تفسیر روان جلد 4

مشخصات کتاب

سرشناسه : مشکینی اردبیلی، علی، 1300 -1386.

عنوان و نام پديدآور : تفسیر روان [کتاب]/ علی مشکینی ؛ خطاط عثمان طه ؛ ویراستار حسین استادولی.

مشخصات نشر : قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1392.

مشخصات ظاهری : 8 ج.

فروست : مجموعه آثار آیه الله علی مشکینی؛1،2،3،4،5،6،7،8.

شابک : 1000000 ریال:دوره:978-964-493-657-9 ؛ ج. 1:978-964-493-658-6 ؛ ج. 2:978-964-493-659-3 ؛ ج. 3:978-964-493-660-9 ؛ ج. 4:978-964-493-661-6 ؛ ج. 5:978-964-493-662-3 ؛ ج. 6:978-964-493-663-0 ؛ ج. 7:978-964-493-664-7 ؛ ج. 8:978-964-493-665-4

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : نویسنده در جلدهای ششم و هفتم و هشتم رضا استادی است.

يادداشت : ویراستار در جلدهای ششم، هفتم و هشتم قاسم شیرجعفری است.

يادداشت : چاپ قبلی: الهادی، 1388.

يادداشت : ج. 2- 8 (چاپ اول:1392).

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده : استادی، رضا، 1316 -

شناسه افزوده : استادولی، حسین، 1331 -، ویراستار

شناسه افزوده : شیرجعفری، قاسم، ویراستار

شناسه افزوده : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

رده بندی کنگره : BP98/م56ت7 1392

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 3114009

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

تفسیر روان

علی مشکینی

خطاط عثمان طه

ویراستار حسین استادولی

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

ص :9

ص :10

سورۀ يوسف

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

اين سوره، سورۀ يوسف پيامبر عليه السلام است كه سرگذشت او به نحو تفصيل از اوايل عمرش تا اواخر آن ذكر شده و در هيچ سوره اى سرگذشت پيامبرى به اختصاص، جز اين سوره نقل نشده است؛ انسان پاكى كه چون از نوجوانى دل به خدا داد زيبايى باطن و جمال روحش از حسن صورت و سيماى ظاهرش بيشتر شد و خدا خود متكفّل حفظش گشت. آرى، چون خداوند كسى را برترى بخشد، اگر همۀ اسباب ظاهرى به هلاكتش قيام كند زندگيش نيكوتر گردد، و اگر همۀ وسايل و اسباب عادى بخواهد او را فرود آورد، بالاتر رود و كمال يابد. خداوند او را برگزيد و هر نوع اسباب ظاهرى كه بر شكست و تحقيرش برخاست، خداوند همان را وسيلۀ پيروزيش ساخت.

اخراج از روستا و افكندن در چاه و اسارت و بردگى، او را به عاصمۀ كشور برد و در كاخ نشاند. تهمت ناروا كه خواست عفّتش را بشكند، او را مورد تبرئۀ متّهِمين قرار داد.

افكندنش در زندان دولت، او را مقرب سلطان ساخت و دولت به وى بخشيد. پيراهنى را كه از چاه خبر مرگش را به پدر آورد، از مصر به سوى پدر فرستاد تا او را بينا ساخت. آرى مَن كانَ للّهِ كان اللّهُ له، و يحييه حياةً طيّبة.

ص:11

الر

الر

اين حروف را مقطّعه نامند و مفسران براى آن معانى اى ذكر كرده اند كه هر يك بذاته صحيح و مطلبى درست است، لكن اطمينان نيست كه مراد واقعى باشد مگر آنچه در اين باره از اهل بيت وحى عليهم السلام برسد. در افتتاح اين سوره راجع به اين كلمه چند معنا ذكر كرده اند:

1 - اين كلمه تلخيص شدۀ برخى از نام هاى مقدس خداوند است. الف اشاره به «أنَا»، لام اشاره به «اللّه» و راء اشاره به «أرى» و مجموع «أنا اللّه أرى» است، يعنى من خدايى هستم كه همه چيز را مى بينم. اجزاى عالم شهود در نزد من است و براى من مشهود است.

2 - ذكر اين سه حرف از باب مثال است و اشاره به اين كه اين كتاب از آغاز تا پايان، مركّب از اين حروف تهجّى است نظير ساير كتاب ها، لكن احدى از آدميان و فرشتگان و پريان را توان تأليفِ مانند يك سوره از آن نيست چه رسد به تمام آن.

3 - اين سه حرف اشاره به اين است كه همان گونه كه اين كتاب داراى عبارت هاى صريح و ظاهر يعنى روشن است، داراى عبارت هاى متشابه و مبهم نيازمند به بيان نيز هست و اين حروف جزو الفاظ متشابه است.

4 - اين حروف، رموز و اشارات است و هر حرفى ميان فرستندۀ اين كتاب و گيرندۀ آن اشاره به سرّى از اسرار تشريع يا تكوين است كه اظهار آنها در اختيار مخاطب است؛ و روى هريك از معانى، اين حروف مى تواند آيۀ مستقل باشد هرچند نگفته اند.

تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ «1» إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ «2»

ص:12

لغت و اعراب:

تلك اشاره به دور است، و اشارۀ دور به لحاظ علوّ مقام آن و دورى از افق افكار عامه است. قرآناً حال است از مفعول أنزلناه، و عربيّاً صفت قرآن است. مبين لازم است يعنى روشن، و متعدى است يعنى روشنگر.

تفسير:

تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ

تلك اشاره به اين سوره يا آيات آن يا به مجموع آيات قرآن است به لحاظ آن كه در لوح محفوظ يا در ذهن جبرئيل يا پيامبر اسلام ثابت و موجود است و اين مجموع، كتاب بالفعل يا كتاب بالقوه است؛ بالفعل چون فعلاً در لوح محفوظ مندرج است، و بالقوّه چون در آيندۀ تاريخ در صحيفه ها و ورق هاى بى حد و حصر نوشته خواهد شد. و (مبين) است يعنى بذاته روشن و روشنگر است.

إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً

يعنى: به حقيقت ما اين كتاب را به عنوان قرآنى به زبان عربى، فرو فرستاديم.

طبق روايات اهل بيت وحى عليهم السلام اين كتاب الهى - يعنى مجموع الفاظ و محتوا - با نزول پنج مرحله اى، به افكار و اذهان جامعۀ بشرى رسيده است:

1 - از علم ازلى الهى به قلم كه موجودى زنده در ميان ملأ اعلى است.

2 - از قلم به لوح محفوظ.

3 - از آن جا به قلب جبرئيل امين.

4 - از زبان او به قلب مبارك پيامبر اسلام.

5 - از زبان پيامبر اسلام به افكار و اذهان مجامع بشرى.

و اين پنج مرحلۀ نزول، مقدّمى براى تحقق مرحلۀ بعد است و آن نزول از اذهان و افكار و صحيفه ها و نوشتارها به مرحلۀ عمل و پياده شدن در متن جامعه است.

لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ

ص:13

يعنى: اين كتاب را عربى تنظيم كرديم، باشد كه شما بينديشيد. زيرا اگر به زبان غيرعربى بود پيروانت آن را نمى دانستند و تعقل و تفكر در حقايق آن ممكن نبود هرچند خود پيامبر به خاطر آن كه مخاطب و مأمور به ابلاغ است مى دانست.

داستان يوسف (ع)

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنْتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ «3» إِذْ قَالَ يُوسُفُ لاَِبِيهِ يَا أبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سَاجِدِينَ «4»

لغت و اعراب:

قَصَّ عليه الخبر - از باب نَصَر -: بازگو كرد آن را براى او. قَصص: بازگو كردن، قصه و حديث. و إن كنت ان مخفّفۀ از مثقّله به قرينۀ لام در خبر، به تقدير «إنّ الشأن كنت». إذ قال متعلّق است به «اُذكر» مقدّر. أبتِ اصلش أبى بوده، ياء تكلّم به تاء تبديل شده است.

تعبير خواب يوسف (ع) توسط پدرش

تفسير:

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ وَإِن كُنْتَ مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ

يعنى: اى پيامبر يا اى مخاطب، ما بهترين داستان را بر تو بازگو مى كنيم، و يا به بهترين اسلوبِ بازگويى و زيباترين شيوۀ داستان سرايى بر تو قصه مى سراييم؛ و اين به وسيلۀ آن است كه اين قرآن را به سوى تو وحى كرديم. يعنى در ضمن فرستادن مجموع قرآن، اين بهترين داستان را فرستاديم. و استعمال «أوحينا» به لفظ ماضى نسبت به همۀ قرآن در حالى كه هنوز بيشتر آن وحى نشده بود به لحاظ قطعى بودن نزول كل است. و اى پيامبر، حقيقت اين است كه تو پيش از اين دربارۀ اين قصه از بى خبران بودى.

إِذْ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَا أبَتِ إِنِّى رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِى سَاجِدِينَ

ص:14

يعقوبِ پيامبر كه نوۀ ابراهيم خليل از پسرش اسحاق بود و اسرائيل هم ناميده مى شد، در شهر يا روستايى به نام كنعان زندگى مى كرد و داراى دوازده پسر بود كه شش نفر آنها از ليا خالۀ يوسف بوده و پس از فوت او يعقوب با خواهر او راحيل ازدواج كرد و يوسف و بنيامين از او متولد شدند و چهار پسر ديگرش از كنيز بوده، و ميان ساير پسران يعقوب و يوسف رقابت خاصى وجود داشت. اين دوازده برادر را اسباط نيز ناميده اند.

سرگذشت عجيب و حيرت زا و تنبّه آور يوسف از خوابى شروع شد كه يوسف آن را براى پدر نقل كرد؛ خوابى كه يعقوب از آن حقايقى را درك كرد و حكايت روشنى از عاقبت امر يوسف پس از رنج ها و امتحان ها و مرارت ها داشت.

معناى آيه: متذكّر باش زمانى را كه يوسف به پدر خويش گفت: اى پدر بزرگوار و عظيم الشأن، من در خواب يازده ستاره و خورشيد و ماه را ديدم، چنين ديدم كه همه براى من در حال سجده اند.

محتمل است اين گونه ديده كه ستارگان و خورشيد و ماه از مقرّ خود فرود آمده و مثلاً به صورت انسانى در برابرش به سجده افتاده اند.

قَالَ يَابُنَيَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ «5» وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «6»

لغت و اعراب:

كذلك اشاره به خواب معهود است. اجتباء: برگزيدن. أوَّلَهُ إليه: برگردانيد او را به سوى آن، و تأويل: عاقبت و بازگشت چيزى را طلبيدن، خواه كلام باشد يا خواب و غيره.

ص:15

حديث: آنچه در نفس از تصور و تصديق خلجان مى كند.

تفسير:

قَالَ يَابُنَىَّ لاَ تَقْصُصْ رُؤْيَاكَ عَلَى إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً إِنَّ الشَّيْطَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوٌّ مُبِينٌ

يعنى: يعقوب گفت: اى پسر عزيز و كم سن و سالم، هرگز خوابت را براى برادرانت بازگو مكن تا آنها براى تو مكر و حيلۀ عظيمى بينديشند؛ به يقين، شيطان براى انسان دشمنى آشكار است. يعنى علاوه بر آن كه صفت حسد در خميرۀ ذات انسان وجود دارد و پيوسته او را به سوى عكس العمل ناروا وا مى دارد، شيطان نيز كه دشمنى آشكار است رذايل را تقويت مى كند.

وَكَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ وَيُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَيُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَعَلى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلى أَبَوَيْكَ مِن قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

يعنى: فرزندم، همان گونه كه پروردگارت تو را به ديدن چنين خوابى برگزيد - خوابى درست و رؤيايى صادق كه تحقق وعده را به صورت مثالى در عالم رؤيا بر تو روشن كرد - تو را در آينده نيز برمى گزيند، يعنى مقام شامخ نبوت و رسالت را به تو عنايت مى كند، و از تأويل احاديث به تو مى آموزد. يعنى از تأويل و تعبير خواب ها كه حديث نفس انسانى در عالم ديگر است، يا معانى احاديث و اخبارى را كه از پيامبران گذشته و كتاب هاى آسمانى آنها نقل مى شود به تو تعليم مى كند، و نعمت خود را بر تو و بر خاندان يعقوب تمام و كامل مى گرداند. مراد، اعطاى منصب نبوت و امامتِ امت و ابلاغ كتاب آسمانى و شريعت ابراهيمى است، چنان كه پيش از تو بر پدرانت ابراهيم و اسحاق تمام نمود. به يقين، پروردگارت دانا و حكيم است.

بايد دانست كه حديث در لغت عرب، خبر و كلامِ القا شده است، و خواب را نيز حديث گويند به لحاظ آن كه انسان خفته آن را نقل مى كند. و مناسب است در آيه، حديث به اعم از خواب و احاديث مرويه حمل شود.

ص:16

دسيسۀ برادران يوسف عليه او

لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ «7» إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إلَى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفي ضَلالٍ مُّبِينٍ «8» اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَتَكُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْماً صَالِحِينَ «9» قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لاَ تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ «10»

لغت و اعراب:

فى يوسف و إخوته به تقدير «فى قصصهم» است. إذ قالوا متعلّق است به «اُذكر» مقدّر.

عُصبة و عِصابة: ده نفر مرد نيرومند و بيشتر. طَرَحَ الشىءَ: دور انداخت آن را. خَلَا الاِناءُ: خالى شد ظرف. غَيابت: ته چاه و هر جاى تاريك. (1)جُبّ: چاه ساده كه دورش سنگ چينى نشده، و طَوىّ چاهى كه سنگ چينى شده است.

تفسير:

لَقَدْ كَانَ فِى يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ

اين آيه، آغاز قصه و سرگذشت يوسف و برادران اوست و تا آيۀ 21 فصل خاصى از سرگذشت آنها ذكر شده است، يعنى از زمان جدايى يوسف از پدر خويش (از زير درخت وداع در بيرون كنعان كه غالباً آخرين نقطۀ بدرقه كنندۀ مسافران يا استقبال واردين بوده) تا استقرار در خانۀ عزيز مصر به عنوان برده و براى خدمت در داخل خانه، و آنچه در ميان اين دو حال گذشته از سرازير شدن در چاه و ماندن در آن جا يك شب يا بيشتر و افتادن به دست كاروان مصر و فروخته شدن يك بار يا دو بار به بهاى ناچيز.

ص:17


1- . يا طاقچه مانندى كه درون چاه مى سازند و مى توان روى آن ايستاد.

معناى آيه: حقيقت اين است كه در يوسف و برادرانش نشانه هايى براى پرسش كنندگان است.

يعنى نشانه هايى در وجود يوسف و اخلاق و كمالات او، و در وجود برادرانش از عجايب اوصاف و رفتار آنها، يا نشانه هايى در قصه و سرگذشت آنهاست. و مراد، علايمى از قدرت و عظمت و تدبير و حكمت خداوند، و نشانه هايى از كيفيت پاداش و كيفر دنيوى او پيش از روز واپسين است.

إِذْ قَالُوا لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إلى أَبِينَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفى ضَلالٍ مُّبِينٍ

از اين آيه استفاده مى شود كه يعقوب را علاقه و محبت خاصى به يوسف و برادرش بنيامين بوده به گونه اى كه عملاً در زندگى او تجلى داشته و اين كار صفت حسد آنها را كه جزو غرايز انسان است تحريك كرده و سبب كينه و عداوت مى شده است. و از جملۀ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ در آيۀ 103 اين سوره چنين بر مى آيد كه آنها پيوسته در فكر نقشه كشى و تصميمات دسته جمعى عليه دو برادر و درصدد پياده كردن آن بوده اند.

معناى آيه: به ياد آوريد هنگامى را كه آنها، يعنى برادران يوسف، با يكديگر گفتند: به يقين يوسف و برادرش در نزد پدرمان از همۀ ما محبوب ترند در حالى كه ما عُصبه ايم، يعنى مردانى قوى و نيرومنديم و ادارۀ خانه و كارهاى آن از كشت و زرع و دامدارى و محافظت از دشمن و غيره همه بر عهدۀ ماست و آنها دو كودك خردسال بيش نيستند؛ حقّاً كه پدر ما در اين باره در گمراهى روشنى است، يعنى كجى سليقه و سوء تدبير در تربيت اولاد، و حبّ و بغض نابه جا دارد.

اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبيكُمْ وَتَكُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْماً صَالِحِينَ

يعنى: يكى از آنها در جلسۀ سرّى در مقام تبادل نظر و نقشه كشى چنين گفت: يوسف را به هر طرزى كه ممكن است بكشيد يا او را در سرزمينى بيفكنيد، يعنى در صحرايى خالى از سكنه دست و پا بسته به گونه اى كه پس از چند صباحى بميرد يا درندگان او را بخورند، تا آن كه توجه و فكر پدرتان تنها به شما معطوف گردد و پس از آن خود گروهى شايسته شويد، يعنى به وسيلۀ توبۀ از گناه و رفتار نيك با پدر و جلب رضايت وى.

بايد دانست كه ظاهر آيه اين است كه اصل پيشنهاد فوق در آغاز مورد رد واقع نشد،

ص:18

بلكه در اطراف آن بحث مى كردند يا ساكت بودند.

قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لاَ تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِى غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ

يعنى: گوينده اى از آنها پيشنهاد ديگرى داد و گفت: اگر شما به راستى اهل عمليد، يوسف را نكشيد، بلكه در ته چاهى كه پنهان از انظار است بيفكنيد تا بعضى از كاروان ها او را برگيرند و ببرند.

گفته شده: اين پيشنهاد از يهوذا برادر بزرگ تر از همه و عاقل تر و مهربان تر آنها بود و مراد از چاه، چاه معهودى است كه بر سر راه كاروان هاى مصر بود و حفر آن به نحو مخروط بود كه لب چاه كم عرض بود و رفته رفته وسيع تر مى شد. اين پيشنهاد مورد قبول واقع شد و از طرف همه تصميم جدّى بر انجام آن گرفته شد.

بايد دانست كه در حال برادران يوسف عليه السلام اختلاف است و ظاهر، آن كه آنها مؤمن و معتقد به نبوت پدر و اجدادشان بودند و از جملۀ وَتَكُونُوا مِن بَعْدِهِ قَوْماً صَالِحِينَ نيز استفاده مى شود كه طالب صلاح حال خويش و رضاى پدر بوده اند و لغزش و گناه براى انسان امرى است طبيعى و بر آنها نيز غريزۀ حسد و هواى نفس و وعدۀ توبه از شيطان غلبه كرد.

و برخى از علماى اهل سنّت گفته اند: آنها پيامبر بوده اند و اين عمل پيش از نبوتشان بوده. لكن طبق مذهب اماميه پيامبر بايد مطلقاً معصوم باشد يعنى پيش از بلوغ و پيش از نبوت هم گناهى از او صادر نشود و اينان بى ترديد، پيامبر نبودند و عنوان اسباطى كه در رديف پيامبران در آيۀ 136 بقره آمده طبق بيان مرحوم سيد مرتضى رحمه الله افراد ديگرى از اولاد اسحاق يا يعقوب بوده اند.

قَالُوا يَا أَبَانَا مَالَكَ لاَ تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ «11» أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدَاً يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ «12» قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَن تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَن يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ «13» قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخَاسِرُونَ «14»

ص:19

لغت و اعراب:

تأمنّا اصلش تأْمَنُنا است، نون جوهر كلمه در نون تكلّم ادغام شده، و نيكوست در تلفظ اشمام شود تا اشاره به نون محذوف شود. رَتَعَ - از باب مَنَع -: از خوردن و آشاميدن فراوان و نعم ديگر برخوردار شد.

تفسير:

قَالُوا يَا أَبَانَا مَا لَكَ لاَ تَأْمَنَّا عَلى يُوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ

اين كلام از برادران يوسف پس از مشاوره و تصميم خطرناك دربارۀ يوسف و تبانى بر محو نام او از دفتر خاندان يعقوب يا از قاموس انسان ها بود كه در محضر پدر از آنها صادر شد. و چون پدر از آنها خاطرجمعى نداشت مطلب را با مقدمه اى از گفتار نرم و مهرانگيز براى زدودن سوء ظن و ازالۀ نگرانى گفتند.

معناى آيه: گفتند: اى پدر ما، تو را چه شده كه ما را بر يوسف امين نمى دانى در حالى كه ما همگى خيرخواه او هستيم؟!

أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَداً يَرْتَعْ وَيَلْعَبْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ

يعنى: او را فردا با ما بفرست، يعنى به صحرا و كوه و دشت براى تفريح، تا به خوشى و فراوانى بخورد و بنوشد و برخوردار شود، يعنى از زمين سرسبز و لطافت طبيعت و سبزى و ميوه جات و گردش و تماشا بهره گيرد، و بازى كند و حتماً همۀ ما حافظ و نگهبان او هستيم.

قَالَ إِنِّى لَيَحْزُنُنِى أَن تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَن يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ

يعنى: يعقوب به آنها گفت: مرا سخت در اندوه مى افكند كه شما او را ببريد و مى ترسم گرگ او را بخورد در حالى كه شما از او غافليد.

ظاهراً سرزمين كنعان سرسبز و مردم آن جا كشاورز و دامدار بودند و صحرا پر از اغنام و احشام بود كه طبعاً در فراز و نشيب چنين مكان هايى درندگان نيز در پى طعمۀ خويش در كمين اند و يعقوب پيامبر از آن مى ترسيد كه يوسفش طعمۀ آنها گردد.

ص:20

قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذاً لَخَاسِرُونَ

يعنى: برادران گفتند: بى ترديد، اگر گرگ او را بخورد در حالى كه ما مردانى قوى و نيرومنديم حتماً در چنين حادثه اى ما خود زيانكار خواهيم بود. يعنى مسلّماً چنين غفلتى از ما سرنمى زند و گرگ را چنين فرصتى حاصل نمى شود. و عجيب اين است كه يك روز نگذشت كه اين گروه نزد پدر گفتند: ما مشغول مسابقه بوديم و يوسف را نزد اثاث گذاشتيم و گرگ او را خورد.

فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ وَأَوَحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هذَا وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ «15» وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ «16» قَالُوا يَاأَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ «17» وَجَاءُوا عَلَى قَميِصهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ «18»

لغت و اعراب:

أجمَعَ على كذا: ارادۀ جدى كرد بر آن پس از تأمل و دقت. جواب فلمّا ذهبوا به پس از كلمۀ جُبّ مقدّر است به تقدير «فعلوا ما فعلوا من الأذى». نستبق به معناى نَتَسابَقُ است زيرا گاهى افتعال و تفاعل مترادف مى شوند، يعنى با هم مسابقه مى داديم. سَوَّلَ له أمراً: او را وسوسه كرد و آسان نمود كار را بر او. قميص: پيراهن و هر لباسى كه به بدن بچسبد. كَذِب مصدر است يعنى دروغ. و توصيف دم به كذب مبالغه در دروغين بودن آن خون است.

فصبر جميل به تقدير «أمرى صبر جميل» است. واللّه المستعان مبتدا و خبر است.

ص:21

تفسير:

فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَن يَجْعَلُوهُ فِى غَيَابَتِ الْجُبِّ

يعنى: پس چون او را از شهر بيرون بردند و عزم و تصميم حساب شده گرفتند، يعنى مسألۀ از پيش مطرح شده را دوباره مورد بررسى قرار داده و همگى عزم و اجماع كردند كه او را در ته چاه و نهان گاه آن قرار دهند، يعنى نكشند و در چاه هم به طرزى نيفكنند كه بميرد بلكه به گونه اى قرار دهند كه مدتى زنده بماند تا قافله ها بيايند. و جواب لَمّا در اين جا محذوف است، يعنى از هنگامى كه او را بردند و درباره اش تصميم گرفتند تا آن گاه كه در ته چاهش قرار دادند، كردند آن چه را خواستند از اذيت و آزار و شكنجه.

و گفته شده كه: او را به قدرى شكنجه مى كردند كه در شرف مرگ قرار مى گرفت تا آن كه يهوذا گفت: شما قول داديد كه او را نكشيد! و چون در اثر شكنجه كسى را به يارى مى طلبيد مى گفتند: خورشيد و ماه و يازده ستاره بيايند و تو را نجات دهند! و بالأخره او را در چاه آويزان كردند و در ته چاه رها نمودند. و گفته شده سنگى در گوشۀ چاه بود كه يوسف توانست روى آن قرار گيرد.

وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هذَا

يعنى: و در آن هنگام كه يوسف در ته چاه قرار گرفت ما به او وحى كرديم كه بدون ترديد روزى تو آنها را از اين كارشان آگاه خواهى نمود.

اين خطاب از خداوند به يوسف در حالى بود كه او از شكنجۀ برادران جز اندك توانى در جسمش و رمقى از جانش و خيال و تصورى از فكرش نمانده بود واز هول تاريكى شب و چاه و ترس عاقبت امر خود در غايت اضطراب بود و طبعاً جانش در شُرف بيرون شدن از قالبِ تن بود. در اين حال ناگهان وحى الهى به او توان داد و ترس و هراسش سبك گرديد و از مفاد خطاب دريافت كه خدا او را حفظ مى كند تا روزى كه بتواند برادران را از قبح كارشان آگاه سازد.

و آن زمان موعود عبارت است از وقتى كه خداوند او را به سلطنت و حكومت حقّۀ مصر برگزيد و در خلال آن ايّام، قحطى و خشكسالى بر همه جا مستولى شد به گونه اى كه

ص:22

برادرانش به امر يعقوبِ پدر براى دريافت قوت خود از كنعان سوار بر شترانى به سوى سلطان مصر روانه شدند تا آن گاه كه همه برده وار در حضور عزيز مقتدر مصر ايستادند.

آنها عزيز را نشناختند و عزيز آنها را شناخت و به آنان چنين گفت: هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ [يوسف، 89] و اين حال بود كه خدا آن را در چاه به يوسف پيامبر وحى فرمود.

وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ

در حالى كه آنها درك نمى كنند. يعنى اى يوسف، الآن آنها از زشتى كار خود و رتبه ومقام معنوى تو و آيندۀ قدرت و سلطنت الهى و ظاهرى تو اطلاع ندارند. و ممكن است مراد اين باشد كه آن روز كه در برابر تو مى ايستند و تو از رفتارشان با يوسف پرس و جو مى كنى، در آن حال تو را نمى شناسند.

بايد دانست كه اين آيه بيش از اين دلالت ندارد كه يوسف در آن زمان كه به حد بلوغ نرسيده بود منصب نبوت داشت. و ممكن است مبدأ نبوت از آن زمان بوده كه خواب ديد و آن را به پدر بزرگوارش نقل نمود و پدر، آن را به كلام وَ كَذلِكَ يَجْتَبيكَ رَبُّكَ تأييد كرد. و احتمال اين كه آغاز پيامبريش، همان وحى در چاه و اخبار از حال برادران باشد مستبعد است، زيرا آغاز پيامبرى، تشريفات خاص الهى دارد.

وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً يَبْكُونَ

يعنى: و برادران يوسف، شامگاهان در حالى كه گريه مى كردند نزد پدرشان آمدند.

اينان همان گروه يازده نفرى هستند كه بامداد همان روز از پيش پدر با خوشحالى رفتند. و گفته شده: چون هنگام ورود با گريه هاى دسته جمعى خاص به خانه نزديك شدند، يعقوب پيامبر سراسيمه از خانه بيرون شتافت و به استقبال آنها رفته، از سبب گريه و از يوسف خويش سؤال نمود.

قَالُوا يَاأَبَانَا إِنَّا ذَهَبْنَا نَسْتَبِقُ وَتَرَكْنَا يُوسُفَ عِندَ مَتَاعِنَا فَأَكَلَهُ الذِّئْبُ

يعنى: آنها گفتند: اى پدر ما، در آن محل كه رحل اقامت افكنديم و اسباب و وسايل سفر بر زمين نهاديم و آرام شديم، ما ده نفرى به سراغ مسابقه رفتيم يعنى مسابقۀ با شتر يا اسب دوانى يا مسابقۀ دو يا تيراندازى، و يوسف را نزد متاع و وسايل خود رها كرديم و

ص:23

چون فارغ شديم ديديم گرگ او را خورده است!

وَمَا أَنتَ بِمُؤْمِنٍ لَنَا وَلَوْ كُنَّا صَادِقِينَ

يعنى: اى پدر، تو هرگز به ما ايمان ندارى - به راستى گفتار ما و درستى كردار ما عقيده ندارى - هرچند در واقع راستگو باشيم. اين سخن كاشف از اين است كه آنها سوابق نيكى نزد پدر نداشتند و بردن يوسف به صحرا نيز به لطايف حيل و انواع ترفند بوده است.

وَجَاءُوا عَلى قَميِصهِ بِدَمٍ كَذِبٍ قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً

برادران يوسف پيش از افكندن او در چاه در فكر تهيۀ پاسخى براى پدر بودند و طبق استفاده از گفتار خود پدر كه «مى ترسم يوسف را گرگ بخورد» تصميم گرفتند بگويند:

يوسف را گرگ خورده و از اين رو جلوتر از آن كه او را به چاه اندازند پيراهنش را از تنش بيرون آوردند و او را عريان در چاه انداختند و پيراهن را به خون برّه اى آلوده ساختند.

معناى آيه: و آنها بر روى پيراهن يوسف خون دروغينى آورده، نشان پدر دادند.

يعقوب گفت: بلكه نفس امّارۀ شما كار بزرگ و عظيمى را در نظر شما آراسته و آسان نموده است.

كلمۀ «بل» اشاره است به نفى يك شىء و اثبات شيئى ديگر. نفى صدق آنها در گفتار، كه ادعاى خوردن گرگ دروغ است و خون پيراهن، خون يوسف نيست. و اثبات آن، كه نفس شما امر عظيمى را بر شما آسان كرده كه يوسف را يا كشته ايد و يا به كلى از اين خاندان دور كرده ايد. و يعقوب اين مطلب را از دو راه متوجه شد، از سابقۀ حسد شديدشان و از اين كه ديد پيراهنش پاره نشده و آلودگى، جعلى است. و در تفاسير آمده كه چون يعقوب در پيراهن يوسف دقت كرد گفت: ما رأيتُ ذئباً أحلم من هذا، أكل ابنى و لم يمزّق عليه قميصه!(1)

فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلى مَا تَصِفُونَ

تتمۀ كلام يعقوب است به فرزندان. يعنى: پس از لحاظ اين حادثۀ عجيب و اسفبار گفت: پس كار من بعد از اين، شكيبايى و صبر جميل است (يعنى صبرى كه در آن نارضايتى از خالق و شِكوۀ به خلق نباشد و در تحمل آن قصد قربت و اظهار رضا از قضا

ص:24


1- . يعنى گرگى بردبارتر از اين گرگ نديدم كه فرزندم را خورده و پيراهنش را ندريده است!

نمايد)، و خداوند است كه بر تحمل آنچه توصيف مى كنيد يار و مددكار است.

از چاه تا قصر عزيز مصر

وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ قَالَ يَابُشْرَى هذَا غُلامٌ وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ «19» وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ «20»

لغت و اعراب:

سيّارة: كاروان به لحاظ آن كه عده اى هستند كه پيوسته در سيرند. وارد: كسى كه به سراغ آب مى رود و وارد رود يا غدير يا چشمه مى شود، آب آور. أدلى الشىءَ: سرازير كرد آن را. غلام: نوجوان و غالباً به پسربچۀ ميان دو سال تا سنّ بلوغ گفته مى شود. و زَهِدَ فى الشىءِ و عن الشىء: به آن بى رغبت شد و رها كرد. بضاعت: سرمايۀ مالى. شَرَى الشىءَ - از باب ضَرَب -: فروخت و خريد آن را، از اضداد است. بَخْس: ناقص و اندك.

تفسير:

وَجَاءَتْ سَيَّارَةٌ فَأَرْسَلُوا وَارِدَهُمْ فَأَدْلى دَلْوَهُ قَالَ يَا بُشْرى هذَا غُلامٌ

گفته شده: كاروانى از مَدين به سوى مصر روانه بود و صبحگاهِ شبى كه يوسف در چاه افتاده بود بدان جا رسيدند و در نزديكى آن چاه رحل اقامت افكندند.

معناى آيه: و كاروانى در رسيد، پس واردشان را يعنى متصدى امر آب و غذا را به سراغ تهيۀ آب از آن چاه فرستادند، پس او دلو خود را در چاه سرازير نمود، گفت: آى مژده كه اين يك پسر نوجوان است!

گفته اند: چون دلو آن وارد به ته چاه رسيد، يوسف به الهام خداوند، پاى در دلو نهاد، ريسمان بگرفت و مهيّاى بالا رفتن شد. وارد، دلو را به سختى بالا كشيد، نوجوانى را مانند

ص:25

قرص ماه، پاى در دلو و دست به طناب يافت. از غايت تعجب بى اختيار فرياد بركشيد: اين يك پسر نوجوان است!

و طبق روايات، يوسف از چاه با پيراهن بيرون آمد در حالى كه عريان در چاه افتاده بود، زيرا جبرئيل امين پيراهنى را كه ابراهيم خليل هنگام افتادن در آتش به تن كرده بود به اندام وى پوشانيد تا از آسيب چاه مصون ماند، و اين همان پيراهن است كه يوسف پس از سلطنت، از مصر به كنعان فرستاد تا چشمان پدر شفا يابد.

وَأَسَرُّوهُ بِضَاعَةً وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَعْمَلُونَ

يعنى: و او را براى سرمايۀ تجارت پنهان داشتند. مراد آن كه وارد و سرقافلۀ او يوسف را از ديگر اعضاى قافله يا از قوافل ديگر به قصد آن كه بفروشند و سرمايۀ تجارت كنند پنهان كردند. و خداوند به آنچه انجام مى دادند دانا بود.

وَشَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَةٍ

يعنى: برادران يوسف، او را به بهايى ناچيز كه چند عدد درهم بود فروختند.

و حضور برادران در آن جا بدين جهت بود كه يهوذا برادر بزرگ او پيوسته در تعقيب كار او ومراقب حال چاه بود و چون ديد كه قافله اى در رسيدند و در جوار چاه مزبور پياده شدند و يوسف را از چاه درآوردند، برادران را خبر كرد و دسته جمعى نزد قافله آمدند و مدعى شدند كه او بردۀ فرارى آنهاست، در چاه افتاده و آنها براى بيرون آوردن او آمده اند.

و بالأخره او را به قيمتى نازل و بهايى ناچيز فروختند، كه گفته اند: هفت درهم نقرۀ مسكوك بوده. و برخى گفته اند: او را به بيست درهم فروختند كه حصّۀ هريك از فروش پيامبر و پيامبرزاده اى دو درهم بود.(1) و يوسف را به زبان عبرى تهديد كردند كه حقيقت را فاش نكند.

و ارجح در معناى آيه اين است كه فاعل «شروه» و «كانوا» هر دو، قافله است و مراد از شرا، فروختن آنهاست و آيه ناظر به حال برادران نيست، و مفاد آيه اين است كه قافله يوسف را به مصر بردند و در آن جا به ثمن بخس و ناچيز فروختند.

وَكَانُوا فِيهِ مِنَ الزَّاهِدِينَ

ص:26


1- . يعنى ده برادر پول را برداشتند و يهوذا يا بنيامين پول نگرفت.

يعنى: برادران نسبت به يوسف در حال فروش او بى ميل و رغبت بودند، زيرا مى خواستند به زودى از آن سرزمين بيرون رود. و يا آن كه قافلۀ خريدار بى رغبت بودند، زيرا علاوه بر آن كه اربابانش او را گريزپا معرفى كردند احتمال مى دادند آزاد درآيد. و يا آن كه خريداران مصرى بى رغبت بودند؛ چه آن كه در قيافه و وَجَنات وى علايم حريّت و عظمت مى ديدند.

وَقَالَ الَّذِي اشْتَرَاهُ مِن مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِي مَثْوَاهُ عَسَى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِدَهُ وَلَداً وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ «21»

لغت و اعراب:

من مصر به تقدير «من أهل مصر» بيان الذى است. مثوى: جايگاه حسّى، و جايگاه معنوى يعنى منزلت. و لنعلّمه عطف است به محذوف به تقدير «ليتصرّف فيها بالعدل و لنعلّمه».

تفسير:

وَقَالَ الَّذِى اشْتَرَاهُ مِن مِصْرَ لاِمْرَأَتِهِ أَكْرِمِى مَثْوَاهُ عَسى أَن يَنفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً

قافلۀ مزبور يوسف را به شهر مصر آورد و در فروشگاه برده فروشى عمومى كه در آن عصر رواج به سزايى داشت در معرض فروش گذاشت و اتفاقاً او را عزيز مصر خريد كه نامش قطفير بود و منصب وزارت كشاورزى داشت و فرماندۀ سپاه مصر تحت سلطنت ريّان بن وليد پادشاه مصر بود.

معناى آيه: و آن كس از اهل مصر كه او را خريده بود به همسر خود كه نامش زليخا بود

ص:27

توصيۀ اكيد نمود كه جايگاه او را گرامى دار، اميد آن است كه به ما سود بخشد يا او را به فرزندى برگزينيم.

گفته شده كه: يوسف را در آن هنگام هفده سال بود. و از كلام عزيز خريدارِ وى برمى آيد كه از وقت خريدن يوسف تا زمان توصيه از قيافه و گفتار و رفتار يوسف بلوغى در او كشف كرده و به برخى از كمالات او پى برده بود كه چنين توصيۀ اكيد نمود.

وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِى الْأَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِن تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ

يعنى: و اين چنين يوسف را در زمين قدرت داديم. مراد، آن مقدار از تمكّن است كه مورد علاقۀ صاحب منصب بالا و مقام والايى از كشور قرار گرفت و مقدمات رتبۀ وزارت و سپس سلطنتش فراهم آمد. و مراد از عطف «و لنعلّمه» به فعل مقدّر اين است كه توان و قدرتى كه به يوسف داديم (براى اين بود كه در روى زمين به عدالت رفتار كند) و به خاطر اين كه او را تأويل احاديث بياموزيم، يعنى معنا و مفهوم و مآل امر احاديث منقول از پيامبران و حكماى گذشته را، و كلمات و آيات كتاب هاى آسمانى را و نيز تعبير خواب را كه احاديث فرشتگان است و بر بندگان صالح در خواب القا مى شود و از مصاديق روشن آن، خواب دو نفر گرفتار در زندان و خواب سلطان وقت بود كه همه را يوسف به طرز بديعى تعبير نمود و مطابق واقع درآمد و همه را خداوند به وى در ايام نبوتش وحى نمود.

وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ

يعنى: و خداوند، هميشه بر كار خود مسلّط و پيروز است - جريان همۀ امور عالم هستى در تحت ارادۀ حتمى اوست و بر همۀ آنها چيره است - ولكن بيشتر مردم نمى دانند، يعنى از قدرت بالغه و ارادۀ نافذ او غفلت دارند.

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ «22» وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَن نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبَوْابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ «23»

ص:28

لغت و اعراب:

أشُدّ مفرد است به صورت جمع يعنى نيرو و قوه، و يا جمع است - مانند ابْحُر - كه مفرد ندارد يعنى نيروها. مراوده: مطالبۀ شىء به رفق. راوَدَه عن نفسه تعديۀ به عن براى تضمين است به تقدير «طالبه مخادعاً له عن نفسه يا صارفاً له عن امتناعه». غلّقت از باب تفعيل براى شدت غلق يا زيادى ابواب غلق شده است. هَيتَ اسم فعل است به معناى «بيا». لك خبر مبتداى محذوف است به تقدير «أنا لك». معاذ مفعول مطلق است به تقدير «أعوذ باللّه معاذاً».

از تمايل زليخا تا زندان

تفسير:

وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْماً وَعِلْماً وَكَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ

از اين آيه تا آيۀ 35 بيان بخش خاصى از سرگذشت يوسف عليه السلام است، يعنى از آغاز بردگى در خانۀ عزيز مصر تحت سرپرستى همسرش عزيزۀ مصر زليخا، تا آن گاه كه مقدمۀ خروج از زندانش فراهم آمد.

معناى آيه: و چون يوسف به حد اشُدّ خود رسيد، يعنى به كمال نيروهاى جسمى و عقلى رسيد كه منطبق بر ايّام بلوغ است و اين حال در سال هاى اوايلِ درنگ او در خانۀ عزيز مصر بود، او را حكم و علم داديم، و ما نيكوكاران را اين چنين پاداش مى دهيم.

مراد از حكم در اين جا حكمت و علوم عقلى است از قبيل آنچه به لقمان حكيم داده شده، و يا داورى است يعنى نيروى قضاوت داديم.

وَرَاوَدَتْهُ الَّتِى هُوَ فِى بَيْتِهَا عَن نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبَوْابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّى أَحْسَنَ مَثْوَاىَ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ

يعنى: و آن زنى كه يوسف در خانۀ او بود به رفق و نرمش از او كامجويى خواست و همۀ درها را محكم بست و به وى گفت: من براى تو آماده ام.(1) يوسف گفت: پناه مى برم به خدا از اجابت اين دعوت، او پروردگار من است، مقام و منزلتم را نيكو داشته، بى ترديد،

ص:29


1- . و ترجمۀ دقيق تر: بيا براى خود كام بگير.

ستمكاران را رستگارى نيست.

مراد يوسف از «ربّى» خداوند است كه جايگاه و منزلت او را به وسيلۀ بذل مقام نبوت و اعطاى علم و حكمت گرامى داشته. و آن عمل شنيع، گناه و ستم به نفس و همسر زن و حكم الهى و قانون اجتماعى است. و محتمل است مراد از «ربّ» مربّى فعلى او قطفير باشد كه دستور تربيت او را به زليخا صادر كرده و اين عمل، خيانت و ظلم به اوست.

وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ «24» وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِن دُبُرٍ وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلَّا أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «25»

لغت و اعراب:

هَمَّ بالشىء - از باب نَصَر -: عزم و قصد كرد آن را. هَمَّتْ به به تقدير «همّت بوصله و مواقعته» است. هَمَّ بها به تقدير «همّ بدفعها عن نفسه و لو بقتلها» است. لولا أن رأى جواب شرط محذوف است به تقدير «لَفَعل ما همّ بها» زيرا جواب لولاى شرطيه مقدم نمى شود.

كذلك مبتدا و خبرش محذوف است يعنى «كذلك أريناه البرهان». سوء: بدى. فحشاء: زنا و هر گناهى كه قبحش زياد است. استبق و تسابق القوم: از يكديگر پيشى گرفتند. قَدَّ الثوبَ - از باب نَصَر -: آن را از درازا دريد. اِلفاء: يافتن شىء به نحو تصادف.

تفسير:

وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا

به شهادت مقام و سياق كلام، متعلّق همّ و قصد آن زن رسيدن به يوسف و كامجويى

ص:30

بوده، و اما متعلّق همّ يوسف روشن نيست، بلكه سابقۀ حاشا كردن و امتناع او شاهد اين است كه قصد او كامجويى نبوده و چيزى كه تصور دارد و مقتضاى ايمان و مقام نبوت اوست اين است كه قصد او دفاع از خود بوده هرچند منجر به جرح يا قتل آن زن شود.

پس خلاصۀ معناى آيه اين است كه آن زن قصد كرد به يوسف برسد و هم آغوش او شود، و يوسف قصد كرد او را از خود دور كند هرچند لازم باشد او را بكشد. پس امر يوسف مردد ميان دو خطر بزرگ بود: تسليم در مقابل خواستۀ زن و دفاع از خود ولو به قتل او.

لَوْلاَ أَن رَأى بُرْهَانَ رَبِّهِ

يعنى: اگر نبود اين كه برهان پروردگار خود را ديد، آنچه را قصد كرده بود انجام مى داد، زيرا كه همّ آن زن جدى بود.

مراد از «برهان» در اين مقام چيزى است از جانب خداوند كه سبب تنبّه يوسف و يافتن راه فرار و نجات شد، نظير نيروى ايمان مقام نبوت، يا فرشتگان الهى كه نجاتش دادند. در تفصيل محتملات آيه به تفاسير فريقين مراجعه شود.

كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ

يعنى: اين گونه به او برهان خود را نشان داديم تا از وى بدى و فحشا را باز گردانيم.

ظاهراً مراد از «سوء» محذور قتل نفس، و مراد از «فحشاء» ارتكاب زناست، و خداوند هر دو را كه به او روى آورده بودند با نشان دادن برهان بازگردانيد، به خاطر آن كه او از بندگان مُخلَص ما بود. يعنى از ايام كودكى ابعاد وجودى او را يعنى فكر و روح و اعضاى او را از ارجاس كفر و شرك و رذايل اخلاق و پليدى كردار، خالص و پاك كرده بوديم.

وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِيصَهُ مِن دُبُرٍ

اين آيه بيان مصداق برهان مذكور است. يعنى: و هر دو به سوى در پيشى گرفتند و او پيراهن يوسف را از پشت بدريد.

بى ترديد، سبقت يوسف براى فرار و نجات خود بود و سبقت آن زن براى جلوگيرى از خروج او؛ و چون اقدام به فرار از جانب يوسف شروع شد او جلو افتاد و آن زن از عقب پيراهن او را كشيد و پاره كرد. گفته شده: اطاقى كه آن زن براى يوسف مهيا كرده بود داخل

ص:31

چندين اطاق يا محوطه هاى خاص بود كه همه را قفل كرده بود، ولى يوسف به هنگام فرار مِن النّار و الى اللّه به هر درى مى رسيد برايش گشوده مى شد، و رسيدن او به يوسف و پاره شدن پيراهن در آخرين در بود كه به صحن كاخ باز مى شد و هر دو به دنبال هم از آن در بيرون پريدند.

وَأَلْفَيَا سَيِّدَهَا لَدَى الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِكَ سُوءاً إِلَّا أَن يُسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: و هر دو نفر، سيّد آن زن يعنى شوهرش عزيز را تصادفاً در نزد آن در يافتند (و نام سيّد گفتن، به خاطر آن است كه او آقاى همۀ ساكنان شهر بود و يا آن زن برده بود و او آزاد كه به همسرى او درآمده بود). آن زن به شوهر گفت: كيفر كسى كه به خانواده ات قصد بدى داشته باشد، چيست جز آن كه زندانى شود يا عذاب دردناكى ببيند؟!

بايد دانست كه موقع، بسيار حساس بوده و منظرۀ عجيبى پيش آمد و هر دو نفر از زن عزيز و يوسف در حال غير عادى بودند: زن در لباس زينت و آرايش تمام و يوسف در حال دلهره و اضطراب. زن از شوهر خود رنگْپريده و ترسان و يوسف از ولى نعمت خود خجل و هراسان، و عزيز مصر از ديدن وضع درشگفت و حيران و مملوّ از سوءظن و افكار گوناگون. زليخا كه آفرينندۀ حادثه بود سبقت جسته، در آغاز خود را تبرئه كرد و يوسف را به خيانت به ناموسش متهم نمود و مجرم شناخت و بى درنگ كيفرى هم براى او تعيين كرد كه مبادا عزيز حكم به اعدامش كند و هدف پليد او نافرجام بماند.

قَالَ هِيَ رَاوَدَتْنِي عَن نَفْسِي وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ «26» وَإِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ «27» فَلَمَّا رَأى قَمِيصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ «28» يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذَا وَاسْتَغْفِرِي لِذَنبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ «29»

ص:32

لغت و اعراب:

شَهِدَ مَجاز است به معناى قال يا حَكَم به لحاظ آن كه اثر شهادتِ قاطعِ عدلين را بخشيده. خَطِئَ - از باب عَلِم -: گناه كرد، راه به انحراف رفت به عمد يا غيرعمد.

تفسير:

قَالَ هِىَ رَاوَدَتْنِى عَن نَفْسِى وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَهُوَ مِنَ الْكَاذِبِينَ وَإِن كَانَ قَمِيصُهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ فَكَذَبَتْ وَهُوَ مِنَ الصَّادِقِينَ

يعنى: يوسف در مقابل تهمت آن زن گفت: او مرا مورد مطالبه به كامجويى قرار داد.

(بايد دانست كه يوسف سبقت به شكايت نكرد و پس از توجه اتهام به او، با متانت به واقع امر اشاره كرد و اظهار عجز و تملّق نيز ننمود و به سوگند و غيره نيز متوسل نشد و اين علامت حقانيت و متانت و عظمت روح اوست. و در اين حال كه عزيز مصر سخت در تردد و اضطراب بود) شاهدى از خانوادۀ آن زن گواهى داد يعنى نظر داد كه اگر پيراهن او از طرف جلو پاره شده، پس آن زن راست گفته و آن مرد از دروغگويان است. و اگر پيراهنش از طرف پشت پاره شده، آن زن دروغ گفته و آن مرد از راست گويان است. زيرا پاره شدن پيراهن مرد از جلو علامت رويارويى او با زن و دفاع زن از خويش است، و پاره شدن از پشت سر علامت فرار مرد و تعقيب زن است.

و اصل معناى شهادت خبر دادن انسان از علم خويش است و در اين جا مجازاً اطلاق شده به اخبار از يك علامت و هدايت به يك امارۀ عقلى و عرفى كه گاهى علم آور و گاهى ظن آور است. و گفته اند كه: شاهد، مرد حكيمى از خاندان زليخا بوده. و در روايت اهل بيت عليهم السلام آمده كه: شاهد كودكى در گهواره بوده كه خداوند براى تبرئۀ مقام صدق يوسف او را به نطق درآورد.

فَلَمَّا رَأى قَمِيصَهُ قُدَّ مِن دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِن كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ

يعنى: پس چون عزيز ديد كه پيراهن يوسف از پشت پاره شده، خطاب به همسرش كرد و گفت: اين از مكر و فريب شما زن هاست، بى ترديد، مكر و حيلۀ شما بزرگ است. زيرا خداوند غريزۀ شهوت و تمايل به جنس مخالف را هرچند در طبيعت هر دو نهاده است،

ص:33

لكن اسباب جذب روح مرد و جلب قلب او را به طرزى گوناگون در زن قرار داده كه مى تواند بر حسب اقتضاى حال به وسايل مختلف مرغ روح مرد را صيد نمايد.

يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذَا وَاسْتَغْفِرِى لِذَنبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخَاطِئِينَ

يعنى: اى يوسف، تو از اين قضيه روى برتاب، و اى زن از گناهت استغفار كن، كه بى ترديد، تو از اهل گناه و خطا بوده اى.

ظاهر آيه اين است كه عزيز مصر پس از دقت در حادثه و لحاظ حال يوسف و تحقق گواهى وثوق آور، به حقيقت مطلب پى برده، يوسف را بى گناه و زليخا را مجرم شناخت و از اين رو در خطابى اعتذارآميز و مهرانگيز از يوسف خواست حادثه را به كسى بازگو نكند، و در خطابى عتاب آميز و توبيخ انگيز همسر خود را امر به توبه كرد كه از گناهكاران بود. و مرادش از «گناه» انجام مقدمات عمل زشت، خيانت به همسر، ظلم به زيردست، تهمت ناروا به شخص برى و بى گناه است. و توهّم نشود كه شوهر و زن، هر دو بت پرست بودند و اين امور از محرمات شرعى است و آنها معتقد نبودند؛ زيرا آنها هرچند بت پرست بودند اما هر قومى نكاحى دارد و نيز خيانت و ظلم و تهمت از محرمات عقلى است.

و ظاهراً قضيه در همان جا خاتمه يافت و پرونده مختومه گشت و دوباره يوسف را به خدمت داخلۀ خود گماشت. و گفته اند كه: اين علامتِ عدم غيرت عزيز مصر است، لكن تربيت يافتن زير سايۀ بت هاى جماد بيش از اين غيرت و انسانيت نمى آورد.

وَقَالَ نِسْوَةٌ فِي الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبّاً إِنَّا لَنَرَاهَا فِي ظَلالٍ مُبِينٍ «30» فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هذَا بَشَراً إِنْ هذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ «31»

ص:34

لغت و اعراب:

نسوة: جمع است كه مفردش است و آن از غير لفظ خودش است المرأة است. فى المدينة متعلّق است به قال. شَغاف قلب: غلاف آن يا جوف و داخل آن، شغفها - از باب مَنَع - به تقدير «شغف قلبها»(1) يعنى به پوسته يا جوف دل او نفوذ كرد. حبّاً تميز است. أعتدت: آماده كرد.

تقطيع: پاره پاره كردن. حاشَ اصلش حاشا است كه الفش براى تخفيف حذف شده، و حاشَ للّه يعنى «بعداً منه عن النقائص» و غالباً به معناى «منزه است» استعمال مى شود.

تفسير:

وَقَالَ نِسْوَةٌ فِى الْمَدِينَةِ امْرَأَتُ الْعَزِيزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبّاً إِنَّا لَنَرَاهَا فِى ظَلالٍ مُبِينٍ

اين آيه با چهار آيۀ بعد، شامل سرگذشت يوسف عليه السلام است از حادثۀ مراوده و انتشار خبر آن ميان زنان مصر و دعوت آنها از جانب زليخا و سرايت بيمارى عشق به همۀ آنها و منجر شدن كار به زندانى شدن يوسف.

معناى آيه: و گروهى از زنان در شهر مصر گفتند: زن عزيز از جوان خود، يعنى از بردۀ خدمتگزارش، مطالبه مى كند كه از او كامجويى نمايد؛ به راستى محبت او تا پوستۀ دل - يا درون قلب - وى نفوذ كرده، حقّاً كه ما او را در گمراهى آشكارى مى بينيم.

از لحن اين آيات استفاده مى شود كه خبر مراودۀ زليخا در ميان زنان اعيان دولت كه همرتبه يا هم صحبت زليخا بودند پيچيده بود و در مجالسشان به نحو اعتراض و اعجاب و يا رشك و حسد مطرح مى شد و اين خود نحوى از مكر و توطئه عليه زليخا و آبروى او به حساب مى آمد تا آن كه مطلب به گوش او رسيد.

فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَكْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَيْهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّكَأً وَآتَتْ كُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِكِّيناً وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَيْهِنَّ

يعنى: پس چون عزيزۀ مصر، مكر و توطئۀ آنها را شنيد - نقل حادثۀ او و گفتگو

ص:35


1- . شغفها: أصاب شغاف قلبها.

در اطراف آن را به نحو اعتراض و اعجاب در نشست ها كه به منزلۀ مكر و توطئه عليه آبروى اوست - به سراغ آنها فرستاد و دعوت كرد و براى پذيرايى آنها پشتى ها و متّكاها تهيه نمود، و چون آمدند و در جاى معين قرار گرفتند، به دست هريك از آنها كاردى به منظور خوردن ميوه يا شيرينى داد، سپس به يوسف كه خارج از محل پذيرايى بود گفت: به عنوان تقديم سلام و خوش آمدگويى و شروع به پذيرايى بر آنان وارد شو؛ و يوسف وارد شد.

فَلَمَّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هذَا بَشَراً إِنْ هذَا إِلَّا مَلَكٌ كَرِيمٌ

يعنى: پس چون يوسف را ديدند، او را در فكر و نظر بزرگ شمردند - قيافه و جمال و شكوه و جلال يوسف به غايت عظيم جلوه گر شد و گويى عقلشان به كلى از سر پريد - و همگى كاردى را كه براى بريدن ميوه در دست داشتند به خاطر ثابت ماندن نگاه در رخ يوسف و خيره شدن چشم در جمال او مكرر به دست كشيدند و دست ها را پاره پاره كردند و نفهميدند، بلكه در حال تماشا گفتند: منزه است خداوند، اين بشر نيست، و مسلّماً اين نيست جز فرشته اى گرامى و بزرگوار!

و گويى زليخا با ارائۀ اين كار، جواب اعتراضات و اعجاب هاى آنها را داد و خاصه با جملۀ اخيرشان إِنَّا لَنَرَاهَا فِى ضَلالٍ مُبِينٍ در اين جا جواب آنها را بيان كرد.

قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِي لُمْتُنَّنِي فِيهِ وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلَ مَا ءَامُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ «32» قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّي كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَ وَأَكُن مِنَ الْجَاهِلِينَ «33» فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ «34»

ص:36

لغت و اعراب:

ذلكنّ «ذا» اشاره است به يوسف و حرف خطاب مربوط به زن هاست. ليكوناً نون جوهر كلمه با نون تأكيد خفيفه جمع شده است و با الف نوشته مى شود. صَبا إليه و صَبا له - از باب نَصَر -: ميل كرد به او و مشتاق او شد.

تفسير:

قَالَتْ فَذَلِكُنَّ الَّذِى لُمْتُنَّنِى فِيهِ

يعنى: زن عزيز در خطاب به آنان گفت: اين همان كس است كه مرا دربارۀ او ملامت كرديد.

اين سخن را زليخا در پاسخ سخنانى مى گويد كه آنها پشت سر وى در مجالس خود گفته اند از اعتراض ها و سرزنش ها و نسبت گمراهى آشكار. و مرادش اين است كه من سال ها در يك خانه با او بودم و عاقبت امر و نهايت خطاى من همان است كه شنيديد، و شما در يك ملاقات اين اندازه خود را باختيد كه دست ها را بدان گونه بريديد.

وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ يَفْعَلْ مَا ءَامُرُهُ لَيُسْجَنَنَّ وَلَيَكُوناً مِنَ الصَّاغِرِينَ

يعنى: و حال مى گويم: حقيقت اين است كه من از او مطالبۀ كام جويى كردم و او امتناع ورزيد و خوددارى كرد، و بى ترديد، اگر به آنچه من به او فرمان مى دهم تن ندهد حتماً در زندان خواهد افتاد و از خوارشدگان خواهد بود.

ظاهر آيه اين است كه زن هاى حاضر پس از ديدن جمال يوسف و شنيدن عذرهاى زليخا وى را در كارش معذور ديدند و آن مجلس خصوصى پس از اعتراف زليخا به قصد كامجويى و تهديد يوسف به زندان و خوارى، به كلى از تعارفات افتاد و حجاب هاى ترس و خجلت كنار رفت و همه با زليخا همداستان شدند و از يوسف درخواست وصل كردند، و گويى اين بار زليخاها متعدد گشت و يوسف تنها و درخواست ها مكرر.

ص:37

قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ

يوسف پيامبر در آن مجلس كه براى خدمت سرپا ايستاده و شنونده و بينندۀ همۀ وقايع بود اعتنايى به جنجال آنها نداشت و يك كلمه با يكى از آنها سخن نگفت، و در همان جا و همان حال خاص و بحرانى رجوع به حضرت معبود كرد و حال خود را كه مردّد ميان پذيرش دعوت آنها و زندان بود عرضه داشت و زندان را ترجيح داد نه آن كه از خداوند زندان طلبيد.

معناى آيه: يوسف گفت: پروردگارا، زندان براى من از آنچه آنها مرا به سوى آن مى خوانند محبوب تر است.

وَإِلَّا تَصْرِفْ عَنِّى كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُن مِنَ الْجَاهِلِينَ

يعنى: و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من بازمگردانى به سوى آنها خواهم گراييد و از نادان ها خواهم بود.

مراد صرف و باز گردانيدن كيد و مكر به وسيلۀ حفظ مقام نبوت و تقويت شئون آن و يارى فرشتگان است كه در همه وقت دافع مكر دشمنان چنين بوده. پس درخواست يوسف اين است كه اگر خدا از اين راه كيد آنها را از وى بازنگرداند و مقام نبوت و نيروى ايمان را از او سلب كند و يارى فرشتگان را باز گيرد، طبعاً او يك فرد عادى بوده، به سوى آنها مى گرايد و جزو نادان ها قرار مى گيرد.

فَاسْتَجَابَ لَهُ رَبُّهُ فَصَرَفَ عَنْهُ كَيْدَهُنَّ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

يعنى: پس پروردگار او دعايش را اجابت نمود و مكر و نيرنگ آن زنان را از او بازگردانيد؛ به اين طرز كه منصب و شئون نبوتش را حفظ كرد و زندان رفتن را كه وسيلۀ صدق گفتار و راه اثبات برائتش در شايعۀ مراوده، و مقدمۀ رسيدن به منصب سلطنت و تشكيل حكومت الهى بود به زودى پيش آورد. زيرا كه خداست كه شنوا و داناست. شنوا به خواست لفظى و قلبى هر سؤال كننده، و دانا به خواسته و صلاح و فساد اجابت آنها.

ص:38

رفتار در زندان و تعبير خواب

ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِن بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ «35» وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّي أَرَانِي أَعْصِرُ خَمْراً وَقَالَ الْأَخَرُ إِني أَرَانِي أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِي خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ «36» قَالَ لاَ يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا ذلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي إِنِّي تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ «37» وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللَّهِ مِن شَيْءٍ ذلِكَ مِن فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ «38»

لغت و اعراب:

بَدا له الأمر - از باب نَصَر -: از نو و بى سابقه براى او ظاهر شد، و فاعل بدا محذوف است.

و ليسجننّه مفسر آن است، به تقدير «بدا لهم رأىٌ و هو سجنه». لام ليسجننّه براى قسم است، به تقدير «فأقسموا أن يسجنوه». أعصر خمراً مراد از «خمر» عنب است كه مجازاً به قرينۀ اوْل و مشارفه استعمال شده. تُرزَقانه يعنى طعام را. بتأويله ضمير مفرد راجع است به طعام يا به رؤياى مفهوم از فعل. ذلكما اشاره به تأويل است.

تفسير:

ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِن بَعْدِ مَا رَأَوُا الْآيَاتِ لَيَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِينٍ

يعنى: آن گاه پس از آن كه نشانه ها را ديدند (علايم صدق يوسف و برائت او را از اتهام

ص:39

ديدند، مانند شهادت حكيم ياكودك شيرخوار، و پاره شدن پيراهن از پشت، و عفّت نفس او از شهوات) براى آنها اين فكر پيدا شد كه تا مدتى او را زندانى كنند و بر اين تصميم سوگند ياد كردند.

ظاهراً مراد از ضماير جمع در آيه عزيز مصر و مشاورين اوست از همسر و حكيم و دوستانش. و اين تصميم براى اين پيش آمد كه خواستند بدين وسيله شايعۀ مراوده در شهر فروكش كند.

وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّى أَرَانِى أَعْصِرُ خَمْراً وَقَالَ الْأَخَرُ إِنى أَرَانِى أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِى خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِيلِهِ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنِينَ

از اين آيه تا آيۀ 42 بيان سرگذشت يوسف است از آغاز ورود به زندان تا پايان آن(1) كه مدتى است مردد ميان سه تا نُه سال و در اين مدت محدود، مطالب مهمى از نبوغ ذات و عظمت روح و منصب والاى نبوت از اين پيامبر بزرگ نقل شده كه اين كتاب كريم بدان ها دلالت دارد، نظير معروف شدن در زندان به خير و صلاح در سايۀ انجام وظايف دينى و اخلاقى با زندانيان، تعبير خواب مقربان شاه و ظهور صدق آن پس از مدتى اندك، معرفى خود در نخستين بار به عنوان خاندان ابراهيم خليل پيامبر مورد قبول عامه، مبارزۀ منطقى با شرك و بت پرستى در محيط زندان خاصه با درباريان شاه و غير اين ها.

معناى آيه: و دو نفر جوان نيز با يوسف وارد زندان شدند (كه گفته شده هر دو از اعضاى دربار بودند يكى ساقى شاه و ديگرى آشپز او، و هر دو به اتهام مسموم كردن شاه زندانى شدند). يكى از آنها به يوسف گفت: همانا من در خواب خود را مى ديدم كه براى سلطان انگور مى فشارم، يعنى از آب آن براى او شراب مى سازم. و ديگرى گفت: من در خواب خود را مى ديدم كه بر بالاى سر خود نانى حمل مى كنم كه پرندگان از آن مى خورند. اى يوسف، ما را از تعبير اين خواب ها آگاه كن، زيرا ما تو را از نيكان مى بينيم.

قَالَ لاَ يَأْتِيكُمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُكُمَا بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَن يَأْتِيَكُمَا ذلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِى رَبِّى

يعنى: يوسف (در نخستين مرحله از دعوت خود به توحيد و نفى شرك كه از درباريان دولت شرك شروع كرد، آن را مقارن اعجاز و شاهد مدعا نمود) گفت: طعامى كه امروز به

ص:40


1- . يا تا فرا رسيدن مقدمات خروج از زندان.

عنوان جيره و سهميه به شما مى دهند به دستتان نمى رسد مگر آن كه پيش از رسيدن آن، من تأويل آن طعام را يعنى شرح و تعيين مصداق و كم و كيف آن را به شما اطلاع مى دهم (و اين نظير آن است كه عيسى فرمود: وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ [آل عمران، 49]) و يا آن كه گفت:

پيش از آمدن سهميۀ طعام، تأويل و تعبير خوابتان را خبر مى دهم، و اين امر از آن چيزهايى است كه پروردگارم به من آموخته است.

إِنِّى تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَّ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ

يوسف در اين آيه اشاره كرده به حال دولت مصر و مردم محيط و به اين كه آنها نه به مبدأ ايمان دارند و نه به معاد، زيرا هرچند مشركان مصر مانند غير آنها به اصل مبدأ معتقد بودند و به معاد نيز به نحو تناسخ عقيده داشتند، لكن خدايى كه براى او شريكانى از جمادات قرار دهند خدا نيست، و معادى كه به نحو تناسخ باشد يعنى ارواح مردگان(1) در اجساد ديگرى وارد دنيا شده، منعّم و معذّب گردد معاد نيست. و يوسف به ترك اين عقايد تصريح نمود.

معناى آيه: حقيقت اين است كه من آيين گروهى را كه به خدا ايمان نمى آورند و به آخرت و روز واپسين نيز كافرند، رها كرده ام.

وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ

يعنى: و من از دين و شريعت پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب پيروى كرده ام.

يعقوب پدر يوسف، اسحاق جدّ اول و ابراهيم جد دوم او است و به اجداد هم پدر گفته مى شود. و دين يوسف همان شريعت ابراهيم خليل است كه تا زمان موسى بن عمران باقى بود و همۀ پيامبران در اين فاصله موظف به اتخاذ و ابلاغ آن بودند.

مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللَّهِ مِن شَىْءٍ ذلِكَ مِن فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ

يعنى: و هرگز براى ما خانوادۀ توحيد نسزد و عقلاً سزاوار نباشد كه با خداوند چيزى را شريك سازيم، يعنى خواه بتان باشد يا ستارگان يا برخى از بندگان صالح او. و «ذلك» اشاره است به توحيد و نفى شرك؛ يعنى اين نعمت از فضل خدا بر ما خاندان ابراهيم و بر

ص:41


1- . تناسخ به معناى تعلق ارواح پس از مرگ به اجساد ديگر در همين دنياست نه در عالم آخرت.

همۀ مردم است، ولكن بيشتر مردم سپاس نمى گزارند.

بدان كه مسئلۀ توحيد مبدأ و نفى شريك از او مطلبى است كه فطرت بشرى بدان گواه است خواه پيامبران باشند يا مردم ديگر. و استناد آن به فضل خدا در آيه دربارۀ انبيا شمول فضل خدا به تأييد و تكميل آن در ابعاد مختلف آن و دستور ابلاغ آن به جامعه و قيام جدى و مبارزه در راه آن به هر نحو ممكن است، و دربارۀ مردم تأييد عقل آنها به نقل و عرضۀ شريعت به آنهاست كه وسيلۀ انشراح معارف توحيد در افكار و مغزها، و اتصاف انسان ها به كمالات روحى و عمل هاى پسنديده است.

يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ «39» مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ ذإِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ «40»

لغت و اعراب:

صاحبى السجن اصلش صاحبين السجن بوده، و صاحب به معناى ساكن، و نون تثنيه به اضافه افتاده است. قَهَرَهُ - از باب مَنَع -: غلبه كرد بر او، و قهّار مبالغه در غلبه است. قَيِّم:

ايستا و استوار بدون تزلزل، متصدى امر و قائم به تدبير.

تفسير:

يَا صَاحِبَىِ السِّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ

مردم عصر يوسف معتقد به ارباب و معبودهاى متعدد بودند از بتان و فرشتگان و انسان هاى نخبه، و هريك از آنها را داراى صفت خاص و مظهر جمال و جلال خدا در آن

ص:42

صفت مى دانستند. و به تناسب صفات از آنها حاجت مى خواستند و آنها را «ارباب انواع» مى گفتند، مانند ربّ آسمان، ربّ زمين، ربّ ارزانى، ربّ علم، ربّ قدرت. و عده اى از پريان و ستارگان را نيز كه ربّ مى خواندند مبادى شرور و مظاهر ضررها مى دانستند، مانند مبدأ مرگ، مبدأ فقر، مبدأ زشتى و اندوه و رنج، و آنها را هم از بيم اضرار و آسيبشان مى پرستيدند.

معناى آيه: اى دو زندانى، آيا ارباب و معبودهاى متعدد و متفرق بهتر است يا خداوند يكتاى غالب بر همه چيز؟

مراد اين است كه اعتقاد و پرستش معبودهاى متعددِ مختلف در اراده كه پرستنده در مقابل هريك براى حاجتى خضوع كند، و گاهى هم ارادۀ آنان متضاد شود و فسادى در عالم تكوين پديد آيد، بهتر است يا واجب الوجود يكتا و يگانه در ذات و صفات و مستقل در اراده و متصرف در همۀ جهان كه چيزى در برابر او نيست مگر آن كه پديد آمده از ارادۀ او و مغلوب مشيّت اوست؟

مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ

يعنى: اى دو زندانى، شما جز نام هايى را نمى پرستيد كه خود و پدرانتان بر آنها نهاده ايد.

پرستيدن چيزى به نام رب آسمان، رب زمين، رب دريا، رب صحرا، ابن اللّه، مقرّب و شافع و رازق، پرستيدن اسم بى مسمّى و نام بى محتواست و آنها واجد اين معانى نيستند.

و خداوند هيچ برهان و حجتى بر آنها نازل نكرده است. يعنى قداست هر موجودى و ربوبيّت آن و همۀ شئون و اوصافى كه براى آنها ادعا مى كنيد نياز به برهان و دليل روشنى از جانب عقل يا شرع دارد و خدا و عقل سالم به اين ها چنين عناوينى را نداده اند.

إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ

يعنى: حكم و فرمان نافذ در اشياء، خواه تربيت ذوى العقول و خواه تدبير موجودات جز از آنِ خدا نيست، و از اين رو دستور داده كه جز او چيزى را نپرستيد. و اين توحيد و نفى شرك دينى است ايستا و استوار و پابرجا و غير متزلزل، و آيينى است قائم به تدبير امور جامعه. و مراد از توحيد در اين موارد كه اسم دين بر آن گذاشته مى شود، اعتقاد به توحيد و ابعاد گوناگون آن از اصول و فروع شريعت است. ولكن بيشتر مردم نمى دانند.

ص:43

يَاصَاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِي رَبَّهُ خَمْراً وَأَمَّا الْأَخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذِي فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ «41» وَقَالَ لِلَّذِي ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ «42»

لغت و اعراب:

صَلَبَه - از باب ضَرَب و نَصَر -: به دار آويخت او را. طير: جمع طائر، پرنده، و به معناى مفرد نيز استعمال مى شود. قَضَى الشىءَ - از باب ضَرَب -: تمام كرد آن را و فارغ شد از آن.

ظَنَّ فاعل آن يوسف است يا ساقى. و بنابر اول ظنّ يعنى دانست، و بنابر دوم يعنى گمان كرد. ضمير أنساه و ذكر ربه هر دو راجع اند به ساقى.

تفسير:

يَاصَاحِبَىِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُمَا فَيَسْقِى رَبَّهُ خَمْراً وَأَمَّا الْأَخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِن رَّأْسِهِ

يعنى: اى دو زندانى، اما يكى از شما يعنى ساقىِ سلطان كه در خواب ديده انگور مى فشارد، او ربّ خود را شراب خواهد داد. (طبق تواريخ بدو گفت: پس از سه روز آزاد مى شوى و در شغل پيشين خود براى پادشاه خمر تهيه مى كنى و باده مى نوشانى.) و اما آن ديگرى يعنى آشپز سلطان كه در خواب ديده بود نان بر سر دارد و پرندگان از آن مى خورند، به دار آويخته مى گردد و پرندگان از سرش مى خورند. يعنى مدت مديدى بر سر دار مى ماند و سِباع پرندگان(1) كاسۀ سرش را مى شكنند و مغزش را مى ربايند.

ص:44


1- . يعنى پرندگان گوشتخوار.

قُضِىَ الْأَمْرُ الَّذِى فِيهِ تَسْتَفْتِيَانِ

يعنى: آن مطلبى كه دربارۀ آن از من رأى و فتوا مى خواستيد، تمام شده است.

اين كلام دلالت اجمالى دارد كه آشپز سلطان يا هر دو نفر از ترس خود در اصل خواب يا در تعبير آن ترديد نشان داده اند. و در خبر است كه آشپز گفت: من خواب دروغينى براى تو نقل كردم. و مراد يوسف اين است كه آنچه از من مى خواستيد يعنى تعبير خواب و مآل امر و تحقق خارجى آن از علم ازلى خدا گذشته و در لوح محفوظ مندرج گشته و ارادۀ الهى بر فعليت آن تحقق يافته است. يعنى بيان من تعبير حدسى و از راه ظنّ و گمان نيست، بلكه مستند به وحى الهى است.

وَقَالَ لِلَّذِى ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِى عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِى السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ

يعنى: يوسف به آن كس از دو نفر كه مى دانست رهايى مى يابد، گفت: مرا در نزد ربّ خود به ياد آور، يعنى بگو كه مدتى است بدون گناه در زندان است. ولى شيطان يادآورى نزد شاه را از ذهن او بيرون كرد و يوسف چندين سال در زندان ماند، يعنى از سه سال تا نُه سال.

وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّي أَرَى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي رُؤيَاي إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ «43» قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعَالِمِينَ «44»

لغت و اعراب:

أرى به تقدير «فى النوم». بقرات: جمع بقره، گاو نر يا ماده. سمان: جمع سمين و سمينه، فربه و چاق. عجاف: جمع اعْجف و عَجْفاء، لاغر. أضغاث: جمع ضِغث به كسر اول، دسته اى از گياهان مختلف، به تقدير «هى أضغاث» مشتى سخنان صحيح و باطل. أحلام: جمع حُلم

ص:45

- به ضمّ اول و دوم - (1) خواب و خواب باطل.

تفسير:

وَقَالَ الْمَلِكُ إِنِّى أَرى سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ

آيات زير تا آيۀ 57 بخشى ديگر از سرگذشت يوسف عليه السلام است از زمان مهيا شدن مقدمات خروجش از زندان تا رسيدنش به منصب وزارت و سپس به سلطنت مطلقۀ مصر.

و در اين بين مطرح شدن اتهام مراوده با زليخا همسر عزيز مصر، و حضور يوسف در مجلس زن هاى سران دولت، و تعقيب شاه مصر، و علنى شدن پرونده ها به درخواست يوسف، و بالاخره تبرئۀ كامل يوسف و اعتراف زليخا مدعى تهمت، و اقرار و اعتراف همۀ زن هاى سران دولت به عفت اخلاقى يوسف و پاكى دامن او.

آغاز اين بخش از آن جاست كه چون تحت ارادۀ ازلى خداوند نجات يوسف از زندان نزديك شد ريّان بن وليد پادشاه مصر خوابى بس عجيب ديد و سران كشور يا معبّران را كه خود ملأ بودند به حضور طلبيد و از آنها تعبير خواب خواست.

معناى آيه: و پادشاه مصر گفت: من در عالم خواب مى ديدم كه هفت عدد گاو فربه و چاق را كه هفت گاو لاغر آنها را مى خورند، و نيز مى ديدم هفت تا خوشۀ سبز را و هفت تاى ديگر خوشۀ خشك را (محتمل است مثال اول شاهد اين باشد كه در مثال دوم چنين ديده كه خوشه هاى خشك به سبزها پيچيده، آنها را هم مى خشكاند).

يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِى فِى رُؤيَاى إِن كُنتُمْ لِلرُّؤْيَا تَعْبُرُونَ

يعنى: اى سران و اشراف قوم، دربارۀ خواب من فتوا دهيد - خبر از تعبير و مآل خارجى آن دهيد - اگر شما تعبير خواب مى كنيد.

قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَمَا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلامِ بِعَالِمِينَ

يعنى: ملأ قوم و معبّران امت در حضور شاه گفتند: اين ها خواب هاى پريشان و آشفته است همانند مشتى علف هاى مختلف، و ما به تعبير خواب هاى آشفته دانا نيستيم.

ص:46


1- . و نيز به ضمّ اول و سكون دوم.

وَقَالَ الَّذِي نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ «45» يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِي سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ لَعَلِّي أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ «46»

لغت و اعراب:

ادّكر اصلش اذْتَكَر از باب افتعال بوده كه ذال و تا تبديل به دال مشدّد شده و به معناى تَذكَّر است. امّت: گروهى از مردم، و قطعه هاى انبوه زمان. أرسلونِ به حذف ياء تكلّم و تقدير «إلى السجن» يا «إلى مَن عنده علمه».

تفسير:

وَقَالَ الَّذِى نَجَا مِنْهُمَا وَادَّكَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُكُم بِتَأْوِيلِهِ فَأَرْسِلُونِ

يعنى: و از دو همراه يوسف آن كه از زندان نجات يافته بود و پس از مدت طولانى متذكّر شده بود (كه در زندان، انسان وارسته اى به نام يوسف، دانا به تعبير خواب است و خواب او و رفيق زندانيش را تعبير نمود و كاملاً صحيح درآمد، و نيز به يادش آمد كه او را توصيه نمود كه نزد شاه از او ياد كند، او به ناگاه در آن مجلس كه همه در برابر پرسش شاه مات شده بودند) گفت: من از تعبير و تأويل اين خواب به شما خبر مى دهم، مرا بفرستيد، يعنى به شرط اين كه مرا به زندان و نزد زندانيان بفرستيد. و اين كلمه دلالت دارد كه زندان يوسف كاملاً تحت مراقبت بوده به گونه اى كه بايد ساقى شاه را هم بدان جا تحت نظر ببرند.

يُوسُفُ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ أَفْتِنَا فِى سَبْعِ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ يَابِسَاتٍ

طبق خواستۀ او وى را به سوى زندان فرستادند، و او پس از حضور در نزد يوسف

ص:47

چنين گفت: اى يوسف، اى صدّيق، يعنى اى مرد بسيار راستگو و راست كردار (مرادش صدق در عقايد قلبى و رفتار عملى است كه در مدت انس با او در زندان از او مشاهده كرده بود) ما را دربارۀ اين خواب فتوا ده و تعبير كن دربارۀ هفت گاو فربه كه هفت گاو لاغر آنها را مى خورند، و هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ ديگر خشك كه به خوشه هاى سبز پيچيده و آنها را هم مى خشكاند.

لَعَلِّى أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ

يعنى: شايد به سوى مردم بازگردم، شايد آنها تعبير اين خواب را بدانند.

قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَمَا حَصَدتُّم فَذَرُوهُ فِي سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّا تَأْكُلُونَ «47» ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ «48» ثُمَّ يَأْتِي مِن بَعْدِ ذلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ «49»

لغت و اعراب:

تزرعون انشاء امر است به صيغۀ مضارع، يعنى ازرَعوا. و محتمل است اخبار از جريان خارجى باشد. دَأَبَ فى العمل - از باب مَنَع -: كوشش كرد در عمل و ادامه داد آن را. دأباً حال است از فاعل تزرعون به تقدير «دائبين». حَصَدَ الزرعَ - از باب نَصَر و ضَرَب -: درو كرد آن را. ذَرُوه: ترك كنيد آن را. و از اين ماده به معناى ترك جز مضارع و امر نيامده. يأكلن اسناد اكْل به زمان، مَجاز است از اهل زمان.

تفسير:

قَالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنِينَ دَأَباً فَمَا حَصَدتُّم فَذَرُوهُ فِى سُنْبُلِهِ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّا تَأْكُلُونَ

يعنى: يوسف گفت: هفت سال پياپى كشت و زرع كنيد. مراد آن كه فضا مساعد خواهد

ص:48

بود كه از همۀ حبوبات خوشه دار مانند گندم، جو، برنج و غيره بكاريد و برداشت كنيد.

سپس آنچه را برداشت كرديد همه را در سنبل خود نگه داريد (در آن عصر سيلو نبوده و راه حفظ حبوب نگهدارى در سنبل خود بوده) جز اندكى از آنچه مى خواهيد بخوريد.

ثُمَّ يَأْتِى مِن بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدَادٌ يَأْكُلْنَ مَا قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ

يعنى: پس از گذشت هفت سال رفاه، هفت سال سختى و قحطى خواهد آمد كه سال هاى سختى(1) آنچه را براى آنها نگه داشته ايد همه را خواهند خورد جز اندكى از آنچه براى كشت نگه مى داريد.

ثُمَّ يَأْتِى مِن بَعْدِ ذلِكَ عَامٌ فِيهِ يُغَاثُ النَّاسُ وَفِيهِ يَعْصِرُونَ

يعنى: آن گاه پس از گذشت هفت سال دوم، سالى خواهد آمد كه سال رفاه و وسعت است و مردم پياپى در آن سال مورد يارى و نصرت خدا قرار مى گيرند (ابرها باران وافر فرو مى ريزند، زمين از انواع گياهان مى روياند، نسيم روح بخش در جوّ مساعد مى وزد، خورشيد آسمان در تربيت بدن جانداران و گياهان و درختان قصور نمى كند) و پيوسته مردم در آن سال مى افشرند، يعنى ميوه ها را براى گرفتن آب آنها، و حبوب و دانه هاى روغنى را براى تهيۀ روغن مى فشارند.

وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلَى رَبِّكَ فَسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِي قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّي بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ «50» قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزيِزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ «51»

ص:49


1- . يعنى اهل آن سال ها.

لغت و اعراب:

بال: حال و قلب. خطْب: شأن و كار، و غالباً در كارهاى مهم و نامطلوب استعمال مى شود. حاشَ و حاشا كلمه اى است كه معناى مصدرى دارد يعنى تنزيه، و لام براى بيان مورد تنزيه است، و مراد انشاء تنزيه و تعجب است. حَصحَصَ رباعى است، يعنى ظاهر و روشن شد.

رسوايى زليخا و عزت يافتن يوسف

تفسير:

وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِى بِهِ

ساقى سلطان چون تعبير خواب يوسف زندانى را در محضر سران كشور و اعيان و اشرافى كه خواب سلطان را به اضغاث و احلام تعبير كرده بودند، براى وى بازگو كرد، حضّار تعجب نمودند و دقت نظر يوسف در تعبير آن خواب شگفتى آفريد، خاصّه آن كه تعبير مطابق حال سلطان بود و از ارائۀ يك راه دراز اقتصادى و اجتماعى در كيفيت ادارۀ كشور خبر مى داد، و از اين رو ملِك دستور صادر كرد.

معناى آيه: و ريّان پادشاه مصر گفت: آن شخص را پيش من آوريد. يعنى او را احضار كرد نه به عنوان احضار يك زندانى براى بازجويى، بلكه براى ارفاق و شايد آزاد نمودن از زندان و بردگى.

فَلَمَّا جَاءَهُ الرَّسُولُ قَالَ ارْجِعْ إِلى رَبِّكَ فَاسْأَلْهُ مَا بَالُ النِّسْوَةِ اللَّاتِى قَطَّعْنَ أَيْدِيَهُنَّ إِنَّ رَبِّى بِكَيْدِهِنَّ عَلِيمٌ

يعنى: پس چون فرستادۀ ملك در زندان به نزد او آمد و احضار ملك را ابلاغ نمود، يوسف گفت: به سوى ربّ خود يعنى ملِك و پادشاهت باز گرد و از او بپرس وضع حال و ماجراى مهم چندين سال پيش را كه در مجلس همسر عزيز مصر رخ داد و همسران عده اى از سران دولت همگى دست هاى خود را پاره پاره كردند، چه بود و چگونه بود و چرا بود؟ بى ترديد، پروردگار من به مكر و فريب آن زنان كاملاً داناست.

بايد دانست كه هدف يوسف از اين پيشنهاد تبرئۀ خويش است از اتهام كذب و دروغين كه به وسيلۀ زليخا در ميان مردم مصر منتشر شده و سبب حبس او شده بود. يوسف صدّيق

ص:50

خواست در آغاز ملاقات با ملك و سران كشور، سابقۀ تهمت و سوءظن را از دل آنها بيرون كند وحسن ذكر وسُمعۀ نيكو كه ازاو شايع شده مشوب و آلوده نگردد. علاوه آن كه يوسف داعيۀ نبوت و ابلاغ شريعت داشت و نيز مى دانست كه تدبير امور كشور به دست او قرار خواهد گرفت، پس تبرئۀ خود را از هر اتهامى لازم مى ديد. و از متانت حركت هاى او آن كه در آغاز امر به سراغ منشأ اصلى اتهام، زليخا و عزيز مصر نرفت و حق ولايت نعمت آنها را رعايت نمود و از جايى شروع كرد كه با اندك پى گيرى بدانها منتهى گردد و مسبّبين كار آشكار شوند.

قَالَ مَا خَطْبُكُنَّ إِذْ رَاوَدتُّنَّ يُوسُفَ عَن نَّفْسِهِ

پيام يوسف به وسيلۀ مأمور شاه به او رسيد و روح پيام، امتناع يوسف است از خروج از زندان و درخواست پى گيرى و تعقيب اتهامى كه سبب زندانى شدن او بوده و تشكيل محكمه اى كه يك طرف دعوا يك مرد و طرف ديگر انبوهى از زنان مصر است و قضاوت عادلانه در اين محكمه. و ظاهر آيه اين است كه ملك پيشنهاد يوسف را پذيرفت و چون خود در رأس قوۀ قضائيه بود، براى رسيدگى به حادثه دستور داد زليخا همسر وزير و همسران اعيان كشور را كه در آن حادثه دست هاى خود را بريده بودند حاضر نمايند. و اين محكمه را ريّان بدون حضور طرف اتهام تشكيل داد. و محتمل است كه ريّان خود به پاكى دامن و برائت يوسف مطمئن بوده و احضار آنها براى درخواست او و روشن شدن امر در نزد ديگران بوده است.

معناى آيه: پادشاه مصر در خطابى به آنها، يعنى به زليخا و همفكران و همدستانش، گفت: كار و هدف شما آن گاه كه يوسف را به سوى خويش دعوت كرديد چه بود؟ يعنى آيا تنها از ناحيۀ شما و به اقتضاى هواى نفس شما بود يا از طرف او نيز دعوتى بود؟ و چه اعمالى انجام گرفت؟ و براى چه او را در زندان افكنديد؟

قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَيْهِ مِن سُوءٍ

يعنى: همۀ آن زنان گفتند: منزه است خداوند از هر نقص و عيب. يعنى خدا را مقدس و منزه مى داريم و باكمال اعجاب از هر نقصى تبرئه مى كنيم، چرا كه چنين انسانى بزرگوار، پاكيزه، مجسمۀ عفاف، تبلور حيا و تجسّد اخلاق انسانى آفريده است! ما هيچ بدى براى او ندانستيم يعنى در او نديديم.

ص:51

قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزيِزِ الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ

يعنى: از ميان زنان حاضر، زليخا زن عزيز كه همۀ فتنه ها زير سر او بود، در برابر ملك و سران قوم به سخن درآمد و گفت: الآن است كه حق روشن شد، من بودم كه براى كامجويى از او دعوت كردم و او از راستگويان است.

مراد راستىِ اوست در آن زمان كه هر دو در برابر عزيز قرار گرفتند و چون او يوسف را متهم نمود، يوسف گفت: هِىَ راوَدَتْنى عَنْ نَفْسى. ظاهر آيات اين است كه ريّان ملك پس از انكشاف حقيقت امر و اعتراف مدعيان تهمت، به برائت او، حكم به تبرئۀ متهم نمود و همۀ مدعيان طرف مقابل را محكوم كرد.

ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ «52» وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي إِنَّ رَبِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ «53»

لغت و اعراب:

ذلك اشاره است به ارجاع رسول به سوى ملك. فاعِل ليعلم عزيز همسر زليخا است و يا آن كه يوسف است و ذلك هم اشاره به اعتراف زليخاست در مقام محاكمه به حقانيت يوسف. لايهدى يعنى لايوصِل الى المطلوب. الّا ما رحم استثناى متصل است يعنى «إلّا نفساً رحمه اللّه فانّه لايأمر بالسوء». و يا آن كه تقدير اين است «ما ابرّء نفسى فى حال من الحالات إلّافى حال رحمة اللّه».

تفسير:

ذلِكَ لِيَعْلَمَ أَنِّى لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَأَنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِى كَيْدَ الْخَائِنِينَ

اين دو آيه محتمل است تتمۀ كلام يوسف در آيۀ 50 باشد كه در زندان به فرستادۀ ملك گفته و «ذلك» اشاره است به ارجاع رسول به ملك و درخواست بررسى دربارۀ حادثۀ مراوده، و فاعل «ليعلم» عزيز، همسر زليخاست كه مفهوم از سياق است. يعنى و اين

ص:52

بازگرداندن و درخواست بررسى براى اين است كه عزيز مصر بداند من در غياب او نسبت به ناموسش خيانت نكرده ام.

و ممكن است كه هر دو آيه تتمۀ آيۀ قبل و كلام زليخا باشد و «ذلك» اشاره به اعتراف او به خيانت خويش در مقام بازجويى، و فاعل «ليعلم» يوسف است. يعنى اعتراف من براى اين است كه يوسف بداند من در غياب او در محكمه خيانت نكردم. و حق اين است كه خداوند فريب و مكر خيانتكاران را نفوذ نمى بخشد و به هدف نمى رساند.

وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ

يعنى: يوسف گفت: و من هرگز نفس خود را تبرئه نمى كنم، زيرا نفس، انسان را پيوسته به بدى فرمان مى دهد. مراد اين است: اين كه من در مدت طولانى در خانۀ عزيز خيانت نكردم به اقتضاى نفس نبود، زيرا او ذاتاً امّاره است، بلكه به حول و قوه و توفيقات خدا بود. و يا آن كه زليخا گفت: و من دربارۀ مراوده با يوسف، نفس خود را تبرئه نمى كنم، زيرا اين كار از مقتضيات نفس امّاره است.

إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّى إِنَّ رَبِّى غَفُورٌ رَّحِيمٌ

مراد از موصول مستثنى نفسِ خاص و استثنا از اطلاق نفس است.

يعنى: هر نفسى امّاره است مگر نفسى كه مورد رحمت خدا و تربيت دينى قرار گرفته باشد كه او امر به بدى نمى كند. همانا پروردگار من بسيار آمرزنده و مهربان است.

وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ اليَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ «54» قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ «55» وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِي الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاءُ وَلاَ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ «56» وَلأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ «57»

ص:53

لغت و اعراب:

أستخلصه: او را برگزينم و مخصوص خود كنم. مكين: داراى مكانت و منزلت. اجعلنى على به تقدير «اجعلنى والياً على».

تفسير:

وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِى بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِى فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ اليَوْمَ لَدَيْنَا مَكِينٌ أَمِينٌ

ريّانِ ملك درخواست يوسف را از زندان عملى كرد، زليخا و زنان سران دولت را در محكمۀ خويش احضار نمود و پس از پرس و جو، همۀ متّهمين يك طرف دعوا به تقصير خويش اعتراف كردند، و حق از باطل در اتهام يك شايعۀ سابقه دار روشن شد. مقام يوسف غياباً در نزد ملك و سران دولت بالا رفت و پاكى و عظمت روح و متانت كار او معلوم گرديد، و ملك براى بار دوم او را خواست.

معناى آيه: و پادشاه مصر گفت: او را نزد من آوريد تا او را براى خود برگزينم و از خواص و مقربان خويش قرار دهم. و چون يوسف را آوردند و پادشاه با وى گفتگو نمود، گفت: تو امروز در نزدِ ما داراى مكانت و منزلت و والا مقام و امينى.

نوشته اند: چون يوسف بر او وارد شد، در آغاز به عربى كه زبان ارثى او از جدش ابراهيم بود و سپس به زبان عبرى كه زبان پدرش يعقوب بود سخن گفت، و چون ملك به زبان هاى مختلف آشنا بود به هر زبانى با او تكلّم نمود، يوسف به همان زبان او را پاسخ داد. زيرا پيامبر و امام معصوم وقت بايد به همۀ زبان هاى مورد ابتلاى عصر خويش هرچند به الهام از خداوند آشنا باشد. از اين رو ملك سخت در شگفت قرار گرفت و از او خواست اصل جريان خواب او را به تفصيل نقل و تعبير نمايد و يوسف چنين كرد. ملك سوگند ياد كرد كه: هرچند خوابم خود عجيب بود، لكن علم تو و تعبير تو از آن عجيب تر است. و از اين رو گفت: تو مكين و امينى، يعنى لياقت تصدّى هر پستى را دارى، و از نظر باطن و معنويت مورد اطمينانى.

قَالَ اجْعَلْنِى عَلى خَزَائِنِ الْأَرْضِ إِنِّى حَفِيظٌ عَلِيمٌ

ص:54

ريّان ملك پس از ديدن خواب و شنيدن تعبير آن، در فكر مقابله با حادثۀ عظيم قحطى هفت ساله در كشور خود بود و بى ترديد يوسف نيز طبق مقام نبوت و در نتيجۀ مكث چندين ساله در خانۀ عزيز مصر و سپس در زندان هاى مصر اطلاعات وسيعى از اوضاع كشور داشت و بدين جهت، چون از جانب ريّان تصدّى مقام و پستى به او پيشنهاد شد، به اختيار خود وزارت دارايى و كشاورزى را انتخاب نمود. علاوه آن كه استعمار زمين يكى از وظايف اوليۀ بشر است كه پيامبران الهى بايد بدان همت گمارند هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيها [هود، 61].

معناى آيه: يوسف گفت: مرا بر گنجينه هاى اين سرزمين والى و متصرف گردان كه همانا من نگهبان و دانايم.

مراد از خزاين و گنجينه ها استعدادهاى بالفعل و بالقوۀ زمين است از آب ها و معادن و گياهان و درختان و آنچه تأمين كنندۀ طعام و لوازم زندگى بشر است.

توهّم نشود كه درخواست پيامبرى معصوم، منصبى را از سلطان مشرك، مطلبى ناروا و دور از مقام والاى نبوت و امامت است. زيرا ملكيت همۀ زمين و آنچه در آن است در اختيار ولىّ امر شرعى مردم است خواه پيامبر يا امام معصوم، و كسى جز به اجازه و ترخيص يا تمليك او حق تصرّف ندارد. پس اگر ديگران غصب كرده باشند، بر ولىّ امر واقعى است كه همه را از دست غاصبان به قهر و غلبه بگيرد اگر ولايتش مستقر گردد، وگرنه از راه هاى ديگر نظير اين مورد.

وَكَذلِكَ مَكَّنَّا لِيُوسُفَ فِى الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاءُ نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَّشَاءُ وَلاَ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ

ذلك اشاره است به آنچه خدا از الطاف دربارۀ يوسف مبذول داشته.

يعنى: همان گونه كه يوسف را از مكر برادران و قعر چاه و بردگى انسان ها و مشقت زندان نجات داديم، او را در روى اين زمين يعنى سرزمين مصر آن روز، تمكّن و سلطه داديم يعنى به واسطۀ منصب وزارت و سپس به سلطه و سلطنت حقيقى، به گونه اى كه در هر نقطه اى از آن مى خواست مأوى مى گزيد و منزل مى كرد. ما رحمتمان را به هر كس كه بخواهيم مى رسانيم و هيچ گاه پاداش نيكان و نيكوكاران را ضايع نمى كنيم.

ص:55

وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ

يعنى: و بدون ترديد، پاداش روز واپسين بهتر است براى كسانى كه ايمان آوردند و همواره در دنيا در مسير عمرشان تقوا مى ورزيدند. مانند يوسف كه از مصاديق روشن و بارز آنهاست.

ملاقات برادران يوسف با وى تا شناختنش

وَجَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ «58» وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِي بِأَخٍ لَّكُم مِنْ أَبِيكُمْ أَلاَ تَرَوْنَ أَنِّي أُوفِي الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ «59» فَإِن لَمْ تَأْتُونِي بِهِ فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِي وَلاَ تَقْرَبُونِ «60» قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ «61»

لغت و اعراب:

نَكِر الشىءَ و أنكره: نشناخت او را. جهاز: لوازم و وسايل خانه، و لوازم مسافر براى سفر، و لوازم عروس براى ازدواج. ايفاء: به تمام معنا پرداختن.

تفسير:

وَجَاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ

در ذيل آيه به چند نكته بايد توجه كرد:

1 - اين آيه تا آيۀ 67 بخش ديگرى از سرگذشت يوسف را بيان مى كند، يعنى از زمان رسيدن برادران وى به حضورش در مصر در سفر اول تا زمان ملاقات در سفر دوم، از حسن برخورد با برادران و تفقّد حال آنها در سفر اول، و بذل طعام و آذوقه اى كه براى آن آمده بودند بيش از حدّ توقع آنها، و بازگرداندن سرّى سرمايۀ تجارتشان، و درخواست از آنها آوردن بنيامين برادر پدرى خود را در سفر بعد و پذيرفتن آنها.

ص:56

2 - يوسف صدّيق پس از حيازت منصب وزارت از ريّان ملك، شروع كرد به انجام وظايف مربوطه، و طبق اقتضاى مقام نبوت و ولايت الهى آنچه توانست در قلمرو حكومت خويش به عدل و داد قيام كرد و به مقتضاى كمال اطلاعش از خواب ملك و تعبير و مآل آن ابتدا هفت سال رفاه را طبق ارادۀ خود يا اطلاع از غيب، از وقت معيّنى انتخاب نمود و به مقدمات پيش گيرى از سختى هاى هفت سال دوم پرداخت. انبارهاى كشور را مملوّ از آذوقۀ انسان و دام و طيور ساخت، و ظاهراً در همان ايّام ريّان ملك درگذشت و سلطنت و حكومت به اهلش واگذار شد، تا آن گاه كه آثار سال هاى هفت گانۀ قحطى ظاهر شد و تحت اراده و قدرت لايزال الهى آسمان ها از باريدن بازماند و زمين از روييدن عقيم گشت، و به تدريج اثر گرسنگى و قحطى همه جا را فرا گرفت و به شام و فلسطين و كنعان رسيد؛ مردم ذخيرۀ داخلى خود را تمام كردند و همه نيازمند انبارها و خزاين دولت شدند.

در اين ميان يعقوب پيامبر، فرزندان خود را فرا خواند و گفت: به من رسيده است كه در مصر طعام فروخته مى شود و نقل مى كنند سلطان مصر مردى صالح و دلسوز است. شما دسته جمعى بدان سوى حركت كنيد و بهايى همراه خود ببريد، او به شما نيكى خواهد نمود. طبق دستور پدر، ده نفر از اولاد او يعنى همۀ آنها جز بنيامين كه برادر پدرى آنها و پدر و مادرى يوسف بود، با سرمايه اى بس اندك كه تمام توان مالى آنها بود به سوى مصر حركت كردند و مسافتى قريب هفتاد فرسنگ راه در عرض چند روز پيمودند و به مصر و حضور ملك رسيدند.

3 - يوسف ملك در اين ورود آنها هرچند او را نمى شناختند مقام آنها را گرامى داشت و در محفل خاص، آنها را به حضور پذيرفت. آنها پس از ورود به زبان عبرى سلام كردند و سخن به عبرى گفتند. يوسف گفت: نكند شما جاسوسانى باشيد كه براى نقل اسرار اين كشور و اخلال در نظام و امنيت كشور من آمده ايد! آنها سوگند ياد كردند كه امين اند و همگى فرزندان يعقوب اند كه فرزند اسحاق و او فرزند ابراهيم خليل است. يوسف گفت:

همه از يك پدر و مادريد؟ گفتند: همه از يك پدريم ولى از مادران مختلف، و يك برادر ما به نام بنيامين نزد پدر مانده است. يوسف گفت: چگونه او را پدرتان نفرستاد؟ گفتند: او و

ص:57

برادر ديگرش به نام يوسف از يك مادر بودند و چون برادرش يوسف را گرگ خورد، پدر ما او را به جاى يوسف مونس خويش قرار داد.

معناى آيه: و برادران يوسف آمدند و بر او وارد شدند، يوسف آنها را شناخت و آنها در آن حال يوسف را نشناختند. زيرا آمدن آنها طبعاً با اطلاع قبلى بود و علاوه آنها در حال مفارقت از يوسف بزرگسال بودند و قيافه هايشان تغيير كلى نداشت، ولى يوسف در نظر آنها تغيير كلى داشت، و فرق بسيار است ميان نوجوان و مردى قريب پنجاه سال. علاوه آن كه لباس و جاه و جلال و زندگى و مسكن يوسف در وى وضع ديگرى ايجاد كرده بود به گونه اى كه در ذهن كسى خطور نمى كرد كه او همان يوسف باشد.

وَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ قَالَ ائْتُونِى بِأَخٍ لَّكُم مِنْ أَبِيكُمْ أَلاَ تَرَوْنَ أَنِّى أُوفِى الْكَيْلَ وَأَنَا خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ

يعنى: و چون يوسف آنها را به وسايل سفرشان تا وطن مجهز نمود و آن را در اختيارشان گذاشت، گفت: آن برادرى كه با شما تنها از جانب پدر است همراه خود نزد من بياوريد، يعنى تا او هم به قدر حصّۀ خود طعام بگيرد. زيرا از شدت قحطى، طعام را به هركس كه خود مى آمد مى دادند. آيا نمى بينيد كه من پيمانه را به تمام مى پردازم؟ يعنى حبوب كيل شده را درست به اندازۀ بهايى كه گرفته ام تحويل مى دهم و از كسى كم نمى گذارم. و آيا نمى بينيد كه من بهترين مهمان پذيرانم؟

فَإِن لَمْ تَأْتُونِى بِهِ فَلاَ كَيْلَ لَكُمْ عِنْدِى وَلاَ تَقْرَبُونِ

يعنى: و اگر او را در سفر بعد نزد من نياوريد هيچ پيمانۀ خواربارى در نزد من نداريد، و هرگز به دربار من نزديك نشويد.

بايد دانست كه يوسف پيامبر در اين دو آيه آنها را به آوردن برادر تحريص كرده و تأكيد نموده و عملاً هم طبق آيۀ بعد تشويق نموده و بر ترك آن هم تهديد كرده؛ ولى با همۀ اين امور، آنها به وجود ارتباطى ميان ملك مصر و بنيامين پى نبرده اند.

قَالُوا سَنُرَاوِدُ عَنْهُ أَبَاهُ وَإِنَّا لَفَاعِلُونَ

يعنى: برادران گفتند: به زودى ما به وسايل مختلف و تكرار مراجعه، او را از پدرش درخواست مى كنيم - او را از پدر مى گيريم - و بى ترديد، ما حتماً انجام دهندۀ اين كاريم و

ص:58

توان اين عمل را داريم.

وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِي رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ «62» فَلَمَّا رَجَعُوا إِلَى أَبِيهِمْ قَالُوا يَاأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ «63» قَالَ هَلْ ءَأَمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنْتُكُمْ عَلَى أَخِيهِ مِن قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ «64» وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُوا يَاأَبَانَا مَا نَبْغِي هَذهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَنَميرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ «65»

لغت و اعراب:

فتيان: جمع فتى، جوان، برده. بضاعت: سرمايۀ كسب و تجارت. رحال: جمع رَحْل، بار و بنه مسافر، ظرفى كه وسايل سفر را در آن مى نهند. نكتل: پيمانه بگيريم. هل آمَنُكُم استفهام انكارى است، و أمِنَ زيداً على مال - از باب عَلِمَ -: امين دانست او را. مَارَ أهلَه - از باب ضَرَب -: طعام و نفقه آورد براى اهل خود. نمير عطف است به مقدّر، به تقدير «فنرجع إلى ملك مصر، و نمير أهلنا بالرجوع إليه، و أخذ حصص الجميع».

تفسير:

وَقَالَ لِفِتْيَانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِى رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ

ص:59

يعنى: و يوسف به جوانان و بردگان خود دستور داد و گفت: سرمايۀ آنها را در بار و بنۀ خودشان قرار دهيد. يعنى آنچه به عنوان بهاى خريد آذوقه آورده اند از نقد و جنس به طور پنهانى همه را ميان ظرف هاى خودشان بگذاريد. (گفته شده مجموع سرمايۀ خريدشان مقدارى چرم و تعدادى كفش و اندكى طلا و نقره بوده.) شايد هنگامى كه نزد اهل و خويشان خود برمى گردند مطلّع شوند و آن را بشناسند، شايد دوباره بازگردند.

فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى أَبِيهِمْ قَالُوا يَاأَبَانَا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنَا أَخَانَا نَكْتَلْ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ

يعنى: پس چون فرزندان يعقوب به سوى پدرشان بازگشتند، گفتند: اى پدر ما، پيمانه از ما بازداشته شد؛ يعنى پيمانه اى از طعام كه مى خواستيم براى بنيامين بگيريم زيرا او همراهمان نبود؛ پس در سفر آينده برادر ما بنيامين را نيز با ما بفرست تا براى او پيمانه بگيريم و حتماً ما او را نگهدارنده ايم.

و معلوم باد كه اينان نظير اين سخن را دربارۀ يوسف در آيۀ 11 نيز گفته بودند و در اين جا كلمۀ أخانا را براى جلب رضاى پدر به زبان آوردند.

قَالَ هَلْ ءَامَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلَّا كَمَا أَمِنْتُكُمْ عَلى أَخِيهِ مِن قَبْلُ

يعنى: يعقوب گفت: آيا مى توانم شما را امين بر او قرار دهم و به شما اطمينان كنم مگر همان گونه كه شما را از پيش بر برادرش يوسف، امين كردم؟!

فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ

يعنى: و خداوند در حفظ و حراست، بهترين است و او ارحم الراحمين است.

از اين جمله استفاده مى شود كه انكار امين بودن آنها و اظهار عدم اطمينان، براى امتناع از فرستادن او نبوده، بلكه براى اين بوده كه صيانتش را تنها از خدا بخواهد. و نيز اين صحبت ها با پدر پيش از آن بوده كه بار و بنه را باز كنند و سرمايه ها را برگشته ببينند.

وَلَمَّا فَتَحُوا مَتَاعَهُمْ وَجَدُوا بِضَاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ قَالُوا يَاأَبَانَا مَا نَبْغِى هَذهِ بِضَاعَتُنَا رُدَّتْ إِلَيْنَا وَنَميرُ أَهْلَنَا وَنَحْفَظُ أَخَانَا وَنَزْدَادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ

يعنى: و چون فرزندان يعقوب متاع و كالاهاى خود را در حضور پدر گشودند، در ميان

ص:60

طعام و آذوقۀ مصرى سرمايۀ خود را نيز يافتند كه پنهانى و بدون اطلاعشان به خودشان بازگردانده شده است. گفتند: اى پدر ما، مگر چه مى خواهيم؟ اين سرمايۀ ماست كه به خودمان بازگشته. اين كلام در مقابل امتناع پدر از سفر بنيامين است كه مبادا از پادشاه مصر خطرى به او برسد. يعنى اى پدر سرمايۀ ما به ما بازگشته كه حكايت از قصد احسان و عدم وجود خطر از پادشاه مصر دارد؛ پس ما همۀ برادران به سوى مصر سفر نموده، عائله مان را از اين راه اداره مى كنيم و برادرمان را نيز نگه مى داريم و ضمناً يك بار شتر طعام هم به خاطر او بيشتر دريافت مى نماييم و اخذ و دريافت آن آسان است. (1)قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ فَلَمَّا ءَاتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ «66» وَقَالَ يَا بَنِيَّ لاَ تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِي عَنكُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ «67»

لغت و اعراب:

موثق و ميثاق: چيزى كه بدان وثوق و اطمينان حاصل شود، مانند عهد و قسم و غيره.

من اللّه يعنى من ناحيته و مرتبطاً به. يحاط بكم يعنى مورد احاطه قرار گيريد. أغنى عنه العذاب: دور كرد از او عذاب را. توكَّلَ عليه: كارهاى خود را به او واگذار نمود. بَنِىَّ اصلش بنينى بوده، نون جمع افتاده و دو ياء در هم ادغام شده است.

ص:61


1- . يا: و آن (در نزد عزيز مصر) پيمانه اى ناچيز است.

تفسير:

قَالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِى بِهِ إِلَّا أَن يُحَاطَ بِكُمْ

يعنى: يعقوب گفت: هرگز او را همراه شما نمى فرستم مگر آن كه تعهد وثوق آور الهى به من دهيد، يعنى سوگند مؤكّد بخوريد يا پيمان مشدّد ببنديد بر اين كه او را حتماً براى من مى آوريد، مگر آن كه احاطه شويد. يعنى حوادث غيراختيارى، شما را فرا گيرد.

فَلَمَّا ءَاتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قَالَ اللَّهُ عَلى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ

يعنى: پس چون آنها تعهّد محكم و استوار خود را به پدر دادند، گفت: خداوند بر آنچه مى گوييم وكيل است. يعنى مراقب و كفيل و ناظر حسن جريان كار شما خواهد بود.

گفته شده: سبب اطمينان يعقوب به پسران در اين باره، بزرگ شدن آنها در سن و عقل و تجربه و تسلطشان بر غرايز نفسانى خويش و پشيمانى شان بالطبع از رفتار سابق با يوسف بوده، علاوه آن كه بنيامين هم خود مثل يوسف نبوده است.

وَقَالَ يَا بَنِىَّ لاَ تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ

يعنى: و يعقوب (در بدرقۀ آنها) گفت: اى پسران من، همگى از يك در وارد نشويد و از درهاى متفرق وارد شويد.

يعقوب پيامبر پس از آن كه رخصت داد بنيامين با برادران سفر كند، ظاهراً خود نيز با آنها تا شجرۀ وداع، درختى كه در محل وداع مسافران در بيرون شهر بود، خارج شد، همان محلى كه قريب چهل سال پيش در بدرقۀ يوسف رفته بود و اين توصيه در همان جا واقع شده. و معلوم نيست مراد از درهاى متعدد، دروازه هاى چهارگانۀ شهر است يا درهاى كاخ يوسف؟ و در علت اين توصيه گفته اند كه: يعقوب از اصابت چشم بد بدان ها پرهيز داشته، زيرا فرزندانش همه مردانى رشيد، داراى قامت هاى رسا، قيافه هاى زيبا و رفتار با ابّهت بودند. و يا براى ترس از درباريان شاه يا تعقيب اطلاعاتى هاى وقت بوده است.

وَمَا أُغْنِى عَنكُم مِنَ اللَّهِ مِن شَىْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَيهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ

يعنى: و من هرگز نمى توانم از شما آنچه ضرر و آسيب از جانب خدا متوجه شما مى شود دفع كنم. فرمان جز براى خدا نيست؛ يعنى فرمان نافذ در سراسر جهان هستى،

ص:62

خواه در ادارۀ امور تكوين يا مراحل تشريع جز از آنِ او نيست. بر او توكّل كردم و بايد هر توكّل كننده تنها بر او توكّل نمايد.

مراد يعقوب اين است كه اگر آسيب و ضرر مسلّم تحت ارادۀ حتمى خدا متوجه كسى شود هيچ قدرتى توان دفع آن را ندارد، لكن ممكن است جلو حوادث اقتضايى را گرفت.

وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِي عَنْهُم مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ «68» وَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَي إِلَيْهِ أَخَاهُ قَالَ إِنِّي أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «69»

لغت و اعراب:

ما كان ضمير «كان» راجع است به رأى يعقوب و پيروى آنها. إلّاحاجة استثناى منقطع است؛ يعنى: لكن حاجة. قضاها يعنى يعقوب. آوى إليه الشىءَ: جا داد او را نزد خود. لاتبتئس:

اندوهگين مباش.

تفسير:

وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِى عَنْهُم مِنَ اللَّهِ مِن شَىْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِى نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا

يعنى: و چون فرزندان يعقوب از همان جايى كه پدرشان دستور داده بود وارد شدند (مراد ورود به شهر است. و معلوم مى شود كه توصيۀ پدر، تفرق در وقت وارد شدن از

ص:63

دروازه هاى شهر بوده) هرگز رأى يعقوب و فرمان تفرق، چيزى از حوادث حتمى را از آنها دفع نمى كرد، لكن حاجتى در دل يعقوب بود كه آن را عملى كرد، مثلاً چشم بد به آنها نرسيد و مورد تعقيب درباريان و اطلاعاتيان قرار نگرفتند.

وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِمَا عَلَّمْنَاهُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ

يعنى: و حقيقت اين است كه يعقوب صاحب دانشى بود(1) به خاطر آن كه ما به وى آموخته بوديم، يعنى به وسيلۀ وحى و فرشتگان و تعليم كتاب آسمانى و شريعت ابراهيم خليل. ولكن بيشتر مردم نمى دانند. يعنى نمى دانند كه تقديرات حتمى خدا را توسل به چيزى دفع نمى كند. و با آن كه نمى دانند كه يعقوب پيامبرى است داراى علم لدنّى و بايد از او استفاده كنند.

وَلَمَّا دَخَلُوا عَلى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَخَاهُ

يعنى: و چون بر يوسف وارد شدند، برادرش را نزد خود جاى داد.

در تفاسير آمده كه آنها پس از ورود به محضر يوسف گفتند: اين بنيامين همان برادر مادرى ماست كه خواسته بودى. يوسف او را گرامى داشت و در كنار خود جاى داد و چون سفرۀ طعام گسترده شد، آنها هر دو برادر يا هر سه برادر در يك سفره غذا خوردند؛ بنيامين بگريست كه من برادر پدرى ندارم. يوسف خود را به جاى برادر پدرى او هم سفرۀ او كرد، و چون وقت خواب رسيد يوسف او را به خوابگاه خلوت خود برد.

قَالَ إِنِّى أَنَا أَخُوكَ فَلا تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ

يعنى: و چون در محل و محفل خلوتى قرار گرفتند، آن جا بود كه يوسف گفت: من برادر تو هستم؛ و پس از چهل سال با هم معارفه و معانقه كردند و يوسف گفت: پس نسبت به آنچه آنها انجام مى دادند اندوهگين مباش. مراد ايذا و آزارى است كه بر خودش روا داشته اند و پس از او در اين مدت طولانى با او انجام داده اند، زيرا خداوند همه را جبران كرده و مى كند.

ص:64


1- . عِلم نكره است، يعنى صاحب دانشى بزرگ و فراوان بود.

فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِي رَحْلِ أَخيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ «70» قَالُوا وَأَقْبَلُوا عَلَيْهِم مَّاذَا تَفْقِدُونَ «71» قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ «72» قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِي الْأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ «73»

لغت و اعراب:

سقايه: ظرف آشاميدن آب. أذَّنَ بالصلاة: اعلام كرد نماز را و دعوت نمود به سوى آن.

عير: قافله. و أقبلوا واو حاليه است. فَقَدَ الشىءَ: نداشت آن را پس از آن كه داشت. صواع: جام آب و غيره. زعيم: ضامن.

تفسير:

فَلَمَّا جَهَّزَهُم بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَايَةَ فِى رَحْلِ أَخيهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسَارِقُونَ

يعنى: پس چون يوسف برادران را به جهاز سفرشان مجهّز نمود (يعنى همۀ آنچه را كه مى خواستند از مَلك بگيرند به نحو خريد يا به بها يا اهدا، در بار و بنۀ آنها قرار داد. ظاهر آيه اين است كه اين امور را يوسف به دست خود انجام داده و محتمل است كه به واسطۀ رئيس دفتر يا مأموران انتظامى بوده) در حال تجهيز آنان سقايه را در ميان بار و بنۀ برادرش بنيامين قرار داد. گفته اند سقايه جام زرّينى بوده مرصّع به جواهرات پرقيمت و براى گرانى ارزاق، آن را پيمانۀ گندم كرده بودند. سپس جارزننده اى بانگ برآورد كه اى كاروان كنعان، بى ترديد شما دزديد!

ظاهر كلمۀ «ثمّ» اين است كه اين ندا پس از آن بوده كه همۀ كاروانِ يازده نفره آمادۀ حركت بوده يا به راه افتاده و قدرى هم راه پيموده بودند. و نسبت دزدى، آن هم به همۀ

ص:65

كاروان از قبيل انشاى كذب براى مصلحت ملزَمه است كه پيامبر وقت تشخيص داده و مؤذّن هم به اذن او انشا كرده؛ يعنى صلاح نبوده در آن حال حقيقت امر روشن گردد.

قَالُوا وَأَقْبَلُوا عَلَيْهِم مَّاذَا تَفْقِدُونَ قَالُوا نَفْقِدُ صُوَاعَ الْمَلِكِ وَلِمَن جَاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِيرٍ وَأَنَا بِهِ زَعِيمٌ

يعنى: برادران يوسف در حالى كه همگى به آنها روى آورده بودند، گفتند: چه چيزى را گم كرده ايد و از ابزارهاى كارتان چه چيزى را از دست داده ايد؟ آنها گفتند: ما صُواع مَلك را نداريم. مراد همان سقايه است كه پيمانه شده بود. و در اين حال مؤذن گفت: و براى كسى كه آن را بياورد يك بار شتر طعام است. يعنى به عنوان جايزه يا حقّ الجُعاله. و نيز مؤذن گفت: من خود آن را ضامنم. و اين از قبيل ضمانت عرفى است يا شرعى به نحو ضمانت كلّى پس از تحقّق اسباب استحقاق و پيش از فعليت استحقاق.

قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتُم مَّا جِئْنَا لِنُفْسِدَ فِى الْأَرْضِ وَمَا كُنَّا سَارِقِينَ

يعنى: برادران يوسف گفتند: سوگند به خداوند كه شما خود دانسته ايد كه ما براى اين نيامده ايم كه در روى زمين فساد برانگيزيم، و ما هرگز دزد نبوده ايم.

نسبت اين كه مردم امانت آنها را دانسته اند به لحاظ اين است كه مردم مى ديدند آنها در دوبار سفر خود بر ملِك وارد مى شدند و ملِك سرمايۀ تجارتشان را به خودشان بازگردانيد و وقت ورود به شهر به دهان مركبشان دهان بند مى زدند تا آسيب به زراعت و اموال مردم نرسانند.

قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِن كُنتُم كَاذِبِينَ «74» قَالُوا جَزَاؤُهُ مَن وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ «75» فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِن وِعَاءِ أَخِيهِ كَذلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِي دينِ الْمَلِكِ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَّشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ «76»

ص:66

لغت و اعراب:

جزاؤه مَن وجد مبتدا و خبر است. فهو جزاؤه نيز مبتدا و خبر است و تأكيد جملۀ قبل، و ممكن است «جزاؤه» مبتدا باشد و مجموع جملۀ شرطيه خبر آن. فهو جزاؤه ضمير هو راجع است به سارق، و ضمير «جزاؤه» راجع است به «سَرَق» مصدر مفهوم از سارق.

أوعية: جمع وعاء به كسر و ضم، به معناى ظرف. كيد: حيله و فريب، و در مطلق چاره انديشى استعمال مى شود.

تفسير:

قَالُوا فَمَا جَزَاؤُهُ إِن كُنتُم كَاذِبِينَ قَالُوا جَزَاؤُهُ مَن وُجِدَ فِى رَحْلِهِ فَهُوَ جَزَاؤُهُ كَذلِكَ نَجْزِى الظَّالِمِينَ

يعنى: مأموران يوسف گفتند: پس كيفر آن سرقت چيست اگر شما دروغگو درآمديد و صواع ملك در نزد شما پيدا شد؟ برادران يوسف گفتند: كيفر آن سرقت اين است كه هركس صواع ملك در ميان بار او پيدا شد، او خود كيفر سرقت است. يعنى شخص او را تحويل صاحب مال مى دهند كه موقتاً بردۀ او باشد. و ما ستمكاران به دزدى را اين گونه مجازات مى كنيم. يعنى در منطقۀ ما كه تحت سيطرۀ نبوت يعقوب و شريعت ابراهيم است كيفر دزد اين است.

فَبَدَأَ بِأَوْعِيَتِهِمْ قَبْلَ وِعَاءِ أَخِيهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَهَا مِن وِعَاءِ أَخِيهِ

يعنى: پس يوسف شروع كرد به كاوش و تفتيش بارهاى آنها پيش از تفحص از بار برادر خود. سپس صُواع ملِك را از ميان بار برادرش بيرون آورد.

نوشته اند: چون نوبت تفتيش به او رسيد، يوسف يا آن كس كه متصدى امر تفتيش بود خواست منصرف شود به بهانۀ اين كه او ظاهرالصلاح ديده مى شود؛ برادران اصرار كردند كه بار او نيز تفتيش شود. و چون مشغول بررسى شدند، به ناگاه جام زرين از ميان بار او درآمد! آن هنگام بود كه برادران، سر از خجلت به زير انداختند و زبان ها از گفتار فروماند و عرق شرم بر پيشانى و چهره هاى همه

ص:67

نشست تا آن جا كه مجبور شدند برادر خود را به دست خويش تحويل مَلك دهند.

آنها در اين ميان به زبان عبرى شروع كردند به ناسزا و نفرين بر بنيامين، كه اى فرزند راحيل (مادر يوسف)، مدتى ننگ اتهام برادرت يوسف را كشيديم و حال ننگ سرقت تو را!

كَذلِكَ كِدْنَا لِيُوسُفَ مَا كَانَ لِيَأْخُذَ أَخَاهُ فِى دينِ الْمَلِكِ

يعنى: ما اين گونه براى يوسف چاره انديشى كرديم كه بتواند برادر خود را از آنها جدا كند. يعنى بدو آموختيم كه احكام دزد را از خود قافلۀ كنعان بگيرد كه تابع پدرشان يعقوب بودند و او مجرى شريعت ابراهيم خليل است و طبق عقايدشان رفتار كند. و اگر اين گونه رفتار نمى شد، بر يوسف در دين ملِك يعنى در آيين سلطنتى مصر آن روز جايز و صحيح نبود برادر خود را به بردگى بگيرد. زيرا گفته شده: حكم دزد در آن محيط اين بوده كه او را تعزير كنند و دو برابر قيمت مال سرقت شده را از او بگيرند؛ هرچند معلوم نيست اين حكم مربوط به كدام شريعت بوده است؟

إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَّشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِى عِلْمٍ عَلِيمٌ

يعنى: مگر آن كه خدا بخواهد - حكم مذكور غيرقابل تغيير بود مگر آن كه خدا بخواهد كه تغيير دهد، و خدا هم مشيّت خود را از راه فوق كه مكر و كيد الهى ناميده مى شود پياده كرد - ما هركس را بخواهيم به مراتب و درجاتى بالا مى بريم (يعنى از اين راه است كه يوسف را به واسطۀ اعطاى مقام نبوت و ولايت، و اعمال سلطنت، و علم به شريعت ابراهيمى، و آيين سلطنتى وقت، و راه كيد و چاره انديشى متين و منطقى در جدا كردن آنها از يكديگر با وجود پيمان مؤكّد به بازگرداندنش، بر برادران ديگر و مردم عصر خويش برترى داديم).

و بالاتر از هر صاحب دانشى دانشمندى است. يعنى اگر برادران يوسف دانا بودند يوسف از آنها داناتر بود. و يا آن كه بگوييم كلمۀ «ذى علم» ظهور دارد در جدايى وصف از ذات، و «عليم» اين ظهور را ندارد، پس معنا چنين است: بالاتر از همۀ مخلوقاتِ صاحب دانش كه علمشان غيرذات و عارض بر ذات آنهاست خداى عليم است كه علمش عين ذات اوست.

ص:68

قَالُوا إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِي نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ «77» قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيرُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ «78» قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلَّا مَن وَجَدْنَامَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذاً لَظَالِمُونَ «79»

لغت و اعراب:

فقد سرق جانشين جواب شرط است، به تقدير «إن يسرق فليس ببعيد فقد سرق».

ضمير مؤنث أسرّها و لم يبدها راجع است به نسبت سرقت مفهوم از كلام. معاذ اللّه مصدر ميمى است، به تقدير «أعوذ باللّه عوذاً أو معاذاً».

تفسير:

قَالُوا إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ

پس از ثبوت جرم سرقت بر بنيامين در ملأ عام و شرمگين شدن فوق حد برادران، گويى به عنوان اعتذار گفتند: اگر او دزدى مى كند بُعدى ندارد و تعجب نيست، زيرا برادرش هم در گذشته دزدى كرده است.

مرادشان يوسف است كه در حال كودكى، بُت طلايى شخصى يا بت خانه اى را پنهانى برداشته و شكسته و در مزبله افكنده بود. و يا آن كه بزغاله اى را از ميان گوسفندان پدر پنهانى به مستمندى داده بود.

فَأَسَرَّهَا يُوسُفُ فِى نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكَاناً وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا تَصِفُونَ

يعنى: پس يوسف آن نسبت و اتهام را در دل خويش پنهان داشت و بر آنها آشكار

ص:69

نساخت، گفت: شما جايگاه بدترى داريد، و خدا به آنچه توصيف مى كنيد داناتر است.

مراد از جايگاه شرّ آنها تنزل و سقوط مقام انسانيت آنها و غلبۀ رذيلۀ حسد بر آنها در طول سال هاى متمادى است، كه به جاى آن كه خود را متهم كنند كه يوسف را از پدر گرفتند و بردند و در حقيقت دزديدند، در نزد ملِك مصر دزدى را به يوسف نسبت مى دهند و آن همه نيكى مَلك مصر را ناديده مى گيرند. علاوه آن كه آنها بودند كه پدر پير را در مدتى بس طولانى به بلاى عظيمى غيرقابل تحمل گرفتار نمودند.

قَالُوا يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَيْخاً كَبِيراً فَخُذْ أَحَدَنَا مَكَانَهُ إِنَّا نَرَاكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ

يعنى: پس از ثبوت سرقت بنيامين و تسليم برادران به بردگى او و لزوم ماندنش در خدمت ملِك مصر و تذكر وعدۀ حتميشان به پدر كه او را بازگردانند، برادران گفتند: اى عزيز مصر، حقيقت اين است كه او را پدرى است پير سالخورده، پس يكى از ما را به جاى او به بردگى بگير، زيرا ما تو را از نيكان و نيكى كنندگان مى بينيم.

قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلَّا مَن وَجَدْنَا مَتَاعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذاً لَظَالِمُونَ

يعنى: عزيز مصر گفت: پناه مى بريم به خدا از اين كه غير آن كس را كه كالاى خود را نزد او يافتيم به بردگى گيريم؛ در اين صورت ما از ستمكاران خواهيم بود. اشاره به اين كه قانون عدل و حكم عقل اين است كه نهادن بار كسى بر دوش ديگرى ظلم است؛ وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى [فاطر، 18].

فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيّاً قَالَ كَبِيرُهُم أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُم مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِي يُوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِي أَبِي أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِي وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ «80» ارْجِعُوا إِلَى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يَاأَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ «81»

ص:70

لغت و اعراب:

استيأس زيد: نوميد شد. منه يعنى از عزيز مصر يا از بنيامين. خلصوا: جدا شدند و كنار رفتند. نجىّ صفت است كه مفرد و جمع در آن يكسان است، يعنى كسانى كه با هم گفتگوى سرّى دارند، و حال است از فاعل خلصوا. فرّط فى الأمر: تقصير و كوتاهى كرد در كار و ضايع نمود آن را. و مِن قبل متعلق است به فرّطتم، و ما زائده است، به تقدير «و فرّطتم فى يوسف من قبل» و واو حاليه است.

تفسير:

فَلَمَّا اسْتَيْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِيّاً قَالَ كَبِيرُهُم أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاكُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَيْكُم مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ وَمِن قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِى يُوسُفَ

يعنى: و چون برادران يوسف از عزيز مصر و نجات بنيامين نوميد گشتند، از جمع حاضر جدا شده به كنارى رفتند و مشغول نجوا و گفتگوى سرّى شدند. بزرگ آنها (در سن يعنى روبيل، يا در عقل و درايت يعنى شمعون) گفت: آيا ندانستيد كه پدرتان از شما پيمان مؤكّد خدايى گرفته كه بايد بنيامين را به من باز گردانيد؟ يعنى پس حال مى خواهيد بدون او بازگرديد؟! و اين شماييد كه دربارۀ يوسف در گذشته تقصير و كوتاهى كرديد؛ او را با عهد و پيمانى از پدر گرفته به صحرا برديد و در چاه افكنديد و پيراهن خونين دروغينى به او برگردانديد!

فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى يَأْذَنَ لِى أَبِى أَوْ يَحْكُمَ اللَّهُ لِى وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ

يعنى: پس من هرگز اين سرزمين را رها نخواهم كرد و از آن بيرون نمى روم تا پدرم به من اذن دهد و يا آن كه خداوند دربارۀ من داورى نمايد. يعنى بنيامين را از چنگ عزيز مصر درآورد يا مرگ را به سراغ من فرستد؛ و او بهترين داوران است.

ارْجِعُوا إِلى أَبِيكُمْ فَقُولُوا يَا أَبَانَا إِنَّ ابْنَكَ سَرَقَ وَمَا شَهِدْنَا إِلَّا بِمَا عَلِمْنَا وَمَا كُنَّا لِلْغَيْبِ حَافِظِينَ

يعنى: آنچه تصميم من است ماندن در اين سرزمين است، و اما شما به سوى پدرتان بازگرديد و بگوييد: اى پدر ما، حقيقت اين است كه پسر تو دزدى كرده، و ما جز به آنچه

ص:71

دانستيم و آگاه شديم گواهى نداديم، و ما حافظ غيب و نهان نبوديم.

مراد از شهادتِ به علم، اخبار از اين است كه در مذهب ما كيفر دزد بردگى است. و مراد از عدم حفظ غيب هم اين است كه ما نمى دانستيم او دزدى كرده است. و گويى اينان در برابر سؤال پدر قرار گرفتند كه اخبار شما از قانون مجازات سبب گرفتارى و بردگى بنيامين شده، و حاصل جواب آن كه: سؤال در ابتداى امر بود و ما علم خود را بيان كرديم و در آن حال حافظ و عالم به اين نبوديم كه او سارق درمى آيد.

وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ «82» قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ عَسَى اللَّهُ أَن يَأْتِيَنِي بِهِم جَميعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ «83» وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلَى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيم «84» قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ «85» قَالَ إِنَّمَا أَشْكُوا بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ «86»

لغت و اعراب:

سوّل له الأمر: كار را در نظر او آراسته كرد و آسان نمود. أسف: اندوه تواَم با خشم. ما فتى و ما يفتأ يفعل كذا: پيوسته آن را انجام داده يا مى دهد. و گاهى «ما» كه حرف نفى است حذف مى شود و مراد نفى است. حَرَضَ زيدٌ - از باب ضَرَب و نَصَر -: مريض و بيمار شد به گونه اى كه نه زنده است و نه مرده. بثّ: پراكنده كردن، و اندوهى كه صاحبش آن را از فزونى پراكنده مى كند.

ص:72

تفسير:

وَاسْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِى كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِى أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ

يعنى: و بگوييد: اى پدر، مسألۀ سرقت بنيامين را از مجتمع مردمى كه در ميان آنها بوديم بپرس. مراد، درباريان ملِك و حاضران از اهل مصر و غير آنهاست. و نيز از كاروان كنعان كه ما در ميان آنها به وطن بازگشتيم سؤال كن، و بى ترديد، ما در اين ادعا راستگوييم.

قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْراً

پس از گرفتارى بنيامين و تصميم برادر بزرگ به ماندن در مصر، بقيۀ كاروان شكست خورده - يعنى نه نفر از برادران - به دستور او روانۀ كنعان شدند و به حضور پدر رسيدند و ماجراى سفرى كه آغازش شيرين و اميدبخش و پايانش بسيار تلخ و يأس آور بود براى پدر بازگو كردند. آنان تفصيل سرگذشت خود را از هنگام ورود به كاخ عزيز مصر، و تحويل گرفتن شتران مجهز، و آماده شدن براى بازگشت، و اعلام ناگهانى گم شدن جام زرين ملِك، و اتهام سرقت به همۀ كاروان، و مطرح شدن كيفر دزدى در طريقت آل يعقوب، و سپس پيدا شدن جام از بار بنيامين و به بردگى رفتن او، و جدا شدن برادر بزرگ و ماندنش در مصر به انتظار فرمان پدر، همه را يكايك براى پدر عرضه داشتند تا ببينند پدر چه خواهد گفت

معناى آيه: پدر گفت: چنين نيست كه مى گوييد و خود را بى گناه مى دانيد، بلكه نفستان كارى را در نظرتان آراسته و آسان نموده تا مرتكب آن شده ايد.

مراد يعقوب پيامبر از اين جمله، مورد اختلاف ميان مفسران است. برخى گفته اند: مراد از كارِ آراسته شده اخبار آنها از كيفر سارق نزد ملِك مصر است كه سبب گرفتارى بنيامين شده و غرض يعقوب اين است كه هرچند از كارى كه از او سر زده آگاه نبوديد، لكن در نقل حكم قصور و غفلت داشتيد. ولى ارجح آن است كه غرض يعقوب اين بوده است كه هرچند در حوادث اين سفر تعمّد و تقصير نداشتيد، لكن همۀ اين وقايع نتيجۀ مكر و فريبتان در ربودن يوسف از دست پدر در چهل سال پيش بود كه نفس امّاره تان كارى را براى شما آراست و آسان نمود تا اين حوادث پيدا شد. و گويى عبارت اين است: و هذه الحوادث المُرّة نتيجة ما سوّلت لكم أنفسكم من قبل.

فَصَبْرٌ جَميلٌ عَسَى اللَّهُ أَن يَأْتِيَنِى بِهِم جَميعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ

ص:73

يعنى پس صبر و شكيبايى نيكوست،(1) اميد است كه خداوند همۀ آنها را به من برساند.

(مراد از جمع آنها بنيامين و برادر بزرگشان كه در مصر مانده و يوسف از دست رفته از پيش است. و اين جمله خبر ضمنى از حيات اوست) زيرا خداوند دانا و حكيم است.

وَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا أَسَفَى عَلى يُوسُفَ وَابْيَضَّتْ عَينَاهُ مِنَ الْحُزْنِ فَهُوَ كَظِيمٌ

يعنى يعقوب پس از شنيدن سرگذشت سفر، از فرزندان خود روى گردانيد و به ياد يوسف گفت: اى خشم و اندوه (نظير آن كه كسى مى گويد: اى مرگ، بيا به سراغ من) اى دريغ بر يوسف! و سياهى هر دو چشمش از غصه و اندوه سفيد شده بود و او كظيم بود به معناى مكظوم يعنى مملوّ از غيظ بود كه بيرون نمى كرد. يا به معناى كاظم يعنى خشم و غيظش را همواره فرومى برد.

قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ

يعنى: فرزندان يعقوب گفتند: به خدا سوگند كه تو همواره از يوسف ياد مى كنى تا آن كه عليل و فرسوده شوى يا در زمرۀ هالكان قرار گيرى.

قَالَ إِنَّمَا أَشْكُوا بَثِّى وَحُزْنِى إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ

يعنى: يعقوب گفت: جز اين نيست كه من اندوه شديد و حزن خود را به خدا شكايت مى كنم و من از جانب خداوند چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد، يعنى از رحمت واسعۀ او كه بدان اميدوارم و يا از حالات يوسف و برادرانش كه از آن آگاهم.

يَا بَنِيَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلاَ تَيْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ «87» فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ «88»

ص:74


1- . در ترجمه و تفسير صبر جميل، به شرح آيۀ 18 مراجعه شود.

لغت و اعراب:

تحسُّس و تجسُّس: جستجو و فحص. رَوح: راحتى و فرج و گشايش كار. ضُرّ: ضرر و كمبود. مُزجاة: چيز اندك و پست.

تفسير:

يَا بَنِىَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِن يُوسُفَ وَأَخِيهِ وَلاَ تَيْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ

يعنى: يعقوب گفت: اى فرزندان من، به سوى مصر رويد و از يوسف و برادرش جستجو كنيد و از رحمت و فرج و گشايش خداوند نوميد نشويد، زيرا از رحمت و فرج خداوند كسى جز كافران نوميد نمى شود.

يعقوب پيامبر پس از گذشت چهل سال از گم شدن يوسف، ناگهان اسم او را نيز همراه بنيامين و برادر بزرگش به زبان مى آورد و اين نوعى اخبار غيبى از زنده بودن اوست، و برادران نيز ساكت بودند براى احترام پدر و يا آن كه آنها نيز احتمال زنده بودنش را مى دادند.

فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَيْهِ قَالُوا يا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِى الْمُتَصَدِّقِينَ

طبق فرمان يعقوب، همۀ نه نفرِ حاضر از فرزندانش براى دريافت آذوقه و طعام و براى جستجو از يوسف و برادرش و نيز رساندن پيام پدر به شمعون راهى مصر شدند و پس از رسيدن به شهر يكسره به سوى دربار ملِك مصر روانه گشتند. در سفر قبل كه بنيامين را برده بودند با سرور و خوشحالى وافر بر عزيز وارد شدند و اين بار با شرمندگى و دلهره و ترس و بيم از آن كه محروم از نجات بنيامين و دريافت طعام شوند وارد گشتند، چه آن كه ظاهر شدن دروغ آنها و سرقت بنيامين، آنها را سخت شكست داده بود و از اين رو در سخنانشان نامى از بنيامين نبردند. ولى جايگاهشان در فكر يوسف برخلاف بود، آنها از اتهام سرقت برى بودند و يوسف در فكر ترحم و عطوفت بيشتر دربارۀ آنها بود.

معناى آيه: پس چون بر ملِك مصر وارد شدند، چنين گفتند: اى عزيز مصر، فشار و

ص:75

ضرر قحطى ما را و خاندان ما را فرا گرفته و ما با سرمايه اى اندك و ناچيز كه در خور ردّ است آمده ايم، با اين حال پيمانه را براى ما به نحو كامل بپرداز و بر ما تصدّق و احسان كن، يعنى بنيامين را نيز از بردگى آزاد گردان، زيرا خداوند تصدّق كنندگان را پاداش نيكو مى دهد.

نقل شده: بهايى كه اين بار براى دريافت چندين بارِ شتر از غلّه با آن وضع گرانى آورده بودند چند سكه درهم كم ارزش و مقدارى روغن و پشم حيوان و اندكى كشك و قاووت بوده است. و در اين بار همۀ ده برادر عاجزانه در مقابل عزيز مصر صف بسته بودند و سخنانشان از كمال ضعف و فقر و اضطرار و درخواست تصدّق حكايت مى كرد. و گويى الآن است كه مفهوم خطاب خداوند به يوسف در لحظات آغازين قرار گرفتن در ته چاه لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هذَا وَهُمْ لاَيَشْعُرُونَ تحقق خارجى پيدا كرد.

قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ «89» قَالُوا أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهذا أَخِي قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ «90» قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ «91» قَالَ لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ «92»

لغت و اعراب:

إذ أنتم متعلق است به فعلتم. جاهل مقابل عاقل نه عالم، يعنى نادان و غافل از درك مقام ربوبى و مفاسد اعمال. آثره: گرامى داشت و برگزيد او را. و إن كنّا؛ إن مخفّفۀ از مثقّله است به

ص:76

قرينۀ لام در خبر، به تقدير «إنّ الشأن كنّا خاطئين». تثريب: توبيخ و ملامت و شمردن گناهان كسى در روى او. اليوم متعلّق است به تثريب يا به يَغْفرُ اللّه، و يغفر اللّه محتمل است اخبار باشد يا انشاء.

رسوايى برادران يوسف

تفسير:

قَالَ هَلْ عَلِمْتُم مَّا فَعَلْتُم بِيُوسُفَ وَأَخِيهِ إِذْ أَنتُمْ جَاهِلُونَ

برادران در مقابل عزيز مصر ايستاده بودند كه در آن حال طبق روايات اهل بيت عليهم السلام نامه اى از جانب يعقوب تقديم او كردند. در آن نامه پس از بسم اللّه الرحمان الرحيم آمده بود: «اين نامه به عزيز مصر، پرورندۀ عدل و به كمال دهندۀ پيمانه، از يعقوب فرزند اسحاق فرزند ابراهيم خليل الرحمان است. اى عزيز مصر، بلا و مصيبت ها پيوسته به ما خاندان مى رسد تا خدا ما را در خوشى و ناراحتى بيازمايد. فرزندم يوسف را بردند و گفتند گرگ خورده، و من در فراقش مدت مديدى گريستم تا آن گاه كه هر دو چشمم سفيد شد. او را برادرى بود مايۀ تسليت دل من؛ او را نيز به فرمان تو به مصر بردند و تو او را به اتهام دزدى گرفته اى در حالى كه ما خاندان وحى دزدى نمى كنيم، و غصه و اندوهم براى او اضافه شد. پس اى عزيز، بر من منّت نِه و او را آزاد كن و از آذوقه و گندم به ما عطا فرما و در قيمتش بر ما سهل گير و پيمانه را به تمام ده و اولاد ابراهيم را در حبست نگه مدار».

گفته شده: عزيز مصر نامه را بوسيد و بر روى چشمان خود نهاد و چنان گريه كرد كه دانه هاى اشك جلو پيراهنش را تر كرد. آن گاه شروع كرد به گفتگو با آنها.

معناى آيه: عزيز مصر گفت: آيا مى دانيد كه در چهل سال پيش با يوسف و برادرش بنيامين چه كرديد، در آن هنگام كه جاهل و نادان بوديد؟

اشاره به اين كه او را بدان طرز ذلت بار در چاه افكنديد و سپس فروختيد(1) و پس از وى برادرش را آن چنان در تحت فشار قرار داديد كه پيوسته برده وار در مقابل شما ذليل بود و با تضرّع و ذلّت سخن مى گفت. و جملۀ آخر آيه دلالت دارد بر عظمت روح و مقام شامخ

ص:77


1- . دربارۀ اين كه آيا برادران، يوسف را فروختند يا قافله، به شرح آيۀ 20 مراجعه شود.

نبوت و ولايت يوسف كه پس از اشاره به جنايت هاى آنها بلافاصله راه اعتذار را بر آنها گشود تا بتوانند بگويند ما جاهل و نادان بوديم.

قَالُوا أَءِنَّكَ لَأَنتَ يُوسُفُ قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَهذا أَخِى قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا إِنَّهُ مَن يَتَّقِ وَيَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ

برادران يوسف از اين كار عزيز مصر كه نامه را بوسيد و سخت گريست و از ستم هاى نهانى آنها دربارۀ يوسف پس از گذشت چهل سال و روش هاى ناروا و ظالمانۀ آنها دربارۀ بنيامين كه قهراً غير اولاد يعقوب از آنها باخبر نبود، به طور قطع پى بردند كه اين مسندنشين جاه و عظمت و جلال و عزت، و عزيز مصر بر تخت سلطنت، همان برادرشان يوسف است.

معناى آيه: برادران يوسف همگى گفتند، يعنى به نحو استفهام اعجابى و تقريرى و اعترافى: آيا تو يوسفى و حتماً تو يوسفى؟ عزيز گفت: آرى من يوسفم و اين برادر من است؛ حقّاً كه خدا بر ما منّت نهاد (ما را از ذلت به عزت، از جدايى به وصل و از جهل به علم رسانيد). حقيقت اين است كه هركس تقوا ورزد و صبر پيشه كند، خداوند هم بى ترديد، پاداش نيكان و نيكوكاران را ضايع نمى گرداند.

قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللَّهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ

يعنى: برادران گفتند: به خدا سوگند كه خدا تو را بر ما برگزيده است، يعنى به عقل و خرد و صبر و تقوا و نبوت و سلطنت؛ و حقيقت اين است كه ما در كرده هاى خود سخت در خطا بوده ايم.

قَالَ لاَ تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ

يعنى: يوسف گفت: امروز بر شما هيچ توبيخ و سرزنشى نيست؛ خدا شما را مى آمرزد و او ارحم الراحمين است.

مراد يوسف گذشت از حقوق چندين سالۀ خود و عدم مطالبه و توبيخ بر آن و وعدۀ غفران از جانب خدا نسبت به حقوق اللّه است. و اما حقوق پدر و برادر مطلب ديگر است، يعنى مربوط به خود آنهاست.

ص:78

كرامت يوسف در بينا كردن پدر

اذْهَبُوا بِقَمِيصِي هَذا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِي يَأْتِ بَصِيراً وَأْتُونِي بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ «93» وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ «94» قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلاَلِكَ الْقَدِيِم «95» فَلَمَّا أَن جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ «96»

لغت و اعراب:

يأت از افعال ناقصه است به معناى يَصيرُ. عير: كاروان. فَنَد: ضعف عقل و سفاهت. فَنَّده:

او را به سفاهت و ابلهى نسبت داد. ارتدّ از افعال ناقصه است به معناى صارَ.

تفسير:

اذْهَبُوا بِقَمِيصِى هَذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِى يَأْتِ بَصِيراً وَأْتُونِى بِأَهْلِكُمْ أَجْمَعِينَ

يعنى: يوسف به برادران گفت: حال اين پيراهن مرا ببريد و آن را بر صورت پدرم بيفكنيد، كه بلافاصله بينا مى گردد؛ و خاندانتان را دسته جمعى نزد من آوريد.

آورده اند كه: نسبت آن پيراهن به بهشت مى رسد. يعنى آن گاه كه نمرود، ابراهيم خليل را در آتش مى افكند جبرئيل امين پيراهن و زيراندازى را از بهشت براى او آورد، او پيراهن را پوشيد و زيرانداز را در ميان آتش زير پاى خود افكند و با جبرئيل مشغول گفتگو شد. آن پيراهن را كه در ادامۀ وجودش گاهى همانند تعويذى، بازوبند مى شد و گاهى به صورت حلقه اى گردنبند درمى آمد، روزى اسحاق و روزى يعقوب در بر كرد، و آن گاه كه يوسف در ته چاه افتاد در گردنش بود، آن را

ص:79

پوشيد تا مصون ماند.

و از لطايف سخن آن كه يوسف گفت: اين پيراهن را نخست كسى به پدر برساند كه پيراهن خون آلود مرا در روز اول به پدر رسانده، شايد آن گناه بزرگ با اين عمل نيك بخشوده گردد. از اين رو يهوذا آن را گرفت و از خوشحالى با خوردن هفت قرص نان، هشتاد فرسنگ راه پيمود و به كنعان رسيد.

وَلَمَّا فَصَلَتِ الْعِيرُ قَالَ أَبُوهُمْ إِنِّى لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْلاَ أَن تُفَنِّدُونِ قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِى ضَلاَلِكَ الْقَدِيِمِ

ظاهر آيه اين است كه كاروان يازده نفرۀ كنعان - كه شمعونِ رها شده از ميثاقِ لَن ابْرَحَ الأرضَ و بنيامين نجات يافته از اتهام بردگى مصلحتى، يعنى بزرگ ترين و كوچك ترين برادر نيز در ميان آنها بود - از مصر به سوى كنعان بيرون آمدند رها شده از همۀ اندوه ها خاصه مشكل سابقه دار و رنج آور گم شدن يوسف و ان شاء اللّه از ناله هاى جانسوز يعقوب از هجران او، و نجات يافته از بيم و ترس كيفر ستم هايى كه از آنان بر عزيز مصر رفته بود كه به واسطۀ عظمت روح و كمال انسانيت و مقام والاى نبوت او بخشوده گرديده بود.

معناى آيه: و چون كاروان كنعان از آخرين نقطۀ شهر مصر جدا شدند، پدرشان يعقوب در كنعان در نزد كسان خود گفت: حقيقت اين است كه من الآن بوى يوسف را مى شنوم اگر مرا به سفاهت و كم عقلى نسبت ندهيد. گفتند: به خدا سوگند، تو در همان گمراهى ديرين خود هستى. يعنى در افراط در محبت يوسف و بنيامين دو كودك پرزحمت و بى سود، و مقدم داشتن آنها بر ده نفر مرد فعال و نان آور و اين اندازه گريۀ بى سابقه در كيفيت و كمّيت براى كودك.

فَلَمَّا أَن جَاءَ الْبَشِيرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجهِهِ فَارْتَدَّ بَصِيراً قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّى أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ

يعنى: پس چون مژده رسان، نزد يعقوب آمد، آن پيراهن را بر صورت او افكند و او

ص:80

بلافاصله بينا گرديد. (مراد از بشير در اين جا محتمل است يهوذا فرزند بزرگ يعقوب باشد يعنى همان كه پيراهن خونين يوسف را در روز اول پيش پدر آورد و از مرگ او خبر داد. و محتمل است شخص ديگرى از برادران يا غير آنها باشد كه قافلۀ كنعان او را جلوتر از خود براى رساندن مژدۀ حيات يوسف و پيدا شدن و به سلطنت مصر رسيدنش فرستاده اند).

يعقوب گفت: آيا من به شما نگفتم كه من از جانب خداوند، يعنى به وحى و الهام، آنچه را كه شما نمى دانيد مى دانم؟

قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ «97» قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ «98»

تفسير:

قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ

كاروان يازده نفرۀ مصر يعنى فرزندان يعقوب به كنعان رسيدند. آنها هرچند خبر بسيار بزرگ و مسرت بخشِ پيدا شدن يوسف و به سلطنت رسيدن او و دستور حركت خاندان يعقوب به سوى مصر را آورده بودند، لكن اعضاى كاروان به جز بنيامين، روشن شدن تمام ماجراى چهل سالۀ پشت پرده و حقايق تلخ آن ايّام و بروز دروغ ها و فريب هاى كردارشان، آثار خجلت را در قيافۀ همه و عرق شرم را در پيشانى شان ظاهر كرده بود. از اين رو پيش از آن كه پدر يا غير او چيزى بگويد، همگى يكصدا زبان به اعتذار گشودند.

معناى آيه: گفتند: اى پدر ما، براى ما نسبت به گناهان ما، از خداوند طلب آمرزش كن، كه ما سخت خطاكار بوده ايم.

قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّى إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ

يعنى: يعقوب گفت: به زودى براى شما از پروردگارم طلب آمرزش مى كنم، زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است.

ص:81

در اخبار آمده كه: غرض يعقوب از تأخير طلب غفران، درك ساعت هاى استجابت دعا بود، مانند سحرهاى شب و شب هاى جمعه. و يا آن كه مى خواست بگويد مهلت دهيد يوسفم را ببينم تا نعمت حق كامل و وصل موعود حاصل گردد.

و يا آن كه عمدۀ ستم ها در سال هاى متمادى بر او رفته، بگذاريد او عفو كند تا من نيز بگذرم.

فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَي إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ «99» وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَقَالَ يَا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُؤْيايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بِي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَعَ الشَّيْطَانُ بَينِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ «100»

لغت و اعراب:

آوى إليه زيداً: او را در نزد خود جا داد. رَفَعَ أى أمر برفعهما. عرش: تخت بلند يا خصوص تخت سلطنتى. خَرَّ - از باب ضَرَب و نَصَر -: به رو درافتاد. ضمير له راجع است به يوسف.

بدو و باديه: صحرا و بيابان. نَزَغَ الشيطان بينهما: فاسد كرد ميانشان را و آنها را به جان هم افكند. لَطَفَ اللّه به و له - از باب نَصَر -: به او توفيق داد و محبوبش را عطا كرد. و لَطُف - از باب شَرُف -: دقيق و رقيق شد.

تفسير:

فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَى يُوسُفَ آوَى إِلَيْهِ أَبَوَيْهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ

ص:82

يوسف عزيز مصر، پس از اعزام برادران به كنعان و دستور كوچ دادن همۀ خويشان خود به مصر كه در حدود هفتاد نفر مرد و زن بودند، وسايل حركت آنها را از كنعان به مصر از مركوب و هزينۀ سفر به وسيلۀ مأموران انتظامى به سوى آنها گسيل داشت.

و پس از وصول آنها و آماده شدن خويشان يوسف، قافلۀ عظيمى از كنعان به سوى مصر به راه افتاد. در نزديكى مصر به احترام اقوام و خويشان عزيز مصر و خاصه به عنوان ورود خاندان نبوت از نسل ابراهيم خليل، يوسف پادشاه مصر و مقربان درگاه و شخصيت هاى كشورى و لشگرى تا چند فرسخى شهر به استقبال بيرون شدند و در خيمه اى كه براى پذيرايى از واردين و عرض خير مقدم و حصول ملاقات از فراق و هجران ممتد تهيه شده بود ملاقاتى گرم و تاريخى ميان يعقوب و يوسف و ميان يوسف و مادر و خاله و ساير خويشان انجام يافت. يوسف كسى را از نزديك و دور خويشان خود نمى شناخت و از اين رو مجلس ملاقات و معارفه بسيار شيرين و طولانى بود.

معناى آيه: پس چون مسافران بر يوسف وارد شدند، ابوين خود را در آغوش گرفت و آنها را در نزد خويش جاى داد و دستور داد و گفت: همگى به خواست خداوند با امن و امان وارد مصر شويد.

مراد، امن از حوادث احتمالى نسبت به نزديكان و مقربان مَلك، و امان از قحطى و نارسايى در زندگى است.

ملاقات يعقوب با يوسف و سجدۀ بر او

وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّداً

ظاهر سياق آيه اين است كه پس از حصول ملاقات ابتدايى در بيرون شهر، دستور ورود به شهر صادر شد و جمعاً وارد قصر سلطنتى شدند و همه در مكان هايى متناسب حال خود قرار گرفتند؛ ابوين و برادران يوسف را در محل پذيرايى خاصى وارد كردند و پدر و مادر را بر فراز تخت سلطنتى كه جايگاه ملك بود به دستور او بالا بردند. و چون مجلس به اين نحو آماده گشت، يوسف با لباس سلطنتى كه بر نور و جمال و جلالش افزوده بود بر آنها وارد شد؛ همگى از ديدن آن فرّ و شكوه شگفت زده شدند، برپا ايستادند و در برابرش به سجده افتادند.

ص:83

معناى آيه: و يوسف پدر و مادر خود را طبق دستور بر فراز تخت قرار داد، و چون وارد شد همگى براى او سجده كنان به رو درافتادند.

بايد دانست كه دربارۀ اين سجده و تصحيح جواز سجده به غير خداوند كه از پيامبرى مانند يعقوب و نيز از همسر و فرزندانش صادر شده اختلاف است. برخى بر آن اند كه همانند سجدۀ فرشتگان به سوى آدم و مردم به سوى كعبه بود، يعنى سجده براى خدا بوده لكن به سوى يوسف. و ارجح اين است كه سجده عبارت است از خضوعى خاص كه حداقل آن رسيدن پيشانى شخص به زمين است در برابر شخص يا شىء ديگرى؛ و در مفهوم اين خضوع، اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت مسجودٌ له اخذ نشده، هرچند اين نوع خضوع براى غير خدا در شرع اسلام جايز نيست لكن كفرآور هم نيست، يعنى حرام فرعى است نه اصولى. و ممكن است سجدۀ فرشتگان به آدم نيز از اين قبيل بوده كه به امر خداوند واجب شد. و ممكن است در شرع يعقوب هم نسبت به برخى موارد جايز بوده است.

وَقَالَ يَا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُؤْياىَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّى حَقّاً وَقَدْ أَحْسَنَ بِى إِذْ أَخْرَجَنِى مِنَ السِّجْنِ وَجَاءَ بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزَغَ الشَّيْطَانُ بَينِى وَبَيْنَ إِخْوَتِى إِنَّ رَبِّى لَطِيفٌ لِمَا يَشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ

يعنى: و يوسف گفت: اى پدر، اين خرور و سجود دسته جمعى كه انجام داديد تعبير و تأويل خواب پيشين من است كه خداوند آن را حقيقت بخشيد؛ و پروردگارم بر من نيكى كرد هنگامى كه مرا از زندان بيرون آورد، و پس از آن كه شيطان ميان من و برادرانم فساد و تباهى افكنده بود همۀ شما را از صحرا به اين جا آورد. حقّاً كه پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد احسان كننده و آنچه را بخواهد به دقت و حكمت انجام دهنده است؛ همانا اوست كه دانا و باحكمت است.

در تفاسير آمده كه: مراد از صحرا اين است كه يعقوب در اطراف شام در صحراى فلسطين بود و با شتردارى و گوسفندپرورى زندگى مى كرد. و برخى گفته اند: او در كنعان بود و پس از مدتى از بعثت بيرون آمد و باديه نشينى را اختيار كرد و از آن جا بود كه به دعوت يوسف به مصر رفت.

ص:84

رَبِّ قَدْ آتَيْتَني مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الْأَحَاديثِ فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنتَ وَلِيِّ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ «101» ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ «102» وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ «103» وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِين «104»

لغت و اعراب:

فاطر: شكافنده، آفريننده. ذلك اشاره به مجموع قصّۀ يوسف و مبتداست. مِن أنباء خبر اول، نوحيه خبر دوم. أنباء: جمع نبأ، خبر. أجمع أمره و على أمره: تصميم گرفت بر آن. و ضمير عليه من أجر و إن هو راجع اند به انباء يا قرآنِ مفهوم از كلام.

تفسير:

رَبِّ قَدْ آتَيْتَنى مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِى مِن تَأْوِيلِ الْأَحَاديثِ

ظاهر آيه اين است كه يوسف صدّيق در آن حال كه با والدين و ارحام خويش مشغول گفتگو و شمارش نعمت هاى گوناگون خدا در حقّ خود بود، به ناگاه از آنان روى برتافت و به تمام وجود متوجه منعم آن نعمت ها شد، با او به مخاطبه پرداخت و اشاره نمود كه عمرم را سپرى كردم و بهره اى وافر از نعمتت بردم و اينك آمادۀ ارتحالم.

معناى آيه: پروردگارا، حقيقت اين است كه مرا بهره اى وافى از ملك دادى (ملك مصر،

ص:85

يا سلطنت عرفى بر نفوس، يا ولايت و امامت و سلطۀ شرعى بر اموال و نفوس) و مرا از تأويل احاديث آموختى، يعنى از تعبير خواب ها كه در واقع احاديث فرشتگان به گوش شخص خوابيده است؛ يا احاديث پيامبران گذشته و كتاب هاى آسمانى آنها كه احاديث فرشتگان از جانب خداوند است.

فَاطِرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنتَ وَلِيىِّ فِى الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ تَوَفَّنِى مُسْلِماً وَأَلْحِقْنِى بِالصَّالِحِينَ

يعنى: اى آفرينندۀ آسمان ها و زمين، تو خود سرپرست و ياور من در دنيا و آخرتى؛ مرا مسلمان بميران و به نيكان و شايستگان لاحق گردان.

و اين آخرين آيه از سرگذشت عجيب يوسف صدّيق است كه در ضمن صد و يك آيه تنظيم شده است.

ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ

يعنى: اين سرگذشت - قصۀ يوسف از آغاز تا پايان - از اخبار غيبى است كه ما به سوى تو وحى مى كنيم، يعنى از هيچ فردى و گروهى و كتابى فرا نگرفته اى. و هرگز تو نزد برادران يوسف هم نبودى آن گاه كه به كارشان تصميم جدى گرفتند و آن ستم را دربارۀ او روا داشتند در حالى كه پيوسته در مكر و فريب بودند، يعنى پيش از انجام مقصود در مقدمات و نقشه كشى آن و پس از آن در كتمان و پنهان داشتنش.

وَمَا أَكْثَرُ النَّاسِ وَلَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ

يعنى: و بيشتر مردم هرچند حريص بر ايمان و گرايش آنها باشى گرونده نيستند.

وَمَا تَسْأَلُهُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ

يعنى: و تو هرگز از آنها بر بازگو كردن اخبار غيبى و ابلاغ اين قرآن مزدى نمى طلبى - با اين حال آنها از پذيرش آن سخت امتناع مى ورزند - اين قرآن جز تذكر و يادآورى براى جهانيان نيست. يعنى پس نمى توان در مقابل آن پاداش گرفت، زيرا چيزى كه براى هدايت مجامع بشرى و اتمام حجت بر آنها و بيدار كردن عقول آنها و اكمال صفات فاضلۀ انسانى در روح آنها و زدودن رذايل اوصاف از نفس آنها و اعطاى برنامه اى جامع براى تربيت فرد و مجتمع آنها و تعليم اسرار نهفتۀ جهان و علوم و معارف بى پايان الهى و آسمانى براى آنهاست سزاوار نيست در مقابل اجرت برخى از آنها قرار گيرد.

ص:86

وَكَأَيِّن مِنْ آيَةٍ فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ «105» وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ «106» أَفَأَمِنُوا أَن تَأْتِيَهُمْ غاشِيَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ «107»

لغت و اعراب:

كأيّن مركب از كاف تشبيه و «أىّ» به معناى كم خبريه است و تنوين آخرش به شكل نون ثابت مانده، و كأيّن مِن رجلٍ يعنى چه بسيار مرد. كأيّن مبتدا و يمرّون خبر آن و فى السموات و الأرض صفت است. أفأمنوا، همزۀ استفهام بر فاء عاطفه مقدم شده، و استفهام براى تعجب است. غاشيه صفت محذوف است به تقدير عقوبة غاشية.

تفسير:

وَكَأَيِّن مِنْ آيَةٍ فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ

يعنى: و چه بسيار از نشانه ها كه در آسمان ها و اين زمين است و آنان بر آنها مى گذرند در حالى كه از آنها غافل و رويگردان اند.

مراد از «آيه» جنس است كه شامل نشانه هاى وجود و عظمت و قدرت و جلال و جمال خداوند است، از مناظر عظيم و بهت آور آسمان از كهكشان ها و ستارگان ثوابت و سيار، و خورشيد و ماه، و آثار و عجايب زمينى از محيط وسيع و درياها و صحراها و كوه هاى سر به فلك كشيده و درّه هاى در اعماق زمين فرو رفته، و انواع گياهان و درختان و حيوانات.

و مراد از «مرور بر آنها» ديدن و توجه كردن و گذشتن است. و اين مرور بر آيات زمينى گذرايى نظر و يا مرور خود انسان است، و در آيات آسمانى گذرايى و تبادل نظر و يا مرور

ص:87

خود انسان است به لحاظ آن كه كرۀ زمين كه انسان در آن ساكن است در جوّ بى تناهى سير مى كند و از كرات و آيات جوى عبور مى نمايد.

شرك خفى اكثر مسلين

وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ

يعنى: و بيشتر آنان - مشركان و اهل كتاب - به خدا ايمان نمى آورند مگر در حالى كه مشرك اند. يعنى در جنب اعتقاد به وجود مبدأ اعلى براى موجود ديگرى نيز وجود استقلالى يا قدرت و سلطه و تصرف استقلالى قائل اند، مانند بت پرستان، و قائلين به بنوّت عُزَير و عيسى بن مريم، و قائلين به دختران خداوند از فرشتگان، و معتقدان به ارباب انواع.

و اين شرك، شرك اعتقادى و كفرآور است.

و محتمل است مراد از ضمير «أكثرهم» اعم از كفار و مؤمنان باشد، و مراد از شرك مؤمنان شرك در طاعت باشد. يعنى بيشتر مؤمنان نيز همراه اعتقاد به خداوند، از ديگران نيز مانند شيطان هاى جنّى و انسى اطاعت مى كنند. و اقليتِ در مقابل اين ها معصومان و صالحان اند كه از طاعت غيرخدا مى پرهيزند.

أَفَأَمِنُوا أَن تَأْتِيَهُمْ غاشِيَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ

يعنى: پس آيا آنها ايمن و خاطرجمع شده اند از اين كه عذاب فراگيرى از عذاب هاى خدا به سوى آنها بيايد؟! يعنى عجيب است كه چگونه ايمن اند! و عذاب فراگير مانند زلزله، صاعقه، سيل، قحطى، بيمارى هاى خطرناك گوناگون، هجوم دشمن، سلطۀ اشرار و غيره. و يا آن كه آيا ايمن اند از اين كه روز قيامت ناگهان به آنها برسد در حالى كه بى خبر و غفلت زده اند؟!

قُلْ هذِهِ سَبِيلي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ «108» وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً نُوحِي إِلَيْهِم مِنْ أَهْلِ الْقُرَى أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَفَلا تَعْقِلُونَ «109»

ص:88

لغت و اعراب:

هذه اشاره است به دعوت به سوى توحيد، أدعو إلى اللّه بيان مشارٌ اليه است. أنا تأكيد است از فاعل أدعو، و مَنِ موصول عطف است به آن. نوحى إليهم و من أهل القرى صفت رجال اند. أفلا تعقلون عطف است به قل هذه سبيلى.

تفسير:

قُلْ هذِهِ سَبِيلى أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِى وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ

يعنى: اى پيامبر، بگو: اين راه من است كه من و هركس از من پيروى كرده جامعۀ بشرى را از روى بصيرت و بينايى به سوى خداوند دعوت مى كنيم، و خداوند منزه و پاكيزه است از اين كه شريكى داشته باشد، و من هرگز اهل شرك نيستم.

مراد از «على بصيرة» اين است كه دعوت من بر پايۀ منطق و معجزات كافى و ارائۀ كتاب آسمانى و عرضۀ شريعتى باقى و خالد است.

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً نُوحِى إِلَيْهِم مِنْ أَهْلِ الْقُرَى

اين آيه پس از بيان كيفيت دعوت پيامبر و يارانش كه بر پايۀ بينش و اتقان دعوت و بدون پاداش است، در ذكر قواعدى است كلى با ايجاز تمام دربارۀ رسالت پيامبران.

يعنى: و ما پيش از تو نفرستاديم مگر مردانى از اهل شهرها و روستاها را كه به آنها وحى مى كرديم.

همۀ پيامبرانى كه پيش از تو براى هدايت مجامع بشرى مبعوث كرده ايم تنها اين نيست كه در انجام وظايف ابلاغ از كسى پاداشى نطلبيده اند، بلكه سنّت سنيّۀ الهى طبق مصالح عاليۀ نظام تشريع، بر اين بوده كه همۀ آنها مرد بوده اند نه از صنف زنان؛ انسان بوده اند نه از جنس فرشته يا پريان؛ شهرى يا روستايى بوده اند نه از باديه نشينان، تا با مردم خوش بجوشند و آزادانه اجتماع كنند، يكديگر را خوب بشناسند و مأنوس شوند و همرنگ گردند تا مسئلۀ ابلاغ و تربيت و تعليم و تزكيه، نيكو انجام يابد.

ص:89

أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا أَفَلا تَعْقِلُونَ

يعنى: اى پيامبر، آيا آنها يعنى مشركان و مخالفان دعوتت، در روى اين زمين سير نكرده اند تا بنگرند سرانجام كسانى كه پيش از آنها بودند چگونه بود؟ يعنى عاقبت كفارى كه دعوت پيامبران خود را نپذيرفتند و با آنها به ستيزه برخاستند مانند قوم نوح و هود و صالح و لوط و موسى عليهم السلام كه به بدترين عذاب هاى الهى گرفتار گشتند.

و بى ترديد، خانۀ آخرت براى كسانى كه تقوا ورزيدند نيكوتر و بهتر است؛ به آنها بگو:

آيا نمى انديشيد؟!

حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّيَ مَن نَّشَاءُ وَلاَ يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ «110» لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِي الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى وَلكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَيءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «111»

لغت و اعراب:

حتى إذا متعلق است به فعل مقدّرِ مفهومِ از كلام، به تقدير «اُولئك الكفّار امهلوا حتّى». استيأس: نوميد شد يا در شُرف نوميدى قرار گرفت. ظَنّوا فاعلش مؤمنان به انبياست. (1)بأس: عذاب. قصَّ الخبرَ - از باب نَصَر -: بازگو كرد آن را، و قصص مصدر به معناى مفعول است يعنى بازگو شده، و به لحاظ اطلاقش مرادف قِصص - به كسر - مى شود، و ضمير جمع قصصهم راجع است به رُسُل يا به يوسف و خويشانش. ما كان يعنى

ص:90


1- . احتمال ديگر اين كه فاعل ظنّوا كافران و طاغيان باشد و بنابراين ترجمه آيه اين است.

قرآن به قرينۀ مقام.

تفسير:

حَتَّى إِذَا اسْتَيْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا

يعنى: خداوند به كفار و طاغيان در مقابل پيامبران گذشته مهلت مى داد تا آن جا كه پيامبران نوميد مى شدند، يعنى از نزول نصرت خود و شكست دشمن، و ياران و اصحاب آنها نيز گمان مى كردند كه به آنها دروغ گفته شده، يعنى از شدت امر و سختى كارزار در شُرف اين گمان قرار مى گرفتند، يا برخى از آنها حتى گاهى اكثريت در چنين گمانى مى افتادند. (1)

سنت انتقام از همۀ مجرمان

جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّىَ مَن نَّشَاءُ وَلاَ يُرَدُّ بَأْسُنَا عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ

يعنى: در آن حال بود كه نصرت ما فرا مى رسيد و كسانى را كه مى خواستيم، يعنى پيامبران و يارانشان، نجات مى يافتند. و هرگز عذاب ما از گروه گنهكاران بازگردانده نمى شود. يعنى همان عذاب، كفار را فرامى گرفت و رد نمى شد.

لَقَدْ كَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِى الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَى

يعنى: حقيقت اين است كه در سرگذشت و احوال پيامبران، و يا يوسف و خويشانش، عبرت و وسيلۀ تنبّه و تذكّر براى صاحبان عقل و خرد است. و اين قرآن كلامى نيست كه قابل جعل و افترا باشد. يعنى اين همان است كه اگر آدميان و پريان گرد هم آيند و يكديگر را تقويت و با هم تبادل نيرو كنند، نمى توانند يك سوره از آن را بياورند.

وَلكِن تَصْدِيقَ الَّذِى بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ كُلِّ شَىءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

يعنى: ولكن اين قرآن كتابى است كه سراپا تصديق و تأييد است نسبت به آنچه جلو دست اوست؛ يعنى از پيامبران گذشته و شرايع الهى و كتاب هاى آسمانى. و شرح و تفصيل است نسبت به همه چيز؛ يعنى از امورى كه مورد نياز بشر در ابعاد وجودى اوست از عقايد

ص:91


1- . كه پيامبران از ايمان آوردن دشمنان نوميد مى شدند، و دشمنان نيز يقين مى كردند كه تهديدهايى كه توسط پيامبران صورت گرفته، دروغ بوده است.

قلبى و فضايل انسانى و فروع عملى و ساير علوم و معارف. و از اين رو اين كتاب براى مؤمنان سراپا هدايت و رحمت است.

و الحمد للّه و له الشكر

عصر روز نيمۀ شعبان 1426 مطابق با 84/6/29

***

ص:92

سورۀ رعد

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ المر

المر

از حروف مقطّعه است و دربارۀ آن در سوره هاى گذشته سخن گفتيم.

تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَالَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ «1» اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لاَِجَلٍ مُسَمّىً يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ «2»

ص:93

لغت و اعراب:

تلك اشاره به آيات و مبتداست و آيات خبر است. والذى مبتدا و الحقّ خبر است. عَمَد و عُمُد: جمع عمود، يعنى ستون. استوى على الشىء: مستولى و مسلّط شد بر آن.

نشانه ها و نعمت هاى خدا

تفسير:

تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَالَّذِى أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ

يعنى: اى پيامبر، يا اى مخاطب، اين آيه ها كه در اين سوره است آيات اين كتاب و اين قرآن كريم است. و ممكن است مراد، آيات تكوينى و نشانه هاى توحيدى باشد كه در آفاق و انفس يعنى كرانه هاى جهان و نفوس بشر و ساير جانداران منتشر است. يعنى اين نشانه ها كه در جهان مى بينى همه آيات تكوينى خدا در اين كتاب هستى است كه دلالت بر وجود و توحيد و قدرت و علم و حكمت او دارند.

و آنچه به سوى تو از جانب پروردگارت نازل شده از وحى و كتاب آسمانى و احكام شريعت، همه حق و ثابت و درست است، ولكن بيشتر مردم ايمان نمى آورند. زيرا در آنچه به آنها عرضه مى شود نمى نگرند و عقل و خرد را به كار نمى گيرند و وجدانشان در اسارت هوا و هوس است.

اللَّهُ الَّذِى رَفَعَ السَّماوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا

يعنى: خدا كسى است كه آسمان ها را بدون ستون هايى كه شما ببينيد بالا برد و بنا نهاد.

مراد از سماوات كرات جوّى است كه مشاهده مى شود، و محتمل است آسمان هاى هفت گانه به اصطلاح شرع باشد كه حقيقتشان بر ما روشن نيست و همۀ آنچه ما مى بينيم از ستارگان و كهكشان ها زينت نزديك ترين و اولين آسمان است. و ظاهر آيه اين است كه قوام و ايستايى و حفظ آسمان ها به وسيلۀ ستون هاى غيرمرئى است، يعنى نيروى جاذبه اى كه حافظ همه و حاكم بر جميع آنهاست.

ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِى لاَِجَلٍ مُسَمّىً يُدَبِّرُ الْأَمْرَ

ص:94

يعنى: خداوند پس از برافراشتن و بنا نهادن آسمان ها بر تخت خود مستولى گشت و مستقر شد. كنايه از اين كه بر اوضاع كشور وجود و همۀ مخلوقاتى كه پديد آورده بود مسلط شد و همه را زير نظر و تحت سلطۀ خود قرار داد. و خورشيد و ماه را مسخّر نمود به گونه اى كه هريك براى رسيدن به پايان مدت معين شده اى در حركت و جريان اند، و پيوسته مشغول تدبير امور آنهاست.

بايد دانست كه ذكر خصوص خورشيد و ماه از ميان كرات ثوابت و سيّار به لحاظ اين است كه انسان مخاطبِ آيات و ساكن كرۀ زمين عمدتاً در زندگى نيازمند اين دو كرۀ نورانى است كه خدا آنها را تحت ارادۀ خود مسخّر تكوينى او كرده تا به وسيلۀ حركت هاى خاص و نورافشانى ها و تأثيرات جوّى، ساكنان زمين را يارى بخشند، وگرنه همۀ كرات وكهكشان ها و غير آنها به نحو يكسان مسخّر ارادۀ بالغۀ خدايند.

و گفته شده: حركت و جريان خورشيد سير مستقيم است هرچند سير ماه استداره اى است. و محتمل است مضافٌ اليه مقدَّرِ كلّ، عام باشد، يعنى همۀ آسمان ها و خورشيد و ماه در جريان اند تا انقضاى مدت معيّن كه قيام رستاخيز است.

يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ

يعنى: خداوند آيات آفاقى و انفسى را تفصيل مى دهد.

آنها را به اشكال و هيئت هاى گوناگون و با شرح عملى و تفصيل تكوينى نشان مى دهد، همانند كهكشان ها، ثوابت، سيّارات، كرۀ زمين، فصول چهارگانه، روزها و شب ها، انواع جماد و نبات و حيوان. و محتمل است مراد تفصيل آيات قرآنى باشد كه به صورت هاى مختلف از سوره هاى بزرگ و كوچك، و آيه هاى دراز و كوتاه، و معانى و معارف مختلف و گوناگون درآورده عرضه مى دارد.

چنين مى كند شايد شما مكلّفان به ملاقات و ديدار پروردگارتان يقين پيدا كنيد. يعنى زندگى پس از مرگ را باور كنيد، چه آن كه معناى لقاء اللّه ورود روح به عالم برزخ و بعد از آن به قيامت و سپس به عالم ابديت است كه مراحل سه گانۀ لقاء اللّه است و به اين حقيقت بايد يقين كرد.

ص:95

وَهُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ وَأَنْهَاراً وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ «3» وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَى بِمَاءٍوَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ «4»

لغت و اعراب:

رواسى: جمع راسية، كوه هاى ثابت و پابرجا. أغشاه الثوبَ: لباس را بر او پوشانيد. و فى الأرض قطع خبر مقدم و مبتداى مؤخّر. متجاور: هم جوار. أعناب: انگورها يا درختان انگور.

نخيل: خرماها يا درختان خرما. صنوان: دو درخت يا بيشتر كه از اطراف تنۀ اصلى برويند.

اُكُل: ميوه و هرچه قابل خوردن است.

تفسير:

وَهُوَ الَّذِى مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ وَأَنْهَاراً وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ

يعنى: و او كسى است كه اين زمين را گسترانيد، يعنى پهن و وسيع و هموار و قابل حركت و استفاده نمود، و در آن كوه هاى مرتفع و عظيم الجثّه و ثابت و ريشه دار قرار داد. و نهرها روان ساخت، يعنى رودهاى بزرگ و كوچك و وسيعى همانند دريا با اختلاف مبدأ جريان و منتهاى آن با الوان و خواص مختلف. و از هر نوع ميوه جات يعنى حاصل گياهان اعم از بذر علفيات و حبوب و ميوه جات، در آن دو جفت قرار داد، يعنى دو فرد مركّب از نر و ماده كه مجموعاً جفت است.

ص:96

يُغْشِى اللَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ

يعنى: و او همواره در روى اين كره شب را بر روز مى پوشاند.

هر روز نزديك غروب در چشم ساكنان آن، شب را همانند چادرى بر روى روز مى كشد. و يا آن كه از آغاز تابستان در عرض شمالى زمين كه شب ها بسيار كوتاه است به تدريج ساعات شب را بر روز غالب مى كند تا آن كه در اول زمستان گويى ساعت هايى از شب را بر روز پوشانده است.

بى ترديد، در اين صنع عظيم و بزرگ، يعنى گسترش زمين، كوه هاى ميخكوب شده، آب هاى روان، حاصل گياهان، نشانه هايى است از وجود و توحيد ذات و صفات خداوند براى كسانى كه همواره در امر جهان مى انديشند. زيرا تدبر و تأمل و تعمق در اين نظام اتَم حكم مى كند كه اجزاى اين دستگاه همه به هم متصل و تحت يك نظم و برنامه است و تدبير و ادارۀ آن را يك ارادۀ نافذ با تدبيرى متين و دقيق و غايت استحكام و اتقان انجام مى دهد و آن خداى مقتدر عليم و حكيم است.

وَفِى الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ

اين آيه تتمه اى است از شرح حال زمين پس از گستردن و ايجاد صلاحيت ها در آن براى استفاده كه دلالت بر قدرت تصرف و كمال تدبير خالق آن دارد.

يعنى: و در روى اين زمين قطعاتى است كه در جوار يكديگر قرار دارند.

مراد انواع مختلف قطعه هاى روى اين كرۀ خاكى است كه داراى جوهره ها و اوصاف گوناگون است از زمين طيّب و پاكيزه و شوره زار و لجن زار، مستعد و نرم و هموار و دره و كوه و سنگلاخ، خشك و بى آب و لم يزرع و سرسبز و پرآب و بابركت، محكم و غيرقابل كاوش و نرم و قابل كشت، صالح براى بذر و نهال و ناصالح براى آنها.

وَجَنَّاتٌ مِنْ أَعْنَابٍ وَ زَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ

يعنى: و نيز در روى زمين باغ هايى است از درختان تاك، و كشت و زرع هايى است گوناگون يعنى از سبزيجات، حبوب، ميوه جات روى زمينى، خوراكى هاى زيرزمينى. و نيز درختان خرماست كه برخى برخاسته از اطراف درخت اصلى است و برخى غير آن يعنى اصلى و مستقل است.

يُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلى بَعْضٍ فِى الْأُكُلِ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ

ص:97

يعنى: همۀ آنها با يك آب سيراب مى گردد در حالى كه ما برخى از آنها را بر برخى ديگر در محصول برترى مى دهيم. يعنى كشت و زرع و سبزيجات و حبوب و ميوه جات، برخى را از حيث رنگ و بو و طعم و حجم و ساير اوصاف بر برخى ديگر برترى دارد.

حقيقت اين است كه در اين نوع از آفرينش نشانه هايى است براى گروهى كه تعقل مى كنند، يعنى در نشانه هاى توحيد و قدرت و حكمت آفريدگار.

وَإِن تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَءِذَا كُنَّا تُرَاباً أَءِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَأُولئِكَ الْأَغْلالُ فِي أَعْنَاقِهِمْ وَأُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ «5» وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَقَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلَى ظُلْمِهِمْ وَإِنَّ رَبَّكَ لَشَديدُ الْعِقَابِ «6»

لغت و اعراب:

ان تعجب به تقدير «إن وقع منك عجبٌ» يا «إن تعجب من شىء». فعجب قولهم خبر و مبتداست. أغلال: جمع غُلّ - به ضم -: زنجير يا طناب و غيره كه بر گردن يا دست بسته مى شود. مَثُلات: جمع مثلة - به ضم و فتح ثاء - عذاب و عقوبت. سيّئه: بليّه و مصيبت. حسنه:

نعمت و خوشى دنيا. على ظلمهم يعنى مع ظلمهم.

تفسير:

وَإِن تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَءِذَا كُنَّا تُرَاباً أَءِنَّا لَفِى خَلْقٍ جَدِيدٍ

يعنى: اى پيامبر، يا اى شنونده، اگر تو را از چيزى تعجب آيد پس سزاوارتر براى تعجب گفتار آنهاست كه به نحو استفهام انكارى مى گويند: آيا چون ما پس از مرگ خاك شديم،

ص:98

به راستى در يك آفرينش نوينى قرار مى گيريم؟! يعنى چگونه مى شود گوشت و پوست و استخوان انسان مبدل به خاك شود و دوباره زنده گردد و به صورت انسان درآيد؟!

أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَأُولئِكَ الْأَغْلالُ فِى أَعْنَاقِهِمْ وَأُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ

يعنى: آنها هستند كسانى كه به پروردگارشان كفر ورزيدند كفرشان به خاطر آن بود كه او را عاجز دانستند و گمان كردند علم و قدرت بيرون آوردن جسد از خاك را ندارد، در حالى كه اين عمل در قيامت نسبت به جسم نظير آفريدن آن از زمين در دنياست، و روح ميت هم در خاك نيست و معدوم نشده، بلكه در عالم برزخ زنده و با ارواح ساير مردگان تا قيامت نگهدارى مى شوند.

و آنهايند كه زنجيرها در گردن دارند. يعنى در دنيا زنجيرهاى شرك و كفر و رذايل اخلاق و آداب و رسوم جاهلى باطل بر روان آنها همانند زنجير بر گردن احاطه كرده است.

و يا آن كه در آخرت زنجيرهاى آتشين جهنم بر گردن آنها خواهد بود. و آنها اهل آتش اند و در آن جاودان اند.

وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَقَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ

يعنى: و اى پيامبر، آنها پيش از آن كه از تو حسنه بخواهند - نعمت و رحمت دنيوى الهى بطلبند - از تو مى خواهند كه به عذاب و عقوبت آنان شتاب كنى. (اشاره به اين كه چون پيامبر اسلام مشركان را وعدۀ عذاب آخرت مى داد، مى گفتند: آخرتى در كار نيست.

و چون وعدۀ عذاب دنيوى مى داد، به عنوان مسخره و استهزا تعقيب مى كردند و مى گفتند:

پس چرا نمى آورى؟) و اين در حالى است كه بر امت هايى پيش از آنها مَثُلاتى گذشته است، يعنى عذاب هاى گوناگونى كه سبب عبرت ديگران شود همانند مسخ شدن به صورت بوزينگان و گرازها، و رَجفه و زلزله و صيحۀ آسمانى و باران سنگ و بادهاى مسموم و غير آنها، و بايد اينان عبرت گيرند.

وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلَى ظُلْمِهِمْ وَإِنَّ رَبَّكَ لَشَديدُ الْعِقَابِ

يعنى: و حقيقت اين است كه پروردگار تو براى مردم با اين كه آنها ستم مى كنند، داراى مغفرت و بخشايش است. يعنى و از اين روست كه با وجود استعجال از ناحيۀ آنها، عذاب

ص:99

نمى فرستد. و نيز حقيقت اين است كه خداوند شديدالعقاب است. يعنى در موقع مقتضى و رسيدن آنها به حد كمال شقاوت و توافق حكمت و نظام اتمّ تشريع، عقوبتش سخت است، چنان كه در ادعيۀ وارده از اهل بيت وحى عليهم السلام آمده است: وَ هُوَ ارْحَمُ الرّاحمينَ فى مَوضِعِ العفوِ و الرّحمةِ، و أشَدُّ الْمُعاقِبينَ فى موضعِ النَّكال و النَّقِمَة.

وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلا أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَّبِّهِ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ «7» اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنثَى وَمَا تَغِيضُ الْأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ وَكُلُّ شَىءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ «8» عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ «9»

لغت و اعراب:

غاضَ الشىءُ - از باب ضَرَبَ -: ناقص شد. و غاضَ الشىءَ: ناقص كرد آن را. غيب و شهادت مصدر به معناى فاعل اند، يعنى غايب و حاضر.

تفسير:

وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلا أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَّبِّهِ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ

يعنى: و كسانى كه كفر ورزيده اند مى گويند: چرا بر او يعنى محمد صلى الله عليه و آله از جانب پروردگارش آيه اى نازل نمى گردد؟ يعنى معجزه اى روشن دالّ بر توحيد خدا و نبوت او. مرادشان اين است كه آنچه را از كتاب آسمانى و وحى و معجزات به او داده شده نمى پذيريم و منتظريم آيه و معجزه اى مانند ناقۀ صالح و عصاى موسى و مائدۀ عيسى نازل گردد.

اى پيامبر، جز اين نيست كه تو منذرى. يعنى وظيفۀ تو ابلاغ احكام الهى است كه لازم آن بيم دادن مردم از غضب و عذاب خداوند است، و آيه و معجزه در اختيار خداست. و

ص:100

گويى اينان گمان مى كنند كه بايد فرستادۀ خدا را قدرت مطلقۀ غيبى باشد كه هرچه خود بخواهد بكند و هرچه مردم بخواهند بياورد؛ و چنين گمانى خطاست.

وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ

يعنى: و براى هر گروهى هادى و راهنمايى هست.

اين جمله اشاره است به قانون عام و حكم كلى و سنّت الهى جارى در مجامع مكلّفان جهان از آغاز خلقت تا پايان آن، طبق قاعدۀ لطف، كه بايد پيوسته هدايتگرى از جانب خدا به عنوان پيامبر منذِر يا امام معصوم يا هادى ديگر، در ميان جامعۀ بشرى باشد؛ و طبعاً هريك را بر حسب منصب و حال او حجت و برهانى اعطا مى شود.

اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنثَى وَمَا تَغِيضُ الْأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ وَكُلُّ شَىءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ

يعنى: خداوند مى داند آنچه را كه هر ماده اى از انسان و غير انسان بارمى گيرد و آنچه را كه رحم هاى آنها مى كاهد و آنچه را مى افزايد. يعنى جنين در شكم مادر را با تمام اوصاف مى داند كه مثلاً فرد است يا زوج، نر است يا ماده، تامّالخلقه است يا ناقص، در دنيا عمر دراز مى كند يا كوتاه، روزيش زياد است يا اندك و بالأخره شغل، اولاد، اموال، ايمان، كفر، سعادت، شقاوت، حوادث جاريۀ او تا مرگ و غيره.

و هر چيزى در نزد او داراى حد و اندازه است. يعنى همۀ ذرات عالم هستى از كهكشان ها گرفته تا اجزاى اتم ها از نظر حقيقت وجود و دوام و بقا و آثار و خواص، در علم ازلى او معيّن و در لوح محفوظ او مندرج و در مرحلۀ تحقق خارجى اش معلوم است.

عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ

يعنى: او داناى هر نهان و آشكار، و بزرگ و برتر است.

مراد از «غيب» هر چيزى است كه از حواس ظاهرى و باطنى انسان و هر صاحب حاسّه اى پنهان است. و مراد از «شهادت» هر چيزى است كه در مقابل حواس، حاضر و ظاهر است. پس چيزى نسبت به او غيب نيست؛ و غيب و شهود نسبت به غير او امر نسبى است. و مراد از بزرگى او عظمت مقام و جلال است، و از تعالى او علوّ مقام و سلطه و استيلا و تفوّق بر ممكنات است. و يا مراد از متعال آن كه او برتر از اين است كه كُنه ذاتش به اذهان مخلوق درك شود و يا به زبان او توصيف گردد.

ص:101

سَوَاءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَمَن جَهَرَ بِهِ وَمَنْ هُوَ مُسْتَخْفِ بِالَّيْلِ وَسَارِبُ بِالنَّهَارِ «10» لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءاً فَلاَ مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَالٍ «11»

لغت و اعراب:

سواءٌ خبر مقدم، مَن أسرّ مبتداى مؤخر، و دو موصول بعد عطف اند بر موصول اول.

سارِب: راه رونده. معقّب: پى گير و دنبال كننده. ضمير لَهُ و سه ضمير مذكر ديگر به انسان برمى گردد، و محتمل است ضمير اول به خدا برگردد. من أمر اللّه، به تقدير «من أجل أمر اللّه» است.

تفسير:

سَوَاءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَمَن جَهَرَ بِهِ وَمَنْ هُوَ مُسْتَخْفِ بِالَّيْلِ وَسَارِبُ بِالنَّهَارِ

يعنى: مساوى است در نزد او كسى از شما كه گفتار خود را پنهان دارد، يعنى در دل نگه دارد و نگويد، يا خصوصى بگويد و از عموم پنهان كند، و كسى كه فاش كند و آشكارا گويد. زيرا سخن هر دو براى او مسموع به نحو تساوى است. و نيز مساوى است در نزد او كسى كه در تاريكى شب پنهان گردد، و آن كس كه در روز روشن پيمايندۀ راه باشد. زيرا او به همه چيز ناظر است و در نزد همه حاضر است.

لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ

يعنى: انسان را يا خدا را براى انسان در طول حياتش معقّباتى است - فرشته هايى است - كه او را از جلو دست يعنى پيش رو، و پشت سرش مراقبت مى كنند و پيوسته او را

ص:102

به دستور خدا نگه مى دارند. يعنى جسم او را از گزند و آسيب هاى دنيا و روح او را از شُرور و مضرّات شيطانى حفظ مى كنند. و ظاهراً اين فرشته ها غير از فرشته هاى رقيب و عتيد ند كه حافظان و نويسندگان اعمال اند.

نقش ملت ها در سرنوشت خودشان

إِنَّ اللَّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ

اين آيه اشاره به يك حكم كلى و قانون عام است كه سنت الهى در طول تاريخ بشرى بر اجراى آن است، و آن اين است كه ميان حالات روحى و نفسى ملت از عقايد و اخلاق و آداب و ميان نعمت ها و رحمت ها يا مصايب و بلايا در محيط زندگى او روابط قطعى و تلازم به نحو عليت و معلوليت است، به گونه اى كه بقا و زوال حالات نفسانى، تأثير در بقا و زوال عوارض و حوادث خارجى دارد.

معناى آيه: حقيقت اين است كه خداوند آنچه را كه گروهى واجد آن اند تغيير نمى دهد تا آن كه آن ها آنچه را كه در نفوس خودشان است تغيير دهند.

مثلاً وضع زندگى گروهى را كه در سايۀ ايمان و عمل صالح در صحت و امنيت اند و اموال و ارحام و رفاه زندگى دارند، از آنها سلب نمى كند مگر آن كه نفسيات خود را رها كنند و از عقايد و اعمال نيك دست بردارند. آن جاست كه خدا نيز وضع موجود را تغيير مى دهد. و يا آن كه امتى كه به واسطۀ طغيان و عصيانشان در وضع سخت زندگى و فقر و مرض و ناامنى قرار دارند، وضع حالشان را تغيير نمى دهد مگر آن كه نفسيات خود را بزدايند و حالات و آداب خود را اصلاح نمايند.

و البته اين حكم نيز همانند ساير كليات و عمومات، طبق علل و اسباب، موارد استثنا هم دارد.

وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءاً فَلاَ مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَالٍ

يعنى: و چون خداوند به ملت و گروهى ارادۀ بدى و عذاب كند - به ارادۀ حتمى در مواردى كه مقتضاى عقايد و اعمالشان باشد - هرگز آن را برگشت نيست.

يعنى هيچ قدرتى توان ردّ آن را ندارد. و آن قوم را نيز غير از خدا ياور و سرپرستى نخواهد بود.

ص:103

تسبيح و سجدۀ موجودات

هُوَ الَّذِى يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَطَمَعاً وَيُنشِئُ السَّحَابَ الثِّقَالَ «12» وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلاَئِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَيُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَن يَشَاءُ وَهُمْ يُجَادِلُونَ فِي اللَّهِ وَهُوَ شَدِيدُ الْمِحَالِ «13»

لغت و اعراب:

خوفاً و طمعاً هر دو مفعولٌ لَه يريكم. رعد: صدا و غرّش ابر. صاعقه: آتشى كه از تراكم ابرها توليد مى شود. بحمده متعلق است به يسبّح به تقدير «مقارناً بحمده». مِحال: مصدر مفاعله، فريبكارى و مكر.

تفسير:

هُوَ الَّذِى يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَطَمَعاً وَيُنشِئُ السَّحَابَ الثِّقَالَ

يعنى: و اوست كسى كه برق جهنده را از ميان ابرها براى بيم و طمع به شما نشان مى دهد. يعنى براى آن كه از صاعقه و آتش سوزنده و تگرگ كوبنده و سيل ويرانگر آن بترسيد، و به راه افتادن رودها و ذخيره شدن آب ها در زير زمين و پشت سدها، و رشد گياهان و درختان و وفور نعمت ها و ظهور بركت ها چشم طمع بنديد.

و نيز اوست كسى كه ابرهاى سنگين را پديد مى آورد. يعنى به وسيلۀ تابش خورشيد و ايجاد گرما و تصاعد بخارها ابرهاى متراكم به درازا و پهنا و قطرى فوق تصور در جوّ بالا ايجاد مى كند كه به دقت اقيانوسى از آب تصفيه شده را در خود جا داده، حركت مى كند.

وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ

يعنى: وغرّش ابرها او را تسبيح و تنزيه توأم با ستايش مى كند. يعنى صداى رعد دلالت تكوينى و عقلى بر منزه بودن او از هر عيب و نقص دارد و بالملازمه او را توصيف تكوينى

ص:104

به جلال و جمال و كمال مى نمايد، كه چگونه فضا و هوايى در جَو ايجاد كرده و آن را مملوّ از ابرهاى مثبت و منفى ساخته و صدايى مهيب و آتشى عجيب در آن پديد آورده است.

وَالْمَلاَئِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَيُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَن يَشَاءُ

يعنى: و فرشتگان نيز از بيم جلالش تقديس مى كنند. و خداوند صاعقه را به وسيلۀ آن ابرها به ارادۀ تكوينى روانه مى كند، پس هر فرد يا مجتمعى را كه بخواهد يعنى مستحق عقوبت بيند، به سبب آن مورد اصابت قرار مى دهد.

وَهُمْ يُجَادِلُونَ فِى اللَّهِ وَهُوَ شَدِيدُ الْمِحَالِ

يعنى: در حالى كه آنها، يعنى مشركان مكه، دربارۀ خداوند جدال و ستيز دارند. مراد اين است كه با اين قدرت و عظمت و جلال خداوند، آنها دربارۀ توحيد و استقلال در ربوبيت او محاجّه و ستيزه دارند و مى خواهند بت هاى بى جان و ستارگان بى روح را در ربوبيت همتاى او سازند. و مكر خدا شديد است. يعنى در مؤاخذۀ ناگهانى و در حال غفلت مجرمان كه شبيه مكر و فريب است قوى است. يا در مقابله با مكر فريب كاران و باطل كردن حيله و فريب هاى آنان سخت و نيرومند است.

لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَ يَسْتَجِيبُونَ لَهُم بِشَيءٍ إِلَّا كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْمَاءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَالِغِهِ وَمَا دُعَاءُ الْكَافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلاَلٍ «14» وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَظِلاَلُهُم بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ «15»

لغت و اعراب:

دعوة الحقّ اضافۀ موصوف به صفت به تقدير «الدعوة الحقّ». و الذين يدعون من دونه؛ مراد از موصول، بت ها، و فاعل يَدْعونَ مشركان است، و فاعل لايستجيبون نيز بت هاست، و لهم يعنى مشركان. بَلَغَ - از باب نَصَر -: رسيد. طَوع: مصدر به معناى ميل و رغبت. كَره:

ص:105

مصدر به معناى ناخواستن و مشقّت. ظِلال: جمع ظِلّ، سايه. غدوّ: جمع غُدْوَة، اول روز.

آصال: جمع أصيل، عصر روز تا مغرب. بالغدوّ و الآصال متعلق است به يسجد.

تفسير:

لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ

يعنى: دعوت به جا و به حق و عقلانى از آنِ اوست. تنها او را سزد كه جامعه را به پرستش و عبادت خويش بخواند و چنين امرى براى غير او نسزد و زشت و ناروا و خلاف عقل باشد. و يا آن كه دعوت قابل اجابت از آنِ اوست. بدين معنا كه اوست كه مى تواند درخواست هر خواننده را بشنود و بداند و اجابت نمايد و غير او را اين مقام و توان نيست.

وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَ يَسْتَجِيبُونَ لَهُم بِشَىءٍ إِلَّا كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْمَاءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَالِغِهِ وَمَا دُعَاءُ الْكَافِرِينَ إِلَّا فِى ضَلاَلٍ

يعنى: و كسانى كه مشركان آنها را به جز خدا و به جاى خدا به عنوان رب و شفيع و مقرِّب مى خوانند از بتان و ستارگان و غير آنها، هيچ گاه آن ها را اجابت نخواهند كرد. و داستان مشركان نيست مگر مانند شخص تشنه اى كه هر دو دستش را به زير آب فرو برده و با كف هاى باز بيرون كرده باشد - يا كسى كه هر دو دستش را از دور به سوى آب به عنوان درخواست از آب دراز كرده باشد - تا آب به دهانش برسد، و هرگز نخواهد رسيد. و دعوت كافران جز در گمراهى و تباهى نيست.

اين آيه حاجت خواستن مشرك از بت را تشبيه مى كند به درخواست تشنه، سيراب شدن را از آبى دوردست؛ كه در مثال و ممثّل هر دو، استجابت غيرممكن است، زيرا مدعو جماد است، نه حاجت را درك مى كند و نه توان اجابت دارد.

وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَن فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعاً وَكَرْهاً وَظِلاَلُهُم بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ

يعنى: و براى خدا و در برابر او هركس و هر چيزى كه در آسمان ها و اين زمين است به ميل و رغبت و به اكراه و اجبار، خود و سايه هايشان در بامدادان و شامگاهان خضوع مى كنند.

بايد دانست كه سجده به معناى مطلق خضوع، دو قسم است: تشريعىِ اختيارى، و

ص:106

تكوينىِ اكراهى.

قسم اول مختص به ذوى العقول است از فرشتگان و آدميان و پريان. و حقيقت آن هر نوع خضوع و فروتنى است كه مصداق روشن آن به سجده افتادن خاص طبق دستور شرع است، در برابر خدا از روى اراده و اختيار با درك عظمت و جلال او.

و قسم دوم اعم و شامل همۀ موجودات و آفريده هاست و حقيقتش امكان شىء و مسخّر و رام بودن تكوينى آن در مقابل ارادۀ خداست. و اين قسم، اكراهى و طبيعى و تكوينى است.

و سجدۀ سايه ها مختص است به اجرام سايه دار در هر كره اى از كرات باشد. و مراد اين است كه اعراض هم مانند جواهر قهراً رام ارادۀ حقّاند. و ذكر قيد صبحگاه و شامگاه كنايه از دوام سجده و تسخير اجرام است. و ممكن است قيد خصوص سجدۀ اختيارىِ تشريعى باشد و اشاره به نمازهايى كه غالباً در اول روز به صورت نماز صبح و نافلۀ آن، و در نيمۀ دوم به عنوان نماز ظهر و عصر و نوافل آنها انجام مى يابد.

قُلْ مَن رَّبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُم مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ لاَ يَمْلِكُونَ لأَنْفُسِهِم نَفْعاً ولاَ ضَرّاً قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِم قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ «16»

تفسير:

قُلْ مَن رَّبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُم مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ لاَ يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِم نَفْعاً ولاَ ضَرّاً قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِى الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِم

ص:107

ناتوانى شريكان خدا از آفرينش

ظواهر آيات قرآن كريم دلالت دارد كه مشركان مكه، بلكه همۀ گذشتگان اهل شرك، منكر الوهيت خداوند و خالقيت اشيا نبودند و بت ها و غير آنها را شريك در الوهيت و آفرينش اجزاى عالم هستى نمى دانستند، بلكه آنها بت و غير بت را شريك در ربوبيت و تدبير و تربيت مى دانستند با اختلاف عقايدى كه داشتند و خداوند پس از اثبات آن كه خلق آسمان ها و زمين و تدبير آنها از آنِ خداست، در اين آيه به پيامبر اسلام دستور مى دهد كه پرسش هايى را متوجه مشركان كند و برخى را هم خود جواب دهد.

معناى آيه: اى پيامبر، به مشركان بگو: چه كسى ربّ آسمان ها و زمين است، يعنى تدبير و تربيت آنها را بر عهده دارد؟ سپس خود بگو: خداوند. اشاره به اين كه اين پرسش را جز اين پاسخى نيست و اگر آنها ساكت اند به خاطر تعصب و عناد است.

سپس بگو، يعنى به عنوان انكار و استبعاد عقلى: آيا شما به جز خداوند و به جاى او اوليا و سرپرستانى براى تدبير و تربيت امورتان اتخاذ كرده ايد كه نسبت به خودشان مالك سود و زيانى نيستند؟! يعنى چه رسد به ادارۀ امور يا جهان هستى. و اين دو سؤال تتمۀ براهين عدم شريك در ربوبيت است.

و نيز بگو: آيا كور و نابينا و بصير و بينا يكسان اند؟ اشاره به اين كه در مقايسه ميان مشركان و مؤمنان، اهل شرك به خاطر انكار براهين و بيّنات الهى نابينايند، و مؤمنان به واسطۀ توجه به آيات تشريعى و تكوينى بينايند. و نيز آيا ظلمت ها و تاريكى ها با نور يكسان اند؟ اشاره به اين كه جهل و عناد و نادانى و اعتقاد به ربوبيت جماد و قداست آن، همه ظلمت است كه مشركان را فرا گرفته، و اعتقاد به مبدأ اعلى و ربوبيت و صفات جمال و جلال او نور است كه مؤمنان دارند. و اين دو سؤال مربوط به مقايسۀ ميان مشرك و مؤمن و شرك و ايمان است.

و اى پيامبر، آيا آنها براى خداوند شريكانى قرار داده اند كه آنها نيز در اين جهان همانند آفريده هاى خدا، مخلوقات و آفريده هايى را آفريده اند كه در نتيجه انبوه مخلوقات متراكم در صفحۀ وجود بر آنها مشتبه شده است؟ يعنى به خاطر اين امر آنها طبق دليل انّى به سوى شركا رفته اند؟!

ص:108

قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَىْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ

يعنى: اى پيامبر، بگو: خداوند است كه آفرينندۀ همه چيز است، و اوست كه يگانه و غالب و مسلّط بر همۀ اجزاى عالم است، و خود آنها اعتراف دارند.

مراد اين است كه بدين منطق بر بطلان عقايدشان پرداز كه چگونه مى شود عالم هستى با شراشر وجودش از آنِ خداى غالب و چيره و مسلّط بر همه چيز باشد، ولى تدبير و تربيت آن از آنِ جماداتى بى روح باشد كه بهره اى از درك و توان و تدبير ندارند؟!

أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً وَمِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقِّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ «17»

لغت و اعراب:

أوديه: جمع وادى، شكاف ميان كوه ها و تپه ها كه محل جريان آب است و بسا به معناى صحرا استعمال مى شود. سالت أودية نسبت مَجازى است نظير جَرَى الميزاب. زبد: كف. رَبَا الشىءُ - از باب نَصَر -: بالا آمد؛ رابى: مرتفع و بالا آمده. أوقد النارَ: برافروخت آتش را. ممّا يوقدون خبر، زبدٌ مبتداى مؤخر. فى النار حال است از ضميرِ عليه. يضرب اللّه الحقّ يعنى مثل الحقّ و مثل الباطل و يا آن كه يثبت الحقّ و الباطل. جُفاء: آنچه سيل و ديگ جوشان از خود دور مى افكنند.(1)

ص:109


1- . و نيز چيز باطل و بى سود.

پايدارى حق و ناپايدارى باطل

تفسير:

أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً

يعنى: خداوند از آسمان - از ابرهاى بالاى سرتان - آبى نازل كرد به صورت باران و برف و تگرگ، پس رودخانه هايى بزرگ و كوچك هريك به اندازۀ گنجايش خود روان گشتند، پس سيلاب جارى كف هاى برخاستۀ بر روى آب را حمل نمود.

وَمِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ

يعنى: و نيز از آنچه در كوره ها براى به دست آوردن زينت و زيور يا وسايل زندگى بر آن آتش مى افروزند كفى است مانند كف سيل. اين گونه خداوند حق و باطل را ثبوت و تحقق مى بخشد، حق را به ثبوتى پرسود و دائم، و باطل را به ثبوتى بى نفع و موقت. (1)فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ

اين كلام در بيان وجه تشبيه در اول آيه است، بدين طريق كه حال مشبّهٌ به يعنى نزول باران و تصفيۀ فلزات را بيان مى كند تا حال حق و باطل كه مشبَّه اند روشن گردد.

معناى آيه: اما آنچه كف است دور ريخته مى شود و از بين مى رود، و اما آنچه مردم را سود مى بخشد در زمين باقى مى ماند. يعنى همان گونه كه كف، موجودى بى ارزش و بى سود است و دوام ندارد هرچند برترى جسته و در بالا قرار گرفته است، باطل نيز چنين است، بى سود و بى دوام و برترى جو است. و همان طور كه آب، موجودى پرنفع و ثابت در امكنۀ مختلف است، حقّ و حقيقت يعنى احكام آسمانى و معارف دينى نيز در هر عصرى در قلب رسولان شريعت و در درون اهل دين و پيروان حق، ثابت و

ص:110


1- . يا: اين گونه خداوند حق و باطل را مثل مى زند. حقايق، آب و فلزات اند و باطل ها كف هاى آنها.

باقى است. و اين تشبيه از قبيل تشبيه امر مركب به مركب است. و خداوند مثل ها را اين گونه مى زند.

لِلَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهمُ الْحُسْنَى وَالَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُم مَّا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسَابِ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ «18» أَفَمَن يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ «19»

لغت و اعراب:

للّذين خبر مقدم، الحسنى مبتداى مؤخّر. استجاب له: دعوت او را اجابت نمود. الحسنى صفت براى موصوف مقدّر است يعنى «العاقبة الحسنى» يا «المثوبة الحسنى». افتدى به: او را فدا قرار داد.

تفسير:

لِلَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنَى

يعنى: براى كسانى كه دعوت پروردگار خود را پذيرفته و اجابت كردند عاقبتى بهتر و پاداشى نيكوست.

مراد، اجابت دعوت خدا در سه بخش است:

اول خواسته هاى اصولى او كه ايمان به وحى و كتاب آسمانى و شريعت است.

دوم خواسته هاى اخلاقى، كه به فضايل نفسانى متصف شود و از رذايل اوصاف بپرهيزد.

سوم خواسته هاى عملى، كه فروع احكام را پياده كند. و پاداش نيكو توفيقات خاصّه در دنيا و سعادت در آخرت است.

وَالَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُم مَّا فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ سُوءُ

ص:111

ويژگى ها و سرانجام اولوا الالباب

الْحِسَابِ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ

يعنى: و كسانى كه دعوت او را اجابت نكردند - پيامبران او را رد كردند و عرضه هاى آسمانى آنها را انكار نمودند - اگر در آخرت سراسر آنچه در روى زمين است و مثل آن همراه آن براى آنها باشد، بى ترديد، همه را فديه مى دهند، يعنى حاضرند همه را در راه نجات خود فدا كنند. آنهايند كه بر ايشان حساب بدى خواهد بود، و جايگاه آنها دوزخ است و آن بد جاى آرامشى است.

أَفَمَن يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبَابِ

استفهام انكارى است و آيه به منزلۀ توضيح و تأكيد آيۀ قبل است.

يعنى: پس آيا كسى كه مى داند آنچه از پروردگارت به سوى تو فرود آمده - وحى و كتاب و شرايع و معارف - همه حق و درست است، همانند كسى است كه نابيناست، يعنى چشم دلش كور است و صحت و حقانيت گفتار و رفتارت را درك نمى كند؟ جز اين نيست كه به فرق ميان اينان و عاقبت نيك و بدشان صاحبان عقل و خرد متذكر مى شوند.

الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلاَ يَنقُضُونَ الْمِيثَاقَ «20» وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ «21» وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ «22»

اعراب:

الّذين يوفون مبتدا، و الّذين يصلون، و الّذين صبروا عطف اند به آن، و جملۀ اولئك لهم عقبى الدار خبر آن، و يا سه جملۀ الَّذين با صله ها صفت اُولوا الألباب و جملۀ اُولئك لهم مستأنفه است. أن يوصل تأويل به مصدر، بدل است از ضمير به به تقدير «أمر اللّه بوصله».

ص:112

تفسير:

الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلاَ يَنقُضُونَ الْمِيثَاقَ

يعنى: كسانى كه به عهد خدا وفا مى كنند و هرگز پيمان نمى شكنند.

مراد از عهد خدا معاهده در پذيرش دين و شريعت و كتاب آسمانى است پس از آن كه به وسيلۀ پيامبران به آنها ابلاغ شده است. يا پذيرش توحيد و اصول عقايد و احكام مستقلۀ عقلى است پس از آن كه عقل سليمشان طبق شهادت آيات آفاقى و انفسى بدانها داورى نموده است. و جملۀ «لاينقضون» اعم است و شامل پيمان هايى نيز مى شود كه اشخاص با نفس خويش مى بندند، مانند صيغۀ عهد و نذر و قسم. و يا با هم نوع خويش مى بندند، نظير قراردادهاى معاملى و نحو آن كه ميان مردم انجام مى گيرد.

وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ

يعنى: و كسانى كه آنچه را خدا به پيوستن با آن فرمان داده مى پيوندند.

مراد از پيوستن، ايجاد روابط حسنه و پياده كردن آثار آن است، مانند پيوند با مبدأ اعلى به اعتقاد و اذعان، و با فرستادگان او به پذيرش و طاعت، و با ارحام و بستگان به نيكى و وصلت، و با جامعه و مردم به معارفه و حسن معاشرت.

و آنها كه از پروردگار خويش، يعنى از وعدۀ عذاب او چه دنيوى يا اخروى، بيم دارند و آنها كه از بدى حساب در آخرت مى ترسند. مراد از بدى حساب، زيادتر نوشتن گناه يا افزودن بر كيفر معيّن آن يا كم نمودن عدد حسنات يا كسر كردن از پاداش معيّن آنها نيست، زيرا اين ها ظلم است و از ساحت اقدس خداوند دور است، بلكه طبق روايات اهل بيت وحى مراد از سوء حساب، استقصا و مداقّه در مقام حساب است، بدين معنا كه با آنان به عدالت رفتار شود و به همۀ گناهانشان به دقت رسيدگى شود و مسامحه و ارفاق و گذشت نباشد.

وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلاةَ وَأَنفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً

ص:113

يعنى و كسانى كه به خاطر جلب رضاى پروردگارشان صبر ورزيدند. مراد صبر در مراحل سه گانه است:

1 - صبر در انجام واجبات شرعى و عقلى خود.

2 - صبر بر ترك محرمات.

3 - صبر در هنگام هجوم مصائب دنيوى.

و نماز را برپا داشتند، يعنى مواظبت بر خواندن آن كردند، يا آن را در ميان جامعه رواج دادند. و از آنچه ما روزىِ آنها كرديم، يعنى از مال و جاه و دانش و فن و غير آنها، در نهان و آشكار به نحو وجوب يا استحباب انفاق نمودند.

وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ

يعنى: و آنها كه پيوسته به وسيلۀ كار نيك، كار زشت را دفع مى كنند.

گناهان خود را به وسيلۀ توبه و پشيمانى يا به واسطۀ عمل هاى نيك پاك مى كنند، نظير مفاد إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ [هود، 114]، و يا گفتار و رفتار بد ديگران را به كلام زيبا و رفتار نيك خويش دفع مى نمايند و يا ظلم و ستم ديگران را قلم عفو مى كشند؛ آنها هستند كه عاقبت اين خانه از آنِ آنهاست، يعنى عاقبتى كه محبوب خدا و موافق هدف اصلى خلقت و سكونت در دنياست و آن بهشت و سعادت جاودان است.

و اين جمله يعنى اُولئِكَ لَهُمْ عُقْبى الدّارِ خبر «الذين» در صدر آيۀ بيست و معطوف هاى هشتگانۀ اوست، و حاصل اين است كه: كسانى كه به عهد خدا وفا مى كنند، و پيمان نمى شكنند، و صلۀ رحم مادّى و معنوى مى نمايند، و از خداوند بيم دارند، و از بدى حساب مى ترسند، و براى رضاى خدا صبر مى ورزند، و نماز را برپا مى دارند، و از روزى خويش انفاق مى نمايند، و بدى را به نيكى پاسخ مى دهند، عاقبت نيك اين خانه از آنِ آنهاست.

بايد دانست كه ظاهراً اختلاف در تعبير افعال نه گانۀ اولوا الألباب كه شش تاى آنها به صيغۀ مضارع و سه تاى آنها به صيغۀ ماضى آمده براى تفنّن در عبارت است، و وجوه ديگر را بايد از تفاسير مبسوط طلبيد.

ص:114

جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا وَمَن صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَالْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِن كُلِّ بَابٍ «23» سَلامٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ «24»

لغت و اعراب:

جنّات عدن بدل است از عقبى الدار در آيۀ قبل. عدن: بقا و اقامت. سلام عليكم به تقدير «قائلين». بما صبرتم متعلق است به عليكم يا به خبر «هذِهِ» مقدّر.

تفسير:

جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا وَمَن صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَالْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِن كُلِّ بَابٍ

يعنى: عقبى الدار كه در آخرت نصيب صاحبان خرد و متّصفان به صفت هاى نُه گانه مى شود، عبارت است از بهشت هاى اقامت، كه خود آنها و هركس كه واجد صلاحيت است از پدران و همسران و فرزندانشان وارد آن مى شوند.

مراد از صلاحيت آنها صحت ايمان و تماميت عقايد اصولى آنهاست هرچند در فروع عملى و جنبه هاى اخلاقى قاصر يا مقصّر و گنهكار باشند، كه به احترام اين ارحام بخشوده مى شود. و عبارت آيه شامل غير عمودَيْن(1) و غير همسر از ساير خويشان نمى شود. و محتمل است كه اين قسم از احترام يعنى بخشوده شدن گناهان و اذن در ورود به بهشت مخصوص اين سه قسم باشد.

و فرشتگان نيز از هر درى بر آنها وارد مى شوند.

سَلامٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ

يعنى فرشتگان هنگام ورود به حضور آنان مى گويند: سلام بر شما، اين نعمت و

ص:115


1- . يعنى پدر و مادر و فرزندان.

اين بهشت به پاداش شكيبايى شماست،(1) پس چه نيكو و زيباست سرانجام آن خانه اى كه گذرانديد.

وَالَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ «25» اللَّهُ يُبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَفَرِحُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا مَتَاعٌ «26»

لغت و اعراب:

الذين مبتدا و جملۀ اُولئك لهم اللعنة خبر است. أن يوصل تأويل به مصدر، بدل است از ضمير به. بَسْط: گشايش. قَدَرَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: تنگ نمود آن را. فى الآخرة به تقدير «فى جنب الآخرة» است. متاع: كالا و آنچه از مال دنيا قابل استفاده است.

تفسير:

وَالَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ

اين آيه در حق غير مؤمن و ذكر اوصاف اوست، در مقابل فضايلى كه براى مؤمن ذكر شد كه در تقابل، به دو صفت تصريح شده و در مقابلِ باقى اوصاف مؤمن، فسادانگيزى آنها ذكر شده است.

معناى آيه: و كسانى كه عهد خدا را پس از استحكام و استوارى آن مى شكنند، يعنى اصول اعتقادى خود را كه به واسطۀ عقل و قضاوت خرد و تأييد شرع و وحى آسمانى تحكيم شده به شرك و كفر و انكار نقض مى كنند؛ و نيز آنچه را كه خداوند به وصل و پيوند با آن فرمان داده، يعنى امورى كه در آيۀ 21 گفته شد، قطع مى نمايند، و نيز در روى زمين

ص:116


1- . يا: سلام بر شما، به پاس صبر و شكيبايى تان.

فساد برمى انگيزند، يعنى مردم را در عقايد به انحراف، و در اعمال به فسق مى كشانند. و ممكن است مراد از افساد در اين جا به قرينۀ تقابل، ترك امورى باشد كه در آيۀ 22 گذشت از صبر بر امور و برپا داشتن نماز و انفاق از روزى خدادادى در نهان و آشكار، و دفع سيّئات به وسيلۀ حسنات. آنها هستند كه برايشان لعنت و طرد خدا ثابت است و بدى اين خانه از آنِ آنها و نصيب آنهاست. يعنى عاقبت بد دنيا و كيفر گناهانى كه در آن انجام داده اند در عالم آخرت آنها را فرا خواهد گرفت.

اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَفَرِحُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فِى الْآخِرَةِ إِلَّا مَتَاعٌ

يعنى: خداوند است كه روزى را در اين جهان براى هركس كه بخواهد وسعت مى دهد و تنگ مى كند. مراد از روزى اعم از مادى و معنوى است. مادى مانند وسايل رفاه زندگى فردى و اجتماعى بشر از اموال و موجودات اين كره؛ و معنوى مانند علوم و فنون فكرى و حالات و ملكات روحى و ساير توفيقات معنوى. و جهت فراخى و تنگى روزى ممكن است درخواست اشخاص باشد، يا اقتضاى كوشش و سعى عاملان، يا آثار و لوازم نظام اتمّ عالم هستى.

و مشركان و كفّار به زندگى اين دنيا خوشحال شدند در حالى كه زندگى دنيا در جنب آخرت جز بهره اى ناچيز نيست. اشاره به جهل آنها به دنيا و آخرت است و غفلت از اين كه بالاترين ثروت دنيا و كامل ترين برخوردارى از آن در مقايسه با عالم آخرت همانند آن است كه انگشت در اقيانوسى فرو برى و بيرون آورى و ترى انگشت را با آن اقيانوس مقايسه نمايى.

وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ «27» الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ «28» الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ «29»

ص:117

لغت و اعراب:

أناب: رجوع كرد. الذين آمنوا ى اول بدل است از من أناب در آخر آيۀ قبل. طوبى: مؤنث اطيب، واوش بدل از ياء است، يعنى پاكيزه تر. الذين آمنوا ى دوم مبتدا و طوبى لهم خبر آن است، و طوبى صفت موصوف محذوف است به تقدير «الحياة الطوبى». مآب: محل بازگشت.

تفسير:

وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَّبِّهِ

يعنى: و كسانى كه كفر ورزيدند از مشركان و كفّار مكه، مى گويند: چرا بر محمّد صلى الله عليه و آله نشانه اى از جانب پروردگارش فرود نيامده؟!

مرادشان اين است كه ما معجزات محمد صلى الله عليه و آله حتى قرآن او را نمى پذيريم، بلكه بايد معجزاتى قانع كنندۀ همه بياورد، مانند شتر صالح، عصاى موسى، مائدۀ عيسى و غير اين ها. و يا آن كه چرا معجزات دلخواه و پيشنهادى ما را نمى آورد نظير امورى كه در اواخر سورۀ اسراء خواسته اند كه مثلاً پاره اى از آسمان جدا شود و بر زمين افتد، يا خدا خود با فرشتگانش بيايند و در برابر ما صف بكشند، يا محمّد خود به سوى آسمان بالا رود و نوشته اى از خدا بياورد كه همه بخوانند.

قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِى إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ

يعنى: بگو اى پيامبر: به يقين، خداوند هركس را بخواهد گمراه مى كند و كسى را كه به سوى او بازگردد هدايت مى كند.

مراد اين است كه نازل كردن آيه و معجزه در اختيار خداست و هر نوع از معجزه را بخواهد طبق اقتضاى حكمت و مصلحت و بر وفق حال پيامبر و ملت نازل مى كند. و معناى گمراه كردن خدا اين است كه اگر كسى نپذيرد، او را به حال گمراهى خود رها مى كند. و اما كسى كه طبق استعداد فطرى و حسن سريره پذيرفت، خدا او را هدايت مى نمايد، يعنى به مراحل كمالات انسانى پس از ايمان راهنمايى كرده، مشمول توفيقات خاصه قرار مى دهد.

الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ

ص:118

يعنى: آنها كه به سوى خدا بازگشته و مشمول هدايت خاصۀ او شده اند كسانى هستند كه ايمان آورده اند و پيوسته دل هايشان به ياد خدا آرام مى يابد. آگاه باشيد كه به ياد خدا دل ها همواره آرام مى گيرد.

اطمينان قلب با ياد خدا

الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ

يعنى: كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند، زندگى بسيار پاكيزه در دنيا و عاقبت و سرانجام نيك در آخرت براى آنهاست. زيرا كسى كه واجبات دينى خود را انجام دهد و از محرمات الهى دور باشد طبعاً آلوده به پليدى عقايد و اخلاق و كردار نيست و از اين رو دلش را مأمون از خسران داشته و خود را به ركن وثيق غيب و مبدأ اعلى متّكى نموده است، پس طبعاً زندگى براى او شيرين و عاقبت امر براى او اميدواركننده است.

كَذلِكَ أَرْسَلْنَاكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهَا أُمَمٌ لِّتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ قُلْ هُوَ رَبِّي لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ مَتَابِ «30» وَلَوْ أَنَّ قُرآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْكُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى بِل لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً أَفَلَمْيَيَأْسِ الَّذِينَ آمَنوا أَن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَي النَّاسَ جَمِيعاً وَلاَ يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُم بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيباً مِن دَارِهِمْ حَتَّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ «31»

لغت و اعراب:

كذلك اشاره است به ارسال رسولان مفهوم از سياق كلام. متاب مصدر ميمى است يعنى رجوع، و ياء تكلّم اش حذف شده. و لو أنّ قرآناً جواب شرط مقدّر است قبل از بل للّه الأمر

ص:119

به تقدير «لَما اهتدوا» يا «لَما آمنوا». قرآناً قرآن عَلَم شخص و تنوينش براى اعراب، يا اسم كلى و تنوينش براى تنكير است، يعنى «كتاباً مقروّاً». ييأس يعنى يَعْلَمُ طبق لغت هوازن.

قارعه: حادثه و مصيبت كوبنده.

