَى إِمَّا أَن تُلْقِىَ وَإِمَّا أَن نَّكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَى

يعنى: سحرۀ فرعون پس از گفتگو ميان خودشان و پس از شنيدن دستورات فرعون، به سوى موسى و هارون شدند و در ميدان مصر مهيّاى مبارزه گشتند و با رعايت ادب گفتند:

اى موسى، يا تو ابزارها و ادوات سحر خود را بيفكن و يا ما نخستين كسى باشيم كه اسباب و ادوات خود را مى افكند.

قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَى

يعنى: موسى با جرأت و كمال اعتماد به مبدأ اعلى گفت: بلكه شما بيفكنيد. پس آنها بلافاصله ادوات جادوى خود را كه خروارها ريسمان و طناب و شاخه هاى ريز و درشت درخت بود كه به شكل عصا درآورده بودند، به قصد زنده شدن و حركت كردن بيفكندند، پس به ناگاه ريسمان ها و عصاهاى آنها در اثر جادويشان در خيال موسى مصوّر گشت كه حركت مى كنند و به هر سو مى شتابند.

فَأَوْجَسَ فِى نَفْسِهِ خِيفَةً مُّوسَى * قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّكَ أَنتَ الْأَعْلَى

يعنى: پس موسى به ديدن آنها در دل خويش ترسى احساس كرد (ترس قهرى طبق جبلّت بشرى از مشاهدۀ امرى هولناك، يا ترس از آن كه كار بر مردم مشتبه شود و گمان كنند كه كار آنها همانند معجزات اوست و به آن بگروند). ما به او گفتيم: هرگز مترس كه بى ترديد تو هستى كه برترى. يعنى الآن برترى تو روشن خواهد شد.

وَأَلْقِ مَا فِى يَمِينِكَ تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَى

يعنى: و اى موسى، آنچه در دست راستت دارى در برابر آنها بيفكن كه هر چه را

ص:82

ساخته اند فرو بَرَد، زيرا آنچه آنها ساخته اند مكر و فريب جادوگر است و جادوگر هرجا باشد و به هر سو رود رستگار نخواهد بود. و اين جمله نظير آن است كه فرموده: إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ [مائده، 51] و إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً [اسراء، 81].

فَأُلْقِىَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَى «70» قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِنْ خِلاَفٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَى «71»

لغت و اعراب:

فاُلقى در كلام حذف و ايجاز است و تقدير: «فألقى ما فى يمينه فتلقّف ما صنعوا فاُلقِىَ».

من خلاف «من» ابتدائيه متعلّق است به فلأقطّعن يعنى قطع به نحو اختلاف (راست و چپ) انجام مى گيرد.

تفسير:

فَأُلْقِىَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَى

در كلام اختصار است كه از سياق معلوم مى شود. يعنى پس از امر خداوند، موسى عصاى خود را در برابر انبوه حيوانات جادويى ساحران كه به طرز وحشتناكى به هر سو مى شتافتند و ميدان مصر را پر كرده بودند بيفكند و عصا اژدهايى غول پيكر گشت و همۀ آنها را بلعيد و اثرى از آنها در سطح زمين نماند.

معناى آيه: پس ساحران همگى سجده كنان به رو در افتادند، يعنى به ديدن آن منظرۀ عجيب ساحران را علم اليقين حاصل شد كه عصاى موسى ادوات سحرى نيست بلكه

ص:83

نشأت يافته از ارادۀ الهى و فوق قدرت بشرى است، و همگى گفتند: ما به پروردگار هارون و موسى ايمان آورديم.(1) استعمال كلمۀ «اُلقى» به جاى فَسَجَدوا اشاره به اين است كه تجلّى عظمت خداوند آن چنان آنها را مرعوب نمود كه گويى بدون اراده و اختيار به صورت درافتادند.

قَالَ آمَنتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِى عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُم مِنْ خِلاَفٍ وَلَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِى جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا أَشَدُّ عَذَاباً وَأَبْقَى

يعنى: فرعون گفت: آيا پيش از آن كه شما را اجازه دهم به وى گرويديد؟! حتماً او بزرگ و استاد شماست كه جادوگرى را به شما آموخته است. سوگند باد كه دست ها و پاهاى شما را به نحو خلاف (يكى از راست و يكى از چپ) خواهم بريد، و سوگند باد كه شما را بر تنه هاى مرتفع درختان خرما خواهم آويخت كه در منظر همه قرار گيريد، و بى ترديد، زود باشد كه بدانيد كدام يك از ما عذابش سخت تر و پايدارتر است، يعنى من و موسى يا من و خداى موسى.

قَالُوا لَن نُؤْثِرَكَ عَلَى مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالَّذِى فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِى هذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا «72» إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَى «73»

لغت و اعراب:

آثره على غيره: او را بر ديگران برگزيد و اختيار كرد. قضاء: حكم قطعى دربارۀ چيزى.

هذه الحياة يعنى فى هذه الحياة.

ص:84


1- . مقدم داشتن نام هارون بر موسى به خاطر حفظ فاصلۀ آيات است كه بر يك وزن باشد.

تفسير:

قَالُوا لَن نُؤْثِرَكَ عَلَى مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالَّذِى فَطَرَنَا

يعنى: جادوگران گفتند: اى فرعون، سوگند به آن كس كه همۀ ما را از كتم عدم به عرصۀ وجود آورده، هرگز تو را بر آنچه از دلايل روشنى كه بر ما آمده برنمى گزينيم.

جاه و جلال موقت تو و تسلّط و جبروت درباريان تو و زينت و ثروت پيروان تو را بر آنچه از موسى و هارون مشاهده كرديم از نشانه هاى آشكار و روشن توحيد و صدق نبوت آنها و معجزات آنان خاصه عصا و زنده شدن جماد و به اشكال مختلف درآمدن آن و بلعيدن انبوه ادوات و نابود شدن همۀ آنها، حتى پس از بازگشتن عصا به حال جماد، ترجيح نخواهيم داد. و سوگند آنها در برابر فرعون به خداوند و ذكر صفت فاطريت و خالقيت او مبنى بر اين است كه مشركان نيز اصل وجود خدا و خالقيت او نسبت به همۀ اشيا را اعتقاد داشتند.

فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِى هذِهِ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا * إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِيَغْفِرَ لَنَا خَطَايَانَا وَمَا أَكْرَهْتَنَا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَيْرٌ وَأَبْقَى

يعنى: جادوگران در برابر تهديدات شديد فرعون چنين گفتند: اى فرعون، هرچه را مى خواهى دربارۀ ما حكم كن، جز اين نيست كه تو تنها در زندگى اين دنيا حكم مى كنى، يعنى محيط فرمان و حاكميت تو از اين جهان تجاوز نمى كند. حقيقت اين است كه ما به پروردگار خود ايمان آورديم تا گناهان ما را بيامرزد و از سحرى كه ما را بدان مجبور كردى درگذرد، و خداوند بهتر و پايدارتر است.

بايد دانست كه استغفار كردن جادوگران از سحرشان براى اين است كه جادو از سابق در شريعت ابراهيم خليل نيز حرام بوده، و يا از اين جهت است كه آن را در برابر پيامبر الهى به كار بردند، و يا آن كه بر آنها ثابت شد كه با پيامبران الهى به مبارزه برخاستند و اين خود حرام عقلى و شرعى است. و از اين آيه و آيۀ قبل استفاده مى شود كه آنها به عالم آخرت معتقد بودند.

ص:85

إِنَّهُ مَن يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لاَ يَمُوتُ فِيهَا وَلاَ يَحْيَى «74» وَمَن يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَى، جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذلِكَ جَزَاءُ مَن تَزَكَّى «76»

تفسير:

إِنَّهُ مَن يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لاَ يَمُوتُ فِيهَا وَلاَ يَحْيَى

اين آيه و دو آيۀ آتى محتمل است تتمۀ گفتار ساحران با فرعون باشد و ارجح آن است كه ابتداى سخن از جانب خداست.

معناى آيه: و كسى كه نزد پروردگار خود گنهكار بيايد بى ترديد، دوزخ براى او ثابت و مسلّم است كه در آن جا نه مى ميرد و نه زنده مى ماند.

يعنى مرگ به سراغش نمى آيد كه راحت شود، زيرا عالم آخرت عالم بقاست و خود مرگ پس از نفخۀ اول صور مقارن مرگ جانداران مى ميرد يعنى محو و نابود مى گردد، و زندگى آنها چون در ميان آتش و تواَم با انواع عذاب و شكنجه است مى توان گفت كه زنده نيستند. و مراد از جرم در اين جا گناه در اصول اعتقادات است كه اگر كسى يكى از اصول عقايد شريعت وقت خود را انكار يا ترك كند چه رسد به انكار يا ترك همه، كيفر او خلود در آتش است. و اين آيه همۀ كفّارى را كه در حال كفر از دنيا مى روند ولو جاهل مقصر باشند شامل مى شود.

وَمَن يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحَاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَى * جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا

يعنى: و هركس در حالى كه مؤمن و گرونده است به نزد خداوند آيد و عمل هاى شايسته كرده باشد، آنهايند كه برايشان درجاتى عالى تر و برتر مسلّم و ثابت است. «جنّات

ص:86

عدن» يعنى درجاتشان عبارت است از باغ ها و بهشت هاى هميشگى كه پيوسته از زير ساختمان ها يا درخت ها و يا از زير سطح زمين آنها نهرهايى در جريان است، يعنى رودهاى كوچك و بزرگ از همۀ مايعات بهشتى كه در رأس آنها چهار قسم از مايعات است كه در آيۀ 15 از سورۀ محمد صلى الله عليه و آله بيان شده است، سه قسم از آنها در دنيا مايع حلال و پرسود و ركن ركين زندگى دنياست (آب و شير و عسل) و يك قسم مايع حرام و پليد و پرضرر و مفسده زا و مادر همۀ خبائث و پليدهاى اغذيه در دنياست و در آن جا با خصوصياتى حلال شده است. در حالى كه در آن بهشت ها جاويدانند.

وَذلِكَ جَزَاءُ مَن تَزَكَّى

يعنى: و اين است پاداش كسى كه خود را پاكيزه كرده باشد. يعنى مغز خود را از عقايد فاسد و باورهاى ناپسند، و روان خود را از رذايل اخلاق و ملكات، و اعضاى خود را از ارتكاب عمل هاى پليد و حرام. و يا آن كه خود را رشد و نمو داده باشد يعنى به وسيلۀ قراردادن خويش تحت تربيت شرايع الهى و معارف آسمانى و مستقلات عقلى.

وَلَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِى فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِى الْبَحْرِ يَبَساً لاَّ تَخَافُ دَرَكاً وَلاَ تَخْشَى «77» فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ «78» وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَى «79»

لغت و اعراب:

اسراء: سير دادن در شب. اضرب طريقاً: راه بساز. يَبَس: خشكيدن مكان پس از احاطۀ آب. يَبَساً صفت طريق. دَرَك: دنبال كردن شىء و رسيدن به آن. بجنوده باء براى مصاحبت است.

ص:87

تفسير:

وَلَقَدْ أَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِى فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِى الْبَحْرِ يَبَساً لاَّ تَخَافُ دَرَكاً وَلاَ تَخْشَى

اين آيات حاكى از اواخر عمر فرعونيان است پس از گذشت ساليان دراز و نزول عذاب هاى گوناگون و وعدۀ آنها در هر بار به اين كه اگر اين عذاب رفع شود ايمان مى آورند و تخلّف بعد از رفع عذاب. و نقل شده كه قوم موسى روزى از فرعونيان زيورآلات زيادى براى برگزارى عيدى به عاريه گرفتند، موسى به آنها شبانه فرمان حركت داد، قوم او كه قريب پانصد هزار نفر بودند به سوى شامات حركت كردند و به رود نيل برخوردند كه بايد بگذرند. چون روز شد و فرعونيان مطلع شدند با لشكر مجهزى افزون بر چند برابر آنها به تعقيب آنها شتافتند. قوم موسى از پيش رو به رود نيل برخوردند و از پشت سر تعقيب فرعونيان را مشاهده كردند.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه ما به موسى وحى كرديم كه بندگان مرا شبانه حركت ده و به راه انداز و براى آنها از كف رود نيل كه همانند درياى خروشان است راهى خشك بساز. يعنى عصاى مخصوص خود را به آب نيل بزن كه جاده اى باز شود و خود بخشكد؛ راهى كه با پيمودن آن نه از رسيدن فرعونيان بترسى و نه از غرق شدن در پيش رو بهراسى.

فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ * وَأَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَمَا هَدَى

پس از خروج بنى اسرائيل از مصر، فرعون به همراه سپاهيانش آنها را دنبال كردند تا آن جا كه بنى اسرائيل جادۀ ته آب را تا ساحل ديگر پيمودند و آخر جمعيتشان از آن سوى بيرون آمدند و سپاه فرعون چون در شُرُف رسيدن به آنها بودند طبعاً مقارن بيرون آمدن آنها تماماً در جادۀ آب قرار گرفتند و سراسر جاده را پر كردند.

معناى آيه: پس فرعون به همراه سپاهيانش بنى اسرائيل را دنبال كردند و همه در داخل جادۀ آبى قرار گرفتند، پس به ناگاه از آب نيل آنچه بايد فرا بگيرد همه را فراگرفت و آنچه را بايد بپوشاند پوشانيد. اين تعبير دلالت بر عظمت دارد، يعنى مقدارى كه در وصف نگنجد و عقل در حيرت افتد و اسباب عبرت جهانيان گردد و تاريخ امثالش را نيابد و

ص:88

عاقبت ظلم و طغيان روشن شود. و فرعون قوم خود را گمراه كرد و هدايت ننمود. يعنى آنچه مى گفت كه: وَمَا أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشَادِ [غافر، 29] دروغ بود.

يَا بَنِى إِسْرَائِيلَ قَدْ أَنجَيْنَاكُم مِنْ عَدُوِّكُمْ وَوَاعَدْناكُمْ جَانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى «80» كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَلاَ تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِى وَمَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِى فَقَدْ هَوَى «81» وَإِنِّى لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَى «82»

لغت و اعراب:

منّ: ترنجبين. سَلوى: كبك. كلوا: بخوريد يا تصرف نماييد. لاتطغوا فيه يعنى فيما رزقناكم.

يَا بَنِى إِسْرَائِيلَ قَدْ أَنجَيْنَاكُم مِنْ عَدُوِّكُمْ وَوَاعَدْناكُمْ جَانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى

آيات زير در بيان فرازهايى از قصۀ موسى است و خطاب در آنها به بنى اسرائيل است پس از نجات از دست فرعون و بازگشتن موسى از كوه طور. و ممكن است مخاطب بنى اسرائيل در عصر نزول قرآن باشد به لحاظ رضايت آنها به سرگذشت نياكانشان و كارهاى زشت و طغيان هاى آنها.

معناى آيه: اى بنى اسرائيل، حقيقت اين است كه شما را از دست دشمنانتان نجات بخشيديم و با شما جانب راست طور را وعده نهاديم (يعنى براى موسى و هفتاد نفر همراه انتخابى او براى دريافت كتاب تورات) و براى شما آن گاه كه در تيه و صحراى وسيع و بى آب و علف قريب چهل سال گرفتار شديد خوراكى ترنجبين و گوشت كبك فرو فرستاديم.

ص:89

كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ

يعنى: از پاكيزه هاى آنچه به شما روزى كرده ايم بخوريد.

اگر مراد از خوردن در اين جا خصوص خوردن غذا باشد، پس مراد از طيّبات غذاهاى پاكيزه در برابر غذاهاى خبيث است، و اگر مراد از اكل مطلق تصرف باشد يعنى انتفاع و برخوردارى از هر چيزى به تناسب وجود او، پس مراد از طيّبات همۀ اشياء پاكيزه و طبع پسندى است كه خداوند به بشر روزى كرده از خوراكى و پوشاكى و مسكن و همسر و غيره. و امر به خوردن در اين جا امر اباحى است يعنى رخصت در اكل يا تصرف.

و بايد دانست كه مقابل طيّبات در اين آيه خبائث است، يعنى مطلق خبائث يا خصوص خبائث خوراكى كه عبارت است از اغذيۀ محرمه و آنچه طبع بشر از آن تنفر دارد نظير فضلۀ حيوانات. و در فقه اسلامى محرمات خوراكى را به استقراء ناقص در تحت چند عنوان كلى زير درآورده اند: كلُّ نجسٍ حرام، كلُّ مسكرٍ حرام، كلُّ مغصوبٍ حرام، كلُّ خبيثٍ حرام، و كلّ ما ورد فيه نهىٌ خاصٌّ حرام.

وَلاَ تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِى وَمَن يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِى فَقَدْ هَوَى

يعنى: و هرگز دربارۀ آنچه روزى شما كرده ايم طغيان و سركشى نكنيد، از حلال تعدى به حرام و از ميانه روى و اقتصاد تعدى به اسراف ننماييد كه خشم من بر شما حلول كند و شما را فرا گيرد، و هركس خشم و غضب من او را فرا گيرد بى ترديد سقوط مى كند، يعنى از مرحلۀ انسانيت به بهيميت و سَبُعيت، و از مرتبۀ ايمان به كفر و فسق، و از مقام سعادت به ورطۀ شقاوت مى افتد، و يا آن كه در روز واپسين از لبۀ جهنم و يا در هنگام مرور از صراط به جهنم سقوط مى كند.

وَإِنِّى لَغَفَّارٌ لِمَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً ثُمَّ اهْتَدَى

يعنى: و حقّاً كه من بسيار آمرزنده ام نسبت به كسى كه بازگردد - از شرك و كفر و فسق و فجور - و ايمان آورد و عمل شايسته كند سپس هدايت يابد، يعنى در ايمان و عمل صالحى كه بدان هدايت يافته استوار و ثابت قدم باشد.

ص:90

سامرى و گوساله پرستى

وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَامُوسَى «83» قَالَ هُمْ أُولاَءِ عَلَى أَثَرِى وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَى «84» قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِن بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ «85» فَرَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ يَاقَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِن رَّبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِى «86»

لغت و اعراب:

غضبان صفت مشبهه است يعنى خشمناك. أسف صفت مشبهه است يعنى متأسّف. عهد:

زمان و مدت.

تفسير:

وَمَا أَعْجَلَكَ عَن قَوْمِكَ يَامُوسَى * قَالَ هُمْ أُولاَءِ عَلَى أَثَرِى وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَى

چون موسى از ميان قوم خود هفتاد تن را براى گفتگو با خداوند و دريافت تورات برگزيد و راهىِ طور شدند، موسى از قوم خود چند ساعتى پيشى گرفت و در موعد وحى و تكلّم با خدا حضور يافت. خداوند در اين باره چنين گفت: اى موسى، چه چيزى تو را به پيشى گرفتن از قوم خود به شتاب انداخت؟ يعنى اين كار موهم اين است كه بر آنها برترى مى جويى.

موسى گفت: اى خداوند، آنها هم اين هايند كه دنبال من اند، يعنى فاصله اى جز به مقدار طبيعى در حركت مجتمع بزرگ نيست، و علاوه آن كه پروردگارا، من به سويت شتاب كردم تا تو از من خشنود شوى، يعنى سبقت و مسارعت در امتثال فرمانت سبب رضايت تو گردد.

قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِن بَعْدِكَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِىُّ

ص:91

خداوند گفت: اى موسى، همانا ما قوم تو را بعد از تو به بوتۀ آزمايش گذاشتيم و سامرى آنها را از راه توحيد گمراه نمود. يعنى آزمايش كننده ما بوديم و گمراه كننده سامرى.

بايد دانست كه ظاهر اين آيه اين است كه تا موسى و قومش به كوه طور رسيدند خداوند قصۀ سامرى و گمراهى قوم را خبر داد، در صورتى كه دعوت سامرى و اضلال او پس از گذشتن مدتى مديد از رسيدن آنها به طور بود، يعنى مثلاً پس از تمام شدن اصل وعده (كه سى شب بود) و باقى ماندن آنچه اضافه شده (يعنى ده شب) قال اللّه تعالى:

وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً [اعراف، 142]. ولى ممكن است كه اخبار در اين آيه پس از تماميت مدت گفتگو و دريافت تمام تورات، و وقوع آنها در شُرف رجوع بوده، پس خدشه اى در ظاهر آيه نيست.

فَرَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدتُّمْ أَن يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِن رَّبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُم مَّوْعِدِى

يعنى: پس از اخبار ارتداد قوم، موسى در حال خشم و تأسف به سوى قوم خود بازگشت و در خطابى به آنها چنين گفت: اى قوم من، آيا پروردگارتان به شما وعده اى نيكو نداده بود كه در اندك مدتى براى شما كتاب آسمانى عظيم الشأن و كثيرالبركة نازل نمايد؟ آيا زمان قرارداد بر شما طولانى آمد؟ يعنى در صورتى كه زمان رفتن و برگشتن بيش از سى يا چهل روز نبود، و يا آن كه خواستيد غضب و خشمى از جانب پروردگارتان بر شما وارد شود و همه را فرا گيرد كه از وعدۀ خود با من تخلّف كرديد؟ يعنى چه شد كه چنين خلف وعده اى كرديد؟

قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِن زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَكَذلِكَ الْقَى السَّامِرِيُّ «87» فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَى فَنَسِىَ «88» أَفَلاَ يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَلاَ يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً «89»

ص:92

لغت و اعراب:

ملك به تثليث ميم: سلطه و قدرت، مال و ثروت. موعدك اضافۀ مصدر به مفعول است يعنى مَوعِدَنا ايّاك. أوزار جمع وِزر: بار، گناه. عِجل: گوساله. جسداً بدل از عجلاً. خُوار:

صداى گوساله.

تفسير:

قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنَا وَلكِنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَاراً مِن زِينَةِ الْقَوْمِ

يعنى: گفتند: اى موسى، ما از وعده اى كه به تو داديم به توان و اختيار خود تخلّف نكرديم ولكن بارهايى از زر و زيور فرعونيان بر دوش ما قرار گرفت و بر عهدۀ ما بود...

مراد از اوزار، انبوه زينت آلات است كه بنى اسرائيل پيش از خروج از مصر براى حضور در عيد خاصشان از فرعونيان به عاريت گرفته بودند. و ممكن است مراد زر و زيورآلات مردانه و زنانه باشد كه پس از غرق فرعونيان در دريا و افتادن اجسادشان در ساحل از آنها برگرفته بودند و نظير غنيمت هاى جنگى بود. و اطلاق «اوزار» به لفظ جمع به خاطر زيادى آن به اندازۀ بار چندين اسب و استر بود، زيرا بنى اسرائيل قريب ششصد هزار نفر بودند. و ممكن است اوزار به معناى گناهان باشد، يعنى گناهانى از ناحيۀ فرعونيان بر دوش داريم، زيرا آنچه گرفتيم عاريه است يا غنايم جنگى كه در آن عصر حرام بود.

فَقَذَفْنَاهَا فَكَذلِكَ الْقَى السَّامِرِىُّ

يعنى: پس اى موسى، ما همۀ آنها را در آتش افكنديم - براى آن كه گناهان ما ريخته شود - و همين طور سامرى نيز آنچه داشت در آتش افكند.

بايد دانست كه از مجموع كلام در اين مقام چنين برمى آيد كه ريختن زيورآلات در آتش از اغوائات سامرى بوده كه از آنها مجسمۀ گوساله بسازد، و آنچه را كه او خود ريخته محتمل است خاكى بوده كه از اثر پاى جبرئيل يا اسب او گرفته بوده و اين اندازه از حيات را در مجسمۀ گوساله ايجاد كرده كه صداى گوساله درمى آورده است.

فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ

ص:93

يعنى: پس سامرى از ميان زيورهاى آب شده و آنچه خود در آن افكنده بود براى بنى اسرائيل گوساله اى درآورد كه جسدى بود و صداى گوساله مى داد.

از كلمۀ «أخرج» استفاده مى شود كه سامرى ساختن گوساله و تنظيم كار آن را در پنهانى انجام داده و به ناگاه آن را در مرأى و منظر بنى اسرائيل قرار داده است.

فَقَالُوا هذَا إِلهُكُمْ وَإِلهُ مُوسَى فَنَسِىَ

يعنى: پس از آن سامرى وكسانى كه از آغاز همفكر او بودند و يا با ديدن آن گوساله گرويدند، به مردم گفتند: اين معبود شما و معبود موسى است كه پيوسته از او سخن مى گفت، و حال اين را فراموش كرده و به سراغش به كوه طور رفته است.

أَفَلاَ يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَلاَ يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً

اين آيه به عنوان توبيخ و تقبيح حال آنها و در بيان اين است كه آنها از ابتدايى ترين ادراكات عقلى و احساسات وجدانى دور بودند در صورتى كه در وجدان همۀ آنها اين مقدار مرتكز بود كه بايد معبود مجسم و ربّشان در حدى باشد كه درخواستشان را بشنود و پاسخ گويد و ضررى را از آنها دفع كند و سودى به آنها رساند.

معناى آيه: آيا نمى ديدند كه آن گوساله به سوى آنها توجهى از نظر سخن ندارد، يعنى نه او با آنها سخن مى گويد و نه سخن آنها را مى شنود، و او هيچ توانى بر دفع ضرر و زيانى از آنها و جلب سود و نفعى براى آنها ندارد؟!

وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَاقَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِى وَأَطِيعُوا أَمْرِى «90» قَالُوا لَن نَّبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَى «91»

لغت:

بَرِحَ الشىءُ - از باب عَلِم -: زايل شد و رفت. عَكَفَ على الشىء - از باب نَصَر -: ملازم او شد.

ص:94

تفسير:

وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِن قَبْلُ يَاقَوْمِ إِنَّمَا فُتِنتُم بِهِ وَإِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِى وَأَطِيعُوا أَمْرِى

اين آيه نيز دربارۀ توبيخ آنها و تقبيح كارشان است از اين راه كه علاوه بر آن كه به حكم و نداى وجدان خويش بى اعتنايى كردند از تأكيد شرع و پيامبر مبلّغ آن نيز روى برتافتند.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه هارون از پيش به آنها گفته بود (يعنى پيش از آن كه موسى از سفر الى اللّه طور بازگردد و يا پيش از آن كه سامرى آنها را به سوى عبادت وى فرا خواند): اى قوم من، جز اين نيست كه شما به وسيلۀ اين گوساله به بوتۀ امتحان افتاده ايد و بى ترديد معبود و رب شما اين گوساله نيست بلكه خداى رحمان است، پس بياييد و پيروى از من كنيد و فرمان مرا اطاعت نماييد.

قَالُوا لَن نَّبْرَحَ عَلَيْهِ عَاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنَا مُوسَى

يعنى: در پاسخ هارون گفتند: ما پيوسته و لايزال ملازم خدمت و پرستش و عبادت او خواهيم بود تا آن گاه كه موسى به سوى ما بازگردد.

قَالَ يَاهَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا «92» أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِى «93» قَالَ يَبْنَؤُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِى وَلاَ بِرَأْسِى إِنِّى خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِى إِسْرائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِى «94»

لغت و اعراب:

اَلّا تتّبعينِ «لا» زايده است، نظير: ما مَنَعَكَ ان لا تَسْجُدَ، و تقدير «ما منعك مِن ان تتّبعنى» است، و يا آن كه «لا» نافيه است و منع به معناى دَعا است. يابنَ امَّ، امَّ اصلش امّى

ص:95

است، ياء تكلّم قلب به الف شده و حذف گرديده و فتحه به جاى آن مانده است. (1)رَقَبَ الشىءَ - از باب نَصَر -: مراعات و حفظ كرد آن را.

تفسير:

قَالَ يَا هَارُونُ مَا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا * أَلَّا تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَيْتَ أَمْرِى

پس از آن كه موسى در حال خشم و تأسف با قوم خود گفتگو نمود و آنها را مورد عتاب و توبيخ قرار داد، متوجه برادر خود شد و او را نيز سخت عتاب نمود.

معناى آيه: موسى گفت: اى هارون، چه چيز جلوگيرت شد آن گاه كه ديدى آنها گمراه شدند از من پيروى نمايى؟ يعنى چرا آنها را از پرستش موجودى جماد نهى نكردى و در اين باره پافشارى ننمودى و شدت عمل نشان ندادى؟ آيا فرمان مرا عصيان كردى؟!

قَالَ يَابْنَ امَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِى وَلاَ بِرَأْسِى

يعنى: هارون گفت: اى پسر مادرم، ريش مرا مگير و موهاى سر مرا قبضه مكن.

گفته اند: پسر مادر خواندن موسى به لحاظ تحريك عواطف اوست وگرنه اتفاقى است كه موسى برادر پدر و مادرى هارون بوده است. و ظاهر آيه اين است كه گرفتن ريش و موهاى سر هارون و كشيدن او به سوى خود در حال غضب، براى توبيخ او و تخيّل ترك نهى از منكر بوده و آيۀ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ [اعراف، 150] و گفتار هارون در آيۀ لاَ تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ [اعراف، 150] مؤيّد اين مطلب است. لكن اين نحوۀ برخورد از پيامبر مرسل و معصومى خاصّه از پيامبران اولواالعزم يا پيامبر مرسل ديگرى، در نزد وجدان انسانِ باايمان بسيار مستبعد است، ولى آيات مربوطه قابل تأويل نيست و از اين جهت بسيارى از مفسران چنين گفته اند كه: موسى بن عمران عليه السلام مردى قوى در ايمان، متعصب در دين و شديدالغضب و خشمناك از ديدن منكرات دينى بوده و عمل مزبور از وى در حال خشم دينى و غضب در راه خدا انجام گرفته است و عملى به اين انگيزه در نزد عقل و عرف، منكر حساب نمى شود و مخالفتى با عصمت پيامبرى ندارد.

ص:96


1- . يا: پس از حذف ياء تكلّم ميم مفتوح شده است، زيرا جايز است پس از حذف ياء، كسرۀ ميم باقى باشد و يا تبديل به فتحه گردد.

بر اين توجيه مى افزاييم كه بويژه ممكن است مقام مقام تأديب خلق و نكوهش غيرمستقيم آنان بوده و رضايت هارون در چنين مقامى مسلّم است. ضمناً هارونِ برادر به منزلۀ موسى عليه السلام بوده و گاهى انسان از شدت تأسف ريش خود را مى كَند و بر سر و صورت مى زند و پيراهن چاك مى كند و عُقلا او را در مقام برخى مصائب همچون مصيبت بزرگ دينى قربى معذور مى دارند. و اتمام بحث در علم كلام است.

إِنِّى خَشِيتُ أَن تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِى إِسْرائِيلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِى

يعنى: اى موسى، به راستى من ترسيدم از اين كه چون بازگشتى به من بگويى: تو در ميان طايفۀ بنى اسرائيل جدايى افكندى و گفتار و توصيۀ مرا كه هنگام عزيمت به سوى طور كردم يعنى اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَأَصْلِحْ [اعراف، 142] مخالفت نمودى.

مراد هارون اين است كه اگر من در برابر سامرى و پيروانش مقاومت مى كردم منجر به دو دستگى و تفرقه و دشمنى مى شد و به تدريج به درگيرى و جنگ مى انجاميد و آن خلاف صلح مورد توصيۀ تو بود. و از اين آيه استفاده مى شود كه اگر در ميان قومى شرك موقتى هم پديد آيد صبر كردن ولىّ امر بر آن تا مدت محدودى بهتر از ايجاد تفرقه و اختلاف است.

قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سامِريُّ «95» قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي «96» قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ وَانظُرْ إِلَى إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِى الْيَمِّ نَسْفاً «97» إِنَّمَا إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِى لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً «98»

ص:97

لغت و اعراب:

خطب: كار مهم مورد توجه و غالباً در كارهاى بزرگ ناپسند استعمال مى شود و تقدير چنين است: «ما هذا الأمر العظيم الفظيع الذى صدر منك»؟ بصرت - از باب كَرُم و عَلِم (1)-:

ديدم. أن تقول تأويل به مصدر، اسم انَّ است به تقدير «لزم و ثبت لك هذا القول». ظلت:

مخفّف ظللت، و ظلَّ على الشىءِ: دام عليه. نَسَفَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: خُرد كرد آن را، پاشيد آن را.

تفسير:

قَالَ فَمَا خَطْبُكَ يَا سامِرىُّ * قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَكَذلِكَ سَوَّلَتْ لِى نَفْسِى

مفسران گفته اند كه چون جبرئيل براى وحى به موسى نازل مى شد سامرى ديد كه او يا اسب او به هرجا پاى مى نهد خاك زير پايش زنده مى شود و حركت مى كند، زيرا جبرئيل روح است و روح حيات بخش جسم و جماد است. سامرى كفى از آن خاك ها برداشته بود، آن را هنگام ساختن مجسمۀ گوساله در داخل آن ريخت و اين اثر را بخشيد كه مجسمه صداى گوساله داد بدون آن كه زنده شود و حيوانى كامل عيار گردد، به شهادت ظاهر «جسداً له خوار». و موسى پس از مواجهۀ غضب آلود و توبيخ قوم خود و پس از برخورد خشمگين با برادرش هارون به سوى سامرى رفت كه مسئول اصلى انحراف مردم و در رأس گمراه كنندگان بود و او را مورد عتاب قرار داد.

معناى آيه: گفت: اى سامرى، خواست تو چه بود و چرا اين كار بزرگ و قبيح و ناپسند از تو صادر گشت؟ سامرى گفت: من چيزى را ديدم كه مردم آن را نديدند يعنى جبرئيل رسول الهى يا اسب او را، پس مشتى از اثر پاى آن رسول يعنى از خاك متأثر از پاى او را برگرفتم، پس آن را در داخل مجسمۀ گوساله انداختم، و البته نفسم مرا اين چنين وسوسه نمود. يعنى به تسويل نفس بود كه عبادت جماد و كار زشت و پليد و خلاف منطق شرع و

ص:98


1- . از باب كَرُم و عَلِم صحيح است.

حكم عقل و وجدان در نظرم آراسته و جلوه گر شد.

قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِى الْحَيَاةِ أَن تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَّن تُخْلَفَهُ

يعنى: موسى گفت: اى سامرى، از ميان مردم بيرون رو، بى ترديد براى تو به عنوان كيفر در تمام زندگى دنيا اين حال خواهد بود كه بگويى تماسى نيست.

گفته اند: مراد اين است كه بگويد: اى مردم با من تماس جسمى نگيريد. مراد آن كه امراض مسرى و ويروس هاى خطرناك در جسمش پيدا شده بود كه با اندك تماس سرايت مى كرد و در وهلۀ اول سبب تب مى گرديد. و يا آن كه جسمش مستعد دريافت هر خطر بود كه اين عبارت را مى گفت. و محتمل است مراد تماس روحى باشد كه حالت روانى ترس و وحشت و تنفر از انسان پيدا كرده بود و از همه كس مى ترسيد و اين جمله را مى گفت.

و اى سامرى، بى ترديد براى تو وعده گاهى است كه هرگز مورد تخلف از آن قرار نمى گيرى. مراد ميعاد زمانىِ روز قيامت و يا ميعاد مكانى محكمۀ الهى است كه هيچ يك قابل تخلّف نيست.

وَانظُرْ إِلَى إِلهِكَ الَّذِى ظَلْتَ عَلَيْهِ عَاكِفاً لَّنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِى الْيَمِّ نَسْفاً

يعنى: و اى سامرى، حال بنگر به سوى آن معبودت كه لايزال ملازم او بودى و دورش مى چرخيدى كه سوگند به خداوند، آن را مى سوزانيم، سپس آن را در دريا مى پاشيم چه پاشيدنى!

مراد از سوزاندن، تنها آب كردن طلا نيست بلكه شمش ها را همانند خاك و شِن خُرد مى كنيم و آن را به عنوان ابطال ادعا و تحقير معبود تو و عبرت هر مشرك و كافر در همه جاى دريا مى پراكنيم.

إِنَّمَا إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِى لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَىْءٍ عِلْماً

اين آيه نيز تتمۀ كلام موسى با سامريان است.

يعنى: جز اين نيست كه معبود شما اللّه است، ذات يگانه اى كه واجد همۀ كمالات و عارى از هر عيب و نقص است، خدايى كه علم او بر همه چيز وسعت دارد. يعنى احاطۀ علمى او بر هر چه كه صلاحيت تعلّق علم دارد همانند احاطۀ وجودى و توانى و رحمتى

ص:99

اوست و فراگير است. و مراد اين كه اين موجود است كه مستحق عبادت است نه آن مجسمه كه جمادى بيش نبود و اگر فرضاً زنده بود زبانزد مردم در غباوت و كودنى بود.

كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ وَقَدْ آتَيْنَاكَ مِن لَّدُنَّا ذِكْراً «99» مَّنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِزْراً «100» خَالِدِينَ فِيهِ وَسَاءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حِمْلاً «101» يَوْمَ يُنفَخُ فِى الصُّورِ وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً «102» يَتَخَافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً «103» نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا يَوْماً «104»

لغت و اعراب:

ما قد سبق يعنى من قد سبق(1). خالدين فيه يعنى فى الوزر. حِمل: بار. زُرق جمع أزرق:

شىء كبودرنگ. إن لبثتم به تقدير «قائلين».

تفسير:

كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَاءِ مَا قَدْ سَبَقَ وَقَدْ آتَيْنَاكَ مِن لَّدُنَّا ذِكْراً

يعنى: اى پيامبر، مثل اين قصه كه سرگذشت موسى است ما براى تو اخبار آنان را كه گذشته اند از اشخاص و دولت ها و ملت ها بازگو مى كنيم، و حقيقت اين است كه ما تو را از جانب خود ذكر عطا كرديم، يعنى قرآن مجيد را كه سبب تذكر جهانيان است، و يا اعم از آن و علوم و معارف گوناگون از قصه و پند و اندرز و اخلاق و غيره كه به ظاهر در قرآن نيست.

مَّنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وِزْراً، خَالِدِينَ فِيهِ وَسَاءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حِمْلاً

ص:100


1- . مى توان گفت لزومى ندارد ما به معناى من گرفته شود، زيرا معنا چنين است: از اخبار حوادثى كه گذشته است.

يعنى: كسى كه در دنيا از آن ذكر اعراض كند و از اعتقاد و عمل به آن روى برتابد، بى ترديد در روز واپسين بار سنگينى بر دوش خواهد كشيد. مراد بار گناه است از كفر و شرك و فسق. در حالى كه آنها در آن وزر، جاودان خواهند بود. يعنى در كيفر و مجازات آن كه عذاب و آتش است. و ممكن است مراد خلود در خود وزر باشد بنابر آن كه در آن روز مجسم مى شود و متبلور مى گردد.

«و ساء لهم» يعنى و چه زشت است براى آنها در روز واپسين بارى كه بر دوش گرفته اند!

احوال اهل محشر

يَوْمَ يُنفَخُ فِى الصُّورِ وَنَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً

يعنى: روز قيامت آن روز است كه در صور دميده مى شود. ارجح آن است كه مراد از اين نفخ، دميده شدن در نوبت دوم باشد كه همه زنده مى شوند. و ما در آن روز، گنهكاران را كبود چشم محشور خواهيم كرد. يعنى در بدترين قيافه ها، زيرا اين شكل در نزد اعراب در آن عصر مبغوض ترين قيافه ها بود به خاطر آن كه دشمنانشان از اهل روم كبودچشم بودند. و ممكن است ازرق به معناى اعمى باشد، زيرا استعمال ازرق در اين معنا شايع است و مؤيدش اين آيه است: وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْياً [اسراء، 97].

يَتَخَافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا عَشْراً

يعنى: در آن روز مشركان و كفّار در ميان خودشان (از شدت ترس و هول و گرفتن گلو و پر شدن دل ها از رعب و دهشت) به نحو آهسته و پنهانى گفتگو مى كنند و مى گويند كه جز ده روز درنگ نكرديد.

مرادشان درنگ مدت عمر در دنيا و يا مدت درنگ در برزخ، مابين نفخۀ اول و دوم است. و اين تقليل و كم شمردن به خاطر اين است كه مقايسۀ آن دو مدت با زمان طولانى ابدىِ غيرمحدود سبب شده كه آن را ده روز بشمرند، و به اين مقايسه و تقليل در چندين مورد از اين كتاب كريم اشاره شده كه روشن ترين آنها آيۀ 55 سورۀ روم است.

نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا يَوْماً

يعنى: اى پيامبر، ما به آنچه آنها در آن روز با يكديگر سخن مى گويند داناتريم. آن گاه كه نزديك ترين آنها به حقيقت و مصيب ترين آنها به واقع (يعنى در مقايسه مابين عمر دنيا

ص:101

يا طول برزخ با ابديت) مى گويد: شما در آن جا درنگ نكرديد مگر يك روز. زيرا در مقام ارائۀ قلّت مدتى در برابر ابديت، يك روز روشن تر و عادلانه تر از ده روز است.

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّى نَسْفاً «105» فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً «106» لاَّ تَرَى فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً «107» يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لاَ عِوَجَ لَهُ وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ فَلاَ تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً «108»

لغت و اعراب:

نَسَفَ البناءَ - از باب ضَرَب -: از بيخ كند آن را، نسف الحَبَّ: پاشيد آن را. (1)فيذرها ضمير مؤنث راجع است به ارضِ مفهوم از سياق. قاع: زمين هموار. صفصف: زمين صاف و خالى از همه چيز. عِوج و اَمْت: پستى و بلندى. لاعوج له يعنى «لا انحراف لأحد عن قوله و دعوته». همس: صداى آرام و آهسته.

تفسير:

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّى نَسْفاً، فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً * لاَّ تَرَى فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً

يعنى: اى پيامبر، از تو راجع به كوه ها مى پرسند كه: پايان كار آنها چيست و چه خواهند شد؟ به آنان بگو: پروردگار من هنگام رستاخيز و قيام قيامت همۀ آنها را از سطح زمين بركنده و خرد نموده، همانند گرد و غبارى در هوا مى پراكند. يعنى در نتيجه همه را نابود مى سازد و جايگاه آنها را زمين هايى هموار و صاف و خالى از همه چيز وا مى نهد به گونه اى كه در آن هيچ پستى و بلندى نبينى.

ص:102


1- . نسف الجبالَ: دكَّها يعنى آن را خُرد و پاره پاره كرد.

يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِىَ لاَ عِوَجَ لَهُ

يعنى: در آن روز همۀ اهل محشر پيروى از يك دعوت كننده خواهند كرد و آن فرشتۀ عظيم الشأن اسرافيل است كه صاحب صور و عهده دار ميراندن همۀ جانداران به وسيلۀ نفخۀ اول و زنده كردن آنها به وسيلۀ نفخۀ دوم است. و «لا عوج له» يعنى هيچ يك از اهل محشر را ياراى اعوجاج و انحراف از دعوت او نخواهد بود.

مراد از اين دعوت نفخۀ سوم صور و نفخۀ گردآورى همۀ اهل حشر است، آنان كه در نقاط مختلف زمين از قبر بيرون آمده، منتظر تعيين سرنوشت خويش اند.

وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ فَلاَ تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً

يعنى: و در آن روز صداهاى اهل محشر در برابر قدرت و عظمت خداى رحمان از شدت ترس و وحشت و ذلّت و دهشت فرومى خوابد به گونه اى كه از آن اجتماع حيرت آور جز صداى آهستۀ نفس ها و صداى آرام پاها را نمى شنوى.

يَوْمَئِذٍ لاَّ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِيَ لَهُ قَوْلاً «109» يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً «110» وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً «111» وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلاَ يَخَافُ ظُلْماً وَلاَ هَضْماً «112»

لغت و اعراب:

إلّا من أذن استثناء از شفاعت است، به تقدير «إلّا شفاعة شافع أو مشفوع له». له قولاً به تقدير «قوله فى الشفاعة أو اعتقاده فى القلب». مراد از هريك از دو موصول ما بين أيديهم و ما خلفهم محتمل است گذشته هاى اعمال و احوال آنها يا آينده ها باشد. و لايحيطون به يعنى بِاللّهِ و يا بِحالِهِم. عنت الوجوه: ذليل و خاضع شد. هَضَمَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: ناقص

ص:103

كرد آن را، شكست آن را.

تفسير:

يَوْمَئِذٍ لاَّ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِىَ لَهُ قَوْلاً

يعنى: در آن روز هيچ شفاعت و وساطتى از هيچ شفاعت كننده اى و براى هيچ شفاعت شونده اى سودى نخواهد بخشيد جز شفاعت كسى كه خداى رحمان او را اذن شفاعت دهد و از گفتار او راضى و خشنود باشد. يعنى كسى كه از اولياى خدا باشد مانند پيامبران و معصومان و فرشتگان و صالحان بشر، و از گفتارش خشنود باشد براى آن كه متناسب با حال شفاعت شونده است در اسقاط كيفر يا ترفيع درجه. و يا آن كه جز شفاعت كسى كه خداى رحمان دربارۀ او اذن شفاعت شدن دهد و از گفتار او يعنى از عقايد قلبى و اصولى او خشنود باشد، مانند گنهكارانى كه اصول اعتقاداتشان صحيح و بدون خدشه باشد.

يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً

يعنى: خداوند آنچه را كه جلو دست آنهاست و آنچه را كه پشت سر آنها قرار دارد مى داند. يعنى از گذشتۀ حالات هر دو طايفۀ شفاعت كننده و شفاعت شونده در دنيا و برزخ آگاه است و از كيفر و پاداششان پس از رستاخيز نيز آگاه است، و آنها هرگز به علم خداوند و يا به حال گذشته و آيندۀ خود احاطۀ علمى ندارند.

و ممكن است مراد از «ما بين أيديهم» آينده هاى احوال آنها و از «ما خلفهم» گذشته ها باشد. و اين دو احتمال در نظاير اين آيه در جاهاى ديگر اين كتاب كريم نيز جارى است.

وَعَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَىِّ الْقَيُّومِ وَقَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً

يعنى: و در آن روز همۀ چهره ها در برابر خداوند حىّ قيّوم يعنى زنده و پاينده و برپا دارنده و نگهبان و مدبر جهان هستى، ذليل و خاضع خواهند بود. و بى ترديد آن كس كه در دنيا بار ستم بر دوش گرفته در آن روز از رحمت خداوند نوميد خواهد شد، يعنى به نحو قطعى و ابدى اگر بار ستم كفر و شرك باشد و به نحو موقت و محدود اگر فسق باشد.

ص:104

وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلاَ يَخَافُ ظُلْماً وَلاَ هَضْماً

يعنى: و هركس كارهاى شايسته انجام دهد در حالى كه مؤمن باشد هرگز در آخرت از هيچ ستم و نقص و خردشدنى نخواهد ترسيد.

غرض اين است كه ايمان و عقد قلبى به اصول هر شريعتى شرط صحت يا قبول عمل هاى فرعى آن شريعت است. و مراد از ظلم و هضم، نقص در حساب است.

يعنى در مقام حساب از استحقاق آنها كسر نمى شود. و ممكن است مراد از هضم اين باشد كه شخصيت و مقام معنوى هيچ كس در آن روز خرد نمى شود بلكه كاملاً محفوظ است.

وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً وَصَرَّفْنَا فُيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً «113» فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُل رَبِّ زِدْنِى عِلْماً «114»

لغت و اعراب:

و كذلك اشاره به آيات آتى است و جمله از قبيل تشبيه كلى به مصاديق است، و ضمير منصوب أنزلناه راجع است به مجموع كلى اين كتاب، و قرآناً حال است از آن ضمير. تصريف شىء برگرداندن آن از حالى به حالى است. أو يُحدث يعنى قرآن. (1)تفسير:

وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً وَصَرَّفْنَا فيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً

يعنى: و اى پيامبر، همانند اين آيات آتى كه مى بينى اين كتاب آسمانى را به زبان عربى

ص:105


1- . يعنى ضمير فاعل در و يحدث به قرآن برمى گردد.

فرو فرستاديم. يعنى همۀ قرآن مانند اين آيات است در فصاحت و بلاغت و زيبايى گفتار و شيوايى بيان و استوارى نظام. و ما در اين كتاب از وعيد و تهديد براى كفّار مكرر و به نحو گوناگون آورديم (مانند تهديد به عذاب هاى دنيوى و مرگ و عذاب هاى برزخ و رستاخيز و حساب و كتاب و دوزخ كه هر يك به بيان هاى مختلف ذكر شده) شايد آنها تقوا پيدا كنند. يعنى به اصولش ايمان آورند و فروعش را عملى كنند، و يا حداقل اين كتاب براى آنها سبب تذكر و تنبّهى باشد.

فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ

يعنى: پس متعالى و برتر است خدايى كه مَلِك حق است.

او ذاتش برتر از هر ذات و صفاتش والاتر از صفات ديگران است. و او ملك است يعنى سلطه و مالكيت و تصرف در شراشر جهان هستى دارد و اين صفت در او به حق و به جا و ثابت است، زيرا همه را او آفريده و نگه مى دارد و تدبير مى كند و در آخر فانى خواهد كرد.

و ذكر اين توصيف اشاره به اين است كه فرستادن قرآن و هدايت جامعۀ مكلّفان و وعيد طاغيان تنها او را سزد و بس.

وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن يُقْضَى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَقُل رَبِّ زِدْنِى عِلْماً

از ظاهر اين آيه برمى آيد كه پيامبر اسلام هنگامى كه جبرئيل امين قطعات آيات و سوره هاى قرآن را براى او تلاوت مى نمود از بيم آن كه مبادا حفظ نكند همراه تلاوت جبرئيل تلاوت مى كرد، از اين رو اين دستور رسيد كه صبر كند و استماع نمايد تا روح الامين فارغ شود و سپس او بخواند. يعنى آنچه جبرئيل تلاوت كرده هر چند سوره هاى طولانى باشد قهراً در صفحۀ قلبش منتقش مى گردد و نياز به تلاوت بعدى هم ندارد چه رسد به تعجيل در آن.

معناى آيه: اى پيامبر، در مقام وحى قرآن پيش از آن كه وحيش به سوى تو تمام شود شتاب مكن. و اين آيه نظير آيات 16 تا 18 سورۀ قيامت است: لاَ تُحَرِّكْ بِهِ لِسَانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ، فَإِذَا قَرَاْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ. و بگو: پروردگارا، مرا از نظر دانش فزونى بخش. يعنى به جاى شتاب در تلاوت، در دل خويش از خداوند زيادتى علم طلب كن.

ص:106

داستان حضرت آدم (ع)

وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً «115» وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى «116» فَقُلْنَا يَاآدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلاَ يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى «117» إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا وَلاَ تَعْرَى «118» وَأَنَّكَ لاَ تَظْمَؤُا فِيهَا وَلاَ تَضْحَى «119»

لغت:

عهد إليه: وصيت كرد و دستور داد به او. عزم: تصميم گرفت و ارادۀ جدى كرد.

شقاء: مشقّت و سختى. ظَمِئَ - از باب عَلِم -: تشنه شد. ضَحَى الرجلُ - از باب نَصَر -:

آفتاب زده شد.

تفسير:

وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِىَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً

در اين آيات دوازده گانه (آيات 115-127) اشاره است به قصۀ آدم ابوالبشر و همسرش حوّا با عباراتى مختصر و بيانى رسا و شيوا، و به آفرينش آنها در عالم بالا و دستور سجود فرشتگان به آدم و امتناع ابليس و هبوط همگى به اين سرزمين، و گويى هدف از سوق قصۀ آدم و حوّا اشاره است به توجيه تكليف كلى در آينده به نسل بشر به صورت دين و شريعت براى آزمايش آنها و وعدۀ هدايت به پذيراشدگان و وعدۀ كيفر سخت دنيوى و عذاب عظيم اخروى براى منكران و طاغيان.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه ما از پيش به آدم توصيه كرديم و دستور داديم (يعنى پيش از آن كه او و همسرش را به صفحۀ زمين بياوريم از خوردن درخت ممنوع نهى كرديم) و او فراموش كرد و ما براى او در امتثال و طاعت از فرمان، عزمى راسخ و تصميمى

ص:107

جدى نيافتيم.

بايد دانست كه در اين دوازده آيه، اكثريت خطاب به آدم و اكثريت ضماير نيز از آنِ اوست و همسر او در برخى از خطابات با او شريك است، نظير نهى از بيرون شدن از بهشت به فريب شيطان و خوردن از شجرۀ ممنوعه و ريخته شدن لباس ها و سعى در پوشاندن خويش. و در غير اين موارد حتى در فريب از وسوسه و عصيان امر و حصول شقاء ذكر نشده با اين كه او نيز شريك بوده و اين به سبب تبعيت كامل اوست.

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى

و به ياد آور زمانى را كه به فرشتگان فرمان داديم كه بر پيكر آدم به محض دميدن روح در آن سجده نماييد. پس همه سجده كردند جز ابليس كه امتناع ورزيد و سرباز زد.

فَقُلْنَا يَاآدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلاَ يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى

يعنى: پس از امتناع ابليس گفتيم: اى آدم، به يقين اين ابليس دشمن تو و همسر توست، پس مبادا شما را از اين بهشت بيرون كند، يعنى به وسيلۀ مكر و فريب وسيلۀ بيرون شدنتان را فراهم نياورد، كه در مشقّت و سختى افتى.

مراد اين است كه اگر از محيط امن عالم بالا و بهشت آماده براى زندگى آسمانى كه به تهيۀ هيچ يك از وسايل حيات نياز ندارد بيرون رويد، در زندگى مادى زمينى قرار مى گيريد كه سبب مشقّت و سختى فوق العاده است، زيرا در دنيا براى رفع همۀ نيازهاى جسمى و روحى و فردى و اجتماعى خود از خوراكى و پوشاكى و مسكن و غيره بايد خود قيام كنى و تهيه و تأمين نمايى.

إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيهَا وَلاَ تَعْرَى * وَأَنَّكَ لاَ تَظْمَؤُا فِيهَا وَلاَ تَضْحَى

يعنى: اى آدم، تو را در اين بهشت اين نعمت هست كه هيچ گاه در آن گرسنه نگردى و با كمبود هيچ غذايى مواجه نشوى، و تو در آن عريان نمانى و كمبود پوشاك نبينى، زيرا همۀ اقسام و ارقام پوشاك در آن آماده است. و تو در آن تشنگى نچشى، زيرا همۀ مايعات سيراب كننده در سطح آن در جريان است. و در آن جا تابش سوزندۀ خورشيد نبينى، زيرا محيط آن جا خورشيد ندارد بلكه و أشرقت الأرض بنور ربِّها [سورۀ زمر، 69] است.

ص:108

فَوَسْوَسَ إِلَّيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَاآدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّايَبْلَى «120» فَأَكَلاَ مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى «121» ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى «122»

لغت:

وسوس إليه: وسوسه هايش را به او القا كرد. سَوأة جمع آن سوءات: عورت و هر امر قبيح و زشتى كه ظهورش براى انسان سبب خجلت و رسوايى باشد. طفق: شروع كرد. يخصف عليه: مى چسبانيد بر آن. اجتباه: برگزيد آن را.

تفسير:

فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَانُ قَالَ يَاآدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّايَبْلَى

يعنى: پس شيطان وسوسه و فريب خود را به او القا كرد و گفت: اى آدم، آيا تو را به شجرۀ خُلد و مُلكى كه كهنگى و زوال ندارد راهنمايى بكنم؟

مراد از شجرۀ خُلد، درختى است كه خوردن از ميوۀ آن سبب جاودانى در بهشت مى شود و تفسير به درخت گندم يا زيتون شده است. و مراد از مُلك غير بالى يعنى كهنه نشدنى، خود بهشت يا سلطه و مالكيت جاودانى بر آن است.

فَأَكَلاَ مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ

يعنى: پس آدم و همسرش هر دو تحت تأثير فريب شيطان از آن درخت خوردند، پس به ناگاه و به محض خوردن آن عورت هاى هر دو در نظرشان هويدا و ظاهر گشت و از شرم و خجلت شروع كردند از برگ درختان بهشت بر خود چسباندن.

بايد دانست كه ساتر و پوشاك قبلى آنها لباس هاى مخصوص بهشت بوده كه پيكر

ص:109

نافرمان يا ترك اولى كننده را صلاحيت پوشيدن آن نبوده و از اين رو فوراً فرو ريخته. و شرم و خجلت هر يك از خودش به اقتضاى طبعش بوده، زيرا از آغاز خلقت نياز به تخلّى نداشتند و عورت خود را نديده بودند. و ممكن است خجلت هر يك از ديگرى بوده، زيرا ازدواجشان پس از هبوط به زمين بوده است.

وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى

يعنى: و آدم پروردگار خود را نافرمانى كرد و راه را گم نمود.

بايد دانست در اين جا اشكالى است معروف و آن اين است كه در اين آيه تصريح است بر اين كه آدم ابوالبشر عصيان كرد و گمراه شد، و عصيان و گمراهى با مقام نبوت سازگار نيست هر چند پيش از نبوت باشد. و جواب اين است كه قبح عصيان و ضلالت در مخالفت امر و نهىِ تكليفىِ الزامى است نه امر و نهى ارشادى، زيرا امر و نهى ارشادى در حقيقت تكليف نيست، بلكه اخبار و هدايت كردن شخص است به سوى درك مصلحت مأمورٌ به و ترك مفسدۀ منهىٌ عنه، و لذا مورد را تشبيه مى كنند به نهى طبيب، بيمار را از خوردن چيزى كه نتيجۀ مخالفت تنها به ضرر افتادن بيمار است نه چيز ديگر. و نتيجۀ مخالفت آدم و حوّا در اين جا بيرون شدن از بهشت و گرفتار شدن به مشقّت زندگى دنيوى بود.

و از اين جا معلوم مى شود كه مراد از «غوى» گم شدن آنها از مطلوب و خطا رفتن از هدف بود، خواه مطلوب امرى باطل و موهومى باشد كه شيطان در نظرشان مجسم كرده بود يعنى جاودانگى در بهشت به وسيلۀ خوردن از شجره، و خواه مطلوب حق و اصيلى كه خدا براى آنها پيش بينى كرده بود يعنى جاودانگى به شرط نخوردن از آن شجره. و علاوه آن كه آدم در عالم بالا و در بهشت بود و آن جا جاى تكليفِ امر و نهى الزامى نيست، بلكه جاى اخذ پاداش عمل و نتيجۀ امتثال است. يعنى همان جا كه بشرها پس از فارغ شدن از تكليف دنيا و حساب و محاكمه، براى دريافت نتيجه به آن جا مى روند.

ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَهَدَى

يعنى: سپس او را به منصب نبوت برگزيد و بر او عطف توجه نمود و به سوى اصول و فروع دينش هدايت كرد.

ص:110

و ممكن است معناى جملات سه گانه اين باشد كه خدايش او را نخست جمع آورى نمود، يعنى تفرق وجودى او را از اين كه گاهى به وسوسۀ شيطان بگرايد و گاه ديگر به گفتار زن فريب خورد و گاهى هم از تصميم جدى بر امور ناتوان شود وحدت بخشيد و او را روحى نيرومند و آگاه و مصمّم عطا كرد و سپس بر او به وسيلۀ پذيرش توبه و اعطاى منصب نبوت و فضيلت ابوّت بر سلسلۀ بشر و انزال صحيفه هاى آسمانى و آفريدن طايفۀ پيامبران از نسل او و قراردادنش در سرسلسلۀ آنان به او عطف توجه نمود و پس از آن او را به سوى تعليم و تربيت نخستين نسل انسانى هدايت نمود.

قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِنِّى هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلاَ يَضِلُّ وَلاَ يَشْقَى «123» وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى «124» قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً «125» قَالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَى «126»

لغت و اعراب:

هَبَطَ زيد - از باب ضَرَب -: فرود آمد. بعضكم لبعض يعنى آدم و حوّا و اولادشان در آينده، يا آن دو نفر و شيطان. فإمّا يأتينّكم «ان» شرطيه و «ما» زايده و نون يأتينّكم براى تأكيد شرط است، فمن تبع «مَن» شرطيه و فلايضلّ جزاى شرط، و مجموع شرط و جزاى دوم جزاى انِ شرطيه است. ضَنْك مصدر به معناى فاعل است يعنى تنگ، و ضنكاً صفت معيشة است. كذلك اول به تقدير «الأمر كذلك» است. فنسيتها به تقدير «فصار قلبك أعمى» است. و كذلك ى دوم اشاره به نسيان آيات است.

ص:111

دليل كورى قيامت

تفسير:

قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ

يعنى: خداوند در خطابى گفت: اى آدم و حوّا، هر دو با هم از آسمان و از ميان ملأ اعلى به سوى زمين فرود آييد. و يا هر دو با شيطان به كرۀ زمين فرود آييد در حالى كه در آن جا برخى از شما با برخى ديگر دشمن خواهد بود. يعنى اولاد آدم و حوّا با هم تا انقراض نسلشان به خاطر مال و جاه دنيا و يا به خاطر اختلاف عقايد و مسالك دشمن مى شوند. و يا آن كه آدم و حوّا و اولادشان با شيطان در طول حياتشان طبق اقتضاى فطرتِ اين دو نوع و تشديد دشمنى آنها در روز تخلّف ابليس از سجده، دشمن خواهند بود.

فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِنِّى هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَاىَ فَلاَ يَضِلُّ وَلاَ يَشْقَى

يعنى: پس از آن كه در روى زمين مستقر گشتيد چون از جانب من به سوى شما هدايتى بيايد و حتماً خواهد آمد (مراد پيامبران راهنما و كتاب هاى آسمانى و شريعت روشنگر راه است) پس هر كس پيروى از هدايت من كند هرگز در دنيا گمراه نمى شود و در آخرت از رحمت حق محروم نمى گردد. (1)وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً

يعنى: و كسى كه از ياد من روى برتافت و از شرايع عرضه شدۀ من اعراض نمود، بى ترديد، او را در دنيا زندگى تنگى خواهد بود. زيرا چنين شخصى پيوسته فكرش و ميل و محبتش معطوف به سوى دنيا و همتش مصروف در تحصيل و افزودن و حفظ و اصلاح حال آن است و همواره دلش مضطرب از حدوث عوارض اتلاف كنندۀ مال و تلخ كنندۀ زندگى و هجمۀ حاسدان و رسيدن مرگ و باقى ماندن ثروت براى ديگران است و بالأخره هميشه در جهنمى از ناراحتى روحى و تشويش روانى به سر خواهد برد.

وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى * قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِى أَعْمَى وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً

يعنى: و او را در روز قيامت نابينا محشور خواهيم كرد (و نتيجۀ كورى در آن جا اين است كه از پيدا كردن جوار نيكان و صف صالحان و حوض آب و وسايل رفاه محشريان و

ص:112


1- . يا: و در آخرت به رنج و زحمت نمى افتد.

عبور از صراط به سوى محيط ابديت عاجز و از وصول به بهشت محروم مى شود). آن گاه مى گويد: پروردگارا، چرا مرا نابينا به محشر آوردى و حال آن كه در دنيا بينا بودم؟ و اين آيه نظير وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً [اسراء، 97] است.

قَالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَى

يعنى: در پاسخ او خدا مى گويد: همين طور است، تو را كور آفريديم و علتش اين است كه چون در دنيا آيات كتاب هاى آسمانى و نشانه هاى آفاقى و انفسى ما به تو رسيد آنها را در سايۀ ردّ و انكار و بى اعتنايى فراموش كردى تا چشم قلبت كور شد و به مانند همان نسيان، امروز كه تو را به كيفر كورى دل كورچشم آفريديم، مورد نسيان و فراموشى خدا و فرشتگان و شفيعانت قرار خواهى گرفت.

پس اين آيه در مقام جواب از اعتراض كوران محشر است و غرض اصلى در جواب، تشبيه كورى چشم آنها در آخرت به كورى باطنشان در دنياست، لكن در مقام تشبيه، مَنسى شدن آنها در آخرت تشبيه به نسيان آيات از جانب آنها شده است.

وَكَذلِكَ نَجْزِى مَنْ أَسْرَفَ وَلَمْ يُؤْمِن بِآيَاتِ رَبِّهِ وَلَعَذَابُّ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقَى «127» أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِى مَسَاكِنِهِمْ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لَأُوْلِى النُّهَى «128» وَلَوْ لاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَكَانَ لِزَاماً وَأَجَلٌ مُسَمّىً «129»

لغت و اعراب:

أفلم يهد لهم به تقدير «أفلم يهدهم مبيّناً لهم» است. كم أهلكنا فاعل يهد به تقدير «اهلاكُ كثيرٍ». قرون جمع قرن: مجتمعات هم عصر انسان ها. نُهى جمع نُهيه: خِرد. لزاماً يعنى ملازماً. اسم «كان» راجع است به عقاب و اهلاك. أجلٌ عطف است به كلمةٌ به تقدير «ولولا أجلٌ».

ص:113

تفسير:

وَكَذلِكَ نَجْزِى مَنْ أَسْرَفَ وَلَمْ يُؤْمِن بِآيَاتِ رَبِّهِ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَأَبْقَى

يعنى: و نظير آنها كيفر مى دهيم هر كه را كه در برابر فرامين خداوند از حدّ خود تجاوز كند و به آيات كتاب هاى آسمانى و نشانه هاى آفاقى و انفسى پروردگار خود ايمان نياورد (و تشبيه كذلك از قبيل تشبيه كلى به مصاديق است). و اين در دنياست و بى ترديد عذاب آخرت شديدتر و پايدارتر است.

أَفَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِى مَسَاكِنِهِمْ

يعنى: آيا آنها را هدايت نكرده و براى آنها روشن ننموده اين كه بسيارى از مجتمعات انسانى پيش از آنها را هلاك نموديم و اين ها الآن در مساكن و جايگاه هاى آنها راه مى روند؟

غرض آن كه ما گروه هايى از نسل بشر را كه پيش از آنها مى زيستند به كيفر طغيان و كفرشان هلاك كرديم نظير قوم نوح و هود و صالح و لوط؛ آيا اين حوادث تاريخى آنها را راهنمايى نمى كند كه متنبّه و متذكر شوند و دعوت پيامبر اسلام را بپذيرند؟!

إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِأُوْلِى النُّهَى

يعنى: همانا در عذاب و اهلاك آنها نشانه هايى براى صاحبان خرد است.

زيرا عقل و خردشان آنها را از غفلت بيدار مى كند و متوجه مى سازد كه اين حوادث نشانه هاى توحيد و عظمت و قدرت و حكمت موجود پس پرده است.

وَلَوْ لاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَكَانَ لِزَاماً وَأَجَلٌ مُسَمّىً

يعنى: و اى پيامبر، اگر نبود گفتارى كه از پروردگارت گذشته - كه در اهلاك طغيان گران شتاب نكند و بر آنها تا مدت محدودى مهلت دهد - بى ترديد عذاب و هلاكت فورى آنها لازم و حتم بود. و هم چنين اگر نبود مدت عمرى كه بر يكايك آنان تعيين شده و از علم ازلى الهى گذشته و در لوح محفوظ مندرج گشته، آنها را بدون درنگ هلاك مى كرديم.

بايد دانست كه گفتار قديم و وعدۀ مهلت خدا از آيۀ وَلَكُمْ فِى الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ [بقره، 36] مفهوم است، زيرا مفادش اين است كه براى همۀ شما در روى اين زمين ثبات

ص:114

و استقرار و برخوردارى از نعمت هاى آن تا مدتى ثابت و مسلّم است.

رغبت به معنويت و بى رغبتى به دنيا

فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّكَ تَرْضَى «130» وَلاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَى «131»

لغت و اعراب:

اناء جمع إنى و إنى - يعنى ساعت. و من اناء متعلّق است به فسبِّح، و أطراف منصوب است به «فسبِّح» مقدَّر. مَدَّ عينه إليه - از باب نَصَر -: چشمش را به سوى او دوخت. زَهرة: شكوفه و زينت، به تقدير «جعلناه زهرة» يا زهرة حال باشد. فتنه: امتحان، عذاب.

تفسير:

فَاصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّكَ تَرْضَى

يعنى: اى پيامبر، پس از توجه به اين كه ما به آنها مدت محدودى مهلت داده ايم و دوامى ندارد پس بر آنچه دربارۀ خودت مى گويند كه مثلاً ساحر يا كاهن است و يا شاعر است و منتظر مرگ و فناى او هستيم و يا ابتر و نسل بريده است؛ و آنچه دربارۀ قرآنت مى گويند كه افسانه هاى پيشينيان و آموزه هاى كاهنان و پريان است، صبر كن و شكيبا باش. يعنى عكس العمل شديد نشان مده. و اى پيامبر، پروردگار خود را پيش از طلوع آفتاب و پيش از غروب آن تسبيح توأم با حمد بگو، و در ساعت هاى شب و اطراف روز نيز او را تسبيح و تقديس كن، شايد به آنچه از جانب خدا به تو برسد خشنود شوى.

ص:115

بايد دانست كه جهت تقييد تسبيح به حمد اين است كه تنزيه خدا از هر عيب و نقص بايد توأم با توصيف او به همۀ كمالات و صفات جلال و جمال باشد. و ظاهر امر به تسبيح و حمد در اوقات پنجگانه اين است كه اين دو ذكر خاص در اين اوقات مطلوب و مستحب است. و محتمل است مراد از تسبيح و حمد نمازهاى يوميه باشد به اطلاق مجازى، نظير اطلاق «قرآن الفجر» به نماز صبح، و بنابراين مراد از تسبيح پيش از طلوع آفتاب نماز صبح و پيش از غروب نماز ظهر و عصر و در ساعت هاى شب نماز مغرب و عشاء است و مراد از تسبيح در دو طرف روز نيز نماز صبح و عصر باشد كه براى تأكيد تكرار شده است.

و گفته شده كه مراد از نماز پيش از غروب نماز عصر است و بنابراين نماز ظهر ذكر نشده، و مراد از اطراف روز كه جمع است و از آن تثنيه اراده شده ظهر است و نماز ظهر، و جهت اين كه ظهر دو طرف روز است اين است كه طرف آخر نصف اول روز و طرف اول نصف آخر روز است.

وَلاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَى

يعنى: اى پيامبر، هر دو چشمت را مدوز يعنى با ميل و رغبت منگر به سوى آنچه ما اصناف و اقشارى از آنها را بدان برخوردار كرده ايم از قبيل ثروت و اموال و اولاد و جاه و مقام، در حالى كه همۀ آنها شكوفه ها و زينت محدود و موقت زندگى دنياست و ما بدان جهت داديم كه آنها را در اين امكانات آزمايش كنيم و در عذاب افكنيم. و روزىِ پروردگارت يعنى كتاب آسمانى و دين و شريعت و كمالات انسانى و فضايل نفسانى و عمل هاى شايسته بهتر و پايدارتر است.

وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا لاَ نَسْأَلُكَ رِزْقاً نَّحْنُ نَرْزُقُكَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَى «132» وَقَالُوا لَوْلاَ يَأْتِينَا بِآيَةٍ مِن رَّبِّهِ أَوَ لَمْ تَأْتِهِم بَيِّنَةُ مَا فِى الصُّحُفِ الْأُولَى «133»

ص:116

مواظبت بر نماز خانواده

تفسير:

وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاَةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا لاَ نَسْأَلُكَ رِزْقاً نَّحْنُ نَرْزُقُكَ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَى

يعنى: اى پيامبر، خاندان خود را به نماز فرمان ده و خود بر آن سخت مواظبت كن و شكيبا باش و مداومت نما. (اين آيات مكيّه است و خاندان پيامبر در آن جا و هنگام نزول آيات، جز خديجه عليها السلام و على بن ابى طالب عليه السلام و شايد برخى از دختران پيامبر پيش از فاطمۀ زهرا نبوده) ما از تو روزى نمى طلبيم. يعنى نمى خواهيم كه ما را روزى دهى. زيرا ما غنىّ مطلقيم، و نه اين كه خود و اهلت را روزى دهى بلكه اين ماييم كه تو را و اهلت را در ميان همۀ موجودات نيازمند روزى مى دهيم (ذكر اين دو جمله در اين جا اشاره به اين است كه مواظبت بر نماز مهم تر از فكر روزى است) و سرانجام نيك از آنِ پرهيزكارى و پرواپيشگى است.

وَقَالُوا لَوْلاَ يَأْتِينَا بِآيَةٍ مِن رَّبِّهِ

يعنى: اى پيامبر، مشركان مكه گفتند: چرا محمّد (صلى الله عليه و آله) آيه و معجزه اى از جانب پروردگار خود نمى آورد؟ لازمۀ اين گفتار اين است كه قرآن مجيد را معجزه حساب نمى كردند و از قبيل اسطوره هاى پيشينيان مى دانستند و از اين رو معجزه مى طلبيدند. و محتمل است مرادشان از آيه، معجزۀ غيرقابل خدشه باشد مانند عصاى موسى و يد بيضا و ناقۀ صالح و شبه آنها، و يا معجزه اى كه خود اقتراح و پيشنهاد مى كردند مانند آنچه در اواخر سورۀ اسراء بيان شده است.

أَوَ لَمْ تَأْتِهِم بَيِّنَةُ مَا فِى الصُّحُفِ الْأُولَى

بيّنة مصدر به معناى مبيِّن و اضافه به مفعول، و مراد قرآن است. يعنى در پاسخ آنها بگو كه آيا براى آنها قرآنى كه شاهد و مبيّن همۀ آنچه در صحيفه هاى گذشته است نيامده است؟

يعنى معجز حقيقى و عظيم و غيرقابل خدشۀ او همين قرآن است كه گواه و روشنگر كتاب هاى آسمانى گذشته است از تورات و انجيل و زبور و غيره و اغلب آنچه را كه در آنهاست از احكام و عقايد و قصص و اندرز بيان مى كند. يعنى در حالى كه اين كتاب را با اين محتوا كسى آورده كه ابداً معلّم نديده و درس نخوانده و با علما و دانشمندان عصر خود ننشسته، پس اين برترين و والاترين معجزۀ دالّ بر صدق نبوت اوست.

ص:117

دليل تأخير عذاب

وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُم بِعَذَابٍ مِن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَى «134» قُلْ كُلٌّ مُّتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحَابُ الصِّرَاطِ السَّوِيِّ وَمَنِ اهْتَدَى «135»

لغت و اعراب:

من قبله يعنى من قبل محمد يا من قبل البيّنة يعنى قرآن. خزى: خوارى و رسوايى.

تربّص: انتظار. سوىّ: مستقيم. قل كلٌّ يعنى كلُّ واحدٍ منّا و منكم.

تفسير:

وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُم بِعَذَابٍ مِن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلاَ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَذِلَّ وَنَخْزَى

يعنى: و اگر مشركان مكه را به عذابى پيش از بعثت محمّد صلى الله عليه و آله يا پيش از نزول اين كتاب هلاك مى كرديم، بى ترديد در روز رستاخيز مى گفتند: پروردگارا، چرا به سوى ما رسولى نفرستادى تا ما پيروى از آيات كتاب تو يا نشانه هاى توحيد تو كنيم پيش از آن كه در دنيا به واسطۀ جنگ بدر و مانند آن و در آخرت به ورود در آتش خوار و رسوا شويم؟

قُلْ كُلٌّ مُّتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحَابُ الصِّرَاطِ السَّوِىِّ وَمَنِ اهْتَدَى

يعنى: به آنها بگو: هر يك از ما و شما منتظريم. يعنى ما منتظر تقدير خدا و اجراى وعيدش دربارۀ شما و انجاز وعده ها و اتمام نعمت و اكمال دين و پيروزى بزرگ دربارۀ خود، و شما منتظر نزول حوادث دربارۀ ما و بطلان دعوت و محو آثار ما. پس در انتظار باشيد، به زودى خواهيد دانست كه صاحبان صراط مستقيم و راهيان راه درست كيانند و چه كسى از ما و شما هدايت يافته و به هدف رسيده است.

ص:118

سورۀ انبياء

غفلت مردم از آخرت و اشتغالشان به لهو و لعب

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِى غَفْلَةٍ مُّعْرِضُونَ «1» مَا يَأْتِيهِم مِن ذِكْرٍ مِن رَّبِّهِم مُّحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ يَلْعَبُونَ «2» لاَهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ «3»

اعراب:

و هم فى غفلة مبتدا و خبر، معرضون خبر دوم است. هم يلعبون حال اول از فاعلِ يستمعون، لاهيةً حال دوم. هل هذا بدل است از نجوى.

تفسير:

اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِى غَفْلَةٍ مُّعْرِضُونَ

غرض عمده در اين سوره گفتار در اطراف توحيد و معاد است و افتتاح كلام با بيان

ص:119

غفلت مردم و اعراض آنان از دعوت پيامبران و ردّ و انكار و استهزاء آنهاست. و در اين سورۀ مباركه به سرگذشت 16 نفر از پيامبران الهى و مريم عَذراء اشاره اى به نحو اختصار شده است، نظير موسى و هارون و ابراهيم و اسحاق و يعقوب و نوح و داود و سليمان و ايوب و اسماعيل و ادريس و ذوالكفل و ذوالنون و زكريا و يحيى و عيسى.

معناى آيه: بر مردم حسابشان نزديك شده است در حالى كه آنها در غفلت به سر مى برند و از حق روگردانند.

مراد از حساب، محاسبۀ روز قيامت است و نزديكى آن به لحاظ اين است كه نيمۀ اول عمر جهان گذشته و اكنون نيمۀ دوم است و حساب پس از فناى آن است. و يا نزديكى از نظر ربوبى است نظير وَإِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ [حج، 47]. و يا نزديكى روى قانون كُلُّ آتٍ قريب است. و ممكن است مراد از حساب، محاسبۀ مختصر و اجمالى هر انسانى در آغاز ورود به عالم برزخ باشد، زيرا در اين مرحلۀ عظيم و خطير از چند امر مهم كلى سؤال مى شود مانند توحيد، نبوت، امامت، معاد، كتاب و شريعت. و اين حساب براى بشر نزديك است و بيش از مدت عمر او نيست. و به هر حال مردم از توجه به نزديكى حساب به هر معنا باشد در غفلت اند و از تفكر و تنبّه و اصلاح حال خود روگردان اند.

مَا يَأْتِيهِم مِن ذِكْرٍ مِن رَّبِّهِم مُّحْدَثٍ إِلَّا اسْتَمَعُوهُ وَهُمْ يَلْعَبُونَ لاَهِيَةً قُلُوبُهُمْ

يعنى: براى مردم هيچ يادآورى تازه اى از پروردگارشان نمى رسد مگر آن كه آن را مى شنوند و در حال بازى اند و دل هاى آنان سرگرم و مشغول به هوا و هوس و طغيان و عصيان خداوند است.

مراد از ذكر مُحدَث، يكايك آيات و سور قرآن مجيد است كه در مقاطع مختلف بر پيامبر نازل مى گشت و هر يك در جاى خود تازگى داشت. و يا آن كه مراد كتاب هاى آسمانى نازل بر مجامع بشرى است، مانند كتاب نوح و ابراهيم و تورات و انجيل و قرآن كريم، و تقدير كلام «ماكان يأتيهم» است يعنى مردم هر عصرى كتاب هاى آسمانى فرود آمدۀ خود را در حالى مى شنيدند كه به واسطۀ غوطه ور بودن در كفر و شرك و عناد و فسق، همانند كودكان در حال بازى بودند.

ص:120

پاسخ به گزافه گرايى ظالمان

وَأَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ

يعنى: و اين مشركان كه به خود و جامعۀ خود به واسطۀ كفر و شرك ستم كرده اند، نجوا و سخنان زيرگوشى خود را از مسلمين پنهان كردند، و نجوايشان با يكديگر اين بود كه آيا اين محمّد جز اين است كه بشرى همانند شماست (و بى ترديد پيامبر بشر بايد فرشته باشد، پس او پيامبر نيست و طبعاً هر چه از او سر مى زند به نام معجزه و كتاب و غيره سحر و جادوست) پس آيا شما در حالى كه مى بينيد جادوست به سوى جادو مى رويد؟!

قَالَ رَبِّى يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِى السَّماءِ وَالأَْرْضِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ «4» بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ «5» مَا آمَنَتْ قَبْلَهُم مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَفَهُمْ يُؤْمِنُونَ «6»

لغت و اعراب:

أضغاث جمع ضِغث - به كسر -: مشتى از علف خشك و تر. أحلام جمع حُلُم: آنچه انسان در خواب مى بيند. أفهم يؤمنون استفهام انكارى است.

تفسير:

قَالَ رَبِّى يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِى السَّماءِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

يعنى: پيامبر اسلام در پاسخ آنها گفت: پروردگار من هر گفتارى را در آسمان و زمين مى داند. مراد اين كه بى خود سخن در گوشى نگوييد، و يا سخن در گوشى خود را پنهان مكنيد، زيرا هر سخن سرّى و علنى از هر گوينده اى در آسمان و زمين صادر شود خداوند آن را مى داند، و اوست شنوا و دانا، شنواى هر صوتى كه قابل استماع است و داناى هر شيئى كه صلاحيت تعلّق علم دارد و گفتارها و كردارهاى شما نيز از آنهاست.

بَلْ قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ بَلِ افْتَرَاهُ بَلْ هُوَ شَاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بِآيَةٍ كَمَا أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ

ص:121

يعنى: اى پيامبر، بلكه آنها گفتند كه اين كتاب مشتى چند از خواب هاى آشفته است، بلكه گفتند: آن را خود جعل كرده و به خدا افترا بسته، بلكه گفتند: او خود شاعر است. پس اگر راست مى گويد همان طور كه پيامبران گذشته با آيات و معجزاتى فرستاده شدند آيه و معجزه اى همانند آنچه آنان آوردند، بياورد.

بايد دانست كه در اين آيه به واسطۀ كلمۀ (بل) سه قسم اعراض يعنى رفع يد از كلام سابق و پرداختن به مطلب ديگر ملحوظ شده است: اول اعراض از آن كه قرآن را سحر و جادو خواندند، به سوى اين كه آن مشتى چند از خواب هاى پريشان خود يا ديگران است.

دوم اعراض از ادعاى سحر، به سوى اين كه اين كتاب افترا و دروغ هايى است كه خود آن را بافته و به خدا نسبت مى دهد. سوم اعراض از آن به سوى اين كه او خود شاعر است و قرآن سروده هاى شعرى خود اوست.

و مرادشان از اين كه آيه و معجزۀ رسولان گذشته را بياورد اين است كه او نيز مانند ناقۀ صالح و عصاى موسى و يد بيضا و مائدۀ عيسى بياورد.

مَا آمَنَتْ قَبْلَهُم مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَفَهُمْ يُؤْمِنُونَ

اين آيه ردّ و تكذيب سخنانى از آنهاست كه از آيۀ قبل استفاده مى شود كه اگر محمّد صلى الله عليه و آله آيه و معجزۀ رسولان پيشين را بياورد ايمان مى آورند.

معناى آيه: اى پيامبر، هيچ مجتمع انسانى پيش از آنها كه هلاك نموديم با اين كه همۀ خواسته ها و اقتراحات آنها را تحقق بخشيديم ايمان نياوردند، پس آيا اينان ايمان مى آورند؟ يعنى در صورتى كه اينها اختلاف آنها و در شرك و عناد و اسراف و تجاوز از حد همانند آنها هستند.

وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالاً نُّوحِى إِلَيْهِمْ فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ «7» وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا كَانُوا خَالِدِينَ «8» ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنجَيْنَاهُمْ وَمَن نَّشَاءُ وَأَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ «9»

ص:122

تفسير:

وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالاً نُّوحِى إِلَيْهِمْ

يعنى: مشركان مكه چگونه مى گويند كه پيامبر بشر بايد فرشته باشد، در حالى كه پيش از تو به سوى مجامع انسانى جز مردانى كه به آنها وحى مى كرديم نفرستاديم.

بايد دانست كه ظاهر آيه اين است كه فرستادۀ خدا بر بشر بايد از صنف مرد از نوع بشر باشد نه غير بشر از فرشتگان و پريان و نه از صنف زنان از بشر. و نيز ظاهر آيه اين است كه جهت عمدۀ تمايز پيامبران از ديگران وحى است.

فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ

خطاب در آيه به همۀ مكلّفان است اعم از مؤمنان و مشركان.

يعنى: اگر در مسألۀ مَلَك بودن يا بشر بودن فرستادگان خدا جهل و ترديد داريد از اهل ذكر بپرسيد، يعنى مشركان از اهل كتاب خاصه از يهود بپرسند كه از پيش با آنها مراجعه و روابط داشتند و در امور مهم خود و راجع به پيامبر اسلام از آنها پيروى مى كردند، و مسلمين نيز از اهل كتاب و از پيامبر اسلام و اهل بيت او عليهم السلام سؤال كنند.

وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَمَا كَانُوا خَالِدِينَ

آيه در ردّ گمان باطل آنهاست كه بايد رسولان الهى فرشته باشند يعنى پيكرى متجسّد از مَلك كه هرگز طعام نخورند و براى هميشه زنده باشند و اگر روزى از بشر جدا شدند به سوى فرشتگان روند.

معناى آيه: ما پيامبران را جسدى كه طعام نخورند و به صورت انسانى خالى از جوارح و اندام هاى درونى و فاقد نيروهاى جسمانى باشند قرار نداديم، و آنها هيچ گاه خالد و جاويدان نبودند، بلكه همانند ساير بشرها مى زيستند و مى مردند.

ثُمَّ صَدَقْنَاهُمُ الْوَعْدَ فَأَنجَيْنَاهُمْ وَمَن نَّشَاءُ وَأَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ

بيان عاقبت حال فرستادگان و امت آنهاست از پذيراشدگان و كافران و منكران.

يعنى: پس از فرستادن آنها به سوى مجامع بشرى، وعده اى را كه به يكايك آنان داده بوديم منجّز كرديم و تحقّق بخشيديم و آنها را و كسانى را كه مى خواستيم يعنى از مؤمنان و گروندگانشان نجات داديم و مسرفان و تجاوزگران از حد و مرز شرايع را نابود كرديم.

ص:123

لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ «10» وَكَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِينَ «11» فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُم مِّنْهَا يَرْكُضُونَ «12» لاَ تَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ «13» قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ «14» فَمَا زَالَتْ تِلْكَ دَعْوَاهُمْ حَتَّى جَعَلْنَاهُمْ حَصِيداً خَامِدِينَ «15»

لغت و اعراب:

قَصَمَ الشىء - از باب ضَرَب -: شكست و جدا جدا و متفرق نمود آن را. رَكَضَ - از باب نَصَر -: به شدت دويد و پياده يا سواره رو به فرار گذاشت. لاتركضوا به تقدير «قيل لهم» است. ما اترفتم «ما» موصوله، و اتراف يعنى تنعّم و خوش گذرانى. حصيد به معناى محصود، گياه درو شده. خامد: خاموش.

تفسير:

لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ

خطاب به همۀ مكلّفان از زمان نزول قرآن تا انقراض نسل بشر است.

يعنى: حقيقت اين است كه به سوى شما كتابى فرستاديم كه در آن يادآورى شماست، پس آيا نمى انديشيد؟

مراد يادآورى قرآن است از محتويات خود كه حايز همه چيز است خاصه احكام اصولى و فروعى شريعت اسلام و مسائل اخلاقى و اجتماعى و سياسى و قصه ها و مثال ها

ص:124

و مواعظ و اندرز و علوم و فنون بى شمار و حيرت انگيز كه هيچ كتاب بزرگ و دايرة المعارف مبسوطى جز اندكى از بسيار آن را ندارد، و از اين روست كه نياز به انديشه و تعقل و تعمق دارد.

وَكَمْ قَصَمْنَا مِن قَرْيَةٍ كَانَتْ ظَالِمَةً وَأَنشَأْنَا بَعْدَهَا قَوْماً آخَرِينَ

يعنى: و چه بسيار از مجتمع انسانى را كه ظالم بودند (يعنى به وسيلۀ ردّ دعوت پيامبران بر خودشان و فرستادگان خدا و قوانين آسمانى و ملت هاى پس از خود ستم نمودند) شكستيم و متفرق و جدا جدا ساختيم و نابود كرديم، همانند قوم نوح و هود و لوط و فرعون. و پس از آنها گروه ديگرى به جاى آنان آفريديم و پديد آورديم.

فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنَا إِذَا هُم مِّنْهَا يَرْكُضُونَ

يعنى: پس چون آن مجتمع ستمكار، عذاب ما را حس كردند (مقدمۀ عذاب هايى را از قبيل زلزله، باد سموم و بارش سنگ و غيره كه بر آنها فرود مى آورديم احساس نمودند) به ناگاه از خانه ها و مساكن و شهر خود پياده و سواره پا به فرار مى گذاشتند.

لاَ تَرْكُضُوا وَارْجِعُوا إِلَى مَا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَمَسَاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْأَلُونَ

يعنى: در آن حال فرشتگان عذاب يا مؤمنانى كه حال آنها را مشاهده مى كردند، از روى شماتت و توبيخ و استهزا به آنها مى گفتند: مگر يزيد و برگرديد به حال كامرانى و خوش گذرانى و به سوى مسكن هايتان، شايد مورد سؤال قرار گيريد.

اين جمله اشاره است به رفتار ناپسند و روش متكبرانۀ آنها با فقرا و زيردستان كه از روى احتياج به آنها رو مى آوردند و آنها ايشان را با تحقير و استهزا مأيوسانه برمى گرداندند. يعنى برگرديد كه باز فقرا سؤال كنند و شما جواب رد بدهيد.

قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ فَمَا زَالَتْ تِلْكَ دَعْوَاهُمْ حَتَّى جَعَلْنَاهُمْ حَصِيداً خَامِدِينَ

يعنى: آنها در آن حال گفتند: اى واى بر ما، حقّاً كه ما ستمكار بوديم - ستم به خود و فرستادگان خداوند و قوانين آسمانى و فقرا و زيردستان مى كرديم - و پس از آن پيوسته همين نفرين و ويل و واى، دعا و درخواست آنها بود تا آن كه همه را مانند علف هاى درو شده بر روى زمين ريختيم و همانند آتش خاموش نموديم.

ص:125

پاسخ به شبهۀ بى هدف بودن خلقت

وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ «16» لَوْ أَرَدْنَا أَن نَتَّخِذَ لَهواً لَاتَّخَذْنَاهُ مِن لَدُنَّا إِن كُنَّا فَاعِلِينَ «17» بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ «18»

لغت و اعراب:

لعب: كار منظم و مرتب كه هدف خيالى و موهومى دارد، مانند بازى هاى كودكان. لهو:

لعب، هر كار بى نفعى كه انسان را مشغول سازد. إن كنّا ان شرطيه جوابش مفهوم از جواب لوشرطيه، به تقدير «إن كنّا فاعلين لاتّخذنا لهواً». قَذَفَ الشىءَ و بالشىء - از باب ضَرَب -: از دور پرتاب كرد آن را. دَمَغَ الرأسَ - از باب مَنَع و نَصَر -: سر او را چنان شكافت كه به مخ سر رسيد. زُهوق: هلاكت و نابودى. (1)تفسير:

وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ

در آيه اشاره است به علت عذاب مجتمعات انسانى در طول تاريخ كه سنّت جاريۀ الهى است. يعنى ما بشر را بى هدف و براى بازيچه نيافريديم تا به هر سو كه روند آزاد باشند بلكه آفريديم كه در دنيا تسليم فرمان آفريننده باشند و تحت تربيت دين قرار گيرند و در ابعاد وجودى خود شكوفا شوند، سپس به عالم ديگر روند و پاداش و كيفر بينند، پس بايد تمرّدشان سبب كيفر باشد.

معناى آيه: و ما هرگز آسمان و اين زمين را و آنچه را كه در ميان آنهاست به بازى نيافريديم. يعنى خلق كرات جوّى و آنچه در خلال آنهاست از فضا و هوا و فرشتگان و ارواح و اجنّه و ساير ساكنان آنها و خلق اين زمين با همۀ محتوياتش از ساكنان و وسايل

ص:126


1- . زَهوق: هلاك شونده، نابودشونده.

زندگى آنان براى هدف موهومى و خيالى نيست.

لَوْ أَرَدْنَا أَن نَتَّخِذَ لَهواً لَاتَّخَذْنَاهُ مِن لَدُنَّا إِن كُنَّا فَاعِلِينَ

يعنى: اگر ما مى خواستيم كار لهو و بازيچه اتخاذ كنيم در مقابل كارهاى عاقلانه و حكيمانه و كريمانۀ خويش، بى ترديد از جانب خود اتخاذ مى كرديم. يعنى لهو و لعبى به تناسب وجود و عظمت خود از مجردات و معنويات نه از ماديات پستى كه در دست آنهاست. آرى اگر ما انجام دهندۀ چنين كارها بوديم حتماً به تناسب وجود و صفات خود اتخاذ مى كرديم. بنابراين دو جملۀ شرطيه تأكيد يكديگرند.

بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ

«بل» براى اعراض از مطلب سابق است. يعنى ما هيچ گاه كار لهوى انجام نمى دهيم بلكه پيوسته حق را بر سر باطل به شدت مى كوبيم تا به مغز او مى رسد، پس به ناگاه مى بينى كه به كلى هلاك و نابود شده است.

بايد دانست كه مراد از حق، هر امر ثابت و مسلّم، و مراد از باطل، هر امر موهومى به صورت ثابت است نظير آب و سراب و مانند عقايد صحيح و باورهاى دينى صالحان در مقابل عقايد موهومى كافران، و مراد از حق در آيه ادلّه و براهين توحيد و اصول و فروع است در مقابل دعاوى و سفسطه هاى كفّار، و خداوند به واسطۀ منطق انبيا گفتار بى حقيقت معارضان را نابود مى كند.

وَلَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ

يعنى: و اى مشركان، گفتن ويل و واى و هلاكت و نابودى از آن شماست از ناحيۀ آنچه خدا را بدان توصيف مى كنيد، يعنى نسبت زن و فرزند و شريك به او مى دهيد.

وَلَهُ مَن فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ عِندَهُ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلاَ يَسْتَحْسِرُونَ «19» يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لاَ يَفْتُرُونَ «20» أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ «21»

ص:127

لغت و اعراب:

استحسر زيدٌ: در رنج افتاد و خسته شد. فَتَرَ - از باب نَصَر -: سست و ضعيف شد. لايفترون حال است از واو يسبّحون. أنشر الميّتَ: زنده كرد او را، هم ينشرون صفت آلهه است.

بى تكبرى و خستگى ناپذيرى فرشتگان

تفسير:

وَلَهُ مَن فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَنْ عِندَهُ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَلاَ يَسْتَحْسِرُونَ يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لاَ يَفْتُرُونَ

يعنى: و آنچه در آسمان ها و اين زمين است - از ساكنان آنها و وسايل حياتشان مضافاً بر خود آنها - همه از آنِ خداست، ملك اوست و زير سلطه و تحت تربيت و تدبير او قرار دارد. و كسانى كه در نزد او هستند (يعنى در عالم بالايند از انبوه فرشتگان و ارواح بندگان و ساير اعضاى ملأ اعلى، و ممكن است مراد صالحان و مقربان كرۀ زمين باشد كه به جهت قربشان به حق تعالى گويى در نزد خدايند) هرگز از عبادت و پرستش او تكبر نمى كنند و هيچ گاه خسته و رنجور نمى شوند، و آنها شبانه روز تسبيح مى گويند و هرگز سست و وامانده نمى شوند.

استدلال بر بطلان شرك

أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنشِرُونَ

يعنى: آيا آنها از اين زمين معبودهايى اتخاذ كرده اند كه زنده مى كنند و برمى انگيزند؟

«أم» براى اعراض از مطلب گذشته، مفيد استفهام اعجابى و انكارى است. و تقييد آلهه به برگرفته شدن از زمين، اشاره به خسّت اجزاى زمينى و عدم صلاحيت آنها براى ربوبيت است. و توصيف آلهه به «ينشرون» اشاره به اين است كه لازمۀ ربوبيت آنها اين است كه بتوانند زنده كنند، يعنى در دنيا از اجزاى خاك جاندار بسازند و برانگيزند و در آخرت اجساد مردگان را زنده نمايند و مبعوث كنند. يعنى آيا بت هاى معبود آنها چنين اند؟ و يا آن كه اين ادعا باطل است.

ص:128

لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ «22» لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ «23» أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ «24»

لغت و اعراب:

عمّا يصفون متعلّق به سبحان اللّه. أم اتّخذوا «أم» به معناى بل و مفيد استفهام انكارى است. هاتوا اسم فعل است به معناى بياوريد. هذا ذكر اشاره است به وحى مفهوم از كلام يا به قرآن مجيد.

تفسير:

لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ

مشركان مكه همانند پيشينيان خود معتقد به تعدد ربّ معبود بودند نه تعدد اله واجب الوجود، و مى گفتند: اله واحد كه خالق همه چيز است رب هايى را تعيين كرده و ادارۀ امور عالم را به آنها سپرده كه هر يك بخشى از موجودات جهان را اداره مى كنند، مانند رب دريا و رب صحرا و رب انسان ها و همين طور؛ آنها هستند كه زندگى مى بخشند و روزى مى دهند و عمرها و روزى ها را زياد و كم مى كنند و پرستش و خضوع در برابر آنها براى جلب رضايت آنها و گرفتن حاجت و دفع شرور و آزار خود آنهاست.

معناى آيه: اگر در عالم هستى غير از اللّه خدايانى متعدد و متباين الحقيقه و مستقل در اراده و مختار در عمل باشند چنان كه فرض كلام است، طبعاً در مرحلۀ خلق و اعدام و ساير تصرفات ميان آنها تعارض و تصادم اراده واقع مى شود و منجر به فساد و تباهى در حومۀ تصرفاتشان كه آسمان ها و زمين است مى گردد. بدين معنا كه اگر تصادم اراده ها در

ص:129

اصل خلقت اشيا باشد موجود نمى شوند، و اگر در بقا و دوام آنها باشد معدوم مى شوند.

«فسبحان اللّه» يعنى پس منزه است خداوند صاحب عرش از آنچه آنها توصيف مى كنند.

لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ

يعنى: خداوند از آنچه مى كند سؤال نمى شود و آنها هستند كه مورد سؤال و پرسش قرار مى گيرند.

مسلّم است كه در كار خدا جاى چون و چرا نيست و براى آنچه انجام داده مسئول واقع نمى شود، زيرا مسئوليت شخص در مقابل قدرت مافوق و در موارد تجاوز از حق به باطل و انجام امرى غيرصالح و تعدى به حقوق ديگران است و خداوند، مقتدر مطلق و بلامنازع است و غير او همه مخلوق او و مملوك و خاضع در برابر اويند و كردارش همه حق و دور از باطل و همه با صلاح بدون فساد است، و اين بندگان او هستند كه در معرض تخلّف و گناه و اشتباه و مورد سؤال چون و چرايند.

أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ

«أم» به معناى بل، و آيه مؤكِّد مضمون آيۀ 21 و در مقام انكار و بيان شدت قباحت شرك و زشتى كفر آنهاست.

يعنى: آنان در مقابل خداوند يكتا و توانا معبودهايى اتخاذ كرده اند؛ اى پيامبر، به آنها بگو: دليل و برهانتان را بياوريد. يعنى اثبات هر ادعايى نزد عقلا نيازمند برهانى مطابق عقل يا موافق شرع الهى است و شما دربارۀ ربوبيت بتان چه دليلى داريد؟

هذَا ذِكْرُ مَن مَعِىَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِى

يعنى: اين وحى نازل شده بر من دربارۀ توحيد و ادلّه و براهين آفاقى و انفسى آن يادنامه و وسيلۀ تذكر همۀ مؤمنان و پيروان من تا دامنۀ قيامت است و نيز يادوارۀ كسانى است كه پيش از من آمده اند از پيامبران الهى و پيروانشان.

بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ

«بل» اعراض است از طلب دليل و برهان از مشركان و خطاب است به پيامبر اسلام به اين كه بيشتر آنان حق را نمى دانند، يعنى: توان تشخيص حق از باطل را ندارند و از اين رو

ص:130

آنها از حق روى برتافته اند و كوركورانه تقليد از گذشتگان نموده اند. يعنى و اما اقليّت آنها كه حق را تشخيص مى دهند اسير هوا و هوس اند و عناداً نمى پذيرند.

ابطال قول به فرزند دارى خدا

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِى إِلَيْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ «25» وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ «26» لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ «27» يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى وَهُم مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ «28»

تفسير:

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِى إِلَيْهِ أَ نَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدُونِ

از اين آيه برمى آيد كه پيامبران گذشته همگى در ميان ملتِ مشرك بودند و اكثر وظايف آنان دعوت به توحيد و ترك شرك و بت پرستى بوده و ابلاغ فروع دين و معارف آسمانى و تربيت و تكميل نفوس منحصر به افراد معدودى از پيروانشان بوده است.

معناى آيه: اى پيامبر، پيش از تو هيچ پيامبرى را نفرستاديم جز اين كه پيوسته به او وحى مى كرديم كه معبودى غير از من نيست، پس تنها مرا بپرستيد.

وَقَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحَانَهُ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ

يعنى: و آن مشركان در برابر مرسلين و فرستادگان ما گفتند كه خداى رحمان براى خود فرزند اتخاذ كرده است. ظاهراً مراد از اين مشركان آنهايند كه فرشتگان را فرزندان خدا مى دانستند. و ممكن است مراد از واوِ «قالوا» اعم از مشركان و يهود و نصارا باشد كه آنها هم عُزَير و مسيح را فرزندان خدا مى دانستند. و مراد از «سبحانه» اين است كه خدا منزه است از آنچه مى گويند و سخنان كفرآميز بر زبان مى آورند. بلكه آن فرشتگان

ص:131

بندگان گرامى ما هستند، زيرا از آغاز آفرينش تا پايان زندگى هرگز گناه و خطايى از آنها سر نمى زند.

لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ

يعنى: آنها هرگز در گفتار بر خدا سبقت نمى گيرند و آنها هستند كه به امر او عمل مى كنند.

بايد دانست كه ظاهر آيه اين است كه مراد از واو جمع «يسبقونه» فرشتگان است و بنابراين اگر مراد از امر در اين جا فرمان لفظى خدا باشد معناى آيه اين است كه آنها پيوسته در انتظار صدور فرمان خدايند در ادارۀ امور جهان هستى، و سبقتى بر فرمان حق نمى گيرند. و ممكن است مراد از امر، ارادۀ خداوند باشد. يعنى آنها پيوسته طبق ارادۀ تكوينى خدا عمل مى كنند و ارادۀ آنها تابع ارادۀ خداست كه به هر چه متعلّق شود آن را اراده مى كنند و فعليت مى بخشند و بنابراين آنها اراده دارند و اختيار ندارند.

و اگر مراد از واو جمع، انبيا و صالحان باشند مراد از امر، فرامين اصولى و فروعى خداست كه پيوسته تابع آن هستند و پيشدستى ندارند، يعنى خود گفتارى از خود ندارند.

يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ

يعنى: خداوند آنچه را جلو دست آنها و آنچه را پشت سر آنهاست مى داند.

حضرت حق تمام اعمال و آثار وجوديى كه در گذشتۀ زمان از آنها صادر شده و آثار وجوديى كه در آينده صادر مى شود مى داند. و ممكن است مراد از «ما بين أيديهم» آثار وجودى آينده و «ما خلفهم» آثار وجودى گذشته باشد.

وَلاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى

يعنى: و آن عباد گرامى شفاعت نمى كنند مگر براى كسى كه خدا از او راضى باشد، يعنى از عقايد او و توحيد و اصول دين او، زيرا شفاعت در گناهانِ فرعى است. پس اين آيه ردّ گمان آنهاست كه مى گفتند هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ [يونس، 18] و اثبات اين كه آنها مشركان را شفاعت نمى كنند.

وَهُم مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ

يعنى: و آنها از عظمت و جلال خداوند پيوسته در بيم و هراس اند.

ص:132

نه از غضب و عذاب او، زيرا آنها معصوم اند و گناهى ندارند بلكه توجه به قدرت و جلال خداوند طبعاً بيم آور است چنان كه ترس جبرئيل در مواردى و ترس بى گناهان در محشر نقل شده است.

وَمَن يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّى إِلهٌ مِن دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِى الظَّالِمِينَ «29» أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلاَ يُؤْمِنُونَ «30» وَجَعَلْنَا فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَن تَمِيدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجاً سُبُلاً لَّعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ «31»

لغت و اعراب:

رؤيت: به چشم ديدن، به فكر فهميدن. رَتَقَ الشئَ - از باب ضَرَب و نَصَر -: آن را به هم بست و منضم نمود. و رَتْق مصدر است و بر واحد و جمع گفته مى شود. فَتَقَ الشىءَ - از باب ضَرَب و نَصَر -: شكافت و جدا كرد آن را. رواسى جمع راسية: ثابت و پابرجا.

مادَ: متزلزل و مضطرب شد. أن تَميد به تقدير «كراهة أن تميد». فجاج جمع فَجّ: راه وسيع ميان كوه ها.

تفسير:

وَمَن يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّى إِلهٌ مِن دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِى الظَّالِمِينَ

يعنى: و هر كس از فرشتگان و انسان ها بگويد: من خود غير از خدا و به جاى او خداى معبودى هستم، پس ما او را كيفر دوزخ مى دهيم و ستمكاران را اين گونه مجازات خواهيم كرد.

ص:133

ادلۀ توحيد در آفرينش و همگانى بودن مرگ

أَوَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا

يعنى: آيا كسانى كه كفر ورزيده اند به ديدۀ دل ننگريسته و فكر و دقت نكرده اند در اين كه آسمان ها و اين زمين بسته و منضم و متصل به هم بودند كه پس از اين حالت ما آنها را از هم شكافتيم و باز كرديم و جدا نموديم؟

محتمل است مراد از آيه اين باشد كه در آغاز خلقت، تمام كرات جوّى كه زمين نيز جزو آنهاست يك موجود متصل و منضم و غيرقابل رخنه بوده، سپس خداوند آن را شكافته و به كرات بسيار و نامتناهى تجزيه كرده است. و محتمل است كه مراد يكايك كرات جوّى باشد كه هر يك بنفسه بسته و منضم و غيرقابل شكاف بوده و سپس هر يك را مانند زمين شكافته و در آن كوه ها و دره ها و صحراها و درياها و معادن و هوا و فضا درآورده و آن را محل جوشش چشمه ها و جريان نهرها و صعود ابرها و بارش باران ها و رويش نباتات و درخت ها و سكونت حيوانات و محل ساير محتويات آن قرار داده، چنان كه در سورۀ فصّلت آيۀ 10 فرمود: وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ مِن فَوْقِهَا وَبَارَكَ فِيهَا وَقَدَّرَ فِيهَا أَقْوَاتَهَا فِى أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ.

وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَىْءٍ حَىٍّ أَفَلاَ يُؤْمِنُونَ

يعنى: و همۀ موجودات زنده را ما از آب آفريديم، آيا ايمان نمى آورند؟

مراد از حيات اعم از حيات نباتى و حيوانى و انسانى است. و غرض آن است كه آب دخالت تام در خلقت همه دارد خصوصاً حيواناتى كه از نطفه آفريده شده اند چنان كه فرموده: وَاللّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِن مَاءٍ [نور، 45].

وَجَعَلْنَا فِى الْأَرْضِ رَوَاسِىَ أَن تَمِيدَ بِهِمْ وَجَعَلْنَا فِيهَا فِجَاجاً سُبُلاً لَّعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ

يعنى: و ما در روى اين زمين كوه هاى ثابت و استوار و پابرجا پديد آورديم براى اين كه مبادا ساكنان خود را بلرزاند و مضطرب سازد. و نيز در روى اين زمين راه هاى وسيع ميان كوه ها و دره ها قرار داديم كه براى راهروان پيوسته مورد رفت و آمد است، شايد بدين وسيله به هدف هاى خويش هدايت شوند.

ص:134

وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَّحْفُوظاً وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ «32» وَهُوَ الَّذِى خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ فِى فَلَكٍ يَسْبَحُونَ «33» وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ «34» كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ «35»

لغت و اعراب:

كلٌّ فى فلك به تقدير «كلّ واحد من الليل و النهار و الشمس والقمر، يا: كلُّ واحد من الشمس و القمر. سَبَح - از باب مَنَع -: سير كرد. فلك: مدار جوّى هر موجود چرخنده از ستاره و ماه و غيره. فتنةً مفعول مطلق نَبْلوكُم از غير لفظش، به تقدير «نمتحنكم امتحاناً».

تفسير:

وَجَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَّحْفُوظاً وَهُمْ عَنْ آيَاتِهَا مُعْرِضُونَ

يعنى: و ما آسمان را سقفى محفوظ قرار داديم. به اين معنا كه همۀ كرات فوق را به واسطۀ قوۀ جاذبه و تعيين حركت و سير خاص براى آنها و تحكيم هر يك در مدار معين خود همانند سقفى در بالاى سر همه محكم و استوار و محفوظ از اختلال در نظم و تزلزل و ريزش ساختيم. و مشركان از آيات و نشانه هاى آنچه ساختيم رويگردانند.

مراد از آيات آسمان ها اوضاع و كيفيت وضع آنها از قبيل نظم و اوضاع ستارگان، ريزش شهاب سنگ ها و صاعقه ها و امثال اينها و جريان حوادث مختلف در جوّ آنهاست از رفت و آمد فرشتگان و عروج برخى از ارواح و نفوذ بعضى از شياطين

ص:135

و پريان و طرد آنها به وسيلۀ شهاب از ساحت قدس آن منطقه و عبور انبوه حاملان صحايف اعمال اهل زمين در شبانه روز و گشوده شدن و بسته شدن درهاى مخصوص و غير آنها. (1)وَهُوَ الَّذِى خَلَقَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ فِى فَلَكٍ يَسْبَحُونَ

يعنى: و اوست خدايى كه شب و روز و خورشيد و ماه را آفريد كه هر يك در مدارى سير مى كنند.

بايد دانست كه چون كرۀ زمين در برابر خورشيد قرار گيرد طبعاً نصف آن كه با خورشيد مواجه است روشن و نورانى و نصف ديگر آن كه در خلاف جهت خورشيد است تاريك و سايۀ مخروطى شكل است. جوّ روشن مواجه با آفتاب را روز نامند و سايۀ مخروطى شكل را شب نامند، و هر دو را خدا به نحو بالتَّبَع آفريده، يعنى به واسطۀ قرار دادن كرۀ زمين در برابر خورشيد آنها به تَبَع حادث شده اند.

و ظاهر آيه اين است كه هر يك از شب و روز و خورشيد و ماه در مدارى سير مى كنند و چون حركت وضعى زمين از مغرب به سوى مشرق است، پس مدار روز و شب سطح كرۀ زمين است كه پيوسته در اين مدار از مشرق به سوى مغرب در حركت و چرخش هستند. و اما مدار خورشيد، ظاهر آيۀ وَالشَّمْسُ تَجْرِى لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا [يس، 38] اين است كه حركت آن دائره اى نيست؛ بلكه مستقيماً به سوى جهتى روان است، لكن ممكن است حركت مجموع منظومه هاى شمسى و كهكشان ها استداره اى باشد و هر يك را مدارى خاص باشد، پس مدار خورشيد در عمق كهكشان هاست.

وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِن قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِن مِّتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ

يعنى: اى پيامبر، ما براى هيچ بشرى پيش از تو در دنيا خلود و جاودانى قرار نداديم، آيا اگر تو بميرى آنها جاودان خواهند ماند؟

ص:136


1- . اگر منظور از آيات آسمان اين چيزهاست كه ذكر شده و جز خدا كسى نمى داند، ديگر نكوهشى بر مشركان نيست. بلكه مراد آيات آشكار آسمانى از قبيل نظم، اوضاع ستارگان، ريزش شهاب سنگ ها و صاعقه ها و امثال اينهاست كه مشهود همه است.

استفهام انكارى است، يعنى جاودانى كردن همۀ بشرها يا برخى از آنها در دنيا برخلاف پيش بينى و ارادۀ ازلى و قطعى الهى و بر خلاف سنّت جاريۀ خداوند در خلقت بشر است، چنان كه فرموده: إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُم مَيِّتُونَ [زمر، 30].

كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ

نفس عبارت است از هر موجود ذى روح مركب از روان و تن، و به خود روان در مقابل تن نيز گفته مى شود. يعنى: هر نفسى چشندۀ مرگ است و حتماً و بى ترديد بايد بميرد. پس مراد از مرگ بيرون شدن روان از تن و جدايى ميان جسم و جان است، و اين حكم قانون الهى است از آغاز خلقت تا پايان آن، لكن تا نفخۀ اول صور نسبت به همۀ جانداران زنده به تدريج انجام مى يابد و نسبت به بقيه به واسطۀ نفخۀ اول محقق مى شود.

«و نبلوكم» يعنى شما بشرهاى مكلّف را به واسطۀ شر در دنيا يعنى به بيمارى و فقر و جنگ و ناامنى و حوادث تلخ و مصايب دنيوى و نيز به واسطۀ خير يعنى خوشى ها و نعمت هاى دنيا آزمايش مى كنيم به فتنه و آزمايش خاصى يعنى به تناسب مقام و رتبه و به اقتضاى نظام اتمّ خلقت. و به سوى ما بازگردانده مى شويد.

بايد دانست كه وسيلۀ آزمايش بشر از جانب خداوند سه نوع است: اول تكاليف الهى كه به عنوان دين و شريعت متوجه جامعه مى شود كه در اين آيه ذكر نشده. دوم مصايب و آلام و ناراحتى هاى دنيا. سوم خوشى ها و نعمت هاى دنيوى.

وَإِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِى يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَهُم بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كَافِرُونَ «36» خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُورِيكُمْ آيَاتِى فَلاَ تَسْتَعْجِلُونِ «37»

ص:137

لغت و اعراب:

أهذا الذى به تقدير «و يقولون». يذكر الهتكم به تقدير «بسوء». عَجِل فى الأمر - از باب عَلِم -: شتاب كرد، و عَجَل مصدر به معناى شتاب، و عَجَل يعنى گِل در لغت حِمْيَر عرب.

استعجله: او را امر به شتاب نمود.

رفتار و فرجام كافران

تفسير:

وَإِذَا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِى يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَهُم بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كَافِرُونَ

آيه در بيان روش خلاف عقل و رفتار خلاف اخلاق مشركان با پيامبر اسلام و پاسخى از آن است. يعنى: اى پيامبر، كسانى كه كفر ورزيده اند آن گاه كه تو را مى بينند هيچ برخوردى با تو ندارند جز آن كه تو را به مسخره و استهزا مى گيرند و به يكديگر مى گويند:

آيا اين است آن كه خدايان شما را به بدى ياد مى كند و لا يضرُّ و لا ينفع مى گويد؟ در حالى كه آنها خود به ذكر خداى رحمان كافرند!

حاصل آن كه كلام حق و متين و محكم تو را دربارۀ بت ها باطل مى شمارند و كتاب آسمانى تو را كه از آثار رحمانيت او بر انس و جن است و هيچ باطلى را در آن راهى نيست انكار مى كنند.

خُلِقَ الْإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُورِيكُمْ آيَاتِى فَلاَ تَسْتَعْجِلُونِ

انسان از عجله و شتاب آفريده شده است. يعنى هر چند خلقتش از گِل است لكن به قدرى شتاب زده است كه گويى از شتاب آفريده شده. و اين از قبيل تشبيه وصف فطرى او به جوهرۀ وجودى اوست، و از اين روست كه حتى در عذاب مورد وعيد خود شتاب مى كند چنان كه برخى از مشركان مكه مى گفتند: چرا محمّد (صلى الله عليه و آله) وعده هاى خود را منجّز نمى كند؟ زود باشد كه آيات خود را به شما نشان دهم، پس مرا به شتاب دعوت مكنيد.

مراد از آيات در اين جا عذاب هاى دنيوى نظير شكست در بدر و خندق و غيره و عذاب هاى اخروى است. و اطلاق آيت بر عذاب به خاطر اين است كه نشانۀ قدرت و عظمت و حكمت پروردگار است.

ص:138

وَيَقُولُونَ مَتَى هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ «38» لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لاَ يَكُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَلاَ عَن ظُهُورِهِمْ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ «39» بَلْ تَأْتِيهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ رَدَّهَا وَلاَ هُمْ يُنظَرُونَ «40»

لغت و اعراب:

لو يعلم «لو» به معناى تمنّى است يعنى اى كاش. حين مفعول يعلم، و ممكن است «لو» شرطيه باشد و جوابش محذوف، به تقدير «لم يستعجلوا». بل تأتيهم فاعل تأتى نار يا ساعة است. بهته - از باب مَنَع -: او را بغتةً و ناگهانى گرفت، و بهته: او را مبهوت و حيران ساخت.

تفسير:

وَيَقُولُونَ مَتَى هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ

يعنى: و مشركان مكه مى گويند: اين وعده اى كه محمّد (صلى الله عليه و آله) مى دهد يعنى آمدن رستاخيز كى خواهد بود اگر شما اى محمّد و اى گروندگان او راستگوييد؟ و مورد خطاب قراردادن مؤمنان همراه پيامبر به خاطر اين است كه پيامبر را نسبت عجز و كذب دهند و مؤمنان را نسبت گمراهى و خطا در پذيرش دعوت او.

لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لاَ يَكُفُّونَ عَن وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَلاَ عَن ظُهُورِهِمْ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ

يعنى: اى كاش كسانى كه كفر ورزيده اند مى دانستند و اطلاع داشتند از زمانى كه در قعر جهنم نمى توانند آتش را نه از صورت هاى خود جلوگيرند و دور كنند و نه از پشت هاى خود، يعنى از هر سو آنها را فرا مى گيرد، و نه آنها در آن جا يارى مى شوند.

و ممكن است معناى آيه اين باشد كه اگر كفّار مى دانستند آن زمان را و آن حال را كه در

ص:139

جهنم خواهند داشت هرگز عجله در درخواست عذاب نمى كردند.

بَلْ تَأْتِيهِم بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ رَدَّهَا وَلاَ هُمْ يُنظَرُونَ

يعنى: بلكه آتش جهنم بر آنها بغتةً و ناگهانى مى رسد به گونه اى كه آنها را مبهوت و متحير مى سازد كه نه توان ردّ آن را خواهند داشت و نه به آنها مهلت داده مى شود يعنى مهلت در ابتداى شمول آتش يا در اثناى آن براى تنفس.

و ممكن است فاعل «تأتيهم» قيامت باشد و آيه استدراك از آيۀ 38، يعنى آنها سؤال وقت قيامت نكنند و كسى آن را نمى داند، بلكه بغتةً و ناگهانى خواهد رسيد و همه را مبهوت خواهد كرد، پس نه مى توانند از آن جلوگيرى كنند و نه آنها را مهلت بقا در دنيا مى دهند.

وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ «41» قُلْ مَن يَكْلَؤُكُم بِالَّليْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمنِ بَلْ هُمْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ «42»

لغت و اعراب:

حاقَ به العذاب - از باب ضَرَب -: احاطه نمود و حلول كرد. استهزاء: تحقير و كوچك كردن قدر، و سخريه: ذليل كردن و ذليل شمردن از ريشۀ سخر، و هر دو به يك معنا استعمال مى شود. ما كانوا «ما» موصوله است. كلأه - از باب مَنَع -: حفظ كرد او را.

تفسير:

وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ

آيه در مقام تسلّى و تقويت قلب پيامبر اسلام و تهديد دشمنان اوست.

ص:140

يعنى: اى محمّد، حقيقت اين است كه به فرستادگانى پيش از تو يعنى اكثريت انبيا و مرسلين گذشته نيز استهزا و مسخره شد و در نتيجه كسانى را كه آنها را استهزا كردند آنچه بدان مسخره مى كردند فرا گرفت. زيرا آنها عذاب هاى دنيوى و عقاب هاى گوناگون اخروى را كه پيامبران بدان ها تهديد مى نمودند استهزا مى كردند و عاقبت بدان دچار شدند.

قُلْ مَن يَكْلَؤُكُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ مِنَ الرَّحْمنِ بَلْ هُمْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِم مُّعْرِضُونَ

يعنى: اى پيامبر، به آنها بگو: چه كسى است كه اگر عذابى از جانب خداوند رحمان برسد مى تواند شما را حفظ و حراست نمايد؟ بلكه آنها از ياد پروردگارشان به كلى رويگردانند.

كلمۀ «بل» اشاره است به اعراض از سخن قبل و توجيه به اين كه آنها به كلى از ياد پروردگارشان يعنى از قرآن و يا از توجه به سوى او هنگام دعوت و پند و اندرز روى برتافته اند و غافل اند چه رسد به اين كه بدانند كه در حوادث دنيا حافظى به جز او نيست.

أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُم مِن دُونِنَا لاَ يَسْتَطيعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ وَلاَ هُم مِنَّا يُصْحَبُونَ «43» بَلْ مَتَّعْنَا هؤُلاَءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى طَالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَفَلاَ يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِى الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ «44»

لغت و اعراب:

أم لهم استفهام انكارى است. تمنعهم و من دوننا هر دو صفت آلهه، تمنعهم به تقدير «تمنع وصول العذاب اليهم». أصحب فلاناً: حفظ كرد او را(1). عمر - به ضم ميم و سكون آن -: مدت حيات و بقاى شىء.

ص:141


1- . ممكن است يُصحَبون فعل مجهول از ثلاثى مجرد باشد، يعنى او را همراهى و يارى كند.

تفسير:

أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُم مِن دُونِنَا لاَ يَسْتَطيعُونَ نَصْرَ أَنفُسِهِمْ وَلاَ هُم مِنَّا يُصْحَبُونَ

يعنى: آيا مشركان را خدايانى به جز ما هست كه از وصول شرور و حوادث و عذاب هاى دنيوى به آنها جلوگيرى كنند؟ يعنى حتماً نيست. آن بت هايى كه اتخاذ كرده اند هنگام توجه آسيبى به آنها نظير آن كه كسى بخواهد آنها را بشكند يا از جا بركند يا آلوده نمايد توان يارى نفس خود و يكديگر را ندارند و از سوى ما نيز حفظ و حراست نمى شوند.

بَلْ مَتَّعْنَا هؤُلاَءِ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى طَالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَفَلاَ يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِى الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ

يعنى: بلكه ما آنها و پدرانشان را از زندگى دنيا برخوردار كرديم تا آن جا كه عمرشان طولانى شد (يعنى عمر فرد فردشان يا عمر مجتمعشان كه از نخستين روز تشكّل طوايف شرك تا امروز طول كشيده. مراد اين است كه اين مهلت سبب غرور و فراموشى حق و اعراض آنها از دعوت پيامبران الهى شد). پس آيا نمى بينند كه ما به سوى زمين مى آييم يعنى ارادۀ تكوينى خود را متوجه زمين مى كنيم به گونه اى كه پيوسته از اطراف آن مى كاهيم و ساكنان آن را فردى پس از فردى و گروهى پس از گروهى هلاك مى كنيم. يعنى بنابراين نبايد آنها مغرور و غافل گردند. پس آيا آنها هستند كه بر ما پيروز مى شوند؟!

قُلْ إِنَّمَا أُنذِرُكُم بِالْوَحْى وَلَا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاءَ إِذَا مَا يُنذَرُونَ «45» وَلَئِن مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يَاوَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ «46» وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَى بِنَا حَاسِبِينَ «47»

ص:142

لغت و اعراب:

صمّ جمع أصمّ: كر. نفحه: شىء اندك از عطر يا رحمت يا عذاب يا غير آنها. قسط: عدل، و القسط صفت الموازين است به عنوان مبالغه و يا به تقدير «ذات القسط». ليوم القيامة به تقدير «لحساب يوم القيامة». إن كان؛ ضمير «كان» راجع است به عمل مكلّف مفهوم از كلام. خردل: اسپند و هر حبّه يا جِرم بسيار كوچك.

محاسبۀ دقيق در قيامت

تفسير:

قُلْ إِنَّمَا أُنذِرُكُم بِالْوَحْىِ وَلَا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعَاءَ إِذَا مَا يُنذَرُونَ

يعنى: اى پيامبر، به آنها بگو: جز اين نيست كه من شما را به وسيلۀ وحى الهى بيم مى دهم - به وسيلۀ حقايق ثابت و بدون شك از امور دنيا و آخرت كه از جانب خداوند به واسطۀ فرشتۀ وحى به من رسيده - و هرگز انسان هاى كر آن گاه كه بيم داده مى شوند دعوت را نمى شنوند.

مراد اين است كه عدم تأثير دعوت ها و هشدارهاى پيامبر از جهت نقص در ابلاغ نيست بلكه نقص در پذيرش دعوت شونده ها و مرگ وجدان و بطلان فطرت آنهاست.

وَلَئِن مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذَابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يَاوَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ

يعنى: و اگر اندكى از عذاب پروردگارت به آنها برسد بى ترديد، مى گويند: اى واى بر ما، حقّاً كه ما ستمكار بوديم.

مراد اين است كه دعوت و انذار و بيم دادن انبيا در آنها اثرى ندارد بلكه بايد آنان را گرفتار عذاب كرد تا جزع و فزعشان بلند شود و به ناچار ايمان آورند.

وَنَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَكَفَى بِنَا حَاسِبِينَ

يعنى: و ما براى روز قيامت - براى سنجيدن اعتقادات ذهنى و اوصاف و اخلاق روانى و كارهاى فرعى و بدنى همۀ مكلّفان حاضر در صحنۀ محشر - ترازوهاى سراپا قسط و عدل خواهيم نهاد، پس در آن روز به هيچ نفسى و مكلّفى از انس و جن كه در معرض

ص:143

سنجش قرار مى گيرد هيچ گونه ظلم و ستمى واقع نمى شود. نه مستحق ثواب از پاداشش محروم و يا از آن كسر مى شود و نه بر كيفر مستحق عقاب افزوده مى گردد.

«و إن كان مثقال» يعنى و اگر عمل مكلّف به وزن حبّه اى از خردل باشد آن را در آن روز خواهيم آورد، و همين كافى است كه ما حسابگريم. زيرا تعيين شمار عمل هاى نامتناهى از مكلّفان نامتناهى و درج و حفظ همه از آغاز شروع نوع مكلّف در دنيا تا انقراض نسلش با خصوصيات اعمال از حسن و قبح و مكان و زمان و شدت و ضعف و پنهان و آشكار آنها و تعيين جزاى متناسب براى همه از قدرت و توان غير خداوند خارج است و تنها كار فرشتگان اوست كه تحت اراده و اشراف او هستند. جلَّ الخالق و علمهُ.

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاءً وَذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ «48» الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَهُم مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ «49» وَهذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ «50»

لغت و اعراب:

ضياء: نور و روشنى. الذين يخشون صفت متّقين. بالغيب باء به معناى فى، حال است از فاعلِ يخشون يا از ربّ مفعول آن.

تفسير:

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاءً وَذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ

در آيات گذشته سخنى از پيامبران الهى به نحو كلى و مطالبى از معاد و رستاخيز ذكر شد و در اين آيات اشاره به حال عده اى از پيامبران است، و در آغاز سوره ذكر شد كه به

ص:144

شانزده نفر از آنها به نحو اختصار اشاره شده كه نخستين آنها موسى و هارون اند.

معناى آيه: اى پيامبر، حقيقت اين است كه ما به موسى و هارون فرقان و نور و يادآور پرهيزگاران داديم.

مراد از اين اعطاشده تورات است كه به سه صفت توصيف شده است:

اول فرقان يعنى جدا كنندۀ ميان حق و باطل و حسن و قبح و واجب و حرام نسبت به عقايد و اخلاق و اعمال امتى كه آن را دريافت كرده اند.

دوم نور يعنى روشنگر راه بشر اگر بخواهد به سوى كمالات انسانى سير كند و سعادت دنيا و آخرت را حيازت نمايد.

سوم ذكر يعنى وسيلۀ تذكر و تنبّه و بيدارى جامعه.

و ذكر كلمۀ «متقيّن» بدين جهت است كه تأثير كتاب الهى با همۀ اوصافى كه دارد دربارۀ انسانى است كه استعداد تقوا داشته باشد و فطرت و غريزۀ انسانيش براى پذيرش حق آماده باشد و به وسيلۀ كفر و شرك و عناد باطل نشده باشد.

الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَيْبِ وَهُم مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ

يعنى: متّقين آنهايند كه از مقام جلال و عظمت پروردگارشان در حالى كه غايب از آنها و دور از حواس ظاهرى آنهاست مى ترسند. و يا آن كه از خداوند در حالى كه خود غايب از مردم و در خلوت اند مى هراسند. و از قيامت نيز بيمناك اند.

وَهذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ

يعنى: و اين قرآن يادآور پربركتى است كه ما آن را فرو فرستاديم.

آيه در بيان شأنى از شئون قرآن يعنى ذكر مبارك بودن آن است كه پيوسته از آغاز نزولش وسيلۀ تذكر و انتفاع جامعۀ بشرى است اعم از گروندگان و منكران آن، زيرا از نظر انصاف اغلب مجامع بشرى امروز از هدايت و خير و صلاح و انوار علوم و حقايق اين كتاب كريم برخوردار شده اند هر چند آن را نپذيرفته اند.

و «أفأنتم» خطاب به مشركان است و استفهام براى تعجب و انكار. يعنى: اى مشركان، چگونه اين كتاب را انكار مى كنيد، در صورتى كه سراپا كمال و حقايق ثابت و مسلّم و اندرز و حكمت است به گونه اى كه عقل در برابرش متحير و متعجب، و خرد در مقابلش

ص:145

عاجز و تسليم، و وجدان در ساحت عظمتش خاضع است؟!

داستان ابراهيم (ع)

وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ «51» إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِى أَنْتُم لَهَا عَاكِفُونَ «52» قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِينَ «53» قَالَ لَقَدْ كُنتُمْ أَنْتُم وَآبَاؤُكُمْ فِى ضَلاَلٍ مُبِينٍ «54» قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ «55» قَالَ بَل رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ الَّذِى فَطَرَهُنَّ وَأَنَا عَلَى ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ «56»

لغت:

رشد: هدايت. تماثيل جمع تمثال: تصوير چيزى از اشيا روى كاغذ يا به نحو تجسيم.

تفسير:

وَلَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ

آيه در مقام بيان اين است كه نزول تورات براى موسى آغاز رحمت و عطف توجه ما به جامعۀ بشرى نبود بلكه پيش از آن نيز به ابراهيم توجه خاص داشتيم.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه ما پيش از موسى و هارون به ابراهيم خليل رشد متناسب مقام و حال او را داديم، و آن اين بود كه از آغاز تنبّه فكرى و توجه روحى او فطرتش را به سوى توحيد و ابعاد و شئون آن در مرتبۀ بالايى هدايت نموديم، و ما از پيش به او عالم بوديم. يعنى پيش از خلقت او و جهان آفرينش، علم ازلى ما به او و خصوصيات وجودى و حالات و كمالاتش تعلّق داشت.

ص:146

إِذْ قَالَ لِأَبِيهِ وَقَوْمِهِ مَا هذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتِى أَنْتُم لَهَا عَاكِفُونَ

يعنى: متذكر شويد زمانى را كه او به پدر و قوم خود از روى تعجب و تحقير گفت:

اين مجسمه ها چيست كه بدان روى مى آوريد و با حرص و علاقه و احترام به دورشان مى چرخيد؟

مفسران پيرو اهل بيت عليهم السلام برآنند كه مراد از پدر در اين جا پدر نَسَبى و حقيقى او نيست، زيرا طبق روايات باب، بايد اجداد پدرى پيامبر اسلام از عبداللّه تا آدم ابوالبشر موحد و در اصول عقايد تسليم شريعت آسمانى وقت خود باشند. مى گويند مراد از اب ابراهيم عموى او بوده كه استعمال در آن در همۀ اعصار متعارف است، يا پدر زن او و يا معلّمش بوده. و مراد از تماثيل، بت هايى است كه خودشان از اشياى مختلف تراشيده و به صورت انسان يا غيره ساخته بودند كه آنها را مظاهر اراده و ربوبيت خداوند و متصرف در عالم هستى از جانب او مى دانستند و بدان ها تقرب جسته و سجده كرده و حاجت مى خواستند.

