تفسیر روان جلد 3

مشخصات کتاب

سرشناسه : مشکینی اردبیلی، علی، 1300 -1386.

عنوان و نام پديدآور : تفسیر روان [کتاب]/ علی مشکینی ؛ خطاط عثمان طه ؛ ویراستار حسین استادولی.

مشخصات نشر : قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1392.

مشخصات ظاهری : 8 ج.

فروست : مجموعه آثار آیه الله علی مشکینی؛1،2،3،4،5،6،7،8.

شابک : 1000000 ریال:دوره:978-964-493-657-9 ؛ ج. 1:978-964-493-658-6 ؛ ج. 2:978-964-493-659-3 ؛ ج. 3:978-964-493-660-9 ؛ ج. 4:978-964-493-661-6 ؛ ج. 5:978-964-493-662-3 ؛ ج. 6:978-964-493-663-0 ؛ ج. 7:978-964-493-664-7 ؛ ج. 8:978-964-493-665-4

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : نویسنده در جلدهای ششم و هفتم و هشتم رضا استادی است.

يادداشت : ویراستار در جلدهای ششم، هفتم و هشتم قاسم شیرجعفری است.

يادداشت : چاپ قبلی: الهادی، 1388.

يادداشت : ج. 2- 8 (چاپ اول:1392).

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده : استادی، رضا، 1316 -

شناسه افزوده : استادولی، حسین، 1331 -، ویراستار

شناسه افزوده : شیرجعفری، قاسم، ویراستار

شناسه افزوده : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

رده بندی کنگره : BP98/م56ت7 1392

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 3114009

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

تفسیر روان

علی مشکینی

خطاط عثمان طه

ویراستار حسین استادولی

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

ص :9

ص :10

سورۀ اعراف

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ المص «1» كِتَابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلاَ يَكُن فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنذِرَ بِهِ وَذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ «2» اتَّبِعُوا مَاأُنْزِلَ إِلَيْكُم مِن رَبِّكُمْ وَلَا تَتَّبِعُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ قَلِيلاً مَاتَذَكَّرُونَ «3»

لغت و اعراب:

كتاب خبر مبتداء محذوف است يعنى هذا كتاب. صدر: سينه، و در لغت عرب صدر و قلب و نفس و روح و عقل مترادفند. حرج: ضيق و تنگى. لتنذر تعليل اُنزل است. ذكرى مصدر است به معناى تذكير به تقدير «هو ذكرى» يا عطف است به محلّ لتنذر به تقدير «للإنذار و التذكير». قليلاً ما، «ما» حرف است و دلالت بر تأكيد ماقبل و ابهام دارد. تذكّرون اصلش «تتذكّرون» است.

ص:11

قرآن كتاب پند و هشدار

تفسير:

المص

الف، لام، ميم، صاد، اين حروف كه به آنها حروف مقطّعه گويند، به چند معنا است:

1) رمزهايى ميان اللّه و رسول اوست. 2) اين كتاب مركب از همين حروف است، ولى احدى را ياراى آوردن نظير آن نيست. 3) اين كتاب داراى محكمات و اين گونه متشابهات است.

كِتَابٌ أُنزِلَ إِلَيْكَ

يعنى: اين قرآن كتابى است كه به سوى تو فرو فرستاده شده است. «اين قرآن» اشاره است به مجموع الفاظ و سور قرآن شامل همۀ معانى مقصوده كه از جانب خداوند انشا و تنظيم شده است. و اطلاق «مكتوب» بر آن در حال نزول اين آيه، به لحاظ مكتوب بالفعل بودن آن در لوح محفوظ است در اقدم اوقات و پيش از حدوث خود زمان و به لحاظ استعداد كتابت، و مكتوب بالقوّه بودن آن در صفحات كاغذ و غيره در آيندۀ تاريخ، از زمان نزول آن تا انقراض نسل بشر. و مجهول آوردن «اُنزل» دلالت بر عظمت امر و اخفاى چگونگى انزال و پنهان داشتن افواج فرشتگان متصدى نزول آن دارد، چنان كه در آيۀ 27 و 28 از سورۀ جن فرموده: «فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن م بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا * لِّيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُواْ رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ» كه به طور سربسته اشاره به نزول وحى و مراقبت فرشتگان از آن دارد.

فَلَا يَكُن فِى صَدْرِكَ حَرَجٌ مِّنْهُ

يعنى: پس هرگز نبايد در سينۀ تو از ناحيۀ آن تنگى اى باشد. ذكر فاء تفريع براى اين است كه پس از توجه به حقيقت اين كتاب و فرستنده و كيفيت نزول آن، نبايد ناراحتى و دلتنگى پيدا كنى و شك و ترديدى به دل راه دهى كه مثلاً آيا ماهيت اين كتاب و محتواى آن چيست؟ و چگونه بر تو وحى شده؟ و آيا مى توانى همۀ آن را در سينۀ خود جاى دهى؟ و يا مفاد آن را در خويش پياده كنى؟ و آيا به چه وسيله آن را ابلاغ مى كنى؟ و آيا پس از ابلاغ، قبيله ات و سپس طوايف عرب و پس از آن جامعۀ بشرى آن را تكذيب مى كنند يا مى پذيرند و در عمل پياده مى كنند؟ زيرا آن كس كه آن را در ملأ اعلى از علم ازلى خود به

ص:12

لوح محفوظ فرود آورده و به عنوان برنامۀ زندگى جامع و محتوى همۀ سعادت هاى بشر به وسيلۀ فرشتگان مقرب در قلب تو جاى داده، و از پيش هم نزول و نفوذ آن را به همۀ انبيا خبر داده و در همۀ كتاب هاى آسمانى به تفصيل نگاشته، و حفظ و حراست و پياده كردن كامل آن را در جوامع بشرى بارها وعده داده و خود متكفّل آن شده است، بى ترديد به وعدۀ خود با كمال قدرت عمل خواهد كرد.

لِتُنذِرَ بِهِ وَ ذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ

يعنى: نزول اين كتاب براى اين است كه جهانيان را به وسيلۀ آن بيم دهى و براى گروندگان مايۀ تنبّه و تذكّر باشد. پس «انذار» عام است براى مؤمن و كافر، زيرا معناى آن دعوت به پذيرش و بيم دادن از عواقب وخيم كفر است. و «تذكر» خاصّ مؤمنان است، زيرا معناى آن توجه و تنبّه و پذيرش و عمل است كه كافر از آن بهره مند نيست.

اتَّبِعُواْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُمْ وَ لَاتَتَّبِعُواْ مِن دُونِهِ أَوْلِيَآءَ

پس از خطاب پيامبر اسلام به اين كه اين كتاب براى انذار و تذكّر نازل شده، در خطاب به جامعه مى فرمايد: پيروى كنيد از همۀ آنچه به سوى شما از جانب پروردگارتان فرود آمده، يعنى قرآن و شريعت و ساير علوم و معارف، و هرگز غير او و به جاى او از هيچ سرپرستى و دوستى پيروى مكنيد. مراد، رؤساى باطل و ائمۀ كفر و سلاطين جور و علماى سوء و دوستان منحرف و گمراه كننده اند كه همه راه هوا و هوس و شيطان را مى پيمايند.

قَلِيلًا مَّا تَذَكَّرُونَ

يعنى: بسيار اندك تذكر مى يابيد. خطاب تهديدى و توبيخى است.

وَكَم مِن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا فَجَاءَهَا بَأْسُنَا بَيَاتاً أَوْ هُمْ قَائِلُونَ «4» فَمَا كَانَ دَعْوَاهُمْ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا إِلَّا أَن قَالُوا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ «5» فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ «6» فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَمَا كُنَّا غَائِبِينَ «7»

ص:13

لغت و اعراب:

كَم خبريه و براى تكثير است يعنى: چه بسيار. قريه: مجتمع انسانى، و مسكن آنها از شهر و روستا. بأس: عذاب. بات زيد فى المكان بياتاً - از باب ضَرَب و مَنَع -: شب در فلان جا به سر برد. بياتاً حال است از قريه، به تقدير «بائتين». قال زيد اجوف يائى است از باب ضَرَب، يعنى در وسط روز خوابيد. قائلة: ظُهر. دعوى مصدر است يعنى درخواست و استعانت. قَصّ عليه - از باب نَصَر -: بازگو كرد براى او.

تفسير:

وَ كَم مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا فَجَآءَهَا بَأْسُنَا بَيَاتًا أَوْ هُمْ قَآئِلُونَ

يعنى: و چه بسيار از مجتمعات انسانى كه ما آنها را هلاك نموديم، پس عذاب ما بدان ها در حالى رسيد كه شب را در جايگاه خود مى گذراندند و يا در وسط روز در خواب قيلوله بودند. يعنى سنّت جاريۀ خدا دربارۀ كفّار و طاغيان و كسانى كه غير از خدا سرپرست و دوستانى اتخاذ كرده اند در طول تاريخ اين بوده كه پس از اتمام حجت و اصرار در دعوت، و انكار و اصرار بر مخالفت از سوى آنها، در موقع استراحت شب يا خواب نيمروز به عذابشان گرفتار نموده است.

فَمَا كَانَ دَعْوَاهُمْ إِذْ جَآءَهُم بَأْسُنَا إِلَّآ أَن قَالُواْ إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ

يعنى: پس درخواست و استعانت آنها هنگامى كه عذاب ما بدان ها رسيد جز اين نبود كه گفتند: حقّاً كه ما ستمكار بوديم. يعنى از شدت يأس و شرمندگى به جاى دعا اعتراف و اقرار به ظلم مى كردند. و مراد از كلام اين است كه نتيجۀ عدم اعتراف به گناه و ظلم در حال اختيار، اين است كه چون عذاب در رسد به ناچار اعتراف كنند و نتيجه ندهد. پس نيكوست كه در حال اختيار چنين كنند تا نجات يابند.

فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ

اين آيه و سه آيۀ بعد در بيان حال قيامت است از نظر وقوع پرسش از مكلّفان و پرسش از رسولان و بازگو شدن اعمال و تحقّق سنجش.

معناى آيه: پس به يقين كسانى را كه رسولان به سوى آنها آمده اند - يعنى مكلّفان انس

ص:14

و جنّ را - مورد سؤال و پرسش قرار مى دهيم، و بى ترديد رسولان را نيز مورد سؤال قرار خواهيم داد. يعنى پرسش مردم از اين كه آيا فرستادگانى از جانب خداوند آمدند و شما را به سوى توحيد و دين و كتاب آسمانى و عمل به آنها دعوت كردند يا نه؟ و آيا شما در مقابل دعوت آنها چه پاسخ و عكس العملى نشان داديد؟ و پرسش رسولان از اين كه آيا دين و كتاب و معارف الهى را كه از جانب خدا دريافت كرديد به مردم ابلاغ نموديد يا نه؟ و آيا پاسخ و عكس العمل مردم در برابر دعوت شما چه بود؟

فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ

يعنى: پس از آن پرسش ها و پاسخ ها، ما خود همه چيز را بر آنها از روى علم و دانش عميق و بى خطا بازگو مى كنيم. مراد اين است كه در آن موقف بسيار عظيم و بُهت آور و در مقدمۀ قضاوت عاليه ميان انبيا و امّت هاى آنان، همۀ اسرار و اعمال مكلّفان و پذيرش و انكار آنان را در حضور فرشتگان و پيامبران و معصومان و اشهاد، برطبق علم ازلى خود و از روى صفحات لوح محفوظى كه در آن جا نهاده شده، بر مردم و مرسلين بازگو خواهيم نمود به گونه اى كه همه چيز بر همه كس همانند آفتاب روشن گردد.

وَ مَا كُنَّا غَآئِبِينَ

يعنى: و هرگز ما غايب نبوده ايم. ما به خود آنان و بواطن و اسرار و ظواهر حالاتشان در دنيا تا آن روز علم حضورى داشته ايم و هيچ غيبتى در اين مورد تصور ندارد.

وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «8» وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ «9»

لغت و اعراب:

وَزَنَ الشىءَ وزناً - از باب ضَرَب -: سنجيد آن را. وَزْن مصدر است به معناى سنجش و به معناى موزون.

ص:15

سنجش اعمال در قيامت

تفسير:

وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ

يعنى: و سنجش در آن روز حقّ و ثابت است. عنوان سنجش اعمّ است از سنجش مراتب اشخاص و صفات و اخلاق و عقايد و اعمال آنان، و پاداش ها و كيفرهاى اعمال آنها.

لكن ظاهر آيه اين است كه مراد سنجش اعمال است اعمّ از قلبى و بدنى. و مراد سنجش مادى نيست كه به وسيلۀ ترازو و پيمانه و نحو آنها انجام مى گيرد، بلكه سنجش معنوى و ارزش يابى است كه به وسيلۀ انظار اهل خبره حاصل مى شود، مانند فرشتگان ماهر در اعمال مكلّفان و يا معصومان بشر. و ملاك در اين سنجش كه سنگينى و سبكى را در پى دارد مصالح و مفاسد است. پس هر عملى كه در دنيا داراى مصالح فردى و اجتماعى بسيار يا اندك بوده، يعنى واجب و مستحب در نظر شرع و پسنديده از نظر عقل بوده از ديدگاه اهل خبرۀ آن روز سنگين خواهد بود، و هر عملى كه داراى مفاسد فردى و اجتماعى يعنى حرام بوده، سبك محسوب مى شود.

فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

يعنى: پس كسانى كه عمل هاى وزن شدۀ آنها سنگين باشد، يعنى از نظر خبرگانِ ماهر و متخصصين فنّ آن روز، وزين و پرارج و از قبيل واجبات و مستحبات شرعى و محسّنات عقلى و داراى مصالح فردى و اجتماعى باشد، پس آنها هستند كه رستگارند.

وَ مَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ

يعنى: و كسانى كه اعمال سنجيده شدۀ آنها سبك باشد، يعنى از محرّمات شرعى و عقلى و داراى مفاسد فردى و اجتماعى باشد؛ اطلاق عنوان «خفيف و سبك» بر عمل هاى حرام در موارد ديگر اين كتاب كريم نيز آمده است، زيرا در مواردى نتيجۀ خفّت را خسران نفس يا ورود در جهنّم قرار داده است مانند آيۀ 103 مؤمنون و آيۀ 11 قارعه.

فَأُوْلَئِكَ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُم

يعنى: پس آنها هستند كه خود را به زيان داده اند. اطلاق كلمۀ «خسران» در اين جا كه

ص:16

غالباً در موارد زيان تجارى استعمال مى شود، بدين لحاظ است كه وجود انسان و همۀ نيروهاى ظاهرى و باطنى به حكم سرمايۀ اوست كه بايد مصرف گردند و در مقابل آنها كمالات نفسانى و عمل هاى شايسته و در نتيجه سعادت آخرت به دست آيد. پس هدر دادن آنها و حرمان از هدف مطلوب، خود زيان است چه رسد به آن كه در مقابل آن شقاوت دنيا و عذاب آخرت كسب كند.

بِمَا كَانُواْ بَِايَاتِنَا يَظْلِمُونَ

يعنى: و اين خسران به واسطۀ آن است كه آنها همواره در دنيا به آيات و نشانه هاى ما ستم مى كردند. يعنى پيامبران و دين و شرايع ما را كه همه آيات ماست انكار مى كردند و تكذيب و توهين روا مى داشتند.

بايد دانست كه بنابر عموم دو موصول مَن ثَقُلَت و مَن خَفَّت و شمول هر دو بر مؤمن و كافر، تنافى و تعارضى ميان اين مقام و آيۀ 105 سورۀ كهف ديده مى شود أُوْلَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بَِايَاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَآئِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا كه در اين آيه سنجش عمل را در روز قيامت مطلقاً از كافر نفى مى كند. بنابراين ممكن است گفته شود كه: آيات مورد بحث دربارۀ مؤمنان است و تنها آنها هستند كه اعمال باطنى و ظاهرى آنها سنجيده مى شود، حسناتشان سنگين و سيّئاتشان سبك خواهد بود، اما دربارۀ كفّار، مطلقاً سنجش اعمال نيست، نه راجع به كفر و نفاق باطنى و نه راجع به گناهان عملى، به خاطر آن كه وقتى حسناتشان به طور كلى حبط شود چيزى براى آنها باقى نمى ماند جز عقايد پليد باطنى و طغيان هاى عملى و تكليفشان روشن مى شود. از اين رو در آيۀ كهف نتيجۀ حبط حسنات را نفى اقامۀ سنجش قرار مى دهد.

وَلَقَدْ مَكَّنّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَجَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ قَلِيلاً مَاتَشْكُرُونَ «10» وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِنَ السَّاجِدِينَ «11»

ص:17

لغت و اعراب:

مَكَّنَه فى البيت: او را در خانه جا داد، مكّنه فى العمل و من العمل: او را بر آن عمل مسلّط كرد و توان داد. معايش: جمع معيشة يعنى وسايل زندگى. قليلاً ما، «ما» حرف است براى تأكيد ما قبل خود. ابليس: عَلَم جنس است براى شيطان.

تفسير:

وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِى الْأَرْضِ وَ جَعَلْنَا لَكُمْ فِيهَا مَعَايِشَ

خطاب آيه به جامعۀ بشرى است از آغاز آفرينش آنها تا پايان آن، هر چند اين خطاب نسبت به موجودين زمانِ انشا، فعلى و نسبت به گذشتگان، انشائى و نسبت به آيندگان شأنى است. و اين خطاب براى بشر، امتنانى و به منظور تنبّه و توجه به نعم گوناگون است.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه شما را در روى زمين سلطه و تمكّن و توان داديم و براى شما در آن وسايل زندگى فراهم نموديم. يعنى فكر و مغزى داديم كه بتوانيد اسرار زمين و وديعه هاى الهى را كه در مواد اوليۀ آن، از آب و خاك و نبات و حيوان نهفته شده كشف كنيد.

قَلِيلًا مَّا تَشْكُرُونَ

يعنى: بسيار كم سپاس مى گزاريد. اين كلام در مقام اظهار تعجب و انشاى تأسف در ترك وظيفۀ شرعى و عقلى است.

وَ لَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ

خطاب در اين آيه به طايفۀ بشرى است به ملاك حادثه اى كه براى برخى از آنها رخ داده و طبق عادت به همه نسبت داده شده و آن آفرينش خاص و بى سابقه و به نحو اعجازِ جدّ اعلاى بشر است. معناى آيه: به يقين شما را آفريديم، سپس صورت بندى كرديم.

مراد از آفريدن در اين جا تهيۀ مقدمات تشكّل و صورت بندى آنهاست. يعنى از مواد اوليۀ زمين و خميره اى كه بدين منظور از خاك و لجن گرفته شده، تمام اعضا و اندام هاى ريز و درشت شما را از استخوان هاى مختلف و گوشت و رگ ها و پوست و موهاى بدن،

ص:18

همه را ساختيم و آماده و مهيّا نموديم (مانند اجزاى ساعتى كه پراكنده باشد). و مراد از تصوير، تركيب بندى و شكل دادن و به صورت انسان در آوردن و دميدن روح است. و حاصل كلام اين است كه ما از مواد خام خاك و لجن، نخست يكايك اعضاى شما را ساختيم، سپس همه را با هم صورت بندى كرديم و روح در آن دميديم و به صورت انسان زنده درآورديم. و ظاهراً به مجرد حلول روح، نام «آدم» نيز به عنوان عَلَم شخص بر آن نهاده شده است.

آدم (ع) مسجود ملايك

ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَآئِكَةِ اسْجُدُواْ لِأَدَمَ

يعنى: پس از تماميت خلقت و تصوير و دميدن روح، به فرشتگان گفتيم، يعنى امر كرديم و دستور داديم كه بر آدم سجده كنيد. محتمل است مراد، سجده به اصطلاح شرعى باشد كه با گذاشتن پيشانى بر زمين به عنوان احترام تحقق مى يابد و اين غايت خضوع از شخص است.

يعنى گفتيم در برابر آدم همگى به سجده افتيد و پيشانى بر زمين بساييد. و اين نوع احترام هرچند در شرع اسلام مخصوص خداوند است و در برابر غير او حرام است، لكن در آن جا استثناءً تجويز شده، چنان كه در مورد برادران يوسف در مقابل وى نيز در آستانۀ ورود به مصر تجويز شد.

و محتمل است مراد، سجدۀ لغوى و خضوع در مقابل آدم و همۀ نسل آيندۀ او تا انقراض جهان باشد. و خضوع خاص در مقابل فرد موجود مقدمه است، و غرض اين كه جمع فرشتگان موظف شدند تا انقراض دنيا همۀ شئون مادى و معنوى زندگى آنها را متكفّل شوند و خاضعانه خدمت كنند. و طبق طبقه بندى اصناف فرشتگان و انواع كار، همۀ امور آنها از حفظ جان ها، ايصال ارزاق، هدايت تكوينى در امور مادى، ابلاغ رسالت هاى الهى، تعليم و الهام احكام، محاسبۀ خطورات قلبى و عقايد و باورهاى درونى، حفظ و نوشتن اعمال از حسنات و سيّئات، و بيشتر و بالاتر و مهم تر از اينها تكفّل امورشان در عالم برزخ و ماوراى آن، همه را برعهده گيرند.

فَسَجَدُواْ إِلَّآ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُن مِّنَ السَّاجِدِينَ

ص:19

يعنى: پس از صدور فرمان سجده، همۀ فرشتگان بدون استثنا به سجده افتادند مگر ابليس پدر بزرگ و جدّ اعلاى ابليس ها و شيطان ها كه او از سجده كنندگان نبود.

قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِينٍ «12»

لغت و اعراب:

ألّا تسجد، «لا» زائده است و «مِن» مقدّر، و تقدير كلام «ما منعك من أن تسجد». و اولى اين است كه منَعَ به معناى حمَلَ باشد به تقدير «ما حملك على أن لاتسجد».

تفسير:

قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَاْ خَيْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِى مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِينٍ

يعنى: خدا به او فرمود: چه چيز تو را مانع شد از اين كه سجده كنى؟ يا هنگامى كه من تو را فرمان دادم چه چيزى وادارت كرد بر اين كه سجده نكنى؟ ابليس گفت: من از او بهترم؛ زيرا مرا از آتش آفريدى و او را از گِل آفريدى.

اين سخن شيطان به شكل برهان، و برخى از مقدماتش پنهان است. و غرضش اين است كه پس از مقدماتى، بهترى و رجحان خود بر آدم را ثابت كند و نتيجه بگيرد كه دستور سجدۀ من بر او مخالف عقل است.

مقدمۀ اول: من از آتشم، او از گِل و خاك.

مقدمۀ دوم: آتش بهتر از گِل است.

مقدمۀ سوم: توليد شدۀ از بهتر، بهتر از توليد شدۀ از پست است.

نتيجه: پس من از آدم بهترم.

نتيجه: امر من به سجدۀ او خلاف عقل است.

مفسران گفته اند كه: مقدمۀ اول صحيح است، زيرا خدا فرموده: خَلَقَ

ص:20

الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ * وَ خَلَقَ الْجَآنَّ مِن مَّارِجٍ مِّن نَّارٍ [الرحمن، 14 و 15]. ولى مقدمۀ دوم باطل است، زيرا آتش بذاته مخرّب و مهلك است و خاك و گل منبع همۀ بركات. فرض كنيد گروهى از انسان ها در محيطى امرشان داير است ميان تملّك و سكونت و ارتزاق از يك فرسنگ مربع زمين از طلا و ميان همان مقدار از خاك، با كدام يك مى توانند حيات خود را ادامه دهند؟ و هم چنين مقدمۀ سوم باطل است، زيرا كلّيت آن كبرى مسلّم نيست و خدا فرموده: يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ [روم، 19].

قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ «13» قَالَ أَنظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ «14» قَالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ «15»

لغت و اعراب:

هَبَطَ زيدٌ - از باب ضَرَب و نَصَر -: فرود آمد و يا به قهر و جبر فرود آمد. منها يعنى از آسمان يا از جنّت يا از منزلت و مرتبت. صَغِرَ زيد - از باب عَلِمَ و شَرُف -: ذليل و خوار شد.

أنظره: مهلت داد او را.

تفسير:

قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا

يعنى: خدا فرمود: از آسمان يا از اين بهشت يا از اجتماع فرشتگان و ارواح مجرده، بخواهى يا نخواهى فرود آى، و يا از اين مقام و منزلت تنزّل كن. امر «فاهبط» به مجرد انشا، فعليّت يافت و در چشم همه سقوط كرد.

فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا

يعنى: پس تو را نرسد كه در اين محل تكبّر ورزى. عقل و خرد كه حاكم مطلق آن روز

ص:21

بود چنين امرى را روا نمى بيند، بلكه جداً قبيح مى داند، زيرا تكبّرِ مخلوقِ جَهول در مقابل خالق عليم توأم با مخالفت فرمان عامّ مؤكّد، و استدلال غلط و باطل، در ملأ اعلى و حضور ارواح انبيا و صالحان و نزد فرشتگان مقرب، و بالأخره تخطئۀ خداوند در فرمان صادره، بسيار ناپسند و نارواست.

فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ

يعنى: پس بيرون رو، زيرا تو از خوارها و ذليل ها هستى. مراد از «اُخرج» انشاى خروج از آسمان است كه بايد به وسيلۀ فرشتگان عملى گردد، و با فاصلۀ اندكى عملى شد.

قَالَ أَنظِرْنِى إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ

يعنى: ابليس گفت: خدايا، مرا تا روزى كه آنها برانگيخته مى شوند مهلت ده. يعنى پس از سكونت آدم و اولاد او در زمين و انقراض نسل و مرگ همه و سپس برانگيخته شدنشان براى قيامت، مرا مهلت زندگى ده و كسى را از اولاد من نيز نميران.

و بايد دانست كه روز بعث انسان ها روز دميده شدن بار دوم صور است پس از آن كه در نفخۀ اول، همۀ زنده ها از انسان ها و فرشتگان و اجنّه مرده باشند و تنها ارواحى زنده باشند كه يك بار مرگ را چشيده و ساكن برزخ شده اند. و فاصلۀ ميان نفخۀ مرگ و نفخۀ بعث را كه مدت مديدى است جز خداوند نمى داند. و لازمِ درخواست حيات تا روز بعث اين است كه در آن فاصله در عالم برزخ با ارواح انسان ها زنده باشد. و شايد طمعش آن بوده كه آنها را نيز اغوا نمايد.

قَالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ

يعنى: خدا فرمود: تو حتماً از مهلت داده شدگانى. اين آيه نسبت به تعيين آخرِ زمان مهلت، خالى از ابهام و تشابه نيست، لكن ظاهر آيۀ 37 سورۀ حجر و آيۀ 81 سورۀ ص قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنظَرِينَ، إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ اين است كه درخواست مهلت تا روز بعث پذيرفته نشده، بلكه تا وقت معيّن است كه ظاهراً نفخۀ اوّل صور و مرگ انسان ها و بطلان تكليف است. و بنابراين، اجمال اين آيه با ظهور آيۀ حجر و ص رفع مى شود.

ص:22

شيطان رانده شده و اغواى بنى آدم

قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ «16» ثُمَّ لَآتِيَنَّهُم مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَن شَمَائِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ «17» قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُوماً مَدْحُوراً لَمَن تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكُمْ أَجْمَعِينَ «18» وَيَا آدَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلاَ مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا وَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِينَ «19»

لغت و اعراب:

اغواء: گمراه كردن. صراط جنس است و افادۀ عموم مى كند. شمائل: جمع شَمأل يعنى شمال. ذَأَمَه - از باب مَنَع -: تحقير كرد و راند و خوار نمود او را. دَحَرَه - از باب مَنَع -: طرد كرد و دور نمود او را. لَمَن تبعك، «لام» براى قسم، «مَن» موصوله متضمن معناى شرطيت است و لأملأنَّ جواب شرط است. فكلا من حيث به تقدير «فكلا ما شئتما من أىّ مكان شئتما» است.

تفسير:

قَالَ فَبِمَآ أَغْوَيْتَنِى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ

يعنى: ابليس گفت: بدين سبب كه مرا اغوا كردى، يعنى به ضلالت و بيراهه افكندى و از راه فرشتگان دور كردى، بى ترديد من نيز براى اضلال آنها بر سر راه مستقيم تو در كمين آنها خواهم نشست. مراد از «صراط مستقيم خدا» راه هاى معنوى دين است از عقايد و باورها و اخلاق و اعمال صالحه، زيرا هر يك از عقيدۀ حق و خُلق نيكو و عمل صالح راهى است كه انسان را به خدا مى رساند. و مراد از نشستن بر سر آن راه ها، كوشش در بازداشتن يا منحرف كردن از آن است.

ص:23

ثُمَّ لَأَتِيَنَّهُم مِّن م بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمَانِهِمْ وَ عَن شَمَآئِلِهِمْ

اين كلام، توضيح نشستن بر سر راه است. يعنى: سپس از پيشِ رو و پشت سر و از جانب راست و چپشان به آنها حمله ور خواهم شد. ذكر چهار جهت كنايه است از اين كه از هر راهى بتواند حمله مى كند. و برخى گفته اند: هر يك از اطراف، معناى خاص دارد. مراد از «پيش رو» مطامع و آرزوهاى جاه و مال در آينده است كه از راه تطميع به آنها انسان را به گناه مى اندازد. و مراد از «پشت سر» اولاد و احفادى است كه انسان پشت سر مى گذارد و از حلال و حرام براى آنها پيش بينى زندگى مى كند. و مراد از «دست راست» كارهاى نيك و سعادت آفرين است كه او را در آنها به افراط و تفريط مى كشاند. و مراد از «دست چپ» هواها و هوس ها و عيش هاى حرام در زندگى است كه انسان در آنها غور مى كند.

وَ لَاتَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ

يعنى: و بيشترين آنها را سپاسگزار نخواهى يافت. مراد از ضمير جمع «هُم» همۀ افراد بشر و اولاد آدم است، از نخستين فرد ساكنان دنيا تا آخرين آنها. و مراد از عنوان «شاكر» اگر مطيعان آنها باشند كه از خداوند تعالى در اصول و فروع شريعت در هر عصر و زمانى اطاعت كرده اند يعنى معصومان و عدول ملّت ها، پس بى ترديد آنها در اقلّيت و مقابلشان در اكثريت اند و سخن شيطان درست است. بلكه اگر مراد مؤمنان هر عصر در مقابل كفّار باشند باز كفّار در اكثريت اند و ادّعاى شيطان درست است، چنان كه آيۀ وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ [سبأ، 20] نيز شاهد آن است. و اين آيه مطابق است با آيۀ وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ [حجر، 40].

ولكن ظاهراً اين آيات ناظر است به حال بشر از بدو خلقت تا زمان نزول اين آيات، و يا تا زمان ظهور مهدى موعود و مصلح كلّ جهان عليه السلام نه تا آخر دنيا و قيام رستاخيز به گونه اى كه در قيامت نيز كفّار در اكثريت قاطع باشند، و نتيجتاً هدف خدا از خلقت بشر در يك نسبت اندكى از آنها عملى گردد، بلكه در روايات آمده كه همۀ بشرها در روز قيامت صد و بيست صف را تشكيل مى دهند كه هشتاد صف آنها امّت پيامبر اسلام و بقيه همه اهل مذاهب ديگر و بدون مذهب ها هستند. و حلّ مسأله اين است كه پس از ظهور مهدى موعود عليه السلام به تدريج مسلمين زياد مى شوند و نسبت فوق منقلب و منعكس مى گردد و كفّار

ص:24

در اقلّيت قرار مى گيرند.

قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُومًا مَّدْحُورًا لَّمَن تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكُمْ أَجْمَعِينَ

يعنى: خدا فرمود: از بهشت يا آسمان يا از اجتماع شريف و مقدس فرشتگان و ساكنان ملأ اعلى با حالت ذلّت و خوارى و رانده شده بيرون شو. سوگند باد كه كسانى از آنها يعنى از اولاد آدم كه از تو پيروى كنند به يقين دوزخ را از همۀ شما پر خواهم كرد.

وَ يََادَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ

يعنى: خدا خطاب به آدم فرمود: اى آدم، تو و همسرت در اين بهشت سكونت گزينيد.

مراد از همسر او جفت او حوّاست، لكن در اين كتاب كريم اشاره اى به وقت آفرينش او و كيفيت آن نشده است و در اين جا هر دو نفر مورد خطاب قرار گرفته اند. و مى توان گفت:

همان زمانى كه گِل آدم تهيّه مى شد و مراحل تركّب و تشكّل و دميده شدن روح را مى پيمود، از همان گِل و به همان طرز گِل حوّا را نيز بسرشتند و بلكه علاوه بر آن دو نفر، پسرانى به عدد آنچه دختر براى آدم و حوّا در دنيا پيش بينى شده، و دخترانى به شمار آنچه پسر براى آنها پيش بينى شده بود از گِل ساختند و همه در آن محيط به نحو اعجاز و تشكّلِ از گِل و سپس نفخ روح از جانب خداوند پديد آمدند و همه به نحو ابداع در فطرت و ابتكار در آفرينش به نحو احسنِ تقويم بودند. ولى آدم و حوّا مورد تكليف و خطاب و امر و نهى ارشادى شدند و سپس محكوم به تبعيد از آن محيط گشتند، و پديده هاى نوينِ همانندشان يعنى آن پسران و دختران كه در واقع دامادها و عروس هاى آيندۀ آنها بودند در آن جا ماندند تا آن گاه كه آدم و حوّا به زمين هبوط كردند و توالد و تناسل رخ داد. و چون پسرانشان را موقع ازدواج رسيد آن دختران بهشتى هبوط نمودند، و چون دخترانشان را موقع ازدواج رسيد آن پسران بهشتى فرود آمدند و بدين طريق نسل دوم آدم و حوّا از يك سو بدانها پيوست و نسبتِ يك طرفه محقّق شد.

و مراد از بهشتى كه در آيه بدان اشاره شده محتمل است بهشت اصلى و ابدى باشد كه محلّش خارج از حيطۀ كرۀ زمين و مقرّ دائمى بهشتيان پس از پايان روز قيامت است. و خروج آدم و حوّا از آن استثنايى است وگرنه ورود در آن جا را خروج نباشد. و يا آن كه منع از خروج، مخصوص واردين از خارج پس از پايان يافتن زمان تكليف است.

ص:25

و محتمل است بهشت عالم برزخ باشد كه محلّش در همين كرۀ زمين است و ساكنانش ارواحى در قالب هاى مثالى اند و در زندگى از انسان ها جدايند و برخوردى با هم ندارند هر چند در جوار هم يا مخلوط بهم اند، بنابر اينكه اين بهشت در آن زمان مخلوق بوده هرچند ساكن نداشته، زيرا آن جا محلّ ارواح پس از مرگ است.

و نيز ممكن است مراد از آن بهشت باغى باشد در روى كرۀ زمين بسيار وسيع و واجد انواع درختان و نهرهاى جارى و هوايى مطبوع و فضايى سرسبز و وسايلى مجهّز براى زندگى مادى كه به دست فرشتگان بدين منظور ساخته شده بود. و ارجح اقوال اين است كه بهشت برزخى بوده است.

فَكُلَا مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا وَ لَاتَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ

يعنى: پس از سكونت در آن، از هر جاى آن باغ هرچه را بخواهيد متصرف شويد و از آن برخوردار گرديد، ولكن هيچ يك نزديك اين درخت نرويد. گفته شده: مراد خوشۀ گندم به شكل درخت بوده يا درخت تاك يا زيتون يا درخت مخصوصى شبيه درختان دنيا كه خوردن ميوۀ آن خورنده را نيازمند تخلّى مى كرده. و اين نهى در حقيقت، متعلّق به خوردن ميوۀ درخت است كه براى شدت امر، متعلّق به قرب آن شده. و امر كُلا براى اباحه و نهى لاتقربا براى ارشاد به فساد يعنى فساد نزديك شدن به آن و صلاح دورى از آن است.

فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ

يعنى: پس، از ستمكاران خواهيد بود. نتيجۀ نزديك شدن و خوردن اين است كه ظلم به نفس مى كنيد. و طبعاً مراد از ظلم، گرفتارشدن به فساد ارتكاب است. و توضيح آيه در آيۀ 35 بقره است.

فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِيَ لَهُمَا مَا وُورِيَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الخَالِدِينَ «20» وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ «21»

ص:26

لغت و اعراب:

وَسْوَسَ الشيطان له و إليه - از باب رباعى -: مطلب شرّ و فاسد به او القا كرد. وُورِيَعنه الشىءُ: پنهان داشته شد از او. سوأة عورت و هر چيزى كه آشكار شدنش زشت و خجلت آور است. قاسَمَهُما، مفاعله غالباً براى سعى در انها و ايصال فعل است مثل «كاتبت زيداً» يعنى سعى در رساندن مكتوب كردم. و گاهى براى عمل بين الاثنين است.

تفسير:

فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطَانُ لِيُبْدِىَ لَهُمَا مَا وُرِىَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا

يعنى: پس از اسكان آدم و حوّا در بهشت معهود، شيطان كه همان ابليس است به سوى آنها راه يافت و به آنها وسوسه نمود و سخنانى باطل و فسادانگيز به صورت حق و فريبنده به آنان القا كرد و هدفش اين بود كه از مواضع قبيح و شرم آور و لازم الستر آنها آنچه از نظرشان پنهان بود بر آنها آشكار سازد.

وَ قَالَ مَا نَهَاكُمَا رَبُّكُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّآ أَن تَكُونَا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونَا مِنَ الْخَالِدِينَ

يعنى: به آنها گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرده مگر از اين جهت كه مبادا شما دوتا فرشته شويد، يا از ساكنان دائم اين مكان گرديد.

معلوم مى شود دو مطلب در نظر آنها مهم بوده، يكى انقلاب انسان به فرشته، و ديگرى خلود و جاودانگى در آن محل. و شيطان كه شروع به اغوا و وعدۀ اضلال بشر كرده بود اين دو امر را به آنها وعده داد.

وَ قَاسَمَهُمَآ إِنِّى لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ

يعنى: شيطان براى آن دو نفر سوگند سخت و محكمى خورد كه بى ترديد من از ناصحان و خيرخواهان شمايم. ممكن است مقتضاى كلمۀ «مقاسمه» اين باشد كه آنها نيز در مقابل ابليس سوگند به قبول خوردند و يا آن كه ابتدا آنها شيطان را قسم دادند كه خائنى يا ناصح؟ و شيطان هم قسم خورد كه من ناصحم.

ص:27

فَدَلَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَكُمَا إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُبِينٌ «22»

لغت و اعراب:

دلَّى الشىءَ ناقص واوى است يعنى پايين آورد آن را. طفق فى العمل - از باب عَلِم و ضَرَب -: شروع كرد در آن. خَصَفَ الشىءَ على الشىءِ - از باب ضَرَب -: چسبانيد چيزى رابر وى چيزى.

تفسير:

فَدَلَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا

يعنى: شيطان آن دو نفر را به فريب و نيرنگى از مقام و مرتبتشان پايين آورد، پس چون از آن درخت يعنى از ميوۀ آن چشيدند زشتى ها و قبايح جسمشان بر آنها آشكار شد.

مراد اين است كه سقوط از رتبه و مقام به مجرد پذيرش پيشنهاد شيطان و تسليم در مقابل او و تصميم بر خوردن پيش از چشيدن تحقق يافت، و ظهور عيوب به سبب چشيدن انجام گرفت. و مراد از آشكار شدن سوأه اين است كه پس از آفرينش، لباس بر تن آنها كرده بودند و آنها متوجه نام اسافل اعضا و فعل و انفعالات آنها از تخلّى و غيره نبودند، زيرا در آن جا نيازى به تخلّى نداشتند. و چون از ميوۀ درخت خوردند لباس ها از تن آنها فرو ريخت و خود را لخت و عور ديدند و غريزۀ حيا و شرم كه در طبع انسانيشان بود بروز كرد و سخت ناراحت شدند، علاوه بر آن كه ظاهراً عقد زوجيت هم ميان آنها هنوز خوانده نشده بود، از اين رو از يكديگر نيز سخت شرمنده شدند.

وَ طَفِقَا يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ

يعنى: پس هر دو از شدت ناراحتى شروع كردند به از برگ درختان بهشتى كه گفته

ص:28

مى شود درخت انجير بوده بر عورت و بدن خود چسباندن، تا بدين وسيله نيمۀ پايين تن خويش را بپوشانند.

توبه آدم و حوّا

وَ نَادَاهُمَا رَبُّهُمَآ أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُل لَّكُمَآ إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُّبِينٌ

يعنى: و در آن حال پروردگارشان آن دو را ندا در داد به ندايى تند و اعتراض آميز و به عنوان استفهام توبيخى - كه حداقلّ آن دلالت بر صدور ترك اولى از آدم است - كه: آيا من شما را از آن درخت يعنى از نزديك شدن به آن، چه رسد به خوردن ميوۀ آن نهى نكردم؟! و آيا به شما نگفتم كه بى ترديد شيطان دشمن آشكار شماست؟!

قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِن لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ «23» قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ «24» قَالَ فِيهَا تَحْيَوْنَ وَفِيهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ «25»

لغت و اعراب:

بعضكم لبعض عدوّ حال مقدّره است از فاعلِ اهبطوا. مستقرّ مصدر ميمى و اسم زمان و مكان است. متاع مصدر است به معناى انتفاع، و هر عينى كه قابل استفاده باشد.

تفسير:

قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَآ أَنفُسَنَا وَ إِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَ تَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ

يعنى: آدم و حوّا هر دو گفتند: پروردگارا، ما بر خويشتن ستم كرديم. يعنى علاوه بر مخالفت فرمان تو هرچند غير ايجابى بود، خود و نسل هاى بعدى خود را تا انقراض جهان از مصالحى بى حدّ و حصر محروم نموديم، زيرا اگر چنين پيش آمدى رخ نمى داد ما و نسل هاى آيندۀ ما در همين بهشت تولّد يافته، ادامۀ حيات مى داديم و مشمول خطاب كُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتَما [بقره، 35] بوديم و گرفتار محيط كذايى دنيا نمى شديم. و اگر ما را

ص:29

نبخشى و بر ما ترحّم نكنى قطعاً از زيانكاران خواهيم بود.

قَالَ اهْبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ

يعنى: خدا فرمود: پايين برويد. مخاطب، آدم و حوّا هستند با شيطان كه دشمن نزديك و هم جوار آنها بود. و مراد فرود آمدن همه از مقام و مرتبت خويش است، آدم و حوّا به خاطر ترك اولى، و شيطان به جهت تكبّر و مخالفت امر مولوىِ مؤكّد و كفر و ارتداد، و مجادله با خداوند، و ردّ صريح فرمان او. و اين هبوط، توأم با خروج از ملأ اعلى و بهشت و سرازير شدن به سوى كرۀ زمين بود.

جملۀ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ حال مقدّره از فاعل «اهبطوا» است نظير فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ [زمر، 73] يعنى هبوط كنيد به زمين در حالى كه هميشه در آن جا برخى از شما با برخى ديگر دشمن خواهد بود. يعنى شيطان و ذَرارى او با اولاد آدم در همۀ زمان ها عداوت عميق ريشه دار غيرقابل زوال دارند. و اما عداوت اولاد آدم با يكديگر اندك يعنى برخى با برخى در بعضى از حالات و به نحو عَرَضى و قابل زوال خواهد بود.

وَ لَكُمْ فِى الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ

يعنى: و براى شما، كه آدم و حوّا و اولاد آنها و شيطان و ذَرارى وى مى باشيد، در روى زمين بقا و استقرار و برخوردارى تا زمانى معيّن است. مراد از برخوردارى اولاد آدم انتفاع آنها از همۀ كرۀ زمين است از سطح و داخل و عمق و هوا و فضاى خارج تا آن جا كه بتوانند. و مراد از انتفاع شياطين اضلال انسان ها و سوق دادن آنها به سوى كفر و شرك و فساد است به منظور تحقق بخشيدن به قَسَمى كه در آغاز خورده بودند. و مراد از زمان معيّن، پايان عمر هر دو طايفه است كه با نفخۀ اول صور حاصل مى شود. در آن نفخه، بقيۀ افراد انسان مى ميرند و همۀ افراد شيطان ها كه از بدو خلقتشان تا آن زمان نمرده و اجتماع كرده اند به يكبار مى ميرند.

قَالَ فِيهَا تَحْيَوْنَ وَ فِيهَا تَمُوتُونَ وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ

يعنى: باز خداوند خطاب به آنها و ذُرّيّه و اولاد آيندۀ آنها فرمود: همگى در آن زندگى مى كنيد و همه در آن مى ميريد و همه از آن بيرون آورده مى شويد. آغاز حيات و زندگى همه روز فرود آمدن در زمين است كه تاريخ ندارد و آن روز تاريخى نبود. و موت همه و

ص:30

پايان زندگيشان هنگام بار اول دميده شدن صور است. و تاريخ خروج و بيرون شدنشان از زمين روز قيامت و برانگيخته شدن ارواح است كه با نفخۀ دوم تحقق مى يابد، و فاصلۀ ميان دو نفخه را جز خداوند كسى نمى داند.

يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاساً يُوَارِي سَوْءَاتِكُمْ وَرِيشاً وَلِبَاسُ التَّقْوَى ذلِكَ خَيْرٌ ذلِكَ مِنْ آيَاتِ اللّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ «26» يَا بَنِي آدَمَ لاَيَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِنَ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاَتَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ «27»

لغت و اعراب:

واراه: پوشانيد او را. ريش: لباس فاخر. لباس التقوى مبتدا و جملۀ ذلك خيرٌ خبر آن است. ذلك من آيات اللّه اشاره به مطلق لباس است. فتنه و افتتان: گمراه كردن و در عذاب افكندن.

تفسير:

يَا بَنِى ءَادَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاسًا يُوَارِى سَوْءَاتِكُمْ وَ رِيشًا

يعنى: اى فرزندان آدم، حقيقت اين است كه بر شما لباسى فرو فرستاديم كه بدى ها و عورت و عيوب شما را مى پوشاند و نيز لباس زينت نازل كرديم.

قسم اول، مطلق لباس است كه لباس عادى و لباس كار است و فايده اش پوشاندن ظاهر بدن و حفظ از آسيب است. و قسم دوم علاوه بر ستر، عنوان زينت و جمال و ابّهت و آثار ديگرى برحسب اقتضاى محيط و زمان دارد. و مراد از «انزال لباس» ايجاد مواد اوليّۀ

ص:31

آن در زمين است كه صالح براى تهيۀ آن باشد مانند موها و پوست حيوانات، و نباتات و مواد ديگرى برحسب اقتضاى زمان و تمدن و تعالى در فكر و زندگى بشر. و ممكن است مراد از «أنزلنا» اين باشد كه دستور تهيۀ لباستان را بر فرشتگان زمينى و خود شما صادر و نازل كرديم.

وَ لِبَاسُ التَّقْوَى ذَ لِكَ خَيْرٌ

يعنى: و لباس پرهيزگارى بهتر است. مراد اين است كه آن دو قسم، لباس تن و جسد بود و لباس تقوا لباس جان و روح است، پس بهتر است، زيرا جان از تن بالاتر و والاتر و حفظ آن از حفظ تن لازم تر و مهم تر است. و حقيقت اين لباس و تار و پودش كه از قبيل تشبيه معقول به محسوس است عبارت است از ايمان به حق و انجام واجبات و ترك محرّمات. و از آثار و منافعش حفظ روح و جان از عيوب معنوى و وساوس شيطانى و صدمات كفر و شرك و گناهان، و مصون داشتن مؤمن از خجلت و رسوايى در مرأى و منظر فرشتگان در دنيا و مقابل ديد همۀ ناظران در آخرت است.

ذَ لِكَ مِنْ ءَايَاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ

يعنى: بخشيدن انواع لباس به بشر از نشانه هاى قدرت و حكمت و رحمت خداوند است. اين آيات را داديم شايد مردم متذكّر شوند.

هشدار به بنى آدم از خطر شيطان

يَا بَنِى ءَادَمَ لَايَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَآ أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْءَاتِهِمَآ

يعنى: اى فرزندان آدم، شيطان شما را نفريبد و گمراه نسازد، همان گونه كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد در حالى كه از تن آنها لباسشان را مى كَنْد تا عورت و قبايحشان را به آنها نشان دهد.

نسبت دادن سه فعل به شيطان (بيرون كردن از بهشت، كندن لباس، نشان دادن قبايح) نسبت تسبيبى است، بدين معنا كه شيطان آنها را در خوردن شجره فريب داد تا سبب آن امور شد. و غرض اين است كه مبادا شما را هم در دنيا به وسيلۀ فريب و افكندن در گناهان اصولى و فروعى از بهشت سعادت و كمالات انسانى و مقامات متّقين و صالحان بيرون كند و در جهنّم شقاوت افكند.

ص:32

إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لَاتَرَوْنَهُمْ

يعنى: حقيقت اين است كه او و اولاد و ذَرارى و يا سپاهيان او شما را از جايگاهى مى بينند كه شما آنها را نمى بينيد. يعنى آنها از اين طريق كه اجرام لطيفۀ غيرمرئى هستند و نيروى ديدن اجسام و ارواح هر دو را دارند شما را مى بينند، ولى شما كه اجرام مادى هستيد و نيروى بينايى تان توان ديدن غير اجسام را ندارد آنها را نمى بينيد.

إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَآءَ لِلَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ

يعنى: به يقين ما شيطان ها و ابالسه را سرپرستان و دوستان و ياوران كسانى قرار داده ايم كه ايمان نمى آورند. نسبت اين فعل به خدا به لحاظ اين است كه خدا آنها را پس از انكار و عناد به حال خودشان رها كرده تا در نتيجه زير سرپرستى شيطان ها درآمده اند و شيطان ها دوست و ياور آنها شده اند.

وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا وَاللّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَيَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ «28» قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَأَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ «29» فَرِيقاً هَدَى وَفَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ اللّهِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ «30»

لغت و اعراب:

فاحشه و فحشاء: كار بسيار زشت. قِسط: عدل و جور (از اضداد است). مسجد مصدر ميمى و اسم زمان و اسم مكان است. فريقاً هَدَى «فريقاً» مفعول مقدّم بر فعل است، وَ فريقاً

ص:33

حَقَّ به تقدير «و أضلَّ فريقاً»، و هر دو جمله حال است از فاعلِ تعودون.

تفسير:

وَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَةً قَالُواْ وَجَدْنَا عَلَيْهَا ءَابَآءَنَا وَ اللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا

كلام در تتمۀ حالات اولياى شيطان هاست.

يعنى: و چون كار بسيار زشتى را انجام دهند مى گويند: ما پدرانمان را بر اين عمل يافتيم و خدا ما را بدان فرمان داده است.

مراد از كار بسيار زشت، كارهاى پليد كفرآور آنهاست مانند سجود در مقابل بت ها، اعتقاد به مقرّبيت و شفاعت بتان، تحريم محلّلات الهى، اعتقاد به اين كه فرشتگان دختران خدايند و چرخيدن به دور كعبۀ معظَّمه لخت و عريان به نام طواف چنان كه در زمان جاهليت مرسوم بوده و مى گفتند: بايد انسان دور خانۀ خداى خويش بدان حال بچرخد كه از مادر متولد شده نه با لباس هايى كه در آن گناه كرده است. و گاهى هم ساترى مى ساختند كه تنها عورت را مى پوشانيد. و اين سنّت سيّئه ادامه داشت تا آن گاه كه امام على بن ابى طالب عليه السلام سورۀ برائت را بر آنها قرائت نمود. و دو عذرى كه براى كارشان آورده اند يكى تقليد از آباء گذشته است كه بارها جواب گفته شده، و عذر دوم هم در اين جا تكذيب شده است.

خدا هرگز فرمان به گناه نمى دهد

قُلْ إِنَّ اللَّهَ لَايَأْمُرُ بِالْفَحْشَآءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَاتَعْلَمُونَ

يعنى: به آنها بگو: مسلّماً خداوند به كار زشت فرمان نمى دهد. آيا به خداوند آنچه را كه بدان علم نداريد نسبت مى دهيد؟ يعنى اين گفتار بهتان است و هيچ دليلى بر آن از كتاب هاى آسمانى و سخنان پيامبران و حكم عقل نيست.

قُلْ أَمَرَ رَبِّى بِالْقِسْطِ

پس از آن كه خدا در آيۀ قبل امر به كار زشت و فحشا را مطلقاً از خود نفى كرد، در اين كلام آنچه را كه مناسب است بدان دستور دهد بيان نمود.

يعنى: بگو: پروردگار من به قسط فرمان داده است. يعنى جامعۀ بشرى را دستور داده كه در هر مقام و موردى جانب عدل و قسط را بگيرند، مثلاً در مرحلۀ اعتقاد توحيد را

ص:34

بپذيرند نه شرك را، و در مقام اخلاق تواضع را انتخاب كنند نه تكبر را، و در موارد ساير اعمال، عدالت را پيشه كنند نه ظلم و ستم را.

وَ أَقِيمُواْ وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ

يعنى: و پروردگارم فرمان داده كه در وقت هر سجده روى خود را به سوى خدا كنيد، يعنى نماز بخوانيد. مراد از وقت سجده اوقات نمازهاست خواه وقت معيّن آن مانند طلوع فجر و سرِ ظهر و غروب آفتاب، و يا وقت كلّى مانند ساعت تمام شدن طواف و زمان حدوث كسوف و خسوف و زلزله و نحو آنها و پس از تمام شدن تكفين ميّت و ساير اوقات نمازهاى واجب و مستحب.

وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ

يعنى: و بخوانيد او را در حالى كه دين را براى او خالص كرده باشيد: به اين كه تنها دين او را پذيرفته باشيد، يا ايمانتان را از شوب كفر و شرك و نفاق، خالص و ناب كرده باشيد و يا عملاً تنها از او اطاعت نموده باشيد.

كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ فَرِيقًا هَدَى وَ فَرِيقًا حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ

اين چند جمله به عنوان تعليل و تهديد براى جملۀ پيشين است.

يعنى: اوامر او را اطاعت نماييد، زيرا همان گونه كه خداوند شما را در آغاز پديد آورد به عالم آخرت بازمى گرديد در حالى كه گروهى را هدايت كرده و گروهى هم گمراهى برايشان ثابت شده است.

مفاد اين كلام، تشبيه حال مرگ و بازگشت از دنيا به آخرت، به حال تولد و ورود از شكم مادر به دنياست. و وجه شباهت اين است كه همان طور كه متولدان و نوزادان دو طايفه اند: سعداى متّصف به هدايت، و اشقياى متّصف به ضلالت، مردگان و راهيان عالم برزخ نيز منقسم اند به سعدا و اشقيا، با اين تفاوت كه اتصاف مواليد به سعادت و شقاوت، اتصاف شأنى و اقتضايى است و اتصاف ميرندگان و راحلين به عالم آخرت، اتصاف حقيقى و فعلى. و معناى اقتضايى اين است كه صفت ايمان و كفر و سعادت و شقاوت در وجود آنها به نحو غريزه و ارتكاز

ص:35

و استعداد است كه پس از بلوغ و رشد فكرى و عقلى فعليت مى يابد و آن كه فطرتش هدايت است مؤمن و صالح، و آن كه طبعش ضلالت است كافر و طالح مى گردد.

و در اين جا توهّم مى شود كه اين مطلب، مستلزم جبر است و جبر در ايمان و كفر و همۀ اعمال مكلّفان باطل است، زيرا بنا بر اين مبنا ايمان و كفر به اقتضاى غريزه و فطرت است و چون غريزه و فطرت خدادادى است نه به اختيار انسان، پس ايمان و كفر هم همين طور است.

و جواب آن است كه وجود مقتضى ايمان و كفر در خميرۀ انسان به نحو علّيت و اقتضاى تام نيست كه او را جبراً به سوى خير و شر سوق دهد، بلكه به نحو اقتضاى ضعيف است و وجود عقل و درك و اراده در مكلّف، حاكم بر همۀ استعدادهاى اوست و انسان عاقل طبق ادراك و تشخيص مصالح و مفاسد مى تواند خلاف آنچه را كه طبع و غريزۀ او اقتضا مى كند اراده و انتخاب نمايد، و خلاف آنچه را كه نمى خواهد و از آن منزجر است بر خود تحميل كند.

و حاصل معناى آيه در اين خطاب الهى به نوع انسانى كه در همۀ افعال خود مختار است اين است كه همان گونه كه خداوند، هنگام ورود به دنيا برخى از شما را با غريزۀ صلاح و خميرۀ ميل به هدايت آورده و برخى را با غريزۀ فساد و خميرۀ ميل به ضلالت، شما خود به اراده و اختيار خود در حال رفتن، برخى در حال هدايت و سعادت و برخى در حال ضلالت و شقاوت خواهيد رفت.

إِنَّهُمُ اتَّخَذُواْ الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَآءَ مِن دُونِ اللَّهِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ

اين جمله به منزلۀ تعليل ثبوت گمراهى براى فريق دوم است.

يعنى: ضلالت آنها به خاطر اين است كه آنها شيطان ها را، يعنى خصوص طايفۀ ابليس را و يا طغيان گران و متمردان بشر را از قبيل سلاطين جور و علماى سوء و مترَفين اهل دنيا را به غير خداوند و به جاى او براى خود سرپرست و ياور و دوست اتخاذ كردند و در عين حال گمان مى كنند كه هدايت يافته اند. يعنى به ظن و گمان چنين راهى را اتخاذ نموده اند نه با حجت و برهان.

ص:36

يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ «31» قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ «32»

لغت و اعراب:

كُلوا و اشربوا به تقدير «من الطيّبات» يا «من كلّ ما هو صالح للأكل والشرب» است. سَرَف و اسراف: تجاوز از حد در هر كارى، أسرف المالَ: در تصرف مال از حد تجاوز نمود. زَين:

حسن و كمال و رفع عيب مقابل «شين» يعنى عيب و بدى. فى الحياة الدنيا متعلّق است به آمنوا. خالصة حال است از ضمير هى. يوم القيامة متعلّق است به متعلَّق «لِلّذين» يعنى ثابتة يا كائنة.

تفسير:

يَا بَنِى ءَادَمَ خُذُواْ زِينَتَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ

يعنى: اى فرزندان آدم، زينت خود را در نزد هر مسجدى برگيريد. محتمل است مراد از مسجد، معناى اصطلاحى معروف آن باشد. يعنى وقت دخول هر مسجدى زينت متناسب خانۀ خدا را اتخاذ كنيد از قبيل ورود در حال طهارت از حدث و به نيّت نماز و عبادت، و سبقت در حضور معابد و براى تجهيز وسايل روشنايى و سرما و گرماى آن، و پوشيدن لباس فاخر و استعمال عطر و غيره.

و محتمل است مراد از مسجد معناى مصدرى آن و كنايه از نماز باشد. يعنى اى فرزندان آدم، در وقت نماز و انجام آن، علاوه بر لحاظ شرايط و رفع موانع، زينت و آرايش

ص:37

خود را به تناسب اين عمل عظيم و درخور قيام در برابر حق، از قبيل لباس هاى نيكو و پاكيزه، و انتخاب مكان شريف و مقدس، و اقامۀ آن با جماعت و با حضور قلب تهيه و اتخاذ كنيد. و نيز محتمل است مراد از مسجد، زمان سجده باشد يعنى وقت نماز.

راه اعتدال

وَ كُلُواْ وَ اشْرَبُواْ وَ لَاتُسْرِفُواْ إِنَّهُ لَايُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ

يعنى: و از طيّبات جهان، هر خوردنى و نوشيدنى را كه پسند طبعتان باشد بخوريد و بياشاميد. و هرگز اسراف نكنيد، يعنى از حد عقلايى تجاوز ننماييد، يا بى جهت تلف نكنيد، يا در مورد حرام، مصرف ننماييد، زيرا خدا اسراف گران را دوست ندارد.

معناى دوست نداشتن (به لحاظ آن كه حبّ و بغض از صفات فعل خداوند و به معناى ترتيب آثار حبّ و بغض است) اين است كه خدا توفيقات و بركات خود را كه از آثار حبّ است بر اسرافكاران نازل نمى كند.

و بايد دانست كه امر «كلوا و اشربوا» براى اباحه و ترخيص و حكم امتنانى است، يعنى خدا اين دو قسم استفاده را براى همۀ بنى نوع بشر از همۀ موادّ قابل خوراكى اين كره امتناناً مباح نموده است. و اين حكم در آيه به نحو قانون كلّى است، ولى موارد استثنا هم نسبت به برخى از اشخاص و برخى از خوراكى ها دارد كه اغلب آنها در اين كتاب كريم و بقيه در روايات اهل بيت وحى عليهم السلام وارد شده و در علم فقه و كتاب اطعمه و اشربه ذكر شده است.

قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ

يعنى: اى پيامبر، بگو: چه كسى زينت خدا را كه براى بندگانش بيرون آورده حرام كرده است؟

اين استفهام انكارى است كنايه از اين كه كسى را غير از خدا نرسد كه چيزى را بر مردم حرام نمايد. و مراد از زينت همۀ آنچه در جهان از محسّنات زندگى است كه نبودش سبب عيب و نقص است از لباس و مركب و حيوانات اهلى و مزارع و مراتع و باغات و نهرها و مساكن و معادن و خدم و حشم و همسر و كنيز و اولاد و احفاد و غير اين ها. و مراد از بيرون آوردن آنها اين است كه خدا همۀ آنها را از بطن زمين و شكم اين آب و خاك بيرون آورده، هرچند به وسيلۀ استخراج خود بشر باشد، زيرا او واسطه است، چنان كه فرموده: إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَى الْأَرْضِ زِينَةً لَّهَا [كهف، 7] و الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا [كهف، 46]. و

ص:38

مراد از «عباد» همۀ بندگان اند اعم از مؤمن و كافر و مطيع و عاصى.

وَ الطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ

يعنى: و چه كسى است كه روزى هاى پاكيزه را حرام كرده است؟ مراد از روزى، اعمّ از خوراكى است و شامل همۀ اقسام زينت است، پس اين كلمه، عطف تفسير زينت است.

قُلْ هِىَ لِلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا خَالِصَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ

يعنى: اى پيامبر، بگو: همۀ آنها، - همۀ زينت ها و روزى ها - از آنِ كسانى است كه در زندگى دنيا ايمان آورده اند در حالى كه در روز قيامت مخصوص آنها خواهد بود، يعنى هرچند در دنيا مخصوص آنها نيست، بلكه كفّار و دشمنان نيز با آنها شريكند و يا بيشترين را مى برند و جز اندكى به آنان نمى دهند.

كَذَ لِكَ نُفَصِّلُ الأَيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ

يعنى: اين گونه ما نشانه ها را براى گروهى كه دانش دارند تفصيل مى دهيم. مراد از آيات در اين جا احكام دين است كه هر حكمى نشانه اى از مبدأ اعلى و حكمت و رحمت و تدبير و تربيت بندگان است. و حاصل آن كه همان گونه كه در اين آيه حكم اباحه و ترخيص زينت ها و طيّبات را بيان كرديم، ساير احكام شريعت را نيز تفصيل مى دهيم.

قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَاظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالإِثْمَ وَالْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَأَن تُشْرِكُوا بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ «33» وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ «34»

لغت و اعراب:

فواحش: جمع فاحشه، هر عمل زشت متجاوز از حد. اثم: تأخير انداختن، گناه. بغى:

طلب، ظلم و تعدّى. اجل: مجموع مدت، آخر مدت. ولايستقدمون عطف است به فاذا جاء

ص:39

أجلهم نه به لايستأخرون.

حرام هاى الهى

تفسير:

قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّىَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ وَالْإِثْمَ وَ الْبَغْىَ بِغَيْرِالْحَقِّ وَ أَن تُشْرِكُواْ بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَ أَنْ تَقُولُواْ عَلَى اللَّهِ مَا لَاتَعْلَمُونَ

در پى اباحۀ مطلق و ترخيص عام زينت ها و طيّبات در آيۀ سابق، در اين آيه اشاره به محرّمات شرع شده كه مبادا ترخيص عام آنها سبب ارتكاب گناه گردد.

معناى آيه: اى پيامبر، به مردم بگو: حقيقت اين است كه پروردگار من كارهاى بسيار زشت را چه آشكارش را و چه پنهانش را حرام كرده، و نيز اثم يعنى مطلق گناه را، و بَغْى يعنى تعدّى نابه جا به حقوق ديگران را، و اين كه چيزى را شريك و انباز خدا كنيد كه دليل و برهانى بر آن نازل نكرده، و اين كه دربارۀ خدا چيزى را بگوييد كه نمى دانيد حرام نموده است.

مقيد كردن «بغى» به «غير حق» براى استثناى تعدّىِ به جا و در موارد ترخيص است نظير قصاص در نفس و اعضا، و تقاصّ مالى و تصرف در مال غير در موارد ضرورت و غيره. و با قيد «مالم ينزّل» مواردى خارج مى شود مانند اعتقاد به اين كه فرشتگان در شئون عالم هستى از خلق و رزق و زنده كردن و ميراندن و بعث رسولان و انزال كتاب هاى آسمانى شركت دارند و همكار خدايند، زيرا بر اين امر از طرف او سلطان و برهان قطعى نازل نشده است.

بايد دانست كه در اين آيه به همۀ محرّمات الهى در تحت پنج عنوان به اقتضاى معانى آن عناوين اشاره شده است، زيرا «فحش» تجاوز از حدّ است و اشاره به گناهان بسيار بزرگ است نظير زنا و لواط و نحو آنها. و «اثم» به معناى تأخير است و اشاره به مطلق گناه، كه مرتكبش را از درك ثواب الهى عقب مى اندازد. و «بَغْى» طلب باطل است و اشاره به تعدّى و دست اندازى به حقوق غير. و «شرك» اشاره به گناهان اعتقادى است. و كلامى را جاهلانه به خدا نسبت دادن شامل گفتار گناه است خواه شرك آور باشد يا فسق آور.

وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمْ لَايَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لَايَسْتَقْدِمُونَ

يعنى: و براى هر قوم و گروهى امَد و زمانى است در دنيا، پس چون پايان عمرشان در

ص:40

رسد هرگز ساعتى از آن تأخير نمى كنند و جلو هم نمى افتند.

مراد از امّت، مطلق تشكل هاى انسانى هدف دار است، خواه هدف طبيعى يا ارادى، مانند قبايل مختلف مردم جهان، و تشكل هاى مذهبى و حزبى، و سلسلۀ سلاطين و حتى اجتماعات برخى از حيوانات كه همۀ اينها را در علم ازلى الهى و در لوح محفوظ عِلوى، مدتى است معيّن در زندگى دنيوى، كوتاه يا دراز.

و جملۀ «لايستقدمون» مستأنفه است و عطف به اصل جملۀ شرطيه نه به جملۀ «لا يستأخرون»، زيرا غرض، نفى فعل اختيارى بشر است. و حاصل اين است كه چون آخر مدت رسيد نمى توانند از آن تأخير كنند چنان كه از ابتدا هم نمى توانستند از آن جلو افتند.

آثار ايمان و عدم ايمان

يَا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي فَمَنِ اتَّقَى وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ «35» وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ «36»

لغت و اعراب:

يأتينّكم نون تأكيد در فعل شرط اشاره به حتمى بودن شرط است. منكم و يقصّون هر دو صفت رسل است. قَصّ الأمر - از باب نَصَر -: بازگو نمود آن را. أصلح لازم و متعدى است.

والّذين كذّبوا عطف است به فمن اتّقى و هر دو، نتيجۀ ارسال رسل است.

تفسير:

يَا بَنِى ءَادَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ ءَايَاتِى فَمَنِ اتَّقَى وَ أَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُونَ

اين آيه خطابى است از ساحت قدس ربوبى به وسيلۀ همۀ پيامبران الهى به سوى

ص:41

مجامع بشرى كه پيش از تشكّل اجتماعاتشان به نحو كلّى و عام انشا و تنظيم شده و پس از تحقق صلاحيت مجامع، براى توجه تكليف، در همۀ كتاب هاى آسمانى درج، و در هر عصرى به زبان پيامبر آن عصر به ملت او ابلاغ گرديده است و تا دامنۀ قيامت، تكليف فعلى و قطعى خواهد بود، و در آيات 38 و 39 بقره و آيات 123 و 124 طه نيز بر آن تأكيد شده است.

معناى آيه: اى فرزندان آدم، هنگامى كه رسولانى از جنس خودتان يعنى نه از جنس فرشتگان و نه از اجنّه و پريان، نزد شما بيايند كه آيات و نشانه هاى مرا بر شما بخوانند، يعنى آيات كتابى را كه هر يك در عصر خويش با خود دارد و يا نشانه هاى توحيد و قدرت و عظمت مرا كه فضاى جهان و آفاق و انفس مملوّ از آنهاست براى شما بازگو كنند، پس كسانى از شما كه پرهيز كنند يعنى از مخالفت آنها بترسند و دعوتشان را بپذيرند، و به اصلاح خود پردازند و عمل صالح به جا آورند هرگز بر آنها نه ترسى است و نه اندوهناك مى شوند.

مراد هنگام ورود آنها به عالم آخرت است. و ترس اين اشخاص نسبت به آيندۀ آنها در برزخ و قيامت است، و اندوهشان نسبت به گذشتۀ دنياست كه آيا عمل هاى خيرشان پذيرفته مى شود؟ و آيا گناهانشان بخشوده مى گردد؟ و از جانب خدا بشارت قبول و عفو، و مژدۀ ايمنى آينده را دريافت مى كنند.

وَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِنَا وَ اسْتَكْبَرُواْ عَنْهَآ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ

يعنى: و كسانى كه پس از آمدن رسولان و عرضۀ دين و كتاب، آيات ما را تكذيب كنند و در برابر آنها تكبّر ورزند، يعنى آيه هاى كتاب آسمانى يا معجزات آن پيامبران و يا نشانه هاى توحيد ما را كه در آفاق و انفس است و رسولان ارائه كردند نپذيرند، آنها ياران آتش اند و در آن جاودان اند.

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ أُوْلئِكَ يَنَالُهُمْ نَصِيبُهُم مِنَ الْكِتَابِ حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا يَتَوَفَّوْنَهُمْ قَالُوا أَيْنَ مَاكُنتُمْ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ قَالُوا ضَلُّوا عَنَّا وَشَهِدُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ «37»

ص:42

تفسير:

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بَِايَاتِهِ

اين آيه اشاره است به آمدن رسولان و نتيجۀ سوء آن كه پس از تحقق آن امر عظيم و وصول نعمت بزرگ الهى كسى آن را نپذيرد.

معناى آيه: پس چه كسى ظالم تر است از آن كه دروغى بر خدا بندد، يا آيات او را تكذيب و انكار نمايد؟! يعنى حكم ديگر يا دين ديگرى در برابر قانون و دين او اختراع كند يا دين اهدايى او را نپذيرد.

أُوْلَئِكَ يَنَالُهُمْ نَصِيبُهُم مِّنَ الْكِتَابِ

يعنى: آنها هستند كه بهره و نصيب آنها از كتاب بدان ها خواهد رسيد. مراد از «نصيب» بهره اى است از حظوظ دنيا كه در لوح محفوظ از ازل به نام آنها نوشته شده از مدت زندگى و اولاد و جاه و مال و غيره كه بايد طبق تقدير الهى به آنها داده شود و كفر و شرك و فسق آن را قطع نمى كند.

حَتَّى إِذَا جَآءَتْهُمْ رُسُلُنَا يَتَوَفَّوْنَهُمْ قَالُواْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ

يعنى: نصيب مقدّر آنها تا وقتى است كه چون فرستادگان ما يعنى عزرائيل و سپاهيان قبض ارواحِ تحت فرمان او بدانها برسند كه آنها را قبض روح نمايند، به عنوان توبيخ و تحقير و تعجيز بدان ها مى گويند: كجايند كسانى كه پيوسته در دنيا آنها را به جاى خدا مى خوانديد؟ يعنى بتان و هر چيز و هركس كه در برابر خدا بدانها پناه مى برديد.

قَالُواْ ضَلُّواْ عَنَّا وَ شَهِدُواْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُواْ كَافِرِينَ

يعنى: آنها خواهند گفت: همۀ آنان از ما گم شدند. مرادشان اين است كه پس از عروض آثار مرگ و ظهور فرشتگان در مقابل چشم ما ديگر هيچ اثرى از آنان نبود. و همان جا به ضرر خويش گواهى مى دهند كه در دنيا كافر بودند. يعنى دعوت پيامبران و دين و كتاب او را ردّ و تكذيب نمودند.

بايد دانست كه ظاهر آيه اين است كه اين جواب و اعتراف از آنها در حال ظهور

ص:43

علايم مرگ است كه هنوز تعلّق روح از بدن به كلّى قطع نشده هرچند بازگشت به دنيا ممكن نيست. و اين حال، آغاز عالم برزخ است، زيرا ظاهر آيه دلالت دارد كه گفتار آنها در حال ورود فرشتگان و اخذ روح انجام مى گيرد و بى ترديد اين گفتار را اهل دنيا نمى شنوند.

قَالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِكُم مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ فِي النَّارِ كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيهَا جَمِيعاً قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولاَهُمْ رَبَّنَا هَؤُلاَءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابَاً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ «38» وَقَالَتْ أُولاَهُمْ لِأُخْرَاهُمْ فَمَا كَانَ لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ «39»

لغت و اعراب:

فى امم حال است از فاعل ادخلوا به تقدير «كائنين فى امم». فى النار متعلّق است به ادخلوا. اخت: خواهر، شبيه و نظير. ادّارك القوم و تداركوا: اجتماع كردند و به هم پيوستند.

لاُولاهم به تقدير «لأجل اولاهم».

تفسير:

قَالَ ادْخُلُواْ فِى أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِكُم مِّنَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِ فِى النَّارِ

اين آيه حكايت حال حادثه اى از قيامت است و مخاطب صنف خاصى از كفّارند كه ظاهراً آخرين گروه از آنهايى هستند كه از دنيا رفته اند.

يعنى: خداوند يا يكى از آن فرشتگان به آنها مى گويد: شما در ميان امّت ها و همراه ملت هايى از جنّ و انس كه پيش از شما گذشته اند وارد آتش شويد.

ص:44

درگيرى پيشوايان و پيروان گمراه

كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَّعَنَتْ أُخْتَهَا

يعنى: پس از صدور فرمان دخول، آنها به تدريج وارد آتش مى شوند و پس از ورود نخستين گروه، هر بار كه گروهى وارد شوند گروه قبلى گروه همگون خود را لعنت مى كنند.

يعنى همگون در اصل كفر را و يا آن كه مثلاً يهود، يهود را و نصارا، نصارا را و هكذا. چرا كه كفر خود را معلول اهل ملت خود مى دانند. و يا آن كه هر طايفۀ پسين، واردين پيش از خود را لعنت مى كند.

حَتَّى إِذَا ادَّارَكُواْ فِيهَا جَمِيعًا قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولَاهُمْ

يعنى: تا چون به تدريج وارد شدند و در آن جا همگى به هم پيوستند، گروه پسين آنها دربارۀ گروه پيشينشان به خدا مى گويد. محتمل است كه مراد پسين و پيشين در زمان يعنى نسل هاى متعاقب باشند، زيرا غالباً منشأ كفر و ضلالت نسل هاى بعدى نسل هاى قبلى هستند. و محتمل است مراد، پيروان و متبوعان باشند.

رَبَّنَا هَؤُلَآءِ أَضَلُّونَا فََاتِهِمْ عَذَابًا ضِعْفًا مِّنَ النَّارِ

يعنى: پروردگارا، اين ها هستند كه ما را در دنيا از راه دين و شرع و كتاب منحرف و گمراه كردند، پس به اينان از آتش دوزخ عذابى دو برابر ده. يعنى عذابى براى گمراهى خودشان و عذابى براى گمراه كردن ما.

قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلَكِن لَّاتَعْلَمُونَ

يعنى: خداوند يا ملك موكَّل به امور دوزخ مى گويد: براى هر دو گروه از پيشين و پسين عذابى دو برابر است، ولكن شما نمى دانيد. يعنى نمى دانيد كه متبوعان علاوه بر كفر خود عذاب اضلال، و پيروان نيز علاوه بر كفر خود عذاب تقليد كوركورانه از باطل يا عذاب اعانت و تقويت كفر را دارند.

وَ قَالَتْ أُولَاهُمْ لِأُخْرَاهُمْ فَمَا كَانَ لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ فَذُوقُواْ الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ

يعنى: و نيز در دوزخ متقدمين به متأخرين خواهند گفت: نتيجۀ سخن و داورى خدا اين است كه شما را هيچ برترى بر ما نبوده، يعنى در استحقاق تخفيف عذاب، پس شما هم مثل ما عذاب دو برابر داريد. پس بچشيد عذاب را به سزاى آنچه در دنيا به دست مى آورديد. و ممكن است اين جملۀ اخير كلام فرشتگان باشد.

ص:45

إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَا لاَتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلاَيَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِيَاطِ وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ «40» لَهُم مِن جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَمِن فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ وَكَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ «41»

لغت و اعراب:

وَلَجَ البيتَ - از باب ضَرَب -: داخل شد در آن. جمل: شتر نر در مقابل ناقه، و اطلاق آن بر ماده نادر است. سمّ به تثليث اول: سوراخ مانند سوراخ سوزن و غيره. خِياط و مَخيط:

سوزن. مهاد: فرش و زيرانداز. غواش: جمع غاشيه، پوشش.

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِنَا وَ اسْتَكْبَرُواْ عَنْهَا لَاتُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَآءِ

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه آيات ما را تكذيب و انكار كردند و از قبول آن تكبّر ورزيدند (مراد از آيات، آيه هاى قرآن و ساير كتاب هاى آسمانى است كه تكبّر از آن به معناى تكذيب آورندۀ آن است. و يا نشانه هاى توحيد و عظمت و ربوبيت او در كرانه هاى جهان و نفوس انسان هاست كه تكبّر از آن به معناى انكار مبدأ و معاد است) هرگز براى آنها درهاى آسمان گشوده نمى شود. يعنى براى اين كه دعاها و اعمال خير آنها در دنيا بالا رود و يا ارواحشان پس از مرگ براى ملاقات ملأ اعلى و تجديد عهد با خدا و يا براى ورود در بهشت ابدى پس از پايان قيامت، صعود نمايد.

وَ لَايَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِى سَمِّ الْخِيَاطِ وَ كَذَ لِكَ نَجْزِى الْمُجْرِمِينَ

يعنى: و هرگز آنها پس از مرگ وارد بهشت نخواهند شد مگر آن كه شتر نر به سوراخ سوزن فرو رود. و ما گنهكاران در اصول دين را اين چنين كيفر خواهيم داد.

ص:46

مراد از بهشت در آيه اعمّ است از بهشت برزخ و بهشت ابدى پس از قيامت. و اين مثال از قبيل تعليق شىء به محال است براى مبالغه در نفى، مشروط به اين كه شتر و سوراخ سوزن هر دو عادى باشند، نه شتر را كوچك كنند و نه سوراخ سوزن را بزرگ.

لَهُم مِّن جَهَنَّمَ مِهَادٌ وَ مِن فَوْقِهِمْ غَوَاشٍ وَ كَذَ لِكَ نَجْزِى الظَّالِمِينَ

يعنى: براى آنها از جهنّم بسترى است، از اجزاى سوزان آن كه حقيقتش براى ما روشن نيست. و براى آنها از بالاى سرشان نيز پوشش هايى است، نظير خيمه ها و سقف ها كه حرارت را نگه دارد (و مراد اين است كه از هر سو عذاب و آتش آنها را احاطه نموده است). و ما ستمكاران را اين گونه كيفر مى دهيم. مراد ستم در اصول عقايد و تكذيب آنهاست كه ظلم عظيم بر نفس و بر خدا و بر حقايق و قوانين ثابت الهى و اهداف اصيل خلقت بشر است.

وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لاَنُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ «42» وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ وَقَالُوا الْحَمْدُ للّهِِ الَّذِي هَدَانَا لِهذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلاَ أَنْ هَدَانَا اللّهُ لَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ وَنُودُوا أَن تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ «43»

لغت و اعراب:

الّذين مبتدا و اُولئك أصحاب الجنّة خبر است. لا نكلّف نفساً جملۀ معترضه است. نَزَعَ الشىءَ من مكانه - از باب ضَرَب -: آن را از جاى خود بر كَند. غَلّ صدرُه - از باب ضَرَب -:

داراى كينه و عداوت شد. أن تلكم الجنّة «أن» مفسّره است و «تلكم» مبتدا و «اُورثتموها» خبر آن است.

ص:47

اوصاف اهل بهشت

تفسير:

وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَانُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَآ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ

ذكر چند آيۀ آتى، بر طبق سنّت جاريۀ خدا در اين كتاب است كه هرگاه ذكرى از گروه صالحان يا طالحان به ميان آورد اشاره اى به حال گروه مقابل كند.

معناى آيه: و كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند - ما احدى را جز به مقدار توانش مكلَّف نمى كنيم - آنها ياران بهشت اند و آنان در آن جاودانند.

جملۀ «لا نكلّف» در ميان مبتدا و خبر، جملۀ معترضه است و اشاره به اين كه توهّم نشود ايمان و عقايد صحيح و انجام اعمال شايسته امرى عظيم و فوق توان بشرى است، بلكه مقدور همۀ مكلّفان است، لكن از هر كسى به مقدار توان فكرى و استعداد عقلى اش معرفت اصولى، و به اندازۀ قدرت جسمى اش عمل به فروع مى خواهيم.

وَ نَزَعْنَا مَا فِى صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ

يعنى: و ما در آن بهشت از سينه هاى سَكَنۀ آن آنچه كينه و عداوت باشد بر مى كَنيم و بيرون مى كنيم. يعنى آنچه را از دنيا از جهات مختلف اعتقادى و مادى كينه و عداوت در روحشان مرتكز بوده و تا ورود به آن جا زايل نشده بود مى زداييم، و در محيط آن جا هم زمينه اى براى تولد آن در دل ها نيست، زيرا نه نيازهاى مالى و جاهى متعارض است و نه وساوس افتراق انگيز شيطانى و نه هواهاى نفسانى.

و ذكر صفت «غِل» در اين آيه به لحاظ آن است كه يكى از قوى ترين سبب هاى اختلاف و تلخى زا در زندگى بشر كينه و عداوت است چنان كه يكى از قوى ترين وسيله هاى وفاق و شيرينى زندگى مهر و محبت است.

تَجْرِى مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ

يعنى: از زير پاى آنها نهرهايى در جريان است. يا مراد جريان از زير ساختمان ها يا درخت هاست كه به خودشان نسبت داده شده است. و مراد رودهاى بزرگ و كوچك است از همۀ انواع مايعات، خاصّه چهار رود عظيم كه از همۀ بهشت ها مى گذرد و در آيۀ 15

ص:48

سورۀ محمّد صلى الله عليه و آله بيان شده است، به گونه اى كه منظرۀ جالب براى تماشا، و رنگ و بوى و طعم جاذب براى نوشيدن، و صفا و سلامت براى شنا كردن دارند.

وَ قَالُواْ الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِى هَدَانَا لِهَذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِىَ لَوْ لَآأَنْ هَدَانَا اللَّهُ

يعنى: و آنها در مجامع مختلفشان مى گويند: سپاس خدا را كه ما را به اين مكان هدايت نمود، يعنى در دنيا به راه دين و عمل صالح راهنمايى كرد كه در نتيجه به اين جا رسيديم. و هرگز ما چنين توان و قدرتى نداشتيم كه اگر خدا ما را هدايت نمى كرد به نيروى فكرى و بدنى خود به راه حقّ ديروز و به بهشت امروز راه يابيم.

لَقَدْ جَآءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ

يعنى: حقيقت اين است كه فرستادگان پروردگار ما به حق و درستى آمده بودند. اين جمله نيز ظاهراً از سخنان اهل بهشت است كه در ميان خودشان به عنوان اظهار مسرّت و كاميابى و عين اليقين شدن آنچه از دعوت پيامبران الهى در دنيا علم اليقين شده بود، مى گويند.

وَ نُودُواْ أَن تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

يعنى: در آن حال كه مشغول گفتگويند و حضور خود را در آن جا نسبت به خدا مى دهند و سپاس مى گويند، به ناگاه ندا داده مى شوند، يعنى از جانب فرشتگان يا از خود خداوند كه اين بهشت عظيم و برتر و والا را خود در برابر آنچه در دنيا از اعمال نيك انجام مى داديد ارث برده ايد.

و ممكن است در اين آيه با آيۀ 111 سورۀ توبه إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى... منافاتى به نظر رسد، زيرا ارث مجانى بردن است و اشترا به بها خريدن. لكن «اُورثتموها» به معناى اُعطيتموها است و ملازم مجانيت نيست. يعنى بهشت به وسيلۀ عمل به شما رسيد كه ممكن است به عنوان اشترا باشد. و علاوه آن كه در روايات آمده كه حصّه هاى اهل دوزخ را از بهشت خداوند به اهل بهشت خواهد داد، پس ممكن است اين آيه ناظر به قسمت انتقالى از كفّار باشد و آيۀ توبه ناظر به حصّۀ اصلى خودشان. و به هر حال ذكر اين جمله دلالت بر غايت كرم حق دارد كه اشاره مى كند در بذل آن منّتى در كار نيست، بلكه مزد اعمال خويش است.

ص:49

وَنَادَى أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنَا مَاوَعَدَنَا رَبُّنَا حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَن لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ «44» الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَيَبْغَونَهَا عِوَجاً وَهُم بِالآخِرَةِ كَافِرُونَ «45»

لغت و اعراب:

أن قد وجدنا «أن» مفسّره است، زيرا ندا به منزلۀ قول است. ما وعد ربّكم حذف مفعول اين فعل كه ضمير «كُم» است براى اختصار و دلالت ماوعد اوّل است. صَدّ عن الشىء - از باب نَصَر -: اعراض نمود از آن، جلوگيرى كرد از آن. عِوَج: كژى و انحراف. يبغونها به تق دير «يبغن لها» است.

تفسير:

وَ نَادَى أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابَ النَّارِ أَن قَدْ وَجَدْنَا مَاوَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُّمْ مَّا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قَالُواْ نَعَمْ

اين آيه دربارۀ اعتراف گرفتن بهشتيان از دوزخيان است بر اين كه آنها بر باطل بودند و مستحق عذاب اند، و در مقام مسخره و استهزاى آنهاست در مقابل مسخره هايى كه در دنيا نسبت به مؤمنان و دينشان مى كردند. آرى اين مسخره نيكو و سرورآور است و آن مسخرۀ حرام و كفرآور بود.

معناى آيه: در آن روز اهل بهشت دوزخيان را ندا مى دهند كه ما آنچه را پروردگارمان به ما وعده داد درست و ثابت يافتيم. يعنى از آغاز مرگ و شروع به سفر آخرت تا دخول بهشت، حقّانيت آنچه را كه پيامبران الهى و كتاب هاى آسمانى بازگو مى كردند و ما بدان علم اليقين پيدا مى كرديم به عين اليقين دريافتيم. آيا شما هم آنچه را كه پروردگارتان

ص:50

وعده داد حق و ثابت يافتيد؟ آنها در جواب مى گويند: آرى.

فَأَذَّنَ مُؤَذِّنُ م بَيْنَهُمْ أَن لَّعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ

يعنى: پس ندادهنده اى در ميان دو گروه ندا در مى دهد كه لعنت خداوند بر ستمكاران باد. اين ندا محتمل است از فرشتگان متصدى امور آخرت باشد يا از انسان هايى كه در آن عالم مأمور رسيدگى به حساب و كتاب و داورى و تقسيم بهشت و جهنم اند نظير معصومين و غير آنها.

الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغَونَهَا عِوَجًا وَ هُم بِالْأَخِرَةِ كَافِرُونَ

مجموع اين آيه، مبيّن صفات ظالمين در آيۀ پيش است. يعنى لعنت و نفرين بر ستمكاران، همان هايى كه در دنيا از راه خدا، يعنى از دين و كتاب او خود اعراض مى كردند و ديگران را نيز مانع مى شدند و براى راه خدا كژى و انحراف مى طلبيدند. يعنى به جاى دين حق و حكم حق، دين باطل و حكم ناحق معرفى مى نمودند، و يا مى كوشيدند كه حكم خدا و دين او را معوج و منحرف نشان دهند، در حالى كه آنان به عالم آخرت و جهان واپسين كافر بودند.

وَبَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَعَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلّاً بِسِيَماهُمْ وَنَادَوا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَن سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوهَا وَهُمْ يَطْمَعُونَ «46» وَإِذَا صُرِفَتْ أَبْصَارُهُمْ تِلْقَاءَ أَصْحَابِ النَّارِ قَالُوا رَبَّنَا لاَتَجْعَلْنَا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «47»

لغت و اعراب:

اعراف: جمع عُرف، هر مرتفعى از خاك و غيره مانند موى گردن اسب و تاج خروس. و الأعراف الف لامش بدل از مضاف اليه است به تقدير «أعراف الحجاب».

ص:51

داستان اهل اعراف

تفسير:

وَ بَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَ عَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلَّا م بِسِيَماهُمْ وَ نَادَوْاْ أَصْحَابَالْجَنَّةِ أَن سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ لَمْيَدْخُلُوهَا وَ هُمْ يَطْمَعُونَ

اين آيه در بيان حال برخى از اوضاع محيط قيامت و برخى از حالات صالحان و طالحان است و گويى در ميان بهشتيان و دوزخيان در آن جا حايلى است مرتفع كه ماهيت آن براى ما روشن نيست و ممكن است همان سورى باشد كه ميان منافقان و مؤمنان زده مى شود كه در آيۀ 13 سورۀ حديد مذكور است، و بر فرازهاى آن حايل عده اى از صالحان يا محرومان قرار دارند.

معناى آيه: و ميان آن دو، يعنى بهشتيان و دوزخيان، حايل و سورى است و بر بالا و فرازهاى آن مردانى هستند كه هر يك از بهشتيان و دوزخيان را به صورت و قيافه مى شناسند و از همان جا بهشتيان را ندا مى دهند كه سلام بر شما، در حالى كه وارد آن نشده اند، ولى طمع ورود را دارند.

گفته شده كه آنها عده اى از معصومان يا مقربان درگاه حقّاند كه از آن جا مشرف به وضع اهل محشرند و همه را با قيافه مى شناسند. و محتمل است كسانى از مؤمنان باشند كه اصول اعتقادشان خدشه دار نيست، ولكن نه در عمل هاى خيرشان اقتضاى بهشت است و نه در اعمال شرّشان اقتضاى جهنم، يعنى خيرشان مانع از دخول در دوزخ، و شرّشان مانع از ورود در بهشت است.

وَ إِذَا صُرِفَتْ أَبْصَارُهُمْ تِلْقَآءَ أَصْحَابِ النَّارِ قَالُواْ رَبَّنَا لَاتَجْعَلْنَا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ

يعنى: و چون چشمان آنها، كه اعرافيان هستند، به سوى دوزخيان معطوف گردد، و غفلتاً و بدون اختيار يا به فعل فرشتگان به دوزخيان بنگرند، مى گويند: پروردگارا، ما را با گروه ستمكاران قرار مده. و اين دعا منافى آن نيست كه اعرافيان، معصوم يا از اخيار باشند، زيرا دعاى آن جا نظير استعاذۀ معصوم از شرك در دنياست، يا اشاره به عدم سلب قدرت حقّ است هرچند حضرت حق چنين نمى كند.

ص:52

وَنَادَى أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ رِجَالاً يَعْرِفُونَهُم بِسِيَماهُم قَالُوا مَاأَغْنَى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَمَا كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ «48» أَهؤُلاَءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لاَيَنَالُهُمُ اللّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لاَخَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَلاَأَنْتُمْ تَحْزَنُونَ «49»

تفسير:

وَ نَادَى أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ رِجَالًا يَعْرِفُونَهُم بِسِيمَاهُمْ قَالُواْ مَآ أَغْنَى عَنكُمْ جَمْعُكُمْ وَ مَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ

مراد از «رجال» در اين جا اعيان و بزرگان اهل دوزخ است كه در دنيا به وسيلۀ سلطه و جاه يا ثروت و مال در برابر حق تكبر ورزيده، تسليم پيامبران الهى نمى شدند.

معناى آيه: و اصحاب اعراف در آن روز، مردانى از اهل دوزخ را كه از صورت و قيافه آنها را مى شناسند ندا داده، مى گويند: اجتماع و تحزّبتان در دنيا و گردآورى اموال و آن گونه كه تكبر مى ورزيديد شما را بى نياز نكرد.

اين سخن به عنوان استهزا و شماتت و تحقير است. و مراد از «جمعكم» تحزّب هاى آنها در مقابل پيامبران و اهل دين و دولت هاى اسلامى است، يا گردآوردن اموال از حلال و حرام براى مقابله با اهل حق.

أَهَؤُلَآءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لَايَنَالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ

«هؤلاء» اشاره است به ضعفا و افراد سطح پايين جامعه در دنيا كه غالباً پيروان پيامبران بودند و در نظر آن رجال، پست و بى ارزش مى نمودند و آنان بهشت رفتن آنها را مسخره مى كردند و سوگند مى خوردند كه اينان مشمول رحمت حق نمى شوند. و خطاب اصحاب اعراف به سران اهل دوزخ است با اشاره به آن ضعفا كه به نحو استفهام تقريرى مى گويند:

آيا اين ها هستند كسانى كه در دنيا سوگند مى خورديد كه خداوند هيچ رحمتى را به آنها نخواهد رساند؟

ص:53

ادْخُلُواْ الْجَنَّةَ لَاخَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لَآأَنتُمْ تَحْزَنُونَ

يعنى: حال به كورى چشم شما به آنها مى گوييم: وارد بهشت شويد، كه نه شما را در آن جا ترسى است و نه اندوهى خواهيد داشت. يعنى نه از آينده تان بيم خواهيد داشت حتى از جهت احتمال انقراض عالم آخرت و تمام شدن نعمت هاى بهشتى، و نه نسبت به گذشتۀ دنيايتان اندوهى، زيرا اعمال خيرتان پذيرفته و گناهانتان بخشوده است.

وَنَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ قَالُوا إِنَّ اللّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْكَافِرِينَ «50» الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَلَعِباً وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ نَنْسَاهُمْ كَمَا نَسَوا لِقَاءَ يَوْمِهِمْ هذَا وَمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَجْحَدُونَ «51»

لغت و اعراب:

أفاض الماءَ اجوف يائى است، يعنى: ريخت آب را. لهو: كار بى نفع كه انسان را از كار نافع هم بازدارد. لعب: كار بى هدف يا براى اهداف خيالى نظير كار كودكان. وما كانوا عطف است به ما نسوا به تقدير: كنسيانهم و جحدهم». جَحَدَ الشىءَ - از باب مَنَع -: تكذيب نمودآن را، جَحَدَ حقَّه: حقّ او را با علمِ به آن انكار كرد.

تفسير:

وَ نَادَى أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُواْ عَلَيْنَا مِنَ الْمَآءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ

يعنى: و نيز از قضاياى اهل بهشت و دوزخ اين است كه اصحاب دوزخ بهشتيان را ندا داده، مى گويند: از آن آب يا از آنچه خدا روزىِ شما كرده بر ما فرو ريزيد. مفاد اين تعبير، اعتراف دوزخيان به برترى مقام اهل جنّت و ارتفاع منزلت بهشت است به گونه اى كه هر چه آنها بدهند گويى از بالا به پايين سرازير مى گردد.

ص:54

قَالُواْ إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْكَافِرِينَ

يعنى: بهشتيان در پاسخ اهل جهنم مى گويند: بى ترديد، خداوند آب بهشت و ساير نعمت هاى آن را بركافران حرام نموده است. مراد از تحريم، ارادۀ حتمى ممنوعيت دائمى آنها و تحريم تكوينى ابدى است، وگرنه درآن جهان تكاليف شرعى تحريمى و ايجابى و غير آنها نيست.

الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَهُمْ لَهْوًا وَلَعِبًا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا

يعنى: كفّارى كه در دنيا دينشان را به بيهوده و بازيچه گرفتند، يعنى هيچ ارزشى در نزد آنها براى دينشان نبود و هيچ انگيزه اى در انجام وظايف آن جز هوا و هوس نداشتند، و زندگى دنيا آنها را فريفت و خود را همانند سراب و آب نما در نظرشان زيبا و پرارج و هدف اصلى جلوه داد.

تا اين جا كلام اهل بهشت است.

فَالْيَوْمَ نَنسَاهُمْ كَمَا نَسُواْ لِقَآءَ يَوْمِهِمْ هَذَا وَ مَا كَانُواْ بَِايَاتِنَا يَجْحَدُونَ

اين جمله تا آخر آيه، كلام خداوند است دربارۀ دوزخيان كه گويى در آن روز گفته مى شود. يعنى: ما امروز آنها را فراموش مى كنيم همان گونه كه آنها در دنيا ديدار امروزشان را فراموش نمودند، و همان گونه كه آيات كتاب ما و نشانه هاى توحيد و عظمت ما را از روى علم و عمد انكار مى كردند.

مراد از فراموشى آنها غفلت و بى اعتنايى به آخرت است كه در جنب اشتغال به دنيا قدمى دربارۀ آن برنداشتند. و مراد از فراموشى متقابل خداوند نيز بى اعتنايى به حال آنها و محروم كردنشان از نعمت هاى بهشتى و رها كردنشان در ميان دوزخ است.

وَلَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَى عِلْمٍ هُدىً وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «52» هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَل لَنَا مِن شُفَعَاءَ فَيَشْفَعُوا لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ «53»

ص:55

لغت و اعراب:

نَظَرَ الشىءَ و انتظره: انتظار او را كشيد. أوّلَه إليه: أرجعه. تأويل ارجاع چيزى است به سوى چيز ديگرى، و گاهى مصدر به معناى مفعول است يعنى مرجوع شده. و تأويل: عاقبت شىء، و تحقق خارجى وعد و وعيد است. تأويله ضمير مجرور راجع به كتاب است. أو نُردُّ عطف است به جملۀ هل لنا من شفعاء به تقدير «أو هل نردّ».

تفسير:

وَ لَقَدْ جِئْنَاهُم بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَى عِلْمٍ

يعنى: حقيقت اين است كه ما براى آنها كتابى آورديم كه از روى دانش آن را تفصيل داده ايم.

مراد از ضمير «هُم» اهل مكه و همۀ انسان هاى موجود در عصر نزول اين كتاب و نسل هاى آنان تا زمان انقراض است. و مراد از تفصيل آن اعمّ از تفصيل الفاظ و محتواست. زيرا الفاظ آن تفصيل داده شده به سوره هاى مختلف، و سوره هايش به آيات متعدد، و آياتش به جملات گوناگون، و كلماتش به ظواهر و نصوص و محكمات و متشابهات. و محتوايش تفصيل داده شده به اصول دين و فروع شريعت و اخلاق انسانى و انواع معارف و فنون علوم و حكمت ها و وعد و وعيدها و پند و اندرزها و قصص و امثال و غيره.

هُدًى وَ رَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

يعنى: در حالى كه اين كتاب، سراپا هدايت و رحمت است. در نتيجه در هر موضوعى سخن بگويد به جانب حق و درستِ آن راه مى نمايد، و پياده كردن آن هم رحمت براى جامعه است. و اين براى قومى است كه ايمان مى آورند.

هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ

استفهام تقريرى است. و تأويل كتاب حقايق و اهدافى است كه ظواهر و اخبارات و وعد و وعيدهاى كتاب بر آن تكيه دارد و از آنها حكايت مى كند.

ص:56

معناى آيه: مشركان و كفّار كه اين كتاب را نمى پذيرند و در برابرش تسليم نمى شوند آيا انتظار مى كشند يعنى انتظار نمى كشند مگر آن كه اهداف و حقايق مورد نظر آن تحقق خارجى پيدا كند. يعنى مثلاً در دنيا جنگ بدر پيش آيد و شكست بخورند و كشته شوند و در آخرت همه گرفتار عذاب خدا و آتش دوزخ گردند.

يَوْمَ يَأْتِى تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَآءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ

يعنى: روزى كه تأويل اين كتاب بيايد، يعنى قيامت برپا شود و وعد و وعيدهاى آن تحقق يابد و براى همه عين اليقين گردد، آنان كه آن را قبلاً فراموش كرده بودند، يعنى كفّارى كه همۀ معارف آن را در دنيا به غفلت و فراموشى سپرده بودند، در حال عجز و پشيمانى و حسرت و اقرار اضطرارى خواهند گفت: به راستى حال بر ما يقين شد كه فرستادگان پروردگارمان حق و راستى را براى ما آورده بودند، ولى متأسفانه ما نپذيرفتيم.

فَهَل لَّنَا مِن شُفَعَآءَ فَيَشْفَعُواْ لَنَآ أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِى كُنَّا نَعْمَلُ

آنها در نهايت اضطرار به نحو استفهام رجايى يكى از دو راه را براى نجات خود آرزو مى كنند هرچند مى دانند مطلب از آرزو گذشته و محكوم به دوزخ اند.

معناى آيه: پس آيا براى ما شفيعانى پيدا مى شوند كه ما را شفاعت نمايند؟ و يا اين كه آيا ما به دنيا بازگردانده مى شويم تا غير از آنچه انجام مى داديم به جا آوريم؟

قَدْ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ

يعنى: حقيقت اين است كه آنها خودشان را به زيان داده اند. زيرا در معاملۀ معنوى عامى كه ميان خداوند و بندگان او در جهان تكليف انجام يافته إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ [توبه، 111] آنها همۀ عمر را كه سرمايۀ تجارت بود به پوچ يعنى به هوس ها و لذايذ دنيا فروختند، پس خود را دادند و چيزى نگرفتند. و در آخرت نيز آنچه را از روى افترا شريكان خدا مى دانستند از بت ها و ستارگان و موجودات ديگر از آنها گم شدند. يعنى در محشر آنها را نيافتند يا به دردشان نخورد.

ص:57

خداى شما كيست؟

إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ والْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالنُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ «54»

لغت و اعراب:

والأرض الف لام در اين مورد و اغلب موارد ديگر اين كتاب، عهد حضورى و اشاره به اين زمين است. و ممكن است براى جنس باشد بنابر آن كه زمين كلّىِ داراى مصاديق است. يوم: روز روشن از صبح تا غروب، و يك شبانه روز، و يك دوران. استوى زيد على شىء: مستولى و مسلّط شد بر آن، استوى عليه: مستقر و ثابت شد بر آن. عرش: تخت. حثيث:

سريع و شتابان. و الشمس و القمر و النجوم هر سه عطف اند به السموات به تقدير «و خلق الشمس».

تفسير:

إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ

مخاطب در اين آيه انسان ها هستند و ممكن است همۀ موجودات باشند با تغليب انسان در خطاب. يعنى: به يقين پروردگار و مربى همۀ شما در حركت از نقص به سوى كمال لايق خود، خدايى است كه آسمان ها و اين زمين را در شش روز بيافريد. يعنى در مدتى به اندازۀ شش روز روشن كه هر روزش تقريباً 12 ساعت است. و يا در مدت شش شبانه روز كه هر شبانه روزى 24 ساعت است. و يا در مدت شش دوران كه درازاى هر دوران را جز او كسى نمى داند. سپس بر تخت ربوبيّت و تدبير و تسلّط، مستقر و استوار گشت. يعنى شروع به اداره و تصرف نمود.

يُغْشِى الَّيْلَ النَّهَارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثًا

ص:58

از شئون تدبير او اين است كه همواره شب را بر روز مى پوشاند به طورى كه به سرعت آن را دنبال مى كند. يعنى پيوسته شب را از جانب خاور همانند پرده اى بر روى ساكنان زمين مى كشد كه گويى روز را در تحت ستر عظيمى مى پوشاند. و اين پوشش هرچند پس از انقضاى ساعات شب نابود مى گردد و روز مى آيد لكن پس از گذشتن روز دوباره بازمى گردد و روز را مى پوشاند، و اين عمل در تمام نقاط كرۀ زمين از جانب خاور به سوى باختر به همين منوال انجام مى يابد. پس در واقع شب است كه روز را به سرعت و شتاب دنبال مى كند.

و حقيقت شب عبارت است از ظلمت مخروطى شكل سايۀ كرۀ زمين در نيمى از آن در ضد نيمۀ مقابل آفتاب، و همواره در حركت از جانب شرق به سوى غرب است به لحاظ آن كه زمين در حال چرخش از غرب به سوى شرق است. و اين سير شتابان را مى توان به ساعتى 1800 كيلومتر اندازه گيرى نمود، يعنى سيصد فرسنگ.

وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّرَاتٍ بِأَمْرِهِ

يعنى: و آفتاب و ماه و ستارگان را نيز آفريد در حالى كه همه مسخّر امر اويند. مراد اين است كه اين اعيان جوّى غيرمتناهى را كه همراه آسمان ها آفريد، تحت ارادۀ تكوينى خويش قرار داد، كه پيدايش شب و روز و دنبال كردن شب نسبت به روز و عكس آن نيز كه ذكر نشده، از شئون همين تسخير است.

أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ

يعنى: آگاه باشيد كه خلق و امر، از آنِ اوست. مراد از «خلق» مطلق آفرينش و خارج كردن شىء از كتم عدم به عرصۀ وجود است. و مراد از «امر» در اينجا تدبير و تصرف است. و مقصود اين است كه آفرينش عالم و تدبير و تصرف در شراشر اجزاى آن منحصراً از آنِ خداست و آنچه از بشر صادر مى گردد از اقسام توليدات و فنون اختراعات، تجزيه و تركيب در مواد اوليۀ مخلوق خدا و مونتاژ كردن آنهاست. و بر فرض ايجاد و خلق، وى به منزلۀ آلت است و موجِد حقيقى خداست.

تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِينَ

يعنى: خداوند پر بركت است و همۀ خيرات و بركات از او به موجودات افاضه مى شود،

ص:59

زيرا او مربّى جهان هاست، جهان جمادات و نباتات و حيوانات و انسان ها و پريان و فرشتگان.

ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُعْتَدينَ «55» وَلاَ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا وَادْعُوهُ خَوْفاً وَطَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ «56»

تفسير:

ادْعُواْ رَبَّكُمْ تَضَرُّعًا وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لَايُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ

پس از بيان اين كه او آفرينندۀ آسمان ها و زمين است و آفرينش و تدبير در دست اوست، در اين آيه و آيۀ بعد دعوت كرده است كه بايد در برابر او خضوع كنيد و از اعتدا و طغيان بپرهيزيد.

معناى آيه: بخوانيد پروردگار خود را در حال تضرّع و زارى و در پنهانى، زيرا او تجاوزكنندگان را دوست ندارد.

مراد اين است كه خدا را در همه وقت بخوانيد خاصّه در حالت روحى خاص و در وضع جسمى خاص، زيرا كه زارى كاشف از خضوع دل است، و پنهانى حاكى از اخلاص قلب. و مراد از «اعتدا» در اين جا تجاوز در شئون درخواست است مانند درخواست مقام نبوت و امامت و عروج به آسمان ها و ديدن فرشتگان و عمر غيرعادى و علم نامحدود و ثروت قارونى يا شىء حرام، زيرا خدا تجاوزكنندگان از حدّ شرعى و عقلايى را در هر موضوعى دوست ندارد.

وَ لَاتُفْسِدُواْ فِى الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا

يعنى: و هرگز در روى زمين پس از آن كه خدا آن را اصلاح نموده فساد نينگيزيد.

مراد از زمين، اهل زمين و از اصلاح آن، ايجاد وسايل صلاح جامعۀ بشرى و ساكنان

ص:60

آن است به واسطۀ فرستادن پيامبران و نازل نمودن كتاب هاى آسمانى و هدايت به سوى صلاح اعتقادى و اخلاقى و عملى. و مراد از افساد آن، مخالفت با شرايع الهى و اطاعت از شياطين و اشاعۀ فحشا و منكر در جامعه است.

و حاصل اين است: پس از آن كه خدا همۀ وسايل صالح شدن جامعه و مدينۀ فاضله شدن اجتماع را فراهم نموده، جامعه را مانند امروز دنيا به فساد نكشيد. و محتمل است اين جمله ناظر به حال محيط زيست باشد، يعنى پس از آن كه خدا اين زمين را از نظر هوا و فضا و صحرا و دريا و آب و خاك و نباتات و درختان براى زيستن انسان، صالح قرار داده، آن را به وسايل مختلف فاسدكنندۀ محيط زيست خراب و ناصالح نكنيد.

وَ ادْعُوهُ خَوْفًا وَ طَمَعًا إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِينَ

يعنى: و او را در حال ترس و طمع بخوانيد، زيرا رحمت خداوند به نيكان، نزديك است. مراد از «خوف» بيم از عدم پذيرش دعا و از سوابق گناهان، و مراد از «طمع» اميد استجابت و شمول رحمت است.

وَهُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَا أَقَلَّتْ سَحَاباً ثِقَالاً سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن كُلِّ الَّثمَرَاتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ «57»

لغت و اعراب:

بُشر مخفّف «بُشُر» جمع «بشير» است، مانند رُغُف و رغيف. و بُشراً حال است. أقلَّ الشىءَ: برداشت آن را. سحاب: ابر، اسم جنس است كه جمع اراده شده و ضمير مفرد سُقناه و فأنزلنا به به آن برمى گردد به لحاظ لفظش. بلد: به هر مكانى از زمين گفته مى شود خواه آباد يا باير، و ضمير مفرد فأخرجنا به به آب يا بلد برمى گردد. كذلك نخرج متعلّق است به محذوف به تقدير: كما فصّلنا هذا الأمر.

ص:61

تفسير:

وَ هُوَ الَّذِى يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرَ م ا بَيْنَ يَدَىْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذَآ أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالًا

يعنى: و اوست كسى كه همواره بادها را مژده دهنده پيشاپيش رحمت خود، يعنى پيشاپيش باران و برف و تگرگ مى فرستد، تا چون ابرهايى سنگين را برداشت، يعنى ابرهايى تولّد يافته از بخار سطح دريا، يا از سطح زمين هاى نمناك را به طرف بالا برد و در وسط جوّ قرار داد؛

سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَآءَ

يعنى: آن ابرها را به سوى سرزمينى مرده مى رانيم، تا زنده كردن آن جا را رقم زند خواه قطعه اى از زمين باشد يا منطقۀ وسيعى يا كشور پهناورى كه از خشكى و بى آبى نباتاتش خشكيده يا جمعيتش در تشنگى است. پس چون آن ابرها به منطقه رسيد بدان وسيله آب را فرومى ريزيم، يعنى گاهى به صورت باران و گاهى هم به صورت برف يا تگرگ.

فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ

يعنى: پس از نازل كردن آب، به وسيلۀ آن آب يا آن زمين در اندك مدتى از هر نوع ميوه و حاصلى اعم از حبوب و ميوه جات، از دل خاك بيرون مى آوريم.

كَذَ لِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

يعنى: اين گونه ما در روز واپسين، مرده ها را بيرون مى آوريم. ممكن است وجه تشبيه در اين جا به لحاظ حركت و رشد و خروج بذرها و هسته ها از زمين باشد. يعنى اجزاء متفرّق بدن هاى انسان ها و حيوانات را نيز كه در زير خاك متلاشى و مخلوط با زمين و هضم در خاك شده اند، به واسطۀ نفخۀ اول صور به حركت در مى آوريم تا به هم بپيوندند و به صورت اجسام دنيوى سر از خاك در آورند. بنابراين خروج جانداران به خروج نباتات تشبيه شده است و به اين تشبيه در موارد ديگرى از اين كتاب كريم نيز اشاره شده است: وَ أَحْيَيْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتًا كَذَ لِكَ الْخُرُوجُ [ق، 11] و فَأَنشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتًا كَذَ لِكَ تُخْرَجُونَ [زخرف، 11].

ولى ظاهر آيه اين است كه خروج اموات به تشكّل و تكوّن ميوه جات تشبيه شده، يعنى همان گونه كه حبوب و ميوه جات را با جذب مواد زمينى به وسيلۀ شاخه ها و بوته ها رشد

ص:62

مى دهيم و حاصل و ميوه اى نُضج يافته و داراى خواص مى كنيم، مرده هاى دنيا را نيز به واسطۀ نفخۀ نخستين صور از زمين جمع كرده و بيرون آورده و تشكّل داده با دميدن روح برزخى در آن، انسان كامل مى كنيم. بنابراين، انسان و جاندار زنده شده به ميوۀ رسيده و كامل شده تشبيه شده است.

اين مطلب را شرح داديم شايد شما متذكر شويد.

وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِي خَبُثَ لاَيَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً كَذلِكَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ «58»

لغت:

بلد: سرزمين خالى يا آباد. نكدتِ البئرُ - از باب عَلِم -: آبش كم شد. رجلٌ نَكِد يعنى قليل الخير.

تفسير:

وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِى خَبُثَ لَايَخْرُجُ إِلَّا نَكِدًا

يعنى: و سرزمين پاك يعنى خوش طينت و صالح و با استعداد براى زراعت، گياهانش به اذن پروردگارش مى رويد. مراد، اذن تكوينى است.

و اين جمله كنايه از خوبى نبات و گياه آن است، زيرا همان گونه كه مقتضاى رحمت او بخشيدن صلاحيت به زمين است، عطا كردن صلاحيت به گياهان آن و رشد و طراوت به نباتات آن نيز مقتضاى رحمت اوست. و سرزمينى كه خبيث است يعنى پليد و بد طينت و كم استعداد است، گياه آن جز اندك نمى رويد. يعنى كم و اندك از حيث كمّيت و كيفيت.

كَذَ لِكَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ

يعنى: اين گونه ما آيات خود را متنوع و گوناگون مى آوريم.

مراد اين است كه طيّب نمودن زمين و روياندن گياهان زيبا و پرسود، و خبيث قرار دادن آن با رويش اندك، آيه و نشانه اى از ربوبيت و قدرت و حكمت ماست و از اين رقم

ص:63

نشانه ها در اين كتاب متبادل مى آوريم چنان كه در آيات قبل گذشت.

و ظاهر اين است كه: اين آيت تكوينى الهى به عنوان مثال براى آيات ديگر ذكر شده است. يعنى به همين منوال دل هاى بندگان ما هم برخى پاك و خوش طينت است كه از آن پيوسته به يارى و توفيق پروردگارشان حاصل زيبا و پرسود مى رويد، مانند عقايد و ايمان و رضا و تسليم فكرى، و ملكات و صفات فاضلۀ روانى، و اعمال و كارهاى نيك بدنى؛ و برخى پليد و بد ذات و شوره زار است كه رويش هاى خير آن بسى اندك و از حيث كمّ و كيف ناچيز و بى سود است.

لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ

يعنى: براى گروهى كه سپاس مى گزارند.

توجه به اين آيات و سپاسگزارى از آنها، از آنِ گروهى است كه استعداد ذاتى براى سپاسگزارى دارند، يعنى قلبشان طيّب است و خبيث نيست.

لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَالَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ «59» قَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ «60» قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلاَلَةٌ وَلكِنِّي رَسُولٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ «61» أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّي وَأَنْصَحُ لَكُمْ وَأَعْلَمُ مِنَ اللّهِ مَا لاَتَعْلَمُونَ «62» أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَلِتَتَّقُوا وَلَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ «63» فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْنَاهُ وَالَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَأَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً عَمِينَ «64»

ص:64

لغت و اعراب:

ملأ صفت است به معناى پركننده، از «مَلْأ» يعنى پركردن، و به اعيان و اشراف و سران هر ملتى گفته مى شود كه گويى اجسامشان صدر مجالس را و هيبتشان دل ها را و هيئتشان ديده ها را پر مى كند. فُلك: كِشتى، مفرد و جمع در آن يكسان است.

فى الفلك متعلّق است به أنجيناه يا به آنچه معه بدان متعلّق است. عمين مخفّف «عميين» جمع عَمى بر وزن شقى يعنى كوردل.

داستان نوح (ع)

تفسير:

لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَالَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ إِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ

آيات آتى كه در حدود صد آيه است آغاز سرگذشت شش نفر از پيامبران الهى است كه اول آنها نوح نبى شيخ الانبياء و از پيامبران اولى العزم است يعنى صاحب شريعت مستقل و كتاب آسمانى شامل اصول و فروع دين الهى، كه پس از بيان اجمالى از حالات او به سرگذشت هود و صالح و لوط و شعيب كه پيامبرانى در فاصلۀ زمانى نوح و موسى بودند اشاره شده، و سپس فصل مُشبعى از حالات و قصص موسى بن عمران سومين رسول از رسولان اولى العزم در آياتى قريب 68 آيه ذكر گرديده است. و ظاهر اين آيات اين است كه ملت همۀ آنها در اعصار بعثتشان مشرك و بت پرست بوده اند و بدين سبب همۀ آنان مردم را در آغاز، دعوت به توحيد و ترك اضداد و شركا نموده اند.

معناى آيه: سوگند باد و حقيقت اين است كه ما نوح پيامبر را به سوى قوم خود ارسال كرديم، پس نوح در خطاب به قوم خود گفت: اى قوم من، تنها خدا را بپرستيد، زيرا هرگز براى شما غير او خدايى نيست، بى ترديد اگر دعوت مرا نپذيريد من براى شما از عذاب روزى بزرگ، يعنى روز قيامت بيم دارم.

قَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِى ضَلَالٍ مُّبِينٍ

ص:65

يعنى: در پاسخ دعوت نوح، سران قوم او چنين گفتند: بى ترديد ما تو را در گمراهى آشكارى مى بينيم. مرادشان آشكار بودن ضلالت نوح است به جهت آن كه در نزد آنها بسيار بعيد و عجيب بود كه بشرى به عنوان رسالت از جانب خدا آنها را به رها كردن خدايان متعدد مرئى و ملموس، و سجود در برابر خدايى واحد و نامرئى و غيرمحسوس دعوت نمايد.

قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِى ضَلَالَةٌ وَلَكِنِّى رَسُولٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ

يعنى: نوح گفت: اى قوم من، هيچ گونه گمراهى و ضلالتى در من نيست، بلكه من فرستاده اى از جانب پروردگار جهانيانم.

ذكر وصف ربوبيت براى خدا در مقابل عقايد فاسد آنهاست كه موجودات جهان را منقسم به انواع مختلف مى كردند و براى هر يك از آنها ربّى يعنى خدايى پرورش دهنده تعيين مى كردند، مانند ربّ آسمان، ربّ زمين، ربّ دريا، ربّ صحرا، ربّ انسان ها و ربّ حيوانات، كه هر يك مشغول تربيت و تدبير امور مربوب هاى خود بودند و خدا را ربّ الأرباب مى گفتند. و غرض نوح اين است كه مربّى همۀ جهان و جهانيان خداى واجب الوجود واحد بلاشريك است و ارباب و مربوبين، همه در مربوبيت او يكسانند.

أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّى وَ أَنصَحُ لَكُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَاتَعْلَمُونَ

يعنى من رسولم براى اين كه رسالت هاى پروردگارم را به شما برسانم. مراد از رسالت ها پيام هاى غيبى و وحى الهى است از مسايل اعتقادى و فروع شريعت و ساير علوم و فنونى كه بايد از جانب خدا به مردم برسد. و من براى شما نصيحت و خيرخواهى مى كنم، يعنى سلامت دنيا و سعادت آخرت مى خواهم. و من از جانب خدا آنچه را كه شما نمى دانيد مى دانم، يعنى از معارف دين و فنون دنيا و مصالح و مفاسد اعمال كه اساس و ملاك احكام است، و اخبارى از گذشتگان تاريخ و حوادثى از آيندگان، و اوضاع عوالم بالا، و وقايعى از مابعد مرگ و داستان هايى از برزخ و قيامت و غير آنها.

ص:66

أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَآءَكُمْ ذِكْرٌ مِّنْ رَّبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِّنْكُمْ

استفهام انكارى است و براى صدارت، بر واو عاطفه مقدم شده و تقدير كلام «و أعجبتم» است.

معناى آيه: و آيا تعجب كرديد كه ذكرى از جانب پروردگارتان بر مردى از ميان خودتان آمده است؟

مراد از «ذكر» نخستين كتاب آسمانى شامل احكام دين و نخستين شريعت مستقل حاوى اصول و فروع است كه بر او نازل شده است. و تعبير به «مردى از شما» اشاره به اين است كه اين وحى و كتاب بر زنى از ميان شما نيامده و به غير نوع انسانى از فرشتگان و پريان و اجنّه نازل نگشته است.

لِيُنذِرَكُمْ وَلِتَتَّقُواْ وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ

يعنى: علت آمدن ذكر اين است كه شما را بيم دهد، يعنى از سوء عاقبت كفر و فسق و طغيان، در دنيا و آخرت. و براى اينكه شما تقوا ورزيد، يعنى تكاليف شرعى و عقلى خود را انجام دهيد. و براى اينكه شايد بدين وسيله مورد ترحم قرار گيريد.

فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْنَاهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِى الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِنَا إِنَّهُمْ كَانُواْ قَوْمًا عَمِينَ

يعنى: پس او را دروغگو خواندند و كتاب و شريعتش را نپذيرفتند، پس ما او را و كسانى را كه همراه او در كشتى بودند، يعنى از اولاد و عائله و پيروان دين او و عدّه اى ديگر از حيوانات اهلى يا حتى وحشى را در ميان كشتى نجات بخشيديم، و كسانى را كه آيات كتاب ما و نشانه هاى گستردۀ توحيد و عظمت ما را انكار كردند غرق نموديم، يعنى در ميان طوفان آب فرا گير منطقۀ وسيعى از كرۀ زمين كه سابقه ولاحقه اى در تاريخ ندارد. و اين بدان سبب است كه آنها گروهى كوردل بودند.

بايد دانست كه در اين سوره اندكى از حالات نوح پيامبر در ضمن شش آيه ذكر شده و در سورۀ هود در ضمن 23 آيه از آيۀ 25 به بعد به نحو مفصل بيان گرديده است.

ص:67

داستان هود (ع)

وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ «65» قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِي سَفَاهَةٍ وَإِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكَاذِبِينَ «66» قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ وَلكِنِّي رَسُولٌ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ «67» أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاتِ رَبِّي وَأَنَا لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ «68» أَوَ عَجِبْتُمْ أَن جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِن رَبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِنكُمْ لِيُنذِرَكُمْ وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَزَادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً فَاذْكُرُوا آلاَءَ اللّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «69»

لغت و اعراب:

و الى عاد عطف است به نوحاً در آيۀ 59 يعنى: وأرسلنا إلى عاد. عاد نام قبيله اى است از اهل يمن كه به اسم سلطانشان عاد ناميده شده و او فرزند ارم بن سام بن نوح است. و به لحاظ قِدم عصرشان، در عرب هر شىء قديمى را «عادى» مى گويند. أخ و أخو: برادر يا شبيه. واذكروا إذ جعلكم «إذ» مفعول «اذكروا» است به تقدير: اذكروا وقت الجعل. آلاء جمع ألى به فتح و كسر، ناقص يائى است به معناى نعمت.

تفسير:

وَ إِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُودًا قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَكُمْ مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ أَفَلَا تَتَّقُونَ

يعنى: پس از نوح، به سوى قوم عاد كه ساكن حوالى يمن بودند، برادرشان هود را به عنوان رسالت فرستاديم. مراد برادر نسبى يا قبيله اى است، زيرا هود نيز از همان طايفه و از نوه هاى

ص:68

سام فرزند نوح بود. هود در خطاب به آنها گفت: اى قوم من، تنها خدا را بپرستيد كه شما را جز او معبودى نيست. (نوع و كيفيت شرك آنها روشن نيست كه بت مى پرستيدند يا ستاره يا فرشته يا آفتاب) سپس گفت: پس آيا تقوا نمى ورزيد؟ يعنى از غضب و دوزخ او نمى ترسيد؟ و كلام هود در دعوت قوم، نرم تر از كلام نوح است و حاكى از قابل انعطاف بودن آنهاست.

قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاكَ فِى سَفَاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكَاذِ بِينَ

يعنى: در پاسخ دعوت هود، سران و اشراف قوم او كه كفر ورزيده بودند گفتند: بى ترديد ما تو را در سفاهت مى بينيم و ما حتماً گمان مى كنيم كه تو از دروغ گويانى.

توصيف ملأ در اين جا به كفر، حكايت دارد كه در ميان ملأ هود، برخى ايمان آورده بودند، برخلاف قوم نوح. و مراد از ظن در اين جا علم است و يا آن كه آنها در اصول اعتقادشان هم تابع گمان بودند. و گفته شده: علت صدور اين رقم پاسخ از آنها اعتقاد ديرينۀ آنها و اجدادشان به قداست بت ها و لزوم پرستش آنها و باورشان به تأثير آنها در خلق و رزق مردم و توانشان براى برآوردن حاجت ها بوده، به گونه اى كه انكار قداست آنان و بى سود و جماد خواندنشان، چنين اثرى داشته است.

قَالَ يَا قَوْمِ لَيْسَ بِى سَفَاهَةٌ وَلَكِنِّى رَسُولٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ

يعنى: هود گفت: اى قوم من، هرگز مرا سفاهتى نيست. يعنى منشأ نفى قداست از بت ها و تأثيرات وجودى آنها و جماد خواندنشان و سبب دعوت به سوى خداوند، نادانى من نيست، بلكه من فرستاده اى از سوى پروردگار جهانيانم.

أُبَلِّغُكُمْ رِسَالاتِ رَبِّى وَ أَنَاْ لَكُمْ نَاصِحٌ أَمِينٌ

يعنى: من در اين دعوت ها پيام هاى پروردگار خود را به شما مى رسانم، و من براى شما خيرخواهى امينم. مراد از «پيام ها» دين و شريعت نوح و كتاب آسمانى اوست كه تا زمان ابراهيم خليل دين رسمى و كتاب شريعت ثابت و غير منسوخ جامعه بود، و پيامبرانى كه در اين فاصله مبعوث شدند موظف به پذيرش و ابلاغ آن و مطالب و معارف ديگرى بودند كه از شئون نبوت آنها بود.

أَوَ عَجِبْتُمْ أَن جَآءَكُمْ ذِكْرٌ مِّن رَّبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِّنكُمْ لِيُنذِرَكُمْ

يعنى: و آيا تعجب كرديد از اين كه ذكرى از پروردگارتان بر مردى از ميان خودتان

ص:69

آمده كه شما را بيم دهد؟ مراد از «ذكر» وحى و شريعت و كتاب است كه همه سبب انذار و بيم دادن جامعه از غضب خدا و آتش دوزخ است.

وَ اذْكُرُواْ إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَآءَ مِن م بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ

يعنى: و متذكر باشيد و به ياد آوريد هنگامى را كه خدا شما را جانشين هايى پس از قوم نوح قرار داد. يعنى جانشين مسكن ها و مزارع و مراتع و آنچه از حادثۀ طوفان سالم درآمده بود. و يا جانشين آنان در حكومت و سلطه بر ملت ها و مردمى كه پس از نوح به توالد و تناسل فزون گشته بودند، زيرا خود «عاد» سلطان بوده و فرزندش «شدّاد» يكى از شاهان مسخّركنندۀ كرۀ خاك بوده است.

وَ زَادَكُمْ فِى الْخَلْقِ بَصْطَةً فَاذْكُرُواْ ءَالَآءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

يعنى: و شما را در جسم وتن فزونى بخشيد. گفته شده كه: دو نعمت بزرگ و عظيم نصيب قوم هود شده بود، يكى سرزمين وسيع كرۀ خاكى پس از طوفان و هلاكت همۀ اعيان و مترَفين، و ديگر بدن ها و هيكل هاى عظيم و نيرومند، و از اين رو آنها در تمدن متناسب با آن اعصار بسيار پيشرفته بودند. و لذا فرمود: پس همواره نعمت هاى خدا را به ياد آوريد، شايد رستگار گرديد.

قَالُوا أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللّهَ وَحْدَهُ وَنَذَرَ مَا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنْتَ مِنَ الْصَّادِقِينَ «70» قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِن رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَغَضَبٌ أَتُجَادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ مَا نَزَّلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ «71» فَأَنْجَيْنَاهُ وَالَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَقَطَعْنَا دَابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَمَا كَانُوا مُؤْمِنِينَ «72»

ص:70

لغت و اعراب:

نَذَر - از مادۀ «وذر» و از باب مَنَع -: ترك كنيم. و از اين ماده به معناى ترك و رها كردن، غير از مضارع و امر استعمال نشده است. رجس و رجز: عذاب. اسماء: نام ها، و در اين جا مراد مسمَّيات است. سمَّيتموها ضمير مؤنث «ها» و «بها» هر دو به «اسماء» برمى گردد به تقدير: سمّيتم الأصنام بها. دابر: آخر و ريشۀ شىء.

تفسير:

قَالُواْ أَجِئْتَنَا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ مَا كَانَ يَعْبُدُ ءَابَآؤُنَا

يعنى: قوم هود در پاسخ به دعوت او گفتند: آيا تو به سوى ما آمده اى كه خدا را به تنهايى بپرستيم و از آنچه پدرانمان مى پرستيدند دست برداريم؟ استفهام براى اظهار تعجب و انكار است، يعنى اين دعوت و پيشنهاد تو هرگز شدنى نيست.

فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ

يعنى: پس اى هود، اگر تو از راستگويانى آنچه را كه به ما وعده مى دهى بر سر ما بياور.

اين كلام به خاطر اين است كه هود پيامبر در ضمن دعوت خود، از سرگذشت قوم نوح و عذاب هاى دنيوى و اخروى خداوند ياد مى كرد.

قَالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِّن رَّبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ

يعنى: هود گفت: حقيقت اين است كه بر شما از جانب پروردگارتان عذاب و غضبى ثابت و مقرر گرديده است. اين كلام، وعدۀ قطعى عذاب است از جانب خداوند كه هود به آنها ابلاغ نمود.

أَتُجَادِلُونَنِى فِى أَسْمَآءٍ سَمَّيْتُمُوهَآ أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُكُمْ مَّا نَزَّلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ فَانْتَظِرُواْ إِنِّى مَعَكُمْ مِّنَ الْمُنتَظِرِينَ

يعنى: گفته شده كه قوم عاد براى بت هاى خود نام هاى مختلفى نهاده بودند كه هر يك حكايت از صفتى از صفات جلال و جمال خدا داشته، مانند معبود، اله، رب البَرّ، ربّ البحر، حافظ، شافى و غيره.

ص:71

معناى آيه: آيا با من دربارۀ بت ها و جماداتى محاجّه و ستيزه مى كنيد كه فقط اسم اند و شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كرده ايد به نام هايى كه مفهوم و حقيقتشان در آنها نيست و خدا هيچ برهانى بر آنها نازل نكرده است؟! يعنى برهانى بر انطباق آن اسماء بر اين مسمَّيات وجود ندارد. پس منتظر عذاب موعود باشيد كه به يقين من هم با شما از منتظرانم.

فَأَنْجَيْنَاهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِّنَّا وَ قَطَعْنَا دَابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِنَا وَ مَا كَانُواْ مُؤْمِنِينَ

يعنى: پس ما هود را و كسانى را كه همراه او بودند يعنى عائله و پيروان و گروندگانش را به سبب رحمت خويش نجات داديم، و ريشۀ كسانى كه آيات كتاب و نشانه هاى توحيد ما را تكذيب و انكار كردند و هرگز گرونده نبودند قطع نموديم.

در اخبار آمده كه كيفيت اهلاكشان اين گونه بود كه به خاطر خشكسالى منتظر باران بودند كه ابر تيره رنگى از دور پيدا مى شود، آنان خوشحال شده مى گويند: اين ابرى است كه برايمان باران آورده است هذَا عَارِضٌ مُمْطِرُنَا [احقاف، 24]. پس به ناگاه باد شديدى همراه آن مى رسد و هفت شب و هشت روز به نحو دائم بر آنها مى وزد و سنگ ها و سنگريزه ها را بر آنها مى كوبد و پيكر سنگين آنها را همانند تنۀ درخت خرما كه از ريشه درآمده باشد از روى زمين برمى كَند و بر در و ديوار مى كوبد و جاندارى سالم نمى ماند. و قصۀ آنان را خداوند در مواردى از اين كتاب كريم بازگو كرده، از جمله در سورۀ هود از آيۀ 50 تا 60، و در سورۀ احقاف - كه به معناى شن هاى انبوه بلند و معوج و نام سرزمين آنها واقع در ميان عمّان و حضرموت است - قصۀ آنها را از آيۀ 21 تا 26 نقل مى كند و در سورۀ قمر نيز در چهار آيۀ 18 تا 21 خلاصه اى از هلاكتشان را بيان مى كند.

وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكُمْ مِن إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبَّكُمْ هذِهِ نَاقَةُ اللّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «73»

ص:72

داستان صالح (ع)

لغت و اعراب:

و إلى ثمود عطف است به نوحاً در آيۀ 59. ثمود نام قبيله اى است كه پس از قوم عاد در صحرايى ميان حجاز و شام زندگى مى كردند و از نوه هاى سام بن نوح بودند.

و اين كلمه، گاهى منصرف و گاهى غير منصرف استعمال مى شود. هذه ناقة اللّه جملۀ مستأنفه و بيان جملۀ قد جاءتكم است. ناقة: شتر ماده، و آيةً حال است از آن، و لكم متعلق است به آن.

تفسير:

وَ إِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحًا قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَا لَكُمْ مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَآءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِّنْ رَّبِّكُمْ هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ ءَايَةً

يعنى: و به عنوان نبوت و رسالت فرستاديم به سوى قوم ثمود (قبيله اى در صحرايى كم آب و پر از رمل، ميان حجاز و شام) برادر نسبى يا قبيله اى آنها صالح را. صالح پيامبر در خطابى به آنها گفت: اى قوم من، تنها خدا را بپرستيد كه شما را بجز او معبودى نيست، حقّاً كه براى شما حجت و برهانى روشن و روشن كنندۀ حقيقت از جانب پروردگارتان آمده است و آن، اين ماده شترِ خداوند است كه نشانه اى از قدرت او براى شماست.

نسبت دادن شتر به خدا نسبت تشريفى است مانند عبداللّه و بيت اللّه، و اشاره است به اين كه شترى سراپا اعجاز است كه كالبد و اندام هاى او را خداوند به دست فرشتگانش به شكل شتر خراسانى دراز گردن و پر مو ساخته، و از روح خويش به نحو اعجاز در آن دميده، و در آغاز آفرينش به محض بيرون شدن از شكاف سنگ، بچه اى همانند خويش به نحو غيرعادى زاييده، و از شيرش به طرز اعجاز، ملتى را شبانه روز سيراب نموده است.

فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِى أَرْضِ اللَّهِ وَ لَاتَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: پس او را رها كنيد در زمين خداوند بخورد يعنى از علف آن بچرد و از آبش بخورد. و هرگز با او به بدى برخورد نكنيد كه شما را عذابى دردناك فراخواهد گرفت.

ص:73

وَاذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ عَادٍ وَبَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُوراً وَتَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتاً فَاذْكُرُوا آلاَءَ اللّهِ وَلاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ «74» قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِن قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحاً مُرْسَلٌ مِن رَبِّهِ قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ «75» قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ «76»

لغت و اعراب:

بوّأه و بوّأ له منزلاً: او را در منزلى جاى داد. سُهول: جمع سهل، زمين هموار و وسيع.

نَحَتَ الجبل - از باب ضَرَب -: كَند آن را. آلاء: جمع ألى و إلى، نعمت. عَثا ناقص واوى از باب نَصَر، و عثى ناقص يائى - از باب ضَرَب و مَنَع و عَلِم -: در فساد و تباهى از حد گذشت.

تفسير:

وَ اذْكُرُواْ إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفَآءَ مِن م بَعْدِ عَادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِى الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِن سُهُولِهَا قُصُورًا وَ تَنْحِتُونَ الْجِبَالَ بُيُوتًا

يعنى: و نيز صالح به قوم خود گفت: متذكّر شويد زمانى را كه شما را پس از قوم عاد، يعنى پس از انقراض اجتماع آنها به عذاب الهى، جانشين آنان قرار داد و در روى اين زمين

ص:74

جاى داد، كه همواره در مواضع وسيع و هموارش براى خود كاخ هاى تابستانى برافراشته مى سازيد، و شكم كوه ها را مى تراشيد و خانه هاى زمستانى مى سازيد.

فَاذْكُرُواْ ءَالَآءَ اللَّهِ وَ لَاتَعْثَوْاْ فِى الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ

يعنى: پس نعمت هاى خدا را دائماً به ياد آوريد و تبهكارانه روى اين زمين فساد را از حد نگذرانيد.

قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ مِن قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ لِمَنْ ءَامَنَ مِنْهُمْ أَتَعْلَمُونَ أَنَّ صَالِحًا مُّرْسَلٌ مِّن رَّبِّهِ

يعنى: اشراف و اعيانى از قوم او كه تكبر ورزيده بودند، يعنى از پذيرش دعوت او و توحيد الهى سرباز زده بودند، به مستضعفان قوم، يعنى به گروندگان از مستضعفان به نحو استفهام استهزايى گفتند: آيا شما مى دانيد كه واقعاً صالح از جانب پروردگارش فرستاده شده است؟

قَالُواْ إِنَّا بِمَآ أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ

يعنى: مستضعفان گفتند: آرى بى ترديد، ما به آنچه صالح بدان فرستاده شده از گروندگانيم.

قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ إِنَّا بِالَّذِى ءَامَنتُمْ بِهِ كَافِرُونَ

يعنى: كسانى كه از ايمان و تسليم و توحيد تكبر ورزيده بودند به مؤمنان گفتند: ما هم بى ترديد به آنچه شما بدان ايمان آورده ايد كافريم.

فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَعَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَقَالُوا يَاصَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ «77» فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ «78» فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَاقَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ وَلكِن لاَتُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ «79»

ص:75

لغت و اعراب:

عَقَرَه - از باب ضَرَب -: مجروح كرد او را، عَقَرَ الإبل: نحر كرد آن را يا چهار دست و پاى آن را بريد. عتى - از باب نَصَر -: تكبر كرد و از حد گذشت. رجفة: حركت شديد، زلزله. أصبحوا يعنى صاروا. جَثَمَ الرجلُ - از باب ضَرَب و نَصَر -: بر زمين چسبيد و نقش زمين شد.

تفسير:

فَعَقَرُواْ النَّاقَةَ وَ عَتَوْاْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قَالُواْ يَاصَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَآ إِن كُنتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ

يعنى: پس قوم ثمود، ماده شتر را نحر كردند و يا چهار دست و پاى آن را بريدند و از فرمان پروردگارشان سرپيچيدند و طغيان نمودند و به صالح پيامبر هم گفتند: اى صالح، اگر تو از فرستادگان خدايى آنچه را كه به ما وعده مى دهى بر سر ما بياور. يعنى هر عذابى را كه وعده مى دهى محقق كن.

فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِى دَارِهِمْ جَاثِمِينَ

يعنى: پس آنها را زمين لرزه اى فرا گرفت، پس در خانه هاى خود به زانو درآمده و نقش زمين شدند. بايد دانست كه در سبب هلاكت دسته جمعى قوم صالح در اين كتاب كريم تعبيرات مختلفى آمده است: رجفه يعنى زلزله، صيحه يعنى صدا، صاعقه يعنى آتش و طاغيه يعنى عذاب فوق حد. در اين جا فأخذتهم الرجفة و در آيۀ 67 سورۀ هود وَ أَخَذَ الَّذيِنَ ظَلَمُواْ الصَّيْحَةُ و در آيۀ 17 سورۀ فصّلت فَأَخَذَتْهُمْ صَاعِقَةُ الْعَذَابِ الْهُونِ و در آيۀ 5 سورۀ الحاقّه فَأُهْلِكُواْ بِالطَّاغِيَةِ آمده است، و ممكن است همۀ اين امور واقع شده باشد.

فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قَالَ يَاقَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّى وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَلَكِن لَّاتُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ

يعنى: صالح پس از درخواست عذاب براى آنها، روى از آنان برتافت و در حال يأس از ايمانشان چنين گفت: اى قوم من، بى ترديد من رسالت پروردگارم را، يعنى نبوت خود و كتاب و شريعت و احكام او را به شما رساندم و براى شما خيرخواهى كردم ولكن شما خيرخواهان را دوست نداريد.

ص:76

و ممكن است اين كلام پس از نزول عذاب و هلاكت قوم او و خطاب به اجساد بى جان آنها باشد، نظير آن كه پيامبر اسلام پس از غزوۀ بدر جسدهايى را كه مسلمين در چاه بدر ريخته بودند مورد خطاب قرار داد و فرمود: قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَّا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا [اعراف، 44]. و بنابراين، تقدير وَلَكِن لَاتُحِبُّونَ: «ولكن كنتم لاتحبّون» است، يعنى از آغاز شما چنين بوديد كه ناصحان را دوست نداشتيد.

داستان لوط (ع)

وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَاسَبَقَكُمْ بِهَا مِن أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ «80» إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِن دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ «81»

لغت و اعراب:

لوط اسم اعجمى است، و لوطاً عطف است به نوحاً در آيۀ 59 يا منصوب است به «اُذكر» مقدّر، و إذ قال بدل از لوط است. فاحشه: كار بسيار زشت. مسرف: متجاوز از حد. من دون النساء حال است از فاعل تأتون يعنى: «متجاوزين عن النساء».

تفسير:

وَ لُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُمْ بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّنَ الْعَالَمِينَ

لوط فرزند هاران برادرزادۀ ابراهيم خليل بود. او از سرزمين بابِل عراق همراه عمويش ابراهيم به سوى شام مهاجرت نمود و در اردن شام منزل كردند. خداوند او را به سوى اهل مؤتفكات، پنج شهرى كه مهم تر از همه شهر «سَدوم» بوده به عنوان پيامبرى مبعوث كرد.

در آن شهرها فحشا و منكر، خاصه عمل لواط رواج داشت.

معناى آيه: اى پيامبر يا اى مخاطب، به ياد آور لوط را هنگامى كه به قوم خود به عنوان استفهام انكارى و تقبيح و نهى و نكوهش گفت: آيا كار بسيار زشتى به جا مى آوريد كه احدى از جهانيان در آن بر شما سبقت نگرفته است؟!

ص:77

إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِّن دُونِ النِّسَآءِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ

يعنى: آن كار زشت اين است كه شما از زنان خود گذشته و آنها را رها نموده، براى ارضاى شهوت خود با مردان آميزش مى كنيد. بلكه شما گروهى اسرافكاريد. آوردن كلمۀ «بل» اشاره به اين است كه در همۀ كارهايشان اسرافكار بوده اند.

وَمَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قَالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ «82» فَأَنْجَيْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ «83» وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ «84»

لغت و اعراب:

قريه: مجتمع انسانى، شهر و روستا. غابر: گذشته، باقى مانده (از اضداد است). ناس و اِنس و اُناس: آدميان.

تفسير:

وَ مَا كَانَ جَوَابَ قَوْمِهِ إِلَّآ أَن قَالُواْ أَخْرِجُوهُمْ مِّن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ

يعنى: و پاسخ قوم لوط جز اين نبود كه به يكديگر يا سرانشان به زير دستانشان گفتند كه اينان را، يعنى لوط و خاندان و پيروانش را از ميان مجتمعتان يا از شهر و ديارتان بيرون كنيد كه، آنها مردمانى پاكى طلب اند. و اين جمله را به عنوان مسخره و استهزا مى گفتند كه:

اين ها كار ما را پليد مى شمارند.

فَأَنْجَيْنَاهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كَانَتْ مِنَ الْغَابِرِينَ

يعنى: پس از جواب ردّ آنها، و در مقدمۀ فرو فرستادن عذاب، لوط و عائلۀ او را به جز زنش كه از بازماندگان در ميان قوم براى چشيدن عذاب بود، نجات بخشيديم.

وَ أَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ مَّطَرًا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ

ص:78

و بر آنها بارانى بارانديم. يعنى بر سر آنها بارانى از سنگريزه بارانديم كه به غايت عجيب و بهت آور و بدون سابقه و لاحقه در تاريخ جهان بود و وصفش در آيات ديگر اين كتاب آمده است مانند حِجَارَةً مِّن سِجِّيلٍ مَّنْضُودٍ مُّسَوَّمَةً [هود، 83] و غير آن. پس بنگر كه عاقبت گنهكاران چگونه بود. يعنى به ديدۀ سر بنگر اگر در محل باشى و بقاياى آثار عذاب را خواهى، و به ديدۀ دل بنگر اگر عاقبت دنيوى و اخروى گناه را خواهى.

داستان شعيب (ع)

وَإِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَالَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جَاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلاَ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ «85»

لغت و اعراب:

و إلى مدين به تقدير «وأرسلنا». مدين: نام قبيله اى از نسل مدين بن ابراهيم خليل، و نيز نام شهر آنها. شعيب اسم اعجمى است. كيل: پيمانه كردن و آلت آن. ميزان: سنجش و آلت وزن يعنى ترازو. بَخَسَه - از باب مَنَع -: كاست از او و حقّ او را كم گذاشت. ذلكم خير لكم «ذلك» اشاره به ما ذُكر است از پرستش حقّ و ايفاى كيل و ترك بخس، و حرف «كُم» در دو مورد خطاب به ملت است.

تفسير:

وَ إِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْبًا قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُواْ اللَّهَ مَالَكُمْ مِّنْ إِلَهٍ غَيْرُهُ

يعنى: و ما به سوى شهر مدين يا قبيلۀ مدين برادر نسبى يا قبيله اى آنها شعيب را

ص:79

فرستاديم. (او از نوه هاى ابراهيم خليل و داماد لوط بود، و به واسطۀ حسن گفتار و سخنوريش، خطيب الأنبياء ناميده مى شد و عمر طولانى كرد.) او در خطابى به قوم خود كه به تقليد از گذشتگانشان بت مى پرستيدند گفت: اى قوم من، تنها خدا را پرستش كنيد كه شما را جز او معبودى نيست. يعنى شعيب نيز همانند پيامبران پيش از خود و اقتضاى محيط، دعوت خود را براساس توحيد و نفى شرك آغاز نمود.

قَدْ جَآءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِّنْ رَّبِّكُمْ

يعنى: حقيقت اين است كه براى شما حجت و برهانى روشن از جانب پروردگارتان آمده است. مراد شعيب از حجت، خودِ او و منطق مستدل و رساى او و معجزات اوست كه همه به سوى شريعتش هدايت مى كند، هر چند از نوع معجزات او در آيه ذكرى نيست.

فَأَوْفُواْ الْكَيْلَ وَ الْمِيزَانَ وَ لَاتَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْيَآءَهُمْ

در اين جمله پس از ذكر بينه و اثبات شريعت، به برخى از فروع مهم شرع كه شديداً محلّ ابتلاى ملت در آن عصر بود اشاره كرده است.

معناى آيه: پس اى مردم، پيمانه و ترازو را تمام و كامل بپردازيد. يعنى حقوق يكديگر را هنگام تأديۀ آن با پيمانه و ترازو كامل بدهيد، و از مردم اموالشان را نكاهيد و چيزى كم نگذاريد.

وَ لَاتُفْسِدُواْ فِى الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا ذَ لِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِنْ كُنتُم مُّؤْمِنِينَ

يعنى: و در روى زمين پس از اصلاح آن يعنى پس از آن كه خدا آن را اصلاح نموده افساد نكنيد.

مراد از اصلاح زمين، صالح آفريدن آن و ساكنان آن براى ادامۀ حيات است، زيرا خداوند آنچه لوازم زندگى طيّب و پاكيزۀ بشر است در خود آن و در طبع و سرشت ساكنان آن ايجاد كرده به گونه اى كه اگر انسان هاى صالح با استفاده هاى صالح در آن زندگى كنند روى همۀ كره، مدينۀ فاضله مى شود. و مراد از افساد هم مخالفت قوانين الهى آسمانى و خروج از مقتضيات عقل و خرد است، مانند عدم رعايت حقوق عامّه، و تعدّى از حدود جامعه، و قتل نفوس، و غصب اموال، و سلب امنيت اجتماعى و اقتصادى و غيره. «ذلكم» يعنى آنچه گفتم خير است براى شما اگر حقيقتاً گرونده ايد.

ص:80

وَلاَ تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَتَبْغُونَهَا عِوَجاً وَاذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ وَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ «86» وَإِن كَانَ طَائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَطَائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى يَحْكُمَ اللّهُ بَيْنَنَا وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ «87»

لغت و اعراب:

صَدَّ عن الشىء: اعراض نمود از آن، جلوگيرى كرد از آن. سبيل: راه، و مذكّر و مؤنّث در آن يكسان است. تبغونها به تقدير «تبغون لها» و ضمير «ها» راجع به سبيل است. فاصبروا خطاب به كفّار دو طايفه است، و ممكن است خطاب به مؤمنين يا به هر دو طايفه باشد.

تفسير:

وَ لَاتَقْعُدُواْ بِكُلِّ صِرَاطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ ءَامَنَ بِهِ وَتَبْغُونَهَا عِوَجًا

قوم شعيب كه جمعيتى انبوه و داراى زندگى مرفّهى بودند شديداً در مقابل دعوت شعيب مخالفت مى كردند، بر سر راه مؤمنان و قاصدان كويش مى نشستند، در عقايد آنها ايجاد شبهه مى كردند و از اقامۀ شعاير دينى مانع مى شدند.

معناى آيه: و بر سر هيچ راهى منشينيد در حالى كه مردم را توعيد و تهديد كنيد و هر كه را كه به خدا ايمان آورده از پيروى آن كه راه خداوند است جلوگيرى نماييد و براى آن راه جستجوى كجى كنيد، يعنى آن را منحرف و كج معرفى نماييد يا ايجاد شبهه و خدشه كنيد.

مراد از «راه» در آيه اعمّ است از راه حسّى و معنوى يعنى احكام اصولى و فروعى شريعت، زيرا آنها بر سر راه هاى شهر كه منتهى به مركز تبليغات شعيب مى شد مى نشستند و مانع از تماس با او مى شدند، و بر سر راه شريعت او نيز مى نشستند، يعنى مردم را در

ص:81

احكام دين او به شك و شبهه مى افكندند يا تهديد مى نمودند.

وَ اذْكُرُواْ إِذْ كُنتُمْ قَلِيلًا فَكَثَّرَكُمْ وَ انْظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ

يعنى: و به ياد آوريد زمانى را كه شما اندك بوديد پس خداوند بسيارتان كرد (يعنى نفوس و افراد قبايل و شهرتان را به بركت در زاد و ولد انبوه ساخت و اموالتان را به رحمت هاى آسمانى و بركات زمينى فراوان نمود) و بنگريد كه عاقبت و سرانجام مفسدان چگونه شد و چگونه طوفان فراگير ريشۀ مفسدان را كَند و رجفه و ريح و سنگباران، نسل مفسدان را يكباره برچيد.

وَ إِن كَانَ طَآئِفَةٌ مِّنْكُمْ ءَامَنُواْ بِالَّذِى أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طَآئِفَةٌ لَّمْ يُؤْمِنُواْ فَاصْبِرُواْ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَ هُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ

پس از انقسام قوم شعيب به دو گروه مؤمن و كافر، اختلاف عقايدشان زمينۀ نزاع و نبرد را ميانشان فراهم مى كرد كه شعيب به هر دو طايفه توصيه كرده هرچند محتمل است خطاب «فاصبروا» به خصوص مؤمنان يا كافران باشد.

معناى آيه: و اگر گروهى از شما به آنچه من بدان فرستاده شده ام، يعنى به كتاب و شريعت من، ايمان آوردند و گروهى ديگر ايمان نياوردند، پس شما هر دو گروه صبر ورزيد و به نزاع و ستيز و نبرد برنخيزيد تا آن گاه كه خداوند ميان ما، يعنى ميان همۀ ملت و قوم من داورى كند و او بهترين داوران است.

قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يَاشُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِن قَرْيَتِنَا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنَا قَالَ أَوَلَوْ كُنَّا كَارِهِينَ «88» قَدِ افْتَرَيْنَا عَلَى اللّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنَا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللّهُ مِنْهَا وَمَا يَكُونُ لَنَا أَنْ نَعُودَ فِيهَا إِلَّا أَنْ يَشَاءَ اللّهُ رَبُّنَا وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً عَلَى اللّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ «89»

ص:82

تفسير:

قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يَاشُعَيْبُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَعَكَ مِن قَرْيَتِنَآ أَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنَا

يعنى: در پاسخ دعوت شعيب به توحيد و امر به واجبات و نهى از افساد، سران و اشرافى از قوم او كه از پذيرش حق تكبر ورزيده بودند گفتند: اى شعيب، بى ترديد تو را و كسانى را كه همراه تو به خدا ايمان آورده اند از ميان اجتماع يا از شهرمان بيرون خواهيم كرد، مگر اين كه به كيش و آيين ما باز گرديد.

مراد بازگشتن كسانى است كه از شرك به سوى توحيد رفته بودند. و نسبت رجوع به شعيب به عنوان تغليب است وگرنه پيامبران الهى نه سابقۀ شرك و كفر دارند و نه سابقۀ فسق و گناه.

قَالَ أَوَلَوْ كُنَّا كَارِهِينَ قَدِ افْتَرَيْنَا عَلَى اللَّهِ كَذِبًا إِنْ عُدْنَا فِى مِلَّتِكُم بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْهَا

يعنى: شعيب گفت: آيا ما بازگرديم هر چند از آيين شما كراهت و نفرت داريم؟ يعنى اين كار شدنى نيست. حقيقت اين است كه اگر ما به كيش شما بازگرديم پس از آن كه خداوند ما را از آن نجات بخشيده، به خدا دروغ بسته و افترا گفته ايم. يعنى چون ما خود، بطلان و پليدى آن عقايد را از خداوند نقل كرده ايم.

وَ مَا يَكُونُ لَنَا أَن نَّعُودَ فِيهَآ

يعنى: و ما را نرسد و نسزد كه به آن آيين بازگرديم. از نظر شرع جايز و از نظر خرد و عقل صحيح نيست كه پس از وصول به حقيقت و وضوح راه مستقيم و توفيق اعتقاد به توحيد واجب الوجود يكتا، به پرستش جماد لايَعْقِل محض بازگرديم.

إِلَّآ أَن يَشَآءَ اللَّهُ رَبُّنَا

يعنى: مگر آن كه خداوند، پروردگار ما آن را بخواهد. مگر آن كه به حدّى گنهكار شويم كه براى خذلانِ ما، آن را بر ما روا دارد بدان گونه كه براى شما روا داشته است. و ممكن است استثنا به عنوان تعليق به محال باشد، مانند اين كه بگويند مگر آن كه زوج فرد شود يا متناقِضَين جمع شوند.

ص:83

وَسِعَ رَبُّنَا كُلَّ شَىْءٍ عِلْمًا عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنَا

يعنى: پروردگار ما بر همۀ اشيا و ذرّات جهان هستى، سعۀ دانش و احاطۀ علمى دارد.

يعنى همان گونه كه احاطۀ وجودى و احاطۀ توانى و احاطۀ رحمتى دارد (و ذكر علم الهى در اين جا براى اين است كه او مى داند كه ممكن است ما در شقاوت به حدّى برسيم كه ما را به حال شرك وا گذارد). ما بر او توكل نموده ايم. يعنى در اين كه ما را در ايمان خود ثابت دارد و از شرك محفوظ فرمايد.

رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ قَوْمِنَا بِالْحَقِّ وَ أَنتَ خَيْرُ الْفَاتِحِينَ

يعنى: پس از اتمام حجت بر مشركان قوم و اصرار آنها بر شرك و كفر و تهديد، شعيب و يارانش داورى به سوى خدا برده، شعيب گفت: پروردگارا، ميان ما و قوم ما به حقّ و صدق داورى كن و تو بهترين داورانى.

وَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنْ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ «90» فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ «91» الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَن لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَانُوا هُمُ الْخَاسِرِينَ «92» فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالاَتِ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسَى عَلَى قَوْمٍ كَافِرِينَ «93»

لغت و اعراب:

رجفه: زلزله، صوت رعد. جاثم: به زانو درآمده، فرش زمين شده. فأصبحوا جاثمين يعنى «صاروا جاثمين» يا «دخلوا فى الصباح جاثمين فى الليل». غَنِىَ بالمكان - از باب عَلِم -:

اقامت گزيد در آن. أسِىَ زيد - ناقص يائى از باب عَلِم -: اندوهگين شد.

ص:84

تفسير:

وَ قَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْبًا إِنَّكُمْ إِذًا لَّخَاسِرُونَ

يعنى: سران و اشرافى از قوم شعيب كه كافر شده بودند در خطاب به طبقات پايين يا به گروندگان قوم گفتند: بى ترديد اگر از شعيب پيروى كنيد آن هنگام است كه حتماً زيانكاريد. يعنى بدين جهت كه هم آيين حقّ پدرانتان را از دست داده ايد و هم درآمد سرشارتان از بخس كيل و وزن از كفتان رفته است.

فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُواْ فِى دَارِهِمْ جَاثِمِينَ

يعنى: پس به ناگاه آنان را زلزله يا صيحۀ شديد تكان دهنده فرا گرفت كه همگى در خانه هاى خود بر خاك افتادند و نقش زمين شدند. و يا آن كه در حالى كه شب هلاك شده و نقش زمين شده بودند به صبح درآمدند.

الَّذِينَ كَذَّبُواْ شُعَيْبًا كَأَن لَّمْ يَغْنَوْاْ فِيهَا الَّذِينَ كَذَّبُواْ شُعَيْبًا كَانُواْ هُمُ الْخَاسِرِينَ

اين آيه مبيّن شدت كيفر دنيوى كسانى است كه با دعوت پيامبران خدا مبارزه كرده اند.

يعنى: كسانى كه شعيب پيامبر را تكذيب كردند پس از نزول عذاب به صورت رجفه، آن چنان نابود شدند كه گويى از ابتدا ساكن آن جا نبودند. آرى كسانى كه شعيب را تكذيب كردند آنها بودند كه زيانكار شدند. و حصر خسران به آن قوم، مبيّن عدم شمول آن به مؤمنان است. و اطلاق خسران مفيد عموم آن به خسران دنيا و آخرت است.

فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَاتِ رَبِّى وَ نَصَحْتُ لَكُمْ

يعنى: پس از آن كه قوم او به هلاكت رسيدند، شعيب روى از آنان برتافت، يعنى صورت برتافت يا روى دل از آنها برگردانيد و انزجار قلبى پيدا كرد و در خطابى بس عبرت آور و اسف انگيز به آنها گفت: اى قوم من، حقيقت اين است كه من همۀ پيام هاى پروردگار خود را به شما رساندم. يعنى كتاب آسمانى و اصول و فروع شريعت و پيام هاى ديگر او و انذار و تبشيرهاى او را. و براى شما خيرخواهى كردم و آنچه مصلحت شما بود به شما گوشزد نمودم.

فَكَيْفَ ءَاسَى عَلَى قَوْمٍ كَافِرِينَ

يعنى: پس حال چگونه من بر گروهى كه كافر شدند، اندوهگين شوم؟ يعنى كارهاى

ص:85

كفرآميز شما و مخالفت و ستيز با خدا و انكار و عناد با شريعت و ايذاء و آزار مؤمنين كه شيوۀ دائمى شما بود مانع از اين است كه وظايف اخوت نَسَبى و قبيله اى را كه طبق فطرت و وفق شريعت بايد به آن ترتيب اثر داد، انجام دهم.

نعمت و غفلت

وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ «94» ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَقَالُوا قَدْ مَسَّ آبَاءَنَا الضَّرَّاءُ وَالسَّرَّاءُ فَأَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً وَهُمْ لاَيَشْعُرُونَ «95»

لغت و اعراب:

بأساء: سختى و ناراحتى در غير جسم. ضرّاء: ناراحتى در جسم. يضّرّعون: مخفّف يتضرّعون، ناله و زارى. سيّئه: سختى و ناراحتى. حسنه: خوشى و رفاه حال. عَفَا الشىءُ - ناقص واوى از باب نَصَر -: زياد و انبوه شد، و «عفَوْا» در اصل «عَفُوُوا» بوده. بدّلنا متضمّن معناى «أعطينا» است به تقدير «أعطيناهم فى مكان السيّئة الحسنة».

تفسير:

وَ مَآ أَرْسَلْنَا فِى قَرْيَةٍ مِّنْ نَّبِىٍّ إِلَّآ أَخَذْنَآ أَهْلَهَا بِالْبَأْسَآءِ وَ الضَّرَّآءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ

اين آيه و آيۀ بعد، اشاره است به سنّت جاريۀ الهى دربارۀ طايفۀ بشرى در مرحلۀ توجيه تكاليف كلّى به آنها و مخالفت آنها و عكس العمل خدا با مخالفان. و آن سنّت اين است كه خدا پس از عرضۀ تكاليف به واسطۀ پيامبران، در آغاز محيط زندگى را بر بشرها تنگ مى گيرد شايد به اضطرار روى به خدا كنند، و چون اعتنا نكردند بر قساوتشان مى افزايد و درهاى رفاه و نعمت را به روى آنها مى گشايد، و اين مرحله را استدراج مى نامند.

و چون به كمال غرور و شقاوت رسيدند به وسيلۀ عذاب ناگهانى آنها را نابود مى سازد.

و اين رفتار و سنّت الهى هم در فرد جارى است و هم در مجتمع.

ص:86

معناى آيه: و ما در هيچ شهر و روستايى پيامبرى نفرستاديم مگر آن كه پس از آن يا همراه آن مردم آن جا را به بأساء و ضرّاء گرفتار نموديم شايد به درگاه خدا بنالند.

مراد از «بأساء» سختى ها و ناراحتى هاى غير بدنى است مانند فقر مالى، ناامنى محيط، وقوع جنگ، مرگ و مير اولاد و ارحام. و مراد از «ضرّاء» ناراحتى جسمى است نظير بيمارى، ضعف، نقص اعضا، وبا، طاعون و نحو آنها. و اين مرحلۀ امتحان و آزمايش است.

و از انضمام آيۀ بعد به لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ استفاده مى شود كه «لعلّ» دربارۀ آنها تحقق نيافته و بر غفلت و شقاوتشان ادامه داده اند.

ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَواْ

يعنى: سپس به جاى ناراحتى ها و سختى ها، راحتى و خوشى داديم تا آن گاه كه فزونى يافتند، يعنى در نفوس و اولاد و افراد و اموال و وسايل زندگى زياد شدند.

وَ قَالُواْ قَدْ مَسَّ ءَابَآءَنَا الضَّرَّآءُ وَ السَّرَّآءُ

يعنى: پس از فزونى در عِدّه و عُدّه به جاى تنبّه و تذكر گفتند: بى ترديد، پدران ما را هم ناراحتى ها و راحتى ها و ضرر و نفع ها رسيد. يعنى عروض اين حوادث به اقتضاى طبع زندگى دنياست وگرنه دست قدرتى پشت پردۀ حواس ما نيست كه اين حالات از ناحيۀ او به منظور آزمايش ما باشد. و اين طرز فكر نهايت شقاوت است.

فَأَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ

يعنى: پس ما آنها را به نحو ناگهانى گرفتيم در حالى كه بى اطلاع از وضع حال خود بودند.

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِمْ بَرَكَاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ وَلكِن كَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ «96» أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا بَيَاتاً وَهُمْ نَائِمُونَ «97» أَوْ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا ضُحىً وَهُمْ يَلْعَبُونَ «98»

ص:87

لغت و اعراب:

بركات جمع بركت به معناى ثبوت و استقرار، و كنايه از خيرات فزاينده است. أفأمن تقدم همزه بر عاطف به خاطر صدارت است. بأس: عذاب. بيات به معناى شب هنگام، و هم نائمون حال است از فاعل «أمن». ضحى: صبحگاه پس از بالا آمدن خورشيد.

تفسير:

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى ءَامَنُواْ وَ اتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ

يعنى: و اگر اهل شهرها و روستاها ايمان مى آوردند و تقوا مى ورزيدند، به اين معنا كه هر مجتمعى از مجامع انسانى، در هر عصرى از اعصار، به كتاب خود معتقد مى شدند و به شريعت خود عمل مى كردند، بى ترديد ما درهاى خيرات و بركات آسمان و زمين را بر آنها باز مى كرديم.

بركات آسمان، ابرها و برف و باران نافع، تابش متناسب خورشيد، وزش باد و نسيم احياگر؛ و بركات زمين، رشد معادن روى زمينى و زيرزمينى، جوشش آب ها از كوه و هامون، و رويش مطلوب گياهان و درختان و غير اينهاست.

وَلَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ

يعنى: ولى هر مجتمعى در عصر خويش فرستادگان ما و وحى و شريعتشان را اعتقاداً يا عملاً تكذيب كردند، پس ما آنها را به سزاى عملكردشان مؤاخذه و گرفتار نموديم.

أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَن يَأْتِيَهُم بَأْسُنَا بَيَاتًا وَ هُمْ نَآئِمُونَ

يعنى: پس آيا با توجه به غضب و عذاب ما بر گذشتگان، اهل شهر و روستاها ايمن و خاطر جمع اند از اين كه عذاب ما شب هنگام به آنها رسد در حالى كه همه در خواب اند؟ يعنى مانند قوم عاد و قوم لوط و غير آنها.

أَوَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرَى أَن يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنَا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ

يعنى: و آيا اهل شهر و روستاها ايمن اند از اين كه عذاب ما در روز روشن به آنها رسد در حالى كه مشغول بازى اند؟ يعنى در حالى كه همانند كودكان در حال غفلت و مشغول

ص:88

لهو و لعب و ارتكاب گناهان كبيره اند.

أَفَأَمِنُوا مَكْرَ اللّهِ فَلاَ يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ «99» أَوَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِهَا أَنْ لَوْ نَشَاءُ أَصَبْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَنَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَيَسْمَعُونَ «100»

لغت و اعراب:

أفأمنوا به تقدير «فأأمنوا». مكر: فريب. و مكر خدا مقابلۀ او با فريب يا عملى شبيه فريب انسان است. أ و لم يهد به معناى «أ و لم يبيّن» و فاعل آن «ما ذكرنا من قصص الماضين» و للّذين متعلق به آن است. أن لو نشاء به تقدير «أنّ الشأن لو نشاء» مفعول «لم يهد» و تقدير كلام اين است: «أ و لم يبيّن لهؤلاء المشركين ما ذكرنا من قصص الماضين و عذابهم أنّا قادرون على مؤاخذتهم».

تفسير:

أَفَأَمِنُواْ مَكْرَ اللَّهِ فَلَا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ

يعنى: پس آيا آنها از مكر و فريب خدا ايمن اند، از مؤاخذه و عذاب ناگهانى خدا كه در مقابل طغيان هايشان مى رسد؟ شبيه كار فريبى كه غفلتاً و بدون اطلاع انجام مى گيرد. و هرگز كسى خود را از مكر خداوند ايمن نمى داند مگر گروه زيانكاران، يعنى انسان هاى شقى و اهل دوزخ كه در مقام معامله و تجارت معنوى، نفوس و اموال خود را با دوزخ معامله مى كنند.

أَوَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِن م بَعْدِ أَهْلِهَا أَن لَّوْ نَشَآءُ أَصَبْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَنَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَايَسْمَعُونَ

ص:89

يعنى: و آيا براى كسانى كه اين زمين را پس از هلاك گذشتگان آن وارث مى شوند، آنچه ما ذكر كرديم از عذاب و سرگذشت وخيم آنان، اين حقيقت را روشن نمى كند كه اگر بخواهيم با آنها به سزاى گناهانشان برخورد سخت مى كنيم و بر دل هاى آنها مهر شقاوت مى زنيم به طورى كه هرگز پس از آن كلام حق را نشنوند؟

تِلْكَ الْقُرَى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَائِهَا وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا مِن قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلَى قُلُوبِ الْكَافِرِينَ «101» وَمَا وَجَدْنَا لأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَإِنْ وَجَدْنَا أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِينَ «102»

لغت و اعراب:

تلك القرى مبتداء موصوف و نقصُّ خبر آن است. مِن قبل به تقدير «من قبل مجىء الرسل» است. من عهد يعنى: من وفاء عهد. ضمير هُم در دو مورد راجع به كفّار مزبور يا مطلق انسان هاى مكلّف است. إن وجدنا، «إن» مخفّفۀ از مثقّله است به قرينۀ لام در خبر، به تقدير «انّ الشأن».

تفسير:

تِلْكَ الْقُرَى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبَآئِهَا وَ لَقَدْ جَآءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ بِمَا كَذَّبُواْ مِن قَبْلُ

يعنى: آن مجتمعات انسانى كه ذكر شد، ما برخى از اخبار آنها را بر تو بازگو مى كنيم، و حقيقت اين است كه پيامبرانشان براى آنها بيّنات آوردند (يعنى همواره در طول تاريخ چنين بوده كه پيامبرانشان ادلّه اى روشن از اصول و فروع شريعت را بر آنها

ص:90

عرضه مى داشتند) ولى آنها هرگز حاضر نبودند كه به آنچه از پيش تكذيب كرده بودند ايمان بياورند.

كَذَ لِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الْكَافِرِينَ

يعنى: خداوند اين چنين بر دل هاى كافران مهر شقاوت مى زند. مراد اين است كه تكذيب آيات الهى از پيش و از نخستين روز دعوت هاى انبيا سبب شده كه خدا مهر شقاوت بر دل هاى كافران بنهد تا در حالت انكار سابقشان بمانند و هربار كه به سوى آنها بيّنات و شرايع بيايد تكذيب نمايند.

وَ مَا وَجَدْنَا لِأَكْثَرِهِمْ مِّنْ عَهْدٍ وَ إِن وَجَدْنَآ أَكْثَرَهُمْ لَفَاسِقِينَ

يعنى: و ما براى بيشتر آنها، همان كفّار ياد شده يا مطلق مردم مورد تكليف، عهدى و پيمانى نيافتيم. يعنى در مقابل پيمان هايى كه با مسلمين مى بستند، و يا در برابر پيمان هايى كه با آنها به دست پيامبران و به وسيلۀ خرد و عقولشان بستيم وفايى نيافتيم، بلكه حقيقت اين است كه ما اكثرشان را فاسق و خارج از طاعت خود يافتيم، خواه در پيمان ها و خواه در غير آنها.

داستان موسى (ع)

ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَى بِآيَاتِنَا إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ «103» وَقَالَ مُوسَى يَا فِرْعَوْنَ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ «104» حَقِيقٌ عَلَى أَنْ لاَأَقُولَ عَلَى اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرَائِيلَ «105» قَالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِهَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ «106» فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ «107» وَنَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِيَ بَيْضَاءُ لِلنَّاظِرِينَ «108»

ص:91

تفسير:

ثُمَّ بَعَثْنَا مِن م بَعْدِهِم مُّوسَى بَِايَاتِنَآ إِلَى فِرْعَوْنَ وَ مَلَإِيْهِ

موسى بن عمران سومين پيامبر و رسول از پيامبران و رسولان اولواالعزم بشر، يعنى صاحب شريعت مستقل و كتاب آسمانى شامل احكام و معارف دينى است، و كتاب او تورات است كه بزرگترين كتاب هاى آسمانى و مفصل ترين آنهاست، و در قرآن كريم از تورات يادِ مكرّر و تعريف فراوان شده است. و مراد از آياتى كه اين جا ذكر شده آيات و معجزات نُه گانۀ موسى است كه در آيۀ 101 اسراء و 12 نمل اشاره شده است.

معناى آيه: پس از پيامبران نام برده كه نوح و هود و صالح و لوط و شعيب بودند، يا پس از امّت هاى مذكور منقرض شده، موساى پيامبر را همراه آيات خود (يعنى معجزاتى كه در موارد زيادى از اين كتاب ذكرى از آنها رفته كه اهم و نخستين آنها عصا و يد بيضاء است) به سوى فرعون و سران و اشراف قوم او برانگيختيم و فرستاديم.

فرعون لقب عام شاهان مصر است كه فراعنه گفته مى شوند، نظير كسرى و اكاسره لقب شاهان فارس، و قيصر و قياصره لقب شاهان روم، و خاقان و خواقنه لقب سلاطين چين. و اين فرعون ظاهراً همان فرعون زمان يوسف پيامبر است كه در فاصلۀ چهارصد سال ميان دو پيامبر عمر كرده است. و بعثت موسى به سوى همۀ مردم عصر بود و ذكر مَلَأ براى تأثيرات وجودى آنها و تبعيت ديگران از آنهاست.

فَظَلَمُواْ بِهَا فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ

يعنى: پس آنان به آيات ما ستم كردند. آنها را نپذيرفتند و مفاهيم حقايق آن را در خود و جامعه پياده نكردند. پس بنگر كه سرانجام كار فسادانگيزان چگونه شد. يعنى به چشم سر آثار باقى ماندۀ طاغيان را، و به چشم دل عواقب سوء آنها و شمول غضب خدا را بنگر.

وَ قَالَ مُوسَى يَا فِرْعَوْنُ إِنِّى رَسُولٌ مِّن رَّبِّ الْعَالَمِينَ

و حال آغاز داستان تفصيلى موسى و فرعون و قوم اوست. يعنى: و موسى به فرعون گفت: اى فرعون، بى ترديد من فرستادۀ پروردگار جهانيانم. توصيف خداوند به وصف «ربّ العالمين» به لحاظ اين است كه فرعونيان معتقد بودند به وثنيّت و تعدد ارباب. يعنى هر

ص:92

نوعى از انواع مخلوقات را ربّى است مستقل و متكفّل تربيت و تكامل او هرچند همۀ ارباب مخلوق خداوند بزرگ اند. و موسى در آغاز دعوت خود هدف اصلى رسالت را در اين توصيف بيان نمود كه همۀ موجودات جهان از اجناس و انواع و اصناف و افراد زير نظر و تربيت مستقل و بدون شريك خداى بزرگ قرار دارند.

حَقِيقٌ عَلَى أَن لَّآأَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُم بِبَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِىَ بَنِى إِسْرَآئِيلَ

بنى اسرائيل سابقۀ سكونت در سرزمين بيت المقدس داشتند و چون يوسف بن يعقوب به مصر آمد و پس از چند سالى به سلطنت مصر رسيد و پدر و مادر و ارحام خود را به مصر طلبيد، بنى اسرائيل در مصر زير سايۀ حكومت او گرد آمده زياد گشتند و پس از ارتحال يوسف و به واسطۀ تسلّط يكى از فراعنه بر مصر و دعوى الوهيت و ربوبيت او و مخالفت بنى اسرائيل با ادعاى او، عرصه بر بنى اسرائيل در آن جا تنگ شد به گونه اى كه مشهور است و قرآن كريم نيز از آن صحنۀ ستم و فاجعۀ مظلوميت آنان مكرراً ياد كرده است.

فرعونيان و قبطيان آنها را به بردگى گرفتند، مردانشان را به نوكرى و زنانشان را به كنيزى.

خداوند موسى را مبعوث كرد و مأمور نمود كه بنى اسرائيل را از چنگال فرعونيان درآورد و به موطن اصلى خويش بازگرداند.

معناى آيه: موسى پس از دعوى رسالت، به فرعون گفت: بر من لازم و واجب است، يعنى به حكم عقل و قضاوت خرد، كه بر خداوند و از جانب او جز حق نگويم. بى ترديد من از جانب پروردگارتان حجت و دليل روشنى آورده ام، يعنى دليل بر نبوت خود و اثبات توحيد در الوهيت و ربوبيت، و مراد معجزاتى است كه همراه داشته است. پس بايد بنى اسرائيل را كلاًّ رهاسازى و همراه من بفرستى. و اين كلام آغاز كار موسى و پيشنهاد نجات بنى اسرائيل است.

قَالَ إِن كُنتَ جِئْتَ بَِايَةٍ فَأْتِ بِهَآ إِن كُنتَ مِنَ الصَّادِقِينَ

يعنى: فرعون گفت: اگر دليل و برهانى آورده اى پس بياور، يعنى ظاهر كن و نشان ده اگر از راستگويانى. جملۀ شرطيۀ اول با شرط و جزا، جزاء جملۀ شرطيۀ دوم است.

فَأَلْقَى عَصَاهُ فَإِذَا هِىَ ثُعْبَانٌ مُّبِينٌ

نسب اصلى عصاى موسى به شاخه اى از درخت آس بهشتى مى رسد كه چون آدم

ص:93

ابوالبشر طبق دستور خدا، از بهشت بالا عزم هبوط به سرزمين دنيا نمود آن را همراه خود آورد، و پس از ارتحال او در دست اوصياى او از فرزندانش بود تا به شعيب پيامبر رسيد، و چون موسى سال هاى شبانى خود را براى شعيب سپرى نمود و با عائله و اموال خود عازم مصر گرديد براى استفاده در سفر و خاصه براى حفاظت گوسفندانش عصايى از پدر عيال خود طلبيد.

گفته اند: شعيب را چهل عدد عصا بود كه از هر يك در موقعى استفاده مى كرد و همه را در محل معينى نگه مى داشت. به موسى گفت: يكى از آن عصاها را برگير. موسى تا دست به سوى عصايى دراز كرد عصايى از ميان آنها خود در قبضۀ موسى قرار گرفت. چون شعيب آن را ديد گفت: آن را بگذار و عصاى ديگرى برگير. بار دوم و سوم نيز همان عصا به دست موسى افتاد و شعيب هم راضى شد و آن همان عصاى آس بهشتى بود.

موسى با همسر و عائله و مواشى روانۀ مصر شد. در ميان راه گرفتار ناراحتى و سرما شدند. موسى به سراغ آتشى كه از دور ديد رفت، به محلى رسيد كه آن جا به گفتۀ قرآن، وادى مقدّس و با ميمنت بود و درختِ آن همان شجرۀ مباركه. موسى نخستين بار صداى تكلّم خدا را از آن درخت شنيد و مأمور شد عصاى خود را بر زمين افكند. اين بار، شجرۀ آس، مبدّل به جاندارى مخوف گرديد كه موسى از ترس فرار كرد.

معناى آيه: پس از آن كه فرعون طلب معجزه كرد، موسى عصاى خود را بيفكند، پس به ناگاه آن عصا اژدهايى آشكار گرديد. يعنى آن چوب كه روح نباتى را هم از دست داده بود، مبدّل به جاندارى حقيقى و مارى عظيم الجثّه و متحرك شد كه در برابر چشم همه، ظهورى آشكار داشت، نه مانند ريسمان ها و عصاهاى سحره كه بدون واقعيت چشم ها را جادو مى كرد.

بايد دانست كه خداوند معجزۀ مار شدن عصا را سه بار به دست موسى تحقق بخشيده.

ابتدا در وادى سينا در مقام انتخاب او به نبوت و بذل معجزه، كه به صورت «جانّ» يعنى مار كوچك درآمد، چنان كه در سورۀ نمل آيۀ 10 و قصص آيۀ 31 آمده است. دوم در مقام دعوى نبوت در برابر فرعون، كه به صورت ثعبان درآمد، چنان كه در اين آيه و آيۀ 32 شعراء ذكر شده. سوم در مقام مقابله با ساحران در ملأ عام و انبوه مردم، كه در اين جا

ص:94

به عنوان «تَلْقَفُ ما يَأفكون» ذكر گرديده، و شايد در اين صحنه چند برابر ثعبان ظهور كرده كه ثعبان هاى آنها را بلعيده، چنان كه در اين سوره آيۀ 117 و سورۀ طه آيۀ 69 و سورۀ شعراء آيۀ 45 آمده. و اما معجزۀ يد بيضا در دو نوبت يعنى در مقام اول و دوم تحقق يافته است.

وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذَا هِىَ بَيْضَآءُ لِلنَّاظِرِينَ

يعنى: و دست بيرون كشيد پس به ناگاه دستش سفيد و نورانى براى ناظران بود.

موسى عليه السلام ابتدا دست در گريبان يا زير بغل يا زير لباس خود كرد و از آن جا به قصد اظهار معجزه بيرون آورد كه همانند قوى ترين نور مى درخشيد.

مردم فريبى فرعون

قَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ «109» يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ «110» قَالُوا أَرْجِهِ وَأَخَاهُ وَأَرْسِلْ فِي الْمَدَائِنِ حَاشِرِينَ «111» يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَاحِرٍ عَلِيمٍ «112» وَجَاءَ الْسَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنّا نَحْنُ الْغالِبينَ «113» قَالَ نَعَمْ وَإِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ «114»

لغت و اعراب:

أرجأ الشىءَ مهموز اللّام است و ثلاثى ندارد، يعنى تأخير انداخت آن را. أرجه اصلش «أرجئهُ» است، همزه را حذف كرده اند(1) و ضمير آن به موسى برمى گردد.

تفسير:

قَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ

ص:95


1- . چون گفته اند اسكان هاء ضمير جايز نيست؛ پس اين هاء، هاء سكت است و هاء ضمير، محذوف است.

يعنى: سران و اشراف از قوم فرعون گفتند: بى ترديد اين مرد جادوگر دانايى است. ظاهر آيه اين است كه اظهار اين دو معجزه، در نزد فرعون و رؤساى كشور و اشراف قوم او كه عادةً در نزد سلاطين اجتماع مى كنند واقع شده است. و در آغاز رؤسا و اشراف، ميان خود استقلالاً يا به دستور فرعون به تبادل نظر پرداخته اند و اين دو آيه در بيان حال آنهاست.

يُرِيدُ أَن يُخْرِجَكُم مِّنْ أَرْضِكُمْ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ

يعنى: اين شخص قصد دارد شما را از سرزمينتان بيرون كند، پس حال چه امر مى كنيد؟ معلوم مى شود مَلَأ فرعون در اين اعتقاد بودند كه موسى و برادرش مى خواهند بنى اسرائيل را با جادوهاى خود جلب كنند و آنها را وحدت و تقويت بخشند و برضدّ دولت فرعونى بشورانند، فرعون را ساقط كنند، سران آنها را از مصر بيرون نمايند و خود بر مسند حكومت بنشينند. و پس از تبادل نظر در راه چارۀ اين امر، كه آيا آنها را بكشند يا تبعيد نمايند، فكرشان به آن جا رسيد كه مطلب زير را به فرعون پيشنهاد كنند.

قَالُواْ أَرْجِهْ وَ أَخَاهُ وَ أَرْسِلْ فِى الْمَدَآئِنِ حَاشِرِينَ يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَاحِرٍ عَلِيمٍ

يعنى: مَلأ به فرعون گفتند كه كار او و برادرش را به تأخير انداز و حاشرين را، يعنى گردآوران و مأموران دربار و اطلاعات را كه مى توانند از شهرها جادوگران را گردآورند، گسيل دار تا هر ساحر و جادوگر دانا و متخصص اين فن را در دربارت حاضر سازند.

وَ جَآءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قَالُواْ إِنَّ لَنَا لَأَجْرًا إِن كُنَّا نَحْنُ الْغَالِبِينَ، قَالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ

يعنى: پس از تلاش حاشران، جادوگران به نزد فرعون آمدند و دربارۀ كار مهم و عظيم مقابله و مبارزه با مدعيان نبوت، به فرعون گفتند: اگر ما در اين ميدان نبرد پيروز گشتيم، آيا براى ما پاداش مهمى خواهد بود؟ فرعون گفت: آرى، و علاوه بر آن شما مسلّماً از مقربان دربار خواهيد شد.

قَالُوا يَامُوسَى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَإِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ «115» قَالَ أَلْقُوا فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ «116»

ص:96

لغت و اعراب:

فلمّا ألقوا اصلش «ألقَيُوا» است كه ياء لام الفعل افتاده. استرهبه: ترسانيد او را.

تفسير:

قَالُواْ يَامُوسَى إِمَّآ أَن تُلْقِىَ وَ إِمَّآ أَن نَّكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ

يعنى: ساحران گفتند: اى موسى، يا تو بايد بيفكنى يا ما افكننده باشيم. اين گفتار از آنان كه تا حدى مؤدبانه است به منظور مخيّر كردن موسى است در شروع به افكندن وسايل جادو كه از موسى جز عصاى كوچكى نبود و از آنها انبوهى از چوب و ريسمان و غيره. و ظاهر سخن ساحران اين است كه مطمئن به پيروزى خود بودند خواه موسى شروع كند يا آنها.

قَالَ أَلْقُواْ فَلَمَّآ أَلْقَوْاْ سَحَرُواْ أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جَآءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ

يعنى: موسى به آنها گفت: شما بيفكنيد. پس چون افكندند (يعنى وسايل و ابزارهاى جادوى خود را كه شامل انبوهى از طناب هاى ضخيم و باريك و عصاها و چوب هاى نازك و غليظ بود، و به مجرد افتادن در مرآى مبارزه) ديدگان مردم را جادو كردند و همه را ترسانيدند، يعنى در دلشان از راه جادو رعب و هراس ايجاد كردند. و گفته شده همۀ ميدان وسيعِ آماده شده براى اين عمل مملوّ از مار و اژدها و حيوانات بزرگ و كوچك موهوم و وحشتناكى گرديد كه همه در حركت افتادند و دور يكديگر و اطراف ميدان مى چرخيدند، و بدين وسيله مردم را ترسانيدند و جادويى بزرگ به صحنه آوردند.

وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَ لْقِ عَصَاكَ فَإِذَا هِيَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ «117» فَوَقَعَ الْحَقُّ وَبَطَلَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ «118» فَغُلِبُوا هُنَالِكَ وَانْقَلَبُوا صَاغِرِينَ «119» وَأُلْقِيَ الْسَّحَرَةُ سَاجِدِينَ «120» قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ «121» رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ «122»

ص:97

لغت و اعراب:

لقف الشىءَ - از باب عَلِم -: او را به سرعت گرفت. أفك - از باب عَلِم و ضَرَب -: دروغ گفت.

تفسير:

وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى أَنْ أَ لْقِ عَصَاكَ فَإِذَا هِىَ تَلْقَفُ مَا يَأْفِكُونَ

يعنى: پس از آن كه جادوهاى ساحران چشم ها را جادو و دل ها را بيمناك نمود، ما به موسى وحى كرديم كه عصاى خود را در برابر آنها بيفكن. و بى ترديد در آن حال توجه همه معطوف به موسى و وسايل مبارزۀ او بود. پس چون بيفكند، به ناگاه آنچه را كه سحره به دروغ ساخته بودند همه را مى ربود و مى بلعيد. يعنى به ناگاه عصا اژدهاى عظيمى شد و شروع به بلعيدن نمود و آنچه را كه در مرأى و منظر قرار داده بودند يعنى اعيان حقيقى نامرئى اشيا و صور موهومى مرئى، همه را مى بلعيد و در نتيجه مواد اوليّه هم در شكم اژدها رفت و نابود شد و از اين رو چون موسى عصا را برگرفت چيزى در صحنۀ مبارزه نماند. و به همين خاطر بود كه جادوگران دانستند كه مسألۀ عصا جادو نيست، زيرا در جادو پس از بطلان صورت هاى موهوم يا عادى شدن چشم هاى مسحور، مواد اوليۀ اشيا باقى مى ماند.

فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ

يعنى: حق واقع و آشكار شد و آنچه سحره از شئون سحر و فنون جادو انجام داده بودند در انظار منصفان حضار باطل گرديد و معلوم شد فرعون را در ربوبيت جهان نقشى نيست.

فَغُلِبُوا هُنَالِكَ

يعنى: پس فرعون و ياران او و جادوگران در آن جا مغلوب شدند. مراد از آن جا محل حدوث آن حادثۀ بزرگ تاريخى است كه از نظر انبوه جمعيت و رو به رو شدن دو طرف نامتقابل، يكى دو فرد عادى با لباس و زىّ متعارف، و ديگرى دولت مقتدر متصرف در همۀ كرۀ زمين با پيش بينى جمع آورى ساحران شهرها و تعيين روز عيد براى مقابله و حضور قاطبۀ مردم مركز و برخى شهرستان ها، بى سابقه بوده است.

ص:98

ساحران پاكدل

وَانْقَلَبُوا صَاغِرِينَ

يعنى: و آنها همگى در برابر پيامبر حق و ادعاى حق و معجزه و برهان حق منقلب شدند و جزء خوارها و زبون ها و كوچكان گشتند.

وَ أُلْقِىَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ قَالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعَالَمِينَ رَبِّ مُوسَى وَهَارُونَ

يعنى: و ساحران به حال سجده افكنده شدند. اين تعبير براى اين است كه عظمت حادثه و ظهور جلال خدا و قدرت شگفت آور عصا و نابودى ناگهانى جادوها به گونه اى بود كه گويى آنها را به قهر و جبر به حال سجده در افكند. و در همان جا در برابر فرعون متكبر و همۀ تماشاگران گفتند: ما به پروردگار جهانيان ايمان آورديم كه همان پروردگار موسى و هارون است. و گفته شده كه نخست موسى و هارون به شكرانۀ پيروزى به سجده افتادند و سحره سجده را از آنها آموختند.

قَالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّ هذَا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ «123» لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلاَفٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ «124» قَالُوا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ «125» وَمَا تَنْقِمُ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِآيَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءَتْنَا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَتَوَفَّنَا مُسْلِمِينَ «126»

لغت و اعراب:

آمنتم به اخبار متضمّن استفهام انكارى است، و يا استفهام است به حذف همزۀ استفهام، و مرجع ضمير به خدا يا موسى است. مكرتموه مرجع ضمير جمع، موسى و سحره است.

قطّع الشىءَ: پاره پاره كرد آن را. صلّب اللّصَّ: به دار آويخت دزد را. نقم الأمرَ من فلان - از باب ضَرَب و عَلِم -: عيب گرفت و مكروه داشت آن كار را از او. أن امنّا مفعول «تنقم». أفرغ

ص:99

الماءَ: ريخت آب را.

تفسير:

قَالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّ هذَا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِى الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ

يعنى: فرعون به لحن استفهام انكارى گفت: آيا پيش از آن كه من به شما اجازه دهم به موسى يا به خداى او ايمان آورديد؟ بى ترديد اين عمل نيرنگى است كه در اين شهر ميان خودتان ساخته ايد، يعنى از پيش قرار داد كرده ايد كه او دعوت نبوت و اظهار معجزه كند و شما هم چون دعوت شويد پس از مبارزۀ صورى تسليم شويد تا بنى اسرائيل را تقويت كنيد و قبطيان را كه صاحبان اصلى اين شهرند از آن بيرون نماييد. پس به زودى خواهيد دانست، يعنى تصميم خاصى دربارۀ شما مى گيرم.

لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلاَفٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ

يعنى: سوگند باد كه بى ترديد دست ها و پاهاى شما را هر يك، برخلاف ديگرى - يكى را از سمت راست و يكى را از سمت چپ - خواهم بريد. و ذكر تقطيع اشاره به اِعمال شدت در عذاب است. سپس شما را دسته جمعى به دار مجازات آويزان خواهم نمود.

قَالُوا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا مُنْقَلِبُونَ

يعنى: ساحران تازه ايمان آورده در جواب تهديدات فرعون گفتند: بى ترديد ما به سوى پروردگارمان بازمى گرديم. مرادشان اين است كه سرنوشت ما بالأخره اين است كه به سوى خدا بازمى گرديم، پس ما را از تهديد تو چه باك است؟! ممكن است اعتقاد اين گروه به معاد و بازگشت به سوى خدا از پيش بوده و از ترس فرعون اظهار نمى كردند، و ممكن است از سخنان موسى و هارون و گفتگوهاى آنها با فرعون و ملأ حاصل شده باشد.

وَمَا تَنْقِمُ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِآيَاتِ رَبِّنَا لَمَّا جَاءَتْنَا

يعنى: بر ما عيب و ايرادى نمى گيرى جز اين را كه ما به آيات پروردگار خود هنگامى كه به ما رسيد و ثابت شد ايمان آورديم. مراد از آيات، سخنان منطقى دو پيامبر و معجزات روشن آنهاست.

ص:100

رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَ تَوَفَّنَا مُسْلِمِينَ

يعنى: سحره پس از تهديدات فرعون رو به سوى خدا گفتند: پروردگارا، بر ما صبر و استقامتى فراوان فرو ريز، و روح ما را در حالى كه ما مسلمانيم به سوى خود برگير.

در تفاسير آمده كه فرعون ساحران را كه از خود فرعونيان بودند در كنار رود مصر به طرزى كه تهديد كرده بود مجازات نمود، و موسى و هارون تا حدى آزادانه به سراغ قوم خود رفتند.

وَقَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسَى وَقَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَيَذَرَكَ وَآلِهَتَكَ قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَنَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ «127»

لغت و اعراب:

تذر: رها مى كنى. (1)تفسير:

وَقَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسَى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِى الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ

ظاهر آيات اين سوره و برخى از روايات اين است كه موسى و هارون پس از پيروزى بر فرعون در مصر ماندگار شدند و تا حد ميسور مشغول دعوت به توحيد و تعليم احكام شريعت خود يا شريعت پيشين بودند و طبعاً عمل به برنامه هاى دينى در ميان آنها - هرچند فى الجمله - ظاهر مى شد، و از اين رو فرعون و ملأ از حدوث اين حركت مذهبى و قومى و سياسى در ميان بنى اسرائيل شديداً ناراحت بودند.

معناى آيه: و سران و اشراف از قوم فرعون به وى گفتند: آيا موسى و قوم او را رها مى كنى كه در سرزمين مصر افساد كنند و تو را و خدايان تو را ترك نمايند؟!

ص:101


1- . قاهرون خبر إنّ، و فوقهم ظرف متعلّق به قاهرون است.

گفته شده كه فرعونيان معتقد بودند بتان زمينى و ستارگان آسمانى معبودات فرعون و فرعون هم معبود اهل مصر است، و يا آنها معبود مردم و فرعون معبود آنهاست، و يا آن كه تنديس هاى فرعون در شهرها به عنوان ربّاند و مردم در برابر آنها بايد خضوع كنند و فرعون رب الارباب است كه أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلَى [نازعات، 24] گفته. و به هر تقدير بنى اسرائيل از ارباب اعراض كرده بودند و اين عمل و برخى از سخنانشان افساد محسوب مى شده است.

قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَنَسْتَحْيِى نِسَاءَهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ

يعنى: فرعون گفت: به زودى پسران آنها را قتل عام مى كنيم يا به شدت و به طرز فجيع مى كشيم، و زنانشان را زنده نگه مى داريم، و حتماً ما در نفوس و قدرت و ثروت بالاتر از آنهاييم و از حيث سلطه و حكومت بر آنها قاهر و مسلّطيم. مرادش اين است كه پيروزى موسى در مقابل سَحَرۀ ما اثرى ندارد، بلكه همان رويّۀ پيش از ظهور آنها را دربارۀ بنى اسرائيل پياده مى كنيم.

قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ للّهِِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ «128» قَالُوا أُوذِينَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنَا وَمِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا قَالَ عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَيَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ «129»

تفسير:

قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ للّهِِ

يعنى: موسى در مقام تسليت و دلدارى و وعدۀ پيروزى به قوم خود گفت:

استعانت بجوييد و يارى بطلبيد از خداوند و صبر ورزيد، بى ترديد اين زمين از آنِ

ص:102

خداست. يعنى ملكيت حقيقى و مالكيت و حاكميت واقعى آن از آنِ اوست، چه آن كه او آفريده و او نگه مى دارد و تدبير تكوينى آن را بر عهده دارد و حاكميت و مالكيت آن نيز از آنِ اوست.

يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ

يعنى: و اين زمين و كرۀ خاكى را به هركس كه مى خواهد از بندگانش به ارث مى دهد، يعنى واگذار خواهد كرد. و عاقبت و سرانجام از آنِ پرهيزگاران است. اشاره به اين كه محتمل است اين زمين در اختيار شما قرار گيرد.

اين كلام به معناى عام بدين معناست كه خداوند جهان آفرينش را طورى تنظيم كرده است كه همۀ اجزاى آن به سوى كمال مطلوب خود در حركت است و اگر از مسير تكوينى اش منحرف نگردد طبعاً به تدريج بدان هدف كه سرانجام سير آن است مى رسد. و بنا بر اين، هر فردى از افراد بشر يا هر مجتمع و گروهى از آنها كه جزئى از اجزاى اين عالم اند اگر خط سير سعادت تكوينى خود را طى كند و تقوا و پرهيز از خروج و انحراف نمايد، عاقبت كار او نيز رسيدن به كمال مطلوب خواهد بود.

قَالُوا أُوذِينَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنَا وَمِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا

يعنى: قوم موسى گفتند: اى موسى پيش از آن كه بيايى (يعنى به عنوان رسالت الهى و نجات بنى اسرائيل) ما اذيت و آزار ديديم. فرعونيان ما را شكنجه مى كردند، پسران ما را سر مى بريدند و زنان ما را در استخدام خود زنده نگه مى داشتند. و پس از آن كه تو آمدى و رسالت خود را ابلاغ نمودى و آنها شكست خوردند بازهم ما در اذيت و آزار افتاده ايم.

يعنى پس كو آن وعده ها كه به ما مى دادند كه پيامبرى به نام موسى مى آيد و بنى اسرائيل را از چنگال فرعونيان نجات مى بخشد؟

قَالَ عَسَى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِى الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ

يعنى: موسى اين بار نيز به عنوان تكرار وعدۀ قبل و تقريب انطباق آن كلّى بر آنها گفت:

اميد است كه پروردگار شما دشمنانتان را هلاك سازد و شما را در اين سرزمين جانشين آنها قرار دهد تا بنگرد شما چگونه رفتار مى كنيد.

ص:103

وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ «130» فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هذِهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَعَهُ أَلاَ إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللّهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَيَعْلَمُونَ «131»

لغت و اعراب:

سنين جمع «سَنَة» به معناى سال است و غالباً در سال قحطى استعمال مى شود. حسنة صفت است، يعنى هر چيز نيكو و سرورآور از نِعَم و خوشى هاى بدنى و مالى و غيره. سيّئة مقابل حسنة است يعنى هر امر بد و حزن آور. تطيّر بالشىء و من الشىء: فال بد زد به آن. و طائر: چيزى كه به وسيلۀ آن فال بد زنند مانند كلاغ و هدهد.

تفسير:

وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ

اين آيه مبدأ اخبار از نزول غضب موعود خدا به فرعونيان است. يعنى: و حقيقت اين است كه آل فرعون را، يعنى قوم و تابعان آيين او را، به سال هاى قحطى مؤاخذه كرديم و دچار نموديم. يعنى به وسيلۀ خشكسالى هاى پى در پى ارزاقشان را كم كرديم.

و آنها را گرفتار كمبود ميوه جات يا مطلق حاصل اعم از حبوب و ميوه جات نموديم، شايد متذكّر شوند.

فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسَى وَمَنْ مَعَهُ

يعنى: پس از ظهور آثار غضب خدا و روى آوردن قحطى كه طبعاً گاهى تنگى و گاهى فراخى بود آنها به جاى تنبّه و تذكّر، به عناد و انواع مبارزه با موسى برخاستند كه در آيه به برخى از آن اشاره مى كند.

ص:104

معناى آيه: پس هنگامى كه حسنه به آنها مى رسيد، يعنى باران رحمت، وفور نعمت، فراوانى ارزاق و سلامت مزاج ها، مى گفتند: اين به خاطر خود ماست. يعنى به واسطۀ قداست وجود و لياقت ذات و حسن نيّت و نكويى اعمال ماست. و اگر سيّئه اى به آنها مى رسيد، مانند خشك سالى، كمبود ارزاق، مرگ و مير حيوانات و بيمارى وبا و طاعون و غيره، فال بد به موسى و شگون بد به يارانش مى زدند و همه را از شومى وجود و دعوت و برنامۀ عملى او مى ديدند.

أَلاَ إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللّهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَيَعْلَمُونَ

يعنى: آگاه باشيد كه طائرشان نزد خداست. چيزى كه وسيلۀ فال بد و سبب نزول بليّات و مصائب آنها مى شود گناهان خود آنهاست از كفر و شرك و عناد و عمل هاى حرام و گناهان كبيره كه همه در علم ازلى الهى و در لوح محفوظ ثابت است، ولكن اكثر آنها به اين حقيقت توجه ندارند. يعنى برخى از اهل دقت و انصافشان اين حقيقت را مى دانند.

وَقَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ «132» فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آيَاتٍ مُفَصَّلاَتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ «133»

لغت و اعراب:

مهما شرطيه است به معناى هر زمان يا هر چيز. طوفان: سيل فراگير، و از هر چيزى انبوه آن. جراد: ملخ. قمّل: شپش شتر كه «كنه» گفته مى شود، و «سوس» آفت گندم. ضفادع: جمع ضِفدِع مثل زِبرِج، قورباغه.

ص:105

گرفتارى هاى فرعونيان

تفسير:

وَقَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ

يعنى: و گفتند: اى موسى، هر آيه اى براى ما بياورى كه ما را بدان جادو كنى، هر چيزى كه به عنوان معجزه و نشانه هاى صدق دعوت خود و اثبات توحيد خداوند براى ما بياورى، ما معتقديم كه آن جادوست و مى خواهى چشم و گوش ما را تسخير نمايى، و از اين رو ما هرگز به تو ايمان آور نيستيم.

فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ آيَاتٍ مُفَصَّلاَتٍ

يعنى: پس ما طبق وعدۀ سابق، بر آنها طوفان و ملخ و شپش و قورباغه ها و خون را فرستاديم، به صورت آيه ها و نشانه هاى مفصّل و جداگانه.

مراد از «طوفان» سيل فراگير است كه همۀ نهرها و خانه ها و مزارع و مراتع آنها را در خود فرو برد و قدرت استفاده از مساكن و كوچه ها را نداشتند و از توان كشت و زرع افتادند. و مراد از «جراد» ملخ هاى ريز و درشت نابود كننده اند كه كشت و زرع را مى خوردند و چيزى از سبزيجات و حبوبات را باقى نمى گذاشتند و بوته ها و درخت ها را از برگ و گل عريان مى كردند. و مراد از «قُمّل» شپش حيوانات است كه عمدتاً در شتر پيدا مى شود و به قدرى بوده كه سبب نابودى چهارپايان مى گرديد. و مراد از «ضفادع» قورباغه هاى ريز و درشت است كه حمله ور مى شدند و خانه ها و طاقچه ها و سفره ها و ظرف ها و داخل نان و آب مى شدند و همه را پر مى كردند. و مراد از «خون» آلوده شدن تمام آب هاست كه قطره اى آب صاف پيدا نمى كردند.

اينها آيات مفصّلات بود، يعنى روشن و واضح كه هر عاقلى مى دانست كه نشانۀ قهر و غضب الهى و قدرت فوق بشرى است. و يا آن كه جدا جدا بود و هر يك به فاصلۀ يك ماه، و طول مدت هر يك قريب يك هفته بود.

فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ

يعنى: پس تكبر ورزيدند و آنها گروهى گنهكار بودند. و اين جمله حكم كلّى است كه آيۀ 135 فَلَمّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الْرِّجْزَ الى آخر، مبيّن كيفيت آن است.

ص:106

وَلَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قَالُوا يَا مُوسَى ادْعُ لَنَارَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِنْدَكَ لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الْرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرَائِيلَ «134» فَلَمّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الْرِّجْزَ إِلَى أَجَلٍ هُمْ بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ يَنْكُثُونَ «135»

لغت و اعراب:

بما عهد متعلّق است به اُدع، «باء» قسم و «ما» موصوله است و لئن كشفت لام قسم است و لنؤمننّ جواب است، و تقدير كلام اين است: «ادع بحقّ ماالتزم به عندك من النبّوة، أو إجابة الدعوة». نَكَثَ العهد - از باب نَصَر -: نقض كرد و شكست آن را.

تفسير:

وَلَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قَالُوا يَا مُوسَى ادْعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِنْدَكَ

يعنى: و چون عذاب بر آنها واقع شد گفتند: اى موسى، به حقّ آن عهدى كه خدا در نزد تو دارد (كه تو پيامبر مرسل باشى يا دعاهايت را اجابت نمايد) از پروردگارت براى ما بخواه. مراد اين است كه پس از ثبوت و ادامۀ هر يك از آن عذاب ها درخواست زير را از او مى كردند.

لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الْرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَلَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِى إِسْرَائِيلَ

يعنى: سوگند ياد مى كنيم كه اگر اين عذاب را از ما برطرف سازى حتماً به تو ايمان مى آوريم و بى ترديد بنى اسرائيل را همراه تو مى فرستيم. با اين خوبى كه در حق ما مى كنى، آن طور كه مى خواستى كه همۀ بنى اسرائيل را رها كنيم و تحويلت دهيم تا آنها را به وطن اصلى خودشان بيت المقدس بازگردانى انجام مى دهيم.

فَلَمّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلَى أَجَلٍ هُمْ بَالِغُوهُ إِذَا هُمْ يَنْكُثُونَ

ص:107

يعنى: و در هر نوبت چون به درخواست موسى عذاب را از آنها تا مدتى كه بايد بدان مى رسيدند برمى داشتيم باز هم آنها سوگند خود را مى شكستند.

مراد از آن مدت، زمان معيّنى است كه خود آنها هنگام درخواست تعيين مى كردند، مثلاً مى گفتند: اگر خدا تا يك ماه عذاب را بردارد ايمان مى آوريم. و يا زمانى است كه موسى پس از درخواست آنها معين مى كرد، مثلاً مى گفت: تا يك ماه خداوند عذاب را از شما برمى دارد. و به هر حال آنها سر موعد، پيمان مى شكستند.

فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ «136» وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا وَدَمَّرْنَا مَاكَانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا كَانُوا يَعْرِشُونَ «137»

لغت و اعراب:

يمّ: دريا، يا دريايى كه قعرش قابل درك نيست، و نهر بزرگ از آب شيرين. بارك اللّه لك و فيك و عليك: خداوند خير و بركت دهد تو را. دمَّره و دمَّرعليه: هلاك كرد او را. عرش - از باب ضَرَب و نَصَر: خانۀ چوبين ساخت. عَرَش الكَرْمَ: شاخه هاى تاك را بر چوب بست نهاد. عَرَش البيت: خانه را بالا برد.

تفسير:

فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِى الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ

يعنى: پس ما از آنها انتقام گرفتيم و آنها را در دريا يا رودى بزرگ و روان غرق كرديم

ص:108

به خاطر آن كه آيات ما را تكذيب نمودند و از آنها غافل بودند.

فاء «فانتقمنا» اشاره به اين است كه انتقام پس از اتمام حجت، و ارفاق تام، و پذيرش مكرّر درخواست رفع عذاب، و نقض مكرّر سوگند، و امتناع از ايمان و تسليم و ثبات، و اصرار بر كفر و انكار صورت گرفت. و چون ظاهر تكذيب آيات با غفلت از آنها متنافى است، پس مراد اين است كه تكذيب آيات به گونه اى بود كه گويى به كلّى از آنها غافل بودند. و يا آن كه ضمير مؤنّث «عنها» به نقمت يعنى انتقام برمى گردد، يعنى آيات ما را انكار كردند و از انتقام هم غافل بودند.

وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِى بَارَكْنَا فِيهَا

يعنى: و ما به ارث داديم و واگذار نموديم به ملتى كه استضعاف مى شدند خاورها و باخترهاى سرزمينى را كه خير و بركت خويش را در آن نهاده بوديم.

مراد از «قوم» بنى اسرائيل است كه همواره ساليان دراز در دست فرعونيان از همه جهت مستضعف شده بودند به استبداد و استعباد و استعمار و استثمار و غير اينها. و مراد از «ارض» شامات و فلسطين و همۀ اطراف شرقى و غربى آن جاست كه بركات خداوند از اقدم زمان ها شامل حالشان بود از جهت فزونى بعثت پيامبران الهى و وفور نعمت هاى خدا. و توصيف قوم به استضعاف، اشاره به قدرت خداوند است كه چگونه در زمان كوتاهى، بردگان ناتوان را بر مقتدرترين دولت و سلطۀ وقت پيروز نمود. و ظاهراً بنى اسرائيل به مصر بازنگشتند، لكن در شامات و فلسطين حكومتى تشكيل دادند كه مصر نيز در قلمرو آن قرار گرفت.

وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَى عَلَى بَنِى إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا

يعنى: و كلام بسيار نيك خداوند بر بنى اسرائيل به سزاى صبرشان تمام و كمال يافت.

مراد از كلام خدا سخنى است كه از علم ازلى او در لوح محفوظ به صورت كتابت و در زبان جبرئيل به صورت كلام درآمد و به موسى ابلاغ گرديد، يعنى وعدۀ نصرت و پيروزى بنى اسرائيل و سلطۀ آنها بر بخشى از زمين در مدتى طولانى. و اين همان است كه موسى وعده و نويدش را ابتدا به عبارت إِنَّ الأَْرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَآءُ و سپس به عبارت عَسَى رَبُّكُمْ أَن يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَيَسْتَخْلِفَكُمْ فِى الأَْرْضِ كه در آيات قبل گذشت، داده بود.

ص:109

وَدَمَّرْنَا مَاكَانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَمَا كَانُوا يَعْرِشُونَ

يعنى: و آنچه را كه فرعون و قومش همواره عمل مى كردند و آنچه عريش مى ساختند همه را هلاك و نابود ساختيم.

بايد دانست كه مستفاد از ظواهر ادلّۀ مقام اين است كه پس از غرق شدن فرعون و سپاهيانش بناها و مساكن و ساير وسايل زندگى آنان به وسيلۀ غضب خدا و حوادث ديگرى ويران و نابود نشده بود چنان كه از آيۀ كَمْ تَرَكُوا مِن جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ * وَ زُرُوعٍ وَمَقَامٍ كَرِيم [دخان، 25 و 26] و آيۀ فَأَخْرَجْنَاهُم مِن جَنَّاتٍ وَعُيُونٍ * وَكُنُوزٍ وَمَقَامٍ كَرِيمٍ [شعراء، 57 و 58] استشمام مى شود. پس ممكن است مراد از دَمَّرْنَا مَا كَانَ يَصْنَعُنابود كردن كارهاى باطل و رسوم شرك و آداب بت پرستى و جاهليت آنها باشد يا داربست ها و عروش آنها. و ممكن است و «دمّرنا» تا آخر آيه اشاره باشد به آيات پنج گانه اى كه در آيۀ 133 ذكر شد كه در نتيجۀ آنها اغلب صنايع تشريفاتى و داربست هاى آنها نابود گرديد.

خواسته هاى نامعقول بنى اسرائيل

وَجَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا يَامُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ «138» إِنَّ هؤُلاَءِ مُتَبَّرٌ مَاهُمْ فِيهِ وَبَاطِلٌ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ «139» قَالَ أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَهُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ «140»

لغت و اعراب:

جاز و جاوز: عبور كرد، گذشت، و جاز به و جاوز به: گذراند او را. ببنى اسرائيل، باء تعديه است. عَكَفَ على الشىء - از باب نَصَر و ضَرَب -: ملازم آن شد و به عنوان تعظيم بدان روى آورد. تبّره: شكست و نابود ساخت او را.

ص:110

تفسير:

وَجَاوَزْنَا بِبَنِى إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ

مراد از بنى اسرائيل در اين آيه همۀ كسانى هستند كه از دست فرعونيان گريخته و از جاده هاى جديدالحدوث و سهل العبورِ داخل رود نيل گذشته و غرق شدن فرعونيان را به چشم خود ديده و نجات يافته بودند. و غرض از اين آيه و آيات بعد، بيان حوادث تلخى است كه از آنها سر زده، حوادث عجيب جاهلانه و اسف آورى نظير درخواست يك عدد بت از موسى براى پرستيدن پس از اندك زمانى از نجات، و ساختن گوساله و پرستيدن آن در غيبت موسى، و درخواست مشاهدۀ علنى خداوند و غير اين ها كه موسى پيامبر عظيم الشأن صبور هم، پيوسته مشكلات را با حوصله و بردبارى فيصله داده است.

معناى آيه: و ما بنى اسرائيل را از دريا گذرانديم، پس به قومى رسيدند كه بر بت هايى كه داشتند روى آورده، كرنش و تعظيم مى كردند.

مراد از بحر دريايى است ميان مصر و مكه كه درياى قُلزُم ناميده مى شود به نام شهر قلزم كه در ساحل آن است و بنى اسرائيل لازم بود در مسير خود از آن عبور كنند، و كيفيت عبور آن جمعيت انبوه از دريا نقل نشده به چه وسيله بوده، با كشتى يا قايق يا غير آن؟ زيرا در حدود ششصد هزار نفر بوده اند.

قَالُوا يَامُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ

يعنى: بنى اسرائيل خطاب به موسى گفتند: اى موسى، براى ما هم خدايى بساز همان گونه كه آنها را خدايانى است.

بايد دانست كه بنى اسرائيل هر چند از اولاد ابراهيم خليل الرحمان مظهر توحيد و بت شكن زمان بودند و با فاصلۀ اندكى چون اسحاق و يعقوب و يوسف به آنان مى رسيدند، لكن روح ماديت و علاقه به ظواهر در آنها سخت رسوخ داشته و گويى اصالة الحسّيّه بر آنها حاكم بوده، و توحيد و معنويات انبياى گذشته در آنها اثرى جز ظواهر دينى تشريفى نداشته است. خاصه آن كه مدت مديدى در تحت اسارت فرعونيان مادى و مشرك و معتقدانِ بت، و در جوّ پرستش اصنام رشد كرده بودند، از اين رو به مجرد ديدن منظرۀ

ص:111

اجتماع عده اى دور خداى مجسم، با كمال جرأت از موسى خداى مجسم خواستند. و ظاهراً شكل آن به صورت گوساله بوده و سامرى هم از همان منظره اساس كارش را بنا نهاد و در غياب موسى خدايى به شكل گوساله ساخت. و به همين دليل موسى در جواب آنها ابتداءً به نحو اجمال گفت: شما گروهى هستيد كه نادانى مى كنيد. سپس به تعليل پرداخت و گفت:

إِنَّ هؤُلاَءِ مُتَبَّرٌ مَاهُمْ فِيهِ وَ بَاطِلٌ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ

يعنى: به يقين اين ملت، اعتقاد و مسلك و مذهبى كه در آن هستند پوچ و نابودشدنى است و آنچه بدان مشغول اند از كرنش و پرستش بتان، باطل و بيهوده است.

قَالَ أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَهُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ

يعنى: موسى پس از نكوهش شديد از عمل آنها و خدايانشان، گفت: آيا غير از اللّه (يعنى ذات واجب الوجود مستجمع جميع صفات كمال و عارى از هر نقص و عيب، و متصرف در تمام اجزاء عالم وجود) براى شما معبودى بطلبم؟ در حالى كه اوست كه شما را بر جهانيان عصرتان برترى بخشيده است. يعنى نه آن بت هاى جمادى كه تا حال در مصر فرعونى ديديد و نه امثال آنها هر چند انبوهى از آنها را تهيه نماييد.

وَإِذْ أَنْجَيْنَاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ يُقَتِّلُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِي ذلِكُمْ بَلاَءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ «141»

تفسير:

وَ إِذْ أَنْجَيْنَاكُمْ مِنْ آلِفِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ

آيه خطاب است از جانب خداوند به بنى اسرائيل به وسيلۀ موسى، براى تذكّر برخى از نعمت ها در برابر درخواست نابه جاى آنها. يعنى: به ياد آوريد هنگامى را كه شما را از چنگال خاندان فرعون نجات بخشيديم كه بدترين عذاب را بر شما تحميل مى كردند.

ص:112

سامَهُ العذابَ يعنى براى او عذاب طلب كرد، يا عذاب را بر او تحميل نمود.

يُقَتِّلُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَ فِى ذلِكُمْ بَلاَءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ

يعنى: پسرانتان را تقتيل مى كردند - دسته جمعى مى كشتند، يا با بى رحمى و قساوت سر مى بريدند - و زنانتان را زنده نگه مى داشتند، يعنى براى بيگارى و بار شدن بر دوش مردان و اغراض فاسده. و در اين حادثه براى شما از جانب پروردگارتان امتحانى سخت و عذابى بزرگ بود.

وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَقَالَ مُوسَى لْأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ «142» وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِي وَلكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِي فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً وَخَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ «143»

لغت و اعراب:

ثلاثين مفعول دوم واعدنا است به تقدير مَكْثَ ثلاثين. ميقات: زمان يا مكانى كه براى عملى تعيين شود. اربعين حال است از ميقات. لميقاتنا به تقدير «عند زمان المواعدة» يا «الى مكان المواعدة» دَكّ الحائطَ - از باب نَصَر -: ويران كرد آن را. دَكّْ مصدر به معناى مفعول است يعنى مدكوك و خُردشده. خَرَّ الشىءُ - از باب نَصَر و ضَرَب -: ساقط شد و درافتاد. صَعِق صفت است به معناى بيهوش و مرده.

ص:113

تفسير:

وَ وَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً

اين آيه اخبار است از دستور پروردگار به موسى كه بايد از ميان قوم خود به سوى كوه طور رود و سى شبانه روز با اضافۀ ده شبانه روز در آن جا مكث و توقف نمايد و هنگام بيرون شدن از ميان قوم براى ادارۀ امور آنها برادر خود هارون را جانشين خود نمايد.

معناى آيه: و ما با موسى مواعده و قرارداد سى شب نموديم. يعنى اين مدت را در كوه طور بماند و به وسيلۀ عبادت و راز و نياز مهيّاى دريافت كتاب آسمانى شود. و آن مدت را با اضافه كردن ده شب ديگر به اتمام رسانديم، پس مجموع زمان مواعدۀ او با پروردگارش را در چهل شب به پايان رسانديم.

مراد از شب، شبانه روز است و چون آغاز قرارداد، شب اول ذى قعده بوده به نام شب ذكر شده. و جدا كردن دو مدت براى اشاره به اين است كه مجموع مواعده يك ماه تمام ذى قعده و ده روز از ذى حجه است، و يا اشاره به اختلاف عبادت موسى در دو مدت است، و يا آن كه سى شبانه روز براى مقدمۀ نزول تورات و ده شبانه روز هم ايام نزول آن است. و در سورۀ بقره آيۀ 51 مجموع دو مدت، يكجا ذكر شده وَ إِذْ وَاعَدْنَا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً.

وَ قَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَأَصْلِحْ وَلاَتَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ

يعنى: و موسى هنگام حركت به سوى موعد به برادر خود هارون گفت: در ميان قوم من از من جانشينى كن، و حال ملت را به صلاح كشان، و هرگز پيروى از فسادانگيزان مكن.

مراد پيروى در شرك و كفر و فسق نيست، زيرا هارون خود پيامبر مرسل و معصوم بود، بلكه مراد تبعيت از آنها در ادارۀ امور ملت و صلاحديد و راهنمايى هاى آنهاست. و تعيين هارون به خاطر آن است كه وى به درخواست خود موسى وزير او بود و مقام نبوت و علم او متكفّل اصلاح امور دينى و دنيوى آنها مى شد. و اين آيه دلالت دارد كه پيامبر هيچ امّتى را نسزد و نرسد هنگامى كه از ميان قوم خود بيرون مى رود هرچند در ايام معدودى باشد چه رسد به هنگام مرگ، كه بدون استخلاف و نصب جانشين بيرون رود. و بايد جانشينش اعلم و افضل امّت و با تدبيرتر در اصلاح امور ملت و مستقل و غير متأثر از فريب مفسدان باشد.

ص:114

آيا ديدار خدا ممكن است؟

وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِيقَاتِنَا وَكَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِى أَنْظُرْ إِلَيْكَ قَالَ لَنْ تَرَانِى

يعنى: و چون موسى در سر قرارداد ما بيامد، يا در مكان قرار ما حاضر شد و پروردگارش با او تكلم كرد، گفت: پروردگارا، خود را به من نشان ده تا به تو بنگرم. خدا فرمود: هرگز مرا نمى بينى. يعنى توان ديدن مرا ندارى.

بايد دانست كه بسيار مستبعد و دور از مقام رسالت و بعيد از عقايد ما دربارۀ رسولان الهى است كه از خداوند رؤيت با ديدۀ سر و حاسّۀ ظاهرى بطلبند و امر بزرگ و عظيمى را كه نزد عقل، استحالۀ آن روشن است بخواهند. بلكه ظاهراً مراد موسى رؤيت به قلب بوده كه بر دو قسم است: رؤيت قلبى در دنيا در آن حد كه براى اولياى الهى پس از مشاهدۀ آثار جمال و جلال او حاصل مى شود. و رؤيت قلبى در آخرت در حدى كه پس از مشاهدۀ عالم آخرت و آثار جمال و جلال ربوبى تحقق مى يابد. و حصول اين قسم در دنيا براى بشر غيرممكن است و موسى بن عمران اين قسم را در دنيا طلبيد و اين همان است كه در سورۀ قيامت آيات 22 و 23 دربارۀ نيكان در قيامت مى فرمايد: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَاضِرَةٌ، إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ و جواب نفى مربوط به اين قسم است.

وَلكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِى

يعنى: خداوند پس از نفى رؤيت به نحو مؤبّد، فرمود: ولكن به سوى آن كوه بنگر، اگر كوه در جاى خود ثابت و پايدار ماند تو نيز به زودى مرا مى بينى، يعنى ديدن من به وقوع و تحقق نزديك مى شود. و طبعاً موسى به سوى آن كوه كه معلوم نيست كوه طور بوده يا كوهى در اطراف آن، به دقت نگريست.

فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّاً

يعنى: پس چون پروردگار موسى بدان كوه تجلّى نمود (تجلّى ظهور و انكشاف است و ظاهراً شمّه اى از اوصاف جلال خداوند مانند غضب و هيبتش بر آن كوه ظهور كرد) آن را خرد و غبار كرد، همانند آن كه همۀ كوه ها در روز قيامت چنان خواهد شد وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكَانَتْ سَرَاباً [نبأ، 20].

بايد دانست كه ايجاد آن منظره براى موسى به خاطر تقريب ذهن او بوده كه چنان كه كوه با اندكى از تجلّى ربوبى ماهيت و هويت خود را از دست مى دهد و تبديل به غبار،

ص:115

سپس به عدم مى شود، اگر در آن حد از تجلّى كه خدا در قيامت بر نفوس صالحان مى كند و آنها متحمل مى شوند و مى پذيرند و خشنود مى گردند، در دنيا انجام دهد نفوس بشرى هرچند شاخص ترين فرد آنها همانند كوه مندك و نابود مى گردد.

وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: و موسى بيهوش و مدهوش بر زمين افتاد. و ظاهر آن است كه ترس موسى به خاطر رؤيت فروپاشى كوه از دور نبود، زيرا موسى همان شخص است كه حوادث عجيب و دهشت زاى زيادى ديده و ترس او در وهلۀ اول از افكندن عصا زايل گرديد و از جملۀ لاَتَخَفْ إِنِّى لاَيَخَافُ لَدَىَّ الْمُرْسَلُونَ [نمل، 10] درس كامل گرفت. و پس از آن بود كه دوبار عصا را اژدها كرد، ادوات عظيم جادوگران و بلكه عدۀ بيشمارى از مردم را عصايش به كام كشيد، كوه بزرگى را بر بالاى سر مخالفانش به خواست خويش يا به دست خويش نگه داشت، عصا را بر درياى روانى بزد و جاده هاى وسيع اعجاب انگيز به وجود آورد. بلكه ترس او از اين بود كه مبادا درخواست رؤيتش غضب خدا را برانگيخته باشد و از آثارش اندكاك كوه باشد، و شاهد اين مطلب توبۀ اوست.

قَالَ يَا مُوسَى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى الْنَّاسِ بِرِسَالاَتِي وَبِكَلاَمِي فَخُذْ مَاآتَيْتُكَ وَكُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ «144» وَكَتَبْنَا لَهُ فِي الْأَلْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهَا سَأُورِيكُمْ دَارَ الْفَاسِقِينَ «145»

تفسير:

قَالَ يَا مُوسَى إِنِّى اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسَالاَتِى وَ بِكَلاَمِى

يعنى: خدا فرمود: اى موسى، همانا من تو را به پيام هاى خود و سخن گفتن با تو، بر

ص:116

مردم برگزيدم و برترى دادم. مراد از رسالات، معارف و حقايق دينى است كه به قلب موسى براى ابلاغ به جامعه القا كرده، خواه در قالب الفاظ يا عارى از آن. و مراد از كلام، تشريف و تكريم موسى به سخن و تكلّم با اوست، خواه معارفى باشد كه بايد ابلاغ شود يا اسرارى غير آنها، و خواه با زبان عبرى باشد يا زبان هاى ديگر. و محتواى تورات داخل قسم اول و الفاظش مشمول قسم دوم است.

فَخُذْ مَاآتَيْتُكَ وَكُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ

يعنى: پس اى موسى، آنچه را به تو دادم فراگير و از سپاس گزاران باش. مراد از موصول ما اتيتك اصطفا و انتخاب است و گرفتن آن، پذيرش قلبى و تقدير و تشكر عملى است.

و ممكن است مراد رسالت ها و تكلّم باشد كه براى ابلاغ و عمل بپذيرد.

وَكَتَبْنَا لَهُ فِى الْأَلْوَاحِ مِنْ كُلِّ شَىْءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِيلاً لِكُلِّ شَىْءٍ

الواح تورات تخته هايى از چوب يا فلز يا اشياء ديگرى بود كه حقيقتش براى ما روشن نيست و تورات در آن به قدرت و ارادۀ حق و يا به دست فرشتگان نوشته بوده. و «من كلّ شىء» متعلّق به «كتبنا» و «موعظة و تفصيلاً» هر دو بيان «مِن كلّ شىء» و تنوين «تفصيلاً» براى ابهام و اجمال است.

معناى آيه: ما براى موسى در تخته هاى تورات از همه چيز نوشتيم، يعنى پند و اندرزى راجع به همه چيز و همۀ موارد، و تفصيل مختصرى دربارۀ همۀ موضوعات محل ابتلا و مورد نياز مردم، از احكام دين و حلال و حرام و غير آنها.

فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهَا سَأُورِيكُمْ دَارَ الْفَاسِقِينَ

يعنى: و به موسى گفتيم كه الواح تورات را به توان و نيرو بگير. يعنى اصول و علوم آن را به قدرت فكرى و ارادۀ قلبى، و فروع آن را به نيروى جسمى بگير و پياده كن. و قوم خود را دستور ده كه نيكوترين آن را به كار گيرند يعنى واجبات دينى اصولى و محاسن اخلاقى روحى و آداب نيك عملى را بگيرند و به كار بندند، و قبايح و محرّمات مندرج در آن را ترك كنند. به زودى مسكن و جايگاه فاسقان را به شما نشان خواهم داد. يعنى كاخ ها و قصرها و خانه هاى فرعونيان غرق شده و ويرانه هاى قوم نوح و عاد و ثمود و لوط را در دنيا، و دركات دوزخيان را در آخرت به شما نشان مى دهم.

ص:117

سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِي الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاَيُؤْمِنُوا بِهَا وَإِن يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لاَ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَإِن يَرَوْا سَبِيلَ الْغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ «146» وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَلِقَاءِ الآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ «147»

تفسير:

سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِىَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ

تتمّۀ خطاب خداوند به موسى است. يعنى: به زودى كسانى را كه همواره در روى زمين به ناحق تكبر مى ورزند از آيات خود بازمى گردانم و منصرف مى كنم. مراد از انصراف متكبران اين است كه خداوند بر دل هاى آنها مهر قساوت و شقاوت مى نهد كه در آيات الهى تفكر نكنند و از آيات كتاب و معجزات پيامبران، راه هدايت و وعظ و اندرز نگيرند. و حاصل آيه تهديد متكبران است به آن كه طبع و زيغ و قسوت بر دل هاى آنها چيره شود و در آن حال از دنيا روند.

و ممكن است مراد بازداشتن و منصرف كردن متكبران باشد از اين كه به آيات خداوند صدمه زنند و آن را باطل نمايند، كه ما توطئه و معارضه هاى آنها را همانند فرعونيان جواب مى دهيم.

وَ إِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاَيُؤْمِنُوا بِهَا وَ إِن يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لاَ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَ إِن يَرَوْا سَبِيلَ الْغَىِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً

يعنى: و از اوصاف متكبران در برابر خداوند اين است كه هر آيه و نشانه و معجزه اى را در طريق راهنمايى خود ببينند ايمان نمى آورند، و اگر راه هدايت و نجات را ببينند كه مفاد

ص:118

آن آيات است آن را براى خود راه و مسلك اتخاذ نمى كنند، و اگر راه ضلالت را ببينند مانند راه و رسمى كه شيطان در مقابل خداوند و پيامبرانش اتخاذ نموده، آن را براى خود طريقه و مسلك اتخاذ مى كنند.

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ

يعنى: عدم ايمان آنها به آيات و عدم اتّباع راه رشد و پيروى از راه ضلالت، به خاطر اين است كه از آغاز هنگامى كه در برابر نشانه هاى توحيد ما و منطق رساى پيامبران و معجزات باهرۀ آنها قرار گرفتند تكذيب و انكار كردند و آنان از آن آيات غافل بودند. يعنى با توجه و علم، آن چنان اعراض كردند كه گويى به كلّى از آنها غفلت داشتند.

وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَ لِقَاءِالآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ

يعنى: و كسانى كه آيات كتاب و نشانه هاى توحيد ما در كرانه هاى جهان و نفوس آفريده ها را تكذيب كردند، يعنى مبدأ را منكر شدند، و ملاقات روز واپسين را انكار كردند، يعنى منكر معاد شدند، عمل هاى آنها حبط يعنى باطل و بيهوده است.

مراد از «اعمال» كارهاى خيرى است كه در زندگى پيش از تكذيب از آنها صادر شده مانند ايمان و اعتقادات نيك قلبى، و كارهاى نيك عملى نظير اختراعات در خدمت بشر و اعانت مستمندان و صلۀ ارحام و غيره. و مراد از «حَبْط» كشيده شدن قلم بطلان بر استحقاقشان در صحيفۀ اعمال و سقوط پاداش هاى دنيوى و اخروى است.

هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ

استفهام انكارى است و مراد از «جزاء» پاداش نيك است. يعنى: آيا آنان جز به انجام عمل نيك پاداش نيك داده مى شوند؟ يعنى چون كفر ورزيدند عمل هاى خيرشان معدوم و باطل شد، پس اعمال خير و نيكى ندارند كه پاداش خير برند.

و ممكن است مراد اين باشد كه حبط عمل آنها يعنى محكوم شدن آنها به بطلان كارهاى خير و سقوط همه از ارزش، نوعى از جزاء است و اين جزا را به خاطر آنچه انجام مى دادند از كفر و شرك و فسق، دريافت كردند، نظير آيۀ وَ قَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنثُوراً [فرقان، 23] و آيۀ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً [نور، 39].

وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِن بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لاَيُكَلِّمُهُمْ وَلاَ يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً اتَّخَذُوهُ وَكَانُوا ظَالِمِينَ «148» وَلَمَّا سُقِطَ فِي أَيْدِيهِمْ وَرَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قَالُوا لَئِن لَمْ يَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَيَغْفِرْ لَنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ «149»

ص:119

لغت و اعراب:

حُلىّ: جمع حَلْى، وسايل آرايش. عِجل: گوساله. خُوار: صداى گوساله. سُقط فى يده اين عبارت غالباً در مورد پشيمانى استعمال مى شود و معناى لغوى آن: روى دستش افتاد.

مراد اين كه گزيدن به دندان بر پشت دستش افتاد، كنايه از اين كه سخت پشيمان شد، زيرا شخص نادم پشت دست خود را مى گزد.

گوساله پرستى بنى اسرائيل

تفسير:

وَاتَّخَذَ قَوْمُ مُوسَى مِن بَعْدِهِ مِنْ حُلِيِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوَارٌ

موساى پيامبر پس از هلاكت فرعونيان و استقرار موقت بنى اسرائيل در صحرايى به قصد حركت به سوى بيت المقدس، موظف شد مدت سى روز به كوه طور سفر كند و كتاب آسمانى تورات را از جانب خداوند دريافت نمايد. پس از غيبت او سامرى كه گفته اند از اهل سامره بوده و در ميان قوم موسى معروف و مورد تعظيم بوده، زينت ها و طلاجاتى كه بنى اسرائيل براى روز عيدشان از قبطيان عاريه گرفته بودند جمع كرده، تنديس گوساله اى مى سازد و در ميان قوم خود شايع مى كند كه موسى مرده و خدايى كه موسى بدان دعوت مى كرد همين است. مردم هم اطاعت كرده، مشغول عبادت آن مى شوند.

معناى آيه: و قوم موسى پس از وى از زيورهاى خود گوساله اى را كه جسدى بود و

ص:120

صداى گوساله داشت اتخاذ كردند.

مراد از «من بعده» پس از سفر او به سوى طور است. و ظاهر آيه اين است كه همۀ قوم مرتكب ارتداد شدند و گوساله پرستيدند، لكن مراد اكثريت آنهاست، يعنى سامرى و پيروان او، و عمومِ نسبت براى تغليب است. و يا آن كه چون اقليت جز هارون، نهى از عمل اكثريت نكردند همه به حكم پرستندگان محسوب شدند. و خُوار گوساله براى آن بوده كه سامرى از خاك زنده و روح دار كه از تماس با پاى جبرئيل يا اسب او جاندار شده بود، در جوف آن ريخته بود و در نتيجه صوت متناسب با آن جسم پيدا شده بود. و محتمل است كه تنديس گوساله روح نداشته لكن طورى تنظيم شده بوده كه چون بادى بر وى مى وزيد صداى گوساله مى داد.

أَلَمْ يَرَوْا أَنَّهُ لاَيُكَلِّمُهُمْ وَلاَ يَهْدِيهِمْ سَبِيلاً

استفهام براى انكار و تقبيح و توبيخ است. يعنى: آيا نديدند كه آن گوساله با آنها سخن نمى گويد و آنها را به راهى هدايت نمى كند؟! يعنى پس چگونه انبوهى از انسان ها آن را پرستيدند و از آن نيازهاى خود را طلبيدند؟!

اين آيه در مقام استدلال بر نفى الوهيت و ربوبيت آن مجسمه است. و هرچند ادلّۀ بطلان ربوبيت آن زياد است، زيرا جسم بودن و بدون روح و به صورت حيوان بودن و مصنوع دست مخلوقى مانند خود بودن، هريك دليلى بر بطلان ربوبيت آن است، لكن جهت ذكر عدم توان آن بر سخن و هدايت نمودن اين است كه آنها چيزى را مى خواستند كه حاجت هاى آنها را بپرسد و بداند و آنان را به سوى صلاح زندگيشان هدايت نمايد، و اين دو چيز در آن گوساله نبود.

اتَّخَذُوهُ وَكَانُوا ظَالِمِينَ

يعنى: و بالاخره آن را به خدايى گرفتند و آنها ستمكار بودند. يعنى در اين عمل ستم كردند ستمى بزرگ به خداوند كه جمادات را همتاى واجب الوجود كردند؛ و ستم به موسى و هارون كه نهى شديد آنها را مخالفت كردند و آنها را آزردند؛ و ستم به اصل اصيل توحيد و قانون غير قابل خدشه در نزد عقل و شرع، و ستم بر ملت عظيمى كه پس از آنها دنباله رو آنها شدند، و ستم به خودشان كه جهنم را براى خود خريدند.

ص:121

وَلَمَّا سُقِطَ فِى أَيْدِيهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قَالُوا لَئِن لَمْيَرْحَمْنَا رَبُّنَا وَ يَغْفِرْ لَنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ

يعنى: و چون بنى اسرائيل رو دستشان افتاد، يعنى متنبّه شده، سخت پشيمان گشتند و به چشم دل ديدند كه سخت گمراه شده اند، گفتند: به يقين اگر پروردگار ما به ما ترحم نكند و ما را نيامرزد بى ترديد از زيانكاران خواهيم بود.

بايد دانست كه مقتضاى ترتيب اين است كه اين آيه پس از آيۀ بعد باشد، زيرا پشيمانى آنها پس از برگشتن موسى از كوه طور بود، لكن براى اهميت پشيمانى و توجه به حق، مقدم شده و گويى ترتيب چنين است: و چون موسى بازگشت و غضبناك شد و به برادر خويش عتاب نمود، آنها متنبّه و پشيمان شدند و توبه كردند.

وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِي مِن بَعْدِي أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي فَلاَ تُشْمِتْ بِيَ الْأَعْدَاءَ وَلاَ تَجْعَلْنِي مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «150» قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِي وَلأَخِي وَأَدْخِلْنَا فِي رَحْمَتِكَ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ «151»

لغت و اعراب:

غضبانَ و أسفاً هر دو صفت مشبهه و حال اند از موسى. خَلَفه - از باب نَصَر -: جانشين او شد. و خلّفه فيهم: او را جانشين خود كرد در ميان آنها. عَجِلَ الأمرَ - از باب عَلِم -: سرعت كرد در آن و پيش از وقت طلبيد آن را. ابنَ امَّ -: به حذف حرف ندا و فتح امّ - مجموع دو كلمه را براى كثرت استعمال، مركّب و مبنى بر فتح كرده اند، نظير خمسةَعشرَ.

ص:122

تفسير:

وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفاً قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِى مِن بَعْدِى

يعنى: و چون موسى به سوى قوم خود در حال غضب و تأسف برگشت، به آنها گفت: پس از من جانشينى بدى از من كرديد. و علت اين كه موسى خشمگين و اسفناك بر قوم خود وارد شد اين است كه خدا پيش از رسيدن او، كار ارتداد و بت پرستى آنها را به وى خبر داده بود، از اين رو تا رسيد خشم خود را اظهار نمود.

أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ

يعنى: آيا در كار پروردگارتان شتاب كرديد؟ مراد از «امر ربّ» وعدۀ نزول تورات است كه براى مدت چهل روز بود. يعنى آيا خواستيد تورات پيش از موعد مقرر نازل گردد؟

وَأَلْقَى الْأَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ

يعنى: موسى در حال غضب تخته هاى تورات را كه همه در دستش بود يا بر حيوانى بار بود، بر زمين افكند و سر برادر خود را گرفته، به سوى خود مى كشيد.

مراد موى سر يا كلاه و پوشش سر يا ريش اوست كه در سورۀ طه آيۀ 94 آمده است.

و علت غضب موسى بر هارون اين است كه گمان مى كرد كه هارون سليقۀ خوبى در نهى قوم از پرستش بت ها انجام نداده و مثلاً در موارد اعمال شدت با نرمش رفتار نموده است، و اين مقدار اختلاف نظر و رويّه در دو نفر معصوم، قادح و مضرّ به عصمت هيچ يك نيست، هرچند در اين مورد، حق با هارون بوده، زيرا او بيان كرد كه نهايت توان خود را در نهى قوم انجام داده و موسى نيز پذيرفت.

و اما گرفتن موى سر برادر در اثر همان گمان بوده كه هارون در امر و نهى ارشادى او «وأصلح و لاتتّبع» سليقۀ خوبى اعمال نكرده است. و اين قسم رفتار، رفتار تأديبى دربارۀ دستور ارشادى بوده. و بالاخره از آيۀ شريفه غير از ترك اولى دربارۀ موسى استفاده نمى شود.

ص:123

قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِى وَ كَادُوا يَقْتُلُونَنِى فَلاَ تُشْمِتْ بِىَ الْأَعْدَاءَ وَ لاَ تَجْعَلْنِى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ

يعنى: هارون در جواب رفتار او گفت: فرزند مادرم! حقيقت اين است كه اين قوم مرا ناتوان كردند، يعنى از هر راه به جلوگيرى آنان برخاستم با من مقابله كردند و مرا عاجز نمودند، و نزديك بود مرا بكشند. حال با اين رفتارت دشمنان را بر من شماتت گر مكن، و عملاً مرا جزو اين ستمكاران قرار مده.

گفته شده كه تعبير هارون از موسى به «پسر مادر» تحريك عواطف بوده و يا آن كه برادر مادريش بوده است.

قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِى وَ لِأَخِى وَ أَدْخِلْنَا فِى رَحْمَتِكَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ

موسى پس از پذيرش عذر برادر و اذعان به مظلوميت و استضعاف او در ميان قوم، و به تند بودن رفتارش با او، متوجه به سوى خدا شد و عرضه داشت:

پروردگارا، بر من و برادرم ببخشاى و ما را در رحمت خويش وارد كن و تو ارحم الراحمين هستى.

بايد دانست كه درخواست مغفرت از معصوم و استغفار او دلالت بر صدور گناه اصطلاحى از او ندارد، زيرا افراد بشر در نزد خداوند داراى درجات اند و قبح اعمال نيز داراى مراتب است، و صدور ترك اولى هرچند كمترين حزازت و عيب را دارد اما از معصومى كه داراى والاترين مقام است در نزد آنها گناه به شمار مى آمده هرچند گناه اصطلاحى نبوده باشد.

إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِن رَبِّهِمْ وَذِلَّةٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُفْتَرِينَ «152» وَالَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئَاتِ ثُمَّ تَابُوا مِن بَعْدِهَا وَآمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ «153»

ص:124

اعراب:

تنوين غضبٌ و ذلَّةٌ هر دو براى تنويع و تعظيم است. كذلك اشاره است به كيفر مذكور.

مرجع ضمير مؤنّث من بعدها ى اول سيّئات است و دوم توبه است.

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ سَيَنَالُهُمْ غَضَبٌ مِن رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا

اين آيه و آيۀ بعد كلام خداوند است با موسى پس از طلب غفران.

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه گوساله را به خدايى گرفتند به زودى به آنها غضب و خشمى سخت از جانب پروردگارشان و ذلّت و خواريى در زندگى دنيا خواهد رسيد.

مراد از «غضب و ذلّت» امور و حوادث دنيوى است كه به تدريج در درازمدت به آنها رسيد، مانند سوزاندن معبودشان و پاشيدن خاكستر آن به دريا، و تبعيد و بيرون راندن سامرى از ميان قوم و تحريم تماس با وى، اعدام عده اى ديگر از متصديان تهيه و نصب گوساله، دستور قتال و كشتار يكديگر، غربت دائمى از وطن براى همه و ماندن داغ اين ننگ و عار بر پيشانى بنى اسرائيل در طول تاريخ.

وَكَذلِكَ نَجْزِى الْمُفْتَرِينَ

يعنى: و ما اين چنين كيفر مى دهيم افتراگويان را.

سنّت جاريۀ خدا بر اين است كه مجرمان بزرگ و طغيان گران سركش را پيش از آن كه در آخرت به عذاب خود گرفتار سازد، در دنيا كيفرى مى دهد كه وسيلۀ عبرت ديگران باشد. و ادلّۀ عقليه در نزد عقلا و اهل وجدان و نيز شرايع آسمانى مؤيّد قطعى اين امر است.

وَالَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئَاتِ ثُمَّ تَابُوا مِن بَعْدِهَا وَآمَنُوا إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَحِيمٌ

يعنى: و كسانى كه گناهانى را مرتكب شدند، خواه گناهان فرعى از صغائر و كبائر، يا اصولى از شرك و كفر و نفاق، سپس بعد از ارتكاب، از سيّئات فرعى توبه كردند و از عقايد فاسد به ايمان گرويدند، به يقين پروردگار تو پس از توبۀ آنها بسيار آمرزنده است يعنى نسبت به گذشته كه قلم عفو مى كشد، و مهربان است يعنى نسبت به آينده كه

ص:125

بر حسب مراتب توبه به رو نمى آورد، يا جبران مى كند، يا تبديل به حسنه يا تبديل به حسنات مى كند.

وَلمَّا سَكَتَ عَن مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوَاحَ وَفِي نُسْخَتِهَا هُدىً وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ «154» وَاخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقَاتِنَا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُم مِن قَبْلُ وَإِيَّايَ أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاءُ وَتَهْدِي مَن تَشَاءُ أَنْتَ وَلِيُّنَا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ «155»

لغت و اعراب:

نَسَخَ الكتاب - از باب مَنَعَ -: از نوشته رونويسى كرد. نُسخه: كتابى كه از آن رونويسى شده، و رونوشتى كه از كتابى برداشته شده. رهب - از باب عَلِمَ -: ترسيد. لرّبهم لام تقويت است به تقدير «يرهبون ربَّهم». قومه منصوب به نزع خافض متعلّق به اختار، و سبعين مفعول اختارَ. و ممكن است «سبعين» بدل از «قوم» باشد بدل جزء از كل به تقدير «سبعين رجلاً منهم». رجفة: حركت شديد يا صيحه و صاعقۀ مستلزم زلزله. ان هى الّا فتنتك مرجع ضمير مؤنّث «فتنۀ» مفهوم از مقام است.

تفسير:

وَلمَّا سَكَتَ عَن مُوسَى الْغَضَبُ أَخَذَ الْأَلْوَاحَ وَ فِى نُسْخَتِهَا هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ هُمْ لِرَبِّهِمْ يَرْهَبُونَ

يعنى: و چون غضب از موسى فرو نشست، تخته ها را كه بر زمين افكنده بود برگرفت

ص:126

كه براى قوم خود بخواند. معلوم مى شود كه الواح سالم بوده و شكستنى مانع از قرائت بر آنها واقع نشده بوده. و در نسخۀ آنها هدايت و رحمتى بود براى كسانى كه از پروردگارشان بيم دارند. يعنى مفاد و محتواى الفاظ و سطور مكتوب در آن، آنان را به سوى عقايد صحيح و اخلاق فاضله و برنامه هاى عملى نيكو در زندگى انسان هدايت مى كرد و سراپا رحمت بود براى كسانى كه از پروردگارشان بيم دارند، زيرا حالت بيم از هر امرى خاصه بيم از خداوند يكى از مهم ترين انگيزه هاى انسان است براى اجتناب از خطر و طلب كمال.

وَ اخْتَارَ مُوسَى قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقَاتِنَا

اين آيه و شمارى از آيات بعد فرازهايى از سرگذشت بنى اسرائيل است كه در آن برخى از نعمت هايى كه به آنان عطا گرديده بيان شده و برخى از كفران نعم خلاف عقل و وجدان آنها هم ذكر شده است.

معناى آيه: موسى از ميان قوم خود هفتاد مرد را براى وعده گاه ما اختيار نمود. بايد دانست ظاهر آياتِ مقام اين است كه ميقات مذكور در اين آيه غير از ميقات و وعده گاه مذكور در آيۀ 142 گذشته است كه مدت آن جمعاً چهل روز بود و موسى در آن براى دريافت تورات به تنهايى به سوى كوه طور رفته بود تا آن كتاب را براى قوم خود هديه آورد. در اين ميقات كه مدتش معين نيست موسى همراه هفتاد نفر از گروندگان قومش براى منظور ديگرى رفته است. در ميقات اول خود موسى از خداوند طلب رؤيت كرده به عبارت «رَبِّ أَرِنِى أَنْظُرْ إِلَيْكَ»، و در اين ميقات آمدن صاعقه يا صيحه و حصول رجفه و هلاكت قوم پس از آن بدون علت ذكر شده، لكن از آيۀ 153 سورۀ نساء فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَكْبَرَ مِن ذلِكَ فَقَالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً معلوم مى شود كه علت نزول صاعقه و حدوث رجفه آن بوده كه از موسى خواسته اند خدا را آشكارا به آنها نشان دهد.

فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُم مِن قَبْلُ وَ إِيَّاىَ

يعنى: پس چون آنها را زلزلۀ زمين يا صيحه و يا صاعقه اى كه زمين محل اقامتشان را نيز حركت داد فرا گرفت، يعنى و همگى چون تن هاى بى جان نقش زمين شدند، موسى گفت: پروردگارا، اگر مى خواستى آنها را پيش از اين هلاك مى كردى و مرا نيز

ص:127

همراه آنها هلاك مى كردى. يعنى در آن حال كه ميان قوم بوديم و آنها گوساله مى ساختند يا مى پرستيدند.

أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا

يعنى: آيا ما را به خاطر آنچه نادان هاى ما انجام داده اند در اين صحرا به هلاكت مى رسانى؟! مراد از «فعل سفهاء» درخواست رؤيت آشكار و ديدار علانيه است كه آن جا كردند، يا ساختن و پرستيدن گوساله است كه قبلاً انجام دادند.

إِنْ هِىَ إِلَّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِهَا مَن تَشَاءُ وَتَهْدِى مَن تَشَاءُ

يعنى: اين عمل جز آزمايش تو نيست. (مراد اين است كه اگر اين قوم را براى آن پرستش هلاك كردى تو خود صداى خُوار در جوف گوساله آفريدى تا آنها پرستيدند.

و اگر براى درخواست رؤيت در اين صحرا هلاك نمودى تو خود صداى خود را در گفتگو به آنان شنواندى تا به طمع رؤيت آشكار افتادند.) آرى به وسيلۀ اين امتحان هركه را بخواهى گمراه مى كنى و هركه را بخواهى هدايت مى كنى. يعنى آن كس را كه سوابق شر و شقاوت دارد رها مى كنى تا گمراه گردد، و آن كس را كه سوابق خير و سعادت دارد راهنمايى مى كنى.

أَنْتَ وَلِيُّنَا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ

يعنى: تو اى خدا سرپرست و ياور ما هستى، پس بر ما ببخش و ترحم كن و تو بهترين بخشندگانى.

بايد دانست كه موسى پس از هلاكت همراهانش از بيم آن كه بنى اسرائيل تهمت قتل آنها را به وى زنند و از دين بيرون روند، از ته دل خواستار زنده شدن آن ها بود هرچند از يك سو هم شمول غضب خدا بر آنها به واسطۀ گناه كبيرۀ آنان مانع از درخواست بود، لكن بالأخره با كمال خضوع سخنانى كه غفران او را برانگيزد و رضايت او را جلب نمايد به زبان آورد، نظير استعمال كلمۀ ربّ، و تسليم نفس بر مرگ، و نسبت دادن گناه به نادان ها و سفها، و ذكر قدرت خدا در امتحان و مشيّت او براى اضلال و هدايت، و در آخر گشودن زبان به توسل و دعا و طلب مغفرت تا به آنجا كه خدا آنها را زنده كرد و با موسى بازگشتند.

ص:128

وَاكْتُبْ لَنَا فِي هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ قَالَ عَذَابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِينَهُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ «156»

لغت و اعراب:

و فى الآخرة متعلق به واكتب است به تقدير: «و فى الآخرة أيضاً حسنة». هاد - از باب نَصَر -: توبه كرد و رجوع نمود.

تفسير:

وَاكْتُبْ لَنَا فِى هذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِى الآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ

تتمّۀ دعاى موسى است، يعنى: براى ما در اين دنيا حسنه بنويس و در آخرت نيز حسنه بنويس. مراد از حسنۀ دنيا هر چيزى است كه نيكو شمرده شود از عقايد قلبى و اخلاق روحى و اعمال فرعى و نعمت هاى گوناگون دنيا كه زندگى نيكو را تشكيل مى دهند، يعنى نيكوهاى دنيا را دربارۀ ما مقرر دار و نصيب گردان. و مراد از حسنۀ در آخرت، رحمت هاى واسعۀ خدا و بهشت برين است. و إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ در مقام تعليل است، يعنى درخواست حسنه به خاطر اين است كه ما به گفتار و كردار به سوى تو رجوع كرديم.

قَالَ عَذَابِى أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَ رَحْمَتِى وَسِعَتْ كُلَّ شَىْءٍ

يعنى: خداوند در جواب موسى فرمود: عذاب خود را به هركس بخواهم مى رسانم، و رحمت من گسترده بر همه چيز است. شمول عذاب را خداوند در اين آيه مقيّد به مشيّت و خواست خود كرده و رحمت را فراگير خوانده، زيرا عذاب طبق اقتضاى بنده است نه ذات اقدس خدا، و اين بنده است كه به وسيلۀ عصيان و طغيان عملاً درخواست عذاب مى كند و

ص:129

خدا هم طبق قدرت و حكمت اگر بخواهد عذاب مى كند وگرنه مى بخشد. ولكن رحمت طبق اقتضاى ذات اوست و همۀ اجزاء عالم وجود در اين مرحله يكسانند چنان كه قدرت خدا و علم او نيز وسعت دارد و فراگير همۀ ذرات عالم هستى است و بالاتر از همه ذات اقدس است كه بر همه چيز احاطه دارد.

فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِينَهُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ

يعنى: به زودى رحمت خود را دربارۀ كسانى كه تقوا پيشه مى كنند و زكات مى پردازند و براى كسانى كه به آيات ما ايمان مى آورند خواهم نوشت و مقرر خواهم داشت.

مراد از نوشتن و مقررداشتن در آينده، اعطا و اجراى رحمت در آخرت است كه شامل حال همۀ نيكان اهل آخرت مى شود. و ممكن است مراد مقرر داشتن رحمت هاى خاص خود در دنيا براى بنى اسرائيل در آيندۀ زمان وعده باشد. و مراد از زكات در اين آيه ماليات معروف حكومت اسلامى نيست كه بر هشت قسم از اموال بسته شده و در نُه قسم از موارد صرف مى گردد، زيرا اين سوره مكّيه است و آن زكات در مدينه تشريع شده است، بلكه ظاهراً حقّ مالى انسانى است كه طبق سنّت جاريه ميان عقلا در مجامع بشرى و همۀ ملل به اقتضاى نوع دوستى و عواطف فطرى جارى بوده است.

الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «157»

ص:130

لغت و اعراب:

الذين يتّبعون صفت الذين هُم در آيۀ سابق است، يا مبتداست و خبرش يأمرهم است.

اُمّى: منسوب به مادر، كنايه از اين كه درس نخوانده و خط ننوشته است. طيّب: هرچيزى كه طبع پسند يا عقل پسند باشد، و خبيث مقابل آن است. وَضَعَ عنه الشىءَ - از باب مَنَعَ -: ساقط كرد آن را از او. اِصر: سنگينى و گناه و پيمان. اَغلال: جمع غُلّ، زنجير آهنين كه به دست و پا يا گردن بسته مى شود. عَزَّره: تعظيم و تجليل نمود از او. اُنزل معه به تقدير «اُنزل مع نبوّته - يا - انزل إمامته مع نبوّته» است.

اوصاف پيامبر اسلام (ص) در تورات و انجيل

تفسير:

الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الْأُمِّىَّ

اين آيه، تتمّۀ كلام خدا با موسى در آيۀ قبل است. يعنى: اى موسى، آنهايى كه به آيات ما ايمان مى آورند كسانى هستند كه چون پيامبر خاتم مبعوث گردد پيروى از آن رسولِ نبىّ امّى مى كنند. رسول است به لحاظ آن كه فرستاده از جانب پروردگار است. و نبىّ است براى آن كه پيام آور به مردم است. و امّى است براى آن كه مكتب نرفته و درس نخوانده و خط ننوشته است. يعنى با اين وضع عالم و آگاه از همۀ عوالم غيب و شهود است.

الَّذِى يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِى التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ

يعنى: پيامبرى كه او را در نزد خود در كتاب تورات و انجيل، نوشته مى يابند. يعنى او را به نام و نشان و اوصاف كمال و كتاب و شريعت و آيات و معجزات در آن دو كتاب مى بينند و مى خوانند. پيامبرى كه آنها را به هر امر پسنديده اى فرمان مى دهد و از هر امر ناپسندى نهى مى كند.

وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ

يعنى: پيامبرى كه در اين دنيا آنچه را كه نزد عقل و طبع، طيّب و پاكيزه است از اجناس و اعيان اين جهان از خوراكى و پوشاكى و مسكن و همسر و از عقايد و اخلاق و اعمال، حلال مى كند و آنچه را كه پليد است از مواد اين جهان مانند ميته و خون و مسكرات و

ص:131

حيوانات غير قابل اكل و نيز اعمال و عقايد و اخلاق پليد و خبيث، حرام مى كند.

وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِى كَانَتْ عَلَيْهِمْ

يعنى: و از دوش آنها بارهاى سنگينشان و زنجيرهايى را كه بر گردنشان بوده برمى دارد و فرو مى نهد.

مراد از بار و زنجير، كارهاى بسيار سختى است كه از زمان موساى كليم تا زمان محمد صلى الله عليه و آله بر آنها تحميل شده بود، برخى به واسطۀ كتاب هاى آسمانى به سزاى گناهانشان، و برخى به جعل و بدعت علماى اهل كتاب به واسطۀ تحريف دو كتاب، و برخى به اخذ از رسوم و آداب و سنن مشركان مانند لزوم قصاص در قتل عمدى و خَطَأى، و وجوب بريدن عضوى كه گناه از آن صادر شده، و كندن پوست بدن به جاى شستن از نجاست بول، و حرمت صيد ماهى در روز شنبه و خوردن چربى و پيه بدن شمارى از حيوانات حلال گوشت و غير اين ها.

فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِى أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

يعنى: پس كسانى كه به آن پيامبر ايمان آوردند و او را تعظيم و تجليل كردند و به او يارى رساندند و از آن نورى كه همراه او نازل شده پيروى نمودند، آنها هستند كه رستگارند.

مراد از «نور» قرآن مجيد است كه همراه نبوت او نازل گشته. و محتمل است به قرينۀ تعبير «معه» مراد از نور، وصىّ معصوم او باشد كه دستور ولايت او همراه منصب نبوت بر او فرود آمده است.

بايد دانست كه در مجموع اين آيۀ شريفه، ده صفت زير براى پيامبر اسلام ذكر شده است: رسول، نبىّ، امّى، نامبرده شده در تورات، مذكور در انجيل، امر كنندۀ به معروف، نهى كنندۀ از منكر، حلال كنندۀ پاكيزه ها، حرام كنندۀ خبائث و بردارندۀ سنگينى ها و زنجيرها از مردم. كه سه صفت اول مجتمعاً جز در اين آيه و آيۀ بعد، در جاى ديگر اين كتاب كريم ياد نشده، و اين صفت هاى سه گانه در متن تورات و انجيل در تعريف و توصيف او تصريح شده است. و پنج قسم اول به عنوان صفت كمال و معرفى شخص او، و پنج قسم ديگر به عنوان صفت فعل و جزء برنامه هاى عملى او بيان گرديده كه در هيچ شريعتى اين امور

ص:132

مانند اسلام، مورد دقت و اهميت واقع نشده است.

