تفسیر روان جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه : مشکینی اردبیلی، علی، 1300 -1386.

عنوان و نام پديدآور : تفسیر روان [کتاب]/ علی مشکینی ؛ خطاط عثمان طه ؛ ویراستار حسین استادولی.

مشخصات نشر : قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1392.

مشخصات ظاهری : 8 ج.

فروست : مجموعه آثار آیه الله علی مشکینی؛1،2،3،4،5،6،7،8.

شابک : 1000000 ریال:دوره:978-964-493-657-9 ؛ ج. 1:978-964-493-658-6 ؛ ج. 2:978-964-493-659-3 ؛ ج. 3:978-964-493-660-9 ؛ ج. 4:978-964-493-661-6 ؛ ج. 5:978-964-493-662-3 ؛ ج. 6:978-964-493-663-0 ؛ ج. 7:978-964-493-664-7 ؛ ج. 8:978-964-493-665-4

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : نویسنده در جلدهای ششم و هفتم و هشتم رضا استادی است.

يادداشت : ویراستار در جلدهای ششم، هفتم و هشتم قاسم شیرجعفری است.

يادداشت : چاپ قبلی: الهادی، 1388.

يادداشت : ج. 2- 8 (چاپ اول:1392).

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده : استادی، رضا، 1316 -

شناسه افزوده : استادولی، حسین، 1331 -، ویراستار

شناسه افزوده : شیرجعفری، قاسم، ویراستار

شناسه افزوده : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

رده بندی کنگره : BP98/م56ت7 1392

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 3114009

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

تفسیر روان

علی مشکینی

خطاط عثمان طه

ویراستار حسین استادولی

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

سورۀ نساء

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاءً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحَامَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبَاً «1»

لغت و اعراب:

خلقت آدم و حوّا و نسل

نفْس: روح، جسد. نفْس شىء: ذات شىء و شخص او. بثَّ الشىءَ - از باب نَصَر -: متفرق و پراكنده نمود آن را. و مرجع ضمير منهما نفس واحده و زوج است. تَساءَلَ القومُ: از يكديگر سؤال كردند. و اصل تساءلون تتساءلون است. و ارحام عطف است به اللّه و يا به ضمير مجرور «به». رقيب: مراقب و ناظر.

تفسير:

يَأَ يُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ

خطاب شامل همۀ انسان هاست از حين نزول آيه تا انقراض نسلشان.

ص:9

يعنى: اى مردم، از پروردگارتان كه همۀ شما را از يك نَفْس آفريده پروا كنيد.

مراد از نَفْس واحده طبق آنچه از آيات ديگر اين كتاب كريم و از روايات قطعى وارده از اهل بيت وحى عليهم السلام استفاده مى شود آدم ابوالبشر، جدّ اعلاى انسان ها و نخستين انسان مخلوق به نحو غيرعادى است؛ بدين طرز كه در آغاز، مجسمۀ او را از گِل و لاى بساخت، يعنى يكايك اعضا و اندام هاى ريز و درشت او را از خميرمايۀ لجنى بدبوى و لزج و تيره رنگ، به صورت گوشت و استخوان و پوست و موى، در شكل و هيئت اعضاى فعلى او درست كرد، سپس همه را به هم وصل نمود تا مجسّمه و هيكل تامّ و تمام او تحقّق يافت، و پس از مدتى نامعلوم، از روح منسوب به خود كه نوعش روح بشرى بود در آن هيكل بدميد، تا آن دو موجود مختلف الماهيه و متباين الحقيقۀ عِلْوى و سِفْلى و نورانى و ظلمانى با يكديگر مختلط شدند به گونه اى كه تصور و پى بردن به كنه آن امتزاج و تأثير هر يك از ممتزجين در ديگرى و نتيجۀ متغاير كشش هاى طبيعى آنها و تأثير اقتضاى هر يك نسبت به امور خارجى، براى خود او هم مجهول است، و بالأخره زنده شد و به حركت افتاد و نفس واحده شد و نامش را «آدم» گذاشتند.

وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا

يعنى: و جفت او را از خود او بيافريد. اين جفت از جنس او و از همان خميرۀ گِلى كه او را آفريد بود، بشر ديگرى بدان طرز بساخت، يعنى ابتدا اجزاى جسد را تركيب و تنظيم نمود و تعديل بخشيد، سپس از روح خود در آن نيز بدميد كه مجانست ميان طرفين در هر يك از روح و جسد تحقّق يابد. و چون نفس اول به شكل مرد بود نفس دوم را به صورت زن ساخت، و او دومين مصداق از انسان مخلوق به نحو غيرعادى شد نه به طرز طبيعى و عادى.

و او جدّۀ اعلاى انسان ها و نامش «حوّا» است. و بنابراين، هر دو فرد از نظر سبق خلقت جسدشان بر روح، و نزول روحشان از عالم امر، برخلاف اولادشان مى باشند كه تشكّل جسد و تكوّن روحشان از طريق عادى است، زيرا طريق عادى و متعارف در اولادشان اين است كه جسدشان از مواد اوليۀ زمين با طى راه طولانى مرموزى به مرحلۀ نطفه و علقه و مضغه مى رسد سپس هيكلشان به صورت جنين تشكّل مى يابد و روحشان

ص:10

نيز از همان جسد در اثناى اين سير به نحو مرموزى تكوّن پيدا مى كند.

بدان كه طرح آفرينش نوع انسانى در علم ازلى الهى ثابت و مستقر بود و براى اهميّت و كرامت ذاتى و علت غايى بودن او نسبت به اغلب موجودات جهان هستى، اين طرح از علم ازلى حق به لوح محفوظ تنزل يافت تا در مرأى و منظر فرشتگان مقرّب قرار گيرد و به عنوان اعلام رسمى از جانب خداوند به همۀ فرشتگان ابلاغ گردد. پس از اعلان مطلب كه شائبۀ نظرسنجى در آن بود، در ميان انبوه آن جمع عِلوىِ نامحدود، انگيزۀ خلقت و مصالح و ثمرات آن مورد ابهام واقع شد و كيفيت سؤالاتشان حكايت از اين دارد كه گويى پاسخ فرشتگان در اصل آفرينش اين نوع از ذوى العقول منفى بود. از اين رو خداوند پيش از خلقت پاسخى به نحو اجمال داد و جواب حَلّى و بيان تفصيلى و روشنگر حقيقت امر، توقف داشت بر آن كه همۀ افراد نوع موعود، روى صحنه آيند و در صفحۀ وجود پيدا شوند و مورد انبوه تكاليف قرار گيرند و دوران تكليف را بگذرانند و روز فراغت ممتد ديگرى به نام رستاخيز پيش آيد و همۀ افراد نوع از مطيعان و صالحان و طاغيان و طالحان همراه اعمالشان در صحنۀ محاسبه حضور يابند و خدا خود در آن محكمۀ عجيب و بى سابقه، ميان همه به قسط و عدل قضاوت نمايد تا جواب حلّى و قطعى در صلاح و فساد اين خلقت روشن گردد.

وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَ نِسَآءً

يعنى: و از آن دو، يعنى از نفس واحده و جفت وى، مردانى بسيار و زنانى فراوان در روى زمين منتشر كرد.

ظاهر آيه اين است كه همۀ مردها و زن هاى آدميانى كه در روى كرۀ زمين اند از خود آن دو نفر بدون وساطت نوع ديگرى تولديافته و در پهنۀ گيتى منتشر شدند، و اين امر توقف بر آن دارد كه نخستين نسل از اولاد آنها ذكور و اناثشان با يكديگر ازدواج كرده باشند، وگرنه راهى براى وجود نسل دوم و مابعد آنها نيست، و روايات اهل بيت عليهم السلام نيز در اين مورد متعارض است. از اين رو برخى از مفسران بر آن اند كه نسل دوم، نشأت يافته از ازدواج نسل اول با يكديگر است. و اين امر مستبعَد نيست، زيرا در آن روز شريعتى در كار نبوده و هنوز براى بشر معدود، احكام و قوانين آسمانى نازل نشده بود، و نبوت و پيامبرى آدم

ص:11

ملازم با نزول دين و شريعت نيست بلكه با تكلم خدا با وى و نزول جبرئيل و تعليم برخى از اصول عقايد و چيزى از فروع عبادى تحقّق مى يابد.

و بالجمله آدم ابوالبشر طبق دستور الهى و رضايت پسر و دخترش و يا به عنوان ولايت، ميان پسران و دختران خود عقد ازدواج خوانده است. و علاوه بر آن در اين مورد ملاك حرمت ازدواج برادر و خواهر در صورت كثرت وجود اجنبى، در آن موقع نبود تا حكم جعل شود؛ و بر فرض جعل، جوّ آن روز و حال اولاد آدم محل عروض عناوين ثانويه بود، مانند اضطرار و مصلحت لزوم تكوّن بشر و ازدياد نسل او. پس بر فرض تشريع حكم اوّلى حرمت، حكم ثانوى نيز مجعول بوده است.

و احتمال قريب مى رود كه براى پسران آدم همسرانى زن و براى دخترانش همسرانى مرد از عالم ديگر، يعنى از همان جا كه خودشان آمدند، آمده باشد و ازدواج با آنها انجام گرفته باشد. و بعيد نيست بگوييم آنها نيز غير متجانس نبودند يعنى از جنس غلمان ها و حوريان بهشتى نبودند بلكه در آن محيط كه خود آدم و حوا خلق شدند به عدد پسران پيش بينى شدۀ آدم و حوا دختر، و به عدد دختران پيش بينى شده پسر همراه قالب ريزى آدم و حوا قالب ريزى و ساخته شده اند، لكن هبوط آنها پس از هبوط آدم و حوا و بلوغ اولاد آنها بوده است.

وَ اتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِى تَسَآءَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحَامَ

خطاب به ناس است اعم از مؤمنان و كفّارى كه خدا را پذيرفته اند. يعنى: و از خداوندى كه به نام او از يكديگر چيزى مى خواهيد - مثلاً مى گوييد تو را به خدا فلان كار را انجام ده يا فلان مال را بده - پروا كنيد و از ارحام و خويشان نيز پروا داشته باشيد.

پروا تحفّظ است و معناى تحفّظ از خدا حفظ نفس از غضب و عذاب اوست به وسيلۀ طاعت او، و تحفّظ از ارحام اجتناب از قطع رحم و حفظ نفس از عاقبت وخيم آن.

و بنابراين كه «والأرحام» عطف است به ضمير مجرور يعنى «به» چنين است كه شما به واسطۀ رحم نيز از يكديگر چيزى مى خواهيد و مثلاً مى گوييد: به حق قرابتى كه با تو دارم فلان كار را به جا آور.

و وجه ارتباط در اين آيه ميان تقوا و آفريدن انسان و نسل بسيار او اين است كه خدايى

ص:12

كه داراى اين چنين قدرت تام و بخشندۀ اين همه نعمت عام است سزاوار است كه همۀ ناس از او پروا كنند و از غضب و عذابش بترسند.

إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَيْكُمْ رَقِيبَاً

يعنى: حقيقت اين است كه خداوند همواره مراقب حال شماست. مراقب جسمتان است به حفظ و تربيت و تغذيه و تكميل، و مراقب روحتان به هدايت و تعليم و تزكيه و كتابت و حفظ اعمال و پاداش نيكو.

حقوق مالى ايتام

وَآتُوا الْيَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَلاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكُمْ إِنَّهُ كَانَ حُوباً كَبِيراً «2»

لغت و اعراب:

يتيم، جمع آن اَيتام و يتامى: كودك بى پدر كه به حدّ بلوغ نرسيده باشد و بر تازه بالغ تا مدتى از زمان بلوغش نيز اطلاق مَجازى دارد.

تَبدَّلَ و استبدل الشىءَ بالشىء: أخذ الأول بدل الثانى، پس لاتتبدّلوا به معناى «لاتأخذوا» است. و تبدُّل به معناى تبديل نيز آمده، يعنى بدَّل الشىءَ بالشىء: أخذ الثانى بدل الأول. خبيث: هر فعل و مال پليد شرعى يا عقلى يا عرفى، و طيّب مقابل آن است. لاَ تَأكُلُوا: نخوريد، تصرف نكنيد. إِلَى أَمْوَالِكُمْ به معناى مع أموالكم، يا به تقدير: منضمّاً الى أموالكم. حابَ حوباً - از باب نَصَر -: گناه كرد.

تفسير:

وَ ءَاتُواْ الْيَتَامَى أَمْوَالَهُمْ

يعنى: اموال يتيمان را به خودشان بدهيد. خطاب به كسانى است كه اموال يتيمان در دست آنهاست، خواه به نحو جايز مانند اولياى ايتام و اوصياى ميّت، و يا به نحو حرام مانند غاصبان اموال آنها. بنابر اول، وجوب ردّ اموال، مشروط به بلوغ و رشد ايتام است وگرنه جايز نيست. و تلف شدن اموال در دست آنها قبل از تحويل هم بدون تعدّى سبب

ص:13

ضمان نيست. و بنابر دوم، ردّ مال، واجب فورى است كه پيش از بلوغ ايتام به ولىّ شرعى، و پس از آن به خود آنها داده مى شود، و تلف مال در دست آنها مطلقاً ضمان آور است.

تعدد ازدواج

وَ لَاتَتَبَدَّلُواْ الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ

اگر تبدّل به معناى استبدال و معناى كلام «لا تأخذوا الخبيث بالطيّب» باشد، پس مراد از خبيث و طيّب حرام و حلال است و معناى آيه اين است: مال يتيم را كه براى شما حرام و خبيث است، مثلاً به طمع فزونى قيمت آن به جاى مال حلال خود بر نداريد. و اگر تبدّل به معناى تبديل باشد، يعنى «لا تعطوا الخبيث بدل الطيّب» پس مراد از خبيث و طيّب، بى ارزش و باارزش است و معناى آيه اين است: مال بى ارزش خود را به مال پر ارج و قيمت آنها تبديل نكنيد.

وَ لَاتَأْكُلُواْ أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِكُمْ إِنَّهُ كَانَ حُوباً كَبِيراً

يعنى: و هرگز اموال آنها را همراه مال هاى خود نخوريد، زيرا اين اكل كه اكل مال يتيم به نحو عدوان است گناهى است بزرگ.

و ممكن است كلمۀ «كان» اشاره به اين باشد كه اين عمل از قديم الايام در علم ازلى الهى و سپس در لوح محفوظ و در شرايع گذشته و در نزد عقل به عنوان ظلمى فاحش و جرمى بزرگ بوده و الآن هم باقى است.

وَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتَامَى فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُم مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَوَاحِدَةً أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ ذلِكَ أَدْنَى أَلَّا تَعُولُوا «3»

لغت و اعراب:

قَسَطَ الرجلُ - از باب ضَرَب -: ستم كرد، و قَسَطَ الرجل و أقسط: به عدالت رفتار كرد (ضدٌّ). مَثنى و ثُلاث و رُباع تا عُشار اوزانى خاصى است براى تكرار عدد، يعنى دوتا دوتا، سه تا سه تا، تا ده تا ده تا. عالَ فى الحكم - از باب نَصَر -: جور كرد و از حق منحرف شد.

فواحدةً به تقدير فاختاروا واحدةً يا فانكحوا واحدةً. أيمانكم جمع «يمين» است به معناى

ص:14

دست راست، و مراد خودِ انسان است و جواز نسبت به اعتبار اين است كه اغلب كارها با دست راست انجام مى گيرد.

تفسير:

وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُواْ فِى الْيَتَامَى فَانْكِحُواْ مَا طَابَ لَكُمْ مِّنَ النِّسَآءِ

در عهد جاهليت پيش از اسلام، در ميان اعراب مرسوم بوده با دختران بدون ولى و سرپرست كه از بلوغشان زياد نمى گذشت و هنوز به حكم يتيم بودند به طمع جمالشان يا مالشان كه از ارث داشته اند ازدواج مى كردند و گاهى چندين نفر از اين دختران يتيم در زوجيت شخصى قرار مى گرفت و حقشان را هم ادا نمى كردند. اگر ازدواج براى جمال بود نفقه نمى دادند، و اگر براى مال بود مالشان را مى خوردند و حقوق همسرى را رعايت نمى كردند.

آيه در اين موضوع مى فرمايد: و اگر ترسيديد كه در ازدواج با دختران يتيمِ تازه به بلوغ رسيده رعايت قسط و عدل نكنيد و به نفس يا مالشان ستم نماييد، آنها را ترك كنيد و با هر كس كه پسند شماست و دلتان مى خواهد از زنانى غير اين ايتام ازدواج نماييد. يعنى چون اين خوف در غير آنها نيست و آنها خود قدرت دفاع از حق خويش دارند و يا اوليائشان از آنها دفاع مى كنند.

بنابراين، مفهوم جملۀ شرطيه اين است كه اگر از بى عدالتى خود دربارۀ ايتام نهراسيد ترك آنها لازم نيست و مى توانيد با آنان ازدواج نماييد، زيرا آنان مالك نفس و مال خويش اند. و اگر مراد از يتيم معناى حقيقى آن باشد يعنى دختران پدر مرده و بى سرپرستى كه هنوز بالغ نشده اند، ازدواج با آنها در غير صورت خوف نيز جايز نيست مگر در صورت نادرى مثل اجازۀ وصى يا آن كه پدرانشان در حال حيات آنها را به غير تزويج نموده و پيش از بلوغ آنها فوت كرده اند، و ظاهر آيه غير اين است.

مَثْنَى وَ ثُلاَثَ وَ رُبَاعَ

يعنى: با زنان از غير ايتام، دوتا دوتا، سه تا سه تا، چهارتا چهارتا ازدواج نماييد. بدين معنا كه اگر تعدد همسر را اختيار كرديد، در هر حال بايد مصداق تعدد دوتا باشد يا سه تا يا

ص:15

چهارتا و به بالاتر تجاوز نكنيد.

ظاهر آيه اطلاق جواز تعدد زوجات است بدون قيد و شرط ديگرى جز عدالت در رعايت حقوق. و به دقت عقلى و لحاظ كلىِ حالِ جامعۀ بشرى و رعايت مصلحت عام و نظام اتم در ادارۀ زندگى سالم و دينى و الهى آنها، حكمت اين حكم يعنى جواز تعدد همسر تا چهار عدد، تحقّق عدالت در ميان جامعه است در زندگى هر دو طايفه از مرد و زن، خاصه در جايى كه عدد زن ها بيشتر از مردها باشد، چه رسد به آن كه چند برابر باشد، و به ويژه در جايى كه هيچ راهى براى حفظ حقوق عقلايى و طبيعى زن ها جز اختيار تعدد همسر نباشد. و در حقيقت، اين تشريع براى رعايت حقوق زن ها و نوعى تكليف شاق براى مردان است، چه آن كه قسمت كردن مال و وقت و نيروى بدنى او ميان چند نفر زن به نفع آنهاست نه به نفع مرد، بلكه مسألۀ تحمل تعدد گاهى براى مردان و زنان واجب كفايى يا عينى مى شود، نظير جايى كه بى همسر بودن منجر به فساد بزرگ اجتماعى شود. و اين مطلب از نظر دقيق و دوربين اسلام است كه براى بشر هدفى والا و عظيم و عاقبتى ممتد و لايتناهى پيش بينى كرده است. و اداى حق اين مسأله نيازمند بحث مفصلى است كه در وسع اين وجيزه نيست.

فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُواْ فَوَاحِدَةً

يعنى: در جايى كه مى خواهيد همسر متعدد انتخاب نماييد و يا آن كه پس از انتخاب همسرانى متعدد، اگر ترسيديد، يعنى اطمينان و علم پيدا كرديد كه ميان آنها رفتار عادلانه نخواهيد كرد، پس فقط يك زن حرّه و آزاد انتخاب كنيد يا فقط يك همسر حرّه را نگه داريد.

أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ

به تقدير «أو اختاروا ما ملكت أيمانكم» يعنى يا اين كه با زنى نكاح كنيد كه او را مالك شده ايد، مثلاً برده اى است كه از غنائم جهاد يا به ارث و تجارت تملّك كرده ايد؛ هر چند حلّيت يك زن حرّه با حلّيت يك برده از حيث سبب تحليل و آثار محلَّل فرق دارد، زيرا حليّت حرّه فقط با عقد ازدواج است و حلّيت برده با انواع تملّك و تحليل، و احكام زوجه و ملك يمين جدا و متمايز است و تفصيل هر دو در فقه است. و اطلاق «ما ملكت» و عطف

ص:16

آن به «واحدة» اقتضا مى كند كه وحدت در آن شرط نباشد و شخص بتواند به جاى يك حُرّه چندين برده تملّك كند.

مهر زنان

ذَ لِكَ أَدْنَى أَلَّا تَعُولُواْ

«ذلك» اشاره به تنزّل و تعليل است، يعنى: در صورت ترس از عدم قسط و عدل تنزّل به يك زوجه يا به مِلك يمين نزديك تر است به اين كه ستم نكنيد و در زندگى زناشويى راه را به انحراف نرويد.

وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِن طِبْنَ لَكُمْ عَن شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً «4»

لغت و اعراب:

النساء به تقدير نسائكم. صدقه - به ضم و فتح دال - و صِداق و مَهْر: كابين و مهريۀ زن.

نِحله: هديه و بخشش بدون عوض. نفساً تميز است در فاعل طبن، و طاب نفسُها عنه يعنى رضيتْ ببذله أو ابرائه. هنىء: گوارا در خوردنى و آشاميدنى. مرىء: گوارا و بى آزار در آشاميدنى.

تفسير:

وَ ءَاتُواْ النِّسَآءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً

يعنى: مهريه و كابين همسرانتان را چه دائم و چه متعه به عنوان هديه بدهيد، زيرا عوض مالى ندارد و استمتاع، عوض نيست زيرا طرفينى است. و يا كلمۀ «نحله» كنايه از اين است كه مهر را همانند هديّه با كمال رضا و رغبت بپردازيد. و يا آن كه چون صداق به تشريع آسمانى است پس هديۀ الهى است هر چند نسبت به مرد فريضه و واجب است.

فَإِن طِبْنَ لَكُمْ عَن شَىْءٍ مِّنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَّرِيئاً

يعنى: پس اگر قلب همسرانتان به بخشيدن چيزى از مهريه و يا به ابراء آن راضى شد شما آن را بگيريد و هنيئاً مريئاً بخوريد، يعنى نوش و گوارا تصرف نماييد.

ص:17

وَلاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيَاماً وَارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً «5»

لغت و اعراب:

حقوق كم خردان

سفهاء: جمع سفيه يعنى جاهل، كم عقل و سبك مغز. جعل اللّه به تقدير جعلها اللّه. قيام و قوام شىء: نظام و تكيه گاه و وسيلۀ برپايى آن. و ارزقوهم فيها يعنى منها. معروف: هر امر پسنديده كه شرعاً يا عقلاً نيكو شناخته شده باشد.

تفسير:

وَ لَاتُؤْتُواْ السُّفَهَآءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِى جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَاماً

خطاب آيه متوجه هر فرد يا گروه و مجتمعى است كه اموالى در دست آنها و تحت سلطۀ آنهاست. و اموال در آيه عام است و شامل اموال شخصى هر فرد و اموال تحت سلطۀ اولياى قاصران از اطفال و مجانين و سفها، و اموال تحت سلطنت حكام امر و ولىّ مسلمين مى شود.

معناى آيه: اى مردم، اموالتان را، يعنى مال هايى را كه تحت سلطۀ شماست، كه خداوند آن را اساس زندگى و وسيلۀ برپايى و استوارى امر افراد و مجتمعتان قرار داده است به دست جاهلان و كم خردان كه راه حفظ و تصرف و استفادۀ آن را نمى دانند، ندهيد.

وَ ارْزُقُوهُمْ فِيهَا وَ اكْسُوهُمْ

يعنى: و آنها را، كه سفيهان و قاصران باشند، از آن مال روزى دهيد و لباس پوشانيد، يعنى زندگى آنها را از آن مال اداره كنيد به صرف خودِ مال يا منافع و عايدات آن. اين خطاب نسبت به صاحبان اموال، استحبابى است، و نسبت به اولياى اطفال و ديوانگان و سفيهان، وجوبى است كه بايد آنها را از اموال خودشان اداره كنند، و نسبت به حكّام اسلامى و اولياى امور امت كه اموال عامۀ ملت در دست آنهاست طبق تشخيص آنهاست.

ص:18

وَ قُولُواْ لَهُمْ قَوْلًا مَّعْرُوفاً

و به آنها گفتارى پسنديده بگوييد. يعنى سخنى كه ناراحتى آنها را از اين كه محروم از اموال يا ممنوع از تصرف اند زايل كند و رضايتشان را در آنچه به آنها داده مى شود جلب نمايد.

وَابْتَلُوا الْيَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُوا النِّكَاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَأْكُلُوهَا إِسْرَافاً وَبِدَاراً أَن يَكْبَرُوا وَمَن كَانَ غَنِيّاً فَلْيَسْتَعْفِفْ وَمَن كَانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَكَفَى بِاللّهِ حَسِيباً «6»

لغت و اعراب:

ابتلاء: امتحان و آزمايش. رشد: هدايت يافتن و استقامت در راه راست. بِدار: مبادرت و پيشدستى. اذا بلغوا: «اذا» شرطيه و «بلغوا» فعل شرط، فإن انستم نيز شرط است و جزاى آن فادفعوا، و شرط و جزاى دوم جزاى شرط اول است. اسرافاً و بداراً هر دو حال است از فاعل لا تأكلوا به تقدير مسرفين و مبادرين، يا مفعول له «لا تأكلوا» است به تقدير لتسرفوا فيها و لتبادروا كِبَرَهم.

تفسير:

وَ ابْتَلُواْ الْيَتَامَى حَتَّى إِذَا بَلَغُواْ النِّكَاحَ

خطاب به كسانى است كه اموال يتيمان در دست آنهاست خواه اولياى نسبى يتيم باشند مانند جدّ پدرى، يا اوصياى پدر و جدّ او، يا ولىّ امر مسلمين.

معناى آيه: يتيمانى را كه اموال آن ها در دست شماست تا آن گاه كه به وقت ازدواج برسند، يعنى بلوغ شرعى پيدا كنند يعنى دربارۀ استعداد حفظ اموال و توان تصرف و ادارۀ آن و در مقدمۀ تحويل اموال به دستشان بيازماييد، زيرا بلوغ، نخستين مرحلۀ رشد جسمى

ص:19

انسان و حيوانات و رشد روانى انسان هاست، و بنابراين، آزمايش در مدت پيش از بلوغ است اما مبدأ و كيفيت آن در آيه ذكر نشده و ظاهراً مبدأ آن از وقتى است كه يتيم استعداد اجمالى براى تصرفات مالى پيدا كند و اين امر برحسب اختلاف اموال و انواع تصرفات در آن از داد و ستد و اجاره و زراعت و دامدارى و غيره فرق مى كند.

فَإِنْ ءَانَسْتُم مِّنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُواْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ

يعنى: پس اگر در طول مدت امتحان از آنان رشد فكرى يافتيد، يعنى نتيجۀ آزمايش در مدت مزبور حصول اطمينان به رشد مالى آنها بود كه خردمندى و حسن تدبير در تصرف دارند و مى توانند اموال خود را حفظ كنند و تصرفات عاقلانه طبق اقتضاى زمان و عرف محيط انجام دهند و كارشان در نظر عرف سفيهانه نيست، اموالشان را به خودشان رد كنيد.

از اين آيه استفاده مى شود كه تنها بلوغ سبب جواز رد اموال نيست، بلكه بلوغ، مقتضى آن و رشد شرط آن است و جواز ردّ مال به او و نفوذ تصرفات او در مال پس از تحقق شرط است. و اين شرط فقط دربارۀ تصرفات مالى است و اما ساير احكامى كه متوجه به مكلّف بالغ است از قبيل واجبات عبادى و غيرعبادى و محرمات اعتقادى و عملى، مشروط به رشد نيست. و اين تفصيل از لطايف احكام الهى و دقايق حكمت تشريع است، زيرا اگر اموال بالغ را بدون تحقّق رشد در اختيارش قرار دهند اهل دنيا و شياطين انسى به راحتى او را فريب مى دهند و مال را از كَفَش بيرون مى برند؛ ولى اين امر در غير اموال نيست، زيرا درك عناوين واجبات و محرمات و اطاعت امر در آنها به مجرد بلوغ براى او سهل است.

وَ لَاتَأْكُلُوهَآ إِسْرَافاً وَ بِدَاراً أَن يَكْبَرُواْ

يعنى: و هرگز اموال يتيمان را به اسراف و تجاوز از قانون الهى و به نحو پيشدستى از اين كه آنها بزرگ شوند و مالشان را تحويل بگيرند، نخوريد و تصرف ننماييد.

وَ مَن كَانَ غَنِيّاً فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَن كَانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ

اين جمله دربارۀ اولياى اطفال است كه در حفظ نفوس و اموال آنها متحمل زحماتى مى شوند. يعنى: و از متصديان امور ايتام كسى كه بى نياز باشد، از خوردن مال يتيم كفّ نفس كند و خوددارى نمايد، و كسى كه نيازمند باشد به طرز پسنديده اى از آن بخورد. و مراد از طرز پسنديده تصرف به نحو برداشتن وام از آن مال يا اخذ مقدار ضرورت بدون

ص:20

عوض و يا برداشتن مقدار اجرة المثل زحمات خويش است، كه هيچ يك از اين امور براى شخص غنى جايز نيست، و احكام فقهى اين موضوع در فقه است.

ارث اقوام نسبى و سببى

فَإِذَا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ فَأَشْهِدُواْ عَلَيْهِمْ وَ كَفَى بِاللَّهِ حَسِيباً

يعنى: هنگامى كه پس از بلوغ و تحقّق رشد، مى خواهيد اموالشان را به خودشان رد كنيد بر آنها شاهد و گواه گيريد. يعنى بر ردّ مالشان اقامۀ شاهد كنيد كه بعداً انكار و خصومت و جدالى پيش نيايد. و خدا خود از نظر حسابرسى كافى است، لكن رسيدگى او در آخرت است و نزاع هاى دنيوى را حل نمى كند.

لِلْرِجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَلِلْنِسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَفْرُوضاً «7»

لغت و اعراب:

مما قلّ بدل است از مما ترك. نصيباً حال است از نصيبٌ در دو مورد، يا منصوب به اختصاص است به تقدير أعنى. مفروضاً يعنى واجباً و موجَباً من اللّه تعالى.

تفسير:

لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّسَآءِ نَصِيبٌ مِّمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَ الْأَقْرَبُونَ

اين آيه در مقام بيان ارث برى نخستين ورّاث ميت است كه ارحام او هستند و توارث به «نسب» دارند، و حكمى است به نحو قانون كلى در مقابل توارث به «سبب» مانند زوجيت، و توارث به «ولا» مانند اعتاق و ضمان جريره و امامت. و اين حكم از قديمى ترين احكام اسلام است كه ظاهراً از زمان شهادت هابيل مورد عمل قرار گرفت، و اصل حكم، مطابق با قوانين عقلايى و رسوم عرفى ميان تمام ملل و مكاتب است، زيرا اولاد و ارحام هر انسانى وجود تنزيلى و دوام هستى او هستند و بايد طبق عقل و عرف، شئون حياتى و حقوق مالى وى نيز از آنِ آنها باشد، و در همۀ شرايع آسمانى نيز اين حكم

ص:21

به نحو تأسيس يا امضا و تأكيد تشريع شده است هر چند خصوصيات و كيفيت توارث و كميّت موروث در ميان جوامع گذشته روشن نيست.

و اين حكم در آيه از سه جهت مورد تعميم قرار گرفته است: از ناحيۀ ورّاث يعنى ارث برها كه همۀ ارحام هستند طبق طبقه بندى خاص؛ و از ناحيۀ موروثين يعنى امواتى كه ارث مى گذارند؛ و از جانب ماتَرَكِ آنها كه اعم است از اموال و اعمال و حقوق.

معناى آيه: براى مردان، يعنى طايفۀ ذكور اعم از پير و جوان و كودك حتى جنين و نطفۀ در رحم مادر، بهره و سهمى است از آنچه پدر و مادر و خويشان آنان از خود باقى گذاشته اند؛ و براى زنان، يعنى طايفۀ اناث حتى جنين و نطفه، نيز بهره و نصيبى است از آنچه پدر و مادر و خويشان آنان باقى گذاشته اند.

مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ نَصِيباً مَّفْرُوضاً

«مماقلّ» بدل از «ماترك» است، يعنى: اين توارث از اندكِ آنچه ماتَرَك ميت است يا از بسيار آن ثابت است. و اين بهره براى آنها فرض و واجب از جانب خداست. ظاهر آيه اين است كه ارث از ملكيت هاى قهرى است، يعنى به مجرد موت شخص، ماتَرَك او قهراً طبق طبقه بندى خاص ميان ارحامش منقسم مى شود و نياز به قبول ندارد.

وَإِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينُ فَارْزُقُوهُم مِنْهُ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً «8»

تفسير:

وَ إِذَا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُواْ الْقُرْبَى وَ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينُ فَارْزُقُوهُم مِّنْهُ

اين آيه در مقام بيان حكمى است استحبابى، ارفاقى، اجتماعى و اخلاقى، و نسبت به ارحام از مصاديق صلۀ رحم است كه مورد ترغيب شرع است. يعنى: و اگر در وقت قسمت تركۀ ميت، عده اى از ارحام او حضور يابند، يعنى آنان كه به خاطر دورى طبقه يا مخالفت

ص:22

در مذهب يا قاتل بودن ارث نمى برند، يا ايتامى از ارحام و غير ارحام او و يا فقرا و مستمندانى حاضر شوند، بايد به آنها از تركۀ مورد تقسيم توشه اى بدهيد، و مقدارش محوّل به كرم ورّاث شده است.

سفارش ايتام

وَ قُولُواْ لَهُمْ قَوْلاً مَّعْرُوفاً

يعنى: و علاوه بر عطيّۀ مالى، با آنها سخنى نيكو و پسنديده گوييد؛ مثلاً دعا كنيد و از اندك بودن مال مبذول معذرت بخواهيد و يا حداقل منّتى بر آنها ننهيد.

وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافاً خَافُوا عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُوا اللّهَ وَلْيَقُولُوا قَوْلاً سَدِيداً «9»

تفسير:

وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُواْ مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعَافاً خَافُواْ عَلَيْهِمْ

اين آيه در توصيۀ تهديدآميز اوصياست. يعنى: كسانى كه اموال يتيمان در دست آنهاست، بايد بترسند و خيانت نكنند و نيز در تهديد بيمارانى است كه اولاد صغار دارند كه بترسند و همۀ اموال يا بيش از ثلث آن را براى غير، وصيت نكنند.

مى فرمايد: و كسانى كه اگر پس از خود اولاد ضعيف و ناتوان به جاى بگذارند از ضايع شدن آنها و اموالشان مى ترسند، بايد بهراسند، يعنى از اين كه به اموال ايتام ديگران خيانت كنند، و يا به اولاد خودشان در كيفيت وصيت اجحاف و ظلم نمايند، چنان كه در آن عصر اتفاق مى افتاده كه محتضر همۀ اموالش را از خوف خدا به امور خيريه وصيت مى كرد و اولادش را به دست ضياع و هلاكت مى سپرد.

فَلْيَتَّقُواْ اللَّهَ وَ لْيَقُولُواْ قَوْلاً سَدِيداً

يعنى: حتماً بايد تقوا ورزند و خيانت به اموال يتيم ديگران نكنند، و بايد گفتارى متين و استوار گويند و در وصيت از يك سوم تجاوز نكنند و ساير حدود وصيت را رعايت نمايند.

ص:23

إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً «10»

لغت:

أكل فى بطنه أى ملأبطنه: شكم خود را پر كرد. و أكل فى بطنه: أدخل الطعام فى بطنه. صلى النارَ: چشيد عذاب آتش را، سوخت در آتش، داخل شد در آتش. سعير: آتش شعله ور.

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ نَاراً

يعنى: بى ترديد كسانى كه اموال يتيمان را به ظلم و عدوان مى خورند جز اين نيست كه آتش در شكمشان وارد مى كنند.

عموم اموال به خوراكى و پوشاك و دام و مسكن و غيره قرينه است كه مراد از اكل، مطلقِ تصرف عدوانى است. پس هر تصرفى در هر مالى از اموال يتيم در دنيا، كيفرش خوردن آتش در جهنم است. و بنابر تجسّم اعمال، هر تصرف دنيوى در آخرت به صورت خوردن آتش تجسم مى يابد.

وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً

يعنى: به زودى آنها در آتش شعله ور در مى آيند و عذاب آن را مى چشند. سين استقبال در «سيصلون» كه دلالت بر تعجيل دارد دالّ است بر اين كه مراد، آتش برزخ است كه به محض مرگ، پيش از قيامت آماده است. و ممكن است مراد، آتش پس از قيامت باشد كه از نظر قدرت ربوبى و نسبت به موجود ازلى و ابدى نزديك است هر چند از نظر ما بسيار دور است.

و آيه شامل است بر متصرّف كافر و مؤمن، لكن سببيت اكل مال در دنيا به اكل نار در آخرت دربارۀ كافر به نحو علّيت تامّه است و دربارۀ مؤمن به نحو اقتضاست، يعنى

ص:24

مشروط است به اين كه موانعى از عذاب نباشد مانند: توبه، انجام حسنات مكفِّر، شفاعت و غيره.

يُوصِيكُمُ اللّهُ فِي أَوْلاَدِكُم لِلْذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ فَإِن كُنَّ نِسَاءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ وَإِن كَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ وَلأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِن لَمْ يَكُن لَهُ وَلَدٌ وَوَرِثَهُ أَبَوَاهُ فَلأُمِّهِ الثُّلُثُ فَإِن كَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلأُمِّهِ السُّدُسُ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِهَا أَوْ دَيْنٍ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ لاَ تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً فَرِيضَةً مِنَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيماً حَكِيماً «11»

اعراب:

احكام ارث

يوصيكم مرجع ضمير جمعش پدران و مادران است. مرجع ضمير كنّ اولاد است و تأنيث آن به اعتبار خبر كانَ يعنى نساء است و يا به اعتبار اسم كانَ يعنى «مولودات» است.

كانت واحدةً، اسم كانت «مولودة» متعدد است. من بعد وصية به تقدير تلك الأنصباء من بعد.

فريضةً مفعول مطلق يوصيكم اللّه است، زيرا آن به معناى «يفرض عليكم اللّه» است.

تفسير:

يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِى أَوْلاَدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنثَيَيْنِ

پس از آن كه خداوند در آيۀ هفتم اصل اوّلى و حكم كلى توارث خويشان را بيان كرد، در اين دو آيه (11 و 12) به بيان برخى از فروع و مصاديق آن پرداخته، قريب 25 فرع

ص:25

همراه توصيه اى در اول و توصيه اى در آخر بيان نموده است.

در اين آيه خطاب به پدران و مادران مى فرمايد: خداوند شما را دربارۀ اولادتان توصيه مى كند كه سهم الارث پسر برابر سهم دو دختر است.

يعنى ابتدا به يك حكم كلّى، سپس به مصاديق آن سفارش دارد. اما حكم كلّى، نصيب يك پسر به اندازۀ نصيب دو دختر است. و به عبارت ديگر، پسران دو برابر دختران ارث مى برند. و معناى اين توصيه چنان كه از لام ملكيت در اين آيه و آيۀ بعد و از روايات باب استفاده مى شود، جعل حكم وضعى ملكيت است، يعنى به مجرد مرگ هر يك از والدين همۀ ماتَرَك او بر طبق اين قسمت، مِلك اولاد مى شود به نحو انتقال ملك واحد و تجزيه و انقسام به سبب انتقال، و يا به نحو بطلان ملكيت واحدۀ مورّث و حدوث ملكيت هاى متعدد وارث ها.

و اين جمله از آيه سوق شده براى بيان صورت اختلاف اولاد از نظر ذكورت و انوثت و تعداد آنها كه چهار صورت دارد: 1) يك پسر 2) يك دختر 3) چند پسر و يك دختر 4) چند دختر و يك پسر.

فَإِن كُنَّ نِسَآءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثَا مَا تَرَكَ

يعنى: پس اگر اولاد ميت فقط از جنس اناث و بيشتر از دو نفر باشند، يعنى دو نفر يا بيشتر باشند، دو سوم ماتَرَك او از آنِ آنهاست. و حكم يك سوم باقى طبق آنچه از سنّت استفاده مى شود اين است كه به همانها رد مى شود. و لذا در فقه گفته مى شود:

دو سوم فرضاً و يك سوم ردّاً از آنِ آنهاست. يا دو سوم به حكم كتاب و يك سوم به حكم سنّت است.

وَ إِن كَانَتْ وَاحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ

يعنى: اگر فرزند ميت تنها يك دختر باشد نصف ماترك ميت از آنِ اوست. و نصف ديگر نيز ردّاً به او مى رسد. و اين دو جمله از آيه در مورد انحصار اولاد به اناث است خواه متعدد يا منفرد. و اما صورت انحصار اولاد به ذكور منفرد يا متعدد در اين آيه بيان نشده و بايد به سنّت اهل بيت عليهم السلام رجوع كرد.

وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِن كَانَ لَهُ وَلَدٌ فَإِن لَّمْ يَكُنْ لَّهُو وَلَدٌ وَ وَرِثَهُو أَبَوَاهُ

ص:26

فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ

يعنى: براى هر يك از پدر و مادر ميّت اگر ميّت فرزند داشته باشد يك ششم مال است، و اگر فرزندى نداشته باشد و وارث او منحصر به والدين باشد، مادر او يك سوم ماترك را مى برد، يعنى دو سوم هم از آنِ پدر است و عنوان كلّى لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ دربارۀ اجتماع پدر و مادر نيز تحقّق مى يابد.

فَإِن كَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ

يعنى: اگر ميتى از طبقۀ اول تنها پدر و مادر را دارد و از طبقۀ دوم چند تا برادر، مادر او يك ششم ماترك را مى برد و بقيه كه پنج ششم است از آنِ پدر مى باشد و به برادران چيزى نمى رسد فقط وجود آنها سبب مى شود كه از حصّۀ مادر كاسته شود و از يك سوم به يك ششم تنزل كند و بدين جهت برادران ميّت را «حاجب» مى گويند.

مِن م بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِى بِهَآ أَوْ دَيْنٍ

يعنى: همۀ بهره ها و نصيب هاى شش گانه اى كه ذكر شد و بلكه مطلق توارث ارحام، پس از استثناى دو چيز از تركۀ ميت است: اول دَين، دوم وصيت.

و تقديم وصيت بر دَين در اين كلام و در سه مورد ديگر در آيۀ بعد براى اهميت آن است نه تعيين رتبۀ وصيت و دين. و حكمت اين حكم اين است كه نوعاً صاحبان دَين در دست خود سند دارند و حقّشان را تعقيب مى كنند، ولى در وصيت خصوصاً عهديّه سندى در دست موصى اليهم نيست و حق در معرض تضييع است. و مراد از دَين، بدهى خَلقى و خالقى اوست، حتى اگر دَينش فراگير همۀ تركه باشد چيزى براى وارث باقى نمى ماند. و فرضاً اگر يك دينار از دَين اضافه ماند تقسيمات ارثى فقط در آن اجرا مى شود. و همين طور است وصيت؛ اگر همۀ اموال را وصيت كرد و ورثه هم امضا نمودند چيزى براى وارث ها نمى ماند، و اگر امضا نكردند سهم آنها پس از منها كردن يك سوم ماترك، خواهد بود.

ءَابَآؤُكُمْ وَ أَبْنَآؤُكُمْ لَاتَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً

اين جمله براى دفع اين استبعاد است كه چرا حصّه و نصيب والدين از اولاد خود اين مقدار كمتر از حصّۀ اولاد از والدين است؟ مى فرمايد: شما نمى دانيد كه از پدران و

ص:27

فرزندانتان كدام يك از حيث نفع معنوى به شما نزديك ترند. يعنى اگر به دقت بنگريد مى دانيد محبت و ترحم و عواطف انسانى و ارتباط معنوى پدر و مادر نسبت به فرزند بيشتر از رحم و عطوفت فرزند نسبت به والدين است و توارث مالى ميان آنها براساس اين رابطۀ معنوى است، پس قهراً بايد انسان از ماترك پدر و مادر بيش از ماترك اولاد بهره برد. به عبارت ديگر بايد بهرۀ انسان از اموال پدر و مادر به تناسب مهر آنها باشد و بهرۀ وى از اموال فرزندان نيز به تناسب مهر آنها باشد. و از اين رو اگر زيدى كه پدر و جد دارد و فرزند نيز دارد، اگر پدرش بميرد پنج ششم مال او را مى برد، و اگر فرزندش بميرد يك ششم مالش را مى برد.

فَرِيضَةً مِّنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيماً حَكِيماً

يعنى: احكام وضعى مزبور، تشريع قطعى و لازم از ناحيۀ خداوند است، زيرا خداوند دانا و صاحب حكمت است. دانا به احوال بندگان خود و مصالح و مفاسد امورشان، و صاحب دقت و متانت و استحكام در مرحلۀ تشريع و تكوين.

معلوم باد كه مقتضاى فقه اسلامىِ مستفاد از كتاب و سنّت اهل بيت وحى عليهم السلام دربارۀ متروكات ميّت مسلِم اين است كه:

اول چيزى كه بايد از اموال او برداشته شود هزينۀ تجهيزات پنج گانۀ خود اوست كه گويى مال جسد است تا برود و در قبر به روحش بپيوندد، يعنى غسل و حنوط و كفن و نماز و دفن، به طورى كه اگر همۀ ماتركش به مقدار انجام متعارف آنها باشد بايد در آنها صرف شود و براى طلبكاران او چه رسد به وصيت و وارث چيزى نمى ماند.

دوم بدهى هاى خَلقى و خالقى اوست از زكات و خمس و كفّارات مالى و غيره. پس اگر تركۀ او به مقدار ديون يا كمتر از آن باشد وصيت و وارث حصّه اى نخواهند داشت.

سوم وصيت اوست، كه اگر همۀ مال خود را به موارد غير ارث وصيت نمود و وارثان امضا كردند چيزى به آنها نمى رسد.

چهارم در فرض عدم امور فوق و عدم وصيّت يا پس از اخراج وصيت به ثلث، ماترك او مشمول برنامۀ آيات ارث خواهد بود.

ص:28

وَلَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِن لَم يَكُن لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ وَلَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِن لَمْ يَكُن لَكُمْ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الُّثمُنُ مِمَّا تَرَكْتُم مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِهَا أَوْ دَيْنٍ وَإِن كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلاَلَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِن كَانُوا أَكْثَرَ مِن ذلِكَ فَهُمْ شُرَكَاءُ فِيْ الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى بِهَا أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ «12»

لغت و اعراب:

من بعد وصيّة در سه مورد متعلق به ثبوت ارث براى ورّاث مذكور است يعنى ثبوت نصف و رُبع و ثُمن و سُدس، و شركت در ثلث در موارد فوق مقيّد به دو قيد است. كلالة: در اطلاق بر مذكّر و مؤنث و مفرد و جمع مساوى است و آن كسى است كه پدر و اولاد ندارد. و كان ناقصه است و رجل اسم آن و كلالة خبر آن است و يورث صفت اسم كان، و امرأة عطف است به رجل به تقدير وان كانت امرأة تورث كلالة. غير مضارّ حال است از فاعل يوصى.

وصيّةً مفعول مطلق «يوصيكم اللّه» مقدر است.

ص:29

تفسير:

وَ لَكُمْ نِصْفُ مَا تَرَكَ أَزْوَاجُكُمْ إِن لَّمْ يَكُن لَّهُنَّ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِن بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِهَآ أَوْ دَيْنٍ

يعنى: و براى شما شوهران است نصف تركۀ همسرانتان، نصف اموال آنها داخل ملك شما مى شود در صورتى كه آنها فرزندى نداشته باشند نه از شما و نه از شوهر ديگر، و اگر آنها فرزندى داشته باشند حتى از شوهر ديگر براى شما يك چهارم تركۀ آنها ثابت است.

و اين حصّۀ نصف يا ربع پس از استثناى وصيتى است كه آنها مى كنند يا پس از بدهى آنهاست.

وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِن لَّمْ يَكُن لَّكُمْ وَلَدٌ فَإِن كَانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُم مِّن م بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِهَآ أَوْ دَيْنٍ

يعنى: براى همسرانتان يك چهارم از تركۀ شماست اگر شما فرزندى نداشته باشيد خواه از او يا از زن ديگر، و اگر شما داراى فرزنديد پس نصيب آنها يك هشتم متروكات شماست. و اين حكم وضعى و ملكيت نيز پس از اخراج مقدار وصيتى است كه انجام مى دهيد و پس از منها كردن دَين خلقى يا خالقى شماست.

و مقتضاى عموم ازواج بر دائمه و منقطعه و عموم موصول «ماتركتم» اين است كه زن منقطعه نيز ارث ببرد و هر دو از تمام متروكات شوهر از اراضى و غيره ارث ببرند، لكن از سنّت قطعيه ثابت شده كه منقطعه ارث بر نيست يا مطلقاً و يا با شرط عدم توارث، و زن دائم نيز از زمين بياض و از عين برخى از اموال ارث نمى برد، و تفصيل حكم در فقه است.

وَ إِن كَانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلاَلَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَلَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا السُّدُسُ

اين كلام در بيان توارث ميان برادران و خواهران امّى است يعنى از طرف مادر، برادر و خواهرند، منفرد باشد يا متعدد. يعنى: اگر مرد ميتى كه از او ارث برده مى شود يا زن ميتى كه از او ارث مى برند «كَلاله» باشد يعنى پدر و مادر و اولاد نداشته باشد؛ و به عبارت ديگر ميت در وقت مرگ بدون عمودَين باشد ولى برادر يا خواهر داشته باشد، مراد برادر و خواهر مادرى تنهاست، پس به هر يك از آن دو يك ششم ماتَرَك ميت مى رسد.

ص:30

فَإِن كَانُواْ أَكْثَرَ مِن ذَ لِكَ فَهُمْ شُرَكَآءُ فِى الثُّلُثِ

يعنى: و اگر بيش از يك نفر باشند، مثلاً دوتا برادر يا بيشتر يا دوتا خواهر يا بيشتر يا از هر دو جنس لكن همه از طرف مادر باشند همۀ آنها در ثلث مال شريك اند، يعنى يك سوم ماتَرَك ميت از آنِ آنهاست كه بالسويه ميانشان قسمت مى شود. و حكم برادر و خواهر يا برادران و خواهران پدر و مادرى و يا پدرىِ تنها در آيۀ آخر اين سوره ذكر شده است.

و فرض اين كلام اين است كه ميت غير از اين طبقه وارثى ندارد، زيرا طبقۀ قبلى را كلمۀ «كلاله» نفى كرد و نوبت به طبقۀ بعدى هم با وجود برادر و خواهر نمى رسد و در نتيجه مابقى تركه بلا مالك مى ماند؛ و اين ظاهر آيه است، لكن از سنت قطعى استفاده مى شود كه در هر دو صورت، مازاد از فرض كتاب اللّه يعنى باقى تركه به حكم سنت به آنها برمى گردد.

مِن م بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى بِهَآ أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَآرٍّ وَصِيَّةً مِّنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ

يعنى: ثبوت حصّۀ سُدس يا ثلث براى برادران و خواهران امّى نيز پس از بيرون كردن وصيت و دَين است در صورتى كه وصيت و دين براى ورثه ضرر آفرين و زيان آور نباشد، نظير آن كه ميت در حال مرگ همۀ مال را براى غير وارث وصيت كند، يا وصيت را تنها به قصد اضرار انجام دهد، و يا ثبوت دين به اقرار ميت باشد و ثابت گردد كه وى به قصد اضرار به ورثه اقرار نموده است؛ كه در اين فروض، وصيت و دين از اصل مال اخراج نمى شود. و توصيۀ مزبور سفارشى است از جانب خدا، و خدا دانا به همۀ اعمال، و بردبار با متخلفان است.

تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ «13» وَمَن يَعْصِ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خَالِداً فِيهَا وَلَهُ عَذَابٌ مُهِينٌ «14»

ص:31

لغت:

حد: حاجز و مانع ميان دو شىء مانند ديوار خانه و مرز كشور.

تفسير:

تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ

«تلك» اشاره به احكام كلى مذكور از تكليفى و وضعى و قواعد عامه اى است كه از اول سوره تا اينجا ذكر شده (مانند: رعايت حال ارحام، حفظ اموال يتيمان، ازدواج با ايتام و با زوجات متعدد، حسن تأديۀ صداق، اجتناب از قرار دادن اموال در دست سفيهان، لزوم امتحان صِغار تا بلوغ و رشد، اخذ اجرت از اموال ايتام، بذل عطيّه به حضّار مجلس تقسيم ارث، تعيين طبقات ارث و غير اينها) يعنى اين احكام حدود خداست.

و اطلاق حدود بر احكام تشبيه است، يعنى همان طور كه املاك و اراضى و كشورها حدود و مرزهايى دارند كه نبايد از آنها تجاوز كرد، خدا هم براى حريم جلال و جمالش حدودى تعيين كرده كه نبايد تعدى و تجاوز نمود و آن احكام دين اوست.

وَمَن يُطِعِاللَّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُجَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَفِيهَا وَذَ لِكَ الْفَوْزُالْعَظِيمُ

يعنى: و كسى كه از خدا و رسول او فرمان برد، به اين معنى كه از خدا در احكام مولوى شريعت او، و از رسول در فرامين مولوى و اوامر و نواهى ولائى او يا از دستورات ارشادى او اطاعت كند، خدا او را در بهشت هايى كه از زير درختانش انواع رودها جريان دارد وارد مى كند كه در آن جاويدان باشند، و اين است رستگارى و كاميابى بزرگ.

وَ مَن يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نَاراً خَالِداً فِيهَا وَلَهُو عَذَابٌ مُّهِينٌ

يعنى: و كسى كه خدا و فرستادۀ او را نافرمانى كند، كه اوامر و نواهى مولوى خدا و فرامين مولوى يا ارشادى رسول او را مخالفت نمايد، و از حدود و مرزهايى كه خدا تعيين كرده تجاوز نمايد، خدا او را در آتشى وارد مى كند كه در آن جاودان بماند، و او را عذابى خواركننده است. زيرا انسانى كه خدا او را براى مراحل كمال انسانيت و براى بهشت و جوار پيامبران و صالحان آفريده، اگر در خاتمه او را به سزاى طغيانش به جايى درافكند كه

ص:32

در ميان آتش همراه فراعنه و شياطين زمان براى هميشه بسوزد، بالاترين خوارى است.

حدّ زنا

وَاللَّاتِي يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِسَائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنكُمْ فَإِن شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً «15» وَاللَّذَانِ يَأْتِيَانِهَا مِنْكُمْ فَآذُوهُمَا فَإِن تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمَا إِنَّ اللّهَ كَانَ تَوَّاباً رَحِيماً «16»

تفسير:

وَ اللَّاتِى يَأْتِينَ الْفَاحِشَةَ مِن نِّسَآئِكُمْ فَاسْتَشْهِدُواْ عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِّنكُمْ فَإِن شَهِدُواْ فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً

مراد از «اللّاتى من نسائكم» زنان شوهردار مسلمان، و مراد از «فاحشه» زنا، و خطاب آيه به شوهران است. يعنى: اى شوهران، آن كسان از زن ها و همسران شما كه عمل فاحشه به جا مى آورند، بايد بر آنها چهار نفر مرد از خودتان، يعنى از مسلمين، را به شهادت طلبيد، پس اگر شهادت دادند، كيفرشان اين است كه آنها را در خانه به عنوان حبس انفرادىِ ابدى يا حبس غيرمحدود نگه داريد تا آن كه حادثۀ مرگ آن ها را برگيرد يا خداوند براى آن ها راهى بگشايد.

ظاهر آيه اين است كه احضار شهود زنا و اجراى كيفر حبس به دست خود شوهر است، و در شهود هم تنها ايمان شرط است نه عدالت؛ و اين حكم از جهاتى خلاف آن چيزى است كه بعداً طبق كتاب و سنّت براى زناكار ثابت شده، زيرا پس از اين سوره، سورۀ نور نازل شده و حكم زنا و فروع آن با لحاظ روايات مفسّره در آن سوره ذكر شده، و حاصل احكام اصلى و دائمى زنا پس از نزول سورۀ نور اين است:

اولاً ثبوت آن، خواه با اقرار چهارگانه يا بيّنۀ عادله يعنى شهود چهارگانه و خواه از زن

ص:33

محصنه يعنى شوهردار يا غيرمحصنه بايد در نزد حاكم باشد.

ثانياً در شاهدان زنا مجرد ايمان كافى نيست بلكه عدالت هم شرط است.

ثالثاً اجراى هر حدى بايد زير نظر حاكم انجام يابد.

رابعاً اگر مدّعى زنا شوهرِ زن باشد حاكم او را مكلّف به اقامۀ چهار شاهد مى كند، و اگر نكرد پيشنهاد ملاعنه مى دهد.

خامساً در كيفر هيچ نوعى از زنا حبس مؤبَّد يا غيرمحدود نيست.

از اين رو مفسران با استفاده از روايات گفته اند: حكم اين آيه موقّت بوده، يعنى در فاصلۀ ميان نزول سورۀ نساء و سورۀ نور، و بعد منسوخ شده، و ذكر أَوْ يَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِيلاً نيز شاهد مطلب است، زيرا گويى در اين جمله اشاره است به اين كه اين حكم موقت است. و البته معلوم باشد كه بنابر نسخ، مراد نسخ حكم خاص است نه نسخ آيه و قرآنيت آن، بلكه بر لفظ آيه آثار قرآنيت بار مى شود و لمس آن بدون طهارت حرام و خواندنش در نذر يك آيه از قرآن كافى است و تركش از سورۀ نساءِ واجب به نذر يا استيجار جايز نيست، و هكذا احكام ديگر فقهى مربوطه.

وَ الَّذَانِ يَأْتِيَانِهَا مِنْكُمْ فََاذُوهُمَا فَإِن تَابَا وَ أَصْلَحَا فَأَعْرِضُواْ عَنْهُمَآ إِنَّ اللَّهَ كَانَ تَوَّاباً رَّحِيماً

يعنى: و آن دو نفر مرد از شما مسلمان ها كه فاحشه به جا مى آورند، آنها را آزار دهيد و عقوبت كنيد، پس اگر توبه كردند و به اصلاح خود پرداختند از آنها اعراض نماييد و رهايشان كنيد، زيرا خداوند همواره نسبت به بندگان خود بسيار توبه پذير و مهربان است.

ظاهر اين آيه بيان عمل لواط و كيفر آن است كه مقدارى آزار و عقوبت كردن است مانند چند ضربه تازيانه يا كتك با دست و عصا و نحوه. و مخاطب هم طبعاً و به مقتضاى عصر نزول آيه بزرگان ارحام يا رؤساى قوم است. پس اين آيه نيز مانند آيۀ قبل معناً منسوخ است، زيرا يقيناً كيفر لواط در شرع ايذاى مطلق نيست، بلكه قبحش شديدتر از زنا است و شدت آن از آيات قرآنى، و شدت كيفرش كه كشتن با شمشير يا پرت كردن از جاى بلند يا سوزاندن به آتش يا رجم كردن است، از طريق سنّت استفاده مى شود.

و ممكن است مراد از وَ الَّذَانِ يَأْتِيَانِهَا مرد و زن باشد و ايذاء اشارۀ اجمالى به حدود شرعى است روى اعتماد به تفصيل آينده. پس معناى آيه اين است: مرد و زنى را كه عمل

ص:34

زشت به جا مى آورند آزار دهيد، يعنى به طرزى كه در اسلام تشريع خواهد شد.

وقت توبه

إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً «17» وَلَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّي تُبْتُ الآنَ وَلاَ الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَهُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ اعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً «18»

تفسير:

إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِن قَرِيبٍ

كلمۀ «على اللّه» دلالت بر وجوب توبه و عطف توجه بر خدا دارد و اين وجوب عقلى است كه خود خداوند طبق وعده هاى متعددى كه در اين كتاب داده و در كتاب هاى آسمانى نوشته و به مقتضاى مقام شامخ عظمت و رحمت و عطوفتش، بر خود لازم كرده است. و جهالت در اين جا وقوع گناه به اقتضاى هواى نفس و غفلت از حق است هر چند عاصى حكم آن را بداند چنان كه غالب گناهان مردم از اين باب است نه به عنوان عناد و تكبّر در مقابل خداوند. و اطلاق جهل بر اين علم به لحاظ غفلت از عظمت و جلال مقام ربوبى و عدم اطلاع از مفاسد دنيوى و چگونگى عذاب اخروى عمل است. و اين كلمه قيد توضيحى «يعملون السوء» است، يعنى طبعاً عمل زشت و گناه، نشأت يافته از نادانى گنهكار است. و مراد از «قريب» به قرينۀ آيۀ بعد، وقوع توبه پيش از مرگ است.

معناى آيه: جز اين نيست كه توبه و عطف توجهى كه برعهدۀ خداست براى كسانى است كه به نادانى، عمل زشت را به جا مى آورند؛ كافر مى شوند يا گناهان كبيره و صغيرۀ فرعى مى كنند، سپس به زودى و پيش از مرگ توبه مى كنند، اسلام اختيار مى نمايند يا از

ص:35

فسقشان بازمى گردند.

فَأُوْلَئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً

يعنى: آنان كه عن قريب توبه مى كنند خدا هم بر آنها عطف توجه و بذل عنايت مى نمايد و توبۀ آنها را مى پذيرد. و كلمۀ «كان» اشاره به قِدَم يا منسلخ از زمان است، يعنى خداوند از ازل داراى دانش و حكمت بوده، يعنى و تا ابد هم هست. و يا آن كه خدا عالم و حكيم است؛ و اطلاقش همان معناى ازلى و ابدى را ايفا مى كند.

وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئَاتِ حَتَّى إِذَا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ إِنِّى تُبْتُ الْأَنَ

مراد از سيّئات، اعم از معاصى اصولى و فروعى يعنى كفر و فسق است. و مراد از حضور مرگ احساس علايم قطعى آن است كه انسان را از حالت اختيار بيرون مى برد هر چند در دنيا باشد به گونه اى كه برگشت به حال عادى ممكن نباشد، نظير حَتَّى إِذَآ أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قَالَ ءَامَنْتُ [يونس، 90] و مانند حس كردن برخى از آثار عالم آخرت كه با بدن دنيوى محسوس مى گردد مثل ديدن ملك الموت يا شنيدن صداى فرشتگان يا حس كردن حرارت آتش برزخ و غيره.

معناى آيه: هرگز توبه اى كه برعهدۀ خداست براى كسانى نيست كه همواره در طول زندگى خود گناهانى از كفر و فسق به جا مى آورند تا آن گاه كه يكى از آنها را مرگ فرارسيد و آثارى از عالم برزخ را حس كرد مى گويد: من الآن توبه كردم.

وَ لَاالَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُوْلَئِكَ اعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً

يعنى: و نيز توبۀ حق شامل نيست كسانى را كه در حال كفر مى ميرند، يعنى كفارى كه از فرط غفلت از حق و فناى در هواهاى خويش توبۀ در حال مرگ هم از آنها صادر نمى شود. و تخصيص اين حال به كفار براى اهميت آن است وگرنه شامل حال كسانى هم هست كه مسلمان اند ولى غور در فسق و فجور كرده و فانى در شهوات اند و در آن حال توجه به توبه ندارند، ولكن ميان اين دو گروه در آخرت فرق است، زيرا سيّئات مؤمن قابل شمول ساير مكفِّرات است مانند برخى از حسناتشان يا شفاعت شفيعان آن جهان يا شمول رحمت حق كه در آن روز پس از محكوميت مجرمان و يأس آنها از شفاعت و غيره عموم رحمت خداوند آنها را شامل خواهد شد؛ و اين امور شامل كسانى كه در حال كفر

ص:36

مرده اند نخواهد شد. آنهايند كه برايشان عذابى دردناك آماده كرده ايم.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَرِثُوا النِّسَاءَ كَرْهاً وَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مَا آتَيْتُمُوهُنَّ إِلَّا أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَيَجْعَلَ اللّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً «19»

لغت و اعراب:

حقوق زنان

ترثوا النساء، نساء مفعولٌ به است، يعنى خود آنها را ارث ببريد. و يا به تقدير «عن» است، يعنى از آنها مالى را ارث ببريد. كره - به فتح و ضم -: كراهت و تنفّر و نارضايتى.

عَضَله - از باب نَصَر -: او را منع كرد و از رسيدن به خواسته اش بازداشت. الاّ أن يأتين استثناى از لاتعضلوهنّ يا از آتَيْتُمُوهُنَّ است. فاحشه: كار بسيار بد يا زنا. مبيّنه: روشن و آشكار. فعسى به جاى جواب است به تقدير فلا تفارقوهنّ فعسى.

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَايَحِلُّ لَكُمْ أَن تَرِثُواْ النِّسَآءَ كَرْهاً

در عصر نزول اين آيات، يكى از رسوم جاهليت اين بود كه پس از مرگ شخص، وارثانش زن او را نيز همراه اموالش ارث مى بردند حتى پسران او نامادرى ها را به ارث مى بردند، يا او را زن خود مى كردند يا همانند برده به ازدواج ديگران در آورده، صداقش را خود مى گرفتند، يا در خانه نگه مى داشتند تا از حق ارث خود دست بردارد و آزاد شود.

معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد هرگز براى شما حلال نيست كه زن هاى مورّثتان را همانند مال او به زور و اكراه ارث بريد و بر آنها سُلطۀ ملكى پيدا كنيد.

وَ لَاتَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُواْ بِبَعْضِ مَآ ءَاتَيْتُمُوهُنَّ

ص:37

و نيز از رسوم جاهليت آن عصر كه تا امروز هم فى الجمله باقى است اين بوده كه همسران خود را اگر مورد ميلشان نبودند و قصد جدايى از آنها داشتند به تدريج از حقوق شرعى خود ممنوع مى كردند، انفاقات لازم خوراكى و پوشاكى و مسكن مناسب شأنش را نمى دادند و حسن معاشرت در حقوق زناشوئى را مراعات نمى كردند تا آنها را در مضيقه قرار دهند و برخى از آنچه را كه به عنوان مهر يا نفقۀ تمليكى يا اموال مشروط ضمن العقدى و غيره به آنها داده اند پس بگيرند.

معناى آيه: و هرگز آنها را از حقوق خود منع نكنيد و در تنگنا قرار ندهيد تا برخى از آنچه را به آن ها داده ايد خود ببريد يا از بين ببريد.

إِلَّآ أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُّبَيِّنَةٍ

يعنى: مگر آن كه آنها عمل زشت روشنى به جا آورند.

مراد از فاحشۀ مبيّنه هر گناه كبيره اى است كه حرمتش در شرع و قبحش در نزد عقل روشن باشد، يا خصوص زناست. و استثناى اين جمله از «لاَ تَعْضُلُوهُنَّ» يا «آتَيْتُمُوهُنَّ» ملازم اين است كه منع همسر از حقوق واجبه اش در اين صورت حلال باشد و هم چنين پس گرفتن آنچه به او داده است جايز باشد. اما هر دو صورت طبق ادلّۀ ديگر مورد اشكال است، زيرا كيفر عمل زشت منع حقوق يا اخذ اموال خاطى نيست بلكه اجراى حدود شرعيّۀ معيّنه و تعزيرات است.

و مى توان در معناى آيه گفت كه مراد اين است كه اگر از آنان فاحشه اى صادر شد شوهر مى تواند برخى از حقوق مستحبه مانند حق مضاجعه، توسعۀ در نفقه، ترك ازدواج با زن ديگر را از او قطع نمايد تا مجبور به پرداخت برخى از مهر شود يا به گذشت از برخى حقوق معاشرتى گردد.

وَ عَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ فَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً

يعنى: با همسرانتان معاشرت و رفتارى به معروف نماييد به گونه اى كه شرع واجب يا مستحب كرده و عقل آن را پسنديده دانسته. و اگر قلباً آنها را دوست نداريد و از آنها كراهت داريد شتاب در جدايى و طلاق نكنيد، چه آن كه بسا هست چيزى را خوش نداريد و از آن نفرت داريد و خدا در آن براى شما خير فراوانى قرار مى دهد.

ص:38

وَإِنْ أَرَدتُّمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَكَانَ زَوْجٍ وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَاراً فَلاَ تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُبِيناً «20» وَكَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَى بَعْضُكُمْ إِلَى بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنكُم مِيثَاقاً غَلِيظاً «21»

لغت و اعراب:

تبَدَّل و استَبدل الدينار بالدرهم: دينار را به جاى درهم اخذ كرد. قنطار: مال بسيار. أفضى اليه: به او رسيد به نحو لمس. بهتاناً و اثماً هر دو مصدر است و حال از فاعل تأخذون يعنى باهتين آثمين.

تفسير:

وَ إِنْ أَرَدتُّمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَّكَانَ زَوْجٍ وَ ءَاتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَاراً فَلَا تَأْخُذُواْ مِنْهُ شَيْئاً

خطاب آيه به كسانى است كه قصد تبديل فراش دارند. توصيه است به آنها كه حقوق همسر قبلى را به خاطر جدا شدن ضايع نكنند، با قطع نظر از اين كه عقد قبلى يا بعدى دائمى است يا انقطاعى، جدا شدن به صلاح است يا نه و اين كه سبب جدايى زوج است يا زوجه.

معناى آيه: و اگر خواستيد همسرى را به جاى همسرى، يعنى همسر جديدى بدل قبلى، اتخاذ كنيد در حالى كه يكى از آنها را، يعنى همان اولى را، مال فراوانى داده بوديد مثل مهريه يا نفقاتى كه از شئون زوجيت است يا مالى به عنوان شرط ضمن العقد و نحوه، پس هرگز از آن مال چيزى پس نگيريد.

أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَاناً وَ إِثْماً مُّبِيناً

يعنى: آيا مى خواهيد آنچه را كه به او داده ايد به نحو كار زشت بهت آور و گناه آشكار

ص:39

پس بگيريد؟! زيرا استرداد آن، نقض عهد و ردكردن مالى است كه بااحترام و تشريفات خاصى داده شده و در ضمن عقدى محكم و استوار، با حضور شهود شرعى و عرفى، و در ميان مجلس جشن و اطعام، و به قصد پى ريزى بنيان الهى واحد خانواده، و به طريق معاملۀ معنوى، و در راه هدف خلقت اصلى وجود طرفين انجام يافته و به رضايت طرفين تبادل شده است.

وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضَى بَعْضُكُمْ إِلَى بَعْضٍ وَ أَخَذْنَ مِنكُم مِّيثَاقاً غَلِيظاً

يعنى: و چگونه آن را مى گيريد در صورتى كه به يكديگر روى آورده و به هم رسيده ايد و با هم ملامسه و تماس جسمى و روحى سرّى و همه جانبه داشته ايد، و آنها يعنى همسرانتان، از شما پيمانى محكم گرفته اند؟!

مراد از پيمان محكم همان انشاء لفظى و عقد رسمى صيغۀ ازدواج است كه به وسيلۀ جعل احكام واجب و مستحب و حقوق لازم براى طرفين در مورد اين ارتباط، و سپس تحقّق توالد و تناسل كه از فروع اين اصل قديم است استوار و مستحكم شده است. و البته مردان نيز از همسرانشان اين پيمان را گرفته اند، لكن چون كلام در تجاوز مرد است پيمان گرفتن زنان ذكر شده است.

وَلاَ تَنْكِحُوا مَا نَكَحَ آبَاؤُكُمْ مِنَ النِّسَاءِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَمَقْتاً وَسَاءَ سَبِيلاً «22»

لغت و اعراب:

نكاح در اين جا بلكه در همۀ موارد استعمال آن و مشتقاتش در كتاب كريم به معناى زوجيت اعتبارى است، يعنى عقدى از عقود كه قابل انشاء با لفظ و كتابت و يا فعل به نحو معاطات است نظير بيع و هبه و غيره هرچند معاطات نكاح مورد اشكال است. و اين معنا مفهوم لغوى اين لفظ و لفظ زواج است. و در لغت به معناى وَطْى و جماع نيز وضع شده است لكن در استعمالات كتاب و اكثر موارد سنّت به معناى عقد است. الَّا ما قد سلف، مراد از موصول «ما سلف» نكاح و ازدواج است، و استثناى متصل و مستثنى محذوف است

ص:40

به تقدير فتعاقَبون به الاّ نكاح السابقين فانّه معفوٌّ عنه. فاحشه: كار بسيار زشت، مقت مصدر است به معناى ممقوت يعنى مبغوض.

تفسير:

ازدواج هاى حرام

وَ لَاتَنْكِحُواْ مَا نَكَحَ ءَابَآؤُكُمْ مِّنَ النِّسَآءِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كَانَ فَاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ سَآءَ سَبِيلاً

يعنى: با زنانى كه پدرانتان با آنها ازدواج نموده اند ازدواج نكنيد جز آنچه گذشته، كه اين كار سبب عقاب است، زيرا اين عمل بسيار زشت و مبغوض خدا و راه و رسم زشت جاهلى است.

مراد از «ماسلف» ازدواج هايى است كه از گذشتگان آنها صادر شده كه ظاهر آيه اين است كه آنها سبب عقوبت نيست هر چند مقتضاى اوصاف مذكور، ترتب حرمت و عقوبت است در هر عصر و زمانى. و ممكن است علت اين باشد كه در آن ايام حكم حرمت تشريع نشده بود و يا مرتكبين جاهل قاصر بوده اند.

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ وَبَنَاتُكُمْ وَأَخَوَاتُكُمْ وَعَمَّاتُكُمْ وَخَالاَتُكُمْ وَبَنَاتُ الْأَخِ وَبَنَاتُ الْأُخْتِ وَأُمَّهَاتُكُمُ الَّلاتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَأَخَوَاتُكُم مِنَ الرَّضَاعَةِ وَأُمَّهَاتُ نِسَائِكُمْ وَرَبَائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُم مِن نِسَائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُم بِهِنَّ فَإِن لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُم بِهِنَّ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ وَحَلاَئِلُ أَبْنَائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلاَبِكُمْ وَأَن تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللّهَ كَانَ غَفُوراً رَحِيماً «23»

ص:41

لغت:

رضع الولدُ امَّه - از باب عَلِم و مَنَع و ضَرَب -: شير مادر خورد، پستان مادر را مكيد.

أرضعه: شير داد او را. ربائب: جمع ربيبه، زن تربيت كننده و تربيت شونده، دخترِ زن انسان از شوهر ديگر. حلائل: جمع حليله، زن انسان.

تفسير:

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهَاتُكُمْ وَبَنَاتُكُمْ وَأَخَوَاتُكُمْ وَعَمَّاتُكُمْ وَخَالاَتُكُمْ وَبَنَاتُ الْأَخِ وَبَنَاتُ الْأُخْتِ

خطاب به انسان ها و جامعۀ بشرى است خاصه به مسلمين كه اين كتاب را پذيرفته اند، و آيه در مقام بيان زن هايى است كه ازدواج با آنها از راه نسب بر مرد حرام است، زيرا حرمت زن بر مرد در شرع اسلام از چند راه است مانند نسب و سبب و رضاع و طلاق و احرام و لعان و غيره، و در اين جا محرمات نسبى مفصلاً يعنى همۀ مصاديقش و غير آن به نحو اجمال ذكر شده. و مراد از حرمت اين زن ها حرمت ازدواج با آنهاست به اين معنا كه با همين كلمه انشاء و تشريع مى شود. و ممكن است كلمۀ «حُرِّمت» اخبار از سبق تحريم باشد، يعنى حرمت اين زنان از پيش براى شما تشريع شده، يعنى پيش از خلقت خودتان آن گاه كه از علم ازلى الهى تنزل يافت و در مرحلۀ انشاء، در لوح محفوظ مندرج گرديد و سپس به عنوان حكم فعلى در كتاب هاى آسمانى نگاشته شد و به وسيلۀ انبيا براى جامعه بشرى ابلاغ گرديد.

معناى آيه: حرام شد بر شما ازدواج با مادرانتان و دخترانتان و خواهرانتان و عمه هايتان و خاله هايتان و دختران برادرتان، و دختران خواهرتان.

وَ أُمَّهَاتُكُمُ اللَّاتِى أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَوَاتُكُم مِّنَ الرَّضَاعَةِ

اين دو قسم، از محرمات رضاع است يعنى مادر رضاعى و خواهر رضاعى تان؛ و همۀ هفت عنوان نسبى از راه رضاع نيز حرام است. يعنى: اگر از زنى شير خورديد او مادر شماست، و از زنتان دخترى شير خورد او دختر شماست، و دختر زنى كه از او شير خورديد خواهر شماست، و دختر او دختر خواهر شما، و دختر پسر او دختر برادر

ص:42

شماست، و اگر پدرتان از زنى شير خورد دختر آن زن عمۀ شماست، و اگر مادرتان از زنى شير خورد دختر آن زن خالۀ شماست.

وَ أُمَّهَاتُ نِسَآئِكُمْ وَ رَبَآئِبُكُمُ اللَّاتِى فِى حُجُورِكُمْ

اين دو قسم، از محرمات سببى است بدين معنا كه اگر ميان شما و زنى عقد زوجيت خوانده شد پنج قسم از خويشان او بر شما حرام مى شوند، برخى دائمى و برخى موقّت يا مشروط. در اين آيه دو قسم از آنها ذكر شده، سومى خواهر زن شما و چهارم و پنجم دختر برادر زن شما و دختر خواهرش مگر آن كه زن شما اجازه دهد.

معناى آيه: و بر شما حرام شد مادران زنهايتان و دختران زنهايتان از شوهر ديگر كه در كنار شما و تحت كفالت شمايند. و اين قيد، توضيحى و اشاره به اغلب است، چون در آن عصر زنى كه از شوهر پيشين دختر داشته غالباً او را با خود به خانۀ شوهر دوم مى آورده و تحت كفالت او قرار مى داده وگرنه اگر در خانۀ شوهر دوم هم بزرگ نشده باشد باز هم بر او حرام است.

مِّن نِسَآئِكُمُ اللَّاتِى دَخَلْتُم بِهِنَّ فَإِن لَّمْ تَكُونُواْ دَخَلْتُم بِهِنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ

يعنى: حرمت ربيبه ها بر شما در اين فرض و با اين قيد است كه به حجلۀ مادران آنها وارد شده ايد، كنايه از اين كه با آنها آميزش جنسى كرده ايد، و اگر بر مادرانشان وارد نشده ايد بر شما گناهى نيست كه عقد مادر را فسخ كنيد و با آنها ازدواج نماييد.

حاصل اين كه عقد ازدواج با زن دختردار سبب حرمت ابدى دختر است مشروط به اين كه با مادرش همبستر شود، و اگر همبستر نشده حرمت موقّت است تا مادر را رها كند.

وَ حَلَئِلُ أَبْنَآئِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلاَبِكُمْ

يعنى: و حرام شد بر شما زن هاى پسران شما، يعنى عروس هايتان، آن پسرانى كه از صلب شما يعنى پسر حقيقى شما هستند نه پسرخوانده كه در عصر نزول اين آيات آنها را حرام مى دانستند.

و سبب حرمت اين زن ها نيز ازدواج است ولى از طريق ديگر، بدين بيان كه اگر مردى با زنى ازدواج كند همان گونه كه پنج قسم از ارحام و خويشان زن بر آن مرد حرام مى شود بر زن هم ازدواج با عده اى از ارحام مرد حرام مى شود مانند پدر او و پسر او، پدر به عنوان

ص:43

اين كه اين زن حليلۀ فرزند اوست، و پسر به عنوانى كه در آيۀ قبل ذكر شد (وَ لَاتَنكِحُواْ مَا نَكَحَ ءَابَآؤُكُم مِّنَ النِّسَآءِ).

وَ أَن تَجْمَعُواْ بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلَّا مَا قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً

يعنى: و نيز بر شما حرام شد كه ميان دو خواهر را در همسرى جمع كنيد، يعنى در يك وقت هر دوتا را داشته باشيد، اما تناوب مانعى ندارد. مگر آنچه گذشت، يعنى جمع بين دو خواهر عقاب آور است جز آنچه در سابق بوده، چون حكم حرمت بر آنها تشريع نشده بود.

و بعيد نيست حكم جواز در شريعت ابراهيم خليل نيز بوده، زيرا طبق تاريخ، يعقوب پيامبر دو خواهر را در حبالۀ نكاح داشته: ليا مادر يهودا و راحيل مادر يوسف. و اگر در شرايع بعدى محرّم بوده، بخشيده شدن مرتكبين براى اين است كه آنها جاهل قاصر بوده اند. زيرا كه خداوند همواره و در همه حال بسيار آمرزنده و مهربان است.

بدان كه ذكر امور زير در اين مقام مناسب است:

يك - مجموع آنچه در اين آيه و آيۀ قبلى كه تنها نامادرى در آن ذكر شده، و آيۀ بعد كه تنها زن هاى شوهردار در آن ياد شده، پانزده گروه اند: هفت گروه به واسطۀ نسب، دو گروه به سبب رضاع، شش گروه به سبب عقد. و چون محرَّمات رضاعى نيز هفت طايفه اند كه دو طايفه در اين جا ذكر شده، مجموعاً بيست طايفه مى شوند.

دو - از محرّمات مذكور، آنها كه حرام ابدى هستند مَحرم نيز هستند، يعنى نگاه كردن بر بدن آنها مانند مادر و خواهر حرام نيست و احتجاب آنها از اين مردان واجب نيست. و آنها كه حرام موقت يا مشروطاند مَحرم نيستند، مانند خواهر زن و دختر زن (پيش از تماس با مادرش) و زن شوهردار.

سه - توجه خطاب در اين آيات به مردان است كه اين گروه از زنان بر شما حرام اند، ولى از خطاب در آيۀ 23 خطابى ديگر متوجه به زنان انتزاع مى شود كه بر آنها هم ازدواج با گروه هايى از مردان در مقابل زنان مذكور در آيه حرام است به حرمت ابدى يا موقت و مشروط، مانند طوايف نسب و رضاع و سبب، يعنى پسران و پدران و برادران و پسران برادر و پسران خواهر و عموها و دايى ها و پسران رضاعى و برادران رضاعى، دامادها و شوهران مادر و پدران شوهر و شوهران خواهر به نحو اجتماع و پسر شوهر و هر مردى

ص:44

غير شوهر خود به صورت جمع. و گويى در آيۀ شريفه به زنان چنين خطاب شده: حرِّمت عليكنّ أبناؤكنّ و اباؤكنّ و اخوانكنّ و أبناء اخوانكنّ و أبناء أخواتكنّ و أعمامكنّ و أخوالكنّ و أبناؤكنّ الّذين أرضعتُنّهم و اخوانكنّ من الرضاعة و أزواج بناتكنّ و أزواج امّهاتكنّ اذا دخلوا بهنّ و اباء أزواجكنّ، و أن تجتمعن مع أخواتكنّ تحت زوج واحد، و أبناء أزواجكنّ، و كلّ رجل مع بعولتكنّ.

وَالمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ إِلَّا مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ كِتَابَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَأُحِلَّ لَكُم مَا وَرَاءَ ذلِكُمْ أَن تَبْتَغُوا بِأَمْوَالِكُم مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيَما تَرَاضَيْتُم بِهِ مِن بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيماً حَكِيماً «24»

لغت و اعراب:

مُحصَنه: نگهدارى شده، زن آزاد غير برده، زن عفيفه، زن شوهردار. و استعمال اين كلمه در اين كتاب دربارۀ زنان، هميشه به صيغۀ مفعول است و دربارۀ مردان به صيغۀ فاعل. و مُحصَنات عطف است به اُمّهاتكم در آيۀ قبل. ملك يمين: مملوك دست راست، كنايه از مملوك خود انسان است چون غالباً انسان هر چيز را با دست راست مى گيرد. كتابَ اللّه مصدر منصوب به فعل محذوف است به تقدير كَتَبَ اللّه لهؤلاء كتاباً. أن تبتغوا عطف بيان ما وراء ذلكم است. سفح: ريختن، سِفاح: زنا، مسافح: زانى چون نطفه را هدر مى ريزد. محصنين غير مسافحين هر دو حال است از فاعل تبتغوا. فما استمتعتم به مراد از «ما» ى موصوله «امرأة» و ضمير «به» راجع است به لفظ «ما». استمتع: عقد متعه خواند، لذت برد.

ص:45

تفسير:

وَ الْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَآءِ إِلَّا مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ

يعنى: و نيز مُحصَنات از زن ها بر شما حرام شده، يعنى زن هاى شوهردارى كه به وسيلۀ ازدواج مصون از آسيب شيطان و نفس امّاره گشته اند، مگر آن كه آنها را به وسيلۀ برده گرفتن مالك شده باشيد. زيرا طبق دستور شرع در جنگ با كفّار اگر مسلمين كفّار را با همسرانشان اسير كنند عقد زوجيت آنها به هم نمى خورد و تمتّع از آنها به عنوان برده جايز نيست، و اگر بدون شوهر اسيرشان كنند اسارت آنها به حكم طلاق شوى آنهاست، و استثناى آيه در بيان اين فرض است كه بر اسيركننده حرام نيست.

كِتَابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ

يعنى: حرمت طوايف پانزده گانۀ مزبور نوشتۀ الهى است بر شما كه از علم ازلى نازل گرديده و در لوح محفوظ نوشته شده و سپس در اين كتاب آسمانى به منظور تشريع دائمى براى بشر نگارش يافته است.

وَ أُحِلَّ لَكُم مَّا وَرَآءَ ذَ لِكُمْ أَن تَبْتَغُواْ بِأَمْوَالِكُم مُّحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ

يعنى: و براى شما غير طوايف پانزده گانه، حلال و مباح گرديد، يعنى نكاح و استمتاع با آنها.

و عموم موصول «ما وراء ذلكم» به وسيلۀ ادلّۀ خارجيه در مواردى تخصيص خورده، زيرا غير از موارد پانزده گانه زن هاى ديگرى نيز در شرع اسلام حرام است مانند محرمات به رضاع در غير دو مورد مذكور، و جمع ميان زن و دختر برادر و خواهر او بدون اجازۀ زن و محرمات به وسيلۀ احرام و با طلاق سه گانه و با طلاق نه گانه و با ملاعنه، و محرمات سه گانه به واسطۀ لواط، و با ظِهار، و زنا با زوجۀ غير، و هكذا كه همه از عموم «ما وراء ذلكم» استثنا شده است و مخصِّص آنها كتاب و سنّت قطعيّه است.

و جملۀ «أن تبتغوا» بيان «اُحلّ لكم» است، يعنى حليت زن هاى ديگر بدين معناست كه

ص:46

آنها را به وسيلۀ بذل اموال خود در راه صداق يا در راه خريدشان طلب كنيد و به دست آوريد. و «محصنين» و «غير مسافحين» هر دو حال است از فاعل «أن تبتغوا» يعنى در حالى كه در اين طرز تحصيل و برخوردارى از آنها راه عفت و تحفّظ و مصونيت از گناه را رويد نه راه زنا و سِفاح را.

ازدواج موقت

فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فََاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً

يعنى: پس هر زنى از آن زن هاى محلّل كه با وى عقد متعه بستيد، يا هر زنى از زن ها كه از او لذت حلال برديد يعنى به وسيلۀ عقد انقطاعى، پس بايد مهر معين او را كه شبيه اجرتى در ازدواج دائم و موقت است به عنوان فريضۀ الهى به او بپردازيد، زيرا كه آن را در ضمن پيمان محكم عقدى برعهده گرفته ايد.

بدان كه كلمۀ «متعه» و مشتقات آن در عصر نزول اين آيات ظهور داشته در خصوص عقد متعه يعنى عقد موقت و انقطاعى همان گونه كه الآن در فقه اهل بيت عليهم السلام است، چنان كه خود عمل متعه هم در آن زمان مورد عمل اصحاب پيامبر بوده و در مرأى و منظر آن حضرت انجام مى گرفته و اغلب علماى فريقين نيز بر اين امر اذعان دارند هر چند اكثريت اهل سنت مدعى نسخ اين حكم اند، و از برخى هم استفاده مى شود كه دو نوبت نسخ شده است. به هر حال، اين آيه ظهور كامل دارد در جواز و صحت و نفوذ عقد متعه؛ و ادعاى نسخ آيه به ادعا و با ادلّۀ واهيه باطل محض است. و اگر اين حكم الهى الآن هم در ميان جامعۀ مسلمين طبق شروط و حدودى كه از اهل بيت وحى عليهم السلام رسيده مورد عمل مى بود درصد گناهان به ويژه گناهان جوانان از پنجاه نيز تنزل مى كرد. و تفصيل اين مطلب در فقه است.

وَ لَاجُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيَما تَرَاضَيْتُم بِهِ مِن م بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيماً حَكِيماً

يعنى: پس از آن كه مهر را بر خود واجب و فرض كرديد بر شما هيچ گناهى نيست در آن چه دربارۀ مهر با يكديگر تراضى كنيد، مثلاً آن را تثبيت نماييد، يا همه را زن به شوى خود ببخشد، يا تا يك زمان ممتدى تأخير اندازيد، يا از آن كسر نماييد، يا بر آن اضافه كنيد. بى ترديد خداوند همواره دانا و حكيم است؛ دانا به مصالح و مناطات واقعى احكام، و حكيم در جعل و تشريع آن.

ص:47

وَمَن لَم يَسْتَطِعْ مِنكُمْ طَوْلاً أَن يَنكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مَا مَلَكَتْ أَيْمَانِكُم مِن فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِايِمَانِكُمْ بَعْضُكُم مِن بَعْضٍ فَانكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ مُحْصَنَاتٍ غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَلاَ مُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ فَإِذَا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنكُمْ وَأَن تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ «25»

لغت و اعراب:

طَول: قدرت، ثروت. طَولاً مفعول به لم يستطع است. فمن ما متعلّق به محذوف است به تقدير فلينكح ممّا ملكت. فَتَيات: جمع فَتاة، زن جوان، كنيز. من فتياتكم بيان ما ملكت است. محصَنات غير مسافحات هر دو حال است از مفعول فانكحوهنّ. عَنِت زيدٌ عَنَتاً - از باب عَلِم -: در سختى قرار گرفت، گناه كرد. ذلك لمن اشاره به جواز تزويج بَرده است كه از كلمۀ ممّاملكت استفاده مى شود. و أن تصبروا خير مبتدا و خبر است.

تفسير:

وَ مَن لَّمْ يَسْتَطِعْ مِنكُمْ طَوْلاً أَن يَنكِحَ الْمُحْصَنَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ فَمِن مَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم مِّن فَتَيَاتِكُمُ الْمُؤْمِنَاتِ

ص:48

خطاب به مؤمنان است، يعنى: و از شما مؤمنان كسى كه استطاعت و توان مالى ندارد كه با زن هاى آزاد باايمان ازدواج نمايد، پس او مى تواند با مِلك يمين هايتان - يعنى با كنيزهايتان - كه جوان و باايمان اند ازدواج نمايد.

مراد ملك يمين ديگران است وگرنه ازدواج انسان با ملك يمين خود باطل است، زيرا ملكيت در مقابل عقد ازدواج، خود علت مستقلى براى حلّيت زن و ترتيب آثار آن است.

وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِ يِمَانِكُم بَعْضُكُم مِّن م بَعْضٍ

احكام كنيزان

يعنى: و خداوند به ايمان همۀ شما داناتر است حتى از خودتان؛ شما مؤمنان از يكديگريد. يعنى در دلتان از بردگان نسبت به ايمان يا نسبشان اضطرابى نباشد، زيرا ايمان را خدا مى داند و حرّيت و بردگى دخيل در آن نيست، و نسب نيز دخالت ندارد، زيرا همه از يك نوع و نسل يك انسانيد، پس از لحاظ روابط و اخوّت ايمانى و اتحاد جنسى و نَسَبى همه از يكديگريد.

فَانكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ وَ ءَاتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ

يعنى: پس با آنها به اذن مالكان و صاحبانشان ازدواج نماييد و مهريۀ آنها را كه به منزلۀ اجرت استيفاى حظوظ است به طرز معروف و پسنديده به آنها بدهيد، يعنى بدون تأخير از وقت محدود و كم كردن و منّت نهادن و آزار و اذيت بپردازيد.

مُحْصَنَاتٍ غَيْرَ مُسَافِحَاتٍ وَ لَامُتَّخِذَاتِ أَخْدَانٍ

يعنى: در حالى كه آن ملك يمين ها زن هايى مصون از عمل زشت زنا باشند نه زنادهنده و نه دوست گيرنده در پنهان.

اين تعبير به لحاظ حال زن هاى عصر نزول اين آيات است كه زنان ناصالح در آن زمان دو قسم بودند: يكى مسافحات يعنى داراى روابط نامشروع علنى با اجرت، و ديگر متّخذات أخدان، يعنى داراى روابط نامشروع سرّى دوستانه.

فَإِذَآ أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفَاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ الْعَذَابِ

در اين آيه ضمن بيان انواع محرّم و اقسام محلّل از زن ها اشاره اى به برخى از حدود و

ص:49

كيفر دنيوى معاصى بردگان شده است. و مراد از «احصان» در دو مورد، شوهردار و مدخوله بودن زن هاست.

معناى آيه: پس چون كنيزان به وسيلۀ ازدواج با شما محصَنه شدند و پس از آن زنايى به جا آوردند، آنچه به عنوان كيفر و حدّ زنا بر آنها ثابت مى شود نصف حدّ و كيفرى است كه بر زن هاى آزاد است.

گويى احصان دربارۀ آنها بى اثر است و تنها حكم بردگى را دارند. و مقتضاى اين حكم اين است كه از حدودى كه براى زن هاى آزاد است آنچه قابل تنصيف نيست مانند قتل و رجم، از آنها ساقط است و تبديل به تازيانه مى شود، و آنچه قابل تنصيف است مانند صد ضربه تازيانه دربارۀ آنها نصف مى شود.

ذَ لِكَ لِمَنْ خَشِىَ الْعَنَتَ مِنكُمْ وَ أَن تَصْبِرُواْ خَيْرٌ لَّكُمْ

يعنى: اين اباحه و ترخيص ازدواج با مِلك يمين از آنِ كسى يا كسانى از شماست كه از شدت امر بترسند، يعنى از سختى عزوبت و از احتمال ارتكاب گناه شهوت هراس داشته باشند. و با اين همه صبر كردنتان كه با كنيزان ازدواج نكنيد تا توان ازدواج با آزادگان پيدا كنيد براى شما بهتر است.

اين بهترى نه از باب اين است كه آزاد و برده از نظر انسانيت و فطرت و اسلام فرق دارند، بلكه از اين راه كه زن انسان مِلك ديگرى باشد نظير خانۀ اجاره اى خود محذورى است؛ علاوه آن كه فرزندان انسان در معرض خطر بردگى قرار مى گيرند، و طبعاً زنِ برده انقطاع از غير و اتصال به شوهر را همانند آزاد ندارد و بسا هست كه مولى او را مى فروشد يا به وارثش يا وارث هايش مى رسد و افراد نامناسبى به سراغ زن انسان مى آيند. ولى همۀ اين محذورات را نياز مرد جوان به زن، رفع مى كند، و از اين رو همۀ علماى تسنّن نيز به جواز اين ازدواج رأى مى دهند، ولى با اين كه هيچ يك از اين محذورات در زن متعه نيست آن را حرام مؤكّد و به حكم زنا مى دانند هر چند انسان در شدت سختى قرار گيرد!

وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

يعنى: و خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.

ص:50

يُرِيدُ اللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَيَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ وَيَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «26» وَاللّهُ يُرِيدُ أَن يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَيُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَن تَمِيلُوا مَيْلاً عَظِيماً «27» يُرِيدُ اللّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمْ وَخُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِيفاً «28»

اعراب:

ليبيّن مفعولٌ بِهِ يريد، و لام لكم براى تأكيد است، و مفعول يبيّن محذوف است به تقدير أحكامَ دينه. و يهديكم و يتوب عليكم عطف اند به ليبيّن.

تفسير:

يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ

يعنى: خدا مى خواهد براى شما روشن سازد احكام شريعت خود را دربارۀ محرّمات و محلّلات زن ها، و مى خواهد شما را هدايت نمايد به سيره و سنّت جاريۀ ملّت هايى كه پيش از شما بودند از زمان ابراهيم خليل و موسى و عيسى تا زمان محمّد صلى الله عليه و آله كه سنن آنها نيز دربارۀ زن هاى محرَّم و محلَّل همانند شريعت شماست، و خدا مى خواهد به وسيلۀ تعليم احكام بر شما عطف توجه نمايد و با رأفت و رحمت رجوع كند، و خدا دانا و حكيم است؛ دانا به مصالح و مفاسد اعمال مكلّف، و حكيم در كيفيت جعل احكام بر وفق اقتضاى ملاكات و مراعات نظام اتمّ تكوين در وقت تعارض.

وَ اللَّهُ يُرِيدُ أَن يَتُوبَ عَلَيْكُمْ وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَن تَمِيلُواْ مَيْلاً عَظِيماً

تكرار ارادۀ توبه در مقابل ارادۀ شرّ ديگران است. يعنى: خداوند پيوسته مى خواهد به

ص:51

شما عطف توجه كند و توبه هايتان را بپذيرد، و كسانى كه همواره پيرو شهوات نفس اند، يعنى كفّار و دشمنان دينتان، اراده مى كنند كه شما از راه مستقيم به انحراف بزرگى كشيده شويد. يعنى نه فقط دربارۀ زن ها به انحراف افتيد بلكه همۀ اعمال شايستۀ شما شيطانى و نفسانى شود، و فضايل اخلاقى شما به رذايل، و توحيد و ايمان شما به شرك و كفر مبدّل گردد.

يُرِيدُ اللَّهُ أَن يُخَفِّفَ عَنكُمْ

اين آيه در بيان قانون كلى لحاظ رأفت و رحمت و حكمت در اساس شرايع آسمانى براى بشر است. معناى آيه: خداوند همواره در احكام و دستورات خود اراده دارد به شما تخفيف دهد و كار را سبك گيرد.

يعنى نه تنها در تشريع قانون متعه و تجويز عقد انقطاعى و اباحۀ ازدواج با كنيزان، بلكه در همۀ تكاليف مى خواهد شما را به كمتر از استعدادتان مكلّف كند؛ در اصول عقايد به كمتر از آنچه مى توانيد بدانيد و عقد قلب نماييد، و در صفات نفسانى به كمتر از آنچه توان تكامل داريد، و در اعمال بدنى به كمتر از آنچه توان عمل داريد، كه انجام واجبات و ترك محرّمات مطلقاً در مقابل توانتان ناچيز است، و از اين رو دين شما شريعتى است سَمحه و سَهله، و طبعاً مراحل بالاتر را به نحو استحباب مى طلبد كه نوعى از تخفيف است. و علاوه بر اينها فعليت همۀ احكام الزامى را در موارد زيادى براى رعايت حال و امتنان از دوش شما برداشته، نظير موارد خطا و نسيان و جهل قصورى، و اكراه و اضطرار.

و مضافاً بر اينها در صورت ابتلا به مخالفت و استحقاق عذاب در دنيا و آخرت، مكفِّراتى را از قبيل توبه و غيره قرار داده است، و در صورت عدم توبه نيز مسألۀ شفاعت را در آخرت مقرّر داشته، و حتى پس از يأس از همه و انقطاع همۀ وسايل، سعۀ رحمت الهى مورد رجا و اميد است.

وَ خُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِيفاً

يعنى: اين مراحل از ارفاق براى اين است كه انسان ذاتاً ناتوان آفريده شده است. در برابر هواهاى نفسانى، استعداد مقاومتش اندك، و در مقابل كشش رذايل، قوام فضايلش كم، و در پيش حملات شياطين انسى و جنّى نيروى دفاعيش ناقص است.

ص:52

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ مِنْكُمْ وَلاَ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيماً «29» وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْوَاناً وَظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ نَاراً وَكَانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيراً «30»

لغت و اعراب:

اموال حلال و حرام

أكل: خوردن، تصرف كردن. أموال شامل حقوق هم مى شود. الاّ أن تكون تجارة اسم تكون «التجارةُ» مستفاد از كلام است به تقدير الاّ أن تكون التجارة تجارةً عن تراض. و ممكن است ضمير راجع به «اموال» باشد با حذف مضاف به تقدير الاّ أن تكون الأموال أموال تجارة. عن تراض صفت تجارة است. الاّ أن تكون استثناى منقطع و به معناى «لكن» است به تقدير لكن كونها أموال تجارة غير منهى عنه. و ممكن است استثناء متصل باشد و «بالباطل» به منزلۀ تعليل، و تقدير كلام لا تأكلوا أموالكم بينكم فانّه باطل الاّ أن تكون.

تجارة مصدر تَجَرَ - از باب نَصَرَ - يعنى مبادلۀ مال كرد، يا داد و ستد نمود. و در كلام عرب كلمه اى كه حرف اولش تاء و حرف دومش جيم باشد غير از اين لفظ نيست.

تفسير:

يَأَ يُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَأْكُلُواْ أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالْبَاطِلِ إِلَّآ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ مِّنكُمْ

اين آيه در بيان دو قاعدۀ كلّيۀ منفى و مثبتِ بسيار خطير و اساسى است كه هر دو از مهم ترين قوام هاى حيات اقتصادى و دينى جامعۀ بشرى است: اول اجتناب از تجاوز به ناحق اعضاى جامعه به اموال و حقوق يكديگر. دوم تبادل اموال در ميانشان به طرق حق و راه هاى درست بر پايۀ رضايت قلبى. و نيز اشاره به اين كه تخلّف ملت از اين دو قاعده

ص:53

خودكشى آن ملت است. و توجيه خطاب به مؤمنان به لحاظ اميد تأثير در آنهاست.

معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اموال يكديگر را به باطل نخوريد. يعنى از راهى كه شرع و عقل آن را ناروا و باطل و ناحق مى داند تصرف نكنيد نظير غصب، سرقت، فريب، قمار، ربا و مانند اينها. مگر آن كه راه تصرفتان تجارت و داد و ستد بر پايۀ رضايت باطنى هر دو طرف باشد.

مراد از تجارت مطلق تبادل مال است تحت هر عنوانى، و يا آن كه ذكر تجارت براى اين است كه تجارت آسان ترين و شايع ترين راه تبادل اموال است، وگرنه مراد همۀ اقسام مبادله به نحو مرخّص در شرع و عقل با رضايت باطنى است نظير هبه، هديه، اجاره، مزارعه، مضاربه، مساقات، صداق، زكات، خمس، كفّارات، نذر، صدقه، تقاصّ، اضطرار و غير اينها.

وَ لَاتَقْتُلُوا أَنفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُمْ رَحِيماً

محتمل است اين جمله مستقل و خطاب به فرد فرد انسان ها و مفيدِ حكمى مستقل باشد. يعنى: هرگز خودتان را نكشيد و خودكشى ننماييد، كه خدا به شما مهربان است.

و يا خطاب به مجتمع مؤمنين و به لحاظ اين است كه مؤمنان همگى گويى نفس واحده و از يكديگرند. يعنى يكديگر را نكشيد.

و محتمل است جمله مربوط به ماقبل و مراد از قتل معناى ديگر باشد. يعنى به واسطۀ تعدّى و تجاوز به اموال يكديگر و ايجاد هرج و مرج اقتصادى و اعتياد به خوردن حرام، جامعۀ دينى و حيات اجتماعى خود را نابود نكنيد و خود را در تهلكۀ اقتصادى و معنوى نيندازيد، كه خدا به شما مهربان است.

وَ مَن يَفْعَلْ ذَ لِكَ عُدْوَاناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ نَاراً

«ذلك» اشاره به ارتكاب محرّمات گذشته، يا به اكل اموال به نحو باطل، و يا به قتل نفس به معانى ياد شده است. مى فرمايد: و هر كس از شما آن را از روى دشمنى و ستم به جا آورد، يعنى محرّمات فوق را مرتكب شود و مال مردم را به باطل بخورد و خودكشى و آدم كشى نمايد و جامعه را از حيات معنوى و اجتماعى صحيح ساقط كند (يعنى بدين وسيله با همنوع خود دشمنى ورزد و به او ستم نمايد، و يا اين كارها را به خاطر دشمنى و

ص:54

ستمگرى انجام دهد) به زودى او را در آتشى كه سخت سوزان و دردناك است وارد مى كنيم.

مراد آتش برزخ است كه به محض مرگ بدان مى رسد و فاصلۀ زيادى ميان گناه و آن نيست. و يا آتش پس از قيامت است و زود بودنش به لحاظ «كلُّ آتٍ قريبٌ» است، و يا آن كه زود است از نظر ربوبى كه هر روز در نزد او به مقدار هزار سال از سال هاى ماست.

وَ كَانَ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً

گناهان كبيره و صغيره

«ذلك» اشاره به اصلاء يعنى افكندن در آتش است. يعنى وارد كردن مرتكبين گناه مزبور از اول دنيا تا آخر آن كه عددشان از حيطۀ حصر بيرون است در آتش بر خدا آسان و در مقابل قدرت مطلقۀ او ناچيز است.

إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم وَنُدْخِلْكُم مُدْخَلاً كَرِيماً «31»

تفسير:

إِن تَجْتَنِبُواْ كَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ

يعنى اگر از گناهان كبيره اى كه از آنها نهى شده ايد پرهيز نماييد سيّئاتتان را از شما مى زداييم.

مراد از كبائر، گناهان اعتقادى است مانند كفر، شرك، نفاق و غيره. و مراد از سيّئات گناهان فرعى است. يعنى اگر اصول اعتقاداتتان صحيح باشد گناهان عملى تان را مى بخشيم. و لازم اين بيان آن است كه مؤمن پيوسته بخشيده شده است هر چند منغمر در معاصى باشد. و اين معنا مستبعد نيست لكن غالباً كثرت معاصى سبب خدشه دار شدن يا زوال اعتقادات مى شود و از اين روست كه بر عنوان مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ[بقره، 81] خلود در آتش مترتّب شده است.

و ممكن است مراد از كبائر، گناهان كبيرۀ فرعى و مراد از سيّئات، گناهان صغيره باشد.

ص:55

يعنى هركس كبائر را ترك كند صغائرش آمرزيده مى شود. و در تعريف كبائر و صغائر در فقه اسلامى چنين آمده: كبائر گناهانى است كه در كتاب اللّه و سنّت قطعى اهل بيت عليهم السلام بر ارتكاب آن وعدۀ آتش داده شده و يا در ادلّه اسم كبيره بر آن اطلاق شده و يا به عنوان بزرگتر از برخى از كبائر ياد شده و يا مسلمانان متديّن آن را كبيره مى شمارند، و غير اينها گناهان صغيره است.

و اطلاق كبيره و صغيره بر گناه در حقيقت به جهت مفاسد فردى يا اجتماعى است كه بر آنها مترتّب مى شود، و اما نسبت به ذات اقدس الهى كه نافرمانى او مى شود همۀ گناهان كبيره است.

وَ نُدْخِلْكُم مُّدْخَلاً كَرِيماً

«مُدخَل» اسم مكان و مصدر است. يعنى: و شما را در آخرت در مكان و منزلى نفيس و ارجمند كه بهشت است وارد مى كنيم، و يا آن كه شما را به بهترين و پسنديده ترين طرزى وارد مى كنيم. و بنابر اين معنا محل ورود ذكر نشده و مراد اين است كه از دنيا به عالم برزخ و يا از برزخ به صحنۀ قيامت و يا از قيامت به مستقر ابدى و بهشت عدن داخل مى كنيم.

وَلاَ تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً «32»

تفسير:

وَ لَاتَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ

مراد از «ما» ى موصوله در «ما فضّل اللّه» معناى اعم و شامل همۀ امتيازات و جهات

ص:56

كمالى است كه مى تواند در فردى تحقق يابد و سبب برترى او گردد، از امتيازات تكوينى و تشريعى، ذاتى و صفاتى، داخلى و خارجى، نظير عقل و علم، اخلاق فاضله، جمال و نيروهاى بدنى، حواس ظاهرى و باطنى، مرد بودن و زن بودن، جاه و مال و اولاد، و حتى مانند وحى و الهام و نبوت و ولايت، و احكام شرعى نظير فزونى ارث و جواز انتخاب همسر متعدد.

معناى آيه: و هرگز آرزو نكنيد و نخواهيد آنچه را كه خداوند به برخى از شما داده و به اين وسيله آنان را بر ديگران برترى بخشيده. يعنى نگوييد اى كاش اين امتيازات - يا در برخى از موارد، شبيه و نظير آن - از آنِ من بود و من آن گونه بودم.

و اين نهى كراهتى است نه تحريمى، و اشاره به اين است كه در امتيازاتِ غير اختيارى كه به تقدير الهى و به مقتضاى حكمت بالغۀ او در تدبير عالم هستى است، آرزوى آن مظنّۀ تولد حسد در دل و عداوت با مؤمن و نوعى اعتراض به قضا و قدر خداوند، و گاهى سبب گفتار و كردار خلاف تسليم و رضاست. و در روايات است كه برخى از زن ها به پيامبر گفتند: چرا مردان به جهاد مى روند و ما نمى رويم؟ يا چرا مردها دو برابر زن ها ارث مى برند؟ يا چرا كيفر گناهان ما نصف گناهان مردان نيست به تناسب ارثمان؟ و اين آيه ناظر به اين موارد و هر موردى است كه ميان مرد و زن امتيازى وجود دارد.

لِّلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُواْ وَ لِلنِّسَآءِ نَصِيبٌ مِّمَّا اكْتَسَبْنَ

در اين جمله اشاره به امتيازات اختيارى است كه معلول كوشش و فعاليت خود شخص است. يعنى مردها را نصيب و بهره اى است از نعم دنيا و آخرت از ناحيۀ اعمالى كه انجام داده اند و زن ها را نيز بهره و سهمى است از نتيجۀ كارهايى كه كرده اند. پس آرزوى آنها خواستن نتايج عمل ديگران است.

وَ اسْأَلُواْ اللَّهَ مِن فَضْلِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيماً

يعنى: و از خداوند از فضل و رحمت او بخواهيد. شبيه و نظير آنچه را كه در ديگران مى بينيد از خدا بخواهيد، كه آن اوّلى شبيه حسد و اين دومى شبيه غبطه است. حقّاً كه خداوند به همه چيز داناست.

ص:57

وَلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَالَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيداً «33»

لغت و اعراب:

تنوين لكلٍّ بدل از مضاف اليه است به تقدير لكلّ مال يا لكلّ شخص. موالى: جمع مولى، يعنى أولى و أحقّ. ممّا ترك بيان مضاف اليه است، و يا متعلّق به جعلنا. أيمان: جمع يمين، يعنى دست راست، و مراد خود انسان است. مفعول عقدت محذوف است به تقدير «عهودهم».

تفسير:

وَلِكُلٍّ جَعَلْنَا مَوَالِىَ مِمَّا تَرَكَ الْوَالِدَانِ وَالْأَقْرَبُونَ وَالَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمَانُكُمْ

يعنى: براى هر مالى از آنچه پدر و مادر و نزديكان و آنها كه با آنان پيمان بسته ايد به جا گذاشته اند موالى اى قرار داده ايم.

مراد از نزديكان همۀ ارحام غير از والدين است، پس اين دو كلمه يعنى والدان و اقربون همۀ طبقات سه گانۀ ارث را شامل است. و مراد از «الذين عقدت» همۀ كسانى هستند كه انسان با آنها پيمان ملازم توارث مى بندد مانند زن در عقد نكاح دائم، و معتَق در انشاى اعتاق كه شرعاً به منزلۀ تعاهد بر آزادى و توارث است، و ضامن جريره در عقد ضمان جريره، و مؤمن در پذيرش ولايت حاكم و امام عدل كه به منزلۀ پيمان بر ولايت و وراثت است. پس اين آيه شامل همۀ اسباب پنج گانۀ ارث مى شود يعنى نسب و سبب و ولاء عتق و ضمان جريره و امامت.

و حاصل آيه اين است كه براى هر چه از ميّت بماند ارث برانى كه مستحقّ ارث اويند تعيين كرده ايم. ميّت هر كه باشد از پدر و مادر و خويشان و زنان و آزادشدگان و ضامنان

ص:58

جريره و مؤمنان بدون وارث، پس در اين آيه ارث بران تفضيل ندارند و محوّل به باب ارث شده اند كه وارث ارحام، ارحام اند و وارث زنان، شوهران، و وارث آزادشدگان، آزادكنندگان، و وارث ضامنان جريره طرف ضمان آنها، و وارث مؤمنان بلاوارث، امام عدل عصر او با شرايطى كه در آن جا ذكر شده است. و محتمل است مراد از «عقدت أيمانكم» تنها زوجيت باشد و ولاءهاى سه گانه خارج مى ماند.

و ممكن است معناى «لكلّ» لكلّ شخص باشد و «ممّا ترك» متعلّق به «جعلنا»، يعنى جعلنا من أجل تركته، و «الوالدان» و مابعدش مفسّر «مَوالى» به تقديرِ: و هم الوالدان و الأقربون.

پس معناى آيه چنين است: و براى هر شخصى به خاطر مالى كه از خود باقى گذاشته موالى اى قرار داده ايم، يعنى كسانى كه از او ارث برند، و آنها عبارتند از پدر و مادر و نزديكان و كسانى كه با آنها پيمان بسته ايد.

و اين دو معنا به يك مطلب بازمى گردد هر چند تعبير مختلف است. و «موالى» بنابر احتمال اول ارث بران و «والدان» و مابعدش ارث گذاران، و بنابر احتمال دوم «والدان» و مابعدش نيز ارث بران است.

فََاتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهِيداً

يعنى: پس نصيبشان را به آنان بدهيد. خطاب به حاكمان امت و واليان امور جامعه است كه مواظب باشند كه حصّۀ هر وارثى را از تركۀ ميّت به او بدهند. و حقيقت اين است كه خداوند بر همه چيز گواه است، يا آن كه بر بالاى سر هر موجودى حاضر و ناظر است.

الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللّهُ وَاللَّاتِيْ تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلاَ تَبْغَوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلاً إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيّاً كَبِيراً «34»

ص:59

لغت و اعراب:

حقوق زن و مرد

قام بأمر كذا: متولّى و سرپرست آن شد، قوّام مبالغۀ در توليت و سرپرستى. قانت: مطيع و فرمانبر. بما حفظ اللّه «باء» سببيه و «ما» مصدريه است. نشوز: برترى جويى و خروج از طاعت. مضاجع: جمع مضجع، خوابگاه.

تفسير:

الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ

ظاهر آيه اين است كه مراد از رجال، شوهران و مراد از نساء، همسران آنهايند. و دو سبب براى برترى ذكر شده، و در بيان وجه برترى اول عبارت «بما فضّلهم عليهنّ» نيست بلكه «بِما فَضَّلَ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ» است، به لحاظ اين كه سبب قيمومت، تنها برترى مرد بر زن نيست بلكه برترى هر يك از جهتى بر ديگرى است. زيرا مرد از نظر عقل و توان تفكّر و صلابت در صفات روحى و استحكام بدن و نيروهاى بدنى، بر زن برترى دارد و مقتضى قيمومت اوست، و زن از نظر صفاى روح و عطوفت باطنى و ترحّم قلبى و لطافت بدن و اعضاى آن بر مرد برترى دارد و اين نيز مقتضى قيمومت مرد است. پس هر دو برترى مقتضى قيمومت مرد است.

وَ بِمَآ أَنْفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ

بيان سبب دوم براى قيمومت است و آن اين است كه انفاق بر زنان و هزينۀ زندگيشان برعهدۀ مردهاست، چنان كه جريان عادى و طبيعى از قديم الايّام ميان همۀ طبقات بشر همين بوده و تخلّفِ فى الجمله ضررى ندارد و شرع اسلام نيز همين را امضا و تشريع نموده است.

پس معناى آيه اين است: شوهران بر همسران خود سرپرستى كامل دارند، براى اين كه هر يك از آنها بر ديگرى در برخى از صفات برترى دارد و براى اين كه مردان از اموال خود بر آنها انفاق دارند. يعنى به خاطر اين دو امر طبيعى و عادى، خداوند براى مردان قيمومت و ولايت تشريعى جعل كرده است، و سعۀ اين ولايت در فقه ذكر شده و از آثارش وجوب اطاعت زن از مرد است در موارد خاصّى، و بودن طلاق و حق المضاجعه و حق القِسم و

ص:60

اسكان او به دست مرد.

و از بيان فوق معلوم شد كه مراد، قيمومت طايفۀ مردان بر زنان نيست، زيرا مردان قيمومت كامل بر زنان ندارند. و ادّعاى اين كه مراد از رجال، پيامبران و ولاة امر از معصومين است خلاف ظاهر كلام است، علاوه بر آن كه آنها تنها بر زنان ولايت ندارند بلكه ولايت آنها بر همۀ جامعه اعم از مرد و زن است؛ مضافاً بر اين كه مطلق رجال انفاق بر زن ها ندارند.

فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللَّهُ

در اين كلام پس از ذكر قاعدۀ كلّيۀ قيمومت و سرپرستى شوهران بر همسران، برخى از اوصاف نيك زنان و برخى از كارهاى مربوط به آنها بيان شده است.

معناى آيه: همسران صالح از زن ها كسانى هستند كه همواره خاضع و فرمانبرند، يعنى در برابر خدا نسبت به فرامين آسمانى او و در مقابل شوهر نسبت به وظايف زوجيت؛ و آنها حفظكنندۀ غيب اند بدان جهت كه خدا حفظ كرده. يعنى چون خداوند شئون شخصيت و انسانيت آنها را حفظ كرده و نفقه و هزينۀ زندگى آنها را بر دوش مردان گذاشته و در رعايت حقوق اجتماعى ديگر نيز مردان را مسئول قرار داده، آنها نيز نگهدارندۀ غيب اند، يعنى حافظ وظايف لازمه در حال غيبت شوهرند و امانت هاى شوهر را از مال و اثاث و اولاد و نفس خودشان كه به حكم امانت در دستشان است رعايت مى كنند.

وَ اللَّاتِى تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِى الْمَضَاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ

يعنى: و همسرانى كه از نشوز آنها مى ترسيد، يعنى آثار تفوّق طلبى و طغيان و خروج از حدود شرعى و رسوم عقلايى در آنها مشاهده مى كنيد، پس در آغاز آنها را با زبان و عمل موعظه نماييد. و اگر اثرى نبخشيد از آنها در خوابگاه به طور موقّت دورى جوييد كه قهر مصنوعى و داروى پيشگيرى است. و اگر آن نيز مفيد نيفتاد آنها را بزنيد.

يعنى به قصد اصلاح حال و نهى از منكر و تربيت انسانى، و حفظ وحدت خانوادگى، و پرهيز از وقوع هرج و مرج در محيط زندگى، و رعايت حال فرزندان از وقوع در خطرات جدايى، در محدوده اى كه شرع اجازه داده بزنيد، زدنى كه نه حدآور باشد و نه تعزيرآور و نه سبب جرح و نقص و نه به قصد تشفّى و نه توأم با كلمات خشن كه اثر اصلاحى آن را

ص:61

زايل نمايد. و اين نوع زدن نه فقط مورد ترخيص شرع است بلكه سبب رعايت حقوق انسانى طرفين و خاصّه اولاد است و عقلاً و عرفاً نيز لازم و مستحسن است.

فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلَا تَبْغُواْ عَلَيْهِنَّ سَبِيلاً

يعنى: پس اگر در طاعت شما درآمدند و حقوق شما و وظايف خود را رعايت كردند، پس هيچ راهى بر آنها نجوييد. يعنى از تكرار مذمّت و توبيخ بر گذشته و تهديد بر آينده صرف نظر كنيد و ماوقع را كالعدم انگاريد، زيرا «التائب من الذنب كمن لا ذنب له» كسى كه از گناه توبه كرد مانند كسى است كه گناهى نكرده است.

إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيّاً كَبِيراً

يعنى: همانا كه خداوند بلندمرتبه و بزرگوار است.

همواره متوجه باشيد كه قدرت او بر شما بيش از قدرت شما بر ديگران است و بدانيد كه او گناهان بزرگ شما را مى بخشد، پس شما نيز ارفاق نماييد.

وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَحَكَماً مِنْ أَهْلِهَا إِن يُرِيدَا إِصْلاَحاً يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُمَا إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيماً خَبِيراً «35»

لغت و اعراب:

شقاق: اختلاف و عداوت، و اضافۀ آن به بين مَجاز در اسناد است، يعنى شقاقهما. حَكَم:

مرد صالح براى داورى شرعى. ان يريدا اصلاحاً يوفّق اللّه بينهما ضمير تثنيه اول راجع به حَكَمين و دوم راجع به زوجين است كه از مفهوم كلام استفاده مى شود. و محتمل است كه عكس باشد، يا هر دو ضمير به حكمين و يا هر دو به زوجين برگردد.

تفسير:

وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَكَماً مِّنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِّنْ أَهْلِهَآ إِن يُرِيدَآ إِصْلاَحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُمَآ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيماً خَبِيراً

ص:62

در آيۀ قبل سخن از «نشوز» بود و اين جا سخن از «شقاق» است و هر دو به معناى اختلاف و نزاع است، لكن مراد از نشوز، اختلاف خفيف و قابل حل به دست زوج است و مراد از شقاق، اختلاف نيازمند به شخصى خارج از خانواده، و از اين رو در اين آيه خطاب به حكّام و قضات و متوليان شرعى امور ملت است.

معناى آيه: و اگر از حدوث اختلاف و عداوت ميان مرد و زن ترسيديد پس بايد از خانوادۀ مرد حَكَمى و از خانوادۀ زن حَكَمى برانگيزيد، يعنى از هر يك مردى صالح براى حل معضل اختلاف و داورى شرعى ميانشان بگماريد كه پس از بررسى حال طرفين و انجام وظيفۀ پند و اندرز و تشويق و تهديد متناسب، اگر تشخيص دهند كه شقاقشان قابل وفاق است و قصد كنند كه ميانشان صلح دهند خداوند از الطاف غيبى خود در ميان آنها ايجاد توافق مى كند، زيرا خداوند دانا و آگاه است.

در اين آيه صورت يأس حَكَمين از صلاح كار و قصد جدا كردنشان ذكر نشده و آن محوّل به فقه است و در فقه چنين آمده است كه اگر توافق به اصلاح نمودند زوجين بايد ادامۀ زوجيت را با هر شرط سائغ و مجازى كه آنها كردند بپذيرند، و اگر حَكَمين توافق بر جدايى نمودند نافذ نيست مگر آن كه زن و شوهر از ابتدا به آن راضى باشند.

وَاعْبُدُوا اللّهَ وَلاَ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَبِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَالْجَارِ ذِي الْقُرْبَى وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ مِن كَانَ مُخْتَالاً فَخُوراً «36»

لغت و اعراب:

وبالوالدين متعلق است به أحسنواى مقدّر. و بذى القربى و هفت معطوف ديگر عطف اند به الوالدين. احساناً مفعول مطلق نوعى است. جُنُب: دور، بيگانه. جَنب: پهلو. مختال: متكبر

ص:63

بى اعتنا. فخور: فخرفروش، ستايندۀ خود.

تفسير:

اصلاح ميان زن ومرد

وَ اعْبُدُواْ اللَّهَ وَ لَاتُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئاً

امر «اُعبُدوا» ارشادى است، زيرا كسى كه خدا را درست بشناسد عقلش به وجوب عبادت او و حرمت شرك حكم مى كند. و ممكن است مولوى باشد.

معناى آيه: و خدا را بپرستيد و هيچ چيز را شريك او قرار ندهيد، يعنى بتان و ستارگان و فرشتگان و پريان و قدّيسان و عُزَير و مسيح بن مريم و هر آنچه تا حال بشر آن را شريك و همتاى خدا دانسته است.

وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَ بِذِى الْقُرْبَى وَ الْيَتَامَى وَ الْمَسَاكِينِ وَ الْجَارِ ذِى الْقُرْبَى وَ الْجَارِ الْجُنُبِ وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنبِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ وَ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ

لزوم احسان به خلق

يعنى: و به پدر و مادر نيكى بسزا كنيد، بدان گونه كه شرع و عقل آن را نيكى مى شمارد؛ و هم چنين به خويشان و نزديكان غير از والدين.

بدان كه «ذى القربى» يعنى مطلق ارحام، در كتاب ارث فقه اسلامى به سه قسمت طبقه بندى شده اند: 1 - والدين و اولاد هر چه پايين تر روند. 2 - اجداد هر چه بالاتر روند و برادران و خواهران و اولادشان هر چه پايين تر روند. 3 - عموها و عمه ها و دايى ها و خاله ها هر چه بالاتر روند و اولاد طبقۀ پايين آنها هر چه پايين تر روند. پس در اين آيه بخشى از طبقۀ اول كه خصوص والدين است ذكر شده و بخش ديگر و ساير طبقات در تحت ذى القربى مندرج شده اند.

و نيز به يتيمان و فقرا و همسايۀ نزديك و همسايۀ دور و به رفيق مجاور كه شامل هم سفره در مهمانى و هم جوار در وسايط نقليه و صفوف نماز جماعت و اجتماعات ديگر و رفيق سفر و همكار در اداره و كارخانه و دكان و كلاس درس و غير اينها مى شود، و نيز به فرزند راه يعنى مسافرى كه به جهت ملازمت راه فرزند راهش مى گويند، و نيز به بردگانى كه از راه غنيمت جنگى يا هبه يا تجارت و غيره مالك شده ايد. يعنى به همۀ اينها نيكى كنيد.

ص:64

إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ مَن كَانَ مُخْتَالاً فَخُوراً

حقيقت اين است كه خداوند كسى را كه متكبر و فخركننده به مال و جاه است دوست ندارد. يعنى كسى كه از عبادت خدا سربپيچد و مشرك شود و به طوايف مذكور نيكى نكند او متكبّر و فخور است، و هر متكبّر فخورى مورد بى مهرى خدا قرار مى گيرد.

الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَيَكْتُمُونَ مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً مُهِيناً «37»

تفسير:

الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ

اين امور از صفات مختالِ فخور در آيۀ سابق است كه نوعاً اعيان و اشراف و ثروتمندان جامعه اند. و ظاهر اين است كه متعلّق محذوف اين افعال مال و ثروت است.

معناى آيه: آنها كسانى هستند كه بخل مى ورزند، يعنى حقوق الهى و خلقى را نمى پردازند، و به مردم نيز دستور بخل مى دهند. زيرا چون داراى ثروت و منال و مقامند گفتار و كردارشان در مردم اثر بخل مى گذارد.

وَ يَكْتُمُونَ مَآ ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ

يعنى: و آنها كسانى هستند كه ثروت هاى خود را كه خدا به آنها تفضّل نموده از مردم كتمان مى كنند كه مبادا مردم ببينند و بخواهند، كه اگر بدهند كم شود و اگر ندهند مورد ملامت قرار گيرند.

و ممكن است مراد از متعلّق مقدّرِ «يَبْخَلونَ» و موصولِ «مَا آتَاهُمُ اللّهُ» اعمّ از مال و علم باشد و آيه در مقام نكوهش از بخل به مال و دانش و امر به بخل بدانها و كتمان آنهاست با اين كه هر دو تفضّلى است از خداوند و بايد مورد انفاق قرار گيرند.

وَ أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً مُّهِيناً

ص:65

يعنى: و ما براى كافران يا كتمان كنندگان تفضّل الهى عذابى خواركننده مهيّا كرده ايم، هم در دنيا در برخى از موارد و به اقتضاى مصلحت، و هم در آخرت از زمان ورودشان به برزخ تا قيامت و جهنم ابدى.

وَالَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَاءَ النَّاسِ وَلاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَن يَكُنِ الشَّيْطَانُ لَهُ قَرِيناً فَسَاءَ قَرِيناً «38»

لغت و اعراب:

والذين عطف است به الكافرين در آيۀ قبل، و يا مبتداست و خبرش «فهو قرين الشيطان» است كه از آخر آيه استفاده مى شود. راءيته رئاءً: خلاف آنچه را كه هستم به او نشان دادم.

تفسير:

وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ رِئَآءَ النَّاسِ

يعنى: و كسانى كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كنند؛ يعنى ظاهرش براى خداست و باطنش براى خوشايند مردم و جلب رضاى آنها، يا فخرفروشى به آنها، يا امن از اعتراض آنان، يا هر عنوان مغاير با قصد قربت.

وَ لَايُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَابِالْيَوْمِ الْأَخِرِ

يعنى: و به خداوند و روز واپسين نيز ايمان ندارند، يار و همدم شيطان اند؛ يا براى آنان نيز عذابى خوار كننده مهيّا كرده ايم.

در اين آيه انفاق ريائى در رديف عدم ايمان به خدا و آخرت ذكر شده و بر هر دو يك نوع كيفر مترتّب شده است خواه «أعتدنا لهم عذاباً» باشد يا «فهو قرين الشيطان». و اين اشاره به شدت حرمت ريا و شرك عملى بودن آن است كه در رديف كفر است.

و مراد از عدم ايمان به خدا و آخرت عدم اعتقاد به همۀ اصول اعتقادى است كه اولش

ص:66

توحيد و آخرش باور به معاد است. و ظاهراً هرجا در اين كتاب كريم اين دو مطلب ذكر شده براى اختصار، اول و آخر اصول ذكر گرديده ولى مراد همۀ اصول اعتقادى هفت گانه است: توحيد، صفات اللّه، ملائكه، كتاب هاى آسمانى، رسالت انبيا، امامت اوصيا و معاد.

كه اين مجموع، مفاد آيات زيادى از قرآن مجيد است.

وَ مَن يَكُنِ الشَّيْطَانُ لَهُ قَرِيناً فَسَآءَ قَرِيناً

يعنى: و كسى كه شيطان همدم و يارش باشد بد همدمى است او.

وَمَاذَا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللّهُ وَكَانَ اللّهُ بِهِمْ عَلِيماً «39» إِنَّ اللّهَ لاَ يَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ وَإِن تَكُ حَسَنَةً يُضَاعِفْهَا وَيُؤْتِ مِن لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً «40»

لغت و اعراب:

استفهام ماذا براى انشاى تعجب و توبيخ است. مثقال: ما يوزن به الشىء، يعنى ابزار تعيين وزن، ترازو. مثقال الشىء: وزن يك چيز. ذرّه: غبار، مورچه. تك حسنةً: اسم تَكُ ضمير عايد به «مثقال» است و تأنيثش به اعتبار خبر است.

تفسير:

وَ مَاذَا عَلَيْهِمْ لَوْ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ وَ أَنْفَقُواْ مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ

سخن دربارۀ مطلق كفار است در هر جا و در هر عصر و زمان. يعنى: و چيست بر آنها و چه ضرر و زيانى داشت اگر به خدا و روز قيامت ايمان مى آوردند و از آنچه خدا روزىِ آنها كرده از مال و جاه و دانش و فن، به نيازمندان انفاق مى نمودند؟!

و اين استفهام انشاى توبيخ و سرزنش آنهاست نسبت به آنچه از آنها فوت مى شود و تحريض آنها به فكر و انديشه در اين امر مهم است.

ص:67

وَ كَانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً

يعنى: و خداوند از ازل و در هميشه به حال آنها از خطورات قلبى و عزيمت ها و اراده هاى باطنى و حركات و اعمال خارجى، داناست.

إِنَّ اللَّهَ لَايَظْلِمُ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ

يعنى: بدون شك خداوند به اندازۀ وزن يك ذره، يعنى كوچك ترين جرم از اجرام جهان، به كسى ظلم نمى كند؛ خواه انسان باشد يا مَلَك و جنّ و ساير جانداران، نه در مرحلۀ تكليف كه بيش از حد طاقت بخواهد و نه در مرحلۀ محاسبۀ اعمال كه كم و زياد كند، و نه در مقام جزا و پاداش كه از ثواب طاعت بكاهد يا به كيفر اعمال بد بيفزايد، زيرا او قادر مطلق است «و انما يحتاج الى الظلم الضعيفُ» و ظلم و ستم ناشى از عجز و ناتوانى است.

وَ إِن تَكُ حَسَنَةً يُضَاعِفْهَا وَيُؤْتِ مِن لَّدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً

يعنى: و اگر هم وزن ذرّه كار نيك باشد، اگر از كسى به اندازۀ ذره اى عمل خير صادر شود، خدا آن را چند برابر مى كند و از جانب خود اجرى بزرگ هم مى دهد. بدين معنا كه نخست بر هر عمل خيرى پاداش ده برابر مى دهد و در مرتبۀ بعد، از جانب خود عطيّۀ عظيمى كه گاهى به هفتصد برابر و گاهى به بيش از آن برسد تفضّلاً نه به عنوان پاداش عمل، اعطا مى كند. و اطلاق اسم اجر بر آن مَجاز است به لحاظ اين كه توأم با اجر و از لوازم اجر است.

فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هؤُلاَءِ شَهِيداً «41» يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَعَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ وَلاَ يَكْتُمُونَ اللّهَ حَدِيثاً «42»

لغت و اعراب:

سَوَّى الشىءَ بالشىء: اوّلى را با دومى يكسان كرد. لو تسوّى، ما مى گوييم كاش ما با خاك يكسان مى شديم، و عرب مى گويد كاش خاك با ما يكسان مى شد. ودّ الشىءَ: دوست داشت

ص:68

آن را. و اين كلمه غالباً با «لو» استعمال مى شود كه حرف مصدرى است.

تفسير:

حسرت كافران در قيامت

فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَؤُلَآءِ شَهِيداً

يعنى اى پيامبر، پس حال كافران و مخالفانت چگونه خواهد بود و چه خواهند كرد هنگامى كه در روز قيامت از هر ملتى گواهى بياوريم و تو را هم بر اين مردم گواه آوريم؟

يعنى در آن روز، پيامبر هر قومى را بر ملتش شاهد مى طلبيم كه به ايمان و كفر و طاعت و فسق آنها گواهى دهد و تو نيز بر ايمان و كفر قوم خود شاهد خواهى بود. و يا آن كه تو هم بر صدق شهادت آن پيامبران گواهى مى دهى. و بنابر اين احتمال، شهادت پيامبر اسلام نسبت به قوم خود در تحت كبراى كلّى جملۀ اول مندرج است.

بدان كه يكى از حوادث مهمّ روز قيامت مسألۀ شهادت شهود بر اعتقادات و اعمال است، از ايمان و كفر و اخلاص و نفاق و عدالت و فسق. يعنى خداوند از نخستين روز سكونت مكلّفان در دنيا تا آخر دهر همۀ آنها را همراه پيامبرانى كه به سوى آنها مبعوث گشته اند براى محاسبه و محاكمه حاضر خواهد نمود، سپس از ابلاغ رسولان و پذيرش امت ها سؤال مى كند فلنسئلنّ الذين ارسل اليهم و لنسئلنّ المرسلين [اعراف، 6] آن گاه هر پيامبرى به ايمان و پذيرش و انكار و كفر قوم خود گواهى خواهد داد. و ظاهر حال اين است كه مثلاً آدم بر انسان هاى پس از خود تا زمان نوح، و نوح بر مردم بعد از خود تا زمان ابراهيم و هكذا و پيامبر اسلام بر ملت هاى جهان تا انقراض دنيا، و محتمل آن كه همۀ معصومين از انبيا و ائمه عليهم السلام و همۀ حجت ها در هر عصرى دربارۀ انسان هاى معاصر خود شهادت خواهند داد و هيچ ملتى بى گواه نمى ماند. و راه علم آنها به حوادث مشهود عليها و كيفيت تحمل شهادت و اداى آن انشاءاللّه در محل مناسب ترى ذكر خواهد شد.

يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ عَصَوُاْ الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ

يعنى: در آن روز، كسانى كه به خدا كفر ورزيدند و پيامبر را نافرمانى كردند دوست خواهند داشت كه اى كاش با زمين، يعنى با خاك، يكسان مى شدند. و يا آن كه اى كاش مبعوث نمى شدند و با خاك مساوى مى ماندند. و ممكن است كنايه از اين باشد كه اى كاش

ص:69

از آغاز آفريده نمى شدند و همان خاك زمين بودند.

وَ لَايَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثاً

احكام طهارت و نماز

يعنى: و در آن روز هيچ سخن و مطلبى را از خدا پنهان نمى كنند. آنان در برابر پرسش خدا هيچ حقيقتى را كتمان نمى كنند هر چند در ملأ عام سخن خواهند گفت، چرا كه به واسطۀ كثرت گواهان و شاهدانِ عاقل و جماد مجبور خواهند بود.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ وَلاَ جُنُباً إِلَّا عَابِرِي سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُوا وَإِن كُنتُم مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنكُم مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَفُوّاً غَفُوراً «43»

لغت و اعراب:

سُكارى: جمع سَكران يعنى مست. حتّى براى زمان است نه تعليل. جُنُب: كسى كه حالت جنابت دارد، و مفرد و جمع و مؤنث و مذكّر در آن يكسان است. جنباً عطف است به جملۀ أنتم سكارى كه در موضع حال است يعنى سكارى و جنباً. أو جاء كلمۀ «أو» وسطى از سه تا «أو» به معناى واو جمع است. غائط: زمين گود، جايى كه از ديد ناظر پنهان است، عَذِرۀ انسان به استعمال كنايى. صعيد: مطلق روى زمين، خاك. تَيَمَّمَ الشىءَ: قصد كرد آن را.

تفسير:

يَأَ يُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَ أَنْتُمْ سُكَارَى حَتَّى تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در حالى كه مستيد و نمى دانيد چه مى گوييد به

ص:70

نماز نزديك نشويد و نماز نخوانيد تا آن كه بدانيد كه چه مى گوييد. يعنى مستى مانع مستقل از دخول در صلاة است، زيرا آدم مست متوجه گفتار خود نيست. و يا آن كه چون مستى مبطل طهارت است، حدث مانع از صلاة است.

وَ لَاجُنُباً إِلَّا عَابِرِى سَبِيلٍ حَتَّى تَغْتَسِلُواْ

يعنى: و لاتقربوا الصلاة جنباً، و نيز در حال جنابت وارد نماز نشويد تا غسل كنيد، مگر آن كه مسافر راه باشيد و آب نيابيد.

و ممكن است در كلام «استخدام» باشد، بدين معنا كه از كلمۀ «صلاة» راجع به حرمت نزديك شدن در حال مستى، نماز اراده شود و راجع به نزديك شدن در حال جنابت، محلّ نماز يعنى مسجد اراده شود. پس معناى جمله اين است: و به مسجد در حال جنابت نزديك نشويد - جز در وقتى كه راهگذريد و مثلاً از درى وارد شده و از در ديگر بيرون مى رويد - تا آن گاه كه غسل جنابت انجام دهيد.

وَ إِن كُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَآءَ أَحَدٌ مِّنكُم مِّنَ الْغَآئِطِ أَوْ لَامَسْتُمُ النِّسَآءَ فَلَمْ تَجِدُواْ مَآءً

پس از آن كه از كلمۀ «حتى تغتسلوا» استفاده شد كه بايد براى نماز غسل كرد، يعنى طهارت مائيه (طهارت با آب) تحصيل نمود، اين جمله تا آخر آيه سوق شده براى بيان حكم صورت عدم تمكّن از تحصيل طهارت مائيه، و گويى پيش از جملۀ «و ان كنتم» بر وفق آيۀ 6 از سورۀ مائده اين كلام مقدّر است: اگر مرضى نداريد و در سفر نيستيد و محدِث به حدث اصغر يا اكبريد، يعنى مانع از تحصيل طهارت مائيه مفقود و مقتضى تحصيل آن موجود است پس واجب است كه وضو يا غسل تحصيل كنيد.

و بعد مى فرمايد: و اى مؤمنان، اگر مريض باشيد، يعنى توان استعمال آب نداشته باشيد، يا در سفر باشيد، يعنى قدرت يافتن آب را نداريد و از غائط يعنى از مستراح آمده ايد و محدث به حدث اصغريد، يا با زن ها تماس گرفته ايد و محدث به حدث اكبريد؛ و جملۀ «فلم تجدوا ماء» بيان همان اقتضاى حال مرض و سفر است بر حسب غلبه يا عصر آن روز، يعنى بالاخره واجد آب نيستيد؛ و از اين بيان روشن شد كه كلمۀ «أو» وسطى به معناى واو جمع است وگرنه لازم مى آيد وجود مقتضى مورد ترديد با وجود مانع باشد.

فَتَيَمَّمُواْ صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَفُوّاً غَفُوراً

ص:71

يعنى: پس قصد كنيد خاك پاكى را يا مطلق روى زمين را، يعنى آن چه را كه زمين محسوب مى شود، پس به صورتتان و دست هايتان مسح كنيد، يعنى طبق دستور شرع كف هر دو دست را يك مرتبه به خاك بزنيد سپس هر دو را به صورت و بعد از آن كف دست چپ را به پشت دست راست، و كف دست راست را به پشت دست چپ بكشيد تا عمل تيمّم تحقّق يابد و طهارتى به نام طهارت ترابيه كه مى تواند حتى ده سال جايگزين طهارت مائيه باشد حاصل گردد. همانا خداوند بسيار بخشنده و آمرزنده است.

درباره اهل كتاب

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ يَشْتَرُونَ الضَّلاَلَةَ وَيُرِيدُونَ أَن تَضِلُّوا السَّبِيلَ «44» وَاللّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَائِكُمْ وَكَفَى بِاللّهِ وَلِيّاً وَكَفَى بِاللّهِ نَصِيراً «45»

تفسير:

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ

اين آيه ناظر است به حال علماى عهدين، يعنى تورات و انجيل، كه پس از بعثت پيامبر اسلام دست به عهدين بردند و هر دو را تحريف نمودند و از اين راه بزرگترين جنايت را به جهان بشريت وارد كردند و آيندگان دو طايفه نيز تا به حال در همان مسير حركت مى كنند.

معناى آيه: آيا به ديدۀ دل ننگريستى به كسانى كه نصيبى از كتاب به آنها داده شده؟ مراد عده اى از علماى يهود و نصاراست كه مقدارى از علم تورات و انجيل به آنها داده شده است؛

يَشْتَرُونَ الضَّلَالَةَ

يعنى: كه آنها پيوسته ضلالت و گمراهى را مى خرند؟ مراد گمراهى ملّت يهود و نصاراى عصر نزول قرآن و آيندگان آنهاست كه به واسطۀ تحريف اين دو كتاب به دست آوردند، زيرا آيات و سوره هايى از آن دو كتاب را كه دلالت بر حقّانيت اسلام و صدق دعواى محمّد صلى الله عليه و آله و كتاب و دين او داشت تغيير دادند و حذف و تأويل نمودند. پس گويى به بهاى

ص:72

بذل سعادت و انسانيت و آخرت خويش ضلالت ملّت ها را خريدند.

و جهت تعبير به «نصيبى از كتاب» اين است كه هر يك از آن دو كتاب در عصر خود كلام الهى متين و حكيم «وفيه تبيان كل شىء» بود و همۀ مردم عصر جز آورندۀ آنها احاطۀ كامل به آنها نداشتند؛ و آن كه اگر آنها احاطۀ كامل به آن كتاب ها داشتند گرفتار چنين ذنب لا يُغفَرى نمى شدند.

وَ يُرِيدُونَ أَن تَضِلُّواْ السَّبِيلَ

يعنى: و آنها همواره اراده دارند كه شما مسلمان ها كه از شرك و كفر رهايى يافته ايد دوباره راه خود را، يعنى راه عقايد حقّه و اخلاق صالحه و اعمال حسنه را گم كنيد.

وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدَآئِكُمْ وَ كَفَى بِاللَّهِ وَلِيّاً وَ كَفَى بِاللَّهِ نَصِيراً

يعنى: وخداوند به حال دشمنانتان داناتر است، از شما و از خود آنها به عدد نفوسشان و مقدار اموالشان و كيد و مكرشان و توطئه و نقشه كشى هايشان داناتر است. و خداوند براى شما از نظر ولى و سرپرست بودن كافى است، و از نظر نصير و ياور بودن نيز كافى است.

مِنَ الَّذِينَ هَادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَيّاً بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْناً فِي الدِّينِ وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانْظُرْنَا لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ وَأَقْوَمَ وَلكِن لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلاً «46»

لغت و اعراب:

من الذين خبر مبتداى محذوف يعنى قومٌ است، و يحرّفون صفت همان مقدر است. هادَ - از باب نَصَر -: توبه كرد و رجوع نمود، يهودى شد. راعَى الرجلَ: به سوى او از روى ملاطفت نگريست. لَوَى الحبلَ - از باب ضَرَب -: تاب داد آن را، لىّ: پيچاندن و تاب دادن. ليّاً و طعناً:

ص:73

هر دو تعليل يقولون يا حال از فاعل آن است. أقوم: عادلانه تر و استوارتر. الّا قليلاً استثناى از شخص است يا از صفت به تقدير «الاّ قليلاً منهم»، يا «الّا ايماناً قليلاً».

تفسير:

مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّواضِعِهِ

اين آيه بيانى است پيرو آيه هاى قبل دربارۀ خيانت هاى يهود و اذيت و آزار و سخريه هاى سرّى و علنى آنها كه پيوسته پيامبر اسلام و مسلمين در مدينه گرفتار آن بودند.

معناى آيه: اى پيامبر، از كسانى كه يهوديت را انتخاب كرده اند و يهودى شده اند گروهى هستند كه كلمات را از مواضع خود تحريف مى كنند، يعنى كلمات تورات را تغيير مى دهند، مقدّم و مؤخّر، كم و زياد، و اسقاط و اضافه مى نمايند، يا مفاد كلمات را تغيير مى دهند و به غير معناى مراد حمل مى كنند.

وَ يَقُولُونَ سَمِعْنَا وَ عَصَيْنَا وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ

يعنى: و نيز وقت سخنرانى و صحبت تو به زبان مى گويند شنيديم، و به دل مى گويند نافرمانى كرديم. و نيز در خطابشان مى گويند بشنو كه نشنوى. ظاهرشان اين است كه كلام ما را بشنو كه بد نشنوى، و مرادشان اين است كه ناشنوا شوى، يا سخن نيك نشنوى.

وَ رَاعِنَا لَيَّا م بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِى الدِّينِ

يعنى: و نيز آنها خطاب به تو مى گويند «راعِنا» كه ظاهرش اين است كه به ما توجه كن؛ ولى آنها در حالى مى گويند كه زبان هاى خود را از لهجۀ عربى راعنا مى پيچند و به صورت عبرى كلمه در مى آورند كه به معناى «اى چوپان ما» است يا به معناى ديگرى است كه سزاوار مقام پيامبر نيست، و با اين رفتار به اسلام طعنه مى زنند.

وَ لَوْ أَنَّهُمْ قَالُواْ سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنَا لَكَانَ خَيْراً لَّهُمْ وَ أَقْوَمَ

يعنى: و اى پيامبر، اگر آنها هنگام صحبت تو به حقيقت و صادقانه مى گفتند: «ما شنيديم و فرمان برديم»؛ و از سر صدق و صفا مى گفتند: «سخن ما را بشنو و به سوى ما نظر لطف

ص:74

كن»، بى ترديد براى دنيا و آخرت آنها بهتر، و سخنى درست تر و گفتارى عادلانه تر بود.

وَلَكِن لَّعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلاً

يعنى: ولكن خداوند آنها را به خاطر كفر باطنى يا نفاق درونيشان لعنت كرده و از رحمت خويش دور نموده، پس آنها هرگز ايمان نمى آورند جز اندكى از آنها يا جز به اندكى از احكام الهى.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِمَا مَعَكُم مِن قَبْلِ أَن نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَكَانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً «47»

لغت و اعراب:

مصدّقاً حال است از مفعول محذوف نزّلنا. طَمَسَ الشىءُ والشىءَ - از باب نَصَر و ضَرَب - : مندرس و محو شد آن، محو نمود آن را. أو نلعنهم عطف است به نطمس.

تفسير:

يَأَ يُّهَا الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ ءَامِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَكُمْ

خطاب به يهود از اهل كتاب است به قرينۀ ماقبل آيه و كلمۀ اصحاب السَّبت. يعنى: اى كسانى كه به شما كتاب تورات داده شده، به آنچه ما نازل كرديم و مصدّق آن چيزى است كه همراه شماست ايمان آوريد.

يعنى به قرآنى ايمان آوريد كه مصدّق تورات حقيقى و شريعتى است كه در تورات آمده، و مصدّق موسى و هارون آورندگان تورات، و مؤيّد همۀ سرگذشت ها و قصص پيامبران و وعد و وعيدهاى آيندۀ تورات، و مصدّق همۀ احكام فرعى تورات است جز آنچه به وسيلۀ انجيل يا قرآن منسوخ گرديده، و نيز اين قرآن مصدّق است همۀ آنچه را كه در تورات ذكر شده از اوصاف پيامبر اسلام و نشانه ها و علايم جسمى و روانى او، و صدق

ص:75

دعوت و كتاب آسمانى و دين غيرمنسوخ و دائمى او به تصديق لفظى و عملى، زيرا انطباق كامل و خارجى آنچه در تورات آمده بر پيامبر اسلام و دين و كتاب او تصديق عينى و حقيقى اينهاست نسبت به آن.

مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَآ

يعنى: ايمان آوريد پيش از آن كه صورت هايى را محو كنيم و آنها را به پشت سرشان برگردانيم.

اين تهديد عمدتاً متوجه علما و سران و مترَفين يهود است كه ديگران پيروان آنها هستند. و محتمل است در اين كلام، مراد از وجوه، وجوه بدن در روز قيامت باشد. يعنى به اسلام و قرآن ايمان آوريد پيش از اين كه بميريد و در قيامت صورت هاى شما مسخ و محو شود و گردن هايتان به عقب برگردد كه يكى از عذاب هاى سخت صحنۀ محشر است.

و محتمل است كه اين كلام مربوط به دنيا و مراد از وجوه، صورت دل ها باشد. يعنى پيش از اين كه صورت روحتان كه طبق فطرت اوّلى رو به ايمان و توحيد و سعادت است به وسيلۀ اصرار بر كفر و فسق محو گردد و به سوى عقب كه شرك و كفر و شقاوت و ضد صراط مستقيم است برگردد، يعنى به گونه اى كه غريزۀ روح شود و راه بازگشت نداشته باشد.

أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّآ أَصْحَابَ السَّبْتِ

يعنى: يا اين كه ما آن اشخاص را نفرين و لعنت تكوينى كنيم همان گونه كه اصحاب سبت را لعنت كرديم. يعنى گروه يهود پيشين را كه حرمت روز شنبه را نگه نداشتند و ممنوعيت صيد ماهى را شكستند و به شكار آن پرداختند و ما هم آنها را به صورت ميمون و گراز مسخ نموديم.

وَ كَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا

يعنى: و هميشه فرمان خدا شدنى است. يعنى اگر فرمان طَمس و محوِ صورت جسم در آخرت و صورت روح در دنيا را بدهد بى ترديد انجام مى يابد و احدى را قدرت جلوگيرى نيست.

ص:76

إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْماً عَظِيماً «48»

تفسير:

بدترين گناه شرك به خدا

إِنَّ اللَّهَ لَايَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ

يعنى: حقيقت اين است كه خداوند اين گناه را كه براى او شريك قرار داده شود، هرگز نمى آمرزد. اين حكم مترتب بر عنوان كلّى كفر است كه مصداق روشن آن شرك است و شامل همۀ كسانى است كه اصول عقايدشان مخدوش است، مشروط بر اين كه توبه اى از او محقّق نشود و در حال شرك و كفر بميرد و جاهل قاصر نباشد، وگرنه توبه كننده قبل از مرگ و جاهل قاصر هر چند در آن حال بميرد اين حكم را ندارد، زيرا خداوند از تائب مى گذرد و جاهل قاصر را هر چند در اصول باشد عذاب نمى كند.

وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذَ لِكَ لِمَن يَشَآءُ

يعنى: و غير شرك و كفر را و يا پايين تر از آنها را كه معاصى فرعى است از هر كه بخواهد مى آمرزد. و ذكر قيد «لمن يشاء» كه به معناى «اِن شاءَ» است براى دفع توهّم اجبار و حتميّت چيزى بر خداوند است. يعنى آمرزش او پيوسته در تحت اختيار و مشيّت اوست.

و ممكن است مراد اين باشد كه آمرزش شامل حال كسى است كه متعلق اراده باشد و آن مجرمى است كه حداقل بعضى از مكفِّرات دربارۀ او تحقّق يابد؛ از توبه، انجام حسنات، ابتلاى به مصائب دنيوى، حبّ و بغض برخى از اشخاص، ترك كباير نسبت به غفران صغاير، و لمم و اتفاقى بودن گناه صادر شده، شفاعت شافعان در آخرت و در آخر شمول رحمت واسعۀ حق پس از انقطاع همۀ وسائط و وسائل از عبد.

وَ مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْماً عَظِيماً

يعنى: و هر كه براى خدا شريك قرار دهد حقّاً كه گناه بزرگى را به دروغ به خدا نسبت داده است. و چه گناهى بالاتر از اين كه كسى مخلوقِ جمادِ خالى از همۀ كمالات را با

ص:77

واجب الوجود مستجمع جميع كمالات مساوى بيند و اين اعتقاد و بينش را به او نسبت دهد: «وَ اللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا - اعراف، 28».

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُم بَلِ اللّهُ يُزَكِّيْ مَن يَشَاءُ وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً «49» انْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَكَفَى بِهِ إِثْماً مُبِيناً «50»

تفسير:

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنفُسَهُمْ

يعنى: آيا ننگريستى به كسانى كه خودشان را ستايش و تعريف مى كنند؟!

كلام در مقام اظهار ذمّ و توبيخ از تزكيۀ نفس و خودستايى است به نحو حكم كلّى خواه صدق باشد يا كذب. و آيه عمدتاً ناظر است به حال ملّت يهود كه همگى خود را تزكيه و تعريف مى كردند؛ گاه مى گفتند: نَحْنُ أَبْنَؤُاْ اللَّهِ وَ أَحِبَّؤاهُ [مائده، 18] ما فرزندان و دوستان خداييم. و گاه مى گفتند: لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى [بقره، 111] هرگز در بهشت كسى جز يهود و نصارا وارد نخواهد شد. و گاه مى گفتند: لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّآ أَيَّاماً مَّعْدُودَةً [بقره، 80] هرگز آتش جهنم جز چند روزى به ما نمى رسد؛ و مراد چهل روز است به عدد ايّامى كه يهودى هاى صدر اول گوساله پرستيدند، و چهل روز، مدت سفر موسى بن عمران به سوى طور بود براى دريافت تورات از حق تعالى.

بَلِ اللَّهُ يُزَكِّى مَن يَشَآءُ وَ لَايُظْلَمُونَ فَتِيلاً

«بل» اعراض از گفتار باطل آنهاست و بيان آن كه بشر را نرسد كه خودستايى كند در صورتى كه جاهل به حقايق و گرفتار خطايا و گناهان است. يعنى: بلكه خداوند است كه هر كه را بخواهد مى ستايد، زيرا دانا به همۀ كمال و نقص است. و «لايظلمون» در بيان اين است كه خدا آنها را در روز قيامت به خاطر تزكيۀ نفسشان عذاب خواهد نمود، زيرا دروغى آشكار و تهمتى بر خداوند است و در اين تعذيب به اندازۀ فتيلى، يعنى شبيه نخ

ص:78

باريكى كه در پشت دانۀ خرماست وكنايه از كمترين چيز است، بر آنان ستم نخواهد رفت.

بدان كه تزكيه گاهى به معناى رشد و نمو دادن است و گاهى به معناى تطهير، و اين بر چند قسم است: تطهير لفظى يعنى خودستايى به صدق و مطابق واقع. و تطهير لفظى يعنى خودستايى به دروغ. و تطهير عملى خارجى مانند شستشوى بدن و لباس. و تطهير عملى روحى مانند تطهير روح از عقايد فاسد. و تطهير نفس از اخلاق رذيله و گناهان فرعى. و از اقسام فوق، برخى حرام و برخى مكروه و برخى واجب است. و مراد از تزكيه در آيه قسم لفظىِ خلافِ واقعى است.

انْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ كَفَى بِهِ إِثْماً مُّبِيناً

يعنى: اى پيامبر و اى مخاطب، بنگر كه چگونه بر خدا افترا مى بندند و كتاب خدا را تحريف كرده، كلام خود را به جاى كلام اللّه قرار مى دهند، و خود را فرزندان و دوستان خدا مى خوانند؟! و اين گونه امور از نظر گناهِ آشكار بودن كافى است.

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاَءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً «51» أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَمَن يَلْعَنِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصِيراً «52»

لغت و اعراب:

جِبت: بُت، سحر و ساحر، اسم بت خاصّى از بت هاى اعراب جاهلى. و اين ماده مشتقات ندارد. طغى - از باب نَصَر -: از حد تجاوز كرد. طاغوت: مبالغۀ در تجاوز. شيطان، اسم يك بت مخصوص. هَدَى الرجلَ: هدايت كرد او را، و هدى الرجلُ: هدايت يافت. و اسم تفضيل أهدى از فعل لازم است.

ص:79

تفسير:

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيباً مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَؤُلَآءِ أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ سَبِيلاً

آيه در بيان حال عده اى از علماى يهود است كه چون تقابل اسلام با شرك را مشاهده كردند كه محمّد صلى الله عليه و آله و توحيد و شريعتش در برابر سران قريش و بت ها و سنّت هاى جاهلى آنها قرار گرفته است و كفّار قريش هم آنها را به داورى طلبيدند، از روى هواى نفس به بت ها ميل كردند و شرك مشركان را بر توحيد محمّدى صلى الله عليه و آله و كتاب او ترجيح دادند و خدا اين كار را ايمان به جبت و طاغوت ناميد.

معناى آيه: آيا ننگريستى به سوى كسانى كه به آنها بهره اى از دانش كتاب تورات داده شده، كه به جبت و طاغوت مشركان مى گروند و با اشاره به مشركان مى گويند:

اينان از طايفۀ مؤمنان، يعنى محمّد صلى الله عليه و آله و گروندگانش، از نظر اعتقاد و عمل هدايت يافته ترند؟!

أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَن يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ نَصِيراً

يعنى: آنها كسانى هستند كه خداوند لعنتشان كرده و از رحمتش دور داشته است. زيرا چگونه شده كسانى كه به خدا و رسالت و معاد معتقدند به بت مى گروند و عبادت بتان و سنن جاهلى براساس پرستش آنها را تصديق مى كنند؟! و كسى كه خدا او را لعنت كند هرگز براى او ياورى كه از شقاوت و جهنم نجاتش دهد نخواهى يافت.

أَم لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لاَ يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيراً «53» أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُلْكاً عَظِيماً «54» فَمِنْهُم مَنْ آمَنَ بِهِ وَمِنْهُم مَن صَدَّ عَنْهُ وَكَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً «55»

ص:80

لغت و اعراب:

أم لهم استفهام انكارى است. نقير: نقطه و گودى پشت هستۀ خرما، چيزى كه يك پرنده در منقار گيرد. صَدَّ - از باب نَصَر -: اعراض كرد، جلوگيرى نمود. مرجع ضمير جمع در فمنهم آل ابراهيم يا يهود معاصر پيامبر اسلام است. سعير: آتش شعله ور.

تفسير:

أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِّنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لَّايُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيرًا

مقتضاى قضاوت برخى اهل كتاب در اين كه مشركان و بت پرستان از مؤمنان رهيافته ترند اين است كه آنها خود را داراى مقام قضاوت و مالكيت بر امر داورى مى دانستند، ولى معلوم شد كه آنها مطرود حقّ اند و حق داورى ندارند. اين آيه و مابعدش در مقام نفى هر نوع مُلك از آنهاست يعنى ملك و سلطۀ تكوينى بر مردم، و ملك معنوى به معناى نبوت و رسالت، و ملك تشريعى يعنى ولايت امر شرعى.

معناى آيه: آيا آنها را نصيب و بهره اى از مُلك است؟ يعنى آنان هيچ نوع سلطنت مادى و معنوى بر جامعه ندارند. و اگر آنها سلطه و قدرتى داشتند هرگز نقيرى از آنچه در اختيار داشتند به مردم نمى دادند.

أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَآ ءَاتَاهُمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ

يعنى: يا آن كه آنها بر مردم، يعنى بر پيامبر و ياران او، در مقابل آنچه خداوند از فضل و رحمت خويش به آنان داده است حسد مى ورزند؟ يعنى به مقام نبوت و رسالت و كتاب آسمانى و شريعت الهى آنها حسد مى ورزند.

فَقَدْ ءَاتَيْنَآ ءَالَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ ءَاتَيْنَاهُم مُّلْكاً عَظِيمًا

يعنى: بى جا حسادت مى ورزند و اين نخستين تفضّل ما نيست، زيرا حقيقت اين است كه ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت و ملك عظيم داديم.

مراد از كتاب، كتاب هاى آسمانى متعدد است مانند كتاب شريعت و صحف ابراهيم كه فعلاً در دست نيست و صحف و تورات موسى و زبور داود و انجيل عيسى. و مراد از حكمت، شرايع ابراهيم و موسى و عيسى است يا معارف آسمانى و مستقلّات عقلى است

ص:81

كه به انبيا از اولاد ابراهيم داده شده. و مراد از ملك عظيم، ولايت و امامت است كه همۀ انبيا داشته اند و گاهى به صورت سلطنت تكوينى ظهور و تجلّى مى كرده، مانند سلطنت يوسف و داود و سليمان و غيرهم عليهم السلام.

فَمِنْهُم مَّنْ ءَامَنَ بِهِ وَ مِنْهُم مَّن صَدَّ عَنْهُ

سرانجام كفار و مؤمنان

يعنى: پس برخى از اولاد ابراهيم در نسل هاى گذشته، يا برخى از يهود معاصر پيامبر، به آنچه به آنها عطا كرديم ايمان آوردند و برخى نپذيرفتند و يا از ايمان ديگران جلوگيرى كردند.

و مراد اين است كه همان گونه كه مشركان و طاغيان در برابر انبيا در اعصار گذشته از زمان ابراهيم خليل تا زمان پيامبر اسلام نتوانستند چراغ خدا را خاموش سازند و پيامبران او را شكست دهند و شرايع او را باطل كنند، كفّار قريش نيز نخواهند توانست.

وَ كَفَى بِجَهَنَّمَ سَعِيرًا

يعنى: و فرداى قيامت، جهنم براى همۀ كفّار و منافقان و مخالفانِ اهداف الهى، از اين نظر كه آتشى است شعله ور كافى است.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَاراً كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَزِيزاً حَكِيماً «56» وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً لَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَنُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِيلاً «57»

لغت و اعراب:

أصلاه المَحَلَّ: وارد كرد او را در آن جا، و أصلاه النار: افكند او را در آتش. نَضِجَ اللحمُ - از باب عَلِمَ -: پخته و خوردنى شد گوشت. ظِلٌّ ظليل: سايۀ سايه دار يا دائم، و ظليل تأكيد است.

ص:82

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بَِايَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا

اين آيه به منزلۀ بيانِ ذيل آيۀ قبل است. يعنى حقيقت اين است: كسانى كه به آيات و نشانه هاى ما كفر ورزيدند، به زودى آنها را در آتشى سوزان مى افكنيم.

مراد از آيات، نشانه هاى عقلى توحيد در آفاق جهان و انفس بشر است كه با اندك تأملّى انسان را به سوى او هدايت مى كند. و نيز نشانه هاى نقلى است از منطق رساى انبيا و معجزات و كتاب هاى آسمانى آنان. و مراد از آتش، دوزخ برزخ است كه به خاطر كوتاهى عمر بشر، ورود در آن جا با «سوف» ذكر شده، و يا آتش ابدى پس از قيامت است چون «كلُّ آتٍ قريب»، و يا آن كه زود است از نظر ربوبى.

كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُواْ الْعَذَابَ

يعنى: هر چه پوستشان پخته شود و بسوزد آن را براى آنان به پوست ديگرى تبديل كنيم، يعنى آن را بركَنيم و به جاى آن پوست ديگرى برويانيم تا عذاب را بهتر بچشند.

و توهّم نشود كه گناه مال پوست اوّل است پس عذاب پوست جديد خلاف عدل است؛ زيرا عذاب حقيقتاً مال روح است و اعضاى بدن وسايل انتقال اند. و گفته نشود چون پوست پخته و سوخته را كندند پوست ديگرى نگذارند تا بهتر عذاب را بچشند؛ زيرا در اين صورت لازم مى آيد به تدريج بدن تمام شود و عذاب قطع گردد.

إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَزِيزاً حَكِيمًا

يعنى: همانا خداوند همواره مقتدرِ شكست ناپذير و داراى حكمت است. از آثار قدرت و عزت او اين است كه نفوس نامتناهى از انسان ها را در ميان آتش زنده نگه مى دارد و چون پوستشان پخته و سوخته گردد آن را عوض مى كند. و اين كار، لغو و باطل و براى تشفّى خاطر نيست بلكه سبب آن اقتضاى حكمت بالغۀ خداوند است، زيرا همۀ آنان را پس از اتمام حجّت مكرر، و امهالى بس طولانى، و طغيانى بس شديد در مقابل احكام اصولى و فروعى، طبق وعيد قطعى و قانون عام و سنّت جاريۀ خود در تأثير اسباب و مسبّبات، در هر دو عالم، كيفر مى دهد.

ص:83

وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَآأَبَدًا

چند مؤعظه و حكم خدا

سوق اين آيه طبق سنّت غالبى الهى است كه همراه ذكرِ هر يك از رحمت و بهشت آخرت يا عذاب و دوزخ آن جا يادى از ديگرى نيز مى كند.

معناى آيه: و كسانى كه ايمان آورده اند و عمل هاى شايسته كرده اند به زودى، يعنى در عالم برزخ كه متّصل به دنياست يا پس از قيامت در جهان ابديت كه در نزد خدا زود است، آنها را در باغ هاى بهشتى كه از زير قصرها و درختان آنها نهرها از همۀ مايعات قابل جريان روان مى گردد وارد مى كنيم و در آن جا به طور ابد جاودانند.

لَهُمْ فِيهَآ أَزْوَاجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِيلًا

يعنى: آنها را در آن جا همسرانى پاك است، يعنى پاك از نقص در خلقت، زشتى قيافه، بدى اخلاق، پليدى عقيده، زشتى كردار، عادت هاى زنانه و از هر عيبى ديگر خاصه پيرى و مرگ و فنا، و آنها را در سايۀ سايه دارى، يعنى سايه اى ممتد و گسترده، غليظ نه حفيف، خنك نه سرد و نه گرم، ثابت نه زايل، و دائم نه موقّت، در مى آوريم.

إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ سَمِيعاً بَصِيراً «58»

تفسير:

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّواْ الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا

در اين آيه كه خطاب به همۀ مجامع بشرى است، دو حكم كلّى عظيم و خطير و داراى مصلحت ملزمه و متضمّن اصلاح حال جامعه به عنوان مورد فرمان خدا و متعلّق امر او ذكر گرديده: اول رساندن امانت ها به اهلشان، دوم عدالت در داورى ميان مردم.

ص:84

معناى آيه: همانا خداوند شما را به اداى امانت ها و رساندن آنها به صاحبانشان دستور مى دهد.

مراد از امانت ها اعمّ از مادى و معنوى است. مادى خلقى مصاديق زيادى دارد؛ و مادى خالقى نظير زَكَوات، اخماس، افياء، كفّارات و همۀ بيت مال الامام در نزد امام ملت و بيت مال المسلمين در نزد ولىّ امر آنها. و معنوى نظير احكام دين و معارف قرآن از اصول و فروع و غير آنها آنچه بايد به جامعۀ مكلّفان برسد كه همه نزد انبيا و علما و هر كسى كه نصيبى از دانش دينى دارد از جانب خداوند امانت است و اداى آنها ابلاغ به مكلّفان است.

و چون به جامعه ابلاغ گرديد در نزد آنها امانت است و تأديۀ آنها امتثال آنهاست كه گويى تحويل خدا مى دهند.

و از مصاديق بارز امانات در وقت نزول قرآن مطالب و معارفى از تورات و انجيل بود كه در دست علماى عهدين امانت بود، يعنى آيات و سورى از آن دو كتاب كه دربارۀ دين اسلام و پيامبر اسلام و قرآن و مسلمين آمده بود از قبيل بشارت به آمدن نبى امّى عربى و ذكر اوصاف و كمالات و اخلاق و گفتار و رفتار و غزوات و پيروزى هاى او، و حقّانيت كتاب آسمانى و دين و شريعت او، كه اگر آنها اين امانت ها را ادا مى كردند و به جامعۀ خود مى رساندند وضع جهان بشريت و اسلام و مسلمين طور ديگرى و جهان در امروز غير از جهانِ امروز بود.

وَ إِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ

يعنى: و نيز خداوند، شما را فرمان مى دهد كه هرگاه ميان مردم قضاوت كرديد قضاوت به عدل كنيد. و مراد اعم از داورى شرعى است ميان متحاكمين و داورى عرفى ميان مردم در اختلاف انظار و مطالب علمى و اظهار نظر در مورد اشخاص و حوادث و غيره.

إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ سَمِيعَا م بَصِيرًا

يعنى: به راستى خوب پندى است پندى كه خدا به شما مى دهد و حقّاً كه او شنوا و بيناست؛ شنواى خطورات قلبى و صوت الفاظ و افعال، و بيناى بواطن و ظواهر شماست.

ص:85

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً «59»

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ

مراد از اطاعت خدا اطاعت فرامين آسمانى او يعنى انجام واجبات و ترك محرمات دين است. و اين «أطيعوا» امر ارشادى است، يعنى براى هدايت مخاطبان به سوى امتثالِ همان احكام الهى است. و مراد از اطاعت رسول اطاعت فرامين و دستورات خاص اوست كه به مردم به عنوان ولايت امر و حاكميت جامعه در موارد مختلف صادر كرده. و اين «أطيعوا» امر مولوى است، يعنى خدا اطاعت رسول را همانند ساير احكام آسمانى واجب مى كند. پس اين جمله دلالت بر وجود منصب امامت و ولايت امر بر جامعه در امت پيامبر اسلام دارد.

وَ أُوْلِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ

مراد از «اُولى الأمر» صاحبان ولايت و حاكميت بر جامعه اند كه معصوم و منصوب از طرف خدا باشند؛ اما در پى آنها منصوبين خاصّ ائمّه عليهم السلام در زمان حضور يا منصوبين عام آنها در زمان غيبت مى آيند كه به فرمان خاص يا عام آنها جانشين ايشان مى شوند و بدين ترتيب اطاعتشان در امور محوّله لازم است. و امر به اطاعت اولى الأمر نيز امر مولوى است، يعنى خدا واجب مى كند امتثال فرامين آنها را. و تعبير «منكم» مانند رَسُولًا مِّنْهُمْ[بقره، 129] است، يعنى بايد اولى الامر از خود مسلمين و داراى ايمان و عمل صالح و شرايط خاصۀ خود باشند. و انصافاً اين دو جمله از آيه شامل اساس شريعت اسلامى در جامعۀ انسانى در تحت حكومت الهى معصومين و حاوى دستور اجراى آن است.

فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِى شَىْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ

اين جمله عطف است با فاى عاطفه به «أطيعوا اللّه» و مخاطب عامۀ مردم اند.

يعنى: پس از آن كه در دين، اطاعت خدا واجب گرديد و تحت ولايت اولى الأمر در

ص:86

آمديد، اگر در امرى از امور دينى يا دنيوى اختلاف و نزاع داشتيد، مطلب را به خدا و پيامبر ارجاع دهيد.

و چون رجوع مستقيم به خدا و پيامبر (و اولى الامر) در هر زمان ممكن نيست، پس مراد، كتاب خدا و سنّت پيامبر و امام هم است. يعنى حلّ همۀ نزاع ها و اختلافات را به وسيلۀ كتاب و سنّت انجام دهيد. و چون مخاطبين كه عامۀ مردم اند و خودشان نمى توانند از كتاب و سنّت استفاده نمايند، در نتيجه بايد احكام دينى مورد اختلاف را به وسيلۀ متخصصين استنباط آن از كتاب و سنّت حل كنند، يعنى تقليد از فقيه نمايند. و موضوعات مورد اختلاف را به وسيلۀ متخصصين استخراج آن يعنى قضات شرع حل نمايند.

اين كه مورد رجوع به اولى الأمر در آيه ذكر نشده، براى اين است كه نظر اصلى ارجاع مردم به دين و شريعت است و اولى الأمر در مقابل دين نيستند بلكه كار آنها و منصبشان بيان شريعت و اعمال ولايت به عنوان بخشى از شريعت است و آنان جز سنت پيامبر را بيان نمى كنند. و ارجاع به آنها وجه مستقلى ندارد.

إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ

يعنى: اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد. پس رد اختلاف به خدا و رسول مشروط است به اين كه به خدا و روز واپسين ايمان داشته باشيد. و اين شرط نظير شرط محقّق موضوع است كه به عنوان تأكيد مطلب ذكر شده است.

ذَ لِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا

يعنى: اطاعت خدا و رسول و رد اختلاف به كتاب و سنّت براى شما مؤمنان بهتر و از نظر مآلِ امر و سرانجام كار زيباتر است. زيرا اين ملت است كه رشد مى كند و جامعۀ برين مى شود و خير دنيا و سعادت آخرت را به دست مى آورد.

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُروا بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيداً «60»

ص:87

تفسير:

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ ءَامَنُواْ بِمَآ أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مَآ أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ

اين آيه تا نُه آيۀ بعد عمدتاً در بيان حال منافقان است، و خطاب در اين آيه به پيامبر اسلام و استفهام براى انشاى تعجب و تأسف از واقعۀ خارجيه است.

معناى آيه: اى پيامبر، آيا ننگريستى به حال كسانى كه گمان مى كنند به آنچه به سوى تو نازل شده و به آنچه پيش از تو بر پيامبران گذشته نازل گشته از وحى و كتاب آسمانى و احكام شريعت ايمان آورده اند، در حالى كه آنها در موارد اختلاف و نزاع قصد دارند همواره به حاكمان طغيان گر رجوع كنند؟! يعنى به هر نافرمان حكم خدا، كه مصداقش در آن عصر علماى تورات و انجيل بود كه مرجع محاكمه در اختلافات بودند.

وَ قَدْ أُمِرُواْ أَن يَكْفُرُواْ بِهِ وَ يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَن يُضِلَّهُمْ ضَلاَلاً بَعِيدًا

اين جمله حال از فاعل «يريدون» است. يعنى: چگونه به طاغوت مراجعه مى كنند در حالى كه بى ترديد به آنها دستور داده شده هم در شرايع آسمانى گذشته و هم در كتاب تو كه به هر نافرمان خارج از طاعت حق كفر ورزند و انكارش كنند؟! و پيوسته شيطان قصد دارد آنها را به گمراهى دور و درازى مبتلا سازد. يعنى در اصول عقايد منحرف نمايد به گونه اى كه در آن حال بميرند و تا ابد در آتش آن بسوزند.

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُوداً «61» فَكَيْفَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُصِيبَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جَاءُوكَ يَحْلِفُونَ بِاللّهِ إِنْ أَرَدْنَا إِلَّا إِحْسَاناً وَتَوْفِيقاً «62» أُولئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللّهُ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَعِظْهُمْ وَقُل لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَلِيغاً «63»

ص:88

لغت و اعراب:

صَدَّ عن الشىء - از باب نَصَر -: اعراض و امتناع نمود از آن، جلوگيرى كرد از آن. فكيف به تقدير فكيف يكون حالُهم يا يصنعون است. فى أنفسهم متعلّق به قل لهم به تقدير «فى شأن أنفسهم» يا به تقدير «خالياً عن غيرهم».

تفسير:

وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَآ أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنَافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنكَ صُدُوداً

يعنى: و چون به منافقان گفته شود بياييد به سوى آنچه خداوند نازل كرده، يعنى كتاب آسمانى و شريعت اسلام را بپذيريد و به كار بنديد، و بياييد به سوى فرستادۀ خدا، يعنى در تحت ولايت و حكومت الهى او درآييد و تن به قضاوت او دهيد، اى پيامبر، منافقان را مى بينى كه به نحو پنهان و غير محسوس، خودشان از تو اعراض و ديگران را نيز جلوگيرى مى كنند چنان كه در محاكمۀ مال انجام دادند.

و در آيه تنها صدّ و اعراض از پيامبر ذكر شده براى اين كه نفاقشان در ارجاع محاكمه به پيامبر كه شأن نزول آيه است ظاهر گرديده است.

فَكَيْفَ إِذَآ أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةُ م بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جَآءُوكَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنَآ إِلَّآ إِحْسَاناً وَ تَوْفِيقاً

يعنى: پس چگونه است حال منافقان، يعنى از شرمندگى و ذلّت، آن گاه كه در نتيجۀ عملكردشان مصيبتى به آنها رسد، يعنى روى فرض ورود مصيبتى بر آنها يا ورود مصيبتى در خارج مانند ظهور نفاقشان، سپس نزد تو آيند در حالى كه به خدا سوگند ياد مى كنند كه ما در مسألۀ عدم ارجاع محاكمه به سوى تو جز نيكى كردن و ايجاد موافقت قصدى نداشتيم. يعنى قصد ما اين بود كه طرفين را به صلح كشانيم و به نحو دوستى و كدخدامنشى ميانشان وفق دهيم تا كار به محاكمه و داورى قانونى نكشد.

أُوْلَئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ مَا فِى قُلُوبِهِمْ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ وَ قُل لَّهُمْ فِى أَنفُسِهِمْ قَوْلَام بَلِيغاً

يعنى: آنان كسانى هستند كه خدا آنچه در دل هاى آنهاست (از خطورات و تصورات و تصميمات چه رسد به عقايدى از كفر و نفاق و عناد، و توطئه ها و نقشه كشى ها، و اخلاق

ص:89

رذيلۀ فطرى و كسبى آنها) همه را مى داند. پس اى پيامبر از آنها فعلاً روى برتاب، يعنى در فكر اجراى حدود الهى در حق آنها مباش تا حكومت اسلامى ات قوام يابد و محكم و استوار گردد و زمينۀ اجراى حدود فراهم آيد، و آنها را موعظه كن و در نفس خودشان گفتارى رسا گوى. يعنى دربارۀ حقيقت نفس و آفرينش عجيب آن، و كاشتن بذر صفات و ملكات مختلف الماهية در خميرۀ آن و توزيع استعدادها و درك راه هاى سعادت و شقاوت در طبيعت آن سخن گوى. و يا معناى «قل لهم» اين است كه در خلوت ميان خود و آن ها به ايشان گفتارى رسا بگو.

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرَوا اللّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوَّاباً رَحِيماً «64»

تفسير:

وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ

يعنى: ما هيچ رسولى را نفرستاديم جز براى اين كه فرامين او اطاعت شود و امر و نهى او را مردم به اذن خداوند عمل كنند، خواه ارشادى باشد يعنى ابلاغ احكام از جانب پروردگار، يا مولوى يعنى آنچه خود به عنوان ولايت و حاكميت انشا مى كند.

و مراد از «اذن» اذن تكوينى خدا و توفيق و يارى اوست، و اين اذن نسبت به رسول عبارت است از اعطاى دين و كتاب به دست او به عنوان ابلاغ، و بذل منطق و معجزه براى اثبات آن. و نسبت به ملت عبارت است از بذل عقل و استعداد براى درك، و قدرت و توان براى عمل.

و اطاعت انبيا و رسل در اين آيه مطلق و بدون قيد و شرط است و اين اطلاق براى دفع توهّم اين است كه خيال نشود اطاعت پيامبر در جايى است كه مصالح و مفاسد عمل معلوم نباشد وگرنه نيازى به طاعت او نيست، بلكه گفته شده كه اطاعت مطلق از رسول مستلزم

ص:90

شرك است كه طاعت غير خدا در مقابل خدا مطلقاً واجب شود! و گويى طبق اين توهّم باطل بوده كه در اوايل اسلام احكام بدون استفاده از ادلّه جعل و عملى مى شد.

و جواب اين است كه طاعت پيامبران هرچند مطلق و بدون قيد باشد، در عرض طاعت خدا و در مقابل آن نيست كه شرك باشد، بلكه در طول آن است. بدين معنا كه وجود خود پيامبر، چه رسد به امر و نهى او، معلول ارادۀ تكوينى خداست و وجوب طاعتش معلول ارادۀ تشريعى اوست، پس احتمال شرك منتفى است.

وَلَوْ أَنَّهُمْإِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآءُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَوَ اسْتَغْفَرَلَهُمُ الرَّسُولُلَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّاباًرَّحِيماً

چون منافقان محاكمۀ خود را پيش طاغوت بردند و سپس متوجه گناه خود شدند در فكر توجيه گناهشان برآمدند، در صورتى كه لازم بود به سوى پيامبر روند و به او متوسّل شوند.

معناى آيه: اى پيامبر، آن گاه كه آنها بر خويشتن ستم كردند، اگر نزد تو مى آمدند و از گناهشان توبه مى كردند و پيامبر نيز براى آنها طلب آمرزش مى كرد، بى ترديد خدا را بسيار توبه پذير و مهربان مى يافتند. يعنى لكن آنها چنين نكردند.

فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً «65»

استغفار و احساس آمرزش

لغت و اعراب:

فلا و ربك «لا» زايده است مانند لا اقسم، يعنى فو ربّك. و ممكن است براى نفى باشد، يعنى ليس كما زعموا أنهم مؤمنون. حكّمه: حاكم كرد او را. شَجَرَ الأمرُ بينهم: مختلط و مختلف شد و كار ميانشان به نزاع كشيد. حَرَج: ضيق و تنگى. ممّا قضيت «ما» مصدريه است يعنى مِن قضائك.

ص:91

تفسير:

فَلَا وَ رَبِّكَ لَايُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَايَجِدُواْ فِى أَنفُسِهِمْ حَرَجاً مِّمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُواْ تَسْلِيماً

يعنى: اى پيامبر، آنها مؤمن نيستند، بلكه سوگند به پروردگارت آنان ايمان نخواهند آورد، يعنى ايمانشان به ثبوت و استحكام نمى رسد، مگر آن گاه كه در هر امرى كه ميان آنها مورد اختلاف است تو را داور قرار دهند، سپس در نفس خود نسبت به داورى تو هيچ تنگى و ناراحتى نيابند «و يسلّموا تسليما» يعنى و به نحو كامل تسليم خدا شوند به تسليم قلبى و عملى، ظاهرى و باطنى؛ و يا تسليم در حكم مورد داورى و ساير اوامر و نواهى و يا تسليم در امور تكوينى و تشريعى.

وَلَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِيَارِكُم مَا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِيتاً «66» وَإِذاً لَآتَيْنَاهُم مِن لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً «67» وَلَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً «68»

تفسير:

وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِن دِيَارِكُم مَّا فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِّنْهُمْ

سخن مربوط به منافقان است، و ممكن است اعم باشد. معناى آيه: و اگر ما دربارۀ كسانى كه مدعى ايمان اند، بنويسيم، يعنى واجب كنيم و مقرر سازيم، كه خود را بكشيد - يعنى مثلاً در معركۀ جهاد در خط مقدم جبهه حاضر شويد تا كشته گرديد، يا آن كه براى آنها همانند توّابين قوم موسى از عبادت گوساله تكليف كنيم كه براى تطهير از گناهان خودكشى كنيد، يا در شب تارى به جان هم افتيد و يكديگر را به قتل رسانيد - و يا براى

ص:92

آنها مقرّر داريم كه از وطن خويش به عنوان امتحان يا براى انجام وظيفه اى بيرون رويد، جز اندكى از آنان اين تكاليف را انجام نمى دهند. يعنى اين علامت عدم ايمان يا ضعف آن است.

وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُواْ مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَكَانَ خَيْراً لَّهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً

يعنى: و اگر آنها آنچه را كه بدان موعظه مى شوند انجام دهند؛ مراد از موعظه در اين جا همان توجيه احكام شرعى است كه چون معلول حِكَم و مصالح براى جامعه است اسم موعظه بر آنها اطلاق شده. يعنى اگر آنها تكاليفشان را كه در حقيقت همراه پند و اندرز است انجام دهند بى ترديد براى آنها بهتر و از نظر تثبيت قوى تر خواهد بود. يعنى امتثال فرامين الهى براى تثبيت نفس و تحكيم روح بر پايۀ ايمان و عقيده بهتر و مؤثّرتر است.

وَ إِذاً لَّأَتَيْنَهُم مِّن لَّدُنَّآ أَجْراً عَظِيماً

يعنى: و در اين صورت - در صورت امتثال احكام و پياده كردن فرامين خدايى - ما نيز بى ترديد به آنها از جانب خود، از منبع احسان و رحمت بى پايان خود، پاداشى بزرگ عطا مى كرديم. يعنى در دنيا به مقدار اقتضاى مصالح نظام عالم تكوين، و در آخرت بيش از آنچه چشمشان ديده، يا گوششان شنيده و يا به فكرشان رسيده باشد به آنها انعام مى كرديم.

وَ لَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطاً مُّسْتَقِيماً

يعنى: و بى شك آنها را به راهى راست هدايت مى كرديم.

مراد، حدوث هدايت نيست بلكه دوام يا كمال آن است، زيرا تا اصل هدايت پيدا نشود انجام «ما يوعظون» تحقق نمى پذيرد. و مراد از صراط مستقيم صراط معنوى است، يعنى راه مستقيم تفكر در حقايق كه از اعوجاج و كژى محفوظ باشد، و راه راست اعتقاد كه از شرك و كفر و ثنويت و تثليث مصون باشد، و راه راست فضايل نفس كه از افراط و تفريط رذايل اخلاق محفوظ باشد، و راه راست اعمال كه همه طبق مصالح كامنۀ فردى و اجتماعى و به دور از انحرافات باشد.

ص:93

وَمَن يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً «69» ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللّهِ وَكَفَى بِاللّهِ عَلِيماً «70»

لغت و اعراب:

پاداش اطاعت از خدا

صدّيق: بسيار راستگو، يا كسى كه هيچ گاه دروغ مى گويد، يا صادق در اعتقاد و گفتار و كردار. شهداء: جمع شهيد، حاضر، جان باخته در راه حق، گواه. ذلك اشاره است به طاعت، الفضل صفت آن، و من اللّه خبر آن.

تفسير:

وَ مَن يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ

مراد از اطاعت خدا و رسول، اطاعت در تمام احكام از اصول و فروع به نحو استغراق نيست كه آيه اختصاص به معصومين داشته باشد، بلكه مراد اطاعت در اصول اعتقادات و در فروع عملى فى الجمله است؛ پس آيه شامل همۀ مؤمنان صالح است. و مراد از معيّت و همراهى با طوايف چهارگانه معيّت در دنيا و آخرت است؛ در دنيا از حيث شمول عنوان اسلام و ايمان و توجه تكاليف و احكام الهى از اصول و فروع احكام، و در آخرت همراهى با طوايف مزبور در عالم برزخ و قيامت و بهشت. و اختلاف مراتبشان در ايمان و عمل و شئون و حالات آخرت مانع از معيّت نيست.

معناى آيه: كسانى كه از خدا و فرستادۀ او اطاعت كنند، يعنى احكام واقعى الهى را از اصول و فروع فرا گيرند و پياده كنند، كه بِالذّات اطاعت خدا و بالعرض اطاعت رسول

ص:94

است؛ و يا آن كه اطاعت خدا كنند در اوامر مولوى او، و اطاعت رسول نمايند در اوامر مولوى رسول؛

فَأُوْلَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَآءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُوْلَئِكَ رَفِيقاً

يعنى: پس آنها در دنيا و آخرت همراه كسانى خواهند بود كه خداوند به آنها نعمت بخشيده است و آنها عبارت اند از پيامبران و صدّيقان و شهداء - يعنى گواهان - و صالحان؛ و چه نيكويند آنها از حيث رفاقت.

و ظاهر آيه اين است كه مقامات معنوى طوايف چهارگانه به ترتيب ذكر شده است. يعنى پيامبران برترند، زيرا آنها متصديان دريافت وحى و ابلاغ آن اند و وسايط فيض در تشريعند همانند آن كه وسايط فيض در تكوين اند. سپس صدّيقين اند كه مبالغۀ در صدق است، يعنى صادق در عقايد و گفتار و كردارند و وجود و شئونشان سراپا صدق است يعنى مطابق هدف اصلى خلقت است؛ و اين عنوان منطبق بر معصومين غير انبياست. سپس شهدايند، يعنى گواهانى از بشر كه به واسطۀ برترى مقامشان در قيامت گواه ايمان و كفر و طاعت و فسق سايرين خواهند بود. و تحمل اين شهادت در دنيا به ديدن و شنيدن و علم آنهاست. و نيز دربارۀ برخى از اعلام فرشتگان است. و در آخر صالحان و مؤمنان شايسته از نظر عقايد و عمل اند كه مصداق واضحشان عدول مؤمنان اند.

ذَ لِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ كَفَى بِاللَّهِ عَلِيماً

يعنى: آن تفضّل، از جانب خداوند است؛ تفضّلى كه خدا بر مطيعان كرده و آنها را با طوايف چهارگانه همراه نموده و تفضّلى كه بر آن طوايف كرده و هريك را داراى مقامى و شئونى فوق تصوّر قرار داده از جانب خداوند است، و خدا كافى است در عالِم بودنش به همۀ اشيا كه از جمله، علم به افعال بندگان و ميزان استحقاق پاداش و كيفر آنهاست و به آنچه از استحقاق در دنيا و آخرت به فعليت خواهد رسيد.

ص:95

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ فَانفِرُوا ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُوا جَمِيعاً «71» وَإِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُن مَعَهُمْ شَهِيداً «72» وَلَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَن لَم تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَا لَيْتَنِي كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً «73»

جنگ و جهاد

لغت و اعراب:

حِذْر: آنچه بدان تحفّظ مى شود، سلاح جنگى. نَفْر: كوچ كردن. ثُبات: جمع ثُبَه، جماعت.

بطّأ فى الأمر: كندى كرد در كار و عقب افتاد، و بَطّأ الأمرَ: به تأخير انداخت آن را. لَمَن ليبطّئنّ مراد از «مَن» موصول جمع است و ضماير مفرد به اعتبار لفظ است.

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ خُذُواْ حِذْرَكُمْ فَانفِرُواْ ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُواْ جَمِيعاً

آيه در بيان حكم تهيُّأ و آمادگى است براى جهاد ابتدايى يا دفاعى زير نظر پيامبر اسلام يا غير او از اولياى امور.

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگام جهاد و اعلام حركت از سوى فرماندۀ جنگ، بايد وسايل دفاعى خود را - از قبيل شمشير، نيزه، تير، كمان، زره، سپر، مركب و غيره و در هر عصرى از اعصار به تناسب آن عصر از وسايل متنوع زمينى و دريايى و هوايى و غيره - برگيريد، آن گاه به نحو دسته دسته و يا همگى در يك تشكّل و آرايش رزمى بر حسب اقتضاى زمان يا مكان يا حال دشمن يا هدف جنگ يا دستور فرماندۀ سپاه، به راه افتيد.

ص:96

وَ إِنَّ مِنكُمْ لَمَن لَّيُبَطِّئَنَّ فَإِنْ أَصَابَتْكُمْ مُّصِيبَةٌ قَالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَىَّ إِذْ لَمْ أَكُن مَّعَهُمْ شَهِيداً

يعنى: بى ترديد در ميان شما مؤمنان كسانى هستند كه همواره خود در حركت كندى و تأخير مى كنند و سبب كندى ديگران نيز مى شوند. يعنى از جنگ تخلّف مى كنند يا طورى حركت مى كنند كه به جبهه نرسند، (و اينها منافقان داخل مسلمين اند كه پيوسته ميان مسلمين فساد مى كنند و حقاً كه موجب مصيبت ها و امتحان هاى عظيم هستند) و از جمله كارهايشان پس از تخلّف از سپاه اسلام اين است كه اگر شما را احياناً در جنگ مصيبتى وارد آيد از قبيل شكست و كشته شدن و اسارت و تلف اموال، گويند: خداوند بر ما تفضّل و احسان كرد كه در جبهه با آنها حاضر نبوديم.

وَ لَئِنْ أَصَابَكُمْ فَضْلٌ مِّنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَن لَّمْ تَكُن م بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يَا لَيْتَنِى كُنتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً

يعنى: و اگر به شما فضلى از جانب خداوند رسيد، كه پيروز شديد و غنائم و اموال و اسيرانى به دست آورديد، مى گويند: اى كاش با آنها بوديم و به كاميابى بزرگى دست مى يافتيم.

و جملۀ «كَأَن لَّمْ تَكُن م بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ» به عنوان جملۀ معترضه ذكر شده و غرض اين است كه آنها نظير كسانى آرزو مى كردند كه ميان آنها و شما اهل جبهه و جهادگران هيچ ارتباط و مودّتى نبوده، بلكه آرزويشان تنها براى رسيدن به مال دنياست، وگرنه بايد آنها به جاى اين جمله مى گفتند: خوشا به حال آنها در انجام جهاد و اى كاش با آنها بوديم تا به اجر نايل مى شديم، و يا آنها را يارى مى كرديم و به پيروزيشان تبريك مى گفتيم.

فَلْيُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالآخِرَةِ وَمَن يُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً «74»

ص:97

لغت و اعراب:

شَرَى المتاعَ - از باب ضَرَبَ -: فروخت آن را، و خريد آن را، از اضداد است.

تفسير:

فَلْيُقَاتِلْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا بِالْأَخِرَةِ

اگر «شرى» به معناى فروختن باشد، معناى آيه اين است: كسانى از مؤمنان كه زندگى دنيا را در مقابل آخرت مى فروشند و بهاى ارزنده اى به دست مى آورند آنها بايد به شكرانۀ اين توفيق در راه خداوند با كفّار و مشركان به جهاد و نبرد برخيزند.

و اگر «شرى» به معناى خريدن باشد معناى آيه چنين است: كسانى كه زندگى دنيا را به دادن آخرت مى خرند مانند منافقان و كفّار و مشركان، بايد در راه خدا بجنگند. يعنى مقتضاى حكمِ عقل و دستور لازم شرع اين است كه متنبّه شوند و به جاى آن داد و ستد، در راه خدا نبرد كنند.

وَ مَن يُقَاتِلْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً

يعنى: و هركس در راه خداوند (چه در جبهۀ جهاد ابتدايى يا دفاعى يا در هر هدفى كه خدا از بنده اش مى خواهد) قتال كند و كشته شود يا پيروز شود و بدان هدف برسد، به زودى ما او را پاداشى بزرگ خواهيم داد.

زود بودن آن در صورت كشته شدن به لحاظ بهشت و نعم عالم برزخ است و در صورت پيروزى، اجر دنيوى و سپس اجر اخروى است كه هر دو زود است «فان كلّ آتٍ قريب». و در اين آيه از مثلث طبيعى اين گونه حوادث يعنى دَوَران امر ميان كشتن و كشته شدن و فرار، قسم اخير ذكر نشده است براى اشاره به اين كه نبايد فرار از جنگ از مؤمن صادر شود زيرا حرام و مورد غضب خداوند و سبب عار ميان مردم است.

ص:98

وَمَا لَكُمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَنَا مِن لَدُنْكَ وَلِيّاً وَاجْعَلْ لَنَا مِن لَدُنكَ نَصِيراً «75»

لغت و اعراب:

ما لكم مبتدا و خبر است و تقدير آن أىّ شىء حصل لكم. مستضعف: ناتوان داشته شده، و المستضعفين عطف است به اللّه.

تفسير:

وَ مَا لَكُمْ لَاتُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ

خطاب به مجامع اسلامى و همۀ مؤمنان، و استفهام براى حثّ و ترغيب به قتال است.

يعنى: شما را چه شده كه در راه خدا نمى جنگيد؟! يعنى چه ضعف و عيب و عذرى در شماست كه در راه دين خدا و كتاب او به نبرد برنمى خيزيد؟

محتمل است مراد نبرد گرم باشد، پس كلام مقيّد است به حصول شرايطى كه اهمّ آن وجود ولىّ امر و اذن و صلاحديد و فرمان اوست. و محتمل است مراد اعم از جنگ گرم و سرد باشد كه شامل نبرد در عرصۀ فرهنگ و اقتصاد و جهات ديگر است.

وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَآءِ وَ الْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَآ أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا

اين كلام ناظر به حال مسلمان هايى است كه پس از هجرتِ مخفيانۀ پيامبر اسلام از مكه به مدينه، در اسارت و تحت شكنجۀ مشركان مكه قرار گرفتند.

معناى آيه: و چرا نمى جنگيد در راه مستضعفان و ناتوان داشته شدگان فكرى و سياسى

ص:99

و نظامى و اقتصادى مكه به دست كفّار قريش، از مردان و زنان و كودكانى كه همواره دست به دعايند و مى گويند: پروردگارا، ما را از اين شهرى كه ساكنانش همه ستمگر و ظلم پيشه اند بيرون ببر.

وَ اجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيّاً وَ اجْعَلْ لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيراً

يعنى: و آنها مى گويند: پروردگارا، براى ما از جانب خود سرپرستى قرار ده كه بر مجتمع ما حكومت كند، و براى ما از جانب خود ياورى تعيين كن كه ما را در امور دين و دنيا يارى دهد.

الَّذِينَ آمَنُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً «76»

تفسير:

الَّذِينَ ءَامَنُواْ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ الطَّاغُوتِ

يعنى: در جنگ ها و نبردهايى كه همواره ميان حق و باطل و پيامبران الهى با كفّار و مشركان و طاغيان رخ مى دهد، كسانى كه ايمان آورده اند در راه خدا مى جنگند، يعنى در راه رضا و هدف و پياده كردن فرمان او. و كسانى كه كفر ورزيده اند در راه طاغوت، يعنى شيطان طغيانگر و نافرمان، مى جنگند هرچند متصدّيان آن در طول تاريخ ائمّۀ كفر و شرك و سلاطين جور و عالمان سوء بوده اند.

فَقَاتِلُواْ أَوْلِيَآءَ الشَّيْطَانِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً

يعنى: پس شما اى مؤمنان با ياوران شيطان و دوستان او، يعنى با هر باطلى كه در مقابل حق قرار گيرد و مبارزه كند، بجنگيد هرچند آنها از نظر اسباب ظاهرى و عِدّه و عُدّه قوى تر به نظر آيند. و نهراسيد، زيرا مكر و فريب شيطان در برابر قدرت حق و نصرت او و وعده هاى مكرّر او و مكر او، ضعيف و ناچيز است.

ص:100

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقَى وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِيلاً «77»

لغت و اعراب:

ألم تر، «ترى» چون با «الى» متعدّى شود به معناى «تنظر» است. خشيت: ترسى كه در آن شائبۀ تعظيم طرف مقابل است. أشدّ خشية معطوف است به محل كخشية كه مفعول مطلق نوعى است. اجل: مجموع مدت تعيين شده براى شىء، و نيز آخر آن مدت.

تفسير:

أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّواْ أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَ ءَاتُواْ الزَّكَوةَ

اين آيه دربارۀ مسلمانان اندك مكه در زمان پيش از هجرت پيامبر است كه همه در قبضۀ قدرت مركز شرك و كفر بودند و مقابله و نبرد با آنها ممكن نبود، لذا از جانب پيامبر دستور بود كه متعرّض كسى نشوند و مأمور بودند كه براى خودسازى و آمادگى براى انجام وظيفه در حكومت اسلامى آينده نماز بخوانند و به يكديگر انفاق نمايند هرچند دستور سكوت و عدم تعرّض براى آنها سنگين بود.

معناى آيه: اى پيامبر و اى مخاطب، آيا ننگريستى به حال كسانى كه به آنها گفته شد

ص:101

دستان خود را از تعرّض به مشركان باز داريد، و نماز را هم خود بخوانيد و هم در ميان جامعه تان برپا داريد، و زكات را، يعنى حق اجتماعى عقلايى متداول ميان مجامع بشرى نشأت يافته از غريزۀ نوع دوستى و محبت فطرى را، ادا نماييد، يعنى به واسطۀ عبادت بدنى و مالى روح خود را تربيت كنيد، ولى آنها اعتراض داشتند كه چرا اذن جهاد به آنان داده نمى شود؟

فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً

يعنى: پس از آن كه هجرتى پيش آمد و مسلمين از مكه به مدينه آمدند و حكومتى تشكيل شد و از جانب خداوند براى آنها حكم جهاد مقرر گرديد، به ناگاه گروهى از آنان را مى بينى كه از نبرد با مردم، يعنى با كفار و مشركين، آن گونه مى ترسند كه انسان بايد از خدا بترسد يا از آن هم بيشتر و شديدتر.

وَ قَالُواْ رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلَآ أَخَّرْتَنَآ إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ

يعنى: و آنها در خطابى به خداوند به صراحت زبان يا در درون خويش و يا به كردار خود، به عنوان اعتراض خفيف يا درخواست مهلت يا از ترس جدايى از رفاه عيش چنين گفتند: پروردگارا چرا بر ما جنگ و كارزار مقرر كردى؟ چرا ما را به آخر مدت عمر طبيعى مان كه خود مدت نزديكى است تأخير نينداختى؟!

قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَ الْأَخِرَةُ خَيْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى وَ لَاتُظْلَمُونَ فَتِيلاً

يعنى: اى پيامبر، به آنان بگو: متاع دنيا اندك است. اگر همۀ وسايل زندگيتان فراهم آيد و همۀ لذايذ دنيايتان ميسّر گردد و عمرى بس طولانى نصيبتان شود، همه در مقابل اندكى از خوشى آخرت ناچيز است؛ و آخرت كه شروعش از برزخ و عبورش از قيامت و سكونت ابديش در بهشت است، براى كسانى كه در دنيا پروا داشته اند بهتر است، و شما مكلفانِ در دنيا از انس و جن در آن عالم به اندازۀ فتيلى هم (كه رشتۀ باريك در پشت هستۀ خرماست) ستم نمى بينيد. يعنى از استحقاق ثوابتان كسر نمى شود و بر استحقاق كيفرتان افزوده نمى گردد.

ص:102

أَيْنََما تَكُونُوا يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ وَإِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِندِ اللّهِ وَإِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِن عِندِكَ قُلْ كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً «78» مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفْسِكَ وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَكَفَى بِاللّهِ شَهِيداً «79»

لغت و اعراب:

بروج: جمع برج، حصار، قصر، هر بناى مدوّر يا مربع بلند كه از دور آشكار است. شادَ البناءَ - از باب ضَرَب - و شيّده: بلند كرد و مرتفع نمود آن را، يا گچكارى كرد آن را. مشيّد:

مرتفع يا گچكارى شده. حسنة: صفت است، يعنى كار نيكو، حادثۀ نيكو، مال نيكو.

تفسير:

أَيْنَمَا تَكُونُواْ يُدْرِككُّمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنتُمْ فِى بُرُوجٍ مُّشَيَّدَةٍ

آغاز آيه پند و اندرزى است به مسلمانانى كه از خود ضعف ايمان نشان دادند و از مرگ شديداً ترسيدند، و بقيۀ آيه و آيۀ بعد اشاره به چند مطلب است كه ضعيف العقل ها و يا ضعيف الايمان ها گفته اند، و پاسخ آنهاست.

معناى آيه: هرجا كه باشيد، يعنى هر جايى از اين كرۀ زمين، در بطون صحراها و اعماق درياها، در داخل زمين يا در جوّ بالا و فضاى غيرمتناهى و كرات و كهكشان ها، شما را مرگ درمى يابد هرچند در ميان برج هاى بلند و مستحكم زمينى باشيد، يعنى در قصرها و حصارهاى روى زمين يا در برج هاى آسمانى كه طول و عرض و استحكام آنها را عقل و

ص:103

فكر ما درك نمى كند، زيرا همه جاى عالم وجود محضر خداوند است و همه جاى آن در تحت سيطرۀ ملك الموت و ساير فرشتگان الهى است و براى آنها همۀ اجزاى جهان متساوى النسبه است. پس هر جا ذى روحى باشد در تحت ارادۀ خدا و زير سيطرۀ فرشتگان اوست و مرگ، سنّت جاريه و غير قابل تبديل اوست.

وَ إِن تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُواْ هذِهِ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَ إِن تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُواْ هَذِهِ مِنْ عِندِكَ

خدايى ديدن همه چيز

ظاهر اين كلام تا آخر آيه اين است كه دربارۀ يهود و يا منافقان است و مراد از حسنه و سيّئه در اين جا به قرينۀ «ان تصبهم» حوادث غيراختيارى عالم تكوين است كه برخى نيكو و محبوب و برخى بد و نامطلوب است، و شامل اعمال نيك و بد انسانى مانند نماز و انفاق يا شراب خوارى و قمار نمى شود.

معناى آيه: اگر حسنه اى به آنها برسد، يعنى حادثۀ نيكو و خوشحال كننده اى مانند وسعت روزى، نزول باران، امنيت محيط، پيروزى در جنگ و غنايم آن، مى گويند: اين از جانب خداست. و اگر سيّئه اى به آنها برسد، مانند گرانى، بيمارى، شكست در جنگ و تلف اموال و اولاد، مى گويند: اين از توست. يعنى برخى از آنها از شومى وجود و برنامۀ تو، و برخى از آنها مانند شكست در جنگ از سوء تدبير توست.

قُلْ كُلٌّ مِّنْ عِندِ اللَّهِ فَمَالِ هَؤُلَآءِ الْقَوْمِ لَايَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً

يعنى: بگو: همۀ حسنات و سيّئات و حوادث نيك و بد كه به بشر مى رسد از جانب خداوند يعنى به ارادۀ استقلالى اوست، زيرا همۀ حوادث عالم تكوين طبق نظام اتمّ حاكم بر شراشر اجزاى آن تحت ارادۀ تكوينى خدا تحقّق مى يابد و احدى را در آن دخالت استقلالى نيست، و وساطت فرشتگان بدين طرز است كه ارادۀ آنها عين ارادۀ خداوند است. پس چه شده است اين قوم را كه حاضر نيستند حديثى را درك كنند؟!

مراد از حديث، معارف دينى و توحيدى و يا قرآن مجيد است كه انسان را به حقايق آشنا مى سازد. و معلوم باد كه اين آيه در مقام نسبت حوادث به خدا از نظر مباشرت است و آيۀ بعد از نظر تسبيب.

مَّآ أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ مَآ أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ

ص:104

يعنى: اى پيامبر يا اى مخاطب، آنچه از حسنات به تو رسد مانند مثال هايى كه ذكر شد همه از جانب خداست، يعنى به ارادۀ استقلالى و تكوينى اوست خواه اسباب خارجى آنها علل تكوينى جهان باشد يا اعمال خير تو. و آنچه از سيّئات به تو رسد همه از جانب خود توست، يعنى سبب اصلى آن عمل توست.

بدان كه اين آيه ناظر به اسباب اوليۀ حوادث، و آيۀ قبل ناظر به مسبَّبات يعنى مرحلۀ اجراست، و حاصل دو آيه اين است كه حوادث عالم تكوين كه به بشر اصابت مى كند از قبيل مسبَّبات است و بالمباشره با ارادۀ خدا مى رسد. و اما اسباب آنها كه سبب تعلّق ارادۀ الهى مى شود، در حسنات آن نيز از جانب خداست هرچند دعاها و كارهاى خير مكلّف نيز دخالت داشته باشد، و در سيّئات از ناحيۀ خود انسان است، يعنى گناهانش سبب شده كه خدا سيّئه فرستد.

وَ أَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً

پس از ذكر اين كه حوادث عالم همه به ارادۀ حق است و پيامبر را شركتى در ورود و اصابۀ سيئات نيست، مى فرمايد: اى پيامبر، ما تو را براى مردم تنها به عنوان رسول فرستاديم. يعنى تا پيام آسمانى خدا را از وحى و شريعت و قرآن به مردم برسانى، و اما پياده كردن احكام در ميان جامعه از وظايف امامت است، و پاداش و كيفر دنيوى در اين جهان و بهشت و دوزخ در آن جهان از شئون خداوندى است. و خدا كافى است در اين كه حاضر در مقابل هر مكلف است و گواه اعمال آنهاست.

مَن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّهَ وَمَن تَوَلَّى فَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً «80» وَيَقُولُونَ طَاعةٌ فَإِذَا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ وَاللّهُ يَكْتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ وَكَفَى بِاللّهِ وَكِيلاً «81»

ص:105

لغت و اعراب:

تَوَلّى: اعراض كرد. و مَن توَلّى، جزاى شرط به تقدير «فليس عليك بأس» است. طاعةٌ خبر مبتدا است به تقدير «أمرُنا طاعة» يا «نحن طاعةٌ». بَرَزَ الرجُلُ - از باب نَصَر -: ظاهر شد و بيرون آمد. بَيَّتَ الأمرَ: در شب آن را فكر كرد و پخته نمود. تقول فعل خطاب است و فاعلش ضمير مستتر أنت راجع به پيامبر، يا فعل غايب مؤنث است و فاعلش طائفة.

تفسير:

مَّن يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ

يعنى: هركس از اين رسول اطاعت نمود پس حقاً كه از خدا اطاعت كرده است.

مراد از اطاعت رسول اطاعت اوست در آنچه از احكام الهى نقل مى كند. و اين اطاعت نسبت به خدا اطاعت حقيقى از اوامر مولوى او، و نسبت به رسول اطاعت تبعى از امر ارشادى اوست.

وَ مَن تَوَلَّى فَمَآ أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً

يعنى: و هركس روى برتابد و از رسول خدا در آنچه از جانب خدا آورده فرمان نبرد، پس اى پيامبر، ايرادى بر تو نيست، زيرا ما تو را هرگز بر آنها نگهبان نفرستاده ايم. يعنى نه نگهبان طاعت يكايك آنهايى، زيرا آن مقدور تو نيست؛ و نه مسئول پياده كردن احكام در اجتماع آنها، زيرا آن از وظايف امامت است نه رسالت، و نه نگهبان كتابت حسنات و سيئات آنها، زيرا آن از شئون كرام كاتبين است، بلكه وظيفۀ تو فعلاً ابلاغ رسالت خويش است و بس.

وَ يَقُولُونَ طَاعَةٌ فَإِذَا بَرَزُواْ مِنْ عِندِكَ بَيَّتَ طَآئِفَةٌ مِّنْهُمْ غَيْرَ الَّذِى تَقُولُ

يعنى: اى پيامبر، هنگامى كه آنها در نزد تو باشند در برابر فرامين تو پيوسته مى گويند:

اطاعت، يعنى پيروى مى كنيم و سر تا پا اطاعتيم؛ و چون از نزد تو بيرون شوند و به خانه هاى خود باز گردند گروهى از آنان غير آنچه تو مى گويى، يا غير از اظهار طاعتى كه خود مى كردند، افكار ديگرى را در شب ها تدبير مى كنند و در سر مى پرورانند. يعنى بر ضد تو و دين تو توطئه مى كنند و براى خاموش كردن چراغ قرآن نقشه مى كشند.

ص:106

وَ اللَّهُ يَكْتُبُ مَا يُبَيِّتُونَ

يعنى: و خداوند همۀ آنچه را كه شبانه تدبير مى كنند و نقشه مى كشند مى نويسد.

فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفَى بِاللَّهِ وَكِيلاً

يعنى: پس فعلاً از آنها روى برتاب، يعنى نه در فكر عكس العمل خشن باش و نه در صدد جنگ. و بر خدا توكل كن، يعنى كارهاى خود را بر عهدۀ او بسپار، و خدا از حيث تعهد و تصدّى امور كافى است.

أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً «82»

تفسير:

أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ

اين آيه دربارۀ اصحاب فكر و اهل نظر و انديشمندان و عقلاى عالم است، خواه اهل كتاب باشند يا غير آنها، و خواه اين كتاب را پذيرفته باشند يا نه، بلكه براى همۀ مكلّفان است از زمان نزول اين كتاب تا آيندۀ تاريخ در طول بقاى نسل بشر در دنيا. و استفهام، براى تحريض و ترغيب در تفكّر است.

معناى آيه: پس آيا مردم در اين قرآن تفكّر و تدبّر نمى كنند؟

مراد تفكّر در تمام جهات آن است: تفكّر در حالات آورنده، زمان نزول، محيط نزول، عادت و رسوم عصر نزول و اقوام و ملل مختلف طرف خطاب آن.

و تفكّر در فصاحت الفاظ، زيبايى كلام، رسايى بيان، بلاغت سخن، كثرت معارف و عمق محتوا.

و تفكّر در متانت مكتب و مذهبى كه القا كرده، و سعۀ شريعتى كه عرضه داشته، و دقت و متانت اصول و فروع دينى كه به جامعه اهدا نموده است.

و تفكّر در عدم وجود اختلاف و تناقض و تضاد و تعارض در مجموع مندرجات آن از آغاز تا پايان.

ص:107

و تفكّر در توافق قوانين آن با اقتضاى فطرت بشرى و حكم عقل سليم و وجدان مستقيم، و در استحكام برنامه هاى اخلاقى و انسانىِ فردى و اجتماعى آن.

و تفكّر در قيام قرائن عقلى و نقلى و تاريخى بر صدق نقل هاى آن از سرگذشت صالحان و طالحان گذشته، و گواهى تجربيات و علوم مختلف جهانى بر صدق برخى از محتواهاى آن و شهادت اختراعات و فنون و اكتشافات بهت آور بشرى از حقانيت بسيارى از معارف و ملاحم و اخبارات آن. و بالأخره تفكر در تأثير جاذبه و نفوذ خاص مفاهيم و معانى آن در نفوس بشر و فطرت هاى سليم و افكار سالم و بكر، و گسترش عجيب آن در روى زمين بدون وسايط ظاهرى و مادى.

وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً

يعنى: و اگر اين قرآن كتابى انشاء و تأليف شده از جانب غيرخدا بود حتماً در آن اختلاف زيادى در الفاظ و محتواى آن مى يافتند. مثلاً نظم و اسلوب آيه و سوره اى مخالف ديگرى بود، بعضى از الفاظ فصيح و بعضى غيرفصيح، برخى بليغ و برخى غيربليغ، بعضى قابل معارضه و بعضى غيرقابل، برخى از اخبارات و نقل ها مطابق واقع و برخى غيرمطابق، بعضى موافق عقل سليم و بعضى ناموافق يا مخالف، و هكذا. در صورتى كه هيچ يك از اين اشكالات و اشكال ها و عيب هاى ديگر در آن ديده نشده و نمى شود.

وَإِذَا جَاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلَّا قَلِيلاً «83»

لغت و اعراب:

أذاعَ الشىءَ: پخش و منتشر كرد آن را. استنبط الشىءَ: استخراج نمود آن را. الّا قليلاً استثناى از ضمير جمع اتّبعتم است، و يا مستثناى مفرّغ است به تقدير «فى».

ص:108

تفسير:

وَ إِذَا جَآءَهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُوا بِهِ

برخورد با شايعات

گاهى گروهى از مسلمين به عنوان «سَريّه» به جنگى اعزام مى شدند و گاهى جوّ اجتماع به واسطۀ احتمال حملۀ دشمن يا جهات ديگر مضطرب و ناآرام بود و انتشار اخبار امن آور يا وحشت زا از مسافران يا از جوّ داخل، خلاف مصلحت و يا مفسده آور بود. در اين گونه موارد دستور اين است كه هيچ يك از خبرهاى امن آور يا ترس آور افشا نشود و به اولياى امور مراجعه شود.

معناى آيه: و چون به آنها، يعنى به منافقان كه مخلوط با مؤمنان اند و يا به ضعيف الايمان ها، خبرى كه حاكى از امن يا وحشت است برسد آن را در ميان مسلمين منتشر مى كنند.

وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَى أُولِى الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ

يعنى: و اگر آن را به پيامبر و به اولياى امور خود رد مى كردند و تنها به آنها مى گفتند، بى ترديد كسانى كه خبرها را استنباط مى كنند مى دانستند. يعنى كسانى كه قدرت استخراج احوال و اوضاع خبر را دارند كه مثلاً منشأ انتشار آن چيست و كيست و انگيزۀ نشر و پى آمد بد يا خوب آن چيست، مى دانستند دربارۀ آن چگونه بايد عمل كرد.

وَ لَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطَانَ إِلَّا قَلِيلاً

يعنى: و اگر فضل خدا و رحمت خدا بر شما نبود بى ترديد جز اندكى از شما، يا جز در اندكى از كارها، همگى پيروى از شيطان مى كرديد.

فَقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ لاَ تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ وَحَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَسَى اللّهُ أَن يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَاللّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَأَشَدُّ تَنْكِيلاً «84»

ص:109

لغت و اعراب:

حرِّض: تحريض و تشويق نما. بأس: قوّت، ترس، عذاب. تنكيل: تعذيبى كه سبب عبرت ديگران شود.

تفسير:

فَقَاتِلْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ لَاتُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ

در اوايل تشكيل حكومت الهى در مدينه، پيامبر اسلام طبق مصالح نظام و اقتضاى حال مسلمين، سربازگيرى اجبارى نداشت و تنها دعوت و تشويق داشت و خود ابتداءً با عده اى معدود به راه مى افتاد.

معناى آيه: اى پيامبر، تو خود در راه خداوند هرچند به تنهايى قتال كن و وظيفۀ جهاد ابتدايى يا دفاعى خويش را انجام ده؛ تو به جز نفس خويش مكلّف به اجبار كسى نيستى، ولكن مؤمنان را به جنگ و جهاد ترغيب و تشويق كن.

عَسَى اللَّهُ أَن يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكِيلاً

يعنى: اميد است كه خدا جلو شدت حملات و قدرت و آسيب كفار را بگيرد. و خدا قدرت و عذابش شديدتر و بر تعذيبى كه سبب عبرت ديگران باشد قوى تر است.

مَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً يَكُن لَهُ نَصِيبٌ مِنْهَا وَمَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيِّئَةً يَكُن لَهُ كِفْلٌ مِنْهَا وَكَانَ اللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ مُقِيتاً «85» وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ حَسِيباً «86»

لغت و اعراب:

شَفَعَ الشىءَ بالشىء - از باب مَنَع -: جفت كرد و منضمّ نمود اول را به دوم، و شَفَعَ لزيد و

ص:110

فى زيد الى عمرو: درخواست يارى نمود براى زيد از عمرو. كِفل: نصيب. مقيت: قوت دهنده، مقتدر و توانا. تحية: مصدر باب تفعيل، سلام كردن و زنده باش گفتن، و محتمل است شامل هر دعايى بشود.

تفسير:

حسن نيكى و تلافى نيكى

مَّن يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً يَكُن لَّهُ نَصِيبٌ مِّنْهَا

يعنى: هركس شفاعتى نيكو انجام دهد از آن شفاعت بهره اى براى او خواهد بود.

كسى كه در تحقّق هدفى براى كسى وساطت و يارى كند و شفاعتش پسنديده باشد (يعنى عمل مورد وساطت، خير باشد نظير تبرئۀ محكومان، نجات محبوسان، بناى مساجد، اعانت ضعيفان، طالبان علم، ازدواج كنندگان، و يا آن كه خودِ شفاعت نيكو باشد و از راه حلال و معقول و به نيت قربت و اخلاص باشد، و يا از قبيل دعا و طلب قضاى حاجت براى صاحبان حاجت باشد) خدا نصيبى به او خواهد داد. و مراد از نصيب، ثواب تسبيب در امر خير يا نظير ثواب عملى است كه دربارۀ آن شفاعت نموده است.

وَ مَن يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيِّئَةً يَكُن لَّهُ كِفْلٌ مِّنْهَا

يعنى: و هر كس وساطت و شفاعت بد و ناپسند انجام دهد؛ بدين معنا كه وساطت در گناه نمايد يا وساطتش گناه و ريا و فريبكارانه باشد، او را از آن شفاعت نصيبى خواهد بود، مانند گناه معاونت بر اثم يا ريا و فريب و غيره.

وَ كَانَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ مُّقِيتاً

يعنى: و خداوند بر هر چيزى از ازل تا ابد مقتدر و تواناست و مى تواند همۀ شفيعان را هرچند بيشتر باشند بهرۀ وافرى بدهد و يا ثواب عمل مورد شفاعت عطا نمايد.

وَ إِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَآ أَوْ رُدُّوهَا

يعنى: چون كسى به شما سلام و درود و زنده باش و مانند اينها گفت - و محتمل است اين تعبير، دعا و تعريف و تكريم را هم شامل شود - پس بايد شما به گوينده بهتر از آن را بگوييد. مثلاً در جواب «سلام عليكم» «سلام عليكم و رحمة اللّه» بگوييد و در جواب «سلام عليكم و رحمة اللّه» «و بركاته» را نيز اضافه نماييد. و يا اين كه حداقل همان را رد

ص:111

كنيد، يعنى نظير عبارت او را بگوييد.

إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ حَسِيباً

يعنى: حقيقت اين است كه خداوند بر همه چيز حساب رس است. يعنى نه تنها به حساب اعمال خير يا شر شما مى رسد، بلكه به حساب تمام ذرات عالم وجود از نظر اعداد و اجزا و اوصاف و آثار و مدت بقا و روابط آنها با يكديگر و زمان زوال و فناى آنها نيز مى رسد.

اللّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثاً «87»

تفسير:

اللَّهُ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَارَيْبَ فِيهِ

يعنى: «اللّه» آن ذات يكتاى واجب الوجودِ واجد هر كمال و عارى از هر نقص است كه جز او معبود حقّى وجود ندارد، و حتماً شما را بدون استثناء به سوى روز قيامتى كه هيچ شك و ترديدى در آن نيست جمع خواهد نمود.

يعنى آن گاه كه ارادۀ تكوينى او تعلق گرفت كه روز وعده شده از ازل را تحقّق بخشد، به واسطۀ نفخۀ دوم صور، ارواح همۀ برزخيان را از عالم برزخ بميراند و در صحنۀ محشر زنده سازد و اجسادى را كه در زمين و اعماق آن منتشرند جمع نموده و تركيب بخشيده با ارواح جفت كند و صورت دنيوى بخشد و در محكمۀ عدل خويش جمع كند.

وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثاً

يعنى: و چه كسى است كه از خداوند راستگوتر باشد؟

اين وعده اى كه در اين كتاب و در همۀ كتاب هاى آسمانى داده و به همۀ پيامبران گذشته ابلاغ نموده، كلامى است صادق و راست، و راهى بر كذب آن نيست.

ص:112

فَمَا لَكُمْ فِي الْمُنَافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَاللّهُ أَرْكَسَهُم بِمَا كَسَبُوا أَتُرِيدُونَ أَن تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللّهُ وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً «88» وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَوَاءً فَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِيَاءَ حَتَّى يُهاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوا فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُم وَلاَ تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيّاً وَلاَ نَصِيراً «89»

منافقان و ضعيف الايمان ها و مهاجران

لغت و اعراب:

فما لكم، مبتدا و خبر، و استفهام انكارى است، و فى المنافقين متعلق به لكم، و فئتين حال است از ضمير جمع لكم. فئة: طايفه و گروه. وَدَّ الشىءَ - از باب عَلِمَ -: دوست داشت آن را و آرزوى وجودش را كرد. رَكَسَ الشىءَ و أركَسَه - از باب نَصَر -: وارونه كرد آن را.

تفسير:

فَمَا لَكُمْ فِى الْمُنَافِقِينَ فِئَتَيْنِ وَ اللَّهُ أَرْكَسَهُم بِمَا كَسَبُواْ

عده اى از منافقان كه در مدينه با مسلمين بودند و نفاقشان معلوم نبود به تدريج به مكه رفتند و به مشركان پيوستند و از اين عمل، نفاقشان روشن شد. لكن برخى از مسلمين نفاق آنها را قبول نمى كردند و از اين رو اختلافى در ميان مسلمين در نفاق آنها و يا در جواز جنگ با آنها پيدا شد. اين آيه حكايت از نفاق آنها و توبيخ از اختلاف در آن دارد. و گفته مى شود كه فرصتى هم براى مسلمين پيش آمد كه به آنها حمله كنند و اين اختلاف مانع شد.

معناى آيه: پس شما را چه شده كه در نفاق آن منافقان يا جواز جنگ با آنها دو دسته شده ايد؟! در صورتى كه خداوند آنها را به سزاى آنچه از نفاق و آثار عملى آن كه انجام

ص:113

دادند واژگون كرده، يعنى قلبشان را وارونه كرده، عقايد باطل را حق و عمل هاى فاسد را صالح مى بينند. و استفهام به عنوان انشاى تعجب و توبيخ است.

أَتُرِيدُونَ أَن تَهْدُواْ مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً

يعنى: آيا مى خواهيد كسانى را كه خداوند آنها را گمراه كرده - يعنى در ضلالت و گمراهى اعتقادى و عملى كه خود به اختيار به سوى آن رفته اند رها كرده و وسايل هدايت آنها را فراهم نمى كند - هدايت نماييد؟ هركه را خداوند به حال گمراهيش رها كند، پس هرگز براى او راه نجات و هدايتى نمى يابى.

وَدُّواْ لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُواْ فَتَكُونُونَ سَوَآءً

كلام دربارۀ همان منافقان است. مى فرمايد: آنها دوست داشتند كه شما نيز همانند آنها كافر شويد و نتيجتاً با آنها يكسان باشيد. يعنى قناعت نكردند كه خود به كفر لاحق شوند بلكه آرزو كردند كه اى كاش شما نيز در مسلك كفر با آنها يكسان مى شديد.

فَلَا تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِيَآءَ حَتَّى يُهاجِرُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ

يعنى: پس هرگز از آنها دوستان و ياورانى اتخاذ نكنيد تا آن گاه كه در راه خدا هجرت نمايند؛ يعنى تا بدانيد كه ايمان آورده اند و در راه خدا و به قصد رسيدن به پيامبر و مسلمين به سوى شما هجرت كرده اند نه براى اغراض ديگر.

فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَ جَدتُّمُوهُمْ وَ لَاتَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِيّاً وَ لَانَصِيراً

يعنى: پس اگر از پيشنهاد ايمان و هجرت به سوى خدا اعراض كردند و سر برتافتند، هركجا آنها را يافتيد بگيريد و بكشيدشان، و هرگز از آنها براى خود دوستى و ياورى اتخاذ نكنيد. يعنى آنها در اين صورت مشرك اند يا حقيقتاً يا حكماً.

إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ مِيثَاقٌ أَوْ جَاءُوكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَن يُقَاتِلُوكُمْ أَوْ يُقَاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَسَلَّطَهمْ عَلَيْكُمْ فَلَقَاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَأَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً «90»

ص:114

لغت و اعراب:

أو جاؤوكم عطف است به يصلون. حَصِرَ الرجلُ - از باب عَلِمَ -: سينه اش تنگ شد. و حصرت حال است از فاعلِ جاؤوا. أن يقاتلوكم يعنى عن أن يقاتلوكم.

تفسير:

إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلَى قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِّيثَاقٌ

در اين آيه دو گروه از منافقانى كه محكوم به اخذ و قتل اند استثنا شده اند: اول آنها كه به كفّارِ هم پيمان با مسلمين بپيوندند، بدين معنا كه با آنها معاهده اى داشته باشند يا در تحت امان آنها درآيند. دوم گروهى كه طايفۀ اصلى آنها با مسلمين در حال جنگ اند و آنها نمى خواهند بجنگند.

معناى آيه: منافقان مذكور را بگيريد و بكشيد مگر كسانى كه به گروهى مى پيوندند كه ميان شما و آنها پيمان و معاهده برقرار است، مانند پيمان صلح و همكارى يا پيمان متاركۀ جنگ.

أَوْ جَآءُوكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَن يُقَاتِلُوكُمْ أَوْ يُقَاتِلُواْ قَوْمَهُمْ

يعنى: و مگر كسانى كه به سوى شما آمده اند در حالى كه از جنگ بيزارند و سينه هايشان تنگ است يعنى در فشار روحى هستند از اين كه مى بينند يا بايد به قوم خود لاحق شوند و با شما مسلمين بجنگند، يا به شما بپيوندند و با قوم خود بجنگند. يعنى اينان مشمول حكم «خُذوهم واقتلوهم» نمى شوند.

وَ لَوْ شَآءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقَاتَلُوكُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقَاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْاْ إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلًا

يعنى: و اگر خداوند مى خواست آنها را توان مى بخشيد و بر شما مسلّط مى كرد و بى ترديد مى توانستند با شما بجنگند. پس اگر آنها طبق ارادۀ خداوندى از شما كناره گيرى كردند و با شما نجنگيدند و پيشنهاد صلح دادند، خدا براى شما راهى براى گرفتن و كشتن آنها قرار نداده است.

ص:115

سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَن يَأْمَنُوكُمْ وَيَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ كُلَّ مَا رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فِيهَا فَإِن لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَيُلْقُوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَيَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأُولئِكُمْ جَعَلْنَا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطَاناً مُبِيناً «91»

تفسير:

سَتَجِدُونَ ءَاخَرِينَ يُرِيدُونَ أَن يَأْمَنُوكُمْ وَ يَأْمَنُواْ قَوْمَهُمْ كُلَّ مَا رُدُّواْ إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُواْ فِيهَا

اين آيه ناظر به حال عده اى ديگر از منافقان است كه در نفاقشان پابرجا هستند و پيوسته مى خواهند با حفظ نفاق خود با مسلمين باشند و آنها را به اظهارات دروغين راضى نگه دارند و از مزاياى اسلام برخوردار گردند، و در نزد قومشان نيز با اظهار كفر و شرك مصون مانند.

معناى آيه: به زودى گروه ديگرى را خواهى يافت كه نزد شما آمده اظهار ايمان مى كنند، آنها قصد دارند كه از شما در امان باشند و از قبيلۀ خويش نيز در امان مانند؛ يعنى از شما به اسلام ظاهرى و از آنان به كفر باطنى. و هر بار آنها به سوى فتنه بازگردانده شوند، يعنى قومشان آنها را به شرك و كفر و انفاق مالى در اين راه فراخوانند، وقيحانه به سوى آن بازمى گردند.

فَإِن لَّمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَ يُلْقُواْ إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَ يَكُفُّواْ أَيْدِيَهُمْ فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أُوْلَئِكُمْ جَعَلْنَا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطَاناً مُّبِيناً

يعنى: اى پيامبر، اگر اين گروه به كلّى از شما كنار نروند و القاى سَلَم ننمايند، يعنى پيشنهاد حقيقى صلح و تسليم نكنند و دست هاى خود را از هر ضرر و آسيبى نسبت به شما باز ندارند، بايد در هر كجا بر آنان دست يابيد آنها را بگيريد و بكشيد، و آنها هستند كه براى شما بر آنان تسلّطى آشكار قرار داده ايم. يعنى نفاق و غدر و دوگانگى روشن آنها

ص:116

برهان محكمى بر اين حكم شديد است.

وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً وَمَن قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ إِلَّا أَن يَصَّدَّقُوا فَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِيثَاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ وَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ فَمَن لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ تَوْبَةً مِنَ اللّهِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً «92»

احكام قتل مؤمن

لغت و اعراب:

خطأً حال است يا مفعولٌ له، يعنى لايقتله الّا حالَ الخطأ أو لأجل الخطأ. رقبة: گردن، و اطلاق مى شود بر خود انسان از باب اطلاق جزء بر كل. ديه: مصدر است يعنى خونبها و مالى كه به عنوان خونبها داده مى شود. فتحرير رقبة در هر دو مورد خبر مبتدا است به تقدير فالواجب عليه، و همين طور است فَدِيَةٌ. توبةً مفعول مطلق و يا مفعولٌله است و منصوب است به «أوجب اللّه عليكم الصيام أو تحرير رقبة».

تفسير:

وَ مَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً

اين آيه و آيۀ بعد در بيان موضوعى خطير و امرى بسيار عظيم يعنى كشتن انسان بى گناه است كه يكى از بزرگ ترين محرَّمات فرعى الهى است و شايد حرامى به بزرگى آن

ص:117

عقلاً و شرعاً نباشد. و در اين آيه به سه امر در اين موضوع اشاره شده است:

اول آن كه قتل نفس بر سه قسم است: 1) قتل عمدى، 2) قتل خطائى محض، 3) قتل شبيه خطا كه شبيه عمد نيز گفته مى شود. قتل عمدى عبارت است از آن كه كسى به قصد قتل شخصى ضربه اى به او بزند كه سبب مرگ او شود، خواه آن فعل ذاتاً كشنده باشد يا اتفاقاً سبب كشتن شود. و قتل خطائى محض اين است كه نه قصد كشتن داشته و نه قصد زدن، مثلاً مى خواسته حيوانى را تير بزند آن تير به انسانى خورده و هلاك شده است. و قتل خطاى شبيه عمد اين است كه مثلاً قصد زدن را داشته و قصد كشتن را نداشته و اتفاقاً منجر به قتل شده است. و اغلب موارد تنبيه آموزگار نسبت به كودكان، يا پدران نسبت به اولاد، يا عمل جراحى دكترها دربارۀ بيماران از اين قبيل است.

دوم آن كه مقتول نيز بر سه قسم است: 1) مؤمن در ميان خويشان مؤمن خود، 2) مؤمن در ميان خويشان كافر، 3) كافر ذمّى يا معاهَد.

سوم اشاره به احكام قتل است، بدين بيان كه حرمت تكليفى متعلق به قتل عمدىِ مذكور در آيۀ بعد است و قتل خطائى مطلقاً حرمت و مؤاخذۀ اخروى ندارد، زيرا خطا از امور نُه گانه اى است كه حكم الزامى آنها در اسلام مرفوع است ولى دو قسم حكم وضعى بر قتل خطايى مرتب است: وجوب كفّاره و وجوب بذل ديه. و اين آيه در بيان اين دو حكم است.

معناى آيه: هيچ مؤمنى را نسزد و نرسد و شرعاً جايز و عقلاً روا نباشد كه مؤمنى را بكشد، يعنى نبايد از مؤمن قتل مؤمن سر بزند مگر آن كه از روى خطا و اشتباه باشد.

وَ مَن قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَ دِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ

يعنى: و هركه مؤمنى را از روى خطا بكشد، خواه به خطاى محض و خواه به خطاى شبيه عمد، پس بر اوست يعنى از جانب خداوند بر عهدۀ او ثابت مى شود كه به عنوان كيفر دنيوى اين خطاى عظيم برده اى مؤمن را آزاد نمايد، و نيز واجب است ديه و خونبهاى مقتول را به وارثان او رد كند. و ديه از اموالى است كه ميت آن را پس از مرگش مالك مى شود و حكم ملك پيش از مرگ بر او مرتّب مى گردد، پس بايد ورثۀ او طبق قانون ارث (من بعد وصيّة أو دَين) دربارۀ آن نيز عمل نمايند.

ص:118

إِلَّآ أَن يَصَّدَّقُواْ

استثناء از وجوب پرداخت ديه براى مقتول در فرض اول و سوم است. يعنى: مگر آن كه وارثان ميت تصدّق دهند، كه ديه را به قاتل ببخشند و او را برىءالذمّه نمايند. و اطلاق صدقه بر ابراء ذمّه براى ترغيب در اين عفو است كه همانند تصدّق در راه خداست. و اين در جايى است كه وارث، قاصر يعنى صغير و مجنون نباشد وگرنه بخشش جايز نيست.

فَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّكُمْ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ

يعنى: پس اگر مقتول به قتل خطا از گروهى است كه دشمن شما هستند، يعنى او مؤمن و همۀ وارثان او كافرند، در اين جا نيز كفّاره يعنى آزاد كردن برده اى مؤمن واجب است؛ و از ديه صحبتى در آيه نيست، زيرا ورّاث نسبى و سببيش كافرند و كافر از مسلم ارث نمى برد.

و بالأخره ارثش از آنِ امام خواهد بود و نمى توانيم بگوييم ديه ندارد، زيرا «لا يُطَلُّ دَمُ امرءٍ مسلم» خون هيچ مسلمانى نبايد پايمال شود.

وَ إِن كَانَ مِن قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُم مِّيثَاقٌ فَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَى أَهْلِهِ وَ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ

يعنى: و اگر مقتول از كفّارى باشد كه ميان شما و آنها پيمانى برقرار است، مثل پيمان صلح يا متاركۀ جنگ، پس بر عهدۀ قاتل است كه ديۀ او را كه هشتصد درهم است به ورثۀ او بپردازد و يك بردۀ مؤمن هم به عنوان كفّاره آزاد كند.

فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ

يعنى: و اگر قاتل در هريك از موارد سه گانه برده پيدا نكرد، بر اوست كه عوض آن دو ماه پياپى روزه بگيرد. و تعبير «فمن لم يجد» دلالت مى كند بر اين كه خصال كفّاره قتل خطائى مرتّبه است، يعنى اول بايد بردۀ مؤمن آزاد كند و اگر ميسّر نشد، دو ماه روزه بگيرد.

و در روايات باب ثابت شده كه اگر روزه هم ممكن نبود، به شصت نفر فقير طعام بدهد. و معناى پياپى اين است كه يك ماه را كامل و متّصل روزه بگيرد و از ماه دوم هم يك روز يا دو روز روزه بگيرد و اين كافى است كه صدق تتابع نمايد و باقى را اگر جداجدا هم انجام دهد، مانعى نيست.

تَوْبَةً مِّنَ اللَّهِ وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيماًحَكِيماً

«توبةً» دليل از وجوب صيام است، يعنى: تبديل آزاد كردن برده به روزۀ دو ماه براى

ص:119

ارفاق و عطف توجهى است از خداوند نسبت به قاتل. و يا دليل است براى اصل «تحرير رقبه» در هر سه مورد؛ يعنى ايجاب آزاد كردن برده عطف توجهى است از جانب خداوند به جامعه كه چون انسان مؤمنِ آزادى از ميان آنها كم شده، به واسطۀ عتق، يعنى خارج كردن فردى از ملكيت شخص و افزودن آن بر انسان هاى آزاد، نقص آن را جبران نموده است. و خداوند از ازل تا ابد به حال همگان دانا و در وضع احكام براى آنها داراى حكمت است.

وَمَن يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِداً فِيهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَيْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَاباً عَظِيماً «93»

تفسير:

اين آيه در بيان حكم قتل عمدى است كه موضوع آن در آيۀ قبل بيان شد و داراى احكام تكليفى و وضعى است، مانند حرمت شديد و مؤكّد خود قتل، و وجوب كفّارۀ جمع براى قاتل، و وجوب تسليم نفس بر وى در مقابل ارادۀ ولى دم از قصاص يا عفو، و تخيير ولىّ دم ميان قصاص و عفو و مطالبۀ ديه، ولى در آيه تنها اشاره به كيفر اخروى آن شده است.

معناى آيه: و كسى كه مؤمنى را عمداً بكشد، پس كيفر اخروى او جهنم است در حالى كه در آن جاودان ماند، و خدا بر او غضب كرده و او را لعنت نموده و براى او عذابى بزرگ مهيا كرده است. و ممكن است اين سه جمله براى انشاء باشند. يعنى خدا غضبش كند و لعنتش نمايد و براى او عذابى بزرگ مهيّا سازد.

بدان كه كشتن عمدى مؤمن از گناهان كبيرۀ فرعى است نه اصولى، يعنى كفرآور نيست، پس چگونه در آيه كيفر او خلود در جهنم است در صورتى كه خلود از آثار كفر است؟ و از اين رو برخى از علما بر آن اند كه مراد از قتل مؤمن در اين جا كشتن به نيت تحليل است، يعنى حلال شمارد و بكشد، زيرا حرمت قتل مؤمن از ضروريات دين است و كشتن بدين

ص:120

قصد، انكار ضرورى و سبب ارتداد قاتل است و اگر توبه نكند، سبب خلود او در آتش است. و نيز گفته شده كه مراد، خلود مجازى است و كنايه از طويل المدّه بودن آن است. و به هر حال اگر قاتل، توبۀ حقيقى هم بكند، تنها عذاب اخروى برداشته مى شود و ساير احكام وضعى در جاى خود باقى است.

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَتَبَيَّنُوا وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الْدُّنْيَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ كَذَلِكَ كُنتُم مِنْ قَبلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَيكُم فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً «94»

احكام و مسائل جنگ

لغت و اعراب:

ضَرَب فى الأرض: سفر كرد. تَبَيَّنَ الشىءُ: واضح و آشكار شد، و تَبيَّنَ الشىءَ: تأمّل و دقّت كرد در آن. و لا تقولوا عطف است به تبيّنوا. تبتغون حال است از فاعل تقولوا.

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لَاتَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَيْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً

سپاه اندكى از جانب پيامبر اسلام به محلى اعزام شدند، در سر راه با مردى كه گوسفندان خود را در دامنۀ كوهى مى چرانيد برخورد كردند، وى سلام كرد و اظهار شهادتين نمود. و چون در آن زمان در مدينه و اطراف آن، مسلمين با كفّار مخلوط بودند، اسلام آن مرد را نپذيرفتند و او را كشته، گوسفندانش را به غنيمت

ص:121

گرفتند. آيه در اين باره مى فرمايد:

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هنگامى كه در راه خدا، يعنى براى جهاد يا حج يا امور خيريۀ ديگر، سفر كرديد دربارۀ اشخاص و پيشامدها تفحّص و بررسى نماييد و به كسى كه به شما القاى سلام كرد نگوييد تو مؤمن نيستى و از راه ترس يا نفاق سخن مى گويى.

و مراد از القاى سلام، گفتنِ سلام تحيّت است كه حكايت از اسلامش كند، يا اظهار اسلام و تكلّم به شهادتين است.

تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَعِندَ اللَّهِ مَغَانِمُ كَثِيرَةٌ

يعنى: اظهار اسلام او را رد نكنيد در حالى كه مى خواهيد با اين كار متاع زندگى دنيا بطلبيد، در صورتى كه غنيمت هايى فراوان در نزد خداوند است و از هر راهى مى تواند شما را از كالاهاى دنيا برخوردار نمايد.

كَذَلِكَ كُنتُم مِّنْ قَبلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيكُمْ فَتَبَيَّنُواْ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً

از اين آيه حكم قتل واقع شده معلوم نمى شود كه از قبيل عمدى است يا خطائى، و قتل مؤمن است يا كافر، ولى مقتضاى دقت اين است كه قتل خطائى بوده، زيرا شخص مقتول هرچند اظهار اسلام كرده، لكن قاتل ها يقين پيدا نكردند بلكه گمان آنها و ظنّشان كذب او بوده كه از ترس و تقيه اظهار اسلام مى كند. و چون در اين مورد شرعاً ظاهر كلام معتبر است، پس در نتيجه قاتلان مخالفت يك امارۀ ظنّيه كرده اند هرچند به طمع مال دنيا بوده، و اين معنا قتل را عمدى نمى كند بلكه در نهايت، قتل خطايى است و قاتلان، محكوم به قصاص نمى شوند، و حداقل «تُدرَأ الحدود بالشبهات» شامل آن مى گردد. ولى چون علت وقوع آنها در مخالفت اين حكم، طمع در مال دنيا بوده پس حال آنها در زمان وقوع حادثه تشبيه شده به حال پيش از اسلام آنها.

معناى آيه: حال شما همان گونه است كه پيش از اسلام بوديد و به طمع متاع دنيا قتل هاى نابجا و ناروا انجام مى داديد، پس خدا بر شما منّت نهاد كه اسلام در دل هاى شما رسوخ كرد و شما را تربيت نمود. پس براى بعد از اين حتماً تبيّن كنيد و بررسى نماييد، زيرا خداوند از همۀ اعمال باطنى و افعال خارجى كه انجام مى دهيد آگاه است.

ص:122

لاَ يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً وَكُلّاً وَعَدَ اللّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرَاً عَظِيماً «95» دَرَجَاتٍ مِنْهُ وَمَغْفِرَةً وَرَحْمَةً وَكَانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً «96»

لغت و اعراب:

ضرر: نقص و آسيب. درجةً منصوب به نزع خافض است يعنى بدرجةٍ. الحسنى يعنى المثوبة الحسنى. أجراً مفعول مطلق فضّل اللّه است. درجات و مغفرة و رحمت بدل اند از أجراً.

تفسير:

لَّا يَسْتَوِى الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُوْلِى الضَّرَرِ وَ الْمُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ

اين آيه در مقايسۀ كسانى است كه از جهاد بازنشسته و تخلّف كرده اند با كسانى كه با اموال و جان هاى خويش جهاد كرده اند. و بازنشستگان دو قسم اند: آنها كه بدون عذر نرفته اند، و آنها كه عذر شرعى و عقلى داشته اند مانند نابينايى و فلج اعضا و بيمارى و نحو آنها. و ظاهر آيه اين است كه در مورد جهاد مستحب يا واجب كفايى است نه جهادِ واجب عينى كه تخلّف از آن حرام مؤكّد است، به قرينۀ «و كلاًّ وعد اللّه الحسنى». و در اين آيه نخست ميان قاعدين بدون عذر و مجاهدين نفى تساوى شده و سپس مجاهدين بر قاعدين معذور به يك درجه ترجيح داده شده، و پس از آن مجاهدين بر قاعدين بدون عذر به چند درجه و چند مزيّت ترجيح داده شده اند.

معناى آيه: هرگز مؤمنانى كه بدون نقص و عذرى از جهاد بازنشسته اند با كسانى كه در

ص:123

راه خداوند با مال ها و جان هايشان به جهاد برخاسته اند يكسان نيستند.

فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً وَكُلّاً وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى

يعنى: بلكه خداوند، جهادگران به اموال و نفوس را بر آنها كه به وسيلۀ عذرى از اعذار بازنشسته و جهاد نرفته اند به يك درجه برترى بخشيده و هريك را وعدۀ پاداش نيك در دنيا و آخرت داده است، زيرا قعود آنها به جهت عذر شرعى و عقلى بوده است.

وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرَاً عَظِيماً دَرَجَاتٍ مِّنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ كَانَ اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً

يعنى: و خدا جهادگران را بر قاعدين بدون عذر و ضرر به پاداشى بزرگ برترى بخشيده است، يعنى به پاداش چندين درجه اى و آمرزش و رحمتى از جانب خويش تفضيل داده، و خداوند پيوسته بسيار آمرزنده و مهربان است.

و ممكن است مراد از برترى به يك درجه تفضيل مجاهدين بر قاعدين در جنگ با دشمن باشد خواه قاعدين با عذر و ضرر و يا بدون عذر. و مراد از برترى به چند درجه، در جملۀ «و فضّل اللّه» دوم، تفضيل مجاهدين بر قاعدين در جهاد با نفس باشد. يعنى خدا كسانى را كه با نفس خويش مجاهده كرده و آن را طبق دستور الهى در بُعد اعتقاد و اخلاق و عمل تربيت نموده و پيروز كرده اند، بر كسانى كه در اين مرحله قاعدند به پاداشى بزرگ كه علوّ درجات است برترى بخشيده است.

إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُيهَا فَأُولئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيراً «97» إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لاَ يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلاَ يَهْتَدُونَ سَبِيلاً «98» فَأُولئِكَ عَسَى اللّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَكَانَ اللّهُ عَفُوَّاً غَفُوراً «99»

ص:124

لغت و اعراب:

مهاجرت براى حفظ دين

تَوَفَّى الشىءَ: كاملاً برگرفت آن را. ظالمى حال است از مفعول توفّاهم. فيم اصلش فيما استفهام است به حذف الف. الّا المستضعفين استثناى منقطع است.