قَالُوا وَجَدْنَا آبَاءَنَا لَهَا عَابِدِينَ قَالَ لَقَدْ كُنتُمْ أَنْتُم وَآبَاؤُكُمْ فِى ضَلاَلٍ مُبِينٍ

يعنى: گفتند: ما پدرانمان را چنين يافتيم كه همه پرستش كنندۀ اين ها بودند، يعنى و ما هم به پيروى و تقليد از آنان اين اعتقاد و رفتار را ادامه مى دهيم. ابراهيم گفت: حقّاً كه تا حال شما و پدرانتان در گمراهى آشكارى بوده ايد. يعنى از روز پيدايش پديدۀ شرك و اعتقاد و عملتان در برابر آنها همۀ شما در مسألۀ توحيد و توجه به مبدأ اعلى در انحراف آشكار بوديد. يعنى از نظر شرايع الهى آسمانى و از نگاه حكومت عقل و خرد منحرف بوديد.

قَالُوا أَجِئْتَنَا بِالْحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ

يعنى: آنها از روى تعجب و استبعاد و حمل دعوت ابراهيم به قصد اضلال آنها گفتند:

آيا حقّى را براى ما آورده اى (يعنى به جدّ و راستى مى گويى) يا از بازيگرانى و مردم را به بازى گرفته اى؟

قَالَ بَل رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ الَّذِى فَطَرَهُنَّ

پيش از اين اشاره شد كه مشركان قوم ابراهيم در مسئلۀ ربوبيت و الوهيت معتقد بودند كه آسمان ها و زمين و ساكنان آنها را ارباب و مربيانى است غير از خداوند اعلى كه آنان

ص:147

ارباب انواع اند و خداوند رب الأرباب است.

معناى آيه: ابراهيم در پاسخ آنها گفت: سخن من به بازى گرفتن و اضلال نيست بلكه پروردگار مربّى شما همان خدايى است كه رب آسمان ها و اين زمين است، و اوست كه همۀ آنها را آفريده به گونه اى كه گويى بطن عدم را شكافته و به قدرت بالغۀ خود همه را به صحنۀ وجود ريخته. پس او خالق همه و مربّى و مدير و مدبّر همه است نه آن گونه كه شما مى پنداريد.

وَأَنَا عَلَى ذلِكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ

يعنى: اگر به اين حقيقت گواهى نمى دهيد من خود بر آن جزو شهدا و گواهانم. و اين جمله مبنى بر اين است كه شهادت مدعى هر امر حق بر صحت مدّعاى خود در صورتى كه منكر عناداً نپذيرد، طبق سيرۀ عقلا، عقلاً و عرفاً تأكيد مدّعاست و مستحسن است.

وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ «57» فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ «58» قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ «59» قَالُوا سَمِعْنَا فَتىً يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ «60» قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ «61»

لغت و اعراب:

كيد: چاره انديشى پنهانى عليه چيزى. جذاذ جمع جذّ(1): قطعه اى از شىء. إليه يرجعون.

يعنى إلى كبيرهم. على أعين حال است از ضمير به. يشهدون: گواهى دهند يا حضور يابند.

ص:148


1- . الجذاذ: المقطَّع المكسَّر، ما تكسَّر من الشىء.

تفسير:

وَتَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم بَعْدَ أَن تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ

يعنى: ابراهيم گفت: سوگند به خداوند كه دربارۀ بت هاى شما پس از آن كه شما از نزد آنها بازگرديد و رو به سوى مراسم عيد يا خانه هاتان كنيد چاره انديشى خواهم كرد. و ظاهر اين است كه اين تهديد را در نزد فرد يا افراد معدودى كرده است.

فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ

يعنى: پس از بيرون شدن آنها و خلوت شدن بتخانه همۀ آنها را خُرد كرد جز بزرگشان را كه شايد به او مراجعه كنند. يعنى پس از ديدن حادثه رجوع به بت بزرگ نمايند چه آن كه او را خداى بزرگ مى ناميدند، تا بر آنها عجز بتان ثابت شود و ترديد در ربوبيت آنها حاصل گردد.

قَالُوا مَن فَعَلَ هذَا بِآلِهَتِنَا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ

يعنى: پس از اطلاع آنها از حادثه و اجتماع در بتخانه و مشاهدۀ حال اسف بار بت ها سران آنها و يا برخى از آنها گفتند: چه كسى اين اعمال ناپسند و توهين بزرگ را دربارۀ خدايان ما انجام داده است؟ حقّاً كه او از ستمكاران است.

استفهام در اين جا براى تعجب و تأسف و تحريص مردم بر تحقيق امر و مجازات عامل است. و مراد از ظلم او ستم او بر مردم و تعدى به حقوق مذهبى و اهانت به مقدساتشان است و يا ظلم او بر خودش كه خود را در معرض خطر و هلاكت قرار داده است.

قَالُوا سَمِعْنَا فَتىً يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِيمُ

يعنى: عده اى گفتند: جوانى را شنيديم كه بتان را پيوسته به بدى ياد مى كند و نام او را ابراهيم مى گفتند. يعنى پس مقتضاى قراين اين است كه حادثه كار او باشد.

قَالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلَى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ

يعنى: گفتند: او را بياوريد در حالى كه در محل بالايى در مقابل چشمان مردم قرار گيرد، شايد مردم گواهى دهند. گواهى دهند به اين كه از بت ها بدگويى مى كرده تا او را به گفتارش محكوم كنيم. و يا آن كه در عقوبت و مجازات او حاضر باشند و مشاهده كنند.

ص:149

قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمَ «62» قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذَا فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ «63» فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ «64» ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمَتَ مَا هؤُلاَءِ يَنطِقُونَ «65»

لغت و اعراب:

ءأنت استفهام تقريرى است. إن كانوا ينطقون جزاى شرط مقدّر است به تقدير «إن كان ينطقون فاسألوهم». نَكَسَ الشىءَ - از باب نَصَر -: واژگون و سرنگون كرد آن را.

تفسير:

قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذَا فَسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ

يعنى: گفتند: اى ابراهيم، آيا تو اين عمل زشت و هولناك را دربارۀ خدايان ما انجام دادى و همه را جز خداى بزرگ شكستى و خُرد كردى؟ ابراهيم گفت: من نكردم بلكه اين كار را همين بزرگشان كرده است، پس اگر اين خُردشده ها سخن مى گويند از آنها بپرسيد.

بايد دانست كه هر چند دروغ و انشاى امر غيرواقع از نظر همۀ شرايع حرام و از نظر عقل و خرد ناپسند است، لكن اوّلاً قبح آن ذاتى نيست بلكه اقتضايى است. ثانياً در مورد دروغ جدّى است كه اگر به خاطر ملزم كردن دشمن و يا به نحو فرض و تقديرصادر شود و مطلب حقّى بدان ثابت گردد، بى ترديد جايز و گاهى واجب مى شود. و ابراهيم خليل با نفى عمل از خود و اسناد آن به بت بزرگ چنين قصدى داشت و مى خواست بطلان ربوبيت و الوهيت آنها را ثابت نمايد. و اين قسم از سخن در منازعات و

ص:150

درگيرى هاى گفتارى در ميان عقلا فراوان است.

فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ

يعنى: پس از شنيدن منطق قوى ابراهيم يكايك آنها به نفس و وجدان خويش بازگشتند و بطلان تأثير جمادات و عدم صلاحيت آنها براى ربوبيت و الوهيت در پيشگاه عقلشان - هر چند لحظاتى - روشن گرديد. و يا آن كه آنها به يكديگر در اين باره رجوع كردند و بر خطاى خود آگاه شده، اعتراف نمودند و به همديگر گفتند: حقّاً اين شماييد كه ستمكاريد و اين امر ناروا را پذيرفته ايد.

ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُؤُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هؤُلاَءِ يَنطِقُونَ

يعنى: سپس همه سرنگون شدند و بر سر خويش وارونه گشتند. پس از لحظاتى از درك حقيقت و قضاوت وجدان به سوى مجادله با ابراهيم و اثبات باطل بازگشتند به گونه اى كه گويى ناگهان بر فرق خود سرنگون شدند، و به ابراهيم گفتند: تو خود مى دانى كه اينان حرف نمى زنند و توان سخن گفتن ندارند. و غرضشان اين بود كه تو با علم به اين كه آنها نطق ندارند مطلب را به آنها حواله مى كنى. شاهد اين است كه كار، كار خود توست پس مجرم اين حادثه تويى.

قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَالاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ «66» أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ «67» قَالُوا حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ «68» قُلْنَا يَانَارُ كُونِى بَرْداً وَسَلاَماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ «69» وَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ «70»

ص:151

لغت و اعراب:

اُفّ در اصل نالۀ شخص ناراحت است و اسم فعل استعمال شده به معناى أتضجّر:

ناراحتى مى كشم. أفلاتعقلون استفهام انكارى و توبيخى است. ان كنتم فاعلين جزاء شرط، مفهوم از جملات قبل و محذوف است، به تقدير «إن كنتم فاعلين فحرِّقوه».

تفسير:

قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَالاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ

يعنى: ابراهيم پس از اعتراف آنها كه بت ها توان سخن ندارند، براى الزام آنها و اتمام حجت بر آنها گفت: پس آيا شما به جز خداوند و به جاى او چيزى را مى پرستيد كه هيچ سودى به حال شما ندارد و هيچ ضرر و زيانى نمى تواند به شما بزند؟ اف بر شما يعنى قبح و زشتى بر شما و بر آنچه غير خداوند مى پرستيد، آيا نمى انديشيد؟

قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ قُلْنَا يَانَارُ كُونِى بَرْداً وَسَلاَماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ

يعنى: مشركان گفتند: ابراهيم را در آتش بسوزانيد و خدايانتان را يارى كنيد اگر اهل كاريد. ما هم گفتيم: اى آتش، بر ابراهيم سرد و سلامت باش.

در جملۀ «قلنا يا نار» ايجاز حذف است و مراد اين است كه پس از آن كه آنها در برابر منطق رسا و حجج و براهين ابراهيم عاجز شدند متوسل به زور گشتند و بالأخره او را در آتشى بس عظيم و هولناك افكندند و ما به آتش امر كرديم، و اين خطاب تكوينى است، يعنى ما اراده كرديم كه آتش بر او سرد گردد و سلامت باشد يعنى در درجۀ حرارت ملايم طبع بشر باشد نه سرماى شديد و زمهرير گردد.

«و أرادوا به كيداً» يعنى آنها دربارۀ ابراهيم قصد كيد كردند كه او را بكشند و حجت و برهانش را باطل سازند و نورش را خاموش نمايند و توحيد را تبديل به شرك كنند، و در نتيجه ما آنها را زيانكارتر كرديم. زيرا به مقصد خود نرسيدند و نتيجۀ كارشان ظهور بطلان

ص:152

خود و حقانيت دعوت ابراهيم شد و مستحق عذاب اخروى ابدى گشتند.

وَنَجَّيْنَاهُ وَلُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِى بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ «71» وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِينَ «72» وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ «73»

لغت و اعراب:

نجّينا به تضمين معناى اخراج، به تقدير «نجّيناه مخرجاً» است. بارك اللّه لك و فيك و عليك: خدا تو را پر خير و بركت قرار دهد. نافلة: عطيه، فرزند فرزند، انجام هر عملى بيش از واجبات. نافلةً حال است از هر دو اسم قبل يا از يعقوب.

و كلّاً به تقدير «كلَّ واحد من الأربعة» است. إِقام اصلش اقوامةً بوده كه واو قلب به الف شده و يكى از اِقام: اصلش اِقوام بوده، فتحۀ واو را به فاءالفعل دادند و ميان واو و الف التقاء ساكنين شد واو حذف گرديد اِقام شد و گاهى هم به عوض واو تاء مصدرى در آخر آن مى آورند، مى شود: اقامة.

تفسير:

وَنَجَّيْنَاهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِى بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ

طبق گفتۀ مفسران حادثۀ افكندن ابراهيم در آتش در حدود بابل عراق و به دستور ديكتاتور حاكم وقت، نمرود بوده و پس از نجات مأمور شد همراه لوط به سوى شامات و فلسطين بيرون رود.

معناى آيه: و ما او را و لوط را از آتش طاغيۀ زمان نجات داديم و به سوى سرزمينى كه

ص:153

آن جا را براى جهانيان خير و بركت بخشيده بوديم بيرون برديم.

بايد دانست كه لوط پيامبر اسمش هاران و پسر برادر ابراهيم و نخستين گروندۀ به او و هجرت كننده همراه او بوده چنان كه در آيۀ 26 از عنكبوت تصريح شده هر چند خود نيز از پيامبران بوده است. و مراد از پربركت بودن آن سرزمين اين است كه اغلب پيامبران در اعصار گذشته از آن جا مبعوث شده و شرايع الهى از آن جا به جهانيان منتشر شده و طبعاً همۀ كمالات معنوى و وسايل تعالى و تكامل بشرى از آن جا سرچشمه گرفته، علاوه آن كه آن جا سرزمين پربركت از نظر مادى بوده از قبيل سبزيجات و حبوبات و ميوه جات و ساير اسباب رفاه انسانى.

وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِينَ

يعنى: و به ابراهيم پس از فرود آمدن در سرزمين پربركت و درخواست اولاد، اسحاق و يعقوب را هبه كرديم در حالى كه هر دو عطيه اى از جانب ما بودند، و يا در حالى كه يعقوب زيادتر از درخواست او بود. و هر يك از چهار نفر را (ابراهيم و دو فرزندش و لوط را) از صالحان قرار داديم. يعنى از نظر استعداد فكرى و روانى و كمالات انسانى و فضايل نفسانى آنها را بدان حد رسانديم كه لايق و شايستۀ مقام نبوت و رسالت و امامت امت باشند.

وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ

يعنى: و همۀ آنان را امامان و پيشوايانى قرار داديم كه طبق دستور ما مردم را هدايت مى كردند. و اين جمله اشاره به منصب امامت است كه به آنها همانند ساير پيامبران الهى عطا شده بود. و به آنها وحى كرديم يعنى دستورات آسمانى داديم به انجام كارهاى خير و برپا كردن نماز و دادن زكات، و آنها پيوسته تنها ما را مى پرستيدند و از شرك برى بودند.

مراد از خيرات، هر عمل پسنديده از نظر شرع و عقل است. و امر به صلاة كنايه از همۀ عبادات است، زيرا نماز طبق هر شريعتى در رأس آنهاست. و مراد از زكات هر انفاق شرعى و انسانى است.

ص:154

لوط، نوح، داود، سليمان، ايوب، يونس، اسماعيل، ادريس، ذاالكفل، زكريا، يحيى و عيسى (عليهم السلام)

وَلُوطاً آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِى كَانَتْ تَعْمَلُ الْخَبَائِثَ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِينَ «74» وَأَدْخَلْنَاهُ فِى رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ «75»

لغت و اعراب:

و لوطاً منصوب به فعل مقدّرِ مفهوم از فعل بعد، به تقدير «و اتينا لوطاً». خبائث جمع خبيث، هر شىء پليد و ناروا از نظر شرع و عقل و طبع. سوء: هر امر ناراحت كننده و حزن آور و هر امر بد و قبيح.

تفسير:

وَلُوطاً آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِى كَانَتْ تَعْمَلُ الْخَبَائِثَ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِينَ

اين آيه در بيان الطاف خاص الهى دربارۀ لوط است علاوه بر آنچه در آيات گذشته با ابراهيم شريك بود نظير نجات از دشمن و جا دادن آنها در سرزمين مبارك و اعطاى صلاحيت و منصب نبوت و امامت و هدايت خلق و وحى امور عظام به آنها.

معناى آيه: و لوط را حكم و علم داديم و او را از ميان مجتمعى كه پيوسته عمل هاى زشت و پليد انجام مى دادند نجات بخشيديم.

مراد از «حكم» در اين جا حكمت عقلانى است مانند حكمت لقمان، و يا قضاوت و داورى ميان مردم. و مراد از «علم» دانش احكام شريعت ابراهيمى و كتاب آسمانى او و علم به چيزهايى است كه انبياى الهى را در مقام تماس با امت و مردم زمان خود لازم است از مَغيبات و غيره. و مراد از مجتمع او اهالى چندين شهر و روستاست كه بزرگترين آنها سَدوم نام داشت. و مراد از خبائث، گناهان كبيره است كه آنها مرتكب مى شدند كه پليدترين و معمول ترين آنها لواط بوده، مانند عادت به خوردن مسكرات و پوشيدن

ص:155

ابريشم خالص و جلسات موسيقى و غنا به طرز خاص. حقّاً كه آنها گروهى بدكار و خارج از طاعت بودند.

وَأَدْخَلْنَاهُ فِى رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ

يعنى: و او را در رحمت خود وارد كرديم، زيرا او از نيكان و شايستگان بود. مراد از رحمت، مقام نبوت و امامت و دخول در جرگۀ انبيا و مرسلين است. و آيه تكرار كلام و تأكيد بر شمول الطاف الهى دربارۀ اوست.

وَنُوحاً إذْ نادى رَبَّهُ فَاستَجَبْنا لَهُ فَنَجِّيْناهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ «76» وَنَصَرْنَاهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ «77»

اعراب:

و نوحاً به تقدير «اذكر نوحاً». إذ نادى بدل است از نوح. نصرناه به تضمين معناى نجات، به تقدير «نصرناه منجياً له من قومه».

تفسير:

وَنُوحاً إذْ نادى مِنْ قَبْلُ فَاستَجَبْنا لَهُ فَنَجِّيْناهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ

يعنى: و به ياد آور نوح را يعنى آن زمانِ او را كه پيش از پيامبران نامبرده در اين جا ندا در داد. (مراد از اين ندا گفتار أَنِّى مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ [قمر، 10] و گفتار رَّبِّ لاَ تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّاراً [نوح، 26] است كه از خداى قهار نجات خود و هلاك قوم خود را خواسته است) پس ما درخواست او را اجابت كرديم، پس او را و خاندانش را از آن اندوه بزرگ نجات داديم. يعنى اندوه نشأت يافته از ردّ دعوت و تكذيب شريعت و اعراض از كتاب آسمانى او، و ايراد انواع آزار و شكنجه بر او و خانواده و گروندگان او در مدت

ص:156

نهصد و پنجاه سال.

وَنَصَرْنَاهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ

يعنى: و او را يارى كرديم و از دست گروهى كه آيات و نشانه هاى ما را تكذيب نمودند نجات بخشيديم. حقّاً كه آنها گروهى بد (در عقايد و اخلاق و كردار و برخورد با پيامبران الهى و صالحان) بودند، پس همۀ آنها را جملگى در دريا غرق كرديم.

وَدَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِى الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ «78» فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمانَ وَكُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ «79»

لغت و اعراب:

و داود به تقدير «اذكر داود». إذ يحكمان متعلّق به اذكُر. إذ نفشت ظرف حكم. نفش الإبل أو الغنم - از باب ضَرَب و نَصَر و عَلِم -: شبانه و بدون شبان پراكنده شدند و چريدند. لحكمهم مرجع ضمير جمع، انبيا يا داود و سليمان و قوم است. ففهّمناها ضمير مؤنث راجع به حادثۀ مفهوم از كلام، والطير عطف به الجبال است.

تفسير:

وَدَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِى الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَكُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ

موضوع سخن در اين آيه طبق گفتار مفسران و برخى روايات، گوسفندان شخصى يا گروهى است كه شبانه و بدون شبان در تاكستانى وارد شده، برگ ها و ميوه ها و سرشاخه هاى آن را مى خورند و طرفين قضيه يعنى صاحب شاكى باغ و صاحبان مشكىٌّ عنهم گوسفندان در محكمۀ ولى امر و حاكم عصر، داود پيامبر حاضر مى شوند و پس از

ص:157

طرح شكايت، داود حكم مى كند كه گوسفندان در برابر صدمات باغ از آنِ صاحب باغ است. سليمان فرزند داود كه در آن روز 11 يا 13 ساله بوده حكمى بر خلاف پدر مطرح مى كند بدين بيان كه چون اصول درختان تاكستان باقى است و ضرر به عوايد خورده، بايد اصل گوسفندان هم در ملك صاحبش باقى بماند و تحويل صاحب باغ شود كه از منافع و شير و پشم و اولاد آنها به مقدار تلفات باغ استفاده كند و پس از آن گوسفندان را به صاحبش بازگرداند.

معناى آيه: و به ياد آور داود و سليمان را آن گاه كه هر دو دربارۀ كشتزارى حكم مى كردند، هنگامى كه گوسفندان گروهى از مردم شبانه در آن پراكنده شده و چريده بودند و ما خود در حكم آنها شاهد و گواه بوديم.

در اين جا به چند نكته بايد توجه داشت:

يك - ظاهر آيه ورود گوسفندان به كشت است نظير يونجه، گندم، برنج و غيره. و برخى گفته اند: مراد از حرث، تاكستان است و اين قول ارجح است، زيرا موضوع اختلاف دو حكم در كشت محقق نمى شود كه منافع برود و اصل بماند.

دو - اگر قاضى شرعى طبق شريعت وقت داورى كند چگونه مى شود قاضى ديگر در همان موضوع حكم كند؟ زيرا يك قضيه دو داورى را برنمى دارد.

سه - هر دو پيامبر تابع شريعت ابراهيم بودند و پس از قضاوت داود طبق شريعت وقت، قضاوت سليمان موافق چه شرعى است؟ پس ارجح اين است كه گفته شود: حكم مسأله در آن عصر نيز مطابق حكم اسلام در امروز بوده و آنچه بر عهدۀ صاحبان گوسفند مى آيد قيمت تلفات باغ است و ظاهراً قيمت آنها در آن روز مطابق قيمت خود گوسفندان بوده و نيز مطابق عوايد و منافع آنها در يك مدت محدودى مثلاً يك سال بوده و از اين رو داود نبى در مقام حكم به پرداخت قيمت خود گوسفندان را تعيين كرده و سليمان منافع آنها را كه در مدتى محدود در اختيار صاحب باغ بگذارند. و اين اختلاف، اختلاف نظر در اصل حكم نبوده بلكه در مصداق بوده كه طبق ملاحظات روز، اختيار سليمان ارجح است.

فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمانَ وَكُلّاً آتَيْنَا حُكْماً وَعِلْماً

يعنى: پس ما حادثۀ واقعه را به سليمان آموختيم - از نظر حكم كلى و تعيين مصاديق

ص:158

راجحه - و هريك از آن دو پيامبر را حكم و علم عطا كرديم. مراد از حكم منصب قضاوت و مراد از علم، دانش شريعت وقت است كه داورى منوط به آن است.

وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَكُنَّا فَاعِلِينَ

يعنى: و كوه ها را مسخر و رام كرديم كه همراه داود تسبيح مى نمودند و نيز پرندگان را، و ما هر چه را اراده كنيم قادر به انجام آن هستيم.

مراد اين است كه ارادۀ تكوينى كرديم كوه ها با او هم صدا شوند هر چند آنها خود اراده و اختيار ندارند. و پرندگان را نيز اراده كرديم هم صدا شوند هر چند آنها در حد خود اراده و اختيار دارند.

وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِن بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاكِرُونَ «80» وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِى بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِى بَارَكْنَا فِيهَا وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِمِينَ «81» وَمِنَ الشَّيَاطِينِ مَن يَغُوصُونَ لَهُ وَيَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِكَ وَكُنَّا لَهُمْ حَافِظِينَ «82»

لغت و اعراب:

لبوس: لباس و خصوص زره آهنى جنگ و مطلق سلاح جنگى. لتحصنكم بدل از لَكُم.

بأس: شدت، عذاب، ترس. و لسليمان به تقدير «وسخّرنا لسليمان» است.

تفسير:

وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِن بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَاكِرُونَ

يعنى: و ما به داود به خاطر شما انسان ها صنعت خياطى و زره بافى براى جنگ را آموختيم تا شما را از شدت سرما و گرما و آسيب و خطر در نبردتان نگه دارد، پس آيا

ص:159

سپاسگزار هستيد؟

وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِى بِأَمْرِهِ إِلَى الْأَرْضِ الَّتِى بَارَكْنَا فِيهَا

يعنى: و ما براى سليمان باد را كه به شدت وزنده بود رام و مسخر نموديم (وقت سفر و بردن تخت سليمان و همراهانش شدت سير داشت هر چند نسبت به مسافران داخل محوطۀ خود آرام و براى تنفس مطبوع بود). آن باد به فرمان سليمان به سوى سرزمينى كه آن را پر خير و بركت كرده بوديم جارى و روان بود.

مراد از اين سرزمين شامات است كه مسكن سليمان بوده، و مراد آن است كه به هر جاى گيتى در بامدادان سفر مى كرد وقت بازگشت در شامگاهان به سرزمين خود با سرعت مى آمد. پس در اين آيه مدت حركت به سوى مقصد ذكر نشده ولى در آيۀ 12 سبأ مدت رفت و برگشت با باد هر دو ذكر شده: غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَ رَوَاحُهَا شَهْرٌ يعنى مقدار سير بامدادى به سوى هدف به اندازۀ يك ماه و مدت سير شامگاهى براى بازگشت نيز يك ماه بود.

وَكُنَّا بِكُلِّ شَيْءٍ عَالِمِينَ

يعنى: و ما از ازل به همه چيز دانا بوديم. مراد آن كه از اين رو طبق مصالح عامه و حفظ نظام عالم هستى و اجراى اهداف از خلقت بشر، اين اشخاص را انتخاب و اين اعمال را اجرا كرديم.

وَمِنَ الشَّيَاطِينِ مَن يَغُوصُونَ لَهُ وَيَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِكَ

يعنى: و برخى از اجنّه و شياطين كه رام سليمان بودند براى انجام اهداف او به عنوان غوص، در اعماق درياها و نهرهاى بزرگ فرومى رفتند كه از آن جا امتعه و جواهرات و اشياى غريبه و حيوانات خارق العاده در خلقت بيرون آورند. و نيز شياطين براى او عمل هايى غير از غوص انجام مى دادند. چنان كه در سورۀ سبأ آيۀ 13 ذكر شده كه براى او محراب هاى عبادت يا جنگ و مجسمه و تنديس موجودات ذى روح و غير ذى روح و ظرف هاى بزرگ همانند حوضچه ها و ديگ هاى ثابت و چسبيده به زمين مى ساختند.

وَكُنَّا لَهُمْ حَافِظِينَ

يعنى: و ما پيوسته نگهبان آنها بوديم. يعنى نگهبان از فرار از خدمت سليمان و سوء

ص:160

قصد به او و القاى فساد در ميان لشكريان و ايجاد اختلاف در ميان اقشار مردم و ساير عمل هايى كه مقتضاى خبث فطرت و پليدى طبع آنها بود.

وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّى مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ «83» فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَذِكْرَى لِلْعَابِدِينَ «84»

تفسير:

وَأَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ

طبق روايات و تواريخ، ايّوب پيامبر معروف به صبر تحت شمول رحمت الهى و الطاف دنيوى ربوبى، داراى اولاد بسيار واموال انبوه و بى شمار بوده لكن به ناگاه ضررها و زيان ها به او رو آورد و بليّات دنيوى به گونه اى هجوم كرد كه تمام اموالش به واسطۀ حوادث مختلف تلف شد و اولادش هلاك شدند و خود نيز گرفتار بيمارى هاى شديد گرديد. و اين بر او به طول انجاميد و قريب هيجده سال ادامه يافت تا آن گاه كه دعا نمود و به خداوند شكايت كرد.

معناى آيه: و به ياد آر ايّوب را آن گاه كه پروردگار خود را ندا در داد كه اى خداوند، همانا مرا ضرر و آسيب و شدت رسيده و تو مهربان ترين مهربانانى.

فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ وَآتَيْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَذِكْرَى لِلْعَابِدِينَ

يعنى: پس از ندا و درخواست او ما نيز دعاى او را اجابت كرديم و ضرر و شدت و بلايى را كه عارض او شده بود برطرف نموديم و خانواده و خويشانش را به او داديم و نظير و برابر آنها را همراهشان به او داديم.

ص:161

گفته مى شود: خداوند خود اولاد او را كه هفت پسر و هفت دختر بودند زنده نمود و نظير و برابر آنها را نيز به او عطا كرد و حتى شتران و گوسفندان و همۀ حَشَم او را زنده كرد و معادل و نظير آنها را نيز بر آنها افزود.

و رحمة من عندنا يعنى اين ها همه براى اين بود تا رحمت و تفضّلى بر او كرده باشيم و تذكر و تنبّهى باشد براى پرستش كنندگان صابر.

وَإِسْماعِيلَ وَإِدْرِيسَ وَذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ «85» وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِى رَحْمَتِنَا إِنَّهُم مِنَ الصَّالِحِينَ «86» وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِى الظُّلُمَاتِ أَن لاَّ إِلهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ «87» فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنِينَ «88»

لغت و اعراب:

و ذا النون به تقدير «اُذكر». نون: ماهى و كثرت استعمال در ماهى بزرگ يعنى نهنگ دارد.

قَدَرَ على عياله - از باب ضَرَب -: تنگ گرفت بر آنها.

تفسير:

وَإِسْماعِيلَ وَإِدْرِيسَ وَذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِى رَحْمَتِنَا إِنَّهُم مِنَ الصَّالِحِينَ

يعنى: و به ياد آور اسماعيل و ادريس و ذوالكِفل را كه يكايك آنها از صابران و شكيبايان بودند. يعنى صبر بر تحمل بار نبوت و رسالت و اجراى احكام شريعت خود در نفس خويش و پياده كردن آن در جامعۀ خويش و تحمل آزار و بليّات از امت خويش داشتند.

ص:162

و مراد از ذوالكِفل گفته شده الياس و يا يوشع بن نون است. و چون كِفل به معناى سهم و نصيب و يا كفالت از شىء است او را ذوالكفل ناميدند، زيرا او حظّ وافرى از جانب خداى خود يافت مانند نبوت و رسالت و امامت، و امور امت خود را به شايستگى متكفّل بود.

«و أدخلناهم» يعنى و همۀ آنها را در رحمت خويش وارد كرديم، زيرا همه از نيكان و شايستگان بودند. مراد از رحمت، مقام منيع كمال روحى صالح براى نبوت و منصب نبوت و رسالت و جايگاه رفيع در عالم آخرت است.

وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِى الظُّلُمَاتِ أَن لاَّ إِلهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ

يعنى: و به ياد آور ذوالنون را - صاحب ماهى بزرگ، يونس بن متّى را - آن گاه كه خشمناك از رفتار قوم خود از ميان آنها بيرون رفت، و گمان برد كه ما هرگز بر وى تنگ نمى گيريم. يعنى او در گمانش به خطا رفت، زيرا او را در مسير اعراض از قوم خود گرفتار بلعيدن نهنگ و افتادن در زندانى عجيب و سخت و حيرت زا كرديم. پس در ميان تاريكى هاى سه گانه يعنى شب ظلمانى و قعر دريا و شكم نهنگ ندا در داد كه اى خداوند، هيچ معبودى جز تو نيست، تو منزّهى از هر عيب و نقص، حقّاً كه من از ستمكاران بودم.

بايد دانست كه بيرون رفتن يونس پيامبر از ميان قوم جز ترك اولى نبوده، زيرا سبب ورود نقصى در كمالات روحى او و فوت اندكى از حظوظ امت او در نتيجۀ مخالفتشان بوده؛ نه مخالفت تكليف الهى بود و نه فوت مصالح ملزمۀ امت، و خود او هم قصد مخالفت و عصيان نداشته است.

فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِى الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: پس ما اجابت كرديم درخواست او را و از غم و اندوه نجاتش داديم، و ما گروندگان را پيوسته اين چنين نجات مى دهيم.

آيۀ قبل دلالت دارد كه نداى يونس در شكم نهنگ جز اقرار به توحيد و اعتراف به ستم خود نبوده و چيزى از خدا درخواست نكرده، لكن لازمۀ آن ندا و مقتضاى حال او درخواست نجات از مهلكه و رسيدن به اهداف رسالت است. پس استجابت در اين آيه

ص:163

مربوط به نداى ضمن نداء است.

وَزَكَرِيَّا إِذْ نَادَى رَبَّهُ رَبِّ لاَ تَذَرْنِى فَرْداً وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ «89» فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ يَحْيَى وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَارِعُونَ فِى الْخَيْرَاتِ وَيَدْعُونَنَا رَغَباً وَرَهَباً وَكَانُوا لَنَا خَاشِعِينَ «90» وَالَّتِى أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ «91»

لغت و اعراب:

و زكريا به تقدير «اُذكر». رغب و رغبت: ميل و طمع در شىء. رهب و رهبت: ترس از شىء.

رغباً و رهباً حال اند از فاعل يدعوننا. فنفخنا فيها مرجع ضمير مؤنّث مريم است، و ممكن است كلمۀ فيه كه ضميرش به عيسى برمى گردد در اين جا محذوف باشد به تقدير «فنفخنا فى عيسى و هو فيها و فى رحمها».

تفسير:

وَزَكَرِيَّا إِذْ نَادَى رَبَّهُ رَبِّ لاَ تَذَرْنِى فَرْداً وَأَنتَ خَيْرُ الْوَارِثِينَ

يعنى: و به ياد آور زكريا را آن گاه كه پروردگار خود را ندا درداد كه پروردگارا، مرا تنها مگذار (يعنى بدون فرزند و وارث در حال مرگ. و مراد وراثت در نبوت و اموال دنيوى است) در حالى كه تو بهترين وارثانى. اشاره به اين كه هر چند تو خود وارث برتر و اعلاى همه كس و همه چيزى، لكن مقام تو والا و وراثت تو عام است و من وارثى از نوع خود و از

ص:164

ارحام خود مى خواهم.

فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَوَهَبْنَا لَهُ يَحْيَى وَأَصْلَحْنَا لَهُ زَوْجَهُ

يعنى: پس ما دعاى او را اجابت كرديم و يحيى را به وى هبه نموديم و حال همسر او را نيز اصلاح كرديم.

ظاهر استجابت در آيه اين است كه يحياى پيامبر پس از پدر خود شهيد شده و وراثت فعلى او نسبت به نبوت پدر و اموال او تحقق يافته است. و بنا به گفتۀ برخى كه شهادت يحيى پيش از پدرش بوده اجابت دعا محقق نمى شود، پس ممكن است گفته شود كه زكريا فرزند نداشته(1) و مراد از «لا تذرنى فرداً» طلب فرزند و وارث بالقوّه بوده كه او را در امور دنيوى يارى نمايد و اين مطلب مستجاب شده است.

و مراد از اصلاح حال زوج، بازگرداندن جوانى اوست زيرا نقل است كه زكريا در وقت ندا صد ساله و همسرش نود و نه ساله بوده. و يا آن كه مراد شفاى او از بيمارى نازايى است.

إِنَّهُمْ كَانُوا يُسَارِعُونَ فِى الْخَيْرَاتِ وَيَدْعُونَنَا رَغَباً وَرَهَباً وَكَانُوا لَنَا خَاشِعِينَ

يعنى: حقّاً كه آنها - زكريا و همسر و فرزندش و يا پيامبرانى كه ذكرشان به نحو اجمال و تفصيل گذشت - در انجام امور خيريه از واجبات و مندوبات شرع و محسَّنات و پسنديده ها نزد عقل پيوسته سرعت و شتاب مى كردند، و همواره در حالى كه رغبت و طمع به فضل ما و بيم و ترس از جلال ما داشتند ما را مى خواندند و همه در برابر ما خاشع و فروتن بودند.

وَالَّتِى أَحْصَنَتْ فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِيهَا مِن رُّوحِنَا

يعنى: و به ياد آور آن زن را - مريم دختر عمران مادر عيسى را - كه فرج خود را نگه داشت و از اعمال شهوت و التذاذ جنسى از راه حلال و حرام خوددارى كرد، پس ما از روح خود در وى دميديم. يعنى از روحى كه مختصّ به ماست و به ارادۀ ما وجود پيدا مى كند و احدى را توان ايجاد آن و دميدنش در جسمى نيست و از اين راه است كه شرافت و فضيلت دارد.

ص:165


1- . زكريا ارحام نزديك داشته كه در سورۀ مريم از آنها به موالى تعبير كرده است.

و غرض از اين جمله اين است كه ولادت عيسى از راه عادى و تحقق ازدواج و ابقاى نطفه در رحم و طى مراحل تا جنين شدن نبوده، بلكه همۀ اين مراحل به وسيلۀ نفخ موجود شده، يعنى به ارادۀ نفخ، ابتدا جسم عيسى در رحم مادر و سپس روح او تكوّن يافته است.

وَجَعَلْنَاهَا وَابْنَهَا آيَةً لِّلْعَالَمِينَ

يعنى: و ما او را و پسر او را نشانه اى براى جهانيان قرار داديم.

خود مريم را به خاطر روح توحيدى و شدت تحفّظ از محارم و تماس با فرشتۀ آسمانى و تحويل فرزندى اعجوبه و از راه غيرعادى به جامعۀ بشرى، و فرزندش عيسى را به واسطۀ اختصاص او در كيفيت آفرينش و حيازت مقام نبوت و اعلان رسالت و شريعت و كتاب آسمانى در حال صغر و ابتداى ولادت و ظهور معجزات فراوان از وى و طول عمرش به نحو غيرعادى كه همۀ اينها نشانه و دليل روشن بر قدرت و عظمت و علم و حكمت خداوند است كه به جهانيان عرضه شده است.

إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ «92» وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ «93» فَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلاَ كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ وَإِنَّا لَهُ كَاتِبُونَ «94»

لغت:

امت: گروه همفكر و هم هدف، طريقه و آيين. تقطّعوا أمرهم بينهم: كار خود را ميان خود قطعه قطعه كردند و قسمت نمودند.

تفسير:

إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ

يعنى: حقيقت اين است كه اين امت انسانى و طايفۀ بشرى كه عده اى از پيامبران و

ص:166

پيروان آنها ذكر شد طايفه و امت شما هستند و همۀ شما از گذشته و آينده يك امتيد، و من پروردگار شما هستم كه شما را نظير تربيت و تكميل ساير اجزاى عالم هستى تربيت مى كنم، پس تنها مرا بپرستيد.

خطاب در اين آيه متوجه همۀ مجامع بشرى است. و محتمل است كه مراد از امت، طريقه و آيين باشد. يعنى اين آيين كه پيامبر رحمت به نام شريعت اسلام آورده آيين شماست و دين و آيين واحد است، يعنى همان آيين توحيد و اصول و فروع شرايع است كه پيامبران گذشته آورده بودند و ابلاغ مى كردند.

وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنَا رَاجِعُونَ

و مردم در تمام اعصار، هر يك قسمتى از آن را فرا گرفته با بدعت ها و مخترعات خود مخلوط نمودند و مسلك و مذهب كردند تا فرقه هاى متعدد و اديان و مذاهب پديد آمد - مانند بت پرستان و يهود و نصارا و مجوس و صابئين و انشعابات فرعى نشأت يافته از انشعاب اصلى - و سرانجام در روز رستاخيز همۀ فرقه هاى دنيا به سوى ما بازمى گردند.

فَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلاَ كُفْرَانَ لِسَعْيِهِ وَإِنَّا لَهُ كَاتِبُونَ

يعنى: پس از بازگشت به سوى ما كسى كه عمل هاى شايسته انجام داده در حالى كه مؤمن بوده پس هرگز سعى و كوشش او را كفران و ناسپاسى نخواهد بود و بى ترديد ما سعى او را در صحيفۀ اعمالش مى نويسيم.

بايد دانست كه اين آيه مانند آيات ديگرى از اين كتاب كريم دلالت دارد بر مشروط بودن پاداش عمل نيك در آخرت به ايمان يعنى توحيد و لوازم آن از اعتقاد به رسالت و معاد و غيره.

وَحَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاها أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ «95» حَتَّى إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ «96» وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِيَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَاوَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذَا بَلْ كُنَّا ظَالِمِينَ «97»

ص:167

لغت و اعراب:

حرام: ممنوع و غيرممكن. حرامٌ خبر مقدم، أنّهم لايرجعون مبتداى مؤخر، لايرجعون «لا» نافيه يا زايده و تقدير كلام «عدم رجوعهم إلينا يا رجوعهم إلى الدنيا». فتحت يأجوج يعنى سدّ يأجوج به اسناد مَجازى يا مَجاز در حذف. يأجوج و مأجوج دو طايفه از اولاد يافث فرزند نوح. حدب: جاى مرتفع و بلند. نَسَلَ فى مشيه - از باب ضَرَب -: شتاب كرد.

حتى إذا متعلّق به مقدّر، به تقدير «يستمرّ الأمر على هذا حتى إذا».

تفسير:

وَحَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاها أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ

يعنى: ممنوع و غيرممكن است بر مجتمعى كه آنها را هلاك نموده ايم به سوى ما بازنگردند، يعنى عالم ديگرى نباشد و مرگشان فناى حقيقى باشد، زيرا پيش از خلقت جهان و انسان، ارادۀ ازلى و حتمى خداوند تعلق يافته كه انسان ها را پس از مرگ زنده كند و به سوى او بازگردند. و ممكن است معنا اين باشد كه ممنوع و غيرممكن است آنها را كه ميرانده ايم به دنيا رجوع كنند و دوباره بازگردند.

حَتَّى إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ

«حتى» متعلق به مقدّر مفهوم از آيات گذشته است.

يعنى: مؤمنان در عمل هاى خود كفران نمى بينند و مردگان به دنيا بازنمى گردند و جهان بدين گونه استمرار و دوام مى يابد تا آن گاه كه سدّ يأجوج و مأجوج گشوده گردد. مراد اين كه تا آثار و علايم قيامت پديد آيد و سدّى كه ذوالقرنين بنا نهاده بشكند و در آن حال يأجوج و مأجوج از هر مرتفع و بلندى به شتاب سرازير شوند. و اين امر در آخر دنيا و شُرف قيام قيامت واقع خواهد شد.

وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِىَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَاوَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِى غَفْلَةٍ مِنْ هذَا بَلْ كُنَّا ظَالِمِينَ

يعنى: و وعدۀ حق و ثابت خداوند (قيام رستاخيز) نزديك گردد، در آن هنگام است كه

ص:168

به ناگاه ديدگان كسانى كه كفر ورزيده اند خيره و بى حركت ماند و پلك ها به هم نخورد و پيوسته فرياد كنند: اى واى بر ما كه ما در دنيا از اين امر در غفلت بوديم بلكه ما گروهى ستمكار بوديم. يعنى به واسطۀ ردّ دعوت پيامبران الهى ظلم و ستم كرديم، ستم بر آنها و ستم به قوانين الهى و ستم بر خود و ستم بر نسل آيندۀ خود.

إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمْ لَهَا وَارِدُونَ «98» لَوْ كَانَ هؤُلآءِ آلِهَةً مَّا وَرَدُوهَا وَكُلٌّ فِيهَا خَالِدُونَ «99» لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَهُمْ فِيهَا لاَ يَسْمَعُونَ «100»

لغت و اعراب:

حصب: هيزم، هر چه در آتش ريخته شود. أنتم لها جملۀ استينافيه براى تأكيد ماقبل.

زفير: صوت حيوان وقت فرو كشيدن نفس.

تفسير:

إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمْ لَهَا وَارِدُونَ لَوْ كَانَ هؤُلآءِ آلِهَةً مَّا وَرَدُوهَا وَكُلٌّ فِيهَا خَالِدُونَ

اين آيات نقل خطاب هايى است كه در عالم آخرت به كفّار در تأكيد بطلان شركشان خواهد شد. يعنى: به آنها گفته مى شود: بى ترديد شما و آنچه جز خداوند و به جاى او در دنيا پرستش مى كرديد هيزم جهنم ايد و حتماً شما در آن وارد مى شويد. و مقتضاى كلمۀ «ما» ى موصول كه براى غير ذوى العقول وضع شده اين است كه مراد از «ما تعبدون» كه در آتش ريخته مى شود خصوص معبودات جماد آنهاست مانند بتان و تمثال اشياء و ستارگان نه مانند فرشتگان و انبيا و صالحان بشر.

ص:169

«لو كان هؤلاء» يعنى پس از آن كه معبودات آنها در آتش ريخته شد خطاب مى شوند: اگر اينان حقيقتاً خدايان معبود بودند در اين آتش وارد نمى شدند، و همۀ آنها يعنى از عابدها و معبودها در آتش جاودان اند.

حوادث قيامت و خوشبختى صالحان

لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَهُمْ فِيهَا لَايَسْمَعُونَ

يعنى: آنها را وقت كشيدن نفس به درون در ميان شعله هاى آتش انين و نالۀ خاص است و آنها در آن جا هيچ صوتى را نمى شنوند، يعنى از شدت عذاب و هول جهنم و به كيفر اين كه در دنيا دعوت پيامبران و وعظ و اندرز ناصحان را نمى شنيدند.

إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِنَّا الْحُسْنَى أُولئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ «101» لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِى مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ «102» لاَ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ هذَا يَوْمُكُمُ الَّذِى كُنتُمْ تُوعَدُونَ «103»

لغت و اعراب:

الحسنى صفت محذوف است به تقدير «الموعدة الحسنى». حسيس: صوتى كه نيروى شنوايى آن را درك مى كند، كنايه از صوت خفيف. هذا يومكم به تقدير قائلين يا مبشّرين.

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِنَّا الْحُسْنَى أُولئِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَهُمْ فِى مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه دربارۀ آنها از جانب ما وعدۀ بسيار نيكو داده شده

ص:170

است از آن آتش به دور داشته مى شوند (مراد از آنها گروندگان به توحيد و شريعت وقت است. و مراد از وعده، وعدۀ نجات و بخشش و بهشت است). آنها صداى خفيف و اندك آتش را هم نمى شنوند يعنى صداى تراكم و تصادم شعله ها و درهم شكستن هيزم ها و اختلاط ناله هاى گوناگون ساكنان آن جا را. و آنها در آن جا در آنچه نفسشان از نعمت هاى گوناگون بهشتى اشتها دارد، جاودان اند.

لاَ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَتَتَلَقَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ هذَا يَوْمُكُمُ الَّذِى كُنتُمْ تُوعَدُونَ

يعنى: فزع اكبر هرگز آنها را غمگين نمى كند. مراد ترس و دهشت عظيم آن روز نشأت يافته از نفخه هاى صور اسرافيل خاصه نفخۀ آخر و يا از صدور فرمان عام حضور در محكمۀ حساب و داورى و يا ساير اهوال فوق تصور آن روز است. و فرشتگان از آنها استقبال مى كنند در حالى كه بشارت مى دهند كه اين روز همان روز شماست كه در دنيا بدان وعده داده مى شديد.

يَوْمَ نَطْوِى السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنَا إِنَّا كُنَّا فَاعِلِينَ «104» وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ «105» إِنَّ فِي هذَا لَبَلاَغاً لِقَوْمٍ عَابِدِينَ «106» وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ «107»

لغت و اعراب:

يومَ به تقدير «اُذكر». طَوَى الثوب - از باب ضَرَب -: پيچيد آن را. سجلّ: كاغذ و غيره كه در آن خط بنويسند. زبور: نوشتۀ درشت، كتاب آسمانى داود عليه السلام. إنّ فى هذا اشاره است به قرآن يا آنچه در اين سوره گذشت. بلاغ: كفايت، وسيلۀ رسيدن به هدف.

ص:171

تفسير:

يَوْمَ نَطْوِى السَّماءَ كَطَىِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ

يعنى: به ياد آور روزى را كه آسمان ها را مى پيچيم و در هم مى نورديم بدان گونه كه طومار مكتوب، خطوط و نوشته هاى خود را درهم مى پيچد.

در اين جمله آسمان ها و همۀ كرات عالم بالا تشبيه به خطوط و نوشته هايى شده كه به وسيلۀ طومار پيچيده و در نورديده و متصل به هم مى گردد. يعنى همۀ كرات جوّى يا آسمان ها به اصطلاح شرعى زير چتر ارادۀ خداوند جمع و پيچيده مى گردند. و لازمۀ كلام آن كه همان گونه كه خطوط و نوشته ها در داخل سجل محفوظ است آسمان ها نيز در قبضۀ قدرت حق باقى مى ماند و تنها نظم فعلى جهان هستى به هم مى خورد و ساكنانش در محيط محشر گرد مى آيند.

كَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ

يعنى: همان گونه كه نخستين آفريده را پديد آورديم (1)(يعنى انسان ها را در طول عمر دنيا به تدريج از كتم عدم به عرصۀ وجود وارد كرديم) آن را اعاده مى دهيم.

يعنى پس از ميراندن و اهلاك و هضم در شكم خاك دوباره به صحنۀ محشر بازمى گردانيم.

غرض آن كه اين اعاده مثل آن ايجاد براى ما سهل و آسان است. و بايد دانست كه اين عمل عظيم سه مرحله اى: ايجاد، اعدام و اعاده اختلاف كيفيت دارد، زيرا ايجاد نسبت به همه تدريجى، و اعاده نسبت به همه دفعى، و اعدام نسبت به برخى تدريجى و به برخى ديگر دفعى است.

وَعْداً عَلَيْنَا إِنَّا كُنَّا فَاعِلِينَ

يعنى: اعاده كردن و زنده نمودن هر ذى نفس وعده اى است بر عهدۀ ما كه به ارادۀ ازلى انجام آن را برعهدۀ خود نهاده، تصميم گرفتيم و حتماً انجام دهندۀ آن هستيم، زيرا آنچه را كه ارادۀ حتمى ما بر آن تعلق گيرد تحقق خارجى بخشيدن بدان آسان است. وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا

ص:172


1- . همان گونه كه نخستين بار آفريدگان را پديد آورديم.

وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ [قمر، 50] كار ما يكى است و براى ايجاد هر چيزى تنها اراده مى كنيم كه در آسانى و سرعت همانند حركت پلك چشم هاست.

وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِى الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِىَ الصَّالِحُونَ

يعنى: و حقيقت اين است كه ما در زبور پس از ذكر نوشتيم كه اين زمين را بندگان صالح و شايستۀ من ارث خواهند برد.

مراد نوشتن آن در كتاب آسمانى داود است پس از آن كه در تورات موسى نوشته شده. و يا مراد نوشتن آن در تمام كتاب هاى آسمانى است پس از ادراج در ذكر يعنى در لوح محفوظ پيش از خلقت آنان. و مراد از بندگان صالح، مهدى موعود آخرين امام معصوم از اولاد پيامبر اسلام و ياران اوست كه اين كرۀ زمين را پس از آن كه به واسطۀ طغيان بشر سراسر ظلم و جور شده باشد در تحت سلطه و اختيار خود مى گيرد و ظلم ها را زدوده، تبديل به قسط مى نمايد. و اين وضع ادامه مى يابد و احدى پس از او بر اين زمين سلطه نمى يابد، چنان كه در شب معراج خداوند به پيامبر اسلام فرمود: لاُطهِّرنَّ بآخرهم الأرض من أعدائى، ولأنصرنّه بجندى حتى يعلن دعوتى و يجمع الخلق على توحيدى، ثمّ لاُديمنَّ ملكه، ولاُداولنّ الأيّام بين أوليائى إلى يوم القيامة(1). و مراد از وراثت زمين، وراثت چيزهايى است كه انسان هاى سابق در آن داشته اند از نعمت ها و ثروت هاى دنيوى و اخروى يعنى تسلط و برخوردارى از نعمت هاى مادى و پذيرش توحيد و شريعت و پياده كردن آن در جامعه.

إِنَّ فِى هذَا لَبَلاَغاً لِقَوْمٍ عَابِدِينَ

يعنى: بى ترديد در اين قرآن و يا در آنچه در اين سوره ذكر شد از توحيد و معاد و پاداش نيك مؤمنان و كيفر طاغيان، كفايت است و وسيلۀ رسيدن به كمالات انسانى است براى گروهى كه خداپرست اند. يعنى استعداد ذاتى و فطرت سالم و آماده براى پذيرش حق و تسليم و خضوع در برابر خدا دارند.

ص:173


1- . و زمين را به آخرين آنان از لوث دشمنانم پاك مى كنم، و او را با لشكر خود يارى مى دهم تا دعوت مرا آشكار سازد وخلق را بر محور توحيد من گرد آورد، آن گاه حكومت او را دوام مى بخشم و روزهاى خوش (و قدرت سياسى) را تا روز قيامت در ميان دوستانم دست به دست مى گردانم.

وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ

يعنى: اى محمّد، ما تو را نفرستاديم جز اين كه سراپا رحمت براى جهانيان باشى.

مراد آن كه دينى كه به مجتمع انسانى عرضه داشته و كتابى كه براى بشر آورده وسيلۀ رحمت عامه و خيرات دنيوى و اخروى است، زيرا اگر فكر صائبى در وضع بشر در منطقۀ اعراب و اهل جاهليت پيش از اسلام دقت نمايد و آن را مقايسه با حال آنها پس از اسلام در مجتمعى كه اسلام را ولو در حد خاصى پياده كرده اند بنمايد اعتراف مى كند كه پيامبر اسلام سراپا رحمت است، بلكه در هر عصرى ملتى كه اسلام را پياده مى كند اگر مقايسه شود با ملت غير اسلامى از هر طايفه اى باشد رحمت بودن پيامبر اسلام روشن مى گردد.

قُلْ إِنَّمَا يُوحَى إِلَيَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَهَلْ أَنتُم مُسْلِمُونَ «108» فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنتُكُمْ عَلَى سَوَاءٍ وَإِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ أَم بَعِيدٌ مَا تُوعَدُونَ «109» إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَيَعْلَمُ مَا تَكْتمُونَ «110» وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَّكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ «111» قَالَ رَبِّ احْكُم بِالْحَقِّ وَرَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ «112»

لغت و اعراب:

فهل أنتم استفهام به معناى امر يا ملازم آن است. آذن زيداً: اعلام كرد به او. على سواء حال است از مفعول آذنتكم. و إن أدرى «ان» نافيه است در هر دو مورد. لعلّه مرجع ضمير تأخير عذاب مفهوم از ماقبل است. و ربّنا الرحمان، ربُّنا مبتدا و رحمان و مستعان هر دو خبر آن است.

ص:174

آموزش احتجاج به پيامبر (ص)

تفسير:

قُلْ إِنَّمَا يُوحَى إِلَىَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَهَلْ أَنتُم مُسْلِمُونَ

يعنى: اى محمّد، به مشركان بگو: جز اين نيست كه به من وحى مى شود كه خداى شما خداى يگانه است. يعنى آنچه از دين آسمانى به من وحى مى شود جز توحيد نيست. و اين حصر، حصر اضافى و منحصر كردن وحى به توحيد در مقابل شرك است نه غير آن از اصول و عقايد دينى. و ممكن است حصر حقيقى باشد و مراد توحيد و تمام شئون و ابعاد گوناگون آن از اصول عقايد و فروع اعمال و معارف مربوطه باشد.

«فهل أنتم مسلمون» يعنى پس آيا شما تسليم شدنى هستيد و توحيد را مى پذيريد؟ و مقصود از اين استفهام امر است يا ملازم امر.

فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنتُكُمْ عَلَى سَوَاءٍ وَإِنْ أَدْرِى أَقَرِيبٌ أَم بَعِيدٌ مَا تُوعَدُونَ

يعنى: پس اگر در برابر دعوت توحيد روى برتافتند و اعراض كردند به آنها بگو: من به شما به نحو مساوى اعلام كردم. يعنى دين الهى و شريعت اسلام را به بزرگ و كوچك و مرد و زن و فقير و غنى رساندم. و من نمى دانم آيا آنچه از عذاب وعده داده مى شويد نزديك است يا دور.

إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَيَعْلَمُ مَا تَكْتمُونَ

يعنى: و همانا خداوند آنچه را آشكار مى كنيد از گفتار دربارۀ اسلام از ردّ و طعن و استهزا مى داند، و آنچه را پنهان مى داريد از عداوت ها و توطئه ها و نقشه ها براى براندازى آن نيز مى داند.

وَإِنْ أَدْرِى لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَّكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ

يعنى: و من نمى دانم شايد اين تأخير عذاب، امتحان است براى شما و مهلت برخوردارى تا مدتى معين است.

يعنى محتمل اين است كه خداوند وعيدهاى عذاب را كه دربارۀ شما تأخير مى اندازد براى آزمايش و امتحان باشد، شايد از كفر و عناد برگرديد. و يا آن كه استدراج باشد و آن اين است كه خداوند گاهى متمردان و طاغيان را مدتى مهلت مى دهد و از نعمت هاى خود

ص:175

برخوردار مى كند تا مراتب خباثت طينت و مراحل شقاوت فطرت را به كمال رسانند و ناگهان آنها را اخذ كند.

قَالَ رَبِّ احْكُم بِالْحَقِّ وَرَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ

آيه شامل خطاب به حق و التفات از آن به خطاب به خلق است. در خطاب اول گويى پيامبر اسلام پس از ابلاغ شريعت خود، از پذيرش مشركان مأيوس شده و روى به خدا كرده مى گويد: پروردگارا، ميان من و آنها حكم به حق كن. و در خطاب به مشركان مى گويد: اى مردم، پروردگار ما صاحب رحمت است و او مستعان است يعنى مورد استمداد من است در مقابل آنچه شما به عنوان ردّ و تهديد و ارعاب توصيف مى كنيد (كه غلبه و شوكت در آينده از آنِ ماست، بيرق اسلام به زودى سرنگون مى شود، دعوت محمّد (صلى الله عليه و آله) به مرگش خاموش مى گردد، نسلش منقطع است و اگر راست مى گفت عذاب هاى موعود مى رسيد).

و الحمد للّه رب العالمين

86/1/6

***

ص:176

سورۀ حج

زلزله و ترس قيامت

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ «1» يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَمَاهُم بِسُكَارَى وَلكِنَّ عَذَابَ اللّهِ شَدِيدٌ «2»

لغت و اعراب:

زلزله و زلزال: حركت شديد، و اسناد زلزله به ساعت مَجازى است به تقدير «زلزلة الأرض بالساعة». يوم ترونها متعلّق به تَذْهَلُ، و ضمير مؤنّث راجع است به زلزله يا ساعة.

ذَهَلَ الشىءَ و عن الشىءِ - از باب مَنَع -: فراموش كرد و غفلت نمود از آن.

تفسير:

يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَىْءٌ عَظِيمٌ

اين سوره مدنى است و در اوايل هجرت نازل شده و در آن بحث هاى تفصيلى از اصول

ص:177

شريعت اسلام و بحث هاى اجمالى از فروع آن آمده است و خطاب آن متوجه به جميع مكلّفان جهان و مجامع بشرى از حين نزول آن تا انقراض نسل بشر است.

معناى آيه: اى مردم، از پروردگارتان پروا كنيد، يعنى از غضب و عذاب او بترسيد و تحفظ نماييد، زيرا زلزلۀ قيامت چيزى است بزرگ.

يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَمَاهُم بِسُكَارَى وَلكِنَّ عَذَابَ اللّهِ شَدِيدٌ

يعنى: روزى كه آن زلزله يا قيامت را ببينيد همان روز است كه هر زن شيردهى فرزندى را كه به او شير مى دهد فراموش مى كند، يعنى به گونه اى كه پستان خود از دهانش مى كشد و او را رها مى كند، و هر زن آبستن و صاحب بارى بارش را بر زمين مى نهد، يعنى حتى در غير وقت زايمان سقط جنين مى كند. و مردم را مى بينى كه مست اند در حالى كه حقيقتاً مست نيستند ولكن عذاب خدا شديد است.

بايد دانست كه ظاهراً مراد از «يوم ترونها» روز قيامت و حضور مردم در صحنۀ محشر نيست، زيرا در محشر كودك زنده در شكم و شيرخوار نيست، بلكه آنها به محض مرگ از دنيا در برزخ تحت تربيت قرار گرفته و تا قيامت بزرگ مى شوند. پس مراد رؤيت ابتداى قيامت و زمان حدوث نفخۀ اول صور است كه مردم جهان در حال عادى هستند و طبعاً برخى از زن ها آبستن و برخى شيرده اند و به نفخۀ اول آن حالت پيدا مى شود.

وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِى اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ «3» كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ «4»

لغت و اعراب:

مَريد: متمرد و نافرمان. فأ نّه يضلّه تأويل به مصدر و مبتداست و خبرش محذوف، به تقدير «فاضلاله و هدايته إلى السعير ثابت لازم».

ص:178

مراحل آفرينش انسان

تفسير:

وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِى اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ

يعنى: اى پيامبر، از مردم عصر تو كسى هست يا كسانى هستند كه دربارۀ خداوند بدون هيچ علم و دانشى مجادله و ستيزه مى كنند، يعنى گاهى در صفات جمال و جلال او سخن جاهلانه مى گويند، و گاهى مى گويند: فرشتگان دختران خدايند، اين قرآن افسانۀ پيشينيان است و پس از مرگ معادى در كار نيست. و اين شخص يا اشخاص از هر شيطان متمرد و نافرمانى پيروى مى كنند.

كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَى عَذَابِ السَّعِيرِ

يعنى: شيطانى كه در حق او نوشته شده كه هر كس دوستى و سرپرستى او را بپذيرد و از او پيروى نمايد او را گمراه مى كند و به سوى عذاب دوزخ شعله ور راه مى نمايد.

مراد از نوشته شدن او ادراج حال او در لوح محفوظ و نخستين نافرمانى او در ميان ملأ اعلى و سوگندش بر اضلال بشر و وارد كردن آنها در دوزخ است.

يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِى رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ وَنُقِرُّ فِى الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمّىً ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّى وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ «5»

ص:179

لغت و اعراب:

نطفه: آب، منى حيوان. عَلَقه: خونِ بسته. مضغة: قطعۀ گوشت. مخلّقة: تامّالخلقة و الصورة. غيرمخلّقة: ناقص در صورت يا در نيرو. لنبيّن به تقدير «خلقناكم بهذا النحو من التدريج لنبيّن، يا أمرناكم بالتأمل فيه لنبيّن». ثم لتبلغوا به تقدير «ثمّ نمهلكم لتبلغوا». أشدّ:

جمع شدّة مانند أنْعُم و نعمة. أرذل: پست تر و پايين تر. لكيلا لام عاقبت است. هامد:

خاموش، زمين خشك و بى آب و علف. اهتزّ: حركت كرد. ربتْ: بالا آمد. زوج: صنف، جفت. بهيج: نيكو و بهجت آور.

تفسير:

يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِن كُنتُمْ فِى رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِن مُّضْغَةٍ مُّخَلَّقَةٍ وَغَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِّنُبَيِّنَ لَكُمْ

در اين آيه از دو راه براى اثبات و تحقق روز واپسين استدلال شده: يكى كيفيت خلقت انسان ها در رحم، و ديگرى كيفيت رويش نباتات از خاك، و مخاطب در آيه نسل آدم و حوّا هستند كه از خاك با پيمودن راه عادى آفريده شده اند هرچند خود آدم و حوّا نيز از خاك اند لكن آنها بلاواسطه و به نحو اعجاز و بدون پيمودن راه عادىِ نسلشان هستند.

معناى آيه: اى مردم (مخاطب جميع كسانى است كه قدرت تعقل و استدلال و استعداد وصول به نتيجه از مقدمه دارند، و غرض هدايت و تحريص است كه دقت و تأمل در آفرينش خود كنند تا بتوانند اذعان به بعث نمايند) اگر در بعث و برانگيخته شدن مردگان پس از مرگ شك و ريب داريد، پس در آفرينش خود دقت كنيد كه ما شما را از خاك، سپس از نطفه يعنى از منى صلب پدر و رحم مادر، سپس از عَلَقه يعنى خون بستۀ تبدل يافته از نطفه، سپس از مضغۀ مخلَّقه و غيرمخلَّقه آفريديم يعنى از قطعه گوشت تبدل يافته از علقه كه برخى مخلّقه است يعنى صورت انسانيش تكامل يافته و آماده براى دخول روح است، و برخى غيرمخلّقه يعنى غيرمتكامل و ناقص الاعضا يا ناقص القوى است.

و مراد از «لنبيّن لكم» اين است كه مراحل فوق را در خلقت بشر پيموديم، يا شما را

ص:180

دستور دقت و تأمل در اين امر عجيب و عظيم داديم تا شما را از كمال قدرت و علم و حكمت خويش آگاه كنيم و بدانيد كه سير دادن نوع انسانى از مبدأ خاك و وارد كردن آنها از ارحام به دنيا و پديد آوردن انبوه جمعيتى كه كرۀ زمين را پر كرده دقيق تر و پيچيده تر و بحسب ظاهر مشكل تر از آن است كه اجزاى اجسام هضم شده در دل خاك را گرد آوريم و دوباره همان انسان ها را بسازيم و در صحنۀ محشر وارد كنيم هرچند ارواح آنها را در حركت و سير دنيوى در وسط راه در پيكر آنها پديد آورديم و ارواحشان را در محشر پس از گردآورى اجساد و تشكل به صورت دنيوى، از عالم برزخ و محل ذخيرۀ ارواح بدانها لاحق نماييم.

دليل بر حقانيت خدا و قيامت

وَنُقِرُّ فِى الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمّىً

يعنى: در مراحل سير نطفه در ارحام آنچه را بخواهيم از مبدأ انسانى در رحم ها تا مدت معينى ثابت مى داريم (يعنى تا زمانى كه براى حمل جنين انسانى مقرر شده - كه از شش ماه تا يك سال است - براى تكامل قوا نگه مى داريم تا جنين تام شود و صلاحيت تولد يابد و آنچه را نخواهيم به عوارض مختلف ساقط مى كنيم).

ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَمِنكُم مَّن يُتَوَفَّى وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً

يعنى: پس از پيمودن مراحل سير رحم و رسيدن به حال جنين زنده و آمادۀ خروج، شما را در حالى كه طفل خردسال ايد از تنگناى رحم به فراخناى اين گيتى بيرون مى آوريم، سپس شما را مهلت مى دهيم تا به حال رشد و كمال نيروهاى جسمى و روانى برسيد، و از شما برخى در دنيا قبض روح مى شود يعنى پيش از آن كه مدت عمر عادى را بگذراند، و برخى به ارذل عمر يعنى پست ترين و پايين ترين حال از نظر قواى جسمى و روحى بازگردانده مى شوند چنان كه فرموده: وَمَن نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِى الْخَلْقِ [يس، 68] تا عاقبت حالش آن شود كه پس از علم و دانش هر چند فراوان ذهنش خالى شود و چيزى را نداند.

وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ

يعنى: و اين زمين را مى بينى كه در فصل زمستان و ايام خشكى و بى آبى، افسرده و

ص:181

مرده و خالى از آب و علف است، پس چون آب را به صورت باران و برف و تگرگ بر آن فرو ريزيم حركت مى كند و بالا مى آيد و از هر نوع گياه بهجت انگيز و مسرّت بخش مى روياند.

اين جمله دليل دوم براى اثبات توحيد است و حاصل آن كه همان گونه كه رحم زن بذر نطفه را در خود مى پرورد تا مراحل خود را بپيمايد، اين زمين نيز بذرها و حبوب و نهال ها را مى پرورد تا به مراحل تكامل خود برسند. و نظير آنهاست زمين در روز رستاخيز در روياندن اجسام مردگان تا آن جا كه شكل انسان گيرند و زنده گردند.

ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِى الْمَوْتَى وَأَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «6» وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فُيهَا وَأَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَن فِي الْقُبُورِ «7»

تفسير:

ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِى الْمَوْتَى وَأَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لاَّ رَيْبَ فيهَا وَأَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَن فِى الْقُبُورِ

يعنى: اين خلقت تدريجى انسان و روياندن گياه از زمين براى اين است كه بدانيد خداوند حق و حقيقت ثابت ازلى ابدى است كه حقايق همۀ موجودات از او سرچشمه گرفته است، و بدانيد كه اوست كه همۀ مرده ها را زنده مى كند، يعنى در دنيا به آنچه روح حياتى ندارد حيات متناسب نوع او را مى دهد، و در آخرت به مردگانى كه بايد زنده شوند سنخۀ حيات سابق را برمى گرداند، و بدانيد كه او بر همه چيز تواناست، و بدانيد كه قيامت آمدنى است و هيچ شك و ريبى در آن نيست و اين خلقت از مقدمات وجودى آن است، و بدانيد كه خداوند همۀ آنها را كه در قبور آرميده اند برمى انگيزد. و حاصل دو آيه اين است كه خلقت انسان و گياه بدان طرز خاص براى توجه به اين پنج امر است.

ص:182

مجادله گران نادان و خداپرستان حاشيه اى

وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِى اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدىً وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ «8» ثَانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللّهِ لَهُ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَنُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَذَابَ الْحَرِيقِ «9» ذلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ وَأَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ «10»

لغت و اعراب:

ثَنْى: برگرداندن. عِطف: شانه و يك طرف بدن انسان، و ثَنْى عِطف كنايه از اعراض و روگرداندن است. خِزى: خوارى. عذاب الحريق حريق: سوزان، و اضافۀ موصوف به صفت است. ذلك بما قدّمت به تقدير «يقال له». و أنّ اللّه عطف است به ما قدّمت. ليس بظلّام مبالغۀ در نفى است.

تفسير:

وَمِنَ النَّاسِ مَن يُجَادِلُ فِى اللّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَلاَ هُدىً وَلاَ كِتَابٍ مُنِيرٍ

يعنى: و از ميان مردم كسانى هستند كه دربارۀ خداوند بدون دانش و هدايت و كتاب روشن مجادله و ستيزه مى كنند.

مراد از «دانش» علم قطعى و حجت عقلى، و از «هدايت» دليل و برهان شرعى، و از «كتاب» آيات كتاب آسمانى است. و اين آيه تكرار و تأكيد آيۀ سوم است. و برخى گفته اند كه: آن آيه مربوط به سران و دانشمندان كفّار است كه در مجادله پيروى از شياطين بالاترشان مى كنند و اين آيه دربارۀ پيروان نادان آنهاست.

ثَانِىَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللّهِ لَهُ فِى الدُّنْيَا خِزْىٌ وَنُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَذَابَ الْحَرِيقِ

يعنى: مجادله و محاجّۀ اين قسم از مردم در حالى است كه شانه مى پيچند و از دعوت و منطق پيامبران اعراض مى كنند تا ديگران را نيز از راه خداوند گمراه سازند. براى اين قسم

ص:183

از مردم در دنيا خوارى و ذلّت است (چنان كه در بدر و خندق و غيره بود) و روز قيامت آنان را عذاب آتش سوزان مى چشانيم.

ذلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ وَأَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ

يعنى: در روز واپسين هنگامى كه او آتش دوزخ را مى چشد به او مى گويند: اين عذاب سوزان به كيفر گناهانى است كه دو دستى فرستادى، يعنى با همۀ توان و قدرت خود با غور در كفر و طغيان و فسق انجام دادى، و نيز براى اين است كه خداوند هرگز به بندگان خود ستم كننده نيست.

مراد اين است كه خدا ستمكار نيست و از اين رو بندگان خود را در دنيا به اختيار خود واگذاشت كه هر راه را بخواهند بروند و شما راه طغيان رفتيد و اين حال را انتخاب كرديد.

وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ «11» يَدْعُوا مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُ وَمَا لاَ يَنفَعُهُ ذلِكَ هُوَ الضَّلاَلُ الْبَعِيدُ «12» يَدْعُوا لَمَن ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِن نَّفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ «13»

لغت و اعراب:

حرف: طرف و جانب. فتنه: آزمايش، عذاب و شدت. يدعو ى دوم به معناى يقول. لَمَن لام قسم، مَن مبتدا، ضرُّة أقرب مبتدا و خبر صلۀ موصول، لبئس خبر مَن موصوله.(1)

ص:184


1- . اين يكى از وجوه تركيب آيه است.

تفسير:

وَمِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ

يعنى: و از ميان مردم كسى هست كه خدا را در يك طرف مى پرستد (يعنى در دين خود دو دل است و همانند كسى است كه در كنار لشكر قرار دارد، چون آثار پيروزى ببيند ثابت ماند و چون آثار شكست ببيند فرار كند) پس اگر به او خيرى رسد از مال و جاه و غنيمت، مطمئن گردد و اگر شدت و عذاب رسد رويگردان شود و از دين اعراض كند. اين شخص در دنيا و آخرت زيانكار است، زيرا در دنيا عمل هاى خيرش براى حالت ضعف و تردد و اعراض از دين حبط مى شود و در آخرت هم در عذاب است، و اين است زيان روشن و آشكار.

يَدْعُوا مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُ وَمَا لاَ يَنفَعُهُ ذلِكَ هُوَ الضَّلاَلُ الْبَعِيدُ

يعنى: اين شخص به جز خداوند و به جاى او چيزى را مى خواند كه نمى تواند ضرر و آسيبى به او بزند و چيزى را كه نمى تواند سودى به او برساند (يعنى بتان و ستارگان و هر جمادى در هر شكلى كه او را مى پرستد) اين همان گمراهى دور و دراز است. زيرا هنگامى كه با اين حالت شرك به عالم آخرت رود گمراهى و عذابش ابديت پيدا مى كند.

يَدْعُوا لَمَن ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِن نَّفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلَى وَلَبِئْسَ الْعَشِيرُ

اين آيه در بيان گفتار مشرك دربارۀ بت هاى دنيوى پس از وقوع در آتش است.

يعنى: آن مشرك با ندا و فرياد بلند مى گويد: سوگند به حق، كسى كه ضررش از سودش نزديك تر است چه بد سرپرست و چه بد معاشر و همدم است.(1)

ص:185


1- . معناى ديگر چنان كه در ترجمۀ قرآن مؤلف قدس سره آمده آن كه: كسى را مى خواند كه حتماً زيانش (بيشتر و) نزديك تر از سود اوست (زيانش آثار شرك و سودش موهومى است). چه بد ياور و سرپرست و چه بد معاشر و همدمى است!

إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ «14» مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ اللّهُ فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ مَا يَغِيظُ «15» وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَأَنَّ اللّهَ يَهْدِى مَن يُرِيدُ «16»

لغت و اعراب:

لن ينصره اللّه، ضمير نصب راجع است به محمّد صلى الله عليه و آله يا به مَنِ موصوله. سبب وسيلۀ رسيدن به شىء، ريسمان. قَطَعَ الشىءَ - از باب مَنَع -: بريد آن را، قَطَعَ فلانٌ الحبلَ: خود را خفه كرد.

أنزلناه مرجع ضمير مفرد قرآنِ مفهوم از كلام است. و أن اللّه خبر مبتداى محذوف است به تقدير «والأمر».

تفسير:

إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ

اين آيه پس از بيان حال سه طايفه از كفّار: مجادله كنندگان در توحيد از سران آنها و مجادله كنندگان از مقلّدان و آنان كه خدا را در حرف و در يك طرف(1) مى پرستند، اشاره مى كند به طايفۀ چهارم و حال مؤمن كامل و مستقر ثابت.

معناى آيه: همانا خداوند كسانى را كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته كرده اند، يعنى

ص:186


1- . يا: يك طرفه و يك سويه.

اصول عقايدشان صحيح و در سايۀ آن فروع اعمالشان نيز صالح شده است در باغ ها و بهشت هايى وارد مى كند كه از زير ساختمان ها يا درختان آنها پيوسته نهرها جارى است، يعنى رودهايى از همۀ اقسام مايعات كه در رأس آنها چهار قسم مايع است كه در آيۀ 15 سورۀ محمّد صلى الله عليه و آله ذكر شده است.

بى ترديد خداوند هر چه را بخواهد مى كند. يعنى اراده اش به ايجاد هر شىء تعلّق گيرد فوراً موجود مى شود. يعنى و از آن جمله است پاداش اين رقمى براى صالحان و كيفر آن رقمى براى طالحان.

عدم جواز شك در يارى خدا

مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ اللّهُ فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ مَا يَغِيظُ

يعنى: كسى كه گمان مى كرد از مشركان مكه و كفّار كه خداوند هرگز محمّد صلى الله عليه و آله را در دنيا و آخرت يارى نخواهد كرد (يعنى و حال ديد كه خدا او را يارىِ به سزا كرده و او عظمت يافت و پيروز گرديد و هدفش پياده شد) پس ريسمانى به سوى آسمان كشد، يعنى از سقف يا درختى آويزان كند، سپس خود را حلق آويز نمايد، پس بنگرد كه اين چاره جويى خشم و غضب او را از بين مى برد؟

و ممكن است مراد از آيه شخص پيامبر اسلام نباشد بلكه كلى باشد، يعنى هركس گمان كند كه خدا او را در دنيا و آخرت يارى نخواهد كرد پس ريسمانى به آسمان كشد و مسافت ميان زمين و آسمان را قطع كند و طى نمايد و به آن جا برسد. و غرض اين است كه انسان بايد در زندگى پيوسته اميد وافر به خدا داشته باشد وگرنه هر كيد و مكرى بى نفع است.

وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ وَأَنَّ اللّهَ يَهْدِى مَن يُرِيدُ

«ذلك» اشاره به آيات گذشته است. يعنى: و نظير همين آيه ها (در فصاحت سخن و زيبايى بيان و لطافت لفظ و متانت محتوا) همۀ اين قرآن را نازل كرديم در حالى كه دلايل روشن توحيد و معارف دينى است. و اين كلام از قبيل تشبيه كلى به افراد است، چنان كه گاهى به چند نفر اشاره كرده مى گويى: انسان اين گونه است و اين گونه فعاليت دارد، و حقيقت امر اين است كه خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند. يعنى علاوه بر بيّنات

ص:187

الهى و آيات كتاب او بايد ارادۀ خداوند نيز همراه باشد.

جدايى فرقه ها در قيامت

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ «17»

لغت و اعراب:

هاد: توبه كرد و بازگشت. هادَ زيدٌ: يهودى شد. مجوس: آتش پرست. إنّ اللّه يفصل خبرِ إنّ الّذين آمنوا. شهيد: گواه صادق، كسى كه چيزى از حيطۀ دانش او بيرون نيست.

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيدٌ

يعنى: همانا بى ترديد كسانى كه ايمان آورده اند يعنى به محمّد صلى الله عليه و آله و شريعت او، و كسانى كه يهودى شده اند، و صابئين يعنى گروهى كه فرشتگان را مى پرستند و به سوى قبله(1) نماز مى گزارند و زبور داود را مى خوانند، يا طايفه اى از نصارا، و خود نصارا و مجوس يعنى زردشتيان آتش پرست، و كسانى كه براى خداوند شريك قرار داده اند مانند بت پرستان، خداوند در روز قيامت ميان همۀ اين شش طايفه به واسطۀ حكومت و داورى عادلانه، جدايى خواهد افكند. يعنى مذهب مجوس ها و مشركان را ابتداءً و بدون قيد و شرط محكوم به بطلان و كيفرشان را جاودانى در آتش اعلام مى كند، و از فرقه هاى پيرو انبياى گذشته آنان را كه در عصر هر پيامبرى عامل به شريعت وقت خود بوده محكوم به اسلام و ايمان و استحقاق بهشت خواهد نمود و آنان را كه پس از نسخ شريعت در آن

ص:188


1- . يعنى قبلۀ مخصوص خودشان كه به سوى محل وزيدن باد جنوب است (مجمع البيان). و در تفسير اين آيه، به آيۀ 62 سورۀ بقره و 69 سورۀ مائده مراجعه شود.

شريعت باقى مانده اند مانند يهود پس از بعثت عيسى بن مريم، و يهود و نصارا پس از بعثت محمّد صلى الله عليه و آله محكوم به كفر و حبط عمل و استحقاق خلود در آتش خواهد نمود. همانا كه خداوند بر همه چيز شهيد است. يعنى چيزى از حيطۀ علم او بيرون نيست و بر همه چيز گواه صادق است.

بايد دانست كه دو آيۀ ديگر در اين كلام مجيد مشابه اين آيه است: آيۀ 62 از سورۀ بقره و آيۀ 69 از سورۀ مائده، لكن آنها در موضوع و محمول با آيۀ مورد بحث فرق دارند، زيرا در آنها مجوس و مشركان ذكر نشده اند و حكم مترتب در آنها اخبار از پاداش نيك و عدم ترس و اندوه در آخرت است و در اين آيه جدا شدن اين طوايف از يكديگر طبق بيان فوق است.

سجدۀ موجودات

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِى السَّماوَاتِ وَمَن فِى الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَكَثيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ وَمَن يُهِنِ اللّهُ فَمَا لَهُ مِن مُكْرِمٍ إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ «18»

تفسير:

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَن فِى السَّماوَاتِ وَمَن فِى الْأَرْضِ

يعنى: آيا به ديدۀ دل نديدى كه هر كه در آسمان ها و هر كه در اين زمين است در برابر خدا سجده مى كند؟

مراد از سجده در آيه مطلق خضوع و تذلّل است اعمّ از سجدۀ تكوينى يعنى فروتنى ذاتى و امكانى اشياء در مقابل واجب الوجود بالذات، و سجدۀ تشريعى يعنى به رو در افتادن و اعضا به خاك نهادن كه در شرايع الهى انتخاب شده و مورد امر قرار گرفته است. و مراد از دو موصول در من فى السموات و من فى الأرض محتمل است كه ذوى العقول باشد يا

ص:189

اعمّ از ذوى العقول و غيرذوى العقول، يعنى همه در برابر خداوند خاضع اند، لكن برخى به خضوع شرعى و برخى به خضوع طبعى و فطرى.

و بايد دانست كه خود آسمان ها و زمين نيز در اين سجده شريك اند هر چند ذكر نشده اند. و مراد از آسمان ها در اين جا به قرينۀ ذكر نجوم در مقابل آنها آسمان به اصطلاح شرع است يعنى طبقات هفتگانۀ محيط بر همه چيز كه تمام ستارگان و كهكشان ها كه ما مى بينيم در ميان آسمان اول قرار دارد و زينت آن است.

وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَكَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَكَثيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذَابُ وَمَن يُهِنِ اللّهُ فَمَا لَهُ مِن مُكْرِمٍ إِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ

يعنى: و خدا را سجده مى كنند خورشيد و ماه و ستارگان و كوه ها و درخت و جنبندگان.

مراد از سجده در اين جا سجدۀ تكوينى است يعنى همۀ اينها مخلوق خداوندند و انقياد طبعى و اضطرارى در برابر خدا دارند. و نيز خدا را سجده مى كنند به سجدۀ تشريعى بسيارى از مردم يعنى نه همه هرچند دستور سجده به همۀ مكلّفان داده شده است.

«و كثير حقَّ عليه العذاب» ظاهر اين است كه مبتدا و خبر است و مراد اين است كه در مقابل سجدۀ عده اى، بسيارى از مردم هم سجده نمى كنند و عذاب الهى در حق آنها ثابت و مسلّم است. و كسى كه خدا او را خوار كند يعنى ارادۀ تكوينى خدا به واسطۀ كفر و عنادش بر خوارى او باشد احدى را توان گرامى داشتن او نيست، زيرا كه خداوند هر چه را بخواهد انجام مى دهد.

هذَانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِى رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِن نَّارٍ يُصَبُّ مِن فَوْقِ رُءُوسِهِمُ الْحَمِيمُ «19» يُصْهَرُ بِهِ مَا فِى بُطُونِهِمْ وَالْجُلُودُ «20» وَلَهُم مَّقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ «21» كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ «22»

ص:190

لغت و اعراب:

هذان اشاره به مؤمن و كافرِ مفهوم از كلام. قطِّعت: پاره پاره شد. حميم: آب جوش. صَهَرَ الشىءَ - از باب مَنَع -: گداخت و آب كرد آن را. مقامع جمع مِقمعه: گُرز. ذوقوا: بچشيد، به تقدير «يقال لهم».

لباس دوزخيان و بهشتيان

تفسير:

هذَانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِى رَبِّهِمْ

يعنى: اين دو گروه با يكديگر دشمن اند كه دربارۀ پروردگارشان دشمنى و ستيزه كردند.

مراد از دو گروه، مؤمنان و طوايف پنجگانۀ كفّارند كه يك طايفه حساب شده اند يعنى يهود و صابئين و نصارا و مجوس و مشركان كه در آيۀ 17 ذكر شدند و خداوند همه را به خاطر اشتراك در بطلان، يك طايفه حساب كرده است. و مراد از دشمنى آنها و ستيزه و نزاعشان دربارۀ پروردگار، اختلاف نظر و عقيدۀ آنهاست در ربوبيت و صفات پروردگار كه يكى بتان را شريك او قرار مى دهد و ديگرى عُزَير و مسيح را فرزند او مى خواند و برخى فرشتگان را دختران او مى داند و برخى ديگر صنع خدا را به طبيعت يا دهر نسبت مى دهد و بعضى رسالت رسولان را انكار مى كند كه همۀ اينها اختلاف و جدال در ربوبيت خداوند است. و چون هر يك از مؤمنان و طوايف فوق، خود را بر حق و طرف را بر باطل مى پندارد و بر طبق اعتقاد و پندار خود گفتار و رفتار دارد پس گويى كه پيوسته با هم در خصومت و جدال و ستيزه اند هر چند درگيرى و جنگ ندارند.

فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيَابٌ مِن نَّارٍ يُصَبُّ مِن فَوْقِ رُءُوسِهِمُ الْحَمِيمُ

يعنى: نتيجۀ افتراق به دو گروه و مخاصمه و ستيزه اين است كه كسانى كه كفر ورزيدند در عالم آخرت براى آنها لباس هايى از آتش (يعنى از جوهرۀ تبلور يافته از آتش يا از اجسام تفتيده در آتش كه گويى خود آتش است) طبق جثه هاى آنها بريده شده و پيوسته از بالاى سرشان آب داغ جوشان ريخته مى شود.

ص:191

يُصْهَرُ بِهِ مَا فِى بُطُونِهِمْ وَالْجُلُودُ وَلَهُم مَّقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ

يعنى: به سبب آن آب جوشان كه بر سر آنها ريخته مى شود آنچه در شكم هاى آنهاست از امعا و احشا و همۀ پوست هاى بدن آنها گداخته و آب مى شود و فرو مى ريزد، و براى آنها در آن جا گرزهايى براى كوبيدن بر سرشان از آهن تهيه شده است، و هر وقت و هر ساعت آنها از شدت اندوه قصد كنند از آتش بيرون شوند يعنى به وسيلۀ روزنه يا درب يا راه نجات ديگرى از آتش بيرون آيند دوباره به آن جا برگردانده مى شوند و به آنها گفته مى شود: بچشيد عذاب سوزناك را!

إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَلُؤْلُؤاً وَلِبَاسُهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ «23» وَهُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَهُدُوا إِلَى صِرَاطِ الْحَمِيدِ «24»

لغت و اعراب:

أساور و اسْوِرَه و اسوره جمع سِوار است يعنى دستبند. لؤلؤ: مرواريد، عطف است به محلِّ من ذهب به تقدير «ذهباً و لؤلؤاً». صراط الحميد اضافۀ موصوف به صفت است. (1)تفسير:

إِنَّ اللّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَلُؤْلُؤاً وَلِبَاسُهُمْ فِيهَا حَرِيرٌ

اين آيه مربوط به متخاصم مؤمن است در مقابل «فَالَّذين كَفَروا» در آيۀ 19، يعنى حقيقت اين است كه خداوند كسانى را كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته كرده اند، در

ص:192


1- . يا حميد صفت اللّه است كه در تقدير است و در اصل صراط اللّه الحميد بوده است.

عالم آخرت در باغ ها و بهشت هايى وارد خواهد كرد كه پيوسته از زير ساختمان يا درختان آنها نهرها جارى است، آنها در آن جا به دستبندهايى از طلا و مرواريد آراسته مى گردند و لباس آنها در آن جا ابريشم است.

مراد اين است كه به پاداش آن كه در دنيا زينت با طلا و پوشيدن ابريشم خالص يعنى استعمال اين دو جنس پرارزش و گرانبها براى آنها حرام بود و آنها در دنيا از اين امور اجتناب كرده اند زينت و لباس رسمى خواهد بود.

وَهُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَهُدُوا إِلَى صِرَاطِ الْحَمِيدِ

يعنى: و بهشتيان پس از ورود در آن جا به سوى گفتار پاكيزه و به سوى راه پسنديده يا راه خداوند حميد هدايت مى شوند.

مراد اين است كه افرادى كه وارد بهشت مى شوند در محيط تازه اى وارد مى شوند كه تمام اشيا و افراد آن جا از در و ديوار و زمين و آسمان و منظره ها و اهالى و ساكنان مختلف الهويّۀ آن جا براى آنها تازگى دارد و بايد فرشتگان الهى از جانب حق تعالى نخست همۀ آنان را به كيفيت گفتار و سلام و كلام و ساير رسوم روابط اجتماعى راهنمايى كنند و آشنا سازند، سپس به صراط حميد يعنى راه و رسم نيكو و پسنديده در روابط انس با اجتماع هدايت نمايند. (1)إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِى جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ «25» وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ أَن لاَّ تُشْرِكْ بِى شَيْئاً وَطَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ «26»

ص:193


1- . يا: به راه خداوند ستوده صفات هدايت نمايند، زيرا آنها نيز ستوده صفات اند و رنگ خدايى گرفته اند.

لغت و اعراب:

إنّ الذين مبتدا و خبرش مفهوم از جملۀ شرطيۀ و من يُرد است به تقدير «نعذّبهم عذاباً أليماً». سواء مفعول دوم جعلناه. عاكف: مقيم. و العاكف فاعل سواء. باد: مسافر. من يرد فيه بالحاد باء زايده است أى الحاداً، و الحاد: انحراف از حق. بوّأ له المكان: آماده كرد آن را. و إذ بوّأنا به تضمين معناى دَعَونا، به تقدير «بوّأنا له و دعوناه الى الطاعة». أن لاتشرك تفسير دَعَوناهُى مقدّر. رُكَّع: جمع راكع، و سجود: جمع ساجد.

حج خانه خدا و ابراهيم (ع)

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ الَّذِى جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَادِ

يعنى: البته كسانى كه كفر ورزيدند و پيوسته مردم را از راه خداوند يعنى دين و كتاب او و از مسجدالحرام بازمى دارند مسجدى كه ما آن را براى همۀ مردم جهان قرار داده ايم به گونه اى كه مقيم و مسافر در آن يكسان باشند، ما آنها را عذابى سخت خواهيم كرد.

مراد اين نيست كه ملكيت رقبۀ مسجد از آنِ مردم است بلكه نظير ساير مساجد و امكنه اى كه براى عبادت وقف گشته و فكّ ملك شده، حقّ عبادت و انجام وظايف حج و انتفاع از آن در هر عمل خير عبادى متناسب از آنِ آنهاست.

وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ

يعنى: و كسى كه به ظلم و ستم انحراف از حق را در آن جا اراده كند (يعنى قصد اشاعۀ شرك و كفر و معاصى كبيره و اهانت به مسجد و سلب امنيت زائران و غيره نمايد) ما او را عذابى دردناك مى چشانيم.

وَإِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَكَانَ الْبَيْتِ أَن لاَّ تُشْرِكْ بِى شَيْئاً وَطَهِّرْ بَيْتِىَ لِلطَّائِفِينَ وَالْقَائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ

در تفاسير است كه چون خداوند به ابراهيم دستور داد خانۀ كعبه را بنا كند ندانست در چه محلى بنا كند. خداوند باد سختى برانگيخت كه بوزد و آنچه روى شالودۀ اصلى كعبه و

ص:194

اطراف آن از خاك است بردارد تا شالوده ظاهر گردد. باد وزيد و بناى اصلى كعبه آشكار شد و ابراهيم بنا را بر روى آن بالا برد.

معناى آيه: و به يادآور زمانى را كه براى ابراهيم جاى خانۀ كعبه را آماده كرديم و او را دعوت به طاعت خويش نموديم كه هرگز چيزى را براى من شريك و انباز قرار مده و خانۀ مرا پس از اتمام بنا براى طواف كنندگان و قيام نمايندگان بر نماز و عبادت، و ركوع و سجده كنندگان پاكيزه گردان، يعنى پاكيزه از آثار شرك و كفر و پليدى هاى معنوى و نجاست ظاهرى.

وَأَذِّن فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالاً وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ «27» لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ فِى أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُم مِن بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِيرَ «28» ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ «29»

لغت و اعراب:

أذَّن بالشىء: اعلان كرد آن را و دعوت كرد به سوى آن. حَجّ: قصد شىء، اسم مجموع اعمال شرعى حج. رجال: جمع رَجُل و راجِل يعنى پياده. ضامر: حيوان لاغر.

فجّ: راه. عميق: دور و دراز. ليشهدوا متعلّق به يأتوك. بهيمه: حيوانات غير از درندگان و پرندگان، و اضافۀ آن به انعام بيانيّه است. بائس: آن كه سخت حاجتمند باشد. ثمّ ليقضوا و ليوفوا و ليطَّوَّفوا امر غايب اند عطف به ليشهدوا. قضا: ازاله. تَفَث: چرك و آلودگى.

عتيق: قديم، آزاد شده.

ص:195

تفسير:

وَأَذِّن فِى النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجَالاً وَعَلَى كُلِّ ضَامِرٍ يَأْتِينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ

يعنى: اى ابراهيم، در ميان مردم حج خانۀ كعبه را اعلان كن - وجوب مؤكّد آن را با شرايطى خاص براى كسانى كه توان آمدن داشته باشند ابلاغ نما، تا به سوى تو در حالى كه پياده اند يا سوار بر شترانى كه از راه هاى دور و دراز مى آيند و دورى راه آنها را لاغر نموده رو آورند.

اين آيه اخبار از غيب در آينده است براى ابراهيم كه در عصر او جز اندكى قاصد حج نبود. و اشاره به اين است كه در آيندۀ زمان از نقاط مختلف اين كره سيل جمعيت و انبوه بى حد و حصر مردم به سوى آن روانه خواهد شد خاصه در عصرى كه مهدى موعود (عج) ظهور كند و شريعت اسلام را در ميان جهانيان پياده نمايد.

لِيَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ

يعنى: مردم را به حج دعوت كن تا منافع و سودهايى كه در اين سفر دارند مشاهده كنند.

يعنى منافع دنيوى خود را، زيرا چه نفعى بالاتر از اين است كه پيروان شرع حقّى مانند مسلمين از مناطق و امكنۀ مختلف با اختلاف در رنگ و زبان و عادات و رسوم زندگى در محلى گرد آيند و زير چتر كلمۀ توحيد و وحدت دين و شريعت و كتاب، با هم معارفه نمايند و هر يك از آداب و رسوم نيك ديگرى چيزى فرا گيرد و در حل مشكلات فردى و اجتماعى خويش تبادل نظر نمايند و مقدمات استفادۀ متقابل از يكديگر را فراهم آورند و رفته رفته مسلمين جهان با هم مرتبط شوند و قدرتى غير قابل شكست تشكيل دهند.

و منافع اخروى نيز بى حد و حصر است، زيرا اعمال حج و مناسك آن همه عبادت الهى و قرب آور و داراى پاداش اخروى خاص است از احرام و تلبيه و حضور در صحنۀ عرفات و مشعر و منى و قربانى و طواف و سعى و غيره از امور معنوى كه مهمان هاى دعوت شدۀ خداوند همه را مى بينند و با تمام وجود لمس مى كنند.

وَيَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ فِى أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ عَلَى مَا رَزَقَهُم مِن بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا

ص:196

الْبَائِسَ الْفَقِيرَ

و براى آن كه نام خداوند را در روزهاى معين (يعنى دهۀ اول ماه ذى حجه و يا در روز عيد اضحى و سه روز ايّام تشريق پس از آن، به جاى آن كه مشركان نام بت ها ولات و هُبل را مى خوانند) بر زبان آورند و از عظمت و جلال و جمال او سخن گويند بر پايۀ تشكر و سپاس از آنچه خدا به آنها از گوشت چهارپايان روزى كرده است.(1) و مراد از چهارپايان در اين جا انعام چهارگانه است: شتر، گاو، گوسفند و بز. پس از گوشت آنها خود بخوريد و كسى را كه در شدت فشار زندگى و فقير است اطعام كنيد.

امر «كُلوا» در اين جا براى ترخيص و اباحه است. و «بائس» از مصاديق فقير است كه براى اهميت ذكر شده است.

ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ

يعنى: سپس بايد زايران خانۀ خدا آلودگى و كثافت بدن خود را زايل سازند يعنى سر بتراشند و ناخن بگيرند و غسل كنند و از محرمات احرام بيرون آيند، و به نذرها و تعهدات خود اگر در عهده داشته باشند وفا كنند، و نيز بايد بيت عتيق را طواف كنند.

مراد خانۀ كعبه است كه قديم ترين خانه اى است كه براى عبادت بشر بنا شده كه از آغاز بناى آن(2) تا امروز قريب چهار هزار سال بر آن گذشته كه بحمداللّه فعلاً آباد است و در عصر نزول آيات بيش از دو هزار و پانصد سال از عمر آن مى گذشت. و يا آن كه خانۀ آزاد شده است و خدا آن را از غرق شدن و ويران گشتن در طوفان نوح آزاد نمود به گونه اى كه آب درياى جديدالحدوث به دور آن حلقه زد و بدان آسيب نرساند. و مراد از طواف در اين جا محتمل است طواف حج باشد كه از اركان واجبات آن است يا طواف نساء كه خاتمۀ عمل حج است.

و بايد دانست كه غرض در اين دو آيه شرح اعمال حج نيست بلكه در ضمن تحريص بر اصل حج و اشاره به منافع و آثار بى شمار آن به برخى از واجبات آن اشاره شده است نظير مَبيت به منى و قربانى و خروج از احرام و طواف.

ص:197


1- . يا: و براى آن كه نام خدا را هنگام ذبح چهارپايان ذكر كنند، در مقابل عمل مشركان كه نام بت ها را ذكر مى كردند.
2- . يعنى از زمان ابراهيم عليه السلام.

ذلِكَ وَمَن يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُ عِندَ رَبِّهِ وَأُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعَامُ إِلَّا مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ «30» حُنَفَاءَ للّهِِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِى بِهِ الرِّيحُ فِى مَكَانٍ سَحيقٍ «31» ذلِكَ وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ «32» لَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ «33»

لغت و اعراب:

ذلك خبر مبتداى محذوف است به تقدير «الأمر ذلك». حرمات جمع حرمت: چيزى كه محترم است و هتك آن ماروا يا حرام است. رجس: نجس و پليد. زور: دروغ و انحراف از حق. حنيف مايل به حق و حق گرا، حنفاء و غير مشركين هر دو حال اند از فاعل فاجتنبوا.

خَطِفَه - از باب عَلِم -: به سرعت ربود آن را. سحيق: بعيد و دور و دراز. ذلك به تقدير «الأمر ذلك». شعائر جمع شَعيرة: علامت و نشانه. محلّ: زمان حلول وقت هَدْى، مبتداست و خبرش محذوف است و إلى البيت متعلّق به خبر است به تقدير «انتهائها إلى البيت».

تفسير:

ذلِكَ وَمَن يُعَظِّمْ حُرُمَاتِ اللّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُ عِندَ رَبِّهِ وَأُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعَامُ إِلَّا مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ

يعنى: اين است حجّى كه براى ابراهيم و براى تو و امتت تشريع كرديم، و هر كس حرمات خدا را يعنى احكامى را كه خداوند انشا و تشريع نموده و بدان احترام و مصونيت داده بزرگ شمارد و اطاعت نمايد، پس آن براى او در نزد پروردگارش بهتر است.

ص:198

و «اُحلّت لكم» يعنى انعام سه گانه - شتر و گاو و گوسفند - جز آنچه بر شما تلاوت خواهد شد براى شما مسلمين حلال شده است.

مراد از «مايتلى» همۀ چيزهايى است كه در آينده از انعام و چهارپايان در ضمن آيات تحريم خوانده مى شود مانند ميته، دم، موقوذه و متردّيه كه در آيۀ 3 سورۀ مائده ذكر شده و نظر اهمّ در اين جا استثناء «ما اهلّ لغير اللّه» است يعنى حيواناتى كه در برابر بت ها و به نام بت ها قربانى مى كردند.

فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثَانِ وَاجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ

يعنى: پس اى مسلمانان، از رجس و پليد كه عبارت از بت هاست دورى بجوييد و از گفتار دروغ نيز اجتناب نماييد.

زور هر چند به معناى دروغ و اعمّ از بهتان و شهادت ناحق و غيره است لكن ذكر اين دو گناه، مفيدِ اين است كه مراد از قول زور، گفتار باطل دربارۀ بتان است، نظير خواندن آنها به ربوبيت و قداست و شافعيت در نزد خدا و مقربيت به پيشگاه او. و غرض اين است كه از اعتقاد به ربوبيت و قداست بت ها و از گفتار كفرآميز دربارۀ آنها دورى كنيد.

حُنَفَاءَ للّهِِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِى بِهِ الرِّيحُ فِى مَكَانٍ سَحيقٍ

يعنى: دورى گزينيد از رجس در حالى كه در دين و اصول شرعتان، براى خدا و به قصد تقرب به او حق گرا باشيد و براى او شريك و انباز قرار مدهيد، و هر كس براى خدا شريك قرار دهد گويى از آسمان فروافتاده و پرندگان شكارى او را در فضا مى ربايند و طعمۀ خويش مى كنند، و يا آن كه باد شديدى او را در مكان دوردستى مى افكند تا نابود شود.

يعنى مشرك هم از اوج مراحل انسانيت به حضيض ضلالت و گمراهى سقوط مى كند و شياطين او را ربوده و مورد استفادۀ خود قرار مى دهند.

ذلِكَ وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ

يعنى: مطلب همين است كه گفته شد، و هر كس شعائر خدا را يعنى آنچه را خداوند علائم و شعائر حج قرار داده از مِنى و عرفه و مشعر و صفا و مروه و خود بيت شريف، و يا آنچه را شعائر دين خود كرده از احكام الزامى و استحبابى شريعت تعظيم كند، بى ترديد

ص:199

اين كار از تقوا و پرواى دل هاست. و تعظيم شعائر حج انجام وظايف مربوط به آن است، و تعظيم شعائر دين التزام عملى به آن است.

لَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ

اين آيه دربارۀ قربانى هاست از شتر و گاو و گوسفند كه حاجيان پس از بستن احرام و تعيين هَدْى و قربانى، آنها را همراه خود مى برند كه در مِنى يا در مكه نحر يا ذبح شوند.

معناى آيه: شما را در آن شعائر منافع و سودهاست تا مدتى معين. يعنى از زمان سوق آنها به سوى قربانگاه مى توانيد از سوار شدن و بار كردن و خوردن شير و چيدن پشم و استفاده از اولاد آنها برخوردار شويد. سپس زمان قربانى آنها وقتى است كه به آن خانۀ قديم و آزاد شده برسند. و مراد از بيت در اين جا حرم است كه شامل مِنى هم مى شود و اغلب قربانى ها آن جا مى رود و مكه جاى قربانى عمرۀ مفرده است.

وَلِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِن بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ «34» الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَالصَّابِرِينَ عَلَى مَا أَصَابَهُمْ وَالْمُقِيمِى الصَّلاَةِ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ «35»

لغت و اعراب:

منسك مصدر ميمى است به معناى عبادت. اخبات: خشوع و فروتنى. وَجِلَ - از باب عَلِم -: ترسيد. المقيمى الصلاة اصلش المقيمين الصلاة است كه نون به خاطر اضافه افتاده است.

تفسير:

وَلِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَى مَا رَزَقَهُمْ مِن بَهِيمَةِ الْأَنْعَامِ فَإِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَبَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ

ص:200

يعنى: و براى هر قوم و ملتى از آغاز تشريع دين در جامعه منسكى قرار داديم، يعنى مجموعۀ احكام و برنامۀ حجّى كه شامل هَدْى و قربانى است، و يا عبادت خاصى در ضمن قصد خانۀ خدا به نام هدى و قربانى تعيين كرديم، تا نام خدا را بر آنچه خداوند از انعام سه گانه روزىِ آنها كرده هنگام نحر يا ذبح آنها ببرند. (ظاهر آيه اين است كه برنامۀ حج يا خصوص قربانى در منا از انعام سه گانه از اقدم زمان ها و امت شدن بشرها بوده است و اختصاص به ابراهيم خليل و شريعت او ندارد.) پس خداى همۀ شما يك خداست يعنى خداى گذشتگان و آيندگان است و تشريع دين و شريعت در همۀ اعصار از ناحيۀ اوست.

پس تنها در برابر او سر تسليم فرود آوريد. و اى پيامبر، بشارت ده مخبتين را يعنى آنان را كه در مقابل خدا خاضع و متواضع اند.

مخبتين كيان اند

الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَالصَّابِرِينَ عَلَى مَا أَصَابَهُمْ وَالْمُقِيمِى الصَّلاَةِ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ

يعنى: مخبتين كسانى هستند كه چون نام خداوند برده شود دل هايشان مى ترسد و در مقابل آنچه به آنها مى رسد شكيبايند. يعنى در مصائب و سختى هاى دنيا، و ممكن است شامل احكام شرعى الهى نيز باشد. و آنها كه برپا دارندۀ نمازند و از آنچه روزىِ آنها كرده ايم يعنى از مال و جاه دنيا و از دانش و كمالات معنوى و احكام و معارف دينى، انفاق مى كنند.

وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُم مِن شَعَائِرِ اللّهِ لَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَيْهَا صَوَافَّ فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ كَذلِكَ سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ «36» لَن يَنَالَ اللّهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلكِن يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنكُمْ كَذلِكَ سَخَّرَهَا لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ وَبَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ «37»

ص:201

لغت و اعراب:

بُدن جمع بَدَنه: شتر يا گاو فربه و تنومند. صوافّ جمع صافّة: ايستاده كه گويى دست هايش صف بسته است. وَجَبَ - از باب ضَرَب -: ساقط شد و افتاد. قانع: سائلى كه هر چه به او دهند بدان قانع است. معترّ: فقيرى كه تو را قصد كرده و آمده. كذلك اشاره است به شتر و نحر آن.

تفسير:

وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُم مِن شَعَائِرِ اللّهِ لَكُمْ فِيهَا خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَيْهَا صَوَافَّ فَإِذَا وَجَبَتْ جُنُوبُهَا فَكُلُوا مِنْهَا وَأَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ كَذلِكَ سَخَّرْنَاهَا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

يعنى: شترهاى تنومند و فربه را براى شما از شعائر خداوند و علائم شريعت او قرار داديم، شما را در آنها خير است يعنى در هَدْى نمودن و نحر كردن آنها خير دنيا و خير آخرت است. پس هنگام نحر كردن آنها نام خدا را در حالى كه ايستاده اند و با دو دست صف كشيده اند بر آنها بخوانيد و نحر كنيد، و چون افتادند و پهلوهايشان به زمين خورد، از گوشت آنها بخوريد و فقرايى را كه ساكت و قانع اند و فقيرانى را كه به نيت انفاق شما آمده اند اطعام كنيد. ما اين هَدْى را با آن عظمت و قدرت اين چنين براى شما مسخّر و رام نموديم، شايد سپاس گزاريد.

لَن يَنَالَ اللّهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلكِن يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنكُمْ كَذلِكَ سَخَّرَهَا لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ وَبَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ

يعنى: توهّم نشود كه خداوند از هَدْى شتران شما و از گوشت و خون آنها استفاده مى كند، بلكه نه گوشت هاى آنها و نه خون هاى آنها هرگز به خدا نمى رسد، بلكه از جانب شما تقوا و پروايتان به او مى رسد. يعنى تقواى اعتقادى و پرهيز از عقايد ناروا و تقواى اخلاقى و دورى از رذايل اخلاقى و پرواى عملى و اجتناب از گناهان به او مى رسد و در نتيجه عاملان در پيشگاه او قرب معنوى پيدا مى كنند.

ص:202

«كذلك سخّرناها» يعنى اين چنين ما آن حيوان را براى شما رام و مسخّر نموديم بدين انگيزه كه خداوند را در برابر هدايتش تكبير گوييد و بزرگ بشماريد. و اى پيامبر، نيكوكاران را مژده ده.

وجوب دفاع

إِنَّ اللّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ «38» أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ «39» الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللّهِ كَثِيراً وَلَيَنصُرَنَّ اللّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌ عَزِيزٌ «40»

لغت و اعراب:

خوّان صيغۀ مبالغه: بسيار خيانت كننده. إلاّ أن يقولوا استثناء متصل از حق به عنوان مبالغه در بطلان آنها به تقدير «لا ذنب لهم إلّاقولهم هذا».

تفسير:

إِنَّ اللّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ

يعنى: بى ترديد خداوند پيوسته از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند، يعنى ضررها و آسيب هاى دشمن را از آنها دفع مى كند و همواره از آنان حمايت مى نمايد و در مواقع جنگ و نبرد تا حصول پيروزى آنها را يارى مى كند. زيرا خداوند هيچ خيانت پيشۀ كفران كننده را دوست ندارد.

ص:203

مراد از آنها مشركان و كفّارى است كه از هيچ خيانت دربارۀ مسلمين مضايقه نداشتند و سخت كفران كنندۀ نعمت هاى خدا بودند.

أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ

اين آيه نخستين آيه اى است كه خداوند بدان وسيله در مدينة النبى براى جهاد با دشمن اذن و ترخيص صادر كرده و پيش از آن مدت ها در مكه مؤمنان و گروندگان به اسلام از پيامبر اجازۀ جهاد مى خواستند و هر روز عده اى از گروندگان كتك خورده و سر و دست شكسته و مجروح نزد پيامبر به شكايت آمده، خواستار دفاع يا جهاد بودند و پيامبر مى گفت: لم اومَر بذلك.(1) نه جهاد ابتدايى و دسته جمعى كه مسلمين در مكه توان آن را نداشتند.

معناى آيه: به كسانى كه پيوسته مورد قتال و كشتار واقع مى شوند اذن و رخصت داده شد به سبب آن كه آنها مورد ظلم و ستم قرار گرفتند، و حتماً خداوند بر يارى آنها تواناست.

بايد دانست كه در اين آيه متعلَّق اذن ذكر نشده ولى ظاهر اين است كه مراد، جهاد دفاعى و ابتدايى محدود است. و نيز ظاهر كلام اين است كه با همين آيه انشاى اذن مى شود يعنى حكم كلىِ الهىِ جهاد و دفاع در اسلام تشريع مى گردد.

الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِم بِغَيْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللّهُ

يعنى: آنها كسانى هستند كه از خانه هاى خود به زور و بدون حق بيرون شده اند و جرمى نداشتند جز آن كه مى گفتند: پروردگار ما اللّه است، يعنى ذات يگانۀ واجب الوجود واجد همۀ كمالات و عارى از هر عيب و نقص.

مراد از آيه حكم كلى است و نخستين مصداق آن عده اى از مسلمين مكه اند كه زير فشار ستم و شكنجه و قتل مشركان مكه به ناچار از وطن خود بيرون شدند، عده اى به حبشه و عده اى به مدينه سفر كردند.

وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللّهِ كَثِيراً وَلَيَنصُرَنَّ اللّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِىٌ عَزِيزٌ

ص:204


1- . چنين دستورى نيافته ام.

يعنى: و اگر نبود اين كه خداوند برخى از مردم را به وسيلۀ برخى ديگر دفع مى كند (يعنى در هر عصرى شر دشمنان پيامبران و شرايع الهى و آسمانى را به واسطۀ پيروان آنها و مؤمنان و مجاهدان دفع مى كند) بى ترديد ديرهاى راهبان و كليساهاى ترسايان و كنشت هاى جهودان و مسجدهاى مسلمانان كه نام خداوند در آن بسيار ذكر مى شود، خراب و ويران مى شد. و البته خداوند كسانى را كه او را يارى مى كنند (يعنى پيامبران و دين و شرايع آنها را) يارى خواهد كرد، همان گونه كه مسلمين را در صدر اول يارى كرد تا اسلام پا گرفت. همانا خداوند توانا و مقتدر شكست ناپذير است.

الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِى الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَللّهِِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ «41» وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ «42» وَقَوْمُ إِبْرَاهِيمَ وَقَوْمُ لُوطٍ «43» وَأَصْحَابُ مَدْيَنَ وَكُذِّبَ مُوسَى فَأَمْلَيْتُ لِلْكَافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ «44»

تفسير:

الَّذِينَ إِن مَكَّنَّاهُمْ فِى الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنكَرِ وَ للّهِِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ

يعنى: آنان كه به آنها اجازۀ جهاد داده شد كسانى هستند كه اگر آنها را در روى اين زمين متمكّن سازيم و سلطه و توان دهيم كه اهداف دينى خود را در ميان جامعه پياده كنند، نماز را برپا مى دارند يعنى مجتمع صالحى تشكيل مى دهند كه اين سنّت عظيم الهى و عمود دين و افضل عبادات در همۀ شرايع آسمانى را برپا دارند و جارى سازند.

ص:205

و زكات مى دهند. مراد، انفاقات مالى به فقرا و مستمندان است كه در ميان عقلاى جهان به انگيزۀ نوع دوستى و وجدان ذاتى متداول و مرسوم است. و ممكن است مراد زكات شرعى باشد يعنى بيرون كردن سهم خاصى از نه قسم از اموال. و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند. و عاقبت امور از آنِ خداوند است، يعنى عاقبت امر انسان ها و خاتمۀ امر همۀ حركت ها در عالم هستى، زيرا آغاز و انجام همه تحت مشيّت بالغه و صلاحديد اوست.

فرجام كافران و تكذيبگران

وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ وَقَوْمُ إِبْرَاهِيمَ وَقَوْمُ لُوطٍ وَأَصْحَابُ مَدْيَنَ وَكُذِّبَ مُوسَى فَأَمْلَيْتُ لِلْكَافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ

اين آيات براى تسليت قلب و بخشيدن آرامش به دل پيامبر اسلام است كه تكذيب از ناحيۀ قوم مطلب تازه اى نيست. يعنى: اى پيامبر، اگر قومت تو را تكذيب مى كنند عجبى نيست، زيرا بى ترديد پيش از آنها قوم نوح، پيامبر خود را تكذيب كردند و قوم عاد و ثمود هود و صالح را، و قوم ابراهيم و قوم لوط پيامبران خود را تكذيب نمودند، و اصحاب مدين كه قوم شعيب اند تكذيب كردند، و موسى نيز از جانب قومش تكذيب شد. پس من به همۀ آن ملت هاى كافر مدتى مهلت دادم، يعنى هر يك را به تناسب طغيانشان و طبق اقتضاى حكمت بالغه در نظم جهان هستى مهلت دادم، سپس همه را به قهر و غضب خويش مؤاخذه نمودم، پس بنگر كه انكار من يعنى عكس العمل من در مقابل طغيان هاى آنها چگونه بود!

فَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِىَ ظَالِمَةٌ فَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَّشِيدٍ «45» أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور «46»

ص:206

لغت و اعراب:

كأيّن مركب از كاف تشبيه و أىّ مفيد تكثير است. (1)قريه: مجتمع انسانى و مساكن مجتمع.

و هى ظالمة حال است از مفعول أهلكناها. فهى خاوية ضمير مؤنث راجع است به قرية به نحو استخدام. و بئر و قصر عطف اند به قرية. مَشيد: مرتفع و مستحكم.

تفسير:

فَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ فَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَبِئْرٍ مُّعَطَّلَةٍ وَقَصْرٍ مَّشِيدٍ

فاء تفريع مبيّن اين است كه آيه در مقام بيان مصاديقى از «فكيف كان نكير» است. يعنى: چه بسيار از مجتمع هاى انسانى است كه ما آنها را در حالى كه ستمكار بودند هلاك نموديم و در نتيجه خانه هاى آنان بر سقف هاى خود فروريخت، يعنى به وسيلۀ نزول عذاب ابتدا سقف خانه ها فرود آمد سپس ديوارها بر روى سقف ها فرو ريخت. و چه بسيار از چاه هاى آب كه پس از هلاكت مجتمع معطّل گشت و چه بسيار از قصرها و كاخ هاى مرتفع و مستحكم بى صاحب و خالى از سَكَنه ماند.

أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِى فِى الصُّدُور

يعنى: پس آيا آنان - مشركان و كفّار - در روى اين زمين سير نمى كنند كه در نتيجۀ ديدن خانه هاى خراب و ويران و آثار عذاب هاى نازل شده براى آنها دل هايى پيدا شود كه بدان وسيله در توحيد خداوند و شئون آن بينديشند و گوش هايى كه بدان وسيله دعوت انبيا و پند و اندرز آنها را بشنوند. و حقيقت اين است كه چشم هاى ظاهرى انسان كور نمى شود ولكن دل هايى كه در ميان سينه هاست كور مى گردد، يعنى كفّار در دنيا چنين اند.

ص:207


1- . گفته شده: قول درست تر آن است كه كأيّن مركب نيست بلكه اسم مبنى بر سكون است به معناى كمِ خبريه.

وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَلَن يُخْلِفَ اللّهُ وَعْدَهُ وَإِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ «47» وَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهَا وَإِلَيَّ الْمَصِيرُ «48»

تفسير:

وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذَابِ وَلَن يُخْلِفَ اللّهُ وَعْدَهُ وَإِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ

اين آيه در بيان اين است كه پيامبر اسلام آنها را در صورت ردّ دعوت و انكار نبوت وعدۀ عذاب از جانب خداوند مى داد و آنها به عنوان مسخره مى گفتند: كو آن عذاب؟ چنان كه در آيۀ وَيَقُولُونَ مَتَى هذَا الْوَعْدُ [يس، 48] تصريح كرده اند.

معناى آيه: اى پيامبر، دشمنانت از تو شتاب در نزول عذاب را مى خواهند در صورتى كه خداوند هرگز خلف وعده نمى كند. يعنى آنچه از عذاب دنيوى وعده داده است در دنيا خواهد آمد، و آنچه در آخرت است در موعد خود منجّز خواهد شد، يعنى استهزاء و درخواست جز بر كفر آنها نخواهد افزود. و البته يك روز در نزد پروردگارت همانند هزار سال است از سال هايى كه شما مى شماريد.

اين جمله اشاره به جهل و نادانى آنها به عظمت امر و شدت عذاب و قباحت شتاب آنهاست و اين كه هر چند عذاب موعود يك روز باشد شديد است، زيرا يك روز خداوند برابر هزار سال بشر است.

وَكَأَيِّن مِن قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَهَا وَهِىَ ظَالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهَا وَإِلَىَّ الْمَصِيرُ

يعنى: و چه بسيار از مجتمعات انسانى است كه به آنها مهلت دادم در حالى كه ستمكار بودند، سپس آنها را مؤاخذه و عقاب كردم، و بازگشت به سوى من است.

ص:208

اين آيه تكرار و تأكيد آيۀ 45 است با اشاره به اين كه مؤاخذۀ همه پس از مهلت بود، مهلتى متناسب حال آنها و طبق سنّت جاريۀ الهى. و ظاهراً نسبت دادن اهلاك در آيۀ سابق به متكلم مع الغير يعنى خداوند و فرشتگان متصدى اهلاك و در اين آيه به ذات اقدس خود، اشاره به اين است كه ارادۀ همۀ آنها تابع ارادۀ حق يا عين ارادۀ اوست.

قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ «49» فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ «50» وَالَّذِينَ سَعَوْا فِى آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ «51»

تفسير:

قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ

خطاب به پيامبر است. يعنى: بگو: اى مردم، جز اين نيست كه من براى شما بيم دهنده اى آشكارم.

ظاهر آيه اين است كه متعلَّق خطاب پيامبر جميع بشر در عصر او و اعصار آينده است، لكن خطاب دربارۀ موجودين كه شريعت به آنها ابلاغ و حجت بر آنها تمام شده خطاب فعلى و منجّز است و دربارۀ غير آنها از موجودين و نسل هاى آينده انشايى محض است كه پس از وجود و بلوغ و تماميت حجت، فعليت پيدا مى كند. و اختصاص دعوت به انذار از عواقب سوء كفر و فسق براى اهميت انذار است وگرنه پيامبر بشير هم هست نسبت به حسن عواقب ايمان و طاعت.

فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ وَالَّذِينَ سَعَوْا فِى آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ

فاء تفريع اشاره به نتيجۀ پذيرش و ردّ انذار ذكرى و بيشتر ضمنى است.

يعنى: كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى پسنديده كردند آنان را عفو و بخشش و

ص:209

روزى نيكو و پرارج و دلپسند است، يعنى در دنيا روزى حلال با عزت و در آخرت بهشت است بلكه همۀ لذايذ عالم آخرت از حين مرگ تا ابديت. و كسانى كه سعى در آيات ما دارند و كوشش در معارضه و غلبه و عاجز نمودن ما و باطل كردن آيات كتاب ما و نشانه هاى توحيد و شريعت ما، آنها هستند كه ياران دوزخ اند.

نقشۀ شيطان عليه انبيا

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللّهُ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللّهُ آيَاتِهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «52» لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِي الشَّيْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفَى شِقَاقٍ بَعِيدٍ «53» وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ «54»

لغت:

رسول كسى است كه فرشتۀ وحى را مى بيند و با او سخن مى گويد. نبىّ كسى است كه فرشتۀ وحى را در خواب مى بيند و احكام از او فرا مى گيرد. تمنّى: آرزو كرد. اُمنيّه: آرزو.

شقاق: مخالفت و دشمنى.

تفسير:

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِىٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطَانُ فِى أُمْنِيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللّهُ مَا يُلْقِى الشَّيْطَانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللّهُ آيَاتِهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

ص:210

يعنى: اى پيامبر، ما پيش از تو در اعصار گذشتۀ تاريخ هيچ رسولى كه فرشتۀ وحى را ببيند و احكام آسمانى را از او فرا گيرد و هيچ نبيّى كه احكام الهى را در خواب فراگيرد نفرستاديم مگر آن كه هنگامى كه آرزو مى كرد شيطان در ميان آرزوهايش القاى فساد مى نمود. مراد آرزوى عملى است يعنى اقدام به پياده كردن اهداف الهى و دين و شريعت و كتاب آسمانى او، و شيطان در ميان آرزوها و اهداف او القاى فساد مى كرد يعنى هرگونه گفتار باطل در ردّ دعوت او نظير آن كه دروغگوست، شاعر است، جادوگر است، سخنش از افسانه هاى پيشينيان است، و هر رقم عمل افسادى و توطئه بر ضد او ايجاد مى كرد.

پس خداوند آنچه را كه شيطان القا مى كرد زايل مى نمود، سپس آيات كتاب و نشانه هاى صدق نبوت و حقانيت شريعت خود را استحكام مى بخشيد، و البته خداوند دانا و حكيم است.

لِيَجْعَلَ مَا يُلْقِى الشَّيْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِينَ لَفَى شِقَاقٍ بَعِيدٍ

يعنى: خداوند، شيطان را چنين فرصتى در القائات باطل و توطئۀ فاسد بر ضد هدايت پيامبران مى داد براى اين كه آن مخالفت ها و توطئه ها را سبب آزمايش كسانى قرار دهد كه در دل هاى آنها بيمارى شك و ترديد و نفاق و ميل به انحراف است و كسانى كه دل هاى آنها به واسطۀ كفر و فسق و عناد سخت شده و قساوت يافته است، و حقّاً كه ستمكاران در مخالفت و عداوت دور و درازى هستند.

وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ

در اين آيه ذكر علت ديگرى بر اين است كه چرا خداوند شيطان را رها مى كند كه با انبيا چنين دشمنى انجام دهد؟ معناى آيه: و براى اين كه كسانى كه به آنها علم و دانش دينى داده شده به علم اليقين بدانند كه امنيّه و آرزوى پيامبران از جانب پروردگار تو حق و صدق است، پس بدان ايمان آورند يعنى ايمانشان ثابت شود و يا فزونى يابد، تا در نتيجه دل هايشان در برابر حق رام و خاضع گردد. و البته خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند به راه راست هدايت مى كند، يعنى به هدايت خاص جزايى پس از پذيرش هدايت اوليۀ عام.

ص:211

دربارۀ قيامت

ض وَلاَ يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ «55» الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ للّهِِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِى جَنَّاتِ النَّعِيمِ «56» وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَأَُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ «57» وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِى سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللّهُ رِزْقاً حَسَناً وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ «58» لَيُدْخِلَنَّهُم مُّدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ وَإِنَّ اللّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ «59»

لغت و اعراب:

مِرية منه مريه: شك، و ضمير مجرور راجع است به قرآن كه مفهوم از كلام است. يحكم بينهم يعنى ميان مؤمنان و كافران. عقيم: نازا. نعيم: نعمت فراوان. مُدخَل اسم مكان يعنى جايگاه دخول.

تفسير:

وَلاَ يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذَابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ

يعنى: اى پيامبر، كسانى كه كفر ورزيده اند پيوسته ولايزال در دين و قرآن تو در شك و ترديدند تا آن كه ناگهان ساعت به آنها فرا رسد يا عذاب روز نازا آنها را فرا گيرد.

ص:212

مراد از كفّار در اين جا مشركان مكه و كفّار معاند مدينه است كه تا آخر عمر ايمان نياوردند نه همۀ كفّار. و مراد از ساعت، ساعت مرگ است كه ناگهان مى رسد و محتمل است مراد قيامت باشد به حذف مضاف يعنى «حتى تأتيهم أشراط الساعة أو نفس الساعة». و توصيف آن روز به «عقيم» براى اين است كه روزهاى دنيا گويى هر روز، روز بعد را مى زايد و روز قيامت دوم ندارد و نازاست.

الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ للّهِِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فِى جَنَّاتِ النَّعِيمِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَأُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ

يعنى: در آن روز ملك از آنِ خداست. مراد از ملك سلطه و حاكميت است كه در آن روز منحصر به خداوند است و مثل دنيا نيست كه عدۀ ديگرى هم سلطه و حاكميت دارند، برخى سلطۀ به حق و حاكميت الهى هر چند محدود در كيفيت و كمّيت مانند پيامبران و جانشينان آنها، و برخى سلطۀ باطل و ظالمانه نظير ائمۀ كفر و شرك و سلاطين جور.

و خداوند در آن روز ميان همه حكومت و داورى خواهد كرد و در نتيجه كسانى كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته كرده اند در بهشت هايى هستند كه پيوسته محل استراحت و خوشى زندگى است. و كسانى كه كفر ورزيدند و آيات كتاب ما و نشانه هاى توحيد و عظمت ما را تكذيب كردند آنها هستند كه عذاب خواركننده در حقّ آنها ثابت است.

وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِى سَبِيلِ اللّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مَاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللّهُ رِزْقاً حَسَناً وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ لَيُدْخِلَنَّهُم مُّدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ وَإِنَّ اللّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ

يعنى: و كسانى كه در راه خدا مهاجرت كردند - براى فرا گرفتن علوم دينى يا تبليغ آن يا براى جهاد ابتدايى يا دفاعى در راه دين و هر امر مطلوب الهى از وطن خويش بيرون شدند - سپس درحال انجام وظايف كشته شدند يا مردند، بى ترديد، خداوند آنها را در عالم آخرت روزى نيكو خواهد داد، مبدأش ورود به بهشت برزخى و سپس در بهشت ابدى پس از قيامت، و البته خداوند خيرالرازقين است. و مسلّماً خدا آنها را در جايگاهى كه آن را مى پسندند وارد مى كند، و خداوند دانا و حليم و بردبار است يعنى دانا به نيازهاى طبيعى انسان و نعمت هاى مطابق آن، و حليم و بردبار است و بردبار كه او را در مقابل گناهان و جرم هاى دنيوى محروم نمى كند.

ص:213

يارى مظلوم به دست خداوند

ذلكَ وَمَنْ عَاقَبَ بِمِثْلِ مَا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنصُرَنَّهُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ «60» ذلكَ بَأَنَّ اللّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِي اللَّيْلِ وَأَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ «61» ذلكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ «62»

نشانه هاى خدا

تفسير:

ذلكَ وَمَنْ عَاقَبَ بِمِثْلِ مَا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِىَ عَلَيْهِ لَيَنصُرَنَّهُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ

موضوع سخن در آيه كسى است كه ابتدا بر او جنايتى قصاص آور واقع شده و مثلاً دست و پايش را بريده اند يا فرزندش را كشته اند و او به ترخيص شرع، جانى را قصاص طرف يا قصاص نفس(1) نموده و دوباره از طرف جانى مورد تعدى و ظلم واقع شده و جنايت ديگرى بر او وارد گرديده است.

معناى آيه: الأمر ذلك يعنى مطلب دربارۀ ايمان و كفر و سرنوشت دنيا و آخرت مؤمن و كافر همان است كه گفته شد، و كسى كه عقوبت ديده اگر به همان اندازه كه عقوبت شده جانى را عقوبت كند و استيفاى حق نمايد سپس بر او ظلم شود، بى ترديد خدا او را يارى خواهد نمود، زيرا خداوند بسيار بخشنده و آمرزنده است.

بايد دانست كه وعدۀ نصرت براى عقوبت ديده و ذكر عفو و غفران در اين مورد به لحاظ اين است كه كشتن انسان و قطع اعضاى او در نظر ابتدايى قبيح و خلاف شرع و عقل و وجدان است و ترخيص آن در مقام قصاص به لحاظ يارى عقوبت شده است و عفو الهى هم به خاطر برداشتن حكم اولى است، نظير عفو در تجويز ارتكاب حرام در موارد حرج و ضرر.

ص:214


1- . طرف: عضو مانند دست، پا، سر. نفس: جان.

ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِى النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِى اللَّيْلِ وَأَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ

«ذلك» اشاره است به نصرت خدا در تشريع سلطۀ مَجنى عليه بر جانى.

يعنى: اين سلطه بدان جهت است كه سنّت الهى جارى بر اين است كه پيوسته يكى از متزاحمَيْن را بر ديگرى پيروز كند چنان كه در جهان تكوين شب را هنگام غروب آفتاب بر روز وارد مى كند و غلبه مى دهد و روز را هنگام فجر صادق بر شب وارد مى كند و غلبه مى بخشد. و ممكن است معنا اين باشد كه خداوند از ابتداى زمستان تا اول تابستان ساعت هايى از شب را به تدريج وارد روز مى كند و از آغاز تابستان تا اول زمستان ساعت هايى از روز را به تدريج وارد شب مى كند. و نيز اين يارى بدان جهت است كه خداوند شنوا و بيناست، سخنان ظالم و مظلوم را مى شنود و اعمال آنها را مى بيند.

ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللّهَ هُوَ الْعَلِىُّ الْكَبِيرُ

«ذلك» اشاره است به آنچه ذكر شد از حكم خدا در عالم تشريع و تصرف او در جهان تكوين. يعنى: آن سلطه براى اين است كه تنها خداست كه حقّ ثابت و حقيقت ازلى و ابدى است و غير او آنچه آنها مى خوانند از بتان و ستارگان همه باطل اند، زيرا هر وصفى كه بر آنها اطلاق مى كنند از ربوبيت و تصرف در جهان و برآوردن حاجت مردم و شفاعت و مقرّبيت، همه كذب و باطل و عارى از حقيقت است، و نيز براى اين است كه تنها خداوند است كه والامرتبه و بزرگ است.

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ «63» لَهُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ «64» أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي الْأَرْضِ وَالْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَيُمْسِكُ السَّماءَ أَن تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ «65»

ص:215

تفسير:

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ

آيه براى استشهاد بر قدرت خدا و تأكيد بر عظمت اوست.

يعنى: آيا نديدى كه خداوند از آسمان آبى نازل كرده، يعنى از ابر بالاى سرتان آبى به صورت باران و برف و تگرگ بر سطح زمين فرو ريخته كه در نتيجه روى زمين خرّم و سرسبز گردد، همانا خداوند لطيف است يعنى علم و قدرتش به اجزاى عالم هستى نفوذ دارد، و خبير است يعنى آگاه از كيفيت تدبير جهانيان است.

لَهُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ

يعنى: آنچه در آسمان ها و آنچه در اين زمين است از آنِ اوست، يعنى علاوه بر خود آسمان ها و زمين آنچه در آسمان هاست از فرشتگان و ارواح طيّبه و ساير موجودات زنده و عجايب حيرت آور و آنچه در روى زمين و داخل آن است از آدميان و پريان و حيوانات و غيره، همه ملك او و تحت تصرف اوست، زيرا همه را او آفريده و نگه مى دارد و روزى مى دهد و اداره مى كند و روزى هم كه مدت عمرشان به سر آيد فانى خواهد نمود. و بى ترديد اوست كه بى نياز بالذات است و خلق و حفظ جهان هستى از روى نياز نيست، و او پسنديده و شايستۀ ستايش است.

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِى الْأَرْضِ وَالْفُلْكَ تَجْرِى فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَيُمْسِكُ السَّماءَ أَن تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ

در آيه استشهاد ديگرى است بر قدرت و عظمت و حكمت خداوند. يعنى: آيا نديدى كه خداوند رام و مسخّر تكوينى كرده براى شما آنچه را كه در اين زمين است از گياهان و درختان و حيوانات و خزاين و معادن آن كه طبق اراده و خواست خود در آنها تصرف نماييد، و نيز خداوند كشتى را كه در دريا به امر تكوينى او جريان دارد مسخّر و رام شما كرده، و نيز خداوند آسمان را نگه مى دارد از اين كه بر زمين فرو افتد، يعنى انبوه كرات جوّى را به نيروى جاذبۀ نامرئى، با حفظ نظم و حركت هاى مختلف و گوناگون آنها نگه مى دارد كه مبادا برخى از آنها يا قطعات جدا شدۀ آنها بر كرۀ زمين فرو افتد و به ساكنان آن

ص:216

آسيب رساند، مگر به اذن او، استثناء از وقوع است يعنى مگر آن كه او خود اراده كند كره اى يا قطعات آن با زمين برخورد كند. زيرا خداوند به مردم رؤوف و مهربان است.

وَهُوَ الَّذِى أَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ الْإِنسَانَ لَكَفُورٌ «66» لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَكاً هُمْ نَاسِكُوهُ فَلاَ يُنَازِعُنَّكَ فِى الْأَمْرِ وَادْعُ إِلَى رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلَى هُدىً مُّسْتَقِيمٍ «67» وَإِن جَادَلُوكَ فَقُلِ اللّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ «68» اللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيَما كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ «69»

لغت و اعراب:

منسك مصدر ميمى است به معناى عبادت و پرستش. ناسكوه يعنى عاملون به.

لاينازعنّك اصلش لاينازعونّك بوده. هدى مستقيم به تقدير «هدى إلى طريق مستقيم».

تختلفون يعنى تخالفون.

تفسير:

وَهُوَ الَّذِى أَحْيَاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ الْإِنسَانَ لَكَفُورٌ

يعنى: و اوست كه شما را زنده كرده، سپس مى ميراند، سپس زنده مى كند، بى ترديد، انسان سخت ناسپاس است.

مراد از احياى اول، زنده كردن بشر در دنيا به نحو تدريج است، و مراد از اماته ميراندن آنها از دنيا و جمع كردن در عالم برزخ است هرچند ميراندن آنها پيش از نفخۀ اولِ صور، تدريجى و ميراندن بقيه با نفخۀ اول دفعتاً است. و مراد از احياى دوم، زنده كردن براى

ص:217

حضور در قيامت است.

و ذكر ناسپاس بودن انسان در اين جا مبيّن اين است كه گذشت هر يك از حالات سه گانه بر انسان نعمتى است براى او كه كفران شده است، زيرا احياى اول و آوردن انسان به صحنۀ وجود علاوه بر آن كه خود اعطاى وجود نعمت است، قرار گرفتن او تحت هدايت خداوند و تربيت انبياى الهى و رسيدن او به مراحل بالايى از كمالات نعمت است و چه نعمتى بالاتر از اين؟ و چون انسان عمل به وظايف كرد و مراحل كمالات را پيمود و طبق وعدۀ حق مستحق پاداش هاى نيكو گرديد به گونه اى كه اين جهان صلاحيت و گنجايش استيفاى آن را نداشت، ميراندن او از اين جهان و زنده كردنش براى دخول در عالمى وسيع تر و بالاتر و ابدى كه بتواند نتيجۀ زحمات خود را ببيند نعمتى است بزرگ تر از اول.

و چون اغلب انسان ها توجه به اين نعمت ها ندارند و برخى هم سپاس نمى گزارند، او را ناسپاس و كفور خوانده است. و در اين كتاب كريم نظير اين آيه زياد است مانند آيۀ 28 سورۀ بقره و 26 سورۀ جاثيه.

روش رفتار با صاحبان اديان

لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنْسَكاً هُمْ نَاسِكُوهُ فَلاَ يُنَازِعُنَّكَ فِى الْأَمْرِ وَادْعُ إِلَى رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلَى هُدىً مُّسْتَقِيمٍ

مراد از منسك در اين جا شريعت است و مراد از «كلّ امّة» امت هاى پيامبران است مانند امت نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله نه ملت هاى مختلف دنيا در وقت نزول آيه.

معناى آيه: اى پيامبر، براى هر امتى از امم گذشته شريعت خاصى به تناسب زمان و مكان و افكار و استعداد جامعۀ آن عصر قرار داديم كه بدان عمل مى كنند، يعنى و هر شريعتى طبق حكمت و مصلحت و قانون تكامل و تبعيت نظام تشريع از نظام تكوين ناسخ شريعت پيش است، پس نبايد كفّار و اهل كتاب در امر شريعت با تو نزاع و جدال كنند. و مردم را به سوى پروردگارت دعوت نما، زيرا تو بر هدايت مستقيمى قرار دارى يعنى بر هدايت به راه و شريعت مستقيم.

وَإِن جَادَلُوكَ فَقُلِ اللّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَعْمَلُونَ

يعنى: اى پيامبر، اگر با تو دربارۀ شريعت و كتابت پس از آن كه بر آنها اتمام حجت

ص:218

كردى و علل تعدد شرايع و ناسخيت شريعت پسين نسبت به پيشين را گفتى، مجادله و محاجّه كردند، تو ديگر در پاسخ آنان محاجّه مكن و بگو: خداوند به آنچه عمل مى كنيد داناتر است. يعنى آنها را به حكم خداوند در قيامت حواله ده.

اللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ

در اين آيه التفات است از توجيه كلام با كفّار به خطاب طايفۀ بشرى اعم از مؤمن و كافر. يعنى: خداوند در ميان شما آدميان مكلّف، در روز قيامت دربارۀ آنچه در آن اختلاف داشتيد از دين و شريعت و كتاب آسمانى و فروع احكام داورى خواهد كرد.

أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِى السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِنَّ ذلِكَ فِى كِتَابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ «70» وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَا لَيْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَّصِيرٍ «71» وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ تَعْرِفُ فِى وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنكَرَ يَكَادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا قُلْ أَفَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِن ذلِكُمُ النَّارُ وَعَدَهَا اللّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَبِئْسَ الْمَصِيرُ «72»

تفسير:

أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِى السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِنَّ ذلِكَ فِى كِتَابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرٌ

يعنى: آيا ندانستى كه خداوند آنچه در آسمان و اين زمين است همه را مى داند؟ كلمۀ سماء جنس مفيد عموم است يعنى آنچه در همۀ آسمان ها و اين زمين است از جمادات و نباتات و حيوانات و انسان مى داند. بى ترديد آنچه در آنهاست علاوه بر علم الهى در لوح محفوظ نيز ثابت و مندرج است پيش از آن كه آسمان ها و زمين آفريده شود، و بدون شك

ص:219

اين امر يعنى ادراج محتويات آنها در لوح محفوظ بر خدا آسان است، زيرا آفرينش و ايجاد هر شىء در نزد او با كلمۀ «كُن» محقق مى شود چنان كه فرموده: وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ [قمر، 50].

وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَمَا لَيْسَ لَهُم بِهِ عِلْمٌ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِن نَّصِيرٍ

يعنى: مشركان به غير از خدا و به جاى او چيزى را مى پرستند از بت ها و ستارگان و غير آنها كه خداوند بر آن (يعنى بر قداست و ربوبيت و شفاعت و مقربيت آن) دليل و برهانى نازل نكرده، و در برابر چيزى خضوع مى كنند كه علم بدان ندارند، بلكه به پيروى از گذشتگان و تقليد كوركورانه از اجداد و نياكان و عمل به ظن و گمان است. و هرگز ستمكاران را ياورى نيست كه در دنيا مسلك آنها را ثابت كند و در آخرت از عذاب نجات دهد.

وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ تَعْرِفُ فِى وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنكَرَ يَكَادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا قُلْ أَفَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِن ذلِكُمُ النَّارُ وَعَدَهَا اللّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَبِئْسَ الْمَصِيرُ

يعنى: و چون آيات كتاب آسمانى ما بر آنها خوانده شود، آياتى كه بيّنات است (الفاظش در دلالت بر معانى واضح و روشن و محتوايش در نزد عقل متين و متقن و آشكار است) در قيافه و چهره هاى كسانى كه كفر ورزيده اند آثار انكار و ردّ و غيظ و غضب را مشاهده مى كنى به گونه اى كه نزديك است به كسانى كه آيات ما را بر آنها مى خوانند حمله ور شوند و به قهر و غضب با آنها درافتند. اى پيامبر، به آنان بگو: شما كه تلاوت آيات الهى را شرّ مى دانيد آيا شرّى بدتر از آن را به شما خبر بدهم؟ آن آتش جهنم است كه خدا آن را به كسانى كه كفر ورزيده اند وعده داده است، و چه بد جاى بازگشت است آن آتش!

يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ «73» مَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ «74»

ص:220

لغت:

مَثَل: شبيه و نظير، صفت، مطلب كلى جالب و قابل انطباق با موارد. ضَربَ الخيمةَ:

احداث و بر پا كرد آن را.

مَثلى براى مشركان

تفسير:

يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ

يعنى: اى مردم، مثلى زده شده پس به آن گوش فرا دهيد - اى مردم، مشركان براى من از بت و ستاره و غيره شبيه ساخته اند كه اين ها در استحقاق پرستش شبيه و شريك من اند، پس گوش دهيد كه حال آنها را بيان كنيم - اى مشركان، بى ترديد آنان كه شما آنها را به جز خدا و به جاى او مى خوانيد هرگز مگسى نمى آفرينند، يعنى توان آفريدن مگسى را هم ندارند هر چند همه بر خلق آن اجتماع كنند، و اگر مگسى از آنها چيزى را بربايد قدرت پس گرفتن آن را ندارند؛ طالب و مطلوب هر دو ضعيف و ناتوان اند. يعنى بت ها كه طالب اند چيز ربوده شده را از مگس بگيرند ضعيف اند و مگس هم كه مطلوب است ضعيف است. و ممكن است اين جمله بيان حال مردم و بت ها باشد، يعنى شما مردم كه طالب تقرب و حاجت از بتان هستيد ناتوانيد، و آنها هم كه مطلوب شمايند ناتوان اند.

مَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللّهَ لَقَوِىٌّ عَزِيزٌ

يعنى: خدا را در حد مقام و منزلتش اندازه نگرفته اند - حتى آن گونه كه بشر مى تواند قدر و مقام خدا را بشناسد اينان نشناخته اند و از اين روست كه به جاى پرستش بالاترين شخصيت عالم هستى و ذات واجب الوجود جمادى را كه پست ترين موجود است پرستش كردند - بى ترديد خداوند نيرومند و مقتدر شكست ناپذير است.

اللّهُ يَصْطَفِى مِنَ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ «75» يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ «76»

ص:221

تفسير:

اللّهُ يَصْطَفِى مِنَ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ

يعنى: خداوند رسولانى از فرشتگان و رسولانى از مردم برمى گزيند - فرشتگان را به عنوانِ وساطت ميان خود و انبيا، و پيامبران را به عنوان وساطت ميان خود و مردم - ظاهر آيه اين است كه فرشتگان نيز همانند آدميان داراى درجات مختلف اند و بهترين آنها براى رسالت انتخاب مى شوند همانند جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و نظاير آنها - هرچند خداوند گاهى بدون واسطه با پيامبران سخن مى گويد - چنان كه بهترين انسان ها براى رسالت برگزيده مى شوند.

همانا خداوند شنوا و بيناست. مراد اين است كه جامعۀ بشرى به اقتضاى طبع و فطرت نياز به هدايت به سوى كمال و تعالى دنيوى و سعادت اخروى دارد و گويى به زبان حال خواستار ارسال رسول و انزال كتاب است و خدا را ندا مى كند و خدا شنواى اين نداست و بيناى حال همه نيز هست.

يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ

ظاهر آيه اين است كه ضميرهاى جمع به رسولان فرشته و بشر برمى گردد.

يعنى: خداوند پيشاروى و آيندۀ رسولان فرشته را پس از القاى وحى تا زمان ايصال آن به پيامبران مى داند و خود حافظ آنها از انحراف و نسيان و دستبرد شيطان به وحى است چنان كه آنچه را پشت سر گذاشته اند از آغاز آفرينش تا آن حال مى داند. و هم چنين آنچه جلو دست انبياست از بدو نبوت تا ابلاغ رسالت به جامعه مى داند و آنها را در ابلاغ و اتمام حجت و پياده كردن شريعت و كتاب، حافظ و نگهبان است چنان كه آنچه را پشت سر گذاشته اند از بدو خلقت تا زمان نبوت مى داند.

و امور همه به خدا بازگردانده مى شود. و مراد از رجوع امور به او اين است كه چنان كه بازگشت تمام امور جهان تكوين به سوى اوست و سلسلۀ علل و معلولات و اسباب و مسبَّبات منتهى به ارادۀ اوست، امور تشريع نيز چنين است و احكام شرع و برنامۀ زندگى بشر كه همه در ملأ اعلى تنظيم شده، ابلاغ آن به انبيا و ابلاغ انبيا به بشر و پذيرش و عمل

ص:222

بشر يا انكار و مخالفت آن همه به سوى او بازمى گردد و در آخرت نيز به سوى او بازخواهد گشت.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «77» وَجَاهِدُوا فِى اللّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِى هذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللّهِِ هُوَ مَوْلاَكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ «78»

لغت و اعراب:

اجتباه: برگزيد آن را. حرج: سختى و مشقّت طاقت فرسا. ملّة: شريعت و طريقت، منصوب است به فعل محذوف به تقدير «اتّبعوا يا التزموا». هو سمّاكم مرجع ضمير، اللّه است.

و فى هذا اشاره است به قرآن. ليكون متعلّق به سمّاكم يا به اجتباكم.

تفسير:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، ركوع كنيد و سجده نماييد و پروردگارتان را پرستش كنيد و كار نيك انجام دهيد، شايد رستگار شويد.

ظاهر آيه اين است كه مراد از ركوع و سجود، خواندن نماز و مراد از عبادت، همۀ عبادت هاى واجب و مستحب در شرع اسلام است، و مراد از فعل خير، ساير

ص:223

كارهاى مطلوب در نزد شرع و پسنديده در نزد عقل است. پس در آيه تحريص بر همۀ امور خير است، و امرهاى چهارگانه همه در مطلق طلب استعمال شده و اعم از وجوب و استحباب است.

دليل وجوب تلاش در راه خدا

وَجَاهِدُوا فِى اللّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ

يعنى: و كوشش و جهاد كنيد در راه خدا آن گونه كه شايسته و سزاوار اوست، خواه جهاد با نفس يا جهاد با دشمن، و خواه ابتدايى يا دفاعى. و مراد از «حقَّ جهاده» قربى بودن جهاد و براى رضاى او بودن است. اوست كه شما را انتخاب كرده و برگزيده. يعنى پس از انتخاب عام جامعۀ بشرى به اعطاى كتاب و شريعت آسمانى، مؤمنان و پذيراشدگان دين را به الطاف خاص خود انتخاب نموده و به مراحل كمالات انسانى هدايت كرده و الطاف گوناگون خود را پيوسته متوجه حال آنها كرده است.

وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِى هذَا

يعنى: و در دين اسلام براى شما مشقّت شديد و سختى طاقت فرسا قرار نداده است.

مراد آن كه در اين دين هيچ حكم الزامى فرعى از وجوب و حرمت كه ذاتاً سخت و حرجى باشد جعل نشده و هر حكمى از احكام الزامى آن هم اگر اتفاقاً حرجى شد در مدت حرج برداشته مى شود.

پيروى كنيد از اين دين كه دين و شريعت پدرتان ابراهيم است. خطاب در اين جمله به پيامبر اسلام و اولاد معصومين اوست كه پدرشان ابراهيم خليل است. و ممكن است خطاب عام باشد و شامل همۀ مسلمين، زيرا محمّد صلى الله عليه و آله پدر امت اسلامى است و ابراهيم پدر محمّد صلى الله عليه و آله، پس ابراهيم پدر امت اسلامى است.

خداوند شما را پيش از اين مسلمان ناميده است يعنى در همۀ كتاب هاى آسمانى پيامبران گذشته، و در اين كتاب حكيم يعنى قرآن مجيد.

لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ

يعنى: شما را از ميان عالميان برگزيد به اعطاى دين اسلام، براى آن كه در روز قيامت پيامبر اسلام گواه شما باشد و شما گواهان مردم باشيد. يعنى پيامبر به ايمان و اعتقاد و

ص:224

طاعت و انقياد شما در اصول و فروع گواهى دهد يعنى كسانى كه نامۀ اعمالشان چنين نشان دهد، و شما به شهادت او از صالحان و عدول باشيد و صلاحيت پيدا كنيد كه بر ملت هاى گذشته گواهى دهيد تا صالحان آنها به بهشت روند و طالحانشان به دوزخ.

فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَاعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَوْلاَكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ

يعنى: پس چون خداوند شما را به شرف اجتبا و انتخاب و فضيلت دين و شريعت اسلام برگزيد و گرامى داشت نماز را برپا داريد يعنى همۀ عبادت ها را كه در رأس آنها نماز است انجام دهيد، و زكات را بپردازيد يعنى زكات متداول و مرسوم ميان عقلاى بشر به انگيزۀ نوع دوستى و مقتضاى وجدان را و يا زكات اصطلاحى شرعى را، و به خداوند تمسّك جوييد يعنى به وسيلۀ امتثال اوامر و نواهى شريعتش؛ او مولا و سرپرست و ياور شماست، پس چه مولاى نيكويى و چه ياور نيكويى است خداوند!

اللّهم وفّقنا لاتمامه

86/1/25

***

ص:225

سفيد

ص:226

سورۀ مؤمنون

ويژگى هاى مؤمنان

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ «1» الَّذِينَ هُمْ فِى صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ «2» وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ «3» وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ «4»

لغت:

خشوع: فروتنى دل و اعضا.

تفسير:

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِى صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ

ايمان، اعتقاد جزمى به شىء است و مراد از مؤمن در اصطلاح شرع كسى است كه به توحيد و شئون آن از نبوت و شريعت و كتاب آسمانى و معاد معتقد باشد، و از لوازم آن عمل به اغلب واجبات و ترك محرمات شرع است. در اين آيات و چند آيۀ بعد براى مؤمنان شش صفت ذكر شده و به واجدين آنها وعدۀ فردوس كه از طبقات بالاى بهشت

ص:227

است داده شده است.

معناى آيه: حقيقت اين است كه مؤمنان رستگار شدند. آنها كسانى هستند كه در نمازشان خاشع اند، يعنى قلبشان رام و فروتن و خاضع و تسليم است. و آنها كسانى هستند كه از كار لغو يعنى از محرمات شرعى و لغو و باطل عقلى و عقلايى مُعرض و رويگردان اند.

و آنها كسانى هستند كه زكات را فاعل اند، يعنى انفاقات مالى را كه سيرۀ جاريۀ عقلاى بشر و مرسوم در ميان آنهاست به حكم وجدان و حسّ نوع دوستى عمل مى كنند، نه زكات به اصطلاح شرع كه عبارت از اموال خاص از اعيان مخصوصه است به قرينۀ اين كه اين سوره مكى است و در آن زمان، زكات شرعى تشريع نشده بود و نيز اين كه عنوان فاعل به عمل نسبت داده مى شود نه به عين، زيدٌ فاعلٌ لِلصَّلاة مى گويند نه فاعلٌ لِلْحَجَر والشَّجر. و ممكن است كه مراد از زكات تزكيه و تطهير باشد، يعنى مؤمنان پيوسته به پاك كردن و رشد دادن نفس خود عامل اند.

وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ «5» إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ «6» فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْعَادُونَ «7» وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ «8» وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ «9» أُولئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ «10» الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ «11»

لغت و اعراب:

فرج: عورت مرد و زن از جلو و عقب. على أزواجهم على به معناى عَن و متعلّق به حافظون است به تقدير «حافظون عن كل شخص إلّاعن أزواجهم». فردوس: باغ، باغى كه

ص:228

همۀ اقسام ميوه ها را داشته باشد، بهشت، مذكّر و مؤنّث در آن يكسان است.

تفسير:

وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ * إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ * فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْعَادُونَ

يعنى: و آنها كسانى هستند كه فرج هاى خود را نگه مى دارند. مراد از فرج در اين جا نيروى شهوت است كه مهم ترين وسيلۀ اعمال شهوت مرد و زن است، يعنى جلو اعمال قوۀ شهويه و التذاذ شهوانى را با هر كس و به هر نحو مى گيرند جز از همسران و از كنيزى كه مالك شده اند كه آنان را در اعمال شهوت با آنها ملامتى نيست. پس هر كس كه غير اين دو مورد را طلب كند آنها هستند كه از دايرۀ شرع و راه حلال تجاوز كرده اند.

وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ

يعنى: و آنها كسانى هستند كه امانت ها و عهدهاى خود را مراعات مى كنند.

مراد از امانت در اين جا امانت هاى مالى است كه مردم به يكديگر مى سپارند و مراد از عهد، مطلق تعهد و پيمان و قرارداد است كه در شرع اسلام به سه قسم تقسيم شده:

اول تعهد و پيمان انسان با خودش، مانند عهد و قسم و نذر به اصطلاح فقهى كه مثلاً به وسيلۀ گفتن «عاهَدْتُ اللّهَ أن أصومَ غَداً، يا أقْسَمْت أن أصومَ، يا للّهِِ عَلَىَّ أن أصومَ غَداً» روزۀ فردا را بر خود واجب مى كند هر چند اين وجوب با امضاى خداوند است.

دوم تعهد و پيمان هاى انسان ها ميان يكديگر، مثل معاملاتى كه انجام مى دهند.

سوم تعهد و پيمان انسان ها با خداى خود، بدين معنا كه پس از آن كه خداوند دين و شريعت را به جامعۀ بشرى عرضه داشت هر انسانى كه آن را پذيرفت در واقع متعهد شد و با خداى خود پيمان بست كه يكايك احكام آن را عملى كند. پس مواظبت مؤمن بر انجام واجبات و ترك محرمات، رعايت پيمان هاى خود با خداوند است.

وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ

يعنى: و آنها كسانى هستند كه بر نمازهاى خود محافظت دارند.

فرق ميان اين آيه و آيۀ دوم اين است كه مراد از خشوع در آن جا خضوع قلبى و تسليم

ص:229

باطنى است و آن متناسب با طبيعت صلاة است و از اين رو صلاة در آن جا مفرد و به نحو جنس ذكر شده، و محافظت در اين آيه مربوط به افراد نماز است نظير مراعات ترتيب ميان آنها و حفظ اوقات و لحاظ شرايط و موانع، و اين امر مربوط به افراد است و از اين جهت صلاة در اين جا جمع آمده است.

أُولئِكَ هُمُ الْوَارِثُونَ * الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ

يعنى: آنها هستند كه ارث بَران اند، همان كسانى كه فردوس را ارث مى برند - باغ پر ميوۀ خاص از بهشت را يا بهشت مخصوص را - و آنها در آن جا جاودان اند.

اطلاق ارث بر مالك شدن بهشت به عنوان تشبيه است، زيرا تملك مال به ارث قوى ترين و بهترين ملكيت هاست و بهشتيان ملكيت ثابت و بى ترديد و ابدى دارند. و يا آن كه در روايات اهل بيت وحى عليهم السلام است كه هيچ يك از مردم نيست مگر اين كه او را در آخرت دو خانه است، يكى در بهشت و يكى در دوزخ. پس اگر كسى بميرد و به جهنم رود خانۀ بهشتى او را مؤمنان ارث مى برند. و در دعاهاى وارده دارد: اللّهمَّ أكرمنى بِهَوانِ مَن شِئْتَ مِن خَلقِك، ولا تُهِنّى بِكَرامةِ أحدٍ مِن اولئِكَ.(1)

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ «12» ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِى قَرَارٍ مَّكِينٍ «13» ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ «14» ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ «15» ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ «16»

ص:230


1- . خدايا، در برابر خواركردن هر يك از آفريدگانت كه خواهى مرا گرامى دار، و در برابر گرامى داشتن احدى از آنان مرا خوار مساز.

لغت:

سُلاله: چكيده و عصارۀ شىء. قرار: جايگاه ثابت و مورد اطمينان. مكين: جادار و استوار. علقه: خون بسته. مضغه: قطعه گوشت نرم و جويده شده.

مراحل آفرينش انسان

تفسير:

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ * ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِى قَرَارٍ مَّكِينٍ

محتمل است آيۀ اول مربوط به آدم ابوالبشر و آيه هاى بعد مربوط به نسل او باشد.

يعنى: حقيقت اين است كه انسان را يعنى خصوص آدم را كه جدّ اعلاى بشر است از عصاره و چكيده اى از گِل آفريديم. يعنى فرشته ها از گِل و لاى و لجن ها عصاره اى برگرفتند و اعضا و اندام هاى او را از گوشت و استخوان و عروق و پوست تنظيم كردند و موجودى به شكل انسان ساختند كه نسبت به گِل و لجن عصاره بود تا آن كه روح در او دميده شد، و سپس نسل او را در مسير خلقتش نطفه اى در قرارگاه استوار و مورد اطمينان رحم قرار داديم.

و محتمل است كه اين آيه و آيات بعد مربوط به نسل آدم و حوّا باشد. يعنى بى ترديد ما انسان را يعنى اين نوع را كه از آدم و حوّا به وجود آمده از عصارۀ گِل ساختيم، يعنى مواد اوليۀ گِل را سير جوهرى و حركتى به نحو تبادل انواع داديم كه مراحلى از نباتيه و حيوانيه را بپيمايد تا سلاله گردد، و سپس آن را به حالت نطفه درآورده در قرارگاه استوار و حرز مستحكم رحم قرار داديم.

ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ

يعنى: سپس آن نطفۀ سفيدرنگ را در زهدان مادر پس از اندك مدتى به شكل خون بستۀ سرخ رنگ كرديم، سپس آن خون بسته را به صورت قطعه گوشت نرم جويده شده در آورديم، سپس آن گوشت را صلابت بخشيديم تا به شكل نرمه استخوان ها درآمد، و پس از آن بر آن استخوان ها لباس گوشت پوشانديم تا شكل تمام عيار انسان پيدا كرد، سپس

ص:231

آن را آفريدۀ ديگرى ساختيم يعنى در آن موجود خاص كه جسم نامى بود ايجاد روح كرديم تا خلق ديگرى به نام جنين انسانى پديد آورديم (مطلب در اين جا مورد اختلاف است كه آيا خداوند آن روح را در وى همانند جدّ و جدّۀ اعلايش از خارج دميده و يا آن كه آن روح از خود آن جسم نامى در طريق تكامل، تولد يافته و بنابراين روح جسمانى الحدوث و روحانى البقاء است).

فَتَبَارَكَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ

يعنى: پس پر خير و بركت است خداوندى كه بهترين آفريننده هاست.

زيرا بركات اوست كه بر موجودات عالم هستى از ازل تا به ابد افاضه مى شود. و توصيف خدا به احسن الخالقين مُشعر بر اين است كه اين موجود خاص هم احسن المخلوقات است. آرى و گواه اين مطلب دقت در اين موجود عجيب مركب از جسم و روح و تأمل و تعمق در حقيقت و اوصاف و حالات و ملكات اين حقيقت ناشناخته است كه يكى از آثار وجوديش در بُعد ماديت اين كرۀ زمين است كه روزى جز صحرا و كوه و جنگل و حيوانات وحشى چيزى نبود و اوست كه آن را امروز به اين شكل اعجاب انگيز درآورده است. آفريدن چنين موجودى از خاك و نطفه و دادن اين همه توان و قدرت به او در خور تحسين و تبارك است.

ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ * ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ

يعنى: سپس شما طايفۀ بنى آدم پس از پيمودن مراحل مذكور حتماً مردنى هستيد و محكوم به مرگيد. سپس بى ترديد در روز رستاخيز برانگيخته مى شويد.

در آيۀ چهارده، مرحلۀ سير انسانى پس از دخول روح و تكوّن انسان در آفرينش نوين تا زمان مرگش ذكر نشده يعنى از زمان ماندن پنج ماه يا هشت ماه در رحم مادر و ولادت و كودكى و جوانى و پيرى، و با كلمۀ «بعد ذلك» اشاره شده، و نيز مرحلۀ پس از مرگ يعنى درنگ در عالم برزخ ذكر نشده است.

توضيح مقام اين كه سير انسان از مبدأ خاك تا حضور در صحنۀ قيامت پنج مرحله است: اول ورود ماده در مرحلۀ نباتيت، نظير آن كه مرد و زن هر دو از نباتات و حبوبات و ميوه جات بخورند و نطفۀ هر دو از آنها منعقد شود. دوم دوران رحم از ابتداى تلاقى دو

ص:232

نطفه و انعقاد جنين تا زمان تولد. سوم ايام زندگى در دنيا تا دم مرگ، كوتاه يا بلند. چهارم مكث انسانى در عالم برزخ از حين مرگ تا نفخۀ دوم صور. پنجم حضور و درنگ در صحنۀ محشر كه آخرين مرحلۀ سير است، و پس از آن وصول به مقصد و توقف ابدى در بهشت يا دوزخ است. و اگر فرض شود مرد و زنى مدتى حيوانى خورده اند و نطفۀ هر دو از آن بسته شده، مرحلۀ ديگرى بر سير انسان اضافه مى شود و آن حالت حيوانيت است. و از اين آيات پنج گانه يعنى از آيۀ 12 تا آيۀ 16 مراحل فوق استفاده مى شود هر چند برخى به نحو اجمال است.

وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ وَمَا كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِينَ «17» وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِى الْأَرْضِ وَإِنَّا عَلَى ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ «18» فَأَنشَأْنَا لَكُم بِهِ جَنَّاتٍ مِن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ لَّكُمْ فِيهَا فَوَاكِهُ كَثِيرَةٌ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ «19» وَشَجَرَةً تَخْرُجُ مِن طُورِ سَيْنَاءَ تَنبُتُ بِالدُّهْنِ وَصِبْغٍ لِلْآكِلِينَ «20» وَإِنَّ لَكُمْ فِى الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُم مِّمَّا فِى بُطُونِهَا وَلَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ كَثِيرَةٌ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ «21» وَعَلَيْهَا وَعَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ «22»

لغت و اعراب:

طرائق جمع طريقه، كلّ ما فوقَه مثلُه فهو طريقة، چيزهاى روى هم نهاده نظير دو لنگه كفش يا دو لباس. طريقه: راه. نخيل: درخت خرما. اعناب: تاك ها. ضمير فيها و منها راجع است به جنّات. شجرة عطف است به جنّات. صِبغ: نانخورش. سقاه و أسقاه:

نوشانيد به او.

ص:233

نعمت هاى خدا

تفسير:

وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ وَمَا كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِينَ

يعنى: و حقيقت اين است كه بالاى سر شما هفت طبقه آفريديم. مراد طبقات آسمان هاست به اصطلاح قرآن و شرع كه آسمان محيط ما و همۀ ستارگانى كه ما مشاهده مى كنيم در محاط طبقۀ اول آنها قرار گرفته و زينت آن است. چنان كه فرموده: خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً [ملك، 3]. و هيچ گاه از مخلوق خود غافل نبوده ايم يعنى از آسمان هاى باعظمتى كه جوّ آنها مملوّ از فرشتگان و موجودات زندۀ ديگر است چه رسد به كرۀ زمين و ساكنان آن.

وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِى الْأَرْضِ وَإِنَّا عَلَى ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ

يعنى: و از آسمان بالاى سرتان آبى در اندازه اى محدود فرو ريختيم - از ابرها به صورت باران و برف و تگرك، در حدّ معيّن به تناسب سطح زمين و نياز گياهان و حاجت مردم و طبق اقتضاى مصالح و نظام اتمّ تكوين - پس آن را در سطح زمين و داخل آن و در دل كوه ها و تپه ها و در اعماق زمين و مسير رودخانه و بركه ها و درياها ساكن كرده ذخيره نموديم، و بى ترديد ما بر از بين بردن آن تواناييم. يعنى مى توانيم نازل نكنيم و آنچه را در زمين ساكن كرده در اندك مدتى نابود كنيم و خشكسالى كاملى در زمين حاكم شود.

فَأَنشَأْنَا لَكُم بِهِ جَنَّاتٍ مِن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ لَّكُمْ فِيهَا فَوَاكِهُ كَثِيرَةٌ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ

يعنى: پس ما به وسيلۀ آن آب براى شما باغ هايى از درختان خرما و درختان انگور آفريديم؛ شما را در آن باغ ها ميوه جات فراوان است كه مى توانيد از آنها بخوريد و در نيازهاى ديگر تصرف كنيد، و از آن باغ ها مى خوريد. يعنى از ميوه و كشت و زرع و منافع ديگر آنها انتفاع مى بريد.

وَشَجَرَةً تَخْرُجُ مِن طُورِ سَيْنَاءَ تَنبُتُ بِالدُّهْنِ وَصِبْغٍ لِلْآكِلِينَ

يعنى: و نيز به وسيلۀ آب آسمانى براى شما درختى آفريديم كه غالباً در طور سينا مى رويد و روغن و نانخورشى مى روياند، يعنى درخت زيتون داديم كه ميوۀ زيتون مى دهد و گويى براى خورندگانِ غذا روغن و نانخورش مى روياند.

ص:234

وَإِنَّ لَكُمْ فِى الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُم مِّمَّا فِى بُطُونِهَا وَلَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ كَثِيرَةٌ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ

يعنى: و حقّاً كه براى شما در چهارپايان اسباب عبرت و تنبّه است (مراد چهارپايان سه گانه است يعنى شتر و گاو و گوسفند، و گاوميش در اصناف گاو است و بز از اصناف گوسفند. و مراد از عبرت بودن آنها تنوّع خلقت آنها و اهلى بودن و رام شدن آنها در برابر انسان و نياز آنها در زندگى به سرپرستى همانند انسان است. و جملۀ «نسقيكم» تا آخر آيۀ بعد توضيح عبرت بودن آنهاست). شما را از آنچه در شكم هاى آنهاست شير مى نوشانيم كه بهترين آشاميدنى ها و سالم ترين غذاهاست. و براى شما در آنها منافع بسيار است يعنى خواه در زندۀ آنها از قبيل پشم و كرك و اولاد و تجارت عظيم جهانى با آنها، و خواه در مذبوح آنها از گوشت و پوست و همۀ اجزاى آنها بدون استثنا. و از آنها مى خوريد، يعنى خاصه در ميان منافع، خوردن گوشت آنهاست كه قوت غالب انسانى و مهم ترين غذا و نافع ترين خوراكى هاى بشر است.

وَعَلَيْهَا وَعَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ

اولى اين است كه ضمير عليها به ابِل برمى گردد كه از انعام مفهوم مى شود، هر چند ضماير سه گانۀ مؤنث به انعام برمى گردد، زيرا در ميان انعام، غير از شتر براى سوارى استفاده نمى شود. يعنى: و يكى از منافع اين است كه بر پشت شتران در خشكى و بر كشتى ها در دريا حمل مى شويد، يعنى خدا شما را سوار مى كند نظير آن كه فرموده: وَحَمَلْنَاهُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ [اسراء، 70] و وَآيَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّيَّتَهُمْ فِى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ [يس، 41].

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ «23» فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هذَا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَأَنزَلَ مَلاَئِكَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِى آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ «24» إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِينٍ «25»

ص:235

داستان نوح (ع)

تفسير:

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ

از اين آيه تا آيۀ 54 خداوند به ذكر عدۀ زيادى از اقوام پيامبران گذشته و طغيان و عصيان آنها در برابر پيامبران خود پرداخته و نامى از خود آنها نياورده جز از نوح نبى در آغاز آنها و موسى و عيسى در آخر آنها. و نوح نخستين پيامبر از پيامبران اولواالعزم است كه داراى شريعت مستقل و كتاب آسمانى بوده و نخستين كسى است كه عليه بتان و بت پرستان قيام كرده و بيش از نهصد سال مبارزه نموده و از ميان امت هاى گذشته امتى ظالم تر و طاغى تر از قوم نوح نبوده است. و ظاهر حال اين است كه اكثريت قاطع نسل بشر آن اعصار مشرك بوده اند به توهم اين كه خداى بزرگ و خالق جهان هستى شأنش بالاتر از اين است كه بشر به او متوجه شود و از او حاجت بطلبد، پس بايد به وسيلۀ اشخاص يا اعيان خارجيه كه داراى قداست اند نظير بت ها و ستارگان و فرشته ها و برخى عباد و صالحان به او متوسل شد تا آنها شفيع و مقرِّب گردند.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه ما نوح را به سوى قوم خود فرستاديم (مراد از قومش همۀ امت او، و مراد از امت همۀ بشرهاى روى زمين در عصر او بوده و از اين جهت است كه چون قوم به طوفان هلاك شدند احدى در روى زمين غير از كشتى نشينان نمانده بود). پس نوح به آنها گفت: اى قوم من، خدا را بپرستيد كه شما را جز او معبودى و اله قابل پرستشى نيست، پس آيا پروا نداريد، يعنى از غضب و عذاب او نمى هراسيد؟!

فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَأَنزَلَ مَلاَئِكَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِى آبَائِنَا الْأَوَّلِينَ

يعنى: اشراف و اعيان قوم نوح كه كفر ورزيده بودند در ميان مجتمع خود گفتند: اين نوح جز بشرى همانند شما نيست، او مى خواهد كه بر شما برترى جويد و به نام دعوت به خدا و تشريع دينى بر شما رياست كند، و اگر خدا مى خواست پيامبر بفرستد فرشتگانى نازل مى كرد كه شما را هدايت نمايند، ما هيچ گاه اين مطلب را يعنى ادعاى نبوت از بشر را

ص:236

از پدران نخستين خود نشنيده ايم.

إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِينٍ

يعنى: اين شخص نيست جز مردى كه مرض جنون دارد؛ شما تا مدتى دربارۀ او منتظر باشيد يعنى مدتى صبر كنيد تا خوب شود و از ادعاى خود دست بردارد يا مرگ به سراغش آيد تا راحت شويد.

حاصل سخنان ملأ و مترَفين در اين دو آيه اين است كه چهار دليل بر بطلان ادعاى نوح در ميان خودشان ذكر كردند: اول آن كه پيامبر بشر بايد فرشته باشد و نوح بشرى همانند شماست. دوم آن كه اگر ممكن بود بشرى پيامبر بشرها باشد پس چرا بايد تنها او باشد؟ بايد از شما هم كسى منصوب مى گرديد. سوم آن كه ادعاى او امرى بى سابقه است، اگر اين امر درست بود از گذشتگان پيشين نيز نقل مى شد. چهارم آن كه اين مرد بيمارى جنون دارد يا جن زده و جادوشده است و سخنش قابل اعتنا نيست.

قَالَ رَبِّ انصُرْنِى بِمَا كَذَّبُونِ «26» فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا فَإِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَلاَ تُخَاطِبْنِى فِى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ «27»

لغت و اعراب:

فُلك: كشتى، و الف لامش جنس است يا عهد ذكرى. بأعيننا متعلق به «مستعيناً» مقدّر.

سلك المكان: داخل شد در آن و داخل كرد غير را در آن. من كلٍّ تنوين بدل از مضافٌ اليه است به تقدير «من كلّ حيوان».

ص:237

تفسير:

قَالَ رَبِّ انصُرْنِى بِمَا كَذَّبُونِ * فَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا

يعنى: نوح در برابر كفر و انكار و عناد قوم خود پس از قرن ها دعوت و اصرار و اتمام حجت، گفت: پروردگارا، مرا در برابر اين تكذيب و انكار يارى ده. در پاسخ درخواستش به او وحى كرديم كه كشتى بساز يا كشتى معهود را بساز (بنابراين كه قضيۀ ساختن كشتى را خداوند از پيش به او اطلاع داده بود) با استعانت از حفظ ما، كه ما در ساختن آن تو را از اشتباه و خطا و منع دشمنان و دستبرد آن ها نگه مى داريم، و استعانت از وحى ما(1) در كيفيت ساختن كشتى بى سابقه اى بدان وسعت كه گروهى از انسان ها و گروهى از هر نوع حيوان را در خود جاى دهد.

فَإِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيهَا مِن كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَلاَ تُخَاطِبْنِى فِى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ

يعنى: اى نوح، پس از اتمام ساخت آن هنگامى كه امر ما فرا رسيد و تنور فوران كرد (مراد از فرا رسيدن امر، ارادۀ تكوينى خداست يعنى وقتى كه ارادۀ تكوينى ما تعلق گرفت كه ابرهاى آسمان باران شديدى همانند ريزش آب از لوله ها بى وقفه در مدتى بس طولانى ببارد، و آب هاى زيرزمينى در سطح وسيعى از اين كره در جاى جاى آن همانند چشمه بجوشد. و علامت شروع اين فرمان آن است كه تنور فوران كند يعنى از تنورى كه وسط مسجد كوفه است و براى پختن نان تهيه شده چنين آبى بجوشد) پس در آن كشتى از هر نوع از حيوانات اهلى و وحشى زمينى و هوايى دو جفت وارد كن يعنى از هر نوع يك نر و ماده كه هر يك جفت ديگرى است. و خاندان خود را نيز در آن سوار كن جز كسى از آنها را كه عليه او سخنى از ما گذشته است يعنى جز همسر و يكى از فرزندانت را كه در علم ازلى ما كفر و عناد و شقاوت آنها حتمى شده است. و هرگز دربارۀ كسانى كه ستم كرده اند با من گفتگو مكن كه آنها حتماً غرق شدنى اند.

ص:238


1- . يا: كشتى را در حضور ما و به وحى ما (مطابق طرح ما) بساز.

فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنتَ وَمَن مَّعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ للّهِِ الَّذِى نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «28» وَقُل رَبِّ أَنزِلْنِى مُنزَلاً مُّبَارَكاً وَأَنتَ خَيْرُ الْمُنزِلِينَ «29» إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ وَإِن كُنَّا لَمُبْتَلِينَ «30»

لغت و اعراب:

استوى على الشىء: قرار گرفت بر آن، تسلط يافت بر آن. مُنزَل اسم مفعول و هم مصدر ميمى است يعنى انزال. و إن كنّا ان مخفّفۀ از مثقّله است به تقدير «إنّ الشأن كنّا مبتلين».

تفسير:

فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنتَ وَمَن مَّعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ للّهِِ الَّذِى نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ

يعنى: پس اى نوح، هنگامى كه تو خود و كسانى كه همراه تواَند از آدميان و حيوانات بر كشتى قرار گرفتيد، بگو: حمد و ستايش از آنِ خداوندى است كه ما را از دست گروه ستمكاران نجات بخشيد.

اين آيه نظير آيۀ 45 انعام است كه دربارۀ مأخوذين به استدراج است.

وَقُل رَبِّ أَنزِلْنِى مُنزَلاً مُّبَارَكاً وَأَنتَ خَيْرُ الْمُنزِلِينَ

يعنى: و اى نوح، بگو: پروردگارا، مرا به فرودى پرخير و فرودگاهى پربركت فرود آور و تو بهترين فرودآورندگانى.

مراد اين است كه نزول من در كشتى مبارك باشد يعنى از مشاهدۀ هلاكت ظالمان و طاغيان، خشنود و از سلامت ساكنان كشتى و كفايت زاد سفر و قوت مسافران و زاد و ولد بدون آفت و تلف آنها مسرور باشم، و نيز نزول من در محل زندگى از زمين پربركت باشد، آبش خشكيده(1) ، زمينش سرسبز، درختانش قابل استفاده، حشراتش رشد نكرده، هوا و فضايش در خور ادامۀ زندگى باشد. و دستور خدا به نوح كه تنها خود را دعا كند اشاره به

ص:239


1- . و فرو نشسته.

اين است كه دعاى او براى شخص خود، دعا براى همۀ ساكنان كشتى است.

إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ وَإِن كُنَّا لَمُبْتَلِينَ

يعنى: حقّاً كه در اين حادثه نشانه هايى است - در اين حادثۀ بى سابقه و بى لاحقه كه هنوز فكر بشر به عمق فاجعه و طول و عرض محيط نزول بلا و شمار كشته شدگان نرسيده است نشانه هايى از قدرت و عظمت و جبروت و حكمت خداوند است - و حقيقت امر اين است كه ما از اقدم زمان پيوسته آزمايش كنندۀ مكلّفان بوده ايم.

ثُمَّ أَنشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ «31» فَأَرْسَلْنَا فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ «32» وَقَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِلِقَاءِ الْآخِرَةِ وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا مَا هَذا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ «33» وَلَئِنْ أَطَعْتُم بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ «34»

لغت و اعراب:

قرن: اهل يك عصر. أن اعبدوا اللّه تفسير أرسلنا است به تضمين فعل نتيجۀ، ارسال به تقدير «فأرسلنا و قلنا بلسان الرسول أن اعبدوا اللّه».

تفسير:

ثُمَّ أَنشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ * فَأَرْسَلْنَا فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ

يعنى: سپس بعد از قوم نوح اهل عصر ديگرى را پديد آورديم. مراد قوم هود نبى است كه عاد ناميده مى شوند، يا قوم صالح پيامبر است كه ثمود گفته مى شوند. و در ميان آنها پيامبرى از خودشان يعنى از حيث نسب يا قبيله فرستاديم. مراد آن است كه نه از فرشتگان

ص:240

بود و نه از اجنّه و پريان و نه بيگانه با آنها از حيث زبان. و هدف از ارسالش اين بود كه اى مردم، خدا را پرستش كنيد كه شما را جز او معبودى نيست، آيا تقوا نمى ورزيد؟ يعنى تقواى از شرك و انباز كردن پست ترين موجودات كه بت جماد است با والاترين و بالاترين موجودات كه ذات واجب الوجود است.

وَقَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِلِقَاءِ الْآخِرَةِ وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا مَا هَذا إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَيَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ * وَلَئِنْ أَطَعْتُم بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ

يعنى: اشراف و اعيان قوم او كه به خدا كفر ورزيده و ديدار آخرت را تكذيب كرده بودند و در زندگى دنيا آنها را نعمت فراوان داده بوديم، دربارۀ اين دعوت با طبقات ديگر قوم خود گفتند كه اين شخص ِ مدعىِ نبوت جز بشرى همانند شما نيست، از آنچه شما مى خوريد مى خورد و از آنچه شما مى نوشيد مى نوشد (مرادشان جلوگيرى عامۀ مردم از پيروى رسولشان بود به اين دليل واهى كه بايد فرستادۀ خدا بر بشر، فرشته باشد كه نه غذاى بشر را بخورد و نه آشاميدنى او را بياشامد) و بى ترديد اگر از بشرى همانند خودتان اطاعت كنيد آن وقت است كه حتماً زيانكار خواهيد بود.

أَيَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَكُنتُمْ تُرَاباً وَعِظَاماً أَنَّكُم مُخْرَجُونَ «35» هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ «36» إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ «37» إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً وَمَا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ «38» قَالَ رَبِّ انصُرْنِي بِمَا كَذَّبُونِ «39» قَالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَّيُصْبِحُنَّ نَادِمِينَ «40» فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاءً فَبُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «41»

ص:241

لغت و اعراب:

هيهات به تثليث تاء، اسم فعل است به معناى «دور است» و فاعل، صحت آن سخن است. لما توعدون به تقدير «و هذا الاستبعاد لما توعدون». عمّا قليل به تقدير «عن زمان قليل» و «ما» زائده است و متعلق است به ليصبحنّ. الصيحة بالحقّ باء براى مصاحبه يا سببيّه است به تقدير «مصاحباً بالحقّ، يا بسبب القضاء الحقّ».

تفسير:

أَيَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَكُنتُمْ تُرَاباً وَعِظَاماً أَنَّكُم مُخْرَجُونَ * هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ

اين چهار آيه مانند آيۀ قبل، گفتار ملأ با قوم خود دربارۀ ردّ دعوت پيامبرشان است. معناى آيه: آيا اين شخص به شما وعده مى دهد كه چون مرديد و اجساد شما در زير زمين مشتى خاك و استخوان شد دوباره بيرون آورده مى شويد؟ (مرادشان از خاك و استخوان شدن معرفى حالت تلاشى بدن است كه غير استخوان خاك شود و استخوان بماند، چون حالت سالم بودن همۀ بدن يا خاك شدن همه نمى تواند معرف باشد). وه چه دور و مستبعد است آنچه وعده داده مى شويد يعنى اين مدعى نبوت به شما وعده مى دهد!

إِنْ هِىَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ * إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً وَمَا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ

يعنى: و نيز ملأ گفتند: زندگى نيست جز زندگى دنياى ما، مى ميريم و زنده مى شويم يعنى عده اى مى ميرند و عده اى ديگر زنده مى شوند(1). و ممكن است گويندگان اين سخن معتقد به تناسخ بودند و مرادشان اين است كه مى ميريم و در قالب ديگرى زنده مى شويم. و هرگز براى عالم ديگر برانگيخته نمى شويم. و اين مدعى نبوت نيست مگر مردى كه بر خداوند دروغ بسته كه مى گويد: بشرى بر بشر مبعوث شده، و ما هرگز به او ايمان آور نيستيم.

ص:242


1- . يعنى به دنيا مى آيند.

قَالَ رَبِّ انصُرْنِى بِمَا كَذَّبُونِ * قَالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَّيُصْبِحُنَّ نَادِمِينَ

يعنى: پيامبر وقت پس از آن كه در مقابل انكار و استبعاد قرار گرفت كه معلوم نيست چند سال يا چند قرن طول كشيده گفت: پروردگارا، در برابر اين همه تكذيب مرا يارى ده.

خداوند گفت: پس از اندك زمانى آنها پشيمان خواهند شد يعنى آن گاه كه آثار عذاب شروع شود، و وقتى يقين به عذاب پيدا كنند كه زمان توبه گذشته باشد.

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاءً فَبُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ

يعنى: پس از وعدۀ خداوند به ناگاه آنها را صيحۀ آسمانىِ به حق فرا گرفت، پس آنان را همانند خس و خاشاك نموديم، پس دورى از رحمت، نصيب باد گروه ستمكاران را.

گفته شده كه جبرئيل فرياد مرگبارى بر سر آنها زد كه دل همه بشكافت و جسدها نقش زمين شد چنان كه گويى علف صحرا و برگ درختان است. و مراد از حق بودن صيحه اين است كه صيحه كيفرى حق و ثابت بود و به فرمان خدا و اجراى جبرئيل طبق مجازات موعود گذشته در علم ازلى الهى و مندرج در لوح محفوظ بود و باطل و ظلم و جور در آن راه نمى يافت.

ثُمَّ أَنشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ «42» مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ «43» ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا كُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَّسُولُهَا كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضاً وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ «44»

لغت و اعراب:

اجل: مجموع مدت تعيين شده براى شىء و آخر آن مدت. تترى: مصدر واتَرَ است يعنى دنبال هم و آمدن يكى پس از ديگرى.

ص:243

تكذيب امت ها و هلاكت و كيفر آنها

تفسير:

ثُمَّ أَنشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ * مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ

يعنى: سپس در پى قوم نوح و قوم هود يا صالح ملت هاى ديگرى در عصرهاى متعاقب پديد آورديم، و هيچ امت و ملتى از مدت و زمان خويش پيشى نمى گيرد، و از مدت خود عقب هم نمى ماند.

مراد از اجل مدتى است در طول تاريخ كه در علم ازلى الهى براى زندگى كسى يا گروهى پيش بينى شده و در لوح محفوظ مندرج گشته است، نظير اعمار قبايل بشرى و ملل و مكاتب و مذاهب و سلسلۀ شاهان و غير آنها.

ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا كُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَّسُولُهَا كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضاً وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ

يعنى: سپس رسولان خود را دنبال هم يكى پس از ديگرى به سوى آن ملت ها و قرن ها فرستاديم؛ هر زمان براى ملتى فرستاده اش مى آمد تكذيب و انكارش مى نمودند، ما هم برخى از آنها را پيرو برخى ديگر كرديم و آنان را احاديث قرار داديم يعنى هر ملتى را در عصر خود پس از امهال و رسيدن به اوج شقاوت به هلاكت سپرديم به گونه اى كه فاجعۀ نابوديشان افسانه بر سر زبان ها و به عنوان قصه و داستان ها جارى گرديد. پس دورى از رحمت، نصيب باد قومى را كه ايمان نمى آورند.

ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَى وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ «45» إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْماً عَالِينَ «46» فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ «47» فَكَذَّبُوهُمَا فَكَانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ «48» وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ «49»

ص:244

تفسير:

ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَى وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ * إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَائِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْماً عَالِينَ

يعنى: سپس - پس از گذشت قرون و مجتمعات انسانى كه ذكر شد - موسى و برادرش هارون را همراه نشانه هاى خود و برهانى روشن به سوى فرعون و اشراف و اعيان قوم او فرستاديم (تخصيص فرعون و مَلَأ به ارسال رسول به خاطر اين است كه بقيۀ قوم تابع محض آنها بودند. و مراد از نشانه ها معجزات نُه گانه است كه در آيۀ 101 اسراء و 12 نمل اشاره شده و مهم ترين آنها عصا و يد بيضا بود. و مراد از سلطان، منطق و استدلال و اثبات مطلب با بيانى رسا پيش از ارائۀ معجزات است كه هارون در اين مرحله يارى به سزايى به موسى داشت). پس آنها سخت تكبر ورزيدند و از پذيرش امتناع كردند و آنها گروهى برترى جو و رياست طلب بودند. يعنى پيوسته در صدد استيلاى بر غير و به بردگى كشيدن ديگران بودند چنان كه با بنى اسرائيل رفتار مى كردند.

فَقَالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ * فَكَذَّبُوهُمَا فَكَانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ

يعنى: فرعون و مَلَأش پس از ردّ دعوت دو پيامبر و اظهار تكبّر چنين گفتند: آيا ما به دو نفر بشر همانند خود ايمان آوريم در حالى كه قوم آنها كه بنى اسرائيل اند در زير سلطۀ ما و برده و فرمانبر ما هستند؟! (مرادشان اين است كه اولاً آنها مثل مايند و فضيلت و برتريى بر ما ندارند. ثانياً آنها بايد تسليم ما شوند و پيرو ما باشند، زيرا آنها هم جزء قومشان هستند). پس آن دو را تكذيب نمودند و عاقبت از هلاك شدگان گشتند.

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ

يعنى: و حقيقت اين است كه ما به موسى كتاب داديم، شايد قوم او هدايت يابند.

مراد كتاب آسمانى تورات كبير است كه پس از مبارزۀ طولانى موسى و هارون با فرعونيان و عناد آنها و اصرارشان بر عدم پذيرش و هلاك شدنشان و آزادى بنى اسرائيل،

ص:245

به منظور هدايت آنها بر موسى نازل شد. و محتمل است كه الف لام (الكتاب) براى عهد باشد يعنى آن كتاب كه در علم ازلى الهى پيش بينى شده و در لوح محفوظ مندرج گشته بود كه بر موسى در طور نازل شود.

وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً وَآوَيْنَاهُمَا إِلَى رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِينٍ «50» يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّى بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ «51» وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةًوَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ «52»

لغت:

آواه المكانَ و إلى المكان: جا داد او را در آن. ربوة: جاى بلند و هموار و وسيع. مَعين: آب روان آرام. كلوا: بخوريد و تصرف كنيد. امت: گروه همفكر و هم هدف، شريعت و طريقت.

تفسير:

وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ آيَةً وَ آوَيْنَاهُمَا إِلَى رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِينٍ

يعنى: و ما پسر مريم و مادرش را آيت و نشانه قرار داديم و آن دو را در سرزمينى مرتفع و داراى استقرار و صلاحيت سكونت و آب روان آرام، يعنى سرزمين فلسطين و شامات، جا داديم.

ظاهر آيه اين است كه عيسى و مادرش مريم هر دو آيت بودند يعنى نشانۀ توحيد و قدرت و حكمت خداوند و صدق ادعاى نبوت عيسى. اما مادر، در نداى ملائكه او را در محراب، و كيفيت تلاقى فرشتۀ اعطاى روح با وى، و باردارى از راه غيرعادى، و دميده شدن روح در رحم وى، و طهارت از قذارت هاى زنانه. و اما فرزند، در كيفيت تولد، و يافتن روح متكامل و قابل تحمل منصب نبوت در كودكى، و سخن گفتن با مردم و ابلاغ

ص:246

رسالت و كتاب آسمانى در گهواره و معجزات ديگرى كه در آيۀ 49 آل عمران ذكر شده است.

يَا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَاعْمَلُوا صَالِحاً إِنِّى بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ

اين آيه كلام مستأنَف و جدا از ما قبل است، و توجه سخن به پيامبر اسلام و انشاى خطاب و اوامر به همۀ پيامبران مرسل است. يعنى: ما به همۀ مرسلين در عصر خودشان اين گونه خطاب و امر مى كرديم كه: اى فرستادگان ما، از همۀ پاكيزه هاى جهان بخوريد و عمل شايسته به جا آوريد، زيرا من به آنچه انجام مى دهيد دانايم.

مراد از اكل، مطلق تصرف و برخوردارى است و مراد از متعلَّق آن، همۀ متاع دنيا اعم از خوراكى و پوشاكى و آب و هوا و فضا و گياه و حيوانات و هر چه كه طبع بشر بدان رغبت دارد.

وَإِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةًوَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ

يعنى: و نيز به رسل گفتيم كه اين ملت و طريقت، شريعت شماست كه شريعتى واحده و يگانه است(1) و من پروردگار شما هستم، پس از من پروا داشته باشيد.

بايد دانست كه از آغاز تشريع احكام آسمانى براى بشر آنچه در عالم بالا تنظيم و تشريع و به بشر ابلاغ شده است و پيامبران الهى به ابلاغ آن مأمور گشته اند يك دين و آيين به نام دين اسلام است و حقيقت آن عبارت است از توحيد و رسالت و معاد و برخى از شئون اعتقادى و امّهات فروع عملى، و منشأ اختلاف و تعدد شرايع و انقسام آن به پنج شريعت به خاطر اضافه شدن برخى از فروع و نسخ شدن برخى و تغيير حالات و خصوصيات برخى ديگر است. و ضمير مؤنث (انّ هذه) هر چند به ظاهر به اكل طيّبات و عمل صالح برمى گردد و اين دو امر از فروع عمليه است يعنى جواز تصرف در اجناس جهان و عمل به واجبات و مستحبات شرعى و پسنديده هاى عقلى. لكن به اقتضاى مورد و ظاهر آيۀ بعد، مرجع آن ملت و شريعت و دين اسلام است.

ص:247


1- . به تفسير سورۀ انبياء، آيۀ 92 مراجعه شود.

تعصّب و غرور فراگير در همۀ احزاب

فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ «53» فَذَرْهُمْ فِى غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِينٍ «54» أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ «55» نُسَارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْرَاتِ بَل لاَّ يَشْعُرُونَ «56»

لغت و اعراب:

فتقطَّعوا مرادف قطَّعوا: پاره پاره كردن، و ضمير جمع راجع به امت هاى گذشتۀ مفهوم از آيات قبل است. زُبُر جمع زبور: فرقه، و نيز مكتوب و نوشته، مفعول دومِ تقطَّعوا يا حال است از فاعلِ تقطَّعوا، به تقدير «تقطَّعوا فى أمرهم حال كونهم فرقاً». غمرة: انبوه آب كه قامت انسان را بپوشاند. (1)تفسير:

فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ

يعنى: اى پيامبر، همۀ امت هاى گذشته كه براى آنها پيامبر فرستاديم دينشان را كه شريعت واحده بود در ميان خود به چندين دين قطعه قطعه كردند و خود، حزب حزب شدند به گونه اى كه هر حزبى به آنچه در دست داشت خوشحال بود، نظير فرقه هاى متعدد قوم موسى و قوم عيسى. و البته منشأ تقطيع و عامل تحزّب، علما و سران هر ملت بود و باقى پيرو آنها بودند.

فَذَرْهُمْ فِى غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِينٍ * أَيَحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُم بِهِ مِن مَّالٍ وَبَنِينَ * نُسَارِعُ لَهُمْ فِى الْخَيْرَاتِ بَل لاَّ يَشْعُرُونَ

خطاب به پيامبر اسلام است. يعنى: پس از اطلاع از حال امت هاى گذشته و تفرق آنها و نزول عذاب پس از مهلت، تو نيز مشركان قريش را كه در ردّ كتاب و شريعت تو اصرار

ص:248


1- . كنايه از جهالت و غفلت و سرگردانى.

مى ورزند تا مدتى در گرداب غفلت و مستى شان رها كن، يعنى تا آن گاه كه روز بدر و حنين و غيره فرا رسد. آيا آنها چنين مى پندارند كه به آنچه از مال و فرزندان آنها را يارى مى كنيم در انجام كارهاى خير نسبت به آنها شتاب مى نماييم؟ نه، چنين نيست بلكه آنها نمى فهمند.

يعنى نمى فهمند كه اين يارى استدراج است نه شتاب بخشيدن در خيرات.

شتاب ورزان به خير

إِنَّ الَّذِينَ هُم مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ «57» وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ «58» وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ «59» وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ «60» أُولئِكَ يُسَارِعُونَ فِى الْخَيْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ «61»

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ هُم مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهم مُشْفِقُونَ * وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ

اين آيه و چهار آيۀ آتى در دفع پندار كفّار است كه مال و اولاد خود را وسيلۀ شتاب در خيرات مى دانستند. و غرض آن كه وسيلۀ وصول به خيرات آن است كه مؤمنان دارند.

معناى آيه: بى ترديد كسانى كه از ترس پروردگارشان پيوسته در تحرّز و تحفّظاند يعنى خشيت و خوف قلبى سبب تحفّظ و برحذربودن عملى آنهاست، و كسانى كه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند يعنى به آيات كتاب آسمانى او و يا به نشانه هاى توحيد در نفس خود و كرانه هاى جهان،

وَالَّذِينَ هُم بِرَبِّهِمْ لاَ يُشْرِكُونَ * وَالَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَقُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَى رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ

يعنى: و كسانى كه براى پروردگارشان شريك و انباز قرار نمى دهند يعنى نه شريك در الوهيت و ربوبيت و نه در عبادت و طاعت، و كسانى كه آنچه را در راه خدا از مال و جان و اولاد بذل مى كنند در حالى انجام مى دهند كه دل هاشان سخت بيمناك است از اين كه به سوى خداوند رجوع خواهند كرد، مراد آن كه عمل هاى نيك و انفاقات آنها همه نشأت

ص:249

يافته از ترس آخرت و حضور در محضر خداست و يا آن كه از رجوع مى ترسند يعنى از آن كه اعمالشان و انفاقاتشان در آن جا پذيرفته نشود.

تكليف در حدّ وسع

أُولئِكَ يُسَارِعُونَ فِى الْخَيْرَاتِ وَهُمْ لَهَا سَابِقُونَ

يعنى: اين گروه هاى چهارگانه اند كه پيوسته در انجام عمل هاى صالح شتاب به سزا دارند و آنهايند كه براى كارهاى نيك بر ديگران سبقت مى جويند.

وَلاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا وَلَدَيْنَا كِتَابٌ يَنطِقُ بِالْحَقِّ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ «62» بَلْ قُلُوبُهُمْ فِى غَمْرَةٍ مِنْ هذَا وَلَهُمْ أَعْمَالٌ مِن دُونِ ذلِكَ هُمْ لَهَا عَامِلُونَ «63» حَتَّى إِذَا أَخَذْنَا متْرَفِيهِم بِالْعَذَابِ إِذَا هُمْ يَجْأَرُونَ «64» لاَ تَجْأَرُوا الْيَوْمَ إِنَّكُم مِنَّا لاَ تُنصَرُونَ «65»

لغت و اعراب:

تكليف: امر به كار سخت. قلوبهم يعنى قلوب مشركان. غمرة: آب انبوه كه از سر بگذرد. (1)مِن هذا اشاره است به وصف مؤمنان يا به قرآن. من دون ذلك اشاره است به غافل بودن دل هاى آنها. مترَف: صاحب نعمت فراوان و خوش گذران. جَأَرَ فلانٌ - از باب مَنَع -:

بانگ و فريادى همانند حيوانات برآورد.

تفسير:

وَلاَ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا

غرض از كلام دفع اين توهم است كه اوصافى كه براى مؤمنان ذكر شد عسر و حرج و فوق طاقت بشرى است و اين آيه مبيّن قاعدۀ كلى است كه در فقه اسلامى مورد قبول است و آن اين است كه تكاليف آسمانى مقدور همۀ مكلّفان است و در احكام الهى هرگز تكليف

ص:250


1- . كنايه از جهالت و غفلت و سرگردانى.

حرجى و خارج از طاقت مكلّف نيست.

معناى آيه: و هيچ نفسى را مكلّف نمى كنيم مگر به اندازۀ توان او.

بايد دانست كه تكليف، امر و فرمان است و متعلَّق آن بايد فعل مكلَّف باشد خواه فعل قلبى يا بدنى. و مراد از نفس، مطلق جاندار و صاحب نفس حيوانى و انسانى و مَلَكى است. و غرض آن كه بشر را در اوامر اعتقادى به عقايدى دستور مى دهيم كه استعداد درك و عقد قلب و باور كردن درونى داشته باشد، نظير باور به اصول دين در هر شريعتى كه به واسطۀ دعوت و تعليم انبيا و درك عقول و خرد مردم معلوم مى شود، و عمل هاى بدنى هم حرجى نيست. و آيه حيوان را هم شامل است و تكليف آنها به توحيد و امور ديگرى است كه استعداد آن را دارند هر چند ما از عوالم آنها بى خبريم.