و با يك نگرش دقيق عقلى معلوم مى شود كه مجموع احكام اسلام به دو قسم تقسيم مى شود: قسمى برنامه هاى اعتقادى(1) و فرعى بشر، و قسمى حافظ و ضامن بقاى آنها.

مرجع قسم اول و عُصارۀ آن همان حلّيت طيّبات و حرمت خبائث است، و قسم دوم همان امر به معروف و نهى از منكر است كه براى اهميت آن مقدم شده است. و چون نظر به مجموع احكام اسلام كنى، خواهى ديد كه شريعتى است قابل تحمل و پياده شدن در فرد و اجتماع، و در مقايسه با اهداف والا و نتايج مطلوبۀ دنيوى و اخروى آن، از كمالات فردى و اجتماعى انسانى و سعادت لايتناهى و ابدى، دينى است سَمحه و سهله، و هيچ گونه احكام و دستورات شاقّ و طاقت فرسا در آن نيست و مصداق مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ [حج، 78] و يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لاَيُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ [بقره، 185] است، و به اين مطلب هم با عبارت يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ اشاره شده است.

قُلْ يَاأَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذِي يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَكَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ «158» وَمِن قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ «159»

تفسير:

قُلْ يَاأَيُّهَا النَّاسُ إِنِّى رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً

خطاب به پيامبر است پس از بيان اوصاف كمال و اشاره به دين قويم و جامع الأبعاد او كه خود را به مجامع بشرى عصر خود و آيندگان معرفى كند كه از جانب چه كسى و

ص:133


1- . عملى ظ.

صاحب چه قدرت و عظمتى فرستاده شده است.

معناى آيه: بگو: اى مردم، بى ترديد من فرستادۀ خداوندم به سوى همۀ شما. يعنى از مرد و زن و هر قبيله و صنف و صاحب هر زبان و عادت و اهل هر عصر و زمان.

الَّذِى لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ يُحْيِى وَيُمِيتُ

يعنى: آن خدايى كه ملكيت حقيقى آسمان ها و اين زمين و مالكيت و حكومت بر همه از آنِ اوست به ملاك آن كه همه را او از كتم عدم بيرون آورده و حفظ مى كند و تدبير و اداره مى نمايد و بالأخره هر لحظه كه مشيّتش تعلّق گيرد تبديل يا فانى مى سازد. و هيچ معبود به حقّى جز او نيست، و او زنده مى كند و مى ميراند. يعنى هر قابل حيات به هر نوعى از حيات را او حيات مى بخشد، و هرچه را كه مماتى عارض مى شود او مى ميراند.

فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِىِّ الْأُمِّىِّ الَّذِى يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَكَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ

در اين كلام التفات است و عدول از خطاب به غيبت. يعنى گويى پيامبر خود را به ناگاه غايب ديده و از جانب او سخن مى گويد.

معناى آيه: پس اى مردم، به خداوند و فرستادۀ او كه پيام آورى درس نخوانده است ايمان آوريد، پيامبرى كه او خود به خدا و كلمات او ايمان مى آورد. مراد از «كلمات» اعمّ است از وحى و آنچه نوشته شده در كتاب آسمانى خود او و كلماتى كه خدا با پيامبران گذشته به وحى و كتابت سخن گفته است. و از او پيروى نماييد، يعنى در همۀ اصول عقايد و اخلاق انسانى و برنامه هاى عملى، شايد هدايت يابيد.

وَمِن قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ

اين آيه در راستاى سنّت حسنۀ خداوند در كلام خويش است كه چون گروهى از طاغيان را به خاطر طغيانشان نكوهش كند، سخنى از نيكان به جهت اعمال پسنديدۀ آنها به ميان مى آورد، و گويى مى فرمايد: در مقابل آن اكثريت بدرفتار و مخالفت كنندۀ فرامين موسى و كفران كنندۀ نِعَم و طالبان خداى مجسّم و پرستندگان گوساله و درخواست كنندگان رؤيت آشكار، گروه ديگرى هم هستند. و مفعول «يَهْدونَ» «النّاس» محذوف است، و «بالحقّ» متعلّق به يهدون، و يا حال است از فاعل آن.

معناى آيه: و از قوم موسى گروهى هستند كه مردم را به وسيلۀ سخنان حقّ و صدق

ص:134

هدايت مى كنند، يا در حالى كه بر پايه و اساس حقّ قرار دارند ديگران را نيز راهنمايى مى كنند، و به وسيلۀ گفتار و كردار حق در مجتمع خود عدالت مى ورزند. و مراد از اين گروه، پيامبران نسل يعقوب و اسباط و پيروان راستين آنهايند.

نعمت هاى گوناگون در بنى اسرائيل و ناسپاسى آنان

وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ أَسْبَاطاً أُمَماً وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِب بِعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ وَظَلَّلْنَا عَلَيْهِمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَارَزَقْنَاكُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلكِن كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ «160»

لغت و اعراب:

قطع و تقطيع: پاره كردن و متفرق نمودن. اسباط: جمع سبط، نوۀ شخص، و غالباً در نوۀ دخترى استعمال مى شود. اثنتى عشرة مفعول دوم «قَطَّع» است، و أسباطاً بدل از آن است نه تميز وگرنه مفرد بود، و اُمماً بدل دوم است. انبجس الماء: جوشيد و فوران كرد. مَنّ: كتيرا و شيرۀ درخت، و ترنجبين و گزنگبين. سَلوى: عسل و كبك و بلدرچين. كلوا به تقدير «قُلْنا لَهم». طيّبات ما رزقناكم اضافۀ صفت به موصوف است، أى ما رزقناكم الطيّبات.

تفسير:

وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَيْعَشْرَةَ أَسْبَاطاً أُمَماً وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِب بِعَصَاكَ الْحَجَرَ

اين آيه و يازده آيۀ بعد دربارۀ بنى اسرائيل پس از نزول تورات و در ايام روانه شدن

ص:135

به سوى بيت المقدس است و شامل انبوه حوادث و ظهور معجزات بسيار از موسى در حقّ آنهاست. و در اين آيه تقسيم آنها به دوازده قبيله ذكر شده به ملاك آن كه اسرائيل يعنى يعقوب دوازده پسر داشت و اولاد و احفاد هريك امّتى صاحب عقيدۀ مستقل و مسلك و رسوم خاص شده بودند و با هم شديداً مخالفت و رقابت و اختلاف سليقه و رويّه داشتند.

معناى آيه: و ما بنى اسرائيل را به دوازده قبيله تفريق و تجزيه كرديم كه هريك امّتى بود. و به موسى هنگامى كه آنها در ازمنۀ گرفتارىِ در تيه، آب طلبيدند وحى كرديم كه عصاى خود را بر آن سنگ بزن.

فَانبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَاعَشْرَةَ عَيْناً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ

يعنى: و چون موسى عصا بر آن سنگ زد به ناگاه از آن دوازده چشمه جوشيد كه هر مردمى يعنى هر قبيله اى آبشخور و محل انفجار آب خود را شناختند.

بايد دانست كه سنگ مورد اشاره در اين آيه سومين سنگ با قداست و داراى خواص و اعجازآور خاص است كه از عالم بالا به زمين فرود آمده و پيش از اين سنگ، حجرالاسود و مقام ابراهيم بوده است. و اين سنگ ظاهراً مربع مكعّب و داراى شش سطح بوده و چون موسى عصاى خاص خود را بر آن مى زده از هريك از جهات چهارگانه سه شكاف و سوراخ محدودى پيدا مى شده و از هريك جويى روان مى شده و هر قبيله منبع حصّۀ خود را به تناسب كم و زيادى آب بر حسب نفوس قبيله يا به وسيلۀ نوشتۀ طبيعى بر بالاى محل جوشش مى شناخته است.

گفته شده كه «انبجاس» كه در اين آيه آمده، فوران اندك آب، و «انفجار» كه در آيۀ 60 سورۀ بقره آمده فوران زياد و واسع آن است. پس معلوم مى شود كه آب چشمه ها ابتدا اندك بوده و رفته رفته زياد مى شده و يا آن كه بر حسب نياز، گاهى اندك و گاهى زياد مى شده است.

وَظَلَّلْنَا عَلَيْهِمُ الْغَمَامَ وَأَنْزَلْنَا عَلَيْهِمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَى

يعنى: و بر آنها ابر را سايبان كرديم، و بر آنها مَنّ و سَلوى فرو فرستاديم. و اين امور در بيابان گرم ميان مصر و شامات بوده كه خداوند ابرى را كه پوشانندۀ تابش و حرارت خورشيد بود در روز سايبان آنها مى كرد كه وقت سير آنها حركت و وقت اقامتشان ايست

ص:136

كند. و «مَنّ» ترنجبين يا شيرخشت و «سَلوى» كبك يا بلدرچين است.

كُلُوا مِن طَيِّبَاتِ مَارَزَقْنَاكُمْ وَمَا ظَلَمُونَا وَلكِن كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

يعنى: پس از بذل نعمت هاى مذكور، در خطابى به عنوان تنبيه و امتنان به آنها گفتيم: از آنچه روزىِ شما كرديم كه همه طيّب و پاكيزه است بخوريد و برخوردار شويد. و آنها به ما ستم نكردند ولكن خود به نفس خويش ستم مى نمودند، يعنى در اين كه نعمت ها را از آنها سلب نموديم. مراد اين است كه نتيجۀ مخالفت آنها از فرامين موسى و دستورات يوشع پس از او كه كفران نعمت كردند و درخواست تغيير و تبديل نعمت هاى نيكو به بد نمودند سبب انقطاع نعمت شد.

وَإِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ وَكُلُوا مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ وَقُولُوا حِطَّةٌ وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئَاتِكُمْ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ «161» فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِمَا كَانُوا يَظْلِمُونَ «162»

لغت و اعراب:

إذ متعلّق به «اُذْكُر» مقدّر است. حطّه مصدر است به معناى ساقط كردن و فروريختن، و خبر مبتداى محذوف است به تقدير مَسأَلتُنا حِطَّةُ الذُّنُوب

تفسير:

وَإِذْ قِيلَ لَهُمُ اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ وَكُلُوا مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ وَ قُولُوا حِطَّةٌ

اين آيه و آيۀ بعد نظير دو آيۀ 58 و 59 بقره است و جز اندكى در تعبير اختلافى در

ص:137

عبارت ندارند. و مفاد اين آيات حادثه اى است كه براى بنى اسرائيل در اواخر حركت از مصر به سوى شامات رخ داد. و مراد از «قريه» بيت المقدس است كه در تصرف عمالقه بود، يعنى ملّتى از جبّاران و طاغيان اولاد سام بن نوح كه ظاهراً بت پرست بوده اند. و خداوند براى بنى اسرائيل پس از هلاكت فرعونيان سكونت در آن محل را مقرر داشته بود و به موسى دستور آمد كه با بنى اسرائيل به سوى آن شهر روند و به عمالقه حمله كنند و آن جا را متصرف شوند و براى خود مسكن دائمى گزينند. بنى اسرائيل در اين جا نيز مخالفت كردند و كيفر و مجازات آنان، حيران شدن در سال هاى متمادى در تيه مقرر شد.

معناى آيه: و متذكر باشيد هنگامى را كه به بنى اسرائيل گفته شد: در اين شهر ساكن شويد. يعنى به عنوان نبرد وارد شويد و پس از پيروزى ساكن گرديد. و از هر جاى آن بخواهيد برخوردار شويد، و حطّه بگوييد، يعنى از خدا ريزش گناه بطلبيد. و كلمۀ «حطّة» در سورۀ بقره آيۀ 58 پس از «ادخلوا الباب» آمده و اين جا پيش از آن. و ممكن است در دو نوبت به آنها خطاب شده باشد.

تخلف بنى اسرائيل از احكام خدا

وَادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّداً نَغْفِرْ لَكُمْ خَطِيئَاتِكُمْ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ

يعنى: و از اين در كه درب اصلى و دروازۀ ورودى شهر است در حال خضوع و تسليم وارد شويد، يا در حالى درآييد كه پس از ورود، همگى به سجده افتاده باشيد. كه اگر چنين كنيد گناهان شما را مى آمرزيم. و البته نيكوكاران شما را فزونى مى بخشيم. يعنى بيش از پاداش تفضّل هم مى كنيم. و ممكن است مراد فزونى در ايمان و كمالات و رفاه دنيا در آينده باشد.

فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِمَا كَانُوا يَظْلِمُونَ

يعنى: پس كسانى از آنها كه ستم كرده بودند، به جاى سخنى كه به آنها گفته شده بود سخن ديگرى گفتند. يعنى دستور بود «حطّه» بگويند «حنطه» گفتند، يعنى گندم طلبيدند.

پس ما بر آنها عذابى از آسمان فرو فرستاديم، و اين به سبب آن بود كه آنها پيوسته ستم مى كردند. گفته شده: مراد از رجز آسمانى طاعونى بود كه ميانشان شيوع يافت و منجر به هلاكت بيست و چهار هزار نفر از آنها شد.

ص:138

وَاسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتَانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَيَوْمَ لاَيَسْبِتُونَ لاَتَأْتِيهِمْ كَذلِكَ نَبْلُوهُم بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ «163»

لغت و اعراب:

قريه: مجتمع انسانى و مسكن آنها از شهر و روستا. عدا طَورَه - از باب نَصَر -:

تجاوزنمود از حدّ خود. سَبت: روز شنبه، و سَبَت زيدٌ - از باب ضَرَب و نَصَر -: داخل در سَبت شد، يا تعظيم نمود سبت را. كلمۀ إذ در اذ يعدون و إذ تأتيهم هر دو بدل اشتمال از قريه است به تقدير «سَلْهُم عَن زمانِ عَدْوِهِم و زمانِ إتيانِ الحيتان». حيتان: جمع حوت، مطلق ماهى و غالباً در ماهى بزرگ استعمال مى شود. شُرَّع: جمع شارع، مانند رُكَّع و راكع، يعنى ظاهر و نزديك. بلاه - از باب نَصَر -: امتحان كرد او را. و نبلوهم به تقدير «كُنّا نَبْلوهم».

تفسير:

وَ اسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِى كَانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ

اين سوره، مكّيه است و گفته شده كه در اوايل بعثت نازل شده است. و هرچند دعوت پيامبر در آن روز غالباً متوجه مشركان بود، لكن در مكّه نيز برخى از اهل كتاب مى زيسته اند و نقل سرگذشت موسى و قوم او در مقابل يهود به نحوى كه در اين سوره و سوره هاى مكّى آمده براى اظهار معجزه است و بيان آن كه يك شخص امّى كه سرگذشت پيامبران قديم را بدين طرز زيبا و دقيق و متين تر از تورات نقل مى كند قطعاً سخنش برگرفته از سرچشمۀ وحى است. و سؤال و استفهام از يهود به عنوان تقرير و توبيخ آنها و اظهار اين است كه علم او از راه وحى است.

ص:139

معناى آيه: اى پيامبر، از طايفۀ يهود حال مجتمعى را كه در نزديكى و حضور دريا بودند بپرس. مراد اهل مدين يا ايله است كه در ساحل دريا مى زيستند.

إِذْ يَعْدُونَ فِى السَّبْتِ إِذْ تَأْتِيهِمْ حِيتَانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ يَوْمَ لاَيَسْبِتُونَ لاَتَأْتِيهِمْ

يعنى: سؤال كن از هنگامى كه در روز شنبه تجاوز مى كردند، يعنى دربارۀ تعظيم روز شنبه و اجتناب از صيد ماهى در آن روز كه حكم مؤكّد تورات است تخلّف مى كردند و ماهى مى گرفتند. يعنى سؤال كن از تجاوز آنان زمانى كه ماهى هاى آنها در روزى كه سبت مى كردند، يعنى به احترام آن روز بنا مى گذاشتند كه ماهى نگيرند، فراوان و ظاهر در روى آب و نزديك به ساحل و ماهى گيران مى آمدند، و روزى كه سبت نمى كردند و صيد ماهى ممنوع نبود و آمادۀ ماهى گيرى مى شدند ماهى ها نمى آمدند. و حاصل آن كه بپرس تا اقرار كنند كه چگونه گناهان روشن را مرتكب مى شدند.

كَذلِكَ نَبْلُوهُم بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ

يعنى: ما آنها را اين گونه آزمايش مى كرديم به سزاى آن كه پيوسته از طاعت ما خارج مى شدند. و حاصل آن كه نه از آزمايش تحريم تشريعى نيكو بيرون آمدند و نه از امتحان منع تكوينى، زيرا در مقابل آن چنين حيله مى نمودند كه تورهاى بزرگ ماهى گيرى را در روز شنبه مى افكندند تا پر شود و روز يكشنبه بيرون مى كشيدند، و يا حوض ها و آبگيرها در كنار دريا مى ساختند كه پر از ماهى شود و آخر روز مى بستند تا يكشنبه صيد كنند.

وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شَدِيداً قَالُوا مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ «164» فَلَمَّا نَسُوا مَاذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِيسٍ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ «165» فَلَمَّا عَتَوْا عَن مَا نُهُوا عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ «166»

ص:140

لغت و اعراب:

و اذ قالت به تقدير «اُذْكروا». معذرة مفعولٌ لَه است به تقدير «نَعِظُهم لإقامة العذر». بئيس صفت است به معناى شديد. عَتى زيد - از باب نَصَر -: تكبّر و استكبار و گردنفرازى كرد، از حد گذشت. قردة جمع قِرْد بر وزن مِلْح، بوزينه. خاسىء: مطرود. عمّا نهوا به تقدير «عن ترك ما نهوا».

فلسفۀ امر به معروف و نهى از منكر

تفسير:

وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شَدِيداً

جمعيت ساحل دريا كه در آيۀ قبل نسبت تعدّى به آنها داده شد به سه طايفه تقسيم شده بودند: طاغيان كه پيوسته گناه مى كردند، ناهيان از منكر، ساكتان و خموشان. و از اين آيات معلوم مى شود كه حكم حرمت صيد ماهى در روز شنبه حكمى بسيار شديد و به تنهايى سبب آزمايش آنها بوده هرچند ممكن است اين حكم از باب مثال باشد و عاصيان در اغلب احكام تورات طغيان داشته اند. و نيز معلوم مى شود كه طاغيان قوى و نيرومند و حايز اكثريت و در طغيان خود مصرّ بوده اند به گونه اى كه ناهيان توان نهى از منكر در مرتبۀ بالاتر از وعظ و اندرز را نداشته و ساكتان هم از پذيرش آنها نوميد بوده اند.

معناى آيه: و به ياد آوريد هنگامى را كه گروهى از آنان، يعنى ساكتان به ناهيانِ از منكر گفتند: چرا گروهى را كه به يقين خداوند آنها را هلاك خواهد نمود يا آنها را به عذابى سخت معذّب خواهد كرد - يعنى طغيان گران را - موعظه مى كنيد؟

قَالُوا مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ

يعنى: ناهيان در جواب گفتند: ما آنها را موعظه مى كنيم به خاطر آن كه عذرى در پيشگاه پروردگارتان داشته باشيم و مورد مؤاخذه به گناه ترك نهى از منكر قرار نگيريم، و براى آن كه شايد آنها بپرهيزند. علت تعبير به «معذرةً الى ربّكم» به جاى «معذرةً الى ربّنا» اين است كه به ساكتان بگويند پروردگار، خداى شما نيز هست پس شما نيز بايد نهى كنيد.

فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِيسٍ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ

ص:141

آيه اشاره به سرانجام قوم موسى است. يعنى پس چون طغيان گران آنچه را كه بدان تذكر داده شدند از ترك تعدّى و طغيان، فراموش كردند، يعنى به گونه اى بى اعتنايى نمودند كه گويى به كلّى فراموش نموده اند، ما سرانجام كسانى را كه از كار زشت نهى مى كردند نجات بخشيديم و كسانى را كه ظلم كردند يعنى بر خود و ملت و آيندگان و قانون و پيامبر خود، به عذابى سخت گرفتار كرديم به سزاى آن كه همواره از فرمان ما خارج مى شدند.

بايد دانست كه مفاد اين آيه تنها شمول نجات نسبت به ناهيان است و از حال ساكتان كه اعتراض كنندۀ به ناهيان نيز بودند ساكت است، لكن در برخى از روايات است كه آنها نيز مشمول عذاب شدند. و ممكن است گفته شود كه سكوت آنها هم ظلم بوده و «أَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا» شامل حالشان شده است.

فَلَمَّا عَتَوْا عَن مَا نُهُوا عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ

اين آيه بيان عذاب بئيس است كه در آيۀ قبل به آن اشاره شد.

يعنى: پس چون آنها از آنچه از آن نهى شدند سر باز زدند و تكبر ورزيدند، به آنها گفتيم: ميمون هايى خوار و رانده شده شويد.

مراد از قول خدا در اين جا ارادۀ تكوينى اوست كه تخلّف از مراد، در آن محال است.

يعنى اراده كرديم كه همه بوزينه شوند و بلافاصله بوزينه شدند. وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ [قمر، 50]. و ظاهر آيه اين است كه به صورت ميمون شدند و روحشان انسان بود و خوارى و ذلّت خود را به چشم خود مى ديدند. و ظاهراً وقت توبه و پشيمانى نيز گذشته بود. و طبق روايات، چند صباحى به همان حال ماندند، سپس به عذاب اخروى گرفتار شدند.

وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَن يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ إِنَّ رَبَّكَ لَسَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ «167» وَقَطَّعْنَاهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَمِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ وَبَلَوْنَاهُم بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ «168»

ص:142

لغت و اعراب:

تأذّن و آذن: اعلام كرد، مانند توعَّد و أوعد. سامه العذاب - از باب نَصَر -: عذاب را روا داشت و تحميل كرد بر او. قطع و قطّع: بريد و متفرق نمود. بَلاه - از باب نَصَر -: آزمايش نمود او را. اُمماً حال است از مفعول قطّعناهم، يا مفعول دوم آن است، زيرا قطّعناهم به معناى «صيّرناهم» است. دون ذلك صفت محذوف است به تقدير: و منهم جماعة دون ذلك.

حسنات: خوشى ها و رفاه زندگى. سيّئات: بدى ها و مصائب.

سرگردانى و ذلّت بنى اسرائيل

تفسير:

وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَن يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذَابِ

يعنى: و به ياد آور هنگامى را كه پروردگارت اعلام كرد كه به يقين بر آنها تا روز قيامت كسانى را برمى انگيزد كه همواره عذاب سختى را بر آنها روا دارد و تحميل نمايد.

مراد از اعلام، ابلاغ آن تهديد عظيم و وعيد خطير بر گذشتگان بنى اسرائيل است به وسيلۀ پيامبران و كتاب هاى آسمانى. و مراد از ادامۀ بعث دشمن بر آنها تا روز قيامت، برانگيختن و مسلّط نمودن سلطه هاى مقتدر است بر آنها در هر عصر و زمانى كه آنها طغيان كنند و ستم از حد بگذرانند خواه از قدرت هاى حقّه و ائمۀ عدل باشند يا ديكتاتورها و ائمۀ كفر و جور، مانند تسلّط بخت نصّر در عصرى، و پيامبر اسلام در عصرى ديگر. و ممكن است كلمۀ «إلى يوم القيامة» كنايه از طول زمان باشد.

إِنَّ رَبَّكَ لَسَرِيعُ الْعِقَابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ

يعنى: به يقين پروردگار تو زودكيفر است، و بى ترديد، او بسيار آمرزنده و مهربان است.

يعنى در عين حال كه غفور و رحيم است، گاهى به اقتضاى حكمت بالغه در ادارۀ اجتماع، در عقاب مجرمان سرعت و تعجيل مى كند و به جهان ديگر محوّل نمى سازد.

وَقَطَّعْنَاهُمْ فِى الْأَرْضِ أُمَماً مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَمِنْهُمْ دُونَ ذلِكَ

يعنى: و بنى اسرائيل و ملّت يهود را در روى اين زمين به امّت ها و فرقه هاى مختلف در

ص:143

هدف و مذهب و مسلك تقسيم كرديم كه هر گروهى در قطعه اى از زمين زندگى مى كنند، برخى از آنها قومى صالح اند و برخى غيرصالح يا پايين تر از آنها.

مراد بيان حال يهود از آغاز تا زمان نزول اين آيات از نظر ايمان و كفر است كه صالحان عبارت اند از مؤمنان و عاملان به تورات تا زمان عيسى، و پايين تران منكران عيسى و انجيل اند، و پايين تر از آنها منكران عيسى و محمد صلى الله عليه و آله اند.

و ممكن است تقسيم به لحاظ اعمال و رفتار آنها باشد مانند نيكوكارانشان در هر عصرى و طغيان گران در ظلم و كشتن پيامبران و شنوندگان دروغ و ربا و رشوه خواران در هر زمان. و ممكن است اشاره باشد به آنچه در روايات آمده كه فرقۀ يهود به هفتاد و يك فرقه متفرق شدند.

وَبَلَوْنَاهُم بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ

يعنى: و ما آنها را در طول تاريخ ممتدّشان به انواع حسنات و سيّئات آزمايش نموديم.

«حسنات» خوشى هاى زندگى مانند تندرستى، اولاد بسيار، اموال فراوان و امنيت محيط است، و «سيّئات» بدى ها و ناراحتى هاست مانند بيمارى، فقر و مسكنت، ناامنى، قحطى و غيره. اين امور را پيش آورديم شايد به سوى حق بازگردند. يعنى حسنات سبب بيدارى و انگيزۀ سپاس گزارى، و سيّئات سبب تنبّه و توبه و پشيمانى باشد.

فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتَابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنَى وَيَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنَا وَإِن يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُ الْكِتَابِ أَن لاَيَقُولُوا عَلَى اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ وَدَرَسُوا مَا فِيهِ وَالدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ «169» وَالَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتَابِ وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ إِنَّا لاَنُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ «170»

ص:144

لغت و اعراب:

خَلَف زيداً - از باب نَصر -: جانشين او شد. خَلْف: قرنى پس از قرنى. و نيز جانشين كه مفرد و جمع در آن يكسان است و غالباً در جانشين بد استعمال مى شود. يأخذون حال است از فاعل ورثوا به تقدير «كانوا يأخذون». عَرَض: متاع دنيا. أدنى و دنيا يعنى اين جهان به لحاظ نزديك تر بودن آن نسبت به آخرت كه دورتر است، يا بسيار پست و بى قدر بودن.

ميثاق الكتاب اضافۀ ظرفيه است به معناى فى. دَرَسَ الكتابَ و العلم - از باب نَصَر -: روى آورد به آن و حفظ كرد آن را. أفلاتعقلون: به تقدير «قل لهم أفلا». مسك به و مسّك به: چنگ زد به آن.

دين فروشى بنى اسرائيل

تفسير:

فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتَابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنَى

اين آيه دربارۀ علماى تورات و كسانى از يهود است كه پس از اسلاف و گذشتگانشان به عنوان اخلاف به وجود آمدند و مشغول تعليم و تعلّم تورات شدند، ولى گرفتار حُطام دنيا گشته و تورات را در مسير هوا و رياست و جمع مال قرار دادند.

معناى آيه: پس از اسلاف يهود جانشينانى ناصالح از آنها سركار آمدند كه به كتاب تورات روى آوردند(1) و به عنوان محصّلين و علماى تورات مشغول خواندن و تدريس آن شدند در حالى كه همواره متاع و حُطام اين دنيا را مى گرفتند. يعنى به عنوان تبليغ آن و قضاوت بر طبق آن و رشوه براى تحريف الفاظ و احكام آن اموالى را مى گرفتند و اندوخته مى كردند.

وَيَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنَا وَ إِن يَأْتِهِمْ عَرَضٌ مِثْلُهُ يَأْخُذُوهُ

يعنى: و آنان در مقابل اعتراضات مردم مى گويند به زودى ما بخشوده خواهيم شد.

حالشان تقاضا نمى كند كه اين سخن از آنها از راه اميد واقعى به مغفرت خدا صادر شده باشد، بلكه از روى غرور و هوا و گمان اين كه آنان در حكم فرزندان خدا و دوستان اويند

ص:145


1- . «كه كتاب تورات را از آنان به ارث بردند».

چنين مى گويند، و تمسّك به استغفار براى تخلّص از نكوهش مردم است، از اين رو مى فرمايد: و اگر باز هم از امتعه و حُطام دنيا از همان راه اول برسد آن را مى گيرند.

أَلَمْ يُؤْخَذْ عَلَيْهِمْ مِيثَاقُالْكِتَابِ أَن لاَيَقُولُوا عَلَى اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ وَ دَرَسُوا مَا فِيهِ

استفهام براى تقرير و توبيخ است. يعنى: آيا بر عهدۀ آنها پيمانى در كتاب تورات گرفته نشده بود كه به نام خداوند جز حق نگويند؟ (ظاهراً اين رقم پيمان در متن تورات از عالمان و مبلّغان تورات گرفته شده) يعنى پس چگونه مال دنيا را از راه ارتشاء و ربا و تحريف كتاب مى گيرند و به نحو قطع مى گويند خدا ما را مى آمرزد؟ و اين در حالى است كه آنها تورات را خوانده اند و بررسى كرده و از احكام آن باخبرند.

وَالدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ

يعنى: و خانۀ آخرت براى كسانى كه تقوا پيشه دارند بهتر است، آيا نمى انديشيد؟! يعنى به آنها بگوييد چرا نمى انديشيد؟

وَالَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتَابِ وَ أَقَامُوا الصَّلاَةَ إِنَّا لاَنُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ

اين آيه در بيان حكم كلّى است شامل همۀ مذاهب و ملل در طول تاريخ.

معناى آيه: و كسانى كه به كتاب آسمانى خويش تمسّك مى جويند و نماز را اقامه مى كنند، به يقين ما پاداش اصلاح گران را ضايع نمى كنيم.

بايد دانست كه عموم موصول «الّذين» و استعمال تمسّك به صيغۀ مضارع كه خالى از ظهور در استمرار نيست، و اطلاق حال تمسّك به كتاب، و اطلاق يا عموم كتاب، همۀ اينها افاده مى كند كه مراد اعطاى قاعده اى كلى است شامل حال همۀ كسانى كه به كتاب آسمانى عصر خود تمسّك جويند و همواره احكام خود را از اصول عقايد و فنون اخلاق و فروع اعمال از آن كتاب استنباط كرده و عمل نمايند و نماز را برپا دارند، خواه يهود از تورات در عصر خود يا نصارى از انجيل در زمان خود يا مسلمان از قرآن تا آخرالابد.

و اين كه فرمود: بى ترديد ما پاداش نيكان و اصلاح گران را ضايع نمى كنيم، يعنى آنچه را در دنيا حكمت عام و نظام تام اقتضا كند، در دنيا و آنچه بايد در آخرت برسد در آن جا به آنان خواهيم داد.

ص:146

تهديد بنى اسرائيل

وَإِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ «171»

لغت و اعراب:

نَتَقَ الشىءَ - از باب ضَرَب و نَصَر -: بلند كرد آن را، از جا بركند آن را. ظُلّة: سايبان.

خُذوا به تقدير «قلنا لهم: خذوا».

تفسير:

وَإِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ

اين آيه، حاكى از آخرين داستان بنى اسرائيل در اين سوره است، و ظاهر آيه اين است كه: چون موسى الواح تورات را به آنها عرضه كرد، به آنها دستور داد همه را بخوانند و از محتوايش آگاه گردند سپس بپذيرند. و تورات كتاب دين و شريعت بود، يعنى علاوه بر شامل بودن فنون مختلف معارف و نور و هدايت، نسبت به نيازمندى هاى بشر آن روز حاوى احكام شريعتى مستقل از اصول و فروع بود، و چون مطلع شدند كه تكاليفى سنگين در آن هست از پذيرش آن سر باز زدند و خداوند نيز در تكاليف خود تأكيد ورزيد.

معناى آيه: و به ياد آور هنگامى را كه ما كوه را از جاى خود بركنديم و بر بالاى سر آنها نگه داشتيم كه گويى سايه بان است، و گمان كردند يا يقين نمودند كه بر سر آنها خواهد افتاد. (طبق تواريخ، قوم موسى قريب ششصد هزار نفر و محل اجتماع آنها و عائله و مواشى و اموالشان در حدود يك فرسخ در يك فرسخ بوده، پس بزرگى كوه مذكور و وسعت آن به قدرى بوده كه بر بالاى سر همه گسترده بوده است).

خُذُوا مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ

يعنى: در آن حال به آنها گفتيم: آنچه به شما داده ايم، يعنى كتاب آسمانى

ص:147

تورات را به قوت قلب بگيريد و هرچه در آن است، از احكام و معارف به نيروى بدن پياده كنيد.

ظاهر كلام اين است كه خدا آنها را به اخذ و تذكر آنچه داده اجبار نموده، لكن متعلَّق اكراه و اجبار، التزام و اقرار لفظى است كه به اصول آن معتقد شوند و به فروع آن عمل كنند، وگرنه اعتقاد قلبى قابل اكراه نيست و عمل خارجى هم در آينده است.

داستان عالم ذرّ

وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَن تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ «172» أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ «173» وَكَذلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ وَلَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ «174»

لغت و اعراب:

من ظهورهم بدل بعض است از من بنى آدم. ذريّتهم مفعول أخذ. ألست بربّكم به تقدير «قائلاً لهم ألست». أن تقولوا به تقدير «كراهة أن تقولوا». عن هذا اشاره است به مشهودٌ عليه يعنى توحيد. و لعلّهم عطف به غايت محذوف است، به تقدير: «لمصالح عالية و حكم كثيرة و لعلّهم».

تفسير:

وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِى آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ

اين آيه در مقام بيان اين است كه سنّت جاريۀ خدا با انسان ها در دنيا به گونه اى است كه چون در آخرت كفّار و فسّاق آنها را محكوم به عذاب كند، عذرى نخواهند داشت و حجتى

ص:148

در مقابل او ندارند.

معناى آيه: و به ياد آور زمانى را كه پروردگار تو از اولاد آدم يعنى از اصلاب آنها اولادشان را برگرفت و به صحنۀ وجود آورد.

مراد از «بنى آدم» تمام نسل او از نخستين فرزندش تا آخرين فرد متصل به انقراض عالم است. و مراد از ظهور، ظَهر و پشت يكايك آنهاست. و حاصل آن كه خدا از مجموع اولاد متسلسل آدم در طول تاريخ دنيا از پشت و صلب هر فرد سابق اولاد لاحق را پديد آورده، از نسل اول نسل دوم را و از دوم سوم را و همين طور.

وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا

يعنى: و از يكايك آنها عليه خودشان گواهى گرفت كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ آنها گفتند: چرا، تو پروردگار مايى.

كيفيت گواهى گرفتن اين است كه به هريك در دنيا مدتى عمر داد، و عقلى كه حسن و قبح و نيك و بد را تشخيص دهد به آنها عطا نمود، و پيامبرانى همراه معجزه و براهين توحيد به سوى آنها فرستاد به گونه اى كه اگر عقل خود را به كار گيرند و به گوش وجدان دعوت انبيا را بشنوند وجود حق و توحيد ربوبى را به وضوح درك كنند و بدان گواهى دهند. و چنان كه اين اشهاد و طلب گواهى از خداوند تكوينى است اين رقم گواهى از بنى آدم نيز تكوينى است و همين اندازه در تنجّز تكاليف محوّله و جواز مؤاخذه در دنيا و عقاب در آخرت كافى است هرچند گواهى لفظى نباشد و بلكه آنها با انكار و عناد، با آن مقابله كنند.

و بايد دانست كه خطاب پيامبر يا مخاطبان و نقل حادثه اى به صيغۀ ماضى (يعنى از اول آيه تا كلمۀ شهدنا) در حالى كه هنوز محقق نشده روى اتّكاء به اين است كه مقدارى از حادثه هرچند اندك، در خارج واقع شده و بقيه هم قطعى است به گونه اى كه گويى محقق شده است.(1)

ص:149


1- . گويا مرحوم مؤلف با عدم اشاره به ماجراى عالم ذر كه در روايات فراوان به آن پرداخته شده و مراد از اين آيه، همان دانسته شده و مراد از اين آيه، همان دانسته شده، نشان داده است كه در عين صحّت آن استشهاد، آيه معناى ظاهرى و سادۀ خود را نيز دارد و در شرح آيه به معناى باطنى و تأيل آيه نيازى نيست.

أَن تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّاكُنَّا عَنْ هذَا غَافِلِينَ

يعنى: ما اين قسم اشهاد را برپا كرديم كه مبادا شما طايفۀ بشرى در روز قيامت بگوييد:

به يقين ما از اين غافل بوديم.

مراد از «هذا» توحيد و شئون آن است. و غرض آن كه اگر خدا در دنيا به بشر عقل سليم نمى داد و پيامبران را نمى فرستاد، بى ترديد آنها هنگام مؤاخذه به تخلّفات دنيوى مى توانستند بگويند: ما به كلّى از مسألۀ توحيد بى اطلاع بوديم.

أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِن قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِن بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ

اين آيه اشاره به عذرى ديگر از مجرمانى ديگر در روز قيامت است.

يعنى: كسانى كه بر گذشتگان آنها اقامۀ حجت شده و آنها شرك را اختيار كرده اند و اين اعتقاد در اولاد آنها باقى مانده و به طور طبيعى عادت شده است.

مفاد آيه اين است: و يا آن كه مبادا بگوييد: جز اين نيست كه پدران ما پيش از ما مشرك شدند و ما ذَرارى و اولاد آنها بوديم، يعنى ناديده و نفهميده به حسب عادت پيرو آنها شديم. پس آيا ما را به كارهايى كه اهل باطل كرده اند هلاك مى كنى؟! يعنى در آتش مى افكنى؟!

وَكَذلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ

يعنى: و ما آيات خود را اين گونه تفصيل و توضيح مى دهيم به جهت مصالح عاليه و حكمت هاى فراوان و به جهت آن كه شايد آنها باز گردند.

ممكن است مراد، آيات قرآن مجيد باشد و «ذلك» اشاره به آيه هاى گذشته، يعنى همۀ آيات قرآن را به همين منوال جدا جدا مى آوريم و هريك را از حيث الفاظ و معانى و احكام و معارف، مفصّل و روشن مى كنيم. و ممكن است مراد، آيات تكوينى باشد، يعنى و نظير آفرينش طايفۀ بشرى و اهداى عقل به آنان و توجيه تكليف و ميراندن و زنده كردن آنها در آخرت كه همه آيات تكوينى توحيد و قدرت است. ما ساير آيات تكوينى خود را در اين جهان در آفاق و كرانه هاى گيتى و انفس موجودات ذوى العقول و غير آنها تفصيل مى دهيم، و اين به خاطر مصالح عاليه و حِكَم بسيار است و براى اين كه شايد آنان به خدا بازگردند.

ص:150

داستان بلعم باعور

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ «175» وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «176»

لغت و اعراب:

انسلخ مِن ثوبه: از لباس خود بيرون شد. أتبعه زيد و اتّبعه: پيروى كرد زيد از او. فكان يعنى فَصارَ. غاوى: گمراه. أخلد إلى الشىءِ: ميل كرد به آن و اطمينان نمود بر آن. لهث الكلب - از باب مَنَع و عَلِم -: زبان خود را از تشنگى يا ناراحتى يا خستگى يا هارى بيرون آورد. قَصَّ عليه الخبرَ - از باب نَصَر -: بازگو كرد خبر را براى او. القصص اسم مصدر است به معناى قصّه، و الف لام آن عهد است.

تفسير:

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِى آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا

اين آيه و آيۀ بعد اشاره به يكى از حوادث عجيب و عظيم و عبرت انگيز تاريخ بنى اسرائيل است و آن داستان مردى به نام بلعم فرزند باعور است كه در عصر موسى بن عمران پيدا شد. وى نصيبى وافر از علم تورات پيدا كرد و از جمله عابدان زمان خود گرديد و اسم اعظم خداوندى به او الهام شد. اما پس از مدتى به وسوسۀ شيطان و دشمنان موسى و اغواى همسرش و وعدۀ اموال فراوان، در مقابل دعوت موسى به مخالفت برخاست و تغيير عقيده و رفتار داد.

ص:151

معناى آيه: اى پيامبر، براى ملت يهود، سرگذشت كسى را بازگو كن كه آيات خود را به او عطا كرديم. مراد از آيات در اين جا علم تورات و آيات انفسى است، يعنى دانش وافر و كرامت نفس و عرفان حق از آيات عالَم كه نور توحيد در دل او تجلّى يافت و صاحب دعاهاى مستجاب گرديد.

فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ

يعنى: پس او از ميان آن آيات بيرون آمد، به اين صورت كه به موسى و شريعتش كافر شد و از علم و كرامت و قداست و قرب الهى به گونه اى بيرون آمد كه گويى خودش آن لباس بهشتى را از برِ روح بركند، و پس از آن شيطان او را دنبال كرد و خواسته هاى خود را بر او تحميل نمود و در نتيجه او از گمراهان گرديد.

وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ

يعنى: و اگر ما مى خواستيم به وسيلۀ همان آيات، او را بالا مى برديم، ولكن او خود ميل به سوى زمين كرد و پيروى از هواى نفس خويش نمود.

مراد از مشيّت، ارادۀ حتمى خداست، يعنى اگر مى خواستيم به قهر و جبر و بدون ارادۀ او مقامش را بالا مى برديم. و مفاد استدراك به «ولكنّ» اين است كه چون ما بشر را در همۀ افعال، خواه قلبى يا بدنى، حتى ايمان و كفر، آزاد گذاشته ايم، و او به اختيار خود، سقوط و انحطاط و تنزّل را انتخاب نمود و ميل به زمين و دنياى پست كرد و در عقايد و رفتار، پيرو هوا شد، از اين رو رفع مقام او و بالا بردنش را ارادۀ حتمى نكرديم.

فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ

يعنى: پس مَثَل او مَثَل سگِ هار يا خسته و تشنه است كه چون بر او حمله برى، زبان از كام درآورد و چون رها كنى باز زبان خود آويزان نمايد. يعنى شدت كفر و عناد او به گونه اى است كه براى او فرقى نيست ميان آن كه او را به كيفر كارش تهديد كنى و يا به حال خود رها سازى.

ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ

يعنى: اين است توصيف و مثال و نمونۀ گروهى كه به آيات كتاب و نشانه هاى

ص:152

توحيد ما كفر ورزيدند. پس اى پيامبر، اين قصه و حادثۀ عجيب را بازگو كن شايد آنان بينديشند.

سَاءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ كَانُوا يَظْلِمُونَ «177» مَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَمَن يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ «178»

تفسير:

سَاءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَأَنْفُسَهُمْ كَانُوا يَظْلِمُونَ

يعنى: بسيار زشت و بد است صفت گروهى كه آيات كتاب هاى ما و يا نشانه هاى توحيد و عظمت ما را (كه همۀ كرانه هاى جهان و نفوس خلايق را پر كرده) انكار و تكذيب كردند و آنها از قديم همواره به خودشان ستم مى نمودند. زيرا خود را از همۀ كمالات انسانى در دنيا و سعادت هاى غيرمتناهى در آخرت محروم كردند، و چه ظلمى بالاتر از اين است؟

مَن يَهْدِ اللّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِى وَمَن يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ

الف لام «المهتدى» دلالت بر كمال دارد، يعنى: كسى كه خدا او را هدايت كند او بهترين و كامل ترين هدايت يافته است. زيرا موجودِ واجب الوجودِ سراپا حكمت و رحمت، هدايت نمى كند مگر به امرى عظيم و خيرى بزرگ مانند كمالات انسانى و مراتب معنوى و عقايد علمى و فضايل اخلاقى در دنيا و سعادت غيرمتناهى در آخرت. و هدايت مخلوق ممكن محدود جز به سوى چيز اندك و بى ارزش نخواهد بود.

و الف لام «الخاسرون» نيز دلالت بر كمال دارد، يعنى كسانى كه خدا آنان را گمراه كند و پس از دعوت و اتمام حجت و عدم پذيرش آنان، به حال خود رها نمايد، آنهايند كه زيانكار به تمام معنا هستند، زيرا آنها وجود و هستى خود را به زيان داده اند و اين بالاترين زيان هاست.

ص:153

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَيُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ «179»

تفسير:

وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ

يعنى: حقيقت اين است كه بسيارى از جنّ و انس را ما براى دوزخ آفريده ايم.

ظاهر آيه اين است كه خدا جهنّميان را يعنى كسانى را كه در آخرت اهل آتش خواهند بود از آغاز براى جهنّم آفريده است و علت غايى خلقتشان جهنّم و عذاب است؛ و اين مطلب با عدل و حكمت و رحمت او سازگار نيست. لكن مراد از خلقت براى دوزخ ارادۀ فرعى و تَبَعى است نه مانند ارادۀ اصلى خلق نيكان براى بهشت. بدين معنا كه ارادۀ حقيقى و اصلى خدا از آفرينش جنّ و انس سعادت آنها و بهشتى بودن آنهاست، و چون كفّار و فسّاق، خود به سوء اختيارشان در دنيا به وسيلۀ كفر و شرك و گناهان كبيره مقدمات عذاب و علّت تامّۀ ورود در آتش را فراهم كرده اند، پس آنها به جد و اصرار خواستار دوزخ شده اند، و خداوند هرچند مى توانست در دنيا جلو كفر و فسق آنها را بگيرد و به قهر و جبر، آنان را به سوى ايمان و عمل صالح سوق دهد و نگذارد مستحق آتش شوند، لكن سنّت جاريۀ خدا بر اين است كه عباد را در دنيا مختار و آزاد گذارد و اعمال اجبار تكوينى نكند. بنابراين، خداوند به تَبَع خواست آنها دوزخ را براى آنها خواسته است.

حاصل آن كه خداوند از ازل مى دانست شقاوتمندان به سوء اختيار و اراده، راه را كج خواهند رفت و جهنّم را به رغبت خود خواهند خريد، پس خدا از ازل با چنين اراده اى خواست آنان جهنّمى شوند. و گفته شده كه اين كار خداوند نظير نجّارى است كه تخته ها و چوب هايى را براى ساختن مثلاً درب و پنجره اى تهيه نموده و او مى داند مقدارى از اين تخته و چوب ها، درب و پنجره مى شود و در مسير هدف اصلى قرار مى گيرد، لكن مقدارى هم طبعاً ريزش كرده تراشه و وسيلۀ سوخت خواهد بود. پس او مى تواند بگويد كه اين

ص:154

تخته ها و چوب ها را براى درب و پنجره و مقدار زيادى را هم براى سوخت تهيه كرده ام.

لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَيُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا

آيه در بيان اين است كه چگونه آنها راه دوزخ گرفتند و محكوم به جهنّم شدند.

معناى آيه: آنها را دل هايى است كه بدان درك و فهم ندارند، يعنى مغز و قوۀ عاقله دارند، ولى در حقايق نمى انديشند. و آنها را چشمان يا قواى باصره است كه با آنها نمى بينند، و آنها را گوش ها يا قواى سامعه است كه با آنها نمى شنوند.

يعنى نه به اين معنا كه قوۀ عاقله و حواسّ ظاهره شان از كار افتاده است، بلكه بدين جهت كه خداوند به سزاى كفر و فسقشان، مهر قساوت و غفلت بر دل هايشان زده به طورى كه نه نيروى عاقلۀ آنان معارف و حقايق الهى را درك مى كند و نه قوّۀ باصره شان مناظر توحيد و آيات انفس و آفاق را مى بيند و نه نيروى سامعه شان پند و اندرز پيامبران و وعد و وعيد الهى را مى شنود.

أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ

يعنى: آنها همانند چهارپايانند بلكه آنها گمراه ترند. زيرا حيوان در حد خود از منافع زندگى برخوردار و از مضارّش اجتناب دارد و اينها چنين نيستند. و عدم درك حيوان طبيعى است و در افعالش معذور است اما اين ها در عدم درك اختيار دارند و در اعمال مسئول اند. و حيوان بهيميت و سَبُعيّتش محدود است و اينها غيرمحدودند.

آنها هستند كه واقعاً غافل اند. يعنى در سايۀ غور در شهوات، از همۀ دعوت هاى انبيا و تنبّهات عقول و تأثّرات وجدان، به كلّى در غفلت اند.

وَلِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «180» وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ «181» وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَيْثُ لاَيَعْلَمُونَ «182» وَأُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ «183»

ص:155

لغت و اعراب:

ذَرهُ: ترك كن آن را. ألحد فى الدين و عن الدين: برگشت از آن. يهدون بالحقّ يعنى بالقول الحق. عدل به، به تقدير «عدل بين الناس بالحقّ». استدراج: بالابردن يا پايين آوردن به تدريج. املاء و امهال: مهلت دادن.

اسماء حُسناى خداوند

تفسير:

وَلِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا

يعنى: و براى خدا نام هاى بسيار نيك است، پس خدا را با آنها بخوانيد.

نيكو بودن نام ها هم به لحاظ زيبايى و حسن و طراوت و فرح بخش بودن الفاظ آنها و هم به خاطر علوّ مفاد و برترى مفهوم و حكايت داشتن از ذات خداست، مانند كلمۀ مباركۀ اللّه بنا بر آن كه مفهوم اشتقاقى آن ملحوظ نشود و مرادف آن كلمه از ساير لغات. و يا حكايت از صفات والاى جلال و جمال اوست خواه مفرد باشد مانند واحد و اَحَد، يا مركب به نحو اضافه يا صفت نظير اسمائى كه در آخر سورۀ حشر است، مانند عالم، رحمان، رحيم، ملك، قدّوس، سلام، مؤمن، مُهَيمِن، عزيز، جبّار، متكبّر، سبحان، خالق، بارئ، مصوّر و حكيم. و نظير اسماى وافره و زيادى از مفرد و مركّب كه در دعاى جوشن كبير است، دعايى كه انشاء و تنظيم آن شاهد صدور آن از معصوم است. و ظاهر فَادْعُوهُ بِهَا اين است كه خدا را هنگام حاجت و مناجات و ذكر، با آنها بخوانيد.

وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِى أَسْمائِهِ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ

يعنى: و رها كنيد كسانى را كه دربارۀ نام هاى خدا راه كج مى روند. شما مؤمنان در پى اطلاقات و توصيفات آنها نرويد كه گاهى نام خدا را بر غير خدا و گاهى نام غيرخدا را بر خدا مى نهند، نظير آن كه بر دهر و روزگار نام خالق و مدبّر و مُحيى مى گذارند. و چون وثنيّين و بت پرست ها كه صفات خدا را بر بت ها مى نهند، مثل باذل الخير، مُعطِى النِّعَم، قاضى الحاجات، منزل الأمطار و رازق الأنام. و در كشّاف است كه بر بت ها اسمِ يا أباالمكارم، يا أبيض الوجه، يا سخىّ اطلاق مى كردند. و يا خدا را به نام هاى دالّ بر اعضاى

ص:156

مخلوقين بخوانند، مانند شنوندۀ به گوش، بينندۀ به چشم، گويندۀ به زبان، صاحب دست و پا، و خندان و متأثّر و متأسّف و غير آنها.

آنها به زودى به سزاى آنچه مى كردند كيفر مى بينند. يعنى عذاب هاى اخروى در مقابل اعمال و گناهان دنيا به آنها مى رسد، يا خودِ آنچه در دنيا مى كردند از اعمال قلبى و بدنى در آخرت متبدّل مى شود و به صورت عذاب آن جا مجسّم و متبلور مى گردد.

سنت استدراج الهى

وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ

يعنى: و از آفريده هاى ما گروهى هستند كه به حق هدايت مى كنند و به حق در ميان مردم به عدالت رفتار مى نمايند. يعنى در مقابل كسانى كه ذكر شد براى دوزخ آفريده شده اند و كسانى كه در نام هاى خدا راه كج مى روند، گروهى هم از بندگان ما هستند كه همواره مردم را به وسيلۀ گفتار و نوشتار و كردار حق، كه مفاد برنامه هاى دين و احكام آسمانى است راهنمايى مى كنند، و پيوسته به حق و طبق دستور الهى با مردم به عدالت رفتار مى نمايند.

وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِنْ حَيْثُ لاَيَعْلَمُونَ

يعنى: و كسانى كه آيات كتاب ما، يا نشانه هاى توحيد ما راكه در كرانه هاى جهان و نفوس خلايق تجلّى دارد تكذيب و انكار مى كنند ما آنها را به تدريج و از جايى كه نفهمند به عذاب و هلاكت نزديك مى كنيم. يعنى خدا طبق سنّت جاريۀ خود، در اخذ منكران و طاغيان شتاب نمى ورزد و مهلت مى دهد و هرچه طغيانشان بيشتر مى شود درهاى نعمت را بر آنان بازتر مى كند تا بلكه آنان كه نصيبى از سعادت دارند بيدار گردند و آنها كه ندارند به كمال و غايت شقاوت خود برسند.

وَأُمْلِى لَهُمْ إِنَّ كَيْدِى مَتِينٌ

يعنى: و آنها را مهلت مى دهم، حقّاً كه مكر من مستحكم و استوار است. جملۀ اول به منزلۀ شرح استدراج است، و نسبت به متكلّم وحده علامت شدت امر است. و اطلاق اسم كَيْد بر استدراج براى اين است كه مثل فريب، ظاهرش عطوفت، و باطنش سوق به سوى عذاب است.

ص:157

أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِهِم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ «184» أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ مِن شَيْءٍ وَأَنْ عَسَى أَن يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ «185» مَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلاَ هَادِيَ لَهُ وَيَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ «186»

لغت و اعراب:

أو لم يتفكروا به تقدير «و ألم يتفكّروا». جنّة مصدر است به معناى ديوانگى، و نيز اسم جنس جنّ مقابل انس. نَظَرَ فى الشىِء - از باب نَصَر -: دقت و تأمل كرد. ملكوت مصدر است به معناى ملك و تسلّط، و مختصّ است به ملك و تسلّط خدا، و به معناى فاعل يا مفعول است. و أن عَسى عطف است به ملكوت، يعنى «أولم ينظروا فى أن عسى». ضمير بعده راجع است به قرآن به قرينۀ مقام. اَجَل: انتهاى عمر شىء. عمه - از باب مَنَع و عَلِم -: متحيّر و سرگردان شد.

تفسير:

أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِهِم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ مُبِينٌ

كلام راجع به مشركان مكّه است و استفهام براى تقرير و انشاى تعجب و توبيخ است، و مراد از «صاحب آنها» پيامبر اسلام است كه عمرى در ميان آنها مصاحب و يار و هم ديار آنها بوده است.

معناى آيه: آيا آنها فكر نكردند در اين كه صاحب و همنشين آنها يعنى محمد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله هرگز ديوانگى ندارد و او جز بيم دهندۀ آشكارى نيست؟ يعنى به وسيلۀ كتاب آسمانى و شريعت الهى همۀ مجامع بشرى را كه در فساد فرو رفته اند، از عاقبت

ص:158

كفر و طغيانشان با دلايلى روشن و حجت و برهانى عقلى بيم مى دهد، پس چگونه مى شود چنين شخصى ديوانه باشد؟ و آيه در مقام جواب كسانى است كه مى گفتند:

او را حالت جنون است كه جنّى در وجود او حلول كرده و از زبان او سخن مى گويد، و نعوذ باللّه.

أَوَ لَمْ يَنظُرُوا فِى مَلَكُوتِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ مِن شَىْءٍ

يعنى: و آيا آنها ننگريستند در سلطه و قاهريت خدا نسبت به آسمان ها و اين زمين و آنچه خدا از اشياء و موجودات آفريده است؟

مراد از «ملكوت» وجهۀ باطنى اشيا است يعنى سلطه و قاهريت خدا بر همۀ اشيا و شراشر عالم هستى. و يا مقهوريت و مملوكيت آن، تحت ارادۀ خداوند است كه همه مخلوق ابتكارى اويند و حفظ و ادارۀ همه با نظم و ترتيب خاصّ محيّرالعقول به اراده و مشيّت اوست. و اين امر با چشم سر ديده نمى شود، بلكه آن را عالمان دين، عارفان حق و مخلصان عمل مى بينند، نظير وَكَذلِكَ نُرِى إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ [انعام، 75].

وَأَنْ عَسَى أَن يَكُونَ قَدِ اقْتَرَبَ أَجَلُهُمْ فَبِأَىِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ

يعنى: و آيا آنها تأمل نمى كنند در اين كه شايد آخر عمرشان نزديك شده باشد؟ يعنى آيا چنين تأمل نمى كنند تا دست از عناد بردارند و از گمراهى به راه حق بازآيند؟ پس به كدامين سخن و كلام پس از قرآن ايمان مى آورند؟ يعنى اگر طالب سخن حقّاند، كدام سخن از قرآن حق تر است؟ پس چرا به آن ايمان نمى آورند؟

مَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلاَ هَادِىَ لَهُ وَ يَذَرُهُمْ فِى طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ

يعنى: كسى را كه خداوند گمراه سازد هرگز او را راهنمايى نخواهد بود، و خدا اين قسم از اشخاص را رها مى كند تا در طغيان خود متحيّر و سرگردان بمانند.

مراد از گمراه كردن خدا اين است كه مكلّف را پس از اتمام حجت به وسيلۀ دعوت انبيا و درك عقل خود و پس از انكار و عناد او رها مى نمايد تا در اضلال شياطين و اسارت هوا بماند. پس جملۀ «وَ يَذَرُهُمْ» مفسّر اضلال است.

ص:159

وقت قيامت را فقط خدا مى داند

يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّي لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لاَتأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللّهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَيَعْلَمُونَ «187» قُل لاَأَمْلِكُ لِنَفْسِي نَفْعاً وَلاَ ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «188»

لغت و اعراب:

ساعت: مدت خاصى از زمان، و نام روز قيامت. أيّان اسم استفهام از زمان است. أرسى الشىءُ: ثابت شد و تحقق يافت. ناقص واوى است، و مُرسى مصدر ميمى يا اسم زمان است از أرسى. جَلّاه: ظاهر و آشكار كرد آن را. لوقتها يعنى «عند وقتها»، ثقلت فى السموات به تقدير «ثقل علمها يا صفاتها يا تحقّقها لأهل السموات». حفى عَنِ الشىءِ (1)- از باب عَلِم -:

عالم شد به آن و يا بسيار پرسش كرد از آن.

تفسير:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِندَ رَبِّى

يعنى: اى پيامبر، از تو دربارۀ روز قيامت مى پرسند، كه ظهور و تحقّق و برپا شدن آن كِى است؟ (اطلاق اسم ساعت بر قيامت به خاطر آن است كه گويى يك ساعت ديگر قيام

ص:160


1- . حفى عن الشىء - ظ

مى كند، و يا آن كه پس از قيام با همۀ طول مدتش در جنب قدرت و عظمت حق، گويى يك ساعت بيش نيست.) بگو: جز اين نيست كه علم آن در نزد پروردگار من است. يعنى و غير او حتى فرشتگان مقرّب و پيامبران مرسل چه رسد به غير آنها علم و اطلاعى از آن ندارند.

لاَ يُجَلِّيهَا لِوَقْتِهَا إِلَّا هُوَ

آن را به هنگام رسيدن وقتش جز او آشكار نمى كند. يعنى علاوه بر آن كه علم به زمان آن مختصّ به خداوند و در مَكمن دانش ربوبى اوست، ايجاد و تحقق بخشيدن آن در خارج نيز در موقع خود جز به دست قدرت او و به ارادۀ او نخواهد بود.

ثَقُلَتْ فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لاَتأْتِيكُمْ إِلَّا بَغْتَةً

يعنى: قيامت در آسمان ها و زمين سنگين و سخت است. يعنى علم به تحقق آن بر اهل آسمان ها و زمين از فرشتگان و انسان ها و اجنّه و شياطين سنگين است. و يا آن كه تصور اوصاف و احوال حوادث آن بر آنها و يا تحقق و وقوع خارجى آن براى همۀ آنان سنگين خواهد بود. و اى مردم، قيامت بر شما نخواهد آمد مگر بغتتاً، يعنى ناگهانى و بدون سابقه و علامت هاى هشداردهنده.

يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِىٌّ عَنْهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ اللّهِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَيَعْلَمُونَ

يعنى: اى پيامبر، از تو دربارۀ قيامت به گونه اى مى پرسند كه گويا تو بدان عالمى و يا از خداوند دربارۀ آن به اصرار در پرس و جويى. بگو - يعنى مكرراً و براى تحكيم و تثبيت مطلب - كه جز اين نيست كه دانش آن نزد خداست و از علم ازلى او به جايى حتى لوح محفوظ و به احدى حتّى فرشتگان تنزل نكرده است. ولكن بيشتر مردم نمى دانند.

بايد دانست كه از ظواهر آيات و اخبار برمى آيد كه حقيقت روز قيامت عبارت است از مدّتى بس طولانى از زمان كه آغاز و پايان آن مبهم و غيرمعلوم است، ولى به طور يقين مبدأ شروع آن ظهور حوادث عجيب و تغييرات حيرت آور و هول انگيز و بى سابقه در عالم وجود و در تاريخ ربوبيت الهى است، امورى كه برخى از آنها تدريجى انجام مى يابد، مانند نفخه هاى سه گانۀ صور، و انقلاب و دگرگونى در كرات جوّى و كهكشان ها و خورشيد و ماه، و تغييرات خطير در روى زمين و در كوه ها و درياها و صحراها و حيوانات زنده و مرده و غير آنها.

ص:161

بنابراين، روز قيامت امر وحدانى و آنى نيست كه بغتتاً بيايد. ولى ممكن است مراد ناگهانى بودن شروع مقدمات يا اصل آن باشد به واسطۀ نفخۀ اول صور كه به وسيلۀ آن همۀ زنده هايى كه مرگ را نچشيده اند در يك لحظه مى ميرند و آيۀ وَنُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِى السَّماوَاتِ وَمَن فِى الْأَرْضِ [زمر، 68] شاهد مطلب است.

قُل لاَأَمْلِكُ لِنَفْسِى نَفْعاً وَ لاَ ضَرّاً إِلَّا مَا شَاءَ اللّهُ وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِىَ السُّوءُ

يعنى: بگو: من براى خودم مالك هيچ سود و زيانى نيستم مگر آنچه خدا بخواهد.

و اگر من به غيب عالم بودم مال بسيارى به دست آورده بودم و هيچ ضرر و آسيبى به من نمى رسيد.

«غيب» در لغت هر چيزى است كه از حواسّ ظاهرى و باطنى انسان دور باشد، و اين امر نسبى است. و ممكن است غيب در اصطلاح متشرعه، اخصّ از آن باشد، يعنى هرچه از حواس ظاهرى دور باشد و دانستن آن به نحو عادى ممكن نباشد بلكه نياز به وحى و اخبار معصومان يا الهام غيرعادى داشته باشد.

و غرض از آيه اين است كه: با آن كه من توان آگاهى از غيب را دارم؛ اما با عدم توجه به آن جز به اجازۀ خداوند بى اطلاعم، و گرنه اگر علم به غيب داشتم و شخصى حريص بر مال دنيا بودم مى توانستم اموال بسيارى گرد آورم و مى توانستم از همۀ كيدهاى دشمن و آفات و آسيب هاى دنيا پيش گيرى كنم.

إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَ بَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

يعنى: من نيستم جز بيم دهنده و بشارت آورى براى گروهى كه ايمان مى آورند. مراد آن كه من از جانب خدا مأمورم جامعۀ بشرى را نخست به راه راست در همۀ ابعاد زندگيشان دعوت كنم و پس از آن از عواقب سوء انحرافات اعتقادى و رذايل اخلاقى و فسادهاى عملى كه بدان گرفتارند بيم دهم و به عاقبت و سرانجام نيكِ پذيرش دين و طاعت حق در دنيا و آخرت مژده دهم، و تأثير اين بيم و بشارت من در حقّ مؤمنين است.

بايد دانست كه علت منحصر كردن وظيفۀ پيامبر به انذار و تبشير كه در واقع همان ابلاغ احكام است اين است كه اكراه و اجبار مردم به اعتقاد قلبى به آن پس از ابلاغ، از توان او

ص:162

بيرون است، و اجرا و پياده كردن احكامى كه عرضه داشته از وظايف امامت است، و دادن پاداش و كيفر در دنيا يا در آخرت از شئون ذات ربوبى است.

بى وفايى در وعده ها و نذرها

هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَت دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ «189» فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحاً جَعَلاَ لَهُ شُرَكَاءَ فِيَما آتَاهُمَا فَتَعَالَى اللّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ «190»

لغت و اعراب:

سكن إليه: مأنوس و آرام شد به او. زوج به مجموع جفت هر شىء و به هريك از دو فرد آن گفته مى شود و مذكّر و مونّث در آن يكسان است. ليسكن إليها فاعلِ ليسكن نفس است و مذكر بودن آن به خاطر آن است كه مراد از آن «مرد» است، و مرجع ضمير إليها و تغشّاها زوج است كه مراد از آن «زن» است. تغشّاها: آمد به سوى او، و آن كنايه است از آميزش.

فمرّت به: به سر برد با او.

تفسير:

هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا

اين آيه و آيۀ بعد اشاره به آغاز خلقت بنى آدم و نعمت توالد و تناسل است كه به آنها عطا شده و اشاره به ناسپاسى آنها نسبت به بقا و ادامۀ نسلشان است.

معناى آيه: اوست كه شما را از يك نفس آفريده و از جنس او برايش همسر او را قرار داد تا با او مأنوس شود و در كنار او آرام گيرد.

بايد دانست كه ممكن است مخاطب همۀ بنى آدم به نحو عام مجموعى باشد، يعنى از

ص:163

نخستين فرزند او تا آخرين فرد وقت انقراض نسل او؛ كه خطاب نسبت به موجودين هر عصرى فعلى و نسبت به گذشتگان و آيندگان انشائى باشد. و بنابراين، مراد از «نفس واحده» آدم ابوالبشر و مراد از «زوجش» حوّا همسر اوست.

و ممكن است مخاطب آيه يكايك اولاد آدم به نحو عام استغراقى باشد. پس «نفس واحده» پدر هر فرد و «زوج او» مادر اوست. يا مراد از نفس واحده «اسپر» در نطفۀ مرد و زوجش «اُوول» در نطفۀ زن است. يعنى خدا فرد فرد شما را از يك پدر و يك مادر، يا يك اسپر و يك اوول آفريده است.

و نيز بايد دانست كه ظاهر «لِيَسْكُنَ إِلَيْهَا» مجرّد انس مرد با زن و دل گرمى و رفاقت در زندگى است و بيش از زوجيت تكوينى را دلالت ندارد، لكن از شرايع آسمانى مسلّم شده كه تماس نزديك مرد و زن و برخورد آميخته به شهوت جز از راه ازدواج شرعى و ارتباط عقدى حلال نيست.

فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِيفاً فَمَرَّتْ بِهِ فَلَمَّا أَثْقَلَت دَعَوَا اللّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آتَيْتَنَا صَالِحاً لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ

اين آيه بيان حال بسيارى از معتقدان توحيد است كه پس از ازدواج و شروع به زندگى مشترك گاهى در لفظ و گاهى عملاً گويى با خدا پيمان مى بندند كه در فرض شمول رحمت و ادامۀ زندگى و تولد فرزندانى صالح، پيوسته سپاس گزار خدا باشند، سپس پيمان مى شكنند و روح توحيد را هم از دست مى دهند.

معناى آيه: پس چون نفس واحده با زوج خود آميزش كرد، همسرش از وى به بارى سبك، باردار شد و مدتى چند با حمل سبك گذراند، يعنى پس از انعقاد نطفه تا وقتى كه خلقت بچه كامل شد. پس چون سنگين بار گرديد هر دو نفر خدا را كه پروردگارشان است خواندند كه سوگند باد كه اگر به ما فرزندى صالح، يعنى صالح براى زندگى و سالم و تندرست و بى عيب و نقص عطا كنى حتماً از سپاس گزاران خواهيم بود.

فَلَمَّا آتَاهُمَا صَالِحاً جَعَلاَ لَهُ شُرَكَاءَ فِيَما آتَاهُمَا

يعنى: و چون خداوند به آنها فرزندى صالح و سالم عطا كرد، براى خدا دربارۀ همان فرزندى كه به آنان داده شريك قرار دادند. بدين معنا كه در ادامۀ زندگى و رشد و تكامل او

ص:164

آن چنان به اسباب ظاهرى اعتماد كردند و خداى مسبّب را فراموش نمودند كه گويى توكل بر اسباب كردند و اسباب را شريك او نمودند.

بت هاى بى جان و بى خاصيت

فَتَعَالَى اللّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ

يعنى: و خداوند برتر و والاتر از آن چيزى است كه شريك او مى كنند، خواه بت ها باشد كه شرك جلى است، يا اسباب ظاهرى از بشر و غيره كه شرك خفى است.

أَيُشْرِكُونَ مَالاَ يَخْلُقُ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ «191» وَلاَ يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَلاَ أَنفُسَهُمْ يَنصُرُونَ «192» وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَ يَتَّبَعُوكُمْ سَوَاءٌ عَلَيْكُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنتُمْ صَامِتُونَ «193»

تفسير:

أَيُشْرِكُونَ مَالاَ يَخْلُقُ شَيْئاً وَهُمْ يُخْلَقُونَ

اين آيه و چهار آيۀ بعد دربارۀ مشركان مكّه و قريش است كه بت ها را شركاى خدا مى دانستند و آنها را در قداست و استحقاق عبادت و در تأثير در زنده كردن و ميراندن و برآوردن حاجات و بالأخره در نوعى از ربوبيت جهان شريك خدا مى كردند. و استفهام در آيه براى انكار و توبيخ است.

معناى آيه: آيا آنها چيزهايى را شريك خدا مى كنند كه هيچ چيزى را نمى آفريند، يعنى قدرت خارج كردن يك شىء از كتم عدم به عرصۀ وجود را ندارند، در حالى كه خود خلق مى شوند. يعنى نه تنها خالق نيستند بلكه خود نيز مخلوق اند.

وَلاَ يَسْتَطِيعُونَ لَهُمْ نَصْراً وَلاَ أَنفُسَهُمْ يَنصُرُونَ

ضمير جمع «لهم» راجع به مشركان و بقيۀ ضماير جمع راجع به بت هاست كه طبق گمان مشركان ذوى العقول آورده شده است. يعنى: آن بت ها و شريكان خدا توان انجام هيچ نوع كمك و يارى براى آنها ندارند و آنها خودشان را هم يارى نمى كنند، يعنى توان دفع ضررى

ص:165

از خود و جلب سودى براى خود ندارند. و غرض آن كه آنها هرچه خلق كنند مونتاژ كردن است، و بر فرض صدق خلق، آن هم حقيقتاً به يارى اوست.

وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَ يَتَّبِعُوكُمْ سَوَاءٌ عَلَيْكُمْ أَدَعَوْتُمُوهُمْ أَمْ أَنتُمْ صَامِتُونَ

مرجع ضماير خطاب در اين آيه مؤمنان است و مرجع ضماير غيبت مشركان. و معنا اين است: اى مؤمنان، اگر مشركان را به سوى هدايت بخوانيد، يعنى به سوى قرآن و پيامبر و شريعت اسلام، هرگز از شما پيروى نخواهند كرد؛ يكسان است براى شما خواه آنها را بخوانيد يا ساكت بمانيد. زيرا روح انكار و عناد و تقليد جاهلانه از گذشتگانشان بر آنها چيره شده است.

إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ «194» أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا قُلِ ادْعُوا شُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلاَ تُنظِرُونِ «195»

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ عِبَادٌ أَمْثَالُكُمْ

خطاب در اين آيه به مشركان است و استعمال كلمۀ «الّذين» و «عباد» كه از الفاظ ذوى العقول اند در بت هاى جماد به لحاظ اعتقاد مخاطبان است. و ممكن است مورد دعوت مشركان، فرشته ها يا ارواح مجرّده بوده و استعمال بدان لحاظ است.

معناى آيه: حقيقت اين است كسانى كه آنها را به جز خدا و به جاى خدا مى خوانيد، مانند بت هاى مصنوع خود و ستارگان و حتى فرشتگان، آنها هم بندگانى امثال شما هستند. يعنى همه مخلوق او و تحت سلطه و ارادۀ اويند و بدون ارادۀ او نمى توانند براى

ص:166

شما كارى انجام دهند.

فَادْعُوهُمْ فَلْيَسْتَجِيبُوا لَكُمْ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ

يعنى: پس اگر راست مى گوييد آنها را براى نياز يا نيازهاى خاصّ خود بخوانيد و آنها هم شما را اجابت كنند! يعنى آنها كه شما به نام ربّ مى خوانيد، اگر واقعاً ربّاند، همان گونه كه خدا در اغلب اوقات حوايج بندگان خود را برمى آورد آنها هم حاجت هاى شما را برآورند. و يا اين كه همان طورى كه خدا به درخواست شما گاهى معجزه نشان مى دهد آنها هم معجزه نشان دهند.

أَلَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْيُنٌ يُبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا

بت هايى را كه مشركان به عنوان ربّ خود از سنگ يا چوب و غيره تهيه مى كردند، غالباً به صورت انسان مى ساختند و اعضاى انسانى براى آنها قرار مى دادند. خدا در خطابى به آنها به عنوان استفهام انكارى و توبيخى مى فرمايد: آيا بتانتان پاهايى دارند كه بدان راه روند؟ يا دست هايى دارند كه بدان چيزى را برگيرند؟ يا چشم هايى دارند كه با آنها ببينند؟ يا گوش هايى دارند كه با آنها بشنوند؟ يعنى حتماً ندارند. و اين رقم بيان تكرارى و توضيحى براى تأكيد بر جهل آنها و عجز خدايانشان است.

قُلِ ادْعُوا شُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ كِيدُونِ فَلاَ تُنظِرُونِ

يعنى: اى پيامبر، به آنها بگو: همۀ شريكانتان را، يعنى همۀ خدايانتان را كه شريك من مى ناميد دعوت كنيد و تشكيل جلسه دهيد، سپس هر نوع مكر و ترفند و نقشه را كه در توان داريد بر ضدّ من پياده كنيد و مرا هيچ مهلت ندهيد.

إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ «196» وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَيَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَلاَ أَنْفُسَهُمْ يَنصُرُونَ «197» وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَيَسْمَعُوا وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لاَيُبْصِرُونَ «198»

ص:167

تفسير:

إِنَّ وَلِيِّىَ اللّهُ الَّذِى نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ

كلمۀ «وليّى» داراى سه ياء است: ياء فعيل كه ساكن است، و ياء لام الفعل كه مكسور است و ياء اول در آن ادغام شده، و ياء تكلّم كه مفتوح است.

يعنى: اى پيامبر، به آنان بگو در برابر همۀ شريكانى كه براى خدا درست كرديد، سرپرست و ياور من خداست كه اين كتاب را نازل كرده و او همۀ صالحان و شايستگان را زير نظر دارد و سرپرستى مى كند. از اين رو پيوسته مرا در حجّت و برهان بر شما پيروز مى كند و در جنگ و نبرد نيز پيروز خواهد كرد.

وَالَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَيَسْتَطِيعُونَ نَصْرَكُمْ وَلاَ أَنْفُسَهُمْ يَنصُرُونَ

يعنى: و كسانى كه شما آنها را به غير خدا و به جاى او مى خوانيد از بت ها و ستارگان، هرگز قدرت يارى شما را ندارند و آنها خود را نيز نمى توانند يارى كنند. يعنى در مقام نياز، توان جلب نفع براى خود، و در مقام هجوم حوادث، توان دفع ضرر از خويش ندارند.

وَإِن تَدْعُوهُمْ إِلَى الْهُدَى لاَيَسْمَعُوا وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لاَيُبْصِرُونَ

خطاب به مؤمنان و مرجع ضماير جمع مشركان است.

يعنى: و اگر آنها را به سوى هدايت يعنى به سوى نبوت و كتاب آسمانى و شريعت و مستقلّات عقلى، دعوت كنيد، هرگز نمى شنوند، يعنى گوش نمى دهند و دعوتتان تأثيرى ندارد. و (اى پيامبر) آنها را مى بينى كه به سويت مى نگرند ولى نمى بينند. يعنى به ديدۀ دل نمى بينند وگرنه ديدن جمال و كمالت و منطق و بيانت و سيره و رفتارت، علاوه بر احوال خصوصى چون خوف از حقّ و خضوع در برابر او و اخبار از علوم و غيوب، و اخلاق و اوصافت، هر عاقل صاحب وجدانى را به پذيرش دعوت، و هدايت به دين و كتابت وامى دارد.

ص:168

خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ «199» وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ «200» إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ «201» وَإِخْوَانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِي الْغَيِّ ثُمَّ لاَيُقْصِرُونَ «202» وَإِذَا لَمْ تَأْتِهِم بِآيَةٍ قَالُوا لَوْلاَ اجْتَبَيْتَهَا قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَايُوحَى إِلَيَّ مِن رَبِّي هذَا بَصَائِرُ مِن رَبِّكُمْ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «203»

لغت و اعراب:

نَزَغَه: تحريك كرد او را. و نَزَغَ بين القوم - از باب مَنَع -: فساد برانگيخت ميان آنها.

واخوانهم مرجع ضمير «هُم» مشركان و مراد از «اخوان» شياطين است. مَدَّه - از باب نَصَر -:

كشيد آن را، و يارى نمود او را. و يمدّونهم فاعلش شياطين و مفعولش مشركان است. أقصر فى أمره: كوتاه آمد در كار خود. اجتباء: جمع كردن و انتخاب نمودن. بصائر: جمع بصيرت، ديدن دل، وسيلۀ ديدن.

تفسير:

خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ

يعنى: اى پيامبر، با مردم راه گذشت و بخشش پيش گير، و به هر كار پسنديده در نزد عقل و شرع فرمان ده. يعنى به هر وسيلۀ ممكن مردم را بدان وادار كن. و از جاهل ها و نادان ها روى برتاب، يعنى به كرامت بگذر و عكس العمل خشن در مقابل گفتار و كردار

ص:169

آنان نشان مده و از ستيزۀ قولى و عملى اجتناب كن.

مواظب تحريكات شيطان باشيد

وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ إِنَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

يعنى: و اگر تو را از جانب شيطان نزغى رسيد، و وسوسه و تحريكى براى جدال و ستيزه با مشركان و نشان دادن عكس العمل در مقابل افساد آنها نمود (زيرا اين امر در مكه به صلاح مسلمين نبوده)، پس به خدا پناه بر تا شرّ آنها و هر ذى شرّى را از تو دفع نمايد، زيرا خداوند شنوا و داناست. شنوا به آنچه آنها در توطئه بر ضد تو مى گويند، و دانا به آنچه انجام مى دهند.

إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه تقوا ورزيده اند اگر با آنها دورزننده اى از شيطان ها تماس گيرند (يعنى شياطينى كه همواره به گرد بنى آدم و دور دل هاى آنها مى چرخند كه القاى وسوسه كنند و عمل حرامى را آرايش دهند يا نسبت به كار واجبى بى ميل كنند) زود متذكّر شوند و آنها در آن حال بينايند. يعنى پيش از آن كه به معصيت افتند بيدار و يادآور مى گردند، يا پس از وقوع زود متنبّه و پشيمان شده، توبه مى كنند.

وَإِخْوَانُهُمْ يَمُدُّونَهُمْ فِى الْغَىِّ ثُمَّ لاَيُقْصِرُونَ

يعنى: در مقابل آن كه اگر متّقين را خطا و گناهى رخ دهد متذكّر مى گردند، اگر مشركان به گناه و ضلالت افتادند برادران آنها كه شياطين اند آنها را به سوى كبائر مى كشند و در ضلالت و گمراهى يارى مى كنند، سپس هيچ كوتاه نمى آيند، يعنى تا آخرين مراحل طغيان و شقاوت دست بردار نيستند.

وَإِذَا لَمْ تَأْتِهِم بِآيَةٍ قَالُوا لَوْلاَ اجْتَبَيْتَهَا

اين آيه اشاره به برخى از عادت هاى پليد مشركان است. يعنى: اى پيامبر، چون نزول قرآن به تأخير مى افتد يا آيه و نشانه اى را كه آنها انتخاب مى كنند نمى آورى مى گويند:

چرا آيه اى نساختى و فراهم نياوردى؟ كنايه از اين است كه همۀ آيات را خود مى سازى.

قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَايُوحَى إِلَىَّ مِن رَبِّى

يعنى: اى پيامبر، بگو: جز اين نيست كه من تابع همانم كه از جانب پروردگارم به من وحى مى شود. مراد اين است كه همۀ مفردات الفاظ و جملات و آيات و سوره هاى قرآن به

ص:170

همين صورت كه بر مردم مى خوانم انشا و كلام و ساختۀ خود پروردگار است و احدى را در آن دخالتى نيست. يعنى در سير نزولى آن از علم ازلى الهى به قلم و از آن به لوح محفوظ و از آن جا به قلب جبرئيل و از زبان او به قلب مبارك پيامبر و از آن جا به گوش ها و دل هاى مجتمع همه به هدف اين كه پس از پيمودن اين مراحل مقدماتى پنج گانه در مرحلۀ ششم در هدف اصلى يعنى پياده شدن در مجامع بشرى استقرار يابد و كسى را در آن دخل و تصرفى نيست حتى جبرئيل امين و فرشتگان وحى و خود پيامبر اسلام. و فى المثل اين كتاب همانند قصيده اى است از شاعرى چيره دست كه مدّاحى، آن را در ميان جمعيتى مى خواند و مداح را جز نيكوخواندن تصرفى نيست.

هذَا بَصَائِرُ مِن رَبِّكُمْ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

يعنى: اين قرآن بينايى هايى براى قلب ها و وسايل بينش دل ها از جانب پروردگار شماست، و سراپا هدايت و رحمت است براى گروهى كه ايمان مى آورند.

وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ «204» وَاذْكُر رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ والآصَالِ وَلاَ تَكُن مِنَ الْغَافِلِينَ «205» إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لاَيَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ يَسْجُدُونَ «206»

لغت و اعراب:

انصات: سكوت همراه با گوش دادن. تضرّع: ناله و زارى. خيفة: بيم. و تضرّعاً و خيفة مصدر و حال اند از فاعل «اُذكر». و دون الجهر عطف است به تضرّعاً. غدوّ: جمع غُدوَه، صبحگاه يعنى بين الطلوعين، يا از اول روز تا ظهر. آصال: جمع اصيل، شامگاه، از وقت نماز عصر تا غروب.

ص:171

ياد خدا در همه وقت

تفسير:

وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ

يعنى: و چون قرآن خوانده شود، به آن گوش فرا دهيد و ساكت و خاموش باشيد، شايد مورد ترحّم خدا قرار گيريد.

ظاهر امرِ استماع و انصات، وجوب است، پس هر مكلّفى در هر جايى و حالى باشد، بايد به مجرّد شنيدن قرائت آن، ساكت شود و گوش دهد. ولكن ظاهر علماى فقه اين است كه هر دو امر، حمل بر استحباب شده است. و برخى حمل بر وجوب كرده و آيه را مخصوص نموده اند به مأموم در نماز جماعت در حالى كه امام قرائت مى كند؛ و اين قول، ضعيف است؛ زيرا علاوه بر آن كه حمل آيه به مورد خاص، بى وجه است، بر مأموم هرچند فى الجمله، سكوت واجب است ولكن استماع، واجب نيست.

وَاذْكُر رَبَّكَ فِى نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ والآصَالِ وَلاَ تَكُن مِنَ الْغَافِلِينَ

در اين آيه، ذكر خدا و ياد او به دو قسم تقسيم شده است. ذكر قلبى در حال خضوع و ترس، و ذكر لفظى و كلامى آرام نه با صداى بلند؛ زيرا ذكر او با صيحه و داد، مناسب مقام او نيست.

معناى آيه: (اى پيامبر يا اى مخاطب) پروردگار خود را در دل خويش، در حال تضرّع و خضوع و بيم و ترس، بخوان. و نيز خداى خود را به گفتارى آرام و كمتر از جهر، در صبحگاهان و شامگاهان ياد كن واز غافلان مباش.

ظاهر كلام اين است كه «بِالْغُدُوِّ وَ الآصَالِ» متعلّق به ذكر لفظى است و آيه، اشاره است به اعظم مصاديق ذكر لفظى و افضل آن: يعنى: نمازهاى پنجگانۀ يوميه اى كه در آن دو وقت انجام مى يابد، نماز صبح در صبحگاهان و بين الطلوعين، و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا در شامگاهان، ظهر و عصر پس از ظهر تا غروب، و مغرب و عشا پس از غروب در اوايل شب. و خداوند به نمازهاى پنجگانۀ يوميه و اوقات آنها اين گونه اشارۀ اجمالى در چند مورد از اين كتاب كريم نموده است نظير وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ

ص:172

الْغُرُوبِ وَمِنَ اللَّيْلِ [ق، 39] و نظير وَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا وَمِنْ آناءِ اللَّيْلِ [طه، 130].

إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لاَيَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيُسَبِّحُونَهُ وَلَهُ يَسْجُدُونَ

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه در نزد پروردگار تو هستند، هيچ گاه از پرستش او تكبر نمى ورزند، و همواره او را تسبيح و تقديس مى كنند و در برابر او خضوع قلبى و سجدۀ عملى دارند.

مراد از كسانى كه نزد خدايند در اين جا خصوص ذوى العقول است از فرشتگان و پيامبران و معصومان و همۀ بندگانى كه شريعت وقت خود را پذيرفته و پياده كرده اند، زيرا مراد از عنديّت در اين جا قرب مقامى و نزديكى معنوى است وگرنه عنديّت تكوينى اختصاص به كسى و چيزى ندارد بلكه همۀ موجودات نسبت به ساحت اقدس خداوند از آن جهت يكسانند، و قرب و بُعد معنوى است كه بندگانى از آن جهت نزديك و بندگانى دورند، و نزديكان نيز متفاوت و داراى مراتب اند.

والحمد للّه أولاً و آخراً

***

ص:173

سفيد

ص:174

سورۀ انفال

اشارة

(بسِمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحيمِ) يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَأَطِيعُوا اللّهَ وَرَسُولَهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ «1»

لغت و اعراب:

انفال: جمع نَفْل به فتح فاء و سكون آن، زيادى. و اطلاق آن بر غنائم جنگى به لحاظ اين است كه حصول آن، اضافه بر هدف اصلى جنگ است، زيرا هدف از جنگ در اسلام، پيروزى حق و هدايت ملت است. علاوه آن كه غنائم بر اين امّت عطيّۀ زائده است، زيرا بر امّت هاى گذشته حرام بوده است. ذات: مؤنّث «ذو» و كنايه از عين شىء و حقيقت آن است و پيوسته با اضافه استعمال مى شود. و ذات بينكم به تقدير «أصلحوا كلّ شىء و حالٍ بينكم».

ص:175

انفال چيست و از آنِ كيست؟

تفسير:

يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ

طبق روايات و نوشتۀ مفسران، اين آيه چهارمين آيه از اين سوره است كه در جنگ بدر پس از پيروزى مسلمين نازل شده و سه آيۀ قبل، آيات 67 و 68 و 69 است، و آيۀ پنجم هم در اين رابطه آيۀ 41 اين سوره است، و براى توضيح معناى اين آيه و آيات مذكور به ترتيب نزول به گونه اى كه رابطۀ ميان همه روشن شود بايد به روايات اهل بيت وحى عليهم السلام مراجعه نمود. و طبق خبر موثّق، ترتيب نزول آيات پنجگانه چنين است كه پس از غلبۀ سپاهيان اندك اسلام در غزوۀ بدر به ارادۀ حق، بر انبوه لشكر شرك، مشركان از هر سو پا به فرار گذاشتند و سپاهيان اسلام به سه قسمت تقسيم شدند:

1 - وجوه اصحاب پيامبر و بزرگان مهاجران و انصار كه دور وجود اقدس پيامبر را گرفتند و كمر همت به حفظ او بستند مبادا آسيبى از فردى يا كمينى به او برسد.

2 - گروهى كه به سراغ جمع غنائم از اسب و شتر و وسايل جنگى شتافتند و غنائمى گرد آوردند.

3 - گروهى هم در تعقيب سپاه شرك افتادند و اسير جنگى گرفتند، در صورتى كه هر دو كار، طبق شرايع گذشته ممنوع بوده است.

در اين بين طبعاً اين بحث به ميان آمده كه آيا غنائم و اسَرا از آنِ آنهاست؟ و آيا كسانى كه با پيامبر بودند، به كلّى محروم از آن اموال اند؟ و ظاهر آيه اين است كه در اين باره گفتگوى زيادى شده است، و طبق روايت موثّقه، وجوه صحابه هم به پيامبر رسانده اند كه نرفتن آنها به سوى غنائم، ناشى از عجز آنها نبوده، بلكه تنها براى محافظت از مقام نبوّت بوده است. در اين حال نخستين بار آيات سه گانۀ 67 و 68 و 69 نازل گرديد. مفاد آيۀ اول، نكوهش شديد از گرفتن اسير و بيان حرمت آن براى پيامبران، پيش از تحكيم و استقرار حكومتشان است، و مفاد آيۀ دوم نكوهش از عملشان است كه شامل جمع غنائم نيز هست، و لازم كلام اين است كه هر دو قسم از غنائم، از ملكيت آنها بيرون است. ولى مفاد آيۀ سوم كه خطابى است اعم، رخصت در تصرف در همۀ غنائم است بدين معنا كه

ص:176

تخلّف در جمع غنائم و اسرا بخشوده شده و آنچه جمع شده طبق شرايع گذشته حكم حرمت ندارد.

در اين بين وجوه صحابه از اين ترسيدند كه پس از نزول حكم حلّيّت مبادا پيامبر همۀ غنائم را به حيازت كنندگان دهد و دست آنها خالى ماند، از اين رو پرسيدند كه بالأخره اين اموال از آنِ كيست؟ در اين مرحله، آيۀ اول اين سوره نازل شد كه اين غنائم جزء انفال است و انفال به تمام اقسامش از آنِ خدا و فرستادۀ اوست. و چون ذكر نام خداوند، تشريفى است، پس همه از آنِ پيامبر است. اين جاست كه حكم الهى روشن و تكليف همه معلوم و دست سپاهيان از اموال معهود قطع گرديد و پيامبر اسلام بر حسب ظاهر اين آيه، مالك همۀ اموال گرديد، به گونه اى كه مى توانست همه را به فردى غير از اهل سپاه ببخشد، زيرا به كيفيت تصرف پيامبر در اين آيه اشاره نشده است. ولى پيش از آن كه تصرفى كند آيۀ 41 نازل گرديد كه مفادش عنوان غنيمت به نحو عام و مبيّن حكم غنيمت مورد نزول و غنائم ديگر است، يعنى هر غنيمتى از هر راهى كه حاصل شود، لكن با كيفيت خاصى از تقسيم كه در ذيل آن بيان شده است. ولى پيامبر اسلام در اين جنگ همۀ اموال را ميان سپاهيان اسلام به طور مساوى تقسيم نمود و آن كيفيت خاص را تفضّلاً مراعات نكرد.

و حاصل كلام اين است كه: نخست به واسطۀ انطباق عنوان انفال، غنائم مورد آيه مشمول آيۀ اول شد و همانند ساير اقسام انفال در ملكيت رياست عامۀ الهيّه قرار گرفت به گونه اى كه در آن حال، صرف همه در مصارف انفال بلامانع بود. و چون آيۀ 41 نازل گرديد، يك پنجم غنائم فوق به عنوان مطلق غنائم جنگى داخل عنوان خمس و مشمول آيۀ 41 نيز شد. و چون همۀ سهام خمس هم به دقت در آيه و روايات وارده، در اختيار عنوان امامت و ذى القربى است و سه طايفۀ ديگر، مالك نيستند، بلكه استحقاق نفقه دارند - و فرق ميان ملك انفال و خمس، در مصرف و كيفيت تصرف است - پيامبر اسلام طبق ولايت، انفال و اخماس غنائم موجود را ميان سپاهيانش بالسويّه قسمت نمود. بنابراين مناسب است در اين جا به اقسام انفال كه ده عنوان است و مندرج در تحت آيۀ اوّل و داراى احكام خاصى است اشاره كنيم، و اقسام اخماس را كه داراى هفت عنوان و احكامى خاص خويش است در ذيل آيۀ 41 ذكر نماييم.

ص:177

اين مقدار از بيان، توضيح حال آيۀ اول است، و نكات و توضيحاتى در اطراف چهار آيۀ ديگر هست كه در محلّ آنها خواهد آمد.

معناى آيه: اى پيامبر، ياران و سپاهيان همراهت، از تو دربارۀ انفال يعنى غنائم جنگى بدر شامل اموال و اسرا مى پرسند كه ملك كيست؟ بگو: همۀ انفال خواه غنائم بدر يا غير آن از آنِ خدا و فرستادۀ اوست. مراد اين است كه همه ملك خدا و همه ملك رسول اوست.

ملك خداست به ملكيت حقيقى اولى استقلالى نظير ملكيت ساير اجزاى عالم هستى، و ملك رسول است به ملكيت اعتبارى طولى تشريعى كه از جانب خداوند به عنوان امامت امّت و ولايت جامعه، به او واگذار شده است.

فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَأَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ

عدول است از خطاب پيامبر به خطاب مردم، و تفريع امر به تقوا و اصلاح ذات البين اشاره به گفتگو و رفتارى است كه سزاوار نبود از سپاهيان اسلام سر زند. يعنى: از خدا پروا كنيد، و حالات و روابط فيمابين خود را از گفتار و رفتار و ظنون قلبى و حبّ و بغض باطنى اصلاح كنيد، و حتماً از خدا و فرستادۀ او فرمان بريد اگر به حقيقت مؤمن هستيد.

بايد دانست كه طبق آنچه توضيح داديم اين آيه در بيان حكم انفال به نحو كلّى است و آيۀ 41 آتى در بيان حكم اخماس است؛ از اين رو مناسب است كه در اين جا به انفال اشاره كنيم، و مراد از انفال معناى اصطلاحى فقهى آن است، يعنى اموالى كه از جانب خداوند در اختيار امام امت و ولىّ امر مسلمين كه از جانب خداوند بدون واسطه يا با واسطه نصب و تعيين گرديده، قرار داده شده و فهرست اجمالى آن از اين قرار است:

يك - هر زمينى كه از كفّار بدون قهر و غلبه گرفته شود، خواه صاحبش آن را رها نموده و فرار كرده يا به ميل خود آن را در اختيار مسلمين قرار دهد.

دو - زمين هاى موات روى اين كره خاكى، خواه از زمان هاى پيشين مالك داشته يا صاحبانشان هلاك شده و از آنها اسمى و رسمى باقى نيست.

سه - ساحل درياها و كنار رودخانه هاى بزرگ كه كسى تملّك نكرده است.

چهار - قلۀ كوه ها و تپه ها كه كسى متصرف نشده و داخل رودخانه ها و درّه هاى بدون مالك.

ص:178

پنج - جنگل ها و نيزارها و آنچه در داخل آنهاست، اگر كسى تصاحب نكرده باشد.

شش - در صورتى كه دولت اسلامى بر دولت و مملكت كفر غالب شود، همۀ خالصجات و اموال و متصرفات سلاطين آن كشورها.

هفت - از غنائم جنگى آنچه عتيقه و اموال و مراكب نفيس و پرقيمت باشد.

هشت - همۀ غنائم جنگى در جايى كه جنگ مسلمين با كفّار بدون اذن ولىّ امر مسلمين انجام يابد.

نه - ميراث كسى كه وارث نداشته باشد حتّى مُعتِق و ضامن جريره.

ده - معدن ها و كان هاى روى زمينى و زير زمينى اگر اشخاص خاصى تملّك نكرده باشند.

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَعَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ «2» الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ «3» أُوْلئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ «4»

لغت و اعراب:

وَجِلَ زيد - از باب عَلِمَ -: پيوسته در باطن ترسناك شد. زادتهم مرجع ضمير فاعل «آيات» است. توكّلتُ لفلان: وكيل او شدم، و على فلان: بر او اعتماد و تكيه كردم. حقّاً مصدر است أى ايماناً حقّاً. كريم: نيكو و پسنديده و پرارزش.

تفسير:

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَعَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ

ص:179

يعنى: جز اين نيست كه مؤمنان كسانى هستند كه چون يادى از خدا شود دل هاى آنان بترسد، و چون بر آنها آيات خدا تلاوت شود بر ايمانشان بيفزايد، و آنها پيوسته بر پروردگارشان توكل دارند.

نشانه هاى ايمان

در اين آيه به سه صفت از صفات باطنى مؤمنان اشاره شده است:

اول - ترس باطنى مستمر آن گاه كه خداوند در نزد آنها ياد شود، يعنى از عظمت و كبريا و عدل او يا از عقاب و قيامت و آتش آن ياد شود. و امّا از ذكر غفران و بهشت او دل هاشان آرامش مى يابد. أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ [رعد، 28].

دوم - حصول تكامل در ايمان باطنى آنها هنگام خوانده شدن آيات او، يعنى آيات قرآن با بازگو شدن نشانه هاى او كه در كرانه هاى جهان و در نفوس هر زنده اى ظهور و تجلّى دارد.

سوم - توكّل باطنى آنها به پروردگارشان كه گويى در همۀ امور معنوى و مادى خويش به او دلگرم و آسوده خاطرند.

الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ

اين آيه پاره اى از آيۀ سوم سورۀ بقره است و در آن دو فعل نيك و بزرگ ذكر شده كه در آيۀ بقره از افعال متّقين و در اين جا از افعال مؤمنين است. يعنى: مؤمنان كسانى هستند كه پيوسته نماز را برپا مى دارند و از آنچه روزىِ آنها كرده ايم انفاق مى كنند.

اقامۀ نماز يعنى خود نماز خواندن و يا نماز را در جامعه برپا نمودن است. و موصولِ «مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ» شامل همۀ نعمت هايى است كه خدا روزىِ انسان مؤمن كرده و قابل انفاق است از مال و جاه و علم و خدمات و جان و اولاد. و ذكر اين دو عمل، اشاره به كلّىِ عبادت هاى خالقى و خدمات خلقى است.

أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ

يعنى: آنها همان مؤمنان به حقّاند، آنها را در نزد پروردگارشان درجات و بخشايش خاص و روزىِ شايسته و پرارزشى است. مراد از «درجات» مراتب كمالات در ابعاد انسانى در دنياست يعنى ايمان و اخلاق و عمل كه درجات نعمت هاى اخروى به تناسب آنها خواهد بود. و «بخشايش خاص» آن است كه علاوه بر عفو از گناه، سيّئاتشان هم

ص:180

تبديل به حسنات گردد. و «رزق كريم» روزىِ دنيوى حلال در ابعاد زندگى و انواع روزى در آخرت است.

جنگ بدر و ترس برخى از اصحاب

كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ «5» يُجَادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنْظُرونَ «6»

لغت و اعراب:

كما أخرجك متعلّق به محذوف است به تقدير «حكم ربك فى الأنفال كإخراجه إيّاك من المدينة إلى بدر». بالحقّ حال است از مفعول أخرجك به تقدير «متلبّساً بالحقّ».

يجادلونك جملۀ مستأنفه است، يا حال است از فاعلِ لكارهون، و هم چنين است كأنّما يساقون.

تفسير:

كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ

اين آيه، شروع به بيان مقدمۀ جنگ بدر است كه خدا تا آيۀ 19 فصل مشبعى از آن را ذكر كرده است. يعنى: اى پيامبر، دستور پروردگارت كه انفال از آنِ خدا و رسول است و گروهى از اين دستور ناخشنودند همان گونه است كه پروردگارت تو را به حق از خانۀ خود از مدينه بيرون كرد، يعنى همانند دستور بسيج سپاه به سوى بدر است، در حالى كه گروهى از مؤمنان، سخت ناراحت و ناخشنود بودند.

يُجَادِلُونَكَ فِى الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنْظُرونَ

يعنى: اى پيامبر، سپاهيانت دربارۀ امرى حقّ و ثابت، پس از آن كه روشن و آشكار شده مجادله و گفتگو و ستيزه مى كردند، يعنى پس از آن كه پيامبر از جنگ بدر خبر داد كه خدا بر آن تصميم گرفته و اطمينان هم داده است كه سپاه اسلام در آن پيروز خواهد بود، باز آنها از ترس خويش همواره مجادله مى كردند و مثلاً مى گفتند: جنگى است نابرابر،

ص:181

پيش بينى نشده، بدون آمادگى، دشمن داراى عِدّه و عُدّه و مسلمين اندك و دست خالى. و آن چنان آنها از جنگ كراهت داشتند و مى ترسيدند كه گويى همه به سوى مرگ در حالى كه به چشم خويش مى نگرند برده مى شوند.

وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَيُرِيدُ اللّهُ أَن يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ «7» لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ «8»

لغت و اعراب:

و اذ متعلّق است به «اُذكر» مقدّر. شوكة: سلاح، نيرو و قدرت، آسيب دشمن. و يريد اللّه در مقام تعليل و عطف است به تودّون به تقدير «و قد أحبّ اللّه أن تكون ذاتُ الشوكة لكم، لأنّه يريد أن يحقّ الحقّ». دابر: ريشه. ليحقّ الحقّ متعلّق است به يريد اللّه.

تفسير:

وَإِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ

اين آيه و آيات بعد در بيان جنگ بدر و ترس مسلمين از وقوع آن، و وعده هاى خدا به فرستادن فرشتگان و يارى و نصرت به رعب و سرانجام پيروزى تاريخى مسلمين بر مشركان مكّه و قريش است. و نيز اشاره به كيفيت شروع نبرد و سوابق وعدۀ آن است.

توضيح اجمالى حادثه اين است كه قافلۀ تجارتى اهل مكّه در آن عصر، هر سال با حمل متاع كلانى از جنس و نقد به سوى شام حركت مى كرد و از آن جا با اموال تجارتى وافرى به مكّه بازمى گشت. در سال حادثۀ بدر نيز قافلۀ مكّه با ثروتى سرشار همراه پنجاه مرد جنگى محافظ، تحت سرپرستى ابوسفيان به شام رفته بودند. در بازگشت از راه عادى كه از نزديكى مدينه عبور مى كرد، عازم مكّه شدند. خداوند پيامبر خود را از مسير اين

ص:182

قافله خبر داد و پيامبر در فكر بستن راه قافله و سلب اموال آنها افتاد.

ابوسفيان كه چنين احتمالى را مى داد يا به گوشش رسيده بود، با اين كه راهى ديگر دورتر از مدينه داشت، به سران مكّه نوشت براى حفظ قافلۀ خويش سپاهى مجهّز به سوى مدينه به استقبال قافله گسيل دارند. سران مكّه با سپاهى انبوه با همۀ وسايل جنگى روز و هزينۀ لازم به سرپرستى عدّه اى از بزرگانشان مانند عُتبه، شَيبه و ابوجهل، مركّب از نهصد و پنجاه سرباز رزمجوى تهيه ديده، شتابان به سوى قافلۀ تجارتى خود روانه شدند. آنها نام قافلۀ تجارت را كه در پى آن بودند عير و نام سپاه مسلّح خود را نفير نهادند. عير از شام به سوى مدينه، و نفير هم از مكّه به سوى مدينه حركت نمودند. دستورى از خداوند به پيامبر رسيد كه سپاهى تشكيل دهد و از مدينه بيرون رود تا به يكى از دو طايفۀ عير و نفير برسد و برخورد نمايد.

معناى آيه: و به ياد آوريد هنگامى را كه خدا به شما، يكى از دو گروه را وعده مى داد، يعنى برخورد با يكى از آن دو را، كه آن از آنِ شماست. يعنى اگر عير باشد اموالشان، و اگر نفير باشد پيروزى و غلبۀ بر آنها. و شما دوست مى داشتيد كه گروه غير مسلّح، يعنى عير از آنِ شما باشد، زيرا آسيبشان كم و سودشان زياد بود.

وَيُرِيدُ اللّهُ أَن يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ

يعنى: ولى در برابر ميل باطنى شما، خداوند دوست داشت كه شما با گروه مسلّح برخورد كنيد، زيرا كه اراده داشت به وسيلۀ گفتار خود، حق را در جاى خود ثابت و پابرجا كند و ريشۀ كافران را قطع نمايد. مراد از گفتار خود مشيّت و ارادۀ ازلى اوست كه به تحقق خارجى جنگ بدر و حصول پيروزى در آن تعلّق يافته بود، و همان اراده چون در لوح محفوظ يا در كتاب هاى آسمانى درج گردد، به صورت كتابت، و چون در قالب خلق صوت يا به زبان فرشتگان و پيامبران ابلاغ شود به صورت سخن و كلام جلوه مى كند.

لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ

يعنى: تا حق را ثابت و باطل را نابود سازد هرچند تبهكاران كراهت داشته باشند. مراد اين است كه خدا دوست داشت با طايفۀ مسلّح روبه رو شويد، براى اين كه حق را يعنى توحيد و اسلام و قرآن را در مكّه سپس در جزيرة العرب و پس از آن به تدريج در تمام

ص:183

جهان ثابت و محقق سازد و شرك و كفر و فسق را باطل و نابود گرداند هرچند تبهكاران دنيا از مشرك و كافر و فاسق خوش نداشته باشند. پس تعليل كلام به اراده در آيۀ قبل براى پيروزى در بدر است، و تعليل در اين آيه براى پيروزى مطلق حق بر باطل در جهان است.

استغاثۀ به خدا و يارى فرشتگان

إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ مُرْدِفِينَ «9» وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلَّا بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «10»

لغت و اعراب:

اذ تستغيثون متعلّق است به «اُذكر» مقدّر. استغاث الرجل و بالرجل: استعانت و يارى خواست از او. مدّه و أمدّه: يارى نمود او را. أردف الشىءَ بالشىءِ: دومى را دنبال اولى كرد.

مردفين صفت ألْف است.

تفسير:

إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّى مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ مُرْدِفِينَ

يعنى: به ياد آوريد هنگامى را كه از پروردگارتان يارى مى طلبيديد. يعنى در جنگ بدر، آن گاه كه مسلمين با صف هاى اندك و كوتاهشان در مقابل انبوه صفوف قريش قرار داشتند. پس خداوند درخواست شما را اجابت نمود به اين گفتار كه من حتماً يارى كنندۀ شمايم به وسيلۀ هزار نفر از فرشتگان كه همه مردِف اند، يعنى به دنبال مؤمنين در صحنۀ جنگ اند. يا همه صف به صف به دنبال يكديگرند. يا آن كه هزار اول هزار ديگر را و آن هم هزار ديگر را به دنبال دارد و همين طور تا پنج هزار. يعنى اين امر پيش بينى شده و دستورش صادر گرديده است، چنان كه آيات 124 و 125 آل عمران دلالت دارند.

وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلَّا بُشْرَى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ

ص:184

يعنى: و خداوند فرود آمدن فرشتگان را جز براى شادى و بشارت پيروزى شما قرار نداد و نيز براى اين كه دل هايتان به ديدن آنها آرامش يابد. ظاهر آيه اين است كه فرشتگان به شكل سربازان اسلام سياهى لشكرى در ميان آنها بودند كه ديدنشان سبب دلگرمى آنها و رعب دشمنان بود، وگرنه آنها كسى را نمى كشتند، و از اين رو در تاريخ نبرد بدر آمده است كه مجموع كشته شدگان دشمن 70 نفر بودند كه نصف يا يك سوم آنها را تنها على بن ابى طالب عليه السلام و نصف يا دو سوم را همۀ سپاهيان اسلام كشته بودند.

وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِاللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

يعنى: و هرگز يارى جز از جانب خدا نيست. مراد اين است كه مددرسانى به واسطۀ فرشتگان و حصول دلگرمى و نيروى روحى و جسمى براى شما و حدوث رعب در دل دشمن كه سبب غلبه و پيروزى گرديد، در واقع همه اسباب ظاهرى است و سبب و علت واقعى، مشيّت و ارادۀ تكوينى است كه از جانب خداوند تحقق يافت. و اين بدان جهت است كه خدا مقتدر شكست ناپذير و در كارهاى خود داراى حكمت و مصلحت و اتقان صنع است.

إِذْ يُغْشِّيكُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُم مِنَ السَّماءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُم بِهِ وَيُذْهِبَ عَنكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَلِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ «11» إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلاَئِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ «12» ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَرَسُولَهُ وَمَن يُشَاقِقِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ «13» ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَأَنَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَابَ النَّارِ «14»

ص:185

لغت و اعراب:

إذ يغشّيكم متعلّق به «اُذكر» مقدّر. غَشَّى الشىءَ و على الشىءِ: پوشانيد آن را.

نُعاس: خواب خفيف، چرت زدن. أَمَنة مصدر است به معناى ايمنى، و مفعولٌ له يغشّيكم است. رجز: نجس و پليد و پليدى. ربط على قلبه - از باب ضَرَب و نَصَر -: نيرومند و محكم كرد دل او را كه گويى با ريسمان بست. بنان: انگشتان و سرانگشتان. ذلك: اشاره به اهلاك و ذلّت آنهاست. شاقّه: با او مخالفت و دشمنى كرد. ذلكم اشاره به كيفر مذكور خبر مبتدا است به تقدير «حكم اللّه ذلكم» و «كم» علامتِ خطاب است. و أنَّ للكافرين عطف به آن است.

حفظ آرامش و برخورد شديد با كافران جنگجو

تفسير:

إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُم مِنَ السَّماءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُم بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ

سپاهيان اسلام بر حسب اتفاق در محلّى دور از آب بر تلّى از شن روان قرار گرفتند كه پاها در آن فرو مى رفت و راه رفتن مشكل بود، و آب منطقه هم در اختيار مشركان افتاده بود، به گونه اى كه همه بايد براى نماز تيمّم كنند. در اين بين خداوند حالت غيبى آرامشى در دل هايشان نازل كرد به گونه اى كه با شرايط نامساعد خواب خفيفى بر اغلب آنها غلبه كرد و برخى را هم حالت جنابت عارض شد و شيطان نيز پيوسته وسوسه مى كرد كه همه در حال حدث و جنابت كشته خواهيد شد. ناگهان به خواست خداوند باران فراوانى فرو ريخت، آب فراوانى جارى گشت و همه توانستند آب شرب و قابل استعمال ذخيره كنند، وضو بگيرند و غسل كنند. اين آيه به اين حادثه اشاره مى كند.

معناى آيه: به ياد آريد آن هنگام را كه خداوند خواب سبكى را بر شما مسلّط مى كرد تا از سوى او به نوعى ايمنى و آرامش برسيد، و در آن حال بر شما آبى از آسمان فرو مى ريخت تا شما را به آن پاكيزه كند، يعنى بدنتان را از كثافت ها

ص:186

و روحتان را از حدث اصغر و از شما پليدى شيطان را زايل سازد، يعنى وسوسه هاى قلبى و حالت جنابت را؛ و براى اين كه دل هاى شما را قوّت و نيرو بخشد، و به همان باران سطح شن را محكم و قدم هاى شما را در حركت به سوى هدف، ثابت و استوار سازد.

إِذْ يُوحِى رَبُّكَ إِلَى الْمَلاَئِكَةِ أَنِّى مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنَانٍ

اين آيه تذكار حالت هاى جنگ به پيامبر است كه خداوند چه دستورهايى در آن حال صادر كرده است.

معناى آيه: به ياد آر هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان وحى مى كرد، يعنى به همان هزار نفر يا بيشتر فرشتۀ امدادى، كه بى ترديد من همراه شمايم، پس مؤمنان را در حال گرم شدن تنور جنگ تثبيت و استوارى بخشيد، به زودى من هم در دل هاى كسانى كه كفر ورزيده اند، يعنى مشركانِ صف مقابل، رعب و هراس مى افكنم، پس شما شمشير و عمود خود را بر بالاتر از گردن ها بزنيد، يعنى بر سر آنها بكوبيد، و از آنان همۀ انگشتان را قطع كنيد، يعنى بر قبضه هاى دست و انگشتان كف آنها كه حامل نيزه و شمشير و سپر است شمشير زنيد تا قطع گردند.

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَمَن يُشَاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ

يعنى: آن دستور دربارۀ مشركان بدان جهت است كه با خدا و فرستادۀ او مخالفت و دشمنى كردند، و هركس با خدا و فرستاده اش دشمنى كند به يقين خداوند او را به كيفرى سخت دچار خواهد كرد، زيرا كه خداوند سخت كيفر در دنيا و آخرت است.

ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ

خطابى است تحقيرى و توبيخى از سوى خداوند به كفّار به نحو التفات از خطابى به خطابى. يعنى حكم و فرمان خدا دربارۀ شما اين است، پس بچشيد آن را. و اين خطاب در زمانى است كه آنها در حال جنگ مشغول چشيدن عذاب بودند.

وَأَنَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَابَ النَّارِ

يعنى: و نيز حكم خدا اين است كه همۀ كافران را عذاب آتش ثابت است.

ص:187

فرار از جنگ حرام است

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلاَ تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ «15» وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِوَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ «16»

لغت و اعراب:

زَحَفَ - از باب مَنَع -: بر روى زانوها به تدريج پيش رفت، يا بچه روى ران خويش جلو رفت، و كنايه است از حركت سپاه انبوهى كه از دور ديده مى شوند گويى با كندى پيش مى روند. زحفاً حال است از فاعل لقيتم يا كفروا يعنى متزاحفين. وَلّاه دُبُرَه: پشت كرد به او. تحرّف عنه: از او به سوى ديگر منحرف شد. تحيّز الشىءُ: براى خود جايى برگزيد. فئة:

گروه و جماعت. باء الى البيت: رجوع كرد. باء بغضب يعنى الى غضب.

تفسير:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلاَ تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبَارَ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در مقام نبرد با دشمن آن گاه كه با كسانى كه كفر ورزيده اند برخورد كرديد در حالى كه لشكرتان به سوى آنها در حركت اند يا در حالى كه سپاه آنها به سوى شما رو مى آورند، پس هرگز به آنها پشت نكنيد، يعنى از معركۀ جنگ در هيچ شرايطى فرار نكنيد.

بايد دانست كه اين آيه مبيّن يك حكم كلّى مؤكّد است و آن حرمت گريز از ميدان جنگ است كه در فقه اسلامى به نام فرار از زَحْف از گناهان كبيره محسوب شده و در صدر اسلام مشروط بود به اين كه طرف مقابل بيش از ده برابر نباشد و فرار بيست نفر از دويست نفر دشمن گناه بود، و پس از نزول تخفيف مشروط شد به اين كه طرف مقابل بيش از دو

ص:188

برابر نباشد و فرار صد نفر از دويست نفر گناه شد، و تفصيل سخن در آيات 65 و 66 همين سوره خواهد آمد.

كشتن و تيراندازى خدا

وَمَن يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ

يعنى: و كسى كه در آن روز پشت به آنها كند - مگر در آن جا كه محلّ خاصى را براى ادامۀ جنگ مى گزيند يا از محلّ قتال به گروه همرزم خود مى پيوندد - پس به يقين به سوى غضب خدا بازگشته، يعنى مشمول غضب او شده، و جايگاه او جهنّم است و جهنّم بدجاى بازگشتى است، يا بدسرانجامى است.

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَى وَلِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاَءً حَسَناً إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ «17» ذلِكُمْ وَأَنَّ اللّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكَافِرِينَ «18»

لغت و اعراب:

بلاء: امتحان و آزمايش. و بلاء به نعمت و عذاب و تكليف نيز گفته مى شود چون همه سبب آزمايش است. و ليبلى عطف است به مقدّر يعنى «فعل ذلك لمصالح و ليبلى». منه مرجع ضمير آن اللّه است. ذلكم اشاره به بلاء و خبر مبتداى محذوف است به تقدير «الأمر ذلكم» و «كم» براى خطاب است.

تفسير:

فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَى

اين آيه كه ظهورى روشن در واقعۀ بدر دارد سوق شده به عنوان امتنان بر امّت اسلامى

ص:189

و بيان اين كه جنگ بدر امرى بود كاملاً غيرعادى و برخلاف اقتضاى طبع حوادث و جريان طبيعى، و روايات و كلمات مفسران نيز گواه مطلب است كه چون دو لشكر در برابر هم قرار گرفتند و تنور نبرد تافته شد، جبرئيل به پيامبر عرضه داشت كه مشتى شن از زمين برگير و به سوى دشمن پرتاب كن. على بن ابى طالب عليه السلام مشتى شن و خاك از زمين برداشت و در كف پيامبر نهاد و او وقت پرتاب كردنِ آن به سوى مشركان فرمود: شاهت الوجوه يعنى قبيح باد صورت هايشان. شن ها آن چنان پراكنده گشت كه به صورت و چشمان و دهان و بينى عدّه اى از آنها وارد شد و آنها را كور و خفه نمود.

معناى آيه در خطابى به پيامبر و مسلمين اين است: پس بدانيد كه در آن حال كه شما بر آنها حمله برديد و آنها را كشتيد، شما نكشتيد ولكن خدا كشت. و آن گاه كه تو اى پيامبر رَمْى كردى، يعنى سنگريزه به سوى آنها پرتاب كردى، تو رمى نكردى بلكه خدا رمى كرد.

ظاهر اين آيه اين است كه دخالت ارادۀ خدا در كشتن دشمن و شكست آنها در اين واقعه با ساير اسباب و مسببات فرق دارد و مسأله تنها اين نيست كه اين جا هم علل ظاهرى منتهى به مسبّب الاسباب است، زيرا اين تعبير در جاهاى ديگر استعمال نمى شود، بلكه ملاحظۀ مجموع اعمال صادر از مسلمين با كمى عدد و كمبود شديد وسايل جنگى آنها با ملاحظۀ تأثيرات اين حمله در كشتار وسيع دشمن و اسارت انبوهى از آنها و فراركردن بى شمارى ديگر و در حقيقت متلاشى شدن مفتضحانۀ سپاهى قريب به يكهزار مرد جنگ آزمودۀ مجهّز به تمام وسايل جنگى روز، به دست عدّه اى نزديك به يك سوم آنها با تجهيزاتى قريب صفر در مدتى بسيار كوتاه، گواه صدق اين است كه آنها نكشتند و رمى نكردند، بلكه خدا بود كه كشت و رمى كرد. و نتيجه اين كه در اين مورد برخلاف ساير موارد، ارادۀ خداوندى به علل ناقصۀ به تمام معنا نيروى علل تامّۀ فوق العاده داده است.

وَلِيُبْلِىَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاَءً حَسَناً إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

يعنى: خداوند چنين پيروزى را نصيب مسلمين كرد براى مصالح واقعى بى شمارى و براى اين كه مؤمنان را به بذل نعمت نيكو از جانب خود برخوردار سازد، زيرا خداوند شنوا و داناست و بدين جهت استغاثۀ آنها را شنيد و حاجت آنها را دانست. و مراد از اين نعمت، پيروزى حق بر باطل و توحيد بر شرك و اسلام بر كفر و قرآن بر ساير كتب مذهبى

ص:190

است، نعمتى كه تا امروز دامنه اش گسترده است و روزى همۀ جهان بشريت را مسخر خواهد كرد.

ذلِكُمْ وَأَنَّ اللّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكَافِرِينَ

يعنى: خواست خدا و حكم او دربارۀ شما اين است، يعنى كه شما پيروز گرديد، و حكم و ارادۀ او دربارۀ كافران هم اين است كه پيوسته مكر آنها را ضعيف و سست و بى پايه كند.

إِن تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكُمُ الْفَتْحُ وَإِن تَنتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَإِن تَعُودُوا نَعُدْ وَلَن تُغْنِيَعَنكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَلَوْ كَثُرَتْ وَأَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ «19»

لغت و اعراب:

استفتاح: طلب پيروزى. أغنى عنه فلان: كفايت كرد و بى نياز نمود او را. أغنى عنه الشرّ:

دفع كرد از او شر را. و أنّ اللّه به تقدير «و لأنّ اللّه» متعلّق به محذوف است يعنى: فعل ذلك لأنّه مع المؤمنين.

تفسير:

إِن تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جَاءَكُمُ الْفَتْحُ وَإِن تَنتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ

طبق تواريخ، مشركان در مكّه پيش از حركت به سوى بدر، و در محلّ غزوه پيش از آغاز به جنگ، از خدا چنين خواستند: اَللّهُمَّ انْصُر أعلَى الجُندَينِ وأهْدَى الفِئَتَينِ و أكرمَ الحِزبَين. يعنى خدايا، از اين دو لشكر آن را كه برتر و ره يافته تر و گرامى تر است پيروز گردان. و اين آيه خطابى است به مشركان پس از خاتمۀ جنگ به عنوان توبيخ و استهزا و تهديد از توطئه عليه مسلمين.

معناى آيه: اگر از خداوند پيروزى مى طلبيد، بى ترديد همان پيروزى كه خواستيد آمد، يعنى پيروزى برتر و مهتدى تر و گرامى تر كه مسلمين اند. و اگر پس از اين از جنگ و ستيزه

ص:191

دست برداريد، براى شما نيكو و خير است.

وَإِن تَعُودُوا نَعُدْ

يعنى: و اگر دوباره باز گرديد، يعنى در صدد برپا كردن بدر دوم و سوم برآييد، ما نيز بازمى گرديم و همان نصرت و ارسال فرشته براى مسلمين و كشتار و اسارت را دربارۀ شما اجرا مى كنيم.

وَ لَن تُغْنِىَ عَنكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَلَوْ كَثُرَتْ وَأَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: و هيچ گاه طايفه و قبيله تان، هرچند انبوه و بى شمار باشند، در برابر عذاب خدا و آسيب مسلمين براى شما كفايت از چيزى نخواهد كرد و ابداً عذابى را از شما دفع نخواهد نمود. و اين رفتار را خدا با شما مى كند براى اين كه او هميشه همراه مؤمنان است.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنْتُمْ تَسْمَعُونَ «20» وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لاَيَسْمَعُونَ «21» إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَيَعْقِلُونَ «22» وَلَوْ عَلِمَ اللّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ «23»

لغت و اعراب:

دوابّ: جمع دابّه، جاندار متحرك. صمّ: جمع أصمّ، كر. بُكم: جمع ابكَم، گنگ و لال. و الف لام الصُّم و البُكم عهد ذكرى يا حضورى، اشاره به مشركان مكّه است.

تفسير:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ

پس از خطاب كفّار به نحو توبيخ و تهديد، اين آيات خطاب به مؤمنان است با بيان

ص:192

دستوراتى لازم. يعنى اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا و فرستادۀ او اطاعت كنيد.

مراد از اطاعت خدا امتثال احكام اصولى و فروعى اوست كه همه نسبت به مكلّفان، فرامين مولوى الهى است. و مراد از اطاعت رسول، اطاعت اوامر مولوى اوست؛ يعنى آنچه او به عنوان ولىّ امر و امام امّت راجع به امور دنيوى و اجتماعى دستور مى دهد كه اطاعتش در همۀ آنها واجب است. و اما آنچه پيامبر از احكام دين به مردم دستور مى دهد مثل نماز بخوانيد، روزه بگيريد، آنها همان اوامر الهى است و نسبت به پيامبر از مورد آيه خارج است، زيرا آنها راهنمايى است از پيامبر.

بدترين جنبندگان، كافران اند

وَلاَ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَأَنْتُمْ تَسْمَعُونَ

يعنى: و هرگز از پيامبر روى برنتابيد در حالى كه شما مى شنويد. مراد اين است كه از اعتقاد به كتاب و شرع او قلباً، و از امتثال اوامر او عملاً روى مگردانيد در حالى كه شما دعوت منطقى او را همراه با برهان، و آيات كتاب او را توأم با فصل بيان مى شنويد.

وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لاَيَسْمَعُونَ

يعنى: و هرگز همانند كسانى از كفّار و مشركان و منافقان نباشيد كه چون آيات و كلمات خدا بر آنها خوانده شد و دعوت فرستادگانش بدان ها رسيد گفتند: شنيديم، در حالى كه آنها نمى شنوند. يعنى در دل تصميم به پذيرش ندارند و پيوسته مقابله و معارضه مى كنند.

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَيَعْقِلُونَ

يعنى: حقيقت اين است كه بدترين جنبندگان و حيوانات در نزد خداوند، يعنى در حكم و قضاوت او، همين كران و لالان اند كه هرگز نمى انديشند. اشاره به مشركان است كه به خاطر عدم اعتنا به دعوت پيامبر و عدم اعتراف به توحيد و شريعت، گويى همانند كران و گنگان، تعقّل ندارند.

وَلَوْ عَلِمَ اللّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ

يعنى: و اگر خدا خيرى در آنها مى دانست به آنها مى شنوانيد. مراد از «خير» در اين جا حسن سريره و استعداد پذيرش حقّ است، و مراد از «اِسماع» تكرار آن و تكرار دعوت و تنبيه است به مقدارى كه اگر اندكى حسن سريره و استعداد قبول در آنها باشد بپذيرند، نه مجرد ابلاغ دعوت و عرضۀ كتاب و شريعت، زيرا آن را خداوند طبق سنّت جاريۀ خود

ص:193

براى اتمام حجت دربارۀ همه انجام مى دهد. پس حاصل آيه اين است كه پس از ابلاغ اصل دعوت، اگر خدا در آنها اندكى از استعداد پذيرش مى يافت، تنبّهات و تذكرات را تكرار مى كرد، يعنى و چون نيافت نكرد.

حيات باطنى و حضور باطنى خدا

وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ

يعنى: و اگر به آنها اسماع نمايد، يعنى اگر با اين وصف و حالى كه دارند خداوند اسماع را مكرّر نمايد و دوباره به آنان بشنواند، حتماً با گفتار و كردار روى برمى تابند، در حالى كه از درون نيز اعراض كننده اند.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ «24» وَاتَّقُوا فِتْنَةً لاَتُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنكُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ «25»

تفسير:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اجابت كنيد خدا و فرستادۀ او را آن گاه كه شما را به سوى آنچه شما را زنده مى كند و به شما حيات مى بخشد دعوت كنند. مراد از «مايحييكم» دين و شريعت و كتاب آسمانى است، زيرا اينهايند كه به افراد و جامعۀ بشرى حيات معنوى و روحى و كمالات انسانى مى بخشند.

توضيح اجمالى مقام اين است كه روح انسانى كه مَركب موقّتش اين بدن است داراى يك بُعد صفاتى و دو بعد افعالى است. يعنى روح فعاليت فكرى و مغزى دارد به واسطۀ عقل و جوانح، و اين بُعد اوست كه موضوع علم كلام قرار مى گيرد.

ص:194

و فعاليت بدنى دارد كه به واسطۀ اعضا و اندام هاست و موضوع علم فقه را تشكيل مى دهد. و حالات و ملكات دارد از فضايل و رذايل كه موضوع علم اخلاق قرار مى گيرد.

احكام اصولى و معارف اعتقادى دين به بُعد فكرى و عقلى انسانى حيات معنوى و كمالات روحى مى دهد. احكام فرعى اسلام بُعد عملى او را زنده و سرسبز مى سازد، و احكام اخلاقى و ابحاث و صفات روحى و ملكات نفسانى دين است كه بُعد روانى را تقويت و زنده مى كند.

پرهيز از فتنه

وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ

يعنى: و بدانيد كه خدا ميان انسان و دل او حايل مى شود. يعنى ميان انسان و اراده و عزيمت هاى او، و عقايد و باورهاى درونى او، و محبوب و مبغوض هاى باطنى او، و اميدها و آرزوهاى او فاصله مى اندازد و بسا از عزيمت هايش را فسخ مى كند و به اقتضاى سعادت ذاتى، كفر او را مى گيرد و تبديل به ايمان مى كند. و طبق شقاوت ذاتى، ايمانش را سلب مى كند و مبدّل به كفر مى گردد، و دوستى ها و دوست هايش را به دشمنى ها و دشمن ها تبديل مى نمايد.

وَأَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ

يعنى: و بدانيد كه به سوى او گرد آورده مى شويد. مراد اين است كه روز رستاخيز آن گاه كه به وسيلۀ نفخه دوم صور همه سر از خاك برداريد و روحتان از عالم برزخ در جسمتان حلول كند، به واسطۀ نفخۀ سوم همگى به سوى خداوند يعنى به سوى محكمۀ عام او، براى محاسبه و داورى گردآورى مى شويد.

وَاتَّقُوا فِتْنَةً لاَتُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنكُمْ خَاصَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ

مراد از «فتنه» در اين جا گناه است. يعنى: پرهيز و پروا كنيد از گناهى كه فقط به كسانى كه به ارتكاب آن بر خود ستم كرده اند نمى رسد، يعنى كيفر و عاقبت وخيم آن شامل ديگران نيز در سطحى محدود يا گسترده و وسيع مى گردد.