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَئِكَةُ ظَالِمِى أَنفُسِهِمْ قَالُواْ فِيمَ كُنتُمْ

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه فرشتگان مرگ روحشان را از جسد براى هميشه قبض مى كنند، نه موقّتاً مانند خواب، در حالى كه آنها بر خويش ستم كرده اند، به آنها مى گويند: در چه حالى بوديد؟

استعمال «ظالم» به عنوان اسم فاعل اشاره به اين است كه ظلمشان ممتد بوده و تا آخر عمر ستمكار به نفس خود يعنى كافر يا فاسق بوده اند.

و ظاهر آيه اين است كه سؤال كننده همان فرشتگان قابض ارواح اند، و سؤال، بدون فاصله پس از مرگ است در قبر يا در هر محلى كه جسد آن جا مى ماند. و اين سؤال همان سؤال قبر است. و آنچه از روايات اهل بيت عليهم السلام استفاده مى شود سؤال مَلَكين كه به نام «مبشّر» و «بشير» و يا «منكَر» و «نكير» اند اين گونه است: «يسألانك عن ربّك الّذى كنت تعبده، و عن نبيّك الذى ارسل اليك، و عن دينك الّذى تدين به، و عن كتابك الذى كنت تتلوه، و عن امامك الذى كنت تتولّاه، ثم عن عمرك فيما أفنيته، و عن مالك من أين اكتسبته و فيما أتلفته».

و در برخى از روايات دارد كه مؤمن مى گويد: «اللّه ربّى، و محمدٌ صلى الله عليه و آله نبيّى، و علىٌّ وليّى، و الكعبة قبلتى، و القرآن بهجتى، و المؤمنون اخوانى، و المؤمنات أخواتى». و در نصوص ديگرى دارد كه «تجسّم عنده فى القبر الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج و العمرة و برّ من وصله، و أحسن من الكلّ و أعظمهم و أطيبهم من يقول أنا الولاية.»(1)

و حاصل آن است كه سؤال از امورى است كه معرّف ايمان و كفر و برخى خصوصيات است نه از اعمال فرعى شخص، كه آن در روز قيامت است. و غرض از اين سؤالات

ص:125


1- . بحار الأنوار، 223/6 به بعد.

پاداش دادن نيست، بلكه تعيين هويت ميّت و مقام و محل اقامت متناسب حال او در قبر و در ساير مساكن برزخ و انجام تشريفات ورودى و پذيرايى او در برزخ به تناسب حال اوست.

قَالُواْ كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِى الْأَرْضِ

يعنى: آنها مى گويند: ما در روى زمين مستضعف بوديم. يعنى ناتوان بوديم و در تحت سلطه قرار داشتيم، فكر ما در اسارت رهبران و مبلغان فاسد دينى بود يا خود ما در اسارت قدرت هاى طاغوتى بوديم و انتخاب صحيح دين و پيامبر و كتاب آسمانى و يا عمل به مقتضاى دين از انجام واجبات و ترك محرمات براى ما مقدور نبود.

قَالُواْ أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُواْ فِيهَا

يعنى: فرشتگان در مقام تكذيب ادّعاى آنها مى گويند: آيا زمين خداوند وسعت و پهناورى نداشت كه شما از محلّتان هجرت كنيد و به سرزمين هايى برويد كه قدرت انتخاب دين يا تكميل اصول آن و يا عمل به فروع واجبۀ آن را پيدا كنيد؟

فَأُوْلَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ سَآءَتْ مَصِيراً

يعنى: پس آنها هستند كه جايگاه ابدى آنها در عالم آخرت جهنم است و بد جايگاه برگشتى است. يعنى بسيار بد است كه انسان در دنيا سر از خاك بردارد و در يك سفر طولانى مراحلى از كمالات تكوينى را بپيمايد تا انسان گردد و عمرى در تحت دعوت اكيد انبيا و رسولان الهى براى حضور در كلاس انسانيت و مكتب دين براى وصول به مراتب كمال انسانى قرار گيرد و سپس عالم برزخ را طى كرده، در قيامت به وسيلۀ فرشتگان الهى مورد محاسبه واقع شود و همان جا از سيل راهيان به سوى نعمت و رحمت و بهشت جدا گردد و سرانجام سير ممتدّش جهنم باشد. آيا زيانى بالاتر از اين تصور مى شود؟!

إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَآءِ وَ الْوِلْدَانِ لَايَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لَايَهْتَدُونَ سَبِيلاً

«الّا» استثناى منقطع است از «انّ الذين» در صدر آيۀ قبل، و يا «اُولئك مأواهم» در ذيل آن، زيرا مراد از مستثنيمنه خصوصِ مستضعفانى است كه راه چاره و فرار از محيط خود را دارند، و مراد از مستثنى كسانى هستند كه راه چاره ندارند.

معناى آيه: مگر آن مستضعفان از مردان و زنان و كودكان كه هيچ راه چاره ندارند و به

ص:126

راه فرارى پى نبرده اند. يعنى مانند مؤمنان در جنگ مشركان مكّه و ساير مؤمنانى كه گرفتار قدرت هاى جائر شده و راه نجات ندارند.

فَأُوْلَئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كَانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً

يعنى: پس آنها هستند كه اميد است خداوند از آنها درگذرد، و خدا همواره صاحب عفو و غفران است.

وَمَن يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُرَاغَماً كَثِيراً وَسَعَةً وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللّهِ وَكَانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً «100»

لغت:

راغَمَه: دشمنى كرد با او و طرد كرد او را. مُراغَم: قرارگاه و محل انتقال.

تفسير:

وَ مَن يُهَاجِرْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِى الْأَرْضِ مُرَاغَماً كَثِيراً وَسَعَةً

يعنى: و هركس از وطن خويش در راه خدا هجرت نمايد (مانند هجرت از محيط اشرار براى حفظ دين، و هجرت براى جهاد در راه حق و تحصيل علوم دينى و كمالات انسانى و هر كارى كه در شرع لازم و در وطن غير مقدور است. و از اين قبيل بود هجرت مسلمانان در صدر دعوت پيامبر از مكه به سوى حبشه و مدينه و جاهاى ديگر) او در روى زمين مراغم بسيار و وسعت پيدا مى كند، يعنى مى تواند مساكن و منازل زيادى بيابد كه اهداف خود را در آن جا عملى كند و بر مخالفانش پيروز گردد و در وسعتى از زندگى دنيوى و دينى قرار گيرد.

وَ مَن يَخْرُجْ مِن م بَيْتِهِ مُهَاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ كَانَ

ص:127

اللَّهُ غَفُوراً رَّحِيماً

يعنى: و هركس از خانۀ خود به عنوان هجرت به سوى خدا و رسولش، يعنى براى تحصيل علم به كتاب و عمل به دين آنها بيرون آيد، سپس او را مرگ دريابد، يعنى موفق به هدف هجرت نشود، پس بى ترديد پاداش او بر عهدۀ خدا مى افتد. و اين تعبير به لحاظ حتمى بودن پاداش و بزرگ بودن آن است. و ذكر دو جملۀ شرطيه در اين آيه اشاره بر اين است كه مهاجر الى اللّه اگر زنده بماند موفّق به هدف بزرگ است، و اگر بميرد مستحق پاداش بزرگ است. و خدا سخت آمرزنده و مهربان است.

وَإِذَا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاَةِ إِنْ خِفْتُمْ أَن يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكَافِرِينَ كَانُوا لَكُمْ عَدُوا مُبِيناً «101»

نماز در سفر و ميانۀ نبرد

لغت و اعراب:

ضَرَب فى الأرض: سفر كرد. معناى كنايى است كه حقيقت پيدا كرده. جناح: گناه. ان خفتم شرط است براى ترخيص قصر.

تفسير:

وَ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِى الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَقْصُرُواْ مِنَ الصَّلاَةِ إِنْ خِفْتُمْ أَن يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنَّ الْكَافِرِينَ كَانُواْ لَكُمْ عَدُوّاً مُّبِيناً

ظاهر آيه اين است كه تمام بودن نمازهاى چهار ركعتى در حال نزول آيه، معروف و مرتكز در اذهان مسلمين و مورد عمل بوده به طورى كه حكم به قصر، حكمى حادث و تشريعى و ناسخ اتمام سابق بوده و با دو شرط حكم قصر در اين آيه تشريع شده است: سفر و خوف.

و همۀ نمازهاى پنجگانه پس از هجرت پيامبر اسلام تا قريب يك سال و نيم طبق

ص:128

تشريع اولى دو ركعتى بوده و پس از آن پيامبر اسلام هفت ركعت بر مجموع آنها اضافه كرد، يك ركعت به مغرب و دو ركعت بر هريك از ظهر و عصر و عشا، و ظاهراً نمازهاى مذكور، مدتى در سفر و حضر چهارركعتى خوانده مى شده و به وسيلۀ اين آيه تبديل به قصر شده است. و بنابراين، اين سه نماز براى بار دوم مورد نسخ قرار گرفته است، يعنى نخست از قصر اصلى به تمام و سپس از تمام به قصر تبديل گشته است.

معناى آيه: و چون سفركرديد بر شما گناهى نيست كه از نماز كم كنيد، يعنى از سه نماز چهار ركعتى، اگر ترسيديد از اين كه كسانى كه كافرند به شما عذاب و آسيبى برسانند، يعنى مثلاً از پشت سر هجوم آورند يا كمين نمايند و در حال سجده حمله كنند، زيرا كفار از روز اول دشمن آشكار شما بودند.

و مراد از آيه، وجوب تعيينى قصر است و استعمال كلمۀ «لا جناح» كه مفيد ترخيص است به لحاظ آن است كه آن روز در اذهان مسلمين توهّم اين بوده كه قصر نماز عيب و نقصى است در آن و مناسب حال مؤمن نيست، پس اين تعبير براى دفع توهّم است نظير فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا [بقره، 158]. و نيز ظاهر آيه اين است كه قصر نماز، دو شرط دارد كه هريك با ادات شرط ذكر شده: سفر و خوف.

و مفاد اين آيه حكمى است به نحو قانون كلّى، و گويى گفته كه هر سفرى سبب وجوب قصر است، لكن قيود و شروط آن محول به روايات اهل بيت عليهم السلام است، مانند آن كه حد سفر چقدر است؟ و ترخيص در ضمن وجوب تعيينى يا تخييرى است يا استحباب؟ و مراد از قصر كم كردن در كميّت است يا كيفيت يا هر دو؟ و قصر در همۀ نمازهاى پنجگانه است يا در بعضى؟ و سفر و خوف هر يك شرط مستقلّ است يا به انضمام ديگرى؟ و مسافت مزبور مشروط به قصد است يا به تحقّق خارجى آن؟ و ساير شروط و قيودى كه در فقه ذكر شده است.

و البته خوف در اين آيه غير از خوف شديد براى عوارض مختلف است مانند آتش سوزى و غرق و مانند آنها كه براى اضطرار، از كمّ و كيف نماز كسر مى شود تا آن جا كه عوض هر ركعت يك تكبير باقى بماند. و در آيۀ بعد شرحى از برخى اطلاقات اين آيه خواهد آمد.

ص:129

وَإِذَا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاَةَ فَلْتَقُمْ طَائِفَةٌ مِنْهُم مَعَكَ وَلْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذَا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِن وَرَائِكُمْ وَلْتَأْتِ طَائِفَةٌ أُخْرَى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَلْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَأَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُم مَيْلَةً وَاحِدَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِن كَانَ بِكُمْ أَذَىً مِن مَطَرٍ أَوْ كُنتُم مَرْضَى أَن تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَخُذُوا حِذْرَكُمْ إِنَّ اللّهَ أَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً مُهِيناً «102»

لغت و اعراب:

حَذِرَ الرجلَ و من الرجل - از باب عَلِم -: از او برحذر شد و احتياط نمود. فاذا سجدوا كنايه از «أتَمّوا الصلاة» است. أذى: ناراحتى و آسيب. مالَ اليه: رغبت كرد به او. مالَ عنه: از او برگشت. مالَ فى حُكمه: ظلم و ستم نمود در حكمش. مالَ عليه الدهر: روزگار با حوادث ناگوارش به او روى آورد.

تفسير:

وَ إِذَا كُنتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاَةَ

اين آيه در كيفيت نماز قصر در حال سفر و ترس از دشمن است آن گاه كه بخواهند با جماعت بخوانند خاصه جايى كه دشمن در خلاف جهت قبله باشد. در اين فرض سپاهيان دو قسمت مى شوند، گروهى در مقابل دشمن قرار مى گيرند و گروهى پشت سر امام مشغول

ص:130

نماز مى گردند، و چون دو سجدۀ ركعت اول را با امام خواندند، به قصد انفراد برمى خيزند و ركعت دوم را فرادى مى خوانند، و سلام مى دهند و به سوى جبهه مى روند، و امام به ركعت دوم برمى خيزد و حمد و سوره را طول مى دهد تا گروه ديگر برسند و ركعت اولشان را با ركعت دوم امام مى خوانند، و چون امام به تشهد شروع نمود آنها برمى خيزند و ركعت دوم را مى خوانند و در تشهد يا سلام به امام مى رسند. پس امام هر ركعت از نمازش را با گروهى خوانده است. و ممكن است امام نماز را تكرار كند، با گروه اول يك نماز دو ركعتى و با گروه دوم يك بار ديگر آن نماز را بخواند.

معناى آيه: و چون اى پيامبر تو خود در ميان آنها باشى و بخواهى براى آنها نماز سفر و خوف را با جماعت اقامه كنى؛

فَلْتَقُمْ طَآئِفَةٌ مِّنْهُم مَّعَكَ وَلْيَأْخُذُواْ أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذَا سَجَدُواْ فَلْيَكُونُواْ مِن وَرَآئكُمْ

يعنى: پس بايد گروهى از آنها همراه تو به نماز ايستند و حتماً سلاح هاى قابل حمل را در حال نماز برگيرند. پس چون آنها در ركعت اول تو سجده كردند، يعنى نماز خود را تمام نمودند، بلافاصله بروند و در پشت شما مقابل دشمن قرار گيرند؛

وَ لْتَأْتِ طَآئِفَةٌ أُخْرَى لَمْ يُصَلُّواْ فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَلْيَأْخُذُواْ حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ

يعنى: گروه ديگرى كه نماز نخوانده اند بيايند و با تو نماز بخوانند، يعنى با ركعت دوم تو هر دو ركعت نماز خود را بخوانند، و البته آنها احتياط و تحفّظ خود را رعايت كنند و سلاح هاى قابل حمل خود را برگيرند.

وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُم مَّيْلَةً وَاحِدَةً

يعنى: كسانى كه كفر ورزيده اند دوست داشته و آرزو كردند، يعنى از همان روز كه نماز دسته جمعى شما را ديدند در آرزويشان افتاد و ميل پيدا كردند، كه شما هنگام نماز از سلاح ها و ساز و برگ هاى خود غفلت كنيد، پس يك مرتبه بر شما حمله برند.

وَ لَاجُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِن كَانَ بِكُمْ أَذىً مِّن مَّطَرٍ أَوْ كُنتُم مَّرْضَى أَن تَضَعُواْ أَسْلِحَتَكُمْ وَخُذُواْ حِذْرَكُمْ

يعنى: و بر شما گناهى نيست كه اگر از جهت باران آزار و ناراحتى داشته باشيد يا آن كه

ص:131

بيمار باشيد كه سلاح هاى خود را وقت اقامۀ نماز بر زمين گذاريد، ولى بايد احتياط و تحفّظ خود را حفظ كنيد.

إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً مُّهِيناً

يعنى: گمان نكنيد كه كفّارى كه اين همه كفر مى ورزند و آزار و ضرر به مسلمين مى رسانند بدون مجازات خواهند بود، بلكه حقيقت اين است كه خدا براى كافران به سزاى عقايد و اعمالشان عذابى خواركننده آماده كرده است، عذابى كه كيفيت شدت و طول مدت آن را جز او كسى نمى داند.

فَإِذَا قَضَيْتُمُ الصَّلاَةَ فَاذْكُرُوا اللّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنتُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاَةَ إِنَّ الصَّلاَةَ كَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتَاباً مَوْقُوتاً «103»

لغت و اعراب:

قضيتم: به جا آورديد. الصلاة الف لامش براى عهد است اشاره به صلاة خوف. قياماً و قعوداً هر دو مصدر است و يا جمع قائم و قاعد، و هر دو حال است از فاعلِ اُذكروا. و على جنوبكم نيز حال است. الصلاة دوم الف لامش عهد خارجى است اشاره به طبيعت صلاة مجعول دربارۀ مختار، و الصلاة سوم اشاره به جنس صلاة است.

تفسير:

فَإِذَا قَضَيْتُمُ الصَّلاَةَ فَاذْكُرُواْ اللَّهَ قِيَاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَى جُنُوبِكُمْ

يعنى: پس هنگامى كه نماز خوف را ادا كرديد و هنوز در حال جنگيد، پس خدا را ايستاده و نشسته و خوابيده بر پهلو، يعنى در همه حال ياد كنيد.

فَإِذَا اطْمَأْنَنتُمْ فَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ إِنَّ الصَّلاَةَ كَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتَاباً مَّوْقُوتاً

يعنى: پس آن گاه كه از دشمن خاطرجمع شديد همان نماز عادى و متعارف در حال

ص:132

اختيار را برپا داريد، زيرا كه نماز بر مؤمنان نوشته اى توقيت شده است.

يعنى: اين عبادت خاص كه داراى روح و پيكر است روحش، نيت قربت و پيكرش افعال و اقوالى مخصوص است كه از ازل در علم الهى و سپس در لوح محفوظ سماوى و پس از آن در كتاب هاى آسمانى نوشته و مقرر گشته و براى مكلفان، بر وفق اقتضاى حكمت بالغۀ خداوند، با اجزا و اعضا و اركان و مقدمات و شروط و موانع خاصى در اوقات معيّنى از شبانه روز و ماه و سال يا طبق حوادث خاصى اختيارى و غيراختيارى، به نحو موقت موسَّع يا مضيَّق تعيين گرديده است.

وَلاَ تَهِنُوا فِي ابْتِغَاءِ الْقَوْمِ إِن تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَمَا تَأْلَمُونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللّهِ مَا لاَ يَرْجُونَ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً «104»

لغت:

وَهِنَ الرجلُ - از باب عَلِم و حَسِب -: ضعيف و ناتوان شد در كار يا در فكر يا در بدن.

ابتغاء: طلب و جستجو. أَلِمَ الرجلُ - از باب عَلِم -: درد كشيد.

تفسير:

وَ لَاتَهِنُواْ فِى ابْتِغَآءِ الْقَوْمِ إِن تَكُونُواْ تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَمَا تَأْلَمُونَ

خطاب به مؤمنان است به منظور تحريض و تشويق به دعوت كفّار و تعقيب آنها براى ابلاغ دين و جهاد و اجتناب از ضعف و زبونى در انجام اين وظايف. يعنى: هرگز در طلب و تعقيب و جستجوى كفارى كه با شما در حال جنگ هستند ضعف و سستى و ناتوانى نشان ندهيد، زيرا كه اگر شما در كوشش بر ضد آنها در مقام تعقيب و جرح و قتل و اخذ اموال و غيره درد و رنج و ناراحتى مى كشيد، بى ترديد آنها نيز درد و رنج و ناراحتى مى كشند همان گونه كه شما مى كشيد؛

ص:133

وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لَايَرْجُونَ وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً

يعنى: با اين تفاوت كه شما از خداوند اميدهايى داريد كه آنها ندارند، زيرا شما آرزوى ظهور اسلام و گسترش آن و گرايش مجامع انسانى به سوى خير و صلاح و پاداشى در دنيا و آخرت در مقابل كوششتان را داريد و اين اميدها را آنها دربارۀ دينشان ندارند. و خداوند همواره دانا و حكيم است.

إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ وَلاَ تَكُن لِلْخَائِنِينَ خَصِيماً «105» وَاسْتَغْفِرِ اللّهَ إِنَّ اللّهَ كَانَ غَفُوراً رَحِيماً «106» وَلاَ تُجَادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّاناً أَثِيماً «107» يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلاَ يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللّهِ وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لاَ يَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ وَكَانَ اللّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطاً «108» ها أَنْتُمْ هؤُلاَءِ جَادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَمَن يُجَادِلُ اللّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَم مَن يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً «109»

لغت و اعراب:

للخائنين لام براى نفع است. خانَهُ از باب نَصَر، و اختانه: خيانت كرد به او.

تخفّى و استخفى: پنهان شد. بيّت الشىءَ: شبانه تدبير كرد و انجام داد آن را. اذ متعلق به ظرف معهم است. أنتم هؤلاء مبتدا و خبر است، و هؤلاء به معناى «الذين» و جادلتم صلۀ آن است.

ص:134

تفسير:

حمايت از خائنان

إِنَّآ أَنْزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَآ أَرَاكَ اللَّهُ وَ لَاتَكُن لِّلْخَآئِنِينَ خَصِيماً

در عصر نزول اين آيات، مردى متظاهر به اسلام به نام طعمه از قبيلۀ بنى ظُفر زرهى آهنين از مسلمانى به نام قتاده سرقت نمود و آن را در نزد يك نفر يهودى به نام زيد به عنوان امانت گذاشت. قتاده و يارانش در جستجوى زره افتادند و بالأخره از خانۀ زيد يهودى پيدا كردند و او را متهم به سرقت نمودند. اقوام زيد يهودى جمع شدند و به امانت و برائت وى شهادت دادند و زيد هم مدّعى شد كه آن را طعمه در نزد وى امانت گذاشته و از قرائن نيز براى قبيلۀ طعمه ثابت شد كه او دزد زره است ولى قوم طعمه نزد پيامبر اسلام رفتند و به برائت او شهادت دادند و از او خواستند چون دعوا پيش او آيد به نفع طعمه حكم كند و سرقت را به گردن يهودى بگذارد از اين راه كه شهادت به برائت وى داده بودند و پيامبر پذيرفته بود و نيز گفته بودند كه اگر به خاطر يك يهودى طعمه را محكوم كند آبروى چندين مسلمان مى رود. خداوند در اين باره آيات نُه گانۀ زير را نازل نمود. مجموع آيات اشاره به آن حادثه و هر آيه اى اشاره به مطلبى در آن قضيه دارد.

حاصل خطاب به پيامبر اين است كه مبادا در جايى برخلاف حق داورى كنى هرچند ذى حق يك يهودى و خلاف حق چندين مسلمان باشند. و در شأن نزول آيات روايات مختلف است و آنچه ذكر شد در جوامع الجامع و منطبق تر با آيات بود.

معناى آيه: اى پيامبر اين كتاب را به سوى تو به حق فرود آورديم، يعنى اين مجموعه الفاظ و معانى را كه در لوح محفوظ نوشته شده و عنوان كتاب به خود گرفته بود براى هدف و غرض حق و عقلانى نازل كرديم، تا آن كه ميان مردم جهان طبق آنچه خدا از محتواى آن نشانت داده داورى نمايى. يعنى و از مصاديق آن محكوم كردن سارق زره است هرچند مسلمان باشد. و هرگز به نفع خيانتكاران محاجّه و جدال مكن.

وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُوراً رَّحِيماً

يعنى: و از خداوند طلب آمرزش كن، زيرا خدا همواره آمرزنده و مهربان است. مراد

ص:135

استغفار پيامبر است از اين كه مى خواسته غيرمحقّ واقعى را تبرئه كند و به نفع او داورى نمايد هرچند به ظاهر حجّتى بر آن قائم شده بود به گونه اى كه اگر داورى مى كرد معذور بود و مقتضاى عظمت و برترى مقام پيامبر اين است كه براى وقوع در اين معرضيت نيز استغفار نمايد.

وَ لَاتُجَادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنفُسَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ مَن كَانَ خَوَّاناً أَثِيماً

يعنى: اى پيامبر، هرگز از كسانى كه به خودشان خيانت مى كنند، يعنى مانند طعمه و قبيلۀ او كه دزدى كرده و به گردن ديگران مى اندازند كه در واقع خيانت به خودشان است، دفاع مكن كه آنها را تبرئه كنى و يهودى را محكوم به سرقت نمايى، كه بى ترديد خداوند كسى را كه خيانت پيشه و گنهكار است دوست ندارد.

يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لَايَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لَايَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ وَ كَانَ اللَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطاً

سوق اين آيه به لحاظ حال آنهاست آن گاه كه هواداران طعمه در فكر بودند تا گواهانى تعيين كنند تا طعمه را تبرئه نمايند و سرقت زره را به گردن زيد يهودى بگذارند.

يعنى: اى پيامبر، آنها از مردم تستّر و پنهان كارى مى كنند و از ظهور گناهشان خجالت مى كشند ولى از خداوند تستّر نمى كنند و خجالت نمى كشند در حالى كه خدا همواره با آنهاست حتى در آن حال كه هواداران طعمه دربارۀ مطلبى كه خدا هرگز بدان راضى نمى شود نقشه كشى و تدبير شبانه مى كردند، و خداوند از ازل به آنچه آنها انجام مى دهند احاطۀ علمى دارد.

هَأَنتُمْ هَؤُلَآءِ جَادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَمَن يُجَادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَم مَّن يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً

خطاب به قبيلۀ طعمه و همۀ كسانى است كه از طعمه و از هر خيانتكارى حمايت مى كنند. يعنى: آگاه باشيد، شما همانيد كه در زندگى اين دنيا از آنها دفاع كرديد. يعنى هرچند احياناً باطل را هم بر حق غلبه داديد، پس چه كسى است كه در روز قيامت در برابر خداوند از آنها دفاع نمايد؟ و يا آن كه چه كسى است كه حافظ و نگاهبان آنها باشد؟

ص:136

وَمَن يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللّهَ يَجِدِ اللّهَ غَفُوراً رَحِيماً «110» وَمَن يَكْسِبْ إِثْماً فَإِنَّمَا يَكْسِبُهُ عَلَى نَفْسِهِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً «111» وَمَن يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُبِيناً «112»

لغت:

بَهَتَه بهتاناً - از باب مَنَع -: دروغ بست بر او. خَطِئَ الرجلُ - از باب عَلِم -: راه به غيرصواب رفت، گناه كرد. اثم: گناهى كه انسان را از كارهاى خير محروم سازد نظير گناهان كبيره.

تفسير:

وَ مَن يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَّحِيماً

در اين سه آيه سه اثر براى گناه ذكر شده است: 1 - هر گناهى با توبه قابل عفو است. 2 - هر گناهى اثر سوئى در مرتكب آن دارد. 3 - نسبت دادن هر گناهى به ديگران بهتان و جرم آشكار است.

معناى آيۀ اول: و هركس عمل زشتى به جا آورد يا به خويشتن ستم كند سپس توبه و استغفار نمايد خدا را بسيار آمرزنده و مهربان مى يابد.

مراد از عمل سوء، ستم به ديگران و از ظلم به نفس، گناه خود شخص است. و محتمل است مراد از اول، گناه فرعى و از دوم، شرك و كفر باشد. و به هر حال، آيه در مقام بيان انطباق مفادش به مورد نزول آن و قبولى توبه در آن است.

وَ مَن يَكْسِبْ إِثْماً فَإِنَّمَا يَكْسِبُهُ عَلَى نَفْسِهِ وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً

يعنى: و هركس گناهى كسب كند و مرتكب شود جز اين نيست كه به ضرر خود كسب نموده است.

ص:137

مراد اين است كه هر گناهى خاصه كبائر اثر بد و پليدى در روح مرتكب آن مى گذارد و خاصه اگر تكرار شود و حالت روحى تبديل به مَلَكۀ رذيله شود كه پيوسته سبب صدور نظير آن و يا ساير گناهان مى گردد، و نيز آثار شوم آن در اولاد و ارحام و قوم و قبيله و بالأخره در محيط وسيعى از انسان ها به مرور زمان ظاهر مى شود و بلكه آثارش در صحرا و دريا ظهور مى يابد، و حرمان تابعين گنهكار از حسنات و شركتشان در سيّئات وى از ضررهايى است كه بالأخره به وى بازمى گردد.

و خداوند از ازل دانا و حكيم بوده است؛ دانا به حال بندگانش از صالحان و طالحان، و حكيم در انعكاس آثار اعمال در دنيا و آخرت طبق مصالح كامنه و ميزان عدل و قسط در اجور و كيفرها.

وَ مَن يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيًا فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُّبِيناً

يعنى: و هركس گناهى كسب كند هر گناهى باشد و يا گناهى بزرگ انجام دهد، سپس آن را همانند سنگى به بى گناهى بزند، يعنى به او نسبت دهد، پس حقيقت اين است كه بهتان گفته و گناه آشكارى را متحمّل شده است. يعنى نسبت دادن آن به برىء عنوان بهتان و گناه آشكار پيدا مى كند كه كيفرى بزرگ دارد.

وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ أَن يُضِلُّوكَ وَمَا يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَضُرُّونَكَ مِن شَيْءٍ وَأَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً «113»

تفسير:

وَ لَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَّآئِفَةٌ مِّنْهُمْ أَن يُضِلُّوكَ

مراد از «فضل» نبوت و از «رحمت» مقام عصمت و از «همّ» ارادۀ جدى و تصميم قلبى

ص:138

و از «طائفة» عده اى از ياران طعمه است كه خائن بودند، و مراد «از گمراه كردن پيامبر» معتقد نمودن او به برائت طعمه و نهادن سرقت به گردن زيد يهودى يا ارائۀ عنوان ثانوى به پيامبر است كه براى مصلحت اسلام و مسلمين و تضعيف كفّار به برائت طعمه و خيانت زيد يهودى حكم دهد.

معناى آيه: اى پيامبر، اگر نبود تفضّل خدا بر تو كه منصب نبوّت بخشيده، و رحمت او كه مقام عصمت داده و فرشته ها را مستحفظ تو قرار داده، بى ترديد گروهى از آنها دربارۀ اضلال تو تصميم مى گرفتند، يعنى تصميمشان تأثير مى كرد كه به شهادت باطل آنها از موضوع واقعى منحرف شوى و به اغواى آنها از حكم واقعى اولى منصرف گردى، لكن چنين نشد.

وَ مَا يُضِلُّونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمْ وَ مَا يَضُرُّونَكَ مِن شَىْءٍ

يعنى: و آنها در اين مورد و در هر كوششى بر ضد تو جز خودشان را گمراه نمى كنند، و آنها هرگز هيچ زيانى به تو نمى زنند و تنها سبب زيان و ضرر خودشان مى شوند. و ممكن است آيۀ آينده در مقام تعليل اين جمله باشد.

وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ وَ كَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً

مراد از كتاب، قرآن كريم و از حكمت، شريعت اسلام يا علوم و معارف عقلى است. يعنى: و خداوند كتاب آسمانى قرآن و شريعت و معارف دينى و عقلى را بر تو نازل نموده و آنچه بشر از علوم مختلف بدان نياز داشت و تو نمى دانستى به تو آموخت؛ و از ازل فضل خداوند بر تو بزرگ بود، زيرا «خلقكم اللّه أنواراً فجعلكم بعرشه محدقين، حتى منّ علينا بكم، فجعلكم فى بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ».

لاَ خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِن نَجْوَاهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاَحٍ بَيْنَ النَّاسِ وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً «114»

ص:139

لغت و اعراب:

رازگويى در جمع

نجا الرجلَ - از باب نَصَر -: و ناجاه: سخن سرّى با او گفت. نجوى اسم مصدر است، و ضمير هُم راجع به ياران طعمه يا مطلق كفّار است. الّا مَن أمر به تقدير الّا نجوى مَن أمر.

تفسير:

لَّا خَيْرَ فِى كَثِيرٍ مِّن نَّجْوَاهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاَحٍ بَيْنَ النَّاسِ

يعنى: در بسيارى از نجواها و رازگويى ها و صحبت هاى درِ گوشى منافقان و كفّار خير و فايده اى نيست، زيرا آنها غالباً نجواى به باطل و بخل در مال و كارهاى ناپسند و افساد ميان مردم مى كنند، مگر نجواى كسى كه ديگران را به دادن صدقه و احسانى به مستمندان، يا هر كار خير و پسنديده اى، يا اصلاحى ميان مردم دستور مى دهد.

وَ مَن يَفْعَلْ ذَ لِكَ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً

يعنى: و هر كس براى طلب رضاى خداوند اين چنين كند و به اين امور امر كند، ما او را پاداشى بزرگ خواهيم داد.

وَمَن يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيراً «115»

لغت و اعراب:

شاقَّ زيداً: مخالفت و دشمنى كرد با زيد. الرّسول الف لامش عهد خارجى و اشاره به پيامبر اسلام، يا بدل از مضافٌ اليه است. يعنى مطلق فرستادۀ خدا. الهدى يعنى طريق الهداية، يا به معناى «الحق» است. تَوَلَّى الشىءَ: متصدّى و متصرّف آن شد. وَلّاه الأمرَ: او را متصدّى و قائم به امر نمود. أصلاه النار: داخل كرد او را در آتش، يا سوزاند او را در آتش.

ص:140

تفسير:

وَ مَن يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن م بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: و كسى كه با اين فرستادۀ خدا يعنى محمد صلى الله عليه و آله يا با هر فرستادۀ او، پس از آن كه راه هدايت براى او روشن شد، يعنى با دلايل و معجزات، صدق ادّعا و حقّانيت دين او معلوم شد، به مخالفت و دشمنى برخيزد و راهى غير از راه مؤمنان، يعنى دينى ديگر و كتاب آسمانى ديگرى را پيروى كند،

نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ سَآءَتْ مَصِيراً

يعنى: ما او را به همان راهى كه اتخاذ كرده و متصدّى عمل آن شده متوجه و روانه مى كنيم، يعنى مهلت مى دهيم و آزادش مى گذاريم و زود گرفتارش نمى كنيم تا به كلّى عذرش منقطع گردد، و در نتيجه او را وارد جهنم مى نماييم و به آتش آن مى سوزانيم؛ و بد جاى بازگشتى است جهنم.

إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيداً «116»

تفسير:

إِنَّ اللَّهَ لَايَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذَ لِكَ لِمَن يَشَآءُ

تفسير اين آيه در ذيل آيۀ 48 گذشت.

وَ مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيداً

يعنى: كسى كه به خدا شرك ورزد به گمراهى دور و درازى افتاده است، زيرا بالاترين و والاترين واجب عقلى و شرعى، اعتقاد به توحيد ذات واجب الوجود است و انحراف از آن بالاترين انحراف هاست، و لقمان حكيم فرمود: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ[لقمان، 13].

ص:141

إِن يَدْعُونَ مِن دُونِهِ إِلَّا إِنَاثاً وَإِن يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطَاناً مَرِيداً «117» لَعَنَهُ اللّهُ وَقَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً «118» وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلَأَمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلْأَمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ وَمَن يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيّاً مِن دُونِ اللّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَاناً مُبِيناً «119» يَعِدُهُمْ وَيُمَنِّيهِمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُوراً «120» أُولئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَلاَ يَجِدُونَ عَنْهَا مَحِيصاً «121»

شيطنت شيطان

لغت و اعراب:

مرجع ضمير يدعون مشركان است. اِناث: جمع انثى يعنى مادينه اعم از دختر و زن، و نيز به معناى جماد بى روح. مَرَدَ الرجلُ - از باب نَصَر -: سركشى و نافرمانى كرد و از حد تجاوز نمود. مارد و مَريد: طاغى، شرور، خبيث. لَعَنَه صفت دوم شيطان است. لأتّخذنّ لام اين كلمه با چهار لام مشابه آتى براى قسم است به تقدير اقسم لأفعلنّ كذا. مفروض: معيّن و جدا شده. بَتَكَ الشىءَ - از باب نَصَر - و بتّكه: قطع كرد و شكافت آن را. حاصَ عن الشىء - از باب ضَرَب -: عدول كرد و بازگشت از آن، و محيص: محل عدول و فرار.

تفسير:

إِن يَدْعُونَ مِن دُونِهِ إِلَّآ إِنَاثاً

هريك از قبايل مشركين را پيش از اسلام بت يا بت هايى بود كه آن را اُنثى بنى فلان يعنى دختر آن قبيله مى ناميدند، مانند لات، عُزّى، مَناة. و مراد از دعوتِ بتان عبادت يا خواستن

ص:142

حاجت از آنهاست.

معناى آيه: مشركان، غير خداوند را نمى خوانند و عبادت نمى كنند مگر دختران يا مادينه هايى را، يعنى بت هايى را كه به صورت دختران تراشيده و لباس و زيور زن بر آنها پوشانده و نامشان را هم نام مؤنّث گذاشته اند و مى گويند دختر فلان قبيله است.

و ممكن است معناى آيه اين باشد كه آنها در برابر خدا جز فرشتگانى كه آنها را دختران خدا مى نامند عبادت نمى كنند و جز از آنها حاجت نمى خواهند.

وَ إِن يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطَاناً مَّرِيداً

اين جمله نتيجۀ سخن قبل است، يعنى: مشركان در واقع جز شيطان سركش و شرور را نمى خوانند و نمى پرستند، زيرا خواندن و پرستش بت ها به وسوسۀ او انجام مى گيرد.

لَعَنَهُ اللَّهُ م وَ قَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِكَ نَصِيباً مَّفْرُوضاً

يعنى: شيطانى كه خداوند او را لعنت كرده و طرد نموده است، و او هنگامى كه مطرود گرديد چنين گفت: سوگند باد كه از بندگان تو سهمى معيّن خواهم گرفت. يعنى اكثريت عظيمى از آنها را با وسوسه كردن، از اصلِ گرويدن به دين و آيين انبيا مانع خواهم شد و اكثريتى از گروندگان را نيز در فروع دين به گناه خواهم كشيد. اين مقدار از بشر نصيب اوست و در نتيجه روز قيامت، كفّار اولين و آخرين كه كفرشان تقصيرى است از آنِ شيطان اند و به نحو ابدى، همراه او به جهنّم مى روند، و فسّاق مؤمنان كه مشمول رحمت و شفاعت نشده اند نيز از آنِ او هستند كه موقّتاً همراه او خواهند بود.

وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَ لَأَمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ ءَاذَانَ الْأَنْعَامِ

يعنى: سوگند باد كه آنها را گمراه مى كنم، در اصول عقايد به سوى كفر، و در فروع به سوى فسق مى كشم. و حتماً آنها را به حالت تمنّىِ باطنى يا به تمنّىِ عملى مى افكنم تا به آرزوهاى دور و درازى در دنيا نسبت به مال و جاه و اولاد و احفاد گرفتار آيند. و نيز آنها را فرمان مى دهم گوش هاى چهارپايان را ببرند يا بشكافند.

يعنى آنها را آن چنان در جهل و نادانى و عقايد خرافى گرفتار مى كنم كه چهارپايانشان را به شكرانۀ زيادى عمر يا بسيار زاييدن يا زياد كار كشيدن از آنها گوش ها ببرند يا بشكافند و محترم شمارند و قداست و مصونيت دهند و استفاده از آنها و گوشتشان

ص:143

را حرام نمايند و در نتيجه، حلال تو را حرام سازند. و اين آيه اشاره است به اقسام چهارگانه اى كه در آيۀ 103 از سورۀ مائده ذكر شده است: مَا جَعَلَ اللَّهُ مِن م بَحِيرَةٍ وَ لَاسَآئِبَةٍ وَ لَاوَصِيلَةٍ وَ لَاحَامٍ.

وَ لَأَمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ

يعنى: و نيز سوگند باد كه آنها را فرمان مى دهم آفرينش خدا يا آفريدۀ خداوند را تغيير دهند. يعنى در روح و جسم خودشان يا در امور خارج از خود تغيير و تبديل ناروا انجام دهند. روح و روان خود را كه طبق فطرت خاصى آفريده شده و جسم خود را كه بر وفق هدفى تعديل و تنظيم شده تغيير دهند و دگرگون سازند.

و اين يك امر كلّى است و از مصاديق آن اين است كه عقايد توحيدى را كه عجين فطرت و مزيج خلقت بشر است تبديل به باورهاى كفر و شرك و اعتقاد به تجسّم و تثليث و تعدّد آلهه و ارباب انواع نمايند، و بذرهاى فضايل اخلاق انسانى را كه وديعۀ ذات او و نهفته در طبيعت اوست در مرحلۀ فعليت تبديل به رذايل اخلاق و صفات پليد سازند، و عبادت هاى بدنى و خضوع در مقابل حق را كه نشأت يافته از غرايز فطرى است تبديل به پرستش هاى فاسد و ناروا نمايند، مانند سجود در برابر بت ها و ستارگان و غير آنها، و همۀ واجبات و محرّمات را كه طبق صلاح فرد و اجتماع، جعل و تشريع شده اند تبديل به عصيان و طغيان و مخالفت نمايند.

وَ مَن يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيّاً مِّن دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَاناً مُّبِيناً

يعنى: و هركس شيطان را با چنين افكار و وسوسه هاى باطل، به جاى خدا ولىّ خود سازد، يعنى دوست و ياور و بالأخره سرپرست امور خود نمايد و حركت ها و فعاليت هاى خود را طبق دستور او قرار دهد، پس حقيقت اين است كه به زيان آشكارى گرفتار شده است.

يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُوراً

اين آيه در بيان خسران و زيان مذكور در آيۀ قبل است، و مراد از وعدۀ شيطان، القاى وسوسه هاى خوشحال كننده در دل انسان است و مراد از ايجاد تمنّى، توليد حالت آرزوهاى مختلف است كه غالباً شخص را به سوى آنها حركت مى دهد. و فعل مضارع اول و دوم مفيد استمرار است.

ص:144

معناى آيه: شيطان همواره با وسوسه هاى خود و توسط پيروان انسى خود به آنها وعده مى دهد، مثلاً به غنا و ثروت در موارد تحصيل مال حرام، و به فقر و فاقه در مقام انفاقات قربىِ واجب و مستحب، و به پيروزى در جايى كه اقدام باطل و نارواست، و به شكست در موردى كه اقدام به جا و لازم است. و نيز در دل هاى آنها آرزوهاى باطل مى افكند. و شيطان هرگز به آنها جز فريب و مكر وعده اى نمى دهد.

أُوْلَئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَ لَايَجِدُونَ عَنْهَا مَحِيصاً

«اُولئك» اشاره به اولياى شيطان و نصيب او از مردم است. يعنى: آنها هستند كه جايگاهشان در آخرت دوزخ است، و هرگز راه فرارى از آن نمى يابند. زيرا آنان اصول عقايدشان باطل است و محكوم به خلودند، و راه نجات قانونى وجود ندارد و فرار تكوينى هم محال است.

وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً وَعْدَ اللّهِ حَقّاً وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً «122»

تفسير:

وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ

خداوند پس از ذكر اين كه عاقبت امر پيروان شيطان در آخرت دوزخ است، در اين آيه طبق سنّت جاريۀ خود در اغلب مواردِ اين كتاب كريم اشاره به عاقبت امر مؤمنان صالح نموده است. يعنى: و كسانى كه ايمان آوردند و عمل هاى شايسته انجام دادند به زودى آنها را وارد بهشت ها و باغ هايى مى كنيم كه از زير درختان آنها پيوسته نهرها جارى مى گردد.

خَالِدِينَ فِيهَآ أَبَداً وَعْدَ اللَّهِ حَقّاً

يعنى: در حالى كه آنان در آن جا براى هميشه جاودان اند. زيرا ساختار وجودشان همانند دنيا موقّت نيست بلكه دائمى بلااَمَد است و ساكنان آن جا را در روح افسردگى و

ص:145

ملالى، و در جسم فرسودگى و زوالى، و در محيط نقصى و تغيير حالى راه نمى يابد. اين وعدۀ حقّ خداست؛

وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلاً

استفهام انكارى است، و قيل و قال و قول همه مصدرند به معناى گفتار.

معناى آيه: و چه كسى است كه در گفتار از خداوند راستگوتر باشد؟ و اين كلام در مقابل وعده هاى دروغ و فريبندۀ شيطانى است.

لَيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَلاَ أَمَانِيِّ أَهْلِ الْكِتَابِ مَن يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَلاَ يَجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللّهِ وَلِيّاً وَلاَ نَصِيراً «123» وَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ يُظْلَمُونَ نَقِيراً «124»

لغت و اعراب:

أمانىّ: جمع امنيّه يعنى آرزو كه عبارت است از تصوّرات كلّى خوشحال كننده. فاعلِ ليس ضميرى است مرجعش «ما وُعد من الثواب و العقاب» يا «سبب فضيلة الانسان» يا «غفران الذنوب و حطّ السيّئات». و «باء» زائده يا سببيّه است. نقير: گودى كوچك در پشت هستۀ خرما كه از آن جا رشد و نمو شروع مى شود، و در اين جا كنايه از كمترين چيز است.

تفسير:

لَّيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَ لَآأَمَانِىِّ أَهْلِ الْكِتَابِ

ظاهر آيه اين است كه برخى از مسلمين در صدر اول فكر مى كردند يا توقّع داشتند كه پذيرش اسلام در جوّ آن روز سبب كرامت خاصّى براى آنها در نزد خداوند و ثبوت حقّى

ص:146

به گردن پيامبر اسلام است به گونه اى كه بايد گناهانشان ناديده گرفته شود و مورد مجازات قرار نگيرند و مثلاً همانند نزديكان سلاطين دنيا از كيفر تخلّفات و عصيان ها مصون بمانند. در مقابل آنها اهل كتاب نيز چنين ادّعايى داشتند كه مى گفتند: نَحْنُ أَبْنَؤُاْ اللَّهِ وَ أَحِبَّآؤُهُ [مائده، 18] يا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّآ أَيَّاماً مَّعْدُودَةً [بقره، 80] ما فرزندان و دوستان خداييم، يعنى در آخرت معذّب نيستيم و اگر فرضاً معذّب باشيم بيش از چند روزى به دوزخ نمى رويم، به مقدار چند روز معدودى كه اجداد ما در حال غيبت موسى عليه السلام گوساله پرستيدند، اين آيه در مقام ابطال گمان هاى هر دو طايفه است.

معناى آيه: وعده هاى پاداش و كيفر اخروى، يا فضيلت و برترى در آن جهان، و يا ريزش و حطّ گناهان، وابسته به گمان و اعتقاد شما مسلمين و يا به گمان اهل كتاب نيست كه هريك، امور فوق را طبق گمان خود ادّعا كند.

مَن يَعْمَلْ سُوءًا يُجْزَ بِهِ وَ لَايَجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَلِيّاً وَ لَانَصِيرًا

يعنى: بلكه هركس از امت هر پيامبرى و صاحب هر كتاب و دينى و در هر عصر و زمانى هر گناه صغيره و كبيره اى انجام دهد در برابر آن كيفر خواهد ديد و هرگز براى خود در برابر خداوند سرپرست امور و يار و ياورى نخواهد يافت.

بدان كه لازم بيان فوق اين است كه ترتّب كيفر اخروى بر همۀ گناهان بشر حتمى است و قابل تخلّف نيست. و اين مطلب منافى ادلّۀ توبه و ساير مكفِّرات ثابت و مسلّم در شرع است كه سبب سقوط عذاب است، و از اين رو نقل شده كه پس از نزول اين آيه بيم و وحشتى در ميان مسلمان ها روى فهم ظاهر كلام پيدا شد. لكن مى توان گفت:

اولاً - مراد از «يُجزَ به» فعليت عذاب در آخرت نيست بلكه مراد، مجرّد استحقاق است.

يعنى هر دو گروه گمان مى كردند كه گناهانشان استحقاق آور نيست و آيه ناطق است به اين كه همۀ گناهان استحقاق عذاب مى آورد و منافات با سقوط يا مكفِّرات ندارد.

ثانياً - مراد از جزا، اعم از كيفر دنيوى و اخروى است و ترتّب كيفر دنيوى بر گناهان، طبيعى و كثير الوقوع است، زيرا همۀ ناراحتى هاى دنيا از غصّه و مرض و فقر و مرگ دوستان و حوادث ديگر براى مؤمن كيفر است و كفّارۀ گناه، و كمتر گناهى در دنيا بدون كيفر مى ماند.

ص:147

ثالثاً - اطلاق آيه بى ترديد تقييد مى شود به واسطۀ روايات وافر و قطعى در مورد عده اى از مكفِّرات، مانند توبه كه مكفِّر همۀ گناهان است، و ترك كبائر گناه كه مكفِّر صغائر است، و مواظبت بر حسنات كه سبب ذهاب و نابود شدن سيئات است، و نفس اعتقاد صحيح به نبوّت و ولايت، و حبّ اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام، و بالأخره شفاعت در آخرت و در نهايت رحمت واسعۀ خداوندى كه همه وسيلۀ سقوط استحقاق و سبب آمرزش اند.

وَمَن يَعْمَلْ مِنَالصَّالِحَاتِ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا يُظْلَمُونَ نَقِيرًا

اين آيه در مقابل «من يعمل سوءاً يُجزَ به» است و «مَن» موصوله مبتداست و مفيد عموم به قرينۀ خبرش «اُولئك»، و جملۀ «و هو مؤمن» حال است از فاعل «يعمل» و اشاره به قاعدۀ كلّى الهى است كه ترتّب پاداش اخروى بر هر عمل صالحى منوط و مشروط به ايمان عامل است وگرنه عمل غيرمؤمن مطلقاً باطل و بيهوده است چنان كه در آيات ديگر اين كتاب كريم مكرّر آمده است، نظير: وَالَّذِينَ كَفَرُواْ أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمَْانُ مَآءً [نور، 39] و مَّثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِى يَوْمٍ عَاصِفٍ [ابراهيم، 18] و غير اينها.

معناى آيه: و هر كه چيزى از عمل هاى شايسته را به جا آورد، يعنى مقدارى را كه مى تواند، خواه مرد و خواه زن، در حالى كه مؤمن باشد، يعنى به اصول عقايد شريعت عصر خويش گرويده باشد، چنين كسانى به بهشت وارد خواهند شد، و هرگز آنان در عالم آخرت حتى به اندازۀ نقطۀ پشت هستۀ خرما، يعنى كمترين حد، ستم نمى بينند. يعنى نه عملشان بى پاداش مى ماند و نه از پاداششان كاسته مى شود و نه بر كيفر گناهشان افزوده مى گردد.

وَمَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ للّهِِ وَهُوَ مُحْسِنٌ وَاتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً «125» وَللّهِِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطاً «126»

ص:148

لغت و اعراب:

بهترين دين و ديندار

مَن موصولۀ اول مفيد استفهام انكارى است. وجه: صورت شخص، ذات شىء. حنيف:

مايل به حق. و حنيفاً حال است از فاعل اتّبع يا از ملّة يا از ابراهيم. ملّت: طريقت و آيين.

تفسير:

وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِّمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ

از آيۀ قبل استفاده شد كه همۀ عمل هاى شايسته در نزد خدا مشروط به ايمان است، و اين آيه در بيان تعريف مؤمن يعنى اذعان كنندۀ به دين است.

معناى آيه: چه كسى از نظر دين بهتر است از آن كس كه ذات خود و وجود خود را تسليم خدا كند در حالى كه محسن باشد؟

مراد از «تسليم ذات» اذعان قلبى به توحيد و شئون آن است، و از «احسان» نيكىِ در عمل يعنى انجام واجبات و ترك محرّمات. و حاصل آن كه مؤمن كامل كسى است كه داراى ايمان و عمل باشد.

وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً

يعنى: و پيروى از آيين ابراهيم حق گرا نمايد. و مراد از حق گرا بودنِ انسان ميل به راه درست و انتخاب آن در مراحل امور اختيارى خويش است، و حق گرا بودنِ آيين و دين، تطابق اصول و فروع آن با مصالح واقعى مكلّفان و نظام اتمّ عالم آفرينش است چنان كه همۀ شرايع الهى اين گونه اند. و اين جمله در واقع توضيح دين احسن است.

وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلاً

يعنى: و خداوند، ابراهيم را براى خود دوست اتخاذ نمود.

در وجه دوست گرفتن خدا مطالبى گفته شده كه كاشف از صفات و حالات و كردار خاص منحصر به شخص اوست، نظير توجه تامّ او از كودكى به مبدأ اعلى در محيط شرك شديد، و استدلال علنى بر توحيد و بطلان شرك، و مبارزه با شرك در جوانى و شكستن بت ها، و افتادن در آتش نمرودى، و ظهور توكّل خاص او، و دريافت شريعتى كامل از جانب خدا به نام «اسلام» كه باقى ماند و به پيامبر اسلام رسيد، و توفيق بناى كعبه اى

ص:149

جاويدان خانۀ خدا و خلق، و امتثال امر الهى در ذبح جوان بى بديل خود، و تلقّى نعمت عظيم فرزندانى پس از پيرى كه هريك پيامبرى مرسل بود، و بقاى نسل او در سلسلۀ پيامبران بنى اسرائيل از فرزندش اسحاق، و بقاى نسلش از اسماعيل تا تولد پيامبر اسلام و غير اينها، فعليهم صلوات اللّه و سلامه.

وَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ

يعنى: و آنچه در آسمان ها و آنچه در اين زمين است همه از آنِ خداوند است.

ملكيت حقيقىِ مظروف آسمان ها از جماد و ذوات ارواح و ذوى العقول از فرشتگان و ارواح نيكان و غيره، و مظروف كرۀ زمين از جماد و نبات و جانداران، علاوه بر خود آنها كه ظرف آن اشياءاند همه از آنِ خداوند است، چنان كه مالكيت و سلطه و سيطرۀ بر همه نيز از آنِ اوست. و اين ملكيت و مالكيت، بدان جهت است كه خلقت و آفرينش و نگهدارى و تصرّف و تدبير امور همه، و در آخر به هم زدن نظام و اعدام و افناى همه در وقت معين، به ارادۀ بالغه و مشيّت نافذۀ اوست و اين بالاترين نوع ملكيت و مالكيت است.

وَ كَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ مُّحِيطاً

كلمۀ «كان» مفيد قِدَم زمانى احاطه است كه لازم عقلى آن، بقا و ابديت آن است، و يا منسلخ از زمان است كه اطلاقش مفيد همان معناست. يعنى: و خداوند از اقدم زمان ها و در همه وقت به همه چيز احاطه داشته و دارد، يعنى به احاطۀ وجودى و توانى و علمى و رحمتى.

وَيَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّسَاءِ قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ وَمَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ فِي يَتَامَى النِّسَاءِ اللَّاتِي لاَ تُؤْتُونَهُنَّ مَا كُتِبَ لَهُنَّ وَتَرْغَبُونَ أَن تَنكِحُوهُنَّ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدَانِ وَأَن تَقُومُوا لِلْيَتَامَى بِالْقِسْطِ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِهِ عَلِيماً «127»

ص:150

لغت و اعراب:

احكام زنان

فَتوا و فُتيا و افتاء: بيان حكم، و استفتاء: طلب بيان حكم. ما يُتلى عطف است به ضمير مجرور فيهنّ، و فى الكتاب و فى اليتامى هر دو متعلق اند به يُتلى. نساء و نسوَة هر دو جمع «امرأة» اند از غير لفظش و شامل صغير و كبيرند. أن تنكحوهنّ به تقدير فى أن تنكحوهنّ، يا عن أن تنكحوهنّ. و المستضعفين عطف است به يتامى النساء.

تفسير:

وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِى النِّسَآءِ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ

در تفسير اين آيه و جملات آن وجوهى ذكر شده و اولى اين است كه آيه را بدين گونه تفسير كنيم كه مرادِ سائلين سؤال از مطلق حكم زن هاست، يعنى مراد از «نساء» جنس جمع، و غرض از سؤال نظر كلّى شريعت اسلام دربارۀ حقوق زن هاست از جنبۀ جواز تعدّد زوجات و كيفيت ارث آنها و نحو ذلك، در مقابلِ سيرۀ ظالمانه و رفتار خشن و جاهلانۀ مشركان و كفّار و اهل كتاب آن عصر نسبت به خود زن و اموال ارثى و غيرارثى آنها. پس جملۀ فوق سؤال و جوابى است مستقل.

معناى آيه: اى پيامبر، از تو دربارۀ زنان، يعنى حقوق كلّى آنها نسبت به خودشان و اموالشان فتوا و بيان حكم مى خواهند، بگو: خداوند تنها خود دربارۀ آنها به شما فتوا مى دهد، زيرا احكام كلّى اسلام تنها به تشريع خود خداوند است و پيامبران، مبلّغ احكام اند. و مصداق فتاوا اين جا ذكر نشده بلكه مراد، احكامى است كه در اوايل اين سوره بيان شده و بعداً نيز ذكر خواهد شد از قبيل اين احكام:

1 - تعدّد زوجات در اختيار مرد است كه مى تواند تا چهار زن دائمى در يك زمان داشته باشد با شروطى كه تشريع شده و اهمّ آنها رعايت عدالت همه جانبه ميان آنهاست، كه اگر نتواند بايد به يك زن دائم قناعت كند.

2 - لزوم دادن مهر يا متعه براى زن از جانب شوهر با رعايت حسن معاشرت.

3 - ثبوت سهم الارث براى زنان از ارحام ميّت يعنى از تركۀ آنان، همانند ارحام مرد.

4 - تعيين سهميه و نصيب زنان از ماترك ارحام ميت مانند مردان در اغلب موارد و

ص:151

اشتراك هر دو طايفه با تمام طبقات.

5 - ارث بردن زن از مال شوهر و شريك شدنش در ماترك او همراه همۀ طبقات ارحام.

6 - لزوم مؤكّد رعايت حقّ آنها دربارۀ اداى مهرشان هرچند به قدر قنطار باشد.

7 - حرمت ازدواج مردان با هفت گروه از زنان و ازدواج زنان با هفت گروه از مردان به عنوان محارم نَسَبى و نيز حرمت هفت گروه رضاعى مشابه نسبى از هر طايفه نسبت به ديگرى.

8 - حرمت ازدواج مرد با گروهى از ارحام زنش به مجرّد وقوع عقد ميان آنها، و حرمت ازدواج زن با گروهى از ارحام شوهر به واسطۀ وقوع عقد.

9 - حرمت ازدواج مرد با زن شوهردار. يعنى زن حقِ ازدواج با دو مرد را در يك زمان ندارد، برخلاف مرد.

10 - حلال بودن ازدواج هر مردى با هر زنى و عكس آن در غير موارد فوق از هر قوم و قبيله و نژاد و رنگ و زبان، و خلاصه ازدواج انسان مذكّر با انسان مؤنث.

11 - تشريع حليّت ازدواج موقّت در شرع اسلام به امر خداوند و اجراى آن به وسيلۀ خود پيامبر و عمل عده اى از صالحان و نيكان اصحاب پيامبر به آن، و بقاى حكم و عدم نسخ آن در زمان پيامبر و ثبوت آن در شريعت اسلام الى الابد مانند ساير احكام. و اين تشريع مقدّس، يگانه راه براى زدودن فساد جنسى از جامعۀ بشرى است.

12 - جواز ازدواج با بردگان و جواز تملّك آنان.

13 - تعيين وظايفى براى مرد و زن از بدو ازدواج تا آخر زندگى آنها از نظر ولايت فى الجمله يكى بر ديگرى و حقوق معاشرت و انفاق و ولايت بر اولاد.

14 - تشريع وظايفى براى طرفين و ديگران در موارد عروض اختلاف ميان آنها و حصول نشوز و شقاق از طرفين. و خلاصه اينها از مصاديق «قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ» است.

وَ مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ فِى الْكِتَابِ فِى يَتَامَى النِّسَآءِ الَّتِى لَاتُؤْتُونَهُنَّ مَا كُتِبَ لَهُنَّ

به تقدير واللّه يفتيكم فيما يتلى عليكم. يعنى و نيز خداوند فتوا مى دهد و بيان حكم مى كند راجع به آنچه در اين كتاب بر شما خوانده مى شود دربارۀ دختران يتيمى كه حقّ

ص:152

ارث يا مهر آنها را كه از جانب خداوند براى آنها نوشته و مقرّر گشته نمى پردازيد.

وَ تَرْغَبُونَ أَن تَنكِحُوهُنَّ

يعنى: و نسبت به خودشان هم اگر صاحب جمال اند رغبت داريد با آنها ازدواج نماييد، و اگر چنان نيستند از ازدواج با آنها بى ميلى مى كنيد.

و فتواى خدا در اين باره آيات كلّى ارث است كه آنها را در تمام طبقات ارث سهيم قرار داده، و آياتى است كه مهر آنها را «نِحله» ناميده و پرداخت آن را مؤكّداً واجب كرده و از منع آن جداً برحذر داشته است.

بدان كه در زمان جاهليت پيش از اسلام رسمشان بر اين بوده كه ميراث ميّت را در همۀ طبقات ارث به ارحام ذكور قادر بر جنگ مى دادند، و زنان و دختران و پسران غيربالغ حظّى نداشتند. و اگر ميت، وارث ذكور جنگجو نداشت اولياى عرفى يا زورمندان قبيله به بهانۀ ازدواج با وارث، اموال او را تصرّف مى كردند. اگر وارث ها داراى جمالى بودند يا ميل داشتند ازدواج مى كردند وگرنه همان طور نگهشان مى داشتند تا در مالشان تصرّف نمايند و اين روش ها و امثال آن سبب اين سؤال و استفتا گرديده بود.

وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدَانِ

يعنى: و نيز خداوند دربارۀ مستضعفان از فرزندان ميّت براى شما فتوا مى دهد؛ و آنها ناتوان هاى سنّى و روانى از فرزندان ميت هستند كه طبعاً توان مطالبۀ حق خود را ندارند.

و فتوا دربارۀ اينها اطلاقات ادلّۀ ارث است.

وَ أَن تَقُومُواْ لِلْيَتَامَى بِالْقِسْطِ

يعنى: و نيز خدا فتوا مى دهد يا وصيت مى كند كه براى يتيمان و به نفع آنها خواه يتيمانى كه اموال آنها در دست شما باشد يا نه، قيام به قسط كنيد. در حفظ و تعليم و تربيت آنها همانند فرزندان خود رفتار نماييد و در اموالشان راه قسط و عدل را بپوييد.

وَ مَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِهِ عَلِيماً

يعنى: و آنچه از كارهاى خير انجام مى دهيد خداوند از پيش بدان دانا بوده يا هميشه بدان داناست. و ذكر «من خير» به تناسب مورد است وگرنه خداوند به همه چيز در همه حال داناست.

ص:153

وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزاً أَوْ إِعْرَاضاً فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَن يُصْلِحَا بَيْنَهُمَا صُلْحاً وَالصُّلْحُ خَيْرٌ وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَإِن تُحْسِنُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً «128»

لغت و اعراب:

بعل: همسر، زن باشد يا مرد. نَشَزَ عن مكانه - از باب ضَرَب و نَصَر -: بلند شد از جاى خود. أن يصلحا به تقدير فى أن يصلحا. صلحاً مفعول مطلق نوعى است. شَحَّ بالشىء و على الشىء - از باب ضَرَب و نَصَر -: بخل ورزيد خواه در مال باشد يا غيرمال، و در اين جا بخل در مال است.

تفسير:

وَ إِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن م بَعْلِهَا نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا

اين آيه دربارۀ برخى از احكام زن هاست به تناسب سخنى كه در آيۀ قبل از زن ها به ميان آمد. معناى آيه: اگر زنى از شوهر خود از نشوز و اعراضش بترسد.

مراد از نشوز، سركشى و تجاوز مرد نسبت به حقوق واجب زن است مانند دادن نفقه به مقدار نياز، و رعايت قَسم و حق المواقعه، و دادن تمام مهر او، و رعايت حقوق مستحبّ او مانند حسن معاشرت و ملاطفت با وى و توسعۀ در زندگى اش. و مراد از اعراض، ظاهراً بى ميلى قلبى مرد است كه منجر به تجديد فراش يا طلاق مى شود. و مراد از ترس، ظنّ و گمان حصول اين امور است، و ممكن است اعم از ظنّ و علم باشد. و گفته شده كه اين ظنّ و علم براى زن از گفتار و رفتار مرد معلوم مى شود.

فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَآ أَن يُصْلِحَا بَيْنَهُمَا صُلْحاً

ص:154

پس بر آن دو، يعنى زن و شوهر، گناهى نيست كه در ميان خود به نحو صحيح و عادلانه صلح و آشتى نمايند، مثلاً زن از برخى از حقوق واجب يا مستحب خود يا از همۀ آنها بگذرد و يا مالى از اموال خود را بدهد يا هر دو كار را انجام دهد و آشتى حاصل شود.

و البته معلوم باشد كه شمول «لاجناح» در صورت گذشتن زن از حقوق خود و يا دادن مال خود در موارد خوف از اعراض يا از ترك حقوق مستحب است، و اما شمول آن در جايى كه زن از ضايع شدن حقّ واجب خود بترسد و به وسيلۀ ترك حقوق يا دادن مال خود صلح كند، محل خدشه است و تفصيل اين موضوع در فقه است.

وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ

و صلح و مصالحه ذاتاً بهتر است. يعنى: در مطلق موارد، خواه در اختلاف و نزاع ميان زن و شوهر يا اشخاص ديگر، و خواه به عنوان گذشت از حقوق باشد يا عناوين ديگر.

وَ أُحْضِرَتِ الْأَنفُسُ الشُّحَّ

يعنى: نفوس انسانى را صفت بخل، همانند ساير غرايز طبيعى، به نحو عروض صفت بر موصوف، احضار شده است. اين كلام اشاره به اين است كه طبعاً براى مرد پرداخت حقوق زن، و براى زن گذشت از حقوق و اموال خود مشكل است.

وَ إِن تُحْسِنُواْ وَ تَتَّقُواْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا

خطاب به مردان و زنان در معرض وقوع اختلاف و تنازع است. يعنى: اگر شما هر دو طايفه، نيكوكار باشيد يا قصد احسان به يكديگر داشته باشيد و در رعايت حقوق تقوا بورزيد، پس قطعاً خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است، يعنى آن را پاداش خواهد داد.

وَلَن تَسْتَطِيعُوا أَن تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّسَاءِ وَلَوْ حَرَصْتُمْ فَلاَ تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوهَا كَالْمُعَلَّقَةِ وَإِن تُصْلِحُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللّهَ كَانَ غَفُوراً رَحِيماً «129» وَإِن يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللّهُ كُلّاً مِن سَعَتِهِ وَكَانَ اللّهُ وَاسِعَاً حَكِيماً «130»

ص:155

لغت و اعراب:

عدالت ميان همسران

فلاتميلوا به تقدير الى المرغوب اليها، يا عن المرغوب عنها. فتذروها: پس ترك كنيد او را، و ضمير مؤنث آن راجع است به مرغوبٌ عنهاى مقدر.

تفسير:

وَ لَن تَسْتَطِيعُواْ أَن تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّسَآءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ

خطاب آيه به مردانى است كه بيش از يك زن دائمى دارند. يعنى: هرگز شما توان آن را نداريد كه ميان زن ها عدالت ورزيد هرچند بر آن حريص باشيد.

مراد عدالت در ميل و محبت باطنى است به گونه اى كه محبتش نسبت به همۀ آنها يكسان باشد. و اين امر ممكن نيست، زيرا ميل و محبت نسبت به شخصى معلول اوصاف و احوال و جاذبه هاى مختلف جسمى و روانى اوست و تساوى اين امور در دو شخص يا بيشتر تحقّق پذير نيست، پس تساوى و اختلاف در محبت هيچ يك اختيارى نيست.

فَلَا تَمِيلُواْ كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوهَا كَالْمُعَلَّقَةِ

مراد از ميل در اين جا رعايت وظايف ظاهرى شرعى و ترتيب آثار عملى زوجيت است. يعنى: اگر ميل قلبى در اختيارتان نيست و طبعاً به يكى محبت داريد و به ديگرى نداريد يا كمتر داريد، پس آثار و شئون زوجيت را از حسن تكلّم و عشرت و بذل نفقه و كسوت و انجام عمل همخوابگى و اعطاى مهر و غيره، يكسره متوجه آن كه به او محبت داريد نكنيد به گونه اى كه آن ديگرى را كالمعلّقه رها سازيد، يعنى همانند زنى كه بلاتكليف و بى شوهر و چون جسمى معلّق و آويزان است قرار دهيد كه گويى نه زن آزاد بى همسر است كه به سراغ تهيه زندگى رود، و نه زن شوهردارى است كه دلگرم سرپرست و معاشرت و نفقۀ او باشد.

وَ إِن تُصْلِحُواْ وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا

خطاب به مردان است. يعنى: اگر شما به اصلاح كار زنان پردازيد و راجع به ميل عملى و وظايف ظاهرى رعايت تقوا كنيد كه همان مراعات تساوى در رفتار است، پس خداوند از ازل و هميشه آمرزنده و مهربان بوده و هست، يعنى شما را مورد

ص:156

عفو و رحمت قرار مى دهد.

وَ إِن يَتَفَرَّقَا يُغْنِ اللَّهُ كُلّاً مِّن سَعَتِهِ

ظاهر آيه اين است كه تتمۀ كلام «أن يصلحا بينهما» در آيۀ سابق است و اشاره به جايى است كه هريك از مرد و زن حق خود را تماماً خواستار شده و ديگرى امتناع ورزيده و كار به جدايى كشيده است.

معناى آيه: و اگر هر دو از يكديگر جدا شوند، پس حقيقت اين است كه خدا هريك از آنها را از روى وسعت خويش، يعنى وسعت ملك و رحمتش، بى نياز مى كند. و مراد، اين است كه جدايى آنها نبايد سبب يأس هريك از زندگى شود و يك واحد اجتماع به كلّى متلاشى گردد.

وَ كَانَ اللَّهُ وَاسِعًا حَكِيمًا

يعنى: و خداوند از ازل و براى هميشه واسع بوده و هست، يعنى وسعت وجودى و توانى و علمى و رحمتى و وسعت ملكى نسبت به تمام اجزاى هستى دارد كه از جملۀ آنها مرد و زنى است كه از هم جدا شده اند.

وَللّهِِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَلَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَإِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللّهَ وَإِن تَكْفُرُوا فَإِنَّ للّهِِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ غَنِيّاً حَمِيداً «131» وَللّهِِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَكَفَى بِاللّهِ وَكِيلاً «132»

تفسير:

وَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ

يعنى: و آنچه در آسمان ها و آنچه در اين زمين است از آنِ خداست. توضيح اين كلام،

ص:157

مكرّر گذشته است.

وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَإِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُواْ اللَّهَ

يعنى: حقيقت اين است كه همۀ ملت هايى را كه پيش از شما به آنها كتاب آسمانى داده شده، از ملت نوح پيامبر گرفته كه نخستين ملت صاحب شريعت و صاحب كتاب آسمانى بود تا ملت ابراهيم و موسى و عيسى، بلكه همۀ آنان را كه كتاب هاى آسمانى ديگرى همانند زبور و صحف و مزامير به آنها داده شده، وصيت كرده ايم و شما ملت اسلامى را كه آخرين شريعت و آخرين كتاب آسمانى را داريد وصيت مى كنيم، كه از خداوند پروا كنيد.

يعنى از غضب و عذاب دنيوى و اخروى او به وسيلۀ تقويت ايمان و كوشش در عمل، پرهيز نماييد.

وَ إِن تَكْفُرُواْ فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ

يعنى: و اگر كفر ورزيد، در اين كه او را انكار كنيد يا براى او شريك انگاريد يا فرستادگان و فرستاده هاى او را نپذيريد، پس آنچه در آسمان ها و آنچه در اين زمين است همه از آنِ اوست، يعنى وجودتان در قبضۀ قدرت اوست و مى تواند شما را عذاب كند.

وَ كَانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَمِيدًا

يعنى: و خداوند از ازل و هميشه غنى و حميد بوده و هست. غنى است يعنى بى نياز بالذات از همۀ موجودات است به اضافۀ آن كه همه چيز در وجود و بقاى خود نيازمند بالذات اويند. و حميد به معناى حامد است، يعنى ستايش كننده، زيرا ستايش ِ ذات خويش و تعريف همۀ موجودات، بدان گونه كه هستند تنها در توان اوست. و حميد به معناى محمود است، يعنى سزاوار همۀ ستايش هاست، يا هر چيزى را ستايش كنى در واقع او را ستايش كرده اى.

وَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ وَكَفَى بِاللَّهِ وَكِيلًا

يعنى: و آنچه در آسمان ها و اين زمين است علاوه بر ذات خودشان، از آنِ خداست، ملك حقيقى او و مالكيت مطلقه اش از آنِ اوست، و خدا در وكالت كافى است. يعنى همۀ عالم وجود را همان گونه كه خود ايجاد نموده تنها خود مى تواند متكفّل امر آن باشد، نگه دارد و مسلّط شود و تدبير و تصرّف نمايد و در وقت موعود فانى سازد.

ص:158

بدان كه وجه مكرّرشدن جملۀ «وَ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ» سه بار در اين دو آيه اين است كه اوّلاً اهميت و عظمت مفاد اين جملۀ شريفه اقتضاى تكرار دارد، ثانياً ذكر آن در بار اول براى توضيح وسعت ملكى خداست كه در آيۀ قبل اشاره شده به وسعتى كه محيط ظهور حكمت اوست. و در بار دوم تعليل است براى اين كه كفر همۀ بشر به او آسيبى نمى زند. و در بار سوم براى بيان قدرت او بر افناى همۀ بشرهاست كه در آيۀ بعد اشاره شده است.

إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَيَأْتِ بِآخَرِينَ وَكَانَ اللّهُ عَلَى ذلِكَ قَدِيراً «133» مَن كَانَ يُرِيدُ ثَوَابَ الدُّنْيَا فَعِندَ اللّهِ ثَوَابُ الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَكَانَ اللّهُ سَمِيعاً بَصِيراً «134»

تفسير:

إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بَِاخَرِينَ وَ كَانَ اللَّهُ عَلَى ذَ لِكَ قَدِيرًا

مراد از ناس مخاطب، كفّارند به قرينۀ آيات پيشين، يا مطلق انسان هاى موجود در زمان خطاب. و غرض از خطاب، هشدار و تهديد است كه در برابر فرامين خدا نايستند.

معناى آيه: اگر خداوند ارادۀ حتمى كند همۀ شما را مى برد، يعنى در لحظه اى از ميان برمى دارد و نابود مى كند، و گروه ديگرى را به جاى شما مى آورد. يعنى به جاى كفّار گروه مؤمن يا به جاى انسان ها فرشتگان يا اجنّه يا نوعى ديگر از ذوى العقول را كه قابل تكليف و قادر بر انجام آن باشند مى آورد. و خداوند از ازل و هميشه بر انجام آن توانا بوده و هست.

مَّن كَانَ يُرِيدُ ثَوَابَ الدُّنْيَا فَعِندَ اللَّهِ ثَوَابُ الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةِ

جزاى موصول شرطى، مقدر است و «فعنداللّه» به جاى آن است و تقدير آن «فليعلم» يا «فأخبره أنّ عند اللّه ثواب الدّارين».

معناى آيه: هركه از كارهاى خير خود تنها پاداش دنيا را بخواهد، پس بداند كه پاداش

ص:159

دنيا و آخرت هر دو در دست خداست. مراد از اين آيه ممكن است موارد خاص باشد نظير جهاد در عصر نزول اين آيات كه غالباً غنيمتى به دستشان مى آمد. پس معناى آيه اين است كه هر كه در چنين مواردى پاداش دنيا را بخواهد پاداش دنيا و آخرت هر دو نزد خداوند است، يعنى همان را كه مى خواهد مى دهيم يا آن كه چرا تنها دنيا را مى خواهد؟ هر دو را بخواهد يا آخرت را بخواهد.

و ممكن است آيه عام باشد و اشاره به اعمال و فعاليت هاى كفار در زندگى خودشان، كه هدف از همۀ آنها تنها منافع دنيوى است كه همان پاداش است، در مقابل زندگى مؤمنان معتقد كه هدفشان از كوشش هاى عبادى، تنها ثواب اخروى، و از فعاليت هاى دنيوى، پاداش دنيوى و اخروى است. و غرض اين است كه كفار نيز پاداش دنيويشان نزد خداست و از او مى گيرند هر چند غفلت دارند، پس بايد متوجه شوند و ايمان آورند و همانند مؤمنان، پاداش آخرت يا هر دو را بطلبند.

وَ كَانَ اللَّهُ سَمِيعَا م بَصِيرًا

يعنى: خداوند از ازل و هميشه شنوا و بينا بوده و هست، يعنى به نفْس عمل هاى بشر خواه كفار يا مؤمنان، و به انگيزۀ كوشش آنها خواه براى دنيا يا آخرت، و به مقدار پاداش آنان خواه در دنيا يا آخرت.

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ للّهِِ وَلَوْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ إِن يَكُنْ غَنِيّاً أَوْ فَقِيرَاً فَاللّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلاَ تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَن تَعْدِلُوا وَإِن تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيراً «135»

لغت و اعراب:

قوّام مبالغۀ در قيام به معناى تصدّى امر است، يعنى قيام كننده به نحو كامل يا به نحو

ص:160

دائم. قَسَطَ الوالى - از باب ضَرَب و نَصَر - و أقسط: عدالت ورزيد. شهداء خبر دوم كونوا يا حال از اسم آن است. ان يكن اسم كان «مشهودٌ عليه» يا «كلٌّ مِن المشهود عليه و الشهود له» است. فاللّه أولى به جاى جواب شرط است، و تقدير آن «فلا تمتنعوا عن الحق» است. فانّ اللّه كان به جاى جواب تلووا و تقدير آن «يعاقبكم» است.

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، قيام به عدل كنيد قيامى محكم و استوار و مستمرّ.

يعنى در عقايد و گفتار و رفتارتان بر پايۀ قسط باشيد و رعايت عدالت كنيد؛ و لازم مطلب اين كه هميشه برنامۀ دينى را رعايت نماييد. و نيز گواهان براى خدا باشيد. مراد اعم از شهادت در محكمۀ قضات است؛ يعنى در همۀ گواهى ها و اخبار از مافى الضمير خود، خدا را در نظر گيريد و مطابق واقع گواهى دهيد.

وَ لَوْ عَلَى أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ إِن يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيرًا فَاللَّهُ أَوْلَى بِهِمَا

يعنى: شهادت به حق دهيد هر چند به زيان خود يا پدر و مادر و نزديكانتان باشد؛ و كسى كه به زيانش گواهى داديد خواه بى نياز باشد يا فقير، خدا به او سزاوارتر است. يعنى شما نبايد براى رعايت حال وى شهادت به باطل دهيد، مثلاً اگر يكى از طرفين نزاع بى نياز و ديگرى فقير است نبايد براى تحقير فقير يا جلب رضايت غنى شهادت باطل به نفع غنى دهيد، و يا آن كه براى رعايت حال فقير شهادت باطل به نفع فقير دهيد.

فَلَا تَتَّبِعُواْ الْهَوَى أَن تَعْدِلُواْ وَ إِن تَلْوُ اْ أَوْ تُعْرِضُواْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا

يعنى: پس در مقام شهادت، تبعيت از هواى نفس نكنيد كه از حق عدول نماييد. و اگر از گواهى به حق زبان به باطل پيچيديد و گواهى به باطل داديد و يا از گواهى اعراض كرديد، پس جز اين نيست كه خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است، يعنى مستحق عِقاب مى شويد و آن نزد خداوند محفوظ است.

ص:161

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَالْكِتَابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِن قَبْلُ وَمَن يَكْفُرْ بِاللّهِ وَمَلاَئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً بَعِيداً «136»

لغت و اعراب:

امنوا، ايمان و اسلام در اين كتاب كريم در اغلب موارد به يك معناست، يعنى پذيرش توحيد و رسالت و دين. امِنوا به تقدير «اُثبُتوا على ايمان» يا «امِنوا قلباً» است. مراد از نزّل - باب تفعيل - در غالب موارد اين كتاب نزول تدريجى و از أنزل - از باب افعال - نزول دفعى است. مراد از الكتاب اول قرآن مجيد و از الكتاب دوم جنس شامل همۀ كتاب هاى آسمانى است.

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ ءَامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتَابِ الَّذِى نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِ وَ الْكِتَابِ الَّذِى أَنْزَلَ مِن قَبْلُ

خطاب به مسلمان هاست يا به منافقان. و بنابر اول، معناى آيه اين است: اى كسانى كه حقيقتاً ايمان آورده ايد، در ايمان به امور زير كه تمام متعلّق ايمان است ثابت قدم باشيد، يعنى ايمان به خدا و فرستادۀ او محمّد صلى الله عليه و آله و به اين كتابى كه بر فرستادۀ خود پيامبر اسلام به تدريج در مدت 23 سال فروفرستاده و به همۀ كتاب هاى آسمانى كه پيش از اين از زمان نوح تا زمان عيسى هر يك را به پيامبر آن عصر دفعتاً و در يك مرتبه فرو فرستاده است. و حاصل آن كه بايد مؤمنان در ايمان و عقد قلبى باطنى به اين امور كه حاوى تمام شرايع و كتاب هاى آسمانى و وسايط فيض نزول آنهاست تا دم مرگ ثابت و استوار باشند.

و بنابر دوم، معناى آيه اين است: اى كسانى كه به ظاهر و به گفتار ايمان آورده ايد، بايد

ص:162

از باطن دل و صميم قلب به خدا و امور مذكور ايمان آوريد.

وَ مَن يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلَآئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَلَا م بَعِيدًا

يعنى: و كسى كه به پنج امر زير كافر شود، يعنى به خدا و فرشتگان و كتاب هاى آسمانى و فرستادگان او و روز جزا، يعنى حتى يكى از آنها را هم انكار كند، او به گمراهى دور و درازى افتاده است. زيرا گمراهى در اصول دين، كفر است و كفر، ضلالت دائمى و سبب خلود در آتش است.

بدان كه عظمت و اهميت اعتقاد قلبى و تسليم حقيقى در برابر اصول پنجگانۀ فوق در نزد عقل و شرع مسلّم بوده و قابل ترديد نيست و انكار هر يك كفر صريح و ضلالت بعيد است، زيرا كدام گمراهى بالاتر است از انكار ذات يگانۀ واجب الوجود جامع همه كمالات و عارى از هر عيب و نقص و حاضر و ناظر به همه چيز و موجود در نزد همۀ اجزاى آفرينش؛

و از انكار فرشتگانى كه اقرب مقربان درگاه او و اداره كنندۀ امور جهان و حافظان نظام عالم هستى اند و همۀ ذرات عالم وجود در تحت ارادۀ نافذ آنهاست به اراده اى كه گويى عين ارادۀ حق است، و آنچه در عالم وجود از حركات و قلب و انقلاب ها مى بينى همه بالمباشره به وسيلۀ آنهاست و بالذات منتهى به ذات ربوبى است؛

و از انكار كتاب هاى آسمانى كه مجموعه هاى تنظيم شده در ملأ اعلى به نفس ارادۀ تامّۀ الهى، بدون دخالت احدى حتى فرشتگان مقرب است، و براى تعالى و تكامل طايفۀ بشرى از بدو وجود آنها تا ختمشان تدوين گشته است؛ كتبى كه با عمل و پياده كردن آنها در صحنۀ گيتى، فراتر از مَلَك، و با ترك آن فروتر از حيوان مى شوند؛

و از انكار فرستادگان او كه نخبگان عالم بشريت و عصارۀ جهان انسانيت و نمونه هاى تام و منتخبان ناب اند كه «لا فرق بينهم و بين ربّهم الّا أنّهم عباده و خلقه» و جانشينان و خلفاى خاص خدا در پهنۀ گيتى كه گويى بشر بدون آنها لاشىء و با انضمام آنها كلّ شىء است.

آنها وسايط تكوين و وسايل تشريع اند و روابطى ميان خلق و خالق و متكفّلان ابلاغ برنامه هاى آسمانى به ذوى العقول زمينى اند؛

و از انكار معاد كه نتيجۀ منتظرۀ تمام خلقت و تنها روز عظيم نامتناهى در عظمت و

ص:163

اهميت، در تاريخ ممتد ازلى و ابدى ربوبى است، و روز ظهور حقايق نهان خلقت، و بروز اسرار نهفته در قلوب فرشتگان و اجنّه و انسان هاست، و روز تعيين مطيعان و مجرمان و استحقاق ثواب ها و عقاب هاى آنهاست، و روز عُرس متّقين و عيد اكبر مظلومان و عزاى ابدى ظالمان، و روز تحقّق و عينيت پاداش ها و كيفرها، و ثبات و استقرار نعيم اهل نعيم و عذاب اهل جحيم است.

و از اين روست كه انكار امور پنجگانه، ضلالت و اعتقاد به آنها هدايت و سعادت است، و در آيۀ 177 سورۀ بقره نيز از اين امور پنجگانه به عنوان برّ و احسان نام برده شده است. وَ لَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ وَ الْمَلَئِكَةِ وَ الْكِتَبِ وَ النَّبِيِّينَو در موارد ديگر اين كتاب كريم نيز اول و آخر، امور فوق ذكر شده و باقى مندرج در ميان آن دو است.

كفرهاى پياپى

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلاً «137» بَشِّرِ الْمُنَافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِيماً «138»

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ كَفَرُواْ ثُمَّ ازْدَادُواْ كُفْرًا لَّمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لَالِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلَا

يعنى: بى ترديد كسانى كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند و دوباره ايمان آوردند و باز كافر شدند، سپس بر كفرشان افزودند، هرگز خداوند برآن نيست كه آنها را بيامرزد و بر آن نيست كه آنها را به راه راست هدايت نمايد.

محتمل است اين آيه در مقام بيان حكم كلى باشد، يعنى كسانى كه ايمان و كفر از آنها تكرّر يافته و مثلاً پس از كفر اصلى دوبار ايمان و دوبار كفر تبادل يافته قابل بخشش نيستند. و ممكن است اشاره به قبيلۀ طويل العمرى راجع

ص:164

به حالات مختلف و افراد متبادل آنها باشد مانند طايفۀ يهود كه ابتدا به موسى ايمان آوردند، سپس به اغواى سامرى كافر شدند و دوباره به عيسى ايمان آوردند و سپس به پيامبر اسلام كافر شدند و بعد به كفرشان شدت بخشيدند. و اين معنا بسيار مستبعد است. و بنابر هر دو معنا ظاهر آيه اين است كه پس از كفر اخير اگر فرضاً توبۀ جدى هم تحقّق يابد قابل قبول نيست، و اين بر خلاف آيات ديگر و ادلّۀ روايى قطعى است كه بر هيچ انسانى تا دم مرگ درِ توبه بسته نيست. پس بايد گفت كه اطلاق آيه به لحاظ آن است كه طبع اين گونه افراد اقتضاى توبه ندارد و يقيناً توبه نمى كنند تا مورد عفو قرار گيرند.

بَشِّرِ الْمُنَافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا

يعنى: اى پيامبر، به منافقان مژده ده، يعنى خبر غم انگيز و اسف بار ده كه به عنوان استهزا مژده اطلاق شده، به اين كه بى ترديد آنان را عذابى است دردناك، يعنى از آغاز مرگ و عالم برزخ و قيامت تا جهنم ابدى.

و ذكر منافقان در اين آيه به دنبال آيۀ قبل مفيد اين است كه اين منافقان همان كسانى هستند كه ميان خود و خدا چندين بار ايمان و كفرشان تبادل يافته، سپس مستقر در كفر شده اند.

الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ للّهِِ جَمِيعاً «139» وَقَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ آيَاتِ اللّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَيُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَالْكَافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً «140»

ص:165

لغت و اعراب:

عزت براى خدا وآيات خدا

الذين صفت المنافقين در آيۀ قبل است. دون: پايين در مقابل بالا، و جلو در مقابل عقب، و نيز به معناى غير، و آن حال است از فاعل يتّخذون به تقدير متجاوزين عن المؤمنين.

عزّت: غلبه و شكست ناپذيرى. خاضَ الشىءَ - از باب نَصَر -: داخل شد در آن. آيات اللّه:

آيه هاى قرآن يا مطلق معجزات پيامبر. يكفر بها و يستهزأ بها هر دو حال اند از آيات.

تفسير:

الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَآءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: آن منافقانى كه اين صفت دارند كه كافران را به جاى مؤمنين و با رها كردن آنها، براى خود اوليا اتخاذ مى كنند، يعنى دوستان و ياوران و سرپرستان قرار مى دهند.

أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا

استفهامى انكارى و توبيخى است، يعنى آيا عزت را در زندگى خود در نزد آنها مى جويند؟! و از عقايد خرافى و اخلاق خشن و سيره هاى جاهلى و بت هاى ساختگى آنها عظمت و اقتدار و غلبه جستجو مى كنند؟! بلكه حقيقت اين است كه عزّت، يعنى اقتدار و شكست ناپذيرى، يكسره از آنِ خداوند است. و معناى «جميعاً» اين است كه علاوه بر آن كه قدرت بر همه چيز و عدم مغلوبيت از آنِ اوست، هر عزت و توانايى در هر موجودى باشد از آنِ خدا و هديۀ اوست و مى تواند در هر آنى بازستاند.

وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِى الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ ءَايَاتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَ يُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلَا تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُواْ فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ

آن گاه كه پيامبر اسلام در مكّه بود و خود و ياران اندكش با مشركان مخلوط بودند طبعاً در مجالس و مجتمعات گاهى با هم اجتماع داشتند، مشركان با پيامبر و برخى از يارانش جرّ و بحث مى كردند و گاهى سخنان پيامبر و آيات قرآن و روش اخلاقى او را به باد مسخره مى گرفتند. آيه اى در سورۀ انعامِ مكى، خطاب به پيامبر و مسلمين بدين مضمون نازل گرديد كه مسلمين در هر مجتمعى باشند، چون بشنوند كه مشركان مشغول انكار و استهزاى آيات خدا هستند از آن محل اعراض نمايند و دور شوند تا آن گاه كه آنها در سخن

ص:166

ديگرى وارد گردند. آيه اين است: وَ إِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِى ءَايَتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُواْ فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمَّا يُنسِيَنَّكَ الشَّيْطَنُ فَلَا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّلِمِينَ [انعام، 68].

و نظير اين قضيه در مدينه نسبت به ياران پيامبر با اهل كتاب رخ مى داد. در اين آيۀ مدنى خطاب به مسلمين و اشاره به آيۀ انعام است براى بيان اين كه همان حكم در اين جا نيز جارى است.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه خداوند بر شما در همين كتاب اين مطلب را نازل كرد كه اگر در مجالس و اجتماعتان آيات خدارا شنيديد كه مورد انكار و استهزا و سخريه قرار مى گيرد، هرگز با آنها منشينيد، يعنى برخيزيد و دور شويد، تا آن گاه كه به سخن ديگرى وارد گردند.

إِنَّكُمْ إِذًا مِّثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَ الْكَافِرِينَ فِى جَهَنَّمَ جَمِيعًا

يعنى: شما نيز در آن هنگام مثل آنهاييد، و در صورت ادامۀ جلوس، در حرمت عمل و استحقاق عقوبت همانند آنها خواهيد بود. به يقين خداوند منافقان و كافران را جميعاً در جهنم گردمى آورد. و استعمال «جامع» مفيدِ اين معناست كه خدا حتماً انجام دهندۀ اين كار است.

الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِن كَانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللّهِ قَالُوا أَلَمْ نَكُن مَّعَكُمْ وَإِن كَانَ لِلْكَافِرِينَ نَصيبٌ قَالُوا أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَنَمْنَعْكُم مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً «141»

لغت و اعراب:

الذين صفت دوم المنافقين است. تربُّص: انتظار. استَحوَذَ عليه: غلبه كرد و مستولى شد بر او. و اين استعمال بر خلاف قاعده است كه بايد استحاذ باشد. و مَنَعَه منه و عنه: او را از آن

ص:167

شىء محروم و ممنوع نمود، او را از تجاوز به او باز داشت. ألم نمنعكم به تقدير «ألم نجعلكم ممنوعاً من ضررهم».

تفسير:

الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِن كَانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِّنَ اللَّهِ قَالُواْ أَلَمْ نَكُنْ مَّعَكُمْ

ريشۀ نفاق منافقان علاوه بر ضعف ايمان درونى، سالم بودن از ضرر مسلمين و كفار و طمع وصول به دنيا و غنائم از طرفين بود، از اين رو در جنگ ها كه به حسب ظاهر با مسلمين بودند عكس العمل كارشان در صورت غلبۀ هر يك از طرفين متفاوت بود كه در اين آيه به اين مطلب اشاره شده است.

معناى آيه: منافقان كسانى هستند كه پيوسته انتظار شما را مى كشند، يعنى پيشامد جنگ را براى شما انتظار مى برند، پس اگر در جنگى از جانب خداوند براى شما ظفر و پيروزى رسيد، غالب شديد و اسير گرفتيد و غنائمى حيازت نموديد و نوبت تقسيم غنيمت ها شد و از شما حسّ بى ميلى و سوءظن به نفاق خود نمودند، به طمع غنيمت و تبرئۀ خود از اظهار ضعف و براى دفع سوءظنّ شما مى گويند: مگر با شما نبوديم و همراه شما نمى جنگيديم؟ يعنى پس ما هم بايد على السويّه از افتخارات پيروزى و غنائم جنگى بهره مند شويم.

وَ إِن كَانَ لِلْكَافِرِينَ نَصِيبٌ قَالُواْ أَلَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: و اگر از پيروزى، كافران را نصيبى حاصل آيد، به آنها مى گويند: آيا ما بر شما در سخن و منطق غالب نبوديم و شما را از اين كه ايمان آوريد و داخل مؤمنين گرديد مانع نمى شديم، كه طبق همان سخن ما پيروز شديد؟ و يا آن كه آيا در جنگ هايى كه مسلمين بر شما پيروز مى شدند ما نبوديم كه بر شما غالب مى شديم ولى مسلمان ها را از قتل عام و گرفتن همۀ اموال شما و وخامت عاقبت آن برحذر مى داشتيم و آنها را از اضرار و آسيب شما مانع مى شديم؟ يعنى پس ما را هم از غنائمى كه نصيبتان شده برخوردار سازيد.

بدان كه در اين آيۀ مباركه خداوند پيروزى مسلمين را به خود نسبت داده و پيروزى كفار را نصيبى براى كفار خوانده، يعنى به خود كفار نسبت داده، و اين بدان جهت است كه

ص:168

پيروزى مسلمين خير محض است و هر خيرى از آنِ خداست هر چند بالتسبيب باشد، و پيروزى كفار، شرّ محض است و شرور از آنِ خدا نيست بلكه از شيطان و بشر است هر چند به تسبيب خداوند باشد، يعنى تحقّق بخشيدن اغلب مقدمات از خداوند باشد.

و به عبارت ديگر، در عمل خير و شرِّ بشر، هر دو اراده و فعل از بشر است و مقدمات خارجيه از خداوند؛ ولى در عمل خير، خدا به وقوع فعل راضى و بدان امر كرده و پاداش خير هم قرار داده و در عمل شرّ، به فعل راضى نيست و نهى هم نموده و كيفر هم خواهد داد و مقدمات را هم براى آن عمل نداده و از اين رو نمى توان آن را به خدا نسبت داد.

فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ

منع از تمكين در برابر كافران

خطاب به مؤمنان يا به اعم از مؤمن و منافق است. يعنى خداوند در روز قيامت ميان شما مؤمنان و منافقان، به تناسب حال هر يك، حكم صادر مى كند و هر حكمى در آن جا بلافاصله لازم الاجراء است.

وَ لَن يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا

يعنى: هرگز و ابداً خداوند براى كافران بر مؤمنان راهى قرار نمى دهد.

مراد از راه، سلطه و پيروزى است كه اگر در دنيا باشد، مراد از سبيل، پيروزى در منطق و برهان است و اشاره است به اين كه ادلّه و براهين اصولى و فروعى اسلام به قدرى محكم و متقن و استوار است كه هيچ دانشمند كافرى هر چند متخصص در آيين خود، راه ابطال آن را ندارد.

و ممكن است مراد از سبيل، غلبه و پيروزى خارجى باشد ولو به جنگ، يعنى اگر مسلمين، عارف و عامل به احكام دينشان باشند و توكل تمام به خدا داشته باشند كفار بر آنها غالب نمى شوند؛ و اين حقيقتى است غيرقابل انكار.

و محتمل است مراد، عدم سلطه در آخرت باشد، يعنى در آن عالم هرگز كافر بر مؤمن غلبه نخواهد داشت نه در مرحلۀ مخاصمه و داورى در محكمۀ عدل ربوبى كه حاكمش خداوند است و نه در مرحلۀ تنجّز و اجراى ثواب و عقاب، زيرا مؤمنان در آن جا عزيزترين حضّار آخرت و مقرّب در نزد خدايند و همۀ فرشتگان، خدمتگزار آنها هستند، و كفار ذليل ترين و خوارترين انسان ها خواهند بود.

ص:169

إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلاَةِ قَامُوا كُسَالى يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلاَ يَذْكُرُونَ اللّهَ إِلَّا قَلِيلاً «142» مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لاَ إِلَى هؤُلاَءِ وَلاَ إِلَى هؤُلاَءِ وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلاً «143»

ويژگى هاى منافقان

لغت و اعراب:

خَدَعَه و خادَعَه: فريب داد او را، و خادَعَه: به شدت فريب داد او را. ذَبذَبَ الشىءُ المعلّق فى الهواء: حركت كرد و تكان خورد. ذَبذَبَه: حركت و تكان داد آن را. مذبذب: معلّق، انسان متحيّر. كسالى - به ضمّ و فتح -: سنگين و ناتوان كاذب.

تفسير:

إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَّهَ

اين كلام بيان صفت ديگرى است از صفات منافقان، يعنى: همانا منافقان خدا را فريب مى دهند، يعنى با پيامبر خدا و ياران او نيرنگبازى مى كنند و عملى فريبكارانه انجام مى دهند، در ظاهر اظهار ايمان مى كنند و نماز و روزه و جهاد به جا مى آورند و در محافل و مجالس مسلمين شركت مى كنند و باطنشان مملو از شرك و كفر است كه پنهان مى دارند و اين عمل، فريب است.

وَ هُوَ خَادِعُهُمْ

يعنى: و خدا هم با آنها عمل مخادع انجام مى دهد، اسلامشان را به ظاهر مى پذيرد و احكام اسلام را از قبيل مصونيت جانى و مالى، و شركت با مسلمين در امور عامّه و حيازت غنائم، برآنها مرتب مى كند كه گويى اسلامشان را به نحو كامل پذيرفته، ولى به مجرد مرگ، آنها را به عنوان كافر تلقّى مى كند و در زمرۀ كافران و مشركان وارد مى سازد و اعمالشان را هدر مى دهد و محلشان را در دوزخ قرار مى دهد واين قوى ترين و عجيب ترين نوع مكر و

ص:170

فريب و مخادعه است، و لذا فرموده: .

وَ إِذَا قَامُواْ إِلَى الصَّلاَةِ قَامُواْ كُسَالى يُرَآءُونَ النَّاسَ وَ لَايَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا

يعنى: و چون به نماز ايستند در حال سنگينى و كسالت ايستند، زيرا روح نماز و نشاط آن محبت و عشق به معبود است و عبادتى كه عامل آن اعتقاد به آن ندارد و به انگيزۀ منافع دنيوى انجام مى دهد طبعاً با كسالت خواهد بود. آنها در نماز و همۀ اعمال خيرشان ريا مى كنند، يعنى خلاف آنچه در دل دارند نشان مى دهند. و اين جمله به منزلۀ تعليل جملۀ سابق است. و آنها خدا را جز اندكى ياد نمى كنند، زيرا رياكار عملش همان است كه در منظر مردم مى كند و آن هم فقط صورت است و حقيقت ندارد.

مُّذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَ لِكَ لَآإِلَى هَؤُلَآءِ وَ لَآإِلَى هَؤُلَآءِ

صفت ديگرى است از صفات منافقان. يعنى: منافقان پيوسته در دلشان ميان ايمان و كفر متحيّر و سرگردانند، نه يكسره به سوى اين و نه يكسره به سوى آن اند. يعنى نه توان بقاى بر كفر سابق را دارند، زيرا اتقان ادلّۀ توحيد و براهين اسلام و ترس از قدرت روز افزون مسلمين مانع از آن است، و نه توان آن كه همانند مسلمين به كلى اسلام را انتخاب كنند، زيرا عادت ديرينه و تقليد كوركورانه از كفر و تسويلات شيطان و تهديدات همكيشان اجازه نمى دهد.

وَ مَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَن تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا

يعنى: و كسى كه خدا او را گمراه سازد، يعنى همانند اين منافقان در گمراهى ترديد و تحيّر رها كند، هرگز براى او راهى پيدا نمى كنى.

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَتُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا للّهِِ عَلَيْكُمْ سُلْطَاناً مُبِيناً «144» إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً «145»

ص:171

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَتَّخِذُواْ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَآءَ مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد هرگز كافران را به جاى مؤمنان، يعنى با رها كردن و گذشت از مؤمنان، دوست و ياور و سرپرست اتّخاد نكنيد. و اين كلام براى نهى از تشبّه به منافقان است كه آنها در باطن با كفار دوست حقيقى و ياور آنهايند.

أَتُرِيدُونَ أَن تَجْعَلُواْ لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَانًا مُّبِينًا

يعنى: آيا مى خواهيد براى خدا به ضرر خود برهان و دليل روشنى قرار دهيد تا شما را عذاب نمايد؟!

مراد اين است كه ولايت و دوستى با كفار، جرمى است كه به عنوان برهان در پيشگاه خدا قرار مى گيرد كه آثار كفر و نفاق را بر صاحب آن مرتب كند، او را در گمراهى رها مى سازد و در زندگى مذبذب مى كند و همراه اهل آتش مى نمايد و در اسفل درك نار مسكن مى دهد، و اينها از اوصاف منافقان است.

إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِى الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ

يعنى: حقيقت اين است كه منافقان در درجۀ پايين ترِ آتش اند.

درك - به فتح و سكون راء - و دركات پله هاست به لحاظ فرود آمدن، مقابل درجات كه پله هاست به لحاظ بالا رفتن. و لازم اين كلام اين است كه ساكنان بهشت از سطح مفروض در قيامت رو به بالا مى روند و اهل جهنم رو به پايين، و در بهشت هر چه بالاتر روند بهتر و وسيع تر و زندگى راحت تر است و در جهنم هر چه پايين تر روند بدتر و عذابش بيشتر است.

و وجه اين كه منافقان در چنين مكانى هستند اين است كه آنها بر كيفر كفر باطنى خود استهزاى به دين و پيامبر و مسلمين و آزار آنها را افزوده اند و ضرر آنان بر اسلام و مسلمين از كفّار علنى بيشتر است.

وَ لَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِيرًا

يعنى: و از اين روست كه هرگز براى آنها در عالم آخرت ياورى نخواهى يافت.

ص:172

إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَاعْتَصَمُوا بِاللّهِ وَأَخْلَصُوا دِينَهُمْ للّهِِ فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَسَوْفَ يُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً «146» مَا يَفْعَلُ اللّهُ بِعَذَابِكُمْ إِن شَكَرْتُمْ وَآمَنْتُمْ وَكَانَ اللّهُ شَاكِراً عَلِيماً «147»

تفسير:

إِلَّا الَّذِينَ تَابُواْ وَ أَصْلَحُواْ وَ اعْتَصَمُواْ بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُواْ دِينَهُمْ لِلَّهِ

استثنا در آيه از منافقان در آيۀ قبل يا از ضمير آن است و مراد اين است كه محكوميت به تعذيب در درك اسفلِ دوزخ و پيدا نشدن ياور و ناصر براى آنها و گناهان ديگر و آثار آنها به وسيلۀ توبۀ خاصى رفع مى شود.

معناى آيه: مگر كسانى كه توبه كنند يعنى از انحرافات اعتقادى و عملى گذشته پشيمان شوند، و براى آينده پليدى روح خود را با زدودن عقايد و اعمال باطل صالح سازند، و در تمام امور به خدا يعنى به كتاب و سنّت رسول او تمسّك جويند، و دين خود را يعنى مجموع قوانين اصولى و فروعى خود را از شرك اعتقادى و عملى و خفى و جلى براى خداوند خالص و ناب نمايند.

فَأُوْلَئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْرًا عَظِيمًا

يعنى: پس آنها جزء مؤمنان و همراه آنها در دنيا و آخرت خواهند بود، و به زودى خدا مؤمنان را پاداشى بزرگ خواهد داد. و مراد از زود بودن، شروع شدن آن به مجرد مرگ است كه در برزخ و قيامت و مابعد آن ادامه دارد.

مَّا يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذَابِكُمْ إِن شَكَرْتُمْ وَ ءَامَنتُمْ

اين آيه اشاره است به اين كه منشأ تعذيب بندگان در عالم آخرت خود آنها هستند و جز به خود آنها و اعمالشان بازنمى گردد و محال است ابتداءً به خدا بازگردد.

ص:173

معناى آيه: خداوند را با عذاب و شكنجۀ شما در قبر و برزخ و قيامت و دوزخ چه كار؟ و چه سودى از آن دارد اگر شما شكرگزار باشيد و ايمان آوريد؟ يعنى آيا خدا مجازات را براى تشفّى قلب انجام مى دهد؟ كه مقامش والاتر از آن است. يا براى دفع ضرر و زيانى از خود مى كند؟ كه او آسيب پذير نيست و ضررى به او نمى رسد. و يا براى جلب نفعى است؟ كه او بى نياز مطلق است و محال است سودى از كسى بطلبد. پس عذاب عاصيان در عالم آخرت يا براى تحقّق وعده اى است كه به مطيعان داده كه عاصيان را عذاب خواهد نمود و آنها تعقيب كنندۀ تحقّق وعده اند، و يا تجسم عينى باورهاى پليد قلبى و تبلور خارجى اعمال زشت آنهاست كه طبعاً پس از انتقال به عالم ديگر به صورت آتش و شكنجه هاى مختلف آن جا درمى آيد.

وَ كَانَ اللَّهُ شَاكِرًا عَلِيمًا

و خداوند از ازل و براى ابد شكرگزار است، يعنى: در مقابل اعمال خير بندگانش به وسيلۀ پاداش كافى در دنيا و آخرت عكس العمل نشان مى دهد؛ و داناست، يعنى به اعمال باطنى و ظاهرى بندگانش از آغاز خلقت تا انقراض نسلشان از نظر كمّ و كيف و مقدار استحقاق، از زمان پيش از وجود عامل و صدور عمل تا ابد، داناست.

لاَ يُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلَّا مَن ظُلِمَ وَكَانَ اللّهُ سَمِيعاً عَلِيماً «148» إِن تُبْدُوا خَيْراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَن سُوءٍ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ عَفُوّاً قَدِيراً «149»

لغت و اعراب:

جَهَرَ الشىءَ و بالشىء - از باب مَنَع -: آشكار كرد آن را. قول سوء هر گفتارى است كه شرعاً يا عقلاً ناپسند باشد. الّا من ظُلم استثنا از جهر بسوء است به تقدير الّا جَهْرَ مَن ظلم.

جملۀ فان اللّه كان در جاى جزاء شرط است به تقدير فهو حسن، أو فهو تخلّقٌ بأخلاق اللّه.

تفسير:

لَّا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ

ص:174

يعنى: خداوند آنچه از گفتار را كه براى بدى ديگران بلند شود و به عبارت ديگر آشكار كردن بدى مردم را به وسيلۀ گفتار دوست ندارد. نظير آن كه به كسى در نزد مردم فحش گويد، مسخره كند، نفرين نمايد، لعنت كند، بهتان گويد، غيبت كند، بدى هايش را افشا نمايد و نسبت ناروا دهد. و معناى دوست نداشتن خدا مبغوضيت و كراهت تشريعى است يعنى نهى مى كند به نهيى اعم از تحريمى و كراهتى، و گرنه صفت حبّ و بغضى كه در انسان است دربارۀ خدا محال است.

إِلَّا مَن ظُلِمَ وَ كَانَ اللَّهُ سَمِيعًا عَلِيمًا

مورد جواز غيبت

يعنى: مگر آشكار گفتن كسى كه بر او ظلم شده و ستم رفته باشد كه براى او جاى است تا آن حد كه مظلوميتش رفع شود سخن بگويد. و اطلاق «جهر بالسوء» شامل همۀ موارد است و تخصيص برخى از موارد در فقه ذكر شده است. و خداوند از ازل و براى هميشه شنوا و داناست، شنواى سخن مظلوم و دانا به حال او و حال ظالمش.

إِن تُبْدُواْ خَيْرًا أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُواْ عَن سُوءٍ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ عَفُوًّا قَدِيرًا

اين آيه در مقام بيان دو مطلب كلّى است: اول آن كه انجام هر كار خيرى آشكارا يا پنهان نيكوست هر چند برخى آشكارش نيكوتر است و برخى پنهانش نيكوتر است. دوم آن كه گذشت از بدى ديگران مطلوب است، پس براى مظلوم نيكوست كه نسبت به ظالمش عفو نمايد و جهر بالسوء نكند.

معناى آيه: اگر عمل خيرى را آشكار انجام دهيد يا آن را پنهان نماييد يا از بدى اى در گذريد نيكوست و تخلّق به خُلق خداوند است، و همانا خداوند بسيار بخشنده و تواناست.

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً «150» أُوْلئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّاً وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَاباً مُهِيناً «151»

ص:175

لغت و اعراب:

بين ذلك اشاره به كفر و ايمان است كه از سياق استفاده مى شود. جملۀ اُولئك هم الكافرون خبر انّ الذين در اول آيۀ قبل است. حقّاً مفعول مطلق مؤكِّد مضمون جملۀ هم الكافرون است. اعتداد: مهيّا و آماده كردن. مُهين: خوار و رسواكننده.

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُواْ بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُواْ بَيْنَ ذَ لِكَ سَبِيلًا

اين آيه كه شامل چهار جمله است در بيان حال طايفۀ يهود است كه خدا را با پيامبران تا موسى قبول كرده و عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله را قبول نكرده اند كه اين كار از نظر قرآن در حكم انكار همه است، زيرا رسولانى كه از سوى يك فرستنده و براى يك هدف آمده اند به حكم يك رسول اند و انكار بعضشان انكار كلّ آنها است، و اعتقاد به اصول عقايد از توحيد و رسالت و غيره ارتباطى است و عدم اعتقاد به بعض نفى كل است، و جملۀ اول آيه مبيّن اين مطلب است. و اينان در واقع ميان خدا و پيامبران جدايى افكنده اند، خدا را از عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله جدا كرده اند، و جملۀ دوم اشاره به اين است. و اينها هستند كه به صراحت مى گويند ما به برخى از پيامبران ايمان مى آوريم، مانند موسى و رسولان پيش از او، و به برخى كفر مى ورزيم، مانند عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله، و جملۀ سوم اشاره به اين مطلب است. و در نتيجه حالشان اين است كه مى خواهند ميان ايمان به همه و كفر به همه راه سومى اختيار نمايند، و جملۀ آخر هم اشاره به اين كلام است.

معناى آيه: به يقين كسانى كه به خدا و فرستادگانش كفر مى ورزند يعنى از راه انكار بعض، و مى خواهند ميان خدا و پيامبرانش يعنى برخى از آنها مانند عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله در اعتقاد جدايى افكنند، و مى گويند به بعضى ايمان مى آوريم مانند موسى و پيشينيانش، و به بعضى كفر مى ورزيم مانند عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله، و مى خواهند ميان اين دو يعنى ايمان به همه و كفر به همه راه ديگرى اتخاذ كنند كه نه راه ايمان مطلق است و نه راه كفر مطلق؛

أُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ حَقّاً وَ أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُّهِينًا

ص:176

آنها هستند كه حقيقتاً كافرند يعنى به كفر مطلق كه انكار همۀ اصول عقايد است؛ و ما براى كافران عذابى خوار كننده و خفّت بار آماده كرده ايم. يعنى پيش از آن كه آنها را خلق كنيم براى يكايك آنها در جهنم برحسب درجات كفر و سيّئاتِ مادون كفرشان محلى از طبقات جهنم و انواعى از شكنجه هاى آن تهيه كرده ايم.

والَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ وَكَانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً «152»

تفسير:

وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُواْ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ

اين آيه طبق سنّت جاريۀ الهى كه غالباً پس از ذكر اهل كفر و طغيان، ذكرى از اهل تسليم و طاعت يا عكس آن دارد، پس از ذكر كفار به واسطۀ تفرقه و تجزيه در اعتقاد، بيانى از اهل ايمان به خاطر كمال عقيده و عدم تجزيه به ميان آورده است.

معناى آيه: و كسانى كه به خدا و فرستادگانش ايمان آورده اند و ميان هيچ يك از فرستادگان او يعنى از آدم، نخستين پيامبر تا محمّد صلى الله عليه و آله خاتم آنان، تفرقه و جدايى نيفكندند، يعنى در حقانيت و برانگيخته شدن از جانب يك مبدأ واجب الوجود و خالق و مدبّر، و ابلاغ كنندۀ دين و تكليف يك خدا بودن؛

أُوْلَئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ

يعنى: آنها هستند كه خداوند به زودى پاداش هاى آنان را خواهد داد، در دنيا به اندازۀ گنجايش اين جهان و طبق صلاح فردى و اقتضاى نظام اتمّ خلقت، و در آخرت به گونه اى كه هيچ عقل و فكرى را توان درك سعۀ آن و كمّ و كيف و ابديت آن نباشد.

وَ كَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا

يعنى: و خدا پيش از آفرينش آنها و همۀ مكلّفان تا انتهاى وجودشان، يعنى براى

ص:177

هميشه و بدون قيد زمانى، بسيار آمرزنده و مهربان است.

يَسْأَ لُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَاباً مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَأَلُوا مُوسَى أَكْبَرَ مِن ذلِكَ فَقَالُوا أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ فَعَفَوْنَا عَن ذلِكَ وَآتَيْنَا مُوسَى سُلْطَاناً مُبِيناً «153»

باز هم يهوديان

لغت و اعراب:

سَأَلَ - از باب مَنَع - چون به دو مفعول بنفسه متعدى شود به معناى طلب و خواستن باشد، مانند سألت اللّه نعمةً. و چون به مفعول دوم با «عن» متعدّى شود به معناى پرسيدن باشد، مانند سألت زيداً عن حاله. أن تنزَّل به تقدير تنزيل الكتاب. جَهَرَ الرجلَ - از باب مَنَع -: او را بدون حجاب ديد. صاعقه: آتش جهنده از ابر همراه با رعد شديد. عِجل:

گوساله. فقد سألوا جواب نهى است به تقدير لايعظمنّ عليك. عن ذلك اشاره به اتّخاذ عجل است.

تفسير:

يَسْأَ لُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَاباً مِّنَ السَّمَآءِ

يعنى: اى پيامبر، اهل كتاب از تو مى خواهند كتابى بر آنها از آسمان فرود آورى.

ظاهر اهل كتاب يهود و نصاراست هر چند مطالب درخواست شده از جانب علماى يهود بود. و مرادشان اين است كه كتابى باشد منظم و مرتب مندرج در لوحى يا دفترى خاص مانند تورات موسى، يا نامه اى كه اسم و رسم يكايك سران يهود و علماى تورات در آن نوشته باشد و به رسالت پيامبر اسلام در آن تصريح شده باشد، و يا حداقل نامه اى كه

ص:178

هنگام فرودآمدن از آسمان آن را مشاهده كنند، و مثل قرآن نباشد كه آيات و سوره هايش به تدريج و پراكنده نازل مى شود.

فَقَدْ سَأَلُواْ مُوسَى أَكْبَرَ مِن ذَ لِكَ فَقَالُواْ أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً

يعنى: اى پيامبر، اين درخواست ها در نزد تو عجيب و بزرگ ننمايد، زيرا اين طايفه از موساى پيامبر بزرگ تر و عجيب تر از آن را خواستند و گفتند: اى موسى، خدا را به ما آشكارا نشان ده كه با چشم سر ببينيم.

يعنى اين سؤال غريب تر است، زيرا نزول كتابى از آسمان هر نوعى باشد امرى است ممكن هر چند از قدرت بشر خارج است، ولى ديدن خدا به چشم سر غيرممكن است، و محال عقلى است كه خدا تجسّم پيدا كند و قابل رؤيت بشر باشد. و اين درخواست از سران و هفتاد نفر از منتخبان يهود بود كه موسى آنها را براى مناجات با خداوند از ميان قومش برگزيد تا به كوه طور برد و خود با خدا صحبت كند و آنها هم بشنوند، يا خدا آنها را مورد خطاب قرار دهد.

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ

يعنى: پس به واسطۀ ظلمى كه كردند صاعقۀ آسمانى همۀ آنها را فرا گرفت و هلاك نمود. مراد از ظلم و ستم، ستم به موسى عليه السلام است كه تكلّم او را با خدا نپذيرفتند، يا به اصل تكلّم قناعت نكردند و رؤيت خواستند؛ و ظلم به خداست كه جسمش دانستند يا تنزّل او را به مرتبۀ تجسّم خواستار شدند؛ و ظلم به خودشان است كه در تكبر و لجاجت و عناد به غايت رسيدند و خود را به هلاكت انداختند.

ثُمَّ اتَّخَذُواْ الْعِجْلَ مِن م بَعْدِ مَا جَآءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ

يعنى: سپس آنها گوساله را به خدايى گرفتند پس از آن كه آن دلايل روشن بر الوهيت اللّهِ يگانۀ واجب الوجود براى آنها آمده بود.

مراد اين است كه آنها را پس از هلاكت به صاعقه، زنده كرديم و به سوى قومشان روانه نموديم. و چون موسى براى دريافت تورات موعود به سوى طور عزيمت نمود، در غياب وى به تحريك سامرى گوساله را به خدايى گرفتند و به دور او طواف كردند در حالى كه آنان همانها بودند كه نشانه هاى توحيد الهى براى آنها آمده بود، زيرا اين حادثه پس از گذر

ص:179

اعجازى از رود نيل و پس از رؤيت عصاى موسى و يد بيضا و ايمان سحرۀ فرعون و ديدن آيات نُه گانه و شكافتن دريا و غرق فرعونيان بود.

فَعَفَوْنَا عَن ذَ لِكَ وَ ءَاتَيْنَا مُوسَى سُلْطَانًا مُّبِينًا

يعنى: پس از آن، از گوساله پرستىِ آنها نيز گذشتيم. يعنى با اين كه اين عمل از بدترين اقسام شرك بود باز عفو كرديم و موسى را سلطه اى آشكار داديم. يعنى پايه هاى نبوت و ولايتش را به واسطۀ امورى مانند مجازات شديد سامرى، و آتش زدن گوساله، و توبه دادن پرستندگان گوساله به شديدترين نوع توبه، و دستور قتل عام در ميانشان، استوار و محكم نموديم.

وَرَفَعْنَا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيِثَاقِهِمْ وَقُلْنَا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبَابَ سُجَّداً وَقُلْنَا لَهُمْ لاَ تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِيثَاقاً غَلِيظاً «154»

لغت و اعراب:

طور: كوه به نحو اطلاق، و اسم عَلَم كوه خاص در وادى ايمن كه محل مناجات موسى با خداى خود بوده است. بميثاقهم به تقدير «لأخذ الميثاق منهم» يا «بأن يعملوا بالميثاق المأخوذ منهم». سجّداً حال است از فاعل ادخلوا. عدا - از باب نَصَر -: تجاوز كرد. سَبت:

روز شنبه.

تفسير:

وَ رَفَعْنَا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيِثَاقِهِمْ

موسى پيامبر بنى اسرائيل تورات را از كوه طور از جانب پروردگار خود تلقّى كرد و به قوم خود عرضه داشت كه بپذيرند و در ميان مجتمع خود پياده كنند. دانشمندانِ قوم، آن را خواندند و مقدار زيادى از احكام آن در نظرشان سنگين آمد و از پذيرش آن سرباز زدند. و ظاهراً اگر اينان اكثريت قوم هم نباشند كثرت معتنابه و متنفّذى

ص:180

بودند. خداوند به جبرئيل دستور داد كوهى را از اطراف آن محيط يا همان طور سينا را به خاطر قداستش از سطح زمين بر كنده، بر بالاى سرشان همانند سايبانى نگه دارد و با تهديد از آنان پيمان محكمى براى پذيرش تورات يا پياده كردن آن در جامعه بگيرد، و جبرئيل چنين كرد.

وَ قُلْنَا لَهُمُ ادْخُلُواْ الْبَابَ سُجَّدًا وَ قُلْنَا لَهُمْ لَاتَعْدُواْ فِى السَّبْتِ

يعنى: و نيز به آنها گفتيم از دروازۀ بيت المقدس براى جنگ با كفار آن جا در حال خضوع و سجده كنان وارد شهر شويد. خضوع براى قداست بيت المقدس، و سجده يعنى در برخى از مكان هاى مناسب آن براى خدا. و نيز به آنان گفتيم كه بايد پس از سكونت در آن محيط از قانون حرمت صيد ماهى در روز شنبه تجاوز نكنيد. و ظاهر آيه اين است كه اين دو تكليف از تشريعات خود موسى بوده و در تورات نبوده. و به هر حال براى اين مطلب نيز از آنها در زير كوه طور پيمان گرفت، و از اين رو فرموده:

وَ أَخَذْنَا مِنْهُم مِّيثَاقًا غَلِيظًا

يعنى: و از آن طايفه پيمانى سخت و محكم گرفتيم.

فَبِمَا نَقْضِهِم مِيثَاقَهُمْ وَكُفْرِهِم بِآيَاتِ اللّهِ وَقَتْلِهِمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غَلْفٌ بَلْ طَبَعَ اللّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلاَ يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلاً «155» وَبِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَى مَرْيَمَ بُهْتَاناً عَظِيماً «156» وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلكِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِيناً «157» بَل رَفَعَهُ اللّهُ إِلَيْهِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً «158»

ص:181

لغت و اعراب:

فبما «با» سببيه و «ما» زايده است به تقدير فبنقضهم، و اين جار و مجرور متعلّق است به فعل مقدّر به تقدير «فعلنا بهم ما فعلنا» و يا آن كه متعلق است به حرّمنا عليهم در آيۀ 160، و كلمۀ فبظلم در آن آيه بدل است از فبما نقضهم و معطوفات شش گانۀ آن در اول اين آيه.

غُلف: جمع اغلف، چيزى كه در پوشش و غلاف باشد مثل شمشير و ميوه و كتاب.

تفسير:

فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ وَ كُفْرِهِم بِايَاتِ اللَّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنبِيَآءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَقَوْلِهِمْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ

يعنى: آنچه در حق بنى اسرائيل از آغاز تا به حال از عذاب هاى گوناگون انجام داده ايم مانند لعن، مسخ به صورت گراز و ميمون، مقرر كردن ذلّت و مسكنت بر آنان، ازالۀ ملك و سلطنت و استقلالشان، تحريم غذاهاى پاكيزه برايشان و غير اينها از امورى كه در تورات است و در اين كتاب الهى نيز به برخى از آنها اشاره شده، به سبب نقض ميثاق و پيمان شكنى آنها و امور شش گانۀ بعدى است. و اين بيان مبتنى بر اين است كه فبما نقضهم متعلق به مقدّر باشد. و اما احتمال متعلق بودن آن و معطوفاتش به حرّمنا در آيۀ 160 خالى از اشكال نيست، زيرا كه كفر به عيسى و تهمت به مريم و ادّعاى قتل عيسى كه جزء معطوفات است زماناً پس از تحريم طيّبات بوده، لذا نمى تواند سبب واقع شود.

معناى آيه: پس ما آن عذاب ها را بر آنان روا داشتيم به سبب شكستن آنها پيمانشان را، يعنى در موارد زيادى كه از آن جمله امتناعشان از دخول بيت المقدس و شكستن حرمت سَبت است؛ و به سبب كفر و انكارشان آيات خدا را، يعنى آيات انجيل و آيات قرآن و آياتى از خود تورات را؛ و به سبب به ناحق كشتن آنها پيامبران خدا مانند زكريا و يحيى و عده اى ديگر را كه در قرآن به نحو اجمال نام برده مى شوند؛ و به سبب اين گفتارشان در برابر دعوت به پذيرش انجيل و قرآن، كه دل هاى ما در پوشش و غلاف است، به اين معنا كه طبعاً قدرت درك اين سخنان را نداريم، يا قدرت درك سخنان غير موسى را نداريم پس معذوريم. و ممكن است مراد از اغلف بودن دل هاشان اين باشد كه مملو از علم است و پر از دانش، و نيازى به صحبت هاى شما نداريم.

بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا

ص:182

يعنى چنين نيست كه مى گويند، بلكه خداوند در اثر كفرشان در گفتار و كردار، بر دل هاى آنان مهر شقاوت زده كه در اثر آن هرگز ايمان نخواهند آورد مگر اندكى از آنها، يا مگر ايمان اندكى مانند ايمان به اصل توحيد و برخى از فرستادگان الهى.

وَ بِكُفْرِهِمْ وَقَوْلِهِمْ عَلَى مَرْيَمَ بُهْتَانًا عَظِيمًا

يعنى: و نيز به سبب كفر آنها، كفر به عيسى بن مريم كه گروهى بسيار نبوت او را نپذيرفتند؛ و براى آن كه به مريم مطهّرۀ معصومه بهتان بزرگى زدند و گفتند عيسى را از مردى به نام يوسف نجّار آورده. و ممكن است و «قولهم» عطف تفسير «كفرهم» باشد.

وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَكِن شُبِّهَ لَهُمْ

يعنى: و نيز به واسطۀ اين گفتارشان كه حتماً ما بوديم كه عيسى بن مريم رسول خدا را كشتيم. و اين توصيف را به عنوان استهزا گفته اند، زيرا رسالتش را نپذيرفتند در حالى كه او را نكشتند و به دار نياويختند، بلكه كار بر آنها مشتبه شد.

دربارۀ اشتباه كار بر آنها چند چيز گفته شده است:

يك - در جنگ ميان يهود و عيسى و طرفدارانش مردى شبيه عيسى كشته شد كه آنها مدعى شدند او عيسى بن مريم بود.

دو - خداوند قيافۀ عيسى را القا كرد بر شخصى كه مى خواست عيسى را پيدا كند و به يهود معرفى نمايد، او را به گمان اين كه عيسى است كشتند.

سه - اين كه پس از مدتى از عروج عيسى بن مريم، مردى به نام عيسى مدّعى نبوت شد و مردم او را كشتند.

وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُواْ فِيهِ لَفِى شَكٍّ مِّنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَ مَا قَتَلُوهُ يَقِينَا

يعنى: و حقيقت اين است كه كسانى كه دربارۀ او اختلاف دارند خود در اصل قتل او شك و ترديد دارند؛ هيچ علم و يقينى جز پيروى از ظنّ و گمان براى آنها نيست و قطعاً او را نكشته اند.

بَل رَّفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ كَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا

يعنى: بلكه خداوند او را به سوى خود بالا برد. او را با بدن خود در حالى كه زنده بود به عالم بالا و ملأ اعلى و عالم فرشتگان و محيط ارواح انبيا برد نه آن كه روحش را در عالم

ص:183

خواب بالا برد، يا او را ميراند و بالا برد و يا آن كه رتبه و مقامش را بالا برد، زيرا ضمير (بل رفعه اللّه) به همان شخصى برمى گردد كه مورد سوء قصد يهود و در معرض قتل و صَلب آنها بود. آرى خداوند از ازل و براى هميشه مقتدر شكست ناپذير و حكيم است و افعالش از روى اتقان و مصلحت نظام اتمّ است.

وَإِن مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً «159» فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَن سَبِيلِ اللّهِ كَثِيراً «160» وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِيماً «161»

لغت و اعراب:

و ان من أهل الكتاب، ان نافيه است و بر جملۀ اسميه و فعليه داخل مى شود، و در اين جا به تقدير «ان أحدٌ» است. مرجع ضمير به عيسى است، و ضمير موته محتمل است أحد باشد ياعيسى. فبظلم متعلق به حرّمنا است، و محتمل است كه بدل از فبما نقضهم باشد و متعلق به محذوف فعلنا بهم ما فعلنا. هادَ - از باب نَصَر -: توبه كرد و بازگشت، يهودى شد. طيّب مقابل خبيث، آنچه از خوراكى و غيره شرعاً مجاز و طبعاً مورد پسند باشد. كثيراً يعنى ناساً كثيراً، يا صدّاً كثيراً، بنابر اول مفعولٌ به و بنابر دوم مفعول مطلق است.

تفسير:

وَ إِن مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ

دو ضمير «به» و «موته» اگر ضمير اول به «عيسى» و دوم به «أحدٌ» مقدر برگردد، معناى آيه اين است: و احدى از اهل كتاب تورات و انجيل نيست مگر آن كه مسلّم است كه پيش از آن كه بميرد به عيسى ايمان مى آورد. پس آيه مبيّن اين است كه كفار اهل كتاب در وقت

ص:184

معاينۀ مرگ همان گونه كه فرشتۀ مرگ را مى بينند عيساى حقيقى را هم مى بينند. مثلاً مى بينند همراه ملك الموت آمده، نه خداست و نه خدا در او حلول كرده و نه يكى از اجزاى سه گانۀ خداست بلكه بندۀ او و آفريدۀ دست قدرت او و پيامبر و بشارت دهندۀ به پيامبر پس از اوست، پس به او ايمان مى آورند لكن اين ايمان آنها نتيجه اى نمى بخشد، زيرا پس از معاينۀ آخرت به حواس ظاهرى، توبه پذيرفته نيست.

و اگر هر دو ضمير به عيسى برگردد، معناى آيه اين است: هيچ اهل كتابى نيست مگر آن كه به عيسى در حال حيات و پيش از مرگش ايمان مى آورد. و بنابراين بايد آيه را حمل كرد به اهل كتاب زمان ظهور عيسى در محضر حضرت ولى عصر (عج) كه مى بينند عيسى همراه او آمده، به عيساى حقيقى و به دين اسلام ايمان مى آورند. و حمل آيه به اين معنا هرچند سبب تخصيص عموم اهل كتاب است لكن با آيات سابق مناسب تر است، زيرا مفاد آنها اثبات حيات عيسى است كه به آسمان عروج كرد، و اين آيه هم تأييد آن است.

وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا

اين جمله مستقل و در مقام بيان حكم كلّى مرتبط به مورد است كه از آيات ديگر اين كتاب كريم نيز استفاده مى شود و آن اين كه هر پيامبرى در روز قيامت به ايمان و اعمال نيك يا بدِ امّت خود، گواهى خواهد داد و عيسى نيز روز قيامت عليه همه، عليه يهود به خاطر تكذيب او و عليه امّت خود به خاطر تثليثشان اداى شهادت خواهد كرد، و طريق تحمل آن گزارش هاى متناوبى است كه فرشتگان كاتب اعمال مردم به او مى دادند.

فَبِظُلْمٍ مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ

تنوين كلمۀ «ظلمٍ» دلالت بر تعظيم و تكثير دارد، يعنى به خاطر سرزدن ستم هاى بزرگ و بسيار از كسانى كه يهودى شدند، پاكيزه هايى از خوراك و غيره را كه برايشان حلال شده بود بر آنها حرام كرديم، مانند شير و گوشت شتر و صيد ماهى در روز شنبه و استفاده از هر حيوان ناخن دار و از پيه گاو و گوسفند، كه برخى از آنها در آيۀ 146 انعام ذكر شده است.

وَ بِصَدِّهِمْ عَن سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيرًا

يعنى: و نيز به خاطر جلوگيرى آنها بسيارى را از راه خدا.

آنها بسيارى از مردم را از بسيارى از احكام دين به وسيلۀ پنهان كردن احكام تورات و

ص:185

كتمان آن از مردم يا تحريف و تبديل حلال آن به حرام و حرام آن به حلال جلوگيرى كردند.

وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَواْ وَ قَدْ نُهُواْ عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ

يعنى: و نيز به خاطر گرفتن ربا و خوردن آن در صورتى كه در متن تورات از آن نهى شده اند، و نيز به خاطر خوردن مال مردم به نحو بيهوده و باطل مانند رشوه در حكم و اجرت بر نوشتن تورات تحريفى.

وَ أَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا

يعنى: و براى كسانى از اهل كتاب كه كفر ورزيدند، به سبب انكار آيات آن كتاب و انكار نبوت عيسى و نبوت پيامبر اسلام و دين و كتاب او، عذابى دردناك در آخرت آماده كرده ايم.

لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ وَالْمُقِيمِينَ الصَّلاَةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ أُؤلئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً «162»

لغت و اعراب:

راسخ: ثابت و پابرجا، و الراسخون مبتداست، و ضمير منهم راجع است به اهل كتاب، و المؤمنون اول و المؤتون و المؤمنون دوم عطف اند به راسخون، يؤمنون خبر مبتداست، مقيمين منصوب به مدح است به تقدير أمدحُ يا أخصُّ. و در تركيب و عطف جملات اين آيه اختلاف است، ما يكى را ذكر كرديم.

تفسير:

لَّكِنِ الرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ

يعنى: هر چند براى كافران اهل كتاب عذاب دردناك آماده كرده ايم، لكن از آنان كسانى كه راسخ در علم اند، يعنى در دانش كتابشان رسوخ و مهارت دارند، و هم چنين

ص:186

مؤمنان به دين اسلام،

يُؤْمِنُونَ بِمَآ أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مَآ أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ

يعنى: به تمام آنچه برتو نازل شده از دين و قرآن و به آنچه پيش از تو نازل شده از شرايع گذشته و كتاب هاى آسمانى، ايمان مى آورند،

وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاَةَ

يعنى: و جداگانه يادآور مى شوم از ايمان آوردن نمازگزاران واقعى،

وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ

يعنى: و نيز ايمان مى آورند زكات دهندگان و بالأخره همۀ مؤمنان و گروندگان، به خدا و روز واپسين و به آنچه ميان آن دو از اصول اعتقادات است.

أُوْلَئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْرًا عَظِيمًا

جملۀ مستقلّه است و اشاره به عظمت پاداش اخروى مؤمنان مذكور و عدم تأخير آن، يعنى: همۀ آنان را به زودى پاداشى بزرگ خواهيم داد.

إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسى وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمانَ وَآتَيْنَا دَاوُود زَبُوراً «163» وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَكْلِيماً «164» رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً «165» لكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلاَئِكَةُ يَشْهَدُونَ وَكَفَى بِاللّهِ شَهِيداً «166»

ص:187

تفسير:

وحدت واقعى ميان اديان اصيل

إِنَّآ أَوْحَيْنَآ إِلَيْكَ كَمَآ أَوْحَيْنَآ إِلَى نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِن م بَعْدِهِ

اين چند آيۀ آتى در مقام رفع استبعاد از اين امر است كه ايمان راسخان در علم و مؤمنان، به آنچه برتو و گذشتگان فرود آمده، امرى بى سابقه و ابتدايى نيست بلكه از بدو خلقت بشر پيامبرانى فرستاده ايم كه مردم را مژده دهند و انذار كنند و گروهى هم در هر عصرى به آنها ايمان آورده اند و فرضاً اگر همه كافر شوند و گواهى به صدق رسولان ما ندهند خدا خود گواه همه است و او كافى در شهادت است.

معناى آيه: اى پيامبر، به يقين ما به سوى تو وحى كرديم همان گونه كه به سوى نوح وحى كرديم. نوح نخستين پيامبر مرسل و اولواالعزم صاحب كتاب آسمانى و آورندۀ شريعت مستقل است. و نيز به پيامبرانى پس از نوح تا زمان ابراهيم كه همه پيرو شريعت و كتاب نوح بودند و شريعت مستقل نداشتند وحى كرديم.

وَ أَوْحَيْنَآ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْبَاطِ

يعنى: و نيز وحى كرديم به ابراهيم دومين پيامبر اولواالعزم صاحب كتاب و شريعت مستقل، و به اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط يعنى پيامبرانى از نوه هاى يعقوب.

وَ عِيسى وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هَارُونَ وَ سُلَيْمانَ

يعنى: و نيز به عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان. يعنى به همه وحى كرديم با اختلاف مراتب فضل و جدايى زمان بعثت آنها.

وَ ءَاتَيْنَا دَاوُدَ زَبُورًا

يعنى: و به داود زبور داديم. به اين ترتيب به او نيز وحى كرديم بدين طريق كه كتاب زبور را به او عطا نموديم. وآن كتابى در غير احكام شريعت و داراى صد و پنجاه سوره در توحيد و حمد و ثناى الهى و مواعظ و پند و حكمت و اخلاق بوده است. گويند هنگامى كه داود آن را با صوتى بى نظير در تاريخ بشر مى خواند، علماى بنى اسرائيل و مردم عصر در اطرافش اجتماع مى كردند، بلكه از غايت حسن و جاذبۀ صوت او حيوانات زمينى و پرندگان هوايى نيز از زمين و هوا به دور او گرد مى آمدند.

ص:188

وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَ رُسُلًا لَّمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ

به تقدير «و أرسلنا رسلاً»، يعنى: و رسولانى را فرستاديم كه پيش از اين سرنوشت آنها را براى تو بازگو كرديم، يعنى در سوره هاى مكى. يا مراد اين است كه خدا قصص آنها را براى پيامبر بيان كرده و به مردم نگفته است. و نيز رسولانى را كه سرگذشت آنها را براى تو نگفته ايم از صد و بيست و چهار هزار نفرى كه در طول تاريخ گذشته اند.

وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا

اين كلام از قبيل عطف قصه بر قصه است به جاى «و اوحينا الى موسى»، يعنى: و خداوند با موسى سخن گفت. «تكليماً» يعنى چه سخن گفتنى! زيرا غير از نخستين بار كه او در وادى ايمن در جستجوى قبسى از آتش بود و از شجرۀ طوبى با كلمۀ إِنِّى أَنَا اللَّهُ[قصص، 30] با او سخن گفت، بارها نيز او را مورد تخاطب قرار داد تا آن گاه كه در طور سينا براى تحويل دادن كتاب تورات، سه شبانه روز متوالى با او سخن گفت و مجموع تورات را كه صد وبيست و چهار هزار كلمه حكمت و احكام و شريعت است با صداى ربوبىِ مخلوقِ ارادۀ ذات اقدسش از راه گوش به جان او خواند و او همه را فرا گرفت.

رُّسُلًا مُّبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةُ م بَعْدَ الرُّسُلِ

«رسلاً» حال است از رسولان مذكور، يعنى: در حالى كه آنان پيامبرانى بودند مژده رسان به رحمت او و بيم دهندگان از عذاب و غضب او، تا پس از فرستادن آنها مردم را بر خداوند حجّتى نباشد، يعنى در روز قيامت آن گاه كه خدا مكلّفان را از بدو خلقت بشر تا ختم آن به سزاى اعتقادات باطل و اعمال زشت و پليد، مورد سؤال و بررسى قرار دهد و ارادۀ مجازات و عذاب نمايد آنها عذر نياورند و برهان اقامه نكنند كه خدايا كسى يا كسانى از ناحيۀ تو نيامدند تا واجب و حرام و محبوب و مبغوض تو را و صالح و فاسد اعمال ما را به ما بگويند، پس تعذيب ما عقاب بلابيان است.

معناى كلمۀ «بعد الرسل» اين است كه پس از آمدن رسل الهى، احدى را بر خدا حجّت نيست و خدا مى تواند تخلّف كنندگان از قوانين آسمانى را - خواه تخلّف در اصول به كفر، يا تخلّف در فروع به فسق باشد - به وسيلۀ مدرك و حجّت قرار دادن بعثت انبيا عذاب كند.

لكن اين معنا دربارۀ كسانى است كه انبيا و رسولان الهى توانستند در هر عصرى دين

ص:189

خود را به آنها ابلاغ كنند و اقامۀ حجّت قطعى نمايند و آنها به عمد و اختيار طغيان و نافرمانى كردند، نه در حق محيطى كه ملت آن از انبيا اطلاع پيدا نكردند، يا خبرى شنيدند و قطع حاصل نكردند، يا در مقابل آن قطع بر خلاف برايشان حاصل شد.

و بالجمله براى جاهل هاى قاصر مردم جهان در همۀ اعصار و خاصّه در اين عصر كه اگر شمارشان اكثريت نداشته باشد اقليّت ندارد، عقاب اين طايفه به سزاى تخلّفات اصولى و فروعى عقاب بلابيان خواهد بود و اينان در برابر خدا حجّت دارند. مگر آن كه گفته شود مراد از «ناس» درآيه كسانى هستند كه در تمام اعصار، دعوت انبيا به آنها رسيده است و حجت از ناحيۀ دعوت انبيا بر آنها تمام شده است و تخلفاتشان تقصيرى است نه قصورى.

وَ كَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا

يعنى: و خداوند از ازل و براى ابد مقتدر غالب شكست ناپذير و داراى حكمت در تمام امور است. و مراد اين است كه چون اراده كرده بشر را آفريند و مدتى آنها را در دنيا جاى دهد و تكاليفى را متوجه آنها سازد، سپس مطيعان را پاداش و عاصيان را كيفر دهد، او در انجام اين هدف، مقتدر و غالب است و احدى را ياراى منع او نيست، و اين كارِ عظيمِ مافوق تصوّر بشر، مطابق حكمت و در كمال ابرام و اتقان و روى نظامى كامل و اتمّ است.

لَّكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِمَآ أَنْزَلَ إِلَيْكَ

لكن استدراك است. يعنى: هر چند كفار اهل كتاب به صدق دعوى نبوت و حقانيت دين و كتاب تو گواهى نمى دهند، لكن خداوند خود به آنچه به سوى تو نازل كرده، يعنى بر صدق و حقانيت دين و كتابى كه فرو فرستاده، گواهى انشايى مى دهد يعنى به فرشتگان مى گويد و در كتابش مى نگارد؛ و گواهى تكوينى مى دهد. يعنى آثار صدق، در دنيا و آخرت بر آن مرتب مى كند.

أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلَآئِكَةُ يَشْهَدُونَ

يعنى: آنچه را نازل كرده روى علم و دانش او بوده، زيرا همۀ الفاظ قرآن را خود انشا و ايجاد كرده و همۀ محتوا و معارف آن در علم ازلى او بوده و از آن جا به صفحۀ لوح محفوظ

ص:190

تنزّل يافته، و از آن جا در ذهن وسيع جبرئيل امين نقش بسته، و از آن جا به قلب تو انتقال يافته، و از زبانت به سوى جامعه آخرين مرحلۀ نزولش را طى كرده. و نيز فرشتگان گواهى مى دهند، يعنى آنان كه در لوح محفوظ آن را مطالعه كرده اند، و آنها كه همراه جبرئيل وحى را فرود آورده اند، و اهل هر آسمانى كه هنگام عبور سفراى وحى از آن آسمان اطلاع يافته اند.

وَ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا

يعنى: و خداوند خود در گواهى كافى است.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلاَلاً بَعِيداً «167» إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً «168» إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً وَكَانَ ذلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيراً «169»

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ صَدُّواْ عَن سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّواْ ضَلَلَا م بَعِيدًا

پس از ذكر نزول كتاب بر پيامبر و شهادت خداوند و فرشتگان او بر حقانيت آن، اين آيات اشاره به شدت عذاب مخالفان و منكران آن امر عظيم دارد.

معناى آيه: به يقين كسانى كه كفر ورزيدند و مردم را از راه خدا - يعنى دين و پيامبر و كتاب او - جلوگيرى كردند حقاً كه آنها به گمراهى دور و درازى گمراه گشتند. زيرا در اصول عقايد منحرف گشتند، و در عمل غرق در طغيان شدند و ديگران را نيز چنين كردند، و چه ضلالتى سخت تر و دور و درازتر از اين است؟!

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ ظَلَمُواْ

يعنى: و نيز هم آنان كه كفر ورزيدند و ظلم و ستم نمودند (ستم به خويشتن و ستم به

ص:191

احكام و قوانين الهى و ستم به خداوند كه شرك گفتند و فرامين او را انكار و مخالفت نمودند)،

لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لَالِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقًا

يعنى: هرگز خداوند چنين نبوده كه آنها و امثالشان را بيامرزد و به راهى راست هدايت نمايد. يعنى پس از هدايت آغازين كه عقلاً و لطفاً و طبق وعده بر خداست كه انجام دهد، پس از ردّ و انكار و عناد آنها ديگر تكرار هدايت تشريعى و توفيق و هدايت تكوينى را دربارۀ آنها انجام نمى دهد.

إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا

يعنى: مگر به راه جهنم كه در آن جاودان و براى ابد خواهند بود. و هدايت خدا به سوى جهنم در دنيا اين است كه آنان را در ضلالت خويش رها كند كه خود به سوى دوزخ روند، و در آخرت پس از محكوميت يا بدون حساب، فرشتگان آنها را به راه جهنم راهنمايى كنند.

وَ كَانَ ذَ لِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا

يعنى: و اين امر، كه عذاب كردن نفوسى نامحدود از انس و جنّ باشد به عذابى نامحدود از نظر كمّ و كيف در مدتى نامحدود، برخدا آسان است.

يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَبِّكُمْ فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ وَإِن تَكْفُرُوا فَإِنَّ للّهِِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَكَانَ اللّهُ عَلِيماً حَكِيماً «170»

اعراب:

الرسول الف لامش عهد حضورى اشاره به محمّد صلى الله عليه و آله، يا عهد ذهنى است. خيراً لكم به تقدير «ايماناً خيراً لكم» يا «ائتوا خيراً لكم». فان للّه به جاى جواب شرط است به تقدير فهو غنى عنكم، يا فلاتضرُّوه شيئاً.

ص:192

تفسير:

يَأَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَآءَكُمُ الرَّسُولُ بِالحَقِّ مِن رَّبِّكُمْ فََامِنُواْ خَيْرًا لَّكُمْ

پس از بيان اين كه به پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله همانند ساير پيامبران وحى نموده و خود و فرشتگانش به نبوت و كتاب و دين او گواهى داده و منكران نبوت و دين او را در ضلالت و عذاب خواند و بالأخره بيان آن كه راه شنيدن دعوت او و رسيدن به دين و پذيرش كتاب او باز و بدون مانع است، به همۀ جهانيان در پهنۀ گيتى از شرق تا غرب آن و از حين نزول اين آيه تا انتهاى زمان تكليف و از اهل كتاب و غير اهل كتاب خطاب مى كند:

يعنى: اى مردم، حقيقت اين است كه آن فرستادۀ معهود (محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله پيامبر امّى عربى قرشى مكّى مدنى كه همۀ انبياى گذشته به قدوم او بشارت داده و در همۀ كتاب هاى آسمانى خبر بعثتش مندرج است و خاصه در تورات و انجيل، كه اسم و رسم و اوصاف جسمى و روانى او و دين و كتاب او و عصر و محيط بعثت او تصريح شده است) به سوى شما از جانب پروردگارتان آمد و به حق آمد، يعنى توأم با حق و به همراه حق، و هدف از بعثتش حق و گفتار و دين و كتابش حق است. پس همه به او ايمان آوريد ايمانى كه خير و بهتر است و به خير شماست. زيرا ايمان به او كه در واقع ايمان به توحيد اللّه، و رسالت محمّد صلى الله عليه و آله، و دين اسلام و كتاب قرآن است بهتر است از ايمان به تجسيم و تثليث در الوهيت خدا، و رسالت خاتمه يافتۀ موسى و عيسى، و دين منسوخ يهوديت و نصرانيت، و كتاب محرَّف تورات و انجيل.

وَ إِن تَكْفُرُواْ فَإِنَّ لِلَّهِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا

يعنى: و اگر شما اى جهانيان به او و دين و كتاب او كفر ورزيد به او ضرر و زيانى نمى رسانيد و او از شما بى نياز است، زيرا هر آنچه در آسمان ها و اين زمين است حتى جان شماها مِلك اوست به ملكيت حقيقى و ذاتى نه اعتبارى و منتقل از غير، و همه مملوك اوست به مالكيت وسلطۀ تامّه، يعنى پس مى تواند همه را كيفر دهد. و خداوند از ازل تا ابد داناست و همۀ اعمال بندگان و حدود استحقاقشان را مى داند، و حكيم است و بر وفق مصالح و مفاسد اعمال و طبق استحقاقشان پاداش و كيفر مى دهد.

ص:193

يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَلاَ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَلاَ تَقُولُوا ثَلاَثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ سُبْحَانَهُ أَن يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَما فِي الْأَرْضِ وَكَفَى بِاللّهِ وَكِيلاً «171»

غلوّ در مسيحيت

لغت و اعراب:

غلا - از باب نَصَر -: بالا رفت و از حد تجاوز كرد. مسيح: معرَّب مشيحا يعنى مبارك به زبان سُريانى، و يا عربى است به معناى ممسوح يعنى پاك و تطهير شده از پليدى هاى ظاهرى و معنوى. عيسى اسم عَلَم فرزند مريم است و گفته شده: «عيسى» عربى شدۀ «يسوع» است. و كلمته به تقدير و الموجود بكلمته. ثلاثة به تقدير الآلهة ثلاثة. ا نتهوا خيراً لكم به تقدير انتهوا عن التثليث و ائتوا خيراً لكم. أن يكون به تقدير من أن يكون.

تفسير:

يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَاتَغْلُواْ فِى دِينِكُمْ وَ لَاتَقُولُواْ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللَّهِ

خطاب به نصاراست. يعنى: اى اهل انجيل، در دين خود غلوّ نكنيد و از حدّ اعتدال بيرون نرويد، و بر خداوند جز حق چيزى نگوييد؛ جز اين نيست كه عيسى پسر مريم فرستادۀ خداست، يعنى بشرى است كه از مادرى به نام مريم متولد گرديده و از جانب خداوند به پيامبرى امتى برانگيخته شده است.

وَ كَلِمَتُهُ أَلْقَاهَآ إِلَى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِّنْهُ

ص:194

يعنى: و او كلمۀ خداست كه آن را به مريم القا نموده است.

مراد از «كلمه» كلمۀ «كُن» است كه خداوند، موجودات جهان و عالم هستى را به وسيلۀ انشاى آن ايجاد نموده. يعنى عيسى نيز در بدو ايجاد، تحقّق و تكوّن يافته به كلمۀ «كُن» است كه خداوند به رحم مريم القا نموده و در آن جا پديد آورده و مراحل رشد انسان عادى را كه از مواد زمينى حركت مى كند و از مسير نطفه و علقه و مضغه بدان حد مى رسد نپيموده است. و او روحى است از جانب او، يعنى موجودى صاحب آن روح است كه از جانب خداوند است. يا آن كه او همانند روحى است كه چون مقارن جسمى شود او را زنده مى كند، و عيسى نيز با هر قوم و ملتى باشد آنها را زندگى معنوى مى بخشد. و انتساب آن به خدا اضافۀ تشريفى است.

فََامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَاتَقُولُواْ ثَلاَثَةٌ

يعنى: پس اى اهل انجيل، به خداى يكتا و پيامبران او ايمان آوريد و نگوييد كه خداوند سه گانه و سه اقنوم - يعنى سه اصل - است؛ بدين معنا كه جوهرۀ ذاتش به سه قسمت تقسيم شده: پدر و پسر و روح القدس، و هر يك خدايى مستقل است ولى همه يك خداست!

انْتَهُواْ خَيْرًا لَّكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ وَاحِدٌ سُبْحَنَهُ أَن يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ

يعنى: از اين عقايد فاسد و خرافى و خلاف همۀ شرايع آسمانى و ضد حكم عقل سليم باز ايستيد و دربارۀ اعتقاد به مبدأ، آنچه را براى شما بهتر است اتخاذ نماييد، جز اين نيست كه خدا يكتا و واحد و احَد است، منزه است از اين كه او را فرزندى بدان گونه كه مى گوييد باشد. زيرا آن مستلزم تجسّم اله و وجود همسرى از جنس خود و تعدد آلهه و احتياج به حركت و انتقال است، و نعوذ باللّه از اين حرف ها كه دربارۀ او گفته شود.

لَّهُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ

يعنى: آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است مِلك حقيقى و تحت سلطۀ واقعى اوست و چيزى خارج از اين موضوع نيست، پس آن كه فرزند خدا و از سنخ وجود اوست و موجودى است مستقل كجاست؟

وَ كَفَى بِاللَّهِ وَكِيلًا

يعنى: اى اهل انجيل، خدا كه مالك همه چيز است در تولّى و تكفّل و تدبير امور شما و

ص:195

همۀ موجودات كافى است و همه را به سوى كمال خود هدايت تكوينى و تشريعى مى كند، پس نگوييد كه دو تا هم نظير و شبيه دارد.

لَن يَسْتَنكِفَ الْمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبْداً للّهِِ وَلاَ الْمَلاَئِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ وَمَن يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَيَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً «172» فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَيَزِيدُهُمْ مِن فَضْلِهِ وَأَمَّا الَّذِينَ اسْتَنكَفُوا وَاسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً أَلِيماً وَلاَ يَجِدُونَ لَهُم مِن دُونِ اللّهِ وَلِيّاً وَلاَ نَصِيراً «173»

لغت و اعراب:

نَكَفَ عن الشىء - از باب نَصَر - و استنكف: ابا و امتناع نمود از آن. أن يكون به تقدير عن أن يكون.

تفسير:

لَّن يَسْتَنكِفَ الْمَسِيحُ أَن يَكُونَ عَبْدًا لِّلَّهِ وَ لَاالْمَلَآئِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ

يعنى: هرگز مسيح عيسى بن مريم ابا ندارد و خود را فراتر از آن نمى بيند كه بنده اى براى خدا باشد و او را بپرستد و فرشتگان مقرب الهى نيز امتناع از آن ندارند كه او را عبادت كنند.

غرض آن كه نصارا و دانشمندان انجيل نيز اعتراف دارند كه عيسى خدا را عبادت مى كرد؛ و اگر او فرزند خدا يا شريك و همتاى اوست و همۀ خدايان، مستقلّ بالذات اند، پس عبادت يك خدا براى خداى ديگر چه معنا خواهد داشت؟!

وَ مَن يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعًا

اين كلام به حكم تعليل مطلب سابق است. يعنى: چگونه مسيح و فرشتگان از پرستش

ص:196

خدا امتناع ورزند در حالى كه هر كس از عبادت او امتناع كند و تكبر ورزد، به زودى در روز محشر همۀ آن ها را به سوى خود گرد خواهد آورد، يعنى پس از نفخۀ دوم صور اسرافيل كه همۀ مردگان از قبر خود بيرون پريده در بُهت و تحيّر فرومى روند، آن گاه به وسيلۀ نفخۀ سوم همه را به سوى محكمۀ خويش براى حساب و محاكمه و مجازات گردآورى خواهد نمود إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ [يس، 53]، و مسيح و ملائكه نيز به اين مطلب اذعان و اعتقاد دارند. و به قرينۀ «جميعاً» اين جملۀ اخيره شامل همۀ مردم است.

فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ

يعنى: پس از آن كه همۀ مكلّفان در محضر الهى حضور يافتند و محاسبه كه مهم ترين و سخت ترين حادثۀ آن روز است شروع گرديد، نتيجه اين است كه مى فرمايد: اما كسانى كه ايمان آورده اند يعنى در دنيا به اصول عقايد عصر خويش معتقد بوده اند، و عمل هاى شايسته كرده اند يعنى همۀ وظايف فرعى خود را به كار بسته اند، خداوند پاداش آنان را به طور كامل پرداخت خواهد نمود و آنان از پاداش كوچك ترين خير و كم ترين مستحب محروم نخواهند ماند.

وَ يَزِيدُهُمْ مِّن فَضْلِهِ

يعنى: و علاوه بر آنچه به عنوان پاداش عمل از ده برابر تا هفتصد برابر و بيشتر خواهد داد، از راه تفضّل نيز بر عطيه هاى خود به تناسب مقام اشخاص و ارزش اعمال خواهد افزود.

وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنكَفُواْ وَ اسْتَكْبَرُواْ فَيُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا

يعنى: و اما كسانى كه در دنيا از پذيرش دين و عمل بدان امتناع نمودند و در برابر خدا و فرستادگان و فرشته هايش تكبر ورزيدند، آنها را عذابى دردناك به تناسب عظمت گناه و قبح اعمالشان خواهد نمود.

وَ لَايَجِدُونَ لَهُم مِّن دُونِ اللّهِ وَلِيّاً وَ لَانَصِيرًا

يعنى: و آن روز است كه همۀ آنان به غير خدا براى خود سرپرست و دوست و يارى كننده اى نخواهند يافت. اما خداوند كه در دنيا به كلّى از او بريدند، و اما دوستان دنيايشان آنها هم در آخرت از آنان خواهند بريد و دشمن خواهند شد الْأَخِلَّآءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ

ص:197

عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ [زخرف، 67].

يَا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً «174» فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً «175»

تفسير:

يَأَ يُّهَا النَّاسُ قَدْ جَآءَكُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنَآ إِلَيْكُمْ نُورًا مُّبِينًا

خطاب آيه انشائى است و متوجه همۀ مردم جهان است از زمان بعثت پيامبر اسلام و نزول قرآن تا آخرين روز دنيا، و اين خطاب دربارۀ كسانى كه حق بدانها رسيده و اتمام حجّت شده و كسانى كه نرسيده ولى جاهل مقصرند، فعلى و منجّز است، و دربارۀ كسانى كه به آنان نرسيده و جاهل قاصرند در مرحلۀ انشاء باقى است.

معناى آيه: اى مردم، حقيقت اين است كه شما را از جانب پروردگارتان برهانى آمد و به سوى شما نورى آشكار فروفرستاديم.

مراد از برهان، هر چيزى است كه حجّت خدا را بر مردم تمام كند، مانند وجود خود پيامبر اسلام كه گفتار و اخلاق و رفتارش براى انسان هاى عاقل و منصف حجّتى متقن و دليلى روشن بر صدق ادعاى اوست، و مانند معجزات او براى كسانى كه ديدند يا شنيدند.

و مراد از نور، قرآن آسمانى اوست كه بر او فرود آمده؛ و اطلاق نور آشكار بر آن به لحاظ روشنگرى او از ظلمت جهل و ارائۀ اصول و فروع و معارف و حقايق است كه در آن بيان شده و اين امر بر هر عاقل و منصفى آشكار است.

فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُواْ بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِى رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا

يعنى: پس كسانى كه به خدا ايمان آوردند و به او تمسّك جستند، يعنى به كتاب و دين

ص:198

او تمسّك استدلالى جستند و اعتصام عملى كردند، به زودى آنها را در رحمت و فضلى از سوى خويش در دنيا وارد مى كند، و در حركت معنوى به سوى خود به راهى راست هدايت مى نمايد.

يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلاَلَةِ إِنِ امْرُوا هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ وَهُوَ يَرِثُهَا إِن لَمْ يَكُن لَهَا وَلَدٌ فَإِن كَانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ وَإِن كَانُوا إِخْوَةً رِجَالاً وَنِسَاءً فَلِلْذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ أَن تَضِلُّوا وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ «176»

برخى احكام ارث

لغت و اعراب:

استفتاء: طلب اظهار حُكم. كَلاله: كسى كه بميرد و وارث عمودين يعنى والدين و اولاد نداشته باشد، و نيز ورثۀ غير عمودين مثل برادران، خواهران، عموها و دايى ها؛ زيرا كلاله مشتقّ از «كَلّ» به معناى خستگى و نارسايى است، و كسى كه آباء و اولاد نداشته باشد نسبش به ساير ارحام از دو طرف ضعيف و نارساست، و لذا به هر دو طرف «كلاله» مى گويند. أن تضلّوا به تقدير كراهة أن تضلّوا.

تفسير:

يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِى الْكَلاَلَةِ إِنِ امْرُؤٌاْ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَلَهُ أُخْتٌ فَلَهَا نِصْفُ مَا تَرَكَ

اين آيه دربارۀ نصيب ارث برادران و خواهران پدر و مادرى يا تنها پدرى ميت است، و اما ارث برادران و خواهران مادرى ميّت در آيۀ 12 اين سوره گذشت و حكم آنها از چند جهت با اين مورد فرق دارد، زيرا نصيب ارث آنها از يك ششم براى يك نفر و يك سوم براى متعدد تجاوز نمى كند، و حكم دو نفر و بيشتر آنها تفاوت ندارد و در صورت تعدّد، مذكر و مؤنّث آنها در سهم الارث يكسان اند. و نيز در آن جا برادر و خواهر، هر دو در

ص:199

عرض هم ذكر شده و در اين جا سوق آيه عمدتاً براى بيان حال خواهران است و اشاره اى هم به حكم برادر شده است.

معناى آيه: اى پيامبر، از تو استفتا مى كنند، يعنى دربارۀ ارث كلالۀ پدر و مادرى يا پدرى تنها مى پرسند، بگو: خداوند دربارۀ كلاله صريحاً در متن كتاب آسمانى براى شما فتوا مى دهد و حكم آن را چنين بيان مى كند: اگر مردى بميرد و او را فرزندى نباشد، يعنى والدين هم نداشته باشد، و او را خواهرى است از پدر و مادر يا تنها از پدر، پس نصف تركۀ برادر از آنِ آن خواهر است، يعنى به تشريع اولى و طبق نصّ قرآن، و امّا نصف ديگر آن هم طبق دلالت سنّت به او مى رسد و لذا در فقه مى گويند كه نصف تركه فرضاً و نصف ديگر ردّاً از آنِ اوست.

وَ هُوَ يَرِثُهَآ إِن لَّمْ يَكُن لَّهَا وَلَدٌ

يعنى: در چنين فرضى كه مثلاً برادر، مرده و جز يك خواهر نمانده، اگر خواهر بميرد و اولادى نداشته باشد ارث او را برادر مى برد. و ظاهر آيه اين است كه همۀ ماترك خواهر را برادر فرضاً مى برد. و حكم مسأله همين است اگر به جاى برادر ميت خواهر باشد.

فَإِن كَانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثَانِ مِمَّا تَرَكَ

يعنى: و اگر خواهران ميت دو نفر باشند دوسوم تركۀ ميت از آنِ آنهاست. يعنى دوسوم را فرضاً و طبق تنصيص الهى مى برند و يك سوم باقى را ردّاً مى برند.

وَ إِن كَانُواْ إِخْوَةً رِجَالًا وَ نِسَآءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنثَيَيْنِ

يعنى: و اگر ميت را كلاله اى مركّب از مردها و زن ها باشد، و همه از پدر و مادر يا همه تنها از پدر باشند، همۀ تركه از آنِ آنهاست، لكن در قسمت آن براى هر برادر دو برابر سهم خواهر است.

يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَن تَضِلُّواْ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمُ

يعنى: خداوند احكام ارث را براى شما در كتاب شريعتش روشن مى كند تا مبادا گمراه شويد، و خدا به همه چيز داناست. و از اين آيه فروع ديگرى از مسائل ارث را مى توان استفاده نمود كه محل بحث آن فقه است.

***

ص:200

سورۀ مائده

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ إِلَّا مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ «1»

لغت و اعراب:

وفى بالعهد و أوفى به: وفا كرد و عمل نمود به عهد. عقود: جمع عقد، گره زدن، و شىء گره خورده، و در اغلب اطلاق مى شود به الفاظ انشائى عقودِ اصطلاحى و به معانى آنها، كه گويى دو التزام از دو طرف گره خورده، مانند داد و ستد و اجاره و ازدواج، و در اين جا شامل نذر و عهد و قسم و غير آنها نيز مى شود. بهيمة: هر حيوان چهارپاى بَرّى و بحرى غير از درندگان و پرندگان، بهيمة الأنعام اضافۀ لاميه است يعنى جنين چهارپايان، و يا اضافۀ بيانيه است يعنى بهيمه اى كه انعام است. غير محلّى حال است از ضمير جمعِ لكم. محلّى الصيد اضافۀ به مفعول است، و صيد مصدر است به معناى شكار كردن، يا به معناى شكار.

حُرُم: جمع حرام، شخص مُحرم به احرام حج يا عمره.

ص:201

تفسير:

وفاى به عهد و احكام چهار پايان

يَأَ يُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ

خطاب به مؤمنان است به لحاظ تأثير خطاب در آنها هر چند مفاد آن كه ايجاب است شامل حال همۀ مكلّفان اعم از مؤمن و كافر است.

معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بايد به پيمان ها و قراردادهاى خود وفا كنيد.

يعنى به نحو كامل حفظشان نماييد و همۀ آثار مطلوب را مرتب سازيد و چيزى كم نگذاريد. و مراد از عقود عهدها است يعنى آنچه اسم پيمان و قرارداد بر آن صادق باشد، و لكن بر طبق روايات و بيان مفسّران، عهود بر سه قسم است:

اول - عهود و قراردادهايى كه خداوند با مكلّفان بسته است. و اين قسم شامل همۀ احكام واجب و مستحب در شرع و همۀ تكاليف اصولى و فروعى الهى است كه ابتداى انشاء و توجيهش از جانب خداوند است و به وسيلۀ ابلاغ پيامبران و ادراج در كتاب هاى آسمانى به بشر رسيده و بشر در ضمن قبول اصل دين، به آنها ملتزم شده چنان كه در آيۀ 81 سورۀ آل عمران بدان تصريح گرديده است. و اين قسم از عهود است كه خداوند آن را به وسيلۀ آيات ارشادى متعدد و به واسطۀ اعطاى عقل سليم به بشر، مورد تأكيد و الزام شديد قرار داده است.

دوم - عهود و قراردادهايى كه مكلّف، خود با خويشتن انشاء مى كند و انجام مى دهد. و اين قسم، عموميت ندارد بلكه مختص است به عناوين خاصى، مانند عهد و نذر و قسم در اصطلاح فقهى، كه هر يك نوعى الزام و التزام از سوى مكلّف براى خويش است و هر يك در فقه اسلامى كتابى مستقل و احكامى فراوان دارد.

سوم - عهود و قراردادهايى است كه مكلّفان با يكديگر انجام مى دهند و الزام و التزام طرفينى است و شامل همۀ اقسام عقود اصطلاحى است، از قبيل داد و ستد و اجاره و ازدواج و هر قرارداد خصوصى و عمومى و اجتماعى ميان گروه ها و قبيله ها و كشورها.

پس اين جمله از آيۀ شريفه دلالت دارد بر وجوب حفظ و التزام و ترتيب همۀ آثار شرعى و عرفى آنها، و بر حرمت نقض و به هم زدن يك طرفۀ آنها.

ص:202

أُحِلَّتْ لَكُم بَهِيمَةُ الْأَنْعَامِ

كلمۀ «اُحلّت» انشاء است، يعنى خداوند با همين كلمه حلّيت را انشاء و جعل مى كند. و ممكن است اخبار باشد، يعنى خداوند حلّيت محقَّق در علم ازلى خود را به عنوان حكم انشائى در لوح محفوظ مندرج فرموده و براى وصول به مرتبۀ فعليت و تنجّز در اين كتاب ابلاغ نموده است.

معناى آيه: براى شما اى مؤمنان، جنين هاى چارپايان در شكم مادران حلال گرديد. و يا آن كه براى شما بهيمه كه همان انعام و چارپايان است حلال شد.

بنابر معناى اول، مراد بچۀ حيوان حلال گوشت است كه وقت تذكيۀ مادر در شكم او مى ميرد و فرصت براى اخراج و ذبح آن نيست، زيرا تذكيۀ مادر تذكيۀ اوست «ذكاة الجنين ذكاة امّه»، و البته طبق همين حكم، حلّيت پدر و مادرشان هم ثابت مى شود. و بنابر معناى دوم، جمله در مقام بيان حلّيت گوشت چهارپايان است كه چهار قسم يعنى هشت نر و ماده اند: شتر، گاو، گوسفند و بز، خواه اهلى باشند خواه وحشى. و اين حكم در آيات 143 و 144 از سورۀ انعام به تفصيل ذكر شده است.

بدان كه در كيفيت ارتباط اين جمله با جملۀ پيشين خود به حسب ظاهر ابهام است، زيرا وجوب وفا به قراردادها با حلال بودن گوشت شتر مثلاً يا بچۀ او ربطى ندارد. لكن پس از توجه به عموم عقود، گويى خداوند در ضمن ايجاب التزام به احكام و لزوم حلال شمردن حلال و حرام شمردن حرام خود مى فرمايد: پس بايد به امور زير ملتزم باشيد و حلّيت و حرمت را در آنها رعايت كنيد، يعنى حلّيت گوشت چهارپايان و بچه هاى آنها و حرمت گوشت پاره اى ديگر كه براى شما خوانده مى شود و حرمت صيد در حال احرام و لزوم حفظ شعائر خداوند و ماه هاى حرام و غير اينها را كه رعايت همه داخل در تحت وفاى به عقود و عهود است.

إِلَّا مَا يُتْلَى عَلَيْكُمْ

يعنى: همۀ انعام بر شما حلال است جز آنچه بر شما خوانده مى شود. مراد امور

ص:203

يازده گانه اى است كه در آيۀ سوم ذكر مى شود.

غَيْرَ مُحِلِّى الصَّيْدِ وَ أَنتُمْ حُرُمٌ

برخى احكام حج

يعنى: گوشت بهيمه بر شما حلال شد در حالى كه صيد آنها را يعنى صيد قسم وحشى آنها را، در حال احرام حلال نشماريد و در آن حال نخوريد. و ممكن است مراد معناى اعم باشد يعنى در حالى كه شما صيد كردن يا صيد شده را مطلقاً در حال احرام حلال ندانيد. و به هر حال ظاهر آيه اين است كه حلّيت چهارپايان مشروط است به اين كه صيد را حلال نداند. لكن تقييد براى اهميت امر است يعنى حلّيت آنها حتماً بايد توأم و مقارن با تحريم اينها باشد.

بدان كه نكاتى چند در اين جا لازم الذكر است:

يك - اين سوره بر طبق نظر اكثر علماى فريقين آخرين سورۀ مفصّلى است كه بر پيامبر اسلام در اواخر عمرش نازل گرديده، و بدين جهت گفته اند كه احكام اين سوره ناسخ است و منسوخ نيست.

دو - در آغاز اين سوره به وفاى به پيمان ها و قراردادها امر شده و تا پايان آن در موارد زيادى بر حفظ پيمان و قرارداد تأكيد گرديده و از تخلّف و نقض آن تحذير شده و به نقض عهد بنى اسرائيل و تأكيد عيسى بن مريم بر رعايت وظايف مائدۀ نازل شده و اجتناب از كفران آن نعمت اشاره آمده، و گويى غرض از اين تأكيدات، تحريض و تأكيد بر رعايت پيمانى است كه در آيۀ 67 به نحو اجمال بيان شده است.

سه - طبق بيان گذشته، احكام الهى داخل عقود است و از اين رو حلّيت گوشت چهارپايان و احكام بعدى پس از ايجاب وفاى به عهود، ذكر شده، يعنى اينها از مصاديق معاهدۀ كلى با خداوند است.

إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ

يعنى: بى ترديد خداوند هر چه را اراده نمايد حكم مى كند از احكام كلى و جزئى، اصولى و فروعى و واجبات و محرمات. و چون ارادۀ او پيوسته بر طبق عدل تشريعى است پس پيوسته بر طبق عدل و نظام اتمّ و اصلح جهانيان حكم مى كند.

ص:204

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُحِلُّوا شَعَائِرَ اللّهِ وَلاَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَلاَ الْهَدْىَ وَلاَ الْقَلاَئِدَ وَلاَ آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِن رَبِّهِمْ وَرِضْوَاناً وَإِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا وَلا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُوا وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلاَ تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ «2»

لغت و اعراب:

شعائر: جمع شعيرة يعنى علامت و نشانه، اعمال حج و عمره از احرام و طواف و سعى وغيره، مواقف حج يعنى جاهاى اعمال مانند ميقات، مَطاف، مَسعى، عرفات، مِنى، مشعر.

هَدْى: قربانىِ بى نشان. قلائد: جمع قِلاده يعنى آنچه بر گردن آويخته مى شود، خصوص آنچه به گردن قربانى مى افكنند از نعل و ريسمان و زنجير و مانند آن تا معلوم باشد قربانى است، و مراد در اين جا قربانى هاى داراى قلاده ونشان دار است. آمّين: جمع اسم فاعل از أمّ يَؤُمّ يعنى قصد كرد. حللتم: مُحلّ شُديد و از احرام بيرون آمديد. جَرَمَه - از باب ضَرَب -:

وادار كرد او را. شَنَآن: بغض و عداوت، و اضافۀ آن به فاعل است يا مفعول. تعاونوا اصلش تتعاونوا است.

تفسير:

يَأَ يُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتُحِلُّواْ شَعَآئِرَ اللَّهِ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شعائر و نشانه هاى خدا را حلال مشماريد.

مراد از شعائر اللّه هر چيزى است كه منسوب به خدا و داراى قداست است، خواه از قبيل احكام الهى باشد يا از اعمال مانند عبادات، يا از ازمنه و اوقات خاص مانند ماه

ص:205

رمضان و اعياد اسلامى، يا از امكنه و جاهاى معيّن نظير مواقيت حج و عمره و عرفات و مشعر و منى و مساجد و معابد ديگر، يا از انسان هاى خاص مانند انبيا و معصومين عليهم السلام، يا اشياء ديگرى مثل هَدْى و قربانى و غير آنها، و مراد از حلال نشمردن، رعايت احترام و ترتيب آثار مطلوبه و عدم هتك حرمت آنهاست.

وَ لَاالشَّهْرَ الْحَرَامَ

يعنى: و نه حلال شماريد ماه حرام راه جنگ در ماه هاى چهارگانه را حلال نشماريد كه از اقدم زمان ها در نزد اقوام و ملل عرب حتى مشركان، ماه هاى امن و محترم بوده و در آنها نه شروع به جنگ مى كردند و نه ادامۀ آن را حلال مى دانستند، و آنها عبارتند از ذى قعده، ذى حجّه، محرّم و رجب از ماه هاى قمرى، يعنى ماه يازده و دوازده از آخر هر سال و ماه اول سال بعد كه متّصل اند و ماه هفتم كه جداگانه است «ثلاثةٌ سَردٌ و واحدٌ فَردٌ».

وَ لَاالْهَدْىَ وَ لَاالْقَلَآئِدَ

يعنى: و نيز حلال مشماريد هَدْى را يعنى قربانى هاى بى نشان حج و عمره را از شتر و گاو و گوسفند، و قلائد را يعنى قربانى هاى نشان دار را كه در گردن آنها قلاده مانندى انداخته شده تا از محل تعيين تا محل نحر و ذبح مورد استفاده و تصرف قرار نگيرند، يعنى تصرفات منافى غرض قربانى در آنها نشود و مواظبت شود تا در مَذبح و مَنحر قربانى شوند.

وَ لَآءَآمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِّن رَّبِّهِمْ وَ رِضْوَانًا

يعنى: و نيز حلال مشماريد قاصدان خانۀ خدا و راهيان كعبۀ مقصود را كه از پروردگارشان در سفرهاى دور و نزديكشان فضل و رحمتى در دنيا و آخرت و خوشنودى و رضايتى مى طلبند. يعنى حاجيان و معتمران را از حين ورود به حرم و دخول در احرام تا آن گاه كه مناسك را انجام دهند و از احرام و حرم بيرون شوند، مورد اعتنا و احترام قرار دهيد و از بى احترامى و هتك حرمت آنان بپرهيزيد.

وَ إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُواْ

يعنى: و چون از احرام حج يا عمره كه در آيۀ قبل اشاره شد به واسطۀ حلق يا تقصير بيرون آمديد، پس اگر بخواهيد مى توانيد صيد كنيد. يعنى حرمت صيد برّى از ناحيۀ احرام برداشته شد هر چند ممكن است از جهت حرم باقى باشد.

ص:206

وَ لَايَجْرِمَنَّكُمْ شَنََانُ قَوْمٍ أَن صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُواْ

يعنى: و هرگز شما را دشمنى گروهى به خاطر آن كه پيش از اسلام شما را از دخول مسجدالحرام جلوگيرى كرده بودند (مانند مشركانى كه در روز حديبيه از زيارت مسلمان ها مانع شدند و آنها از همان جا به مدينه بازگشتند) وادار نكند كه به حقوق آنها در حالى كه فعلاً مسلمانند تجاوز نماييد و آنها را مورد ضرب و شتم و قتل و اخذ مال قراردهيد.

وَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى وَ لَاتَعَاوَنُواْ عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ

وزن تفاعل براى وقوع فعلى ميان دو نفر يا بيشتر است، و معنا اين است كه اى مؤمنان، براى انجام عمل نيك و احسان و براى تقوا و پرهيز از گناهان، يكديگر را يارى دهيد. و مراد از بِرّ هر نوع كار خير دنيوى و اخروى، فردى و اجتماعى است. و مراد از تقوا ترك محرمات است، و آيه در مقام ترغيب به همكارى در اين امور است. و هرگز بر گناه و تجاوز به حقوق غير، يكديگر را يارى ندهيد، زيرا اين، ضد نهى از منكر است.

وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ

يعنى: و حتماً تقوا و پروا پيشه كنيد كه بى ترديد خداوند سخت كيفر است. يعنى شما در صورت ترك تقوا توان تحمل كيفر او را نداريد.

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَالدَّمُ وَلَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ وَالْمُنْخَنِقَةُ وَالْمَوْقُوذَةُ وَالْمُتَرَدِّيَةُ وَالنَّطِيحَةُ وَمَا أَكَلَ السَّبْعُ إِلَّا مَا ذَكَّيْتُمْ وَمَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلاَمِ ذلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِيناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «3»

ص:207

لغت و اعراب:

خوراك حرام و حلال و نعمت ولايت

ميته: مردار، يعنى حيوانى كه روحش از بدن بدون تذكيۀ شرعى بيرون رفته است.

خنزير: خوك. أهَلَّ: صدا بلند كرد، و غالباً استعمال مى شود در صداى بچه وقت تولد، و صداى مردم وقت ديدن ماه، و صداى حجّاج وقت تلبيۀ احرام. خَنَقَه - از باب نَصَر -: خفه كرد او را، منخنقه: خفه شده. وَقَذَه - از باب ضَرَب -: او را در حد مرگ بزد. تردّى: از جاى مرتفعى افتاد. نَطَحَه الثور - از باب مَنَع و ضَرَب -: با شاخ زد او را، نطيح: منطوح. نُصُب: مفرد است جمعش انصاب، و جمع است مفردش نِصاب، يعنى سنگى كه آن را مقدس مى شمردند و در اطراف خانۀ خدا بر روى آن قربانى او را سر مى بريدند، يا بت هايى كه براى تقرب به آنها قربانى مى كردند. و أن تستقسموا عطف است بر ميته در اوّل آيه.

أزلام: جمع زَلَم يعنى تيرهاى قرعه، يا تيرهاى قمار مخصوص. خَمص بطنُه - از باب عَلِم و نَصَر -: خالى شد شكم او، مخمصه: ايام قحطى. جنف الى الشىء - از باب ضَرَب -: ميل كرد به سوى آن، و جَنَفَ عن الشىء: عدول كرد از آن. فان اللّه غفور به تقدير فلا بأس بأكله فانّ اللّه غفور.

تفسير:

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنزِيرِ وَ مَآ أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ مَآ أَكَلَ السَّبُعُ

كلمۀ «حرّمت» ممكن است انشاء باشد كه خداوند حرمت امور آتى را با آن جعل و تشريع مى كند، و ممكن است اخبار از ثبوت و تشريع واقعى باشد، يعنى حرمت آنها در علم ازلى الهى ثابت و در لوح محفوظ مندرج شده و با اين اخبار به مرحلۀ فعليت و تنجّز مى رسد. يعنى بر شما مكلّفان جهان امور زير حرام شد:

اول - مردار، يعنى هر حيوان حلال گوشتى كه روحش از بدن بدون وجه شرعى بيرون رفته، خواه به مرگ طبيعى مرده يا به نحوى كشته شده.

دوم - خون، يعنى خونى كه از بدن حيوان بيرون آيد، خواه زنده باشد يا مرده جز در موارد استثنايى.

ص:208

سوم - گوشت خوك، كه نجس ترين حيوان روى زمين است و عجيب اين كه خوردنش در ميان بشر رايج است.

چهارم - حيوانى كه هنگام تذكيه نام غير خدا بر آن خوانده شده است، خواه با هدفى شرك آور مانند ذكر لات و هُبَل و عُزّى، يا با هدفى ديگر مثل ذكر نام عيسى و عُزَير و فرشتگان و غير آنها.

پنجم - منخنقه، يعنى حيوانى كه به وسيلۀ انسان يا چيز ديگرى خفه شده باشد.

ششم - موقوذه، يعنى حيوانى كه به زدن سنگ و چوب و غيره كشته شده.

هفتم - متردّيه، يعنى حيوانى كه از جاى مرتفعى پرت شده و مرده.

هشتم - نطيحه، يعنى حيوانى كه با شاخ زدن حيوان ديگر مرده.

نهم - اكيل سَبُع، يعنى حيوانى كه درنده اى آن را خورده و بقيۀ آن مانده است.

إِلَّا مَا ذَكَّيْتُمْ وَ مَا ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَأَن تَسْتَقْسِمُواْ بِالْأَزْلاَمِ

اين استثنا ممكن است از خصوص جملۀ قبل باشد، يعنى بقيۀ آنچه درنده خورده بر شما حرام است در صورتى كه حيوان مرده باشد و اما اگر از دست درنده زنده در آوريد و بتوانيد در حال بقاى رمق، او را سر ببريد حرام نمى شود. و ممكن است استثناء از شش قسم اخير باشد، يعنى در هر يك از آنها اگر رمقى مانده باشد و تذكيه انجام گيرد حلال است.

دهم - و آنچه بر روى سنگ هاى مقدس سر بريده اند.

يازدهم - استقسام، يعنى قسمت خواستن يا تقسيم كردن به وسيلۀ تيرهاى قرعه كشى، يعنى حصّه اى از مال يكديگر را به وسيلۀ تيرهاى قمار به دست آورند، و اين اشاره است به نوعى از قمار كه در آن عصر مرسوم بوده و توضيحش به نحو اجمال اين است كه مثلاً ده نفر شترى را به نسيه مى خريدند و آن را نحر كرده، گوشتش را به 28 قسمت تقسيم مى كردند، سپس ده عدد تيرهاى كمانى را كه بدين منظور مهيّا داشتند روى هفت عدد آنها شمارۀ يك تا هفت مى نوشتند و سه عدد آنها را بى شماره مى گذاشتند، آن گاه همه را در كيسه اى ريخته، مخلوط مى كردند وشخصى دست كرده، يك يك آنها را در مى آورد و به هر يك از آن ده نفر مى داد. كسى كه تير شماره دار نصيبش مى شد، به عدد شمارۀ خود از

ص:209

گوشت شتر مى برد. مثلاً نصيب يكى يك حصّه و ديگرى پنج حصّه و ديگرى هفت حصّه تا گوشت تمام مى شد و آن سه نفر كه تيرشان شماره نداشت بهره اى از گوشت نداشتند و همۀ قيمت شتر را بايد آنها مى پرداختند، و در نتيجه هفت نفر با اختلاف حصّه، برنده و سه نفر بازنده مى شدند. بنابراين، ظاهر آيه اين است كه چنين تقسيمى حرام است، زيرا قمار است و حرمت گوشت هم از جهت قمار است نه از باب ميته.

و عده اى از مفسران گفته اند معناى «و أن تستقسموا بالأزلام» اين است كه استقسام حرام است، يعنى استخراج قسمت و نصيب در هر كارى به وسيلۀ ازلام يعنى تيرهاى مخصوص حرام است، به همان گونه كه در آن عصر مرسوم بوده كه سه عدد تيرِ كمان تهيه مى كردند، روى يكى «به جا آور» و روى ديگرى «به جا نياور» نوشته و سومى را بدون نوشته مى گذاشتند و چون در كارى متحيّر مى شدند نظير سفر، ازدواج و داد و ستد، تيرها را در كيسه اى كرده، همانند استخاره هاى ما ابتدا يكى از آنها را در مى آوردند، اگر امر بود عمل مى كردند و اگر نهى بود نمى كردند و اگر بدون نوشته بود دوباره قرعه مى كشيدند. پس اين آيه از مطلق استخراج امر مجهول به وسيلۀ ازلام نهى كرده است. و اين معنا مرجوح است و مورد بحث آن در فقه است.

ذَ لِكُمْ فِسْقٌ

ممكن است «ذلكم» اشاره به جملۀ اخير باشد، يعنى قسمت كردن مال يكديگر و يا آن كه يافتن حظّ و نصيب واقعى با ازلام، خروج از طاعت خدا و گناه است. و ممكن است اشاره به همۀ امور گذشته باشد، يعنى تخلّف از امور يازده گانه كه متعلّق تحريم است، گناه و خروج از طاعت خداست.

بدان كه در اين آيه يازده عنوان حرام شده و حرمت تكليفى ابتدا در ده قسم آنها متعلق به اعيان خارجيه و در يك قسم به فعل مكلّف است هرچند بازگشت همۀ احكام تكليفى به فعل مكلّف است، و چون حرمت هفت قسم از آنها يعنى از «ما اهلّ» تا «ما ذُبح» به عنوان ميته است. پس همۀ آنها داخل در تحت عنوان اول است، و در نتيجه مجموع عناوين محرَّم در آيه چهارتاست: ميته، خون، گوشت خوك و قسمى از قمار. و سه قسم اول در چند مورد از آيات اين كتاب كريم مجتمعاً ذكر شده، در آيۀ 173 بقره و 145 انعام و 115

ص:210

نحل. و ظاهراً علت ذكر هفت مصداق براى عنوان ميته به لحاظ بيان امكان استثنا از آن مصاديق است.

الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِينًا

ملاحظۀ اين جملات يعنى از «اليوم يئس» تا «الاسلام ديناً» كه ناظر به يك مطلب كلى مرتبط به اصل دين و يأس كفار از رخنۀ در آن و اكمال و انتخاب آن براى جامعه است، و ملاحظۀ اصل آيه از اول تا آخر آن كه مسوق است براى بيان حكم فرعى خاصى متعلّق به چند عنوان معيّن و ارتفاع آن در موارد اضطرار همانند سه آيۀ نظير خودش يعنى آيۀ 173 بقره و 115 نحل و 145 انعام كه همه قريب المضمون در صدر و ذيل، مماثل يكديگر و متعرض آن حكم خاص در حال اختيار و اضطرارند، كاملاً روشنگر اين مطلب است كه اين كلام از آيه به عنوان جملۀ معترضه در وسط يك آيۀ فرعى قرار گرفته است و حكم اصل آيه و صدر و ذيل آن از مفاد اين جملات جداست، و پيداست كه اين كلام در مورد خاصى و مكان و زمان معينى به عنوان مطلبى مستقل نازل گشته است. و روايات وافرى كه از فريقين دربارۀ اين كلام و محتواى آن و شأن نزولش وارد شده شاهد ورود آن مستقلاً براى غرضى خاص است هر چند در زمان و مكان نزول آن اختلاف است.

و آنچه به طرق معتبر از ائمّۀ اهل بيت عليهم السلام رسيده اين است كه اين كلام پس از قضيۀ غدير خم و نصب على بن ابى طالب عليه السلام به خلافت و جانشينى پيامبر اسلام و امامت امت اسلامى نازل گشته و اشاره به آن است و فرق ندارد كه مجموع ظرف و مظروف در يك زمان نازل شده يا جداگانه بوده، و وقوع اين جملات در وسط آيه به دستور حق تعالى بوده يا به انتخاب خود پيامبر اسلام يا در هنگام جمع و تنظيم اين كتاب پس از ارتحال پيامبر.

معناى آيه در خطاب به مؤمنان اين است: امروز كسانى كه كفر ورزيده اند اعمّ از مشركان قريش و اهل كتاب و غير آنها از دين شما مأيوس شده اند (و مراد از «روز» مطلق زمان است مانند اين كه گفته مى شود ديروز جوان بودى و امروز پير شده اى)، يعنى از طمع در ابطال و براندازى دين اسلام و ازالۀ حاكميت آن برجامعه و از بين بردن احكام اصولى و فروعى و اخلاقى و حلال و حرام آن نوميد گشته اند، پس هرگز از آنها نترسيد و از من

ص:211

بترسيد. و امروز است كه براى شما دينتان را كامل كردم، يعنى احكام و معارف و قوانين آن را به اكمال رساندم، و نعمت خود را يعنى نعمت معنوى دين الهى و كتاب آسمانى را كه از آنِ من و از جانب من است و احدى را از انس و جن در انشاء و تشريع و انزال و ابلاغ آن دخالتى نيست بر شما كامل نمودم، و اسلام را براى شما جامعۀ بشرى، از حال تا انقراض نسلتان به عنوان دين حقيقى و آيين ابدى برگزيدم و بدان راضى شدم.

فَمَنِ اضْطُرَّ فِى مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجَانِفٍ لّاِِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

يعنى: پس از ثبوت حكم حرمت بر اعيان گذشته، اگر كسى در حال گرسنگى و يا زمان قحطى ناچار از خوردن آنها شود (يعنى خوراكى غير آنها نباشد و اگر نخورد گرفتار هلاكت يا مرض مى شود) در صورتى كه مايل به گناه نباشد، خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است، يعنى در چنين فرضى خوردن آنها حلال مى شود. و مراد اين است كه بيش از حد ضرورت نخورد و يا آن كه گرفتاريش در راه گناه نباشد، مثلاً در سفر حرام، صيد حرام، قيام عليه حكومت حقّه، دزدى و غيره.

بدان كه عنوان اضطرار را در فقه اسلامى عنوان ثانوى گويند، مانند عنوان خطا و نسيان و اكراه، و اينها عناوينى است كه چون بر ترك واجبى منطبق شوند وجوب آن، و چون بر فعل حرامى منطبق گردند حرمت آن برداشته مى شود. يعنى اگر كسى مضطرّ و مُكرَه شد به ترك روزه و خوردن آن، وجوب روزه برداشته مى شود، و يا مضطرّ و مُكرَه شد به فعل حرام و خوردن ميته و مانند آن، حرمت ميته رفع مى شود، و البته به جاى آنها حكم الزامى ضد آنها مى آيد، يعنى روزه حرام و ميته واجب مى شود.

يَسْأَلُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُم مِنَ الْجَوَارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَاذْكُرُوا اسْمَ اللّهِ عَلَيْهِ وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ «4»

ص:212

لغت و اعراب:

طيّب: پاكيزه يعنى آنچه طبع انسان از طريق حواس ظاهرى يا باطنى آن را مى پسندد، مقابل خبيث يعنى آنچه طبع از آن تنفّر دارد. و نيز به معناى حلال شرعى. جوارح: جمع جارحة يعنى حيوان درنده، حيوان شكارى. كلَّبَ الكلبَ: شكار كردن را ياد داد به سگ، مُكلِّب: معلّم سگ شكارى، متّخذ الكلاب للصيد. و ما علّمتم عطف است به طيّبات به تقدير صيدُ ما علّمتم، و يا مبتداست خبرش فكلوا. ضميرِ عليه راجع است به ما أمسكن.

تفسير:

يَسْأَلُونَكَ مَاذَآ أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ

ظاهر اين آيه به قرينۀ عطف «ما علّمتم»

سؤال از خوراكى هاست، و ممكن است مراد اعم باشد از همۀ آنچه انسان در دنيا از آن نفع مى برد.

معناى آيه: اى پيامبر، از تو مى پرسند چه چيزى از خوراكى ها يا چه چيزى از امتعۀ دنيوى بر آنها حلال شده؟ بگو: همۀ پاكيزه ها براى شما حلال شده، يعنى آنچه از خوراكى ها كه مطابق ميل و پسند طبع است، يا آنچه از امتعه و اشياء اين عالم از خوراكى و پوشاكى و مسكن و همسر و مركب و غيره كه موافق طبعتان باشد. و محتمل است مراد از «طيّبات» نيز اعم از امور مادى و معنوى باشد، نظير علوم مختلف و فنون متنوع بشرى.

وَ مَا عَلَّمْتُم مِّنَ الْجَوَارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ

يعنى: و نيز بر شما حلال شد صيد حيوانات درنده اى كه آنها را آموخته ايد در حالى كه شما شكارآموز سگ ها باشيد، يا در حالى كه صاحب سگ هاى شكارى باشيد، بدين معنا كه حيوان شكار كننده سگ باشد. و در حالى كه از آنچه خدا به شما آموخته بدانها تعليم دهيد، يعنى همان گونه كه خداوند به شما فرمانبرى را پس از فرمان دادن با الفاظ يا با اصوات و اشارات، ياد داده شما هم به آنها نيز چنين كار را ياد دهيد به گونه اى كه چون

ص:213

دستور دهيد برود و چون بازگيريد بازايستد. پس، از اين آيه دو قسم از شروط صيد كه در فقه اسلامى ذكر شده استفاده مى شود: سگ بودن حيوان شكارى، آموزش ديدن آن به طور مطلوب.

فَكُلُواْ مِمَّآ أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُواْ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ

يعنى: پس از آن كه حيوان معلَّم، صيد را گرفت و براى شما نگه داشت يعنى خود نخورد، از آن بخوريد، يعنى خوردنتان بلا مانع است. و بايد هنگام فرستادن حيوان به سوى شكار نام خدا را بر آن صيد بخوانيد، زيرا فرستادن حيوان شكارى به شكار وحشى همانند نحر يا ذبح آن است كه بايد مقارن ذكر نام خدا باشد.

وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ

يعنى: و بايد تقوا بورزيد و از مخالفت امر و نهى خداوند بپرهيزيد، زيرا خداوند زودرس به حساب است.

الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِينَ أُوْتُوا الْكِتَابَ حِلٌّ لَكُمْ وَطَعَامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوْتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ وَلاَ مُتَّخِذِي أَخْدَانٍ وَمَن يَكْفُرْ بِالْإِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ «5»

لغت و اعراب:

طعام: مطلق خوراكى، حبوبات، گندم. محصَنات: جمع مُحصَنه يعنى نگهدارى شده، زن مؤمنه، زن آزاد، زن شوهردار و زن پاكدامن از زنا. سِفاح: زنا، مُسافح: زنا كار. خِدن: دوست، و مذكّر و مؤنّت در آن يكسان است.

ص:214

تفسير:

الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَ طَعَامُ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ حِلٌّ لَّكُمْ وَ طَعَامُكُمْ حِلٌّ لَّهُمْ

مراد از «اليوم» زمان حاضر و زمان هاى آينده است و تكرار ذكر حلّيّت طيّبات با طعام كفّار و حلّيت مُحصَنات از مؤمنان همراه تجويز ازدواج با كفار براى تأكيد در حلّيت و رفع شبهه و استبعاد از دل هاى مسلمين است.

معناى آيه: امروز، يعنى اين زمان و تا هميشه، طيّبات جهان و آنچه طبعتان بپسندد از تصرف و برخوردارى از اجناس و امتعۀ اين كرۀ خاكى بر شما حلال شد. يعنى حلّيت سابق ملت ابراهيمى كه مشوب به تحريمات باطل بِدعى و خرافات جاهلى بود بر شما ظاهر و روشن گرديد، البته به استثناى موارد خاصى كه در اين كتاب بيان شده است.

و نيز طعام و خوراكى كسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده شده مانند يهود و نصارا و مجوس (على اختلافٍ) بر شما حلال است و طعام شما نيز بر آنها حلال است. ذكر جملۀ اخير براى اين است كه مسلمين در مضيقه نباشند و بتوانند طعامشان را به آنها ببخشند يا بفروشند، زيرا اگر حرام بود نمى توانستند بدهند. و حمل اين جمله بر اين كه حكم حلّيت طعام كفار را براى مسلمين بيان مى كند مستبعد است.

وَ الْمُحْصَنَاتُ مِنَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ الْمُحْصَنَاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوْتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ إِذَآ ءَاتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ وَ لَامُتَّخِذِى أَخْدَانٍ

مراد از مُحصَنات در هر دو مورد، زن هاى پاكدامن از زنا در مقابل زنا كار است. يعنى و ازدواج با زنان پاكدامن مسلمان و نيز زنان پاكدامن از كسانى كه پيش از شما كتاب آسمانى به آنها داده شده براى شما حلال است. يعنى همان گونه كه طعام اهل كتاب بر شما حلال است ازدواج با زنان پاكدامن آنها نيز بر شما حلال است، در صورتى كه اجرت آنها يعنى مهر آنها را خواه در عقد دائم يا عقد انقطاعى بپردازيد در حالى كه عفيف باشيد و تلاقى و تماسّتان با آنان به نحو زنا نباشد، و نيز به نحو دوست گيرىِ نامشروع نباشد.

و ظاهر اين است كه اشتراط احصان به نحو استحباب و براى دورى از پليدى زناست، و ذكر اعطاى اجرت براى لزوم تحقّق عقد درست و تزويج صحيح است، و ذكر دو صفت

ص:215

ديگر قيد توضيحى و براى تأكيد است.

وَ مَن يَكْفُرْ بِالْإِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِى الْأَخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ

مراد از ايمان معناى اسم مصدرى است يعنى اعتقادات دينى اصولى و فروعى. معناى آيه: و هر كس به شرايع و معتقدات دينى كفر ورزد بى ترديد عمل او حبط مى شود، يعنى هر عمل خيرى كه از او سر زده باطل و پاداش دنيوى و اخروى آن هدر و بيهوده خواهد بود، و او در آخرت از زيانكاران است.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَإِن كُنتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَإِن كُنتُم مَرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنكُم مِنَ الْغَائِطِ أَوْ لاَمَسْتُمُ النِّسَاءَ فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم مِنْهُ مَا يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِنْ حَرَجٍ وَلكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ «6»

لغت و اعراب:

مرافق: جمع مرفق يعنى مفصل و محل اتصال ساعد دست به بازو. و أرجلكم عطف است به محل برؤسكم كه نصب است، و محتمل است عطف باشد به كلمۀ وجوهكم (ولى از نظر ادبى مرجوح است، زيرا ميان معطوف و معطوف عليه فاصله زياد افتاده است). كعب:

شىء مرتفع، بندهاى نى، استخوان بلند روى پاها. صعيد: خاك، مطلق روى زمين. أو جاء أحدكم، أو به معناى واو جمع است.

ص:216

تفسير:

احكام وضو و تيمم

يَأَ يُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ فَاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَ امْسَحُواْ بِرُءُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون به سوى نماز برخيزيد، يعنى چون بى وضو بوديد يا از خواب به سوى نماز برخاسته بوديد و خواستيد نماز بخوانيد، پس بايد وضو بگيريد بدين صورت كه صورت و دست هايتان را تا آرنج به قصد وضو و تحصيل طهارت صغرى براى نماز بشوييد، و بر سرتان و بر پاهايتان تا بلندى استخوان روى پا مسح بكشيد.

مراد از مسح سر، مسمّاى كشيدن دست بر جلو آن است با هر جزئى از اجزاى دست و به هر بعضى از ابعاض جلو سر باشد. و «أرجلكم» اگر عطف به وجوه باشد معنا اين است كه پاهاى خود را نيز بشوييد، و اگر عطف به محلّ «رؤوسكم» باشد كه محلاًّ منصوب است معنا اين است كه بر پاهاى خود نيز مسح بكشيد. ولى مقتضاى حسن نظم آيۀ شريفه كه دو عضو شسته شود و دو عضو مسح گردد و تصريح ادلّۀ قطعيه از روايات اهل بيت وحى عليهم السلام اين است كه عطف به محلّ «رؤوسكم» باشد.

وَ إِن كُنتُمْ جُنُبًا فَاطَّهَّرُواْ

يعنى: و اگر هنگامى كه به سوى نماز برخاستيد جنب باشيد و غسل جنابت بر عهده داريد پس بايد تطهّر نماييد، يعنى با شستن تمام بدن به عنوان غسل جنابت براى خود طهارت كبرى تحصيل كنيد وگرنه قيام براى نماز، لغو و نمازتان باطل خواهد بود.

تا اين جا مفاد آيۀ شريفه بيان حكم شخص بى وضو و شخص جنب بود در صورتى كه دسترسى به آب و توان تحصيل طهارت مائيه داشته باشد كه اوّلى بايد وضو بگيرد و دومى بايد غسل جنابت كند، لكن كيفيت وضو در آيه به تفصيل و كيفيت غسل به اجمال گفته شده. و اما حكم شخص بى وضو و جنب در صورتى كه دسترسى به آب يا توان استعمال آن را ندارد در جملات بعدى ذكر شده است.

ص:217

وَ إِن كُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَآءَ أَحَدٌ مِّنكُم مِّنَ الْغَآئِطِ أَوْ لَمَسْتُمُ النِّسَآءَ فَلَمْ تَجِدُواْ مَآءً فَتَيَمَّمُواْ صَعِيدًا طَيِّبًا فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُم مِّنْهُ

ترجمۀ اين جملات در ضمن آيۀ 43 از سورۀ نساء گذشت، زيرا هر دو كلام متحداللفظاند جز اضافۀ كلمۀ «منه» در آخر اين جملات كه در آن آيه نيست.

مَايُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِّنْ حَرَجٍ وَلَكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

يعنى: خداوند هرگز نمى خواهد به واجب كردن وضو و غسل در حال اختيار و تيمّم بدل آنها در حال اضطرار براى شما پيروان دين خود سختى و مشقّتى درست كند، ولكن مى خواهد كه شما را پاك كند، يعنى بدنتان را از كثافت ظاهرى با آب، و نفستان را از پليدى حدث اصغر و اكبر با عبادت وضو و غسل، و روحتان را از آلودگى سيّئات با انجام اين حسنات. و نيز مى خواهد اين كه نعمت خود را بر شما كامل سازد و با اين مقدّمات، نعمت هاى ذى المقدمه تمام گردد، شايد سپاس گزاريد.

وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَمِيثَاقَهُ الَّذِي وَاثَقَكُم بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ «7»

تفسير:

وَ اذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ مِيثَاقَهُ الَّذِى وَ اثَقَكُم بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنَا وَ أَطَعْنَا

خطاب به مسلمان هاست و مراد از «نعمت» مطلق دين و از «ميثاق» و «مواثقه» عرضۀ آن و پذيرش مسلمين است.

معناى آيه: و به ياد آوريد نعمت خدا را بر خود كه شريعتى با آن كمال و متانت و كتابى با آن عظمت و حكمت نازل كرده. و نيز ياد كنيد از عهد و پيمان او كه با شما بدان معاهده نموده، آن گاه كه پس از ابلاغ رسول گفتيد: شنيديم و اطاعت كرديم.

ص:218

وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمُ م بِذَاتِ الصُّدُورِ

يعنى: و از خدا پروا كنيد در حفظ و عمل و ابلاغ آن نعمت، زيرا خداوند، دانا به ذات الصدور است، يعنى به آنچه در سينه هاى مكلّفان است از تصوّرات و تصديقات و اعتقادات و حالات و صفات و ملكات كه ايمان و اذعان و كفر و نفاق هم جزء آنهاست.

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ للّهِِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا إِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ «8» وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الْصَّالِحَاتِ لَهُم مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِيمٌ «9» وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ «10»

لغت و اعراب:

قوّام: مبالغه در قيام بشىء و حفظ و تصدّى امر آن است، و اين صيغه افاده مى كند تكثير يا دوام يا استحكام قيام را، فالقوّام القائم بكلّ أمر، أوالقائم بالأمر دائماً، أوالقائم به بقوّة و إحكام. قَسَطَ - از باب ضَرَب -: عدالت ورزيد. أقسط: ظلم كرد.

جرمه: او را به گناه انداخت، و تعدّى آن به «على» براى تضمين معناى حمل است به تقدير لايدخلنّكم فى الجرم حاملاً لكم على أن لاتعدلوا، لايجرمنّكم: لايحملنّكم.

وَعَداللّه مفعول دومش محذوف است به تقدير المغفرة و الجنّة، و جملۀ آخر آيه مفسّر آن است.

ص:219

تفسير:

عدالت، تقوا و توكل

يَأَ يُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِالْقِسْطِ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، قوّام در راه خدا باشيد. يعنى قيام و تصدّيتان به هر كار فردى و اجتماعى براى خدا، و يا قيامتان به امور هميشه و همواره براى خدا، و يا قيامتان براى خداى محكم تر و استوارتر باشد؛ و گواهان به قسط باشيد. يعنى در موارد نياز به گواهى خاصه در محاكم قضايى به قسط و عدل گواهى دهيد.

وَ لَايَجْرِمَنَّكُمْ شَنََآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُواْ إِعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ م بِمَا تَعْمَلُونَ

انحرافات يهود و نصارا

يعنى: و هرگز دشمنى گروهى شما را در گناه نيفكند كه وادارتان كند عدالت نورزيد.

بايد عدالت پيشه كنيد، يعنى در هر كار فردى و اجتماعى، اعتقادى و اخلاقى و عملى راه عدل را پيش بگيريد، زيرا عدالت به تقوا و تحفّظ از غضب خدا نزديك تر است. و بايد تقوا پيشه كنيد، زيرا خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

بدان كه جملۀ اول اين آيه پس از خطاب، نظير جملۀ اول از آيۀ 135 نساء است با اندك اختلافى در تعبير، لكن در آن جا امر به قيام به حق و گواهى به قسط در مقابل اين است كه محبّت ارحام، آنها را منحرف كند، و در اين جا در مقابل اين است كه عداوت دشمنان آنها را منحرف سازد.

وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ

پس از امر به قيام براى خدا و گواهى به عدل و عمل به تقوا در اين دو آيه اشاره به پاداش مؤمنان و كيفر كافران شده است. معناى آيه: و خداوند به كسانى كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته كرده اند وعده داده كه براى آنها بخشش گناهان و پاداشى بزرگ است، يعنى در دنيا در محدودۀ اقتضاى مصلحت و نظام آن و در آخرت به نحو اتمّ و اكمل و غيرمتناهى. و مراد از وعده، وعده هايى است كه خدا در اين كتاب و همۀ كتاب هاى آسمانى و به زبان همۀ پيامبران خود به بشر ابلاغ نموده است.

ص:220

وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ كَذَّبُواْ بَِايَتِنَآ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ

و كسانى كه كفر ورزيدند، يعنى: دعوت پيامبران ما را به توحيد و معاد و دعوت وجدان خودشان را در تأييد آنها انكار كردند، و آيات ما را در قرآن و كتاب هاى آسمانى، و يا معجزات پيامبران ما را، و يا نشانه هاى توحيد ما را كه در همۀ آفاق جهان و نفوس زنده ها تجلّى كرده تكذيب كردند، آنها اهل آتش دوزخ اند.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَن يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَاتَّقُوا اللّهَ وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ «11»

تفسير:

اين آيه در بيان حكم كلى و شامل همۀ مواردى است كه مشركان و اهل كتاب از آغاز دعوت پيامبر تا زمان نزول آن قصد مى كردند و تصميم مى گرفتند كه به هر نحو ممكن بر پيامبر و يارانش حمله كنند يا حمله مى كردند و تصميم داشتند كه دعوت پيامبر را باطل و نور اسلام را خاموش نمايند، پس شامل همۀ غزوات اسلام با كفر هم مى شود. و برخى از مفسران برآن اند كه آيه اشاره به موردى خاص از آن موارد است.

معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد هنگامى كه گروهى تصميم گرفتند دست تجاوز به سوى شما دراز كنند، پس خداوند دستشان را از شما كوتاه نمود. و تقوا ورزيد و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند.

ص:221

وَلَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً وَقَالَ اللّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاَةَ وَآتَيْتُمْ الزَّكَاةَ وَآمَنتُم بِرُسُلِي وَعَزَّرْتُمُوهُمْ وَأَقْرَضْتُمُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُكَفِّرَنَّ عَنكُمْ سَيِّآتِكُمْ وَلَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ فَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ «12»

لغت و اعراب:

ميثاق: عهد و پيمان. نقيب: رئيس و سرپرست پى گير و مفتّش. عزّره: تعظيم كرد و يارى نمود او را. قرضاً مفعول مطلق أقرضتم.

تفسير:

وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ بَنِى إِسْرَآئِيلَ وَ بَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَىْ عَشَرَ نَقِيبًا

اين آيه در بيان اجمالى از حالات بنى اسرائيل است كه آنها دوازده طايفه بودند و موسى بن عمران براى هر طايفه اى نقيب و ولىّ امرى از اولاد يعقوب تعيين كرده بود تا هر يك همانند پيامبرى سرپرست طايفۀ خود و مرجع امور دينى و دنيوى آنها باشد ولى در شريعت، همگى پيرو شريعت عصر خود شوند از موسى و عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله. و اخذ اين پيمان نيز ظاهراً به دست حضرت موسى و پيش از تعيين نقبا بوده است.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه خداوند از بنى اسرائيل پيمان مؤكّد گرفت - يعنى بر پذيرش توحيد و پيامبران الهى و كتاب هاى آسمانى - و از ميان آنها دوازده نفر نقيب و ولى امر و سرپرست دينى و دنيوى برانگيختيم كه هر يك بر طايفه اى ولايت و سرپرستى نمايد.

ص:222

وَ قَالَ اللَّهُ إِنِّى مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاَةَ وَ ءَاتَيْتُمُ الزَّكَاةَ وَ ءَامَنتُم بِرُسُلِى وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا

يعنى: و خداوند به نقبا و پيروانشان گفت كه من با شما هستم، يعنى همواره همراه شما و ناظر حال و مقال شما هستم. بى ترديد اگر نماز را خود اقامه كنيد يا در ميان مجتمع خود بر پا داريد، و زكات بدهيد يعنى آن حق اجتماعى و عقلانى و رسم جارى در جامعۀ بشرى را كه نشأت يافته از فطرت انسانى و غريزۀ نوع دوستى است بپردازيد، و به پيامبران و فرستادگان من در هر عصر و زمانى از موسى تا محمّد صلى الله عليه و آله ايمان آوريد و آنها را تعظيم و يارى نماييد و به خداوند وامى نيكو دهيد؛ وام دادن يعنى اين كه از مال و جاه و جان و اولاد خود در راه او بگذريد كه به حكم وام دادن به خدا باشد، و نيكو بودن يعنى از مال حلال و از بهترين مال و از روى طيب نفس و به قصد تقرب به حق و بدون منّت بدهيد؛

لَّأُكَفِّرَنَّ عَنكُمْ سَيَِّاتِكُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ

يعنى: اگر چنين كنيد حتماً از همۀ گناهان شما چشم مى پوشم و آنها را از شما مى زدايم، و بى ترديد شما را در باغ ها و بهشت هايى كه از زير آنها، يعنى از زير ساختمان و درختان آنها، نهرها از انواع مايعات آشاميدنى جارى است وارد مى كنم.

فَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَ لِكَ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَآءَ السَّبِيلِ

يعنى: پس از آن ميثاق مؤكّد كه به دست پيامبر مرسل از شما گرفتيم و پس از آن همه وعده هاى نيكو كه به شما داديم، اگر كسى از شما در اصولْ كفر ورزد يا در فروع كفران نمايد، حقّاً كه از راه راست گم گشته است.

فَبِمَا نَقْضِهِم مِيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَوَاضِعِهِ وَنَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ وَلاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَى خَائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلَّا قَلِيلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ «13»

ص:223

لغت و اعراب:

فبما «با» سببيه و «ما» زايده است به تقدير فبنقضهم. قَسا القلبُ - از باب نَصَر -: شديد و محكم شد. حرَّف الكلامَ جا به جا كرد آن را. خائنة: مصدر است به معناى «خيانت» مانند طاغية و كاذبة، يا اسم فاعل است به تقدير طائفة خائنة. صَفَحَ عنه - از باب مَنَع -: اعراض كرد از او، بخشيد او را.

تفسير:

فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَ نَسُواْ حَظّاً مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِهِ

اين آيه دربيان تحقّق ذيل آيۀ سابق دربارۀ آنها و عروض عواقب وخيم آن است. يعنى پس به سبب اين كه آنها در امتداد تاريخ از آن روز تا نزول قرآن پيمانشان را كه عمدۀ محتواى آن ايمان به فرستادگان خدا و يارى آنها بود شكستند، يعنى رسولان خدا را منكر شده، يارى نكردند و نماز و زكات و دادن قرض را ترك نمودند، آنها را لعن كرديم، يعنى رحمت و توفيقات غيبى خود را از آنها بريديم و در ضلالتشان رها كرديم، و يا در آسمان ها براى فرشتگان و در زمين در كتاب هاى مُنزَل خود در حقّ آنها انشاء لعن و نفرين كرديم؛ و دل هاى آنان را سخت و محكم نموديم كه در نتيجۀ آن همواره كلام خدا را در تورات و انجيل از مواضع اصلى خود جا به جا مى كنند، يعنى گاهى حذف و گاهى تبديل به كلامى ديگر و گاهى در معنا تأويل مى كنند، و عاقبت بهرۀ وافرى از آيات آن كتاب را كه بدان تذكر داده شده بودند يعنى وسيلۀ پند و اندرز آنها بود به فراموشى سپردند، يعنى عبارت هاى الهى از كتاب آسمانى و از اذهان آنها فراموش گرديد، يا معانى و معارف آن فراموش شد.

وَ لَاتَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَى خَآئِنَةٍ مِّنْهُمْ إِلَّا قَلِيلاً مِّنْهُمْ

يعنى: اى پيامبر، پيوسته و هميشه بر گروه و باندى خائن و يا بر خيانتى از آنها مطّلع مى شوى (نظير دروغ پردازى، فريب كارى، پيمان شكنى، دادن اسرار به دشمن، يارى

ص:224

مشركان و توطئه براى براندازى) به استثناى افراد اندكى از آنها.

فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ

يعنى: پس آنها را ببخش و روى برتاب، يعنى در برابر گناهانشان مؤاخذه به حدّ و تعزير نكن و در مقابل توطئه شان عكس العمل نشان مده و بر كفر و شركشان فكر جهاد مكن، بلكه جواب به حسن رفتار ده، زيرا هنوز مأمور به جهاد نيستى، و خداوند اهل نيكى را حتى در مقابل كفار در ايام هُدنه و عدم مصلحت در انجام شئون ولايت و حكومت، دوست دارد.

وَمِنَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى أَخَذْنَا مِيثَاقَهُمْ فَنَسُوا حَظّاً مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَسَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللّهُ بِمَا كَانُوا يَصْنَعُونَ «14»

لغت و اعراب:

و من الذين متعلق است به أخذنا. نصارى: جمع نصرانى منسوب به شهر ناصره، يا منسوب به كمك و نصرت، اسم پيروان عيسى بن مريم. أغراه: تحريص كرد او را. عداوة و بغضاء، هر دو به معناى دشمنى و دورى باطنى است و در آيه، دومى تأكيد است يا مراد از يكى دشمنى در مرحلۀ عمل است.

تفسير:

وَ مِنَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّا نَصَارَى أَخَذْنَا مِيثَاقَهُمْ

يعنى: همان گونه كه از يهود و اسباط آنها پيمان گرفتيم، از ملت و گروهى كه ادعا كردند و گفتند كه ما نصرانى هستيم، يعنى پيروان حقيقى عيسى بن مريم هستيم، نيز پيمان

ص:225

گرفتيم. و متعلق پيمان در آيه ذكر نشده، ولى از آيات ديگر و روايات استفاده مى شود كه متعلق آن اعتقاد به توحيد خدا و ترك شرك، اقرار به نبوت عيسى و بنده بودن او نسبت به خداوند، نبوت پيامبر اسلام، و نيز بر طبق تصريح اناجيل چهارگانه پيمان اجراى صلح و سلامت و اقبال به عالم آخرت، اعراض از زخارف دنيا، وترك شهوات و نزاع و مخاصمات براى دنيا و هوا و هوس ها بوده است.

فَنَسُواْ حَظّاً مِّمَّا ذُكِّرُواْ بِهِ فَأَغْرَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَآءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ

يعنى: پس آنها سهم وافرى را از آنچه بدان تذكر داده شدند فراموش نمودند، يعنى توحيد خدا و بنده بودن عيسى را تبديل به شرك و فرزندى و تثليث نمودند، و نبوت و دين و كتاب محمّد صلى الله عليه و آله را انكار كردند و مقدار قابل توجهى از كتاب انجيل را تحريف نمودند؛ و چون چنين كردند ما نيز در ميان آنها دشمنى و بغض و كينه تا روز قيامت افكنديم وآنان را به جان هم انداختيم.

گفته شده كه طبق تواريخ و شواهد خارجى، از روزى كه عيسى را خداوند به سوى خويش بالا برد اختلاف در ميان حواريان وطبقات پيروان او ريشه دوانيد و رشد نمود تا رفته رفته تبديل به جنگ ها و خونريزى ها و قتل و غارت ها و انواع فتنه ها و فسادها شد و تا حال هم ادامه دارد.

بدان كه پس از ظهور مهدى موعود (ارواحنا فداه) و تشكيل حكومت عدل الهى در سراسر جهان، طبق دلالت كتاب كريم و نصوص معتبر و متواتر، حكومت و ولايت بر جامعۀ بشرى تا آخر دنيا از آنِ نيكان و صالحان و اولياى الهى خواهد بود، و از اين آيه استفاده مى شود كه در آن عصر نيز اهل كتاب خواهند بود و طبعاً زير چتر حكومت حقّه طبق شرايط اهل ذمّه زندگى خواهند كرد و عداوت و دشمنى آنها نيز ادامه خواهد يافت.

وَ سَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِمَا كَانُواْ يَصْنَعُونَ

يعنى: به زودى خدا آنها را به آنچه مى كردند آگاه خواهد نمود. مراد روز قيامت است كه آمدنش روى قاعدۀ «كلّ آتٍ قريب» و يا از نظر ذات ربوبى زود است. و مراد از آگاه كردن آنها ظاهر نمودن اسرار و دسايس و عقايد باطل و گناهان يكايك آنان در مرأى و منظر همۀ اهل محشر و قضاوت عادلانه ميانشان و سپس فعليت بخشيدن به كيفر كردار آنهاست.

ص:226

يَاأَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمَّا كُنتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ «15»

تفسير:

يَأَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَآءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِّمَّا كُنتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتَابِ

خطاب به علماى يهود و نصاراست كه آشنا به كتاب آسمانى و مبلّغ آن به ملت بودند.

يعنى: اى اهل كتاب تورات و انجيل، حقيقت اين است كه فرستادۀ ما به سوى شما آمد كه برايتان بسيارى از آنچه را كه از مطالب آن دو كتاب از مردم پنهان مى داشتيد روشن مى كند. زيرا پيامبر اسلام به آنها خبر مى داد از اين كه در كتاب هاى شما بشارت آمدن محمّد صلى الله عليه و آله پيامبر اسلام و بيانات كافى از نام و صفات و كتاب و دين و غزوات و فتح و پيروزى هاى او هست، و از اين كه آنها خودشان - يعنى اهل كتاب - پيامبر اسلام را همان گونه مى شناسند كه فرزندان خود را، و از اين كه آن پيامبر با مؤمنان رئوف و مهربان و در برابر كفار سرسخت و محكم و ناسازگار است، و از اين كه در كتاب تورات كيفر و حدّ زناى محصَن و محصَنه رجم و سنگسار است.

وَ يَعْفُواْ عَن كَثِيرٍ

يعنى: و آن پيامبر از بسيارى از آنچه پنهان مى داريد چشم مى پوشد و براى مردم اظهار نمى نمايد؛ نظير آنچه در تورات دربارۀ خداوند از نسبت هاى ناروا هست و امورى كه قطعاً از ساحت اقدس ربوبى دور است، و كاشف قطعى است كه اين كتاب دست خورده و تحريف شده است، نظير دلالت تورات بر تجسّم خداوند، و حلول او در مكان، و نسبت كارهاى زشت و فسق و فجور به پيامبران الهى، و عجيب تر از همه خالى بودن تورات كه يك كتاب مذهبى آسمانى است از ذكر معاد و عالم آخرت، در حالى كه بدون مسألۀ معاد

ص:227

هيچ دينى دوام و استقرار نمى يابد. و هم چنين آنچه در اناجيل چهارگانه خاصه در انجيل يوحنّا است از عقايد خرافى ثنويت. ولى پيامبر اسلام عدّه اى از اين امور را كه علماى يهود و نصارا پنهان مى داشتند آشكار نكرد، زيرا زمان و محيطش اقتضا نداشت.

قَدْ جَآءَكُم مِّنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتَابٌ مُّبِينٌ

ماهيت و كاركرد قرآن

يعنى: حقيقت اين است كه از جانب خداوند براى شما نور و كتابى روشن و روشنگر آمده است. مراد از نور، پيامبر است كه گويى سراپا نور است، زيرا همۀ مبهمات امور دينى و نيازمندى هاى معنوى بشر را از اصول دين و فروع آن و ساير معارف انسانى روشن مى سازد. و ممكن است مراد، همان كتاب باشد.

يَهْدِى بِهِ اللّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَيُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَيَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ «16»

لغت و اعراب:

يهدى به ضمير مجرور راجع است به قرآن يا به محمّد صلى الله عليه و آله. ضمير مفرد در اتّبع و ضمير جمع در يخرجهم راجع است به «مَنِ» موصوله از حيث لفظ و معنا چنان كه در غالب موارد اين كتاب ضماير نزديك به موصول، مفرد و ضماير دور جمع آمده است. و يخرجهم عطف است به يهدى.

تفسير:

يَهْدِى بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ

اولى در بيان مفاد آيه اين است كه بگوييم مراد از «مَن اتّبع رضوانه» يعنى كسى كه پيرو خشنودى خداست، كسى است كه استعداد ايمان و پيروى از رضاى حق را دارد و فطرت و وجدانش به وسيلۀ غور در شرك و فسق باطل نشده، و مراد از «سبل السلام» يعنى راه هاى

ص:228

سلامت دين و اصول و فروع آن است كه هر يك از احكام آن راهى است براى سلامت انسان از انحراف و شقاوت. و حاصل مفاد آيه اين است كه خداوند به واسطۀ محمّد صلى الله عليه و آله يا اين قرآن كسانى را كه استعداد ايمان و طلب رضاى حق را دارند به سوى دين خود هدايت مى كند. يعنى هدايتش دربارۀ آنها مؤثر واقع مى شود. و اين جمله نظير «هُدىً لِلْمُتَّقِينَ - بقره، 2» است.

و ممكن است مراد از «اتّباع رضوان» ايمان به اصول و مراد از «سبل سلام» احكام فرعى دين، و مراد از «هدايت» هدايت خاصّۀ مؤمنان مقابل هدايت عامۀ شامل حال مؤمن و كافر باشد. پس معناى آيه اين است كه خدا به وسيلۀ اين قرآن كسانى را كه به اصول ايمان آوردند به سوى طاعت در احكام فرعى كه راه هاى سلامت است هدايت مى كند، يعنى توفيق مى دهد.

وَ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ

و آنها را به اذن خود از تاريكى ها به سوى نور بيرون مى كشد. اين جمله ملازم عقلى جملۀ سابق است. يعنى با اين هدايت قهراً و طبعاً آنها را از ظلمت ها و تاريكى هاى جهل و شرك و فسق بيرون مى آورد، و اين عمل به اذن تكوينى او يعنى به توفيقات و امدادهاى غيبى اوست.

وَ يَهْدِيهِمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ

اين جمله كلى و اعم است. يعنى خداوند آنها را در اين امر و در همۀ امور به سوى راهى راست راهنمايى مى كند.

لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَن يَمْلِكُ مِنَ اللّهِ شَيْئاً إِنْ أَرَادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَأُمَّهُ وَمَن فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَللّهِِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «17»

ص:229

تفسير:

لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ

در آيات قبل، سخن از مطلق اهل كتاب بود و در اين آيه كلام دربارۀ برخى از سخنان باطل و غيرمنطقى و سخت ناروا و شرك آور نصارا و اهل انجيل است با اشاره به ردّ آن از چند راه.

معناى آيه: حقيقت اين است كه كسانى از نصارا كه گفتند خداوند همان مسيح پسر مريم است به خداى حقيقى كافر شدند. يعنى خواه بگويند كه ذات واجب الوجود منقلب به ممكن و متجسّم در شكل انسان شده و اكنون مسيح، هم اللّه است و هم بشر، و يا بگويند كه واجب در ممكن همانند روح در جسد حلول نموده است و اكنون واجب نامحدود در ممكن محدود جاى گرفته است.

قُلْ فَمَن يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرَادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَن فِى الْأَرْضِ جَمِيعًا

در اين جمله اشاره به جواب سخن اهل انجيل است. يعنى اى پيامبر، يا اى مخاطب اهل دانش، در برابر آنها بگو: اگر خداوند بخواهد مسيح پسر مريم و مادر او مريم و كسانى را كه در روى زمين اند همه را هلاك كند چه كسى است كه در مقابل او چيزى را مالك باشد؟ يعنى توان ردّ سلطۀ او را داشته باشد. يعنى پس مسيح و مادرش نيز همانند بشرهاى ديگر نظير ساير اجزاى عالم وجود در تحت قدرت و سلطه و تصرف خدا هستند و طبعاً هر تصرف و قلب و انقلاب و اعدام و ايجادى در آنها حاصل شود دربارۀ مسيح نيز جارى است. پس اگر مسيح خدا بود چگونه اين امور بر وى حاكم مى گرديد؟!

وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا

يعنى: سلطۀ بر آنها درحالى است كه ملكيت حقيقى آسمان ها و اين زمين و آنچه در ميان آنهاست از آنِ اوست. مراد مالكيت خدا بر همۀ عالم وجود است كه غالباً خدا از مجموع جهان به عنوان سماوات و ارض تعبير مى كند. و اين جمله نيز نظير برهانى است بر بطلان گفتار نصارا، زيرا آن دو نفر نيز مانند ساير اجزاى عالم وجود، ملك خدا هستند و چگونه مى شود خداى واجب الوجود، مملوك كسى باشد؟!

ص:230

يَخْلُقُ مَا يَشَآءُ وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ

كلامى است در بيان قدرت خدا بر آفرينش هر چه اراده كند كه عالم وجود مصداقى از آن است و اين كه او بر همه چيز حتى غير آنچه آفريده يا افناى آنچه آفريده، تواناست.

وَقَالَتِ الْيَهُودُ وَالنَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَاءُ اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم بَلْ أَنْتُم بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَيُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَللّهِِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَإِلَيْهِ الْمَصِيرُ «18»

تفسير:

وَ قَالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصَارَى نَحْنُ أَبْنَؤُاْ اللَّهِ وَ أَحِبَّؤُهُ

يعنى: و نيز از سخنان باطل آنها اين است كه طايفۀ يهود و نصارا هر دو گفتند كه ما پسران خدا و دوستان او هستيم. البته مرادشان اين نبوده كه اولاد حقيقى خدايند، زيرا اين ادعا را تنها نصارا دربارۀ خصوص مسيح كرده اند، بلكه مراد بُنُوّت تشريفى است كه به يهود دربارۀ عُزَير نسبت داده شده و هدفشان اين است كه ما همانند پسرى در نزد پدرى در پيش خداوند محترميم و مانند دوستان شخص در نزد او محبوبيم. و گويا اينان دستگاه خدا را همانند دربار سلاطين دنيا مى ديدند كه نزديكان و مقربان دربار محكوم قوانين عامه نيستند و تنها به اتكاى تقرب، از همۀ تشريفات و مزايا برخوردار و از قوانين كشورى فراترند.

قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُم بِذُنُوبِكُم

يعنى: اى پيامبر، به آنها بگو: اگر چنين است، پس چرا خداوند همواره شما را به خاطر گناهانتان كيفر مى دهد و عذاب مى كند؟

اشاره است به گناهان آنها و گرفتاريشان به كيفر گناهشان. اما گناهان آنها نظير كشتن

ص:231

يهود پيامبران الهى را چون زكريا و يحيى و شعيا، قتل بندگان صالح خدا، شكستن پيمان هاى مؤكّد، تحريف تورات به حذف كلمات الهى و اضافه كردن اباطيل خود در جاى آن، كتمان آيات زيادى از تورات، كفران نعمت و طغيان بسيار كه صفحات تاريخ را پر كرده است. و اما كيفر خداوند در مقابل آنها نظير مسخ شدنشان به صورت گراز و بوزينه، خوردن مُهر ذلّت و مسكنت بر پيشانيشان در امتداد تاريخ، تسلّط ظالمان و طاغيان بر آنها، قتل عام و اسارتشان و ساير وقايع و حوادثى كه در مدت دو هزار سال ميان بعثت موسى بن عمران و بعثت پيامبر اسلام رخ داده است.

و اما نصارا آنها نيز در تاريخشان گناهان و خطايا و فجايع فوق العاده و كيفرهاى دنيوى كه در طول شش قرن ميان عروج مسيح به عالم بالا تا زمان ظهور و بعثت پيامبر اسلام رخ داده، ثبت است.

بَلْ أَنتُم بَشَرٌ مِّمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَن يَشَآءُ وَ يُعَذِّبُ مَن يَشَآءُ

يعنى: آن ادعاها باطل است، بلكه شما نيز بشريد از جنس كسانى كه خدا آنها را آفريده است. هر كس را بخواهد به سبب عمل خير او به اقتضاى رحمتش مى آمرزد، و هر كس را بخواهد به سبب جرم او و اقتضاى عدلش كيفر مى دهد، و بُنُوّتِ تشريفى و خلّتِ ادعايى دخالت در ثواب و عقاب ندارد.

وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ

يعنى: ملكيت حقيقى و مالكيت واقعى آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آنهاست از آنِ خداست، زيرا همه را او آفريده و اوست كه در همه متصرف است، و همه را او فانى خواهد كرد، و پس از فنا نيز بازگشت همه به سوى اوست. يعنى يهود و نصارا نيز در دنيا جزء مخلوقات و محكوم به حكم امثال اند و در آخرت نيز مشمول داورى و مجازات اند.

يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِيرٍ وَلاَ نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُمْ بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «19»

ص:232

لغت واعراب:

يبيّن لكم حال است از رسولنا. على فترة، «على» به معناى «فى» است مانند على حين غفلة. فترة: سستى، سكون پس از حركت، ضعف پس از قوّت، و در اصطلاح مفسّران انقطاع جريان بعثت انبيا پس از تسلسل. أن تقولوا به تقدير كراهةَ أن تقولوا.

تفسير:

يَأَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَآءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِّنَ الرُّسُلِ

اين آيه پيرو آيۀ 15 و تتميم آن است، زيرا آن آيه مبيّن اين بود كه پيامبر اسلام ناظر به حال تورات و انجيل و كاشف خيانت هاى علماى آن دو كتاب است، و اين آيه ناظر به اين است كه پيامبر اسلام عذرى براى آنها و ساير جهانيان در عدم پذيرش اسلام باقى نمى گذارد.

معناى آيه: اى اهل تورات و انجيل به يقين به سوى شما فرستادۀ ما (محمّد - صلى الله عليه و آله) آمد كه در دوران فترتِ رسولان براى شما بيان مى كند.

مراد اين است كه از زمان يعقوب پيامبر كه اسرائيل هم گفته مى شود تا زمان عيسى بن مريم ازمنۀ تواتر و اتّصال پيامبران بنى اسرائيل بود و پس از عيسى بن مريم بعثت متوقف و دوران فترت شروع شد و قريب ششصد سال تا زمان ظهور پيامبر اسلام طول كشيد؛ آن زمان عصر انقطاع وحى و بريده شدن روابط ظاهرى ميان خلق و خالق بود، و پيامبر اسلام در آن فترت مبعوث گرديد و شروع به بيان نمود. و در آيه متعلّق بيان ذكر نشده لكن مراد، احكام شريعتِ نوين اسلام است از اصول و فروع و ساير معارف مورد نياز جامعۀ بشرى، ويا آنچه را از تورات و انجيل به نيرنگ هاى مختلف از مردم زمانشان پنهان مى كردند.

أَن تَقُولُواْ مَا جَآءَنَا مِن م بَشِيرٍ وَ لَانَذِيرٍ

يعنى: ارسال پيامبر اسلام در عصر فترت براى احتراز و كراهت از اين است كه در روز قيامت در مقام محاكمه و سؤال از عقايد و عمل، و مؤاخذه بر مخالفت قوانين آسمانى، نگوييد: خداوندا براى ما در دنيا بشير و نذيرى نيامد، يعنى پيامبرانى كه احكام دين را

ص:233

براى ما بيان كنند و بر طاعت، بشارت و بر مخالفت، بيم دهند.

فَقَدْ جَآءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ

يعنى: حال در دنيا به شما مى گوييم و اتمام حجّت مى كنيم كه اينك پيامبرى بشارت دهنده و بيم رسان آمد.

وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ

ذكر اين جمله ممكن است براى اين باشد كه طايفۀ يهود معتقدند ورود نسخ بر احكام كلى الهى معقول نيست و از اين رو احكام تورات را ابدى و غيرقابل نسخ مى دانند. پس آيه اشاره به اين است كه چنين نيست و نسخ يك شريعت و تشريع شريعت جديد از حيطۀ قدرت او خارج نيست.

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيَاءَ وَجَعَلَكُم مُلُوكاً وَآتاكُم مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِينَ «20»

لغت و اعراب:

و اذ متعلّق است به «اُذكر» مقدّر، نعمة اللّه جنس مفيد عموم است. مَلِك: شاه، فرمانروا.

تفسير:

وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ اذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيَآءَ

در اين آيه و چند آيۀ آتى خداوند تراكم نعمت هاى خود را بر بنى اسرائيل و در عوض، كفران بسيار و شديد آنها را مى شمارد، و شايد اين بيان براى تسلّى قلب پيامبر اسلام باشد.

معناى آيه: و به ياد آوريد زمانى را كه موسى به قوم خود گفت: اى قوم من، نعمت هاى خدا را بر خود متذكر شويد هنگامى كه در ميان شما پيامبرانى قرار داد. ظاهر كلام اين است كه پيامبران از خود بنى اسرائيل بودند، زيرا بر حسب تواريخ از هيچ طايفه اى به قدر

ص:234

بنى اسرائيل پيامبر مبعوث نشده است.

وَ جَعَلَكُم مُّلُوكًا

يعنى: و شما را سلاطين و فرمانروايان مردم نمود. زيرا پس از آن كه خداوند فرعونيان را هلاك كرد تا زمان بعثت عيسى بن مريم، شاهان زيادى از بنى اسرائيل بر بخش عظيمى از روى زمين مسلّط شدند و در عصر تسلّط آنها بود كه زكرياى پيامبر را اره بر سر نهادند، فرزندش يحيى را سر بريدند و عيسى بن مريم را به قصد قتل محاصره كردند تا آن جا كه خدا او را به آسمان برد و شبه قيافۀ او را بر جاسوس نفوذى دشمن افكند تا او را گرفتند و به دار آويختند.

وَ ءَاتَاكُم مَّا لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِّنَ الْعَالَمِينَ

يعنى: و شما را آن داده كه احدى از جهانيان را نداده است. مراد نعمت هايى است كه تدريجاً به آنها اعطا نموده نظير هلاك نمودن عده اى از دشمنانشان به طرزهاى گوناگون، شكافتن دريا در دوازده جاده براى عبور اسباط آنها، توريث تمام مساكن و ثروت هاى يك كشور متمدنِ روز براى آنان، نازل نمودن تورات كتاب مفصّل و عظيم آسمانى كه نظيرش بر هيچ پيامبرى نازل نشده، زنده نمودن گروهى از آنها در كوه طور، فروفرستادن مَنّ وسَلوى براى غذاى آنها در مدت چهل سال، اعطاى سنگى مربع شش سطحىِ قابل حمل و نقل با استعداد فوران دوازده چشمۀ روان كه كليد همه عصاى موسى بود، و سايبان كردن قطعات ابر بر بالاى سرشان در مدتى مديد.

يَاقَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ «21»

تفسير:

يَاقَوْمِ ادْخُلُواْ الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِى كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ

در تفاسير آمده كه چون بنى اسرائيل از رود نيل پيروزمندانه بيرون آمدند و فرعونيان

ص:235

كه در تعقيب آنها بودند همگى غرق شدند، موسى بن عمران طبق وحى الهى فرمان داد كه بايد به سوى اردن و فلسطين و شامات حركت كنيد و آن امكنۀ مقدس را كه طاغيان اشغال كرده اند پس بگيريد و آن جا را محل سكونت دائم انتخاب نماييد. موساى كليم براى اين هدف، دوازده نقيب به جهت بررسى منطقۀ منظور گسيل داشت و توصيه نمود اخبارشان را جز به وى به كسى فاش نسازند. آنها سيرى در آن مناطق نمودند و اهالى آن سامان را مردمانى تنومند قوى هيكل و شجاع و اجتماعشان را نيرومند يافتند، برگشتند و غير از دو نفر يعنى يوشع بن نون و كالب بن يوفنّا، همۀ آنها اخبار را ميان قوم موسى منتشر كردند.

قوم موسى سخت ترسيدند و در ما بين خود به فكر بازگشتن به مصر افتادند. خداوند در اين باره گفتار موسى را نقل مى كند.

معناى آيه: موسى گفت: اى قوم من، به سرزمين مقدسى كه خدا آن جا را براى شما مقرر كرده يا در لوح محفوظ از اقدم ازمنه نوشته وارد شويد (مراد بيت المقدس و دمشق است كه محل بعثت و برانگيخته شدن بسيارى از پيامبران و محطّ وحى و محيط زندگى عابدان و صالحان است).

وَ لَاتَرْتَدُّواْ عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُواْ خَاسِرِينَ

يعنى: و هرگز به پشت سرتان يعنى به مصر باز مگرديد، يا هرگز در موقع جنگ و نبرد به پشت سرتان برنگرديد يعنى فرار نكنيد، و يا آن كه از عقايد و ايمانتان به خاطر سختى تكليفى برمگرديد و گرنه زيانكار مى شويد.

قَالُوا يَا مُوسى إِنَّ فِيهَا قَوْماً جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَدْخُلَهُا حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِن يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ «22» قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللّهِ فَتَوَكَّلُوا إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ «23»

ص:236

تفسير:

قَالُواْ يَا مُوسى إِنَّ فِيهَا قَوْماً جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا حَتَّى يَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِن يَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ

يعنى: قوم موسى گفتند: اى موسى، همانا در آن جا مردانى سلطه جو و نيرومند و متكبر هستند، و ما هرگز بدان جا وارد نمى شويم تا آنها از آن جا بيرون آيند، پس چون آنها از آن جا بيرون شدند ما وارد مى شويم.

قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُواْ عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غَالِبُونَ

«من الذين» و «أنعم اللّه» هر دو صفت «رجلان» است، و مراد از خوف، ترس از خداست، و الف لام «الباب» اشاره به دروازۀ شهر قدس است. معناى آيه: دو نفر مرد از كسانى كه از خداوند مى ترسيدند و خدا به آنها نعمت ايمان و شجاعت بخشيده بود، در خطاب به آن قوم گفتند: شما از اين دروازه بر اهل بيت المقدس وارد شويد، يعنى بتازيد و حمله كنيد و داخل شهر شويد، و چون از آن دروازه وارد شديد حتماً شما پيروزيد.

غرض اين بود كه آن جا درب ورودى حساس شهر است و با بستن آن دشمن در محاصره قرار مى گيرد و راه فرار پيدا نمى كند و روحيۀ آنان ضعيف مى گردد، زيرا مى دانستند آنها هيكل هايشان درشت و دل هايشان كوچك است.

وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُواْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ

يعنى: و اگر شما به حقيقت مؤمنيد بر خدا توكل نماييد، خاصه در مواقع حساس و خطرناك و جنگ نابرابر.

قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّا لَن نَدْخُلَهَا أَبَداً مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ «24»

ص:237

تفسير:

يعنى: قوم موسى پس از پيشنهاد آن دو نفر گفتند: اى موسى هرگز و ابداً تا آنها در آن سرزمين هستند ما وارد آن جا نخواهيم شد، پس تو خود با پروردگارت برويد و با آنها بجنگيد، ما همين جا نشسته ايم.

مرادشان اين بود كه خود بجنگ و خدايت مدد غيبى كند يا فرشتگانش را همراه تو سازد، و يا قائل به تجسّم ذات احديت بودند و مى گفتند: خدا همراه تو وارد جنگ شود. و اين كلام از آنها دلالت بر غايت جهل و جرأت آنها بر پيامبرشان و خطا در معتقداتشان دارد. و مسألۀ تجسّم ذات حق در ميان يهود از روز اول كه به موسى گفتند: اجْعَلْ لَّنَآ إِلَهًا كَمَا لَهُمْ ءَالِهَةٌ [اعراف، 138] مورد علاقۀ آنها بود، و گفته مى شود اين عقيدۀ فاسد در ميانشان تا امروز دنيا از اغلب كردار و گفتارشان محسوس است.

قَالَ رَبِّ إِنِّي لاَ أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَأَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ «25» قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ «26»

لغت:

تاه - از باب ضَرَب -: متحيّرانه رفت، گمراه شد. تيه: تحيّر و گمراهى.

تفسير:

قَالَ رَبِّ إِنِّى لَآأَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِى وَ أَخِى

ظاهر آيه اين است كه در آن هنگام احدى در فرمان موسى و برادرش نبود و موسى جز خود و برادرش بر كسى تسلّط نداشت. لكن بدون شك در ميان آن قوم عده اى هر چند اندك وجود داشتند و حداقل يوشع و كالب بودند، پس مراد از آنچه موسى آن را به خود و

ص:238

برادر خود محصور مى كند، ابلاغ احكام به عنوان رسالت الهى و پند و اندرز قوم و دستور حركت به سوى جهاد است كه مؤمنان نيز در آن دخالت نداشتند.

معناى آيه: موسى گفت: پروردگارا بى ترديد من در امر ابلاغ رسالت تنها مسلط بر خود و برادرم هستم. يعنى و سخن و دعوت و فرمان ما هم با ردّ صريح و مخالفت شديد قوم مواجه است.

فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَبَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ

يعنى: پس اى خداوند (دربارۀ انجام اين تكليف عظيم و امر خطير يعنى مبارزه با غاصبان بيت المقدس و جهاد براى فتح آن و وارد شدن در آن سرزمين مقدس و تشكيل حكومت الهى و سلطه بر ملت آن منطقه) ميان ما يعنى من و برادر و پيروانم و ميان قوم طغيانگر و خارج از طاعتت جدايى افكن، يعنى داورى كن و تكليف ما را از جنگ با ساكنان قدس هرچند با عده اى بس معدود، يا انصراف از جنگ وجدايى از اين قوم روشن فرما.

قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِى الْأَرْضِ فَلَا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ

يعنى: خداوند در جواب درخواست داورى موسى گفت: آن سرزمين مقدس بر آنها چهل سال حرام است و اين مدت را در همان جا كه هستند سرگردان خواهند بود، پس بر قوم فاسقان اندوه مخور.

مراد از حرام، ممنوعيت تكوينى است، يعنى خدا توفيق دخول آن مكان را نخواهد داد.

و مراد از سرگردانى تحيّر آنهاست به گونه اى كه نه زندگى شهرى داشته باشند كه ساخت و ساز كنند و نه صحرانشينى كه به هر نقطه بخواهند بروند. و طبق تواريخ، فاصلۀ آن محل تا دروازۀ قدس 36 كيلومتر بوده، كه روز را بار سفر مى بستند و حركت مى كردند و شب را در جايى مى آرميدند و چون بامداد از خواب برمى خاستند خود را در محل اول مى ديدند، گويى زمين دايره وار چرخيده است. چهل سال بر اين منوال گذشت، هارون پيامبر در آن اثنا رحلت كرد و موسى نيز به فاصلۀ يك سال پس از او رحلت نمود. و گفته شده تمام آنهايى كه در جواب امر موسى به جنگ «انّا لن ندخلها أبداً» گفته بودند هلاك شدند و نسل آنها باقى ماند، و پس از تمام شدن مدت تحيّر، يوشع بن نون كه وصى موسى بود مأمور

ص:239

حركت به سوى ارض مقدسه شد و او با كالب بن يوفنّا همراه نسل بازمانده به سوى بيت المقدس حركت نمودند، آن جا را فتح كردند و حكومت دينى تشكيل دادند.

و در اين تاريخ ابهامى است كه قوم موسى پس از امتناع شديد از جنگ، چرا با آن جدّيت و تحمل زحمات هر روز به سوى بيت المقدس روانه مى شدند؟ و ظاهراً در اين سال ها و در حال اين سفر نافرجامِ مكرّر بود كه خداوند بر آنها مَنّ و سَلْوى نازل مى كرد و آن سنگ مربعِ مركز انفجار دوازده چشمه را براى آشاميدن آب بر آنها فروفرستاد. و اين امور عجيب از وضع حالات بنى اسرائيل مستبعد نيست، زيرا معاملۀ آنها با پيامبران مرسل خود و شمول الطاف بى كران خدا در حق آنها و مخالفت مكرر و سرسختانۀ آنها با اوامر خداوند و ردّ معجزات مكرر و روشن كه به رأى العين مى ديدند از عجايبى است كه در ملت هيچ پيامبرى اتفاق نيفتاده است.

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ «27» لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لَأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ «28»

هابيل و قابيل

تفسير:

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ ءَادَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْأَخَرِ

اين آيات پنجگانه حاكى است از داستانى تكان دهنده، معلول صفت خبيثۀ حسد و عدم رضاى انسان به تقدير الهى، و حادثه اى بس عجيب يعنى مرتكب شدن حاسدى عملى زشت را، و نشان دادن محسودى در سايۀ ترس از خداوند عكس العمل نيك را، و گرفتارى حاسد به كيفر دنيا و پشيمانى بى نتيجۀ او.

ص:240

خلاصۀ اين حادثه طبق برخى از روايات و نوشتۀ مفسران اين است كه حوّاء امّ البشر همسر آدم هر بار كه بچه مى آورد دوقلو مى زاييد، پسر و دختر، و چون فرزندانشان بزرگ شدند و موقع ازدواجشان فرارسيد و در آن عصر شريعتى هم از جانب خدا نبود، بلكه براى آدمِ پيامبر در برخى از موارد خاص دستور معينى از امر يا نهى طبق ارادۀ حق مى رسيد، دربارۀ ازدواج فرزندانش امر شد كه خواهر هر يك از دوقلوها را به ازدواج برادر دوقلوى ديگر درآورد كه دوقلوها با هم ازدواج نكنند، از اين رو آدم مأمور شد خواهر توأم «قابيل» را به عقد «هابيل» و خواهر توأم هابيل را به عقد قابيل درآورد. قابيل به اين ازدواج راضى نشد و اصل صدور اين دستور را هم از سوى خداوند انكار كرد و خواستار ازدواج با نامزد هابيل شد و در نتيجه خواهر توأم قابيل مورد خواستارى دو نفر قرار گرفت. هر دو برادر مأمور شدند به جاى قرعه، مالى را به عنوان قربانى به قربانگاه برند و هر كس قربانش قبول افتد خواهر قابيل از آنِ او باشد.

نوشته اند هابيل كه دامدارى كريم النفس، صاحب حُسن سريره و كرامت انسانى بود، از ميان اموال خود بهترينش را كه شتر يا گوسفند پروارى بود برگزيد و قابيل كه كشاورزى بخيل و داراى خبث سريره بود، از ميان اموالش اندكى گندم بى ارزش برداشت و هر دو به پيشگاه حق هديه دادند. قربانى هابيل قبول افتاد با اين علامت كه آتشى صاف و بدون دود فرود آمد و قربانى او را برگرفت و بالا برد و گندم قابيل در جاى خود ماند.

برخى گفته اند كه گوسفند هابيل همان بود كه در قضيۀ ذبح اسماعيل در منى به عنوان فدا نازل گرديد.

معناى آيه: اى پيامبر، داستان دو پسر آدم، هابيل و قابيل را بر اهل كتاب، به حق تلاوت كن، يعنى به درستى و همان گونه كه واقع شده و جبرئيل امين از لوح محفوظ فرا گرفته و بر قلب تو خوانده، آن هنگام كه هر يك از آنها براى رسيدن به هدف خود، مالى را به عنوان وسيلۀ تقرّب به حق به پيشگاه خدا آوردند، پس، ازيكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد.

قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ

يعنى: آن كه قربانش رد شده بود يعنى قابيل، به ديگرى يعنى هابيل گفت: سوگند

ص:241

باد كه تو را خواهم كُشت. هابيل گفت: حقيقت جز اين نيست كه خداوند از پرهيزگاران مى پذيرد. يعنى علت عدم پذيرش قربانى تو من نيستم تا به قتل من برخيزى، بلكه سوء اعتقاد و خبث سريره تو را جزء بى تقواها كرده و خدا عمل را از متّقين مى پذيرد.

لَئِن م بَسَطْتَ إِلَىَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِى مَآ أَنَاْ بِبَاسِطٍ يَدِىَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّى أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ

يعنى: بى ترديد اگر دست خود را به سوى من براى كشتنم دراز كنى من هرگز دست خود را براى كشتن تو به سويت دراز نخواهم كرد، زيرا من از پروردگار جهانيان مى ترسم.

ذكر كلمۀ «لِأقتلك» براى بيان اين است كه من مانند تو قصد ابتدايى قتل را كه ناشى از انگيزۀ حسد و غيره باشد ندارم و هرگز اين گونه قصد از من محقق نمى شود، زيرا كه مبغوض خداست. و اما عكس العمل دفاعى و بدين منظور دست دراز كردن و زدن و حتى كشتن را انجام مى دهم، و اين بدان جهت است كه در آن عصر حكم شرع نبود و هابيل در دفاع از خود به حكم عقل عمل مى كرد و عقل دفاع از نفس را واجب مى داند، بلكه اين يك امر فطرى و طبيعى است حتى در حيوان. و اين كه گفته شده در آن عصر دفاع از خود جايز نبوده و يا جايز بوده و هابيل كشته شدن را بر كشتن ترجيح مى داده، مرجوح است و اين كلام در مرحلۀ گفتگو بوده و اما خارجاً ظاهر اين است كه كشته شدن او به نحو ترور و غيراختيارى بوده است.

إِنِّي أُرِيدُ أَن تَبُوأَ بِإِثْمِي وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذلِكَ جَزَاءُ الظَّالِمِينَ «29» فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ «30»

لغت و اعراب:

باءَ اليه - از باب نَصَر -: رجوع كرد به سوى او، باء بالحقّ أو بالذنب: اقرار كرد به آن. طوّع له الشىءَ: سهّله عليه و رخّص له فعله.

ص:242

تفسير:

إِنِّى أُرِيدُ أَن تَبُوأَ بِإِثْمِى وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَ ذَ لِكَ جَزَ ؤُاْ الظَّالِمِينَ

يعنى: هابيل پس از تعليل ترك تعدّى خود به ترس از خداوند، گويى علت ديگرى ذكر كرد و به وى گفت: مسلّماً من مى خواهم فرداى قيامت من بى گناه باشم و تو با گناه من و گناه خودت به سوى خدا باز گردى و در نتيجه از اهل آتش باشى، و آن كيفر ستمكاران است.

مراد از «اثمِ» مضاف به ياء متكلّم، گناهان مقتول و مراد از «اثمِ» مضاف به كاف خطاب، گناه قتل قاتل است. و غرض اين است كه چون طبق ادّلۀ نقليه با مساعدت دليل عقلى، كسى كه مظلوماً كشته شود همۀ گناهان او به گردن قاتل است، پس قاتل گناه خودش كه قتل مؤمن است و گناهان مقتول، هر دو را متحمل مى شود. و مراد از «اُريد أن تبوء» اين نيست كه هابيل ميل و اراده داشت قابيل از اهل آتش باشد، زيرا چنين ميلى براى مؤمن نارواست، بلكه مراد اختيار است، يعنى هابيل مى گويد اگر امر داير شود ميان اين كه من تو را به ظلم بكشم و گناهانت را بر عهده بگيرم و اين كه تو مرا به ظلم بكشى، من دومى را اختيار مى كنم، و گرنه خواست مؤمن اين است كه هيچ يك واقع نشود.

فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ

يعنى: پس نفس امّارۀ قابيل كشتن برادر را براى او به تدريج رخصت داد و آسان نمود و سرانجام او را كشت و از زيانكاران گرديد. زيرا در دنيا پس از آن حادثۀ سوء، تأثيرات آن، روح وى را پيوسته تحت فشار قرار داد و از حضور پدر و مادر مطرود و در نزد ساير ارحام طبعاً منفور گرديد، و در پيشگاه حق تعالى مبغوض و نزد فرشتگان ملعون شد، و سنّت سيّئۀ قتل صالحان را به جريان انداخت و نام ننگين و لعنت همۀ صالحان جهان را تا انقراض نسل بشر بر خود خريد. و چون توبۀ او معلوم نيست پس در آخرت نيز مستحق عذاب خواهد بود.

ص:243

فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي غ سَوْءَةَ أَخِيهِ قَالَ يَاوَيْلَتَى أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِيَ سَوْءَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ «31»

لغت و اعراب:

غراب: زاغ و كلاغ كه چندين نوع است و به او فال بد مى زنند. بَحَثَ فى الأرض - از باب مَنَع -: زمين را كَند. فاعلِ ليريه «اللّه» يا «غراب» است. سوأة: شىء زشت و نامطلوب و هر چيزى كه بايد مستور داشت. ويلتا كلمه اى است كه وقت حلول خطر يا رسوايى گفته مى شود كه گويى انسان، هلاكت يا رسوايى خود را مى طلبد.

تفسير:

فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا يَبْحَثُ فِى الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِى سَوْءَةَ أَخِيهِ

از منابع روايى برمى آيد كه هابيل نخستين فرد مردۀ انسانى بود و عنوان شهيد نيز دارد و روحش اولين روحى بود كه از اين جهان به عالم برزخ انتقال يافت، برزخى كه به عنوان مسكن موقّت و محل انتظار ارواح بشرى از آغاز تا پايانشان به منظور حضور در عرصۀ قيامت تهيه و آماده شده است. و تا آن روز حادثۀ مرگ و مسألۀ تشريفات تجهيز ميّت رخ نداده بود. و قابيل پس از كشتن برادر، در پنهان كردن جسد او متحيّر ماند و مدتى او را از محلى به محلى به دوش مى كشيد تا جسد، متغيّر و متعفّن گرديد و روى آوردن برخى از درندگان طيور به او، وى را ناتوان تر كرد و جانش از اين حادثه به لب آمد.

معناى آيه: پس خداوند زاغى را برانگيخت، يعنى الهام نمود يا بعث تكوينى نمود و كلاغ كارى طبق فطرت خود انجام داد، زاغ با چنگال و منقار خويش زمين را مى كند تا به او نشان دهد چگونه جسد متعفّن برادر خويش را پنهان سازد.

ظاهر آيه اين است كه غراب تنها با كندن زمين به او فهمانيد. و ممكن است مراد اين

ص:244

باشد كه پس از كندن، چيزى را هم مانند آذوقۀ خود يا جسد غراب ديگرى را كه كشته بود در زير خاك دفن نمود و مطلب را روشن تر نشان داد.

قَالَ يَاوَيْلَتَى أَعَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِىَ سَوْءَةَ أَخِى فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ

يعنى: قابيل به خود گفت: اى واى بر من، آيا من ناتوان شدم از اين كه همانند اين كلاغ باشم تا جسد متعفّن برادرم را مستور نمايم؟! و در نتيجه جزء پشيمان ها شد، يعنى پشيمان از اصل كشتن برادر و ارتكاب چنين جرمى عظيم. و اين معنا توبه محسوب مى شود.

و ممكن است مراد، پشيمانى از اين باشد كه چرا از آغاز امر متوجه مسألۀ دفن نشدم و آن همه زحمات طاقت فرسا كشيدم؟! و اين وجه ارجح است، زيرا در برخى از روايات دارد كه پس از آن حادثه هر چه قتل ناحق در دنيا واقع مى شود بهره اى از عذاب آن به قابيل مى رسد، و اين علامت عدم تحقّق توبه از اوست، چنان كه برخى از مفسران نوشته اند كه قابيل پس از آن حادثه از منطقه فرار كرد و در عدنِ يمن ساكن شد و شيطان به سراغش رفت و آتش پرستى را به وى آموخت و سپس به وسايل لهو و لعب و استعمال آلات طرب و نوشيدن خمر و گناهان كبيرۀ ديگر روى آورد.

مِن أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُم بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ «32»

تفسير:

مِن أَجْلِ ذَ لِكَ كَتَبْنَا عَلَى بَنِى إِسْرَآئِيلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسَا م بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِى الْأَرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعًا

ص:245

ظاهر آيۀ شريفه اين است كه حكم حرمت كشتن مؤمن به ناحق از زمان بنى اسرائيل كه از عصر يعقوب پيامبر شروع مى شود، تشريع شده است و چون شريعت يعقوب همان شريعت ابراهيم است پس اين حكم در شريعت ابراهيم بوده و در شرع نوح و پيش از آن نبوده، نه بدين معنا كه كشتن مؤمن جايز بوده، بلكه طبق حرمت عقلى مورد عمل عقلا بوده و خدا مردم را به حكم خرد و اقتضاى فطرتشان واگذاشته بوده، و از زمان ابراهيم حرمت تشريعى بر وفق حكم عقل انشاء و جعل شده است. و فرق ميان حكم عقل و شرع اين است كه عقل تنها به قبح عمل حكم مى كند و در حرمت شرعى، يعنى انشاء حكم تحريمى از طرف پروردگار، آثار ديگرى مترتب مى شود نظير: مساوات قتل ظالمانۀ يك نفر با قتل همۀ مردم، حكم قصاص و ديه و كفّارات، عدم ارث قاتل از اموال مقتول و غيره، بنابراين كه شريعت ابراهيمى همان شريعت اسلام است.

معناى آيه: به خاطر صدور چنين جنايتى از يك انسان كه كاشف از وجود غريزه يا غرايزى خطرناك در فطرت اوست مانند صفت حسد، حب شهوت و حب جاه و مال، بر طايفۀ بنى اسرائيل نوشتيم يعنى در لوح محفوظ پيش از خلقت بشر، يا حكم كرديم و مقرر داشتيم و ابلاغ نموديم كه هر كس نَفْسى را بدون صدور قتل نفسى از وى يا ظهور فسادى از او در روى زمين بكشد پس چنان است كه همۀ مردم را كشته است.

و در خبر صحيح است كه امام صادق عليه السلام فرمود: «كسى كه خودكشى كند در جهنم جاودان است». پس خودكشى قهراً از مصاديق اين آيه است.

و مراد از «بغير نفس» استثناى مورد قصاص است كه به خاطر كشتن كسى كشته شود. و مراد از «فساد فى الأرض» محاربه با ولىّ امر و افساد است كه در اين دو مورد، قتل شخص حرام نيست، و موارد ديگرى نيز در شرع استثنا شده كه در آيه بيان نشده يا در آن عصر تشريع نشده بود مانند: كشتن در موارد حدود شرعيه، و دفاع از نفس و عِرض و مال، و مورد مقدميّه براى امرى اهم، تعارض ميان اهمّ و مهم و غيره. و مراد از تشبيه يا مساوات قتل يك فرد با قتل كل افراد، اشتراك هر دو در محل عقوبت يا نوع عذاب است مانند طبقات خاص جهنم يا عذاب هاى معيّن، نه در مقدار و كمّيّت كه اختلاف آن حتمى و عقلى است.

وَ مَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَآ أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعًا

ص:246

يعنى و هر كس نفسى را زنده نمايد پس چنان است كه گويى همۀ مردم را زنده كرده است.

مراد زنده كردن حقيقى به دميدن روح به كالبد نيست كه احدى را چنين قدرتى نباشد چنان كه ظاهراً مراد زنده كردن به توالد و تناسل هم نيست بلكه نظير نجات دادن انسانى از غرق شدن در آب، سوختن در آتش، مرض مهلك و ساير موارد مهلكۀ قطعى است. و بر طبق روايات، وارد كردن مشرك و كافر و منافق به دين حقيقى از مصاديق اين آيه است. و ممكن است توبه دادن هر مبتلا به كباير اخلاقى و عملى نيز از مصاديق خفيف آيه باشد. و مساوات هم در اين جا مثل شق سابق است.

وَ لَقَدْ جَآءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَيِّنَاتِ

يعنى: واقعيت اين است كه فرستادگان ما براى بنى اسرائيل، دلايل روشن را در اثبات حرمت قتل نفس و احكام ديگر آسمانى آوردند. زيرا پيامبران بنى اسرائيل از يوسف صدّيق گرفته تا عيسى بن مريم و خاصّه موسى بن عمران، دلايل منطقى بى شمار و معجزات بسيار و كتاب هاى آسمانى متعدد در مدتى بس طولانى بر آنها عرضه داشتند؛

ثُمَّ إِنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم بَعْدَ ذَ لِكَ فِى الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ

يعنى: سپس بسيارى از آنان پس از رسيدن معجزات و ديدن نشانه هاى آشكار، در روى زمين اسرافكارى كردند و در ريختن خون بى گناهان و غير آن از محرمات از حد تجاوز نمودند.

إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَاداً أَن يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِنْ خِلاَفٍ أَوْ يُنفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ «33» إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِن قَبْلِ أَن تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «34»

ص:247

لغت و اعراب:

احكام محارب

حارَبَه: با او جنگيد، محارب: جنگنده، و در اصطلاح شرع كسى كه اسلحه اى به قصد ترساندن مردم به دست گيرد و امنيت محيط را بر هم زند. فساداً حال است از فاعل يسعون يعنى مفسدين. يقتَّلوا، باب تفعيل از سه فعل مذكور دلالت بر شدت و حتميت فعل دارد.

تفسير:

إِنَّمَا جَزَ ءُاْ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِى الْأَرْضِ فَسَادًا

مراد از جنگ با خدا مخالفت عملى با احكام اوست، و از جنگ با رسول او اخلال به امنيت محيط مسلمين است كه حفظش بر عهدۀ رسول به عنوان امانت اوست، و طبعاً مراد از مخالفت خدا نيز مخالفت از اين راه است نه انجام هر گناهى. و منظور از آيۀ شريفه طبق تصريح روايات، كسانى هستند كه به قصد ارعاب مردم و گرفتن مال و تعرض به ناموس و كشتن آنها اسلحه اى سرد يا گرم به دست گيرند و ظاهر شوند، نه هر فرد يا گروهى كه با دولت اسلامى به جنگ برخيزند كه بر آنها احكام محارب بار نمى شود و پيامبر اسلام نيز پس از پيروزى، بر آنها حكم محارب بار نمى كردند.

معناى آيه: جز اين نيست كه مجازات و كيفر كسانى كه محاربند و از مسلمين سلب امنيت مى كنند كه گويى با خدا و رسول مى جنگند، و در روى زمين سعى در ايجاد فساد و تبهكارى دارند،

أَن يُقَتَّلُواْ أَوْ يُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُم مِّنْ خِلاَفٍ أَوْ يُنفَوْاْ مِنَ الْأَرْضِ

اين است كه يكى از حدود و كيفرهاى چهارگانۀ زير در حق آنها جارى گردد:

اول - تقتيل، يعنى با شدت و بدون تأخير و سستى كشته شوند.

دوم - تصليب، يعنى با قاطعيت به دار آويخته گردند.

سوم - تقطيع، يعنى دست ها و پاهايشان بر خلاف هم قطع گردد. مراد از بريدن دست ها بريدن چهار انگشت غير ابهام از موضع اتصال به كف، و از بريدن پاها بريدن قدم يعنى جلو پاست به طورى كه ساق بر روى پاشنه باقى بماند و بتواند روى آن بايستد، و مراد از خلافِ هم، بريدن دست از طرف راست و پا از طرف چپ يا عكس آن است.

ص:248

چهارم - نفى بلد، يعنى از سرزمين خود تبعيد گردند.

ذَ لِكَ لَهُمْ خِزْىٌ فِى الدُّنْيَا وَ لَهُمْ فِى الْأَخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ

يعنى: اين نوع حد و كيفر دربارۀ محاربين، تنها خوارى و رسوايى در دنياست، و آنها را در آخرت عذابى بزرگ است.

بدان كه در محارب به معنايى كه گذشت فرقى نيست ميان آن كه مرد باشد يا زن، و اين كه محاربه در شب باشد يا روز، و محارب فرد باشد يا گروه. و دزد مسلّح چه در داخل شهر يا خارج آن محارب است. و اختلاف است در اين كه كيفرهاى چهارگانه مطلقاً به نحو تخيير است يا ترتيب، بدين معنا كه بايد حاكم به تناسب عمل محارب، كيفر جارى نمايد. و مدت ماندن مصلوب بر سرِ دار با حاكم است، و مدت تبعيد يك سال و بيشتر است.

إِلَّا الَّذِينَ تَابُواْ مِن قَبْلِ أَن تَقْدِرُواْ عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

يعنى: واجب است حدود فوق دربارۀ محارب ها جارى شود مگر كسانى كه پيش از آن كه بر آنها غالب شويد توبه كرده باشند، پس بدانيد كه حتماً خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است. يعنى در صورت توبه، خداوند از حقوق خود نسبت به او مى گذرد و طبعاً حقوق مردم باقى است، پس اگر در مدت محاربه از او قتلى صادر نشده كيفرهاى چهارگانه ساقط مى شود، و اگر مالى تلف نموده ضامن قيمت آن است. و اگر كسى را كشته باشد قتل او به عنوان حدّ ساقط است ولى حقّ قصاص براى ولىّ دم باقى است.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «35» إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُم مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَمِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذَابِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «36» يُرِيدُونَ أَن يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَمَا هُم بِخَارِجِينَ مِنْهَا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِيمٌ «37»

ص:249

لغت واعراب:

ابتغاء: طلب و جستجو. افتدى بالمال: مال را براى خود فدا داد. و مثله معه عطف است به «ما» ى موصول.

تفسير:

يَأَ يُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ ابْتَغُواْ إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا پروا كنيد و به سوى او وسيله جوييد. يعنى در سير معنوى به سوى او و تقرب به او كه هدف اصلى آفرينش انسان است دستاويزى بجوييد. و وسيله اعم است و شامل تحصيل عقايد حقه، و اخلاق فاضله و عمل هاى صالح از واجبات و مستحبات، و دعا و اصرار در آن و سوگند دادن به اسماء عظام و مقدسات عالم، و توسّل به مقربان درگاهش مانند انبيا و معصومين و فرشتگان و غير آنها مى شود.

وَ جَاهِدُواْ فِى سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

يعنى: و در راه او جهاد و كوشش نماييد، با حضور در جبهه هاى جنگ ابتدايى و دفاعى و مبارزۀ با نفس امّاره، باشد كه رستگار شويد.

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْ أَنَّ لَهُم مَّا فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُواْ بِهِ مِنْ عَذَابِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: بى ترديد كسانى كه در دنيا كفر ورزيدند و اصول دينشان هرچند برخى از اصول آن مورد قبول واقع نشد، اگر در روز رستاخيز همۀ آنچه در اين زمين است از آنِ آنها باشد، يعنى: از اموال گرانبها و معادن و خزاين و آنچه بشرها تهيه كرده اند و آنچه نكرده اند كه اينها غايت مقدورات بشر است و مثل آن نيز همراه آن باشد، يعنى دو برابر شود، تا همه را براى نجات خود از عذاب روز قيامت فدا دهند هرگز از آنها قبول نخواهد شد، و براى آنها عذابى دردناك است.

يُرِيدُونَ أَن يَخْرُجُواْ مِنَ النَّارِ

آيه در مقام بيان وصفى از حالات دوزخيان است و مراد از اراده، آرزوست. يعنى: آنها

ص:250

پيوسته آرزو دارند كه از آتش بيرون آيند. و ممكن است مراد ارادۀ حقيقى باشد كه از هر سو به سوى ديگرِ آتش به احتمال اين كه امكان خروج است، يا به ديدن نورى مثلاً به قصد بيرون شدن مى روند، نظير كُلَّمَآ أَرَادُواْ أَن يَخْرُجُواْ مِنْهَآ أُعِيدُواْ فِيهَا [سجده، 20] هرگاه بخواهند از آن جا بيرون روند به همان جا بازگردانده مى شوند.

وَ مَا هُم بِخَارِجِينَ مِنْهَا وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّقِيمٌ

احكام سارق

يعنى: ولكن هرگز آنها از آن جا بيرون شدنى نيستند، و آنها را در آن جا عذابى ثابت و پابرجاست.

وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا جَزَاءً بِمَا كَسَبَا نَكَالاً مِنَ اللّهِ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «38» فَمَن تَابَ مِن بَعْدِ ظُلْمِهِ وَأَصْلَحَ فَإِنَّ اللّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «39»

لغت و اعراب:

سَرَقَ المالَ - از باب ضَرَب -: دزديد آن را، يعنى از حرزش بدون رضا و اطلاع مالك برداشت. نَكَلَ بفلان - از باب نَصَر -: عذابى كرد او را كه سبب عبرت ديگران شد. جزاءً و نكالاً هر دو مفعولٌ له اقطعوا است. ايدى: جمع يد، كف دست تا مچ، دست از سر انگشتان تا مِرفق يا تا كتف. أصلَحَ: صالح شد يا اصلاح نمود.

تفسير:

وَ السَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ أَيْدِيَهُمَا جَزَآءَم بِمَا كَسَبَا نَكَالًا مِّنَ اللَّهِ

خطاب آيه به حكّام و اولياى امور مسلمين است از معصوم و منصوب از قِبَل او، و توجيه خطاب به مردم سبب هرج و مرج است. و مراد از «يد» در اين جا چهار انگشت

ص:251

غير ابهام دست است تاكف. و ذكر مفعولٌ له اول براى بيان كيفر سارق است نسبت به فعل انجام شده، و مفعولٌ له دوم براى ردع وى است از تكرار و ردع ديگران از ارتكاب مثل آن.

معناى آيه: اى اولياى امور مسلمين، دست هاى مرد دزد و زن دزد را به سزاى آنچه مرتكب شده اند قطع كنيد، يعنى غير ابهام را از موضع اتصال انگشتان به كف دست ببريد، تا اين حكم عذابى عبرت آموز از جانب خداوند باشد.

وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ

يعنى: و خداوند عزيز است يعنى مقتدر و غالب و شكست ناپذير است، حكيم است يعنى همۀ دستورات تشريعى اش همانند صنع ها و عملكردهاى تكوينى اش طبق حكمت بالغه و كمال متانت و اتقان است. پس حكم قطع مقتدرانه اش بر وفق نظام امّت و مصالح ملت است.

فَمَن تَابَ مِن م بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

يعنى: پس هر كه پس از ظلمش، يعنى پس از دزدى كه ظلم به خود و ظلم به صاحب مال و ظلم به قانون محكم و متقن مالكيت است، توبه نمايد وصالح گردد، يا آن نقص و تخريبى را كه در ملك غير ايجاد نموده به ردّ غرامت اصلاح و ترميم كند، پس خدا نيز بر او عطف توجه مى كند، زيرا خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَيَغْفِرُ لِمَن يَشَاءُ وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «40»

تفسير:

أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ

«مُلك» به ضمّ اول، غالباً در سلطه و حاكميت استعمال مى شود. و خطاب در آيه به

ص:252

پيامبر يا مطلق مكلّف است. و سوق آيه به منزلۀ تعليل بر احكام گذشته است مانند اجراى حدود بر متخلّفان در دنيا و وارد كردن كفار به دوزخ در آخرت كه همه از شئون حاكميت خداست.

معناى آيه: آيا ندانسته اى كه سلطۀ حقيقى و حاكميت واقعى بر آسمان ها و زمين از آنِ خداوند است؟ يعنى به ملاك آن كه آفرينش همه و حفظ و تدبير امور همه و به هم زدن نظم و فانى كردنِ تركيب فعلى همه در موعد مقرر خود به ارادۀ نافذ و تامّ اوست.

يُعَذِّبُ مَن يَشَآءُ وَ يَغْفِرُ لِمَن يَشَآءُ وَ اللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ

يعنى: طبق اين سلطه و حاكميت، هر كه را بخواهد از كسانى كه استحقاق عقاب دارند به اقتضاى عدل و حكمت خود عذاب مى كند، و هر كه را بخواهد از آنان به اقتضاى رحمتش مى آمرزد، يعنى استحقاق عاصى او را از اختيار بيرون نمى برد، و خدا بر هر چيزى تواناست.

يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لاَ يَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِينَ هَادُوا سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَمَن يُرِدِ اللّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللّهِ شَيْئاً أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللّهُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيَا خِزْيٌ وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ «41»

ص:253

تفسير:

خطر منافقان

يَأَيُّهَا الرَّسُولُ لَايَحْزُنكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِى الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُواْ ءَامَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ

اين آيه در مقام اطمينان دل دادن به پيامبر و يارانش و نهى از حزن و اندوه از اعمال دو طايفۀ شتابان در كفر است: منافقان و عدّۀ خاصى از يهود. معناى آيه: اى فرستادۀ ما، هرگز تو را كسانى كه در كفر سرعت دارند اندوهگين نسازد. مراد از سرعت آنها در كفر، ادامۀ گرايش به آن و طرفدارى و فعاليت در راه آن و مبارزه با مؤمنان است. از كسانى كه منافق اند و به زبانشان مى گويند ايمان آورديم در حالى كه دل هاى آنان ايمان نياورده است؛

وَ مِنَ الَّذِينَ هَادُواْ سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ ءَاخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ

يعنى: و از كسانى كه يهودى هستند و سخت شنواى كذب اند، يعنى راجع به نفع يهوديت هر دروغ و اكاذيبى را مى شنوند و مى پذيرند؛ و سخت شنواى گروه ديگرى هستند كه هرگز نزد تو نيامده اند، يعنى شنواى سخنان علمايشان هستند كه با وجود ادلّۀ روشن به نبوتت به نزد تو نيامده اند.

يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِن م بَعْدِ مَوَاضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هَذَا فَخُذُوهُ وَ إِن لَّمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُواْ

طايفۀ بنى نضير و بنى قريظه دو طايفه از يهود پيش از اسلام و رقيب و دشمن يكديگر بودند. بنى نضير در عِدّه و عُدّه قوى تر و بنى قريظه كمتر و ضعيف تر بود و از اين رو اگر شخصى از بنى نضير كسى را از بنى قريظه مى كشت نصف ديۀ معمول روز را مى پرداخت، و اگر شخصى از بنى قريظه كسى را از بنى نضير مى كشت بايد هم قصاص مى شد و هم ديۀ كامل مى پرداخت، و اين در حالى بود كه حكم تساوى ديۀ همۀ انسان ها در تورات مندرج بود و علما و احبار تورات به لحاظ قدرت و سيطرۀ بنى نضير حكم را پنهان مى داشتند، و علم كتاب تورات و استنساخ و مطالعه و افتاى بر طبق آن هم در انحصار علما و احبار معدود عصر بود.

پس از ظهور اسلام، طايفۀ بنى قريظه اسلام آوردند و اتفاقاً فردى از بنى نضير

ص:254

به دست آنها كشته شد. علماى بنى نضير گروهى را راجع به حادثه نزد پيامبر اسلام فرستادند و به آنها توصيه كردند مسأله را مطرح نمايند، اگر پيامبر پاسخ را بر وفق سنّت جائرانۀ آنها داد بپذيرند و اگر برطبق تورات حقيقى داد و حكم به تساوى خون ها و الغاى امتيازات قبيله اى نمود نپذيرند. گفته شده كه آيه اشاره به اين حادثه است. و برخى گفته اند اين آيه ناظر به قضيۀ رجم است كه در تورات حقيقى حكم زناى مرد يا زن محصَنه رجم و سنگسار كردن است، لكن چون مردى ثروتمند از يهود زناى محصَنه كرده بود علماى تورات براى رعايت حال وى حكم رجم را تبديل به تازيانه نمودند و پس از وقوع اختلاف در ميانشان عده اى را به حضور پيامبر اسلام فرستادند و به آنها گفتند اگر به تازيانه حكم كرد بپذيريد، و اگر به رجم حكم كرد نپذيريد.

معناى آيه: آن قوم ديگر پيوسته كلمات الهى تورات را پس از آن كه هنگام نزولش همه در محل مناسب خود قرار داشت تحريف مى كنند، يعنى حذف يا جا به جايى يا تبديل به كلام خودشان مى كنند. آنها همواره به يهودانى كه نزد تو مى آيند مى گويند: اگر محمّد صلى الله عليه و آله و يارانش دربارۀ فلان موضوع مثلاً اين مطلب را به شما گفتند بگيريد و بپذيريد، و اگر آن حكم را ندادند و نگفتند از قبول غير آن بپرهيزيد. مراد اين است كه اگر طبق تورات تحريف شدۀ آنها گفت قبول كنند، و اگر طبق تورات واقعى گفت بپرهيزند.

وَ مَن يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا

فتنه به معناى عذاب و ضلالت و امتحان استعمال مى شود. و معناى آيه اين است: و هر كه خداوند ارادۀ عذاب و گمراهى او را كند يعنى به خاطر كوشش او در كفر و شنوايى كذب و تحريف كتاب خدا و گمراه كردن مردم، پس تو هرگز براى او در برابر خدا چيزى را مالك نخواهى بود، يعنى قدرت بر هيچ امرى به نفع او پيدا نمى كنى.

أُوْلَئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَن يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِى الدُّنْيَا خِزْىٌ وَ لَهُمْ فِى الْأَخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ

يعنى: آنها كسانى هستند كه خدا نخواسته است دل هايشان را پاك كند يعنى از پليدى كفر و نفاق و عناد به واسطۀ توفيقات خاصّى كه براى مؤمنان دارد؛ آنها را در دنيا خوارى و رسوايى و در آخرت عذابى بزرگ است.

ص:255

سَمّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِن جَاؤوكَ فَاحْكُم بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن يَضُرُّوكَ شَيْئاً وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ «42» وَكَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَعِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِيهَا حُكْمُ اللّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَمَا أُوْلئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ «43»

لغت و اعراب:

سمّاعون صفت الذين هادوا است. أكّالون صفت قوم اخرين. سَحَتَ الشىءَ - از باب مَنَع -:

هلاك نمود آن را، ريشه كن كرد آن را، سُحت: مال حرام، زيرا بركتش ريشه كن شده است.

للكذب، مراد دروغ هايى است كه احبار مى گويند.

تفسير:

سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ

يعنى: آن گروه از يهود كه سرعت در كفر دارند سخت شنوندۀ دروغ اند يعنى دروغ هايى كه احبارشان به نام احكام الهى تورات به آنها القا مى كنند، و آن قومى كه تحريف كننده اند سخت حرامخوارند، زيرا هر چه از تورات تحريف مى كنند به نفع عده اى مترفين است و از آنها رشوۀ كلانى مى گيرند.

فَإِن جَآءُوكَ فَاحْكُم بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِن تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَن يَضُرُّوكَ شَيْئًا

يعنى: پس اى پيامبر، اگر آنها براى حَكَميت در موارد اختلافشان نزد تو آمدند اگر خواستى ميان آنها داورى نما و يا از آنها اعراض كن، و اگر از آنها اعراض كنى و قضاوت ننمايى هيچ آسيب و ضررى به تو نخواهند رساند.

ص:256

وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ

يعنى: و اگر داورى كردى حتماً ميانشان به قسط و عدل قضاوت نما، زيرا خداوند مقسطين را يعنى عدالت پيشگان را دوست دارد.

وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْرَاةُ فِيهَا حُكْمُ اللَّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِن م بَعْدِ ذَ لِكَ

اين استفهام براى انشاى تعجب از حال احبار يهود است، و «بعد ذلك» اشاره به حكم پيامبر اسلام است. يعنى: و اى پيامبر، چگونه آنها در موارد منازعه تو را به داورى مى گيرند در حالى كه كتاب تورات در نزد آنهاست و حكم الهى واقعه در آن مندرج است، يعنى كتاب خودشان را كه قبول دارند رها مى كنند و تو را كه به نبوت قبول ندارند به قضاوت مى طلبند! و سپس از حكم تو هم اعراض مى كنند.

وَ مَآ أُوْلَئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ

و آنان واقعاً مؤمن نيستند. ظاهراً اين جمله اشاره است به حقيقتى كه آنها پنهان مى داشتند، زيرا چون رشوه گرفته و بر خلاف تورات حكم دادند عده اى از خودشان با آنها مخالفت كردند و آنها براى حفظ حيثيت خود كسانى را به نزد پيامبر اسلام فرستادند به اميد آن كه بر وفق كذب آنها فتوا بگيرند تا معضل خود را حل كنند، و گرنه در واقع آنها نه به حكم پيامبر ايمان داشتند و نه به حكم تورات.

إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدىً وَنُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَالرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِن كِتَابِ اللّهِ وَكَانُوا عَلَيْهِ شُهَدَاءَ فَلاَ تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلاَ تَشْتَرُوا بِآيَاتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ «44»

ص:257

لغت و اعراب:

هادَ - از باب نَصَر -: توبه كرد و به حق بازگشت، يهودى شد. ربّانى: منسوب به ربّ با اضافۀ الف و نون مانند جسمانى، يعنى كسى كه از حيث دانش يا تقوا منسوب به خدا باشد.

اَحبار: جمع حبر - به فتح و كسر - يعنى عالم صالح. بما استحفظوا «باء» سببيه و متعلّق به يحكم بها، من كتاب بيان موصول است، أى بسبب الكتاب الذى طولبوا بحفظه و الشّهادة عليه. اشتراء: خريدن، فروختن، چيزى را به دست آوردن.

تفسير:

إِنَّآ أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدىً وَ نُورٌ

اين آيه به منزلۀ بيانِ «و عندهم التوراة فيها حكم اللّه» در آيۀ سابق است. يعنى: حقيقت اين است كه ما كتاب تورات را فروفرستاديم كه در آن هدايت است، يعنى راهنمايى ملل جهان از عصر موسى بن عمران تا زمان عيسى بن مريم به سوى شريعت موسوى و اصول و فروع آن و احكام مورد نياز جامعه. و در آن نور است، يعنى حقايق دين و معارف الهى است كه همانند نور، ظلمت هاى جهل و انحرافات اعتقادى و اخلاقى و عملى را مى زدايد. و ممكن است مراد از هدايت، راهنمايى به اصول دينى و معارف اعتقادى، و مراد از نور، روشنگرى فروع دينى و تقواى عملى باشد.

يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُواْ لِلَّذِينَ هَادُواْ

يعنى: توراتى كه پيوسته و به مرور زمان و طول تاريخ، سلسلۀ عظيم پيامبران بنى اسرائيل پس از موسى تا ظهور عيسى براى قوم يهود بدان حكم مى كنند، پيامبرانى كه همگى تسليم فرامين خدا بودند و هيچ خلاف و عصيانى از آنها سر نزده است. و حكم يعنى داورى در مقام منازعه و خصومت، و نيز بيان احكام الهى در موارد جهل.

وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُواْ مِن كِتَابِ اللَّهِ وَ كَانُواْ عَلَيْهِ شُهَدَآءَ

يعنى: و نيز بر طبق تورات در طول تاريخ حكم مى كنند ربّانى ها يعنى علمايى كه به

ص:258

واسطۀ علوّ درجاتشان منسوب به خدا شده اند، و احبار يعنى عموم درس خوانده هاى دينى كه قدرت فهم و ابلاغ تورات را دارند. و حكم اينان به تورات به خاطر اين است كه از جانب خدا و پيامبرشان حفظ آن كتاب از تضييع و تحريف و از فراموشى در ميان جامعه از آنها خواسته شده، و آنان در روز قيامت گواهان آن كتاب خواهند بود، گواهى بر اين كه از جانب خدا بود و ما پذيرفتيم و عمل كرديم و همان گونه كه نازل شده بود به مردم ابلاغ نموديم.

فَلَا تَخْشَوُاْ النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لَاتَشْتَرُواْ بَِايَتِى ثَمَنًا قَلِيلًا

خطاب به ربّانيون و احبار است پس از بيان آن كه حفظ تورات به عهدۀ آنهاست.

يعنى: از مردم نترسيد و از من بترسيد و تورات را از حيث محتوا و اصول و فروع و معارف، همان گونه كه هست به جامعه ابلاغ كنيد و هرگز به وسيلۀ آيات من بهاى اندكى به دست نياوريد. يعنى به واسطۀ تغيير و تحريف و حذف و تبديل آيات آسمانى من قناعت به جاه و مال دنيوى نكنيد. و مع الاسف چنين كردند و تورات عظيم حقيقى را آن چنان تحريف نمودند كه به كلى از قداست و نورانيت و حجّيت و ثواب تلاوت و تدبّر انداختند و ملّتى را به نام يهود از دين حقيقى و سير به سوى حق تا امروز و آينده اى ممتد منحرف كردند و هر يك به نوبۀ خود از اندكى از جاه و مال دنيوى برخوردار شدند تا روزى كه داورى خداوند را ببينند.

وَ مَن لَّمْ يَحْكُم بِمَآ أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ

يعنى: و كسانى كه طبق آنچه خدا نازل نموده حكم نكنند آنها هستند كه كافرند.

بدان كه بى ترديد اطلاق آيه مراد نيست و هر قاضى يا اظهار نظركننده بر خلاف واقع و در مورد هر امرى كافر نيست، و بدين جهت آيه را مقيّد نموده اند به جايى كه حكم صادرشده به قصد استهزا و حلال شمردن حرمت ما أنزل اللّه باشد. ولى در مورد آيه كه علماى يهود حكم به ثبوت ديه در مورد قصاص و ثبوت جَلد در مورد رجم كردند، حكمشان مقارن تشكيك يا ردّ نبوت پيامبر اسلام بود، پس قهراً كفرآور است.

ص:259

وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ «45»

برخى از احكام قصاص

لغت و اعراب:

أنّ النفس بالنفس به تقدير «تُقابل بالنفس» يعنى «باء» مقابله است در هر پنج مورد.

جَرح - به فتح -: زخم زدن، و به ضَمّ: زخم. الجروح قصاص به تقدير ذوقصاص. قاصَّ زيداً:

كارى نظير كار او درباره اش انجام داد. قصاص و مقاصّه: مقابله به مثل در كار.

تفسير:

وَ كَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصَاصٌ

يعنى: و ما در كتاب تورات بر ملت يهود اين گونه نوشتيم و مقرر كرديم كه نفس در برابر نفس، و چشم در برابر چشم، و بينى در برابر بينى، و گوش در برابر گوش، و دندان در برابر دندان است يعنى قصاص مى شود، و هر جراحت و زخمى قصاص دارد.

بدان كه اين احكام در تورات آمده و حال هم نسخ نشده و در اسلام نيز ثابت است. و مجموع موضوعاتى كه در اسلام حكم قصاص دارد چهار قسم است: نفس يعنى جان، اعضاى بدن، منافع اعضا، و جراحات. و اجراى قصاص در موارد مذكور مقيّد به قيودى است كه در كتب فقهى اسلامى به نحو مبسوط نوشته شده است. مثلاً اصل قصاص مشروط است به آن كه جنايت اول عمدى باشد، و جانى و مَجنيٌّعليه در اسلاميت و حرّيت

ص:260

مساوى باشند، و جانى پدر مَجنيٌعليه نباشد، و گرنه مسلم در برابر كافر، و آزاد در برابر برده، و پدر در برابر اولاد كشته نمى شود، و بچه و ديوانه قصاص نمى شوند. و نيز عضو متعلق قصاص، تنها اعضاى مذكور نيست بلكه همۀ اعضاى بدن انسان جز نادرى از آنها قصاص دارد. و گاهى عضو و منفعت، هر يك جداگانه قصاص پيدا مى كند، مانند بريدن گوش و ازالۀ قوۀ سامعه. و قصاص در جراحت نيز شرايط خاصى دارد و تفصيل مسأله در فقه اسلامى است.

فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَّهُ

مراد از «مَنِ» موصوله ممكن است جانى و آغازگر جنايت باشد يا مَجنيٌّعليه يعنى كسى كه جنايت بر او وارد آمده. يعنى پس هر كس قصاص را تصدّق نمود و از آن گذشت، يا به قصاص تن داد، پس آن كفارۀ گناه او خواهد بود. مثلاً اگر عَمرو فرزند زيد را كشت، زيد ولىّ دم است و مى تواند عَمرو را قصاصاً بكشد. حال اگر گذشت و عفو نمود گويى جانى تازه به عمرو تصدّق داده و خدا آن را كفّارۀ گناهش قرار مى دهد. و اگر عمرو به راحتى خود را در اختيار زيد قرار داد كه قصاص شود گويى خود را به زيد تصدّق داده و اين، كفارۀ همۀ گناهان غير قتل او خواهد بود و گناه قتل به قتل برداشته مى شود.

وَ مَن لَّمْ يَحْكُم بِمَآ أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ

يعنى: و كسانى كه بر طبق آنچه خدا نازل نموده داورى نكنند، خواه كفرآور باشد يا نه، آنها هستند كه ظالم و ستمگرند، ستم به نفس خود، و ستم به قانون الهى كه به دور افكنده، و ستم به جامعه كه آن را از عدالت اجتماعى محروم كرده و فساد اجتماعى ايجاد نموده است.

وَقَفَّيْنَا عَلَى آثَارِهِم بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَيْنَاهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدىً وَنُورٌ وَمُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدىً وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ «46» وَلْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فِيهِ وَمَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُوْلئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ «47»

ص:261

لغت و اعراب:

قفّى فلاناً زيداً و بزيد و على أثر زيد: فلانى را به دنبال زيد درآورد. مرجع ضمير آثارهم نبيّون در آيۀ سابق است. مصدّقاً اوّلى حال است از عيسى، و دومى از انجيل. انجيل كتاب آسمانى عيسى است، و در كتب لغت مسيحيان است كه انجيل كتابى است كه قدّيس هاى چهارگانه يعنى مَتّى و مَرقُس و لوقا و يوحَنّا از زندگانى مسيح به الهام خدا نوشته اند، و آن كلمۀ يونانى به معناى بشارت است.

تفسير:

وَ قَفَّيْنَا عَلَى ءَاثَارِهِم بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ

يعنى: و ما عيسى بن مريم را به دنبال پيامبران بنى اسرائيل آورديم در حالى كه او پيامبرى تصديق كنندۀ تورات پيش از خود بود.

ذكر تورات تنها براى عظمت و اهميت آن است كه سومين كتاب آسمانى و حاوى سومين شريعت بود، و گرنه او مصدّق بود كتب ديگرى را پس از آن كه كتاب شريعت نبودند، و معناى تصديق تورات تأييد آسمانى بودن آن و تصديق اغلب مندرجات آن و امضا و پذيرش مجموع شريعت مندرج در آن است جز اندكى از احكام منسوخۀ آن كه محقِّق عنوان نسخ دين است.

وَ ءَاتَيْنَاهُ الْإِنجِيلَ فِيهِ هُدىً وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِينَ

يعنى: و عيسى را انجيل داديم، و آن چهارمين كتاب، حامل چهارمين شريعت آسمانى است، كه در آن كتاب هدايت و نور است (كه معناى آن در آيۀ 44 گذشت) و انجيل نيز تورات را كه پيش از آن بود تصديق مى كرد، و آن كتاب براى پرهيزگاران عصر خود سراپا هدايت و پند و موعظه بود. و تكرار هدايت در آيه ممكن است بدين جهت باشد كه مراد از اوّلى راهنمايى انجيل به سوى احكام اصولى و معارف اعتقادى است و مراد از دومى راهنمايى به نصايح و حِكَم اخلاقى و مراد از نور،

ص:262

احكام شرعى و معارف عملى است.

وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنجِيلِ بِمَآ أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ وَ مَن لَّمْ يَحْكُم بِمَآ أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ

يعنى: و اهل انجيل نيز بايد بر وفق همان چيزى كه خدا در آن كتاب فروفرستاده است حكم كنند. مراد از اهل، علماى انجيل و كسانى اند كه آشنا به معارف و معانى آن هستند و مراد از حكم، بيان احكام اصولى و فروعى براى جهّال در مقام عمل، و قضاوت در مورد نزاع ميان متحاكمين است. و كسانى كه طبق آنچه خدا نازل كرده حكم نكنند آنها هستند كه فاسق و خارج از فرمان خدايند.

بدان كه مورد چند آيۀ گذشته هرچند علماى يهود و مسيحيت است ولكن مفاد سه جمله در سه آيۀ وَ مَن لَمْ يَحْكُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ،... هُمُ الَظَّالِمُونَ، ... هُمُ الْفَاسِقُونَ حكمى است كلى و مراد اين است كه بايد علما و دانشمندان هر عصرى طبق شريعت الهى آن عصر حكم كنند، خواه علماى يهود در زمان نبوت موسى و خواه علماى نصارا در زمان نبوّت عيسى و يا علماى اسلام پس از ظهور اسلام تا دامنۀ قيامت.

و نيز بدان كه در اين چند آيه به كسانى كه طبق ما انزل اللّه حكم نكنند سه عنوان اطلاق شده: كافر، ظالم و فاسق. دو عنوان اوّلى دربارۀ علماى تورات و عنوان سوم در حق علماى انجيل است. و در جهت اختلاف سه عنوان گفته شده كه علماى يهود از اصول عقايد دينى خود بيرون نرفتند بلكه به تبع هواى نفس، برخى از احكام فرعى كتاب خود را تحريف كرده، انكار نمودند، پس به آيات خدا كافر و ظالم شدند. و اما علماى نصارا به كلى توحيد را تبديل به شرك و تثليثِ ضد توحيد نمودند و بولس مسيحى هم شريعت موسى را كه شريعت مسيح هم بود به كلى كنار زد و دين مسيحيت را دينى مستقل و جدا از دين موسى اعلام نمود.

پس گويى علماى مسيح به كلى از دين حق اصولاً و فروعاً بيرون رفتند و فسق عبارت است از خروج شىء از محل استقرار خويش، نظير خروج ميوه از قشر، و مار از پوست.

ص:263

وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلكِن لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ «48»

انجيل و قرآن

لغت و اعراب:

مهيمن: امين، حاكم، مراقب و نگهبان، قائم به امر. عما جاءك به تقدير منحرفاً عما جاءك. شرعة: شريعت و آيين. منهاج: راه روشن. مرجع: مصدر ميمى به معناى رجوع.

تفسير:

وَ أَنْزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ

يعنى: و اى پيامبر، ما اين كتاب را به سوى تو به حق فروفرستاديم، يعنى به درستى و حقيقت و هدفى والا و برتر و عقلانى، در حالى كه تصديق و تأييدكنندۀ همۀ كتاب هاى آسمانى است كه پيش از او بوده و مُهَيمن بر آنهاست. يعنى اگر به فرض نسخه هاى تمام آنها را در برابر قرآن قرار دهند، قرآن را همانند مراقب كامل و ناظر بصير به حقايق و معارف آنها، و وقوع تحريف در اصول و فروع آنها، و روشنگر احكام موقّت، و مخصِّص برنامه هاى عام، و مقيِّد اطلاقات، و ناسخ منسوخات، و ايضاح گر مبهمات، و مفصِّل

ص:264

مجملات، و تحكيم بخش متشابهات و رافع تعارضات آنها خواهند يافت.

فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَآ أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لَاتَتَّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ عَمَّا جَآءَكَ مِنَ الْحَقِّ

يعنى: پس ميان آنها طبق ما انزل اللّه حكم كن. يعنى پس اى پيامبر، لازم وجود چنين كتابى در قلب تو و تسلّط فكر و ذهن تو بر همۀ اسرار و حقايق آن، مهيمن بودن تو بر محتوا و همۀ احكام و معارف آنهاست، بنابراين در ميان آنها در تمام موارد اختلافشان از اصول عقايد و فنون اخلاق و فروع اعمال و موارد موضوعات، طبق آنچه خدا بر تو نازل نموده قضاوت كن، يعنى طبق شريعت خود كه مهيمن و حاكم بر آن شرايع است. و هرگز از هواهاى نفسانى آنها به انحراف از حقى كه برايت آمده پيروى مكن.

لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهَاجًا

يعنى: براى هر يك از شما صاحبان شرايع مختلف، شريعت و راه روشنى قرار داديم.

يعنى براى يهود از عصر نزول تورات تا زمان عيسى، و براى نصارا از زمان نزول انجيل تا بعثت محمّد صلى الله عليه و آله و نزول قرآن، و براى مسلمين از زمان بعثت محمّد صلى الله عليه و آله تا دامنۀ قيامت، دين و شريعت خاصى كه در اصول و فروع متناسب عصر و در خور استعداد جامعه و متضمن مصالح تامّۀ دنيا و آخرتشان باشد، تنظيم و ابلاغ نموديم. و ذكر دو قسم از اهل كتاب به جهت سبق ذكر آنهاست و گرنه مراد، اعم از آنها و قوم نوح و قوم ابراهيم است.

وَ لَوْ شَآءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً

ظاهر خطاب به همۀ ملل مختلف جهان از يهود و نصارا و مسلمين و ساير صاحبان شرايع است. يعنى: و اگر خدا ارادۀ جدى مى كرد همۀ شما را يك ملت و امت قرار مى داد.

بدين معنا كه طايفۀ بشر را از آغاز آفرينش تا پايان آن داراى يك استعداد راكد و ادراك محدود مى كرد (نظير مورچه ها و زنبورها و موريانه ها) كه از اول تا آخر عمر نوعتان به يك سيره و روش طبيعى و تحت آيين فطرت، زندگى اجتماعى مى كرديد.

وَلكِن لِّيَبْلُوَكُمْ فِى مَآ ءَاتَاكُمْ

يعنى: ولكن شما را داراى استعدادهاى مختلف قابل تكامل و تعالى به واسطۀ تبادل تجربه ها و مرور اعصار قرار داد و بر حسب اختلاف و تكاملتان در هر برهه اى از زمان، شريعتى براى شما فرستاد، تا شما را در آنچه به شما داده يعنى در استعدادهايتان بيازمايد

ص:265

تا فطرت ها و استعدادهاى مكنونِ سعادت و شقاوت بروز نمايد و فعليت يابد و در جملۀ حزب اللّه يا در رديف حزب الشيطان قرار گيريد.

پس مراد از موصولِ «ما اتاكم» انواع استعدادهاى مكنون و مودوع در نهاد بشر و اقسام شرايع و قوانين آسمانى است كه خدا بدان وسيله بشر را آزمايش مى كند.

فَاسْتَبِقُواْ الْخَيْرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ

خطاب به مسلمين است. يعنى: پس از آن كه براى شما كتابى مهيمن و ناظر بر همۀ كتاب هاى آسمانى و دينى كامل و حاكم بر همۀ شرايع داديم، پس بايد در دنيا به سوى همۀ خيرات و كارهاى نيك اعتقادى و عملى فردى و اجتماعى سبقت جوييد، يعنى هريك بر ديگرى پيشى گيرد. بازگشت شما همگى به سوى خداست، پس در آن جا شما را از همۀ آنچه در دنيا در آن اختلاف داشتيد از اصول اعتقادات و فروع اعمال و كارهاى دنيوى و روابط اجتماعى آگاه خواهد نمود، يعنى حق را پاداش و باطل را كيفر خواهد داد.

وَأَنِ احْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَن يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ مَا أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكَ فَإِن تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّمَا يُرِيدُ اللّهُ أَن يُصِيبَهُم بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النّاسِ لَفَاسِقُونَ «49» أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ «50»

لغت و اعراب:

و أن احكم تأويل به مصدر و عطف است به كتاب در صدر آيۀ پيشين به تقدير «أنزلنا الكتاب و الحكم بين الناس» و يا به تقدير «و أوحينا اليك الحكم». فتنه: عذاب، امتحان، ضلالت. أنّما يريد اللّه به تقدير ارادة اللّه. أصاب زيداً بذنبه: زيد را به خاطر گناهش به عذاب و درد افكند.

ص:266

تفسير:

پرهيز از اهل كتاب

وَأَنِاحْكُم بَيْنَهُم بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُوَ لَاتَتَّبِعْ أَهْوَآءَ هُمْ وَاحْذَرْ هُمْأَن يَفْتِنُوكَ عَن م بَعْضِمَا أَنْزَلَاللَّهُ إِلَيْكَ

يعنى: و به تو وحى كرديم كه ميان آنها، يعنى اهل كتاب، طبق آنچه خدا بر تو نازل نموده از شريعت اسلام حكم كن و داورى نما، و هيچگاه تابع هواهاى نفسانى آنها مباش، و بايد پرهيز كنى و برحذر باشى از اين كه تو را از برخى از احكام آسمانى كه خدا به سويت نازل كرده گمراه سازند. يعنى از مسائل اصول اعتقادى يا فروع عملى به واسطۀ استدلالات نقلى از تورات يا عقلى طبق دركشان منحرف كنند.

و اين جمله شبيه تكرار جملۀ «فاحكم بينهم...» در اواسط آيۀ قبل است. و ممكن است هدف در آن آيه تحذير از پيروى آنان در اصل شريعت، و در اين جا بر حذر داشتن از انحراف در افراد احكام باشد.

فَإِن تَوَلَّوْاْ فَاعْلَمْ أَنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ أَن يُصِيبَهُم بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثِيراً مِّنَ النَّاسِ لَفَاسِقُونَ

يعنى: پس از آن كه در حكمى از احكام يا در موضوعى مورد نزاع ميان آنها قضاوت كردى، اگر از حكم تو روى برتابند و اعراض نمايند، پس بدان كه خدا خواسته و اراده كرده آنها را به سزاى برخى از گناهانشان به عذاب و بلا و مصيبت گرفتار سازد، و بى ترديد بسيارى از مردم از فرمان خداوند بيرون اند.

أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ

استفهام اول توبيخى و دوم انكارى است، و معناى آيه اين است: اهل كتابى كه حكم واقعى كتابشان را پنهان مى دارند و از داورى تو بر طبق شريعت اسلام سرباز مى زنند آيا در جستجوى حكم جاهليت اند؟ يعنى داورى بر طبق هوا، رشوه، و بر مبناى امتياز ميان اشراف و ضُعَفا و بر طبق تورات و انجيل محرَّف. و چه كسى است كه حكمش در هر موردى از احكام و موضوعات، بهتر و نيكوتر از حكم خدا باشد در نزد گروهى كه اهل يقين و باور به مبدأ و معادند؟

ص:267

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ «51»

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَ النَّصَارَى أَوْلِيَاءَ م بَعْضُهُمْ أَوْلِيَآءُ بَعْضٍ

اين آيه و سه آيۀ بعد مربوط به اهل كتاب از يهود و نصاراست و تحذير و تهديد شديد از ايجاد دوستى و محبت و روابط حسنه با آنها، با اشاره به اين كه اگر شما مسلمين از دين خود برگرديد خدا به زودى گروهى را كه داراى فضايل معنوى و اخلاق اجتماعى و شجاعت و عشق به جهادند مى آفريند كه اوامر او را به نحو احسن انجام دهند.

معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، يهود و نصارا را براى خود دوست و ياور مگيريد يعنى معاملۀ دوستانه و مباشرت گرم و روابط مختلف اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى، نظامى و غيره با آنها انجام ندهيد؛ آنها خود ياوران يكديگرند يعنى در دشمنى باطنى و توطئۀ سرّى عليه شما ياران همند.

وَ مَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ

يعنى: و هر كس از شما با آنها طرح دوستى افكند پس بى ترديد كه او از آنهاست، يعنى اگر منافق است حقيقتاً از آنهاست، و اگر واقعاً مؤمن است به حكم آنها و به منزلۀ آنهاست.

و در اين كه مراد از اين تنزيل چيست ابهام است كه آيا مراد اين است كه احكام كفر بر او مترتّب مى شود مثل نجاست بدن و حرمت ذبيحه و ازدواج با مسلم و غيره، يا از آنهاست در حبط شدن اعمال خيرش، يا در عدم شمول توفيقات خاص مؤمنان و يا در خصوص عذاب اخروى؟

إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ

يعنى: بى ترديد خداوند گروه ستمكاران را هدايت نمى كند يعنى به هدايت خاصى كه

ص:268

مؤمنان و دوستان خود را بدان راهنمايى مى كند، و اما هدايت براى ابلاغ دين و اتمام حجت، عام است و شامل همۀ مكلّفان مى شود.

فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَن يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَى مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ «52»

لغت و اعراب:

سارَعَ فى الأمر: شتاب زياد كرد در آن كار. دائره: مصيبت فراگير. فعسى اللّه استعمال كلمۀ «عسى» در قرآن كه ملازم با شك است به لحاظ حال مخاطبان است، يعنى شما اميد داشته باشيد.

تفسير:

فَتَرَى الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٌ

يعنى: پس اى پيامبر كسانى را كه در قلبشان بيمارى نفاق است مى بينى كه پيوسته شتاب دربارۀ آنها دارند، يعنى شتاب در طرح دوستى و موالات با كفار. و چون از آنها در اين باره سؤال شود مى گويند: مى ترسيم حادثه يا مصيبتى برسد كه همۀ ما را فراگيرد، يعنى مثلاً دولت اسلامى سقوط كند و كفار حكومت كنند.

فَعَسَى اللَّهُ أَن يَأْتِىَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِّنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُواْ عَلَى مَآ أَسَرُّواْ فِى أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ

يعنى: اى پيامبر، در برابر افكار و توهّمات پليد آنها اميد است كه خداوند فتحى براى مسلمين پيش آورد كه اهل كتاب به كلى شكست خورند و يا حادثۀ ديگرى نظير وبا و طاعون و زلزله و غيره را پديد آورد كه آنها را از هستى ساقط كند، پس منافقان از آنچه در دل هايشان پنهان مى داشتند از نفاق و ترديد در اسلام و شكّ در نبوت پيامبر اسلام پشيمان گردند.

ص:269

ذكر فتح در اين جا به نحو مثال است نه اشاره به فتح مكّه و غيره كه نزول آيه پس از آنها بوده است.

وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا أَهَؤُلاَءِ الَّذِينَ أَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خَاسِرِينَ «53»

لغت و اعراب:

يقول الذين امنوا به تقدير بعضهم لبعض، يا به تقدير خطاباً للكفار. أهؤلاء استفهام براى تعجب و توبيخ است. جهد: شدت، و آن مفعول مطلق است به تقدير يجهدون جهد.

تفسير:

وَ يَقُولُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَهَؤُلَآءِ الَّذِينَ أَقْسَمُواْ بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ

طرف خطابِ مؤمنانِ در آيه ممكن است خود مؤمنان باشند يعنى به يكديگر مى گويند، و ممكن است كفار اهل كتاب باشند كه منافقان باطناً با آنها بودند. و به هر حال «أهؤلاء» اشاره به منافقان مذكور در آيۀ قبل است كه دروغشان آشكار شده، و مرجع ضمير «معكم» بنابر اول، مسلمين و بنابر دوم، كفار است.

معناى آيه: و اگر فتح يا حادثۀ معهود رخ دهد، كسانى كه ايمان آورده اند در خطابى به يكديگر و با اشاره به منافقان مى گويند: آيا اينها هستند كه با شديدترين سوگندهاى خود به خدا سوگند مى خوردند كه ما بى ترديد با شماييم؟ و اين استفهام به عنوان تعجب از حال منافقان و توبيخ و استهزاى آنهاست.

و يا در خطابى به يهود با اشاره به منافقان مى گويند: آيا اينها هستند كه براى شما قسمى مستحكم مى خوردند كه ما با شماييم و در موارد خطر شما را يارى خواهيم نمود؟

حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُواْ خَاسِرِينَ

اين جمله كلامى است مستأنف از خداوند يا تتمّۀ كلام مؤمنان است. يعنى: همۀ اعمال

ص:270

خير منافقان در طول چندين سال نفاقشان باطل و بيهوده گرديد يعنى بطلان و هدر بودنش فاش شد، پس همه زيانكار شدند.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لاَئِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ «54»

ياران على (ع) و سلمان

لغت و اعراب:

أذلّة: جمع ذليل يا ذلول يعنى رام و خاضع. أعزّة: جمع عزيز يعنى مقتدر شكست ناپذير.

لامَهُ فى كذا أو على كذا - از باب نَصَر -: او را توبيخ و سرزنش كرد. فسوف يأتى اللّه به جاى جواب شرط است به تقدير فلن يضرّ اللّه. ذلك اشاره است به اوصاف شش گانه اى كه در آيه ذكر شده است.

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِى اللَّهُ بِقَوْمٍ

خطاب به مؤمنان در عصر نزول آيه و همۀ مؤمنانى است كه پيش از تحقّق مفاد آيۀ شريفه به وجود خواهند آمد. يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هر كس از شما از دين خود يعنى اسلامى كه كتابش قرآن و پيامبرش محمّد صلى الله عليه و آله است، باز گردد و مرتد شود يعنى بيرون شود، خواه به دين سابق خود بر گردد يا دينى ديگر اختيار نمايد، پس هرگز ضرر و آسيبى به خدا نمى رساند، زيرا به زودى خداوند گروهى را به عرصۀ وجود خواهد آورد كه داراى اين اوصاف باشند؛

يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَايَخَافُونَ لَوْمَةَ لَآئِمٍ

ص:271

يعنى آن گروه داراى شش صفت مى باشند: يك - خداوند آنها را دوست دارد. دو - آنها هم خدا را دوست دارند. سه - بر مؤمنان يعنى در مقابل مؤمنان رام و خاضع و فروتن اند.

چهار - در برابر كفار و دشمنان دين مقتدر و پيروز و شكست ناپذيرند. پنج - پيوسته در راه خدا جهاد مى كنند، يعنى همواره و به نحو دائم جهاد اكبر دارند و در موقع لزوم، جهاد اصغر. شش - در مراحل انجام وظايف دينى فردى و اجتماعى هرگز از ملامت و سرزنش هيچ ملامتگر و توبيخ كننده اى نمى هراسند.

ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَآءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ

يعنى: اين صفات جليل و جميل كه آنها دارند نشأت يافته از تفضل الهى و مصداقى از عموم بخشش ها و عطاياى اوست كه به هر فرد يا ملتى بخواهد مى دهد، يعنى اگر شرايط و صلاحيت و قابليت اتصاف آن را فراهم كرده باشند. و خدا واسع است يعنى وسعت وجودى و توانى و رحمتى دارد، و داناست يعنى وسعت علمى به همه چيز دارد.

بدان كه در تعيين مصداق يا مصاديق گروه موعود مذكور در آيه و داراى صفات شش گانه، ميان مفسران فريقين اختلاف است و در روايات اهل بيت وحى عليهم السلام آمده اميرالمؤمنين در جنگ بصره فرمود: تا قتال امروز، مفهوم اين آيه تحقّق نيافته بود. پس معلوم مى شود نخستين مصداق آن گروه على عليه السلام و يارانش در جنگ جمل بوده اند. و در روايات ديگر آمده كه مصداق آيه على عليه السلام و يارانش در جنگ با ناكثين و قاسطين و مارقين است.

و نيز فريقين ذكر كرده اند كه چون پيامبر اسلام از اين آيه سؤال شد دست بر دوش سلمان فارسى نهاد و فرمود: اين شخص و اصحاب و يارانش مى باشند. و بنابراين، همۀ حركت ها و قيام هاى پيروان تشيّع در طول تاريخ خاصه انقلاب بسيار عظيم و بزرگ ايران نيز از مصاديق آيه است. و از مفسران شيعه قيام جهانى حضرت مهدى موعود (عج) را نيز از مصاديق آيه شمرده اند. بنابراين مى توان گفت كه غرض و هدف اصلى از سوق آيه بيان ظهور آن حضرت است و حقّاً كه به نظر دقيق، مصداقى براى آيه روشن تر از آن يافت نمى شود و هر مصداقى غير از آن اگر تحقّق يابد مقدمه اى براى آن هدف اكبر است.

ص:272

إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ «55» وَمَن يَتَوَلَّ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ «56»

ولايت امير مؤمنان (ع)

تفسير:

إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ

اين آيه و آيۀ بعد، هر دو در مضمون و مفاد، جدا از آيات پيش و آيات بعد است، زيرا سه آيۀ قبل و يك آيۀ بعد به شهادت معنا و مضمون آنها در مقام نهى از ولايت كفار به معناى دوستى و نصرت است نه ولايت به معناى سرپرستى و حكومت. و اين دو آيه در مقام بيان ولايت امر و امامت امّت است به قرينۀ حصر آن در خدا و رسول او و مؤمنان داراى اوصاف خاص عمومى كه در عصر نزول اين آيه خارجاً بر احدى منطبق نبوده و منحصر به يك فرد يعنى على بن ابى طالب عليه السلام بوده است. و بنابراين، اين دو آيه براى بيان امر لازم و اهم و خطيرى همانند آيۀ يَأَ يُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ [مائده، 67] مستقل و جدا از ارتباط به قبل و بعدش نازل شده، و وجهى براى ادعاى وحدت نزول و ارتباط اين دو آيه و همۀ آيات قبل و بعد وجود ندارد. و علاوه بر آن كه در خود آيتين دلالت بر اين مطلب هست قراين خارجى نيز از روايات فريقين هست كه اين دو آيه در شأن على بن ابى طالب عليه السلام پس از آن كه انگشترى را در حال ركوع به سائل داده نازل شده است.

معناى آيه در خطاب به مؤمنان اين است: جز اين نيست كه ولىّ امر و سرپرست شما خداوند و فرستادۀ او و كسانى هستند كه به خدا ايمان آورده اند، آنان كه نماز را بر پا مى دارند و زكات را در حالى كه در ركوع اند مى پردازند.

و مراد از ولايت خدا بر مؤمنان ولايت تامّه و حقيقى اوست نظير ولايتش بر مجموع عالم وجود و يكايك اجزاى آن، و مراد از ولايت رسول و امام در اين آيه ولايت انشائى و منصب حاكميت و امامتِ مجعول از جانب خداست كه آنها بر نفوس

ص:273

و اموال عامّۀ مؤمنان دارند.

وَ مَن يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ

نابخردى هاى اهل كتاب

يعنى: و هر كس كه خدا و رسول او و كسانى را كه ايمان آورده اند يعنى از ميان آنها آن كس را كه در آيۀ پيشين ذكر شد، به ولايت و امامت بپذيرد، پس بى ترديد حزب خدا پيروز است. يعنى او داخل حزب اللّه مى شود و حزب اللّه پيروز است، يعنى در مقام مجاهدۀ با نفس پيروز بر نفس، و در مرحلۀ جهاد با دشمن پيروز بر دشمن است.

يَشا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُوا وَلَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَالْكُفَّارَ أَوْلِيَاءَ وَاتَّقُوا اللّهَ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ «57» وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ اتَّخَذُوهَا هُزُواًوَلَعِباً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَعْقِلُونَ «58»

لغت و اعراب:

هَزَأَه و هَزَأَ به و منه - مهموزاللام از باب مَنَع و عَلِم -: مسخره كرد او را. لعب - از باب عَلِم -: بازى كرد و كارِ بدون مقصد صحيح انجام داد. لاتتّخذوا مفعول اولش الذين و دومش اولياء. اتّخذوا مفعول اولش دين و دومش هزواً.

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَتَّخِذُواْ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَكُمْ هُزُوًا وَلَعِباً مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَ الْكُفَّارَ أَوْلِيَآءَ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، كسانى را كه دين شما را به مسخره و بازيچه گرفته اند، خواه از آنان كه پيش از عصر شما به آنها كتاب آسمانى داده شده مانند يهود و نصارا و خواه كفار ديگر از هر صنفى باشند، براى خود دوست و ياور اتخاذ نكنيد، و اگر حقيقتاً ايمان به خدا داريد در اين مورد و در ساير موارد گناه، از خدا يعنى از غضب و

ص:274

عذاب او پروا كنيد.

وَ إِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ اتَّخَذُوهَا هُزُواً وَ لَعِباً

يعنى: و چون شما به سوى نماز ندا در دهيد يعنى به واسطۀ اذانِ اعلام، مردم را به سوى نماز بخوانيد نداى شما را يا نماز شما را به مسخره و بازيچه مى گيرند. گويى اين جمله بيان آيۀ سابق است كه مراد از مسخرۀ دين مسخرۀ شعاير آن مانند اذان و نماز است.

ذلِكَ بِأَ نَّهُمْ قَوْمٌ لَّايَعْقِلُونَ

يعنى: آن استهزاى به دين و اذان و نماز به سبب آن است كه آنها گروهى بى خردند و قدرت درك معارف الهى و اعمال عبادى را ندارند كه چگونه روح بشرى با قصد و نيت و لطايف اقوال و افعال به عالم بالا متوجه مى شود و حقيقت بندگى عبد در پيشگاه خداوند ظهور و تجلّى مى كند و روح عابد در عين حالى كه در جسم است به سير معنوى به عالم بالا معراج مى كند و همين طور در عبادات و اعمال خير ديگر.

قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلُ وَأَنَّ أَكْثَرَكُمْ فَاسِقُونَ «59» قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُم بِشَرٍّ مِن ذلِكَ مَثُوبَةً عِندَ اللّهِ مَن لَعَنَهُ اللّهُ وَغَضِبَ عَلَيْهِ وَجَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَالْخَنَازِيرَ وَعَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكَاناً وَأَضَلُّ عَن سَوَاءِ السَّبِيلِ «60»

لغت و اعراب:

نقم منه الأمرَ - از باب ضَرَب و عَلِم -: انكار كرد آن را و عيب و ايراد گرفت و بد دانست آن را. و أنّ أكثركم عطف است به اَن امنّا به تقدير هل تعيبوننا الّا بإيماننا و فسقكم، و المآل تعيبوننا لفسقكم. مثوبة غالباً در پاداش خير و گاهى در پاداش شر استعمال مى شود. مَن لعنه اللّه مرفوع المحل با حذف مضاف است به تقدير أعمالُ من لعنه اللّه. قردة: جمع قِرْد مانند

ص:275

مِلح يعنى بوزينه. خنازير: جمع خنزير يعنى خوك. عبد الطاغوت عطف است به لعنه اللّه يعنى مَن عبد الطاغوت. طاغوت: طغيان گر، متجاوز از حد، و هر معبودى غير خداوند، و مفرد و جمع در آن يكسان است.

تفسير:

قُلْ يَأَهْلَ الْكِتَابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّآ إِلَّآ أَنْ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ مَآ أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَ مَآ أُنْزِلَ مِن قَبْلُ

يعنى: اى پيامبر، به يهود و نصارا كه عقايد و اعمال دينى شما را مسخره مى كنند بگو:

اى اهل كتاب، آيا از ما جز اين را عيب مى گيريد و شديداً نكوهش مى كنيد كه ما به خداوند و به آنچه به ما از جانب او نازل شده و به آنچه پيش از ما فرو فرستاده شده مثل پيامبران و كتاب هاى آسمانى گذشته گرويده ايم؟

وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فَاسِقُونَ

يعنى: و اين كه بيشتر شما فاسق و خارج از فرمان خداييد؟

و اين كلام نظير آن است كه مى گويند: آيا اين عيب را از من مى گيرى كه من باتقوا و تو بى تقوايى؟ يا من ثروتمند و تو فقيرى؟

قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُم بِشَرٍّ مِّن ذلِكَ مَثُوبَةً عِندَ اللَّهِ مَن لَّعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنَازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ

اين آيه در مقابله با ايراد كفار و مقايسه است ميان آنچه آنها از پيامبر و مسلمين عيب مى گرفتند و آنچه آنها در طول تاريخ ننگبارشان بدان گرفتار بودند.

معناى آيه: اى پيامبر، به آنها بگو: آيا شما را خبر دهم از كارهايى كه از نظر پاداش بدتر و زشت تر است از كارهايى كه بر ما عيب مى شماريد؟ آن كارهاى كسانى از نياكان شماست كه خدا آنها را لعنت كرده و از رحمت خود دور نموده و بر آنها غضب فرموده و از آنها بوزينه ها و خوك ها ساخته است و نيز كارهاى كسانى كه طاغوت پرستيدند، يعنى از گوساله و بت و سامرى و شيطان و نفس امّاره اطاعت كردند.

أُوْلَئِكَ شَرٌّ مَكَاناً وَ أَضَلُّ عَن سَوَآءِ السَّبِيلِ

يعنى: آنها هستند كه جايگاهشان بدتر يعنى مقام و منزلتشان نزد خداوند پست تر

ص:276

است، و از راه راست گمراه ترند.

وَإِذَا جَاءُوكُمْ قَالُوا آمَنَّا وَقَد دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَهُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا كَانُوا يَكْتُمُونَ «61» وَتَرَى كَثِيراً مِنْهُمْ يُسَارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «62»

تفسير:

وَ إِذَا جَآءُوكُمْ قَالُواْ ءَامَنَّا وَ قَد دَّخَلُواْ بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُواْ بِهِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا كَانُواْ يَكْتُمُونَ

يعنى: و اى مسلمين، هنگامى كه آنها نزد شما مى آيند، مى گويند: «ما ايمان آورده ايم» در حالى كه آنها با كفر باطنى بر شما وارد مى شوند و در حال كفر نيز از پيش شما بيرون مى روند، و خداوند به آنچه آنها پنهان مى دارند از خود آنها و از فرشتگانى كه مأمور ثبت اعمال آنها هستند داناتر است.

وَ تَرَى كَثِيراً مِّنْهُمْ يُسَارِعُونَ فِى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ

يعنى: و اى پيامبر، بسيارى از اهل كتاب را مى بينى كه در گناه و تجاوز و خوردن حرام شتاب مى ورزند. محتمل است كه مراد از «گناه» گفتارشان عليه مسلمين و انكار نبوّت و كتاب آنها و استهزاى به دين شان در ميان خويش است، و مراد از «عدوان» تعدّى به حقوق مسلمين و خيانت به مال و جانشان، و مراد از «اَكل سُحت» گرفتن رشوه و خوردن ربا در ميان خودشان باشد. و البته بسيار بد است آنچه آنها انجام مى دهند.

لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَصْنَعُونَ «63»

ص:277

لغت و اعراب:

لولا اگر داخل بر ماضى شود براى توبيخ و اگر داخل بر مضارع شود براى تحريض و ترغيب است. ربّانى: منسوب به ربّ با اضافۀ الف و نون، مثل روحانى و بحرانى. اَحبار:

جمع حبر به فتح و كسر، يعنى عالم صالح.

تفسير:

لَوْ لَايَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُواْ يَصْنَعُونَ

يعنى: چرا آن انبوه از يهود و نصارا را ربّانى ها يعنى علماى انجيل، و احبار يعنى علماى تورات، از گفتار گناهى كه مى گويند و از مال حرامى كه مى خورند نهى نمى كنند؟! البته بسيار بد است آنچه انجام مى دهند، يعنى ترك نهى از منكر از ربّانى ها و حبرها.

وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاءُ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُم مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ طُغْيَاناً وَكُفْراً وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ كُلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَاداً وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ «64»

لغت و اعراب:

غَلَّه از باب نَصَر و غلّله: دست او يا پاى او را به زنجير بست. غُلَّت و لعنوا هر دو انشاء نفرين است. بَسَطَه - از باب نَصَر -: گشود آن را. بغَضَه - از باب مَنَع -: دشمن داشت او را.

بغضاء: دشمنى شديد. أوقَدَ النار: برافروخت آتش را. أطفأ النارَ: خاموش كرد آتش را.

ص:278

تفسير:

وَ قَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ

يعنى: و طايفۀ يهود گفتند: دست خداوند بسته است.

در منشأ صدور اين سخن از آنها گفته شده كه آنها قائل به نسخ احكام نبودند و آن را نوعى بسته بودن دست خدا مى دانستند. و يا آن كه پس از ظهور اسلام و مخالفت آنها با پيامبر اسلام و ردّ دعوت او، خداوند زندگى را بر آنها تنگ كرد و آنها اين را براى خدا بخل پنداشتند. و ياآن كه مى گفتند در آخرت خداوند نسبت به عذاب يهود جز به اندازۀ زمان گوساله پرستى آنها دستش باز نخواهد شد. و يا آن كه خدا در كتاب مسلمين از مردم وام خواسته است. و يا آن كه مى گفتند اغلب دوستان خدا از پيامبران و پيروان آنها فقير و كم بضاعت اند؛ و امثال اين امور سبب گفتار آنها بود. و حاصل آن كه خدا را بخيل مى دانستند.

و برخى برآن اند كه به عنوان استهزا مى گفتند، يعنى كارهاى خدا را در عالم تكوين كه به ظاهر نشانۀ امساك است مسخره مى كردند.

غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ

يعنى: بسته باد دست هاى آنها و دور باشند از رحمت خداوند به سبب آنچه گفتند.

پس اين دو جمله براى انشاى نفرين است مانند قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ [توبه، 30]. و محتمل است اخبار از ماضى باشد و كنايه از اين كه آنان خود روح بخالت دارند و اكثرشان سخت بخيل و از قديم مطرود درگاه حق اند. و محتمل است اخبار از مستقبل باشد، يعنى دست هاى آنها در جهنم بسته خواهد بود و مطرود از رحمت حق خواهند شد.

بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَآءُ

يعنى: چنين نيست كه مى گويند، بلكه هر دو دست خدا باز است.

و اين تعبير كنايه از غايت جود و كرم خداوند است نه آن كه نعوذ باللّه او جسم و داراى عضو خاصّى است. هرگونه كه بخواهد يعنى و هر چه را هم بخواهد انفاق مى كند. مراد اين است كه به دوستان و دشمنانش در دنيا انفاق مى كند. و انفاقش تنها از مال نيست، زيرا نعمت وجود را بر ذرات عالم هستى از جماد و نبات و حيوان و انسان و جنّ و ملك او داده

ص:279

و هر موجودى را بر حسب اقتضاى ذاتش وسيلۀ ادامۀ وجود بخشيده و از فضل و كرم خويش آنها را لباس تكامل پوشانده است وَيُؤْتِ كُلَّ ذِى فَضْلٍ فَضْلَهُ [هود، 3] و وَرَحْمَتِى وَسِعَتْ كُلَّ شَىْءٍ [اعراف، 156].

وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِّنْهُم مَّآ أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ طُغْيَاناً وَ كُفْراً

يعنى: اى پيامبر، و آنچه بر تو نازل گشته از آيات قرآن و احكام شريعت كه روح سالم را ايمان و تسليم مى افزايد بر آنان بدون شك طغيان و كفر مى افزايد، همانند غذاى سالم در بدن مريض. و افزودن طغيان و كفر به لحاظ اين است كه هر حكم مُنزَل الهى با طغيان جديد و افزايش كفر و عناد باطنى مواجه است.

وَ أَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَآءَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ

يعنى: و پس از مخالفت آنها با پيامبران و ظهور عصيان و طغيان، در ميان آنها يعنى يهود و نصارا يا در ميان فرقه هاى هر يك از آنان، عداوت و دشمنى شديد باطنى را تا روز قيامت افكنديم.

مراد از عداوت و دشمنى، اختلاف يهود با نصارا و يا اختلاف فرقه هاى مختلف هر يك از آنها با يكديگر است كه منجر به جنگ هاى خونين شده و تاريخ، اغلب آنها را ثبت كرده است. و بقاى عداوت آنها تا روز قيامت دلالت دارد كه پس از ظهور حكومت فراگير مهدى موعود (عج) نيز آنها هستند و عداوتشان باقى است، و مطلب همين است، زيرا در عصر حكومت تامّه و عامّۀ الهيّۀ حضرت مهدى (عج) هر چند حكومتى غير حكومت الهى نخواهد بود لكن برخى از مذاهب با شرايط اهل ذمّه باقى خواهند بود.

كُلَّمَآ أَوْقَدُواْ نَاراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ

يعنى: و هر بار و هر زمان كه يهودان آتشى براى جنگ برافروختند خداوند آن را خاموش نمود.

ممكن است آيه اشاره به همۀ اعصار گذشته بر اين قوم باشد، يعنى از نخستين روزهاى افساد يهود و برافروختن آتش جنگ، در هر بار به وسيله اى آن را خاموش كرديم؛ در فتنه و طغيان اوّلشان به واسطۀ بخت نصّر، و در فتنۀ بعدى به وسيلۀ فطرس رومى، و در فساد و افساد ديگر به دست زرتشتى ها، و در واپسين آنها به وسيلۀ مسلمين.

ص:280

و ممكن است آيه ناظر به حال و زمان پس از ظهور اسلام باشد كه در چندين جنگ بر ضد مسلمين شريك بودند و يا افروزندۀ اصلى، آنها بودند و خدا هر يك را به وسيله اى خاموش نمود و بالأخره پس از تسلط پيامبر و مسلمين بر بنى نضير و متلاشى نمودن اهل خيبر و سلطه بر فدك، سلطۀ آنها را از جزيرة العرب قطع نمود.

وَ يَسْعَوْنَ فِى الْأَرْضِ فَسَاداً وَ اللَّهُ لَايُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ

يعنى: و آنها پيوسته در روى زمين كوشش در فساد دارند، يعنى و همين گونه خواهند بود. و خداوند فسادانگيزان را دوست ندارد، يعنى آنها را در ضلالت و گمراهى رها مى كند و آثار مهر و محبت را كه توفيق رجوع به حق است دربارۀ آنها مرتب نمى كند.

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَكَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلَأَدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ «65» وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِم مِن رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَكَثِيرٌ مِنْهُمْ سَاءَ مَا يَعْمَلُونَ «66»

لغت و اعراب:

نعيم: نعمت فراوان. التوراة و الانجيل الف لام هر دو براى عهد ذهنى و اشاره به دو كتاب واقعى است. اكل: خوردن، تصرف و برخوردارى. قَصَدَ فى الأمر و اقتَصَدَ: ميانه روى كرد در آن.

تفسير:

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ ءَامَنُواْ وَ اتَّقَوْاْ لَكَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَ لَأَدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ

يعنى: و اگر اهل كتاب از يهود و نصارا به اسلام مى گرويدند و تقوا مى ورزيدند بى ترديد

ص:281

همۀ گناهانشان را مى زدوديم و به يقين آنها را در باغ ها و بهشت هاى پرنعمت وارد مى كرديم.

ظاهر «سيّئاتهم» كه جمع مضاف است افادۀ عموم است، يعنى همۀ گناهان اصولى و فروعى و حق اللّه و حق الناس به مجرد ايمان و شروع به تقوا بخشوده مى شود. لكن اين آيه نظير آيۀ إِن يَنْتَهُواْ يُغْفَرْ لَهُمْ مَّا قَدْ سَلَفَ [انفال، 38] و نصوص «الاسلامُ يَجُبُّ ما قبلَه» تخصيص خورده و مواردى از آنها استثنا شده كه در كتب فقهى مندرج است.

پس حاصل مفاد آيه اين است كه به وسيلۀ اسلام، عقايد كفرآميزى كه مدت ها بدانها پايبند بوده و واجبات فرعى كه ترك كرده و محرّمات عملى كه به جا آورده اند بخشوده مى شود. بدين معنا كه كيفر اخروى آنها ساقط مى گردد و هم چنين كيفرهاى دنيوى آنها از حدود و تعزيرات و قضا و كفاره ساقط مى شود، و اما حقوق مردم نظير قصاص و ديه و ديون مالى و حقوق غيرمالى ساقط نمى شود و تفصيل مسأله و مورد اختلاف بودن بعضى از فروع آن در فقه است.

وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُواْ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنجِيلَ وَ مَآ أُنْزِلَ إِلَيْهِم مِّن رَّبِّهِمْ

يعنى: و اگر آنها تورات و انجيل معهود را برپا مى كردند، يعنى تورات و انجيلى كه در ملأ اعلى به ارادۀ الهى تنظيم شده و در لوح محفوظ مندرج گشته و بر قلب مطهّر موسى و عيسى دو پيامبر اولواالعزم خوانده شده و دست پليد تحريف بدانها نرسيده است، و نيز آنچه را بر آنها از جانب پروردگارشان فرود آمده، از قبيل كتاب هاى زبور داود و صحيفۀ ابراهيم و صحيفۀ موسى و هم چنين علوم و معارفى كه در كتاب عهدين نيست پياده مى كردند،

لَأَكَلُواْ مِن فَوْقِهِمْ وَ مِن تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ

يعنى: روزىِ آنها را در دنيا آن چنان فراوان مى كرديم كه از بالاى سر و زير پاهايشان روزى مى خوردند، يعنى از نعمت هاى آسمانى مثل باران، تابش خورشيد، نسيم احياگر و نزولات نافع جوّى، و از نعيم زمينى مثل بركات بى پايان آن از آب و گياهان و معادن و غيره برخوردار مى شدند.

مِّنْهُمْ أُمَّةٌ مُّقْتَصِدَةٌ وَ كَثِيرٌ مِّنْهُمْ سَآءَ مَا يَعْمَلُونَ

ص:282

يعنى: برخى از آنها ميانه رو هستند و غور در كفر و فسق ندارند، و يا معتدل در رفتار با مسلمين اند و غور در عداوت ندارند، و يا مستقيم در عقايد و عمل اند كه منطبق بر مسلمين آنها مى شود و بسيارى از آنها بد عمل مى كنند. و ذكر مقتصدين در اين جا براى رعايت عدل و انصاف در مقام بيان است كه عده اى هر چند خودشان اندك و حسنشان نِسبى باشد حقشان مراعات شود.

بدان كه ظاهر اين آيه اين است كه اگر اهل كتابَين هر چند به اسلام نمى گرويدند لكن به كتاب واقعى خود و به آنچه به آنان از احكام پيش از اسلام رسيده به نحو كامل عمل مى كردند دنيايى آباد و مرفّه داشتند و در وفور نعمت حق قرار مى گرفتند هر چند در آخرت مسئوليت عظيم عدم پذيرش اسلام را داشتند.

يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ «67»

تفسير:

يَأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ

دقّت منصفانه در اين آيۀ مباركه، و اهميت متعلّق امر «بلّغ» در آن، و تهديد رسول اسلام از ترك امتثال فرمان و ابلاغ رسالت آن، و وعدۀ حفظ و حراست و تضمين نگهدارى رسول مبلّغ از آسيب و ضررهاى مردم، و تأكيد در حرمان مخالفان و منكران، عظمت و بزرگى مأمورٌ به و جايگاه خطير متعلَّق امر و ارتباط كامل آن با اساس دين و ركنيت آن در ابلاغ رسالت الهى را روشن مى كند. يعنى اين جهات اثبات مى كند كه آيۀ شريفه دربارۀ خلافت و جانشينى پيامبر اسلام پس از ارتحال اوست. علاوه بر آنچه در روايات فريقين آمده و در نصوص و اخبار فوق تواتر از اهل بيت وحى عليهم السلام رسيده كه اين آيه در حجّة الوداع در آخرين سفر حج پيامبر اسلام، دربارۀ نصب على بن ابى طالب عليه السلام براى خلافت و

ص:283

جانشينى و امامت و ولايت بر امت پس از ارتحال پيامبر نازل شده است. و ملاحظۀ آيات پيشين و پسين آن و عدم تناسب آيه با طرفين خود نيز شواهدى بر اين مطلب است.

معناى آيه: اى رسول من، آنچه را كه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل گشت - تعيين خلافتِ رسالت، و امامت امت و ولايت بر جامعۀ مسلمين - به مردم برسان.

وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ

بى اعتبارى اهل كتاب

يعنى: و اگر نرسانى پس رسالت خدا را نرسانده اى. يعنى اگر اين امر عظيم ركنى و اساسى و مؤكَّد و حياتى را به مردم ابلاغ ننمايى همانند اين است كه هيچ رسالت و پيامى را از جانب خداوند به مردم ابلاغ نكرده اى.

وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ

يعنى: و در انجام اين امر خطير از احدى نهراس، زيرا خداوند تو را از هر آسيب و زيانى از ناحيۀ مردم نگه مى دارد، و بى ترديد خدا كافران را يعنى انكاركنندگان نبوت و كتاب و دين و خاصه اين حكم را، مشمول هدايت خاصۀ خود نمى كند.

قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَيْءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِن رَبِّكُمْ وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُم مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ طُغْيَاناً وَكُفْراً فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ «68»

تفسير:

قُلْ يَأَهْلَ الْكِتَابِ لَسْتُمْ عَلَى شَىْءٍ حَتَّى تُقِيمُواْ التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِيلَ

خطاب به پيامبر و همۀ مسلمين است. يعنى: اى پيامبر، به اهل كتاب بگو: شما بر پايۀ چيزى نيستيد تا آن كه تورات و انجيل را برپا داريد. يعنى بر پايۀ دينى راستين و شريعتى درست و عقايدى صحيح و احكامى آسمانى كه بايد هر انسان مكلّفى در هر عصر و زمانى

ص:284

چنين باشد نخواهيد بود مگر آن كه تورات و انجيل واقعى را به همان گونه كه جبرئيل امين بر قلب موسى و عيسى خوانده برپا داريد؛ به اصول آنها اعتقاد قلبى و به فروع آنها روش عملى داشته باشيد. و لازم اين مطلب اين است كه اسلام را بپذيرند و به نبوت و كتاب محمّد صلى الله عليه و آله معتقد شوند، زيرا اينها در هر دو كتاب به صراحت مندرج است.

وَ مَآ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِّن رَّبِّكُمْ

يعنى: و نيز آنچه را از جانب پروردگارتان به سوى شما نازل شده بر پا داريد. مراد كتاب هاى ديگر آسمانى است كه در عصر تورات و انجيل نازل گرديد از صحيفۀ موسى و مزامير داود كه «زبور» ناميده مى شود و غير آنها. و يا مراد احكام و معارف ديگرى است كه در كتاب عهدين نبود. و ممكن است مراد قرآن كريم باشد كه بر آنها و همۀ جهانيان نازل گشته است.

و حاصل آيه در خطاب به يهود و نصارا اين است كه با عقايد و اعمال فعلى معيّن و اعتقاد به تجسم خدا و تثليث الوهيت و معاد مورد اعتقادتان و فروع منسوخ و محرَّف دو كتاب، و اعراض از حقايق راهنۀ قرآن و نبوت اعظم پيامبران، كسى از شما بر پايۀ دين صحيح و درستى نمى تواند باشد.

وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِّنْهُم مَّآ أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ طُغْيَاناً وَ كُفْراً

معناى اين جمله در ضمن آيۀ 64 گذشت.

فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ

يعنى: پس اى پيامبر، يا اى مسلمان راستين، بر چنين گروه منكر حقايق دينى و احكام الهى و كتاب هاى آسمانى اندوه مخور، كه چرا اسلام نمى آورند و خود را به هلاكت مى اندازند و از سعادت دنيا و آخرت محروم مى سازند.

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئُونَ وَالنَّصَارَى مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ «69»

ص:285

لغت و اعراب:

صَبَأَ - از باب مَنَع -: از دينى به دين ديگرى منتقل شد، دين صابئين را اختيار كرد.

صابئين: پرستندگان ستاره، قوم نوح، قوم يحيى، فرقه اى از قوم نصارا. انّ الذين آمنوا، الذين اسم انّ، و الذين هادوا و الصابئون و النصارى هر سه عطف اند به اسم انّ، ولى الصابئون عطف بر محل اسم است كه رفع است، و جملۀ شرطيۀ من آمن فلا خوف خبر انّ الذين اوّل است. و ممكن است الذين هادوا مبتداى دوم، و الصابئون و النصارى عطف بر آن و من آمن بدل از سه طايفه، و فلا خوف خبر هر دو مبتدا باشد. و الذين آمنوا بنابر احتمال اول، ايمان ظاهرى و بنابر دوم، ايمان حقيقى است.

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ الَّذِينَ هَادُواْ وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصَارَى مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَاهُمْ يَحْزَنُونَ

يعنى: حقيقت اين است كه كسانى كه به ظاهر ايمان آورده اند و كسانى كه يهودى شده اند و طايفۀ صابئون و نصارا هر يك از اين طوايف چهارگانه در عصر خود به پيامبر عصر خود و به روز قيامت حقيقتاً ايمان آورده باشند و در مرحلۀ عمل نيز عمل شايسته كرده باشند، بر هيچ يك از آنان در آخرت ترسى از آيندۀ خود نيست و هرگز اندوهى از گذشتۀ خود ندارند. تفصيل اين آيه را از آيۀ 62 بقره بجوييد.

لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَأَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلاً كُلَّمَا جَاءَهُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَفَرِيقاً يَقْتُلُونَ «70»

تفسير:

لَقَدْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِى إِسْرَآئِيلَ وَ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ رُسُلاً

ص:286

اين آيه تا قريب ده آيۀ بعد، در بيان حال يهود و نصارا و سوء عقايد و اعمال و كفر و فسق آنهاست، و گويى در توضيح آيۀ قبل است كه اگر عناوين چهارگانۀ فوق محتواى ايمانى نداشته باشند كبائر زير پديد مى آيد. و يا در بيان جملۀ (لستم على شىء) پيش از آن آيه است كه اگر دو كتاب را درست اقامه نكنند چه نتيجه اى مى بخشد.

معناى آيه: واقعيت اين است كه ما از بنى اسرائيل پيمان محكم گرفتيم يعنى بر اين كه توحيد خدا را بپذيرند و دين الهى را از اصول و فروع معتقد شوند و به كار بندند، و به منظور ابلاغ و اجراى اين پيمان پيامبرانى به سوى آنها فرستاديم كه اول آنها يعقوب يعنى همان اسرائيل و در اواخرشان عيسى بن مريم است.

كُلَّمَا جَآءَهُمْ رَسُولُ م بِمَا لَاتَهْوَى أَنفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُواْ وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ

يعنى: در طول تاريخ حياتشان هر بار فرستاده اى دستورى را از ما كه موافق هواى نفس آنها نبود برايشان مى آورد يعنى واجباتى را كه خلاف ميلشان بود و محرّماتى را كه موافق طبعشان نبود، گروهى از رسولان ما را تكذيب مى كردند و گروهى را مى كشتند، يعنى آن حكم را رد و آورنده را تكذيب مى كردند و يا به قتل مى رساندند.

وَحَسِبُوا أَلاَّ تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَصَمُّوا ثُمَّ تَابَ اللّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَصَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ «71»

لغت و اعراب:

فتنه: عذاب، ضلالت، امتحان. عَمِىَ بصره - از باب عَلِم -: به كلى كور شد، به كلى كوردل شد. صمّ - از باب مَنَع -: كر شد. كثير بدل از واو جمع در دو فعل پيش از خود است.

تفسير:

وَ حَسِبُواْ أَلَّا تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُواْ وَ صَمُّواْ

ص:287

يعنى: آنها كه مرتكب آن همه گناه مى شدند گمان كردند عذاب يا امتحانى نخواهد بود، يعنى به خاطر فرط غفلت و غور در شهوات يا گمان اين كه آنها را كرامتى است نزد خداوند و آنها را عذاب نمى كند و روز قيامت نيز جز چند روز معدودى معذّب نمى شوند، و از اين رو كور و كر شدند؛ كور از توجه و مشاهدۀ آثار توحيد در وجنات آفرينش، و كر از شنيدن پند و اندرز خدا و پيامبرانش.

انحرافات مسيحيت

ثُمَّ تَابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُواْ وَ صَمُّواْ كَثِيرٌ مِّنْهُمْ وَ اللَّهُ بَصِيرُ م بِمَا يَعْمَلُونَ

يعنى: سپس خداوند بر آنها عطف توجه نمود به توجه ابتدايى كه معناى حقيقى توبه است، و يا آن كه آنها به مرور زمان پشيمان شده توبه كردند و خداوند توبۀ آنها را پذيرفت، و لكن باز آنها در سايۀ گناه كور و كر گشتند يعنى بسيارى از آنها نه همگى به گونه اى كه توبۀ خداوند منقطع گردد. و خدا به همۀ آنچه انجام مى دهند بيناست.

لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَقَالَ الْمَسِيحُ يَابَنِي إِسْرَائِيلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مَنْ أَنْصَارٍ «72»

تفسير:

لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ

يعنى: حقيقت اين است كسانى از نصارا كه گفتند: حتماً خدا همان مسيح پسر مريم است به خداى واحد يكتاى عارى از هر نقص كافر شدند.

اين گفتار، اعتقاد طايفۀ يعقوبيه از نصاراست و مرادشان اين است كه خداوند با مسيح، وحدت وجودى پيدا كرده است، پس او هم خدا و هم بشر است، هم واجب و هم ممكن است و آثار هر دو عنوان بر او مترتب است. و يا مى گويند كه خداى واجب الوجود منقلب

ص:288

به بشر ممكن الوجود شده. و يا آن كه مى گويند واجب الوجود همانند روحى در ممكن الوجود حلول نموده است.

وَ قَالَ الْمَسِيحُ يَابَنِى إِسْرَآئِيلَ اعْبُدُواْ اللَّهَ رَبِّى وَ رَبَّكُمْ إِنَّهُ مَن يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْوَاهُ النَّارُ وَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ

اين كلام جواب است از گفتار آنها به نقل از خود مسيح. يعنى: چگونه چنين ادعايى را دارند در حالى كه خود مسيح بن مريم به بنى اسرائيل چنين خطاب نمود: اى بنى اسرائيل، اللّه يعنى خداى يكتا را بپرستيد و او را عبادت كنيد كه پروردگار من و پروردگار شماست.

و نيز چنين گفت: همانا كسى كه براى خداوند شريك قرار دهد يعنى شريك در الوهيت يا شريك در ربوبيت يا شريك در عبادت، پس حقّاً كه خدا بهشت را بر او حرام نموده است يعنى به حرمت تكوينى و ارادۀ حتمى كه او را در آن جا راه ندهد، و جايگاهش آتش است و ستمكاران را در آن روز هيچ ياورانى نيست.

لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ وَاحِدٌ وَإِن لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ «73» أَفَلاَ يَتُوبُونَ إِلَى اللّهِ وَيَسْتَغْفِرُونَهُ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ «74»

تفسير:

لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ

اين آيه اشاره به گفتار دو طايفۀ ديگر از نصاراست به نام نسطوريه و ملكانيه كه قائل به اقانيم ثلاثه يعنى اصول سه گانه در الوهيت خدايند.

معناى آيه: به يقين كفر ورزيدند كسانى از نصارا كه گفتند: خداوند يكى از سه تاست، يعنى خدا عنصرى است منطبق بر سه موجود، اب و ابن و روح القدس. و از اين روست كه مى گويند اب خداست، ابن خداست، روح خداست. يعنى بر هر سه منطبق است، پس خدا

ص:289

سه تاست و در عين حال يكى است، مثل اين كه گفته مى شود زيد فرزند عَمرو انسان است.

عنوان زيد و فرزند عَمرو و انسان سه تاست و موجود در خارج يكى است.

وَ مَا مِنْ إِلَهٍ إِلَّآ إِلَهٌ وَاحِدٌ

اين جمله در رد گفتار آنهاست. يعنى: هيچ معبودى نيست جز معبودى يگانه.

مراد اين است كه خداى واجب الوجود، يگانه است و به هيچ وجه قابل تجزيه نيست، و هر صفت ذاتى كه بر او اطلاق شود سبب تعدد ذات و صفت نمى شود، بلكه ذات و صفت در او وحدت وجودى دارد و هر چه از اوصاف عديدۀ جلال و جمال نيز بر او منطبق گردد سبب تعدد نمى شود. پس او ذاتى است كه به هيچ وجه قابل انقسام و تجزيه نيست نه در خارج و نه در عالم فكر و عقل.

مفسّر عظيم الشأن عالم تشيع علامۀ طباطبايى در تفسير شريف خود پس از ذكر سخنان باطل و غيرمعقول اهل تثليث فرموده: و از اين جهت برخى از مبلّغان نصارا گفته اند كه مسألۀ تثليث از مسائلى است كه از گذشتگان به ما رسيده و با بحث عقلى و موازين علمى قابل حل نيست. سپس فرموده: اين گوينده، متنبّه نشده كه بر محقّق است هر ادعايى كه به گوشش بخورد مطالبۀ دليل كند خواه از اسلاف باشد يا از اخلاف آنها.

وَ إِن لَّمْ يَنْتَهُواْ عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: و اگر آنها از آنچه مى گويند از تعدد اقانيم و تكثّر و تثليث در مسألۀ الوهيت، باز نايستند و از آن عقايد فاسد دست برندارند بى ترديد كسانى از آنها را كه كافر شده اند عذابى دردناك در آخرت خواهد رسيد.

ظاهر اين كلام اين است كه برخى از آنها كافر و برخى غير كافرند. و شايد اشاره به اين است كه نقل مى شود برخى از دانشمندان مسيحى معتقد به تثليث نيستند، بلكه معتقدند كه مسيح بندۀ خدا و پيامبر او بوده است.

أَفَلاَ يَتُوبُونَ إِلَى اللّهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

استفهام براى انشاى تعجب و استبعاد و انزجار از حال آنها و ترغيب به توبه است. يعنى: پس چرا فرقه هاى متعدد و مخالف توحيد از نصارا به سوى خداى

ص:290

يگانه بازنمى گردند و از او طلب آمرزش نمى كنند؟ يعنى چگونه در تاريخ متمادى از زمان ظهور اين پندارهاى پليد شرك آور در ميان آنها تا زمان نزول اين آيات طبق قضاوت عقلشان و چگونه در عصر ظهور اسلام طبق دلايل روشن و منطق رساى پيامبر اسلام، توبه نكرده و نمى كنند و به حق بازنمى گردند، در حالى كه خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است يعنى حتى گناه شرك را كه بالاترين گناهان است پس از توبه مى آمرزد.

مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كَانَا يَأْكُلاَنِ الطَّعَامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الآيَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ «75» قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَاللّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ «76»

لغت و اعراب:

خلا الشىءُ - از باب نَصَر -: گذشت. أَفَكَ - از باب ضَرَب -: دروغ گفت. أَفَكَه عن رأيه:

منصرف و منقلب نمود او را از رأى خود.

تفسير:

مَّا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ

اين آيه نيز در ردّ قول به شرك و وجود الوهيت در مسيح است به هر نحوى كه باشد.

معناى آيه: مسيح بن مريم جز رسول و فرستاده اى نبود كه پيش از او نيز فرستادگانى گذشته اند. يعنى همۀ آنها بشر بودند و خدا پس از تماميت عمرشان همه را به عالم ديگر برد و هيچ يك خدا نبودند.

ص:291

وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كَانَا يَأْكُلاَنِ الطَّعَامَ

يعنى: و مادر او هم زنى بسيار راستگو و راست كردار و سخت تصديق كنندۀ پيامبران گذشته بود، و هر دو همانند ساير مردم غذا مى خوردند.

مراد اين است كه آيا مى شود خداى آفرينندۀ موجودات، نياز به غذا پيدا كند؟ اگر چنين است، پيش از خلق غذا چه مى كرد؟ و آيا مى شود عنوان هاى ولادت، رسالت و غذا خوردن كه در انجيل دربارۀ عيسى آمده است دربارۀ واجب الوجود تحقّق يابند؟

انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْأَيَاتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ

يعنى: اى مخاطب و اى اهل نظر، به ديدۀ دل بنگر كه چگونه ما آيات را يعنى آيات توحيد خود و دلايل بندگى و رسالت عيسى را براى آنها بيان مى كنيم، سپس بنگر كه چگونه و به كجا آنها از هدايت خدا به انحراف كشانده مى شوند.

قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَايَمْلِكُ لَكُمْ ضَرّاً وَ لَانَفْعاً وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

يعنى: به اهل تثليث و همۀ آنهايى كه غير خدا را مى پرستند بگو: آيا غير از خدا و به جاى او چيزى را مى پرستيد كه مالك هيچ زيان و سودى براى شما نيست؟ يعنى در مقابل خدا توان ضرر و نفعى را ندارد، زيرا اگر مانند بت ها و ستارگان است كه آنها هيچ قدرتى ندارند، و اگر مثل فرشته ها و ذوى العقول است تمام حركات آنها تحت ارادۀ خداوند است.

و خداست كه شنوا به گفتار و دانا به بواطن و نيازهاى شماست و مى تواند در برابر پرستش شما پاداش دهد.

قُل يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِن قَبْلُ وَأَضَلُّوا كَثِيراً وَضَلُّوا عَن سَوَاءِ السَّبِيلِ «77» لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُدَ وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ «78»

ص:292

لغت و اعراب:

غَلا - از باب نَصَر -: زياد شد و ارتفاع يافت، غلا فى الدِّين: تجاوز از حد نمود. غيرالحقّ صفت مفعول مطلق است به تقدير غلوّاً باطلاً و غير حقّ.

تفسير:

قُل يَأَهْلَ الْكِتَابِ لَاٖ تَغْلُوا فِى دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ

خطاب به عامۀ اهل كتاب از يهود و نصاراست به منظور دعوت آنها به توحيد و پرهيز از انحراف. يعنى: اى پيامبر بگو: اى اهل كتاب در دين خود به ناحق و ظالمانه غلوّ نكنيد.

يعنى عُزَير را فرزند خدا ندانيد و مسيح را از مرز امكان به وجوب وجود، و از عبوديت به ربوبيت، و از رسالت به الوهيت تجاوز ندهيد.

وَ لَاتَتَّبِعُواْ أَهْوَآءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّواْ مِن قَبْلُ وَ أَضَلُّواْ كَثِيراً

مخاطب عوام ملت يهود و نصارا هستند و مراد از «قوم» علماى يهود است كه پس از رحلت موسى، و علماى نصاراست كه پس از عروج عيسى اختلاف كردند و به راه باطل رفتند.

معناى آيه: اى ملت يهود و نصارا هرگز از هواهاى نفسانى گروهى از علمايتان كه از پيش گمراه شده و گروه بسيارى را گمراه كرده اند پيروى نكنيد. مراد علماى تورات است كه پس از موسى در احكام تورات به گمراهى افتادند، و علماى انجيل است كه پس از عروج مسيح در توحيد خدا و اساس دين بشر و پايۀ عقايد او و در احكام ديگر انجيل راه هاى مختلف انحرافى پيمودند و از اين طريق انبوهى از جامعۀ بشرى را از راه مستقيم اصول و فروع دين گمراه نمودند. و البته اين كثرت در حال نزول اين آيات بود و از آن پس هم ادامه داشت و رو به فزونى نهاد، به گونه اى كه اكثريت را در ملل و شرايع مسيحيت تشكيل مى دهد.

وَ ضَلُّواْ عَن سَوَآءِ السَّبِيلِ

ص:293

يعنى: و در نتيجه تابعان و متبوعان همگى از راه راست دين و شريعت گمراه گشتند.

لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن م بَنِى إِسْرَآئِيلَ عَلَى لِسَانِ دَاوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ

آيه در بيان حال كسانى است كه از زمان موسى و عيسى به دعوت آنها كافر شدند و دين و كتاب آنها را نپذيرفتند و به زبان پيامبرانِ وقت مورد لعن و طرد قرار گرفتند. يعنى: كسانى از بنى اسرائيل كه كافر شدند و تورات موسى را نپذيرفتند به زبان داود پيامبر در زبورش و به زبان عيسى بن مريم در انجيلش مورد لعن و طرد قرار گرفتند.

گفته شده اهل ايله داود پيامبر را تكذيب نمودند و به نفرين او به صورت بوزينه در آمدند، و اهل مائدۀ آسمانى، عيسى را تكذيب كردند و به نفرين عيسى به شكل خوك درآمدند.

ذلِكَ بِمَا عَصَواْ وَّكَانُواْ يَعْتَدُونَ

يعنى: آن عذاب ها براى گذشتگان تاريخ به خاطر اين بود كه نافرمانى كردند و پيوسته از حدود الهى تجاوز مى نمودند.

كَانُوا لاَ يَتَنَاهُوْنَ عَن مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَفْعَلُونَ «79» تَرَى كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَن سَخِطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَفِي الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ «80» وَلَوْ كَانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالنَّبِيِّ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِيَاءَ وَلكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فَاسِقُونَ «81»

ص:294

لغت واعراب:

تَناهى عن الأمر: باز ايستاد از آن. تناهى زيد و عَمرو: زيد و عَمرو يكديگر را نهى كردند. أن سخط اللّه محلاًّ مرفوع است به تقدير هو سخطُ اللّه.

تفسير:

كَانُواْ لَايَتَنَاهَوْنَ عَن مُّنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ مَا كَانُواْ يَفْعَلُونَ

يعنى: آنها اين صفت را داشتند كه از هيچ كار منكر و حرامى كه انجام داده بودند تناهى نداشتند، يعنى از ادامه و تكرار آن بازنمى ايستادند، و يا از ادامۀ آن يكديگر را نهى نمى كردند. پس آيه در مقام نكوهش از اصرار آنها بر منكرات يا از ترك نهى از منكر است.

و بسيار بد است آنچه انجام مى دادند.

تَرَى كَثِيراً مِّنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنفُسُهُمْ أَن سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِى الْعَذَابِ هُمْ خَالِدُونَ

اشاره به صفت زشت ديگرى از اهل كتاب است. يعنى: بسيارى از آنها را مى بينى كه با كسانى كه مشرك اند و به كتاب آسمانى آنها كفر ورزيده اند مانند قريش مكه و ساير بت پرستان، طرح دوستى مى افكنند، يعنى براى دشمنى با پيامبر اسلام و توطئه عليه مسلمين. بسيار بد است آنچه هواى نفسشان براى آنها پيش آورده و آن اين است كه خداوند بر آنان خشم گرفته و آنها در عذاب آخرت جاودان اند.

وَ لَوْ كَانُواْ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِىِّ وَ مَآ أُنزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِيَآءَ وَلَكِنَّ كَثِيراً مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ

يعنى: و اگر آنها يعنى مطلق اهل كتاب از عصر قديم تا امروز كه در مقابل دعوت محمّد صلى الله عليه و آله و كتاب آسمانى او قرار گرفته اند، در هر زمانى، به خداى يكتا و پيامبر عصر و به آنچه از دين و شريعت و كتاب آسمانى به او نازل شده ايمان مى آوردند هرگز كفار و مشركين را براى خود دوست و ياور نمى گرفتند، زيرا ايمان به حق، مؤمن را از شرك و رغبت به مشرك و بت و شئون بت پرستى بازمى دارد. ولكن بسيارى از آنها از رِبقۀ طاعت حق و انقياد به دين بيرون اند.

ص:295

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَاناً وَأَنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ «82» وَإِذَا سَمِعُوا مَا أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ «83» وَمَا لَنَا لاَ نُؤْمِنُ بِاللّهِ وَمَا جَاءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَن يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ «84»

تفاوت يهود و نصارا

لغت و اعراب:

قسّ - به كسر -: نقل حديث، قَسّ و قسّيس: عالم عابد، منصبى است در علماى انجيل پايين تر از اسقف و بالاتر از شمّاس، تعريب شدۀ كشيش. رُهبان: جمع راهب يعنى كسى كه از مردم كناره گيرد براى عبادت. فاضَ الاناءُ - از باب ضَرَب -: پر و سر ريز شد. دمع: آب چشم. من الدمع بيان فيض و سيلان است. شاهِد: حاضر و گواه.

تفسير:

لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ

يعنى: اى پيامبر، به يقين خواهى يافت كه دشمن ترين مردم و سرسخت ترين آنها در عداوت نسبت به مؤمنان و مسلمان ها يهودى ها هستند و نيز كسانى كه شرك ورزيده اند.

وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ ءَامَنُواْ الَّذِينَ قَالُواْ إِنَّا نَصَارى

ص:296

و به يقين خواهى يافت كه نزديك ترين آنها از نظر محبت و مهربانى به مؤمنان و مسلمان ها كسانى هستند كه مى گويند: ما نصرانى هستيم.

ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْبَاناً وَ أَنَّهُمْ لَايَسْتَكْبِرُونَ

يعنى: آن مودّت و دوستى آنها به خاطر اين است كه عدّه اى از آنها قسّيس اند يعنى دانشمندان با عمل، و عدّه اى راهب اند يعنى زاهد در دنيا و راغب در عبادت خدا، و از اين روست كه آنها در برابر حق روح استكبار و لجاجت ندارند.

از اين كلام معلوم مى شود كه سعادت جامعه در جايى تحقّق مى يابد كه شامل سه گروه باشند: دانشمند عامل به مقتضاى علم خود، ملت بى علاقه به دنيا و راغب به عمل نيك، و افراد داراى روح تسليم و خضوع و ترك استكبار در برابر حق.

وَ إِذَا سَمِعُواْ مَآ أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِّ

يعنى: و از حالات آنها اين است كه چون آنچه را كه بر پيامبر اسلام نازل شده از آيات قرآنى و حقايق دينى و احكام الهى بشنوند چشمان آنها را مى بينى كه به خاطر آنچه از عرفان حق به دست آورده اند اشك مى بارد.

يَقُولُونَ رَبَّنَآ ءَامَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ

يعنى: آنها همواره مى گويند: پروردگارا، ما ايمان آورديم يعنى به آنچه انجيل خبر داده و آنچه از محمّد صلى الله عليه و آله بر طبق آن ديديم، پس ما را با گروه شاهدان بنويس، يعنى ما را از حاضران دائم حضرتت در دنيا و از گواهان اعمال بندگانت در آخرت قرار ده.

وَ مَا لَنَا لَانُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ مَا جَآءَنَا مِنَ الْحَقِّ وَنَطْمَعُ أَن يُدْخِلَنَا رَبُّنَا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ

يعنى: و مى گويند: چيست ما را كه به خدا و آنچه از حق به سوى ما آمده نگرويم؟ يعنى چه عذرى در محكمۀ وجدان امروز و در محاكم عدل فردا داريم اگر به خدا و آنچه آيات انجيل بدان خبر داده و آنچه از آيات قرآن و دعوت محمّد صلى الله عليه و آله اخبار صادق انجيل را تحقّق بخشيده ايمان نياوريم؟ در حالى كه اين طمع و اميد را داريم كه پروردگارمان ما را همراه نيكان و صالحان در بهشت خود وارد كند.

ص:297

فَأَثَابَهُمُ اللّهُ بِمَا قَالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذلِكَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِينَ «85» وَالَّذِينَ كَفَرُوا وَكَذَّبُوا بِآيَاتِنَا أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ «86»

تفسير:

فَأَثَابَهُمُ اللَّهُ بِمَا قَالُواْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَ ذلِكَ جَزَآءُ الْمُحْسِنِينَ

يعنى: پس خداوند، آنها را در مقابل اين گفتار در دنيا كه گفتارى صحيح توأم با اعتقاد قلبى و رفتار عملى است در آخرت پاداش داد، يعنى به هر يك از آنها بهشت هاى متعدد داد كه زير ساختمان و درختان آنها نهرهايى از هر نوع مايعات در جريان است و آنها در آن جا جاودان اند، زيرا آن جا نه مرگ است نه مرض، نه فرسودگى جسم، نه غذاى ناسالم، نه حيوانات موذى، نه ميكرب هاى مضر، نه ضعف قوا و نه ملالت روح، به گونه اى كه هر چه از مدت زندگيشان بگذرد خواستار تبديل و تحول نيستند لَايَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلاً [كهف، 108]، واين پاداش نيكوكاران است.

وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِنَآ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ

يعنى: و كسانى از يهود و نصارا و غير آنها كه كافر شدند و آيات كتاب ما يا دلايل و شواهد توحيد ما را كه در آفاق جهان و انفس جهانيان گسترده است انكار و تكذيب نمودند، آنها هستند كه ياران دوزخند يعنى هميشه در آن بوده و از آن جدا نخواهند شد.

يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللّهُ لَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ «87» وَكُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلاَلاً طَيِّباً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ «88»

ص:298

لغت و اعراب:

منع از تحريم حلال

طيّب: پاكيزه، چيزى كه نزد عقل پسنديده و نزد طبع مطلوب و مرغوب است. اضافۀ طيّبات به ما أحلّ بيانيه است. اعتداء: تجاوز. مما رزقكم اللّه مفعول كلوا، و حلالاً طيّباً هر دو حال است از آن، و محتمل است برعكس باشد.

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتُحَرِّمُواْ طَيِّبَاتِ مَآ أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ

اين آيه مؤمنان را از تفريط در كيفيت برخوردارى از نعمت هاى جهان نهى مى كند.

معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، آنچه را خداوند از طيّبات و پاكيزه هاى اين جهان بر شما حلال نموده، بر خود حرام نكنيد.

طيّبات در اين جا شامل همۀ اشياء و كالاها و امورى است كه بشر مى تواند در دنيا از آنها استفاده كند، مانند زمين، آب، هوا، خوراكى، پوشاكى، همسر، اولاد، شغل و كار، پست و مقام و هرچه صالح براى انتفاع است. و به لحاظ عصر نزول آيه، اشاره است به قبح آنچه كفار انتفاع از برخى حيوانات و زراعت و غيره را بر خود حرام مى كردند.

وَ لَاتَعْتَدُواْ إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ

يعنى: و هرگز تجاوز نكنيد. مراد تجاوز از حدود الهى و حلال و حرام شرع است، خواه به تحريم حلال ها باشد كه مفاد جملۀ قبل است، يا به تحليل حرام ها. زيرا خداوند متجاوزان را دوست ندارد. چرا كه احكام خدا و تشريعات آسمانى او مرزبندى هاى مصالح و مفاسد فردى و اجتماعى است «انّ اللّه قد جعل لكلّ شىء حدًّا» و تجاوز از آنها خواه به گفتار يا به كردار، مقابله كردن با تشريعات حق و دخالت در شئون حاكميت اللّه و شكستن حصار قانون و قانونگذارى است و از اين رو، جعل يك حكم بدعت و جعل يك آيين كفر است.

وَ كُلُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلاَلًا طَيِّباً

ص:299

عنوان روزى حلال و طيّب در اين آيه همان عنوان حلال و طيّب در آيۀ قبل است، لكن در آن آيه، مورد نهى، استفاده نكردن و امتناع از تصرّف است و در اين آيه، متعلق امر تصرّف و استفاده كردن، پس اين امر افادۀ اباحه مى كند چون بعد از نهى واقع شده است، نظير وَ إِذَا حَلَلْتُمْ فَاصْطَادُوا [مائده، 2].

معناى آيه: و از آنچه خداوند روزىِ شما كرده در حالى كه حلال و پاكيزه است بخوريد. يعنى از هر چيزى به تناسب وضع وجوديش استفاده بريد.

وَ اتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِى أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ

يعنى: و از خداوند پروا كنيد، خدايى كه همۀ شما به او گرويده ايد. و در اين جمله اشاره است به اين كه از آنچه حرام كرده پرهيز نماييد.

لاَ يُؤَاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا عَقَّدتُّمُ الْأَيْمَانَ فَكَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَن لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلاَثَةِ أَيَّامٍ ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمَانِكُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُوا أَيْمَانَكُمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ «89»

لغت و اعراب:

لغو يمين: سوگند خوردن بدون قصد جدى. عقَّد الحبلَ: به ريسمان گره محكم زد.

بما عقّدتم «ما» مصدريه است به تقدير «بحنث ما عقّدتم» و يا به تقدير «اذا حنثتم». كفّاره: مبالغۀ در كَفر است يعنى پوشانندۀ كامل. أوسط: حد وسط. رقبه: گردن، و مراد انسان است از باب اطلاق جزء بر كل. فصيام به تقدير «فعليه صيام» يا «فكفّارته صيام».

ص:300

تفسير:

كفارۀ قسم

لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِى أَيْمَانِكُمْ وَلكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا عَقَّدتُّمُ الْأَيْمَانَ

يعنى: هرگز خداوند شما را به خاطر سوگندهاى لغو و بدون قصد جدى شما مانند آنچه در ميان مردم متعارف است مؤاخذه نمى كند، يعنى به شكستن چنين سوگندهايى مؤاخذه نمى كند، ولكن شما را به خاطر سوگندهاى جدى شما كه با غرض اصيل و ارادۀ جدى محكم گشته و سپس مخالفت شده مؤاخذه مى كند، يعنى هم مؤاخذۀ دنيوى و هم مؤاخذۀ اخروى.

فَكَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاكِينَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ

يعنى: كيفر دنيوى آن در صورت قدرت و توان عبارت است از دادن طعام به ده نفر فقير از خوراكى متعارف و حد وسط آنچه به اهل و عيال خود مى خورانيد، و يا پوشاندن آنها يعنى به يك لباس ساتر بدن، و يا آزاد كردن برده اى يعنى برده اى مسلمان. و اين سه قسم به نحو تخيير است.

فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلاَثَةِ أَيَّامٍ

يعنى: پس اگر كسى نيافت يعنى توان انجام هيچ يك از سه امر فوق را نداشت، پس واجب است بر او روزۀ سه روز.

ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمَانِكُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُواْ أَيْمَانَكُمْ

يعنى: تفصيلى كه ذكر شد و براى قَسَم جدّى، كيفر دنيوى مخيّر و مرتّب تعيين گرديد، كفارۀ تخلّف سوگندهاى شما و حكم شرعى الهى جزايى شماست، و بر شماست كه حتماً سوگندهاى خود را نگه داريد و با مخالفت و حنث باطل نكنيد.

كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ ءَايَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ

«كذلك» اشاره به حكم فرعى مذكور است كه نشانۀ وجود شريعتى جامع و تامّ است. و «يبيّن» دلالت بر تكرار و استمرار دارد. يعنى خدا مانند اين حكم به تدريج احكام خود را براى شما بيان مى كند كه همه نشانه هاى شريعت اوست، شايد شكر گزاريد.

بدان كه توجّه به چند امر در ذيل اين آيه لازم است:

ص:301

يك - كفّاره به طور كلى يكى از عبادات بالذات اسلامى است، يعنى مانند نماز و غيره مشروط به قصد قربت است، و خوب بود كه در كتب فقهى كتاب كفّارات در رديف كتاب عبادات نوشته مى شد و ما در فقه چنين كرديم.

دو - كفّارات از احكام جزايى و كيفرى است مانند حدود و تعزيرات، لكن قدرى محترمانه تر است. و آن بر دو نوع بدنى و مالى منقسم مى شود.

سه - اسباب كفّارات، زياد و اكثراً محل ابتلاست و در اكثر آنها عتق و اطعام تعيين شده، و اين مطلب كاشف از غايت اهميت شرع اسلام به آزادگى برده ها و اعانت مستمندان است.

چهار - كفّارات، كيفرهاى خاص براى جرايم خاص است، و ساير احكام جزايى، كيفرهاى خاص براى جرايم عام است.

پنج - كفّاره چهار صنف است: مرتّبه مانند كفّارۀ قتل خطايى. مخيّره مانند كفّارۀ افطار روزۀ ماه رمضان. ذوجهتين يعنى هم مرتّبه و هم مخيّره مانند كفّارۀ يمين مورد بحث. كفّارۀ جمع نظير كفّارۀ قتل عمدى و افطار به حرام روزۀ ماه رمضان.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «90» إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِي الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاَةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ «91»

لغت و اعراب:

خَمَرَه - از باب نَصَر و ضَرَب -: پوشاند او را. خَمْر مصدر است يعنى پوشاندن، آب انگور شراب شده، هر چيزى كه مستى آورد و عقل را بپوشاند. يَسَرَ زيد - از باب ضَرَب -:

قماربازى كرد. ميسر: قماربازى. انصاب: جمع نُصْب و نُصُب يعنى بت ها، سنگ هايى كه بر روى آن حيوانات را براى بت ها قربانى كنند. ازلام: جمع زَلَمَ يعنى تير قمار كه پر نداشته

ص:302

باشد. رجس: نجس و پليد. انما الخمر مبتداست به تقدير استعماله، و الميسر به تقدير ارتكابه، و الأنصاب به تقدير عبادتُها و التقربُ بها، و الأزلام به تقدير اللعب بها، و امور سه گانه عطف اند به خمر، و رجس خبر همه و من عمل الشيطان خبر دوم آن است، فاجتنبوه مرجع ضمير منصوب آن رجس است.

حرمت شراب و قمار

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصَابُ وَ الْأَزْلاَمُ

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، حقيقت جز اين نيست كه خمر يعنى استعمال هر شىء مستى آور كه بر روى عقل پرده كشد و مستى آورد، خواه مايع يا جامد، خوراكى يا تزريقى، استعمالى يا استنشاقى، دودى يا بخورى يا هر نوع ديگر، و ميسر يعنى برد و باخت، و انصاب يعنى عبادت و خضوع در برابر بت ها و قربانى براى آنها و طلب حاجت از آنها، و ازلام يعنى برد و باخت خاص با آنها كه محل ابتلا در آن زمان بوده،

رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

يعنى: همۀ اين اعمال، نجس و پليد و از عمل شيطان است، زيرا شيطان بود كه نخست ابزارها و وسايل گناه را به وسيلۀ اولياى خود ساخت و سپس كارهاى مربوطه را به آنها آموخت.