ويژگى ها، رفتار و كيفركافران

وَلَدَيْنَا كِتَابٌ يَنطِقُ بِالْحَقِّ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ

يعنى: و در نزد ما كتابى است كه هميشه به حق سخن مى گويد و هرگز آنان مورد ستم قرار نمى گيرند.

مراد از اين كتاب، لوح محفوظ است كه ثابت در نزد اوست و يا صحيفۀ اعمال يكايك مكلّفان است كه همۀ گفتار و كردار و عقايد و خطورات قلبى آنها در آن مندرج است و به دست فرشته ها و زير نظر خداوند است. و مورد ستم قرار نگرفتن آن است كه چيزى از پاداش خير نيكان كسر نمى شود و چيزى بر كيفر ظالمان اضافه نمى گردد.

بَلْ قُلُوبُهُمْ فِى غَمْرَةٍ مِنْ هذَا وَلَهُمْ أَعْمَالٌ مِن دُونِ ذلِكَ هُمْ لَهَا عَامِلُونَ

يعنى: بلكه دل هاى كفّار از درك اين قرآن و يا اوصاف حسنه اى كه براى مؤمنان ذكر شد در گرداب غفلت است و آنها را غير اين نيز كارهايى است كه بدان مشغول اند.

مراد مخالفت ها و گناهان ديگر آنهاست از قبيل استهزاى به پيامبر و ذكر نام هاى ناروا براى او و مسخره كردن قرآن و توطئه هاى مختلف براى براندازى اسلام و ارتكاب محرمات بى شمارى كه پيوسته بدان عامل اند.

حَتَّى إِذَا أَخَذْنَا مُتْرَفِيهِم بِالْعَذَابِ إِذَا هُمْ يَجْأَرُونَ * لاَ تَجْأَرُوا الْيَوْمَ إِنَّكُم مِنَّا لاَ تُنصَرُونَ

يعنى: دل هاى آنان در غفلت است و آنان مشغول طغيان اند تا آن گاه كه عيّاشان و خوش گذران هاى آنها را گرفتار عذاب نماييم، يعنى در دنيا گرفتار صحنۀ بدر كنيم و يا به

ص:251

عالم آخرت بريم، پس به ناگاه از شدت عذاب بانگ و فريادى به مانند حيوانات برآورند (و اختصاص مترَفين به عذاب براى اولويت آنهاست وگرنه همۀ پيروانشان نيز در عذاب خواهند بود). به آنها گفته مى شود كه بانگ و فرياد برنياوريد، بى ترديد شما از جانب ما يارى نخواهيد شد. مراد آن كه غير ما را هم در اين جهان توان دخالت در كارى نيست.

قَدْ كَانَتْ آيَاتِى تُتْلَى عَلَيْكُمْ فَكُنتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ تَنكِصُون «66» مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَامِراً تَهْجُرُونَ «67» أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَآءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ «68» أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنِكِرُونَ «69» أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِ كَارِهُونَ «70»

لغت و اعراب:

نَكَصَ على عَقِبَيْه - از باب نَصَر و ضَرَب -: به عقب برگشت. مستكبرين، سامراً، تهجرون هر سه حال است از فاعلِ تنكصون. و ضمير بِهِ راجع است به آيات به تأويل قرآن به تقدير «مكذّبين به». سامر(1) به معناى قصه گويان در شب. هَجْر: هذيان گفتن. يدّبّروا القول «قول» قرآن است و الف لامش عهد.

تفسير:

قَدْ كَانَتْ آيَاتِى تُتْلَى عَلَيْكُمْ فَكُنتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ تَنكِصُونَ * مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سَامِراً تَهْجُرُونَ

يعنى: بى ترديد در دنيا آيات كتاب من بر شما تلاوت مى شد، پس شما در برابر آن به عقب برمى گشتيد و اعراض مى كرديد در حالى كه سخت تكبر ورزيده آن را تكذيب مى نموديد و در حالى كه سخن سرايان شب بوديد، يعنى و در آن براى محمّد و قرآنش

ص:252


1- . سامر اسمى است كه بر مفرد و جمع اطلاق مى شود مانند حاضر.

معايب مى شمرديد و استهزا مى كرديد و در حالى كه پيوسته دربارۀ آنها هذيان مى گفتيد.

أَفَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جَآءَهُم مَّا لَمْ يَأْتِ آبَاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ

در اين آيات التفات است از خطاب كفّار در آخرت به غيبت يعنى بيان ردّ و نكوهش آنان براى پيامبر و مردم.

معناى آيه: اى پيامبر، آيا آنها هيچ تدبّر و تفكّر در اين قول يعنى قرآن مجيد نكرده اند كه كتابى است محيّرالعقول و خارج از توان بشرى بى سابقه و لاحقه در جهان انسانيت؟ و يا براى آنها چيز تازه و بى سابقه اى آمده كه براى پدران پيشين آنها نيامده بود؟ يعنى آمدن رسول براى بشر از خود آنها و آوردن كتاب آسمانى و شريعت و اظهار معجزه، مطلب نوظهور و بى سابقه نيست كه اين همه در ردّ آن اصرار مى ورزند.

أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ

يعنى: و يا آن كه رسول و فرستادۀ خدا را به سوى خود نشناخته اند كه او را انكار مى كنند؟ يعنى بى ترديد آنها محمّد صلى الله عليه و آله را به نحو كامل مى شناسند، به خصايص روحى و فضايل اخلاقى او آشنايند و مى بينند كه او راستگويى است كه به اخبار غيبى خود معتقد است و از ناحيۀ غيب در همه حال مورد نصرت و تأييد است. آنان سوابق پيش از بعثت او را مى دانند، يتيمى بود كه از اوايل عمر پدر و مادر را از دست داده، نه كتابى خوانده بود و نه معلّمى او را تعليم كرده بود و نه مؤدِّبى او را تربيت كرده بود و در طول زندگى خود هيچ كارى برخلاف عقل و خرد و هيچ عمل قبيح و ناپسند در عرف جامعه از او سر نزده بود و هرگز احدى از او آنچه دلالت بر حرص به دنيا و طلب مال و جاه كند نديده بود، پس چگونه او را انكار مى كنند؟!

أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ

يعنى: و يا آن كه مى گويند او را جنون است و اختلال روانى دارد كه به سخنش اعتنا ندارند؟ اين گفتار باطل و كذب است بلكه حق و حقيقتى را براى آنها آورده (يعنى كتابى مشحون از معارف و مملوّ از حِكَم و شريعتى سراپا دقت و متانت، ضامن مصالح دنيوى و سعادت اخروى بشر، و اينان مى دانند كه محمّد صلى الله عليه و آله صادق است و كتاب او حق) لكن اكثرشان از حق كراهت دارند و حق را نمى پذيرند.

ص:253

وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عن ذِكْرِهِم مُعْرِضُونَ «71» أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَرَاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ «72» وَإِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ «73» وَإِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ «74»

تفسير:

وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ

در آيۀ پيش ذكر شد كه كفّار و مشركان از حق كراهت دارند و لازمۀ آن اين است كه مى خواهند دعوت الهى و مشى پيامبر در طريق خواست ها و هواهاى نفسانى آنها باشد و آن شدنى نيست. معناى آيه: و اگر حق و حقيقت پيرو هواهاى آنها مى شد، بى ترديد آسمان ها و اين زمين و همۀ كسانى كه در آنها قرار دارند فاسد و تباه مى گشتند.

يعنى اگر همان بود كه آنها مى گويند و ادارۀ جهان به دست شريكان خدا و ارباب انواع و خدايان مختلف بود، فساد آسمان ها و زمين لازم مى آمد، زيرا لازمۀ تعدد اراده هاى مستقل و مقتدر، اختلاف است و لازمۀ اختلاف، فساد. بدين معنا كه اگر چنين تعددى پيش از خلقت باشد اختلاف سبب فساد حدوثى مى شد و اصلاً آنها به وجود نمى آمدند، و اگر پس از خلقت باشد منجر به فساد در بقا و تباهى موجود مى شد.

و ممكن است مراد از تبعيت حق از هواهاى آنها اين باشد كه اگر خدا شرك و آداب و سنن و فحشا و منكرات جاهليت را امضا مى كرد و پيامبر را مأمور اجرا و پيروى از آنها مى نمود، مدتى نمى گذشت كه خداوند غضب مى كرد و تصميم به قيام رستاخيز مى گرفت و فساد در نظم آسمان ها و زمين پديد مى آمد.

بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عن ذِكْرِهِم مُعْرِضُونَ

ص:254

يعنى: چنين نيست كه حق تابع هواهاى آنها شود بلكه ما اسباب تنبّه و تذكر آنها را به آنان داديم يعنى كتاب آسمانى و شريعت الهى را كه وسيلۀ تذكر و هدايت به معارف و اصول و فروع بود براى آنها آورديم و عرضه داشتيم و در نتيجه آنها از ذكر خود رويگرداندند.

أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَرَاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ

يعنى: و يا آن كه از آنان مزدى و هزينۀ مستمرى مطالبه مى كنى؟ چنين نيست بلكه اجر و مزد پروردگارت بهتر است و او بهترين روزى دهندگان است. زيرا مزد و مقررى او بدون منّت و بدون حساب است در دنيا به اقتضاى صلاح نظام تكوين، و در آخرت بى پايان است.

وَإِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ * وَإِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاكِبُونَ

يعنى: اى پيامبر، بى ترديد تو آنها را به سوى راهى راست مى خوانى يعنى راهى راست در تمام شئون زندگى بشر از عقايد قلبى و ملكات روحى و عمل هاى بدنى. و مسلّماً كسانى كه به آخرت ايمان نمى آورند از راه راست منحرف اند. زيرا تأثير ايمان به معاد و ترس از كيفر، از همۀ اسباب تسليم در برابر حق و طاعت از خداوند بيشتر است.

وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَكَشَفْنَا مَا بِهِم مِن ضُرٍّ لَّلَجُّوا فِى طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ «75» وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ «76» حَتَّى إِذَا فَتَحْنَا عَلَيْهِم بَاباً ذَا عَذَابٍ شَدِيدٍ إِذَا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ «77»

لغت و اعراب:

لَجَّ فى الشىء - از باب ضَرَب و مَنَع -: اصرار بر عناد و عدم پذيرش نمود. عمه فى الطريق - از باب عَلِمَ و مَنَع -: حيران و سرگردان شد. استكانت: خضوع و ذلّت. تضرّع: اظهار ضعف

ص:255

و ذلّت. ما يتضرّعون يعنى ما كانوا يتضرَّعون. أبلس: نوميد و متحير شد.

تفسير:

وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَكَشَفْنَا مَا بِهِم مِن ضُرٍّ لَّلَجُّوا فِى طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ

يعنى: و اگر بر آنها ترحم كنيم و آنچه را كه بر آنهاست از ضرر و سختى برطرف سازيم حتماً در طغيان خود لجاجت ورزيده، در حيرت و سرگردانى خواهند ماند. يعنى در كفر به آيات كتاب و عداوت با پيامبر اسلام و توطئه عليه اسلام و مسلمين استمرار خواهند داشت.

وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ فَمَا اسْتَكَانُوا لِرَبِّهِمْ وَمَا يَتَضَرَّعُونَ

يعنى: و حقيقت اين است كه ما مشركان مكه را گرفتار عذاب كرديم (مراد قحطى شديدى است كه به نفرين پيامبر اسلام «اللّهمّ اجعلها عليهم كسنى يوسف» بر آنها وارد شد به گونه اى كه كُرك آلوده به خون را به طمع خونش مى خوردند و طاغى ترين آنها نزد پيامبر آمده، درخواست احسان مى كرد). پس در برابر پروردگارشان خضوع نكردند و هيچ گاه در مقابل او به زارى در نيامدند.

حَتَّى إِذَا فَتَحْنَا عَلَيْهِم بَاباً ذَا عَذَابٍ شَدِيدٍ إِذَا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ

يعنى: اى پيامبر، اين طغيان و عناد آنها ادامه خواهد داشت تا آن گاه كه درى را كه طليعۀ عذاب سخت باشد به روى آنها بگشاييم، يعنى آنها را در جنگ بدر به عذاب شكست مفتضحانه و كشته شدن و اسارت سران و غارت اموال گرفتار سازيم و يا آنها را بميرانيم و به دوزخ برزخ وارد كنيم، كه به ناگاه در آن جا متحير و از همه چيز نوميد خواهند بود.

وَهُوَ الَّذِى أَنشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةً قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ «78» وَهُوَ الَّذِى ذَرَأَكُمْ فِى الْأَرْضِ وَإِلَيْهِ تُحْشَرُونَ «79» وَهُوَ الَّذِى يُحيْى وَيُمِيتُ وَلَهُ اخْتِلاَفُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ «80»

ص:256

لغت و اعراب:

سمع: گوش و نيروى شنوايى. بصر: چشم و نيروى بينايى. قليلاً ما «ما» زايده براى تأكيد قلّت است. ذرأ الخلق: ايجاد و اظهار كرد آن را.

تفسير:

وَهُوَ الَّذِى أَنشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مَّا تَشْكُرُونَ

اين آيات پس از نكوهش كفّار در انتخاب شرك، در مقام اقامۀ دلايل و براهين مختلف بر توحيد و معاد است. معناى آيه: و او كسى است كه براى شما گوش و شنوايى و ديدگان و بينايى و دل ها بيافريد، اما بسيار كم سپاس مى گزاريد.

بايد دانست كه دو نعمت گوش و چشم از نعمت هايى است كه به جنس حيوان عطا شده و زنده هاى نباتى از آنها محروم اند. و تقديم سمع بر بصر براى فضيلت و اهميت آثار آن است و از جمله آن كه فقدان سمع در انسان سبب فقدان نعمت عظيم تكلّم است. و دربارۀ مفرد آوردن آن در همۀ موارد استعمال قرآنى، گفته شده كه جمع بستن آن خلاف فصاحت در نزد فصحاى عرب بوده، و برخى گفته اند به خاطر اين است كه به وسيلۀ گوش تنها يك نوع از مدركات درك مى شود يعنى صدا، و با چشم انواعى از مدركات درك مى شود مانند روشنى، رنگ ها، حركات و سكون و اشكال و هيئت ها. و ذكر قلب به لحاظ اين است كه آن نيرويى مافوق نيروها و از مختصات انسانى در مقابل حيوانات است يعنى درك كليات و عاقبت امور كه فراتر از تعقل و تصور جزئيات است.

وَهُوَ الَّذِى ذَرَأَكُمْ فِى الْأَرْضِ وَإِلَيْهِ تُحْشَرُونَ * وَهُوَ الَّذِى يُحيْى وَيُمِيتُ وَلَهُ اخْتِلاَفُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ

يعنى: و اوست كسى كه شما را در اين زمين پديد آورد. يعنى مواد اوليۀ اين كرۀ خاكى را طبق حركت جوهرى سير داد تا نطفه و عَلَقه و مُضغه و جنين و وليد و رضيع شديد و در روى اين زمين به راه افتاديد. و بالأخره به سوى او گردآورى مى شويد. يعنى از روى زمين دوباره در عمق خاك هضم مى گرديد و باز به وسيلۀ نفخۀ سوم صور در محكمۀ عدل الهى

ص:257

براى حساب و داورى و مجازات گرد مى آييد.

و اوست كسى كه زنده مى كند و مى ميراند. مراد زنده كردن هر قابل حيات در تحت ارادۀ اوست خواه حيات حيوانى يا انسانى، چنان كه اماته نيز به ارادۀ اوست. و رفت و آمد شب و روز از آنِ اوست، زيرا منشأ پديد آمدن شب و روز، وجود خورشيد و زمين و چرخش وضعى زمين است و همه در تحت ارادۀ تكوينى خداوند است و احدى را دخالت در آن مقدور نيست، پس آيا نمى انديشيد؟!

احتجاج با كافران

بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ «81» قَالُوا أءِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ «82» لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هذَا مِن قَبْلُ إِنْ هذا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ «83» قُل لِمَنِ الْأَرْضُ وَمن فِيهَا إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ «84» سَيَقُولُونَ للّهِِ قُلْ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ «85»

تفسير:

بَلْ قَالُوا مِثْلَ مَا قَالَ الْأَوَّلُونَ * قَالُوا أءِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ

يعنى: نه تنها نينديشيدند بلكه همانند آنچه گذشتگان از مشركان مى گفتند اينان نيز گفتند: آيا آن گاه كه ما مرديم و در زيرزمين مشتى خاك و استخوان شديم به راستى ما برانگيخته مى شويم؟

غرض اين است كه اين ها را تقليد كوركورانه از نياكانشان از پذيرش حق جلوگير شده، و اين سنّت جاريه است كه فرو رفتن در هوا و شهوات مانع از پذيرش توحيد و شرع و سعادت است.

لَقَدْ وُعِدْنَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا هذَا مِن قَبْلُ إِنْ هذا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ

يعنى: آنها نيز گفتند: بى ترديد به ما و پدران ما نيز از پيش، اين وعده ها يعنى حيات

ص:258

پس از مرگ و تلاشى اجساد داده شده، و نيست اين سخن جز اساطير اولين يعنى اباطيل و افسانه هاى پيشينيان.

و جهت اين كه بعث را كه امر وجدانى است اساطير ناميدند كه جمع است، اين است كه آنها مجموع احيا و جمع آورى در محشر و حساب و محاكمه و بهشت و جهنم را تشبيه به مجموع اساطير و خرافات كرده اند.

قُل لِمَنِ الْأَرْضُ وَمَن فِيهَا إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ * سَيَقُولُونَ للّهِِ قُلْ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ

يعنى: اى پيامبر، در پاسخ آنها بگو: اگر شما اهل دانشيد، بگوييد آيا اين زمين و هر كس و هر چيزى كه در آن است از آنِ كيست؟ يعنى مخلوق و مملوك و آفريدۀ چه كسى است؟ بى تأخير مى گويند: از آنِ خداست (زيرا مشركان نيز خداى اصل را او و اصل خلقت عالم را نيز از او مى دانستند و بت ها را شريك در ربوبيت و تربيت موجودات مى پنداشتند). اى پيامبر، بگو: پس آيا متنبّه و متذكر نمى شويد؟ يعنى چه مانعى دارد آن خدايى كه اين همه موجودات محيّرالعقول و بيرون از حد و حصر و خارج از درك خرد را توانسته بيافريند، دوباره برخى از آنها را خلق كند و حشر را برپا نمايد؟

قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ «86» سَيَقُولُونَ للّهِِ قُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ «87» قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلاَ يُجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ «88» سَيَقُولُونَ للّهِِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ «89»

تفسير:

قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ * سَيَقُولُونَ للّهِِ قُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ

يعنى: اى پيامبر، به مشركان بگو: مربّى و مدبّر آسمان هاى هفتگانه و مدير و رب عرش بزرگ كيست؟ (مراد از آسمان ها در اين جا آسمان به اصطلاح شرع است كه داراى هفت طبقه است و طبقۀ اول آسمان محيط ماست كه همۀ ثوابت و سيّارات و كهكشان هاى مورد

ص:259

مشاهدۀ ما زينت آن است. و مراد از عرش عظيم مقرّ و مركز ثقل سلطنت الهى است كه محل صدور و رجوع تدابير امور مملكت وجود است و انبوه فرشتگان متصدى ادارۀ جهان هستى به دور آن مى چرخند، از آن جا دستور مى گيرند و به آن جا بازمى گردند، هرچند احاطۀ وجودى و علمى خداوند نسبت به آن جا و ساير مواضع عالم هستى يكسان است) بدون تأخير خواهند گفت: ربوبيت همه از آن خداوند است؛ بگو: پس آيا پروا نمى داريد؟ و چگونه برخى از مخلوقات او را شريك و انباز او قرار مى دهيد؟

بايد دانست كه در آيات گذشته ذكر شد كه مشركان خلقت آسمان ها و زمين را از آنِ خدا، و تربيت همه را از آنِ بت ها مى دانستند و ظاهر اين آيه برخلاف آن است. و حق مطلب اين است كه عقايد و آراى مشركان در اعصار گذشته يكسان نبوده كه همه طبق اصول و ضوابطى درست، همگى بر يك عقيده باشند، بلكه صابئين سابق و بَرَهماييان امور جهان را به چند نوع تقسيم مى كردند، مثل آسمان ها، زمين، حيوانات، صحرا، دريا و غيره، و براى هر يك رب و معبودى غير خدا ثابت مى كردند و براى خدا جاى ربوبيت نمى ماند. آنها مربوب بت ها بودند و بت ها مقرِّب الى اللّه و شفيع نزد خدا. ولى انبوهى از مشركان جاهليت، آسمان ها و عرش و درياها را تحت تدبير و تربيت خدا مى دانستند و تنها آنچه از آبادى هاى زمين در دست بشر بود مربوب بت ها مى دانستند، و اين آيه در ردّ آنها است.

قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ يُجِيرُ وَلاَ يُجَارُ عَلَيْهِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ * سَيَقُولُونَ للّهِِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ

يعنى: اى پيامبر، به مشركان بگو: اگر شما اهل دانشيد بگوييد كيست آن كه ملكوت همه چيز در دست اوست؟ يعنى مالكيت عام و مستحكم و دائم و غيرقابل زوال و سلب آنها، و يا توان ايجاد اشياء به كلمۀ «كُن». يعنى كيست آن كه قادر است همۀ موجودات را به واسطۀ كلمۀ كُن موجود نمايد؟ و كيست آن كه هر كه را بخواهد پناه مى دهد و برخلاف او پناه داده نمى شود يعنى احدى را نرسد و ممكن نباشد كه برخلاف ارادۀ او كسى را از عذاب او پناه دهد. پس آنها بدون تأخير مى گويند كه مالكيت همه از آنِ خداوند است.

بگو: پس چگونه جادو مى شويد؟! يعنى با فهم اين حقايق روشن دربارۀ خداوند، كدام

ص:260

شيطان ساحرى شما را جادو مى كند؟

بَلْ أَتَيْنَاهُم بِالْحَقِّ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ «90» مَا اتَّخَذَ اللّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللّهِ عَمَّا يَصِفُونَ «91» عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ «92»

تفسير:

بَلْ أَتَيْنَاهُم بِالْحَقِّ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ

يعنى: پس از آن كه مقتضاى دلايل گذشته به اعتراف خود مشركان، آمدن قيامت است پس وعده هاى ما باطل نيست بلكه ما حق را براى آنها آورديم يعنى فرستادگان ما و كتاب و شريعت ما امر حق و ثابت را كه معاد است بر آنها عرضه داشتند، و آنها هستند كه در ادعاى خود دروغ مى گويند.

مَا اتَّخَذَ اللّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ سُبْحَانَ اللّهِ عَمَّا يَصِفُونَ

يعنى: و هرگز خداوند فرزندى اتخاذ نكرده - فرزندى مشتق از جوهرۀ ذات خود كه واجب الوجود متصف به الوهيت و ربوبيت و خالقيت جهان هستى و ساير صفات الهى باشد، زيرا مقتضاى فرزندى واجب الوجود، واجديت چيزى از جوهرۀ ذات و صفات خاص اوست - و نيز هرگز با او معبود ديگرى نبوده است. و جملۀ «اذاً لذهب» جزاى شرط محذوف است به تقدير «لو تعدّدت الآلهة لذهب» يعنى اگر خداوند متعدد بود بى ترديد هر خدايى آنچه را آفريده با خود مى برد، يعنى اداره و تدبيرش را خود داشت. و مسلّماً برخى از آنها بر برخى ديگر برترى مى جست. منزه است خداوند از آنچه آنها توصيف مى كنند.

و حاصل آيه اين است كه در صورت تعدد خدايان، دو محذور پيش مى آيد:

ص:261

اول آن كه تعدد اقتضا مى كند كه هر يك بخشى از عالم را به خود اختصاص دهد و در آن منقطع از غير، نظام مستقل و تدبير جداگانه و بى نياز از ديگرى داشته باشد، و اين فرض با وحدت حقيقى اين جهان و نظام اتمّ آن و ارتباط و انسجام اجزاى آن به گونه اى كه فرموده مَا تَرَى فِى خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ [ملك، 3] سازگار نيست.

دوم آن كه لازم مى آيد طبق اقتضاى تعدد وجود و استقلال در اراده و قدرت، در موارد تعارض اراده ها، برخى بر برخى برترى جويد، و معلوم است كه ضعيف خدا نباشد.

عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ

يعنى: او دانا به غيب و شهود است. غيب يعنى هر آنچه از حواس ذى شعور غايب است، و شهادت يعنى هر آنچه نزد او مشهود است و خداوند بر همه احاطۀ علمى دارد.

گفته شده كه مشركان معترف بوده اند به اين كه علم به غيب و شهود از اوصاف خداى اصل است، پس اين آيه استدلال ديگرى است بر اين كه خدايى از آنِ اللّه است و ديگران باطل اند، و لذا دنبالش آمده: پس خداوند برترى دارد از آنچه شريك او قرار مى دهند.

قُل رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّى مَا يُوعَدُونَ «93» رَبِّ فَلاَ تَجْعَلْنِى فِى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «94» وَإِنَّا عَلَى أَن نُرِيَكَ مَا نَعِدُهُمْ لَقَادِرُونَ «95» ادْفَعْ بِالَّتِى هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ «96» وَقُل رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ «97» وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَن يَحْضُرُونِ «98»

لغت و اعراب:

اِمّا ترينّى ما و نون مثقّله براى تأكيد، و اصل كلام ان تُرِنى است، و جزاى شرط فلاتجعلنى. الّتى هى أحسن به تقدير «الطريقة الّتى». همزات جمع همزه: دفع كردن به شدت.

ص:262

تفسير:

دو دعاى قرآنى

قُل رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّى مَا يُوعَدُونَ * رَبِّ فَلاَ تَجْعَلْنِى فِى الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ * وَإِنَّا عَلَى أَن نُرِيَكَ مَا نَعِدُهُمْ لَقَادِرُونَ

دستور دعا و استعاذه براى پيامبر است كه عذاب كفّار، شامل حال او و يارانش نشود. يعنى: اى پيامبر، بگو: پروردگارا، اگر مسلّماً به من نشان خواهى داد آنچه را مشركان از عذاب وعده داده مى شوند، پس اى پروردگار، مرا در ميان اين گروه ستمكاران قرار مده. و اى پيامبر، بى ترديد ما بر اين كه عذاب موعود آنها را به تو نشان دهيم تواناييم يعنى بدون اين كه آن عذاب به تو برسد. اين آيه اشاره به وعدۀ جنگ بدر است كه به شكست فاحش و كشته شدن و اسارت سران شرك منجر شد و پيامبر و مسلمين پيروز گشتند.

لزوم خوبى در برابر بدى

ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ

يعنى: اى پيامبر، به طرز نيكوترى بدى آنها را دفع كن. يعنى فعلاً كه در مكه قدرت جنگ ندارى بدگويى ها و استهزا و توطئه هاى آنان را با مقابله به احسان و هرگونه نيكويى دفع كن نه فقط به صبر و عفو كه راه حسن است. ما به آنچه آنها توصيف مى كنند داناتريم يعنى به آنچه تو را به عنوان شاعر و كاذب و كاهن و مجنون مى خوانند و كتابت را افسانه و خرافات مى نامند. و اين كلام براى تسليت قلب شريف پيامبر است.

وَقُل رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ * وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَن يَحْضُرُونِ

يعنى: و بگو: پروردگارا، از هَمَزات شيطان ها به تو پناه مى برم و به تو پناه مى برم اى پروردگار من، از اين كه نزد من حاضر شوند.

اصل همز، فشار دادن و به شدت دفع كردن است و اطلاق مى شود بر وسوسه هاى شيطان براى اين كه او تمام وسايل فشار و شدت در گفتار و فريب و اغوا و وادار كردن انسان به گناهان بزرگ را اعمال مى كند. و استعاذه از حضور آنها اشاره به اين است كه كفر مشركان و ارتكاب گناهان بزرگ در نتيجۀ حضور شياطين در نزد آنها و احاطه به دور آنهاست.

ص:263

احوال مرگ و قيامت

حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ «99» لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحاً فِيَما تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ «100» فَإِذَا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلاَ يَتَساءَلُونَ «101» فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «102» وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِى جَهَنَّمَ خَالِدُونَ «103»

لغت و اعراب:

حتّى متعلّق است به يصفون. فيما تركت مراد از موصول، دنيا و اموال و يا ايمان است. من ورائهم: پشت سر زمان آنها. برزخ: حايل ميان دو شىء. موازين جمع موزون.

تفسير:

حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا

اين آيات تا اواخر سوره در بيان عقاب و عذاب هاى اخروى است كه مشركان و كفّار را از زمان مرگ و ورود روح به برزخ تا قيامت و عذاب ابدى، در پيش است. معناى آيه: اى پيامبر، آنها پيوسته در شرك خود باقى مى مانند و آن را توصيف مى كنند تا آن گاه كه مرگ يكى از آنها فرا رسد مى گويد: اى پروردگار من، مرا به دنيا بازگردانيد، شايد در آنچه به جا گذاشته ام عمل صالح كنم، يعنى در دنيايى كه بودم عمل نيك انجام دهم. و يا در اموالى كه به جا گذاشتم تصرف نيكو نمايم و همه را در راه تو انفاق كنم. و يا ايمان آورم و در حال ايمان عمل صالح نمايم. هرگز چنين نيست، اين كلمه (ربّ ارجعون لعلّى أعمل صالحاً)

ص:264

سخنى است كه او گويندۀ آن است، يعنى از روى ترس و وحشت مى گويد و هرگز فرشته ها به آن اعتنا ندارند. و يا آن كه به زبان مى گويد و اگر بازگردد به مرحلۀ عمل نمى آورد. (1)وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ

يعنى: و از پشت سر مرگ آنها برزخى است تا روزى كه برانگيخته مى شوند.

بايد دانست كه مراد از برزخ محيطى است در داخل دنيا پوشيده از ديد زنده ها در فاصلۀ زمانى ميان مرگ و قيام رستاخيز، شامل اوقات درنگ ارواح در قبر و مساكن ديگر پس از قبر تا قيامت، و ساكنان آنها ارواحى هستند كه مرگ را چشيده و از دنيا بدان جا منتقل شده اند كه برخى يعنى نيكان نيك در حال حيات برزخى متنعّم، و برخى يعنى بدانِ بد معذب، و دستۀ سوم يعنى مستضعفان در حال سُبات برزخى و شبيه خواب قرار دارند. و اطلاق برزخ به اين زمان به خاطر اين است كه مجموع اين زمان حاجز و مانع است ميان دنيا و قيامت، و يا آن كه مانع است از رجوع ارواح به دنيا و يا از ورود آنها به صحنۀ محشر.

فَإِذَا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَلاَ يَتَساءَلُونَ

يعنى: پس چون مدت برزخ پايان يافت و نفخۀ دوم صور دميده گشت و همۀ آنان كه مرگ را چشيده بودند دوباره به حال حيات بازگشتند و صحنۀ رستاخيز برپا شد، پس هيچ نسبى ميان آنها در آن روز نخواهد بود. يعنى از شدت ترس و هول و وحشت آن روز، نسب ها به كلى فراموش مى شود و هر كسى در فكر جان خود خواهد بود. و به عبارت ديگر روابط نسبى و اجتماعى انسان در دنيا براى انجام امور دنيوى و رفع نيازهاى زندگى و تعاون و تعاضد اجتماعى است و آن روز، روز فراغ از اين امور است و همۀ مكلّفان آماده و منتظر داورى خداوند و رسيدن به پاداش و كيفر خويش اند. «ولا يتسائلون» يعنى هيچ يك از ارحام و غير ارحام از يكديگر چيزى نخواهند پرسيد.

بايد دانست كه اين جمله با آيۀ وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَسَاءَلُونَ كه در سورۀ طور آيۀ 25 دربارۀ اهل بهشت و در سورۀ صافّات آيۀ 50 دربارۀ اهل جهنم است تعارض ندارد، زيرا آيۀ مورد بحث مربوط به صحنۀ محشر و آن آيات مربوط به محيط بهشت و دوزخ است. مضافاً آن كه مواقف محشر نيز با هم فرق دارد.

ص:265


1- . چنان كه تا زنده بود به آن همه تذكرات انبيا توجهى نكرد و عملى به جا نياورد.

فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

يعنى: پس از حضور همه در محكمۀ الهى و شروع شدن حساب و سنجش اعمال، كسانى كه موازين آنها سنگين باشد آنها هستند كه رستگارند.

مراد از موازين، سنجيده شده هاى شخص است يعنى آنچه در دنيا فعل اختيارى او حساب مى شده و تحت تكليف الهى قرار گرفته بود از عقايد قلبى و خطورات باطنى و كارهاى بدنى. و كيفيت سنجش آنها طبق موازين آن روز است كه كارشناسان بصير و خبرگان احوال و اوصاف بشرى از فرشتگان و معصومان بشر و تالى مرتبۀ آنها با دقت نظر و مقايسۀ اعمال آنها با عقايد و اعمال معصومان و نيكان، ارزش و سنگينى معنوى و پرارج بودن آنها را تعيين مى كنند و اين عمل ها عبارت است از واجبات و مستحبات هر شريعتى در عصر خود و آنچه عقل سالم آن را نيكو و پسنديده شمارد.

وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِى جَهَنَّمَ خَالِدُونَ

يعنى: و كسانى كه موازين يعنى موزونات و عمل هاى سنجش شدۀ آنها سبك و بى ارج باشد آنها كسانى هستند كه خود را به زيان داده اند و در دوزخ جاودان اند. و موزونات سبك آنها منطبق است بر عقايد فاسد و عمل هاى حرام و مكروه اهل هر شريعتى در عصر خود.

تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَهُمْ فِيهَا كَالِحُونَ «104» أَلَمْ تَكُنْ آيَاتِى تُتْلَى عَلَيْكُمْ فَكُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ «105» قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَكُنَّا قَوْماً ضَالِّينَ «106» رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ «107»

لغت و اعراب:

لَفَحَه النارُ - از باب مَنَع -: صورت او را سوزانيد. كَلَحَ وجهُه - از باب مَنَع -: صورتش عبوس و شكسته شد و لب هايش از سوزش آتش جمع شد و دندان هايشان نمايان گرديد.

ص:266

ألم تكن به تقدير «يقول اللّه».

تفسير:

تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَهُمْ فِيهَا كَالِحُونَ * أَلَمْ تَكُنْ آيَاتِى تُتْلَى عَلَيْكُمْ فَكُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ * قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَكُنَّا قَوْماً ضَالِّينَ * رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ

يعنى: آتش دوزخ به وزش و حرارت خود چهره هاى آنها را مى سوزاند و صورت هاى آنها در آن جا سخت عبوس و گرفته و شكسته است و دندان هايشان به واسطۀ سوخته شدن لب ها نمايان است. خداوند به آنان از روى توبيخ و نكوهش و يادآورى طغيان هاى دنيا مى گويد: آيا چنين نبود كه آيات كتاب من و نشانه هاى توحيد و عظمت من بر شما تلاوت مى شد و نتيجه اين بود كه آنها را تكذيب مى كرديد؟ آنها در پاسخ مى گويند:

پروردگارا، شقاوت ما بر ما چيره شد و ما گروهى گمراه بوديم. (نسبت شقاوت به خود و اعتراف به گمراهى اشاره است به اين كه شقاوت را ما خود به وسيلۀ گمراهى در عقايد و اخلاق و اعمال كسب كرده بوديم.) و مى گويند: پروردگارا، ما را از اين جا بيرون آر و به دنيا بازگردان، اگر دوباره به تكذيب آيات تو بازگشتيم پس حتماً ما ستمكاريم.

قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَلاَ تُكَلِّمُونِ «108» إِنَّهُ كَانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبَادِى يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ «109» اتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيّاً حَتَّى أَنسَوْكُمْ ذِكْرِى وَكُنتُم مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ «110» إِنِّى جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِمَا صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفَائِزُونَ «111»

لغت و اعراب:

خسأ الكلبَ: راند او را، به او «ساكت شو» گفت. أنسوكم ذكرى به تقدير «أنسى مسخرتهم ذكرى». اَنّهم هم الفائزون مفعول دوم جزيتهم به تقدير «جزيتهم الفوز».

ص:267

تفسير:

قَالَ اخْسَئُوا فِيهَا وَلاَ تُكَلِّمُونِ * إِنَّهُ كَانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبَادِى يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ * فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيّاً حَتَّى أَنسَوْكُمْ ذِكْرِى وَكُنتُم مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ * إِنِّى جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِمَا صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفَائِزُونَ

يعنى: خداوند به آنها به عنوان تحقير و همانند راندن سگ به آنها در آتش مى گويد:

دور شويد و ساكت گرديد و هرگز با من سخن نگوييد، زيرا در دنيا دسته اى از بندگان من مى گفتند: پروردگارا، ما به تو ايمان آورديم، پس بر ما ببخشاى و ترحم نما و تو بهترين ترحم كنندگانى. يعنى آنها در آن جا نظير همين درخواست شما را مى كردند، پس شما آنها را به استهزا و مسخره گرفتيد تا آن گاه كه آنها ياد مرا از خاطرتان بردند. يعنى استهزا و مسخرۀ آنها ياد مرا به كلى از مغزتان برد و شما بوديد كه پيوسته به آنها مى خنديديد. و حقيقت اين است كه من امروز آنها را در برابر آن كه صبر كردند اين پاداش را داده ام كه آنها همه كامياب اند.

قَالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِى الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ «112» قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْأَلِ الْعَادِّينَ «113» قَالَ إِن لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً لَوْ أَنَّكُمْ كُنتُم تَعْلَمُونَ «114» أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ «115»

تفسير:

قَالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِى الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْأَلِ الْعَادِّينَ قَالَ إِن لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً لَوْ أَنَّكُمْ كُنتُم تَعْلَمُونَ

در موارد زيادى از اين كتاب كريم مطرح شده كه يكى از سؤال هايى كه از اهل محشر مى شود پرسش از مقدار درنگ آنها در دنيا و يا در عالم برزخ است تا مردم ميان كوتاهى

ص:268

مدت آنها و ابديت آخرت مقايسه كنند، مؤمنان به نتيجۀ صبر اندك دنيا و حيازت بهشت پى برند تا بر سرورشان بيفزايد، و كفّار به بزرگى زيان و خسرانشان متوجه شوند تا بر اندوهشان بيفزايد.

معناى آيه: خداوند يا برخى از فرشتگان به آنان مى گويند: چه اندازه در زمين از نظر شمار سال ها درنگ كرديد؟ آنها با مقايسۀ مدت دنيا و يا برزخ، با قيامت و ابديت با فرض اين كه مدت دقيق هيچ يك را نمى دانستند مى گويند: يك روز يا پاره اى از يك روز درنگ داشتيم، پس اى خداوند، از حسابگران بپرس يعنى از فرشتگانى كه حساب عمرها و عمل ها در دست آنهاست. باز خداوند يا فرشته به عنوان تأييد آنها در مقايسه مى گويد:

آرى درنگ نكرديد مگر اندك مدتى، و اى كاش آن جا مى دانستيد يعنى در دنيا مى دانستيد كه ايام تكليفتان بس كوتاه و ايام پاداشتان بس دراز است تا متنبّه مى شديد و عمل هاى صالح مى كرديد.

أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ

توجه آيه به كفّار و مشركان مكه است پس از ذكر مرگ و برزخ و قيامت.

يعنى: پس آيا چنين پنداشته ايد كه شما را عبث و بيهوده آفريده ايم و شما هرگز به سوى ما بازنمى گرديد؟!

فَتَعَالَى اللّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لَاإِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ «116» وَمَن يَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ «117» وَقُل رَّبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ «118»

تفسير:

فَتَعَالَى اللّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لَاإِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ

يعنى: برترى دارد خدايى كه مَلِك و حق است يعنى تسلّط تكوينى بر شراشر عالم

ص:269

هستى دارد و سلطۀ او به حق است، زيرا همه را او آفريده و حفظ و اداره مى كند و هر آنى كه بخواهد فانى مى كند. جز او معبودى نيست و او صاحب عرش كريم است.

مراد از عرش، مقرّ سلطنتى و مركز عظمت الهى است كه از آن جا امور عالم تكوين اداره مى شود و اوامر صادرۀ از حق به فرشتگان و گردانندگان جهان هستى از آن جا سرچشمه مى گيرد. و اين عرش، كريم يعنى داراى قداست و شرافت است. و در اين آيه چهار صفت بر ذات واجب الوجود اطلاق شده است.

بى برهان بودن شرك

وَمَن يَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ

يعنى: و هر كس كه با وجود خدا معبودى ديگر را بخواند كه دليل و برهانى بر اثبات آن ندارد پس حساب او در نزد پروردگار اوست، و مسلّم و بى ترديد كافران رستگار نخواهند شد.

جملۀ «لا برهان له» صفت ديگرى براى اله است، و در اين توصيفِ توضيحى اشاره است به اين كه لازمۀ وجود اله ديگر، عدم وجود برهان است، زيرا محال است براى خدايى غير او برهان قطعى اقامه شود، بلكه برهان قطعى بر عدم امكان و وجود او قائم است.

وَقُل رَّبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَأَنتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ

يعنى: و بگو: پروردگارا، بر ما ببخشاى و ترحم فرما و تو بهترين ترحم كنندگانى، يعنى همان گونه كه مؤمنان مى گفتند و در آيۀ 109 ذكر شد.

و الحمد للّه رب العالمين

86/2/10

***

ص:270

سورۀ نور

حد زنا و تهمت زنا

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لَّعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ «1»

تفسير:

سُورَةٌ أَنزَلْنَاهَا وَفَرَضْنَاهَا وَأَنزَلْنَا فِيهَا آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لَّعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

يعنى: اين سوره اى است كه ما آن را فرو فرستاديم و آن را واجب كرديم و در آن آيات روشنى نازل نموديم، شايد شما متذكر شويد.

مراد از واجب كردن سوره واجب كردن عمل به محتواى آن از احكام شرع و معارف اسلام است كه واجبات آن را به جا آورند و محرّماتش را ترك كنند و معارفش را فراگيرند. و مراد از آيات بيّنات آيه هاى اين سوره است كه مقاصد منظوره را به وضوح روشن مى سازد و هر آيه معناى مقصود خويش را تبيين مى كند.

ص:271

الزَّانِيَةُ وَالزَّانِى فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَلاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِينِ اللّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ «2» الزَّانِى لاَ يَنكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لاَ يَنكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَحُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ «3»

تفسير:

الزَّانِيَةُ وَالزَّانِى فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا مِائَةَ جَلْدَةٍ

اين آيه شروع به آيات بيّنات و بيان نخستين آنهاست.

يعنى: زن زناكار و مرد زناكار، هر يك را صد تازيانه بزنيد.

نكاتى را بايد دانست:

يك - ظاهر امرِ «فاجلدوا» خطاب به همۀ انسان هاست، ولى حقيقتاً خطاب به حكّام است يعنى كسانى كه ولىّ امر جامعۀ اسلامى اند از معصومين و منصوبين آنها، زيرا آنها مى توانند بدون مفسده حدود و تعزيرات الهى را جارى كنند.

دو - حكم آيه مطلق و شامل هر زناكار است، لكن طبق روايات معتبره در فقه اسلامى، اين حكم با چندين شرط منجّز مى شود: اول آن كه همسر نداشته باشد. دوم آن كه محرم يكديگر نباشند. سوم آن كه زنا به عنف و اجبار از طرف مرد نباشد. چهارم آن كه زناى مرد كافر با زن مسلمان نباشد. پنجم آن كه هر دو يا يكى برده نباشند، زيرا آنها حكم ديگرى دارند شديدتر از اين حكم يا خفيف تر.

سه - جهت مقدم شدن زن بر مرد در اين جا برخلاف سنّت الهى در جاى ديگر اين كتاب مبارك اين است كه در تحقق زنا ميان مرد و زن، دخالت زن بيشتر است هم از نظر زيادى نيروى شهوت در زن و هم اين كه رضاى او دخيل تر است.

ص:272

وَلاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِينِ اللّهِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: و هرگز شما را نسبت به آنها رأفت و مهربانى در اجراى دين خداوند نگيرد اگر شما به حقيقت به خداوند و روز واپسين گرونده ايد. نهى آيه از ترحم به بزهكار و معلَّق نمودن اجراى حكم به ايمان به مبدأ و معاد، دليل اهميت جارى كردن حدود و تعزيرات الهى است كه ترحم سبب تساهل و تساهل، سبب تعطيل، و تعطيل منجر به فساد نظام دينى جامعه مى شود. و البته بايد گروهى از مؤمنان در اجراى حد آنها حاضر شوند، تا كيفر جرم شهرت يابد و مجرم مفتضح شود و ديگران عبرت گيرند.

الزَّانِى لاَ يَنكِحُ إِلَّا زَانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَالزَّانِيَةُ لاَ يَنكِحُهَا إِلَّا زَانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَحُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: مرد زناكار جز با زن زناكار يا مشركه ازدواج نمى كند و زن زناكار را جز مرد زناكار يا مشرك به همسرى نمى گيرد، و اين نوع ازدواج براى مؤمنان حرام شده است.

بايد دانست كه ظاهر آيه اين است كه هر مردى كه از او زنا صادر شده ازدواجش با زن عفيفه حرام است و هم چنين زنى كه زنا كرده بر مرد متّقى حرام است؛ و اين امر مخالف است با آنچه از جواز آن طبق ادلّه ثابت شده، علاوه آن كه مقتضاى آيه جواز ازدواج مرد مسلمان زانى با زن مشركه و جواز ازدواج زن مسلمان زانيه با مرد مشرك است و اين هم خلاف حكم ثابت از شرع است. لكن ممكن است گفته شود كه ظاهر «لاينكح» نفى است نه نهى، و مراد از «حُرّم» ممنوعيت طبعى و عرفى است. يعنى مرد زناكار طبق اقتضاى طبع و روابط عرفى و اجتماعى به سراغ زانيۀ مماثل خود مى رود و زن زناكار را هم طبعاً مرد زانى مى طلبد، زيرا «ناريان مر ناريان را جاذب اند». پس مفاد آيه حكم اخلاقى عرفى است نه تحريمى الهى جدى.

وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحَصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً وَلاَ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً وَأُولئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ «4» إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذلِكَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ «5»

ص:273

تفسير:

وَالَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحَصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمَانِينَ جَلْدَةً وَلاَ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهَادَةً أَبَداً وَأُولئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ

خطاب در اين آيه به حكّام مسلمين است يعنى: كسانى كه ولايت شرعى بر امت اسلامى دارند خواه معصوم باشند يا منصوب از جانب او. يعنى و كسانى كه به زن هاى پاكدامن نسبت زنا مى دهند سپس چهار گواه مرد بر ادعاى خود نمى آورند آنها را هشتاد تازيانه بزنيد و ديگر گواهى و شهادت آنها را در هيچ موردى نپذيريد، و آنها هستند كه فاسق اند.

اين آيه دربارۀ قذف و رَمْىِ به زنا يعنى نسبت دادن زنا به زن پاكدامن نازل شده، خواه نسبت دهنده مرد باشد يا زن، و حكم نسبت زنا به مرد پاكدامن نيز همين است، خواه نسبت دهنده زن باشد يا مرد.

إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِن بَعْدِ ذلِكَ وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

يعنى: مگر كسانى كه پس از تهمت زدن توبه كرده و صالح شده اند يا خود را اصلاح كرده اند كه به يقين خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.

مراد اين است كه اگر قذف كننده قلباً پشيمان شود و عملاً خود را اصلاح كند يعنى براى اجراى حد قذف تسليم شود و از مقذوف نيز حلّيت بطلبد، در اين صورت شهادتشان در موارد خود پذيرفته مى گردد.

وَالَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوَاجَهُمْ وَلَمْ يَكُن لَّهُمْ شُهَدَاءُ إِلَّا أَنفُسُهُمْ فَشَهَادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهَادَاتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ «6» وَالْخَامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَيْهِ إِن كَانَ مِنَ الْكَاذِبِينَ «7» وَيَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذَابَ أَن تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكَاذِبِينَ «8» وَالْخَامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللّهِ عَلَيْهَا إِن كَانَ مِنَ الصَّادِقِينَ «9» وَلَوْ لاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللّهَ تَوَّابٌ حَكِيمٌ «10»

ص:274

تفسير:

وَالَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوَاجَهُمْ وَلَمْ يَكُن لَّهُمْ شُهَدَاءُ إِلَّا أَنفُسُهُمْ فَشَهَادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهَادَاتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ * وَالْخَامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَيْهِ إِن كَانَ مِنَ الْكَاذِبِينَ

اين آيه و آيۀ بعد در بيان حكم مُلاعنه است كه بيان موضوع و احكام آن يك كتاب از فقه اسلامى را تشكيل داده، و موضوع بحث اين است كه اگر مردى همسر دائمى خود را رَمْىِ به زنا كند و يا فرزند شرعى فيمابين را از خود نفى كند و زن ادعاى مرد را تكذيب نمايد و مرد نتواند چهار شاهد بياورد، در اين صورت بايد هر دو نزد حاكم اسلامى حاضر شوند و مرد ابتداءً به جاى چهار شاهد، چهار بار شهادت دهد و چنين گويد: «به نام خدا شهادت مى دهم كه در ادعاى خود راستگويم» و يك نفرين هم بكند و بگويد: «لعنت خدا بر من اگر از دروغگويان باشم». اين پنج جمله از مرد به منزلۀ اقامۀ چهار گواه مرد است كه در نتيجه ادعايش ثابت و زن محكوم به حد مى گردد.

معناى آيه: و مردانى كه همسرانشان را رمى به زنا مى كنند و به آنها تهمت زنا مى زنند و آنها را در ادعاى خويش گواهانى جز خودشان نيست، پس شهادت يكى از آنها چهار شهادت تواَم با ذكر خداست بر اين كه از راستگويان است. يعنى شهادتى كه براى او در اثبات مدعاى خود در اسلام تشريع شده اين است كه چهار بار شهادت خدايى دهد كه از راستگويان است. و پنجمين اين است كه لعنت خدا بر او باد اگر از دروغگويان باشد. يعنى شهادت پنجمى به عبارت نفرين است.

وَيَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذَابَ أَن تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهَادَاتٍ بِاللّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكَاذِبِينَ * وَالْخَامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللّهِ عَلَيْهَا إِن كَانَ مِنَ الصَّادِقِينَ

در اين آيه راه نجات زن مقذوفه از حد زناى محصنه كه بر او ثابت شده بيان گرديده است. معناى آيه: و از زن مقذوفه عذاب حدّ را اين گفتار برمى دارد كه چهار بار شهادت به نام خدا دهد كه اين مرد در ادعاى خود از دروغگويان است، و شهادت پنجم را اين گونه گويد كه غضب خداوند بر او باد اگر اين مرد از راستگويان باشد.

بايد دانست كه اگر زن هم شهادت هاى پنجگانۀ خود را نزد حاكم ادا كرد عنوان ملاعنه

ص:275

محقق مى شود و چهار اثر بر آن بار مى گردد:

يك - حدّ قذف هشتاد تازيانه از گردن مرد و حد زناى محصنه از گردن زن ساقط مى شود.

دو - عقد زوجيتشان باطل مى شود و همانند طلاق از هم جدا مى گردند.

سه - هر دو به يكديگر حرام ابدى مى شوند.

چهار - اگر ملاعنه براى نفى فرزند بود، آن فرزند نسبتش با مرد و خويشان او قطع مى گردد و اجنبى مى شود و آثار خويشى از ارث و محرميت و غيره مرتب نمى شود.

وَلَوْ لاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللّهَ تَوَّابٌ حَكِيمٌ

جواب «لولا» محذوف است و تقدير كلام «يفضحكم» است.

يعنى: و اگر نبود اين كه فضل خداوند و رحمت او شامل حال شماست و اين كه خداوند سخت عطوف بر بندگان و توبه پذير و داراى حكمت در تدبير امور جامعه است، شما را مفتضح و رسوا مى نمود.

مراد اين است كه اين راه در باب ملاعنه براى فضل و رحمت بود، زيرا به طرز عادى كار فيصله يافت وگرنه خداوند در ابتداى امر، واقع مطلب را روشن مى كرد، يا مرد حدّ قذف مى خورد و رسوا مى گشت، يا زن حدّ زنا مى خورد و رسوا مى شد.

إِنَّ الَّذِينَ جَاؤُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنكُمْ لاَ تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَّكُم بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُم مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِى تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ «11» لَوْلاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَيْراً وَقَالُوا هذَا إِفْكٌ مُّبِينٌ «12» لَوْلاَ جَاؤُوا وعَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَدَاءِ فَأُولئِكَ عِندَ اللّهِ هُمُ الْكَاذبُونَ «13»

ص:276

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ جَاؤُوا بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنكُمْ لاَ تَحْسَبُوهُ شَرّاً لَّكُم بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُم مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِى تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِيمٌ

پيامبر اسلام در اغلب غزوات و لشكركشى هاى خود يكى از همسران خود را همراه مى برد كه جزو بانوان پرستار يا سرپرست آنها باشد. در غزوۀ بنى المصطلق نيز يكى از همسران را همراه داشت كه به قول علماى تسنّن عايشه و به گفتۀ علماى تشيع امّ ابراهيم ماريۀ قبطيه بوده است. هنگام بازگشت از غزوه، پيامبر اسلام شبى را در صحرايى دستور توقف داد. در اواخر شب كه لشكر در استراحت و شتران نيز روى زانو خفته بودند، همسر پيامبر براى قضاى حاجت از محل قافله دور شد، اتفاقاً در آن هنگام پيامبر دستور حركت داد. ابومويهبه نامى كه گفته مى شود بردۀ پيامبر و مأمور كشيدن زمام شتر همسر پيامبر بوده به گمان اين كه او در كجاوه است، شتر را برخيزاند و همراه قافله به سوى مدينه روان شد. همسر پيامبر برگشت و محل قافله را خالى ديد، در همان جا نشست كه كسى به سراغش آيد. يكى از مؤمنان به نام صفوان بن معطّل كه از قافله عقب مانده بود بدان جا رسيد، زنى خفته ديد، معلوم شد كه همسر پيامبر است، بى درنگ شتر خود را خوابانيد و از او درخواست نمود كه خود سوار شتر شود. همسر پيامبر سوار شد و صفوان زمام شتر را كشيد تا به پيامبر اسلام رسانيد. خبر حادثه به منافقان رسيد، آنها از فرصت استفاده كرده، حادثه را به اتهام همسر پيامبر تبديل كردند و وقوع گناه كبيره در اهل بيت وحى و آلوده شدن دامن همسر پيامبر را شيوع دادند، و عمده و اصل در اين امر، عبداللّه بن ابىّ و زيد بن رِفاعه و مِسطَح از سران منافقان بودند. خداوند در اين باره بيش از ده آيه نازل كرده و مستفاد از آنها امورى است از جمله:

1 - تبرئۀ مقام والاى نبوت از هر خدشه اى بزرگ يا كوچك.

2 - دفاع از مقام رفيع مؤمن و حفظ قداست عِرض او.

3 - نكوهش از نفاق و منافق و مورد طعن قرار دادن او.

ص:277

4 - شدت جرم و گناه اشاعۀ فحشا، و وعيد بر ارتكاب آن و لزوم تكذيب آن به محض شنيدن.

معناى آيه در خطاب به همۀ مومنان اعم از ظاهرى و واقعى: بى ترديد كسانى كه مسألۀ افك را آوردند، يعنى اتهام همسر پيامبر اسلام را جعل كرده و شيوع دادند، گروهى هستند متشكل و هم هدف و به ظاهر از شما. شما آن را به ضرر و شر خويش مشماريد بلكه آن به خير و نفع شماست، زيرا از سعادت و خير و عظمت و بقاى يك مجتمع به حق همانند مجتمع اسلامى كه در ميان آنها اهل شر و فتنه و ضد نظامشان وجود دارد آن است كه روشن گردند تا در كارشان هشيار و بينا باشند و دشمنانشان معلوم و رسوا گردند و عكس العمل هاى لازم در برابرشان انجام دهند. براى هر يك از آنان يعنى از كسانى كه متصدى جعل و انتشار خبرند كيفر گناهش ثابت و مسلّم است، و براى كسى از آنها كه عمده و معظم اين كار را متصدى شده عذابى بزرگ است.

لَوْلاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بِأَنفُسِهِمْ خَيْراً وَقَالُوا هذَا إِفْكٌ مُّبِينٌ

يعنى: چرا هنگامى كه اين خبر را شنيديد مردان مؤمن و زنان مؤمنه دربارۀ خودشان كه همانند نفس يكديگرند گمان خير نبردند و چرا نگفتند كه اين دروغى آشكار است؟! يعنى بايد به محض شنيدن آن، با حسن ظنّ قلبى به متّهم و اعتقاد به پاكى دامن او، به زبان هم او را تبرئه مى كردند.

لَوْلاَ جَاؤُوا عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدَاءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَدَاءِ فَأُولئِكَ عِندَ اللّهِ هُمُ الْكَاذبُونَ

يعنى: چرا آنهايى كه اين نسبت را دادند بر مدعاى خود چهار شاهد مرد نياوردند؟ زيرا گفتار آنان قذف محصنه بوده و بايد به محض رمى، چهار شاهد مرد اقامه مى كردند. پس حال كه گواهان را نياوردند، آنها در نزد خداوند دروغگويند.

مراد اين است كه كسى كه زن پاكدامن را نسبت زنا دهد و شاهد نياورد، او دروغگوى تشريعى و قاذف است و مستحق هشتاد تازيانه؛ هر چند در واقع راستگوى تكوينى باشد، زيرا موضوع حكم در اين جا عنوان تشريعى است نه واقعى.

ص:278

وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِى مَا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ «14» إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَهُوَ عِندَ اللّهِ عَظِيمٌ «15» وَلَوْلاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَا أَن نَّتَكَلَّمَ بِهذَا سُبْحَانَكَ هذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ «16» يَعِظُكُمُ اللّهُ أَن تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ «17» وَيُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآيَاتِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «18»

لغت و اعراب:

أفاض فى الشىء: وارد شد در آن. إذ تلقَّونه متعلّق است به أفضتم. وتقولون عطف تفسير تلقّونه. أن تعودوا به تقدير «كراهة أن تعودوا».

تفسير:

وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِى مَا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ

يعنى: و اگر نبود فضل خداوند بر شما مؤمنان و رحمت او در دنيا و آخرت، بى ترديد در كارى كه وارد شديد يعنى جعل و انشا و اشاعۀ اتهام بزرگ، شما را عذابى بزرگ مى رسيد.

و ذكر فضل و رحمت در دنيا و آخرت اشاره است به اين كه عذاب هم در دنيا و هم در آخرت مى رسيد.

إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَتَقُولُونَ بِأَفْوَاهِكُم مَا لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَتَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَهُوَ عِندَ اللّهِ عَظِيمٌ

يعنى: ورود شما در اشاعۀ بهتان وقتى بود كه آن را زبان به زبان مى گرفتيد و چيزى كه

ص:279

در دل بدان علم نداشتيد دهان به دهان مى گفتيد و گمان مى كرديد كه كار آسانى است در حالى كه آن در نزد خداوند كارى بزرگ است.

وَلَوْلاَ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُم مَّا يَكُونُ لَنَا أَن نَّتَكَلَّمَ بِهذَا سُبْحَانَكَ هذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ

يعنى: چرا آن گاه كه آن اتهام را شنيديد نگفتيد: ما را نرسد و نسزد و عقلاً ناپسند باشد و شرعاً جايز نباشد كه آن را به زبان آوريم. خدايا تو منزهى، اين بهتانى بزرگ است. زيرا مورد اتهام زن پاكدامن، همسر پيامبر بزرگ، مادر همۀ مؤمنان، و محرم خاندان نزول وحى آسمانى و نشر شريعت اسلامى است.

يَعِظُكُمُ اللّهُ أَن تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ * وَيُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآيَاتِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

يعنى: خدا شما را پند مى دهد و كراهت دارد كه اگر شما گروندگان به توحيد و شريعت باشيد، تا ابد و آخر عمر به مثل چنين كارى برگرديد. و خداوند آيه هاى كتاب خود را براى شما روشن مى كند، و خداوند عليم و حكيم است. يعنى داراى علم است به همۀ احكام آسمانى و موضوعات آنها از اعمال مكلّفان، و داراى حكمت است كه همۀ احكام را طبق مصالح و مفاسد بر موضوعات مرتب مى كند و مجازات همه را در دنيا و آخرت طبق حكمت بالغه تعيين مى نمايد.

إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِى الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ «19» وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللّهَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ «20» يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ وَمَن يَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَى مِنكُم مِن أَحَدٍ أَبَداً وَلكِنَّ اللّهَ يُزَكِّى مَن يَشَاءُ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ «21»

ص:280

لغت و اعراب:

فاحشة و فحشاء: كار بسيار زشت در نزد عقل و شرع، خواه گفتار يا كردار. لولا فضل اللّه جزاى شرط، محذوف است به تقدير «لنالكم عذاب عظيم». خطوات جمع خُطوَة - به ضم -: يعنى قدم ها. (1)منكَر: ناپسند در نزد عقل، حرام از نظر شرع.

مؤمن و ترك گام شيطانى

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِى الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَاللّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ * وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ وَأَنَّ اللّهَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ

اين آيه و چند آيۀ بعد محتمل است تتمۀ قضيۀ افك باشد يا كلى مستقل. معناى آيه: به يقين كسانى كه دوست دارند عمل زشت در ميان مؤمنان شيوع پيدا كند آنان را در دنيا و آخرت عذابى دردناك است.

مراد از حبّ شيوع در اين جا صِرف دوستى قلبى بدون فعاليت خارجى نيست، زيرا اوصاف درونى انسان متعلّق تكليف ايجابى و تحريمى نمى شود و عذابى بر آنها نيست، بلكه مراد حبّ عملى است كه زشتى را عملاً شايع كند به اين كه زشت صادر شده از مؤمنى را اشاعه دهد يا كار زشت را رواج دهد. و خداوند مى داند و شما نمى دانيد، يعنى شدت حرمت و مفاسد اجتماعى و كيفر اخروى آن را خدا مى داند و شما نمى دانيد. «و لو لا فضل اللّه» يعنى و اگر نبود فضل خدا و رحمت او و اين كه خداوند رئوف و مهربان است بى ترديد شما را عذابى بزرگ مى رسيد.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ وَمَن يَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَ لَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَى مِنكُم مِن أَحَدٍ أَبَداً وَلكِنَّ اللّهَ يُزَكِّى مَن يَشَاءُ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هرگز پيروى از گام هاى شيطان نكنيد، يعنى طبق مشى او و آنچه در اعتقاد و اخلاق و عمل مى گويد حركت نكنيد. و كسى كه پيروى از گام هاى شيطان كند، بى ترديد او پيوسته امر مى كند به كارهاى زشت از نظر عقل و

ص:281


1- . خطوات جمع خُطوة به ضم است يعنى قدم ها.

خرد، و حرام از نظر شرع. و اگر نبود اين كه فضل و رحمت خدا شامل حال شماست احدى از شما هرگز پاكيزه نمى شد، يعنى كسى را توان آن نبود كه عقايد پاك و اخلاق نيكو و اعمال پاكيزه داشته باشد. ولكن خداوند است كه هر كس را بخواهد پاك مى كند و خدا شنوا و داناست.

مراد از فضل و رحمت در اين جا دين است. يعنى اگر خدا براى مردم دين نمى فرستاد و به واسطۀ پيامبرانش آن را پياده نمى كرد انسان در ابعاد مختلف خود پاك نمى شد و تكامل نمى يافت، و پس از ابلاغ دين نيز آنان را كه بخواهد يعنى پذيراشوندگان اصل دين را به واسطۀ توفيقات مرحلۀ دوم پاك مى كند.

وَلاَ يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنكُمْ وَالسَّعَةِ أَن يُؤْتُوا أُولِى الْقُرْبَى وَالْمَسَاكِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ فِى سَبِيلِ اللّهِ وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلاَ تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ «22» إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلاَتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ «23» يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «24» يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ «25»

لغت و اعراب:

ايتلاء(1): كوتاه آمدن، ترك كردن(2). عفو: بخشيدن. صفح: بخشيدن و ترك ملامت نمودن.

يوم تشهد ظرف است متعلّق به لهم عذاب. دين: جزاء و پاداش، كيش و آيين.

ص:282


1- . اصلش ائتلاء است.
2- . و نيز سوگندخوردن. يعنى سوگند نخورند كه به خويشان انفاق نكنند.

بخشش مالى و عفو

تفسير:

وَلاَ يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنكُمْ وَالسَّعَةِ أَن يُؤْتُوا أُولِى الْقُرْبَى وَالْمَسَاكِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ فِى سَبِيلِ اللّهِ وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلاَ تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

يعنى: و كسانى از شما كه داراى فضل و فزونى در زندگى و وسعت در مال اند هرگز كوتاهى نكنند در اين كه به خويشان و فقرا و مهاجران در راه خدا انفاق نمايند، و البته بايد آنها را عفو كنند و صفح نمايند. يعنى اگر سوابق بدرفتارى از آنها ديده اند عفو كنند و ناديده گيرند و علاوه ملامت هم نكنند، آيا دوست نداريد كه خدا شما را بيامرزد؟ و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلاَتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظيمٌ

يعنى: به يقين كسانى كه زن هاى پاكدامن و بى خبر از قضيه و با ايمان را نسبت زنا مى دهند، آنها در دنيا و آخرت مورد لعن قرار گرفته اند و آنها را عذابى بزرگ است.