خطاب در اين آيه اعمّ، و متوجه همۀ امّت است خواه مرتكب فتنه يا غير او. و اين قسم ازگناه هرچند اغلب گناهان را شامل است، زيرا اثر سوء هر گناهى حداقل عائله و ارحام و رفقا و افراد محيط مرتكب را مى گيرد، لكن مراد گناهانى است كه شمول كيفر و آثار سوء

ص:195

آنها جامعه را در بر مى گيرد، مانند علنى انجام دادن گناهان كبيره در ميان مردم، ترك امر به معروف و نهى از منكر، اخراج صالحان در حكومت اسلامى از پست ها و مناصب حساس و تفويض مناصب به افراد ناصالح، بروز بدعت ميان مسلمين، ترك جهاد ابتدايى يا دفاعى و خاصه ظهور اختلاف اصولى و فروعى ميان مسلمين كه سبب تشتّت و تفرقه و شقّ عصاى مسلمين و جنگ و جدال مى شود، و تصدى به ناحق غيرصالح نسبت به حكومت ملت و ولايت، و غير اينها. و بدانيد كه خدا سخت كيفر است. يعنى اين گونه معاصى كيفر شديد دارد.

وَاذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَن يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآوَاكُمْ وَأَيَّدَكُم بِنَصْرِهِ وَرَزَقَكُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ «26»

تفسير:

وَاذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِى الْأَرْضِ تَخَافُونَ أَن يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ

خطاب به مؤمنان است در مدينه در مقايسه با زمان گرفتاريشان در چنگال مشركان مكّه، و يا به همۀ اعراب پس از اسلام در مقايسه با گرفتارى در جاهليت به دست فارسيان و روميان.

معناى آيه: به ياد آوريد زمانى را كه شما در روى زمين اندك و مستضعف بوديد.

يعنى زير سلطۀ كفّار مكّه، محدود و عاجز از ابلاغ احكام و اهداف دينى و انجام وظايف الهى، و در جزيرة العرب تحت سيطرۀ قدرت ها، مورد هجمه و غارت و اسارت بوديد، به گونه اى كه مى ترسيديد مردم كافر و مشرك شما را همانند حيوانات ضعيف بربايند.

فَآوَاكُمْ وَأَيَّدَكُم بِنَصْرِهِ

يعنى: پس خداوند شما را جا و پناه داد و با يارى خويش تقويت نمود.

ص:196

او شما را در مدينه مستقر نمود و وسايل سكونت فراهم كرد، و با القاى الفت ميان مهاجران و انصار و قبايل مختلف اعراب و خاصه به واسطۀ تشكيل حكومت الهى اسلامى و پيروزى خاصى كه در بدر نصيب نمود، شما را تقويت كرد و نيرومند ساخت.

وجوب امانتدارى

وَ رَزَقَكُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

يعنى: و شما را از پاكيزه ها روزى داد، شايد سپاس گزاريد. مراد از روزى اعم است از نعمت هاى معنوى نظير دين و كتاب و معارف الهى و عمل هاى صالح كه همه پاك اند، و نعمت هاى مادّى از خوراكى و پوشاكى و غيره كه همه حلال و پاكيزه اند.

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَتَخُونُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ «27» وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ «28» يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ «29»

لغت و اعراب:

و تخونوا عطف است به تخونوا ى اول به تقدير «ولاتخونوا». فتنه: آزمايش، عذاب. فرقان مصدر است به معناى جدا كردن و وسيلۀ جداشدن حق از باطل.

تفسير:

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَتَخُونُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به خدا و فرستادۀ او خيانت نكنيد و به امانت هاى خود نيز خيانت نورزيد.

ص:197

بايد دانست كه همۀ احكام شريعت از اصول و فروع، امانت هاى خدا و امانت هاى رسول او در نزد جامعۀ بشرى است، و عمل و امتثال آنها بازپس دادن به جا و به موقع آنها، و نافرمانى و ترك عمل به آنها خيانت به خدا و رسول در آنهاست. و امانت هاى مردم هم عبارت است از اموال و اسرار آنها در نزد يكديگر. و گفته شده كه: در اين مقام، امانت هايى هم هست كه مشترك ميان خدا و رسول و خلق است و آيه، شامل آنها هم مى شود، نظير امور اجتماعى و سياسى كه خدا دستور داده و پيامبر اجرا مى كند و نفعش از آنِ مجتمع است مانند اسرار جنگى و ساير امور عامۀ دولتى كه افشاى آنها در ميان مجتمع يا رساندن آنها به دشمن سبب آسيب نظام و حكومت و ضرر جامعه است. پس خيانت داراى سه جهت است.

وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ

در حالى كه شما خود مى دانيد. يعنى عقل و وجدانتان حاكم است كه خيانت در امانت، زشت و قبيح است و حفظ آن در هر شريعتى واجب.

وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ

يعنى: و بدانيد كه اموال و فرزندان شما فتنه اند. اينها وسيلۀ زحمت و آزار، و سبب امتحان و آزمايش شمايند، زيرا تحصيل و حفظ اموال سراپا زحمت و مشقّت، و اداى حقوق واجب و مستحب، و تحفّظ از صرف آن در مصارف حرام آزمايشى بزرگ است. و حفظ و نگهدارى و بزرگ كردن اولاد، مشقّت و عذاب، و مواظبت به تربيت انسانى و اخلاقى آنها در طول مدت زندگى، امتحانى است سخت، و بسا انسان ها در نتيجۀ علاقه و محبت به فرزندان، در معاصى و گناهان كبيره يا كفر و شرك افتاده اند، فَخَشِينَا أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَاناً وَكُفْراً [كهف، 80].

تقوا و بينش الهى

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر تقوا بورزيد و از خدا پروا كنيد، خداوند فرقانى براى شما قرار مى دهد. مراد از «تقوا» انجام وظايف شرعى، خواه اصولى يا فروعى، و مراد از «فرقان» نيروى باطنى و نور قلبى است كه انسان به وسيلۀ آن، ميان حسن و قبح و حقّ و باطل تميز مى دهد. و ممكن است مراد از «فرقان» برخى از حوادث

ص:198

خارجى باشد مانند پيروزى در جنگ ها مثل جنگ بدر و امثال آن كه در طول تاريخ در نزد اهل تدبّر و انصاف، حق را از باطل و خير را از شر جدا مى كند.

نقشۀ كافران خنثى مى شود

وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَاللّهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظِيمِ

يعنى: و نيز اگر تقوا بورزيد گناهان شما را مى پوشاند و شما را مى آمرزد. ممكن است اين دو جمله تكرار و تأكيد يكديگر باشند. و يا مراد از اول صغاير گناهان و از دوم كباير، يا مراد از اول معاصى گذشته و از دوم معاصى آينده باشد. و خدا داراى فضل بزرگ است، كه هر گناه را از هر شخصى مى آمرزد، «و لايَتَعاظَمُهُ غفرانُ الذنبِ العظيم».

وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ «30» وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هذَاإِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ «31»

تفسير:

وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ

سران قريش در مكّه، در نشست هايى كه براى مبارزه با پيامبر اسلام و ياران اندكش داشتند، نتيجۀ تبادل نظرشان يكى از سه چيز شد:

1 - او را زمين گير كنند به اين كه حبس ابد نمايند يا جراحتى كه توان حركت را از او بگيرد، بر او وارد سازند.

2 - او را بكشند به اين طرز كه عدّه اى از هر قبيله اى متّحداً او را به قتل رسانند و بنى هاشم در مقابل همۀ قبايل عرب، ناچار به گرفتن ديه شوند.

3 - او را از مكّه به جاى دوردستى تبعيد كنند.

معناى آيه: اى پيامبر، به ياد آور هنگامى را كه كفّار قريش دربارۀ تو مكر مى كردند،

ص:199

يعنى نقشه هاى خطرناك مى كشيدند به اين طرز كه تو را زمين گير سازند به صورت حبس ابد يا فلج، يا تو را به قتل رسانند، يا تو را از وطن بيرون كنند.

وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ

يعنى: آنها پيوسته مكر و فريب مى كنند و خدا نيز مكر مى كند، يعنى در برابر نيرنگ آنها نيرنگى خنثى كننده انجام مى دهد، و خدا بهترينِ ماكران است. زيرا مكر ديگران به انگيزۀ حرام و كفر و فسق است و مكر خداوند به قصد ابطال باطل، يا عملى شبيه مكر به عنوان كيفر طاغيان است.

وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا قَالُوا قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هذَا إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ

يعنى: و چون آيات كتاب ما بر آنها تلاوت شود، مى گويند: البته شنيديم، اگر ما هم بخواهيم بى ترديد مثل اينها را مى گوييم، اينها جز افسانه هاى پيشينيان نيست. و اين كلام از غايت جهل و فرط عناد و تقليد كوركورانه از سران گذشتۀ آنها صادر گشته است، وگرنه چرا در مقابل تحدّيات و مبارزطلبى هاى مكرر قرآن حتى جواب فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ [بقره، 23] را هم ندادند.

وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِن كَانَ هذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ «32» وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ «33»

لغت و اعراب:

اللّهم اصل آن «يا اللّه» است كه حرف ندا حذف شده و ميم مشدّد در آخرش اضافه شده، و يا آن كه اصلش «يا اللّه امَّنا» بوده تبديل به اللهمّ شده است، نظير حَيعل و حَوقل. هو الحقّ هو ضمير فصل ميان اسم و خبر كانَ است و محلى از اعراب

ص:200

ندارد. حجارة: جمع حَجَر، سنگ.

تفسير:

يهود عنود و درخواست عذاب

وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِن كَانَ هذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِندِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ

كفّار قريش و مشركان مكّه معتقد به وحى و رسالت نبودند، پس اين آيه و آيۀ بعد به قرينۀ ظهورشان در جواز نزول وحى و كتاب آسمانى بر بشر و ذكر استغفار، دربارۀ برخى از معاندان اهل كتاب در مدينه است كه همانند جملۀ معترضه در ميان آيات مشركان قرار گرفته است.

معناى آيه: و به ياد آور هنگامى را كه گفتند: اى خداوند، اگر اين همان حقّ از جانب توست، يعنى اين نبوتى كه محمد صلى الله عليه و آله از جانب تو ادعا مى كند يا اين قرآن كه مى گويد از نزد خداست همان نبوت و كتاب حق است كه تو بر بشرها مى فرستى و واقعاً او راست مى گويد، پس بر سر ما سنگ هايى از آسمان بباران، يعنى همان گونه كه بر قوم لوط باراندى، و يا بر ما عذابى دردناك بياور، يعنى نظير غرق در آب و صيحۀ آسمانى و باد مسموم و خسف در زمين و غير اينها كه بر ملت هاى گذشته فرستادى.

بايد دانست كه اين درخواست، از غايت نادانى و تعصب جاهلى و عناد است، و در واقع مى گويند كه ما حاضر نيستيم برخى از دستورات آسمانى تو را بپذيريم هرچند نابود گرديم! و ممكن است اين كلام كنايه از اين باشد كه يقيناً آنها حق نيست و الّا ما تقاضاى عذاب نمى كرديم.

چرا خدا بر اين امت عذاب كلى نمى فرستد؟

وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ

يعنى: اى پيامبر، خداوند بر آن نيست كه آنها را عذاب كند، يعنى هرچند به همان عذاب ها كه درخواست نمودند، در حالى كه تو در ميان آنها هستى. و تعبير به «مَا كَانَ اللّهُ» به خاطر استبعاد است، يعنى هرگز خدا چنين نمى باشد و سزاوار عظمت و حكمت و رحمت او نيست كه با وجود پيامبر معصوم، فرستادۀ خويش در ميان امّتش آنها را دسته جمعى عذاب نمايد. و از اين رو نوح را در كشتى نشاند، ابراهيم را از بين النهرين بيرون برد، لوط را از شهر خارج كرد و يونس هم از ميان ملت بيرون شده بود، تا

ص:201

امّت ها را هلاك كرد يا عذاب فرستاد.

و نيز خداوند عذاب كنندۀ آنها نيست در حالى كه آنها استغفار مى كنند. يعنى هرچند عدّه معدودى از آنها كه سر و كار با كتاب آسمانى و شريعت دارند چنين باشند.

حرمت مسجد الحرام نزد خدا

وَمَا لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللّهُ وَهُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَمَا كَانُوا أَوْلِيَاءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ «34» وَمَا كَانَ صَلاَتُهُمْ عِندَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكَاءً وَتَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ «35»

لغت و اعراب:

صدّ عن الشىء: اعراض نمود از آن، و جلوگيرى كرد از آن. صلاة: دعا، نماز. مَكا زيدٌ - ناقص واوى از باب نَصَر -: سوت كشيد با دهانش. صدّى بيديه: كف زد. فذوقوا به تقدير «يقال لهم يوم بدر أو فى الآخرة».

تفسير:

وَمَا لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللّهُ وَهُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ

يعنى: و آنها را، كه مشركان مكّه هستند، چيست كه خدا عذابشان نكند؟ چه مانعى از عقيده و اخلاق و كردار نيك دارند كه جلوگير از عذابشان شود؟ بلكه آنها در حالى هستند كه خود از مسجدالحرام اعراض مى كنند و مردم را نيز از آن باز مى دارند. يعنى همانها بودند كه پيامبر و يارانش را از مكّه بيرون كردند، و در حديبيّه نيز از زيارت خانۀ خدا جلوگيرى نمودند.

وَمَا كَانُوا أَوْلِيَاءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ

ص:202

مشركان قريش ادعا مى كردند كه توليت و سرپرستى حرم امن الهى و مسجد الحرام از آنِ آنهاست، از اين رو مى گفتند: هركه را ما بخواهيم راه مى دهيم، يا جلوگيرى مى كنيم.

معناى آيه: در حالى كه هرگز آنها سرپرست مسجد نيستند و متوليان اين خانه كسى جز اهل تقوا نيست. يعنى چگونه ممكن است كسانى كه با صاحب خانه دشمن اند، ربوبيت او را منكرند و جمادات را شريك و همتاى او مى دانند، ولايت حرم و توليت مسجدالحرام را داشته باشند؟! ولكن اكثر آنها نمى دانند كه شرك به چنين صاحب خانه با ولايت چنين خانه اى نمى سازد.

آداب جاهلى مشركان در حج

وَمَا كَانَ صَلاَتُهُمْ عِندَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكَاءً وَتَصْدِيَةً فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ

يعنى: برخى از رفتار مشركان اين است كه دعا و درخواست حاجتشان در نزد خانۀ خدا جز سوت كشيدن با لب ها و كف زدن با دست ها نيست. و يا آن كه نمازى كه خدا از آنها مى خواهد در مرحلۀ عمل، جز اين دو كار لغو نيست. پس بچشيد عذاب را به سبب آن كه كفر مى ورزيديد و كفران نعمت مى كرديد. يعنى به زودى در روز بدر يا در عالم آخرت به آنها چنين گفته مى شود.

بايد دانست كه عادت مشركان مكّه آن بود كه در حج و عمره، هنگام طواف خانۀ خدا، مرد و زن دست در دست يكديگر همانند رقص دسته جمعى، دور بيت اللّه مى چرخيدند و سوت مى كشيدند و كف مى زدند.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ فَسَيُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَالَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ «36» لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَيَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ أُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ «37»

ص:203

لغت و اعراب:

ليميز متعلّق است به يحشرون در آيۀ قبل. ماز الشىءَ - از باب ضَرَب -: آن را از غير آن جدا كرد. طيّب: هر چيز پاكيزه و پسنديده در نزد عقل و طبع. خبيث: هر چيز پليد و ناپسند، و مراد جنس است و افادۀ عموم مى كند. رَكَمَ الشىء - از باب نَصَر -: جمع كرد آن را و روى هم ريخت و انباشته كرد. مرجع ضماير مفرد بعضه، فيركمه، فيجعله «الخبيث» است.

تفسير:

هزينه هاى حسرت بار كافران در جنگ

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَن سَبِيلِاللّهِ فَسَيُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ

اين آيه پس از واقعۀ بدر است و اشاره به انفاقات كفّار بر ضد اسلام در آن جنگ دارد، و نيز غيب گويى است دربارۀ آنچه در آينده در جنگ احد و غيره هزينه خواهند كرد. و گفته شده كه در جنگ بدر سران مكّه و مشركان، قريب هزار سرباز به اجرت استخدام كرده بودند و علاوه بر تهيۀ مراكب جنگى و ادوات و ابزارهاى نبرد و تأمين اجرت سربازان، روزى ده شتر براى تهيۀ غذاى آنها نحر مى كردند و همه را عدّه اى از سران قريش و مشركين در راه مبارزه با دين محمد صلى الله عليه و آله و شكست سپاهيان اسلام و جلوگيرى از دعوت و نفوذ شريعت پيامبر اسلام انفاق مى نمودند. و در جنگ احد نيز كه پس از مدتى از بدر واقع گرديد، دو هزار سرباز استخدامى داشتند، علاوه بر آنچه به ترغيب و تهديد، از فِرَق مختلف كفّار بر ضد مسلمين بسيج نموده بودند، و هزينۀ آن جنگ را نيز سران قريش متكفّل بودند.

معناى آيه: بى ترديد، كسانى كه كفر ورزيدند و منكر دعوت و كتاب و شريعت محمد صلى الله عليه و آله شدند پيوسته اموال خود را انفاق مى كنند تا مردم را از راه خدا باز دارند، يعنى چنان كه در جنگ بدر مصرف نمودند. پس به زودى نيز مصرف خواهند نمود، يعنى در غزوۀ احد و غيره، سپس همان اموال براى آنها حسرتى در دل خواهد بود و سپس خود نيز مغلوب خواهند شد.

ص:204

يعنى پس از هزينۀ بى نتيجه در بدر و احد و غيره، در فتح مكّه براى ابد مغلوب خواهند شد. پس دو جملۀ «تكون حسرة» و «ثم يغلبون» اشاره به جنگ احد و فتح مكّه است، و اين از مَلاحم - يعنى اخبارات غيبى قرآن - است.

وَالَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ

يعنى: و كسانى كه كفر ورزيدند، خواه اين گروه و خواه ساير فِرَق كفّار، پس از مرگ به سوى دوزخ گردآورى مى شوند. يعنى نتيجۀ تلاش هاى بى موردشان، شكست در دنيا و عذاب در آخرت خواهد بود، و اين فرجام همۀ كسانى است كه در برابر حق بايستند و درصدد حذف آن برآيند.

لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَيَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلَى بَعْضٍ

يعنى: جمع كردن كفّار و گردآورى آنها در صحنۀ محشر به خاطر اين است كه خداوند پليد را از پاكيزه جدا كند، يعنى كفّار را از مؤمنان، يا اموال انفاق شدۀ پليد آنها را از انفاقات پاكيزۀ مؤمنين جدا سازد، و برخى از پليدها را بر روى برخى ديگر قرار دهد و جمع نمايد؛

فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِى جَهَنَّمَ أُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ

يعنى: سپس پليدها را خواه خود كفّار باشند، خواه اموال انفاقى آنها، بر روى هم ريخته و انباشته كرده، همه را در جهنّم قرار دهد. و تعبير مفرد از «خبيث» و ارجاع ضماير مفرد با اين كه مراد جمع است و كيفيت وارد كردن آنها به جهنّم كه گويى بارهاى هيزم يا پاره هاى سنگ اند، اشاره به خسّت و ذلّت و بى ارزش بودن آنهاست. و آنهايند كه واقعاً زيانكارند.

زيرا به جاى آن كه در صحنۀ تجارت دنيا و آخرت با سرمايۀ عمر و استعدادهاى بدنى و امكانات مالى، كمالات انسانى را در دنيا و سعادت همه جانبه را براى آخرت تحصيل كنند و صاحب سود كلان در اين تجارت شوند، همۀ سرمايه را در هوا و هوس مصرف نموده، وجود و هويّت خويش را به زيان داده اند.

قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ وَإِن يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ «38»

ص:205

آمرزش گناهان با مسلمان شدن

تفسير:

قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِن يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ

يعنى: به كسانى كه كفر ورزيده اند بگو: اگر باز ايستند آنچه بر آنها گذشته آمرزيده مى شود. اين آيه در بيان حكمى كلى و قاعده اى تامّ و عامّ است دربارۀ كفّار از هر ملتى و در هر عصر و زمانى، و آن اين است كه اگر كافر از كفر توبه نمايد و اسلام را بپذيرد، در شريعت اسلامى دربارۀ او ارفاقات خاص و احكامى مهم و امتنانى بزرگ جعل و تشريع شده است. يعنى از ماسَلَفِ او چشم پوشى مى شود كه از آن جمله امور زير است:

1 - سقوط كيفر اخروى عقايد فاسدى كه در طول ايام كفر داشته است.

2 - سقوط كيفر اخروى گناهان فرعى كه در مدت كفر از او صادر شده، از قبيل ترك واجبات و ارتكاب محرمات از صغاير و كباير.

3 - سقوط قضاى واجباتى كه اگر در حال اسلام ترك مى شد قضا داشت، مانند نماز، روزه، حج، زكات و واجبات مالى.

4 - سقوط كفّاراتى كه بر عهده اش آمده از اسبابى كه در حال كفر از او صادر شده، خواه اسباب مزبور، ترك واجب باشد مانند افطار ماه رمضان، مخالفت نذر و عهد و قسم، يا فعل حرام مانند ظِهار، قتل عمدى، كندن موى بدن، خراشيدن صورت در مرگ خويشان، يا غير آن دو مانند قتل خطا.

5 - سقوط حدود و تعزيراتى كه در شرع بر گناهان مترتّب شده است.

همۀ اين امور كه داخل در موصول «ما قد سَلَف» است از كافر به مجرد اسلام آوردن يعنى گفتنِ شهادتين، مورد غفران قرار مى گيرد. لكن در فقه اسلامى آمده كه اين آيه استثنا خورده و برخى از آثار برداشته نمى شود، مانند بدى هاى خلقى و حقّ قصاص كه از پيش در عهدۀ او بوده و يا جنابت و نجاست بدن غير از نجاست كفر و نحو آنها. و اين حكم را كه از آيه استفاده مى شود قاعدۀ جَبّ نامند كه خبر مشهور «الاسلام يَجُبُّ ما قَبلَه» مدرك آن است، يعنى اسلام ما قبل خود را قطع مى كند و آثار و تبعات آن را از بين مى برد.

ص:206

جنگ تا رفع فتنه

وَإِن يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ

«سنّة الأولين» به تقدير «سنّتنا فى الأولين» است، يعنى و اگر آنها باز گردند، مراد آن كه به معاندت و برافروختن فتنۀ جنگ ادامه دهند، به يقين سنّت جاريه و عادت ديرينۀ ما دربارۀ پيشينيان، گذشته است كه آنها را به عذاب هاى گوناگون آزمايش مى كرديم سپس هلاك مى نموديم، و نظير آنها را دربارۀ اينها هم جارى مى كنيم چنان كه در بدر انجام داديم.

وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَتَكُونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ فَإِنِ انتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ «39» وَإِن تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَوْلاَكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ «40»

تفسير:

وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لاَتَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ

ممكن است مخاطب در اين آيه پيامبر و مسلمينِ آن روز مدينه باشند كه هر روز آماج فتنه ها و توطئه ها و تكذيب و توهين و هجمه ها به اسلام بودند. پس دستور آيه اين است كه بايد پيوسته با آنها در نبرد باشيد به گونه اى كه آنها را تضعيف كنيد و همۀ فتنه ها را زايل نماييد. و مراد از دين، احكام حكومتى و اجتماعى اسلام است. يعنى در نتيجۀ تضعيف دشمن، تنها احكام اسلامى را در ميان مجتمع جارى نماييد كه قانونى غير اسلام عملى نباشد و كفّار در اقلّيّت و زير سلطه و ذمّۀ مسلمين درآيند.

و ممكن است خطاب در آيه به تمام مسلمين در هر عصر و زمانى در طول تاريخ باشد و مراد از «فتنه» كفر و شرك و گناهان كبيره و ساير اقسام فسادهاى اخلاقى و عملى باشد كه بشر هميشه گرفتار آنهاست. پس مفاد آيه اين است كه واجب است بر همۀ مسلمين در

ص:207

هر زمانى كه پيوسته در حدّ ميسور خود با كفّار و اصحاب فتنه در مبارزه و نبردى سرد و گرم باشند تا آن جا كه به كلّى فتنۀ به معناى اعم از روى زمين زدوده شود و همۀ دين از آنِ خدا باشد. يعنى دين مورد عمل مجتمع يكى باشد و همان باشد كه خدا مى خواهد و باقى اديان و مذاهب به مرگ صاحبانشان و يا به گرويدنشان به اسلام باطل و مضمحل گردد.

بايد دانست كه اين خطاب و تكليف براى مسلمان ها فعلاً مقدور نيست و اگر چنين چيزى را بخواهند قدم اول، تشكيل حكومت الهى است به وسيلۀ انتخاب اصلح علماى اسلام و تقويت ولايت او، و بى ترديد، جز اين راه جامعۀ اسلامى را توانى بر امتثال آيه نيست. و اين آيه نظير وَلْتَكُن مِنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ [آل عمران، 104] است، و راه صحيح حقيقى ظهور مهدى موعود - ارواحنا فداه - است.

فَإِنِ انتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

يعنى: پس اگر كفّار از كفر و فسق و مبارزه با دين حق باز ايستند، يعنى ايمان آورند و تسليم شوند، خداوند به كردار آنها بيناست. يعنى ايمان آورندگان و تسليم شوندگان واقعى را مى شناسد و كسانى را كه به دامن اسلام بازگشته اند مى پذيرد.

وَإِن تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَوْلاَكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ

يعنى: و اگر كفّار معاصر پيامبر از دعوت او روى برتافتند، و يا كفّار جهان از دعوت داعيان اسلام در هر عصر و زمانى اعراض نمودند، پس بدانيد كه خداوند مولا و سرپرست و ياور شما مسلمين است. يعنى بايد در مقابل آنها طبق اقتضاى هر زمانى مقابله كنيد و هراسى به خود راه مدهيد. و او نيكو مولا و سرپرست و نيكو ياور و معين است.

وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «41»

ص:208

لغت و اعراب:

غَنِمَ زيدٌ - از باب عَلِمَ -: استفاده كرد و فايده برد، كسب نمود. غنيمت: هر مالى كه بدون عوض به دست آيد، و نيز آنچه از كسب حاصل شود، و نيز مالى كه در جنگ با كفّار از آنها گرفته شود. أنّما غنمتم طبق قاعده بايد «اَنَّ» از «ما» ى موصوله جدا نوشته شود لكن از قديم رسم الخط قرآن چنين بوده است. و أنَّ خمسه للّه مبتدا و «ثابتٌ» يا «حكم اللّه» كه در تقدير گرفته شده، خبر است. و للرسول و لذى القربى عطف اند به للّه.

خمس و مصارف آن

تفسير:

وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَىْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ

يعنى: بدانيد آنچه به غنيمت و سود از اموالى به دست آوريد پس مسلّم است كه يك پنجم آن از آنِ خداوند و از آنِ فرستادۀ او و از آنِ خويشاوند رسول او و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان است.

بايد دانست كه در ظاهر اين آيه اجمال و ابهامى نيست، لكن از روايات اهل بيت وحى عليهم السلام استفاده مى شود كه بايد در برخى از ظواهر اين آيه تصرف شود و موارد زير توضيح گردد:

يك - «ما» ى موصوله در «ماغنمتم» هرچند عام و شامل همۀ اموالى است كه اسم سود بر آنها گفته مى شود خصوصاً كه با كلمۀ «شىء» توضيح داده شده، لكن طبق روايات اهل بيت وحى عليهم السلام مراد، سودهايى است كه از اين پنج مورد به دست آيد: 1 - غنيمت هاى جنگى 2 - معادن و كان هاى روى زمينى و زيرزمينى 3 - گنج هاى بى صاحب 4 - غوص يعنى آنچه از لؤلؤ و جواهر و احجار كريمه از دريا يا آب هاى ژرف رودخانه ها استخراج شود 5 - مازاد و اضافه بر درآمد و عايدات ساليانه از هر كسب و كار و هر استفاده، پس از منها كردن هزينۀ زندگى. و در غير اينها هرچند غنيمت و سود گفته شود حكم خمس نيست مانند ارث، صِداق زن و نحو اين ها. پس عموم آيه، تخصيص خورده است.

ص:209

دو - لام كلمۀ «للّه» براى ملكيّت حقيقى است و خداوند، مالك خمس غنائم است مانند مالكيت او بر ساير اعيان موجودات و اجزاى عالم هستى، ولكن لام در كلمۀ «للرّسول» و «لذى القربى» دلالت بر ملكيت اعتبارى عقلايى معروف دارد، نظير مالكيت مردم بر اموال خود.

سه - مراد از «ذى القربى» كه عنوان كلّى است نزديكان خاصّ پيامبر اسلام است نه همۀ آنها، يعنى كسى است كه عنوان امام معصوم داشته باشد و قهراً منحصر به دوازده نفر مى شود: على بن ابى طالب عليه السلام و يازده فرزند او كه آخر آنها مهدى موعود (عج) است.

چهار - بنا بر ظاهر آيه خدا و پيامبر و ذى القربى و سه طايفۀ ديگر همه مالك خمس اند و ظاهر عرفى مالك بودن اشخاص متعدد بر يك مملوك شركت اشاعى آنهاست نظير آن كه بگويند: اين خانه، ملك اين شش نفر است. از اين رو در فقه اسلامى عنوان شده كه خمس غنائم به شش قسمت تقسيم مى شود و هريك از شش طايفه سهم خود را مى برد.

لكن طبق آنچه اشاره شد كيفيت مالكيت خدا و رسول و ذى القربى اين است كه همۀ خمس ابتداءً و به نحو ملكيت حقيقى از آنِ خدا، و در رتبۀ دوم و به نحو ملك اعتبارى از آنِ پيامبر و ذى القربى است، و ملك چند نفر بر همۀ شىء واحد به نحو طولى عيب ندارد، و پيامبر و ذى القربى هم، هرچند همۀ خمس را مالكند لكن دو مالك در اين مورد نيست، زيرا مالكيت پيامبر بر خمس به عنوان نبوت و رسالت نيست بلكه به عنوان امامت امّت و ولايت جامعه است، و چون در يك عصر دو امام جمع نمى شوند پس در زمان حيات پيامبر ذى القرباى امامى در كار نيست تا اشكال تعدد مالك ها مطرح شود، و پس از رحلت پيامبر، امام امّت على بن ابى طالب عليه السلام بود سپس امامان بعدى كه هريك در عصر خود مالك خمس بتمامه بودند. و اگر تعبير آيه اين بود «و للرسول لإمامته» كافى بود، لكن ذكر «لذى القربى» براى بيان اين است كه دوازده امام ديگر تحت عنوان ذى القربى مالك خمس هستند.

پنج - در عطف سه طايفۀ اخير بر كلمۀ «للّه» حذف كردن لام ملكيت اشاره به اين است كه اين سه طايفه، شريك در ملك نيستند، پس غرض از ذكر آنها استحقاق آنها از خمس است، يعنى بر ذى القربى لازم است كه زندگى آنها را از خمس اداره نمايد، لكن طبق ادلّه

ص:210

مشروط است كه آنها از بنى هاشم باشند.

پس حاصل مفاد آيه تا اين جا اين است كه خمسِ موارد مذكور ابتداءً ملك حقيقى خداوند است، سپس خداوند آن را به رسول خود به ملاك امامت واگذار كرده كه نخست او كه داراى والاترين مقام امامت و ولايت بر جامعۀ بشرى است تملّك و تصرف نمايد و چون او به حضرت حق پيوندد ذوى القرباى دوازده گانۀ معصوم و منصوبِ او به ترتيب مالك و متصرف شوند.

و نيز بايد دانست مراد از «سبيل» در «ابن السبيل» اعم است از سبيل و راه خارجى قابل پيمودن با مركب، و راه معنوى يعنى مقاصد مختلفى كه انسان به سوى آنها حركت مى كند، زيرا استعمال سبيل در اين كتاب كريم در خصوص راه حسّى، نادر است. پس آيه شامل مى شود سادات مسافر راه را كه توشه و زادشان ته كشيده و كسانى را كه مشغول تحصيل علم دين از اصول و فروع و حديث و مقدمات آنها هستند و هزينۀ اشتغال ندارند و نيز كسانى را كه مشغول علوم ديگرند از فنون مختلفى كه قوام اسلام و زندگى مسلمين در آن است.

إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللّهِ وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَى عَبْدِنَا يَوْمَ الْفُرْقَانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ

خطاب به مسلمين است دربارۀ اين كه نبايد از تمليك خمس غنائم به پيامبر و ذى القربى ناراحت شوند و طمع كنند كه همه در ميان خودشان قسمت شود.

معناى آيه: اگر شما به خدا گرويده ايد و به آنچه بر بندۀ خود محمد صلى الله عليه و آله در روز فرقان در آن روز كه دو گروه با هم درگير شدند نازل نموديم، ايمان آورده ايد. پس بايد متوجه حكم مزبور باشيد و به شكرانۀ آن تسليم آن گرديد، و خدا بر همه چيز تواناست.

مراد از «يوم الفرقان» و «يوم التقى الجمعان» روز بدر است كه خدا در آن روز به طور اعجاز روشن ميان حقّ و باطل و مؤمن و مشرك به وسيلۀ انزال فرشتگان و تقويت دل هاى مؤمنان و القاى رعب در دل هاى مشركان و نصيب كردن پيروزى به مؤمنان، جدايى افكند.

بايد دانست كه در ذيل آيۀ اول اين سوره گفته شد كه در جنگ بدر پس از پيروزى مسلمين و حيازت غنائم و اسرا، آياتى از اين سوره در سه مرحله نازل شد: 1 - تحليل

ص:211

اجمالى آنها بر سپاه پس از توبيخ كه در آيه هاى 67 و 68 و 69 آمده است. 2 - آيۀ اول سوره كه همۀ غنائم را در اختيار پيامبر قرار داد. 3 - اين آيه كه يك پنجم از آنِ پيامبر و ذى القربى است. و حاصل احكام سه گانه اين است كه به لفظ «فكلوا» رفع حرمت از غنائم و اسرا شده، سپس همه به لفظ «قل الأنفال للّه» به پيامبر تمليك شده و سپس يك پنجم آن به لفظ «فأنّ للّه خمسه و...» به پيامبر و ذى القربى تمليك شده و از حكم چهار پنجم ساكت است و طبعاً در تحت آيۀ اول باقى مى ماند و ملك مستقل پيامبر مى شود. پس همۀ غنائم جنگى از آنِ اوست، 45 به عنوان انفال و 15 به عنوان خمس. و اين معنا ظاهراً مفاد روايات ابواب خمس نيز هست كه پيامبر در چهار پنجم اختيار تام دارد، هرچند در بدر در غير سپاهِ متصدى جنگ مصرف نكرد، بلكه حصّۀ يك پنجم خود را نيز با بقيه در ميان سپاه بالسويه قسمت نمود. و اين آيه اگرچه در مورد غنائم جنگى است لكن مفادش عام است و همۀ غنائم پنج گانه را كه اشاره شد شامل است، و از اين رو، اين آيه در فقه، مورد استدلال بر مطلق غنائم قرار گرفته است.

إِذْ أَنْتُم بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَهُم بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنكُمْ وَلَوْ تَوَاعَدتُّمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعَادِ وَلكِن لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْرَاً كَانَ مَفْعُولاً لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَإِنَّ اللّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ «42»

لغت و اعراب:

إذ أنتم بدل است از يوم التقى الجمعان در آيۀ قبل. عدوة به تثليث عين: ساحل و كنار دريا و رود و غيره. قُصوى: مؤنّث أقصى، دورتر. ركب: جمع راكب، سواره. ليقضى اللّه متعلّق است به محذوف، به تقدير «قدّر اللّه اجتماعكم من غير ميعاد». ليهلك بدل است از ليقضى.

ص:212

عن بيّنةٍ اول متعلّق است به ليهلك، و دوم متعلّق به يحيى.

مقدمات جنگ بدر

تفسير:

إِذْ أَنْتُم بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيَا وَهُم بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوَى وَالرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنكُمْ

يعنى: تلاقى دو سپاه هنگامى بود كه شما مسلمين در ساحل نزديك تر به مدينه و آنها در ساحل دورتر بودند و سواران، يعنى قافلۀ تجارتى مشركان در موضعى پايين تر از شما يعنى دور از دسترس شما بودند. و اين جمله، اشاره به موقف مسلمين است كه در آيۀ يازده گذشت كه شنزارى بوده و پاهايشان در آن فرو مى رفته و حمله و فرار سخت بوده، و محل سپاه شرك محكم و قابل اعتماد؛ و مسلمين آب نداشتند و آنها مسلّط بر آب بودند.

وَلَوْ تَوَاعَدْتُمْ لاَخْتَلَفْتُمْ فِى الْمِيعَادِ

يعنى: و اگر با هم قرار مى گذاشتيد، حتماً در وعده اختلاف مى كرديد.

اين تلاقى و برخورد و جنگ نابرابر براى شما پيش بينى نشده بود، بلكه غيراختيارى و به اراده و مشيّت حتمى خدا بود، وگرنه اگر پيش بينى مى كرديد و مى خواستيد قرار بگذاريد بى ترديد در صورتى كه به وضع موجود و حال طرفين توجه داشتيد در اصل قرار اختلاف مى كرديد و چنين قرار نمى گذاشتيد؛ و با عدم توجه به وضع موجود، پس از مشاهدۀ حال تخلّف مى نموديد.

وَلكِن لِيَقْضِىَ اللّهُ أَمْرَاً كَانَ مَفْعُولاً لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَى مَنْ حَىَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ

يعنى: ولكن خدا خواست كه چنين تلاقى و برخوردى تحقق يابد تا خدا كارى را كه بايد انجام گيرد و ارادۀ حتمى و ازليش به آن تعلق گرفته، تحقّق بخشد و تمام كند، يعنى شكست تاريخى و ابدى شرك در برابر اسلام به گونۀ خرق عادت و اعجاز آشكار. تا آن كه در اين معركه هركس مشرك است و هلاك مى شود از روى حجت و برهان روشن هلاك شود، و هركس اسلام را پذيرفته و زنده مى ماند بر اساس حجت و برهان زنده ماند، و خداوند به يقين، شنوا و داناست.

ص:213

إِذْ يُرِيكَهُمُ اللّهُ فِي مَنَامِكَ قَلِيلاً وَلَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَلكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ «43» وَإِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَيُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولاً وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ «44»

لغت و اعراب:

إذ يريكهم متعلّق است به «اُذكر» مقدّر يا بدل است از يومَ التَقَى الجمعان. فَشِلَ زيد - از باب عَلِم -: ناتوان و ضعيف شد، از جنگ و شدت امر بيمناك شد. سلّم: سالم نگه داشت.

ذات الصدور، ذات: صاحب، و صدر: قلب، مراد تصوّرات و تصديقات و حالات قلب است كه گويى صاحب قلب اند.

تفسير:

إِذْ يُرِيكَهُمُ اللّهُ فِى مَنَامِكَ قَلِيلاً وَ لَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَ لَتَنَازَعْتُمْ فِى الْأَمْرِ

يعنى: اى پيامبر، روز بدر و ايام تلاقى دو گروه زمانى بود كه خدا آنها را در خوابت بر تو اندك نشان مى داد، يعنى تا چون خوابت را براى يارانت نقل كنى نهراسند و دل گرم شوند. و اگر آنها را به تو بسيار نشان مى داد، يعنى تو هم خوابت را براى ياران بازگو مى كردى حتماً ضعيف و ناتوان مى شديد و با هم در كار جنگ، يعنى در اصل آن يا در مكان و زمان و شرايط آن نزاع و ستيزه مى كرديد.

وَلكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ

ص:214

يعنى: ولكن خدا سالم داشت. او شما را از بيم و هراس و اختلاف و نزاع محفوظ داشت. حقيقت اين است كه خداوند به آنچه در سينه هاست داناست. يعنى و از آن جمله آنچه در دل سپاهيانت از مراتب ايمان، و بيم و اطمينان، و رضايت و كراهت، و انقياد و طاعت است مى داند.

وَإِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِى أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَ يُقَلِّلُكُمْ فِى أَعْيُنِهِمْ

يعنى: و آن روز زمانى بود كه هنگام شروع به جنگ و برخورد، خدا آنها را در چشم شما اندك نشان مى داد و شما را هم در چشم آنها اندك مى كرد. يعنى چنين كرد براى اين كه هر دو گروه به جنگ روى آوريد و با تصميم جدّى رزم كنيد. و گفته شده كه اين امر به گونه اى بود كه مسلمين در حال شروع به جنگ سپاه كفر را هفتاد تا صد نفر حدس مى زدند و كفّار هم مسلمين را به اندازۀ خورندگان يك شتر مى ديدند.

لِيَقْضِىَ اللّهُ أَمْراً كَانَ مَفْعُولاً

يعنى: خداوند مقدمات جنگ را بدان گونه كه منجر به جنگ شود فراهم نمود تا آن كار را كه شدنى بود و از ازل مشيّت الهى بر آن تعلّق يافته بود، متحقق سازد. و اين جمله تكرار و تأكيد همان است كه در آيۀ 42 گذشت. و ممكن است آن جمله تعليل تلاقى بدون پيش بينى، و اين جمله، تعليل كمتر نشان دادن باشد.

و بايد دانست كه ظاهر اين آيه با آيۀ 13 آل عمران تنافى دارد، زيرا عبارت آن جا در مورد برخورد دو گروه نسبت به ديدن كفّار اين است: يَرَوْنَهُم مِثْلَيْهِمْ رَأْىَ الْعَيْنِ يعنى كفّار، مسلمين را به ديد چشم، دو برابر مى ديدند. و مفاد اين آيه اين است كه آنها مسلمين را كمتر از واقع مى ديدند. ولكن با ملاحظۀ علل مفهوم از آيات معلوم مى شود كه آيۀ مورد بحث، مربوط به آغاز جنگ و زمان شروع است تا كفّار از تصميم خود سست نشوند، و آيۀ آل عمران مربوط به بعد از شروع و زمان داغ شدن تنور جنگ است تا آن كه چون مسلمين را چند برابر خود ببينند رعب و ضعف در آنها پيدا شود، و چنين شد. بنابراين، تعليلى كه در اين آيه آمده، طرفينى است و هريك از دو گروه، ديگرى را اندك مى ديد، و تكثيرى كه در آيۀ آل عمران است يك طرفه است، يعنى تنها كفّار، مسلمين را دو برابر مى ديدند.

ص:215

وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ

يعنى: و به سوى خدا همۀ كارها بازگردانده مى شود. ذكر اين جمله، تنبيهى پس از ذكر حوادث است. يعنى همۀ امور عالم هستى از آغاز تا پايان از خلق و تدبير و تغيير و اعدام به نحو منتهى شدن سلسلۀ معلولات به علّة العلل و ممكنات به واجب، به خدا برمى گردد و طبعاً حدوث جنگ خاصى به نام غزوۀ بدر نيز با خصوصيات اعجاب انگيز و بهت آور و سراسر اعجازش نيز به او بازمى گردد.

استقامت و پايدارى در جبهه ها

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْكُرُوا اللّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «45» وَأَطِيعُوا اللّهَ وَرَسُولَهُ وَ لاَتَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ «46» وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِن دِيَارِهِم بَطَراً وَرِئَاءَ النَّاسِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَاللّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ «47»

لغت و اعراب:

لقاء غالباً در برخورد جنگى استعمال مى شود. فئة: طايفه و گروه. فَشِلَ - از باب عَلِم -:

ضعيف شد. بَطَر: طغيان، سرمستى از وفور نعمت به گونه اى كه حقّ نعمت را ادا نكند و آن را در باطل مصرف نمايد، و بطراً حال است از فاعلِ خَرَجوا، و رئاءً عطف است به بطراً.

تفسير:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْكُرُوا اللّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

اين آيه و دو آيۀ بعدش در بيان وظايفى است براى مسلمين خاصه در مقام جنگ و تلاقى با كفّار. يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون با گروهى درگير شديد (مراد

ص:216

برخورد با كفّار است به قرينۀ آن كه در آن روز تنها دشمن مسلمين آنها بودند) ثابت و استوار باشيد و خدا را بسيار به ياد آوريد، يعنى به زبان و دل و مقاومت هاى جهادى، شايد رستگار گرديد.

وَأَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ

يعنى: و از خدا فرمان بريد، فرامين او در احكام اصولى و فروعى است كه متوجه شما ساخته است. و از فرستادۀ او نيز فرمان بريد، يعنى در اوامر مولوى او كه از آن جمله دستوراتى است كه در مقام جنگ و نبرد صادر مى كند.

وَ لاَتَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ وَاصْبِرُوا إِنَّ اللّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ

يعنى: و هرگز نزاع و جدال نكنيد. مراد نهى از مطلق اختلاف و نزاع ميان مسلمين است خاصه در مقام جنگ و ايّام درگيرى هرچند به گفتار و جدال لفظى باشد، چنان كه در جنگ بدر دربارۀ غنائم و اسراى جنگى و در غزوۀ احد راجع به بيرون شدن از شهر مدينه اتفاق افتاد. كه اگر چنين كنيد ضعيف و ناتوان مى شويد و بادتان نمى وزد، كنايه از اين كه حكومتتان سقوط مى كند و مهابت و شوكتتان زايل مى گردد و بيرق استقلالتان برافراشته نمى شود و باد به پرچمتان نمى خورد. و صبر كنيد كه البته خداوند با صابران است.

وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِن دِيَارِهِم بَطَراً وَ رِئَاءَ النَّاسِ وَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِاللّهِ وَاللّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ

اشاره به حال بيرون آمدن مشركان از مكّه به سوى بدر است.

يعنى: و هرگز همانند كسانى نباشيد كه از وطن و ديار خود در حال عيش و سرمستى نعمت، و خودنمايىِ به مردم بيرون شدند (چنان كه گفته اند: مشركان مكّه در سير به سوى بدر، همه گونه وسايل طرب از خوانندگان و نوازندگان و رقّاصان و ادوات طرب و وسايل خمار و قمار و مغنّى و مغنيّات همراه خود داشتند) در حالى كه پيوسته مردم را از راه خداوند جلوگيرى مى كردند، و خدا به آنچه انجام مى دهند احاطه دارد.

يعنى احاطۀ علمى دارد همان گونه كه بر ذرّات جهان هستى، احاطۀ وجودى و توانى و رحمتى دارد.

ص:217

وعده هاى پوچ شيطان

وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لاَغَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّي جَارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنكُمْ إِنِّي أَرَى مَالاَتَرَوْنَ إِنِّي أَخَافُ اللّهَ وَاللّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ «48»

لغت و اعراب:

و اذ متعلّق است به «اذكر» مقدّر. جار: همسايه، پناه دهنده، پناه آور. نَكَصَ عن الأمر - از باب ضَرَب و نَصَر -: عقب عقب برگشت، باز ايستاد.

تفسير:

وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لاَغَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّى جَارٌ لَكُمْ

اين آيه نيز مربوط به جنگ بدر است كه شيطان به صورت رئيس قبيلۀ كنانه با عدّه اى از اتباع خود بر آنها ظاهر گشت و آنها را تحريص به جنگ نمود و كارشان را به عنوان دفاع از حقّ خويش و خدايان كعبه و حفظ حريم بت ها در نظرشان بياراست و اطمينان داد كه شما قوى و پيروزيد، و با آنها تا آغاز شروع به جنگ، همراه بود و پس از ديدن فرشتگان فرار كرد.

معناى آيه: و به يادآور هنگامى را كه در آستانۀ جنگ بدر شيطان عمل هاى آنها را در نظرشان بياراست و گفت: امروز هرگز كسى از مردم يعنى قبايل عرب، بر شما پيروز نيست و گفت: من به يقين همسايۀ شما هستم يعنى از قبايل عرب اطراف مكّه ام (يا من پناه دهندۀ شما هستم).

فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ وَ قَالَ إِنِّى بَرِىءٌ مِنكُمْ إِنِّى أَرَى مَا لاَتَرَوْنَ إِنِّى أَخَافُ اللّهَ وَاللّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ

يعنى: پس چون دو گروه يكديگر را ديدند شيطان عقب عقب برگشت، يعنى با اتباع خود پا به فرار گذاشت. و ظاهر اين است كه در همان حال كه كفّار مسلمين را اندك

ص:218

مى ديدند شيطان آنها را در حدّ خود و همراه با هزار فرشتۀ مجهّز ديد و به عقب رفت و به مشركان گفت: واقع اين است كه من از شما بيزارم، زيرا من چيزى را مى بينم كه شما نمى بينيد. و اين بدان جهت است كه شيطان و اجنّه در اصل خلقت به فرشتگان نزديكند و همديگر را مى بينند و ارواح انسانى هم پس از مرگ قريب آنها مى شود. و نيز گفت: به يقين من از خدا مى ترسم، زيرا خدا سخت كيفر است.

نقش تخريبى منافقان و بيماردلان

إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاَءِ دِينُهُمْ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «49» وَلَوْ تَرَى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلاَئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ «50» ذلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ «51»

لغت و اعراب:

اذ يقول متعلّق است به «اُذكر» مقدّر. و لو ترى لَو شرطيه مضارع را قلب به ماضى مى كند برعكس انِ شرطيه. و جواب لَو محذوف است به تقدير «لرأيت أمراً فظيعاً هائلاً». أدبار:

جمع دُبُر، آخر هر شىء و پشت هر شىء. ذوقوا امر است به تقدير «يقولون». ذلك مبتدا و اشاره به عذاب است و بما قدّمت خبر آن است. و انّ اللّه عطف است به موصول.

تفسير:

إِذْ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاَءِ دِينُهُمْ

اين آيه نقل گفتار منافقان مدينه است پس از توجه به اين كه مسلمين با عدّۀ كم و شرايط نابرابر در مقابل انبوه سپاه قريش قرار گرفته اند. يعنى: و نيز متذكّر باش زمانى را كه منافقان و كسانى كه در دل هاشان بيمارى كفر و نفاق است به عنوان تحقير و استهزا مى گفتند: اينها را دينشان فريفته و مغرور كرده است. يعنى به عقايد و خدا و گفتار

ص:219

پيامبرشان مغرور شده اند.

وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

يعنى: جواب آنها اين است كه هركس به خدا توكل كند بى ترديد خدا مقتدر و غالب و شكست ناپذير، و حكيم در ادارۀ عالم و در مراحل تكوين و تشريع است. يعنى چنين خدايى حتماً بندۀ خود را يارى مى كند.

شكنجۀ كفار هنگام مرگ

وَلَوْ تَرَى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلاَئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ

يعنى: و اى پيامبر، اگر مى ديدى هنگامى را كه فرشتگان كسانى را كه كفر ورزيده اند قبض روح مى كردند در حالى كه بر صورت ها و پشت هاى آنها مى زدند و مى گفتند:

بچشيد عذاب سوزان را! يعنى اگر آن حال را مشاهده مى كردى، مى ديدى چه عذاب سخت هولناكى بر آنها وارد مى شود.

بايد دانست كه «توفّى» به نحو كامل گرفتن شىء و كنايه از مرگ است، زيرا روح انسانى به كلّى از بدن اخذ مى شود و مثل خواب اخذ موقت نيست. و در اين آيه قبض روح مردم به جمع فرشتگان يعنى اعوان عزرائيل نسبت داده شده، و در آيۀ 42 زمر به خود خداوند نسبت داده شده: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا و در آيۀ 11 سجده به ملك الموت نسبت داده شده: قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِى وُكِّلَ بِكُمْ. و راه جمع ميان سه آيه اين است كه نسبت دادن مرگ به اعوان نسبت مباشرى، و به ملك الموت تسبيبى به يك واسطه، و به خداوند تسبيبى به دو واسطه است. يعنى خدا به ملك الموت دستور مى دهد و او به اعوان تا قبض روح كنند. و ممكن است اختلاف از نظر نفوس بشر باشد، يعنى برخى را خود خداوند، به ارادۀ خويش قبض مى كند كه رده هاى بالا از طايفۀ بشرى هستند، برخى را ملك الموت و بقيه را اعوان، قبض مى كنند.

و نيز بايد دانست كه اين آيه از ادلّۀ عالم برزخ است (يعنى عالم پس از مرگ و پيش از قيامت و در فاصلۀ ميان دنيا و قيامت كه نشأه اى است طولانى، هرچند طول مدتش بر ما روشن نيست، و عالمى است مستقل و وسيع و تمام اجزا و ذرات آن صاف تر و رقيق تر از اين جهان و غليظتر از جهان پس از آن است، و محتوى نعمت هاى گوناگون و عذاب هاى مختلف

ص:220

و بهشت و جهنّم و داراى اختلاف طبقات در ساكنان آن. عالمى است كه در آن جا ارواح انسان ها پس از مرگ، همراه اجنّه زير نظر فرشتگان رحمت و عذاب اداره مى شوند، و ممكن است ارواح بشرى در آن جا به نحو استقلال و بدون مركب بدنى زندگى نمايند. لكن ظاهر اخبار اين است كه ارواح در قالب هاى مثالى يعنى اجرامى غليظتر از روح و محل حلول آن، زندگى دارند. و اين قالب ها با جسم اصلى دنيوى شباهت دارد كه ناظر مى تواند بشناسد. و درك حقيقت آن عالم و احاطه به احوال ساكنان آن از حيطۀ تصور ما خارج است).

و عالم برزخ آغازش از زمانى است كه حواس ظاهرى انسان از دنيا قطع شود و آثار عالم آخرت را مشاهده كند هرچند هنوز علاقۀ روح به كلّى از بدن بريده نشده باشد، و تازيانه هايى كه طبق اين آيه بر آن زده مى شود در همين حال است و او درك مى كند. و ممكن است «ذوقوا» هم اشاره به آتشى باشد كه در همين حال به روح مى رسد.

ذلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ

تتمۀ كلام فرشتگان با كفّار است.

يعنى: اين عذاب شديد در نتيجۀ اعمالى است از كفر و شرك و نفاق و عناد قلبى و فسق و فجور عملى كه خود از پيش فرستاده ايد، و به سبب اين است كه خدا هرگز ستم به بندگانش نمى كند. يعنى اگر اهل ستم بود لازم نبود تنها در برابر گناهان عذاب كند، براى غير گناه نيز عذاب مى نمود، يا بيش از مقدار استحقاق هم عذاب مى كرد. و صيغۀ مبالغه در «ظلّام» به لحاظ كثرت بندگان است، يعنى اگر بخواهد ظلم كند بايد ظلّام باشد.

كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللّهِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقَابِ «52» ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَابِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ «53» كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَكُلٌّ كَانُوا ظَالِمِينَ «54»

ص:221

لغت و اعراب:

دأب: خوى و عادت. كدأب خبر مبتداى محذوف است به تقدير «دأبهم كدأب». كفروا بآيات تفسير دأب است. ذلك اشاره به عذاب و مبتداء است، خبرش بأنَّ است. لم يك اصلش يَكُون است واو به التقاء ساكنين و نون آخر براى كثرت استعمال افتاده است. و انّ اللّه عطف است به خبر ذلك.

تغيير سرنوشت اختيارى است

تفسير:

كَدَأْبِ آلِفِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَفَرُوا بِآيَاتِاللّهِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ إِنَّ اللّهَ قَوِىٌّ شَدِيدُ الْعِقَابِ

يعنى: خوى و عادت مشركان قريش مانند خوى خاندان فرعون و كسانى است كه پيش از آنها بودند. عادتشان اين بود كه به آيات خدا كفر ورزيدند، يعنى به آيات كتاب هاى آسمانى او و معجزات پيامبران او و نشانه هاى توحيد او كه در كرانه هاى جهان و نفوس خلايق متجلّى بود. و در نتيجه خدا آنها را به خاطر گناهانشان بگرفت، يعنى در دنيا و آخرت گرفتار عذاب كرد. حقيقت اين است كه خدا قوى و نيرومند و سخت كيفر است.

ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَابِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

يعنى: آن عذاب ها بر اقوام گذشته همه از قبيل تغيير نعمت و تبديل آن به عذاب بود و سببش اين بود كه خدا هرگز بر آن نبوده كه نعمتى را كه به قومى ارزانى داشته تغيير دهد، يعنى سلب كند يا تبديل به عذاب نمايد، مگر اين كه آنها آنچه را كه در وجود خودشان است تغيير دهند. يعنى نيكى هايى را كه سبب شمول نِعَم است از عقايد و اخلاق فاضله و يا حدّاقل رفتارهاى نيك انسانى تغيير به ضد آنها دهند. و مشركان قريش چنين بودند، زيرا آنها پيش از بعثت با پيامبر اسلام و ارحامش رفتار نيكو و مسالمت آميز و انسانى داشتند و از اين رو از نِعَم دنيوى تا حدى برخوردار بودند، و چون مبعوث گرديد و دعوت خود را اظهار داشت به كلّى تغيير حال دادند و آنچه توانستند از بدرفتارى و

ص:222

توطئه ها و اظهار عداوت انجام دادند كه در نتيجه خدا هم عذاب بزرگ شكست تاريخى بدر را متوجه آنها نمود.

و نيز آن عذاب به خاطر اين است كه خدا شنوا و داناست. يعنى شنوا به دعا و درخواست مؤمنان دربارۀ آنها و دانا به مظلوميتشان است.

كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ

اين آيه تكرار آيۀ سابق است با اندكى اختلاف، به خاطر بيان شدت طغيان خاندان فرعون و طوايف پيش از آنها، از قوم نوح و هود و صالح و شعيب و لوط كه همه آيات پروردگارشان را، يعنى آيات كتاب تدوينى او و نشانه هاى تكوينى او را تكذيب و انكار كردند.

فَأَهْلَكْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَأَغْرَقْنَا آلَ فِرْعَوْنَ وَكُلٌّ كَانُوا ظَالِمِينَ

يعنى: پس ما آنها را به خاطر گناهانشان هلاك كرديم و خاصه خاندان فرعون را كه همه را در آب غرق نموديم و همۀ آنها ستمكار بودند، يعنى ستم به خدا با انكار توحيد و كتاب هاى آسمانى او، و ستم به پيامبران مرسل با تكذيب نبوت و رسالتشان، و ستم به شريعت با مخالفت احكام آن، و ستم به خودشان با بدترين قسم از ستم، و ستم به نسل آيندۀ خود در امتداد طولانى تاريخ.

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لاَيُؤْمِنُونَ «55» الَّذِينَ عَاهَدتَّ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لاَيَتَّقُونَ «56» فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِم مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ «57» وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوْمٍ خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللّهَ لاَيُحِبُّ الْخَائِنِينَ «58»

ص:223

لغت و اعراب:

دوابّ: جمع دابّة، جاندار متحرك. عاهَدَه: پيمان بست با او، و عاهَدَ منه: پيمان گرفت از او. ثقفه - از باب عَلِم -: دريافت او را، غلبه كرد بر او. شرد زيدٌ: فرار كرد و جدا شد. و شرَّد به: دربارۀ او كارى كرد كه وسيلۀ تفرّق ديگران شد. نَبَذَه - از باب ضَرَب -: دور انداخت آن را. و نَبَذَ إليه: به سوى او افكند.

عهدشكنى و خيانت مشركان

تفسير:

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لاَيُؤْمِنُونَ

آيات زير، چهار آيه يا بيشتر دستوراتى است مربوط به جنگ و صلح و پيمان و وفا و نقض، و ظاهرالانطباق است بر حال يهود مدينه و اطراف آن كه با اين كه پيامبر اسلام در ابتداى تشكيل دولت اسلامى در مدينه از آنها پيمان گرفته بود كه هيچ گونه اقدامى به ضرر مسلمين نكنند از دشمنى و فريبكارى و جاسوسى و دادن اسرار به ديگران، آنها بارها مخالفت كردند و نقض عهد نمودند تا خداوند تصميم بر ذلّت و تفرقه و نابودى آنها گرفت.

معناى آيه: به يقين بدترين جانداران متحرك در نزد خداوند، انسان هايى هستند كه كفر ورزيده اند و ديگر ايمان نمى آورند.

مراد از «عند اللّه» اين است كه اين حكم در علم ازلى خدا ثابت و حكم قطعى اوست كه در لوح محفوظ مندرج و به پيامبران صاحب كتاب و شريعت ابلاغ شده است. و تفريع «فهم لا يؤمنون» اشاره به اين است كه آنها به سبب اصرار بر كفر و مبارزه با حق و طغيان در اعتقاد و عمل، در كفرشان ثابت و راسخ اند به گونه اى كه هرگز ايمان آور نيستند. و اين كبراى كلّى در زمان نزول اين آيات، منطبق بر مشركان و اكثر اهل كتاب آن روز بود.

الَّذِينَ عَاهَدتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِى كُلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لاَيَتَّقُونَ

يعنى آنها كفّارى هستند كه بارها از آنان پيمان گرفتى سپس پيمانشان را در هر بار

ص:224

شكستند و آنها پروا هم نمى كنند. يعنى همانند يهود مدينه و اطراف آن كه طبق تواريخ پيوسته پيمان شكنى كردند و نه تقوا از خدا و نه پروا از وجدان داشتند.

فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِى الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِم مَنْ خَلْفَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ

يعنى: پس اى پيامبر، اگر در جنگ بر آنها دست يابى و پيروز شوى سرسختانه با آنها برخورد كن. مثلاً فرارى ها را تعقيب كن، فديه از اسرا نگير، شفاعت و ضمانت نپذير، در حين معركه قتل را بر اسارت مقدّم دار و ساير ارفاقات را مراعات مكن، تا گروه هاى پشت سر آنها را بترسانى و متفرق نمايى. و «لعلّهم يذّكّرون» يعنى و شايد متذكر شوند و عاقبت وخيم نقض عهد و مخالفت با حق و پيروى از كفر و هوى را درك كنند.

وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوْمٍ خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللّهَ لاَيُحِبُّ الْخَائِنِينَ

يعنى: و اگر از خيانت گروهى بترسى پس تو نيز بر پايۀ مساوات و تعادل، نقض خود را به سوى آنها القا كن. مراد از «خيانت گروهى» پيمان شكنى كفّارى است كه با پيامبر و مسلمين پيمان هايى بسته بودند. و مراد از «ترس» اطمينان يافتن است از اين كه آنها پيمان خود را ناديده گرفته و تصميم بر مخالفت دارند كه گاهى از شواهد و قراين حاصل مى شود.

و معناى «القا به سوى آنها» اين است كه به آنان بگو كه من نيز از پيمان خود گذشتم و آن را ناديده گرفتم، تا آن كه شما و آنان در كيفيت نقض يكسان باشيد. و «إِنَّ اللّهَ لاَيُحِبُّ الْخَائِنِينَ» يعنى مبادا بدون اعلام نقض، اقدام عملى كنى، زيرا آن خيانت است و خداوند به يقين خيانت كاران را دوست ندارد.

وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لاَيُعْجِزُونَ «59» وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ وَمِن رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِن دُونِهِمْ لاَتَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِن شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لاَتُظْلَمُونَ «60»

ص:225

لغت و اعراب:

الذين كفروا فاعل لايحسبنّ است و سبقوا مفعول دوم آن، و مفعول اول آن محذوف است به تقدير «أنفسهم». رباط به معناى مربوط، و اسم جمع است به معناى اسبان بسته شده، و اضافۀ آن به خيل، اضافۀ صفت به موصوف است. اِرهاب: ترسانيدن. توفيه: پرداختن كامل.

ما تنفقوا مبتدا و يوفّ خبر است.

در برابر دشمنان مجهز باشيد

تفسير:

وَلاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا إِنَّهُمْ لاَيُعْجِزُونَ

يعنى: و كسانى كه كفر ورزيده اند هرگز گمان مبرند كه پيشى گرفته اند، يعنى از تحت سيطره و حكومت خدا و از قلمرو قدرت او و از چنگال تدبير فرشتگان متصرف در جهان هستى بيرون رفته اند. به يقين آنها نمى توانند عاجز كنند، يعنى نمى توانند خدا را دربارۀ آنچه براى آنها اراده كند ناتوان سازند.

وَأَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ

اين آيه دستور كلّى و عام است در تمام زمان ها و مكان ها براى مسلمينى كه در معرض نبرد و برخورد با كفّار و دستبرد آنها قرار مى گيرند، خواه تعارض و برخورد نظامى و نبرد گرم باشد، يا درگيرى فرهنگى كه مسلمين مورد هجمۀ دينى و تشكيك اصولى و فروعى و اخلاقى آنها واقع شوند، يا تعارض سياسى و اقتصادى و غير آنها كه خوف سلطۀ كفّار بر امور مسلمين و خاك و كشور و ساير نواميس آنها در بين باشد. و خطاب در آيه متوجه متصديان حكومت اسلامى و نظام دينى است كه اين امر بر آنها به نحو وجوب كفايى يا عينى واجب است.

معناى آيه: و آماده و مهيا كنيد براى آنها (يعنى براى پاسخ و مقابله و ابطال هر نوع حملات آنها) آنچه نيرو در توان و استطاعت داريد.

وَمِن رِبَاطِ الْخَيْلِ

يعنى: و نيز بايد آماده كنيد در برابر كفّار اسبان بسته و ورزيده را. مراد وسايط نقليه و ابزارهايى است كه براى نقل و انتقال نفوس، و وسايل جنگى و وسايط مختلف زمينى و

ص:226

هوايى و دريايى لازم است.

تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَ آخَرِينَ مِن دُونِهِمْ لاَتَعْلَمُونَهُمُ اللّهُ يَعْلَمُهُمْ

اين جمله در مقام تعليل حكم قبلى است. يعنى: دستور تهيۀ نيرو و وسايط نقليه براى اين است كه به وسيلۀ آن، دشمنان خدا و دشمنان خود را بترسانيد. مراد دشمنانى هستند كه در برابر مسلمين پيوسته دشمنى و توطئه و معارضۀ علنى دارند. و نيز بترسانيد دشمنانى ديگر غير آنها را كه شما از آنها اطلاع نداريد و خدا آنها را مى شناسد. مراد منافقانى هستند كه به خاطر اختلاط با مؤمنان، عداوتشان معلوم نبوده و كفّارى كه عداوتشان را اظهار نمى كردند كه آنها نيز چون آمادگى مسلمين را ببينند جرأت قيام پيدا نمى كنند.

وَمَا تُنْفِقُوا مِن شَىْءٍ فِى سَبِيلِاللّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لاَتُظْلَمُونَ

يعنى: و آنچه از اشياء و اموال دنيا در راه خداوند انفاق نماييد به نحو كامل به شما بازگردانده خواهد شد. يعنى چند برابر آن در آخرت به عنوان جزا و پاداش. و مراد اموالى است كه در مقام جنگ يا هر تعارض و تقابل با كفّار هزينه شود. و شما هرگز مورد ظلم و ستم قرار نمى گيريد. يعنى در آخرت از پاداشتان كسر نمى شود و بر كيفرتان افزوده نمى گردد.

وَإِن جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّهُ هُوَ الْسَّمِيعُ الْعَلِيمُ «61» وَإِن يُرِيدُوا أَن يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ «62» وَأَ لَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً مَاأَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلكِنَّ اللّهَ أَ لَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «63» يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ «64»

ص:227

لغت و اعراب:

جَنَحَ إليه و له - از باب مَنَع -: ميل كرد به سوى او. سلم: صلح و مسالمت، و ضمير لها راجع است به آن به اعتبار مسالمت. خَدَعُه: او را از عزمش منصرف كرد به القاى مطلب خلاف واقع. حَسْب مصدر به معناى فاعل است يعنى محسبك و كافيك. و حسبك اسم إنّ، و اللّه خبر آن است.

آغوش باز براى صلح و آمادگى براى جنگ

تفسير:

وَإِن جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّهُ هُوَ الْسَّمِيعُ الْعَلِيمُ

يعنى: و اگر كفّار و دشمنان به صلح و آشتى ميل كردند پس تو هم ميل كن و بر خدا توكل نما، زيرا خداوند قطعاً شنوا و داناست، يعنى از كيد آنها آگاهت مى كند.

وَإِن يُرِيدُوا أَن يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللّهُ هُوَ الَّذِى أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ

يعنى: و اگر آنها بخواهند كه تو را فريب دهند - اگر بترسى كه صلحشان بر اساس فكر و توطئه و اضرار باشد - پس به يقين خداوند تو را كافى است، يعنى كيد و مكر آنان را به خودشان بازمى گرداند. او كسى است كه تو را به يارى خويش و به وسيلۀ مؤمنان تقويت بخشيد.

پيوند قلبى مؤمنان

وَأَ لَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً مَاأَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلكِنَّ اللّهَ أَ لَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

جملۀ «و ألّف» عطف است به «أيّدك» و آيه به منزلۀ توضيح چگونگى يارى به وسيلۀ مؤمنان است. يعنى: خداوند ميان دل هاى مؤمنان الفت و انس و دوستى افكند به گونه اى كه اگر تو آنچه در اين زمين است همه را در اين راه انفاق مى كردى نمى توانستى ميان دل هاى آنان ايجاد الفت و انس نمايى. ولكن اين خداست كه ميانشان الفت افكند، زيرا خداوند مقتدر و غالب و شكست ناپذير و حكيم است. يعنى حتى قدرت و غلبه بر دل ها دارد كه عزم ها را فسخ كند و كراهت ها را بزدايد و وحشت ها را تبديل به انس، و بغض ها را مبدّل به محبت نمايد و همۀ اينها بر اساس حكمت بالغۀ او در ادارۀ جهان هستى است كه از

ص:228

آن جمله مجامع بشرى است كه بايد با هم زندگى كنند.

غلبۀ جنگى مؤمنان بر كافران

يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: اى پيامبر، خداوند و كسانى از مؤمنان كه از تو پيروى كردند تو را كافى هستند.

آيه، تكرار است براى تقويت قلب پيامبر اسلام، يعنى براى تحقق بخشيدن به هدف الهى و مأموريت آسمانى تو، خدا و خلقِ مطيع او، كفايت مى كند.

يَاأَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِن يَكُن مِنكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِاْئَتَيْنِ وَإِن يَكُن مِنكُمْ مِاْئَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَفْقَهُونَ «65» الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً فَإِن يَكُن مِنكُم مِائَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَينِ وَإِن يَكُن مِنكُمْ أَ لْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ «66»

تفسير:

يَاأَيُّهَا النَّبِىُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِن يَكُن مِنكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَإِن يَكُن مِنكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا

يعنى: اى پيامبر، مؤمنان را به جنگ، يعنى به جهاد ابتدايى يا دفاعى ترغيب كن، اگر از شما بيست نفر مرد صبور و شكيبا باشند، بر دويست تن پيروز مى شوند، و اگر صد نفر از شما باشند، بر هزار نفر از كسانى كه كفر ورزيده اند غالب مى شوند.

بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَفْقَهُونَ

يعنى: اين امر به خاطر آن است كه آنها گروهى هستند كه درك كامل ندارند. زيرا

ص:229

جنگ مؤمنان و حمله و نبرد آنان روى انگيزۀ ايمان و اعتقاد قوى به مبدأ و معاد است كه در روح آنها صفات فاضله و غرايز پسنديده ايجاد مى كند، مانند شجاعت و شهامت و جرأت و استوارى و اطمينان دل و يقين به پاداش و مشاهدۀ خويشتن در وقت نبرد ميان دو فضيلت بارز و امر خطير شهادت و سعادت اخروى و پيروزى و اهداف دنيوى؛ و كفّار بى ترديد از اين حقايق غافل اند و تكيۀ آنها تنها بر هوا و حبّ دنيا و جاه و مال است واين امور هيچ گاه آن انگيزه ها را توليد نمى كند.

بايد دانست كه اين حكم يعنى وجوب مقابله و نبرد هر مسلمان با ده برابر خود از كفّار به گونه اى كه فرارش حكم فرار از زحف و حرام باشد، از احكام حَرَجى و ضررى است و به تخصيص از تحت قاعدۀ «لاحرج و لاضرر» بيرون آمده و در صدر اسلام براى ضرورت و اهميت امر ابلاغ دين و ايصال شريعت به جامعه تشريع شده بود و عمر طولانى هم نداشت، زيرا حكم ضرورى در حد ضرورت قابل تشريع است و از اين رو پس از تشريع، زود نسخ شد. و زمان تشريع و نسخ آن مجهول است و ظاهراً در ايام نبوت اين حكم بود كه پيامبر اسلام عموى خود حمزه را با سى نفر از مسلمين به جنگ سيصد نفر فرستاد و پيروزمندانه بازگشتند.

الآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنكُمْ وَعَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً

اين آيه اعلام نسخ حكم سابق است، پس آن آيه از نظر محتوا، منسوخ و از نظر قرآنيت و قرائت ثابت است، مانند جملۀ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَىْ نَجْوَاكُمْ صَدَقَةً [مجادله، 12].

معناى آيه: اكنون خدا به شما تخفيف داد، يعنى حكم وجوب مبارزۀ هر مسلمان با ده برابر خود را نسخ نمود، و دانست كه در شما ضعف و ناتوانى هست، يعنى نيروى ايمان شما در آن حد نيست كه حكم فوق دربارۀ شما ادامه يابد. و مراد از «دانستن خدا» حدوث علم در او نيست، بلكه مراد اين است كه علم ازلى او به اين امر كه در لوح محفوظ نيز مندرج بود دربارۀ شما تحقق خارجى پيدا كرد و علم قديم بر معلوم حادث منطبق گشت.

فَإِن يَكُن مِنكُم مِائَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَإِن يَكُن مِنكُمْ أَ لْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ

يعنى: پس از نسخ حكم سابق حكم ديگرى كه براى شما تشريع شده لزوم مقابلۀ

ص:230

مسلمين با دو برابر خود از كفّار است. پس اگر از شما صد نفر مرد صبور و شكيبا باشند بر دويست نفر پيروز مى شوند، و اگر از شما هزار نفر باشند بر دو هزار نفر به اذن تكوينى خداوند، يعنى به يارى و توفيق او، پيروز مى شوند و خداوند همراه صابران و شكيبايان است.

جواز اسيرگيرى وغنيمت گيرى در جنگ

مَا كَانَ لِنَبِيٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «67» لَوْلاَ كِتَابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيَما أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ «68» فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلاَلاً طَيِّباً وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «69»

لغت و اعراب:

اَسرى و اُسَراء و اُسارى: جمع اسير. ثخن الشىءُ - از باب شَرُفَ -: غليظ و محكم شد.

أثخن فى العدوّ: در سخت گيرى و كشتار آنها مبالغه نمود. تريدون جملۀ استينافيه مسوق براى عتاب است. حلالاً طيّباً حال از «ما» ى موصول است.

تفسير:

مَا كَانَ لِنَبِىٍّ أَن يَكُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى يُثْخِنَ فِى الْأَرْضِ

در ذيل آيۀ اول سوره اشاره كرديم كه پس از پيروزى مسلمين بر كفّار قريش در جنگ بدر و جمع شدن اموالى به عنوان غنائم و بازداشت افرادى به عنوان اسرا و قرار گرفتن همه در زير نظر پيامبر اسلام، دربارۀ حكم آنها سه قسم از آيات در سه نوبت نازل شد كه نخست، اين سه آيه بود. و چون از زمان پيامبران گذشته گرفتن اسير در اوايل حكومتشان و حيازت غنائم جنگى جايز نبود، در آيۀ اول از اين سه آيه، توبيخ است از گرفتن اسيران،

ص:231

و در آيۀ دوم از جمع نمودن غنايم، و در آيۀ سوم اشاره است به گذشت از خطاى آنها و رفع حرمت از هر دو عمل، و اباحه و ترخيص تصرف در آنها.

و اگر آيات اين موضوعات تنها اين سه آيه بود، مالكيت سپاه بر همه استفاده مى شد، لكن آيات ديگرى نيز در اين واقعه نازل شد، به اين طرز كه پس از نزول اين سه آيه و پيش از تصرف، آيۀ اول سوره نازل شد و همۀ اموال را تحت عنوان كلّى انفال تمليك پيامبر نمود. سپس پيش از آن كه پيامبر تصرفى انجام دهد آيۀ 41 اين سوره نازل شد و حكم ديگرى تشريع كرد، يعنى يك پنجم آن را تحت عنوان كلّى غنيمت با احكام خاصى در اختيار پيامبر قرار داد. و تفصيل هريك از دو آيه در محل خود گذشت.

معناى اين آيه: و هيچ پيامبرى را نرسد كه اسيرانى داشته باشد تا در زمين به حكومت خود غلظت و استحكام بخشد. مراد از سزاوار نبودن اين است كه از نظر عقل سياسى و از لحاظ حكمت در تشكيل حكومتى ثابت و دائم صحيح نيست، و از نظر سنّت جاريۀ الهى دربارۀ پيامبران تشريع نشده است. و غليظ نمودن حكومت، كنايه از بخشيدن قوام و استحكام به آن است. و جهت اين حكم اين است كه گرفتن اسير علاوه بر آن كه مشكل تر از كشتن در حال جنگ است، شرايطى در نگهدارى دارد كه دولت نوپا از عهدۀ آن برنمى آيد، پس بايد هر رزمنده اى در مقام كارزار، حريف جنگى خود را بكشد يا راه فرار بر او باز گذارد.

تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

يعنى: شما در گرفتن اسير، كالا و متاع اين دنيا را مى طلبيد كه از اسرا فديه بگيريد و آنها را آزاد كنيد، و خداوند آخرت را مى خواهد كه با عمل به دستور او حكومت الهى قوى و دائم و گسترده شود تا دين خدا كامل گردد و آخرت مردم تأمين شود. و خداوند مقتدر شكست ناپذير و حكيم است.

لَوْلاَ كِتَابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيما أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ

يعنى: اگر نوشته اى كه از جانب خداوند است نبود حتماً دربارۀ آنچه گرفتيد عذابى بزرگ به شما مى رسيد. مراد از «نوشته» حكم الهى ازلى است كه در لوح محفوظ نگاشته شده و مانع از رسيدن عذاب شد. و اين حكم ممكن است اشاره به امورى باشد:

ص:232

1 - خداوند هيچ قومى را پيش از آن كه آنها را از گناهشان آگاه سازد، عذاب نمى كند.

2 - خدا بر هيچ امّتى در حالى كه پيامبرشان در ميان آنهاست، غضب نمى كند.

3 - هر حكمى كه در آستانۀ نسخ است، مؤاخذۀ به آن قابل تسامح است.

4 - در مؤاخذۀ مؤمنان جديدالاسلام تعجيل، سزا نيست و تخفيف رواست. و مورد آيه مشمول همۀ اين عناوين است.

فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلاَلاً طَيِّباً وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

يعنى: پس از آن كه از گناهتان گذشتيم، پس بخوريد و تصرف نماييد از آنچه به غنيمت برديد در حالى كه شرعاً حلال و طبعاً پاكيزه است، و از خداوند پروا كنيد، همانا خدا آمرزنده و مهربان است.

امر «كُلوا» در اين آيه براى اباحه است چون مسبوق به نهى است، مانند إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا [مائده، 2]. و مراد از موصولِ «ما غنمتم» اعمّ است از غنائم و اسيران، لكن معلوم شد كه اين اباحه در واقع مقيّد است به اين كه پيامبر اسلام، ميان آنها قسمت نمايد و در اختيار آنها قرار دهد.

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِمَن فِي أَيْدِيكُم مِنَ الْأَسْرَى إِن يَعْلَمِ اللّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرَاً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمَّا أُخِذَ مِنكُمْ وَيَغْفِر لَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ «70» وَإِن يُرِيدُوا خِيَانَتَكَ فَقَدْ خَانُوا اللّهَ مِن قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «71»

تفسير:

يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ قُل لِمَن فِى أَيْدِيكُم مِنَ الْأَسْرَى إِن يَعْلَمِ اللّهُ فِى قُلُوبِكُمْ خَيْرَاً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمَّا أُخِذَ مِنكُمْ وَ يَغْفِر لَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

در اين آيه و آيۀ بعد دستور است به پيامبر اسلام كه به اسراى بدر برساند كه اگر در

ص:233

مكنون قلبشان ايمان آورده باشند، خداوند ضررهاى مالى آنها را جبران مى كند و جرمشان را مى بخشد. و اگر قصد دارند كه چون فديه دادند و آزاد شدند دوباره خدعه و فريب و توطئه عليه اسلام را از سر گيرند، خدا هم دوباره آنها را كيفر مى دهد.

معناى آيه: اى پيامبر، به اسراى بدر كه در دست شما هستند بگو: اگر خداوند خيرى در دل هاى شما بداند، كنايه از اين كه در دل هايتان راجع به اعتقادات، ايمان باشد نه كفر، و توحيد باشد نه شرك، و تسليم به حق باشد نه طغيان، به شما در مقابل عقايدتان بهتر از آنچه از شما گرفته شده مى دهد و شما را مى آمرزد، يعنى ضررهاى مالى را جبران مى كند و گناهان بزرگى مانند انكار توحيد و نبوت و لشكركشى عليه مسلمين را مى بخشد، و خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.

وَإِن يُرِيدُوا خِيَانَتَكَ فَقَدْ خَانُوا اللّهَ مِن قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

يعنى: و اگر قصد خيانت تو را كنند، يعنى در فكرشان اين باشد كه پس از آزادى به دشمنى قيام نمايند، پس آنها پيش از اين هم به خدا خيانت نمودند، يعنى انكار توحيد كردند و مشرك شدند، كتابش را افسانه و رسولش را ساحر و مجنون خواندند، پس خداوند تو را بر آنها مسلّط نمود تا در بدر آن گونه شكست خوردند. يعنى اگر دوباره بر ضد اسلام قيام كنند خدا هم دوباره كيفر مى دهد. و خدا دانا و حكيم است.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِن وَلاَيَتِهِم مِن شَيْءٍ حَتَّى يُهَاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْر إِلَّا عَلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِيثَاقٌ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ «72»

ص:234

لغت و اعراب:

آواه البيتَ و إلى البيت: جاى داد او را در خانه. ولايت: دوستى، نصرت، سرپرستى. الّا على قوم به تقدير: «إلّا إذا طلبوا النصر على قوم».

تفسير:

ولايت ميان مؤمنان و ميان كافران

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِى سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ

در عصر نزول اين آيات مؤمنان سه طايفه بيش نبودند: مؤمنانى كه از مكّه به مدينه هجرت كرده بودند (مهاجران) و مؤمنانى كه در مدينه به مهاجران يارى مى كردند (انصار) و مؤمنانى كه در مكّه بودند و هجرت نمى كردند. اين آيه در مقام بيان حكم اين طوايف سه گانه است.

معناى آيه: به يقين كسانى كه ايمان آورده و هجرت نموده و با مال ها و جان هايشان در راه خدا جهاد كرده اند يعنى مهاجران، و كسانى كه به آنها جاى داده و يارى كرده اند، يعنى انصار، آنها هستند كه برخى از آنها ولىّ برخى ديگرند. مراد اين است كه همۀ شئون روابط اجتماعى و اخوّت ايمانى و انفاقات واجب و مستحب و توارث ميان ارحام، در بين آنها جارى است. و اين كلام دلالت ندارد بر اين كه بدون خويشاوندى از يكديگر ارث ببرند، بلكه توارثشان منوط به تحقق رحم است، زيرا سخن در مقابل مؤمنان مكّه و مقايسۀ اينان با آنهاست كه با وجود رحِم هم توارث ندارند.

وَالَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يُهَاجِرُوا مَا لَكُمْ مِن وَلاَيَتِهِم مِن شَىْءٍ حَتَّى يُهَاجِرُوا

يعنى: و كسانى كه ايمان آوردند و هجرت نكردند (مراد ايمان در مكّه و هجرت به مدينه است و آيه اطلاق ندارد، زيرا تشريع اين حكم محدود و موقت بود و پس از اندكى وقتش منقضى شد وگرنه ترتب شئون ايمان و اخوّت دينى و توارث ميان ارحام در هيچ مكانى مشروط به هجرت به مكان ديگر نيست حتى در تعرّب پس از هجرت، هرچند گناه است) شما مهاجران و انصار را از ولايت آنها بهره اى نيست، يعنى هيچ گونه از شئون

ص:235

اخوّت دينى و پيوند اجتماعى حتى توارث ارحام ميان شما و آنها نيست، و اين حكم ثابت است تا آن گاه كه آنها نيز به سوى مدينه هجرت نمايند.

وَإِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِى الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُم مِيثَاقٌ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

اين كلام به منزلۀ استثنا از حكم سابق است.

يعنى: و اگر آنها دربارۀ دين از شما يارى طلبند، مانند اين كه احكام الهى را به آنها تعليم كنيد، يا امر به معروف و نهى از منكر در ميان آنها انجام دهيد، يا در جنگى كه با كفّار دارند به نصرت آنها بشتابيد، پس بر شماست كه كمك و يارى نماييد، مگر بر قومى كه ميان شما و آنها پيمان است. يعنى مگر آن كه شما را به جنگ با كفّارى بطلبند كه ميان شما و آنها پيمان صلح يا متاركۀ جنگ برقرار است. و خداوند به همۀ آنچه انجام مى دهيد بيناست.

وَالَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُن فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَفَسَادٌ كَبِيرٌ «73»

لغت و اعراب:

إلّا تفعلوه مرجع ضمير منصوب «ما امرتم به» است و تقدير اين است: «إن لم تفعلوا ما امرتم به من تواصل المؤمنين بعضهم مع بعض و قطع علائقهم عن الكفّار». فتنه: امتحان و عذاب.

تفسير:

وَالَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُن فِتْنَةٌ فِى الْأَرْضِ وَ فَسَادٌ كَبِيرٌ

يعنى: و كسانى كه كفر ورزيده اند برخى از آنها هم اولياى برخى ديگرند. پس آنها هم در شئون اجتماعى و پيوندها و روابط مسلكى و آداب و رسوم گروهى با يكديگرند و نبايد آن روابط ميان شما و آنها پيدا شود. و «الّا تفعلوه» يعنى اگر آنچه را كه دستور داديم عملى

ص:236

نكنيد، در روى اين زمين فتنه و فساد بزرگى به وجود مى آيد. مراد از هاءِ لاتفعلوه دستوراتى است كه در دو آيۀ سابق گذشت از لزوم ولايت و اتصال و ارتباط و توارث ميان مؤمنان با يكديگر، و قطع روابط با مؤمنانى كه از آنها جدا شده، در ميان كفّار زندگى مى كنند، و قطع علايق با كفّار كه از هر دو آيه استفاده مى شود، كه اگر مسلمين اينها را مراعات نكنند به وسيلۀ اختلاط با كفّار به تدريج در عقايدشان ضعف پيدا مى شود و از آداب و رسوم آنها متأثّر مى گردند و توحيد و ايمان در دلشان به سستى مى گرايد و بازار عمل طبعاً بى رونق مى شود و در نتيجه، كفّار بر كشورهاى اسلامى مسلّط مى گردند و گرفتارى امروز پيش مى آيد.

وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَوا وَنَصَرُوا أُولئِكَ هُمُالْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُم مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ «74» وَالَّذِينَ آمَنُوا مِن بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنكُمْ وأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ «75»

تفسير:

وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِى سَبِيلِاللّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولئِكَ هُمُالْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُم مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ

يعنى: و كسانى كه ايمان آوردند و هجرت كردند و در راه خدا جهاد نمودند، و كسانى كه آنها را جا دادند و يارى كردند، آنها هستند كه حقّاً مؤمن اند؛ براى آنها بخشش از گناهان و روزى شايسته و پرارزشى است.

تكرار اين آيه به لحاظ اختلاف محمول و حكمى است كه بر آن مترتب است، زيرا محمول در آيۀ سابق ترتيب حكم تشريعى خاص است و در اين آيه ذكر كمال ايمانشان در

ص:237

دنيا و شمول مغفرت و روزى كريم در آخرت است. و ممكن است مفاد اين آيه حكم كلّىِ قليل المصداق باشد و مورد آيۀ سابق از مصاديق آن باشد.

وَالَّذِينَ آمَنُوا مِن بَعْدُ وَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنكُمْ

يعنى: و از اهل مكّه كسانى كه پس از هجرت شما ايمان آوردند و به سوى شما هجرت نمودند و همراه شما با دشمنان جنگيدند، آنها هم از شمايند. يعنى مشمول احكام فردى و اجتماعى مسلمين و متّصف به شئون آنها و مأجور به مزايا و اجور آنها در دنيا و آخرت اند.

وأُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِى كِتَابِاللّهِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ

يعنى: و خويشاوندان هر انسانى راجع به بردن ارث از يكديگر، برخى از آنها به برخى ديگر در كتاب خداوند سزاوارترند. و اين كلام دلالت بر اصل تقدم برخى از ارحام بر برخى ديگر دارد، ولى مصاديق مقدم و مؤخر در سورۀ نساء آيات 11 و 12 و آيۀ آخر ذكر شده است، و در آيۀ 6 احزاب قيدى دنبال اين جمله آمده يعنى: مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ و اين جا ذكر نشده. و مفاد جمله بدون قيد، تقدم برخى از خويشان بر برخى ديگر است، نظير آن كه فرزند بر برادر و برادر بر عمو مقدم است. و مفاد جمله با قيد تقدّم ارحام بر غير ارحام از مهاجران و انصار است. و به وسيلۀ اين آيه توارث موقّت سياسى - اجتماعى كه ميان مهاجران و انصار در اوايل هجرت تشريع شده بود، نسخ گرديد و عمرش پايان يافت. و خداوند به همه چيز داناست.

***

ص:238

سورۀ توبه

اشارة

أعوذ باللّه من النار، و من شرّ الكفّار، و من غضب الجبّار

بَرَاءَةٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَاهَدْتُم مِنَ الْمُشْرِكِينَ «1» فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ وَأَنَّ اللّهَ مُخْزِي الْكَافِرِينَ «2» وَأَذَانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّهِ وَبَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ «3»

لغت و اعراب:

براءَةٌ خبر مبتداى محذوف است به تقدير «هذه السورة» يا «هذه الآيات». إلى الّذين به تقدير «واصلة». ساحَ الماءُ - از باب ضَرَب -: جارى شد. سيحوا: به راحتى و آزادى سير

ص:239

كنيد. مخزى: خوار و ذليل كننده.

برائت از مشركان

تفسير:

بَرَاءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَاهَدْتُم مِنَ الْمُشْرِكِينَ

اين سورۀ مباركه در اول شوال سال نهم هجرت نازل شده و مقدار ده آيه يا بيشتر از اوايل آن از جانب خدا و پيامبر به وسيلۀ على بن ابى طالب عليه السلام به مكّه ارسال شده تا در دهم ذى حجة روز عيد قربان در ميان انبوه حجّاج آن سال كه آخرين سال اختلاط مشركان با مسلمين و اجتماع همه در حج خانۀ خدا بود خوانده شود. خداوند مشركان را در اين آيات سه دسته كرده است:

1) مشركان پيمان شكن كه با مسلمين قراردادهاى خود را نقض كرده اند.

2) مشركانى كه با مسلمين قراردادى نبسته اند.

3) مشركانى كه پيمان بسته و تا زمان ابلاغ اين حكم وفا كرده اند.

و مراد از پيمان در اين جا معاهده هايى است نظير پيمان متاركۀ جنگ با مسلمان ها، يارى ندادن به دشمنان مسلمين در حال جنگ، فروختن اسلحه به مسلمين به وقت درخواست، نفروختن سلاح به دشمنان اسلام در حال جنگ، ترك جاسوسى عليه مسلمان ها، ترك آزار مسلمين و گروندگان. و ممكن است برخى از پيمان هاى تجارى را نيز شامل شود.

و نيز دو كيفر شديد در اين آيات دربارۀ مشركان جعل شده است:

1) برائت و بيزارى خدا و رسولش از آنها در جوّى كه امنيّت براى اقليت ها بدون پناهندگى مشكل بود.

2) توقيت و زمان بندى براى آنها كه اگر در آن مدت تسليم نشوند به مجرد تمام شدن اشهرحُرُم، مهدورالدم خواهند بود. و بى ترديد هر دو حكم دربارۀ دستۀ اول كه در آيۀ اول آمده جارى است.

معناى آيه در خطاب به مسلمين جهان خاصه به حاجيان و حضّار صحراى منى در آن روز اين است: اين سوره با اين آيات كه خوانده مى شود برائت و بيزارى است از جانب

ص:240

خدا و فرستادۀ او به سوى كسانى از مشركان كه با آنها معاهده و قرارداد بسته ايد.

مراد از بيزارى اعلام قطع روابط و سلب مصونيت و برداشتن امان و اعلام نقض همۀ پيمان هاى نظامى، امنيتى و تجارى است. و مراد از معاهدان در اين آيه، مشركان پيمان شكن است به قرينۀ آيۀ چهارم آتى كه مشركان وفادار به پيمان استثنا شده اند.

فَسِيحُوا فِى الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ

يعنى: پس اى مشركان، در اين سرزمين چهار ماه آزادانه بگرديد. غرض اين است كه در اين مدت در حال ايمنى راجع به انتخاب مذهب در جستجوى حقيقت باشيد. توحيد را از شرك، شريعت الهى و اصول و فروع آن را با معتقدات و آداب شرك و سنن جاهلى مقايسه كنيد و درست تشخيص دهيد و انتخاب احسن و اصلح نماييد.

ظاهر آيه اين است كه چهار ماه مهلت از زمان ابلاغ برائت است كه دهم ذى حجه بود، پس چهار ماهِ مهلت، در دهم ربيع الثانى سال بعد تمام مى شود. و برخى برآنند كه مبدأ چهار ماه از زمان نزول سورۀ توبه است كه اول شوال بوده، پس در اول ماه صفر از سال بعد پايان مى يابد. و قول اول ارجح است.

وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى اللّهِ وَأَنَّ اللّهَ مُخْزِى الْكَافِرِينَ

يعنى: و بدانيد كه شما عاجزكنندۀ خداوند نيستيد. زيرا نه توان مقابلۀ با او يا فرشتگان او را داريد كه ارادۀ آنها را دفع كنيد، و نه قدرت فرار و خروج از ملك خدا و سلطۀ فرشتگان داريد كه از قلمرو قدرت و حكومتشان بيرون رويد. و بدانيد كه خدا خوار و رسوا كنندۀ كافران است. يعنى مقتضاى قدرت و عدل و حكمتش از آغاز خلقت بشر تا حال چنين بوده است.

وَأَذَانٌ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِىءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ

يعنى: و اين سوره يا اين آيات آگهى و اعلامى است از جانب خداوند به سوى مردم در روز حج بزرگ كه حتماً خدا و فرستادۀ او از مشركان برى و بيزارند.

مفاد آيۀ اول ابلاغ برائت مستقيم به مشركان، و مفاد اين آيه اعلام مردم به حكم برائت از مشركان است. و در آيۀ اول توجيه تكليف به مشركان است كه اطاعت كنند، و در اين آيه توجيه تكليف به مردم كه با مشركان برخورد خاص نمايند. و حج اكبر بودن آن سال بدين

ص:241

لحاظ بود كه آخرين سال اشتراك مشركين با مسلمين در حج و اجتماعشان در آن محيط بوده. و ممكن است مراد از «حج اكبر» حج مقابل عمرۀ مفرده باشد كه آن را «حج اصغر» گويند.

فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى اللّهِ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ

يعنى: پس اى مشركان، اگر توبه كرديد، يعنى محمد صلى الله عليه و آله و اسلام و قرآنش را پذيرفتيد براى شما بهتر است. و اگر روى برتافتيد پس بدانيد كه شما عاجز كنندۀ خدا نيستيد. و اى پيامبر، كافران را به عذاب دردناكى مژده ده.

إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئاً وَلَمْ يُظَاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ «4» فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الْصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «5» وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَعْلَمُونَ «6»

لغت و اعراب:

الاَّ الذين استثناء است از الذين عاهدتم در آيۀ اول. ظاهَرَهُ: يارى كرد او را. انسلخ الشىءُ:

گذشت، خارج شد. مرصد: كمين گاه. خلّوا سبيلهم: راهشان را باز كنيد، كنايه از رهاكردن است. استجار زيداً و بزيد: پناه برد به او. أجارَهُ: پناه داد او را.

ص:242

رعايت عهد و پيمان حتى با مشركان

تفسير:

إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ شَيْئاً وَلَمْ يُظَاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ

يعنى: خدا و رسول از مشركان معاهَد بيزارند، مگر كسانى كه با آنها پيمان بستيد سپس آنها از معاهداتشان با شما هيچ كم نگذاشتند. يعنى همۀ شروط و كمّ و كيف پيمان ها را رعايت كردند، و به ضرر شما هيچ كسى را يارى نكردند. پس به پيمان با آنها، تا آخر مدت عمل كنيد. يعنى اگر مسلمين با آنها پيش از اعلان برائت پيمان ممتدى بسته باشند كه مثلاً پنج ماه هم پس از انقضاى چهارماه حرام باقى مى ماند آنها را تا آخر آن مدت مهلت دهند، زيرا خداوند پرهيزگاران را دوست دارد. يعنى حتى پرهيز از نقض عهد با مشركان و بت پرستان را كه به حكم انشايى محكوم به قتل و مصادرۀ اموال اند.

و بايد دانست كه ظاهر جملۀ فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ اين است كه استثناى اين گروه، تنها از حكم زمان بندى چهارماه است كه بايد تا آخر مدتشان مهلت داد، ولى حكم برائت خدا و رسول شامل حال آنها هم هست چنان كه از آيۀ بعد معلوم مى شود.

فَإِذَا انسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُمُوهُمْ

يعنى: پس چون ماه هاى حرام پايان يافت، مشركان را هرجا يافتيد به قتل رسانيد.

مراد از «اَشهُر حُرُم» در اين جا چهارماه مهلت است كه تعرّض به آنها ممنوع شد، و احتمال اين كه مراد اشهر حُرُمِ معروف باشد يعنى رجب، ذى قعده، ذى حجه و محرم كه جنگ در آنها در شرع اسلام حرام است - صحيح نيست. و عموم كلمۀ «مشركين» در اين جا محفوظ است و شامل قسم اول يعنى معاهدان پيمان شكن و قسم دوم يعنى آنها كه پيمانى نبسته اند مى شود، زيرا همه، مورد برائت خدا و رسول خدايند هرچند حكم توقيت در آغاز، در حقّ آنها جعل نشده است. و هم چنين شامل معاهدان وفادار است كه مدت پيمانشان پيش از چهارماه تمام مى شود. و حاصل آن كه: حكم مهدورالدم بودن مشركان و

ص:243

لزوم قتل عام آنها شامل همۀ اقسام است جز وفاداران به عهد در مازاد مدت پيمان از اشهر حرم.

زمينه سازى ارتباط كفار با قرآن

وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ

يعنى: بايد آنها را بگيريد و محاصره كنيد و در هر كمين گاهى براى شكار آنها بنشينيد.

مراد اين است كه در هرجا يافتيد در حرم يا هر مسجد و مشهدى، در ماه هاى حرام يا ايام ديگرى، اگر نتوانيد بكشيد اسير و زندانى كنيد. و با عدم امكان، از نظر غذا و مكان و امنيت در محاصره درآوريد. و با عدم امكان، به هر نوع كمين كردن و ترور اقدام نماييد.

فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

يعنى: پس اگر توبه كردند و نماز را برپا داشتند و زكات دادند آنها را رها كنيد، زيرا خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است. اشاره به اين كه توبۀ كفّار سبب آمرزش همۀ گناهان و مُسقِط عقوبت هاى اخروى و اغلب عقوبت هاى دنيوى است، و توضيح اين مطلب در ذيل آيۀ إِن يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ [انفال، 38] با ذكر حديث مشهور «جَبّ» بيان شد.

وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ

اين آيه در بيان حال مشركان پس از تمام شدن اشهر حرم و فعليت حكم مهدوريت خون آنهاست.

معناى آيه: و اگر يكى از مشركان از تو پناهندگى طلبيد، يعنى درخواست كرد به حضورت برسد يا در راه جستجوى دين مدتى در امان باشد، او را پناه ده تا كلام خدا را بشنود و از حقيقت دعوت و منطق و حجت و هدف رسالتت اطلاع يابد. سپس او را به جايگاهى كه محل امنش بود برسان. يعنى براى اين كه پس از بيرون آمدن از مأمن خود و قرار گرفتن در امان تو و پيش از رسيدن به همان جا اگر آسيبى به وى رسانى مكر و فريب و غدر محسوب مى شود.

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَعْلَمُونَ

و اين دستور به خاطر اين است كه آنها گروهى هستند كه نمى دانند. يعنى به حقيقت

ص:244

دعوت و ماهيت دين و كتاب و هدف اصلى خلقت و غايت آنچه خدا آنها را بدان سو سوق مى دهد جاهل اند، پس سزاوار است كه امانشان دهى تا در فرصت مناسب، تحقيق لازم را به عمل آورند.

كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِندَ اللّهِ وَعِندَ رَسُولِهِ إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ «7» كَيْفَ وَإِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلّاً وَلاَ ذِمَّةً يُرْضُونَكُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَتَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَأَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ «8»

لغت و اعراب:

رقَبَه - از باب نَصَر -: حراست و رعايت نمود آن را. اِلّ: هر تعهد تكوينى و عقلايى و انشايى. ذمّه: هر حقّ لازم المراعاة كه تركش مذموم و توبيخ آور است. كيف إن يظهروا بدل است از كيف يكون در آيۀ سابق. يرضونكم بأفواههم نسبت ارضا به دهان مَجاز است به تقدير «بكلام أفواههم» نظير جَرَى الميزاب.

تفسير:

كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِندَ اللّهِ وَ عِندَ رَسُولِهِ

اين آيه در تأكيد حكم سلب مصونيت از مشركان و اشاره به علت آن است، و استفهام براى انكار و استبعاد وفاى آنها به پيمان است.

معناى آيه: چگونه مشركان را در نزد خدا و در نزد رسول او پيمانى تواند بود؟

ص:245

يعنى پيمانى كه احترام و وفايش لازم و نقضش حرام باشد، يعنى اين كار شدنى نيست. مراد از مشركان در اين جا پيمان شكنان و مراد از مستثنى در جملۀ آتى وفاداران است.

عناد و سرسختى مشركان با مسلمانان و بالعكس

إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ عِندَ الْمَسْجِدِالْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ

يعنى: مگر كسانى از مشركان كه با آنها در نزد مسجدالحرام پيمان بستيد. مراد وفاداران به عهد است كه مصاديقشان در آن روز معاهده كنندگان در نزد مسجدالحرام بودند. پس مادامى كه در پيمان هايشان به نفع شما استقامت ورزند شما نيز به سود آنها استقامت ورزيد. يعنى هر چند از اشهر حرم تأخير بيفتد بازهم به پيمان وفادار بمانيد. زيرا خداوند پرهيزگاران را دوست دارد.

و موقت كردن وفا در آيۀ چهارم به انتهاى مدت عهدشان و در اين آيه به مدت وفاى آنها نتيجه مى دهد كه امهال آنها نزديك ترينِ دو زمان است: انتهاى مدت، حصول تخلّف.

كَيْفَ وَ إِن يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لاَيَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلّاً وَلاَ ذِمَّةً

يعنى: چگونه پيمانشان محترم و لازم المراعات باشد، در حالى كه اگر بر شما پيروز شوند دربارۀ شما هيچ تعهّد و ذمّه اى را رعايت نمى كنند؟! يعنى نه تعهّدات تكوينى و طبيعى مانند خويشاوندى كه آثار و شئون و حقوقى در ميان خويشاوندان ايجاب مى كند، و نه اجتماعى مانند شئون قبيلگى و رسوم همجوارى، و نه قراردادهاى انشايى مانند عهد و پيمان، و نه ذمّه يعنى هر حقّ عقلايى و اجتماعى لازم الرعايه را كه تركش مذمت آور است.

يُرْضُونَكُم بِأَفْوَاهِهِمْ وَ تَأْبَى قُلُوبُهُمْ وَ أَكْثَرُهُمْ فَاسِقُونَ

يعنى: شما را با دهان هاشان و با سخنانشان راضى مى كنند در حالى كه دل هايشان ابا دارد. يعنى درونشان از مفاد كلماتشان يا از ايمان و تسليم واقعى امتناع دارد. و نسبت دادن خوشنودى مؤمنان به دهان آنها به لحاظ اين است كه كلامشان نشأت يافته از دهان است

ص:246

نه از دل و تسليم درونى. و اكثرشان فاسق اند، يعنى متمرّد و خارج از طاعت خدا و رسول اند. اشاره به اين كه اقليتى در ميان آنها هست كه چنين نيستند ولى آنها هم مغلوب اكثريت اند.

اشْتَرَوْا بِآيَاتِ اللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً فَصَدُّوا عَن سَبِيلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ «9» لاَيَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلّاً وَلاَ ذِمَّةً وَأُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ «10» فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَنُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ «11»

لغت و اعراب:

اشتراء: خريدن، فروختن، استبدال؛ يعنى دادن متاعى و گرفتن مالى. ثمن: بهاى بالفعل و بالقوّه، يعنى مالى كه قابليت دارد بهاى چيزى باشد. صدَّ عن الشيء: اعراض كرد از آن، و جلوگيرى نمود از آن.

تفسير:

اشْتَرَوْا بِآيَاتِاللّهِ ثَمَناً قَلِيلاً

اين آيه دربارۀ مطلق كفّار است اعمّ از مشرك و اهل كتاب.

يعنى: آنها به دادن آيات خداوند بهاى اندكى به دست آوردند. مراد اين است كه كفّار پس از عرضه شدن اسلام به آنها و قرار گرفتنشان در ميان انتخاب دين و كتاب، و حفظ رياست و جاه و مال، سعادت ها را با متاع دنيا مبادله كردند و گويى همه را فروختند و ثمن بخس دنيا را گرفتند.

فَصَدُّوا عَن سَبِيلِهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ

ص:247

يعنى: پس آنها در نتيجۀ آن اشتراى خود، از راه خداوند، يعنى از دين و كتاب او اعراض كردند و ديگران را نيز كه عبارت از انبوه آيندگان مجامع انسانى اند جلوگيرى كردند. حقيقت اين است كه بسيار زشت است آنچه آنها عمل مى كردند.

لاَيَرْقُبُونَ فِى مُؤْمِنٍ إِلّاً وَلاَ ذِمَّةً وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ

يعنى: دربارۀ هيچ مؤمنى حقّ خويشاوندى و معاهده اى را رعايت نمى كنند، و آنها همان تجاوز پيشگان اند.

فَإِن تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَإِخْوَانُكُمْ فِى الدِّينِ

يعنى: اگر بعد از اين از شرك و كفرشان توبه كردند و نماز را برپا داشتند و زكات پرداختند، برادران دينى شما خواهند بود. مراد اين است كه اگر پس از توبه و ايمان، فروع عملى اسلام را نيز به كار بندند، كه در رأس احكام عبادى آن نماز، و در رأس احكام اجتماعى آن زكات است.

پس مراد از زكات در اين جا معناى اصطلاحى فقهى آن است كه در مدينه تشريع شد و عبارت است از ماليات خاص اسلامى كه از نُه چيز دريافت مى شود و در هشت مورد مصرف مى گردد. و ممكن است مراد، زكات معروف مجامع عقلايى باشد، يعنى بذل مقدارى از مال به ضعفا و مستمندان و در راه امور خيريه طبق غريزۀ بشر دوستى و به اقتضاى طبع انسانى و نوع پرورى.

وَنُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ

يعنى: و ما پيوسته آيات خود را براى گروهى كه مى دانند تفصيل مى دهيم. مراد، آيات كتاب كريم است و تفصيل آن، شرح و تفصيل احكام شريعت به وسيلۀ آن است، نظير احكام كفّار و بيان حال معاهَدان از پيمان شكنان و وفاداران، و روش اسلام با آنها و حال آنها اگر اسلام آورند.

و «يعلمون» در اين گونه موارد به معناى استعداد دانش يا تفكّر و تدبّر و تشخيص حق از باطل است. يعنى تفصيل احكام براى كسانى است كه استعداد فهم و درك دارند و يا اهل تدبر و تعقل اند.

ص:248

وَإِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَأَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ «12»

لغت و اعراب:

أيمان: جمع يمين، سوگند، و از اين كلمه مشتقّات زيادى است كه همه معناى سوگند را دارند، مانند ايمَن اللّه، ايمُن اللّه، ايْمُ اللّه، ايم اللّه، من اللّه (با حركات سه گانه در ميم و نون) تا 15 لغت.

تفسير:

وَإِن نَكَثُوا أَيْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِى دِينِكُمْ

اين آيه به قرينۀ آن كه حكم مترتّب در آن «قاتلوهم» است نه «فاقتلوهم حيث وجدتموهم»، دربارۀ اهل كتاب از يهود و نصارا است كه همانند مشركان پيمان شكنى مى كردند. و مراد از «ايمان» سوگندهايى است كه براى تحكيم عهد و پيمان خورده اند. و مراد از «نقض ايمان» شكستن عهد مؤكّد به ايمان است.

معناى آيه: و اگر آنها سوگندهاى خود را پس از پيمانى كه با مسلمين بسته اند نقض نمايند، و در دين شما طعنه زنند، آن را علناً انكار كنند، احكامش را به مسخره گيرند يا عملى ندانند، كتاب دينى شما را سحر و افسانه خوانند و آورندۀ آن را ساحر و كاذب گويند؛

فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَأَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ

يعنى: پس با پيشوايان كفر بجنگيد. با آنها بجنگيد كه پيشوايان كفرند، و آيندگان، تابع آنها خواهند بود؛ و اين جنگ به خاطر آن است كه آنها را هيچ سوگندى نيست، يعنى هيچ وفايى به وعده و سوگندشان نيست. با آنها بجنگيد شايد باز ايستند.

ص:249

أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ «13» قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ «14» وَيُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَيَتُوبُ اللّهُ عَلَى مَن يَشَاءُ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «15»

تفسير:

أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُم بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ

اين آيه تا چهار آيۀ بعد در ترغيب مؤمنان است بر جهاد با كفّار، اعمّ از مشرك و اهل كتاب، به خاطر جرم و خيانت هايى كه از آنها صادر شده بود و ادامه داشت. و نيز در بيان اين است كه اين جهاد، آزمايش است و عاقبت نيك دارد.

معناى آيه در خطاب مسلمين و استفهام ترغيبى و ايجابى از آنها اين است: آيا با گروهى كه سوگندهاى خود را شكستند و تصميم گرفتند كه فرستادۀ خدا را بيرون كنند نمى جنگيد؟ در حالى كه آنها بودند كه نخستين بار بر ضد شما جنگ را آغاز كردند.

مراد از اين قوم، مشركان و اهل كتاب اند كه سه جنايت بزرگ از آنها صادر شد: اول شكستن پيمان ها و سوگندها كه مشركان در مكّه، و يهود در مدينه انجام دادند. دوم تصميم مشركان مكّه به بيرون كردن پيامبر كه عملى شد، و تصميم يهود به بيرون كردن او از مدينه كه ناموفق بود. سوم اين كه همۀ خيانت ها از ناحيۀ آنها شروع شد.

أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ

ص:250

آيا از آنها مى ترسيد؟ يعنى آيا جنگ و جهاد را از ترس آنها ترك مى كنيد؟ در حالى كه خدا است كه سزاوارتر است از او بترسيد، اگر شما مؤمن ايد.

قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ

يعنى: با آنها بجنگيد تا خدا به دستان شما، و به زور بازوان شما، آنها را عذاب كند، و آنها را ذليل و خوار گرداند، و شما را بر آنها يارى دهد يعنى پيروز نمايد، و سينه هاى گروهى از مؤمنان را (كه از مشركان زخم خورده بودند) شفا بخشد، يعنى همۀ ناراحتى ها و غصه ها و دقّ دل هايى را كه مؤمنان از زخم زبان ها و نيش قلم ها و آزارهاى آنها دارند زايل نمايد.

وَيُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ وَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَى مَن يَشَاءُ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

يعنى: و خشم و غضب دل هاى مؤمنان را از بين ببرد، و خدا در اين ميان به هركس كه بخواهد و اراده كند عطف توجه نمايد و توبه اش را بپذيرد، يعنى گناهان مسلمين را به خاطر جهادشان و گناهان كسانى از كفّار را كه پشيمان شوند ببخشد. گفته شده: فرق ميان شفاى سينه در آيۀ قبل و ازالۀ خشم در اين آيه اين است كه چون ابتدا دو مطلب ذكر شده، يكى شكست و خوارى كفّار و ديگر يارى و پيروزى مسلمين، شفاى سينه راجع به اوّل، و زوال غيظ راجع به دوم است.

و خداوند دانا و حكيم است، دانشش همه چيز را فرا گرفته است، و هيچ كارى انجام نمى دهد مگر آن كه در غايت اتقان و حكمت و عقلانيت است.

أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَكُوا وَلَمَّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِن دُونِ اللّهِ وَلاَ رَسُولِهِ وَلاَ الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً وَاللّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ «16»

لغت و اعراب:

و لمّا يعلم به تقدير «و لمّا يظهر حال المجاهدين»، ظاهرش نفى علم، و مراد نفى معلوم است. و لم يتّخذوا عطف است به جاهدوا. وليجة: رفيق و دوست كه هميشه وارد خانه

ص:251

مى شود؛ و مفرد و جمع در آن يكسان است.

تفسير:

أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تُتْرَكُوا وَلَمَّا يَعْلَمِاللّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنكُمْ وَلَمْ يَتَّخِذُوا مِن دُونِ اللّهِ وَلاَ رَسُولِهِ وَلاَ الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً

اين آيه در مقام ذكر علتى ديگر براى جهاد است و آن آزمايش است. و خطاب به مؤمنان و خاصه كسانى است كه از جهاد ناخشنودند. و استفهام تنبيهى و توبيخى است.

معناى آيه: آيا گمان كرديد كه به حال خود رها مى شويد؟ در حالى كه خدا هنوز به كسانى از شما كه جهاد كرده اند و غير از خدا و فرستادۀ او و مؤمنان براى خود رفيق و صاحب اسرار اتخاذ نكرده اند، علم پيدا نكرده است.

يعنى هنوز حال چنين اشخاصى ظاهر و معلوم نگشته؛ پس عدم علم، كنايه از عدم ظهور معلوم است. و يا آن كه مراد اين است كه هنوز علم خدا تحقّق عينى و خارجى نيافته، وگرنه علم خدا حادث نيست بلكه نسبت به همه چيز، ازلى است.

وَاللّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ

و خدا به آنچه به جا مى آوريد از عمل هاى قلبى و بدنى در خلوت و جلوت، آگاه است.

مَا كَانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَن يَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللّهِ شَاهِدِينَ عَلَى أَنْفُسِهِم بِالْكُفْرِ أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِي النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ «17» إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَآتَى الزَّكَاةَ وَلَمْ يَخْشَ إِلَّا اللّهَ فَعَسَى أُولئِكَ أَن يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ «18»

ص:252

حق رسيدگى به مساجد الهى با كيست؟

تفسير:

مَا كَانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَن يَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللّهِ

اين آيه تا شش آيۀ بعد يا بيشتر، مبيّن اين حقيقت است كه زنده و مؤثر و سودبخش بودن هر عمل خيرى مشروط است به اين كه از ايمان صاحبش و اعتقاد او به مبدأ و معاد، نشأت يابد و اين عمل است كه سعادت آفرين، و عامل آن داراى پاداش بى حد و جزاى بى حصر است.

معناى آيه: مشركان را نسزد، يعنى عقلاً پسنديده و شرعاً صحيح و جايز نباشد كه مساجد و خانه هاى خدا را تعمير نمايند، يعنى خرابى هاى آنها را ترميم كنند، يا از نو بسازند، يا در آنها حضور يابند و آنها را پرجمعيت كنند.

شَاهِدِينَ عَلَى أَنْفُسِهِم بِالْكُفْرِ أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ

يعنى: در حالى كه برضد خود، گواه كفر خويش اند. آنهايند كه همۀ كارهاى خيرشان باطل و هدر است. اشاره به اين قاعدۀ كلى ثابت در شريعت است كه توحيد و اعتقاد به مبدأ و معاد شرط ركنى صحت و قبول هر عمل خير است و بدون آن، اعمال مكلّفان كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ [نور، 39] و كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ [ابراهيم، 18] و هَبَاءً مَّنثُوراً [فرقان، 23] است چنان كه در آيات ديگر اين كتاب كريم بيان شده است.

وَ فِى النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ

يعنى: و آنها در آخرت در ميان آتش دوزخ جاودانند.

إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَاللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَأَقَامَ الصَّلاَةَ وَ آتَى الزَّكَاةَ وَلَمْ يَخْشَ إِلَّا اللّهَ

يعنى: جز اين نيست كه مسجدهاى خدا را كسى تعمير مى كند (يعنى به تعمير ظاهرى حسّى مانند ترميم خرابى ها، تجديد بنا و احداث و ساخت ابتدايى، يا به تعمير معنوى عقلانى نظير حضور انبوه و اقامۀ نماز و طاعات ديگر) كه به خداوند و روز واپسين ايمان آورده است، و نماز برپا مى دارد، و زكات مى پردازد، و جز خدا از احدى نمى هراسد.

ص:253

فَعَسَى أُولئِكَ أَن يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ

يعنى: پس آنها هستند كه اميد مى رود كه از ره يافتگان باشند. ذكر هدايت مؤمنان با آن اوصاف، با كلمۀ «عسى» كه دلالت بر شك و ترديد دارد، براى توبيخ كفّار و مشركان و قطع طمع آنهاست كه قطعاً از هدايت دورند و بايد در جستجوى آن باشند.

أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَجَاهَدَ فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَيَسْتَوُونَ عِندَ اللّهِ وَاللّهُ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ «19» الَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدَوا فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَ اللّهِ وَأُولئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ «20» يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ «21» خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً إِنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ «22»

لغت و اعراب:

سقاه - از باب ضَرَب -: آب داد او را كه بنوشد. سقايه: مصدر است يعنى آب دادن، و نيز محلّى كه در آن جا يا ظرفى كه با آن آب داده مى شود. كمن آمن مفعول دوم جعلتم به تقدير «كإيمان من آمن»، و ممكن است سقايه به تقدير «أهل سقايه» و من آمن بدون تقدير باشد.

نعيم: نعمت فراوان. مقيم: پايدار.

تفسير:

أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِالْحَرَامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَ جَاهَدَ فِى سَبِيلِ اللّهِ

ص:254

اين آيه در خطابى به مشركان و با استفهام انكارى، دربارۀ اين است كه پيش از اسلام، آب دادن به حاجيان خانۀ خداوند در موسم حج و نيز تعمير خانۀ خدا منصب سران برخى از مشركان بود و پس از اسلام نيز فى الجمله ادامه داشت. در بدو ظهور اسلام مشركان اين عمل را در مقابل اسلام مسلمين و جهادشان ذكر مى كردند و از فضايل خويش مى شمردند.

معناى آيه: آيا آب دادن به حاجيان و آبادسازى خانۀ خدا را همانند ايمان و عمل كسى قرار داده ايد كه به خدا و روز واپسين ايمان آورده و در راه خدا جهاد كرده است؟!

برترى جهادگران بر ساير اقشار

لاَيَسْتَوُونَ عِندَاللّهِ وَاللّهُ لاَيَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ

يعنى: هرگز اين كسان در نزد خداوند يكسان نيستند. مراد نفى مساوات ميان اهل سقايت و عمارت توأم با شرك، و اهل ايمان خالص با جهاد عملى است، يا به تعبير ديگر نفى مساوات ميان عمل خارجى بدون اعتقاد، و اعتقاد خالص توأم با بهترين اعمال است.

زيرا واضح است كه اعمال خير نشأت يافته از انگيزۀ كفر و شرك، باطل و هدر است، پس مقايسه ميان باطل و حقّ است يا بين وجود و عدم.

و خداوند گروه ظالمان را هدايت نمى كند، يعنى كفّار را به حقيقت اين مطلب و بطلان مقايسه راهنمايى نمى كند.

الَّذِينَ آمَنُوا وَ هَاجَرُوا وَ جَاهَدَوا فِى سَبِيلِاللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِندَاللّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفَائِزُونَ

اين آيات، بيان حكم واقعى و قضاوت عقل و داورى شرع است پس از دعوى مساواتى كه مشركان كردند. يعنى: كسانى كه ايمان آورده اند و از وطن خويش هجرت كرده اند و با اموال و جان هايشان در راه خدا جهاد نموده اند، پايه و منزلت بزرگترى در نزد خدا دارند، و آنها هستند كه كامياب اند.

يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِيهَا نَعِيمٌ مُقِيمٌ

يعنى: خداوند آنها را در دنيا بشارت مى دهد به رحمتى از جانب خويش و خشنودى خود و به باغ ها و بهشت هايى كه آنها را در آن جا نعمت فراوان و پايدار است.

ص:255

خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً إِنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ

يعنى: در حالى كه آنان در آن باغ ها و نعمت هاى پايدار براى هميشه جاودان اند؛ حقيقت اين است كه خداوند در نزدش اجر و پاداشى بزرگ است.

خدا و رسول مقدم بر همه كس و همه چيز انسان اند

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَتَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمَانِ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ «23» قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ «24»

لغت و اعراب:

استحبّه: آن را دوست داشت، نيكو شمرد، ترجيح داد. عشيره: ارحام انسان كه انسان به وسيلۀ آنان از تنهايى درمى آيد و انبوه مى شود و گويى به كمال عدد كه ده باشد رسيده است. اقتراف: اكتساب، گناه كردن. تربّص: انتظار.

تفسير:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَتَتَّخِذُوا آبَاءَكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمَانِ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هرگز پدرانتان و برادرانتان را دوست و يار و ياور

ص:256

اتخاذ نكنيد اگر آنها كفر را بر ايمان ترجيح دادند، يعنى كفر را انتخاب كردند و يا آن كه مسلمان اند ولى گرايش آنها به اخلاق و آداب و رسوم كفر بيش از اسلام است. و علت عدم ذكر اولاد و همسران در اين آيه اين است كه مراد از ولايت منفى در اين جا دوستى و رفاقتى است كه سبب اشراف آنها بر زندگى مسلمين و دخالتشان در امور اجتماعى و سياسى و نفوذشان در اسرار آنها باشد و چنين ولايتى از اولاد و همسران، ساخته نيست، خاصه در عصر نزول آيات.

وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ

يعنى: و كسانى از شما كه آنها را به دوستى و يار و ياورى بگيرند پس آنها هستند كه ستمكارند، يعنى ستم به خويش و به مجتمع مسلمين و به احكام و قوانين الهى نموده اند.

قُلْ إِن كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ وَإِخْوَانُكُمْ وَأَزْوَاجُكُمْ وَعَشِيرَتُكُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسَادَهَا وَمَسَاكِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْكُم مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِى سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِىَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ

اين آيه دربارۀ كسانى از مسلمين است كه پس از هجرت پيامبر اسلام و مسلمان ها از مكّه و طائف به سوى مدينه، در ميان مشركان مانده بودند و به اختيار خود به زندگى با كفّار و ايجاد روابط گرم با آنها ادامه مى دادند و با توان سفر، هجرت نمى كردند با اين كه هجرت بر آنها واجب بود.

معناى آيه: اى پيامبر به آنها بگو: اگر پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و خويشانتان، و اموالى كه آن را كسب كرده ايد و تجارتى كه از كساد بازار آن مى ترسيد، و مساكن و ساختمان هايى كه سكونت را در آنها دوست داريد، براى شما از خداوند و فرستادۀ او و جهاد در راه او محبوب تر و خوشايندتر است پس در همان جا درنگ كنيد و بمانيد تا خدا فرمان خود را بياورد، يعنى صادر كند و تحقّق بخشد، و خدا گروه فاسقان را هدايت نمى كند، يعنى كسانى را كه از فرمان قطع علاقه از كفّار و هجرت به سوى عاصمۀ نظام اسلامى خارج شده اند راهنمايى به سوى سعادت هاى بعدى نمى كند.

ص:257

لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍوَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَضَاقَتْ عَلَيْكُمْ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُدْبِرِينَ «25» ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَذلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ «26» ثُمَّ يَتُوبُ اللّهُ مِن بَعْدِ ذلِكَ عَلَى مَن يَشَاءُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ «27»

لغت و اعراب:

مواطن: جمع موطن، موقف و جايگاه. حُنَين اسم وادى وسيعى است ميان مكّه و طائف كه جنگ حنين در آن جا اتفاق افتاد. أغنى عنه: كفايت كرد از آن. رحب المكانُ - از باب شَرُف - و عَلِم -: وسيع شد.

تفسير:

لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِى مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ

اين آيه و آيۀ بعد اشاره به جنگ حُنَين است كه ميان مسلمين تحت رهبرى پيامبر اسلام و قبيلۀ هوازن و ثقيف واقع شد، زيرا پيامبر اسلام با ده هزار لشكر كه براى فتح مكّه آمده بود با افزودن دوهزار سرباز ديگر كه سپاهى انبوه را تشكيل مى داد به سوى وادى حنين براى جنگ با دو قبيلۀ هوازن و ثقيف حركت كردند. در آغاز در وادى حنين با سپاهيان قبيلۀ هوازن كه چهارهزار نفر بودند روبه رو شدند و پس از فرار عدّه كثيرى از مسلمانان كه سبب شكست خوردن سختى شد دوباره به يارى خدا و بازگشت فراريان،

ص:258

حمله بردند و پيروز شدند و از اموال و اسيران جنگى مقدارى كه در حدّ و حصر نمى گنجيد به دست آوردند.

معناى آيه: حقيقت اين است كه خدا شما را در مواضع زيادى يارى كرده (يعنى در مكّه در مقابل مكرها و توطئه ها و هجمه هاى مشركان قريش و در مدينه در جنگ بدر و احد و غيره).

وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْتُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَ ضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُدْبِرِينَ

يعنى: و نيز در روز حنين آن گاه كه زيادىِ نفوستان شما را خودبين و مغرور ساخت و در نتيجه، هيچ چيزى را از شما تأمين نكرد و شرى را از شما دفع ننمود، و آن سرزمين يعنى وادى حنين با آن وسعتش بر شما تنگ گرديد، سپس روى از دشمن برتافتيد و پشت به دشمن پا به فرار گذاشتيد.

بايد دانست كه طبق تواريخ، سپاهيان اسلام را عُجب و غرور چيره شد و اعتماد به مسبّب الاسباب به مشاهدۀ ظاهر سبب، كاسته گرديد و در آغاز، شكست سختى خوردند. و محتمل است جهت ديگرى هم در بين بوده و آن دوهزار سرباز كه از آزادشدگان فتح مكّه بودند در اين جنگ، نفاق نشان دادند و ابتدا از مقابل هوازن فرار كردند تا به شكست مسلمين انجاميد.

ثُمَّ أَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنْزَلَ جُنُوداً لَمْتَرَوْهَا وَ عَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ

پس از شكست ابتدايى مسلمين و فرار همه و ماندن پيامبر اسلام در حلقۀ حمايت عمويش عباس كه لجام استرش را گرفته بود و على بن ابى طالب عليه السلام و نَوفل و ربيعه و ابوسفيان فرزندان حارث بن عبدالمطلب كه دور شمع وجودش پروانه وار مى چرخيدند و اندكى ديگر از يارانش، به عباس كه صاحب صداى بلند و رسايى بود دستور داد بر تپه اى ايستاده، منهزمان سپاه را به سوى آن حضرت بخواند، و خود نيز متوسل به عالم غيب شد و فرشتگانى را از حق به يارى طلبيد. مهاجران و انصار از فرار خويش پشيمان شدند و بازگشتند و سپاه اسلام تشكّل تازه اى يافت و فرشتگانى به صورت آدميان سفيد چهره در نظر كفّار مجسّم شدند و به كفّار صيحه زدند كه: قباحت بر شما و زشت باد صورت هاى شما.

ص:259

معناى آيه: سپس خداوند، طمأنينه و آرامشى خاص از جانب خود بر رسول خويش و بر مؤمنان نازل نمود، و جنود و سپاهيانى كه شما آنها را نمى ديديد فرو فرستاد، و كافران را عذاب نمود (و عذابشان اين بود كه دسته اى كشته و عدّه اى اسير و گروهى فرارى و بقيه با خوارى و ذلّت و مال و فرزند و عائله از دست داده به مقرّ خود بازگشتند) و اين است كيفر كافران.

جنگ حُنَين

ثُمَّ يَتُوبُ اللّهُ مِن بَعْدِ ذلِكَ عَلَى مَن يَشَاءُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

يعنى: سپس بعد از آن خدا به هر كه بخواهد عطف توجه مى كند، پس از حادثۀ حنين و شكست كفّار و پيروزى مسلمين و خاتمۀ جنگ. و خداوند از هركه بخواهد از فراريان مسلمين كه پشيمان شدند و فراريان كفّار كه ايمان آوردند، توبه مى پذيرد و به آنان عطف توجه مى كند، و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاءَ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «28» قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ «29»

لغت و اعراب:

نَجَس - به فتح جيم - مصدر است يعنى پليدى؛ و در اين جا به معناى صفت استعمال شده است يعنى پليد. و آن بر دو قسم است: حسّى مانند پليدى بول و غائط انسان و پليدى

ص:260

سگ و خوك، و معنوى نظير پليدى كفر و شرك و قمار و ربا و نحو آنها. و در اصطلاح فقه غالباً در معناى اول استعمال مى شود. عال الرجلُ عيلةً - از باب ضَرَب -: فقير و مستمند شد. دان الشيءَ و بالشيء: آن را براى خود، دين اتخاذ كرد. جزية، آنچه از كفّار به عنوان ماليات گرفته مى شود. يد: دست، نعمت، قدرت.