اختيارى و محال بودن ايمان كافران

تفسير:

كَذلِكَ أَرْسَلْنَاكَ فِى أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهَا أُمَمٌ لِّتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ

يعنى: اى پيامبر، همان گونه كه پيش از تو پيامبرانى در ميان امت ها و اقوامشان فرستاديم، تو را نيز در ميان ملتى فرستاديم كه پيش از آنها امت ها و اقوامى آمده و رفته اند، يعنى تو نخستين پيامبرى نيستى كه قومت تعجب كند و نپذيرد، نظير قُلْ مَا كُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ [احقاف، 9] بدين منظور كه آنچه را به سوى تو وحى كرديم از آيات و سوره هاى قرآن و از احكام و معارف شريعت، بر آنها تلاوت كنى؛ و اين ارسال در حالى است كه آنها به خداوند رحمان كفر مى ورزند.

و سوق اين جمله براى تعجب است، و ذكر «رحمان» از ميان صفات خداوند، اشاره به جهل و كفران آنهاست كه خدايى را كه رحمت واسعه اش همه كس و همه چيز را فرا گرفته، نمى پذيرند.

قُلْ هُوَ رَبِّى لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ مَتَابِ

يعنى: اى پيامبر، تو خود در برابر كفر و انكار آنها آشكارا و به صراحت بگو: او پروردگار من است و جز او معبودى نيست، من بر او توكل نمودم و بازگشت من پس از مرگ به سوى اوست.

و اين بيان يكى از راه هاى عقلايى اثبات مدعاست كه چون طرف دعوا حق را نپذيرد و عناد ورزد، مدعى خود به مطلب اقرار كند و بر آن تأكيد نمايد.

وَلَوْ أَنَّ قُرآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْكُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى بِل لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً

يعنى: اى پيامبر، اگر اين قرآن و يا هر كتاب آسمانى قابل تلاوت، اين اعجاز از آن برمى آمد كه كوه ها به وسيلۀ آن از جاى كنده شده و در هوا سير داده مى شد و يا كرۀ زمين به

ص:120

وسيلۀ خواندن آن قطعه قطعه مى گرديد و يا به وسيلۀ آن با مردگان سخن گفته مى شد، يعنى زندگان با آنان تكلم مى كردند، باز هم قوم تو ايمان نمى آورند؛ چرا كه هدايت قلبى و ايمان، معلول قطعى معجزه نيست، بلكه امر و فرمان به طور كلى از آنِ خداست. يعنى پس از ردّ ابتدايى دعوت پيامبر، ايمان آنها همانند ساير اجزاى عالم هستى در تحت ارادۀ حتمى خداوند است، اگر بخواهد اضلال مى كند يعنى در همان حالش رها مى كند، و اگر بخواهد هدايت مى كند.

سنّت مهلت داده شدن و پاره اى از احوال كافران

أَفَلَمْ يَيَأْسِ الَّذِينَ آمَنوا أَن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعاً

يعنى: پس آيا كسانى كه ايمان آورده اند تا به حال ندانسته اند كه اگر خدا بخواهد همۀ مردم را يكسره هدايت مى كند؟ يعنى اگر خدا ارادۀ حتمى نمايد همه را جبراً و قهراً به سوى ايمان و عمل صالح رهسپار مى سازد كه احدى نتواند تخلّف كند، ولى هيچ گاه خداوند چنين كارى نمى كند، زيرا انتخاب دين و هر عمل ديگر مكلّف بايد به اختيار انجام يابد، پس مؤمنان هم چنين ايمانى را از مشركان توقع نداشته باشند.

وَلاَ يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُم بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيباً مِن دَارِهِمْ

اين كلام، وعدۀ عقوبت پياپى براى كفار مكه و حوالى آن و نزول پياپى حوادث بد و مصيبت هاست پيش از رسيدن وعدۀ عظيم الهى مانند بدر و غيره.

معناى آيه: و پيوسته به كسانى كه كافر شده اند به خاطر آنچه كرده اند (از ردّ دعوت پيامبر اسلام و اصرار بر شرك و كفر و گناهان) حوادث و مصيبت هاى كوبنده اى مى رسد و يا به نزديكى خانه و مسكن آنها فرود مى آيد، مانند هجمه ها و قتل و غارت هايى كه مشركان بيرون حرم دائماً گرفتار آن بودند و ساكنان حرم را نيز از پيامدها و ناامنى هاى آن مى رسيد و در اطراف مساكن خود مى ديدند.

حَتَّى يَأْتِىَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ

يعنى: اين حوادث بر آنها ادامه دارد تا آن گاه كه وعدۀ خدا بيايد و بى ترديد، خدا خلف وعده نمى كند.

ظاهراً مراد از وعده، آمدن روز بدر است كه خداوند صولت مشركان را شكست و كمرشان خم شد به گونه اى كه ديگر راست نشد و به نابودى آنها از جزيرة العرب انجاميد.

ص:121

وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ «32» أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لاَ يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ أَم بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَصُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَمَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ «33» لَّهُمْ عَذَابٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَمَا لَهُم مِنَ اللَّهِ مِن وَاقٍ «34»

لغت و اعراب:

أملى له: مهلت داد به او. أفمن استفهام انكارى، مَنِ موصوله مبتدا، خبرش محذوف است به تقدير «كمن ليس كذلك». قائم على الأمر: مراقب و ناظر كار. أم بظاهر به تقدير «أم تسمّونهم بظاهر» است. شَقَّ الأمرُ - از باب نَصَر -: سخت و دشوار شد. من اللّه به تقدير «من عذاب اللّه» متعلق است به واق، و مِنِ دوم زايده است.

تفسير:

وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ

يعنى: اى پيامبر، حقيقت اين است كه عده اى از فرستادگان پيش از تو نيز استهزا شدند (يعنى قومشان آنها را در پاسخ به دعوتشان استهزا كردند، رسالتشان را منكر شدند، شخصشان را به مسخره گرفتند و كتاب و شريعتشان را استهزا نمودند) در نتيجه به كسانى كه در برابر آنها كفر ورزيدند زمان ممتدى مهلت دادم. يعنى تا حجت بر آنها تمام شود و تا

ص:122

شايد توبه كنند. سپس آنها را اخذ كردم. يعنى به وسيلۀ غرق در دريا و زلزله و باد سموم و سوزان و خسف زمينى و صيحۀ آسمانى گرفتار عذاب نمودم. پس چگونه بود كيفر و عذاب من؟! يعنى تعجب آور و سخت و فراگير و عبرت زا و غيرقابل توصيف بود.

أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ

يعنى: پس آيا آن كسى كه مسلّط و مراقب و ناظر به حال هر نفس و عمل وى است از بشر و غير بشر، مانند كسى است كه چنين نيست؟

مراد از قائم بودن خدا اين است كه هر نفسى تحت اشراف و احاطۀ علمى و توانى اوست و زير نظر فرشتگان او كه نگهدارنده و مراقب وجود اويند، و متصدى امور زندگى و نگارندۀ انفاس و حركات و اعمال اويند و بالاخره قبض كنندۀ روح او در پايان اجل اويند، و اين ها همه در دنياست و در آخرت قيام و مراقبت، بالاتر از دنياست. و غرض آن كه آيا خداى با اين اوصاف قابل مقايسه با بت هاى جماد است كه به دست بشر تهيه و ساخته شده اند؟!

وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لاَ يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ أَم بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ

يعنى: آنها براى خدا شريكانى قرار دادند. اى پيامبر، به آنان بگو: نام آنها را ببريد (يعنى آنها را معرفى و توصيف كنيد و از كمالات مادى و معنوى آنها بگوييد، و بى ترديد در مقابل اسماء و اوصاف: اللّه، الحىّ، القادر، الخالق، العالم، السميع، البصير و نظاير اين ها جز اسم لات و هبل و عُزّى كمال و جمالى نخواهند گفت). آيا خدا را از آنچه در روى زمين سراغ ندارد يعنى از موجوداتى كه شما آنها را مى شناسيد و خدا نمى داند، خبر مى دهيد و يا آن كه آنها را به نام هايى ظاهر و بى محتوا مى خوانيد؟

بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ

«بل» اعراض از سخن قبل است، يعنى: بگذريم از احتجاج و استدلال بر بطلان عقايد و زشتى كردارشان؛ در نظر كسانى كه كفر ورزيده اند مكر و فريبشان آراسته شده است.

مراد، سران مشركان است كه اصرار آنها به طرفدارى از بتان و تعظيم و تكريم آنها حتماً براى مشاهدۀ حقيقت و كمالى در آنها نيست، بلكه براى حفظ رياست و جاه و مالى است كه از اين ناحيه عايدشان مى شود و اين عمل در نظرشان نيكو و آراسته شده است.

ص:123

وَصُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَمَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ

يعنى: و همۀ آنان - سران شرك و تابعان آنها كه فريبكاران و فريب خوردگان اند - از راه حق بازداشته شده و محروم اند (يعنى خدا آنها را پس از انكار دعوت پيامبر و ردّ دين و شريعت او، از توفيق به راه هدايت بازداشته و به حال گمراهيشان رها كرده). و هركس را خدا در ضلالتش رها سازد هرگز براى او راهنمايى نخواهد بود.

لَهُمْ عَذَابٌ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَمَا لَهُم مِنَ اللَّهِ مِن وَاقٍ

يعنى: آنها را در زندگى دنيا عذابى است سخت، مانند قحطى ها و بيمارى هاى گوناگون و ناامنى و وحشت اجتماعى و جنگ هاى قبيلگى و زنده به گور كردن دختران و بالاخره كشته و اسير شدن در جنگ بدر و غيره. و بى ترديد، عذاب آخرت سخت تر خواهد بود و هرگز آنها را از عذاب خدا نگهدارنده اى نيست. يعنى كسى را در برابر خدا توان حفظ آنها از عذاب هاى دنيا و عقوبت هاى آخرت نيست.

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ أُكُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَوا وَعُقْبَى الْكَافِرِينَ النَّارُ «35» وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَفْرَحُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمِنَ الْأَحْزَابِ مَن يُنكِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ وَلاَ أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَإِلَيْهِ مَآبِ «36»

لغت و اعراب:

مَثَل يعنى صفت، مبتداست خبرش محذوف است قبل از تجرى به تقدير «هو انّه تجرى». (1)اُكُل: ميوه، خوراكى. عقبى: عاقبت و آخر شىء. الكتاب الف لامش عهد است اشاره به قرآن يا تورات و انجيل.

ص:124


1- . يا: أنها تجرى.

تفسير:

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ أُكُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا

يعنى: صفت بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده اين است كه همواره از زير آن نهرها جارى مى گردد، يعنى از زير درختان آن. مراد از «متّقون» كسانى هستند كه عقايد خود را سالم داشته و از كفر و شرك و انحرافات اعتقادى دورى جسته اند. و مراد از «نهرها» رودهاى مختلف از انواع مايعات قابل جريان است كه چهار قسم آن در آيۀ (15) نظير اين آيه در سورۀ محمّد صلى الله عليه و آله ذكر شده است. ميوۀ آن و سايۀ آن هميشگى است؛ زيرا خلودى كه از اوصاف اصل بهشت است وصف ميوه جات و سايۀ درختان آن هم هست.

تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَوا وَعُقْبَى الْكَافِرِينَ النَّارُ

يعنى: اين بهشت، عاقبت كسانى است كه تقوا ورزيده اند؛ يعنى عاقبت زندگى دنيوى آنهاست، و عاقبت زندگى كافران آتش است.

وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَفْرَحُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ

يعنى: و كسانى كه به آنها كتاب آسمانى داديم، از آنچه بر تو نازل شده شادمان مى شوند. مراد از «الذين» ياران و اصحاب پيامبرند كه كتاب آسمانى قرآن را دريافت كرده اند. و ارجح آن كه مراد عده اى خاص از احبار يهود و نصارا هستند كه در زمان نزول اين آيات در حبشه و در اطراف مكه مى زيسته اند و كتاب تورات و انجيل در دستشان بوده و اسلام را پذيرفته بودند هرچند در ميان كفر بودند كه اينان به هر چه از احكام اسلام و ساير معارف قرآنى بر پيامبر اسلام نازل مى شد خرسند مى گشتند.

وَمِنَ الْأَحْزَابِ مَن يُنكِرُ بَعْضَهُ

يعنى: و از احزاب برخى هستند كه بعضى از كتاب تو را انكار مى كنند.

مراد عدۀ خاصى از مشركين و يهود و نصارا هستند كه تجمّع و تحزّب بر ضد پيامبر و مسلمين داشتند و برخى از آيات قرآن را انكار مى كردند، نظير مشركان كه آنچه در قرآن دربارۀ بت ها و اثبات عالم آخرت بود منكر بودند؛ و يهود و نصارا كه مانند نفى بنوّت عُزَير و مسيح بود انكار داشتند. و گفته شده كه آنها برخى از آيات را مانند قصص پيامبران

ص:125

خاصه قصۀ يوسف پيامبر قبول داشتند هرچند نبوت پيامبر را نمى پذيرفتند.

قُلْ إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ وَلاَ أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُوا وَإِلَيْهِ مَآبِ

يعنى: اى پيامبر، بگو: جز اين نيست كه من امر شده ام به اين كه اللّه را بپرستم، يعنى ذات يگانۀ واجب الوجود جامع همۀ كمالات و برى از هر عيب و نقص را، و براى او شريك و انبازى قرار ندهم. من همواره جامعۀ بشريت را به سوى او دعوت مى كنم، و بازگشت من هم پس از مرگ به سوى اوست.

وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ حُكْماً عَرَبِيّاً وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَآءَهُم بَعْدَ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَالَكَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ وَاقٍ «37» وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجاً وَذُرِّيَّةً وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ «38» يَمْحُوا اللّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ «39»

لغت و اعراب:

ذلك اشاره به كتاب آسمانى است كه در آيۀ پيش گذشت. أنزلناه مرجع ضمير قرآنِ مفهوم از كلام است. حكماً مصدر به معناى فاعل است يعنى حاكماً. أجل: مجموع مدت تعيين شده براى چيزى، آخر مدت. كتاب به تقدير «شىء مكتوب» است.

تفسير:

وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ حُكْماً عَرَبِيّاً

يعنى: اى پيامبر، و همان گونه كه به گذشتگان انبيا كتاب آسمانى داديم، براى تو نيز كتابى فرو فرستاديم كه حاكم و داور است و عربى است.

اما حاكم است براى اين كه شأن كتاب آسمانى شامل بودن بر دين و شريعت، و عمده

ص:126

هدف از انزال آن حكومت و داورى آن در ميان مردم است كه در تمام موارد اختلاف انظار در اصول عقايد و فروع احكام و ساير شئون زندگى بدان مراجعه كنند چنان كه در آيۀ 213 سورۀ بقره فرموده: وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ.

و اما عربى است بدان جهت كه سنّت و طريقت خداوند دربارۀ بعثت پيامبران بر اين است كه هر پيامبرى را به زبان قوم خود برانگيزد، چنان كه در آيۀ 4 سورۀ ابراهيم عليه السلام فرموده: وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ. علاوه آن كه وسعت زبان عربى و رسايى بيان و توجه به نكات و رعايت شئون فصاحت و فنون بلاغت آن اعجاب آور و حيرت انگيز است.

تهديد پيامبر و لزوم پيروى اش از فرمان خدا

وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَآءَهُم بَعْدَ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَالَكَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِىٍّ وَلاَ وَاقٍ

يعنى: و حتماً اى پيامبر، پس از آن كه دانش به تو رسيد - و علم به حقانيت كتاب و شريعت خود از ناحيۀ وحى و قضاوت خرد برايت حاصل شد -، اگر از هواهاى نفسانى آنها پيروى كنى (يعنى دربارۀ قداست بت ها و مقربيت و شفاعت و ربوبيّت آنها، و بنوّت مخلوق براى خالق و شركت ممكن با واجب در الوهيت به نحو تثليث و غيره) هرگز تو را از جانب خداوند سرپرست و نگهدارى نخواهد بود.

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجاً وَذُرِّيَّةً

يعنى: اى پيامبر، حقيقت اين است كه پيش از تو پيامبرانى فرستاديم (مراد فرستادگان خداست از زمان نوح كه نخستين پيامبر مرسل بود تا زمان پيامبر اسلام. و طبق روايت هاى متواتر از اهل بيت وحى عليهم السلام عددشان صد و بيست و چهار هزار بوده، و اولواالعزم آنها يعنى صاحبان كتاب آسمانى حاوى شريعت و شريعت مستقله پنج نفر بودند) و براى آنها همسران و اولادى قرار داديم.

يعنى همۀ آنها از جنس بشر و داراى همسر و زاد و ولد بودند نه از فرشتگان. و از اين آيه، شرطيت مرد بودن پيامبران استفاده نمى شود، زيرا ممكن است الفاظ عمومِ مذكر به عنوان تغليب باشد و كلمۀ «ازواج» هم هر دو صنف را شامل است.

وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِىَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ

يعنى: براى هيچ پيامبرى صحيح و درست نباشد كه نشانه و معجزه اى بياورد مگر به

ص:127

اذن خداوند. مراد اين است كه اظهار معجزه براى رسولان، عقلاً ممكن نيست مگر به ارادۀ تكوينى خدا، زيرا معجزه، تصرف در عالم وجود است به نحو خرق عادت و خارج از توان بشر. و اين كلام، جواب درخواست كفار است كه مى گفتند پيامبر اسلام طبق خواستۀ آنها معجزه بياورد.

لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ

يعنى: براى هر مدت و زمانى نوشته اى است.

براى يكايك قطعه هاى زمان از ساعت ها و روز و ماه و سال و قرن ها، در لوحى از خداوند، چيزى از حوادث مطابق حكمت و مصلحت نوشته شده، و حوادث مانند مدت بقا و دوام موجودات عالم هستى و درازى و كوتاهى عمر هر فرد و نوع از حيوان و انسان و غيره، و قبايل بشرها و دولت هايشان و پيامبران الهى، و مدت نزول و بقاى كتاب ها و شرايع آسمانى، و اوقات معين معجزات آنها، همه در لوح مزبور طبق مدت خود ثبت است، و از اين رو پيامبران را نشايد در زمان ها و اوقات محدودِ تبليغشان كه طبق اقتضاى صلاح زمان و مكان و امت مقرر شده، خلاف آن را بياورند.

لوح محفوظ و لوح محو و اثبات

يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ

ظاهر اين آيه اين است كه خدا را دو قسم لوح است: لوح محو و اثبات، و لوح اصل و مادر كه لوح محفوظ است. در لوح محو و اثبات همۀ حوادث جهان پيش از آفرينش آنها طبق اقتضاى اصل علل وجودى آنها و به نحو لابشرط يعنى بدون قيد و شرط، مندرج است. و اين لوح است كه در چشم انداز سران و مقربان فرشته ها و ارواح انبيا از احيا و اموات قرار مى گيرد و گاهى هم از آن خبر مى دهند. و لوح محفوظ آن است كه در آن همۀ حوادث بر طبق علل تامۀ غيرقابل تخلف مندرج مى گردد، و از مفاد اين لوح احدى جز خداوند آگاه نيست.

معناى آيه: خداوند آنچه را بخواهد محو مى كند و ثابت مى دارد، و اصل و مادر كتاب نزد اوست.

يعنى اگر در زمان فعليت وجود حوادث، در قيود و شروط شىء تغييرى حاصل شد، شرطى مفقود يا مانعى موجود شد، خداوند حكم و مكتوب اولى را محو كرده، مقتضاى

ص:128

علت تامّه را ثبت مى كند. و اگر قيد و شرطى خلاف اقتضاى اولى پديد نيامد، خداوند همان اولى را ثابت مى دارد. و طبعاً اين لوح پس از محو و اثبات، مطابق لوح محفوظ مى گردد كه نزد خدا ثابت است.

بايد دانست كه از مصاديق روشنگر حال مورد، روايات بسيارى است كه در باب صدقه و صلۀ رحم و ابواب ديگر احسان وارد شده، مانند: الصّدقةُ و بِرُّ الوالدين و اصْطِناعُ المعروف يُحَوّل الشقاوةَ سعادةً، و يزيد في العمر، و يقي مصارعَ السُّوء؛ و صلةُ الرَّحِم تزيدُ في الأعمار.(1)

وَإِن مَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ «40» أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا وَاللّهُ يَحْكُمُ لاَ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ «41»

اعراب:

اِمّا نرينّك «اِن» شرطيه و «ما» زائده و نون تأكيد ثقيله براى تأكيد اتصال شرط به جزاست و جزاى شرط محذوف است پيش از فإنّما عليك به تقدير «فلا يحزنك فإنّما عليك البلاغ».

تفسير:

وَإِن مَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِى نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ

يعنى: اى پيامبر، اگر ما برخى از آنچه را به آنها وعده مى دهيم از عذاب هاى دنيوى پيش از آخرت، نشانت دهيم يا تو را قبض روح كنيم (و عذاب آنها را نبينى)،

ص:129


1- . صدقه و نيكى به پدر و مادر و احسان به ديگران، شقاوت را به سعادت بدل مى كند و عمر را افزايش مى دهد و از حوادث ناگوار نگاه مى دارد؛ و صلۀ رحم عمر را زياد مى كند.

اندوهگين مباش.

تحقق وعيدهاى كفار كه خداوند به پيامبرش نشان داد شكست آنها در جنگ هاى متعدد در زمان حيات پيامبر بود، خاصه در جنگ بدر كبرى و كشته و اسير شدن سران مشركان و فرار مفتضحانۀ بقيۀ آنها. و اما آنچه پس از رحلت او واقع شد، فتوحات مسلمين و همۀ پيروزى هاى آنها تا امروز است.

حكم خدا و مرگ و مير زمينيان

فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ

اين كلام تعليل جزاى شرط جملۀ قبل است. يعنى اى پيامبر، نبايد نسبت به نديدن وعيدهاى مشركان غمناك باشى، زيرا مشاهدۀ شكست آنان و آثار پيروزى خود در ابلاغ دين و عرضۀ كتاب و شريعت، و فتوحاتى كه در راه اين هدف، تحقق مى يابد جزء وظايف نبوت نيست.

معناى آيه: اى پيامبر، جز اين نيست كه آنچه بر عهدۀ توست رساندن رسالت الهى است، يعنى به وسيلۀ دعوت و بيان و منطق و برهان، يا به جنگ و جهاد ابتدايى يا دفاعى. و آنچه بر عهدۀ ماست حساب آنهاست، يعنى حساب عقايد شرك آميز و عمل هاى فسق آور و مقابلۀ آنها با دعوت الهى و جنگ با خداوند و دين و كتاب او، و حساب كيفر دنيوى و اخروى آنها.

أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِى الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا

اين آيه سوق شده براى هشدار و عبرت كفار از حوادث پس از وعدۀ عذاب به آنها.

يعنى آيا آنها نديدند كه ما به سوى اين زمين روى آورده، پيوسته از اطراف و كرانه هاى آن مى كاهيم؟

مراد توجه ارادۀ تكوينى خدا به سوى ساكنان مكلف اين زمين است كه همواره آنها را به انواع مرگ و مير مى كاهد و كم مى كند؛ بزرگان دين را كه نعمت هاى عظيم خدايند از معصومان و عالمان و صالحان به تدريج از ميان مردم مى برد، و سلاطين جور و ستمكاران مسلط جامعه را به سزاى ظلمشان مى گيرد، و ملت هاى طغيانگر و نافرمان هاى دين و شريعت را به انواع عذاب ها مانند وبا و طاعون و بيمارى هاى گوناگون و زلزله و طوفان صحرايى و دريايى نابود مى كند.

ص:130

و ممكن است مراد از نقص زمين گرفتن كرانه هاى خود زمين باشد كه گاهى از دست ساكنانش مى گيرد و به شكل باير در مى آورد، و يا از فرد يا قبيله يا دولتى مى ستاند و نصيب ديگرى مى كند. و اين آيه در معنا نزديك است به آيۀ 44 سورۀ انبيا عليهم السلام.

وَاللّهُ يَحْكُمُ لاَ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ

يعنى: و خداوند حكم مى كند در حالى كه هرگز احدى معارض و پس زنندۀ حكم او نيست.

مراد، اين است كه دربارۀ ساكنان اين زمين به وسيلۀ فرستادن پيامبران و شريعت، حكم تشريعى مى كند، و در مورد اجزاى عالم هستى و سراسر موجودات، به واسطۀ ارادۀ حتمى خود حكم تكوينى مى كند، و در هيچ مرحله احدى را توان ردّ حكم و عقب زدن فرمان او نيست.

وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ

يعنى: و او حسابرسى سريع است. در دنيا عمل هاى اعتقادى و فرعى آنها را به وسيلۀ فرشتگان، به محض صدور، شماره كرده و پاداش و كيفرش را حساب مى كند. و در آخرت نيز همۀ عمل ها را در يك محاسبۀ سريع اجمالى پيش از حساب تفصيلى علنى حساب مى كند. پس او سريع الحساب در دنيا و آخرت است.

وَقَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً يَعْلَمُ مَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ وَسَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ «42» وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ «43»

تفسير:

وَقَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً يَعْلَمُ مَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ وَسَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ

ص:131

يعنى: و حقيقت اين است، كسانى هم كه پيش از آنها بودند (از مشركان عصر نوح پيامبر و عصرهاى پس از آن تا مشركان مكه و اطراف آن) با پيامبرانشان مكر كردند، يعنى دعوت آنها را رد كرده، در صدد توطئه و فريب براى ابطال شريعت آنها و معارضه با پيروان آنها برآمدند، و ما همۀ مكرهاى آنها را باطل كرديم و هدف رسولانمان را پياده نموديم، پس مكرها يكسره از آنِ خدا و زير سلطۀ اوست. آنچه را هر نفسى كسب مى كند از عمل هاى درونى و ظاهرى، خدا مى داند، و به زودى كافران، خواهند دانست كه عاقبت اين خانه از آنِ كيست.

مراد، آن كه عاقبت اين كره و تسلط و تصرف و حكومت بر سراسر آن بالأخره از آنِ بندگان صالح اوست، و عاقبت نيك اخروىِ آن كه سعادت و بهشت جاويدان است نيز از آنِ آنهاست چنان كه در آيات ديگر مذكور است.

على (ع) عالم علم كتاب

وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِى وَبَيْنَكُمْ

اين آيه كه آخرين آيۀ سوره است ناظر به حال اولين آيۀ آن است كه در اثبات رسالت پيامبر و ردّ منكر آن بود.

يعنى: اى پيامبر، كسانى كه كفر ورزيدند از مشركان قريش مى گويند: تو فرستادۀ خدا نيستى. بگو: خداوند بر اين كه گواه باشد ميان من و شما كافى است.

يعنى شهادت قولى او كه فرمود: إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ، عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ [يس، 3 و 4] و شهادت فعلى او به وسيلۀ دادن منطق قوى و رسا و علم لدنّى و كتاب آسمانى حيرت انگيز و فوق قدرت بشرى، بر يك انسان امّى مثل من، كفايت مى كند. و اين گفتار و استدلال، نوعى از استدلال است كه عُقلا پس از يأس از پذيرش و عناد طرف، انجام مى دهند، وگرنه استدلال ابتدايى عقلايى و اقامۀ برهان و معجزه و اتمام حجت قبلاً انجام يافته است. پس توهّم نشود كه اين استدلال به نحو دَوراست و پيامبر مى خواهد رسالت خود از خدا را به رسالت خود اثبات نمايد.

وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ

يعنى: و نيز كافى است در گواه بودن بر رسالت من، كسى كه در نزد او علم كتاب است.

عده اى از مفسران اهل سنّت گفته اند كه مراد از كتاب در اين جا تورات و انجيل است، و

ص:132

مراد از موصول، ابن سلام يهودى يا غير او از علماى يهود و نصارا هستند كه كتاب تورات و انجيل در نزد آنها بوده است. و اين قول مرجوح است، زيرا وجهۀ سخن در اين آيات به مشركان مكه است و تقابل و تعارض با يهود، در مدينه بوده. پس ظاهر حال و تأييد روايات متواتر از اهل بيت وحى عليهم السلام اين است كه مراد از «من عنده علم الكتاب» على بن ابى طالب عليه السلام است.

پس محصَّل آيه پس از ثبوت شركت على عليه السلام و ساير ائمۀ معصومين عليهم السلام در تمام شئون ولايت عامه و امامت امّت، اين است كه پس از شهادت خداوند، گواهى على عليه السلام اميرالمؤمنين و فرزندان معصومش كه علم قرآن بتمامه بلكه همۀ كتاب هاى آسمانى نزد آنهاست، در اثبات رسالت پيامبر اسلام كافى است، هر چند كسى نداند و گواهى ندهد.

و صاحب تفسير روح المعانى پس از نقل از محمّد حنفيه و امام محمّد باقر عليه السلام كه مراد از موصول، على بن ابى طالب عليه السلام است، گفته: و لَعَمرى إنّ عنده - رضى اللّه عنه - علم الكتاب كمالاً، لكنّ الظاهر أنّه - كرّم اللّه وجهه - غير مراد. ولى علت عدم مراد بودن او را بيان نكرده است.

***

ص:133

ص:134

سورۀ ابراهيم (ع)

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الر

الر

از حروف مقطّعه است و دربارۀ آن در سوره هاى اول قرآن مانند بقره سخن گفتيم.

كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ «1» اللَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَوَيْلٌ لِّلْكَافِرِينَ مِنْ عَذَابٍ شَدِيدٍ «2» الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الْآخِرَةِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً أُولئِكَ فِي ضَلالٍ بَعِيدٍ «3»

ص:135

لغت و اعراب:

كتاب خبر مبتداى محذوف است يعنى «هذا القرآن كتاب». إلى صراط بدل است از إلى النور. عزيز: مقتدر غالب و شكست ناپذير. حميد به معناى حامد يا محمود يعنى ستايشگر و ستوده. اللّه الذى؛ اللّه عطف بيان است از العزيز. الذين يستحبّون صفت كافرين در آيۀ قبل، استحبّه على الشىء: او را دوست داشت و بر غيرش برگزيد. صَدَّ عن الشىء: اعراض و امتناع كرد از آن، جلوگيرى نمود از آن.

نبوت و خروج از ظلمات

تفسير:

كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ

يعنى: اين قرآن كتابى است كه آن را به سوى تو نازل كرديم - مجموعۀ آن را از علم ازلى خويش پس از طى مراحلى بر قلب تو فرود آورديم - تا مردم را از تاريكى ها به سوى نور به اذن پروردگارشان بيرون آورى.

يعنى عالم بشريت را از زمان نزول آن تا انقراض نسلش، از شرك و كفر و فسق به سوى توحيد و دين وارد سازى. و مراد از «اذن» اذن تكوينى است يعنى به توفيقات خاص و يارى او كه پيوسته شامل حال پيامبر ابلاغ كنندۀ نور و امت پذيراى آن مى باشد.

گفته شده: وجه آن كه «ظلمات» جمع و «نور» مفرد آمده اين است كه مراد از «نور» هدايت است و هدايت هاى الهى همه تحت عنوان حق و از مصاديق حق است و حق يكى است هر چند شعب و مصاديقش متعدد باشد؛ از مبدأ واحد سرچشمه مى گيرد و به مبدأ واحد بازمى گردد. و مراد از «ظلمات» امور باطل است كه از هواهاى نفسانى متعدد و متغاير و متفاوت سرچشمه مى گيرد و وحدتى ميان افراد و مصاديق آن نيست هر چند شيطان هم در آنها تأثير داشته باشد، چنان كه فرموده: وَأَنَّ هذَا صِرَاطِى مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ [انعام، 153].

ص:136

إِلى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ

يعنى: مراد از «به سوى نور» اين است كه مردم را به سوى راه خداوند مقتدر و ستوده ببرى. يعنى به راه معنوى توحيد و شريعت او كه عبارت است از اصول عقايد حقّه و فضايل نفسانى و فروع عملى آسمانى و علوم و معارف قرآنى. و ذكر دو صفت عزت و ستوده خصال بودن حق در اين جا براى اين است كه خداوند به اقتضاى قدرت و عزتش خواهد توانست اين كتاب و شريعت محتواى آن را در مجامع بشرى به هرگونه كه بخواهد و در هر زمان كه اراده نمايد پياده كند، و به اقتضاى صفات حميده اش پذيراشدگان كتاب و دين را مشمول توفيق و يارى در دنيا و بهترين پاداش در آخرت قرار دهد.

اللَّهِ الَّذِى لَهُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ وَوَيْلٌ لِّلْكَافِرِينَ مِنْ عَذَابٍ شَدِيدٍ

يعنى: مردم را وارد كنى به راه «اللّه» و ذات يگانۀ واجب الوجودى كه آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است علاوه بر خود آنها از آنِ اوست، يعنى ملك حقيقى و مالكيت و حاكميت مطلقه اش به دست اوست به ملاك آن كه پديدآورندۀ همه و حافظ و مدير و فانى كنندۀ همه در موعد مقرر اوست. و واى بر كافران از عذابى سخت در دنيا و آخرت.

الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الْآخِرَةِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً أُولئِكَ فِى ضَلالٍ بَعِيدٍ

يعنى: كفارى كه زندگى اين دنيا را دوست دارند و بر آخرت ترجيح مى دهند، بدين معنا كه از آخرت به كلى اعراض مى كنند. و آنها پيوسته از پذيرش راه خدا اعراض و امتناع مى ورزند و نيز مردم را از راه خدا بازمى دارند، و براى راه خدا كژى و اعوجاج مى طلبند، يعنى مى كوشند مردم را از راه اسلام به سوى عقايد باطل سوق دهند. و يا آن كه سعى مى كنند پذيرا شدگان را در اصول و فروع آن در شك و ترديد افكنند و آن را منحرف و كهنه و غيرقابل عمل نشان دهند. آنان در ضلالت و گمراهى دور و درازى هستند، زيرا در دنيا از عقايد حقّه و فضايل نفسانى و كردار نيكو دورند، و در آخرت از سعادت و رحمت حق و مصاحبت نيكان و بهشت جاودان محروم اند.

ص:137

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللّهُ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ «4» وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَكِّرْهُم بِأَيَّامِ اللّهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ «5»

تفسير:

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ

يعنى: و ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر به زبان و لغت قوم خودش - مثلاً به قوم يهود موسى و هارون عِبرى زبان، و به قوم نصارا عيساى سُريانى زبان، و به قوم عرب محمّد عربى زبان صلى الله عليه و آله را فرستاديم - به خاطر آن كه براى آنها روشن كند، يعنى بتواند رسالت خود و دين الهى و كتاب آسمانى را براى آنها به راحتى بيان نمايد پس مراد از «قوم خود» ارتباط در نسب نيست، بلكه آشنايى كامل به زبان و آداب و رسوم و فرهنگ آنهاست.

بايد دانست كه مراد اين است كه ابتداى رسالت هر پيامبر به قومى بايد به زبان آن قوم باشد و ارسال پيامبرى عِبرى به نصارا و سُريانى به عرب و عربى به يهود نشايد. و اما توسعه و گسترش شريعتى از قومى به ملت و قومى ديگر مشروط نيست كه به زبان آن قوم باشد، بلكه اين امر تابع عموميت آن شريعت است، و از اين رو اسلام، سرايت شريعت مسيح را به ملت عرب امضا كرد و گسترش شريعت اسلام را به ملت هاى غير عرب جهان جزو اهداف خود قرار داد.

فَيُضِلُّ اللَّهُ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِى مَن يَشَاءُ

يعنى: پس از آن كه فرستادۀ خدا دعوت خود را ابلاغ نمود و اتمام حجت كرد، خداوند هر كس را بخواهد گمراه و هر كس را بخواهد راهنمايى مى كند. يعنى كسى را كه دعوت

ص:138

پيامبران را رد كرد، به حال كفر و گمراهيش رها مى نمايد و كسى را كه پذيرفت و ايمان آورد، به مراحل كمالات بعدى دينى و انسانى، هدايت مى كند.

وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

يعنى: و او عزيز است، يعنى مقتدر و تواناست كه براى مجامع بشرى رسولانى لايق و واجد همۀ شرايط رسالت بفرستد و اهداف خود را در برابر هر قدرتى به وسيلۀ آنان پياده نمايد. و حكيم است كه همان گونه كه در تدبير و تصرف عالم تكوين، غايت دقت و حكمت را لحاظ كرده، در مرحلۀ تشريع نيز همۀ مصالح و مفاسد و علل تشريع را ملحوظ دارد و بالأخره هر يك از مطيع و عاصى را بر پايۀ رحمت و حكمت، پاداش و كيفر دهد.

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ

يعنى: و حقيقت اين است كه ما موسى را همراه آيات خود فرستاديم (مراد از آيات، معجزات متعدد و مشهور اوست كه همه نشانۀ توحيد، و دلايل صدق رسالت او و برادرش بود، مانند عصا، يد بيضا، شكافتن دريا، منّ و سَلوى، تورات گويا) و گفتيم كه قوم خود را از تاريكى ها به سوى نور درآور. يعنى از تاريكى هاى شرك و كفر و از آنچه زير سلطۀ فرعون و قوم مشرك او از فساد عقيده و رذايل اخلاق و كباير گناهانى كه عادت داشتند، به سوى نور توحيد و حقايق تورات و شريعت موسوى در آور.

وَذَكِّرْهُم بِأَيَّامِ اللَّهِ

يعنى: و آنها را به روزهاى خداوند متذكر ساز.

مراد، انتساب روز از نظر خلقت نيست و گرنه روز و شب و ماه و سال و قرن و همۀ اشيا از آنِ اوست، بلكه روزهايى است كه انتساب خاصّى به او دارد، مانند روزهاى شريف دينى و اعياد مذهبى و ايام پيروزى حق بر باطل و شكست دشمنان حق، بلكه روز مرگ انسان و ورود به عالم آخرت.

إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ

يعنى: به يقين، در اين يادآورى نشانه هايى است براى هر كسى كه بسيار شكيبا و بسيار سپاس گزار است. زيرا كسى كه در بلايا صبور و در نعمت ها شكور است از شنيدن ايام بليّات و مصائب و روزهاى نعمت ها و رفاه عيش، بيش از ديگران متوجه

ص:139

نشانه هاى توحيد مى شود.

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنجَاكُم مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَيُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِي ذلِكُم بَلاَءٌ مِن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ «6» وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ «7»

لغت و اعراب:

و إذ قال متعلق است به «اُذكر» مقدّر. سامه الأمرَ - از باب نَصَر -: كار را بر او تحميل كرد.

يسومون و يذبّحون و يستحيون حال اند از آل فرعون. سوء العذاب اضافۀ صفت به موصوف است. بلاء: امتحان و آزمايش. و إذ تأذّن به تقدير «اذكروا» عطف است به إذ قال در صدر آيۀ قبل. تأذَّن و آذن: اعلام نمود.

تفسير:

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنجَاكُم مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَيُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِى ذلِكُم بَلاَءٌ مِن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ

يعنى: و به ياد آوريد هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: نعمت خدا را بر خود يادآور شويد آنگاه كه شما را از دست فرعونيان نجات بخشيد، كه پيوسته عذاب هاى بدى را بر شما تحميل مى كردند (شما را به بردگى مى گرفتند و به يكديگر مى فروختند و كارهاى سخت از شما مى كشيدند) و پسران شما را دسته جمعى سر مى بريدند، و زن هاى

ص:140

شما را براى بردگى زنده نگه مى داشتند، و در اين امر براى شما از جانب پروردگارتان آزمايشى بزرگ بود.

آرى، چه آزمايشى سخت تر و شديدتر از اين كه طايفه اى بزرگ در ميان انبوه دشمنان خود به صورت متلاشى زندگى كنند؟! مردانشان به بردگى گروهى، و زنانشان به بردگى گروهى ديگر تقسيم شوند، نسل ذكورشان فردى يا دسته جمعى سر بريده و نابود شوند و دخترانشان بمانند و رشد كنند!

پيوند شكر با افزايش نعمت

وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِيدٌ

اين آيه خطاب به همۀ انسان هاست. يعنى: و به ياد آوريد هنگامى را كه پروردگارتان اعلام كرد، اگر سپاس گزارى كنيد بى ترديد بر شما فزونى نعمت خواهم بخشيد، و اگر كفران نعمت نماييد به يقين عذاب من سخت است.

مراد از اعلام خدا ابلاغ اين مطلب است به بشر به وسيلۀ پيامبران و شرايع آنها و به واسطۀ عقل و خردى كه در آنها به وديعت نهاده، زيرا عقل نيز بر اين حاكم است كه سپاس و اظهار عكس العمل نيكو در برابر نعمت كريم مطلق، سبب زيادى الطاف اوست و كفران نعمت، زشت و سبب استحقاق كيفر است.

وَقَالَ مُوسَى إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَمِيدٌ «8» أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ لاَ يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللّهُ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرَدّوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَإِنَّا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ «9»

ص:141

لغت و اعراب:

إن تكفروا جواب شرط محذوف است به تقدير «فلن يضرّ اللّه»، و فإنّ اللّه علّت جزا و به جاى جزاست. قوم نوح بدل است از الذين. أراب الرجلُ: ترديد كرد، أرابه: او را به اضطراب افكند.

تبليغ پيامبران و واكنش مردم

تفسير:

وَقَالَ مُوسَى إِن تَكْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِىٌّ حَمِيدٌ

يعنى: و موسى به قوم خود گفت: اگر شما و كسانى كه در روى كرۀ زمين اند همگى به خدا كافر شويد، يعنى توحيد او را انكار كنيد و پيامبران و شرايعش را نپذيريد، هيچ ضررى به خدا نمى زنيد، زيرا خداوند غنى است يعنى بالذات بى نياز است، نه از سپاس كسى سود مى برد و نه از كفران كسى ضرر مى بيند، و حميد است يعنى بالذاتِ ستوده خصال است، خواه كسى او را بستايد يا نستايد.

أَلَمْ يَأْتِكُمْ نَبَؤُا الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَالَّذِينَ مِن بَعْدِهِمْ لاَ يَعْلَمُهُمْ إِلَّا اللّهُ

يعنى: آيا خبر و سرگذشت كسانى كه پيش از شما بودند براى شما نيامده؟ همانند قوم نوح و عاد قوم هود و ثمود قوم صالح، و اقوام و ملت هايى كه پس از آنها آمده و رفته اند، كه آنها را احدى جز خداوند نمى داند. يعنى شمار اقوام و نفوس و مساكن و زبان و معتقدات آنها و رفتار و كيفيت زندگى و سرگذشت دنيوى و سرنوشت حاكم بر آنها و پيامبران و فرستادگان الهى به سوى آنها و طاعت آنها از رسولان و مخالفت و نافرمانى آنها و حوادث جارى و نحوۀ نابودى آنها را جز خدا نمى داند.

جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرَدّوا أَيْدِيَهُمْ فِى أَفْوَاهِهِمْ

يعنى: آنها اقوامى بودند كه فرستادگانشان همراه دلايل روشنى به سوى آنها آمدند،(1) پس آنها دست هايشان را به دهانشان برگرداندند. محتمل است ضمير جمع «هُم» در هر دو مورد به رسل برگردد، يا ضمير اول به كفار و دوم به رسل، يا هر دو به كفار برگردد.

ص:142


1- . يا: فرستادگانشان دلايل روشنى را براى آنها آوردند.

يعنى آنها در آغاز پاسخ عملى دادند و دست پيامبران خود را برگردانده روى دهانشان نهادند كه خاموش! سخن نگوييد و دعوت نكنيد. و يا دست هاى خود را روى دهان رسل گذاشتند كه بس! و يا آن كه دست هاى خود را روى دهان خود نهادند و اشاره به رسولان كردند كه ساكت! (1)وَقَالُوا إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ وَإِنَّا لَفِى شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَنَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ

يعنى: و پس از آن به صراحت گفتند كه بى ترديد، ما آنچه را كه شما بدان فرستاده شده ايد، يعنى از دين و شريعت و كتاب آسمانى، انكار مى كنيم و مسلّماً از آنچه بدان دعوت مى كنيد در شكّيم، شكّى كه ما را در اضطراب افكنده است.

ظاهر سخنشان اين است كه دعوت و رسالت رسولان را بدون تحقيق و دليل رد مى كنيم و در مدّعا و آنچه رسولان بدان مى خوانند يعنى توحيد در ربوبيت خدا، شك و ترديد داريم. و جهت اضطرابشان اين بوده كه مى گفتند: اينان دروغ مى گويند و داعيۀ رياست و جاه و مال دارند.

قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً قَالُوا إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ «10»

تفسير:

قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِى اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ

يعنى: رسولان آنها گفتند: آيا در خدا شك و ترديد هست؟ يعنى نبايد در وجود و

ص:143


1- . يا: دست هاى خود را در دهان كرده، از خشم فشردند.

يگانگى و خالقيت و ربوبيت او نسبت به عالم هستى شك كرد، زيرا او آفرينندۀ آسمان ها و اين زمين است. يعنى تمام اجزاى عالم وجود، آفريدۀ او و بقا و دوام و اداره و تدبير همه در تحت ارادۀ اوست؛ بنابراين چگونه از مخلوقات او شريك او خواهد بود؟!

يَدْعُوكُمْ لِيَغْفِرَ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ وَيُؤَخِّرَكُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً

اين كلام جواب انكار پيامبران و بيان اين مطلب است كه سنّت خداوند جارى بر اين است كه همۀ موجوداتِ قابل تكامل را در اين جهان به سوى كمال مطلوب هدايت نمايد و از آن جمله انسان است كه همان گونه كه مشمول هدايت تكوينى است بايد مشمول هدايت تشريعى نيز باشد.

معناى آيه: خدا شما را دعوت مى كند (يعنى به سوى دين و شريعت و كتاب آسمانى) تا در نتيجه از برخى گناهان شما درگذرد و در اين دنيا شما را تا آخر مدتى كه در علم ازلى خود و در لوح محفوظ براى شما معين نموده و نام برده، مهلت دهد و تأخير اندازد تا كمال يابيد.

ذكر برخى از گناهان اشاره به اين است كه بشر به طبع الحال هر چند از اهل بهشت باشد بايد حداقل در دنيا كيفر بعضى از گناهان خود را ببيند. و حاصل آن كه: دعوت مى كند تا شما را در مدت محدود و پيش بينى شده تربيت كند و تكامل بخشد و گناهانتان را بزدايد و شما را صالح براى زندگى در جهان ديگر كند.

قَالُوا إِنْ أَنتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنَا تُرِيدُونَ أَن تَصُدُّونَا عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتُونَا بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ

يعنى: مخالفان رسولان الهى در جواب دعوت آنها گفتند: شما جز بشرى همانند ما نيستيد (به گمان اين كه پيامبر مبعوث از جانب خدا بايد فرشته باشد كه جنسى بالاتر از انسان است) كه مى خواهيد ما را از آنچه پدرانمان مى پرستيدند جلوگيرى كنيد! پس براى ما حجت و برهانى آشكار بياوريد، يعنى دليل قاطعى بر صلاحيت بشر به رسالت الهى و برهانى بر امتياز شما از ميان ما. و اين كلام دلالت دارد كه آنها معجزات پيامبران گذشته را باطل و غيرقابل اثبات مى دانستند.

ص:144

لزوم توكل بر خداوند

قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ وَلكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَمَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ «11» وَمَا لَنَا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلَى مَا آذَيْتُمُونَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ «12»

تفسير:

قَالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِن نَّحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَلكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ

آيه در پاسخ منكران رسالت بشر است و اثبات اين كه بشر مى تواند رسالت از جانب خدا داشته باشد و شرطش انتخاب خدا از ميان بندگان صالح خويش است.

معناى آيه: فرستادگانشان به آنها گفتند: آرى ما جز بشرى همانند شما نيستيم، ولكن خداوند بر هر كس از بندگانش كه بخواهد منّت مى نهد، يعنى او را براى منصب نبوت و رسالت برمى گزيند و توان ارتباط با خود و فرشتگانش را به وى عنايت مى كند و او را به همراه كتاب و شريعت و معارف مورد نياز بشر مى فرستد.

وَمَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ

يعنى: و هرگز ما را نرسد و نسزد و عقلاً ممكن نباشد كه براى شما از خود معجزه و برهانى بياوريم مگر به اذن خداوند، يعنى به اذن تكوينى او كه حقيقتش عطا كردن معجزات و يارى نمودن در عرضه داشتن آن است. و مؤمنان بايد بر خدا توكل نمايند.

وَمَا لَنَا أَلاَّ نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا وَلَنَصْبِرَنَّ عَلى مَا آذَيْتُمُونَا وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ

يعنى: و ما را چه شده و چه مانعى در پيش است كه بر خدا توكل نكنيم در حالى كه ما را به راه هاى خودمان (يعنى راه هاى تكامل ما در عقايد و باورهاى درونى و حالات و

ص:145

صفات روانى و اعمال و كردارهاى انسانى) هدايت كرده؟ و بى ترديد بر همۀ اذيت و آزارهايى كه بر ما وارد كنيد صبر خواهيم كرد. يعنى در برابر ابلاغ دين الهى و اتمام حجت، همۀ توطئه ها و عكس العمل هاى ناروا و استهزا و عناد و فتنه و جنگ را از شما متحمل مى شويم. و متوكلان بايد بر خدا توكل نمايند.

حال و روز كافران در دو عالم

وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُم مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا فَأَوْحى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ «13» وَلَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ مِن بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ «14»

لغت و اعراب:

عاد للأمر و فى الأمر: رجوع كرد به آن.(1) و عاد فقيراً يعنى صارَ فقيراً. لنخرجنّكم لام براى قسم است. ملت: طريقت و آيين. مقام: مصدر ميمى به معناى قيام، و يا اسم مكان به معناى مقام و منزلت.

تفسير:

وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِرُسُلِهِمْ لَنُخْرِجَنَّكُم مِنْ أَرْضِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنَا

پس از آن كه كفار در مقابل منطق رسا و معجزات روشن پيامبرانشان عاجز شدند، قصد توسل به زور كردند.

معناى آيه: و كسانى كه كفر ورزيدند به پيامبرانشان گفتند: سوگند باد كه شما را از سرزمين خودمان بيرون مى كنيم يا آن كه به كيش و آيين ما يعنى شرك وبت پرستى بازگرديد.

ص:146


1- . و وارد آن شد.

آوردن لام قسم و نون تأكيد در هر دو فعل و واو تخيير، دلالت دارد كه آنها را به يكى از دو امر مجبور كرده بودند: بيرون شدن از وطن يا انتخاب شرك. و مخاطب كفار در اين جا پيامبران و پيروان آنهاست كه از شرك به اسلام وارد شده بودند. و دعوت همه به بازگشتن به حال شرك براى تغليب است(1) وگرنه پيامبران سابقۀ شرك نداشتند.

فَأَوْحى إِلَيْهِمْ رَبُّهُمْ لَنُهْلِكَنَّ الظَّالِمِينَ وَلَنُسْكِنَنَّكُمُ الْأَرْضَ مِن بَعْدِهِمْ ذلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِى وَخَافَ وَعِيدِ

يعنى: در نتيجۀ اين رفتار مشركان، پروردگارِ رسل به آنها وحى كرد كه حتماً ستمكاران را هلاك خواهيم كرد، و بى ترديد شما را در روى اين زمين پس از آنها جا خواهيم داد. اين وعده از آنِ كسى است كه از مقام من بترسد، يعنى از قيام و تصدى من به امر جهان و تصرف و تدبير من در شراشر عالم وجود كه از آن جمله پاداش مطيعان و كيفر مجرمان است؛ و يا از مقام و منزلت الوهيت و ربوبيت من،(2) و نيز از وعده هاى عذاب من بهراسد.

بايد دانست كه ظاهر اين آيه وعدۀ خدا به رسولان گذشته است كه همۀ ظالمان و ستمكاران را هلاك كند و آنها را در مساكن آنان ساكن سازد؛ و اين وعيد دربارۀ مرسلين جز در موارد خاصى عملى نشده، پس مراد اين است كه خدا اين وعده را به مرسلين نسبت به بقاى سلسلۀ آنها در جهان به عنوان امامت و ولايت جامعۀ بشرى داده است و گويى خطاب به آنها فرموده: روزى خواهد آمد كه همۀ ستمكاران روى زمين را هلاك كنم و شما را يعنى آخرين سلسله تان را به عنوان امامت در آن ساكن سازم، و آن آمدن مهدى موعود عليه السلام است كه طبق تأييد و تصريح خود آيات قرآنى و روايات فوق تواتر و قطعى الصدور و الدلالة، ظهور مى كند و ريشۀ ستمكاران را از روى زمين مى كَند و اهداف عاليۀ نبوت و رسالت الهى را تحت عنوان دين اسلام و شريعت كامل محمدى صلى الله عليه و آله و ولايت و امامت الهى پياده مى كند. و جملۀ «ذلك لمن خاف مقامى» نيز اشاره به اين مطلب است.

ص:147


1- . يا براى صيرورت و شدن است، يعنى همه بايد دست از توحيد برداريد و با ما هم آيين شويد.
2- . و يا از مقام و ايستادن خود در پيشگاه عدل من.

وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ «15» مِن وَرآئِهِ جَهَنَّمُ وَيُسْقَى مِن مَّاءٍ صَدِيدٍ «16» يَتَجَرَّعُهُ وَلاَ يَكَادُ يُسِيغُهُ وَيَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَمَا هُوَ بِمَيِّتٍ وَمِن وَرآئِهِ عَذَابٌ غَلِيظٌ «17» مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الِّريحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ لاَّ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَى شَيْءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ «18»

لغت و اعراب:

و استفتحوا عطف است به فأوحى، و ضمير جمع راجع است به رُسُل. استفتاح: طلب فتح و پيروزى و گشايش، داورى خواستن. خاب زيد: محروم و مأيوس شد.

جبّار: متكبّر نافرمان. عنيد: صاحب عناد و دشمنى. وراء الإنسان: پشت سر او، جلو روى او (ضد). صديد: چرك مخلوط به خون. تجرّع: جرعه جرعه و با زحمت نوشيدن. ساغ الطعام و الشراب: به راحتى از گلو فرو رفت. مثل الذين مبتدا، أعمالهم بدل از آن، كرماد خبر. رماد: خاكستر. عاصف: وَزَنده. ذلك هو الضلال اشاره است به مفاد تمثيل.

تفسير:

وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ

يعنى: فرستادگان الهى پس از جواب رد و اظهار عناد مشركان و بسته شدن راه از هر

ص:148

سو، استفتاح نمودند يعنى از خداوند طلب فتح و پيروزى و گشايش كار و يا از خدا درخواست داورى كردند.(1) و در نتيجه هر متكبّر نافرمان و عنود در برابر حق محروم و نوميد گرديد. يعنى در طول تاريخ به نزول عذاب هاى عظيم مانند غرق و صاعقه و صيحه و سنگباران هلاك شد و از رحمت حق محروم گشت.

مِن وَرآئِهِ جَهَنَّمُ وَيُسْقَى مِن مَّاءٍ صَدِيدٍ

يعنى: از پشت سرِ دنياى او جهنم است.(2) مراد جهنم برزخ پس از مرگ و جهنم ابدى بعد از قيام رستاخيز است. و پيوسته در آن جا از آب صديد به او نوشانده مى شود يعنى از مايعى كه ماهيتش چرك و خون جارى شده از ابدان جهنميان است.

يَتَجَرَّعُهُ وَلاَ يَكَادُ يُسِيغُهُ وَيَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَمَا هُوَ بِمَيِّتٍ وَمِن وَرآئِهِ عَذَابٌ غَلِيظٌ

يعنى: در دوزخ همواره از آب صديد، جرعه جرعه و به زحمت مى آشامد و هرگز فرو بردن آن به راحتى براى او ميسّر نمى شود. و مرگ از هر جا به او رو مى آورد، يعنى اسباب و علل مرگ از هر جاى جهنم متوجه او مى شود، مانند شعله هاى جديد و دودهاى غليظ و گزنده هاى داخل آتش و خوراك هاى اضطرارى و پوشاك هاى آتشين و تازيانه هاى زَبانيه.(3) و او در آن جا ميّت نيست، يعنى قابل مرگ نيست، بدين معنا كه بيرون شدن روح از جسدهاى اخروى پس از زنده شدن در قيامت ممكن نيست، و ازدواج و ارتباط نفوس با اجساد در آن روز طبق ارادۀ حتمى خدا ابدى و دائمى است و از مسلّمات عالم آخرت است. و پشت سر اين عذاب ها(4) او را عذابى شديد و غليظ است. و نعوذ باللّه.

مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِى يَوْمٍ عَاصِفٍ

يعنى: وصف حال كسانى كه به پروردگارشان كفر ورزيدند - وصف حال اعمال خير آنها، خواه عمل هاى قلبى نيكو و درست باشد و خواه عمل هاى فرعى مانند انفاق به

ص:149


1- . ممكن است فاعل استفتحوا كفار باشند، يعنى كفار درخواست حكم نهايى و عذاب خدا را نمودند.
2- . يا در پيش روى او جهنم است.
3- . زبانيه: مأموران آتش و عذاب دوزخيان.
4- . يا: و پيش روى آن كافر.

مستمندان، معالجۀ بيماران، عمران و آبادى هاى قربى،(1) ابتكارات در راه راحتى بشر، شناخت اقسام دردها و اكتشاف انواع درمان ها و غيره - مانند خاكستر نرمى است كه بادى تند در روزى طوفانى، سخت بر آن بوزد، يعنى طبعاً تمام آن را در هوا منتشر كرده، نابود مى سازد.

لاَّ يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَى شَىْءٍ

يعنى: آنها در آخرت به چيزى از آنچه در دنيا كسب كرده بودند دست نخواهند يافت.

تشبيه عمل هاى خير به خاكستر از قبيل تشبيه معقول به محسوس است، و وجه تشبيه اين است كه همان گونه كه خاكستر در مقابل باد شديد منتشر و نابود مى گردد، عمل هاى خير آنها در آخرت نابود و بى اثر است. و ظاهر كلام اين است كه تأثيرى در تخفيف گناه هم ندارد چنان كه فرموده وَقَدِمْنَا إِلى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً [فرقان، 23].

بايد دانست كه توهّم شده اين گونه محروميت در آخرت خلاف عدل الهى است.

جواب اين است كه انسان هر عمل خيرى انجام دهد اغلب مقدمات و ابزارها از جانب خداست حتى فكر و اعضا و نيروهاى بدنى، و اگر چيزى از آنِ اوست پاداش آن را در دنيا مى گيرد از شهرت و نام نيك و احترام و غيره. علاوه آن كه پاداش در جايى است كه عامل، كار را براى پاداش انجام دهد، در حالى كه منكر خدا يا معاد، كار را براى پاداش اخروى نمى كند، علاوه آن كه نعمت هايى كه خدا در دنيا به آنها داده از پاداش عملشان بيشتر است، مضافاً بر اين كه طبق ادلّۀ قطعى، خداوند پاداش اخروى را كه همه ملك اوست مشروط به ايمانِ درست نموده و كافر به شرط عمل نكرده، پس استحقاقى در كار نيست.

ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ

يعنى: اين رقم بطلان و هدر رفتن اعمال، گمراهى دور و دراز است.

چه گمراهى براى انسان بالاتر از اين است كه به گونه اى راه را گم كند كه همۀ حسنات عمرش را در عالم جزا بدون پاداش و همۀ سيّئاتش را ثابت بيند؟!

ص:150


1- . يعنى قربةً الى اللّه.

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ «19» وَمَا ذلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزيزٍ «20» وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِن شَيءٍ قَالُوا لَو هَدَانَا اللَّهُ لَهَدَيْنَاكُمْ سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِن مَحِيصٍ «21»

لغت و اعراب:

عزيز: مقتدر شكست ناپذير. بَرَزَ - از باب نَصَر -: ظاهر شد. مراد از فعل هاى ماضى پنجگانه در اين آيات، مضارع است كه براى محقق الوقوع بودن حوادث آخرت به صورت ماضى ذكر شده اند و نظيرش در اين كتاب كريم زياد است. لام للّه تعليل است يعنى لِأمرِه أو لِحسابِه. أغنى عنه المرض: دور كرد از او مرض را. محيص: مصدر ميمى يا اسم مكان است يعنى گريز يا گريزگاه. سواء علينا سواءٌ خبر مبتداى محذوف، و جملۀ أجزعنا تا آخر آيه مفسر آن جمله است، به تقدير «الأمران متساويان لنا» أى جَزَعُنا و صبرُنا غير نافع.

تفسير:

أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ

آيات زير سوق شده براى بيان اين كه آفرينش جهان بر پايۀ حق و براى هدفى والاست و زودا كه همۀ جهانيان در عالم ديگرى گرد آيند و از حالات يكديگر آگاه شوند، مؤمنان سعادت جاويد يابند و كافران گرفتار شقاوت ابدى گردند.

ص:151

معناى آيه: آيا نديدى كه خداوند، آسمان ها و اين زمين را به حق آفريده؟

مراد از رؤيت در اين جا به قرينۀ متعلقش رؤيت قلب است، يعنى علم و يقين. يعنى آيا به واسطۀ هدايت و بيان شرايع الهى و قضاوت روشن عقول، علم پيدا نكردى كه خداوند، آسمان ها و زمين را به حق و درستى و غرض عقلانى و هدف والايى آفريده است؟ و آن هدف اين است كه مخلوقات ذوى العقول و مكلّفِ خود را در اين جا جا دهد و به وسيلۀ فرستادن پيامبران و انزال كتاب هاى آسمانى و عرضۀ شرايع، آنها را در مكتب انسانيت تربيت كند تا صلاحيت زندگى در عالم ديگر را پيدا كنند.

حال شيطان و كافران در آخرت

إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِيدٍ وَمَا ذلِكَ عَلَى اللَّهِ بِعَزيزٍ

يعنى: اگر بخواهد همۀ شما انسان هاى ساكن روى زمين را از بين مى برد و آفريدۀ نوينى در صفحۀ وجود پديد مى آورد. مراد اين است كسى كه دستگاه با عظمت هستى را آفريده، در صورت نافرمانى بشر، از ميان برداشتن او و آفريدن خلقى ديگر براى او آسان است، خواه آن پديدۀ نو از نوع و صنف او باشد يا از پريان يا از فرشتگان يا نوعى مغاير همه. و اين قسم اعدام و ايجاد بر خداوند دشوار يا غيرممكن نيست؛ چنان كه فرموده: مَّا خَلْقُكُمْ وَلاَ بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ [لقمان، 28].

وَبَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعاً

يعنى: در روز قيامت آنها همگى به امر خدا و براى حساب در پيشگاه خدا ظاهر مى گردند.

كلمۀ «جميعاً» شامل همۀ انسان هاست از نخستين مخلوق تا آخرين فرد از نسل آنان كه همه از قبر خود پس از حلول روح برزخى بيرون آمده، در محضر خداوند حضور مى يابند، و اين حضور اختصاص به بشر ندارد، بلكه همۀ پريان و شياطين و فرشتگان و حيوانات اهلى و وحشى را هم شامل مى گردد.

فَقَالَ الضُّعَفَاءُ لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنتُم مُّغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ مِن شَىْءٍ

يعنى: پس از حضور مردم در پيشگاه خداوند، ضعفا يعنى كسانى كه در طول تاريخ بشرى در ميان جامعه در ابعاد مختلف فكرى و مالى ناتوان شده اند، در خطابى به مستكبران و طاغيان بشر در دنيا (از قبيل شاهان ستمگر و علماى سوء و مدعيان نبوت و

ص:152

امامت و مخترعان دين و مذهب و همۀ انسان هايى كه ديگران را به زور و قدرت يا به فريب و خدعت پيرو خود كرده بودند) مى گويند: بى ترديد، ما در دنيا پيرو شما بوديم، پس آيا مى توانيد چيزى از عذاب خدا را از ما دفع كنيد؟

قَالُوا لَو هَدَانَا اللَّهُ لَهَدَيْنَاكُمْ سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَجَزِعْنَا أَمْ صَبَرْنَا مَا لَنَا مِن مَحِيصٍ

يعنى: مستكبران و طاغيان در پاسخ ضعفا مى گويند: اگر خداوند، ما را در دنيا هدايت مى كرد، يعنى هدايتش در ما اثرى داشت، ما نيز در آن جا شما را هدايت مى كرديم (يعنى ما در آن جا به اختيار خود راه شقاوت گزيديم و شما نيز به اختيار خود پيرو ما شديد و حال، همه به اقتضاى عدل الهى مستحق كيفر شديم) و اكنون دو كار يعنى جزع و فزع يا سكوت و شكيبايى، بر ما يكسان است، يعنى خواه ناله و بى تابى كنيم يا صبر و شكيبايى، راه گريزى نداريم.

وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلاَ تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنفُسَكُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتمُ بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «22»

تفسير:

وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِىَ الْأَمْرُ

يعنى: شيطان پس از آن كه در روز قيامت كار تمام شد مى گويد...

مراد از شيطانِ سخن گو در اين جا شيطان بزرگ و ابليس ابالسه است كه همۀ شيطان ها از آغاز آفرينش آنها تا پايان، كار اغواى جهانيان را زير نظر و مديريت او انجام داده اند، و

ص:153

اغواى كلى، منسوب به او و اغواهاى خاص، مربوط به اتباع و زيردستان اوست. و مراد از تمام شدن امر، كارهاى قيامت است از اجتماع برانگيخته شدگان و دريافت نامه هاى عمل و امر عظيم قضاوت خداوند در اختلافات ميان انواع ذوى العقول از انسان ها و پريان و شياطين و ميان اصناف و افراد هر نوع، و روشن شدن تكليف بهشتيان و جهنميان و اعرافيان، و روانه شدن همۀ آنها به مقرّ معين خود و بالأخره اجتماع اصناف دوزخيان در دوزخ، كه ظاهراً سخنرانى شيطان رجيم در محفل اشقياى عالم در اين هنگام و در اين مكان است در مقابل خطبه هاى پيامبر اسلام و برخى ديگر از معصومان در محفل سعداى جهان در محشر و در بهشت برين. و محتمل است كه اين گفتار شيطان در صحنۀ قيامت باشد.

إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ

اين جمله تا آخر آيه سخن شيطان است شامل چند مطلب صحيح و حساس و اعتراف به باطل و دروغ بودن همۀ وعده ها و القائات خود در افكار بشرى از ابتداى تعلق تكليف تا انتهاى آن هرچند قدرت اجبار و اكراه نداشته، كه بايد به اين امور در نخستين روز خلقت بشر و دعوت به سجده در برابر او اعتراف مى كرد و تسليم مى شد و آن انبوه اجتماع طاغيان را در جهنم گرد نمى آورد.

معناى آيه: بى ترديد، خداوند در دنيا به شما وعده داد وعدۀ حق و درست، و من به شما وعده دادم و تخلّف كردم.

مراد از وعدۀ خدا اين است كه پس از اين جهان عالم ديگرى است و هر كس در اين جا دين و كتاب او را بپذيرد و پياده كند در آن عالم بهترين پاداش ها را به دست مى آورد، و اگر رد كند و انكار نمايد عذابى دردناك نصيبش مى شود. و اين وعده را به وسيلۀ پيامبران مرسل و كتاب و شريعت آسمانى و به عقل و خرد به بشر رسانيد. و معناى «وعد الحقّ» اين است كه همۀ شما كه از زندگى دنيا تا اين جا اين راه را پيموديد، به نحو علم اليقين و عين اليقين ديديد كه وعده ها يكايك حق و درست و صحيح بوده و از هيچ كدام تخلّف نشده است.

و معناى «و وعدتكم فأخلفتكم» اين است كه و من هم به شما وعده دادم كه نه آخرتى

ص:154

هست و نه قبر و برزخ و قيامتى و نه حساب و كتابى و نه پاداش و كيفرى، و گفتم كه اگر فرضاً باشد در آخر عمر توبه مى كنيد و اگر نشد در قيامت شفاعت هست؛ و بالأخره هر كسى را به تناسب فكرش وعده مى دادم و همه را تخلّف نمودم، زيرا حال به عين اليقين مى بينيد كه همۀ وعده هاى من قابل تخلّف و فريب و دروغ بوده است.

وَمَا كَانَ لِىَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِى

يعنى: و در دنيا مرا بر شما هيچ تسلطى نبود جز آن كه شما را دعوت كردم و شما اجابت نموديد.

حاصل اين است كه شيطان تسلط اجبارى بر مكلف ندارد و نمى تواند او را در اراده مجبور كند، لكن مى تواند از دريچۀ دلِ او القاى وسوسه نمايد، مانند القائات انسان ها به يكديگر، و با القاء استدلال نمايد و راهنمايى كند و يا گناه را در نظرش ثواب سازد و بد را زيبا جلوه دهد. و به هر حال استقلال ارادۀ او باقى است و مى تواند گوش ندهد. لكن ممكن است مكلّف در آغاز به ارادۀ خود مطيع او گردد و پس از مدتى طبعاً و قهراً در اختيار او قرار گيرد، و اين هم در واقع تبعيت اختيارى است.

فَلاَ تَلُومُونِى وَلُومُوا أَنفُسَكُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَمَا أَنتُم بِمُصْرِخِىَّ

يعنى: پس امروز و در اين مكان مرا ملامت و سرزنش نكنيد و نفس خود را ملامت كنيد (زيرا عقلاً انسان را نرسد به كيفر كردۀ اختيارى خود ديگران را توبيخ و سرزنش نمايد) و حال نه من توان آن را دارم كه به فرياد شما برسم و شما را يارى كنم و نجات دهم و نه شما فريادرس و نجات دهندۀ من هستيد.

إِنِّى كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: و حقيقت اين است كه من امروز به اين كه مرا پيش از اين در دنيا در اطاعت امر شريك خدا كرديد كافرم، يعنى منكرم و زشت مى دانم. و ممكن است مراد اين باشد كه من همان روز هم كه مرا شريك خدا مى كرديد منكر بودم. بى ترديد ستمكاران را عذابى دردناك است.

بايد دانست كلام شيطان در اين آيه كه گويى از طرف همۀ شياطين به عنوان جواب از سؤال ضعفا گفته شده، مطلبى است حق و اعترافى است از ناحيۀ آنان به گناه بى حدّ و حصر

ص:155

خود در طول تاريخ، كه در محيط بسيار عظيم و بى سابقه و در حضور همۀ سران كفر و شرك و نفاق از شياطين و پريان و انسان ها واقع شده و همۀ مستمعان آن محيط به نحو عين اليقين دانسته اند. و ظاهر اين است كه شيطان و ذرّيه اش مى خواهند اظهار ندامت كنند، لكن پس از فوت فرصتى كه طول آن را جز خدا نمى داند!

وَأُدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِها الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيَها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ «23» أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ «24» تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ «25»

تفسير:

وَأُدْخِلَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِها الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا

پس از ذكر دوزخيان عالم آخرت از شياطين و پريان و آدميان و اعتراف و پشيمانى و تسليم شدنشان در برابر عذاب ها و حالات اسفبار، در اين آيه سخنى از مؤمنان و گروندگان است.

معناى آيه: و كسانى را كه در دنيا به خدا و پيامبران و شرايع و كتاب هاى آسمانى گرويده و عمل هاى صالح و شايسته كرده بودند به بهشت هايى در مى آورند كه از زير ساختمان ها و درختان آنها نهرهايى از هرگونه مايعات آشاميدنى جارى است و آنها در آن جا جاودان اند.

در آيۀ 15 سورۀ محمد صلى الله عليه و آله به چهار قسم از اين نهرها تصريح شده است.

بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ

ص:156

يعنى: و اين ورود به بهشت به اذن پروردگار آنهاست؛ بدين سبب كه آنها را در دنيا توفيق عمل داد و در آخرت دستور ورود به بهشت. پس اذن در اين جا اعم از تكوينى و انشايى است. و درود آنها در آن جا سلام است. يعنى درود رسمى و متعارف بهشتيان با يكديگر، و درودى كه از خداوند بلاواسطه تلقّى مى كنند و درودشان با فرشتگان «سلام عليكم» است.

و معناى اين سلام در آن جا يا اخبار از سلامت ابدى از هر نقص و عيب و گزند و ناراحتى است كه از آن جمله نقص نعمت يا زوال آن است، و يا انشاست و دعاى ابدى بر زيادى رحمت و تفضّل خدا زمان به زمان بر بهشتيان.

كلمۀ طيبه و كلمۀ خبيثه

أَلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِى السَّماءِ تُؤْتِى أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا

مثلاً مفعول ضَرَب، كلمةً مفعول اول جَعَل يا شَبَّه ى مقدّر و كشجرة مفعول دوم آن است.

يعنى: آيا نديدى كه خداوند چگونه مثل زده؟ كلمۀ طيّبه و پاكيزه را شبيه درخت پاكيزه اى كرده كه ريشۀ آن ثابت و استوار و شاخۀ آن سر در آسمان دارد، و در هر زمانى ميوۀ خود را به ارادۀ پروردگارش مى دهد.

بايد دانست كه در اين آيۀ كريمه كلمۀ طيبة يعنى دين و شريعت آسمانى كه مجموعۀ مركبى از اصول عقايد و فروع عملى است تشبيه شده به درختى كه داراى چهار صفت است: پاكيزه است، ريشه اش ثابت است، شاخه اش در آسمان است و پيوسته بارآور است.

اين تشبيه از قبيل تشبيه معقول به محسوس است، و ظاهر آن است كه تشبيه در همۀ اوصاف چهارگانه است.

وجه تشبيه در پاكيزگى درخت كه به معناى زيبايى و خوش منظر و بدون عيب و نقص بودن آن در قامت و شاخ و برگ و رنگ و بوست، اين است كه دين اسلام و همۀ شرايع الهى از آغاز تشريعش براى بشر در مقابل عقايد و باورهاى همۀ مكاتب و مذاهب ساختۀ بشرى، طيّب معنوى و پاك عقلى و زيبا و داراى طراوت روح پرور است، به شهادت خدا و دين و عقل سليم و خرد سالم.

و وجه تشبيه در ثابت بودن ريشۀ درخت اين است كه دين و شريعت در اعماق جان

ص:157

مؤمنان در هر عصر و زمانى ثابت و استوار است.

و وجه شباهت در بالا رفتن شاخۀ درخت اين است كه فروع كلمۀ طيّبه يعنى احكام فرعيه و واجبات و محرمات فرعى آن كه از اصول عقايد نشأت يافته و از آن نيرو مى گيرد، رشد معنوى دارد و در مرحلۀ كمالات انسانى مقامى والا و بالا دارد.

و وجه شباهت در دادن حاصل در همه وقت و همۀ فصول اين است كه دين و شريعت الهى از آغاز تشريع، ميوه و بار خود را داده و بعداً هم خواهد داد. و ميوۀ دين و شريعت هنگامى كه در ميان مجتمعى پياده شد، تكامل اخلاق و فضايل روحى بشر و شيرينى زندگى و آرامش دل ها و بالأخره تشكّل جامعۀ برين و مدينۀ فاضله است در هر زمانى به تناسب آن زمان. اين حقيقتِ پاك از آغاز نزول شريعت، به وسيلۀ پيامبران در ميان بشر گاهى در مجتمعى بس اندك و گاهى نسبتاً بزرگ تحقق يافته، ولى تا حال در ميان اكثريت تحقق نيافته و از وضع فطرى و روحى بشر پيداست كه اكثريت به ارادۀ خود آن را تحقق نخواهند بخشيد، به شهادت إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِى خُسْرٍ [عصر، 2] و إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى [علق، 6] و اين كه او هَلوع و جَزوع و مَنوع است،(1) و خدا بايد آنچه تا حال به ارادۀ تشريعى خواسته روزى به ارادۀ تكوينى بخواهد كه آن روز معناى تُؤتى اكُلَها كُلَّ حِينٍ تجلى پيدا كند و آن روز، روز ظهور مهدى موعود عليه السلام است.

وَيَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ

يعنى: و خداوند مثل ها را براى مردم مى زند، شايد متذكر شوند. زيرا مثال مطلب را به ذهن نزديك مى كند، خاصه اگر تشبيه معقول به محسوس باشد.

وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ مَالَهَا مِن قَرَارٍ «26» يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ «27»

ص:158


1- . اشاره به آيات 19 تا 21 معارج.

لغت و اعراب:

جَثَّهُ و اجتثّه: او را از ريشه كند، اُجتثَّت يعنى اقتُلعت صفت شجره است، و ما لَها صفت دوم. بالقول باء سببيه متعلق است به يثبّت. فى الحياة الدنيا و فى الآخرة هر دو ظرف متعلق است به يثبّت.

تفسير:

وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ

يعنى: و مثال كلمه و سخن پليد مانند درخت پليد است كه از روى زمين كنده شده، يعنى ريشه اش در داخل زمين و نزديك سطح آن بوده كه گويى از روى زمين گرفته شده، و او را ثبات و دوامى نيست.

اين آيه نيز از قبيل تشبيه معقول به محسوس است و كلمۀ خبيثه به درختى تشبيه شده كه داراى سه صفت است: پليد، بدون ريشه و بى ثبات. و مراد از كلمۀ «خبيثه» عقايد و مذاهب باطل و سنن و رسوم فاسد و بدعت ها و خرافات و هرگونه باور غيرواقع و كذب است، خواه مجموعه اى باشد و به صورت دين و مسلك در آيد يا نه. و «شجره» در اين جا فرضى است هرچند برخى از مفسران درخت يا بوتۀ خاصى را مثال زده اند مانند درخت خار يا بوتۀ حنظل يا قارچ و غيره. و وجه تشبيه اين است كه كلمۀ خبيثه پليد معنوى است و نزد شرع و عقل، زشت و قبيح و نيز بى پايه و اساس است و مبتنى بر منطق و برهان نيست و دوام و ثبات ندارد.

يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ فِى الْآخِرَةِ

يعنى: خداوند كسانى را كه در هر عصرى به دين و شريعت گرويده اند به وسيلۀ قول ثابت، در دنيا و در آخرت ثبات و استقرار مى بخشد.

مراد از قول ثابت، كلمۀ طيّبه و دين است كه به محض ايمان، عنوان ثابت در انسان پيدا مى كند و سپس خداوند آن را در دنيا تثبيت و استحكام مى بخشد، يعنى يارى مى كند كه رفته رفته در سايۀ كوشش در اعمال صالحه در طول عمر، اصولش در مغز و اخلاقش در جان و فروعش در تن استوار گردد، و در آخرت نيز در مراحل و عقبات آن عالم از سؤال

ص:159

قبر و مواقف قيامت و دريافت نامۀ عمل و مقام حساب و هنگام داورى و بالأخره وقت عبور از صراط، ثبات و استحكام داشته باشد.

وَيُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَيَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ

يعنى: خدا در مقابل تثبيت مؤمنان همواره ستمكاران را گمراه مى كند.

چون كلمۀ طيّبه به آنها عرضه شد و اتمام حجت گرديد و نپذيرفتند و گمراهى را انتخاب نمودند، خدا آنان را در آن گمراهى رها مى كند. و خدا آنچه را مى خواهد انجام مى دهد، ولكن آن را مى خواهد كه مطابق عدل و حكمت باشد.

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ «28» جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَبِئْسَ الْقَرَارُ «29» وَجَعَلُوا لِلَّهِ أَندَاداً لِّيُضِلُّوا عَن سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ «30»

لغت و اعراب:

رأيتُه: ديدم او را، و رأيت إليه: نگريستم به سوى او. بَوار: فساد و هلاكت. جهنَّمَ عطف بيان از دارَ البوار. صَلَى النارَ - از باب مَنَع -: چشيد حرارت آتش را.

تفسير:

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ، جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَبِئْسَ الْقَرَارُ

يعنى: آيا ننگريستى به سوى كسانى كه نعمت خدا را تبديل به كفر كردند - شكرانۀ نعمت هاى او را تبديل به كفران نمودند - و قوم و ملت خود را به سراى هلاكت كه جهنّم است در آوردند، كه در آن جا مى سوزند و حرارت آتش آن را مى چشند، و آن بد قرارگاهى است.

مراد از اين اشخاص، مشركان مكه اند كه پيش از بعثت، به بركت خانۀ خدا در خوشى و

ص:160

راحتى مى زيستند، ولكن پس از بعثت پيامبر اسلام به جاى پذيرش و تشكر، با او به مبارزه برخاستند و كفران نعمت كردند و خود و پيروانشان به تدريج در غزوۀ بدر و غزوات ديگر از جزيرة العرب ريشه كن شدند و به دوزخ رفتند. و آيه شامل هر ملتى است كه در مقابل دعوت پيامبران الهى ايستادند و خود و پيروانشان را اهل دوزخ كردند.

وَجَعَلُوا لِلَّهِ أَندَاداً لِّيُضِلُّوا عَن سَبِيلِهِ قُلْ تَمَتَّعُوا فَإِنَّ مَصِيرَكُمْ إِلَى النَّارِ

يعنى: و آنها بودند كه براى خداوند همتاها و شريك هايى قرار دادند (از بت ها و ستارگان و پريان و برخى از عبّاد انسان ها، و ربوبيت آنها را در مقابل خدا پذيرفتند) بدين جهت كه مردم را از راه توحيد خدا گمراه سازند. بگو: از خوشى هاى زودگذر دنيا برخوردار شويد، كه بى ترديد، بازگشتتان به سوى آتش است.

قُل لِّعِبَادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَيُنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لَابَيْعٌ فِيهِ وَلَا خِلالٌ «31» اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّكُمْ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَارَ «32» وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَيْنِ وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ «33»

لغت و اعراب:

سرّاً و علانيةً مفعول مطلق اند به تقدير «انفاق سرّ و علانيه». خِلال و مُخالَلَه مصدر باب مفاعله از خِلّت، به معناى دوستى و مصادقت است. اللّه الذى مبتدا و خبر است. تسخير: زير سلطه در آوردن. دائبين حال است از شمس و قمر.

ص:161

نعمت هاى خدا براى بشر

تفسير:

قُل لِّعِبَادِىَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَيُنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرّاً وَعَلاَنِيَةً

يعنى: اى پيامبر، به بندگان من كه ايمان آورده اند بگو نماز را برپا دارند. يعنى پيوسته خود نماز بخوانند و يا آن را در مجتمع خود رواج دهند. و از آنچه روزىِ آنها كرده ايم پنهان و آشكار انفاق نمايند.

ذكر نماز و انفاق پس از ايمان، اشاره به اهميت عمل صالح پس از اعتقاد است. و نماز اشاره به ساير عبادات بدنى، و انفاق اشاره به طاعات مالى است.

مِن قَبْلِ أَن يَأْتِىَ يَوْمٌ لَابَيْعٌ فِيهِ وَلَا خِلالٌ

يعنى: پيش از آن كه روزى بيايد كه در آن روز نه داد و ستدى است و نه دوستى و رفاقتى.

مراد اين است كه در آن روز نه تحصيل مال ممكن است كه مجرم نيازش را با آن جبران كند و مثلاً كيفرش را تبديل به جزاى نقدى كند، و نه دوستى هاى مبنى بر هوا و گناه باقى است، زيرا آن دوستى ها تبديل به دشمنى خواهد شد. لكن دوستى هاى قربى و الهى باقى خواهد بود چنان كه فرمود: الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ [زخرف، 67].

اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّكُمْ

يعنى: خدا كسى است كه آسمان ها و اين زمين را آفريده است - آسمان هاى هفت گانۀ طبقاتى به اصطلاح قرآن و روايات را، و يا اجرام و كرات و ستارگان در ديدگاه بشر را كه همه زينت آسمان اول اصطلاحى است - و از آسمان يعنى ابر بالاى سرتان، آبى به صورت باران و تگرگ و برف بر زمين فرو ريخته و بدان وسيله از ثمرات براى شما روزى بيرون آورده است.(1) مراد از «ثمرات» حاصل گياهان و درختان است از بذرها و حبوب بى شمار و ميوه هاى بى حد و حصر كه تأمين كنندۀ غذاها و داروها و اغلب پوشاكى هاى بشر است.

وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَارَ

ص:162


1- . يا: و بدان وسيله براى شما ميوه هايى برآورد تا روزىِ شما باشد.

تسخير چيزى براى انسان گاهى به اراده است و گاهى تسخير به نفع. قسم اول يعنى چيزى را تحت سلطۀ انسان قرار دهند كه طبق ارادۀ خود در آن تصرف كند، مانند كشتى و حيوانات اهلى و برخى نهرها و اموال ديگر. و قسم دوم اين است كه چيزى در تحت سلطۀ خداست ولى بر وفق سود بشر در جريان است، مانند خورشيد و ماه و روز و شب.

معناى آيه: و خدا براى شما كشتى ها را رام نمود تا در دريا به فرمان او جارى گردد، و نيز نهرها را براى شما مسخر نمود.

مراد از تسخير كشتى و نحو آن براى انسان اين است كه فكر و استعداد ساخت كشتى را به او داده و مواد اوليۀ آن را در اختيار وى قرار داده است. و مراد از «امر» در اين جا ارادۀ تكوينى است كه آب انبوه موّاجى به نام دريا آفريده تا كشتى و نظاير آن بتواند در سطح آن حركت كند.

وَسَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَيْنِ وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ

يعنى: و نيز خداوند، خورشيد و ماه را در حالى كه هر دو كوشا و مستمر در حركت اند مسخر و رام شما كرده است؛ كه خورشيد در حركت مستقيم خود و ماه در حركت مستدير خود نور دهند و تأثيرات وجودى خود را در جوّ حركت به نفع شما فرو پاشند. و نيز خداوند شب و روز را رام شما گردانيد. يعنى به واسطۀ حركت هاى محدود و تقابل خاص كرات جوّى پر نور و بى نور، اوقات معينى را به نام شب و روز ايجاد نموده كه با رفت و آمد منظم و زياد و كم شدن تدريجى حالات، به زندگى شما نظام بخشند و اوقات خواب و بيدارى و كار و كوشش و مطالبات و محاسبات و فراغت و طاعات شما را روشن سازند و براى همۀ حوادث و وقايع شما منشأ تاريخ گردند.

وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ الْإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ «34» وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذَا الْبَلَدَ آمِناً وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ «35» رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ النَّاسِ فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي وَمَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ «36»

ص:163

لغت و اعراب:

عَدَّ الشىءَ: شمرد آن را. أحصى الشىءَ: همه را شمرد و ضبط كرد. ظَلوم و كَفّار مبالغه در ظلم و كفران. بلد و بلده: مسكن عده اى از انسان ها مانند شهر و روستا، و گاهى بر زمين باير هم اطلاق مى شود. جَنَبَهُ - از باب نَصَرَ -: دور كرد او را.

تفسير:

وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ

يعنى: و از همۀ آنچه خواستيد به شما ارزانى داشته است.

اين آيه اشاره به مصداقى از عرضه و تقاضاى كلى است در زندگى مادى و معنوى انسان. و مراد از «سؤال مردم» تحقق تقاضا در وجود آنهاست از نظر تن و روان. و مراد از «ايتاء خدا» پاسخ همۀ تقاضاها از جانب اوست. و حاصل آن كه خداوند همۀ نيازهاى جسمى انسان را از خوراك و پوشاك و مسكن و غيره كه تقاضا از جانب تن است در اين كرۀ خاكى به او عطا نموده، و همۀ نيازهاى روحى او را از دين و اخلاق و احكام به وسيلۀ پيامبران و كتاب هاى آسمانى و از معارف و علوم و فنون به واسطۀ عقل و خرد در اختيار او قرار داده. و عرضۀ خداوند در اين باره بيش از تقاضاست هرچند فعليت تقاضا و عرضه در همه جا فعاليت از جانب متقاضى را لازم دارد. و دعا و درخواست لفظى و ايجاد اسباب يعنى درخواست عملى نظير پاشيدن تخم و نشاندن نهال و آبيارى، و ازدواج، و خوردن دارو از مصاديق حركت تقاضايى است.

وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ الْإِنسَانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ

مراد از «نعمت» جنس است كه شامل نعمت هاى مادى و معنوى است.

يعنى: و اگر نعمت هاى خدا را بشماريد هرگز نمى توانيد آنها را تحت شمارش درآوريد و بر آنها احاطه كنيد. به يقين، انسان سخت ستمگر و كفران كنندۀ نعمت است. يعنى ستمگر به نعمت است، زيرا آن را در غير مورد مصرف مى كند. و ستمگر به خويش است، زيرا خود را از نتايج آن محروم مى سازد. و كَفّار به منزلۀ علت ظلوم است.

ص:164

دعاى ابراهيم (ع)

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذَا الْبَلَدَ آمِناً

ابراهيم خليل عليه السلام در نخستين بار كه همسرش هاجر و تنها فرزندش اسماعيل را از بين النهرين به سوى مكّه آورد، مكّه در آن زمان صحرايى سوزان و بى آب و علف بود.

ابراهيم همسر و فرزندش را در آن جا به خدا سپرد و برگشت. و چون پس از مدتى بازگشت عده اى از قبايل عرب را ديد در آن جا گرد آمده، روستايى تشكيل داده اند. اين آيه راجع به اين حال است.

معناى آيه: و به ياد آور هنگامى را كه ابراهيم گفت: پروردگارا، اين مجتمع انسانى را حرم امنى قرار ده.

مراد ابراهيم، امنيت تكوينى يا تشريعى است. امنيت تكوينى يعنى فراهم شدن وسيله اى كه آنها مصون از وحوش و درندگان و گزندگان و اشرار انسان ها باشند. و امنيت تشريعى يعنى خدا حكم به مصونيت محل، و جعل وجوب احترام و تحريم هتك حرمت آن نمايد. دعوت ابراهيم نسبت به امنيت تشريعى پذيرفته شد و خدا حرم را كه محلى وسيع تر از درخواست ظاهرى ابراهيم بود مصونيت تشريعى بخشيد، يعنى محيط حرم را كه همان حرم فعلى و بيضى شكل است و مكۀ معظّمه در اواسط آن قرار دارد به عنوان حرم الهى و مكانى مقدس و لازم الاحترام و محرّم الهتك قرار داد كه تا امروز نيز بحمداللّه باقى است. و ظاهر اين است كه اين تشريع به وسيلۀ خود ابراهيم انجام يافت و مصونيت آن مكان و آنچه در آن باشد از انسان و حيوان اهلى و وحشى حتى درختان و گياهان به واسطۀ او تشريع گرديد. و تا حال چندين بار امنيت تكوينى آن مورد هتك طاغيان قرار گرفته و نقض شده است. (1)وَاجْنُبْنِى وَبَنِىَّ أَن نَّعْبُدَ الأَصْنَامَ

يعنى: خدايا، مرا و پسران مرا از اين كه بت ها را بپرستيم دور بدار.

اختصاص دعاى ابراهيم به پسران و اولاد ذكورش ممكن است به خاطر اين باشد كه در آن هنگام دختر نداشت. ولى ظاهر اين است كه «ابن» به عنوان تغليب به معناى فرزند اعم از پسر و دختر استعمال شده است.

ص:165


1- . امنيت تكوينى كه نمى تواند مورد هتك قرار گيرد!

رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ كَثيراً مِنَ النَّاسِ

يعنى: پروردگارا، اين بتان، بسيارى از مردم را گمراه كرده اند.

نسبت گمراهى مردم به بت هاى جماد بى اراده، نسبت شىء به وسيله و سبب است.

يعنى سران قريش و خدمت گزاران بت ها به وسيلۀ آنها مردم را گمراه مى كنند، زيرا به خاطر حفظ مقام و جاه و عايدات مالى خود پيوسته آنها را ترويج كرده، نسبت ربوبيت و مقربيت و شفاعت نزد خدا و وساطت در روزى خلق و سبب قضاى حوايج به آنها مى دهند. و گويى ابراهيم عليه السلام مى گويد: اى خدا، اين اضلال در مقابل من است و در صورتى است كه من مردم را به سوى توحيد و كتاب آسمانى و شريعت تو دعوت مى كنم.

فَمَن تَبِعَنِى فَإِنَّهُ مِنِّى وَمَنْ عَصَانِى فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

يعنى: پس اى خداوند، كسى كه از من پيروى كرد او از من است، يعنى اسلامش را بپذير. و كسى كه نافرمانيم كرد و دعوتم را نپذيرفت، او در اختيار توست و تو بى ترديد بسيار آمرزنده و مهربانى.

رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الْمفحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلاَةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُم مِنَ الَّثمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ «37» رَبَّنَا إِنَّكَ تَعْلَمُ مَا نُخْفِي وَمَا نُعْلِنُ وَمَا يَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِن شَيْءٍ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ «38» الْحَمْدُ للَّهِ الَّذِي وَهَبَ لِي عَلَى الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ «39» رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ «40» رَبَّنَا اغْفِرْ لِي وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ «41»

ص:166

لغت و اعراب:

مِن ذرّيّتى يعنى بعضَ ذرّيّتى. وادى: رودخانه، صحراى بى آب و علف. عند بيتك متعلّق است به أسكنت. محرّم يعنى محترم و مصون و محرَّم الهتك. ليقيموا مرجع ضمير جمع، ذرّيّه است به اعتبار شمول و عموم آن بر اولاد ابراهيم نسلاً بعد نسل.

أفئدة: جمع فؤاد يعنى قلب. على الكِبَر «على» به معناى «مع» است و ظرف در موضع حال است به تقدير «و أنا كبير». و من ذريّتّى به تقدير «بعض ذرّيّتى» عطف است به ياء «اجعلنى».

تفسير:

رَبَّنَا إِنِّى أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتى بِوَادٍ غَيْرِ ذِى زَرْعٍ

يعنى: پروردگارا، به يقين، من برخى از فرزندانم را در درّه اى بى كشت و زرع ساكن كردم.

مراد از برخى از اولاد، بزرگترين فرزندش اسماعيل است كه همراه همسرش هاجر هر دو را در آن مكان ساكن كرد. و مراد از «وادىِ غير ذى زرع» محل كعبه و مسجد و حوالى آنهاست كه همه وسط رودخانۀ ممتدى است كه طرف بالاى آن از مقابل ركن حجرالاسود رو به سوى مِنى و از آن جا رو به مشعر و عرفات مى رود، و اين اماكن مقدسه همه در ميان اين دره اند كه در برخى از جاها كم عرض و در بعضى عريض است، نه آب دارد و نه قابل كشت است.

عِندَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ

يعنى: خدايا، من ذرّيّه ام را در نزد خانۀ محرّم تو - خانۀ تو كه مصون است و احترامش واجب و هتك حرمتش حرام است - ساكن كردم.

بايد دانست كه در زمان گفتگوى ابراهيم با خداوند، اين خانه وجود خارجى نداشته، پس مراد از «خانه» به اعتبار وجود بعدى است كه به دست خود او بنا خواهد شد، و يا به اعتبار حالت سابق است كه گفته شده: بناى بيت سابقاً بوده و به مرور

ص:167

زمان محو شده. و محتمل است كه حقيقت بيت ساختمان نباشد بلكه محل بنا و فراغ(1) محدود و معين است خواه مشغول به بنا باشد يا نه. پس عندالبيت نسبت حقيقى است. و اين فرض راجح است به گواهى اين كه ظاهر كلام ابراهيم اين است كه حكم حرمت و مصونيت بيت در آن حال جعل شده بود، و احكام بيت مرتب بر نفس بنا و ساختمان نيست، بلكه اگر - نغوذ باللّه - بنا به كلى از بين برود، حكم حرمت و مصونيت و هم چنين ساير احكام از قبيل وجوب استقبال در نماز و طواف دور آن باقى است و تنها حكم مرتب بر ساختمان زايل مى گردد، مانند حرمت تنجيس و وجوب ازالۀ نجس از آن.

رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلاَةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِى إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُم مِنَ الَّثمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ

يعنى: پروردگارا، اين كار من به خاطر اين است كه ذرّيّه و اولاد من نسلى پس از نسلى نماز را برپا دارند، خود بخوانند و در جامعۀ خود رواج دهند. پس اى خداوند، دل هايى را از مردم اين جهان در آيندۀ تاريخ چنان كن كه به آنها ميل ورزند و از روى محبت و شوق به سوى آنها بشتابند، و نيز از انواع ميوه جات آنها را روزى كن، شايد سپاس گزارند.

رَبَّنَا إِنَّكَ تَعْلَمُ مَا نُخْفِى وَمَا نُعْلِنُ

يعنى: پروردگارا، به يقين آنچه را ما پنهان مى داريم و آنچه را آشكار مى سازيم تو مى دانى. مراد عقايد درونى انسان ها از ايمان و اخلاص و كفر و نفاق و حتى خطورات قلبى و حالات و ملكات روانى و عمل هاى بدنى اى است كه از خلق پنهان مى داريم.

وَمَا يَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِن شَىْءٍ فِى الْأَرْضِ وَلاَ فِى السَّماءِ

يعنى: علاوه بر بواطن و اسرار و مضمرات درونى انسان ها، هرگز چيزى بر خدا در اين زمين و در آسمان مخفى و پنهان نمى ماند.

اين جمله ممكن است تتمۀ كلام ابراهيم باشد كه به عنوان التفات از خطاب به غيبت

ص:168


1- . يعنى فضاى باز و زمين صاف.

انجام گرفته، و يا خطاب خدا در پاسخ خطاب ابراهيم است.

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى وَهَبَ لِى عَلَى الْكِبَرِ إِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبِّى لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ

يعنى: حمد و ستايش از آنِ خدايى است كه اسماعيل و اسحاق را در حالى كه من پيرمرد و سالمند شده بودم به من بخشيد؛ همانا پروردگار من بسيار شنوندۀ دعاست.

اين آيه به منزلۀ جملۀ معترضه است كه خليل الرحمان در ضمن مناجات با خداوند يادى از نعمت عظيم دو فرزند مى كند كه پس از گذشت زمان و يأس از تولد اولاد، به او عنايت فرموده و ظاهراً اسحاق در اين مقام همراه او نبوده است.

رَبِّ اجْعَلْنِى مُقِيمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّيَّتِى رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ

يعنى: پروردگارا، مرا پيوسته برپا كنندۀ نماز قرار ده، و از اولاد من نيز برپا كنندۀ نماز قرار ده. تعبير «من ذرّيّتى» كه دلالت بر بعض دارد به خاطر اين است كه مى دانست از نسل او در آينده عده اى مشرك خواهند بود. پس دعا دربارۀ كسانى از اولاد اوست كه دعوت پيامبران را پذيرفته و به شريعت وقت خود گرويده باشند. و اى پروردگار ما، دعاى مرا اجابت فرما.

رَبَّنَا اغْفِرْ لِى وَلِوَالِدَيَّ وَلِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ يَقُومُ الْحِسَابُ

يعنى: پروردگارا، بر من و بر پدر و مادر من و بر همۀ مؤمنان، روزى كه حساب برپا مى شود ببخشاى.

بايد دانست كه بى ترديد، نسب پيامبر اسلام از طرف پدر به ابراهيم خليل و از او به نوح نبى و از او به آدم صفى مى رسد، و طبق روايات اهل بيت وحى عليهم السلام اجداد پيامبر اسلام يعنى اجداد پدرى در همۀ سلسلۀ نسب تا آدم صفى مسلمان بودند يعنى موحد و معتقد به شريعت وقت، و هيچ يك آلوده به پليدى اعتقاد شرك و كفر نبوده اند. پس معلوم مى شود كه در زمان صدور اين دعا كه اواخر عمر خليل خدا بود والدينش مسلمان بودند كه براى آنها دعا كردند. و بنا براين اگر از آيۀ 46 مريم و 86 شعراء و 114 توبه چنين برمى آيد كه پدر ابراهيم مشرك بوده، مراد در آن آيات پدر صلبى نيست، بلكه پدرخوانده يا شوهر مادرش يا عمو يا معلم او بوده كه در آن عصر به اين افراد پدر گفته مى شد، و تفصيل مسئله بايد در آن آيات بررسى شود.

ص:169

احوال مردمان در قيامت

وَلاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ «42» مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُءُوسِهِمْ لاَ يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ «43» وَأَنذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذَابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ نُّجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَوَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُم مِن قَبْلُ مَا لَكُم مِن زَوَالٍ «44»

لغت و اعراب:

شَخَصَ بصرُه - از باب مَنَع -: بازماند و پلك نزد. هطع: ترسناك و شتاب زده سرعت نمود. أقنع رأسه: بلند كرد سر خود را. طَرْف: حركت پلك. هواء: خالى و تهى. يوم يأتيهم مفعول دوم أنذِر است به تقدير «هولَ يوم». أخِّرنا إلى أجل به تقدير «ردَّنا إلى الدنيا و أمهلنا قليلاً» است.

تفسير:

وَلاَ تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصَارُ

يعنى: واى پيامبر، خداوند را از آنچه ستمكاران مى كنند غافل مپندار - از گناهان بزرگ و كوچك اصولى و فروعى آنها، مانند كفر و نفاق و افساد و ظلم به نفس و ديگران -، جز اين نيست كه خدا آنها را براى روزى كه چشم ها در آن خيره مى ماند به تأخير مى اندازد. مراد اين است كه در آن روز به هر چيزى از حوادث محشر بنگرند چشم هايشان از غايت دهشت به همان چيز دوخته مى شود و توان انتقال از آن يا

ص:170

پلك زدن را پيدا نمى كند.

مُهْطِعِينَ مُقْنِعِى رُءُوسِهِمْ لاَ يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ

يعنى: آنها در آن روز به محض بيرون آمدن از گور خويش مُهطِع خواهند بود، يعنى به سوى دعوت كننده اى ترسان و شتابان حركت مى كنند در حالى كه سر خود را بالا گرفته و پلكشان روى هم نمى افتد و دل هايشان تهى است، يعنى خالى از هر چيز جز ترس و هول و دهشت است.

بايد دانست كه در اين دو آيه براى ظالمان پنج حالت ذكر شده كه چهارم مؤكِّد اول است: خيره شدن چشم ها، حركت با شتاب، كشيدن گردن به بالا، روى هم نيفتادن پلك ها و تهى شدن دل. و اين حالات مربوط است به ما بعد نفخۀ سوم، زيرا چون نفخۀ دوم كه نفخۀ احيا و قيام است طبق آيۀ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ [زمر، 68] انجام گيرد، همه از قبر بيرون آمده، مبهوت مى مانند و به ناگاه با نفخۀ سوم كه به شكل صيحه طبق آيۀ إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ [يس، 53] صورت مى گيرد، از محل قيام به سوى حساب و داورى مى روند و در آن مسير اين حالات رخ مى دهد.

وَأَنذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذَابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنَا أَخِّرْنَا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ نُّجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ

يعنى: واى پيامبر، مردم را از روزى كه عذاب به آنان روى آورد بيم ده، يعنى از روز قيامت كه عذاب هاى گوناگون خداوند قهّار به سوى همۀ مجرمان متوجه مى شود.

پس آنان كه به خود و ديگران ستم كرده اند مى گويند: پروردگارا، ما را تا مدت نزديكى به تأخير انداز، يعنى ما را به دنيا بازگردان و در آن جا اندكى مهلت ده، تا بتوانيم دعوت تو را اجابت كنيم، ايمان آوريم و تسليم شويم و فرستادگانت را پيروى نماييم و مطيع و رام باشيم.

أَوَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُم مِن قَبْلُ مَا لَكُم مِن زَوَالٍ

كلام به تقدير «يقال لهم» پاسخ است از جانب خدا يا فرشتگان به درخواست بازگشت به دنيا. يعنى به آنها به عنوان استهزا و تحقير گفته مى شود: آيا شما نبوديد كه پيش از اين، يعنى در همان دنيا، سوگند ياد مى كرديد كه شما را فنا و زوال نيست؟ يعنى قدرت و شوكت

ص:171

ما شكست ناپذير است، در برابر دعوت تسليم نمى شويم و از پيامبران پيروى نمى كنيم.

پس حال چگونه اين درخواست را مى كنيد؟!

مكر و انتقام الهى

وَسَكَنتُمْ فِي مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ وَتَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنَا بِهِمْ وَضَرَبْنَا لَكُمُ الْأَمْثَالَ «45» وَقَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَعِندَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَإِن كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ «46» فَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَه إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ «47»

اعراب:

و سكنتم عطف است به أقسمتم، و ضربنا عطف است به تبيَّن. و إن كان مكرهم «إن» وصليه است، و محتمل است نافيه باشد به تقدير «و لم يكن مكرهم لتزول».

تفسير:

وَسَكَنتُمْ فِى مَسَاكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ وَتَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنَا بِهِمْ وَضَرَبْنَا لَكُمُ الْأَمْثَالَ

اين آيه، تكرار توبيخ آنهاست. يعنى: و آيا شما نبوديد كه در مسكن هاى كسانى كه بر خود ستم كردند ساكن شديد؟ (مراد مساكن ملت هاى پيش از آنهاست كه به عذاب شديد ذلّت بار و عبرت آور خداوند ويران شده بودند و آنها آباد كردند و در آنها مسكن گزيدند) در حالى كه برايتان روشن شد كه ما با صاحبان آنها چگونه رفتار نموديم، و در حالى كه براى شما مثال ها زديم. يعنى مسكن هايشان دليل روشن عقل و سبب تنبّه وجدان بود، و مثال هاى ما در كتاب هاى آسمانى بيان پند و اندرز بود.

وَقَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَعِندَ اللَّهِ مَكْرُهُمْ وَإِن كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ

يعنى: و آنها مكر خود را كردند - آنچه مى توانستند مكر و فريب در برابر دعوت پيامبران انجام دادند - و مكر آنها در نزد خدا بود، يعنى همۀ فكر و نقشۀ فريب و كيفيت اجرا و زمان آن

ص:172

در علم ازلى خدا ثابت و در لوح محفوظش مندرج بود و در مرآى و ديدگاهش جارى مى شد.

هرچند مكرشان به گونه اى شديد بود كه نزديك مى شد كوه ها از جاى خود بركنده شوند!

اين كلام يعنى «عنداللّه مكرهم» اشاره به اين است كه مكرهاى آنها نسبت به خدا مكر نبود، زيرا مكر آن است كه طرف ديگر از آن مطلع نباشد. و اگر «و إن كان» جملۀ منفى باشد معنا اين است كه مكر آنها چنين نبود كه در برابرش كوه ها از جاى كنده شوند. اشاره به اين كه منطق قوى پيامبران و معجزات آنها و كتاب هاى آسمانى و رفتار عملى آنان كوه هايى بودند كه به مكر آنها از جاى كنده نمى شدند.

جزاى گناهكاران

فَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ

يعنى: اى پيامبر، هرگز خدا را چنين مپندار كه تخلّف كنندۀ وعده خود به فرستادگانش باشد.

مراد از وعده اعم از دنيوى است، نظير إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا [غافر، 51] و كَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِى [مجادله، 21] و أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ [توبه، 33] و إِنَّ جُنْدَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ [صافّات، 173] و اخروى، مانند «يؤخّرهم ليوم» و «أنذر الناس» است كه در آيه هاى پيش گذشت؛ وعده هايى كه به همۀ پيامبران الهى داده شده بود. همانا خداوند، مقتدرِ شكست ناپذير و صاحب انتقام است. يعنى و لازم قدرت مطلقه و وعدۀ منجّز، عدم تخلّف است.

يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ «48» وَتَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفَادِ «49» سَرَابِيلُهُم مِن قَطِرَانٍ وَتَغْشَى وُجُوهَهُمُ النَّارُ «50» لِيَجْزِيَ اللَّهُ كُلَّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ «51» هذا بَلاَغٌ لِلنَّاسِ وَلِيُنذَرُوا بِهِ وَلِيَعْلَمُوا أَنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ وَلِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبَابِ «52»

ص:173

لغت و اعراب:

يوم متعلق است به ذوانتقام يا به «اُذكر» مقدّر. و السمواتُ عطف است به الأرض اول. قهّار مبالغه در غلبه است. قَرَّنَ الشىءَ بالشىءِ: آنها را در يك جا جمع كرد و به هم بست. أصفاد:

جمع صَفَد، زنجير. سرابيل: جمع سِربال، پيراهن. قطران: مايع سياه رنگ بدبو كه به بدن حيوانات مى مالند. تغشى: مى پوشاند. ليجزى اللّه متعلق است به محذوف، به تقدير «يفعل اللّه ذلك ليجزى». بلاغ: ابلاغ و رساندن، كافى بودن، به تقدير «وسيلة للبلاغ». و ليُنذَروا عطف است به محذوف، به تقدير «أنزل لمصالح جمّة و لينذروا».

تفسير:

يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ

يعنى: انتقام خدا در روزى است كه اين زمين به زمين ديگرى تبديل شود (نه بدين معنا كه به جاى اين كره، كرۀ ديگرى بيايد بلكه بدين معنا كه تغييراتى عظيم و اساسى در سطح و قشر آن پديد آيد، همۀ كوه ها مبدّل به غبار گردد و سپس نابود شود، درياها و رودها به كلى تبخير گردند، تپه ها و صخره ها و جنگل ها محو شوند و سطح كرۀ خاكى همانند پوستۀ تخم مرغ هموار گردد) و نيز آسمان ها تبديل شوند، يعنى نظم كرات جوّى و كهكشان ها دگرگون شود، ستاره ها بى نور گردند و همگى چون مشتى سنگريزه به كنار ريخته شوند يا نابود گردند، و اين خورشيد و ماه نيز نور خود را از دست بدهند و نزديك به هم در جوار زمين قرار گيرند.

وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ

يعنى: و براى خداوندِ يكتا و قهّار بروز نمايند.

همۀ مشركان يا همۀ مردگان از انسان ها و پريان و شياطين و حيوانات، از خوابگاه خويش براى حساب خدا و محاكمه و داورى او بيرون آيند و بروز نمايند. و توصيف خدا به يكتا و قهّار در اين جا اشاره به اين است كه آن روز، روز ظهور و تجلّى وحدت خداوند است در مالكيت و سلطنت و حاكميت و محاسبه و داورى و دادن پاداش به گونه اى كه

ص:174

احدى را توان نفس كشيدن بدون اذن او نباشد، و روز تجلّى و شدت قهر خدا نسبت به ظالمان و طاغيان و مستكبران است.

وَتَرَى الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِينَ فِى الْأَصْفَادِ سَرَابِيلُهُم مِن قَطِرَانٍ وَتَغْشَى وُجُوهَهُمُ النَّارُ

يعنى: و تو اى مؤمن كه در سايۀ ايمان از هول آن روز در امانى، گنهكاران را خواهى ديد كه همگى در زنجيرها به يكديگر بسته شده اند؛ پيراهن هايشان از قطِران است. يعنى پيراهنى تهيه شده از آن برتن دارند، يا از آن مايع به قدرى بر بدنشان ماليده اند كه همانند پيراهنى شده است. و صورت هايشان را آتش مى پوشاند. يعنى علاوه بر بدنشان، شعله و دود آتش صورتشان را نيز فرا مى گيرد. و نعوذ باللّه.

لِيَجْزِىَ اللَّهُ كُلَّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ

يعنى: خداوند آنان را اين چنين عذاب مى كند به خاطر آن كه هر نفسى را به آنچه كسب كرده كيفر دهد، يعنى در برابر كفر و نفاق و فسقى كه در دنيا به دست آورده كيفر اخروى دهد. و يا آن كه عين آنچه را كه كسب كرده برايش در آخرت متبلور كند و مجسم سازد.

همانا خداوند زودرس به حساب است. يعنى ميان اعمال صادر شده از مكلّفان و محاسبه و مجازات آنها فاصلۀ زيادى نمى اندازد، زيرا به مجرد مرگ، مجازات شروع مى شود. و يا آن كه ميان دنيا و قيامت از ديدگاه ربوبى فاصله اى نيست.

هذا بَلاَغٌ لِلنَّاسِ وَلِيُنذَرُوا بِهِ وَلِيَعْلَمُوا أَنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ وَلِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبَابِ

يعنى: اين كتاب آسمانى، ابلاغى به مردم است. وسيلۀ رساندن هدف و پيام الهى و دين و شريعت اوست. و يا آن كه اين كتاب از نظر هدايت جامعۀ بشرى به دين كامل و برنامۀ حياتى ذات الابعاد، از زمان فرود آمدنش تا انقراض نسلشان كافى است.