بايد دانست كه ظاهر آيه در مورد قذف است و سه شرط براى مقذوف ذكر شده:

احصان و غفلت و ايمان. بنابراين لازم است گفته شود كه احصان و ايمان از شرايط قذف است و ذكر غفلت تأكيد است و يا به لحاظ مورد نزول آيه است، زيرا غفلت از مورد اتهام از شرايط قذف نيست.

يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ

يعنى: عذاب بزرگ آنها روزى است كه زبان ها و دست ها و پاهاى آنان به زيان آنها به آنچه انجام مى دادند گواهى دهند. يعنى هر عضوى از اعضاى انسان به گناهانى كه از او صادر شده گواهى خواهد داد، مثلاً به دروغ و غيبت مؤمن و بهتان و شهادت كذب، زبان شخص شهادت مى دهد و به سرقت و دزدى، چشم ها و دست ها و پاها، و به زنا آلت طرفين و آنچه از اعضا شريك در التذاذند، و هكذا.

يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ

سياق آيات اقتضا دارد كه اين آيه نيز مربوط به فسّاق و اعمال آنهاست و مراد

ص:283

از دين، جزا و كيفر است. يعنى در آن روز خداوند جزاى حق و بر وفق عدل و قسطِ عمل هاى زشت اختيارى آنها را از كفر و شرك و صغاير و كباير به نحو كامل تأديه خواهد نمود. و محتمل است مراد از دين در اين آيه كيش و آيين باشد، يعنى خداوند در روز واپسين همۀ مجامع بشرى و مكلّفان حاضر در صحنۀ محشر را در برابر دين و شريعت به حقّى كه در دنيا در هر عصرى به آنها عرضه داشته بود جزايى وافى و بى كم و كاست خواهد داد، نه از استحقاق نيكان مى كاهد و نه بر كيفر بدان مى افزايد.

و معناى «و يعلمون» اين است كه پس از مشاهدۀ اجتماع محشر و كيفيت رسيدگى به اعمال ظاهرى و باطنى انس و جن و تعيين كمّ و كيف اعمال و تعيين پاداش و كيفر عادلانه براى همه، آنان را به حقانيت و ثبوت و آشكارشدن مقام الوهيت و ربوبيت، علم اليقين يا عين اليقين حاصل خواهد شد.

ازدواج و كفويت

الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولئِكَ مُبَرَّؤُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُم مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ «26»

تفسير:

الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولئِكَ مُبَرَّؤُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُم مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ

آخر آيه اقتضا مى كند كه اين آيه نيز مربوط به تهمت زنا باشد.

معناى آيه: زن هاى پليد و زناكار از آنِ مردان پليد و زناكار، و مردان پليد و زناكار از آنِ زن هاى پليد و زناكارند. يعنى طبق اقتضاى اعمال و جاذبۀ ناريت در اهل نار، زن هاى

ص:284

آلوده به سوى مردان آلوده و مردان آلوده به سوى زن هاى آلوده مى روند. و هم چنين به اقتضاى عمل طيّب و پسنديده و جاذبۀ نوريت در اهل ايمان، زن هاى پاكيزه و پاكدامن به سراغ مردان پاكيزه، و مردان پاكيزه به سراغ زن هاى پاكدامن مى روند؛ آنها برى هستند از آنچه ديگران دربارۀ آنان مى گويند. يعنى زن ها و مردهاى پاك از تهمت عمل زنا محكوم به برائت اند و هيچ گاه قذف آنها جايز نيست.

و گفته شده: مراد از خبيثات، سخنان زشت و خبيث است از قبيل دروغ و فحش و هُجر و هرزه گويى و استهزاى نيكان و شهادت كذب و امر به منكر و نهى از معروف و غيره. يعنى كلمات پليد سزاوار انسان هاى خبيث النفس است و انسان هاى خبيث داراى سخنان خبيث اند. و سخنان پاكيزه از قبيل ذكر و دعا و قرآن و هدايت جاهلان و پند و اندرز از آنِ نيكان است.

و ممكن است مراد از خبيثات، سيّئات و گناهان باشد كه آنها را نفوس خبيثه مى گيرند و پياده مى كنند، و مراد از طيّبات، اعمال خير باشد كه آنها را نيكان مى جويند. براى آنها يعنى براى طيّبات و طيّبين، مغفرت و آمرزش و روزىِ پرارج و گرانمايه است در دنيا به صورت محدود و موقّت و طبق اقتضاى حكمت، و در آخرت به صورت بى حدّ و حصر و ابدى.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ «27» فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فِيهَا أَحَداً فَلاَ تَدْخُلُوهَا حَتَّى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَإِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَى لَكُمْ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ «28» لَّيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فِيهَا مَتَاعٌ لَّكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَكْتُمُونَ «29»

ص:285

لغت و اعراب:

لعلّكم تذكّرون به تقدير «أنزلنا هذا الحكم». جناح: گناه. متاع: استفاده و برخوردارى.

تفسير:

آداب ورود به منازل

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَتُسَلِّمُوا عَلَى أَهْلِهَا ذلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هرگز به خانه هايى غير خانه هاى خودتان وارد نشويد مگر آن كه استيناس كنيد يعنى شناسايى نماييد و آشنايى پيدا كنيد و اجازه بخواهيد و بر صاحبان آن خانه ها سلام گوييد؛ اين كار براى شما بهتر است. و ما اين حكم را تشريع كرديم شايد شما از كيفيت معاشرت با يكديگر و رعايت حقوق اجتماعى و آداب و رسوم برادرى متذكّر گرديد.

فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فِيهَا أَحَداً فَلاَ تَدْخُلُوهَا حَتَّى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَإِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَى لَكُمْ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ

يعنى: پس اگر در خانه هاى ديگران پس از استيناس كسى را نيافتيد هرگز وارد نشويد تا اذن داده شويد، و اگر به شما گفتند برگرديد، برگرديد كه آن براى شما پاكيزه تر است، يعنى پاكيزه تر از اين كه همان جا معطّل شويد و اصرار بر دخول ورزيد. و خدا به آنچه انجام مى دهيد داناست.

لَّيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فِيهَا مَتَاعٌ لَّكُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَكْتُمُونَ

يعنى: گناهى و عيب و اشكالى بر شما نيست كه به خانه هايى وارد شويد كه ساكن ندارند (يعنى از امكنۀ عامّه است كه براى ورود عموم تهيه شده، مانند مسافرخانه ها، حمام ها، هتل ها و غيره) و شما را در آن جا استفاده اى است، يعنى احتياج به سكونت و استراحت و برخوردارى از آن جاها داريد. و خداوند آنچه را كه آشكار مى سازيد و آنچه را پنهان مى داريد مى داند. يعنى اگر به قصد فساد و دزدى و اغراض فاسده وارد شويد هر

ص:286

چند كتمان كنيد خدا مى داند.

قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يُغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ «30» وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ وَلاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِى إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِى أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِى الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَلاَ يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «31»

لغت و اعراب:

غَضَّ عينه - از باب نَصَر -: چشم خود را بست و پلك ها را روى هم گذاشت، نظرش را كوتاه كرد(1). من أبصارهم «من» ابتدائيه است يعنى عنوان غضّ را از چشمان خود تحقق بخشيد. خُمُر جمع خِمار: چارقد، روسرى. جيوب جمع جَيب: سينه. (2)اِربة: حاجت. طفل:

كودك، مفرد و جمع و مذكر و مؤنث در آن يكسان است.

ص:287


1- . يعنى چشمش را پايين انداخت ولى نبست.
2- . و نيز به معناى گريبان.

نگاه و حجاب

تفسير:

قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ

يعنى: اى پيامبر، به مردان مؤمن بگو چشمان خود را ببندند(1) يعنى از نظر كردن به عورت مؤمنان ديگر و به بدن زن نامحرم، و عورت هاى خود را نگه دارند از اين كه در معرض ديد ديگران قرار گيرد، اين كار براى آنها پاكيزه تر است، و بى ترديد خداوند از آنچه به جا مى آورند آگاه است.

بايد دانست كه مراد از حفظ فرج در اين آيه نگه دارى از نظر اجنبى است نه از زنا و لواط و استمنا و نحوه، چنان كه امام صادق عليه السلام فرمود: كلّ آية فى القرآن فى حفظ الفرج فهى من الزنا إلّاهذه الآية فهى من النظر.(2) و نيز در اين آيه به پيامبر امر مى شود كه مردم را به غضّ بصر و حفظ فرج امر كند، پس از قبيل امر به امر است و افادۀ وجوب مى كند. و نيز حكم حرمت نظر به زن نامحرم در اين آيه از مهم ترين دستورات الهى و قانون كلى اجتماعى و نخستين مقدمۀ تقواى انسانى و اسلامى و حافظ شرافت و قداست بشرى و محل ابتلاترين احكام آسمانى است، بايد دقت شود.

وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ

يعنى: و اى پيامبر، به زن هاى مؤمنه نيز بگو چشمان خود را ببندند يعنى از نظر كردن به عورت ديگران و بدن مردان نامحرم، و عورت هاى خود را نگه دارند يعنى عورت اصطلاحى خود را از ديد همه، و عورت شرعى خود را كه تمام بدن است از ديد مردان نامحرم، و زينت هاى خود را آشكار نسازند جز آنچه خود ظاهر است. مراد از زينت در اين جا مواضع و جاهاى آرايش از بدن است، مانند سينه و مچ دست و بالاتر، و گردن و گوش. و مراد از آنچه خود ظاهر است جاهاى زينت از صورت و دست هاست به تبع استثناى خود صورت و دست ها كه در شرع ثابت شده، مانند چشم و ابرو و بينى و لب و

ص:288


1- . چشمان خود را پايين اندازند.
2- . هر آيه اى كه در قرآن دربارۀ حفظ فرج آمده منظور از آن حفظ فرج از زناست جز اين آيه كه منظور از آن حفظ فرج ازنگاه ديگران است.

انگشتان. و روسرى هاى خود را بر سينه بيندازند يعنى اطراف چارقد و روسرى را به پايين رها نكنند كه زير چانه و جلو گردن و روى سينه بازماند، بلكه آنها را روى سينه كشند تا همه پوشانده شود.

وَلاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِى إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِى أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِى الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاءِ

ذكر استثنا در جملۀ «لا يبدين الاّ ما ظهر» ى اول براى استثناى برخى از مواضع زينت بود از حكم ممنوعيت مجموع آن، و در اين جا براى استثناى عده اى از اشخاص است از حكم ممنوعيت مجموع كسانى كه ابداى زينت در نزد آنها حرام است. و مجموع مورد استثنا طبق شرع اسلام چهارده طايفه اند كه در اين جا با عدم ذكر عموها و دايى ها دوازده طايفه شده اند.

معناى آيه: و نبايد زن هاى مؤمنه مواضع و جايگاه زينت از بدن خود را براى كسى ظاهر سازند جز براى شوهرانشان يا پدرانشان يا پدران شوهرانشان يا پسرانشان يا پسران شوهرانشان يا برادرانشان يا پسران برادرانشان يا پسران خواهرانشان يا زن هاى هم جنسشان(1) يا برده هايشان يا مردانى كه دنبال انسان براى طعام و پول مى افتند و نياز شهوانى ندارند مانند عقب ماندگان و سفيهان و پيران فرتوت، يا اطفالى كه چيره بر آميزش با زن ها نيستند يعنى نيروى مقاربت ندارند.

وَلاَ يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

يعنى: و اى پيامبر، نبايد آنها پاهاى خود را در وقت راه رفتن محكم برزمين زنند تا صداى زينت هايى كه پنهان داشته اند از قبيل خلخال و غيره معلوم شود و اشخاص مغرض طمع نمايند. و اى مؤمنان، همگى به سوى خداوند بازگرديد، يعنى اسلام را بپذيريد و در مجتمع خود پياده كنيد، شايد رستگار شويد.

ص:289


1- . مراد زن هاى با ايمان و همكيش آنهاست.

ترويج ازدواج

وَأَنكِحُوا الْأَيَامَى مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ «32» وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لاَ يَجِدُونَ نِكَاحاً حَتَّى يُغْنِيَهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَالَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ فَكَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللّهِ الَّذِى آتَاكُمْ وَلاَ تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَن يُكْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللّهَ مِن بَعْدِ إِكْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِيمٌ «33» وَلَقَدَ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ آيَاتٍ مُّبَيِّنَاتٍ وَمَثَلاً مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِينَ «34»

لغت:

أيامى جمع أيِّم: مرد يا زن بى همسر. فَتَيات جمع فَتاة: كنيز. بِغاء: زنا كردن.

تفسير:

وَأَنكِحُوا الْأَيَامَى مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ

خطاب در آيه به اولياى عرفى جوانان و ولىّ امر مسلمين و صاحبان برده و همۀ كسانى است كه مى توانند در امر ازدواج عزب ها قدم بردارند. يعنى: مردان و زنان بى همسر از مجتمعتان را همسر دهيد و آنها را به ازدواج هم در آوريد. و هم چنين آنان را كه صلاحيت

ص:290

ازدواج دارند از غلامان و كنيزان خود همسردار كنيد؛ اگر فقير و مستمند باشند خداوند از فضل خويش بى نيازشان مى كند، و خداوند وسعت ذاتى و علمى و توانى دارد و داناست، يعنى از بذل نعمت فقير نمى شود و به مصالح امور هم داناست.

وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لاَ يَجِدُونَ نِكَاحاً حَتَّى يُغْنِيَهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَالَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتَابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ فَكَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللّهِ الَّذِى آتَاكُمْ

و بايد كسانى كه نكاحى نمى يابند يعنى وسايل و مقدمات ازدواج را پيدا نمى كنند عفّت و پاكدامنى گزينند تا آن گاه كه خداوند از فضل و رحمت خويش بى نيازشان كند تا بتوانند ازدواج كنند. و كسانى از مِلك يمين هاى شما يعنى غلامان و كنيزانتان كه در جستجوى كتاب اند يعنى از شما طلب قرارداد كتبى مى كنند كه سراغ كار روند و قسط معيّنى از درآمد خود را به شما دهند تا پس از مدتى آزاد شوند، با آنها قرار داد ببنديد - خواه كتابت مطلق يا مشروط يا مهاباة - اگر در آنان خيرى مى دانيد يعنى مى بينيد كه مى توانند طبق كتابت عمل نمايند و خود را آزاد سازند. و از مال خداوند كه در دست شما نهاده به آنها بدهيد. مراد اين است كه آنها عنوان رِقاب و بردۀ بدهكار پيدا مى كنند و جزء قسم پنجم از مستحقّين زكات وَ فِى الرِّقابِ [بقره، 177] مى شوند، از آن سهم به آنها بدهيد تا آزاد شوند.

وَلاَ تُكْرِهُوا فَتَيَاتِكُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَن يُكْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللّهَ مِن بَعْدِ إِكْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

يعنى: و اى مؤمنان، كنيزان جوان خود را در صورتى كه آنها خود، خواهان عفّت اند به زنا وادار نكنيد تا از اين راه متاع زندگى دنيا جستجو كنيد. اين نهى به خاطر عادت خبيث آنهاست كه از راه اجبار كنيزان خود به زنا ارتزاق مى كردند. و كسى كه برده ها را مجبور به اين كار كند بى ترديد خداوند پس از تحقق عنوان اكراه نسبت به كنيزان بسيار آمرزنده و مهربان است، و از اين رو حكم حرمت زنا و حد دنيوى و عذاب اخروى را از آنها برداشته است، و اكراه كننده هم در فرض توبه مشمول غفران است.

وَلَقَدَ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ آيَاتٍ مُّبَيِّنَاتٍ وَمَثَلاً مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُمْ وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِينَ

يعنى: و حقيقت اين است كه براى شما جامعۀ بشرى آيه هايى روشنگر در اين سوره و

ص:291

در اين كتاب فرو فرستاديم - روشنگر احكام شريعت آسمانى و حقايق و معارف دينى و عقلانى - و نيز مثلى نازل كرديم يعنى اوصاف و احوالى از مجتمعات بشرى كه پيش از شما در طول تاريخ گذشته اند از قصص صالحان و طالحان، و پند و اندرزى براى كسانى كه پرهيزگارند يعنى استعداد تقوا و پذيرش دعوت الهى را دارند و وجدان و فطرتشان در سايۀ كفر و فسق و عناد باطل نشده است.

آيۀ نور

اللّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِى زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِيِّةٍ وَلاَ غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ يَهْدِي اللّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ «35»

لغت:

نور عَرَضى است بذاته روشن و روشنگر چيزهاى ديگر، و نيز وسيلۀ هدايت. مشكاة:

طاقچۀ ديوار كه در لغت «سوراخ ناگذاره»(1) ناميده مى شود، فانوس. مصباح: چراغ. كوكب درّى: ستارۀ بزرگ درخشان و پرتلألؤ.

تفسير:

اللّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِى زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّىٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِيِّةٍ وَلاَ غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِىءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ

ص:292


1- . ظاهراً يعنى سوراخ بسته و غيرقابل عبور.

خداوند نور آسمان ها و زمين است يعنى نوردهنده و روشنى بخش آنهاست به واسطۀ خورشيد و ستارگان و كهكشان ها. و يا آن كه خداوند هدايت كنندۀ اهل آسمان ها و زمين است از فرشتگان و آدميان و پريان و غيره. مثل نور خدا در صفا و درخشش و تلألؤ همانند طاقچه اى در ديوار است كه در آن چراغى نهاده شده و آن چراغ در ميان فانوسى از شيشه و آبگينه است كه آن شيشه مانند ستاره اى بزرگ و درخشان است، و آن چراغ افروخته مى گردد از روغن زيت درخت پربركت زيتون كه نه در طرف شرق مزرعه است و نه در طرف غرب آن (يعنى چنين نيست كه در طرف شرق باشد و وقت عصر آفتاب بدان نتابد و يا در طرف غرب باشد كه آفتاب در وقت صبح بدان نتابد بلكه در جايى است كه هميشه خورشيد بر آن تابش دارد و از اين رو) روغن زيتش در كمال صافى و شفافى است به گونه اى كه نزديك است زيتش خود بدرخشد هر چند آتش بدان نرسد و افروخته نگردد. روشنى روى روشنى است يعنى زيت خود روشن و چراغ افروخته از آن روشن و فانوس آبگينه روشن و مكان چراغ از ديوار كه نور را محصور كرده نيز روشن است. و غرض تصوير حد اعلاى نور در ماديات است كه نور الهى بدان تشبيه شود.

و بايد دانست كه ممثَّل در اين آيه نور خداوند و مَثَل مجموع امور مذكور است يعنى نور قوى و شفاف و درخشنده. و مراد از ممثَّل در اين جا نور ايمان و معرفت و عرفان در قلب مؤمن و دوستان خداوند است در مراتب مختلف مؤمنين كه بدان نور، توحيد و اصول عقايد مؤمن قوى و ثابت و راسخ مى گردد و فروع دين خدا در جامعه پياده مى شود و اخلاق فاضله در روح بشرها رشد مى كند، كه دربارۀ مؤمن فرموده: فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ [انعام، 122]. و محتمل است مراد از نور خدا نيروهاى انسانى باشد كه در وجود بشر قرار داده از قوۀ عاقله و حواس ظاهره كه همانند نور روشنگر انسان در امور مادى و معنوى است. و ممكن است مراد از نور خدا دين او يا كتاب آسمانى او باشد.

يَهْدِى اللّهُ لِنُورِهِ مَن يَشَاءُ وَيَضْرِبُ اللّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ

يعنى: خداوند هر كس را بخواهد به سوى نور خود هدايت مى كند يعنى به دين و قرآن خود. و مراد هدايت ثانوى و پاداشى پس از پذيرفتن هدايت عامّ اوّلى است. و خداوند براى مردم مثل ها مى زند و خدا به همه چيز داناست.

ص:293

آميختن تجارت با ياد خدا

فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ «36» رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللّهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ «37» لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَيَزيدَهُم مِن فَضْلِهِ وَاللّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ «38»

لغت و اعراب:

فى بيوت متعلّق است به يسبّح له(1). غدوّ جمع غُدوة: صبحگاه. آصال جمع اصيل: شامگاه.

اِقام مصدر است مانند اقامة. ليجزيهم اللّه متعلّق است به يُسبّح.

تفسير:

فِى بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَن تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ * رِجَالٌ لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللّهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ

اين آيه در بيان حال مؤمنان است كه قلبشان به وسيلۀ نور الهى همانند مشكات، هدايت يافته است.

معناى آيه: در خانه هايى كه خداوند اجازه داده بالا برده شوند و نامش در آنها ذكر شود مردانى صبحگاهان و شامگاهان تسبيح مى كنند كه هيچ تجارت و داد و ستدى آنها را از ياد خداوند و برپا كردن نماز و پرداختن زكات مشغول نمى كند (مراد از اين خانه ها مساجد مكرّمه و حرم هاى معصومين و هر مكانى است كه براى امور قربى الهى و نشر معارف دينى و خدمات قرآنى بنا شده، و اين امكنه است كه خداوند رخصت داده نام آنها و

ص:294


1- . يا متعلق است به مشكاة. يعنى اين مشكات در خانه هايى است كه....

مقام و قداست و عظمت و بنا و ساختمان آنها بالا رود). آنها از روزى كه دل ها و چشم ها در آن روز دگرگون است مى ترسند.

مراد، دگرگونى دل و ديدۀ همۀ اهل حشر است اعم از مؤمن و كافر، زيرا پس از تجلّى جلال و جمال خداوند و ظهور حقايق عالم ديگر و حضور فرشتگان و ظهور در همه جا و استماع صداى پروردگار از همه طرف و حضور انبيا و آمدن ارواح برزخى با اجساد جديدالحدوث حشرى و تشكيل محكمۀ عدل و دادگاه بزرگ تاريخ خلقت و ريزش نامۀ اعمال از عالم بالا همانند بارش برف در دست و دامن اهل محشر، طبيعى است كه همۀ دل ها مضطرب و متقلّب و ديده ها خيره و حيران خواهد بود، نيكان در مقدمۀ فرج و دخول بهشت، و بَدان در آستانۀ ورود به دوزخ، و نعوذ باللّه.

لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُوا وَيَزيدَهُم مِن فَضْلِهِ وَاللّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ

يعنى: آن مردان الهى پيوسته تسبيح مى گويند تا خداوند آنها را به عمل هايشان كه همه نيكو و بهتر است پاداش دهد، و علاوه از فضل خويش بر پاداش آنها بيفزايد، و خداوند هر كس را بخواهد بى حساب روزى مى دهد، يعنى بدون مداقّه و سختگيرى در حساب يا بدون مقابله يا عمل يا بدون محدوديت زمانى در آخرت.

وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَوَجَدَ اللّهَ عِندَهُ فَوَفّاهُ حِسَابَهُ وَاللّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ «39» أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِى بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراهَا وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ «40»

ص:295

لغت و اعراب:

سراب: آب نما. قيعة و قاع: زمين هموار خالى از آب و علف. لُجّىّ منسوب به لُجّ يعنى انبوه آب. يغشاه ضمير منصوب راجع است به بحر. أخرج يده ضماير به غريق برمى گردد كه از كلام معلوم مى شود.

در تمثيل براى اعمال كافران

تفسير:

وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَوَجَدَ اللّهَ عِندَهُ فَوَفّاهُ حِسَابَهُ وَاللّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ

در اين دو آيه دو تشبيه ذكر شده: اول تشبيه اعمال خير كفّار از باورها و اعتقادات و عمل هاى بدنى، به سراب و آب نما، در اين كه كافر گمان مى كند انبوهى از عمل هاى خير دارد و چون بدان ها رسد نيازهايش برآورده گردد، ولى چون به آنها برسد معلوم شود كه جز خيال باطل و موهومات چيزى نبوده است. و تشبيه دوم در آيۀ بعد مى آيد.

معناى آيه: و كسانى كه كفر ورزيدند، عمل هاى خير آنها همانند سراب و آب نما در صحرايى وسيع و هموار و بى آب و علف است كه انسان تشنه آن را از دور آب مى پندارد تا وقتى كه بدان جا رسد آن را چيزى نمى يابد، يعنى مى بيند كه هيچ است (مراد اين است كه عمل هاى خير آنها از انفاقات و خيرات و ابتكارات و خدمات و غيره كه گمان مى كنند همه صحيح و مستوجب پاداش است، وقت مرگ معلوم مى شود همه باطل و بيهوده بوده، زيرا شرط پاداش عمل هاى خير در آخرت ايمان است) و همان جا خدا را در نزد خويش(1) مى يابد، پس حسابش را به تمام پرداخت مى كند، بدين معنا كه حساب حسنات و سيّئات را بررسى كرده تسويه حساب مى كند، نسبت به سيّئات محكوم به عذاب و نسبت به حسنات محكوم به حرمان مى شود. و خداوند زودرس به حساب است، زيرا اعمال سال هاى متمادى را در لحظه اى ارائه مى دهد و براى همه كيفر تعيين مى كند.

أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِى بَحْرٍ لُجِّىٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراهَا وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ

ص:296


1- . يا: در نزد عملش.

اين آيه بيان تشبيه دوم است كه اعمال شرّ آنها را از كفر و شرك و گناهان صغيره و كبيره به ظلمت هاى شديد متراكم تشبيه كرده است.

معناى آيه: و يا آن كه عمل هاى آنها همانند ظلمت هاست دربارۀ كسى كه در ميان دريا در ژرفاى آب و انبوه آن قرار گرفته و موجى آن را فرا گرفته و موج ديگرى بر آن فرو ريخته و بالاتر از موج ها ابرى روى دريا را پوشانيده، تاريكى هايى است برخى بر روى برخى، تاريكى موج اول و دوم و ابر روى آنها، به گونه اى كه اگر اين شخص دست خود را درآورد و جلوى صورتش بگيرد نمى بيند. مراد اين است كه اين ظلمت هاى معنوى در دنيا آنها را فرا گرفته هر چند نمى فهمند، و در آخرت نيز فرامى گيرد كه خواهند ديد. و كسى كه خدا براى او نورى در دل قرار نداده باشد هرگز نورى نخواهد داشت.

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ «41» وَللّهِِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَى اللّهِ الْمَصِيرُ «42» أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُزْجِى سَحَاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَاماً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ وَيَصْرِفُهُ عَن مَن يَشَاءُ يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ «43» يُقَلِّبُ اللّهُ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ إِنَّ فِى ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُوْلِى الْأَبْصَارِ «44»

لغت و اعراب:

طير جمع طائر: پرنده. صافّات حال است از طَير. قد علم يعنى اللّه يا كلٌّ. صلاة: دعا، خضوع. اِزجاء: راندن شىء به رفق و آرامى. ركام: متراكم و روى هم انباشته. ودق: باران.

ص:297

من بَرَد مفعول ينزّل، بَرَد: دانه هاى منجمد شدۀ باران به صورت برف و تگرگ. سنا: نور.

تسبيح و شعور موجودات

تفسير:

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ

يعنى: آيا به چشم دل نديدى كه خداوند را تسبيح مى گويد هر كس يا هر چيزى كه در آسمان ها و اين زمين است و پرندگانى كه در فضاى بالا پرها گشوده اند يا در مسير حركتشان صف كشيده اند؟ (مراد از «من فى السّموات و الأرض» همۀ اجزاى عالم وجود است كه موصول ذوى العقول تغليباً ذكر شده. و ذكر پرندگان هم براى شگفتى خلقت آنهاست كه اجرام سنگينى در فضاى بالا مى ايستند و سير مى كنند).

خداوند بى ترديد دعا و خضوع و تقديس و تسبيح آنها را دانسته است. و يا آن كه همۀ آنها دعا و تسبيح و تقديس خود را در برابر خداوند دانسته اند. جمادات تسبيح تكوينى دارند و جنبنده ها و ذوى العقول هر يك به تناسب حالشان دعا و خضوع و تسبيح انشائى و ارادى دارند. و خداوند آنچه را كه آنها انجام مى دهند مى داند.

وَللّهِِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَى اللّهِ الْمَصِيرُ

يعنى: و ملك مطلق و سلطه و مالكيت بر آسمان ها و اين زمين از آنِ خداوند است، زيرا خلق و آفرينش و حفظ و نگهدارى و تدبير و ادارۀ كامل همه و سپس اعدام و فانى كردن همه آن گاه كه اراده كند از آنِ او و تحت ارادۀ بالغۀ اوست. و بنا براين مرجع و بازگشت در اداره و تدبير جهان هستى اوست چنان كه صدور فرمان بر متصديان تدبير عالم و حفظ نظم از جانب اوست.

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يُزْجِى سَحَاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَاماً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ وَيَصْرِفُهُ عَن مَن يَشَاءُ يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ

يعنى: آيا نديدى كه خداوند ابرى را به آرامى مى راند سپس در فضاى بالا اجزا و قطعات آن را به هم پيوند مى دهد و سپس آن را متراكم و غليظ مى سازد، پس مى بينى كه از

ص:298

لا به لاى آن باران بيرون مى ريزد؟ و خداوند از آسمان بالاى سرتان از كوه هاى ابرى(1) كه در محيط بالا ثابت و متمركز است برف و تگرگ فرومى بارد و آن را به هر كس اراده كند مى رساند و از هركس بخواهد بازمى دارد (يعنى اگر ارادۀ عذاب ملتى را كرده باشد آن را به طرز اضرار و آفت بار مى ريزد) ابرهاى متراكمى كه نزديك است درخشش برق آن چشم ها را نابود سازد.

اقسام جنبندگان

يُقَلِّبُ اللّهُ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ إِنَّ فِى ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُوْلِى الْأَبْصَارِ

يعنى: خداوند شب و روز را دگرگون مى سازد و بى ترديد در اين امر عبرت و تنبّه براى صاحبان بصيرت است. مراد از دگرگون كردن شب و روز جا به جا كردن آنها و يكى را پس از ديگرى قرار دادن است. و ممكن است مراد كسر كردن از يكى و افزودن بر ديگرى باشد.

وَاللّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مَن مَاءٍ فَمِنْهُم مَن يَمْشِى عَلَى بَطْنِهِ وَمِنْهُم مَن يَمْشِى عَلَى رِجْلَيْنِ وَمِنْهُم مَن يَمْشِى عَلَى أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللّهُ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «45» لَقَدْ أَنزَلْنَا آيَاتٍ مُبَيِّنَاتٍ وَاللّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ «46»

تفسير:

وَاللّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِن مَاءٍ فَمِنْهُم مَن يَمْشِى عَلَى بَطْنِهِ وَمِنْهُم مَن يَمْشِى عَلَى رِجْلَيْنِ وَمِنْهُم مَن يَمْشِى عَلَى أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللّهُ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ

يعنى: خداوند همۀ جنبنده ها و حيوانات را از آبى مخصوص آفريده يعنى از منى مختلط نر و ماده، پس برخى از آنها روى شكم راه مى روند مانند آبزيان و مارها و كرم ها و خزندگان، و برخى از آنها بر روى دو پا راه مى روند مانند آدميان و پرندگان، و برخى از آنها بر روى چهار پا راه مى روند مانند حيوانات برّى اهلى و وحشى و درندگان و غيره. و

ص:299


1- . يا: كوه هاى يخى.

خدا هر چه را بخواهد مى آفريند؛ بى ترديد خدا بر همه چيز تواناست. اين دو جمله اشاره به ساير انواع زنده هاست كه از سه قسم فوق بيرون است مانند فرشتگان و پريان و حيواناتى كه دست و پاى بيشترى دارند.

فقط قضاوت الهى

لَقَدْ أَنزَلْنَا آيَاتٍ مُبَيِّنَاتٍ وَاللّهُ يَهْدِى مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ

يعنى: حقيقت اين است كه ما آيه هاى روشنگرى نازل كرديم، يعنى از آغاز آفرينش بشر براى آنها در هر عصرى آياتى از كتاب هاى آسمانى زمان خود فروفرستاديم. و خداوند هر كس را بخواهد به سوى راه راست هدايت مى كند.

مراد از هدايت در اين جا هدايت خاصۀ پاداشى است كه پس از پذيرش هدايت عامه شامل حال مؤمنان مى گردد. يعنى خدا كسانى را كه بخواهد يعنى كسانى را كه دعوت ابتدايى او را پذيرفته و ايمان آورده باشند در جنبه هاى ديگر كمالات انسانى هدايت مى كند. و مراد از راه مستقيم، راه راست در اصول عقايد و صفات و اخلاق فاضلۀ انسانى و كارهاى نيك بدنى است.

وَيَقُولُونَ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِّنْهُم مِن بَعْدِ ذلِكَ وَمَا أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ «47» وَإِذَا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ «48» وَإِن يَكُن لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ «49» أَفِى قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ يَخَافُونَ أَن يَحِيفَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَرَسُولُهُ بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ «50»

تفسير:

وَيَقُولُونَ آمَنَّا بِاللّهِ وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنَا ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِّنْهُم مِن بَعْدِ ذلِكَ وَمَا أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ

آيات زير در بيان حال منافقان است. يعنى: اى پيامبر، آنها مى گويند كه ما به خدا و

ص:300

فرستادۀ او ايمان آورديم و اطاعت كرديم يعنى تصميم بر اطاعت هر دو گرفتيم، سپس گروهى از آنها پس از اعتراف به ايمان و طاعت اعراض مى كنند و هرگز اينان ايمان آور نيستند، يعنى حتى آنهايى كه اظهار اعراض نكردند.

وَإِذَا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُم مُّعْرِضُونَ وَإِن يَكُن لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ

يعنى: و چون آنها در نزاع و جدالى براى فصل خصومت به سوى خدا و فرستاده اش خوانده شوند تا پيامبر ميان آنها داورى كند به ناگاه مى بينى كه گروهى از آنها رويگردان اند، يعنى آن جا كه مى دانند در مخاصمه بر باطل اند و رسول خدا حكم به عدل خواهد كرد. و اگر حق به جانب آنها باشد در حال تسليم و فرمانبرى به سوى رسول خدا مى آيند.

أَفِى قُلُوبِهِم مَرَضٌ أَمِ ارْتَابُوا أَمْ يَخَافُونَ أَن يَحِيفَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَرَسُولُهُ بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ

يعنى: آيا در دل هايشان بيمارى ضعف ايمان است، و يا آن كه آنها پس از ايمان در دينشان به شك افتاده اند، و يا آن كه مى ترسند خدا و پيامبرش به آنها در مقام قضاوت ستم كنند؟ بلكه آنها خود ستمكارند. يعنى هيچ يك از امور سه گانه نيست بلكه آنها به جهت نفاق باطنى ستمكار به خويش اند، و يا آنها اهل ستم و تجاوز به اموال مردم اند.

إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَن يَقُولُوا سَمِعْنا وَأَطَعْنَا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «51» وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللّهَ وَيَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ «52» وَأَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُل لاَّ تُقْسِمُوا طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ «53»

ص:301

اعراب:

قولَ المؤمنين خبر كان، و اَن يقولوا اسم كان به تقدير «قولهم». يتّقه اصلش يتّقيه بوده كه ياء دوم حذف شده(1) و كسرۀ قاف نيز براى تخفيف حذف شده. جَهد أيمانهم به تقدير «يجهدون جهد أيمانهم». طاعة معروفة مبتداى خبر محذوف است به تقدير «خيرٌ و أفضلُ».

سوگند نخوريد

تفسير:

إِنَّمَا كَانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذَا دُعُوا إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَن يَقُولُوا سَمِعْنا وَأَطَعْنَا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

يعنى: جز اين نيست كه سخن مؤمنان هنگامى كه در مورد نزاع يا اختلافات ديگر به سوى خدا و فرستاده اش دعوت شوند تا پيامبر خدا در ميان آنها داورى كند اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم. و اينانند كه رستگارند.

مراد اين است كه مقتضاى ايمان مؤمن و سزاوار مقام او اين است كه در مقابل هر دعوتى به سوى حق سمعاً و طاعةً گويند.

وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَخْشَ اللّهَ وَيَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ

يعنى: و كسانى كه از خدا و فرستادۀ او اطاعت كنند و از خداوند بترسند و از او پروا كنند آنهايند كه كامياب اند.

وَأَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُل لاَّ تُقْسِمُوا طَاعَةٌ مَّعْرُوفَةٌ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ

يعنى: اى پيامبر، آنها سوگند به خدا خوردند به سخت ترين سوگندهاى خود كه اگر آنها را امر كنى حتماً بيرون مى شوند، يعنى اگر دستور خروج به جهاد و يا خروج از خانه و زندگى دهى امتثال مى كنند. به آنان بگو: سوگند نخوريد، بلكه طاعت نيكو و انجام عمل در موارد لزوم بهتر است. يعنى آنچه تكليف شرعى و عقلى است اقدام عملى است نه انشاى قسم. و خدا به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

ص:302


1- . به خاطر مجزوم بودن.

قُلْ أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَيْكُم مَا حُمِّلْتُمْ وَإِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ «54» وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِى لاَ يُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ «55»

تفسير:

قُلْ أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَيْكُم مَا حُمِّلْتُمْ وَإِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ

يعنى: اى پيامبر، به امت خود و جامعۀ بشرى بگو: خدا را اطاعت كنيد يعنى در اوامر و دستورات الهى و آسمانى او، و نيز فرستادۀ او را اطاعت كنيد يعنى در اوامر و دستوراتى كه خود به عنوان ولىّ امر جامعه انشاء مى كند، و اما آنچه راجع به واجبات و محرمات الهى دستور مى دهد اوامر ارشادى اوست و در واقع اوامر خداست. و بنابراين، از اين آيه وجوب امتثال اوامر مولوى پيامبر استفاده مى شود نظير آنچه در ادارۀ امور كشور صادر مى كند. پس اگر از طاعت خدا و رسول اعراض كردند جز اين نيست كه بر عهدۀ او همان است كه بر او تحميل و تكليف شده و بر عهدۀ شما هم همان است كه بر شما تحميل و تكليف شده، يعنى تكليف پيامبر ابلاغ رسالت الهى است و تكليف مردم پذيرش و عمل است، و تخلّف مردم ضررى به مقام رسالت او ندارد، بلكه اين مردم اند كه اگر از

ص:303

دعوت اصولى اعراض كردند كافرند، و اگر از دعوت فروعى روى گرداندند فاسق اند. و اگر او را اطاعت كنيد به سوى خدا هدايت مى يابيد، و بر عهدۀ فرستادۀ الهى چيزى جز ابلاغِ آشكار نيست.

مراد از ابلاغ آشكار اين است كه آنچه را از جانب حق آورده به نحو كامل بگويد و برساند و با منطق رسا و معجزاتى كه به او اعطا شده اتمام حجت كند به گونه اى كه ابهامى از ناحيۀ ابلاغ نماند. و اما اجبار مردم بر اذعان و اعتقاد قلبى به شريعتش از قدرت غير خداوند خارج است، و اما اكراه بر پياده كردن شرع در ميان ملت از وظايف امامت و ولايت امر است كه نياز به شرايط دارد، و اما مجازات مردم و دادن كيفر در دنيا و آخرت مربوط به خداوند است و از وظايف هيچ بشرى نيست. (1)

وعدۀ حكومت صالحان

وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِى لاَ يُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ

خطاب در آيه به امت پيامبر اسلام است و شامل همۀ آنهاست از مؤمن و كافر، و مضمون خطاب بشارت از وعده اى است كه در علم ازلى الهى گذشته و در لوح محفوظ مندرج گشته است.

يعنى: اى مردم، خداوند از ميان شما به كسانى كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته انجام داده اند وعده داده كه بدون ترديد آنها را در همۀ روى زمين از جانب خود خليفه قرار خواهد داد چنان كه كسانى را كه پيش از آنها بودند خليفه قرار داده بود (يعنى مانند صالحان و گروندگان از اقوام هر پيامبرى) و دينى را كه براى آنها پسنديده است يعنى دين اسلام را براى آنها ثابت و استوار و پايدار خواهد نمود، و حال آنها را پس از بيم و ترس از دشمنانِ داخل و خارج تبديل به ايمنى خواهد كرد به طورى كه مرا عبادت كنند و چيزى را شريك من قرار ندهند. و كسى كه پس از اين نعمت بزرگ كافر شود يا كفران نعمت نمايد، آنها هستند كه از فرمان خدا خارج اند.

ص:304


1- . البته اقامۀ حدود شرعى بر مستحقان آن، كه نوعى كيفر دنيوى است از اين مقوله خارج است و جزو پياده كردن احكام شرع است.

بايد دانست كه عده اى از علماى عامّه اين آيه را منطبق بر مسلمين در زمان خلفاى راشدين ديده اند، ولى حق مطلب اين است كه تا حال مصداق آيه تحقق پيدا نكرده كه كسانى خلافت خدا را در روى زمين برعهده گيرند و پياده كنند و از هيچ دشمنى از داخل و خارج نهراسند خاصه اين كه ظاهر آيه اين است كه اين خلافت الهى در تمام سطح كرۀ زمين انجام مى يابد. و طبق روايات متواترۀ اهل بيت وحى عليهم السلام اين گروه همان اصحاب مهدى موعود (عج)، و آيه منطبق بر حال ظهور اوست كه به حكومت الهى برمى خيزد و آن را مى گسترد و اسلام راستين را در سطح وسيع كرۀ زمين پياده مى كند و احدى را در آن زمان توان منع و مقابلۀ با او نخواهد بود.

وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ «56» لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِى الْأَرْضِ وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَلَبِئْسَ الْمَصِيرُ «57» يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ وَالَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُم مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الفَجْرِ وَحينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِن الظَّهِيرَةِ وَمِن بَعْدِ صَلاَةِ الْعِشَاءِ ثَلاَثُ عَوْرَاتٍ لَكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَلاَ عَلَيْهِمْ جُنَاحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُم بَعْضُكُمْ عَلَى بَعْضٍ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ الآيَاتِ وَاللّهُ عَليمٌ حَكِيمٌ «58» وَإِذَا بَلَغَ الْأَطْفَالُ مِنكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آيَاتِه وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «59»

ص:305

لغت و اعراب:

حُلُم: بلوغ. ظهيرة: ظهر، من الظهيرة بيانِ حين تضعون. عورت: چيزى كه اظهارش قبيح و شرّ، و حفظ و پوشش آن لازم است. طوّافون جملۀ مستأنفه است. بعضكم على بعض به تقدير «يطوف».

بهداشت جنسى خانواده

تفسير:

وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ

يعنى: و اى مردم، نماز را برپا داريد - خود بخوانيد و آن را در ميان مجتمعتان زنده و برپا نماييد - و زكات را بپردازيد. مراد انفاقات مالى است كه در ميان عقلاى جهان رسم است كه به انگيزۀ نوع دوستى و ترحم بر بى بضاعت ها داده مى شود و حد معيّنى ندارد. و محتمل است كه چون اين سوره مدنيّه است مراد، زكات مصطلح شرعى باشد كه در مدينه نازل شده يعنى مال خاصّى در كمّ و كيف معيّنى كه از نُه قسم از اعيان خارج مى شود و در هشت صنف از موارد مصرف مى شود.

و بايد دانست كه مراد از امر به نماز امر به همۀ عبادت هاى بدنى است كه نماز در رأس آنهاست. و مراد از امر به زكات نيز همۀ عبادات اجتماعى و انفاقات است كه زكات از اهم آنهاست. و نيز از اين فرستاده يعنى محمد صلى الله عليه و آله كه از خودتان است و در ميان خودتان مبعوث شده فرمان بريد، شايد مورد ترحم قرار گيريد.

لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِى الْأَرْضِ وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَلَبِئْسَ الْمَصِيرُ

يعنى: اى پيامبر، گمان مكن كسانى كه كفر ورزيده اند عاجزكنندۀ ما در روى زمين باشند يعنى بتوانند به وسيلۀ كثرت نفوس و اموالشان ما را از انجاز اهداف دينى و ابلاغ شريعت و پياده كردن آن عاجز كنند، هرگز چنين نيست، ما هدفمان را اجرا مى كنيم. و آنها جايگاهشان آتش دوزخ است و چه بد جاى بازگشتى است!

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ وَالَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الفَجْرِ وَحينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِن الظَّهِيرَةِ وَمِن بَعْدِ صَلاَةِ الْعِشَاءِ ثَلاَثُ عَوْرَاتٍ لَكُمْ

ص:306

اين آيه در بيان برخى از آداب معاشرت داخلى خانواده ها و كيفيت رفتار خدمتگزاران و كوچكان با بزرگان است. معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، كسانى كه بردۀ شما و مملوك دستان شمايند و كسانى كه صغيرند و هنوز به حد بلوغ نرسيده اند بايد هنگام ورود بر شما در سه نوبت از زمان استيذان كنند و اذن بخواهند:

يكى پيش از نماز صبح، و يكى هنگامى از ظهر كه لباس هاى كار و تماس با اجتماع را مى كَنيد و بر زمين مى گذاريد و ديگرى پس از نماز عشا كه وقت استراحت و نزديك خواب است، كه اين اوقات سه وقت خلوت شما و زمانى است كه بالطبع اطلاع اغيار در آن حال نارواست.

لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَلاَ عَلَيْهِمْ جُنَاحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُم بَعْضُكُمْ عَلَى بَعْضٍ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الآيَاتِ وَاللَّهُ عَليمٌ حَكِيمٌ

يعنى: و براى شما و براى آنها پس از اين اوقات سه گانه گناهى و عيب و اشكالى نيست كه بدون استجازه وارد و خارج شوند، آنها پيوسته طواف كننده و چرخنده به دور شمايند و همۀ شما به اقتضاى الفت و ضرورت عشرت با يكديگر و طبع ارتباط خانوادگى دور هم مى چرخيد و به يكديگر سر مى زنيد. اين گونه خداوند آيات احكام خود را براى شما روشن مى كند، و خداوند دانا و حكيم است، دانا به اعمال فردى و اجتماعى شما كه موضوعات احكام است، و حكيم در وضع احكام و جعل آن طبق مصالح و مفاسد افعال.

وَإِذَا بَلَغَ الْأَطْفَالُ مِنكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِه وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

يعنى: و چون اطفال شما به حد بلوغ رسيدند بايد در همۀ اوقات وارد شدن از شما رخصت طلبند، چنان كه كسانى كه پيش از آنها بالغ شدند رخصت مى طلبند. يعنى حكم استيذان در اوقات سه گانه محدود به بلوغ است. و خداوند اين چنين آيات كتاب خود را براى شما روشن مى كند، و خدا دانا و حكيم است. و اين جملات، تكرار آخر آيۀ قبل است كه براى اهميت رعايت آداب معاشرت ذكر شده است.

ص:307

وَالْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ اللَّاتِى لاَ يَرْجُونَ نِكَاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجَاتٍ بِزِينَةٍ وَأَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ «60» لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلاَ عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلاَ عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَلاَ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَن تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوَانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمَامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوَالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خَالاَتِكُمْ أَوْ مَا مَلَكْتُم مَّفَاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتَاتاً فَإِذَا دَخَلْتُم بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلَى أَنفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُبَارَكَةً طَيِّبَةً كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ «61»

لغت و اعراب:

قواعد جمع قاعدة: زن بازنشسته از طلب شوهر يا از حيض و اولاد. تبرّج: اظهار محاسن و زينت ها. يرجون صيغۀ جمع مؤنث است. أن تأكلوا يعنى أن تتصرّفوا فى بيوتكم.

ص:308

حجاب پير زنان

تفسير:

وَالْقَوَاعِدُ مِنَ النِّسَاءِ اللَّاتِى لاَ يَرْجُونَ نِكَاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ أَن يَضَعْنَ ثِيَابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجَاتٍ بِزِينَةٍ وَأَن يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

يعنى: و زنان بازنشسته - بازنشسته از ازدواج و حيض و باردارى - كه اميد نكاح ندارند، يعنى به خاطر گذشت سن طمعى در ازدواج و ميلى به آميزش ندارند، بر آنها گناهى نيست كه لباس هاى خود را زمين بگذارند، مثلاً روسرى از سر بردارند و جوراب از پاى درآرند در حالى كه خودآرايى و تظاهر به زينت نكنند. و برخى از مفسران گفته اند:

مراد اين است كه لباس هاى رو مانند چادر را بردارند و لباس هاى زير نظير روسرى بماند؛ و تحقيق مسأله در فقه اسلامى است. و عفت ورزيدن يعنى رعايت حجاب مانند زنان جوان براى آنها بهتر است، و خداوند شنوا و داناست.

خوردن از خانۀ ديگران و سلام بر آنها

لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلاَ عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلاَ عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَلاَ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَن تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوَانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمَامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوَالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خَالاَتِكُمْ أَوْ مَا مَلَكْتُم مَّفَاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتَاتاً

اين آيه خطاب به همۀ مؤمنان و در مقام جعل قانون كلى و تشريع حقّى براى مؤمنان - خاصه براى نابينايان و لنگان و بيماران - نسبت به تصرف در خانۀ خويشان و كسانى كه آنها را امين دانسته اند و دوستان آنهاست، بدين معنا كه مى توانند بدون استيذان و سرزده حتى در حال غيبت صاحبان خانه وارد شوند و تصرفات عادى انجام دهند، نظير استراحت و استفاده از خوردنى و آشاميدنى و پوشيدنى به نحو متعارف، خواه فردى باشد يا دسته جمعى، البته مشروط به اين كه از اسراف و تبذير بپرهيزند.

معناى آيه: اى مؤمنان، براى افراد نابينا و لنگ و بيمار خصوصاً و براى خودتان عموماً گناهى نيست در اين كه از خانه هاى يازده گانۀ زير بخوريد يعنى تصرفات متعارف در آنها انجام دهيد، و آنها عبارت اند از: خانه هاى خودتان، يا خانه هاى پدرانتان، يا خانه هاى مادرانتان، يا خانه هاى برادرانتان، يا خانه هاى خواهرانتان، يا خانه هاى عموهايتان، يا

ص:309

خانه هاى عمه هايتان، يا خانه هاى دايى هايتان، يا خانه هاى خاله هايتان، يا خانه هايى كه كليد آنها را در اختيار داريد يعنى امين حفظ آنها هستيد، يا خانه هاى دوستانتان؛ بر شما گناهى نيست كه در اين خانه ها تصرف كنيد دسته جمعى يا متفرق و جداجدا.

بايد دانست كه ذكر خانه هاى خود اشخاص، اشاره است به اين كه اين خانه ها همانند خانه هاى خودتان است. و نيز گفته اند كه مراد از (بيوتكم) خانه هاى همسران است يعنى خانۀ مرد نسبت به زن و خانۀ زن نسبت به مرد. و يا آن كه مراد خانۀ فرزندان است كه مستقلاً ذكر نشده اند.

فَإِذَا دَخَلْتُم بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلَى أَنفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُبَارَكَةً طَيِّبَةً كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ

يعنى: و هرگاه به خانه ها وارد شديد، خواه خانه هاى مذكور يا غير آنها، پس بر خودتان سلام كنيد يعنى بر صاحبان خانه كه خويشان و برادران دينى شما و همانند نفس شمايند سلام كنيد، سلام و تحيّتى كه از جانب خداوند و پربركت و پاكيزه است. يعنى عنوان سلام و اين تحيت خاص هنگام برخورد ابتدايى مؤمنان با يكديگر در علم ازلى الهى بوده و از آن جا در لوح محفوظ منتقش شده و بر فرشتگان عالم بالا ابلاغ گرديده و به عنوان هديۀ الهى تشريع شده و در دنيا و عالم برزخ و آخرت و حتى بهشت عدن نيز رايج خواهد بود و پر از بركت است و سبب خير كثير و پاكى نفس است. و خداوند اين گونه آيات كتاب خود را براى شما روشن مى كند، شايد بينديشيد.

إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «62»

ص:310

شركت در حركت هاى اجتماعى

تفسير:

إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَإِذَا كَانُوا مَعَهُ عَلَى أَمْرٍ جَامِعٍ لَّمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَن لِمَن شِئْتَ مِنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

يعنى: جز اين نيست كه مؤمنان صادق و راستين كسانى هستند كه به خدا و فرستادۀ او ايمان آورده اند و چون همراه پيامبر در كار مهم و عمومى باشند (كارى كه بزرگان قوم را در يك جا جمع مى كند نظير احتمال حملۀ دشمن، يا دادن بسيج عمومى براى حمله يا دفاع، يا نقشۀ محاصرۀ دشمن، يا بيرون شدن از محاصره، يا حضور در جمعه و عيد و استسقاء و غير ذلك) از نزد پيامبر نمى روند تا از او اجازه بگيرند. اى پيامبر، بى ترديد آنهايى كه در اين مواقع خاص از تو استجازه مى كنند آنهايند كه به حقيقت به خدا و فرستادۀ او ايمان آورده اند، پس اگر براى برخى از كارهايشان از تو رخصت خواستند به هركس از آنها بخواهى رخصت بده و براى آنها از خداوند طلب آمرزش كن، زيرا خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.

لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُم بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنكُمْ لِوَاذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «63» أَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَا فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ وَيَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ «64»

ص:311

لغت و اعراب:

دعاء الرسول اضافه به فاعل است. تسلّل زيدٌ من الزحام: مخفيانه از ميان جمع بيرون شد.

لواذاً مصدر است به معناى لائذين: پناه برندگان.

احترام به پيامبر

تفسير:

لاَ تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُم بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنكُمْ لِوَاذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: اى مردم، دعوت پيامبر را در ميان خودتان به سوى امرى از امور، همانند دعوت و خواندن بعضى از شما بعض ديگر را قرار ندهيد. مراد خواندن پيامبر است فرد يا گروهى را به سوى امور دينى يا دنيوى نظير ايمان و عمل شايسته يا طلب مشورت در كارى يا به نماز جماعت يا جمعه و غيره، زيرا همۀ اوامر و نواهى پيامبر اسلام يا ارشادى است كه هدايت به سوى واجبات و محرمات الهى است و يا مولوى است از جانب خود و نشأت يافته از مقام ولايت امر و امامت امت، و امتثال فرمان او در همۀ اينها واجب شرعى و عقلى است.

«قد يعلم اللّه» يعنى بى ترديد خداوند حاضران شما در محضر پيامبر را كه وقت لزوم حضور و استماع و شركت در گفتگو، پنهانى و در سايۀ يكديگر از مجلس بيرون مى روند مى شناسد. البته بايد كسانى كه از فرمان او سرپيچى مى كنند بپرهيزند از اين كه آنها را امتحان و آزمايش سختى يا عذاب دردناكى برسد.

أَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَا فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ وَيَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا عَمِلُوا وَاللَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ

يعنى: آگاه باشيد كه آنچه در آسمان ها و اين زمين است (علاوه بر خود آسمان ها و زمين) از آنِ خداست، يعنى ملكيت مطلقه و سلطۀ تامۀ همه از آنِ اوست به لحاظ آن كه همه را او آفريده و حفظ مى كند و تدبير و اداره مى كند و اعدام همه نيز آن گاه كه بخواهد به دست اوست. و خدا حتماً آنچه را كه شما بشرها - كه جزء عالم وجوديد - بر آن هستيد،

ص:312

يعنى ايمان و كفر و طاعت و عصيان و اخلاص و نفاق شما را مى داند.

وَيَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ يومَ مفعولٌ به است و عطف است به مَا أَنتُمْ عَلَيْهِ و التفات است از خطاب عموم به غيبت نسبت به كفّار و منافقان، يعنى و خدا حال روزى را كه آنها به سوى خدا بازگردانده مى شوند مى داند، پس آنها را در آن روز به آنچه در دنيا انجام داده اند آگاه مى كند، و خدا به همه چيز داناست.

و الحمد للّه رب العالمين

86/2/24

***

ص:313

سفيد

ص:314

سورۀ فرقان

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ «1» تَبَارَكَ الَّذِى نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً «1» الَّذِى لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُن لَهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً «2» وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلاَ يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً «3»

لغت:

تبارك الشىءُ: ثبت و كثر خيره و بركته و دام و تزايد و ارتفع، يعنى پر خير و بركت شد و دوام و فزونى يافت. فرقان مصدر است به معناى فرق، و به معناى فارق استعمال مى شود.

ص:315

تفسير:

تَبَارَكَ الَّذِى نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً

اين سوره مكّيه است به شهادت اكثر آيات آن كه طرف خطاب در آنها مشركان اند و عمدۀ اهداف آن دفع ادعاهاى كفّار است كه مى گفتند: اين پيامبر از جانب خدا نيست و اين كتابى هم كه آورده نازل از طرف خداوند نيست.

معناى آيه: پرخير و بركت است و والامقام و دائم و بى زوال است خدايى كه فرقان را بر بندۀ خود نازل كرد تا براى جهانيان انذاركننده و بيم دهنده باشد.

مراد از پربركت بودن خدا اين است كه افاضۀ وجود به عالم هستى و ادامۀ فيض از اوست، و افاضۀ رحمت به موجودات به هريك در حد استحقاق خود از اوست، و آفريدن و هدايت و اعطاى روزى به همۀ روزى خواران در خور اقتضاى وجودشان از اوست، و بذل بركات معنوى به ذوى العقول در حد نياز و كمالشان نيز از اوست. و مراد از فرقان، قرآن است كه فارق ميان حق و باطل در تمام ابعاد علوم و معارف و اصول و فروع اديان و شرايع است. و مراد از عالَمين، انسان ها و پريان از زمان نزول آن تا انقراض جهان است.

الَّذِى لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُن لَهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ

يعنى: خدايى كه ملكيت حقيقى و سلطه و مالكيت بر آسمان ها و اين زمين از آنِ اوست، و او هرگز براى خود فرزندى اتّخاذ نكرده و هرگز او را شريكى در مُلك نيست، يعنى برخلاف آنچه مشركان براى او دخترانى و نصارا فرزندى و ثَنَويون معتقد به ارباب انواع، شريكانى ادعا مى كنند.

وَخَلَقَ كُلَّ شَىْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً

يعنى: و او همه چيز را آفريده است - همۀ انواع و اصناف موجودات جهان را از كتم عدم به صحنۀ وجود آورده - و همه را به نحوخاصى اندازه گيرى نموده است. يعنى حقيقت هر چيز و آثار وجودى او و خواص و اوصاف او و كيفيت زاد و ولد و مقدار بقاى افراد و اصناف او را تقدير كرده و اندازه گيرى نموده است.

ص:316

دفاع از حقانيت قرآن و پيامبر

وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلاَ يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً

يعنى: و مشركان براى خود خدايانى به جز خداوند و به جاى او اتخاذ كردند كه آنها چيزى نمى آفرينند بلكه خود به دست ديگران آفريده مى شوند و آنها مالك هيچ ضرر و نفعى براى خود نيستند، يعنى توان آن كه ضررى از خود دفع كنند يا سودى براى خود بجويند ندارند.

وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً

يعنى: نه اختيار اماته و قبض روح زنده اى را دارند تا بتوانند دشمنان خود را قبض روح كنند، و نه اختيار حيات را كه بتوانند به مرده اى حيات دهند يا به پرستش كنندگانشان عمر طولانى بخشند، و نه قدرت برانگيختن اموات در روز حشر را دارند.

غرض آن كه اين امور از اوصاف الوهيت است و اگر بت ها خدا باشند بايد قادر بر اين امور باشند.

وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاؤُوا ظُلْماً وَزُوراً «4» وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً «5» قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً «6»

لغت و اعراب:

هذا اشاره به قرآن مفهوم از كلام است. جاؤوا ظلماً جاءَ يعنى أتى و فَعَل.

زور: دروغ. اساطير جمع اسطوره: نوشته هاى خرافى و افسانه. بكرة: صبحگاهان.

اصيل: شامگاهان. اكتتبها: طلب كرد نوشتن آن را. املاء: القاى سخن به ديگرى كه به همان

ص:317

طرز بخواند يا بنويسد.

تفسير:

وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جَاؤُوا ظُلْماً وَزُوراً

يعنى: و كفّار قريش گفتند: اين قرآنى كه محمد (صلى الله عليه و آله) مى خواند جز دروغى نيست كه آن را خود بافته و به خدا نسبت مى دهد و در بافتن آن گروهى ديگر او را يارى داده اند، يعنى مطالب گوناگونى از اهل تورات و انجيل گرفته و عبارت را هم خود بافته است. برخى گفته اند كه مرادشان از قوم آخرون سه نفر برده از اهل كتاب است كه در مكه بوده به نام عدّاس مولى حُوَيطب بن عبدالعُزّى و يسار مولى العلاء و حبر مولى عامر، و پيامبر گاهى با آنها تماس داشته و آنها مسلمان شده بودند.

حقّاً كه آنها در اين سخن ستم كردند و دروغ گفتند، زيرا آنها را نرسد و نسزد و ممكن نباشد با اين كه اهل زبان عربى نبودند و قطعاتى از تورات و انجيل ياد گرفته بودند اين چنين كتابى را انشاء كنند و به پيامبر عربى بياموزند.

وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِىَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً

يعنى: و نيز گفتند: اين قرآن او اسطوره هاى پيشينيان است يعنى نوشته جات باطل و خرافى گذشتگان كه دستور داده همه را برايش نوشته و كتاب كرده اند، پس هر صبح و شام از روى آن برايش خوانده مى شود و املا مى گردد تا او حفظ كند و بر مردم بخواند.

قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِى يَعْلَمُ السِّرَّ فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً

يعنى: اى پيامبر، به آنان بگو: اين قرآن را كسى فرستاده كه هر سرّى را در آسمان ها و اين زمين مى داند. يعنى هر آنچه از حواس ظاهرى و باطنى هر صاحب حواس بيرون است و نسبت به او از اسرار است مى داند و از اين روست كه با الفاظش توان مقابله نداريد و اخبار از مغيبات گذشته و آينده اش كه جز عالم به اسرار نتواند آورد شما را مبهوت كرده كه نسبت دروغ و اسطوره مى دهيد. و او بسيار آمرزنده و مهربان است، و لذا تعجيل در عذاب شما ندارد و اگر بازگرديد شما را مى پذيرد.

ص:318

وَقَالُوا مَالِ هذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِى فِى الْأَسْوَاقِ لَوْلاَ أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً «7» أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كَنزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَّسْحُوراً «8» انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً «9» تَبَارَكَ الَّذِى إِن شَاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِّن ذلِكَ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَيَجْعَل لَّكَ قُصُوراً «10»

تفسير:

وَقَالُوا مَالِ هذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِى فِى الْأَسْوَاقِ لَوْلاَ أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً

يعنى: و مشركان مكه گفتند: چه شده اين فرستادۀ خدا را كه همانند مردم غذا مى خورد و در ميان بازارها راه مى رود؟ به گمان غلط اين كه امتياز پيامبر از ديگران امتياز جسمى و فرق او در شئون و آثار بدنى است، و جاهل به اين كه امتياز او روانى و به وسيلۀ كمالات روحى و روابط با مبدأ وحى و خارج از عالم حسّ است و برخلاف زعم آنها بشر مى تواند با اين كه در احاطۀ ماديات و ظلمت هاى جهان مادى قرار دارد اتصال به عالم ديگرى پيدا كند و با غيب مرتبط شود.

و نيز گفتند: چرا به سوى او فرشته اى نازل نگشته تا همراه او بيم دهنده باشد؟ و اين سخن مبنى بر تنزّل است يعنى حال كه بشر پيامبر شده لااقل فرشته اى همراه او نازل شود تا گفتار او را تصديق نمايد و با او بيم دهنده باشد.

ص:319

أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كَنزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا وَ قَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَّسْحُوراً

اين كلام را نيز بر سبيل تنزل مى گويند. يعنى: حال كه فرشته نازل نمى شود چرا گنجى بر او از عالم بالا افكنده نمى شود؟ يعنى براى آن كه زندگى خود را با آن اداره كند و مثل مردم مجبور به كسب و كار نباشد كه از هدفش باز ماند. و يا اگر از عالم بالا مَلَك يا گنجى نمى آيد حداقل باغى در روى زمين داشته باشد كه از آن بخورد و امرار معاش نمايد.

سپس آن ستمكاران در خطابى به مسلمين گفتند: شما پيروى نمى كنيد مگر از مردى جادوزده كه خردش آسيب ديده و ادعاى تماس با غيب و ملك دارد.

انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً

يعنى: اى پيامبر، بنگر چگونه براى تو مثل ها زدند! مثل هر مطلب كلّى و عجيب است كه در موارد مختلف بدان استشهاد مى شود، و آنها دربارۀ پيامبر مطالبى مى گفتند كه عقل سليم و شرع الهى آنها را باطل مى داند و بايد سخنشان مانند مثل رايج گردد، نظير اين كه: او جادوشده است، پيامبر نبايد غذا بخورد، نبايد ميان مردم راه برود، بايد فرشته اى همراه او بيايد تا او را تصديق كند، بايد از آسمان براى او گنج بريزد، بايد باغى براى امرار معاش داشته باشد.

«فضلُّوا» يعنى آنها در نتيجه دربارۀ شناخت پيامبر و رسول الهى گمراه شدند و هرگز راه مستقيمى پيدا نمى كنند. يعنى نمى دانند كه پيامبر فردى از بشر است و به واسطۀ پاكى ذاتى و امتيازات تكوينى و تشريعى با مبدأ اعلى و فرشتگان او رابطه پيدا مى كند و احكام و وظايف ساير بشرهاى محيط خود را از خالق گرفته به خلق تحويل مى دهد.

تَبَارَكَ الَّذِى إِن شَاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِّن ذلِكَ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَيَجْعَل لَّكَ قُصُوراً

يعنى: اى پيامبر، مبارك و والا و پرخير و بركت است آن خدايى كه اگر بخواهد در همين دنيا براى تو بهتر از آنچه آنها مى گويند خلق مى كند، يعنى باغ هايى كه از زير درختان آنها پيوسته نهرها جارى باشد، و براى تو قصرهاى مرتفعى قرار مى دهد.

در اين آيه خداوند جواب برخى از اقتراحات و پيشنهادهاى آنها را داده، مانند نازل شدن گنج و احداث باغ، و از برخى هم اعراض كرده است چون در جاهاى ديگر اين كتاب

ص:320

كريم ذكر شده است.