نجاست مشركان

تفسير:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلاَ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هذَا

اين آيه تتمۀ احكام مشركان است كه در آغاز سوره ذكر شد، و مُفادش جعل و تشريع حكم نجاست و حرمت دربارۀ آنهاست نه به معناى نجاست به اصطلاح فقهى كه از آثارش نجس شدن ملاقى آن با رطوبت است، بلكه به معناى پليدى مطلق كه موضوع احكام كفّار است، به اضافۀ مهدورالدم بودن آنها.

معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، جز اين نيست كه مشركان نجس و پليدند، پس هرگز نبايد پس از امسال به مسجدالحرام نزديك شوند، يعنى نبايد داخل آن گردند. و مراد از سالِ اشاره شده، سال پس از تمام شدن سالى است كه سورۀ برائت نازل شد، يعنى محرّم آينده.

وَإِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاءَ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

يعنى: و اگر از فقر و تنگدستى بيم داشتيد، پس به زودى خداوند شما را اگر بخواهد از فضل خويش بى نياز مى كند. اين كلام براى رفع توهّم اين است كه چون مشركان در تجارت و اقتصاد آنها دخالت داشتند و حكم پليدى و قطع رابطه با آنها سبب كساد بازار و تنگدستى آنها مى شد، خداوند وعدۀ تفضّل داد. زيرا خدا دانا و حكيم است، يعنى دانا به امور زندگى و مصالح آنها، و حكيم در ادارۀ آن است.

قَاتِلُوا الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ

در اين آيه اهل كتاب به دو قسم تقسيم شده اند، قسم اول محكوم به حكم وجوب قتال قرار گرفته، و قسم دوم در آيه ذكر نشده و آنها همان اهل كتاب واقعى هستند كه دو كتاب يعنى كتاب خودشان و قرآن را پذيرفته و معتقد شده اند، يعنى علماى حقيقى

ص:261

دو طايفه كه از زمان نزول دين و كتابشان تا زمان نسخ آن معتقد و عامل بوده اند و عدّه اى از آنها در زمان نزول قرآن به پيامبر اسلام ايمان آورده و در ميان اهل كتاب در اقليت كامل بودند.

معناى آيه: اى مسلمين، با آنان كه به خدا و به روز واپسين ايمان نمى آورند يعنى از اهل كتاب، بايد بجنگيد.

بايد دانست كه وجه اين نسبت كه اهل كتاب به خدا ايمان نمى آورند با اين كه آنها به خدا معتقد بودند اين است كه خداى مجسم اهل تورات كه داراى فرزندى مانند عُزَير باشد خدا نيست، و خداى حلول كرده در عيسى يا خداى سه گانۀ تقطيع شده به سه قسمت آسمانى و زمينى، يا خداى داراى فرزندى به نام مسيح خدا نيست.

پس آنها به خداى واقعى ايمان نياورده اند. و نيز روز جزا و پاداشى كه بهشت آن در اختيار يهود و نصارا و در انحصار آنها باشد و احدى را جز آنان به آن جا راه نباشد آخرت حقيقى نيست.

كافران ذمّى و جزيه

وَلاَيُحَرِّمُونَ مَاحَرَّمَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ

يعنى: و نيز با كسانى از آنان كه كتاب آسمانى به آنها داده شده ولى حرام خدا و رسول او را حرام نمى كنند و دين حق را براى خود دين اتخاذ نمى نمايند بجنگيد.

مراد از آنچه خدا و رسول او حرام كرده امورى است كه در تورات و انجيل و قرآن حكم حرمت آنها نوشته شده نظير ميته، گوشت خوك، شراب، ربا و غيره. و مراد از دين حق دينى است كه به وسيلۀ پيامبر اسلام محمد صلى الله عليه و آله به جامعۀ بشرى ابلاغ شده است و آن دين حنيف اسلام و شريعت دائمى احمدى است كه ناسخ همۀ شرايع گذشته و دين ابدى الهى است.

حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ

يعنى: با آنها قتال كنيد و بجنگيد تا آن كه جزيه را به دست خويش در كمال تسليم و ذلّت بپردازند.(1) مراد از «جزيه» ماليات اسلامى است كه ولىّ امر مسلمين به حساب نفوس

ص:262


1- . برخى از مفسران فرموده اند مراد از «صاغرون» تسليم و تن دادن به قانون اسلام و حكومت اسلامى است نه اينكه با ذلّت و حقارت بپردازند.

يا اراضى يا اموال، بر آنها مى بندد. و «عن يدٍ» يعنى از موضع توان و قدرت مسلمين، يا از محلّ غنى و بى نيازى كفّار كه از فقرا و مستمندانشان نگيرند، يا آن كه خود به دست خويش و بلاواسطه بپردازند، و فرستادن كافى نيست.

وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ «30» اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ «31»

لغت و اعراب:

عُزَير اسم عبرى است، اصلش عِزرا بوده و در تعريب، عُزَير شده، مانند يسوع سريانى كه عيسى شده، لكن منصرف است براى خفّت. ضَهِيَ زيداً - از باب عَلِم - و ضاهاه: شبيه او شد. اَحبار: جمع حبر به فتح و كسر، عالم، رئيس دينى، و غالباً در علماى يهود استعمال مى شود. رهبان: جمع راهب، خدا ترس، و غالباً در عُبّاد نصارا استعمال مى شود. والمسيح عطف است به اَحبار. أنّى: كيف، و إلى أين. أفَكَه عن رأيه - از باب ضَرَب -: او را از رأيش منصرف كرد.

تفسير:

وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ وَقَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ يُضَاهِئُونَ

ص:263

قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَبْلُ

عُزَير مذكور در اين آيه فرزند شرحيا و از پيامبران زمان خود بوده است. و چون به كيفر طغيان بنى اسرائيل، خداوند نسخه هاى تورات را از ميان مردم برداشت و محفوظات آن را از دل هاى آنها زدود، پس از مدتى به درخواست و دعاى عزير همۀ تورات بر دلش الهام شد و او آن را از حفظ براى مردم تلاوت نمود و از اين رو عدّه اى او را فرزند خدا خواندند.

ولى روشن نيست كه اعتقاد آنها دربارۀ وى همان اعتقاد نصارا دربارۀ مسيح است، يعنى وحدت و عينيت اللّه با عزير، يا حلول واجب در ممكن يا تثليث، و يا آن كه او را به عنوان تعظيم و تشريف فرزند خدا خوانده اند.

معناى آيه: و طايفۀ يهود گفتند: عزير پسر خداست، و طايفۀ نصارا گفتند: مسيح، پسر خداست. اين سخن، گفتار آنها به زبانشان است، يعنى گفتارى نيست كه مبنى بر تدبّر و تحقيق باشد، بلكه بى دليل و باطل است. اين ها در گفتارشان با گفتار كسانى همانندى دارند كه از پيش، كفر ورزيدند. مراد، مشركان گذشته از عصر نوح تا زمان اسلام است. و ظاهر تشبيه اين است كه آنها نيز فرزندانى براى خدا قائل بودند مانند كسانى كه فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند. و نقل مى شود كه وثنيّون قديم برخى از بت ها را خدا پدر خدا، و برخى را خدا پسر خدا، و برخى ديگر را الهه مادر خدا و الهه همسر خدا مى ناميدند.

شرك پيامبرپرستى و عالِم پرستى

قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ

يعنى: خداوند آنها را بكشد، چگونه و به كجا بازگردانده مى شوند؟ يعنى از حق به سوى باطل، از توحيد به سوى شرك و از شريعت الهى به سوى هواهاى نفسانى و وساوس شيطانى بازگردانده مى شوند.

اِتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ

يعنى: اهل كتاب، علماى تورات و انجيل و عابدان صومعه و كليسا را براى خود ارباب و خدايانى به جز خدا و به جاى او اتخاذ نمودند و مسيح پسر مريم را نيز براى خود به ربوبيت گرفتند.

ص:264

بايد دانست كه از جدا كردن مسيح از احبار و رهبان برمى آيد كه نحوۀ اتخاذ ربوبيت او مغاير با ربوبيت احبار و رهبان است، زيرا اهل كتاب، علما و عبّاد خود را به ربوبيت و خدايى نگرفته بودند. پس مراد از ربوبيت نسبت به آنها اطاعت كردن بدون قيد و شرط و بدون تطبيق با تورات و انجيل است كه سخنان آنها را در اصول و فروع همانند وحى مُنزَل اطاعت مى كردند، و اين طرز از اطاعت مخصوص خداست. ولى عيسى فرزند مريم را حقيقتاً به الوهيت و ربوبيت گرفته بودند. و اين كه در اين جا عُزَير همراه مسيح ذكر نشده مؤيّد اين است كه او را خدا نمى دانستند بلكه به بنوّت تشريفى قائل بودند و عملاً با او مانند احبار و رهبان معامله مى كردند.

وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ

يعنى: آنها رفتارشان آن بود در حالى كه مأمور نبودند مگر به اين كه خدايى واحد و يگانه را كه جز او در عالم وجود معبود به حقّى نيست بپرستند. منزّه است خداى واحد از آنچه آن را شريك و همتاى او مى پندارند.

يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ «32» هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ «33»

لغت و اعراب:

اطفاء: خاموش كردن آتش يا هر روشنى ديگر. بالهدى باء براى مصاحبت است.

ليظهره به تقدير «لأن يظهره» متعلّق است به أرسل، و ضمير مفعول آن راجع است به دين يا به رسول.

ص:265

اسلام دين غالب جهان

تفسير:

يُرِيدُونَ أَن يُطْفِئُوا نُورَ اللّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ

يعنى: آنها مى خواهند نور خدا را با دهان هاى خود خاموش نمايند. قصد دارند دلايل روشن توحيد و رسالت را كه پيامبر اسلام در برابر آنها و همۀ جهانيان برپا كرده و همانند نور در نزد عقلا و اهل انديشه و تدبّر روشن است به سخنانشان كه نشأت يافته از دهان است و ريشه در عقل و منطق و برهان ندارد، باطل سازند.

وَ يَأْبَى اللّهُ إِلَّا أَن يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ

يعنى: ولى خدا نمى گذارد و ابا و امتناع دارد جز از اين كه نور خود را به اتمام رساند هرچند كافران خوش ندارند. يعنى خدا اراده نموده دين و شريعت اسلام را به وسيلۀ پيامبر خود در آغاز در محيط دعوت او با دفع هر مخالف و سركوب هر مانع، پى ريزى و تثبيت نمايد و به تدريج رشد دهد تا آن روز كه ارادۀ جدّى اش تعلّق گيرد جهان را يكسره زير پوشش آن درآورد و طغيان گران را نابود سازد و حكومت روى زمين را از آنِ صالحان و اولياى خود قرار دهد.

هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِالْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ

يعنى: او كسى است كه پيامبر خود را همراه هدايت و دين حق فرستاد تا آن را بر هر دين پيروز گرداند هر چند مشركان خوش ندارند.

اين آيه به منزلۀ شرح و بيان از جملۀ «يتمّ نوره» در آيۀ سابق است، و مراد از «هدايت» قرآن است كه سراپا هدايت و وسيلۀ رهنمايى و رهيابى جهانيان است. و مراد از «دين حق» شريعت اسلام است. و تعليل «ليظهره» مفيد اين است كه فرستادن پيامبر يا دين اسلام بدين منظور است كه آن را بر هر آنچه «دين» ناميده مى شود پيروز سازد، خواه دين حقيقى و شريعت الهى باشد كه عصرش منقرض شده مانند يهوديت و نصرانيت پس از بعثت محمّد صلى الله عليه و آله و يا ساختۀ دست بشر باشد. و پيروزى اسلام بر آنها پيش از ظهور مهدى موعود عليه السلام به منطق و برهان است، و پس از ظهور او به براندازى تكوينى و نابودسازى همۀ آثار.

ص:266

عالمان پول پرست

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ «34» يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَاكُنْتُمْ تَكْنِزُونَ «35»

لغت و اعراب:

كَنَزَ المالَ - از باب ضَرَب -: جمع نمود و انباشته كرد مال را. ذهب: طلا، و مذكر و مؤنث در آن يكسان است. الذين يكنزون عطف است به كثيراً. ضماير مؤنث ينفقونها و عليها و بها راجع اند به كلّ واحدة من الذهب والفضة. يوم يحمى متعلّق است به عذاب. أحمى الحديد و أحمى عليه: به شدت داغ كرد آن را. كَوى جلده - از باب ضَرَب -: سوزانيد پوست او را به وسيلۀ يك چيز داغ. هذا اشاره به عذاب است به تقدير «يقال لهم هذا». ماكنزتم، «ما» مصدريه است به تقدير «جزاء كنزكم».

تفسير:

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، حقيقت اين است كه بسيارى از دانشمندان اهل كتاب و عبّاد آنها اموال مردم را به باطل يعنى از راه هاى ناروا و نادرست

ص:267

مى خورند. يعنى قضات به گرفتن رشوه؛ و علما براى شفاعت در آخرت و فروش اوراق مغفرت و اسناد قطعات بهشت، و تحريف تورات و انجيل به نفع سرمايه داران؛ و عُبّاد به گرفتن مال براى شفادادن بيماران و شفاعت در آخرت و بخشيدن گناه از جانب خداوند.

وَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِاللّهِ

يعنى: و آنها خود از راه خداوند روى برمى تابند، زيرا در اصول منحرف و در فروع مجرم اند، و ديگران را نيز از راه خدا باز مى دارند به وسيلۀ اعمال خويش يا به تبليغات سوء برضد اسلام و آخرين شريعت الهى.

وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلاَ يُنفِقُونَهَا فِى سَبِيلِاللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ

يعنى: و به يقين كسانى كه طلا و نقره را گنجينه مى كنند و آنها را در راه خداوند انفاق نمى نمايند، آنها را به عذابى دردناك مژده ده.

مراد از «ذهب و فضّه» در اين جا مطلق اين دو جنس است اعمّ از شمش آنها و آنچه از آنها به صورت اسباب زينت و ظرف هاى طلا و نقره و ساير آلات و ادوات ديگر ساخته مى شود و دينار و درهم مسكوك و غير مسكوك. و ظاهر آيه وجوب انفاق همه است، لكن مراد، اداى حقوق واجبۀ آنهاست از زكات و خمس و انفاقات واجب به خويشان و حقوق و مالياتى كه از جانب حكومت اسلامى بر خصوص آنها يا بر اعم تعلّق مى گيرد.

يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِى نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ

يعنى: آن عذاب در روزى است كه آن دو جنس را در آتش جهنّم داغ مى كنند (مراد اشباه و نظاير گنجينه هاى دنيا از اجناس عالم آخرت است) پس به وسيلۀ آن، پيشانى ها و پهلوها و پشت هاى آنها را داغ مى نهند.

هذَا مَا كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ فَذُوقُوا مَاكُنْتُمْ تَكْنِزُونَ

يعنى: به آنها گفته مى شود: اين، كيفر گنجينه كردن طلا و نقره است كه به جاى اداى حقوق واجبه، براى خود ذخيره مى كرديد. پس بچشيد كيفر آنچه را كه ذخيره مى نموديد.

ص:268

ماه هاى قمرى و مسألۀ نَسىء

إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتَابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ «36»

لغت و اعراب:

عنداللّه متعلّق است به عدّة. فى كتاب اللّه صفت شهور است و گويى تقدير اين است «إنّ العدد الثابت عنداللّه للشهور المندرجة في كتاب اللّه». حُرُم: جمع حرام، يعنى محترم و مصون و ممنوع الهتك. ذلك اشاره است به تحريم شهور چهارگانه. فيهنّ مرجع ضمير أربعه است. كَفَّ الشيء - از باب نَصَر -: جمع كرد آن را و منضم نمود، و كافّةً: جماعةً وجميعاً يا جامعةً و ضامّةً.

تفسير:

إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً فِى كِتَابِاللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ

يعنى: حقيقت اين است كه شمارۀ ماه ها در نزد خداوند دوازده ماه است در كتاب خداوند از روزى كه آسمان ها و زمين را آفريده است.

مراد شمارۀ ماه هاى قمرى است كه هر يك داراى آثار و احكام خاصّ شرعى است و از چرخش كرۀ ماه كه قمر زمين است پديد مى آيد. و آغاز هر يك از ماه ها ظهور هلال آن ماه، و نيمۀ آن بدر شدن آن، و پايانش بازگشتن به حال اول و غايب شدن آن است و مجموعش بيش از بيست و نه روز است(1) كه واه را گاهى سى روز و گاهى بيست و نه روز است، و از اجتماع دوازده دور آن، سال قمرى پيدا مى شود.

ص:269


1- . دقيقاً 29 روز و 12 ساعت و 44 دقيقه است.

و مراد از اين كه در نزد خدا چنين است، اين است كه اين جريان در علم ازلى او گذشته و در لوح محفوظ نيز مندرج گشته است. و مراد از «كتاب اللّه» در اين جا كتاب تكوينى است، و غرض آن كه يكايك ماه ها و مجموعۀ آنها كه سال قمرى است در عالم وجود و جهان هستى است و از اجزاى كوچك متحرك آن مجموعه است. و مراد از روز خلقت اين است كه زمان حدوث ماه ها و سال قمرى همان زمان است كه خداوند آسمان ها و زمين يعنى مجموعۀ جهان هستى را به وجود آورد.

مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ

يعنى: چهار ماه از آنها ماه هاى حرام است (يعنى احترام دارند و جنگ و جدال در آنها خواه به عنوان شروع يا ادامه حرام است، و آنها عبارتند از: ماه رجب كه تنها و منفرد است، و ماه ذى قعده و ذى حجّة و محرّم كه متصل به هم اند). اين حكم و دستور جزو دين ثابت و پابرجا و غير قابل نسخ اسلام است.

فَلاَ تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ

يعنى: پس دربارۀ آنها به خود ستم نكنيد. هرگز به وسيلۀ شكستن حريم آنها و شروع يا ادامۀ جنگ در برابر آنها آتش دوزخ را به خود نخريد.

وَقَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَافَّةً

خطاب به مسلمين است در برابر مشركان نه اهل كتاب. يعنى: بجنگيد با همۀ مشركان همان گونه كه آنها با همۀ شما مى جنگند.

بايد دانست كه ممكن است كلمۀ «كافّةً» در دو مورد، حالِ از فاعل باشد يعنى واو جمع «قاتلوا» و «يقاتلون»، يا حالِ از مفعول باشد يعنى «المشركين» و ضمير «كم»، پس چهار صورت حاصل مى شود، و تقدير اين است: «قاتلوا المشركين حال كونكم جميعاً - يا - حال كونهم جميعاً، كما يقاتلونكم حال كونهم جميعاً - يا - حال كونكم جميعاً».

پس هر يك از جملۀ اول و دوم دو معنا پيدا مى كند، و دو معناى جملۀ اول اين است:

اى مسلمين بايد با مشركان همگى و در حال اجتماع بجنگيد نه متفرق و پراكنده. و يا آن كه با همۀ مشركان بجنگيد و هيچ يك از آنها را رها نكنيد، نظير فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُمُوهُمْ [توبه، 5]. و دو معناى جملۀ دوم اين است: همان گونه كه آنها همگى و مجتمعاً

ص:270

با شما مى جنگند، و يا آن كه همان گونه كه آنها با همۀ شما مى جنگند و احدى را فروگذار نمى كنند. و همۀ وجوه صحيح است هرچند راجح اين است كه كلمۀ «كافّة» در هر دو مورد حال از مفعول باشد و آن احتمال دومى از هر دو جمله است.

وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ

يعنى: و بدانيد كه خدا با پرهيزگاران است. و اين كلمه بشارت پيروزى دنيا و پاداش آخرت است.

إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عَاماً وَيُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَاحَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللّهُ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ «37»

لغت و اعراب:

نَسَأ الشيءَ - از باب مَنَع -: به تأخير انداخت آن را. و نسىء مصدر است به معناى تأخير انداختن. يُضَلُّ به مرجع ضمير «به» «نسىء» است و مرجع ضمير يحلّونه شهر مؤخّر مفهوم از كلام است. واطأه على الأمر: موافقت نمود با او در آن كار. سوء أعمالهم اضافۀ لاميه است يا اضافۀ صفت به موصوف.

تفسير:

إِنَّمَا النَّسِىءُ زِيَادَةٌ فِى الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا

مفهوم از روايات و تاريخ اين است كه كفّار عصر نزول اين آيات نيز اشهُر حُرم يعنى چهارماه حرام را حرام و محترم مى شمردند، لكن مشركان در هنگام نياز و ضرورت، عملى به نام «نسىء» انجام مى دادند و عنوان حرمت و مصونيت را از ماهى برمى داشتند و به ماه ديگر مى دادند. مثلاً اگر در ماه رجب شروع يا ادامۀ جنگ را صلاح و ضرورى

ص:271

مى ديدند آن را حلال و به جاى آن شعبان يا رمضان را حرام مى كردند، لكن عنوان و تعداد چهارماه را حفظ مى كردند، و طبعاً گاهى به جاى ماه هاى اصلى بدل هاى اضطرارى مى آمد و حرام خدا حلال مى شد، و قهراً حلال خدا هم به عنوان بدعت حرام مى شد.

معناى آيه: جز اين نيست كه تأخير، يعنى تأخير انداختن حرمت ماهى به ماه ديگر زيادتى در كفر است و بدين سبب كسانى كه كافر شده اند به گمراهى كشانده مى شوند. مراد از «زيادتى در كفر» اين است كه حرام قطعى خدا را حلال شمردن، نوعى از كفر است كه بر كفر اصلى آنها افزوده مى شود. و مراد از «به گمراهى كشانده شدن كافران» سرايت اين بدعت به كفّار ديگر يا نسل بعدى آنهاست كه آنها نيز به گمراهى كشانده مى شوند.

يُحِلُّونَهُ عَاماً وَيُحَرِّمُونَهُ عَاماً لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَاحَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللّهُ

يعنى: ماه حرام اصلى را در سالى حلال مى كنند و در سالى ديگر حرام مى كنند، براى اين كه هم با شمارۀ آنچه خدا حرام كرده موافقت نمايند و هم حرام خدا را حلال كنند.

زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللّهُ لاَيَهْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ

يعنى: زشتى كارشان براى آنها آراسته شده است - به وسيلۀ هواهاى نفسانى و شياطين انسى و جنّى - و خداوند گروه كافران را هدايت نمى كند. يعنى پس از عرضۀ دين و ابلاغ شريعت و اتمام حجت به واسطۀ پيامبران، و انكار و ردّ از جانب آنان، هدايت ها و توفيقات پذيرا شدگان را دربارۀ آنها جارى نمى كند.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ «38» إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذَاباً أَلِيماً وَيَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ وَلاَ تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «39»

ص:272

لغت و اعراب:

نفر إلى مكان - از باب ضَرَب -: بيرون شد به سوى آن. اثّاقلتم اصلش تثاقَلْتُم است يعنى سنگينى و كُندى كرديد، و تعديۀ آن با إلى به تقدير «مائلين إلى الأرض ضامّين أنفسكم إليها» است. استبدل بزيد غَيره يعنى به جاى زيد ديگرى را گرفت. و يستبدل قوماً به تقدير «يستبدل بإهلاككم قوماً».

دل بستگى به دنيا مانع از جهاد است

تفسير:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِى سَبِيلِاللّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ

در سال نهم هجرت به پيامبر اسلام اطلاع رسيد كه روميان با سپاهى جرّار به سوى مدينه مركز حكومت اسلامى به انگيزۀ برانداختن اساس اسلام و كندن ريشۀ مسلمين حركت كرده اند. پيامبر اسلام اعلام بسيج عمومى داد كه به عنوان جهاد دفاعى و براى جلوگيرى از نزديك شدن دشمن به عاصمۀ كشور، سپاه اسلام به سوى تبوك، سرزمينى ميان مدينه و شام حركت نمايند. اين سفر براى مسلمين به غايت سخت و سنگين بود، زيرا از نظر عدّه و عُدّه بسيار اندك بودند، و زمان در مدينه و اطراف آن، وقت برچيدن محصولات و زراعت، و راه به سوى دشمن طولانى و آذوقۀ سفر ناچيز بود و از اين رو منافقان و گروهى از ضعيف الايمان ها تخلّف كردند. ولى در واقع اين اعلان حركت آزمايشى بوده، زيرا بعداً معلوم شد كه روميان چنين قصدى نداشته اند و از اين جهت اين حادثه را «غزوۀ فاضحه» ناميدند يعنى غزوۀ رسوا كننده كه منافقان و ضعيفان ايمانى را رسوا كرد. و اين آيه تا ده آيۀ ديگر يا بيشتر، مربوط به اين سفر است.

معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چه شده است شما را كه چون به شما گفته شد: در راه خداوند حركت كنيد، سنگينى مى ورزيد و گويى به زمين مى چسبيد؟

مراد از «قيل لكم» صدور فرمان از جانب ولىّ امر مسلمين است كه آن روز پيامبر اسلام بود، و استفهام، توبيخى و ترغيبى است، توبيخ بر كُندى و تأخير، و ترغيب بر امتثال فرمان.

ص:273

أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِى الآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ

يعنى: آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت خشنود شده ايد؟ و هرگز برخوردارى و استفاده از زندگى دنيا در برابر آخرت جز اندكى نيست.

إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذَاباً أَلِيماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ

يعنى: اگر به سوى جهاد حركت و كوچ نكنيد، خدا شما را به عذاب دردناكى عذاب مى كند، يعنى در دنيا يا در آخرت يا در هر دو سرا. و به جاى شما پس از هلاك، گروهى را كه غير شما باشند، يعنى مطيع فرامين خدا و پيامبر باشند، مى آورد.

وَلاَ تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ

يعنى: و هرگز شما نمى توانيد به خدا آسيبى برسانيد. و خدا بر همه چيز تواناست. يعنى از آن جمله است ميراندن تدريجى يا آنى همۀ شما، و آوردن عدّه اى ديگر به تعداد شما يا چندين برابرتان، تدريجاً يا دفعتاً.

إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «40»

لغت و اعراب:

فقد نصره اللّه به جاى جواب شرط است به تقدير «إلّا تنصروه فسوف ينصره اللّه فإنّه قد نصره». إذ أخرجه اللّه ظرف نصره است، و إذ هما فى الغار و إذ يقول هر دو بدل اند از إذ أخرجه.

ثاني اثنين كلمۀ «ثانى» در اين موارد ملغى از معناى عدد است، يعنى يكى از دو نفر، مانند

ص:274

ثالثُ ثلاثة و رابعُ أربعة. غار: محلى كنده شده يا طبيعى در كوه. ضمير منصوبِ تنصروه و پنج ضمير مفرد مذكّر ظاهر و يكى مضمر آتى، راجع اند به پيامبر، و ضمير سكينته راجع است به خدا.

داستان هجرت پيامبر (ص) و رفتن به غار

تفسير:

إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِىَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِى الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا

در اوايل بعثت پيامبر اسلام، سران مشركان مكّه پس از آن كه از مبارزه با دعوت او و خاموش نمودن نور او عاجز شدند، آخرين نقشه را با رهنمود مستقيم شيطان بزرگ چنين طرح كردند كه از هر قبيله اى مردى جنگ آور تعيين كنند و در شبى ناگهانى به خانۀ او بريزند و او را بكشند، و چون قبيلۀ بنى هاشم به خونخواهى برخيزند و توان جنگ نداشته، مطالبۀ ديه كنند، آنها ديه را بپردازند. خداوند پيامبر اسلام را از نقشۀ آنها باخبر كرد و شب موعود را هم اطلاع داد. پيامبر مطلب را به على بن ابى طالب عليه السلام خبرداد و به وى پيشنهاد نمود كه اگر در جاى او بخوابد، او مى تواند از حلقۀ محاصرۀ مشركان بيرون شود. على بن ابى طالب عليه السلام از اين پيشنهاد استقبال نمود و در شب معهود در بستر پيامبر اسلام بخفت، پيامبر به مددهاى غيبى الهى همراه جبرئيل از حلقۀ كمين و محاصره بيرون شد و به سوى غار ثَور در خارج مكّه روانه گشت و در سر راه، ابوبكر به او برخورد، او را نيز با خود به غار ثور برد. سه روز در آن غار پنهان گشتند، در اوقات اضطرار بيرون شده و بقيه را در آن جا مى ماندند، تا على بن ابى طالب عليه السلام پس از رهايى از شرّ مشركان، مركب براى آنها تهيه نمود تا از غار به سوى مدينه روانه شدند.

معناى آيه در خطابى به مسلمين اين است: اگر شما او را يارى نكنيد خدا خود او را يارى خواهد كرد، زيرا كه بى ترديد، خداوند او را يارى نمود در آن هنگام كه كفّار، او را از مكّه بيرون كردند و او يكى از دو نفر بود، در آن زمان كه آنها در داخل غار بودند، آن گاه كه او به همراهش مى گفت: غمگين مباش، بى ترديد خدا با ماست.

فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى وَكَلِمَةُاللّهِ هِىَ

ص:275

الْعُلْيَا وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

يعنى: پس در همان جا خداوند سكينه و آرامش دلى منسوب به خود و از جانب خود بر او نازل كرد، و او را به وسيلۀ سپاهيانى كه شما آنها را نمى بينيد يعنى سپاهيانى از فرشتگان كه توان ديدنشان را نداريد، يارى نمود و توان داد و سخن كسانى را كه كفر ورزيدند يعنى توطئۀ كشتن پيامبر و براندازى اسلام را، پست و باطل نمود، و كلمۀ خداست كه برتر و والاتر است، و خداوند مقتدر شكست ناپذير و حكيم و باتدبير است.

انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ «41» لَوْ كَانَ عَرَضاً قَرِيباً وَسَفَراً قَاصِداً لَاتّبَعُوكَ وَلكِن بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ «42»

لغت و اعراب:

خفافاً جمع خفيف، ثقالاً جمع ثقيل، هر دو حال اند از فاعلِ انفروا. لوكان، اسم كان «ما دعوتَهُم إليه» مفهوم از كلام است. عَرَض: متاع ناپايدار دنيا. قاصد: نزديك و آسان. شُقّة:

سفر طولانى با مشقّت.

تفسير:

انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِى سَبِيلِاللّهِ

خطاب به مسلمين است به عنوان دستور حركت به سوى تبوك. يعنى: همگى حركت و كوچ كنيد سبك بار يا سنگين بار (مراد پياده يا سواره، با آذوقۀ اندك يا بسيار، جوان يا سالمند، به هزينۀ دولت يا هزينۀ خود. و يا آن كه كوچ كنيد خواه موانع و علايق خارجى

ص:276

نداشته باشيد و يا دوش هايتان سنگين بار از مشاغل مالى و تجارى و علايق خانوادگى و غيره باشد) و در راه خدا با اموال و جان هاى خود جهاد نماييد. مراد در راه تحصيل رضاى او، يا اطاعت فرمان پيامبر او، يا نشر دين و كتاب او، يا عزت و شوكت و قوّت حكومت اوست.

ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ

يعنى: اگر شما مى دانيد و آشنا به مصالح فردى و اجتماعى جهاد هستيد، خواهيد دانست كه اين جهاد براى شما بهتر است، يعنى از جان و مال و اولاد و حظوظ دنيوى ديگرتان.

و بايد دانست كه عموم تكليف در اين آيه منافات با برخى از آيات ندارد كه حكم جهاد، برخى از افراد مجتمع را شامل نيست، مانند آيۀ 91 همين سوره لَيْسَ عَلَى الضُّعَفَاءِ وَلاَ عَلَى الْمَرْضَى وَلاَ عَلَى الَّذِينَ لاَيَجِدُونَ مَايُنْفِقُونَ حَرَجٌ، زيرا مراد در اين جا مقيّد به غير مواردِ استثنا شده است. علاوه آن كه طبق آنچه گذشت، اوامر صادره در اين غزوه امتحانى بوده و شامل شدن عموم آيه بر برخى از معذورين در اوامر امتحانى محذورى ندارد، نظير امر ابراهيم خليل عليه السلام به ذبح فرزندش اسماعيل، يَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ [صافات، 102].

لَوْ كَانَ عَرَضاً قَرِيباً وَسَفَراً قَاصِداً لَاتَّبَعُوكَ وَلكِن بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَكُمْ

آيه در نكوهش متخلفان است. يعنى: اگر چيزى كه آنها را به سوى آن مى خوانى اموالى در دسترس و نزديك و سفرى كوتاه و آسان بود، به يقين تو را پيروى مى كردند، ولكن راه دراز و با مشقّت براى آنها دور و دشوار آمده، و به زودى يعنى پس از برگشتن سپاهيان اسلام بدون ضرر و آسيب، آنها براى اين كه از تخلّف خود مورد نكوهش قرار نگيرند به خدا سوگند خواهند خورد كه اگر ما مى توانستيم همراه شما بيرون مى شديم.

يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ

يعنى: آنها خود را به هلاكت و نابودى مى افكنند. مراد اين است كه چه هلاكتى بالاتر از اين كه از دستور مؤكّد پيامبر در امر جهاد تخلّف نمايند و پس از آن در مقام عذر بى مورد به

ص:277

اسم جلاله سوگند ياد كنند؟! در حالى كه خدا مى داند كه آنها دروغگويند.

داستان تبوك و جنگ گريزان

عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكاذِبينَ «43»

لغت و اعراب:

عفا اللّه عنك جملۀ انشائى و دعاست، مانند غَفَراللّه لك، ورَحِمَكَ اللّه. لِمَ أذنت استفهام انكارى است.

تفسير:

عَفَا اللّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكاذِبينَ

پس از صدور فرمان حركت به سوى جنگ تبوك، عدّه اى نزد پيامبر آمده، اظهار عذر نمودند و اجازۀ تخلّف خواستند و پيامبر به آنها رخصت تخلّف داد. لكن برخى از آنان در اعتذارشان راستگو و برخى دروغگو بودند، و اگر پيامبر رخصت تخلّف نمى داد عذر راستگويان و نفاق دروغگويان زودتر روشن مى شد و اين رخصت سبب شد كه در آن زمان حال منافقان مجهول بماند.

معناى آيه: خداى بر تو ببخشايد، چرا به آنان رخصت دادى كه تخلّف نمايند، پيش از آن كه احوال كسانى كه راست مى گفتند بر تو روشن شود و از دروغگويان اطلاع يابى؟!

استفهام آيه انكارى است و دلالت بر مرجوحيت اذن و اولويت ترك اذن دارد. پس حاصل جمله، صدور ترك اولى است نه گناه و عصيان. يعنى چنين نيست كه اگر اجازۀ تأخير نمى داد همه در جنگ شركت مى كردند، و اجازه سبب شد كه واجباتى فوت شود، بلكه اگر اذن نمى داد دروغ و رسوايى منافقان و عذر معذوران زودتر روشن مى شد. پس احتمال اين كه «عفا اللّه عنك» اخبار است و دلالت دارد بر گناه بودن رخصتِ صادر از پيامبر و بخشيده شدن بلافاصلۀ آن، باطل است و با ادلّۀ قاطعۀ عصمت پيامبران خاصه

ص:278

خاتم آنها، مخالف است.

لاَ يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أَن يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ «44» إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ «45»

تفسير:

لاَ يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أَن يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ

اين دو آيه در بيان اثر خاصى است كه در اين موارد مؤمن را از منافق جدا مى كند و آن اجازه خواستن است.

معناى اين آيه: هرگز كسانى كه به خدا و روز واپسين ايمان مى آورند از تو اذن نمى طلبند كه با اموال و جان هاى خود جهاد كنند. زيرا مؤمن پس از ثبوت دعوت حق، طبق ايمانش شكّى در دل ندارد، نه در وجوب كوچ كردن به سوى جهاد و نه در حرمت ترك آن. و خداوند متّقين را كاملاً مى شناسد. يعنى اينان جزو متقين اند، و سخن از قبيل وضع ظاهر در موضع ضمير است به تقدير «واللّه عليمٌ بهم».

بايد دانست كه در آيات زيادى از اين كتاب كريم، متعلّق ايمان، تنها خدا و روز آخرت ذكر شده، يعنى مبدأ و معاد. ولى ايمان نافع و داراى آثار، امور پنجگانه اى است كه در آيۀ 177 بقره به عنوان بِرّ مطلق از آن ياد شده است: وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ و در آيۀ 136 نساء نيز انكار آنها گمراهى بى پايان محسوب گرديده است: وَمَن يَكْفُرْ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيداً. و اصول پنجگانۀ معروف مذهب نيز داخل در آنهاست، زيرا عدل و صفات جلال و جمال خدا

ص:279

داخل در تحت لفظ جلاله، و اوصياى معصومين، ادامۀ وجودى عصمت و امامت انبيا هستند.

إِنَّمَا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِى رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ

يعنى: جز اين نيست كه كسانى از تو اذن مى طلبند (اذن در تخلّف و ترك جهاد) كه در باطن به خاطر نفاقشان به خدا و روز قيامت ايمان نمى آورند و دل هاشان در ترديد افتاده و سرانجام پيوسته در شك و ريبشان سرگردان اند. زيرا احتمال پيروزى و حيازت غنائم در يك سو، و تحمّل زحمات و ترس از شكست از سوى ديگر، آنها را مضطرب نموده است.

وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلكِن كَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ «46» لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلَّا خَبَالاً وَلَأَوْضَعُوا خِلاَلَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ «47»

لغت و اعراب:

عُدّة مصدر است يعنى استعداد و آمادگى، و نيز آنچه از وسايل براى سفر يا جنگ مهيّا مى شود. انبعاث: به سوى چيزى برانگيخته شدن. ثبطه و ثبَّطه عن الأمر: او را نسبت به آن كار سست و دلسرد كرد و از آن باز داشت. خبال: فساد، نقصان، هلاكت. أوضع في سيره: شتاب كرد، أوضعه: شتابان نمود او را. يبغونكم به تقدير «يبغون لكم».

تفسير:

وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلكِنْ كَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ

يعنى: و اگر آنها قصد بيرون شدن داشتند حتماً براى آن وسايلى مهيّا مى كردند، ولكن خداوند به راه افتادن آنها را مبغوض و ناخوش داشت، پس آنان را از حركت بازداشت، و گفته شد كه با بازنشستگان از جنگ بنشينيد.

ص:280

مراد اين است كه آنها برخلاف ادعايشان كه توان جهاد نداريم، از حالشان معلوم است كه از آغاز، قصد حركت نداشتند وگرنه آثارش پيدا مى شد. و مراد از «تثبيط خدا» اين است كه در نتيجۀ خبث باطنشان، ضعف در بدن و بيم در دلشان افكنديم كه گويى گفته شد با زنان و كودكان و عاجزان بنشينيد و براى سفر جنگ حركت نكنيد.

لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ مَا زَادُوكُمْ إِلَّا خَبَالاً

يعنى: اگر آنها در ميان شما بيرون مى شدند چيزى جز فساد براى شما نمى افزودند.

مراد از «فساد» ايجاد اختلال در افكار سپاهيان و سست كردن ارادۀ آنها و منصرف نمودن آنها از ادامۀ نبرد و غيره است.

وَلَأَوْضَعُوا خِلاَلَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ

يعنى: و بى ترديد در ميان شما به هر سو مى شتافتند و مركب به هر جهت مى تاختند، يعنى براى نميمه و اختلاف افكنى و بيم دادن، و در مواقع خطر پا به فرار گذاشتن. و پيوسته براى شما در جستجوى فتنه مى شدند.

وَفِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ

يعنى: و در ميان شما كسانى هستند كه سخت شنواى سخنان آنهايند، مثل ضعيف الايمان ها، ساده لوح ها، ترسوها. و خداوند به ستمكاران، شناخت كامل دارد.

لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِن قَبْلُ وَقَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ حَتَّى جَاءَ الْحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ وَهُمْ كَارِهُونَ «48» وَمِنْهُم مَن يَقُولُ ائْذَن لِي وَلاَ تَفْتِنِّي أَلاَ فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَُمحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ «49» إِن تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ وَيَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ «50»

ص:281

اصناف منافقان و ارتباط آنها با هم

تفسير:

لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِن قَبْلُ وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ

يعنى: حقيقت اين است كه آنها پيش از اين نيز فتنه جويى كردند و كار را بر تو وارونه و دگرگون ساختند. اين كار را پيش از جنگ تبوك در جنگ احد انجام دادند كه يك سوم سپاه را اغوا نمودند و از پيكرۀ لشكر اسلام جدا كرده، بازگرداندند و يهود و مشركان را عليه تو شوراندند و اسرار مسلمين را در اختيار دشمنان قرار دادند.

حَتَّى جَاءَ الْحَقُّ وَظَهَرَ أَمْرُ اللّهِ وَهُمْ كَارِهُونَ

يعنى: در يكايك اين موارد حق و حقيقت فرا رسيد و فرمان غيبى خداوند از پيروزى مسلمين و شكست كفّار آشكار گرديد در حالى كه آنها كراهت داشتند و ناراحت بودند.

وَمِنْهُم مَن يَقُولُ ائْذَنْ لِى وَلاَ تَفْتِنِّى أَلاَ فِى الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ

يعنى: و از آنها برخى - در مقام بهانه جويى از تخلّف - مى گويند: به من اذن بده و مرا آزمايش مكن، يا مرا به گناه مخالفت ميفكن. اى پيامبر، آگاه باش كه آنها در مخالفت و آزمايش افتاده اند و حقّاً كه جهنّم فراگير كافران است. يعنى آنها از آغاز به وسيلۀ انكار نبوت و نپذيرفتن اسلام، در فتنه و گناه افتاده اند كه اين مورد از آثار آن است. و كلمۀ «لَمحيطةٌ» ظهور دارد كه جهنم گويى از حالا بر آنها احاطه دارد به نحو احاطۀ مسبَّب و معلول، به سببِ احاطۀ سبب و علّت، زيرا آتش آخرت، معلول كفر و فسق دنياست.

إِن تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنَا أَمْرَنَا مِن قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوْا وَهُمْ فَرِحُونَ

«حسنه» هر شىء نيكو و «سيّئه» مقابل آن است. يعنى: اى پيامبر، اگر تو را امر نيكى برسد، مانند پيروزى در جنگ، گرفتن اسير و حيازت اموال و غنائم، آنها را ناراحت مى كند؛ و اگر تو را امر بدى برسد، مثل شكست، فرار سرباز، اسارت سپاهى، تلف اموال و تحمّل جراحات، آنها مى گويند: ما كار احتياطى خود را از پيش گرفته بوديم، و از نزد تو با درونى خوشحال برمى گردند.

ص:282

قُل لَن يُصِيبَنَا إِلَّا مَاكَتَبَ اللّهُ لَنَا هُوَ مَوْلاَنَا وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ «51» قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَن يُصِيبَكُمُ اللّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِندِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ «52»

تفسير:

قُل لَن يُصِيبَنَا إِلَّا مَاكَتَبَ اللّهُ لَنَا هُوَ مَوْلاَنَا وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ

در جواب رفتار فاسد آنها كه از خوشى مسلمين، ناراحت و از ناراحتى آنها خوشحال مى شوند، در اين دو آيه دستور دو جواب آمده است: اول آن كه همۀ كارها مربوط به خداست و ما هم همه را به او سپرده ايم و او سرپرست ماست، پس اعتراض شما به خداست. دوم آن كه خدا هر آنچه دربارۀ ما مقدّر داشته به خير و صلاح ماست، شما راه را گم كرده ايد و پشيمان خواهيد شد.

معناى آيه: به آنها بگو: هرگز به ما جز آنچه خدا دربارۀ ما نوشته است نخواهد رسيد، او سرپرست ماست و در نتيجه بايد مؤمنان فقط بر او توكل نمايند. و حاصل آن كه ولايت و تدبير امور ما كلاًّ تحت ارادۀ اوست، هر تقديرى در لوح محفوظ از پيروزى و شكست و غيره طبق اقتضاى نظام اتمّ و صلاح كار ما بنويسد و مقرر دارد بندگان را جز امتثال امر و مؤمنان را جز توكل چيزى نيست، و خوشحالى و ناراحتى شما نسبت به حوادث ما جز اعتراض به تقدير حق و قضاى اتمّ و تدبير حكيمانۀ او نيست.

قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ

يعنى: به آنها بگو: آيا شما دربارۀ ما جز يكى از دو سرنوشت نيك را انتظار داريد؟ مراد اين است كه كار ما مردّد است ميان دو خوشى و نعمت: پيروزى در جنگ و رسيدن به

ص:283

اهداف الهى و غنيمت اموال، و شكست در جنگ و شهادت و تلف اموال كه همه تحصيل رضاى او و سعادت بزرگ است.

عدم قبولى اعمال منافقان

وَنَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَن يُصِيبَكُمُ اللّهُ بِعَذَابٍ مِنْ عِندِهِ أَوْ بِأَيْدِينَا فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ

يعنى: و ما دربارۀ شما منتظر مى شويم كه عذابى را خداوند از جانب خود به شما برساند، يعنى نظير آنچه در گذشتۀ تاريخ بر دشمنان خود فرستاد از غرق و زلزله و صيحه و خسف و سنگباران و باد مسموم؛ يا به دست ما از قتل و اسارت و غارت اموال. پس منتظر باشيد، ما هم با شما منتظريم، شما منتظر سعادت ما و ما منتظر عذاب شما.

قُلْ أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ إِنَّكُمْ كُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِينَ «53» وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا باللّه وَبِرَسُولِهِ وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَى وَلاَ يُنفِقُونَ إِلَّا وَهُمْ كَارِهُونَ «54»

لغت و اعراب:

أنفقوا امر به معناى اخبار يا شرط است به تقدير «ما أنفقتم - يا - إن أنفقتم». طاع زيد - از باب نَصَر -: منقاد و رام شد. طَوْع: انقياد و خضوع. كَرِهَ الشيءَ - از باب عَلِم - مبغوض و دشمن داشت آن را، و كره - به فتح و ضم -: كراهت و بى ميلى، و هر دو حال است از فاعلِ أنفقوا. كُسالى: جمع كَسِل و كَسْلان يعنى بى حال و سنگين.

تفسير:

قُلْ أَنفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَن يُتَقَبَّلَ مِنكُمْ إِنَّكُمْ كُنتُمْ قَوْماً فَاسِقِينَ

«أنفقوا» در اين جا امر حقيقى نيست بلكه اخبار از عدم قبولى انفاقات آنهاست، و مراد از «انفاق» در اين آيه انفاقشان در راه خير است يا در راهى كه خير مى پندارند، نظير

ص:284

كمكشان به مسلمين در جنگ و امور خيريه و انفاق بر ارحام و همكيشان خود.

معناى آيه: بگو اى پيامبر، هرچه مى خواهيد انفاق نماييد خواه از روى ميل و رغبت يا بى ميلى و كراهت، هرگز از شما پذيرفته نخواهد شد، زيرا كه شما از آغاز، گروهى خارج از فرمان حق بوديد.

و اما انفاقاتشان، به خاطر صدّ از راه خدا و مبارزه با اسلام، نظير ساير هزينه هاى محرّمشان، حرمتش مؤكّد و كيفرش مسلّم است و از آنها در آيۀ 36 سورۀ انفال تعبير به اسباب حسرت شده است.

وَمَا مَنَعَهُمْ أَن تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقَاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ بِرَسُولِهِ

يعنى: و آنها را از قبولى نفقاتشان چيزى جلوگيرى نكرد جز اين كه آنها به خدا و فرستادۀ او كفر ورزيدند. يعنى از شرايط قبول شدن خيرات مكلّفان، ايمان به خدا و رسول او - يعنى شهادتين - است.

وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَى وَلاَ يُنفِقُونَ إِلَّا وَهُمْ كَارِهُونَ

يعنى: و آنها در هيچ حالى نماز نمى خوانند جز آن كه با كسالت و سنگينى اند، و انفاقى انجام نمى دهند مگر آن كه از درون بى رغبت اند.

ظاهر مجموع آيه اين است كه علت عدم پذيرش نفقات آنها سه امر است: كفر و نماز و زكات آنچنانى. در صورتى كه با وجود كفر، عمل خير خارجى را اثرى نيست، ولى ممكن است از ظاهر آيه استفاده كرد كه نماز با كسالت و زكات بدون ميل به عنوان دو نشانۀ ركنى و غالبى بر نفاق منافقان ذكر شده و دخالت در عدم قبولى خيرات ندارد.

فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ «55» وَيَحْلِفُونَ باللّه إِنَّهُمْ لَمِنكُمْ وَمَا هُمْ مِنكُمْ وَلكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ «56» لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغَارَاتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَهُمْ يَجْمَحُونَ «57»

ص:285

لغت و اعراب:

زَهَقَ الشيءُ - از باب مَنَع -: خارج شد، باطل و نابود گرديد. فَرِقَ منه - از باب عَلِم -:

ترسيد از او. ملجأ: پناهگاه. مغارات: جمع مغارة، غار و شكاف در كوه و درّه. مُدَّخَل اسم مكان دخل است از باب افتعال، جاى فرو شدن و پنهان شدن مانند سوراخى در زمين و غيره. جَمَحَ الحيوانُ - از باب مَنَع -: به سرعت رفت، سركشى و چموشى نمود.

گرفتارى ها وناهنجارى هاى منافقان

تفسير:

فَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُعَذِّبَهُم بِهَا فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا

پس نه اموال آنها تو را شگفت زده كند و نه اولادشان، يعنى: نه فزونى اموال و وسعت و تنوع و رفاهشان در زندگى، و نه زيادى اولاد و عِدّه و عُدّۀ آنها، زيرا جز اين نيست كه خداوند مى خواهد آنها را در اين زندگى دنيا به وسيلۀ همان ها در عذاب افكند. به خاطر آن كه پيوسته متحمل رنج تحصيل، و سرگرمى حفظ و تدبير و تربيت و تكثير آنها هستند و در همۀ عمر به خاطر عدم ايمان و عمل، استفادۀ اخروى از آنها ندارند.

وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ

يعنى: و خدا مى خواهد كه جانشان از تن بيرون رود در حالى كه كافرند. و اين ارادۀ خدا به خاطر سوابق كفر و فسق آنهاست كه پس از بارها اتمام حجت، از انكار و عناد خود دست برنداشتند.

وَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنَّهُمْ لَمِنكُمْ وَمَا هُمْ مِنكُمْ وَلكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ

يعنى: و آنها به خدا سوگند ياد مى كنند كه حتماً از شما هستند در حالى كه از شما نيستند، زيرا كفر درونى و تضاد اعتقادى و نفاق باطنى و عمل هاى سرّى ضد دينى، آنها را كاملاً از شما جدا كرده است. ولكن آنها گروهى هستند كه مى ترسند، يعنى بيم از قدرت شما آنها را به محافظت شديد ظاهرى وا داشته است.

لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغَارَاتٍ أَوْ مُدَّخَلاً لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَهُمْ يَجْمَحُونَ

يعنى: اگر آنها پناهگاهى يا غارهايى يا دخمه و سوراخى مى يافتند، يعنى براى

ص:286

تحصّن از قدرت شما و اظهار كفريات و نفاق خود، به يقين با سرعت تمام به سوى آنها روى مى آوردند.

وَمِنْهُمْ مَن يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِن لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ «58» وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَاآتَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَيُؤْتِينَا اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَرَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللّهِ رَاغِبُونَ «59»

لغت و اعراب:

مَن يلمزك، مراد از «مَن» موصول جمع است و مفرد بودن ضمير اوّل به لحاظ قرب به لفظ است و پنج ضمير ديگر به لحاظ معناست. لَمَزَه - از باب ضَرَب و نَصَر -: از او خرده گرفت. لوآنَّهم «لو» براى تمنّى است يعنى اى كاش، و يا شرطيه است و جوابش محذوف به تقدير «لكان خيراً لهم» در آخر آيه. لم يُعطَوا اصلش «لم يعطَيُوا» مجهول است كه ياء حذف شده است. إذا هم «إذا» به معناى فاء جزائيه است.

تفسير:

وَمِنْهُمْ مَن يَلْمِزُكَ فِى الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِن لَمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ

يعنى: و از آنان كسانى هستند كه از تو دربارۀ قسمت صدقه ها و زكات ها عيب مى گيرند، پس اگر سهمى از آن به آنان داده شود خشنود مى گردند، و اگر داده نشود ناگاه خشمناك مى شوند.

از تفريع «فإن اعطوا» معلوم مى شود كه عيب گيرى در جايى است كه چيزى به آنها نرسد هرچند استحقاق نداشته باشند. و عيب گيرى آنها اين بوده كه مثلاً مى گفتند: اين تقسيم عادلانه نيست، پيامبر خويشان خود را مقدم مى دارد.

ص:287

وَلَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا مَاآتَاهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَيُؤْتِينَا اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللّهِ رَاغِبُونَ

يعنى: و اگر آنها به آنچه خدا و فرستاده اش به آنها دادند راضى و خشنود مى شدند و مى گفتند: خدا براى ما بس است، به زودى او از فضل و احسان خود و فرستاده اش از صدقات ديگر به ما عطا خواهد نمود، به يقين ما جزء راغبين به خداييم، براى آنها بهتر بود.

و ممكن است معناى آيه از آغاز به جاى «و اگر»، چنين باشد: و اى كاش آنها راضى مى شدند و مى گفتند....

و بايد دانست كه زكات و صدقات پيوسته به دست پيامبر به آنها مى رسيد، ولى خدا در هر دو مورد آيه، نخست به خود نسبت داده بعد به پيامبر، و اين براى بيان اين است كه خدا تكويناً مسبِّب است و همۀ معلولات معلول ارادۀ اوست، و تشريعاً عطاء پيامبر او در فضيلت و قداست عين عطاء اوست.

إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «60»

لغت و اعراب:

مراد از فقير در اين جا كسى است كه عاجز از هزينۀ سال خويش است، نه موجودىِ بالفعل دارد و نه مانند كارمند و كارگر، توان تحصيل تدريجى دارد، و مراد از مسكين عاجزتر از آن است. ألّف بينهم: ميان آنها الفت افكند. رقاب: جمع رَقَبه يعنى برده. في الرقاب به تقدير «تُصْرَف في الرقاب»، غارم: بدهكار ورشكسته. فريضةً مفعول مطلق است به تقدير «فرضها اللّه فريضةً». فَرْض: تقدير و تعيين، يا واجب.

ص:288

موارد مصرف زكات

تفسير:

إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِى الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَ فِى سَبِيلِاللّهِ وَ ابْنِالسَّبِيلِ

بايد دانست كه آيۀ مباركه در مقام بيان دو امر است: مستحقّين معيّن، و كيفيت استحقاق آنها. به امر اخير به نحو اجمال اشاره شده و امر اوّل مورد توجه و تفصيل است. و مخاطبان اصلى به اعطاى اين صدقات و اخراج آن از ميان اموالشان، در اين آيه مذكور نيستند.

معناى آيه: جز اين نيست كه صدقات (يعنى زكات ها و حقوق معيّنى كه به عنوان ماليات خاص دينى از اموال معيّن براى اشخاص معيّن در شريعت اسلام تشريع شده است) از آنِ هشت گروه زير است:

اوّل «للفقراء» يعنى كسانى كه هزينۀ زندگى خود و عائلۀ شرعى خود را علاوه بر مستثنيات دَين ندارند، نه بالفعلْ موجودى دارند و نه بالقوّه؛ يعنى استعداد تحصيل بدون موانع ندارند.

دوم «والمساكين» يعنى اشخاصى كه نادارتر از فقيرند. و اين دو عنوان در حكم يكسانند، لكن جدا كردنشان به لحاظ اهميت و اولويت دوم است.

سوم «والعاملين عليها» يعنى منصوبان از جانب حكومت اسلامى براى تصدّى امر صدقات از جمع و نگهدارى و پخش.

چهارم «والمؤلَّفة قلوبهم» يعنى گروهى كه بايد تأليف قلب شوند و جلب رضايت آنها به صلاح اسلام و مسلمين است، نظير كفّارى كه در مواقع حساس جنگ گرم و سرد، مسلمين را يارى مى دهند و يا جلو دشمنان را مى گيرند؛ و مسلمانان ضعيف الايمانى كه بدين وسيله تقويت مى شوند.

پنجم «وفي الرقاب» يعنى در جهت بردگان و در راه آزاد كردن مُكاتَب هاى مسلمانى كه از پرداخت هزينۀ كتابت عاجزند. (در عصر برده دارى گاهى بردگان با اربابانشان قراردادهاى مختلفى مى بسته اند، از جمله اين كه برده خود را مثلاً به هزار دينار مى خريده كه تا مدت شش ماه يا كمتر يا بيشتر اگر ادا مى كرد آزاد مى شد وگرنه در بردگى مى ماند.)

ص:289

ششم «والغارمين» در جهت بدهكاران يعنى كسانى كه بدهى بر آنها چيره شده و توان پرداخت ندارند كه بدهى آنها از صدقات ادا شود.

هفتم «وفي سبيل اللّه» در جهت سبيل اللّه يعنى در هر كار خيرى كه به سود اسلام و مسلمين است، نظير بناى مسجد و تكيه و مدرسه، و كاشتن نهال و راه اندازى آب چشمه و نهر و قنات و سدّ، و طبع و نشر كتاب هاى دينى و غيره.

هشتم «و ابن السبيل» يعنى در جهت فرزندان راه، و مراد كسانى اند كه توشه و وسايل سفر ندارند يا در ميان راه وامانده شده اند، خواه سفر حسّى باشد يعنى از مكانى به مكانى رفتن، يا معنوى و غيرحسّى مانند كسانى كه در راه تحصيل علم دين و فنون مورد نياز ضرورى مسلمين هزينۀ سفر ندارند.

فَرِيضَةً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

يعنى: اين كه صدقات از آنِ گروه هاى فوق است و آنها استحقاق آن را دارند، مقدّر و تعيين شده به تقدير خاصى از جانب خداوند است، و خدا دانا و حكيم است. و معناى از جانب خدا بودن اين است كه از علم ازلى او سرچشمه گرفته و در لوح محفوظ مندرج گشته و سپس به جامعۀ بشرى ابلاغ گرديده است. و ذكر علم و حكمت اشاره به اين است كه تشريع اين حكم مبنى بر علم او به مصالح ارباب اموال، و حالات مستحقّين، و نظارت ولىّ امر آنها، و صلاح اتمّ همۀ مجتمع است و حكمى است روى حسن تقدير و دقت و متانت در تكوين و تشريع.

بدان كه توجه به نكات زير دربارۀ روشن شدن مفاد اين آيه لازم است:

اول - ظاهر لام «للفقراء» الى آخر، ملكيت است، لكن بيان اين كه مستحقّين زكات از چه زمانى مستحقّ آن و از چه زمانى مالك مى شوند، و نيز صاحبان اموال از چه وقتى مأمور به اخراج و پرداخت مى گردند در كتاب هاى فقهى است، و قدر متيقّن اين است كه مستحقّين پس از دريافت، مالك مى شوند.

دوم - مراد از صدقات در آيه، زكات خاص اصطلاحى معروف در شريعت اسلام است، ولى ريشۀ آن، زكات معروفى است كه در آيات مكّى آمده و در ميان همۀ فرقه هاى كفّار نيز بوده، يعنى انفاقى كه بشرها طبق غريزۀ نوع دوستى و فطرت خيرخواهى و طبع ذاتى

ص:290

ترحم، به آن عمل مى كرده اند و سيرۀ همه بر آن جارى بوده و اسلام آن را در محدودۀ خاصّى واجب نموده است.

سوم - معناى كلى و اصطلاح شرعى اين صدقه و اين كه بايد به اصناف هشتگانه برسد ذكر شد، لكن مصاديق آن به حديث و سنّت اهل بيت و فقه اسلامى حواله شده است، و محصّلِ آن اين است كه: اين ماليات به نُه چيز از اموال تعلّق مى گيرد، دو قسم از نقد رايج آن عصر يعنى طلا و نقرۀ سكّه دار براى پول داران، و سه قسم از حيوانات اهلى يعنى شتر و گاو و گوسفند براى دامداران، و چهار قسم از كشت و درخت يعنى گندم و جو و خرما و كشمش براى كشاورزان. و مقدار سهم مستحقّان از هر يك و شرايط آن به طور مشروح در سنّت اسلامى آمده است.

چهارم - اين ماليات اسلامى به لحاظ حال صاحبان اموال كه بايد زكات بپردازند بر دو نوع منقسم شده است: قسمى متعلّق به اجناس نُه گانه است به انگيزۀ نگهدارى و پاكيزگى و زايش و رويش مادى و معنوى آن، و اين قسم را «زكات مال» گويند. و قسم ديگر به انگيزۀ نگهدارى و حراست جان است و اين قسم را «زكات فطره» يعنى زكات جان گويند و از نظر مقدار و متعلَّق و شرايط وجوب، با قسم اول فرق دارد. و حاصل، اين است كه هر صاحب مال داراى شرايط، بايد به عدد نفوسشان(1) از اجناس مختلفى در وقت معيّن و محدودى سالانه بپردازد، و هر دو قسم در مصارف هشتگانه مذكور در آيه يكسان اند و تفصيل آن هم در فقه است.

پنجم - ظاهر آيه اين است كه مستحقان و مورد مصرف اين زكات، دو نوع اند:

اول، اشخاص يعنى فقير، مسكين، عامل و مؤلّفه. دوم، جهات يعنى عناوين اعتبارى كه در نزد عقلا و عرف، جنبۀ حقوقى دارند و از آن راه، قابليت استحقاق و تملّك دارند، نظير وقف بر ازدواج جوان ها و اقامۀ عزادارى و غيره. اين زكات بايد در جهت و راه آزاد كردن برده ها، اداى بدهى ها، و راه هاى خير و اعانت وامانده هاى راه مصرف شود.

و از اين رو در آيه، چهار مصرف اول را با كلمۀ «لام» و چهار مصرف دوم را با كلمۀ «في» آورده است.

ص:291


1- . يعنى از جانب خود و افراد تحت تكفّل خود.

پيامبر (ص) و منافقان

وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «61»

تفسير:

وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ

يعنى: و از آنان يعنى از منافقان، كسانى هستند كه پيوسته پيامبر را مى آزارند و مى گويند: او سراپا گوش است، يعنى خوش باور است و سخن را هرچه باشد و از هر كس كه باشد مى پذيرد. بگو اى پيامبر: او گوش خوبى است براى شما. گوشى است كه هرچه بشنود خواه از جانب خدا و خواه از شما به خير و صلاح شماست.

يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ

اين دو جمله براى بيان گوش خوب بودن پيامبر است. يعنى: او پيوسته گفتار و وحى خدا را با اذعان و باور مى شنود و به مؤمنان ابلاغ مى كند، و به گفتار مؤمنان نيز به سود آنها ايمان مى آورد، يعنى حق و صدقش را مى پذيرد. و از باطل و ناروايش چشم مى پوشد و عكس العمل نشان نمى دهد و چنين نيست كه شنيدن گفتار آنها روى جهل به حالشان و عدم تشخيص حق از باطل باشد، پس او گوش نيكوست.

وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَاللّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: او براى كسانى از شما كه ايمان آورده اند سراپا رحمت است. مراد از «رحمت» در اين جا رحمت خاص است يعنى رحمت هاى فعلى كه پس از پذيرش دعوت انبيا و شريعت آنها به سوى آنان سرازير مى شود و كفّار از آن محروم اند، نظير

ص:292

قبولى اعمال، حصول قرب معنوى، شمول توفيقات خاص، ريزش گناهان، رفع عذاب ها و استجابت دعاها. و اما رحمت هاى عام كه نعمت هاى شأنى است شامل حال مؤمن و غير مؤمن است، نظير اعطاى وجود، حفظ و تدبير موجود، تربيت تكوينى در جهان، بذل نعمت هاى مادى، عرضۀ نعمت هاى معنوى و مهلت طاغيان به اندازۀ كافى. و كسانى كه پيوسته فرستادۀ خدا را آزار مى دهند براى آنها عذابى دردناك است، يعنى در دنيا بر حسب اقتضاى تكوين، و در آخرت در حدّ بى نهايت از حيث كمّ و كيف.

يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَاللّهُ وَرَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ إِن كَانُوا مُؤْمِنِينَ «62» أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَن يُحَادِدِ اللّهَ وَرَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِداً فِيهَا ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ «63»

لغت و اعراب:

أن يرضوه به جاى «أن يرضوهما» است يعنى در معنا تثنيه است كه عبارت درست باشد و افراد لفظ، اشاره به اصالت و تبعيت است. حادَّهُ و در اصل حادَدَه: با او دشمنى و مخالفت كرد، او را به خشم آورد. خِزْى: خوارى و رسوايى. فأنّ له نارَ، مبتدا و خبر است به تقدير «ثبوت النار له حتم» و جواب مَنِ موصوله است.

تفسير:

يَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ وَاللّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَن يُرْضُوهُ إِن كَانُوا مُؤْمِنِينَ

يعنى: منافقان در برابر شما مؤمنان، به خداوند سوگند ياد مى كنند به خاطر آن كه شما را خشنود نمايند، در حالى كه خدا و فرستادۀ او سزاوارترند كه آنان آنها را راضى و خشنود كنند اگر آنها مؤمن اند.

ص:293

بايد دانست كه هدف آنها از قسم، تبرئۀ خود از نفاق و جبران آثار نفاقشان بوده است.

و مقتضاى قاعده در كلمۀ أن يرضوه «أن يرضوهما» است كه ضمير تثنيه به اللّه و رسول برگردد، و مفرد آوردن براى آن است كه عمده، جلب رضايت خداوند است و ديگران بايد به تبع او و از شئون او باشند.

أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَن يُحَادِدِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِداً فِيهَا ذلِكَ الْخِزْىُ الْعَظِيمُ

استفهام در آيه براى اظهار تعجب و بيان اين است كه چگونه با علم به عذاب اقدام مى كنند!

معناى آيه: آيا ندانستند كه بى ترديد هر كس با خدا و فرستادۀ او مخالفت و دشمنى كند ثبوت آتش جهنّم و حلول آن دربارۀ وى حتمى است؟ در حالى كه در آن جاودان است.

اين همان رسوايى و خوارى بزرگ است.

يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُم بِمَا فِي قُلُوبِهِمْ قُلِ اسْتَهْزِءُوا إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ مَاتَحْذَرُونَ «64» وَلَئِن سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ قُلْ أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِءُونَ «65» لاَتَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ إِن نَعْفُ عَن طَائِفَةٍ مِنكُمْ نُعَذِّبْ طَائِفَةً بِأَنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ «66»

لغت و اعراب:

حذر الشيءَ ومن الشيءِ: پرهيز كرد از آن. ضمير جمع عليهم و تنبّئهم راجع اند به مؤمنان، و ضمير قلوبهم به منافقان. خاضَ الماء - از باب نَصَر -: داخل شد در آن. أ باللّه استفهام براى تقبيح و توبيخ و تعجيز است.

ص:294

تفسير:

يَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَن تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُم بِمَا فِى قُلُوبِهِمْ

از اين آيه و چند آيه پس از آن به وضوح برمى آيد كه گروهى نه اندك از منافقان كه در داخل حكومت اسلامى بودند قصد خطرناك خاصى دربارۀ پيامبر و يارانش داشته اند و آن، ترور پيامبر، كشتن ياران او، ريشه كن كردن اسلام و نابود كردن كتاب آسمانى و طبعاً روى كار آوردن حكومت طاغوتى و شرك جاهلى بود. و اينان با گروهى ديگر از منافقان دور دست نيز اتصال و ارتباط داشتند. و از ملاحظۀ مجموع اين آيات تا آيۀ 74 كه به طور منسجم از حادثۀ خاصى حكايت دارد چنين برمى آيد كه يكى از حوادث مربوطه پس از خروج پيامبر به سوى غزوۀ تبوك و پيش از رجوع به مدينه رخ داده، و در كتب فريقين نيز اشاره به آن حادثه شده و آن را بر مواردى تطبيق نموده اند.

و مقتضاى تدبر در نصوص، اين است كه: گروهى از آنها همراه پيامبر به سوى تبوك حركت كرده اند و به فكر مكر و توطئه اى برضد پيامبر افتاده، در جلسات سرّى خود آنچه را از اسلام اقرار كرده بودند علناً ردّ و انكار نموده و خدا و رسول و كتاب آسمانى را مورد سخريه و استهزا قرار داده اند. و در اين سفر است كه تصميم جدى بر ترور پيامبر اسلام مى گيرند، و چون خدا آنها را از پياده كردن نقشۀ شوم محروم مى كند و آثارى از كفرياتشان فاش مى گردد عذرهايى بدتر از گناه مى آورند.

طبق روايات باب، آنها در حدود دوازده نفر بوده اند كه تبانى مى كنند در شبى تاريك هنگام رجوع سپاهيان اسلام به سوى مدينه در گردنه اى خطرناك سر راه پيامبر را بگيرند و وسايل رم دادن شتر او را فراهم سازند. و در مرحلۀ اجراى اين نقشه، چون شتر پيامبر بدان جا مى رسيد آنها نيز از اطراف به آن جا نزديك مى شدند. خداوند در اين بين پيامبر خود را مطّلع مى كند، آن حضرت به چند نفر از ياران نزديك دستور مى دهد به سوى راحلۀ آنها حمله ور شوند و بر سر و روى شتران آنها بزنند تا شتران فرار كنند. و نام هاى همگى آنها را هم خود در آن جا بر زبان مى راند و برقى هم در آن هنگام مى زند كه محافظان پيامبر نيز همۀ آنها را جز چند نفر كه صورتشان پوشيده بوده مى شناسند.

ص:295

معناى آيه: اى پيامبر، منافقان از اين پرهيز دارند كه سوره اى بر مسلمين نازل شود و آنها را از آنچه در دل هاى منافقان است آگاه سازد. مراد از «ما في قلوبهم» قصۀ توطئۀ نهانى و اظهارات كفرآميز و مسخره و استهزاهاى آنهاست.

بايد دانست كه ممكن است توهم شود منافقان كه معتقد به نبوت و وحى نبودند چگونه از نزول سورۀ آسمانى و غيب گويى آن بيم داشتند؟ جواب اين است كه: كفر برخى از آنها كفر عنادى و از مصاديق وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ [نمل، 14] بوده و لذا از نزول چنين سوره اى مى ترسيدند. و برخى كه اعتقاد به وحى نداشتند و سوره ها را ساختگى خود پيامبر مى ديدند، معتقد بودند كه او مى تواند طبق استعداد فكرى و حدس قوى سياسى و اجتماعى، و يا به واسطۀ استمداد از اجنّه و ارواح خالصه و يا به وسيلۀ نفوذى هاى خود در ميان كفّار، سوره اى بسازد و از اسرار آنها خبر دهد.

قُلِ اسْتَهْزِءُوا إِنَّ اللّهَ مُخْرِجٌ مَاتَحْذَرُونَ

يعنى: به آنها بگو: مسخره و استهزا كنيد، به يقين خداوند اراده دارد آنچه را از آن بيم داريد آشكار سازد. مراد از استهزايى كه خدا به آنها نسبت مى دهد سخنان استهزايى است كه آنها در توطئه هاى نهانى گفته اند. و ممكن است مراد خود كفر جحودى و عنادى آنها و يا انكار وحى و نبوت توأم با ادلّۀ روشن باشد، زيرا اين رقم عمل و سخن، در نزد عقل، مسخره است.

وَلَئِن سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ قُلْ أَبِاللّهِ وَآيَاتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنتُمْ تَسْتَهْزِءُونَ

يعنى: و حتماً اگر از آنها بپرسى - از آنچه در توطئه هاى پنهانى خود به زبان آورده اند -، بى ترديد خواهند گفت: ما شوخى مى كرديم و با هم به تبادل سخن، بازى مى كرديم. بگو: آيا خدا و آيات او و فرستادۀ او را استهزا مى كرديد؟!

لاَتَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ إِن نَعْفُ عَن طَائِفَةٍ مِنكُمْ نُعَذِّبْ طَائِفَةً بِأَنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ

يعنى: هيچ عذرى نياوريد، شما پس از ايمانتان يعنى پس از اظهار اسلام و دعوى ايمان واقعى، كفرتان را علنى كرديد. اگر گروهى از شما را عفو كنيم يعنى به خاطر توبۀ آنها يا شركت نكردنشان در استهزا، گروه ديگرى را به سبب جرمشان عذاب خواهيم كرد.

ص:296

الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضَهُم مِن بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ «67» وَعَدَ اللّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا هِيَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمْ اللّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِيمٌ «68»

تفسير:

الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُم مِن بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَيَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ هُمُ الْفَاسِقُونَ

در اين آيات پس از ذكر برخى از خيانت هاى منافقان، اشاره است به برخى از كارهاى نارواى ديگر آنها و شمول غضب خدا و توجه وعيد خدا به آنان و توجه دادن آنها به سوابق تاريخى فاسدشان و ذكر مثال ها، و اشاره به اين امر مهم كه در اطوار تاريخ اين گروه سياسى، زن هاشان نيز همراه و هماهنگ آنها بوده اند.

معناى آيه: مردان و زنان منافق برخى از برخى ديگرند، يعنى گذشتگانشان با موجودين، در پليدى ذات و كفر و نفاق باطنى و تظاهر به اسلام و آزار مسلمين و توطئه گرى عليه آنها هماهنگ اند. پيوسته به منكر و هر نارواى شرعى و عقلى دستور مى دهند، و از هر كار خير و معروف نهى مى كنند. و همواره دست هاى خود را مى بندند، يعنى از انفاقات مورد رضاى خداوند. آنها خدا را فراموش كرده اند و در نتيجه خدا هم آنها را فراموش نموده است، يعنى پس از اكمال دعوت و اتمام حجّت، آنها را رها كرده تا در اختيار هوا و شيطان قرار گيرند. بى ترديد، منافقان همان فاسقان اند، يعنى نافرمان هاى

ص:297

خارج از اوامر الهى اند.

وَعَدَ اللّهُ الْمُنَافِقِينَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا هِىَ حَسْبُهُمْ وَلَعَنَهُمُ اللّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِيمٌ

خداوند مردان و زنان منافق و همۀ كفّار را وعدۀ آتش جهنّم داده، يعنى: اين وعده را از روز اوّل، توأم با توجيه تكليف به وسيلۀ پيامبران و الهام به عقول و خرد بشر داده است. در حالى كه آنها در آن جاودانند، آخرش بى انتها و پايانش ابديت است. اين آتش براى آنها كافى است، يعنى كفر ثابت و فسق دائم در همۀ عمر و ردّ دعوت ها و تفويت فرصت ها را چنين كيفرى متناسب و كافى است. و خدا آنها را لعنت و طرد كرده، و براى آنها عذابى دائم و پابرجا معيّن و مهيّاست.

كَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ كَانُوا أَشَدَّ مِنكُمْ قُوَّةً وَأَكْثَرَ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاَقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُم بِخَلاَقِهِمْ وَخُضْتُمْ كَالَّذِي خَاضُوا أُوْلئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَأُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ «69»

لغت و اعراب:

كالذين من قبلكم، خبر مبتداى محذوف است به تقدير «أنتم كالّذين». خَلاق: نصيب و بهره. خوض: فرورفتن در يك شىء.

تفسير:

كَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ كَانُوا أَشَدَّ مِنكُمْ قُوَّةً وَأَكْثَرَ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاَقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُم بِخَلاَقِهِمْ وَخُضْتُمْ كَالَّذِى خَاضُوا

ص:298

خطاب به منافقانِ معاصر نزول آيات است. يعنى: شما همانند كسانى از منافقان و كافران اعصار پيش از خود هستيد كه از شما نيرومندتر بودند، و اموال و اولادشان از شما بيشتر بود، و در نتيجه از نصيب دنيوى خود برخوردار شدند، و شما نيز از سهم و بهرۀ دنيوى خود بهره مند شديد همان گونه كه آنها پيش از شما در تاريخ گذشته از بهرۀ زندگى تمتّع جستند، و شما نيز فرو رفتيد همان گونه كه آنها فرو رفتند، يعنى هر دو گروه در كفر و نفاق و شرك اعتقادى و رذايل اخلاقى و عمل هاى پليد فرو شديد.

أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِى الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَأُولئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ

يعنى: آنها عمل هاشان در دنيا و آخرت باطل شد. مراد اين است كه عمل هاى خير باطنى آنها از عقايد صحيح و اوصاف كمالى، و اعمال بدنى آنها از انفاق در راه خير و غيره در دنيا باطل و هدر و بى پاداش شد، زيرا توفيقات خاص الهى كه براى عمل هاى خير در دنيا به عامل مى رسد و نيز انبوه پاداش اخروى شامل حال آنها نشد.

و آنها هستند كه زيانكارند، يعنى زيانكار در معاملۀ معنوىِ مصرف كردن استعدادها در راه حق و گرفتن پاداش در دنيا و آخرت. و غرض اين است كه سرنوشت اين منافقان نيز همان سرنوشت است.

أَلَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَقَوْمِ إِبْرَاهِيمَ وَأَصْحَابِ مَدْيَنَ وَالْمُؤْتَفِكَاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلكِن كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ «70»

لغت و اعراب:

قومُ نوح و پنج تا معطوف آن، بدل اند از الّذين. مَديَن شهرى است بر سر راه مصرى ها به طرف بيت المقدس كه مسكن شعيب پيامبر بوده است. مؤتفكات: جمع مؤتفكة يعنى وارونه

ص:299

و زير و رو شده، سه شهر قوم لوط است كه بر سرشان وارونه شد.

تفسير:

أَلَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَقَوْمِ إِبْرَاهِيمَ وَأَصْحَابِ مَدْيَنَ وَالْمُؤْتَفِكَاتِ

يعنى: آيا بر آنها خبر و سرنوشت كسانى كه پيش از آنها در اعصار گذشته بودند نيامده؟ مراد، خبر وحشت زا و هشدار دهنده و تنبّه آورِ هلاكت آنهاست. يعنى خبر قوم نوح پيامبر كه چگونه خدا آنها را يكسره در ميان دريايى جديدالحدوث و نوظهور از آب هاى زمينى و آسمانى كه كوه و دشت و هامون را فرا گرفته بود غرق نمود. و خبر قوم عاد، ملت هود پيامبر كه چگونه آنها را با وزش بادهاى سرد و مسموم كننده در مدت سه شبانه روز ريشه كن كرد. و خبر قوم ثمود، امّت صالح پيامبر كه چه سان همه را با يك صيحۀ آسمانى از پاى درآورد و نقش زمين نمود. و خبر قوم ابراهيم كه چگونه آنها را با كشتن نمرود و هجوم حيرت آور پشّه هلاك كرد. و خبر اصحاب مدين، قوم شعيب پيامبر كه چه سان با ابرهاى آتش بار همه را بسوزانيد. و خبر مردم مؤتفكات يعنى سه شهر يا چندين روستاى مسكن هاى قوم لوط پيامبر كه چگونه جبرئيل همه را از عمق زمين بركند و بالا برد و وارونه ساخت و بر سطح زير و رو شده اش بارانى از سنگ باريد.

أَتَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلكِن كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

اين كلام در بيان علت هلاكت امم گذشته است. يعنى: پيامبرانشان براى آنها بيّنات آوردند (شريعت و كتاب توأم با دلايل آشكار و براهين روشن). پس هرگز خدا بر آن نبود كه به آنها ستم كند، ولكن آنها خودشان بودند كه به نفس خويش ستم مى كردند. زيرا پس از عرضۀ بيّنات و اتمام حجت و تكرار در ابلاغ و مهلت كافى، به لجاجت و عناد، دعوت حق را نپذيرفتند و عذاب دنيوى متصل به عذاب ابدى را به جان خريدند.

ص:300

وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَيُطِيعُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمْ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «71» وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ «72»

تفسير:

وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَولِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ يُطِيعُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

اين آيه اشاره است به روابط صالح و پربركت مؤمنان با يكديگر در مقابل روابط ناروا و مفسده زاى منافقان كه در آيۀ 67 ذكر شد. و «ولى» به معناى سرپرست و متولّى امر و به معناى ياور و دوست آمده و در اين جا به قرينۀ ذكر امر و نهى به معناى اول است. و بعيد نيست در اين كتاب كريم، الفاظ مشترك را به همۀ معانى آن حمل كرد مگر آن كه متعارض باشند.

معناى آيه: و مردان و زنان مؤمن، سرپرست يكديگرند، يعنى نوعى از ولايت تشريعى نسبت به يكديگر دارند و آن برخى از مراتب ولايت در مسألۀ امر و نهى است. آنها پيوسته يكديگر را به هر كار شايسته اى فرمان مى دهند و از هر كار ناروايى نهى مى كنند، و نماز را برپا مى كنند، خود مى خوانند و افراد جامعه را به خواندن آن وامى دارند. و زكات مى پردازند، زكات شرعى و ماليات اسلامى واجب و مستحب. و آنها پيوسته از خدا و فرستادۀ او فرمان مى برند. آنها هستند كه به زودى مورد رحمت خداوند قرار خواهند

ص:301

گرفت، يعنى مقابل منافقان كه مورد فراموشى قرار مى گيرند. و خدا مقتدر شكست ناپذير و حكيم است.

وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا

يعنى: خدا به مردان و زنان با ايمان، باغ ها و بهشت هايى را وعده داده كه از زير آنها نهرها در جريان است، در حالى كه در آن بهشت ها جاودانند. جريان نهرها ممكن است از زير سطح زمين باشد يا از زير درختان، و مراد از آنها نهرهايى از همه نوع مايعات است يا خصوص چهار نهرى كه در آيۀ 15 سورۀ محمّد صلى الله عليه و آله ذكر شده است.

وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِى جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ رِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ

يعنى: و نيز خدا به مردان و زنان مؤمن، مسكن هاى پاكيزه اى را در باغ هاى اقامت و بهشت هاى ابديت وعده داده است، و رضا و خشنودى از جانب او بزرگ تر است، و اين رضا و خشنودى است كه كاميابى بزرگ است. يعنى بزرگى آن نه از اين راه است كه چون او راضى گردد همۀ نعمت ها دنبال آن سرازير مى شود، هر چند چنين است، بلكه خود حبّ و دوستى او در نزد بنده اش از همه چيز بزرگ تر و محبوب تر و لذت بخش تر است، و از اين رو عبادت به انگيزۀ حبّ اللّه مرتبه اى والا دارد.

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ «73» يَحْلِفُونَ بِاللّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَكَفَرُوا بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ وَهَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ فَإِن يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَإِن يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ عَذَاباً أَلِيماً فِي الْدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِن وَلِيٍّ وَلاَنَصِيرٍ «74»

ص:302

تفسير:

يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ

كلمۀ «جهاد» بر حسب غلبۀ استعمال، ظهور دارد در جنگ و نبرد، و اين جهاد با منافقان كه مدعى هستند جزو مسلمين اند ممكن نيست، پس مراد، مقاومت و عكس العمل منفى در مقابل آنها به هر طرز ممكن است.

معناى آيه: اى پيامبر، با كافران و منافقان جهاد كن، يعنى با كافران به جهاد ابتدايى در موقع اقتضاى مصلحت، و جهاد دفاعى، و با منافقان يعنى كسانى كه شواهدى بر نفاق آنها قائم مى شود به وعظ و اندرز و بى اعتنايى و طرد از مجتمع يا به دقت در اجراى حدود و تعزيرات دربارۀ آنها به خاطر تخلّفات زيادى كه دارند. و ممكن است مراد از جهاد، اعم از جهاد نظامى و اقتصادى و فرهنگى و تجارى باشد، پس منافقان را نيز شمل مى شود. و كار را بر آنها سخت گير، و جايگاه آنها جهنم است و جهنم، بد جاى بازگشتى است.

يَحْلِفُونَ بِاللّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَكَفَرُوا بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ وَ هَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا

ممكن است اين آيه تكرار بيان حادثۀ عقبه باشد كه منافقان در خلوت، كفر گفتند و اقدام به كار نافرجام نمودند و در آيۀ 64 گذشت. و گفته شده كه: اشاره است به حوادث ديگرى از كفر و ارتداد نهانى آنها، زيرا بسا اتفاق مى افتاد كه در موارد نزاع و اختلافشان حتى در نزد برخى از مسلمين به ناگاه كفر مى گفتند و اسلامى را كه بر حسب ظاهر پذيرفته بودند علناً انكار مى كردند.

معناى آيه: آنها به خدا سوگند مى خورند كه چيزى نگفته اند، در حالى كه بى ترديد، سخن كفرآميز گفته اند و پس از اسلامشان كافر شده اند و به چيزى همت گماشتند كه به آن نرسيدند، يعنى ترور پيامبر در عقبه و يا ايجاد فتنه و آشوب در مدينه.

وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ

ص:303

و منافقان هيچ عيب و خرده اى از پيامبر و دين و رفتار او نگرفتند (يعنى دربارۀ اين كه چرا سخن كفر و باطل مى گويند و رفتار ضد اسلامى و فكر براندازى حكومت الهى را دارند بهانه اى نداشتند) جز آن كه خدا و فرستادۀ او آنها را به واسطۀ فضل و احسان خدا بى نياز نمودند. و اين كلام نظير آن است كه شخصى به شخصى بگويد: من در نزد تو هيچ گناهى ندارم جز آن كه به تو خوبى كرده ام. زيرا اهل مدينه پيش از هجرت پيامبر اسلام در كمال ضيق و تنگى زندگى و فقر و فلاكت بودند و به بركت اسلام و حركت مسلمين و فعاليتشان در جنبه هاى مختلف زندگى كه از آن جمله جنگ ها و پيروزى هاى توأم با انبوه غنائم جنگى بود، سطح زندگيشان بالا رفت و فضل خدا شامل حالشان گشت و آنان به جاى شكر نعمت در فكر انتقام افتادند.

فَإِن يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَإِن يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ عَذَاباً أَلِيماً فِى الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ فِى الْأَرْضِ مِن وَلِىٍّ وَلاَنَصِيرٍ

يعنى: پس اگر آنها توبه كردند و به سوى حق برگشتند براى آنها خير و نيكو خواهد بود، و اگر اعراض كردند و روى برتافتند خدا آنها را به عذاب دردناكى در دنيا و آخرت عذاب خواهد نمود، و هرگز آنها را در روى اين زمين، سرپرست و دوست و ياورى نخواهد بود.

وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَكُونَنَّ مِنَ الْصَّالِحِينَ «75» فَلَمَّا آتَاهُم مِن فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُونَ «76» فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَبِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ «77»

ص:304

تفسير:

وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ

آيات زير اشاره است به برخى ديگر از منافقان كه با خدا معاهده نموده و نقض كرده اند، و به برخى ديگر كه به صدقات و عمل هاى مسلمين خرده مى گرفتند و مسخره مى كردند.

يعنى: و از منافقان كسانى هستند كه با خدا معاهده نمودند كه حتماً اگر از فضل و رحمت خود به ما بدهد ما نيز بى ترديد، صدقه مى دهيم و بدون شك از نيكوكاران مى شويم. مراد اين است كه اگر مال و ثروت وافر به ما دهد ما نيز همۀ حقوق واجب و مندوبِ اموال خود را از زكات و خمس و فىء و انفال و ماليات اسلامى و انفاقات واجب ارحام و صلۀ رحم، همه را ادا مى كنيم.

فَلَمَّا آتَاهُم مِن فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُونَ

پس چون خدا از فضل خويش به آنها بخشيد، يعنى: خواسته هاى آنها را عطا نمود، به مالشان بخل ورزيدند و از معاهده روى برتافتند، و آنها معرض اند. ذكر اسم فاعل، مفيدِ اين است كه عادت به اعراض و طبع روگردانىِ از حق دارند.

فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقاً فِى قُلُوبِهِمْ إِلَى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِمَا أَخْلَفُوا اللّهَ مَا وَعَدُوهُ وَ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ

ضمير فاعلى «أعقب» راجع است به وصف بخل يا عمل بخيلانۀ آنها، و ضمير مفعولى «يلقونه» راجع است به «اللّه».

معناى آيه: صفت بخل يا عمل نشأت يافته از آن در دل هاى شان نفاقى در پى آورد كه تا روزى كه خدا را ملاقات كنند، يعنى بميرند يا به محشر آيند، ثابت و برقرار است. و اين به خاطر تخلّف آنها از مواعدۀ با خدا و به خاطر آن بود كه پيوسته به خدا دروغ مى گفتند.

أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُمْ وَأَنَّ اللّهَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ «78» الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الْصَّدَقَاتِ وَالَّذِينَ لاَيَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «79»

ص:305

لغت و اعراب:

نجوا اسم مصدر است به معناى سخن سرّى، و نام گروهى كه با هم سخن سرّى دارند، و چيز پنهانى و سرّى، مفرد و جمع و مذكر و مؤنث در آن يكسان است، و مراد در اين جا معناى اول است. لَمَزَه - از باب ضَرَب و نَصَر -: عيب گرفت بر او، به چشم و ابرو به او اشاره نمود. مطّوّع اصلش متطوّع از باب تفعّل است، كسى كه خود را در طاعت به تكلّف اندازد، كسى كه اعمال مستحبى را با طيب خاطر به جا مى آورد. تطوّع: انجام دادن كار نيك.

جَهَدَ في الأمر - از باب مَنَع -: كوشش كرد در آن و به مشقت افتاد. جهْد - به ضم و فتح -:

طاقت و توان. الذين يلمزون مبتدا و سخر اللّه خبرش، والذين لايجدون عطف است به مطّوّعين.

تفسير:

أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْوَاهُمْ وَأَنَّ اللّهَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ

استفهام براى نكوهش و توبيخ است. يعنى: آيا منافقان ندانستند كه خدا سرّ آنها و نجواى آنها را مى داند؟ (سرّ يعنى رازهاى نهفتۀ دلشان از كفر و نفاق و قصد توطئه عليه مسلمين، و نجوا يعنى مطالبى كه در سخنان بيخ گوشى تبادل مى كنند).

و آيا ندانسته اند كه خداوند از همۀ غيب ها به نحو كامل آگاه است؟ غيب، امر نسبى است، يعنى چيزى كه از حواس ظاهره يا باطنۀ هر ذى شعورى پنهان است، در نزد او آشكار است.

اَلَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِى الصَّدَقَاتِ وَالَّذِينَ لاَيَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: كسانى از منافقان كه بر مطّوّعين از مؤمنان در صدقاتشان عيب مى گيرند (دربارۀ مؤمنانى كه ثروت مالى دارند و به ميل و رغبت انفاق مى كنند يا صدقه هاى مستحب مى دهند، مى گويند: اينان براى ريا و سمعه يا حبّ جاه و شهرت صدقه مى دهند) و نيز بر كسانى از مؤمنان كه جز آخرين طاقت و توانشان چيزى پيدا نمى كنند و آن را صدقه مى دهند عيب مى گيرند و آنها را استهزا مى كنند (آنان

ص:306

را ساده و ابله و بى خرد يا فريب خورده مى نامند، و بالأخره هر يك از اغنيا و فقراى مسلمين را به طرزى مسخره مى كنند) خدا آنها را مسخره كرده است.

يعنى حكم سخريه و استهزاى آنها از ازل گذشته است، و براى آنها عذابى است دردناك. و مسخرۀ خدا در دنيا اين است كه اميدهاى آنها را ناگهان تبديل به يأس و خوشى هاشان را مبدل به ناخوشى مى كند، و در آخرت مورد مسخرۀ خزنۀ جهنّم واقع مى شوند.

اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَاللّهُ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ «80» فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللّهِ وَكَرِهُوا أَن يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَقَالُوا لاَتَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً لَوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ «81» فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلاً وَلْيَبْكُوا كَثِيراً جَزَاءَ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ «82»

لغت و اعراب:

استغفِر امر براى انشاى تسويه است. خلَّف الشيءَ: او را پشت سر گذاشت، مخلَّف: به جا گذاشته شده. مقعد: مصدر ميمى به معناى قعود.

تفسير:

اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَتَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَن يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ

يعنى: براى آنها آمرزش بطلب يا نطلب، اگر هفتاد بار براى آنها آمرزش بخواهى

ص:307

خداوند هرگز آنها را نخواهد آمرزيد. مراد اين است كه طلب آمرزش و ترك آن يكسان است، و در نتيجه، طلب لغو است، و در طلب هم يك بار و تكرار بسيار نيز مساوى است. و تعليق به هفتاد از باب مثال و به عنوان مبالغه است و عدد خصوصيت ندارد، و نيز از باب تعليق به محال است مانند لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ [زمر، 65] وگرنه پيامبر براى چنين افرادى آمرزش نمى طلبد.

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَاللّهُ لاَيَهْدِى الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ

يعنى: آن محروميت شديد براى اين است كه آنها به خدا و فرستادۀ او كفر ورزيدند، و خدا هرگز گروه خارج از فرمان و متمرّد را هدايت نمى كند.

فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِاللّهِ وَكَرِهُوا أَن يُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِى سَبِيلِاللّهِ

اين آيه تا هفت آيۀ بعد دربارۀ منافقان است كه در غزوۀ تبوك با عذرهاى دروغين اذن عدم شركت گرفتند. يعنى اى پيامبر، به جا گذاشته شدگان از جنگ به خاطر ماندن و بازنشستن برخلاف رسول خدا شادمان شدند، و آنها كراهت داشتند از اين كه با مال ها و جان هاى خود در راه خدا جهاد كنند.

وَقَالُوا لاَتَنْفِرُوا فِى الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّاً لَوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ

يعنى: و آنها به ياران خود هم گفتند: در هواى گرم حركت نكنيد. اى پيامبر، اگر آنها فهم دقيق و دانش عميق داشته باشند به آنها بگو: آتش جهنم حرارتش بيشتر است. يعنى در يك جهاد حساس و خطرناك و ضرورى، فرار از زَحف، مستلزم آتش جهنّم فردا است و آن شديدتر است.

فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلاً وَلْيَبْكُوا كَثِيراً جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ

يعنى: در نتيجه بايد آنها در آيندۀ عمرشان كمتر بخندند و بسيار بگريند، يا در دنيا بخندند كه طبعاً اندك است و در آخرت بگريند كه بسيار خواهد بود، به كيفر آنچه به دست مى آورند از عقايد فاسده و رذايل اخلاق و محرّمات اعمال.

ص:308

فَإِن رَجَعَكَ اللّهُ إِلَى طَائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُل لَن تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَلَن تُقَاتِلُوا مَعِيَ عَدُوّاً إِنَّكُم رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخَالِفِينَ «83» وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُم مَاتَ أَبَداً وَلاَتَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ «84» وَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ أَن يُعَذِّبَهُم بِهَا فِي الْدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ «85»

تفسير:

فَإِن رَجَعَكَ اللّهُ إِلَى طَائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُل لَن تَخْرُجُوا مَعِىَ أَبَداً وَلَن تُقَاتِلُوا مَعِىَ عَدُوّاً إِنَّكُم رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخَالِفِينَ

يعنى: اى پيامبر، اگر خدا تو را به سوى گروهى از آنها در مدينه برگردانيد، آن گاه در سفرهاى ديگر چون خواهى سپاه را بسيج كنى آنها آمدند و از تو براى بيرون شدن به جهاد اذن طلبيدند، به آنها بگو: هرگز و ابداً با من بيرون نخواهيد شد و هيچ گاه همراه من با دشمنى نخواهيد جنگيد؛ چرا كه شما نخستين بار راضى شديد كه بنشينيد، پس طبق روش اوّلتان همراه خالفان بنشينيد، يعنى همراه كسانى كه طبعاً و تكويناً بازنشسته اند، مانند زنان، كودكان، معلولان و بيماران.

وَلاَ تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُم مَاتَ أَبَداً وَلاَتَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ

يعنى: و هرگز بر جنازۀ كسى از آنها كه مُرد نماز مخوان، و بر سر قبرش نايست، يعنى نه براى كمك به دفن و آداب آن و نه براى دعا و طلب مغفرت.

إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ وَ رَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ

ص:309

يعنى: به خاطر آن كه آنها به خدا و فرستاده اش كفر ورزيدند و در حالى كه فاسق بودند از دنيا رفتند. پس كافر و خارج از فرمان اصولى خدا بودند. و مفاد اين آيات اين است كه اختلال عقايد انسان در اصول دين، سبب لغويت استغفار و دعا در حقّ او و عدم جواز نماز و حضور بر سر قبر اوست. و در فقه اسلامى آمده است كه تمام آثار كفر بر او بار مى شود كه از آن جمله حرمت تجهيزات اسلامى اوست، يعنى تجهيزات پنجگانه براى روانه شدن ميّت مسلِم به عالم برزخ، از غسل و حنوط و كفن و نماز و دفن در مقابر مسلمين.

وَلاَ تُعْجِبْكَ أَمْوَالُهُمْ وَأَوْلاَدُهُمْ إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ أَن يُعَذِّبَهُم بِهَا فِى الدُّنْيَا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ كَافِرُونَ

اين آيه همان آيۀ پنجاه و پنج است كه گذشت و اختلاف اندك و تغييرات چهارگانۀ لفظى تأثير ژرفى در معنا ندارد. و تكرار آيه براى تأكيد اين امر خطير است كه نبايد وفور نعمت و سعه و تنوّع دنياى كفر، مسلمين را به شگفت آورد و در روحشان اثر بگذارد و سبب تزلزل عقايد و تمايل به كفر و گرايش به اخلاق و آداب و سنن كفّار شود، كه شديداً محل ابتلاى دنياى اسلام امروز با جهان كفر است.

وَإِذَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّهِ وَجَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقَالُوا ذَرْنَا نَكُن مَعَ الْقَاعِدِينَ «86» رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَيَفْقَهُونَ «87» لكِنِ الْرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَأُولئِكَ لَهُمُ الْخَيْرَاتُ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «88» أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ «89»

ص:310

لغت و اعراب:

أن آمنوا به تقدير «بأن آمنوا، أى بالإيمان». اُولوا: جمع «ذو» به معناى صاحب از غير لفظش. طَول: غنا، قدرت. ذرنا از مادّۀ وَذَر يَذَرُ به معناى ترك، و تنها مضارع و امر از اين ماده استعمال شده است.

تفسير:

وَإِذَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللّهِ وَجَاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَقَالُوا ذَرْنَا نَكُن مَعَ الْقَاعِدِينَ

يعنى: و چون سوره اى نازل گردد كه به خداوند ايمان آوريد و همراه فرستاده و رسول او جهاد كنيد، صاحبان ثروت و توان مالى و جسمى از منافقان از تو اذن مى طلبند كه در جهاد شركت نكنند، و گويند: بگذار ما با بازنشستگان باشيم. يعنى به جهاد بيرون نشويم و با زنان و كودكان در شهر بمانيم.

رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَيَفْقَهُونَ

يعنى: آنها راضى شدند كه با خالف ها - بازنشسته ها و خانه نشين ها - باشند. يعنى اين مقدار درك و تعقّل ندارند كه جهاد در راه يك دين قويم ثابت و حيازت كمالات ابدى آن، قابل تبديل با استراحت چند صباح و مصاحبت زنان و كودكان نيست. و بر دل هاى آنها مهر شقاوت زده شد، يعنى به واسطۀ سوابق كفر و عناد و فسق آنها، ولى آنها نمى فهمند. يعنى وضع دينى و شقاوت ذاتى خود را نمى دانند و علم عميق دينى از آنها گرفته شده است.

لكِنِ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَأُولئِكَ لَهُمُ الْخَيْرَاتُ وَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

يعنى: لكن در مقابل قعود و تخلّف و ترك فريضۀ عظيم الهى از سوى آنها، فرستادۀ خدا و كسانى كه با او ايمان آورده اند، با مال ها و جان هاى خود جهاد كردند، و آنهايند كه در دنيا برايشان خيرات مادى و معنوى است، و آنها هستند كه

ص:311

اصحاب رستگارى و كاميابى اند.

باديه نشينان منافق و مؤمن

أَعَدَّ اللّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ

يعنى: خداوند براى آنها در جهان واپسين، باغ ها و بهشت هايى فراهم كرده است كه از زير سطح آنها يا از زير درختان آنها نهرها جارى است، يعنى از هرگونه مايعات به نحو پيوسته و بدون وقفه در تاريخ ابديت، و آنها در آن بهشت ها جاودان اند، يعنى هر چند با پروردگارشان در ازليت شريك نيستند لكن در ابديت شريك خواهند بود، و اين است كاميابى بزرگ.

وَجَاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَقَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللّهَ وَرَسُولَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «90»

لغت و اعراب:

معذّر اصلش «معتذر» از باب افتعال است، يعنى عذرآورنده. اَعراب جمع است و مفرد ندارد، يعنى باديه نشينان از عرب و غير عرب.

تفسير:

وَجَاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ وَ قَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ

مراد از معذّران،(1) باديه نشين هاست كه در اعتذارشان راستگو بودند. و محتمل است كه اعم از منافقان و مسلمين باديه نشين باشد. اگر منافق بودند چطور در اعتذارشان راستگو بودند؟!

ص:312


1- . مراد، عذرداران واقعى است نه منافقان، زير منافقان در اعتذارشان راستگو نيستند.

معناى آيه: اى پيامبر، عذرآورندگان از باديه نشين ها نزد تو آمدند كه به آنها اجازه داده شود يعنى اجازۀ تخلّف از جهاد، ولى كسانى از منافقان مدينه كه به خدا و رسول او دروغ گفتند، يعنى از سابق در مواقع جنگ عذرهاى دروغ مى آوردند، در جاى خود نشستند، يعنى نه به سوى جهاد رفتند و نه براى استجازه آمدند.

و ممكن است مفاد «ليؤذن لهم» نسبت به مسلمين استجازۀ در شركت باشد كه با نبود شرايط به جهاد روند، همانند حج متسكّع يعنى كسى كه با نبود شروط شرعى به سوى حج مى شتابد.

سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: به زودى كسانى از آنان را كه كفر ورزيده اند عذابى دردناك خواهد رسيد.

لَيْسَ عَلَى الضُّعَفَاءِ وَلاَ عَلَى الْمَرْضَى وَلاَ عَلَى الَّذِينَ لاَيَجِدُونَ مَايُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا للّهِِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ «91» وَلاَ عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَأَجِدُ مَاأَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ يَجِدُوا مَا يُنفِقُونَ «92»

لغت و اعراب:

حرج: سختى، گناه. نَصَحَ زيداً و لزيد - از باب مَنَع -: دربارۀ او دوستى خالصانه كرد.

فاضَ الإناء: پر شد، و فاضَ: جارى شد.

ص:313

تفسير:

لَيْسَ عَلَى الضُّعَفَاءِ وَلاَ عَلَى الْمَرْضَى وَلاَ عَلَى الَّذِينَ لاَيَجِدُونَ مَايُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا للّهِِ وَ رَسُولِهِ

يعنى: نه بر ضعفا و ناتوان ها و نه بر بيماران و نه بر كسانى كه هزينۀ سفر پيدا نمى كنند سختى و گناهى نيست. يعنى در اين كه در منزل خود بنشينند و به سوى جهاد حركت نكنند، اگر درون خود را نسبت به خدا و فرستادۀ او خالص كنند.

عنوان ضعفا شامل پيران فرتوت و زنان و كودكان و ديوانگان و فلج ها و ناقص العضوهاست. و مراد از «نصيحت براى خدا و رسول» كه نفى حرج بدان مشروط شده اين است كه بايد اين گروه همانند متخلّفان از اهل نفاق بر ضدّ مسلمين تبليغ و نشر اكاذيب نكنند و دل ها را عليه آنها نشورانند، بلكه اظهار خيرخواهى نمايند و ديگران را به تحريك و كمك مالى تشويق كنند، وگرنه حرج از آنها رفع نمى شود و مستحق عذاب خواهند بود.

مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِن سَبِيلٍ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

يعنى: بر نيكوكاران راهى نيست. كسى كه كار خير انجام داده، نه در دنيا راه عتاب و توبيخ بر او باز است و نه در آخرت راه مؤاخذه و عقوبت. و اين كلام، قاعده اى است كلّى كه در موارد زيادى از فقه اسلامى از آن استفاده مى شود. و خداوند آمرزنده و مهربان است.

وَلاَ عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَأَجِدُ مَاأَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ يَجِدُوا مَا يُنفِقُونَ

يعنى: و نيز سختى و گناهى نيست بر كسانى كه چون نزد تو آمدند تا آنها را در راه جهاد بر مركبى سوار كنى، و تو گفتى من مركبى ندارم كه شما را بر آن سوار كنم، درحالى بازمى گردند كه چشمان آنها از اشك پر است، به خاطر اندوه از اين كه چرا آنچه بايد در راه جهاد هزينه كنند نمى يابند.

ص:314

إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَهُمْ أَغْنِيَاءُ رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَيَعْلَمُونَ «93» يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لاَتَعْتَذِرُوا لَن نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ وَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ «94» سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءَ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ «95» يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِن تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَيَرْضَى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ «96»

تفسير:

إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَهُمْ أَغْنِيَاءُ رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَيَعْلَمُونَ

يعنى: جز اين نيست كه راه عتاب و توبيخ و عذاب اخروى بر كسانى باز است كه هنگام بسيج عمومى براى جنگ، از تو اذن مى خواهند يعنى اجازۀ ترك جهاد و تخلّف از سپاه اسلام، در حالى كه آنها ثروتمندند يعنى مى توانند مركب و توشه فراهم كنند و براى جهاد حاضر شوند. آنها راضى شدند كه با بازنشستگان و خانه نشينان باشند يعنى با زنان و

ص:315

كودكان و معلولان، و خدا بر دل هاى آنها مهر غفلت و شقاوت نهاده، از اين رو آنها راه سعادت خود را نمى دانند.

يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ قُلْ لاَتَعْتَذِرُوا لَن نُؤْمِنَ لَكُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللّهُ مِنْ أَخْبَارِكُمْ

خطاب به پيامبر اسلام و مسلمين است. يعنى: هنگامى كه از غزوۀ تبوك بازگشتيد، آنها براى شما عذر خواهند آورد كه چرا تخلّف كردند و در شهر ماندند. در جواب بگو:

هيچ عذرى نياوريد كه هرگز از شما باور نخواهيم كرد، حقيقت اين است كه خداوند از اخبار سرّى شما آنچه لازم بود به ما خبر داده است.

وَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

يعنى: و به زودى خدا و فرستادۀ او عمل هاى شما را خواهند ديد، كه توبه مى كنيد و صالح مى شويد يا بر كفر و نفاق خود ادامه مى دهيد. ظاهر آيه اين است كه خدا نيز همانند پيامبر در آيندۀ نزديك مطّلع خواهد شد، و اين امر نسبت به خداوند - نعوذ باللّه - مستلزم جهل فعلى است، پس مراد اين است كه علم ازلى خدا به اين امور در آينده، تحقق خارجى مى يابد و براى همه نيز روشن مى شود.

سپس - يعنى پس از دنيا - همه به سوى خدايى كه داناى غيب و آشكار است بازگردانده مى شويد. مراد از «غيب» هر چيزى است كه بر هر ذى شعورى پنهان است، و مراد از «شهادت» هر چيزى است كه در نزد هر ذى شعورى مشهود است، و اين دو در نزد خدا به نحو يكسان حاضر است و دنيا و آخرت نيز در اين امر در نزد او يكسان است. پس او شما را به آنچه در دنيا مى كرديد آگاه خواهد نمود. يعنى از آن جمله است كفر شما و انكار دعوت پيامبر وقت، و نفاق ورزى با مسلمين، و اظهار اخلاص با كفّار و مشركين.

سَيَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَكُمْ إِذَا انقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ

يعنى: اى پيامبر، به زودى آن گاه كه از سفر جنگ به سوى آنها بازگشتيد براى شما به خدا سوگند ياد مى كنند تا از آنها اعراض كنيد، به اين كه از مسألۀ تخلّف آنها از جهاد و ترتيب اثر توبيخ و سرزنش صرف نظر نماييد. پس شما - اى پيامبر و اى مسلمين - از آنها اعراض نماييد و از نشان دادن عكس العمل روى برتابيد.

ص:316

إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ

يعنى: دستور اعراض از آنها براى تصديق اعذار آنها يا تحصيل رضاى آنها نيست، بلكه براى اين است كه آنها رجس و پليدند، پليد در عقايد و اخلاق و كردار. و اعراض به معناى قطع روابط اجتماعى و اخلاقى و رفتارى است. و جايگاه آنها جهنّم است به سزاى كارهايى كه مى كردند، يعنى به سزاى آن كه در مدت عمرشان با شرك زندگى كرده و با حق مبارزه نموده و در برابر خدا به طغيان برخاسته و پيرو هواى نفس و شيطان بوده اند.

يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِن تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَيَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ

يعنى: اى پيامبر، آنها علاوه بر آن كه مى خواهند متعرّض حال آنها نشويد، سوگند ياد مى كنند تا از آنها در باطن نيز راضى باشيد و همانند ساير مسلمين مورد محبت و رضايت قرار گيرند. پس متوجه باشيد كه اگر شما از آنها راضى شويد بى ترديد، خداوند از گروهى كه خارج از فرمان اويند راضى نمى شود. مقتضاى قاعده در كلام، اين بود كه گفته شود:

«فإنّ اللّه لايرضى عنهم» لكن به جاى ضمير «عنهم» «عن القوم الفاسقين» آمده، براى اين كه در كلام اشعار بر علت باشد، يعنى خدا بدين علت از آنها راضى نمى شود كه آنها گروهى متمرّد و خارج از فرمان در اصول عقايد و اخلاق و اعمال اند.

الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْراً وَنِفَاقاً وَأَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ مَاأَنْزَلَ اللّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «97» وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَايُنْفِقُ مَغْرَماً وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوءِ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ «98»

لغت و اعراب:

اعراب جمع است و مفرد ندارد، و كثرت استعمال دارد در عرب هاى باديه نشين، و برخى گفته اند در مطلق باديه نشين ها. أجدر: لايق تر و سزاوارتر. مغرم: غرامت

ص:317

و خسارت. تربُّص: انتظار. دوائر: جمع دائره، حادثۀ بد كه گويى دور انسان را احاطه كرده است. سوء مصدر است و اضافۀ دائره به آن براى مبالغه است مانند رجلُ صدقٍ و رجلُالصدقِ.

تفسير:

الْأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفَاقاً وَ أَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُوا حُدُودَ مَاأَنْزَلَ اللّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

يعنى: باديه نشينان عرب يا مطلق باديه نشينان خواه عرب يا عجم، در كفر و نفاق، شديدترند، و سزاوارترند كه حدود و مرزهاى آنچه را خدا بر فرستادۀ خود نازل كرده است ندانند. يعنى چون آنها از شهر و مجامع تمدن بشرى، از نظر فرهنگى و اجتماعى دورند، سخت محكوم جاهليت طبيعى قديم بشرند، و در اسارت تقليد كوركورانه از عقايد خرافى و رسوم جاهلى گذشتگان اند، و از علوم دينى و اخلاق انسانى و آداب و فضايل نفسانى بهرۀ به سزايى ندارند.

و مراد از «حدود ما أنزل اللّه» مرزها و ثغور دين و احكام شريعت است كه خود، عالمى است از معنويات، داراى حدود و ثغور. و خداوند عليم و حكيم است، يعنى دانا به همه چيز از امور مربوط به شهرى و باديه نشين، و حكيم در آفرينش و تكليف.

وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَا يُنْفِقُ مَغْرَماً وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

يعنى: و از باديه نشينان عرب كسانى هستند كه آنچه را در راه خدا مى دهند غرامت مى شمارند، زيرا چون براى خدا نمى دهند، بلكه از روى ريا يا تقيه مى دهند، طبعاً برايشان خسارت است. و پيوسته در انتظار ورود حادثه اى بد براى شمايند، از شكست در جنگ و فقر مالى و امراض عمومى و اختلاف داخلى و عمدتاً سقوط دولت اسلامى. و جملۀ «عليهم دائرة السوء» يا انشاى نفرين است يعنى حادثۀ بد بر آنها فرود آيد، و يا اخبار است يعنى براى آنها حادثه اى پيش بينى شده است. و خدا شنوا و داناست، هيچ صداى قابل دركى از حيطۀ قدرت سامعۀ او خارج نيست، و هيچ شيئى در گسترۀ عالم هستى از احاطۀ علم او بيرون نيست.

ص:318

وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَن يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَيَتَّخِذُ مَايُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِندَ اللّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ أَلاَ إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللّهُ فِي رَحْمَتِهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «99»

لغت و اعراب:

قربات: جمع قربت، اعمال نيكى كه براى نزديك شدن به خدا انجام مى گيرد، مفعول دوم يتّخذ است. صلوات عطف است به ماينفق به تقدير «و يتّخذ صلوات الرسول أيضاً قربات».

ألا إنّها؛ ضمير منصوب، راجع است به «ماينفق» و «صلوات».

تفسير:

وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَن يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَ يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ قُرُبَاتٍ عِندَ اللّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ

يعنى: و از باديه نشينان عرب نيز كسانى هستند كه به خدا و روز واپسين ايمان مى آورند، و آنچه را انفاق مى كنند وسايل تقرّب در نزد خدا مى شمارند و دعاهاى پيامبر را نيز كه غالباً هنگام دريافت صدقات مى كردند وسايل تقرب به خدا مى دانند.

أَلاَ إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللّهُ فِى رَحْمَتِهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

يعنى: آگاه باشيد كه همۀ انفاقات آنها در راه خدا و هر يك از دعاهاى پيامبر دربارۀ آنها قربت است، يعنى وسيلۀ نزديك شدن آنها به خداوند است. به زودى خدا آنها را در رحمت خويش وارد خواهد نمود، زيرا كه خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

ص:319

وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدَاً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ «100»

تفسير:

وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَضِىَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ

اين آيه در مقام بيان حكمى است عام دربارۀ مسلمين از آغاز تكوّن هستۀ داخلى ملّت آنها به وسيلۀ بعثت پيامبر اسلام و دعوت او تا پايان وجودى آنها. در اين آيه همۀ مسلمين ابتدا به دو قسم تقسيم شده اند: سابقين اولين، و تابعين به احسان.

مراد از قسم اول كسانى هستند كه از ابتداى دعوت، دور آن حضرت را گرفته و در قبولى دعوت و پذيرش كتاب و شريعت او بر ديگران سبقت جسته و هستۀ مركزى اسلام را تحت رهبرى الهى او تشكيل دادند و از اين رو دو عنوان سابقين و اولين را حيازت نمودند. و اينان عمدتاً مركّب از دو طايفه بودند: مهاجران مكّه و احياناً غير مكّه، و انصار يعنى اهل مدينه و اندكى از غير آنها. و خدا اين دو گروه تازه تشكيل شده را «السابقون الأوّلون» ناميد.

و مراد از قسم دوم كسانى هستند كه در پذيرش دعوت، پيرو پيشگامان نخستين شدند، و در مراحل تشكيل ملت اسلامى و دولت حقّۀ الهى تابع اولين شدند. و اين قسم است كه تا حال ادامه داشته و الى الابد - ان شاء اللّه - ادامه خواهد داشت.

معناى آيه: سبقت جويان و پيشگامانِ نخستين يعنى در پذيرش دعوت و شريعت كه در صدر اوّل، مهاجران و انصار بودند و كسانى كه از آنها به خير و نيكى پيروى

ص:320

كردند، يعنى طبقات بعدىِ مسلمين در مناطق مختلف جهان، نسلى پس از نسلى تا آن گاه كه خدا خواهد، خدا از آنها راضى شده و آنها نيز از خدا راضى و خشنودند.

خدا از اين كه آنها دعوت پيامبر و كتاب و شريعت او را پذيرفتند، و آنها از اين كه خدا دين را كامل و نعمت را تمام و اسلام را براى آنها به عنوان شريعت جاويدان انتخاب نموده است. (1)وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدَاً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ

يعنى: و خداوند براى آنها باغ ها و بهشت هايى مهيّا نموده كه پيوسته زير ساختمان يا درختان آنها نهرها و رودها جارى است، آنها هميشه در آن جا هستند، و اين است فوز عظيم و كاميابى بزرگ.

وَمِمَّنْ حَوْلَكُم مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لاَتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيمٍ «101» وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّهُ أَن يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «102»

لغت و اعراب:

و ممّن حَوْلَكم خبر مقدم، منافقون مبتداى مؤخّر، ومن أهل المدينة عطف است به ممّن حولكم. مَرَد و مَرَن على الشىء - از باب نَصَر -: خو گرفت و عادت كرد به آن، و مردوا صفت منافقون است.

ص:321


1- . روشن است كه اين بشارت، مشروط به موافات يعنى ادامه دادن به ايمان تا دم مرگ است. بنابراين، آن عده كه بعداً دست از ايمان شستند و پيمان خدا و پيامبر را شكستند، از اين جرگه بيرون اند.

تفسير:

وَمِمَّنْ حَوْلَكُم مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لاَتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ

خطاب به مسلمين است دربارۀ چند طايفه كه در اطراف مدينه باديه نشين بودند، مانند برخى از قبيلۀ جُهَينه و اسلم و اشجع و غِفار كه چون به مدينه مى آمدند تظاهر به اسلام داشتند و در ميان قوم خود يهودى يا مسيحى بودند، و هم چنين عدّه اى از اهل خود شهر.

معناى آيه: اى پيامبر، از كسانى كه در اطراف شهر شما از باديه نشين ها هستند و نيز از خود اهل شهر، گروهى منافق اند؛ آنها به نفاق عادت كرده و خو گرفته اند؛ تو آنها را نمى شناسى، ما آنان را مى شناسيم. يعنى در حفظ نفاق باطنى و تحفّظ بر شئون ظاهرىِ آن به گونه اى ماهرند كه تو با كمال درايت فكرى و علم به حال اجتماع، بر آنها اطلاع ندارى.

سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيمٍ

يعنى: به زودى ما آنها را دوبار عذاب مى كنيم، يك بار به وسيلۀ سوابق نفاق و افشاى آن در ميان مردم و گرفتارى هاى ديگر، و بار ديگر به مرگ و عذاب هاى پس از آن در عالم برزخ. سپس آنها به سوى عذابى بزرگ يعنى عذاب هاى آخرت، بازگردانده مى شوند.

وَآخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّهُ أَن يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ

اين آيه مربوط است به گروهى از اهل مدينه و اطراف آن اعمّ از منافق و ضعيف الايمان ها كه هر چند گناه تخلّف را داشته اند، لكن به جاى عذرهاى دروغين به گناهان خود اعتراف نموده اند.

معناى آيه: و از اهل مدينه و اطراف آن، ديگرانى هستند كه به گناهانشان اعتراف كردند، آنها عمل صالح را با قسمتى از عمل زشت در آميخته اند، كارهاى خوبشان با تخلّف از جنگ مخلوط شده، يا تخلّف از جنگ با اقرار و اعتراف مقرون شده. اميد است كه خدا به آنها عطف توجه كند، زيرا خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.

توهّم نشود كه كلمۀ «عسى» دلالت بر اميد دارد و حالت اميد، مستلزم جهل و عجز

ص:322

اميدوار است، پس چگونه در كلام خدا استعمال شده است؟ جواب آن است كه: استعمال، انشايى است و غرض، توليد حالت رجا و اميد در گنهكاران است.

آثار زكات و صدقه

خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ «103» أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ وَأَنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ «104»

لغت و اعراب:

امر خُذ براى مطلق طلب است اعمّ از وجوب و استحباب. و اموال جنس جمع است نه استغراق. صدقه: هر مالى كه در راه خدا داده شود خواه واجب يا مستحب. تزكيه:

پاك كردن، رشد و نمو دادن. صلاة: درود، عمل خاصّى كه نماز ناميده مى شود. سكن: مايۀ سكونت و آرامش.

تفسير:

خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً

خطاب در آيه به پيامبر است و مراد، مطلق ولىّ امر مسلمين است كه سلطۀ شرعى بر نفوس و اموال آنها دارد، خواه معصوم يا منصوب از جانب وى.

معناى آيه: اى پيامبر، از اموال مكلّفان، صدقه دريافت كن، خواه به نحو وجوب مانند زكات اجناس نُه گانه يعنى طلا و نقره و شتر و گاو و گوسفند و گندم و جو و خرما و كشمش، و هم چنين زكاة فطره، و يا به نحو استحباب مثل زكات هاى مستحب كه در فقه بيان شده است.

تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِم بِهَا

يعنى: تو به وسيلۀ دريافت آن آنان را پاكيزه مى كنى و رشد و نمو مى دهى، زيرا

ص:323

بى ترديد هر عمل خيرى از انسان، خاصه انفاق از جان و مال، روح او را از پليدى نقص و گناه پاك مى سازد و رشد و تكامل مى بخشد، نظير شاخه هاى زايد درخت كه بريدنش آن را رشد مى دهد.

وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ

يعنى: و اى پيامبر، هنگام دريافت آن بر آنها درود بفرست يا دعا كن كه همانا درود و دعاى تو آرامش بخش دل و سكونت و اطمينان آور قلب آنهاست. و خدا شنوا و داناست.

اين آيه در مورد زكات شرعى واجب نازل شده و در فقه اسلامى احكام و مسائلى از آن استفاده شده كه بحث در آنها از وظايف تفسيرى بيرون است.

أَلَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ

اين آيه اشاره است به تشويق مسلمين به دادن صدقه مخصوصاً زكات واجب. و استفهام انكارى است. يعنى: آيا مردم ندانسته اند كه بى ترديد، تنها خداست كه توبه را از بندگانش مى پذيرد؟ يعنى پس از صدور گناه از بنده و ثابت شدن استحقاق عقاب بر او، احدى را جز خدا توان بخشيدن گناه او نيست.

وَ يَأْخُذُ الصَّدَقَاتِ وَأَنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ

يعنى: و نيز اوست كه صدقه ها را دريافت مى كند، زيرا تحويل دادن صدقه به دست پيامبر يا منصوبِ او گويى تحويل به خود خداوند است. و يا آن كه صدقه را در واقع پيش از رسيدن به دست گيرندگان، خود خدا قبض مى كند، نظير آيۀ إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللّهَ [فتح، 10]. و آيا ندانسته اند كه خدا توبه پذير و مهربان است؟!

وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ «105» وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لأَمْرِ اللّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «106»

ص:324

لغت و اعراب:

وآخرون عطف است به آخرون در آيۀ 102. أرجأ الأمر: تأخير انداخت كار را. مُرجَون اصلش مُرجئون است كه همزه اش حذف شده، يعنى تأخيرافتادگان.

مشاهدان اعمال

تفسير:

وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ

متعلّق خطابِ «اعملوا» مسلمان ها و همۀ مكلّفان جهان اند. و امر «اعملوا» در مقام ترخيص و تخيير و آزمايش و هشدار و تحذير است.

معناى آيه: و اى پيامبر، به مردم بگو: عمل كنيد. يعنى پس از آن كه شريعت اسلام به شما ابلاغ گرديد و حجت بر شما تمام شد و حلال و حرام و صحيح و فاسد و نيكو و زشت بر شما روشن گرديد، هر چه خواهيد بكنيد آزاديد و هيچ منع تكوينى نيست. به زودى خدا و فرستادۀ او و مؤمنان همه، عمل هاى شما را مى بينند.

اما ديدن خدا از اين راه است كه هر موجودى بذاته در تمام مراحل وجودش در حضور و مرأى و منظر اوست. و اما ديدن فرستادۀ او طبق سنّت قويمۀ اهل بيت وحى عليهم السلام اعمال قلبى و بدنى هر مكلّف را در هر عصرى، فرشتگان رقيب و عتيد به پيامبر (يا جانشين معصوم او) مى رسانند و او نسبت به همه، تحمّل شهادت مى كند. و ممكن است مراد، اعمالى باشد كه پيامبر به چشم خود، از مردم زمان خويش مى بيند. و امّا مؤمنان، غير از امامان معصوم كه مصداق اتم مؤمن هستند، مراد بندگان صالح خدا از انسان هاى تالى رتبۀ معصوم اند كه به چشم اعمال مردم را مى بينند، يا پس از مرگ، در موقع لزوم فرشته ها به آنان اعلام مى كنند.

وَسَتُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

يعنى: و به زودى همۀ شما بشرها، پس از پايان عالم برزخ و زنده شدن مردگان، به سوى خدايى كه از ازل تا ابد همۀ پنهان هاى اعمال و آشكار آنها را به علم حضورى مى داند، بازگردانده مى شويد، و پس از آن در منظر و ديدگاه و مسمع همه، شما را در

ص:325

محكمۀ عدالت به آنچه در دنيا مى كرديد آگاه مى سازد.

وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

يعنى: و متخلّفان ديگرى از اعراب و اهل مدينه هستند كه كارشان معلّق و واگذار به امر خداست، يا آنها را عذاب مى كند و يا به آنها عطف توجه مى كند و توبه شان را مى پذيرد.

گفته شده كه اين افراد، ضعيف الادراك ها يا ضعيف الايمان ها هستند كه توجه اصل تكليف جهاد و غيره مقتضى عقوبت آنها، و ضعف ادراك يا ايمانشان مقتضى عفو آنهاست و از اين رو كارشان واگذار به ارادۀ خداوند است. و ممكن است اين آيه، كودكان مميّز غير بالغ را نيز كه مشمول قوانين تعزيرات اند شامل شود.

و تعبير به «واللّه عليم حكيم» در اين آيه اشاره به اين است كه علم خدا به اعمال آنها و حكمتش در ترتيب پاداش و كيفر، سبب واگذار شدن كار آنها به خداست. و ذكر «غفور رحيم» در آخر آيۀ معطوف عليها (آيۀ 102) به لحاظ «اعترفوا» است.

وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرَاراً وَكُفْراً وَتَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَإِرْصَاداً لِمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَرَسُولَهُ مِن قَبْلُ وَلَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا الْحُسْنَى وَاللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ «107» لاَتَقُمْ فِيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ «108»

لغت و اعراب:

والذين مبتداى خبر محذوف است به تقدير «و منهم». ضِرار و اضرار: ضرر زدن و آسيب رساندن. ضراراً مفعولٌ له براى اتّخذوا، و كفراً و تفريقاً و ارصاداً عطف اند به آن. رَصَدَهُ و أرْصَدَ له: بر سر راه او انتظار كشيد، در كمين او نشست.

ص:326

مسجد ضرار و مسجد قبا

تفسير:

وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِرَاراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِرْصَاداً لِمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِن قَبْلُ

ابوراهب عامرى پدر حنظلۀ شهيد غسيل الملائكه، كه از اشراف قبيلۀ خزرج بود، پيش از اسلام مذهب نصرانيت داشت و به رهبانيت مى گذرانيد، تظاهر به زهد مى كرد، لباس خشن و پشمينه مى پوشيد و پيوسته از ظهور پيامبر اسلام و از اوصاف و كمالات و دين و پيروزى هايش در جنگ سخن مى گفت و سخت داعيۀ اين را داشت كه مردم به وى گرايش پيدا كنند. و چون پيامبر اسلام مبعوث گرديد، درك كرد كه پيروى از وى با اغراض نفسانى و عوام فريبى و سلطۀ بر مجتمع و برخوردارى از دنيايشان منافات دارد، از اين رو در مقام انكار دعوت پيامبر اسلام برآمد و سخت در مخالفت كوشيد و هرجا توانست قبايل عرب را برضد آن حضرت شورانيد، و روزى خود به پيامبر گفت: هرگروهى از اعراب با تو بجنگند من همراه آنها با تو خواهم جنگيد.

چنين بود، تا پس از پيروزى هاى مسلمين در اغلب جنگ ها و پس از فتح مكّه به سوى روم گريخت، و به منافقان پيام داد كه به واسطۀ تحريك سلطان روم با لشكر جرّارى به جنگ مسلمين خواهد آمد. از اين رو منافقانِ مدينه و اطراف آن به منظور بازگشت ابوعامر جايگاهى به عنوان مسجد كه مقرّ فرماندهى وى باشد بنا نمودند، همان جا كه بعداً اسم «مسجد ضِرار» پيدا كرد، و ابوعامر پيش از آن كه به نزد سلطان روم رسد از دنيا رفت و به هدف خبيث خود دست نيافت. چند آيۀ زير مربوط به حال اين مسجد و اهداف شوم بانيان آن است.

معناى آيه: و از منافقان مدينه و اطراف آن كسانى هستند كه مسجدى را به انگيزۀ اضرار مسلمين و مخالفت و ستيزه با آنها، و تقويت و آشكار كردن كفر درونى خود، و براى جدايى و تفرقه افكنى ميان اهل ايمان، كه حداقل عدّه اى را به هر بهانه اى بدان جا بكشانند، و به انگيزۀ انتظارِ آمدن كسى كه از پيش با خدا و رسول او در محاربه بود، يعنى ابوعامر نصرانى، اتخاذ كردند.

ص:327

وَلَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا الْحُسْنَى وَاللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ

يعنى: و آنها بى ترديد، سوگند خواهند خورد كه ما در ساختن مسجد، هيچ غرضى جز نيّت خير و انگيزۀ خدمت به اسلام نداشتيم، و خداوند گواهى مى دهد كه آنها دروغگويند.