و نيز نازل گشته براى مصالحى بى پايان و براى اين كه مردم به وسيلۀ آن انذار شده، تنبّه داده شوند. و نيز براى اين كه بدانند كه او خداى يكتاست، يعنى پس از آشنا شدن به منطق قوى و براهين متقن آن علم پيدا كنند كه او يگانه و بدون شريك است. و نيز براى اين كه هر صاحب عقل و خردى به واسطۀ درك معارف آن متذكر شود كه آن حق است و دعوتش سزاوار پذيرش.

بايد دانست كه در اين آيه شش صفت براى قرآن ذكر شده است: اين قرآن

ص:175

ابلاغ رسالت الهى است؛ براى هدايت جامعه كافى است؛ نزول آن براى مصالح بى شمار است؛ وسيلۀ انذار جامعه است؛ راه شناخت توحيد ربوبى است و وسيلۀ تذكر صاحبان خرد است.

و الحمد للّه رب العالمين

1384/8/17

***

ص:176

سورۀ حجر

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الر

از حروف مقطّعه است و تفسير آن در سوره هاى پيشين گذشت.

تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُّبِينٍ «1» رُّبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كَانُوا مُسْلِمِينَ «2» ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ «3» وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلَّا وَلَهَا كِتَابٌ مَّعْلُومٌ «4» مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ «5»

لغت و اعراب:

تلك اشاره به آيات اين سوره، و اسم اشارۀ بعيد براى برترى شأن آيات است. رُبَما در اين جا براى تكثير است. لو كانوا «لو» براى تمنّى است. ذرهم امر است از مادۀ وذر يعنى ترك كن، و از اين ماده به معناى ترك، غير از امر و مضارع نيامده است. ألهاه عن كذا: او را از ياد

ص:177

آن منصرف كرد و به خود مشغول نمود. قريه: مجتمع انسانى و محل اجتماع آنان مانند شهر و روستا. اجل: مجموع مدت تعيين شده براى شىء و آخر آن مدت.

منع دنياطلبى از ايمان

تفسير:

تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُّبِينٍ

يعنى: اين آيات از اين سوره كه شأن بالا و رتبۀ والايى دارد آيات اين كتاب آسمانى و آيه هاى قرآنى مبين است، يعنى قرآنى كه خود ظاهر و روشن از حيث الفاظ و معانى است و روشنگر راه هدايت و روشنگر ميان حق و باطل است. و ممكن است مراد از «الكتاب» لوح محفوظ باشد، يعنى آيات والا رتبۀ اين سوره در لوح محفوظ و در اين قرآن است.

رُبَمَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ كَانُوا مُسْلِمِينَ

يعنى: چه بسا و چه بسيار است اين كه كسانى كه كفر ورزيده اند آرزو كنند اى كاش مسلمان بودند.

وقت اين آرزوها هنگام مشاهدۀ پيروزى هاى پى در پى براى مسلمين در پيشبرد اهداف و در غزوه ها و جنگ هاست. و ممكن است اين تمنّى وقت فرارسيدن مرگشان باشد كه با ديدن علايم مرگ و حضور فرشتگان، حقانيت دين و دعوت پيامبران بر آنها روشن مى گردد. و ممكن است در عالم قيامت باشد كه همۀ حقايق و اسرار براى همۀ مكلفان به نحو علم اليقين آشكار مى گردد و آرزوى پذيرش اسلام مى كنند.

ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَيَتَمَتَّعُوا وَيُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ

يعنى: اى پيامبر، آنها را رها كن و به حال خودشان واگذار كه بخورند و برخوردار شوند و آرزوى زندگى آنها را مشغول نمايد، پس به زودى خواهند دانست.

در اين كلام دستور است كه پيامبر اسلام و مسلمين پس از يأس از ايمان و گرايش كافران به حال آنها نپردازند و دعوت و استدلال و محاجّه نكنند، زيرا به زودى خودشان به علم اليقين خواهند دانست كه در طاعت كه بودند و با كه مبارزه داشتند و به چه كيفرى گرفتار شدند! و اشاره است به اين كه تمام همت آنها در دنيا خوشى زندگى و برخوردارى

ص:178

از لذايذ آن است، و آنها در واقع نظير حيوانات اند كه بايد به حال خودشان رها كرد نه با منطق و برهان برخورد نمود.

وَمَا أَهْلَكْنَا مِن قَرْيَةٍ إِلَّا وَ لَهَا كِتَابٌ مَّعْلُومٌ

يعنى: و ما هيچ مجتمعى را هلاك نكرديم مگر آن كه براى آنها نوشته اى معلوم بود. در لوح محفوظ پيش از آفرينش آنها همۀ حالاتشان مندرج بود از عدد نفوس و مدت بقا و دوام در دنيا و سرنوشت زندگى و ساير حوادث واقعه، و زمان زوال و انقراضشان.

مَا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهَا وَمَا يَسْتَأْخِرُونَ

يعنى: هيچ امتى بر مدت محدود عمر خود و يا بر پايان عمرش سبقت نمى جويد و هرگز آن را به تأخير هم نمى اندازد.

مراد از «اجل» مجموع مدتى است كه در علم ازلى الهى براى هر گروه و قبيله و امتى در طول تاريخ زندگى نوع بشر لحاظ شده و در لوح محفوظ مندرج گشته است. و حاصل آيه اين است كه همان گونه كه براى هر فردى از آدميان، در طول تاريخ، مدتى ملحوظ شده كه مثلاً در فلان عصر به وجود مى آيد و در فلان زمان هلاك مى گردد، براى امت ها نيز در ميان ملل و نحل و سلاطين و امرا مدت و اجلى تعيين شده كه در چه عصرى ظهور كنند و در چه زمانى منقرض شوند. هيچ گروهى نمى تواند مدت خود را از عصر خويش مقدم سازد يا به تأخير اندازد. و يا آن كه چون آخر مدتش فرا رسد قدرت تقديم و تأخير از زمان را ندارد.

وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ «6» لَوْ مَا تَأْتِينَا بِالْمَلائِكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ «7» مَا نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَا كَانُوا إِذاً مُّنظَرِينَ «8» إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ «9»

لغت و اعراب:

ذكر: يكى از نام هاى قرآن. لولا و لوما براى تحريص و ترغيب است. الاّ بالحقّ به تقدير «الاّ تنزيلاً متلبّساً أو مقروناً بالحقّ».

ص:179

پاسخ به شبهۀ كافران

تفسير:

وَقَالُوا يَا أَيُّهَا الَّذِى نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ

يعنى: و مشركان در خطابى به پيامبر اسلام گفتند: اى كسى كه اين قرآن بر تو نازل گشته، به يقين تو ديوانه اى.

گفتن كلمۀ «مجنون» بر پيامبر اسلام به خاطر آن بود كه در عقيدۀ آنها فرود آمدن فرشتۀ سماوى و كتاب آسمانى بر بشر زمينى از محالات بود. علاوه آن كه انكار قداست بتان و نفى مقام ربوبى آنها و تسفيه و ابلهانه شمردن پرستش آنها و ادعاى وحدت رب در جهان هستى از امور غير معقول و باطل بود كه مدّعىِ آن را عنوانى جز مجنون نبود.

لَوْ مَا تَأْتِينَا بِالْمَلائِكَةِ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ

يعنى: چرا براى ما فرشته ها را نمى آورى اگر تو از راستگويانى؟!

مراد اين است كه حال اگر فرشته ها بر تو فرود مى آيند پس چرا عده اى از آنها را براى ما ظاهر نمى كنى كه ببينيم و با آنها سخن گوييم و انس گيريم و آنها نبوت تو را تصديق نمايند و مخالفانت را نيز سركوب كنند؟!

مَا نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَا كَانُوا إِذاً مُّنظَرِينَ

پاسخ خداوند است به گفتار مشركان. يعنى: ما فرشتگان را جز به حق نازل نمى كنيم - جز براى هدفى صحيح و عقلانى كه اثبات حق مطلوب و داورى بدون مهلت است - و اگر چنين كنيم آنها مهلت داده نمى شوند.

مراد اين است كه سيرۀ ما بر اين است كه هر معجزه اى را كه به درخواست مردم پديد آوريم، خواه نزول آشكار فرشتگان باشد يا غير آن، اگر آنها نپذيرفتند بدون مهلت بر آنها عذاب مى فرستيم؛ و فعلاً وقت آن نرسيده كه با مشركان چنين كنيم.

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ

يعنى: به يقين ما خود اين قرآن را نازل كرديم، و بى ترديد ما خود نگهدار آنيم.

يعنى اين قرآن را كه سراپا ذكر و يادآورى است - يادآورى از پيامبران گذشته و كتاب هاى آسمانى آنها و سرگذشت آنان و ملت هايشان و برخورد مردم با مرسلين، و يادآورى از آيندۀ بشر و عوالم برزخى و قيامت و آخرت ابدى، و از اصول و فروع شريعت

ص:180

و برنامۀ زندگى جامعه و معارف بى پايان دينى و دنيوى - ما خود فرستاديم و احدى را دخالت در انشا و تنظيم الفاظ و معانى، و ابلاغ و ايصال آن به پيامبر اسلام نيست. و ما آن را از تحريف و تغيير و تبديل الفاظ و معانى و نسخ احكام و قوانين و متروك شدن عبارتش از زبان ها و حقايقش از دل ها و غلبه و پيروزى كتاب ديگرى بر او در معارضۀ با او و تمام شدن مدت احكام و معارفش، نگاه خواهيم داشت.

نقش گناه در كفر به خدا

وَلَقَد أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِى شِيَعِ الْأَوَّلِينَ «10» وَمَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ «11» كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِى قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ «12» لاَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ «13» وَلَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِم بَاباً مِّنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ «14» لَقَالُوا إِنَّمَا سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَّسْحُورُونَ «15»

لغت و اعراب:

و لقد أرسلنا به تقدير «رسلاً». شِيَع: جمع شيعه، گروهى معتقد به يك هدف يا يك مذهب. كذلك اشاره به تكذيب و استهزا. نسلكه: وارد مى كنيم و نفوذ مى دهيم آن را. و ضمير منصوب آن و ضمير بِهِ هر دو راجع است به ذكر. لا يؤمنون به حال يا صفت است براى مجرمين. ظَلَّ از افعال ناقصه است به معناى صارَ. سَكَّر الباب: بست در را.

تفسير:

وَلَقَد أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِى شِيَعِ الْأَوَّلِينَ، وَمَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ

يعنى: و به حقيقت پيش از تو پيامبرانى را در ميان فرقه ها و طوايف پيشينيان فرستاديم. و هيچ فرستاده اى نزد آنها نمى آمد مگر اين كه او را استهزا و مسخره مى كردند.

كَذلِكَ نَسْلُكُهُ فِى قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ، لاَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَقَدْ خَلَتْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ

ص:181

يعنى: اين گونه ما اين قرآن را در دل هاى آنان وارد مى كنيم و نفوذ مى دهيم در حالى كه بدان ايمان نمى آورند (مراد اين است كه همان گونه كه رسولان گذشته، رسالت و شريعت خود را عرضه مى داشتند و مواجه با انكار و استهزاى مردم مى شدند، اين قرآن را بر مجرمان مكه عرضه مى داريم و در دل هايشان نفوذ مى دهيم و مواجه با انكار و عدم ايمان آنها مى شويم) و حقّاً كه طريقت و روش پيشينيان همواره چنين گذشته است.

وَلَوْ فَتَحْنا عَلَيْهِم بَاباً مِّنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فِيهِ يَعْرُجُونَ، لَقَالُوا إِنَّمَا سُكِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَّسْحُورُونَ

يعنى: و اگر بر روى آنها درى از آسمان مى گشوديم پس همواره در آن عروج مى كردند و بالا مى رفتند (يعنى و حقايقى را در عالم بالا از قبيل افواج فرشتگان و لوح محو و اثبات و لوح محفوظ و جايگاه صحايف اعمال و كيفيت تقدير امور جهان از حيات و مرگ و روزى و حوادث ديگر مى ديدند) بى ترديد مى گفتند: جز اين نيست كه چشمان ما بسته شده، يعنى حقيقت بر ما پنهان مانده و آنچه ديديم تخيّلات بوده؛ بلكه مى گفتند: ما گروهى جادو زده ايم. يعنى نه تنها چشممان بسته شده و خود آگاهيم كه به جاى حقايق، موهومات ديديم، بلكه روانمان جادوزده شده و تخيّلات بر ما غلبه كرده است.

وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِى السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ «16» وَحَفِظْنَاهَا مِن كُلِّ شَيْطَانٍ رَّجِيمٍ «17» إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِينٌ «18» وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِىَ وَأَنبَتْنَا فِيها مِن كُلِّ شَىْءٍ مَوْزُونٍ «19» وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيها مَعَايِشَ وَمَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِينَ «20»

لغت و اعراب:

حفظناها يعنى حفظنا السماء. رجيم به معناى مرجوم: رانده شده، لعن شده. استرق الشىءَ: دزديد آن را. سمع به معناى مسموع. أتبعه و تبعه: دنبال كرد آن را. شهاب: جرقّه يا

ص:182

شعله اى از آتش. مدَّ الشىءَ: كشيد و گسترش داد آن را. رواسى: جمع راسيه، شىء ثابت و استوار، كوه. موزون: سنجيده شده. و من لستم عطف است به ضمير جعلنا لكم.

نفوذ شيطان به آسمان ممنوع

تفسير:

وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِى السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِينَ

اين آيه تا ده آيۀ ديگر در برابر مشركانى است كه قرآن را به اعجاز نپذيرفته و معجزۀ ديگرى مانند نزول علنى فرشته را مى خواستند، و اشاره به آياتى از آسمان و زمين است كه هر يك سرّى از اسرار وجود و دليل روشنى بر توحيد است.

يعنى: حقيقت اين است كه ما در آسمان برج هايى قرار داديم و آسمان را براى ناظران و تماشاگران زينت بخشيديم و آراسته كرديم.

مراد از «آسمان» جوّ لايتناهى در انظار است، و مراد از «بروج» منازل و جايگاه هاى دوازده گانۀ خورشيد در طول سيرش در مجموع سال شمسى است كه به نام هاى: حَمَل، ثَور، جَوزا، سرطان، اسد، سنبله، ميزان، عقرب، قوس، جَدْى، دَلْو و حوت ناميده مى شوند. و مراد از تزيين و آراستن آسمان، آرايش آن به واسطۀ ستارگانى است كه مشاهده مى شود اعم از برج ها و غير آنها، زيرا برج ها عبارت اند از ستارگانى كه به شكل آن عناوين از حَمَل تا حوت تنظيم شده اند.

و بايد دانست كه اين آرايش براى ناظرانِ به ديدۀ عقل و خرد بسى اعجاب انگيز و بهت آور است و حقّاً كه سؤال برانگيز است كه آيا حقيقت اين موجودات چيست؟ و فاصلۀ ميان ما و آنها چقدر است؟ و آنها از كى به وجود آمده و يا شروع به حركت كرده اند؟ و آيا حركتشان مستقيم است يا مستدير و يا به اختلاف؟ تند است يا كند؟ ساكن دارند يا خالى از سَكَنه اند؟ ساكنانشان كيان اند؟ و آيا اين گردش ها تا كى ادامه دارد؟ و آيا امتداد و وسعت اين جوّ محيط كه همۀ آن چراغ ها در ميان آن افروخته شده تا كجاست؟ و چون همه ممكن اند محدودند، و چون به آن حد برسيم ما بعد آن چيست؟ سبحانَ مَن لا يعلم عِظَمَ مُلكهِ الاّ هو.

وَحَفِظْنَاهَا مِن كُلِّ شَيْطَانٍ رَّجِيمٍ

ص:183

يعنى: و ما آسمان را از ورود هر شيطان رانده شده و مطرودى نگه داشتيم.

مراد اين است كه شياطين را قدرت دخول در جوّ آسمان نيست هر چند حد فاصل ميان كرۀ زمين و حوالى آن كه مسكن انسان ها و مقرّ پريان و شياطين است، و آسمانى كه كرات جوّى و ستارگان در ميان آنها شناورند و مركز سكونت فرشتگان و محل عبادت و فعاليت هاى مختلف آنهاست بلكه جايگاه ورود ارواح برخى از برزخيان و پيامبران و صالحان و محفل انس ارواح آنهاست كه زمينيان نسبت به آن نامحرم اند، براى ما روشن نيست.

إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهَابٌ مُّبِينٌ

يعنى: مگر كسى از شياطين كه استراق سمع كند - پنهانى به جوّ بالا نفوذ كند و از مسموعات عالم بالا بدزدد - كه بلافاصله شعلۀ آشكارى از آتش او را دنبال مى كند. يعنى قطعه اى از برخى كرات فروزان يا از كرات ديگرى كه به واسطۀ سرعت سير تبديل به جرقۀ آتش شده او را تعقيب مى كند تا از جوّ ممنوع عالم بالا بيرونش سازد.

نعمت هاى خدا

وَالْأَرْضَ مَدَدْنَاهَا وَأَلْقَيْنَا فِيهَا رَوَاسِىَ وَأَنبَتْنَا فِيها مِن كُلِّ شَىْءٍ مَوْزُونٍ

يعنى: و اين زمين را گسترديم - به منظور سكونت طايفۀ بشرى در آن و به تناسب نفوس و نيازشان در مدت محدود اقامتشان در آن، بدين مقدار از قطر و طول و عرض كه مى بينى آفريديم و گسترش داديم - و در آن كوه هايى ثابت و استوار افكنديم، يعنى در سطوح مختلف آن براى حفظ نظام وجودى و نگهدارى از تزلزل و فروپاشى آن كوه هايى محكم و ريشه دار در آن قرار داديم. و در آن از هر نبات و روييدنى سنجيده شده رويانديم، يعنى از هر نوع و صنف گياه و درخت كه شمارش از حد و حصر بيرون است و داراى اوصاف و الوان و خواص بى شمارند و همه در نزد ما موزون و سنجيده است، پديد آورديم.

وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيها مَعَايِشَ وَمَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِينَ

يعنى: و در آن زمين براى شما انسان ها و كسانى كه شما روزى دهندۀ آنها نيستيد وسايل زندگى تهيه نموديم.

مراد از «معايش» همۀ اسباب زندگى است از اجناس اين گيتى و خارج از آن از آب و هوا و خورشيد و ماه و ستارگان و ابرها و گياهان و حيوانات و غيره. و مراد از «من لستم له

ص:184

برازقين» همۀ روزى خواران روى زمين است از اجنّه و پريان و حيوانات و نباتات كه همه به تناسب اقتضاى وجودى خود روزى خوارند.

وَإِن مِّن شَىْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ «21» وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ وَمَا أَنتُمْ لَهُ بِخَازِنِينَ «22» وَإِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِى وَنُمِيتُ وَ نَحْنُ الْوَارِثُونَ «23» وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنكُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ «24» وَإِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ «25»

لغت و اعراب:

خزائن: جمع خِزانه و خزينه، محل ذخيرۀ كالا. لواقح: جمع لاقحه، حامل و باردار؛ و جمع لاقحه به معناى مُلقِحه يعنى تلقيح كننده؛ حال مقدّره از رياح است. سقاه و أسقاه الماء: آب به او نوشانيد.

تفسير:

وَإِن مِّن شَىْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ

يعنى: و هيچ چيزى نيست مگر آن كه گنجينه هاى آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازه اى معين نازل نمى كنيم.

مراد از «شىء» در اين جا همۀ چيزهايى است كه در اين گيتى به چشم مى خورد از نباتات و حيوانات و آدميان و غير آنها از انواع ماهيّاتى كه قابل وجود است. و مراد از «خزائن» مواد اوليّۀ آن است كه در جهان پراكنده است و از اجتماع و تركب آنها آن شىء

ص:185

پديد مى آيد. و مراد از اين كه نزد خداست آن است كه تحت ارادۀ اوست و مخلوق يا تحت كلمۀ «كُن» است. و مراد از «تنزيل» آفريدن يعنى جمع كردن مواد و تركب بخشيدن و فعليت وجودى دادن به آن است كه گويى از مقام والاى واجب الوجود به صحنۀ امكان، فرود آمده است. و مراد از «قَدَر معلوم» معيّن بودن حدود آن است از نظر مصداق و كمّ و كِيف آن.

و حاصل آيه اين است كه چيزى از موجودات يا انواع قابل وجود در اين گيتى خواه از ارزاق يا غير آن نيست جز آن كه مواد اوليۀ آن در نزد خدا و تحت ارادۀ اوست، و هر چند پراكنده در جهان باشد ولى خلق و توليد آن محدود است و ميزان معلومى طبق اقتضاءات و مصالح نظام اتمّ دارد. مثلاً خزاين گندم مواد اوليۀ آن است از بذر و قواى زمينى و نزول باران و تابش خورشيد و وزش نسيم و غيره است و تا آن حد كه خدا بخواهد توليد مى شود. و آيۀ شريفه را معانى ديگرى گفته اند كه ما به اين معنا قناعت كرديم.

وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ

يعنى: و ما بادها و نسيم ها را در حالى كه باردار است و تلقيح كننده، فرستاديم.

مراد اين است كه بادها را كه به واسطۀ حمل ابرهاى متراكم بارى سنگين بر دوش دارند وزانديم تا ابرها را به وسيلۀ توليد سرما و انباشتن روى هم باردار نمايد، و يا گياهان و درختان را به ريزش باران باردار كند، و يا آن كه به نقل ذرّات تلقيح از ذكور به اناث، آنها را باردار نمايد.

فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ وَمَا أَنتُمْ لَهُ بِخَازِنِينَ

يعنى: پس ما از آسمان و جانب بالاى سرتان آبى نازل كرديم و شما را بدان سيراب نموديم و شما نبوديد كه آن را ذخيره كرده باشيد. يعنى شما نبوديد كه آن همه آب ها را در ابرهاى متراكم به صورت باران يا برف يا تگرگ ذخيره كرده باشيد تا صدها فرسخ از محلى به محلى نقل دهيد و فرو ريزيد. و يا آن كه آن را در زير سطوح زمين ذخيره كرده باشيد كه پيوسته به صورت چشمه و رود و غدير ظاهر گردد و مورد مصرف قرار دهيد.

وَإِنَّا لَنَحْنُ نُحْيِى وَنُمِيتُ وَنَحْنُ الْوَارِثُونَ

ص:186

يعنى به يقين اين ماييم كه زنده مى كنيم و مى ميرانيم، و اين ماييم كه وارث همه ايم.

مراد اين است كه زنده كردن هر موجود قابل حيات در آن حد از حيات كه دارد از نبات و حيوان و انسان به دست ماست، و نيز ميراندن هر قابل مرگ در حد خويش به ارادۀ ماست. و مراد از وارث بودن خدا، بقاى ذات اقدس او پس از مرگ همه است كه مجموع آنچه ترك كرده اند از آنِ خدا خواهد بود هر چند در حال حياتشان نيز حقيقتاً از آنِ خدا بوده است.

وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَقْدِمِينَ مِنكُمْ وَلَقَدْ عَلِمْنَا الْمُسْتَأْخِرِينَ

خطاب به موجودين بشر در حال نزول اين آيات است.

يعنى: حقيقت اين است كه ما به گذشتگان شما از پيش علم داشتيم و به آيندگانتان نيز علم داشتيم. مراد اين است كه همۀ گذشتگان بشر از آغاز خلقتشان تا حال با تمام خصوصياتشان در علم ازلى ما ثابت و در لوح محفوظ ما مندرج است، و همۀ آيندگانشان نيز با خصوصياتشان نزد ما از پيش معلوم و در لوح مندرج است.

وَإِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَحْشُرُهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ

يعنى: و بى ترديد پروردگار تو همۀ آنها را، يعنى پيشينيان و پسينيان را، در روز رستاخيز گردآورى خواهد نمود. مراد آن كه افراد بشر را از نخستين آفريده تا آخرين آنها كه بر حسب طول زمان و بُعد مكان پراكنده اند در يك زمان و يك زمين جمع خواهد كرد و آن روز قيامت، و آن مكان صحنۀ محشر است.

زيرا خداوند داراى حكمت و دانش است. حكمتش مقتضى و علمش محيط به همه چيز است. يعنى به لحاظ آن كه از ازل تصميم گرفت كه بشر آفريند و كرۀ زمين را براى او مسكن موقت قرار دهد و تكاليفى به عنوان آزمايش به آنها متوجه كند، مطيعان را در محلّى پاداش و عاصيان را كيفر دهد، اين بساط دنيا را بگسترد. و چون همۀ مقدمات تمام شود حكمتش اقتضا دارد كه مسألۀ پاداش و كيفر را عملى كند، و علمش كه نافذ در همه چيز است و به مكلّفان احاطه دارد و تمام خصوصيات و كمّ و كيف اعمال قلبى و بدنى آنها را بدون جهل و شك و خلط و اشتباه مى داند، راه را براى پياده كردن هدف اصلى هموار نموده است.

ص:187

داستان سجده بر آدم و طرد شيطان

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ «26» وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ «27» وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى خَالِقٌ بَشَراً مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ «28» فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ «29» فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ «30» إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى أَن يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ «31»

لغت و اعراب:

صلصال: گِل خشكيده كه صدا دهد. حَمَأ و حَمْأة: لاى گنديده. من حمأ صفت صلصال.

مسنون: بدبو. يا از سنَّ الطينَ: آن را سفال كرد، يا آن را صورت بندى نمود. سَموم: باد گرم. نار السموم اضافۀ موصوف به صفت است. جانّ: اسم جمع جنّ. سَوَّى الشىءَ: درست كرد آن را.

ابليس: عَلَم جنس است براى شيطان.

تفسير:

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ

يعنى: و حقيقت اين است كه ما انسان را از گِل خشكيدۀ صدادارِ برگرفته از لاى بد بو آفريديم.

مراد از انسان در اين جا نخستين فرد از اين نوع است كه بدون سابقۀ مِثل و نمونه و به نحو اعجاز آفريده شده و جدّ اعلاى اين نوع قرار گرفته و به نام آدم و ابوالبشر ناميده شده، و هر صفتى در كيفيت خلقت براى او ذكر شود همسر وى كه او را حوّا و اُمّ البشر هم مى نامند

ص:188

در آن شريك است، و محتمل است كه در اين جا نيز هر دو مراد باشند.

و حاصل آيه اين است كه ما آدم ابوالبشر را در آغاز خلقت از گل و لايى كه به سبب ماندن در زير آب و مرور زمان رنگش تيره و بويش متعفّن شده بود برگرفتيم و اجزاى بدن پيش بينى شدۀ او را كه همان اعضاى ريز و درشت و ظاهرى و باطنى انسان بالفعل است جدا جدا از آن ساختيم، و سپس همه را تركيب بخشيده صورت بندى كرديم، و چون خشكيد و مجسمه و تنديس كامل انسان شد و همانند سفال و چينى صدا داد، از روح خويش يعنى روح مخلوق و منسوب به خود كه از اين جهت شرافت و قداست يافته در آن دميديم تا زنده شد و نخستين مصداق اين نوع به نحو اعجاز و خرق عادت به وجود آمد و به نام انسان و بشر ناميده شد.

وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ

يعنى: و طايفۀ اجنّه و پريان را پيش از انسان از آتشى بدون دود و نافذ در اجزا و درون اشيا آفريديم.

وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّى خَالِقٌ بَشَراً مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ

يعنى: و به يادآور هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: به يقين تصميم دارم بشرى بيافرينم از گِل خشكى كه همانند سفال صدا دهد و متّخَذ و تركيب يافته از لاى بدبو و متعفّن باشد.

بايد دانست كه مراد از فرشتگان در اين جا ملأ اعلا و ساكنان عالم بالاست يا همۀ موجودين آنها در صفحۀ هستى، و هدف از خطاب آنها اعلان امرى است كه آن را اراده نموده و بر آن تصميم گرفته، لكن صلاح در اين ديده كه آن را به فرشتگانش نيز ابلاغ نمايد و با آنها مطرح سازد، چه آنكه آنها نزديك ترين موجودات محضر و مقربان درگاه و متصديان امور عالم تكوين و پياده كنندگان ارادۀ بالغه اش در شراشر اجزاى جهان اند.

فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِى فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ

يعنى: پس چون او را درست كردم و در آن از روح خويش دميدم، سجده كنان در برابرش بيفتيد.

مراد از درست كردن، جمع كردن اعضاى پراكندۀ ساخته شده از لاى بدبو و

ص:189

تركيب بندى و تكميل تنديس كامل انسانى اوست كه آمادۀ نفخ روح گردد. و نسبت دادن خداوند روح او را به خود نسبت تشريفى است، يعنى روحى كه آن را خود بدون واسطه آفريدم و به گونه اى دقيق و رقيق و عجيب و حيرت زا قرار دادم كه احدى را توان درك حقيقت آن نيست، و اثر عجيب حيات به آن دادم كه با هر جسم ناچيزى تماس گيرد آن را حيات مى بخشد و موجودى زنده و پرارج مى سازد.

فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ، إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى أَن يَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ

يعنى: پس از صدور فرمان سجده از جانب خدا و حلول روح در آن مجسمه به نفخ الهى و مزيّن شدن صفحۀ وجود به قدوم نخستين مصداق انسان، همۀ فرشتگان يكسره به سجده افتادند، جز ابليس (كه هر چند از جنس آنها نبود لكن از پيش در ميان آنها و مشمول فرمان اسْجُدوا بود) كه ابا كرد و سر باز زد از اين كه همراه سجده كنندگان باشد.

اين ابليس جدّ اعلاى همۀ شياطين و ابالسه است و مدت مديدى پيش از اين حادثه در عالم بالا داخل فرشتگان مى زيست و به ظاهر با آنها عبادت مى كرد؛ باطنش سياه و پليد و مملوّ از كبر و استكبار و غرور و بدخواهى بود و تا آن حادثه، زمينۀ بروز خبث درونش پيش نيامده بود و اين دستور، نخستين امر امتحانى الهى دربارۀ او بود.

قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا لَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ «32» قَالَ لَمْ أَكُن لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ «33» قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ «34» وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ «35»

تفسير:

قَالَ يَا إِبْلِيسُ مَا لَكَ أَلاَّ تَكُونَ مَعَ السَّاجِدِينَ، قَالَ لَمْ أَكُن لِأَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِن صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ

ص:190

يعنى: خدا فرمود: اى ابليس، تو را چه شد و چه باعث شد كه همراه سجده كنندگان نباشى؟ ابليس گفت: هرگز مرا نسزد در برابر بشرى كه او را از گِل خشكِ فرا گرفته از لاى بدبو آفريده اى سجده كنم. مرادش اين است كه مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل، و آتش از گل بهتر است، پس تولد يافته از بهتر نيز بهتر است، و بهتر را نشايد در مقابل پست خضوع كند.

بايد دانست كه ابليس مى دانست مراد از سجود فرشتگان بر آدم، اكرام و احترام اتفاقى به شخص آدم نيست، بلكه آدم مقدمه بر نوع انسان در ضمن همۀ افراد و مصاديق اوست تا آن گاه كه نسلش باقى باشد. و امتناعش از سجده و خضوع در برابر نوع بوده نه شخص، يعنى امتناع و سرباز زدن از اين كه او و نسلش همانند فرشتگان زير نظر آنها يا نوع خاصى در مقابل آنها در خدمت اين نوع باشند و پيوسته مسخّر او، و مأمور به تأمين سعادت او در دنيا و آخرت، و حافظ او از كودكى تا آخر عمر، و متكفّل تقسيم روزى ميان اولاد او، و متصدى آوردن وحى آسمانى و دين و كتاب براى او، و نوشتن و تنظيم صحايف عمل هاى خير و شر او، و الهام و تشويق او به سوى خيرات و نهى او از ارتكاب شرور، و يار و ياور بودن براى او در مواقع حساس زندگى و گرفتارى ها و جنگ و نبردها، و دعا و استغفار براى گنهكاران او، و تصدى امر ميراندن و امور مربوطۀ او پس از مرگ در عالم برزخ و خاصه در صحنۀ قيامت و غير اينها.

قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ، وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ

يعنى: خدا فرمود: پس، از ميان فرشتگان و از بهشت و از آسمان بيرون رو، زيرا تو رانده شده و مطرودى و بى ترديد لعنت و نفرين براى تو تا روز جزا ثابت و مسلّم است.

بايد دانست كه اجراى امر خداوند به بيرون شدن او بر عهدۀ فرشتگان بود كه پس از صدور فرمان «فاخرج منها» انجام يافت. و جملۀ «و إنّ عليك اللعنة» و عيد است از جانب خدا، و مراد لعنت هاى انشائى خدا و همۀ لعنت كنندگان از فرشتگان و آدميان و پريان است. و ظاهر «يوم الدين» روز قيامت و پس از نفخۀ دوم صور است كه بعد از آن فعليت لعنت ها يعنى عذاب موعود خواهد بود.

ص:191

قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِى إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ «36» قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ «37» إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ «38» قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِى لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وَلْأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ «39» إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ «40»

تفسير:

قَالَ رَبِّ فَأَنظِرْنِى إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ

يعنى: ابليس گفت: پروردگارا پس مرا مهلت ده تا روزى كه آنها برانگيخته مى شوند.

مرا و ذريّه و اولاد مرا تا نفخۀ دوم صور مميران و از مرگ مهلت ده. و ضمير جمع «يُبعَثون» راجع است به آدم و اولاد او هرچند در عبارت نگذشته اند، و ذكر اين ضمير شاهد آن است كه او فهميده بوده متعلَّق سجده و خضوع، خصوص آدم نيست، بلكه او و ذريّۀ او تا دامنۀ قيامت است. و علت اين درخواست چنان كه از تهديد بعدى وى معلوم مى شود سوءقصد نسبت به آنها و شروع به دشمنى و گرفتن انتقام از آنهاست، و نيز فرار از مرگ است كه اصلاً مرگ را نچشد، زيرا پس از روز بعث، مرگ خود مى ميرد و احدى را نمى گيرد.

قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ، إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ

يعنى: خدا فرمود: تو از مهلت يافتگانى، لكن تا روز وقت معين (اضافۀ روز به وقت، اضافۀ بيانيه است).

پس اصل درخواست ابليس پذيرفته شده و انتها و پايان آن روز معلوم در نزد خداست كه ظاهراً مراد نفخۀ اول است كه همۀ زنده ها در آن روز مى ميرند و شيطان هم مجال وسوسه پيدا نمى كند.

قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِى لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ

يعنى: ابليس گفت: پروردگارا، بدين سبب كه مرا گمراه كردى من نيز به يقين براى آنها

ص:192

در روى اين زمين همۀ بدى ها و زشتى ها را مزيّن و آراسته خواهم نمود و آنها را يكسره گمراه خواهم كرد.

مراد ابليس بيرون كردن بشر از راه سعادت و قرار دادن او در راه شقاوت است. و مرادش از مزيّن نمودن اين است كه آنچه را دين و شرايع الهى و عقل سليم به بدى و زشتىِ آن حكم كرده، من در انظار آنها زيبا و نيكو و آراسته نشان خواهم داد.

إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ

يعنى: مگر آن بندگان تو را از ميان آنها كه خالص و ناب شده اند.

استثنا مى كنم از اغوا بندگانى را كه در سايۀ تلبيه به دعوت تو و پذيرش پيامبران و شرايع تو و پياده كردن احكام تو، در جميع ابعاد انسانى خالص و ناب شده اند. و اين اخلاص را مى توان به خود آنها بالمباشره نسبت داد و به خدايشان بالتسبيب. و البته استثنا از اغواست نه از تزيين و نه از هر دو، زيرا اغوا، افكندن انسان در كفر و فسق است و مخلصان از آن دورند. و «تزيين»، وسوسه و القائات قلبى است كه دربارۀ همه هست.

قَالَ هَذا صِرَاطٌ عَلَىَّ مُسْتَقِيمٌ «41» إِنَّ عِبَادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ «42» وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعينَ «43» لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِكُلِّ بَابٍ مِّنْهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ «44»

تفسير:

قَالَ هَذا صِرَاطٌ عَلَىَّ مُسْتَقِيمٌ

ظاهر كلام ابليس در اغوا كه آن را با كلمۀ «لاُغوينّهم» به نحو مؤكّد به خود نسبت داد ادعاى دو امر است: استقلال در اغواى اكثريت در مقابل ارادۀ خداوند، و سلطۀ تامّ بر مردم كه آنان را قهراً و جبراً اغوا خواهد نمود. و بنابراين «هذا» اشاره به امر هدايت و ضلالت

ص:193

بندگان است و «مستقيم» صفت «صراط» و «علىَّ» ظرف مستقرّ متعلّق به ثابتٌ، صفت ديگر صراط است.

معناى آيه: خدا فرمود: اين امر، يعنى راهنمايى بندگان و اعطاى اختيار به آنها، راهى است درست و مستقيم و بر عهدۀ من است. يعنى احدى را توان آن نيست با آن معارضه كند يا آن را تغيير دهد.

هفت در براى جهنم

إِنَّ عِبَادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ

اين آيه به منزلۀ تتميم آيۀ قبل است. يعنى: بى ترديد تو را بر بندگان من تسلّطى در اغوا نيست مگر گمراهانى كه در آغاز به اختيار خود از تو پيروى كرده اند. پس نه تو را استقلال در تسلّط است و نه آنها مجبور و مقهورند.

وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعينَ

يعنى: و حقّاً كه دوزخ وعده گاه همگى آنهاست. مراد آن كه خدا وعده داده كه پس از اتمام ايّام تكليف در دنيا و حضور در عالم آخرت براى حساب و محكوم شدن به استحقاق عذاب دائم، آنها را براى چشيدن عذاب هاى مورد استحقاقشان در دوزخ گرد آورد.

لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَابٍ لِّكُلِّ بَابٍ مِّنْهُمْ جُزْءٌ مَّقْسُومٌ

يعنى: جهنّم را هفت در است و براى هر درى بخشى از آنان تقسيم شده است.

مراد اين است كه از غاويان و گمراهان محكوم به جهنّم، براى ورود از هر درى عده اى تعيين شده اند، يعنى به تناسب نوع گناهشان از كفر و شرك و نفاق و فسق كبيره و صغيره و تضييع حق خدا و حق مردم و نحو اينها. و برخى گفته اند: مراد از ابواب در اين جا طبقات است، زيرا مساكن بهشتيان در عرض هم است و در فضاى آزاد، و مسكن هاى دوزخيان طبقه هايى روى هم و در طول هم، و هر چه طبقه پايين تر رود عذاب و شكنجه شديدتر است، و نخستين طبقۀ آن اختصاص به گنهكاران مسلمان در هر عصر دارد، يعنى كسانى كه اصول عقايدشان درست و جرمشان ارتكاب گناه فرعى است، و خروج از دوزخ تنها براى اين طبقه ممكن است. و آخرين طبقۀ آن مختص به منافقان در اصول است، چنان كه فرموده: إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ [نساء، 145]. و البته اين طبقه بندى مطابق

ص:194

قاعده و حكم عقل است، زيرا مراتب عصيان و طغيان كه سبب حدوث عذاب است مختلف است، نظير شرك و نفاق و كفر و گناهان فرعى كبيره و صغيره.

متقين در بهشت

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ «45» ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ آمِنِينَ «46» وَنَزَعْنَا مَا فِى صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ إِخْوَاناً عَلَى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ «47» لاَ يَمَسُّهُمْ فِيهَا نَصَبٌ وَمَا هُم مِّنْهَا بِمُخْرَجِينَ «48»

لغت و اعراب:

اُدخلوها به تقدير «يقال لهم». بسلام حال است از فاعل اُدخلوا به تقدير «سالمين» يا «مسلَّماً عليكم». آمنين نيز حال از فاعل است. غِلّ: كينه و غشّ و حسد. اخواناً و متقابلين حال اند از ضمير هُم. نَصَب: رنج و خستگى.

تفسير:

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ، ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ آمِنِينَ

يعنى: بى ترديد پرهيزگاران در آن روز در ميان باغ ها و بهشت ها و چشمه سارها استقرار مى يابند. به آنان هنگام اجازۀ دخول از جانب خداوند، گفته مى شود: به سلامتى وارد اين باغ ها شويد در حالى كه مورد احترام و سلام فرشتگان قرار گرفته و در حالى كه در امن و امان باشيد. يعنى از همۀ حوادث ناگوار و آسيبى كه در دنيا مى رسيد از مرض و فقر و ترس و اندوه و دشمن، و حوادث آسمانى و مصايب زمينى و خاصه از مرگ و فنا و زوال و ناقص شدن نعمت و تمام گشتن عمر زندگى و غيره در امان خواهيد بود.

وَنَزَعْنَا مَا فِى صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ إِخْوَاناً عَلَى سُرُرٍ مُتَقابِلِينَ

يعنى: و ما در آن جا آنچه در سينه هاى آنها از زندگى دنيا مانده بود از كينه و عداوت و حسد بركنده مى زداييم در حالى كه برادرانه بر روى تخت ها مقابل هم قرار مى گيرند.

لاَ يَمَسُّهُمْ فِيهَا نَصَبٌ وَمَا هُم مِّنْهَا بِمُخْرَجِينَ

ص:195

يعنى: هرگز آنها را در آن محيط، هيچ رنج و خستگى نمى رسد، و هيچ گاه آنها از آن مكان بيرون رانده نمى شوند.

خوف و رجا

نَبِّئْ عِبَادِى أَنِّى أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ «49» وَأَنَّ عَذَابِى هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِيمُ «50» وَنَبِّئْهُمْ عَن ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ «51» إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلاَماً قَالَ إِنَّا مِنكُمْ وَجِلُونَ «52»

لغت و اعراب:

نبَّأه: خبر داد او را. ضيف: مهمان، مفرد و جمع و مذكر و مؤنث در آن يكسان است. اذ دخلوا متعلّق به محذوف، به تقدير «وليذكروا». وجِلَ - از باب عَلِم -: ترسيد.

تفسير:

نَبِّئْ عِبَادِى أَنِّى أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ، وَأَنَّ عَذَابِى هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِيمُ

يعنى: اى پيامبر، بندگان مرا خبر ده كه بى ترديد من بسيار آمرزنده و مهربانم. و اين كه عذاب من همان عذاب دردناك است، يعنى در دنيا و برزخ و آخرت.

در اين دو آيه خداوند ابتدا به نحو كلى از غفران و رحمت، و عذاب و عقاب خويش ياد كرده و سپس در آيات بعد به مصاديقى از غضب و رحمت در ضمن قصۀ ابراهيم و لوط اشاره فرموده و ذكرى از قوم شعيب و اصحاب حِجْر و قوم صالح نموده است.

داستان ابراهيم (ع)

وَنَبِّئْهُمْ عَن ضَيْفِ إِبْرَاهِيمَ، إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقَالُوا سَلاَماً قَالَ إِنَّا مِنكُمْ وَجِلُونَ

يعنى: و نيز آنها را آگاه ساز از مهمانان ابراهيم (از حال عده اى از فرشتگان الهى كه به عنوان مهمان او و به منظور مأموريت براى اهلاك و نابود كردن شهرها و روستاهاى قوم لوط اعزام شده بودند و ضمناً مأمور ابلاغ بشارتى براى ابراهيم و همسرش بودند كه خدا آنها را فرزند يا فرزندانى خواهد داد) كه ياد كنند از هنگامى كه آن مهمانان بر ابراهيم وارد شدند و سلام گفتند، ابراهيم گفت: ما خانواده از شما بيمناكيم.

ص:196

ظاهر آيه اين است كه ابراهيم به جاى جواب سلام، اظهار خوف و ناراحتى كرده به جهت آن كه آنها نابهنگام و سرزده و بدون اجازه وارد خانه شده بودند و اين طرز ورود، رويۀ دشمن است.

قَالُوا لاَ تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَمٍ عَلِيمٍ «53» قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِى عَلَى أَن مَسَّنِىَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ «54» قَالُوا بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَكُن مِّنَ الْقَانِطِينَ «55» قَالَ وَمَن يَقْنَطُ مِن رَّحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ «56»

لغت و اعراب:

على أن مسّنى محتمل است عَلى به معناى مَعَ باشد. قَنطَ - از باب نَصَر و عَلِم -: مأيوس شد.

تفسير:

قَالُوا لاَ تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلاَمٍ عَلِيمٍ، قَالَ أَبَشَّرْتُمُونِى عَلَى أَن مَسَّنِىَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ

يعنى: مهمان ها گفتند: هرگز مترس، ما تو را به پسرى دانا مژده و بشارت مى دهيم.

نام اين فرزند چنان كه در آيۀ 112 سورۀ صافّات آمده اسحاق است: وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِيّاً مِّنَ الصَّالِحِينَ. و ذكر صفت «عليم» اخبار از اين است كه در آينده داراى مقام نبوت و علم سماوى و دانا به كتاب هاى آسمانى پدر خود و ساير پيامبران خواهد بود.

ابراهيم گفت: آيا مرا مژده مى دهيد در حالى كه پيرى ام در رسيده و وجودم را فراگرفته! پس چه چيز را بشارت مى دهيد؟

و اين سخن به لحاظ آن بود كه بر حسب عادت و در آن سن كه قريب صد سال بود، يأس و نوميدى بر انسان چيره مى شود خاصه آن كه همسرش نيز نازا بود، و از اين رو به نحو استفهام انكارى گفت: به چه چيز مژده مى دهيد؟

ص:197

داستان لوط (ع)

قَالُوا بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ فَلَا تَكُن مِّنَ الْقَانِطِينَ، قَالَ وَمَن يَقْنَطُ مِن رَّحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ

يعنى: مهمان ها گفتند: ما تو را مژدۀ به حق و بشارت راستين داديم (زيرا علم آنها فرا گرفته از علم ازلى الهى و مندرج در لوح محفوظ بود و احتمال خلاف در آن محال بود) پس هرگز از نوميدشدگان مباش. ابراهيم گفت: و چه كسى است جز گمراهان كه از رحمت خدا نوميد گردد!

گويى ابراهيم خليل مى خواست در پاسخ فرشتگان بگويد: تعجب و استفهام انكارى من بر پايۀ عرف و عادت و سنّت جاريۀ حق در عالم تكوين است نه به لحاظ قدرت بالغۀ حق كه مسلّط بر خرق عادت و اعجاز در تكوين است چه رسد به خرق سنّت جاريه.

قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ «57» قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُّجْرِمِينَ «58» إِلَّا آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ «59» إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِينَ «60»

لغت و اعراب:

خَطْب: كار مهم و بزرگ. الّا آل لوط استثناى منقطع از قوم مجرمين. غَبَرَ - از باب نَصَر -:

مكث كرد و باقى ماند.

تفسير:

قَالَ فَمَا خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ، قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُّجْرِمِينَ، إِلَّا آلَ لُوطٍ إِنَّا لَمُنَجُّوهُمْ أَجْمَعِينَ

ابراهيم خليل از اين كه واردين، مرسلون اند يعنى گروهى از فرشتگان الهى، و مناسب با بشارتِ يك فرزند يك نفر است نظير بشارت زكريا و مريم، دانست كه آنها را مأموريتى است مهم، از اين رو گفت: پس اى فرستادگان خدا، كار مهم و اصلى شما چيست؟ گفتند:

حقيقت اين است كه ما به سوى گروهى گنهكار فرستاده شده ايم، مگر خاندان لوط كه همۀ

ص:198

آنها را نجات خواهيم داد.

از استثناى آل لوط معلوم مى شود كه مراد از «مجرمين»، قوم لوط است و از اخبار به نجات آل لوط معلوم مى گردد كه همۀ آن قوم محكوم به هلاكت اند.

إِلَّا امْرَأَتَهُ قَدَّرْنَا إِنَّهَا لَمِنَ الْغَابِرِينَ

يعنى: از خاندان لوط استثنا مى كنيم زن او را كه مقدر كرده ايم حتماً او از بازماندگان است.

مراد از تقدير فرشتگان در اين جا تصميم گيرى پيش از مرحلۀ اجرا طبق دستور الهى است. يعنى ميان خود چنين نقشه كشيده ايم كه خاندان لوط را بيرون بريم و تنها زن او باقى بماند و به هلاكت رسد.

فَلَمَّا جَاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ «61» قَالَ إِنَّكُمْ قَومٌ مُّنكَرُونَ «62» قَالُوا بَلْ جِئْنَاكَ بِمَا كَانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ «63» وَأَتَيْنَاكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ «64» فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ الَّيْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلاَ يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ وَامْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ «65» وَقَضَيْنَا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هؤُلآءِ مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِينَ «66»

لغت و اعراب:

منكَر: ناشناس. امترى فى الشىء: شك كرد در آن. اسراء: سير دادن در شب. قِطْع: قطعه و پاره اى از شىء. أدبار: جمع دُبُر، پشت سر. دابر: اصل و ريشۀ شىء. قضاء: حكم قطعى، به تقدير «قضينا موحياً اليه» به قرينۀ الى(1). جملۀ أنّ دابر بدل است از ذلك.

ص:199


1- . و در كتاب هاى لغت آمده: قضى الأمر اليه: أبلغه. (قضينا اليه ذلك الأمر: يعنى به او ابلاغ كرديم). پس مى تواند چيزى در تقدير نباشد.

تفسير:

فَلَمَّا جَاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ، قَالَ إِنَّكُمْ قَومٌ مُّنكَرُونَ

يعنى: پس چون فرستاده هاى خدا نزد لوط و خاندانش آمدند، لوط گفت: شما گروهى ناشناس و بيگانه ايد.

اين سخن بدين جهت است كه لوط آنها را در قيافۀ پسرانى زيبا و جوان هايى با طراوت و خوش صورت ديد كه شباهتى به جوان هاى قوم خود نداشتند و مشاهدۀ چنين افرادى در محيط خانۀ خود با فساد اخلاقى اى كه قومش داشتند بسيار سخت بود.

قَالُوا بَلْ جِئْنَاكَ بِمَا كَانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ، وَأَتَيْنَاكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ

يعنى: آنها گفتند: چنين نيست كه نسبت به شما ناشناس و مورد سوء ظن و مظنّۀ شر باشيم، بلكه ما همان را كه آنها در آن شك مى كردند و امرى حق و ثابت و غيرقابل ترديد است براى تو آورديم و حتماً ما راستگوييم.

مرادشان عذاب مقدّرى است كه خدا براى قوم لوط از ازل مقرر كرده و در لوح محفوظ مندرج نموده و آنها پيوسته هنگام اظهار لوط نبى در آن ترديد مى كردند و استهزا مى نمودند.

فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِّنَ الَّيْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلاَ يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ وَامْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ

يعنى: پس اى لوط، خانوادۀ خود را چون پاسى از شب گذشت حركت ده و تو خود دنبال آنها روانه شو، يعنى سرپرستى كن جا نمانند و يا بيراهه نروند، و كسى از شما التفات و توجه نكند، يعنى به پشت سر ننگرد كه مبادا حادثۀ دهشتناكى بيند و طاقت نياورد؛ و يا كنايه است از اين كه به مسكن خود بازنگردد. و به هر سو دستورتان دادند روانه شويد.

مراد دستور فرشتگان است كه آنها را به سوى مصر يا شام هدايت كنند.

وَقَضَيْنَا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هؤُلآءِ مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِينَ

يعنى: و ما اين حكم قطعى را به لوط وحى و ابلاغ نموديم و آن اين كه ريشۀ اين قوم بدون ترديد هنگامى كه وارد سپيده دم شوند بريده خواهد شد. مراد از دابر و ريشه، نسل و اولاد و مساكن و باغات و اموال و اعمال آنهاست كه همه منقطع گشت.

ص:200

وَجَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ «67» قَالَ إِنَّ هؤُلآءِ ضَيْفِى فَلاَ تَفْضَحُونِ «68» وَاتَّقُوا اللّهَ وَلاَ تُخْزُونِ «69» قَالُوا أَوَلَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعَالَمِينَ «70» قَالَ هؤُلآءِ بَنَاتِى إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ «71» لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِى سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ «72»

لغت و اعراب:

استبشر بالشىء: خوشحال شد از آن. هؤلاء اسم اشاره براى جمع مذكر و مؤنث. ضيف:

مهمان، مفرد و جمع و مذكر و مؤنث در آن يكسان است. خِزْى: خوارى و رسوايى. عَمر و عُمر: زندگى، و چون لام قسم داخل شود مفتوح خوانده مى شود. عَمهَ زيدٌ - از باب مَنَع و عَلِم -: حيران و سرگردان شد.

تفسير:

وَجَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ، قَالَ إِنَّ هؤُلآءِ ضَيْفِى فَلاَ تَفْضَحُونِ، وَاتَّقُوا اللّهَ وَلاَ تُخْزُونِ

يعنى: و اهل آن شهر در حالى كه خوشحالى مى كردند روى آوردند. آن شهر سدوم بود و مراد اين است كه جمعيتى به خانۀ لوط هجوم آوردند كه گويى همۀ اهل شهر بودند و دسته جمعى اظهار سرور مى كردند. و ظاهر اين است كه وارد حياط و خانۀ لوط شدند.

لوط پيامبر به آنها گفت: اين جوانان مهمان من اند، مرا مفتضح و رسوا مكنيد، و از خدا پروا نماييد و مرا خوار مسازيد. زيرا توهين و ايذاى مهمان توهين و ايذاى ميزبان است.

قَالُوا أَوَلَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعَالَمِينَ، قَالَ هؤُلآءِ بَنَاتِى إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ

يعنى: قوم لوط گفتند: آيا ما تو را از جهانيان منع نكرده بوديم؟! يعنى از پناه دادن آنها و دفاع از ناموس آنها، و يا از ورود بيگانگان از هر جاى دنيا. لوط در اصرار بر دفاع و عدم توان از مدافعه گفت: اگر شما اهل شهوتيد و ميل آميزش داريد، اينان دختران من اند، يعنى با آنها ازدواج كنيد. و ممكن است مراد از «هؤلاء» همسران خود آنها باشد به لحاظ آن كه

ص:201

زن هاى ملت به حكم دختران پيامبرند، يعنى برويد با همسرانتان آميزش نماييد.

لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِى سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ

يعنى: اى پيامبر، سوگند به جان تو كه آنها در مستى خود حيران و سرگردان بودند.

يعنى در مستى كفر و گناه و شهوترانى در كمال انحراف و غفلت زندگى مى كردند.

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ «73» فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِن سِجِّيلٍ «74» إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ «75» وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ «76» إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ «77»

لغت و اعراب:

أشرَقَ الرجل: وقت طلوع خورشيد وارد شد.(1) ضميرهاى مؤنث در عاليها سافلها راجع اند به مدينه يا به مدائن و اراضى. سجّيل: سنگ مخصوص يا گِل متحجّر. و در قاموس است: سجّيل حجارة كالمدر معرَّب سنگ گِل. تَوَسَّمَ الشىءَ: به فراست دريافت آن را. مقيم:

ثابت و مستمر.

تفسير:

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ، فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا

معناى فاء تفريع كه بر سر أخَذَتْهُم درآمده اين است كه پس از آن كه فرستادگان خدا خبر هلاكت قوم را دادند و به لوط و خاندانش دستور بيرون شدن از شهر و ديار را ابلاغ نمودند و آنها از آن شهر و محيط بيرون شدند و اين كار تا نزديكى طلوع خورشيد طول كشيد، صيحۀ آسمانى كه گفته شده به وسيلۀ جبرئيل يا به خلق صوت در آن منطقه بوده، آن قوم را به هنگام ورود روز فرا گرفت. و ظاهراً از شدت صيحه احدى از جانداران باقى نماند.

ص:202


1- . وارد وقت طلوع خورشيد شد، صبح كرد.

و پس از آن صيحه آن شهر را زير و رو كرديم. مراد اين است كه شهر سدوم يا همۀ شهرها و روستاهايى را كه گرفتار آن مرض و گناه بودند از عمق نامعلومى بالا برديم و وارونه كرديم كه سطح شهر در زير، و عمق آن در رو قرار گرفت.

وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِن سِجِّيلٍ

يعنى: پس از هلاكتِ همه با صيحه و پيش از زير و رو شدن، پاره هاى سنگ بر آنها باريديم. و يا آن كه پس از صيحه و زير و رو كردن محل، سنگ پاره ها را بر زمينِ زير و رو شدۀ آنها بارانديم. (1)إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ، وَإِنَّهَا لَبِسَبِيلٍ مُّقِيمٍ

يعنى: در آن محل و مكان، بى ترديد نشانه هايى است براى كسانى كه فكر مى كنند و حقايق را به فراست درمى يابند. و به يقين آن منطقه و شهر و روستا اكنون بر سر راهى است ميان مكه و شام كه مقيم است و پيوسته محل رفت و آمد است. يعنى بايد مردم در آن سير كنند و دقت نمايند و متنبّه شوند.

إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ

يعنى: و نيز در آن ماجرا و حادثه نشانه اى است براى مؤمنان و گروندگان.

ظاهراً اسم اشاره در «انَّ فى ذلك» اول، اشاره به منطقه و مكان هاى حادثه است كه علايم و نشانه هاى حادثه در آن جا زياد است و انسان هاى متوسّم و تيزبين درك مى كنند و از اين جهت «آيات» جمع آمده است، و در «انّ فى ذلك» اين آيه اشاره به وقوع حادثه است كه دلالت بر توحيد و قدرت و عظمت خدا دارد و مؤمنان به نور ايمان بدان پى مى برند، از اين جهت مفرد آمده است.

وَإِن كَانَ أَصْحَابُ الْأَيْكَةِ لَظَالِمِينَ «78» فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ «79»

ص:203


1- . اين تفسير مبنى بر كلمۀ عليها به جاى عليهم است كه در سورۀ هود، آيۀ 82 آمده است.

لغت و اعراب:

و ان كان ان مخفّفه است به قرينۀ دخول لام در خبر كان، به تقدير «انّ الشأن كان كذا».

أيِكَ الشجرُ - از باب عَلِم -: انبوه و متراكم و درهم گشت. مرجع ضمير تثنيه در و انّهما لبامام مسكن قوم لوط و ايكۀ قوم شعيب است، و باء بامام به معناى عَلى است، و امام به معناى راهنما و وسيلۀ هدايت و مراد راه و جاده و يا لوح محفوظ است.

قوم شعيب (ع)

تفسير:

وَإِن كَانَ أَصْحَابُ الْأَيْكَةِ لَظَالِمِينَ، فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُّبِينٍ

اين آيه اشاره به قوم شعيب پيامبر است كه در سرزمينى پر بركت و مملو از درختان و در ميان جنگلى طبيعى يا مصنوعى زندگى مى كردند. شعيب نبى كه در دعوت، قوى و در سخن، خطيب بود، از دعوت آنها فروگذارى نكرد، لكن آنها نپذيرفتند و طغيان نمودند.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه اهل ايكه يعنى صاحبان باغ هاى انبوه با درختان سر به هم آورده، سخت ستمكار بودند. يعنى مشرك بودند كه ستم به خدا مى كردند و دعوت پيامبر را رد مى نمودند كه ستم به او و شريعت او و به نفس خويش بود. در نتيجه ما از آنها انتقام گرفتيم. يعنى گرماى شديد طاقت فرسايى را هفت شبانه روز بر آنها مسلط كرديم، سپس ابرى بر آنها فرستاديم كه از شدت گرما بدان پناهنده گشتند و به ناگاه آتش پاره هايى مشابه برف بر آنها بارانديم كه همه خاكستر شدند. و البته هر دو محل و موضع عذاب بر سر راهى روشن و پر تردد قرار دارند.

سدوم شهر لوط ميان مكه و شام و اَيكه شهر شعيب ميان مدينه و شام است. و ممكن است مراد از «امام مبين» لوح محفوظ باشد، يعنى منطقۀ هلاكت قوم لوط و قوم شعيب با نقشۀ كامل و حوادث و سرگذشت دقيق در لوح محفوظ الهى كه مرجع و رهنما و هدايت گر فرشتگان ملأ اعلى است، ثابت و مندرج است.

ص:204

قوم ثمود

وَلَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ «80» وَآتَيْنَاهُمْ آيَاتِنَا فَكَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ «81» وَكَانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً آمِنِينَ «82» فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ «83» فَمَا أَغْنَى عَنْهُم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ «84»

لغت و اعراب:

اصحاب حِجر قوم ثمود و امت صالح پيامبرند و حِجر نام شهر آنهاست. نَحَتَ العودَ - از باب ضَرَبَ -: تراشيد چوب را.

تفسير:

وَلَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ، وَآتَيْنَاهُمْ آيَاتِنَا فَكَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ

يعنى: و حقيقت اين است كه اهالى شهر حجر، مسكن ثمود قوم صالح همۀ فرستادگان ما را تكذيب نمودند (يعنى آنها با تكذيب صالح پيامبر گويى همۀ پيامبران را انكار نمودند، زيرا مرسلين همگى از جانب يك مبدأ و براى ابلاغ يك دين و يك هدف آمده اند و انكار يكى به منزلۀ انكار همه است. و ممكن است قوم صالح از شدت طغيان همه را منكر شده اند)، و ما آيات خود را به آنها داديم ولى آنها پيوسته از آيات ما روگردان بودند.

مراد از «آيات» معجزاتى است كه به دست صالح ظهور كرد از تولد شتر به نحو خرق عادت و خوردن قسمت عظيمى از آب چشمه، و دادن شير براى همۀ طايفه. و ممكن است مراد از آيات، احكام و قوانين آسمانى باشد كه هر يك آيۀ الهى بود و مردم از همه اعراض كردند.

وَكَانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً آمِنِينَ، فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ، فَمَا أَغْنَى عَنْهُم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ

ص:205

يعنى: و آنها پيوسته در دل كوه ها خانه هايى براى خود مى تراشيدند و در سكونت و استفادۀ از آنها در ايمنى بودند، يعنى از فروريزى سقف و تأثير زمين لرزه و نقب دزدان و تخريب دشمنان آسوده بودند. پس به ناگاه صيحه اى از آسمان آنها را در حالى كه وارد صبح مى شدند فرا گرفت، و آنچه در طول عمر كسب مى كردند (از اموال و خدم و حشم و سپاه و وسايل دفاعى) عذابى را از آنها دفع نكرد.

فرامين و آموزش هايى به پيامبر

وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَإِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ «85» إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ «86» وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِى وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ «87»

لغت و اعراب:

صَفَحَ عنه - از باب مَنَع -: روى گرداند و اعراض نمود از او. مثانى: جمع مثنى، مصدر ميمى است يعنى مكرّر. من المثانى مِن تبيينيه است يا تبعيضيه، به تقدير «سبعاً هى المثانى» يا «هى بعض المثانى».

تفسير:

وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ

يعنى: و ما آسمان ها و اين زمين و آنچه را در ميان آنهاست (از هوا و فضا و جوّ غيرمتناهى و فرشتگان و آدميان و پريان و غير آنها) نيافريديم مگر به حق و درستى و هدفى والا و برتر، و غرضى صحيح و عقلانى، و حكمتى بالغ و رسا، و نه بر باطل و لغو و بى هدف. و ذكر اين مطلب پس از بيان هلاكت طاغيان، مبيِّن اين است كه مهلت دادن به طاغيان و مفسدان پس از يأس از تنبّهشان برخلاف هدف مقدس اصلى است و مقتضاى

ص:206

حكمت بالغۀ نابودى آنهاست.

وَإِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ

يعنى: و حتماً روز قيامت خواهد آمد؛ پس اى پيامبر، به طرزى نيكو و عاقلانه از آنها روى گردان.

جملۀ اول در اين جا به منزلۀ تعليل جملۀ دوم است. يعنى در برابر كردار ظالمانه و بدشان، روش خشن و عكس العمل كيفرى نشان مده، زيرا در قيامت به حسابشان مى رسيم.

إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ

يعنى: همانا پروردگار تو خلّاق داناست.

خلّاق يعنى توانا در آفرينش، مخترع بى نظير، مبتكر بى بديل، آفرينندۀ بدون تقليد و خالق منحصر به فرد و يگانه در ايجاد و خلق جواهر به گونه اى كه هر چه ديگران كنند، از قبيل خلق در اعراض و مونتاژ از خلق اول است. و عليم يعنى داناى مطلق و بدون قيد كه همۀ آنچه مى بينى بخشى از آن است وَهُوَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ [بقره، 29].

وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثَانِى وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ

يعنى: اى پيامبر، حقيقت اين است كه ما تو را هفت تا از تكرار شده ها و قرآنى عظيم داديم.

طبق روايات اهل بيت وحى عليهم السلام مراد از «سبع» سورۀ حمد است كه به اتفاق فريقين هفت آيه است، و كلمۀ «مِن» براى تبيين است يا براى تبعيض، و حاصل آيه بنابر تبيين چنين است: ما به تو سورۀ حمد داديم كه هفت آيه است و خود مثانى است كه در هر نمازى واجب يا مستحب حداقل دوبار بايد خوانده شود و نماز بدون آن نماز نيست. و بنابر تبعيض، معنا چنين است: ما تو را سورۀ حمد داديم كه جزء اين كتاب است كه خود آن نيز مثانى است: كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ [زمر، 23] يعنى سوره ها و آيه هاى آن بيان يكديگر است كه گويى اعاده و تكرار مى شوند. و نيز تو را قرآنى بزرگ داديم.

و ذكر فاتحة الكتاب كه سوره است و جزء، و قرآن عظيم كه مجموع است و كلّ، در مقام امتنان به طايفۀ بشرى، دليل كمال عظمت و قداست و ارتفاع مقام اين دو نعمت است به

ص:207

گونه اى كه نتوان تصور كرد.

لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ وَلاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ «88» وَقُلْ إِنِّى أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ «89» كَمَا أَنزَلْنَا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ «90» الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ «91» فَوَ رَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ «92» عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ «93»

لغت و اعراب:

مَدَّ بصرَه الى الشىء - از باب نَصَر -: باز كرد به سوى آن چشم خود را و به دقت نگريست. ازواج: جمع زوج، جفت و صنف. خَفَضَ الشىءَ: پايين آورد آن را. كما أنزلنا متعلق است به فعل محذوف، به تقدير «ننزّل عليكم العذاب». مقتسم: قسمت كننده. عضين: جمع عِضَة مخفّف عِضوَة، قطعه و پاره پارۀ شىء، مانند سنين جمع سنة.

تفسير:

لاَ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجاً مِّنْهُمْ وَلاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ

يعنى: اى پيامبر، هرگز چشمان خود را مدوز و خيره خيره منگر به سوى آنچه به اصناف و گروه هايى از آنها يعنى مشركان و كفّار، داده ايم. مراد ثروت هاى دنيوى آنهاست كه ديگران بدان چشم مى دوختند و آرزو مى كردند از چارپايان و باغات و مزارع و فرزندان. و نيز هيچ گاه بر حال آنها اندوهگين مباش. يعنى غم مخور كه چرا دعوت حق را نمى پذيرند و اصرار بر انكار دارند و دين و وسايل كمال انسانى را از دست مى دهند و براى روز واپسين، عذاب بى پايان فراهم مى كنند؟!

وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ

ص:208

يعنى: و اى پيامبر، در مقابل مؤمنان و گروندگان به دين و كتابت تواضع كن و بال فرود آر.

اين تعبير كنايه است، زيرا مرغ در برابر جوجه هاى خود براى جمع آورى آنها زير پر و بال، بال هاى خود را پايين مى اندازد. و غرض آن كه براى جذب مؤمنان و تعليم و تربيت آنها فروتنى كامل انجام ده.

وَقُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ، كَمَا أَنزَلْنَا عَلَى الْمُقْتَسِمِينَ، الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ

يعنى: و اى پيامبر، به مشركانِ وقت نزول اين آيه بگو كه من به يقين بيم دهندۀ آشكارم و خدايم مى گويد كه ما بر شما عذاب مى فرستيم همانند آن كه بر قسمت كنندگان فرستاديم، آنها كه اين قرآن را پاره پاره كردند.

مراد از آنها مشركان مكه در اوايل بعثت است كه به عنوان ردّ و استهزا قرآن را به چند قسمت تقسيم مى كردند و مى گفتند: قسمتى از آن جادو، و قسمتى افسانه هاى پيشينيان و پاره اى شعر، و پاره اى كهانت و برخى دروغ و خلاف واقع است. و يا آن كه آنها برخى را پذيرفته و برخى را انكار مى كردند. و همۀ اين اشخاص به تدريج در مرأى و منظر سايرين به عذاب هاى مختلف هلاك شدند. و اين تهديد و انذار دربارۀ پيروان آنهاست.

فَوَ رَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ، عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ

يعنى: پس اى پيامبر، سوگند به پروردگارت كه بى ترديد همگىِ آنها را در روز واپسين از آنچه مى كردند مورد سؤال و بازجويى قرار خواهيم داد. يعنى از آنها به سؤال توبيخى و تحقيرى و اهانتى از همۀ آنچه در دنيا مى كرده اند خواهيم پرسيد، از شرك و كفر و نفاق و عناد درونى، و فسق و كباير عملى، و از آنچه عليه دعوت خدا و رسول او و مسلمين توطئه و فعاليت و نبرد نموده اند.

فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ «94» إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ «95» الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ «96»

ص:209

تفسير:

فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ

كلمه فاء دلالت بر تفريع آيه بر امور گذشته دارد، يعنى لزوم ابلاغ توحيد و اعراض از درگيرى با آنها و انذارشان از عذاب موعود.

معناى آيه: پس اى پيامبر، آنچه را كه بدان مأمور مى شوى آشكارا بيان كن و به جامعه برسان، يعنى توحيد ذاتى و ربوبى را و نفى شرك در ابعاد مختلف را و دعوت به پذيرش شريعت الهى و كتاب آسمانى را. و نيز اعراض كن و روى برتاب از مشركان، يعنى از ستيزه و نبرد با آنها، زيرا اين شهر فعلاً جاى مبارزه و اين زمان فعلاً وقت مبارزه و اين گروندگان را فعلاً توان مبارزه نيست. و اين آيه به منزلۀ تأكيد بر صفح در آيۀ 85 است.

إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ، الَّذِينَ يَجْعَلُونَ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ

يعنى: اى پيامبر، ما بدون شك، شر و فساد استهزاكنندگان را كه به پيروى از سران خود انجام مى دهند از تو دور ساختيم، همانها كه با وجود خداوند معبود ديگرى براى خود قرار مى دهند، پس آنها به زودى خواهند دانست.

وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ «97» فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ «98» وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ «99»

تفسير:

وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ

يعنى: در حقيقت مى دانيم كه تو بى ترديد سينه ات به خاطر آنچه آنها مى گويند، تنگ مى شود. يعنى آنچه كفّار و مشركان قريش و اهل مكه مى گويند، نظير سخنان كفرآميز، تعريف و توصيف بت هاى معبود خود، دادن شعارهاى باطل به نفع آنها، انكار و تكذيب معجزات و كتاب آسمانى تو. و اين كلام، تسليت و تشفّى قلب پيامبر اسلام است كه

ص:210

نظيرش در سوره هاى مكى بسيار است، زيرا فشار روحى بر آن حضرت در مكه زياد بود.

فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ

يعنى: پس اى پيامبر، پروردگارت را همراه حمد تسبيح كن و از سجده كنندگان باش.

توأم با اثبات همۀ صفات جلال و جمال براى پروردگار در مرحلۀ اعتقاد و گفتار، و اثبات همۀ عمل هاى خير در جهان تكوين براى او، هر عيب و نقص را از حيث اعتقاد و گفتار از او دور كن و او را منزه و مقدس بدان و به تناسب مقام او در برابرش خضوع تكوينى و سجدۀ تشريعى كن.

وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ

يعنى: و پروردگار خود را تا آن گاه كه برايت يقين بيايد پرستش نما.

مراد از يقين، امر متيقّن و حتمى است يعنى مرگى كه همۀ صاحبان حيات را درخواهد يافت؛ فرد فرد انسان ها را به تدريج و مجتمع آنها را در خاتمۀ جهان دفعتاً و يكجا.

84/9/7

***

ص:211

ص:212

سورۀ نحل

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَتَى أَمْرُ اللّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ «1» يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ «2» خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ «3»

لغت و اعراب:

فلاتستعجلوه ضمير منصوب راجع است به امر يا به اللّه. روح موجودى است به غايت لطيف و نورانى و سماوى كه با هر جسمى تماس گيرد آن را حيات مى بخشد. بالروح باء معيّت است. من أمره يعنى بِأمرِه و لِأجْلِ أمرِه. مَن موصوله منطبق بر پيامبران است. أن أنذروا به تقدير «يوصيهم أن أنذروا». سماء: آنچه بالاى سر است.

بشارت به پيروزى در جنگ بدر

تفسير:

أَتَى أَمْرُ اللّهِ فَلاَ تَسْتَعْجِلُوهُ

صدر اين سوره تا آيۀ 41 نشان مى دهد كه در مكه در اواخر اقامت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله

ص:213

نازل شده به قرينۀ وعده به نزديك شدن شكست مشركان كه اشاره به غزوۀ بدر است كه در اوايل هجرت در مدينه واقع شد. و از آيۀ 41 به بعد دلالت دارد كه در مدينه نازل شده به قرينۀ اين كه از حال كسانى كه هجرت كرده اند و جهاد مى كنند سخن گفته است و اين پس از هجرت است. پس صدر سوره مكّى و باقى مدنى است.

معناى آيه: امر و فرمان خدا فرا رسيد، پس شتاب در آمدن آن نكنيد.

اين خطاب به مشركان است و مراد رسيدن فرمان خدا به جنگ بدر و شكست فاحش و تاريخى مشركان است، و خبر از نزديكى آن مى دهد به نحوى كه گويى فرارسيده و مشركان به عنوان استهزا تعجيل در آمدن آن داشتند.

سخنى با مشركان

سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ

اين جمله مستأنفه و به عنوان التفات از خطاب به غيبت است و اشاره به اين كه توهم نشود بتان قريش مى توانند از آنچه خدا وعده داده جلوگيرى كنند، بلكه خداوند منزه و برتر است از آنچه براى او شريك قرار مى دهند.

يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ

يعنى: خداوند، فرشتگان خود را همراه روح به دستور خويش بر هر كس از بندگانش كه بخواهد فرومى فرستد و آنها را توصيه مى كند كه به مردم ابلاغ و تعليم نماييد كه معبودى جز من وجود ندارد، پس از من پروا كنيد و تقوا ورزيد.

مراد از روح در اين جا دين و شريعت و كتاب آسمانى است، زيرا همان گونه كه روح، بدن را زنده مى كند آنها هم به پيكر جامعۀ بشرى حيات مى بخشند و مجتمع انسانى را از نظر عقايد و باورها و حالات و ملكات و آداب و رفتار، زنده و با طراوت مى سازند. و مراد از «من يشاء» پيامبران و رسولان الهى است.

خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ تَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ

يعنى: خدايى كه آسمان ها و اين زمين را به حق و هدفى درست و والا آفريده است. مراد از آسمان ها ستارگان و كرات فوق است كه هر يك سماء است، يا طبقات هفتگانه به اصطلاح شرع است. و الف لام «الأرض» عهد حضورى و اشاره به اين زمين، يا جنس است بنابراين كه كرۀ زمين نيز متعدد است. و خداوند برتر است از آنچه براى او

ص:214

شريك قرار مى دهند.

نعمت هاى خدا براى بشر

خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ «4» وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ «5» وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ «6»

لغت و اعراب:

اَنعام: جمع نَعَم، چهارپايان چهارگانۀ اهلى و وحشى(1) يعنى شتر و گاو و گوسفند و بز.

دَفِئَ الشىءُ - از باب عَلِم -: گرم شد، دِفْء: گرما. أراحَ الدابّةَ: حيوان را از صحرا به مُراح يعنى خوابگاه خود آورد. سَرَحَ الماشيةَ - از باب مَنَع -: حيوان را از خوابگاه به صحرا برد.

تفسير:

خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ

يعنى: خداوند انسان را از نطفه آفريد. مراد آفريدن نسل دو انسان اولى است كه جدّ و جدّۀ اعلاى او هستند، از مايع مخصوصى كه در صلب پدر و رحم مادر او پديد مى آيد و از امتزاج آنها پس از طى مراحلى از حركت تكاملى جنين پيدا مى شود و پس از تولد و سير حالات و كمالاتى به رتبۀ بلوغ مى رسد. «فاذا هو خصيم مبين» يعنى پس به ناگاه مى بينى كه او در مقام دفاع از حقوق خود، ستيزه گرى قوى و مجادله كننده اى آشكار مى گردد.

وَالْأَنْعَامَ خَلَقَهَا لَكُمْ فِيهَا دِفْءٌ وَمَنَافِعُ وَمِنْهَا تَأْكُلُونَ

يعنى: و نيز خداوند، چهارپايان را آفريد كه براى شما در آفرينش آنها گرمى است، گرمى بدن به وسيلۀ پشم و كرك آنها، و گرمى زندگى به خاطر نگهدارى و استفادۀ متنوع از

ص:215


1- . يا نر و ماده.

آنها. و شما را نيز در آنها سودهايى است از شير و پشم و موى و كرك و فضولات و گوشت و پوست و انواع ديگر استفاده ها. و نيز از آنها مى خوريد، يعنى يكى از مهم ترين قسمت هاى غذاى شما گوشت آنهاست. و مراد از «انعام» چهارپايان هشت گانه است:

وَأَنزَلَ لَكُم مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ [زمر، 6] يعنى شتر و گاو و گوسفند و بز از اهلى و وحشى. (1)وَلَكُمْ فِيهَا جَمَالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَحِينَ تَسْرَحُونَ

يعنى: و براى شما روستاييان و دامداران هنگامى كه آنها را شامگاهان از صحرا بازمى گردانيد و صبحگاهان به چراگاه مى فرستيد، جمال و آرايش و شكوه در زندگى است.

وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ «7» وَالْخَيْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزينَةً وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ «8»

لغت و اعراب:

شِقّ: مشقّت. خيل اسم جمع اسب است. بغال: جمع بَغْل، استر. حمير: جمع حمار. و نصب اين سه كلمه به تقدير «خَلَق» است. زينةً مفعولٌ له و عطف است به محل لتركبوها به تقدير «لركوبكم و للزينة».

تفسير:

وَتَحْمِلُ أَثْقَالَكُمْ إِلَى بَلَدٍ لَّمْ تَكُونُوا بَالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنفُسِ إِنَّ رَبَّكُمْ لَرَؤُوفٌ رَّحِيمٌ

يعنى: و آن چهارپايان - نوع شتر از ميان آنها - كالاهاى سنگين شما را به سوى شهر و روستايى برمى دارد و مى رساند كه اگر خود به پاى خويش آن جا مى رفتيد جز با مشقّت و

ص:216


1- . يا نر و ماده.

تحمل دشوارى نمى رسيديد. به يقين پروردگار شما بسيار رئوف و مهربان است.

وَالْخَيْلَ وَالْبِغَالَ وَالْحَمِيرَ لِتَرْكَبُوهَا وَزِينَةً وَيَخْلُقُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ

يعنى: و خداوند اسبان و استران و خران را نيز آفريد تا سوار شويد و براى شما زينت و آرايش و تجمل زندگى باشد، و خدا در آينده چيزهايى خواهد آفريد كه نمى دانيد.

اين جمله اشاره است به وسايط نقليۀ موتورى از زمينى و دريايى و هوايى كه در عصر نزول آيه نبوده و تا امروز انواع مختلفى پيدا شده و نيز پيدا خواهد شد. و نسبت آفرينش آنها به خدا به تسبيب است كه مواد اوليۀ آنها را در زمين قرار داده و فكر و ابتكار ساختن آنها را به بشر عنايت كرده كه مباشرتاً انجام دهد.

وَعَلَى اللّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَمِنْهَا جَائِرٌ وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ «9» هُوَ الَّذِى أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً لَكُم مِّنْهُ شَرَابٌ وَمِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ «10» يُنبِتُ لَكُم بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّيْتُونَ وَالنَّخِيلَ وَالْأَعْنَابَ وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ «11»

لغت و اعراب:

قصْد: استقامت، مصدر به معناى فاعل است و اضافۀ آن به سبيل اضافۀ صفت به موصوف است. جائر: منحرف از حق و عدالت. لكم منه شراب جار و مجرورها خبر و شراب مبتداست. شجر: گياه و درخت. أسامَ الماشيةَ: حيوان را به چراگاه برد.

تفسير:

وَعَلَى اللّهِ قَصْدُ السَّبِيلِ وَمِنْهَا جَائِرٌ وَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ

يعنى: و ارائه و نشان دادن راه مستقيم بر عهدۀ خداوند است (مراد راه معنوى در عقايد

ص:217

و اخلاق و رفتار است كه طبق قاعدۀ لطف بر او واجب است مجتمع بشرى را بدان راهنمايى نمايد، و اين آيه نظير إِنَّ عَلَيْنَا لَلْهُدَى [ليل، 12] است.) و برخى از راه ها جائر و منحرف است، يعنى در همۀ ابعاد انسانى نظير شرك و كفر كه انحراف در اصول، و فسق و گناهان كبيره كه انحراف در اعمال است. و اگر خدا مى خواست، همۀ شما بشرها را بدون استثنا به ارادۀ حتمى و به نحو جبر و اكراه هدايت مى كرد. يعنى ولكن خداوند بنا ندارد بشر را در كارهاى ارادى خويش چه در ماديات و چه در معنويات در اعمال قلبى يا بدنى مجبور نمايد، بلكه دنيا خانۀ اختيار است.

هُوَ الَّذِى أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً لَكُم مِّنْهُ شَرَابٌ وَمِنْهُ شَجَرٌ فِيهِ تُسِيمُونَ

يعنى: خدا كسى است كه از آسمان، يعنى از بالاى سرتان، آبى نازل كرد به صورت باران و برف و تگرگ، كه از آن براى شما آب هاى آشاميدنى است (اشاره به اين كه در هر جاى زمين آب بنوشيد خواه از چشمه و رود و نهر بزرگ و خواه از چاه هاى عميق و غيرعميق، از همان آبى است كه از بالاى سرتان فرو ريخته است) و از آن آب، درخت و گياهى است كه در ميان آن، يعنى در ميان انبوه درختان و چمن ها و علفزارها و فضاهاى سرسبزى كه همه به بركت آن آب پديد آمده، حيوانات و مواشى خود را مى چرانيد.

يُنبِتُ لَكُم بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّيْتُونَ وَالنَّخِيلَ وَالْأَعْنَابَ وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ

يعنى: به وسيلۀ آن آب براى شما كشت و زرع و درخت زيتون و درختان خرما و انگور، و ميوۀ زيتون و خرما و انگور، و از هر نوع ميوه جات و حاصل گياهان مى روياند.

حقيقت اين است كه در اين كار نشانه اى است براى گروهى كه فكر مى كنند و مى انديشند.

كلمۀ «ذلك» در جملۀ اخير اشاره است به انزال آب و استفادۀ بشر و گياه از آن و يافتن حيات به وسيلۀ آن كه هر يك نشانۀ روشنى بر توحيد و قدرت و حكمت و رحمت اوست. و «يتفكرون» اشاره است به اين كه مى انديشند كه اين همه آب از كجا سرچشمه گرفته، و چگونه از دريايى شور برخاسته و مسافت هايى بس دراز پيموده، و كجا و كى شيرين شده، و چگونه به مناطق نيازمند اين كره عادلانه قسمت

ص:218

شده، و چگونه از يك نوع آب و يك قطعه زمين درختان مختلف و نباتات گوناگون با اختلاف رنگ و بو و طعم و هيئت و خواص و آثار روييده، و چرا و به چه حكمتى گاهى در جريان ابرها و تقسيم آب ها و كيفيت ريزش آنها و در تقسيم حاصل ها و ثمرات، اختلال و خلاف نظم رخ داده و جريانى ناروا و خلاف صلاح و زيانبار و فسادآور پيش آمده است!

وَسَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ «12» وَمَا ذَرَأَ لَكُمْ فِى الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهُ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ «13» وَهُوَ الَّذِى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً وَتَسْتَخْرِجوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ «14»

لغت و اعراب:

والنجوم مسخّرات مبتدا و خبر است. ذَرَأَ الشىءَ: آفريد آن را. الوان: جمع لون، رنگ، نوع و صنف شىء. و ما ذرأ عطف است به الليل در آيۀ قبل. (1)طرىّ: تر و تازه. حِلية: وسيلۀ آرايش از فلزات و احجار كريمه و غيره. مَخَرَ الماءَ - از باب نَصَر و مَنَع -: شكافت آن را.

مواخر: جمع ماخر و ماخرة، شكافنده. ولتبتغوا عطف است به محذوف، به تقدير «لتنتفعوا بها و لتبتغوا».

ص:219


1- . در مجمع البيان آمده است: ما ذرأ منصوب است به فعل مقدر، به تقدير «و خلق ما ذرأ».

تفسير:

وَسَخَّرَ لَكُمُ الَّيْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ

يعنى: و براى شما شب و روز و خورشيد و ماه را مسخر و رام نمود. او كرۀ زمين و مسكن اصلى شما را در برابر خورشيد به حركت وضعى درآورد تا شب و روز پديد آيد و به نفع شما رام گردد، و نيز خورشيد و ماه را به ارادۀ حتمى خود رام نمود كه حركت مستقيم و مستدير كنند و به تناوب در روز و شب شما را نور دهند و از تابش خود اجساد شما و هوا و خاك و گياه و حيوانات را نيرو بخشند و تربيت كنند. و نيز همۀ ستارگان نزديك و دور كه در منظومه هاى شمسى و كهكشان ها قرار دارند مسخّر فرمان و رام ارادۀ اويند.

إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ

يعنى: در اين تسخير نشانه هايى است براى گروهى كه مى انديشند. زيرا تسخير اين امور در ضمن تسخير شراشر اجزاى عالم هستى است كه بسيار عظيم و عجيب و بهت آور و فوق توان درك بشر است، و جملگى آيه و نشانه است بر توحيد ذات و عظمت و علم و قدرت و سلطۀ تام و حكمت خداوند در نزد كسانى كه مى انديشند.

وَمَا ذَرَأَ لَكُمْ فِى الْأَرْضِ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهُ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ

يعنى: و نيز مسخّر و رام كرد [يا آفريد] و در اختيار شما گذاشت آنچه را كه در اين زمين به خاطر شما آفريده از انواع(1) نعم دنيوى و الوان مختلف و اقسام بى پايان وسايل زندگى؛ كه بى ترديد در اين امر نشانه اى است براى كسانى كه اهل تذكرند.

يعنى در رام كردن و تحت اختيار قرار دادن يكايك نعمت ها و مواهب و عطاياى خدا در روى زمين براى ساكنان آن كه وسيلۀ بقا و تكامل موجودات زندۀ آن است، نشانۀ توحيد و عظمت و رحمت و حكمت او براى اهل تذكر است.

وَهُوَ الَّذِى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيّاً وَتَسْتَخْرِجوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَهَا

ص:220


1- . و آفريد براى شما انواع....

و اوست كسى كه دريا را مسخر و رام تكوينى شما كرد، يعنى انبوه آبى مواج و متراكم ناپيدا كرانۀ راكد و ثابت را قابل تسلط و تصرف شما و مهيّاى سوارى و بهره بردارى و مسافرت در سطح وسيع آن قرار داد كه محفوظ از طغيان غيرعادى و تلاطم و توفان غيرطبيعى باشد و به راحتى بر آن تسلط يابيد و استفاده كنيد. اين چنين كرد براى اين كه از آن گوشتى تر و تازه خواه ماهى يا ساير خوراكى هاى حلال آن بخوريد و از اعماق آن وسايل زينت و آرايش زندگى كه مى پوشيد استخراج نماييد.

وَتَرَى الْفُلْكَ مَوَاخِرَ فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

يعنى: و كشتى ها را هنگام حركت در سطح آن مى بينى در حالى كه مقدّمشان سينۀ دريا را مى شكافد و پيش مى رود. و اين به خاطر آن است كه شما انواع استفاده را بكنيد و براى آن كه از فضل و رحمت خدا و ارزاق مختلف و وسايل گوناگون زندگى به وسيلۀ كسب و تجارت جستجو نماييد، و شايد شما سپاسگزار باشيد.

وَأَلْقى فِى الْأَرْضِ رَوَاسِىَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَأَنْهَاراً وَسُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ «15» وَعَلاَمَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ «16» أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ «17» وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ اللّهَ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ «18» وَاللّهُ يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ «19»

لغت و اعراب:

رواسى: جمع راسية، شىء ثابت و استوار، كوه. مادَ الشىءُ - از باب ضَرَب -: متحرك و مضطرب شد. أن تميد بهم به تقدير «كراهة أن تميد». و أنهاراً و سبلاً به تقدير «و جعل» يا «و خلق». عدَّ الشىءَ - از باب نَصَر -: شمرد آن را. أحصى الشىءَ: شمار آن را به دست آورد و بدان احاطه نمود.

ص:221

تفسير:

وَأَلْقى فِى الْأَرْضِ رَوَاسِىَ أَن تَمِيدَ بِكُمْ وَأَنْهَاراً وَسُبُلاً لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ

يعنى: و نيز خداوند در روى كرۀ زمين كوه هايى ثابت و استوار و ريشه دار بيفكند.

محتمل است مراد از «افكندن» اين باشد كه كوه ها از كرات ديگر به سوى اين كره پرت شده اند تا در محل خود جا باز كنند و مستقر گردند. و اين گونه كرد كه مبادا اين زمين شما را متزلزل و مضطرب كند، يعنى به واسطۀ زلزله و حركت هاى مختلف، ساكنانش را در خطر اندازد. و نيز براى شما در اين زمين نهرهاى آب روان از كوچك و بزرگ و همانند دريا و نيز راه هايى مختلف كوتاه و دراز، مستقيم و منحنى، كم عرض و پهن، در صحراهاى هموار و كوه و دره قرار داد، شايد شما به سوى هدفتان هدايت يابيد.

وَعَلاَمَاتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ

يعنى: و نيز براى شما علامت ها و نشانه هايى قرار داد، يعنى نشانه ها براى هدايت و رسيدن به اهدافتان درروى اين كره از قبيل سمت خاور و باختر و شمال و جنوب و جهت وزش بادها، و كوه و دره ها و جريان آب ها و جاذبۀ قطب و غير آنها. و نيز آنها به وسيلۀ ستاره ره يابى دارند. مراد طايفۀ عرب آن عصر است كه مشهور به درايت در حالات نجوم بودند و به وسيلۀ ستارۀ قطبى جَدْى و ستاره هاى ديگر راه صحرا و دريا را ره يابى مى كردند.

أَفَمَن يَخْلُقُ كَمَن لاَّ يَخْلُقُ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ

اين آيه متفرع بر شمارش نعمت هاى بى پايان عالم هستى است كه از آيۀ چهار تا اين جا بدانها اشاره شده است. يعنى: پس آيا كسى كه پيوسته در اين جهان موجود مى آفريند و همۀ موجودات آفريدۀ اوست همانند كسى است كه هيچ گونه آفرينشى ندارد؟ مانند بتان و ساير معبودات مشركان كه خود جمادى بيش نيستند. پس آيا متذكر نمى شويد؟ خطاب به مشركان است يا به مؤمنان.

وَإِن تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لاَ تُحْصُوهَا إِنَّ اللّهَ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ

يعنى: و اگر نعمت هاى خدا را بر شماريد هرگز احصا نمى كنيد. زيرا از كثرتشان

ص:222

نمى توانيد همه را بشماريد و بر آنها احاطه كنيد. و لازم مطلب اين است كه بشر در انجام شكر آنها نيز عاجز و قاصر است، و از اين رو فرمود: خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.

وَاللّهُ يَعْلَمُ مَا تُسِرُّونَ وَمَا تُعْلِنُونَ

يعنى: و خداوند آنچه را پنهان مى داريد و آنچه را آشكار مى كنيد مى داند.

او آنچه را پنهان مى داريد از خطورات قلبى و تصميمات درونى و باورهاى نيك و بد اعتقادى و حالات و ملكات روانى و كارهاى بدنى و غيره، و آنچه را آشكار مى كنيد از ضمايرتان و اعمال و كردارتان مى داند.

بطلان شرك

وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ «20» أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ «21» إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَهُم مُسْتَكْبِرُونَ «22» لاَ جَرَمَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ «23»

لغت و اعراب:

والذين يدعون أى يدعونهم. و ما يشعرون أيّان يبعثون هر دو ضمير جمع راجع است به بتان، و ممكن است دومى راجع باشد به مشركان. لاجرم غلبۀ استعمال پيدا كرده در معناى تحقيق، به تقدير «حقٌّ أنّ اللّه يعلم».

تفسير:

وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ

يعنى: و كسانى كه مشركان، آنها را به جز خدا و به جاى خداوند مى خوانند، همانند بتان و ستارگان، آنها چيزى را نمى آفرينند و آنها خود مخلوق اند كه آفريده مى شوند.

ص:223

أَمْوَاتٌ غَيْرُ أَحْيَاءٍ وَمَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ

يعنى: آن بتان مردگان اند و از آغاز نيز بى روح اند و خود نمى دانند كى برانگيخته مى شوند. يا و نمى دانند پرستندگانشان كى برانگيخته مى شوند. يعنى ربّ و معبود انسان ها بايد چنين علمى را داشته باشد.

إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَالَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُم مُنكِرَةٌ وَهُم مُسْتَكْبِرُونَ

يعنى: خداى شما خدايى است يكتا، پس كسانى كه به روز واپسين ايمان نمى آورند دل هايشان منكر و خود مستكبرند. يعنى عدم ايمان آنها به آخرت با اعتراف به توحيد بدين سبب است كه دل هايشان به وسيلۀ عناد و تقليد كوركورانه منكر شده و خود در برابر دعوت پيامبران الهى و قضاوت عقل سليم، سخت در تكبر و خودبينى قرار دارند.

لاَ جَرَمَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُسْتَكْبِرِينَ

يعنى: حقّ است و برگشت ندارد كه خداوند هر چه را آنها پنهان مى دارند و آشكار مى سازند مى داند. و تفصيل اين دو جمله در آيۀ 19 گذشت. و بى ترديد خداوند مستكبران را دوست ندارد؛ استكبار در برابر هر حقّى كه در رأس آنها استكبار در مقابل پيامبران الهى و دعوت به توحيد و دين و شرايع است.

وَإِذَا قِيلَ لَهُم مَّاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ «24» لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَمِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلاَ سَاءَ مَا يَزِرُونَ «25» قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللّهُ بُنْيَانَهُم مِنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ وَأَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيثُ لاَ يَشْعُرُونَ «26»

ص:224

لغت و اعراب:

اساطير: جمع اسطوره، افسانه و تُرّهات و اباطيل. ليحملوا لام عاقبت است. بغير علم حال است از ضمير هُم در يضلّونهم. أتى المكانَ: آمد به آن مكان، و نيز خراب و ويران نمود آن مكان را. من القواعد يعنى از اساس و پايه هايش. خَرَّ السقفُ: فرو ريخت.

سرانجام كفر، مكر با خدا، تقوا

تفسير:

وَإِذَا قِيلَ لَهُم مَّاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ

يعنى: و چون به مشركان مكه و قريش گفته شود - هرگاه برخى از افراد خودشان يا برخى از مؤمنان از آنها دربارۀ آيات و سوره هاى قرآنى بپرسند - كه پروردگارتان چه چيزى نازل كرده؟ آنها در جواب از روى استهزا و انكار وحى بودن آن مى گويند: آنچه مى خواند افسانه هاى پيشينيان است.

لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَمِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلاَ سَاءَ مَا يَزِرُونَ

يعنى: اين گفتار آنها دربارۀ قرآن براى اين است كه در روز قيامت بار گناهان خود را به طور كامل بر دوش گيرند و نيز از گناهان كسانى كه آنها را در دنيا از روى جهل و نادانى گمراه مى كردند بر دوش كشند (يعنى عاقبت كار آنها اين شد نه آن كه در حال عمل چنين قصدى داشتند. و مراد از حمل گناه آنها اين است كه گناه گمراه شدگان هرچند نسبت مباشرى به خودشان دارد ولى به نسبت تسبيبى و روى قاعدۀ «مَن سنَّ سُنّةً سيّئةً فله وزرُ مَن عمل بها» آنها نيز مثل آن گناهان را خواهند داشت. و اطلاق عنوان «بغير علم» بر گمراه شدگان بدين جهت است كه مُضلّان غالباً سران جامعه و علماى سوء و سلطه گران جور هستند، و گمراه شدگان، نادان ها و جاهل هاى آنها). آگاه باشيد كه بسى زشت و بد است آنچه از گناه بر دوش مى كشند.

قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللّهُ بُنْيَانَهُم مِنَ الْقَوَاعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِن فَوْقِهِمْ وَأَتَاهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيثُ لاَ يَشْعُرُونَ

يعنى: به حقيقت كسانى كه پيش از آنها بودند از طغيانگران ملت و مخالفان پيامبران

ص:225

خدا مكر و فريب كردند، پس خداوند بناها و ساختمان هاى آنها را از پايه و اساس ويران كرد، يعنى در حالى كه در مساكن خود آرميده بودند به وسيلۀ زلزله يا سيل يا صاعقه اى بنيان خانه ها را در هم شكست، و به ناگاه سقف خانه از بالاى سرشان بر آنها فرو ريخت، و عذاب خداى قهّار بر آنها از راهى كه نمى دانستند و گمان نمى كردند فرا رسيد.

ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يُخْزِيهِمْ وَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَائِىَ الَّذِينَ كُنتُمْ تُشَاقُّونَ فِيهِمْ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْىَ الْيَوْمَ وَالسُّوءَ عَلَى الْكَافِرِينَ «27» الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِى أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوءٍ بَلَى إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ «28» فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرينَ «29»

لغت و اعراب:

أخزاه: او را خوار و رسوا كرد. شاقَّه: با او دشمنى و عداوت نمود. الذين تتوفّاهم صفت كافرين در آيۀ قبل است. سَلَم: انقياد و تسليم شدن. تكبَّرَ زيدٌ: كبر را پذيرفت و بدان متصف شد. خالدين فيها حال مقدّره است از فاعلِ اُدخلوا.

تفسير:

ثُمَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يُخْزِيهِمْ وَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَائِىَ الَّذِينَ كُنتُمْ تُشَاقُّونَ فِيهِمْ

يعنى: سپس خداوند روز رستاخيز آنها را خوار و رسوا خواهد كرد - به وسيلۀ آشكار كردن كفر و طغيان و نفاق و خبث درونى و گناهان عملى آنها - و نيز به آنها خواهد گفت:

ص:226

كجايند شريكان من، يعنى بتان و ستارگان و معبودات ديگر كه آنها را شريك من مى خوانديد و دربارۀ آنها با من دشمنى مى كرديد؟! (1)قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ إِنَّ الْخِزْىَ الْيَوْمَ وَالسُّوءَ عَلَى الْكَافِرِينَ

يعنى: كسانى كه به آنها علم و دانش داده شده، در آن جا مى گويند: به يقين امروز خوارى و بدى بر كافران است. مراد اين است كه پس از محكوميت و خوارى مشركان در صحنۀ محشر و در منظر و ديدگاه فرشتگان و اهل محشر، آنان كه در دنيا به آنها علم دين و معارف الهى اعطا شده بود، خاصه متصديان دعوت آنها كه مرارت مخالفت و ستيزه هاى آنها را چشيده بودند، به عنوان اظهار انزجار و تحقير و اهانت آنها و شعار عليه هر باطلى، در ميان انبوه اهل محشر خواهند گفت: حقّاً كه امروز رسوايى و خوارى و بدى و وخامت عاقبت بر كافران است. بنابراين مراد از كافران در اين جمله اعم از مشركان است هرچند صدر آيه مربوط به مشركان است.

الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِى أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوءٍ

يعنى: كفّار همان ها هستند كه فرشتگان مرگ آنها را در حالى كه ستمكار به نفس خويش اند قبض روح مى كنند (مراد اين كه آنها تا دم مرگ هم از كفر برنگشتند و بدان اعتقاد تسليم مرگ شدند)، پس آنها در آن روز بعد از مشاهدۀ جلال و قدرتِ مالكِ آن روز و دستگاه محاكمه و دقت محاسبه، و فزونى و صداقت شهود، و علم و متانت و درايت داوران، سر تسليم فرود مى آورند و از هول جان و دهشت منظره و عجز خود چنين مى گويند: ما هرگز كار زشت نمى كرديم.

بَلَى إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ

يعنى: آرى خداوند به آنچه در دنيا مى كرديد داناست.

اين خطابى است از جانب خدا يا از فرشتگان به آنها. و معناى «عليم» آن است كه عمل هاى قلبى و بدنى شما پيش از آن كه آفريده شويد، در علم ازلى الهى ثابت بود و الآن هم هست.

ص:227


1- . اين ترجمه بنابر قرائت تشاقّونِ به كسر نون است، اما بنابر فتح نون چنان كه در قرآن كريم آمده ترجمه اش اين است:... دربارۀ آنها با من يا با مؤمنان دشمنى مى كرديد.

فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرينَ

يعنى: پس از محكوميت آنها و ردّ و بدل گفتار و پاسخ، به آنها خطاب مى شود:

وارد درهاى جهنم شويد. يعنى همۀ شما بايد از اين هفت در وارد دوزخ شويد.

و اين آيه مبيّن اصل انقسام است و كيفيت تقسيم و دخول در آن محوّل به روايات است كه برحسب اقسام كفر و شدت و ضعف آن و انضمام و عدم انضمام فعاليت هاى ضد دينى در برابر رسل الهى و گناهان كبيرۀ ديگر و زيادى و كمى اتباع و پيروان تقسيم مى شوند. و در حالى وارد شويد كه در آن جاودان باشيد، و به يقين بد جايى است جايگاه متكبّران.

وَقِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا خَيْراً لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِى هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَ لَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَلَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ «30» جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ كَذلِكَ يَجْزِى اللّهُ الْمُتَّقِينَ «31» الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ «32»

تفسير:

وَقِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا مَاذَا أَنزَلَ رَبُّكُمْ قَالُوا خَيْراً

يعنى: و به كسانى كه تقوا ورزيدند، يعنى ايمان آورده و عمل صالح كردند، گفته شود:

پروردگارتان چه نازل كرده؟ گويند: خداوند خير نازل كرده است.

محتمل است كه پرسش كننده در اين جا مشركان يا جاسوسان آنها باشند كه پيوسته از مسلمين به عنوان امتحان پرسش داشتند، و مسئولٌ عنه يعنى مورد سؤال، هر آيه و سوره و حكم تازه اى است كه براى توطئه عليه آن تحقيق مى كردند. و ممكن است راجع به اصل

ص:228

دين و كتاب و شريعت اسلام باشد كه مسلمين را در عقايدشان بيازمايند. و پاسخ مؤمنان اظهار پذيرش و اذعان به خير بودن آن است.

لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِى هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةٌ وَلَدَارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَلَنِعْمَ دَارُ الْمُتَّقِينَ

اين كلام بيان اجمالى خير بودن چيزى است كه نازل شده است.

يعنى: روح آنچه نازل شده اين است: براى كسانى كه در اين دنيا كار خير اعتقادى و عملى انجام داده اند، به تناسب كار و گنجايش دنيا پاداشى نيكوست، و البته خانۀ آخرت خير و بهتر است، زيرا وضع آن جا براى پاداش عمل هاى صالح و كيفر كارهاى شر است. و حقّاً كه نيكو خانه اى است خانۀ پرهيزكاران.

جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ كَذلِكَ يَجْزِى اللّهُ الْمُتَّقِينَ

يعنى: خانۀ آخرت متقين بهشت ها و باغ هاى جاودانى است كه پس از پايان يافتن روز قيامت بدان جا وارد مى شوند، از زير ساختمان ها و درختان آنها نهرهايى در جريان است، يعنى از همۀ انواع مايعات كه در رأس آنها چهار نهر عظيم مذكور در آيۀ 15 سورۀ محمد است. در آن بهشت ها هر چيزى كه بخواهند براى آنها حاضر و آماده است، و اين گونه خداوند پرهيزكاران را پاداش مى دهد.

الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ

يعنى: متقين كسانى هستند كه فرشتگان مرگ، آنها را در حالى كه پاكيزه اند قبض روح مى كنند، يعنى پاكيزه از پليدى كفر و نفاق و رذايل اخلاق و آلودگى گناهان فرعى.

فرشتگان در آن هنگام به آنها مى گويند: سلام بر شما، داخل بهشت شويد به سزاى آنچه انجام مى داديد.

اين سلام پس از خروج روح از جسد و پيش از ورود به بهشت در نخستين ملاقات و برخورد فرشتگان با روح مؤمن است، و الف لام «الجنّة» عهد حضورى است و اشاره به بهشت برزخ است كه بدون فصل زيادى پس از مرگ شروع مى شود و در فاصلۀ ميان مرگ و قيامت در آن جا خواهند بود.

ص:229

هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلاَئِكَةُ أَوْ يَأْتِىَ أَمْرُ رَبِّكَ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ «33» فَأَصَابَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ «34»

لغت و اعراب:

نَظَرَ الشىءَ - از باب نَصَر -: نگاه كرد به آن، و نيز منتظر آن شد. سيئاتُ ما عملوا يعنى جزاؤُها يا نفسُها. حاق به - از باب ضَرَب -: احاطه كرد به آن، و حاق به الأمر: لازم و واجب شد. و اين كلمه هميشه در شر استعمال مى شود.

تفسير:

هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلاَئِكَةُ أَوْ يَأْتِىَ أَمْرُ رَبِّكَ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

آيه بازگشت به حال مشركان مكه و بيان استكبار و عناد آنها در برابر دعوت پيامبر اسلام است. يعنى: آيا كفّار قريش با اصرار به ردّ دعوت خداوند جز انتظار اين را دارند كه به ناگاه فرشتگان عذاب بيايند و جان همه را بستانند، و يا آن كه فرمان پروردگارت برسد؟! يعنى دستور نزول عذاب دسته جمعى نظير قوم نوح و هود و لوط صادر كند. و آنها كه پيش از اينها بودند اين چنين كردند، يعنى اقوام طغيان گر گذشته اصرار كردند تا فرشته ها يا فرمان حق فرا رسيد. و هرگز خدا بر آنها ستم نكرد، ولكن آنها خود به نفس خويش ستم مى نمودند.

فَأَصَابَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ

يعنى: و سرانجام كيفر گناهانى كه كرده بودند به آنها رسيد. و يا آن كه خودِ گناهان

ص:230

اعتقادى و عملى دنيوى در آخرت به نحو تجسم به عذاب و تبلور به عقوبت هاى اخروى، آنها را فرا گرفت، و آنچه بدان استهزا مى كردند، يعنى آتش و دوزخ و عذاب هاى آخرت، آنها را احاطه نمود.

جبرگرايى مشركان

وَقَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَىْءٍ نَحْنُ وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَ حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شَىءٍ كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ «35»

تفسير:

وَقَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَىْءٍ نَحْنُ وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَ حَرَّمْنَا مِن دُونِهِ مِن شَىءٍ

اين آيه در بطلان استدلال مشركانى است كه بت مى پرستيدند و حلال هاى خدا را مانند بَحيره، سائبه، وصيله و حام كه در آيۀ 103 مائده ذكر شده، حرام كرده بودند و مى خواستند اثبات كنند خدا خود به اين پرستش و تحريم راضى است.

معناى آيه: و كسانى كه شرك ورزيدند (در مقام اعتذار از بت پرستى و تحريم حلال) گفتند: اگر خدا مى خواست كه ما بت نپرستيم هرگز ما و پدرانمان جز او چيزى را نمى پرستيديم و هرگز بدون حكم و رضاى او چيزى را حرام نمى كرديم.

و غرضشان اين است كه تخلّف ارادۀ خدا از مراد، محال است، پس اگر خدا اراده داشت كه ما مرتكب بت پرستى و تحريم حلال نشويم قهراً و جبراً ما نمى كرديم و حال كه ما بت مى پرستيم و حلال و حرام مى نماييم پس ارادۀ ترك ندارد و بدان راضى است!

كَذلِكَ فَعَلَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ

يعنى: كسانى از مشركان كه پيش از اينان گذشته اند نيز اين گونه عمل كردند.

ص:231

آنها بت پرستيدند و حلال خدا را حرام كردند و خواستند همه را به خدا نسبت دهند به دليل اين قاعدۀ باطل كه هر عملى را انجام داديم معلوم مى شود خداوند ترك آن را نخواسته وگرنه واقع نمى شد، پس بدان راضى است!

فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ

يعنى: پس آيا بر فرستادگان خداوند وظيفه اى جز رساندن آشكار است؟

مراد آن كه پيامبران و فرستادگان خداوند بايد حقايق را به نحو آشكار به مردم برسانند، و از آن جمله فساد سفسطه و بطلان گفتار مشركان در اين مورد است، زيرا مراد از اين كه خداوند بت پرستى و بدعت و تحريم حلال را نمى خواهد اين است كه از آنها نهى انشائى تشريعى نموده، نه آن كه ارادۀ حتمى بر ترك و عدم تحقق آنها در خارج دارد، بلكه خدا در باب تكاليف و در مرحلۀ امتثال آن، بندۀ خود را آزاد گذاشته است، و تخلّف ارادۀ خدا از مراد در ارادۀ تشريعى ممكن است.

وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللّهُ وَمِنْهُم مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلاَلَةُ فَسِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ «36» إِن تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِى مَن يُضِلُّ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ «37»

لغت و اعراب:

أن اعبدوا اللّه متعلّق است به محذوف، به تقدير «و قلنا لهم بلسانه أن اعبدوا اللّه». طاغوت:

متجاوز از حد در طغيان، و هر چيزى غير خدا كه پرستش شود؛ مفرد و جمع در آن يكسان است. فان اللّه لايهدى به جاى جزاى شرط است به تقدير «لم ينفعهم حرصك». من يضلّ ضمير فاعل به اللّه برمى گردد.

ص:232

هدايت در دست خداوند

تفسير:

وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِى كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ

يعنى: و حقيقت اين است كه ما در ميان هر امت و ملتى رسولى برانگيختيم و روح اين بعثت و برانگيختن پيامبران اين بود كه به مردم به زبان انبيا مى گفتيم كه خدا را پرستش كنيد و از طغيانگران جنّى و انسى دورى جوييد.

بايد دانست كه كلمۀ «كلّ امّة» عام است و شامل انسان هايى از نسل آدم مى شود كه در مناطق دور از نوع انسانى در سلسله تاريخ ما زندگى مى كردند، و نيز انسان هايى اگر فرض شود پيش از خلقت آدم جدّ ما در روى كرۀ زمين زيست داشتند، و هم چنين اگر فرض شود در كرات ديگر بودند. و اگر صحت و اعتبار آنچه نقل مى شود كه خلق اللّهُ ألفَ ألفِ عالَم و ألفَ ألفِ آدم ثابت شود و چنين عوالمى بوده باشد، اين آيه دلالت دارد كه همۀ آن امت ها رسولى برانگيخته از خودشان داشته اند و دعوت به توحيد ذات و صفات مى كرده اند. و حاصل آيه اين است كه سنّت جاريۀ الهى بر اين است كه از آغاز اجتماع مكلّفان در صحنۀ وجود كه عنوان امت بر آنها صادق باشد خدا آنها را از نعمت بعث رسول و دعوت به عبادت حق و ترك طاغوت محروم نكرده است.

و مراد از «طاغوت» شيطان و پيروان اوست از پيشوايان مذاهب باطله و سلاطين جور و علماى سوء.