احوال آخرت

بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَأَعْتَدْنَا لِمَن كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِيراً «11» إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً «12» وَإِذَا أُلْقُوا مِنْهَا مَكَاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنَالِكَ ثُبُوراً «13» لاَ تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً وَاحِداً وَادْعُوا ثُبُوراً كَثِيراً «14»

لغت:

غيظ: غضب شديد، تغيُّظ: اظهار غيظ. زفير: آمد و رفت نَفَس به گونه اى كه دنده ها بالا بيايد. ثَبَرَهُ ثُبوراً - از باب نَصَر -: نفرين كرد بر او، راند او را، هلاك نمود او را.

تفسير:

بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَأَعْتَدْنَا لِمَن كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِيراً * إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَزَفِيراً

يعنى: اى پيامبر، آنها نه فقط رسالت تو را به بهانه هايى انكار كردند، بلكه آنها روز قيامت را نيز انكار كردند، و ما براى هركس كه روز قيامت را تكذيب و انكار كند آتش فروزانى آماده كرده ايم، كه چون شعله هاى آن از دور آنها را ببيند همانند شيرى كه صيد خود را مشاهده كند به غضب درآيد و نفس نفس زند و اين كفّار ظهور غيظ و غضب و نفس عميق آن را بشنوند.

اين سخن مبنى بر اين است كه تمام اجزاى عالم آخرت حتى شعله هاى آتش آن زنده و داراى روح خاصى است؛ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ [عنكبوت، 64].

وَإِذَا أُلْقُوا مِنْهَا مَكَاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنَالِكَ ثُبُوراً * لاَ تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً وَاحِداً وَادْعُوا ثُبُوراً كَثِيراً

ص:321

يعنى: و چون كفّار و مشركان در ميان آن آتش در جايگاه تنگى، در حالى كه دست ها محكم قرين گردن ها شده و دست و پا بسته قرين شيطان هاى مطرود شده افكنده شوند، در آن جا يا ويلا و يا ثُبورا گويند، يعنى فرياد واى بر من، لعنت بر من، مرگ بر من سر دهند. به آنها گفته مى شود، يعنى به عنوان تحقير و توبيخ و استهزا كه امروز يك بار ويل و واى نخوانيد، بلكه ويل و واى بسيار بگوييد.

قُلْ أَذلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كَانَتْ لَهُمْ جَزَاءً وَمَصِيراً «15» لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاؤُونَ خَالِدِينَ كَانَ عَلَى رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُولاً «16» وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَقُولُ أَأَنتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبَادِى هؤُلاَءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ «17» قَالُوا سُبْحَانَكَ مَا كَانَ يَنبَغِى لَنَا أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِكَ مِنْ أَوْلِيَاءَ وَلكِن مَّتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَكَانُوا قَوْمَاً بُوراً «18»

اعراب:

ذلك اشاره به آتش و عذاب مذكور. كانت لهم حال است از جنّة. كان على ربك ضمير «كانَ» راجع است به ما يشاؤون.

تفسير:

قُلْ أَذلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كَانَتْ لَهُمْ جَزَاءً وَمَصِيراً

يعنى: اى پيامبر، به مشركان و كفّار بگو: آيا اين آتش و عذاب كه ذكر شد بهتر است يا بهشت جاودانى كه به پرهيزگاران وعده داده شده؟ بهشتى كه از پيش براى آنها پاداش و

ص:322

محل بازگشت تعيين شده است. يعنى از علم ازلى الهى گذشته و در لوح محفوظ مندرج گشته كه بهشت جاودان پاداش پرهيزگاران در برابر انجام تكاليف اصولى و فروعى آنهاست و از آغاز خلقت و سير تكوينى آنها از مبدأ به سوى معاد، منتهاى حركت آنها و جايگاه بازگشت آنهاست.

اين سؤال استفهام تقريرى است كه طرف را در برابر دو امر روشن عقلى و وجدانى كه هيچ يك قابل انكار نيست قرار مى دهد كه انتخاب طرفى سبب تسليم، و انتخاب طرف ديگر سبب افتضاح آنها مى شود.

لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاؤُونَ خَالِدِينَ كَانَ عَلَى رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُولاً

يعنى: براى متّقين در آن بهشت در حالى كه جاويدان اند هر چيزى را بخواهند و اراده كنند فراهم و مهياست و بذل خواستۀ آنان از اقدم زمان بر عهدۀ پروردگارت وعدۀ مسئول است، يعنى در دنيا مورد سؤال و درخواست خود متّقين بوده و يا آن كه فرشتگان ملأ اعلى آن را براى متقين خواسته اند؛ رَبَّنَا وَأَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ... [غافر، 8] و يا آن كه حق دارند و سزاوار است كه از خدا بخواهند.

بايد دانست كه اطلاق جملۀ «ما يشاؤون» دلالت بر مطلق العنان بودن بهشتيان دارد و ممكن است آنها برخى از كارهاى ناپسند را بخواهند نظير آنچه در دنيا از محرمات شرعى و عقلى بود مانند نكاح محارم، لواط، لهوياتى كه ديگران را بيازارد يا نجات برخى از كفّار از ارحام و غيره. و جواب آن است كه متّقين در بهشت، همان صاحبان روح پاك و تربيت و تزكيه شدۀ دست انبياى الهى و شرايع آسمانى اند و حقايق احكام الهى و محسّنات و قبايح دينى در دنيا براى آنها غريزۀ ثانوى شده كه جز آنچه مورد رضاى حق و پسند شرع و عقل است نطلبند، پس گويى آيه اين طور است كه لَهُم ما يشاؤون و لايشاؤون إلّاما شاءَ اللّه و رُسُله.

وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ فَيَقُولُ أَأَنتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبَادِى هؤُلاَءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ

يعنى: و به يادآور روزى را كه خداوند مشركان را و هر آنچه را آنها جز خداوند و به جاى خداوند مى پرستيدند از بت هاى جماد و فرشتگان و پريان و عباد بندگان و مسيح بن

ص:323

مريم، گردآورى كرده در محكمۀ خود احضار مى كند، پس خطاب به معبودهاى مشركان مى گويد: آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد يا آنها خود راه را گم كردند؟

قَالُوا سُبْحَانَكَ مَا كَانَ يَنبَغِى لَنَا أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِكَ مِنْ أَوْلِيَاءَ وَلكِن مَّتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَكَانُوا قَوْمَاً بُوراً

يعنى: معبودان در آن روز مى گويند (ذوى العقولشان به زبان خود و جمادشان به زبان اعجاز): منزّهى تو اى خداوند، هرگز براى ما سزاوار نبود و وجدان و عقل و دينمان اجازه نمى داد كه به جز تو و به جاى تو دوستان و يارانى به عنوان عُبّاد و پرستش كنندگان براى خود اتّخاذ كنيم، ولكن اينان كه ما را شريك تو كردند و ما را پرستيدند آنها هستند كه خودشان و نياكانشان را از نعمت هاى دنيا برخوردار كردى تا آن جا كه ياد تو را فراموش كردند و اينها گروهى بائر و اهل هلاكت بودند.

فَقَدْ كَذَّبُوكُم بِمَا تَقُولُونَ فَمَا تَسْتَطِيعُونَ صَرْفاً وَلاَ نَصْراً وَمَن يَظْلِم مِنكُمْ نُذِقْهُ عَذَاباً كَبِيراً «19» وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَيَمْشُونَ فِى الْأَسْوَاقِ وَجَعَلْنَا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ وَكَانَ رَبُّكَ بَصِيراً «20»

تفسير:

فَقَدْ كَذَّبُوكُم بِمَا تَقُولُونَ فَمَا تَسْتَطِيعُونَ صَرْفاً وَلاَ نَصْراً وَمَن يَظْلِم مِنكُمْ نُذِقْهُ عَذَاباً كَبِيراً

خطاب در آيه به عابدان وَثَن و پرستندگان خدايان باطل است.

يعنى: در آن روز به آنها گفته مى شود كه همانا معبودهايتان شما را در ادعاى شرك تكذيب كردند، پس شما هرگز توان برگرداندن عذاب از خود و كمك و نصرت از هيچ راهى نداريد. و جملۀ «ومن يظلم» التفات از نقل خطاب آنها در قيامت به خطاب در

ص:324

دنياست. يعنى اى مردم، هركس از شما ظلم كند خواه ظلم شرك باشد يا ظلم به نفس و ظلم به ديگران، در قيامت عذاب بزرگى به او مى چشانيم.

بشريت پيامبران و آزمون صبر

وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَيَمْشُونَ فِى الْأَسْوَاقِ وَجَعَلْنَا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ وَكَانَ رَبُّكَ بَصِيراً

يعنى: اى پيامبر، پيش از تو هيچ فرستاده از رسولان خود را نفرستاديم مگر آن كه آنها نيز غذا مى خوردند و در ميان بازارها راه مى رفتند، و ما برخى از شما بشرها را براى برخى ديگر وسيلۀ آزمايش قرار داده ايم (پيامبران را وسيلۀ آزمايش ملت، فقرا را وسيلۀ آزمايش ثروتمندان، سران قوم را وسيلۀ آزمايش مردم و عكس اين ها) كه بنگريم آيا صبر مى كنيد؟ يعنى هر گروهى در برخورد با مقابل خود و انجام وظايف اجتماعى خود شكيبايى دارد يا نه. و پروردگار تو همواره بينا بود يعنى از ازل و پيش از خلقت بشر از حال همه آگاه بود.

وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلاَئِكَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِى أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوّاً كَبِيراً «21» يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلاَئِكَةَ لاَ بُشْرَى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً «22» وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً «23» أَصْحَابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُّسْتَقَرّاً وَأَحْسَنُ مَقِيلاً «24»

لغت و اعراب:

عَتى - از باب نَصَر -: تكبر و سركشى كرد و از حد خود تجاوز نمود. يوم يرون متعلق است به لا بُشرى. حجر: منع. هباء: غبار. منثور: منتشر شده. مقيل: مكان يا زمان قيلوله، و قيلوله: استراحت در نيم روز.

ص:325

تفسير:

فرجام تكبر و سركشى كافران

وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلاَئِكَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِى أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوّاً كَبِيراً

يعنى: و كسانى كه اميد ديدار و ملاقات ما را ندارند - مشركانى كه اعتقاد به معاد و روز رستاخيز ندارند - گفتند: چرا بر ما فرشتگانى نازل نگرديده و يا پروردگار خود را به چشم نمى بينيم؟ حقّاً كه اينان دربارۀ خودشان(1) تكبر ورزيدند و از حد خود تجاوز كردند تجاوزى بزرگ. زيرا ديدن فرشتگان مقام برخى از پيامبران والامقام است و ديدن خداوند فوق آن است و هيچ موجود ممكن را امكان آن نيست.

يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلاَئِكَةَ لاَ بُشْرَى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً

يعنى: اينان در دنيا فرشته را نخواهند ديد و روزى كه فرشته را ببينند يعنى روز رستاخيز، در آن روز هيچ بشارتى براى گنهكاران نيست. يعنى فرشتگانى كه حامل بشارت ها براى مؤمنان اند براى آنها مژده اى نمى آورند، بلكه آنها در وقت ديدن فرشتگان مى گويند: حجراً محجوراً يعنى پناه مى برند به خدا از ديدار آنها.(2) و ممكن است اين كلمه سخن فرشتگان باشد در وقت ديدن مشركان، يعنى به مشركان گويند: شما به كلى ممنوع از رحمت خدا هستيد.

وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً

يعنى: و روز قيامت به سوى هر عمل خير بدنى كه مشركان و كفار در دنيا انجام داده اند رو مى آوريم و اراده مى كنيم نظير صلۀ رحم، اعانت مستمند، مهمان نوازى، اكرام يتيم، آزاد كردن اسير، اصلاح ذات البين، بناهاى خير، اجراى قنوات، معالجۀ بيماران، اختراعات نافع براى بشر و غيره، پس آنها را گرد و غبار پراكنده مى كنيم. كنايه از اين كه بر تمام اعمال خيرشان كه در نامۀ عملشان مندرج بود خط بطلان مى كشيم و مزد و پاداشى براى آنها قرار نمى دهيم، زيرا طبق قانون مسلّم آسمانى الهى عبادت ها و عمل هاى خير مكلّفان

ص:326


1- . يا: در نهادشان.
2- . يعنى مى گويند: از ما دور باشيد و متعرض ما نشويد.

در دنيا مشروط است به ايمان قلبى و اعتقاد به اصول دين و شريعت زمان خود. و همين اعمال خير است كه قرآن مجيد گاهى از آنها به سَرَابٍ بِقِيعَةٍ [نور، 39] و گاهى به رَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ [ابراهيم، 18] تعبير مى كند.

أَصْحَابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُّسْتَقَرّاً وَأَحْسَنُ مَقِيلاً

يعنى: اهل جنّت و ياران بهشت در آن روز از نظر جايگاه استقرار و سكونت و از نظر محل استراحت نيمروزى نيكوترند.

معلوم مى شود كه بهشتيان جايگاه نشست عمومى و اجتماعى دارند كه اوقاتى را در آن جا مى گذرانند و جايگاه ديگرى براى خلوت و استمتاع از زنان و همسران و حوران دارند وگرنه آن جا نه شب و روز است و نه خواب و نه نياز به قيلوله. و تفضيل با كلمۀ «خيرٌ» نسبت به خانه هاى مجلّل و مقيل مزيّن دنياى آنهاست. و ممكن است كلمۀ «خيرٌ» تفضيل نباشد بلكه به معناى بسيار خوب باشد.

وَيَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمَامِ وَنُزِّلَ الْمَلاَئِكَةُ تَنزِيلاً «25» الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ وَكَانَ يَوْماً عَلَى الْكَافِرِينَ عَسِيراً «26» وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَالَيْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً «27» يَا وَيْلَتَى لَيْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِيلاً «28» لَقَدْ أَضَلَّنِى عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِى وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً «29»

لغت و اعراب:

و يوم در دو مورد متعلق به «اُذكر» مقدّر. تشقَّق اصلش تتشقَّق است. غمام: ابر سفيد.

الملك يومئذ الحقُّ للرحمان الملكُ مبتدا، الحقُّ خبر، للرحمان متعلق به خبر. عَضَّ الشىءَ - از باب مَنَع -: با دندان گزيد آن را. ويلتا اصلش ويلتى است يعنى واى بر من، كسرۀ تاء

ص:327

تبديل به فتحه و ياء تبديل به الف شده است.

تفسير:

وَيَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمَامِ وَنُزِّلَ الْمَلاَئِكَةُ تَنزِيلاً

يعنى: و به يادآور روزى را كه آسمان به واسطۀ ابر سفيدى شكافته شود و فرشتگان به طرز خاصى فروفرستاده شوند. يعنى محيط بالاى سر اهل زمين را ابر سفيدى فراگيرد و به ناگاه بشكافد و فرشتگان مأمور ادارۀ روز عظيم محشر فرود آيند. و «تنزيلاً» اشاره به عجيب و حيرت زا بودن آن نزول است، زيرا فرشتگانى چندين برابر انس و جنّ روى زمين، از عالم بالا فرود مى آيند و هر دو نفر از آنها يا بيشتر موكَّل يك نفر مكلَّف روى زمين مى شوند و صحايف اعمال همه را در ميان آنها قسمت مى كنند، برخى را به دست راست و برخى را به دست چپ مى دهند و آنها را يك يك يا دسته جمعى از محل قبرشان به سوى محكمۀ الهى سوق مى دهند.

الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ وَكَانَ يَوْماً عَلَى الْكَافِرِينَ عَسِيراً

يعنى: سلطه و حاكميت و مالكيت مطلقه بر همه كس و همه چيز در آن روز ثابت و مسلّم براى رحمان است و احدى را سلطه بر چيزى نيست. و آن چنان حاكميت خدا بر اهل محشر مسلّم و مسجّل است كه هريك از مكلّفان چنين خواهد ديد كه در برابر مالك حقيقى قرار گرفته و احدى همراه او نيست، و آن روز، روزى است كه براى كافران دشوار است.

وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَالَيْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً * يَا وَيْلَتَى لَيْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِيلاً * لَقَدْ أَضَلَّنِى عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِى وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولاً

يعنى: و به يادآور روزى را كه ستمگر روى دست هاى خود را به دندان مى گزد، كنايه از اين كه به شدت پشيمان و اندوهناك مى گردد و يا آن كه حقيقتاً چنين خواهد شد و از غصه و اندوه پشت دست هاى خود را خواهد جويد. آن وقت است كه مى گويد:

اى كاش همراه پيامبر خدا راهى را اتّخاذ مى كردم! يعنى راه مستقيم دين و شريعت و هدايت هاى آسمانى را انتخاب مى كردم. اى واى بر من، كاش فلانى را براى خود دوست

ص:328

نمى گرفتم! اشاره به كسانى از انسان ها و شياطين كه دوستى آنها سبب انحراف وى در اصول و فروع شده است. حقّاً كه او مرا از ياد حق و ياد پيامبر و كتاب آسمانيش پس از آن كه به من رسيد و حجت تمام شد گمراه نمود؛ آرى همواره شيطان رسواكننده و خواركنندۀ انسان بوده است.

شكايت پيامبر از امت

وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِى اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً «30» وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَكَفَى بِرَبِّكَ هَادِياً وَنَصِيراً «31» وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلاً «32» وَلاَ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً «33» الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلَى وُجُوهِهِمْ إِلَى جَهَنَّمَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكَاناً وَأَضَلُّ سَبِيلاً «34»

تفسير:

وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِى اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً

يعنى: پس از آن كه مشركان اين قرآن را رد كردند و نزول فرشته و ديدار خدا را خواستند، پيامبر اسلام از روى شكايت گفت: اى پروردگار من، بى ترديد قوم من يعنى مشركان مكه، اين قرآن را مهجور كردند، يعنى متروك نمودند و مورد اعراض قرار دادند، به اصولش ايمان نياوردند و فروعش را عمل نكردند و ديگران را نيز از آن منع نمودند.

و ممكن است نقل قول پيامبر اسلام در روز قيامت باشد و (قال) به معناى يَقولُ است چنان كه افعال آن روز غالباً ماضى استعمال مى شود، يعنى روز قيامت پيامبر

ص:329

اسلام چنين خواهد گفت. پس مراد از قوم من تمام امت او در روى زمين از زمان بعثت تا انقراض عالم است كه اكثريت قاطع امت، قرآن را مهجور قرارداده اند حتى اكثر مسلمين در مرحلۀ عمل. پس آيه در مقام نقل شكايت پيامبر اسلام از امت خويش در روز رستاخيز است.

وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَكَفَى بِرَبِّكَ هَادِياً وَنَصِيراً

يعنى: اى پيامبر، همان گونه كه براى تو دشمنانى در مكه از گنهكاران قرار داده ايم، براى هر پيامبرى در عصر خود دشمنى از مجرمان قرار داديم، و پروردگارت برايت كافى است، از نظر آن كه تو را به پيروزى بر آنها هدايت كند و در اين راه تو را يارى نمايد.

و نسبت دادن خدا عداوت مجرمان به پيامبر را به خودش نسبت مجازى است، زيرا مقدمات اين عداوت را از آفريدن نفس امّاره در انسان و مسلّط كردن شيطان به وسوسۀ او و موظف نمودن انبيا به دعوت مردم به سوى دين و شريعت و امر آنها به پياده كردن شريعت در ميان جامعه كه غالب احكامش مخالف هواهاى نفسانى است خاصه ثروتمندان و رؤسا و مترَفين، همۀ اينها سبب دشمنى با پيامبران است.

وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً

يعنى: اى پيامبر، كسانى كه كفر ورزيدند گفتند: چرا اين قرآن بر او يك جا فروفرستاده نشده است؟

مرادشان مقايسه ميان قرآن و كتاب هاى آسمانى نازل بر پيامبران گذشته است مانند تورات و زبور و انجيل بلكه همۀ كتاب هاى آسمانى كه يك جا و دفعتاً به صورت كتاب يا الواح نازل شده است. لكن گفته شده كه اشكال مشركان بى پايه است و تصور صحيحى هم ندارد، زيرا پيامبر اسلام امّى بود، نمى نوشت و نمى خواند و هرچه وحى بر او مى آمد - چه قرآن يا غير آن - به تكلّم شفاهى با خداوند يا جبرئيل و غيره بود و در تكلّم شفاهى دفعى بودن مانند نامه يا كتاب ممكن نيست، جز آن كه گفته شود كه: مرادشان اين بوده كه چرا همۀ قرآن را مثلاً جبرئيل در يك بار بر پيامبر نخوانده و لو چند ساعت يا چند روز طول بكشد بلكه در چندين سال آورده؟(1)

ص:330


1- . پاسخ اين اشكال در دنبالۀ آيه آمده است.

كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلاً

اين كلام جواب مشركان است. يعنى مطلب همينطور است كه ما قرآن را دفعتاً نازل نكرديم بلكه نزولش تا به حال تدريجى و با تفرّق بود و تا آخر هم به نحو تفرق و نجومى خواهد بود، و اين بدان جهت است كه دلت را ثبات و استقرار و اطمينان و آرامش بخشيم.

يعنى نزول تدريجى فوايدى براى تو و يارانت دارد، زيرا نزول در وقايع و حوادث مختلف سبب تقارن علم با تجربه است و در دل مى نشيند، و ناسخ آيات از منسوخ روشن مى شود و اغلب آيات پس از نزول، پياده شده به مرحلۀ عمل درمى آيد، و آيات را بهتر مى توان حفظ كرد، و معانى و حِكَم و مصالح محتواى آنها روشن تر مى گردد، و روابط پيامبر با جبرئيل و فرشتۀ وحى تكرار و قوى مى شود، و در هر بار براى دشمن معجزۀ تازه اى اظهار مى شود.

«ورتّلناه ترتيلاً» توضيح «كذلك» است و اشاره به اين كه ترتيل قرآن ترتيل خاصى است، آيات مختلف و سوره هاى بزرگ و كوچك در زمان ها و مكان هاى متعدد به گونه اى است كه روابط محفوظ مانده و مجموع آن در مدت 23 سال نزول تدريجى يافته است.

وَلاَ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيراً * الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلَى وُجُوهِهِمْ إِلَى جَهَنَّمَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكَاناً وَأَضَلُّ سَبِيلاً

يعنى: اى پيامبر، هيچ مثلى براى تو نمى آورند - هيچ توصيفى در طعن نبوت تو و ابطال دعوت و معجزات تو ذكر نمى كنند مانند ساحر، كاهن، شاعر، مجنون، افسانه، اسطوره و مانند آن - مگر آن كه ما براى تو در اين كتاب جوابى حق و تفسير و توضيحى نكوتر در ابطال گفتارشان مى آوريم. زيرا آيات قرآنى كه تلاوت مى شود به تدريج بطلان يكايك توصيفات آنها را به منطق قوى و بيان رسا روشن مى كند.

آنهايى كه در روز قيامت روى صورت هايشان به سوى جهنّم گردآورى مى شوند، يعنى از وقت خروج از قبرشان تا آن گاه كه در محكمۀ عدل الهى حضور يابند و يا داخل دوزخ گردند مراحلى را كه مؤمنان روى پا راه روند آنان به رو در افتاده برده مى شوند، آنها هستند كه از نظر جايگاه اخروى بدترين اند و از نگاه عقايد قلبى و سنن اخلاقى و عملى گمراه ترين اند.

ص:331

هلاكت در ملل پيشين

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيراً «35» فَقُلْنَا اذْهَبَا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَدَمَّرنَاهُمْ تَدْمِيراً «36» وَقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَأَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ عَذَاباً أَلِيماً «37» وَعَاداً وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً «38» وَكُلّاً ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ وَكُلّاً تَبَّرْنَا تَتْبِيراً «39»

لغت و اعراب:

وزير: ياور و معين. دمَّره: هلاك و نابود كرد او را. و قومَ نوح منصوب به دمَّرنا يا أغرقنا ى مقدّر است. و عاداً با سه معطوفش عطف است به قوم نوح، به تقدير «و دمّرنا عاداً». رسّ:

چاهى كه دورش سنگ چينى نشده. كُلاًّ در دو مورد منصوب است به فعلى كه فعل بعد آن را تفسير مى كند. تتبير: شكستن و قطعه قطعه كردن.

تفسير:

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيراً

آيه در مقام تأييد رسالت پيامبر اسلام و استشهاد و تمثيل به رسالت و كتاب آسمانى اوست. يعنى: حقيقت اين است كه ما به موسى بن عمران كتاب داديم يعنى تورات كه بزرگ ترين و مفصل ترين كتاب آسمانى است و جامع احكام سومين شريعت جهانى زمان خويش است. و همراه موسى برادرش هارون را وزير و معاون او قرار

ص:332

داديم. يعنى هر دو را پيامبر مرسل كرديم و اصالت در كتاب و شريعت را به موسى داديم كه هارون همانند پيامبران در فواصل اولواالعزم ها باشد و امامت امت و ولايت امر، تنها از آنِ موسى باشد، زيرا امامت بر جامعه قابل تعدد در يك زمان نيست و چون موسى و هارون در يك زمان بودند طبعاً هارون ياور و وزير موسى در همۀ شئون نبوت بود مانند ابلاغ الفاظ تورات و تفسير اجمال آن و اعلام احكام شريعت از جانب خدا، و اما تبليغ تورات و احكام شرع و امر به معروف و نهى از منكر، ساير مؤمنين هم وزير موسى بودند.

فَقُلْنَا اذْهَبَا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَدَمَّرنَاهُمْ تَدْمِيراً

يعنى: پس به موسى و هارون گفتيم: برويد به سوى گروهى كه آيات و نشانه هاى ما را انكار كرده و دروغ شمرده اند، پس ما آنها را به طرز خاصى هلاك كرديم. يعنى آنها دعوت ما را رد كردند و انكار نمودند و اصرار بر مخالفت و طغيان و عناد داشتند تا هلاكشان نموديم.

مراد از «قوم» فرعونيان و از «آيات» معجزات نُه گانه اى است كه در آيۀ 101 اسراء اشاره شده است. و مراد از اهلاك خاص آنها كه از مفعول مطلق «تدميراً» استفاده مى شود غرق مقتدرانۀ آنها در رود نيل است كه به نحو اعجاز و تصرف تكوينى در آب روان و تبديل مايع به جامد در مدت محدود، و باز كردن دوازده جادۀ عريض مهياى عبور با خشكى زمين و امكانات ديگرِ مرور، و گذشتن با اطمينان خاطر قوم موسى يعنى ملتى كه فاقد هرگونه امكانات از لوازم ضرورى زندگى تا تجهيزات جنگى بودند، و خروج از سوى ديگر، و ورود انبوه لشكر فرعون با تمام عِدّه و عُدّه به مكر الهى در جاده هاى قعر دريا صورت گرفت. و اين تدمير نه سابقۀ وقوع دارد و نه لاحقه. آرى تدمير، شكستن و جدا كردن است به گونه اى كه قابل اصلاح نباشد.

و بايد دانست كه اعطاى كتاب به موسى پس از اتمام تبليغات موسى و مخالفت فرعونيان در مدت هاى متمادى و بالاخره پس از هلاكت آنهاست و در اين آيه چون سوق كلام در برابر انكار نبوت پيامبر اسلام و رد كتاب آسمانى اوست

ص:333

عمدۀ سخن استشهاد به نبوت موسى و كتاب اوست، آن را مقدم ذكر كرده و دنبال آن به عاقبت سوء مكذّبين پرداخته است و واو عاطفه در (وجعلنا معه) دلالت بر ترتيب ندارد.

وَقَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَأَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ عَذَاباً أَلِيماً

يعنى: و قوم نوح را نيز هلاك كرديم و در آب غرق نموديم آن گاه كه همۀ پيامبران مرسل را تكذيب نمودند. (نسبت تكذيب همۀ مرسلين به قوم نوح به لحاظ اين است كه تكذيب پيامبر در حكمِ تكذيب همه است، زيرا همه از جانب يك مبدأ و مبلّغ يك دين و آيين الهى اند. و يا آن كه قوم نوح وَثَنى بوده اند كه به كلى مسألۀ نبوت و رسالت از جانب حق را منكر بوده اند چنان كه در آيۀ 91 انعام به اين عقيدۀ باطل و خرافى اشاره شده است.) و ما آنها را براى مردم جهان آيت قرار داديم. يعنى كيفيت هلاكت و قصۀ غرق در آب و نابودى دسته جمعى آنها را براى جهانيان نشانۀ عظمت و قدرت و علامت پند و عبرت قرار داديم. و براى ستمكاران علاوه بر آنچه در دنيا به آنها مى چشانيم در آخرت نيز عذابى دردناك آماده كرده ايم.

وَعَاداً وَثَمُودَا وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً

يعنى: و ملت عاد كه قوم هود بودند و قوم ثمود كه امت صالح بودند و اصحاب رسّ و جمعيت هاى بسيارى را در فواصل ميان اين اقوام يعنى از زمان نوح تا رسّ نابود كرديم.

در اصحاب رسّ اختلاف زياد است و محتمل است كه قوم شعيب باشند كه همه بت پرست بودند. و گفته شده: ملتى بودند كه پيامبرشان را در چاهى كه دورش سنگ چينى نبوده افكندند و كشتند و از اين رو اصحاب رسّ ناميده شدند.

وَكُلّاً ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ وَكُلّاً تَبَّرْنَا تَتْبِيراً

يعنى: و براى هريك از اين گروه ها كه هلاك نموديم مثال ها زديم، يعنى قصه هاى عجيب از گذشتگان و ملاحم و اخبار از آيندگان و توصيف بيم دهنده و اميدبخشنده آورديم. لكن هيچ يك در آنها اثر نكرد و از اين رو هريك را به نوعى شكستيم و قطعه قطعه كرديم. اشاره به عذاب هايى است كه براى هريك در اين كتاب كريم بيان شده است.

ص:334

وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِى أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَفَلَمْ يَكوُنُوا يَرَوْنَهَا بَلْ كَانُوا لاَ يَرْجُونَ نُشُوراً «40» وَإِذَا رَأَوْكَ إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِى بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً «41» إِن كَادَ لَيُضِلُّنَا عَنْ آلِهَتِنَا لَوْلاَ أَن صَبَرْنَا عَلَيْهَا وَسَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلاً «42»

لغت و اعراب:

سَوء به فتح، هم مصدر و هم صفت است يعنى هر چيزى كه انسان را ناراحت كند. و به ضم، مصدر و اسم مصدر است يعنى بدى. إن يتّخذونك إلّاهزواً ان نافيه است، هُزُو مصدر است(1) يعنى استهزا و تمسخر، و تقدير كلام «ما يتّخذونك إلّاموضع هزء و مستحقَّه» است.

أهذا الذى به تقدير «يقولون» است. إن كاد «إن» مخفّفه از ثقيله است به تقدير «إن الشأن كاد».

تفسير:

وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِى أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَفَلَمْ يَكوُنُوا يَرَوْنَهَا بَلْ كَانُوا لاَ يَرْجُونَ نُشُوراً

اهل مكه در تجارت شام راه عبورشان از نزديك مخروبه هاى سَدوم بود كه بزرگ ترين شهر قوم لوط بوده و به واسطۀ طغيانشان عليه لوط پيامبر زير و رو شد به گونه اى كه آن شهر و چندين شهر ديگر زير و رو شد يعنى جبرئيل امين منطقه را از چند صد مترى يا چند كيلومترى بالا برد و زير و رو نمود، سپس بر روى آن باران سنگ بباريد كه هر عبوركننده مى بيند صحرايى است وسيع پر از سنگ خاص

ص:335


1- . هُزُو در اصل هُزُؤ بوده كه همزه تبديل به واو شده است.

شبيه به هم و غير عادى، و شهرت قضيۀ آن مكان و سنگ هاى بارانى را براى جهانيان معرفى كرده است.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه اين مشركان بر آن شهرى كه باران بدى بر آنها باريده رسيده اند و از آن جا گذشته اند، پس آيا اينان آن جا را نديده اند؟ بى ترديد ديده اند، بلكه اميد بعث آخرت را نداشته اند. يعنى عدم اعتقاد به معاد و روز رستاخيز، استعداد تنبّه و تفكر را از روح آنها سلب كرده است.

وَإِذَا رَأَوْكَ إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِى بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً

يعنى: و چون آنها تو را ببينند جز به تمسخر و استهزايت نمى گيرند و مى گويند: آيا اين است آن كه خداوند او را به رسالت برانگيخته است؟

إِن كَادَ لَيُضِلُّنَا عَنْ آلِهَتِنَا لَوْلاَ أَن صَبَرْنَا عَلَيْهَا وَسَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلاً

يعنى: حقيقت اين است كه نزديك بود اين شخص ما را از خدايان خود گمراه سازد اگر نبود اين كه ما بر آنها صبر كرديم. يعنى منطق قوى و استدلال متين و معجزات استوار پيامبر اسلام با وجود سوابق كفر و عناد آنها نزديك بوده آنها را از شرك منصرف نمايد لكن هواهاى نفسانى و وساوس شيطان ها و تقليد كور از گذشتگان سبب استقرارشان شده.

«و سوف يعلمون» اشاره به جواب آنهاست. يعنى: به زودى آن گاه كه عذاب را به چشم ببينند يعنى هنگام مرگ يا روز قيامت، خواهند دانست كه چه كسى گمراه تر بوده است، پيامبر اسلام كه راه توحيد الهى و سير به سوى مبدأ اعلى را مى رود يا مشركان مكه كه متوسل به لات و هُبَل و عُزّى شده اند؟!

أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً «43» أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً «44»

ص:336

هواپرستى در كور دلى

تفسير:

أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً

يعنى: اى پيامبر، آيا ديده اى آن كس را كه خداى حقيقى خود را هواى نفسش قرار داده؟ يعنى خداى اصل و معبود حقيقى را كه مورد قبول عقل و فطرت و خالق آسمان ها و زمين است تنزّل داده و منطبق بر بت هاى جماد نموده كه خواست هواى نفس است. پس آيا تو اى پيامبر، وكيل او خواهى بود؟ يعنى كارساز او و متكفّل امور او بوده و او را از اين ضلالت عظيم رهايى بخشيده به سوى توحيد هدايت مى كنى؟

أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً

يعنى: آيا مى پندارى كه بيشتر آنها دعوت و منطق و آيات قرآنى تو را مى شنوند و يا در آنها مى انديشند؟ يعنى شنيدنى كه تفكر و تنبّه آورد و انديشيدنى كه سبب ايمان و تسليم باشد. يعنى مسلّماً نه، بلكه آنها نيستند مگر همانند چهارپايان كه صدا و صوت را مى شنوند و از فهم محتوا غافل اند، بلكه آنها گمراه ترند. زيرا حيوانات راه هدف خلقت را طبق فطرت (غريزه)، مستقيم مى روند و اينان با علم و خرد منحرف مى شوند. و نيز حيوانات ضرر خود را بر نفعشان ترجيح نمى دهند و اينان ترجيح مى دهند. و نيز انحراف حيوان از مسير نفعش ضرر به خود او مى زند و انحراف اينان جامعه را به ضلالت سوق مى دهد.

أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً «45» ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً «46» وَهُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِبَاساً وَالنَّوْمَ سُبَاتاً وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُوراً «47» وَهُوَ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً طَهُوراً «48» لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً وَنُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَاماً وَأَنَاسِيَّ كَثِيراً «49»

ص:337

لغت و اعراب:

رأى إلى الشىءِ - از باب مَنَع -: نظر كرد به آن به چشم سر يا به چشم دل. و مرجع ضمائر جعله و عليه و قبضناه ظلّ است. ثمّ جعلناه ثمَّ براى تراخى در ذكر است به تقدير «ثمّ أقول».

سُبات: استراحت. نشور: پراكنده شدن. بُشراً جمع بَشور(1) به معناى مژده دهنده. بين يَدَىِ الشىء يعنى قُدّامه. (2)طهور: وسيلۀ پاكى. بلدة: شهر و روستا. مَيْت: مكان خشك و بى آب و علف، مؤنث استعمال شده. أناسى: جمع انسان.

نعمت هاى الهى

تفسير:

أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً

يعنى: آيا به سوى پروردگارت ننگريستى، يعنى در قدرت و حكمت و عجيب صنعت او در كارگاه آفرينش دقت نكردى كه چگونه سايه را كشيد و گسترش داد؟! يعنى سايۀ همۀ اجرام سايه دار روى كرۀ زمين را هنگام طلوع خورشيد به مقدار قامت آنها يا بيشتر به سوى مغرب كشيده است. و اگر اراده مى كرد همان سايه را ساكن و راكد قرار مى داد. يعنى حركت وضعى زمين را در مقابل خورشيد كه منشأ پيدايش سايه است در حين طلوع آن متوقف مى كرد كه تا ابد سايۀ اشيا در همان حال باقى مى ماند و نيمى از اهالى كرۀ زمين شبى تا ابد و نيمى روزى تا ابد داشتند. سپس آفتاب را بر آن سايه راهنما قرار داديم. يعنى دليل عينى و سبب حدوث آن و يا دليل علمى و سبب علم بدان قرار داديم.

و حاصل اين جمله آن كه: حقيقت سايه كه عبارت از نور ضعيف است معلول دو چيز است: ذى ظل و تابش نور قوى در طرف مخالف. و ما هستيم و از قدرت ماست كه خورشيد و تابش آن را در برابر اجرام زمينى قرارداده ايم.

ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً

ص:338


1- . و يا بُشْر در اصل بُشُر بوده جمع بشير مانند نُذُر جمع نذير (الميزان).
2- . يعنى جلو و پيشاپيش آن.

يعنى: سپس آن سايه را به سوى خويش به تدريج و آرامى برگرفتيم. يعنى سايۀ ممتد غربى را به واسطۀ بالا بردن خورشيد تا آن گاه كه بالا سر اجرام برسد به آرامى برمى گيريم تا نابود و ناپديد شود.

وَهُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِبَاساً وَالنَّوْمَ سُبَاتاً وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُوراً

يعنى: و اوست آن كه شب را براى شما لباس كرد يعنى كارهاى فردى و اجتماعيتان را كه مى خواستيد در معرض ديد عموم نباشد همانند لباس ساتر بدن بپوشانيد، و خواب را وسيلۀ استراحت، و روز را سبب پراكنده شدن مجتمع بشرى به سوى كارهاى مختلف زندگى خود قرار داد.

وَهُوَ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً طَهُوراً

يعنى: و اوست آن كه بادها را مژده دهندگانى جلوتر از رحمت خود فرستاد، و از آسمان بالاى سرتان آبى پاك و پاك كننده نازل كرديم.

اين جمله تفسير كلمۀ رحمت است و در آن التفات از غيبت به تكلّم است براى بيان عظمت نعمتِ اعطا شده. و باران، طهور است يعنى خود بذاته پاك است و جزء اعيان نجس و پليد جهان نيست، و علاوه پاك كنندۀ هر جسم قابل طهارت است كه به واسطۀ تماس با اعيان نجسه، متنجّس و آلوده شده است و پاك كنندۀ هر روانى از مؤمن كه به واسطۀ حدث اكبر يا حدث اصغر آلوده و پليد شده است و هر روانى از مؤمن كه در آستانۀ ورود به محضر معبود و در آغاز سفر اخروى قرار دارد.

لِنُحْيِىَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً وَنُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَاماً وَأَنَاسِىَّ كَثِيراً

يعنى: آب طهور نازل كرديم تا به وسيلۀ آن بلدۀ ميّت را زنده كنيم. بلده شهر و روستاست. و غرض آن كه باران نازل كرديم تا شهرها و روستاها را كه به جهت خشكيدن نهرها و درختان و مزارع و مراتع آنها همانند زمين مرده و بى آب و علف شده بود، حيات بخشيم. و نيز آن آب را از ميان انبوه آفريده هاى خود به چهارپايان و انسان هاى بى شمار بنوشانيم.

ذكر انعام براى اهميت و مورد نياز بودن آنهاست وگرنه خداوند آب را به همۀ حيوانات زمينى و هوايى مى نوشاند و زندگى همه توقف بر آب دارد.

ص:339

وَلَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً «50» وَلَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فِى كُلِّ قَرْيَةٍ نَّذِيراً «51» فَلا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَجَاهِدْهُم بِهِ جِهَاداً كَبِيراً «52» وَهُوَ الَّذِى مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخاً وَحِجْراً مَّحْجُوراً «53»

لغت و اعراب:

صرَّف الشىءَ: از حالى به حالى تغيير داد آن را، و ضمير منصوب آن راجع است به مطلب گذشته يا به مطر. جاهدهم به يعنى با قرآن مفهوم از كلام قبل. مرج الشىءَ: مخلوط كرد آن را. فرات: گوارا و شيرين. اُجاج: شور و تلخ.

تفسير:

وَلَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً

يعنى: و حقّاً كه ما باران رحمت خود را در ميان مردم - در شهرها و روستاها و مساكن آنها - گردانديم و به حالت هاى گوناگون باران شديد و خفيف، كوتاه مدت و درازمدت، به صورت برف و تگرگ بر طبق اقتضاى محيط و نفوس و گياهان و حيواناتشان نازل كرديم و بر وفق حكمت بالغه و رعايت نظام اتمّ قسمت نموديم. و ممكن است مراد اين باشد كه مسألۀ برانگيختن باد و فرو ريختن باران و احياى نفوس و گياه به وسيلۀ آن را در ميان امت هاى گذشته گردانديم و ابلاغ كرديم و از قومى به قومى و از عصرى به عصرى منتقل نموديم. و علت اين تصريف اين بود كه مردم متذكر شوند و سپاس گزارند، و نتيجه اين شد كه بيشتر مردم از همه چيز جز راه كفران سر باز زدند.

ص:340

وَلَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فِى كُلِّ قَرْيَةٍ نَّذِيراً

يعنى: و اى پيامبر، اگر مى خواستيم بى ترديد در هر مجتمعى از مجامع بشرى از عصر تو تا انقراض نسل بشر در ميان قبايل مختلف و اهل زبان ها و نژادها و رنگ ها و در هر مجتمع مستقلى پيامبرى بيم دهنده برمى انگيختيم. يعنى چنين نكرديم بلكه براى تجليل از عظمت تو و تبيين صلاحيت ذاتت بر نبوت امم و رسالت ملل، و لياقتت بر امامت و ولايت ملت ها تو را بر همۀ مجامع بشرى و طوايف اجنّه و پريان از روز بعثتت تا دامنۀ قيامت، پيامبر و رسول و نذير و بشير قرار داديم.

فَلا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَجَاهِدْهُم بِهِ جِهَاداً كَبِيراً

يعنى: پس اى پيامبر، هرگز طاعت و پيروى از كافران مكن و به وسيلۀ اين قرآن با آنها به طرز جهاد بزرگ مجاهده كن. يعنى مجاهده با منطق و مجادلۀ احسن و اقامۀ ادلّه و براهين محكم در اثبات دعوت خود و شكستن اباطيل و سفسطه ها و گفتارهاى بيهودۀ آنها كه اين جهاد بالاتر از جهاد با شمشير است.

وَهُوَ الَّذِى مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخاً وَحِجْراً مَّحْجُوراً

مراد از دو دريا نهرهاى بسيار بزرگ از آب هاى شيرين روى زمين است كه مانند درياى روان اند و اقيانوس هاى شور بزرگ است كه نهرها در آن ها مى ريزند. و مراد از اختلاط، اتصال آنهاست.

يعنى: و اوست آن كه دو دريا را به هم پيوست و مخلوط نمود، اين يكى آب گوارا و شيرين و اين يكى آب شور و تلخ. و در ميان آن دو، برزخ و حجر محجور قرار داد. يعنى در موضع اتصالشان كه به طول چندين فرسنگ رود شيرين در دل دريا مى ريزد، از قدرت خود فاصله و مانع و از ارادۀ خويش حاجزى مستحكم قرار داد كه هريك با اتصال و التقاط، دهرها باقى مى ماند و آثار و خواص خود را از دست نمى دهد.

ص:341

وَهُوَ الَّذِى خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً وَكَانَ رَبُّكَ قَدِيراً «54» وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُهُمْ وَلاَ يَضُرُّهُمْ وَكَانَ الْكَافِرُ عَلَى رَبِّهِ ظَهِيراً «55» وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً «56» قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلاً «57»

لغت و اعراب:

صهر: خويشان زن انسان، داماد انسان. ظهير: پشتيبان. إلّامن شاء استثناء متصل است به تقدير «إلّا فِعلَ مَن شاء».

تفسير:

وَهُوَ الَّذِى خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَصِهْراً وَكَانَ رَبُّكَ قَدِيراً

يعنى: و اوست آن كه از آب بشرى آفريد، پس او را داراى نسب و قرابت زوجيت قرار داد.

مراد از بشر در اين جا اولاد آدم است و مراد از ماء، نطفۀ پدر و مادر است. و حاصل آيه آن كه خداوند انسان ها را كه از پدر و مادر متولد شده اند داراى دو قسم رابطه با جامعۀ خود قرار داده: رابطۀ تكوينى از ناحيۀ نسب مانند رابطۀ نسبى با پدر ومادر و ارحام آنها، و رابطۀ تشريعى و سببى از ناحيۀ ازدواج مانند خويشان از جانب زن از پدر زن و مادرزن و غيرهم.

و برخى گفته اند كه مراد از نسب، پسران و مراد از صهر، دختران است. يعنى خدا او را داراى پسر و دختر قرار داد. پس اين آيه مرادف آيۀ أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنىٍّ يُمْنَى، ثُمَّ كَانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى، فَجَعَلَ مِنْهُ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَالْأُنثَى [قيامت، 37-39] است. و نيز گفته اند كه: مراد از نسب، خويشان محرم انسان و صهر، خويشان نامحرم اوست.

«وكان ربك قديراً» يعنى پروردگار تو از ازل و پيوسته بر همه چيز تواناست. يعنى و از

ص:342

شئون قدرت او آفريدن اين انسان است كه از قطرۀ آب مختلط دو صنف از نوع انسان را آفريده و هر صنفى را داراى افراد بى شمار كرده كه همه در عين شباهت كامل به يكديگر در ماهيت و هيكل و قيافۀ انسانى، ممتاز از هم از نظر خصوصيات قيافه و اعضا و افكار و اخلاق است به گونه اى كه هرچه انسان متفكر بينديشد بر تحيّرش افزوده مى شود. فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ [ملك، 3].

وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُهُمْ وَلاَ يَضُرُّهُمْ وَكَانَ الْكَافِرُ عَلَى رَبِّهِ ظَهِيراً

يعنى: مشركان مكه و قريش به جز خداوند و به جاى او چيزى را مى پرستند كه نه سودى به حال آنها دارد و نه ضرر و زيانى به آنها مى رساند، يعنى به شهادت عقل و وجدان و مشاهدۀ بالعيان. و پيوسته كافر بر ضد پروردگار خود پشتيبان است. يعنى معاون و پشتيبان شيطان است در مخالفت با خدا و مبارزه با پيامبران او و صالحان امت او.

وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً

يعنى: و اى پيامبر، ما تو را جز مژده دهنده و بيم رسان نفرستاديم.

حصر وظيفۀ پيامبر به تبشير و انذار به عنوان وظيفۀ اوّلى اوست. يعنى پس از دعوت به سوى هدف و روشن كردن هدف و اتمام حجت براى هدف، وظيفه اى ندارى جز مژدۀ اجر و پاداش دنيوى و اخروى براى پذيرندگان و مطيعان، و ترساندن منكران و طغيان گران. و اما اجبار و اكراه قلبى مردم به ايمان و اذعان از قدرت غير خدا خارج است. و اما توفيق مؤمنان و اضلال طاغيان در قبضۀ قدرت حق است. و اما تشكيل حكومت و اعمال ولايت و اجبار بر تسليم و انقياد جامعه از شئون منصب امامت و ولايت است. و اما پاداش دنيوى و اخروى به ايمان و طاعت و كيفر و عذاب بر كفر و طغيان، از شئون خداوندى است.

قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلاً

يعنى: اى پيامبر، به ملتى كه به سوى آنها مبعوث گشته اى بگو: من در برابر تبليغ و كوشش هاى طاقت فرساى خود در ابلاغ دين و كتاب و اتمام حجت و تعليم و تربيت و تزكيۀ نفوس پاداشى از شما نمى طلبم جز آن كس را يعنى جز ايمان و عمل آن كس را كه بخواهد به سوى پروردگار خود راهى اتّخاذ كند. يعنى مزد ابلاغ رسالت من پذيرش آن از جانب شما و عمل به آن است.

ص:343

و بايد دانست كه مفاد اين آيه اين است كه مزد ابلاغ رسالت الهى از جانب پيامبر اسلام پذيرش مجموع دين است. و مفاد آيۀ شورى پذيرش مودّت ذى القربى است يعنى خصوص اعتقاد به ولايت و امامت خلفاى معصومين كه جزء اصول عقايد است و به خاطر اهميت، مستقلاًّ مزد رسالت قرار گرفته است.

توكل بر خدا

وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ وَسَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَكَفَى بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً «58» الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْأَلْ بِهِ خَبِيراً «59» وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمنُ انَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَزَادَهُمْ نُفُوراً «60»

لغت و اعراب:

الذى خلق صفت حىّ در آيۀ قبل. أيّام جمع يوم: روز روشن مقابل شب، شبانه روز، دهر و روزگار. عرش: تخت. الرحمان خبر مبتداى محذوف به تقدير «هو الرحمان» يا فاعل استوى. فاسئل به يعنى فاسأل عن الخلق و الاستواء.

تفسير:

وَتَوَكَّلْ عَلَى الْحَىِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ وَسَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَكَفَى بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً 8 الَّذِى خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْأَلْ بِهِ خَبِيراً

يعنى: و بر آن زنده اى توكل كن كه هيچ گاه نمى ميرد، و او را همراه حمد و ستايشش تسبيح گو و از هر نقصى منزّه دان و او كافى است كه به گناهان بندگانش آگاه باشد. و خداى زنده آن خدايى است كه آسمان ها و اين زمين و آنچه را ميان آنهاست از هوا و فضا و نور و ظلمت و موجودات زنده و غيره، در شش روز روشن يا در شش شبانه روز يا در شش

ص:344

دوران و عصر مديد بيافريد، سپس بر تخت تسلّط و استيلا بر همۀ آفريده هاى خود مستقر گرديد و مشغول تدبير و تصرف و ادارۀ آنها بر طبق هدف خلقت و نظم و اصلاح شد.

اوست خداى رحمان، يعنى خلقت جهان هستى و سلطه و ادارۀ آن بر پايۀ رحمت و نشأت يافته از نام رحمان است. پس اى پيامبر، از حال اين آفرينش و استوا از موجودى آگاه بپرس، يعنى از خدايت يا از جبرئيل يا علماى راستين اهل تورات و انجيل حقيقى و غير محرَّف كه خداوند راجع به اين امور در آن دو كتاب تفصيل داده است.

وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمنُ انَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَزَادَهُمْ نُفُوراً

گفته شده كه كلمۀ رحمان در ميان مشركان نامأنوس بوده و يا اسم مردى از بزرگان يمامه بوده كه او را رحمان اليمامة مى خوانده اند. يعنى: و چون به مشركان گفته مى شود به رحمان سجده كنيد، مى گويند: رحمان چيست؟ آيا به آنچه تو دستور مى دهى بدون شناخت سجده كنيم؟ و ممكن است سؤالشان به قرينۀ كلمۀ «ما» ى موصوله به عنوان مسخره و استهزا بوده است. و اى پيامبر، دعوت آنها به سجده، به نفرت و فرارشان مى افزايد.

تَبَارَكَ الَّذِى جَعَلَ فِى السَّماءِ بُرُوجاً وَجَعَلَ فِيها سِرَاجاً وَقَمَراً مُنِيراً «61» وَهُوَ الَّذِى جَعَلَ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً «62» وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً «63» وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِيَاماً «64»

لغت:

برج: هر بناى مرتفع، ستارگانى در آسمان كه به شكل هاى خاصى در ارتفاع بالا ديده مى شوند. خِلفة مصدر است به معناى فاعل يعنى خليفه و جانشين. هَون: آرامش و فروتنى.

بيتوته: شب را به صبح آوردن. سُجّداً و قياماً جمع ساجد و قائم.

ص:345

ويژگى هاى عباد الرحمن

تفسير:

تَبَارَكَ الَّذِى جَعَلَ فِى السَّماءِ بُرُوجاً وَجَعَلَ فِيها سِرَاجاً وَقَمَراً مُنِيراً

يعنى: جاودان و مبارك و پرخير و بركت است آن خدايى كه در آسمان يعنى در ميان كرات بى حدّ و حصر عالم بالا برج هايى از خود آن كرات تشكيل داده، نظير برج هاى معروف دوازده گانه به نام حَمَل و ثَور و جَوزا، سرطان و اسد و سنبله، ميزان و عقرب و قوس، جدى و دلو و حوت. و در آن آسمان چراغى مانند خورشيد كه سيركنندۀ مستمر در آن برج هاست، و ماهى نورانى و نورافكن قرار داد.

وَهُوَ الَّذِى جَعَلَ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُوراً

يعنى: و اوست كسى كه هريك از شب و روز را خليفه و جانشين ديگرى كرده براى كسى كه ارادۀ تذكّر و تنبّه يا ارادۀ سپاسگزارى دارد. يعنى تنبّه به معارف و وظايف علمى فوت شده در يكى را در ديگرى جبران نمايد و شكرانۀ عملى از قبيل نماز و روزه و عبادات و كارهاى خير فوت شده از يكى را در ديگرى انجام دهد.

وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً

بايد دانست كه «عباد الرحمن» مبتداست و هشت تا خبر به عنوان الَّذين كذا، براى آن آورده شده كه هريك وصفى از اوصاف كمال را بيان مى كند. و ممكن است خبر عباد الرحمان جملۀ اُولئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ باشد كه در آيۀ 75 آمده و الَّذينَهاى هشتگانه همه صفت مبتدا باشد. و به هر حال چهار وصف ديگر نيز براى آنها در خلال اوصاف فوق آمده است: وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ، وَ لايَقْتُلُونَ النَّفْسَ، وَ لايَزْنونَ، وَ إذا مَرَّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً پس مجموع توصيف عبادالرحمان دوازده است.

و نيزمعلوم باد كه مصداق عبادالرحمنِ داراى اين اوصاف پس از معصومان بشر، بى ترديد عدول مؤمنان اند كه اصول عقايدشان صحيح و فروع را هم عملى مى كنند و ممكن است اعم از آنها باشد مانند مؤمنانى كه به غالب احكام عمل مى كنند، واللّه أعلم.

معناى آيه: و بندگان صالح و نيكوى خداى رحمان كسانى هستند كه در روى زمين با آرامش و فروتنى و بدون تكبر راه مى روند، يعنى مشى و رفتارشان با مردم فروتن و خاضعانه است. و چون جاهلان با آنها سخن گويند آنها مى گويند: سلام بر شما. يعنى و

ص:346

چون نادان ها با خطاب خشن و استهزا و مسخره آميز با آنها برخورد كنند، آنها كلامى نرم و مؤدبانه و مسالمت آميز مى گويند.

وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِيَاماً

يعنى: و آنان كه شب را در حال سجده به پروردگارشان و قيام در برابر او به صبح مى رسانند.

وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَاماً «65» إِنَّهَا سَاءَتْ مُسْتَقَرّاً وَمُقَاماً «66» وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوَاماً «67» وَالَّذِينَ لاَ يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَلاَ يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَلاَ يَزْنُونَ وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً «68» يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً «69»

لغت و اعراب:

غرام: هر شدت و مصيبتى كه ادامه پيدا كند و جدا نشود. اسراف: تجاوز از حد. تقتير:

مقابل اسراف يعنى كم كردن حق. ذلك اشاره به ما ذكر من الأمرين. قوام: حد وسط و عادلانه. أثام: گناه و كيفر گناه. من يفعل ذلك اشاره به سه گناه مذكور در آيه.

تفسير:

وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَاماً * إِنَّهَا سَاءَتْ مُسْتَقَرّاً وَمُقَاماً

ص:347

يعنى: و آنها كسانى هستند كه پيوسته مى گويند: پروردگارا، عذاب دوزخ را از ما بازگردان، زيرا عذاب آن ثابت و دائم و هميشگى است. مراد اين است كه اينان در عين حالى كه وظايف دينى خود و عمل هاى نيكو انجام مى دهند گويى گمان مى كنند كه گناهانشان سبب شده آتش جهنم به سوى آنها هجوم آورد، از اين روباكلمۀ (اسرف عنّا) بازگشت آن را مى طلبند و مى گويند: خدايا، آن جهنم از حيث استقرار و اقامت در آن بد جايى است.

وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوَاماً

يعنى: و آنها كسانى هستند كه چون انفاق نمايند نه اسراف مى كنند و نه تقتير، و پيوسته انفاقشان ميان اين دو حدّ، عادلانه است.

مراد از اسراف اين است كه انفاق در نزد عقل و عرف، سفهايى و اتلاف باطل باشد و يا انفاق در راه حرام باشد. و تقتير اين است كه از انفاق واجب هم مضايقه نمايد.

كيفر زنا

وَالَّذِينَ لاَ يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَلاَ يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَلاَ يَزْنُونَ وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً

يعنى: و آنها كسانى هستند كه همراه خداوند معبود ديگرى را نمى خوانند. يعنى نه شرك در الوهيت دارند و نه شرك در ربوبيت و نه در عبادت و طاعت. و آنها هرگز نفسى را كه خدا محترم شمرده و مصونيت داده و قتل و هتكش را حرام كرده، نمى كشند مگر آن كه به حق باشد و خدا ترخيص كرده باشد، مانند موارد قصاص و اجراى حدود الهى و مقام دفاع از نفس خويش و توقف حفظ واجب اهمّ بر قتل آن. و آنها هرگز زنا نمى كنند يعنى آميزش عمدى با زنى بدون عقد زوجيت و ملك يمين، نه هر آميزش حرام مانند وطى همسر در حال حيض و حال احرام و اعتكاف و روز ماه رمضان و در صورت تحقق نذر و عهد و قسمى بر ترك آن و غير ذلك. و هركس چنين كارى انجام دهد، يعنى شرك و قتل نفس و زنا به جا آورد به كيفر بدى خواهد رسيد.

يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً

يعنى: كيفر بد او اين است كه عذابش در روز قيامت چند برابر مى شود و خوار و ذليلانه در آن عذاب جاودان مى ماند.

بايد دانست كه ظاهر آيه اين است كه شرك و قتل نفس و زنا هر سه سبب تضاعف

ص:348

عذاب و خلود در آتش است و اين مخالف آيات و ادلّۀ ديگر است، زيرا قتل نفس و زنا از گناهان كبيرۀ عملى است و تضاعف و خلود در آنها نيست، و محتمل است كه مراد قتل نفس و زنا مقارن با شرك باشد كه سبب خلود مى شوند. و ممكن است مراد از (يَلْقَ أثاماً) اين باشد كه اين سه عمل مقتضى و سبب تضاعف و خلود است لكن شرك به نحو علّت تامّه، و قتل نفس و زنا به نحو علّت ناقصه، يعنى طبع اين دو عمل اقتضاى خلود دارد مگر آن كه مانعى از قبيل شفاعت شفيعان يا رحمت الهى پيدا شود.

إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً فَأُولئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً «70» وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتَاباً «71» وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً «72» وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمّاً وَعُمْيَاناً «73»

لغت و اعراب:

إلّا من تاب استثناء از شرك و قتل نفس و زنا. متاب مصدر به معناى توبه. زور: دروغ، باطل را به صورت حق جلوه دادن. خرّ: سقوط كرد و به رو در افتاد. صمّ جمع أصمّ: ناشنوا.

عُمى جمع أعمى: نابينا. شهد الزور و بالزور: گواهى داد، حاضر شد.

تفسير:

إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً فَأُولئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَكَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً

يعنى: مگر كسانى كه از آنچه در آن بودند توبه كنند و ايمان آورند و عملى شايسته

ص:349

نمايند، پس آنهايند كه خداوند گناهانشان را تبديل به نيكى ها مى كند، و خداوند همواره بسيار آمرزنده و مهربان است.

محتمل است كه استثناء در اين آيه از «من يفعل ذلك» در آيۀ سابق باشد به لحاظ خصوص شرك و خواندن غير خدا كه در توبۀ او سه امر لحاظ شده: توبه و رجوع از گذشته ها و ايمان به توحيد و اصول ديگر و عمل نيك كه توبه را توبۀ نَصوح سازد. و بنابراين، آيۀ بعد مخصوص كسى است كه قتل نفس و زنا كرده است. و ممكن است استثنا از كسى باشد كه هر سه گناه را انجام داده كه «توبه» ندم و پشيمانى نسبت به هر سه گناه و «ايمان» توبۀ از شرك، و «عمل صالح» مكمّل توبه هاست. آنها هستند كه خداوند گناهان آنها را تبديل به حسنات مى كند و خدا پيوسته آمرزنده و مهربان است.

مراد از تبديل سيّئات به حسنات كه به جاى گناهان گذشته در آينده حسنات صادر شود، عقايد فاسد تبديل به اعتقادات صحيح، و رذايل صفات تبديل به فواضل اخلاق، و گناهان عملى تبديل به عبادت ها و كارهاى نيك گردد. و ممكن است مراد اين باشد كه در سايۀ توبه و ايمان و عمل صالح، گناهان گذشتۀ او را پاك كند و به جاى آنها حسنات بنويسد.

وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتَاباً

يعنى: و كسى كه توبه كند و عمل نيكو به جا آورد پس او به سوى خداوند به نحو خاصى بازمى گردد، يعنى بازگشتى شريف و مبارك و مسرت بخش و مورد رضايت او و خداوند و سبب سرور فرشتگان و رضاى پيامبر عصرش. و اين جمله تأييد اين است كه خدا سيّئات او را به هر معنا كه باشد تبديل به حسنات نمايد.

وَالَّذِينَ لاَ يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَاماً

يعنى: و آنها كسانى هستند كه هرگز شهادت دروغ نمى دهند، و يا در موضع گفتارهاى باطل و لغو از قبيل فحش و غيبت و غنا حضور نمى يابند، و چون به لغو و باطل و هرزگى مرور كنند از شاغلان به آنها بزرگوارانه و با متانت و كرامت بگذرند. يعنى اگر احتمال تأثير دهند نهى كنند و اگر ندهند ساكن و آرام بگذرند.

وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمّاً وَعُمْيَاناً

يعنى: و آنها كسانى هستند كه چون آيات كتاب پروردگارشان بر آنها تلاوت گردد و يا

ص:350

از نشانه هاى توحيد الهى كه در همۀ آفاق جهان و نفوس جهانيان تجلّى دارد به آنها تذكر داده شود، در برابر آن نمى ايستند و عكس العمل كر و كورانه نشان نمى دهند بلكه مى شنوند و تدبّر مى كنند و اندرز مى پذيرند.

وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً «74» أُولئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَيُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَسَلاَماً «75» خَالِدِينَ فِيهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرّاً وَمُقَاماً «76» قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّى لَوْلاَ دُعَاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَامَاً «77»

لغت:

غرفه: بنا روى بنا، كنايه از درجات بالاى بهشت. لا أعبأ به: از روى پستى آن به آن اعتنايى ندارم.

تفسير:

وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً

يعنى: و آنها كسانى هستند كه پيوسته مى گويند: پروردگارا، به ما از همسران و فرزندانمان، آنچه روشنى ديدگان ما باشد عطا فرما يعنى نسل هاى صالح و پاك و متّقى، و ما را بر پرهيزگاران پيشوا گردان.

مراد از متّقين در اين جا اهل تقوا در اصول است يعنى كسانى كه اصول معتقداتشان صحيح و كامل است. يعنى به ما مقامى از علم و عمل دينى ده كه پذيراشدگان شريعت را به سوى اصول و فروع آن هدايت كنيم. و اين همان مقام علماى دين است كه اهل ايمان را

ص:351

امامت مى كنند و هدايت و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند.

أُولئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمَا صَبَرُوا وَيُلَقَّوْنَ فِيهَا تَحِيَّةً وَسَلاَماً

«اولئك» اشاره به همۀ اقسام دوازده گانۀ عبادالرحمان است كه در آيات گذشته ذكر شدند.(1) يعنى: آنها هستند كه روز قيامت غرفه ها و درجات والاى بهشت به عنوان پاداش به آنها داده مى شود و در آن غرفه ها با تحيّت و تسليم خدا و فرشتگان در برابر صبرى كه در دنيا انجام داده اند روبه رو شوند و آن را دريافت كنند.

مراد از صبر در اين جا صبر در انجام واجبات شريعت وقت، و صبر در ترك محرمات، و صبر در مصائب و ناراحتى هاى دنياست.

خَالِدِينَ فِيهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرّاً وَمُقَاماً * قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّى لَوْلاَ دُعَاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَامَاً

يعنى: آنها در آن غرفه ها جاودان اند، و چه نيكوست آن غرفه ها از نظر محل استقرار و جايگاه اقامت دائم! اى پيامبر، به مشركان بگو كه پروردگار من هرگز به شما اعتنايى ندارد و براى شما وزن و ارزش و ارجى نمى نهد اگر نه اين بود كه مى خواهد شما را به سوى حق دعوت كند، شايد بپذيريد.

و معناى «فقد كذّبتم» اين است كه حقّاً شما دعوت او و پيامبران و كتاب آسمانى او را تكذيب كرديد(2) ، پس به زودى يعنى به آمدن مرگ، كيفر و عذاب شرك ملازم شما خواهد بود. و آن آتش دوزخ است كه از جهنم عالم برزخ شروع مى شود و پس از قيامت در جهنم ابدى ملازم شما مى گردد.

تمّ بحمداللّه و لطفه و إحسانه، و الحمد للّه أولاً و آخراً

86/3/14

***

ص:352


1- . ظاهر آيه چنين مى نمايد كه عبادالرحمان دوازده قسم نيستند، بلكه دوازده صفت دارند، چنان كه در آغاز اين بخش ازآيات گذشت.
2- . يعنى بى اعتنايى خدا به شما به خاطر تكذيب شماست.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109