لاَتَقُمْ فِيهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيهِ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ

منافقان پس از ساختن مسجد مزبور، از پيامبر اسلام كه در آستانۀ حركت به سوى جنگ تبوك بود دعوت كردند آن جا را به اقامۀ نماز جماعتى افتتاح فرمايد.

معناى آيه: اى پيامبر، هرگز در آن جا به نماز نايست، بى ترديد مسجدى كه از نخستين روز برپايۀ تقوا تأسيس شده سزاوارتر است كه در آن نماز بخوانى، يعنى مانند مسجد قبا نخستين مسجدى كه به دست مبارك پيامبر اسلام در آستانۀ ورود به مدينه در مقدمۀ تحقق نخستين سال هجرى قمرى بنا شد، و نظير مسجدالنبى صلى الله عليه و آله در خود مدينه، و مانند هر مسجدى در اين كرۀ خاكى تا انقراض جهانيان كه مسلمين به نيّت پاك و به قصد تقرب و عبادت و اقامۀ جمعه و جماعت و ساير امور خيريه و براى رضاى حق، بنا و تأسيس خواهند نمود. زيرا در آن مساجد مردانى هستند كه پيوسته اين را دوست دارند كه پاكيزه گردند، يعنى مغزشان از شكوك و افكار باطل، و روحشان از رذايل اخلاق، و جسمشان از پليدى هاى اعمال پاك شود. و خداوند پاكيزگان را دوست دارد.

أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللّهِ وَرِضْوَانٍ خَيْرٌ أَم مَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى شَفا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ وَاللّهُ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ «109» لاَ يَزَالُ بُنْيَانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «110»

ص:328

لغت و اعراب:

شفا: لبۀ هر چيزى مانند درّه، پشت بام و غيره. جُرف - به ضمّ راء و سكون آن -: پرتگاه مانند كنار رودخانه كه پايين آن را آب برده باشد. هار و هائر اسم فاعل است، محل شكاف برداشته و مشرِف به سقوط از ساختمان و لب درّه و كوه. اِنهار البناءُ: فروريخت ساختمان.

به باء مصاحبه، و مرجع ضمير «مَنِ» موصوله است. ريبة - به كسر -: شك، گمان و اضطراب دل. تقطَّع الشىءُ: پاره پاره شد.

تفسير:

أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللّهِ وَ رِضْوَانٍ خَيْرٌ أَم مَنْ أَسَّسَ بُنْيَانَهُ عَلَى شَفا جُرُفٍ هَارٍ فَانْهَارَ بِهِ فِى نَارِ جَهَنَّمَ

اين آيه سوق شده براى مقايسۀ مؤمن و عمل هاى نشأت يافتۀ او از تقوا، با كافر و عمل هاى نشأت يافتۀ او از كفر و تشبيه اعمال مؤمن به ساختمانِ بنا شده در محلّى محكم و بى خطر، و اعمال كافر به ساختمانِ بنا شده در جايى سست و آمادۀ ريزش، و ترجيح و تفضيل اول بر دوم، و اشاره اى به نتيجه در مقيسٌ عليه و طرفين قياس. لكن تشبيهات و برخى از نتايج آن مطوىّ در كلام است.

معناى آيه: آيا كسى كه پايۀ كارهاى خود را در دنيا بر تقواى الهى و ايمان به مبدأ و معاد و طلب رضاى خدا نهاده است بهتر است، يا كسى كه ساختمان خود را بر لب پرتگاهى مشرِف به سقوط بسازد، كه ناگهان بنايش همراه او به آتش جهنم فروريزد؟!

وَاللّهُ لاَيَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ

يعنى: و خدا ستمكاران را راهنمايى نمى كند. يعنى پس از دعوت و اتمام حجت و عكس العمل ردّ و انكار، آنها را به حال خود مى گذارد و توفيقات خود را سلب مى كند.

لاَ يَزَالُ بُنْيَانُهُمُ الَّذِى بَنَوْا رِيبَةً فِى قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

اين آيه در بيان حال مسجدِ ضرار و اثر سوئى است كه از آن بنا پس از تخريب در دل آنها ماند. يعنى: بنايى كه آن را به نام مسجد بنا كردند پيوسته سبب اضطراب و ناراحتى در

ص:329

دل هاى آنهاست مگر آن كه دل هاشان پاره پاره گردد، يعنى با شمشير مسلمين يا به مرگ و رفتن به زير خاك. و خدا دانا و حكيم است.

معاملۀ خداوند با جهادگران

إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ وَذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ «111»

تفسير:

إِنَّ اللّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ

اين آيه اشاره است به داد و ستدى بس عظيم و خطير كه به عنوان بيعى كه حقيقتش بيع سَلَم است تحقق يافته است(1) و فروشنده عبارت است از بندگان مؤمن و پايبند به مواثيق و پيمان هاى خلقى و خالقى كه عددشان فوق حد شمار است و از نخستين فرد انسان هاى پذيراى تكليف تا آخرين آنها را شامل مى شود.

اين معامله آن گونه نيست كه ميان خداوند يكتا و مجموع افراد غير محصور در يك زمان و ضمن يك قرارداد تحقق يافته باشد، بلكه به نحو انحلال به داد و ستدهايى است كه ميان يكايك مؤمنان و خداوند تعالى به نحو تدريج در زمان تحقق يافته، و در اين آيه اخبار از كلّى اين معامله است كه برخى از مصاديقش تا زمان نزول آيه تحقق يافته و بقيه پيوسته در حال تحقق است. و اين تدريجيت به لحاظ تدريجى بودن وجود فروشندگان و مَبيع مورد سَلَم است. و اما از جانب مشترى و ثمن ملحوظ در برابر همۀ عقود، پيش از

ص:330


1- . بيع سَلَم يا سَلَف آن است كه قيمت نقد باشد و جنس بعداً تحويل شود و آن را پيش فروش گويند، برعكس نسيه كه جنس نقد است و قيمت آن بعداً تحويل مى شود.

قرار موجود بوده است. و فاصلۀ زمانى ميان پرداخت اعيان مُسْلَمٌ فيه يعنى مَبيع و دريافت ثمن - يعنى فصل زمانى ميان عمل هاى صادر از بندگان در دنيا و نتايج حاصله در قيامت و پس از پايان آن - هرچند بسيار زياد است، لكن در جنب كثرت فوق تصور و ارزش بى حد و دوام و ابديت بهاى پرداختى، و قدرت و صدق وعدۀ مشترى، و نياز مبرم فروشندگان، و شرايط خاص تحويل جنس، مطلب را قابل تحمل كرده است.

و در آيۀ شريفه، به كيفيت تحويل مَبيع، و محل پرداخت ثمن، و به ثبت رسيدن معامله در چندين دفاتر اسناد رسمى غيرقابل خدشه، و بر قدرت و توان خريدار به پرداخت همۀ بها در سر موعد، و به تشويق فروشندگان بر اصل معامله اشاره شده است.

معناى آيه: حقيقت اين است كه خداوند از همۀ مؤمنان، يعنى از آغاز تشكيل خانۀ تكليف براى بشر تا انقراض نسلشان، جان ها و مال هاى آنها را خريدارى كرده، در برابر آن كه بهشت از آنِ آنها باشد، يعنى هر يك از آنها به مقدار استحقاق معاملىِ خود سهمى را از آن داشته باشد.

يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِاللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ

اين كلام جملۀ مستأنفه است در بيان كيفيت تحويل مَبيع از جانب فروشندگان، و گويى اين سؤال مقدّر است: كَيفَ يُسلِّمون المَبيع؟ زيرا حقيقت تحويلِ مبيع، عبارت است از اقدام به عمل و مصرف نمودن جان و مال در راه تحصيل رضاى او به اقدام و ورود در انجام واجبات و ترك محرمات كه يكى از مصاديق آن جهاد در راه اوست.

معناى آيه: تحويل دادن جان و مال آنها به اين است كه در راه خدا مى جنگند، مى كشند و كشته مى شوند، يعنى پيوسته آنها در مدت عمر خويش در حال انجام وظيفه اند، خواه جهاد در راه خدا يا انجام ساير وظايف، و خواه به نفع دنيوى آنها يا به ضرر آن.

وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِى التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ

«وعداً» مفعول مطلق فعل مقدّر است كه از كلمۀ «اشتراء» فهميده مى شود، و ضمير «عليه» راجع به «اللّه» است و «حقّاً» صفت «وعداً» است و تقدير كلام: «وعدهم على نفسه وعداً حقّاً ثابتاً فى الكتب» است.

معناى آيه: خداوند بر اين خريدارى، به مؤمنان، وعدۀ حقّ و ثابت برعهدۀ خويش داده

ص:331

كه در كتاب تورات و انجيل و قرآن مندرج است، و كيست كه از خدا به عهد و پيمان خود وفا كننده تر باشد؟ و لازم نوشته شدن مطلب در اين كتاب ها سابقۀ نگارش آن در لوح محفوظ است كه به عنوان سند رسمى معامله باشد طبق آيۀ إِذَا تَدَايَنْتُم بِدَيْنٍ إِلَى اَجَلٍ مُسَمّىً فَاكْتُبُوهُ [بقره، 282].

فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِى بَايَعْتُم بِهِ وَذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ

يعنى: پس اى مؤمنان، به داد و ستدى كه بدان اقدام كرده ايد مسرور و شادمان باشيد، و اين همان كاميابى بزرگ است.

التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ «112»

لغت و اعراب:

التائبون خبر مبتداى محذوف است به تقدير «هم التائبون»، و هشت عنوان بعد كه به نحو صفت يا عطف آمده، خبر بعد از خبرند. حامد: ثناگو. ساحَ زيدٌ فى البلاد - از باب ضَرَب -:

گردش كرد، يا براى عبادت به سياحت رفت.

تفسير:

التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: مؤمنانى كه خدا از آنها جان و مالشان را خريده تا در آخرت به آنها بهشت دهد، عبارت اند از: توبه كنندگان، يعنى در هر امرى و پس از هر گناهى رجوع به رضاى خدا مى كنند. پرستش كنندگان، يعنى آنان كه كرنش و خضوع عبادى آنها تنها در برابر خداست.

ص:332

حمد و ثناگويان، يعنى زبانشان پيوسته گوياى مدح حق و صفات جمال و جلال و نِعَم اوست. سياحت و سيركنندگان، يعنى در پى جستجوى آثار توحيد و معارف دينى از حوزه اى به حوزه اى و از دانشگاهى به دانشگاهى و از مسجدى به مسجدى و از جبهه اى به جبهه اى در گردش اند. ركوع و سجود كنندگان، يعنى خضوع كنندگان در برابر فرامين حق يا در نمازهاى فرادى و جماعت واجب و مستحب. و فرمان دهندگانِ به معروف و بازدارندگان از منكر، و نگه دارندگان حدود خداوند، مراد از حدود خدا احكام الهى است كه منقسم به دو قسم است: احكام اوّليه كه اصل دين است، و احكام ثانويه كه براى حفظ اصل تشريع شده است خواه براى پيش گيرى از زوال و فراموشى يا مخالفت و ترك آنها مانند احكام ارشادى و امر به معروف و نهى از منكر، يا به عنوان كيفر و مجازات متخلّفان آنها مانند احكام حدود و تعزيرات. و مراد از «حفظ حدود» تعلّم و فراگيرى و عمل و پياده كردن و ابلاغ و رساندن است.

و بشارت ده مؤمنان را. اسم ظاهر در جاى ضمير قرار گرفته، يعنى بشارت ده آنها را كه مؤمن اند.

مَا كَانَ لِلنَّبِىِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَن يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُوْلِى قُرْبَى مِن بَعْدِ مَاتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ «113» وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لأَبِيهِ إِلَّا عَن مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ للّهِِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ «114»

تفسير:

مَا كَانَ لِلنَّبِىِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَن يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُوْلِى قُرْبَى مِن بَعْدِ مَاتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ

ص:333

اين آيه، بيان وظيفۀ كلّى مسلمين است نسبت به دعا و طلب غفران براى مشرك يا كافر، در حال حيات آنها يا پس از مرگشان.

معناى آيه: هرگز پيامبر و مؤمنان را نرسد، يعنى سزاوار نبود و شرعاً جايز و عقلاً پسنديده نباشد كه براى مشركان طلب آمرزش نمايند هرچند خويشانشان باشند، پس از آن كه براى آنها آشكار شد كه آنان اهل دوزخ اند.

معلوم شدن اين كه مشرك حتماً اهل آتش است با اين كه غالباً احتمال اسلام آوردن هست، به اين است كه در حال كفر بميرد، يا معصومى خبر دهد كه ايمان نخواهد آورد. و علت اين حكم اين است كه حُسن طلب غفران در نزد عقل و وجدان، از آنِ كسى است كه تسليم حق باشد و به خاطر گناهش خود را نيازمند عفو داند نه آن كه معاند و مبارز با حق باشد و خود را مجرم و نيازمند عفو نداند.

براى مشركان دل نسوزانيد

وَمَا كَانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِيمَ لأَبِيهِ إِلَّا عَن مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ للّهِِ تَبَرَّأَ مِنْهُ

يعنى: و طلب مغفرت ابراهيم براى پدرش كه مشرك بود منشأى غير اين نداشت كه وعده اى به او داده بود كه حتماً براى او از خدا آمرزش طلبد إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ [ممتحنه، 4]، از اين رو آمرزش طلبيد، و چون از وضع حال او يا از خبر دادن خداوند يا به واسطۀ مرگش در حال كفر، براى وى روشن شد كه او دشمن خداست از او تبرّى جست و ديگر طلب مغفرت نكرد.

بايد دانست كه طبق روايات اهل بيت وحى عليهم السلام پدر ابراهيم كه يكى از اجداد پيامبر اسلام است مسلمان بوده، و مراد از «اَب» در اين آيه كه ابراهيم وعدۀ استغفار به او داده و بالأخره مشرك مرده، پدرزن يا عمو يا معلّم ابراهيم بوده كه در آن عصر اطلاق پدر بر آنها متعارف بوده است.

إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ

يعنى: به يقين، ابراهيم اَوّاه بود، بسيار آه كشنده از ته دل براى بيم از عذاب خدا و اميد به رحمت خدا، و حليم بود يعنى بردبار در تحمل فرامين خالق و رفتار نارواى خلق بود.

ص:334

وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُم مَايَتَّقُونَ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ «115» إِنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَمَا لَكُم مِن دُونِ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَنَصِيرٍ «116»

تفسير:

وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُم مَايَتَّقُونَ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ

يعنى: و هرگز خدا را نسزد و مطابق عدل و لطف و حكمتش نباشد كه گروهى را پس از آن كه آنان را به راه راست هدايت كرده، گمراه سازد. يعنى پس از ابلاغ اصل دين به وسيلۀ پيامبران و اتمام حجت، و پذيرا شدن آنها نسبت به اتمام آن و تعليم معارف و فروع آن، همه را رها كند و در ضلالت افكند، مگر آن كه آنچه را كه بايد از آن بپرهيزند از شئون دين و فروع شرع براى آنها آشكار نمايد، وگرنه لازم مى آيد كه فيّاض مطلق، مستعدّان فيض را بدون جهت از فيض خويش محروم سازد. بى ترديد، خداوند به همه چيز داناست.

مراد اين است كه خداوند، حرمت ميل به كفّار و استغفار براى آنها و لزوم پرهيز از آنان را براى شما بيان كرده، پس به هوش باشيد و مورد اضلال خدا قرار نگيريد. و گويى تقدير اين است: «فقد بيّن لكم ما تتّقون».

إِنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يُحْيِى وَيُمِيتُ وَمَا لَكُم مِن دُونِ اللّهِ مِن وَلِىٍّ وَلاَنَصِيرٍ

يعنى: حقيقت اين است كه مُلك آسمان ها و اين زمين از آنِ خداوند است، ملكيت حقيقى بر آنها و حاكميت و سلطۀ مطلقه بر آنها از آنِ خداست. زنده مى كند و مى ميراند، يعنى آنچه از موجودات كه نام زنده دارد از حيات نباتى و حيوانى و انسانى و غيره، همه را او زندگى مى بخشد. و هر چيزى كه حيات از او سلب مى شود او مى ميراند. و براى شما بشرها جز او هيچ سرپرست و ياورى نيست. اين آيه نيز اشاره به تحذير از كفّار است، زيرا

ص:335

كه همه چيز به دست خداست و جز او ياورى نداريد.

لَقَد تَابَ اللّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِن بَعْدِمَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ «117» وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَن لاَمَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ «118»

تفسير:

لَقَد تَابَ اللّهُ عَلَى النَّبِىِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِى سَاعَةِ الْعُسْرَةِ

اين آيه و آيۀ بعد دربارۀ وقوع حوادثى در غزوۀ تبوك است و اشاره است به حال اكثريت سپاه، و به تصميم و عزم بر نافرمانى برخى از آنها هرچند به مرحلۀ فعليت نرسيد، و به تخلّف سه نفر و خروجشان از ميان سپاه مسلمين. و سه قسم توبه در اين دو آيه ذكر شده: نخست توبه به معناى عطف توجه خدا به پيامبر و مهاجران و انصار كه زحمات طاقت فرسايى را متحمل شده اند. دوم توبه به معناى توجه و غفران خدا در حقّ آنهايى كه تصميم به نافرمانى گرفتند سپس منصرف شدند. سوم توبه از خدا يعنى عطف توجه تا به پذيرش توبه برسد.

معناى آيه: حقيقت اين است كه خداوند بر پيامبر و مهاجران و انصار، همان ها كه در ساعت عسرت از او پيروى نمودند عطف توجه نمود. مراد از «ساعت عسرت» روزهاى عزيمت از مدينه به سوى جنگ تبوك است تا وقتى كه اعلام انصراف از جنگ داده شد،

ص:336

زيرا در اين سفر بر آنها به خاطر نبود امكانات اوّليۀ زندگى از هزينۀ افراد و عدّه و عُدّه و ابزارها و وسايل جنگى بسيار سخت گذشت.

سه متخلّف پشيمان

مِن بَعْدِمَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ

«من بعد» متعلّق به «تاب» است. يعنى: عطف توجه خدا بر اكثريت، پس از آن بود كه نزديك شد دل هاى گروه خاصى از مهاجر و انصار از فرمان و دستور پيامبر منحرف شود (يعنى روى نبود امكانات فردى و سپاهى و رسيدن خبر كثرت دشمن و قدرت رزمى آنها) سپس خدا بر آنها عطف توجه كرد، يعنى آنها را از وساوس و تصميمات شيطانى بيرون آورد و دل هايشان را اطمينان و آرامش بخشيد. زيرا خدا به آنها رئوف و مهربان است.

و ممكن است «ثم تاب» در اين جا به معناى عفو از گناه باشد بنابراين كه قصد مخالفت خدا و دستور جدّى پيامبر در چنين موردى تجرّى و گناه است، هرچند عملاً مخالفتى انجام نگرفته است. و از كلمۀ «من بعد» ظاهر شد كه توبه و توجه خاص خدا بر پيامبر و يارانش پس از تحقق زيغ در دل گروه خاص و پس از نزول توبه در حقّ آنها بوده است.

وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَ ضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ

اين آيه مربوط به آن سه نفر است كه علناً تخلّف كردند، لكن نه از باب نفاق، و پس از اندك زمانى پشيمان شدند، و چون پيامبر از سفر تبوك بازگشت، دستور داد كسى با آنها سخن نگويد و معاشرت نكند. آنها در اثر فشار روحى از شهر بيرون رفتند و قريب پنجاه روز در صحرا زندگى نمودند تا به وسيلۀ اين آيه، قبول توبۀ آنها نازل گرديد.

معناى آيه: و نيز خداوند عطف توجه نمود بر آن سه نفرى كه از جنگ تخلّف كردند و يا به دستور پيامبر به پشت سر افكنده شدند، يعنى مردم از سخن و معاشرت با آنها دورى گزيدند تا آن جا كه اين زمين با همۀ وسعتش بر آنها تنگ شد و از هستى خود به تنگ آمدند و تحمل خودشان بر خودشان سنگين شد.

وَظَنُّوا أَن لاَمَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ

يعنى: و دانستند كه پناهگاهى در فرار از خدا جز به سوى او نيست، پس خداوند به آنها عطف توجه نمود تا توبه كنند، زيرا خداوند بسيار توبه پذير و مهربان است. «ثم تاب» در

ص:337

اين جا تأكيد توبه در اول آيه است و مراد عطف توجه است. و چون در اين مورد، گناه مسلّم است «ليتوبوا» ذكر شده به ملاك آن كه سنّت جاريۀ خدا بر اين است كه توبه از گناه عبد پيوسته در ميان دو توبه از خدا قرار دارد، نخست توبه به معناى عطف توجه به گنهكار تا متنبه شود و پشيمان گردد، و در آخر توبه به معناى پذيرش و بخشيدن گناه.

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ «119» مَاكَانَ لْأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِ اللّهِ وَلاَ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لاَيُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَلاَنَصَبٌ وَلاَ مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَيَطَأُونَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَلاَيَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلَّا كُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللّهَ لاَيُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ «120» وَلاَيُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً وَلاَيَقْطَعُونَ وَادِياً إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ «121»

لغت و اعراب:

رَغِبَ فيه - از باب عَلِم -: ميل و رغبت كرد به آن، و رَغِبَ عنه: از آن اعراض كرد و ترك نمود آن را. رَغِبَ بنفسه عن غيره: ترجيح داد خود را بر غير. ذلك بأنّهم اشاره به حرمت تخلّف و ترجيح خويش است. ظَمأ: تشنگى شديد. نَصَب: رنج. مخمصة: گرسنگى و خالى شدن معده از طعام. وَطَأ الشىءَ: پا روى آن گذاشت. نالَ مطلوبَه: به مطلوبش رسيد. وادى

ص:338

جمعش أودية، درّه و محلّ سيل در جنگل و غيره است و استعمالش در مطلق روى زمين و صحرا شايع است. أحسن ماكانوا؛ اضافۀ أحسن به موصول، اضافۀ صفت به موصوف است، به تقدير «ليجزيهم بما عملوا الذى هو أحسن».

تفسير:

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، تقوا پيشه كنيد، يعنى به اجتناب از عقايد و اخلاق و عمل هاى ناپسند و حرام. و با راستگويان باشيد، يعنى راستگو در ابعاد سه گانۀ انسانى مزبور. و صادقان را خدا در مواردى از اين كتاب كريم تعريف كرده كه از آن جمله آيۀ 177 از سورۀ بقره است. در اين حكمت معيت، صدق و راستى صادقان دانسته شده است كه نشان مى دهد صدق بيشتر صادق، معيت و همراهى بيشتر با او را مى طلبد. در نتيجه معيت با پيامبر و امام معصوم بايد بيش از هر كس ديگرى باشد؛ همان طور كه در برخى روايات مراد از صادقين در اين آيه معصومان عليهم السلام دانسته شده اند.

مَاكَانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَمَنْ حَوْلَهُم مِنَ الْأَعْرَابِ أَن يَتَخَلَّفُوا عَن رَسُولِاللّهِ وَلاَ يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَن نَفْسِهِ

يعنى: براى اهل مدينه و كسانى كه از باديه نشينان اطراف آنان هستند، هرگز سزاوار نيست، يعنى شرعاً جايز و عقلاً پسنديده نيست كه از رسول خدا تخلّف نمايند، يعنى در مواردى كه اجتماع در نزد او و حضور در تحت فرمانش لازم است نظير جنگ هاى ابتدايى يا دفاعى و غير آنها، غيبت نمايند. و نيز سزا نباشد كه نفس خود را بر نفس او ترجيح دهند، يعنى در موارد خطر به خود پردازند و از او غفلت كنند، يا محل خطر را ترك كنند و او را تنها بگذارند، بلكه لازم است جان خود را وِقايه و وسيلۀ حفظ او قرار دهند.

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لاَيُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ وَلاَنَصَبٌ وَلاَ مَخْمَصَةٌ فِى سَبِيلِاللّهِ وَلاَيَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ وَلاَيَنَالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلاً إِلَّا كُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صَالِحٌ إِنَّ اللّهَ لاَيُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ

يعنى: اين عدم جواز تخلّف و ترجيح خود بر او، به خاطر اين است كه مسلمين را هيچ تشنگى و رنج سفر و گرسنگى اى در راه خداوند نمى رسد و به هيچ مكانى كه كافران را به

ص:339

خشم آورد پاى نمى نهند، مراد مواضعى از جبهه هاى نبرد است كه سبب شكست آنها و پيروزى مسلمين مى گردد، و به هيچ بهره اى از دشمن نمى رسند و چيزى از آنها به دست نمى آورند، نظير فرارى دادن آنها و كشتن و اسير گرفتن و غنيمت به دست آوردن از آنها، مگر آن كه در برابر آن براى آنها عمل صالحى نوشته مى شود، زيرا به يقين خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمى سازد.

وَلاَيُنفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً وَلاَيَقْطَعُونَ وَادِياً إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ لِيَجْزِيَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ

يعنى: و نيز هيچ خرجى را هزينه نمى كنند كوچك يا بزرگ، و هيچ درّه و ميان كوهستان ها و زمين و صحرايى را در راه جهاد با دشمن يا انجام وظايف ديگر نمى پيمايند جز آن كه به نفع آنان در كتاب تدوين و تكوينشان نگاشته مى شود، تا خدا به آنها در برابر عمل هاى بسيار نيكشان پاداش دهد.

غرض آن كه اين پاداش هاى بى نظير بر جزئيات كارهاى مسلمين، به خاطر توجه آنها به پيامبر و حراست از گوهر وجود اوست كه در واقع حراست از توحيد و شريعت و كتاب آسمانى و سعادت مجامع بشرى است.

وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ «122»

لغت و اعراب:

نَفَرَ إلى الشىء - از باب ضَرَب -: حركت كرد و كوچ نمود به سوى آن. كافّةً يعنى جماعةً، منصوب است دائماً به عنوان حال. لولا براى تحريص و ترغيب است. فرقة و طائفة به يك معناست، لكن مراد از اول به قرينۀ مقام «گروه بسيار» و مراد از دوم «گروه اندك» است.

تفقّه زيدٌ: علم پيدا كرد، يا علم عميق يافت.

ص:340

فقاهت و فقيه پرورى

تفسير:

وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِى الدِّينِ

اين آيۀ شريفه در بيان حكم عظيم و خطير عامّى است راجع به حَثّ و ترغيب كوچ كردن عدّه اى از وطن خويش براى تحصيل علم دين يا احياناً براى جهاد يا حج و عمره.

معناى آيه: و هرگز مؤمنان را نسزد و شرعاً مجاز و عقلاً پسنديده نباشد كه همگى از مقرّ خويش حركت و كوچ نمايند، پس چرا از هر جمعيت انبوهى گروه معدودى كوچ نمى كنند براى اين كه در دين تفقّه نمايند؟!

در اين آيه، مقصد و منتهى اليه حركت بيان نشده، لكن از ذكر هدف حركت معلوم مى شود كه مراد، حركت به سوى مراكز و امكنه اى است كه رسيدن به هدف مذكور در آنها ممكن باشد، و اين مكان ها در عصر امام معصوم، شهرها و منطقه هايى است كه امام در آن جاها سكونت دارد، و در عصر غيبت معصوم، حوزه هاى علمى و مراكز دانش است كه تفقّه در آن جاها ممكن است. و مراد از «تفقّه در دين» تعلّم و فراگيرى كامل و شايستۀ احكام دين الهى است از اصول اعتقادات و فروع عملى و اخلاق و حالات انسانى، به واسطۀ تعليم و تعلّم تفسير قرآن و علم كلام و علم فقه اصطلاحى و احكام عملى، و علم حديث و سنّت اهل بيت وحى عليهم السلام و هر دانشى كه اطلاق نام علم دين بر آن صحيح است، و نيز طبعاً علم دين شامل علوم مقدّمى است كه علم اصلى دين بر آن توقف دارد مانند صرف و نحو و معانى و بيان و منطق و رجال و درايه و غيره.

و طبق روايات وارده، از معانى و مصاديق آيه، تحريص مؤمنان بر كوچ كردن همراه پيامبر يا امام معصوم در راه خدا براى جهاد ابتدايى و دفاعى است، و يا ترغيب آنها بر خروج به سوى حج و عمره. و بنابراين معنا، مراد از «ليتفقّهوا فى الدين» اين است كه طايفه اى كه در اين سفر شركت مى كنند طبعاً در ركاب ولىّ امر مسلمين در مدت جنگ و جهاد يا حج و عمره انبوهى از مسائل اين ابواب را به نحو تعلّم توأم با تجربه فرا مى گيرند.

ص:341

وَ لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ

يعنى: و براى اين كه چون به سوى قوم خود يعنى فرقه اى كه از ميان آنها كوچ نموده بودند، بازگردند آنها را انذار كنند، شايد برحذر شوند.

بايد دانست كه مقتضاى عطف «ولينذروا» به «ليتفقّهوا» اين است كه در عرض هم باشند، يعنى كوچ كردن دو نتيجه دارد: تفقّه و انذار، در صورتى كه انذار در طول تفقّه و نتيجۀ آن است، زيرا تا فقيه نشود انذار محقّق نمى گردد. پس بايد گفت:

«ولينذروا» عطف به محذوف است و تقدير چنين است: «ليتفقّهوا فى الدين لمصالح كثيرة، و لينذروا قومهم» زيرا فقيه شدن در دين، داراى آثار و شئون بسيار است، مانند تكامل نفس و روح انسانى، پياده كردن فقه و علوم در اعمال خارجى، تدريس و تعليم اندوخته ها به ديگران، و نوشتن و پياده كردن در صفحات كتاب، سفر به مناطق مختلف دنيا براى ابلاغ فقه و تعليم و تربيت، و از آن جمله بازگشت به محيط اول براى انذار.

و مراد از «انذار» در اين جا بيان احكام و ابلاغ آنچه از اصول و فروع و تفسير و ساير معارف است كه فرا گرفته، و اطلاق «انذار» بر بيان معارف نسبت به آنچه از قبيل انذار و وعظ و تهديد و وعيد است اطلاق حقيقى است، و نسبت به بيان احكام از واجبات و محرّمات و ساير احكام اطلاق كنايى است، زيرا لازمۀ ابلاغ واجب و حرام، تهديد بر ترك يا فعل است.

و مراد از «لعلّهم يحذرون» اين است كه چون گروه فقيهان بازگشتند و معارف دينى را با مردم بازگو نمودند، مطلوب خدا اين است كه مردم برحذر شوند، يعنى خبرها و فتواها را قلباً باور كنند و عملاً پياده نمايند و از مخالفت بپرهيزند.

و لازمۀ مطلب اين است كه نقل حديث راويانِ سنّت، و افتاى اهل فتوا بر آنان حجت باشد، والاّ نه باور قلبى لازم بود و نه برحذر بودن عملى، پس آيه از ادلّۀ حجّيت نقل احاديث روات از اهل بيت وحى عليهم السلام بر شنوندگان و حجيت فتواى فقها بر مقلّدان است.

ص:342

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِنَ الْكُفَّارِ وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ «123» وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم مَن يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هذِهِ إِيمَاناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ «124» وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ «125»

تفسير:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم مِنَ الْكُفَّارِ

آيه در مقام دستور عامّى است در كيفيت جنگ با كفّار. يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، نخست با كفّارى نبرد كنيد كه از نظر مكان و منطقه، نزديك شما و وصل به شمايند. و البته اين مطلب، طبق قواعد عقلايى و قوانين اجتماعى و مصالح مسلمين است، و نيز به لحاظ آن كه حكم جهاد پيوسته از وظايف مؤكّد اسلامى است، و جهاد مسلمان ها با نقطه هاى التقاطى و هم مرز خود به تدريج سبب توسعۀ قلمرو اسلام خواهد بود تا آن گاه كه همۀ سطح زمين را فرا گيرد. و البته اين كلام در زمان ظهور معصوم و متصدى امر بودن خود اوست كه طبعاً نبردها ابتدايى و براى دعوت به اسلام و نجات جامعه از پليدى كفر است، نه زمان فعلى ما كه در آن زندگى مى كنيم و ولىّ امر شرعى مسلّط بر همه جا نداريم.

وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ

يعنى: و حتماً بايد در شما غلظت بيابند، به معناى شدت و صلابت و شكست ناپذيرى

ص:343

و تسلّط بر فنون جنگى و استحكام و پيشروى و غلبه، در مقابل ضعف و سستى و ناتوانى رزمى در فنون نبرد، نه غلظت به معناى اعمال خشونت نابه جا و ناروا و عدم رعايت قوانين عقلايى در جنگ، و آزار و شكنجۀ اسيران پس از غلبه، و اتلاف اموال بدون جهت و غيره، زيرا اسلام در اين مراحل، قوانين مستحكم عقل پسند دارد. و بدانيد كه خداوند با اهل تقواست، يعنى حتى در موارد جنگ نيز ناصر و ياور آنهاست.

باز هم منافقان

وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُم مَن يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هذِهِ إِيمَاناً

اين آيات تا اواخر سوره، اشاره اى است اجمالى به برخى از حالات منافقان و موارد بروز نفاقشان و به برخى از حالات مؤمنان و موارد ظهور ايمانشان.

معناى آيه: و چون سوره اى نازل گرديد، برخى از آنها مى گويند: كدام يك از شما را اين سوره ايمان افزود؟ مراد، گفتار آنهاست در خطاب به يكديگر به عنوان استهزا به سخن پيامبر كه مى فرمود: قرآن من در دل ها اثر مى گذارد؛ و يا به عنوان ريشخند به مؤمنان كه نزول آيات بر ايمان آنان مى افزود.

فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ

يعنى: و اما كسانى كه ايمان آورده اند، سورۀ نو بر ايمان آنها مى افزايد در حالى كه آنان خرسند و شادمان اند. زيرا قديمى ترين تحفۀ آسمانى را كه پس از طى مراحل مكانى و زمانى ممتّد به سوى بشر آمده و به عنوان قانون حيات بخش ابدى به دستشان رسيده، دريافت مى كنند.

وَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ

يعنى: و اما كسانى كه در دل هاى آنها بيمارى است، سورۀ تازه وارد بر پليدى آنها پليدى مى افزايد. مراد اين است كه فرود آمدن هر سوره اى، بر كفر و نفاق و عنادى كه از پيش در دلشان مرتكز است مرتبۀ ديگرى مى افزايد. و خواهى ديد كه آنان در همان حال كفر مى ميرند.

ص:344

أَوَلاَ يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لاَيَتُوبُونَ وَلاَ هُمْ يَذَّكَّرُونَ «126» وَإِذا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ هَلْ يَرَاكُم مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انصَرَفُوا صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَفْقَهُونَ «127»

لغت و اعراب:

فَتَنَ الرجلُ - از باب ضَرَب -: آزمايش شد، و فَتَنَهُ: آزمايش نمود او را. هل يراكم به تقدير «سائلين». صرف اللّه اخبار است يا انشا.

تفسير:

أَوَلاَ يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِى كُلِّ عَامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ لاَيَتُوبُونَ وَلاَ هُمْ يَذَّكَّرُونَ

يعنى: آيا نمى بينند كه آنها در هر سال يك بار يا دو بار آزمايش مى شوند؟ كافران در مورد آزمايش ها و امتحانات مختلف حوادث قرار مى گيرند، مانند نزول بليّات آسمانى، امراض مختلف، جنگ هاى داخلى با يكديگر، نبرد با مسلمان ها، ظهور معجزات متعدد به وسيلۀ پيامبر اسلام و غيره. و استفهام، انكارى و اعجابى و توبيخى است. سپس يعنى پس از آن همه امتحان ها، نه توبه كرده به سوى حق باز مى گردند و نه تأمل و تذكّرى در كارشان دارند.

وَإِذا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ هَلْ يَرَاكُم مِنْ أَحَدٍ

يعنى: و چون سوره اى نازل گردد - و پيامبر خدا آن را در مجتمع مسلمين كه عدّه اى از آنها نيز باشند تلاوت كند - برخى از آنها به برخى ديگر مى نگرند كه آيا كسى شما را مى بيند؟ يعنى نگاهشان به يكديگر همراه اين پرسش است كه: آيا كسى نفاق و خشمتان را

ص:345

متوجه مى شود؟ يا لبخند و استهزائتان را مى بيند؟ و يا آن كه اگر كسى شما را نمى بيند پنهانى از مجلس بيرون رويد.

پيامبر رحمت

ثُمَّ انصَرَفُوا صَرَفَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَيَفْقَهُونَ

يعنى: سپس همگى بازمى گردند. بى ايمانان از مجلس بيرون مى روند كه مبادا از قيافه و گفتار و رفتارشان رسوا شوند. اين روى گردانى ظاهرى از آن روست كه خداوند دل هاى آنها را از راه حق و عقايد حق بازگردانده است؛ و يا آن كه نفرين است يعنى بازگرداند، به خاطر آن كه آنها گروهى هستند كه درست نمى فهمند.

لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ «128» فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللّهُ لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ «129»

لغت و اعراب:

من أنفسكم اين جمله و سه جملۀ بدون عطف، صفت رسول اند. عَزَّ الشىءُ - از باب ضَرَب -: بسيار سخت شد. عزيز عليه ماعنتّم مبتدا و خبرند. عَنِتَ زيد - از باب عَلِم -: در خطر سختى قرار گرفت. ماعنتّم به تقدير «عَنَتُكم». عرش: شىء مسقّف، سايه بان، مُلك و تسلّط، مخلوق عظيم خاص كه بر همۀ آسمان ها و زمين احاطه دارد و فلك الأفلاك نيز ناميده مى شود، و آنچه روز قيامت هشت نفر از فرشتگان آن را بر دوش مى گيرند.

تفسير:

لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ

خطاب آيه نسبت به حاضران و شنوندگان انشائى فعلى، و نسبت به موجودين روى

ص:346

زمين از مكلّفان انشائى قريب به فعليت، و نسبت به معدومان پيش بينى شده در عالم خلقت تا انقضاى جهان، انشائى محض است.

معناى آيه: حقيقت اين است كه براى شما فرستاده اى از خودتان آمده است، يعنى بر شما نوع بشر پيامبرى از جنس خودتان نه از فرشتگان و نه از اجنّه و پريان كه گفتگو و آشنايى تان با آنها مشكل، و تأسّى و اقتدا به كردارشان سخت يا غيرممكن باشد.

عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ

يعنى: رسولى كه سختى و در معرض خوف و خطر افتادن شما بر او سنگين و سخت است. بر شما حريص است، يعنى ميل و مراقبت شديد بر هدايت و ايمان و تعليم و تربيت شما دارد، و به همۀ مؤمنان رئوف و مهربان است.

فَإِن تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِىَ اللّهُ لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ

يعنى: اى پيامبر، يا اى مخاطب، اگر آنها اعراض كردند، و از دعوت تو و پذيرش دين و كتاب تو روى برتافتند، تو بگو: خدا برايم بس است، خدايى كه جز او معبودى نيست، من بر او توكل نمودم و او پروردگار عرش بزرگ است. مراد از آيه آن است كه كافى دانستن خداى يگانه و تكيه و توكل بر او، شرّ دشمنان موجود را دفع مى كند و زمينه را براى پذيرش جهانى شريعت و كتاب تو فراهم خواهد نمود.

والحمد للّه أوّلاً و آخراً و ظاهراً و باطناً

***

ص:347

سفيد

ص:348

سورۀ يونس

اشارة

بِسْمِ اللّه الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ «1»

لغت و اعراب:

تلك مبتدا و اشاره به اين سوره يا به آيات اين سوره است، و آيات خبر است. الحكيم صفت الكتاب است.

رمز گشايى حروف مقطّعه

تفسير:

الر

قرآن مجيد داراى الفاظ و آياتى محكم است، يعنى مفاد و معانى آنها روشن يا كاملاً روشن است، و داراى الفاظ و آياتى متشابه است، يعنى معانيشان مجمل و مبهم و نيازمند شرح و تفسير است، كه بايد به وسيلۀ آيه هاى محكم و سنّت هاى معتبر روشن شوند. و از واضح ترين مصداق هاى متشابه، حروف مقطّعۀ اوايل سوره هاست كه برخى جزء آيه و برخى يك آيه و برخى ديگر دو آيه است. و اين كلمه (الر) به چند

ص:349

وجه زير تفسير شده است:

1 - اين كتاب مركّب از همين حروف است و در عين حال معجزه است و احدى را ياراى آوردن نظير آن نيست.

2 - اين كتاب داراى محكمات و اين گونه متشابهات است.

3 - اين حروف رمزها و اشارت هايى ميان «اللّه» و فرستاده اش «محمد صلى الله عليه و آله» است.

تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ

يعنى اين سوره يا آيات اين سوره، آيه هاى قرآن است كه «كتاب حكيم» ناميده شده است. كتاب به اعتبار آن كه از اقدم زمان در لوح محفوظ نوشته شده و تا آخر عمر جهان نيز بر روى اوراق و غيره نگاشته خواهد شد. و حكيم به خاطر آن كه داراى متانت در الفاظ، و اتقان در نظم و ترتيب، و استحكام در محتوا و معارف، و داراى مصونيت از عيب و بطلان و نسخ الفاظ و معانى تا پايان عمر بشرى است.

أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنَا إِلَى رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاسَ وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قَالَ الْكَافِرُونَ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ مُبِينٌ «2»

لغت و اعراب:

أن أوحينا اسم كان است. أن أنذر «أن» تفسيريه مفسّر وحى است. قدم صدق «قدم» عضو خاص، كنايه از تقدّم معنوى است، زيرا تقدّم با قدم حاصل مى شود، و اضافۀ آن اضافۀ موصوف به صفت است.

تفسير:

أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنَا إِلَى رَجُلٍ مِنْهُمْ

يعنى: آيا براى مردم تعجب آور و شگفت انگيز است كه ما به مردى از آنها وحى

ص:350

كرديم؟ يعنى به مرد عادى و غيرمشهورى كه نه داراى ثروت است و نه از اعيان و اشراف قوم. و يا آن كه به مردى از نوع انسانى و جنس خودشان، كه نه از فرشتگان است و نه از اجنّه و پريان.

أَنْ أَنذِرِ النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ

يعنى: آنچه به او وحى كرديم اين بود كه مردم را هشدار ده و انذار كن، و كسانى را كه ايمان آورده اند مژده ده به اين كه آنها را در نزد پروردگارشان تقدّم معنوى و مقام و رتبه اى راستين است. يعنى در دنيا آنها را دوست دارد و مشمول توفيقات خاص خود مى كند و به مراحل كمالات انسانى مى رساند و از گناهانشان مى گذرد، و در آخرت در جوار رحمت خويش در بهشت عدن مسكن مى دهد.

در اين آيه توجيه خطاب به عامۀ مردم به عنوان انذار و بيم دادن، و به مؤمنان به عنوان تبشير آمده، به لحاظ آن كه استحقاق انذار در اكثريت، بيشتر و استحقاق تبشير در مؤمنان بيشتر است وگرنه انذار و تبشير هر دو به دقت متوجه همه است.

قَالَ الْكَافِرُونَ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ مُبِينٌ

يعنى: كافران گفتند: به يقين اين مرد جادوگر آشكارى است. و اين كلام را به خاطر قرآن او مى گفتند، زيرا مى ديدند كلامى است كه از توان بشرى خارج است؛ لذا از روى كفر و عناد، اعجاز آن را به نام سحر مى خواندند.

إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مَا مِن شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلا تَذَكَّرُونَ «3»

لغت و اعراب:

أيّام: جمع يوم، يعنى روز روشن، شبانه روز، دوران و بُرهه اى از زمان كوتاه يا دراز.

استوى على الشىءِ: مستولى و غالب شد بر آن، استوى على ظَهر الدّابّة: مستقر شد بر آن.

ص:351

شفيع: منضم شونده به چيزى كه او را يارى دهد، واسطه و شفاعت كننده. ذلكم اللّه ربّكم «ذلكم» مبتدا، «اللّه» صفت آن و «ربّكم» خبر آن است.

توصيف پروردگار

تفسير:

إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ

حقيقت اين است كه ربّ شما يعنى مربّى جان و تن و فرد و اجتماع شما خداوندى است كه آسمان ها و اين زمين را در شش روز آفريد. يعنى در مدتى مساوى شش روز روشن كه تقريباً مطابق 72 ساعت است، يا در مدت شش شبانه روز، يا در شش دوران آفريد.

ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ

يعنى: سپس بر تخت تسلّط و اقتدار و استيلا بر همۀ آفريده ها قرار گرفت و شروع به تدبير نمود، و همواره آنها را تدبير مى كند. يعنى همه را طبق قانون علّت و معلول و تأثير اسباب در مسبَّبات تحت اشراف مستقيم و ارادۀ قويم خود اداره مى كند.

مَا مِن شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ

يعنى: هيچ شفيعى نيست مگر پس از اذن او. شفيع در اين جا اعمّ است از واسطۀ در تكوين و تشريع. اما در تكوين، بدين معنا كه در شراشر اجزاى عالم هستى كه روى قانون علّيّت مى چرخد تأثير هر چيزى در چيز ديگر تحت اذن و ارادۀ قطعى اوست. و امّا در تشريع بدين معنا كه در دنيا درخواست معصومان و فرشتگان و صالحان از خداوند نسبت به هر امرى و قضاى هر حاجتى به اذن اوست، و در آخرت نسبت به هر عفو و گذشتى يا رفع درجه اى توقف به اذن او دارد.

ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلا تَذَكَّرُونَ

يعنى: اين خداوند با عظمت كه ذات واجب الوجود جامع همۀ كمالات است، پروردگار شما يعنى متكفّل امر تدبير و تربيت شماست، پس او را بپرستيد. يعنى تنها به عبادت او پردازيد و بت هاى بى جان و جاندار را كه تأثيرى در تدبير و تربيت شما ندارند مگر به اذن او، نپرستيد. آيا متذكر نمى شويد؟

ص:352

إِلَيْهِ مَرْجِعِكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللّهِ حَقّاً إِنَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالْقِسْطِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ «4»

لغت و اعراب:

مرجِع مصدر و اسم زمان و مكان است. وعداللّه مفعول مطلق است به تقدير «وَعَداللّه وعداً حقّاً». ليجزى متعلّق به يعيد است. حميم: آب داغ و جوشان.

تفسير:

إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً وَعْدَاللّهِ حَقّاً

اين آيه تذكّر به معاد است پس از تذكّر به مبدأ در آيۀ قبل. و ظاهر آيه خطاب به انسان هاست، لكن بى ترديد، طبق دلايل قطعى، همۀ ذوى العقول از اجنّه و فرشتگان و شياطين، بلكه پاره اى از غير آنها نيز در اين رجوع شريك اند. و ذكر عنوان رجوع به خدا كه مستلزم دور بودن از او و دوباره بازگشتن است، به خاطر اين است كه چون همه، موجود ممكن اند و ممكن به واسطۀ صدور از واجب در مرتبۀ پايين تر است، گويى در مراحلى دور از مبدأند و پس از پايان دنيا و گذشت زمانِ تكليف و آزمايش مكلّفان، همگى به سوى واجب الوجود حركت مى كنند و به وسيلۀ مرگ و پيمودن طول عالم برزخ، در قيامت به سوى او بازمى گردند. يَاأَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ [انشقاق، 6] و پس از پايان حوادث قيامت و انجام فرامين مربوطه، همگى در نعمت يا عذاب ابدى مستقر مى شوند.

رازى چو يكى قطره كه از بحر جدا شدآمد به سبو باز بشد جانب دريا

معناى آيه: به سوى اوست بازگشت شما همگى و دسته جمعى، و اين بازگشت را

ص:353

خداوند به وعدۀ حق و ثابت، وعده داده است. يعنى از نخستين روز توجه تكليف به بنى آدم اين حكم را به عنوان يكى از اصول عقايد به وسيلۀ همۀ پيامبران ابلاغ نموده و در همۀ كتاب هاى آسمانى به نام يكى از اركان عقايد نگاشته، و عقل و خرد را نيز به استقلال يا با هدايت نقل، بر آن گواه صادق قرار داده است.

إِنَّهُ يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ

در اين كلام توضيحى است اجمالى از رجوع به خدا و بيانى از نتيجۀ رجوع.

معناى آيه: حقيقت اين است كه اوست كه همۀ آفريده ها را پديد مى آورد، سپس بازمى گرداند. يعنى همۀ موجودات را از كتم عدم بيرون مى آورد و پس از پايان مدت مقرّر براى وجودش به سوى خود بازمى گرداند. البته كيفيت پديد آوردن انسان و بازگرداندن او طبق هدايت نقل و قضاوت عقل تا حدى روشن شده، و اما كيفيت ايجاد ساير موجودات و بازگرداندن آنها به سوى خود از آيه استفاده نمى شود.

لِيَجْزِىَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالْقِسْطِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ

يعنى: بازگرداندن انسان در آخرت به سوى خود به خاطر اين است كه كسانى را كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته انجام داده اند، بر وفق عدل و قسط پاداش دهد. يا بر طبق عدل و قسطى كه آنها در عقايد و اعمال انجام داده اند جزا دهد. و اما كسانى كه كفر ورزيده اند، آنها را شربت و آشاميدنى اى است از آب جوشان با دماى فوق تصور، و عذابى است دردناك به سزاى كفرى كه در دنيا مرتكب مى شدند.

هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالْقَمَرَ نُوراً وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللّهُ ذلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ «5» إِنَّ فِي اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ «6»

ص:354

لغت و اعراب:

ضاء السراج و غيره - از باب نَصَر -: روشن شد و تابيد. ضياء مصدر يا مصدر به معناى فاعل يا جمع ضوء است، يعنى نور و روشنى. و گفته شده: «ضياء» روشنى بالأصاله، و «نور» روشنى اكتسابى است. ضياءً و نوراً به تقدير «ذات ضياء» و «ذات نور» است. قدّره ضمير منصوب راجع به قمر است. ذلك اشاره به شمس و قمر است با حالات مذكور. آيات:

آيه ها و سوره هاى كتاب، يا آيات تكوينى. اختلاف: آمد و رفت، زياد و كم شدن.

تفسير:

هُوَ الَّذِى جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالْقَمَرَ نُوراً وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالْحِسَابَ

يعنى: اوست آن كه خورشيد را نورانى و روشنى بخش و تابنده از خويش، و ماه را درخشنده و نورگير از خورشيد قرار داد. و براى ماه منازلى مقدّر و معيّن كرد، يعنى منازلى در مدار گردش آن به دور زمين و همراه تابش خورشيد بر آن، تا شما عدد سال ها و ساير حساب ها را بدانيد، يعنى به ديدن ماه و سير طبيعى و ظهور حالات مختلف آن ماه هاى قمرى را ببينيد و از دوازده بار چرخش آن سال هاى قمرى را به دست آوريد، و نيز حساب اشياء را بدانيد. يعنى حساب كارها و زمان بندى عمرها و حادثه ها و هر امرى را كه نياز به حساب و زمان دارد، بدانيد.

مَا خَلَقَ اللّهُ ذلِكَ إِلَّا بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ

هرگز خداوند آنها را، يعنى خورشيد و ماه را با حالات مذكور، نيافريد مگر به حق و درستى و هدفى صحيح و غرضى متين و عقلانى. آرى خداوند آيات را تفصيل مى دهد براى گروهى كه دانش دارند. مراد اين است كه آيه هاى اين كتاب را به عنوان آيات و سوره هاى گوناگون و مختلف تفصيل مى دهد. و يا آن كه نشانه هاى توحيد و علم و قدرت و حكمت خود را در جهان تكوين به صورت موجودات متنوع بهت آور و حيرت زا و غيرقابل حصر و احصا و با تدبير و انقلابات و حدوث و فنا تفصيل مى دهد، براى گروهى كه آيات كتاب ما را مى دانند يا توان مشاهدۀ آثار و پى بردن به مؤثر را دارند.

إِنَّ فِى اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ

ص:355

نشانه هاى پروردگار

يعنى: حقّاً كه در آمد و رفت و كم و زياد شدن شب و روز، كه پيوسته بر حسب اختلاف فصل هاى چهارگانه و تفاوت منطقه هاى مختلف زمين در تغيير و دگرگونى است، و نيز در آنچه خداوند در آسمان ها و اين زمين آفريده، آيات و نشانه هايى است، يعنى به سوى توحيد و علم و قدرت و حكمت او.

مراد از آسمان ها ستارگان ثابت و سيّار تا اعماق كهكشان هاى بى حدّ و حصر است. و ممكن است طبقات مختلف هفتگانه آسمان ها به اصطلاح شرع باشد كه محيط به يكديگرند و آنچه ما مشاهده مى كنيم از ثابت و سيّار زينت طبقۀ اول آنهاست. و مراد از آنچه در آنها آفريده ساكنان آنهاست از فرشتگان و ارواح خالصه و موجودات زندۀ ديگر كه اطلاع از وضع آنها جز از راه نقل ممكن نيست. و مراد از آنچه در زمين پديد آورده صحراها و درياها و كوه ها و معادن و نباتات و حيوانات است و خاصه نظم عجيب و تدبير حيرت انگيز حركت هاى وضعى و انتقالى خود زمين.

و نشانه بودن آنها از اين روست كه يكايك ذرّات عالم هستى، همه در دقت و متانت نظم و تركيب و واقع شدن مجموع آنها در تحت يك تدبير و حكومت يك اراده يكسان اند، و اين نظم و تدبير همۀ آنها نيز آيه ها و نشانه ها است براى گروهى كه تقوا مى ورزند، يعنى از انكار آيات و نشانه هاى او و از عذاب الهى كه به سبب انكار آنها فراهم گرديده است.

إِنَّ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَرَضُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ «7» أُولئِكَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ «8» إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُم بِإِيمَانِهِمْ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ «9» دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ للّهِِ رَبِّ الْعَالَمِينَ «10»

ص:356

لغت و اعراب:

إنّ الذين؛ «الذين»؛ اول، اسم «إنّ» و دوم عطف است بر آن، اُولئك در آيۀ بعد خبر آنهاست. نعيم: نعمت فراوان، مال، و اضافۀ جنّات به آن لاميّه است. دعوى مصدر است به معناى خواندن، ادعا كردن شىء. تحيّت: دعا، سلام كردن. أن الحمد للّه «أن» مخفّفه اسمش ضمير شأن و جمله «الحمد للّه» خبرش و مجموع آن خبرِ و آخر دعواهم.

تفسير:

سرنوشت غافلان و نحوۀ هدايت و عاقبت مؤمنان

إِنَّ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَ رَضُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ

آيات چهارگانۀ زير بيانى است راجع به دستور «فاعبدوه» كه در آخر آيۀ سوم گذشت، كه سرانجام ردّ و مخالفت، و عاقبت پذيرش و طاعت چيست؟

معناى آيه: حقيقت اين است كسانى كه به ملاقات ما اميد ندارند (يعنى به خاطر آن كه دعوت خدا را نپذيرفته و معاد را منكر شده اند از آخرت كه ملاقات با خداست نوميد شده اند) و به اين زندگى پست دنيا خشنود گشته اند و دلشان بدان آرام و مطمئن شده، و كسانى كه از آيات ما غافل اند، مراد آن كه كسانى كه منكر و معاند توحيدند و نيز كسانى كه به كلّى از آن غافل اند؛ جواب آن در آيۀ بعد است. بايد دانست كه اطلاق «لقاءاللّه» يعنى ملاقات با خداوند، بر مرگ و آخرت به اين لحاظ است كه در هر مرحله از انتقال روح به عالم برزخ و از آن جا به عالم قيامت و از آن جا به بهشت يا دوزخ ابدى، نوعى لقاءاللّه است، يعنى مرتبه اى از مشاهدۀ جلال و جمال خدا در پيش چشم انسان تجلّى مى كند كه گويى ملاقات نوينى با خداوند حاصل گشته است، مانند ديدن فرشتگان به مجرد مرگ و در محيط برزخ و گفتگو با آنها، و مشاهدۀ ارواح و اوضاع برزخ، و مانند شنيدن سخن خداوند در قيامت، و ظهور انبيا، و حشر اجساد و ارواح، و بالاتر از آنها تماميت مظاهر جلال و جمال حق در بهشت و جهنّم كه گويى إِلى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ [قيامت، 23] است.

أُولئِكَ مَأْوَاهُمُ النَّارُ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ

يعنى: آنها هستند كه جايگاهشان پس از پيمودن مراحل برزخى و مواطن مختلف قيامت و پايان كارهاى رستاخيز، آتش جهنّم است به كيفر و سزاى آنچه از عقايد فاسد و اخلاق رذيله و عمل هاى زشت كسب مى كردند.

ص:357

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُم بِإِيمَانِهِمْ

يعنى: به يقين، كسانى كه ايمان آوردند و عمل هاى شايسته كردند، پروردگارشان آنها را به خاطر ايمانشان هدايت مى كند. اين جمله مربوط به دنياى آنهاست و مراد از هدايت كردن آنها پس از فرض اين كه آنها مؤمنان صالح اند، اين است كه خداوند همواره آنها را در سير مراحل كمالات انسانى قرار مى دهد و به تدريج از مرحله اى از توفيق به مرحلۀ ديگرى مى برد تا آن گاه كه انسان كامل و خليفۀ الهى شوند.

تَجْرِى مِن تَحْتِهِمُ الْأَنْهَارُ فِى جَنَّاتِ النَّعِيمِ

يعنى: و در آخرت پيوسته كه البته نهايتى نخواهد داشت، از زير پاى آنها يا قصر آنها يا درختان آنها نهرها در جريان است، يعنى از هر نوع آشاميدنى قابل جريان. و اين ها همه در باغ ها و بهشت هاى پر نعمت و با زندگى گوارا و با وسعت است.

دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ للّهِِ رَبِّ الْعَالَمِينَ

يعنى: خواندن آنها خدا را در آن باغ ها و بهشت ها به گفتن «سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ» است، يعنى منزهى تو اى خداوند از هر عيب و نقص. و درود آنها در آن جا در برخوردها با يكديگر يا در مقام تكلّم با خدا و فرشتگان به گفتن سلام است، سلامى كه در دنيا ميانشان مرسوم بود.

و پايان دعاهايشان «أن الحمد للّه ربّ العالمين» است، يعنى مطلب اين است كه همۀ ستايش ها و سپاس ها مخصوص خداى مربّى جهان هاست؛ اشاره به اين كه قرار گرفتن ما در اين جا نتيجه و سرانجام همۀ تربيت هاى گذشتۀ جهان هاست.

وَلَوْ يُعَجِّلُ اللّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجَالَهُم بِالْخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لاَيَرْجُونَ لِقَاءَنَا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ «11» وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَن لَمْ يَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «12»

ص:358

لغت و اعراب:

استعجالهم به تقدير «مثل استعجالهم». قَضَى الأمرَ إليه - از باب ضَرَب -: رساند به او كار را. أجل: مجموع مدت تعيين شده براى شىء، و نيز آخر آن مدت. نَذَرُ: ترك مى كنيم، و از اين ماده بدين معنا تنها مضارع و امر استعمال شده است. عَمه زيدٌ - از باب مَنَع و عَلِم -:

متحيّر و سرگردان شد. ضرّ - به فتح و ضم -: ضرر و زيان، شدت و سختى، نقصان و كمى.

لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً هر سه حال اند از فاعلِ دعا. كَأَن لَمْ يَدْعُنَا «أن» مخفّفۀ از مثقّله، اسمش ضمير شأن، «لم يدعنا» خبر آن، و تقدير «كأنّه لم يدعنا» است.

تفسير:

وَلَوْ يُعَجِّلُ اللّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجَالَهُم بِالْخَيْرِ لَقُضِىَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ

اين آيه در مقام بيان سبب مهلت دادن به مكلّف است پس از صدور عمل هاى مقتضى اخذ و عذاب.

معناى آيه: و اگر خداوند براى مردم در رساندن شرّ و عذاب شتاب مى كرد (يعنى در جايى كه در دعا و درخواست خود شرّى را خواستند، يا گناهانشان مقتضى نزول آن شد) بدان گونه كه در رساندن خير شتاب مى كنند (يعنى در جايى كه در دعاها طلب خير مى كنند، يا اعمال نيكشان اقتضاى بذل خير دارد) حتماً پايان عمرشان به آنها مى رسيد، يعنى مدت ماندن آنها در دنيا را تمام مى كرديم و به هلاكتشان مى رسانديم.

فَنَذَرُ الَّذِينَ لاَيَرْجُونَ لِقَاءَنَا فِى طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ

يعنى: پس بدين جهت كسانى را كه اميد ملاقات ما را ندارند و منكر روز جزا هستند، رها مى كنيم مدتى در طغيان كفر و فسق خود حيران و سرگردان بمانند. يعنى اين مهلت به اقتضاى حكمت و رحمت است(1) كه شايد متنبه شوند.

وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَن لَمْ يَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ

ص:359


1- . گاه اين مهلت به اقتضاى مكر و استدراج نيز هست.

و چون انسان را، يعنى شخص معتقد به وجود خداوند را، آسيب و گزندى رسد، مانند بيمارى و فقر و مصائب دنيوى ديگر، ما را به پهلوخفته يا نشسته يا ايستاده، يعنى در همه حال و با اصرار مى خواند؛ و چون ضرر و زيانش را برطرف نموديم، آن چنان مى رود كه گويى ما را براى برطرف كردن ضررى كه به او رسيده بود نخوانده بود! اين گونه براى اسراف كاران و تجاوزكنندگان از حد، آنچه انجام مى دهند آراسته شده است.

حاصل آيۀ شريفه نكوهش اصرار ناپسند در طلب، و به كلّى غفلت از برطرف شدن ضرر، و بازگشت به سوى گناهان سابق است. و زينت دهندۀ اين كارهاى ناپسند در نظر او خداست به وسيلۀ آفرينش چنين طبعى داراى كشش هاى مختلف، يا شيطان است به وسيلۀ فريب و وسوسه.

ناسپاسى انسان

وَلَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالبَيِّنَاتِ وَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ «13» ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلاَئِفَ فِي الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ «14»

لغت و اعراب:

قرون: جمع قرن، اهل يك زمان، امّت هاى متقارن و گروهى پس از گروهى.

تفسير:

وَلَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا

خطاب به مشركان و طاغيان مكّه و اشباه آنها در همه جاست. يعنى حقيقت اين است كه ما قرن هايى را پيش از شما هلاك كرديم، يعنى گروه ها و طوايفى پشت سر طوايفى از

ص:360

انسان ها را در عصرهاى گذشته هنگامى كه ظلم نمودند نابود كرديم. يعنى ظلم به پيامبران الهى كه دعوت آنها را رد كردند، و ظلم به كتاب و شريعت خداوند، و ظلم به روح خودشان كه آن را پليد كردند، و ظلم به اعضا و اندام ها و نيروهاى جسمى خود كه همه را در غير مسير هدف خلقت به كار گرفتند.

وَجَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالبَيِّنَاتِ وَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذلِكَ نَجْزِى الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ

يعنى: اين ظلم و طغيان در حالى بود كه فرستادگان آنها يعنى فرستادگان خدا به سوى آنها، در مقام اثبات توحيد و صدق دعوت خود دلايل روشنى از منطق نافذ و معجزات و كتاب هاى آسمانى براى آنها آورده بودند، ولى آنها چنين نبودند كه ايمان آورند، يعنى استعداد ذاتى پذيرش حق را از خود به كفر و عناد و تقليد از گذشتگان زدوده بودند. و اين گونه ما گروه گنهكاران را در دنيا كيفر مى دهيم.

ثُمَّ جَعَلْنَاكُمْ خَلاَئِفَ فِى الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ لِنَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ

يعنى: پس شما را جانشينانى در روى اين زمين پس از آنها قرار داديم. مراد از جانشين اين است كه در مساكن آنها ساكن شديد و اموال و متروكات آنها را مالك گرديديد و همانند آنها مورد دعوت پيامبران الهى و توجه تكاليف خدا گشتيد. و به اين هدف جانشين كرديم كه بنگريم چگونه عمل مى كنيد.

وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ «15» قُل لوْ شَاءَ اللّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ «16»

ص:361

لغت و اعراب:

تلقاء اسم مصدر است يعنى مواجه و مقابل، و نيز به معناى «عِند» كه ظرف است. أدرى زيداً بالكتاب: آگاه كرد زيد را از كتاب. عمر - به ضم و سكون ميم -: زندگى، و زندگى طولانى.

تفسير:

تغيير ناپذيرى قرآن

وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ

طرف سخن در اين آيات بت پرستان مكّه اند كه قداست خاصى براى بت هاى خود قائل بودند و در برابر آنها كرنش مى كردند و در ستمكارى و گناه غوطه ور بودند و عقايد و رفتارشان غالباً با دستورات اسلام نمى خواند. و مراد از قرآن در اين جا مقدار نازل شده از اولين سوره تا اين آيه است.

معناى آيه: و چون آيات كتاب ما در حالى كه سراپا دلايل روشن و برهان هاى متقن و آشكار است (يعنى همه دلالت بر توحيد و صدق دعوت پيامبر و دين و شريعت او دارد) بر آنها تلاوت شود، كسانى كه به ديدار ما اميد ندارند، يعنى منكر بعث و رستاخيزند، مى گويند: قرآنى غير اين قرآن را بياور، يا آن را تغيير و تبديل ده، يعنى اصلش را عوض كن يا در الفاظ و محتوايش تغييراتى انجام ده كه مثلاً در آن سخنى از نفى شرك و كفر و عقايد خرافى و تحقير و توهين از بت ها، و نكوهش از سنن باطل و آداب جاهلى، و تحريم ميته و خون و خوك و قمار، و خاصه كلامى از عالم آخرت و روز واپسين و پاداش و كيفر نباشد. و علاوه آن كه برخى از خواسته هاى ما نيز در آن مندرج باشد.

قُلْ مَايَكُونُ لِى أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِى إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحى إِلَىَّ إِنِّى أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّى عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ

يعنى: اى پيامبر، بگو: مرا نسزد و نرسد و شرعاً جايز و وجداناً پسنديده و عقلاً ممكن نباشد كه از پيش خود تغييرى حتى اندك ولو به يك كلمه در آن بدهم، يعنى چه رسد به آن كه آن را به كلّى عوض كنم و قرآنى ديگر آورم. از اين رو جواب عوض كردن را در آيه

ص:362

نداده است. هرگز من جز از آنچه به سويم وحى مى شود پيروى نمى كنم. به يقين، من اگر پروردگار خود را نافرمانى كنم از عذاب روزى بزرگ مى ترسم.

قُل لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ

يعنى: و نيز به آنان دربارۀ قرآن بگو: اگر خدا مى خواست كه سخنى از قرآن به شما نگويم، هرگز اين كتاب را بر شما نمى خواندم، و خدا شما را از محتوا و معارف آن به وسيلۀ من آگاه نمى ساخت؛ واقعيت اين است كه من در ميان شما پيش از نزول اين كتاب، عمرى طولانى يعنى به مدت چهل سال، مكث و زندگى كرده ام، آيا نمى انديشيد؟ يعنى در اين كه انسانى كه در همه حال در ميان شما زندگى كرده، درسى نخوانده، خطى ننوشته، مدرسه و دانشگاهى نرفته، و به ناگاه چنين قرآنى را آورده، اين قرآن نمى تواند ساخته و بافتۀ خود او باشد، بلكه بر قلب او وحى شده و همه از جانب خداى اوست و او را توان تبديل و تغيير آن نيست؟

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ «17» وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ قُلْ إِتُنَبِّؤُنَ اللّهَ بِمَا لاَ يَعلَمُ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ «18»

لغت و اعراب:

فمن أظلم استفهام انكارى است. افتراء: دروغ بستن. و به جهت تعلّق به كذب، در معنايش تجريد حاصل شده و به معناى «بستن» استعمال شده است.

ص:363

ستمكارترين مردم

تفسير:

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ

تتمۀ سخن دربارۀ بت پرست هاست. يعنى پس چه كسى ظالم تر است از آن كس كه بر خدا دروغ بندد، يا آن كس كه آيه ها و نشانه هاى او را دروغ شمرد و انكار كند؟! در اين آيه دو طايفه ظالم ترين مجرمان و طاغيان شمرده شده اند:

1) آنان كه بر خدا افترا بستند، مانند مشركان كه بت ها را شريك خدا در ربوبيت كردند، و آنها را شفيعان خود در نزد خدا و رسانندگان مردم به خدا دانستند، و فرشتگان را دختران خدا خواندند. و مانند يهود كه عُزَير را فرزند خدا ناميدند. و مانند نصارا كه عيسى را خدا يا محلّ حلول خدا يا يكى از سه خدا دانستند.

2) آنان كه آيات او را انكار و تكذيب كردند، يعنى آيات تدوينى قرآن را كه با انحرافات كفر و شركشان منافات داشت، و آيات تكوينى و نشانه هاى توحيد و جلال و جمال او و نشانه هاى بعث و رستاخيز را كه نزد عقل و خرد، موجودات جهان به تنوّع در حالات و كمّ و كيف وجودشان، شهادت صادقانه به آن مى دهند. به يقين گنهكاران هرگز رستگار نمى شوند.

وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ

يعنى: و آنها به غير خدا و به جاى او چيزى را پرستش مى كنند كه نه به آنها آسيبى مى زند و نه سودى مى رساند (منظور بت هايى است كه به دست خود مى ساختند) و مى گويند: اينان شفيعان ما نزد خدا هستند، يعنى براى دفع مضرّات و آفات، و جلب منافع و نيازها، و براى اسقاط گناهان و رهايى از عذاب و بالابردن درجات.

قُلْ أَتُنَبِّؤُنَ اللّهَ بِمَا لاَيَعلَمُ فِى السَّماوَاتِ وَلاَ فِى الْأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ

يعنى: اى پيامبر، بگو: آيا شما خدا را از آنچه براى آن در آسمان ها و در روى اين زمين ربوبيتى نمى شناسد آگاه مى كنيد؟ يعنى خدا چيزى را شريك خود و مستحقّ پرستش و صالح براى شفاعت و مقرّبيت در نزد خود در آسمان ها و زمين نمى داند. كنايه از اين كه چنين موجودى نيست وگرنه خدايى كه علمش محيط بر همه چيز است آن را مى دانست.

ص:364

منزه است خداوند، و بسى برترى دارد از آنچه شريك او مى سازند.

اختلاف امت ها در شرايع الهى

وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فِيَما فِيهِ يَخْتَلِفُونَ «19» وَيَقُولُونَ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ للّهِِ فَانتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُم مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ «20»

تفسير:

وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلَّا أُمَّةً وَاحِدَةً

طبق آيۀ 213 سورۀ بقره، بر بشرهاى اوّليه پيش از تكليف تام و نزول شريعت، دورانى گذشته است كه به نحو طبيعى و فطرى زندگى مى كردند، و چون به تدريج به اقتضاى هواهاى نفسانى و غرايز اخلاقى، اختلافى در زندگى پيدا نمودند، دوران ديگرى شروع گرديد كه همان عصر نزول شريعت و كتاب آسمانى بود، و پس از آن نيز اختلاف ديگرى از ناحيۀ خود شريعت و كتاب در ميانشان پديد آمد. شرح دوران اوّليه و اختلاف نشأت يافته از آن در تفسير آيۀ بقره گذشت، و ظاهر اين آيه اشاره به اختلاف دوم است كه پس از عرضۀ شريعت، از سوى دانشمندان دين و علماى كتاب براساس هواهاى نفسانى و ظلم و حسد سرچشمه گرفت، به قرينۀ اين كه اين آيه مربوط به اختلاف در دين و شريعت و اتخاذ كفر و شرك در مقابل مسلمين است.

معناى آيه: و مردم جز امّت واحده و يك ملت نبودند. يعنى پس از اختلاف اوّليه و نزول كتاب و شريعت، مدتى از زمان هرچند نامحدود و غيرمعلوم، مردم يك امّت بودند يعنى متّحد و متسالم تحت هدايت كتاب و قضاوت عقول بدون اختلاف عميق و عريق با هم زندگى مى كردند، زيرا اختلافات مادىِ آنها را تا حدى كتاب و شريعت حل كرده بود و

ص:365

هنوز علماى دين و كتاب هم به مشاجره و اختلاف برنخاسته بودند.

فَاخْتَلَفُوا وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَبِّكَ لَقُضِىَ بَيْنَهُمْ فِيمَا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ

يعنى: پس از ظهور پيامبران و دعوت به دين و گذشت مدتى از عمر كتاب و شريعت، مردم اختلاف كردند (مراد اختلاف نشأت يافته از اختلاف علما در شرايع و تفرقه در عقايد است همانند اختلاف يهود و نصارا و تفرّق هر يك به بيش از هفتاد فرقه). و اگر نبود سخنى كه از پروردگارت گذشته بود، ميان آنها دربارۀ آنچه با هم اختلاف مى كردند داورى حتمى مى شد. مراد از سخنى كه از سوى پروردگار گذشته، مطلبى است كه از علم ازلى الهى به لوح محفوظ انتقال يافته، كه سنّت جاريۀ خدا اين نيست كه در مؤاخذه و عذاب اختلاف كنندگان و طاغيان شتاب كند، بلكه سنّت او اين است كه اتمام دعوت و اكمال حجت كند و مجرمان را تا پايان مدت مقدّر و پيش بينى شده طبق رحمت واسعه و مصالح عامه و نظام اتم مهلت دهد و اكثراً كيفر را به عالم ديگر واگذارد. و مراد از قضاوت حتمى، داورى عملى است كه فوراً به مجرد ثبوت استحقاق عذابى در خور طغيان از قبيل غرق در آب، خَسف در زمين، صيحۀ آسمانى و سنگ بارانِ دسته جمعى نازل نمايد.

وَيَقُولُونَ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَبِّهِ

يعنى: مشركان و كفّار دربارۀ تو مى گويند: چرا بر وى آيه و معجزه اى از جانب پروردگارش فرود نيامده است؟ مرادشان معجزه اى است كه هر بيننده را ناچار به پذيرش و وادار به تسليم نمايد، مانند شتر صالح و عصاى موسى و مائدۀ عيسى عليهم السلام. و ممكن است مرادشان معجزه اى باشد كه آنها اختيار كنند و مطابق ميل آنان باشد، مانند معجزات شش گانه اى كه در آيات 90 تا 93 از سورۀ اسراء ذكر شده است. و لازم گفتارشان استخفاف به معجزه هاى پيامبر اسلام و نپذيرفتن قرآن اوست.

فَقُلْ إِنَّمَا الْغَيْبُ للّهِِ فَانتَظِرُوا إِنِّى مَعَكُم مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ

يعنى: اى پيامبر، به آنان بگو: جز اين نيست كه غيب از آنِ خداست. يعنى آنچه از حواس هر ذى شعورى نهان و در پشت پردۀ غيب است تحت سلطه و علم خداوند است كه از آن جمله معجزاتى است كه شما مى طلبيد. پس منتظر باشيد كه من نيز حتماً با شما از منتظرانم. يعنى آن معجزات سبب هلاكت شماست و چون خود خواسته ايد نزولش ممكن

ص:366

است، پس آمدن آن را منتظر باشيد كه من نيز منتظر فرود آمدن آن براى شما هستم.

وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِن بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذَا لَهُم مَكْرٌ فِي آيَاتِنَا قُلِ اللّهُ أَسْرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسُلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ «21»

لغت و اعراب:

ضَرّاء: شدت، قحطى، نقص در نفوس و اموال. مكر: فريب، منصرف كردن شخصى از ارادۀ خود به طرزى ناروا و يا به طرزى روا، و از اين رو دربارۀ خداوند به معناى استدراج يا مكر در مقابل مكر استعمال مى شود.

تفسير:

وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِن بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذَا لَهُم مَكْرٌ فِى آيَاتِنَا

خداوند در عصر نزول اين آيات در مكّه مشركان را به مدت هفت سال گرفتار فقر و قحطى شديد كرد به گونه اى كه در معرض نابودى قرار گرفتند و تا آن جا كه به پيامبر اسلام متوسل شدند با وعدۀ اين كه اگر رفاه حال پيدا شود ايمان آورند، و چون فراوانى و رفاه حال پيدا شد به مبارزه و معارضه با كتاب الهى برخاستند. و آيه قابل انطباق بر اين مورد است.

معناى آيه: و چون مردم را شيرينى رحمتى پس از تلخى ضرر و شدّتى كه به آنها رسيده بود بچشانيم، به ناگاه مى بينى كه آنها مكر و فريبى در آيات كتاب ما دارند. يعنى به قصد براندازى اصل و هدف كتاب، نسبت سحر و جادو به كتاب و آيات آن، و نسبت جنون و كهانت به آورندۀ آن مى دهند. و ممكن است آيه ناظر به حال اغلب افراد مردم باشد كه گاهى گرفتار ناراحتى و مصائب و زمانى برخوردار از رفاه و نعمت اند. و بنابراين، مراد از آيات، حوادث تلخ و شيرين است كه هر يك نشانۀ وجود قدرت قاهره اى است در پشت پردۀ حواس. و مراد از مكر در آنها پس از حصول رفاه، غفلت از مسبّب اسباب و نسبت

ص:367

دادن همه به مقتضاى زمان و مرور دهر است و اين كه همه امر طبيعى است كه پدران ما نيز از اين تلخى ها و شيرينى ها مى چشيدند.

قُلِ اللّهُ أَسْرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسُلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ

بگو اى پيامبر كه: مكر خداوند، يعنى مقابلۀ پنهانى با مكرهاى شما و خنثى كردن آنها يا كيفر دادن به آنها، زودتر و نافذتر است، زيرا فرستادگان ما هر مكرى كه شما انجام مى دهيد مى نويسند. يعنى پس مى تواند فورى عكس العمل نشان دهد، مقابلۀ به مثل كند يا عذاب نمايد.

هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ «22» فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنفُسِكُم مَتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ «23»

لغت و اعراب:

فُلك: كشتى، مفرد و جمع و مذكّر و مؤنث در آن يكسان است. عاصف: تندباد. جرين ضمير جمع مؤنّث راجع است به فُلك. مرجع ضمير مؤنّث فرحوا بها و جائتها «فُلك» است يا «ريح»، و «جائتها» جواب إذا ى شرطيه است. لئن أنجيتنا به تقدير «قائلين». بَغى - از باب ضَرَب -: طلب نمود، از حق منحرف شد، ظلم كرد. متاع: مال مورد استفاده، هرچيزى كه سودش كم و زوالش سريع است. و متاعَ مفعول مطلق «تتمتّعونَ» ى مقدّر است.

ص:368

تفسير:

هُوَ الَّذِى يُسَيِّرُكُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا كُنتُمْ فِى الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا

اين آيه خطاب به بشر است و آيۀ بعد به منزلۀ مثال آن است و در بيان اين كه انسان در همه حال تحت ارادۀ نافذه و قدرت خداوند است.

معناى آيه: اوست كسى كه شما را در خشكى و دريا سير مى دهد، يعنى در هر يك با مركبى به تناسب استعداد و محيط و عصرتان، تا آن جا كه چون سفر دريا كنيد و در ميان كشتى ها قرار گيريد، و كشتى ها سرنشينان خود را به وسيلۀ بادى خوش يعنى نسيمى آرام و روح پسند و دل نواز به راه اندازند، و ساكنان كشتى از آن خوشحال شوند.

جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ

يعنى: به ناگاه باد شديدى به سوى كشتى يا برضدّ آن نسيم دل نواز بوزد و امواج برخاسته از باد شديد از هرسو به ساكنان آنها حمله ور شوند، و بدانند كه احاطه شده اند، يعنى بلا و عذاب از هرسو آنها را محاصره كرده است.

دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ

يعنى: در آن هنگام تنها خدا را در حالى كه عقيده و ايمان خود را خالص كرده اند (يعنى متوجه شده اند كه هيچ موجودى را جز او قدرتى نيست و همۀ جمادات و جانداران عاجزند) مى خوانند و چنين مى گويند، يعنى به زبان قال و حالشان كه: اى خدا، اگر ما را از اين ورطۀ خطرناك نجات بخشى، به يقين، ما از سپاسگزاران خواهيم بود.

فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ

يعنى: پس چون خداوند دعوت آنها را بپذيرد و آنان را نجات دهد، به ناگاه مى بينى كه در روى زمين مشغول بَغى به غير حقّاند، يعنى در جستجوى انحراف از حق يا ظلم و ستم به شريعت و خلق اند.

يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَى أَنفُسِكُم مَتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ

يعنى: اى مردم، جز اين نيست كه بغى شما يعنى هر رقم انحراف از حق و ستمتان

ص:369

به ضرر خودتان است، چند روزى از زندگى دنيا كه بسيار اندك است برخوردار مى شويد، سپس بازگشتتان به سوى ماست، پس آن روز شما را به هر چه كه در دنيا انجام مى داديد آگاه مى كنيم، يعنى به دنبال آگاهى كيفرش اجرا مى گردد.

دنياى فناپذير

إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَالْأَنْعَامُ حَتَّى إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَيْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نَهَاراً فَجَعَلْنَاهَا حَصِيداً كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْأَيَاتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ «24»

لغت و اعراب:

زَخْرَفَ الشىءَ - به صيغۀ رباعى -: آن را زيبا و آراسته نمود. زُخرُف: حسن و زيبايى، طلا. اِزَّيَّنت در اصل تزيَّنت بوده. حصيد به معناى محصود و درو شده. غَنِيَ بالمكان - از باب عَلِم -: اقامت گزيد در آن جا.

تفسير:

إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَالْأَنْعَامُ

يعنى: جز اين نيست كه مثل زندگى دنيا مانند آبى است كه آن را از آسمان (يعنى از جوّ بالاى سرتان به صورت باران و برف و تگرگ) فرو ريزيم، پس به بركت آن، گياهان روى زمين از آنچه مردم و چهارپايان مى خورند مخلوط گردد، يعنى انواع گياهان رشد كند و بالا آيد و داراى شاخ و برگ و گل و خار و حَبّ و بذر و ميوه شود و در يكديگر درآميزد؛

ص:370

حَتَّى إِذَا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَيْهَا

يعنى: رشد و رويش گياهان به آن جا رسد كه روى زمين زينت و طراوت خود را دريابد و مزيّن و آراسته گردد و اهل زمين و ساكنانش گمان كنند كه آنها اين قدرت را دارند، و يا آن كه يقين كنند كه به برداشت و درو و استفاده از حاصل آن قادر خواهند بود؛

أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نَهَاراً فَجَعَلْنَاهَا حَصِيداً كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ

اين جمله جواب «اذا أخذت» است، يعنى: پس از تكامل رشد گياهان و سرسبز شدن زمين، به ناگاه فرمان ما شبانه يا در روز فرا مى رسد و همه را به صورت زرعى از ته درو شده درمى آوريم كه گويى ديروز آن زمين يعنى نباتات و گياهان آن سرپا نبوده است.

مراد از فرمان در اين جا دستور اكيد خدا به فرشتگان متصرف در امور جهان و يا فرمان تكوينى و ارادۀ حتمى خود خداوند است كه به صورت تگرگى كوبنده، گرما و سرمايى سوزان، سيلى ويرانگر، بادى مسموم، صاعقه اى آتش زا، حشراتى نابود كننده و آفاتى ديگر ظهور مى كند و اثر مى گذارد.

كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ

يعنى: اين گونه ما آيات خود را براى گروهى كه اهل تفكرند تفصيل مى دهيم، يعنى باز و روشن مى كنيم. مراد از آيات، آيات تلاوت شده در اين جاست كه انبوهى از معارف توحيد را تفصيل مى دهد، و يا آيات تكوينى و حوادث خارجى است از پديده هاى عجيب خلقت، و مزيّن شدن صفحۀ گيتى به انواع زينت، و سپس عروض تبدّل و تغيّرِ موجب عبرت، كه همه آيه ها و نشانه هاى وجود و قدرت و علم و حكمت اوست.

بايد دانست كه آوردن اين گونه مثال هاى حاكى از غضب و عذاب، به خاطر اين است كه وجهۀ سخن با طاغيان مردم و تهديد از عواقب كفر و فسق آنهاست، وگرنه خدا را در صحنۀ گيتى مناظر سرسبز اعجاب انگيز و سرورآفرين بسيار است كه مهلت بقا و توفيق برخوردارى از آن را تا آخرين مراحل عطا فرموده است.

ص:371

وَاللّهُ يَدْعُوا إِلَى دَارِ السَّلاَمِ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطِ مُسْتَقِيمٍ «25» لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَى وَزِيَادَةٌ وَلاَ يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلاَ ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيَها خَالِدُونَ «26» وَالَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئَاتِ جَزَاءُ سَيِّئَةِ بِمِثْلِهَا وَتَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ مَا لَهُم مِنَ اللّهِ مِنْ عَاصِمٍ كَأَ نَّمَا أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مَظْلِماً أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ «27»

لغت و اعراب:

الحسنى مؤنّث أحسن، صفت موصوف مقدّر است، يعنى المنزلة الحسنى يا المثوبة الحسنى. رَهِقَهُ - از باب عَلِمَ -: نزديك شد به او، پوشانيد او را. قتر: غبار سياه، سياهى معنوى. جزاء سيّئة مبتداست خبرش محذوف به تقدير «لهم جزاء سيّئة»، و بمثلها صفت جزاء است أى جزاءٌ يماثلها، و مجموع جمله، خبر الّذين كسبوا است. عَصَمَ فلاناً - از باب ضَرَب -: نگه داشت او را. غَشِيَهُ - از باب عَلِم -: پوشانيد آن را، و أَغْشَى الأمر فلاناً: آن چيز را بر او پوشانيد.

تفسير:

وَاللّهُ يَدْعُوا إِلَى دَارِ السَّلاَمِ وَ يَهْدِى مَن يَشَاءُ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ

يعنى: و خداوند به سوى خانۀ سلامت دعوت مى كند، و هركه را بخواهد به سوى راهى راست هدايت مى كند. مراد از دعوت، دعوت تشريعى است كه به زبان پيامبران و بيان كتاب هاى آسمانى تحقق مى يابد. و مراد از خانۀ سلامت، بهشت است كه از هر عيب و نقصى خاصه از زوال و فنا سالم است. و مراد از هدايت، هدايت تكوينى است كه به وسيلۀ توفيق و تهيۀ مقدمات تكامل بشر، پس از پذيرش دعوت انبيا و شرايع انجام مى گيرد.

ص:372

عزيزان و ذليلان

لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَى وَ زِيَادَةٌ وَ لاَيَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلاَ ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحَابُالْجَنَّةِ هُمْ فِيَها خَالِدُونَ

يعنى: براى كسانى كه نيكو و صالح شدند و يا به ديگران نيكويى كردند، منزلت يا پاداشى نكوتر و عطايى زياده بر آن است كه اصلش به عنوان جزاى استحقاقى است كه خدا به جعل اولى بر هر عقيدۀ سالم و درست و ملكۀ فاضله و عمل صالح قرار داده، خواه مماثل عمل يا ده برابر آن؛ و زيادى به عنوان تفضّل است كه كمّ و كيف آن براى ما روشن نيست. و نيز هرگز چهره هاى آنها را در روز واپسين، غبار سياه و ذلّت و خوارى كه نشأت يافته از كفر و فسق دنيوى و يا تجسّم و تبلور يافتۀ آنها در آن عالم است، نمى پوشاند. آرى آنها ياران بهشت اند و آنها در آن جاودان اند.

وَالَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئَاتِ جَزَاءُ سَيِّئَةٍ بِمِثْلِهَا وَ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ مَا لَهُم مِنَ اللّهِ مِنْ عَاصِمٍ كَأَ نَّمَا أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ

يعنى: و كسانى كه در دنيا به كسب گناهان پرداخته اند، در روز واپسين براى آنها كيفر گناه ثابت است، كيفرى به اندازۀ گناه و مماثل آن، و آنها را ذلّت و خوارى در ابعاد وجودشان مى پوشاند، و هرگز براى آنها در برابر خدا، يعنى از غضب و خشم خدا، حافظ و نگهدارنده اى نيست، گويى چهره هاى آنان با پاره هايى از شب ظلمانى پوشيده شده است.

آنها ياران آتش اند و آنها در آن جاودانند.

وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكَانَكُمْ أَنتُمْ وَشُرَكَاؤُكُمْ فَزَيَّلْنَا بَيْنَهُمْ وَقَالَ شُرَكَاؤُهُم مَّا كُنتُمْ إِيَّانَا تَعْبُدُونَ «28» فَكَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ إِن كُنَّا عَنْ عِبَادَتِكُمْ لَغَافِلِينَ «29» هُنَالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ مَا أَسْلَفَتْ وَرُدُّوا إِلَى اللّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ وَضَلَّ عَنْهُم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ «30»

ص:373

لغت و اعراب:

و يوم متعلّق است به «اُذكر» مقدّر. مكانَكم منصوب است به فعل محذوف به تقدير «الزموا مكانكم»، و أنتم بدل است از فاعل آن. زيَّل بينهما: جدا كرد ميان آن دو را. إن كنّا «إن» مخفّفۀ از مثقّله است به قرينۀ لام لَغافلين، و اسم آن محذوف است، و جملۀ آخر آيه خبر است و تقدير: «إنّ الشأن كنّاغافلين». بَلَا الرجلَ - از باب نَصَر -: آزمايش نمود او را.

اِسلاف: گذراندن، مقدّم داشتن.

تفسير:

وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكَانَكُمْ أَنتُمْ وَشُرَكَاؤُكُمْ فَزَيَّلْنَا بَيْنَهُمْ

يعنى: و به ياد آور روزى را كه آنها را دسته جمعى و همگى، يعنى مؤمن و كافر و مرد و زن را، در روز حشر در محكمۀ حساب و داورى گرد مى آوريم، سپس به كسانى كه در دنيا به خدا شرك ورزيده اند مى گوييم: شما و شريكانتان، يعنى هر شيئى و هر شخصى كه او را شريك خدا مى كرديد از بتان و ستارگان و فرشتگان و پيامبران، سرجاى خود قرار گيريد، يعنى هر يك از عابدان و معبودان در جاى مناسب ماهيت و هويت خويش ثابت و مستقر گردد. و پس از تعيين امكنه براى هر يك، ميان آنها جدايى مى افكنيم، بدين معنا كه چون روشن شد همۀ معبودان و عابدان، ممكناتى محدود، و در قبضۀ قدرت حق تعالى مقهور، و در همۀ روابط خود در برابر خداوند عاجزند، طبعاً در همۀ انظار به وضوح ميانشان جدايى مى افتد. و يا آن كه پس از تعيين مقرّ همه در مرحلۀ بازجويى و داورى، فساد عقايد و پليدى شرك و كفر و قداست ايمان را از هم جدا مى كنيم.

وَقَالَ شُرَكَاؤُهُم مَا كُنتُمْ إِيَّانَا تَعْبُدُونَ

يعنى: در همان جا كسانى كه مشركان آنها را شريك خدا كرده بودند، يعنى معبودهاى

ص:374

بى جان و جاندار، به عابدان مى گويند: هرگز در دنيا ما را نمى پرستيديد، يعنى هواهاى نفسانى خود را مى پرستيديد.

خدايان بى خاصيت

فَكَفَى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ إِن كُنَّا عَنْ عِبَادَتِكُمْ لَغَافِلِينَ

يعنى: پس خداوند، كافى است از نظر گواهى ميان ما و شما، گواهى بر اين حقيقت كه ما در دنيا به كلّى از پرستش شما غافل بوديم. بايد دانست كه از آيۀ قبل و اين آيه استفاده مى شود كه شركاى فرضى خدا و معبودها در مقابل عابدان، دو مطلب خواهند گفت:

1 - مشركان در واقع آنها را عبادت نمى كردند.

2 - آنها از عبادت مشركان به كلّى غافل بودند.

مراد از ادعاى اول اين است كه پرستش آنها در حقيقت پرستش هواهاى نفسانى خودشان بوده و آنها جز صورتى در ظاهر نبوده اند. و ادعاى دوم ممكن است تنها گفتار معبودهاى جماد باشد نه اعمّ، زيرا فرشتگان و عُزَير و مسيح عليهما السلام از پرستش آنها غفلت نداشته اند. و گفته شده كه: مراد از غفلت اين ها نفى رضايت به عبادت است يا بى اعتنايى محض به عبادت آنها.

هُنَالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ مَا أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَى اللّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ

در آن جاست كه هر نفسى آنچه را گذرانده آزمايش مى كند، يعنى همۀ عمل هاى قلبى و بدنى او كه از پيش در دنيا مورد تكليف بوده و انجام داده، مورد امتحان قرار مى گيرد، يعنى آثار و نتايج آنها معلوم مى شود و از ارزش و كمّ و كيف خود اعمال و پاداش و كيفر آنها اطلاعى به نحو علم اليقين حاصل مى گردد. و در آن روز همگى به سوى خداوند كه مولا و سرپرست حق و ثابت آنهاست بازگردانده مى شوند، و آنچه افترا مى بستند و به دروغ شريك خدا مى شمردند از آنها گم مى شود.

اين آيه سه جمله است. مفاد جملۀ اول حصول آزمايش و ظهور استحقاق ها، مفاد جملۀ دوم پياده شدن نتايج و پايان امر، و مفاد جملۀ سوم غيبت و هيچ شدن معبودهاى باطل است.

ص:375

قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَن يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ «31» فَذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلاَلُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ «32» كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ «33»

لغت و اعراب:

سمع: گوش، نيروى شنوايى. أبصار: جمع بصر، چشم، نيروى بينايى.

تفسير:

قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَمَن يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ وَمَن يُدَبِّرُ الْأَمْرَ

اين آيه دستورى است به پيامبر و هر مخاطب موحّدى كه در مقابل مشركان و كفّار، بر توحيد و جلال و جمال خدا از راه هاى مختلف كه از آن جمله راه هاى چهارگانۀ مسلّمات خصم است استدلال نمايد. و در اين آيه و پنج آيۀ بعد، سه رقم استدلال بر توحيد شده است.

معناى آيه: بگو: چه كسى است كه به شما از جانب آسمان و اين زمين روزى مى دهد؟ (اما از آسمان به واسطۀ تسخير ابرها، فرو ريختن باران، وزش نسيم روياننده، تابش خورشيد و غير آنها. و امّا از زمين به واسطۀ آفريدن استعدادهاى گوناگون در آن، خلق بذر و ميوه، رشد گياهان و درختان، پديد آوردن حيوانات قابل استفاده و غيره.)

ص:376

و يا آن كه چه كسى است كه مالك گوش و چشمان شماست؟ يعنى بر همۀ قواى فعّالۀ جسمى و روحى شما سلطه و توانى برتر از تسلّط و توان خودتان دارد.

و چه كسى است كه زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى آورد؟ مراد از زنده و مرده مطلق موجود صاحب حيات و مرگ است، خواه حيات و موت نباتى يا حيوانى يا انسانى، نظير بيرون آوردن گياهان و درختان از بذر و هسته، و نطفه از حيوانات؛ و يا حيات و ممات معنوى، مانند بيرون آوردن مؤمن از صلب كافر، و كافر از صلب مؤمن.

و چه كسى است كه تدبير امر مى كند؟ يعنى امور جهان هستى را از ذرّات اتمى تا كهكشان ها تحت ارادۀ خويش تدبير مى كند به گونه اى كه از حيطۀ تصور و توان درك عقل بيرون است.

فَسَيَقُولُونَ اللّهُ فَقُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ

يعنى: در پاسخ اين پرسش ها آنها بى درنگ مى گويند كه: اللّه است و همۀ اين تصرف ها و قلب و انقلاب ها از ناحيۀ اوست. پس به آنان بگو: آيا از مخالفت و غضب او پروا نداريد؟

بايد دانست كه مشركان قريش در مكّه بلكه همۀ مشركان گذشته به خداوند و ربوبيت و خالقيت او معتقد بودند، لكن ادعا مى كردند كه خداوند، تدبير و تصرف و ربوبيت بخشى از موجودات جهان را به بت ها و معبودهاى ديگر واگذار نموده، مثلاً اعمار مردم يا روزى آنها را به فلان بت داده است، و از اين رو آن را به طمع الطافش يا ترس از ضررش عبادت مى كردند.

فَذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلاَلُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ

يعنى: پس اين موجود مقتدر كه ذات واجب الوجود است پروردگار به حقّ شماست.

پس آيا بعد از اين حقّ و حقيقت و بر فرض اعراض از او چيزى جز ضلالت و گمراهى هست؟ پس چگونه و به كجا بازگردانده مى شويد؟!

كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ

يعنى: همان گونه كه ثابت شد ربوبيت و تدبير امور هستى از آنِ اوست و انحراف از او ضلالت است، سخن پروردگار تو بر كسانى كه فسق ورزيده اند ثابت است كه

ص:377

ايمان نمى آورند. مراد اين است كه كلام ازلى خدا مندرج در لوح محفوظ دربارۀ آنان كه از فرمان اصولى و فروعى بيرون رفته اند ثابت است كه پس از طغيان و عناد، ايمان نخواهند آورد.

قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَن يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اللّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ «34» قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ يَهِدِّي إِلَّا أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ «35» وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنّاً إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ «36»

تفسير:

قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُمْ مَن يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ

آيات قبل در مقام استدلال بر توحيد از ناحيۀ خلق و فعل خدا بود و در اين آيات از ناحيۀ خلق و اعاده و هدايت است. و ظاهر الخلق خصوص مكلّفانى است كه بايد در روز جزا بازگردند، از اين رو چون مشركان معاد را قبول نداشتند دستور مى دهد كه پيامبر در مقابل آنها خود اعتراف به اين حقيقت كند. و ممكن است مراد، مطلق آفريده هاى جهان باشد هرچند مشركان اعادۀ بشر را منكرند.

معناى آيه: بگو: آيا از شريكانتان، يعنى از بت ها و غير بت ها كه آنان را شريك خدا مى پنداريد كسى هست كه آفريده ها را آغاز كند، سپس آنها را بازگرداند؟ يعنى توان آن را دارد كه خلق يك گياه يا يك حيوان يا انسان را، چه رسد به خلق همۀ انواع زنده ها، از مبدأ خاك آغاز نمايد و پس از سير دادن او در مراحل حياتش دوباره او را به خاك بازگرداند؟

ص:378

گمان باورى مشركان

قُلِ اللّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ

يعنى: تو خود بگو: تنها خداست كه مخلوقات قابل اعادۀ اين جهان را در آغاز مى آفريند، سپس آنها را پس از طى مراحل و سير مسافت هاى مختلف به معاد پيش بينى شدۀ خود بازمى گرداند. پس چگونه افكارتان از مبدأ حقيقى به سوى جمادى بى روح يا مخلوقى محتاج ديگرى بازگردانده مى شود؟!

قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللّهُ يَهْدِى لِلْحَقِّ

يعنى: بگو: آيا از شريكان شما كسى هست كه به سوى حق هدايت كند؟ يعنى خود مستقلاًّ موجودى قابل هدايت را از حيوان و انسان به سوى هدف تكوينى يا ارادى و اختيارى او راهنمايى كند؟ بگو: اللّه است كه مطلقاً و بدون استثنا همۀ متحركان و نيازمندان هدايت طبيعى را راهنمايى تكوينى مى كند، و نيازمندان هدايت ارادى و اختيارى را در مسير هدايت دينى نخست به نحو ارائۀ طريق كه وظيفۀ اصلى اديان الهى است، و سپس پذيراشدگان را به نحو توفيق خاص و ايصال به مطلوب، هدايت مى كند.

أَفَمَن يَهْدِى إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمْ مَن لاَ يَهِدِّى إِلَّا أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ

يعنى: پس آيا كسى كه به علم و قدرت و توان به سوى حق هدايت مى كند، بهتر است كه جامعه و هر فرد جاهلى از او پيروى كند، يا كسى كه خود هدايت نمى يابد مگر آن كه از طرف كس ديگر هدايت شود؟ يعنى توان هدايت به راه طبيعى خود و قدرت درك مصالح و مفاسد امور اختيارى خود را ندارد و نيازمند ديگران است. پس شما را چه عارض شده و چگونه داورى مى كنيد؟

وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنّاً إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِى مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ

و بيشتر آنان جز از گمان پيروى نمى كنند. يعنى مشركان در انتخاب معبود و پرستش بت ها و ستارگان و پايبندى به آداب و رسوم جاهلى، اكثراً تابع ظنّ و ترجيحات ذهنى بدون دليل متقن اند، نظير گرايش به افكار عامّه و تقليد كوركورانه از گذشتگان. و كلمۀ «بيشتر» اشاره است به اين كه عدّه اى معدود از آنها نظير حاكمان جور و علماى سوء و هوشمندان عاشق ثروت، با تشخيص و علم به حق، راه شرك و لوازم آن را پيش گرفته اند.

و حق اين است كه ظنّ و گمان هيچ به حق نمى رساند و در اثبات حق كفايت نمى كند. يعنى

ص:379

ظنّى كه اندكى رجحان بر شك دارد، در نزد عقل و عقلا و از نظر شرع، حجت و برهانى در اثبات امرى به ويژه از مهمّات امور حساب نمى شود. و به يقين، خداوند به آنچه انجام مى دهند داناست.

وَمَا كَانَ هذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْتَرَى مِن دُونِ اللّهِ وَلكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ الْكِتَابِ لاَ رَيْبَ فِيهِ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ «37» أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ «38»

لغت و اعراب:

نفى چيزى به كلمۀ ماكان، نفى شأنيت و استعداد آن است. دون: غير. تصديقَ الّذى خبر «كانَ» ى محذوف است به تقدير «ولكن كان تصديقَ الّذى». تفصيل الكتاب و لاريب فيه و من ربّ العالمين خبر دوم و سوم و چهارم «كان» ى مقدّر است. تصديق مصدر است به معناى فاعل يا مفعول. سورة مثله مرجع ضمير «مثله» قرآن است.

تفسير:

وَمَا كَانَ هذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْتَرَى مِن دُونِ اللّهِ

يعنى: و هرگز اين قرآن را نسزد كه جعل شدۀ به دروغ از جانب غير خدا باشد. يعنى با تأملى دقيق و منصفانه روشن مى شود كه از شأن و استعداد و صلاحيت اين كتاب دور است كه افترائاتى از سوى غير خدا و به نام خدا باشد، زيرا الفاظى در اين رتبه از زيبايى و فصاحت، و محتوايى در اين حدّ از برترى و عمق، شامل علوم عالى و حكمت هاى متعالى، حاوى شريعتى جامع، آدابى كامل، اخبارى صحيح و وافر از غيب هاى گذشته و آينده، به گونه اى كه هر صاحب خرد و ارباب دانش را مبهوت، و هر دانشمند متخصص فنون را

ص:380

متحير مى سازد، چگونه مى تواند در محيط بربريت و جاهليت، به دست انسانى محروم از همۀ تمدن ها و شئون فرهنگى انشا و تنظيم گردد؟!

تحدّى قرآن

وَلكِن تَصْدِيقَ الَّذِى بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ الْكِتَابِ لاَ رَيْبَ فِيهِ مِن رَبِّ الْعَالَمِينَ

يعنى: ولكن اين قرآن تصديق كننده است آنچه را پيش از او بوده و گذشته، يعنى تصديق كنندۀ انبيا و مرسلين و كتاب هاى دين و شرايع آنهاست. و يا آن كه اين قرآن تصديق و تأييد شدۀ همۀ آنهاست (چنان كه در آيۀ 81 سورۀ آل عمران بيان شده است). و نيز اين قرآن، تفصيل و شرح دهندۀ كتاب است. يعنى از همۀ كتاب هاى آسمانى گذشته اصول و كليات معارف آنها را بيان مى كند كه همه از جانب مبدأ واحد به دست صالحانى برانگيخته از مبدأ واحد در هدف واحد است و همه حاوى يك دين كلّى و عرضه دارندۀ شرايع مختلف در طول تاريخ بر حسب اختلاف و اقتضاى زمان و محيط و نفوس جامعه است. و نيز اين قرآن، هيچ شك و ترديدى در آن نيست. يعنى در نزد فرشتگان ملأ اعلى و پيامبران الهى و نگارش آن در كتاب هاى گذشته و اندراج آن در لوح محفوظ، هرچند اين مخالفان نپذيرند. و يا آن كه نبايد در آن هيچ عاقل و منصف و انسانى كه داراى وجدان سالم و عقل سليم است ترديد كند. و نيز اين قرآن از سوى پروردگار جهانيان است، يعنى از سوى خدايى كه خالق و مدبر جهان و جهانيان است و به مصالح و مفاسد آنان داناست.

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ

يعنى: اى پيامبر، آيا آنها مى گويند: اين قرآن را او خود جعل كرده و به خدا نسبت داده است؟ در پاسخ بگو: شما هم يك سوره مثل اين قرآن بياوريد. يعنى شما هم كه مثل من عرب زبانيد و در فن ادب و سخن و شعر و قصيده و مدح و ايراد خطابه و فصاحت و بلاغت سرآمد عصر و شهرۀ آفاقيد و به خاطر اشتغال پيشين خود در اين امور مهارت يافته ايد، نظير يك سوره از اين كتاب را هرچند كوچك، جعل و تنظيم كرده، بياوريد. و غير خداوند هركس را توان داريد براى تنظيم يك سوره در مقام مبارزه با سورۀ يك نفر، دعوت نماييد اگر شما در ادعاى خود راستگوييد.

ص:381

بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ «39» وَمِنْهُم مَّن يُؤْمِنُ بِهِ وَمِنْهُم مَن لاَ يُؤْمِنُ بِهِ وَرَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ «40»

لغت و اعراب:

بل اعراض از مطلب پيش و توجه به مطلب ديگر است. تأويل: ارجاع و برگرداندن، أوَّلَ الكلامَ إليه: سخن را به سوى آن بازگردانيد.

تفسير:

بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ

يعنى: اى پيامبر، نه چنين است كه آنها دانستند كه اين قرآن كتابى در سطح پايين و متناسب انسانى درس نخوانده است و به تو نسبت دادند، بلكه آنها چيزى را كه به دانش آن نتوانستند احاطه كنند تكذيب نمودند. يعنى جهت تكذيبشان اين است كه آنها دربارۀ قرآن با معارف و علوم و حقايقى برخورد كردند كه از حيطۀ درك و فهم آنها بيرون است، و هنوز معانى و وعد و وعيدها و اخبارات غيبى و ملاحم و پيش گويى هايى كه در آينده تحقق مى پذيرد و عينيت خارجى مى يابد و ناچار به پذيرش آن مى شوند بر آنها نيامده و آشكار نشده است.

كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِينَ

يعنى: كسانى كه پيش از آنها بودند نيز پيامبران خود را اين گونه تكذيب كردند، پس بنگر كه عاقبت ستمكاران چگونه شد!

وَمِنْهُم مِن يُؤْمِنُ بِهِ وَمِنْهُم مَن لاَ يُؤْمِنُ بِهِ وَ رَبُّكَ أَعْلَمُ بِالْمُفْسِدِينَ

ص:382

يعنى: و از آنها برخى به قرآن ايمان مى آورند و برخى ايمان نمى آورند. مراد اين است كه كفّار در برابر دعوت اسلام دو گروه اند: برخى به خاطر درك عقل يا آشنايى به معارف تورات و انجيل، در باطن به اسلام و قرآن ايمان مى آورند هرچند در ظاهر به پيروى از هوا و حبّ جاه و مال و وساوس شيطانى تسليم نمى شوند. و برخى روى جهل و عناد و پيروى از محيط فاسد و تقليد از گذشتگان ايمان نمى آورند. و پروردگار تو از ازل به فسادانگيزان داناتر است. يعنى مى داند كه گروه اول جزو فساد انگيزان اند، هرچند گروه دوم نيز فاسدند.

وَإِن كَذَّبُوكَ فَقُل لِي عَمَلِي وَلَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنتُم بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَأَنَا بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ «41» وَمِنْهُم مَن يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَفَأَنتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَلَوْ كَانُوا لاَ يَعْقِلُونَ «42» وَمِنْهُم مَن يَنظُرُ إِلَيْكَ أَفَأَنتَ تَهْدِي الْعُميَ وَلَوْ كَانُوا لاَ يُبصِرُونَ «43»

تفسير:

وَ إِن كَذَّبُوكَ فَقُل لِى عَمَلِى وَ لَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنتُم بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَأَنَا بَرِىءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ

اين آيه، آموزش راه حقّى است به مدافعان هر حقّى كه اگر از پذيرش و تسليم طرف مقابل مأيوس گردند، خود تبرّى از آن باطل بجويند تا طرف، طمع تسليم شدن او را نكند.

يعنى: اى پيامبر، اگر تو را تكذيب كردند، به آنان بگو: عمل من از آنِ من و عمل شما از آنِ شماست. يعنى عمل من ابلاغ رسالت الهى، و هدايت جامعه به سوى عبادت او، و وعده و بشارت مطيعان، و هشدار و تهديد عاصيان است؛ و عمل شما اعتقاد به شرك و كفر، و سوق مردم به سوى پرستش جمادات و رذايل اخلاق و سنن فاسد و عمل هاى پليد. حال كه شما از آنچه من مى كنم بيزاريد، من هم از آنچه شما مى كنيد بيزارم. اين آيه نظير آيۀ لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِىَ دِينِ [كافرون، 6] است.

وَمِنْهُم مَن يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ أَفَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ وَلَوْ كَانُوا لاَ يَعْقِلُونَ

ص:383

يعنى: و از آنان كسانى هستند كه به سخنانت گوش فرا مى دهند؛ آيا تو توان دارى كه كرها را سخن بشنوانى هرچند آنها تعقّل نكنند؟! مراد گوش دادن آنها به تلاوت آيات قرآن و كلمات مختلف و سخنرانى هاى پيامبر است. و اطلاق عنوان كر و عدم تعقّل دربارۀ آنها و ظاهرِ استفهامِ انكارى، اشاره به اين است كه آنها به معانى و مقاصد گفتارت نه اعتقاد دارند و نه قصد تعقّل و عمل، پس اميدى در آنها نيست.

كر و كور بودن كافران

وَمِنْهُم مَن يَنظُرُ إِلَيْكَ أَفَأَنتَ تَهْدِى الْعُمْىَ وَلَوْ كَانُوا لاَ يُبصِرُونَ

يعنى: و از آنان كسانى هستند كه به سوى تو مى نگرند؛ آيا تو توان راهنمايى كوران را دارى هرچند آنها نبينند؟! مراد از نگاه آنها به پيامبر، نظر كردن به رفتار نيكو و اخلاق پسنديده و معجزات نافذ اوست هرچند تسليم نبودند. و توصيف آنها به كورى و ذكر استفهام انكارى، بيان اين است كه چون نگاه تعقّل و تأثّر و پذيرش ندارند پس كوردل اند، و تو همان گونه كه كوران فاقد حسّ بينايى را ارائۀ راه نتوانى، آنها را نيز هدايت نتوانى كرد.

إِنَّ اللّهَ لاَ يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَلكِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ «44» وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كأَن لَمْ يَلْبَثوا إِلَّا سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ يَتَعَارَفُونَ بَيْنَهُمْ قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللّهِ وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ «45» وَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّهُ شَهِيدٌ عَلَى مَا يَفْعَلُونَ «46»

لغت و اعراب:

شيئاً صفت مفعول مطلق مقدّر است، به تقدير «ظلماً قليلاً أوكثيراً». يوم متعلّق است به «أذكر» مقدّر. لَبِثَ زيد - از باب عَلِم -: درنگ نمود. كأن لم يلبثوا حال است از ضمير جمع يحشرهم. تعارف: شناختن يكديگر. اِمّا نرينّك اصلش «إن نُرِك» بوده،

ص:384

«ما» ى زائده و نون تأكيد اضافه شده. جملۀ فإلينا مرجعهم جزاء شرط است، به تقدير «فلاتحزن فإلينا مرجعهم».

تفسير:

نفى ستم از پروردگار

إِنَّ اللّهَ لاَ يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَلكِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ

آيه اشاره است به اين كه آنها كه از استماع حق، كر و از ديدن حقايق كورند، خدا آنها را كر و كور نكرده، بلكه خود چنين اختيار نموده اند.

معناى آيه: حقيقت اين است كه خداوند هيچ ستمى به مردم روا نمى دارد، ولكن مردم به خود ستم مى كنند. يعنى كرى گوش دل، و كورى چشم بصيرت كه سبب آثار سوء و عذاب هاى دنيوى و اخروى است نتيجۀ كار خود آنهاست كه دعوت انبيا را رد و شرك و كفر را اختيار نموده، غور در طغيان و فسق كرده اند.

عمر كوتاه دنيا براى كافران

وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كَأَن لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ يَتَعَارَفُونَ بَيْنَهُمْ

يعنى: و به ياد آور روزى را كه خدا آنها را گردهم مى آورد (يعنى همۀ مشركان يا همۀ مكلّفان را در روز قيامت، با نفخۀ دوم صور، از ميان گورها در مجتمع عظيمى محيّرالعقول و بى سابقه ولاحقه جمع مى كند). آنها در حالى هستند كه گويى جز ساعتى درنگ نداشته اند. يعنى پس از زنده شدن، وضع حالشان حاكى است كه طول عالم برزخ براى آنها يك ساعت بوده است و علاوه، قدرت بالغۀ الهى در تبديل اجساد دنيوى آنها به اخروى به گونه اى است كه گويى همان اجساد است كه امروز بيرون آمده و ارواح برزخى با آنها جفت شده، و از اين روست كه مى فرمايد: آنها با يكديگر مشغول معارفه مى شوند، و مثلاً يكى به ديگرى مى گويد: آيا شما فلان شخص نيستيد؟

ممكن است مراد از «لم يلبثوا» درنگ در دنيا باشد، يعنى گمان مى كنند كه مدت عمرشان در دنيا بيش از يك ساعت نبوده كه عملى انجام نداده و زاد و توشه اى فراهم نكرده اند. و بنابراين، «يتعارفون» جملۀ مستأنفه و مستقلّه است. و آيۀ 55 سورۀ روم مؤيّد معناى اول است، لكن آيه هاى 35 احقاف و 46 نازعات، قابل حمل به هر يك از دو احتمال است.

ص:385

قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللّهِ وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ

يعنى: كسانى كه ملاقات خدا را تكذيب كردند، يعنى زندگى پس از مرگ و قيامت و پس از آن را منكر شدند، سخت زيانكار شدند و هرگز هدايت نيافتند، يعنى در دنيا كه دار تكليف است و محيط پذيرش هدايت هاى پيامبران و درك داورى هاى عقل سليم و راه يافتن به سوى صراط مستقيم.

وَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِى نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللّهُ شَهِيدٌ عَلَى مَا يَفْعَلُونَ

يعنى: اى پيامبر، اگر پاره اى از آنچه را كه به آنها وعده مى دهيم به تو نشان دهيم (مانند فرو فرستادن عذاب هاى دنيوى، شكست هاى جنگى، ريشه كن كردن شرك از جزيرة العرب، از بين بردن تدريجى عقايد و شوكت كفرآميز از آن محيط يا از جهان بشريت) يا تو را قبض روح كنيم و به سوى خود ببريم (يعنى عذاب آنها را به چشم نبينى) بازگشت آنها به سوى ماست، يعنى غمناك مشو، زيرا صحنه هاى حوادث در آخرت، يكايك براى همه به ظهور خواهد آمد، و سپس خدا بر آنچه مى كنند شاهد و گواه است.

وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ «47» وَيَقُولُونَ مَتَى هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ «48» قُل لاَ أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَستَقْدِمُونَ «49»

لغت و اعراب:

قسط: جور و عدل، از اضداد است. أجل: مجموع مدت تعيين شده براى چيزى و نيز آخر آن مدت. لايستقدمون جملۀ مستأنفه است نه عطف بر يستأخرون.

ص:386

تفسير:

وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ

آيه در مقام بيان دو امر كلّى است: 1 - هر امّتى را فرستاده اى است. 2 - هر فرستاده را پس از اتمام دعوت و حجت، دربارۀ عكس العمل امّتش، داورى عادلانه است.

معناى آيه: و براى هر امّتى فرستاده اى است. يعنى سنّت جاريۀ الهى از آغاز خلقت بشر تا پايان سكونتش در زمين چنين است. و در كلمۀ «امّت» ابهام است و ممكن است مراد اهل يك عصر، يا اهل يك زبان، يا اهل يك نژاد مانند سياه پوست يا سفيدپوست، يا اهل يك دين مانند يهود و نصارا باشد، لكن آيه ناظر به حال گذشتگان است نظير وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ [فاطر، 24] و اما نسبت به عصر نزول قرآن، تمام مردم جهان از موجودين و آيندگان همه به حساب يك امّت اند و همه يك رسول به نام محمد صلى الله عليه و آله و يك كتاب به نام قرآن دارند و اختلاف عناوين اقشار ملت در اين حكم دخالت ندارد، نظير وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ [انبياء، 107] و نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً [فرقان، 1].

فَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِىَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ

يعنى: و چون فرستادۀ آنها بيايد، ميان آنها به عدالت داورى شود.

يعنى پذيرندگان دعوت رسولان در دنيا به عنوان مؤمنان و مطيعان، مورد تجليل و تعظيم و در آخرت مشمول پاداش و تكريم واقع مى شوند، و منكران و كافران مورد نكوهش و لعن دنيوى و كيفر سخت اخروى قرار مى گيرند، و در اين داورى هرگز به آنها ستم نمى شود. يعنى نه از پاداش نيكان كسر مى شود و نه در كيفر بَدان اجحاف مى شود. و محتمل است مراد از «قضى بينهم» اين باشد كه ميان امّت ها در صورت اختلاف، در دنيا به نحوى و در آخرت به نحوى ديگر داورى مى شود.

وَيَقُولُونَ مَتَى هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ

و مى گويند: اين وعده زمانش كى است اگر شما راستگوييد؟ يعنى مشركان پس از شنيدن وعيدهاى قرآن و تهديدات پيامبر اسلام، از قبيل شكست آنها و زوال شرك از

ص:387

محيط و قيام رستاخيز و عذاب هاى آخرت، به عنوان مسخره و استهزا، اين امور را طلب مى كنند.

عذاب خدا تأخير نمى پذيرد

قُل لاَ أَمْلِكُ لِنَفْسِى ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ

يعنى: بگو: من براى خود، مالك هيچ زيان و سودى نيستم جز آنچه خدا بخواهد.

پس در امور زندگى و حوادث دنيوى، من به دفع هيچ ضرر و جلب هيچ سودى به استقلال، قدرت و توان ندارم چه رسد به آن كه عذاب هاى دنيوى شما يا قيام رستاخيز و كيفرها و عذاب هاى آن را بياورم.

لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَيَستَقْدِمُونَ

يعنى: براى هر گروهى (يعنى از صالحان و طالحان جهان نظير قبايل مختلف دنيا و سلسلۀ خلفاى عدل و سلاطين جور و اولاد و آل مشاهير زمين) مدتى است، چون آخر مدتشان فرا رسد ساعتى تأخير نمى كنند و تقديم هم نتوانند كرد.

مراد اين است كه هر امّت و ملتى همانند يكايك افراد آن داراى حيات و زندگى اجتماعى و مدتى از عمرى متناسب خويش است، و داراى آثار و حالات از قبيل حدوث و انقراض و تكاليف و وظايف و هدايت و ضلالت و سعادت و شقاوت و خدمات و بركات و ظلم و طغيان براى جامعه است، و مدت عمر همه در علم ازلى الهى ثابت و در لوح محفوظ مندرج است و چون طبق ارادۀ حتمى او، آخر مدت آنها برسد، آنها توان تأخير از آن را ندارند، و نيز ملت ها قدرت تقديم و تعجيل در زوال مدت معيّن را هم ندارند.

قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُهُ بَيَاتاً أَوْ نَهَاراً مَاذَا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ «50» أَثُمَّ إِذَا مَا وَقَعَ آمَنتُم بِهِ أَلْآنَ وَقَدْ كُنتُم بِهِ تَستَعْجِلُونَ «51» ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا بِمَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ «52»

ص:388

لغت و اعراب:

أرايتم اين كلمه كثرت استعمال دارد در معناى أخبرنى يا أخبرونى. باتَ زيد فى مكان - از باب ضَرَب -: شب را در آن جا گذراند. بيات: شبانه بر دشمن هجوم آوردن.

إن أتاكم جواب شرط محذوف است، به تقدير «أخطأتم و ندمتم». أثمّ إذا به تقدير «ثمّ ءَإذا». الان به تقديم همزۀ استفهام بر الف لام داخل آن، و تقدير «يقال لهم الان آمنتم» است.

تفسير:

قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُهُ بَيَاتاً أَوْ نَهَاراً مَاذَا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ الْمُجْرِمُونَ

يعنى: اى پيامبر، به مشركان بگو: به من خبر دهيد، آيا مى دانيد كه اگر عذاب خداوند شبانه يا در روز بر شما فرود آيد، به خطاى خود آگاه و پشيمان خواهيد شد؟ پس گنهكاران چه چيزى از آن را به شتاب مى خواهند؟ يعنى به چه نوع يا صنفى از آن عجله دارند؟ در حالى كه عذاب، هيچ قسمش قابل طلب نيست.

أَثُمَّ إِذَا مَا وَقَعَ آمَنتُم بِهِ الانَ وَقَدْ كُنتُم بِهِ تَستَعْجِلُونَ

يعنى: پس از آن كه عذاب نازل شد و آنها با مشاهدۀ مرگ ايمان آوردند، به آنها گفته مى شود: آيا حال كه عذاب الهى بر شما فرود آمده به آن ايمان مى آوريد؟ و بى ترديد شما بوديد كه بدان شتاب داشتيد.

ثُمَّ قِيلَ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ الْخُلْدِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا بِمَا كُنتُمْ تَكْسِبُونَ

عطف است به جملۀ «إذا جاء أجلهم» در آيۀ 49 دربارۀ هر امّتى كه با كفر و طغيان سقوط كرده اند. يعنى سپس به كسانى كه به خود ستم كرده اند، به نحو امر تعجيزى و توبيخ و مسخره، گفته مى شود: بچشيد عذاب هميشگى را، آيا جز به آنچه در دنيا كسب مى كرديد كيفر مى شويد؟ يعنى عذاب ها تولد يافته از آن افكار و اعمال است يا تجسّم و تبلور آن عقايد و اخلاق و كردار است.

ص:389

وَيَسْتَنْبِئُونَكَ أَحَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَرَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ «53» وَلَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ مَا فِي الْأَرْضِ لَافْتَدَتْ بِهِ وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَقُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ «54» أَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ والْأَرْضِ أَلاَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ «55» هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ «56»

لغت و اعراب:

نبأ: خبر، و استنباء: استخبار. أحقٌّ هو مرجع ضمير، عذاب موعود يا اسلام يا قرآن است.

افتدى الرجل: او را به فديه رها ساخت.

تفسير:

وَيَسْتَنْبِئُونَكَ أَحَقٌّ هُوَ

يعنى: اى پيامبر، از تو مى پرسند كه آيا آن حقّ است؟ مرادشان سؤال از روز واپسين و وعدۀ عذاب، يا نبوت و كتاب آسمانى پيامبر است، و استفهام به عنوان انكار و استهزا است.

قُلْ إِى وَ رَبِّى إِنَّهُ لَحَقٌّ وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ

يعنى: بگو: آرى، سوگند به پروردگارم كه آن بى ترديد، حقّ است، و شما هرگز عاجزكننده نيستيد. يعنى بگو شكّى در آن نيست، زيرا مقتضى آن موجود و مانعش مفقود است. وجود مقتضى، شرك و كفر و طغيان شماست كه به قضاوت عقل و اخبار شرع، علت

ص:390

تامۀ آمدن روز كيفر و عذاب است. و نبود مانع، ناتوانى و عدم قدرت شما در آن روز از فرار از قلمرو قدرت و حكومت خدا يا مقاومت و دفاع از خود در برابر اوست.

وَلَوْ أَنَّ لِكُلِّ نَفْسٍ ظَلَمَتْ مَا فِى الْأَرْضِ لَافْتَدَتْ بِهِ

يعنى: و اگر براى هر كسى كه ستم كرده، در آن روز همۀ آنچه در روى زمين است ملك و دارايى باشد، به يقين آن را براى رها كردن خود از عذاب الهى فديه مى دهد.

مراد از ظلم، اعمّ است از ستم به خويش يا مردم يا ستم به خدا به وسيلۀ شرك و كفر، و يا ستم به دين و قانون به وسيلۀ ردّ و انكار آن. و مراد از «ما فى الأرض» آنچه در آن است از اموال شخصى و عمومى و آنچه در آن به وديعت است از مخازن و معادن و غيره.

وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَقُضِىَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ

يعنى: و آنها هنگامى كه عذاب آن روز را مشاهده كردند پشيمانى خود را پنهان مى كنند. و ميان آنها به قسط و عدل داورى مى شود (يعنى دربارۀ همۀ آنچه متعلق تكليف بوده از عقايد و اخلاق و عمل و وظايف فردى و اجتماعى) و بر آنها هيچ گونه ستمى وارد نمى شود. يعنى از حدود استحقاق كيفرى آنها تجاوز نمى شود و به هر اندكى از كار خيرشان در ميان انبوه طغيان هايشان نيز پاداش داده مى شود.

أَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَا فِى السَّماوَاتِ والْأَرْضِ

يعنى: آگاه باشيد آنچه در آسمان ها و اين زمين است مِلك حقيقى خداست. مراد از آسمان ها كرات بى پايان جوّى بالاى سر ما، يا طبقات هفتگانه در اصطلاح قرآن و سنّت است كه آسمان اول و طبقۀ نخست آن، شامل همۀ كرات جوّى و مناظر ظاهرى است. و اين ملكيت به لحاظ آن است كه آفرينش همه و حفظ و تدبير و بالأخره اعدام و فانى كردن همه آن گاه كه بخواهد در تحت ارادۀ حتمى اوست و هيچ ملكيتى بالاتر از اين نيست.

أَلاَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ

آگاه باشيد كه حتماً وعدۀ خدا يعنى وعده هاى عذابى كه به منكران و مشركان و عاصيان مى دهد، حق است ولكن بيشتر آنها نمى دانند. يعنى از جلال و عظمت و سعۀ

ص:391

ملك و وعده هاى اخروى ما غفلت دارند و در جهل و هوا و هوس و شهوات خود فرو رفته اند.

اوصاف قرآن كريم

هُوَ يُحْيِى وَيُمِيتُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ

او زنده مى كند و مى ميراند. يعنى هر موجود قابل حيات و مرگ در صحنۀ وجود، زندگى و مرگش به ارادۀ بدون واسطه يا با واسطۀ اوست، و غرض آن كه اين كار از شئون مالكيت حقيقى او بر سراسر عالم است. و به سوى او بازگردانده مى شويد.

و اين رجوع در ذوات ارواح از مرگ شروع مى شود و به ورود از درِ بهشت و دوزخ تحقّق مى يابد.

يَا أيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ «57» قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ «58»

لغت و اعراب:

صدور: جمع صدر، جلو هر چيزى از طرف بالا، سينه، و در اصطلاح شرع غالباً به روح اطلاق مى شود و با قلب و نفس و عقل و روح مترادف است. بفضل اللّه و برحمته هر دو متعلّق است به فليفرحوا ى محذوف، به تقدير «فليفرحوا بفضله و برحمته»، و «فاء» فبذلك جزائيه است به تقدير «إن فرحوا بشىء فليفرحوا بهذا» و «فاء» دوم تأكيد است.

تفسير:

يَا أيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِى الصُّدُورِ

خطاب آيه به همۀ انسان هاست از زمان نزول آيه تا انقراض دنيا كه نسبت به موجودين هر عصرى، فعلى و نسبت به گذشتگان و آيندگان انشائى است.

ص:392

يعنى: اى مردم، به يقين براى شما از جانب پروردگارتان موعظه و اندرز و شفائى براى آنچه در دل هاست آمده است.

موعظه، تذكر دادن و بيدار كردن و از ضرر و خطر ترساندن است كه اين كتاب به وسيلۀ امر و نهى و وعد و وعيد و قصص و امثله در دل ها ايجاد مى كند. و مراد از «شفاء» تأثير آن در ازالۀ عقايد باطل و خرافات جاهلى و زدودن امراض قلبى و صفات رذيله از دل انسان هاست كه دل ها را شفا مى بخشد.

وَهُدىً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ

يعنى: اين قرآن سراپا هدايت و رحمت است براى گروندگان. مراد آن كه: بشر را در تحت عنوان هدايت به دين و شريعت، به همۀ كمالات انسانى راهنما مى شود و آنچه بدان هدايت مى كند رحمت است در دنيا و آخرت.

بايد دانست كه در اين آيه، چهار صفت براى قرآن ذكر شده است: موعظه، شفا، هدايت و رحمت. و اين اوصاف در واقع اشاره به مراحل تربيتى اين كتاب عظيم است نسبت به كسانى كه وجدانشان سالم و استعداد ذاتى و فطريشان به وسيلۀ فساد محيط و عقايد جاهلى و هواهاى نفسانى از بين نرفته باشد. زيرا بشر در مرحلۀ اول طبق اصل خلقت، دور از كمالات و خالى از معارف است و نيازمند وعظ و اندرز و تنبيه است و اين كتاب موعظه است.