فَمِنْهُم مَّنْ هَدَى اللّهُ وَمِنْهُم مَنْ حَقَّتْ عَلَيْهِ الضَّلاَلَةُ

يعنى: پس از بعثت رسولان به سوى ملت ها، برخى از آنها را خداوند هدايت نمود و برخى از آنها گمراهى در حقّشان ثابت شد، يعنى دعوت را نپذيرفتند و گمراهيشان ادامه يافت.

در اين جملات، هدايت به خداوند نسبت داده شده است، زيرا هدايت مخصوص اوست و غير او از پيامبران و غير آنها هدايتى ندارند جز به واسطۀ او، و اما ضلالت نه، زيرا پس از اتمام حجت، ضلالت به اختيار و ارادۀ خود شخص است. ولى به خاطر آن كه خدا او را در آن گمراهى رها مى كند به خدا هم نسبت داده مى شود چنان كه در آيات ديگر است.

ص:233

فَسِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ

يعنى: پس در روى اين زمين سير كنيد و بنگريد عاقبت و سرانجام كار انكاركنندگان در ادوار و اعصار گذشته چگونه شد. يعنى به ويرانه هاى ديار فراعنه و اكاسره و عاد و ثمود و قوم لوط و آثار و خرابه هاى همۀ طاغوت ها و ستمگران عصرها و مصرها (شهرها) سر زنيد و عبرت گيريد.

إِن تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِى مَن يُضِلُّ وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ

يعنى: اى پيامبر، اگر به هدايت آنها كه ضلالت در حقّشان ثابت شده حرص ورزى سودى ندارد، زيرا خداوند كسى را كه خود گمراه مى كند، يعنى او گمراهى را انتخاب مى كند و خدا اراده مى كند كه او را در ضلالتش رها كند، هدايت نمى كند.

زيرا علاوه بر آن كه تناقض در اراده لازم مى آيد، اكراه و اجبار در هدايت مى شود. و هرگز آنها را ياورانى نيست، يعنى ياورانى كه در برابر ارادۀ حق آنها را در دنيا و از عذاب آخرت يارى بخشند.

وَأَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لاَ يَبْعَثُ اللّهُ مَن يَمُوتُ بَلَى وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ «38» لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِى يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَروُا أَنَّهُمْ كَانُوا كَاذِبِينَ «39» إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَىْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ «40»

لغت و اعراب:

جهْد مصدر است به معناى اجتهاد و كوشش، و حال است از فاعلِ أقسموا به تقدير «جاهدين فى أيمانهم». بلى وعداً به تقدير «بلى يبعث اللّه من يموت و وَعَد ذلك وعداً».

عليه و حقّاً هر دو صفت وعداً است. ليبيّن متعلّق است به «يبعث اللّه» مقدّر.

ص:234

پاسخ به انكار قيامت

تفسير:

وَأَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لاَ يَبْعَثُ اللّهُ مَن يَمُوتُ

يعنى: و كفّار مكه به خداوند سوگند ياد كردند در حالى كه سعى در تحكيم سوگندهايشان داشتند كه هرگز خداوند كسى را كه مى ميرد برنخواهد انگيخت. يعنى پس از مرگ، زندگى ديگر و تجديد حياتى در كار نيست. و اين گفتار منافات ندارد با آنچه بدانها نسبت داده اند كه قائل به تناسخ بوده اند، زيرا مرادشان از تناسخ اين است كه روان انسانى پس از مرگ دوباره در همين جهان به بدن انسان يا حيوان ديگر وارد مى شود و ادامۀ زندگى مى دهد نه آن كه در عالم آخرت در بدنى حلول كند. هرچند تناسخ نيز باطل است.

بَلَى وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ

يعنى: چنين نيست كه آنها مى گويند، بلكه خداوند هر مرده اى را مبعوث خواهد كرد و برخواهد انگيخت، و اين مطلب را خدا وعده داده وعده اى كه برعهدۀ اوست و حقّ و ثابت و مسلّم است. و كيفيت آن وعده اين است كه پس از تعلّق علم ازلى و ارادۀ حتمى بر اقامۀ قيامت، آن را در لوح محفوظ مندرج نمود و به ملأ اعلى و فرشتگان و ارواح ساذجۀ(1) عالم بالا اعلام كرد و سپس در كتاب هاى آسمانى به صراحت آن را تكرار نمود و پيامبران خود را مأمور ابلاغ آن ساخت و در همۀ شرايع آسمانى، ركن ركين اصول عقايد قرار داد.

ولكن بيشتر مردم نمى دانند. يعنى از اين امر عظيم غفلت دارند و نمى دانند كه روز موعود از وعده هاى غيرقابل تخلّف و جزء اصول عقايد بشرى و به اقتضاى حكمت بالغه و قطعى الهى و لازم عقلى گذشت جهانِ مقدّمىِ تكليف است كه پس از آن بايد عالم اصلى و ذى المقدّمى و جهان وسيع ابدى بيايد.

لِيُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِى يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ كَفَروُا أَنَّهُمْ كَانُوا كَاذِبِينَ

يعنى: خداوند مردگان را برمى انگيزد تا براى آنها آنچه را كه در دنيا در آن اختلاف داشتند روشن كند. مراد روشن شدن همۀ موارد اختلاف در دنياست خواه اختلاف در الوهيت باشد كه ميان موحدان و نصاراست، يا اختلاف در ربوبيت در ميان يكتاپرستان و انواع مختلف مشركان و بت پرستان، يا اختلاف در رسالت در ميان معتقدان و منكران و

ص:235


1- . يعنى ساده و بى آلايش.

اختلاف ميان يهود و نصارا و مسلمين در باب رسالت، و اختلاف ميان اديان و مذاهب مختلف، و در فروع احكام و جزئيات آن، و اختلاف در امور دنيوى مانند اختلاف سلاطين در سلطه ها و كشورها و اراضى و حدود و ثغور، و اختلاف قبايل تا اختلاف ميان دو نفر بر سر سوزنى؛ كه همه بايد در آن روز روشن گردد و همۀ شك و ترديدها در هر موضوعى تبديل به علم و يقين شود و علم هاى عادى مبدّل به علم اليقين گردد. كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ، ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ [تكاثر، 3 و 4] تا ميان آنها به عدل و قسط قضاوت و داورى شود.

و نيز خداوند مرده ها را برمى انگيزد تا همۀ پيروان راه كفر و شرك و نفاق و هر راه باطل كه شمارشان در آن روز از حيطۀ تصور بشر بيرون است، بدانند كه همه دروغ مى گفته يا راه خطا مى رفته اند.

إِنَّمَا قَوْلُنَا لِشَىْءٍ إِذَا أَرَدْنَاهُ أَن نَّقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ

يعنى: جز اين نيست كه سخن ما دربارۀ چيزى كه وجود آن را بخواهيم اين است كه به او مى گوييم: باش؛ پس مى باشد.

اين آيه نظير آيۀ 117 بقره است: وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ زيرا مراد از «قَضى» قول قطعى و مراد از «امر» شىء است. و نظير آيۀ 82 يس است: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ. زيرا مراد از «امر» در اين جا همان قول است. و مراد از آيات سه گانه اين است كه ايجاد هر شىء براى ما در غايت سهولت و سرعت است. و سوق اين آيه براى رفع توهم كفّار است كه خيال كردند برانگيختن تمام جانداران كه در دنيا مرده اند از ابتداى خلقت آنها تا انقراض دنيا محال است و قابل قبول نيست. و جواب اين است كه زنده كردن آنها همانند زنده كردن يك مگس با گفتن كلمۀ «كُن» تحقق مى يابد. لكن مى توان گفت كه در تحقق و پيدايش اشيا به ارادۀ خداوند، گفتن كلمۀ «كُن» هم لازم نيست بلكه به محض تعلّق ارادۀ خدا به وجود شىء، موجود مى شود. و گويى اين آيه به اين تعبير است: «اذا أردنا شيئاً يكون». بلكه اگر آفرينش هر چيزى نياز به ايجاد كلمۀ «كُن» داشته باشد مستلزم تسلسل مى شود، زيرا خود «كُن» نيز شىء است كه نياز به كلمۀ ديگر دارد.

پس ادراج اين كلمه براى بيان تسهيل امر و تقريب به ذهن بشر است و يا از باب أبَى اللّهُ أن يُجرى الاُمور الّا بأسبابها است.

ص:236

پاداش مهاجرت در راه خدا

وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِى اللّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ «41» الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ «42» وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً نُوحِى إِلَيْهِمْ فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ «43» بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «44»

لغت و اعراب:

بوّأه المكان: مهيّا كرد براى او مكان را(1). حسنة صفت محذوف است به تقدير «بلدة حسنة» يا «مباءَة حسنة». فاسألوا خطاب به مشركان عصر يا همۀ مسلمين است. اهل الذكر مراد از «ذكر» تورات و انجيل يا قرآن است. بالبيّنات جمع بيّنه، دليل روشن و روشنگر، متعلّق است به «أرسلناهم» مقدّر. زبر: جمع زبور، كتاب و هر گونه نوشته.

تفسير:

وَالَّذِينَ هَاجَرُوا فِى اللّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُوا لَنُبَوِّئَنَّهُم فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَلَأَجْرُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ

اين آيه و آيۀ بعد در توصيف هجرت و حال مهاجران و وعدۀ جميل به آنها در دنيا و آخرت است.

معناى آيه: و كسانى كه پس از كشيدن ستم، از وطن خويش در راه رضاى خدا هجرت كردند، بى ترديد ما براى آنها در دنيا جايگاه و مسكن نيكو مهيّا مى كنيم(2) ، و البته پاداش

ص:237


1- . و نيز: او را در آن مكان جا داد.
2- . يا: بى ترديد ما آنها را در دنيا در جايگاه و مسكنى نيكو جاى مى دهيم.

آخرت، بزرگ تر و والاتر است اگر بدانند.

مصداق والا و بزرگ از اين گروه پيامبر اسلام و ياران او هستند در صدر اسلام كه در نتيجۀ ظلم و ستم قريش عده اى از مكه به سوى حبشه و عده اى به سوى مدينه هجرت نمودند و آيه معناى عام دارد، يعنى هر كس كه به خاطر حفظ اصول و فروع دين خود مورد تعدى قرار گيرد و از وطن به جاى ديگر هجرت نمايد اين پاداش را دارد.

الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ

يعنى: همان ها كه صبر ورزيدند و بر پروردگارشان توكل مى كنند.

گفته شده: در توصيف مهاجران به اين دو صفت، اشاره است به اين كه كسانى كه در راه دين خود متحمل زحمات مى شوند و صبر و توكل مى كنند پاداش فوق را دارند هر چند هجرت ننمايند.

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً نُوحِى إِلَيْهِمْ

يعنى: اى پيامبر، ما پيش از تو نيز نفرستاديم جز مردانى را كه به سوى آنها وحى مى كرديم.

مراد اين است كه از ابتداى خلقت بشر و تصميم بر ايجاد روابط حسّى و ظاهرى ميان خود و آنها به وسيلۀ رسولان و كتاب هاى آسمانى، تنها مردانى را فرستاديم كه به سوى آنها وحى مى كرديم، نه فرشتگان و پريان را كه تماس بشر و انسش با آنها مشكل است، و نه زنان از بشر را كه حال آنان به خاطر ضعف قواى جسمى و برخى عوارض طبيعى و سختى ادارۀ امور جامعه و نياز آن به نيروى مقاومت با افراد مختلف و اشرار و طغيانگران و حضور در مواضع سخت جدال و نبرد، تناسب با اين منصب و مقام نداشت و تكليف مالايطاق بود.

بايد دانست كه از اين آيه استفاده نمى شود كه بايد پيامبر رجل باشد، يعنى انسانِ به سنّ بلوغ رسيده، پس غير بالغ نمى تواند نبوت داشته باشد، زيرا حصر مستفاد از نفى و استثنا حصر اضافى است نه حقيقى، يعنى غرض نفى نبوت از سه طايفه است نه اثبات نبوت براى شخص بالغ و عاقل.

فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ

يعنى: اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد.

ص:238

محتمل است اين جمله خطاب به مشركان مكه و اطراف آن در عصر نزول آيه باشد كه منكر نبوت بشر بودند و مى گفتند پيامبر بايد از جنس فرشتگان باشد. پس مراد از «اهل ذكر» علماى تورات و انجيل است كه مشركان با آنها تماس داشتند و در برخى از مسائل دينى و معنوى به آنها اعتماد مى كردند و خدا امرشان مى كند كه در اين مطلب رجوع به اهل كتاب كنند. و محتمل است خطاب به همۀ مسلمين و پيروان قرآن باشد و مراد از «اهل ذكر» خصوص اهل بيت وحى و ائمۀ معصومين باشد كه اهل ذكر و عالم به معارف قرآن اند؛ يعنى در اين مسألۀ كلامى (و به طور كلى هر مسأله اى كه) همه بايد از اهل بيت وحى بپرسند.

بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ

يعنى: و همۀ آن رسولان را همراه بيّنات و زُبُر فرستاديم. «بيّنات» يعنى دلايل روشن و حجت بالغه و معجزات قانع كننده، و «زبر» يعنى كتاب هاى آسمانى.

و اى پيامبر، به سوى تو هم اين قرآن را كه ذكر است، يعنى سراپا يادآورى از معارف دينى و اصول عقايد و ملكات نفسانى و فروع عملى و آداب و سنن عقلى و الهى است، فرو فرستاديم تا آن كه براى مردم آنچه را كه به سوى آنها نازل شده است بيان كنى، و تا شايد آنها فكر كنند و بينديشند.

أَفَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئَاتِ أَن يَخْسِفَ اللّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَشْعُرُونَ «45» أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِى تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ «46» أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلَى تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ «47»

لغت و اعراب:

مَكَرَ الشىءَ: عَمِلَه، يا به تقدير «مكروا المكرات السيّئات». خَسَفَ به - از باب ضَرَب -:

فرو برد او را. يأخذهم فاعلش خدا يا عذاب است. تقلُّب: تردد و رفت و آمد. تخوَّفَ:

ترسيد. و تخوَّف الشىءَ: به تدريج كم كرد آن را.

ص:239

تهديد توطئه گران

تفسير:

أَفَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئَاتِ أَن يَخْسِفَ اللّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَشْعُرُونَ

يعنى: پس آيا كسانى كه گناهانى را به عنوان مكر و توطئه عليه پيامبر و اسلام مرتكب شدند ايمن و خاطر جمع شدند از اين كه خداوند آنها را همانند قارون و اموالش در زمين فرو برد؟ يا عذاب ديگر الهى به آنها را در حالى كه غافل اند فرا رسد؟

أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِى تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ

يعنى: يا آن كه خداوند آنها را در حال تردد و رفت و آمد روزانۀ خود بگيرد و مؤاخذه كند؟ يعنى به عذاب هاى ناگهانى از بالاى سر يا زير پاها مانند تگرگ و صاعقه و گرما و سرماى سوزان و زلزله و غرق گرفتار سازد؛ و آنها عاجزكننده نيستند. يعنى پس ببينند كه توان مقابله با خدا را به دفع بلاها و فرار از زير سلطۀ او و ناتوان كردن او ندارند.

أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلَى تَخَوُّفٍ فَإِنَّ رَبَّكُمْ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ

يعنى: يا آن كه آنها را در حالى كه از ديدن يا شنيدن عذاب ديگران در هراس اند گرفتار همان عذاب ها كند؟ و يا آنها را به تدريج از حيث نفوس و اموال بكاهد تا نابود گردند؟ زيرا پروردگارتان رئوف و مهربان است. يعنى تهديد اهل گناه به انواع عذاب و يا تدريج در نابودى و ترك تعجيل در اخذ و تعذيب، مبنى بر رأفت و رحمت است.

أَوَ لَم يَرَوْا إِلَى مَا خَلَقَ اللّهُ مِن شَىْءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّداً للّهِِ وَهُمْ دَاخِرُونَ «48» وَللّهِِ يَسْجُدُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ مِن دَابَّةٍ وَالْمَلاَئِكَةُ وَهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ «49» يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ «50»

ص:240

لغت و اعراب:

رأى يَرى رؤيةً - از باب مَنَع -: ديدن به چشم يا به دل و عقل، و چون با الى متعدّى شود به معناى نظر و نگريستن باشد. تفيَّأ الظِّلُّ: بازگشت سايه. ظلال: جمع ظلّ، سايه. شمائل:

جمع شمال، طرف چپ شىء، و جمع آن به لحاظ افراد و مصاديق است. سُجّد: جمع ساجد. داخر: ذليل و رام. و هم لايستكبرون مرجع ضمير جمع هُم و فاعل چهار فعلِ آتى ملائكه است. من فوقهم متعلّق به «كائناً» كه حال است از ربّهم.

سجده و خوف موجودات از خدا

تفسير:

أَوَ لَم يَرَوْا إِلَى مَا خَلَقَ اللّهُ مِن شَىْءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّداً للّهِِ وَهُمْ دَاخِرُونَ

يعنى: آيا به سوى آنچه خداوند از اشيا آفريده است ننگريسته اند (يعنى چرا كفار قريش كه در توحيد و ربوبيت خدا ترديد يا ردّ و انكار دارند به اعيان و اجناس سايه دار اين جهان نگاه نكرده اند) كه چگونه سايۀ آنها هنگام مقابله با خورشيد در اوقات پس از زوال، از جانب راست و از اطراف و جوانب چپ بازمى گردد؟

يعنى: مثلاً اگر انسانى پشت به آفتاب بايستد، پس از ظهر سايۀ او از مقابل رويش به سمت راست مى چرخد و اگر روى به خورشيد بايستد سايه اش از جانب پشت سر رو به طرف چپ مى چرخد. و اين مثال مربوط به محيط ماست كه در طرف قطب شمال قرار گرفته ايم وگرنه نقاط مختلف كرۀ زمين و ايّام فصول در اين فرضيه فرق مى كند. و سجدۀ سايه در آيۀ 15 سورۀ رعد نيز ذكر شده است. و غرض اين است كه همه بايد فكر كنند كه چگونه سايه هاى اجرام در كرۀ زمين در طرف صبح رو به جانبى است و در طرف عصر رو به جانب ديگر و بايد از اين مطلب پى ببرند به سبب حركت هاى اظلال و سايه ها كه نشأت يافته از چرخش وضعى كرۀ بزرگى در برابر كرۀ بزرگ ترى است كه پيوسته دور او مى چرخد، و پس از انديشه در عظمت اين دو كره و مأموريت تكوينى آنها به سير مستقيم و مستدير به گونه اى كه ميليون ها سال اين حركت هاى منظم باقى است و اندك خللى در كارشان پيدا نشده، خدا را بهتر بشناسند.

ص:241

«سُجَّداً للّهِِ وَهُمْ دَاخِرُونَ» اين دو جمله هر دو حال اند از «ظِلال» يعنى آن سايه ها همه در حال سجدۀ به خداوند و در برابر او رام و ذليل اند، و همان گونه كه خود سايه اند و وجودشان تابع صاحب سايه، خضوعشان نيز تابع است و همه در تحت ارادۀ خداوند قرار دارند.

وَللّهِِ يَسْجُدُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ مِن دَابَّةٍ

آيۀ قبل در بيان سجدۀ سايۀ جمادات بود و اين آيه دربارۀ سجدۀ جانداران است. يعنى و نيز به خدا سجده مى كند آنچه در آسمان ها و آنچه در اين زمين است از هر جنبنده اى.

ظاهراً كلمۀ «دابّة» شامل انسان ها و پريان نيز مى شود. و مراد از سجده در اين جا اعم از سجدۀ تكوينى و تشريعى است. يعنى آنها كه از صاحبان خرد و تكليف اند سجدۀ تشريعى و اختيارى مى كنند و غير آنها هم هر يك اظهار خضوع در حدّ استعداد خويش دارند. و اين اخبار نسبت به انسان و طايفۀ پريان به نحو فى الجمله و موجبۀ جزئيه است نه استغراق. و ظاهر آيه اين است كه در آسمان ها نيز غير از فرشتگان، جنبنده و حيواناتى موجود است. و محتمل است كه مراد از سماوات، كرات جوّى باشد نه طبقات آسمان هاى اصطلاحى.

وَالْمَلاَئِكَةُ وَهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ، يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ

ظاهر اين است كه اين جملات در بيان حال فرشتگان است. يعنى: و فرشتگان نيز خدا را سجده مى كنند و هرگز تكبر نمى ورزند، و آنها پيوسته از پروردگارشان كه بالاى سرشان است مى ترسند، و آنچه را كه بدانها دستور داده شود انجام مى دهند.

وَقَالَ اللّهُ لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ فَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ «51» وَلَهُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَهُ الدِّينُ وَاصِباً أَفَغَيْرَ اللّهِ تَتَّقُونَ «52» وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ «53» ثُمَّ إِذَا كَشَفَ الضُّرَّ عَنكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنكُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ «54» لِيَكْفُرُوا بِمَا آتَيْنَاهُمْ فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ «55»

ص:242

لغت و اعراب:

رَهِبَه - از باب عَلِم -: ترسيد از او. وَصَبَ - از باب ضَرَب -: دائم و ثابت شد. دين:

طاعت، جزا، مجموعۀ قوانين منسوب به خداوند. و ما بكم باء ملابسه به تقدير «ما يلابسكم و يتّصل بكم». جَأَرَ اليه - از باب مَنَع -: او را با صداى بلند خواند، زارى كرد به او.

ليكفروا لام غايت و متعلّق به يشركون در آيۀ قبل است. و محتمل است لام امر غايب باشد به عنوان تهديد.

كفران نعمت بندگان

تفسير:

وَقَالَ اللّهُ لاَ تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ فَإِيَّاىَ فَارْهَبُونِ

يعنى: و خداوند گفت كه دو خدا اتخاذ مكنيد، جز اين نيست كه او خداى يكتاست، پس تنها از من بترسيد.

اين آيه اشاره به عقيده است و عادتى كه برخى از طوايف بشرى در آن عصر داشتند.

آنها معتقد به دو نوع خدا بودند: خداى ايجاد و آفرينش كه كارش آفريدن و پديد آوردن وجود از كتم عدم بود، و خداى رب كه كارش تربيت و تكميل خلق شده ها و تدبير و نظم امور آنها بود. و اين قسم دوم در نظر آنها از فرشتگان و پريان و بتان و ستارگان بودند كه مى گفتند: هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ [يونس، 18] و مى گفتند: مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللّهِ زُلْفَى [زمر، 3] و آنان خداى اول را خداى خدايان و خالق اشيا، و خداى دوم را خداى عبادت مى گفتند و معتقد بودند كه علم و دانش ما به خداى ايجاد نمى رسد و ما را نسزد كه او را عبادت كنيم، بلكه چون زندگى ما و ادارۀ امور عالم به دست ارباب رتبۀ دوم است، بايد آنها را عبادت كنيم تا جلب رضاى آنها يا دفع غضب و مضارّ آنها را بكنيم. و اين قسم بر حسب اختلاف مربوباتِ ارباب، مختلف بودند و نام هاى جداگانه داشتند.

وَلَهُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَهُ الدِّينُ وَاصِباً أَفَغَيْرَ اللّهِ تَتَّقُونَ

يعنى: و آنچه در آسمان ها و اين زمين است همه از آنِ اوست، يعنى آنچه در آنهاست علاوه بر خود آنها. و معناى لام در «له» در اين جا اين است كه ملكيت حقيقى، همه از آنِ

ص:243

اوست، زيرا او آفريده و او حفظ مى كند و تدبير و تصرف دائم از آنِ اوست، و اوست كه در وقت موعود فانى خواهد كرد.

و نيز هميشه و پيوسته دين از آنِ اوست. يعنى مجموعۀ دين و شريعت آسمانى كه تأمين كنندۀ سعادت بشرى در دو جهان است، در هر عصرى از اعصار بايد از جانب او باشد و غير او را نسزد و نرسد كه تشريع دين كند و احداث شرع نمايد و اگر مرتكب آن شد حرام بزرگ انجام داده و پذيرش آن بر همه حرام است. و دين به معناى طاعت نيز از آنِ اوست و طاعت هيچ بشرى بر بشر ديگر واجب نيست جز آن كه او لازم و واجب نمايد، مانند پيامبران و معصومان و اشخاص خاصى كه در شرع ثابت شده است. و دين به معناى جزا نيز از آنِ اوست، زيرا مجازات مجرمان در دنيا و كيفر و پاداش مكلّفان در آخرت غير او را نشايد و نسزد و نرسد.

و مفاد جملۀ أَفَغَيْرَ اللّهِ اين است كه آيا پس از درك اين حقايق كه ملكيت همه چيز از آنِ او و تشريع دين به دست او و طاعت و انقياد، تنها از آنِ اوست، باز هم از غير خدا مى ترسيد؟! يعنى بت ها و ستارگان را داراى تأثير مى دانيد و موجود ديگرى را در مقابل او مؤثر در سود و زيان مى بينيد؟!

وَمَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ

خطاب به همۀ انسان هاست با اختلاف مراتب كفر و ايمان و عمل.

يعنى: و آنچه به شما مى رسد از نعمت ها از جانب خداوند است، خواه نعمت وجود و آفرينش جسم و جان، يا نعمت عوارض وجود كه نِعَم مادى حافظ جسم، و معنوى حافظ روان است، زيرا هر چه در محيط اين كره مى بينى همه وسايل بقا و تربيت تن است، و آنچه پيامبران الهى به ارمغان آورده اند از دين و كتاب و معارف، همه وسايل بقا و تكامل روان است و همه از جانب خداوند است.

ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ، ثُمَّ إِذَا كَشَفَ الضُّرَّ عَنكُمْ إِذَا فَرِيقٌ مِّنكُم بِرَبِّهِمْ يُشْرِكُونَ

يعنى: سپس آن گاه كه شما را ضرر و آسيبى رسد هرچند به واسطۀ زوال برخى از نعمت ها، تنها به سوى او داد و فرياد به دعا بلند مى كنيد. (مراد اين است كه هنگام گرفتارى و ضرر و اضطرار به سوى خدا به نحو خاصى رو مى آوريد نه به سوى غير او از بت ها و

ص:244

غير بت ها. اشاره به اين كه طبع اولى بشر - هر چند در اعتقاد منحرف و در عمل متّكى به غير او باشد - اين است كه در حال اضطرار متوجه به معبود حقيقى و فطرى خود شود.) سپس چون خداوند ضرر و آسيب از شماها بزدود آن گاه گروهى از شما كه غرق در نعمت حقّاند به پروردگارشان شرك مى ورزند. مراد شرك هر گروهى بر حسب حال و اعتقاد و مسلك خويش است از شرك در الوهيت و ربوبيت و عبادت و طاعت.

لِيَكْفُرُوا بِمَا آتَيْنَاهُمْ

وجهۀ خطاب در جملۀ اولِ اين آيه مؤمنان و در جملات بعد كفّار است.

يعنى: عاقبت كسانى كه پس از دريافت نعمت هاى خدا شرك ورزيدند اين است كه نعمت هايى را كه به آنها داديم كفران كنند. و ممكن است تهديد كفّار به نحو امر غايب باشد، يعنى آنها به نعمت هايى كه داديم كفران كنند. مراد اين كه ما نيز آنها را مجازات مى كنيم.

فَتَمَتَّعُوا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ

يعنى: پس اى مشركان، از نعمت هايى كه در دنيا به شما داديم برخوردار باشيد - بخوريد و در شهوات غوطه خوريد - كه به زودى خواهيد دانست. و اين امر تهديد است.

دختر دانستن فرشتگان و زنده به گور كردن دختران!

وَيَجْعَلُونَ لِمَا لاَ يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ تَاللّهِ لَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَفْتَرُونَ «56» وَيَجْعَلُونَ للّهِِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَلَهُم مَّا يَشْتَهُونَ «57» وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ «58» يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِى التُّرَابِ أَلاَ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ «59»

لغت و اعراب:

لايعلمون ضمير فاعل راجع است به بتان يا مشركان. لتسئلنّ خطاب خداست به مشركان، يا به تقدير «قل لهم». ظَلَّ يعنى صارَ. كَظَمَ الشىءَ و على الشىء - از باب ضَرَب -:

ص:245

حبس كرد آن را. توارى: پنهان شد. هون: خوارى و ذلّت. دسَّه فى التراب - از باب نَصَر -:

پنهان كرد آن را زير خاك.

تفسير:

وَيَجْعَلُونَ لِمَا لاَ يَعْلَمُونَ نَصِيباً مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ تَاللّهِ لَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَفْتَرُونَ

سخن دربارۀ مشركان مكه است و مراد از موصولِ «لِما» بت ها و فاعل «لايعلمون» نيز بت ها يا مشركان است. يعنى: اى پيامبر، مشركان قريش براى بتانى كه دانشى ندارند و جمادى بيش نيستند، (و يا خودشان دربارۀ آنها به علمى نرسيده اند و هر چه در حقّ آنها ادعا مى كنند كه حاجت مى دهند و شفيع نزد خدايند و مقرب به اللّه اند همه ظنّ و گمان و يا جهل مركب است) از آنچه ما روزىِ آنها كرده ايم بهره و نصيبى قرار مى دهند. يعنى از كشت و زرع و درخت و ميوه جات و چهارپايان كه مثلاً يك پنجم يا يك دهم از آنِ آنها باشد، بلكه از فرزندانشان نيز براى خدمت آنها يا قربانى در راه آنها بهره اى تعيين مى كردند.

اى مشركان، به خدا سوگند در روز قيامت از آنچه افترا مى بستيد بازجويى مى شويد.

وَيَجْعَلُونَ للّهِِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَلَهُم مَّا يَشْتَهُونَ

يعنى: و آنها براى خداوند دختران را قرار مى دهند، يعنى معتقد مى شوند كه برخى از فرشتگان، دختران خدايند - منزه است خدا از اين نسبت ها - و براى خود آنچه دوست دارند.

اين آيه به عنوان تعجب و تحقير كار مشركان است كه دختران را چون دوست ندارند و سبب ننگ عائله مى دانند و گاهى زنده به گورشان مى كنند، به خدا نسبت مى دهند و پسران را كه دوست دارند و پر ارج مى دانند سزاوار و لايق خود مى شمارند.

گفته شده اين عقيده كه در ميان مشركان عرب رواج يافته از وثنيين هند و مصر و بابل و روم و يونان است كه فرشتگان را دختران خدا مى دانستند به لحاظ آن كه پيوسته در حجاب اند و در مرأى و ديدگاه مردم قرار نمى گيرند.

وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالْأُنثَى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّاً وَهُوَ كَظِيمٌ

يعنى: و چون يكى از آنها را به تولد دخترى بشارت دهند صورتش سياه شود در حالى

ص:246

كه از شدت غيظ و غضب، خشم خود را فرومى خورد. اين مطلب از رسوم زشت آنها بود و خشمشان راجع به زن خود يا به بت ها بود.

يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ أَيُمْسِكُهُ عَلَى هُونٍ أَمْ يَدُسُّهُ فِى التُّرَابِ أَلاَ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ

يعنى: از مردم خويش به خاطر بدى و زشتى خبرى كه به او داده شده پنهان گردد و در نزد خود متحيّر و سرگردان باشد كه آيا مولود را روى خوارى و با تحمل سرافكندگى نگه دارد و يا آن كه او را زنده در ميان خاك پنهان سازد. آگاه باشيد كه بسى زشت است آنچه حكم مى كنند.

يعنى بسى زشت است آن كه حادثه اى را كه بايد مژده تلقّى كنند و خوشحال شوند، به شنيدن آن رنگشان سياه شود و پر از خشم گردند و ميان دو كار سخت و ننگين متحيّر مانند.

لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَللّهِِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى وَهُوَ الْعَزِيرُ الْحَكِيمُ «60» وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِن دَابَّةٍ وَلكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ «61» وَيَجْعَلُونَ للّهِِ مَا يَكْرَهُونَ وَتَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَى لاَ جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَأَنَّهُم مُفْرَطُونَ «62»

لغت و اعراب:

سَوء - به فتح - مصدر است يعنى بد كردن؛ و به ضم، اسم مصدر است يعنى بدى. مَثَل:

صفت، و كلام داير و ساير در زبان ها. عليها من دابّة ضمير عليها راجع است به أرض كه از

ص:247

كلمۀ النّاس معلوم مى شود. دابّة - به تاء وحدت -: هر جاندار متحرك، مذكّر و مؤنّث در آن يكسان است. ساعت: مدت اندك. ولايستقدمون جملۀ استينافيه است. جَرَم به معناى «ثَبَت» و لا زايده، و مجموع مانند «لا اقسم» مفيد اثبات است، لكن غالباً به معناى «حقّاً» و «لا محالة» است. أفرَطَ الشىءَ: مقدم داشت آن را.

تفسير:

لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَللّهِِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى وَهُوَ الْعَزِيرُ الْحَكِيمُ

يعنى: براى كسانى كه به روز واپسين ايمان نمى آورند صفت هاى زشت است مانند كفر و شرك و نفاق و استكبار و حسد و بخل و غير اينها، و از اين قبيل است سنن جارى در ميانشان نظير خضوع در برابر جمادات، انزجار از ولادت دختر، زنده به گور كردن او و غارت اموال يكديگر. و براى خداوند صفت هاى برتر و والاست مانند اتصاف به وحدت و احديّت و وجوب وجود و ازليت، و متّصف شدن در هر وصفى از اوصاف جلال و جمال به حد اعلى و مرتبۀ كمال آن؛ و در اخبار اهل بيت وحى عليهم السلام خاصّه در ادعيه و اذكار مانند جوشن كبير قسمت وافرى از آن وارد شده است. و اوست كه مقتدر غالب و با حكمت است.

رحم خدا به جنبندگان

وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِم مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِن دَابَّةٍ

يعنى: و اگر خداوند مردم را در برابر ستمشان مؤاخذه مى كرد، در روى اين زمين جنبنده اى را زنده نمى گذاشت.

مراد از ستم اعم از ستم به خويش و ديگران و ستم در اعتقادات و عمل است. و توهم شده كه عذاب مذكور در اين آيه شامل بى گناهان نيز مى شود نظير انبيا و معصومين و طفلان غير مكلّف و حيوانات، و هلاك نمودن آنها به گناه مجرمان، خلاف عدل الهى و مخالف آيۀ وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى [فاطر، 18] است.

در جواب گفته شده كه چون همۀ گنهكاران هلاك شوند انبيا و كودكان هم به وجود نمى آيند و همچنين حيوانات، چون آنها براى بشر آفريده شده اند. پس گناه بشرهاى مجرم نسبت به گنهكاران عنوان رفع دارد و نسبت به بى گناهان عنوان دفع.

و ممكن است گفته شود كه طبع دنيا اين است كه گناه بزرگ تأثير در نابودى غيرمجرم

ص:248

از انسان و حيوان و نبات را دارد، و رواياتى در اين باب نيز وارد است، پس مانعى نيست كه گناه مجرم سبب هلاكت غيرمجرم نيز باشد، لكن خداوند، هلاكت بى گناهان را جبران مى كند، و اين معنا مقتضاى عدل الهى و حكمت در رعايت نظام اتمّ خلقت است.

وَلكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ

يعنى: ولكن آنها را تا مدّت معيّن و زمان نامبرده اى تأخير مى اندازد (و فاصلۀ ميان جرم مقتضى اهلاك، و اجلِ نامبرده زمان امهال است، و مراد از مدت معيّن مدتى است كه در لوح محفوظ براى افراد و گروه ها و قبايل و نسل ها به لحاظ مصالح اجتماعى و اقتضاى نظام تعيين گرديده) پس چون آخر مدت معيّن فرا رسيد اندك زمانى هم تأخير نمى كنند، يعنى توان تأخير ندارند؛ و توان پيش افتادن از اجل معيّن را هم ندارند.

دختر دانستن فرشتگان و زنده به گور كردن دختران!

وَيَجْعَلُونَ للّهِِ مَا يَكْرَهُونَ وَتَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَى لاَ جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَأَنَّهُم مُفْرَطُونَ

يعنى: و مشركان آنچه را نمى پسندند و مبغوض آنهاست براى خدا قرار مى دهند.

چنان كه فرشتگان را دختران خدا مى خوانند كه خود از آنها بيزارند، و به هنگام انفاق پست ترين مال خود را در راه خدا مى دهند. و زبان هايشان پيوسته دروغ مى پردازد كه حتماً عاقبت نيكو از آنِ آنهاست. مرادشان اين است كه فرزندان ذكورمان به زودى رشد مى كنند و زندگى مرفّهى پيدا مى كنيم. و اگر آخرتى باشد آن جا نيز ما بهتر برخوردار خواهيم بود، وَلَئِن رُجِعْتُ إِلَى رَبِّى إِنَّ لِى عِندَهُ لَلْحُسْنَى [فصلت، 50].

يعنى: اى پيامبر، حقّاً و بدون برگشت، آتش دوزخ برايشان ثابت است و آنها مفرَطاند.

به واسطۀ اين رفتار دنيويشان، در آخرت جلوتر از همه راهىِ جهنّم خواهند بود.

تَاللّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «63» وَمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِى اخْتَلَفُوا فِيهِ وَهُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «64»

ص:249

تفسير:

تَاللّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: به خدا سوگند حقيقت اين است كه ما به سوى امّت ها و ملّت هاى پيش از تو رسولان خود را فرستاديم نظير نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و پيامبران ديگرى كه در فواصل زمانى ميان آنها و پيرو شرايع آنها بودند. و نتيجه در تمام اعصار اين شد كه شيطان كارهاى زشت و باطل آنها مانند كفر و شرك و رسوم جاهلى را در نظرشان مزيّن و آراسته نمود، يعنى تا آن جا كه رسولان ما را نپذيرفتند و شرايع ما را رد كردند. و هم امروز نيز شيطان ياور و سرپرست آنهاست، و آنها را عذاب دردناكى در پيش است.

وَمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِى اخْتَلَفُوا فِيهِ وَهُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

يعنى: اى پيامبر، ما اين كتاب يعنى قرآن را بر تو فرونفرستاديم مگر براى اين كه آنچه را كه در آن اختلاف دارند براى آنها روشن كنى. يعنى اختلاف در امور دينى نظير اختلاف مشركان با مسلمين در توحيد ربوبى و رسوم جاهلى؛ و اختلاف يهود در نبوت عيسى و پيامبر اسلام و شريعتشان؛ و اختلاف نصارا در الوهيت و توحيد و تثليث و شريعت اسلامى و نبوت محمّد صلى الله عليه و آله؛ و هر اختلاف و نزاعى در دين و دنيا كه نياز به قضاوت دينى دارد. و نيز اين كتاب را نفرستاديم مگر براى آن كه هدايت باشد براى عموم انسان ها از زمان نزول آن تا دامنۀ قيامت و براى آن كه رحمت باشد براى گروهى كه به آن ايمان مى آورند.

وَاللّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ «65» وَإِنَّ لَكُمْ فِى الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُم مِمَّا فِى بُطُونِهِ مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَناً خَالِصاً سَائِغاً لِلشَّارِبِينَ «66» وَمِن ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَالْأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَرِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ «67»

ص:250

لغت و اعراب:

انعام: جمع نَعَم، چهارپايان چهارگانه: شتر و گاو و گوسفند و بز، اهلى و وحشى، و در ضمير عايد به اسم جمع، مفرد و جمع جايز است چنان كه اين جا مفرد و در آيۀ 21 مؤمنون جمع آمده است. نسقيكم جملۀ مستأنفه و توضيح مفاد جملۀ قبل است. ممّا فى بطونه «مِن» تبعيضيه و ضمير مفرد عايد به انعام است. من بين فرث متعلّق به نسقيكم. فرث: غذاى حيوان در حالى كه در شكم و روده هاست. سائغ: گوارا و چيزى كه به راحتى به حلقوم رود. و من ثمرات متعلّق است به «رَزَقَكم» مقدّر. نخيل: درختان خرما، ميوۀ خرما. اعناب: درختان تاك و ميوۀ انگور. تتّخذون به حذف موصول يعنى «ما تتّخذون» مفعول «رزقكم». سَكِرَ زيدٌ - از باب عَلِم -: عقلش زايل شد.

تفسير:

وَاللّهُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ

يعنى: و خداوند از آسمان - از ابرهاى متراكم بالاى سرتان - آبى نازل نمود، گاهى به صورت باران و گاهى به شكل برف و تگرگ، پس بدان وسيله روى زمين را پس از مرگش حيات بخشيد. مرگ زمين عبارت است از ركود و خمود آن كه علف و گياه و درخت نروياند، نظير فصل زمستان و ايام خشكسالى. و زنده شدن آن حركت نامرئى و بالا آمدن تدريجى و رشد و رويش گياه و درخت در آن است. بى ترديد در اين كار نشانه اى است براى گروهى كه مى شنوند. يعنى در فرود آمدن باران از ابرها و رويش و سرسبز شدن زمين، نشانۀ توحيد و قدرت و حكمت و رحمت اوست براى ملتى كه گوش سرشان سخنان خدا و گوش دلشان نداهاى ذرّات عالم هستى را مى شنود.

وَإِنَّ لَكُمْ فِى الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً

يعنى: و بى ترديد براى شما انسان ها در چهارپايان عبرتى است.

در آفرينش هشت قسم از چهارپايان كه عبارت اند از شتر و گاو و گوسفند و بز، اهلى و وحشى آنها(1) و در لحاظ عظمت اين نعمت ها و منافع و بركات وجودى آنها آگاهى و تنبّه و

ص:251


1- . يا نر و مادۀ آنها.

عبرت است يعنى فكر انسانى از مشاهده و تأمل در آثار و خواص آنها عبور مى كند به قدرت و حكمت و رحمت خداوند، زيرا تمام اجزاى وجودشان از موى و كرك گرفته تا پوست و گوشت و شير و دنبه و پيه و استخوان و توالد و تناسل تا فضولاتشان، سود و نفع و بركت در تأمين زندگى بشر است و گويى هر يك كارخانه اى است مولد انواع وسايل زندگى وى.

نُسْقِيكُم مِمَّا فِى بُطُونِهِ مِن بَيْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَّبَناً خَالِصاً سَائِغاً لِلشَّارِبِينَ

اين آيه اشاره به بخشى از عجايب خلقت و آثار وجودى انعام است و آن شير چهارپايان است كه دنياى امروز بيش از گذشته به اهميت و منافع و خواص آن پى برده و قدم هايى در كيفيت استحصال و نگهدارى و توزيع و مصرف آن برداشته است.

معناى آيه: از طرق عبرت بودن آنها اين است كه به شما از آنچه در درون شكم هاى آنهاست، از ميان غذاهاى نيمه هضم آنها كه در مسير معده و روده در حركت است و خون هاى جارى در رگ هاى آنان، شيرى ناب و خالص مى نوشانيم كه هيچ گونه آلودگى و بويى از مجاورت با فرث، و تأثّر و تلوّنى از نزديكى با خون نداشته باشد؛ شيرى كه براى كسانى كه آن را مى آشامند گوارا و سهل التناول است.

وَمِن ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَالْأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَرِزْقاً حَسَناً

يعنى: شما را روزى كرد از ميوه هاى درخت خرما و انگور چيزى را يعنى عصاره هايى را كه از آنها شىء مست كننده و روزى نيكويى اتّخاذ مى كنيد.

مراد اين است كه خداوند اين دو قسم ميوۀ مهم و پرسود و پربركت را مانند ساير ميوه جات روزىِ شما كرده، لكن شما همان گونه كه از آنها روزى حلال و نافع و نيروبخش به دست مى آوريد اجناس مستى آور نيز به اشكالى مختلف در نوع و صنف و نحوۀ استعمال اتّخاذ مى كنيد.

بايد دانست كه توهم شده كه اين آيه دلالت دارد بر جواز خوردن و استفاده كردن از مسكرات و اعيان مستى آور متَّخذ از خرما و انگور، زيرا آيات مورد، در مقام امتنان به نعمت هاست و مسكر نيز در رديف آنها ذكر شده است. لكن اين توهم باطل است، زيرا اولاً اگر سياق آيات ظهور در جواز داشته باشد تقابل سَكَر با رزق حَسَن ظهور در بدى و

ص:252

مبغوضيت آن دارد. ثانياً اگر فرضاً در آيه ظهور ضعيفى در حلّيت باشد، در چندين آيه از اين كتاب كريم تصريح بر حرمت و رجس و عمل شيطانى بودن آن شده است مانند آيۀ 219 بقره و آيات 90 و 91 مائده.

إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ

يعنى: بدون ترديد در خلقت درختان خرما و انگور و كيفيت ارتزاق بشر از آنها نشانه اى است از قدرت و حكمت و رحمت و روابط نظام اتمّ جهان، براى گروهى كه مى انديشند.

وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ «68» ثُمَّ كُلِى مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِى سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلَاً يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ «69»

لغت و اعراب:

وحى: القاى معنا از غيب در قلب كسى يا در مغز حيوانى به نحو پنهانى. نحل: زنبور عسل، مذكّر و مؤنث در آن يكسان است. عَرَشَ البيت - از باب ضَرَب و نَصَر -: سقف زد بر خانه، عَرَشَ الكَرْم: شاخه هاى تاك را بر روى داربست سقف زد. ثمر: حاصل و بذر گياه و ميوۀ درخت. سَلَكَ المكانَ - از باب نَصَر -: داخل شد در آن، و سَلَكَ الطريقَ: روانه شد در آن. و سلكه المكانَ: وارد كرد او را در آن و روانه نمود در آن. ذُلُل: جمع ذَلول، رام و منقاد.

تفسير:

وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِى مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ

يعنى: و اى پيامبر، پروردگار تو به زنبور عسل وحى كرد (يعنى به وحى تكوينى بدين

ص:253

معنا كه در وجود او غريزه و نيرويى قرار داد كه او را به سوى اين هدف ناخودآگاه تحريك كند و روانه نمايد. و ممكن است مراد اين باشد كه شعور و ادراكى در وجود او قرار داد كه الهامات غيبى را درك كند و عمل نمايد و آن وحى غريزى و الهام غيبى اين است) كه از كوه ها و درخت جنگل ها و باغ هاى روى زمين و از درختان تاك كه بر روى داربست سقف مى سازند، براى خود خانه هايى اتخاذ كن.

مراد از كوه ها شكاف سنگ ها در آن و ارتفاعات قلّه ها و پرتگاه هاى درّه ها و مواضع ديگر قابل سكونت اوست، و مراد از خانه ها محل متناسب براى تعبيۀ شانه هاى موم است كه جايگاه عسل است.

ثُمَّ كُلِى مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ

يعنى: سپس از همۀ ميوه جات بخور.

گفتيم از خانۀ خود به سوى صحرا و گياهان روانه شو و از حاصل همۀ روييدنى ها و گل ها و شكوفه ها و برگ درخت ها و از هر مواد غذايى و دوايىِ پاكيزه استفاده كن.

فَاسْلُكِى سُبُلَ رَبِّكِ ذُلَلاً

يعنى: پس راه هاى پروردگارت را به آرامى و تواضع بپيماى.

پس از تهيۀ مواد مطلوب، در برگشت خويش راه هاى هوايى خود را كه پروردگارت الهام كرده به آرامى و بدون اذيت و آزار به جاندارى بپيماى.

و ممكن است مراد از راه ها اين باشد كه پس از تهيۀ مواد اوليّۀ خام، آن را در اثناى زمان بازگشت در راه هاى تجزيه و تصفيه قرار ده تا هنگام رسيدن به خانه تبديل به عسل مصفّا شود، و در اين پالايش مهم، رام و تسليم الهامات فطرى خويش باش.

يَخْرُجُ مِن بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ

يعنى: از درون شكم او نوعى از آشاميدنى كه داراى رنگ هاى مختلف است بيرون مى آيد. پس از فعاليت نحل در تصفيۀ مواد اوليه، عسلى كه قابل آشاميدن با مايعات و داراى رنگ هاى مختلف سفيد و زرد و سرخ و سياه بر حسب اختلاف سنّ زنبورهاست از آن به دست مى آيد، كه در آن براى مردم شفاست.

إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ

ص:254

يعنى: حقّاً كه در اين امر مهم - در آفرينش حيوانى بدين شكل خاص، و بخشيدن شعور غريزى به او كه يك زندگى اجتماعى سلطنتى منظّم و حيرت آور را در داخل محيط محدود خود تشكيل دهد، و براى فرد فرد آن در داخل وجودش كارگاه توليد معجون غذايى و دوايى تعبيه كند تا آن كه توليدات بى نظير خود را كه وسيلۀ شفاى امراض مختلف است در بسته بندى هاى خاص عجيبى تحويل جامعۀ بشرى دهد - نشانه اى است براى گروهى كه تفكر و تعقّل مى ورزند.

آلزايمر در كهنسالى

وَاللّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَمِنكُم مَن يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَىْ لاَ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ «70» وَاللّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ فِى الرِّزْقِ فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّى رِزْقِهِمْ عَلَى مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَهُمْ فيهِ سَوَاءٌ أَفَبِنِعْمَةِ اللّهِ يَجْحَدُونَ «71»

لغت و اعراب:

توفَّى: قبض روح. أرذل: حقير و پست. عمر - به سكون و ضمّ ميم -: زندگى و مدت بقاى هر شىء. كَى حرف تعليل است كه بر مضارع داخل مى شود و غالباً با لام تعليل و عاقبت جمع مى شود. فَهُم فيه سواءٌ جملۀ اسميه است به جاى جملۀ فعليۀ جواب نفى، به تقدير «لم يردّوه عليهم فيستووا فيه». جَحَدَ الشىءَ - از باب مَنَع -:

انكار كرد آن را.

تفسير:

وَاللّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَمِنكُم مَن يُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَىْ لاَ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ قَدِيرٌ

خطاب به انسان هاى موجود در حال نزول آيه است با اشاره به اين كه روش ما در

ص:255

گذشته و آينده اين است.

معناى آيه: و خداوند شما را آفريد، سپس شما را قبض روح خواهد نمود، و برخى از شما به پست ترين دوران عمر بازگردانده مى شود تا پس از علم و دانش چيزى را نداند (يعنى عاقبت اين مرحله از عمر اين است كه به حال طفوليت بازگردد و نيروى فكرى و مغزى و نيروهاى بدنى را از دست بدهد تا آن جا كه پس از تحصيل دانش وافر و كمالات فراوان، چيزى را درك نكند). بى ترديد خداوند دانا و تواناست. يعنى دانا به علت اين كه چرا آفريد و چرا مى ميراند و چرا ابتدا همۀ دانش ها را داد و بعد به ارذل عمر آورد و همه را پس گرفت؛ و توانا به اجراى اين برنامه در تمام افراد بشر از نخستين فرد تا آخرين آنهاست.

وَاللّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ فِى الرِّزْقِ

يعنى: و خداوند برخى از شما را بر برخى ديگر در روزى برترى و فزونى بخشيده.

ظاهر روزى اعم است و شامل روزى مادى مانند مال و ثروت و اولاد و خدم و حشم، و معنوى نظير عقل و دانش و كمالات روحى مى شود، لكن مراد به قرينۀ ما بعد آيه ثروت و مال مادى است.

فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَادِّى رِزْقِهِمْ عَلَى مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَهُمْ فيهِ سَوَاءٌ

يعنى: پس كسانى كه به آنها برترى داده شده و داراى مال و ثروت اند چنين نيست كه روزى خودشان را بر مِلك يمين ها يعنى برده هاى خود بدهند تا همگى يعنى سيّد و برده در ملكيت مال و سلطۀ بر تصرف مساوى باشند.

مراد اين است كه هيچ گاه مالك ها پاره اى از اموالشان را به بردۀ خود نمى دهند كه هر دو در مجموع شريك در مال شوند و در عرض هم مالكيت و سلطۀ بر تصرف پيدا كنند در صورتى كه بردگان نيز صلاحيت مالكيت و تصرف دارند. پس چگونه مشركان بت ها را در ربوبيت خدا و سلطۀ بر تصرف موجودات، شريك خدا مى كنند در صورتى كه آنها صلاحيت اين اوصاف را هم ندارند و اين صفت ها درخور آنها نيست؟!

ص:256

أَفَبِنِعْمَةِ اللّهِ يَجْحَدُونَ

يعنى: پس آيا نعمت خدا را انكار مى كنند؟ استفهام انكارى و توبيخى است، زيرا هر چه براى بت ها از قداست و قدرت بر قضاى حاجت ها و تصرف در عالم هستى قائل هستند نعمت خداست كه از خدا انكار كرده و سلب مى كنند و به آنها نسبت مى دهند.

وَاللّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم بَنِينَ وَحَفَدَةً وَرَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ أَفَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَتِ اللّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ «72» وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ شَيْئاً وَلاَ يَسْتَطِيعُونَ «73» فَلاَ تَضْرِبُوا للّهِِ الْأَمْثَالَ إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ «74»

لغت و اعراب:

حفدة: جمع حافد، خادم شتابان در خدمت، ياور، نوۀ پسرى و دخترى. ما لايملك مراد از «ما» ى موصوله بت هاست كه رجوع ضمير مفرد لايملك به اعتبار لفظ و ضمير جمع لايستطيعون به اعتبار معناست. شيئاً بدل است از رزقاً. من السموات متعلّق است به رزقاً.

لايستطيعون به حذف مفعول يعنى «شيئاً».

تفسير:

وَاللّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجاً وَجَعَلَ لَكُم مِّنْ أَزْوَاجِكُم بَنِينَ وَحَفَدَةً

يعنى: و خداوند براى شما از جنس خودتان همسرانى قرار داد. اين همسران نه از اجنّه و پريان و نه از حوريان و غلمان ها بودند، زيرا انس نزديك و دائمى با غير نوع، غيرممكن يا مشكل زاست و هيچ نوعى براى انسان همانند نوع خود او نيست كه انيس وحدت و

ص:257

شريك عيش و لذّت و محرم اسرار و ياور مستمر زندگى او باشد. و نيز براى شما از همسرانتان فرزندان و نوه ها قرار داد، يعنى تا از نوع خود و متناسب با اهداف تكوينى و تشريعى خودتان باشد. و اگر همسرتان از نوع ديگرى بود، در كيفيت تبعيت اولاد از پدر يا از مادر يا از نوع سوم در ناراحتى بوديد.

وَرَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ أَفَبِالْباطِلِ يُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَتِ اللّهِ هُمْ يَكْفُرُونَ

يعنى: و شما انسان ها را از پاكيزه ها روزى بخشيد. مراد از «طيّب» هر پاكيزه و طبع پسند و حلال و شرع پسند است از انواع روزى هاى دنيا كه صالح براى استفادۀ بشر است، خواه مادى مانند خوراكى و پوشاكى و مسكن، يا معنوى مانند علوم و معارف.

و استفهام در «أفبالباطل» انكارى و توبيخى است. يعنى اى پيامبر، آيا اين كفّار به باطل نظير پرستش بت ها و آداب و سنن جاهلى مى گروند، و به نعمت خدا مانند كتاب آسمانى و معارف الهى، كفر مى ورزند؟

وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَمْلِكُ لَهُمْ رِزْقاً مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ شَيْئاً وَلاَ يَسْتَطِيعُونَ

يعنى: و آنها به جز خدا و به جاى او چيزهايى را مى پرستند كه آن چيزها مالك آن نيستند و توان آن را هم ندارند كه از آسمان ها و زمين براى آنها چيزى از روزى تهيه كنند.

مراد اين است كه وسايل تهيه و توليد روزى از باران و تابش خورشيد و نسيم وزان كه منسوب به بالا و آسمانى است و استعداد روياندن خاك و مواد اوليۀ تغذيه و آب و شرايط ديگر كه زمينى است هيچ يك در تحت اراده و اختيار آنها نيست. «وَلاَ يَسْتَطِيعُونَ» يعنى و اصلاً آنها قدرت بر هيچ چيز ندارند چه رسد به روزى بشر.

فَلاَ تَضْرِبُوا للّهِِ الْأَمْثَالَ إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ

يعنى: پس از توجه به پستى و عجز معبودانتان، براى خداوند مثال ها نزنيد. مراد اين كه براى او اشباه و نظايرى از مخلوقات او مثل بت ها و ستارگان و غير آنها قرار ندهيد كه

ص:258

تكلّم به مثال كنيد. بى ترديد خدا مى داند و شما نمى دانيد.

يعنى: او مى داند كه يگانه و واجب الوجود و بدون شريك است، همه چيز مخلوق او و همه زير سلطۀ اوست و هيچ شباهتى ميان او و مخلوق او نيست، و شما غفلت داريد.

دو مثال در تفاوت بندگان

ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً عَبْداً مَّمْلُوكاً لَايَقْدِرُ عَلَى شَىْءٍ وَمَن رَّزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ يُنفِقُ مِنْهُ سِرّاً وَجَهْراً هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ للّهِِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ «75» وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَبْكَمُ لاَ يَقْدِرُ عَلَى شَىْءٍ وَهُوَ كَلٌّ عَلَى مَوْلاَهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لاَ يَأْتِ بِخَيرٍ هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَمَن يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ «76»

تفسير:

ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً عَبْداً مَّمْلُوكاً لَايَقْدِرُ عَلَى شَىْءٍ وَمَن رَّزَقْنَاهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ يُنفِقُ مِنْهُ سِرّاً وَجَهْراً هَلْ يَسْتَوُونَ

در اين آيه خداوند در مقام مقايسۀ خود با شركايى كه براى او قرار داده اند و تفهيم مشركان و تعليم بندگان خود و ابطال شرك در ربوبيت مثالى زده است.

معناى آيه: خداوند مثالى زده و آن اين است كه آيا بردۀ مملوكى كه بر هيچ چيزى قدرت ندارد، نه بر نفس خويش و نه بر اموال خود و نه بر اموال مولاى خود، و شخص آزادى كه ما او را روزى خوبى داديم يعنى مفصل و فراوان، و او طبق سلطۀ مطلقه اش

ص:259

پيوسته از آن مال پنهانى و آشكارا انفاق مى كند، آيا اينان با هم برابرند؟ استفهام انكارى است، يعنى بى ترديد برابر نيستند. شركاى خدا همانند آن برده و خداوند همانند آن آزاد است.

الْحَمْدُ للّهِِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ

يعنى: همۀ ستايش ها از آنِ اوست. زيرا همۀ كمالات از آنِ اوست و شريكان او هيچ ندارند. بلكه بيشتر آنها نمى دانند. يعنى چنين نيست كه همۀ آنها جاهل به اين حقايق باشند، بلكه سران و دانشمندانشان مى دانند و انكارشان از روى عناد و هوا و حبّ رياست است، و بيشترشان نمى دانند.

وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَجُلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَبْكَمُ لاَ يَقْدِرُ عَلَى شَىْءٍ وَهُوَ كَلٌّ عَلَى مَوْلاَهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لاَ يَأْتِ بِخَيرٍ

اين آيه تمثيل ديگرى است در مقام مقايسۀ خداوند با شريكانش.

معناى آيه: و خداوند مثال ديگرى زده، يعنى مثال دو نفر مرد را كه يكى از آنها گنگ مادرزاد بوده و بر هيچ چيزى قادر نيست (زيرا گنگ مادرزاد غالباً معلول ناشنوايى مادرزادى است و چنين شخصى جز معلومات محدودى حاصل از راه ديد ندارد و محروم از ادراكات از راه گوش است كه اكثريت قاطع معلومات بشرى از آن راه است) و بار سنگينى بر دوش سرپرست خويش است، زيرا نه توان فهميدن دارد و نه توان فهمانيدن، به گونه اى كه به هر سو روانه اش كند خيرى نمى آورد.

هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَمَن يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ

يعنى: آيا او با كسى كه به عدل فرمان مى دهد و بر راه مستقيم است يكسان است؟

اين كلام سؤال است از تساوى آن گنگ عاجز از هر فعاليت درست با انسانى گويا و قادر بر نطق و بيان كه پيوسته فرمان به عدل مى دهد و همۀ امور را عادلانه اجرا مى كند و خود در عقيده و رفتار بر راه راست است. غرض آن كه بى ترديد جواب اين سؤال نفى تساوى است؛ و كار آنها در مقايسه با خدا چنين است و مشركان، ناگزير از اعتراف به عدم تساوى ميان خدا و بت هايشان هستند.

ص:260

وَللّهِِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «77» وَاللّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ «78» أَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّرَاتٍ فِي جَوِّ السَّماءِ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللّهُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «79»

لغت و اعراب:

غيب: مصدر به معناى فاعل، آنچه از حواس انسان و غيره غايب است و بنابراين امر نسبى است. ساعة: مدت كوتاهى از زمان شامل كمتر از ساعت اصطلاحى نيز مى شود، و در اصطلاح شرع غلبه دارد در روز قيامت. لَمْح و لَمْحة - مانند تمر و تمره -: افتادن پلك بالا روى پلك پايين، به تقدير «كوقوع الطرف الأعلى على الأسفل من البصر». اُمّهات: جمع امّ با اضافۀ هاء زائده. سمع: عضو گوش، نيروى شنوايى. أبصار: جمع بصر، چشم، نيروى بينايى. أفئدة: جمع فؤاد، قلب.

تفسير:

وَللّهِِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ

يعنى: و غيب آسمان ها و اين زمين از آنِ خداست - هر چه در آنها از احساس و ادراك هر صاحب حواسى بيرون است خدا بدان احاطۀ وجودى و توانى و علمى دارد، زيرا همه

ص:261

مخلوق او و پايبند به او و زير تدبير و تصرف اويند - و كار قيامت كه از مصاديق روشن غيب است در نزد او جز مانند بر هم زدن چشم نيست و يا از آن هم نزديك تر است. يعنى برپا كردن قيامت كه عبارت است از بر هم زدن نظام هستى از ثوابت و سيّارات و كهكشان ها گرفته تا اجزاى اتم ها و زنده كردن همۀ انسان ها و جانداران و احضار همه در يك محيط براى محاسبه، در برابر قدرت و ارادۀ خداوند در سهولت و سرعت مانند چشم بر هم زدن در نزد شماست. و حقّاً كه خداوند بر همه چيز تواناست.

وَاللّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

يعنى: و خداوند شما را از شكم مادرانتان بيرون آورد - به جز جدّ و جدّۀ اعلايتان كه آنها را بدون پيمودن راه طبيعى آفرينش انسان، به نحو اعجاز از گِل خشك به وجود آورد - و شما در آن حال چيزى نمى دانستيد. و در همان رحم مادر براى شما گوش و قوۀ شنوايى و ديدگان و نيروى بينايى و دل ها پديد آورد، يعنى دل هايى كه حواس ظاهرى جسمتان در استخدام او و وسيلۀ ادراك اوست خاصّه حاسۀ شنوايى و بينايى كه مدركات جزئى را تحويل او مى دهند تا استفادۀ كليّات كند و پى به مجهولاتش برد. و خداوند چنين نعمت ها را به شما داد شايد سپاس گزاريد.

أَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّرَاتٍ فِى جَوِّ السَّماءِ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا اللّهُ

يعنى: آيا اين مردم به سوى پرندگان ننگريستند كه در جوّ بالا مسخّر و رام اند، يعنى با جسدهاى سبك و سنگين همه بر ضد جاذبۀ زمين در جوّى ميان آسمان و زمين مسخّر و رام اند و به هر سو در تكاپو و طيران. آنها را جز ارادۀ تكوينى خدا در آن جا نگه نمى دارد، زيرا اوست كه با تعبيۀ دستگاه پرواز در وجود آنها (از طرز ساختمان بدن و بال ها و دم و پاهاى خاص، و الهام كيفيت پرواز) آنها را به جوّ بالا برده است.

إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

يعنى: حقيقت اين است كه در اين خلقت - در آفرينش اين نوع از جانداران كه مسير حركت آنها هوا باشد نه آب و خشكى، و در تهيۀ بهترين غذا براى انسان از آنها - نشانه هايى است بر توحيد و علم و قدرت و حكمت او براى گروهى كه ايمان مى آورند.

ص:262

وَاللّهُ جَعَلَ لَكُم مِّن بُيُوتِكُمْ سَكَناً وَجَعَلَ لَكُم مِن جُلُودِ الْأَنْعَامِ بُيُوتاً تَسْتَخِفُّونَهَا يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَيَوْمَ إِقَامَتِكُمْ وَمِنْ أَصْوَافِهَا وَأَوْبَارِهَا وَأَشْعَارِهَا أَثَاثاً وَمَتَاعاً إِلَى حِينٍ «80» وَاللّهُ جَعَلَ لَكُم مِمَّا خَلَقَ ظِلالاً وَجَعَلَ لَكُم مِنَ الْجِبَالَ أَكْنَاناً وَجَعَلَ لَكُمْ سَرَابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَسَرَابيلَ تَقِيكُم بَأْسَكُمْ كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ «81» فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ «82» يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا وَأَكْثَرُهُمُ الْكَافِرُونَ «83»

لغت و اعراب:

سَكَن: وسيلۀ انس و آرامش. ظعن: سفر كردن، گردش در صحرا. أوبار: جمع وَبَر، كرك حيوان. من بيوتكم «من» تبعيضيه يا تبيينيه است. ظِلال: جمع ظلّ، سايه و سايبان. أكنان:

جمع كِنّ، خانه، پوشش هر چيزى. سرابيل: جمع سِربال، پيراهن و هر قسم لباس. بأس:

عذاب، آسيب، ترس. تقيكم الحَرّ به تقدير «والبرد» حذفش براى اختصار و روشن بودن محذوف است.

تفسير:

وَاللّهُ جَعَلَ لَكُم مِّن بُيُوتِكُمْ سَكَناً وَجَعَلَ لَكُم مِن جُلُودِ الْأَنْعَامِ بُيُوتاً تَسْتَخِفُّونَهَا يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَيَوْمَ إِقَامَتِكُمْ

يعنى: و خداوند براى شما از خانه هايتان وسيلۀ آرامش و انس با يكديگر قرار داد،

ص:263

يعنى از خانه هاى گلى و آجرى و مانند آنها. و نيز براى شما از پوست چهارپايان اهلى:

شتر و گاو و گوسفند و بز، خانه ها يعنى خيمه هايى قرار داد كه آنها را در روز سفر و سير در صحرا و روز اقامت موقت در حال سفر و اقامت در حالى كه ايلات و خانه به دوش هستيد به راحتى و آسانى حمل مى كنيد.

وَمِنْ أَصْوَافِهَا وَأَوْبَارِهَا وَأَشْعَارِهَا أَثَاثاً وَمَتَاعاً إِلَى حِينٍ

يعنى: و نيز خداوند از پشم ها و كرك ها و موهاى آن چهارپايان اثاث خانه و وسايل انتفاع و برخوردارى تا مدتى را قرار داد. يعنى از پشم شتر و گوسفند و از كرك آنها و از موى و كرك بز، زير اندازهاى مختلف و اثاث خانه و پوشاك هاى متنوع پر ارج ساخت. و مراد از قرار دادن خدا تعليم راه هاى اين استفاده ها و توفيق پياده كردن آنهاست.

وَاللّهُ جَعَلَ لَكُم مِمَّا خَلَقَ ظِلالاً وَجَعَلَ لَكُم مِنَ الْجِبَالَ أَكْنَاناً

يعنى: و خدا براى شما از آفريده هاى خود سايه ها و سايبان ها ساخت - انواع درختان مرتفع رويانيد كه در زير سايه اش بياراميد. و سايبان هايى از چوب و شاخه هاى پربرگ آنها بسازيد - و نيز براى شما از كوه ها وسيلۀ پوشش ساخت، يعنى خانه هاى نقبى براى سكونت خود و ذخيره كردن وسايل زندگى از آذوقه و حيوانات و وسايط نقليۀ روز و وسايل جنگى و غيره.

وَجَعَلَ لَكُمْ سَرَابِيلَ تَقِيكُمُ الْحَرَّ وَسَرَابيلَ تَقِيكُم بَأْسَكُمْ كَذلِكَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْلِمُونَ

يعنى: و نيز براى شما لباس هايى قرار داد كه شما را از گرما و سرما نگه مى دارد، و لباس هايى كه شما را از ضرر و آسيب وارده بر يكديگر حفظ مى كند (مانند زره هاى آهنى، جليتقه هاى ضد گلوله، جليتقه هاى فرود از هواپيما يا افتادن در آب و دريا). اين گونه خداوند نعمت هاى خود را بر شما تمام مى كند، شايد شما تسليم ارادۀ حق شويد، يعنى دعوت پيامبرانش را تلبيه گوييد، كتاب هاى آسمانيش را بپذيريد و شريعتش را در جامعۀ خود پياده كنيد.

فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ

يعنى: پس اگر اعراض كردند، جز اين نيست كه بر تو رساندنِ آشكار است و بس.

ص:264

مراد اين است اگر با اين همه اصرار در دعوت و اتمام حجت و شمارش نعمت و وعدۀ رحمت و بيم از عقوبت، قوم تو روى برتابند، در اين صورت وظيفۀ تو تنها ادامۀ ابلاغ آشكار است، و اما اجبار آنها بر اعتقاد قلبى صحيح نيست، زيرا اجبار بر ايمان غير ممكن است، و جنگ و جهاد با آنان كه تسليم حكومت اسلامى شوند زمانش نرسيده، و مجازات دنيوى و كيفر اخروى بر عهدۀ خداوند است.

يَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّهِ ثُمَّ يُنكِرُونَهَا وَأَكْثَرُهُمُ الْكَافِرُونَ

يعنى: نعمت خدا را مى شناسند سپس انكار مى كنند.

مراد از اين نعمت خود پيامبر اسلام است كه مشركان او را مى شناختند، يعنى از راه اخبار و توصيف اهل كتاب، او را همانند فرزندان خود مى شناختند و هم چنين كتاب آسمانى و شريعت او را، ولكن روى هوا و حبّ جاه و مال انكار مى كردند. و ممكن است مراد از اين نعمت، نعمت هايى باشد كه در آيات گذشته به آنها اشاره شد از نزول باران، زنده شدن زمين، منافع چهارپايان، عوايد گياهان و درختان، شهد شفابخش زنبوران، و همسران و فرزندان كه مى دانستند همه نعمت و مخلوق خدا هستند، لكن از خدا سلب مى كردند و به بت ها و رب هاى واسطه نسبت مى دادند. و بيشتر آنها كافرند، يعنى در كفر خود سرسخت و مستحكم اند.

وَيَوْمَ نَبْعَثُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُمَّ لاَ يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَلاَ هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ «84» وَإِذَا رَأَى الَّذِينَ ظَلَمُوا الْعَذابَ فَلاَيُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَلاَ هُمْ يُنْظَرُونَ «85» وَإِذَا رَأَى الَّذِينَ أَشْرَكُوا شُرَكَاءَهُمْ قَالُوا رَبَّنَا هؤُلاَءِ شُرَكَاؤُنَا الَّذِينَ كُنَّا نَدْعُوا مِن دُونِكَ فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكَاذِبُونَ «86» وَأَلْقَوْا إِلَى اللّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ «87»

ص:265

لغت و اعراب:

يوم متعلّق به «اُذكر» مقدّر است. استعتبه: استرضاه أو أرضاه، يعنى رضاى او را طلبيد يا او را راضى نمود. فلايخفَّف به تقدير «فعلموا أنّه لايخفّف». ألقى اليه القول: سخن را به او رساند. فألقوا يعنى شركاء، اليهم يعنى الى المشركين. سَلَم: تسليم و انقياد، و القاء سَلَم كنايه از اظهار تسليم است.

احوال قيامت

تفسير:

وَيَوْمَ نَبْعَثُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً

يعنى: و به يادآور روزى را كه ما از هر امتى گواهى برمى انگيزيم.

مراد از امت در اين جا مانند عنوان يهود و نصارا نيست كه هر يك امت پيامبرى محسوب مى شوند، بلكه چون طبق ارادۀ الهى هيچ عصر و زمانى خالى از پيامبر يا حجت معصوم نمى شود. پس مراد از امت، مردم معاصر هر پيامبر يا حجت معصوم است. و مراد از شهيد هم همان پيامبر يا معصوم است. بنابراين معاصرين هر پيامبرى از پيامبران الهى، امت اوست و در فواصل زمانى ميان پيامبران، امام و حجت از ناحيۀ آنها هستند. بنابراين، معاصرين پيامبر اسلام از جامعۀ بشرى، امت او و معاصرين هر يك از امامان معصوم پس از او امت او هستند، و اگر چند پيامبر يا حجت در يك عصر بوده امتياز امت به واسطۀ پيامبر يا حجت متبوع است نه تابع هرچند ممكن است شاهد، هر دو يا بيشتر باشند چون كلمۀ شهيد، مطلق است.

و بايد دانست كه شهادت و گواهى در هر واقعه اى دو مرحله دارد: مرحلۀ تحمّل و مرحلۀ ادا. و در مورد آيه تحمّل در دنياست و ادا در آخرت، و آيه اشاره به مرحلۀ اداست كه شهيد در روز محشر به ايمان و كفر و طاعت و فسق امت معاصر خود شهادت خواهد داد. و كيفيت تحمّل و اطلاع او از حالات امت در دنيا طبق روايات اهل بيت وحى عليهم السلام اين است كه فرشتگانِ نويسندگان اعمال، هفته اى دوبار عمل هاى آنها را از اعتقادى و فرعى به معصوم وقت مى رسانند و همه به تفصيل در ذهن او منتقش مى گردند تا آن گاه كه در محكمۀ الهى ادا كند.

ثُمَّ لاَ يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا وَلاَ هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ

ص:266

يعنى: سپس به كسانى كه كفر ورزيده اند اجازۀ سخن داده نمى شود و هرگز رضايت آنها جلب نمى گردد.(1) مستفاد از آيه اين است كه اين قضيه در حالى است كه امت ها در محكمۀ الهى حضور يافته و مورد محاكمه قرار گرفته اند و طبق كتابِ عمل خاص و كتاب عظيم عام، همۀ عمل ها بررسى شده و نوبت به اقامۀ شهود رسيده و زمان گواهى شهداى الهى و معصومان وقت رسيده و طبعاً در حال شهادت آنها يا پس از آن به كفّار اجازۀ سخن نمى دهند كه مطلبى ادعا كنند يا عذرى بخواهند، زيرا همۀ مراحل، طى شده است. و اينجاست كه جايى براى جلب رضاى آنها نيست، زيرا راه آن عفو است و آن ممكن نيست، و آنها هم نمى توانند خدا را راضى كنند، زيرا مستلزم اين است كه به دنيا بازگردند و دعوت انبيا را بپذيرند و دين را در جامعۀ خود پياده كنند.

وَإِذَا رَأَى الَّذِينَ ظَلَمُوا الْعَذابَ فَلاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمْ وَلاَ هُمْ يُنْظَرُونَ

مراد از ظالمين در اين جا به قرينۀ سياق، كفّار است كه به وسيلۀ شهادت گواهان محكوم به عذاب دوزخ شده اند.

معناى آيه: و چون كسانى كه در دنيا ستم كردند عذاب دوزخ را ببينند، يعنى در شُرُف ورود به آن قرار گيرند، براى آنها علم اليقين پيدا مى شود كه هرگز عذاب از آنها تخفيف داده نخواهد شد و به آنها مهلت هم داده نمى شود. يعنى مهلت مدتى پيش از ورود يا توقف موقت عذاب در خلال مكث دائم. و سبب حصول اين علم براى آنها آگاه شدنشان از كفر و فسق و استحقاق عقاب خودشان است.

وَإِذَا رَأَى الَّذِينَ أَشْرَكُوا شُرَكَاءَهُمْ قَالُوا رَبَّنَا هؤُلاَءِ شُرَكَاؤُنَا الَّذِينَ كُنَّا نَدْعُو مِن دُونِكَ

يعنى: و چون كسانى كه در دنيا مشرك شدند شريكان خود را در آن روز ببينند - بت هاى دنيوى خود را كه در عبادت شريك خدا كرده بودند همه را در آن جا حاضر بينند - در خطابى به خداى خود مى گويند: پروردگارا، اينها هستند شريكانى كه ما در دنيا به جز تو و به جاى تو آنها را به خدايى و ربوبيت مى خوانديم. و سبب اين گفتار، اظهار پشيمانى و اعتراف به خطا و گناه و تحقير بت هاست.

ص:267


1- . و نيز: هرگز از آنها نمى خواهند كه رضاى خدا را جلب كنند (زيرا راهى براى آن نيست).

فَأَلْقَوْا إِلَيْهِمُ الْقَوْلَ إِنَّكُمْ لَكَاذِبُونَ

يعنى: پس از صدور آن كلام از مشركان، بت ها به سوى مشركان اين گونه القاى سخن مى كنند يعنى پاسخ مى دهند كه شما جدّاً دروغگوييد.

مراد اين است كه خداوند به بت هاى جماد در آن روز قدرت نطق مى دهد كه اين گونه پاسخ دهند و آنها را دروغگو شمارند به لحاظ اين كه اعتقاد و عمل آنها خطا و خلاف واقع بوده هرچند به آن معتقد بودند. و محتمل است مراد از مخاطب بتان سران مشركان باشد كه بطلان بت ها را مى دانستند و به دروغ و براى هوا و هوس و حبّ جاه و مال، آنها را مى پرستيدند.

وَأَلْقَوْا إِلَى اللّهِ يَوْمَئِذٍ السَّلَمَ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ

يعنى: و آنها در آن روز تسليم خدا مى شوند - مشركانى كه پيوسته در دنيا در مقابل خداوند طغيان و استكبار داشتند، در آن روز اظهار انقياد و تسليم مى كنند - و آنچه به خدا افترا مى بستند از معتقدات باطل نظير اذعان به قداست و ربوبيت بت ها و مقام قرب و شفاعت آنها و قضاى حاجت هاى پرستندگان، همه از آنها گم مى شود، يعنى بطلان و فساد و تباهى آنها روشن مى گردد.

الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ زِدْنَاهُمْ عَذَاباً فَوْقَ الْعَذَابِ بِمَا كَانُوا يُفْسِدُونَ «88» وَيَوْمَ نَبْعَثُ فِى كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِم مِنْ أَنفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِكَ شَهِيداً عَلَى هؤُلاَءِ وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ «89»

تفسير:

الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ زِدْنَاهُمْ عَذَاباً فَوْقَ الْعَذَابِ بِمَا كَانُوا يُفْسِدُونَ

يعنى: كسانى كه كفر ورزيدند و ديگران را نيز از راه خدا يعنى از دين و شريعت و كتاب

ص:268

آسمانى و احكام اصولى و فروعى الهى، بازداشتند، در آخرت به خاطر آن كه اين گونه افساد مى كردند عذابى بر عذابشان مى افزاييم. پس جملۀ «بِمَا كَانُوا يُفْسِدُونَ» اشاره به منع ديگران است.

وَيَوْمَ نَبْعَثُ فِى كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً عَلَيْهِم مِنْ أَنفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِكَ شَهِيداً عَلَى هؤُلاَءِ

يعنى: و متذكر روزى باشيد كه در ميان هر امتى گواهى را بر آنها از خودشان برمى انگيزيم و اى پيامبر، تو را هم بر اينان يعنى بر امت خود گواه مى آوريم.

مراد از اين كه گواه هر ملتى از خودشان خواهد بود يعنى اكتفا به فرشتگان نمى كنيم و از پريان هم گواه نمى آوريم. و صدر اين آيه تكرار و تأكيد صدر آيۀ 84 است، لكن ذكرش در آن آيه براى اين است كه پس از شهادت جايى براى سخن و اعتذار كفار نمى ماند و راهىِ دوزخ مى شوند. و در اين آيه براى اين است كه پيامبر اسلام هم گواه ملت خود خواهد بود.

و ممكن است كلمۀ «هؤلاء» اشاره به شهداى امت ها باشد كه مفهوم از كلمۀ شهيد است.

يعنى اى پيامبر، تو را هم به عنوان شاهد و گواه بر گواهان امت ها از پيامبران و معصومان و غير آنها حاضر خواهيم كرد تا بر نبوت و عدالت آنها و بر صدق گواهى آنان دربارۀ امتشان گواهى دهى، يا اگر اشتباه و فروگذارى شده تكميل نمايى. و كيفيت تحمل اين شهادت يعنى راه اطلاع پيامبر اسلام از حوادث واقع شده در امم گذشته و علم به حال شاهدها و مشهودٌ عليهم، اخبار جبرئيل است در حال حيات پيامبر اسلام يا در برزخ يا همان عالم قيامت.

و بايد دانست كه هر چند ممكن است خداوند در روز قيامت پس از آن كه مكلّفان را از قبر بيرون آورد، طبق علم محيط ازلى خويش بهشتيان را به پاداش حسنات دنيوى روانۀ بهشت و دوزخيان را به كيفر گناهانشان در دنيا روانۀ دوزخ نمايد و سؤال و حساب و كتاب و محكمه و اقامۀ شهود پيش نياورد، لكن چنين اراده نكرده كه كفايت به صرف تعبّد كند و عمل به علم خود نمايد، بلكه مشيّت تامّۀ بالغه اش بر اين تعلّق گرفته كه صحنه اى پيش آورد كه همۀ باطن ها ظاهر گردد و حال همه بر همه روشن شود و مكلّفان جهان از جنّ و انس و شياطين از جزئيات اعمال يكديگر آگاه شوند و مفاد «تُبْلَى السرائر» تحقق يابد و كسى را ابهام و اعتراض در پاداش و كيفر كسى نماند، و از عظمت امر و حكمت

ص:269

حكيم مطلق و از گواهان مختلف آن روز كه عبارت اند از فرشتگان كاتب اعمال، و خود عمل هاى تجسّم يافته، و اعضايى كه اعمال از آنها سرچشمه گرفته، و زمان و مكان ظرف اعمال و بالاخره پيامبران و معصومان و غير آنها آگاه و باخبر گردند تا در نتيجه نوبت مسألۀ شفاعت برسد و مراتب شهدا و مقام محمود آنان ظاهر گردد؛ مضافاً بر عجايب بهت آور ديگرى كه از شئون آن روز است و ما را قدرت درك آنها نيست.

وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَاناً لِكُلِّ شَىْءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ

يعنى: و اين كتاب را بر تو به تدريج - در مدت 23 سال - فرو فرستاديم كه مبيّن و روشنگر همه چيز باشد، يعنى از علوم و معارف دينى، و احكام اصولى و فروعى شريعت اسلام، و علوم بى پايانى از اخلاق انسانى و ملكات نفسانى، و فنون مورد احتياج بشرى و مجامع انسانى و آنچه بدان نيازمندند يعنى بخش عمده اى از حالات امت هاى گذشتۀ تاريخ و شهيدان آنها كه در آخرت بدان گواهى خواهى داد. و اين كتاب سراپا هدايت و رحمت و بشارت و مژده است(1) به پاداش هاى بى نهايت اخروى براى كسانى كه تسليم حق شوند و آن را بپذيرند.

إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ «90» وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذَا عَاهَدتُّمْ وَلاَ تَنقُضُوا الْأَيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ «91»

لغت و اعراب:

عدل: استقامت در امور و اجتناب از افراط و تفريط، و ميانه روى و تساوى. فحشاء: هر گفتار و كردار بسيار زشت و هر منكَر و ناروا از گفتار و كردار. بَغْى: تعدّى به حقوق غير. ايفاء و

ص:270


1- . هدىً و رحمةً و بشرى عطف است به تبياناً، يعنى و نيز اين كتاب را فرستاديم كه هدايت و رحمت و بشارت باشد....

وفاء: عمل بر طبق گفتار. بعهد اللّه اضافه به سوى مفعول. توكيد: تأكيد. كفيل: ضامن، مراقب.

تفسير:

فرمان هايى از خداوند

إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِى الْقُرْبَى

يعنى: حقيقت اين است كه خداوند به عدالت و نيكى و بخشش به خويشان فرمان مى دهد.

متعلَّق امر و فرمان، همۀ مجامع بشرى است از موجودين در حال نزول آيه تا آخرين فرد از نسل بشر در دنيا. و مراد از عدل، استقامت و حد اعتدال و عدم انحراف است، خواه در عقايد باطنى به اجتناب از نفى مطلق اله و اثبات آلهۀ متعدد، و يا در اخلاق و ملكات نفسانى به احتراز از جانب افراط و تفريط صفات، و يا در افعال و كردار شخصى، و يا در ارتباط با مجامع بشرى. و تعيين مصداق عدل و استقامت و تشخيص از انحراف محوَّل به قضاوت خرد و بيان شرع است.

و مراد از احسان، نيكى به ديگران است در انواع مختلف آن؛ و مصاديق آن نيز محوَّل به شرع و عقل است. و مراد از ايتاء ذى القربى، صلۀ رحم است نسبت به ارحام و خويشان نزديك يا دور در موارد وجوب نظير انفاق به عمودَينْ(1) ، يا غير آن. و از روايات اهل بيت وحى عليهم السلام استفاده مى شود كه مراد از ذى القربى اعمّ است از خويشان شخص و خويشان پيامبر اسلام يعنى دوازده نفر معصوم خليفۀ او، به مراعات حقوق شرعى آنها از اعتقاد قلبى به امامت الهى آنها و اطاعت فرامين ولايى آنها و اخراج و بذل حقوق مالى آنها.

وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

يعنى: و خداوند نهى مى كند از فحشا يعنى هر پندار و گفتار و كردار بسيار زشت، و از منكَر يعنى هر عملى كه شرع يا عقل آن را ناروا مى شمارد كه شامل هر حرام شرعى و قبيح عقلى مى شود. و نيز خدا نهى مى كند از بَغْى يعنى ظلم و تعدّى به حقوق ديگران. و حاصل اين سه امر دور داشتن بشر از گناهان كبيره و از هر گناهى نسبت به خود و از تعدّى نسبت به حقوق ديگران است.

خدا شما را به وسيلۀ اين گونه امر و نهى موعظه مى كند و متنبّه مى سازد به معارف دينى

ص:271


1- . پدر و مادر و فرزندان.

و وظايف آسمانى، شايد متذكر شويد.

وَأَوْفُوا بِعَهْدِ اللّهِ إِذَا عَاهَدتُّمْ وَلاَ تَنقُضُوا الْأَيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا

يعنى: و به عهدتان با خداوند هر زمان كه معاهده كرديد وفا كنيد. مراد از عهد در اين جا عهد شرعى است، نظير آن كه بگويد: عهد مى كنم با خدايم كه فلان عمل نيك را به جا آورم، يا فلان كار زشت را ترك كنم. و سوگندهاى خود را پس از آن كه محكم كرديد هرگز نشكنيد. مراد از سوگند، قسم شرعى است و مراد از توكيد، اين است كه در قصد جدّى باشد و نام خدا را نيز در آن ببرد، نظير آن كه بگويد: وَاللّهِ لَاَفْعَلَنَّ كَذا، يعنى به خدا سوگند كه فلان كار نيك را به جا آورم.

وَقَدْ جَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلاً إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا تَفْعَلُونَ

يعنى: و چگونه سوگندها را مى شكنيد در حالى كه خدا را بر خودتان ضامن و مراقب قرار داده ايد!

يعنى مثلاً اگر كسى بگويد: وَاللّهِ لَاَصومَنَّ غَداً، گويى روزۀ فردا را به نحوى متعلّق به خدا كرده و او را ضامن و مراقب خويش نموده، پس بر اوست در صورت مخالفت، طبق ضمانت و مراقبت كيفر دهد. و حقّاً كه خداوند آنچه را انجام مى دهيد مى داند.

اين آيه از ادلّۀ كلّى و اجمالى صحت عهد و يمين است كه هر يك در فقه كتابى داراى مسائل بسيار است. در آيۀ 89 سورۀ مائده حكم يمين مفصل تر ذكر شده است.

وَلاَ تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكَاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَن تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللّهُ بِهِ وَلَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ «92» وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلكِن يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ وَلَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنتُم تَعْمَلُونَ «93»

ص:272

لغت و اعراب:

نقض: شكستن چوب و مانند آن، باز كردن گره و شىء تاب خورده. غَزْل: مصدر است به معناى مغزول و رشته شده. قوّة: مصدر است يعنى تقويت و تحكيم. اَنكاث: جمع نِكْث به كسر اول، يعنى باز شده، منصوب است به فعل مقدّر به تقدير «فَجَعَلَتْهُ أَنكاثاً». تتّخذون أيمانكم يعنى «نقضَ أيمانكم». دَخَل: فساد و خيانت. اَن تكون به تقدير «لأجل أن تكون».

أربى: بالاتر و بيشتر. يبلوكم اللّه به، مرجع ضمير مجرور ايجاب عمل به قسم و عهد است.

تفسير:

وَلاَ تَكُونُوا كَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِن بَعْدِ قُوَّةٍ أَنكَاثاً

سوق اين آيه براى تقبيح شكستن سوگند و آوردن مثالى براى آن است و ملاك حكم، شامل غير سوگند از عهد و نذر و ساير قراردادهاى عقدى و ايقاعى است.(1) و مثال آيه اشاره به حال زن ثروتمند كم شعورى به نام ريطه يا خرقاء مكه است كه كنيزان خود را هر روز دستور مى داد مقدارى از پشم يا پنبه را از بامداد تا زوال آفتاب با دوك مى رشتند و مهيّاى بافتن مى كردند و پس از ظهر دستور مى داد همۀ رشته ها را برخلاف بتابند كه دوباره همه به صورت پشم و پنبه درآيد و شايد عمل آن زن اين بود كه نخ ها و رشته هاى نازك را در مدتى به هم مى تابيد و رشته هاى قطور و محكم ترى درست مى كرده و سپس همه را برخلاف، مى تابيده و به صورت نخ هاى نازك اولى در مى آورده است.

معناى آيه: و هيچ گاه همانند آن زن نباشيد كه رشتۀ خود را پس از تابيدن و محكم كردن (يعنى از حالت پشم و پنبه به صورت رشته هاى نخ در آوردن) واتابيده، باز مى نمود و همه را به صورت قطعه هايى از پشم و پنبه در مى آورد.

حاصل آن كه به هم زدن قراردادهاى شخصى يا اجتماعى پس از آن كه به وسيلۀ ايقاع يا عقدى، مستحكم و واجب الوفا شد، در حكم عقل و خرد و نزد عرف كارى عبث و غيرعقلايى است و حرمتش هم از نهى خود آيه استفاده مى شود.

تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ أَن تَكُونَ أُمَّةٌ هِىَ أَرْبَى مِنْ أُمَّةٍ

ص:273


1- . عقد، قرارداد دو طرفه است و ايقاع، قرارداد يك طرفه.

سوق اين جملۀ استينافيه براى بيان مفسدۀ ديگرى است كه بر نقض قسم و قراردادهاى ديگر مترتب مى شود.

معناى آيه: و نيز شما سوگندهاى خود را وسيلۀ فساد و خيانت ميان خود قرار مى دهيد بدين جهت كه گروهى از گروهى ديگر برتر است. اشاره به اين كه مثلاً گروهى كه از نظر نفوس بيشتر و از حيث مال و ثروت برتر بوده با قبيله اى پايين تر و ضعيف تر قراردادى به نحو سوگند و عهد و غيره مى بستند، سپس به اتّكاى برترى و قدرت خويش آن را مى شكستند و سبب فساد و خيانت دربارۀ طرف ضعيف مى شدند. پس مراد از «امت أربى» مخاطبان آيه و از «غير أربى» طرف ضعيف است.

و ممكن است اشارۀ آيه به حادثۀ ديگرى باشد و آن اين كه دو قبيله غير از مخاطبان آيه يكى قوى تر و ديگرى ضعيف تر بوده، ميانشان اختلاف و درگيرى پيدا شده بود و مخاطبان آيه را سابقۀ قراردادى نظير كمك به يكديگر يا فروش سلاح به يكديگر در اوقات لزوم با قبيلۀ ضعيف بوده، ولى به خاطر ضعف آنها و قدرت و برترى ديگرى قرارداد خود را نقض كرده و سبب ورود فساد و خيانت دربارۀ ضعيف شده بودند. پس مراد از «أربى» قبيلۀ قوى تر و «غير أربى» قبيلۀ ضعيف تر است.

إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللّهُ بِهِ وَلَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ

يعنى: جز اين نيست كه خدا شما را بدين سبب مى آزمايد - يعنى به سبب تشريع وجوب عمل به سوگند و هر قراردادى و تشبيه نقض آن به عمل سفيهانۀ زن حَمقاء، شما را مى آزمايد - و بى ترديد براى همۀ شما در روز قيامت آنچه را كه در دنيا پيوسته در آن اختلاف داشتيد بيان خواهد كرد. يعنى حق و باطلِ مورد اختلافتان را خواه در امور مهمّه مانند توحيد و اصول عقايد، يا غير آن نظير فروعات دينى و مذهبى و موضوعات خارجى به گونه اى روشن مى كند كه همه چيز بر همه كس به نحو علم اليقين آشكار گردد.

وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً

يعنى: و اگر خدا مى خواست بى ترديد شما را يك امت مى كرد.

مراد از مخاطب در اين جا همۀ انسان ها هستند و مراد از وحدت، وحدت در دين و شريعت است. يعنى اگر خدا به ارادۀ حتمى تكوينى مى خواست، همۀ شما قهراً و جبراً

ص:274

مسلمان و مؤمن مى گشتيد، بدين طرز كه استعداد فكرى و ملكات روحى شما را به گونه اى يكسان مى آفريد كه طبعاً و بدون اختيار، همگى يك راه صحيح انتخاب مى كرديد. و يا بر فرض اختلاف در فكر و خصال و اقتضائات روانى، ارادۀ شما را جبراً و قهراً به يك سو معطوف مى نمود كه همانند فرشتگان، بدون اختيار مريد به ارادۀ خدا بوديد.

وَلكِن يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِى مَن يَشَاءُ

يعنى: ولكن هر كس را كه بخواهد گمراه مى كند و هر كس را بخواهد هدايت مى كند.

مراد اين است كه آن گونه وحدت اجبارى را دربارۀ شما مكلّفان نخواست، بلكه طبق ارادۀ ازلى خود دربارۀ انسان ها و همۀ مكلّفان چنين خواست كه طبايع و فطرت ها را مختلف بيافريند تا به سوى خير و شر ميل كنند و پس از عرضۀ تكليف و اتمام حجت، آنان را در انتخاب راه اصولى و فروعى مختار و آزاد گذارد، سپس كسى را كه از دعوت سرپيچيد و راه شر اختيار كرد به بازگشت اجبار نكند، بلكه او را در ضلالت و گمراهيش رها سازد (كه معناى گمراه كردن خداوند همين است) و كسى را كه دعوت را پذيرفت و راه خير را انتخاب نمود به توفيق خويش او را به سوى كمالات بعدى هدايت نمايد.

وَلَتُسْأَلنَّ عَمَّا كُنتُم تَعْمَلُونَ

يعنى: و البته از آنچه عمل مى كرديد بازخواست مى شويد. در عالم آخرت طبق آنچه در دنيا انجام مى داديد از ايمان و كفر و طاعت و فسق، سؤال و بازخواست خواهيد شد.

وَلاَ تَتَّخِذُوا أَيْمَانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِهَا وَتَذُوقُوا السُّوءَ بِمَا صَدَدتُّمْ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَلَكُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ «94» وَلاَ تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً إِنَّمَا عِندَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ «95» مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «96»

ص:275

لغت و اعراب:

دَخَل: فساد و عيب و خيانت. صَدَّ عنه - از باب نَصَر -: اعراض كرد از آن، جلوگيرى نمود از آن. اشتراء: خريدن و فروختن، از اضداد است. و نيز به معناى مطلق به دست آوردن چيزى. انّ ما عند اللّه «ما» ى موصوله اسم انّ و «خيرٌ» خبر آن. نَفِدَ المالُ - از باب عَلِم -: تمام شد و فانى گشت. بأحسن ماكانوا باء براى مقابله، و اضافۀ أحسن به موصول اضافۀ صفت به موصوف است به تقدير «بما يعملون الأحسن».

تفسير:

وَلاَ تَتَّخِذُوا أَيْمَانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِهَا

يعنى: و هيچ گاه سوگندهاى خود را وسيلۀ فساد و خيانت در ميان خود قرار ندهيد (نهى سابق از سوگند مربوط به شكستنِ آن بود و مراد در اين آيه نهى مؤمنان است از اين كه از ابتدا سوگند و عهد و قراردادها را به قصد غدر و فريب انجام دهند) كه در نتيجه قدم برخى از شما پس از ثبوت و استحكام بلغزد. يعنى پس از آن كه اسلام آورديد و قدم هايتان در مراحل ايمان استوار گشت به خاطر اين گونه معاصى بلغزيد و به گناه درافتيد.

وَتَذُوقُوا السُّوءَ بِمَا صَدَدتُّمْ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَلَكُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ

يعنى: و نيز در نتيجۀ آن براى اين كه از راه خداى خود اعراض كرديد و ديگران را نيز بازداشتيد، بدى و تلخى عذاب را در دنيا بچشيد، و در آخرت نيز شما را عذابى بزرگ باشد.

وَلاَ تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً

يعنى: و هرگز به وسيلۀ شكستن پيمان خداوند بهاى اندكى به دست نياوريد.

مراد از پيمان در اين جا اعمّ است از پيمان هايى كه خدا با خلق مى بندد، مانند همۀ احكام آسمانى كه خداوند از بشر پيمان محكمى بر عمل به آنها گرفته است (نظير آيۀ 60 و 61 يس) پس گويى هر يك از انشائات و احكام اللّهِ متعلّق به عمل هاى مكلّفان، پيمانى است متعلّق به آن عمل، و عصيان هر حكمى به طمع دنيا نقض آن پيمان است در برابر بهايى اندك؛ همچنين است پيمان هايى كه مردم با يكديگر مى بندند، نظير عقود و ايقاعات

ص:276

واجب و مستحب ميان آنها كه همه به منزلۀ پيمان خداست، زيرا كه گويى مقتضاى فرمان أَوْفُوا بِالْعُقُودِ [مائده، 1] اين است كه هر عقد و ايقاعى پيمانى است از جانب خداوند به هر دو طرف عقد؛ و نقض هر يك به خاطر منافع دنيوى، به دست آوردن مال بى ارزش دنيا به بهاى شكستن پيمان است.

إِنَّمَا عِندَ اللّهِ هُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ

يعنى: بدون شك آنچه در نزد خداست براى شما بهتر است اگر بدانيد.

مراد اين است كه پاداشى كه از خداوند در برابر وفا به پيمان ها دريافت خواهيد نمود بهتر از اين چيزى است كه با عهدشكنى به دست مى آوريد اگر اهل اين دانشيد كه پاداش اخروى هر طاعت را با منافع دنيوى مخالفت آن مى سنجيد.

مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ

يعنى: آنچه در نزد شماست - از اموال و كالاهاى دنيا خاصه آنچه به وسيلۀ نقض عهد به دست مى آوريد - تمام و فانى مى شود؛ و آنچه در نزد خداست يعنى از نعمت هاى آخرت كه پاداش كارهاى نيك است، باقى و ثابت است، زيرا هيچ نعمتى در عالم آخرت زوال و فنا ندارد و همۀ اجزاى آن جهان مانند ساكنان آن جا جاودانه است. و به يقين كسانى را كه صبر كرده اند - در پذيرش دين الهى در مرحلۀ اعتقاد و عمل - پاداششان را در برابر عمل هاى بسيار نيكشان كه در دنيا انجام مى دادند حتماً پرداخت خواهيم نمود.

حيات طيبه

مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «97» فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ «98» إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ «99» إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُم بِهِ مُشْرِكُونَ «100»

ص:277

لغت و اعراب:

من عمل صالحاً «مَن» موصوله در لفظ، مفرد و در معنا جمع است و از اين رو سه ضمير نزديك تر آن مفرد و سه ضمير دورتر جمع آمده است و اين روش در اين كتاب كريم زياد به كار رفته است. لنجزينَّهم يعنى لَنُعطينَّهم از قبيل تجريد است. بأحسن باء براى مقابله و اضافۀ أحسن از قبيل اضافۀ صفت به موصوف است. فاذا قرأت به تقدير «أردت قرأءَته».

فاستعذ باللّه گفته شده تقديرش «قل أعوذ باللّه» است. تولّاه: دوست داشت و سرپرست خود نمود او را. مرجع ضمير مفرد بِهِ مشركون، اللّه است.

تفسير:

مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ

يعنى: هر كس از مرد يا زن عملى شايسته و نيك به جا آورد در حالى كه مؤمن باشد، به يقين او را به زندگى پاكيزه اى زنده خواهيم داشت.

مراد از «ايمان» اين است كه اصول عقايد و باورهاى مذهبى درونيش آلوده به پليدى كفر و شرك و نفاق نباشد. و مراد از «حيات طيّبه» اين است كه زندگى چنين شخصى طبعاً توأم با توكل بر حقّ و آرامش خاطر و رضا و اطمينان به وعده هاى الهى، و مقرون به حسن معاشرت با عائله و اجتماع بزرگ جامعه خواهد بود.

و بايد دانست كه در اين آيه بشارتى به طايفۀ زن هاست كه در تمام شئون زندگى و پاداش اعمال، مساوى با مردها ملحوظ شده اند.

و نيز در اين آيه همۀ عمل هاى نيك، مشروط به مقارنت با ايمان است وگرنه حبط است چنان كه اين آيات دلالت دارد: وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً[نور، 39] و أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الِّريحُ فِي يَوْمٍ عَاصِفٍ [ابراهيم، 18] و وَمَن يَكْفُرْ بِالْإِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ [مائده، 5]. و البته اجر و پاداش آنها را در دنيا و آخرت در برابر عمل هاى بسيار نيكى كه به جا مى آورده اند خواهيم داد.

فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ

ص:278

يعنى: و چون خواستى قرآن بخوانى، از شيطان رانده شده به خدا پناه بر.

ظاهر آيه اين است كه مراد از استعاذه توجه باطنى و التجا و پناهندگى قلبى به خداست. يعنى متوسل به حق شو تا شيطان، تو را در فهم معناى عبادت نلغزاند و خلاف مراد را القا نكند و از تدبر و تفكر در معانى و بطون آن باز ندارد و تأثير آن را در مرحلۀ عمل خنثى نسازد. و برخى گفته اند كه مراد از استعاذه گفتن أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم است هنگام شروع به قرائت. و اين معنا خلاف ظاهر و مرجوح است، و امر «فاستعذ» در اين جا استحبابى است مانند إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا [اعراف، 204] كه اجماع، قائم است بر عدم وجوب.

شرط تسلط شيطان

إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ

يعنى: حقيقت اين است كه او را، يعنى شيطان را، تسلّطى نيست بر كسانى كه ايمان آورده اند و بر پروردگار خود توكل مى كنند.

مرادازتسلّط، اين است كه او قدرت تكوينى بر اجبار مؤمن ندارد، بلكه فقط وسوسه مى كند يعنى امر و نهى و راهنمايى به سوى شرور دارد و مؤمن هم بدان اعتنا نمى كند هر چند احياناً مى لغزد و صغيره يا لَمَمى از او صادر مى گردد كه آن را هم با توبه و استغفار جبران مى كند.

إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُم بِهِ مُشْرِكُونَ

يعنى: جز اين نيست كه تسلّط او بر كسانى است كه همواره او را دوست و ياور و سرپرست خود اتخاذ مى كنند يعنى در نتيجۀ تبعيت هاى تدريجى كارشان به جايى مى رسد كه بر آنها سلطنت مى يابد و امر و نهيش به آسانى در آنها نافذ مى گردد هر چند مسلمان باشند. و نيز سلطۀ او بر كسانى است كه مشرك اند.

وَإِذَا بَدَّلْنَا آيَةً مَّكَانَ آيَةٍ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُنَزِّلُ قَالُوا إِنَّمَا أَنتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ «101» قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَهُدىً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ «102»

ص:279

لغت و اعراب:

نزّله ضمير منصوب راجع به ناسخ و منسوخ است كه از كلام استفاده مى شود و يا به مجموع قرآن. بدّلنا: تغيير داديم. روح موجودى است عِلوى و نورانى و حيات بخش كه با هر جسمى تماس گيرد آن را زنده مى سازد. قُدس - به ضم دال و سكون آن - مصدر به معناى فاعل است يعنى پاكيزه، و اضافۀ آنها از قبيل اضافۀ موصوف به صفت است مانند مسجد الجامع و حاتم الجود به تقدير «الروح القادس». هدى به تقدير «هو هدى».

پيرامون قرآن

تفسير:

وَإِذَا بَدَّلْنَا آيَةً مَّكَانَ آيَةٍ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُنَزِّلُ قَالُوا إِنَّمَا أَنتَ مُفْتَرٍ

اين آيه دربارۀ جواز نسخ حكم شرع است كه مشركان آن عصر آن را باطل مى دانستند و ظاهراً آنها هم مطلب را از يهود گرفته بودند كه جدّاً با نسخ احكام مخالف بودند، زيرا مشركان از قديم با اهل كتاب رابطه داشتند و مطالبى از آنها فرامى گرفتند.

معناى آيه: اى پيامبر، چون آيه اى را به جاى آيه اى بگذاريم، يعنى لفظ اول را برداريم و معنا را هم نسخ كنيم و يا معنا را نسخ نماييم و لفظ را باقى بگذاريم و حكم ديگرى به جاى آن قرار دهيم نظير تغيير وجوب استقبال بيت المقدس به استقبال كعبه - و البته خدا خود داناتر است به آنچه نازل مى كند - مى گويند: جز اين نيست كه تو افتراگرى.

مرادشان اين است كه حكم الهى قابل تغيير نيست و چون اين عمل از تو چند نوبت سر زده پس عادت تو افتراى به خداست، زيرا يا حكم اول باطل است يا دوم. و جملۀ «واللّه أعلم» اشاره به جواب ادعاى آنهاست و اين كه نسخ در احكام صحيح است و ممكن است حكم نسخ شده و نسخ كننده هر دو صحيح باشد، زيرا زمان جعل حكم و قانون و مكان و محيط آن و حالات و صفات مكلّفان، دخالت در مصالح و مفاسدى كه ملاك تشريع احكام است دارد و هر دو حكم در زمان خود داراى صلاح بوده و هيچ يك افترا نيست. و منشأ اشتباه آنها اين است كه خيال كرده اند لازم تشريع ناسخ اين است كه براى حاكم كشف مى شود كه جعل حكم اولى از راه خطا و جهل بوده يا دومى از روى جهل و خطاست.

ص:280

بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ

معناى «بل» اين است كه چنين نيست كه آنها با علم به كيفيت تشريع حكم و جواز تبدل احكام، از روى عناد انكار كنند، بلكه بيشتر آنها روى جهل و تقليد كوركورانه از سران و علماى سوءشان چنين مى گويند.

قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَهُدىً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ

يعنى: اى پيامبر، در پاسخ آنها بگو: آيه و حكم ناسخ و منسوخ و يا مجموع اين قرآن اعم از احكام ثابت و منسوخش را روح القدس از جانب پروردگارت به حق فرود آورده تا كسانى را كه ايمان آورده اند استوارى قدم و استحكام روح و ثبات ايمان بخشد.

روح القدس يعنى موجود زنده و مخلوق به ارادۀ حق و پاكيزه از هر عيب و نقص غير امكانى (غير از امكان)(1). و به حق بودن نزول يعنى درست و براى غرضى صحيح و هدفى والا و عقلانى و صلاح مجامع انسانى است. و اين قرآن سراپا هدايت و مژده و بشارت براى مسلمين است.

وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ «103» إِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللّهِ لاَ يَهْدِيهِمُ اللّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «104» إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَأُولئِكَ هُمُ الْكَاذِبُونَ «105»

لغت و اعراب:

الحاد: ميل كردن و منحرف كردن(2). أعجمى: منسوب به عُجمت و ابهام يعنى غير فصيح و نارسا چه عربى باشد چه عجمى.

ص:281


1- . نقص امكانى - ظ
2- . و نسبت دادن.

تفسير:

وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ

يعنى: حقيقت اين است كه ما مى دانيم كه مشركان مى گويند: جز اين نيست كه اين قرآن را بشرها به محمّد صلى الله عليه و آله ياد مى دهند.

مفسران نوشته اند كه مراد از «بشر» در اين جا چند نفر رومى و نصرانى هستند كه در مكه بودند و آشنايى به تورات و انجيل داشتند و گاهى آن دو كتاب را مى خواندند و پيامبر اسلام در نزد آنها مى نشست و گوش مى داد و چون از آنها سؤال مى شد: محمّد را شما مى آموزد؟ مى گفتند: محمّد ما را مى آموزد. و برخى از آنها بعداً اسلام آوردند و اسلامشان نيكو بود.

لَسَانُ الَّذِى يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِىٌّ وَهذَا لِسَانٌ عَرَبِىٌّ مُبِينٌ

اين كلام جواب آنهاست. يعنى: اى پيامبر، جواب آنها اين است كه زبان كسى كه قرآن را به او منسوب مى كنند غير فصيح و نارسا و نامفهوم است، زيرا ذاتاً عبرى يا سُريانى است و عربى را بعداً ياد گرفته اند، و اين قرآن زبان عربى آشكار است، يعنى در فصاحت كلام و زيبايى بيان، فصحاى عرب از معارضۀ با آن عاجزند.

بايد دانست كه مشركان دربارۀ قرآن چند قسم افترا به پيامبر اسلام مى بستند: اول آن كه اين مجموعه مركب از الفاظ و معانى ساختۀ بشر فراگرفته از آدميان است و محمّد صلى الله عليه و آله آن را به جبرئيل و خدا نسبت مى دهد؛ و ظاهر آيه اشاره به اين قسم است. دوم آن كه مجموع قرآن را محمّد صلى الله عليه و آله خود انشاء و تأليف و تنظيم نموده و به خدا نسبت مى دهد. سوم آن كه مفاد و معانى را از بشرهاى فهميده و دانشمند آموخته و در قالب عربى ساختۀ خود ريخته و مجموع را به خدا نسبت مى دهد. (1)إِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللّهِ لاَ يَهْدِيهِمُ اللّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: بى ترديد كسانى كه به آيات خدا ايمان نمى آورند، خداوند هرگز آنها را هدايت نمى كند. مراد از آيات آيه هاى قرآن است يا همۀ نشانه هاى توحيد و ادّلۀ دعوت پيامبر از

ص:282


1- . پاسخ آنها در همين آيه و آيۀ 105 آمده است.

كتاب آسمانى و معجزات ديگر. و غرض اين است كه خداوند پس از اتمام حجت و ردّ انكارشان آنها را به حال خود رها مى كند و توفيقات را از آنان سلب مى نمايد. و براى آنها در دنيا و آخرت عذابى دردناك است.

إِنَّمَا يَفْتَرِى الْكَذِبَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللّهِ وَأُولئِكَ هُمُ الْكَاذِبُونَ

اين آيه پاسخ هر سه قسم از افتراى آنهاست، و ممكن است پاسخ دو قسم اخير باشد، چون پاسخ اول در ذيل آيۀ 103 داده شد.

معناى آيه: جز اين نيست كه دروغ را كسانى به خدا مى بندند كه به آيات و نشانه هاى او ايمان نمى آورند و خود دروغگو و تكامل يافته در دروغ اند. يعنى بنابراين، پيامبرى كه حتى به تصديق آنها به آنچه آورده از كتاب و احكام شريعت خود ايمان دارد و كردارش پيوسته كاشف از صدق گفتار اوست و آيه ها و سوره هايى آورده كه مملوّ از نكوهش از دروغ و افتراست، چگونه مى شود او چنين افترايى را به خدا ببندد!