و در مرحله دوم بايد امراض روحى، اوصاف ناروا و رذايل اخلاق كه بر روحش عارض شده و به صورت حال و صفت و مَلَكه درآمده، زدوده شود و قرآن شفادهنده است.

و در مرحلۀ سوم به مراحل كمال انسانى كه دين متكفّل آن است هدايت شود تا در نتيجه در مرحلۀ چهارم مشمول رحمت هاى واسعۀ حق گردد و قرآن سراپا رحمت است.

قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ

يعنى: اى پيامبر، به جامعۀ بشريت بگو: پس به فضل و به رحمت خدا كه اين كتاب را به شما داده شاد و خرسند باشيد. آرى اگر بخواهند به چيزى خوشحال شوند به همين كتاب خوشحال شوند، زيرا اين از همۀ آنچه آنها جمع مى كنند بهتر است، يعنى از اموال و نفوس و جاه و مقام و غيره هرچند همه جا را فرا گرفته باشد.

ص:393

قُلْ أَرَأَيْتُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ لَكُم مِن رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرَاماً وَحَلاَلاً قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ «59» وَمَا ظَنُّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَشْكُرُونَ «60»

تفسير:

قُلْ أَرَأَيْتُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ لَكُم مِن رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرَاماً وَحَلاَلاً قُلْ اللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ

يعنى: اى پيامبر، بگو: به من خبر دهيد، آنچه از روزى خدا براى شما فرو فرستاده، نظير زراعت و ميوه جات و حيوانات و غيره، پس شما آنها را دو قسم كرده، قسمى را حرام و قسمى را حلال دانستيد، بگو: آيا خدا به شما چنين چيزى را اجازه داده يا آن كه بر خدا افترا مى بنديد؟

بايد دانست كه روزى عبارت است از هر چيزى كه انسان را در زندگى يارى دهد و سبب ادامۀ حيات او گردد از قبيل خوراك، پوشاك، مركب، مسكن، همسر و غيره. و در اين آيه بر روزى اطلاق «نزول» شده، اشاره به اين كه روزى ها را در جهان خلقت خزائنى است در نزد پروردگار و تحت ارادۀ حتمى او كه براى ادارۀ امور بشر از آن خزائن به تدريج نازل مى كند، ولكن فرو نمى فرستد - يعنى از مرحلۀ اقتضا به فعليت نمى آورد - مگر به مقدار محدود و معيّن و طبق اقتضاى مصالح عام و نظام اتمّ خلقت. و حاصل آن كه خزائن عبارت است از مواد اوليّۀ روزى ها، و انزال، در حركت و جريان قراردادن آنهاست تا آن گاه كه به مرحلۀ فعليت درآيند. به آيۀ وَإِن مِن شَىْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ [حجر، 21] مراجعه كنيد.

ص:394

و مراد از آنچه آنان به زعم خود حلال و حرام مى كردند، چيزهايى است كه در آيۀ 103 سورۀ مائده و 138 سورۀ انعام مذكور شده و شرح آن گذشت.

وَمَا ظَنُّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ

و آيا گمان كسانى كه بر خدا دروغ مى بندند - به اين كه حلال او را حرام و حرام او را حلال مى كنند و حريم عالم تشريع را كه بايد همانند جهان تكوين در اختيار او باشد مى شكنند - در روز قيامت چيست؟ يعنى بدون ترديد، مستحقّ كيفرند، و عملى كه به اقتضاى عقول و تصريح شرايع قبيح است بدون مجازات نيست.

إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَشْكُرُونَ

اين آيه به منزلۀ شكايت از بشر و نكوهش از رفتار اوست. يعنى هرچند خداوند بى ترديد، داراى فضل و احسانى بزرگ بر مردم است، ولكن بيشتر آنها سپاس گزار نيستند.

وَمَا تَكُونُ فِي شَأْنٍ وَمَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ وَمَا يَعْزُبُ عَن رَبِّكَ مِن مِثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلاَ فِي السَّماءِ وَلاَ أَصْغَرَ مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْبَرَ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ «61»

لغت و اعراب:

شأن: كار بزرگ و حال و وصف مهم. تتلو منه يعنى از جانب خدا. أفاض فى الأمر: وارد شد در كار. عَزَبَ - از باب ضَرَب و نَصَر -: دور شد و پنهان گرديد. ذرّه: گرد، مورچه. ولا أصغر «لا» براى نفى جنس، «أصغر» اسم و «إلّا فى كتاب» خبر آن است.

تفسير:

وَمَا تَكُونُ فِى شَأْنٍ وَمَا تَتْلُواْ مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ

ص:395

سوق اين آيه براى بيان سلطۀ تكوينى و احاطۀ علمى خداوند بر همۀ ذرات عالم هستى و عمل هاى همۀ بشر از پيامبر و مسلمين و كفّار است و مندرج بودن همۀ عمل ها پيش از وجود عامل، در لوح محفوظ.

معناى آيه: و تو اى پيامبر، در هيچ كار و حالى نمى باشى، و هيچ آيه و سوره اى از قرآن را از جانب او تلاوت نمى كنى، و تو و ديگران هيچ عملى از عمل هاى باطنى و بدنى انجام نمى دهيد مگر آن كه در همان حالى كه وارد آن مى شويد ما بر شما شاهد و گواهيم. يعنى حاضر و ناظريم، در دنيا تحمل شهادت مى كنيم و در آخرت اداى شهادت خواهيم كرد.

احاطۀ علمى خداوند بر همه چيز

وَمَا يَعْزُبُ عَن رَبِّكَ مِن مِثْقَالِ ذَرَّةٍ فِى الْأَرْضِ وَلاَ فِى السَّماءِ وَلاَ أَصْغَرَ مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْبَرَ إِلَّا فِى كِتَابٍ مُبِينٍ

يعنى: و هرگز از پروردگارت چيزى به اندازۀ سنگينى ذره اى نه در زمين و نه در آسمان پنهان نيست. و نيز هيچ موجودى كوچك تر از آن ذره يا بزرگ تر نيست مگر آن كه در كتابى روشن ثابت است، يعنى در لوح محفوظ كه كتابى است نورانى و آشكار در مَرأى و منظر خواص فرشتگان، و كتاب تدوينى عامّ الهى كه همۀ حوادث عالم وجود در آن ثبت است.

و ممكن است مراد، كتاب تكوين خدا يعنى خود اين جهان خلقت باشد كه همه چيز در آن موجود است و حاصل آن كه هم وزن ذره اى در عالم هستى نيست مگر آن كه در علم ازلى الهى، و در كتاب تدوينى و تكوينى او ثابت و مستقر است.

أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ «62» الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ «63» لَهُمُ الْبُشْرَى فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الآخِرَةِ لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ «64» وَلاَ يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ «65»

ص:396

لغت و اعراب:

خوف به معناى ترس، حالتى است در انسان كه به امور آينده تعلّق مى گيرد. و حزن به معناى اندوه، حالتى است كه به گذشته و آينده متعلّق مى شود. بُشرى: مژده و خبر مسرّت انگيز.

تفسير:

دوستان خدا

أَلاَ إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ

آيات زير، سوق شده براى بيان هدف اصلى سوره يعنى دعوت به كتاب حق و توحيد ربوبى.

معناى آيه: آگاه باشيد كه بى ترديد، دوستان خداوند نه بيمى بر آنان مى رود و نه اندوهناك مى شوند. مراد از «اولياء اللّه» كسانى هستند كه اصول عقايدشان محكم و فروع اعمالشان صحيح باشد. و مراد از عدم خوف و حزن نسبت به پس از مرگ است، زيرا از آغاز ورود به عالم برزخ، فرشتگان رحمت، آنان را نسبت به آينده بشارت به امن و احسان، و نسبت به عمل هاى گذشتۀ دنيا بشارت به قبول شدن كارهاى نيك و غفران كارهاى بد مى دهند.

الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ

«الذين» صفت «أولياء اللّه» و شارح معناى آن است.

يعنى: دوستان خدا كسانى هستند كه ايمان آورده اند و از پيش تقوا مى ورزيدند. ذكر كلمۀ «كانوا» اشاره به اين است كه مراد از ايمان در اين جا درجۀ بالا و كامل آن است، كه پس از گذشت مراحلى از اصل ايمان و پذيرش دعوت حقّ، تحقق مى يابد. يعنى اولياى خدا متّصف به كمال ايمان اند و آنها از پيش و به مجرد شنيدن دعوت الهى آن را پذيرفته و همواره تقوا داشته اند تا بدانجا رسيده اند كه:

لَهُمُ الْبُشْرَى فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ فِى الآخِرَةِ لاَ تَبْدِيلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ

يعنى: آنها را در حال زندگى دنيا و در عالم آخرت، مژده و خبر مسرّت بخش است.

ص:397

مراد از مژده هاى دنيا وعده هاى وافر و اكيد خداوند در كتاب هاى آسمانى و از زبان پيامبران است، خواه راجع به امور دنيا باشد، مانند پيروزى در جنگ، شكست شرك و كفر، گسترش دين، غلبۀ اسلام بر مذاهب و شرايع و خلافت جهانى صالحان، و خواه راجع به امور آخرت از رحمت هاى واسعۀ حق و بهشت برين، و هرگز سخنان خدا را تبديلى نيست. يعنى هيچ يك از وعده هاى دنيوى و اخروى او تبديل نمى شود و قابل تخلّف نيست. اين است فوز عظيم و كاميابى بزرگ.

وَلاَ يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

يعنى: و اى پيامبر، گفتار مشركان تو را غمگين نكند. (مراد تجليل آنهاست از بت ها و عزيز و مقتدرخواندن آنها و باليدن به عبادت آنها، و انكار نبوت، و تهديد به جنگ، و استهزا به كتاب آسمانى، و اطلاق نام هاى ناروا بر پيامبر و كتابش.) حقيقت اين است كه عزت و اقتدار، همه از آنِ خداست، اوست كه شنوا و داناست. يعنى آنها با آن گفتارها نمى توانند براى هدف هاى پليد و معبودهاى باطل خود حقّانيت و عزت كسب كنند و خدا نسبت به همۀ سخنانشان شنوا و به تصميماتشان داناست.

أَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ وَمَا يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ شُرَكَاءَ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ «66» هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِراً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ «67»

لغت و اعراب:

مَن فى السموات؛ كلمۀ «من» در هر دو مورد محتمل است كه به معناى «ما» باشد. و ما يتّبع «ما» نافيه است. شركاء مفعول «يتّبع» به تقدير «شركاء على الحقيقة يا أحقّاء بالشركة».

ص:398

خَرَصَ - از باب نَصَر و ضَرَب -: دروغ گفت، حدس و تخمين زد. أبصر الطريق: روشن شد راه. ذلك اشاره به جعل است.

تفسير:

أَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَن فِى السَّماوَاتِ وَمَن فِى الْأَرْضِ وَمَا يَتَّبِعُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ شُرَكَاءَ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ

يعنى: آگاه باشيد، حقيقت اين است كه هركس و هر چيز كه در آسمان هاست و هركس و هر چيز كه در زمين است همه از آنِ خداوند است، يعنى ملك حقيقى خداست و او خالق و حافظ و مدير و مدبّر امور آنهاست. و كسانى كه غير خدا را مى خوانند، يعنى بت ها و ستارگان و نحو آنها را به عنوان شريك خدا مى خوانند، آنها به حقيقت پيرو شريك خدا نيستند، زيرا آنها جماداتى بى اثر و بدون علم و اراده و فاقد شئون ربوبيت اند و چگونه مى توانند در الوهيت و ربوبيت و تصرف در جهان هستى شريك خدا شوند؟ بلكه آنها پيروى نمى كنند مگر از ظنّ و گمان و عقايد خرافى موهوم گذشتگان و آنها جز دروغ نمى گويند و جز به حدس و تخمين سخن نمى گويند.

هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِراً

اين آيه، تتميم بيان مالكيت خدا و برخى از شئون ربوبيت اوست كه در آيۀ سابق اشاره شد. يعنى: اوست كسى كه شب را به نفع شما آفريد كه در آن سكونت و آرامش گزينيد، و روز را روشن و آشكار ساخت، يعنى براى آن كه در آن به سوى تأمين اهداف زندگى و تنظيم و تكميل شئون حيات به راحتى سعى و تلاش نماييد.

إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَسْمَعُونَ

يعنى: بى ترديد در اين جعل و آفرينش نشانه هايى است براى گروهى كه مى شنوند.

مراد اين كه دقت در چگونگى تولد شب و روز و آثار وجودى هريك و دخالت اختلاف و آمد و شد آنها در حيات و بقاى ساكنان شب و روز كه كاشف از حِكَم و مصالح بى پايان است، به نشانه هاى بسيارى از توحيد حق و ربوبيت او رهنمايى دارد براى آنها كه گوش دلشان مى شنود.

ص:399

قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِيُّ لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ إِنْ عَندَكُم مِن سُلْطَانٍ بِهذَا أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ «68» قُلْ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لاَ يُفْلِحُونَ «69» مَتَاعٌ فِي الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ الْعَذَابَ الشَّدِيدَ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ «70»

لغت و اعراب:

سبحان مصدر است به معناى تسبيح، و مفعول مطلق فعل محذوف است به تناسب محل مانند سبَّحته، و به معناى «منزه» است و نيز در مورد انشاى تعجب، استعمال مى شود.

سلطان: تسلّط و قدرت، حجّت و برهان. قال عليه: افترا بست بر او. متاعٌ به تقدير «هو متاع».

تفسير:

قَالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً

يعنى: مشركان گفتند كه: خدا براى خود فرزندى گرفته است.

بايد دانست كه معناى گرفتن فرزند در انسان و حيوان اين است كه چيزى از اجزاى ذات او از او جدا شود و از راه حمل و زايش يا تخمگذارى به تدريج تربيت شود و شبيه او در خارج پديد آيد. و هدف طبيعى اين عمل اين است كه ولد در جلب منافع و دفع مضار، ياور والد گردد و ذخيره اى براى روز مباداى او باشد.

سُبْحَانَهُ هُوَ الْغَنِىُّ لَهُ مَا فِى السَّماوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ

ص:400

يعنى: ذات خداوند، منزه است از اتخاذ ولد كه جزئى از او جدا شود و تربيت شود تا نظير او گردد، لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ [اخلاص، 3]. او بى نياز است و نياز به منافعى ندارد كه جلب كند و مضارّ و آسيبى به او نمى رسد كه دفع نمايد. و چگونه چنين باشد و حال آن كه هر چه در آسمان ها و هرچه در زمين است ملك حقيقى اوست.

إِنْ عِندَكُم مِن سُلْطَانٍ بِهذَا أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ

يعنى: هرگز در نزد شما دليل و برهانى بر اين امر نيست. آيا بر خدا چيزى را كه هيچ علمى بدان نداريد افترا مى بنديد؟

قُلْ إِنَّ الَّذِينَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ لاَ يُفْلِحُونَ

يعنى: بگو: بى ترديد، كسانى كه بر خدا دروغ مى بندند هرگز رستگار نمى شوند، يعنى خواه در اصول دين يا فروع آن و خواه در يك حكم يا در اختراع مذهب و شريعتى.

مَتَاعٌ فِى الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ نُذِيقُهُمُ الْعَذَابَ الشَّدِيدَ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ

يعنى: افتراى به خدا برخوردارى اندكى در دنياست. طبعاً افتراها براى دريافت منافعى از دنيا و برخوردارى از آن است، مانند آنچه علماى تورات و انجيل به نام آن دو كتاب براى حفظ جاه و حيازت مال جعل مى كردند و هم چنين افتراهاى ساير اديان و مذاهب باطل. سپس برگشت همۀ آنان به سوى ماست، يعنى در قيامت وقت حضور در محكمۀ عدل الهى. و پس از آن، يعنى پس از محاسبه و قضاوت عادلانه، آنها را به سزاى آن كه در دنيا كفر مى ورزيدند عذاب سخت مى چشانيم.

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ يَاقَومِ إِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكُم مَقَامِي وَتَذْكِيرِي بِآياتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَلاَ تُنظِرُونِ «71» فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَمَا سَأَ لْتُكُم مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ «72»

ص:401

لغت و اعراب:

مقام مصدر ميمى به معناى قيام، و نيز اسم زمان و مكان است. أجمع الأمر و على الأمر:

عزم كرد بر آن و تصميم گرفت. و أجمع: تصميم به كار مهمى گرفت كه نياز به تفكر دارد.

غُمّة: حزن و اندوه، حيرت و جهالت، چيزى كه چيز ديگر را بپوشاند. قضى إلى الشىء: به آن چيز پرداخت و كار آن را تمام كرد. فما سألتكم اين جمله بدل جواب است و تقدير:

«فلاضرر لى فإنّى ما سألتكم» است.

داستان نوح (ع)

تفسير:

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ يَاقَومِ إِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكُم مَقَامِى وَتَذْكِيرِى بِآياتِ اللَّهِ

يعنى: اى پيامبر، بر مردم و مشركان سرگذشت نوح را تلاوت كن و بازگو نما. هنگامى كه به قوم خود گفت: اى قوم من، اگر اقامت من در ميان شما و يا قيام من به هر تبليغ و يا مقام رسالت و منصب نبوتِ من، و تذكر دادنم به آيات خدا، يعنى آيات كتاب آسمانى و نشانه هاى توحيد ربوبى، بر شما بزرگ و سنگين است، يعنى و از اين جهت است كه همواره با من در مخالفت و جنگ و ستيز هستيد؛

فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَىَّ وَلاَتُنظِرُونِ

يعنى: پس من بر خدا توكل كردم، در نتيجه عزمم راسخ، و اراده ام محكم و استوار، و تصميمم بر ادامۀ دعوت جدّى است. پس شما نيز دربارۀ كار خود نسبت به من، همراه شريكان و همفكران خود تصميم بگيريد، سپس كارتان بر شما مبهم و پوشيده نماند، يعنى جوانب كار و عواقب آن و مفاسد تابعه را خوب بسنجيد تا ابهامى نماند و بعداً مايۀ غم و اندوه شما نگردد، آن گاه كار مرا يكسره كنيد و هيچ مهلتى به من ندهيد.

فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَمَا سَأَ لْتُكُم مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ

يعنى: پس اگر روى برتافتيد و از پذيرش دعوتم اعراض كرديد هيچ آسيب و ضررى به من نمى رسد، زيرا هيچ گاه مزدى از شما در برابر تبليغ خود نخواسته ام كه قطعش ضرر

ص:402

زند؛ پاداش من جز بر عهدۀ خدا نيست، و من مأمورم كه خود از مسلمين باشم، يعنى من بر حسب وظيفۀ هر نبىّ و رسولى، به دين و كتاب خود ايمان دارم هرچند احدى آن را نپذيرد، و يا آن كه من تسليم امر او هستم.

فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَمَن مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَجَعَلْنَاهُمْ خَلائِفَ وَأَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُنذَرِينَ «73» ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِ رُسُلاً إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا بِهِ مِن قَبلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ «74»

تفسير:

فَكَذَّبُوهُ فَنَجَّيْنَاهُ وَمَن مَعَهُ فِى الْفُلْكِ وَجَعَلْنَاهُمْ خَلائِفَ

يعنى: نتيجۀ سخن منطقى و مستدلّ و قاطع نوح پيامبر اين شد كه او را تكذيب نمودند، يعنى بر تكذيب سابق پافشارى كردند تا نوبت به داورى عملى رسيد. پس به عنوان مقدمۀ نزول عذاب، نوح و كسانى را كه در كشتى همراه او بودند از عائله و گروندگان، نجات بخشيديم و آنها را جانشينان قرار داديم، يعنى جانشينان مؤمنان گذشتۀ بشر در پذيرش شريعت وقت و پياده كردن آن، يا جانشينان غرق شدگان در حيازت روى زمين و تسلّط و آباد نمودن آن.

وَأَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُنذَرِينَ

يعنى: و كسانى كه آيات كتاب ما و نشانه هاى توحيد ما را تكذيب كردند همه را غرق كرديم، پس بنگر كه عاقبت كار و سرانجام طغيان كسانى كه بيم داده مى شدند ولى عبرت نمى گرفتند و به آن هشدارها توجه نمى كردند، چگونه شد.

ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِ رُسُلاً إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا بِمَا كَذَّبُوا بِهِ مِن قَبلُ

ص:403

يعنى: پس از انقراض نسل كفّار قوم نوح و سكونت گزيدن نوح و مؤمنان نجات يافته در روى زمين، فرستادگانى را پس از نوح در طول تاريخ به سوى اقوامشان برانگيختيم، و آنها براى ملت هاى خود دلايلى روشن، يعنى حجت و برهانى محكم و كتابى متقن و معجزاتى آشكار آوردند، لكن آنان هرگز حاضر نشدند به آنچه از پيش انكار كرده بودند ايمان آورند، و گويى نسل كفّار در برابر پيامبران، مانند همديگر و مقلّدان متسلسل بودند.

و ممكن است معنا اين باشد كه هيچ كافرى حاضر نبود آنچه را پيش از دعوت انبيا منكر بود پس از دعوت و اقامۀ حجت و بيّنات و معجزات بپذيرد. و اين، كنايه از جهل و عناد و تقليد كوركورانۀ آنها از گذشتگان است.

كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ

يعنى: اين چنين ما بر دل هاى تجاوزكاران طبع مى كنيم. ما همانند نقش نگين مُهر مى زنيم و حالت ثابتى در دل هايشان ايجاد مى كنيم كه مانع از تأثير پند و اندرز و مظاهر ديدنى و شنيدنى توحيد در آنها مى شود. و اين معنا را ختم و طبع گويند و از آن تعبير مى شود به مهر قساوت و شقاوت. و ذكر كلمۀ «معتدين» اشعار بر علّيّت است، يعنى اين طبع به خاطر تجاوز آنها از حدود تكاليف اصولى و فروعى است.

ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُوسَى وَهَارُونَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ بِآيَاتِنَا فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ «75» فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا إِنَّ هذَا لَسِحْرٌ مُبِينٌ «76» قَالَ مُوسَى أَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَكُمْ أَسِحْرٌ هذَا وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ «77» قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آباءَنَا وَتَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِيَاءُ فِي الْأَرْضِ وَمَا نَحْنُ لَكُمَا بِمُؤْمِنِينَ «78»

ص:404

لغت و اعراب:

ملأ: سران و اشراف قوم كه ديدنشان چشم ها را پر از ابّهت و دل ها را پر از هيبت مى كند.

أتقولون للحق به تقدير «أتقولون للحقّ إنّه سحر» است.

داستان موسى (ع) و فرعون

تفسير:

ثُمَّ بَعَثْنَا مِن بَعْدِهِم مُوسَى وَهَارُونَ إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَائِهِ بِآيَاتِنَا

يعنى: آن گاه ما پس از آنان، يعنى پس ازپيامبرانى كه بعد از نوح آمدند و رفتند، موسى و هارون را به سوى فرعون و اشراف قوم او برانگيختيم همراه آيات ومعجزات بسيار خود كه در برخى از مواضع اين كتاب كريم مانند آيۀ 101 اسراى نُه گانه بودن آنها و در برخى ديگر مصاديقى از آنها ذكر شده است. و علت ذكر اين كه آنها به سوى ملأ ارسال شده اند اين است كه ملأ فرعون پيوسته متصدى امور كشور بودند و قبول و ردّ آنها قبول و ردّ اكثريت جامعۀ وقت بود.

فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ

يعنى: پس از آمدن آن دو پيامبر و عرضه داشتن دعوت و معجزات خود، فرعونيان تكبر ورزيدند، و آنان گروهى گنه پيشه بودند.

فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا إِنَّ هذَا لَسِحْرٌ مُبِينٌ

يعنى: پس چون حق از جانب ما به سوى آنها آمد، يعنى دعوت حق و معجزات حقّى كه موسى و هارون آورده بودند، گفتند: به يقين، اين جادويى آشكار است.

قَالَ مُوسَى أَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَكُمْ أَسِحْرٌ هذَا

يعنى: موسى گفت: آيا به امر حق و حقيقت ثابت، وقتى كه به شما عرضه شد مى گوييد جادوست؟! آيا واقعاً اين ها جادوست؟ ظاهر كلام اين است كه فرعون و مَلَأش اهل درك و فهم بودند و قدرت تشخيص حقايق از اوهام و جادو را داشتند، و از اين رو آنها را با دو استفهام انكارى متوجه وجدان خودشان مى كند.

وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُونَ

ص:405

يعنى: در حالى كه هرگز جادوگران رستگار نمى شوند و خود ديديد كه در يوم الزينة مغلوب شديد، زيرا اوهام و تخيّلات جز منافع محدودى براى اهل هوى اثرى ندارد.

قَالُوا أَجِئْتَنَا لِتَلْفِتَنَا عَمَّا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آباءَنَا

يعنى: آنها (يعنى فرعون و سران قومش كه همواره با موسى طرف گفتگو و ستيزه بودند) گفتند: اى موسى، آيا تو آمده اى ما را از آنچه پدرانمان را بر آن يافته ايم، يعنى از اعتقاد به ربوبيت فرعون و بت هاى زير سلطه و ربوبيت او و عادت و سنّت هاى ديرينۀ آنها، منحرف و منصرف سازى؟!

وَتَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِيَاءُ فِى الْأَرْضِ وَمَا نَحْنُ لَكُمَا بِمُؤْمِنِينَ

يعنى: و در اين سرزمين كه ملك كشور مصر است، بزرگى و حكومت از آنِ شما دو نفر باشد؟ مرادشان اين است كه آمده ايد حكومت با سابقۀ فراعنه را ساقط كنيد و در اين سرزمين پهناور، دولت اسرائيلى تشكيل دهيد و سلطنت كنيد؟ ما هرگز اجازۀ چنين چيزى را نمى دهيم، و ما هرگز به شما ايمان آورنده نيستيم.

وَقَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِي بِكُلِّ سَاحِرٍ عَلِيمٍ «79» فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالَ لَهُم مُّوسَى أَ لْقُوا مَا أَنتُم مُلْقُونَ «80» فَلَمَّا أَ لْقَوْا قَالَ مُوسَى مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ «81» وَيُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ «82»

تفسير:

وَقَالَ فِرْعَوْنُ ائْتُونِى بِكُلِّ سَاحِرٍ عَلِيمٍ

يعنى: فرعون حقيقت دعوت و شريعت و معجزات موسى را ناديده گرفت و همه را حمل بر جادو و سحر كرد و در صدد مبارزه و ابطال برآمد، و چنين گفت: هر جادوگر دانا و

ص:406

ماهر و متخصص در فن سحر در كشور مصر را نزد من آوريد.

فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ

يعنى: پس چون جادوگران آمدند؛ يعنى چون ماهرهاى فن جادو در نزد فرعون اجتماع كردند، آنها را از وضع موسى و هارون اين گونه خبر داد كه دو نفر جادوگر مى خواهند در مملكت من فساد برانگيزند و امنيت دينى و اجتماعى مردم را مختل سازند؛ و از آنها خواست با او مقابلۀ به مثل كنند تا سحرشان باطل و قصدشان ريشه كن شود. و در مقدمۀ اين معارضه، آنها را در محيطى وسيع و مجتمعى انبوه در عاصمۀ كشور در مقابل موسى و هارون قرار داد و بدين ترتيب از رئيس كشور و شاه عصر و اعيان ملت و سران مملكت گرفته تا سربازان صفر در سويى، و دو نفر مدّعى نبوت با لباس هاى ساده و كهنه در سوى ديگر قرار گرفتند.

قَالَ لَهُم مُوسَى أَ لْقُوا مَا أَنتُم مُلْقُونَ

يعنى: پس از آن كه جادوگران وارد محل اجتماع شده و در مقرّ معهود خود و موسى و هارون هم در مقابل آنها قرار گرفتند، موسى سبقت به سخن جست و در خطابى به آنها گفت: آنچه از ابزارهاى سحر به صحنه آورده ايد و تصميم افكندن آن داريد، بيفكنيد. اين سبقت در سخن از اين دونفر در مقابل درياى دشمن، و دعوت ساحران به آوردن و افكندن وسايل مبارزه، علامت قدرت روحى موساى كليم و اطمينان او به خدا و وعده هاى او و پيروزى در ميدان مبارزه است، و هميشه انبياى الهى عليهم السلام چنين بوده اند.

فَلَمَّا أَ لْقَوْا قَالَ مُوسَى مَا جِئْتُم بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللَّهَ سَيُبْطِلُهُ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ

پس چون افكندند، يعنى هنگامى كه وسايل و ابزارهاى جادوى خود را از قبيل ريسمان هاى رنگارنگ ضخيم و باريك، و عصاها و شاخه هاى قوى و نازك درخت را افكندند، به ناگاه هريك تبديل به مارهاى مختلف در حركت و الوان، و اژدرهاى عظيم الجثّه و حيوانات ديگر عجيب الخلقه كه در چشم ناظران محيّرالعقول و هولناك مى نمود، گرديد. موسى در آن حال كه با كمال متانت حال آنها را مى نگريست، به جادوگران گفت: اين كه شما آورده ايد و چنين منظره اى ايجاد كرده ايد و همه در ترس و رعب فرو رفته اند، سحر است، يعنى جادوى بى حقيقتى بيش نيست، و اينك به زودى

ص:407

خداوند آن را باطل و تباه خواهد نمود، زيرا خداوند عمل فسادانگيزان را اصلاح نمى كند.

و ابطال سحر آنها به اين بود كه موسى عصايش را افكند كه ناگاه اژدرهايى بزرگ شد و مارهاى آنان را بلعيد.

وَيُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ

كلام عطف است به «سيبطله» و تتمۀ سخن موسى است.

يعنى: و خداوند حق را به كلمات خود ثابت مى كند، هرچند گنهكاران كراهت داشته باشند. مراد از حق، اصول و معارف و شرايع الهى است كه پيوسته در طول تاريخ در تعارض و تضاد با سنّت ها و مذاهب باطل بوده است. و مراد از «كلمات» حكم مندرج در لوح محفوظ و سنّت جاريۀ اوست از روز اول كه چون ميان حق و باطل نبردى درگيرد بالأخره حق را غالب و پيروز و پابرجا مى كند.

فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِن قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِن فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِمْ أَن يَفْتِنَهُمْ وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِي الْأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ «83» وَقَالَ مُوسَى يَاقَوْمِ إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِن كُنتُم مُسْلِمِينَ «84» فَقَالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا لاَ تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «85» وَنَجِّنَا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ «86»

لغت و اعراب:

مَلإهم مرجع ضمير جمع «قوم» است. أن يفتنهم بدل است از فرعون يعنى «من فتنة فرعون» و مرجع ضمير فاعل «فرعون» است. عالَ: شىء مرتفع و بلند و در اين جا به معناى غالب و قاهر و مسلّط. فتنه: عذاب، آزمايش، و فتنةً به تقدير «موضعَ فتنةٍ».

ص:408

تفسير:

فَمَا آمَنَ لِمُوسَى إِلَّا ذُرِّيَّةٌ مِن قَوْمِهِ عَلَى خَوْفٍ مِن فِرْعَوْنَ وَمَلَائِهِمْ أَن يَفْتِنَهُمْ

يعنى: پس از مبارزۀ ساحران با موسى و شكست آنها، باز هم كسى به موسى ايمان نياورد جز فرزندانى از قوم او، يعنى جوان هاى بنى اسرائيل نه بزرگسالان و نه كودكان؛ آن هم با ترسى از فرعون و از سران و اشراف خودشان كه مبادا فرعون آنها را مورد عذاب و شكنجه قرار دهد.

و علت ترس آنها از سران قوم خود اين بود كه سران آنها زير سلطۀ طاغوت زندگى مى كردند و صاحب مال و ثروت و جاه شده بودند و هرچند قلباً طرفدار موسى بودند، لكن روى علاقه به جاه و مال و بيم آن كه فرعون همه را از آنها بگيرد عملاً طرفدار فرعون بودند و جوانان مؤمن از آنها نيز مى ترسيدند كه مبادا كار به اطلاع فرعون برسد.

وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍ فِى الْأَرْضِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِينَ

يعنى: به يقين فرعون در روى زمين غالب و قاهر بود. ظاهر جمله اين است كه فرعون بر همۀ سكنۀ آن روز زمين سلطنت داشته، و اين نكته از برخى روايات هم استفاده مى شود. و حقّاً كه او از اسراف كاران بود، يعنى از تجاوزگران از حدود انسانى و حقوقى عقلايى و شرعى الهى بود.

وَقَالَ مُوسَى يَاقَوْمِ إِن كُنتُمْ آمَنتُم بِاللَّهِ فَعَلَيْهِ تَوَكَّلُوا إِن كُنتُم مُسْلِمِينَ

يعنى: و موسى به قوم خود - و ذرّيّۀ قوم كه ايمان آورده بودند - گفت: اى قوم من، اگر شما به خداوند گرويده ايد پس بر او توكل نماييد اگر به يقين تسليم او هستيد. مراد اين است كه توكل، نيازمند دو شرط است: ايمان كه مرحلۀ اول است، و تسليم كه مرحلۀ دوم است. و جدا كردن دو شرط در كلام براى بيان اين است كه شرط اول را داريد، پس در تحصيل شرط دوم بكوشيد.

فَقَالُوا عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنَا رَبَّنَا لاَ تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ

يعنى: پس قوم او گفتند: ما بر خدا توكل كرده ايم؛ پروردگارا، ما را فتنه اى براى گروه ستمكاران قرار مده. يعنى مورد عذاب و شكنجۀ آنها قرار مده. و يا آن كه ما را مورد

ص:409

آزمايش آنها قرار مده، كه آنها را به وسيلۀ تسلّط بر ما بيازمايى كه قهراً ملازم آزمايش ما هم خواهد بود.

وَنَجِّنَا بِرَحْمَتِكَ مِنَ الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ

يعنى: ما را به رحمت و احسان خويش از سلطۀ گروه كافران نجات بخش.

وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى وَأَخِيهِ أَن تَبَوَّءَا لِقَوْمِكُمَا بِمِصْرَ بُيُوتاً وَاجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ «87» وَقَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلأَهُ زِينَةً وَأَمْوَالاً فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّوا عَن سَبِيلِكَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ «88» قَالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُمَا فَاسْتَقِيَما وَلاَ تَتَّبِعَانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ «89»

لغت و اعراب:

تبوّأ زيدٌ: منزل گرفت زيد. و در خود كلمه، منزل اتخاذ شده و چون تبوّأ زيدٌ منزلاً گويند، تجريد مى شود و «تبوّأ» تنها به معناى گرفتن استعمال مى شود. قبله مصدر است به معناى استقبال خاص مانند جِلسه، و نيز قبله چيزى است كه به سوى آن استقبال مى شود، و نيز به معناى متقابل، و جهت. بشّر المؤمنين فاعل بشّر «موسى» است. طَمَسَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: محو و نابود كرد آن را. شدَّ الشىءَ: بست و محكم كرد آن را. ليضلّوا متعلّق است به آتيت و لامش لام عاقبت است.

ص:410

تفسير:

وَأَوْحَيْنَا إِلَى مُوسَى وَأَخِيهِ أَن تَبَوَّءَا لِقَوْمِكُمَا بِمِصْرَ بُيُوتاً

يعنى: و به موسى و برادرش هارون وحى كرديم كه براى قومتان در مصر خانه هايى اتخاذ كنيد. طبق تواريخ، بنى اسرائيل در آن هنگام به نحو صحرانشينى زندگى مى كردند، وحى آمد كه در خود مصر كه مركز سلطنت آل فرعون بود خانه بسازند و شهرنشين گردند.

وَاجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: و خانه هاى خود را مقابل هم بسازيد. مثلاً شهركى درست كنيد كه خانه ها در يك جا و مقابل هم قرار گيرد. و اين بدين منظور بود كه در شهر پراكنده نشوند و از اختلاط با فرعونيان نجات يابند، و نيز براى برپا كردن نماز جماعت و اجتماعات و سخنرانى هاى موسى و خودشان بوده. و محتمل است كه مراد «واجعلوا بيوتكم متوجهة إلى القبلة» باشد، يعنى همۀ خانه ها را روى به سوى كعبه بنا كنيد طبق آنچه نقل شده كه همۀ پيامبران ابتداءً مأمور به نماز به سوى كعبه بودند. و ظاهراً اين وقايع پس از پيروزى موسى بر فرعون و سحرۀ وى و در زمان اقامت گزيدن موسى و هارون در مصر و پيش از كوچ دسته جمعى براى عبور از نيل بوده است. و نماز را برپا كنيد، و اى موسى مؤمنان و گروندگان دعوتت را بشارت ده، يعنى بشارت به پيروزى بر فرعونيان.

و در اين آيه ضمير مخاطب در فعل اول تثنيه، و در فعل دوم و سوم جمع، و در فعل چهارم به نحو مفرد آمده، به لحاظ آن كه ابلاغ دستور خانه سازى بر عهدۀ دو پيامبر بوده، و خانه ها را رو به رو ساختن و نماز را برپا نمودن تكليف همه، و بشارت به فتح و پيروزى دنيا يا پاداش در آخرت از وظايف ولىّ امر و امام ملت است و او تنها موسى بود، زيرا تعدد رسل در يك زمان جايز است و تعدد امام و ولىّ امر جايز نيست.

وَقَالَ مُوسَى رَبَّنَا إِنَّكَ آتَيْتَ فِرْعَوْنَ وَمَلَأَهُ زِينَةً وَأَمْوَالاً فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا رَبَّنَا لِيُضِلُّوا عَن سَبِيلِكَ

يعنى: و موسى گفت: پروردگارا، تو خود فرعون و سران و اشراف قوم او را زينت و زيور و اموالى در زندگى دنيا داده اى. مراد از زينت در نزد عرف و مردم، وسايل زندگى و

ص:411

آرايش حيات است، مانند لباس هاى فاخر و مركب هاى زيبا و خانه هاى مجلّل و اثاث خانۀ متنوع و پرارج و نحو آنها. و مراد از مال، ساير اموال اشخاص است از عمومى و خصوصى و دولتى و سپاه و عِدّه و عُدّه، و اين علاوه بر فزونى نفوس آنها بود كه بنى اسرائيل در مقابل آنها در اقلّيّت سخت قرار داشتند. و نيز موسى گفت: پروردگارا، نتيجۀ آن عطيّۀ وافره و زينت و اموال اين شده كه آنها مردم را از راه مستقيمت گمراه سازند.

رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ

يعنى: پروردگارا، اموال آنها را محو و نابود ساز و دل هايشان را بسته و سخت گردان، يعنى مُهر قساوت و شقاوت بر آنها بزن، به گونه اى كه دعوت پيامبران و اندرز رسولان و آيات كتاب هاى آسمانى در آنها اثر نكند و در نتيجه ايمان نياورند تا عذاب دردناك را ببينند.

مراد از عذاب دردناك مرگ و عذاب برزخ است يا عذاب دنيوى دسته جمعى، مانند غرق و زلزله و رَجفه كه پس از نزول آنها ايمان آوردن پذيرفته نيست. و اين نفرين از موسى و برادرش پس از تكرر دعوت ها و پس از دادن مهلت ها و اتمام حجت ها از سوى آنها و پس از ردّ و انكار و عناد و اصرار از جانب قوم است به گونه اى كه يقين به عدم ايمان آنها حاصل شده بود، نظير نفرين نوح پيامبر كه خدا از عدم ايمان قومش خبر داده بود، وگرنه هيچ گاه پيامبران رحمت، وسيلۀ عذاب نمى شوند كه پيش از استحقاق، عذاب بخواهند.

قَالَ قَدْ أُجِيبَتْ دَعْوَتُكُمَا فَاسْتَقِيَما وَلاَ تَتَّبِعَانِّ سَبِيلَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ

يعنى: خداوند در خطابى به موسى و هارون فرمود: حتماً دعاى شما دو نفر پذيرفته شد و مورد اجابت قرار گرفت. (ظاهر آيۀ سابق اين است كه دعا تنها از جانب موسى بود و در اين آيه به هر دو نسبت داده شده، و از اين رو مفسران گفته اند كه: در دعاى سابق، هارون نيز شريك بوده ولو به وسيلۀ گفتن آمين.) پس هر دو مستقيم باشيد، يعنى در دعوت خود و هدايت جامعه پايدار و استوار باشيد و هرگز از راه نادان ها پيروى نكنيد، يعنى راه نادان هاى عصر كه شئون زندگيشان عقايد خرافى و رذايل اخلاق و عمل هاى زشت و پليد است.

ص:412

وَجَاوَزْنَا بِبَنِى إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْياً وَعَدْواً حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرَائِيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ «90» آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ «91» فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ «92»

لغت و اعراب:

أتبعه و تبعه: پيروى كرد از او. غرق - به فتح راء -: غرق شدن. بغى: ظلم. عَدْو: تجاوز، و هر دو حال اند از فاعل أتبعهم، يا مفعولٌله اند، يعنى باغين و عادين، يا: لِلْبَغى و العَدْو. آمنتُ أنّه به تقدير «بأنّه». الان همزۀ استفهام انكارى، و الف لام عهد حضورى است، به تقدير «قيل له الان امنت»؟ و ان با الف لام، ظرف مبنى بر فتح و اسم زمانِ حال است.

تفسير:

وَجَاوَزْنَا بِبَنِى إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ

يعنى: و ما بنى اسرائيل را از دريا گذرانديم. يعنى از رود نيل كه همانند دريايى بود، از ساحل طرف مصر به ساحل مقابل رسانديم، بدين طرز كه چون شمار آنها قريب ششصد هزار نفر بود و آنها از تعقيب فرعونيان در هراس بودند، جادّه هاى وسيع و متعددى به اندازۀ گنجايش آنها با مراكب و اثاث و مواشى، در جهت عرض آب گشوديم و كف رود را كه از آغاز خلقتش آفتاب نديده بود خشك و هموار ساختيم تا همه به راحتى عبور نمايند.

ص:413

فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْياً وَعَدْواً

يعنى: پس از آن كه بنى اسرائيل از رود گذشتند، فرعون و سپاهيانش به انگيزۀ ستم و تعدّى آنان را تعقيب كردند. و جهت تعقيب وقتى بود كه بنى اسرائيل از شهر مصر به تدريج به امر موسى بيرون آمده در بيرون شهر اجتماع كرده و به سوى مقصدى كه بدان مأمور بودند حركت كردند. فرعونيان پس از توجه با لشكر عظيمى به فرماندهى خود فرعون در تعقيب آنها از شهر بيرون شدند و پس از خروج بنى اسرائيل از دريا به ساحل ديگر، فرعونيان به ساحل آن رسيدند و چندين جادۀ وسيع قابل عبور در كف رود نيل يافتند كه بنى اسرائيل از آنها عبور كرده بودند.

اين جا فرعون و خواصّش چه فكرى و تبادل نظرى كردند، معلوم نيست، ولكن در تفاسير آمده كه جبرئيل امين به صورت سوار بر ماديانى در جلو او وارد جاده شد و ميكائيل اسبان آنها را از پشت تازيانه مى زد و به داخل جاده اى سوق مى داد و اسب فرعون با ديدن اسب جبرئيل، عنان از كف اختيار او برگرفت تا همه وارد جاده شدند.

حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ

يعنى: در جاده هاى آب رفتند تا آن گاه كه فرعون را غرق شدن دريافت، يعنى مقدمات مرگ به گونه اى كه جز وقت گفتن چند جمله نمانده بود وى را فرا گرفت. و ظاهراً اين در جايى بود كه فرعون در مقدمۀ لشكر در آخر جادۀ آبى و در نزديكى خروج به ساحل ديگر بود و آخر لشكر هم از ساحل اول وارد جاده شده بودند، كه به حكم حضرت حق آب ها از صورت انجماد جاده اى و ديوارها و فواصل بيرون آمد و فرعون و لشكريانش را همراه خود برد.

قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا الَّذِى آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرَائِيلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِينَ

يعنى: فرعون در آن حال گفت: من ايمان آوردم به اين كه خدايى نيست جز همان خدايى كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند، و من از تسليم شدگان پيشگاه اويم.

الْانَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ

يعنى: در آن زمان به فرعون گفته شد: آيا الآن ايمان مى آورى؟ (يعنى در وقتى كه اختيار از تو سلب گشته و عملت قابل قبول نيست؟ و اين همان زمان است كه موسى و

ص:414

هارون در مقام نفرين از خدا خواستند كه فَلاَ يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ) و حال آن كه پيش از اين گناه كردى و از مفسدين بودى. يعنى از آغاز عمرت تا حال كه پايان آن است گناه كردى و پيوسته از فسادانگيزان روى زمين بودى به فساد اعتقادى شرك و كفر، و فساد عملى ضلالت و اضلال.

آگاهى دانشمندان اهل كتاب از قرآن كريم

فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ

يعنى: پس در نتيجۀ آن گناهان و افساد، امروز تو را به بدنت نجات مى دهيم، ميان روح و جسمت فاصله مى افكنيم، روحت را همانند ساير شقاوتمندان به برهوت مى فرستيم و بدن بى جانت را از وسط امواج به ساحل مى افكنيم تا براى كسانى كه پس از تو مى آيند نشانه اى گردى، يعنى نشانه اى از قدرت و عظمت خدا، و قهر او بر طاغيان و تبهكاران، و سقوط شوكت ظاهرى قدرت طلبان و ستم پيشگان، و علامت و نشانۀ اين كه ادعاى ربوبيّت عاليه باطل، و فرعون زمان جز عبدى ذليل در قبضۀ قدرت خداى جليل نبوده است. و حقيقت اين است كه بسيارى از مردم از آيات و نشانه هاى ما سخت در غفلت اند.

وَلَقَدْ بَوَّأْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جَاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيَما كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ «93»

لغت و اعراب:

بوّأه: منزل و مكان داد او را. مبوّأ: منزل و مسكن، و اضافۀ آن به صدق شبيه بيان است.

طيّب: حلال نزد شرع، پسنديده نزد عقل، پاكيزه نزد طبع.

تفسير:

وَلَقَدْ بَوَّأْنَا بَنِى إِسْرَائِيلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَ رَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ

اين آيه به منزلۀ شكايت از بنى اسرائيل و عتاب آنهاست كه پس از نجات از چنگال

ص:415

فرعونيان و قرار گرفتن در وفور نِعَم الهى، كفران نعمت كردند و از روى علم و عمد به اختلاف پرداختند.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه ما بنى اسرائيل را در منزلگه صدق جاى داديم، و از پاكيزه ها به آنها روزى داديم.

كلمۀ «صدق» به معناى راستى و درستى است و چون عنوانى به آن اضافه شود مانند وعدۀ صدق و لسان صدق، مراد آن است كه اين عناوين، واجد آثار و لوازم مطلوب است نه فاقد آن. و معناى وعدۀ صدق آمدن وفا به دنبال آن و لسان صدق ترتّب آثار خوب و صدق بر گفتار آن است. پس معناى منزل و مسكن صدق، وجود آثار مطلوب از آن مسكن است، مانند آب و هواى پاكيزه، وفور نعمت، سرسبزى محل و نحو آن. و مراد از اين منزل در آيه، بيت المقدس و شامات است خاصه در آن عصر كه نعمت در آن جا بسيار فراوان بوده است. و بنابراين جملۀ «و رزقناهم» توضيح صدق است و اشاره به آن كه آنچه داديم همه حلال شرعى و پاكيزۀ طبعى بود.

فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّى جَاءَهُمُ الْعِلْمُ

يعنى: پس اختلاف نكردند تا آن گاه كه علم به معارف تورات براى آنان حاصل شد.

مفاد فاء در اول آيه اين است كه پس از آن همه نعمت ها، آنان با يكديگر به اختلاف برخاستند و اختلافشان پس از علم و ادراك پيدا شد. و مراد، نزاع و اختلاف آنها در كتاب آسمانى تورات است كه پس از عبور از رود نيل و پيش از گرفتارى در تيه، براى آنها نازل گرديد و موسى و هارون در تعليم آن كوشيدند، و پس از ارتحال هر دو پيامبر، علماى آن كتاب با هم در اختلاف شديد قرار گرفتند و به بيش از هفتاد فرقه متفرق گشتند و اين اختلاف تا زمان ظهور اسلام ادامه داشت.

و ممكن است مراد از اين جمله بيان اختلاف يهود دربارۀ پيامبر اسلام و كتاب و شريعت او باشد. يعنى آنها پيش از مبعوث شدن محمد صلى الله عليه و آله به بعثت و كتاب و شريعت او معتقد و مؤمن بودند و اختلافى در ميانشان نبود تا آن گاه كه پيامبر مبعوث شد و به قرائن قطعىِ موجود در كتابشان، و در وجود اقدس پيامبر اسلام و كتاب و سيرۀ عملى او، براى آنها علم به صدق او پيدا شد، سپس ميانشان اختلاف افتاد و عدّه اى منكر او شدند.

ص:416

إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِى بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيَما كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ

به يقين پروردگار تو ميان آنها در روز قيامت در آنچه در آن اختلاف مى كردند داورى خواهد نمود. يعنى خواه در موارد اختلاف و تفرقۀ آنها پيش از اسلام در اصول و فروع دين و مفاهيم كتابشان، و خواه در مورد اختلاف و تفرقۀ آنها در پذيرش اسلام.

فَإِن كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ فَسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكَ لَقَدْ جَاءَكَ الْحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ «94» وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخَاسِرِينَ «95»

تفسير:

فَإِن كُنْتَ فِى شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ فَسْأَلِ الَّذِينَ يَقْرَءُونَ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكَ

يعنى: پس اگر از آنچه بر تو فرو فرستاده ايم در شك و ترديد باشى، از كسانى كه پيش از تو همواره كتاب آسمانى را مى خوانند،(1) بپرس. خطاب در اين آيه به پيامبر اسلام است و ممكن است به يكايك امّت او باشد، و لازم اين تعبير اين نيست كه پيامبر شك و ترديدى در وحى خويش داشته، بلكه اين تعبير به نحو فرض شايع است و در اين جا اشاره به اين است كه آنچه بر تو نازل شده از معارف اسلامى راجع به مبدأ و توحيد و صفات حقّ و معاد، و آنچه براى تو آمده از شريعت و اصول و فروع و قصص و امثال و اندرز، همه اصول كلّى عقلايى غير قابل شك و متّكى به دلايل روشن و اصول و براهين واضح است، و بر فرض شك و ترديد، اين مطالب مورد تأييد كتاب هاى آسمانى گذشته است، از خوانندگان آنها سؤال كن يعنى آنان كه مى دانند و معارف آن را از جامعۀ خويش كتمان نمى كنند.

لَقَدْ جَاءَكَ الْحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ

ص:417


1- . يا: كتاب آسمانىِ نازل شدۀ پيش از تو را مى خوانند.

حتماً و بى ترديد، حق از جانب پروردگارت به تو رسيده است، يعنى دين حق و شريعت حق و كتاب حق و معارف بى پايان از سوى حق كه در آن كتاب مندرج است. پس هيچ گاه از اهل شك و ترديد مباش.

وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ فَتَكُونَ مِنَ الْخَاسِرِينَ

عطف است به جملۀ قبل، يعنى نه از اهل شك و ريب باش و نه از كسانى كه آيات خدا را تكذيب كردند، يعنى آيات قرآن مجيد او را كه در لوح محفوظ مندرج است و آيات كتاب تكوينى او را كه در آفاق و انفس متجلّى است، كه اگر تكذيب كنى از زيانكاران خواهى بود.

إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ «96» وَلَوْ جَاءَتْهُم كُلُّ آيَةٍ حَتَّى يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ «97» فَلَوْلاَ كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمَانُهَا إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْيِ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ «98»

لغت و اعراب:

لولا براى تحريص و ترغيب است و چون بر فعل ماضى داخل شود افادۀ توبيخ و نكوهش مى كند. كانت تامّه است يعنى «وُجدت». قريه: مجتمع انسانى. إلّاقوم استثناء منقطع است.

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ

يعنى: به يقين، كسانى كه دربارۀ آنها كلمۀ پروردگارت ثابت و مسلّم شده (يعنى كفّار و

ص:418

مشركانى كه پس از دعوت پيامبران، از روى هوا و عناد بر كفرشان اصرار ورزيده اند. و مراد از «كلمۀ خداوند» نوشته شدن استحقاق دوزخ براى آنها در لوح محفوظ است كه قابل تغيير و محو و اثبات نيست) آنها هستند كه هرگز ايمان نمى آورند؛

توبه قوم يونس (ع)

وَلَوْ جَاءَتْهُم كُلُّ آيَةٍ حَتَّى يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ

يعنى: هر چند براى آنها هر نوع آيه و نشانه اى بيايد (مراد همۀ معجزاتى است كه آنها خود اقتراح و درخواست كنند يا خدا براى آنان بفرستد) تا آن گاه كه عذاب دردناك را ببينند، چنان كه در گذشته اقوام نوح و هود و صالح و لوط و موسى چنين بودند.

فَلَوْلاَ كَانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمَانُهَا

يعنى: پس چرا مجتمعى پيدا نشد كه ايمان بياورد تا ايمانش او را سود بخشد؟ يعنى چرا از ميان مجامع و اقوام گذشته كه با عذاب هاى دسته جمعى نابود گشتند نظير قوم نوح و هود و صالح و لوط و شعيب و غير آنها، مجتمعى پيدا نشد كه به موقع و در حال اختيار و پيش از حتمى شدن عذاب، ايمان آورد تا از ايمانش سود بَرَد؟!

إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ

يعنى: مگر قوم يونس، يعنى آنها را استثنا مى كنم، آنها هنگامى كه به موقع ايمان آوردند ما عذاب خواركننده و رسوايى آور را از آنها در زندگى دنيا برطرف كرديم و آنها را تا مدتى برخوردار نموديم.

وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ «99» وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَيَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ «100»

مقدمتاً بايد گفت: مشيّت و اراده مترادف اند به معناى خواستن. و اراده در اصطلاح اهل

ص:419

حديث بر دو قسم است، زيرا گاهى انسان كارى را اراده مى كند كه خود انجام دهد، اين را ارادۀ تكوينى نامند، و گاهى مى خواهد كه ديگرى انجام دهد و به او امر مى كند، اين امر را از آمر نسبت به آن كار ارادۀ انشائى گويند. و اگر اين امر و دستور در مقام جعل حكم دينى باشد ارادۀ تشريعى نامند. و بنابراين، چون خدا اراده كند كارى را خود انجام دهد مانند راندن ابر از جايى به جايى و باراندن در محيطى، اراده اش تكوينى است، و چون مى خواهد بنده اش نماز بخواند و امر مى كند، امرش ارادۀ تشريعى است.

و بايد دانست كه ارادۀ خدا نسبت به همۀ واجبات شرع، نظير نماز و روزه، تشريعى است، بلكه همۀ تكاليف پنج گانۀ شرع به نام اراده و كراهت و اباحۀ تشريعى خدا ناميده مى شوند، و خداوند واجبات و مستحبات را از مكلّفان به ارادۀ تشريعى خواسته، و محرّمات و مكروهات را به كراهت تشريعى نهى كرده، و مباحات را به نحو انشاى تشريعى مباح نموده است.

و نيز بايد دانست در مواردى كه گفتيم كه خدا اراده مى كند كارى از بشر صادر شود و بدان امر مى كند، مراد اين است كه مى خواهد بشر آن را به اراده و اختيار انجام دهد نه به اكراه و اجبار، وگرنه آن فعل قهراً انجام مى يابد و نياز به امر و فرمان ندارد، و هم چنين است در جانب محرّمات و مكروهات.

ايمان اجبارپذير نيست

تفسير:

وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِى الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً

يعنى: و اى پيامبر، اگر پروردگارت اراده كند همۀ آنان كه در روى اين زمين اند يكسره ايمان مى آورند. مراد از اراده در اينجا ارادۀ تكوينى حتمى است، يعنى اراده كند كه مردم بدون اراده و اختيار، قهراً و جبراً اعتقاد پيدا كنند، نظير ارادۀ او در تمام شئون عالم هستى.

و غرض اين است كه خدا چنين اراده اى نمى كند، زيرا اين جهان دارِ تكليف است و در اين جا پس از تعلّق تكليف به بشر، سنّت جاريۀ خدا اين است كه طاعت و مخالفت از بشر در همۀ اعمال متعلّق تكليف، به اراده و اختيار او صادر گردد و هيچ اكراه و اجبارى در بين نباشد تا آن كه همه مورد آزمايش قرار گيرند و استحقاق پاداش و كيفر پيدا كنند و مسألۀ

ص:420

معاد و عالم جزا و نعمت و عذاب و بهشت و دوزخ لغو و باطل نگردد.

آلودگى بى خردان

أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ

يعنى: پس اى پيامبر، آيا تو مردم را مجبور مى كنى تا مؤمن باشند؟ مراد اين است كه پس از تعلّق ارادۀ تكوينى خدا بر اين كه افراد بشر بايد در ايمان و عمل مختار باشند، تو چگونه مى توانى آنها را به اكراه مؤمن كنى؟ نه تو را توان اين كار هست و نه من آن را مى پذيرم.

وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ

يعنى: پس از بيان آن كه خداوند ارادۀ تكوينى بر ايمان قهرى همه ندارد، در اين آيه اشاره است به اين كه هر نفسى هم كه به اختيار خود ايمان مى آورد جز به اذن خدا نيست.

معناى آيه: هيچ نفسى را نرسد و نسزد و بلكه عقلاً ممكن نباشد كه ايمان بياورد جز به اذن خداوند.

مراد از «اذن» در اين جا توفيق خاص و يارى و هدايت غيبى و الهام فطرى و درونى است كه پس از پذيرا شدن مكلّف دعوت دين را، خداوند دربارۀ پذيرندگان انجام مى دهد.

زيرا تا خداوند به وسيلۀ راه هاى عقلى و ارسال رسولان و تعاليم آنها مؤمنان را يارى نكند ايمانشان به ثمر نمى رسد.

وَ يَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ

يعنى: و خداوند بر كسانى كه انديشه نمى كنند، يعنى دربارۀ كفّارى كه دعوت حق را رد مى كنند و پيامبران الهى را بدون تدبّر و تعقّل انكار مى نمايند، در برابر توفيق پذيرندگان، پليدى كفر و فسق را قرار مى دهد.

قُلِ انْظُرُوا مَاذَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا تُغْنِي الْآيَاتُ وَالنُّذُرُ عَن قَوْمٍ لاَ يُؤْمِنُونَ «101» فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلَّا مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُم مِنَ الْمُنتَظِرِينَ «102» ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ حَقّاً عَلَيْنَا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ «103»

ص:421

لغت و اعراب:

و ما تغنى «ما» نافيه است يا استفهاميه. أغنى عنه: كفايت كرد از او، و أغنى عنه العذاب: دفع كرد عذاب را از او. نُذُر: جمع نذير، و نذير گاهى مصدر است به معناى انذار يعنى هشدار، و گاهى به معناى منذر يعنى انذاركننده و بيم دهنده. ايّام جمع يوم است و غالباً كنايه است از نعمت ها يا عذاب ها و حوادث تاريخى و سلطۀ قبايل و نحو آنها. ثم ننجّى عطف است به محذوف، به تقدير «نهلك الاُمم ثم ننجّى». كذلك متعلّق است به ننج المؤمنين و اشاره به انجاء رسولان. حقّاً علينا جملۀ معترضه ميان كذلِك و نُنْج، منصوب است به فعل محذوف، به تقدير «حقَّ علينا حقّاً و ثبت ثبوتاً». المؤمنين الف لام عهد است، اشاره به مؤمنان عصر نزول اين آيات.

تفسير:

قُلِ انْظُرُوا مَاذَا فِى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ

يعنى: بگو: بنگريد كه در آسمان ها و اين زمين چه چيز است؟ يعنى به چشم سر در ظاهر آنها بنگريد و به چشم دل در بواطن و حقايق نهفتۀ آنها دقت كنيد. مراد تأمل در عظمت خلقت آنها و وجود عجايب و انواع مخلوقات جوّى و زمينى از جمادات و نباتات و حيوانات است به گونه اى كه تحديد و احصا و شمارش گوشه اى از آنها از توان فكرى بشر بيرون است. و در اين جمله عمدتاً مخاطب پيامبر و كفّار و مشركان اند و در جملۀ بعد، اظهار تأسف از عدم تأثير دعوت انبيا در آنها.

وَمَا تُغْنِى الْآيَاتُ وَالنُّذُرُ عَن قَوْمٍ لاَ يُؤْمِنُونَ

«ما» ى اول جمله نافيه است، يعنى: و هرگز آيات و نشانه هاى توحيد تجلّى يافته در آسمان ها و زمين و آفاق و انفس، و نيز انذارها و هشدارها كه توسط پيامبران انجام مى شود يا وجود انذاركنندگان، به حال ملتى كه ايمان نمى آورند سودى نمى بخشد. و ممكن است «ما» ى مذكور، استفهاميه باشد، يعنى و چه سودى دارد آيات و نشانه ها و انذارها و انذاركنندگان براى گروهى كه ايمان نمى آورند؟ يعنى به خاطر رسوخ كفر و

ص:422

شرك در روحشان، و نفوذ محبّت بت ها و پرستش آنها و رسوب عادات و رسوم جاهليت در سويداى قلبشان ايمان نمى آورند.

فَهَلْ يَنْتَظِرُونَ إِلَّا مِثْلَ أَيَّامِ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِهِمْ قُلْ فَانْتَظِرُوا إِنِّى مَعَكُم مِنَ الْمُنتَظِرِينَ

استفهام انكارى و اعجابى و توبيخى است متفرّع بر سودبخش نبودن آيات الهى و انذارهاى انبيا در حقّ آنها.

معناى آيه: پس از اين، آيا آنان جز نظير حوادث واقعه بر كسانى را كه پيش از آنها گذشته اند منتظرند؟ مراد اين است كه مشركان و كفّارِ امروز نيز همان عذاب هاى دسته جمعى غرق در آب و بادهاى مسموم و سنگباران و صاعقه را مى خواهند. اى پيامبر، بگو: شما منتظر باشيد، من نيز همراه شما از منتظرانم. يعنى من نيز منتظر پيروزى براى خود و نزول عذاب براى شمايم. و محتمل است كه آيه اشاره به جنگ بدر باشد.

ثُمَّ نُنَجِّى رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا

يعنى: سپس فرستادگان خود و كسانى را كه به آنها گرويده بودند نجات مى بخشيديم.

يعنى سيرۀ ما بر اين بوده است كه چون تصميم بر عذاب قومى مى گرفتيم رسولان و مؤمنان را از آن رهايى مى بخشيديم، مانند نوح و قوم او و لوط و اهل او و موسى و بنى اسرائيل را.

كَذلِكَ حَقّاً عَلَيْنَا نُنْجِ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: ما همانند آنها اين مؤمنان را، يعنى آنهايى را كه فعلاً به تو گرويده اند نجات مى دهيم، و اين كار، امرى حق و ثابت بر عهدۀ ماست.

قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ دِيني فَلاَ أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَلكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ «104» وَأَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ «105»

ص:423

لغت و اعراب:

دين: طاعت، جزاء، مجموعۀ قوانين آسمانى كه براى حيات معنوى و سعادت جامعۀ بشرى به وسيلۀ پيامبران الهى به آنها ابلاغ مى شود. فلاأعبد بدل جواب شرط است، به تقدير «فاُخبركم أنّه هذه الاُمور». و أن أقم و لاتكوننّ عطف اند به أن أكون در آيۀ قبل، پس اُمرتُ سه متعلَّق مضارع و امر و نهى دارد، به تقدير «اُمرت بالكون من المؤمنين و إقامة الوجه للدّين، و عدم الكون من المشركين». حنيفاً حال است از وجه يا از دين.

تفسير:

قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنتُمْ فِى شَكٍّ مِنْ دِينى فَلاَ أَعْبُدُ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ

يعنى: اى پيامبر، به كسانى كه در حقيقت و صحّت و ثبوت مجموع قوانينى كه به نام دين اسلام از جانب خدا آورده اى ريب و ترديد دارند، بگو: اى مردم، اگر در دين من شك داريد، پس بدانيد كه روح دين من و اساس و پايه اش اين است كه آنچه را شما به جز خدا و به جاى او مى پرستيد از قبيل بت ها و ستارگان و غير آنها من نمى پرستم.

وَلكِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِى يَتَوَفَّاكُمْ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: ولكن من خدا را مى پرستم، همان كه شما را قبض روح مى كند و جان همه تان را مى ستاند. و ذكر اين فعل از ميان افعال و اوصاف خداوند، به خاطر تأكيد در تهديد آنهاست به دنبال تهديد در آيات قبل. و من مأمور شده ام كه از گروندگان باشم، يعنى از گروندگان به دين خود كه يكى از علايم صدق مدّعيان مذهب و مكتب است.

وَأَنْ أَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ

يعنى: و نيز به من امر شده كه صورت دلت را به سوى اين دين كن در حال حنيفيّت و حق گرايى. يعنى در حالى كه تو خود حنيف باشى، و روحت حق گرا و در همه حال و در همۀ امور مايل به حق باشد، و در حالى كه اين دين نيز حنيف است، يعنى اصول و فروع و اخلاق و معارفش همه حق گرا و به سوى حقيقت و مصلحت و حكمت است. و هرگز از مشركان مباش.

ص:424

همه چيز تحت اراده خدا

وَلاَ تَدْعُ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُكَ وَلاَ يَضُرُّكَ فَإِن فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِينَ «106» وَإِن يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِن يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلاَ رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ «107»

تفسير:

وَلاَ تَدْعُ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُكَ وَلاَ يَضُرُّكَ

آياتى است در آخر سوره در تأكيد دورى از شرك و توجه به خداوند مقتدر، و پذيرش وحى و دين. يعنى: اى پيامبر، به غير خدا و به جاى او هرگز چيزى را مخوان كه نه سودى به تو مى بخشد و نه زيانى به تو مى رساند. مراد توجه و اعتقاد به بت ها و ستارگان و ساير جمادات است كه توان سود و زيان در آنها نيست، بلكه فرشتگان و انبيا نيز چنين اند، زيرا آنها نيز مملوك خدا و در قبضۀ قدرت او هستند و به استقلال از آنها كارى ساخته نيست.

فَإِن فَعَلْتَ فَإِنَّكَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِينَ

يعنى: پس اگر چنين كردى، كه مشرك شوى و غير خدا را بخوانى، در آن هنگام حتماً از ستمكاران خواهى بود، يعنى ستم به خدا به واسطۀ اشراك، و ستم به پيامبران به ردّ و تكذيب آنها، و ستم به قوانين متعالى آسمانى تهيه و تنظيم خدا، و ستم به نفس خود و جامعه و پيروان خود.

وَإِن يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ

يعنى: و اگر خداوند تو را ضررى رساند، هرگز كسى نيست كه آن را برطرف سازد جز خود او. مراد از ضرر، مطلقِ آسيب است، خواه معلول حوادث عالم تكوين باشد كه به اقتضاى نظام اتمّ جهان هستى به او مى رسد، و يا معلول فعل خود شخص و كيفر دنيوى گناهان او، مانند مرض و فقر و مرگ ارحام و تلف اموال و شكست در جنگ و اختلاف در

ص:425

امور و هجمۀ دشمن و غير آنها.

وَإِن يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلاَ رَادَّ لِفَضْلِهِ يُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ

يعنى: و اگر تو را به خيرى قصد كند، هرگز كسى را توان ردّ تفضّل او نيست. مراد از «خير» مقابل «ضرر» است، خواه غيراختيارى باشد، نظير رحمت هاى واسعۀ او در دنيا و آخرت كه به نحو تفضّل نه استحقاق به بندگانش مى رساند، و خواه تفضّل و عطيّۀ استحقاقى باشد كه به پاداش اعمالش در دنيا و آخرت به او مى دهد. اين تفضّل را به هريك از بندگانش كه بخواهد مى رساند، و اوست كه بسيار آمرزنده و مهربان است. و غرض آن كه خدايى چنين مقتدر و آمرزنده را همتاى جماداتى بدون كمالات قرار دادن ستمى است بزرگ.

قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَمَا أَنَا عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ «108» وَاتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَاصْبِرْ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ «109»

تفسير:

قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِى لِنَفْسِهِ

يعنى: در اين آيه دستور است به پيامبر اسلام و به هر مؤمن كه مردم دنيا را مورد خطاب قرار دهند و رسيدن كتاب آسمانى قرآن و شريعت اسلام را كه حق و ثابت است به همه ابلاغ نمايند. و اين خطاب طبعاً انشايى است و پس از ابلاغ نسبت به هر مكلّفى كه بشنود و بفهمد فعلى، و پيرويش واجب مى شود، و نسبت به غير آنها از غايبان و معدومان انشايى است كه براى مجامع بشرى تا انقراضشان به تدريج، فعلى و منجّز خواهد بود.

معناى آيه: بگو: اى مردم، به يقين، حق يعنى دين اسلام و شريعت محمّدى به وسيلۀ

ص:426

پيامبر خاتم، از سوى پروردگارتان به شما رسيد، پس هركه هدايت يافت به سود خود هدايت مى يابد، يعنى حيات طيّبۀ دنيا و سعادت ابدى آخرت از آنِ او خواهد بود.

وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَمَا أَنَا عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ

يعنى: و كسى كه گمراه شد، و در اين حال هديۀ دين را از جانب خدا نپذيرفت و راه راست را گم كرد، جز اين نيست كه به ضرر و زيان خود گمراه گشته است. زيرا زندگى اندك و ناآرام دنيا و عذاب ابدى آخرت از آنِ او خواهد بود. و من هرگز متكفّل امور شما نيستم. بلكه وظيفۀ من ابلاغ شريعت و بيم دادن و مژده رسانى است، و امّا اجبار قلبى و اكراه باطنى بر آن در توان من نيست، و اجبار جامعه به پذيرش حكومت الهى و تسليم شدن در برابر آن از وظايف ولايت امر و امامت امّت است، و پاداش و كيفر دنيوى و اخروى به مطيعان و عاصيان از شئون و آثار ربوبيّت خداست.

وَاتَّبِعْ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَاصْبِرْ حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ وَهُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ

يعنى: و اى پيامبر، از آنچه به سوى تو وحى مى شود پيروى نما، و صبر كن تا خداوند داورى كند، و او بهترين داوران است. مراد از پيروى كردن از وحى، پذيرفتن تمام احكام وحى شده و عمل نمودن به آن و ابلاغ آن به جامعه است. و مراد از صبر، تحمّل مشقّت هاى بى پايان ابلاغ آن است از اتمام حجت به منطق، و اظهار معجزه، و صبر بر ردّ و تكذيب و عكس العمل هاى خشن و برافروختن آتش فتنه و جنگ و غيره از سوى مخالفان و منكران.

***

ص:427

ص:428

سورۀ هود

پيام قرآن

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ «1» الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ «1» أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنَّنِي لَكُم مِنْهُ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ «2»

لغت و اعراب:

كتاب خبر مبتداى محذوف، به تقدير «هذا كتاب» و اشاره به مجموع قرآن مجيد ثابت در علم ازلى الهى و مندرج در لوح محفوظ است، هرچند در وقت نزول اين آيات و وقوع اين اشاره، همۀ آن نازل نشده بود. اِحكام: محكم و استوار كردن. من لَدُن صفت دوم كتاب است. ألّا تعبدوا به تقدير «اُحكمت و فصّلت لأن لاتعبدوا». إنّنى لكم به تقدير «قل لهم».

تفسير:

الر كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ

دربارۀ حروف مقطّعه در آغاز سورۀ بقره بحث شد.

يعنى: اين قرآن كتابى است كه همۀ آياتش استحكام يافته است. اين قرآن تنظيم شده

ص:429

در ملأ اعلى و اهدا شده به جامعۀ بشرى، الفاظ و آيه ها و سوره هايش از نظر فصاحت لفظ و زيبايى سخن و بلاغت بيان و تناسب نظم و روشنى عبارت در كمال اتقان و استحكام است. و يا آن كه معانى و محتواى آيات آن از نظر عمق مطالب و ژرف بودن معارف، و مصونيت از خطا و اشتباه، و خلوّ از تعارض و تناقض، و محفوظ بودن از نسخ مجموع، در نهايت استحكام و استوارى است.

ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَدُنْ حَكيمٍ خَبيرٍ

يعنى: سپس آيات اين كتاب تفصيل داده شده است. وحى خدا به صورت كلمات رسا و جملات مستقل و آيه هاى مختلف و سوره هاى متنوع و قصه ها و پند و اندرزها و مواعظ و امثله و نحو آن شرح و توضيح داده شده است. و اين كتاب از جانب خدايى حكيم و آگاه است؛ حكيم در اتقان امر تكوين و تشريع، و آگاه از امور پنهان و آشكار. و ممكن است در معناى اين دو جمله گفته شود: مراد از آيات، معانى و معارف اين كتاب است. يعنى همۀ محتوا و معانى اين كتاب در لحاظ اول بر اساس و پايۀ توحيد استحكام يافته و استوار گشته كه گويى همه مندرج در حقيقت توحيد و وحدت وجودى آن است؛ و سپس در لحاظ دوم به مرحلۀ تفصيل و انبساط درآمده و ابعاد گوناگونش در صورت عقايد اصولى و صفات جلال و جمال و شئون توحيد و نفى شرك و كفر، و در شكل اخلاق و صفات و ملكات فاضله و دورى از رذايل، و در انحاء مختلف اعمال نيكو و اجتناب از پليدى هاى افعال، در اين كتاب ظهور و تجلّى يافته است.

أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنَّنِى لَكُم مِنْهُ نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ

يعنى: اين كتاب بدين منظور، تحكيم و تفصيل يافته كه جز خدا را پرستش نكنيد، خواه از جمادات خاكى باشد مانند بت ها، يا از فرشتگان آسمانى، و يا عُزَير و مسيح پيامبران زمينى. و اى پيامبر، بگو: حقيقت اين است كه من براى شما از جانب خداوند هشداردهنده و مژده رسانم؛ هشدار دهنده از مخالفت خدا به كفر و فسق، و مژده رسان به اطاعت او به ايمان و عمل صالح.(1)

ص:430


1- . يا: هشداردهنده از مخالفت خدا به عذاب دردناك، و مژده رسان به پاداش بزرگ بر اطاعت او.

كارايى استغفار

وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُم مَتاعاً حَسَناً إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً وَيُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِن تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ «3» إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «4»

لغت و اعراب:

و أن استغفروا عطف است به ألّا تعبدوا. يمتّعكم جزاء شرط مقدّر است، به تقدير «إن تبتم يمتّعكم». متاع: وسيلۀ انتفاع. و يؤت عطف است به يمتّعكم. فضل: زيادتى. ضمير فضله به ذى فضل برمى گردد. و إن تولّوا در اصل تتولّوا بوده است به حذف تاء مضارع. فإنّى أخاف به تقدير «فقل إنّى».

تفسير:

وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُم مَتاعاً حَسَناً إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً

يعنى: و نيز اين كتاب بدين منظور، تحكيم و تفصيل يافته كه شما بشر از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد، سپس به سوى او بازگرديد. مراد آن كه گذراندن مدتى از عمر به شرك و كفر، مستلزم انحطاط اخلاقى و غور در مفاسد اعمال است؛ پس بايد نخست از شرك و كفر، استغفار كنيد و سپس با توبه و بازگشت عملى به سوى حق، نواقص اخلاق و اعمال را ترميم نماييد. و اگر استغفار و توبه انجام داديد خداوند شما را از نعمت هاى دنيا تا مدتى كه براى يكايك شما در لوح محفوظ نام برده شده از بهرۀ نيكى برخوردار مى كند.

وَيُؤْتِ كُلَّ ذِى فَضْلٍ فَضْلَهُ

يعنى: و صاحب هر زيادتى را پاداشى متناسب آن عطا مى كند. مراد آن كه خداوند هر مكلّف واجد كمالى را در عقايد و باورها، و صفات و ملكات فاضله، و عمل هاى فرعى به

ص:431

تناسب كمالش پاداشى در دنيا و آخرت عنايت مى كند. و ممكن است مراد از «ذى فضل» هر موجود مستحقّ فضل و كمال باشد. يعنى خدا در اين جهان هستى به هر موجودى كه تكويناً و طبعاً استحقاق كمال دارد، آن را به وى مى دهد. مثلاً گياهان استحقاق وسايل رشد، و حيوانات استحقاق اسباب حيات، و ارواح ذوى العقول استحقاق علوم و كمالات روحى دارند، و جامعۀ بشرى استحقاق ارسال رسول و انزال كتاب آسمانى و دين و شريعت دارد، خدا همه را طبق اقتضا و صلاح نظام اتمّ اعطا مى كند و اين همان مسألۀ عرضه و تقاضا در تكوينيات است.

وَإِن تَوَلَّوْا فَإِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ

يعنى: پس اگر شما مشركان و كفّار روى برتابيد، بدين ترتيب كه عنى از دعوت به پرستش خدا و استغفار و توبه اعراض كنيد، پس اى پيامبر، به آنها بگو: بى ترديد من بر شما از عذاب روزى بزرگ بيم دارم.

إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ

خطاب به مشركان و كفّار است. يعنى: بازگشت شما به سوى خداوند است. و مراد، رجوع تدريجى در چند مرحله است: به مرگ ورود در عالم برزخ، و به صيحۀ دوم و دخول در عالم قيامت، و پس از تمام شدن قيامت و استقرار اهل بهشت و دوزخ در مقرّ ابدى خود.

و اوست كه بر همه چيز تواناست؛ كه شما را از كتم عدم پس از طىّ مراحلى به اين جا آورده، و پس از پيمودن مراحلى ديگر به سوى خود بازخواهد گردانيد.

أَلاَ إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخفُوا مِنْهُ أَلاَّ حِينَ يَستَغْشُونَ ثِيَابَهُمْ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ «5» وَمَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَ عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ «6»

ص:432

لغت و اعراب:

ثَنَى الشىءَ - از باب ضَرَب -: برگردانيد و تا كرد آن را، به هم پيچيد آن را. ثَنى صدرَه:

عداوت سينه را پنهان داشت. استغشى ثوبَه: پوشانيد خود را با آن. ضمير منه راجع است به قرآن يا پيامبر اسلام. دابّة: جاندار متحرك، هر حيوانى كه به روى شكم يا دست و پا حركت كند. مستقر: جايگاه ثبات و استقرار. مستودع: محل حفظ موقت، جاى بچه دررحم.

روزى هر جنبنده اى با خداست

تفسير:

أَلاَ إِنَّهُمْ يَثْنُونَ صُدُورَهُمْ لِيَسْتَخفُوا مِنْهُ

يعنى: آگاه باشيد، آنها سينه هاى خود را خم مى كنند، يا سرها را به زير مى اندازند، تا از پيامبر اسلام يا از شنيدن قرآن پنهان گردند.

مراد اين است كه هنگام حضورشان در قرائت قرآن، خود را پنهان مى كنند كه پيامبر آنها را نبيند، يا قرآن را نشنوند، و يا دل هايشان را به جاى ديگر منصرف مى سازند كه آيات كتاب را نشنوند يا نفهمند.

أَلاَ حِينَ يَستَغْشُونَ ثِيَابَهُمْ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ

يعنى: آگاه باشيد، هنگامى كه آنها در ميان مجتمع، لباس هاى خود را پوشش سر و صورت قرار مى دهند كه به فكر خويش باشند يا با هم نجوا كنند، يا آنها در وقت خواب لحاف بر سر مى كشند و با خود هستند يا با همخواب خود سخن مى گويند، خداوند آنچه را كه در دل پنهان مى كنند و آنچه را كه به ديگرى آشكار مى سازند مى داند.

إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ

يعنى: خداوند به همۀ افكار و اراده و نيّت هاى آنها داناست. زيرا محتويات دل را از تصور و تصديق و صفات و حالات «ذات الصدور» گويند كه همانند صاحب خانه در خانه است.

وَمَا مِن دَابَّةٍ فِى الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا

يعنى: و هيچ حيوان زنده و متحركى در اين زمين نيست مگر اين كه روزى او بر عهدۀ

ص:433

خداوند است.

اين جمله مربوط به روزى هر زنده اى است كه در حركات تكاملى خود نيازمند روزى است خواه حيوانات ذره بينى يا بزرگ و عظيم الجثۀ دريايى و صحرايى و هوايى، و خواه ذوى العقول نيازمند به روزى مادى و معنوى.

وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا

اين جمله اشاره به سير دابّه و جايگاه هاى وجوديش در ازمنۀ حركات طبيعى و اختيارى اوست. يعنى: و خداوند محل ثبوت و استقرار و جايگاه موقت آنها را مى داند.

مراد از محل ثبوت، لانۀ پرندگان و خزندگان و حشرات و قرارگاه انسان و پريان و غيره، و از جايگاه موقت وديعه اى، شكم مادران و داخل تخم تخم داران است.

كُلٌّ فِى كِتَابٍ مُبِينٍ

يعنى: همه در كتابى روشن و آشكار ثبت است. همۀ آنچه به عنوان «دابّه» است به نام و شمار نفوس و كيفيت خلقت و اسرار آفرينش و حالات وجودى و چگونگى ارتزاق و آغاز و پايان عمر، در لوح محفوظ مندرج و نگاشته شده است و آن كتاب براى برخى از فرشتگان در ملأ اعلى آشكار است.

وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَلَئِن قُلْتَ إِنَّكُم مَبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ «7» وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ مَا يَحْبِسُهُ أَلاَ يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَحَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ «8»

ص:434

لغت و اعراب:

عرش: تخت، كنايه از سلطه و حاكميت. امت: گروه، مقدارى از زمان. حاقَ به - از باب نَصَرَ و ضَرَبَ -: احاطه كرد بر او.

فلسفۀ آفرينش

تفسير:

وَهُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيَّامٍ وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ

يعنى: و اوست كسى كه آسمان ها و اين زمين را در شش روز بيافريد؛ يعنى به تدريج در مدتى مساوى با شش روز روشن، يا با شش شبانه روز يا با شش دوران درازمدت، زيرا در آن هنگام نه روز و شب بود و نه زمان و مكان. در حالى كه تخت او بر آب بود. كنايه از اين كه تنها موجود مخلوق، آب بود. و سلطه و مالكيّت خدا بر آب بود هرچند مقدار آن آب و طول و عرض آن معلوم نيست.

على عليه السلام مى فرمايد: فَاَجْرى فيها ماءً مُتَلاطِماً تَيّارُهُ، مُتَراكِماً زَخّارُهُ. حَمَلَهُ عَلى مَتْنِ الرّيحِ الْعاصِفَةِ...(1) و از اين كلام استفاده مى شود كه فضا و هوايى هم موجود بوده. و شرح سخن در اين باره در ذيل آيات 9 تا 12 سورۀ فصّلت است.

لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً

يعنى: خدا آنچه را آفريد بدين منظور بود كه شما را آزمايش نمايد كه كدام يك از حيث كردار نيكوتريد.

مراد اين است كه هدف از پديد آوردن آسمان ها و زمين آفريدن بشر در آن است كه در آن جا او را فضاى زندگى و مسكنى متناسب دهد و وسايل زندگيش را فراهم سازد، و براى تكامل روحش فرستادگانى حامل كتاب هاى آسمانى و برنامه هاى تكامل معنوى گسيل دارد، تا محيط آزمايش او مهيّا گردد و به وسيلۀ توجيه تكليف، او را امتحان نمايد، تا در موعد سنجش اعمال براى اهل آسمان و زمين معلوم گردد چه كسى عملش نيكوتر است.

ص:435


1- . نهج البلاغه، خطبۀ اول: سپس آبى را با امواج متلاطم و انبوه و متراكم در آن فضا روان ساخت. آن آب را بر پشت تندبادهاى جنباننده... سوار كرد.

وَلَئِن قُلْتَ إِنَّكُم مَبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ

يعنى: و حتماً اى پيامبر، اگر بگويى كه شما همگى پس از مرگ برانگيخته مى شويد، كسانى كه كفر ورزيده اند مى گويند: اين گفتار جز جادويى آشكار نيست. يعنى اخبار از بعث در عالم آخرت، در نزد آنها به قدرى عجيب و مستبعَد است كه گفتنش را چون سحر مى دانند كه داراى ظاهرى مفهوم و واقعى موهوم است.

وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَيَقُولُنَّ مَا يَحْبِسُهُ أَلاَ يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ وَحَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ

اين آيه نيز دربارۀ شدت كفر آنهاست. يعنى: و آنها چنانند كه اگر عذاب مقرر آنها را تا مدتى معيّن تأخير اندازيم، مى گويند: چه چيزى جلو آن را مى گيرد؟ يعنى به عنوان بى اعتنايى به تهديدات الهى و مسخره و استهزا چنين مى گويند.

و شما اى مسلمين، آگاه باشيد، روزى كه عذاب بر آنها فرود آيد هرگز از آنها بازگشتى نيست، نظير شروع به جنگ بدر كه همانند عذاب هاى نابودكنندۀ گذشتگان بود. و آنچه بدان استهزا مى كردند آنها را احاطه مى كند.

وَلَئِنْ أَذَقْنَا الإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَئُوسٌ كَفُورٌ «9» وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّي إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ «10» إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ لَهُم مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ «11»

لغت و اعراب:

أذاقه طعم الشىء: چشانيد به او مزۀ شىء را. نزع الشىءَ من مكانه: آن را از جاى خود بركَند. يؤوس: بسيار نوميد شونده. نعماء: نعمتى كه آثارش در انسان پديدار شود. ضَرّاء:

ص:436

ضرر و آسيبى كه اثر سوء گذارد. فرح: شادى غرورانگيز خارج از حد اعتدال.

انسان بى ظرفيت

تفسير:

وَلَئِنْ أَذَقْنَا الإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَيَئُوسٌ كَفُورٌ

يعنى: و اگر به انسان رحمتى را از جانب خود بچشانيم، سپس آن را از وى برگيريم، يعنى به سزاى عمل ناروايش يا به اقتضاى صلاح اتمّ نظام كَون از او باز ستانيم، بى ترديد مى بينى كه سخت نوميدشونده و كفران كننده است. يعنى نسبت به بازگشت آن نوميد، و نسبت به گذشتۀ آن ناشكر است. در حالى كه بايد با اتكاء به قدرت و رحمت حق، اميد بازگشت داشته و نسبت به آنچه در گذشته برخوردار شده، متذكّر و ممنون باشد.

وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَيَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّيِّئَاتُ عَنِّى إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ

يعنى: و اگر شيرينى و لذت نعمتى را پس از تضرّر و آسيب به او بچشانيم، مانند سلامت پس از بيمارى، ثروت پس از تنگدستى، اولاد و احفاد پس از تنهايى، امنيت پس از ناامنى؛ بى ترديد مى گويد: همۀ سيّئات يعنى بلاها و ناراحتى ها از من رفت. حقّاً كه او شادى گراى ناروا و فخرفروش است.

مراد اين است كه به جاى آن كه از زوال بلا و حدوث نعمت، متوجه دست فعّال غيب شود و شكر گزارد و احتمال تجدّد زوال دهد و متنبّه شود، به شادى غرورآميز خارج از اعتدال و فخرفروشى مى پردازد.

إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ لَهُم مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ كَبِيرٌ

يعنى: مگر كسانى كه صبر كردند و عمل هاى شايسته نمودند. يعنى طبق آيات گذشته، انسان به حكم فطرت و اقتضاى طبيعت داراى رذايل، يأس و كفران و فرح و فخر و غيره است، لكن استثنا مى كنم كسانى را كه در تحت تربيت دين الهى قرار گرفته اند تا ملكۀ صبر و استقامت يافته، وظايف دينى و عقلى خود را انجام داده اند. آنها هستند كه مغفرت خدا در دنيا و پاداش بزرگ در آخرت از آنِ آنهاست.

ص:437

تبليغ بى نقص پيامبر

فَلَعَلَّكَ تَارِكُ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ وَضَائِقُ بِهِ صَدْرُكَ أَن يَقُولُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّمَا أَنتَ نَذيرٌ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ «12»

تفسير:

فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحى إِلَيْكَ وَضَائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ أَن يَقُولُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جَاءَ مَعَهُ مَلَكٌ

يعنى: اى پيامبر، پس شايد تو برخى از آنچه را به سويت وحى مى شود ترك مى كنى و به مردم نمى گويى، و سينه ات به بلاغ برخى از آنها تنگى مى كند؟ (مانند امر به توحيد، و ترك شرك، و ابطال ربوبيت بتان، و استهزا به آداب و رسوم جاهلى مشركان، و تسفيه عقول آنان كه كتاب كريم متصدى بيان آنهاست. و استفهام انكارى است). بدين جهت كه مبادا بگويند: چرا براى او گنجى فرود نيامده يا همراه او فرشته اى نيامده؟!

گنج براى اين كه همانند شاهان براى خود زندگى تأمين كند يا در راه هدف خويش مصرف نمايد؛ و فرشته براى اين كه او را تصديق كند يا مورد قبول ملت قرار گيرد. مراد از آيه اين كه نبايد چنين چيزى واقع شود.

إِنَّمَا أَنتَ نَذيرٌ وَاللَّهُ عَلى كُلِّ شَىْءٍ وَكِيلٌ

يعنى: جز اين نيست كه تو بيم دهنده اى. وظيفۀ اولى تو ابلاغ احكام و رساندن وحى است. و خدا بر همه چيز وكيل است. يعنى قيام به امر همۀ اشيا و حفظ و نگهبانى آنها از آنِ اوست، و بر مشركان نيز مسلّط و مراقب است، پس نبايد در مقام ابلاغ از آنها بيم داشت.

ص:438

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ «13» فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنزِلَ بِعِلمِ اللَّهِ وَأَن لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ فَهَلْ أَنتُم مُسْلِمُونَ «14»

تفسير:

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيَاتٍ

يعنى: آيا آنها مى گويند كه اين قرآن را خود ساخته است؟ يعنى همۀ اين مجموعه ساخته و پرداختۀ خود اوست كه به خدا نسبت مى دهد. در جواب آنها بگو: پس شما هم ده سوره مثل همين قرآن ساخته و پرداخته شده بياوريد.

مراد اين كه به آنها بگويد: شما هم مثل من عرب زبانيد و از قديم با اشعار و ادبيات عرب و داستان هاى گذشتگان آشناييد، پس شما هم همانند آن را جعل و تنظيم كنيد.

وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِن دُونِ اللَّهِ

و در جعل و تنظيمتان هركس را غير از خداوند توان داريد، دعوت نماييد.

يعنى: من آنچه آورده ام به تنهايى آورده ام، لكن شما در جعل و تنظيم خود مجتمعى تشكيل دهيد و انبوهى از صاحبان علوم و فنون مختلف عصر و دانش پژوهان ماهر و داراى كمالات را گرد آوريد تا به وسيلۀ اعمال فكر و بحث و تحقيق و تبادل نظر چند تا سوره مثل اين قرآن بياوريد. يعنى در يك چنين فرضى هم نخواهيد توانست.

و از اين جمله معلوم مى شود كه تحدّى قرآن يعنى هنرنمايى و دعوت به مبارزه اش اختصاص به الفاظ عربى آن ندارد كه از نظر فصاحت كلام و زيبايى سخن و بلاغت بيان و حسن احتجاج و استدلال والاست، بلكه تحدّى در همۀ محتويات آن از معارف و علوم و مواعظ و اخلاق و شرايع و احكام و قصص و اخبار به غيب آن نيز جارى است.

ص:439

إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ

يعنى: اگر در ادعاى اين كه اين كتاب افترا است راستگوييد. اشاره به اين است كه آنها مى دانستند كه قرآن ساختۀ محمد صلى الله عليه و آله نيست، بلكه از جانب خداست و انكارشان از روى عناد است.

فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا أُنزِلَ بِعِلمِ اللَّهِ

مخاطب در آيۀ سابق پيامبر اسلام و در اين آيه پيامبر و مسلمين است به لحاظ آن كه هدف همه يكى است. يعنى و اگر دعوت شما را اجابت نكردند و سوره ها را نياوردند، پس بدانيد كه بى ترديد، اين كتاب به علم خدا نازل گشته، يعنى از جانب اوست، نه كلام پيامبر است و نه كلام ديگران.

و مراد از نزول به علم خدا اين است كه مجموع اين كتاب همۀ مراحل پنج گانۀ نزول تكوينى خود را (از نزول به قلم و لوح و سينۀ جبرئيل امين و قلب اقدس پيامبر و بالأخره در ميان مجتمع مسلمين) همراه با علم و اشراف خدا پيموده است. و ممكن است خطاب آيه به كفّار باشد، يعنى اى مشركان، اگر ديديد كسانى كه از علما و دانشمندان براى معارضه دعوت كرديد شما را اجابت نكردند، پس بدانيد كه اين كتاب از جانب خداست نه افتراء پيامبر.

وَأَن لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ فَهَلْ أَنتُم مُسْلِمُونَ

يعنى: و نيز بدانيد كه معبودى جز خداوند نيست، پس اى مسلمين آيا در اسلام خويش ثابت قدميد؟ استفهام به معناى امر است يعنى ثابت باشيد. و يا اى مشركان، آيا اسلام نمى آوريد و تسليم نمى شويد؟ يعنى اسلام آوريد، نظير فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ [مائده، 91].

مَن كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ «15» أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا وَبَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «16»

ص:440

لغت و اعراب:

مَن كان مراد از موصول، جمع است به قرينۀ رجوع ضميرهاى چهارگانه. نوفّ: به تمام مى پردازيم. بَخَسَ الشىءَ - از باب مَنَع -: كم كرد آن را. صنعوا فيها: يعنى فى الدنيا.

بى نصيبى دنياطلبان از آخرت

تفسير:

مَن كَانَ يُرِيدُ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَزِينَتَهَا

يعنى: كسانى كه زندگى دنيا و زينت آن را مى خواهند.

آنهايى كه عمل هاى خيرشان را تنها براى رسيدن به دنيا انجام مى دهند، مانند كفّار و رياكاران، كه هدفشان از هر كار خير، از انفاق به ارحام و مستمندان، و خدمات اجتماعى و ابتكارات و اختراعات نافع به حال جامعه، و اعانت مظلومان، و اصلاح امور و غيره، رسيدن به دنيا و مال و جاه است؛

نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِيهَا وَهُمْ فِيهَا لاَ يُبْخَسُونَ

يعنى: عمل هايشان را به آنها به كمال مى پردازيم (پاداش دنيوى اعمالشان را طبق تعيين و اندازه گيرى واقعى، موافق مصالح فردى و اجتماعى و مطابق با حكمت نظام اتمّ تكوين به آنها مى دهيم) و چيزى از آنها در اين دنيا كم و كاست نمى شود.

أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِى الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِيهَا وَبَاطِلٌ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ

يعنى: آنها هستند كسانى كه آنها را در عالم آخرت بهره اى جز آتش نيست؛ و آنچه در دنيا از عمل هاى خير انجام داده اند، به جهت نبود شرايط قبول، حبط و تباه شده و آنچه در دنيا به جا مى آوردند هم باطل گرديده است.

ممكن است جملۀ دوم از اين دو جمله تأكيد اولى باشد و يا هريك، علت براى جملۀ پيشين خود باشد. يعنى علّت نبود چيزى در آخرت جز آتش، اين است كه همۀ عمل هاى خيرشان محكوم به حبط شده، و علّت حبط شدن هم اين است كه شرايط صحت و قبول يعنى اعتقاد به توحيد و اصول عقايد را نداشته است.

ص:441

پيامبر (ص) برهان و شاهد دارد

أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَاماً وَرَحْمَةً أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَن يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلاَ تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّكَ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ «17»

لغت و اعراب:

أفمن اصلش فأمن است به تقديم همزۀ استفهام، و آن مبتدا است، خبرش «كمن ليس كذلك» مقدر است بعد از كلمۀ رحمةً. بيّنة تاء مبالغه است يعنى بسيار روشن يا روشنگر.

مرجع ضمير ربّه موصول است. ضمير يتلوه راجع به بيّنة است به اعتبار برهان و دليل.(1) ضمير منه راجع به رب است، و ضمير من قبله راجع به شاهد.(2)

تفسير:

أَفَمَن كَانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِنْهُ وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسى إِمَاماً وَ رَحْمَةً

يعنى: پس آيا كسى كه بر پايۀ بيّنه و برهانى از جانب پروردگار خويش است (مانند مؤمنان صادق كه در عقايد و اعمال متّكى به دين و شريعت الهى هستند) و شاهد و گواهى نيز از جانب خداوند به دنبال بيّنۀ اوست، يعنى كتاب آسمانى پيامبر و عقل و خردش نيز مؤيّد و مصدّق بيّنۀ اوست، و پيش از قرآن نيز كتاب موسى يعنى تورات كه پيشوا و رحمت است بيّنۀ او را تأييد و تقويت مى كند (زيرا تورات موسى كه امامت دينى جهانيان را از زمان نزولش تا زمان ظهور عيسى بن مريم بر عهده داشت و سراپا رحمت براى جامعه بود

ص:442


1- . يعنى به اعتبار آن كه بيّنه به معناى برهان و دليل است و اين دو كلمه مذكّرند.
2- . در تركيب اين آيه اختلاف است و آنچه در متن آمده يكى از وجوه آن است.

پيامبر اسلام و شريعت و كتاب او را تأييد و تصديق نموده است؛ آيا چنين شخصى مانند كسى است كه چنين نيست؟ نظير يهود و مشركان كه پايۀ اعتقاد و اعمالشان گمان و شك است. قطعاً يكسان نيستند).

أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَن يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ

يعنى: آنها هستند كه به اين كتاب ايمان مى آورند. و هركس از احزاب و قبايل مختلف به اين كتاب كفر ورزد، پس بداند كه آتش آخرت وعده گاه اوست. يعنى به مجرد خروج روحش از جسد در آتش برزخ و سپس در آتش آخرت خواهد بود.

فَلاَ تَكُ فِى مِرْيَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّكَ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ

يعنى: پس اى پيامبر، يا اى مخاطب، هرگز از اين قرآن در شك و ترديد مباش؛ به يقين كه آن حقّ و ثابت است و از جانب پروردگار توست؛ و لكن بيشتر مردم ايمان نمى آورند.

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلَى رَبِّهِمْ وَيَقُولُ الْأَشْهَادُ هَؤُلاَءِ الَّذِين كَذَبُوا عَلَى رَبِّهِمْ أَلاَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ «18» الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ «19»

لغت و اعراب:

افتراء: جعل كردن، افترى كذباً: دروغ ساخت. اَشهاد: جمع شاهد، مثل اصحاب جمع صاحب. يا جمع شهيد، مثل اشراف جمع شريف. صدَّ عنه - از باب ضَرَب و نَصَر -: اعراض كرد از آن. و صدّه عنه: منع كرد او را از آن. يبغونها عوجاً: يطلبون لها انحرافاً. سبيل، مذكّر و مؤنّث در آن مساوى است.

ص:443

مشركان تنها افترا مى زنند

تفسير:

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ

يعنى: و چه كسى ستمكارتر است از آن كه بر خداوند افترا بندد؟ يعنى مطلبى كه مناسب مقام او نيست يا از آن نهى كرده به او نسبت دهد. و اين كلام شامل نسبت شرك و تعدّد آلهه و تثليث و تجسم و جهل و عجز، و نيز شامل نسبت دين باطل و حكم باطل مى شود.

آنها هستند كه بر خداوند عرضه مى شوند. يعنى در روز قيامت به عنوان مفترى به خدا، در محكمۀ الهى احضار مى شوند تا بازجويى و مجازات گردند.

وَيَقُولُ الْأَشْهَادُ هَؤُلاَءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ

يعنى: و گواهان مى گويند: اين ها هستند كه بر پروردگارشان دروغ بستند.

در مقام محاكمه، گواهانشان از پيامبران وقت و معصومان عصر و فرشتگان حافظ اعمال و بالأخره اعضا و اندام هايشان، عليه آنها اين گونه شهادت مى دهند. و اين قول از شهود در جايى است كه آنها افتراى خود را انكار كنند و شهود به عنوان اداى شهادت بگويند. و ممكن است اين كلام به عنوان معرفى آنها به اهل محشر باشد.

أَلاَ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ

يعنى: آگاه باشيد، لعنت خدا بر ستمكاران است. يا: هان، لعنت خدا بر ستمكاران باد! و اين جمله اخبار يا انشاء نفرين در دنياست. و ممكن است نقل كلامى از روز قيامت باشد كه از خداوند يا از شهود صادر مى شود.

الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجاً وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كَافِرُونَ

يعنى: ظالمان و ستمكاران كسانى هستند كه از راه خدا اعراض مى كنند، يا ديگران را از آن بازمى دارند و منصرف مى سازند. (مراد از «سبيل» دين و كتاب و شريعت و يكايك احكام خداوند است كه راه معنوى براى وصول به حقّ است.) و براى راه خدا كژى و انحراف مى خواهند. يعنى نسبت انحراف مى دهند و مى گويند: اين راه باطل است. و يا كلام او را بر خلاف واقع معنا مى كنند، و يا سالكان راه او را به وسوسه منحرف مى سازند. و آنها خود به روز قيامت كافرند.

ص:444

مراد از اين گروه علماى سوء دين و سلاطين جور و ثروتمندان فاجرند كه غالباً سبب انحراف ملت ها و ضلالت مجامع بشريت اند و اثرى به سزا در هدايت و ضلالت مردم دارند.

أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَمَا كَانَ لَهُمْ مِن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ يُضَاعَفُ لَهُمُ الْعَذَابُ مَا كَانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَمَا كَانُوا يُبْصِرُونَ «20» أُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ «21» لاَ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ «22»

تفسير:

أُولئِكَ لَمْ يَكُونُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَمَا كَانَ لَهُمْ مِن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ

يعنى: توهم نشود آن گاه كه آنها مردم را از خدا منصرف ساختند و راه حق را معوج و منحرف نشان دادند و به عالم آخرت، هدف اصلى خلقت، ايمان نياوردند، آنها به سرپرستى بت هايشان قدرتى در برابر قدرت خدا شدند و فزونى شمارشان هم نشانۀ پيروزى آنهاست.

معناى آيه: اى پيامبر، آنها هرگز در روى زمين عاجز و ناتوان كننده نيستند. يعنى نه مى توانند ما را از تنفيذ ارادۀ تكوينى خود ناتوان كنند، و نه فرشتگان ما را از اجراى فرامين ما جلوگيرى نمايند، و نه پيامبران ما را از پياده كردن دين و شريعت و كتاب خويش محروم سازند. و نيز براى آنها جز خداوند و به جاى او سرپرستانى از قبيل بت ها و ستارگان و غير آنها نيست. زيرا آنها خود و معبودهايشان در تحت ارادۀ نافذ خدا قرار دارند.

يُضَاعَفُ لَهُمُ الْعَذَابُ مَا كَانُوا يَسْتَطِيعُونَ السَّمْعَ وَمَا كَانُوا يُبْصِرُونَ

يعنى: عذاب براى آنها مضاعف مى شود. يعنى در روز جزا عذاب آنها چند برابر

ص:445

خواهد شد؛ عذاب ضلالت و گمراهى خود و عذاب گمراه كردن ديگران. آنها توان شنيدن نداشتند و نمى ديدند. يعنى در دنيا در اثر انكار دعوت انبيا و عناد در برابر حق به حالى رسيده بودند كه شنيدن آيات الهى و سخنان پيامبران بر آنها بسيار سنگين بود و چشم دلشان از مشاهدۀ آيات الهى كه در نفوس خودشان و در كرانه هاى جهان هستى تجلّى داشت كور گشته بود.

أُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ

يعنى: آنهايند كه دربارۀ سرمايۀ وجودشان زيان كرده اند، و از ديد آنها آنچه افترا مى بستند گم شده است. زيرا نفس انسانى و نيروهاى مختلف آن همانند سرمايۀ تجارتى است براى كسب كمالات معنوى در دنيا و تحصيل بهشت در آخرت، و آنها نه كمالى در دنيا كسب كردند و نه بهشتى در آخرت؛ و خدايان دروغين آنها خواه جمادات يا ذوى العقول، در روز جزا از آنها تبرّى مى جويند و از ديدشان غايب و ناپديد مى گردند.

لاَ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِى الآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ

كلمۀ «لاجرم» غلبۀ استعمال دارد در معناى لابدّ و لامحاله.

معناى آيه: اى پيامبر، قطعاً و بدون ترديد، آنها در آخرت زيانكارترند. يعنى زيانكارتر از همۀ اهل محشر، زيرا كسانى كه در طول تاريخ در مقابل دعوت رسولان الهى ايستاده اند و مجامع انسانى را از توحيد و دين و شرايع آسمانى و معارف كتاب هاى الهى منحرف ساخته اند علماى سوء و سلاطين جور و ثروتمندان فاجر و فاسق اند و آنها يگانه وسيلۀ اغواى شياطين و تحريف عقول و اذهان و توجيه گر هواهاى باطل اند.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُوا إِلَى رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ «23» مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمَى وَالْأَصَمِّ وَالْبَصيرِ وَالسَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلاً أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ «24»

ص:446

لغت و اعراب:

أخبت إلى اللّه: اطمينان و آرامش يافت به او، و خضوع كرد در برابرش. مَثَل شىء: حال و وصف آن. و مَثَل امر محسوس و روشنى است كه ذهن شنونده با آن مأنوس است تا از آن به امرى معقول منتقل شود.

داستان مشركان و مؤمنان

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَأَخْبَتُوا إِلَى رَبِّهِمْ أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه ايمان آوردند، و توحيد خدا و اصول عقايد و آنچه را خدا به پيامبران نازل كرده باور نمودند؛ و كارهاى شايسته انجام دادند، يعنى آنچه را در نزد شرع نيكو و در پيش عقل پسنديده است به جا آوردند؛ و اطمينان دل و آرامش قلب به خدا داشته و فروتنى كردند، آنها هستند كه اهل بهشت اند و آنها در بهشت، جاودان اند؛ زيرا بهشتيان در ابديت شريك خدايند و در ازليّت از او جدايند.

مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمَى وَالْأَصَمِّ وَالْبَصيرِ وَالسَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلاً أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ

مَثَل آن دو گروه يعنى مؤمنان و كافران كه ذكرشان گذشت مَثَل كور و كر و بينا و شنواست. آيا اين دو با هم در مَثَل يكسان اند؟

يعنى: كافران از ديدن معجزات پيامبران و نشانه هاى گستردۀ توحيد در آفاق و انفس همانند نابيناى چشم به كلّى محروم اند و آثار تنبّه و تذكر ندارند؛ و مؤمنان از مشاهدۀ جلال و جمال الهى در شراشر جهان هستى متنبّه و متذكّر شده و پيوسته در تعالى و كمال اند. و هم چنين كافران از شنيدن كلام حق و آيات كتاب آسمانى و منطق رساى پيامبران همانند ناشنواى گوش محروم اند؛ و مؤمنان شنوايند و علوم غيبى و احكام آسمانى و شرايع الهى را فرامى گيرند و به كمال مى رسند.

پس آيا متذكر نمى شويد؟ كه همان گونه كه ميان دو گروه مشبّهٌ به در وصف ظاهرى

ص:447

و حسّى فرقى روشن است، ميان دو گروه مشبَّه نيز در وصف باطنى و معنوى نيز فرقى است واضح.

داستان نوح (ع) با قوم و فرزندش

وَلَقَدْ أَرْسْلْنَا نُوحاً إِلَى قَوْمِهِ إِنِّي لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ «25» أَن لاَ تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ «26»

لغت و اعراب:

اِنّى لكم به تقدير «فقال - يا - قائلاً». ألّا تعبدوا بدل است از اِنّى لكم. عذاب يوم أليم، أليم صفت مضافٌ إليه است به لحاظ حال مضاف.

تفسير:

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ إِنِّى لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ

از اين آيه تا آيۀ صدم اين سوره، سرگذشت هفت نفر از پيامبران آمده است كه از ميان آنها نوح و ابراهيم و موسى از پيامبران اولواالعزم اند؛ يعنى صاحب كتاب آسمانى و شريعت مستقل اند، و آنها عبارت اند از: نوح، هود، صالح، ابراهيم، لوط، شعيب و موسى عليهم الصلاة و السلام. سرگذشت برخى به تفصيل و برخى به اجمال ذكر شده است.

نوح پيامبر رسولى عظيم الشأن و صاحب مقام والايى بوده و نخستين پيامبر رسول و صاحب اولين شريعت و كتاب آسمانىِ شامل احكام بوده، و او اولين كسى است از پيامبران مرسل خداوند كه در آغاز يك تنه و سپس با ياران معدودش بر ضد وَثَنيت و بت پرستى كه در آن روز مرض مهلك فكرى و اعتقادى جامعۀ بشرى بود، قيام كرد و در مدتى بس طولانى بيش از همۀ پيامبران يعنى در زمانى بيش از نهصد و پنجاه سال در راه اين جهاد مقدس كوشيد.

ص:448

اين پيامبر قيام و دعوتش را نخست با ملايمت و وعظ و اندرز شروع نمود، سپس با امر و نهى و استدلال و محاجّه و مجادلۀ به نحو احسن، و آن گاه با وعد و وعيد و اصرار و ابرام و تأكيد ادامه داد. و اين روش به تناسب حال انسان هاى اوليه است كه از آغاز آفرينش تا آن روز همه يك گروه بدون توجه تكليف، و رها شده به حال خود، و بر طبق عقل و ادراك خود بودند چنان كه آيۀ 213 سورۀ بقره حكايت دارد.

و نوح پيامبر همۀ ايام تبليغ خود را با پاسخ منفى و عكس العمل مسخره و استهزا و تحمل زجرها و هتك ها و چشيدن عذاب ها و شكنجه ها رو به رو بود و سرانجام جز عده اى بسيار اندك به او نگرويدند كه مجموع هفت نفر تا هفتاد يا اندكى بالاتر گفته شده و قوم او كه همۀ جهانيان آن روز بودند نخستين ملتى شد كه در نتيجۀ اصرار بر طغيان و عناد و عصيان، دچار غضب عامّ خداى قهّار گرديدند و در يك طغيان آب و طوفان فراگير بى سابقه و لاحقه در طول تاريخ بشرى، همگى به يك باره هلاك شدند، و ياران و گروندگانش كه همگى در يك كشتى گرد آمده بودند (پس از انقطاع ريزش آسمان، و فروكش كردن فوران زمين، و بلعيدن زمين لُجّه ها و درياچه هاى خود را، و خشكيدن پاره اى از سطح خاك) گرفتار بيمارى هاى مختلف ناشى از رطوبت زمين و هوا شدند و جز عده اى از اولاد او زنده نماندند، و از اين رو نوح را آدم دوم خواندند و طبعاً مردم هم بنى آدم دوم شدند. و اين آيات تا آيۀ 49 حكايت از حال نوح و قوم او در بيش از هزار سال ماقبل طوفان دارد.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه ما نوح را به سوى قوم خود فرستاديم، به آنان گفت:

به يقين من براى شما بيم دهنده اى روشنگرم. مراد بيم دهنده از غضب و عذاب دنيوى و اخروى خداوند، و روشنگر آنچه سبب عذاب و راه نجات آن است.

أَن لاَ تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ أَلِيمٍ

يعنى: نذير بودن من اين است كه جز خداوند احدى را نپرستيد؛ به يقين من بر شما از عذاب روزى دردناك بيم دارم.

ص:449

فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنَا وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِيَ الرَّأْيِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ «27»

لغت و اعراب:

ملأ: اعيان و اشراف قوم. اراذل: جمع ارذل و رذل، انسان پست و حقير. بادى الرأى:

ساده فكر و بى تأمل.

تفسير:

فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاكَ إِلَّا بَشَراً مِثْلَنَا

يعنى: پس سران و اشراف قوم نوح كه كفر ورزيده بودند، در جواب او گفتند: ما تو را جز بشرى همانند خود نمى بينيم. يعنى نه فرشته اى و نه فرشته همراه دارى كه تأييدت كند.

مراد اين كه چيزى در تو از غيب و روابط عالم ماوراء حواس نمى بينيم.

وَمَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إِلَّا الَّذِينَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِىَ الرَّأْىِ وَمَا نَرَى لَكُمْ عَلَيْنَا مِن فَضْلٍ

يعنى: و نيز كسانى را كه از تو پيروى كرده اند جز آدم هاى پست و فرومايۀ ملت خود نمى بينيم كه همه ساده انديش و كم فهم اند، و نيز هيچ فضيلت و برترى براى تو و يارانت نسبت به خود نمى يابيم. يعنى نه علم به غيوب آسمان و زمين داريد، و نه ويژگى و بزرگى جسمى، و نه مال و ثروت كلان، و نه توان و قدرت عشيره اى.

بَلْ نَظُنُّكُمْ كَاذِبِينَ

يعنى: بلكه تو را و يارانت را دروغگو مى دانيم. نسبت دروغ به همه يعنى به نوح و پيروانش به لحاظ آن است كه همگى در ادعا و هدف متحد بودند، و يا آن كه نوح در ادعاى

ص:450

نبوت و آنها در تصديق نوح.

قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وآتَانِي رَحْمَةً مِنْ عِندِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ «28» وَيَا قَوْمِ لاَ أَسْأَلُكُم عَلَيْهِ مَالاً إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ وَلكِنِّي أَرَاكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ «29» وَيَا قَوْمِ مَن يَنصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِن طَرَدتُّهُمْ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ «30»

لغت و اعراب:

أرأيتم: خبر دهيد به من. عمَّى الشىءَ: پنهان كرد آن را. عُمّيت: اخفيت، و فاعل عمّيت راجع است به بيّنه و رحمة، يعنى «كلّ واحدة منهما». أنلزمكموها جواب أرأيتم و به جاى جزاء شرط إن شرطيه است. طَرَدَه - از باب نَصَر -: راند و دور ساخت او را. عليه مالاً ضمير عَلَيه راجع به تبليغ مفهوم از كلام است. نصره من عدوّه: نجات داد او را از دشمن.

تفسير:

قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّى وآتَانِى رَحْمَةً مِنْ عِندِهِ فَعُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ

يعنى: نوح گفت: اى قوم من، به من خبر دهيد، اگر من بر امر روشنى از جانب پروردگارم باشم و خدايم رحمتى از طرف خود به من داده باشد، و آن بيّنه و رحمت بر شما پوشيده و پنهان باشد...؛

از اين كلام ردّ دليل اول قوم معلوم مى شود كه گفتند: تو بشرى و رابطه با غيب در تو نيست. و حاصل ردّ آن كه: من دربارۀ قيام و دعوت خود متّكى به حجت و برهانى روشن از عالم غيبم، يعنى به وحى و معجزه و فرامين آسمانى الهى، و نيز خدايم به من رحمت

ص:451

يعنى منصب نبوت و كتاب و شريعت از جانب خود ارزانى داشته است، لكن شما از آن تغافل داريد و نمى پذيريد.

أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنتُمْ لَهَا كَارِهُونَ

اين جمله جواب ان شرطيه و اشاره به امر كلى مهم است. يعنى: پس آيا شما را بر دين و نبوت خود ملزم سازيم در حالى كه از آن كراهت داريد؟! يعنى حال كه كفر و طغيان و عنادتان نبوت و دين مرا از شما پوشانده و پنهان ساخته و از پذيرش آن امتناع كرده ايد، آيا باز هم آن را به جبر و اكراه بر شما تحميل كنيم و به قبول آن واداريم؟

و اين كلام نوح پيامبر همان قاعدۀ كلى شرعى و عقلى است كه منطق همۀ پيامبران الهى است، يعنى لَاإِكْرَاهَ فِى الدِّينِ [بقره، 256] ايمان و اعتقاد درونى قابل اكراه و اجبار نيست.

وَيَا قَوْمِ لاَ أَسْأَلُكُم عَلَيْهِ مَالاً إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُم مُلاَقُوا رَبِّهِمْ

يعنى: و اى قوم، من بر تبليغ رسالت خود از شما مالى نمى خواهم؛ پاداش من بر عهدۀ احدى جز خدا نيست. (اين جمله جواب توهم و گمان آنهاست كه نوح براى ابلاغ شريعت خود مزد بخواهد) و من هرگز طردكنندۀ كسانى كه ايمان آورده اند از دور خود نيستم، زيرا آنها ملاقات كنندۀ پروردگار خود خواهند بود. يعنى اگر در آن جا شكايت كنند به چه جرمى آنها را از نعمت عام دين محروم كردم من جوابى ندارم. و اين جمله جواب درخواست آنهاست كه فقرا را از دور خود براند.

وَلكِنِّى أَرَاكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ

يعنى: ولكن من شما را گروهى مى بينم كه جهالت مى ورزيد و نادانى مى كنيد. يعنى جهالت به لقاء اللّه داريد كه چنين مى گوييد. يا جاهل به حال طبقۀ پايين هستيد كه آنها را اراذل مى خوانيد. يا جاهل به زشتى و قباحت اين كه پيامبران را نشايد مردم را همانند سلاطين جور از پيش خود برانند.

وَيَا قَوْمِ مَن يَنصُرُنِى مِنَ اللَّهِ إِن طَرَدتُّهُمْ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ

يعنى: و اى قوم من، اگر آنها را راندم، چه كسى مرا از عذاب خدا نجات مى بخشد؟ آيا متذكر نمى شويد؟

ص:452

اين آيه تأكيد در رعايت حال طبقۀ پايين جامعه و هشدار به طبقۀ بالاست از انبياء عليهم السلام و غير آنها در كيفيت برخورد با طبقۀ پايين، كه از غضب و عذاب خدا در دنيا و آخرت بپرهيزند. پس اعمّ است از تهديد مستفاد از جملۀ اِنَّهم مُلاقوا ربِّهم.

وَلاَ أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَائِنُ اللَّهِ وَلاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلاَ أَقُولُ إِنِّي مَلَكٌ وَلاَ أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ لَن يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِي أَنفُسِهِمْ إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ «31»

لغت و اعراب:

و لا اعلم الغيب عطف است به لاأقول و يا به عندى خزائن اللّه با حمل لاء نافيه بر تأكيد.

ازدراه - از باب افتعال -: او را حقير و خوار شمرد، و تزدرى به تقدير «تزدريهم أعينكم».

تفسير:

وَلاَ أَقُولُ لَكُمْ عِندِى خَزَائِنُ اللَّهِ وَلاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلاَ أَقُولُ إِنِّى مَلَكٌ

از گفتار قوم نوح در آيۀ 27 (كه در شما برترى نمى بينيم) چنين برمى آيد كه آنها معتقد بودند گنجينه هاى روزىِ الهى و ذخاير و كنوز رحمت او بايد در اختيار پيامبران باشد تا بتوانند نيازهاى مردم را رفع كنند؛ فقيران را بى نياز سازند، بيماران را شفا و گاهى هم مرده ها را حيات بخشند. و نيز بايد آنها علم به غيب داشته باشند تا در موارد لازم، از حوادث ضررزا دورى جويند و منافع لازم را جلب كنند. و نيز خود پيامبر بايد از جنس فرشته باشد كه گرفتار عوارض مادى بشرى و اسير حوادث جسمى آدمى نگردد و از خوردن و آشاميدن و ازدواج و اشتغال به كار و كاسبى منزه باشد تا بتواند وظايف نبوت و رسالت خويش را انجام دهد.

معناى آيه: نوح گفت: و من به شما نمى گويم كه گنجينه هاى رحمت خدا نزد من است، و من غيب هم نمى دانم (و يا آن كه نمى گويم كه من غيب مى دانم) و نمى گويم كه من فرشته ام.

ص:453

اين سه مطلب را پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نيز در آيۀ 50 سورۀ انعام مأمور شد به قوم خود بگويد. و غرض آن كه هيچ يك از اين امور در من نيست و از شرايط نبوت و رسالت نيست.

وَلاَ أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِى أَعْيُنُكُمْ لَن يُؤْتِيَهُمُ اللَّهُ خَيْراً اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِى أَنفُسِهِمْ إِنِّى إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ

قوم نوح معتقد بودند كه همۀ خيرات دنيا از آنِ اعيان و اشراف مردم است و طبقات پايين طبعاً حقير و پست و صرفاً براى خدمت اشراف و تأمين رفاه حال آنها آفريده شده اند. از اين رو مى گفتند: آنها را نرسد كه نزد پيامبران مقام و منزلتى داشته باشند.

معناى آيه: و من هرگز دربارۀ كسانى كه چشمان شما آنها را به حقارت مى نگرد و پست و فرومايه مى بيند نمى گويم خدا هرگز به آنان در دنيا و آخرت چيزى نخواهد داد. خدا خود به آنچه در دل هاى آنهاست داناتر است، و اگر چنين گويم، آن گاه بى ترديد، من از ستمكارانم.

مراد اين است كه خيرات و كرامت هاى الهى تابع قدرت و ثروت دنيوى نيست، بلكه تابع نفسيّات و روحيات پاك و كرايم نفسانى و فضايل اخلاقى و معنوى است، و من و شما علم به باطن ها نداريم تا بتوانيم خيرات را از آنها نفى كنيم.

قَالُوا يَانُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تِعِدُنَا إِن كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ «32» قَالَ إِنَّمَا يَأْتِيكُم بِهِ اللَّهُ إِن شَاءَ وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ «33» وَلاَ يَنفَعُكُمْ نَصْحِي إِنْ أَرَدْتُّ أَنْ أَنصَحَ لَكُمْ إِن كَانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَن يُغْوِيَكُمْ هُوَ رَبُّكُمْ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ «34» أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَيَّ إِجْرَامِي وَأَنَا بَرِيءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ «35»

ص:454

لغت و اعراب:

مجادله: مخاصمه و دشمنى، نُصح: گفتار يا كردار مصلحت آميز. اغواء: از راه حق بيرون بردن. و دربارۀ خداوند هميشه بالتسبيب استعمال مى شود، مانند رها كردن اهل طغيان در طغيان خود. و لاينفعكم جزاء مقدمۀ ان شرطيۀ اول است، و شرطيۀ اول با مدخولش جزاء ان شرطيۀ دوم است، و تقدير كلام اين است: «إن كان اللّه أراد اغواءَكُم فإن أردت نصحكم لاينفع».

تفسير:

قَالُوا يَانُوحُ قَدْ جَادَلْتَنَا فَأَكْثَرْتَ جِدَالَنَا فَأْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِن كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ

يعنى: گفتند: اى نوح، به راستى با ما خصومت كردى و بسيار هم خصومت كردى؛ اگر تو از راستگويانى آنچه را به ما وعده مى دهى - يعنى از فرود آمدن عذاب هاى آسمانى - بر ما بياور.

ظاهر آيه اين است كه اين سخن آنها پس از گذشت مدتى از دعوت بوده، دعوتى كه حداقل مدتش نهصد و پنجاه سال بوده. و محتمل است كه پس از دعوت چندين نسل تبادل يافته و هر نسلى انكار و كفر و عناد را از نسل پيشين مى گرفتند. و بعيداً محتمل است كه عمر عادى بشر در آن عصر همانند عمر نوح نبى بوده. و به هر حال آنها در برابر منطق قوى و رساى نوح و معجزات او عاجز ماندند، و على الظاهر برهانى نماند كه نوح براى آنها اقامه نكرده باشد، و معجزى نماند كه ارائه نداده باشد. و در اين بين بود كه به خدا عرضه داشت: پروردگارا، من قوم خود را شبانه روز دعوت كردم و در خلوت و جلوت به سوى تو خواندم، لكن دعوت هاى من براى آنها جز انكار و فرار نيفزود. به سورۀ نوح هم مراجعه شود.

قَالَ إِنَّمَا يَأْتِيكُم بِهِ اللَّهُ إِن شَاءَ

يعنى: نوح گفت: جز اين نيست كه خداوند هر وقت بخواهد عذاب بر شما مى آورد.

يعنى عذاب در دست من نيست، زيرا من مبلّغ پيام خدا و شريعت اويم و اما عذاب و كيفر

ص:455

دنيوى يا اخروى نافرمان ها يا پاداش مطيعان به ارادۀ تكوينى اوست.

وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ

و شما عاجزكننده نيستيد. يعنى چون خداوند ارادۀ عذاب كند شما نه قدرت دفاع و مبارزه با فرشتگان او يا حوادث تلخ جهان را داريد و نه توان فرار و بيرون رفتن از زير سلطه و قلمرو حكومت او را.

وَلاَ يَنفَعُكُمْ نَصْحِى إِنْ أَرَدْتُّ أَنْ أَنصَحَ لَكُمْ إِن كَانَ اللَّهُ يُرِيدُ أَن يُغْوِيَكُمْ

يعنى و هرگز نصيحت من اگر بخواهم براى شما خيرخواهى كنم سودى به حالتان ندارد اگر خدا بخواهد شما را در گمراهى رها كند.

مراد اين است كه اگر خدا به خاطر طغيان و گناهتان اراده كند شما را در گمراهى كفر و فسقى كه انتخاب كرده ايد رها سازد، هرگز خيرخواهى من با پند و اندرز و گفتار و كردار سودى نمى دهد.

هُوَ رَبُّكُمْ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ

يعنى او پروردگار شماست و به سوى او بازمى گرديد.

اين دو جمله در حكم تعليل اضلال و اغواى منسوب به خداست. يعنى علت رها كردن شما در ضلالت و غوايت اين است كه او ربّ و صاحب شماست و مى تواند به سزاى سوء رفتار و كفر و عنادتان، توفيقات را از شما قطع كند تا در ضلالت بمانيد، و در آخرت هم كه به سوى او بازمى گرديد، به سزاى اعمالتان برساند.

أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَعَلَىَّ إِجْرَامِى وَأَنَا بَرِىءٌ مِمَّا تُجْرِمُونَ

ظاهراً اين آيه در ميان سرگذشت نوح پيامبر به نحو جملۀ معترضه، خطاب است به پيامبر اسلام براى تقويت قلب او كه همۀ پيامبران الهى مرارت و تلخى تكذيب قوم خود و تهمت و استهزاء آنها را چشيده اند.

معناى آيه: اى پيامبر، آيا قوم تو هم مى گويند اين كتاب را افترا بسته، يعنى قرآن را خود انشا و تنظيم نموده و ادعاى نزول از جانب خدا كرده؟ بگو: اگر من افترا بسته ام، گناه اين جرم به عهدۀ من است، ولى من از جرمى كه شما مرتكب مى شويد بيزارم. يعنى گناه من سبب نمى شود كه شما از بزرگ ترين جرم عقلى و شرعى كه شرك است بَرى باشيد.

ص:456

و ممكن است اين آيه نيز مربوط به نوح و خطاب به او، و ضمير افتراه راجع به كتاب او باشد.

وَأُوحِيَ إِلَى نُوحٍ أَنَّهُ لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِكَ إِلَّا مَن قَدْ آمَنَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ «36» وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا وَلاَ تُخَاطِبْنِي فِي الَّذينَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ «37» وَيَصْنَعُ الْفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِن قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ قَالَ إِن تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنكُم كَمَا تَسْخَرُونَ «38» فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُقِيمٌ «39»

لغت و اعراب:

لاتبتئس: غمگين مشو. فُلك: كشتى؛ مفرد و جمع در آن يكسان است و الف لامش عهد ذكرى است. قال إن تسخروا در اين جا جملۀ شرط و جزا محذوف است به تقدير: «إن قيل:

ماذا قال نوح فى جوابهم؟ قيل، يا قلنا». مقيم: دائم و پايدار.

تفسير:

وَأُوحِىَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَن يُؤْمِنَ مِن قَوْمِكَ إِلَّا مَن قَدْ آمَنَ فَلاَ تَبْتَئِسْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ

از اين آيه تا آيۀ 49 فصولى از داستان نوح پيامبر و قومش بيان شده است، مانند خبر دادن او از فرا رسيدن عذاب قومش؛ دستور خدا به ساختن كشتى بزرگ و عجيب و غيرقابل توصيف با عدم وجود وسايل لازم در آن عصر در صحرايى بدون آب؛ كيفيت شروع عذاب بزرگ و طوفان فراگير تاريخى بى سابقه و لاحقه؛ اجتماع همۀ پيروان نوح

ص:457

در يك كشتى با انبوهى از حيوانات اهلى و غير اهلى و لوازم زندگى و آذوقه و اثاث آنها؛ سلامت همۀ ساكنان كشتى و غرق شدن و هلاكت همۀ مجتمع انسانى جهان آن روز و هلاكت زن و فرزند ناصالح نوح همراه مردم.

معناى آيه: و به سوى نوح وحى شد كه از قوم تو جز آنهايى كه ايمان آورده اند هرگز كسى ايمان نخواهد آورد، پس دربارۀ كارهايى كه انجام مى دهند، اندوه مخور.

ظاهر كلام اين است كه اخبار از عدم ايمان قوم اشاره به نزديك شدن زوال عمر آنها و پايان طغيان و تجاوزاتشان و نجات مسلمين است، و از اين روست كه دستور مى دهد از وضع موجود در غصّه و ناراحتى مباش كه فرج نزديك است.

وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا وَوَحْيِنَا

و اى نوح، كشتى معهود را بساز (يعنى شروع كن به ساختن آن كشتى كه از پيش در بيان عاقبت كار قوم و نجات پيروانت خبر داده بوديم) و آن را در مقابل چشمان ما و به وسيلۀ وحى ما بساز.

تعبير به دو چشم، كنايه از رعايت كامل است. و مراد از وحى، الهام بلاواسطه يا به واسطۀ فرشتگان دربارۀ موضوع خارجى است. يعنى تهيۀ ابزارها و لوازم ساخت كشتى و كيفيت ساخت آن را زير نظر ما و به هدايت ما انجام ده. يعنى از نظر حجم و بزرگى و سعه و طول و عرض و محل ساخت و كيفيت به آب انداختن و از نظر رعايت حال ساكنان آن از انسان ها و حيوانات اهلى و وحشى، و محل ذخيرۀ آذوقه هاى آنها و لزوم ترتيب سايبان و سقف در برابر باران و باد و خورشيد و سرما و گرما و تهيۀ محلّ تخليه براى ساكنان كشتى. و حاصل آن كه ساخت يك كشتى كه مى خواهى همۀ اهالى كرۀ زمين را با لوازم زندگيشان در طول مدت مديدى در آن جاى دهى بايد با رعايت دقت و هدايت كامل ما باشد.

وَلاَ تُخَاطِبْنِى فِى الَّذينَ ظَلَمُوا إِنَّهُم مُّغْرَقُونَ

يعنى: و اى نوح، دربارۀ كسانى كه به خود ستم كرده اند با من سخن مگو، چرا كه آنها غرق شدنى هستند.

ظاهر آيه و گفتار مفسران اين است كه سوق كلام براى نهى نوح از شفاعت قوم است،

ص:458

ولى مستبعد است كه نوح پيامبر پس از شنيدن «انّه لن يؤمن من قومك» دربارۀ نجات آنها شفاعت كند. بنابراين، ممكن است شفاعت دربارۀ فرزندش «كنعان» يا مادر وى «واعله»(1) بوده باشد.

وَيَصْنَعُ الْفُلْكَ وَكُلَّمَا مَرَّ عَلَيْهِ مَلَأٌ مِن قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ

و نوح مشغول ساختن كشتى بود (يعنى آن پيامبر عظيم الشأن با كبر سنّ و ياران بسيار اندك، در صحرايى مشغول ساختن بود و دسته دسته از قومش نيز بر او مرور مى كردند) و هر بار كه عده اى از اشراف قومش بر او عبور مى كردند او را مسخره مى نمودند.

گفته شده: استهزاى آنها به شكل و صورت كشتى بوده كه آنها تا آن روز كشتى نديده بودند، و يا به ساختن آن در صحرايى دور از آب بوده، و يا به كيفيت حمل آن به سوى دريا، غافل از آن كه دريا خود بدان جا خواهد آمد. و يا آن كه مى گفتند: نجّارى پس از پيامبرى؟!

قَالَ إِن تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنكُم كَمَا تَسْخَرُونَ

اين جمله استينافيه است. يعنى اگر سؤال شود كه نوح نبى در جواب گروه هاى مسخره كنندۀ آن روز چه مى گفت؟ جواب اين است كه مى گفت: اگر شما ما را مسخره مى كنيد، بى ترديد ما هم شما را همان گونه كه مسخره مى كنيد مسخره خواهيم كرد.

اما در دنيا هنگامى كه ديديد آب آسمان و زمين كوچه ها و خانه ها را پر كرده رو به فزونى است و شما به بام ها و تپه ها و سر درخت ها و كوه ها پناه مى بريد، و ما ديديم كه موج هاى سهمگين شما را از آن مكان ها هم مى ربايد و طعمۀ امواج مى گرديد. و اما در آخرت آن گاه كه ببينيم شما را در غل و زنجير در كنار جهنم گرد آورده و بر روى هم انباشته و تپه هايى متراكم ساخته و سپس با وسايل مخصوص همانند انبوهى از هيزم و زغال سنگ به قعر دوزخ فرومى ريزند.

فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَيَحِلُّ عَلَيْهِ عَذَابٌ مُقِيمٌ

آيه تتمۀ كلام نوح است؛ صدر آن مربوط به دنيا و ذيلش مربوط به آخرت است.

يعنى پس به زودى خواهيد دانست كه در دنيا بر چه كسى عذابى مى آيد كه او را خوار

ص:459


1- . يا: واغله.

و رسوا نمايد. مراد عذاب طوفان است كه خداوند به وسيلۀ آن روى زمين را از كفار و بت پرستان پاك كرد و حادثۀ عبرت زايى را به گونه اى كه در كتاب هاى آسمانى درج گردد و در زبان پيامبران ذكر شود و در ميان مجامع بشرى مَثَل گردد به وجود آورد. و نيز به زودى خواهيد دانست چه كسى است كه در آخرت عذابى پايدار و جاويدان بر وى وارد خواهد شد.

حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِن كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ «40» وَقَالَ ارْكَبُوا فِيهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَمُرْسَاهَا إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ «41»

لغت و اعراب:

حتّى إذا متعلّق است به يصنع در آيۀ قبل، و يا حتّى ابتدائيه است. فار - از باب نَصَر -:

جوشيد و فوران كرد. تنّور: جايگاه پختن نان، لغت عربى و فارسى در آن توافق دارند مانند صابون و سمّور. و يا تنّور به معناى وجه الأرض است. من كلّ تنوين بدل از مضاف اليه است يعنى «من كلّ حيوان» يا «من كلّ نبات و حيوان».

زوج: واحد منضم به جنس خود، و نيز هر دو واحد با هم، پس هريك از نر و مادۀ حيوان زوج است و هر دو با هم نيز زوج است، و مراد در اين جا معناى اول است. اثنين بدل از زوجين است. أهلك و من آمن عطف اند به زوجين. بسم اللّه متعلّق به اركبوا و حال است از فاعل آن. مجراها و مرساها اسم زمان اند به معناى زمان جريان و زمان توقف. و تقدير كلام «اركبوا مسمّين باسم اللّه فى زمان حركتها و توقفها». و ممكن است هر دو مصدر ميمى و مبتدا باشند و بسم اللّه خبر آنها و جمله وصف كشتى باشد به تقدير «اركبوا فى الفلك التى جريانها و وقوفها ببسم اللّه».

ص:460

تفسير:

حَتَّى إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ

يعنى: نوح پيامبر پس از فراغت از ساخت كشتى همواره در حال انتظار مشغول تهيۀ وسايل مسافران بود، تا وقتى كه فرمان ما در رسيد (دستور ما به فرشتگان متصدى امر طوفان، يا ارادۀ تكوينى ما به شروع در امر طوفان) و تنور فوران كرد، يعنى آب از تنور معهود جوشيد.

گفته اند: مراد تنورى است كه در وسط مسجد كوفه است كه در آغاز خلقت انسان، حوّاء امّالبشر براى همسر و فرزندانش در آن نان مى پخت و پس از وى همسر نوح پيامبر در آن نان مى پخت. و يا مراد از فار التّنّور اين است كه از همه جاى سطح زمين آب جوشيد به قرينۀ وَ فَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُوناً [قمر، 12] زمين را به صورت چشمه هايى به جوشش درآورديم.

و غرض آن كه طبق فرمان تشريعى يا ارادۀ تكوينى خداوند، از هر نقطۀ زمين چشمه هايى بزرگ و كوچك به فوران افتاد و نهرهاى روى زمين از هر طرف بدان سوى روان گرديد، و انبوهى از آب درياها به صورت ابر تبخير شد و بر روى آنها فرو ريخت و منطقۀ وسيعى كه طول و عرضش براى ما روشن نيست تبديل به دريايى موّاج شد به گونه اى كه همۀ تپه ها و كوه ها زير آب رفت و از فراز و نشيب هاى كف دريا گرديد.

قُلْنَا احْمِلْ فِيهَا مِن كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَأَهْلَكَ إِلَّا مَن سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ

يعنى: پس از ظهور علامت طوفان و فوران تنور، به نوح گفتيم: از هر نوعى از حيوانات دو زوج در آن سوار كن. يعنى دو فرد نر و ماده كه در آينده قابليت توالد و تناسل داشته باشند و وجودشان در زندگى بشر ضرورى است يا بقاى آنها در سطح زمين طبق اقتضاى نظام اتمّ آفرينش لازم است. و نيز اهل و عائلۀ خود را جز كسى از آنها را كه سخن ما عليه او گذشته است؛ يعنى جز همسر و فرزندت را كه در علم ازلى ما و سپس در لوح محفوظ اراده و عزم ما بر سوء عاقبت و شقاوت و هلاكت آنها گذشته است.

ص:461

وَمَنْ آمَنَ وَمَا آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ

يعنى: و دستور داديم كه هر كه را ايمان آورده در آن كشتى سوار كند. و با وى جز اندكى از قومش ايمان نياورده بود.

گفته شده كه: جمعاً هفتاد و هشت نفر بوده اند، نصفشان از مردان و نصف از زنان. و اين جمله در مقام ابراز شگفتى است از گروه انبوهى كه پيامبر مرسلى با كتاب آسمانى و شريعت مستقل در مدتى قريب به هزار سال پياپى دعوت كند و نتيجه اين باشد، با لحاظ اين كه بى ترديد، نقصى از جانب فاعل نيست بلكه از جانب قابل است.

وَقَالَ ارْكَبُوا فِيهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْريها وَمُرْسَاهَا

يعنى: و نوح دستور داد كه در كشتى درآييد و سوار شويد در حالى كه هرگاه ارادۀ به راه انداختن آن كنيد بسم اللّه بگوييد، و هرگاه ارادۀ توقف نماييد بسم اللّه بگوييد. و يا آن كه سوار اين كشتى خاص شويد كه حركت و توقف آن به جاى وسايل عادى گفتن بسم اللّه است.

ظاهر معناى اول اين است كه گفتن بسم اللّه، شرط جريان و وقوف است، و معناى دوم آن كه سبب است. گفته شده اين كشتى سه طبقه در طول 150 متر و عرض 25 متر و ارتفاع 15 متر بوده كه طبق دستور نوح نبى حيوانات در طبقۀ زيرين، انسان ها در طبقۀ وسط و انواع پرندگان در طبقۀ بالا بوده و كليد تحريك و توقيف آن كلمۀ بسم اللّه بوده، يعنى تنها عبارت «به نام خدا» و يا كنايه از بسم اللّه الرحمان الرحيم، و به هر حال به زبان آن روز بوده. و ظاهر آيه اين است كه اين كليد را نوح پيامبر به همۀ ساكنان انسانى داده بود. و برخى گفته اند كه: تنها در اختيار حضرت نوح ناخداى كشتى بوده است.

إِنَّ رَبِّى لَغَفُورٌ رَحِيمٌ

يعنى: ذكر نام خداوند براى حركت و سكون اين كشتى بدان جهت است كه او آمرزنده است، و گناهان ساكنان آن را آمرزيده و ناديده گرفته است. و مهربان است كه آنها را در مركوبى اين چنين راهوار و بى خطر و نجات بخش به سلامت نگه مى دارد و سير مى دهد و فرود مى آورد.

ص:462

وَهِيَ تَجْرِي بِهِمْ فِي مَوْجٍ كَالْجِبَالِ وَنَادَى نوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِي مَعْزِلٍ يَا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنَا وَلاَ تُكُن مَعَ الْكَافِرِينَ «42» قَالَ سَآوِي إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُني مِنَ الْمَاءِ قَالَ لاَ عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَحِمَ وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ «43»

لغت و اعراب:

موج اسم جنس است، و گفته شده: جمع موجة است. عَزَلَه عن كذا - از باب ضَرَب -:

دوركرد او را از آن. مَعزِل: جايى دوردست. أوى اليه: پناه برد به آن.

تفسير:

وَهِىَ تَجْرِى بِهِمْ فِى مَوْجٍ كَالْجِبَالِ وَنَادَى نوحٌ ابْنَهُ وَكَانَ فِى مَعْزِلٍ يَا بُنَىَّ ارْكَبْ مَعَنَا وَلاَ تَكُن مَعَ الْكَافِرِينَ

و آن كشتى آنها را در ميان امواجى همانند كوه ها سير مى داد (يعنى گاهى در ميان دو كوه از موج و خطر از دو طرف، و گاهى در قلّه اى از موج و خطرى ديگر حركت مى كرد، ولى ناخدايش نوح بود و نگهبانش بسم اللّه). و نوح فرزند خود را ندا درداد در حالى كه او در جايى دوردست بود: اى پسرك من، با ما سوار شو و همراه كافران مباش.

بايد دانست كه ظاهر اين آيه ترتيب است، يعنى نداى نوح پس از جريان كشتى در ميان موج ها اتفاق افتاده، لكن اين معنا بسيار مستبعد است و اولى اين است كه جملۀ و نادى نوح مستأنفه باشد و حكايتى است از گفتگوى پدر و فرزند پيش از سوار شدن مسلمين، يا پس از آن و قبل از بالا آمدن آب و در محلى كه ميانشان فاصلۀ مكانى بوده. و محتمل است مراد از «معزل» دورى در عقيده و مسلك باشد. و به هر تقدير، ظاهر اين

ص:463

است كه نوح نبى در حال اين ندا از كفر يا نفاق فرزندش اطلاع نداشته است.

قَالَ سَآوِى إِلَى جَبَلٍ يَعْصِمُنى مِنَ الْمَاءِ قَالَ لاَ عَاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَن رَحِمَ

پسر نوح گفت: به زودى به سوى كوهى پناه مى برم كه مرا از اين آب كه از هر سو هجوم آورده است نگه دارد. نوح گفت: امروز كسى را هيچ چيز از فرمان خدا نگه دارنده نيست جز آن كس را كه خود او ترحم فرمايد. و فرمان خدا اين است كه در روى زمين غير از ساكنان كشتى احدى زنده نماند.

وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكَانَ مِنَ الْمُغْرَقِينَ

يعنى: در اثناى اين گفتگو ميان آنها موجى حايل شد و او از غرق شدگان گرديد.

وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَيَا سَماءُ أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاءُ وَقُضِي الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلى الْجُودِيِّ وَقِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «44»

لغت و اعراب:

بَلَعَ الشىءَ - از باب مَنَع -: از حلقوم فرو برد. أقلع عن كذا: دست برداشت از آن. غاضَ الماءُ - از باب ضَرَب -: ناقص شد، فروكش كرد. استوت: مستقر گرديد. جودى اسم مطلق كوه است و يا كوه مخصوص.

تفسير:

وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِى مَاءَكِ وَيَا سَماءُ أَقْلِعِى وَغِيضَ الْمَاءُ وَقُضِى الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلى الْجُودِىِّ وَقِيلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ

يعنى: و گفته شد: اى زمين، آب خود فرو بر؛ و اى آسمان، از ريزش دست بردار و باز ايست. و آب فروكش كرد، و فرمان خدا قطعى شد و كار پايان يافت، و كشتى بر جودى قرار گرفت، و دوباره گفته شد: لعنت و دورى از رحمت باد بر گروه ستمكاران.

ص:464

بايد دانست كه گوينده در اين آيه خداست، زيرا جز او كسى را توان دادن فرمان به زمين و آسمان نيست. و مراد از خطاب زمين به بلعيدن آب هاى خود و باز ايستادن آسمان از باريدن، تعلّق ارادۀ تكوينى خداوند به آن دو امر است كه طبق ارادۀ او تحقق يافتند؛ يعنى «فبلعت الأرض و أقلعت السماء».

و محتمل است اضافۀ «ماء» به ضمير أرض در «ماءَكِ» به خاطر اين باشد كه زمين آب هاى جوشيده و نهرهاى روان خود را بلعيده و آنچه از بالا ريخته بوده دوباره به تبخير به آسمان بازگشته. و مراد از «سماء» كه مأمور به توقف شده و ايست كرده ابرهاى نشأت يافته از دريا و بادهاى وزنده و خورشيد تابان باشد كه مجموعاً كارگاه توليد باران اند كه فوراً از توليد باز ايستاد.

و محتمل است كه اين جودى كوه آرارات واقع در تركيه باشد. و اين آيۀ شريفه از اعاجيب آيات اين كتاب كريم است در لطافت بيان، و فصاحت الفاظ، و عمق محتوا، و اجتماع مطالب مهمّه، و تراكم معانى محيّرالعقول در يك آيه، و عظمت يكايك حوادث اشاره شده. و معروف است كه فصحا و شعرا و سخنوران عرب در برابر زيبايى و جامعيت اين آيه از نظر فن ادب و كمال محتوا سر تسليم فرود آورده اند. آرى كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ [هود، 1].

وَنَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ «45» قَالَ يَانُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْأَلْنِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ «46» قَالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَإِلَّا تَغْفِرْ لِي وَتَرْحَمْني أَكُن مِنَ الْخَاسِرِينَ «47»

ص:465

تفسير:

وَنَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِى مِنْ أَهْلِى وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ

ظاهراً نوح نبى معتقد بود كه فرزندش كنعان از اهل و خاندان اوست و كافر هم نيست يعنى از مصاديق اِلّا مَن سَبَقَ عَليْهِ القَولُ نيست به خيال آن كه مصداق استثنا تنها همسر اوست. و نيز مى دانسته كه خدا وعده داده اهل او را يعنى صالحان و مؤمنان آنها را به وسيلۀ كشتى نجات دهد. و نتيجۀ اين دو مقدمه، نجات فرزندش كنعان است. و چون ديد همه سوار شدند و كشتى در شُرُف حركت و جدايى از مردم است، محبت فرزندى و اندوه هلاكت او نوح را واداشت به اظهار اين كه چرا با تحقق موضوع راجع به فرزندش حكم الهى جارى نمى شود؟ و ظاهر كلام او هم اين نيست كه درخواست مى كند، و گويى ندايش اين است كه چرا چنين شد؟

معناى آيه: و نوح پروردگار خودرا ندا دردادوگفت: پروردگارا، پسرمن بى ترديد از خاندان من است، و بى شك وعدۀ تو حق است و تو احكم الحاكمين هستى، يعنى بهترين داورانى.

قَالَ يَانُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ

خدا فرمود: اى نوح، او از خاندان تو نيست. يعنى: إنّه ليس من أهلك النبى بل هو أهل عرفىٌّ، و يا: إنّه ليس من أهلك المؤمن الصالح للنجاة بل هو كافر.

توضيح كلام اين است كه محتمل است در مورد آيه، كنعان پسرخواندۀ نوح يا پسر زنش از شوهر ديگر بوده و در آن عصر هر دو از خاندان و اهل شخص شمرده مى شده و اعتقاد نوح طبق آن عرف بوده. و محتمل است پسر صلبى كافر بوده و جزو اهل مؤمن و صالح براى نجات نبوده و نوح معتقد به ايمانش بوده.

به هر حال جواب خداوند اين است كه مقدمۀ اول كلامت اشتباه است و اعتقاد به اين كه او از خاندان توست خطاست. و جملۀ بعد تعليل آن است، يعنى به خاطر آن كه او سراپا عدم صلاحيت است. كنايه از اين كه او در عقيده كافر و در عمل فاسق است.

فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ

كلام نوح و مقدمات ناقصى كه در ذهن او تمام شده بود اقتضا مى كرد كه از خداوند نجات فرزند و آوردن او را در زمرۀ خويشان صالح و گروندگان درخواست كند، كه

ص:466

خداوند نهى از اين سؤال نمود كه اى نوح، چيزى را كه بدان علم ندارى از من مخواه.

پس نوح نهى شد از اين كه درخواست كند نه اين كه درخواستش را جواب منفى دادند.

و اين بدان جهت است كه جهل او به موضوع در اين مقام خلاف اولى و مناسب مقام نبوت نبوده چنان كه در جملۀ بعد بيان مى شود.

إِنِّى أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ

يعنى: البتّه من تو را پند مى دهم كه مبادا از جاهلان باشى.

ظاهر جمله اين است كه نوح در اين مورد جهل داشته به جهلى كه مناسب مقام نبوت او نبوده و خدا پند مى دهد كه ديگر چنين كارى از او واقع نشود. توضيح اين كه جهل نوح (پيامبرى مرسل و صاحب شريعتى مستقل كه قريب هزار سال است در ابلاغ دين مى كوشد) به حكم پسرخوانده يا پسر زن از شوهرديگر مناسب مقام او نيست. و يا جهل او به كفر فرزندش؛ در صورتى كه اندكى پيش از آن خطاب «الّا من سبق عليه القول» را شنيده است و بر پيامبر لازم است مفهوم خطاب الهى را خوب بداند و به كمال درك نمايد.

قَالَ رَبِّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِى بِهِ عِلْمٌ وَإِلَّا تَغْفِرْ لِى وَتَرْحَمْنى أَكُن مِنَ الْخَاسِرِينَ

يعنى: نوح گفت: پروردگارا، من به تو پناه مى برم از اين كه چيزى را كه بدان علم ندارم از تو بخواهم. يعنى فردى را كه در واقع مستحق عقاب است و من به حال او جاهلم در صدد نجاتش برآيم (زيرا پيامبران را نشايد موضوعى را كه تشخيص نداده اند حكمى برخلاف صلاح آن بخواهند. و اين مطلب به بيش از وقوع ترك اولى از نوح نبى دلالتى ندارد). و اگر نسبت به گذشته مرا نبخشى و مورد ترحم و عطوفت قرار ندهى من از زيانكاران خواهم بود.

قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِنَّا وَبَرَكَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَى أُمَمٍ مِمَّن مَعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ «48» تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ «49»

ص:467

لغت و اعراب:

هَبَطَ - از باب ضَرَب و نَصَر -: فرود آمد. ممّن معك مِن بيانيه يا نشويّه است. و امم سنمتّعهم امم مبتدا و خبرش محذوف است به تقدير «يكونون أو يأتون بعدكم».

تفسير:

قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِنَّا وَبَرَكَاتٍ

به نوح پيامبر از جانب خداوند خطاب شد: اى نوح، فرود آى، يعنى از كشتى بر روى كوه جودى، يا از كوه جودى به سطح زمين، همراه سلام و بركت ها از جانب ما.

مراد از سلام، تحيّات لفظى و يا سلامت از خطرات كشتى و نجات از شرّ ظالمان و طاغيان است. و مراد از بركت ها خيرات معنوى و مادى بى پايان است، مانند كتاب هاى آسمانى و شرايع الهى و معارف دينى، و نعمت هاى گوناگون و بى حد و حصر مادى كه خداوند براى آيندۀ بشر در روى زمين پيش بينى كرده است.

عَلَيْكَ وَعَلَى أُمَمٍ مِمَّن مَعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُم مِنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ

خداوند بشرهاى حال و آينده را در اين آيه به سه قسمت تقسيم كرده است:

1 - نوح پيامبر كه حجّت و معصوم روى زمين بود و وجودش سبب بقاى جهان تكوين، و نبوت و امامتش وسيلۀ دوام جهان تشريع.

2 - امت ها و گروه هايى كه همراه او بودند و نسل هاى آيندۀ مؤمن آنها تا انتهاى دنيا.

3 - ملت هاى كفّار از نسل آنها تا دامنۀ قيامت. و سلام و بركات را خداوند مربوط به نوح و مؤمنان قوم او و آيندگان نمود، و ملت هاى كفر را نخست وعدۀ برخوردارى از نعم دنيا داد و سپس وعدۀ عقاب و تهديد به عذاب نمود.

معناى آيه: سلام و بركات بر تو و بر امت ها و گروه هايى كه همراه تواَند. به لحاظ آن كه عدۀ معدودى كه همراه او بودند مثلاً هفتاد نفر خود چندين امت و قبيله بودند. يا بر امت ها و گروه هايى متولد از همراهانت در آيندۀ زمان. و امت ها و گروه هايى خواهند آمد كه ما آنها را برخوردار مى كنيم، سپس عذابى دردناك از

ص:468

جانب ما به آنها مى رسد. يعنى نسل هاى كفّار و مترَفين آينده كه هريك را در عصر خود به تدريج نعمت هاى دنيوى خواهيم داد و سپس آنها را ميرانده و به عذاب آخرت گرفتار مى كنيم.

بايد دانست كه ظواهر اخبار و تواريخ اين است كه پس از طوفان نوح احدى غير از نسل او در زمين نمانده بود، و از اين رو نوح را آدم دوم و ابوالبشر ثانى مى نامند. و بنابراين، اولاد او كه پس از طوفان ماندند همانند اولاد آدمِ پس از هبوطاند. پس دو آدم و دو هبوط و دو ملت نوظهور محتاج به تعليم و تربيت بوده، و آيۀ 38 و 39 سورۀ بقره اشاره به آغاز سخن با آدم اول و اولاد او در موضوع ارسال پيامبران و انزال كتاب هاى آسمانى و شرايع الهى است كه مى فرمايد: «در اين زمين فرود آييد كه حتماً براى شما از جانب من راهنمايانى خواهد آمد؛ كسى كه از آنها پيروى كند او را در آخرت ترس و اندوهى نيست، و كسى كه كفر ورزد اهل آتش خواهد بود». در اين آيه نيز خدا سلام و بركات خود را به نوح و نيكان تاريخ اهدا مى كند، و به كافران وعدۀ چند روز خوشىِ در دنيا و سپس عذاب اليم مى دهد.

تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ

يعنى: اين قصّه و سرگذشتِ نوح و قوم او، از خبرهاى غيبى است كه به سوى تو وحى مى كنيم؛ و پيش از اين، يعنى پيش از وحى ما، نه تو آنها را مى دانستى و نه قوم تو.

مراد اين است كه اين سرگذشت با اين صداقت و درستى و كمال تطابق با واقع و حقيقت، وحيى صادق از جانب ماست وگرنه آنچه در تورات و انجيل مى بينى و مى شنوى تغيير و تحريف يافته از واقع و دور از حقيقت و صواب است.

پس صبر پيشه كن، زيرا عاقبت امر از آنِ پرهيزگاران است. يعنى پس از درك اين كه نوح پيامبر بالأخره در سايۀ صبر و تحمل، خود و قومش نجات يافت و خداوند پهنۀ گيتى را به تمام در اختيار آنها گذاشت، تو نيز صبر كن و بدان كه عاقبت اين زمين از آنِ صالحان امت توست.

ص:469

داستان هود (ع)

وَإِلَى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا مُفْتَرُونَ «50» يَاقَوْمِ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى الَّذِي فَطَرَني أَفَلاَ تَعْقِلُونَ «51» وَيَاقَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُم مِدْرَاراً وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ وَلاَ تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ «52»

لغت و اعراب:

إلى عاد عطف است به كلمۀ نوحاً در آيۀ 25، به تقدير «و أرسلنا إلى عاد». عاد اسم قديم ترين قبيلۀ بشرى پس از قوم نوح است. فَطَرَ الشىءَ - از باب ضَرَب و نَصَر -: شكافت آن را، و غلبۀ استعمال دارد در آفريدن شىء. عليه أجراً مرجع ضمير مجرور، ابلاغ رسالت و دعوت به توحيد و تعليم احكام است كه مفهوم از سياق كلام است. سماء: ابر، باران. دَرَّ اللبنُ - از باب ضَرَب و نَصَر -: زياد شد شير. مدرار صيغۀ مبالغه است و مذكر و مؤنث در آن يكسان است، يعنى پر ريزش، و حال است از سماء.

تفسير:

وَإِلى عَادٍ أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا مُفْتَرُونَ

يعنى: و ما به سوى قوم عاد برادرشان هود را به عنوان نبوت فرستاديم (قوم عاد پس از قوم نوح قديم ترين قبيله اى است كه از بشر سراغ داريم، و در صحرايى سرسبز، با كشت و زرع فراوان و درختانى انبوه مى زيسته و غالباً داراى قامت هاى بلند و عمر طولانى و بر اعتقاد بت پرستى بوده اند. و هود برادر نسبى يا قبيله اى آنها بوده است).

هود به آنها گفت: اى قوم من، تنها خدا را بپرستيد كه شما را جز او معبودى نيست. شما

ص:470

در اين بت پرستى جز دروغگو و مفترى نيستيد. يعنى اين بت پرستى شما كه براى خدا شريك در ربوبيت قرار مى دهيد و بت ها را شفيعان خود در نزد او مى دانيد و در نيازها از آنها حاجت مى طلبيد، همه دروغ و افتراست.

يَاقَوْمِ لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلَى الَّذِى فَطَرَنى أَفَلاَ تَعْقِلُونَ

يعنى: اى قوم من، هرگز از شما در مقابل ابلاغ رسالت و دعوت به توحيد و تعليم احكام او مزدى نمى خواهم؛ پاداش من بر عهدۀ احدى نيست جز كسى كه مرا آفريده است؛ آيا نمى انديشيد؟ يعنى آيا صدق گفتار مرا از منطق و اخلاص عمل و عدم توقع پاداش و معجزات من، درك نمى كنيد؟!

وَيَاقَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ

و اى قوم من، از پروردگارتان آمرزش طلبيد، سپس به سوى او بازگرديد. يعنى از گناه شرك و پرستش بت و رذايل اخلاق و كباير گناه كه مدت مديدى از عمرتان را در آنها گذرانده ايد استغفار نماييد و پس از آن به وسيلۀ تكميل توحيد و اعتقادات صحيح و اخلاق پسنديده و اعمال شايسته به سوى او تقرب جوييد.

يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُم مِدْرَاراً وَيَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلَى قُوَّتِكُمْ وَلاَ تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ

يعنى: اگر همگى استغفار و توبه نموديد، خداوند ابر و باران را بر شما فراوان و ريزان مى فرستد، و بر نيروى شما نيرو مى افزايد. يعنى به نيروى جسمى تان نيروى ايمان، و به قدرت مالى تان ثروت فراوان، و بر عِدّه و عُدّۀ اجتماعى تان زيادتى و توان مى افزايد. و هرگز از توحيد و طاعت او مصرانه بر جرم و گناه روى متابيد.

قَالُوا يَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَمَا نَحْنُ بِتَارِكِي آلِهَتِنَا عَن قَوْلِكَ وَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ «53» إِن نَقُولُ إِلَّا اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ قَالَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ وَاشْهَدُوا أَنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ «54» مِن دُونِهِ فَكِيدُونِي جَميعاً ثُمَّ لاَتُنْظِرُونِ «55»

ص:471

لغت و اعراب:

عن قولك «عن» تعليليّه است، يعنى «لقولك» يا به تقدير «صادراً عن قولك». عَراه مرضٌ - از باب نَصَر - و اعتراه: اصابت كرد و رسيد به او. اعتراك بسوء باء تعديه است، يعنى «أوصلك سوءاً». من دونه متعلّق به تشركون صفت محذوف است، به تقدير «تشركون به آلهة غيره و من دونه».

تفسير:

قَالُوا يَا هُودُ مَا جِئْتَنَا بِبَيِّنَةٍ وَمَا نَحْنُ بِتَارِكِى آلِهَتِنَا عَن قَوْلِكَ وَمَا نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ

يعنى: قوم هود در مقابل دعوت او گفتند: اى هود، تو براى ما دليل روشنى نياوردى (دعوت منطقى هود را براى ترك خدايان باطل و رجوع به توحيد خداوند، و معجزات او را در راه اين مدعا، روى غرور و عناد و تقليد كور از گذشتگان، ناكافى و باطل و به حكم عدم شمردند و عاقبت گفتند) و ما هرگز خدايان خود را به خاطر گفتۀ تو رها نمى كنيم، و هرگز گروندۀ به تو نيستيم.

إِن نَقُولُ إِلَّا اعْتَرَاكَ بَعْضُ آلِهَتِنَا بِسُوءٍ

يعنى: اى هود، دربارۀ تو جز اين نمى گوييم كه برخى از خدايان ما، يعنى آن بتى كه ادارۀ امور بشر زير نظر اوست، تو را آسيبى رسانده است. مرادشان آسيب روانى است مثل جنون، بى خوابى، فراموشى، گفتن هذيان و غيره (و نعوذ باللّه).

قَالَ إِنِّى أُشْهِدُ اللَّهَ وَاشْهَدُوا أَنِّى بَرِىءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ، مِن دُونِهِ فَكِيدُونِى جَميعاً ثُمَّ لاَتُنْظِرُونِ

يعنى: هود گفت: همانا من خدا را گواه مى گيرم و شما نيز گواه باشيد كه من از آنچه براى خدا از بتان و خدايان ديگر شريك قرار مى دهيد بيزارم (يعنى به هيچ مقام و منصب و قداست و ربوبيت و تأثير در حوايج و استحقاق تعظيمى در آنها معتقد نيستم. و استشهاد آنها براى تنبيه بر اين است كه خدايانشان را توان كارى نيست وگرنه در مقابل اين صراحت عكس العملى نشان مى دادند). پس اى قوم، دربارۀ من همگى شما هر كيد و نيرنگ و نقشه اى داريد به كار بريد، سپس هيچ مهلتم ندهيد.

ص:472

و محتمل است كه مخاطب هود در جملۀ فكيدونى همۀ بتان معبود و امت عابد است. و گفته اند: هود پيامبر از همۀ پيامبران الهى از نظر گرونده و ياور و معين كمتر و ضعيف تر بوده، پس اين نيروى ايمان و قدرت توكل است كه او را در برابر انبوه جمعيت متّحد و مقتدر آن چنان قوى كرده كه با آن لحن سخن گفته است.

إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَرَبِّكُم مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ «56» فَإِن تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُم مَا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَيَسْتَخْلِفُ رَبِّي قَوْماً غَيْرَكُمْ وَلاَ تَضُرُّونَهُ شَيْئاً إِنَّ رَبِّي عَلَى كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ «57»

لغت و اعراب:

دَبَّ الحيوان فى الأرض - از باب ضَرَب -: بر روى شكم يا دست و پا راه رفت. دابّة: هر حيوان متحرك. ناصيه: جلوى سر يا موهاى جلوى سر. تولّوا مخفّف «تتولّوا» يعنى روى برتابيد. فقد أبلغتكم علت جزاى شرط و به جاى آن است، به تقدير «لم اعاتَب فانّى قد أبلغتكم». و يستخلف عطف به محذوف است، به تقدير «يهلككم و يستخلف».

تفسير:

إِنِّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّى وَرَبِّكُم مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا

يعنى: هود گفت: به يقين، من بر خدايى كه پروردگار من و پروردگار شماست توكل كرده ام؛ هيچ جنبنده اى نيست مگر اين كه خداوند موهاى پيشانى او را در دست دارد.

كنايه از اين كه تمام جانداران جهان هستى در اختيار اويند همانند كسى كه به گرفتن لجام سر يا موهاى پيشانى، اسب را در اختيار دارد.

إِنَّ رَبِّى عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ

ص:473

بى ترديد، خداى من بر راه مستقيم استوار است. يعنى بر پايۀ عدل و قسط است در مرحلۀ تكوين و تشريع. و غرض آن كه من متّكى به چنين خداى مقتدرى هستم و او مرا از شر شما نگه مى دارد.

فَإِن تَوَلَّوْا فَقَدْ أَبْلَغْتُكُم مَا أُرْسِلْتُ بِهِ إِلَيْكُمْ وَيَسْتَخْلِفُ رَبِّى قَوْماً غَيْرَكُمْ وَلاَ تَضُرُّونَهُ شَيْئاً

يعنى: هود گفت: اگر روى برگردانيد، يعنى از پذيرش دعوت من و عمل به كتاب و شرع نوح سر باز زنيد، من تقصيرى نخواهم داشت، زيرا بى ترديد، من آنچه را كه براى ابلاغ آن به سوى شما فرستاده شده ام به شما رساندم. و پروردگارم در صورت عدم پذيرش تان شما را هلاك مى كند و گروهى را غير از شما جانشين شما مى نمايد، و شما هيچ ضرر و آسيبى به او نمى توانيد رساند.

إِنَّ رَبِّى عَلى كُلِّ شَىْءٍ حَفِيظٌ

به يقين پروردگار من بر هر چيزى نگهبان است. يعنى علاوه بر خلق تمام اجزاى جهان هستى و تدبير امور آن، نگهدارى آن را نيز بر عهده دارد تا آن گاه كه ارادۀ افناء و اعدام آن نمايد.

وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا هُوداً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَنَجَّيْنَاهُم مِنْ عَذَابٍ غَلِيظٍ «58» وَتِلْكَ عَادٌ حَجَدُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْا رُسُلَهُ وَاتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنيدٍ «59» وَأُتْبِعُوا فِي هذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ أَلا إِنَّ عَاداً كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْداً لِعَادٍ قَوْمِ هُودٍ «60»

لغت و اعراب:

و تلك عاد اشاره به قبيلۀ عاد است. جَحَدَ الشىءَ - از باب مَنَع -: انكار كرد آن را. عَنَدَ الرجلُ - از باب ضَرَب و نَصَر -: دانسته و فهميده با حق مخالفت كرد.

ص:474

تفسير:

وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا هُوداً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَنَجَّيْنَاهُم مِنْ عَذَابٍ غَلِيظٍ

يعنى: و چون فرمان ما در رسيد (يعنى امر انشايى ما به فرشتگان مأمور اهلاك صادر شد، يا ارادۀ تكوينى ما به هلاكت و نابودى آنها طبق وعده هايى كه از پيش به آنها داده بوديم تعلق گرفت؛ و البته اين امر در جايى بود كه رسولان خدا وظيفۀ خود را در اصرار بر دعوت و اتمام حجت انجام داده و آنها نيز بر مخالفت و عناد خود مُصر بودند) هود پيامبر و كسانى را كه همراه او به خدا ايمان آورده بودند به وسيلۀ رحمتى از جانب خود نجات بخشيديم (مراد از رحمت، ايمان آنهاست كه رحمت و نعمت خداست، و يا تفضّل خاصى است كه خدا در مواقع معينى به مؤمنان مبذول مى دارد) و آنها را از عذابى سخت و شديد نجات داديم، يعنى از آن عذابى كه بر كفّار تعيين شده بود. پس نجّيناهم تأكيد و اشاره به بزرگى و عظمت امر است. و ممكن است ماضى به جاى مستقبل محقّق الوقوع استعمال شده و مراد عذاب آخرت باشد، يعنى در آخرت نيز از عذاب دوزخ نجات مى دهيم.

گفته اند كه: شمار هلاك شدگان قوم هود چهار هزار، و عذابشان بادهايى سخت مسموم بوده، به گونه اى كه فضا را فرامى گرفته و چون تنفس مى كردند ريه ها و امعاءشان را آب كرده، بيرون مى ريخت (و نعوذ باللّه من غضبه).

وَتِلْكَ عَادٌ جَحَدُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَعَصَوْا رُسُلَهُ

يعنى: و اينان قبيلۀ عاد بودند كه آيات پروردگارشان را انكار نمودند. يعنى آيه هاى كتاب آسمانى يا نشانه هاى توحيد از معجزات پيامبران و علايم توحيد ربوبى در آفاق و انفس را دانسته و فهميده انكار كردند. و آنها همۀ رسولان و فرستادگان او را نافرمانى كردند.

يعنى هرچند پيامبرشان تنها هود بود، لكن به خاطر آن كه همۀ پيامبران به هم مربوط و متلازم و متّحدند و همه از جانب يك مبدأ واجب الوجود آمده و مبلّغ يك دين الهى و پى جوى يك هدف براى سعادت جامعۀ بشرى هستند، پس عصيان و نافرمانى يكى از آنها عصيان همه است.

ص:475

وَاتَّبَعُوا أَمْرَ كُلِّ جَبَّارٍ عَنيدٍ، وَأُتْبِعُوا فِى هذِهِ الدُّنْيَا لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ

و آنها از فرمان هر ستمگر زورگوى عنادورزى پيروى كردند. مراد پيروى طبقات پايين آنها از سران ستمگر زورگو و عنادورز و ثروتمندان طغيانگر است كه در همۀ مجامع بشرى بوده اند. و نيز لعنت خدا و مردم در اين دنيا به دنبال آنها قرار گرفت، و در روز قيامت نيز چنين خواهد بود.

مراد از لعنت دنيا عذاب هايى است كه در دنيا به آنها رسيد، و از لعنت آخرت كيفر گناهانشان و گناهان كسانى است كه به دنبال آنها افتاده و كفر و شرك ورزيده و مرتكب كباير شده اند.

أَلا إِنَّ عَاداً كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْداً لِعَادٍ قَوْمِ هُودٍ

يعنى: آگاه باشيد كه ملت عاد به پروردگارشان كفر ورزيدند، يا كفران نعمت او كردند.

آگاه باشيد كه دورى و لعنت باد بر عاد، قوم هود.

تكرار كلمۀ ألا و حكم به كفر عاد و انشاء لعنت بر آنها دليل طغيان كامل و شدت استحقاق كيفر آنهاست.

وَإِلَى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي قَرِيبٌ مُجِيبٌ «61» قَالُوا يَا صَالِحُ قَدْ كُنتَ فِينَا مَرْجُوّاً قَبْلَ هذَا أَتَنْهَانَا أَن نَعْبُدَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِي شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ «62»

لغت و اعراب:

و إلى ثمود به تقدير «و أرسلنا إلى ثمود»، ثمود اسم عربى يا عجمى است و نام قبيلۀ صالح پيامبر. أعمرتُهُ الأرض و استعمرتُهُ: آبادى زمين را به او واگذار كردم. استعمره

ص:476

فى المكان: در آن جا براى او عمر دراز قرار داد.

داستان صالح (ع)

تفسير:

وَإِلى ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ

قبيلۀ ثمود از طوايف عرب بوده و در منطقه اى ميان مدينه و شام مى زيسته اند.

آنها از انسان هاى ماقبل تاريخ اند كه دست تاريخ بدانها نرسيده و جز اندكى از حوادث عصرشان در دست نيست و مرور زمان آثار وجودى شان را از زمين و باغات و ساختمان ها نابود كرده، و ظاهراً شغلشان كشاورزى بوده و در آيۀ 74 سورۀ اعراف گوشه اى از حالاتشان بيش از اين جا ذكر شده است.

دينشان بت پرستى و زيستنشان قبايلى بوده و سران و اشراف قبيله بر ملت حكومت مى كرده اند.

معناى آيه: و ما به سوى قبيلۀ ثمود برادر نسبى يا قبيله اى آنها صالح را به عنوان نبوّت فرستاديم كه متكفّل ابلاغ شريعت نوح و كتاب آسمانى او باشد. به آنها گفت: اى قوم من، تنها اللّه را عبادت كنيد كه شما را غير او معبودى نيست. يعنى معبود حقيقى شما خداوند واجب الوجود يكتاست كه جامع همۀ كمالات و عارى و منزّه از هرگونه عيب و نقص است و بتان و غير آنها صلاحيت عبادت ندارند.

هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها

يعنى: اوست كه همۀ شما را از اين زمين پديد آورده و در اين زمين به شما عمر بخشيده و آباد كردن اين زمين را بر عهدۀ شما گذاشته است. مراد اين است كه جد و جدّۀ اولى شما را از اين زمين بدون واسطه، و نسل آنها را از اين زمين با وسايط و طى مراحلى از مواد اوليۀ خاك تا جنين در رحم مادر پديد آورده، سپس در زمين جا داده و آبادانى آن را از آنها خواسته است.

فَاسْتَغْفِرُوهُ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّى قَرِيبٌ مُجِيبٌ

يعنى: پس از آن كه مدت مديدى از عمرتان را با اعتقاد به شرك و عبادت بتان گذرانده ايد، از خداوند طلب مغفرت كنيد، سپس به وسيلۀ اصلاح عقايد و اعمال به سوى

ص:477

او بازگرديد. به يقين پروردگار من به بندگانش نزديك و دعاهايشان را اجابت كننده است.

قَالُوا يَا صَالِحُ قَدْ كُنتَ فِينَا مَرْجُوّاً قَبْلَ هذَا

يعنى: گفتند: اى صالح، پيش از اين در ميان ما، مايۀ اميد بودى. يعنى انسانى داراى عقل و درايت و امانت و شرف خانوادگى بودى كه اميد مى رفت براى اين ملت كارها و خدماتى انجام دهى، دين ما را بپذيرى و دنياى ما را تكامل بخشى، ولى اكنون اميد ما از تو بريده شد.

أَتَنْهَانَا أَن نَعْبُدَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِى شَكٍّ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَيْهِ مُرِيبٍ

يعنى: آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى پرستيدند نهى مى كنى؟! و بدون ترديد ما از آنچه ما را به سوى آن مى خوانى يعنى پرستيدن يك موجود نامرئى كه از حيطۀ همۀ حواس ما به دور است، در شكى ريب آور و ترديدزاييم. يعنى هرچه فكر مى كنيم بر شك و ترديدمان مى افزايد.

قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وَآتَاني مِنْهُ رَحْمَةً فَمَن يَنْصُرُنِي مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنِي غَيْرَ تَخْسِيرٍ «63» وَيَا قَوْمِ هذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ قَرِيبٌ «64»

لغت و اعراب:

تخسير به تقدير «تخسيركم إيّاى». ناقه: شتر ماده. و اضافۀ آن به اللّه تشريفى است، مثل بيت اللّه و كتاب اللّه. لكم آيةً خبر مبتداى محذوف است به تقدير «هى لكم آيةً». ذروه: ترك كنيد او را و رها نماييد. و از اين ماده (وَذَرَ) به معناى ترك، غير از فعل امر و فعل مضارع نيامده است.

ص:478

تفسير:

قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّى وَآتَانى مِنْهُ رَحْمَةً فَمَن يَنْصُرُنِى مِنَ اللَّهِ إِنْ عَصَيْتُهُ فَمَا تَزِيدُونَنِى غَيْرَ تَخْسِيرٍ

قوم صالح مى خواستند با كلمۀ أتنهانا بگويند كه او دعوت به توحيد نكند و از شرك نهى ننمايد؛ و اين كار را از او خلاف توقع و اميد مى ديدند، بلكه مى خواستند كه صالح آيين آنها را بپذيرد. اين آيه در جواب آنهاست.

معناى آيه: صالح گفت: اى قوم من، مرا خبر دهيد، اگر من بر پايۀ برهان و دليل روشنى از جانب پروردگارم باشم، يعنى ادعاى نبوت و عرضۀ كتاب و شريعت من متّكى به يقين و دليلى متقن باشد، و خداوند از جانب خود رحمتى هم به من داده باشد، يعنى منصب نبوت و رابطه ميان خالق و خلق كه بزرگ ترين رحمت الهى است، پس اگر من او را نافرمانى كردم كيست كه مرا از عذاب او برهاند؟ پس شما براى من جز زيان نمى افزاييد.

يعنى و چه زيانى بالاتر از اين كه هدفم را با علم قطعى به صحتش رها كنم و رحمت خدا را كفران نمايم و مسلك شما را كه جز بر پايۀ شك و گمان و تقليد كور از پدران نيست بپذيرم و مشمول عذاب گردم؟!

وَيَا قَوْمِ هذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوهَا تَأْكُلْ فِى أَرْضِ اللَّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذَابٌ قَرِيبٌ

يعنى: صالح گفت: اى قوم من، اين ناقۀ خداوند است در حالى كه براى شما آيه و معجزه اى است. يعنى ماده شترى است كه مخلوق الساعه به ارادۀ تكوينى اوست كه خدا آن را به نحو اعجاز از ميان سنگ هاى سخت كوه بيرون آورده است، و در اين آفرينش و در بزرگى جثّه و عظمت هيكل و زيبايى رنگ و شكل و اندام ها، و در كيفيت چريدن علف يك صحرا در يك روز و بذل شير براى ملتى در يك شب، نشانه اى است براى شما؛ نشانۀ توحيد و قدرت و رحمت او و صدق ادعاى نبوت من. پس او را بگذاريد در روى زمين خداوند (يعنى زمينى كه آفريدۀ اوست و ملكيت حقيقيش از آنِ اوست و تصرف هركس بايد به اذن او باشد) بخورد، يعنى از علفش بچرد و از آبش بنوشد و در آن بخوابد؛ و هيچ

ص:479

آسيب و آزارى به او نرسانيد كه شما را عذابى نزديك فرا خواهد گرفت.

فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِي دَارِكُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ «65» فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا صَالِحاً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَمِنْ خِزْيِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيرُ «66» وَأَخَذَ الَّذيِنَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ «67» كَأَن لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلاَ إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْداً لِثَمُودَ «68»

لغت و اعراب:

عَقَرَه - از باب ضَرَب -: مجروح كرد او را. عَقَرَ الاِبلَ: دست و پاى آن را بريد، نحر كرد آن را. مكذوب يعنى مكذوبٌ فيه. خَزِىَ زيدٌ - از باب عَلِمَ -: ذليل و خوار شد. و خَزى زيداً - از باب ضَرَب -: ذليل كرد او را، رسوا كرد او را. و من خِزىِ عطف است به محذوف، به تقدير «من شر القوم و من خزى». جَثَمَ الرجلُ - از باب ضَرَب و نَصَر -: بر زمين افتاد و نقش زمين شد، به زانو درآمد، كه كنايه از مردن است. غَنِىَ بالمكان - از باب عَلِم -: اقامت گزيد در آن مكان.

تفسير:

فَعَقَرُوهَا فَقَالَ تَمَتَّعُوا فِى دَارِكُمْ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ ذلِكَ وَعْدٌ غَيْرُ مَكْذُوبٍ

يعنى: پس قوم صالح، ناقۀ خدا را دست و پا بريدند، يا آن را نحر كردند، پس صالح پيامبر (در خطابى به همۀ ملت و قوم خويش به عنوان اخبار از آمدن عذاب قطعى خداوند) گفت: در خانه هاى خود، يا در شهر خود، سه روز از زندگى برخوردار

ص:480

شويد كه پس از آن گرفتار عذاب خدا خواهيد شد؛ و اين وعده اى است كه دروغى در آن نيست.

فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا صَالِحاً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَمِنْ خِزْىِ يَوْمِئِذٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِىُّ الْعَزِيزُ

پس چون فرمان ما دررسيد (يعنى پس از گذشت سه روز، دستور انشايى ما به فرشتگان عذاب در رسيد، يا ارادۀ حتمى تكوينى ما به هلاكت آنها تعلّق يافت) صالح و كسانى را كه همراه او ايمان آورده بودند به فضل و رحمت خود از شرّ آن قوم و از خوارى و رسوايى آن روز نجات بخشيديم. بى ترديد، پروردگار توست كه نيرومند مقتدر است.

وَأَخَذَ الَّذيِنَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِى دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ

يعنى: و كسانى را كه ستم كردند صيحۀ موعود فرا گرفت، پس همه در خانه هاى خود به زانو درآمدند.

الف لام الصيحة عهد است و اشاره به صيحۀ عذابى است كه از علم ازلى الهى گذشته و در لوح محفوظ مندرج گشته و در زمانى به صالح پيامبر ابلاغ شده و در روز موعودى قوم صالح را فرا گرفته، و آن بانگ شديد جبرئيل امين بود كه به يك بار همۀ آن سرزمين را لرزانيد، كوه هاى بلند و برج هاى مرتفع و سقف خانه ها همه فرو ريخت و زنده اى جز صالح پيامبر و پيروانش نماند مگر آن كه جسد بى جانش بر خاك افتاد و نقش زمين گرديد.

كَأَن لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلاَ إِنَّ ثَمُودَ كَفَرُوا رَبَّهُمْ أَلاَ بُعْداً لِثَمُودَ

يعنى: آن چنان هلاك شدند كه گويى از آغاز در آن شهر و ديار سكونت نداشتند! زيرا همۀ زنده هاى متحرك در خانه و كوچه و ديار و صحرا به يك بار تبديل به جماد شدند و مرگ و سكوت و سكون بر همه جا حاكم گشت. آگاه باشيد كه بى ترديد قوم ثمود به پروردگارشان كفر ورزيدند، يا كفران نعمت او كردند. آگاه باشيد كه دورى و لعنت باد بر ثمود. و اين جملات تأكيد است در اظهار كفر و لعن آنها مانند آيۀ (60) همين سوره.

ص:481

داستان ابراهيم (ع) و بشارت فرشتگان

وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيَم بِالْبُشْرَى قَالُوا سَلاَماً قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ «69» فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ «70» وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِن وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ «71» قَالَتْ يَا وَيْلَتَي ءَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهذَا بَعْلِي شَيْخاً إِنَّ هذَا لَشَيءٌعَجِيبٌ «72»

لغت و اعراب:

بُشرى و بشارت: خبر خوشحالى و سرورآميز، و باء آن براى ملابست است. سلاماً به تقدير «سلّمنا عليك سلاماً». سلامٌ به تقدير «سلام منّى عليكم» و جملۀ اسميه ازفعليه بليغ تر و رساتر است. لَبِثَ - از باب عَلِمَ -: درنگ كرد. عِجل: گوساله. حَنَذَ اللَحم - از باب ضَرَب -: كباب كرد آن را. نَكِرَهُ: نشناخت او را. ضِحك به كسر اول، خنده كردن و به فتح اول، حايض شدن زن است طبق گفتۀ برخى از مفسران و يك روايت. ويل: بدى و هلاكت و مصيبت. ويلتا با زيادتى تاء مثل «يا ابَتا» كلمه اى است كه در مقام ناراحتى و تعجب استعمال مى شود، يعنى اى مصيبت، يا اى مرگِ من بيا.

تفسير:

وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيَم بِالْبُشْرَى

ذكر قصۀ ابراهيم و فرستادن بشارت به او به واسطۀ فرشتگان در رديف ذكر پيامبران

ص:482

شش گانه كه سياق همه در تعذيب و هلاكت قوم آنهاست، به عنوان مقدمه اى است براى ذكر لوط پيامبر و سرگذشت قوم او، به لحاظ آن كه فرشتگانِ مأمور اهلاك آنها لازم بود در آغاز ابراهيم را ملاقات كنند و به او و همسر او بشارت فرزند و بشارت هلاكت قوم لوط را بدهند و سپس روانۀ آن مأموريت شوند.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه فرستادگان ما كه فرشته هايى بودند براى ابراهيم بشارت آوردند، يعنى بشارت يافتن فرزند و نوه و هلاكت قوم طغيانگر لوط.

در ماهيت و شمار اين رسولان آسمانى اختلاف است. گفته شده كه: آنها فرشتگان بزرگ و عظيم الهى بوده اند مانند جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيل و عده اى ديگر كه عددشان نُه نفر بوده براى آن كه بر امرى عظيم و حادثه اى بس بزرگ و تاريخى اعزام شده بودند.

قَالُوا سَلاَماً قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ

يعنى: آنها گفتند: سلام بر تو. ابراهيم هم به لحنى گرم تر گفت: سلام بر شما. پس ابراهيم درنگ نكرد تا آن كه براى پذيرايى آنها گوساله اى كباب شده كه از فرط چاقى روغنش مى چكيد، در برابر آنها حاضر نمود.

گفته شده كه ابراهيم خليل مردى كريم النفس، مهمان دوست و سخت مهمان نواز بوده و چون دامدارى بزرگ بوده، براى پذيرايى مهمان ها در اندك مدتى گوساله اى را خود سر بريد و پوست كند و در تنورى كباب كرده، جلوى آنان گذاشت.

فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً

يعنى: پس چون ديد دست آنها به كباب حاضر دراز نمى شود، آنها را بيگانه شمرد و از ناحيۀ آنها در دل خود احساس ترس نمود. و اين امر بدان جهت بوده كه در سيرۀ آنها امتناع مهمان از خوردن غذا علامت سوء قصد به شمار مى آمد كه شايد براى ستيزه يا قتل يا غارت مال آمده باشند.

قَالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمِ لُوطٍ، وَامْرَأَتُهُ قَائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ وَمِن وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوبَ

يعنى: فرشته ها گفتند: اى ابراهيم، مترس، همانا ما به سوى قوم لوط فرستاده شده ايم.

ص:483

يعنى بشر نيستيم كه غذا بخوريم، بلكه فرشته هايى هستيم فرستادۀ خدا براى هلاك كردن قوم لوط. اين گفتگو در حالى بود كه همسر ابراهيم ايستاده بود، پس خنديد. و او را بشارت داديم به اسحاق و پس از وى به يعقوب.

بايد دانست ظاهر آيه اين است كه همسر ابراهيم نزد مهمان ها براى خدمت يا شنيدن گفتگوى آنها ايستاده بوده و او نيز درك مى كرده كه مهمان ها وضع غيرعادى دارند و شوهرش از آنها هراسناك است. و چون آنها گفتند كه فرشته اند؛ او از اين كه مهمان هاى مرموز و وحشتناك فرشتۀ الهى از آب درآمدند، يا از بشارت هلاكت قوم لوط خنديد.

در روايت و كلمات برخى از مفسران آمده كه ضحك در اين جا به معناى ديدن خون حيض است كه ريشۀ لغوى نيز دارد. يعنى در آن حال كه ايستاده بود و از سنّش نود سال مى گذشت، به ناگاه با عروض حالت خاصى كه زنان را عارض مى شود حايض گرديد و سخت در تعجب فرو رفت، لكن اين امر مقدمۀ غيبى بوده كه فرشتگان الهى بشارت تولد فرزند و نوه را به او بدهند. بنابراين كلمه فضحكت نتيجۀ بشارت سابق نيست، بلكه جملۀ استينافيه و مقدمۀ بشارت لاحق است.

قَالَتْ يَا وَيْلَتَى ءَأَلِدُ وَأَنَا عَجُوزٌ وَهذَا بَعْلِى شَيْخاً إِنَّ هذَا لَشَىءٌعَجِيبٌ

يعنى: همسر ابراهيم گفت: اى واى بر من، آيا من فرزند مى آورم در حالى كه سالخورده ام، يعنى عمرم به نود سال رسيده است، و اين شوهر من است در حالى كه پيرى سالمند است؟! حقّاً كه اين چيزى شگفت انگيز است. زيرا تولد نوزاد از زنى فرتوت و شوهرى از خود پيرتر سبب تعجب شنوندگان و خندۀ بينندگان و استهزاء مردم عادى است و بر حسب حال عموم عجيب است.

قَالُوا أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ «73» فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَى يُجَادِلُنَا فِي قَوْمِ لُوطٍ «74» إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ «75»

ص:484

لغت و اعراب:

حمد: ستايش، و حميد فعيل است به معناى محمود يا حامد، يعنى ستوده خصال و افعال، يا ستايندۀ به نيكى. مجيد: صاحب كرم عميم و جلال گسترده. رَوع: ترس و رعب.

يُجادلنا به تقدير «اَخَذَ يا شَرَعَ يجادلنا». اوّاه: كسى كه زياد آه سر مى دهد. منيب: توبه و انابه كننده.

تفسير:

قَالُوا أَتَعْجَبِينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَكَاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَمِيدٌ مَجِيدٌ

يعنى: فرشته ها گفتند: آيا تو از فرمان پروردگار، يا از كار او تعجب مى كنى كه بر زنى يائسه و مردى صد ساله، بر خلاف عرف و عادت، فرزندى عطا كند؟ در حالى كه رحمت خدا و بركت هاى او بر شما خانواده است، و خدا داراى صفات نيكو و كارهاى ستوده و كرم بى پايان و جلال گسترده است.

مراد اين است كه فرشته ها زن ابراهيم را در آغاز به جلال و قدرت خدا متوجه كردند كه در برابر ارادۀ او هيچ امرى مستبعَد يا مشكل يا غيرممكن نيست، و سپس به لياقت و قداست و صلاحيت خاندان ابراهيم كه در خور اين الطاف الهى هستند.

فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَى يُجَادِلُنَا فِى قَوْمِ لُوطٍ

يعنى: پس چون از ابراهيم ترس و وحشت زايل شد و بشارت به او رسيد، شروع كرد به گفتگو و جدال با ما دربارۀ قوم لوط كه شايد عذاب از آنها دفع شود يا تأخير افتد يا شامل همه نشود.

مراد از جدال، ردّ و بدل شدن سخن ميان او و خداست و ممكن است با فرشته ها باشد.

و اين مجادله يا گوشه اى از آن را خداوند در سورۀ عنكبوت آيۀ 32 ذكر كرده: قَالَ إِنَّ فِيهَا لُوطاً قَالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَن فِيهَا لَنُنَجِّيَنَّهُ وَأَهْلَهُ يعنى: ابراهيم گفت: چگونه آنها را هلاك مى كنيد در حالى كه لوط پيامبر در آن جاست؟! فرشتگان گفتند: ما خود به هركه در آن جاست داناتريم؛ لوط و خاندانش را از آن جا نجات مى دهيم.

ص:485

داستان لوط (ع)

إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوَّاهٌ مُنِيبٌ

حقّاً كه ابراهيم حليم و صاحب آه از ته دل، و صاحب توبه و انابه بود.

حليم بود يعنى بردبار و خويشتندار بود، در مقام فوران غضب خشم فرو مى برد، در موارد انتقام عفو مى نمود و در برابر سخنان لغو و اهانت و فحش، كرامت نشان مى داد. و اوّاه بود يعنى از غصه و اندوه گناهان خود و پيروانش پيوسته آه مى كشيد. و منيب بود يعنى از گناه و خطاياى خويش و امتش توبه و استغفار مى كرد.

يَاإِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَإِنَّهُمْ آتِيِهمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ «76» وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطاً سِيءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَقَالَ هذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ «77»

لغت و اعراب:

سىءَ بهم نايب فاعلش لوط و ضمير جمع راجع است به رسل و باء سببيه است. ذرع:

ذراع، دست از سر انگشت وسطى تا آرنج، نيم متر، و به معناى طاقت. و آن تميز است يعنى «ضاق ذرعه بهم». عصيب: شديد.

تفسير:

يَاإِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَإِنَّهُمْ آتِيِهمْ عَذَابٌ غَيْرُ مَرْدُودٍ

يعنى: فرشتگان گفتند: اى ابراهيم، از اين وساطت درگذر، زيرا فرمان پروردگارت دربارۀ آنها رسيده است. يعنى فرمان انشايى ازلى او طبق تحقق علل و اسباب در نظام تكوين به فعليت رسيده است، از اين رو حتماً براى آنها عذابى كه قابل برگشت نيست خواهد آمد.

وَلَمَّا جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطاً سِىءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَقَالَ هذَا يَوْمٌ عَصِيبٌ

رسولان خداوند پس از جدا شدن از ابراهيم خليل، به شهر سدوم در چهار فرسخى

ص:486

آن جا كه مسكن لوط و قوم او بود رسيدند و در هيئت چند نفر جوان زيبا از راه آشكار و ديدگاه مردم در وسط روز به نزد لوط كه در بيرون خانۀ خود ايستاده بود آمدند.

معناى آيه: و چون فرستادگان ما به نزد لوط آمدند، لوط به خاطر آنها ناراحت گرديد و طاقتش به ورود آنها طاق شد، يعنى از بيم آن كه اهل سدوم آگاه شوند و به خانۀ او هجوم آورند و او عاجز از دفاع شود. و گفت: امروز روز سختى است.

وَجَاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَمِن قَبْلُ كَانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ قَالَ يَاقَوْمِ هَؤُلاءِ بَنَاتي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلاَ تُخْزُونِ فِي ضَيْفِي أَلَيْسَ مِنكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ «78» قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَإِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ «79» قَالَ لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِي إِلَى رُكْنٍ شَدِيدٍ «80»

لغت و اعراب:

هَرَعَ إليه - از باب مَنَعَ -: به سوى او با شتاب رفت. و أقبل يُهرَع: به شتاب آمد چنان كه گويى از پشت او را هُل مى دادند. لو أنَّ، لو براى تمنّى است. أو اوى عطف است به أنّ لى بكم قوّة. أوى إلى البيت: پناه برد به خانه.

تفسير:

وَجَاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَمِن قَبْلُ كَانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ

يعنى: و قوم لوط به سوى او آمدند در حالى كه مى شتافتند و گويى از پشت سر آنها را هُل مى دادند. و از پيش نيز آنها كارهاى زشت مى كردند. اين جمله معترضه است و اشاره به اين كه آنها سابقۀ اين عمل زشت را آن چنان داشتند كه حملۀ دسته جمعى آشكار براى هدفى بس پليد به مهمان هاى مردى مثل لوط در نزد آنها آسان و عادى بود.

ص:487

قَالَ يَاقَوْمِ هَؤُلاءِ بَنَاتى هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلاَ تُخْزُونِ فِى ضَيْفِى أَلَيْسَ مِنكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ

يعنى: لوط پيامبر به آنها - با اشاره به دختران خود - گفت: اى قوم من، اينان دختران من هستند، اينان براى شما پاكيزه ترند.

ظاهر آيه اين است كه لوط پيشنهاد ازدواج شرعى آنها را با دختران خود مى كند تا بلكه از آن عمل شنيع دست بردارند، و اين به خاطر حفظ آبروى مهمان ها بوده وگرنه لوط دختر به آنها نمى داده است. و حرمت ازدواج مؤمن با كافر در آن عصر ثابت نيست. و امّا احتمال اين كه هؤلاء اشاره به زن هاى خود قوم باشد، زيرا هر پيامبرى پدر ملت خويش است، يعنى اى قوم من، برويد به سوى زنان خودتان كه به حكم دختران من هستند، با جواب قوم سازش ندارد.

پس اى قوم من، از خدا پروا كنيد و مرا دربارۀ مهمانانم رسوا و خوار مسازيد. آيا از ميان شما يك مرد آگاه و رهيافته نيست؟!

قَالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِى بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَإِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِيدُ

يعنى: قوم لوط گفتند: حتماً تو دانسته اى كه ما را در دختران تو حقّى نيست و البته آنچه را ما مى خواهيم نيز مى دانى.

بايد دانست كه ظاهر جملۀ لقد علمت اين است كه لوط نداشتن حقّ آنها را در دختران خود مى دانسته. و محتمل است كه مراد از اطلاق حق در اين جا اين باشد كه مقتضاى عادت و جريان سيرۀ خبيثۀ آنها بر آن عمل، نوعى تعهد و تبانى ميان آنها بوده كه مردان به مردان اكتفا كنند و سراغ زنان نروند، و طبعاً زن ها هم در مقابل آنها به هم اكتفا مى نمودند و اين مطلب را ميان خود حق قانونى تلقّى كرده بودند، چنان كه در برخى از كشورهاى فعلى نيز فى الجمله چنين حقّى را تصويب نموده اند؛ و لوط پيامبر نيز از موضوع اطلاع داشته است.

قَالَ لَوْ أَنَّ لِى بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِى إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ

يعنى: پس از آن كه قوم لوط پيشنهاد او را نپذيرفتند و لوط از قراين فهميد كه آنها قصد هجوم به خانه و مهمان ها دارند، از غايت ناراحتى و اضطرار چنين گفت: اى كاش مرا بر شما قدرت و غلبه بود و يا آن كه به تكيه گاه محكمى پناه مى بردم! يعنى اى كاش دژ يا

ص:488

حصار يا قبيلۀ نيرومند يا سلطان مقتدرى بود كه به او ملتجى مى شدم!

قَالُوا يَالُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَن يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَلاَ يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُهَا مَا أَصَابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ «81» فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِن سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ «82» مُسَوَّمَةً عِندَ رَبِّكَ وَمَا هِيَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ «83»

لغت و اعراب:

أسرى به: شبانه سير داد او را. و چون متعلق به لَيْل شود از قيد شب مجرد گردد و به معناى مطلق سير باشد. قِطع: پاره اى از شىء، باء به معناى فى است. إلّاامرأتك استثناء از اهل است. صبح: اول روز. ضمائر مؤنث عاليها و سافلها و عليها راجع اند به مدائن و شهرهاى آنها كه مفهوم از كلام است. سجّيل: معرَّب سنگ گِل يعنى گِل پخته و سنگ شده. نَضَدَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: آن را كنار هم يا روى هم چيد. سَوَّم الفرسَ: علامت زد اسب را.

تفسير:

قَالُوا يَالُوطُ إِنَّا رُسُلُ رَبِّكَ لَن يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَلاَ يَلْتَفِتْ مِنكُمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُهَا مَا أَصَابَهُمْ

چون كار لوط پيامبر با قوم خود به جاى باريك كشيد و لوط درمانده گشت، فرشته ها شخصيت و رسالت خود را اظهار كردند كه ما فرشته هايى هستيم اعزامى براى هلاكت همۀ اهل اين شهر و حاضرين را هم كور كرده، دور مى كنيم، چنان كه در سورۀ قمر آيۀ 37

ص:489

فرموده: وَلَقَدْ رَاوَدُوهُ عَن ضَيْفِهِ فَطَمَسْنَا أَعْيُنَهُمْ. خاطر لوط آسوده گشت و به دنبال آن دستور حركت و بيرون شدن از شهر يا منطقه را دريافت نمود.

معناى آيه: فرشته ها گفتند: اى لوط، ما فرستادگان پروردگار توايم و هرگز هجوم آوران به تو، يعنى به خانه و مهمان هاى تو نمى رسند؛ پس خانواده ات را در پاره اى از همين شب از خانه و شهر به بيرون روانه كن، و هيچ يك از شما به پشت سر خود ننگرد.

جز همسرت كه او را حركت مده، زيرا آنچه بايد به اين مردم برسد از عذاب اليم به همسرت نيز بايد برسد.

إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ

يعنى: اى لوط، به يقين زمان وعدۀ آنها صبح است؛ آيا صبح نزديك نيست؟!

كلام اشاره است به اين كه بايد از شهر يا از منطقه زود بيرون رويد، زيرا زمان عذاب، اول روز است. و استفهام تقريرى است يعنى اول روز نزديك است. و مراد از صبح در اين جا زمان طلوع آفتاب است به قرينۀ آيۀ 73 سورۀ حجر فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ.

فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهَا حِجَارَةً مِن سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ مُسَوَّمَةً عِندَ رَبِّكَ

يعنى: پس چون فرمان ما در رسيد، يعنى امر انشايى ما به فرشتگان موكّل به اهلاك، يا امر «كُن» كه عبارت از ارادۀ حتمى به وقوع اهلاك است، آن شهرها را زير و رو كرديم. بالا را پست و پست را بالا ساختيم. (ظاهر آيه اين است كه جبرئيل امين منطقه اى را كه شامل چندين شهر بوده از عمق چند كيلومترى زمين برداشته و وارونه كرده كه سطح اوّلى در زير قرار گرفته) و برآنها سنگ هايى كه از سجّيل يعنى گِل هاى پخته و سنگ شده بود و پياپى مانند باران ريزش مى كرد و هريك نشانه دار و از جانب پروردگارت بود، فرو باريديم.

در تفاسير آمده كه در سنگ ها علامت اين بوده كه از سنگ هاى كرۀ زمين نيست. و يا آن كه نام هاى همۀ قوم در سنگ هاى قتّاله درج شده بود. و معناى آن كه در نزد خدا است اين است كه همه ثابت در خزانۀ استعداد است و به مجرد ارادۀ خداوند به مرحلۀ فعليت درمى آيد.

و بايد دانست كه هلاكت قوم لوط را اين كتاب كريم به سه امر مستند كرده است: زير و

ص:490

رو كردن بلاد، بارش حجاره، صيحۀ آسمانى. دو قسم اول در اين آيه وسوم در سورۀ حجر آيۀ 73 مذكور است فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ. و ظاهراً هر سه امر واقع شده، لكن كيفيتش روشن نيست. ممكن است ابتدا همه به صيحه اى كشته شده، سپس سنگ ها بر آنها باريده و پس از آن زير و رو شده باشد. واللّه العالم.

وَمَا هِىَ مِنَ الظَّالِمِينَ بِبَعِيدٍ

يعنى: و هرگز اين گونه سنگ ها از ستمكاران دور نيست. يا اين نوع حادثه و عقوبت دور نيست. و ممكن است ضمير مؤنث به امكنۀ قوم لوط برگردد و مراد از «ظالمين» اهل مكه در عصر نزول آيه باشد، يعنى جايگاه آن قوم از سر راه اهل مكه دور نيست و بايد عبرت گيرند چنان كه در سورۀ صافّات آيۀ 138 فرموده: وَإِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِم مُّصْبِحِينَ، وَبِاللَّيْلِ أَفَلَاتَعْقِلُونَ.

وَإِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ وَلاَ تَنْقُصُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ إِنِّي أَرَاكُم بِخَيْرٍ وَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ «84» وَيَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلاَ تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ «85» بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ وَمَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ «86»

لغت و اعراب:

و إلى مدين به تقدير «و أرسلنا إلى مدين». و مدين نام يكى از فرزندان ابراهيم است كه با دختر لوط ازدواج كرده بود، و نام شهرى است كه او بنا نهاده است. مكيال: آلت كيل، پيمانه.

ص:491

ميزان: آلت وزن، ترازو. يوم محيط، محيط صفت يوم است به لحاظ حال مضاف آن. بالقسط حال است از فاعل أوفوا، به تقدير «متلبّسين بالقسط». بَخَسَه حقَّه - از باب مَنَع -: كم كرد حقّ او را. عَثى - از باب نَصَر و ضَرَب -: زياده روى كرد در فساد. بقيَت اللّه يعنى ما أبقاه اللّه.

داستان شعيب (ع)

تفسير:

وَإِلَى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شُعَيْباً قَالَ يَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ

سرگذشت شعيب پيامبر در دوازده آيۀ آتى آمده است، و قوم او اهل مدين و بت پرست بودند و فساد مالى، خاصّه در كم فروشى با كيل و وزن در ميانشان رواج داشته است.

معناى آيه: و به سوى مدين، يعنى شهر مدين يا قوم مدين، برادر نسبى يا قبيله اى آنها شعيب را به عنوان پيامبرى فرستاديم. شعيب گفت: اى قوم من، تنها «اللّه» را بپرستيد، يعنى ذات واجب الوجود يگانه را كه واجد همۀ صفات نيكو و عارى از هر نقص و عيب است، كه هرگز شما را جز او معبودى نيست. يعنى پرستيدن بت ها برخلاف قضاوت عقل و دين الهى است.

وَلاَ تَنْقُصُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ إِنِّى أَرَاكُم بِخَيْرٍ وَإِنِّى أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ

و نيز پيمانه و ترازو را كم نكنيد. يعنى در مقام اداى حقوق ديگران به وسيلۀ پيمانه و ترازو، از حقّشان كم نگذاريد. من شما را در خير و بركت مى بينم، پس هيچ جهتى براى اين كار خلاف عقل و دين در شما نيست. و حقيقت اين است كه من بر شما از عذاب روز فراگير بيم دارم، يعنى روزى كه عذاب آن همۀ مستحقّين را فرا مى گيرد و خطا و قصورى در آن نيست.

وَيَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِكْيَالَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ وَلاَ تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْيَاءَهُمْ وَلاَ تَعْثَوْا فِى الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ

يعنى: و اى قوم من، پيمانه و ترازو را عادلانه به نحو كامل بپردازيد و اموال مردم را كم نكنيد (و اين دو جمله تأكيد از ماقبل است براى اهميت امر كه نخست نهى از ترك ايفاى حقوق و سپس امر به فعل آن دارد). و اى قوم، در روى اين زمين تبهكارانه به فساد نپردازيد؛ چه فساد اعتقادى به شرك و چه فساد عملى و مالى.

ص:492

بايد دانست كه شعيب پيامبر در اين دو آيه، اولاً نهى از كم فروشى، و ثانياً امر به توفيه در اداى حقوق، و ثالثاً نهى از هر نوع تعدى به مال غير، و رابعاً نهى از هر نوع فساد در روى زمين نموده است.

بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ وَمَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ

آنچه خدا باقى گذاشته براى شما بهتر است اگر داراى ايمان هستيد (يعنى در معاملات روزانه سودى كه پس از اداى كامل حقّ ديگران، خدا به شما مى رساند هرچند اندك باشد بقيت اللّه است و آن براى شما بهتر است از مال وافرى كه با كم فروشى به دست مى آوريد، اگر گروندۀ به خدا باشيد). و من هرگز بر شما نگهبان نيستم. يعنى نه مأمور محافظت عمل هاى شمايم و نه متصدى دادن پاداش دنيوى و اخروى بر آن، زيرا وظيفۀ پيامبر ابلاغ احكام الهى است و محافظت بر اعمال ملت از وظايف امام و ولىّ امر، و دادن پاداش از شئون ربوبيت خداوند است.

قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَصَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَن نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَو أَن نَفْعَلَ فِي أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ إِنَّكَ لأنتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ «87» قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وَرَزَقَنِي مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَمَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ «88»

لغت و اعراب:

إن كنت جواب شرط پس از كلمۀ حسناً محذوف است، به تقدير «فهل يجوز لى مع هذه النعم أن اخالفه»؟ أو أن نفعل «أو» عاطفه به معناى واو، و جمله عطف است به مايعبد، به تقدير «أن نترك ما يعبد آبائنا و نترك فعل ما نشاء فى أموالنا».

ص:493

تفسير:

قَالُوا يَا شُعَيْبُ أَصَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَن نَتْرُكَ مَا يَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَو أَن نَفْعَلَ فِى أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ

شعيب پيامبر مردى بود عابد و صاحب اموال فراوان و پيامبرى كثيرالصلاة، زيرا او مأمور به جنگ نبود و اوقات فراغت از تبليغ خود را صرف نماز مى كرد و همواره مى گفت:

نماز انسان را از كارهاى زشت و ناروا و باطل بازمى دارد. لكن نماز او در نظر قومش جزو كارهاى بيهوده و سفيهانه بود.

معناى آيه: قوم شعيب گفتند: اى شعيب، آيا نمازهايت تو را دستور مى دهد كه ما رها كنيم آنچه را پدرانمان مى پرستيدند؟ و رها كنيم آنچه را مى خواهيم در اموال خود انجام دهيم؟

مرادشان از نسبت دادن امر شعيب به نمازش اين است كه مى گفتند: بت پرستى عملى پسنديده است، زيرا پدرانمان بر آن بودند و آزادى در اعتقاد است؛ و كم فروشى نيز نيكوست، زيرا مقتضاى حريت در اموال و سودآورى مال است، پس دستور ترك آنها سفيهانه و برخلاف آزادى، و نشأت يافته از عمل هاى سفيهانه اى است كه بر آن عادت كرده اى، يعنى نماز دائم.

إِنَّكَ لَأنتَ الْحَلِيمُ الرَّشِيدُ

اى شعيب، تو همانا مردى بردبار و هدايت شده اى!

ممكن است اين جمله را به انگيزۀ تعجب گفته اند. يعنى با وجود اين كمال، چنين دستورى از تو عجيب است. و يا به قصد استهزا و اشاره به عدم وجود اين دو صفت در وى گفته اند.

قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّى وَرَزَقَنِى مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً

يعنى: شعيب گفت: اى قوم من، به من خبر دهيد، اگر من بر حجت و برهانى از جانب پروردگار خود باشم، يعنى در دعوت به توحيد و نفى شرك و تحريم كم فروشى متّكى به دليل قطعى باشم مانند وحى و تكلّم با فرشته و معجزۀ الهى، و نيز خداوند از جانب خويش روزى نيكى مرا روزى كرده باشد، مانند منصب نبوت و اموال دنيوى حلال،

ص:494

پس باز بر من جايز و رواست كه راه قطعى خود را رها كنم و با خداى خود مخالفت نمايم و تابع شما شوم؟!

وَمَا أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ

يعنى: و من هرگز نمى خواهم كه با شما مخالفت كنم و خود مستبدّانه به سوى آنچه شما را از آن نهى مى كنم بروم. مراد آن كه من نمى خواهم بت پرستى و كم فروشى را خود انتخاب كنم و شما را كنار بزنم، بلكه آن را زشت مى دانم و همه را از آن نهى مى كنم.

إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِى إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

يعنى: من در دعوت به توحيد و ترك كم فروشى جز اصلاح را يعنى اصلاح اعتقادى و اخلاقى و عملى جامعه را، به آن اندازه كه توان دارم نمى خواهم، و توفيق من جز به وسيلۀ خداوند نيست؛ بر او توكل كردم و به سوى او بازمى گردم.

وَيَا قَوْمِ لاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقِي أَن يُصِيبَكُم مِثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صَالِحٍ وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِنكُم بِبَعِيدٍ «89» وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ «90»

لغت و اعراب:

جَرْم: قطع ميوه از درخت، اكتساب، و غلبه دارد در مطلق اكتساب ناروا. شقاق: دشمنى و عداوت، و از قبيل اضافه به مفعول است، به تقدير «شقاقكم إيّاى».

تفسير:

وَيَا قَوْمِ لاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقِى أَن يُصِيبَكُم مِثْلُ مَا أَصَابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صَالِحٍ وَمَا قَوْمُ لُوطٍ مِنكُم بِبَعِيدٍ

يعنى: و اى قوم من، عداوت و دشمنى تان با من اين دستاورد را براى شما نداشته باشد

ص:495

كه همانند آنچه به قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح رسيد به شما نيز برسد (يعنى نظير طوفان قوم نوح و باد سموم قوم هود و صيحۀ مهلك قوم صالح)، و قوم لوط نيز از شما دور نيستند. يعنى از نظر مكان يا از نظر اعتقاد شركى و فسق عملى، پس عذاب آنها نيز از شما دور نخواهد بود.

وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّى رَحِيمٌ وَدُودٌ

و از پروردگارتان طلب مغفرت كنيد، يعنى نسبت به آنچه از شرك و كفر در گذشتۀ عمرتان بوده، سپس به سوى او بازگرديد، يعنى به وسيلۀ اصلاح حال و عقايد و اعمال نسبت به آينده، زيرا پروردگار من رحمتش بسيار و محبتش فراوان است.

قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفاً وَلَوْلاَ رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ وَمَا أَنتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ «91» قَالَ يَا قَوْمِ أَرَهْطِي أَعَزُّ عَلَيْكُم مِنَ اللَّهِ وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَرَاءَكُمْ ظِهْرِيّاً إِنَّ رَبِّي بِمَا تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ «92» وَيَا قَوْمٍ اعْمَلُوا عَلَيمَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَمَنْ هُوَ كَاذِبٌ وَارْتَقِبُوا إِنِّي مَعَكُمْ رَقِيبٌ «93»

لغت و اعراب:

فَقِهَ الشىءَ - از باب عَلِم -: دانست آن را، و گاهى در دانش عميق استعمال مى شود. رهط: طايفه و قبيله. رَجَمَه - از باب نَصَر -: با سنگ زد او را. عزيز: مكرّم و محترم، مقتدر و شكست ناپذير. ظِهرىّ: منسوب به پشت، يعنى پشت سر افكنده و فراموش شده و بى اعتنايى شده، و كسر اول آن به خاطر آن است كه نسبت تغييرآور است، مانند امسىّ در

ص:496

نسبت به امس، و دُهرى در نسبت به دَهر. مكانت: منزلت، و تمكن و قدرت. رقيب: منتظر.

تفسير:

قَالُوا يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ وَإِنَّا لَنَرَاكَ فِينَا ضَعِيفاً

گفتند: اى شعيب، ما بيشتر آنچه را كه مى گويى نمى فهميم (نظير دعوت به ترك بتان و خدايان با سابقۀ ممتد، و عبادت يك موجود نامرئى، و دستور ترك كم فروشى و كارهاى سودآور ديگر، و اخبار از عذاب هاى اقوام گذشته كه در اختيار احدى نيست) و نيز ما تو را به يقين در ميان قوم خود ناتوان و ضعيف مى بينيم. يعنى پس وجهى ندارد كه سخنانت را به اجبار بپذيريم.

وَلَوْلاَ رَهْطُكَ لَرَجَمْنَاكَ وَمَا أَنتَ عَلَيْنَا بِعَزِيزٍ

يعنى: و اگر طايفه و قبيله ات نبود تو را با سنگ مى رانديم (مراد اين كه ما از پيروانت هراسى نداريم، زيرا آنها در اقليت اند، و مانع ما طايفۀ توست كه هرچند اندك باشند موقعيت و روابط اجتماعى اى دارند كه پيروانت ندارند) و هرگز تو بر ما عزتى ندارى.

يعنى قدرت و غلبه ندارى حتى با طايفه و قبيله ات، و يا از نظر شخصيت در نزد ما احترام و آبرو ندارى.

قَالَ يَا قَوْمِ أَرَهْطِى أَعَزُّ عَلَيْكُم مِنَ اللَّهِ وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَرَاءَكُمْ ظِهْرِيّاً إِنَّ رَبِّى بِمَا تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ

يعنى شعيب گفت: اى قوم من، آيا طايفه و قبيلۀ من براى شما از خدا عزيزتر است كه او را ظِهرى گرفته ايد؟ يعنى او را پشت سر انداخته و نظير شخصى دور افكنده و بى اعتنايى و بى احترامى شده قرار داده ايد، زيرا او را قرين شريكانى از جماد كرده ايد و فرستاده اش را طرد نموده و شريعتش را دور انداخته ايد. بى ترديد، پروردگار من به همۀ آنچه انجام مى دهيد احاطه دارد، احاطۀ علمى و توانى، يعنى همه را كيفر خواهد داد.

وَيَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَيمَكَانَتِكُمْ إِنِّى عَامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن يَأْتِيهِ عَذَابٌ يُخْزِيهِ وَمَنْ هُوَ كَاذِبٌ وَارْتَقِبُوا إِنِّى مَعَكُمْ رَقِيبٌ

يعنى: و اى قوم من، شما روى منزلت و موقعيت مستحكمتان و به مقدار توان و قدرتتان هرچه بخواهيد در برابر خدا و فرستاده اش انجام دهيد، من نيز عامل و كوشا خواهم بود؛ به

ص:497

زودى خواهيد دانست چه كسى را عذابى خواركننده خواهد آمد و چه كسى است كه دروغگوست. و منتظر باشيد، من هم با شما منتظرم.

بايد دانست كه اين رقم سخن گفتن از فردى مانند شعيب كه خود اهل جنگ نبوده و طايفه و قبيله اش اندك و پيروانش كمتر از رهطاند، در برابر ملتى انبوه، نهايت شجاعت و استقامت است و غايت اتكاء به مبدأ اعلى و وعده هاى اوست، و پيوسته پيروان راستين حق چنين بوده اند.

وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا شُعَيْباً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَأَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ «94» كَأَن لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلاَ بُعْداً لِمَدْيَنَ كَمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ «95»

لغت و اعراب:

جاثم: به زانو درآمده، كنايه از هلاك شدن. غَنِىَ بالمكان - از باب عَلِم -: اقامت گزيد در آن.

تفسير:

وَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا شُعَيْباً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا

يعنى: و چون فرمان ما در رسيد، يعنى دستور انشايى ما به فرشتگان ابلاغ شد، يا ارادۀ حتمى ما به تحقق حادثه تعلق يافت، شعيب و كسانى را كه همراه او ايمان آورده بودند به وسيلۀ رحمتى از جانب خود نجات بخشيديم، يعنى رحمتى پيش بينى شده در ازل، يا رحمت خاصى بر مؤمنان در مواقع حساس.

وَأَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِى دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ

و كسانى را كه ظلم كرده بودند، يعنى به پيامبر و شريعت آسمانى و نفس خودشان، صيحۀ آسمانى فرا گرفت، پس همه در خانه هاى خود به زانو درآمدند و

ص:498

به هلاكت رسيدند.

كَأَن لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا أَلاَ بُعْداً لِمَدْيَنَ كَمَا بَعِدَتْ ثَمُودُ

يعنى: صيحۀ آسمانى آنچنان آنها را فرا گرفت كه گويى از آغاز در آن خانه ها سكونت نداشتند، زيرا همۀ جاندارها بى جان افتادند و شهر هم از سر و صدا خالى گشت به گونه اى كه گويى ساكن نداشت. آگاه باشيد، لعنت و دورى باد بر قوم مدين چنان كه قوم ثمود مورد لعن و دورى قرار گرفت.

داستان موسى (ع) و فرعون

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ «96» إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ «97» يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ «98» وَأُتْبِعُوا فِي هذِهِ لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ «99»

لغت و اعراب:

سلطان مصدر است به معناى تسلّط و چيره شدن، و دليل و برهان كه سبب تسلط در محاجّه است. يقدم القوم به معناى يتقدّمهم، جلو مى افتد از قوم. فأوردهم يعنى فيوردهم.

بئس الورد المورود، وِرد: آبى كه در آن وارد مى شوند. و وِرد به معناى مورود، و مورود صفت آن و مخصوص به ذمّ محذوف است، به تقدير «بئس المحل المورود فيه النار». رِفد: عون و يارى، عطيه. مرفود أى بئس العون المُعان، و توصيف در دو مورد براى تأكيد است.

تفسير:

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ

موسى بن عمران سومين پيامبر از پيامبران اولوا العزم، صاحب كتاب

ص:499

آسمانى و شريعت مستقل در سلسلۀ پيامبران الهى است كه نام و سرگذشت او و قومش بيش از همۀ پيامبران در قرآن كريم آمده است. يعنى بيش از صد و سى بار نامش در بيشتر از سى سوره ذكر شده است. ولى در اين سوره به نحو اجمال به حال او اشاره شده است.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه موسى را به عنوان نبوت و رسالت، همراه آيات خود و سلطانى روشن فرستاديم.

مراد از «آيات» آيات تورات نيست، زيرا تورات پس از دعوت فرعونيان و اقامۀ معجزات و پيروزى بر آنها و هلاكتشان نازل شده است، بلكه معجزات مفصلى است كه در آيات ديگر اين كتاب كريم نامى از آنها برده شده، و مراد از «سلطان» ادلّۀ عقلى و حجت هاى منطقى است كه موسى در مقام اثبات مدعاى خود آورده است.

إِلى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِيدٍ

يعنى: موسى را به سوى فرعون و سران و اشراف او فرستاديم. (اختصاص بعثت موسى به فرعون و ملأ او به خاطر اين است كه همۀ كارها در اختيار آنها بوده و مردم همه پيرو محض و مقلّد كور يا مُكرَه و مجبور آنها بودند وگرنه دعوت و دين و كتاب رسل الهى نسبت به عصر بعثتشان قابل اختصاص و استثنا نيست) پس آنها پيروى از امر فرعون كردند و امر فرعون داراى رشد و هدايت و صلاح و نجات نبود.

مراد از امر فرعون در اين جا مسلك و رفتار و عمل اوست، و غرض اين است كه در مقايسۀ منطق فرعون با منطق موسى و هدف و سيرۀ او با هدف و سيرۀ موسى، هرگز كار فرعون را رشد و هدايت نيست، زيرا بى ترديد دعوت به شرك و كفر و رذايل اخلاق و اعمال پليد، قابل مقايسه با دعوت به توحيد و فضايل انسانى و اعمال نيكو نيست.

يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ

ص:500

يعنى: او بر قوم خود در روز قيامت پيش خواهد افتاد، پس آنها را در آتش وارد خواهد كرد. (مراد اين است كه فرعون همان گونه كه در دنيا در شرك و فسق پيشواى آنها و در سنّت هاى باطل و ستم ها پيش قدم آنها بود و همان طور كه در ورود به نيل به جادّه هاى تحت البحرى مرگ و شقاوت پيشى گرفت و همه دنبال او رفتند، در آخرت نيز براى ورود در آتش دوزخ پيش مى افتد) و چه بد جايگاه ورود براى واردين است آن آتش!

وَأُتْبِعُوا فِى هذِهِ لَعْنَةً وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ

و آنها در اين دنيا و در روز قيامت به لعنت بدرقه شدند. (يعنى در دنيا از زمان هلاكتشان تا انتهاى جهان لعنت و نفرين فرشتگان و صالحان بندگان خدا از همۀ امت ها و ملت ها به دنبال آنهاست و روز قيامت نيز با لعن و نفرين اهل محشر تعقيب مى شوند) و چه بد عطيّه و يارانه است آنچه بدان يارى مى شوند!

ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْقُرَى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِيدٌ «100» وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلكِن ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَمَا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتي يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مِن شَيْءٍ لَمَّا جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَمَا زَادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ «101» لغت و اعراب:

ذلك اشاره است به سرگذشت هفت نفر از پيامبران و قوم آنها كه ذكر شد.

قرى: جمع قريه، مجتمع انسانى و محل اجتماع مانند شهر و روستا. حَصَدَ الزرعَ - از باب ضَرَب و نَصَر -: درو كرد آن را. و حصيد فعيل به معناى مفعول است. أغنى عنه السوء: أبعده عنه، بدى را از او دور كرد. من شىء متعلق است به أغنت. تتبيب: هلاك

ص:501

كردن، زيان زدن.

تفسير:

ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْقُرَى نَقُصُّهُ عَلَيْكَ مِنْهَا قَائِمٌ وَحَصِيدٌ

يعنى: اى پيامبر و اى مخاطب، اين اخبار از قصص و سرگذشت هاى مجتمعات انسانى است كه ما براى تو بازگو مى كنيم؛ از آنان برخى پابرجا و برخى درو شده است.

يعنى: در مجتمعات و قبايل كه تاريخ ممتد اين جهان در كرانه هاى مختلف كرۀ زمين بر آنها گذشته برخى هنوز سرپا و زنده هستند و مورد عذاب واقع نشده اند و برخى حصيدند يعنى همانند زرعى درو شده و نابود گشته اند مانند اقوام شش گانه اى كه ذكر شدند.

وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلكِن ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَمَا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتى يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مِن شَىْءٍ لَمَّا جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَمَا زَادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبِيبٍ

يعنى: نسبت به آنهايى كه مثل زرع درو شدند و مشمول عذاب خدا گشتند ما ستم نكرديم، ولكن آنها به نفس خود ستم نمودند، يعنى به واسطۀ اصرار بر شرك و كفر و ارتكاب گناهان كبيره. و چون به سزاى اعمالشان عذاب خدا بر آنان فرود آمد، بت ها و معبودهايى كه پيوسته در مواقع خطر به جاى خدا آنها را مى خواندند، چيزى از عذاب الهى را از آنها دفع نكردند و آن خدايان بر آنها جز زيان و هلاكت و بريدن پيوند با خدا و مؤمنان نيفزودند.

وَكَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَهِيَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ «102» إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خَافَ عَذَابَ الآخِرَةِ ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ «103» وَمَا نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لاَِجَلٍ مَعْدُودٍ «104»

ص:502

لغت و اعراب:

و كذلك اشاره است به عذاب هاى مذكور كه مشبَّهٌ بِه اند و كلّى قابل انطباق آن بر همۀ افراد مشبَّه است. مشهود يعنى مشهودٌ فيه، از شَهِدَ به معناى حَضَر؛ يا مشاهده شده از شَهِدَ به معناى مشاهده كرد. اَجَل: مجموع مدت تعيين شده بر شىء، و آخر مدت مزبور.

تفسير:

وَكَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذَا أَخَذَ الْقُرَى وَهِىَ ظَالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِيمٌ شَدِيدٌ

يعنى: و اين گونه است مجازات پروردگار تو آن گاه كه مجتمعات را در حالى كه ستمكارند مؤاخذه و مجازات كند. و اين تشبيه از قبيل تشبيه كلى بر برخى از مصاديق است، يعنى مؤاخذۀ ستمكاران به طور كلى نظير اين مصاديق است كه ذكر شد. همانا مؤاخذۀ خداوند بس دردناك و سخت است.

إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لِمَنْ خَافَ عَذَابَ الآخِرَةِ ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ

بدون شك در اين داستان ها و حوادث نشانه اى است براى كسى كه ترسى از عذاب آخرت در دل او تحقق يابد. مراد از نشانه، عبرت است و يا علامت هاى حاكى از علم و قدرت و حكمت خداوند. و روز آخرت روزى است كه مردم در آن گردآورى مى شوند؛ يعنى از نخستين فرد انسان كه آدم ابوالبشر است تا واپسين فرد از نسل او. و توصيف يوم به «مجموعٌ لَه» به لحاظ اين است كه اين اجتماع واقع شدنى است و مقتضاى حتمى آن روز و براى هدف خاص عظيم آن روز است.

و آن روز، روز مشهود است؛ يعنى علاوه بر انسان ها همۀ اجنّه و پريان و فرشتگان الهى و همۀ حيوانات اهلى و وحشى در آن روز حاضر خواهند شد. و مشهود است يعنى حاضران آن صحنه همۀ حوادث جاريه را كه از جمله محاكمه و مجازات انسان هاست خواهند ديد.

ص:503

وَمَا نُؤَخِّرُهُ إِلَّا لاَِجَلٍ مَعْدُودٍ

يعنى: و ما آن روز را تأخير نمى اندازيم مگر براى مدتى اندك، يعنى اندك از ديدگاه ربوبى. و از علل تأخير آن روز، تحقق حوادثى است كه بايد در اين جهان طبق ارادۀ ازلى و حتمى خداوند واقع شود و اهمّ آنها تحقق هدف اصلى خلقت بشر و پديد آمدن همۀ افراد آن طايفه كه از علم ازلى گذشته، و مورد امتحان قرار گرفتن آنها از آغاز تا انجام، و پديد آمدن مدينۀ فاضلۀ انسانى در صحنۀ گيتى، و برخوردارى ذوى العقول از نِعَم مادى و معنوى پيش بينى شدۀ دنيا، و مهيا شدن اقتضاى جزا و پاداش و كيفر براى همه است.

يَوْمَ يَأْتِ لاَ تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَسَعِيدٌ «105» فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ «106» خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدُ «107» وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا ما شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ «108»

لغت و اعراب:

يأت در اصل «يأتى» است و مجزوم نشده است، فقط كتابت آن در قرآن اين گونه است. لاتكلَّم اصلش «لاتتكلَّم» است. سعادت رسيدن هر شخص به خيرات مترقّب از وجود اوست، و شقاوت محروم شدن شخص است از خيرات وجود خويش. زفير: فرياد و نالۀ شديد توأم با گريه و زارى نظير آغاز صداى درازگوش. شهيق: نالۀ بلند شبيه آخر صداى درازگوش. ففى النار خبر الذين شقوا، لهم فيها خبر زفير. جَذَّهُ - از باب نَصَر -: قطع كرد آن را.

ص:504

اهل سعادت و شقاوت در قيامت

تفسير:

يَوْمَ يَأْتِ لاَ تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِىٌّ وَسَعِيدٌ

آن زمان كه اجل معدود يعنى قيامت فرا رسد و مكلّفان در صحنۀ محشر گرد آيند احدى سخن نخواهد گفت، يعنى قادر نخواهد بود، مگر به اذن خداوند.

مراد از «اذن» در اين جا اذن تكوينى است در مقابل اذن در دنيا، زيرا در دنيا مكلّفان دربارۀ اعمالشان دو رقم اذن دارند: تكوينى يعنى دادن قدرت و توان، و تشريعى يعنى اجازه و ترخيص. اذن تكوينى عام است و در فعل حلال و حرام تحقق دارد، و اذن تشريعى در حرام نيست و فقط در حلال است، ولى در آخرت يك اذن بيشتر نيست و آن اذن تكوينى است در خصوص آنچه از او سؤال كنند وگرنه قدرت تكلّم ندارد.

پس مردم دو طايفه مى شوند: شقى و سعيد. معناى سعادت رسيدن هر موجود است به آنچه روح او اقتضا دارد از خيرات و بركات و كمالات معنوى، و آنچه جسم او اقتضا دارد از لذايذ جسمانى. و شقاوت ضد سعادت است، يعنى محروميت هر موجودى از خير و بركت هايى كه زمينۀ فعليت آنها در روح و جسم وى موجود بوده. و مراد از شقى و سعيد در اين جا كسانى هستند كه در دنيا استعداد شقاوت و سعادتشان به مرحلۀ فعليت رسيده بوده و اما آنها كه در دنيا استعداد هيچ يك را نداشته اند مانند ديوانگان در همۀ عمر، و يا مانع از فعليت داشته اند مثل اطفالى كه پيش از بلوغ مرده اند يا كسانى كه در حال جهلِ قصورى مرده اند كه اين اصناف در آنجا نه شقى اند و نه سعيد، لكن مشمول رحمت خدايند نه از راه پاداش عمل.

فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِى النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَشَهِيقٌ

يعنى: و اما كسانى كه شقاوتمند شدند، يعنى در دنيا از خيرات و بركات وجودى خود محروم گشتند و به واسطۀ اختيار راه كفر و فسق، به عقايد و اخلاق و اعمال صالحه متّصف نگشتند و در نتيجه محروم ماندند، آنان در ميان آتش اند و آنها را در آن جا دو گونه ناله است: زفير يعنى ناله اى همراه كشيدن نفس عميق، و شهيق يعنى ناله اى شديدتر از آن به همراه بيرون كردن نفس عميق.

ص:505

خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدُ

گفته شده: مراد از اين آيه و آيۀ بعد بيان حال برزخيان است و مراد از آتش جهنم، برزخ است.

معناى آيه: آنها در آن آتش جاودان اند مادامى كه اين آسمان ها و اين زمين پايدار است، مگر هنگامى كه پروردگارت اراده كند، يعنى بخواهد كه اين آسمان ها و زمين و عالم برزخ را به هم زند و قيامت را برپا كند. به يقين، پروردگارت آنچه را كه مى خواهد به قدرت و سرعت انجام مى دهد.

ولى اين معنا با آيات قبل منافات دارد، و ارجح آن است كه مراد، بيان حال دوزخيان پس از قيامت است، و مراد از «دوزخ» جهنم ابدى و مراد از «سماوات و ارض» آسمان ها و زمين عالم ابديت، و مراد از «خلود» نيز خلود در آن جاست. زيرا طبق آيۀ (48) سورۀ ابراهيم يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ اين آسمان ها تبديل به آسمانى ديگر و جاويدان مى شوند و آنها سايه بر ساكنان محيط ابديت مى افكنند.

پس معناى استثنا اين است: مگر آن كه خدا بخواهد آن عالم را به هم زند. اشاره به اين كه توهم نشود كه پس از تصويب ابديت آن عالم، از خدا سلب قدرت مى شود و تغيير آن محيط از اختيار خدا بيرون مى رود، بلكه قدرت او محفوظ است و هر لحظه بخواهد همان دستگاه عالم ابدى را نيز مى تواند بر هم زند، هرچند قطعاً نخواهد كرد. و آخر آيه نيز مؤيّد اين بيان است.

وَأَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِى الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا ما شَاءَ رَبُّكَ عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ

يعنى: و اما كسانى كه سعادتمند شدند، پس آنها در بهشت اند و تا آسمان ها و زمين برپاست در آن جا جاودان اند، مگر آن كه پروردگارت بخواهد. يعنى مگر آن كه اراده كند خلود نباشد و بهشت و جهنم آخرت منقرض گردد، و يا آن كه آسمان ها و زمين را بر هم زند و دستگاه عالم وجود را برچيند. يعنى خداوند بر همۀ اينها قدرت تام دارد ولى به يقين و بدون شبهه و بر طبق وعده هاى مكرر خود چنين كارى را نخواهد كرد، إنّه لايخلف الميعاد. و لذا فرمود: عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ يعنى اين بهشت و زندگى

ص:506

اخروى براى سُعَدا و نيكبختان انس و جن عطيّه اى است بدون انقطاع و هرگز گسستن ندارد.

بايد دانست كه شقاوت اشقيا در آيۀ قبل با عبارت فَأَمَّا الَّذِينَ شَقَوْا به خودشان نسبت داده شده، و سعادت سعدا در اين آيه با عبارت وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا مجهول ذكر شده، آن اشاره به اين است كه در مرحلۀ نخست، الطاف عام الهى در عرضۀ دين و كتاب آسمانى به جامعۀ بشرى شامل همۀ مكلّفان است و اين اشقيا هستند كه به اراده و اختيار خود جانب شقاوت را به واسطۀ ردّ دعوت انبيا و پيروى از شيطان و هواى نفس انتخاب مى كنند و بدين وسيله خود را از توفيقات خاصى كه متمّم سعادت عام است محروم مى نمايند و بالأخره به اختيار خود شقى مى گردند. ولى صالحان به وسيلۀ پذيرش اختيارى دعوت عام، مشمول رحمت هاى خاص نيز قرار مى گيرند به گونه اى كه گويى در حقيقت خداوند آنها را سعادتمند نموده است.

فَلاَ تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِمَّا يَعْبُدُ هَؤُلاَءِ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا كَمَا يَعْبُدُ آباؤُهُم مِن قَبْلُ وَإِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنقُوصٍ «109» وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَبِّكَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ وَإِنَّهُمْ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مَرِيبٍ «110»

لغت و اعراب:

مِريه: شك و ترديد. ممّا يعبد «ما» مصدريه است. تَوفيه: به تمام پرداختن حق. ضمير جمع نصيبهم به مشركان برمى گردد. غير منقوص حال است از نصيب. مرجع ضمير قضى بينهم مشركان و مؤمنان است. شك منه مريب، مريب تأكيد است مانند ظلاًّ ظليلاً و حجراً محجوراً. و ضمير منه به تورات برمى گردد.

ص:507

تفسير:

فَلاَ تَكُ فِى مِرْيَةٍ مِمَّا يَعْبُدُ هَؤُلاَءِ مَا يَعْبُدُونَ إِلَّا كَمَا يَعْبُدُ آباؤُهُم مِن قَبْلُ

يعنى: پس اى پيامبر، يا اى مخاطب، هرگز دربارۀ بطلان پرستش اين مشركان در شك و ترديد مباش (زيرا آنها جماداتى را مى پرستند كه مصنوعى بيش نيستند؛ نه مقرّب درگاه خدايند و نه شفيعان درگاه او و نه قادر بر دفع ضرر و جلب نفع خود و نه بذل حوايج ديگران)، آنها نمى پرستند مگر آن گونه از پرستش كه پدرانشان از پيش مى كردند، يعنى مبنى بر ظنّ و گمان و تقليد كور از گذشتگان جاهلشان به پيروى از سران و سرانشان براى مال و جاه و مقام.

وَإِنَّا لَمُوَفُّوهُمْ نَصِيبَهُمْ غَيْرَ مَنقُوصٍ

يعنى: و مسلّماً ما بهرۀ مشركان را به نحو كامل پرداخت مى كنيم در حالى كه كم و كاستى در آن نباشد. يعنى بهرۀ دنيوى آنها را از حظوظ زندگى طبق تعيين در لوح محفوظ از عمر و روزى و پاداش اعمال در دنيا به طور كامل مى پردازيم و بهرۀ اخروى آنها را نيز از كيفر كفر و فسق، طبق استحقاقى كه كاتبان اعمال نگاشته اند بدون كم و كاست خواهيم داد.

وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِيهِ

يعنى: و حقيقت اين است كه ما موسى راكتاب آسمانى داديم، پس در آن اختلاف افتاد.

مراد از كتاب، كتاب عظيم الشأن تورات است كه سومين كتاب آسمانى شامل شريعت و احكام دينى مستقل و معارف گوناگون و جامع همۀ نيازهاى بشرى عصر خويش بود و هيچ كتاب آسمانى پيش از قرآن كريم بدان مثابه نبوده است. و مراد از اختلاف، اختلاف قوم موسى در پذيرش آن است كه اقليتى از سبطيان پذيرفتند و اكثريت قوم نپذيرفتند. و سوق آيه براى تسليت قلب مبارك پيامبر اسلام است كه اهل مكه در قرآن او اختلاف كردند، اكثريت نپذيرفتند و اقليتى ناچيز پذيرفتند.

وَلَوْلاَ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَبِّكَ لَقُضِىَ بَيْنَهُمْ

ص:508

يعنى: و اگر نبود سخنى كه از پروردگارت از پيش گذشته، بى شك ميان آنها داورى قطعى مى شد.

بايد دانست كه مراد از سخن گذشتۀ خداوند، حكم ازلىِ مندرج در لوح محفوظ اوست كه قانون مهلت را عملى سازد. توضيح اين كه: خدا را دو قسم قضا و داورى در علم ازلى گذشته است.

اول - حكم كلى و قضاى عام بر اين كه هر فردى يا گروهى را طبق عمل هاى اختياريش جزا دهد، إن خيراً فخيراً و إن شرّاً فشرّاً. و مقتضاى اين قضاوت اين است كه پس از هر عملى پاداش يا كيفر آن فرا رسد.

دوم - آن كه ميان عمل و جزا فاصله اندازد و قانون مهلت را عملى سازد، چه در جزاى دنيوى و چه اخروى، تا آن كه طايفۀ بشرى بتواند در دنيا ادامۀ زندگى دهد و دنيا را آباد سازد و نيكان و بدان آثار وجود خود را ظاهر كنند و هدف اصلى آفرينش را محقق سازند، چنان كه در آيۀ 36 بقره فرموده: وَلَكُمْ فِى الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ. پس طبق قضاى دوم است كه خدا مشركان را مهلت مى دهد، و هر قانونى ممكن است مورد استثنايى داشته باشد.

وَإِنَّهُمْ لَفِى شَكٍّ مِنْهُ مُرِيبٍ

و آنها به يقين دربارۀ اين كتاب در شكى ترديدزا و غيرقابل زوال اند. يعنى نه تنها اهل تورات در عصر نزول اختلاف داشتند، بلكه ملت يهود فعلى نيز در كتاب توراتى كه در دست دارند در شك و ريب اند، زيرا آنان از ضعف سند تورات اطلاع دارند.

براى آن كه طبق تاريخ، سند تورات حاضر به مردى از كاهنان يهود به نام «عزراء» مى رسد. وى پس از آن كه تورات قديم را چندين سال پيش از آن همراه هيكل(1) سوزانده بودند، خود تورات را نوشت و هنگامى كه يهود از بابل به ارض مقدس بازمى گشت تقديم آنها نمود.

ص:509


1- . يعنى معبد.

وَإِنَّ كُلّاً لَمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمَالَهُمْ إِنَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ «111» فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَكَ وَلاَ تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ «112» وَلاَ تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمْ النَّارُ وَمَا لَكُم مِن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ «113»

لغت و اعراب:

و إنّ كلاًّ تنوين بدل از مضافٌ اليه است، به تقدير «و إنَّ كلَّ المختلفين و الشاكّين». لام لمّا و ليوفّينَّهم تأكيد مطلب است، و براى لمّا وجوهى در تفاسير و كتب ادبى گفته اند و ليوفّينّهم خبر إنّ است. و مَن تاب عطف است به فاعل فاستقم. رَكَنَ إليه - از باب نَصَر و عَلِمَ -: ميل كرد به او، وثوق و اطمينان نمود به او.

تفسير:

وَإِنَّ كُلَّاً لَمَّا لَيُوَفِّيَنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمَالَهُمْ إِنَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ خَبِيرٌ

يعنى: و به يقين، هر يك از طرفين يا اطراف اختلاف را پروردگارت عمل هايشان را در روز رستاخيز به تمام پرداخت خواهد نمود.

مراد، اطراف اختلاف در تورات است در تمام زمان ها و اعصار، خواه اختلاف در اصل پذيرش آن باشد يا هر اختلاف تفرقه آور باقى در طول تاريخ. و ممكن است كلاًّ شامل اهل شكّ مريب هم باشد. و مراد از پرداخت عمل، دادن كيفر آن از عذاب هاى گوناگون آخرت است، و يا آن كه نفس عمل ها را به نحو تجسم عينى ايفا كند؛ عقايد و اخلاق را به نحو تبدّل به حالات و ملكات نفسانىِ بهشتى و دوزخى، و اعمال بدنى را به صورت نعمت هاى بهشتى و عذاب هاى دوزخى.

ص:510

زيرا خدا به آنچه آنها انجام مى دهند آگاه است. يعنى علاوه بر نوشتۀ رقيب و عتيد، خود نيز از همۀ جزئيات آن آگاه است.

پايدارى و عدم گرايش به ستمكاران

فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَكَ وَلاَ تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ

يعنى: پس اى پيامبر، به همان گونه كه مأمور شده اى خود و هركس كه به همراهت به سوى حق بازگشته، مستقيم و پايدار باشيد و هيچ يك سركشى و نافرمانى نكنيد. يعنى تو در وظيفۀ ابلاغ شريعت و كتاب خويش، و كوشش در پياده كردن آن در جامعه، و پيروانت در پذيرش و عمل.

و خدا به آنچه انجام مى دهيد بيناست. يعنى عمل هاى فكرى باطنى و بدنى ظاهرىِ خلوتى و جلوتى همه در برابر ديد حق آشكار است.

وَلاَ تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا

يعنى: و به كسانى كه ستم كرده اند ركون منماييد. يعنى ميل قلبى و رغبت باطنى، و يا اعتماد و اطمينان مكنيد.

بايد دانست كه در اين آيۀ كريمه از جهت عنوان ظالم كه آيا شامل ظالم به نفس و شرك و كفر نيز هست يا نه؛ و از جهت عنوان ركون كه آيا مراد مجرد ميل قلبى يا اعتماد درونى است يا مراد ركون عملى است؛ و از ناحيۀ نهى متعلق به ركون كه آيا مراد حرمت است يا اعم از كراهت؟ ابهام و اجمال است.

پس اگر مراد، مشركان و كفار باشند، معناى نهى از ركون نهى از ميل قلبى به دين و شريعت و كتاب آنهاست، يا نهى از گرايش عملى به روش و آداب و رسوم باطل و خلاف اسلامى آنها كه در مواردى حرام و در مواردى مكروه است. و اگر مراد مسلمين باشند، معناى نهى از ركون، نهى از ميل قلبى به ستم آنها و نهى از گرايش عملى به ظلم آنان است، و حلّ تفصيلى مسأله بر عهدۀ فقه است.

فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُم مِن دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ

يعنى: به آنها ركون نكنيد وگرنه آتش آخرت به شما مى رسد و در آن حال، يعنى در آخرت و رسيدن آتش، شما را جز خداوند ياوران و سرپرستانى نباشد، و سپس از جانب خدا و غير او يارى نمى شويد.

ص:511

آثار نماز

وَأَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَزُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرَى لِلذَّاكِرِينَ «114» وَاصْبِرْ فإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ «115»

تفسير:

وَأَقِمِ الصَّلاَةَ طَرَفَىِ النَّهَارِ وَزُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ

يعنى: و نماز را در دو طرف روز و در اوقاتى از شب كه نزديك تر به روز است برپا دار.

ظاهر اين آيه هرچند مطلق است لكن مراد، امر به نمازهاى خاصّ است يعنى نمازهاى يوميۀ پنجگانه و نوافل آنها كه مخصوص اين اوقات است. زيرا مراد از دو طرف روز، نيمۀ اول آن از طلوع فجر تا زوال آفتاب، و نيمۀ دوم آن از ظهر تا غروب است؛ و نماز صبح و نافلۀ آن در طرف اول، و نماز ظهر و عصر و نوافل آنها در نيمۀ دوم است هرچند وقت صبح در نيمۀ اول مضيَّق و وقت ظهر و عصر در نيمۀ دوم موسَّع است. و مراد از ساعت هاى نزديك تر به روز اوايل شب است تا نيمۀ آن كه وقت نماز مغرب و عشا و نافله هاى آنهاست. و ممكن است مراد وقت فضيلت مغرب و عشا باشد.

إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ

يعنى: به يقين حسنات سيّئات را - يعنى آثار سوء آن را - از بين مى برد. بدين معنا كه انجام كار نيك سبب زوال استحقاق عقلى عقاب از مجرم، يا زدوده شدن پليدى گناه از روح او، يا پاك شدن نوشتار آن از صحيفۀ عمل او، يا زوال سوء ظن و نفرت از دل هاى مؤمنين مى شود و يا آن كه در عالم آخرت آثار معاصى را ولو به نحو تجسم نابود مى كند.

ذلِكَ ذِكْرَى لِلذَّاكِرِينَ

يعنى: اين مطلب يادآورى براى اهل تذكر است. زيرا اعطاى چنين قدرتى به مؤمن كه آثار سوء گناهان خود را به هر وسيلۀ ممكن از دل و صحيفۀ عمل خود و از افكار مردم و تأثيرات اخروى آن را در آن عالم بزدايد، قابل توجه و تذكر است.

ص:512

اصلاحگرى مانع بلا

وَاصْبِرْ فإِنَّ اللَّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ

يعنى: و صبر كن، زيرا خداوند هرگز پاداش نيكان را ضايع نخواهد كرد.

بايد دانست كه حقيقت صبر، تسلط انسان بر خويش است به گونه اى كه در مواقع حساس او را به عملى كه نمى خواهد، به راحتى وا دارد و از عملى كه مى خواهد، باز دارد. و تعليل شده صبر در اين آيه به اين كه هيچ عمل خيرى در اين جهان بى پاداش نخواهد بود.

فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِ إِلَّا قَلِيلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنَا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِيهِ وَكَانُوا مُجْرِمِينَ «116» وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ «117»

لغت و اعراب:

لولا چون بر ماضى داخل شود براى انشاء تعجب و توبيخ باشد. اولوا: اصحاب و ياران.

بقيّه: عقل و درايت و كمال و اوصافى كه انسان بقاى آنها را دوست دارد. اِتراف:

خوش گذرانى و افساد در صرف مال و جاه. قرى: جمع قريه، محل اجتماع انسان از شهر و روستا. بظلم به تقدير «بظلم منه يا منهم».

تفسير:

فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِى الْأَرْضِ

از آيۀ شريفه استفاده مى شود كه پيوسته از جامعۀ بشرى در طول تاريخ پس از دعوت پيامبران، اقليت محدودى دعوت را پذيرفته اند و سران و اشراف و مستكبران، در برابر

ص:513

انبيا مخالفت كرده و تودۀ ملت را هم به دنبال خود داشته اند و در نتيجه اكثريت قاطع جامعه پيوسته راه ضلالت پيش گرفته اند. و آيه در مقام اظهار تعجب و توبيخ بر اين است كه چرا (با وجود توان انبيا در هدايت بشر و منطق رساى آنان، و ادلّه و براهين روشنگرشان در اثبات توحيد و شرع و كتاب، و معجزات بسيار و آشكارشان) از ميان مردم صاحبان عقل و خرد و دانشى در نيامده اند كه سران جامعه را از انحراف نهى كنند و به پيروى از دين از فساد روى زمين جلوگيرى نمايند؟!

معناى آيه: پس چرا از قرن ها و اجتماعات انبوه بشرى كه پيش از شما گذشته اند، صاحبان عقل و دانش و درايتى نبوده اند كه از فساد در روى زمين جلوگيرى كنند؟!

إِلَّا قَلِيلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنَا مِنْهُمْ وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِيهِ وَكَانُوا مُجْرِمِينَ

استثنا از نفى وجود اصحاب خرد و دانش و درايت است، و ممكن است منقطع باشد.

يعنى لكن استثنا مى كنم گروه اندكى را از كسانى كه ما آنها را از ميان قرون و اجتماعات انبوه بشرى نجات داديم، و اين ها عبارت اند از گروندگان هر پيامبر و حواريين و ربّانيين اصحاب آنها كه پيوسته وسيلۀ بقاى شريعت آنان و حافظان دين وكتاب آنهايند كه هميشه نفوسشان اندك و فعاليتشان محدود بوده است. ولى آنها كه بر خود و جامعه ستم كرده اند، يعنى سران و سلطه گران و اصحاب ثروت و مال، همواره به دنبال اتراف و ناز و نعمت و خوش گذرانى افتاده اند و پيوسته گنهكار و خارج از فرمان خدا بوده اند.

وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ

يعنى: و هرگز پروردگار تو چنين نبوده كه شهر يا روستايى را به ظلم و ستم يعنى ظالمانه هلاك كند در حالى كه اهل آن جا صالح باشند. زيرا خدا از ظلم برى است و ظلم جز از ضعيف و ناتوان سرنمى زند و خدا چنين نيست. و إنّما يحتاج الى الظلم الضعيفُ.

و ممكن است مراد اين باشد كه خدا اهل هيچ شهر و روستا را به خاطر ظلم بر نفسشان يا ظلم به خدايشان، يعنى به خاطر شرك و كفر، هلاك نمى كند در صورتى كه نسبت به يكديگر اهل صلاح باشند و فساد و تعدّى نداشته باشند. و اين معنا مطابق نقلى است كه گفته شده: الملك مع الكفر يبقى و مع الظلم لايبقى، يعنى باظلم به غير.

ص:514

علت اختلاف در دين

وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ «118» إِلَّا مَن رَحِمَ رَبُّكَ وَلِذلِكَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ «119»

لغت و اعراب:

إلّا من رحم استثناء متصل از فاعل لايزالون است به تقدير «إلّا اناس فى عصر رحمهم اللّه فلم يختلفوا». و يا منقطع است به تقدير «ولكنّ مَن رحم ربّك ناج من بينهم». لذلك اشاره به اختلاف يا اختيار يا رحمت است كه هريك مفهوم از كلام است.

تفسير:

وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً

اين آيه و آيۀ بعد دربارۀ اختلاف بنى نوع انسانى در دين و شرايع آسمانى است كه پيوسته وجود داشته، در صورتى كه مطلوب حقيقى، وحدت آنها و عدم اختلاف در اصول و فروع دين است.

معناى آيه: و اگر پروردگار تو مى خواست و ارادۀ حتمى مى كرد همۀ مردم را يك امت قرار مى داد. يعنى همۀ مكلّفان را يك نواخت مى كرد و ارادۀ قلبى آنها را جبراً و بدون اختيار بر عمل به اصول و فروع يك دين و يك شريعت استوار مى نمود و همانند فرشتگان تخلّف و گناهى از آنها صادر نمى شد. مراد اين است كه ابداً چنين كارى را نمى كند، زيرا مستلزم جبر باطل و سلب اختيار از مكلّفان است و خدا آن را اراده ندارد.

وَلاَ يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ

ولى مردم دائماً در اختلاف بوده اند، يعنى در دين و شرايعشان. و علت مطلب اين است

ص:515

كه هدف اصلى خلقت، خاصّه ذوى العقول، مختار بودن آنهاست كه در تمام عمل هاى خود، خواه اعمال دينى يا دنيوى، خود اراده كنند و اختيار نمايند؛ و چون طبايع و غرايز ذاتى آنها مختلف است طبعاً در انتخاب امور دينى نيز اختلاف پيدا مى شود و از اين رو پس از ظهور هر شريعتى فرقه هاى مختلف و شعبه هاى گوناگون پديد مى آيد.

إِلَّا مَن رَحِمَ رَبُّكَ

ظاهر استثنا، اتصال است، يعنى مردم دائماً با هم اختلاف دارند مگر مردمى در عصرى مورد ترحم پروردگار قرار گيرند و اختلافى ميان آنها نباشد و همه بر وحدت كلمه در دين اصولاً و فروعاً اتفاق كنند. و اين استثنا تا حال محقق نشده و جز به ظهور مهدى موعود (عج) تحقق نمى پذيرد.

و ممكن است استثنا، منقطع باشد، يعنى مردم هميشه در اختلاف اند، ولكن كسانى كه پروردگارت به آنها رحم نموده از ميان آنها نجات مى يابند و آنها عبارت اند از پيامبران و پيروان آنها، يعنى فرقه هاى محِقّ از اناس مختلفين.

وَلِذلِكَ خَلَقَهُمْ

يعنى: و براى همين منظور آنها را آفريده است.

ممكن است كلمۀ ذلك اشاره به اختلاف مفهوم از كلمۀ مختلفين و ضمير جمع اشاره به ناس باشد. يعنى خداوند مردم را از آغاز براى توجيه تكليف بر آنها و حدوث اختلاف در ميانشان آفريده است. غرض آن كه براى توجيه تكليف و وحدت آفريده كه عاقبت امر منجر به اختلاف شده است، مانند لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَحَزَناً [قصص، 8].

و ممكن است اشاره به اختيار مفهوم از كلام باشد، يعنى آنها را براى اعطاى صفت اختيار و اراده آفريده است كه خود سعادت و شقاوت و بهشت و دوزخ را انتخاب كنند. (1)وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ

يعنى: و كلام پروردگارت تمام و ثابت و حتم است كه به يقين دوزخ را از پريان و انسان ها يكسره پُر خواهم نمود.

ص:516


1- . و ممكن است اشاره به رحمت مفهوم از (إلّا من رحم ربك) باشد، يعنى آنها را براى دستيابى به رحمت خود آفريده است.

مراد از كلمۀ «ربّ» همان است كه در نخستين روز آفرينش انسان در مقابل سخن ابليس لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ فرمود: فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ، لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنكَ وَمِمَّن تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ [ص، 84 و 85]. و نظير اين در سورۀ سجده آيۀ (13) نيز ذكر شده است.

فلسفۀ نقل قصص انبيا

وَكُلّاً نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ وَجَاءَكَ فِي هذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ «120» وَقُل لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنَّا عَامِلُونَ «121» وَانْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ «122» وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ «123»

لغت و اعراب:

و كلاًّ تنوينش عوض از مضافٌ اليه است، به تقدير «كلّ نبأ»، من أنباء بيان مضافٌ اليه است. ما نثبّت بدل از آن است. فؤاد: قلب. هذه اشاره است به سوره يا «أنباء». مكانت: مقام و منزلت، تمكّن و قدرت.

تفسير:

وَكُلّاً نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنبَاءِ الرُّسُلِ مَا نُثَبِّتُ بِهِ فُؤَادَكَ

يعنى: و اى پيامبر، هر نوع خبر از اخبار و سرگذشت فرستادگان خود را براى تو بازگو مى كنيم. يعنى عدۀ معدودى از نوح تا موسى را در اين سوره و جمع بسيارى از آنان را از نوح تا عيسى در اين كتاب. البته آن گونه از سرگذشت ها را كه دل تو را بدان تثبيت بخشيم،

ص:517

يعنى كمال يقين و آرامش و اطمينان به تو دهيم.

وَجَاءَكَ فِى هذِهِ الْحَقُّ وَمَوْعِظَةٌ وَذِكْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ

يعنى: و در اين سوره يا در اين سرگذشت ها حقّ و حقيقت به تو رسيده است. يعنى خدا در ضمن آنها علومى ثابت و معارفى حق از توحيد و رسالت و احكام دين و نتيجۀ طاعت مطيعان و طغيان ستمگران را به تو رسانده است. و نيز در اين سرگذشت ها موعظه و پند و تذكر براى مؤمنان آمده است.

وَقُل لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنَّا عَامِلُونَ وَانْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ

اين آيه تهديد براى مشركان و ساير كفارى است كه در مقابل دعوت اسلام ايستاده بودند. يعنى اى پيامبر، به كسانى كه ايمان نمى آورند بگو: شما بر پايۀ همان رتبه و منزلتى كه در ميان قوم خود داريد و به مقدار توان و قدرتتان فعاليت كنيد. يعنى با هر قدرت فردى و توان اجتماعى و يا هر استعدادى از نظر جمعيت و امكانات كه داريد به ضرر ما كوشش نماييد، بى ترديد ما نيز عامليم. يعنى طبق فرمان خدا و انجام وظايف محوّله در مقابلۀ با شما كوشا خواهيم بود. و منتظر باشيد، ما نيز منتظريم. يعنى شما منتظر نزول عذاب و شكست براى ما، و ما نيز منتظر وعيدها و عذاب الهى براى شما.

وَلِلَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ

يعنى: غيب آسمان ها و زمين از آنِ خداست.

غيب چيزهايى است كه از حواس ظاهرى و درونى هر صاحب شعورى بيرون است، و اين امر نسبى است. و مراد اين است كه علاوه بر آن كه همۀ محسوسات در آسمان ها و زمين مملوك خداست، آنچه از محدودۀ احساس مخلوق بيرون است نيز از آنِ اوست. و البته ملكيت خدا بر محسوس و غيرمحسوس ملكيت واقعى و حقيقى است، زيرا همه را او خود به ارادۀ تكوينى خويش پديد آورده و نگه داشته و در همه تصرف و تدبير دارد و آن گاه كه بخواهد آنها را فانى مى كند، و اين امر قوى ترين معناى ملكيت است.

وَإِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ

يعنى: و همۀ امرها به سوى او بازگردانده مى شود.

اگر امر به معناى حكم و فرمان باشد، معنا اين است كه همۀ فرمان هاى واجب الطاعه از

ص:518

هركس صادر شود مانند فرامين انبيا نسبت به مردم، و فرشتگان نسبت به زيردستان، و موالى نسبت به بردگان، و اولياى امور نسبت به متعلقين ولايت، به خدا بازمى گردد، يعنى روح وجوب اوامر آنها از جانب ايجاب و فرمان خداست وگرنه كسى را بر كسى سلطۀ فرمان نيست و اصل، عدم ولايت و عدم نفوذ فرمان است.

و ممكن است مراد از امر، مطلق فرامين باشد اعم از حق و باطل، و بازگشت به خدا از قبيل بازگشت معلولات جهان به علت العلل است. و اگر مراد از امر، كار باشد معنا اين است كه كارهاى اختيارى صادر از مكلّفان در دنيا همه در روز واپسين به سوى او بازمى گردد و در محكمۀ عدل به او عرضه مى شود تا پاداش يا كيفر بينند و يا آن كه كارهاى اختيارى يا غيراختيارى هر زنده اى تحت عنوان رجوع معلولات در اين عالم به علل خود، به خدا بازمى گردد.

فَاعْبُدْهُ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ

اين كلام نتيجه و به منزلۀ تعليل وَإِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ است. يعنى حال كه عمل امروز مكلّفان فردا به سوى او بازمى گردد، پس او را بپرست و بر او توكل كن، و هرگز پروردگار تو از آنچه شما انس و جن انجام مى دهيد، از خطورات قلبى و باورهاى درونى و كارهاى بدنى در خلوت يا جلوت، غافل نيست، وَكُلُّ صَغِيرٍ وَكَبِيرٍ مُسْتَطَرٌ [قمر، 53].

والحمد للّه أوّلاً وآخراً وظاهراً وباطناً

***

ص:519

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109