مَن كَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ «106» ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الْآخِرَةِ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ «107» أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ «108» لاَ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ «109»

ص:283

لغت و اعراب:

مَن كفر مبتدا، خبرش مقدّر است و از خبر موصول سوم معلوم مى شود، و تقدير «فعليه غضبٌ» است. شَرَحَ صدرَه للشىءِ و بالشىءِ: سينۀ خود را گشود و وسعت داد. ذلك بأنّهم ذلك اشاره به غضب و عذاب است. استحبّ الشىءَ على الشىءِ: ترجيح داد آن را. طَبَعَ على الشىء - از باب مَنَع -: مهر زد بر آن. سمْع: گوش و نيروى شنوايى. بصر: چشم و نيروى بينايى. لاجرم: لامحالة، حقّاً، و گاهى «لا» زائد و «جَرَم» به معناى ثَبَتَ استعمال مى شود نظير لااُقسم.

فرجام كافران

تفسير:

مَن كَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ

يعنى: كسى يا كسانى كه پس از ايمان به خداوند كفر ورزيدند، غضب خداوند شامل حال آنهاست.

مراد از ايمان، اعتقاد به توحيد و همۀ اصول عقايد واجبه است و مراد از كفر، انكار همه يا برخى از آنهاست. و اين آيه ناظر به حكم ارتداد است از جنبۀ اخروى آن كه مرتد جايش دوزخ و عذابش بزرگ است. و اما آثار و احكام شرعى دنيوى آن بسيار است و از جمله آن كه در آغاز، موضوع ارتداد به دو قسم منقسم مى شود: فطرى و ملّى، و هر دو قسم در اغلب آثار شرعى تكليفى و وضعى يكسان اند و همۀ احكام اسلام از آنها برداشته مى شود، و تفصيل مطلب در فقه اسلامى است.

إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ

يعنى: غضب و عذاب اخروى همانند آثار دنيوى شامل حال همۀ مرتدهاست مگر مرتدى كه به ظاهر مُكَره و مجبور شود و در دل صفت ايمانش محفوظ و قلبش مطمئن و آرام باشد.

مراد اين است كه حقيقت ارتداد عبارت است از تغيير اعتقاد قلبى از اسلام به كفر و ظهور آثار آن از گفتار و كردار باطل، مانند انكار اصول به زبان و انجام عمل هاى كفرآميز.

و كسى كه در مورد اكراه و ترس از قتل و جرح و ضرر قرار مى گيرد اكراه قلبى ندارد، زيرا

ص:284

باطن اكراه پذير نيست، و گفتار و كردار كفرآميز نيز آثار حرمت و كفر و ارتداد را ندارد، به خاطر آن كه عنوان اكراه و اضطرار نظير خطا و نسيان و جهل، از عناوين ثانويه اند و بر هر فعلى كه به عنوان اولى حرام باشد عارض و منطبق شوند حرمت آن را برمى دارند؛ مثلاً خوردن مال يتيم و آشاميدن مسكر حرام است و اگر از روى اشتباه يا خطا و فراموشى و اكراه و اضطرار واقع شد حرمت آن برداشته مى شود. بنابراين اگر كلمات كفر و كارهاى كفرآور از روى اكراه واقع شود اثر كفرى و حكم ارتدادى آن برداشته مى شود.

وَلكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ

اين جمله به منزلۀ بيان حال مستثنى منه است و گويى مى فرمايد: مرادم از «مَن كفر باللّه» مُكرَه مورد استثنا نيست، بلكه كسى است كه سينۀ خود را پس از ايمان، به كفر گشوده و دلش به عقايد فاسد وسعت يافته است، پس بر چنين اشخاصى غضبى شديد از خداوند در دنيا و براى آنها عذابى بزرگ در آخرت است.

ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الْآخِرَةِ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ

يعنى: آن غضب و عذابى كه شامل حال مرتدان و صاحبان انشراح صدر به كفر مى شود به خاطر اين است كه آنها زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح دادند. يعنى زندگى پست و موقت و توأم با كفر و فسق دنيا را بر زندگى والا و برتر و دائم آخرت برگزيدند و لازم اين انتخاب دخول در غضب و عذاب خداست. و نيز براى اين است كه خدا گروه كافران را هدايت نمى كند. يعنى مشيّت الهى بر اين نيست كه كافران مصرّ و عنود را به ارادۀ تكوينى و جبر از آن راه منصرف كند و به راه راست بكشاند. و حاصل آن كه دربارۀ آنها مقتضى غضب و عذاب، موجود و مانع از جانب خداوند مفقود است.

أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ

يعنى: آنهايند كسانى كه خدا بر دل ها و نيروى شنوايى و بصيرت و بينايى آنها طبع كرده و مهرزده است. تعبير طبع در اين اعضا كنايه از اين است كه انسان را در سايۀ اصرار بر كفر و گناهان حالت خاصى در دل پيدا مى شود كه او را از راه شنيدن دلايل روشن شرع و خرد، و ديدن مناظر تنبّه آور و عبرت زا در جهان هستى و نگاه به آفاق و انفس در صفحۀ وجود، تنبّهى حاصل نمى گردد و از اين روست كه فرمود: و آنهايند كه در

ص:285

كمال غفلت به سر مى برند.

لاَ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِى الْآخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ

يعنى: نتيجۀ اين حالات نفسانى و رفتار عملى آنها آن است كه لامحاله و بدون برگشت آنها در عالم آخرت زيانكارند. زيرا سرمايۀ عمر و زندگى را كه عبارت از مجموع نيروها و فعاليت هاى اوست و بايد همه در راه تحصيل خير دنيا و سعادت آخرت مصرف شود همه را هدر داده و چيزى به دست نياورده اند، بلكه در عوض، شقاوت و عذاب ابدى تحصيل كرده اند، و به اين اعتبار است كه در آيۀ 22 هود تعبير به «أخسرون» نموده است.

ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَصَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ «110» يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَن نَّفْسِهَا وَتُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وُهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ «111»

لغت و اعراب:

ثم براى تفريع كلام به ما قبل. فتن الذهبَ: طلا را آب كرد تا ميزان خلوصش را بيازمايد، و كنايه مى شود از آزمايش يا از تعذيب. ان ربّك دوم تأكيد اول است. من بعدها مرجع ضمير مؤنّث امور مذكور از عذاب، هجرت، جهاد و صبر است. يوم متعلّق به «اُذكر». نفسها مرجع ضمير مضافٌ اليه نيز نفس است. توفيه: به تمام معنا پرداختن حق و مانند آن. ما عملت به تقدير «جزاء ما عملت» يا «نفس ما عملت».

تفسير:

ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَصَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ

اين آيه دربارۀ كسانى است كه در صدر اسلام در مكه اسلام آوردند و در نتيجۀ

ص:286

شكنجه هاى سخت مشركان و پس از كشته شدن برخى، به سوى مدينه هجرت كردند.

يعنى پس مى گوييم كه بى ترديد پروردگار تو نسبت به كسانى كه پس از چشيدن طعم امتحان و ديدن شكنجه ها هجرت كرده، سپس جهاد نموده و صبر كردند، بى شك پروردگار تو پس از آن همه عذاب و هجرت و شكنجه و صبر، بسيار آمرزنده و مهربان است.

يَوْمَ تَأْتِى كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَن نَّفْسِهَا وَتُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وُهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ

يعنى: متذكر شويد روزى را كه هر نفسى از مكلّفان به صحنۀ محشر مى آيد در حالى كه دفاع از خود مى كند. مراد آن كه از هول محشر و دهشت اوضاع محيط، همه چيز را فراموش مى كند و به حال خويش مى پردازد كه چگونه از مسئوليت ها و جرم ها نجات يابد. و در آن روز به هر نفسى، يعنى به هر فردى از جنّ و انس، جزاى آنچه از ايمان و كفر و اعمال بدنى در دنيا انجام داده به نحو كامل پرداخت مى شود. و يا به هر نفس آنچه در دنيا كرده، به نحو تجسم در نفوس و تبلور در نعمت و عذاب داده مى شود، و هرگز آنها مورد ستم قرار نمى گيرند. يعنى محروم از پاداش خير نمى شوند و بيش از استحقاقِ شر كيفر نمى بينند.

وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِن كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ «112» وَلَقَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ وَهُمْ ظَالِمُونَ «113»

لغت و اعراب:

قريه: مجتمع انسانى، محل اجتماع آنها از شهر و روستا، و آن بدل است از مثلاً. رَغَد:

وسعت و فراوانى. اذاقه كنايه از رساندن و پوشاندن، و اطلاق اذاقه و لباس اشاره به احاطۀ

ص:287

ذوق است و تقدير «جعل الجوع و الخوف محيطين بها لتذوق مرارتهما».

عاقبت كفران نعمت

تفسير:

وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِن كُلِّ مَكَانٍ

يعنى: و خداوند مثلى زده است - براى هر اجتماع داراى نعمت فراوان كه كُفران ورزند - مجتمعى را كه در حال امن و امان و آرامش دل بودند و روزىِ آنها فراوان از همه جا مى رسيد. يعنى از سه نعمت عظيم الهى برخوردار بودند: ايمنى از حملات دشمن خارجى و طغيان مخالف داخلى، آرامش از امراض و آفات و آسيب هاى محيط، و برخوردارى از روزى هاى فراوان كه از هر سوى گيتى به آن جا جلب مى شد.

فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ

يعنى: پس آن اجتماع به نعمت هاى خدا كفران ورزيدند، به اين معنا كه نعمت هاى دنيوى خود را در مصارف فاسد و ناروا از نظر شرع و عقل مصرف نمودند و نعمت هاى اخروى مانند اصول عقايد حقّه را به كفر و شرك، و فضايل اخلاقى را به رذايل مبدّل نمودند و كردار و آداب و رسوم نيك را به فساد در گفتار و كردار تبديل كردند. پس خداوند بر آن مجتمع لباس گرسنگى و ترس پوشانيد، يعنى اين دو صفت را همانند لباسى بر پيكر آن مجتمع پوشانيد به گونه اى كه تلخى آن را با ذائقۀ روح چشيدند. و اينها همه به خاطر جرم هايى بود كه پيوسته مرتكب مى شدند.

وَلَقَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ وَهُمْ ظَالِمُونَ

اين آيه در بيان اين است كه آنها همان گونه كه نعمت هاى مادى را كفران كردند نعمت هاى معنوى را كه در رأس آنها آمدن رسول و شريعت است كفران نمودند.

يعنى: و حقيقت اين است كه براى آنها فرستاده اى از خودشان آمد، يعنى بشرى از جنس خودشان نه از فرشتگان و نه از اجنّه و پريان؛ پس او را تكذيب نمودند، يعنى دعوت او را رد كردند و كتاب و شريعت عرضه شدۀ او را نپذيرفتند، و در نتيجه عذاب خدا آنها را در حالى كه ظالم بودند فرا گرفت. يعنى نقصى در دعوت و كتاب و شريعت نبود، آنها بودند كه در ردّ و انكار آن ستمكار بودند.

ص:288

حلال و حرام خدا

فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلاَلاً طَيِّباً وَاشْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ إِن كُنتُم إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ «114» إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «115»

لغت و اعراب:

اكل: خوردن با دهان، تصرف در هر چيزى به تناسب حال آن. حلالاً طيّباً حال اند از «ما» ى موصول. ميته در لغت مردار است و در اصطلاح شرع حيوانى است كه روحش از بدن بدون تذكيۀ شرعى بيرون رود. أهلَّ زيدٌ الهلالَ: صداى خود را به ديدن ماه بلند كرد. بَغْى: طلب، باغى: جستجو كننده. عادى: تجاوزگر. غيرَ باغ ولا عاد هر دو حال اند از فاعل اضطرّ. فان اللّه غفور علت جزاى شرط است كه به جاى آن است، به تقدير «لايؤخَذُ به فانّ اللّه غفورٌ».

تفسير:

فَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلاَلاً طَيِّباً وَاشْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ إِن كُنتُم إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ

فاء تفريع اشاره به اين است كه چون كفران نعمت الهى، سبب عذاب است، پس برخوردار شويد و سپاس گزاريد.

معناى آيه: پس اى انسان ها و مكلّفان، در آنچه خدا روزى شما كرده در حالى كه حلال و پاكيزه باشد تصرف كنيد و از آن برخوردار شويد، و اگر شما كسانى هستيد كه خدا را مى پرستيد نعمت هاى او را سپاس گزاريد.

بايد دانست كه «ما» ى موصول در «مما رزقكم» در اين آيه شامل همۀ نعمت هاى مادّى

ص:289

و معنوى است كه بايد از همه با دو شرط استفاده كرد: نخست آن كه حلال باشد يعنى شريعت وقت آن را جايز شمرده باشد. دوم آن كه طيّب باشد يعنى نيروى جسمى انسان آن را پاكيزه داند و خبيث نشمارد.

إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ

آيه اشاره به اين است كه مقتضاى عموم موصول در آيۀ قبل هر چند شمول تحليل و فراگير بودن حلّيت به همۀ خوراكى هاى بشر است، لكن در باب خوردنى ها موارد خاصى متعلّق تحريم است ولو اين كه نسبت به موارد تحليل اندك است.

معناى آيه: جز اين نيست كه خداوند بر شما مردار و خون و گوشت خوك و آنچه را از حيوانات هنگام تذكيه نام غير خدا بر آن برده شده، حرام نموده است. يعنى مثل ذبيحۀ مشركان كه نام بت ها را بر آن مى برند و ذبيحۀ مسيحيان كه نام ابن، امّ و روح القدس را بر آن مى برند و هم چنين ذبيحۀ كفّار ديگر حرام است و اين قسم اخير از مصاديق ميته است كه براى تأكيد تحريم آن مستقلّاً ذكر شده است.

بايد دانست كه ظاهر آيه اين است كه محرمات خوراكى در اسلام منحصر به اين سه عنوان است، لكن كلام از قبيل حصر اضافى است، يعنى در حيواناتِ خوراكى آنچه مشركان به نام بَحيره، سائبه، وصيله و حام حرام كرده اند(1) آنها حرام نيست بلكه اين اقسام حرام است. و ممكن است تعبير حصر براى بيان موارد عمدۀ خوراكى حرام از حيوانات باشد و يا آن كه مراد حصر محرّمات قرآنى باشد يعنى آنچه در اين كتاب مجيد ذكر شده است و باقى محرّمات در سنّت اسلامى است.

فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

يعنى: پس اگر كسى گرفتار تصرف و استفاده در اين موارد شد در حالى كه نه باغى باشد و نه عادى، مؤاخذه ندارد، زيرا خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.

مراد از اين دو عنوان اين است كه در مقام تصرف و استفاده جستجوى بيش از حد ضرورت نكند و از آن حد تجاوز ننمايد. بنابراين جواز خوردن در موارد اضطرار يك شرط بيشتر ندارد و آن اين است كه از حد ضرورت تجاوز ننمايد طبق قانون عام:

ص:290


1- . در تفسير اين عناوين به تفسير آيۀ 103 از سورۀ مائده مراجعه شود.

«الضرورات تتقدّر بقدرها» يعنى هر حرام اضطرارى به اندازۀ اضطرار حلال مى شود چنان كه هر ترك واجب اضطرارى به اندازۀ اضطرار است، لكن در روايات اهل بيت وحى عليهم السلام آمده است كه مراد از باغى اهل بغى اصطلاحى است يعنى كسى كه بر امام وقت و ولىّ امر شرعى مسلمين خروج كرده باشد، و عادى كسى است كه از حد ضرورت تجاوز نمايد. بنابراين اگر باغى بر امام در جايى مضطر به خوردن ميته شد حلال نمى شود، زيرا جواز خوردن در مورد اضطرار، حكم ارفاقى و امتنانى است و باغى و محاربِ عليه امامِ منصوب از جانب خدا استحقاق ارفاق ندارد.

و بايد دانست كه اين چهار عنوان حرام در اين آيه، به همين طرز در چهار مورد از اين كلام الهى ذكر گرديده و در همه ابتدا حكم به تحريم عناوين چهارگانه، سپس بيان اباحه در موارد اضطرار با دو قيد مذكور شده است: 1) در آيۀ 145 انعام كه از اوايل سوره هاى نازل شده در مكه است. 2) در اين سورۀ مورد بحث كه از آخرين سوره هاى مكى است. 3) در آيۀ 173 بقره كه اوايل سوره هاى مدنى است. 4) در آيۀ 3 مائده كه آخرين سورۀ مدنى است.

وَلاَ تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَذا حَلاَلٌ وَهَذا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُوا عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ لاَ يُفْلِحُونَ «116» مَتَاعٌ قَليلٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «117» وَعَلَى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا مَا قَصَصْنَا عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ «118»

لغت و اعراب:

لما تصف «ما» مصدريه است به تقدير «لوصف ألسنتهم». الكذب مفعول تصف. هذا حلال و هذا حرام هر دو مفعول لا تقولوا. لتفتروا متعلّق به لا تقولوا و لامش لام عاقبت است.

ص:291

هادَ الى الشىء: رجوع كرد به سوى آن، و هادَ فلانٌ: يهودى شد.

تفسير:

وَلاَ تَقُولُوا لِمَا تَصِفُ أَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هَذا حَلاَلٌ وَهَذا حَرَامٌ لِّتَفْتَرُوا عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ

يعنى: و هرگز به خاطر آنچه زبان هايتان به دروغ توصيف مى كند نگوييد اين چيز حلال است و اين چيز حرام است، تا در نتيجه بر خدا دروغ بنديد و افترا گوييد.

حاصل اين است كه حكم به حلال و حرام بودن چيزى نظير ساير احكام دين و شرايع آسمانى در هر موضوعى به پيروى از گفته ها و نوشته هاى بى اعتبار جايز نيست، بلكه بايد مستند به كتاب الهى و سنّت پيامبران و اهل بيت وحى باشد. و از مصاديق اين كبراى كلّى، تحليل ها و تحريم هاى گذشته است كه حكم به حلّيت ميته و خون مى كردند و حكم به حرمت بحيره و سائبه و غيره. و اين آيه شامل اغلب احكام اصولى و فروعى است كه مندرج در كتب آسمانى منسوخ است و آنچه در مذاهب و مكاتب مختلف باطل به خدا نسبت مى دهند.

إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ لاَ يُفْلِحُونَ

يعنى: بدون ترديد كسانى كه بر خداوند دروغ مى بندند هرگز رستگار نمى شوند.

مَتَاعٌ قَليلٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: برخوردارى اندكى است و آنان را عذابى دردناك است.

طبعاً تمام اين گناهان و افتراها براى طمع مال و جاه و برخوردارى از دنياست، پس هر چه باشد و هر قدر باشد در برابر آخرت متاعى است كم يا عذابى است بسيار.

وَعَلَى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا مَا قَصَصْنَا عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

اين آيه گويى پاسخ از سؤالى مضمر است و گوينده اى مى گويد: اگر محرمات خوراكى منحصر به اين چند قسم است، پس مقدار زيادى از خوراكى ها كه بر يهود حرام شده چيست؟

معناى آيه: اى پيامبر ما، به طايفۀ يهود آنچه را كه از پيش بر تو بازگو كرديم حرام نموديم. يعنى درست است كه براى آنها اضافه بر ديگران حرام نموديم، لكن در اين تحريم ما بر آنها ظلم نكرديم و بى جهت نبود بلكه آنها پيوسته به خويشتن ستم مى كردند. پس

ص:292

تحريم، كيفر جرمشان بوده، چنان كه فرمود: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ... [نساء، 160]. و مراد از آنچه بازگو كرده مفاد آيۀ 146 انعام است كه پيش از نحل نازل شده و در ذيلش اشاره به علت تحريم شده است. و حاصل جواب آن است كه امور چهارگانه، محرَّم به عناوين اوليه اند و حكم حرمت نشأت يافته از مفاسد فعل و مضارّ اعيان است، و محرمات اضافى بر يهود حرام به عناوين ثانويه اند و حرمت جزايى و كيفرى دارند.

شرط پذيرش توبه

ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابُوا مِن بَعْدِ ذلِكَ وَأَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ «119» إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً للّهِِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ «120» شَاكِراً لأَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ «121» وَآتَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ «122» ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ «123»

لغت و اعراب:

جهالة: عدم علم، و غالباً استعمال مى شود در سفاهت و نادانى، يعنى آن جا كه مكلّف، علم فى الجمله اى كه منجِّز تكليف باشد دارد ولى توجه كامل به حقيقت تكليف و مقام مولا و عواقب مخالفت و اثر سوء عصيان ندارد. ان ربك دوم بدل از اول است.

تفسير:

ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابُوا مِن بَعْدِ ذلِكَ وَأَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ

ص:293

يعنى پس از اشاره به حرام و اقسام آن مى گوييم: بى ترديد پروردگار تو نسبت به كسانى كه گناه را به نادانى مرتكب شده اند، سپس بعد از ارتكاب آن توبه كرده اند و صالح شده اند، يعنى كمبودها و نقايص خود را از جنبۀ اعتقاد و اخلاق و عمل اصلاح نموده اند، به يقين پروردگار تو پس از توبۀ آنها بسيار آمرزنده و مهربان است.

بدان كه مراد از جهالت در اين آيه عدم علم به حرمت نيست، زيرا در اين فرض جاهل معذور است و گناهى حاصل نشده كه توبه نمايد، بلكه مراد جهل به مقام ربوبى و عظمت خداوند و غفلت از قبح جرأت به حق و مفاسد گناه است و اين را نادانى گويند كه منافات با علم به حرمت ندارد و عامۀ مردم گناهشان از اين طريق است.

اسلام دين ابراهيم

إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً للّهِِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

سوق اين آيه و سه آيۀ آتى، مبيّن اين است كه خدا پس از ذكر امت موسى و احكام اصلى و كيفرى آنها اشاره اى به عنوان تجليل، به ابراهيم دارد و پيامبر اسلام را به پيروى از آيين او توصيه مى كند..

معناى آيه: به يقين ابراهيم يك امت بود، يعنى يك فرد بود لكن از نظر كمال اوصاف انسانى و استوارى و استحكام عقيده و توان و اخلاص عمل مانند يك امت بود، و يا آن كه مدتى از عصر زندگى خود به تنهايى مصداق موحد، مسلمان و مؤمن بود و كسى بدو نگرويده بود. قانت بود يعنى مطيع و فرمانبر كامل خداى خود بود. متواضع در پيشگاه او و نمازگزار بود. حنيف، حق گرا و مايل به حق بود يعنى در تمام دوراهى هاى مراحل اعتقاد و اخلاق و عمل جانب حق را مى گرفت و به سوى باطل ميل نمى كرد. و او هرگز از مشركان نبود، يعنى حتى در ايام كودكى و اوايل جوانى كه خويشان او همانند ديگران غرق در شرك و كفر بودند، او با بت پرستى ها و آداب و سنن شرك مبارزه مى كرد و تسليم قلبى نمى شد و در هر مبارزه راه نوى به افق توحيد مى يافت.

شَاكِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ

يعنى: سپاسگزار نعمت هاى خدا بود - به تناسب هر نعمتى از نعم مادى و معنوى او به زبان و قلب و اعضا سپاس مى گزاشت - خدا او را برگزيد و به سوى راهى راست هدايت نمود. برگزيد يعنى در آغاز جوانى، او را از ميان مردم عصر خويش به نبوت و رسالت و سپس به امامت جامعه و خُلّت خود انتخاب نمود. و مراد از راه راست راه مستقيم توحيد

ص:294

و عقايد و اعمال است. و به عبارت ديگر او را به راه شريعت و كتاب آسمانى خود راهنمايى كرد.

وَآتَيْنَاهُ فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَإِنَّهُ فِى الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ

يعنى: و او را در دنيا حسنه عطا كرديم. اين كلمه عام است و شامل هر نعمت و صفت و مَلَكه و عمل نيك مى شود مانند عمر دراز و اولاد صالح كه هر يك از آنِ پيامبران مشهور تاريخ است، و شريعت مستقل و كتاب شريعت آسمانى، و بناى خانه اى براى خدا و خلق، و نام نيك در ميان ملل مختلف جهان، و مبارزۀ بى سابقه با بت پرستى تا خوض در آتش و آزمايش سخت در قربانى فرزند در حج الى اللّه. و بى ترديد او در آخرت نيز از صالحان و نيكان است.

ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ

كلمۀ «ثم» براى تراخى است. يعنى: پس از گذشت چندين قرن از زمان ابراهيم، به سوى تو وحى كرديم كه بايد از آيين و شريعت ابراهيم حق گرا پيروى كنى. مراد اين است كه هر چند ميان شريعت ابراهيم و پيامبر اسلام فاصلۀ زمانى طولانى است به وسيلۀ بعثت دو پيامبر اولواالعزم و عرضۀ دو شريعت مستقل براى مجتمع بشرى كه هر يك ناسخ ديگرى بوده مانند شريعت موسى و عيسى، لكن ما به محمّد صلى الله عليه و آله وحى كرديم كه پيروى از آيين ابراهيم كن، يعنى در خصوص روش مبارزه با شرك و بت پرستى، زيرا منطقۀ حجاز در آن روز همانند عصر نمرود در بين النهرين شده بود.

و يا آن كه مراد پيروى كردن در اصل شريعت ابراهيمى و احكام آن است بنابر اين كه شريعت اسلام محمّدى صلى الله عليه و آله مكمّل شريعت ابراهيم خليل است و ناسخ بودن شريعت محمّدى نسبت به آن به واسطۀ بعضى از احكام فرعى آن است، يا نسبت به شريعت موسى و عيسى است.

و نيز وحى كرديم به سوى تو كه هرگز ابراهيم از مشركان نبوده است. اين جمله تكرار و تأكيد بر كمال توحيدى مقام ابراهيم و نفى انتساب شرك به اوست در حالى كه او اسوۀ موحدان جهان بود.

إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيَما كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ «124» ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ «125»

ص:295

لغت و اعراب:

سبت: قطع كردن، روز شنبه. جعل السبت به تقدير «جعل تعظيم السبت» يا «جعل وبال السبت». اختلفوا فيه يعنى «تردّدوا الى نبيّهم فيه» يا «تفرّقوا فيه». حكمت: كلام حقّ و متقن و منطقى، وصول به عقل و دانش.

هتك حكم روز شنبه

تفسير:

إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ

يعنى: جز اين نيست كه تعظيم روز شنبه و بار كردن آثار عيد بر آن، تكليف بر كسانى است كه دربارۀ آن به نزد پيامبرشان تردد كردند. بدين معنا كه چون موساى كليم به آنها پيشنهاد تعظيم روز جمعه نمود آنها نپذيرفتند و به جاى آن روز شنبه را پيشنهاد كردند و رفت و آمد نمودند تا تعظيم آن روز تشريع شد و به عنوان روز تعطيلى و فراغت از كار و اشتغال به عبادت تعيين گرديد. و اين معنا مبتنى بر اين است كه مراد از اختلاف تردد باشد.

و ممكن است مراد از آيه اين باشد كه وبال و كيفر دنيوى هتك روز شنبه بر كسانى است كه در آن اختلاف نمودند و پس از تشريع حكم تعظيم آن، در پذيرش اختلاف كردند، عده اى نپذيرفتند و پذيرندگان نيز در امتثال و عمل تخلّف نمودند و راه نيرنگ پيش گرفتند. و كيفر موعود اين بود كه خداوند همه را به صورت بوزينه مسخ نمود و وسيلۀ عبرت ديگران كرد و مورد لعن در تاريخ شدند. در آيۀ 26 بقره و 47 نساء نيز اشاره به اين كيفرها شده است.

ص:296

تبليغ، مقابله به مثل و شكيبايى

وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيما كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ

يعنى: بى ترديد پروردگار تو در ميان آنها روز قيامت دربارۀ آنچه در آن اختلاف مى كردند داورى خواهد نمود. يعنى درخصوص ترددشان به نزد پيامبر و تبديل تشريع عيد اول به دوم، و يا تخلّف از حكم سَبت و اعمال نيرنگ در مخالفت با خدا.

ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ

يعنى: اى پيامبر، مردم را به راه پروردگارت به وسيلۀ حكمت يعنى كلام حكيمانه اى كه فكر و مغز طرف را به تسليم در برابر حق وا دارد، و با موعظۀ نيكو يعنى پند و اندرزى كه دل او را به حقايق دينى متنبّه كند و بيدار و رام سازد دعوت كن، و با آنها در مقابل محاجّه و جدالشان، با دليل و برهان به جدالى نيكوتر برخيز.

إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ

يعنى: به يقين پروردگار تو داناتر است به حال كسى كه از راه او گم گشته و او داناتر است به هدايت يافتگان. مراد اين است كه خداوند اهل ضلالت را كه قابل هدايت نيستند و آنها را كه استعداد هدايت دارند، مى شناسد و روى اين زمينه تأثيرات دعوت تو را نيز در دل آنها مى داند.

وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ «126» وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُكَ إِلَّا بِاللّهِ وَلاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلاَ تَكُ فِي ضَيْقٍ مِّمَّا يَمْكُرُونَ «127» إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُم مُحْسِنُونَ «128»

تفسير:

وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ

يعنى: و اگر خواستيد عقوبت كنيد، به مانند آنچه عقوبت شده ايد عقوبت كنيد.

خطاب به مسلمين است به منظور اشتراط مماثلت در مورد استيفاى حقّ مجازات از مسلمين يا همۀ مردم به نحو قانون كلّى اعم از قصاص در نفس، يا در قصاص اعضا و

ص:297

جوارح مانند بريدن دست و پا، يا قصاص در ازالۀ منافع مانند كر و كور و لال كردن يا در جرح هاى ديگر. و محتمل است شامل موارد استيفاى ديه و ساير اموال و حقوق مالى نيز باشد. و بنابر اشتراط مماثلت، بايد در مورد قصاص نفس، كشتن، مماثل كشتن باشد و در موارد قصاص اعضا و ازالۀ منافع، قصاص مجازاتى مشابه جرح و ضرر اصلى باشد و بالأخره در نوع مجازات و كيفيت آن از محدودۀ شرع و عقل تجاوز نشود، و در موارد اموال و حقوق نيز رعايت مماثلت شرع و عرف بشود.

وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ

يعنى: و اگر صبر كنيد حتماً اين صبر براى صابران و شكيبايان نيكوتر است.

اگر در موارد قصاص و مجازات برخلاف خواستۀ نفس، از قاتل يا قاطع اعضا يا جارح و آسيب رسان بدن بگذريد و عفو بلاعوض كنيد يا تنزّل به ديه نماييد بهتر است، زيرا انتقام تشفّى نفس است و عفو طلب رضاى حق.

وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُكَ إِلَّا بِاللّهِ وَلاَ تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلاَ تَكُ فِى ضَيْقٍ مِّمَّا يَمْكُرُونَ

يعنى: اى پيامبر، در همۀ امور، خاصه در ابلاغ رسالت خود، بر فشارها و زحمات صبر كن و صبر تو جز به توفيق خدا نيست. يعنى شكيبايى تو در همه جا به حول و قوۀ خدا و بخشيدن نيروى استقامت نفس است به شهادت تهيّۀ اسباب و وسايل خارجيه. و نيز هرگز بر آنها اندوهگين مباش. مراد آن كه بر مشركان و كفّارى كه در مخالفت تو به هر نوع مبارزه برمى خيزند غصه مخور كه چرا چنين شده اند؟ و نيز از آنچه مكر و فريب و توطئه مى كنند در مضيقۀ روحى قرار مگير.

إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُم مُحْسِنُونَ

يعنى: به حقيقت خدا با كسانى است كه تقوا ورزيده اند و كسانى كه نيكوكارند، يعنى با كسانى كه در محوطۀ مغزشان از عقايد و باورهاى پليد، و در داخل روانشان از رذايل اخلاق، و در اندام ها و جوارحشان از كردار ناپسند پرهيز نموده اند، و كسانى كه با ديگران نيز در معاشرت نيكى كرده اند. و معناى معيّت خدا با اينان ادامۀ توفيق و الهام باطنى و تهيۀ اسباب تكامل ظاهرى است. و الحمد للّه ربّ العالمين

84/11/11

ص:298

سورۀ اسراء

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ «1»

لغت و اعراب:

سبحان مصدر(1) ، به معناى تنزيه و تقديس انشائى است و غالباً مفعول مطلق فعلى است كه به تناسب محل، مقدّر است و به معناى آن فعل و مصدرش استعمال مى شود، مثلاً معناى سبحان ربّى اسبِّحُ تسبيحاً ربّى، و معناى سبحان الّذى أسرى سَبِّح الّذى أسرى تسبيح، يا لِيُسَبَّح الّذى أسرى تسبيحاً است. و ممكن است در نتيجۀ كثرت استعمال در مقام اظهار تعجب و تجليل و تبرئۀ از عيوب، به عنوان خبر مقدم و مابعدش مبتداى مؤخر شود به تقدير «منزَّهٌ الّذى أسرى». أسراه و أسرى به: در شب او را سير داد. و چون «ليل» ذكر شود تجريد مى گردد و به معناى مطلق سير مى شود. أقصى: دورتر. بارَكَه: پربركت كرد آن را.

ص:299


1- . سبحان مصدر ثلاثى مجرد از باب مَنَع است، گويند: سَبَح سبحاناً يا سَبَّح تسبيحاً يعنى سبحان اللّه گفت.

معراج از مسجد الاقصى

تفسير:

سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى

يعنى: تنزيه و تقديس كن كسى را كه - يا منزّه است كسى كه - بندۀ خود را در شبى از مسجدالحرام به سوى مسجدالاقصى سير داد.

اين آيه بيانى صريح از سفر اعجازى پيامبر اسلام است كه در حدود يك سال پيش از هجرت، از مكۀ معظّمه از حِجر اسماعيل اتفاق افتاد و طبق روايات، جبرئيل امين و انبوهى از فرشتگان، پيامبر اسلام را پس از اقامۀ نماز مغرب و عشا از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى كه در آن عصر دورترين مسجد از مكه و فاصلۀ ميان آنها 2200 كيلومتر بود، سير دادند. مَركب او از جنس مركب هاى زمينى نبوده، بلكه مركب خاص آسمانى و داراى درك و شعور و كيفيت سيرش پرش در فضا بود.

و ظاهر كلمۀ «عبده» اين است كه اين سفر در حال بيدارى نه در خواب، و با بدن زندۀ ذى روح نه روح بدون بدن واقع شده است. اين سفر به نحو غير عادى و به طريق معجزه بوده است به شهادت ظهور كلام در اعجاب و تسبيح و تنزيه خدا در انجام يافتن آن، و اصرار كفّار قريش بر انكار، و وقوع رفت و برگشت در يك شب.

الَّذِى بَارَكْنَا حَوْلَهُ

يعنى: مسجد الاقصايى كه اطراف و جوانب آن را مبارك كرديم.

مراد سرزمين شامات و دمشق و اردن و فلسطين است كه همه پر خير و بركت است به بركت مادى و معنوى، زيرا آن جا از زمان هاى قديم مركز نزول وحى و محل بعثت پيامبران الهى بوده و همۀ منطقه، سرسبز و خرم و پر باران و داراى زمين و خاك مستعد و حاصلخيز و درختان انبوه پرحاصل است.

لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا

يعنى: ما او را اين گونه سير عجيب داديم و به سفر خارق العاده برديم و به سوى اللّه عروج بى سابقه داديم، تا از آيات و نشانه هاى خود به او نشان دهيم، زيرا اين سفر از آغاز تا پايان آن مملوّ از علايم توحيد و آثار قدرت و مالكيت و ملك و جبروت و عظمت و

ص:300

حكمت خدا بود، از آمدن بُراق، مركبى كه نظير آن را كسى سوار نشده، و يارى فرشتگان مقرب و عظيم الشأن الهى تواَم با تكبير و تحميد و تهليل، و مشاهدۀ مناطقى از كرۀ زمين به روشنى در ميان شب تار، و فرود آمدن پس از لحظاتى در مسجدالاقصى، و ملاحظۀ سوابق مسجد و آثار باقيۀ سليمان بن داود و علايم و صنايع لشكريان او از انس و جنّ و پريان و طبعاً زيارت قبور پيامبران آن سامان و اطلاع از قبر موسى بن عمران، و سر زدن به اصحاب كهف و تماس اعجازآميز و تاريخى با آنها.

و محتمل است كه مراد از نشان دادن آيات، معراج معروف پيامبر اسلام باشد بنابراين كه در همان شب از مسجدالاقصى به سوى آسمان ها سفر كرده و عجايبى از خلقت آسمان ها و ساكنان آنها ديده است هر چند از اين آيه بيش از سفر تا مسجدالاقصى استفاده نمى شود و بايد به اوايل سورۀ نجم و مانند آن مراجعه نمود.

إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ

ظاهر اين است كه هر دو ضمير راجع به خداست.

يعنى: چنين كرامت از خدا براى اين است كه او شنوا به گفتارها و خطورات و درخواست هاى قلبى بندۀ خود، و بينا به حالات و كمالات و استحقاق كرامت اوست.

وَآتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُدىً لِّبَني إِسْرَائِيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِن دُونِي وَكِيلاً «2» ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كَانَ عَبْداً شَكُوراً «3»

لغت و اعراب:

جعلناه مرجع ضمير منصوب موسى يا الكتاب. ألاّ تتّخذوا أن مفسّره با نفى، تفسير هدايت است به تقدير «أى لاتتّخذوا» و يا آن كه كلام به تقدير «أمرهم ألّا تتّخذوا» است. ذرّيّة - به تثليث ذال - اسم جمع است به معناى اولاد صغار، و گاهى بر يك فرد و بر اولاد كبار نيز اطلاق مى شود و نصب آن به تقدير «أعنى» است.

ص:301

بنى اسرائيل و آينده اش

تفسير:

وَآتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَاهُ هُدىً لِّبَنى إِسْرَائِيلَ أَلاَّ تَتَّخِذُوا مِن دُونِى وَكِيلاً

يعنى: و به موسى كتاب داديم (مراد تورات است كه سومين كتاب آسمانى و مفصل ترين و مشروح ترين آنها و شامل احكام شريعتى مستقل است) و آن را هدايت كننده و راهنماى بنى اسرائيل قرار داديم، و حاصل و روح هدايتش اين بود كه جز من وكيلى اتخاذ نكنيد. يعنى مرا متكفّل امور تشريعى و متصدى امور تكوينى خويش بدانيد؛ دين و شريعتى جز از ناحيۀ من نپذيريد و توكل و اعتماد در زندگى جز به من نكنيد، زيرا شراشر عالم وجود در تحت تكفّل و ارادۀ من است.

ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ إِنَّهُ كَانَ عَبْداً شَكُوراً

يعنى: بنى اسرائيل اولاد كسانى هستند كه آنها را همراه نوح در كشتى سوار كرديم (مراد اولاد نوح و اصحاب او از مؤمنان است. بنابراين تعبير ممكن است بنى اسرائيل از اولاد نوح نباشند) حقّاً كه او بندۀ شكرگزارى بود. اشاره به اين كه به خاطر سپاس گزارى او همه را از خطر غرق و طوفان عالمگير نجات داديم. و ممكن است مراد از «ذرّيّه» خود موسى باشد.

وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوّاً كَبِيراً «4» فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولاَهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَاداً لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلاَلَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْداً مَّفْعُولاً «5»

لغت و اعراب:

قضى اليه: وحى قطعى كرد به او. بأس: شجاعت و قوّت. جاسَ الشىءَ - از باب نَصَر -:

به شدت و تا آخرين فرصت طلب كرد او را. وعْد مصدر به معناى مفعول است يعنى موعود. مرجع ضمير أولاهما مرّتين است با حذف مضاف، به تقدير «جاء وعد عقاب

ص:302

اولَى المرّتين».

تفسير:

وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِى إِسْرَائِيلَ فِى الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِى الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوّاً كَبِيراً

اين آيه و چهار آيۀ بعد در شأن بنى اسرائيل و مبيّن مطالبى است غير از آنچه در سورۀ بقره و غير آن ذكر شده و اشاره است به دو نوبت از فساد انگيزى هاى آنها در روى زمين كه در تورات ذكر شده است و اين كه در هر نوبت كيفر متناسب طغيان خود را مى چشند.

معناى آيه: و ما به بنى اسرائيل در كتاب تورات وحى جزمى و ابلاغ حتمى كرديم كه بى ترديد در آيندۀ تاريخ در سرزمين فلسطين دو بار فساد برمى انگيزيد و سركشى بزرگ و طغيان عظيمى برپا مى كنيد. (يعنى ما هم در هر بار، كيفر دنيوى شديدى متناسب طغيانتان دربارۀ شما جارى مى كنيم).

طبق تواريخ براى بنى اسرائيل از روزى كه سلطۀ فرعونيان از آنها بريده شد، در طول سال هاى متمادى حوادث بسيارى رخ داده و در فراز و نشيب هاى عجيبى قرار گرفته اند، گاهى قدرت و استقلال و رفاه حال و گاهى سقوط و ذلّت و فقر شديد. و تاريخ در شرح حالشان مبهم و غير قابل اعتماد است. ولى معلوم مى شود كه طغيانشان در هر بار غير عادى و شديد بوده، احكام تورات را زير پا مى گذاشتند، حلال آن را حرام و حرام آن را حلال مى كردند و پيامبران حافظ و مبلّغ آن را مى كشتند چنان كه گفته اند: در بار اول دو پيامبر خود شعيا و ارميا، و در بار دوم دو پيامبر ديگر زكريا و يحيى را كشتند و پس از آنها براى قتل عيسى بن مريم توطئه چيدند و به گمان خود او را نيز كشتند.

فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولاَهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَاداً لَنَا أُولِى بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلاَلَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْداً مَّفْعُولاً

يعنى: پس چون وعدۀ نخستين يعنى زمان مجازات و كيفر نخستينِ آن دو افساد فرارسد، بر شما برانگيزيم بندگانى را كه از آنِ ما و تحت ارادۀ مايند، آنهايى كه نيرومندان قوى و جنگاوران سخت اند؛ آنها بر شما حمله مى آورند و در داخل خانه هايتان به جستجو مى پردازند، يعنى همه را طعمۀ مرگ مى سازند. و اين عذاب و ذلّت براى شما

ص:303

وعدۀ الهى است كه بايد انجام يابد.

بدان كه در روايات و تواريخ دربارۀ اين دو افساد بنى اسرائيل اختلاف بسيار است و طبق برخى از تواريخ، حادثۀ سركوب آنها در افساد اول به دست بخت نصر از شاهان بابِل در حدود سيصد سال پيش از ميلاد مسيح بوده است. وى از شاهان پرقدرت و جبّاران مشهور عصر خود بوده و بنى اسرائيل در آغاز تحت حمايت او مى زيستند و پس از مدتى بر ضد او شورش كردند. او شهرها و روستاهاى آنها را محاصره نمود و به قهر بگشود و خانه به خانه به تجسس پرداخت و خراب نمود و بيت المقدس را ويران كرد و مسجدالاقصى را به صورت مخروبه اى درآورد، و نسخه هاى تورات و هر كتاب آسمانى را كه در مسجدالاقصى و جاهاى ديگر بود طعمۀ حريق نمود، و اكثريت بنى اسرائيل را از دم شمشير گذراند و بقيه اى اندك از زنان و كودكان و سالمندان را به اسارت به سوى بابل برد و تا بخت نصر زنده بود همه در اسارت و ذلّت به سر مى بردند، تا آن گاه كه كورش از شاهان ايران به بابل حمله برد و آن جا را فتح كرد و بنى اسرائيل را مورد عنايت و ملاطفت قرار داد و به آنها اجازۀ بازگشت به وطن خود يعنى ارض مقدس داد و آنها را در تعمير مسجدالاقصى پس از هفتاد سال ويرانى و در تجديد بناى خانه هاى خود يارى كرد و عزراء را كه از كاهنان آنها بود اجازه داد تورات را از نو بنويسد، و همۀ اين امور در حدود چهارصد و پنجاه سال پيش از ميلاد مسيح اتفاق افتاد.

ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُم بِأَمْوالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً «6» إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسوءُوا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيراً «7» عَسَى رَبُّكُمْ أَن يَرْحَمَكُمْ وَإِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيراً «8»

ص:304

لغت و اعراب:

كَرّة: حمله كردن در جنگ، و مراد در اين جا حملۀ با غلبه و پيروزى است. نفير و نَفْر:

جمعى است كه همراه انسان كوچ كنند. لأنفسكم لام براى نفع يا براى اختصاص و لام در اسأتم فلها براى مجرد انتساب و اختصاص است. وعد الآخرة يعنى وعدُ مجازاة المرّة الآخرة من الافساد. ساءَ وجهه: بد و زشت نمود صورت او را، كنايه از تشديد عذاب است كه آثارش در قيافه و صورت ظاهر گردد. ليسوءُوا و ليتبّروا متعلّق اند به بعثنا رجالاً مقدّر مفهوم از بَعَثنا عليكمِ اوّل. تبّره: هلاك نمود او را. عسى ربُّكم استعمال كلمۀ عَسى كه ملازم با شك است به لحاظ حال مخاطبان است نه خطاب كننده. حَصَرَ الشىءَ - از باب ضَرَب و نَصَر -:

احاطه كرد و تنگ گرفت بر او. (1)تفسير:

ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُم بِأَمْوالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً

يعنى: پس از سپرى شدن مدت مديدى از عمر شما در اسارت، حمله و پيروزى بر آنها را به شما باز گردانيم و به وسيلۀ اموال و فرزندان، بسيارى شما را تقويت كنيم، و از حيث نفوس و نفرات فزونى بخشيم.

بايد دانست كه ظاهر آيه اين است كه بنى اسرائيل به كسانى كه در افساد اول، آنها را شكست داده و سركوب نمودند حمله كرده و پيروز شده اند، لكن اين مطلب با وقايع خارجى مطابقت ندارد، پس ممكن است مراد حمله و پيروزى نسل آنها باشد بر دشمن كلى، و غرض دست يافتن به استقلال و قدرت و نيل به هدف دينى و پياده كردن آن در مجتمع خويش باشد.

إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا

يعنى: اگر نيكى به ديگران كرديد به نفس خود و به نفع خود كرديد، يا از آنِ شما و مختص به شماست و به خودتان بازخواهد گشت. و اگر بدى كرديد آن نيز از آنِ خودتان

ص:305


1- . و حصير: محل تنگ، زندان.

است و مجازات و كيفرش به خودتان بازمى گردد.

اين كلام ادامۀ خطاب به بنى اسرائيل و به عنوان اندرزى است به آنها كه سيرۀ جاريۀ الهى، مجازات برخى از اعمال در دنيا و آخرت است و مقتضاى طبع جهان هستى نيز انعكاس آثار عمل ها به خود عامل است: ان خيراً فخيراً، و ان شرّاً فشرّاً. و ممكن است اين كلام جملۀ معترضه باشد و خطاب به مسلمين براى تنبيه و هشدار از كارهاى زشت و گناهان باشد.

فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسوءُوا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَلِيُتَبِّرُوا مَا عَلَوْا تَتْبِيراً

يعنى: و چون وعدۀ آخر - زمان كيفر و مجازات بار دوم از افسادتان - فرا رسد، برمى انگيزيم بر ضد شما گروهى را تا صورت هاى شما را بد و زشت و غمگين و اندوه بار سازند. كنايه از اين كه آن چنان بر شما بتازند و قتل و غارت و شكنجه و آزار كنند كه آثارش در صورت و قيافه هاى شما ظاهر گردد. و داخل مسجدالأقصى شوند همان گونه كه در بار اول داخل شدند، و نيز بر هر چيزى دست يابند و مسلّط شوند نابود گردانند.

مراد اين كه ورودشان توأم با فزونى سپاه رزمنده و عِدّه و عُدّه و فتح و پيروزى باشد و عملكردشان ويرانى بيت المقدس و تخريب خانه ها و كشتار نفوس اقويا و اسارت ضعفا و اتلاف و به آتش كشيدن اموال غير منقول و غارت كالاهاى منقول باشد.

گفته شده: در اين بار از شكست، مجتمع بنى اسرائيل به كلى از هستى و عنوان و تشكل ساقط شدند و تبديل به عده اى اسيران جنگى و ملتى ذليل و متفرق در جهان گشتند. و اين حادثه در حدود يك قرن پيش از ميلاد مسيح عليه السلام واقع شد و آنها تا زمان ظهور اسلام و پس از آن نيز در همان حال ذلّت و تفرقه باقى ماندند.

عَسَى رَبُّكُمْ أَن يَرْحَمَكُمْ وَإِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ حَصِيراً

خطاب به بنى اسرائيل است براى دميدن اميد رحمت و رجاء نجات از ذلّت و رسيدن به تشكل و قدرت پس از اسارت و تفرق دوم. يعنى: اميد است كه پروردگارتان بر شما ترحم كند و به حال قدرت و رفاهتان بازگرداند. و اگر پس از آن نيز به حال طغيانتان برگرديد ما

ص:306

نيز به حال غضب و انتقام در دنيا برمى گرديم و در آخرت دوزخ را براى همۀ كافران حصير قرار داده ايم يعنى حبسى محيط و فراگيرِ همه و حصارى تنگ.

رسالت قرآن

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً «9» وَأَنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً «10» وَيَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً «11»

دعاى شر وعجله

تفسير:

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِى لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ وَيُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً كَبِيراً

آيات گذشته از آيۀ دوم تا هشتم راجع به جريان سنّت الهى است دربارۀ فرستادن كتاب آسمانى و ارسال پيامبران گذشته و سرگذشت طاغيان و مطيعان تاريخ و كيفر و پاداش آنان. و اين آيه و آياتى پس از اين، راجع است به قرآن مجيد و احوال امت اسلامى در طاعت و عصيان و مطالبى در اين رابطه.

معناى آيه: حقيقت اين است كه اين قرآن به راهى يا به شريعت و آيينى هدايت مى كند كه پايدارتر و استوارتر است و مؤمنانى را كه پيوسته كارهاى صالح و نيك انجام مى دهند مژده و بشارت مى دهد كه بى ترديد براى آنها در دنيا و آخرت پاداشى بزرگ است.

بدان كه اگر مراد از موصوف مقدّر «الّتى» مطلق طريقت و راه باشد، شامل همۀ موارد مى شود. يعنى اين قرآن بشر را در هر موردى به حكم حق و استوار آن خواه در نقليات و خواه در نقليات هدايت مى كند. لكن ظاهراً مراد از موصوف مقدّر، شريعت و آيين است يعنى شريعت اسلام، و توصيف آن به «اقوم» به لحاظ اين است كه اين شريعت پايدار و استوار و باقى و غير منسوخ تا ابد است و همانند شرايع گذشته محكوم به نسخ نيست و

ص:307

اصول و فروعش محكم و استوار و مطابق عقل سليم و تأمين كنندۀ همۀ مصالح فردى و اجتماعى جامعۀ بشرى است.

وَأَنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً

و «اَنّ» عطف است به «اَنَّ لهم» در آيۀ قبل.

يعنى: و نيز اين قرآن بشارت مى دهد مؤمنان را به اين كه كسانى كه به نشأۀ آخرت و زندگى واپسين ايمان نمى آورند، ما براى آنها عذابى دردناك تهيّه و آماده كرده ايم.

پس براى مؤمنان دو بشارت است: پاداشى بزرگ براى خودشان، و عذابى دردناك براى كفّار و دشمنانشان. و منحصر كردن عذاب آخرت به عدم ايمان به معادِ تنها در صورتى كه عدم تحقق ايمان به هر يك از اصول عقايد سه گانه يا پنج گانه همانند عدم مجموع، سبب كفر و استحقاق عذاب اخروى است، به لحاظ اهميت اعتقاد به معاد و تأثير به سزاى آن در پذيرش ساير اصول عقايد و عمل به احكام فرعيه است.

وَيَدْعُ الْإِنسَانُ بِالشَّرِّ دُعَاءَهُ بِالْخَيْرِ وَكَانَ الْإِنْسَانُ عَجُولاً

يعنى: و انسان شر خود را مى خواهد و درخواست مى كند بدان گونه كه خير خود را مى طلبد! و همواره انسان شتاب زده است.

مراد از دعا در اين جا اعم است از دعاى لفظى نظير طلب حاجت از خداوند، و دعاى عملى نظير زراعت به قصد حاصل و مانند آن. و غرض اين است كه انسان گاهى با درخواست لفظى از خداوند شر و ضرر و بدى خود را مى خواهد، مثل حال غضب و عصبانيت و مانند آنها و يا از روى جهل و عدم اطلاع از عواقب امور، و گاهى با درخواست عملى نظير آن كه اسباب و وسايلى را به قصد رسيدن به مسبَّبات شر و ضرر به شدت تعقيب مى كند و فراهم مى سازد و در اطراف و جوانب كار دقت نمى كند و عقل خود را هر چند از راه مشورت و غيره به كار نمى اندازد.

و در كلمۀ «و كان الانسان» كانَ براى ربط است، يعنى انسان طبعاً شتاب زده است. و ممكن است براى سبق زمانى باشد، يعنى از آغاز خلقتش اين صفت و استعداد در وى وديعت است. و ضعيفاً گفته شده(1) كه مراد از انسان آدم ابوالبشر عليه السلام است و عجلۀ وى اين

ص:308


1- . يعنى به قولى ضعيف.

است كه هنگام دميده شدن روح از ناحيۀ سر به همۀ بدن نرسيده عجله كرد و خواست برخيزد و نتوانست.

كاركرد شب و روز

وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً لِّتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّكُمْ وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ وَكُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلاً «12»

لغت و اعراب:

اضافۀ آية به الليل و النهار هر دو اضافۀ بيانيه است، يعنى آيةٌ هى اللّيلُ و آية هى النَّهارُ. و ممكن است هر دو اضافۀ لاميه باشد. مبصرة: روشن و روشنى بخش. لتبتغوا متعلّق است به جعلنا ى دوم، و لتعلموا متعلّق است به جعلنا ى اول.

تفسير:

وَجَعَلْنَا اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً

يعنى: و ما شب و روز را دو نشانه قرار داديم، پس شب را كه نشانۀ اول است محو و تاريك و بى نور كرديم، و روز را كه نشانۀ دوم است روشن و نوربخش نموديم.

توضيح آن كه شب عبارت است از ظلمت و سايۀ مخروطى شكلى دوّار به دور كرۀ زمين كه معلول تقابل زمين با خورشيد و حركت وضعى آن است، و روز عبارت است از روشنى و تابش مستقيم خورشيد به كرۀ زمين، و اين دو صفت انتزاع مى شوند از وجود دو كرۀ مختلف در حجم و بزرگى و تاريكى و روشنى و حركت مستقيم و استداره اى كه همه به نظمى دقيق و عجيب در گردش و چرخش و حركت اند و دلالت بر توحيد و عظمت و قدرت و علم و حكمت و رحمت خالق و صانع آنها دارند. بنابراين اين دو جمله در آيه، هر دو ناظر به حال شب و روز است كه در جملۀ اول نشانه بودن آنها، و در دوم صفت و ماهيت آنها بيان شده است.

ص:309

و ممكن است اضافۀ آية به اللّيل و النهار لاميه باشد و مراد از «آية اللّيل» قرص ماه و از «آية النهار» قرص خورشيد باشد. پس دو جمله با هم متباين اند و غرض اين است كه هر يك از دو آيه خود آيت و نشانه دارد، و ما آيت شب را محو كرديم يعنى جمادى تاريك و بى نور آفريديم، و آيت روز را روشن و پرتو افكن ساختيم.

لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّكُمْ وَلِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ

جملۀ «لتبتغوا» تعليل جعل دوم است، يعنى: بدين جهت روز را روشن يا خورشيد را كه نشانۀ روز است روشنگر كرديم كه شما به راحتى در طلب فضل و رحمت و در جستجوى روزى از جانب پروردگارتان باشيد. و جملۀ «لتعلموا» متعلّق به جعل اول است، يعنى آفريدن شب و روز با صفت هاى خاص، و يا آفريدن آيه هاى آنها هر يك با وصف خاص، براى اين است كه شمار سال ها و حساب را بدانيد. يعنى از شب و روز، ماه ها را درآوريد و از ماه ها سال ها را استخراج نماييد و بدان وسيله حساب حوادث زندگى را از اعمار و احوال و افعال و نيازهاى مختلف بدانيد.

وَكُلَّ شَىْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلاً

يعنى: و همه چيز را بيان كرديم و تفصيل داديم بيانى كامل و تفصيلى روشن و وافى.

مراد از همه چيز، علوم مورد نياز بشر است راجع به ماديات و معنويات، خاصه علوم شريعت و احكام آخرت و عوالم ماوراى دنيا. و البته درك و استخراج همه از كتاب اللّه مطلق نيست و نيازمند شرايط است.

وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً «13» اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً «14» مَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً «15»

ص:310

لغت و اعراب:

طائر: پرنده، مراد كارهاى اختيارى انسان است. اِقرأ كتابك به تقدير «يُقال له». بنفسك باء زائده است. وَزَرَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: برداشت آن را. وِزْر: مصدر، بار سنگين و گناه.

وازرة به تقدير «نفس وازرة». وِزر اخرى به تقدير «وزر نفس اخرى».

نامۀ اعمال

تفسير:

وَكُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِى عُنُقِهِ

يعنى: و هر انسانى پرنده اش را به گردن او بسته ايم.

مراد از پرنده عمل هاى اختيارى شخص مكلّف است، خواه قلبى و باطنى يا بدنى و ظاهرى، و خواه عمل هاى نيك يا بد. و اطلاق پرنده بر عمل بدين لحاظ است كه عمل هاى هر انسانى از ازل براى او پيش بينى شده و به عنوان سعادت و شقاوت براى او مقدر گشته و گويى در دنيا آنها از مركز غيب و منبع تقديرات الهى به سوى او مى پرند و به او لاحق مى شوند، و يا بدين لحاظ كه از او سرچشمه مى گيرند و صادر مى شوند، گويى كه از وجودش بيرون مى پرند. و مراد از بسته شدن به گردن او اين است كه همه از آنِ اوست و او مسئول نيك و بد و پاداش و كيفر آن است، و جملۀ بعدى مفسر اين الزام است.

وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً

يعنى: و براى او در روز قيامت نوشته اى بيرون مى آوريم كه آن را گشوده در جلو خويش ملاقات مى كند. يعنى همۀ اعمالى كه به گردنش بسته بود به صورت كتابى گشوده در برابرش قرار مى گيرد.

اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً

يعنى: به او خطاب مى شود: بخوان كتاب عمل خود را، امروز اين نوشته تو را كفايت مى كند كه خود به ضرر خويش حسابرس باشى.

معلوم نيست كه كتاب مزبور همانند كتاب هاى دنيوى تنها الفاظ حاكى از معانى است

ص:311

يا طرز ديگرى است و مثلاً توأم با تصاوير و اشكالى است كه همۀ اوضاع و احوال جوّ عمل را نيز نشان مى دهد.

و ظاهر اين كه خواندن كتاب كفايت در حسابگرى شخص مى كند اين است كه كتاب به گونه اى است كه خواندنش براى شخص ابهامى نمى گذارد و اطلاعى حاصل مى شود كه خود مى تواند به كمّيّت همه و حقّ و باطل و حسن و قبح و استحقاق ثواب و عقاب تمام آن يقين حاصل كند و قضاوت نمايد.

سه قانون در حسابرسى و كيفر الهى

مَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْهَا

اين آيه در حكم نتيجۀ مسئوليت انسان نسبت به اعمال خويش و مختار بودن اوست.

يعنى: كسى كه هدايت يابد جز اين نيست كه به سود خويش هدايت مى يابد، و كسى كه گمراه گردد جز اين نيست كه او نيز به ضرر خويش گمراه مى گردد.

وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً

يعنى: و هيچ باربردارى بار گناه ديگرى را برنمى دارد. استحقاق ثواب يا كيفر كسى بر ديگرى در دنيا نوشته نمى شود، زيرا خلاف عدالت است، و پاداش و كيفر كسى در آخرت دربارۀ ديگرى اجرا نمى شود، زيرا كه ظلم است. و اگر در موارد اضلال و فريب و غيره گناهِ تابعان بر متبوعان تحميل مى شود مراد اين است كه نظير و مماثل آن گناه است نه خود آن به گونه اى كه تابع بى گناه محسوب شود.

و ما هرگز عذاب كننده نبوديم تا آن كه رسولى برانگيزيم. يعنى عادت ديرين و سنّت جاريۀ ما بر اين است كه هيچ ملت و قومى را عذاب نمى كنيم مگر آن كه پيامبرى مبعوث گردانيم كه ابلاغ شريعت و اتمام حجّت نمايد و مردم رد كنند و طغيان ورزند. پس آيه دربارۀ عذاب دسته جمعى ملت هاى طغيان گر و ريشه كن كردن آنهاست نظير قوم نوح و هود و صالح و لوط و موسى. و ممكن است بعث رسول كنايه از بلوغ حكم الزامى الهى به مكلّف و تماميت حجّت باشد، خواه فرد باشد يا اجتماع. پس آيه در مقام تأييد اين قاعدۀ عقلى كلّى است كه عقاب بلا بيان جايز نيست.

ص:312

وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً «16» وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِن بَعْدِ نُوحٍ وَكَفَى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً «17»

لغت و اعراب:

قريه: مجتمع انسانى، و محل اجتماع انسان ها مانند شهر و روستا. أمرْنا مترفيها به تقدير «أمرناهم بالطاعة يا بالفسق». مترَف: كسى كه نعمت واسع و فراوان دارد. دمّره: هلاك كرد او را. قرْن: گروه هايى از انسان كه در يك زمان زندگى مى كنند. بذنوب عباده متعلّق است به خبير و بصير به نحو تنازع.

وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا

يعنى: و چون اراده كنيم ملت و مجتمعى از انسان ها را هلاك نماييم - به خاطر سوابق طغيان و كفرانشان - اعيان و خوشگذران هاى آنان را امر مى كنيم، پس در آن محيط نافرمانى مى كنند. مراد امر تشريعى است و متعلّقش «بالطاعة والتسليم» است، و غرض آن كه دوباره آنها را به منظور تكرار و تأكيد در اتمام حجت، فرمان تسليم و طاعت مى دهيم، پس باز نافرمانى مى كنند و از طاعت خارج مى شوند.

و ممكن است مراد از «أمرنا» در اين جا امر تكوينى و متعلّقش «بالفسق» باشد، يعنى دربارۀ آنها استدراج مى كنيم و به وسيلۀ افزودن نعمت و اموال و رفاه حالشان بر مقدمات فسق و طغيانشان مى افزاييم پس آنها فسق و طغيان بيشتر مى كنند.

فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً

يعنى: پس از آن، قول و حكم ما به ضرر و زيان آنها ثابت و مسلّم و منجّز مى گردد (مراد از قول، حكم و وعدۀ حتمى او از ازل است كه در لوح محفوظ نيز نگاشته شده كه بايد طغيان گران در دنيا پيش از آخرت به كيفر طغيانشان نابود گردند) پس آنها را هلاك و نابود مى سازيم. «تدميراً» مفعول مطلق است، يعنى به شديدترين طرز هلاكت يا هلاكتى كه

ص:313

متناسب طغيان آنها باشد.

وَكَمْ أَهْلَكْنَا مِنَ الْقُرُونِ مِن بَعْدِ نُوحٍ وَكَفَى بِرَبِّكَ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً

اين آيه بيان مصاديق كبراى كلّى در آيۀ قبل است. يعنى و چه بسيارى از قرن ها و مجتمعات انسانى پس از نوح كه در يك عصر با هم زندگى داشتند و ما آنها را هلاك نموديم، و كافى است پروردگار تو در آگاهى و بينايى به گناهان بندگان خود (يعنى آگاهى از گناهان باطنى و سرّى، و بينايى به گناهان آشكار و ظاهرى). غرض آن كه اهلاك آنها با علمى محيط و ديدى گسترده به همۀ نهان ها و آشكارها از گناهان آنها و استحقاق عذاب آنان انجام گرفته، وَلاَ يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً [كهف، 49].

مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاَهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً «18» وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُوراً «19» كُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَهؤُلاَءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً «20»

لغت و اعراب:

عاجلة: دنيا. صَلِىَ النارَ - از باب عَلِم -: چشيد حرارت آن را. مدحور: طرد شده. كلاًّ مفعول فعل بعدى، و تنوين آن بدل از واحد است يعنى «كلَّ واحد من الفريقين» و هؤلاءِ و هؤلاءِ بدل از تنوين كلّاً است، حَظَرَ الشىءَ و على الشىءِ - از باب نَصَر -: منع نمود آن را از او.

تفسير:

مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ يَصْلاَهَا مَذْمُوماً مَّدْحُوراً

ص:314

يعنى: كسى كه تنها عاجله را يعنى دنياى زودگذر(1) را مى طلبد و كارى با آخرت ندارد، ما هم براى او در اين دنيا تعجيل مى كنيم، يعنى خواستۀ دنيويش را مى دهيم، لكن آن مقدار كه مى خواهيم و براى آن كس كه اراده مى كنيم؛ سپس دوزخ را براى او آماده و مهيّا مى سازيم كه پس از مرگ حرارت آن را خواهد چشيد در حالى كه مذموم است، يعنى مورد ملامت و مذمت نفس خويش و فرشتگان و صالحان عالم آخرت است؛ و مدحور است، يعنى دور از رحمت خداوند است.

بايد دانست كه خواستن دنيا و ترك آخرت گاهى به گفتار و عمل است، مانند كفّار و غير معتقدها؛ و گاهى تنها به عمل است با اعتقاد قلبى به دين و شريعت، مانند مسلمان هاى منغمر در دنيا و غافل از آخرت. و تهديد آيه شامل هر دو قسم است هر چند در دوم امكان شمول عفو و شفاعت است و بر فرض عدم آنها دخول موقت در جهنم است.

يارى همگانى خدا

وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْيَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كَانَ سَعْيُهُم مَّشْكُوراً

يعنى: و كسى كه آخرت را بخواهد و كوشش خود را به آن متوجه سازد در حالى كه مؤمن است يعنى اصول عقايدش صحيح و كامل است، پس آنها هستند كه كوشش و سعيشان مورد تقدير و سپاس خواهد بود. يعنى در آخرت تشكر قولى و عملى از او مى شود و پاداش به سزايى دريافت مى كند.

بدان كه در اين آيه به مَنِ موصوله در صدر آيه سه ضمير و يك اشاره برگشته است. سه ضمير به لحاظ لفظ موصول و قرب مرجع، مفرد آمده و اشاره به لحاظ معنا و بُعد مرجع، جمع آمده و امثال آن در اين كتاب شريف زياد است.

كُلّاً نُّمِدُّ هؤُلاَءِ وَهؤُلاَءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً

يعنى: هر يك از آنان و اينان را يارى مى دهيم (هر يك از طالبان دنيا و طالبان آخرت را در محدودۀ خواسته اش يارى مى دهيم، و محدودۀ خواستۀ اهل دنيا نعمت هاى دنيا و رفاه حال تا انتهاى زندگى مقدّر او، و محدودۀ خواستۀ اهل آخرت جهان ابدى است كه به او وعده داده شده) و هر دو از عطاى پروردگار توست و هرگز عطاى پروردگارت از احدى ممنوع نيست.

ص:315


1- . زودرس.

حاصل اين است كه: كافر با اين كه مورد غضب خدا و تمام عقايد كفرى و عمل هاى فسقى اش مبغوض اوست و براى همه مستحق مجازات بد است، در دنيا از هيچ نعمت مادى و معنوى خداوند ممنوع نيست، زيرا نعمت ارسال رسولان و عرضۀ دين و شريعت و كتاب آسمانى از آنِ همه است و نعمت هاى مادى نيز در اختيار همگان است كه طبق تقديرات ازلى به همه مى رسد.

درجات بى شمار آخرت

انُظرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَلَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَكْبَرُ تَفْضِيلاً «21» لَاتَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَّخْذُولاً «22»

تفسير:

انُظرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَلَلْآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَكْبَرُ تَفْضِيلاً

يعنى: بنگر كه چگونه برخى از آنها را بر برخى ديگر برترى داديم - در اسباب و ملاكات تفاضل دنيوى نظير اوصاف روانى و صفات جسمى و اموال و اولاد و اقوام و قبايل و جاه ها و مناصب - و بى ترديد آخرت از نظر درجات و تفاضل بزرگ تر است. زيرا درجات مردم در دنيا بر پايۀ خصوصيات نفسانى و جسمانى و اختلاف اموال و اولاد و غيره است كه همه حقير و اندك و محدود است، و آخرت درجاتش براساس كمالات روحى و فضايل معنوى و نعمت هاى گوناگون بهشتى و جهان ابدى است و برترى درجات و تفاضل برحسب آن درجات است.

لَاتَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَّخْذُولاً

يعنى: هرگز با خداوند معبود ديگرى قرار مده و اتخاذ مكن - خواه از بتان و ستارگان باشد يا از عباد و صالحان و يا از پريان و خواه عيسى و مريم و روح القدس يا غير آنها از آنچه بشر گمراه پيدا كند كه پست ترين آنها هواى نفس است - تا مذموم و مخذول بنشينى، يعنى مورد مذمت و ملامت نفس خود و فرشتگان الهى و نيكان و صالحان در عالم آخرت

ص:316

قرارگيرى، و بى يار و ياور و رسوا و خوار گردى. و كلمۀ قَعَد به معناى صارَ استعمال مى شود كه مناسب اين مقام است.

احسان به والدين

وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَهُمَا قَوْلاً كَرِيماً «23» وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيراً «24»

لغت و اعراب:

قضى: حكم قطعى و حتمى نمود. و بالوالدين متعلّق است به قَضى، و احساناً مفعول آن است و تقدير كلام: «قضى بعدم العبادة(1) و بالاحسان» و يا آن كه تقدير: «و أحسنوا بالوالدين احساناً». اِمّا يبلغنّ «ان» شرطيه و «ما» زايده است به تقدير «ان يبلغنّ». اُفّ اسم فعل است به معناى اظهار ناراحتى. نَهَرَهُ - از باب مَنَع -: داد زد بر او و پرخاش كرد و راند او را. خَفَضَ - از باب ضَرَب -: پايين آورد.

تفسير:

وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً

يعنى: اى پيامبر، يا اى مخاطب، پروردگار تو حكم قطعى كرده - به جامعۀ بشرى و مكلّفان تاريخ از زمان خطاب تا انقراض نسلشان - كه احدى را جز او پرستش نكنيد و به پدر و مادر خود نيكى كنيد.

بايد دانست كه مسألۀ توحيد نخستين حكم عقلى و نقلى و اصل اعتقادى الهى و

ص:317


1- . بعدم عبادة غيره صحيح است.

مهم ترين دستور خداوندى براى بشر است و پس از القا و عرضۀ آن به فرشتگان پيش از خلقت آدميان در رأس دعوت انبيا و سرلوحۀ افتتاح كتاب هاى آسمانى قرار گرفته است و در اين كتاب حكيم نيز بيش از همه چيز بر آن تأكيد و اصرار شده است، و در اين سورۀ شريفه از اين آيه تا آيۀ 39 در ضمن 16 آيه، 14 يا 20 حكم مهم اصولى و فروعى وجوبى و تحريمى ذكر شده كه در صدر آنها مسألۀ توحيد و در آخر آنها مسألۀ شرك بيان شده و در ميان اين مبدأ و منتهى اشاره به احكام زير شده است چون: وجوب احسان به والدين (يعنى اف نگفتن، نراندن، وجوب قول كريم، خفض جناح و دعا براى آنها و گفتار ميسور و ليّن) و وجوبِ دادن حقّ ذى القربى، و حرمت تبذير، و حرمت بخل، و حرمت اسراف، و حرمت قتل اولاد از ترس فقر، و حرمت زنا، و حرمت قتل نفس و ثبوت قصاص، و حرمت تعدّى در مقام استيفاى حق، و حرمت خوردن مال يتيم، و وجوب وفاى به عهد و توفيه و پر دادن كيل و وزن، و حرمت تبعيت از شك و جهل، و حرمت تكبر و تبختر در مشى، و شرك به خداوند.

إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِندَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ كِلاَهُمَا فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا وَقُل لَهُمَا قَوْلاً كَرِيماً

يعنى: و اگر يكى از آن دو يا هر دوى آنها در نزد تو به سنّ پيرى رسند، به آنها اف مگو - اگر روى گذشت سنّ و سالمندى آنها متحمل زحماتى شدى از جهت انفاق و سرپرستى و تحمل گفتار زشت و رفتار خشن آنها، اظهار ناراحتى بر آنها مكن حتى به گفتن اف يا عبارت هاى مشابه - و بر آنها داد مزن و پرخاش مكن و آنها را از خود مران، و به آنها سخنى شايسته و نيكو و محترمانه بگو.

وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِى صَغِيراً

يعنى: در مقابل آنها از روى ترحم و مهربانى، بال هاى ذلّت فرود آر و پرهاى تواضع بگستر، و بگو: پروردگارا، هر دو را مورد رحمت و احسانت قرار ده همان گونه كه آنها مرا در حال خوارى و كودكى تربيت نمودند.

ظاهر آيه شمول آن به حال حيات و پس از مرگ آنهاست. و ظاهر امر به دعا استجابت آن است در هر دو حال. و توصيۀ اولاد به دعا براى ابوين و عدم توصيۀ ابوين به دعا براى فرزند كاشف از اين است كه شفقت اولاد نسبت به ابوين كمتر است و نياز به امر دارد، و

ص:318

فزونى مهر ابوين خود محرك به دعاست.

تبذير شيطانى است

رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِي نُفُوسِكُمْ إِن تَكُونُوا صَالِحِينَ فَإِنَّهُ كَانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً «25» وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلاَ تُبَذِّرْ تَبْذِيراً «26» إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً «27»

تفسير:

رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِى نُفُوسِكُمْ إِن تَكُونُوا صَالِحِينَ فَإِنَّهُ كَانَ لِلْأَوَّابِينَ غَفُوراً

آيه در مورد اين فرض است كه گويى امرى ناروا و ايذا و آزارى از فرزند نسبت به ابوين رخ داده و بعد پشيمان شده و به صلاح گراييده است.

معناى آيه: پروردگار شما به آنچه در دل هاى شماست داناتر است - از خودتان و حتى از فرشتگان رقيب و عتيدتان، زيرا خطورات مغزتان و تصورات ذهنتان را پيش از آن كه به مرحلۀ تصديق و جزم و عزم و اراده برسد مى داند و بنابراين پشيمانى و بازگشت به خدا را كه در دل داريد مى داند - اگر شما نيكوكار باشيد، بى ترديد او نسبت به رجوع كنندگان به سوى حق بسيار آمرزنده است.

اطلاق صيغۀ مبالغه براى سرعت به توبه است كه مصداق يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ [نساء، 17] باشند. يا اشاره به تكرّر است يعنى هر گناهى صادر شد بايد توبه اى پشت سر آن صورت گيرد.

وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ وَلاَ تُبَذِّرْ تَبْذِيراً

يعنى: و حق خويشاوند را بپرداز. و طبق روايات اهل بيت وحى عليهم السلام عنوان خويشاوند در اين جا همان گونه كه شامل خويشان نسبى شخص از عمودين واجب النفقه(1) و ساير

ص:319


1- . عمودَين: پدر و مادر و اولاد.

نزديكان است، شامل خويشان پيامبر اسلام نيز هست يعنى معصومين از ارحام او كه ذى القرباى معنوى با مؤمنان اند، و حقّ ذى القرباى نسبى شخص، صلۀ رحم و انفاقات واجب و مستحب است، و حق ذى القرباى معنوى حقوق شرعى ولايى آنهاست نظير خمس از اصناف هفتگانه و انفال و فىءها.

و نيز حقّ فقير و در راه مانده را بپرداز. و مراد از سبيل در اين جا اعم است از حسّى و معنوى، پس ابن سبيل هر مؤمنى است كه در مسافرت هزينۀ سفرش تمام شده و دسترسى به اموال خود در وطن ندارد، و هر مؤمنى كه در راه هدفى حلال، واجب يا مستحب قدم برداشته و هزينه اش وفا نمى كند مانند شاغلان به تحصيل علوم دينى واجب يا مستحب و علوم دنيوى مورد نياز جامعۀ مسلمين.

و هيچ گاه تبذير مكن. يعنى مصارف ناروا و باطل نظير صرف مال در راه حرام و يا تجاوز از حد عقلى و عرفى در صرف حلال كه به اسراف بكشد انجام مده.

إِنَّ الْمُبَذِّرِينَ كَانُوا إِخْوَانَ الشَّيَاطِينِ وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُوراً

يعنى: به حقيقت تبذيركنندگان برادران شياطين اند - نظير و شبيه آنهايند در ارتكاب پياپى گناه و كفران نعمت، زيرا پول داران و ثروتمندان دنيا هستند كه پيوسته خود منغمر در گناه و رواج دهندۀ گناه و مرتكب بالاترين كفران نعمت اند - و شيطان پيوسته در مقابل پروردگارش بسيار كافر و ناسپاس بوده است. مراد از شيطان كَفور در اين جا ابليس، شيطان اول است كه براى نخستين بار در ملأ اعلى مرتكب بزرگ ترين گناه و كفران شد. و ممكن است جنس شامل همۀ افراد شيطان باشد.

وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِن رَّبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّيْسُوراً «28» وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُوراً «29» إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً «30»

ص:320

لغت و اعراب:

امّا تعرضنَّ «ان» شرطيه و «ما» زايده است. قَعَدَ: صار. حَسَرَ زيدٌ - از باب نَصَر و ضَرَب -: ضعيف و خسته شد، و منكشف و عريان شد. غَلَّهَ - از باب نَصَر -: به دست يا گردن او زنجير گذاشت.

حسن معاشرت و ميانه روى در هزينه كردن

تفسير:

وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاءَ رَحْمَةٍ مِن رَّبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَّيْسُوراً

يعنى: و اگر به خاطر فقر و تنگدستى از آنها اعراض نمايى و به ناچار انفاق آنها را قطع كنى در حالى كه طالب رحمت و روزى از پروردگار خود هستى و پيوسته بدان اميد دارى، پس به آنها سخنى نرم و ملايم و محبت آميز بگو. يعنى چنين كن تا شايد آثار سوء اعراض و قطع انفاق جبران شود و رضايتشان مخدوش نگردد.

وَلاَ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِكَ وَلاَ تَبْسُطْهَا كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَّحْسُوراً

اين آيه در مقام نهى از افراط و تفريط است و بيان اين كه اين دو صفت در انفاق نيز همانند ساير اعمال قبيح است.

يعنى: و هرگز دست خود را به گردن خويش زنجير مكن؛ كنايه از اين كه در مورد اموال خود بخل مورز كه دست احسانت به سوى كسى دراز نشود. و نيز هرگز دست خود را يكسره مگشاى؛ كنايه از اين كه آنچه دارى همه را به كلّى انفاق منما، تا ملامت زده و خسته و عريان بنشينى.(1) يعنى ملامت زده در نزد خود و عقلا و فرشتگان، و محسور يعنى وامانده و بريده يا عريان.

ظاهر اين است كه «ملوماً» قيد هر دو كار است، زيرا افراط و تفريط و بخل و اسراف را هر عاقلى حتى خود عامل مذمت مى كند. و قيد «محسوراً» متعلّق به بسط يد است كه در نتيجۀ آن شخص، وامانده و بريده از اجتماع مى گردد و يا همانند عريان، غير قادر به ظهور در ميان اجتماع مى شود.

ص:321


1- . عريان گردى.

روزى دست خداست

إِنَّ رَبَّكَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً

يعنى: بى ترديد پروردگار تو روزى را براى هر كس بخواهد بسط و توسعه مى دهد و يا سخت مى گيرد، زيرا او به حال بندگان خود آگاه و بيناست. غرض اين است كه خدا روى علم به حال فردى و اجتماعىِ بندگان و اطلاع از مصالح و مفاسد كار آنها روزى آنها را در حد اعتدال كم و زياد مى كند و قبض و بسطش به نحو عدل و قسط است، پس شما بشرها نيز در انفاقات خود چنين باشيد.

چند حكم واجب و حرام

وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئاً كَبِيراً «31» وَلاَ تَقْرَبُوا الزِّنَى إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِيلاً «32»

لغت و اعراب:

املاق: فقر، انفاق مال تا آن كه تمام شود. خِطأ: خطا و انحراف، الخِطأ كَالإثم لفظاً و معنىً. فاحشة: هر چيزى كه از حد تجاوز كند، ظاهرة القبح و زائدةُ القبح.

تفسير:

وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئاً كَبِيراً

يعنى: و هرگز فرزندان خود را از بيم فقر و تنگدستى نكشيد، ما هستيم كه آنها و شما را روزى مى دهيم، حقّاً كه كشتن آنها خطا و گناهى بزرگ است، يعنى به قضاوت عقل و خرد و تحريم شرايع آسمانى.

اين آيه نهى است از آنچه در جاهليت پيش از اسلام مرسوم بوده كه هرگاه از اوضاع محيط علايم خشكسالى و گرانى را حس مى كردند برخى از نانخواران را كه نان آور نبودند مى كشتند. و اين مسأله غير از وَأْد بَنات يعنى زنده به گور كردن دختران براى ترس از اسير شدن آنهاست.

ص:322

وَلاَ تَقْرَبُوا الزِّنَى إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَسَاءَ سَبِيلاً

يعنى: و هرگز به زنا نزديك نشويد، زيرا آن عملى بسيار بد و راهى زشت است.

تعبير از حرمت زنا به اين كه به آن نزديك نشويد يعنى مقدمات آن را نيز از قبيل القاى روابط و دوستى و شوخى در گفتار و خلوت در يك مكان و تقبيل و غيره به جا نياوريد. و هم چنين استعمال كلمۀ «فاحشة» و «ساء سبيلاً» مفيد اين معناست كه اين عمل قبيح است و راهى است منتهى به فساد اجتماع و زوال معنويت از دل ها و رغبت جامعه به هر امر قبيح و اختلال نظام دينى اجتماع، و شاهد است بر شدت حرمت اين كار. و خداوند در صفات مؤمنين مى فرمايد: وَلاَ يَزْنُونَ وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً. يُضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَاناً [فرقان، 68 و 69].

وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ وَمَن قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً فَلا يُسْرِف فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنصُوراً «33» وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً «34»

تفسير:

وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ

يعنى: و هرگز نفسى را كه خدا حرام نموده نكشيد مگر آن كه به حق باشد.

حرام كردن نفس عبارت است از مصونيت بخشيدن و محترم شمردن آن، كه از آثارش حرمت توهين و هتك احترام و اذيت و آزار و كشتن اوست. و اين حكم دربارۀ نفس انسانى، اصل اولى و قاعدۀ كلّى عقلى و عقلايى است كه در همۀ شرايع الهى و كتاب هاى آسمانى، ثابت و مندرج است، و انشاء نهى در اين جا امضاى آن كلّى و تأكيد بر ثبوت و دوام آن در اسلام است. بنابراين، جواز كشتن انسان

ص:323

در هر موردى نياز به دليل خاصّى دارد كه استثناى آيه مبيّن آن است، نظير موارد ارتداد از اسلام و قصاص و حدود شرعى و مقدّميت آن بر امرى مهم تر از آن، و هكذا.

وَمَن قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَاناً

يعنى: و كسى كه مظلوم كشته شود، ما براى ولىّ دم و صاحب خون او سلطنت تشريع كرديم.

مراد از ولىّ دم اعمّ است از اولياى شخصى نظير وارثان شرعى مقتول، و ولىّ عام نظير حاكم اسلامى و ولىّ امر شرعى در فرض نبود وارث نسبى و سببى. و مراد از سلطان، جعل حكم وضعى است يعنى سلطه و قدرت بر اين كه قاتل را عفو كند يا قصاص نمايد يا قصاص را در فرض رضايت طرف تبديل به ديه كند.

فَلا يُسْرِف فِى الْقَتْلِ إِنَّهُ كَانَ مَنصُوراً

كلام به عنوان نهى غايب است. يعنى پس نبايد ولىّ دم در مقام اجراى حكم قصاص اسراف كند و از حد تجاوز نمايد و مثلاً در قتل يك نفر، دو نفر يا بيشتر را بكشد. و هم چنين در مقام استيفاى قصاص اعضا يا قصاص منافع از حد تجاوز نمايد. و اين بدان جهت است كه او يارى شده از جانب خداوند است. يعنى به واسطۀ آن كه خدا قصاص را تشريع نموده و نيروى قضايى اسلامى او را در مقدمات اجرا كمك كرده است، پس نبايد از اين ارفاق سوء استفاده كند.

وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ

يعنى: و هرگز به مال يتيم نزديك نشويد مگر از راهى كه نيكوتر است.

مراد از قرب، تمام تصرفات است و تعبير به قرب، كنايه از شدت حرمت آنهاست. و مراد از راه نيكوتر، تصرفاتى است كه شرع يا عقل آن را جايز مى شمارد، نظير تصرفات ولىّ يتيم از جدّ پدرى و حاكم يا وصىّ پدر و جد، و تصرفات حسبى هر انسان خيرخواهى در صورت عدم وجود ولى و وصى.

حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ

يعنى: تا آن گاه كه به بلوغ برسد.

ص:324

اشُدّ جمع شُدّ - به ضم - به معناى قوه و نيرو است.(1) و مراد از رسيدن يتيم به نيروها بالغ شدن اوست، زيرا بلوغ عبارت از اين است كه نيروهاى جسمى و روحى انسان و ساير حيوانات از حيث نمو و رشد به مرحلۀ كمال برسد، و از علايم آن در انسان، بلوغ سن به حدّ خاص و قدرت آميزش جنسى و روييدن موهاى خشن در عانه است.

وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ

يعنى: و به پيمان و قرارداد وفا كنيد.

مراد از «عهد» در اين جا اعم از عهد و پيمانى است كه خدا با انسان در مورد احكام دين مى بندد به لحاظ آن كه عَرضه داشتن شريعت از جانب حق به بشر و پذيرفتن او پيمانى است كه خدا با او دربارۀ يكايك احكام آن مى بندد؛ و پيمانى كه بشرها با يكديگر مى بندند، نظير معاهدات مالى و تجارى و غيره؛ و پيمان هايى كه انسان با خود مى بندد، مانند عهد و نذر و قسمِ اصطلاحى كه همه معاهدۀ با نفس و واجب الوفاء است.

إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤولاً

اگر تقدير كلام «كان مسئولاً عنه» است، معناى عبارت اين است كه در روز قيامت از صاحب عهد و پيمان دربارۀ پيمانش سؤال خواهد شد كه آيا وفا كردى يا نه؟ و اگر كلام تقدير ندارد، معنا اين است كه از خود عهد پس از تجسّم و تبلور مى پرسند كه آيا مورد وفا قرار گرفتى يا نه؟

وَأَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً «35» وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً «36» وَلاَ تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً «37»

ص:325


1- . در مجمع البيان ذيل آيۀ 152 انعام چنين فرموده، ولى در المنجد گويد: أشدّ جمعى است كه واحد ندارد، يا واحدى است كه بر وزن جمع آمده است.

لغت و اعراب:

أوفوا: پر و تمام دهيد. قسطاس: ترازو، كلمۀ رومى دخيل است و يا عربى است و گفته شده مركب است از قسط به معناى عدل، و طاس كفّۀ ترازو با حذف مكرر. تأويل: مآل و عاقبت هر امرى. قَفَى الشىءَ - از باب نَصَر -: دنبال كرد آن را. اُولئك اشاره به اعضاى سه گانه است. كان عنه مسئولاً مرجع ضمير «كان» قافى يعنى صاحب اعضا، و مرجع ضمير «عنه» «كلّ» است و يا آن كه هر دو ضمير به «كلّ» برمى گردد و «عنه» نايب فاعل «مسئولاً» است. مَرِحَ الرجلُ - از باب عَلِم -: در خوشحالى از حد تجاوز كرد، و تكبر و تبختر نمود.

تفسير:

وَأَوْفُوا الْكَيْلَ إِذَا كِلْتُمْ وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً

يعنى: و چون در مقام اداى حق، مالى را كيل نماييد پيمانه را به كمال پردازيد، و با ترازوى مستقيم يعنى درست و بى عيب، اجناس را وزن كنيد. اين كار يعنى امانت در كيل و وزن، خير و صلاح است و از نظر عاقبت امر مجتمع بسيار نيكو است. زيرا سبب پرهيز ملت از خيانت و دستبرد به اموال يكديگر، و وسيلۀ وثوق به همديگر است.

وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ الْسَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْؤُولاً

يعنى: و هرگز از آنچه تو را بدان علم نيست پيروى مكن - چه در مرحلۀ عقايد و گفتار و چه در مرحلۀ اعمال و كردار - زيرا هر يك از گوش و چشم و دل است كه صاحبش از آن بازپرسى خواهد شد. به وى گفته مى شود كه گوش را كه يك نعمت الهى و وسيلۀ درك اشيا و تحويل به دل بود در چه مصرف كردى؟ چه شنيدى و چرا شنيدى؟ و چشم را در چه مصرف كردى؟ و مراد، همۀ حواس ظاهرى است كه وسيلۀ ادراك مغز است. و هم چنين راجع به دل سؤال مى شود. و ممكن است معناى اين جمله اين باشد كه گوش و چشم و دل، هر يك خود مسئولٌ عنه است و از او پرسيده مى شود كه چه شنيدى و چه ديدى و چه درك كردى؟ تا به نفع يا ضرر صاحبش شهادت دهد.

ص:326

و حاصل آيه اين است كه پيروى از غير علم در دنيا و ملاك قرار دادن شك و ظن، يعنى جهل و غير علم در تشخيص حلال و حرام در روز قيامت مورد قبول نخواهد بود، و عذر شخص در ارتكاب گناهان روى تكيه بر جهل پذيرفته نخواهد شد.

وَلاَ تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً

يعنى: و در روى زمين به حال تكبر و نخوت و سرمستى راه مرو، زيرا تو هرگز نمى توانى زمين را بشكافى و در طول و بلندى به كوه ها برسى.

كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً «38» ذلِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَى فِي جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً «39» أَفَأَصْفَاكُمْ رَبُّكُم بِالْبَنِينَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ إِنَاثاً إِنَّكُمْ لَتَقوُلُونَ قَوْلاً عَظِيماً «40»

لغت و اعراب:

سيِّئ: بد و زشت. حكمت: علم شريعت، مستقلّات عقلى. دَحَرهُ - از باب مَنَع -: طرد كرد و دور نمود او را. أصفاه بالوُدّ: دوستى را مخصوص او نمود.

تفسير:

كُلُّ ذلِكَ كَانَ سَيِّئُهُ عِندَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً

يعنى: همۀ آنچه ذكر شد - همۀ افعالى كه موضوع و متعلّق احكام الهى است - بد و ناپسند آنها نزد پروردگار تو ناروا و مبغوض است.

كلمۀ «كلّ ذلك» اشاره است به آنچه از آيۀ 23 تا اين جا از افعال مكلّفان ذكر شده كه مجموعاً 26 عمل است، سيزده تا متعلّق امر، و سيزده تا متعلّق نهى به قرار زير: متعلّق امر:

عبادت خدا، احسان والدين، قول كريم به والدين، خفض جناح براى آنها، دعا براى

ص:327

والدين، اداى حقّ ذى القربى، اداى حقّ مسكين، اداى حقّ ابن سبيل، قول ميسور به والدين، تسلّط ولىّ دم بر قصاص، وفاى به عهد، ايفاء در كيل، ايفاء در وزن.

و متعلّق نهى: عبادت غير خدا، اف گفتن به والدين، نهر و راندن والدين، تبذير در اموال، بخل به مال، اسراف در اموال، كشتن اولاد از ترس فقر، زنا كردن، قتل نفس، اسراف در مقام قصاص، قرب ناحق به مال يتيم، پيروى از غير علم، رفتار متكبرانه.

بايد دانست كه طبق فقه اسلامى، افعال مكلّفان داراى جهات سه گانه است: واجديت مصلحت و مفسدۀ فردى و اجتماعى، محبوبيت و مبغوضيت نزد خدا و تعلّق امر يا نهى به آنها. پس معناى جملۀ «كان سيّئه عند ربّك مكروهاً» اين است كه آنچه داراى مفسده است، در نزد خدا مبغوض و طبعاً متعلّق نهى است.

نهى از شرك و مؤنث انگاشتن فرشتگان

ذلِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَلاَ تَجْعَلْ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَى فِى جَهَنَّمَ مَلُوماً مَّدْحُوراً

«ذلك» در آيۀ سابق اشاره به افعال يعنى موضوعات، و در اين آيه اشاره به احكام آنهاست. يعنى: آن ايجاب و تحريم هاى بيست و شش گانه، حكمت و احكام آسمانى شريعت است كه پروردگارت به سوى تو وحى نموده است. و هرگز همراه خداوند معبودى اتخاذ مكن، مبادا در روز قيامت در جهنم افكنده شوى در حالى كه مورد ملامت قرار گيرى و طرد و تبعيد شوى. يعنى ملامت زده در نزد وجدان خود و فرشتگان و صالحان، و طرد شده از قرب حق تعالى و زمرۀ نيكان و صالحان.

و اين آيه تكرار آيۀ 22 است كه ذكر امور فوق از آن شروع شد و براى تأكيد بر اهميت توحيد و نفى شرك به لحنى ديگر بيان شده است.

أَفَأَصْفَاكُمْ رَبُّكُم بِالْبَنِينَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ إِنَاثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً

خطاب به مشركان و استفهام انكارى است، يعنى انكار آن كه دختران را بد و سبب ننگ و عار مى دانند و با اين حال مى گويند همۀ فرشتگان يا عدّۀ خاصى از آنها دختران خدايند!

معناى آيه: آيا خداوند، شما را به داشتن پسران مخصوص كرده و برگزيده و خود از فرشتگان دخترانى اتخاذ نموده است؟ حقّاً كه شما گفتارى بزرگ در زشتى و شناعت مى گوييد. زيرا اولاً به خداوند نسبت فرزند مى دهيد. ثانياً فرشته ها را كه بهترين

ص:328

آفريده هايند دختر مى شماريد. ثالثاً آنچه را كه بد مى دانيد و وسيلۀ ننگ و عار مى شماريد به خدا نسبت مى دهيد.

دو دليل در نفى شرك

وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً «41» قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَى ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً «42» سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبِيراً «43» تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ وَإِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لَّاتَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً «44»

لغت و اعراب:

صَرْف و تصريف: تبديل يك شىء به شىء ديگر، چيزى را از حالى به حالى ديگر برگرداندن. نَفْر و نفور: ترس و نفرت و فرار از شىء.

تفسير:

وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِى هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا وَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُوراً

يعنى: و حقيقت اين است كه ما در اين قرآن (راجع به امر توحيد و نفى شريك و نفى وجود دخترانى براى خود) كلمات گوناگون گفتيم و مطالب مختلف آورديم تا آنها متذكر شوند و حق برايشان آشكار گردد، ولى گفتارها براى آنها چيزى جز نفرت و گريز نمى افزايد. (1)قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَى ذِى الْعَرْشِ سَبِيلاً

يعنى: اى پيامبر، به آنان بگو: اگر همراه خداوند، خدايان ديگرى بود آن گونه

ص:329


1- . زيرا روح هاشان پليد و دل هاشان بيمار است، و غذاى سالم به مزاج ناسالم نمى سازد و موجب بيمارى بيشتر آن مى شود.

كه آنها مى گويند، بى ترديد آنها در اين هنگام راهى به سوى خداوند عرش جستجو مى كردند.

تعبير به صاحب عرش، بدين جهت است كه در اين صورت آنها خدا را صاحب تخت و تاج و سلطنت و ملك مى پنداشتند و به سوى او به طمع ساقط كردن او و تصرفِ ملك و سلطنتش حمله مى بردند، و يا براى آن كه با او در سلطنت شريك شوند و يا حداقل از مقربان درگاهش گردند و بر ديگران برترى جويند، به سوى او راهى مى جستند.

سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يَقُولُونَ عُلُوّاً كَبِيراً

يعنى: منزه است خداوند و برترى دارد از آنچه آنها مى گويند برترى بزرگى. زيرا او واجب الوجود و مقتدر شكست ناپذير است و عرش او همانند ساير اجزاى عالم هستى، مخلوق او و تحت اراده و تدبير و ادارۀ اوست. پس حمله و غلبۀ موجوداتى كه او آفريده و حافظ آنهاست و شركتشان در ادارۀ عالم هستى و تقرب در نزد او بدون طاعت و تسليم و پذيرش او، همه محال است.

تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ

يعنى: همۀ آسمان هاى هفتگانه و اين زمين و كسانى كه در ميان آنها هستند او را تسبيح مى گويند و به پاكى مى ستايند.

مراد از آسمان ها طبقات هفتگانه اى است كه از روايات اهل بيت وحى عليهم السلام استفاده مى شود كه جوّ مورد مشاهدۀ بشر با همۀ ستارگانش در احاطۀ آسمان اول و زينت آن است. و مراد از تسبيح نسبت به غير صاحبان عقل و شعور، تنزيه و تقديس تكوينى است يعنى عظمت خلقت و دقت و متانت آن گواهى به قدرت و علم و حكمت و پاكى و قداست او از هر نقص و عيبى مى دهد.

وَإِن مِن شَىْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ

يعنى: و هيچ چيز از ذرّات اجزاى جهان هستى نيست جز آن كه خدا را تسبيحى توأم با حمد و ستايش مى گويد.

مراد از تسبيح و حمد در اين جا تنزيه و ستايش تكوينى به زبان حال است، زيرا نقص

ص:330

امكانى و نقايص ديگر موجودات به زبان تكوين، تنزيه و تقديس حق از هر نقص دارد، و كمالات موجودش ستايش تكوينى از كمال و جمال او دارد. و در جملۀ قبل، تنها تسبيح گفته شده و در اين جمله حمد نيز اضافه شده براى بيان اين كه همۀ ذرّات عالم وجود همان گونه كه تسبيح مى گويند، حمد و ثنا و ستايش نيز دارند.

وَلكِن لَّاتَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ

يعنى: ولكن شما تسبيح و تقديس آنها را نمى دانيد.

گفته شده كه خطاب به مشركان است، زيرا آنها تسبيح تكوينى را نمى دانند. و ممكن است مراد بشر باشد به عنوان غالب، وگرنه اين معنا از تسبيح را عدۀ زيادى از انسان ها مى دانند. و ممكن است مراد از تسبيح و تحميد اجزاى جهان، تسبيح و حمد انشائى نشأت يافته از ادراك باشد بنابراين كه همۀ موجودات حتى جمادات را نصيبى از درك توحيد و جلال و جمال اوست و همه داراى حظّى از كلام و ادوات خاص انشاء، غير از الفاظ و كلمات موضوعۀ بشرى هستند چنان كه گاهى در ميان خود ما نيز تفهيم معانى به غير الفاظ صورت مى گيرد.

و جملۀ آخر اشاره به جهل عامّه به اين قسم از تسبيح است جز آنان كه خدا به ايشان بفهماند.

إِنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً

يعنى: حقّاً كه او حليم و بردبار است. و از اين رو به مجرمان و طاغيان مهلت فراوان مى دهد كه علامت حلم و منزه بودن او از بيم فوت است. و او بسيار آمرزنده است و از اين ناحيه ضرر و آسيبى به او نمى رسد.

بى ادراكى كافران

وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً «45» وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً «46»

ص:331

لغت و اعراب:

أكِنَّه: جمع كِنّ - به كسر -: حافظ و ساتر شىء. وقْر: سنگينى. ولَّى: روگردانيد و پشت كرد. نفَرْ و نُفور: اعراض كردن و فرار نمودن.

تفسير:

وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً

يعنى و چون اين قرآن را بخوانى، ميان تو و كسانى كه به آخرت ايمان نمى آورند حجاب و پرده اى ناپيدا قرار مى دهيم. مراد پردۀ نامرئى معنوى است كه مانع مى شود از اين كه قلب آنها معارف قرآنى را درك كند و پيامبرِ آورندۀ آن و مقام جلال و عظمت و صدق او را بشناسند.

وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِى آذَانِهِمْ وَقْراً

يعنى و ما بر دل هاى آنها پوشش ها و پرده ها قرار داده ايم كه مانع است از اين كه آن را درست درك كنند، و در گوش هاى آنها سنگينى ايجاد كرده ايم. مراد اين است كه كفر و عناد و فسق آنها سبب شد بر دل هايشان پردۀ غرور و حبّ جاه و مال و فرو رفتن در شهوات قرار دهيم و در گوش هايشان سنگينى از درك معارف و تأثّر از وعظ و اندرز ايجاد كنيم.

وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِى الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَى أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً

يعنى: و چون پروردگار خود را در قرآن به يگانگى ياد كنى - و نامى از شريكان ساختگى آنها همراه خدا نياورى و يا آياتى كه دلالت بر توحيد و نفى شريك دارد بخوانى - روى برمى تابند و اعراض مى كنند و در حالى كه نفرت دارند پشت مى كنند.

نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَى إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَسْحُوراً «47» انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً «48»

ص:332

لغت و اعراب:

بما يستمعون به كلمۀ بِهِ متعلّق است به محذوف به تقدير «متلبّسين به». اذ يستمعون متعلّق است به أعلم و هم چنين اذ هم نجوى، و نجوى حال است يعنى متناجين، و تقدير جملات اين است «انّا حين ما يستمعون اليك أعلم بما تلبّسوا به حين الاستماع من نيّة الشرور و الافساد و أعلم بنجواهم حين يتناجون بعد الاستماع». اذ يقول بدل است از اذ هم نجوى و شرح آن است.

تفسير:

نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَى إِذْ يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلاً مَسْحُوراً

مراد از موصول «بما يستمعون» نيّت هاى شرّ و فاسد مشركان است كه هنگام استماع سخنان پيامبر در ذهن خود داشتند از استهزا و ردّ و انكار و توطئه عليه اهداف او.

يعنى: اى پيامبر، هنگامى كه آنها در مجلس تو به سخنانت گوش مى دهند، ما به آنچه در وقت استماع در فكر آن هستند داناتريم، و نيز داناتريم هنگامى كه آنها پس از جلسه در حال نجوى و تبادل اسرار هستند، يعنى آن گاه كه آن ستمكاران با يكديگر مى گويند: اگر به محمّد ايمان آوريد جز اين نيست كه از مردى كه جادوگر(1) يا جادو شده است پيروى مى كنيد. و تعبير به «ستمكاران» به جاى ضمير، بدين لحاظ است كه در اين كارشان ستم علنى به خدا و پيامبر و كتاب الهى مى كنند.

انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلاَ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً

يعنى: اى پيامبر، بنگر كه چگونه براى تو مثال ها مى زنند، يعنى بنگر به اوصافى كه تو را بدانها توصيف مى كنند مانند: ساحر، شاعر، مجنون، و كاهن. آنها گمراه شده اند و توان راهى شدن به راه راست را ندارند، يا توان پيدا كردن طعن و ايراد درست را ندارند.

ص:333


1- . مسحور را جادوگر (ساحر) معنا كرده اند همانگونه كه مستور را در حجاباً مستوراً حجاباً ساتراً معنا مى كنند.

قيامت شناسى

وَقَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً «49» قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً «50» أَوْ خَلْقاً مِّمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ وَيَقُولُونَ مَتَى هُوَ قُلْ عَسَى أَن يَكُونَ قَرِيباً «51» يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَتَظُنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً «52»

لغت و اعراب:

رَفَتَ الشىءَ: شكست و خُرد كرد آن را. نَغَضَ الشىءَ: حركت داد آن را. أنغض رأسه:

حرّكه كالمتعجب أوالمستهزئ، يعنى سر خود را مانند شخص شگفت زده يا مسخره كننده تكان داد.

تفسير:

وَقَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً

مشركان مكه منكر بعث و معاد بودند، بعثى كه اثبات آن يكى از مهم ترين اهداف قرآن مجيد و مورد تأكيد همۀ كتاب ها و شرايع آسمانى و قضاوت عقل سليم است، و آنها براى انكار آن جز استبعاد، دليلى نداشتند.

معناى آيه: مشركان در مقام تعجب و استبعاد و ردّ و انكار، گفتند: آيا هنگامى كه ما پس از مرگ و مرور زمان در زير خاك، مشتى استخوان و اجزاى شكسته و خرد شده گشتيم، آيا به راستى به خلقت نوينى برانگيخته خواهيم شد؟

مراد بيان اين حالت است كه از بدن غير از استخوانش خرد و با خاك مخلوط شود و

ص:334

استخوانش باقى بماند. و اين حالت بهترين تمثيل براى بيان تغيير و تلاشى بدن است نه آن كه تمام بدن سالم باشد يا استخوان ها هم بپوسد و بدنى نماند.

قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً أَوْ خَلْقاً مِّمَّا يَكْبُرُ فِى صُدُورِكُمْ

يعنى: اى پيامبر، به آنها كه تبديل استخوان و اجزاى پوسيده را به بدن كامل مستبعد مى دانند بگو: خواه شما پاره هاى سنگ يا آهن باشيد يا مخلوقى كه در اذهان شما بزرگ و مستحكم است. يعنى جسم دنيوى شما به هر موجود غيرقابل تغيير در نظر شما مبدل شده باشد، خدا آن را به اين جسم دنيوى تبديل خواهد نمود و روح شما را در آن خواهد دميد.

فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِى فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ وَيَقُولُونَ مَتَى هُوَ قُلْ عَسَى أَن يَكُونَ قَرِيباً

يعنى: پس به زودى خواهند گفت: چه كسى ما را به حال نخستين بازمى گرداند؟ بگو:

آن كسى كه شما را نخستين بار آفريده و حيات بخشيده است و آنها پس از قرار گرفتن در برابر حجت قوى و مستحكم قدرت خداوند و ارائۀ مثال در دنيا، سرهايشان را به سوى تو از راه استهزا و ناباورى حركت مى دهند و مى گويند: اين حادثه كى خواهد بود؟ بگو: اميد آنكه نزديك باشد. يعنى بگو: علم به وقت و تعيين زمان آن مخصوص ذات احديت است و كسى را بر آن اطلاعى نيست ولى از راه كلُّ ما هُوَ آتٍ قريبٌ نزديك است، يا از نظر خداوند كه إِنَّ يَوْماً عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ [حج، 47] نزديك است.

يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ

يعنى تعيين وقت حدوث و قيام آن روز از اسرار الهى است و غير او كسى مطّلع نيست، لكن از اوصاف آن روز اين است كه خداوند شما را از خوابگاه هاى مختلفتان فرا مى خواند. يعنى: به وسيلۀ دميده شدن نفخۀ دوم صور اسرافيل، ارواح برزخى شما را دعوت مى كند كه با اجساد جديدالخلقۀ برانگيخته از قبر خود تلاقى كنند تا مصداق وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ [تكوير، 7] تحقّق يابد، و شما به مجرد زنده شدن، دعوت خدا را توأم با ستايش لبّيك مى گوييد. يعنى مثلاً مى گوييد: لبّيك يا قادر يا خالق يا باعث يا مميت يا محيى يا حكيم يا حسيب و غيره، زيرا در آن روز همۀ حقايق بر مؤمن و كافر آشكار مى گردد و اعتقاد قهرى به توحيد و جلال و جمال خداوند و خصوصيات عالم برزخ و

ص:335

معاد، براى همه حاصل مى گردد هر چند فايده اى به حال كفّار ندارد.

وَتَظُنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً

يعنى: و در آن روز گمان مى كنيد جز اندك زمانى در دنيا يا در عالم برزخ درنگ نكرده ايد. زيرا زندگى دنيا هر چند عمر طولانى كرده باشند و هم چنين مكث در عالم برزخ هر چند ميليون ها سال طول كشيده باشد، در نظر آنها بسيار كم و ناچيز خواهد نمود.

آرى زندگى دنيا نسبت به طول قيامت، و عالم برزخ نسبت به خلود و ابديت جهانى كه در پيش دارند، بسيار اندك است.

عفت كلام

وَقُل لِعِبَادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوّاً مُبِيناً «53» رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِن يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِن يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً «54» وَرَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَى بَعْضٍ وَآتَيْنَا دَاوُدَ زَبُوراً «55»

لغت و اعراب:

نَزَغَ بين القوم - از باب مَنَع -: ميان آنها فساد افكند. الّتى هى أحسن به تقدير «الكلمة الّتى هى أحسن».

تفسير:

وَقُل لِعِبَادِى يَقُولُوا الَّتِى هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوّاً مُبِيناً

اين آيه و دو آيۀ بعد خطاب تشريفى خداوند به بندگان مؤمن خويش است دربارۀ گفتار و رفتارشان در محيط مكه با مشركان و كفّار كه در ميان آنها در اقليت بودند و مأمور

ص:336

به جنگ هم نبودند.

معناى آيه: اى پيامبر، به بندگان من بگو در برخورد با مردم حتى با مشركان، سخنانى نيكوتر بگويند كه سبب آرامش افكار و اطمينان باشد و دور از خشونت و ناسزا و سبّ و استهزا و تحريك بر ستيزه و جنگ باشد، زيرا شيطان به واسطۀ سخنان خشن در ميانشان فساد ايجاد مى كند، و بى ترديد شيطان از پيش با انسان دشمن آشكار است.

رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِن يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِن يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ

ظاهر آيه اين است كه مسلمين دربارۀ كفّار و مشركان قضاوت هاى قطعى داشته اند كه مثلاً همه شقاوتمند و اهل جهنّم اند، در صورتى كه عدۀ زيادى از آنها پس از فتح مكه و بعد از آن به اسلام گرويدند. و خطاب در اين آيه اعم از فريقين است.

معناى آيه: پروردگار شما به حال همۀ شما داناتر است، يعنى حتى از فرشتگان حافظ اعمال و خودتان. اگر بخواهد شما را مورد ترحم قرار مى دهد و وسايل غفران شما را طبق اقتضاى حكمت بالغه فراهم مى كند، و يا اگر بخواهد شما را به اقتضاى اعمالتان عذاب مى كند.

وَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً

يعنى: و اى پيامبر، ما تو را بر آنها وكيل نفرستاديم. يعنى متكفّل و سرپرست و كارساز امور آنها قرار نداديم، زيرا يگانه وظيفۀ تو ابلاغ احكام شريعت و اتمام حجت است. و اما اجبار قلبى آنها بر ايمان و اعتقاد از قدرت غير خدا خارج است و اكراه و اجبارشان به تسليم و پذيرش حكومت اسلامى هنوز وقتش نرسيده، زيرا آيه و سوره مكيه اند، و كيفر طغيان و كفر و فسقشان در دنيا و آخرت از وظايف و شئون خداوند است.

وَرَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَن فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَى بَعْضٍ وَآتَيْنَا دَاوُدَ زَبُوراً

يعنى: و اى پيامبر، چگونه خداوند به حال شما مردم دانا نباشد در حالى كه پروردگار تو به حال همۀ صاحبان خرد و شعور كه در آسمان ها و اين زمين اند از فرشتگان و پريان و شياطين داناتر است يعنى حتى از خود آنها. و حقيقت اين است كه ما برخى از پيامبران را بر برخى برترى داديم، يعنى در كمالات ذاتى و نفسانى و علم و معارف و در انواع معجزات

ص:337

و انزال كتاب هاى آسمانى و تماميت دين و شريعت و خاتميت نبوت و عدم نسخ شرع و كتاب. و ما به داود كتاب زبور عطا كرديم (كه در لطافت سخن و زيبايى بيان و آداب تخاطب و حسن گفتار برترى داشت. و ذكر زبور تأييد «يقولوا التى هى احسن» است).

ناتوانى شريكان خدا

قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِهِ فَلاَ يَمْلِكُون كَشْفَ الضُّرِّ عَنكُمْ وَلاَ تَحْوِيلاً «56» أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَيَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحْذُوراً «57»

لغت و اعراب:

زعمتم من دونه به تقدير «زعمتموهم أرباباً من دونه». اُولئك مبتدا، يبتغون خبر، أيّهم أقرب بدل است از فاعل يبتغون، به تقدير «أى يبتغى أقربهم فضلاً عن غيره». محذور يعنى «ما ينبغى أن يحذر و يخاف منه».

تفسير:

قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِهِ فَلاَ يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرِّ عَنكُمْ وَلاَ تَحْوِيلاً

يعنى: به مشركان بگو: آنهايى را كه به ربوبيت آنها جز خداوند و در برابر خدا اعتقاد داريد (يعنى از جمادات مانند بتان و ستارگان، و از ذوى العقول مانند فرشتگان و برخى عُبّاد و صالحان از آدميان كه مشركان به ربوبيت آنها معتقد بودند) بخوانيد كه خواهيد ديد نه مالك برطرف كردن ضررى بالاستقلال از شما هستند كه آسيبى را زايل كنند يا مرضى را بهبود بخشند، و نه قادر به تحويل اند يعنى حالى را به حال ديگرى تغيير دهند، قحطى را تبديل به رفاه و خوف را تبديل به امن نمايند، و يا حال ملتى را منتقل به ملت ديگر كنند.

أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَى رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَيَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ

ص:338

عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحْذُوراً

«اولئك» اشاره به ذوى العقول از خدايان مشركان است مانند فرشتگان يا عُبّاد و صالحان از بشر، و فاعل «يدعون» مشركان است.

يعنى آنهايى كه مشركان آنان را در خدايى شريك خداوند مى خوانند خود در تقرب به سوى پروردگارشان وسيله مى جويند «أيّهم اقرب» يعنى مقرب ترين آنها وسيله مى طلبد كه به وسيلۀ چه كسى و يا چه عملى به او نزديك شود و حاجت گيرد، چه رسد به غير او، و همۀ آنان به رحمت خدا اميد مى ورزند و از عذاب او مى ترسند. آرى بى ترديد عذاب پروردگار تو سزاوار اين است كه همه از آن بترسند حتى فرشتگان و پيامبران مرسل چه رسد به ديگران. يعنى پس چگونه مى تواند مخلوقى كه اميد رحمت خدا را دارد و بيمناك از عذاب اوست در عرض خالق خود در تصرفات عالم وجود شركت كند؟

عذاب براى همۀ شهرها

وَإِن مِن قَرْيَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَاباً شَدِيداً كَانَ ذلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُوراً «58» وَمَا مَنَعَنَا أَن نُرْسِلَ بِالْآيَاتِ إِلَّا أَن كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ وَآتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهَا وَمَا نُرْسِلُ بِالْآيَاتِ إِلَّا تَخْوِيفاً «59»

تفسير:

وَإِن مِن قَرْيَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَاباً شَدِيداً

اين آيه مربوط به امت هاى گذشته است كه در برابر پيامبران خود و شريعت معروضۀ آنها مخالفت كرده و رد نموده و مبارزه كردند كه كيفر برخى از آنها استيصال و ريشه كن شدن بود مانند قوم نوح و هود و لوط و موسى، و كيفر ديگران عذاب شديد مانند قحطى، گرانى، وبا، طاعون و غيره.

ص:339

معناى آيه: و هيچ مجتمعى از مجتمعات بشرى نبوده مگر آن كه ما هلاك كنندۀ آنها در دنيا پيش از روز قيامت و يا عذاب كنندۀ آنها به عذابى سخت بوديم.

و ممكن است آيه شامل اعم از زمان هاى گذشته و آينده باشد و مراد بيان كلّى حال هر مجتمعى باشد كه دين حق و شريعت وقت بر آنها عرضه شود و آنها نپذيرند، كه عذاب هاى استيصال آنها مانند زلزله و طوفان و طغيان دريا و آتشفشانى كوه هاست كه مجتمع عظيمى را نابود مى سازد و عذاب هاى سخت آنها مانند گرانى، قحطى، وبا، و بيمارى هاى صعب العلاج است.

و ممكن است آيه اشاره به مقدمۀ قيامت باشد، يعنى و از علايم قيامت آن كه هيچ مجتمعى نخواهد ماند جز آن كه پيش از قيامت و در شُرُف قيام آن، صالحان آنها را به مرگ طبيعى مى ميرانيم و طالحان و طاغيان را به هلاكت دسته جمعى يا پس از عذاب شديد مى كشيم تا دنيا به كلّى خالى گردد. و مؤيّد اين احتمال آن كه در آخر دنيا و در آستانۀ قيام رستاخيز، اكثريت اهل دنيا رو به جاهليت مى آورند كه جاهليت اخيره است مقابل جاهليت اولى كه پيش از بعثت نبى اسلام صلى الله عليه و آله و جاهليت وسطى كه پيش از ظهور مهدى موعود بوده و در روايات نيز آمده است: لاتقوم الساعة الاّ على شرار الناس. و بالأخره به دو نوع و صورت كشته مى شوند.

كَانَ ذلِكَ فِى الْكِتَابِ مَسْطُوراً

يعنى: اين سنّت الهى در آن كتاب نوشته شده است.

اين دو كيفر خاص طبق اقتضاى طغيان هاى بشر همانند ساير كيفرهاى اعمال و ساير پاداش ها از علم ازلى الهى گذشته و در لوح محفوظ نگاشته شده است و بر وفق آن فعليت و عينيت پيدا مى كند.

وَمَا مَنَعَنَا أَن نُرْسِلَ بِالْآيَاتِ إِلَّا أَن كَذَّبَ بِهَا الْأَوَّلُونَ

اين آيه پاسخ برخى از اعتراضات كفّار و مشركان است كه چرا محمّد صلى الله عليه و آله از پذيرش درخواست آيه و معجزۀ ما امتناع مى ورزد، مانند آن كه درخواست مى كردند كه كوه صفا را مبدّل به طلا كند و از فلان نقطه چشمه هايى بيرون آورد و نظير آنچه در آيۀ 90 اين سوره خواهد آمد.

ص:340

معناى آيه: و ما را از فرستادن آيات و معجزاتى كه طبق خواستۀ آنها باشد جلوگيرى نكرد جز آن كه كفّار گذشته آنها را تكذيب كردند. مراد اين است كه سنّت الهى بر اين جارى است كه چون ملتى آيات مورد اقتراح و پيشنهاد خود را رد كند عذابى مستعجل بر آنها نازل شود و نابودشان سازد، و حالات اينها و سوابق كار اجداد و نياكانشان شهادت مى دهد كه اينان نيز چنان اند و خدا نمى خواهد به زودى نابودشان نمايد.

وَآتَيْنَا ثَمُودَ النَّاقَةَ مُبْصِرَةً فَظَلَمُوا بِهَا وَمَا نُرْسِلُ بِالْآيَاتِ إِلَّا تَخْوِيفاً

يعنى: مؤيّد مطلب فوق اين است كه قوم ثمود را آيتى بزرگ داديم، يعنى شتر ماده اى كه نشانۀ روشن الهى بود و كيفيت حدوث و زاييدن فصيل(1) و صدا و رفتار و بركات وجوديش همه معجزۀ آشكار و روشن بود. پس آنان با كشتن آن به او و خود ستم كردند و آن را پى كردند و كشتند. يعنى و سرانجام به خاطر اين كارشان بى درنگ عذاب استيصال را چشيدند. و ما آيات آسمانى و معجزات را جز براى بيم دادن نمى فرستيم.

يعنى وسيله اى باشد براى پذيرش دعوت رسولان ما و قبولى شريعت و كتاب آنها نه براى اهلاك مردم.

وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَاناً كَبِيراً «60»

لغت و اعراب:

و اذ قلنا به تقدير «و اذكر اذ قلنا». شجرة اصل شىء را گويند كه از آن فروعى رشد كند، مانند درخت و شاخه ها و انسانى كه نسلش فزون گردد، يا منشأ ظهور و بقاى مسلك و مذهبى باشد. و الشجرة عطف است به الرؤيا به نحو عطف تفسيرى.

ص:341


1- . يعنى كره شتر.

شجرۀ ملعونه

تفسير:

وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ

يعنى: و اى پيامبر، به ياد آور زمانى را كه به تو گفتيم - وحى كرديم - كه بى ترديد پروردگار تو به مردم احاطه دارد.

مراد، مردم عصر پيامبر و اعصار پس از آن است. و مراد از «احاطه» در اين جا احاطۀ وجودى و توانى و رحمتى نيست، بلكه احاطۀ علمى است. يعنى پروردگار تو از حال همۀ حاضران و آيندگان اطلاع دارد از نظر ايمان و كفر و نفاق آنها در حال حيات تو، و از نظر بقاى آنها در ايمان و بقاى وحدت و انسجام در صفوفشان يا عروض اختلاف و تفرقه و تولد فرقه هاى مختلف پس از ارتحال تو.

وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِى أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِى الْقُرْآنِ

يعنى: و آن خوابى را كه به تو ارائه كرديم يعنى آن درخت را كه در قرآن مورد لعنت قرار گرفته به تو نشان داديم، جز فتنه و امتحانى براى مردم قرار نداديم.

معلوم باد خوابى كه در اين آيه بدان اشاره شده مبهم و مجهول است و در اين كتاب كريم مورد ذكر قرار نگرفته، ولكن بر طبق نقل فريقان، مراد همان است كه پيامبر فرمود:

در خواب ديدم كه پس از من بنى اميه بر منبر من مسلّط مى شوند و همانند بوزينگان صعود و نزول مى كنند. پس مراد از شجرۀ ملعونه در اين جا بى ترديد همان سلسلۀ بنى اميه است كه معروف به ظلم و متّصف به نفاق بودند و در قرآن كريم ظالمان و منافقان به صراحت و مكرراً ذكر و لعن شده اند. و حاصل آيه اين است كه اين دو امر يعنى خواب و تعبير و تأويل خارجى آن يعنى تشكيل حكومت اموى به نام اسلام، سبب آزمايش مسلمين و جهان بشريت شد كه به حكومت آن شجرۀ خبيثه تن در دادند و بدين سبب انحراف در سير اسلام راستين و تبدل آن به سلطنت جائرانه و حكومت فرعونى ظاهر گرديد و حقّاً كه امتحان بدى دادند.

وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَاناً كَبِيراً

يعنى: اى پيامبر، ما آنها را مى ترسانيم، ولى تخويف و بيم دادن ما جز طغيانى بزرگ بر

ص:342

آنان نمى افزايد.

مراد اين است كه خواب خطرناك و هشياردهندۀ پيامبر اسلام به نام شجرۀ ملعونه تأثيرى در حال گروه معاصر پيامبر نداشت، بلكه اثرى معكوس داد. و گويى اين آيه به عنوان تسليت پيامبر است.

داستان سجده بر آدم

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ قَالَ ءَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً «61» قَالَ أَرَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلاً «62»

لغت و اعراب:

خلقت طيناً به تقدير «حالكونه طيناً، أومن طين». أرأيتك يعنى «أخبرنى» و كاف آخر تأكيد خطاب است. هذا الذى مبتداست خبرش محذوف است، به تقدير «لِمَ كرّمته علىّ». لئن أخّرتن لام قسم و جواب شرط لأحتنكنّ است. احتَنَكَه: مسلّط شد بر او، لجام زد بر دهانش.

تفسير:

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ

يعنى: و به ياد آور زمانى را كه به فرشتگان گفتيم: به آدم سجده كنيد.

يعنى پس از آن كه پيكر او را از لجن متعفّن و گل خشكيده مانند فخّار(1) ساختيم و آمادۀ حيات كرديم، به آنها امر كرديم كه به مجرد حلول روح در وى و زنده شدنش همگى در برابر او به سجده افتند. مراد سجدۀ اصطلاحى و نهادن پيشانى به خاك است به عنوان

ص:343


1- . يعنى سفال.

خضوع در مقابل او و اداى احترام و تقديس مخلوق جديدالخلقه. و در حقيقتِ اين قسم از خضوع، اعتقاد به الوهيت يا ربوبيت مسجودٌ لَه اخذ نشده است. و ممكن است مراد خضوع لغوى يعنى مطلق فروتنى باشد.

پس همۀ فرشتگان سجده كردند جز ابليس كه در ميان فرشتگان بود و فرمان سجده شامل حال او هم بود.

قَالَ ءَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً

يعنى: ابليس پس از آن كه امتناع او از امر خداوند و نافرمانى او براى همۀ فرشتگان ملأ اعلى ظاهر شد و خدا از وى پرسيد چرا سجده نكردى؟ گفت: آيا من بر كسى سجده كنم كه او را از گل آفريدى؟ يعنى مرا از آتش و او را از گل آفريدى و آتش بر گل شرافت و برترى دارد، پس من بر او برترى دارم و سجدۀ راجح بر مرجوح قبيح است.

قَالَ أَرَأَيْتَكَ هذَا الَّذِى كَرَّمْتَ عَلَىَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلاً

يعنى: ابليس پس از آن كه از سجده امتناع كرد و مورد لعن و طرد واقع شد و از خداوند تا روز قيامت مهلت ادامۀ حيات خواست و تا روز معيّن يعنى نفخۀ اول صور اسرافيل مهلت يافت، گفت: اى خدا، به من خبر ده اين شخصى كه او را بر من برترى بخشيدى و گرامى داشتى، چرا گرامى داشتى؟ سوگند به عزتت، اگر مرا مهلت دهى و تا روز قيامت مرگم را به تأخير اندازى بر همۀ ذرّيّۀ او جز اندكى از آنان، مسلّط خواهم شد و آنها را لجام خواهم كرد، يعنى آنها را در عقايد و اخلاق و كردار به هر سو منحرف خواهم نمود.

قَالَ اذْهَبْ فَمَن تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُكُمْ جَزَاءً مَّوْفُوراً «63» وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُم بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ وَعِدْهُمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُوراً «64» إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ وَكَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلاً «65»

ص:344

لغت و اعراب:

فان جهنّم: مجموع جمله جزاى شرط است. وَفَر المالَ - از باب ضَرَب -: زياد كرد مال را، الموفور: الكامل التامّ. استفزَّه: سبكش شمرد و از جا حركتش داد. أجلَبَ على الفرَس:

صيحه زد بر اسب و تحريك كرد آن را به رفتن. خيل: جمع اسبان و جمع سواران، مفرد ندارد. رَجِل: پيادگان.

تفسير:

قَالَ اذْهَبْ فَمَن تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُكُمْ جَزَاءً مَّوْفُوراً

يعنى: خدا فرمود: برو - برو به بيرون از ملأ اعلى و آسمان ها، يا برو به سراغ هدف خبيثى كه در سر دارى - و در نتيجه كسانى از آنها كه از تو پيروى كنند، بى ترديد جهنّم پاداش شما يعنى تابعان و متبوعان است پاداشى كامل و تام.

«اِذهَب» ترخيص تكوينى است، يعنى من جلوگيرى از اغوا نخواهم كرد. و معناى «موفور» داراى وفور در كيفيت و كمّيّت و مدت است.

وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُم بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِى الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ

يعنى: و هر كس از آنان را بتوانى به آواى خود به سوى گناه برانگيز، و نيز صيحه بزن و برانگيز از آنها هر كس را كه بتوانى به وسيلۀ سواران و پيادگانت، يعنى به وسيلۀ وسوسه و مكر و فريب خود و سپاهيان سواره و پياده ات آنها را به سوى گناه اعتقادى و عملى تحريك كن و سوق بده. و مراد از سواره و پياده، قوىّ در مكر و فريب، و ضعيف و كار آزموده و تازه كار است.

و با آنها در اموال و اولادشان شريك باش. معناى شركت در اموال اين است كه همۀ شركا از منافع آن برخوردار شوند. و شركت شيطان با انسان در اموال بدين طرز محقّق مى شود كه تحصيل آن از حرام يا صرف آن در حرام به وسوسه و امر او باشد تا انسان از منافع دنيوى آن برخوردار گردد و شيطان در تحقّق گناه به هدف رسد. و مراد از شركت در اولاد اين است كه به وسوسۀ او ازدواجى باطل و حرام انجام گيرد و اولاد نامشروعى تولد

ص:345

يابند. سهم والدين انتساب اولاد به آنها و برخوردارى از آنها در دنياست، و سهم شيطان تحقّق گناهان كبيره است كه تأمين كنندۀ اهداف اوست.

وَعِدْهُمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُوراً

يعنى: و وعده ده آنها را، و هرگز شيطان جز غرور و فريب به آنها وعده نمى دهد.

مراد وعده هايى است كه به تناسب اشخاص و موارد مختلف گناه مى دهد كه همه صفت و عنوان غرور دارد، يعنى همه خطا و باطل و گناهانِ به ظاهر آراسته است مانند تحريص به شفاعت بتان در امور دنيا و نزديك كردن آنان به خداوند، و وعدۀ توبه پيش از گناه، و وسوسۀ تأخير توبه پس از گناه، و تزيين محرّمات در نظر انسان.

إِنَّ عِبَادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ وَكَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلاً

يعنى: حقيقت اين است كه تو را بر بندگان من تسلّطى نيست. مراد از نسبت اين بندگان به خودش نسبت تشريفى نشأت يافته از پذيرش دعوت او و تسليم و طاعت اوست، يعنى بندگانِ با ايمان و عمل صالح. و مراد اين است كه شيطان را جز القاى وسوسه تسلّطى بر اغواى آنها نيست. و پروردگار تو در وكالت كافى است. يعنى در تكفّل امور مادى و معنوى آنها كافى است، زيرا اوست كه حيات بخشيده و امور دنيايش را اداره مى كند، و دين را عرضه داشته و توفيق پياده كردن مى دهد.

رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ إِنَّهُ كَانَ بِكُمْ رَحِيماً «66» وَإِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَكَانَ الْإِنسَانُ كَفُوراً «67» أَفَأَمِنتُمْ أَن يَخْسِفَ بِكُمْ جَانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِباً ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلاً «68» أَمْ أَمِنتُمْ أَن يُعِيدَكُمْ فِيهِ تَارَةً أُخْرَى فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قَاصِفاً مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُم بِمَا كَفَرْتُمْ ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنَا بِهِ تَبِيعاً «69»

ص:346

لغت و اعراب:

أزجاه: او را به آرامش راند و حركت داد. لتبتغوا متعلّق به يُزجى است. نجّاكم الى البرّ به تقدير «نجّاكم و ردَّكم الى البرّ». أفأمنتم به تقديم استفهام بر عاطف به خاطر صدارت.

خَسَفَ الشىءَ: در زمين فرو برد آن را(1). حاصب: بادى كه سنگريزه مى بارد. قاصف: شكننده، بادى كه درختان و امثال آن را مى شكند.

ذكر نعمت ها و تهديد

تفسير:

رَبُّكُمُ الَّذِى يُزْجِى لَكُمُ الْفُلْكَ فِى الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ إِنَّهُ كَانَ بِكُمْرَحِيماً

يعنى: پروردگار شما كسى است كه كشتى ها را در دريا به سود شما مى راند و سير مى دهد تا شما از فضل و رحمت او جستجو كنيد؛ حقّاً كه او هميشه به شما مهربان است.

نسبت خداوند سير كشتى را به خويشتن نظير نسبت فعل فرشتگان به خويش به لحاظ آن است كه مقدمات همۀ افعال بشرى به ارادۀ اوست. مثلاً در اين مقام، قدرت فكرى ساختن كشتى، آفريدن لوازم ساخت آن، مايع كردن آب و آفريدن هوا همه كار خداوند است، پس گويى اوست كه كشتى را ساخته و راه انداخته است. و مراد از جستجوى فضل، مسافرت هاى تجارى با آن است براى تحصيل معاش، و اينها همه از شئون رحمت واسعۀ اوست.

وَإِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِى الْبَحْرِ ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَى الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَكَانَ الْإِنسَانُ كَفُوراً

يعنى: و چون شما را در دريا ضرر و آسيبى رسد، يعنى اسباب بيم و دهشت حاصل گردد، نظير تلاطم امواج، بادهاى خطرناك، گم كردن هدف و نهنگ هاى خطرزا، همۀ كسانى كه در خشكى آنها را مى خوانديد مانند بت ها و ساير موارد اميد و اعتمادتان از خاطرتان گم و محو مى شوند به جز خداوند، و چون نجاتتان بخشد و به

ص:347


1- . خَسَفَ اللّهُ الأرضَ بفلان: غيَّبه فيها، خدا او را در زمين فرو برد.

خشكى رساند اعراض مى كنيد، يعنى از اطاعت فرامينش سرباز مى زنيد. و انسان ذاتاً ناسپاس است.

اطلاق كلمۀ مَنِ موصول كه از الفاظ ذوى العقول است، به بت هاى آنها استعمال بر طبق عقيدۀ آنهاست.

أَفَأَمِنتُمْ أَن يَخْسِفَ بِكُمْ جَانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِباً ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلاً

يعنى: پس آيا ايمن شديد از اين كه خداوند، ساحل خشكى را كه ساكن آن هستيد همراه شما به زمين فرو برد و شما را نابود سازد، و يا آن كه به سوى شما در خشكى باد تندى بفرستد كه سنگريزه ببارد و همه را هلاك نمايد، سپس براى دفع آن براى خود متكفّل نجاتى نيابيد؟!

أَمْ أَمِنتُمْ أَن يُعِيدَكُمْ فِيهِ تَارَةً أُخْرَى فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قَاصِفاً مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُم بِمَا كَفَرْتُمْ ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنَا بِهِ تَبِيعاً

يعنى: و يا مگر ايمن گشتيد از آن كه شما را دوباره به دريا بازگرداند و بر شما در حالى كه سوار كشتى هستيد، باد شكننده اى بفرستد كه كشتى شما را بشكند و شما را به خاطر كفرتان به خدا و كفرانتان از نعمت او غرق نمايد؟ سپس براى خود عليه ما پى گير و دنبال كننده اى نيابيد. يعنى كسى را كه قدرت تعقيب حادثه و توان آن را داشته باشد كه ما را مؤاخذه كند و چرا بگويد پيدا نكنيد.

وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً «70» يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَابَهُمْ وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً «71» وَمَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلاً «72»

ص:348

لغت و اعراب:

كرّمه: عظّمه و نزّهه. طيِّب: پاكيزه، عقل پسند و طبع پسند. يومَ ندعو به تقدير «اُذكر». فتيل:

رشتۀ باريك در شكاف دانۀ خرما.

تفسير:

وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِى آدَمَ

يعنى: و حقيقت اين است كه ما اولاد آدم را گرامى داشتيم، به اين معنا كه مورد برترى و عظمت و كمال قرار داديم و از حيث جسم و هيكل، قيافۀ او را ممتاز از ساير حيوانات نموديم؛ مستقيم القامه كرديم؛ هر حيوان غذاى خود را به دهان خود برمى گيرد و او به دست برمى دارد؛ او را از هم جنسان خود به عقل و خرد و فهم كليات متمايز نموديم؛ او را قادر به نطق و گفتار و عالم به قلم و نوشتار كرديم، و از حيث فعاليت مسلّط بر تحصيل معاش خود از طرق مختلف تجارات و صناعات و زراعت و خدمات نموديم، و به او توان تنوع و تكامل در فنون زندگى و ترقى در شئون حيات مادى داديم، و او را متمكّن از فراگيرى معارف و دين و شريعت و كتاب هاى آسمانى و هضم آنها و پياده كردن آنها در خويش و مجتمع خويش كرديم و امتيازات ديگرى كه قابل حصر نيست.

وَحَمَلْنَاهُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ

يعنى: و آنها را در خشكى و دريا حمل كرديم. در خشكى بر مراكب مختلف زمينى به تناسب زمانشان مانند اسب و استر و شتر و درازگوش تا خودروهاى موتورى و قطار سوار كرديم، و در دريا به كشتى هاى متناسب هر عصرى حمل نموديم. و سفر جوّى در حين نزول آيه نبود لكن اطلاق كلمۀ برّ به دقت شامل مراكب جوّى نيز مى شود، يعنى آنها را در سفر برّى جوّى بر مراكبى كه نمى دانند حمل مى كنيم.

وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ

يعنى: و از پاكيزه هاى جهان روزىِ آنها كرديم..

مراد از روزى، اعم از روزى مادى و معنوى است. مراد آن كه از هر چيزى كه وسيلۀ

ص:349

زندگى آنهاست و خرد با آن موافق است و طبع آن را مى پسندد از خوراكى و پوشاكى و مسكن و مركب و همسر و غير آنها به آنان عطا نموديم..

وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً

يعنى: و آنها را بر بسيارى از كسانى كه آفريده ايم برترى كامل داديم.

ظاهر موصول «ممّن خلقنا» ذوى العقول و صاحبان خرد از مخلوقات است و لازم برترى بر آنها برترى بر همۀ غير ذوى العقول نيز هست و طبق ادلّۀ قطعيه، بنى آدم بر اجنّه و پريان و بر اغلب فرشتگان نيز برترى ذاتى دارند و كلمۀ «كثير» در آيه شامل آنها هم مى شود، و لكن اين كلمه مفيد اين معناست كه بر برخى از مخلوقات برترى ندارند و ممكن است آنها گروه خاصى از فرشتگان باشند مانند روح و چهار ملك معروف از سران فرشتگان يعنى جبرائيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل، و حاملان عرش الهى و نظاير آنها. و اين بيان منافات ندارد با آن كه برخى از بنى آدم به واسطۀ كمالات خاصى بر آنها نيز برترى داشته باشند، مانند سلسلۀ انبيا و رسولان الهى و ائمۀ معصومين و يا برخى از صالحان تالى مرتبۀ معصومين.

بدان كه خداوند در اين آيه در مقام ذكر مواهب انسانى دو عنوان تكريم و تفضيل را ذكر نموده كه ممكن است مراد از هر دو يكى باشد و «فضّلنا» عطف تفسير «كرّمنا» باشد، و ممكن است مراد از كرّمنا مواهب نوعى انسان باشد كه در انواع ديگر نيست، مانند عقل و تفكر و منطق و خط؛ و مراد از فضّلنا برترى او در صفات مشترك ميان او و حيوانات ديگر باشد، مانند انتخاب غذا و تنوع در آن و كيفيت لباس و خصوصيات مسكن و طرز ازدواج و كيفيت آن و مسافرت و اغلب كارهاى مشترك كه انسان را در همه برترى آشكار است. و ذكر مفعول مطلق «تفضيلاً» اشاره به اين خصوصيات است.

يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ

بايد دانست كه كلمۀ امام در قرآن مجيد به امورى اطلاق شده است: 1) پيشواى انسانى مؤمن نظير وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا [انبياء، 73].2) پيشواى انسانى كافر و جائر نظير فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ [توبه، 12].3) كتاب آسمانى مانند وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَاماً وَ رَحْمَةً[هود، 17]. و ظاهر آن است كه همۀ كتاب هاى آسمانى، امام اند.

ص:350

معناى آيه: به ياد آور از آن روز كه هر گروهى از مردم را همراه پيشوايشان مى خوانيم، يعنى به سوى محكمه و حساب و محاكمه و داورى. پس مراد از «امام» در اين جا خصوص امام عدل نيست، بلكه پيشواى انسانى هر گروه است كه در دنيا از نظر اعتقاد و عمل از وى پيروى داشته خواه حق يا باطل، مؤمن يا كافر، عادل يا جائر. و محتمل است مراد از «امام» كتاب دينى باشد، يعنى هر گروهى را همراه كتاب دينى اش فرامى خوانيم.

معلوم باد طبق ظاهر آيه و اطلاق كلمۀ امام، اين كلمه در طرف ائمۀ عدل شامل همۀ پيامبران و امامان معصوم و همۀ منصوبان آنها كه امامت بر مردم داشته اند مى گردد، لكن ائمۀ فرع در هر عصرى با تابعان مأموم خود ملحق به امام اصل مى شوند، مثلاً منصوبان از جانب على عليه السلام در عصر خود مانند مالك اشتر و سلمان و ابن عباس و سايرين در روز قيامت به على عليه السلام مى پيوندند و پيرو او مى گردند، و هم چنين ساير امامان معصوم، و در زمان غيبت مهدى موعود (عج) همۀ منصوبان از جانب او به او لاحق مى گردند. و در ائمۀ كفر و جور نيز چنين است.

فَمَنْ أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَابَهُمْ وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً

مراد اين است كه كسانى كه امامشان امام عدل بوده و اعمالشان طبق هدايت او واقع شده كتابشان به دست راستشان داده مى شود و اينها هستند كه كتاب خود را مى خوانند و هرگز به اندازۀ فتيلى يعنى كوچك ترين چيزى در جهان، ظلم و ستم نخواهند ديد. نه چيزى از پاداش استحقاقى آنها كسر مى شود و نه چيزى بر كيفرشان افزوده مى گردد.

معلوم باد كه ظاهر ادلّه از كتاب و سنّت و عقل اين است كه همۀ كتاب ها و صحايف اعمال بشرى در روز قيامت به عربى است و زبان رسمى اهل محشر نيز از هر فرقه و ملت و اهل و زبانى باشند عربى است و همۀ مكلّفان حتى آنان كه بى سواد مادرزاد مرده اند آشنا به خط و خواندن خواهند بود.

وَمَن كَانَ فِى هذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِى الْآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلاً

مراد از «اعمى» ىِ اول كورى دل، و از دوم كورى دل يا چشم يا هر دو است.

يعنى: و كسى كه در اين دنيا از شناخت امام عدل و پيشواى منصوب از جانب خداوند، كوردل و محروم باشد پس او در آخرت نيز از يافتن راه سعادت و مصاحبت دوستان حق و

ص:351

پيوستن به جرگۀ بهشتيان، كوردل و نابيناست و گمراه تر از گمراهيش در دنيا خواهد بود، زيرا در دنيا استعداد هدايت در وجود همه موجود و راه آن باز و وسايل آن فراهم است، ولى در آخرت قضاى حتمى الهى قابل تغيير نيست و چنين استعدادى وجود ندارد.

تهديد پيامبر

وَإِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلاً «73» وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً «74» إِذاً لَأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيراً «75»

لغت و اعراب:

و ان كادوا ان مخفّفه از مثقّله است به قرينۀ لام در خبر، به تقدير «انّ الشأن كادوا». لَيَفتنونك: تو را بلغزانند و منحرف كنند. ركن اليه - از باب نَصَر و عَلِم -: ميل كرد و مطمئن گرديد.

تفسير:

وَإِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِىَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلاً

آيه دربارۀ پيشنهادهاى مختلف مشركان است، مثلاً مى گفتند: اى محمّد، تو از بدگويى و استهزا و تحقير خدايان ما دست بردار، و يا آن كه چون استلام حجر كنى دستى هم به عنوان تبرك به بت هاى ما بكش، و يا برده هايى كه به تو ايمان آورده اند و دور تو را گرفته اند از طبقه هاى پايين و محروم جامعه اند آنها را از خود دور كن، و يا آن كه آيۀ رحمتى مربوط به ما به جاى آيۀ عذابى قرار ده، و يا عقايد ما را سفيهانه و خرافى مخوان، و يا اگر مسلمان شويم ما را از خم شدن در ركوع معاف دار، و يا آن كه يك بت از همۀ بت ها را بگذار در كعبه يا در مسجد بماند، و يا آن كه

ص:352

يك سال ديگر مهلت ده بت هاى ما در مسجد بماند تا نذورات آنها را دريابيم و يا حداقل اجازه ده بت ها را به دست خود مؤدبانه بشكنيم تا ما با تو جلسه كنيم و در دعوتت بينديشيم.

معناى آيه: اى پيامبر، حقيقت اين است كه نزديك بود تو را از آنچه به تو وحى كرده ايم بلغزانند و منحرف و منصرف سازند تا به جاى آن غير آن را بر ما افترا بندى، يعنى مثلاً به جاى ابلاغ توحيد و ابطال شرك و تحقير بت ها از آنها تجليل كنى و به جاى پذيرش گروندگان، آنها را برانى. و اگر چنين مى كردى حتماً آنها تو را دوست خويش اتخاذ مى كردند.

وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً

آيۀ پيشين در مقام اين است كه ارادۀ تحريف كفار قوى و جدّى بود به گونه اى كه نزديك بود تو را بلغزانند و اگر چنين اتفاقى مى افتاد آنها تو را دوست و خليل خود قرار مى دادند، و اين آيه در صدد بيان اين است كه ما بوديم كه قلب تو را ثبات بخشيديم و گرنه تو به آنها ميل مى كردى و ما هم تو را مورد عذاب شديد قرار مى داديم.

معناى آيه: اى پيامبر، اگر نبود اين كه ما تو را به واسطۀ مقام نبوت و عصمت ثبات قدم و استحكام روح و استوارى در ايمان و اجراى اهداف ربوبى بخشيديم بى ترديد نزديك بود كه اندكى به سوى آنان ميل كنى. يعنى لكن به واسطۀ تثبيت ما آن ميل اندك نيز تحقق نيافت.

إِذاً لَأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيراً

يعنى: اگر چنين مى شد و تو به سوى آنها هر چند به پذيرش برخى از خواسته هاى آنها ميل مى كردى آن هنگام ما دو برابر حيات و ممات را، يعنى دو برابر عذاب كفار در حياتشان در دنيا و دو برابر عذاب آنها پس از مرگ و مماتشان در عالم آخرت، را به تو مى چشانديم (زيرا اين امر مقتضاى خطاى صاحب چنين مقام است) و پس از آن هرگز براى خود عليه ما ياورى نمى يافتى. و اين جمله تأكيد و تشديد در كيفر آن خطاست.

ص:353

نعمت حضور پيامبران

وَإِن كَادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْهَا وَإِذاً لاَّ يَلْبَثُونَ خِلاَفَكَ إِلَّا قَلِيلاً «76» سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِن رُّسُلِنَا وَلاَ تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلاً «77»

لغت و اعراب:

و ان كادوا ان مخفّفه است به قرينۀ لام در خبر، به تقدير «ان الشأن كادوا». استفزّه: او را از جاى خود كند و متزلزل نمود. خلافَك: بعدَك. قليلاً صفت محذوف است به تقدير «زماناً قليلاً». سنّة من قد أرسلنا به تقدير «كسنّة من» و يا به تقدير «كسنّتنا فيمن قد أرسلنا» و جار و مجرور(1) متعلق است به لايلبثون.

تفسير:

وَإِن كَادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ لِيُخْرِجُوكَ مِنْهَا وَإِذاً لاَّ يَلْبَثُونَ خِلاَفَكَ إِلَّا قَلِيلاً

يعنى: اى پيامبر، حقيقت امر اين است كه نزديك بود آنها يعنى مشركان، تو را از اين سرزمين - يعنى مكه - بر كَنند و متزلزل سازند تا از آن بيرون كنند و در اين صورت، يعنى اگر تو را به جبر بيرون كنند، پس از تو در آن شهر جز زمانى اندك درنگ نمى كنند، يعنى هلاك يا متلاشى مى گردند. و نزول اين آيه پيش از آن است كه پيامبر اسلام مجبور به خروج از مكه شود.

سُنَّةَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِن رُّسُلِنَا وَلاَ تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِيلاً

اين رويّه و رفتار - هلاكت و متلاشى شدن ملتى كه پيامبر خود را از ميان خود بيرون كنند - سنّت رسولانى است كه ما آنها را پيش از تو فرستاديم، يعنى سنّت جاريۀ ماست كه به خاطر رسولان خود انجام مى دهيم و هيچگاه براى سنّت ما، يعنى قانون كلى و عام ما كه به اقتضاى حكمت بالغۀ خود در ادارۀ نظام اتمّ آفرينش در مواردى و موضوعاتى جارى

ص:354


1- . مراد از جار و مجرور «كسنته» يا «كسنّتنا» است.

مى كنيم، تغيير و تحويلى نمى يابى.

در اين آيه اشاره به وعيد الهى دربارۀ اهل مكه است، زيرا چون پيامبر را بيرون كردند و آن حضرت پس از فرار از خانۀ خود و چند شب پنهان شدن در غار ثور به سوى مدينه حركت كرد، پس از يك سال وعيد خداوند دربارۀ آنها به وسيلۀ جنگ بدر تحقق يافت و اغلب آنان كه با پيامبر در ستيز بودند از مكه به قصد جنگ بدر بيرون شدند و در آن جنگ كشته يا اسير گشتند.

نافلۀ شب و قرائت قرآن

أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُوداً «78» وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً «79»

لغت و اعراب:

دلوك: زوال خورشيد، يعنى عبور آن از خط نصف النهار، و لام جارّه بر سر آن به معناى «عند» است. غَسَق: تاريكى نيمه شب يا اول شب. قرآن يعنى نماز به لحاظ وجود قرائت در آن. قرآن الفجر اول عطف است به صلاة. تهجَّد زيد: بيدار شد از خواب، و ضمير بِهِ راجع است به قرآن. نافله: زايد و اضافه.

تفسير:

أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ

يعنى: اى پيامبر يا اى مخاطب، نماز را از هنگام زوال خورشيد يعنى عبور آن از خط نصف النهار نسبت به هر نقطه از زمين، تا نيمه شب برپا دار. طبق روايات اهل بيت وحى عليهم السلام اين آيه دربارۀ نمازهاى يوميه، و مراد از غسق نيمه شب است، پس مقصود از نماز در اين جا نمازهاى ظهر و عصر و مغرب و عشا چهار قسم از نمازهاى پنجگانه است.

و اگر مراد از غسق اول شب باشد اشاره به دو قسم از نمازها يعنى ظهر و عصر است. و

ص:355

حاصل آن كه در فاصلۀ ميان دو حد كه نيمى از آن روز و نيمى شب است و از نظر ساعت گاهى متساوى و گاهى مختلف است بايد چهار قسم نماز برپا دارى: ظهر و عصر و مغرب و عشا، و يا از زوال تا غروب دو قسم نماز به جا آورى: ظهر و عصر.

وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُوداً

يعنى: و نيز قرآن فجر - نماز صبح - را اقامه كن، زيرا نماز صبح مورد مشاهده است.

بنا به معناى اول غسق و با عطف اين كلمه دلالت آيه بر نمازهاى يوميۀ پنجگانه تمام مى شود. و اطلاق قرآن به نماز مجاز و از قبيل استعمال اسم جزء در كل است، زيرا بخش بزرگى از اجزاى قولى نماز قرآن است به لحاظ لزوم قرائت سورۀ حمد و يك سورۀ كامل در دو ركعت اول تعييناً و در ركعات ديگر تخييراً. و مشهود بودن نماز صبح به لحاظ اين است كه فرشتگان موكَّل به اعمال شب انسان، نماز صبح اول وقت او را مشاهده مى كنند و مى نويسند و به عنوان ختام مِسكِ اعمال شب او قرار داده، عروج مى كنند و فرشتگان موظف به اعمالِ روز او در اول وقت حضور، نماز صبح را مى بينند و آنها هم آن را مى نويسند و فال نيك عمل هاى روزش قرار مى دهند.

وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً

يعنى: و در پاره اى از شب براى اقامۀ نماز بيدار شو و اين دستور تكليف زايدى است براى تو، اميد آن كه پروردگارت تو را به مقام پسنديده اى(1) برانگيزد.

مراد از نماز پس از بيدار شدن، نماز شب است كه سيزده ركعت است يا مطلق نماز در شب است، و مراد از تكليف زايد اين است كه علاوه بر واجبات، نماز شب را مستحب كرديم. يا علاوه بر واجبات امّت، نماز شب را بر تو واجب نموديم.

و معناى مقام پسنديده(2) اين است كه هر كه بدان توجه كند آن را نيكو شمارد و تحسين كند و بستايد. و اين مقام غير از مقام و منصب نبوت و رسالت يا امامت است كه در حال خطاب، واجد بود بلكه طبق روايات، مقام والاى شفاعت در آخرت است كه برترين مقام آن روز است، مقامى كه اولين و آخرين از بشر و فرشتگان غبطۀ آن را خواهند خورد،

ص:356


1- . ستوده اى.
2- . ستوده.

مقامى كه چون جامعۀ مكلّفان و فريقين انس و جن پس از سال ها ايستادن در گرماى محشر و خسته شدن روى به آدم عليه السلام آورند و شفاعت طلبند او حواله به نوح عليه السلام دهد و او حواله به ابراهيم عليه السلام و او به موسى عليه السلام حواله دهد و او به سوى عيسى عليه السلام هدايت كند و همه اظهار عجز نمايند و چاره را منحصر به محمّد صلى الله عليه و آله بينند و چون به پيشگاه محمّد صلى الله عليه و آله روند بگويد: «أنَا لَها» يعنى اين كار از آنِ من است و از من ساخته است. آن گاه رو به سوى اللّه كند و به سجده افتد تا آن كه خطاب آيد اى محمّد، سر از سجده بردار، شفاعت كن تا پذيرفته شوى، و بخواه تا اعطا شوى. و آن چنان شفاعت گسترده نمايد كه حتى عده اى را كه مدتى در جهنم سوخته اند نيز درآورد. و در روايات اهل بيت عليهم السلام از اين مقام محمود زياد ياد شده است. و خطابات آيه ظاهرش خاص و مقصود واقعى اش عام و شامل همۀ مكلّفان بشر است.

وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِي مِن لَدُنكَ سُلْطَاناً نَصِيراً «80» وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً «81» وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً «82»

لغت و اعراب:

مُدخَل و مُخرَج مصدر ميمى اند به معناى ادخال و اخراج. نصير فعيل است به معناى فاعل يا مفعول. زَهَقَ الشىءُ - از باب مَنَع -: مضمحل و نابود شد. من القرآن بيان «ما» ى موصولۀ بعدى است به تقدير «و ننزّل القرآن الذى هو شفاء».

تفسير:

وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِى مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِى مِن لَدُنكَ سُلْطَاناً نَصِيراً

يعنى: اى پيامبر، بگو: پروردگارا، مرا به صدق و راستى وارد كن و به صدق و راستى

ص:357

بيرون آر. مراد اين است كه در هر كارى و هدفى يا در هر منصب و مقامى يا در هر مجتمعى يا در هر مكان و زمانى كه مى خواهم وارد شوم و خارج شوم حتى ورود به قبر و عالم برزخ و خروج از آن جا به صحنۀ قيامت، ورود و خروجم را به صدق و درستى قرار ده، يعنى به حق و حلال و عقلانى و پرسود و با مصلحت و خوش عاقبت كن. و به من صفت تسلّط و توانى از جانب خويش بخش كه پيوسته يارى شده از جانب تو و يارى كنندۀ من باشد.

وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً

يعنى: و اى پيامبر، در مقابل دسايس دشمنان و عقايد اشراكى و منشأ عقايد و آداب و سنن و رسومشان بگو: حق آمد - اسلام و قرآن آمد -، و باطل محو و نابود شد و البته باطل هميشه نابودشدنى و از بين رفتنى است. يعنى اعلام قطعى ده كه اسلام ظهور كرد و شرك و شئون آن از مكه و حوالى آن و سپس از جزيرة العرب و سپس از همۀ جهان خواهد رفت.

وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ

يعنى: اى پيامبر، از قرآن آنچه را كه شفا و رحمت براى مؤمنان است (و همۀ آن شفا و رحمت است) فرومى فرستيم. مراد آن كه همان گونه كه دارو شفابخش جسم است، آيات قرآنى نيز شفاى روح انسانى از رذايل صفات و اخلاق، و شفابخش روان او از بيمارى هاى كفر و شرك و هرگونه انحرافات اعتقادى است؛ و رحمت است به خاطر آن كه تحصيل معارف و اعتقاد به اصول و عمل به فروع آن سبب نيل به همۀ سعادت ها و خيرات است.

وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً

يعنى: و اين قرآن، ستمكاران را جز خسارت و زيان نمى افزايد. زيرا توجه هر حكمى از آن به آنان سبب مخالفتى است، و هر مخالفتى سبب زيان و عذابى است.

وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأى بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوساً «83» قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَى سَبِيلاً «84»

ص:358

لغت و اعراب:

نأى عن زيد - از باب مَنَع -: دور شد از او. و باء بجانبه براى تعديه است. شَكَل و شَكَّل الكتابَ: مقيّد كرد نوشته را به حركت و اعراب. و شاكلۀ انسان، طبيعت و سجيّۀ اوست، زيرا او را مقيّد مى كند كه طبق آن حركت نمايد.

نقش شاكله در رفتار بشر

تفسير:

وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنسَانِ أَعْرَضَ وَنَأى بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوساً

يعنى: و چون به انسان نعمت ارزانى داريم، مانند صحّت بدن و اموال و اولاد و جاه و مقام و رفاه عيش و غيره، روى برتابد و خود را از ما دور سازد. و چون شرّى به او رسد، مثل مصيبت و مرض و فقر، يأس و نوميدى شديد او را فراگيرد.

بدان كه اين حالت ها حالت انسان غافل از حق و محكوم به عادات محيط و وابسته به اسباب ظاهرى است كه چون با او موافقت كند به كلى از خداى مسبّب الاسباب غفلت نمايد، و چون از وى بريده شود و مورد اتكايش منقطع گردد مسبّب را نبيند و به كلى مأيوس گردد. در صورتى كه بايد انسان بيدار در هر دو حال متوجه خدا باشد، نعمت را از او ببيند و به او اتكا نمايد و شكر گويد، و عذاب و مصيبت را از امتحان او داند و صبر كند و اميدوار باشد.

قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ

پس از ذكر آن كه قرآن دربارۀ مؤمن اثر شفا و رحمت، و دربارۀ ظالم اثر زيان و خسران دارد، و نيز در نفس انسانى نعمت اثر اعراض، و ضرر اثر يأس دارد، در اين آيه به سبب اين امور اشاره مى كند كه اين ها معلول غرايز و فطرت هاى نهفتۀ انسان هاست.

معناى آيه: اى پيامبر، بگو: هر كس بر طبق طبع و اقتضاى ساختار وجوديش عمل مى كند. يعنى مؤمن طبق غريزۀ ايمان، عمل صالح مى كند و كافر طبق غريزۀ كفر، عمل زشت انجام مى دهد.

و بايد دانست كه طبع و ملكه در انسان دو نوع است: ذاتى و اكتسابى. يعنى برخى

ص:359

از غرايز در خميرۀ وجودش توديع شده، كه ملكۀ شجاعت و جُبن و سخاوت و بخل و حسد و تكبر غالباً از اين قبيل اند. و برخى هم اكتسابى است نظير كفر و نفاق و فسق و غيره. و نيز بايد دانست كه تأثير همۀ غرايز طبيعى موهوبى و كسبى در اراده و عمل انسان به نحو عليّت تامّه نيست به گونه اى كه عمل او از ارادى و اختيارى بودن بيرون رود، بلكه به نحو اقتضا و سببيت ناقصه است و وجود عقل و خرد در انسان يعنى نيرويى كه مى تواند حسن و قبح را تشخيص دهد و اصلح را انتخاب نمايد مانع از تحقق جبر در اعمال اوست.

فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَى سَبِيلاً

فاء مفيد تراخى در ذكر است و مراد از «أهدى» تفضيل هدايت كامل بر ناقص نيست بلكه تفضيل هدايت بر ضلالت است. يعنى: بدانيد كه پروردگار شما داناتر است به حال كسى كه از حيث راه هدايت يافته و به سوى ضلالت نرفته است.

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً «85» وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنَا وَكِيلاً «86» إِلَّا رَحْمَةً مِن رَّبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كَانَ عَلَيْكَ كَبِيراً «87»

تفسير:

وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً

بدان كه روح، جان و مايۀ زندگى هر جاندار است كه با تعلّق آن به جسم او نيروى اراده و همۀ حواس ظاهرى و باطنى او به كار مى افتند و با قطع علاقه از آن همه از كار مى افتند، و مذكر و مؤنث در آن يكسان است. و گاهى مجازاً در هر چيزى كه داراى آثار نيك باشد استعمال مى شود، مانند وحى و قرآن و علم.

ص:360

معناى آيه: اى پيامبر، از تو راجع به روح سؤال مى كنند، در پاسخ بگو: روح از فرمان پروردگار من است، و شما از دانش جز اندكى داده نشده ايد.

ظاهر كلام اين است كه سؤال از حقيقت روح است به گونه اى كه جنس و فصل آن را درك نمايند، و يا از حالات و صفات غالب آن است به مقدارى كه عامه به فهم آن قناعت كنند، نه از قِدَم و حدوث زمانى آن، يا از تقدم آفرينش آن بر جسم يا حدوث و تولد آن از جسم. و ظاهر جواب، پاسخى به نحو اجمال است كه موجودى است نشأت يافته از امر خداوند. يعنى همان گونه كه خداوند موجودات جهان را با امر «كُن» به وجود مى آورد، روح را نيز با كلمۀ كُن ايجاد كرده است. و اين جواب از ماهيت روح نيست، و از جملۀ بعدى نيز استفاده مى شود كه درك حقيقت آن از استعداد بشرهاى آن روز يا هر بشرى، بيرون است.

وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ

اين آيه در مقام امتنان به نعمت دين و قرآن و بيان قدرت خداوند بر استرداد و بازپس گرفتن آنچه داده، و اشاره به لزوم سپاس گزارى و ادامۀ آن است.

معناى آيه: و اگر بخواهيم آنچه را كه به تو وحى كرديم از بين مى بريم. مراد مجموع آنچه نازل شده از قرآن است. و غرض آن كه خدا مى تواند الفاظ قرآن را از ذهن تو و اذهان همۀ حافظان آن و كتابت آن را از همۀ مصاحف محو كند. و ممكن است مراد از «الذى أوحينا» اعم از قرآن و شريعت و معارف ديگر باشد، يعنى خدا همه را از دل هاى شما بزدايد و به جاهليت اولى باز گرديد.

ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنَا وَكِيلاً إِلَّا رَحْمَةً مِن رَّبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كَانَ عَلَيْكَ كَبِيراً

يعنى: سپس هرگز براى خود به منظور بازپس گرفتن آنچه ما از تو سلب كرديم وكيل مدافع و متكفّل امرى نمى يابى، جز رحمتى از جانبِ پروردگارت، يعنى مگر آن كه رحمتى از جانب پروردگارت باشد كه هر چه ستاده بازپس دهد، زيرا فضل و رحمت او از ازل بر تو بزرگ بوده و يا پيوسته فضل او بر تو بزرگ است. و اين ترديد مبنى بر اين است كه كلمۀ «كان» دلالت بر ماضى دارد يا براى صِرف ربط است.

ص:361

اعجاز قرآن

قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً «88» وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً «89»

تفسير:

قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً

يعنى: اى پيامبر، به مشركان و معارضان قرآن بگو: بى ترديد اگر همۀ انس و جن اجتماع كنند بر اين كه همانند اين قرآن را بياورند هرگز همانند آن را نمى توانند بياورند هر چند برخى از آنها ياور و پشتيبان برخى ديگر باشند.

مراد از اجتماع انس و جن اين است كه اولاً لوازم اختلاف در جنس و طبيعت را كنار گذارند تا صعوبت ارتباط و تنافر و وحشت از بين رود و تفاهم ممكن گردد. ثانياً در كيفيت تأليف و تنظيم كتابى اجتماعى هر يك از دو طايفه يك كتاب مستقل تأليف كند يا هر يك از گروه هاى هر طايفه كتابى مستقل بياورد سپس توافق نمايند بر انتخاب يا تأليف يكى براى معارضه. و يا آن كه هر دو طايفه در مجمع خاصى گرد آيند و يك كتاب با تبادل نظر در الفاظ و معانى همانند قانون اساسى كشورها تنظيم كنند و براى معارضه در الفاظ و معارف قرآن الهى، عرضه دارند.

وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِى هذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ فَأَبَى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً

يعنى: و حقيقت اين است كه ما از هر مطلبى نيكو و بديع و جالب توجه كه همانند مَثَل، قابل تكرار باشد براى مردم در اين قرآن تصريف كرديم، يعنى مكرر و گوناگون و با اسلوب هاى مختلف و بيان هاى متنوع آورديم به منظور اين كه هدايت شوند و اطاعت كنند

ص:362

و سپاس گزارند، لكن در نتيجه بيشتر مردم از همه چيز جز تنفّر و انزجار و انكار حقايق و كفران نعمت ها ابا ورزيدند و امتناع كردند.

مراد از تفصيل اين است كه مثلاً خلقت آسمان ها و زمين، آفرينش بشر و فرشتگان و اجنّه، قصص و داستان هاى پيامبران، سرنوشت بشرها اعم از مؤمنان و كفار و حالات آنها، پاداش اعمال، عدم انتفاع كفار از عمل هاى خيرشان، پند و اندرز، تشويق به خيرات، تهديد از گناهان و شرور، امر و انگيزش به سوى معروف، نهى و زجر از منكر، مرگ و جهان برزخ و عالم قيامت و حوادث دهشت زا و حيرت انگيز روز واپسين و غير اينها را با زبان هاى مختلف بيان كرديم.

وَقَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً «90» أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَّخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِيراً «91» أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ قَبِيلاً «92» أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِي السَّماءِ وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَاباً نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولاً «93»

لغت و اعراب:

فَجَرَ الماءَ: روان ساخت آن را. ينبوع: چشمه. نخيل و عنب اسم جمع درخت خرما و انگور. خلال: وسط شىء(1). كِسَف جمع كِسفه: مثل قِطَع و قطعه در لفظ و معنا. قبيل: مقابل و

ص:363


1- . خلال جمع خَلَل: فاصلۀ ميان دو چيز.

روبه رو، ضامن و كفيل، حال است از اللّه و ملائكه. زخرف: طلا، زينت و زيور. رقى - از باب مَنَع -: بالا رفت.

ماديگرى منكران

تفسير:

وَقَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً

عده اى از سران قريش و مشركان مكه كه در مقابل دعوت و منطق و معجزات روشن پيامبر اسلام عاجز مانده بودند و قرآن را هم به عنوان معجزه نمى پذيرفتند، به قصد ناتوان ساختن پيامبر و عذرتراشى بر انكار خويش شش نوع و يا هشت نوع پيشنهاد تخييرى كردند به ترتيب آتى به گمان آن كه برخى از آنها شدنى نيست و پيامبر عاجز مى ماند، و برخى هم اگر محقّق شود به ضرر نخواهد بود. آيات چهارگانۀ ذيل مربوط به اين موضوع است.

معناى آيه: و آنها گفتند: هرگز ما به تو ايمان نخواهيم آورد تا آن گاه كه از اين سرزمين يعنى مكه يا اطراف آن كه خشك و بى آب و سنگلاخ است چشمه اى جوشان و پرآب و پايدار كه هيچگاه خشك نگردد بيرون آرى و روان سازى.

أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَّخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِيراً

يعنى: و يا آن كه تو را باغى از درختان خرما و انگور باشد - باغى كه اطراف آن درخت خرما و داخل آن درخت انگور، و يا باغى از درخت خرما و باغى از درخت انگور باشد، باغ هايى كه سايۀ آنها سطح زمين را بپوشاند - و پس از آن براى سيرابى آنها چشمه هايى همانند رود از همان زمين جارى سازى.

أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفاً

يعنى: و يا آن كه همان گونه كه گمان دارى آسمان را در حالى كه قطعه قطعه باشد بر ما فرو افكنى - به منظور اين كه از حقيقت آسمان هاى بالاى سر خويش اطلاع يابيم - و «كما زعمت» اشاره است به آنچه در آيۀ 9 سورۀ سبا نازل شده كه فرموده: اگر بخواهيم قطعه هايى از آسمان را بر آنها فرو مى ريزيم.

أَوْ تَأْتِىَ بِاللّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ قَبِيلاً

ص:364

يعنى: و يا آن كه خودِ خدا و فرشته هايش را در حالى كه قبيل باشند بياورى.

خدا را همراه فرشتگانِ دربار و مقربان درگاه و خدمۀ خاصش و يا همۀ آنچه از جنس فرشته آفريده است بياورى در حالى كه در برابر ما صف كشيده باشند و يا شاهد صدق ادعاهاى تو و يا ضامن تخلّفات تو باشند.

أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِن زُخْرُفٍ

يعنى: و يا آن كه تو را خانه اى از طلا باشد. خانۀ مجلّلى كه پيكره اش از طلا يا مزيّن به طلا باشد كه در آن ساكن شوى و در پيش چشم ما از فقر و تنگدستى بيرون آيى و از اعيان و ثروتمندان گردى.

أَوْ تَرْقَى فِى السَّماءِ وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَاباً نَّقْرَؤُهُ

يعنى: و يا آن كه به آسمان بالا روى - در جلو چشم ما مسافت رو به بالا را همانند نردبانى بپيمايى تا آن جا كه از ديدگاه ما پنهان شوى، سپس فرود آيى - و هرگز به صِرف رفت و برگشتت ايمان نمى آوريم مگر آن كه بر ما نوشته اى فرود آورى كه ما آن را بخوانيم.

مرادشان نامه اى است كه نبوت و رسالت و كتاب آسمانى پيامبر در آن تصديق شده و به امضاى فرشتگان ملأ اعلى رسيده باشد.

قُلْ سُبْحَانَ رَبِّى هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولاً

كلمۀ سبحان اللّه و سبحان ربّى غالباً در انشاء تعجب و انشاء تنزيه و تقديس استعمال مى شوند. معناى آيه: اى پيامبر، با كمال تعجب از درخواست هاى آنها و از انحطاط فكرى آنها به آنها نيز با تنزيه و تقديس مقام ربوبى بگو: آيا جز اين است كه من بشرى فرستادۀ خدا هستم؟ يعنى اين درخواست ها نه از شئون بشريت است و نه از وظايف رسالت. زيرا بشر را قدرت آن گونه تصرف در عالم تكوين و زمين و آسمان نيست خاصه در مبدأ اعلى و واجب تعالى كه حاكم بر همۀ هستى است و از حيطۀ زمين و زمان بيرون است و قرار گرفتن او در مكان و انتقال از مكانى به مكان ديگر محال است، و وظيفۀ رسالت هم جز ادعاى نبوت و عرضه داشتن معجزى كه به او اعطا شده نيست و انتخاب معجز در اختيار خداست نه رسولان او و نه مردم، زيرا اقامۀ دليل برعهدۀ مدّعى است نه مدّعى عليه و نه ديگران.

ص:365

وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللّهُ بَشَراً رَسُولاً «94» قُل لَوْ كَانَ فِي الْأَرْضِ مَلاَئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهم مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً «95» قُلْ كَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً «96»

تفسير:

وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللّهُ بَشَراً رَسُولاً

اين آيه در رد اعتقاد مشركان مكه است كه به پيروى از عقايد وثنيّين مى گفتند فرستادگان خدا براى بشر بايد فرشته باشند و افراد بشر صلاحيت اصلاح حال خود را ندارند چه رسد به حال جامعه.

معناى آيه: و چيزى مردم را از گذشتۀ زمان تا حال جلوگير از ايمان به پيامبران نشد جز آن كه با تعجب و انكار گفتند: آيا خداوند بشرى را به عنوان رسالت فرستاده است؟! يعنى معتقد بودند كه رسول بايد مَلَك باشد.

قُل لَوْ كَانَ فِى الْأَرْضِ مَلاَئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهم مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً

يعنى: اى پيامبر، در پاسخ به شبهۀ آنها بگو: اگر در روى زمين فرشتگانى بودند كه آن جا را مسكن گزيده با آرامش رفت و آمد داشتند، البته براى آنها فرشته اى به رسالت مى فرستاديم. غرض آن كه فرستادۀ الهى بايد از جنس سكنۀ زمين باشد، خواه فرشته باشند يا بشر، تا انس و تفاهم و تعليم و تربيت ممكن و آسان باشد و چون ساكنان زمين بشرند ما هم بشر فرستاديم. و اين جواب مبنى بر لزوم تجانس است.

و ممكن است غرض از آيه اين باشد كه بر خداست كه سكنۀ زمين را هدايت نمايد و هدايت آنها جز از راه آسمان نيست كه بايد آن را فرشته بياورد، زيرا زندگى زمينى مادى

ص:366

پيوسته محتاج هدايت آسمانى الهى به وسيلۀ فرشتگان است. و معناى آيه چنين است: بگو: اگر در روى زمين همه فرشته بودند و همانند بشر زندگى زمينى و مادى داشتند و با اطمينان مشغول رفت و آمد بودند باز ما براى هدايت آنها فرشتۀ آسمانى مى فرستاديم. و اين جواب مبنى بر لزوم نزول فرشته است مجانس باشد يا نه.

و ضمناً لازم نيست در صورت عدم تجانس، فرشتۀ وحى بر همه نازل شود بلكه نزول او بر فرد صالح و منتخبى از آنها كه روح بزرگ و نيروى قوى داشته باشد تا با فرشته تماس گيرد و به مردم ابلاغ نمايد كافى است. و بايد دانست كه اين آيه و دو آيۀ پيش از آن داراى يك سجع اند، يعنى در آخر هر سه، كلمه «رسولاً» آمده و در غير اين مورد در اين كتاب نظير ندارد.

قُلْ كَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِى وَبَيْنَكُمْ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً

اين يك حقيقتى است كه اگر خصم پس از اتمام حجت و تكرار برهان و روشن شدن حق، عناد ورزد و انسان، مأمور فيصلۀ مطلب به شمشير نباشد بايد اعلام ترك مخاصمه كند و خدا را شاهد قرار دهد.

معناى آيه: اى پيامبر، بگو: خداوند براى گواهى ميان من و شما در روز قيامت كافى است كه من از جانب او رسالت خود را ابلاغ نمودم و اتمام حجت كردم(1) زيرا او پيوسته به حال بندگان خود آگاه و بيناست.

وَمَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِهِ وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيراً «97» ذلِكَ جَزَاؤُهُم بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا وَقَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً «98»

ص:367


1- . و شما هم كفر و انكار ورزيديد و زير بار حق نرفتيد.

لغت و اعراب:

من يضلل ضمير مفرد موصول دوم به اعتبار لفظ و ضمير جمع به اعتبار معناست(1). عُمى جمع اعمى: نابينا. بُكم جمع ابكم: گنگ و لال. صُم جمع اصم: كر و ناشنوا. خَبَتِ النارُ - از باب نَصَر -: خاموش شد. سعير: شعله. كلّما خبت جملۀ مستأنفه، و زدناهم سعيراً يعنى زدنا لأجلهم سعير النار. رَفَتَ الشىءَ - از باب نَصَر و ضَرَب -: شكست و خرد كرد آن را.

هدايت و گمراهى الهى

تفسير:

وَمَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِهِ

يعنى: و كسى را كه خدا هدايت كند در هر طريق مادى و معنوى، اوست كه حقيقتاً هدايت يافته است، و كسى را كه گمراه نمايد يعنى در ضلالت و گمراهى كه خود انتخاب كرده رها سازد، هرگز براى او جز خداوند(2) سرپرست و ياور و كمك پيدا نمى كنى. غرض اين كه مشركان را خدا اضلال كرده پس در فكر آنها مباش و از آنها ببُر و به طمع هدايتشان گام برندار.

كيفر و پاسخ به شبهۀ گمراهان

وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَى وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيراً

يعنى: و در روز قيامت آنها را گرد مى آوريم - همه را از قبورشان از سراسر كرۀ زمين به سوى مركز حساب و دادگاه الهى جمع مى كنيم - لكن بدين طرز كه همه را در حالى كه كور و گنگ و كرند بر روى صورت بدان سو مى كشيم، و جايگاه آنها پس از محاكمه دوزخ است، همان آتش شعله ورى كه هرگاه به خاموشى گرايد و فرو نشيند بر اشتعال و فروزش آن مى افزاييم.

ذلِكَ جَزَاؤُهُم بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا وَقَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً

يعنى: اين عذاب، كيفر آنهاست و بدين جهت است كه آنها به آيات ما كفر ورزيدند، يعنى در برابر آيه ها و سوره هاى ما در كتاب تدوين و در برابر نشانه هاى ما در كتاب تكوين و آفاق و انفس تسليم نشدند و آنها را رد كردند، و در حال تعجب و ردّ و انكار و

ص:368


1- . ضمير مفرد مربوط به موصول اول «من يهد» به اعتبار لفظ و ضمير جمع مربوط به موصول دوم «من يضلل» به اعتبارمعناست.
2- . در برابر خداوند.

تمسخر گفتند: آن گاه كه ما مشتى استخوان و مشتى اجزاى پوسيده گشتيم آيا به راستى به صورت آفريدۀ نوينى برانگيخته مى شويم؟!

أَوَ لَم يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ قَادِرٌ عَلَى أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لاَّ رَيْبَ فِيهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُوراً «99» قُل لَوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الِأَنفَاقِ وَكَانَ الْإِنسَانُ قَتُوراً «100»

لغت و اعراب:

أولم به تقدير «وألم» است كه همزۀ استفهام براى صدارت مقدم شده است. رَأَى الشىءَ - از باب مَنَع -: به چشم يا به دل ديد آن را. أجل: تمام مدت عمر يك موجود يا آخر مدت آن. كُفور: جحود و انكاركردن.

تفسير:

أَوَ لَم يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذِى خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ قَادِرٌ عَلَى أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ

يعنى: و آيا به ديدۀ دل نديدند و ندانستند كه بى ترديد آن خدايى كه آسمان ها و اين زمين را آفريده قادر و تواناست كه مثل آنها را بيافريند؟

يعنى كسى كه قدرت آفرينش آسمان هاى باعظمت از كهكشان ها تا كرات كوچك را دارد و توان خلق كرۀ پهناور زمين با تمام اجناس و اشياء و جانداران آن را دارد كه خود آنها هم جزء آن موجودات هستند مى تواند بدن متلاشى شدۀ آنها را از ميان خاك گرد آورد و پيكرى خلق نمايد كه مواد تركيبى اش عين اول و از نظر تجدد صورت پس از انعدام مثل اوست. و اين راجع به جسم اوست وگرنه روان او عين روان دنيوى است كه در عالم برزخ مستقلاً يا در قالب مثالى زندگى مى كرده و در آخرت به قالب اصلى پيوسته است.

ص:369

بخل شديد بشر

وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لاَّ رَيْبَ فِيهِ فَأَبَى الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُوراً

يعنى: و خداوند براى آنها وقتى قرار داده كه شكى در آن نيست، ولكن اين ستمكاران از همه چيز جز ردّ و انكار امتناع ورزيده اند.

مراد تهديد آنها به مرگ است، يعنى حال كه نمى پذيرند بدانند براى همۀ آنها مانند ساير جانداران عمرى معين كرده ايم كه شكى در انقضاى آن نيست. زيرا از علم ازلى الهى گذشته و در لوح محفوظ مندرج گشته است. و ممكن است مراد از اجل در اين جا مدت درنگ در عالم برزخ يا روز قيامت باشد هر چند آنها قبول نداشته باشند.

قُل لَوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّى إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الأنفَاقِ وَكَانَ الْإِنسَانُ قَتُوراً

آيه در جواب اين است كه در ضمن معجزاتى كه از آيۀ 90 به بعد، مشركان براى پيامبر پيشنهاد نمودند اين بود كه براى ما چشمۀ جوشانى در سرزمين مكه درآور يا براى خود خانه اى مملو از طلا احداث كن تا ثروتمند شويم و انفاق كنيم و زكات دهيم.

معناى آيه: اى پيامبر، به آنان بگو: اگر شما همۀ خزاين رحمت پروردگار مرا مالك مى شديد آن هنگام نيز حتماً از ترس آن كه تمام گردد و فقير شويد امساك مى كرديد.

مراد از خزاين رحمت، روزى هاى گنجينه شده براى بشر نيست، زيرا خداوند مانند بشر ارزاق را انبار نمى كند، بلكه مراد روزى ها و انبارهاى ارزاق موجود در تحت كلمۀ «كُن» است كه بلافاصله «فيكون» آن در پى است. يعنى اگر چنين هم مى شديد بخيل بوديد.

و آدمى ذاتاً بخيل است. يعنى فقر امكانى و نياز طبيعى مقتضاى ذات اوست كه وادارش مى كند به بخل، هر چند اقتضاى خرد و ايمان و محبت خدا در بندگان صالح او بر اقتضاى طبع غلبه دارد وَيُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ [حشر، 9].

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَاتِ فَسْأَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ إِذْ جَاءَهُمْ فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّي لَأَظُنُّكَ يَا مُوسَى مَسْحُوراً «101» قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّي لَأَظُنُّكَ يَا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً «102»

ص:370

لغت و اعراب:

اذ جاءهم متعلق است به «قلنا» ى مقدّر بعد از بيّنات، و فاسأَل مقول آن است و تقدير «و قلنا له لمّا جاء بنى اسرائيل: اسأل يا موسى عنهم» و يا متعلق است به فاسأل يعنى «اسأل يا محمّد عنهم اذ جاءهم موسى». بصائر جمع بصيرة: حجّة و ما يبصر به، حال است از هؤلاء.

مثبور: طرد شده، هلاك شده.

داستان موسى (ع)

تفسير:

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ

يعنى: و حقيقت اين است كه ما به موسى نُه آيه و نشانۀ روشن داديم.

نُه قسم معجزه كه هر يك برهانى بر توحيد و عظمت خدا و حجت و دليلى آشكار بر صدق دعوى نبوت او بود. و اين معجزات عبارت بودند از: عصا، يد بيضا، طوفان، قُمّل، ملخ، قورباغه، خون، قحطى و كم شدن ميوه جات.

و بايد دانست كه خداوند علاوه بر اينها نشانه ها و معجزه هاى عجيب و عظيم و روشنى به موسى و قومش عطا كرده بود، مانند شكافتن رود نيل، حَجَر معروف مركز انفجار دوازده چشمه، زنده كردن مردى كشته شده به تماس با اجزاى گاو مذبوح، زنده كردن هفتاد مدهوش مرده به صاعقۀ تجلّى ربّالعالمين بر كوه، آوردن كتاب عظيم الشأن تورات، بالا بردن كوه بر سر آنها و نازل كردن منّ و سَلوى در مدت مديدى در تيه(1) ، و غير اينها.

فَسْئَلْ بَنِى إِسْرائِيلَ إِذْ جَاءَهُمْ

يعنى: به موسى هنگامى كه به سوى بنى اسرائيل آمد گفتيم كه سؤال و پرس و جو كن از حال آنها يعنى از وضع زندگى و ايام اسارتشان در دست فرعونيان و از وضع دينى و توفيق عمل به شريعت ابراهيمى.

و ممكن است اين جمله مستأنفه و خطاب به پيامبر اسلام باشد. يعنى اى محمّد، از علماى بنى اسرائيل راجع به زمانى كه موسى به سوى بنى اسرائيل آمد سؤال كن كه مثلاً موسى براى آنها چه آورد و با آنان چه رفتار كرد و با فرعونيان چه رفتار داشت؟

ص:371


1- . يعنى بيابان.

فَقَالَ لَهُ فِرْعَوْنُ إِنِّى لَأَظُنُّكَ يَا مُوسَى مَسْحُوراً

يعنى: پس چون موسى رسالت الهى خود را عرضه داشت، فرعون به او گفت: اى موسى، همانا من تو را چنين گمان مى كنم كه جادو شده اى. يعنى جادوگران در عقل و خردت تصرف كرده اند كه چنين ادعايى را مطرح مى كنى. و گفته اند كه مسحور در اين جا به معناى ساحر است كه گاهى در زبان عربى مفعول به جاى فاعل استعمال مى شود، يعنى تو جادوگرى.

قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّى لَأَظُنُّكَ يَا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً

موسى از روش فرعون و سخنان او كشف كرده بود كه فرعون به صدق نبوت او پى برده و به حجت و برهان بودن يكايك معجزات او علم دارد و انكارش جز از راه عناد، و جحودش نسبت به حق از روى علم و دانش نيست، از اين رو چنين گفت: اى فرعون، بى ترديد تو دانسته اى كه اين آيات و معجزات روشن را جز پروردگار آسمان ها و زمين به عنوان بصائر يعنى حجت هاى واضح و برهان هاى روشنگر نازل نكرده است. و اطلاق كلمۀ «هؤلاء» كه اشاره به ذوى العقول است بر آيات و بصائر مبيّن اين است كه هر يك از آنها به خاطر روشنى دلالت و گويايى از صدق دعوا، گويى موجودى صاحب عقل است. و من اى فرعون، گمان مى كنم كه تو رانده شدۀ درگاه حق و مورد غضب او و هلاك شده اى.

فَأَرَادَ أَن يَسْتَفِزَّهُم مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَمَن مَعَهُ جَمِيعاً «103» وَقُلْنَا مِن بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنَا بِكُمْ لَفِيفاً «104»

لغت و اعراب:

استفزّه: حركت داد آن را و دور انداخت(1). لفيف: جمعيت هاى مختلف گرد هم آمده.

ص:372


1- . حركت داد آن را و برشوراند.

تفسير:

فَأَرَادَ أَن يَسْتَفِزَّهُم مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَمَن مَعَهُ جَمِيعاً

فاء تفريع مبيّن اين است كه پس از آن كه فرعون در برابر منطق قوى موسى و معجزات استوار و مكرر او عاجز شد تصميم گرفت كه بنى اسرائيل را به كلى از سرزمين مصر حركت دهد و بيرون سازد (يعنى همه را تبعيد كند يا به واسطۀ كشتن فرزندان آنها نسلشان را از آن جا برچيند). پس ما او را و همۀ كسانى را كه با او بودند در آب فرو برديم. يعنى ما هم در برابر تصميم او طبق سنّت جاريۀ وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ [آل عمران، 54] آنها را از مسكنشان حركت داديم و در نيل فرو ريختيم و غرق كرديم. و مراد از همراهان، لشكريان و سران كشور و كسانى هستند كه در تعقيب بنى اسرائيل از مصر بيرون آمده بودند.

وَقُلْنَا مِن بَعْدِهِ لِبَنِى إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنَا بِكُمْ لَفِيفاً

يعنى: و پس از هلاكت او و يارانش به بنى اسرائيل گفتيم: در روى زمين ساكن شويد.

ظاهر آيه اين است كه مراد از ارض همان مصر است كه فرعون مى خواست آنها را به كلى از آن جا بيرون نمايد، لكن طبق تواريخ، قوم موسى به مصر برنگشتند هرچند مصر تحت سيطرۀ آنها قرار گرفت. پس ممكن است مراد از ارض، اردن و شامات باشد كه پس از چهل سال سرگردانى در تيه(1) در آن جاها اقامت گزيدند.

و چون وعدۀ آخرت فرا رسد؛ اين جمله خطاب ديگرى است به آنها براى بيم دادن از گناه و طغيان. يعنى چون نفخۀ دوم صور دميده شود همۀ شما را از فرعون و لشكريان و همراهان و موسى و هارون و گروندگان، در حالى كه گروه هاى به هم آميخته و طوايف مخلوط هستيد به صحنۀ محشر خواهيم آورد. يعنى و پس از آن همه را به وسيلۀ ايمان و كفر و پيروى از امام عدل و امام جور و نامه هاى عمل در دست جدا مى كنيم و به محكمۀ حساب مى بريم.

وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً «105» وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً «106»

ص:373


1- . يعنى بيابان.

لغت و اعراب:

قرآناً منصوب است به فرقناه به نحو اشتغال. مكْث به ضم ميم به معنى درنگ است.

مراحل نزول قرآن و لزوم تواضع در برابر آن

تفسير:

وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ

يعنى: و به حق اين قرآن را نازل كرديم و به حق بر پيامبر و جامعه فرود آمده است.

بايد دانست كه مراحل نزول قرآن شش مرحله است: 1 - نزول از مبدأ اعلى و علم ازلى الهى بر قلم يعنى موجود زنده اى كه الفاظ و محتواى قرآن را مى دانست و در خود جاى مى داد. 2 - نزول از قلم به لوح محفوظ به واسطۀ جريان قلم بر صفحۀ آن. 3 - نزول از لوح به وسيلۀ خواندن بر نفس جبرئيل امين. 4 - نزول به واسطۀ تلاوت جبرئيل و استماع پيامبر، بر قلب مطهّر پيامبر اسلام. 5 - نزول از قلب پيامبر به وسيلۀ تلاوت او بر اذهان عامّه و صفحات مصحف ها، و اين مراحل همه مقدماتى است. 6 - نزول در ميان جامعه يعنى پياده شدن اصول و فروع و معارف و حقائق آن در متن مجامع بشرى به گونه اى كه جامعه را تبديل به مدينۀ فاضله كند. و غرض از آيه آن كه نزول آن در هر مرحله توأم با حقانيت و درستى و هدفى والا و غرضى برتر و بالا بوده و منزه از هر باطل و انحراف و دور از دخالت شياطين و ارواح خبيثه است، پس نزولش نزول رحمت از جانب حق، و ورودش شمول نعمت به جامعۀ بشرى است، و حق و حقيقتى بالاتر از اين نيست.

وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً

يعنى: و اى پيامبر، تو را جز مژده دهنده و بيم دهنده نفرستاديم. پس وظيفۀ تو تنها ابلاغ رسالت هاى الهى است توأم با بشارت گروندگان در دنيا و آخرت و بيم دادن منكران و طاغيان. و اما اجراى احكامِ ابلاغ شده و پياده كردن شريعت در مجامع، از وظايف ولايت و امامت است و آن در مكه ممكن نيست(1) ، و پاداش مطيعان در دنيا و آخرت و كيفر طاغيان هم از شئون ربوبى است.

وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً

ص:374


1- . يعنى در مكه پيش از هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه.

يعنى: و اين قرآن را متفرق و جداجدا نموديم. مراد اين است كه الفاظ و عبارت هاى قرآن را متفرق و به صورت آيه هاى كوتاه و دراز و سوره هاى كوچك و بزرگ برحسب اختلاف علل و زمان و مكان نزول درآورديم و هم چنين معانى و محتواى آن را مختلف و منقسم به احكام دين و شريعت و اصول و فروع آن و قصص و پند و اندرز و امثال و حِكَم و غيره كرديم، تا آن را با تأنّى بخوانى تا شنوندگان به راحتى درك كنند و در دل آنها بنشيند.

و ما آن را به طرز خاصى نازل كرديم. يعنى به دو قسم از نزول: نزول تدريجى در مدت بيست و سه سال، و نزول دفعى در يك جا و يك دفعه در آغاز نبوتت و نخستين شب قدر از بعثتت كه زمان عرضۀ آن براى جامعۀ بشرى بود كه گويى گفته: اى محمد، اين مجموع كتابى است كه بايد در طول نبوتت عرضه دارى. و يا در پايان مدت و شُرُف انقضاى نبوتش فرموده كه اى محمّد، اين است مجموع آنچه در اين مدت به جامعه عرضه داشتى.

قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لاَ تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّداً «107» وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً «108» وَيَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً «109»

لغت و اعراب:

خَرَّ لِلذَّقَن - از باب ضَرَب -: به رو در افتاد. و لام به معناى عَلى است و اين تعبير غالباً كنايه از سجده بر پيشانى است، و ضمائر مفرد در آيه راجع به قرآن است. سُجّداً جمع ساجد، حال مؤكّده از فاعل يخرّون است، و يا به معناى «خاضعين» است. ان كان ان مخفّفه است به تقدير «انّ الشأن كان كذا».

تفسير:

قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لاَ تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَى عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّداً

يعنى: اى پيامبر، به مشركان بگو: خواه شما به اين قرآن ايمان بياوريد و يا ايمان

ص:375

نياوريد، كسانى كه به آنها پيش از نزول اين قرآن علم و دانش الهى داده شده (مراد برخى از علما و عبّاد تورات و انجيل و شرايع پيشين است كه در متن اين دو كتاب از پيش، خبر بعثت پيامبر اسلام و اوصاف و اخلاق و خصوصيات شخصى او و نزول قرآن و شريعت مستقل بر او، به آنان داده شده) هنگامى كه اين كتاب بر آنها تلاوت مى شود سجده كنان به رو درمى افتند؛

وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً

يعنى: و مى گويند: منزّه است پروردگار ما از هر عيب و نقص، مخصوصاً از آنچه اصحاب تثليث و بت پرستان مى گويند. حقيقت اين است كه وعدۀ پروردگار ما حتماً شدنى است. مراد وعدۀ معاد و حيات پس از مرگ است در مقابل اصرار مشركان بر نفى معاد.

وَيَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً

يعنى: و آنها در حالى كه گريه مى كنند به سجده مى افتند، و پيوسته خواندن اين قرآن، آنها را خشوع تن و دل مى افزايد.

قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَى وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِكَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً «110» وَقُلِ الْحَمْدُ للّهِِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُن لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَكَبِّرْهُ تَكْبِيرَاً «111»

لغت و اعراب:

دَعاه زيداً: او را به نام زيد ناميد. مفعول اولِ اُدعوا در هر دو مورد محذوف است، به تقدير «اُدعوه اللّه أو ادعوه الرحمان». أيّاً متضمن معناى شرط و «ما» ى موصول بيان است، فله الاسماء جانشين جواب است و تقدير: «فهو حسن لأنّ له الاسماء». تخافُت و مخافته:

آهسته خواندن. ملْك به ضم غالباً در سلطه، و به كسر غالباً در شىء مملوك استعمال مى شود.

ص:376

ادب دعا و ادب نماز

تفسير:

قُلِ ادْعُوا اللّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَانَ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنَى

يعنى: اى پيامبر، به مشركان بگو: اللّه او را بخوانيد يا رحمان بخوانيد، به هر نامى كه او را بخوانيد نيكوست، زيرا او را نام هاى بسيار زيبا و نيك است.

غرض آن كه به هر نامى كه بخوانيد اشاره به آن وجود يكتاست و حكايت از يك موجود واجب عظيم الشأن دارد. و نام هاى خداوند اقسامى است، برخى دلالت بر نفس ذات مقدس دارد، مانند اللّه كه عَلَم است براى ذات يكتاى واجب الوجود مستجمع جميع صفات جلال و جمال. و برخى دلالت بر اوصاف ذاتى او دارد، مانند حىّ و ازلى و ابدى و قادر و سميع و بصير و عالم. و برخى دلالت بر صفات فعل دارد، نظير خالق و رازق و رحمان و رحيم. و ميان زبان عربى و غير آن فرقى نيست.

وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِكَ وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَ سَبيلاً

يعنى: و هرگز نمازهايت را به جهر شديد (داد زدن) مخوان و بسيار آهسته هم (كه خود نيز نشنوى) به جا مياور، و ميان اين دو راهى معتدل اتخاذ كن.

مراد آن كه جهر و اخفات شديد، نمازها را باطل مى كند، خواه در تكبيرات آنها باشد يا در قرائت يا اذكار واجب و مستحب؛ و خواه در نمازهاى واجب باشد يا مستحب، زيرا اين دو صفت، افراط و تفريط است و نماز را از عنوان مأمورٌ به خارج مى كند. و بنابراين از عنوان راه معتدلِ مفهوم از آيه، جهر و اخفات شرعى نمازها معلوم نمى شود.(1) و ممكن است مراد از جهر و اخفات، معناى متعارف آنها و مراد از «صلاتك» مجموع نمازهاى واجب يوميه باشد. يعنى همۀ نمازهاى يوميه را جهراً و يا همه را اخفاتاً به جا مياور بلكه راهى ميان اين دو انتخاب كن كه برخى را مانند صبح و مغرب و عشا جهراً، و برخى را مانند ظهر و عصر اخفاتاً به جا آور. پس اين قسمت از آيه اشاره به حكم شرعى نمازهاى يوميه از نظر جهر و اخفات است.

ص:377


1- . بلكه از طريق سنّت به دست مى آيد.

وَقُلِ الْحَمْدُ للّهِِ

يعنى: و اى پيامبر، بگو: حمد و ستايش همه از آنِ خداست. زيرا همۀ محسّنات و زيبايى ها كه منشأ ستايش است در اوست و غير او در برابر او قابل ستايش نيست. و يا آن كه ستايش از هر چيزى در واقع ستايش از اوست و به او بازمى گردد، زيرا همۀ نيكى ها از اوست. و يا آن كه ستايش واقعى و ارزنده آن است كه او بكند و ستايش ديگران بى ارج و ارزش است.

الَّذِى لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَلَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِى الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُن لَهُ وَلِىٌّ مِنَ الذُّلِّ

يعنى: خدايى كه فرزندى اتخاذ نكرده (زيرا اتخاذ فرزند معلول نياز به آن و مقدمات آن است كه در خداوند محال است) و هرگز او را شريكى در مُلك و مِلك نبوده و نيست.

يعنى شريكى در سلطه و حاكميت بر اجزاى عالم هستى و شريكى در مِلكيت جهان ندارد.

و هرگز او را ياور و دوست و سرپرستى از ناحيۀ عجز و ذلّت و نياز نبوده است.

وَكَبِّرْهُ تَكْبِيراً

يعنى: و او را به فنون تكبير، تكبير كن. در اعتقاد، او را بزرگ تر از همۀ موجودات، و واجب الوجود عظيم الشأن و برتر بدان، و به زبان نيز او را تكبيرى رسا و بليغ بگو، و در انظار و افكار جامعه نيز او را به عظمت و بزرگى و جلال ياد كن و بگو: هو أكبر من أن تَنالَ ألاوهامُ كُنهَه، و من أن يُعرَفَ حقَّ معرفته، و من أن يُعبَدَ حقَّ عبادته، و من أن يَصِفَه الواصفون.

و الحمد للّه رب العالمين

85/5/4

***

ص:378

سورۀ كهف

رسالت قرآن

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُ للّهِِ الَّذِي أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجا «1» قَيِّماً لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِن لَّدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً «2» مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَداً «3»

لغت و اعراب:

الحمد للّه الف لام براى استغراق يا جنس است. عِوَج: كژى و انحراف در امور مادى و معنوى. قيّم: مستقيم، متولّى امر، حال است از كتاب، يا مفعولِ وَ جَعَلَهُى مقدّر. لينذر متعلّق است به أنزل. بأس: عذاب.

تفسير:

الْحَمْدُ للّهِِ الَّذِى أَنزَلَ عَلَى عَبْدِهِ الْكِتَابَ وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجاً

يعنى: ستايش از آنِ خدايى است كه بر بندۀ خود محمّدبن عبداللّه صلى الله عليه و آله اين كتاب را

ص:379

فرو فرستاد و در آن هيچ گونه كژى و اعوجاجى قرار نداد.

هيچ انحرافى در بُعدى از ابعاد آن از حيث لفظ و معنا و محتوا ننهاد، بلكه آن را به كمال زيبايى ها آراسته داشت چون فصاحت لفظ و عبارات، بلاغت معنا، متانت محتوا، حسن نظم، سلاست بيان، سلامت اسلوب، مصونيت از اختلاف و تعارض و تناقض و دستبرد اجنّه و شياطين انسى و جنّى.

قَيِّماً لِّيُنذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِن لَّدُنْهُ وَيُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً حَسَناً، مَاكِثِينَ فِيهِ أَبَداً

يعنى: در حالى كه اين كتاب قيّم است، يعنى قائم به امر دينى بشر و متكفّل امور معنوى اوست از اصول و فروع و اخلاق و معارف الهى. و يا آن كه اين كتاب قائم و ناظر و نگهبان و مُهَيمن بر همۀ كتاب هاى آسمانى گذشته است. و نازل كرد اين كتاب را تا جامعۀ بشرى را از عذابى سخت از جانب خود بيم دهد، و مؤمنانى را كه پيوسته عمل هاى صالح و شايسته انجام مى دهند مژده دهد كه آنها را در آخرت پاداشى نيكوست، يعنى بهشتى كه براى هميشه و جاويدان در آن ماندگارند.

وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً «4» مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلاَ لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِباً «5» فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى آثَارِهِم إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً «6»

لغت و اعراب:

كلمةً تميز است از فاعل كبرت. بَخَعَ نفسَه - از باب مَنَع -: نزديك شد بكشد خود را از جهت غصّه و غضب. على آثارهم: به دنبال كارهاى آنها.

ص:380

تفسير:

وَيُنْذِرَ الَّذِينَ قَالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً

يعنى: و نيز اين كتاب را نازل كرد تا بيم دهد كسانى را كه گفتند: خدا براى خود فرزندى اتخاذ كرده است. مراد از آنها مشركان اند كه گفتند: فرشتگان آسمان و برخى از پريان و برخى از صالحان بشر دختران خدايند؛ و يهوديان كه گفتند: عُزَير پسر خداست؛ و عده اى از نصارا كه گفتند: مسيح بن مريم فرزند خداوند است.

مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ وَلاَ لِآبَائِهِمْ كَبُرَتْ كَلِمَةً تَخْرُجُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ إِن يَقُولُونَ إِلَّا كَذِباً

يعنى: آنها را هرگز به اين گفتار و اين ادعا علم نيست و پدرانشان را نيز به اين ادعا علم نبود. يعنى هيچ يك از راه حجت و برهان نمى گفتند، بلكه از روى ظن و گمان و تقليد كور از گذشتگان بود. بزرگ است سخنى كه از دهان آنها بيرون مى آيد. زيرا جرأت بزرگ بر خداوند است كه براى او شريك ادعا كنند و نسبت تجسم و نقص به او دهند و او را به نياز به فرزند و انحطاط از مقام الوهيت رَمْى كنند. آنها جز دروغ نمى گويند.

فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى آثَارِهِم إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً

يعنى اى پيامبر، شايد تو مى خواهى به دنبال اعراض و بى اعتنايى آنها كه مبادا به اين حديث الهى - يعنى قرآن - ايمان نياوردند، از غايت تأسف و غصه خود را هلاك نمايى؟!

إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً «7» وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيداً جُرُزاً «8» أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً «9»

لغت و اعراب:

زينت: آرايش. صعيد: روى زمين اعم از خاك و شن و سنگ. جُرُز: زمين بدون آب و گياه. كهف: غار بزرگ، و غار در عربى غار كوچك است. رقيم نام لوحى است كه اسامى اصحاب كهف در آن حك شده بود، يا اسم آن كوهى است كه آن غار در آن قرار دارد.

ص:381

داستان اصحاب كهف

تفسير:

إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً

يعنى: به حقيقت كه ما آنچه در روى اين زمين است، مانند آب ها و رودها و درياها و معدن ها و نباتات و درختان و حيوانات و هوا و فضاهاى محيط و غيره، همه را به عنوان زينت و آرايش اين كره قرار داديم. يعنى اين آرايش را براى اين تنظيم كرديم كه بشر از آن برخوردار باشد و براى برخوردارى وى قوانين عقلى و برنامه هاى شرعى آسمانى متين و محكم و متقن تهيه نموديم تا آنها را در كيفيت استفادۀ دسته جمعى و پيروى از هدايت هاى الهى آزمايش كنيم كه كدام يك در عمل نيكوترند.

وَإِنَّا لَجَاعِلُونَ مَا عَلَيْهَا صَعِيداً جُرُزاً

يعنى: و بى ترديد ما آنچه را در روى آن است از زينت و آرايش، همه را به خاكى بى آب و گياه تبديل خواهيم كرد. و اين در مقدمۀ قيامت است كه همۀ كوه ها و آب ها و فراز و نشيب هاى زمين نابود مى شود و زمين هموارى خالى از همه چيز باقى مى ماند چنان كه فرموده: فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً [طه، 106].

أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً

يعنى: اى پيامبر، يا اى مخاطب، آيا گمان كردى كه اصحاب كهف و رقيم - ياران آن غار بزرگ و كسانى كه از ترس دقيانوس، ديكتاتور وقت خود، بدان جا پناهنده شدند و سرنوشتى اعجاب انگيز و خارق العاده براى آنها رخ داد و هنوز هم دامنۀ اعجازشان باقى است - از آيات و نشانه هاى توحيد و عظمت و قدرت خيلى شگفت انگيز ما هستند؟ يعنى چنين است ولكن ما را نشانه هاى توحيد بسيارى است كه از آن عجيب تر است، زيرا پر كردن روى زمين پهناور از زينت و زيور، و قرار دادن همه را در اختيار بشر از آغاز آفرينش آنها تا انقراض نسلشان، و همه را طبق حكمت بالغه و به اندازۀ اقتضاى نظام اتمّ تكوين بهره ور كردن، و سپس همه را از صفحۀ گيتى زدودن و زمينى قَفر و فلات ساختن، از حادثۀ اصحاب كهف و رقيم عجيب تر است.

ص:382

إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً «10» فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِي الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً «11» ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً «12»

لغت و اعراب:

اذ أوى متعلّق است به «اُذكر». و أوى البيتَ و الى البيت: وارد خانه شد و در آن جاى گزيد.

فتيه جمع فَتى: جوان نيرومند و قوى و جوانمرد. رَشَد: هدايت و نجات. فضربنا مفعولش محذوف است يعنى حجاباً. فى الكهف و سنين ظرف مكان و زمان متعلّق اند به ضربنا. عدداً صفت سنين، أى ذوات عدد. أحصى فعل ماضى يا اسم تفضيل است. أمد: انتهاى مدت يا مجموع مدت، متعلّق به لِما لبثوا.

تفسير:

إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً وَهَيِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَداً

دقيانوس شاه خونخوار روم و ديكتاتور معروف عصر خود، ملت خويش را به سوى بت پرستى دعوت مى كرد و اين كار را آن چنان جدى مى گرفت كه متخلّفان را هر جا مى يافت گردن مى زد. قريب هفت نفر از مقربان دربارش از پيروان مسيح عليه السلام با او مخالفت كردند و او همه را از مقامشان عزل نمود و اموالشان را مصادره كرد و مهلت محدودى به آنها داد تا اطاعت كنند. آنها مجتمعى در نهان تشكيل دادند و تصميم گرفتند كه فرار كنند و از قلمرو حكومت طاغوت خارج شوند، تا آن كه با توكل بر خداى بزرگ و توسل به حضرت مسيح از مركز به سوى كوهى فرار كردند و به غارى بزرگ پناهنده شدند. جاى آن غار تا حال معلوم نشده است. برخى برآن اند

ص:383

كه در ايليا نزديك بيت المقدس است. و برخى گفته اند: نزديك نينوا و موصل عراق است.

و محتمل است كه در كوه آرال در خاك تركيه باشد، و هيچ يك از اين موارد فراتر از احتمال نيست.

معناى آيه: به ياد آريد زمانى را كه آن جوانمردان به سوى غار بزرگ رفتند و آن جا را مسكن گزيدند(1) و پس از استقرار در آن چنين گفتند: پروردگارا، به ما از جانب خود رحمتى عطا كن و براى ما در كارمان راه هدايت و نجاتى مهيّا ساز.

فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِى الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً

يعنى: پس ما بر گوش هاى آنان در آن غار سال هايى چند پرده زديم. يعنى خواب سنگينى بر آنها مسلّط نموديم كه صداهاى مادى بشرى و غيربشرى در آنها اثر نكند. و گوش در آيه از باب مثال است يعنى همۀ راه هاى انتباه روح كه از جملۀ آنها لامسه(2) و شامّه بود را هم بستيم.

ثُمَّ بَعَثْنَاهُمْ لِنَعْلَمَ أَىُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصَى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً

يعنى: سپس آنها را همانند مردگان عالم برزخ از خواب سنگين سيصد ساله برانگيختيم تا بدانيم كدام يك از دو گروه مدتى را كه در خواب گذرانده اند حساب كرده است. يا كدام يك بهتر و درست تر حساب كرده است.

ولكن علت حقيقى بعث آنها، پس از مبادلات پرسش و پاسخ و انكشاف اين كه خوابشان يك روز يا نصف روز نبوده بلكه سيصد و نُه سال بوده، روشن شدن امر توحيد خداوند و ربوبيت او و قدرت و عظمت و حاكميت او بر همۀ موجودات است. و مراد از تعبير به اين كه «بدانيم» اين است كه علم ازلى ما منطبق بر خارج شود و تحقق عينى پيدا كند، و يا آن كه براى فرشتگان و مردم روشن شود. و مراد از حزبين، دو گروه طرف اختلاف در مدت خواب آنهاست از خودشان يا از افراد خارج.

ص:384


1- . و در آن جا پناه گرفتند.
2- . ظاهراً سامعه درست است.

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدىً «13» وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً «14» هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْ لاَ يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً «15»

لغت و اعراب:

رَبَطَ على قلبه: دل او را قوى و محكم و صبور نمود. شَطَّ - از باب ضَرَب -: تجاوز كرد و دور شد از حق. هؤلاء مبتدا، قومنا عطف بيان، اتّخذوا خبر مبتداست.

تفسير:

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنَّهمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدىً

يعنى: اى پيامبر، ما سرگذشت آنها را - اصحاب كهف و ياران آن غار را - به حق و درستى و مطابق آنچه در گذشته تحقق يافته بر تو بازگو مى كنيم. بى ترديد آنها جوانمردانى بودند (از پيروان عيسى بن مريم كه در عين حال كه از مقربان دربار دقيانوس طاغوت زمان و در عصر كفر و شرك تحميلى وى بودند) به پروردگارشان در پنهانى و نهانخانۀ دل گرويده بودند، و ما نيز بر هدايتشان افزوديم. يعنى طبق سنّت جاريۀ خويش كه پذيراشدگان هدايت اولى - يعنى ارسال رسول و عرضۀ شريعت - را مشمول توفيقات ديگر و راهنمايى غيبى به سوى كمالات انسانى و معنوى

ص:385

مى كنيم، آنها را يارى كرديم.

وَرَبَطْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لَن نَدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً

يعنى: و ما دل هاى آنها را قوى و نيرومند كرديم چنان كه بار را با بندها محكم سازند، آن گاه كه آنها عليه تحميل طاغوت كه مردم را به ربوبيت بت هاى ساختۀ خود دعوت مى كرد و بر آن تحميل مى نمود، قيام كردند و (در فكر خود و نيروى عقل و خرد و در ميان انجمن هاى پنهانى خويش چنين) گفتند: پروردگار ما همان پروردگار آسمان ها و اين زمين است و هرگز به جز او خدايى را به ربوبيت نخواهيم خواند، و اگر چنين كنيم و غير او را به خدايى و ربوبيت بخوانيم از حق و حقيقت تجاوز كرده ايم و بى ترديد كلامى باطل و ناروا گفته ايم.

و برخى گفته اند اين سخن از آنها در مجتمعى از مردم كه طاغوت وقت آنها را امر به عبادت بت ها مى كرد صادر شده و علناً در مقابل او به مخالفت قيام كرده اند.

هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّوْ لاَ يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسُلْطَانٍ بَيِّنٍ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً

يعنى: آنها با يكديگر راجع به حال ملت خويش مى گفتند: اين قومِ ما، جز خداوند و به جاى او خدايانى انتخاب كرده اند (مانند بتان و فرشتگان و برخى از پريان و عباد بشرى)، چرا براى اثبات قداست و ربوبيت و صلاحيت پرستش آنان دليل و حجت روشنى نمى آورند؟ زيرا همۀ احكام شريعت از اصلى و فرعى بايد مستند به دليلى محكم و استوار باشد، پس چه كسى ظالم تراست از آن كه به خدا دروغ بندد؟!

بايد دانست كه مشركان و بت پرستان آن عصر بلكه همۀ اعصار گذشته خداى اصل را معتقد بودند و او را خالق همۀ اشياء مى دانستند و شأن او را بالاتر از اين مى ديدند كه عبادت شود و عبادت را مخصوص بتان و همۀ ارباب انواع مانند امور فوق مى دانستند كه آنها منصوب از جانب خداى اصل اند.

ص:386

وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللّهَ فَأْووا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِن رَّحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُم مِن أَمْرِكُم مِرْفَقاً «16» وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَإِذَا غَرَبَت تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمالِ وَهُمْ فِي فَجْوَةٍ مِنْهُ ذلِكَ مِنْ آيَاتِ اللّهِ مَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِداً «17»

لغت و اعراب:

اعتزال: دورى كردن و كناره گيرى. أوَى البيتَ و الى البيت: وارد خانه شد و در آن جاى گزيد. مرفق: ما يُنتَفَع بِه يعنى وسيلۀ راحتى و آسايش. زَوَر عن الشىء: ميل كرد و منحرف شد از آن. تقرضهم: از آنها مى بريد و دور مى شد. فَجْوَه: جاى وسيع، وسعت و فراخى. ذلك اشاره به حال و سرگذشت آنها.

تفسير:

وَإِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا اللّهَ فَأْووا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِن رَّحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُم مِن أَمْرِكُم مِرْفَقاً

يعنى: پس از آن كه مخالفتشان با طاغوت آشكار شد و تصميم به فرار از ديار خود گرفتند، با يكديگر گفتند، و يا بزرگشان تمليخا به ديگران گفت، و يا آن كه خداوند به الهام درونى به آنان گفت: و چون از اين قوم و از آنچه به جز خداوند و به جاى او پرستش مى كنند عزلت گزيديد به آن غار درآييد - اشاره به غار بزرگى كه شناخته بودند - و آن جا را مأوى و مسكن خويش قرار دهيد، و اگر چنين كرديد پروردگارتان براى شما از رحمت

ص:387

واسعۀ خويش مى گسترد و براى شما راجع به كارتان وسيلۀ راحت زندگى و محل آسايش مهيّا مى سازد.

وَتَرَى الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَت تَزَاوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَاتَ الْيَمِينِ

از اين آيه كه به منظور معرفى جايگاه آن جوان هاى(1) موحّد سوق شده و كلمۀ كهف سابق اشاره بدان جاست چنين استفاده مى شود كه غار در طرف شمال خط استواى زمين و در ناحيۀ جنوب كوهى قرار داشته و دهانۀ غار رو به جنوب بوده است.

معناى آيه: و تو اى مخاطب، خورشيد را هنگامى كه طلوع كند مى بينى كه از غارشان به سمت راست ميل مى كند. يعنى اگر در آن جا بودى و مثلاً در دهانۀ غار نشسته بيرون را تماشا مى كردى، مى ديدى كه خورشيد از ناحيۀ چپ درآمد و رو به حركت و ارتفاع گذاشت و از جلو رويت به سمت راست ميل كرد، زيرا غارشان در طرف شمال خط استوا و در جانب راست كوه بوده است.

وَإِذَا غَرَبَت تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمالِ وَهُمْ فِى فَجْوَةٍ مِنْهُ

يعنى: و چون خورشيد رو به غروب مى رفت و نورش به سمت چپ غار مى افتاد، هر چه رو به افول مى رفت نورش را از سمت چپ آنها كم مى كرد و قطع مى نمود، و آنها به خاطر بزرگى و فراخى غار در وسعت و آسايش و برخوردار از هواى مناسب و نور خورشيد بودند.

ذلِكَ مِنْ آيَاتِ اللّهِ مَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُ وَلِيّاً مُرْشِداً

يعنى: اين حادثه از آيات و نشانه هاى خداوند است (كه چگونه عده اى به ناگاه الهام غيبى يافتند و عليه طاغوت مقتدرى قيام كردند و راه فرار و نجات در پيش گرفته، در مسكن كذايى آرميدند و به جاى چند ساعت صدها سال خسبيدند و پس از بيدارى به خوابى طولانى تر فرورفتند؛ اينها همه از نشانه هاى قدرت و حكمت و رحمت خداوند است، و نيز بازگو كردن چنين سرگذشتى براى تو كه مرور سال ها و قرن ها آن را به فراموشى سپرده از نشانه هاى نبوت توست). هر كس را خدا هدايت نمايد او هدايت يافتۀ حقيقى است، و هر كس را گمراه سازد يعنى پس از هدايت ابتدايى و اتمام حجت از جانب

ص:388


1- . جوانمردان.

خدا و رد و طغيان از سوى وى، او را به حال خود رها سازد و توفيقش را ببرد، هرگز براى او ياور و سرپرست هدايت گرى نخواهى يافت.

وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً «18»

لغت و اعراب:

اَيقاظ جمع يَقِظ: بيدار. رُقود جمع راقد: خفته. ذات: طرف. ذراع: از آرنج دست تا سرانگشتان. وصيد: آستانه.

تفسير:

وَتَحْسَبُهُمْ أَيْقَاظاً وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْيَمِينِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَكَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ

يعنى: و اگر آنها را در آن غار مى ديدى گمان مى بردى كه همه بيدارند، زيرا چشمان همه باز و جسدها و دست ها گاهى متحرك بود، در حالى كه همه در خواب بودند. و پيوسته آنها را به جانب راست و جانب چپ برمى گردانديم تا خاك غار، اطراف بدن آنها را نپوساند، و سگ آنها كه در وسط راه بدانها پيوسته بود هر دو ذراع خود را در آستانۀ غار گسترده بود.

گفته شده آن سگى بوده كه در حال فرارشان به الهام الهى دنبال آنها افتاد و هر چه كوشيدند او را جدا سازند جدا نشد و گويى چنين مى گفت: من مأمورم رفيق همراه و نگهبان غار و حافظ اسرار و مانع اغيار باشم.

لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَيْهِمْ لَوَلَّيْتَ مِنْهُمْ فِرَاراً وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْباً

ص:389

يعنى: اى پيامبر، اگر برآنان در آن حال اطلاع مى يافتى، به خاطر هيبت و وحشت و رعبى كه خدا در آن غار به واسطۀ بزرگى اجساد و باز بودن چشمان و بلندى ناخن ها و موهاى سر و بدن و وحشت زا بودن صداى نفس و ظلمانى و هولناك بودن غارشان قرار داده، گريزان از آنها پشت بدان ها مى كردى و بى ترديد از ناحيۀ آنها وجودت پر از رعب و وحشت مى شد.

وَكَذلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَاماً فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلاَ يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً «19» إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً «20»

لغت و اعراب:

و كذلك به تقدير «كما أنمناهم بعثناهم». وَرِق: درهم، نقرۀ سكه دار. بورقكم باء مصاحبه است. أيُّها أزكى به تقدير «أىّ أهلها». برزق منه يعنى من الأزكى. تلطُّف: به رفق و نرمش رفتاركردن. أشعَرَه به: خبر داد آن را به او.

تفسير:

وَكَذلِكَ بَعَثْنَاهُمْ لِيَتَسَاءَلُوا بَيْنَهُمْ

يعنى: و همان گونه كه آنها را در آغاز ورود به غار به نحو اعجاز چند صد سال

ص:390

خوابانديم، آنان را به نحو اعجاز بيدار كرديم تا از يكديگر پرسش كنند. يعنى بيدار كرديم كه به پرس و جو پردازند و در نتيجه اثر مرور زمان را بر جسمشان ببينند و سقوط طاغوت ها و تبادل دولت ها را مشاهده كنند تا حقايقى از توحيد و قدرت و عظمت حق بر آنها و قومشان و مجامع ديگرى از آيندگان روشن گردد.

حلال خورى كهفيان

قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ كَمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ

يعنى: گوينده اى از آنها كه محتمل است رئيسشان تمليخا باشد گفت: چند مدت درنگ كرده ايد؟ يعنى از وقتى كه وارد غار شديد و خوابيديد زمان خواب تا حال چقدر بوده؟ گفتند: يك روز يا مقدارى از يك روز. و اين ترديد از آن رو بود كه اول روز وارد غار شدند و خوابيدند و چون بيدار شدند به گمان آن كه نزديك غروب است گفتند يك روز، و چون ديدند از خورشيد چيزى باقى است گفتند پاره اى از روز. و بالأخره گفتند:

پروردگارتان داناتر به مدت درنگتان است.

يعنى از حدس هاى خويش در شك و ترديد افتادند و آن بدين جهت بود كه غار را غبارآلود و خاكى و مملوّ از حشرات و تارهاى عنكبوت يافتند و چون به وضع جسمى خود متوجه شدند ناخن ها را دراز، موها را بلند و ژوليده و حال خود را فرسوده ديدند و قهراً مقدار مكث را حواله به علم خدا كردند.

فَابْعَثُوا أَحَدَكُم بِوَرِقِكُمْ هذِهِ إِلَى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظُرْ أَيُّهَا أَزْكَى طَعَاماً فَلْيَأْتِكُم بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْيَتَلَطَّفْ وَلاَ يُشْعِرَنَّ بِكُمْ أَحَداً

يعنى: به يكديگر گفتند، يا تمليخا به آن ها گفت: يكى از خودتان را با اين درهم يعنى پول هاى نقرۀ مسكوكى كه همراه خود داشتند به اين شهر بفرستيد (يعنى شهرى كه از آن گريخته بودند يا شهرى كه از داخل غار ديده مى شد و نامش طرسوس و اكثريت اهلش مجوسى بود) و بايد بنگرد كدام يك از اهالى آن جا از نظر غذا ازكى است يعنى غذايش حلال تر يا پاكيزه تر است كه روزى تان را از او تهيه كند، و البته بايد طعام آور با مردم ملاطفت و ملايمت نشان دهد و حتماً احدى را از محل شما آگاه نسازد.

إِنَّهُمْ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِى مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً

يعنى: بى ترديد اگر آنها بر شما آگاه شوند و چيره گردند سنگسارتان مى كنند و يا به

ص:391

كيش و آيين خود بازمى گردانند و در اين صورت هرگز رستگار نمى شويد. مراد اين نيست كه مجبور مى كنند، تا گفته شود كه اكراه و اجبار در اعتقاد قلبى ممكن نيست، بلكه غرض اين است كه به تدريج و به لطايف الحيل دل هايتان را به سوى بت ها بازمى گردانند.

وَكَذلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا انَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَأَنَ السَّاعَةَ لاَ رَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَاناً رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَ عَلَيْهِم مَّسْجِداً «21»

لغت و اعراب:

أعثَرَه على الشىءِ: مطلع ساخت او را بر آن، به تقدير «أعثَرْنا الناس عليهم». ساعة: مقدار معينى از زمان، قيامت. اذ يتنازعون متعلّق است به «اُذكر» مقدّر، ضميرهاى جمع يتنازعون و بينهم راجع است به مردم، ضمير أمرهم راجع است به اصحاب كهف، به تقدير «فى أمرهم».

فقالوا ابنوا عليهم يعنى قال الناس: ابنوا على أصحاب الكهف.

تفسير:

وَكَذلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَأَنَ السَّاعَةَ لاَ رَيْبَ فِيهَا

بر طبق تاريخ، پس از مرگ دقيانوس طاغوت زمان، نسيم آزادى بر مردم وزيد و مردم توانستند به پيروى از دعوت انبيا مسلك دينى خود را انتخاب كنند، و اين آيه در مقام بيان دليل بعث به نفع مؤمنان است، يعنى: و همان گونه كه آنها را صدها سال خوابانديم سپس بيدار نموديم تا در ميان خود گفتگو كنند و حقايقى بر آنها روشن گردد، مردم را به حال آنها آگاه ساختيم تا بدانند كه وعدۀ رستاخيز خداوند حق است و اين كه در روز قيامت ترديدى نيست. يعنى تفكر نمايند و از اين كه چگونه ارواح آن عده را در مدتى بس طولانى از

ص:392

اجسادشان گرفتيم و جسدها را از فعاليت انداختيم و پس از گذشت قرن ها دوباره به كالبد بازگردانديم، علم اليقين به رستاخيز پيدا كنند.

إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرَهُمْ

بايد دانست كه از روايات اهل بيت عليهم السلام و تواريخ راجع به حالِ پس از بيدارى آنها و اطلاع مردم از وضعشان چيزى استفاده نمى شود و ظاهراً خداوند دوباره خواب را بر آنها مسلط نموده كه تا ظهور مهدى موعود (أرواحنا فداه) بخوابند و هنگام ظهور بيدار شوند و به يارى آن حضرت بشتابند، و يا بدان حال بمانند تا با نفخۀ اول صور بميرند. و به هر حال معلوم نيست كه دوباره خوابگاهشان پنهان شد و هر بنايى احداث كردند به ظن و گمان بوده و يا آن كه - چنان كه گفته شده - مردم اجساد آنها را در صندوق هاى زرين نهاده و سقفى بر آن زدند.

معناى آيه: اى پيامبر، به ياد آر زمانى را كه مردم در ميان خودشان دربارۀ كار آنها و حالشان گفتگو و نزاع لفظى مى نمودند.

مراد از نزاع و مشاجره - چنان كه مفسران گفته اند - اختلاف نظر آنها در اين بوده كه خواب دوم آنها خواب بوده يا مرگ؟ و يا آن كه حشر آنها در عالم آخرت، آمدن روح خواهد بود يا جسم و روح هر دو؟ و يا نزاعشان در محل دفن و كيفيت اخفاى جسد و يا كيفيت بنا و ساختمان بر روى آنها بوده است.

فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْيَاناً

يعنى: پس از بحث و گفتگو چنين گفتند كه بر روى خوابگاه آنها بنايى بسازيد. مراد آن كه از ديدگاه و معرض دستبرد مردم و حيوانات مصون بمانند.

رَبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ

يعنى: پروردگارشان به آنان داناتر است.

اين جملۀ معترضه است از كلام خداوند، اشاره به علم او به واقع امر در مطلق موارد اختلاف. و محتمل است از سخنان مردم باشد كه مثلاً منكر بعث گفته: اين امر خداوند است كه تا حال زنده مانده اند بعداً هم معلوم نيست دربارۀ آنها چه خواهد خواست. اشاره به اين كه حشرى در كار نيست و اين حادثۀ خاصى در دنياست.

ص:393

قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَ عَلَيْهِم مَّسْجِداً

يعنى: كسانى كه بر كار آنها مسلط بودند از دولت وقت يا اكثريت مسلمين شهر گفتند كه حتماً بر روى خوابگاه آنها مسجدى بنا مى نهيم. يعنى مسجد مزبور در جلو غار بنا شود تا غار پنهان ماند. و يا چون جسدها از نظر پنهان گشت بر روى محلّ احتمال بنا كردند. در تواريخ دربارۀ حال پس از انكشاف آنها مطلب متقنى نيست و ظاهراً خداوند دوباره آنها را به حال اول بازگردانيد و محلشان را مخفى نمود.

سَيَقُولُونَ ثَلاَثَةٌ رَابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ فَلاَ تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً وَلاَ تَسْتَفْتِ فِيهِم مِنْهُمْ أَحَداً «22»

لغت و اعراب:

ثلاثة خبر مبتداى محذوف است به تقدير «هم ثلاثة». و هم چنين كلمۀ خمسة وسبعة.

رَجَمه: او را با سنگ زد، و رجم به غيب يعنى خبر غير معلوم گفتن، و رجماً حال است از فاعل يقولون يعنى راجمين، و يا مفعول مطلق است يعنى يَرجُمون بالغيب رجماً.

تفسير:

سَيَقُولُونَ ثَلاَثَةٌ رَابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ وَيَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَيْبِ وَيَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ قُل رَبِّى أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ

يعنى: اى پيامبر، كسانى كه دربارۀ اصحاب كهف در جستجويند از مسلمين و مشركان به زودى عده اى از آنها خواهند گفت كه آنها سه نفرند چهارمشان سگ آنهاست. و عده اى خواهند گفت كه آنها پنج نفرند ششمى آنها سگشان است. و هر دو گروه تير به تاريكى

ص:394

مى اندازند، يعنى به ظنّ و گمان سخن مى گويند. و گروهى خواهند گفت كه آنها هفت نفرند و هشتمى آنها سگشان است. بگو كه پروردگار من به شمار آنها داناتر است؛ عدد آنها را جز اندكى كسى نمى داند. مراد از اندك ممكن است عده اى از متخصصين تورات و انجيل باشند كه از ملاحم آن دو كتاب به دست آورده اند، و نيز برخى از مسلمين باشند كه از پيامبر اسلام فرا گرفته اند.

بايد دانست كه اين آيه ظهور دارد - هر چند به ظهور ضعيف - در اين كه قول سوم نزديك به صحت است، زيرا ظهور دارد كه محتملات و اقوال، بيش از سه تا نيست، و چون دو قول اول رجم به غيب است، پس قول اخير درست است.

فَلاَ تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِراً وَلاَ تَسْتَفْتِ فِيهِم مِنْهُمْ أَحَداً

يعنى: اى پيامبر، دربارۀ اصحاب كهف با آنان گفتگو و جدال مكن مگر جدال ظاهرى.

يعنى به مقدارى كه قرآن مى گويد بسنده كن و به تعمق و تحقيق بيشترى نپرداز. و دربارۀ اصحاب كهف از احدى از مشركان نظرخواهى مكن، زيرا آنها جز حدس و گمان و تقليد باطل از گذشتگان حرفى ندارند.

وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً «23» إِلَّا أَن يَشَاءَ اللّهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً «24»

لغت و اعراب:

لشىء به تقدير «لأجل فعل تقصده». الاّ أن يشاء اللّه، استثناى از لا تقولنّ است، به تقدير «لا تقولنّ فى حالٍ الاّ مقروناً(1) بقول ان شاء اللّه». لأقرب من هذا رشداً «هذا» اشاره است به تذكر پس از نسيان. و «رشداً» مفعول مطلق است به معناى هدايت و دلالت.(2)

ص:395


1- . الاّ حالاً مقروناً.
2- . يا تميز است براى أقرب.

تفسير:

وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَىْءٍ إِنِّى فَاعِلٌ ذلِكَ غَداً إِلَّا أَن يَشَاءَ اللّهُ

يعنى: و هرگز دربارۀ كارى كه قصد انجام آن را دارى مگو كه حتماً فردا آن را به جا مى آورم مگر آن كه بگويى: اگر خدا خواهد. زيرا همۀ حوادث جهان هستى كه از آن جمله اعمال متعلّق به ارادۀ مردم است تحت حكومت و مشيّت خداست و نسبت مطلقِ كارى به خود منافى با نسبت مطلق آن به حق است.

وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَن يَهْدِيَنِ رَبِّى لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَداً

يعنى: و اگر احياناً ياد خدا را هنگام ارادۀ كار فراموش كردى و ان شاء اللّه نگفتى، به مجرد توجه، پروردگارت را به ياد آر(1) ، و بگو: اميد است كه پروردگارم مرا به امرى نزديك تر و بهتر از اين هدايت نمايد. مراد از «هذا» تذكر پس از نسيان است و اقرب از آن تذكر دائم بدون نسيان است. يعنى بگو: اميد است پروردگارم مرا به امرى بهتر كه تذكر و توجه دائم است هدايت فرمايد. و يا آن كه بگو: اميد است مرا به حقايق و امورى كه از حيث هدايت و دلالت بر نبوتم نزديك تر از اين قصه باشد راهنمايى كند، مانند قصص پيامبران گذشته و سرنوشت شريعت و كتابشان.

وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعاً «25» قُلِ اللّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ مَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً «26» وَاتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً «27»

ص:396


1- . يعنى نام خدا را به زبان آور و ان شاء اللّه بگو.

لغت و اعراب:

سنين جمع سنة، بدل(1) از ثلاث مائة است. أبصر به و أسمع فعل تعجب اند، يعنى چه بينا و چه شنواست! حكم: قضاوت، حاكميت. ملتحد: پناهگاه از التحد الى اللّه: پناهنده شد به خدا.

تفسير:

وَلَبِثُوا فِى كَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعاً

يعنى: و آنها در غارشان سيصد سال (در خواب گرانى كه بر آنها مسلّط نموديم) درنگ كردند و نُه سال نيز بر آن افزودند. يعنى آنها سيصد سال قمرى در خواب بودند و نُه سال قمرى ديگر بر آن افزودند تا سيصد سال شمسى شود. و نسبت افزودن به آنها مَجاز است وگرنه فزونى به اراده و اختيار خدا بود. و اين جمله اشاره به بيان واقع سرگذشت است در مقابل اختلاف اهل كتاب كه برخى سيصد سال و برخى سيصد و نه سال گفته اند، و نيز اشاره به اختلاف ميان سال هاى قمرى و شمسى است.

قُلِ اللّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَأَسْمِعْ

يعنى: اى پيامبر، خداوند به مقدار درنگ آنها در غار از همه كس داناتر است. زيرا به هدايت او بدان جا آمدند و به مشيّت حتمى او در آن جا آرميدند و به ارادۀ تكوينى او آن مدت مديد را در خواب گران خفتند، پس چگونه عالم تر نباشد؟! غيب آسمان ها و اين زمين از آنِ اوست. يعنى آنچه از اجزاى آسمان ها و زمين كه عالم بزرگ و جهان ناميده مى شود در پردۀ غيب است و از حواس ظاهرى و باطنى هر ذى شعورى نهان است همانند حاضرها از آنِ خداست، يعنى در تحت سلطه و احاطۀ وجودى و توانى و علمى اوست. وه كه خداوند چه بينا و چه شنواست!

مَا لَهُم مِن دُونِهِ مِن وَلِىٍّ وَلاَ يُشْرِكُ فِى حُكْمِهِ أَحَداً

ص:397


1- . يا عطف بيان.

يعنى: و هرگز مشركان را بلكه همۀ ذوى العقول جهانيان را چه رسد به غير آنها، جز خداوند و در برابر او ولىّ امر و سرپرستى نيست. زيرا ادارۀ امر اين جهان در شراشر وجود و ذرات اجزاى آن جز به دست او نيست و ادارۀ امور عالم آخرت نيز از برزخ تا قيامت و مابعد آن، تحت اراده و حكومت اوست و او در اين حكومت احدى را شريك خويش قرار نمى دهد.

و ممكن است مراد از حكم، احكام دينى مجعول براى جوامع بشرى باشد يعنى احكام شرايع آسمانى كه همه بايد از جانب او باشد، يا خصوص قضاوت و داورى در محكمۀ عدل عام روز رستاخيز.

وَاتْلُ مَا أُوحِىَ إِلَيْكَ مِن كِتَابِ رَبِّكَ

يعنى: اى پيامبر، آنچه را از كتاب پروردگارت به سوى تو وحى شده براى مردم بخوان.

مراد از «كتاب» لوح محفوظ است، لوحى كه همۀ شرايع الهى و كتاب هاى آسمانى در آن مندرج است و از آن به وسيلۀ جبرئيل، امين وحى، به قلب مبارك پيامبر اسلام نازل مى گردد. و ممكن است مراد از كتاب، قرآن مجيد باشد كه اين آيه دستور تلاوت آن براى جامعۀ بشرى است، زيرا آنچه از عالم بالا و مبدأ اعلى به تو مى رسد حقايقى است ثابت و معارفى است الهى.

لاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَلَن تَجِدَ مِن دُونِهِ مُلْتَحَداً

يعنى: بدون ترديد كلمات او را تبديل كننده اى نيست، و هرگز غير او ملجأ و پناهى نخواهى يافت. مراد از «كلمات» عبارت هاى مندرج در لوح محفوظ است كه احدى را توان رسيدن به آن جا نيست چه رسد به تبديل آن! و يا «كلمات» آيات و سور قرآن مجيد است، پس آيه وعده اى است از جانب پروردگار كه احدى توان تصرف در آن نخواهد داشت و الفاظ و كلماتش دستخوش تحريف و حذف و نسخ و زوال نخواهد شد و معانى و معارفش از مسير حقيقى خود منحرف نخواهد گشت تا آن جا كه جامعۀ بشرى در موارد شك و ترديد متوسل به حاملان وحى و معصومان اهل بيت طهارت بشوند، آنان كه قرآن در خاندان آنها نزول يافته و ثَقَل اصغرِ تعيين شده از جانب پيامبر اسلام اند.

ص:398

لطف خدا به ذكرگويان

وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ وَلاَ تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً «28»

لغت و اعراب:

صَبَرَه - از باب ضَرَب -: حبس كرد و نگه داشت او را. غداة: بامدادان و اوايل روز. عشىّ:

شامگاهان و اوايل شب. وجه: ذات، رضا، تقرب. عدا عنه - از باب نَصَر -: ترك كرد او را و تجاوز كرد از او به غير او. فُرُط: مصدر است به معناى افراط و تجاوز.

تفسير:

وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ

خطاب به پيامبر اسلام و امت اوست به منظور اين كه مبادا از گروندگان و مؤمنان و صالحان به خاطر فقر و انحطاط طبقه و ژوليدگى هيئت و لباس، تحت فشار سران شرك و اغنيا و مترَفين چشم بپوشند و به سوى آنان به طمع ايمان آوردنشان، ميل كنند.

معناى آيه: و البته نفس خويش را به همراهى كسانى وادار كه بامدادان و شامگاهان پروردگارشان را مى خوانند در حالى كه پيوسته رضايت او را مى طلبند.

ذكر بامداد و شامگاه كنايه از دوام توجه آنها به خداوند است، و يا اشاره به برپا كردن نمازهاى پنجگانۀ يوميه است كه در دو طرف روز يعنى پيش از ظهر و پس از ظهر انجام مى گيرد. و ممكن است مراد از «وجه» كه صالحان آن را مى خواهند اسماء عظام الهى و صفات جلال و جمال او باشد، مانند رحمان، رحيم، رازق، كريم، عظيم و غيره كه خوانندۀ

ص:399

خدا متوجه آنها مى شود و به وسيلۀ آنها به سوى ذات اقدس تقرب مى جويد، چنان كه فرموده: وَللّهِِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا [اعراف، 180].

وَلاَ تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا

يعنى: و هرگز دو تا چشمت از آنها به ديگران، يعنى به سوى اغنيا و مترَفين و سران شرك و نفاق، به قصد رسيدن به زينت و آرايش دنيا تجاوز نكند.

وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً

يعنى: و هيچ گاه از كسى كه دل او را از ياد خويش غافل كرده ايم - غفلت و نسيان را در اثر گناهانش بر قلب او مسلّط نموده ايم - و از هواى نفس خويش پيروى كرده و كارش افراط و تجاوز است اطاعت مكن و فرمان مبر.

اين دو جملۀ اخير عطف تفسير از جملۀ قبل است، زيرا كسى كه قلبش از توجه به حق و فرامين او غافل گشت طبعاً پيروى از نفس مى كند و كردارش همه افراط و تجاوز از مرز حق است.

وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَاراً أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقاً «29»

لغت و اعراب:

سُرادق مفرد است، يعنى خيمه و سراپردۀ بزرگ كه بر روى حياط و غيره مى زنند، و به غبار شديد و دود برخاسته هم گفته مى شود. مُهل: مس گداخته. شَوَى اللَّحمَ (1)- از باب ضَرَب -: كباب كرد آن را با آتش. مرتفق: جايگاه آرامش.

ص:400


1- . شوى اللَّحمَ.

فرجام ستمكاران

تفسير:

وَقُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُؤْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكْفُرْ

يعنى: اى پيامبر، در مقابل ردّ حق و عدم پذيرش دين از طرف مشركان اندوهگين مباش و براى اتمام حجت به آنان بگو: حق از جانب پروردگار شماست. يعنى واقع و حقيقت در تمام مسائل و معارف معنوى همان است كه از جانب خداوند آمده نه آنچه از هواى نفس شما مشركان نشأت يافته و نه آنچه از سنن باطل و آداب و رسوم خرافى كه از گذشتگان داريد. پس هر كس كه بخواهد بگرود، و هر كس كه بخواهد نگرود و انكار و كفر اختيار كند.

مراد آن كه دنيا خانۀ اختيار است و اكراه و اجبار حتى در انتخاب دين و مذهب در آن نيست، بلكه جاى عرضه داشتن دين و شرع و كتاب است و اتمام حجت در اثبات آنها.

إِنَّا أَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ نَاراً أَحَاطَ بِهِمْ سُرَادِقُهَا وَإِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَاءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِى الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَسَاءَتْ مُرْتَفَقاً

يعنى: حقيقت اين است كه ما براى ستمكاران - چه ستم با كفر و انكار توحيد و اصول شريعت باشد، و چه ستم با فسق و مخالفت در فروع احكام الهى، و چه ستم به نفس باشد يا به غير - آتشى مهيّا كرده ايم كه دود غليظ آن همانند سراپرده اى بر آنها احاطه خواهد كرد، و هرگاه درآن جااز شدت عذاب وتشنگى يارى طلبند، به دادن آبى كه مايعى همانند مس گداخته است يارى مى شوند به گونه اى كه چون ظرف آن را جلو خود آرند صورت ها را كباب و بريان مى سازد. وه چه بد آبى است آب آشاميدنى آنها، و چه بد جايگاهى است محل آرامش آنها!

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لاَ نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً «30» أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَيَلْبَسُونَ ثِيَاباً خُضْراً مِن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقاً «31»

ص:401

لغت و اعراب:

انّا لا نضيع خبر انّ الذين است. عَدَنَ بالمكان - از باب ضَرَب و نَصَر -: اقامت گزيد در آن.

حَلَّى الشىءَ: آراسته و مزيّن ساخت آن را. أساور جمع سوار به كسر و فتح: دستبند زينتى.

سندس: بافتۀ نازك از ابريشم. أرائك جمع اريكه: تخت مزيّن و فاخر، به تقدير «ثابتين عليها يا جالسين عليها». مرتَفَق: جايگاه آرامش.

تفسير:

سرانجام نيكان

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ إِنَّا لاَ نُضِيعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً

يعنى: همانا كسانى كه ايمان آوردند و عمل هاى نيكو و شايسته كردند - به اصول شريعت خود معتقد شدند و فروع آن را به كار بستند - بى ترديد پاداش كسى را كه كار نيكو انجام داده است ضايع نمى كنيم. يعنى در دنيا بر حسب اقتضاى صلاح و حكمت نظام آفرينش پاداش مى دهيم، و در آخرت توفيه در پاداشش مى كنيم و حسناتش را چند برابر مى دهيم.

أُولئِكَ لَهُمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ

يعنى: آنها هستند كه برايشان باغ ها و بهشت هايى براى اقامت دائمى و سكونت جاودانى آفريده شده است (زيرا نه ساكنان آنها پير و فرسوده مى شوند و نه مساكنشان كهنه و خراب مى گردد و نه درختان و ميوه جاتشان پژمرده و خزان زده مى شود) از زير پاى آنها نهرهايى پيوسته در جريان است. يعنى از سطح زمينشان كه عرفاً زير پا گفته مى شود، و يا از زير ساختمان و غرفه هاى آنها، يا از زير قدمشان، كه در مواردى سطح زمين را همانند صَرْحٌ مُمَرَّدٌ من قَوارير(1) ساخته اند.

يُحَلَّوْنَ فِيهَا مِنْ أَسَاوِرَ مِن ذَهَبٍ وَيَلْبَسُونَ ثِيَاباً خُضْراً مِن سُندُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَّكِئِينَ فِيهَا عَلَى الْأَرَائِكِ نِعْمَ الثَّوَابُ وَحَسُنَتْ مُرْتَفَقاً

يعنى: در آن جا آنان را به دستبندهاى طلا آرايش مى دهند و لباس هاى سبز رنگ

ص:402


1- . يعنى صحنى صاف و هموار از بلور كه آب از زير آن جارى و نمايان است.

نازك و ضخيم بافته شده از ابريشم مى پوشند (زيرا آنها در دنيا از اين دو محروم بودند طبق اطاعت حكم شرع كه مردان را آرايش به طلا و پوشيدن ابريشم خالص حرام است) و آنها هنگام نشستن، پيوسته در حال تكيه بر روى تخت ها مى باشند. وه چه پاداش نيكويى و چه جايگاه آرامش زيبايى!

وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعاً «32» كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَيئاً وَفَجَّرْنَا خِلاَلَهُمَا أَنْهَاراً «33» وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً «34» وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً «35» وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْهَا مُنقَلَباً «36»

لغت و اعراب:

مَثَل كلامى است رايج حاكى از قضيه اى مشهور كه براى تشبيه و توضيح مورد خاص ذكر مى شود. مثلاً مفعول دوم و رجلين مفعول اوّلِ اضرب است. وجعلنا تا آخر آيه صفت رَجُلَين است. أعناب: تاك ها كه به اسم ميوه اش ناميده مى شود. اُكُل: ميوه و آنچه صالح براى خوردن است. ظَلَمه حقَّه: كم گذاشت از حقّ او. ثَمَرَ مالُه - از باب نَصَر -: زياد و فراوان شد(1). حاوَره: با او گفتگو و سؤال و جواب نمود. بادَ - از باب ضَرَب -: فانى و نابود شد.

منقلَب: مصدر و اسم زمان و مكان.

ص:403


1- . ثَمَرَ الرجلُ: مالش زياد و فراوان شد.

داستان باغدار بى ايمان

تفسير:

وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلاً رَجُلَيْنِ جَعَلْنَا لِأَحَدِهِمَا جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنَابٍ وَحَفَفْنَاهُمَا بِنَخْلٍ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمَا زَرْعاً كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَيئاً وَفَجَّرْنَا خِلاَلَهُمَا نَهَراً

يعنى: اى پيامبر، براى تنبيه مشركان مكه دو مرد را مثل بزن، يكى كافر و يكى مؤمن.

يعنى به عنوان كلى و فرض، و يا سرگذشت دو مردى در گذشته كه حادثۀ مذكور براى آنها اتفاق افتاده، يكى مؤمن فقير و ديگرى كافر ثروتمند. كه به يكى از آنها يعنى كافر، دو باغ مملوّ از درختان انگور داديم و دور هر دو باغ را با درخت خرما حصار مانند پوشانديم و فاصلۀ ميان آن دو را كشت و زرع كرديم تا از همۀ انواع ميوه جات و حبوبات و سبزيجات برخوردار شود. هر دو باغ در فصل محصول، ميوۀ خود را به نحو كامل مى آوردند و از ميوه و نتايج درخت كم و كسر نمى كردند، و براى تكميل استعداد ريشه ها و فزونى محصول، ميان دو باغ به وسيلۀ شكافتن چشمه نهرى روان ساختيم.

وَكَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَنَا أَكْثَرُ مِنكَ مَالاً وَأَعَزُّ نَفَراً وَدَخَلَ جَنَّتَهُ وَهُوَ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هذِهِ أَبَداً

يعنى: و آن مرد كافر را به جز اين دو باغ حاصل و درآمدهاى فراوانى بود. پس به همراهش كه با وى مشغول گفت و گو بود گفت: من از تو از نظر مال بيشتر و از نظر اعوان يا اولاد و خويشان قوى تر و نيرومندترم. و او در حالى كه به واسطۀ كفر باطنى و تردد در مسألۀ معاد و عُجب و فخرفروشى اش ستمكار به نفس خود بود وارد باغش شده، به همراه خود گفت: گمان نمى كنم اين باغ هيچ گاه زوال پذيرد و نابود گردد. (اين سخن را از فرط غرور به مال و فرزند و غفلت از قدرت و غضب خدا و به عنوان انكار يا ترديد در امر بعث و رستاخيز در مقابل عقايد همراه خويش كه معتقد به معاد و روز واپسين بود، مى گفت).

وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِن رُّدِدتُّ إِلَى رَبِّى لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْهَا مُنقَلَباً

يعنى: و من گمان نمى كنم ساعت و قيامتى كه مى گويند برپا شود، و اگر فرضاً درست باشد و من پس از مرگ به سوى پروردگارم بازگردانده شوم بى ترديد در آن جا نيز بازگشتى بهتر از وضع حالى و مالى امروز خود پيدا مى كنم.

اين سخن را بدان جهت مى گفت كه معتقد بود هر چه خداوند در دنيا به وى تمليك

ص:404

نموده به خاطر لياقت و حسن استعدادش بوده و او بدون قيد و شرطى مالك مستقل آنهاست، با غفلت از اين كه در عين ملكيت فرعى و ظلّى او مالك اصلى خداوند است و اين تمليك به جهت امتحان و آزمايش اوست و در صورت سقوط از امتحان، در روز رستاخيز محروم از همه چيز و مستحق عذاب خواهد بود.

قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً «37» لكِنَّ هُوَ اللّهُ رَبِّي وَلاَ أُشْرِكُ بِرَبِّي أَحَداً «38»

لغت و اعراب:

سوَّى الشىءَ: ساخت و درست كرد آن را. لكنَّا اصلش لكِن أنَا است، همزۀ وسط حذف شده و دو نون در هم ادغام گرديده و الف آخر در تلفظ ساقط و در كتابت ثابت مانده است.

هو اللّه ربّى «هو» ضمير شأن و مبتداست و اللّه ربى خبر است و تقدير «لكن أنَا موحِّدٌ» است.

تفسير:

قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِى خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوَّاكَ رَجُلاً

يعنى: همراه او كه با وى گفت و گو مى كرد گفت: آيا به كسى كه تو را از خاك سپس از نطفه آفريده و پس از آن تو را به صورت مردى بالغ و كامل و تمام عيار درآورده كفر ورزيدى؟! و ممكن است مراد از ضمير(1) خطاب «خلقك» شخص آن كافر نباشد بلكه نوع بنى آدم باشد، يعنى كفر ورزيدى به خدايى كه يكايك نوع تو را از مواد اوليۀ زمين آفريده، يعنى از راه قرار دادن آن در مسير حركت جوهرىِ گياهى و نباتى و حيوانى و منتقل ساختن به نطفه و عَلَقه و مراحل بعدى و تكميل اندام ها و تعديل قوا و اعضا و جوارح، به شكل مردى كامل درآورد.

ص:405


1- . ضمير خطاب صحيح است.

بايد دانست كه شخص كافر درصدد انكار معاد بوده و مؤمن معترض، كفر به مبدأ را به او نسبت داد و اين به خاطر آن است كه لازمۀ انكار معاد، كفر به مبدأ است، زيرا منشأ آن در نظر آنها شك در قدرت مبدأ بود كه چگونه ممكن است اين همه انسان هاى خارج از حد و حصر، پس از تلاشى اجساد در شكم خاك و اختلاط اجزاى آنها با يكديگر تجزيه و تحليل شوند و دوباره همان انسان هاى اولى ساخته گردند؟ و شك در علم مبدأ كه چگونه ممكن است روز قيامت به خصوصيات حالات و عقايد و اعمال افراد نامتناهى پس از گذشت مدت مديد برزخ علم پيدا كرد؟ و شك در حكمت مبدأ كه چه انگيزه اى در ايجاد و اعدام اين موجود است و خاصه تعذيب او در دنيا و آخرت به عذاب هاى گوناگون؟

لكِنَّا هُوَ اللّهُ رَبِّى وَلاَ أُشْرِكُ بِرَبِّى أَحَداً

يعنى: سپس آن مرد مؤمن گفت: لكن من چنين معتقدم و مى گويم كه آن اللّه پروردگار من است - آن يكتاى واجب الوجودى كه داراى تمام صفات جلال و جمال است و برى از هر عيب و نقص است - و هرگز من با پروردگار خود كسى را شريك و انباز قرار نمى دهم.

وَلَوْلاَ إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللّهُ لاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالاً وَوَلَداً «39» فَعَسَى رَبِّي أَن يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَاناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً «40» أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً فَلَن تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً «41»

لغت و اعراب:

لولا براى تحريص و ترغيب. ماشاءاللّه مبتدا و خبرش «كائنٌ» مقدّر. ان تَرَنِ ان شرطيه و أنا تأكيد از ياء تكلّم محذوف است. أقلّ مفعول دوم ترنى، و جواب شرط محذوف است به تقدير «لا بأس به» يا جواب آن فَعَسى است. حُسبان: تيرهاى كوچك و هر چه كه رَمى و پرتاب مى شود. صعيد: روى زمين. زَلَق: زمين صاف و لغزنده. غور: به معناى غائر، فرو رونده در زمين.

ص:406

تفسير:

وَلَوْلاَ إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَكَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللّهُ لاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللّهِ

يعنى: مرد مؤمن به او گفت: چرا تو آن گاه كه وارد باغ خود شدى و آن رشد و طراوت و محصولات فراوان آن را ديدى ماشاءاللّه نگفتى؟ يعنى همۀ اينها را خدا خواسته و آنچه او بخواهد شدنى است. و چرا نگفتى: هيچ قوه اى نيست مگر به ارادۀ خداوند. يعنى هيچ نيروى محرك و علل و اسبابى در جهان تكوين نيست جز آن كه تحت مشيّت اوست و به ارادۀ او تأثير مى بخشد كه از آن جمله علل و اسباب اين مورد است از قبيل نيروى رويش زمين و رشد و نمو گياهان و تابش خورشيد و وزش نسيم كه دست به دست هم داده و محصول را به وجود آورده اند.

إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنكَ مَالاً وَوَلَداً فَعَسَى رَبِّى أَن يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِن جَنَّتِكَ وَيُرْسِلَ عَلَيْهَا حُسْبَاناً مِنَ السَّماءِ فَتُصْبِحَ صَعِيداً زَلَقاً أَوْ يُصْبِحَ مَاؤُهَا غَوْراً فَلَن تَسْتَطِيعَ لَهُ طَلَباً

يعنى: اگر مرا چنين مى بينى كه از نظر مال و ثروت و اولاد و ارحام از تو كمترم باكى نيست، اميد است كه پروردگارم باغى بهتر از باغ تو (يعنى در دنيا يا در آخرت يا در هر دو به پاداش ايمان و تسليم و طاعت) به من عنايت كند، و بر سر باغ تو به سزاى انكار معاد و رستاخيز، تيرهاى غضب خود را به شكل تگرگ و صاعقه و سيل و بادهاى سَموم و سوزان از آسمان فرو ريزد، پس به ناگاه بنگرى كه باغت به صورت زمينى خالى از گياه و ميوه درآمده و از هموارى همانند لغزشگاه گشته است. يا آن كه آبِ سرتاسر باغت به كلى فرو رفته و خشكيده است و هرگز توان جستجوى آب را نداشته باشى.

وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَى ما أَنفَقَ فِيهَا وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَيَقُولُ يَا لَيْتَنِي لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّي أَحَداً «42» وَلَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللّهِ وَمَا كَانَ مَنتَصِراً «43» هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ للّهِِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَاباً وَخَيْرٌ عُقْباً «44»

ص:407

لغت و اعراب:

اُحيط بطائفة فلان: محاط هلاكت شدند(1) و نابود گشتند. أصبح: صارَ و شَرَع. خَوَى البيتُ - از باب ضَرَب -: سقوط كرد و ويران شد. عروش جمع عرش: سقف خانه و غيره. وَلَى الشىءَ و على الشىءِ - از باب ضَرَب -: قيام كرد به آن كار و سرپرستى نمود آن را، يارى نمود.

ولايت به فتح و كسر. هنالك (در اين جا): اشاره به هلاكت و تلف. للّه الحقّ، الحقّ صفت اللّه.

عُقْب و عاقبت و عُقبى مترادف اند.

تفسير:

وَأُحِيطَ بِثَمَرِهِ فَأَصْبَحَ يُقَلِّبُ كَفَّيْهِ عَلَى ما أَنفَقَ فِيهَا وَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا وَيَقُولُ يَا لَيْتَنِى لَمْ أُشْرِكْ بِرَبِّى أَحَداً

يعنى: چند صباحى نگذشت كه مورد غضب خدا قرار گرفت و محصول باغ (به وسيلۀ صاعقۀ آسمانى و باد سموم و تگرگ شديد) نابود گشت، و چون صاحبش آمد و بدان نگريست، از شدت تأسف و پشيمانى و از خشم و اندوه آن چنان شد كه شروع كرد به ماليدن دو دست به يكديگر براى آنچه در راه اصلاح و تربيت آن هزينه كرده بود، و باغ در حالى بود كه ديوارهايش روى سقف ها فرو ريخته بود، يعنى از شدت حادثه نخست سقف اطاق ها و انبارها و داربست ها فرود آمده سپس ديوارها و داربست ها روى آن فرو ريخته بود. و او از روى حسرت و ناراحتى پيوسته مى گفت: اى كاش احدى را با پروردگار خود شريك نمى ساختم! يعنى اسباب و وسايل ظاهرى را مؤثر مستقل در برابر خدا نمى دانستم. و محتمل است اين ندامت از راه توبه باشد و او ايمان آورده باشد.

وَلَمْ تَكُن لَّهُ فِئَةٌ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللّهِ وَمَا كَانَ مَنتَصِراً هُنَالِكَ الْوَلاَيَةُ للّهِِ الْحَقِّ هُوَ خَيْرٌ ثَوَاباً وَخَيْرٌ عُقْباً

يعنى: و او را در آن حال شكست و اضطرار غير خدا گروهى نبود كه او را يارى دهند و خود نيز نمى توانست خود را يارى دهد. در اين جاست كه ولايت از آنِ خداى بر حق

ص:408


1- . يعنى هلاكت بر آنان احاطه كرد.

است. يعنى در امثال چنين حادثه و موارد شدت و اضطرارى كه انسان در كار عاجز ماند تولّى امر و سرپرستى و يارى و دادرسى از آنِ خداوندِ به حق است نه شريكان باطل از بت هاى جماد و غيره و اسباب و وسايل ظاهرى. آرى اوست كه از نظر دادن پاداش نيكو و از نظر عاقبت طاعت و تسليمِ در مقابلش بهتر است.

حكايت زندگى دنيا

وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً «45» الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَيْرٌ أَمَلاً «46»

لغت و اعراب:

هَشَمَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: شكست و خرد كرد آن را. ذَرَى الريحُ الترابَ - از باب نَصَر -: پراكنده و متفرق نمود آن را. أصبح يعنى صارَ. كماءٍ خبر مبتداى محذوف به تقدير «هى كماءٍ». أَمَلَه - از باب نَصَر -: آرزو كرد آن را، و أمل اسم مصدر است به معناى آرزو. بنون جمع ابن است ولى غالباً اعم از پسر و دختر است.

تفسير:

وَاضْرِبْ لَهُم مَثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَكَانَ اللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُقْتَدِراً

يعنى: اى پيامبر، زندگى دنيا را مَثَل بزن و آن را تشبيه كن به آبى كه از آسمان يعنى از ابرهاى بالاى سرشان فرو ريزيم و زمين را سيراب كنيم و به وسيلۀ آن روييدنى ها از گياهان و علفيات رشد كند و بالا آيد و متراكم و درهم گردد به گونه اى كه روى زمين، سرسبز و خرم و پوشيده شود، و پس از گذشتن فصل رويش و اوقات طراوت، همۀ گياهان

ص:409

به خشكى گرايد و شكسته و خرد شده روى زمين ريزد به گونه اى كه وزش بادها آنها را به هر سو پراكنده نمايد.

اين مثال از قبيل تشبيه مجموع به مجموع است، يعنى مجموع زندگى انسان از كودكى و جوانى و رسيدن به مال و جاه و برخوردارى از طراوت زندگى و لذايذ عيش، سپس زوال خوشى و افول عمر و عروض حوادث و امراض به مجموع مَثَل تشبيه شده است.

و البته خداوند بر همه چيز توانا و مقتدر است. يعنى اين مثال و ممثّل هر دو گوشه اى از قدرت كامله و شاخه اى از حكمت بالغه و شعبه اى از رحمت واسعۀ خداست.

الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَالْبَاقِيَاتُ الصَّالِحَاتُ خَيْرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَواباً وَخَيْرٌ أَمَلاً

يعنى: مال دنيا و فرزندان انسان زينت و آرايش زندگى دنياست ولى باقيات صالحات يعنى جاودانه هاى نيكو در نزد پروردگارت از نظر پاداش دنيوى و اخروى و از نظر تأمين آرزوهاى آدمى بهتر است.

مراد از «باقيات» عقايد و اخلاق و اعمال انسان است كه همه در صحيفۀ عمل ها و در صحنۀ جهان هستى باقى و ثابت و آثار وجوديش تا مدتى در صحنۀ گيتى و براى ابد در جهان ديگر جاودان است.

وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَى الْأَرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً «47» وَعُرِضُوا عَلَى رَبِّكَ صَفّاً لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّن نَجْعَلَ لَكُم مَوْعِداً «48» وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَاوَيْلَتَنَا مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً «49»

ص:410

لغت و اعراب:

يومَ متعلّق به «اُذكر» مقدّر. بارز: آشكار. غادَرَه: ترك كرد آن را. موعد: وعده و زمان و مكان وعده. أشفق منه: ترسيد از آن. ويلة: بلا و افتضاح.

تفسير:

احوال قيامت

وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَى الْأَرْضَ بَارِزَةً

يعنى: و به ياد آور روزى را كه كوه ها را سير مى دهيم. همۀ كوه ها و تپه ها و ارتفاعات روى زمين را از سطح زمين بركنده و در فضا سير مى دهيم و آنها را همانند پشم و پنبه حلّاجى مى كنيم و به صورت رمل ها و شن هاى نرم درمى آوريم و همه را گرد و غبار كرده، در فضا منتشر مى سازيم و به شكل سراب و آب نما معدوم مى كنيم. و آن وقت است كه اين زمين را در تمام سطوح خود صاف و هموار و آشكار مى بينى، يعنى از هر نقطه اش بنگرى جز سطح هموار كروى مشاهده نمى كنى.

وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً

يعنى: آنان را از همه سوى اين كره گرد مى آوريم و احدى را ترك نمى كنيم. همۀ آنها را كه زير خاك اند مانند اجساد انسان ها و حيوانات، و آنها را كه در محيط ديگرند مانند ارواح و اجنّه، در محكمۀ عظيم الهى براى حساب و داورى و مجازات جمع مى كنيم.

وَعُرِضُوا عَلَى رَبِّكَ صَفّاً لَّقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلَّن نَجْعَلَ لَكُم مَوْعِداً

يعنى: و اى پيامبر، آنها در آن روز صف بسته بر پروردگارت عرضه مى شوند و به آنها از جانب مليك مقتدر يا فرشتگان خدمت خطاب مى شود: حقّاً كه امروز به سوى ما همان گونه آمديد كه در دنيا نخستين بار شما را آفريده بوديم. اين خطاب براى تحقير و تعجيز و توبيخ آنهاست، يعنى آن گونه كه در دنيا هنگام تولد از مادر، مالك چيزى و قادر بر چيزى نبوديد و سراپا عجز و نياز و تحت سلطۀ ديگران بوديد، امروز نيز همان گونه به پيش ما آمديد، نه مال، نه ثروت، نه اولاد و ارحام و نه لشكر و عِدّه و عُدّه اى داريد.

و «بل زعمتم» اعراض از توبيخ و ملامت است، يعنى بلكه در دنيا گمان مى كرديد كه

ص:411

براى شما وعده گاهى جهت بعث و نشور و حضور در محكمۀ حساب و كتاب و مجازات قرار نمى دهيم.

وَوُضِعَ الْكِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِينَ مُشْفِقِينَ مِمَّا فِيهِ وَيَقُولُونَ يَاوَيْلَتَنَا مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِراً وَلاَ يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً

يعنى: و در آن روز كتاب نيز نهاده مى شود. مراد نهاده شدن نامۀ عمل هر مكلّفى در كف دست اوست. و ممكن است مراد نهاده شدن كتاب مخصوص هر طايفه باشد در برابر آنها، و يا كتاب بزرگ خداوند يعنى لوح محفوظ كه اعمال همۀ مكلّفان از انس و جن و همۀ حوادث دنيا در آن مندرج است در مقابل عموم اهل محشر. پس اى مخاطب، گنهكاران فريقين را در آن حال خواهى ديد كه از مندرجات آن هراسناك و ترسانند و همواره از فرط تعجب و تأثر و تأسف مى گويند: اى واى بر ما، واى از مصيبت و افتضاح ما، اين كتاب را چه شده كه هيچ گناه كوچك و بزرگى را جا نگذاشته جز اين كه به نحو فراگير شمرده است! و در آن جا و آن صحنۀ عظيم بهت آور آنچه را در دنيا انجام داده بودند يعنى از عقايد باطنى و كفر و نفاق و عناد و عمل هاى منكر، در نزد خود حاضر مى بينند.

مراد اين است كه حساب و شمار آنها و مقدار كيفر و مجازات آنها را طبق نامۀ عمل و اخبار فرشتگان مى دانند. و ممكن است مراد خود اعمال باشد، يعنى تبلور عقايد و باورهاى پليد را به صورت حالات نفس خود، و تجسم افعال و كردار را به صورت عذاب هاى گوناگون آن محيط مى يابند. و هرگز پروردگار تو به احدى ستم نخواهد كرد، نه از پاداش صالحان كسر مى كند و نه به كيفر طاغيان مى افزايد.

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً «50»

ص:412

لغت و اعراب:

جَنَّ الشىءَ - از باب نَصَر -: پوشانيد آن را، و جِنّ مصدر به معناى مفعول است به معناى مستور و پوشانده شده. فَسَقَ - از باب نَصَر -: خارج شد از راه حق. بئس للظالمين اسم بئس ضمير ابليس است و بدلاً تميز است.

دشمنى شيطان با بشر

تفسير:

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ

يعنى: اى پيامبر، به منظور تنبيه مشركان و نهى از تكبر و امتناع از پذيرش دعوتت يادآورى كن زمانى را كه به فرشتگان گفتيم: همگى به آدم سجده كنيد. يعنى به نخستين فرد از نوع انسانى كه به نحو اعجاز از گِل و خاك آفريده شده، به عنوان احترام در برابرش سجدۀ اصطلاحى نماييد و پيشانى و اعضاى ديگر بر خاك نهيد.

و اين نوع از احترام در برابر غير خداوند هر چند به قصد ربوبيت مسجود نباشد در شرايع الهى حرام است، لكن گاهى استثنا خورده و تجويز شده است، نظير مورد و سجدۀ يعقوب نبى عليه السلام و اولادش در مقابل يوسف عليه السلام.

و ممكن است مراد از آيه اين باشد كه نوع فرشتگان را دستور داديم كه بايد در مقابل نوع بشر خضوع كنيد و از آغاز آفرينشِ اين نوع در دنيا تا انقراض نسلش در خدمت وى باشيد و وسايل زندگى و لوازم حيات جسمانى او و تمام اسباب و مقدمات حيات معنوى و روحى او را طبق دستور حق تأمين نماييد. پس همۀ فرشتگان سجده كردند جز ابليس كه از جنس اجنّه و پريان بود و هويّتش را در ميان فرشتگان عالم بالا پنهان كرده بود، او از فرمان پروردگارش خارج شد و سجده نكرد.

أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِى وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً

يعنى: پس آيا او را و نسل و اولاد او را به جز من و به جاى من ياور و دوست و سرپرست خويش اتخاذ مى كنيد در حالى كه آنها دشمن شمايند؟! وه چه زشت است بر اين ستمكاران اتخاذ اين گونه بدل!

ص:413

مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً «51» وَيَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شُرَكَائِيَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ مَّوْبِقاً «52» وَرَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا وَلَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفاً «53»

لغت و اعراب:

عضُد: بازو يعنى عضو فاصل ميان مرفق و شانه. و ضماير جمع(1) راجع است به ابليس و ذرّيّۀ او. وَبَق - از باب ضَرَب -: هلاك شد. موبق: محل هلاكت، حاجز ميان دو شىء. واقَعَ الشىءَ: وقع فيه.

تفسير:

مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلاَ خَلْقَ أَنفُسِهِمْ وَمَا كُنتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً

يعنى: اى پيامبر، من آنها را - ابليس و اولاد او را - هنگام آفرينش آسمان ها و اين زمين حاضر نكردم، و هم چنين برخى را در وقت آفرينش برخى ديگر حاضر ننمودم، يعنى براى اين كه مرا در امر خلقت يارى دهند. و هرگز من چنين نيستم كه گمراه كنندگان را (نظير فرشتگانى كه امور جهان هستى را به وساطت آنها انجام مى دهم) بازوى اجرايى خويش بگيرم.

وَيَوْمَ يَقُولُ نَادُوا شُرَكَائِىَ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ مَّوْبِقاً

يعنى: و به ياد آور روزى را كه خداوند به مشركان و بت پرستان مى گويد و فرمان مى دهد كه شريكان مرا يعنى كسانى را كه در دنيا گمان مى كرديد آنها در ربوبيت، شريك و

ص:414


1- . يعنى ضماير در أشهدتهم و أنفسهم.

انباز من اند، ندا در دهيد تا بيايند و امروز به داد شما برسند. پس مشركان آنها را همانند دنيا به يارى مى خوانند و آنها جواب نمى دهند. زيرا عده اى از آنها جمادند مانند بت ها و سيّارات، و عدۀ ديگر نظير فرشتگان و عبّاد بنى آدم خود با آنها دشمن اند. و ميان آنها مَوبِق يعنى محل هلاكت و فاصله اى خطرناك از آتش سوزان قرار مى دهيم.

وَرَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ فَظَنُّوا أَنَّهُم مُّوَاقِعُوهَا وَلَمْ يَجِدُوا عَنْهَا مَصْرِفاً

يعنى: در آن روز گنهكاران اعمّ از مشرك و كافر و فاسق آتشى را كه پيوسته در دنيا بدان توعيد و تهديد مى شدند مى بينند، آن گاه يقين پيدا مى كنند كه در آن واقع شدنى هستند، و يا با آن مواقعه خواهند كرد يعنى در عمق آتش فرو رفته و آن را لمس مى كنند و آتش در عمق وجود آنها نفوذ كرده، آنها را فرامى گيرد. و آنها هرگز از ورود در آن برگشتى نمى يابند و جاى فرارى پيدا نمى كنند.

وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً «54» وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى وَيَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلاً «55»

لغت و اعراب:

صَرَفَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: مكرر كرد آن را و از حالى به حالى برگردانيد. جدل:

ستيزه و مخاصمه، و جدلاً تميز است از أكثر. قُبُل: مقابل و روبه رو. قبلاً حال است از عذاب.

و يستغفروا به تقدير «و أن يستغفروا». الاّ أن تأتيهم به تقدير «انتظارَ يا طلبَ أن تأتيهم».

تفسير:

وَلَقَدْ صَرَّفْنَا فِى هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٍ وَكَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَىْءٍ جَدَلاً

ص:415

يعنى: به حقيقت ما در اين قرآن از هر مَثَل (يعنى هرگونه مطلبى كه مردم در دين و دنياى خويش نيازمند آن اند نظير مسائل توحيد و معاد و اصول و فروع دينى و معارف اخلاقى و پند و اندرز و ارشاد و ترغيب و غيره) با بيانى مختلف و به نحو مكرر و گوناگون آورديم، ولى انسان، بيش از هر چيزى مخاصمه كننده و ستيزه گر است. يعنى طبيعت و غريزه و عادتش اين است كه لجاجت ورزد و حقايق را رد كند.

وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى وَيَسْتَغْفِرُوا رَبَّهُمْ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمْ سُنَّةُ الْأَوَّلِينَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ قُبُلاً

يعنى: چيزى مردم را مانع نشد از اين كه به خدا ايمان آورند و از پروردگار خود آمرزش طلبند آن گاه كه هدايت الهى به آنها رسيد جز اين كه خواستند سنّت جاريۀ خدا دربارۀ پيشينيان به آنها برسد يا عذابى روياروى به سوى آنها بيايد.

مراد، اين كه مردم قريش همانند طاغيان و مجرمان گذشتۀ تاريخ اند كه هيچ گاه به اراده و اختيار خود و با تأمل در معجزاتِ عرضه شده ايمان نمى آورند تا آن كه سنّت خدا دربارۀ طاغيان امت هاى گذشته مانند هلاكت دسته جمعى به غرق و زلزله و صيحۀ آسمانى و باد سَموم و سنگباران دربارۀ آنها جارى شود كه گويى منتظر آن اند و آن را مى طلبند، و يا عذاب روياروى به آنان برسد مانند عذاب كفّار در جنگ بدر.

وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَمَا أُنذِرُوا هُزُواً «56» وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً «57»

ص:416

لغت و اعراب:

أدحَضَ الرِّجلَ: لغزاند پا را، أدحض الحجَّةَ: باطل كرد آن را. ضمير به الحقّ به جدال برمى گردد. هزأ بفلان - از باب مَنَع -: مسخره كرد او را، و هُزا و هُزُو: مسخره كردن. قدّمت يداه أى قدَّمَتْه نفسُه. كَنَّ الشىءَ - از باب نَصَر -: پنهان كرد آن را. أَكِنَّه جمع كِنّ و كِنان:

پوشش و حافظ شىء. أن يفقهوه متعلّق به مقدّر، به تقدير «كراهة أن يفقهوه». وَقْر: سنگينى.

مجادلۀ باطل و مسخره گرى كافران

تفسير:

وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ

يعنى: و ما رسولان خود را نمى فرستيم مگر آن كه مبشّر و منذر - مژده رسان و بيم دهنده - باشند.

مراد آن كه آنها پس از اظهار دعوت و اتمام حجّت، پذيراشدگان را بشارت به پاداش وافر در دنيا و آخرت از جانب خدا دهند و انكاركنندگان را از غضب و عذاب خداوند بترسانند. و «الاّ» در آيه براى استثناست. و افادۀ حصر مى كند، يعنى وظيفۀ رسولان الهى جز مژده دادن و ترسانيدن از عذاب نيست، و اما اكراه مردم بر پذيرش و اعتقاد قلبى، از قدرت و توان بشر خارج است، و اجبار مردم به تسليم در برابر حكومت الهى و برنامه هاى آن از وظايف امامت و ولايت است، و دادن پاداش در دنيا و در آخرت از شئون حاكميت خداست نه مرسلين، پس وظيفۀ رسول جز ابلاغ و تبشير و انذار نيست.

وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آيَاتِى وَمَا أُنذِرُوا هُزُواً

يعنى: اى پيامبر، كسانى كه كفر ورزيده اند پيوسته با تو و مسلمين محاجّه و مجادلۀ به باطل مى كنند (يعنى به وسيلۀ گفتار باطل خود مانند اين كه پيامبر بايد از جنس فرشته ها باشد، و حقيقت روح را براى ما بيان كن، و چون تو ثروت مالى ندارى نمى توانى پيامبر باشى؛ و نيز به وسيلۀ پيشنهادهاى نابه جا و باطل نظير آن كه زمان قيام قيامت را تعيين كن، و جايگاه اصحاب كهف را به ما نشان ده، و آنچه در اواخر سورۀ اسراء ذكر شد) تا با اين امور بر حق پيروز گردند و آن را باطل نمايند، يعنى منطق قوى پيامبر و ادلّه و براهين او و كتاب و دلايل مبرهن و مستدلّ او را بشكنند و نابود سازند. و آنها آيات كتاب و نشانه هاى

ص:417

تجلّى مرا در انفس و آفاق و آنچه را كه بدان انذار شده اند از عذاب و آتش آخرت، به مسخره و استهزا گرفته اند.

ستمكارترين مردم

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِىَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ

يعنى: و چه كسى ظالم تر است از آن كس كه او را به آيات كتاب و نشانه هاى توحيد و قدرت و عظمت پروردگارش تذكر دهند و او از پذيرش آنها روى برتابد و اعراض كند؟ يعنى همانند مشركان و طاغيان در طول تاريخ كه از دعوت پيامبران الهى اعراض نمودند و از جملۀ آنها كفار قريش و مشركان مكه اند. و آنچه را كه در گذشته از عقايد پليد و عمل هاى زشت به جا آورده فراموش نمايد، يعنى از عواقب عذاب و كيفرهاى گناهان غفلت كند و به دعوت و تذكرات اعتنا ننمايد.

إِنَّا جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِى آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدَى فَلَن يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً

يعنى: اينان كسانى هستند كه بر دل هاى آنان پوشش هايى از شقاوت و قساوت و غفلت قرار داده ايم كه نفهمند و در گوش هاى دل آنها سنگينى ايجاد كرده ايم تا نشنوند، و حال اگر آنها را به سوى هدايت يعنى پذيرش دين و كتاب و شريعت بخوانى هرگز و ابداً هدايت را نخواهند پذيرفت.

وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُم بِمَا كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَهُم مَوْعِدٌ لَّن يَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلاً «58» وَتِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَوْعِداً «59»

لغت و اعراب:

موعد: زمان وعده. من دونه: من دون اللّه. وَأَلَ اليه - از باب ضَرَب - : ملتجى شد و پناه برد به او. موئل: اسم مكان است به معناى ملجأ و پناهگاه. قُرى جمع قريه: مجتمع انسانى و

ص:418

محل اجتماع آنها از شهر و روستا.

تفسير:

مهلت دهى خداوند

وَرَبُّكَ الْغَفُورُ ذُو الرَّحْمَةِ لَوْ يُؤَاخِذُهُم بِمَا كَسَبُوا لَعَجَّلَ لَهُمُ الْعَذَابَ بَل لَهُم مَوْعِدٌ لَّن يَجِدُوا مِن دُونِهِ مَوْئِلاً

سخن در اين آيه دربارۀ مشركان مكّه است كه از هيچ معارضه و انكار و عنادى فروگذار نكردند.

يعنى: اى پيامبر، پروردگار تو بسيار آمرزنده و صاحب رحمت است، اگر مى خواست آنها را در برابر آنچه كسب كرده اند از عقايد باطل و عمل هاى زشت و مبارزه و معارضۀ با تو در دنيا مؤاخذه و مجازات كند بى ترديد در عذاب آنها تعجيل مى ورزيد و مهلتشان نمى داد. ولكن در حق آنها شتاب ندارد بلكه آنان را وعده گاهى است، يعنى مثل روز بدر و روز رستاخيز، كه در آن روز آنها هرگز احدى را غير از خدا ملجأ و پناه نمى يابند.

وَتِلْكَ الْقُرَى أَهْلَكْنَاهُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَعَلْنَا لِمَهْلِكِهِم مَوْعِداً

سوق آيه مفيد اين است كه مهلت دادن به طغيان گران قريش امرى عجيب و بى سابقه نيست بلكه سنّت جارى ما بر اين است كه ستمكاران و طاغيان را طبق اقتضاى حكمت و نظام اتّم آفرينش مدتى مهلت دهيم و پس از آن مؤاخذه كنيم.

معناى آيه: و آن مجتمعات از مردم را كه در اعصار پيشين گذشتند مانند قوم نوح و هود و صالح هنگامى كه ستم كردند، يعنى به وسيلۀ ردّ رسولان ما و عناد و اصرار در انكار و تكذيبشان به خودشان و به آنها ستم كردند، همه را هلاك و نابود كرديم و براى هلاكت آنها وعده گاه زمانى قرار داده بوديم.

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لاَ أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً «60» فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً «61»

ص:419

لغت و اعراب:

لاأبرح از افعال ناقصه است به معناى پيوسته، يعنى پيوسته مى روم تا به مقصد برسم.

حُقُب: هشتاد سال و بيشتر، دهر و روزگار. حوت: ماهى و غالباً به ماهى بزرگ گفته مى شود. سَرَب: لانۀ زيرزمينى حيوانات و هر نقب زيرزمينى كه بن بست باشد(1). و سرباً مفعول مطلق است أى سَرَب سَرَباً.

داستان موسى و خضر

تفسير:

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لاَ أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً

يعنى: و به ياد آر زمانى را كه موسى به جوانش گفت(2): من هرگز از رفتن بازنايستم تا به محل تلاقى دو دريا برسم و يا آن كه روزگارى سير كنم، يعنى مقدار زمانى سير كنم كه عمرم سپرى شود.

بايد دانست كه مقتضاى ظاهر كلمۀ موسى كه به قيدى مقيد نشده و صريح روايات اهل بيت عليهم السلام اين است كه مراد از موسى در اين جا موسى بن عمران برادر مادرى هارون، از پيامبران اولواالعزم و پيامبر بزرگ بنى اسرائيل و صاحب بزرگ ترين كتاب آسمانى يعنى تورات است. و مراد از جوان او يوشع بن نون وصى اوست و انتخاب او براى رفاقت شايد بدان جهت بوده كه هارون رحلت كرده بود. و عالمى كه موسى و جوانش سراغ او رفتند و خدا او را ستوده خضر مشهور بوده با عمرى طولانى كه هنوز هم به قدرت بالغۀ الهى زنده و در سطح كرۀ زمين سيّار است، و محتمل است الياس نبى باشد كه هر دو از معمَّرين پيامبران اند كه پس از ظهور مهدى موعود منجى عالم بشريت (أرواحنا فداه) در حضور او خواهند بود. و مراد از مجمع دو دريا طرف شرقى درياى روم و طرف غربى درياى فارس است.

فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَيْنِهِمَا نَسِيَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِى الْبَحْرِ سَرَباً

در تفاسير آمده كه آنها براى سفر خود ماهى پخته و نمك سود تهيه كرده بودند

ص:420


1- . كه غيرقابل نفوذ باشد.
2- . مراد از جوان، شاگرد و همراه است.

و چون به مجمع البحرين و تلاقى دو دريا رسيدند ندانستند همان جا مقصد موعود است، از اين رو آن جا اندكى درنگ نمودند. و محتمل اين است كه موسى مشغول عبادت و يا خواب و استراحت شد و جوانش مشغول تهيۀ غذا، و چون ماهى را از زنبيلى كه از ليف خرما بافته شده بود بيرون آورد و در نزديكى دريا روى سنگى گذاشت ماهى، خود به حركت آمد و يا موج دريا او را حركت داد و بالأخره زنده شد و در آب دريا فرو رفت و پس از آن موسى و همراهش بدون توجه به غذا و به شوق ديدار استاد به راه افتادند.

معناى آيه: پس چون آن دو نفر به محل تلاقى دو دريا رسيدند ماهىِ خود را فراموش نمودند، يعنى موسى وقت غذا و خوردن ماهى را و همراهش اخبار از حادثۀ واقع شده و زنده شدن ماهى و فرورفتن در آب دريا را فراموش كرد. و معناى «فاتّخذ سبيله» اين است كه در آن هنگام و زمان مكث و درنگِ آنها و در آن مكان ماهى راه خود را در دريا پيش گرفت و در جلو چشم يوشع همانند فرو شدن حشرات در سوراخ خود و اشخاص در كانال ها و قطار در تونل ها، در دريا فرو شد.

محتمل است غفلت يوشع از امر عجيب ماهى كه بدون اخبار آن به موسى به راه افتادند اين بوده كه او خود پيامبر و پيرو پيامبر ديگر بود و ظهور معجزات در نزد او امر غيرعادى نبوده كه وحشت زده شود و از يادش نرود. و ممكن است شوق ديدار استاد اعلم و تحصيل دانش در محضرش هر دو را از حال عادى بيرون كرده، محل اقامت و غذاى خود را فراموش كردند.

فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هذَا نَصَباً «62» قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَن أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً «63»

ص:421

لغت و اعراب:

غداء: صبحانه. نَصَب مصدر است به معناى رنج و درد. أوى الى البيت: فرود آمد و جاى گزيد در آن. صخره: سنگ سخت و خارا. أن أذكره بدل است از ضمير مفعول أنسانيه، به تقدير «أنسانى ذكره». و هاء أنسانيه ضمير منصوب است و غالباً به كسر استعمال مى شود و گاهى به ضم خوانده مى شود مانند بِما عاهَدَ عليهُ اللّهَ. عجباً يعنى اتّخاذاً عجيباً يا سبيلاً عجيباً.

تفسير:

فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِن سَفَرِنَا هذَا نَصَباً

يعنى: پس چون آن دو نفر از محل استراحت خود گذشتند و مسافتى را پيمودند كه گفته شده آن شب را تا صبح راه رفتند، موسى كه سخت گرسنه شده بود به جوانش گفت:

صبحانه مان را بياور تا بخوريم كه حقّاً ما از اين سفرمان بسيار ناراحتى و رنج برديم.

(گفته اند كه موسى در هيچ سفرى آن گونه خسته و رنجور نشده بود، نه در سفر فرار از مصر تا مدين و نه از پيش قوم خود تا كوه طور).

قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّى نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَن أَذْكُرَهُ

يعنى: جوان موسى به وى گفت: آگاه باش(1) آن گاه كه ما روى آن سنگ خارا استراحت كرديم من ماهى را يعنى تذكر دادن حادثۀ ماهى را، فراموش كردم و جز شيطان نبود كه آن را از ياد من برد و نگذاشت به تو يادآورى كنم.

وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِى الْبَحْرِ عَجَباً

يعنى: و حادثه اين است كه ماهى در جلو چشمم زنده شد و راه خود را در دريا پيش گرفت به حركت عجيبى و راه عجيبى. حركت عجيب آن كه ماهىِ مرده و پخته دفعتاً جان گرفت و روانۀ دريا شد؛ و راه عجيب آن كه به هر سو مى رفت در آب دريا به دنبال او كانالى در حد جسمش توليد مى شد و باقى مى ماند.

ص:422


1- . آيا به ياد دارى؟

قَالَ ذلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصاً «64» فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً «65»

لغت و اعراب:

بغى - از باب ضَرَب -: طلب كرد. ما كنّا نبغ به تقدير «علامة ماكنّا نبغ(1)». ارتداد: بازگشتن.

قَصَّ أثرَه - از باب نَصَر -: به تدريج دنبال او رفت، و قصصاً به تقدير «يقصّان قصصاً».

تفسير:

قَالَ ذلِكَ مَا كُنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَى آثَارِهِمَا قَصَصاً

يعنى: موسى گفت: آنچه گفتى نشانۀ همان هدف است كه ما مى طلبيديم. يعنى حادثۀ ماهى و زنده شدن و در آب افتادنش نشانۀ رسيدن ما به مطلوب بوده و گويى خداوند از پيش به موسى خبر داده بود كه علامت وصول به هدف شما حادثۀ ماهى است. پس هر دو روى علايم و نشانه هاى راهى كه آمده بودند بازگشتند كه مبادا راه را گم كنند. و نتيجه اين كه اگر در همان محل استراحت مى ماندند يا اندكى در اطراف جستجو مى كردند عبد صالح الهى را مى يافتند.

فَوَجَدَا عَبْداً مِنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً

يعنى: چون بدان جا بازگشتند بنده اى از بندگان ما را يافتند كه او را رحمتى از جانب خود داده بوديم و علم و دانشى از سوى خويش آموخته بوديم.

گفته شده كه آن بندۀ مورد عنايت خداوند خضر پيامبر يا الياس نبى بوده كه هر دو از پيامبران الهى بودند و از روز تولد تا آن روز زنده بودند و تا امروز نيز زنده اند و شايد تا آخر دنيا نيز زنده باشند. و مراد از رحمت اعطا شدۀ به او مقام شامخ نبوت و ولايت و

ص:423


1- . نبغ در اصل نبغى بوده، ياء آن به جهت تخفيف حذف شده است.

ارتباط با فرشتگان است. و مراد از علم لَدُنّى كه به او اعطا شده علم به اسباب و مسبّبات تكوينى جهان و علم به ملاكات احكام و شرايع الهى است كه مناطات احكام ناميده مى شوند و همۀ آنها حقيقتاً و بالاصاله نزد خداوند است و بر حسب ارادۀ او و اقتضاى نظام جهان تكوين به فرشتگان و رسولان و معصومان و عُبّاد و صالحان مى رسد و هر يك بر طبق استعداد خود بهره مى برند.

قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً «66» قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً «67» وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً «68» قَالَ سَتَجِدُنِي إِن شَاءَ اللّهُ صَابِراً وَلاَ أَعْصِي لَكَ أَمْراً «69» قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي فَلاَ تَسْأَلْنِي عَن شَيْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً «70»

لغت و اعراب:

رشد: هدايت و استوارى در راه خير، مفعولٌ له يا مفعولٌ بهِ تعلّمنِ است.

تفسير:

قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً

از آيات آتى برمى آيد كه آن عالِم برگزيده يعنى خضر در حالى كه موسى با وى ملاقات نمود در شُرف مسافرت يا در حال سفر و يا دائم السفر بوده و ساكن وطنى نبوده است. و نيز معلوم مى شود پس از ملاقات موسى با او جوان موسى كه يوشع بن نون بوده از آنها جدا شده و همۀ سفر و رويدادهاى آينده مربوط به دو نفر بوده است. به هر حال موسى خواست از او درخواست كند كه مدتى در مصاحبت او باشد و اين موضوع را به صورت سؤال مؤدبانه مطرح كرد.

ص:424

معناى آيه: موسى به او گفت: آيا من در اين سفر پيرو تو باشم تا از آنچه از جانب خدا به تو افاضه گشته و آموخته شده به من بياموزى، و اين تعليم برايم هدايت به سوى حقايق و استوارى در روان من باشد؟

بايد دانست كه موساى نبى هرچند خود از پيامبران اولواالعزم و صاحب شريعت و كتاب بوده، لكن معلومات او راجع به اصول و فروع شريعت خود يا شرايع گذشته بود نه راجع به اسرار خلقت و علل و اسباب حوادث واقعه در جهان، و اين دو امر از هم جدا هستند و خضر پيامبر از اين امور نيز به تعليم حضرت حق برخوردار بود.

قَالَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْراً وَكَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً

يعنى: آن عبد عالم گفت: حقيقت اين است كه تو را هرگز توان صبر و شكيبايى بر همراهى من نيست، و چگونه مى توانى بر آنچه احاطۀ علمى به آن ندارى صبر كنى؟ يعنى در اين همراهى كارهايى از من مشاهده مى كنى كه از ديدگاه عقل و گاهى شرع منكَر و زشت و گاهى مجهول العلّه است كه هر بيننده را وادار به اعتراض يا پرسش از علت و جهت آن مى كند، زيرا خبر از علت حقيقى و فلسفۀ واقعى آن ندارد.

قَالَ سَتَجِدُنِى إِن شَاءَ اللّهُ صَابِراً وَلاَ أَعْصِى لَكَ أَمْراً

يعنى: موسى گفت: به خواست خداوند به زودى مرا انسانى صابر و شكيبا خواهى يافت و هرگز دستورى را از تو نافرمانى نخواهم كرد. يعنى با اين حال مصاحبت تو را طالبم. و ظاهر اين مطلب اين است كه موسى نفى قطعى صبر را از خضر نپذيرفته و در خود قدرت و توان صبر را مى ديده است.

قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِى فَلاَ تَسْأَلْنِى عَن شَىْءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً

يعنى: خضر نبى گفت: پس اگر بخواهى در اين سفر پيرو من باشى از هيچ چيز از كارهاى من مپرس تا آن گاه كه خود براى تو از آن يادى به ميان آورم. يعنى نه از حُسن و قبح كارها بپرس و نه از جواز و حرمت و نه از علل و اسباب و نه از نتايج و آثار آنها. و اين بيان، سؤال هاى اعتراض آميز و انكارى را نيز شامل است، و همۀ سؤال هاى آتى از قبيل پرسش اعتراضى و انكارى است. و ظاهر آيه اين است كه خضر روى اطمينان خود به موسى اجازۀ صريح به همراهى نداد بلكه محوّل

ص:425

به اختيار او و مشروط به عدم پرسش نمود.

فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً «71» قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً «72» قَالَ لاَ تُؤَاخِذْنِي بِمَا نَسِيتُ وَلاَ تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً «73»

لغت و اعراب:

خَرَقَ الثوبَ - از باب ضَرَب و نَصَر -: پاره كرد يا سوراخ نمود آن را. اِمر - به كسر همزه - : كار عجيب و زشت، حادثۀ بزرگ. أرهَقَ زيداً الشىءَ: تحميل كرد آن را بر زيد.

تفسير:

فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا رَكِبَا فِى السَّفِينَةِ خَرَقَهَا

يعنى: خضر و موسى هر دو به قصد رسيدن به دريا به راه افتادند تا آن گاه كه به دريا رسيده، سوار كشتى شدند، خضر فرصتى پيدا كرد و كشتى را سوراخ نمود.

گويند صاحب كشتى خضر را مى شناخت و به احترام او هر دو را بدون اجرت سوار كرد و خضر به وسيلۀ چكش يا تبرى كوچك گوشه اى از تختۀ كشتى را شكست و آن را سوراخ نمود و چون آب در كشتى ريخت خود خضر يا به كمك مسافران جلو آب را گرفت.

قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً

يعنى: موسى به عنوان اعتراض، به نحو استفهام انكارى به وى گفت: آيا كشتى را سوراخ كردى تا ساكنان آن را غرق كنى؟ حقّاً كه كارى شگفت آور و زشت و حادثه اى بزرگ آفريدى!

ص:426

قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْراً قَالَ لاَ تُؤَاخِذْنِى بِمَا نَسِيتُ وَلاَ تُرْهِقْنِى مِنْ أَمْرِى عُسْراً

يعنى: خضر گفت: اى موسى، آيا من در آغاز كار نگفتم كه تو هرگز نمى توانى با من صبر كنى؟ موسى گفت: اى خضر، مرا به خاطر فراموشيم مؤاخذه مكن و مرا در مقابل اين كارم به مشقت و سختى وا مدار.

بايد دانست كه فراموشى موسى از مواعدۀ سابق و از التزام به تُرك پرسش، هرچند در آغاز بسيار عجيب و مستبعد است لكن ممكن است عظمت حادثۀ واقعه و سوراخ شدن كشتى و در معرض هلاكت قرار گرفتن ساكنان آن سبب نسيان وعدۀ موسى باشد. و ممكن است مسافرتشان ماه ها طول كشيده و مسألۀ مواعده و تعهد به كلى از ذهن موسى رفته باشد.

فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُّكْراً «74» قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً «75» قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلاَ تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّي عُذْراً «76»

لغت و اعراب:

غلام: پسربچه اى كه موى پشت لبش تازه روييده باشد. زكىّ: پاك. نُكر مصدر است به معناى منكَر و بسيار قبيح.

تفسير:

فَانطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلاَماً فَقَتَلَهُ

يعنى: پس از حادثۀ كشتى به راه افتادند و مدتى با كشتى و سپس در خشكى راه پيمودند تا آن كه در نزديكى شهر يا روستايى به پسر بچۀ نوجوانى رسيدند و او را كشت.

ص:427

گويند: نوجوانى خوش سيما و بلند قد كه با اقران خود مشغول بازى بود خضر او را گرفت و از محل به دور برد و با آلت قتّاله يا خفه كردن، او را به قتل رساند. و به موسى گفت: بيا زود از اين محل دور شويم.

قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَّقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُّكْراً

يعنى: موسى كه از عمل خضر و كشته شدن نوجوان سخت ناراحت شده بود، به نحو استفهام انكارى گفت: اى خضر، آيا نفس پاك و بى گناهى را بدون آن كه كسى را كشته باشد كشتى؟! حقّاً كه عملى منكَر به جا آوردى!

بايد دانست كه ظاهراً نوجوان مقتول غير بالغ بوده و از اين جهت حكم به بى گناهى او كرده و اگر مورد شك هم بوده مقتضاى اصل، عدم بلوغ و بى گناهى است. و «بغير نفس» اشاره است به اين كه مورد از قبيل تخصيص حرمت نيست كه قصاصاً كشته شود، و مقتضاى اصل هم عدم صدور قتل است. و نُكر هر عملى است كه عقل آن را ناپسند و شرع آن را مبغوض مى داند. و مفهوم از جملۀ «بغير نفس» اين است كه اگر او كسى را كشته بود قتلش جايز مى شد؛ و لازم اين معنا اين است كه او بالغ بوده است.

قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكَ إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْراً قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَىْءٍ بَعْدَهَا فَلاَتُصَاحِبْنِى قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّى عُذْراً

يعنى: خضر گفت: اى موسى، آيا به تو نگفتم كه تو هرگز توان اين را ندارى كه با من صبر كنى؟ موسى گفت: اگر پس از اين حادثه راجع به چيزى از تو سؤال كردم هرگز با من رفاقت مكن، حقّاً كه از جانب من به عذر مقبولى رسيده اى، زيرا آن گاه سه مرتبۀ متوالى از من تخلّف مى بينى.

فَانطَلَقَا حتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً «77» قَالَ هذَا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْراً «78»

ص:428

لغت و اعراب:

قريه: شهر و روستا، مجتمع انسانى. و استطعما صفت قريه است و از اين جهت استطعماهم نگفته است. انقضّ - از مادۀ قفض -: فرو ريخت، شكافت. (1)هذا فراق اشاره است به اعتراض سوم يا به زمان حال، به تقدير «هذا سبب الفراق يا حال الفراق». تأويل:

آينده و بازگشت.

تفسير:

فَانطَلَقَا حتَّى إِذَا أَتَيَا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَن يُضَيِّفُوهُمَا

يعنى: خضر و موسى پس از گذراندن حادثۀ قتل نفس به راه افتادند تا آن گاه كه به شهر يا روستايى رسيدند و چون گرسنگى بر آنها چيره شده بود و نقدى براى خريد طعام همراه نداشتند از اهل آن جا طعام خواستند، يعنى خواستند كه آنها را مهمان كنند و غذا دهند. و ظاهر كلام اين است كه از عدۀ زيادى درخواست پذيرايى كردند. پس همۀ آنها از مهمان كردن آنها امتناع ورزيدند. از نبى اكرم صلى الله عليه و آله نقل است كه كانوا أهل قريّة لئام(2). و امام صادق عليه السلام فرمود: آنها آن دو نفر را مهمان نكردند و تا قيامت هم كسى را مهمان نخواهند نمود.

فَوَجَدَا فِيهَا جِدَاراً يُرِيدُ أَن يَنقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً

يعنى: در سر راه خود در آن قريه ديوارى يافتند كه مى خواست فرو ريزد، پس خضر پيامبر آن را برپا داشت. اقامۀ ديوار در اين جا تنها به خضر نسبت داده شده، كاشف از اين كه او تنها اين كار را كرده چنان كه دو حادثۀ پيشين را نيز او تنها انجام داده بود ولكن اين امر بسيار بعيد است كه يكى از دو پيامبر معصوم رفيق راه همديگر كار شاقّى را انجام دهد و ديگرى تماشا كند. از اين رو محتمل قريب اين است كه خضر پيامبر ديوار را به نحو اعجاز و به اشاره ترميم و برپا نموده باشد.

به هر حال بار سوم بود كه موسى به عنوان اعتراض گفت: حال كه ديوار را برپا داشتى لازم بود از صاحب آن بر اين عمل مزدى دريافت كنى. يعنى مردمى كه حاضر نشدند

ص:429


1- . ينقضّ از قضض است نه نقض. انقضَّ يعنى فروريخت، شكافت.
2- . يعنى آنان روستانشينان يا شهرنشينان پستى بودند.

حداقل غذاى ما را تأمين كنند خوب بود مزدى براى عمل خود بگيرى.

قَالَ هذَا فِرَاقُ بَيْنِى وَبَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَيْهِ صَبْراً

يعنى: خضر گفت: اى موسى، اين اعتراض سوم سبب افتراق، و اين زمان، زمان جدايى ميان من و توست؛ به زودى مآل و مرجع و عاقبت كارهايى را كه نتوانستى بر ديدن ظواهر آنها صبر كنى به تو خبر مى دهم. يعنى تو را از علل غائيّه و پيامد تكوينى آنها كه بر غير خدا مستور و پنهان و جزء اسرار عالم تكوين است، آگاه مى كنم.

أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً «79» وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَاناً وَكُفْراً «80» فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْراً مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْماً «81» وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِن رَّبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْراً «82»

لغت و اعراب:

وراء: پشت سر و جلو رو، از اضداد است. غصباً مفعول مطلق نوعى است، به تقدير «أخذاً على نحو الغصب»، يا حال مقدّره است از سفينه، يعنى مغصوباً. أرهَقَهُ الظلمَ: ستم بر او روا داشت و تحميل نمود. رُحم: رحمت. زكاةً و رُحماً هر دو تميز است. أشُدّ جمع شدّ بر وزن أبحُر و بَحر به معناى قوه و نيرو. (1)رحمةً مفعولٌ لهِ أراد. تسطع مخفّف تستطع.

ص:430


1- . به صفحات 22 و 352 مراجعه شود.

تفسير:

أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِى الْبَحْرِ فَأَرَدتُّ أَنْ أَعِيبَهَا وَكَانَ وَرَاءَهُم مَّلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً

يعنى: اما آن كشتى كه سوراخ و معيوبش كردم از آنِ عده اى كارگر فقير بود كه بدان وسيله در دريا كار مى كردند، من خواستم طبق دستور غيبى آن را عيب دار كنم، و پشت سر آن مسكينان(1) يا جلو روى آنها سلطان ستمكارى بود كه هر كشتى سالمى را به غصب مى گرفت.

غرض آن كه تأويل و بازگشت و سرانجام تخريب كشتى كه سبب اضرار به صاحب مال و به ظاهر حرام است اين است كه سبب دفع اضرار بزرگ تر و خروج خود كشتى از دست آنها و متلاشى شدن زندگى همۀ آنها بود و كسى را اطلاع از اين آينده نبود.

وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَاناً وَكُفْراً

يعنى: و اما آن نوجوان كه كشتم، پدر و مادر او مؤمن بودند يعنى به توحيد و اصول عقايد و كتاب و شريعت عصر خود گرويده بودند، ما ترسيديم كه آن پسر پدر و مادر خود را بر طغيان و كفر وادار سازد و بدين جهت او را كشتم.

معلوم باد كه مراد از ضمير جمع «خشينا» خداوند و بندۀ او خضر است، و مراد از «خشيت» معناى حقيقى آن نيست يعنى حالت تأثر و اضطراب قلبى كه در خداوند محال است، بلكه مراد ترتيب آثار خشيت است يعنى كارى فراهم كرديم كه والدين او به طغيان و كفر نيفتند، زيرا شخص قادر حكيم در مظنّۀ ترس از چيزى اقدام عملى به پيشگيرى مى كند. (2)فَأَرَدْنَا أَن يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْراً مِّنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْماً

ص:431


1- . يعنى در تعقيب آنان.
2- . براى توجيه اين عمل و اشكالى كه به عنوان قصاص قبل از جنايت وارد مى شود، به تفاسير مفصل تر مراجعه شود.

يعنى: پس ما اين را خواستيم كه پروردگار والدين تبديل كند به جاى او براى آنها فرزندى بهتر از او از نظر پاكى روح و رشد ايمان و خرد، و نزديك تر به آنها از نظر رحمت و مهر و شفقت.

وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلاَمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِى الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحاً فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا

يعنى: خضر گفت: و اما آن ديوار كه در شُرف سقوط بود و من آن را برپا داشتم، از آنِ دو پسر بچۀ يتيم در آن شهر بود، و در زير آن گنجى براى آنها بود و پدرشان مردى صالح و نيكوكار بود، پروردگار تو خواست كه آن دو پسربچۀ يتيم به مرحلۀ رشد برسند و گنج خود را بيرون آورند.

رشد انسان اين است كه از نظر قواى جسمى به مرحلۀ كمال برسد كه غالباً ملازمه با توان آميزش جنسى دارد و از نظر روحى و فكرى قدرت ادارۀ زندگى ساده را داشته باشد.

رَحْمَةً مِن رَّبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِى ذلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْراً

خطاب است از جانب خضر به موسى، يعنى: حوادثى كه از من سر زد به خاطر رحمت و احسان و تفضّلى بود از جانب پروردگارت نسبت به مساكين صاحب كشتى و پدر و مادر پسر بچۀ مقتول و دو يتيم بى پناه. و من آنها را به اطاعت هواى خود و دستور نفسم نكردم.

و «ذلك» اشاره است به علل غائيۀ سه گانه كه خضر، آنها را بيان كرد. و مراد از «ما» ى موصول، حوادث سه گانه است كه از خضر صادر شد. يعنى اى موسى، اين سه امرى كه بيان كردم يعنى نجات صاحبان كشتى از فقر، و والدين پسر ناصالح از كفر، و رسيدن يتيمان به حقّ خود، مآل و بازگشت و عاقبت آن سه امر است كه به ظاهر زشت و ناروا بود و تو تاب تحمل آنها را نداشتى.

تذكر (1): در اين چهار آيۀ اخير كه خضر در مقام بيان علل غائيۀ سه كار خود بود حادثۀ اول را كه تخريب و عيب دار كردن كشتى است به خود نسبت داده، زيرا نسبت آن جز به خويش صحيح نبود. و حادثۀ دوم را به خود و خداوند نسبت داده، زيرا اين حادثه عبارت بود از تبديل فرزند به فرزند ديگر كه با اعدام اول و ايجاد دوم محقق مى شود؛ اعدام را خضر و ايجاد را خدا انجام داد. و حادثۀ سوم، رشد يتيمان و رسيدن به حقّشان بود كه تنها به دست خدا انجام گرفت.

تذكر (2): در قرآن مجيد از اوصاف و حالات خضر جز آنچه در اين سوره و در اين

ص:432

آيات آمده (ما او را رحمت بخشيديم و دانش لدنّى آموختيم) چيزى نيامده و از روايات استفاده مى شود كه خضر پيامبرى مرسل بوده كه به سوى قوم خود مبعوث گرديد و مشغول به تبليغ شد(1) و معجزه اش اين بود كه روى هر زمينى و قطعۀ چوب خشكى مى نشست فوراً آن زمين سر سبز و آن چوب خرم مى گرديد، و كلمۀ خضر مشتقّ از خَضَر است كه به او گفته شده است. و نيز طبق روايات، او از زمان ولادت تا اين زمان زنده است و دليلى بر عدم امكان اين مقدار قائم نشده بلكه برخى گفته اند كه او فرزند بلاواسطۀ آدم ابوالبشر است و به دعاى او زنده مانده، ولى در برخى از روايات آمده كه وى با ذوالقرنين به سراغ چشمۀ حيات رفتند، او به چشمه رسيد و از آن نوشيد و ذوالقرنين موفق نشد.

وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُم مِنْهُ ذِكْراً «83» إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً «84» فَأَتْبَعَ سَبَباً «85» حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْماً قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً «86» قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّكْراً «87» وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْراً «88»

لغت و اعراب:

قَرْن: شاخ حيوان، مدتى از زمان به اندازۀ سى سال يا صد سال، و قرن در انسان برآمدگى در سر او در محل شاخ حيوان. (2)أتبعه: تابع او شد و به او لاحق گرديد. عين معانى

ص:433


1- . اگر پيامبر مرسل بود اولاً ناشناخته نمى ماند تا جايى كه موسى عليه السلام هم از وجود او بى خبر باشد، ثانياً مأمور به باطن واعمال كذايى نبود.
2- . يا شاخى كه بر روى كلاه باشد و قرنين يعنى كلاه دو شاخ. يا گيسوى بافته شده كه از دو طرف جلو سر آويزان باشد.

زيادى دارد كه از آن جمله درياست. حَمَأ: گل و لاى سياه، و حَمِأة صفت است يعنى ذات الحَمَأ. فله جزاءً الحسنى، فله خبر، الحسنى مبتدا، و جزاء تميز يا حال است از الحسنى. حسناً مصدر به معناى فاعل است، به تقدير «أمراً ذا حُسن».

تفسير:

ذوالقرنين

وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِى الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُم مِنْهُ ذِكْراً

معلوم باد كه دربارۀ ذوالقرنين و اوصاف و احوال او اختلاف است. در بسيارى از روايات آمده كه او بندۀ صالح خدا بود و يا محدَّث بود كه فرشته ها او را حديث مى گفتند و او مى شنيد و حفظ مى كرد. و گفته اند كه او پيامبر بود. و در نام او نيز اختلاف است؛ اسكندر و عياش. و گفته شده نامش مرزيا نوۀ يافث بن نوح است، و برخى برآن اند كه او از شاگردان ارسطو معلم اول و فيلسوف معروف است و پيش از ميلاد مسيح عليه السلام مى زيسته و نام ذوالقرنين بدين جهت به او گفته شده كه در دو طرف سرش برآمدگى آشكارى داشته، و يا آن كه عمر طولانى كرده و دو قرن از انسان ها را درك كرده، و يا آن كه بر جانب مشرق و مغرب زمين يعنى فارس و روم آن روز مستولى گشته است.

معناى آيه: اى پيامبر، از تو دربارۀ ذوالقرنين مى پرسند، يعنى او كيست و در چه زمانى بوده و عنوان و كارش چه بوده و چه آثارى از او باقى مانده است؟ بگو: به زودى براى شما از او و احوالش آياتى از قرآن تلاوت مى كنم، يعنى آيات بعدى را.

إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِى الْأَرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَىْءٍ سَبَباً

يعنى: حقيقت اين است كه ما به او در روى زمين قدرت و توانايى داديم و از هر چيزى سببى عطا كرديم.

مراد از «شىء» در اين جا هدف و نياز، و مراد از «سبب» وسايل و مقدمات است. يعنى به منظور وصول او به هر هدفى وسايل متناسب آن را به او عطا كرديم و از امكانات مادى و غير مادى نظير عقل و هوش و دانش در راه انجام خواسته هايش چون كشاورزى، دامدارى، ساختمان و سدسازى و غيره و انواع صنعت و تشكيل حكومت، در اختيار او قرار داديم.

ص:434

فَأَتْبَعَ سَبَباً حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِى عَيْنٍ حَمِئَةٍ

يعنى: او سير خود را ادامه داد تا چون به مغرب خورشيد رسيد در ديد چشم خود چنين يافت كه خورشيد در چشمه يا درياى لجنى فرو مى رود.

مراد اين است كه در سير خود در غرب افريقا و ساحل اقيانوس به كنار درياى محيط غربى رسيد به گونه اى كه نزديك غروب و اوايل تاريكى هوا چون به خورشيد مى نگريست به خاطر انطباق افق با سطح دريا چنين مى پنداشت كه آفتاب در دريا فرو مى رود و افق شبيه لجن سياه رنگ است.

وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْماً قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً

يعنى: و ذوالقرنين در نزد آن عين - در كنار آن دريا - گروهى از مردم را يافت (كه از نظر اعتقاد مشرك و از نظر عمل مرتكب محرمات بودند) به ذوالقرنين گفتيم (يعنى به وسيلۀ همراهش خضر پيامبر، و يا خود او پيامبر بود و به او وحى نموديم، و يا آن كه او بندۀ صالح ما بود و به او الهام كرديم) اى ذوالقرنين، يا آنها را عذاب مى كنى و يا دربارۀ آنها راه نيكى پيش مى گيرى.

ظاهر اين كلام هر چند به اخبار نزديك تر است لكن مقتضاى دقت و ظاهر جواب آتى اين است كه سوق كلام براى اخبار نيست، زيرا وظيفۀ پيامبر مقتدر يا منصوب از جانب او در مقابل مشركان و يا مطلق كافران دعوت به پذيرش شريعت معروضه، و در صورت عدم قبول، جنگ است و جاى تخيير نيست. پس مراد اين است كه اى ذوالقرنين، با اين مردم چگونه رفتار خواهى كرد؟ يعنى آيا همه را از دم شمشير مى گذرانى يا راه عفو اتخاذ مى كنى؟

قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَاباً نُّكْراً

يعنى: ذوالقرنين گفت: اما آن كس كه ستم كرده، به زودى ما او را عذاب مى كنيم. مراد اين است كه دربارۀ اين قوم مشرك همانند سيرۀ انبيا رفتار مى كنم، نخست دعوت به توحيد و پذيرش شريعت و كتاب آسمانى مى كنم و اگر بر خويش ستم نمودند و بر كفر خود اصرار ورزيدند عقوبتى طبق شرع انجام مى دهم. آن گاه پس از مرگ به سوى پروردگارش بازمى گردد و پروردگار او را عذابى نُكر مى نمايد، يعنى عذابى ناشناخته و

ص:435

بى سابقه مى كند.

وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْراً

يعنى: و اما آن كس كه ايمان آورد و عملى نيك انجام دهد - فروع شريعت خود را در خويش و محيط خويش پياده نمايد - او را در آخرت پاداشى بسيار نيك است و ما هم از دستور خود دربارۀ او آسانش را صادر مى كنيم. يعنى در مدتى كه تحت سيطرۀ ماست به او ارفاق مى نماييم و فرمان هاى سهل و آسان مى دهيم.

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً «89» حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِن دُونِهَا سِتْراً «90» كَذلِكَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْراً «91»

لغت و اعراب:

من دونها يعنى من غير الشمس يا فى مقابل الشمس. كذلك خبر مبتداى محذوف است، به تقدير «أمرُ ذى القرنين كذلك».

تفسير:

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِن دُونِهَا سِتْراً

يعنى: سپس ذوالقرنين اسباب و وسايل ديگرى را در هدف سير به مشرق زمين دنبال كرد تا آن گاه كه به جايگاه طلوع خورشيد رسيد، يعنى آخرين نقطۀ سكونت بشر آن روز در جانب خاور گيتى. در آن جا خورشيد را چنين يافت كه بر گروهى از مردم طلوع مى كند و مى تابد كه براى آنها در برابر آن پوششى قرار نداده بوديم. يعنى هيچ ساختمان و درخت و كوهى بر آنها سايه نمى افكند، و يا آن كه لباسى در بر نداشتند.

گفته شده كه زمينشان از همه جانب مسطح و در خاكشان اقتضاى بناى ساختمان و رويش درخت نبوده است. و خداوند اين حال و وضع آنها را به خود نسبت مى دهد به

ص:436

خاطر اين كه در آنها استعداد درك امور دنيوى و ادارۀ زندگى انسانى را قرار نداده بود و دقيقاً به نام انسان و شبيه حيوانات بودند.

كَذلِكَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْراً

يعنى: مطلب و سرگذشتى كه دربارۀ ذوالقرنين شنيده اى اين چنين بود (و اين از قبيل تشبيه كلى به مصداق است كه براى تأكيد آورده مى شود). و حقيقت اين است كه ما به آنچه ذوالقرنين از آغاز زندگى در پيش داشت از ازل احاطۀ علمى داشتيم. يعنى همان گونه كه به همۀ ذرات عالم تكوين احاطۀ وجودى و توانى و علمى داريم، در مطلب مورد بحث هم همان طور است.

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً «92» حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْماً لاَّ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً «93» قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلَى أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدّاً «94»

لغت و اعراب:

سدّ - به فتح و ضم -: حاجز و مانع، كوه. يأجوج و مأجوج دو اسم اعجمى است كه به واسطۀ عُجمت و تعريف غيرمنصرف اند. خرج: درآمد، زراعت و دام. (1)تفسير:

ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْماً لاَّ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً

يعنى: سپس ذوالقرنين سبب ديگرى را دنبال كرد. يعنى براى هدف ديگرى كه سير جنوبى و شمالى در تقاطع دو سفر قبلى بود پيرو وسايل ديگرى شد و به راه افتاد تا آن گاه

ص:437


1- . خرج: هزينه، ماليات.

كه در ميان دو كوه به فضاى وسيعى رسيد، در طرف پايين آن دو كوه گروهى از انسان ها را يافت كه هيچ سخنى را نمى فهميدند.

كلمۀ «لا يكادون» دلالت مى كند بر اين كه آنها بسيار دور از فهم بودند، و ظاهراً به جهت ضعف عقل و پايين بودن سطح فكرشان بوده كه مطالب اجتماعى و سياسى و غيره را درك نمى كردند.

قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلَى أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدّاً

يعنى: آنها گفتند (به وسيلۀ مترجم يا به واسطۀ خضر پيامبر كه آشنا به لغت هاى مورد حاجت بود و يا به الهام خدا نسبت به خود ذوالقرنين): اى ذوالقرنين، طايفۀ يأجوج و مأجوج (يعنى دو طايفه از اولاد يافث فرزند نوح كه هر يك جمعيتى انبوه و بى حد و حصر بودند) مفسدند و پيوسته در اين سرزمين توليد فساد مى كنند (گفته شده كه آنها همانند حيوانات وحشى حمله مى كردند و به هر ملتى مى رسيدند مى كشتند و اموالشان را غارت مى كردند بلكه گاهى گوشت انسان ها را هم مى خوردند) آيا از هستى و دارايى خود براى تو هزينه و اجرتى قرار بدهيم كه ميان ما و آنها سدّى بسازى؟ يعنى نوعى از حاجز و مانع از قبيل ديوار و سيم خاردار و درياچه و نحو اينها احداث كنى؟

قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْماً «95» ءَأَتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ ءَاتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً «96» فَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً «97»

لغت و اعراب:

مَكَّنَهُ من الشىءِ: او را تسلّط داد و متمكن نمود بر آن شىء. رَدَمَ الشىءَ: سدَّه. (1)رَدْم: مصدر

ص:438


1- . يعنى مسدود كرد آن را.

به معناى مفعول، حاجز و سد بزرگ. زُبُر جمع زُبره: پاره هاى بزرگ آهن. صدف: يك طرف كوه. قِطر: نوعى از مس، مس گداخته. ظهَرَ البيتَ: بالاى خانه رفت.

تفسير:

قَالَ مَا مَكَّنِّى فِيهِ رَبِّى خَيْرٌ فَأَعِينُونِى بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْماً

يعنى: ذوالقرنين به آنها گفت: آنچه را پروردگارم به من داده و تمكن بخشيده، از اموال و امكانات شما بهتر است، يعنى من نياز به اجرت ندارم. مرا به نيروى عملى و مالى يارى دهيد، مانند كارگر و آلات و ادوات ساختمانى، تا ميان شما و يأجوج و مأجوج حاجزى بزرگ و سدّى عظيم بنا نهم. حاصل آن كه مهندسى و نقشه كشى و معمارى از من و تحويل كارگر و تهيۀ وسايل ساختمان از سنگ و خاك و آهن و چوب و غيره از شما.

ءَأَتُونِى زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ

يعنى: پس از پايان گفتگو و قرارداد لفظى يا كتبى ميان طرفين، ذوالقرنين گفت: حال، شما پاره هاى بزرگ آهن بياوريد تا من شروع به پى ريزى كنم. و ظاهراً تهيۀ آهن از معادن آن منطقه نيز به راهنمايى و يارى مهندسان و معماران ذوالقرنين بوده است. پس آنها آهن پاره ها را تهيه كردند و ذوالقرنين شروع به كار نمود و پس از كندن زمين به مقدارى كه به آب رسيد بنيان سد را در فاصلۀ ميان دو كوه در عرضى معين بالا برد تا آن جا كه ميان آن دو كوه را به وسيلۀ ارتفاع سد مساوى كرد، يعنى تاج سد با كوه ها برابر شد و اسكلت ديوار به چيدن پاره هاى آهن به نحو اشتباك و خالى ماندن اواسط آنها تنظيم گرديد.

قَالَ انفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَاراً قَالَ ءَاتُونِى أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً

يعنى: پس از ارتفاع ديوار سد و ريختن مواد سوختى در لابه لاى آن و آتش زدن مواد، دستور داد به وسيلۀ كوره هاى عظيم از هر سو بر آن بدميد، تا آن جا كه همۀ ديوارۀ سد را همانند آتش سرخ نمود، آن گاه امر كرد كه براى من مس گداخته بياوريد تا بر روى ديوار فرو ريزم. و چنين كرد و از مس گداخته لابه لاى آهن پاره ها را همانند گوشتى كه بر استخوان رويد پر كرد و بالاخره رنگ ديوار از بيرون به سرخ و سياه مبدل شد و سدى عظيم كه تاريخ نظيرش را نديده و نخواهد ديد پديد آورد و سد سكندر مَثَل ساير گرديد.

ص:439

فَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً

يعنى: پس چون هنگام حملۀ يأجوج و مأجوج رسيد و در راه ورودىِ منحصر آن منطقه با سد جديد عظيم روبه رو شدند نه توان آن را داشتند كه از ديوار بالا روند و نه قدرت آن كه آن را سوراخ كنند.

بايد دانست كه در آيات مربوط به ذوالقرنين از جهات متعدد ابهام و اجمال است و دربارۀ هيچ يك از آنها سخنى روشنگر و اطمينان بخش از روايات و تواريخ نرسيده است، مثل اين كه ذوالقرنين كيست و چه عنوانى در عصر خود داشته و چرا به اين اسم عربى مشهور شده و سير و سفر او از كجا آغاز گرديده و در كجا پايان يافته و سدى كه بنا كرده كجاست؟ زيرا سدى با اوصافى كه در اين آيات آمده در هيچ جاى كرۀ زمين نيست. و هم چنين طايفۀ يأجوج و مأجوج كيان اند و به كدامين ملت هجوم مى آوردند و وعدۀ اين كه آن سد شكسته و خرد خواهد شد محقق شده است يا نه؟ در اين باره به تفاسير مبسوط مراجعه كنيد.

قَالَ هذَا رَحْمَةٌ مِن رَّبِّي فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقّاً «98» وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعَاً «99» وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ عَرْضاً «100» الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطَاءٍ عَن ذِكْرِي وَكَانُوا لَا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً «101»

لغت و اعراب:

دكَّ الحائطَ دكّاً - از باب نَصَر -: شكست و خرد كرد و با زمين يكسان نمود آن را و دكّاء اسم است به معناى كوه خرد شده، و نيز سرزمين صاف و هموار. مرجع ضمير جمع بعضهم يأجوج و مأجوج است و ممكن است «الناس» باشد كه مفهوم از كلام است. ماجَ البحرُ:

ص:440

دريا مضطرب شد و موج زد. عَرَضَ الشىءَ له: ظاهر كرد و ارائه نمود آن را به او. غطاء:

پوشش. ذكر مصدر است به معناى ما يُتَذكَّر به، وسيلۀ يادآورى.

تفسير:

قَالَ هذَا رَحْمَةٌ مِن رَّبِّى فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّى جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّى حَقّاً

يعنى: گفت: اين رحمتى است از جانب پروردگارم. ذوالقرنين پس از اتمام سد به عنوان تعظيم از الطاف حق و شكرانۀ نعمت او اشاره به سد كرده گفت: اين سد رحمتى است از جانب خدا به ملت و گروه انبوهى كه پيوسته هراسان از يأجوج و مأجوج و در معرض هجمۀ فظيع آنها بودند. و چون وعدۀ پروردگارم راجع به پايان آن فرا رسد آن را در هم كوبد و خرد كند و با خاك زمينش يكسان سازد. گفته اند مراد خرابى آن به دست مغول هاست كه هجوم كردند و در مناطق مختلف ماوراء سد مشغول قتل و غارت شدند. و وعدۀ پروردگار من هميشه حق و ثابت و غير قابل تخلّف است.

وَتَرَكْنَا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِى بَعْضٍ

اين آيه كلام خداوند است نه تتمۀ كلام ذوالقرنين، و صدر آن مربوط به دنيا و ذيلش مربوط به آخرت است. يعنى: چون سد را در هم كوبيم و يأجوج و مأجوج از هر سو به مناطق پشت سد سرازير شوند آنها را رها كنيم كه همانند امواج دريا برخى در برخى موج زنند و مشغول قتل و غارت مردم گردند. و ممكن است اين جمله در صدر آيه نيز مربوط به آخرت باشد و ضمير جمع بعضهم به الناس مفهوم از كلام برگردد به قرينۀ اين كه مراد از ضمير جمع بعدى در جمعناهم قطعاً جميع مردم است، و مراد اين كه مردم در روز قيامت از شدت هول و ترس همانند دريايى پر تلاطم برخى در برخى موج خواهند زد و هيچ نظم و انضباطى بر آنها حاكم نخواهد بود و همه در گرداب هرج و مرج فروخواهند رفت.

وَنُفِخَ فِى الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعاً

يعنى: و در صور اسرافيل دميده مى شود و همۀ آنها را در يك مكان به نحوى خاص گرد مى آوريم.

ظاهر اين است كه مراد از نفخ صور در اين جا نفخۀ سوم است، زيرا نفخۀ دوم نفخۀ

ص:441

احياست و آن گاه است كه همۀ جانداران از قبورشان زنده شده بيرون مى آيند، و نفخۀ سوم نفخۀ اجتماع و گردآورى است. و مقصود از آيه اين است كه پس از نفخۀ دوم همه بيرون آمده متحيرانه به هر سو مى روند و عنوان «يموج بعضهم فى بعض» محقق مى شود و آن گاه نفخۀ سوم دميده مى شود و همه براى حساب جمع مى گردند، لكن آيۀ 96 سورۀ انبيا مطابق وجه اول است: (1)حَتَّى إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ.

ويژگى دوزخيان

وَعَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ عَرْضاً

يعنى: و جهنم را در روز رستاخيز بر كفار عرضه مى داريم به نحوى خاص از عرضه داشتن.

مراد از عرضۀ دوزخ قرار دادن آن است در مقابل ديد كامل آنها و دستور ورود در آن. و «عرضاً» مفعول مطلق و اشاره به نوع عرضه است، و ممكن است اشاره باشد به آنچه از آيۀ انفال استفاده مى شود: لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَيَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِى جَهَنَّمَ [انفال، 37] يعنى خداوند، كفّار را كه خبيث و پليدند برخى را روى برخى همانند لاشۀ حيوانات روى هم مى ريزد و همه را كوه مى كند آن گاه به دوزخ فرو مى ريزد.

الَّذِينَ كَانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِى غِطَاءٍ عَن ذِكْرِى وَكَانُوا لايَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً

اين آيه در توصيف چشم و گوش كفار است كه عمده وسيلۀ تنبّه و تذكّر و ايمان انسان است. يعنى: كفارى كه در دنيا چشم دلشان در پوششى از ياد من و چشم ظاهرشان در پوششى از رؤيت آيات انفسى و آفاقى من بود و آنها در دنيا توان شنيدن نداشتند، يعنى از شدت انكار و عناد، قدرت شنيدن كلام آسمانى و سخنان پيامبران را نداشتند.

أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِي مِن دُونِي أَوْلِيَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلاً «102» قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً «103» الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً «104»

ص:442


1- . يعنى ضمير جمع بعضهم به يأجوج و مأجوج برمى گردد نه به الناس كه همۀ مردم باشند.

لغت و اعراب:

أفَحَسِب استفهام انكارى. أن يتّخذوا به تأويل به مصدر، مفعول اول حسب و مفعول دوم مقدّر است و تقدير كلام: «أفحسب الذين كفروا اتخاذ الالهة نافعاً لهم»؟ نُزل - به ضم زاء و سكون آن -: آنچه مهمان در بدو ورود با آن پذيرايى مى شود.

زيانكارترين مردم

تفسير:

أَفَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَن يَتَّخِذُوا عِبَادِى مِن دُونِى أَوْلِيَاءَ إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْكَافِرِينَ نُزُلاً

استفهام در آيه انكارى است، يعنى: آيا كسانى كه كفر ورزيدند از مشركان مكه و ساير كفار گمان كردند كه به وسيلۀ يارى و سرپرست گرفتن بندگان من به جاى من، يعنى شريك قرار دادن فرشتگان و عيسى و عُزَير و غير آنها و تقرب جستن به آنها و عبادت و خضوع در برابر آنها و خواستن حاجت از آنها، در دنيا يا در آخرت سودى خواهند برد؟ يعنى هرگز سود نمى برند، بلكه آنها با اين عمل كافر شدند و ما بدون ترديد دوزخ را براى كافران به عنوان نُزُل مهيّا ساخته ايم. يعنى مانند نخستين پذيرايى مهمان و مقدمه اى براى عذاب هاى گوناگون وحشت زا و غيرقابل توصيف آماده نموده ايم و البته بخشى از آن عذاب ها در همين [سوره] مسطور است و هيچ عقل و خردى توان رسيدن به كُنه آن را ندارد، و نعوذ باللّه منه.

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً

يعنى: اى پيامبر، به مشركان مكه و كفار قريش بگو: آيا مى خواهيد شما را از زيانكارترين مردم از نظر عمل ها و كارها خبر دهيم؟ آنها كسانى هستند كه همۀ سعى و كوشش آنها يعنى همۀ كارهاى خيرشان در زندگى دنيا باطل شده و هدر رفته و خودشان در حالى هستند كه گمان مى كنند كار نيك انجام مى دهند. و علت اين كه كارهاى خيرشان باطل است در آيۀ بعد آمده است.

ص:443

أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً «105» ذلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُواً «106» إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً «107» خَالِدِينَ فِيهَا لَا يَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلًا «108»

لغت و اعراب:

حَبِطَ عملُه - از باب عَلِمَ -: باطل شد و هدر رفت. هَزَأَ هزواً - از باب مَنَع - الف آخر مصدر تبديل به واو شده، به معناى استهزا و مسخره كردن. وزن مصدر است به معناى توزين، و وزن به معناى ميزان. ذلك جزاؤهم جهنّم، «ذلك» خبر مبتداى مقدّر يعنى الأمر ذلك. و «جزاؤهم جهنّم» مبتدا و خبر است. فردوس: باغ سرسبز داراى درختان خرما و انگور و انواع گياهان، و نيز بالاترين درجه هاى بهشت. نُزْل و نُزُل: نخستين پذيرايى مهمان در بدو ورود. حِوَل: زوال و انتقال.

تفسير:

أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً

يعنى: آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان و به ملاقات او كفر ورزيده اند. مراد از آيات آيه هاى قرآن مجيد يا نشانه هاى توحيد و علم و قدرت خداست كه در آفاق گيتى و انفس جانداران تجلّى كرده. و مراد از كفر به ملاقات، انكار معاد و حيات پس از مرگ است كه لقاءاللّه ناميده مى شود. «فحبطت» يعنى در نتيجۀ اين كفر تمام عمل هاى خير آنها حبط و باطل مى گردد و در دنيا و آخرت پاداشى نخواهند داشت. زيرا در هيچ يك از اعمال آنها انگيزۀ تقرب به خدا و خوف و رجا نسبت به او و طمع بهشت و ترس

ص:444

از آتش و نيز ساير وجوه زندگى بخش عمل و سبب استحقاق پاداش نيست. و «فلا نقيم» يعنى عاقبت كارشان در روز رستاخيز اين است كه براى آنها وزنى برپا نمى كنيم. يعنى احترام و اعتبار و قدر و قيمتى براى آنها قائل نمى شويم، و يا براى اعمال آنها وسايل سنجش برپا نمى نماييم، زيرا سنجش مربوط به حسناتى است كه حبط نشده وگرنه سنجش بى معناست.

ذلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِى وَرُسُلِى هُزُواً

يعنى: مطلب دربارۀ آنها همان است كه اعمال خيرشان حبط و خودشان بى ارج و بى مقدارند. و جزا و پاداششان هم به خاطر آن كه كفر ورزيدند و آيات مرا و فرستادگان مرا به مسخره گرفتند دوزخ است. مراد از آيات اعم از آيه هاى كتاب آسمانى و نشانه هاى توحيد در انفس و آفاق است.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً

يعنى: به حقيقت كسانى كه ايمان آوردند - به توحيد و به آنچه پيامبرشان بر آنها عرضه داشته گرويدند - و به دنبال آن كارهاى نيك انجام دادند يعنى به آنچه شريعت وقتشان از واجب و حرام آورده و به آنچه عقل سليمشان قضاوت كرده عمل كردند، براى آنها باغ ها و بهشت هاى فردوس كه بالاترين و والاترين محل عالم آخرت است به عنوان اولين مرحلۀ پذيرايى، ثابت و مسلّم است. يعنى پس از آن نعمت هاى بى پايان فوق تصورشان به آنها اعطا مى شود.

خَالِدِينَ فِيهَا لَايَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلاً

يعنى: آنها در آن بهشت سكونت جاودانى دارند و هرگز در طلب تبديل و تغيير و تحول به مكان ديگر و حال ديگر نخواهند بود. زيرا زندگى در آن جا با تمام شئون و كيفياتش بر وفق ميل و شوق و رغبت ساكنان آن جاست.

و بايد دانست كه لازمۀ خلود جهان و خلود و جاويدانى ساكنان آن جا اين است كه آفرينش شراشر اجزا و اعضاى آن به نحو خاصى باشد كه تغيير و فرسودگى و زوال و فنا در آن راه نيابد حتى مثلاً ميوه جات و سبزيجات و ساير آنچه در دنيا زود متغير مى شود بايد دائمى باشد چه رسد به حيوانات و خاصه ابدان بهشتيان كه بايد همانند ارواحشان

ص:445

ابدى باشد هر چند هنگام نفخۀ دوم صور از اجزاى بدن اولى جمع شده و تركب يافته است. و اين امرى است عجيب كه عقل از تصورش حيران و خرد از درك حقيقتش عاجز است.

كثرت كلمات اللّه

قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً «109» قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَي غَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً «110»

لغت و اعراب:

مداد: مركب براى نوشتن، و كمك، و وسيلۀ بقاى شىء. كلمه: لفظ اعم از مفرد و جمله يا جملات، و حكم صادر از مولا، و همۀ مخلوقات خدا به لحاظ اين كه همانند دلالت لفظ بر معنا دلالت بر وجود خدا دارند.

تفسير:

قُل لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّى لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّى وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً

يعنى: اى پيامبر، به مجامع بشرى بگو و برسان كه اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركب شود، بى ترديد تمام مى شد پيش از آن كه كلمات پروردگارم تمام شود هر چند درياى ديگرى همانند آن كمك آوريم.

مراد از كلمات در اين جا مخلوقات خدا و هر موجودى است كه از آن ذات اقدس صادر شود، لكن در استعمالات كتاب خدا غالباً در موجوداتى شريف و عظيم استعمال شده، مانند حكم صادر از او دربارۀ مهلت دادن قومى، و دوام و بقاى ملتى، و اهلاك و زوال قومى، و استعمال در مسيح عيسى بن مريم عليه السلام. و ملاك در اطلاقات، تشبيه است، زيرا همۀ مخلوقات دلالت بر وجود و قدرت و علم بارى تعالى دارند.

ص:446

بايد دانست كه مفاد اين آيه حكم كلى مستقل است، و محتمل است كه آيه نيز مستقلاً نازل شده باشد و دلالت دارد بر سعۀ مخلوقات و معلومات خدا و اين كه همۀ آنها دالّ بر ذات بارى تعالى و علم و قدرت اوست همانند دلالت لفظ بر معنا. و چون اين آيه پس از قصۀ اصحاب كهف و عجايب وضع آنها و پس از سرگذشت خضر و موسى عليهما السلام و غرايب امر آنها و بعد از قصۀ ذوالقرنين و كار عظيم و بهت آور او نازل شده كه هر يك اسرارى در بر دارد، گويى مفاد آيه اين است كه اين امور در برابر علم بى پايان او ذره اى در مقابل اقيانوس است.

راهكار لقاء اللّه

قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحَى إِلَي غَّ أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ فَمَن كَانَ يَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَداً

اين آيه در آخر سوره اشاره به اصول سه گانۀ دين دارد كه خدا دستور ابلاغ آنها را مى دهد، يعنى جملۀ أنّما الهكم اله واحد به توحيد، و كلمۀ يوحى الىّ به نبوت، و جملۀ يرجو لقاء ربّه به معاد و روز رستاخيز.

معناى آيه: اى پيامبر، به كفار و مشركان مكه بگو: جز اين نيست كه من بشرى همانند شما هستم يعنى ادعاى غير بشريت را ندارم، و تنها امتياز من از شما اين است كه به من وحى مى شود و مرا خدايم به نبوت و پيامبرى برگزيده است، و نبوت با بشر بودن منافات ندارد برخلاف آنچه شما تصور مى كنيد. و آنچه به من وحى مى شود توحيد است و اين كه معبود شما خداوند يكتاست. پس هر كس به معاد اعتقاد دارد واميد ملاقات پروردگار خود دارد بايد عمل نيك انجام دهد و در پرستش و عبادت پروردگار خود كسى را شريك نسازد. از اين جمله استفاده مى شود كه عمده محرك بشر به سوى عمل صالح اعتقاد به معاد و مجازات و ترس از كيفر است به طورى كه اگر معاد نبود يا شخص به آن معتقد نبود احدى از مكلّفان به جز شاذّ و نادر به عمل نمى پرداخت.

و الحمد للّه رب العالمين

85/9/10

***

ص:447

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109