و ممكن است كلمۀ «رجس» خبر خود اعيان خارجيه باشد نه افعال نشأت يافته از آنها، يعنى خود اين اعيان پليد و رجس است، زيرا هيچ خير و صلاح و سعادتى بر آنها مترتّب نيست و جز شر و فساد و شقاوت از آنها مترقَّب نيست. پس حتماً از آنها دورى كنيد، باشد كه رستگار شويد. و اين جمله دلالت بر حرمت تكليفى دارد چنان كه ماقبلش دلالت بر ملاك و مناط حكم دارد.

إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَ الْبَغْضَآءَ فِى الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاَةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُّنْتَهُونَ

يعنى: جز اين نيست كه شيطان مى خواهد ميان شما در كار خمر و قمار و ارتكاب و اعتياد به آنها دشمنى و بغض و كينه بيفكند و شما را از ياد خدا و از نماز جلوگيرى نمايد،

ص:303

پس آيا دست بردار و نهى پذير هستيد؟

اين استفهام به معناى امر است يعنى از اين گناهان كبيره و عمل هاى زشت و عداوت زا و كينه افروز، پس از چندين بار ابلاغ، دست برداريد و باز ايستيد.

بدان كه چون مورد خطاب در اين آيات مؤمنان اند و عمدۀ غرض، نهى آنها از خمر و قمار است و انصاب و ازلام موضوعى خاص و موقّت است، در اين آيه تنها خمر و قمار ذكر شده است. و نيز تأثيرات ارتكاب اين دو گناه يا ادامۀ آن در تحقّق آثار سوء چهارگانه يعنى توليد عداوت، بغضا، دورى از ياد خدا و خصوص نماز روشن است و گفتار و نوشتار دانشمندان علوم الهى و طبيعى و تجربه هاى عمومى، گواه مطلب است. و نيز اين آيه يكى از چهار آيه اى است كه به ترتيب دربارۀ حرمت خمر نازل شده، و سه آيۀ ديگر اين است:

1) وَمِن ثَمَرَاتِ النَّخِيلِ وَالْأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً [نحل، 67].

2) يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَا أَكْبَرُ مِن نَفْعِهِمَا [بقره، 219].

3) يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَ أَنْتُمْ سُكَارَى حَتَّى تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ [نساء، 43].

وَأَطِيعُوا اللّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَاحْذَرُوا فَإِن تَوَلِّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ «92» لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيَما طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا وَاللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ «93»

تفسير:

وَ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ احْذَرُواْ

بدان كه همان گونه كه خدا به عنوان ولايت حقيقيۀ خود اوامر و نواهى را متوجه

ص:304

مكلفان مى كند، پيامبر و فرستادۀ او نيز به عنوان ولايت امر مسلمين مى تواند امر و نهيى متوجه ملت خود كند، لكن اطاعت فرامين خداوند در نزد عقل سليم بنفسه واجب است و عقل و خرد آن را درك مى كند، ولى اطاعت از غير خدا يعنى اطاعت بشر از بشر را عقل در مرتبۀ اوّل درك نمى كند بلكه بايد آن را در موارد لزوم، خدا خود واجب نمايد. از اين رو در اين آيه بايد گفت كه امر «أطيعوا اللّه» ارشادى است يعنى به صورت، امر است و در معنا انسان را به سوى اطاعت ساير اوامر يعنى همان مطلبى كه خود درك مى كند هدايت مى نمايد و ممكن نيست در اين جا آنچه را عقل واجب مى داند شرع نيز واجب كند. و اما امر «أطيعوا الرسول» مولوى است يعنى خدا اطاعت اوامر و دستورات رسولش را نيز به امر و حكم نفسى مستقل همانند نماز و روزه واجب مى كند وگرنه عقل بنفسه درك نمى كند.

معناى آيه: و خدا را اطاعت كنيد و از رسول او نيز فرمان بريد و از مخالفت فرامين آنها برحذر باشيد.

فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّمَا عَلَى رَسُولِنَا الْبَلاَغُ الْمُبِينُ

خطاب به ملت و جامعۀ بشرى است كه: پس اگر اعراض كنيد و از طاعت خدا و رسول او روى برتابيد، يعنى از اصول شريعت به كفران، و از فروع آن به طغيان بيرون شويد، بدانيد جز اين نيست كه آنچه بر عهدۀ فرستادۀ ماست ابلاغ روشن احكام دين است به گونه اى كه اتمام حجّت شود، يعنى بيشتر از آن بر عهدۀ او نيست از قبيل اكراه و اجبار بر ايمان باطنى، زيرا آن از قدرت غير خدا بيرون است؛ يا تصدى اجراى احكام به وسيلۀ جهاد با منكران اصول، و اجراى حدود و تعزيرات بر عاصيان فروع، زيرا آن هم از شئون امامت و ولايت است نه رسالت؛ و يا دادن كيفر دنيوى در اين جهان و اخروى در آن جهان، زيرا آن هم از شئون ربوبيت و وظايف مالكيت مطلقه است.

لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِيَما طَعِمُواْ

اين آيه فى الجمله از متشابهات است و بدين جهت اختلاف در فهم و تفسير آن زياد است و هر كس با تكيه بر برخى از محكمات آيات و بعضى از روايات، معنايى براى آن ذكر كرده است. و مفاد صدر آن اين است: بر كسانى كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته به جا آورده اند نسبت به آنچه از خوراكى هاى حرام خورده اند سختى و حرج

ص:305

و گناهى نيست.

مراد از خوراكى هاى حرام، ارتكاب مطلق محرمات الهى است و آيه ناظر است به اين كه مؤمنان راجع به عقايد باطل و پليد در حال كفر سابقشان و ارتكاب عمل هاى محرَّم در آن حال، مؤاخذه نخواهند شد. و ممكن است مراد اين باشد كه مؤمنان پس از ايمان و عمل صالح، دربارۀ اعمالى كه مدتى آن را انجام داده، سپس حرمت آن وارد شده، نسبت به زمان پيش از تشريع، مؤاخذه نخواهند داشت.

إِذَا مَا اتَّقَوْاْ وَّ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ

اين شرط، شرط محقِّق موضوع است يعنى جناحى نيست پس از فرض اين كه آنان پروا داشته و به خدا ايمان آورده و عمل صالح كرده اند.

ثُمَّ اتَّقَوْاْ وَّ ءَامَنُواْ ثُمَّ اتَّقَوْاْ وَّ أَحْسَنُواْ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ

ذكر «تقوا» در دو مورد مقدمه است، و مراد از «ايمان» ادامه و تكميل آن است، و ذكر «احسان» اشاره به لزوم وصول آن به ديگران است. و حاصل معنا اين است: براى كسانى كه ايمان آوردند مؤاخذه اى نيست در جايى كه تقوا ورزند و ايمانشان دوام و كمال يابد و پس از كمال به ديگران نيز برسد. پس اگر تقوا و ايمان و احسان زايل شود به گذشته نيز مؤاخذه خواهند شد. و خدا نيكان و نيكوكاران را دوست دارد.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَرِمَاحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللّهُ مِن يَخَافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ «94»

لغت و اعراب:

بَلاهُ به - از باب نَصَر -: آزمايش كرد او را بدان وسيله. رماح: جمع رُمح يعنى نيزه. صيد به معناى مَصيد است يعنى حيوان شكار شده. تناله صفت شىء است. بالغيب متعلّق به يخافه. بعد ذلك اشاره است به ابتلا.

ص:306

تفسير:

احكام صيد در حج

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَىْءٍ مِّنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِمَاحُكُمْ

اين آيه و دو آيۀ بعد در احكام صيد است از آزمايش مردم در شكار آن، حرمت شكار حيوان برّى در حال احرام، تعيين كفّارۀ برخى از آنها، و حلّيّت صيد دريا.

معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به يقين خداوند شما را به چيزى از صيد آزمايش خواهد كرد، يعنى به صيدى كه بر خلاف طبع وحشى بودن، به شما نزديك مى شود به گونه اى كه دست ها و نيزه هاى شما بدان برسد و بتوانيد به راحتى آن را شكار كنيد.

مراد از صيد در اين جا شكارهاى صحرايى و هوايى است كه شكار كردنش بر مُحرم حرام است، يا شكار حرم است مانند كبوتر و كبك و بچه ها و تخم هاى آنها و هم چنين آهو و گوزن و بز كوهى و روباه و بچه هاى آنها، كه طبق روايات اهل بيت عليهم السلام در عمرۀ حديبيۀ پيامبر اسلام و يارانش، اغلب وحوش صحرايى و هوايى در روزها و شب ها به سوى آنها روى آوردند و همانند حيوانات اهلى به مردم نزديك شدند و انس گرفتند.

لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَخَافُهُ بِالْغَيْبِ

يعنى: اين آزمايش براى آن است كه خدا كسى را كه در پنهان از او مى ترسد، شناسايى كند. البته نه به اين معنا كه نمى دانست و خواست بداند؛ زيرا علم ازلى الهى به همه چيز در همه حال حتّى پيش از وجود آن احاطه دارد، بلكه بدين معنا كه بندگانش يا فرشتگان بدانند، يا بدين معنا كه علم ازلى قديمش تحقّق خارجى پيدا كند و منطبق بر معلوم گردد.

فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ

يعنى: پس اگر كسى بعد از آن تجاوز نمايد، او را عذابى دردناك خواهد بود.

پس از ديدن آن منظرۀ عجيبِ اعجازى كه چگونه خداوند طبع توحّش را از آن جانوران موقّتاً تبديل به مؤانست و الفت نمود، اگر در ضمن همان آزمون يا پس از آن تا هميشه، تجاوز از حرمت قانون نمود براى او عذاب دردناك در دنيا و آخرت خواهد بود.

ص:307

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ وَمَن قَتَلَهُ مِنكُم مُتَعَمِّدَاً فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنكُمْ هَدْياً بَالِغَ الْكَعْبَةِ أَوْ كَفَّارَةٌ طَعَامُ مَسَاكِينَ أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِيَاماً لِيَذُوقَ وَبَالَ أَمْرِهِ عَفَا اللّهُ عَمَّا سَلَفَ وَمَن عَادَ فَيَنتَقِمُ اللّهُ مِنْهُ وَاللّهُ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ «95»

لغت و اعراب:

حُرُم: جمع حرام يعنى كسى كه احرام بسته براى حج يا عمره. فجزاءٌ به تقدير فعليه جزاء. مثلُ ما بدل از جزاء. نَعَم: چهارپايان اهلى. يحكم به مرجع ضمير «به» مثل است. أو كفارة عطف است به جزاء. طعام بدل است از كفّارة. أو عدل عطف است به جزاء. عدْل - به فتح و كسر -: مماثل و شبيه. هدياً حال مقدره است از ضمير مجرور به. صياماً تميز عدل است.

وبال: سنگينى و شدت، وخامت عاقبت.

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَقْتُلُواْ الصَّيْدَ وَ أَنتُمْ حُرُمٌ

اين آيه مسوق است براى بيان حرمت كشتن صيد برّى در حال احرام و كفّارۀ مخالفتِ آن، بدون تعرّض به حكم اصل صيد بدون كشتن و حكم خوردن صيد. و آيۀ بعد مسوق است براى بيان جواز صيد كردن و خوردن حيوان دريايى و حرمت صيد حيوان صحرايى در حال احرام بدون اشاره به حكم خوردن آن.

معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صيد را نكشيد در حالى كه شما مُحرميد، يعنى براى حج يا عمره احرام بسته ايد.

مراد از صيد، شكار زمينى و هوايى است مقابل دريايى. و اطلاق قتل براى اين است كه

ص:308

حرمت، اختصاص به ذبح و نحر ندارد بلكه مطلق كشتن صيد به هر نحو حرام است. و ذكر كشتن براى اين است كه كفّاره اختصاص به صورت قتل دارد و گرنه طبق آيۀ بعد، مطلق عمل صيد حرام است هر چند زنده بگيرد. و احرام نيز اعم است از احرام حج و عمره، واجب و مستحب، اصلى و نيابى.

وَ مَن قَتَلَهُ مِنكُم مُّتَعَمِّداً فَجَزَآءٌ مِّثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ

اين جمله تا آخر آيه در بيان كيفر دنيوى صيد است كه مردد ميان سه خصلت است:

قربانى حيوان مماثل، اطعام بر مسكينان و روزه، كه بر اول اسم «جزاء» و بر دوم اسم «كفاره» اطلاق شده است. و اين معنا از آيه معلوم نمى شود كه وجوب سه امر به نحو تخيير است يا ترتيب، ولى در روايت معتبر دارد «كلّ شىء فى القرآن أو... فصاحبه بالخيار» و بنابراين، حكم، مورد تخيير است، و اين مسأله در فقه اسلامى مورد اختلاف است.

معناى آيه: و هر كس از شما صيدى را عمداً بكشد، يعنى هم توجه به موضوع داشته كه در حال احرام است و هم توجه به حكم كه صيد بر مُحرم حرام است، پس كيفرى دارد و آن اين كه بر عهدۀ اوست مماثل آنچه كشته از چهارپايان اهلى. يعنى بر او واجب مى شود كه از چهارپايان چهارگانه يا هشتگانه (شتر، گاو، گوسفند و بز، هر كدام نر و ماده) مماثل و شبيه آنچه كشته به عنوان قربانى تعيين كند.

و مراد از مماثلت، محتمل است شباهت در هيئت و هيكل باشد، مثلاً اگر شترمرغ كشته شتر، و گاو كوهى كشته گاو، و آهو كشته گوسفند بدهد. و يا مماثلت در قيمت، يعنى به قيمت آن صيد از چهارپايان اهلى براى قربانى تعيين نمايد. و چون غالب حيوانات وحشى، مماثلى از اهلى ندارند مانند پرندگان و درندگان، طبعاً بايد مماثلت در قيمت باشد يا به خصلت ديگر عمل كرد. و فروع مسأله زياد است و تفصيل آن در فقه اسلامى است.

يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِّنكُمْ هَدْيَا م بَالِغَ الْكَعْبَةِ

يعنى: بايد به مماثلت و شباهت در هيئت يا قيمتى كه به جاى صيد مى دهد و به عبارت ديگر به همانندى بدل با مبدَل از حيث هيكل يا ارزش، دو نفر مرد عادل از خود شما يعنى از اهل دين و مذهبتان نه از كفار، شهادت دهند، كه به عنوان قربانى تعيين شود و براى

ص:309

رسيدن به قربانگاه كعبه آماده گردد.

أَوْ كَفَّارَةٌ طَعَامُ مَسَاكِينَ

يعنى: يا آن كه بر عهده و ذمّۀ او در برابر صيد كشته شده كفاره اى كه عبارت از خوراكى مستمندان است ثابت مى شود. يعنى حيوان اهلى مماثل را كه به جاى صيد تعيين گرديده قيمت مى كنند و يا صيدى را كه كشته شده به ارزش حال زندگى قيمت مى كنند و بدان قيمت طعام خريده، به هر فقيرى يك مُد يا دو مد مى دهند.

أَوْ عَدْلُ ذَ لِكَ صِيَاماً لِيَذُوقَ وَ بَالَ أَمْرِهِ

يا بر عهدۀ او به مانند آن روزه است. يعنى: به مقدار مدهاى طعامى كه تعيين شده است روزه بگيرد. و ما چنين كرديم و تكليف مردد ميان سه امر قربانى، اطعام و روزه را بر او متوجه نموديم تا سنگينى كيفر و عاقبت وخيم كار خود در مخالفت فرمان حق را بچشد.

عَفَا اللّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَن عَادَ فَيَنتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انتِقَامٍ

يعنى: خداوند آنچه را كه گذشته بخشيد، و كسى كه عود كند خدا از او انتقام مى گيرد.

مراد آن كه گناه شكار اول را به وسيلۀ مكفّرات سه گانه عفو نموده و اگر در دفعۀ دوم يا سوم عصيان نمود بر او كفاره نيست و از او در دنيا يا در آخرت انتقام مى گيرد. و خداوند، مقتدر شكست ناپذير و انتقام گيرنده است.

أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَطَعَامُهُ مَتَاعَاً لَكُمْ وَلِلسَّيَّارَةِ وَحُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدَ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُماً وَاتَّقُوا اللّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ «96»

لغت و اعراب:

صيد: شكار كردن، حيوان شكار شده. طعام: خوردن، خوراكى. طعامه: طعام البحر. متاعاً مفعولٌ لهِ اُحلّ.

ص:310

تفسير:

أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعَامُهُ مَتَاعاً لَّكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ

يعنى: بر شما مُحرم ها شكار كردن حيوان دريايى و خوردن آنها حلال شده به خاطر آن كه وسيلۀ انتفاع شما و مسافران باشد. يعنى تر و تازه اش غذاى مورد استفادۀ شما و خشك و نمك زده اش مورد انتفاع مسافران باشد.

وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ مَا دُمْتُمْ حُرُماً

يعنى: و براى شما شكار كردن حيوان صحرا خواه زمينى يا هوايى مادامى كه در حال احرام هستيد حرام شده است. و روى اين معنا اين جمله دلالت بر حرمت خوردن ندارد خاصه اگر صيد به دست مُحرم يا محلّ ديگر انجام شده باشد، لكن طبق روايات اهل بيت وحى عليهم السلام مسلّماً حرام است. پس بايد كلمۀ صيد دوم به معناى مصيد يعنى شكار شده باشد تا تعلّق حرمت، افاده كند ممنوعيت همۀ تصرفات را اعم از صيد كردن و خوردن و غيره.

وَ اتَّقُواْ اللَّهَ الَّذِى إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ

يعنى: و بترسيد از خدايى كه شما انسان ها همگى پس از برخاستن از قبر در روز رستاخيز به وسيلۀ نفخۀ سوم، براى محاسبه، به سوى او گردآورى خواهيد شد.

جَعَلَ اللّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِلنَّاسِ وَالشَّهْرَ الْحَرَامَ وَالْهَدْيَ وَالْقَلاَئِدَ ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَأَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ «97» اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ وَأَنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «98» مَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاَغُ وَاللّهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا تَكْتُمُونَ «99»

ص:311

لغت و اعراب:

فلسفۀ كعبه و حج

كعب: ارتفاع و بلندى، كعبه: خانۀ خدا، و اطلاق كعبه به آن بناى مطهّر به خاطر ارتفاع مقام و قدمت منزلت آن نزد خدا و ملأ اعلى و انسان هاى زمين و يا به لحاظ مكعب بودن ساختمان آن است. حرام: محترم و مصون از هتك. قيام و قوام: برپايى، وسيلۀ برپايى شىء، دائم غير منسوخ. هَدْى: قربانى. قلائد: جمع قِلادة - به كسر -: آنچه به گردن قربانى انداخته مى شود از نعلين و زنجير و غيره. ذلك اشاره به جعل آن امور است.

تفسير:

جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرَامَ قِيَاماً لِّلنَّاسِ

يعنى: خداوند، كعبه را كه خانه اى است محترم، وسيلۀ برپايى مردم قرار داد.

مراد از كعبه خانۀ بسيار قديم بنا شده به دست ابراهيم عظيم است و اطراف آن از مسجدالحرام تا انتهاى حرم امن الهى در مورد آيه لاحق به آن است. و مراد از حرام و محترم بودن آن توجه تكوينى دل هاى مردم به سوى آن، و توجه تشريعى همۀ مسلمانان جهان در حال نماز و در تذكيۀ حيوان و در حال احتضار و ميان قبرها به طرف آن است. و مراد از قيام و قوام بودن آن براى مردم حصول آثار و منافع و بركاتى است كه به وسيلۀ پياده كردن برنامه هاى الهى و مناسك تشريع و تعيين شده از جانب صاحب خانه، مترتب مى شود. و مراد از ناس در مرحلۀ انشاء و اقتضاى حكم، همۀ جامعۀ بشرى است و در مقام فعليت، قشرى از جامعه است كه به سوى آن حركت مى كنند و برنامه هاى آن را اجرا مى نمايند.

وَ الشَّهْرَ الْحَرَامَ وَ الْهَدْىَ وَ الْقَلَآئِدَ

يعنى: و هم چنين ماه حرام و قربانى ساده و قربانى هاى قلاده دار را وسيلۀ قوام مردم قرار داده است.

مناسب است مراد از شهر حرام در اين جا خصوص ماه ذى حجه باشد كه زمان اصلى و مهمترين وقت اجراى برنامه هاى حج و عمره است. و ممكن است اعم باشد و شامل

ص:312

ماه هاى حرام چهارگانه يعنى رجب، ذى قعده، ذى حجّه و محرّم باشد كه در عصر جاهليت محترم بودند و در آنها جنگ و جدال انجام نمى دادند و اسلام نيز آنها را محترم شمرد و سيرۀ آنان را امضا نمود. و ذكر قربانى هاى مختلف براى اين است كه يكى از بركات حج است و مى تواند اگر درست رسيدگى شود و اين برنامه پياده گردد نياز قشر وسيعى از ملت را برآورده كند.

ذَ لِكَ لِتَعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ

يعنى: اين تشريع عظيم و حكيمانۀ اجتماعى و سياسى از جانب خداوند كه خانه اى بسازد و محترمش بدارد و با برنامه هاى دينى آن به دنيا و آخرت جامعه سامان بخشد، براى اين است كه بدانيد خداوند آنچه در آسمان ها و آنچه در اين زمين است همه را مى داند، و نيز بدانيد كه او به همه چيز عليم است يعنى اين علم او حادث نيست بلكه از ازل و پيش از وجود اشيا و معلومات، به همۀ آنها به نحو اتحاد علم و ذات دانا بود.

اعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

اين آيه و آيۀ بعد در مقام تنبيه بر لزوم اجراى برنامۀ بيت اللّه الحرام و تشديد امر مخالفتِ آن است و بيان اين كه در اين مقام، رسول او هم جز ابلاغ حكم وظيفه اى ندارد.

معناى آيه: بدانيد كه خدا در مورد كيفر عاصيان پس از اتمام حجّت و تحقّق مخالفت و ثبوت استحقاق و عدم تحقّق مكفِّرات و عدم شمول رحمت و اقتضاى تام حكمت، عذاب و عقوبتش سخت است به گونه اى كه «لا تقوم به السموات و الأرض» آسمان ها و زمين تاب تحمّل آن را ندارند، و حقّاً كه خدا پيش از وصول كار عاصى به آن مرحله، بسيار آمرزنده و مهربان است.

مَّا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاَغُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا تَكْتُمُونَ

يعنى: بر عهدۀ فرستادۀ ما يعنى محمّد صلى الله عليه و آله يا همۀ فرستادگان ما، تكليفى در ايام رسالت خود جز ابلاغ نيست. يعنى وظيفۀ هر پيامبرى رساندن دين خدا و اصول و فروع آن به جامعۀ خويش است، و اما غير آن يعنى اكراه مردم به قبول و ايمان قلبى در توان غير خدا نيست، و اجبار آنها بر عمل به فروع احكام به وسيلۀ تشكيل حكومت، از وظايف امامت است نه رسالت، و پاداش و كيفر دادن به آنان در دنيا يا در آخرت از شئون ربوبيت

ص:313

خداست. و خداوند آنچه را آشكار مى سازيد از منويات نفستان يا عمل هاى بدنتان، و آنچه را پنهان مى داريد از عقايد باطنتان يا كارهاى شخصى تان، همه را مى داند.

قُل لاَ يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُوا اللّهَ يَاأُولِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «100»

تفسير:

قُل لَّايَسْتَوِى الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ

اين آيه به حسب ظاهر ارتباطى با سابق و لاحق خود ندارد و اشاره به قاعده اى كلى است دربارۀ خبيث و طيّب و ناپاك و پاك و حكم به اين كه آنها در نزد عقل و شرع يكسان نيستند، ولى كلام ساكت است از اين كه مراد از خبيث و طيّب چيست. و محتمل است مراد، انسان باشد كه منقسم به دو قسم خبيث و طيّب است. يا مراد اوصاف او باشد از عقايد و اخلاق و اعمال كه هر يك قابل انقسام به ناپاك و پاك است. ولكن هدف از سوق كلام برحذر داشتن از خبيث است هر چند فزونى يابد و توأم با زينت ها و آراسته به زيورها گردد، و ترغيب به جستجوى طيّب است.

معناى آيه: اى پيامبر، به جامعۀ خود بگو: هرگز ناپاك و پاك با هم يكسان نيستند.

يعنى كافر فاسدالعقيده با مؤمن سليم الاعتقاد، صاحب رذايل اخلاق با واجد ملكات فاضله، فاسق آلوده به گناه با عادل نيكوكار، گمراه مفسد با هدايت يافتۀ مصلح يكسان نيستند. و دربارۀ اعمال نيز حرام و واجب و عصيان و طاعت يكسان نخواهد بود، و طبعاً عقل سليم به بدى هر خبيثى حكم مى كند و نكوهش دارد و شرع قويم هم آن را مفسده مى بيند و نهى مى كند.

و جهت مقدم داشتن عنوان خبيث بر طيّب اين است كه غرض اصلى در كلام، توجيه مخاطب به خبيث و فزونى آن است تا آن را متعلق نكوهش قرار دهد و نهى كند از ميل و رغبت به سوى آن و ترجيح آن بر طيّب كه به اقتضاى طبع و عادت صورت مى گيرد.

ص:314

وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُواْ اللَّهَ يَأُوْلِى الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ

سؤال هاى بى جا

يعنى: هر چند زيادى خبيث، تو را به شگفتى درآورد. يعنى در مجتمع بشرى فزونى ناپاك ها و نادان ها و كفار و فساق و حرام ها و زشتى ها تو را به اعجاب نكشد كه بدان ها رغبت كنى. پس اى صاحبان خرد از خدا پروا كنيد، باشد كه رستگار گرديد. يعنى در همۀ مراحل اختيار و انتخاب، طيّب را بر خبيث برگزينيد.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَإِن تَسْأَلُوا عَنْهَا حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللّهُ عَنْهَا وَاللّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ «101» قَدْ سَأَلَهَا قَوْمٌ مِن قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِهَا كَافِرِينَ «102»

لغت و اعراب:

ان تبد لكم و أن تسألوا هر دو صفت اشياء است. عفى اللّه عنها جملۀ مستأنفۀ مستقلّه و تعليل نهى است.

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لَاتَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَآءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ

مراد از اشياء در اين جا به قرينۀ «عفا اللّه عنها» احكام شرعى خاصّى است كه خداوند از تشريع و توجيه و تكليف آنها بر مكلّفان، به خاطر تسهيل امر اجتماع و تتميم نظام اتمّ عالم سكوت كرده، مانند سؤال از تكرار برخى از اعمالى كه فرمان به آن داده شده، با اشاره به اين كه اولاً نبايد بپرسند، ثانياً اگر وقت نزول وحى و حضور جبرئيل پرسيدند مى توانند جواب بشنوند. مصداق روشنى كه مفسران براى اين مطلب ذكر كرده اند اين است كه پيامبر اسلام هنگامى كه به مردم ابلاغ نمود: «اى مردم، خداوند حج را بر شما واجب كرده است»،

ص:315

عُكاشه نامى از جاى برخاست و گفت: آيا در هر سال؟ و اين سؤال را دوبار يا سه بار تكرار نمود. پيامبر فرمود: آيا خاطرت جمع است كه من چنين امرى نمى كنم؟ بى ترديد اگر بگويم آرى، واجب مى شود و چون واجب شود استعداد نداريد، يعنى در مشقّت مى افتيد.

بنابراين، از من تا آن جا كه حكمى را بيان نكرده ام تكرار سؤال نكنيد.

معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از پيامبر اسلام چيزهايى را نپرسيد كه اگر براى شما روشن گردد شما را ناراحت و غمناك مى كند.

ممكن است مراد از اشياء در صدر آيه اعم از احكام و حوادث خارجى باشد، و در ضمير مجرور «تسألوا عنها» استخدام باشد. يعنى مراد از ضمير، خصوص احكام و مراد از مرجع، اعم باشد. پس صدر آيه شامل نهى از سؤالاتى است كه اتفاق مى افتاد نظير سؤال شخصى از زمان مرگ خود يا مرگ اقوام خود يا مرگ شخص ديگر، يا از اين كه پدر او كيست؟ يا پدر فلانى كيست؟ از امورى كه سنّت جاريۀ الهى بر طبق اقتضاى حكمت و مصلحت و رحمت، آنها را از مردم مخفى داشته و روشن شدنشان سبب ناراحتى و بروز فساد و اختلال در نظام اجتماع است.

وَ إِن تَسْأَلُواْ عَنْهَا حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْءَانُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْهَا وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ

اين كلام راجع به سؤال از احكام است و مراد اين است كه اگر از آن احكام هنگامى كه قرآن بر پيامبر نازل مى گردد سؤال كنيد براى شما روشن مى شود. خداوند از آنها درگذشته و عفو نموده است، يعنى علت نهى از سؤال از آن احكام اين است كه تا مطّلع از آنها نشده ايد شما را مورد عفو قرار داده است. و خدا بسيار آمرزنده و بردبار است.

قَدْ سَأَلَهَا قَوْمٌ مِّن قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِهَا كَافِرِينَ

يعنى: حقيقت اين است كه گروهى در اعصار گذشته پيش از شما اين قبيل سؤال ها را از پيامبرانشان نمودند، سپس چون خواسته هايشان تحقّق يافت به همه كافر شدند. مانند قوم بنى اسرائيل كه احكام فراوانى پرسيدند و چون در تورات نازل شد كافر شدند، و نيز خواسته هاى دنيوى زيادى خواستند و چون انجام يافت كفران نعمت كردند، و قوم صالح كه ماده شتر شيرده را كه به درخواست آنان به اعجاز الهى از كوه بيرون آمده بود كفران نمودند، و قوم عيسى كه مائده خواستند و پس از خوردن آن كفران كردند.

ص:316

مَا جَعَلَ اللّهُ مِن بَحِيرَةٍ وَلاَ سَائِبَةٍ وَلاَ وَصِيلَةٍ وَلاَ حَامٍ وَلكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَأَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ «103»

احكام غير معقول مشركان

لغت و اعراب:

بَحَرَه - از باب نَصَر: شكافت آن را. بحيره و مبحوره: حيوانى كه گوشش شكافته شده، و در اصطلاح اهل جاهليت شترى است كه پس از پنج شكم زاييدن گوشش را شكافته، رها مى كردند و به عنوان احترام همۀ انتفاعات از آن را حرام مى نمودند.

سابَ الماءُ - از باب ضَرَب -: آب به هر سو جارى شد. سائبه: يله و رها، و در اصطلاح جاهلى شترى است كه به عنوان نذر مسافر يا بيمار آزاد كرده، منافع آن را تحريم مى نمودند. وَصَلَ الشىءَ بالشىء: جمع كرد و متصل نمود آنها را. وصيله به معناى واصله، در اصطلاح جاهلى گوسفندى است كه چون دو قلوى نر و ماده مى زاييد محترم مى شد و آزاد مى گرديد. حَمَى الشىءَ - از باب ضَرَب -: نگه داشت آن را. حامى (حامى) در اصطلاح جاهلى شترى است كه ده بار از او براى تلقيح استفاده مى شد كه آن نيز آزاد مى گرديد.

تفسير:

مَا جَعَلَ اللَّهُ مِن بَحِيرَةٍ وَ لَاسَآئِبَةٍ وَ لَاوَصِيلَةٍ وَ لَاحَامٍ

يعنى: خداوند در شرع اسلام و پيش از آن در شرايع پيشين هرگز عناوين بحيره، سائبه، وصيله و حام (حامى) را جعل و تشريع نكرده است. يعنى براى شترى كه گوشش را شكافته اند و شترى كه رهايى او را براى مسافر و بيمارى نذر كرده اند و گوسفندى كه دوقلوى نر و ماده زاييده و شترى كه ده بار از او استفادۀ تلقيح شده باشد، خدا هيچ قداست و مصونيتى به نحو وجوب يا استحباب تشريع نكرده و انتفاع و استفادۀ از آنها را خواه به سوارى و خواه باركشى و برخوردارى از شير و پشم

ص:317

ممنوع نكرده است.

وَلكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ أَكْثَرُهُمْ لَايَعْقِلُونَ

يعنى: و لكن كسانى از اهل شرك و جاهليت كه كفر ورزيده اند بر خدا دروغ مى بندند كه دربارۀ آن چهارپايان اعتقاد به قداست دارند و اجراى مصونيت مى كنند، و اكثر آنها تعقّل نمى كنند يعنى نادان محض اند و مقلّد كوركورانه و بدعت گذارند.

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا إِلَى مَا أَنْزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُوا حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ «104»

تفسير:

وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَآ أَنْزَلَ اللّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قَالُواْ حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ ءَابَآءَنَآ

يعنى: و چون به آنها گفته شود بياييد به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى فرستادۀ او، يعنى چون دعوت شوند كه به جاى اعتقاد بدان خرافات و پياده كردن آنها بياييد به سوى احكام ناب آسمانى و الهى كه بر پيامبر فرود آمده و به سوى فرستادۀ الهى كه او را بپذيريد و اطاعت نماييد، مى گويند آنچه از معتقدات و آداب و رسوم كه پدران و نياكانمان را بر آن يافتيم براى ما بس است و از آنها تقليد مى كنيم.

أَوَلَوْ كَانَ ءَابَآؤُهُمْ لَايَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لَايَهْتَدُونَ

يعنى: اى پيامبر، به آنان بگو آيا پيروى و تقليد از نياكان كافى است هر چند نياكانشان جاهل بوده و چيزى از اصول و فروع شريعت الهى را نمى دانسته و به راه مستقيمى هدايت نمى يافتند؟

اين بيان اشاره به اين است كه هر چند تقليد يعنى رجوع كسى كه در مطلبى جاهل باشد به كسى كه در آن باره عالم باشد درست است، زيرا رجوع جاهل به عالم امرى است عقلى، لكن نه در امورى كه پدرانشان نيز جاهل بدان بوده اند و رفتارشان پيوسته از قبيل

ص:318

رجوع جاهل به جاهل در برابر دعوت انبيا و علماى دينى بوده است.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ «105»

تفسير:

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لَايَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ

اين آيه در بيان استقلال وظايف مكلّفان است در پيمودن راه معنوى دين از اصول و فروع، و اين كه هر شخصى مسئول راه و كار خويش است. معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، ملازم خود و مراقب حال خود باشيد؛ هرگاه شما خود به راه راست هدايت يابيد هرگز آن كسى كه راه را گم كرده آسيبى به شما نمى رساند.

البته اين در جايى است كه كارهاى ديگران انتسابى به اين شخص نداشته باشد مانند اعمال گذشتگان تاريخ نسبت به موجودين، و كارهاى معاصران شخص در صورت عدم رابطه در ميانشان. و اما در صورت انتساب كار ديگران به شخص هرچند به نحو تسبيب، نظير كارهاى متأخرين نسبت به پيشينيان در جايى كه آنان سبب ضلالت اينان شده باشند، و يا آن كه خداوند هدايت عده اى را از كسى بطلبد، قهراً ضلالت آن عده سبب ضرر و عقوبت اين شخص خواهد بود.

إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

يعنى: بازگشت شما انسان ها بدون استثنا در روز قيامت به سوى اوست، پس در آن روز شما را به آنچه در دنيا انجام مى داديد آگاه خواهد نمود. يعنى از عقايد باطنى و اعمال خارجى، خيرات و شرور، كارهاى مباشرى و تسبيبى آگاه مى سازد تا روابط اعمالتان با يكديگر روشن شود.

ص:319

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِنكُمْ أَوْ آخَرَانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصَابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُمَا مِن بَعْدِ الصَّلاَةِ فَيُقْسِمَانِ ب اللّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لاَ نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَلاَ نَكْتُمُ شَهَادَةَ اللّهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الآثِمِينَ «106» فَإِنْ عُثِرَ عَلَى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرَانِ يَقُومَانِ مَقَامَهُمَا مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيَانِ فَيُقْسِمَانِ بِاللّهِ لَشَهَادَتُنَا أَحَقُّ مِن شَهَادَتِهِمَا وَمَا اعْتَدَيْنَا إِنَّا إِذَاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ «107» ذلِكَ أَدْنَى أَن يَأْتُوا بِالشَّهَادَةِ عَلَى وَجْهِهَا أَوْ يَخَافُوا أَن تُرَدَّ أَيْمَانٌ بَعْدَ أَيْمَانِهِمْ وَاتَّقُوا اللّهَ وَاسْمَعُوا وَاللّهُ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ «108»

لغت و اعراب:

شهادة مبتدا و اثنان خبر آن به تقدير شهادةُ اثنين. اذا حضر ظرف شهادت، حين الوصيّة بدل از اذا حضر. ضرب فى الارض: سفر كرد. تحبسونهما جملۀ مستأنفه، ان ارتبتم جملۀ معترضه است. لانشترى به يعنى بالمقسم عليه. و لوكان يعنى المقسم له. عُثر على الشىء اطلاع حاصل شد به آن. فآخران يقومان مبتدا و خبر. استحقّ الرجل: گناه كرد، أَوليان فاعل آن است.

أن تردّ أيمان يعنى الى الورثة. أيمانهم يعنى شهادتهم.

ص:320

تفسير:

برخى احكام وصيّت

يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ شَهَادَةُ بَيْنِكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنكُمْ

اين آيه و دو آيۀ بعد خطاب به مؤمنان است دربارۀ وصيّت در سفر و غيره و شاهد گرفتن بر وصيت از مؤمنان و با عدم وجود آنها نظير حال سفر و غيره از غير مؤمنان؛ و نيز در بيان آن كه اگر بعداً در مقام اداى شهادت براى وارثان ميت شكى در امانت و صدق شاهدها پيدا شود آنها را پس از نماز سوگند مى دهند، و گواهى تمام مى شود. و اگر كذب و دروغ شاهدها بر ورّاث روشن شد به جاى آنها دو شاهد ديگر از جانب وارثان اقامه مى شود و پس از شهادت آنها و انضمام سوگندشان به شهادتشان، شهادت شاهدهاى اول ابطال و دوم اثبات شده، دعوا ختم مى شود.

معناى آيه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شهادت و گواهى ميان شما - هنگامى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد يعنى علايمش ظاهر شود و وصيت لازم گردد - شهادت دو نفر مرد داراى صفت عدالت از خود شما مسلمين است، يعنى شهادتى كه در شرع اسلام دربارۀ همۀ موضوعات مورد شك خاصه در مقام مخاصمه و نزاع و اصلاح حقوق مجتمع و استحكام امور مسلمين و قطع منازعات، تشريع و واجب العمل شده است.

أَوْ ءَاخَرَانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنتُمْ ضَرَبْتُمْ فِى الْأَرْضِ فَأَصَابَتْكُمْ مُّصِيبَةُ الْمَوْتِ

يعنى: و اگر شما مسافرت كرده باشيد پس به ناگاه مصيبت مرگ شما را دريابد و گواه از خودتان نيابيد پس شهادتى كه در اين هنگام براى شما تشريع شده گواهى دو نفر از غير خودتان يعنى از غير مسلمين است؛ كه طبق روايات بايد از اهل كتاب يا شبه كتاب باشد، زيرا هيچ گاه خداوند، مشرك را به كرامتى هرچند به اين حد، گرامى نمى دارد. و اين آيه تا اينجا مربوط به امر گواهى در مرحلۀ تحمّل است.

تَحْبِسُونَهُمَا مِن م بَعْدِ الصَّلاَةِ فَيُقْسِمَانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لَانَشْتَرِى بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى

اين جمله تا آخر آيه مربوط به مرحلۀ اداى شهادت و خطاب به مؤمنان و وارثان ميت است، و محتمل است كه خطاب به حكّام شرع باشد.

ص:321

يعنى: اگر مرحلۀ عمل به شهادت رسيد و در صدق دو شاهدى كه حكايت از وصيت ميت دارند، خواه دو شاهد از مسلمين يا كفار، شك كرديد، مثلاً اگر آنها شهادت دادند كه ميت وصيت نمود ثلث مال او يا فلان مال معيّن او به زيد داده شود و شما ترديد داشتيد، آن دو نفر را پس از نماز - يعنى هر نمازى باشد از نمازهاى واجب و مستحب، و محتمل است كه مراد خصوص نماز عصر باشد كه در آن عصر وقت اجتماع اهل كتاب بوده - نگه مى داريد تا به خداوند سوگند ياد كنند كه ما در شهادت خود صادقيم و هرگز با اين شهادت، بهايى و مال دنيايى به دست نمى آوريم، يعنى به واسطۀ تغيير وصيت به نفع كسى سودى نمى بريم، هر چند آن شخص از خويشان ما باشد.

وَ لَانَكْتُمُ شَهَادَةَ اللَّهِ إِنَّآ إِذاً لَّمِنَ الْأَثِمِينَ

يعنى: و ما هرگز شهادت و گواهى خدا را يعنى شهادتى را كه در محضر خدا و حضور فرشتگان او انجام يافته، پنهان نمى داريم كه اگر چنين كنيم آن گاه ما حتماً از گنهكاران خواهيم بود.

فَإِنْ عُثِرَ عَلَى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّآ إِثْماً فََاخَرَانِ يَقُومَانِ مَقَامَهُمَا مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيَانِ فَيُقْسِمَانِ بِاللَّهِ لَشَهَادَتُنَآ أَحَقُّ مِن شَهَادَتِهِمَا وَ مَا اعْتَدَيْنَا إِنَّآ اذاً لَّمِنَ الظَّالِمِينَ

در اين آيه دو قسم شهود ذكر شده: شهود اول آنهايى كه به وصيت ميت شهادت داده اند و شهود حقيقى و بينۀ شرعيه اند و در اين آيه بر آنها صفت «اَوليان» گفته شده يعنى اوْلى و نزديك تر به ميت اند، زيرا هنگام وصيت حضوراً وصيت را شنيده و ضبط كرده اند. و شهود دوم وارثان ميت اند و شهادت بر كذب بيّنۀ اول داده اند و در اين آيه به عنوان قائم مقام دو شاهد اول ذكر شده اند، و در واقع اينان مدعى مال اند و ادعايشان شهادت ناميده شده و از اين رو اگر متعدد و عادل هم باشند بيّنۀ شرعيه حساب نمى شوند. و معناى قيام اين ها به جاى دو شاهد اول اين است كه در مورد نزاع سوگند ياد مى كنند و شهادتشان را از شهادت بيّنه، اولى و احق مى خوانند و با اين سوگند و قسم، مدعاى آنها در برابر بيّنه ثابت مى شود و مسأله خاتمه مى يابد.

معناى آيه: پس اگر معلوم شد - يعنى در نزد ورثه - كه آن دو شاهد دروغ گفته و مرتكب گناه شده اند؛ مراد اين كه اگر ورثۀ ميت راجع به شاهدها در شك و ترديد نماندند كه با قسم

ص:322

شاهدها برطرف شود، بلكه مدعى شدند كه آنها دروغ گفته اند و مرتكب جرم شده اند، پس دو شاهد ديگر قائم مقام آنها مى شوند از كسانى كه - يعنى از وارثانى كه - شاهدهاى وصيت و آنها كه اولى به ميت و در حضور او بودند به خاطر شهادت كذبشان بر آنها جنايت مالى وارد كرده اند؛ پس به خداوند سوگند ياد مى كنند كه شهادت ما (يعنى ادعاهاى ما بر اين كه بيّنه، دروغ گفته و مال از آنِ ماست) از نظر مطابقت با واقع و موافقت با هدف ميّت، از شهادت بيّنه احقّ و اولى است، و ما هرگز در اين شهادت و سوگند از راه راست تجاوز نكرده ايم، كه اگر چنين كنيم آن گاه ما حتماً از ستمكاران خواهيم بود.

ذلِكَ أَدْنَى أَن يَأْتُواْ بِالشَّهَادَةِ عَلَى وَجْهِهَآ

«ذلك» اشاره به دستور خاص مذكور در دو آيۀ سابق است كه پس از تحقّق شهادت صحيح و قيام بيّنۀ شرعيه بر وصيت ميت، اگر وارثان ميت شك كردند بيّنه سوگند مى خورد، و اگر ورثه مدعى كذب شهود شدند با ارجاع قسم به مدعى، آن قسم بر بيّنه مقدم مى شود. معناى آيه: اين دستور معيّن نزديك تر است به اين كه شاهدها از آغاز، گواهى خود را به نحو صحيح و چنان كه بايد انجام دهند.

أَوْ يَخَافُواْ أَن تُرَدَّ أَيْمَانُ م بَعْدَ أَيْمَانِهِمْ

يعنى: و نيز دستور فوق اقرب و نزديك تر است به اين كه شاهدها بترسند كه مبادا يمين هايى پس از ايمانشان باز گردد. يعنى قسم هايى به ورّاث برگردد پس از آن كه ايمان شهود يعنى شهادتشان - زيرا شهود اول در اين صورت يمين ندارند - در نزد حاكم پذيرفته شده، و به وسيلۀ آن يمين، شهادت شهود محكوم به بطلان شود و در نتيجه در نزد مردم آبرويشان برود.

وَ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ اسْمَعُواْ وَ اللَّهُ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ

يعنى: اى مردم، از خدا بترسيد و از پيامبر بشنويد، و خدا گروه فاسقان را هدايت نمى كند. يعنى كسانى را كه پس از هدايت اوليه و دعوت به اصول و اتمام حجت، راه طغيان و نافرمانى پيش گيرند، به توفيقات و رهنمودهاى بعدى رهنمون نمى شود.

يَوْمَ يَجْمَعُ اللّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَا أُجِبْتُمْ قَالُوا لاَ عِلْمَ لَنَا إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ «109»

ص:323

تفسير:

يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَآ أُجِبْتُمْ

يعنى: اى مخاطب، به ياد آور روزى را كه خداوند همۀ رسولان را، يعنى فرستادگان خود را به سوى بشر از آغاز آنها كه نوح پيامبر عليه السلام بود تا پايانشان كه محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله است، در يك روز معيّن كه قيامت است و در يك محل معين كه محيط دادگاه عمومى عدل الهى است گردمى آورد، پس درخطابى به آنها در مرأى و منظر همۀ مكلّفان دنيا كه در آن جا حضور يافته اند مى گويد: آيا در برابر دعوت ها و ابلاغ شرايع خود و عرضۀ كتاب هاى آسمانى و اتمام حجت هايتان، به چه چيزى جواب داده شديد؟ يعنى پاسخ ملت ها در مقابل دعوت ها چگونه بود؟

و اين سؤال به منظور توبيخ و تهديد و مقدمۀ محاسبۀ امت هاست، و كاشف است از اين كه رسولان در ابلاغ رسالت خود بدان گونه كه سزاوار است قصورى يا تقصيرى نداشته اند.

قَالُواْ لَاعِلْمَ لَنَآ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ

يعنى: رسولان در پاسخ خداوند مى گويند: ما علم و دانشى دربارۀ پاسخ آنها نداريم، و حقيقت اين است كه تو خود داناى كامل همۀ نهان هايى.

مراد رسولان از نفى مطلق دانش خويش، در مقايسه با علم محيط خداست كه فراگير كليات و جزئيات اعمال بشر و ساير امور دنيا و محيط وسيع آخرت است. يعنى علم ما در برابر چنين علمى هيچ است و نفى مطلق. و ممكن است مرادشان نفى علم به بواطن دل ها و اسرار كارهاى آنها باشد، زيرا اطلاع آنها در دنيا از ظواهر جواب هاى قولى و پذيرش يا ردّ و پاسخ هاى عملى مثبت يا منفى است.

و در اين آيه تنها سؤال از مرسلين مطرح شده نه سؤال از مردم، و در آيۀ 6 سورۀ اعراف فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ سؤال از هر دو طايفه مطرح است.

ص:324

إِذْ قَالَ اللّهُ يَاعِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَعَلَى وَالِدَتِكَ إِذْ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَإِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالإِنْجِيلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي وَتُبْرِئ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِي وَإِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرَائِيلَ عَنكَ إِذْ جِئْتَهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ «110»

معجرات عيسى (ع)

لغت و اعراب:

روح القدس اضافۀ بيانيه است يعنى روان پاك. مَهَد الفراشَ - از باب مَنَع -: گسترد و آماده كرد آن را. مهْد: گهواره. كَهْل: انسان در سنّ ميان سى تا پنجاه. كَمِهَ الرجلُ - از باب عَلِم -: كور شد يا شب كور شد. بَرِصَ الرجلُ - از باب عَلِم -: پيس شد، جذام گرفت. اذ جئتهم متعلّق است به كففت. اِن هذا «ان» نافيه و «هذا» اشاره به «ما جئت به» است.

تفسير:

إِذْ قَالَ اللَّهُ يَاعِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِى عَلَيْكَ وَعَلَى وَالِدَتِكَ إِذْ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ

يعنى: متذكر شويد زمانى را كه خداوند گفت: اى عيسى بن مريم، نعمت هاى فراوان مرا بر خود و بر مادرت به ياد آور، آن گاه كه تو را به واسطۀ روح القدس تأييد و تقويت كردم؛ يعنى به وسيلۀ فرشتۀ حيات بخش پاك كه جبرئيل است، يا به وسيلۀ شريعت مستقل كه

ص:325

حيات بخش ارواح جامعه است، و يا با كلمات طيّبه اى كه بدان وسيله اغلب معجزات را انجام مى دادى.

تُكَلِّمُ النَّاسَ فِى الْمَهْدِ وَكَهْلاً

يعنى: در نتيجۀ اين نعمت، با مردم سخن مى گفتى در گهواره به طور اعجاز، و در ميان سالى به طرز وحى و الهام.

وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنجِيلَ

يعنى: و آن گاه كه به تو چهار امر عظيم و مهم را آموختيم كه عبارت است از: كتاب يعنى كتاب هاى آسمانى كه بر پيامبران پيشين فرود آمده است، و حكمت يعنى احكام شريعت مستقلى كه چهارمين شريعت آسمانى نازل شده بر مجتمع انسانى و آميزه اى از احكام تورات و انجيل است. يا معارف و مستقلات عقلى؛ و تورات كه كتاب بزرگ الهى است شامل شريعت موسوى و معارف بشرى؛ و انجيل كه چهارمين كتاب دين و شريعت و مصدّق شرع و كتاب موسى است.

وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِى فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيْرَا م بِإِذْنِى

يعنى و آن گاه كه از گِل مجسّمه اى نظير هيئت پرنده به اذن من مى ساختى، يعنى به توفيق و تعليم من كه چگونه مواد اولّيۀ آن را از خاك برگيرى و يكايك اعضا و اجزاى او را به طرزى معتدل و متناسب با يكديگر بسازى و سپس همه را تركيب دهى و به شكل پرنده اى درآورى و با الوان مخصوص اين جهان رنگ آميزى نمايى، و سپس از روحى كه حقيقت آن را احدى نشناخته در آن مى دميدى (بدين نحو كه عيسى دعا مى كرد و خدا زنده مى نمود، يا به خود عيسى نيرويى عطا مى كرد كه همانند جبرئيل و فرشتۀ موكّل به احياى جانداران بدان حيات مى بخشيد) پس او به اذن تكوينى من زنده مى شد، يعنى هم تهيه و تنظيم هيكل خاص به اذن من بود و هم دميدن روح و زنده كردن آن به اذن من بود.

وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِى وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِى

يعنى: و آن گاه كه كور مادرزاد و بيمار پيس و جذامى را به اذن من يعنى توفيق و يارى من شفا مى بخشيدى. و آن گاه كه مردگان را به اذن من بيرون مى آوردى، يعنى اجزاى متلاشى جسد او در زير زمين را از لابه لاى خاك ها اجتماع و تركّب داده، روح برزخى او

ص:326

را احضار نموده و وارد قالب كرده از قبر بيرون مى آوردى.

وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِى إِسْرَآئِيلَ عَنكَ إِذْ جِئْتَهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْهُمْ إِنْ هَذَآ إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ

يعنى: و آن گاه كه بنى اسرائيل را از تو بازداشتم در آن هنگام كه تو براى اثبات نبوت و دين و كتاب خود و براى نسخ شريعت موسى و اعلام انقضاى زمان نبوت و كتاب او براى آنها دلايل روشن آوردى، پس كسانى از آنها كه كفر ورزيدند گفتند: اينها همه جز سحرى روشن و جادويى آشكار نيست. و به دنبال آن توطئه نمودند و قتل تو را طراحى كردند و من از كارشان جلوگيرى نمودم.

بدان كه در اين آيات خداوند بيش از پنج صفت از اوصاف اعجازى مسيح را به عنوان نعمت ذكر كرده و در آيات 45 تا 50 سورۀ آل عمران قريب نوزده امر از اوصاف كريمه و افعال اعجازى براى او بيان نموده است، ولى در ميان آنها كفّ بنى اسرائيل از قتل و آسيب عيسى و درخواست مائدۀ آسمانى نيست و در اين جا هست. و اوصاف نوزده گانۀ او عبارت اند از:

1 - او كلمۀ خداست؛ 2 - نام او مسيح، عيسى بن مريم است؛ 3 - وجيه در نزد خداست؛ 4 - از مقرّبان است؛ 5 - با مردم در گهواره و بزرگى سخن مى گويد؛ 6 - از صالحان است؛ 7 - عالم به كتاب هاى آسمانى است؛ 8 - علم حكمت مى داند؛ 9 - عالم به تورات است؛ 10 - عالم به انجيل است؛ 11 - رسالت به سوى بنى اسرائيل دارد؛ 12 - مجسمۀ پرنده مى سازد و زنده مى كند؛ 13 - كور مادرزاد را شفا مى بخشد؛ 14 - بيمارى پيس را بهبود مى دهد؛ 15 - مرده را زنده مى كند؛ 16 - خبر از خوراكى هاى مردم و ذخيرۀ آنها مى دهد؛ 17 - مصدّق پيامبران و كتاب هاى پيشين است؛ 18 - حلال كنندۀ برخى از محرّمات شريعت موسوى است؛ 19 - آيات اعجازى نشان مى دهد.

وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوَارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَبِرَسُولِي قَالُوا آمَنَّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ «111»

ص:327

لغت و اعراب:

اذ متعلّق به اذكر مقدر است. حارَ الثوبَ - از باب نَصَر -: شست و سفيد كرد لباس را، و حار: خالص و ناب شد. حوارى عيسى: مقربان و خواصّ او.

تفسير:

وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوَارِيِّينَ أَنْ ءَامِنُواْ بِى وَ بِرَسُو لِى

اين آيه نيز جزء گفتار خداوند به مسيح است. يعنى: اى عيسى بن مريم، به يادآور زمانى را كه به حواريان وحى كردم (يعنى به مقربان و ياران خالص تو به وسيلۀ خود تو يا پيامبران گذشته و توصيۀ آنان به امتشان تا به حواريان برسد) كه به من و فرستادۀ من عيسى بن مريم ايمان آوريد.

مراد از اين وحى و دعوت به ايمان به قرينۀ اين كه توجيه خطاب به حواريان و مقربان عيسى و پذيراشدگان با سابقۀ ايمان است، تأكيد بر ثبات بر ايمان و دعوت به تجديد بيعت و بلكه اخذ پيمان مؤكّد به يارى دين خدا و تبليغ انجيل و پياده كردن آن در جامعه است.

قَالُواْ ءَامَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنَا مُسْلِمُونَ

يعنى: حواريان گفتند: ما ايمان آورديم يعنى تصميم بر تقويت ايمان و پياده كردن ميثاق خود گرفتيم، و تو اى عيسى شهادت ده، يعنى در دنيا تحمل شهادت كن و در آخرت ادا نما، كه بى ترديد ما تسليم شدگانيم.

إِذْ قَالَ الْحَوارِيُّونَ يَاعِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَن يُنَزِّلَ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّماءِ قَالَ اتَّقُوا اللّهَ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ «112» قَالُوا نُرِيدُ أَن نَأْكُلَ مِنْهَا وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَنَعْلَمَ أَن قَدْ صَدَقْتَنَا وَنَكُونَ عَلَيْهَا مِنَ الشَّاهِدِينَ «113»

ص:328

تفسير:

درخواست مائده آسمانى از عيسى (ع)

إِذْ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ يَاعِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَن يُنَزِّلَ عَلَيْنَا مَآئِدَةً مِّنَ السَّمَآءِ

اين آيه و سه آيۀ ديگر حكايت دارند از قصۀ درخواست نزول سفرۀ آسمانى از جانب حواريان عيسى، و درخواست عيسى از خداوند نازل شدن آن را، و وعدۀ انزال از خدا، و وعيد به كيفر شديد در صورت كفران نعمت. و ظاهر آيات اين است كه وعدۀ خدا مطلق بوده و انجام يافته است.

معناى آيه: به ياد آوريد هنگامى را كه حواريان و مقربان عيسى گفتند: اى عيسى بن مريم، آيا پروردگارت مى تواند براى ما حواريان يا مطلق پيروانت، طبقى پر از غذا يا سفره اى مملوّ از خوراكى از آسمان فرو فرستد؟

مرادشان از استطاعت خدا اين است كه آيا حكمت بالغۀ او به اين امر تعلق مى گيرد؟ چون ملاكات واقعى امور و علل تكوينى آنها براى ما مجهول است. و يا آن كه آيا عقايد و اعمال و رفتار ما را اقتضاى وصول به چنين نعمتى هست؟

قَالَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ

يعنى عيسى گفت: اگر شما حقيقتاً گرونده ايد تقوا بورزيد.

اين امرِ به تقوا براى تشويق است، يعنى تقواى خود را تقويت كنيد و ادامه دهيد تا صلاحيت نزول مائده را دريابيد. يا براى سرزنش نسبت به سوء ادب آنها در كيفيت درخواست حاجت است كه موهِم عجز خدا از برخى از امور است، در حالى كه خدا «على كلّ شىءٍ قدير» است و قدرت او نسبت به چيزى سهل و سخت ندارد. و يا به عنوان توبيخ بر اين است كه چه نيازى به چنين درخواستى بود پس از تماميت دعوت عيسى و قيام براهين و دلايل روشن بر صدق گفتار او؟!

قَالُواْ نُرِيدُ أَن نَّأْكُلَ مِنْهَا وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنَا وَ نَعْلَمَ أَن قَدْ صَدَقْتَنَا وَ نَكُونَ عَلَيْهَا مِنَ الشَّاهِدِينَ

در اين آيه حواريان عيسى علت درخواست سفرۀ آسمانى پر از غذا را چهار چيز ذكر كرده اند: خوردن، آرامش دل، علم به صدق عيسى و گواهى.

معناى آيه: حواريان گفتند: مى خواهيم از آن بخوريم، يعنى براى رفع نياز گرسنگى يا

ص:329

براى تبرك؛ و دل هاى ما اطمينان و آرامش يابد، يعنى به توحيد و عظمت و رحمت خداوند؛ و بدانيم كه تو راست گفته اى، يعنى پس از علم اليقين به صدق دعوت و گفتار و معجزاتت عين اليقين نيز حاصل گردد يعنى علمى مستقر و ثابت غيرقابل تشكيك با وسوسه ها؛ و بالأخره بر اين سفره گواه باشيم يعنى در دنيا در برابر كفار و مخالفان دين و نبوت عيسى، و در آخرت نيز گواه اين معجزه با ساير معجزات باشيم.

قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللّهُمَّ رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَيْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَكُونَ لَنَا عِيداً لِأَوَّلِنَا وَآخِرِنَا وَآيَةً مِنكَ وَارْزُقْنَا وَأَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ «114» قَالَ اللّهُ إِنِّي مُنَزِّلُهَا عَلَيْكُمْ فَمَن يَكْفُرْ بَعْدُ مِنكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذَاباً لاَ أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ «115»

لغت و اعراب:

اللّهمّ اصلش «يا اللّه» است، حرف ندا حذف و بدل آن ميم مشدّد لاحق شده، و يا آن كه «يا اللّه امنّا» بوده و به چنين طرزى تركيب شده است. عيد اصلش عِوْد بوده يعنى هر چيزى كه بازمى گردد.

تفسير:

قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنَآ أَنْزِلْ عَلَيْنَا مَآئِدَةً مِّنَ السَّمَآءِ تَكُونُ لَنَا عِيدًا لِاَّوَّلِنَا وَ ءَاخِرِنَا

يعنى: عيسى بن مريم پس از تقاضاى حواريان و اصرار آنها و تشخيص اين كه صادق و مخلصند، در دعايى مصدّر به نام خاص خداوند، چنين گفت: خداوندا، اى پروردگار ما، بر ما از آسمان و از مقام بالا و والاى رحمت خود سفره اى سرشار از غذا و خوراكى فرو فرست كه فرود آمدن آن عيدى براى اول و آخر ما باشد.

مراد امت نصارا هستند، كه آغازشان اواخر توراتيان پذيرندگان عيسى و انجيل او، و

ص:330

پايانشان انجيليان پذيرندگان محمّد صلى الله عليه و آله و قرآن اويند.

وَ ءَايَةً مِّنكَ وَ ارْزُقْنَا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ

يعنى: و نيز اين مائده علامت و نشانه اى از جانب تو بر صدق نبوت و شريعت و كتاب من باشد؛ و به ما روزى ده و تو بهترين روزى دهندگانى.

قَالَ اللَّهُ إِنِّى مُنَزِّلُهَا عَلَيْكُمْ فَمَن يَكْفُرْ بَعْدُ مِنكُمْ فَإِنِّى أُعَذِّبُهُ عَذَاباً لَّآأُعَذِّبُهُ أَحَداً مِّنَ الْعَالَمِينَ

يعنى: خداوند در پاسخ به درخواست عيسى گفت: به يقين من نازل كنندۀ آن بر شما هستم يعنى ارادۀ جدى بر اين احسان دارم؛ پس اگر بعد از نزول اين مائده كسى از شما كافر شود و دين و كتاب و نبوت تو را نپذيرد، بى ترديد من او را در دنيا و آخرت عذابى مى كنم كه احدى از جهانيان را بدان گونه عذاب نمى كنم، چرا كه آنها آيه و نشانه اى را كفران كردند كه بر احدى از جهانيان نازل نكرده ام.

بدان كه در تفاسير و تواريخ آمده كه چون حواريان درخواست نزول مائدۀ آسمانى كردند، عيسى بن مريم لباس زبر پوشيد و در حال تضرع و زارى به خدا عرضه داشت:

پروردگارا، از آسمان رحمتت بر ما مائده اى نازل گردان. در حال، سفره اى سرخ رنگ در ميان دو قطعه ابر سفيدرنگ در مرأى و منظر و جلو چشم ملّت فرود آمد و خود در زمين گسترده شد. عيسى از ديدن آن وضع بگريست و از خداوند خواستار شد كه سپاسگزار باشند و اين نعمت وسيلۀ عقوبت آنها نگردد.

نوشته اند كه يهودان نيز بر اين حادثۀ عجيب مى نگريستند و مانندش را نديده و نشنيده و نبوييده بودند. عيسى از جاى برخاست، وضو گرفت و نمازى بس طولانى بخواند و با گفتن كلمۀ (بسم اللّه خيرالرازقين) پردۀ سماوى را از روى سفره بر كشيد. چشم ناظران به سفره اى افتاد مملوّ از ماهى سرخ كردۀ بدون فلس كه روغن از آن مى چكيد و نمكى در بالاى سر آن و ظرف سركه اى پايين آن و انواع سبزيجات غير از تره در اطراف آن و پنج عدد گردۀ نان كه روى آنها زيتون و عسل و روغن و پنير و قطعه هاى گوشت نهاده شده بود.

شمعون يكى از حواريان عيسى، پرسيد: اى عيسى، اينها از طعام دنياست يا آخرت؟ عيسى گفت: نه از دنياست و نه از آخرت، خداوند اينها را به قدرت بالغه و ارادۀ خويش

ص:331

پديد آورده است (مراد سائل از آخرت، عالم برزخ يا بهشت ابدى پس از قيامت است و مراد عيسى اين است كه در برابر ارادۀ خدا لازم نيست همۀ مسبّبات از طريق اسباب عادى بدان حال برسد. يعنى ماهى از دريا و نمك از معدن و نان از زراعت و زيتون از درخت با طىّ مراحل تهيه گردد ويا از غذاهاى موجود برزخ و بهشت منتقل شود، بلكه به ارادۀ خداوند، مسبّبات بدون اسباب عادى همان جا تحقّق يافته است).

سپس به تدريج هزار و سيصد مرد و زن گرسنه از آن مائده غذا خوردند و چيزى از آن كم نگرديد. و مدت چهل روز مائدۀ الهى صبحگاهان فرود مى آمد و منبسط مى شد و شامگاهان بالا مى رفت، تا آن كه خداوند دستور داد ديگر ثروتمندان نخورند و مستمندان بخورند. و از اين جا مخالفت مترَفين شروع شد تا آن جا كه نبوّت عيسى را منكر شدند و مردم را دربارۀ مائده به شك و ترديد افكندند و بالأخره راه كفران پيش گرفتند، تا آن كه عذاب موعود در رسيد و همۀ كافران و كفوران به صورت خوك درآمدند، روحشان همان روح و بدنشان بدن گراز بود و پس از سه روز همه مردند و به دار جحيم شتافتند. نعوذ باللّه من شرور انفسنا و سيّئات أعمالنا.

پرسش خداوند از عيسى (ع)

وَإِذْ قَالَ اللّهُ يَاعِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِن كُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ «116»

تفسير:

وَ إِذْ قَالَ اللَّهُ يَاعِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ ءَأَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِى وَ أُمِّىَ إِلهَيْنِ مِن دُونِ اللَّهِ

نقل خطابى است مشافهه اى در روز قيامت از جانب خداوند به بنده اش عيسى بن مريم، و سؤالى است از او دربارۀ امرى عظيم و بدعتى بس بزرگ كه علما و پيروان دينش

ص:332

در دنيا اختراع كردند و اكثريت قاطع امتش را از طريق مستقيم توحيدِ مورد تصويب عقل و خرد و انبياء عظام الهى منحرف نمودند و به بدترين و پليدترين شرك اعتقادى يعنى تثليث در الوهيت گرفتار كردند. اين سؤال بدان جهت است كه جواب خود او را در اين كتاب منعكس كند و بر اهل تثليث اتمام حجت فرمايد.

معناى آيه: و به ياد آوريد هنگامى را كه خداوند در روز قيامت در خطابى به پيامبر مرسل خود عيسى كه داراى كتاب آسمانى و شريعتى مستقل و پيروانى بيش از همۀ شرايع الهى است، مى گويد: اى عيسى بن مريم، آيا تو بودى كه در دنيا به مردم گفتى: مرا و مادرم را غير از خدا و در برابر او دو خداوند واجب الوجود داراى صفت الوهيت اتخاذ كنيد؟ يعنى هر دو با خداى اصل سه خدا شوند و خدا يكى از سه خدا باشد؟

قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِى أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِى بِحَقٍّ إِن كُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِى نَفْسِى وَ لَآ أَعْلَمُ مَا فِى نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ

يعنى: عيسى در آن روز مى گويد: منزّهى تو اى خدا، هرگز مرا نرسد چيزى را كه براى من حق نيست بگويم يعنى مرا سزاوار نباشد مطلبى را كه ناروا و در نزد عقل و خرد و در منطق پيامبران تو باطل است بگويم. اگر من چنين سخنى گفته باشم بى ترديد از همان حال تو آن را دانسته اى، زيرا تو آنچه را در نفس من و درون من است مى دانى يعنى همۀ تصورات فكرى و اوهام و تصديقات و تصميمات ذهنى و حالات و ملكات روانى مرا مى دانى، ولى من آنچه در نهان ذات توست هرگز نمى دانم. حقيقت اين است كه تو علم كامل و محيط و شامل به نهان ها دارى.

بدان كه گفته مى شود آنچه ظاهر آيه اقتضا دارد تحقّق خارجى ندارد، زيرا در ميان نصارا كسى قائل به الوهيت دو نفر يعنى عيسى و مادرش نيست. ولى ممكن است اطلاق اله بر مريم در نزد آنها استعمال تشريفى بوده نظير عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ [توبه، 30] و يا آن كه مريم را اله و ربّ در عبادت مى دانستند كه در برابرش همانند بتان خضوع كنند نه آن كه شريك در جوهرۀ الوهيت مانند عيسى و روح القدس باشد. و نيز گفته شده كه در ميان نصارا طايفه اى است به نام مريميّه كه قائل به الوهيت مريم اند و طبعاً اينان اهل تربيع اند، يعنى چهار تا خدا قائلند.

ص:333

مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبِّي وَرَبَّكُمْ وَكُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً مَا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَأَنْتَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ «117» إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ «118»

اعراب:

أن اعبدوا اللّه تفسير موصول يا تفسير ضمير مجرور «به» است ولى تقدير «و هو أن اعبدوا اللّه» نيست بلكه به تقدير مضاف است يعنى «و هو قول أن اعبدوا اللّه» زيرا خدا به عيسى نگفته «اُعبدوا اللّه ربّى و ربّكم» بلكه گفته «قل للنّاس اعبدوا اللّه ربّى و ربّكم».

تفسير:

مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَآ أَمَرْتَنِى بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّى وَ رَبَّكُمْ وَ كُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَّا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِى كُنتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ شَهيدٌ

يعنى: اى خدا، من به آنها جز آنچه را كه به من فرمان دادى نگفتم و آن اين بود كه به آنها بگويم خدايى را كه پروردگار من و پروردگار شماست بپرستيد و عبادت كنيد - يعنى و اين پيام را رساندم - و من گواه حال آنها بودم مادامى كه در ميانشان بودم، و چون مرا به سوى خود برگرفتى، يعنى در حال زندگى به عالم بالا بردى، يا در وقت مرگ قبض روحم نمودى، تو خود مراقب حال آنان بودى و تو بر هر چيزى گواهى يا نزد هر چيزى حاضر و شاهدى.

بدان كه شهادت عيسى به حال امت خود در دنيا مبنى بر قاعده اى است كلى و آن اين است كه معصومان هر جامعه و ولىّ امر آنها در عصر خود، خواه در ميانشان باشند و سلطۀ ظاهرى برآنها داشته باشند يا معزول و مقهور باشند و يا غايب و در پشت پرده باشند، گواه

ص:334

حال جامعۀ خويش اند و دنيا مرحلۀ تحمل شهادت آنهاست، زيرا علاوه بر آنچه خود مى بينند و مى دانند فرشتگان الهى تمام عقايد و اعمال را به آنها عرضه مى دارند و از اين روست كه هر معصومى شاهد احوال امت در عصر خويش است به نحو شهادت تحملى تا در آخرت ادا نمايد.

إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِن تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ

اگر آنها را عذاب كنى آنان بندگان تواَند، يعنى: مملوك حقيقى تو هستند و مالك را عقلاً و شرعاً روا باشد بردۀ خود را در برابر گناهان كوچك آنها چه رسد به كباير يا اكبر كباير كيفر دهد. و اگر از جرمشان در گذرى پس به يقين تويى كه مقتدر و داراى حكمتى، يعنى عفوت ناشى از عجز نيست و بالذات خلاف حكمت هم نيست. زيرا حكيم را هر چند نسزد وعدۀ خود را تخلف كند، لكن مى سزد از وعيدش در گذرد. ولى در اين مقام از مشركان و كفار نخواهد گذشت، زيرا مؤمنان را وعده داده كه آنها را حتماً عذاب كند.

قَالَ اللّهُ هذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ «119» للّهِِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا فِيهِنَّ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «120»

تفسير:

قَالَ اللَّهُ هذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ

يعنى: خداوند در روز قيامت پس از پاسخ هاى عيسى بن مريم و روشن شدن صدق گفتار و كردار او (در مقابل دشمنانش از يهودِ منكر نبوت او و امتِ منكر توحيد حق كه از زمان عروج او تا امروز و تا آن روز كه خدا مى داند جامعه را از توحيد به سوى تثليث منحرف نموده اند) مى گويد: امروز روزى است كه راستگويان را صدقشان سود خواهد بخشيد، يعنى راستگرايان در اعتقاد و عمل كه همان مؤمنان صالح اند.

ص:335

لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا

يعنى: براى آنها بهشت ها و باغ هايى است كه از زير ساختمان ها و درختان آنها نهرهايى از اصناف مايعات جارى مى گردد، در حالى كه آنان در آن جا به نحو ابديت و هميشگى جاودانند.

رَّضِىَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ

خداوند از آنها راضى و خشنود شده، يعنى: در نتيجۀ اعمال قلبى و بدنى آنها در دنيا، خشنود شده و آنها هم در دنيا و خاصه در آخرت از خداوند راضى و خشنودند. و اين است كاميابى بزرگ.

لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَا فِيهِنَّ

«مِلك» به كسر، به معناى ملكيت است و به ضمّ، به معناى حاكميت، و اين لفظ مى تواند از هر دو معنا حكايت كند. پس معناى آيه اين است: مِلكيت حقيقى و سلطۀ تكوينى بر آسمان ها و اين زمين و بر آنچه در ميان آنهاست از جماد و نبات و حيوان و انسان و جن و مَلك از آنِ خداست. و مالكيت و حاكميت واقعى بر همۀ ذوى العقول نيز از آنِ اوست. و هر دو معنا ذاتى و ابتدايى و استقلالى و دائمى و بدون انتقال از غير و شركت غير و دخالت غير است، جز آنها كه خود تحت فرمان اويند.

وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ

و او بر همه چيز تواناست. يعنى: قدرت او اعمّ است از آنچه ذكر شد، و خلقت و حفظ و اداره و تدبير و افناى همۀ آنها شعبه اى است از آن قدرت و شاخه اى است از آن توان، زيرا همه چيز را با يك اراده كه كاف و نون از آن حكايت دارد ايجاد كرده، و روزى همه را با يك اراده به هم مى ريزد، و اگر بخواهد روزى با يك اراده نابود مى سازد وَ مَآ أَمْرُنَآ إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ [قمر، 50].

جلّ الخالق و قدرته، و الحمد للّه رب العالمين.

***

ص:336

سورۀ انعام

اشارة

«بسِمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحيمِ» الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ «1» هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلٌ مُسَمّىً عِندَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ «2»

لغت و اعراب:

خلْق: آفريدن، آفرينش، و غالباً در ايجاد جواهر استعمال مى شود. جعْل: پديدآوردن، و غالباً در ايجاد اعراض استعمال مى شود. ظلمت: تاريكى، عدم نور، و غالباً به جهل و شرك و فسق اطلاق شده است. بربّهم متعلق به كفروا يا به يعدلون. عَدَلَ فلاناً بزيد: او را با زيد مساوى دانست. عَدَلَ عنه: منحرف شد از آن. قضى: حكم كرد، مقدّر نمود. امتراء و ممارات:

لجاجت و پافشارى در شك.

ص:337

تفسير:

آفرينندگى و صفات خداوند

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ

يعنى: ستايش از آنِ خدايى است كه آسمان ها و اين زمين را آفريد. يعنى ستايش حق و به جا و عقل پسند از آن اوست، يا همۀ ستايش ها به او باز مى گردد، زيرا ستايش اشيا به خاطر حُسن آنهاست و حسن آنها از اوست. يا بدين معنا كه ستايش را او بايد بكند و ستايش ديگران را ارجى نيست.

وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ

يعنى: و تاريكى ها و روشنى را پديد آورد. جهت اين كه در اين كتاب كريم، در تمام مواردِ تقابل ظلمت و نور، ظلمت به صيغۀ جمع و نور به نحو مفرد آمده اين است كه سبب وجود نور، از اجرام اين عالم تنها آتش است و سبب ظلمت، همۀ اجرام ديگر. و يا آن كه مراد از ظلمت، راه كج است و مراد از نور، راه راست و مستقيم؛ و اين راه يكى است و آن راه متكثّر و متعدد.

ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ

يعنى: پس از ظهور اين همه قدرت و عظمت، و پديدآمدن اين همه موجودات از كتم عدم به مجرد ارادۀ بالغ و نافذ خدا، باز هم كسانى هستند كه به پروردگارشان كفر مى ورزند و ديگران را همتا و شريك خدا مى پندارند. مراد بتان و ستارگان و فرشتگان و غير آنها هستند كه خود مخلوقى عاجزند و در تحت ملكيت و تدبير و ارادۀ خدا قرار دارند.

هُوَ الَّذِى خَلَقَكُم مِّن طِينٍ

ضمير كُم شامل آدم و حوا و اولاد آنهاست، پس معناى آيه اين است: او كسى است كه شما را از گِل آفريد. يعنى جدّ و جدّۀ اعلاى شما آدم و حوّا را از گل و لاى، بلاواسطه و بدون پيمودن مراحل عادى خلقت بساخت، بدين طرز كه اجزا و اعضا و اندام هاى بدن آنها را درست كرد و به هم پيوست و تركيب پيكر تكامل يافت، سپس از روح خويش در آنها بدميد تا انسان كامل شدند. و اولاد آنها را از نخستين نسل تا

ص:338

انقراضشان، به طريق عادى و پيمودن راه تكامل از مادۀ اوليۀ خاك تا نطفه و علقه و جنين، به حدّ انسانيت درآورد.

ثُمَّ قَضَى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِندَهُ

سپس اجل و عمرى براى شما تقدير نمود، و عمر تعيين شده در نزد اوست.

يعنى: خدا براى بشر دو رقم عمر و مدت بقا تعيين كرده است، يكى اجل اقتضايى و استعدادى بر حسب اقتضاء حال و مزاج، و آن را در كتيبه اى به نام لوح محو و اثبات نگاشته است، لوحى كه مندرجاتش قابل تغيير و در معرض تبديل است و در مرأى و منظر برخى از فرشتگان و ارواح قرار مى گيرد. و ديگرى اجل تعيين شدۀ حتمى كه بر حسب عوارض و حوادث تعيّن پيدا مى كند، و اين اجل در كتيبه اى به نام لوح محفوظ نگارش يافته و كسى را جز ذات احديت اطلاعى از آن نيست.

مثلاً نوع انسانى يا هر فرد فرد او را بر حسب اقتضاى اعضا و قواى جسمى او مدت بقايى است كه آن را عمر طبيعى مى گويند و به صد يا صد و بيست سال تحديد مى شود، مثل برخى از اجناس كارخانجات كه عمر محدودى براى نوع آنها تعيين مى كنند، و اين عمر است كه به نام اجل معلّق در لوح محو و اثبات نگاشته مى شود، ولى در محيط زندگى انسان، علل و اسباب فراوانى وجود دارد كه برخى سبب ضعف نيروهاى او و يا نابودى وى پيش از عمر طبيعى اوست و برخى سبب حفظ و تقويت و بقاى نيروهايش مى شود كه بيشتر از عمر طبيعى مى ماند، و اين مدت را خداوند دربارۀ يكايك افراد انسان در لوح محفوظ نوشته است و جز كسى كه همۀ شراشر عالم هستى در محيط علم و تحت ارادۀ اوست، آن را نمى داند.

ثُمَّ أَنتُمْ تَمْتَرُونَ

سپس شما در شك و ترديدتان لجاجت مى ورزيد. يعنى: چگونه شما با مشاهدۀ چنين علم و قدرت و نظم و دقت و تدبير و حكمت در خلقت انسان ها كه شعبه اى از درياى بى كران هستى است، باز هم در توحيد يا ربوبيت او شك مى كنيد و اصرار و لجاجت مى ورزيد؟!

ص:339

وَهُوَ اللّهُ فِي السَّماوَاتِ وَفِي الْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَجَهْرَكُمْ وَيَعْلَمُ مَا تَكْسِبُونَ «3» وَمَا تَأْتِيهِم مِنْ آيَةٍ مِنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ «4» فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتِيهِمْ أَنْبَاءُ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ «5»

تفسير:

وَ هُوَ اللَّهُ فِى السَّمَاوَاتِ وَ فِى الْأَرْضِ

و اوست اللّه در آسمان ها و در اين زمين. يعنى: الوهيت و خدايىِ بى همتا و بى شريك او گسترده و منبسط در همۀ آسمان ها و زمين است و اوست كه به همۀ موجودات، احاطۀ وجودى و توانى و علمى دارد، و لازم اين امر، سلطه و تصرف و تدبير و تربيت همۀ هستى است. پس ادعاى شريك براى او در الوهيت و ربوبيت، نظير اعتقاد به اله حيات و زندگى و اله روزى و اله دريا و خشكى باطل است، و همچنين اثبات خدايان براى ملت ها و امّت ها نظير اله اين طايفه و اله آن قبيله نيز خلاف عقل سليم و شرايع الهى است.

يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَجَهْرَكُمْ وَيَعْلَمُ مَا تَكْسِبُونَ

يعنى: او پنهان و آشكار شما را مى داند و از آنچه به دست مى آوريد باخبر است. مراد از نهان انسان، خطورات قلبى و تصديقات و ايمان و كفر و نفاق و نيز ملكات درونى و حالات باطنى اوست، و مراد از آشكار، ظواهر حال و اوصاف اوست، و مراد از «ما تكسبون» اعمال بدنى انسان است از نيك و بد كه متعلق احكام و تكاليف، و منشأ ترتّب پاداش ها و كيفرهاست.

در اين سه آيه خداوند به سه امر مهم و حادثۀ عظيم و خطير از امور جهان هستى اشاره نموده است: نخست خلق آسمان ها و زمين و دو صفت عارض فراگير همه مانند ظلمت و نور. دوم آفرينش انسان ها و تعيين اجل ها و عمرها. سوم سلطۀ تامّه و سيطرۀ گستردۀ ذات اقدسش بر همۀ آفرينش، و احاطۀ علمى او خاصه بر اعمال جامعۀ بشرى.

ص:340

وَ مَا تَأْتِيهِم مِّنْ ءَايَةٍ مِّنْ ءَايَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُواْ عَنْهَا مُعْرِضِينَ

رفتارو كيفرتكذيبگران

يعنى: و براى آنها هيچ آيه و نشانه اى از آيات پروردگارشان نمى آيد مگر آن كه روى عادت ديرينه از آن رويگردان اند. اين سوره مكّى است و اين آيه و آيۀ 46 سورۀ يس دربارۀ مشركان است. و مراد از «آيات» در اين مقام، منطق رساى پيامبر و سوره ها و آيات كتاب آسمانى او و اخبارات اعجازى و معجزه هاى تكوينى و خاصه شقّ القمر و مانند آنهاست كه همه، نشانه هاى صدق پيامبر و حقّانيت كتاب و شريعت اوست. و ممكن است شامل آيات تكوينى ديگر نيز باشد. يعنى پس از تنبيه عقول و توجيه افكار آنها به سوى آيات آفاقى و انفسى، طبعاً همۀ آن آيات آياتى است كه برايشان از جانب خدا آمده و تام و كامل اند، و آنها از روى عناد اعراض مى كنند.

فَقَدْ كَذَّبُواْ بِالْحَقِّ لَمَّا جَآءَهُمْ

پس حقيقت اين است كه آنان حق را هنگامى كه به سوى آنها آمد تكذيب و انكار كردند. يعنى: در نتيجۀ اعراض از آيات، مطلق حق، را اعمّ از كلام يا معجزات ديگر، تكذيب نمودند، و يا قرآن را كه حقّ مطلق است انكار كردند.

فَسَوْفَ يَأْتِيهِمْ أَنبَؤُاْ مَا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ

يعنى: پس به زودى خبرهاى حقايقى كه بدان استهزا مى كردند، به آنها مى رسد. مراد از خبرها وعده هاى عذاب دنيوى و شكست آنها، و وعده هاى عذاب اخروى است كه خداوند خبر مى داد و به تدريج به وقوع پيوست، نظير غزوۀ بدر و غزوات ديگر و بالاخره كنده شدن ريشۀ بت پرستى و آداب و رسوم شرك جاهلى و عبادت ها و قربانى ها در برابر بتان و ستارگان، از جزيرة العرب و ساير جاهاى دنيا، و نزول عذاب آخرت به مجرد مرگشان.

أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِمْ مِن قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ مَا لَمْ نُمَكِّن لَكُمْ وَأَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِم مِدْرَاراً وَجَعَلْنَا الْأَنْهَارَ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَأَنْشَأْنَا مِن بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ «6»

ص:341

لغت و اعراب:

ألم يروا استفهام تقريرى و توبيخى. لم يروا به ديدۀ سر يا به چشم دل نديده اند. قرن:

زمانى به مدت صد سال، ملتى در يك عصر، امّتى پس از امّتى. مدرار: مبالغۀ در «دَرّ» يعنى ريزش، گويند: شىءٌ مدرار و عينٌ مدرار.

تفسير:

أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا مِن قَبْلِهِمْ مِّن قَرْنٍ

سخنى است دربارۀ مشركان به عنوان تذكر و تنبيه، پس از ذكر اعراض و تكذيب و استهزاى آنها. يعنى: آيا نديدند كه پيش از آنها چقدر از مجتمعات را هلاك نموديم؟ يعنى آثار و علايم باقى مانده از مساكن و ديار آنها را نديدند؟ يا سرگذشت طغيان و هلاكت آنها را در لابه لاى نوشته هاى تواريخ نديدند؟ يا قصه هاى نابودى آنان را در كتاب هاى آسمانى نخواندند؟ يا داستانشان را قصه گويان برايشان نقل نكردند؟

مَّكَّنَّاهُمْ فِى الْأَرْضِ مَا لَمْ نُمَكِّن لَّكُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّمَآءَ عَلَيْهِم مِّدْرَاراً وَ جَعَلْنَا الْأَنْهَارَ تَجْرِى مِن تَحْتِهِمْ

يعنى: اى مشركان، ما به آنها در روى اين زمين آن اندازه سلطه و تمكّن داديم كه به شما نداديم. مراد نيروهاى مختلف استفاده از اين كره خاكى است از كشاورزى و دامدارى و استخراج معادن و ساخت بناها و برج هاى برافراشته و كندن خانه هاى مجلل در شكم كوه ها و غيره. و نيز آسمان يعنى ابرها را بر بالاى سر آنها ريزان فرستاديم، و بدين وسيله نهرهاى آب را از رودها و چشمه ها و چاه ها در زير پايشان به جريان انداختيم.

فَأَهْلَكْنَاهُم بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنشَأْنَا مِن م بَعْدِهِمْ قَرْناً ءَاخَرِينَ

يعنى: پس از آن همه نعمت، به واسطۀ گناهانشان يعنى به واسطۀ همان اعراض از دعوت هاى ما و تكذيب و استهزاى فرستادگان ما، همانند قوم نوح و هود و صالح، همه را هلاك نموديم و پس از آنها ملت هايى ديگر در عصرى پس از عصرى پديد آورديم.

ص:342

وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ كِتَاباً فِي قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ «7» وَقَالُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لاَ يُنْظَرُونَ «8» وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَا يَلْبِسُونَ «9»

اشكال منكران نبوت و پاسخ آن

لغت:

قرطاس: كاغذ، هر چيزى كه بر آن خط نويسند. لَبَسَ عليه الأمرَ - از باب ضَرَبَ -: كار را بر او مختلط و مشتبه نمود.

تفسير:

وَ لَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ كِتَابًا فِى قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَآ إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ

يعنى: و اگر بر تو خطى و نوشته اى بر صفحۀ كاغذى از آسمان فرو فرستيم، سپس اينان آن را با دستان خود لمس كنند، يعنى با دو قوۀ باصره و لامسه آن را حس كنند، باز هم بى ترديد كسانى كه كفر ورزيده اند، مى گويند: اين نيست مگر سحرى آشكار! و اين اشاره به غايت كفر و شدت عناد آنهاست.

وَ قَالُواْ لَوْ لَآأُنزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ

يعنى: و نيز آنها از غايت جهل و عناد خود گفتند: چرا بر محمد فرشته اى فرستاده نشده است؟! مرادشان فرشته اى مرئى به عنوان معجزه در طريق اثبات نبوت پيامبر است كه او را ببينند و با او سخن بگويند و مصافحه كنند تا او به نبوت و صدق دعوت پيامبر گواهى دهد تا يقين پيدا كنند.

وَ لَوْ أَنزَلْنَا مَلَكاً لَّقُضِىَ الْأَمْرُ ثُمَّ لَايُنظَرُونَ

ص:343

اين كلام جواب گفتار آنهاست. يعنى و اگر ما فرشته اى از آسمان به عنوان اثبات نبوت نازل كنيم كار آنها تمام است و پس از آن مهلت داده نمى شوند. مراد اين است كه چون چشم بشر را توان ديدن فرشته به صورت اصلى او، و مغز بشر را قدرت درك او نيست، پس اگر فرشته نازل شود مرگشان فرا مى رسد و مهلتى نيست.

و ارجح آن كه مراد اين است كه از شئون عظمت و قدرت خدا و سنت جارى او اين است كه چون معجزى همانند ظهور فرشته براى گروهى ارائه كنند و آنها تخلف نمايند بلافاصله عذاب نازل كند، نظير قوم لوط پس از ديدن مهمان هاى او، و قوم صالح پس از پى كردن شتر او، و اصحاب مائده پس از كفران آن نعمت عظيم. پس معناى آيه اين است:

اگر ما مَلَك نازل كنيم آنها چنان كه از حالشان معلوم است تكذيب مى كنند و كارشان تمام مى شود، در حالى كه ما فعلاً چنين اراده اى نداريم.

وَ لَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَّا يَلْبِسُونَ

اين آيه پاسخ از اين مطلب است كه اگر مراد كفّار از جملۀ «لَوْلا انْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ» اين است كه چرا پيامبر از فرشتگان نيست؟ جوابش اين است كه اگر ما پيامبر ارسالىِ به سوى بشر را فرشته مى كرديم، حتماً بايد او را به صورت مردى از بشر درمى آورديم، زيرا تماس و مؤانست بشر با فرشته به خاطر مباينت جوهرۀ وجود و اخلاق و گفتارشان ممكن نيست جز آن كه او را در صورت و اخلاق و گفتار بشر سازيم، و حتماً در چنين فرضى كار را بر آنها همان گونه كه خود بر خودشان مشتبه مى سازند، مختلط و مشتبه مى كرديم و باز مى گفتند: اين پيامبر بشرى است مانند ما و صلاحيت رسالت الهى را ندارد.

وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ «10» قُل سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ «11»

ص:344

لغت و اعراب:

حاقَ بالشىء - از باب نَصَرَ و ضَرَبَ -: احاطه كرد بر آن. سَخِرَ به و منه - از باب عَلِمَ -:

استهزا و مسخره نمود او را. منهم يعنى من الرسل.

تفسير:

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِّن قَبْلِكَ فَحَاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُواْ مِنْهُم مَّا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ

اين آيه در مقام تسلّى خاطر پيامبر در برابر دشمنى هاى كفّار و مشركان است، و شامل هر مؤمن صالح است كه به خاطر ايمان و طرفدارى از دين حق از دشمنان خود عذاب و ناراحتى بيند، و معناى آيه اين است: و حقيقت اين است كه پيش از تو نيز به فرستادگانى از جانب ما يعنى به همۀ رسولان گذشته خاصه به اولى العزم و صاحبان شرايع مستقل - استهزا و مسخره و اهانت شد، و در نتيجه به كسانى كه آنها را استهزا نمودند از سنخ همان عذابى كه بدان استهزا نمودند نظير صاعقۀ آسمانى، زلزلۀ زمينى، باد مسموم و غيره، وارد شد و احاطه نمود.

قُل سِيرُواْ فِى الْأَرْضِ ثُمَّ انظُرُواْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ

يعنى: اى پيامبر، به مشركان و استهزاكنندگان بگو: در روى اين زمين سير و گردش كنيد، سپس بنگريد كه عاقبت كار تكذيب كنندگان چگونه بوده است. مراد سير در امكنه و مناطق روى زمين است كه آثار طغيانگران گذشته و منكران توحيد حق و دعوت انبيا در آن جاها ظاهر است، مانند بقاياى آثار تمدن فرعونيان در مصر، و سنگ هاى خاص باريده شده از آسمان بر قوم لوط در صحراى اردن، و خانه هاى مجلل و مرفه كنده و تهيه شده در دل كوه ها از قوم صالح، و موارد ديگر.

قُل لِمَن مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ قُل لِلّهِ كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لاَيُؤْمِنُونَ «12» وَلَهُ مَا سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ «13»

ص:345

تفسير:

قُل لِّمَن مَّا فِى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ قُل لِّلَّهِ

امر به سؤال از مشركان در اين آيه به عنوان تعجيز آنها و غلبه در حجت و برهان است.

يعنى: اى پيامبر، از آنها بپرس آيا آنچه در آسمان ها و در اين زمين است از آنِ كيست؟ يعنى موجودات لايتناهى و غيرقابل شمارش و احصا در آسمان ها و زمين از اقسام جمادات و نباتات و حيوانات و انسان ها و اجنّه و فرشتگان، مِلك حقيقى كيست؟ و در حفظ و حراست كيست؟ و تحت سلطه و اداره و نظم و تدبير چه كسى است؟ و سپس خود در جواب آنان براى تفهيم اين كه پاسخى از آن سؤال جز اين نيست، مى فرمايد: بگو: از آنِ خداست.

كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ

او بر خود رحمت نوشته است. يعنى: از روى قدرت و از راه عطوفت و بر وفق حكمت، رحمت را بر عهدۀ خويش لازم و مقرر داشته كه گويى نوشته و امضا نموده است. و مراد از رحمت، بذل و بخشش نيازهاى مختلف تكوينى و تشريعى همۀ نيازمندان جهان است كه از آن جمله بذل علوم و معارف به ذوى العقول، و انزال شرايع و تكاليف به مكلّفان، و اعطاى پاداش به مطيعان، و تعيين غفران براى گنهكاران است.

لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَارَيْبَ فِيهِ

لامِ لَيَجْمَعَنَّكُمْ براى قسم، و خطاب به همۀ بشر و خصوصاً مشركان است، و تعديۀ «جَمَع» با «إلى» مفيد اين است كه در «جمع» تضمين «ساق» شده است. يعنى: سوگند باد كه حتماً همۀ شما را جمع خواهد كرد و به سوى قيامت كه هيچ شكى در آن نيست سوق خواهد داد. يعنى بدين طريق كه همه را به تدريج ميرانده، در عالم برزخ جمع مى كند، و چون مدت دنيا به پايان رسيد همه را با صيحه اى زنده نموده، با صيحه اى ديگر در محكمۀ عمومى حاضر مى كند.

الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لَايُؤْمِنُونَ

يعنى: پس از آن همه اتمام حجت و وعظ و اندرز، كسانى كه نفس خود را به زيان داده اند آنها هرگز ايمان نمى آورند. مراد از به زيان دادنِ نفس، مصرف كردن فطرت اصلى

ص:346

توحيدى و عقل سليم و استعداد معنوى و نيروهاى بدنى كه سرمايۀ اصلى انسان در بازار زندگى دنياست، در هواها و هوس ها و مطامع و شهوات دنياست به گونه اى كه براى آخرت جز كيفر اعمال زشت نماند، در حالى كه مى توانست با آن سرمايه، بهشت و رضوان الهى را فراهم نمايد.

وَ لَهُ مَا سَكَنَ فِى الَّيْلِ وَ النَّهَارِ

و هرچه در شب و روز ساكن است از آنِ اوست. يعنى: هر آنچه شب و روز بر آن مى گذرد و در تحت احاطه و شمول و تأثيرات ظلمت و نور قرار دارد، خواه مانند صفحۀ ظاهر كرۀ زمين و كرات ديگر اين منظومه باشد يا كرات مقابل خورشيدهاى ديگر، همگى مِلك حقيقى و مخلوق به ارادۀ او و واقع در تحت حفظ و تربيت اوست. و چون كرات، منشأ انتزاع ظلمت و نور آنها نيز از اوست پس همۀ ظرف و مظروف از آنِ اوست.

وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

يعنى: و او شنوا و داناست؛ شنوا به آنچه از قبيل صوت است خواه صادر از حنجره هاى ذوات اراده باشد يا اصوات ديگر، و دانا به مقصود هر صاحب صوتى.

قُلْ أَغَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيّاً فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ يُطْعِمُ وَلاَ يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ «14» قُلْ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ «15» مَن يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ «16»

لغت و اعراب:

ولىّ: سرپرست، دوست، ياور. فَطَرَ الشىءَ - از باب نَصَرَ و ضَرَبَ -: بشكافت آن را. فاطِر:

شكافنده، پديد آورنده، صفت اللّه. طَعِمَ الطعامَ - از باب عَلِم -: خورد آن را و أطعَمَ الطعامَ:

ص:347

خورانيد آن را به ديگرى. ولا تكوننّ به تقدير «و قيل لى». مَن يُصرَف، «مَنِ موصوله» مبتدا «فقد رحمه» خبر. نائب فاعل «يصرف» ضمير عذاب. مجموع اين آيه صفت دوم «يوم» است.

تفسير:

قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيّاً فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لَايُطْعَمُ

اين آيه و چند آيۀ آتى در مقابل گمان هاى فاسد مشركان و عقايد خرافى آنهاست كه در برابر بت ها و ستارگان و فرشتگان و عُزَير و مسيح و غيره از دو جهتْ خضوع داشتند، نخست به گمان اين كه در تأمين نيازهاى مختلف زندگى آنها از نان و آب و ساير وسايل زندگى نقش وساطت از جانب خداوند دارند و قطع و وصل و وسعت و تنگى معاششان به دست آنهاست. دوم اين كه آنها را نقشى است در دفع حوادث سوء و ضررهاى مختلف كه از سراسر محيط جهان متوجه انسان است، از مرگ و بيمارى و فقر و حوادث ديگر. و از اين رو پيوسته در برابر آنها به انگيزۀ طمع يا ترس، خضوع داشتند و عبادت، قربانى، ذلّت، درخواست حاجت، نذر اموال و غيره مى نمودند.

معناى آيه: اى پيامبر، به مشركان بگو: آيا غير از خداوند براى خود سرپرست و ياورى اتخاذ كنم؟ خدايى كه آفرينندۀ آسمان ها و اين زمين است، به گونه اى كه گويى متن عدم و بطن نيستى را شكافته و موجودات را از آن جا بيرون آورده و اداره مى كند، و اوست كه همه را خوراك مى بخشد و هرگز او خوراك داده نمى شود. ذكر خوراك به عنوان فرد روشنِ روزى در نزد عامّه است، و مراد اين است كه همۀ موجودات را كه در ادامۀ حيات خود نياز به خوراك متناسب حال خود دارند او روزى مى دهد، ماديات را خوراك مادى و ذوى العقول را خوراك معنوى.

قُلْ إِنِّى أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ

يعنى: بگو به يقين من مأمور شده ام نخستين كسى باشم كه اسلام آورده است. يعنى مأمورم در آغاز، خود به دين خود اذعان كنم و سپس به ابلاغ آن بپردازم، زيرا مدّعى راستگوى هر مكتب و فنّ و علمى، نخست بايد خود بدان معتقد و عامل گردد. و ممكن است مراد، اولِ رتبى باشد، يعنى مأمورم در اتصاف و عمل به همۀ ابعاد دين خود چون

ص:348

عقايد و اخلاق و اعمال، بر ديگران مقدم باشم.

وَ لَاتَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ

يعنى: و نيز به من گفته شده كه هرگز از مشركان مباش؛ يعنى نه از نظر اذعان به شرك در الوهيت و ربوبيت و عبادت، و نه از نظر اخلاق و اوصاف، و نه از نظر آداب و كردار.

قُلْ إِنِّى أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّى عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ

يعنى: بگو بى ترديد من نيز اگر پروردگار خود را نافرمانى كنم از عذاب روزى بزرگ مى ترسم. مراد از روز بزرگ، روز رستاخيز عظيم است كه از نظر طول مدت و سختى احوال حاضران و كيفيت اجتماع جهانيان در يك محيط و چگونگى روابط اقشار متباين الحقيقۀ انسان ها و حيوانات و اجنّه و شياطين در آن روز، و طرز حكومت فرشتگان كه مظهر قهر و غضب خداوند جبار بر اهل حشرند، و غلبۀ وحشت و دهشت بر ظالمان و ستمگران، و احاطۀ ظلمت و حرارت و حوادث وحشت زا و فوق تصور بر مردم از صيحه هاى آسمانى و زلزله هاى زمينى و حمله ور شدن شعله هاى سوزان آتش و لهب هاى فروزان به حضار و غير اينها، روزى است كه در طول تاريخ ازليت و ابديت هيچ سابقه و لاحقه اى ندارد؛ و نعوذ باللّه من شروره.

مَّن يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ

يعنى: روز بزرگ قيامت روزى است كه از هركس عذاب آن روز بازگردانده شود حقّاً كه خدا بر او ترحم كرده، و آن كاميابى آشكار است. بدين معنا كه اقتضاى شمول عذاب در عامّۀ حضّار آن روز به خاطر تفريطشان در اعتقاد و عمل، محقق است و اگر مانعى پيدا شود نظير تحقق مكفِّرات در دنيا و شمول شفاعت شافعان در آخرت و رحمت خاص الهى، قهراً كاميابى آشكارى خواهد بود.

وَإِن يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ كَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِن يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «17» وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ «18»

ص:349

لغت و اعراب:

تسلط كامل خدا بر بندگان

مَسَّهُ بالعذاب - از باب مَنَعَ و نَصَرَ -: رساند به او عذاب را. قَهَرَهُ - از باب مَنَعَ -: غلبه كرد بر او، ذليل نمود او را، پيروز شد و ذليل كرد. و قاهِر: چيره و غالبى كه ديگران را بر طبق ارادۀ خود وا دارد. فوق عباده خبر دوم «هو».

تفسير:

وَ إِن يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا كَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ

يعنى: و اگر خداوند به تو ضرر و آسيبى رساند مانند بيمارى و فقر و نازايى و ناامنى و غيره، پس هرگز آن را جز خود او برطرف كننده اى نيست. يعنى همۀ اسباب و وسايل ظاهرى هم تحت اراده و مشيت اوست.

وَ إِن يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ

يعنى: و اگر خداوند به تو خيرى رساند چون صحّت بدن و طول عمر و اولاد و جاه و مال، پس او بر همه چيز تواناست. يعنى خيرات نيز به ارادۀ اوست، زيرا اوست كه همۀ خيرات را در عالم وجود بر وفق اقتضاى فطرت و طبيعت موجودات، به اراده و مشيت خود به آنها عرضه مى دارد. يعنى مسألۀ تقاضا و عرضه در همۀ موجودات جارى است.

وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ

يعنى: و او كسى است كه غالب و چيره است؛ چيره بر شراشر عالم وجود كه در مقام تدبير و اداره، همه را طبق ارادۀ تكوينى خود جارى مى سازد، و ذوى العقول را در امور تشريع بر وفق ارادۀ تشريعى خويش قرار مى دهد. و او فوق بندگان خويش است، زيرا واجبْ فوق ممكن، و خالق فوق مخلوق، و مربى فوق تربيت شده، و حاكم و مشرّع و آمر فوق محكوم و مأمور است. و او حكيم و آگاه است؛ متانت و اتقان صنع و آگاهى در مرحلۀ تكوين و تشريع دارد.

ص:350

قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ أَئِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرَى قُل لاَ أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ «19» الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لاَيُؤْمِنُونَ «20»

لغت و اعراب:

من بَلَغَ، فاعل «بَلَغ» قرآن، و ضمير موصول محذوف است، به تقدير «من بلغه هذا القرآن». و اُوحى عطف است به اللّه و مقول قول است. مما تشركون «ما» موصوله يا مصدريه است. الذين خسروا مبتدا، فهم لا يؤمنون خبر. ابن، پسر و مطلق اولاد تغليباً.

تفسير:

قُلْ أَىُّ شَىْءٍ أَكْبَرُ شَهَادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌم بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ

اثبات توحيد خدا و اين كه او يكتاست و شريكى ندارد، در برابر مشركان، همان گونه كه با عقل سليم و حجج و برهان هاى قويم ممكن است، از راه نقل و شرع كه مقارن معجزات باهره است نيز راهى صحيح است و سوق آيه در بيان اين مطلب و پاسخ از اين است كه مى گفتند: اى محمد، ما به رسالت تو شاهدى از جانب يهود و نصارا و غير آنها نيافتيم.

معناى آيه: اى پيامبر، به مشركان بگو: چه چيزى و چه كسى از نظر شهادت و گواهى بزرگ تر است، يعنى درست تر و نافذتر و اطمينان آورتر است؟ سپس بگو: خداوند خود ميان من و شما شاهد و گواه است.

ص:351

وَ أُوحِىَ إِلَىَّ هَذَا الْقُرْءَانُ لِأُنذِرَكُم بِهِ وَ مَن م بَلَغَ

رسالت جهانى اسلام

يعنى: و اين قرآن به من وحى شده است تا شما را به آن بيم دهم و كسانى را كه اين قرآن به آنها برسد.

اين جمله در عين اين كه براى اثبات شهادت خود خدا بر توحيد خويش به وسيلۀ وحى اين قرآن است، كلامى است مستقل و تام در بيان اين كه اين كتاب الهى از آنِ همۀ بشر است از موجودين در عصر نزول آن تا انتها و انقراض نسلشان، هرچند انذار در عصر نزول، محدود، ولى رفته رفته گسترده و شامل خواهد بود، و تقييد انذار آن به كسانى كه بدانها رسيده، به لحاظ اين است كه تماميت حجّيت، مختصّ به بلوغ است وگرنه قرآن كتاب آسمانى عام و مبيّن شريعت الهى شامل و دائم است.

أَئِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ ءَالِهَةً أُخْرَى قُل لَّآأَشْهَدُ قُلْ إِنَّمَا هُوَ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَإِنَّنِى بَرِىءٌ مِمَّاتُشْرِكُونَ

محمد شناسى اهل كتاب

پس از آن كه پيامبر شهادت خدا را بر يگانى ذات خويش نقل كرد كه بزرگ ترين و قوى ترين شهادت هاست و احدى را نرسد كه در آن ترديد كند، خداوند به او دستور مى دهد كه از مشركان بپرسد - يعنى به نحو اعجاب و توبيخ و تعجيز - كه آيا به راستى با اين وضع، شما گواهى مى دهيد كه با خداوند خدايان ديگرى هست؟ سپس بگو: من هرگز به چنين شركى شهادت نمى دهم، و نيز بگو: جز اين نيست كه خداوند خداى يكتاست و من بى ترديد از آنچه شما شريك خدا قرار مى دهيد، بيزارم.

الَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَآءَهُمُ

سوق اين آيه در پاسخ اين است كه مشركان گفتند: اى محمد، ما به رسالت تو شاهدى از جانب دانشمندان يهود و نصارا و غير آنها نيافتيم.

معناى آيه: كسانى كه به آنها كتاب آسمانى داده ايم پيامبر اسلام را آن چنانى شناسند كه فرزندان خود را. بدين معنا كه طايفه و نسل گذشتۀ آنها از زمان نزول كتابشان تا عصر ظهور محمد صلى الله عليه و آله طبق تعريف پيامبرانشان و توصيف كامل كتاب هايشان او را مى شناختند، و عبداللّه بن سلام از علماى آنها گفته بود كه من محمد را بهتر از فرزندم مى شناسم، زيرا در فرزندم احتمال خيانت مادرش هست ولى در محمد شكى ندارم. بلكه بر وفق آيۀ 81 آل

ص:352

عمران، خداوند از همۀ پيامبران گذشته و امّتشان پيمانى سخت و مؤكّد و مكرّر گرفته كه چون او آمد به علامت آن كه همۀ كتاب هاى آسمانى شما را تصديق خواهد نمود، بى ترديد به او ايمان آوريد و حتماً او را يارى نماييد.

الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ فَهُمْ لَايُؤْمِنُونَ

شرك، ظلم بزرگ

اين آيه اخبار از عناد و شقاوت آنهاست. يعنى: كسانى از آنها كه نفس خود و وجود خود را به زيان دادند و در اين جهان در معامله ميان سرمايۀ عمر و تحصيل سعادت و شقاوت مرتكب زيان شدند، خود را دادند و شقاوت را خريدند، آنها هرگز ايمان نخواهند آورد.

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآيَاتِهِ إِنَّهُ لاَيُفْلِحُ الظَّالِمُونَ «21» وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكَاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ «22» ثُمَّ لَمْ تَكُن فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَن قَالُوا وَاللّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ «23» انظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ «24»

لغت و اعراب:

حَشَرَ الناسَ - از باب نَصَرَ -: گرد آورد آنها را. ضمير هُم راجع است به ناسِ مفهوم از كلام. زَعَمَ - از باب مَنَعَ و نَصَرَ -: سخنى گفت كه مظنّۀ كذب است و نوعاً در مورد ذم استعمال مى شود. تزعمون با حذف دو مفعول است به تقدير «تزعمونهم شركائى».

تفسير:

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً

اين آيه و عدّه اى از آيات آتى در ذكر انحرافات اعتقادى مشركان است از راه مستقيم

ص:353

توحيد و نبوت و معاد، و فعاليت هاى آنها بر ضد حق، و عاقبت سوء اخروى آنها به گونه اى كه آنچه را كرده اند علناً انكار خواهند نمود.

معناى آيه: و چه كسى ظالم تر و ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ بندد؟ (مثلاً براى بت هاى جماد مقام قداست و ربوبيت و وساطت تقرب به خدا قائل شود، يا فرشتگان مأمور تحت فرمان را دختران خدا نامد، يا بشر آفريدۀ او را فرزند يا جزء او يا محل حلول ذات اقدس او داند، يا ادّعاى نبوت و رسالت از جانب او يا وصايت و نيابت از رسولان او نمايد، يا دينى و شريعتى به نام او اختراع كند، يا حكم باطلى به استناد او صادر كند، يا فتوايى بر خلاف واقع از جانب او دهد). و جهت اين كه دروغ و افتراى به خدا از همۀ ستم ها بالاتر است اين است كه دروغ، ظلم و خروج از طريق عدل و استقامت است و عظمت و قباحت ظلم به تناسب عظمت مظلوم و بر حسب اهميت مطلب فرق مى كند، پس دروغ بر خدا و افتراء در توحيد بالاترين ستم است.

أَوْ كَذَّبَ بَِايَاتِهِ إِنَّهُ لَايُفْلِحُ الظَّالِمُونَ

يعنى: و يا آن كه آيه هاى قرآن او يا نشانه هاى قطعى توحيد او را كه از آفاق عالم و انفس خلايق نمايان است دروغ شمارد، كه اين هم همانند افتراست. و بى ترديد ستمكاران رستگار نخواهند شد.

وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُواْ أَيْنَ شُرَكَآؤُكُمُ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ

حكايتى است از حال مشركان در روز رستاخيز، و خطابشان در آن روز به عنوان توبيخ و استهزاست. يعنى: به ياد آور روزى را كه همۀ مردم را در صحنۀ محشر گرد مى آوريم، سپس به كسانى كه مشرك شده اند، مى گوييم: كجايند شريكانتان كه گمان مى كرديد؟ يعنى اشياء يا اشخاصى كه آنها را در الوهيت يا ربوبيت يا عبادت شريك خدا مى دانستيد، مانند بتان و ستارگان و فرشتگان و غير آنها.

ثُمَّ لَمْ تَكُن فِتْنَتُهُمْ إِلَّآ أَن قَالُواْ وَ اللَّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ

يعنى: سپس در آن روز پاسخ يا معذرت خواهى آنان، يا نتيجه و عاقبت شرك دنيويشان جز اين نخواهد بود كه مى گويند: سوگند به خدا، پروردگارمان، ما هرگز مشرك نبوديم!

ص:354

انظُرْ كَيْفَ كَذَبُواْ عَلَى أَنفُسِهِمْ

يعنى: بنگر كه چگونه به ضرر خود دروغ مى گويند! زيرا در حضور پيامبران و مؤمنان و فرشتگان به دروغشان رسوا مى شوند.

گفته اند علت آن كه آنها در ملأ عام در جوّى كه همه چيز در نزد همه كس روشن است دروغ مى گويند و نتيجه اى بر دروغشان مترتب نمى شود، اين است كه دروغ در دنيا براى آنها طبيعت ثانيه شده و آنجا هم قهراً بدان تكلّم مى كنند، مانند معتاد به هتّاكى و بدزبانى كه بى اختيار هم فحش مى گويد.

وَ ضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَفْتَرُونَ

يعنى: و آنچه افترا مى بستند از بت و غيره، از نظر آنان گم مى شود. بدين معنا كه هيچ يك در آن جا حاضر نيستند. و يا آن كه چون آن روز، روز انكشاف حقايق است و عظمت و قدرت خدا در نزد همه به نحو اكمل ظهور و تجلى مى يابد - به گونه اى كه مردم موجودات را به چشم حقارت و ذلّت و فقر و نياز مى نگرند و مى بينند كه همۀ مقامات و كمالات دنيوى از همه چيز گم گشته - آنها هم شئون و شوكت بتان را باطل و نابود مى يابند.

وَمِنْهُم مَن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاَ يُؤْمِنُوا بِهَا حَتَّى إِذَا جَاءُوكَ يُجَادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ «25»

لغت و اعراب:

فاعل مفرد يستمع و ضماير جمع هفتگانه در آيه، راجع به مَنِ موصوله است به اعتبار لفظ و معنا، و در غالب موارد قرآن ضمير نزديك موصول، مفرد و ضمير دورش جمع است. كَنَّ الشىءَ - از باب نَصَرَ - و أكنَّهُ: پنهان كرد او را. أكِنَّه جمع كِنّ به كسر: پرده و ساتر و غلاف شىء. فَقِهَ الشىءَ - از باب عَلِمَ -: به فهم عميق فهميد آن را. وَقَرَ - از باب ضَرَبَ -:

ثابت شد، سنگين شد. أساطير جمع اسْطُر و سطور و آن جمع سطر: نوشته شده، و هر شىء رديف شده، و غالباً استعمال مى شود در دروغ هاى رديف شده در گفتار و نوشتار.

ص:355

يجادلونك حال از فاعلِ جاؤوك. يقول جواب اذا شرطيه.

تفسير:

مشركان كرو كورند

وَ مِنْهُم مَّن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَجَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَ فِى ءَاذَانِهِمْ وَ قْراً

يعنى: و از آنان - از مشركان قريش يا از سران آنها - كسانى هستند كه به سخنان تو گوش مى دهند، يعنى به آيات قرآنى يا سخنرانى هايت، ولى ما بر دل هاى آنها پوشش هايى قرار داده ايم مانع از اين كه بفهمند. مراد از پوشش ها حجاب هاى نامرئى است كه خداوند به واسطۀ شرك و كفر و عناد و فسقشان در قلب آنها ايجاد كرده است به گونه اى كه مانع از درك معانى و حقايق كلام خدا و رسولش مى شود و تأثيرى در روحشان نمى گذارد. و در گوش هاى آنان نيز به همين معنا سنگينى اى قرار داده ايم.

وَ إِن يَرَوْا كُلَّ ءَايَةٍ لَّايُؤْمِنُواْ بِهَا حَتَّى إِذَا جَآءُوكَ يُجَادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَآ إِلَّآ أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ

يعنى: و اگر آنها به غير اين قرآن نيز هر نشانه و علامت اعجازى از جانب خدا ببينند به آن ايمان نمى آورند. حتى وقتى به نزد تو آيند در حالى كه با تو گفتگو و مجادله مى كنند، كسانى از آنها كه كفر ورزيده اند - يعنى به اقتضاى كفرشان - اشاره به قرآن و سخنان تو كرده، مى گويند: اينها جز افسانه هاى پيشينيان نيست. يعنى تشبيه مى كنند به قصه ها و افسانه هايى كه دروغ مسلم است و براى تفريح و سرگرمى خوانده مى شود. و اين غايت جرأت و شقاوت است كه به حضور پيامبر آيند و چنين گويند.

وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِن يُهْلِكُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ «26» وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقَالُوا يَالَيْتَنَا نُرَدُّ وَلاَ نُكَذِّبَ بِآيَاتِ رَبِّنَا وَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ «27» بَلْ بَدَا لَهُم مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِن قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ «28»

ص:356

لغت و اعراب:

نَأى عن فلان - از باب مَنَع -: دور شد از او. ضمير عنه در دو مورد راجع به پيامبر اسلام است و محتمل است راجع به قرآن باشد. ان يهلكون الّا أنفسهم «ان» نافيه است و قصر اهلاك به خود آنها از قبيل قصر قلب است، يعنى خودشان را هلاك مى كنند نه پيامبر يا قرآن را. و لو ترى به تقدير «تراهم» و جواب شرط محذوف است، يعنى «لرأيت أمراً عجيباً فظيعاً». وَقَفَه - از باب ضَرَبَ -: برپا داشت او را، حبس نمود او را. وَقَفَ على الشىء: عالم شد و مطّلع گشت بر آن، و وَقَفَهُ على الشىء: او را آگاه كرد بر آن. دو فعل ماضى در اين آيه به معناى مضارع اند. بل بدا لهم «بل» براى اعراض است به تقدير «ليس تمنّى العود و الايمان حقيقياً بل».

تفسير:

وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِن يُهْلِكُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ

يعنى: و آنها نهى مى كنند از آن و دور مى شوند از آن. آنها، هم ديگران را از تماس و گفتگو با پيامبر و شنيدن كلام او و شنيدن قرآن او پيوسته جلوگيرى مى كنند و هم خود همواره از آنها دورى مى جويند. ولى آنها جز خود را هلاك نمى كنند. توهّم نشود كه منحصر كردن هلاكت به خود آنها مورد اشكال است. به دليل آن كه آنها هم خود و هم پيروانشان را هلاك مى كنند. زيرا كه مراد، انحصار حقيقى نيست، بلكه اين كلام را «قصر قلب» گويند و مراد نفى هلاكت از پيامبرو اثبات آن براى آنهاست هرچند پيروانشان نيز با آنها شريك باشند. «و ما يشعرون» يعنى و اين مطلب را درك نمى كنند و به آن آگاه نيستند.

وَ لَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُواْ عَلَى النَّارِ فَقَالُواْ يَالَيْتَنَا نُرَدُّ وَ لَانُكَذِّبَ بَِايَاتِ رَبِّنَا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ

خطاب به همۀ مكلّفان است. يعنى: و اگر آنها را در روز قيامت هنگامى كه بر لبۀ آتش بازداشت شدند، يا آنها را از آتش و كمّ و كيف آن آگاه نمودند، مى ديدى كه مى گويند: اى كاش به دنيا بازگردانده مى شديم و نشانه هاى پروردگارمان را انكار نمى كرديم (مراد

ص:357

پيامبران و معجزات و كتاب هاى آسمانى و شرايع است) و از مؤمنان و گروندگان بوديم؛ و جواب «لو» محذوف است يعنى امرى عجيب و عظيم و غير قابل تصور و دهشتزا مى ديدى.

بَلْ بَدَا لَهُم مَّا كَانُواْ يُخْفُونَ مِن قَبْلُ

يعنى: بلكه آنچه پيش از اين مخفى مى كردند براى آنان ظاهر و آشكار گرديده است.

«بل» براى اعراض است و مراد اين است كه آرزوى بازگشت به دنيا و تمنّاى تصديق آيات و دخول در زمرۀ مؤمنان از سوى آنها، آرزوى حقيقى و تمنّاى واقعى نيست، بلكه چون آتش جهنم و عذاب آخرت كه در دنيا آن را اقرار نداشتند و شديداً انكار كرده و مخفى مى نمودند، در آن حال براى آنها ظاهر و آشكار گرديده، از ترس و دهشت، چنين آرزويى را مى كنند، بر وفق طبع غريزى خود كه گاهى دروغِ روشن مى گويند و گاهى تمنّاى محال و باطل مى كنند.

وَ لَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ

يعنى: و اگر آنها به فرض در آن حال به دنيا بازگردانده شوند، به يقين به همان چيزى كه از آن نهى شده بودند برمى گردند، يعنى به كفر و شرك و فساد عقيده و عمل؛ و بى ترديد آنها به طبع و غريزه دروغگويند.

وَقَالُوا إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ «29» وَلَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُوا عَلَى رَبِّهِمْ قَالَ أَلَيْسَ هذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَى وَرَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ «30»

لغت و اعراب:

مرجع ضمير هى «حياة» مفهوم از كلام يا مشاهَد در خارج است. و لو ترى جواب شرط محذوف است به تقدير «لرأيت أمراً عظيماً». وقفوا على ربهم به تقدير «على حساب أو قضاء ربّهم». وُقِفُوا: آگاه شدند، و نيز بازداشت شدند.

ص:358

تفسير:

منكران قيامت و پاسخ آن

وَ قَالُواْ إِنْ هِىَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا وَ مَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ

مشركان و وثنيّون قريش و مكّه منكر معاد بودند و از اين رو تمام احوال و حوادث آن روز را انكار مى كردند، و توسّلشان به بت ها و طلب وساطت و شفاعت از خدا مربوط به امور دنيا و براى جلب منافع و دفع مضرّات دنيوى بود.

معناى آيه: و آنها گفتند: زندگى جز اين زندگى دنيوى ما نيست، و ما هرگز برانگيخته شدنى نيستيم. يعنى پس از دنيا حياتى به نام حيات برزخى به امتداد مرگ نخستين انسان در دنيا تا نفخۀ دوم صور، و سپس حياتى به امتداد روز قيامت، و پس از آن حيات ابدى در بهشت و دوزخ نداريم.

وَ لَوْ تَرَى إِذْ وُقِفُواْ عَلَى رَبِّهِمْ

اين آيه در ردّ گفتار آنهاست به وسيلۀ نقل حال آنها در محشر و اعتراف ذليلانۀ آنان به حقّانيت معاد پس از حصول علم اليقين. يعنى: اى پيامبر و اى مخاطب معتقد به معاد، اگر آنها را در روز رستاخيز هنگامى كه به جلال و جمال پروردگارشان واقف شدند، يا زمانى كه در برابر خدا بازداشت شدند ببينى، امر عجيب و عظيمى را مشاهده خواهى كرد.

مراد از وقوف بر رب يا قيام در برابر او، ديدن عالم محشر و احوال و اوضاع آن جاست آن گاه كه متوجه مقام و جلال خدا شوند، و مشرف شوند و اطلاع يابند از محيط پهناور قيامت و صحنۀ باشكوه محشر و حال زمين و آسمان آن روز، از خورشيد و ماه گرفته تا ستاره هاى بى فروغ، و حضور افواج فرشتگان متصدى امور كه همه جا را پر كرده و بر همۀ اوضاع تسلّط دارند، و تشكيل محكمۀ عظيم حاكم مطلق و قاضى بر حق، و حضور انبيا و معصومان و صالحان و گواهان امّت ها، و نصب كتاب عمومى و لوح محفوظ، و احضار شياطين و سلاطين و ستمكاران و طاغيان انس و جنّ، و دعوت و احضار طوايف ذوى العقول و ذوى الشعور و انسان ها از آدم ابوالبشر تا آخرين فرد آنها، و قرار دادن بهشت و دوزخ هريك در يك سو، و برپايى

ص:359

محكمۀ عدل الهى و دعوت همه به سوى حساب و محاكمه و داورى، و غير اينها از حوادث ديگرى كه همه شعبه اى از حقايق بهت آور آن روز است. جعلنا اللّه من الآمنين فيه.

قَالَ أَلَيْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُواْ بَلَى وَ رَبِّنَا قَالَ فَذُوقُواْ الْعَذَابَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ

يعنى: خداوند مى گويد: آيا اين حق نيست؟ استفهام تهديدى و توبيخى است و «هذا» اشاره به اصل وجود آن عالم محسوس و مشهود است با همۀ آنچه در آن جا به رأى العين مشاهده مى كنند. يعنى آيا اين دستگاه عظيم كه مى بينيد و در دنيا انكار مى كرديد و باطل مى شمرديد حق نيست؟ سپس آنها همه مى گويند: آرى سوگند به پروردگارمان همه حق است. و خدا مى فرمايد: پس به سزاى آنچه كفر مى ورزيديد بچشيد عذاب جهنم را. يعنى لازم اين امر دستور ريختن همه به دوزخ است.

قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللّهِ حَتَّى إِذَا جَاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُوا يَاحَسْرَتَنَا عَلَى مَافَرَّطْنَا فِيهَا وَهُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَى ظُهُورِهِمْ أَلاَ سَاءَ مَايَزِرُونَ «31» وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَلَلدَّارُ الآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ «32»

لغت و اعراب:

حتى ابتدائيه است. بَغَتَهُ - از باب مَنَعَ -: ناگهانى به نزد او آمد. بغتة مفعول مطلق يا حال.

ما فرّطنا فيها «ما» مصدريه به تقدير «تفريطنا فى حقّ الساعة». و ضمير «فيها» راجع به دنيا يا ساعة. وَزَرَ الشىءَ - از باب ضَرَبَ -: حمل كرد آن را. وِزر: گناه، بار گران. دنيا: مؤنث أدنى يعنى نزديك تر، پست تر. ساعة: مقدار اندكى از زمان، روز قيامت به جهت سرعت تحقق آن، هنگام قيام يا سرعت حساب در آن يا كوتاهى آن نسبت به جهان ابدىِ پس از آن.

لعب: كار بدون قصد نظير بازى بچه ها. لهو: كار بى نفع.

ص:360

تفسير:

حسرت منكران لقاء الله

قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِلِقَآءِ اللَّهِ

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه ملاقات خدا را تكذيب كردند، زيانكار شدند. مراد از «ملاقات خدا» زندگى پس از مرگ است از برزخ و قيامت و ما بعد آن، زيرا انسان به محض مردن محيطى را مى نگرد كه آثار جلال و جمال خدا در آن متجلّى است و بيش از دنيا قرب حضورى دارد و گويى خدا را ملاقات مى كند.

حَتَّى إِذَا جَآءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُواْ يَاحَسْرَتَنَا عَلَى مَافَرَّطْنَا فِيهَا

يعنى: و چون روز قيامت ناگهان بدانها فرا رسد، مى گويند: اى دريغ و حسرت بر كوتاهى ما دربارۀ اين ساعت و اين روز! يعنى افسوس بر اين كه در دنيا مقدمات حضور اين روز و وسايل امنيت و پيروزى در امتحان و سعادت ابدى اين روز را فراهم نكرديم.

وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَى ظُهُورِهِمْ

يعنى: نه تنها آنان وسايل امن و سعادت آن روز را تهيه نكرده اند، بلكه در حالى هستند كه بارهاى سنگين خود را بر دوش مى كشند. زيرا عقايد فاسد و كفر و شرك درونى و صفات رذيلۀ روحى و گناهان عملى، همه بارهايى بر دوش آنان است بدين معنا كه استحقاق عقاب آنها بر روح آنها سنگينى دارد، زيرا همه در شُرُف فعليت اند. و يا آن كه تجسّم و تبلور آنها به صورت بارهاى سنگين بر دوش آنها سنگينى مى كند.

أَلَا سَآءَ مَايَزِرُونَ

يعنى و آگاه باشيد كه بسيار بد و زشت است بارهايى كه بر دوش خواهند كشيد.

وَ مَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَآ إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْأَخِرَةُ خَيْرٌ لِّلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ

يعنى: و اين زندگى دنيا - اين زندگى نزديك تر يا زندگى پست و ناچيزتر - جز بازيچه و كار بيهوده و بى سود نيست. مراد از زندگى دنيا در اين جا و در اغلب موارد اين كتاب كريم مجموع امور اختيارى انسان است از خطورات قلبى و علوم و عقايد فكرى و حالات و ملكات روحى و اوصاف و احوال ظاهرى و گفتار و اعمال بدنى او در صورتى كه مشمول رضاى حق و حليّت در دين و شرع نباشد، و اين معناست كه لعب و لهو است و اثر

ص:361

نيكى از معنويت و سعادت بر آن مترتب نمى شود، و اين معناست كه در مقابل آخرت واقع شده كه مى فرمايد: و به يقين خانۀ آخرت براى كسانى كه تقوا پيشه نمايند بهتر است. يعنى امور فوق و شئون اختيارى انسان در صورتى كه متعلق حلّيّت شرعى و رضايت خدا قرار گيرد، حيات دنيا نيست، بلكه وسيلۀ تحصيل آخرت است. يعنى پس آنها را تحصيل كنيد تا خانۀ آخرت را به دست آوريد. و اما آنچه در خارج از وجود انسان است از محيط زندگى و اموال و اعيان و غيره، آنها متاع و زينت و حُطام حيات دنياست. سپس مى فرمايد: افلا تعقلون يعنى آيا نمى انديشيد و عقل خود را به كار نمى بريد تا اين حقيقت را دريابيد؟

قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لاَيُكَذِّبُونَكَ وَلكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآيَاتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ «33»

تفسير:

قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِى يَقُولُونَ

يعنى: اى پيامبر، به يقين ما مى دانيم كه آنچه آنها مى گويند حتماً تو را اندوهگين مى كند. مراد تعبيرات ناروايى است كه مشركان مكّه دربارۀ خود پيامبر به كار مى بردند مانند دروغگو، شاعر، جادوگر، و دربارۀ قرآن او نظير افترا، مفتريات و افسانه هاى پيشينيان.

فَإِنَّهُمْ لَايُكَذِّبُونَكَ وَ لَكِنَّ الظَّالِمِينَ بَِايَاتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ

يعنى: جز اين نيست كه آنها تو را تكذيب نمى كنند، ولكن آنان ستمكارانى هستند كه نشانه هاى خدا را انكار مى كنند.

ذكر كلمۀ «ظالمين» با اين كه حذفش مضر نيست، براى اشاره به اين است كه آنها در اين تكذيب ستم كردند، ستم به خودشان و به حقايق و معارف الهى و به پيامبر فرستادۀ او و به انبوه ملت هاى آينده كه در نتيجۀ اين تكذيب، راه اعتقادات را منحرف خواهند پيمود.

ص:362

وَلَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِن قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلَى مَاكُذِّبُوا وَأُوذُوا حَتَّى أَتَاهُمْ نَصْرُنَا وَلاَ مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِ اللّهِ وَلَقَدْ جَاءَكَ مِن نَبَإِ الْمُرْسَلِينَ «34»

تكذيب رسولان، سنتىّ كهن

تفسير:

وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِكَ فَصَبَرُواْ عَلَى مَاكُذِّبُواْ وَ أُوذُواْ حَتَّى أَتَاهُمْ نَصْرُنَا

اين آيه در تسلّى قلب پيامبر صلى الله عليه و آله است و بيان اين كه مورد اعراض و تكذيب و هتك حرمت ملت قرار گرفتن منحصر به او نبوده و اعراض و طغيان عليه فرستادگان خداوند نيز مخصوص امّت او نيست.

معناى آيه: و اى پيامبر، حقيقت اين است كه پيش از تو نيز در اعصار گذشته فرستادگانى از جانب خدا به وسيلۀ امّت خود تكذيب شدند اما آنها در مقابل تكذيب صبر كردند. و آنان مورد اذيت و آزار قرار گرفتند تا آن جا كه نصرت و يارى ما بدانها فرا رسيد.

يعنى اين سنّت جاريۀ خداست كه پس از شدايد و سختى ها و ظهور صبر از بندگان، نصرت غيبى او فرا مى رسد، چنان كه فرموده است: فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً [انشراح، 5 و 6].

وَ لَامُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِ اللَّهِ

يعنى: و هرگز كلمات خدا را تغييردهنده اى نيست. مراد از كلمات خدا اراده و مشيت حتمى و ازلى اوست كه به صورت كلمه در لوح محفوظ نگاشته مى شود و از آن جا به كتاب هاى آسمانى و قلوب پيامبران الهى نزول پيدا مى كند و عبارت است از وعده و توفيق و تفضل و عطا نسبت به برخى، و غضب و عذاب در حقّ برخى، نظير آيۀ: كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِى [مجادله، 21]. وآيۀ وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ[صافّات، 171 و 172] و ساير آنچه در عالم وجود تحت مشيت خدا جريان مى يابد.

وَ لَقَدْ جَآءَكَ مِن نَّبَإِىْ الْمُرْسَلِينَ

ص:363

اين آيه در تأييد صدر آيۀ قبل است. يعنى اى پيامبر، به يقين برخى از اخبار و سرگذشت پيامبران مرسل به تو رسيده است. يعنى از نوح پيامبر كه نخستين نبىّ مرسل بود تا عيسى بن مريم كه آنها همه تكذيب شدند و صبر ورزيدند. و راه رسيدن اخبار آنها سوره هايى از قرآن است كه در مكّه پيش از اين سوره نازل شده و اخبار عدّه زيادى از آنها ذكر شده است. و ممكن است به وسيلۀ كتب آسمانى سابق رسيده باشد كه جبرئيل براى او مى خوانده يا آنچه از علما و احبار يهود و نصارا و صالحان امّتشان نقل شده و دست به دست به او رسيده است.

وَإِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّمَاءِ فَتَأْتِيَهُم بِآيَةٍ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ «35»

همگانى نبودن هدايت

لغت و اعراب:

بَغَى الشىءَ - از باب ضَرَبَ - و ابتغاه: طلب كرد آن را. نفق: نقب زيرزمينى كه طرف ديگر آن باز باشد مانند تونل و غيره. فان استطعت جواب شرط محذوف است به تقدير «فافعل» و اين جمله با شرط و جزا جواب جملۀ شرطيۀ اول است.

تفسير:

وَ إِن كَانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْرَاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَن تَبْتَغِىَ نَفَقاً فِى الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِى السَّمَآءِ فَتَأْتِيَهُم بَِايَةٍ

يعنى: اى پيامبر، اگر اعراض امّت و روى گردانى آنها از پذيرش دعوت و دين و كتاب تو بر دوشت سنگينى كرده و نمى توانى تحمل كنى، پس اگر توان آن را دارى كه نقبى در زمين زنى و فرو روى، يا نردبانى در جانب آسمان نهى و عروج كنى تا آيتى براى آنها بياورى انجام ده.

ص:364

مراد اين است پس از آن كه دين خود را با منطق و برهان ابلاغ كردى و از ايمان و گرايش آنها مأيوس شدى، اگر مى توانى به وسيلۀ آيت و معجزه اى آنها را مضطر به ايمان و مجبور به پذيرش دين كنى، اين كار را بكن، ولى اين كار شدنى نيست، زيرا اولاً تو قدرت آن راه ها را ندارى. ثانياً خداوند آن را نمى خواهد.

وَ لَوْ شَآءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدَى

اين جمله تعليل مفاد جملۀ شرطيۀ سابق است و معناى آيه اين است: اگر خداوند بخواهد و ارادۀ حتمى كند، همۀ مكلّفان را در دنيا جبراً بر يك هدايت و راه مستقيم گرد مى آورد. ولكن خدا اين دنيا را خانۀ اختيار كرده و بشر را در پذيرش دعوت انبيا و ايمان به غيب و دين و شريعت آزاد گذاشته و در اين باره اكراه و اجبار ننموده است.

فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَاهِلِينَ

يعنى: پس غصۀ اعراض مشركان را مخور و جزو انسان هاى بى اطلاع از معارف دين و كيفيت توجيه تكليف به بشر و رفتار خدا با مطيعان و عاصيان، مباش.

إِنَّمَا يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ وَالْمَوْتَى يَبْعَثُهُمُ اللّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ «36» وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللّهَ قَادِرٌ عَلَى أَن يُنَزِّلَ آيَةً وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَيَعْلَمُونَ «37»

تفسير:

إِنَّمَا يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَم وَ الْمَوْتَى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ

اين آيه روشنگر صدر آيۀ قبل و مبيّن اين نكته است كه مردمى كه حيات دارند و مكلّف اند دو صنف اند: زندگان يعنى كسانى كه استعداد شنيدن حق و پذيرش آن را دارند، و مردگان يعنى آنان كه در نتيجۀ كفر و عناد و فسق، فطرت اصلى خود را از دست داده و فعلاً غريزه اى پيدا كرده اند كه اقتضاى شنيدن حق و تاب تحمل آن را ندارند.

معناى آيه: اى پيامبر، جز اين نيست كه دعوت تو را كسانى اجابت مى كنند كه زنده اند

ص:365

و مى شنوند، و مردگان را خداوند روز قيامت برمى انگيزد. يعنى تو را استعداد بيدار كردن و معتقد نمودن آنها در دنيا نيست؛ آنها روز قيامت بيدار مى شوند و مى فهمند و در آن روز است كه مى گويند: رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً [سجده، 12].

ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ

يعنى: پس از آن كه خدا آنها را به واسطۀ نفخۀ دوم صور از قبرها برانگيخت و متحيّرانه به هر سو نگريستند، به ناگاه به واسطۀ نفخۀ سوم، همگى آنها به سوى خداوند براى سؤال و حساب و داورى بازگردانده مى شوند.

وَ قَالُواْ لَوْ لَانُزِّلَ عَلَيْهِ ءَايَةٌ مِّن رَّبِّهِ

يعنى: مشركان مكّه و كفّار معاند قريش گفتند: چرا بر محمد نشانه اى از جانب پروردگارش فرستاده نمى شود؟! اين كلام از آنها از روى عناد و بى اعتنايى به معجزات پيامبر صادر شده است. قرآن كريم و معجزات متعدد و مختلفى را كه به تدريج از پيامبر مشاهده كرده اند همه را ناديده گرفته اند، و مرادشان از آيه، معجزۀ خاصى است كه خود اختراع كرده اند كه به برخى از آنها در اواخر سورۀ بنى اسرائيل اشاره شده، نظير آن كه گفتند: ايمان نمى آوريم مگر آن كه چشمه اى جوشان از زمين درآورى، يا باغى داشته باشى با درختان انبوه خرما و انگور كه از لابه لاى آن چشمه ها روان سازى، يا آسمان را پاره پاره بر سر ما فرو ريزى، يا خداوند و فرشتگان را روبه روى ما حاضر كنى، يا خانه اى از طلا داشته باشى، يا جلوى چشم ما به سوى آسمان، بالا روى و نامه اى در دست خود فرود آورى كه ما بخوانيم (اسراء 90 تا 93). و يا مرادشان خصوص معجزه هاى انبياى گذشته است مانند ناقۀ صالح و عصاى موسى و مائدۀ عيسى و مانند آن.

قُلْ إِنَّ اللَّهَ قَادِرٌ عَلَى أَن يُنَزِّلَ ءَايَةً وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَايَعْلَمُونَ

يعنى: در جواب آنان بگو: مسلّماً خداوند قادر است بر اين كه آيه اى نازل كند - يعنى آنچه را آنها پيشنهاد مى كنند و غير آن هرچه خود بخواهد - ولكن بيشتر آنها نمى دانند.

يعنى قدرت خدا را درك نمى كنند و گمان مى كنند خدا عاجز است از آوردن آنچه مى خواهند. و يا نمى دانند كه سنّت الهى پيوسته بر اين جارى است كه اگر آن رقم معجزات را فرو فرستد و مردم نپذيرند، عذابشان بدون مهلت فرا مى رسد. و يا آن كه نمى دانند

ص:366

معجزه اى كه پيامبر اسلام آورده - يعنى قرآن عظيم - مهم ترين و روشن ترين و ابدى ترين معجزه و فوق همۀ معجزاتى است كه مى خواهند.

وَمَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلاَ طَائِرٌ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِن شَيْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ «38»

لغت و اعراب:

دَبَّ فى الأرض - از باب ضَرَبَ -: روى زمين مانند مار يا بچه با دست و پا راه رفت. دابّة:

متحرك در زمين، و مذكر و مؤنث در آن يكسان است. اُمم جمع امّت: طريقه، جماعت، گروهى كه در يك قصد و هدف متحدند. يطير بجناحيه صفت توضيحى طائر است.

تفسير:

وَ مَا مِن دَآبَّةٍ فِى الْأَرْضِ وَ لَاطَآئِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّآ أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ

يعنى: و هيچ حيوان جنبنده اى در اين زمين نيست، در روى آن يا در دل آن يا در بستر رودخانه ها يا در اعماق درياها، و نيز هيچ پرنده اى نيست كه با دو بال خود در فضا و هوا پرواز مى كند جز آن كه امّت همانند شما بشرها هستند. يعنى انواع مختلفى غيرقابل حدّ و حصر تحت عنوان حيوان اند كه همه امّت اند يعنى هر نوعى در زندگى خود داراى يك هدف فطرى و طبيعى است و تحت ارادۀ حق و يارىِ تكوينى او به سوى تكامل و وصول به آن هدف در حركت اند.

مَّا فَرَّطْنَا فِى الْكِتَابِ مِن شَىْءٍ

يعنى: ما در اين كتاب از هيچ چيزى فروگذارى نكرديم. مراد از كتاب، كتاب تكوين و عالم وجود است. يعنى در جهان هستى كه به مجموع آن كتاب تكوينى گفته مى شود هيچ نقص و عيبى قرار نداديم و آنچه در آن لازم و صلاح و مورد نياز موجودات آن و دخيل در كمال و نظام آن است در آن پديد آورديم. و البته شعبه اى از آن، حيوانات سه گانۀ صحرايى

ص:367

و هوايى و دريايى اين كره است كه همۀ مقدماتِ حركت فطرى آنها را به سوى هدف خلقت و مقصدِ پيش بينى شده تهيه نموديم.

و ممكن است مراد از كتاب، لوح محفوظ باشد. يعنى سرنوشت انواع مختلف حيوانات را در آن درج كرديم و هيچ تفريط و كوتاهى در آن نكرديم.

و ممكن است مراد، كتاب تدوين يعنى قرآن مجيد وحى شده به پيامبر اسلام باشد. يعنى در اين كتاب، حركت و سير و هدف و صلاح همۀ ذوات ارواح را معيّن نموديم و هيچ كوتاهى در آن انجام نداديم. يعنى همان گونه كه سعادت دنيوى و اخروى براى انسان را به وسيلۀ دين و شريعت نگاشتيم، توجه به مبدأ و ذكر خدا در دنيا، و حشر و نشر در زمرۀ انسان ها را در آخرت، براى امم مختلف حيوانات در قرآن بيان كرديم.

ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ

يعنى: حيوانات متحرك در زمين، روز قيامت به سوى پروردگارشان گردآورى مى شوند. و چون همه در دنيا مرده بودند لازم حشرشان اين است كه ارواح آنها نيز در برزخِ ارواح انسانى يا در برزخ مخصوص خودشان گرد آيند و در وقت نفخۀ دومِ صور همراه انسان ها به ابدان جديدشان باز گردند و به وسيلۀ نفخۀ سوم صور به سوى حساب و داورى در محضر خدا اجتماع كنند. پس مراد از مماثلت آنها با انسان شباهت آنهاست در كيفيت زندگى فردى و اجتماعى، و قرار گرفتن در متعلّق تكليف به مقدار وسع و استعدادشان، و برانگيخته شدن براى محشر و محضر حقّ و چشيدن پاداش و كيفر متناسب تكليف خود. و غرض از حشر آنها تظلّم برخى از آنها از يكديگر يا از بشرهاست كه در همان جا مجازات انجام مى شود، مثلاً حيوان بى شاخ كه از شاخدار آسيب ديده شاخ پيدا مى كند و تلافى مى كند، يا از انسانى كه به او ظلم نموده تلافى مى نمايد، و يا گواهى آنها به نفع بشرها يا به ضرر آنهاست كه پس از شهادت، معدوم مى گردند. و دربارۀ برخى از حيوانات وارد شده كه جزو حيوانات بهشتى قرار مى گيرند مانند قوچِ قربانىِ اسماعيل، و سگ اصحاب كهف و غيره.

ص:368

وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا صُمٌّ وَبُكْمٌّ فِي الظُّلُمَاتِ مَن يَشَإِ اللّهُ يُضْلِلْهُ وَمَن يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ «39» قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ «40» بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِن شَاءَ وَتَنْسَوْنَ مَاتُشْرِكُونَ «41»

لغت و اعراب:

صُمّ جمع اصمّ: كر، ناشنوا. بُكم جمع ابكم: لال. فى الظلمات خبر سوم الَّذين. أرأيت معناى اصلى كلمۀ سؤال از رؤيت به دل يا به چشم است و غالباً استعمال مى شود در أخبرنى به عنوان كنايه. ان كنتم جواب شرط محذوف است به تقدير «فادعوه»، يا «فأخبروا مَن تدعون؟». ما تدعون إليه ضمير مجرور به «عذاب» برمى گردد به تقدير «تدعونه إلى كشفه».

تفسير:

وَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِنَا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِى الظُّلُمَاتِ

يعنى: كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند - آيات قرآن را يا نشانه هاى توحيد ما را در آفاق جهان و انفس خودشان - آنها كَرَند يعنى از شنيدن كلام حق و دعوت انبيا و منطق رساى پيامبر، و آنها لال اند يعنى از گفتن سخن حقّ و شهادت به توحيد و رسالت فرستادگان ما، و آنها در ميان تاريكى هايند يعنى تاريكى جهل و شرك و كفر و عناد و تقليد از گذشتگان گمراه.

مَن يَشَأِ اللَّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَن يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ

يعنى: هر كه را خدا بخواهد گمراه مى كند. مراد از آن، شخصى است كه خدا دعوتش

ص:369

كرده و اتمام حجت نموده و او نپذيرفته و اصرار و عناد ورزيده است. و مراد از گمراه كردن او رها نمودن اوست به حال خود و قطع رحمت و توفيقات خاص پس از پذيرش دعوت.

و كسى را كه بخواهد بر راه مستقيمش قرار مى دهد. مراد از آن، شخصى است كه پس از ابلاغ دعوت و اتمام حجت، اجابت كرده و پذيرفته است. مراد از قرار دادنش بر راه مستقيم، ادامۀ هدايت و شمول توفيقات خاص پس از پذيرش، نسبت به حقايق و معارف و عمل است.

قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَغَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ

قدرت خدا و ناتوانى بتان

اين آيه احتجاج ديگرى بر بطلان شرك آنهاست و استفهام براى تعجيز و غلبۀ به حجت است، و كلام ناظر به حال نزديك شدن خطر و شُرُف وقوع آن است.

يعنى: اى پيامبر، به آنها بگو: به من خبر دهيد اگر عذابى از جانب خداوند به شما برسد، يعنى نظير آنچه به قوم نوح و لوط و صالح و ديگران رسيد؛ و يا روز قيامت بر شما به ناگاه فرا رسد، يعنى سخت در مورد خطر و در غايت اضطرار قرار گيريد؛ آيا در آن حال غير خدا را مى خوانيد؟ يعنى آيا به سراغ بتان و لات و هبل يا ستارگان مى رويد؟ اگر راستگوييد پس برويد و آنها را بخوانيد.

بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ مَا تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِن شَآءَ

يعنى: به سوى هيچ يك از بت ها نمى رويد بلكه تنها خدا را مى خوانيد، پس خداوند است كه اگر بخواهد آنچه را كه براى رفع آن او را مى خوانيد برطرف مى كند. يعنى كار كوچكى باشد يا بزرگ حتى قيامت را اگر در شُرُف وقوع باشد اگر بخواهد جلوگيرى مى كند، تأخير مى اندازد يا نسخ مى كند. و مراد اين است كه خداوند قدرت اين امور را دارد، و اما فعليت دفع عذاب دنيوى منوط به استحقاق آنها و صلاح در نظام نوع بشر است، و امر قيامت اصلش حتمى است و زمانش منوط به ارادۀ ازلى اوست كه جز او احدى اطلاع ندارد.

و مراد از تعليق به مشيت اين است كه اگر آنها استحقاق نجات داشته باشند و اجابت صلاح باشد و با نظام اتمّ جارى در نوع بشر و عالم تكوين وفق دهد، مشيت صورت خواهد گرفت.

وَ تَنْسَوْنَ مَا تُشْرِكُونَ

ص:370

يعنى: و آنچه را شريك خدا مى كرديد فراموش مى كنيد. اين كلام اشاره به اين است كه انسان چون در مورد خطر شديد قرار گرفت و خود را هم آغوش مرگ ديد همه چيز را فراموش مى كند جز آنچه را كه در سويداى دل، احتمال رفع خطر و حصول نجات در آن مى بيند، و بى شك آن چيز جز خدا نيست.

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِن قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ «42» فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «43» فَلَمَّا نَسُوا مَاذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْءٍ حَتَّى إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُبْلِسُونَ «44» فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ «45»

تضرع به درگاه خدا

لغت و اعراب:

بَأساء و ضرّاء صيغۀ مؤنّث اند كه مذكّر ندارند، بأساء: ناراحتى ها و سختى هاى خارج از جسم مانند فقر، گرانى، قحطى و ناامنى است، و ضرّاء: شدت و سختى هاى جسمى نظير بيمارى، غصه، رنج، نقص اعضا و غيره. لولا براى تحريص و ترغيب است. بأس: عذاب و شدت. دابر: تابع، آخر شىء، اصل و ريشه.

تفسير:

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَآ إِلَى أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ

اين آيه و سه آيۀ بعد در بيان حقيقتى ثابت و سنتى از سنن جاريۀ الهى است كه در تاريخ بشر رخ مى دهد كه خداوند براى بشر پيامبرانى گسيل مى دارد تا مسألۀ توحيد و

ص:371

معاد و عمل و توبه را عرضه دارند، و به دنبال آن آنها را به برخى از سختى هاى دنيا به نحوى كه منجر به اجبار و اضطرار نشود گرفتار مى كند تا متنبه شوند و دعوت پيامبران را لبّيك گويند، ولى آنها به جاى تنبه و پذيرش، از دعوت پيامبران اعراض مى كنند و بر شقاوت خود مى افزايند و خدا را فراموش مى كنند، خداوند هم آنها را به عنوان استدراج و رها كردنِ طاغى به حال خود در مدتى كه مراحل شقاوتش را بپيمايد مهلت مى دهد و درهاى نعمت خود را به رويشان مى گشايد به گونه اى كه در فرح و شادى ناروا و غرور و غفلت و هوس غور مى كنند، و آن گاه آنها را بغتتاً و ناگهانى مى گيرد، يعنى گرفتار عذاب هاى فوق طاقت و تصورشان مى كند. و اين طرز از مؤاخذۀ الهى در كتاب و سنت به نام «استدراج» ناميده مى شود: وَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَيْثُ لَايَعْلَمُونَ وَ أُمْلِى لَهُمْ إِنَّ كَيْدِى مَتِينٌ [اعراف، 182 و 183]. حاصل آن كه براى طغيان گران پس از اتمام حجت، درهاى نعمت به عنوان مهلت و تكميل شقاوت گشوده مى شود، و پس از اكمال طغيان به ناگاه قهر خداوند آنها را مى گيرد.

معناى آيه: اى پيامبر، حقيقت اين است كه ما به سوى ملت ها و امّت هايى پيش از عصر تو پيامبرانى فرستاديم، يعنى به هدف اين كه آنها را به سوى توحيد دعوت كنند و شريعت و كتاب ما را ابلاغ نمايند، ولى آنها نپذيرفتند و طريق انحراف پيمودند.

فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَآءِ وَ الضَّرَّآءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ

يعنى: پس از آن، آنها را از راه قاعدۀ لطف و سوق دادن امّت ها به سوى معنويت و دين، به «بأساء» يعنى فقر وفاقه و قحطى و گرانى و ناامنى، و به «ضرّاء» يعنى مرض و رنج و غصه گرفتار كرديم، شايد خضوع كنند و سر تسليم در مقابل ما و فرستادگان ما فرود آورند.

فَلَوْلَآ إِذْ جَآءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُواْ وَ لكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ

لولا در اين مقام براى اظهار تأسّف و توبيخ و تقبيح كار آنها استعمال شده است. يعنى:

پس چرا آنها هنگامى كه عذاب دنيوى و سخت گيرى و گوشمال تكوينى ما به آنها رسيد، تضرع و زارى نكردند؟ بلكه در عوض دل هاشان قساوت يافت و سخت شد.

وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ

يعنى: و شيطان در نظر آنها آنچه را كه مى كردند آرايش داد. يعنى: عقايد شرك و كفر و

ص:372

اعمال زشت و حرام را در نظر آنها به گونه اى جلوه مى داد كه آنها را بر اسلام و طاعت خداوند ترجيح دهند و انتخاب كنند.

فَلَمَّا نَسُواْ مَاذُكِّرُواْ بِهِ فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَىْءٍ

يعنى: پس چون آنها با سختى ها و شدايد آزمايشى بيدار نشدند و آنچه را كه بدان تذكر داده شدند فراموش نمودند، يعنى دين و احكام الهى را عملاً ترك كردند، ما هم به عنوان «استدراج» درهاى همه چيز را به روى آنها گشوديم، يعنى همۀ خيرات دنيا را از مال و اولاد و صحّت جسم و رفاه زندگى و ارزانى و امنيت، به وسعت به آنها داديم.

حَتَّى إِذَا فَرِحُواْ بِمَآ أُوتُواْ أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُّبْلِسُونَ

يعنى: تا آن گاه كه به آنچه به آنها اعطا شده بود شادمان گشتند - به نحوى كه از قيد تكليف بيرون رفتند و به دنيا دل بستند و تكيه كردند و از شيطان و هوا پيروى نمودند - آنها را به ناگاه گرفتيم، يعنى گرفتار عذاب كرديم، پس ناگهان همه وامانده و نوميد از رحمت و نجات شدند.

فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ

يعنى: پس در نتيجه، ريشۀ گروهى كه ستم كردند بريده شد، نظير انقطاع ريشۀ قوم نوح به طوفان، و قوم هود به سنگباران، و فرعونيان به غرق در نيل، و همانند اغلب هلاك شدگان دسته جمعى تاريخ به وسيلۀ زلزله و سيل و وبا و طاعون و غيره. و سپاس از آنِ خداست كه پروردگار جهانيان است.

در ذكر اين جملۀ اخير، تعليم اين مطلب است كه بايد براى نابودى هر گروه ستمكار، خدا را سپاس گفت و از عظمت و قدرت و انتقامش از ظالمان ياد كرد و شكر نمود.

قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللّهُ سَمْعَكُمْ وَأَبْصَارَكُمْ وَخَتَمَ عَلَى قُلُوبِكُم مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتِيكُم بِهِ انظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ «46» قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ «47»

ص:373

لغت و اعراب:

أرأيتم: خبر دهيد مرا. سَمْع: لالۀ گوش، نيروى شنوايى. بصر: چشم، قوۀ بينايى. صَرَفَ الشىء - از باب ضَرَب - و صرَّف: آن را تبديل به ديگرى كرد يا از حالى به حالى ديگر درآورد. صَدَفَ عن الشىء - از باب ضَرَب -: اعراض نمود، جلوگيرى كرد از آن. يأتيكم به يعنى «بما أخذ» و يا «بكّلٍ من السمع و البصر و القلب». جهرةً: آشكارا.

تفسير:

قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصَارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلَى قُلُوبِكُم

آيه در مقام استدلال بر بطلان شرك و شركاى مشركان است. يعنى اى پيامبر، به آنان بگو: به من خبر دهيد اگر خداوند نيروى شنوايى شما را بگيرد و چشمان شما را كور كند و بر دل هاى شما مهر جهل و غفلت بزند؛ يعنى در اثر كفر و فسقتان گوشتان از شنيدن كلام حق و پند و اندرز هرچند از جانب خدا باشد ناتوان شود، و چشمانتان از ديدن عبرت آموز معجزات پيامبران و آيات الهى محروم گردد، و در نتيجه دريچۀ دل هايتان بسته گردد كه هيچ مطلب حق در آن فرو نرود و نيروى تميز حُسن و قبح و حقّ و باطل و صحيح و فاسد نداشته باشد؛

مَّنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِهِ

يعنى: در اين حال غير از خداوند كيست آن معبودى كه آنچه را خداوند سلب كرده براى شما بياورد؟

انظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْأَيَاتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ

يعنى: اى پيامبر، بنگر كه چگونه دلايل توحيد را براى آنها با تبادل و تغييرات مى آوريم؛ يعنى آيات متبادل و مختلف، و در حالات مختلف مى آوريم، گاهى به عنوان اثبات و نفى، و گاهى به عنوان ترغيب و تهديد، و زمانى براى پند و اندرز، و زمانى براى تذكر حالات گذشتگان. سپس آنها روى برمى تابند. يعنى پس از اظهارات وافر و اتمام حجت اعراض مى كنند و مانع ايمان ديگران نيز مى گردند.

ص:374

قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً

يعنى: اى پيامبر، در خطابى به آنها بگو: به من خبر دهيد اگر به سزاى كفر و طغيانتان در اين دنيا عذاب خداوند بر شما به نحو ناگهانى برسد، يعنى مانند صاعقه و زلزله و سيل و تگرگ؛ و يا عذابى آشكارا يعنى با مقدماتى هشداردهنده، مانند امراض مسرى و مانند آن؛

هَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ

يعنى: در اين حوادث، جز ستمكاران هلاك مى شوند؟ استفهام انكارى است، يعنى تنها ستمكاران هلاك مى شوند هرچند حادثه فراگير باشد، زيرا مراد، هلاكت به مرگ بد و ميتۀ جاهليت و با سوء عاقبت و باقى گذاشتن سنت سيّئه است كه عايداتش جز غضب خدا و عذاب آخرت نيست. و اما مؤمنانى كه در اين گونه حوادث كشته مى شوند مرگشان مبارك و با سعادت و به حكم شهادت و نزول بر كريم مطلق است.

وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ «48» وَالَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا يَمَسُّهُمُ الْعَذَابُ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ «49»

تفسير:

وَ مَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَ مُنذِرِينَ

اين آيه و آيۀ بعد مبيّن امرى عظيم و كلّى است، و آن هدف اصلى از فرستادن پيامبران الهى به سوى مردم است. يعنى: ما پيامبران را در طول تاريخ به سوى جامعۀ بشرى نمى فرستيم جز براى اين كه بشارت دهنده و بيم دهنده باشند. يعنى نخست كتاب و شريعتى را كه همراه آورده اند به مردم خويش ابلاغ نمايند، سپس پذيرندگان و مطيعان را بشارت، و منكران و طاغيان را بيم دهند.

فَمَنْ ءَامَنَ وَ أَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَاهُمْ يَحْزَنُونَ

كلام قبلى بيان وظايف رسولان بود و اين جمله و آيۀ بعد مبيّن حكم عكس العمل

ص:375

جامعه در برابر آن است. يعنى: پس آنان كه ايمان آوردند و صالح شدند يا ديگران را اصلاح نمودند، هرگز آنان را در آخرت ترس و اندوهى نخواهد بود، ترس از اين كه در آينده عذاب ببينند، و اندوه از اين كه اعمال نيك گذشته شان قبول نشود يا اعمال بدشان بخشوده نگردد.

وَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِنَا يَمَسُّهُمُ الْعَذَابُ بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ

عادى بودن پيامبر

يعنى: و كسانى كه آيات كتاب ما يا نشانه هاى توحيد ما را تكذيب و انكار كردند عذاب آخرت به آنها مى رسد و با آنان تماس مى گيرد؛ و اين تعبير مفيد اين است كه عذاب آخرت و آتش و غيره خود روح دارد و به طلب آنها مى رود و به آنها هجوم مى آورد: إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً [فرقان، 12] و اين عذاب به سبب آن است كه آنها در دنيا از فرمان اصولى و فروعى خداوند بيرون مى رفتند.

قُل لا أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَائِنُ اللّهِ وَلاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَلاَ أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَايُوحَى إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ أَفَلاَ تَتَفَكَّرُونَ «50»

لغت و اعراب:

خزائن: جمع خزينه و خِزانه يعنى گنج، و جايگاه ذخيرۀ كالاهاى پرقيمت. لا أعلم عطف است به لا أقول يا به كلمۀ عندى خزائن اللّه در صورت زائده بودن «لا».

تفسير:

قُل لَّآأَقُولُ لَكُمْ عِندِى خَزَآئِنُ اللَّهِ

آيه در مقام ردّ مشركان است كه از پيامبر اسلام معجزاتى خارج از وظايف نبوت مى طلبيدند. يعنى: اى پيامبر، به آنان بگو: من به شما نمى گويم كه در نزد

ص:376

من خزائن و گنجينه هاى خداوند است. مراد از «خزائن اللّه» قدرت و توان ايجاد انواع اشيا بدون حصول كمبود در قدرت و سختى در انجام آن است، مانند پديد آوردن اشيا با كلمۀ «كُن». و اطلاق خزائن بر اين امر به لحاظ آن است كه گويى همۀ مسبّبات در مرتبۀ سبب تحقّق دارند نظير آيۀ: وَ إِن مِن شَىْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ [حجر، 21].

پس مراد اين است كه پيامبر بگويد ايجاد اشيا به اراده و امر «كُن» از شأن من و از مقدورات من نيست. و ممكن است مراد از خزائن، مواد اوليۀ موجودات جهان باشد كه به وسيلۀ حركت هاى خاصّى به مرحلۀ فعليت مى رسند و انواع امتعۀ قابل استفاده به وجود مى آيد، يعنى مثلاً بگو: در اختيار من نيست كه به ناگاه از زمين براى شما ميوه و حبوب درآورم.

وَ لَآأَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لَآأَقُولُ لَكُمْ إِنِّى مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَايُوحَى إِلَىَّ

يعنى: بگو: و من غيب را نمى دانم، - آنچه را از امور پشت پردۀ حواس انسانى كه جز از طريق وحى و الهام الهى نمى توان فهميد و يا مى توان فهميد؛ اما من اجازۀ آن را از جانب خدا ندارم نمى دانم - و نيز به شما نمى گويم كه من حتماً از جنس فرشته ام و نيازى به نيازمندى هاى بشر ندارم و كارهايى خارج از توان و طاقت بشرى انجام مى دهم. من جز آنچه را كه از جانب خداوند به من وحى مى شود پيروى نمى كنم.

قُلْ هَلْ يَسْتَوِى الْأَعْمَى وَ الْبَصِيرُ أَفَلَا تَتَفَكَّرُونَ

اين جمله در ردّ اين محتمل است كه بگويند: حال كه تو چنانى و بشرى همانند مايى، پس چگونه ادعاى منصب نبوت و ولايت مى كنى و چه امتيازى بر ما دارى؟

معناى آيه: اى پيامبر، بگو: آيا نابينا و بينا يكسان است؟ يعنى من بينا به معارف الهى و كتاب هاى آسمانى و احكام اصولى و فرعى شريعت خود و شرايع گذشته ام، و شما علم به هيچ يك از اين امور نداريد و نابينا هستيد. آيا در اين امر بزرگ و فرق روشن و امتياز آشكار نمى انديشيد؟ يعنى اين امور است كه به من صلاحيت مقام نبوت و ولايت بخشيده و شما را جز پذيرش و اطاعت راهى نمانده است.

ص:377

وَأَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَن يُحْشَرُوا إِلَى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُم مِن دُونِهِ وَلِيٌّ وَلاَ شَفِيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ «51» وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِم مِن شَيْءٍ وَمَا مِن حِسَابِكَ عَلَيْهِمْ مِن شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ «52»

لغت و اعراب:

أنذِر به يعنى بما يوحى. ليس لهم حال است از فاعل يحشروا. ولىّ: سرپرست، ياور، دوست. غداة: بامداد. عشىّ: شامگاه. وجه: ذات، رضايت، سوى. حساب در اين جا وظايف و تكاليف.

تفسير:

وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَن يُحْشَرُواْ إِلَى رَبِّهِمْ

يعنى: اى پيامبر، به وسيلۀ آنچه به تو وحى مى شود كسانى را كه از قيامت و از اين كه به سوى پروردگارشان در آن روز گردآورى شوند مى ترسند، بيم ده. مراد از آنچه وحى مى شود قرآن كريم و ساير احكام و معارف و مواعظ است كه به او نازل مى گردد، و مراد از الَّذِينَ يَخَافُونَ نظير كلمۀ «هدى للمتقين» كسانى هستند كه در وجودشان استعداد تنبّه و بيدارى و ترس از غيب باشد و فطرتشان در نتيجۀ سوابق كفر و عناد، باطل و نابود نشده باشد.

لَيْسَ لَهُم مِّن دُونِهِ وَلِىٌّ وَ لَاشَفِيعٌ لَّعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ

يعنى: آنها از حشر روزى مى ترسند كه آنان را در آن روز جز خداوند سرپرست و ياورى، و جز او شفاعت و وساطت كننده اى نيست. آنها را بيم ده شايد پروا كنند و پرهيز نمايند. يعنى آنهايند كه اميد تقوا و پذيرش در آنها هست.

وَ لَاتَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِىِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ

ص:378

اين آيه در مقام ردّ پيشنهادى است كه مشركان قريش و اشراف مكّه مى كردند كه پيامبر فقرا و طبقۀ پايين ملت را از دور خود براند تا آنها بيايند و كلام پيامبر را بشنوند، شايد ايمان آورند، نظير سنت سيّئۀ كفّار گذشته كه با پيامبران خود داشتند.

يعنى: اى پيامبر، هرگز كسانى را كه پيوسته بامدادان و شامگاهان پروردگار خود را مى خوانند و همواره رضاى او را مى طلبند، از پيش خود مران و طرد مكن.

مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَىْءٍ وَ مَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِمْ مِّن شَىْءٍ

يعنى: هرگز چيزى از حساب آنها بر عهدۀ تو نيست، زيرا تكاليف اعتقادى و عملى آنها پس از ابلاغ دين و اتمام حجّت، بر عهدۀ خودشان است و پاداش و مجازات دنيوى و اخروى آنها بر عهدۀ خداوند است. و نيز چيزى از حساب تو بر عهدۀ آنها نيست. يعنى هيچ يك از وظايف تو مانند دعوى نبوت و اقامۀ معجزات و اتمام حجت و عمل خاص خود به اصول و فروع بر عهدۀ آنها نيست.

فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ

كلمۀ «فتكون» متفرّع بر «لا تطرد» اول آيه است و كلمۀ «فتطردهم» به منزلۀ تكرار آن است به خاطر وقوع فاصله. و مراد اين است كه آنها را مران كه در زمرۀ ستمكاران خواهى بود، زيرا طرد كردن پذيرندگان دعوت الهى و اهل كوشش در عمل و اخلاص، به خاطر نداشتن ثروت و جاه، ستمى است آشكار و انبياى الهى از آن دورند.

وَكَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَهؤُلاَءِ مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِن بَيْنِنَا أَلَيْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ «53» وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنكُمْ سُوءاً بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ «54» وَكذلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ وَلِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ «55»

ص:379

لغت و اعراب:

بهانه هاى واهى مخالفان پيامبر (ص)

كذلك اشاره به مورد كلام، و از قبيل تشبيه كلى بر مصداق است. فَتَنَه - از باب ضَرَبَ -:

آزمايش كرد او را، عذاب كرد، گمراه نمود. أهؤلاء استفهام براى تحقير و استهزا است.

أنّه من عمل بدل از الرحمة. جهالت: عدم علم، كار ناروا و خلاف صلاح، خواه بداند يا نه.

سبيل: راه، مذكّر و مؤنّث در آن يكسان است.

تفسير:

وَ كَذَ لِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُم بِبَعْضٍ

ارزش اهل ايمان

يعنى: و اين چنين ما برخى از مردم را به وسيلۀ برخى ديگر آزموديم. يعنى از اقدم زمان ها چنين آزمايش ها را پيش آورديم و اشراف و مترفينِ هر قومى را به وسيلۀ ضعفا و فقرايى كه بدانها به چشم حقارت مى نگريستند امتحان نموديم، يعنى آنها را مشمول نعمت ها و رحمت هاى خاص خود قرار داديم.

لِّيَقُولُواْ أَهَؤُلَآءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِّن م بَيْنِنَآ

يعنى: تا عاقبت كار اين باشد كه اشراف و مترفين به عنوان تحقير و استهزا بگويند: آيا اينها هستند آنهايى كه خداوند از ميان ما بر آنها منت نهاده و آنها را مورد تعريف و تمجيد قرار داده و جزو مؤمنان و اهل بهشت شمرده است؟

أَلَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ

يعنى: پاسخ آنها اين است: آيا خداوند به سپاسگزاران از همه داناتر نيست؟ يعنى آنها به وسيلۀ پذيرش دعوت انبيا و دين الهى و طاعت در برابر حق، سپاس گزاشتند تا مورد امتنان خدا گشتند.

وَ إِذَا جَآءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بَِايَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ

يعنى: و چون كسانى كه به آيات كتاب و نشانه هاى توحيد ما ايمان مى آورند به نزد تو

ص:380

آمدند، بگو: سلام بر شما. يعنى خود در وقت ملاقات سبقت به سلام بجوى و يا از جانب ما به آنها سلام گوى. و نيز بگو كه پروردگار شما بر عهدۀ خويش رحمت را مقرر داشته است.

بدين معنا كه رحمت ثابت در علم ازلى خود را تنزّل داده تا در لوح محفوظ نگاشته و يا در كتاب هاى آسمانى پيامبرانش نوشته است.

أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنكُمْ سُوءَ م ا بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن م بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

يعنى: رحمتى كه بر مؤمنان مقرّر داشته اين است كه هركس از شما كار زشتى و ناروايى از روى جهالت انجام داد، آن گاه پس از ارتكاب آن توبه نمود و اصلاح كرد، بى ترديد خدا نسبت به او بسيار آمرزنده و مهربان است.

مراد از «عمل سوء» در آيه گناهان غير شرك و كفر است، زيرا توجه كلام به سوى مؤمنان است. و مراد از «جهالت» نادانى و كار ناروا و ناپسند است كه شامل گناهان عمدى مؤمن هم مى شود، زيرا نوعاً اين قسم گناه از مؤمن از روى جهل و غفلت به عظمت و مقام خدا و يا به مفاسد فردى و اجتماعى عمل، يا به كيفر دنيوى و اخروى آن صادر مى شود.

وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْأَيَاتِ

«كذلك» اشاره است به آياتى از اين كتاب كه رفتار مطيعان و مجرمان و سرنوشت سعادت آفرين و شقاوت آور آنها را روشن كرده و مشبّهٌ به مصداق و مشبَّه كلى است و كلام از قبيل تشبيه كلى به فرد است، و از اين طرز بيان در اين كتاب بسيار است.

معناى آيه: و ما آيات كتاب خود را پيوسته اين گونه تفصيل مى دهيم، يعنى حقّ را از باطل، و مؤمن را از كافر، و صالح را از ناصالح جدا مى سازيم.

وَلِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ

يعنى: اين روش براى اهداف والايى است و براى اين است كه راه گنهكاران روشن شود و ابهام و اجمالى در آن نباشد و معلوم شود كه راه آنها عبارت است از خروج از فرمان خدا، مخالفت پيامبران الهى، انحراف از صراط مستقيم شرع و عقل، ترك تكاليف الهى، اتخاذ راه باطل، پيروى از شيطان و هواى نفس و گمراه كردن جامعه از راه حق.

ص:381

قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ قُل لاَأَتَّبِعُ أَهْوَاءَكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ «56» قُلْ إِنِّي عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّي وَكَذَّبْتُم بِهِ مَا عِنْدِي مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ «57» قُل لَوْ أَنَّ عِندِي مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ الْأَمْرُ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِينَ «58»

احتجاج با كافران

تفسير:

قُلْ إِنِّى نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ

اين آيات تا قصۀ ابراهيم خليل آيۀ 74 در سياق مقابله با مشركان و احتجاج عليه آنهاست با اختلاف بيان، و ذكر برخى از معارف توحيدى و نبوت و معاد. يعنى: اى پيامبر، به مشركان بگو: من نهى شده ام (يعنى از جانب خدا به وحى، و از جانب عقل به قضاوت وجدان) از اين كه كسانى را كه شما به غير خدا و به جاى او مى خوانيد پرستش كنم، مانند بتان تراشيده شده از سنگ و چوب و ستارگان. و حاصل، آن كه خضوع و تقرّب و درخواست حاجتِ انسانِ با عقل و ادراك، از جماد محض را همۀ شرايع الهى و عقل و وجدان بشرى حرام و قبيح و ناپسند مى دانند و از آن نهى و زجر جدّى دارند.

قُل لَّآأَتَّبِعُ أَهْوَآءَكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ مَآ أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ

يعنى: به آنها بگو: پرستش شما در برابر حكم شرع و عقل پيروى از هواى نفس است و من هرگز پيروى از هواهاى نفس شما نخواهم كرد، و اگر چنين كنم به يقين گمراه شده ام و از هدايت يافتگان نيستم.

قُلْ إِنِّى عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّى وَ كَذَّبْتُم بِهِ

مراد از «بيّنه» قرآن است و مذكّر بودن ضمير مجرورِ «كذّبتم به» بدين لحاظ است.

ص:382

معناى آيه: اى پيامبر، به آنها بگو: من براى اثبات نبوت و شريعت خويش بر پايۀ دليلى روشن و حجت و برهانى آشكار از سوى پروردگار خويش ام. يعنى دليل من اين قرآن است كه اكثر سور و آيات آن تا حال برايم فرود آمده است؛ و شما آن را تكذيب كرديد و سحر و جادو و اساطير اولين خوانديد.

مَا عِنْدِى مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ

اين جمله اشاره است به آنچه آنها مى گفتند كه اگر راستگويى، عذابى را كه به ما وعده مى دهى فرود آر. معناى جمله اين است: آنچه شما بدان شتاب داريد، مثل اين كه مى گوييد: فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِّنَ السَّمَآءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ [انفال، 32] در اختيار من نيست، حكم در اين باره جز از آنِ خدا نيست. يعنى حاكميت و سلطه و تصرف و فرمان نافذ در جهان آفرينش از آنِ او و به ارادۀ تكوينى اوست و غير او در هيچ كارى استقلال ندارد.

يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ

يعنى: او حق را مى گويد و اراده اش دنبال حق مى رود، و او بهترين جداكنندگان ميان حق و باطل است.

قُل لَّوْ أَنَّ عِندِى مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِىَ الْأَمْرُ بَيْنِى وَ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِينَ

يعنى: و نيز به آنان بگو: اگر آنچه بدان شتاب مى ورزيد (از نزول عذاب و باران سنگ و صيحۀ آسمانى و غيره) در نزد من و در اختيار من بود، بى ترديد كار اختلاف ميان من و شما تا حال تمام شده بود. يعنى من پس از ابلاغ مطلب و اتمام حجت، و عدم پذيرش و ظهور اصرار و عناد شما، صبر بشرى ام تمام مى شد و با عذاب آسمانى هلاكتان مى كردم، ولكن كار دست خداست و او داناتر به حال ستمكاران است، كه صبرش تا چه حدى مهلت دهد، و حكمت بالغه اش تا چه اندازه اقتضا كند، و نظام اتمّ جهان آفرينش تا چه حد تأثير داشته باشد.

وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَيَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ «59»

ص:383

لغت و اعراب:

كليد جهان نزد خداست

مفاتح: جمع «مَفتح» به فتح يعنى مخزن، يا جمع «مِفتح» به كسر يعنى مفتاح و كليد.

غيب: چيزى كه متعلَّق حواسّ انسان نيست يا آن كه حواسّ انسانى توان درك آن را ندارد مانند مبدأ اعلى، روح، فرشته، جنّ و جهان ديگر. حبّة و رطب و يابس هرسه عطف اند به ورقة هستند. الَّا فى كتاب بدل است از الّا يعلمها.

تفسير:

وَ عِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ

يعنى: گنجينه هاى غيب فقط در نزد اوست. مراد از «گنجينه» حقايق انواع و اصنافى است كه در مراحل امكان و منابع استعداد است و قابليت تحقّق و فعليتِ وجود را دارد كه همۀ انواع ممكنات موجود در صحنۀ هستى شمّه اى از فعليت يافتۀ آنهاست. و مراد از «نزد او» در تحت ارادۀ او بودن است كه با كلمۀ «كُن» ظهور مى يابد. و اين آيه نظير آيۀ وَ إِن مِّن شَىْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَآئِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ [حجر، 21] و آيۀ «وَ لِلَّهِ خَزَآئِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ [منافقون، 7] است.

و ممكن است مراد از «مفاتح» كليدها باشد، يعنى كليدهاى آن خزائن كه كلمۀ «كُن» است در اختيار اوست كه هرچه را اراده كند از كتم امكان و استعداد به صفحۀ فعليت مى آورد.

لَا يَعْلَمُهَآ الَّا هُوَ

يعنى: و هرگز از آن خزائن يا از آن كليدها جز او كسى را آگاهى نيست.

وَيَعْلَمُ مَا فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ

يعنى: و خداوند آنچه را در خشكى و درياست مى داند. ظاهر اين جمله آن است كه مراد، موجودات كرۀ زمين است كه منقسم به آبى و غيرآبى است. يعنى آنچه در خارج از درياست از سطح زمين و داخل آن و فضاى محيط آن، و آنچه در درياست همه را مى داند.

ص:384

وَ مَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا وَ لَاحَبَّةٍ فِى ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَ لَارَطْبٍ وَ لَايَابِسٍ

يعنى: و هيچ برگى نمى افتد مگر اين كه خدا آن را مى داند (يعنى خواه برگ از شاخۀ درخت باشد يا از بوتۀ گياهان. و ذكر برگ به جهت كثرت آن در انظار و خروج از حدّ و حصر در افكار است) و نيز هيچ دانه اى در تاريكى هاى زمين نمى افتد و هيچ ترى و هيچ خشكى ساقط نمى شود مگر اين كه آنها را مى داند. و مراد از «دانه» همۀ هسته ها و بذرهايى است كه به سطح زمين مى افتد و در ميان اجواف و اعماق زمين كه همه تاريك اند قرار مى گيرد خواه به وسيلۀ كشاورزان و يا به وسيلۀ بادهاى مأمور به پاشيدن آنها يا آب هاى منتقل كننده. و مراد از «هر خشك و تر» هر موجود قابل سقوط از ميوه جات و حبوب و غير آنهاست.

إِلَّا فِى كِتَابٍ مُّبِينٍ

كلام تا اينجا تمام است و گويى فرموده: وَ مَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ وَ لَاحَبَّةٍ وَ لَارَطْبٍ وَ لَايَابِسٍ إِلَّا يَعْلَمُهَا، سپس إِلَّا فِى كِتَابٍ مُبِينٍ را بدل آورده، بدين غرض كه مراد از علم به سقوط آنها اين است كه در لوح محو و اثبات و لوح محفوظ نوشته ايم، و هر دو «مبين» است، اولى در نزد اغلب فرشتگان و دومى در نزد خواص و مقرّبان آنها.

وَهُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضَى أَجَلٌ مُسَمَّىً ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ «60» وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لاَيُفَرِّطُونَ «61» ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ أَلاَ لَهُ الْحُكْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ «62»

ص:385

لغت و اعراب:

تَوَفّى حقَّه: حقّ خود را به طور كامل دريافت كرد. جَرَحَ الرجلُ - از باب مَنَعَ -: كسب كرد و به دست آورد. قَضَى الشىءَ - از باب ضَرَبَ -: تمام كرد آن را. ليُقضى متعلّق است به توفّى و بعث. و يعلم ما جرحتم جملۀ معترضه است. اجل: مجموع مدت تعيين شده براى شىء، و نيز آخر آن مدت. قَهَرَهُ - از باب مَنَعَ -: غلبه كرد بر او. فوق عباده خبر دوم هو. تفريط:

كوتاهى كردن.

تفسير:

وَهُوَ الَّذِى يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ

يعنى: و او كسى است كه شما را همواره در شب به طور كامل برمى گيرد. يعنى روحتان را از همۀ قواى بدن به طور فراگير هرچند موقت بيرون مى كند، يعنى مى خواباند.

وَيَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ

يعنى: و از آنچه در روز انجام مى دهيد از اعمال فكرى و بدنى، خوب يا بد، همه را مى داند. مقتضاى ترتيب كلام اين است كه اين جمله پس از «يبعثكم» باشد و تقدير كلام اين كه هُوَ الَّذِى يَتَوَفَّاكُم بِاللَّيْلِ ثُمَّ يَبْعَثُكُم بِالنَّهَارِ وَ يَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم فِيهِ. لكن براى اهميت عمل انسانى، به عنوان جملۀ معترضه مقدم شده است.

ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ

عطف است به يتوفّاكم، يعنى سپس شما را در روز برمى انگيزد. و استعمال كلمۀ «بعث» اشاره به اين است كه بيدار شدن از خواب نظير برانگيخته شدن از قبر است، پس بايد از آن ياد كرد و در فكر آن بود.

لِيُقْضَى أَجَلٌ مُّسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ

يعنى: اين توفّى در شب و بعث در روز ادامه دارد براى آن كه مدت تعيين شدۀ عمر شما تمام شود و پس از آن - يعنى با حلول مرگ - بازگشت شما به سوى اوست، براى مدتى در برزخ و مدتى در قيامت، و سپس در آن جا شما را از آنچه انجام مى داديد از اعمال قلبى و

ص:386

بدنى و نيك و بد، به وسيلۀ پاداش و كيفر آگاه خواهد نمود.

وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ

يعنى: و او غالب و چيره و بالادست بندگان خويش است.

او غالب بر همه چيز است، زيرا همه چيز را بدون اختيار آنها پديد آورده و ادامۀ وجود مى دهد و آثار وجودى همه نيز بى اختيار از آنها سر مى زند، آتش به سوزاندن، ابر به باريدن، خاك به رويانيدن، گياه به بذل حبوب، درخت به دادن ميوه، زمين به حركت، خورشيد به نور و حرارت، و كرات و كهكشان ها به وظايف تكوينى ادامه مى دهند.

و او برتر و بالاى سر بندگان خويش است و او داراى سلطه اى به نحو تسلّط واجب بر ممكن، و مربى بر تربيت شده است، زيرا تدبير امور دنيا و تربيت تكوينى و تشريعى همه از آنِ او و تحت ارادۀ اوست.

وَيُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً

يعنى: و او پيوسته بر شما نگهبانانى مى فرستد. مراد نگهبانان نامرئى از فرشتگان است كه از ابتداى پيدايش انسان، جسم او را شبانه روز از حوادث آسيب زا و نابودكنندۀ عالم تكوين حفظ مى كنند و روح او را از گزند اجنّه و شياطين نگه مى دارند، عمرها و روزى هاى آنها را مى نويسند، اعمال نيك و بدشان را مى نگارند، نيازمندان هدايت و الهام غيبى را يارى مى دهند، و غير اينها از امورى كه بشر را توان درك و احاطۀ به آنها نيست.

و ممكن است مراد از «حَفَظه» اعمّ از فرشته و انسان باشد و نگهبانى انسان ها نسبت به انسان ها حتى پدر و مادر نسبت به اولاد را نيز شامل شود.

حَتَّى إِذَا جَآءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَ هُمْ لَايُفَرِّطُونَ

يعنى: محافظت نگهبانان تا وقتى است كه يكى از شما را مرگ فرا رسد كه در آن هنگام فرستادگان ما يعنى موكَّلانِ به قبض ارواح، او را به نحو كامل و براى هميشه قبض روح مى كنند و آنها هيچ تفريط و كوتاهى در كارشان انجام نمى دهند.

مراد از «رسل» در اين جا فرشتۀ عظيم الشأن و رفيع المنزله عزرائيل و فرشتگان بسيارى در شرق و غرب عالم است كه تحت فرمان او حساب مرگ همه را دارند و در اجراى وظايف، تقديم و تأخير، افراط و تفريط، تخلّف و گناه و عجز و سستى ندارند، و

ص:387

همۀ افراد انسان از مرد و زن، بزرگ و كوچك و قوى و ضعيف در برابر آنها در عجز و ناتوانى و تسليم و ذلّت يكسان اند.

ثُمَّ رُدُّواْ إِلَى اللَّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ

يعنى: آنها پس از پايان عمر محدود، به سوى خداوند كه مولاى به حق آنهاست بازگردانده مى شوند. مراد از «رو به سوى خدا» حضور در صحنۀ محشر است. و مراد از «مولا» در اين جا مالك و صاحب و اولى به تصرف و متولّى امور است و اشاره به اين كه امور گذشته از توفّىِ در خواب در دنيا، نگهدارى انسان به وسيلۀ حَفَظه، تدبير امور دنيوى او، ميراندن از اين جهان و بعث و حساب در جهان ديگر همه از شئون مولويت اوست.

أَلَا لَهُ الْحُكْمُ

يعنى: آگاه باشيد كه حكم از آنِ اوست. يعنى نفوذ مطلق فرمان در آخرت از آنِ اوست، يا فرمان حقيقى واجب العمل بر همه در هر امرى از آنِ اوست، نظير فرمان به فرشتگان در ادارۀ امور جهان هستى، و فرمان به انبيا در ابلاغ رسالت ها، و فرمان به جامعۀ بشرى در پذيرش دين و احكام اصولى و فروعى، و بالأخره حكم و فرمان در آخرت دربارۀ همۀ حوادث آن روز.

وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِينَ

يعنى: و او سريع ترين حسابگران و محاسبه كنندگان است. يعنى در روز قيامت حساب مقدّرشده بر هيچ مكلّفى به خاطر عجز و ضيق وقت و جهات ديگر تأخير نمى افتد. و در روايات اهل بيت وحى عليهم السلام است كه خدا را با خلق خويش در روز واپسين دو نوع محاسبه است: اجمالى و تفصيلى. محاسبۀ اجمالى آن است كه يكايك اهل محشر از انس و جن در يك لحظه خود را با خدا مواجه ديده، حساب هاى خود را پس خواهند داد و شمار حسنات و سيّئات و صغاير و كباير آنها و مقدار پاداش و كيفرشان در همان لحظه معلوم شده، تمام خواهد گرديد. و محاسبۀ تفصيلى در محاكمۀ علنى با حضور طلبكاران و ظهور همۀ اعمال سرّى در مرأى و منظر جهانيان و طرح شكايت شاكيان و انكار يا تصديق شخص مورد سؤال و اقامۀ شهود و مانند اينها انجام مى يابد، و طول مدت اين محاسبه را كه چند روز يا چند سال يا چند هزار سال است جز خداوند نمى داند و همه در نزد خداوند

ص:388

سرعت حساب است.

قُلْ مَن يُنَجِّيكُم مِن ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً لَئِنْ أَنْجَانَا مِن هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ «63» قُلِ اللّهُ يُنَجِّيكُم مِنْهَا وَمِن كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ «64»

لغت و اعراب:

تضرُّع: تذلّل و زارى. خُفيه: پنهانى. لئن أنجيتنا به تقدير «يقولون». كَرَب الغمُّ - از باب نَصَرَ -: شديد شد غصّه.

تفسير:

برهان فطرت

قُلْ مَن يُنَجِّيكُم مِّن ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ

يعنى: اى پيامبر، به آنان كه شرك مى ورزند بگو: چه كسى شما را از تاريكى هاى خشكى و دريا نجات مى بخشد؟ يعنى از شدايد و سختى هايى كه در سفر خشكى و دريا رخ مى دهد مانند گرفتار شدن به سرما و گرماى شديد و برف و باران غير عادى و شبيخون راهزنان و خطر سقوط مَركب و غرق در آب و غيره.

تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجَانَا مِن هَذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ

يعنى: ظلمات و شدايدى كه همواره در آن حال او را آشكارا به زبان و پنهانى در دل يا پنهان از خلق مى خوانيد و در آن حال مى گوييد: مسلّماً اگر او ما را از اين ورطه نجات بخشد بى ترديد از سپاسگزاران خواهيم بود.

قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُم مِّنْهَا وَ مِن كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ

يعنى: اى پيامبر، در پاسخ سؤال از آنان (كه شرك و عناد در اعتقاد و فسق در عمل، به آنها اجازۀ جواب منصفانه نمى دهد) خود بگو: اين خداست كه شما را از آن ظلمات و شدايد و از هر اندوه و غصّۀ سخت نجات مى بخشد، يعنى نه بتان و مجسمه هاى جماد و

ص:389

ستارگان و غيره. و آن گاه باز شما براى خدا شريك قرار مى دهيد. يعنى به جاى اين كه او را شكر گوييد، از كفران نعمت هم مى گذريد و كفر و شرك را انتخاب مى كنيد.

قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَن يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَاباً مِن فَوْقِكُمْ أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَيُذِيقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْضٍ انظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ «65»

تهديد الهى

لغت و اعراب:

بَعَثَه - از باب مَنَعَ -: تهييج كرد و برانگيخت او را. لَبَسَ عليه الأمرُ - از باب ضَرَبَ -: كار را بر او مختلط و مشتبه نمود. شاعَه - از باب ضَرَبَ -: پيروى نمود از او. شيعة الرجل: اتباع و پيروان او. شيعه: فرقه و طايفه، مفرد و جمع و مذكر و مؤنّث در آن يكسان است. شيعاً جمع شيعه، حال است از مفعول يلبسكم.

تفسير:

قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَن يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذَاباً مِّن فَوْقِكُمْ

يعنى: اى پيامبر، به آنها بگو: خداوند تواناست كه بر شما عذابى از ناحيۀ بالاى سرتان برانگيزد. بدين معنا كه موجودات جوّى فوق را حركت دهد و از حالت عادى بيرون آورد تا صاعقه و سجّيل و سرماى مهلك و گرماى سوزان و تگرگ و باران و برف غيرعادى و حشرات جوّى و بادهاى مسموم و غير اينها را توليد كند و همه از بالاى سر بر شما هجوم آورند، و هم چنين قطعات سنگ و پاره هاى كرات ديگر را بر سر شما فرو ريزد.

أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ

يعنى: يا آن كه عذابى از زير پاهايتان برانگيزد تا شما را هلاك سازد، مانند زلزله، خسف زمين، توليد شكاف عظيم در آن، آتشفشانى كوه ها، جوشش غيرعادى آب، شور شدن چشمه ها و نهرها، شوره زار شدن زمين، تولد حشرات مهلك در زمين و غير آنها. و

ص:390

ممكن است مراد از برانگيختن عذاب از بالاى سر و پايين پا، برانگيختن طبقات فوقانى ملت يعنى حاكمان جائر و اغنياى فاسق، و برانگيختن طبقات پايين آنها يعنى تهيدستان و پابرهنه ها باشد.

پس در اين آيه گويى در جملۀ اول خطابى تهديدآميز به طبقۀ پايين و اكثريت ملت است كه خدا مى تواند حاكمانى جائر و ثروتمندانى بى رحم بر آنها مسلّط كند. و در جملۀ دوم خطاب تهديد به طاغيان و مترفين است كه خدا مى تواند تودۀ ملت را عليه آنها بشوراند و با انقلابى از پايين، آنها را نابود سازد.

أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضَكُم بَأْسَ بَعْضٍ

يعنى: يا آن كه اجتماع شما را مختلط كند و به جان هم اندازد به طورى كه فرقه فرقه و دسته دسته گرديد و داراى عقايد و مسالك مختلف بر ضد يكديگر شويد، و از اين راه به برخى از شما عذاب برخى ديگر را بچشاند، عذاب تفرقۀ مستمر و جنگ و قتل و غارت و غيره.

انظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْأَيَاتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ

يعنى: بنگر كه چگونه ما آيات قرآن را براى آنان به انحاء مختلف و راه هاى گوناگون مى آوريم، يعنى به صورت امر و نهى، و پند و اندرز و تشويق و تهديد و ذكر سرگذشت سابقين از صالحين و مجرمين. و يا آن كه چگونه ما نشانه هاى توحيد و قدرت و عظمت خود را به انواع مختلف در آفاق اين جهان و نفوس خودشان مى آوريم، شايد آنها دانش درست و فهم عميق پيدا كنند، يعنى به حقّانيت دين و بطلان كفر و شرك پى ببرند.

وَكَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَهُوَ الْحَقُّ قُل لَسْتُ عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ «66» لِكُلِّ نَبَاٍ مُسْتَقَرٌّ وَسَوْفَ تَعْلَمُونَ «67» وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَإِمَّا يُنسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلاَ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «68» وَمَا عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسَابِهِم مِن شَيْءٍ وَلكِن ذِكْرَى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ «69»

ص:391

لغت و اعراب:

دورى از منكرات خدا و نبوت

كَذَّبَ به مرجع ضمير مجرور «عذاب موعود» است. خاضَ الماءَ - از باب نَصَرَ -: داخل شد در آن، و غالباً در مورد وارد شدن به سخنان باطل و ناروا استعمال مى شود. يخوضون فى آياتنا به تقدير «خوضاً باطلاً». و إمّا ينسينّك «ما» زائده و تقدير «إن يُنسِك» است. ذكرى:

مصدر و مفعول مطلق فعل مقدّر است به تقدير «تذكّرهم تذكرة» يا «نذكّرهم تذكرة».

تفسير:

وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُل لَّسْتُ عَلَيْكُم بِوَكِيلٍ

يعنى: اى پيامبر، قوم تو آن عذاب را تكذيب كردند. (مراد از قوم پيامبر، مشركان مكّه يا همۀ عرب است نظير: وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن رسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ [ابراهيم، 4] و مراد از عذاب، عذاب افتراق يا آنچه به فرود آمدن آن از بالا يا پايين هشدار داده بود) در حالى كه آن كتاب يا آن وعده حقّ و ثابت است. به آنان بگو: من هرگز وكيل شما نيستم تا شما را از تكذيب مانع شوم يا به تصديق وادارم. يعنى من متكفّل ايمان شما و ضامن پاداش يا كيفر شما در دنيا و كفيل ثواب و عقاب شما در آخرت نيستم، بلكه وظيفۀ من ابلاغ و اتمام حجت است و باقى بر عهدۀ خداست.

لِّكُلِّ نَبَاٍ مُّسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ

يعنى: براى هر چيزى از وعده ها و تهديدهاى اين كتاب قرارگاه و زمانى معين در دنيا و آخرت است كه حتماً در آن تحقق مى يابد، و به زودى خواهيد دانست. و اين وعده زود صورت گرفت، زيرا گروهى از مشركانِ مورد تهديد پس از اندك زمانى در جنگ بدر عذاب خدا را چشيدند.

وَ إِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِى ءَايَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُواْ فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ

پيامبر اسلام و همۀ يارانش در مكّه در اقليّت كامل بودند و همواره طبق اقتضاى عادت و ايجاب انس با ارحام و جامعه در مجامع عمومى شركت داشتند و در ضمن به دعوت خود ادامه مى دادند و طبعاً معارضه و ردّ و تكذيب و استهزا هم مى شنيدند. در اين زمينه

ص:392

دستور آمد: اى پيامبر، و هنگامى كه در مجتمع مشركان كسانى را ديدى كه در آيات كتاب ما يا در نشانه هاى توحيد ما به عنوان ردّ و ابطال و استهزا وارد مى شوند، از آنها اعراض كن و روى برتاب، يعنى مشغول كار ديگر يا سخن ديگر شو، يا موقّتاً از محل بيرون رو، تا آنها در سخنى ديگر وارد شوند.

وَ إِمَّا يُنسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلَا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ

يعنى: و اگر شيطان از يادت ببرد، و به وسيلۀ وسوسه و اغفال، تو را نسبت به حكم حرمتِ نشستن در مجلس توهين به حق و استهزاى به آيات خدا به فراموشى كشاند، پس از يادآورى برخيز و با گروه ستمكاران منشين.

بدان كه خطاب اين آيه از اول تا آخر آن هرچند به حسب ظاهر به پيامبر اسلام است، لكن در واقع خطاب به مسلمين است از باب: ايّاك أعنى و اسمعى ياجارة، و نظاير آن در اين كتاب كريم فراوان است. و اين ادّعا بدين جهت است كه طبق ادلّۀ قطعى، شيطان نمى تواند بر شخص معصوم از پيامبر يا امام مسلّط گردد به گونه اى كه حكم حرمت يا وجوب فعلى را فراموش كند و مرتكب عصيان شود. مضافاً اين كه صدر آيه كه خطاب به پيامبر است در سورۀ نساء كه مدنى است خطاب به مؤمنين است و همان جا اشاره شده كه اين حكم در سابق نازل گرديده، و مراد همين آيه است كه در مكّه نازل شده، و آن آيه اين است: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِى الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ ءَايَاتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِهَا وَ يُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلَا تَقْعُدُواْ مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُواْ فِى حَدِيثٍ غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِّثْلُهُمْ [نساء، 140].

وَ مَا عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسَابِهِم مِّن شَىْءٍ

يعنى: در مجالس و مجتمعات مشركين كه مسلمين نيز هستند، از حساب اعمال آنها مانند كلمات كفرآور و استهزاى به دين و كتاب، چيزى بر عهدۀ اهل تقوا از مسلمان ها نيست، يعنى مسلمان هايى كه خود از آن پرهيز دارند، زيرا در اسلام گناه كسى برعهدۀ كس ديگر نيست و خود آنها هم وظيفۀ اعراض را انجام مى دهند.

وَلَكِن ذِكْرَى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ

يعنى: هرچند گناه آنها بر مسلمين نيست، لكن بر مسلمين لازم است كه آنها را به نحوى تذكّر دهند، شايد از گفتار كفرآور كوتاه آيند. و ممكن است معنا اين باشد كه هرچند بر

ص:393

مسلمين گناهى نيست، لكن ما به آنها تذكّر مى دهيم تا پرهيز نمايند و پس از تذكّر در آن محل ننشينند تا شنيدن كلمات كفرآور در روحشان اثر بد نگذارد.

وَذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَلَهْواً وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَذَكِّرْ بِهِ أَن تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمَا كَسَبَتْ لَيْسَ لَهَا مِن دُونِ اللّهِ وَلِيٌّ وَلاَ شَفِيعٌ وَإِن تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لاَيُؤْخَذْ مِنْهَا أُولئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِمَا كَسَبُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِن حَمِيمٍ وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ «70»

لغت و اعراب:

ذَر: امر به معناى رها كن، و از اين ماده به اين معنا جز امر و مضارع نيامده است. لعب: بازيچه. لهو: باطل و بى نفع. و ذكّر به: يعنى يادآورى كن به قرآن.

بَسَلَهُ - از باب نَصَرَ -: ممنوع و محروم كرد او را، أبسَلَهُ: آن را به رهن و گرو گذاشت.

أن تُبسَل به تقدير «مخافة أن تبسل». تَعدِل: فدا و مثل بدهد. كُلَّ عدل مفعول مطلق نوعى است يعنى «فداءً كاملاً».

تفسير:

وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا

يعنى: اى پيامبر، رها كن كسانى را كه دينشان را به بازيچه و بيهوده گرفته اند و زندگى دنيا آنها را فريفته است. يعنى مانند مشركان كه اتخاذ شرك و بت پرستىِ آنها روى حبّ رياست يا منافع مالى است. و يا آن كه دين حقى كه بايد به جدّ و عزم تلّقى كنند و عمل نمايند در نزد آنها جدّى نيست، بلكه مانند منافقان و برخى مسلمان هاى صورى، بازيچه و به اقتضاى هوا و تابع منافع مادى آنهاست. و معناى «رها كن» اين است كه متعرّض آنها

ص:394

مباش و در مقابل گفتار و رفتار كفرآميز و فسق آور آنها به مقابله و مؤاخذه بر مخيز تا آن گاه كه قدرت و تسلّط يابى و توان جهاد و پياده كردن حقيقى امر به معروف و نهى از منكر را پيدا كنى.

وَ ذَكِّرْ بِهِ أَن تُبْسَلَ نَفْسٌ م بِمَا كَسَبَتْ

يعنى: به وسيلۀ اين قرآن آنها را و همه را تذكّر ده و يادآورى كن، تا مبادا در روز واپسين، نفسى به سزاى آنچه در دنيا كسب كرده از كفر و فسق، ممنوع از رحمت و محروم از فضل خدا گردد.

لَيْسَ لَهَا مِن دُونِ اللَّهِ وَلِىٌّ وَ لَاشَفِيعٌ وَ إِن تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لَّايُؤْخَذْ مِنْهَآ

يعنى: در حالى كه آن نفس را جز خداوند سرپرست و ياور و شفاعت كننده اى نيست، و اگر در آن روز از جانب خود فديه دهد بزرگ ترين و كامل ترين فديه را يا همۀ انواع فديه ها را، از او پذيرفته نمى شود.

أُوْلَئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُواْ بِمَا كَسَبُواْ لَهُمْ شَرَابٌ مِّنْ حَمِيمٍ وَ عَذَابٌ أَلِيمٌ م بِمَا كَانُواْ يَكْفُرُونَ

يعنى: آنهايند كسانى كه در برابر آنچه در دنيا از معاصى به دست آورده اند محروم از رحمت خدا خواهند بود و آنها را به سزاى كفرشان پيوسته آشاميدنى اى از آب جوشان جهنم و عذابى دردناك است.

قُلْ أَنَدْعُوا مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَيَنْفَعُنَا وَلاَ يَضُرُّنَا وَنُرَدُّ عَلَى أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللّهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرَانَ لَهُ أَصْحَابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنَا قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَى وَأُمِرْنَا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ «71» وَأَنْ أَقِيمُوا الصَّلاَةَ وَاتَّقُوهُ وَهُوَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ «72»

ص:395

لغت و اعراب:

دليل يكتا پرستى

استهواه: او را به پيروى خويش واداشت، عقلش را ربود. حارَ - از باب مَنَع -: راه را گم كرد. حيران صفت مشبّهه و حال است از ضمير مفعولى در «استهوته». له أصحاب صفت «حيران» است. و أن أقيموا عطف است بر لنسلم به تقدير «لأن أقيموا» يا «لأن نُقيمَ».

تفسير:

قُلْ أَنَدْعُواْ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَايَنفَعُنَا وَ لَايَضُرُّنَا وَ نُرَدُّ عَلَى أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللَّهُ

اين آيه به نحو استفهام انكارى، احتجاج با مشركين است بر لزوم تبعيت از توحيد و دورى از شرك و كفر.

معناى آيه: اى پيامبر، به مشركين قريش و بت پرستان مكّه بگو: آيا غير خدا و به جاى او چيزى را بخوانيم و جمادى را بپرستيم و نيازهاى خود را از او بخواهيم كه هرگز نه سودى به ما مى رساند و نه ضررى به ما مى زند؟ و آيا پس از آن كه خداوند ما را هدايت فرموده به پشت سر خويش يعنى به سوى شرك و كفر بازگرديم؟

اين سخن را پيامبر از زبان امّت خود مى گويد كه از شرك به اسلام آمده بودند نه از طرف شخص خود كه هيچ گاه سابقۀ كفر و شرك نداشته است.

كَالَّذِى اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينُ فِى الْأَرْضِ حَيْرَانَ لَهُ أَصْحَابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنَا

يعنى: آيا ما به سوى كفر و شرك باز گرديم و همانند كسى باشيم كه شيطان ها و پريان در صفحۀ زمين او را در حالى كه متردّد و حيران است به دنبال خويش انداخته و عقلش را ربوده اند، و او را يارانى است كه پيوسته براى نجاتش او را به سوى هدايت مى خوانند كه به طرف ما بيا، و او از غايت حيرت و غفلت نمى پذيرد؟

حاصل آن كه در اين آيه كسانى را كه از ابتدا در حال شرك و كفرند و يا پس از پذيرش اسلام دوباره به حال اول بازگشته اند، تشبيه به اسير جن و متحيّر در صحرايى مى كند كه خود حيران است و نداها و دعوت هاى دوستانش را كه مى خواهند نجاتش دهند، نمى شنود يا باور نمى كند.

و وجه تشبيه اين است كه مشرك و كافر در جوّ وسيع زندگى، راه حق و نجات را كه

ص:396

دين حق و شريعت وقت خويش است به واسطۀ وسوسه هاى شياطين و يارى نفس امّاره گم كرده و در واقع متحيّر و آواره از راه سعادت است، خواه به باطل هاى خود معتقد باشد يا در شك و ترديد به سر برد، و هرچه ياران انسانىِ او از پيامبر وقت و مسلمين، او را به سوى دين و كتاب آسمانى دعوت مى كنند از فرط گمراهى و عناد و پيروى هوا نمى پذيرد و گويى نمى شنود.

قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَ أُمِرْنَا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ

يعنى: اى پيامبر، در برابر گرايش آنها به كفر و هدايت شياطين جنّى و انسى بگو: به يقين و بى ترديد هدايت خداوند همان هدايت مستقيم و اصيل و صحيح است. و نيز بگو: ما مأموريم كه تسليم پروردگار جهانيان شويم. يعنى خدا به وسيلۀ پيامبران مرسل و عقل و خرد، ما را فرمان داده كه در مقابل ذات اقدس او كه همۀ جهانيان از آنِ او و تحت تربيت اويند سر تسليم فرود آوريم و شريعت اهدايى او را بپذيريم نه هدايت تحيّرآور شياطين را.

وَ أَنْ أَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِى إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ

يعنى: و نيز به ما دستور رسيده كه بايد نماز را برپا داريد و از او - يعنى خداوند - پروا كنيد، و اوست كسى كه به سوى او گردآورى مى شويد.

مراد از «پروا» انجام همۀ واجبات و ترك همۀ محرمات است، و چون نماز اهمّ همۀ تكاليف است جداگانه ذكر شده. و مراد از گردآورى نزد او اجتماع بشر مقدمتاً در عالم برزخ است كه اكثريتشان پيش از نفخۀ اول صور به تدريج و باقى به نفخۀ اول صور يك مرتبه در آن جا حاضر مى شوند، و از آن جا به نفخۀ دوم راهى قيامت مى شوند و به نفخۀ سوم براى حساب و داورى در محكمۀ الهى اجتماع مى كنند.

وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَيَوْمَ يَقُولُ كُن فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَلَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ «73»

ص:397

تفسير:

وَ هُوَ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ

يعنى و اوست كسى كه آسمان ها و اين زمين - يا مطلق زمين - را به حق يعنى روى هدفى صحيح و والا و برتر و عقلايى آفريده. و مراد اعم است از خود آسمان ها و زمين و آنچه در ميان آنهاست.

وَيَوْمَ يَقُولُ كُن فَيَكُونُ

«يوم» منصوب است به «يقول». يعنى و روزى - يعنى هر زمانى - كه به هر چيزى مى گويد: باش، بى درنگ مى باشد. مراد از گفتن كلمۀ «كُن» تعلّق ارادۀ تكوينى او بر ايجاد اشياست و نياز به تلفّظ «كُنْ» نيست، زيرا ايجاد كلمۀ كُن نيز نيازمند تكرار آن مى شود و منجر به تسلسل مى گردد. و شايد ادراج كلمۀ كُن به لحاظ «أبى اللّه أن يُجرى الاُمورَ الّا بأسبابها» است يا براى سهولت در اذهان شنونده. و بالجمله هر آنى ارادۀ حتمى او به وجود چيزى تعلق بگيرد، خواه سماوات و ارض باشد يا غير آنها و خواه حدوث قيامت باشد يا غير آن، بلافاصله موجود مى شود. ولكن ظاهر آيه اين است كه در اين جا متعلّق «كُن» روز قيامت است كه هر زمانى بگويد: «باش» تحقّق خواهد يافت.

قَوْلُهُ الْحَقُّ

يعنى: گفتار او ثابت است.

هر سخنى كه از خدا صادر شده و در لوح محفوظ نگاشته شده، يا در كتاب هاى آسمانى آمده، يا به پيامبران و فرشتگان رسيده كه از آن جمله آمدن قيامت است، همه حقّ و ثابت است و شائبۀ كذب و خطا در آن نيست. و ممكن است مراد از «قوله الحقّ» تعليل جملۀ قبل و مراد از «قول» مفاد «يقول» سابق باشد و مراد از «حق» عين ثبوت اشيا در خارج باشد. يعنى علت اين كه قول «كُن» ملازم «فيكون» است، اين است كه ارادۀ او به هرچه تعلّق بگيرد او قهراً ثابت و موجود شده است. يعنى إرادته عين حصول المراد و ثبوته.

وَلَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنفَخُ فِى الصُّورِ

يعنى: و در آن روزى كه نفخ در صور خواهد شد مُلك از آنِ اوست.

مراد از نفخ صور نفخۀ اول به بعد است تا آخر ابد. يعنى هرچند در دنيا نيز ملكيت

ص:398

جهان و مالكيت مطلقۀ آن از آنِ اوست، لكن در دنيا شياطين جنّ و انس و طواغيت و جائرانِ بشر هريك به نوبه و استعداد و محيط خود مدّعى ملكيت و مالكيت اند، ولى در آن روز، ملكيت مطلقۀ بلامعارض و بدون منازع، مخصوص ذات اقدس اوست و همۀ شياطين در غل و زنجير و همۀ سلاطين جور و طواغيت زمان در ذلّت و خوارى و مشمول أُوْلَئِكَ الْأَغْلالُ فِى أَعْنَاقِهِمْ [رعد، 5] اند. پس اين جمله نظير آيۀ مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ [حمد، 4] و آيۀ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ [غافر، 16] است.

عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ

ابراهيم عليه السلام قهرمان توحيد

يعنى: او داناى غيب و شهود است. آنچه از هر ذى شعورى غايب و پنهان و آنچه در نزد هر ذى شعورى حاضر و عيان است براى او حاضر است و به همه احاطۀ علمى دارد. و او داراى حكمت و آگاهى است.

غرض از اين دو جمله اين است كه اطلاع از اعمال باطنى و ظاهرى طايفۀ بشر و اجنّه در مدت عمر دنيا و تشخيص نيك و بد آنها و تعيين مقدار پاداش و كيفر براى همه نسبت به كسى كه غيب و شهود در نزد او شهود است، بسيار سهل است و تنظيم امر شهمه و اجراى عادلانۀ پاداش و كيفر در نزد حكيم على الاطلاق و آگاهِ از همه چيز بسيار آسان است.

وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَاماً آلِهَةً إِنِّي أَرَاكَ وَقَوْمَكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ «74»

لغت و اعراب:

آزر و تارَح: نام پدر ابراهيم خليل و دو اسم عجمى غيرمنصرف اند. اصنام: جمع صنم، هرچه غير از خدا مورد پرستش قرار گيرد از مجسّمه و تمثال و غيره. الهة مفعول دوم تتّخذ.

تفسير:

وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ لِأَبِيهِ ءَازَرَ أَتَتَّخِذُ أَصْنَاماً ءَالِهَةً

از اين آيه تا ده آيۀ ديگر بيانى اجمالى است از آنچه خداوند به پيامبر عظيم الشأن

ص:399

ابراهيم خليل عطا كرده از منطق رسا در اثبات توحيد، و استدلال متين او در بيان حق، و تنزيه و تبرئۀ خداوند از هر عيب و نقص.

معناى آيه: و به ياد آوريد زمانى را كه ابراهيم به پدرش آزر گفت: آيا تو بت ها را براى خود خدايانى اتخاذ مى كنى؟ يعنى قائل به ربوبيت آنها مى شوى و در مقابل آنها خضوع و سجده مى كنى و از آنها حاجت مى طلبى؟

ظاهر آيه اين است كه آزر پدر حقيقى ابراهيم، و مشرك و بت پرست بوده. لكن در سنت وارده از معصومين اهل بيت عليهم السلام آمده كه بى ترديد پدر و اجداد پيامبر اسلام يعنى اجداد پدرى او در هر مرتبه كه بالا رود تا آدم ابوالبشر موحّد بوده اند و صفت شرك در آنها نبوده «و كان صلى الله عليه و آله نوراً فى الأصلاب الشامخة» و از اين رو مفسّران شيعه كلمۀ «أب» را در اين آيه حمل كرده اند به پدرخوانده، يا پدر زن، يا پدر معنوى يعنى معلّم، يا عموى ابراهيم كه اطلاق اسم پدر بر آنها نزد عرب مرسوم بوده است، زيرا علاوه بر مطلب فوق، كلمۀ «أب» اعم است از پدر و غيره، و كلمۀ خاص پدر كلمۀ «والد» است.

إِنِّى أَرَاكَ وَ قَوْمَكَ فِى ضَلاَلٍ مُّبِينٍ

يعنى: به آزر گفت كه بى ترديد من تو را و قوم تو را در گمراهى آشكارى مى بينم.

وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ «75» فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قَالَ هذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لاَأُحِبُّ الآفِلِينَ «76» فَلَمَّا رَأى الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هذَا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِن لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ «77» فَلَمَّا رَأى الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هذَا رَبِّي هذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ «78»

ص:400

لغت و اعراب:

كذلك اشاره است به تعليم مفهوم از آيۀ قبل. ملكوت مانند ملك مصدر است يا مصدر به معنى مفعول، تسلّط تام يا متعلق تسلط؛ و اضافۀ واو و تاء براى مبالغه است مانند رهبوت و جبروت. وليكون عطف است به محذوف مقدّر، يعنى «ليستدلّ على التوحيد وليكون». جَنَّ الشىءَ و عليه: پوشانيد آن را. أَفلَ الشىءُ - از باب عَلِمَ و نَصَرَ -: غايب شد.

بَزَغَت الشمسُ - از باب نَصَر -: طلوع نمود.

تفسير:

وَ كَذلِكَ نُرِى إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ

يعنى: و همان گونه كه او را در تشخيص راه حق و باطل بينا كرديم و گمراهى پدر و زشتى كار او را نشان داديم، همواره ملكوت آسمان ها و اين زمين را بر او نمايان مى كرديم.

مراد از «ملكوت» مُلك عظيم نامحدود و غيرمحصور آسمان ها و زمين است كه همه را در برابر چشم ظاهرى ابراهيم ظاهر مى ساخت، يا خصوصيات و كمّ و كيف اوضاع آنها را به او تعليم مى داد و در مقابل فكرش مجسم مى نمود. و ممكن است مراد از «ملكوت» خود تسلط و مالكيت به معناى مصدرى باشد، يعنى كيفيت تسلّط و تصرف و قلب و انقلاب هايى را كه در سماوات و أرض همواره انجام مى دهيم به او نشان مى داديم. زيرا فرق است ميان ديدن كارخانۀ عظيمى در حال خوابيدن آن با در حال حركت و توليد بودن آن.

وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ

عطف به مقدَّر است، يعنى: ارائۀ ملكوت براى اين بود كه نيروى استدلال او در برابر خصم قوى تر گردد، و براى اين كه خود او از اهل يقين باشد. يعنى ايمانش به علم و عظمت و قدرت و حكمت او به مرتبۀ كمال يقين برسد.

فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَءَا كَوْكَباً قَالَ هَذَا رَبِّى

يعنى: پس چون شب بر ابراهيم پوشش افكند و او را زير سايه گرفت و تنها ستارگان

ص:401

در جانب آسمان درخشيدند، ستاره اى ديد كه گفته مى شود زهره يا مشترى بوده، و اشاره به آن كرده، گفت: اين پروردگار من است. يعنى مالك و مدير و مدبّر امورات من است نه خالق من و موجِد اشيا و جهان، زيرا كسى از بت پرستان و مشركان ديگر قائل به الوهيت غير خدا نبودند، بلكه خالق و موجد جهان و جهانيان را خدا مى دانستند و شرك آنها در تربيت اشيا و ايجاد نفع و ضرر دربارۀ آنها بود و از اين راه ربّ النوع و رب الأنواع پديد آمده بود.

و ظاهراً اين كلام را در ميان قوم و ملت خود گفته كه اغلبشان خورشيد و ماه و ستاره را مى پرستيدند. و اشاره به ستاره و اظهار ربوبيت او از قبيل طرح موافقت با مدّعاى خصم است كه بعداً با دليل روشن باطل نمايد.

فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَآأُحِبُّ الْأَفِلِينَ

يعنى: پس چون آن ستاره غروب كرد و حركت زمين به سوى مشرق، او را در پشت پردۀ غرب پنهان نمود، گفت: من افول كنندگان را دوست ندارم. يعنى ستاره صلاحيت ربوبيت ندارد، زيرا موجودى كه از مكانى به مكانى منتقل شود و از حالى به حالى متغيّر گردد و پشت پرده افتد و غايب شود، صلاحيت ربوبيت بر كره اى و نفوسى را ندارد.

فَلَمَّا رَءَا الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هَذَا رَبِّى فَلَمَّآ أَفَلَ قَالَ لَئِن لَّمْ يَهْدِنِى رَبِّى لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّآلِّينَ

يعنى: پس چون ماه را در حال طلوع ديد، گفت: اين پروردگار من است. و طبعاً ديدن ماه در حال طلوع در اواسط ماه بوده، پس ماه را در حالى ديده كه بدر تمام يا شبيه تمام بوده و نورش بر ستارگان غالب بوده و از اين رو آن - به ظاهر - را به ربوبيت انتخاب كرد و چنين وانمود كرد كه گويى گمشدۀ خود را يافته و گفت: مربّى من اين است. پس چون غروب كرد، و لابد آخر آن شب يا چند شب ديگر بوده، گفت: به يقين اگر پروردگارم مرا هدايت نكند حتماً جزو دستۀ گمراهان خواهم بود. يعنى ماه هم به خاطر نقص تغيير و نهان شدن در پس پرده از مربوبين است و صلاحيت رب شدن ندارد. و غرض آن كه بالأخره ما ربّى داريم و اينها هم رب نيستند، پس آن ربّ حقيقى بايد ما را به سوى خود هدايت نمايد.

فَلَمَّا رَءَا الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّى هَذَآ أَكْبَرُ

يعنى: پس از نفى ربوبيت ستاره و ماه، چون آفتاب را در حال طلوع نگريست، (يعنى

ص:402

در حالى كه سر از خاور بيرون مى آورد و سينۀ تاريك آفاق را مى شكافت و نصف كرۀ زمين را روز روشن مى كرد، و لابد قومش هم در آن هنگام على الرسم در برابرش خضوع كرده، به سجده مى افتادند) گفت: اين پروردگار من است، اين بزرگ تر از آن دوتاست.

يعنى مطلوب حقيقى را پيدا كردم.

فَلَمَّآ أَفَلَتْ قَالَ يَا قَوْمِ إِنِّى بَرِىءٌ مِّمَّا تُشْرِكُونَ

يعنى: پس چون در آخر روز، آن نيز غروب كرد و چرخش زمين به سوى خاور او را در طرف باختر از نظرها پنهان ساخت، گفت: اى قوم من، به يقين من از آنچه آن را شريك خدا قرار مى دهيد بيزارم. و ظاهر اين است كه اين كلام را كه ضد اعتقاد آنها بود در ميان انبوه جمعيت آنها گفته است، و معلوم مى شود آنها نيز تنها اين سه قسم را يعنى ستاره و ماه و خورشيد را به ربوبيت پذيرفته بودند كه ابراهيم پس از نفى آنها به سراغ خداى حقيقى رفت.

إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِيفاً وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ «79»

لغت و اعراب:

وجّه الشىءَ: آن را به طرفى برگرداند. وجه: صورت انسان و حيوان، جهت و سو. فَطَرَ الشىءَ - از باب عَلِم و نَصَرَ -: شكافت آن را، اختراع نمود و ايجاد كرد آن را. حَنَفَ - از باب ضَرَبَ -: ميل كرد. حنيف: مستقيم. حنيفاً حال است از فاعِل وجَّهت.

تفسير:

إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ

يعنى: به يقين من صورت خود را برگرداندم به سوى كسى كه آسمان ها و اين زمين را آفريده است. مراد از توجيه صورت، متوجه كردن دل و روح و جان است به سوى ذات واجب الوجود، يعنى اعتقاد به او و عبادت او. و اطلاق فطر (شكافتن) بر خلق (آفريدن)

ص:403

تشبيه است به اين كه گويى شكم عدم را شكافته و موجودات را بيرون ريخته است. و توصيف خدا به اين خلقت براى اين است كه آنها آن را قبول داشتند، يعنى آن ذات متعالى كه مى دانيد اين صفت عظيم را دارد.

حَنِيفاً وَ مَآ أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ

يعنى: توجه من به خداى خالق در حالى است كه ميل به حق كرده ام و او را يافته ام و ربوبيت را نيز نسبت به همۀ اجزاى عالم وجود از آنِ او مى دانم، و از شما مشركان نيستم كه براى او شريك قرار دهم و الوهيت و خلقت را از او، و ربوبيت را از غير او بدانم.

وَحَاجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَاجُّونِّي فِي اللّهِ وَقَدْ هَدَانِ وَلاَ أَخَافُ مَاتُشْرِكُونَ بِهِ إِلَّا أَن يَشَاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً أَفَلاَ تَتَذَكَّرُونَ «80»

لغت و اعراب:

أتحاجّونّى، اصلش أتحاجّوننى بوده، دو تشديد و دو مدّ در اين كلمه است. إلّاأن يشاء اللّه استثناى منقطع است به تقدير «لكن أخاف أن يشاء ربّى خوفى».

تفسير:

وَ حَآجَّهُ قَوْمُهُ قَالَ أَتُحَآجُّونِّى فِى اللَّهِ وَ قَدْ هَدَانِ

در آيات پيشين آغاز احتجاج از جانب ابراهيم بود و مفاد اين آيه آغاز احتجاج از ناحيۀ كفّار است.

معناى آيه: و قوم ابراهيم با وى به جدال و ستيزه برخاستند. و طبعاً جدالشان دربارۀ توحيد و شرك بوده كه به خاطر ترس از اين كه از جانب بت ها و ساير شركا مَضارّ و آسيبى به ما برسد بايد به آنها معتقد شد و آنها را عبادت نمود (زيرا انگيزۀ پرستش مشركان نوعاً به خاطر جلب نفع از آن معبودها يا دفع ضرر و آسيب از آنها بوده). ابراهيم گفت: آيا با من

ص:404

دربارۀ خداوند جدال و ستيزه مى كنيد؟ در حالى كه او مرا هدايت كرده است. يعنى وحدت و يگانگى خود را در الوهيت و ربوبيت و مالكيت اشيا، و بطلان و عجز شركا را به نحو علم اليقين به من نشان داده و مرا به سوى خود هدايت نموده، پس مرا چه نيازى به اقامۀ دليل از جانب شماست؟!

وَ لَاأَخَافُ مَا تُشْرِكُونَ بِهِ إِلَّآ أَن يَشَآءَ رَبِّى شَيْئاً

يعنى: و حال آن كه من از هيچ يك از آنچه شريك خدا مى سازيد نمى ترسم جز اين كه پروردگارم چيزى را بخواهد. يعنى لكن از اين مى ترسم كه پروردگارم خوف و ترسى را برايم بخواهد.

وَسِعَ رَبِّى كُلَّ شَىْءٍ عِلْماً أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ

اين جمله به منزلۀ تعليل استثناى فوق است. يعنى: پروردگارم بر همه چيز وسعت دانش و احاطۀ علمى دارد و ممكن است در علم ازلى او اين باشد كه به من آسيبى برسد.

پس آيا اين حقايق را تعقل نمى كنيد و از آن پند نمى گيريد؟!

وَكَيْفَ أَخَافُ مَا أَشْرَكْتُمْ وَلاَ تَخَافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَاناً فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ «81» الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُم مُهْتَدُونَ «82» وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَشَاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ «83»

تفسير:

وَ كَيْفَ أَخَافُ مَآ أَشْرَكْتُمْ وَ لَاتَخَافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَاناً

يعنى: و چگونه من از آنچه شما شريك خدا كرده ايد بترسم؟ - چگونه از آسيب و ضرر

ص:405

بت هاى تراشيده شده به دست شما بهراسم در صورتى كه آنها جز جمادى بى اراده و مخلوقى مقهور و عاجز نيستند - در حالى كه شما نمى هراسيد از اين كه براى خداوند چيزى را شريك قرار داده ايد كه خدا هيچ حجّت و برهانى بر صلاحيت او بر شما نازل نكرده است! يعنى بايد قداست و مقام و تأثيرات وجودى هر موجودى در عالم هستى افاضۀ تكوينى يا تشريعى از جانب او شود.

فَأَىُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ

يعنى: پس كدام يك از دو دسته به ايمنى سزاوارترند اگر مى دانيد؟ يعنى اگر اهل دانشيد داورى كنيد آيا موحّدان كه در طاعت خداى مقتدر قرار گرفته و خود را از جانب جماداتِ عاجز در امان مى دانند در آرامش خاطرند، يا مشركان و بت پرستان كه تكيه بر جمادات نموده و خود را از غضب خداى مقتدر غالب در امان مى پندارند؟

الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ لَمْ يَلْبِسُواْ إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلَئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُم مُّهْتَدُونَ

در اين آيه ابراهيم سبقت جسته است به جواب از پرسشى كه خود كرده، به خاطر اثبات آن كه مطلب روشن است و جوابى جز اين نيست. يعنى: حتماً اين چنين است كسانى كه به خدا ايمان آورده اند و ايمان خود را آميخته به هيچ ستمى نكرده اند آنها هستند كه ايمنى، از آنِ آنهاست، و آنها هدايت يافتگان اند.

مراد از «ظلم» در اين جا شرك است چنان كه لقمان حكيم گفته: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ [لقمان، 13]. يعنى كسانى كه توحيدشان مخلوط به شرك نشده در امان اند و راه راست را يافته اند.

وَ تِلْكَ حُجَّتُنَآ ءَاتَيْنَاهَآ إِبْرَاهِيمَ عَلَى قَوْمِهِ

يعنى: و آن حجت و برهان ما بود كه به ابراهيم در برابر قومش داديم. «تلك» اشاره است به حجّت به نحو عموم، يعنى ادّله و براهينى كه در آيات گذشته براى ابراهيم ذكر شد، نظير استدلال انّى او از طريق معلولات به وجود علت، و از راه تغييرات حاصله در جهان هستى به خالق و مدبّر، و جواب هاى منطقى او در برابر احتجاجات دشمن.

ص:406

نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَّن نَشَآءُ

اين آيه جملۀ مستأنفه و در ذكر الطاف خدا دربارۀ صالحان بشر است و در بيان اين كه ابراهيم نيز از آنها بود. يعنى: آرى كسى را كه ما بخواهيم، به درجاتى بالا مى بريم. و خواستن خداوند گاهى به ارادۀ ازلى و اقتضاى تكوينى نظام ادارۀ بشر و به تَبَع نظام اتمّ صفحۀ وجود است، و گاهى به واسطۀ پذيرش اختيارى بشر است تكاليف توجيه شده به سوى او را، هرچند وجه اول، ملازم وجه دوم نيز هست، نظير انبيا و معصومان عليهم السلام.

و مراد از «رفع درجات» درجات معنوى ايمان و عقايد و سجاياى فاضلۀ انسانى و عمل هاى شايستۀ خارجى است. و ابراهيم را علاوه بر مراحل تكوينى، در مناصب انشائى نيز ترفيع درجه داده بود؛ نخست منصب نبوت و رسالت و سپس منصب امامت بخشيده و از آن جا به كرامت خلّت ارتقا داده بود.

إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ

يعنى: به يقين پروردگار تو داراى حكمت و علم است.

اعطاى مراتب كمال تكوينى يا تشريعى به برخى از آنها بر مبناى حكمت و دقت و متانت و اتقان صنع در مرحلۀ تكوين و تشريع و روى علم كامل محيط به همه چيز است.

وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلّاً هَدَيْنَا وَنُوحاً هَدَيْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ «84» وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ «85» وَإِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطاً وَكُلّاً فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِينَ «86» وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَيْنَاهُمْ وَهَدَيْنَاهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ «87»

ص:407

لغت و اعراب:

ذَرَّ الملحَ مضاعف اللام - از باب نصر: پاشيد آن را. ذرية به تثليث ذال و تشديد راء و ياء: نسل و فرزندان. نوحاً: مفعول مقدم هدينا و واو و سيزده نام پس از آن عطف اند به نوح.

تفسير:

وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلّاً هَدَيْنَا وَ نُوحاً هَدَيْنَا مِن قَبْلُ

مراد از هدايت مطلق در هر جا هدايت در اصول عقايد و امّهات فروع است كه مجموع را مى توان به عنوان دين و اسلام و صراط مستقيم ناميد. ولكن در آيات زير كه در هفت مورد به كار رفته، مراد هدايت خاصّه است يعنى توأم با مقام نبوّت و تفضيل بر جهانيان عصر و اجتبا و برگزيدن و صلاح، و اين قسم از هدايت مخصوص انبياى الهى خاصّه اولواالعزم آنهاست.

معناى آيه: و ما به ابراهيم، اسحاق و يعقوب را بخشيديم. اسحاق فرزند بلاواسطۀ او از سارا، و يعقوب فرزند اسحاق كه نام ديگرش اسرائيل و جدّ اعلاى همۀ پيامبران بنى اسرائيل است. و هر يك از دو نفر يعنى اسحاق و يعقوب را، يا هريك از سه نفر يعنى ابراهيم و آن دو فرزندش را هدايت نموديم، يعنى به راه مستقيم توأم با اعطاى منصب نبوت و كتاب آسمانى و شريعت و تعليم علوم و معارف درخور مقام آنها و نياز جامعۀ آنها.

و نوح را نيز از پيش به همين منوال هدايت نموديم يعنى منصب نبوت و نخستين كتاب آسمانىِ شامل دين و شريعت مستقل و باقى تا زمان ابراهيم عطا نموديم.

وَ مِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسَى وَ هَارُونَ

يعنى: و نيز از فرزندان او يعنى نوح يا ابراهيم، داود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسى و هارون را هدايت كرديم، يعنى به وسيلۀ اعطاى مقام نبوت و رسالت.

وَكَذلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنِينَ

«ذلك» اشاره به اجر و پاداش پيامبران مذكور است. يعنى: و همان گونه كه آنها را پاداش هاى معنوى در دنيا پيش از آخرت داديم، همۀ نيكان و نيكوكاران را پاداش

ص:408

مى دهيم هرچند مراتبشان مختلف و پاداش ها متفاوت است.

وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيَى وَ عِيسَى وَ إِلْيَاسَ كُلٌّ مِّنَ الصَّالِحِينَ

اينها عطف اند به داود، يعنى: و نيز هدايت نموديم زكريا را كه از اولاد سليمان بود و پس از كشته شدن فرزندش كشته شد. و يحيى فرزند زكريا و عيسى و الياس را كه گفته مى شود پسر برادر موسى و هارون بوده، كه هريك از آنان از نيكان درجه بالا و صالحان مافوق بودند.

و ذكر عيسى بن مريم در اين آيه از ذرّيّه و اولاد ابراهيم يا نوح دليل اين است كه فرزند از ناحيۀ دختر نيز ذرّيّه و اولاد است و خدشه كردن در اين كه حسن و حسين عليهما السلام از فرزندان پيامبر اسلام اند، باطل و ناشى از تعصّب جاهلى است.

وَإِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطاً

يعنى: و هدايت كرديم از اولاد نوح، اسماعيل فرزند ابراهيم را كه جدّ اعلاى پيامبر اسلام است و بدين جهت از اسحاق فرزند ابراهيم جدّ بنى اسرائيل، جدا ذكر شده.

و اليسع را كه گفته شده الفْلامش زايد و او فرزند اخطوب است و در قرآن يادى از او جز در اين جا نشده است. و يونس و لوط را، و ذكر لوط در اين آيه قرينه است بر اين كه مرجع ضمير مجرور «مِن ذرّيّته» نوح است نه ابراهيم، زيرا لوط از اولاد ابراهيم نبود بلكه خواهرزادۀ او بود.

وَكُلّاً فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِينَ

يعنى: و هريك از نامبردگان را بر همۀ جهانيان عصر خود برترى داديم.

وَ مِنْ ءَابَآئِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوَانِهِمْ

اين كلمات عطف اند به كلمۀ «كلاًّ» در آيۀ پيشين كه مفعول «فضّلنا» است و «ِمن» تبعيضيه است. يعنى: و نيز ما تفضيل و برترى بخشيديم برخى از پدران و اولاد و برادران پيامبران فوق را، يعنى آنهايى را كه مرتبۀ والاى نبوت و احسان و صلاحيت را داشتند.

وَ اجْتَبَيْنَاهُمْ وَ هَدَيْنَاهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ

هر دو فعل عطف اند به «فضّلنا» در آيۀ قبل. يعنى: و نيز آنها را از ميان مردم برگزيديم و انتخاب نموديم و به سوى راهى راست هدايت كرديم. يعنى انتخاب كرديم به نبوت و

ص:409

رسالت، و هدايت نموديم به كتاب آسمانى و شريعت.

ذلِكَ هُدَى اللّهِ يَهْدِي بِهِ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَلَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُم مَاكانُوا يَعْمَلُونَ «88» أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ فَإِن يَكْفُرْ بِهَا هؤُلاَءِ فَقَدْ وَكَّلْنَا بِهَا قَوْماً لَيْسُوا بِهَا بِكَافِرِينَ «89» أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ قُل لاَأَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرَى لِلْعَالَمِينَ «90»

لغت و اعراب:

اقتده امر است، ياء آخرش حذف شده و هاء وقف آمده. عليه أجراً، ضمير مجرور راجع است به ابلاغ رسالت يا قرآن كه از سياق كلام معلوم مى شود، و ضمير هو راجع است به قرآن.

تفسير:

ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِى بِهِ مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ

«ذلك» اشاره است به هدايت خاصى كه براى پيامبران گذشته ذكر شد يعنى هدايت به صراط مستقيم در قالب نبوت و رسالت. يعنى آن هدايت خاصّ خداوند است كه هركس از بندگانش را بخواهد طبق ارادۀ ازلى و اقتضاى حكمت بدان گونه هدايت مى كند.

وَ لَوْ أَشْرَكُواْ لَحَبِطَ عَنْهُم مَّا كَانُواْ يَعْمَلُونَ

يعنى: و اگر همان كسانى كه مشمول هدايت خاص شده اند و بدان مقام ها نايل گشته اند، شرك مى ورزيدند حتماً همۀ آنچه انجام داده بودند از عقايد حقّه و اعمال نيك از آنها حبط و باطل مى شد. و اين آيه دربارۀ پيامبران گذشته نظير خطاب عامّ در آيۀ 65 سورۀ

ص:410

زمر است: وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ.

أُوْلَئِكَ الَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ

يعنى: آن پيامبران كسانى هستند كه به آنها كتاب داديم، يعنى به مجموعشان چهار كتاب شريعت آسمانى داديم هرچند نزول ابتدايى هريك به يكى از آنها بود كه اولواالعزم ناميده مى شدند (نوح، ابراهيم، موسى و عيسى) و باقى در شريعت و كتاب تابع آنها بودند.

و نيز به آنها حكم داديم. اصل حكم القاى نسبت و اظهار نظر است دربارۀ هر موضوعى. و مراد در اين جا بيان احكام شريعت خود و داورى در ميان امّت خودشان است. و نيز به آنها مقام نبوت داديم. و نبوت در اصطلاح شرع منصب اعتبارى خاصى است كه كسى جز خداوند قدرت اعطاى آن را ندارد، و از شرايط شخص متّصف به آن اين است كه پيش از اتصاف و پس از آن، گناهى خواه صغيره يا كبيره از او سر نزده باشد. و از آثار و شئون آن، تكفّل امور زير است:

1 - ابلاغ شريعتى مستقل خواه خود آورده باشد يا از پيامبرى پيش از خود ارث برده باشد.

2 - ولايت بر ملت خويش يعنى ولايت بر نفوس امّت و اموال عامۀ آنها.

3 - منصب قضاوت.

4 - لزوم و وجوب جهاد ابتدايى بر وى در صورت اقتضا.

5 - پياده كردن همۀ مراتب امر به معروف و نهى از منكر در ميان جامعۀ خويش، و غير اينها.

فَإِن يَكْفُرْ بِهَا هَؤُلَآءِ فَقَدْ وَ كَّلْنَا بِهَا قَوْماً لَّيْسُواْ بِهَا بِكَافِرِينَ

يعنى: پس اگر اينان - مشركان مكّه و قريش - به آنچه ذكر شد از كتاب و حكم و نبوت كفر ورزيدند، يعنى به كلّى مسألۀ نزول كتاب آسمانى و دين و بعثت پيامبران را منكر شدند و تنها بت ها را وسيلۀ ارتباط ميان خود و خدا دانستند، ضررى به خدا نمى زنند، زيرا حقيقت اين است كه ما قومى را بدانها يعنى به پذيرش اين امور موكّل كرديم كه هرگز بدانها كفر نمى ورزند.

ص:411

مراد از اين قوم، همۀ مؤمنان و صالحان اند كه دعوت پيامبران الهى و كتاب و حكم را از جانب او پذيرا شوند و عمل نمايند. و مراد از اين قوم، پيامبران گذشته و صالحان آن امّت ها نيستند هرچند كلمۀ «وكّلنا» ماضى است، بلكه مسلمانان خالصى هستند كه در اعصار پس از پيامبر اسلام كتاب و دين او را مى پذيرند و به مرحلۀ اجرا درمى آورند و خدا اينها را از قديم زمان ها در لوح محفوظ نوشته و در آن جا انشاءً موظف نموده است. و در تفاسير فريقين در ذيل اين آيه آمده كه پيامبر اسلام اشاره به سلمان فارسى كرد و فرمود:

آنها اصحاب اين مرد از فُرس اند.

أُوْلَئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ

اشاره به پيامبران مذكور با كلمۀ «أُولئِكَ» كه دلالت بر دور دارد مبيّن اين معناست كه مقام آنها در مراحل كمالات معنوى و انسانى بلند و بالا و دور از دسترس عادى است.

معناى آيه: آن پيامبران والا مقام كسانى هستند كه خدا آنها را هدايت كرده است. يعنى به وسيلۀ وحى و الهام و توفيق تكوينى، آنها را به سوى منصب نبوت و رسالت و دريافت كتاب و وحى و دين راهنمايى نموده است.

فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ

يعنى: پس اى پيامبر و اى مخاطب، از هدايت آنها پيروى كن. يعنى در اصل اعتقاد به اصول عقايد دين و عمل بر وفق شريعت، از آنان پيروى كن و تو نيز همانند آنها به اصول دين خود معتقد و به فروع شريعت خويش عامل باش.

قُل لَّآأَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً

يعنى: اى پيامبر، به ملت خود بگو: من از شما در مقابل ابلاغ رسالت خويش يا رساندن اين قرآن مزدى نمى طلبم. و اين كلام يكى از موارد پيروى از هدايت گذشتگان است، زيرا اغلب آن پيامبران اين مطلب را با عبارت هاى متقارب اظهار داشته اند.

إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرَى لِلْعَالَمِينَ

يعنى: اين قرآن جز تذكّرى براى جهانيان نيست.

اين كتاب با همۀ محتوايش متعلّق به مجموع بشر است از زمان نزول آن تا انقراض نسلشان، پس نه از آنِ شخص است و نه قابل برابرى با مزد و بها.

ص:412

وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَاأَنْزَلَ اللّهُ عَلَى بَشَرٍ مِن شَيْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِي جَاءَ بِهِ مُوسَى نُوراً وَهُدىً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ كَثِيراً وَعُلِّمْتُم مَا لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَلاَ آبَاؤُكُمْ قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ «91»

لغت و اعراب:

قَدَرَ الشىءَ - از باب ضَرَبَ -: در آن غور كرد تا حقيقتش را به دست آورد. و قَدَرَ الشىءَ:

آن را با كمّ و كيف و به نحو كامل شناخت، تعظيم و توصيف نمود آن را. نوراً، هدى، تجعلونه هر سه حال اند از كتاب. قراطيس جمع قرطاس: كاغذ و هر چيزى كه بر آن نوشته شود.

تبدون و تخفون هر دو صفت قراطيس است. خاضَ الماءَ - از باب نَصَرَ -: داخل شد در آن.

تفسير:

مناظره با يهوديان و مشركان

وَ مَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُواْ مَآ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَىْءٍ

آيه در ردّ گفتار برخى از يهود است كه عناداً از آنها صادر شده و عمدتاً ردّ گفتار مشركان كفّار است كه به كلّى وحى و نبوت را انكار مى كردند و مى گفتند: تنها رابطۀ ميان خالق و مخلوق بت ها هستند.

يعنى: آنان خدا را آن گونه كه بايد بشناسند و توصيف كنند و تعظيم نمايند، نشناختند و توصيف و تعظيم نكردند آن گاه كه گفتند: خدا هيچ چيزى بر بشر نازل نكرده است. يعنى چيزى به عنوان منصب نبوت به كسى عطا نكرده و به نام كتاب و شريعت بر كسى نازل ننموده. و اين سخن بدترين و قبيح ترين نسبتى است كه به خدا داده مى شود، زيرا چگونه مى شود خداوند بشرها را در كمال استعداد و قابليت استفاده از معارف آسمانى، و توان كامل تعالى در مراحل انسانى، و قدرت و تسليم در برابر پروردگار خويش بيافريند،

ص:413

سپس همه را به حال خود رها كند و با آنها رابطه اى برقرار ننمايد و كسى را به سوى آنها نفرستد و برنامه اى براى تعليم و تربيت آنان تنظيم ننمايد و ابلاغ نكند، در حالى كه فيّاض مطلق، و جواد بلاقيد، و عارى از عجز و جهل و بخل، و منزّه از همۀ نقص هاست، الَّذِى أَعْطَى كُلَّ شَىْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى [طه، 50] و وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِى فَضْلٍ فَضْلَهُ [هود، 3].

قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِى جَآءَ بِهِ مُوسَى نُوراً وَ هُدىً لِّلنَّاسِ

اين كلام جواب كلى از گويندگان آن سخن باطل است، لكن مثال كتاب موسى براى اين است كه اين سخن از يهودِ داراى كتاب آسمانى نيز صادر شده است. يعنى: اى پيامبر، به آنان بگو: كتابى را كه موسى از جانب آسمان آورده، چه كسى فرو فرستاده است؟ كتابى كه سراپا نور است، يعنى روشن كنندۀ مجهولات احكام از اصول و فروع دين و همۀ مطالب مورد نياز جامعۀ انسانى وقت است، و كتابى كه سراپا هدايت و راهنمايى است و گمراهان بشر را در هر موضوع مذهبى و دينى به سوى حق هدايت مى كند.

تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِيسَ تُبْدُونَهَا وَ تُخْفُونَ كَثِيراً

يعنى: و كتابى كه آن را به صورت پاره هاى كاغذ درمى آوريد، يعنى مطالب مختلف آن را در كاغذهاى متفرق مى نويسيد، و هريك را كه مطابق ميل و هوستان باشد ظاهر مى كنيد و به عنوان تورات نازل شده از جانب اللّه بر مردم مى خوانيد، و بسيارى را هم پنهان مى داريد. يعنى مثلاً حقايقى از دين و احكامى را كه دربارۀ انقضاى مدت شريعت موسوى و ظهور پيامبر و شريعت بعدى و خاصه اوصاف پيامبر اسلام و دين و كتاب اوست پنهان مى داريد.

وَ عُلِّمْتُم مَّا لَمْ تَعْلَمُواْ أَنتُمْ وَ لَاءَابَآؤُكُمْ

خطاب به يهود است. يعنى و مطالبى از بيانات پيامبر اسلام و كتاب او به شما تعليم شد كه نه شما آنها را مى دانستيد و نه پدرانتان. مراد مطالبى است در قرآن از احكام دين و قصص پيامبران و معارف ديگر كه در تورات نبوده و آنها از اسلام فرا گرفته اند.

قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِى خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ

يعنى: اى پيامبر، نخست در برابر آنها و به جاى آنها خود بگو: «اللّه»، يعنى كتابى را كه موسى آورده خدا نازل كرده است؛ سپس آنها را به حال خودشان رها كن تا در كفر و

ص:414

ضلالت و فسق خود فرو روند و بازى كنند. و اين گونه جواب دربارۀ كسانى است كه از هدايتشان يأس حاصل شود و انكار و عناد آنها حقايق را در نظرشان بى اثر سازد.

وَهذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَهُمْ عَلَى صَلاَتِهِمْ يُحَافِظُونَ «92»

لغت و اعراب:

و لتنذر عطف است به محذوف به تقدير «لمصالح كثيرة و لتنذر». قريه: مجتمع انسانى، محل اجتماع مردم از شهر و روستا، اُمّ القرى: اهل مكّه يا خود مكّه.

تفسير:

وَ هَذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ

يعنى: طبق قاعدۀ كلى كه گذشت كه خداوند براى بشر كتاب و دين مى فرستد، اين قرآن هم كتابى است كه ما از آسمان به سوى تو نازل كرديم، كتابى است مبارك، يعنى پرخير و بركت كه بركت هاى گوناگون آن (از نظر اصلاح عقايد بشرى و تكميل فضايل اخلاقى و كمالات انسانى، و اعطاى برنامه هاى حيات بخش زندگى و علوم و فنون معنوى، و راهنمايى كسانى كه آن را بپذيرند و به كار بندند) فوق شمارش و احصا و برتر از آن است كه فكر بشرى بدان احاطه كند، و همۀ آنچه ظاهر شده شعاعى اندك از انوار و شعبه اى از بركات و بهره اى از ثمرات آن است كه تا حال به گوشه اى از انبوه مجامع بشرى رسيده است و بركات اصلى و حقيقى و گسترده و فراگير پهنۀ گيتى آن روزى ظاهر و هويدا مى شود كه متصدّى اصلى پياده كردن آن در سراسر جهان، خود بيايد و آن را در جهان بگسترد، اصولش را در مغزها، اخلاقش را در روان ها و فروعش را در متن جامعه جا دهد و پياده كند، چنان كه فرموده: هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ

ص:415

الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ [توبه، 33].

مُصَدِّقُ الَّذِى بَيْنَ يَدَيْهِ

يعنى: و اين كتاب، كتابى است تصديق كنندۀ همۀ آنچه پيش از اوست. يعنى آنچه پيش از او در طول تاريخ بشريت تا امروز از جانب خداوند دربارۀ مجامع انسانى انجام گرفته است از قبيل ارسال خيل عظيم پيامبران و انزال دين و شرايع مختلف آسمانى و وحى و انزال كتاب هاى متعدد احكام و علوم و اندرز و مواعظ، اين قرآن همه را تصديق و تأييد مى كند كه تمام آنها در عصر و زمان خود و براى ملّت و محيط خود و در محدودۀ مكان خود ثابت و مسلّم و از جانب خدا بوده است.

وَ لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا

يعنى: و اين كتابِ داراى اين اوصاف را نازل كرديم براى مصالحى غير محصور و نامحدود و براى اين كه مادر مجتمعات و اجتماعاتى را كه در اطراف آن است بيم دهى.

اطلاق امّ مجتمعات بر اهل مكّۀ آن روز به لحاظ اهميت آنها بود كه پيامبر اسلام از آنها و در ميان آنها مبعوث شده بود و خطابات اوّلى كتاب آسمانى متوجه آنها بود و ايمان و تسليم آنها سبب ايمان همۀ اطراف و اغلب جهانيان مى شد.

و ممكن است مراد از امّالقرى، شهر مكّه باشد به تقدير «لِتُنذِرَ أهلَ أُمِّ الْقُرى». و اطلاق امّالقرى به آن شهر به لحاظ وجود كعبۀ معظّمه و مسجدالحرام در آن است كه گويى مادر معنوى همۀ شهرها و روستاهاى كرۀ زمين است، و از اين روست كه همۀ اهل زمين در اوقات خاص و حالات حساس بايد آن جا را مراعات نمايند، در حال نمازها و اوقات احتضار و حالت نهادن آنان در قبر متوجه آن جا شوند و حيوانات خود را وقت تذكيه و سر بريدن رو به سوى آن جا كنند و از توجه نامناسب و توهين آور به سوى آن بپرهيزند.

وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْأَخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ

يعنى: و كسانى كه به عالم آخرت ايمان مى آورند به اين كتاب مى گروند. يعنى از اهل هر شريعتى، آنان كه طبق دين خود به آخرت ايمان مى آورند، آسان تر و زودتر به اين قرآن ايمان مى آورند، زيرا بيم آخرت، آنها را به جستجوى امن از آن روز وامى دارد، و اين يگانه كتابى است كه صالحان و نيكان را وعدۀ ايمنى در آخرت مى دهد، وعده هاى گوناگونى كه

ص:416

هر قلب سختى را به سوى خود جلب مى كند.

وَ هُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ

مدعيان دروغين وسرانجامشان

اين جمله صفت دوم كسانى است كه به عالم آخرت ايمان مى آورند.

يعنى: و آنها بر نمازشان محافظت مى كنند. مراد از محافظت بر نماز در اين جا اعمّ از انجام آن در اول وقت است، يعنى رعايت همۀ آنچه به نماز كمال و جمال مى بخشد از نيكو به جا آوردن اجزاى آن، رعايت شرايط، حفظ اوقات فضيلت، ضمّ نوافل بر آنها، رعايت صف اول جماعت، انتخاب محلّ شريف مانند مساجد و حرم هاى مطهّر و خاصّه انجام آن در حالت خضوع و خشوع و توجه دل به سوى حق و آوردن تعقيبات پس از آن. و اين توصيف در موارد ديگرى از اين كتاب نيز آمده است.

وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً أَوْ قَالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَمَن قَالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مَاأَنْزَلَ اللّهُ وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلاَئِكَةُ بَاسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهونِ بِمَا كُنتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَكُنتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ «93»

لغت و اعراب:

من أظلم استفهام انكارى است براى اظهار اعجاب و تشديد قبح گفتار. غَمَره الماءُ - از باب نَصَرَ -: فرا گرفت او را آب. غمرة الشىء: شدت آن و مورد تراكم و ازدحام آن.

و لو ترى «لو» به معناى تمنّى است، و ممكن است شرطيه باشد و جوابش پس از آيه مقدر است، يعنى «لرأيت أمراً عظيماً أو عجيباً». أخرجوا أنفسكم به تقدير «من أبدانكم أو من أيدينا».

ص:417

تفسير:

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً

يعنى: و چه كسى است ظالم تر از آن كس كه به خدا دروغ بندد؟

چه كسى است كه از اين سه نفر ظالم تر به خدا باشد: يكى آن كه به خداوند افترا بندد مانند بت پرستان قريش و مكّه كه بت ها را شريك خدا مى ديدند و در برابر وحدت ربوبى، اتهام شركت در ربوبيت مى زدند؛

أَوْ قَالَ أُوحِىَ إِلَىَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَىْءٌ

يعنى: و يا آن كه بگويد: «به سوى من وحى شده» در صورتى كه چيزى به او وحى نشده است. و اين شخص دوم از ظالم ترهاست. و مراد، مدّعى دروغين نبوت است كه بگويد: من پيامبرم و به من وحى مى شود.

وَ مَن قَالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مَآ أَنْزَلَ اللَّهُ

يعنى: و كسى كه بگويد: من نيز همانند آنچه خدا نازل كرده نازل خواهم نمود. و اين شخص سوم است. گفته اند: مراد از اين قسم كسانى اند كه در برابر پيامبر از روى عناد مى گفتند: لَوْ نَشَآءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هَذَآ [انفال، 31] يعنى اگر ما هم بخواهيم نظير اين قرآن را مى گوييم. و شايد مقارن اين گفتار وعده مى دادند كه نظير آن را نازل خواهيم نمود. و سبب آن كه اين طايفه ظالم ترند معارضۀ آنها با مسألۀ توحيد است كه نخستين اصل اصيل ايمان است، و ظلم آنها بر خداى بزرگ است، پس ظلمشان بزرگ تر است.

وَ لَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِى غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلَآئِكَةُ بَاسِطُواْ أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُواْ أَنفُسَكُمْ

يعنى: و اى پيامبر، اى كاش مى ديدى هنگامى را كه آن ستمكاران در شدايد و سختى هاى مرگ اند و فرشته ها دستان خود را به سوى آنها دراز كرده اند كه جان هاى خود را از بدن خود درآوريد!

دستور «أخرجوا» به انسان براى تشديد عذاب است وگرنه بيرون كردن جان از تن امرى است منحصر به ارادۀ خداوند و غير او را اين قدرت نيست چنان كه به ادخال آن در بدن احدى جز خداوند قادر نيست.

ص:418

الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنتُمْ عَنْ ءَايَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ

يعنى: امروز است كه با عذاب خواركننده مجازات خواهيد شد، به سزاى آن كه دربارۀ خدا ناحق مى گفتيد (شريك مى ساختيد، ادّعاى نبوت مى كرديد، آيه نازل مى نموديد) و به كيفر آن كه پيوسته از آيات او تكبر مى ورزيديد. يعنى از پذيرش آيات كتاب تدوين او كه در قرآن نوشته شده، و از تسليم در برابر كتاب تكوينى او كه در آفاق و انفس نگارش يافته، امتناع داشتيد.

وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَكْتُم مَا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ وَمَا نَرَى مَعَكُمْ شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاءُ لَقَد تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَضَلَّ عَنكُم مَاكُنتُمْ تَزْعُمُونَ «94»

لغت و اعراب:

فرادى جمع فرد. خوّله الشىءَ: بخشيد به او آن چيز را. تَقَطَّعَ أمرُهم: جدا گشت كارشان، و تقدير كلام «تقطَّع الوصل بينكم». ما كنتم تزعمون، مراد از «ما» ى موصول اعتقاد به قداست و شفاعت آنها يا اذعان به عدم بعث و جزاست.

تفسير:

وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ

خطابى است به عنوان تحقير و تهديد و استهزا از جانب خدا به كفّار و مشركان در عالم آخرت يا به مجرد مرگ و دخول در برزخ.

معناى آيه: و حقيقت اين است كه امروز تنها نزد ما آمديد به همان حال كه شما را

ص:419

نخستين بار در دنيا آفريديم. يعنى همان گونه كه در ابتداى ورودتان از رحم مادر به دنيا تنها بوديد و چيزى از مال و اولاد و خدم و حشم و لشكر همراهتان نبود، در برزخ يا قيامت بر ما وارد شديد.

وَ تَرَكْتُم مَّا خَوَّلْنَاكُمْ وَ رَآءَ ظُهُورِكُمْ

يعنى: و آنچه در دنيا به شما عطا كرده بوديم همه را پشت سرتان گذاشتيد، يعنى همۀ نعمت هايى را كه داشتيد از مال و جاه و اولاد و خدم و حشم و سپاه و وسايل زندگى و ابزارهاى جنگى و غيره.

وَ مَا نَرَى مَعَكُمْ شُفَعَآءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَؤُاْ

يعنى: و شفيعانِ دنيايتان را همراه شما نمى بينيم، آنهايى را كه در دنيا پنداشتيد در شما شركت دارند، يعنى در ربوبيت و تربيت شما و بخشيدن روزى به شما و برآوردن حاجت ها و نيازهاى شما و استحقاق عبادت از شما با خدا شريك اند.

لَقَد تَّقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنكُم مَّاكُنتُمْ تَزْعُمُونَ

يعنى: حقّاً كه ميان شما جدايى افتاد و پندارهايتان از شما گم شد. يعنى پيوند و روابط ميان شما و بتان و ستارگان و غير آنها بريده شد (مانند اعتقاد به قداست، علاقه و محبت، كرنش و عبادت، قربانى و طلب حاجت) و آنچه گمان مى كرديد از قداست و شفاعت آنها و عدم بعث و معاد براى شما از ذهنتان گم گشت.

إِنَّ اللّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ذلِكُمُ اللّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ «95» فَالِقُ الْإِصْبَاحِ وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَاناً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ «96»

لغت و اعراب:

فَلَقَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: شكافت آن را. حَبّ: بذر و حبوباتى كه گياهان از آنها

ص:420

مى رويند. نوى: هستۀ ميوه جات كه درختان از آن رشد مى كنند. ذلكم اللّه خبر و مبتداست.

أنّى استفهام است به معناى «الى أين، و كيف؟». أفكَ زيدٌ - از باب ضَرَبَ و عَلِمَ -: دروغ گفت. و أَفَكَه عن رأيه - از باب ضَرَبَ -: او را از رأيش منصرف كرد. أصبح زيد: داخل روز شد، و أصبح عالماً: عالم گرديد. اصباح و صبح اسم زمان خاص اند يعنى اول طلوع آفتاب كه ابروى خورشيد كرانۀ خاورى را سرخ سازد. سكن: هر چيزى كه وسيلۀ آرامش دل و اطمينان قلب است از زن و فرزند و دوست. حسبان مصدر است به معناى حساب يا جمع حساب، به تقدير «جعلهما محسوبين، أى جاريين على حساب خاص».

تفسير:

آثارخلقت و ربوبيت خداوند

إِنَّ اللَّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوَى

يعنى: حقيقت اين است كه خدا شكافندۀ دانه و هسته است. يعنى حبّۀ هر گياهى را كه در زير خاك قرار مى گيرد در مقدمۀ نموّش مى شكافد و با تغذيه از مواد گوناگون زمينى گياهانى را با رنگ ها و هيئت ها و خواص و آثار مختلف كه از حدّ و حصر بيرون و از حيطۀ استعداد فهم بشرى خارج است رشد مى دهد و از خاك بيرون مى كند و صحنۀ زمين را سرسبز مى گرداند، وَ أَنْبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ [حج، 5].

و به همين منوال هسته ها را در زير زمين مى شكافد و رشد مى دهد و انواع گوناگون نهال و درخت را به باغ ها و درختان انبوه تبديل مى كند، فَأَنبَتْنَا بِهِ حَدَآئِقَ ذَاتَ بَهْجَةٍ [نمل، 60].

يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ

يعنى: و نيز خداوند زنده را از مرده بيرون مى آورد. مراد از زنده اعم است از واجد حيات در درجۀ پايين تا درجۀ بالا، نظير بيرون آوردن گياهان از بذرها، و حيوانات از نطفه ها، و ارواح از كالبدها (يعنى توليد نمودن جان انسانى از بدن او در چهارماهگى در رحم مادر) و فرزند با ايمان از صلب مرد كافر و رحم زن كافر.

وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَىِّ

يعنى: و هم اوست بيرون آورندۀ مرده از زنده، نظير بيرون آوردن حبوبات و ميوه جات از گياهان و درختان، و جسد مرده از انسان زنده، و اولاد كافر از صلب مؤمن.

ص:421

ذلِكُمُ اللَّهُ فَأَ نَّى تُؤْفَكُونَ

اين است - اى مردم - خداوند. خطاب كلمۀ «كُم» متعلّق به همه است، يعنى اى جهانيان، خداى واجب الوجود اين گونه و با اين اوصاف است، يعنى وصف فالقيّت و اخراج زنده از مرده و بالعكس. پس به كجا و چگونه از او و راه مستقيم او بازگردانده مى شويد؟!

فَالِقُ الْإِصْبَاحِ

يعنى: او شكافندۀ صبح است. او شكافندۀ تاريكى آخر شب از سوى كرانۀ خاورى در آغاز روز به وسيلۀ نور عمودى، سپس به واسطۀ نور افقى گسترده همانند نخ سفيد است، كه اول را «صبح كاذب» و دوم را «صبح صادق» گويند.

وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ حُسْبَاناً

يعنى: و اوست كه شب را مايۀ آرامش و وسيلۀ اطمينان دل ها، و خورشيد و ماه را روى حساب هاى خاصّى قرار داد، كه خورشيد پيوسته به حركت مستقيمى به سوى نقطۀ معيّنى در جريان باشد، و از چرخش استدارۀ اقمار بسيارى به دور آن از نزديك و دور، گروه متحركى به نام «منظومۀ شمسى» پديد آيد، و از چرخش وضعى هر قمرى به دور خود كه از آن جمله زمين است، به وسيلۀ تكرّر مواجهه و اشراق آن، ماه و سال شمسى تحقق پذيرد. و از حركت استدارۀ ماه به دور قمر زمينى او ماه و سال قمرى حاصل گردد.

ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ

ذلك اشاره است به شكافتن صبح، و سكونت شب و جريان حساب شدۀ قمرين.

يعنى: همۀ اينها تقدير و اندازه گيرى و تنظيم امر آن مقتدر داناست.

وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهَا فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ «97» وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَاالآيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ «98»

ص:422

لغت و اعراب:

مستقر و مستودع هر دو مصدر و اسم زمان و مكان اند و هر دو مبتدا و خبرشان محذوف است به تقدير «فمنكم مستقرٌّ و منكم مستودَع».

تفسير:

وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُواْ بِهَا فِى ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ

يعنى: و او كسى است كه ستارگان را براى شما آفريد تا به وسيلۀ آنها در تاريكى هاى شب در خشكى و دريا هدايت يابيد. يعنى همۀ ستارگان ثابت و سيّار را بدان طرز مختلف در بزرگى و كوچكى و دورى و نزديكى و طلوع و غروب، و با آن نظم حيرت زا و اعجاب انگيز در جوّ نامتناهى آفريد، تا مصالح عامّۀ منظور از خلقت جهان و انسان حاصل گردد، و بالتَّبَع شما هم هنگام مسافرت در صحرا و دريا در شب هاى تار - اگر تخصصى در كيهان شناسى داشته باشيد - از نظم و حركت هاى آنها هدفتان را تشخيص دهيد و هدايت شويد.

قَدْ فَصَّلْنَا الْأَيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ

يعنى: حقيقت اين است كه ما نشانه ها را براى گروهى كه مى دانند تفصيل داديم.

ما نشانه هاى توحيد و عظمت و حكمت خود را به شرح و بيان لفظى در آيات اين كتاب آسمانى تفصيل داديم، زيرا آيات قرآن سراپا روشنگر آثار توحيد و نشانه هاى جلال و جمال او و شارح دلايل آفاقى و انفسى است. و يا آن كه آيات توحيد را در عالم تكوين تفصيل داديم، زيرا محيطى نامحدود و جوّى لايتناهى آفريديم و در ميان آن، كهكشان هاى غيرمحصور پديد آورديم و در ميان كهكشان ها منظومه هاى شمسى بى پايان كه هر يك داراى اقمار فراوان است ايجاد كرديم، و همۀ اين تفاصيل براى مصالحى است كه از جملۀ آنها استفادۀ گروهى است كه استعداد دانش دارند.

وَ هُوَ الَّذِى أَنْشَأَكُمْ مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ

يعنى: و او كسى است كه شما را از يك نفس آفريد. ممكن است مخاطب در اين آيه

ص:423

مجموع بشرهاى خلق شده و خلق نشده باشد، غير از آدم ابوالبشر و حوّا، و مراد از «نفس واحده» آدم باشد. يعنى همۀ شما را از آن يك نفر آفريد به وسيلۀ ازدواج او با حوّا. و ممكن است مخاطب، يكايك انسان هاى غيرآدم و حوا باشد و مراد از «نفس واحده» پدر هريك از آنها باشد. يعنى هريك از شما را از يك پدر به واسطۀ ازدواج با مادر او آفريده است.

فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ

يعنى: از شما برخى مستقر و ثابت، و برخى امانت و وديعه است. ممكن است مراد از اين دو جمله اين باشد: از روزى كه خلقت شما را در روى اين زمين شروع كرديم پيوسته شما دو دسته ايد، دسته اى زنده و ثابت و مستقر در روى زمين، و دسته اى وديعه در صلب پدر يا رحم مادر و در انتظار ورود به اين دنيا. و يا آن كه پيوسته عدّه اى از شما زنده و مستقر در زمين، و عدّه اى از دنيا رفته و وديعه در عالم برزخ اند.

قَدْ فَصَّلْنَا الْأَيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ

يعنى: حقّاً كه ما نشانه ها را براى گروهى كه درك نافذ و عميق دارند، تفصيل داديم. يعنى پديد آوردن اين همه انسان ها در گذشته و حال و آينده از يك نفر مرد و همسرش، و ضبط حساب زنده ها و مرده ها و تولد شده ها و نشده ها، از آيات و علايم علم و قدرت و نشانه هاى عظمت و حكمت ماست كه براى انسان هاى متعمّق شرح داده ايم.

وَهُوَ الَّذِي أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَيْءٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبّاً مُتَرَاكِباً وَمِنَ النَّخْلِ مِن طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ وَجَنَّاتٍ مِن أَعْنَابٍ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمَانَ مُشْتَبِهاً وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ انْظُرُوا إِلَى ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَيَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «99»

ص:424

لغت و اعراب:

سماء: آسمان و هر چيزى كه بالاى سر قرار گيرد و سايه افكند. نبات: هر روييدنى كه از خاك سر بيرون آورد از قبيل گياه و درخت (يعنى نجم و شجر). خضر: سبزيجات و علف سبز. تراكَبَ الأمرُ. متراكم شد و روى هم ريخت كار. نخل: درخت خرما، مفرد و جمع در آن يكسان است. من النخل خبر و من طلعها بدل از آن و قنوان مبتدا. طلع: شكوفۀ اوّلى خرما كه همانند جفت نعل روى هم منطبق مى شوند و در داخل آنها خوشه هاى آغازين خرما قرار دارد. قنوان: جمع قنو - به فتح و كسر - خوشۀ خرما كه آويزان گردد و توصيف آن به دانية اشاره به حذف وصف ديگر است يعنى و غيردانية، مانند تقيكم الحرّ كه اشاره به حذف و البرد است. جنّات عطف است به نبات به تقدير «و أخرجنا به جنّات». مشتبه و متشابه: شبيه هم و هر دو حال اند از هريك از سه درخت به تقدير «مشتبهاً أنفسها يا أوراقها يا ثمارها». يَنَعَ الثمرُ - از باب مَنَعَ - و أينع: رسيد و قابل چيدن و خوردن شد. ينع مصدر يا ميوۀ در حال كمال.

تفسير:

وَ هُوَ الَّذِى أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَىْءٍ

يعنى: و او كسى است كه از آسمان آبى نازل كرد، يعنى از ابر بالاى سرتان آبى به صورت باران و برف و تگرگ بر شما فرو ريخت. پس به وسيلۀ آن نبات هر شىء را بيرون آورديم. مراد از شىء هر حَبّ و دانه اى است كه قابليت رويش داشته باشد. يعنى آن را شكافتيم و جوانه ها و نهالش را رشد داديم تا سر از خاك بيرون كرد.

در كلمۀ «فأخرجنا به» التفات از غيبت به تكلّم است، يعنى در جملۀ پيش خداوند كار خود را به عنوان شخص غايب ذكر كرده و در اين جا به عنوان شخص متكلّم، و اين، تنوع در كلام و نوعى از بلاغت است.

فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِراً نُّخْرِجُ مِنْهُ حَبّاً مُّتَرَاكِباً

يعنى: پس از آن كه جوانه ها سر از خاك بيرون آوردند، آنها را تبديل به سبزيجات و

ص:425

گياهان سرسبز كرديم، و چون بوته هاى گياهان متنوع تكامل يافت به تدريج از آنها حبوبات روى هم چيده تشكيل مى دهيم مانند سنبل گندم و جو و برنج و ماش و آفتاب گردان و غيره.

وَمِنَ النَّخْلِ مِن طَلْعِهَا قِنْوَانٌ دَانِيَةٌ

تا اين جا شرحى از حال حبوبات گياه بود كه «نجم» گفته مى شود، و پس از اين بيانى است از حال ميوه جات كه «شجر» گفته مى شود. يعنى: و از درخت خرما از ميان طلع آن قنوانى نزديك پديد مى آيد. يعنى خوشه هاى آغازين خرما كه نزديك هم چيده شده پيدا مى شود، و يا آن كه خوشه هايى ستبر و مملوّ از خرما و آويزان شده پديد مى آيد كه به چيننده نزديك است به گونه اى كه بتواند بچيند. اين در بعضى از اوقات است و گاهى هم خوشه ها به خاطر طول قامت نخل دور است. و اين كلام هم از قبيل التفات از تكلّم به غيبت است.

وَ جَنَّاتٍ مِّنْ أَعْنَابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشَابِهٍ

يعنى: و به وسيلۀ آبى كه از سماء نازل كرد، براى شما باغ هايى در روى زمين پديد آورد از تاك هاى انگور و درخت زيتون و انار شبيه يكديگر و غير شبيه. يعنى هريك از اين سه درخت از نظر شاخ و برگ، شبيه و غير شبيه دارد، يا از نظر ميوه و حاصل همانند و غيرهمانند دارد، زيرا به خاطر تنوع اصناف و اختلاف فصول و مناطق و آب ها و نسيم و تابش خورشيد، برخى در خواص و آثار، شبيه هم و برخى غير شبيه است.

انْظُرُواْ إِلَى ثَمَرِهِ إِذَآ أَثْمَرَ وَيَنْعِهِ

يعنى: به ميوۀ هريك از آنها بنگريد آن گاه كه آغاز ظهور و رشد آن است و آن گاه كه رسيده و كامل است. يعنى ببينيد از چه حالتى به چه حالت ديگرى از حيث شكل و رنگ و طراوت و بو و طعم منتقل مى شود. و البته اين تذكر دربارۀ همۀ ميوه جات ديگر و حبوبات جارى است.

إِنَّ فِى ذلِكُمْ لَأَيَاتٍ لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ

«ذلك» اشاره است به آنچه گذشت از نزول باران و نموّ بذرها و نهال ها و سرسبز شدن صفحۀ خاك و رسيدن حاصل ها به حد كمال، و كاف «ذلكم» خطاب به انسان هاست. يعنى

ص:426

حقّاً كه در اين آفرينش - اى مردم - نشانه هايى است بر توحيد و قدرت و علم و حكمت خداوند، براى گروهى كه به اصل توحيد گرايش دارند.

شوَجَعَلُوا لِلّهِ شُرَكَاءَ الْجِنَّ وَخَلَقَهُمْ وَخَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَبَنَاتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يَصِفُونَ «100» بَدِيعُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُن لَهُ صَاحِبَةٌ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ «101»

لغت و اعراب:

للّه شركاء مفعول اول و دوم جعلوا، جنّ بدل از شركاء، خلقهم حال است از مفعول دوم.

خَرَقَ الكذب - از باب ضَرَبَ و نَصَر -: ساخت و جعل كرد آن را. بَدَعَ الشىءَ - از باب مَنَع -:

آن را به نحو ابتكار و بدون تأسّى از كسى يا چيزى ايجاد نمود. جِنّ: هر موجود ناپيدا و طايفه اى از ذوى العقول ناپيدا در مقابل انسان و فرشته، كه منقسم به دو قسم اجنّه و شياطين اند.

تفسير:

وَ جَعَلُواْ لِلَّهِ شُرَكَآءَ الْجِنَّ

يعنى: براى خدا شريكان جنّى قرار دادند در حالى كه او آنها را آفريده است. ممكن است مراد از واوِ «جعلوا» مشركان و كفّار قريش باشند و مراد از «شركاء» فرشتگان، و اطلاق اسم جنّ بر فرشته به لحاظ ناپيدا بودن آنهاست. يعنى مشركان، فرشتگان را شريك خدا كردند و آنها را پرستيدند.

و ممكن است مراد از «شركاء» شياطين و اجنّه باشند كه هر دو مستور از نظرند، يعنى آنها شيطان ها و پريان را شركاى خدا كردند. پس آيه اشاره به گفتار وثنيّين است كه قائل به يزدان و اهرمن بودند، و يا به گفتار برخى از مشركان كه اجنّه را در ربوبيت شريك خدا مى دانستند.

ص:427

وَخَلَقَهُمْ

يعنى: و اين در حالى است كه همۀ آنها را خدا آفريده است و چگونه ممكن است مخلوقِ عاجز، شريك خالق مقتدر باشد؟!

وَ خَرَقُواْ لَهُ بَنِينَ وَ بَنَاتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَمَّا يَصِفُونَ

يعنى: و نيز آنها پسران و دخترانى را بدون هيچ علم و دانشى بلكه از روى افترا و دروغ شريك خدا ساختند، و خدا منزه است در كمال تنزّه و قداست، و برترى دارد از توصيف آنها، يعنى از آن كه توصيف مى كنند كه مثلاً بت ها شريك او هستند، او فرزند اتّخاذ كرده، فرشتگان دختران او هستند، ارتباط نَسَبى با اجنّه دارد، يكى از سه خداست، در عيسى حلول كرده و به شكل او متجسّد شده است.

بَدِيعُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ

يعنى: او آفرينندۀ ابتكارى آسمان ها و اين زمين است. هر دو را در مدت شش روز با همۀ عظمت و بزرگى و اتقان صنع در مجموع و ذرات اجزاى آنها و كيفيت و كمّيت اعجاب انگيز و محيّرالعقول، از نو و به نحو ابتكار و بدون پيروى از كار شخصى و تبعيت از همانند و مثالى پديد آورده است.

أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُن لَّهُ صَاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شَىْءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ

يعنى: چگونه و از كجا براى او فرزندى باشد در حالى كه او را همسرى نبوده است. يعنى واجب الوجود همسر واجب الوجود لازم دارد تا فرزندى واجب الوجود بياورد، و تعدد واجب الوجود محال است. و نيز او همۀ موجودات را از كتم عدم آفريده، پس چگونه مخلوقى ممكن مى تواند فرزند خالقى واجب باشد؟! و او دانا به همه چيز و به استحالۀ اين امور است.

ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَكِيلٌ «102» لَاتُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ «103»

ص:428

لغت و اعراب:

ذلكم مبتدا و كلمات چهارگانۀ اللّه، ربّكم، لا اله الّا هو، خالق كلّ شىء هر چهار تا خبرند.

وَكَل اليه الأمرَ - از باب ضَرَب -: واگذار كرد كار را به او. وكيل: فعيل به معناى فاعل، مورد تفويض امور. أبصار: جمع بصر، چشم، نيروى بينايى. لَطُفَ الشىءُ - از باب شَرُف -: دقيق شد به گونه اى كه حواس، او را درك نكرد. لَطُفَ بفلان: رفق و مهربانى كرد به او. خبير: خابر يا مخبر. خَبرَ الشىءَ - از باب شَرُف و مَنَع -: به حقيقت و كُنه آن عالم شد.

تفسير:

ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ خَالِقُ كُلِّ شَىْءٍ

«ذلك» اشاره به ذات واجد صفت هاى فوق از آيۀ 95 تا اين آيه است كه قريب شانزده صفت است، و اشارۀ به دور، اشعار به علوّ مقام اوست، و خطاب آيه به مسلمين و كفّار است. يعنى: آن ذات واجد كمالات فوق، خداوند واجب الوجود مستحقّ پرستش است، و ربّ شماست، يعنى از زمانى كه از مواد اوليۀ زمين حركت جوهرى خود را شروع كرديد و پس از طى مراحلى نطفه شديد، سپس جنين گشته، به اين جهان قدم نهاديد تا زمان بلوغتان شما را تربيت تكوينى كرده و پس از آن تحت تربيت تشريعى نيز قرار داده است.

و معبودى جز او نيست، يعنى و هرچه جز او پرستش شود خود مخلوقى عاجز، و پرستندۀ آن نادانى غافل، و پرستش آن عملى زشت و ننگين است. و او آفرينندۀ همه چيز است، يعنى علاوه بر آنها كه ذكر شد آفرينندۀ ساير اشياست حتى تصورات و تصديقات قلبى شما و حتى تمام آنچه در آينده از جواهر و اعراض پديد خواهد آمد.

فَاعْبُدُوهُ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ وَكِيلٌ

يعنى: نتيجۀ توصيف مذكور اين است كه بايد تنها او را پرستش كنيد، و او بر همه چيز وكيل است، يعنى متكفّل تدبير امور همۀ ذرات عالم وجود و نظم دهندۀ نظام وجودى اجزاى اين جهان و حافظ و نگهدار آن است.

لَّا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ

ص:429

يعنى: چشمان هيچ بيننده اى او را درنمى يابد، يعنى چشم و قوۀ بينايى را هرگز توان آن نيست كه او را دريابد، زيرا محدودۀ قدرت چشم حيوان، ديدن شكل ها و اجسام كثيف و غليظ و رنگ هاى آنهاست و خدا منزّه از تجسّم و تشكّل و تلوّن است. ولى او بصرها را درمى يابد، يعنى هم چشم هاى هر بيننده را و هم نيروى بينايى آنها را مى بيند، زيرا براى او جوهر و عرض فرقى ندارد.

وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ

خداوند دينى نيست

يعنى: و او ذاتاً لطيف است، يعنى تجسّم ندارد و قابل درك حواسّ هيچ صاحب حواسّى نيست، و يا آن كه او بر بندگانش در كمال رفق و عطوفت و مهربانى است. و او خبير است، يعنى به حقيقت و كُنه همۀ اشيا علم دارد، و يا آن كه از همه چيز در روز رستاخيز خبر خواهد داد.

قَدْ جَاءَكُم بَصَائِرُ مِن رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِيَ فَعَلَيْهِا وَمَا أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ «104» وَكَذلِكَ نُصَرِّفُ الآيَاتِ وَلِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَلِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ «105»

لغت و اعراب:

بصائر: جمع بصيرة، نيروى بينايى دل، مقابل بصر كه نيروى بينايى چشم است و جمعش «أبصار» است. تصريف: تغيير شىء از حالى به حالى. دَرَسَ زيد - از باب نَصَرَ -: درس خواند، آموخت. وليقولوا عطف است به محذوف به تقدير «ليهتدوا و ليقولوا» عطف لام غايت به لام علت.

تفسير:

قَدْ جَآءَكُم بَصَآئِرُ مِن رَّبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِىَ فَعَلَيْهَا

يعنى: حقيقت اين است كه براى شما بينايى هايى از جانب پروردگارتان آمده است.

ص:430

مراد قرآن و سخنان پيامبر است كه شامل دلايل روشن و برهان ها و اندرزهاست كه وسيلۀ بينايى دل هاست. پس كسى كه با پذيرش و تأمّل و به كار بستن آنها بينا گردد به سود خويش است. و هركس نابينا شود، يعنى از قبول و عمل به آنها دورى جويد و چشم دلش كور گردد به زيان خويش است.

وَ مَآ أَنَاْ عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ

يعنى: و من هرگز بر شما نگهبان نيستم.

همان گونه كه من نگهبان تكوينى ابدان و اجساد شما از حوادث و مرگ نيستم بلكه آن وظيفۀ خاصّ فرشتگان الهى است، من نگهبان عقايد و اعمالتان هم نيستم كه همه را بنگارم و پاداش و كيفر بدهم، زيرا اينها هم به عهدۀ فرشتگان ديگر خداوند است، بلكه وظيفۀ من ابلاغ شريعت و احكام و اقامۀ برهان و اتمام حجّت است. و البته مرتبه اى از امر به معروف و نهى از منكر در ضمن اين وظايف است و مابقى از شئون ولايت و امامت است.

وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْأَيَاتِ

يعنى: و اين گونه ما آيات را به تبادل و تنوّع مى آوريم. «كذلك» از قبيل تشبيه كلى بر مصداق است و در بسيارى از موارد اين كتاب انجام يافته، يعنى ما آيات كتاب خود را غالباً نظير همين آيات به نحو تبادل و گوناگون و سوق كلام با الفاظ و محتواى مختلف از امر و نهى و وعد و وعيد و اندرز و مثال و قصّه و تشويق و تهديد و غيره مى آوريم.

وَ لِيَقُولُواْ دَرَسْتَ

عطف است به مقدَّر، يعنى: تصريف و تنويع آيات براى اين است كه مردم هدايت شوند و براى اين كه عدّه اى هم بگويند: اى پيامبر، تو اين سخنان را درس خوانده و ياد گرفته اى، يعنى مثلاً از علماى تورات و انجيل و يا از روميان و يا از قصه گويان ايرانى فرا گرفته اى. و اين تعليل غايت حقيقى نيست بلكه از نتايج قهرى و مقصود تَبَعى است. و از اين رو اين لام را لام عاقبت يا لام صيرورت مى نامند.

وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ

يعنى: تصريف براى اين است كه اين كتاب را براى گروهى كه مى دانند بيان كنيم. مراد

ص:431

از اين قوم كسانى از اهل دانش و تميز حق از باطل و علماى امّت اند كه پس از آن زمان تا انقراض جهان خواهند آمد.

عالم عالم اختياراست

اتَّبِعْ مَاأُوْحِيَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ لاَإِلهَ إِلَّا هُوَ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ «106» وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَكُوا وَمَا جَعَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً وَمَا أَنْتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ «107»

تفسير:

اتَّبِعْ مَآ أُوحِىَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ

عدّه اى از آيات زير دربارۀ توحيد و وظايف رسول در ابلاغ، و مسلمين در پذيرش و عمل به آن و كيفيت برخورد با منكران آن است. يعنى: اى پيامبر، از آنچه به سويت از جانب پروردگارت - كه جز او معبودى نيست و اگر باشد باطل و تباه و ملعبه و ضلالت است - وحى مى شود پيروى كن؛ همه را تلقّى به قبول كن، اصولش را در دل خود جاى ده و فروعش را در عمل پياده نما، و از مشركان اعراض كن. يعنى تا آن گاه كه نيروى نبرد پيدا كنى و حكومتى مستقل تشكيل دهى و توان جهاد يابى، از ستيزه و نبرد و عكس العمل تند روى برتاب.

وَ لَوْ شَآءَ اللَّهُ مَآ أَشْرَكُواْ

اين آيه در مقام تسليت قلب شريف پيامبر است از اصرار كفّار بر شرك و عدم اعتنا به ابلاغ رسالت و دعوت حق، و تقدير كلام اين است: «ولو شاء اللّه بإرادة حتميةٍ عدم إشراكهم ما أشركوا». يعنى: و اگر خداوند ارادۀ حتمى مى كرد كه آنها شرك نورزند، هرگز آنها مشرك نمى شدند.

مراد اين است كه سنّت جاريۀ خداوند دربارۀ متعلّقان تكليف، اجبار نيست بلكه بر اين است كه آنها را در انتخاب عقايد و انجام عمل، مختار و آزاد سازد و تنها به تكليف انشائى و امر و نهى تشريعى اكتفا نمايد و مدتى هم مهلت دهد.

ص:432

وَ مَا جَعَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً

به مقدسات ديگران بد نگوييد

يعنى: و ما تو را بر آنها نگهبان نكرديم كه دين آسمانى را به اجبار در دل آنان جاى دهى، زيرا اين عمل در اختيار غير خدا نيست؛ و يا احكام شريعت را به شمشير در ميان آنها پياده كنى كه آن نيز از وظايف ولايت و امامت بر جامعه است كه عندالاقتضا قيام كند؛ و يا آنها را در مقابل كفر و طغيانشان در دنيا و آخرت كيفر دهى كه آن هم از شئون ربوبيت خداوند است.

وَ مَآ أَنْتَ عَلَيْهِم بِوَكِيلٍ

يعنى: و هرگز تو متكفّل امور دنياى آنها هم نيستى.

وَلاَتَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «108»

لغت و اعراب:

سَبَّهُ - از باب نَصَر -: دشنام رنج آور گفت او را. عَدا عليه - از باب نَصَر -: ظلم كرد بر وى، عَدا قدرَه: از حدّ خود تجاوز كرد. الّذين يدعون مراد از «الذين» بت ها و فاعل «يدعون» كفّار است به تقدير «يدعونهم».

تفسير:

وَ لَاتَسُبُّواْ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ

آيه خطاب به مسلمين و در مقام بيان حكم ادبى و اخلاقى است كه هر انسانى بايد محترمات ديگران را رعايت كند و هتك ننمايد تا محرّمات خودش مصون بماند.

معناى آيه: اى مؤمنان، هرگز كسانى را كه مشركان، آنها را به جز خدا و به جاى او مى خوانند - يعنى به عنوان ربوبيت و براى شفاعت و درخواست حاجت، آنها را

ص:433

مى خوانند و به آنها متوسل مى شوند - دشنام ندهيد. مراد از آنها بت ها و ستارگان و امثال آنهاست و استعمال كلمۀ ذوى العقول دربارۀ آنها طبق اعتقاد مشركان است.

فَيَسُبُّواْ اللَّهَ عَدْوًا م بِغَيْرِ عِلْمٍ

يعنى: چنين نكنيد كه آنها نيز خداوند را روى دشمنى و جهل و نادانى دشنام دهند.

كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ

يعنى: اين گونه براى هر امّتى عملشان را آراستيم و در نظر اين مشركان نيز عقايد خرافى و عبادت جمادات و سنّت هاى پليدشان را زينت داديم. مراد اين است كه در نتيجۀ انكار حق و عناد با رسولان و غور در معاصى، غرايزى در روح آنها ايجاد كرديم كه خرافات اعتقادى و عمل هاى پليد را آراسته بينند و بدان راضى و خوشحال شوند.

ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَّرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ

يعنى: سپس بازگشت آنها به سوى پروردگارشان است، پس همۀ آنها را به آنچه انجام مى دادند آگاه خواهد نمود. بدين معنا كه در آن روز حقايق امور و اسرار نهفتۀ هر موضوعى را به گونه اى بر همگان روشن مى سازد كه حقّانيت دعوت انبيا و كتاب هاى آنان و بطلان كفر و شرك و هر مسلك باطل و قبايح اعمال، براى آنها آشكار و علم اليقين مى گردد.

وَأَقْسَمُوا بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِن جَاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِهَا قُلْ إِنَّمَا الآيَاتُ عِندَ اللّهِ وَمَايُشْعِرُكُمْ أَنَّهَا إِذَا جَاءَتْ لاَيُؤْمِنُونَ «109» وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَنَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ «110»

لغت و اعراب:

جَهَدَ فى الأمر - از باب مَنَع -: كوشش كرد. جهدَ حال است از فاعل أقسموا به تقدير «جاهدين فى أيمانهم». نَذَرُهُم: ترك مى كنيم، و از اين ماده به اين معنا جز امر و فعل

ص:434

مضارع استعمال نشده است. عَمهَ زيدٌ - از باب عَلِمَ و مَنَع -: متحيّر و حيران گرديد.

تفسير:

مشركان، راه ايمان را به روى خود بسته اند

وَ أَقْسَمُواْ بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ لَئِن جَآءَتْهُمْ ءَايَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِهَا

يعنى: و آن كفّار، به خدا سوگند خوردند در حالى كه در سوگند خود مجدّ و كوشا بودند كه اگر آيه و نشانه اى براى آنها از جانب خدا بيايد بى ترديد ايمان خواهند آورد، يعنى به پيامبر اسلام و دين و كتاب او. و مرادشان از آيه پس از ديدن معجزات پيامبر و قرآن او، معجزات خاصى است كه به پيامبران گذشته داده مى شد مانند ناقۀ صالح، عصا و يد بيضاى موسى و مائدۀ آسمانى عيسى.

قُلْ إِنَّمَا الْأَيَاتُ عِندَ اللَّهِ

يعنى: بگو اى پيامبر: جز اين نيست كه همۀ آيات و معجزات و خوارق عادات كه انبياى الهى در مقام دعوت خود مى آوردند در نزد خداوند است، يعنى در تحت اراده و اختيار اوست، و اوست كه پيامبرانش را طبق مشيّت و اقتضاى مصلحت بدانها مجهز مى كند، زيرا معجزه، اقامۀ دليل بر مدّعاست و انتخاب دليل از وظايف مدّعى است.

وَ مَايُشْعِرُكُمْ أَنَّهَآ إِذَا جَآءَتْ لَايُؤْمِنُونَ

يعنى: و چه چيزى به شما مى فهماند كه اگر همان معجزات براى آنها بيايد ايمان نخواهند آورد؟ يعنى شما راهى به اين علم نداريد، كنايه از اين كه ايمان نمى آورند.

وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصَارَهُمْ كَمَا لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ

يعنى: و ما دل هاى آنان و ديده هايشان را واژگون مى كنيم همان گونه كه نخستين بار بدان ايمان نياوردند. مراد اين است كه اگر همان آيات را كه درخواست كرده اند بر آنها نازل كنيم، باز هم به خاطر كفر و عناد و غور در فسق، دل هاى آنها را از پذيرفتن و ديدگانشان را از نگرش تنبّه آور منصرف مى كنيم و بازمى گردانيم چنان كه در اولين بار نزول معجزات، به خاطر همان جهت ايمان نياوردند.

وَنَذَرُهُمْ فِى طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ

يعنى: ما آنها را رها مى كنيم كه در طغيان خود حيران و سرگردان باشند.

ص:435

وَلَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةَ وَكَلَّمَهُمُ الْمَوْتَى وَحَشَرْنَا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْءٍ قُبُلاً مَا كَانُوالِيُؤْمِنُوا إِلَّا أَن يَشَاءَ اللّهُ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ «111»

لغت و اعراب:

قُبُل: جمع «قابل» يعنى مقابل و مواجه، يا جمع «قبيل» و قبيل جمع قبيله، يا مصدر است به معناى مواجهه. قُبُلاً حال است از كلّ شىء.

تفسير:

وَ لَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَآ إِلَيْهِمُ الْمَلَآئِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتَى

آيه در بيان شدت كفر و عناد مشركان مكّه است. يعنى: و اگر ما فرشتگان آسمان را به سوى آنها فرومى فرستاديم، يعنى به گونه اى كه تجسّم خفيفى پيدا مى كردند تا قابل رؤيت مى شدند و در لطافت ذاتيشان باقى مى ماندند تا معلوم باشد كه فرشته اند؛ و نيز اگر مردگان با آنها به سخن درمى آمدند، يعنى طبق خواستۀ آنها عدّه اى از مردگان را زنده مى كرديم تا با آنها سخن گويند و شهادت به نبوت و صدق دينِ او دهند؛

وَ حَشَرْنَا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَىْءٍ قُبُلاً مَّا كَانُواْ لِيُؤْمِنُواْ

يعنى: و نيز اگر براى آنها هر چيز را رو به رو و دسته دسته گرد مى آورديم، يعنى - هر چيزى كه آنها پيشنهاد مى كردند از اجنّه و حيوانات و انسان هاى زمان دور و مكان دور - باز هم آنها در هيچ حالى ايمان نمى آوردند.

إِلَّآ أَن يَشَآءَ اللَّهُ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ

استثنا از عموم حالات انكار آنهاست. يعنى: مگر در حالى كه خدا بخواهد، يعنى ارادۀ حتمى خداوند بر ايمان آنان تعلّق بگيرد و خدا هيچ گاه چنين اراده اى نمى كند. ولكن بيشتر آنها جهل مى ورزند، يعنى اين مرض عجيب روحى خود را نمى دانند.

ص:436

وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ «112» وَلِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَلِيَرْضَوْهُ وَلِيَقْتَرِفُوا مَا هُم مُقْتَرِفُونَ «113»

شياطين جن وانس و دشمنى با پيامبران

لغت و اعراب:

ذلك اشاره به دشمنان پيامبر است. عدوّ: دشمن، مفرد و جمع در آن يكسان است.

شياطين بدل است از عدوّ. وَحى إليه - از باب ضَرَب - و أوحى: تكلّم سرّى كرد با او، اشاره نمود، سخن سريع گفت. زَخرَف الشىءَ رباعى است يعنى آراست و مزيّن نمود آن را.

زُخرُف: اباطيل كلام، آراسته به حسب ظاهر. غروراً مفعولٌ له يوحى. صَغى اليه - از باب نَصَر و مَنَع -: ميل كرد به آن، ولتصغى عطف است به محذوف، به تقدير «جعلنا لهم عدواً أصحاب الوحى، و لم نشأ المنع عنهم، و أمرناك بتركهم لعلل مستورة، و لتصغى».

تفسير:

وَكَذلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِىٍّ عَدُوّاً شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ

يعنى: و همان گونه كه براى تو در اوقات تبليغت دشمنانى قرار داديم، براى هر پيامبرى در عصر خود دشمنانى كه شيطان هاى انسى و جنّى بودند قرار داديم. مراد از شيطان هاى انسى كفّار و مشركان و طاغوت هاى زمان اند كه پيوسته دعوت پيامبران الهى را نپذيرفته و در مقابل آنها به مخالفت و نبرد برخاسته اند، و مراد از اين كه خدا آنها را معيّن كرده اين است كه خدا در وجود آنها غريزۀ حبّ مال و جاه و شهوات نهاده و در انجام تكاليف مختار كرده و در كيفر كفر و طغيان تعجيل ننموده و مدتى هم طبق صلاح نظام خلقت مهلت داده تا

ص:437

در نتيجه گويى خدا آنها را دستور عصيان داده و موظّف به مخالفت انبيا نموده است.

يُوحِى بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً

يعنى: دشمنان پيامبران پيوسته برخى بر برخى گفتارى باطل و به ظاهر آراسته را براى فريب و انحراف، وحى و به طور سرّى القا مى كردند. مراد از وحىِ برخى به برخى وسوسه هاى شياطين جنّى بر انسى است، يا القائات سران طغيانگر برخى به برخى، يا اضلال و اغواهاى سران جور و علماى سوء نسبت به پيروان خود، كه همه گفتارهاى خوش ظاهر و انحرافىِ ضلالت آور است.

وَ لَوْ شَآءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ

يعنى: و اى پيامبر، اگر پروردگار تو مى خواست اين كار را نمى كردند. يعنى اگر خدا ارادۀ حتمى مى كرد كه آنها به چنين مخالفت ها و طغيان هايى دست نزنند هرگز انجام نمى دادند و هيچ پيامبرى را دشمنى نبود، ولكن سنّت جاريۀ ربّ تو اين است كه انسان ها را در مرحلۀ تكليف تا مدت محدودى طبق مصالح عامّۀ نظام خلقت آزاد بگذارد.

فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ

يعنى: پس فعلاً آنها را با افتراهايى كه انجام مى دهند واگذار. يعنى عكس العمل خشن نشان مده و در فكر جهاد و نبرد مباش تا آن گاه كه مأمور به قيام شوى.

وَ لِتَصْغَى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِالْأَخِرَةِ وَلِيَرْضَوْهُ وَلِيَقْتَرِفُواْ مَا هُم مُّقْتَرِفُونَ

عطف است به مقدّر، يعنى: اين كه ما طبق مفاد آيۀ سابق براى پيامبران دشمنانى قرار داديم كه پيوسته تبادل وحى كنند، و ارادۀ حتمى به ايمان آنها نكرديم و دستور ترك تعرّض به آنها داديم، براى مصالحى پنهان و اسرارى است كه در عالم وجود است و براى اين است كه دل هاى كسانى كه به روز آخرت ايمان نمى آورند به سوى گفتارهاى مزيّن ميل كند و براى اين كه به آنها خشنود گردند و براى اين كه آنچه را از كفر و فسق، مستعدّ انجام آن هستند به جا آورند. زيرا خداوند دنيا را جهان اختيار قرار داده كه نخست، شرايع خود را به بشر ابلاغ كند و اتمام حجّت نمايد، سپس راه را براى راهيان طريق سعادت و شقاوت در حركت به سوى مقتضاى استعدادشان

ص:438

باز بگذارد و مختارشان سازد و همه را يارى دهد كُلًّا نُمِدُّ هَؤُلَآءِ وَ هَؤُلَآءِ مِنْ عَطَآءِ رَبِّكَ[اسراء، 20] و از اين رو عطاياى تكوينى خدا عام است و به تكامل ايمان و عمل صالح و تزايد كفر و فسق يارى مى رساند. و مسألۀ رضا و سخط و پاداش و كيفر نيز جاى خود را دارد.

وضوح حق براى اهل كتاب

أَفَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغِي حَكَماً وَهُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلاً وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِن رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ «114» وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقاً وَعَدْلاً لاَمُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ «115»

لغت و اعراب:

أفغير اللّه به تقدير «قل». فاء پس از استفهام، فعل أبتغى را عطف به محذوف مى كند به تقدير «أعدل عن الحقّ فأبتغى». حَكَم: فرمان دهنده، قضاوت كنندۀ به حق. صدقاً و عدلاً هر دو حال يا تميز از كلمة است.

تفسير:

أَفَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِى حَكَماً وَ هُوَ الَّذِى أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلاً

اين آيات تا آيۀ 121 مبيّن اين است كه بايد حكم در جامعه از آنِ خدا و طاعت نيز از آنِ او باشد، و او نيز همۀ احكامش را بيان كرده و طاعت غير او ضلالت است، زيرا احكام آنها بر پايۀ گمان و تخمين است، و مشركان مكّه هم دربارۀ حكم ميته مجادله دارند. و اين آيه در برابر گفتار برخى از كفّار است كه گفته بودند مسلمين در اختلافات ميان ما و آنها احبار يهود و اسقف هاى نصارا را داور قرار دهند.

ص:439

معناى آيه: اى پيامبر به كفّار بگو: آيا من از راه عدل و قسط منحرف شوم و غير از خدا حاكمى بطلبم؟ مراد موارد اختلافات دينى و دنيوى است؛ در حالى كه او به سوى شما جامعۀ بشرى اين كتاب را فرو فرستاده، كتابى كه مفصّل است، يعنى كتابى است كه از نظر آيات و سُوَر و احكام اصولى و فروعى و قصص و امثال و پند و اندرز و امر و نهى و وعد و وعيد و علوم و فنون متناسب با حال جامعه، تفصيل داده شده است.

وَ الَّذِينَ ءَاتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِّن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ

يعنى: و كسانى كه به آنها كتاب داده ايم مى دانند كه اين كتاب از جانب پروردگار تو به حق نزول يافته است. مراد از آنها علماى يهود و نصارى است كه كتاب تورات و انجيل در دست آنهاست و آنها هستند كه (بر طبق آنچه در دو كتاب به صراحت و وضوح و شرح و تفصيل وارد شده و بر وفق آنچه در تواريخشان و پيامبرانشان رسيده) صدق پيامبر اسلام و حقّانيت قرآن را مى دانستند و يقين داشتند كه اين كتاب به درستى و حق و هدفى والا و غرضى عقلانى نازل شده است.

فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ

يعنى: پس اى پيامبر، يا اى مخاطب، حتماً و بى ترديد از اهل شك و ريب مباش. يعنى شك در اين كه اهل كتاب حقّانيت اين كتاب را مى دانند، و يا ترديد در اين كه اين كتاب از جانب خداوند است، نظير: وَ لَاتَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ [انعام، 14].

وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقاً وَعَدْلاً

يعنى: و سخن پروردگارت در حالى كه صدق و عدل است به اتمام رسيد.

مراد از كلمه و سخن در اين جا مطلب و هدفى است كلّى كه خدا آن را اراده كرده و آن دعوت بشر به دين و شرايع و كتاب هاى آسمانى به وسيلۀ فرستادگان خويش است كه از نخستين روز بعثت مرسلين با اولين شريعت نازل شده آغاز شده و همراه با تكامل كمّى و كيفى بشر و رشد عقلى و استعدادى آنها، در قالب شرايع آسمانى مختلف تكامل يافته و با آخرين شريعت و كتاب آسمانى محمد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله تماميت پيدا كرده است به گونه اى كه مى تواند افكار و غرايز بشر را در جنبه هاى معنوى و نيازهاى اعتقادى

ص:440

و اخلاقى و در بُعد عملى فردى و اجتماعى تا آن حد كه استعداد تعالى دارند، ترقى دهد و به كمال ممكن برساند.

و مراد از اين كه صدق و عدل است اين است كه اين كلمۀ الهى در زمان هاى سير تكاملى خود پيوسته درست و عادلانه بوده، آنچه خبر داده از اصول و فروع احكام و حوادث و قصص و معارف، راست و درست، و آنچه انشاء نموده از امر و نهى و وعد و وعيد و داورى ها عدل و قسط بوده است.

لَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

يعنى: هرگز سخنان او را تبديل كننده و تغييردهنده اى نيست. هيچ گاه نبى و رسولى از جانب غير او نمى آيد كه دين او را به دين ديگرى تبديل نمايد، و يا احدى را توان آن نيست كه شريعتى نظير شريعت او يا صادقانه و عادلانه تر از آن بياورد.

و ممكن است مراد از «كلمات» قرآن باشد، يعنى قرآن او را احدى نمى تواند همانند تورات و انجيل تحريف نمايد، زيرا خود، وعدۀ حفظ آن را داده است، و اوست كه شنوا و داناست، شنوا به گفتار همۀ انسان ها و دانا به همۀ كردار و اسرار آنها.

وَإِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللّهِ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ «116» إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَن يَضِلُّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ «117» فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ إِن كُنتُم بِآيَاتِهِ مُؤْمِنِينَ «118»

لغت و اعراب:

خَرَصَ فى الأمر - از باب ضَرَب و نَصَر -: به ظنّ و گمان سخن گفت، خَرَص: تخمين زد، اندازه گيرى كرد. أعلمُ مَن يضلّ به تقدير «بمن يضلّ».

ص:441

تفسير:

گمراهى اكثر انسانها

وَ إِن تُطِعْ أَكْثَرَ مَن فِى الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ

يعنى: و اگر از بيشتر مردمى كه روى اين زمين اند اطاعت كنى و فرمان برى تو را از راه خداوند گمراه مى سازند. مراد اطاعت از مردم جهان در امورى است كه بايد بر پايۀ علم و يقين و عرفان و اطمينان دل باشد مانند اصول و فروع شريعت الهى.

إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ

ذبح شرعى

ذيل اين آيه علت براى صدر آن است، و معنا اين است: آنها از چيزى جز ظنّ و گمان پيروى نمى كنند و در كارشان جز اين كه حدس و تخمين مى زنند نيستند. يعنى پس در امور اعتقادى و توحيد و دين و كتاب هاى آسمانى و معاد و تكاليف عملى واجب و حرام و حيازت سعادت و اجتناب از شقاوت كه بايد بر پايۀ علم و يقين باشند نمى توان از آنها اطاعت كرد وگرنه گمراهى از راه خداست.

إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَن يَضِلُّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ

يعنى: حقّاً كه پروردگار تو به كسى كه از راه او گمراه مى شود - يعنى راه مستقيم اصولى و فروعى و اخلاقى او كه پيامبرانش به جامعه ابلاغ نموده - داناتر است، و به هدايت يافتگان نيز داناتر است. مراد داناتر بودن از خود آنها و همۀ ديگران است، زيرا علم مردم نسبت به معلوماتشان ناقص و محدود و حادث و زايل است، و علم او تمام و مطلق و نامحدود و ازلى و ابدى است.

فَكُلُواْ مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِن كُنتُم بَِايَاتِهِ مُؤْمِنِينَ

اين آيه و چند آيۀ آتى در مقام بيان مطلبى است كه در آن زمان محل ابتلا و اختلاف ميان مسلمين و مشركان بود يعنى حلّيّت حيوان تذكيه شده از انواع حيواناتى كه مشركين تحريم كرده بودند مانند بحيره و سائبه و وصيله و حام (كه در آيۀ 103 سورۀ مائده نام برده شده) و غير آنها، و حرمت حيوان تذكيه نشده. و ذكر فاء «فكلوا» تفريع است، يعنى: چون كتاب آسمانى از جانب اوست و كلمۀ او صدق است و ديگران بر ضلالت، پس بايد از آنچه نام خدا بر آن ذكر شده و تذكيۀ شرعى گرديده بخوريد، اگر شما واقعاً به آيات كتاب او

ص:442

گرونده ايد، زيرا لازمۀ ايمانِ به كل ايمانِ به اجزاء است.

وَمَا لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَقَدْ فَصَّلَ لَكُم مَاحَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلَّا مَااضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ وَإِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوَائِهِم بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ «119»

تفسير:

وَ مَا لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُواْ مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَكُم مَّاحَرَّمَ عَلَيْكُمْ

يعنى: و شما را چه شده است كه از آنچه نام خدا بر آن برده شده نمى خوريد، در حالى كه آنچه را كه بر شما حرام كرده براى شما تفصيل داده است؟

ظاهر اين آيه و آيۀ قبل و بعدش اين است كه سخن در حلّيّت و حرمت ذبايح است، و مراد از آنچه تفصيل داده آيۀ 145 اين سوره است: قُل لَّآأَجِدُ فِى مَآ أُوحِىَ إِلَىَّ مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّآ أَن يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَّسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ و يا آيۀ 115 از سورۀ نحل است: إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنزِيرِ وَ مَآ أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ كه در هر دو آيه محرّماتِ حيوانات قابل تذكيه ذكر شده يعنى «ميته» به نحو عموم، و خصوص حيوانى كه وقت تذكيه نام غير خدا بر آن برده نشده است. پس حاصل آيه اين است: پس از آن كه خداوند محرّمات از حيوان ها را براى شما ذكر كرده - يعنى ميته به همۀ اقسامش - چرا غير آنها را كه مُذَكّاها و حيوان هايى است كه نام خدا بر آنها ذكر شده، نمى خوريد؟

و اگر گفته شود كه «ما فصّل عليكم» نمى تواند اشاره به دو آيۀ مذكور باشد، زيرا آيۀ انعام بعد از اين آيه نازل شده و سورۀ نحل هم معلوم نيست پيش از انعام باشد. جواب اين است كه آياتِ يك سوره گاهى تقدّم و تأخّر در نزول دارند، و سورۀ نحل هم ظاهراً پيش از انعام نازل شده است. و توهّم نشود كه مراد از «ما فصّل عليكم» آيۀ 3 از سورۀ مائده است، زيرا اوّلاً مائده پس از انعام نازل شده بلكه آخرين سورۀ مدنى قرآن است و اين سوره مكّى

ص:443

است. ثانياً آنچه در آن آيه راجع به ذبايح آمده است، حرمت ميته و شش قسم از اقسام آن است و دم و لحم خنزير و استقسام به ازلام جزء ذبايح نيست.

إِلَّا مَااضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ

استثناء از عمومِ «ما حرّم عليكم» است. يعنى: آنچه خداوند تفصيل داده، حرام است مگر آنچه بدان مضطر گرديد و ناچار به خوردنش شويد. و معناى اضطرار اين است كه در صورت نخوردن، ترس از هلاك يا مرض شديد يا فلج اعضا يا زوال نيروهاى حساس بدن و نحو اينها وجود داشته باشد. و تفصيل بيشتر اين موضوع در آياتى از اين كتاب كريم است مانند 173 بقره و 3 مائده و 145 انعام و 115 نحل.

و اين اضطرار را در فقه «عنوان ثانوى» نامند، به اين بيان كه در شرع اسلام حالاتى عارض انسان مى شود به نام «عناوين ثانويه» مانند جهل، خطا، نسيان، اكراه و اضطرار، كه اگر يكى از اين عنوان ها منطبق بر حرامى از محرّمات شود حرمت آن را برمى دارد، و يا منطبق بر واجبى از واجبات گردد وجوب آن را رفع مى كند. مثلاً اگر از روى جهل و خطا و نسيان و اكراه شراب بخورد يا روزۀ خود را افطار كند حرمت آن و وجوب اين برداشته مى شود.

وَ إِنَّ كَثِيراً لَّيُضِلُّونَ بِأَهْوَآئِهِم بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ

يعنى: و حقيقت اين است كه بسيارى از كفّار و مشركان به واسطۀ هواهاى نفسانى خود بدون هيچ علم و دانشى مردم را به گمراهى مى كشانند. مراد از آنها سران كفّار و مترَفين آنهايند كه دين با رياست و هواهاى آنها سازگار نيست و استدلال هاى جاهلانه هم دارند.

مثلاً در حلّيّت ميته مى گويند: چگونه است كه آنچه را شما مى كُشيد حلال است و آنچه را خدا مى كشد حرام؟ به يقين پروردگار تو به تجاوزكاران داناتر است.

وَذَرُوا ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَبَاطِنَهُ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمِ سَيُجْزَوْنَ بِمَا كَانُوا يَقْتَرِفُونَ «120» وَلاَ تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ «121»

ص:444

لغت و اعراب:

ترك گناهان ظاهر و باطن

اثم: گناه، تأخيرانداختن. قَرَفَ و اقترف: كسب كرد.

تفسير:

وَ ذَرُواْ ظَاهِرَ الْإِثْمِ وَ بَاطِنَهُ

خطاب به انسان ها و مجامع بشرى است. يعنى: و آشكار گناه و پنهان آن را ترك نماييد. مراد از گناه آشكار، گناهان عملى است از قبيل ترك واجبات الهى و ارتكاب محرمات او. و گناه پنهان، گناهان اعتقادى است كه در دل است نظير كفر و شرك و نفاق و حسد و عُجب و تكبّر و نحو آنها.

و محتمل است مراد تنها گناهان عملى باشد و آشكارش آن باشد كه علناً و در جلوت انجام مى گيرد، و پنهانش آن كه در خلوت واقع مى شود. و ممكن است به قرينۀ قبل و بعد آيه، مراد از گناه آشكار، گناهى است كه زشتى و قباحتش در نزد عقل و اهل خرد آشكار است مانند ظلم و شرك و افساد در روى زمين. و مراد از گناه پنهان، آنچه قبح و مفاسد آن را همه درك نمى كنند نظير امتناع از خوردن مذكّى كه تحريم حلال است و خوردن ميته و دم و لحم خنزير و آنچه نام خدا بر آن ذكر نشده كه تحليل حرام است.

پس غرض آيه اين است كه اين گناهان از قبيل گناهان باطنى است و چنان كه گناهان ظاهرى را بايد ترك نمود گناهان باطنى را نيز بايد ترك كرد.

إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِمَا كَانُواْ يَقْتَرِفُونَ

يعنى: حقيقت اين است كه كسانى كه گناه كسب مى كنند - يعنى اعم از آشكارا و پنهانى - به زودى در آيندۀ دنيا و در آخرت به سزاى آنچه كسب مى كردند مجازات خواهند شد.

وَ لَاتَأْكُلُواْ مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ

يعنى: و هرگز از آنچه نام خدا بر آن برده نشده، نخوريد. مراد، حيوانات حلال گوشت قابل تذكيه است كه چون وقت تذكيه نام خدا بر آنها ذكر نشود، ميته و مردار مى گردند. و اطلاق آيه شامل اين موارد است: صورت ترك نام خدا عمداً و با جهل به حكم و به

ص:445

فراموشى و يا ذكر نام غير خدا به جاى نام خداوند مانند ذبايح برخى از كفّار. ولكن طبق روايات اهل بيت عليهم السلام صورت ترك نسيانى و با جهل به موضوع و احتمالاً جهل حكمى مستثنى است، و مسأله در فقه مطرح است. و بى ترديد خوردن آن فسق و خروج از طاعت حقّ است.

وَ إِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَآئِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ

مجادلۀ شيطانى

مراد از اولياء شيطان كفّار و مشركان اند و مراد از وحى، وسوسه و القائات سرّى در دل هاى آنهاست در مقابل وحى و القائات فرشته به پيامبران. معناى آيه: بى ترديد شيطان هاى جنّى به دوستانشان از مشركان و طاغيان القائات سرّى مى كنند كه با شما دربارۀ گوشت مردار و آنچه نام خدا بر آن برده نشده، محاجّه و مجادله كنند تا حلّيّت آن را بر شما تحميل نمايند.

آرى آنها چنين مى گفتند كه چرا شما آنچه را خود مى كشيد مى خوريد و آنچه را خدا مى كشد مانند ميته نمى خوريد؟ و اين گفتار جز مجادلۀ شيطانىِ باطل نبود، زيرا بيرون شدن روح از كالبد هر ذى روحى منحصراً تحت ارادۀ خداوند است و همۀ مرده ها را خدا مى كشد: هُوَ يُحيى و يُميت [يونس، 56] هرچند اسبابى براى خروج آن قرار داده كه برخى به وسيلۀ مردم و برخى به عللى ديگر است، ولى بى ترديد تأثيرات كيفيت خروج جدّاً مختلف است، بعضى حسن اثر در جسد حيوان و بعضى سوء اثر دارد و ايجاد پليدى مى كند و احكام الهى از حلّيّت و حرمت و غيره تابع اين امور است كه براى غير خدا روشن نيست. پس بايد تنها از احكام او پيروى كرد، حلالش را حلال و حرامش را حرام شمرد.

وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ

يعنى: و اگر شما از آنها اطاعت كرديد، حتماً شما نيز مشرك هستيد.

از آن رو كه گفتار آنها باطل است شما بايد از خدا اطاعت نماييد، و اگر پيرو آنها شديد و مردار را حلال شمرديد، اگر از نظر اعتقاد هم با آنها باشيد مشرك حقيقى هستيد و اگر تنها در خوردن ميته همراهشان باشيد مشرك حكمى هستيد.

و ممكن است مراد اين باشد كه در اين حكم فرعىِ حساسِ مورد اختلاف ميان اسلام و شرك، طرف شرك را گرفتن، سبب ارتداد مسلم و گرايش او به شرك مى شود.

ص:446

أَوَمَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَاكَانُوا يَعْمَلُونَ «122» وَكَذلِكَ جَعَلْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكَابِرَ مُجْرِمِيهَا لِيَمْكُرُوا فِيهَا وَمَا يَمْكُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَمَا يَشْعُرُونَ «123»

لغت و اعراب:

حيات ونور معنوى

أو من همزۀ استفهام به خاطر صدارت بر واو عاطفه مقدم شده. مَيت و ميّت: مرده. مَثَل:

صفت، مثله فى الظلمات مبتدا و خبر است به تقدير «أنَّه فى الظلمات». كذلك اول اشاره به تزيين ايمان در نزد مؤمن است كه مفهوم از كلام است، و كذلك دوم اشاره به جعل منصب براى مشركين مكّه است.

تفسير:

أَوَ مَن كَانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِى الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍمِّنْهَا

در اين آيه انسانى كه خدا او را زنده كرده و چراغى به دستش داده تا در ميان مردم بدان وسيله راه برود، مقايسه شده با انسانى كه از آغاز در تاريكى بوده مثل تاريكى شب و زندان و غيره و بيرون نيامده است. و استفهام انكارى هم دلالت بر نفى مساوات ميان آنها دارد. و غرض اصلى بيان حال مؤمن و كافر و تشبيه مؤمن به شخص اول و كافر به شخص دوم است. و گويى مؤمن در حال پيش از ايمانش مرده بوده و با ايمانش زنده شده و به واسطۀ دانش دينى كه خدا به او عطا كرده اعمال و رفتارش را در زندگى منظم نموده پيش مى رود. و گويى كافر به واسطۀ عقايد فاسده

ص:447

و اخلاق رذيله و گناهان كبيره كه ظلمات روح انسان اند در ميان تاريكى هاست، و چون كافر از روى عناد، به كفر و عصيانش تا دم مرگ ادامه مى دهد، پس گويى از ظلمت ها بيرون نمى آيد.

معناى آيه: و آيا كسى كه مرده بوده پس ما او را زنده كرديم و براى او نورى قرار داديم كه به وسيلۀ آن ميان مردم راه مى رود، مانند كسى است كه در تاريكى هاست و هرگز از آن بيرون آمدنى نيست؟!

كَذَ لِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ

يعنى: همان گونه كه ايمان در قلب مؤمن مزيّن و آراسته گشته، براى كافران نيز آنچه پيوسته به جا مى آورند از كفر و نفاق و رذايل اخلاق و عمل هاى فاسد، مزيّن و آراسته شده است. و البته آرايش دهنده، شيطان و هواى نفس است.

و ممكن است «كذلك» اشاره به «من فى الظلمات» و از قبيل تشبيه كلّى بر مصداق باشد.

يعنى همانند اين مورد پيوسته براى كافران عمل هايشان آراسته گشته است.

وَ كَذَ لِكَ جَعَلْنَا فِى كُلِّ قَرْيَةٍ أَكَابِرَ مُجْرِمِيهَا

يعنى: و همان گونه كه در مكّه مى بينى، در گذشتۀ زمان نيز ميان هر اجتماعى از امّت هاى پيامبران، گنهكاران و طاغيانِ آنها را به عنوان آزمايش كلّ مجتمع، سران و بزرگان آنها قرار داديم.

لِيَمْكُرُواْ فِيهَا

يعنى: تا در اجتماع به مكر و فريب برخيزند. اين لام براى عاقبت است، يعنى علت اصلى اعطاى قدرت و بزرگى براى سران آن بود كه دعوت پيامبران را بپذيرند و قبيله و زيردستان خود را به سوى آن سوق دهند، لكن عاقبت بذل نعمت اين شد كه از آزمايش پيروز درنيايند و به پيروى از شياطين در ميان قوم خود به مكر و فريب برخيزند و آنها را از ايمان جلوگيرى كنند يا بيرون نمايند.

وَ مَا يَمْكُرُونَ إِلَّا بِأَنفُسِهِمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ

يعنى: آنها جز به ضرر خويش هيچ مكر و فريبى انجام نمى دهند و آنها اين امر را درك نمى كنند.

ص:448

وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آيَةٌ قَالُوا لَن نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَاأُوتِيَ رُسُلُ اللّهِ اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِندَ اللّهِ وَعَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا كَانُوا يَمْكُرُونَ «124»

باز هم بهانه هاى واهى مخالفان

لغت و اعراب:

اِجرام: گناه كردن. صَغُرَ - از باب شَرُف -: ذليل و خوار شد.

تفسير:

وَ إِذَا جَآءَتْهُمْ ءَايَةٌ قَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَآ أُوتِىَ رُسُلُ اللَّهِ

مراد از ضمير جمعِ «جاءتهم» سران و اعيان قريش هستند.

معناى آيه: و چون آيه و نشانه اى از علايم نبوت و رسالت پيامبر اسلام بدانها رسد مى گويند: ما هرگز بدان ايمان نخواهيم آورد تا آن كه آنچه به رسولان خدا پيش از اين داده شده به ما هم داده شود.

مرادشان خود منصب رسالت است كه به سران آنها اعطا شود و در نتيجه ساير شئون آن را نيز از قبيل وحى و كتاب و شريعت و معجزات دريافت نمايند. و برخى گفته اند مراد از «ما اوتى» برخى از معجزات پيامبران گذشته است مانند شتر صالح، عصاى موسى و مائدۀ عيسى. و جواب خداوند در جملۀ بعد مؤيّد معناى اول است.

و گفته شده كه مشركان مكّه به اصل رسالت و برانگيخته شدن شخصى از جانب خدا معتقد نبودند و بنابراين، كلام فوق را به عنوان استهزا مى گفته اند.

اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ

اين جمله جواب گفتار آنهاست. يعنى: خداوند خود داناتر است كه رسالت خود را در

ص:449

كجا قرار دهد. يعنى اين منصب عظيم را به چه كسى بدهد و اين خلعت شريف را به چه شخصى بپوشاند. و مراد آن كه بايد كسى باشد كه استعداد و نبوغ ذاتى و اصالت و شرافت نَسَبى داشته، مزيّن به كمالات نفسانى و فضايل اخلاقى و منزه از همۀ نقايص و قبايح باشد هرچند از نظر متاع و حُطام دنيا صفرالكف و تهيدست باشد.

سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُواْ صَغَارٌ عِندَ اللَّهِ وَ عَذَابٌ شَدِيدُ م بِمَا كَانُواْ يَمْكُرُونَ

يعنى: به زودى كسانى را كه گناه كرده اند (گناه ردّ دعوت پيامبر و تكذيب او، درخواست مقام رسالت در برابر او، اهانت و استهزا و انواع مبارزات عليه او) ذلّت و خواريى در نزد خداوند يعنى در عالم برزخ و قيامت و پس از آن، و عذابى سخت به سزاى فريب و مكرهايى كه مى كردند به آنها خواهد رسيد.

فَمَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّمَا يَصَّعَدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ «125» وَهذَا صِرَاطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ «126» لَهُمْ دَارُ السَّلاَمِ عِندَ رَبِّهِمْ وَهُوَ وَلِيُّهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ «127»

لغت و اعراب:

شَرَحَ الشىءَ - از باب مَنَع -: گشود و وسعت داد آن را، و شَرَحَ صدره: خوشحال كرد او را. صدر و قلب و فؤاد و نفس و عقل و روح همه به معناى دل است. حَرِجَ الشىءُ - از باب عَلِم -: تنگ شد، حرج: بسيار تنگ. يصّعّد اصلش يتصعّد است يعنى به سختى و تكلّف بالا رفت. رجس: نجس و پليد، عمل قبيح. و هذا صراط، هذا اشاره است به شرح صدر و تنگى سينه.

ص:450

تفسير:

ريشۀ هدايت و ضلالت

فَمَن يُرِدِ اللَّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ

فاء، براى تفريع بر ما قبل است، يعنى پس از توجه به امور فوق و قدرت خدا و ايمان و كفر مردم، بايد دانست: كسى را كه خدا بخواهد هدايت كند، سينۀ او را براى اسلام مى گشايد. مراد از هدايت، راهنمايى به سوى سعادت و كمالات معنوى است در آن حد كه بشر مى تواند بدان جا برسد، و مراد از گشودن سينه براى اسلام، توسعۀ فكر و قلب و بذل استعداد براى درك حقايق دينى و دريافت اصول و فروع و معارفى است كه كتاب آسمانى و شرايع انبيا به سوى آن سوق مى دهند.

وَ مَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّمَا يَصَّعَّدُ فِى السَّمَآءِ

يعنى: و كسى را كه خدا مى خواهد گمراهش نمايد (معناى اضلال خدا اين است كه پس از عرضۀ دين و اتمام حجّت از جانب خدا و انكار و اصرار از بنده، خداوند توفيقات خاصّۀ خود را از او قطع مى كند و او را به حال خود وامى گذارد) سينۀ او را شديداً تنگ مى كند كه گويى به سختى و تكلّف در فضا بالا مى رود و قهراً پس از آن، خطابات الهى و مواعظ و اندرزهاى انبيا در او اثر نمى كند.

كَذَ لِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ

«ذلك» اشاره به ضيق صدر و قساوت دل است. يعنى اين گونه خداوند بدى و پليدى را بر كسانى كه ايمان نمى آورند قرار مى دهد.

وَ هَذَا صِرَاطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً

يعنى: و اين اعطاى شرح صدر براى مهتدى، و تنگى سينه براى گمراه، راه مستقيم پروردگار توست. يعنى سنّت جاريه و رفتار ديرينۀ اوست دربارۀ پذيرندگان دعوت او براى منكران پيامبرانش.

و ممكن است «هذا» اشاره به قرآن باشد كه محتواى آن از اصول احكام و فروع آن، و حِكَم و علوم و معارفش همه راه مستقيم است.

ص:451

قَدْ فَصَّلْنَا الْأَيَاتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ

يعنى: حقّاً كه ما آيات قرآن را براى گروهى كه اهل تذكّر و تعقّل هستند تفصيل داديم، الفاظش را منقسم به سوره ها و آيات، و محتوايش را تقسيم به علوم و فنون متنوع كرديم.

و ممكن است مراد از آيات، آيات انفسى و آفاقى باشد. يعنى نشانه هاى توحيد و عظمت و حكمت خود را كه نفوس بشر و ساير صاحبان انفس وكرانه هاى جهان مملوّ از آن است براى ارباب تفكّر و تعقّل تفصيل تكوينى داديم.

لَهُمْ دَارُ السَّلَامِ عِندَ رَبِّهِمْ

يعنى: براى آنان كه اهل تذكّر و تعقّل اند، در نزد پروردگارشان خانۀ سلامت ثابت و مسلّم است. مراد از عنديّت و در نزد خدا بودن اين است كه در آن عالم همۀ حجاب هاى مادى برداشته مى شود و جلال و جمال حق ظهور و تجلّى مى كند، همۀ ذوى العقول يكديگر را مى بينند، فرشتگان و اجنّه و ارواح ديگر با انسان هم كلام مى شوند، عظمت و جبروت خداوند در تمام شئون آن جهان متجلّى و مشهود مى گردد، نواى عطوفت اله و خطابات لبريز از مهر و محبت او دل هاى مؤمنان را مى نوازد، رفتار فرشتگانِ غِلاظ و شِداد با مجرمان و طاغيان دهر، قلوب صالحان را شفا مى بخشد و بالأخره محيط آن جا به گونه اى است كه گويى مؤمنان و مطيعان، خود را در نزد خداى خود مى بينند هرچند قرب و بُعد واقعى و نسبت تكوينى ميان واجب و ممكن و خدا و خلق در اين جهان و آن جهان يكسان است.

و مراد از خانۀ سلامت بهشت است كه از همۀ نواقص و عيوب و آفات و حوادث و مضرّاتى كه در دنيا تصور مى شود سالم و مبرّاست، و آنان به كلّى ايمن از مرگ و مرض و فقر و رنج و غصه و مصيبت اند، و از همۀ حوادث ناراحت كننده كه بالاترين آنها ترس از انقضاى مدت و تمام شدن عمر بهشتيان و خرابى و ويرانى بهشت است آسوده خاطر و مطمئن اند.

وَ هُوَ وَ لِيُّهُم بِمَا كَانُواْ يَعْمَلُونَ

يعنى: و خداوند، سرپرست و ياور و دوست آنهاست، و همۀ اين نعمت ها در برابر آن حسنات و كارهاى خير است كه در دنيا انجام مى دادند.

ص:452

وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يَامَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُم مِنَ الْإِنْسِ وَقَالَ أَوْلِيَاؤُهُم مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ وَبَلَغْنَا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنَا قَالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خَالِدِينَ فِيهَا إِلَّا مَاشَاءَ اللّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ «128» وَكَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ «129»

لغت و اعراب:

يوم متعلّق به «اُذكر» مقدّر. جِنّ: هر شىء مستور، و طايفۀ نامرئى خاصى از ذوى العقول مقابل انس. من الانس به تقدير «من اضلالهم و اغوائهم». اجل: مجموع مدت تعيين شده براى شىء و آخر آن مدت، و به معناى حدّ. ثَوَى المكان و فيه و به - از باب ضَرَب -: اقامت گزيد در آن. مثوى: منزل و محل استقرار.

تفسير:

وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يَامَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُم مِّنَ الْإِنسِ

اين آيات دربارۀ حشر انس و جن، و خطاب خدا به شياطين، و پرسش از اغواى انسان ها، و اتمام حجت و توبيخ آنها و اعتراف همه به تقصير است.

معناى آيه: اى پيامبر يا اى مخاطب، به ياد آور روزى را كه خداوند انس و جن را يكسره و جميعاً گرد مى آورد. يعنى پس از آن كه در فاصلۀ ميان مرگ و قيامت كه اكثر آنها در عالم برزخ و برخى در ملأ اعلى اجتماع كرده اند و منتظر قيام رستاخيزند، به واسطۀ نفخ دوم و سوم صور در محضر خويش گردمى آورد. نخست در خطابى به طايفۀ جن كه مراد، شيطان ها هستند، به عنوان توبيخ مى گويد: اى گروه شياطين، شما بسيارى از انسان ها را به گمراهى و اغوا كشانديد. يعنى در دنيا از آغاز حدوث و توجه تكليف به آنها تا پايان

ص:453

سقوط آن شمار زيادى از انسان ها را اغوا كرديد. و اين اشاره به كفّار و فسّاقى است كه در طول تاريخ در اصول و فروع يكسره پيرو شيطان بودند.

وَ قَالَ أَوْلِيَآؤُهُم مِّنَ الْإِنسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ

يعنى: آن گاه دوستان شياطين از انسان ها (به عنوان اعتراف به طاعت شياطين و پيروى هوا و انكار بعثت پيامبران، و از روى پشيمانى و حسرت وصف ناشدنى) مى گويند:

پروردگارا، برخى از ما در دنيا از برخى ديگر بهره برد. يعنى شيطان ها بر انسان ها مسلّط شدند و فرامينشان مورد اطاعت قرار گرفت و به سوگند خود وَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ [حجر، 39] تا حدى تحقق بخشيدند، و انسان ها هم به وسيلۀ پيروى از وساوس آنها و غور در هوا و هوس، از رياست و مال و جاه برخوردار شدند.

وَ بَلَغْنَآ أَجَلَنَا الَّذِى أَجَّلْتَ لَنَا

يعنى: و به دنبال آن گفتند كه ما همه با ادامۀ آن حال شقاوت زا به پايان مدت عمرى كه براى ما تعيين كرده بودى رسيديم. (پايان عمر همۀ شياطين دفعى است و آن نفخۀ اول صور است زيرا آنها مانند انسان مرگ فردى ندارند و در هر زمانى آفريده شده اند تا نفخۀ صور مهلت دارند، پس خلقتشان تدريجى و مرگشان دفعةً است، و انسان ها پايان اجلشان مختلف و تدريجى است جز آنها كه در اواخر جهان بيايند و با نفخۀ صور بميرند.)

و ممكن است مراد از «اجل» در اين جا حدّ باشد و مى خواهند بگويند: ما تابعان و متبوعان در دنيا به آن حدّ از شقاوت كه تعيين كرده بودى رسيديم. و مراد از تعيين خدا اعطاى استعداد تكامل در جنبۀ سعادت و شقاوت و بذل اختيار و گشودن راه براى همه است كه به هرجا بخواهند برسند.

قَالَ النَّارُ مَثْوَاكُمْ خَالِدِينَ فِيهَآ إِلَّا مَاشَآءَ اللَّهُ

يعنى: خداوند در جواب آنها مى گويد: اين آتش، منزل و جايگاه شماست كه در آن جاودان باشيد مگر آنچه خدا بخواهد. مراد از «ما» ى موصول اگر حال و زمان معين باشد طبعاً استثنا از حالات است، يعنى بايد در همه حال و على الدوام آن جا باشيد مگر وقتى كه خدا بخواهد. و اين اشاره به اوقاتى است كه دوزخيان را در اثر كثرت شكايت مدتى بيرون مى برند و در «زمهرير» كه مكانى است با سرمايى شديد مقابل گرماى دوزخ نگه مى دارند

ص:454

ولى آن جا به گونه اى است كه پس از اندك زمانى خود درخواست دوزخ مى كنند.

و ممكن است مراد از موصول، اشخاص باشند و استثنا از عموم ضمير «مثواكم» يعنى مگر كسانى كه خدا بخواهد. و اين اشاره است به قشرى از اهل دوزخ كه اصول دينشان سالم بوده و براى غور در گناهان فرعى، محكوم به اقامت موقّت در دوزخ شده اند كه قهراً آنها خلود ندارند.

و اولى اين است كه اين استثنا اشاره به قدرت خدا باشد، يعنى توهّم نشود كه چون دوزخيان به نحو ابد محكوم به دوزخ شدند ديگر خروجشان از قدرت خدا نيز خارج شد؛ چنين نيست، بلكه مقام اقتدار او باقى است و هر لحظه بخواهد فردى را يا گروهى را بيرون مى آورد، بلكه مى تواند جهنم را خاموش كند و ساكنانش را بيرون برد و نجات بخشد، لكن چنين كارى را حتماً نمى كند.

إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ

گويى اين جمله در مقام تعليل خلود در آتش است. يعنى: بى ترديد پروردگار تو داراى حكمت و دانش است. و غرض آن كه مقتضاى علم و حكمت بالغۀ او اين است كه كسانى راكه عمرشان را در دنيا با مخالفت و عناد با خدا گذرانده اند، در برابر فرامين او به طغيان برخاسته اند، فرستادگانش را تكذيب كرده و با آنها نبرد نموده اند و كشته و تبعيد نموده اند، كتاب هاى آسمانى او را نپذيرفته و استهزا و مسخره كرده اند، پيوسته مانع از گرايش ديگران شده و فوج فوج از گروندگان را از راه بيرون كرده و در حال مرگ نيز با اين تصميم كه اگر تا ابد زنده مانند اين رفتارها را ادامه دهند جان سپرده اند، وارد دوزخ نمايد تا در آن جا جاودان بمانند.

و ممكن است دربارۀ جاودانگى عذاب آخرت بگوييم كه حدوث عذاب هاى اخروى در جسد مجرمان در عالم آخرت و عروض حرارت آتش و حالات دوزخى بر جسم آنها اثر وضعى و معلول تكوينى كفر و شرك و عمل هاى پليد دنيوى است، مانند كسى كه جام شوكران سر كشد و حالات بعدش را ببيند، پس بايد در آن جا در همان حال بماند و خداوند بنا ندارد در آن جا وسايل معالجۀ اين امراض را تهيه كند وگرنه به سراغ علل آنها مى رفت و علل را نابود مى ساخت.

ص:455

وَ كَذَ لِكَ نُوَلِّى بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضَا م بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ

ريشۀ حكومت ظالمان

يعنى: و اين گونه كه در اوضاع محشر شنيدى ما پيوسته در دنيا از آغاز تاريخ تا ابد، برخى از ستمكاران را بر برخى ديگر توليت و سرپرستى مى دهيم، و اين به سبب كارهاى پليدى است كه پيوسته كسب مى كنند و ابتدايى و بدون علت و بى سابقه نيست.

يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِي وَيُنذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هذَا قَالُوا شَهِدْنَا عَلَى أَنْفُسِنَا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا وَشَهِدُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَافِرِينَ «130»

تفسير:

يَامَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنسِأَلَمْ يَأْتِكُمْرُسُلٌ مِّنكُمْ يَقُصُّونَعَلَيْكُمْ ءَايَاتِى وَيُنذِرُونَكُمْ لِقَآءَ يَوْمِكُمْ هَذَا

اين آيه نقل خطاب خداوند است در روز قيامت به همۀ اجنّه و انسان ها براى اتمام حجت در آن جا پس از اتمام حجت در دنيا، و تقديم جن بر انس براى زيادى عدد آنهاست. و مراد از «منكم» اين است كه رسولان الهى از ميان مجموع دو طايفه هستند هرچند از جنس انسان هايند، زيرا از اجنّه پيامبرى مبعوث نشده است.

معناى آيه: اى گروه جن و انس، آيا براى شما در دنيا پيامبرانى از ميان خودتان نيامدند كه پيوسته آيات كتاب مرا - يعنى كتاب هاى آسمانى مرا كه در تمام اعصار در دست مجامع بوده - براى شما تلاوت كنند؟ و يا آن كه آيات توحيد مرا كه در همۀ آفاق جهان و انفس جهانيان جلوه گر بود بازگو نمايند؟ و نيز آيا فرستادگان ما شما را از ملاقات امروزتان بيم نمى دادند و برحذر نمى داشتند؟

ص:456

قَالُواْ شَهِدْنَا عَلَى أَنفُسِنَا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا

يعنى: آنها در آن روز مى گويند: آرى ما به زيان خود گواهى مى دهيم. يعنى رسولان تو آمدند و آياتت را بر ما خواندند و ما را بيم دادند. و جملۀ «غرّتهم» نظير دفع توهّم است و گويى در كلام، اين سؤال در تقدير است كه اگر آنان بيانات و انذار رسولان را درك كردند پس چرا انكار كردند و بدان حال افتادند؟ و جوابش اين جمله است كه شيرينى زندگى دنيا آنها را مغرور كرد. زيرا هر بار منطق رسولان و حقايق كتاب هاى الهى در فكر آنها تابشى داشت و ذهن آنها را متوجه معنويات و مبدأ و معاد مى كرد، محبت جاه و مال، حجابى حايل ميان آنان قرار مى گرفت و آنان را مغرور مى ساخت.

روز اعتراف

وَ شَهِدُواْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُواْ كَافِرِينَ

يعنى: و نتيجه اين شد كه به ناچار و پس از حصول علم اليقين به حقايق دينى، به زيان نفس خويش شهادت دادند كه در دنيا كافر بودند.

ذلِكَ أَن لَمْ يَكُن رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا غَافِلُونَ «131» وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ «132» وَرَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَيَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُم مَايَشَاءُ كَمَا أَنْشَأَكُم مِن ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ «133» إِنَّ مَاتُوعَدُونَ لَآتٍ وَمَا أَنْتُم بِمُعْجِزِينَ «134»

لغت و اعراب:

ذلك اشاره به فرستادن رسولان و انذار آنهاست. أن لم يكن، أن مخفّفه است به تقدير «لأن الشّأن». قُرى: جمع قريه، مجتمع انسانى و محل اجتماع از شهر و روستا. بظلم يعنى

ص:457

«بسبب ظلم». لكلّ يعنى «لكل مكلّف». ممّا عملوا، مِن نشويّه يا تعليليه است. ربك مبتدا و الغنى و ذوالرحمة هر دو خبرند.

تفسير:

مبناى درجه بندى انسانها

ذَ لِكَ أَن لَّمْ يَكُن رَّبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهَا غَافِلُونَ

يعنى: آنچه ذكر شد از ارسال پيامبران و بيم دادن آنها براى اين است كه در حقيقت پروردگار تو را هرگز از ازل سزاوار نبوده كه ويران كنندۀ شهرها و روستاها باشد در حالى كه اهالى آنها غافل اند. يعنى در حالى كه پيامبرانى براى آنها نيامده و همه در حال غفلت و جهل و خُلوّ جامعه از شريعت و تكاليف آسمانى به سر مى برند. زيرا در اين صورت عمل هاى زشت مردم عنوان حرمت پيدا نمى كنند تا استحقاق عقاب آورند، و مستقلات عقليه از محرّمات را نيز خدا بدون تأييد با شريعت عذاب نمى كند.

و ممكن است مراد از «غافلون» اعم از غفلت از احكام شرع و احكام استقلالى عقل باشد. پس اجتماعى كه داراى عقل و ادراك اند اگر شريعتى هم براى آنها نيايد در مقابل مخالفت مدركات عقلشان قابل مؤاخذه هستند.

وَ لِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِّمَّا عَمِلُواْ

يعنى: و براى هريك از طايفۀ جنّ و انس درجه ها و رتبه هايى از عمل آنهاست.

بدين معنا كه اعتقادات و اعمالشان از نظر حُسن و خلوص و نورانيت، و يا روح و جانشان از نظر تكامل و تعالى معنوى، و يا پاداش اخروى و مقامات قرب ربوبى آنها داراى درجات ومراتب است. و اين معنا مبتنى بر اين است كه مراد از درجات، مراتب كمال باشد. و ممكن است مراد اعم از درجه و دركه و مراحل ارتفاع و انحطاط باشد. يعنى هريك از جن و انس، داراى كمالات و انحطاط مقام اند كه از اختلاف اعمالشان سرچشمه مى گيرد.

وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ

يعنى: و هرگز پروردگار تو از آنچه آنها به جا مى آورند غافل نيست.

ص:458

خداى متعال همان گونه كه از عدد و شمار نفوس هر دو گروه از آغاز خلقت تا انقراض نسلشان اطلاع دارد، از عمل هاى قلبى و بدنى آنها نيز از كوچك و بزرگ غفلت ندارد و در نتيجه از نتايج اعمال و كمّ و كيف پاداش و كيفرشان نيز غافل نيست، بلكه همۀ آنها در گوشه اى از علم محيط و غيرمتناهى ازلى و ابدى او ثابت است.

وَرَبُّكَ الْغَنِىُّ ذُو الرَّحْمَةِ

يعنى: و اى مخاطب، پروردگار تو ذات بى نياز و صاحب رحمت است. يعنى بى نياز مطلق است از همۀ بندگان و عبادت آنها، و داراى رحمت بى منتهاست به همۀ موجوداتِ مستحق رحمت و خاصه انسان؛ و از شئون رحمت اوست ارسال پيامبران، و اهداى شرايع به مجامع بشرى، و پاداش نيك مطيعان و عفو از گنهكاران.

إِن يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفْ مِن م بَعْدِكُم مَّا يَشَآءُ كَمَآ أَنْشَأَكُم مِّن ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ ءَاخَرِينَ

يعنى: اگر بخواهد همۀ شما جنّ و انس را از صفحۀ هستى مى برد و محو مى كند، و پس از شما آنچه را مى خواهد از ذوى العقول و غيره جانشين شما مى كند، همان گونه كه شما را از اولاد گروه ديگرى پيش از شما پديد آورد.

إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لَأَتٍ

خطاب به همۀ مكلّفان است. يعنى: حقيقت اين است كه آنچه بدان وعده داده مى شويد به يقين آمدنى است. مراد وعدۀ پيامبران الهى و كتاب هاى آسمانى است از احوال عالم پس از مرگ از برزخ و قيامت و حوادث آنها و بقاى ابدى بهشتيان و دوزخيان.

وَ مَآ أَنتُم بِمُعْجِزِينَ

و هرگز شما جن و انس عاجزكننده نيستيد. يعنى: اگر همه اجتماع كنيد كه خدا را حتى در اندكى از آنچه اراده كرده از تدبير امور دنيا و ميراندن و زنده كردن و اجراى امور آخرت از قيامت و كتاب و حساب و جزا ناتوان سازيد، و يا فرشتگان او را از اجراى نظام اتمّ عالم هستى ناتوان كنيد به اين كه آنها را از خود دفع نماييد و يا از صحنۀ مرگ فرار كنيد، نمى توانيد.

ص:459

قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنِّي عَامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدّارِ إنَّهُ لَايُفْلِحُ الظّالِمُونَ «135» وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِيباً فَقَالُوا هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهذَا لِشُرَكَائِنَا فَمَا كَانَ لِشُرَكَائِهِمْ فَلاَ يَصِلُ إِلَى اللّهِ وَمَا كَانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَى شُرَكَائِهِمْ سَاءَ مَايَحْكُمُونَ «136»

لغت و اعراب:

مَكُنَ زيد مَكانةً - از باب شَرُف -: صاحب منزلت شد، و مكُنَ و تمكَّن: توان پيدا كرد. مَن تكون مَن استفهاميه است. عاقبة الدار، عاقبت: فرجام خير، و الف لام الدار اشاره به اين دنياست. لشركائنا به تقدير «شركاء اللّه الذين جعلناهم له شركاء».

تفسير:

قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُواْ عَلَى مَكَانَتِكُمْ إِنِّى عَامِلٌ

يعنى: به قوم خود بگو: اى قوم من، شما بر پايه و جايگاه و منزلت خود - يا به قدر توان خود - عمل كنيد، من نيز به يقين بر اساس ايمان و وظيفه ام كوشايم. يعنى شما بر اساس كفر و شركتان فعاليت كنيد، بتان را بپرستيد، به دور آنها بچرخيد، قربانى كنيد، شرايع الهى را نپذيريد و در راه آنها با مخالفانتان بجنگيد؛ من هم بر پايۀ توحيد فعاليت خواهم كرد.

فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَن تَكُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لَايُفْلِحُ الظَّالِمُونَ

ص:460

يعنى: به زودى خواهيد دانست چه كسى است كه عاقبت نيك اين خانه - يعنى دنيا - از آنِ اوست. مراد معلوم شدن بطلان آنها و حسن عاقبت مسلمين در دنيا پس از پيروزى اسلام بر شرك در آن منطقه و پيروزى آن بر همۀ شرايع و مذاهب جهان در آخر زمان، و پيروزى مطلق حق بر باطل در آخرت است. زيرا بى ترديد هرگز ستمكاران رستگار نخواهند شد.

وَ جَعَلُواْ لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعَامِ نَصِيباً فَقَالُواْ هَذَا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هَذَا لِشُرَكَآئِنَا

برخى از احكام نامعقول مشركان

اين آيه در بيان برخى از سنّت هاى جاهلانه و بدعت هاى ايام جاهليت است.

يعنى: آنها از آنچه خداوند، خود آفريده از كشت و زرع و چهارپايان، سهمى را براى خدا قرار دادند، مثلاً كشت فلان زمين يا فلان قسم از كشت را و يا درصدى از فلان نوع چارپايان را از آنِ خدا كردند. و روى حدس و گمان خود گفتند: اين از آنِ خدا، و اين هم از آنِ شريكان ماست.

ذكر كلمۀ «بزعمهم» اشاره به بطلان اين گمان است، زيرا اگر مراد از اختصاص آن حصّه به خداوند ملكيت حقيقى خدا بر آن است، خدا مالك حقيقى همۀ اشياست. و اگر مراد ملكيت جعلى و اعتبارى است آن نيز باطل است، زيرا چنين ملكى را خدا تشريع نكرده، و مانند نذر شرعى شىء براى خدا، يا خمس غنيمت نيست كه ملكيت اعتبارى پيدا كند. و مرادشان از «شريكان ما» شريكان خدا به تعيين آنهاست مانند لات و عُزّى و هُبل.

فَمَا كَانَ لِشُرَكَآئِهِمْ فَلَا يَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَ مَا كَانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَى شُرَكَآئِهِمْ سَآءَ مَا يَحْكُمُونَ

يعنى: و رسم و عادتشان در آن امر اين بود كه پس از تعيين حق خدا و شركا، آنچه براى شريكان خدا بود به خدا نمى رسيد، يعنى در راه او مصرف نمى شد هرچند حصّۀ خدا كم مى آمد يا تلف مى شد. و آنچه براى خدا بود به شريكان او مى رسيد، يعنى مطلقاً يا در صورتى كه حقّ آنها كم مى آمد يا تلف مى شد. بسيار زشت است آنچه حكم مى كردند. زيرا همۀ اين كارها را به عنوان برنامۀ مذهبى انجام مى دادند.

ص:461

وَكَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَكَاؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وِلِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللّهُ مَافَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ «137» وَقَالُوا هذِهِ أَنْعَامٌ وَحَرْثٌ حِجْرٌ لاَيَطْعَمُهَا إِلَّا مَن نَشَاءُ بِزَعْمِهِمْ وَأَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا وَأَنْعَامٌ لاَيَذْكُرُونَ اسْمَ اللّهِ عَلَيْهَا افْتِرَاءً عَلَيْهِ سَيَجْزِيهِم بِمَا كَانُوا يَفْتَرُونَ «138»

لغت و اعراب:

قتلَ مفعول مقدّمِ زَيّنَ، و شركاؤهم فاعل آن است. أرداه: هلاك كرد او را. لَبَسَ عليه الأمرَ - از باب ضَرَب -: مشتبه كرد و مخلوط نمود كار را بر او. حِجر مصدر به معناى مفعول است يعنى محجور و ممنوع. أنعام دوم عطف است به أنعام اول، و أنعام سوم مبتداست به تقدير «و لهم أنعام».

تفسير:

وَ كَذَ لِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلاَدِهِمْ شُرَكَآؤُهُمْ

اين آيه نيز به يكى از سنّت هاى شوم و پليد مشركان اشاره دارد و آن كشتن فرزندان دختر و پسر است در برابر بتان به نيت تقرّب و طلب حاجت، بدان گونه كه قدماى وثنيّين و صابئين انجام مى دادند. و اين مسأله غير از زنده به گور كردن خصوص دختران از ترس فقر يا عار است كه قبيلۀ بنى تميم پيش از اسلام مى كردند.

ص:462

معناى آيه: و همان گونه كه تقسيم مال به نحو باطل در نظر مشركان مزيّن است، در نظر بسيارى از مشركان كشتن فرزندان را شركاى آنها - يعنى بتان - مزيّن و آراسته كرده اند. و نسبت تزيين به بتان، به لحاظ اين است كه عشق و محبت جاهلانۀ آنها به بتان بود كه چنين اعمال پليد را براى آنها نيكو و مزيّن نشان مى داد.

لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُواْ عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ

يعنى: آن تزيين براى اين بود كه آنها را هلاك كنند، يعنى به هلاكت معنوى اخلاقى، و اتلاف اولاد و اموال دنيوى. و براى اين كه عقايد دينى آنها را مشتبه سازند و دين حقيقى و واقعى الهى را در صورت اين خرافات براى آنها نشان دهند. و يا آنچه را از سنّت ابراهيمى در ميان آنها پس از غلتيدن به شرك، در طول تاريخ باقى مانده با آداب و رسوم جاهلى مخلوط نمايند.

وَ لَوْ شَآءَ اللَّهُ مَافَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا يَفْتَرُونَ

يعنى: و اگر خدا مى خواست آنها چنين نمى كردند. يعنى اگر خدا ارادۀ حتمى داشت كه آنها آلوده به اين خرافات نشوند نمى شدند، لكن خداوند همۀ بشر را در اعتقاد و عمل آزاد گذاشته و تنها به دعوت انشائى و امر و نهى تشريعى اكتفا كرده است. پس اى پيامبر، فعلاً آنها را با همۀ افترائاتشان واگذار. يعنى در فكر برخورد جدّى به نحو جهاد ابتدايى يا امر و نهى عملى مباش تا آن گاه كه توان تشكيل حكومت الهى پيدا كنى.

وَ قَالُواْ هَذِهِ أَنْعَامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لَّايَطْعَمُهَآ إِلَّا مَن نَّشَآءُ بِزَعْمِهِمْ

يعنى: و نيز از بدعت ها و افتراهايشان اين است كه با اشاره به بخشى از چارپايان و كشت و زرع گفتند: اينها چهارپايان و كشت و زرعِ محجور و قدغن است و غير از كسى كه ما خود مى خواهيم - يعنى غلامان و پرستاران بت ها - كسى نبايد از آنها بخورد. و معناى «بزعمهم» اين است كه اين تحريم تنها به گمان و ظنّ آنها بود و حجت و برهانى بر آن نداشتند.

وَأَنْعَامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهَا

يعنى: و نيز با اشاره به عدّه اى از چهارپايان ديگر - يعنى شترهاى سوارى - گفتند: اينها هم سوارشدنشان حرام شده است. مرادشان چند قِسم از شترها بود كه هريك را به خاطر

ص:463

عنوانى خاص، قداست داده، سوارشدنشان را تحريم كرده بودند و آنها بحيره و سائبه و حام است كه در آيۀ 103 از سورۀ مائده گذشت.

وَ أَنْعَامٌ لَّايَذْكُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا افْتِرَآءً عَلَيْهِ

يعنى: و نيز براى آنها چارپايان ديگرى است از شتر و گاو و گوسفند كه نام خدا را هنگام تذكيه بر آنها نمى برند. يعنى به نام بتان از لات و عُزّى و هُبَل و غيره تذكيه مى كنند و آنها را حلال مى شمرند. و تحليل اين قسم مانند تحريم اقسام فوق، دروغ و افتراى بر خداوند است.

سَيَجْزِيهِم بِمَا كَانُواْ يَفْتَرُونَ

يعنى: به زودى خداوند، آنان را در قيامت به سزاى آنچه افترا مى بستند، كيفر خواهد داد.

وَقَالُوا مَا فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَى أَزْوَاجِنَا وَإِن يَكُن مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكَاءُ سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ «139» قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللّهُ افْتِرَاءً عَلَى اللّهِ قَدْ ضَلُّوا وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ «140»

تفسير:

وَ قَالُواْ مَا فِى بُطُونِ هَذِهِ الْأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِّذُكُورِنَا وَ مُحَرَّمٌ عَلَى أَزْوَاجِنَا

يعنى: و نيز در بيان مصاديق محرّماتِ بدعتى خود با اشاره به چند قسم از چهارپايان ماده كه از آن جمله بحيره و سائبه بود گفتند: آنچه در داخل شكم هاى اين چهارپايان است از شيرى كه دوشيده مى شود و بچه هايى كه زنده به دنيا مى آيند مخصوص مردان ماست،

ص:464

يعنى تنها براى آنها خوردن و استفاده جايز است، و بر زنان ما يعنى همسران يا مطلق زنان مجتمع حرام است.

وَ إِن يَكُن مَّيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكَآءُ

يعنى: و اگر تولديافتۀ از آن چهارپايان ميته مى شد و مرده به دنيا مى آمد، مرد و زن در حليّت و جواز خوردن شريك بودند.

سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ

يعنى: به زودى خداوند توصيف آنها را كيفر خواهد داد. يعنى آنها را به احكام خاصّى كه دربارۀ چهارپايان اهلى و محل ابتلاى عموم بشر به عنوان حكم آسمانى دائم و به نحو افتراى بر خداوند توصيف مى كنند و منتشر مى نمايند مجازات خواهد نمود، در دنيا طبق اقتضاى حكمت بالغه، و در آخرت به مجرد مرگ. زيرا او حكيم و داناست؛ حكيم در لحاظ وقت و كيفيت اجرا، و دانا به حدود قبح هر عمل و موازين كيفرى آنها.

قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُواْ أَوْلاَدَهُمْ سَفَهَا م بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُواْ مَا رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِرَآءً عَلَى اللَّهِ

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه اولادشان را به سفاهت و نادانى كشتند، و آنچه از خوراكى ها را كه خداوند روزىِ آنها كرده بود به دروغ و افتراى بر خداوند حرام كردند، زيانكار شدند. زيرا كشتنِ دست پرورده اى كه سال ها در راه حفظ و تربيتش زحمت كشيده شده، بدون دليل و برهان و به پيروى از هوا و هوس و سنّت هاى باطل و از بيم فقر و ترس اسارت و براى تقرّب به جمادات، و نيز يك عمر اجتناب از آنچه خداوند براى انسان آفريده از انواع سبزيجات و حبوب و ميوه جات و گوشت ها و تحريم استفاده از مراكب راهوار وقت، بى ترديد در نزد عقل و عقلا و از نظر دين و شريعت، كم عقلى و سفاهت و قلّت ادراك و شعور است.

قَدْ ضَلُّواْ وَ مَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ

يعنى: حقّاً كه آنها گمراه شدند و از آغاز هم راه هدايت را نيافته بودند. مراد، گمراهى از اصول عقايد درست به سوى شرك، و از فروع عملى صحيح به سوى اعمال زشت و سنت هاى پليد است. و اين انحراف براى آنها ارثيۀ آباء و اجدادشان است.

ص:465

وَهُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشَاتٍ وَغَيْرَ مَعْرُوشَاتٍ وَالنَّخْلَ وَالزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَالزَّيْتُونَ وَالرُّمّانَ مُتَشَابِهاً وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ كُلُوا مِن ثَمَرِهِ إِذَا أَثْمَرَ وَآتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ وَلاَ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاَيُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ «141»

لغت و اعراب:

نعمت هاى خدا در طبيعت و جانداران

عَرَشَ الكرم - از باب ضَرَب و نَصَر -: شاخه هاى تاك را بر روى چوب بست بلند كرد.

معروش: بر روى داربست رفته. والنخل عطف است به جنّات. اكُل: ميوه، خوراكى. حَصَدَ الزرعَ - از باب ضَرَبَ و نَصَر -: درو كرد آن را. و ضميرهاى چهارگانۀ ثمره، أثمر، حقّه، حصاده راجع اند به «ما ذكر من الاُمور».

تفسير:

وَ هُوَ الَّذِى أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَّعْرُوشَاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشَاتٍ

پس از بيان گمراهى مشركان در تحريم كشت و دام، خداوند در اين آيه و چند آيۀ بعد به نعمت هاى خود از كشت و دام و غيره اشاره مى كند كه همه را در اختيار بشر قرار داده و مباح نموده جز آنچه خود حرام كرده است.

معناى آيه: و او كسى است كه باغ هايى معروش آفريده، يعنى باغ هايى كه درختانش بر روى داربست قرار دارند مانند تاك، و باغ هايى غير معروش آفريده مانند ساير درختان.

وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ

يعنى: و نيز اوست كه درختان خرما و كشت و زرع، پديد آورده كه حاصل آنها گوناگون و رنگارنگ است. ضمير «أكله» راجع است به همۀ امور گذشته، و مراد اين است كه

ص:466

ميوۀ باغ ها داراى انواع متعدد و مختلف، و حاصل زرع هم از بذر و حبوبات و غيره داراى اقسام متعدد و گوناگون و بى حدّ و حصر است.

وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشَابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشَابِهٍ

يعنى: و نيز درخت زيتون و انار و ميوۀ آنها را آفريد كه مشابه هم و غير مشابه هم اند.

يعنى درخت هاى آنها از نظر شكل، و ميوه هاى آنها در رنگ و بوى و طعم و صورت، مشابه و غيرمشابه است، يعنى از نظر مناطق مشابه و غيرمشابه دارد، يا از جهتى مشابه و از جهتى غيرمشابه است.

كُلُواْ مِن ثَمَرِهِ إِذَآ أَثْمَرَ

يعنى: از ميوۀ آنها آن گاه كه به ثمر نشستند، بخوريد. مراد از «ثمر» حاصل درخت و كشت است از ميوه و حبوبات و غيره. و مراد از «امر به خوردن» اباحۀ استفاده و تصرف است.

وَ ءَاتُواْ حَقَّهُ يَوْمَ حَصَادِهِ

يعنى: و حقّ آنها را هنگام درو آنها بپردازيد. بايد حقّى را كه خدا در آنها قرار داده هنگام چيدن ميوه و درو و جمع كِشت ادا نماييد. و ظاهر اين است كه مراد از «حق» در اين آيه زكات شرعى واجب نيست كه از نُه چيز گرفته مى شود و در هشت مورد مصرف مى گردد، زيرا اين سوره مكّى است و در آن حال حكم زكاتِ معهود تشريع نشده بود، علاوه آن كه اغلب انواع درختان و اقسام كشت كه در اين آيه آمده زكات واجب ندارد.

پس مراد از حق، حقّ عرفى و زكات عام است، يعنى انفاق مال به فقير و مستمند به اقتضاى عواطف انسانى و به انگيزۀ نوع دوستى كه سنّت جاريه ميان بنى نوع انسان است.

بلكه در اغلب مواردِ استعمال كلمۀ زكات در سوره هاى مكى، اين معنا اراده شده است.

وَ لَاتُسْرِفُواْ إِنَّهُ لَايُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ

يعنى: و اسراف نكنيد. ظاهر آيه اين است كه خطاب به صاحبان باغ و كشت است، و ممكن است به اعم از آنها و كسانى باشد كه حق را دريافت مى كنند. يعنى نبايد صاحبان باغ و زرع دربارۀ عايدات اسراف كنند و در مقام تصرف، اتلاف بى جا نمايند يا به نحو اسراف و باطل مصرف كنند، يا در موارد حرام صرف نمايند. و نبايد دريافت كننده

ص:467

غيرمستحق باشد، يا بيش از نياز بگيرد، يا مصرف ناروا نمايد. زيرا خدا اسراف كنندگان را دوست ندارد.

و معلوم باشد كه عمدۀ استفادۀ بشرى از روييدنى هاى روى زمين چهار قسم است:

درختان، ميوه جات، حبوبات و سبزيجات، كه در اين آيات با كلمۀ جنّات، زرع، اكل و ثمر، به همۀ آنها اشاره شده است.

وَمِنَ الْأَنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشاً كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللّهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ «142» ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَمِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمّا اشْتَمَلَتْ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ «143» وَمِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَمِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمّا اشْتَمَلَتْ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ أَمْ كُنتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللّهُ بِهذَا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللّهَ لاَيَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ «144»

لغت و اعراب:

حمولة صفت مشبهه است، حيوان باركش، و عطف است به جنّات در آيۀ قبل. من الأنعام متعلّق است به انشأ. فَرَشَهُ - از باب ضَرَب و نَصَر -: گسترد آن را، و فرش: گاو و گوسفندى كه براى كشتن تهيه شوند. خطوات - جمع خُطوه -: گام و مقدار فاصله ميان دو

ص:468

قدم در وقت راه رفتن، و كنايه از «طريقه» است. ثمانية أزواج بدل است از حمولة و فرشاً.

زوج: جفت يعنى دو فرد با هم، و نيز هريك از دو فرد كه جفت را تشكيل مى دهند. ضأن:

اسم جنس گوسفند اعم از نر و ماده. معز: اسم جنس بز اعم از نر و ماده. ءالذَّكَرَيْن همزۀ استفهام داخل همزۀ وصل شده و قاعده، سقوط همزۀ وصل است مانند وَلِلذَّكَرَيْن، لكن براى رفع التباس به جملۀ خبريه، حذف نشده و همزۀ دوم الف شده است.

تفسير:

وَمِنَ الْأَنْعَامِ حَمُولَةً وَفَرْشاً

يعنى: و خداوند از چهارپايان براى شما «حموله» آفريد، يعنى حيوانى كه توان حمل انسان و بار دارد، مانند شتر و احياناً گاو. و «فَرش» آفريد، يعنى حيوانى كه خود وقت سر بريدن فرش زمين مى شود و يا پشم و پوستش فرش زمين است، و مراد تهيه شده براى خوردن است.

كُلُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ وَ لَاتَتَّبِعُواْ خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ

خطاب به بشر و مجامع انسانى است. و امر «كلوا» براى اباحه و ترخيص است در برابر توهّم اين كه شايد كشتن جاندار و خوردن آن براى انسان كه جزء درندگان نيست حلال نباشد. يعنى: از آنچه خداوند در اين جهان روزىِ شما كرده بخوريد و تصرف كنيد، ولى پيروى از گام هاى شيطان نكنيد، يعنى در كيفيت مصرفِ روزى راه و مسلك او را اتخاذ نكنيد، كه راهش مطلقاً كفر و فسق است و دربارۀ چهارپايان هم تحريم حلال هاى خدا و تحليل حرام هاى اوست. حقّاً كه او براى شما دشمنى آشكار است. يعنى عداوت و دشمنى او از طريق شرايع و قضاوت عقل و تجربۀ عقلا آشكار است هرچند او خود پنهان است.

ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ

يعنى: حموله و فرشى كه خدا براى شما آفريده، هشت زوج است، يعنى هشت فرد مقارن با فرد ديگر، زيرا مجموع چهارپايان اهلى كه مورد استفادۀ خوراكى بشرند چهار نوع اند: شتر، گاو، گوسفند و بز، و از ملاحظۀ قسم نر هريك در مقابل ماده، و مادۀ هريك در مقابل نر، هشت زوج درمى آيد، يعنى هشت فرد همراه فرد ديگر.

ص:469

مِّنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ

اين دو جمله با دو جملۀ صدر آيۀ بعد «وَمِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَمِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ» شرح و توضيح «ثمانية أزواج» است.

يعنى: خداوند آفريد از گوسفند دو صنف يعنى نر و ماده، و از بز دو صنف نر و ماده.

قُلْ ءَآلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحَامُ الْأُنثَيَيْنِ

اين كلام تا آخر آيه نظير جملۀ معترضه است و اشاره به اين كه برخى از اقسام همين چهارپايان است كه مشركان بر خود حرام كرده اند.

معناى آيه: اى پيامبر، پس از بيان آن كه خداوند، همۀ انواع انعام را حلال نموده و دستور استفاده از همه را داده، بگو: آيا آن دو قسم نر را حرام كرده يا آن دو قسم ماده را؟ مراد نرهاى گوسفند و بز و ماده هاى گوسفند و بز است؛ و يا آنچه را رحم هاى مادۀ گوسفند و مادۀ بز در خود دارند؟ از بچه و پيه كه تحريم خصوص اينها در ميانشان مرسوم بود.

نَبِّئُونِى بِعِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ

يعنى: دربارۀ چيزهايى كه حرام مى كنيد - اگر شما راستگوييد - مرا از روى علمى خبر دهيد، يعنى بر مدّعاى خود دليلى علم آور و برهانى روشن، از شرع قويم يا عقل سليم بياوريد، زيرا استناد حكمى به خداوند بايد به يكى از اين دو راه باشد.

وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ

يعنى: و نيز خداوند براى شما از شتر دو صنف و از گاو دو صنف آفريد. مراد نر و مادۀ دو قسم است.

قُلْ ءَآلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنثَيَيْنِ أَمّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحَامُ الْأُنثَيَيْنِ

يعنى: دربارۀ شتر و گاو نيز به مشركان به عنوان انكار و توبيخ بگو: آيا خداوند آن دو صنف نر را حرام كرده يا آن دو صنف ماده را؟ يعنى نرهاى شتر و گاو را حرام كرده يا ماده هاى آنها را، يا آنچه را كه رحم هاى مادۀ آن دو صنف در بر گرفته است؟ يعنى جنين شتر و گاو را. و اغلب اين اقسام در آيۀ 103 سورۀ مائده گذشت.

أَمْ كُنتُمْ شُهَدَآءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللَّهُ بِهذَا

خطاب به مشركان، و «اَمِ منقطعه» به معناى «بل» و استفهام انكارى و توبيخى و براى

ص:470

اعراض از سخن قبل است. يعنى صرف نظر از كلام پيشين شما كه مدّعى حرمت اصناف فوق هستيد و وحى و نبوت را هم قبول نداريد، آيا آن گاه كه خدا اين تحريم ها را به شما توصيه نمود، خود شاهد و ناظر بوديد و با خدا تكلّم مى نموديد؟ يعنى قطعاً چنين نبوده و تحريمتان دروغ است.

خوردنى هاى حرام و احكام اضطرار

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِباً لِّيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللَّهَ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ

يعنى: پس چه كسى ظالم تر است از آن كه به خدا دروغ بندد براى آن كه مردم را بدون هيچ دانشى گمراه سازد، يعنى مطالبى را به ظنّ و گمان و بدون آن كه بدانها علم داشته باشد به مردم القا كند و آنها را گمراه سازد. و به يقين خداوند گروه ستمكاران را هدايت نمى كند، يعنى توفيق هدايت نمى دهد، و چنين شخصى ستمكار به خود و قوانين و جامعه است.

قُل لَاأَجِدُ فِي مَاأُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَن يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «145»

لغت و اعراب:

طَعِمَ الشىءَ - از باب عَلِم -: چشيد آن را، خورد آن را. سَفَحَ الدم أو الماءَ: ريخت آن را.

خنزير كلمۀ رباعى است، يعنى خوك. رجس و رجز و نجس مترادف اند. فسق مصدر است به معناى خروج از طاعت، و فسقاً عطف است به ميتة، و أهلَّ لغير اللّه به صفت توضيحى آن است. بَغَى الشىءَ - از باب ضَرَب -: طلب نمود آن را. عَدا زيدٌ: تجاوز كرد زيد.

تفسير:

قُل لَّآأَجِدُ فِى مَآ أُوحِىَ إِلَىَّ مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّآ أَن يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَّسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ

ص:471

خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ

در اين آيه چهار عنوان از خوراكى ها به عنوان استثناى از محلَّلات ذكر شده است:

ميته، خون، گوشت خوك و غير مُذَكّى. و چون عنوان چهارم از مصاديق اول است پس در واقع سه قسم از محرمات ذكر شده، و اين چهار عنوان به عينه در آيۀ 173 بقره و آيۀ 115 نحل و صدر آيۀ 3 مائده آمده است، لكن در آيۀ مائده هفت قسم ديگر از محرمات اضافه شده كه شش قسم آن مانند قسم چهارم اين آيه از مصاديق ميته است و يك قسم هم حرام غير خوراكى است. پس آيۀ مورد بحث و سه آيۀ ديگر در اين چهار عنوان توافق دارند و لحن همه تحريم مطلق است.

معناى آيه: اى پيامبر، در ردّ ادعاى آنچه آنها تحريم كرده اند بگو: در ميان آنچه به من وحى شده چيزى از خوراكى ها را براى خورنده اى حرام نمى يابم مگر آن كه ميته باشد (يعنى مگر چهار چيز كه يكى از آنها ميته است، و ميته يعنى حيوانى كه به غير طريق شرعى روحش از تن بيرون شده است). يا آن كه خون ريخته شده از رگ هاى حيوان باشد، خواه در وقت تذكيۀ شرعى يا به نحو ديگر. يا آن كه گوشت خوك باشد، زيرا گوشت خوك نجس و پليد است. يا فسقى باشد كه نام غير خدا بر آن برده شده. و اطلاق فسق بر حيوان مذبوح به خاطر حرام بودن بريدن سر او به نيت بت و ذكر نام غير خداوند بر آن و حرمت گوشت آن است به گونه اى كه گويى وجودش نافرمانى خداست.

فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَ لَاعَادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ

يعنى: پس اگر كسى مضطر و ناچار شد - ناچار از خوردن محرّمات گذشته شد، در حالى كه طالب لذت و متجاوز از حدّ ضرورت نبود - پس بى ترديد پروردگار تو آمرزنده و مهربان است، يعنى خوردن آنها حلال مى شود.

اين قطعه از آيه اشاره به قاعدۀ كليه اى است كه در موارد متعددى از اين كتاب الهى بدان اشاره شده و در فقه اسلامى نيز به نحو كامل بيان گرديده، و آن تقدم و حاكميت عنوان ثانوى بر عنوان اولى در مقام تعارض است.

اجمال كلام اين است كه پس از تشريع واجبات و محرمات اوليۀ شريعت، نظير آن كه روزه واجب و شراب حرام است، احكام ديگرى نيز به نام احكام ثانويه تشريع گرديده،

ص:472

مانند آن كه در صورت وجود ضرر جانى و مالى حكم نيست، يا عمل خطايى و نسيانى عيب ندارد. آن قسم را احكام اوليه و موضوعاتش را عناوين اوليه، و اين قسم را احكام ثانويه و موضوعاتش را عناوين ثانويه نامند. و اضطرار كه در اين آيه و در آيات متعددى نظير آن ذكر شده از عناوين ثانويه است. و چون تعارضى ميان آنها واقع شود و حكم اولى با ثانوى مخالف باشد، عنوان ثانوى، مقدم و حاكم بر اولى خواهد بود. مثلاً اگر روزۀ واجب، ضرر بدنى داشته باشد، حكم «لاضرر» وجوب كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَام [بقره، 183] را برمى دارد.

و اما قيد «غير باغ و لا عاد» اشاره به اين است كه اضطرارِ مجوّز حرام، مشروط است به اين كه شخص مضطر، به قصد لذت نخورد، يا باغى و محارب با امام مسلمين نباشد، وگرنه اگر محارب در صحرايى مضطّر به خوردن ميته شد، حلال نمى شود. و نيز «عادى» نباشد يعنى بيشتر از حد ضرورت نخورد.

چند تذكر:

1 - مراد از اضطرار به خوردن ميته و غيره كه در اين آيه و آيات مشابه آن ذكر شده، اين است كه حال شخص به گونه اى باشد كه اگر نخورد جان يا اولاد يا عِرض يا اموال معتدٌّ بهِ او در معرض خطر قرار مى گيرد و راه نجاتش ارتكاب آن گناه است.

2 - در صورت اضطرار، قاعدۀ «الضَّروراتُ تَتَقَدَّرُ بِقَدَرِها» جارى است، يعنى ارتكاب حرام محدود است به اندازۀ رفع ضرورت. و اين معنا از كلمۀ «و لا عادٍ» نيز استفاده مى شود.

3 - در معناى كلمۀ «باغى» چند وجه گفته شده است: يك - كسى كه عليه امام عادل خروج كند. دو - كسى كه براى صيد لهو حرام بيرون رود. سه - كسى كه براى راهزنى مسلمين يا كشتن يا گرفتن اموال آنها خارج شود. و ممكن است همۀ آنها مراد باشد.

4 - صاحب اضطرارى كه حكم حرمتش برداشته نمى شود مانند باغى و عادى تكليفش چيست؟ آيا حرام را نخورد تا بميرد يا نفوس و اموالش تلف شود، يا آن كه وجوب حفظ نفس عقلاً مقدّم است بر ارتكاب آن حرام؟ پس بايد به حكم عقل و حكم ارشادى شرع مرتكب حرام شود و جان را حفظ كند و دفع افسد به فاسد نمايد و عقاب را هم ملتزم شود.

ص:473

وَعَلَى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلَّا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوِ الْحَوَايَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِكَ جَزَيْنَاهُم بِبَغْيِهِمْ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ «146»

لغت و اعراب:

هادَ إلى الحقّ - از باب نَصَر -: رجوع كرد به سوى حق، هادَ زيد: يهودى شد زيد. ظُفر:

ناخن انسان و حيواناتى كه يك شقّه است مانند اسب و شتر. شحم: پيه حيوان در بدن و شكم و غيره. حوايا: جمع حويه و حاويه، روده، عطف است به ظهورهما. و ما اختلط عطف است به ما حملت. ذلك جزيناهم، ذلك مفعول دوم جزيناهم است.

تفسير:

وَ عَلَى الَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمْنَا كُلَّ ذِى ظُفُرٍ

توهّم شده كه تحليل همۀ حيوانات و خوراكى ها كه ذكر شد به جز موارد نادر، منافى با تحريم بسيارى از حيوانات و خوراكى ها بر يهود است. و دفع توهّم به اين است كه اين تحريم، حكم ثانوى موقت به عنوان كيفر گناهان آنهاست نه تحريم اصلى و عام و دائمى.

معناى آيه: و بر كسانى كه يهودى شدند هر حيوان ناخن دارى را حرام كرديم، مانند اسب و شتر و شترمرغ و پرندگانى مانند اردك و غاز.

وَ مِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمَآ إِلَّا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَآ أَوِ الْحَوَايَآ أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ

يعنى: و نيز بر يهود، از گاو و گوسفند، پيه بدن آنها را حرام كرديم، مگر آن مقدارى كه پشتشان حامل و شامل آن است، يعنى پيه موجود در لابه لاى استخوان هاى مهره هاى

ص:474

پشت آنان، يا آنچه در رودۀ بزرگ يا كوچكشان است، و يا آنچه با استخوان مخلوط گشته، يعنى در مغز استخوان يا در اطراف آن است.

ذَ لِكَ جَزَيْنَاهُم بِبَغْيِهِمْ

يعنى: ما اين جزا را به آنها به سبب ظلمشان داديم. مراد اين كه حرام كردن گوشت بسيارى از حيوانات مأكول اللحم از پرندگان و غيره، و چربى حيوانات ديگر كه قوت غالب آنها بود به سبب آن بود كه ستم كردند، پيامبران خدا را كشتند، رباخوارى كردند، اموال مردم را به باطل خوردند، كه اينها ظلم به نفس و ظلم به قوانين الهى و ظلم به ملت عظيمى است كه تا ابد پيرو مسلك آنان خواهند بود.

وَ إِنَّا لَصَادِقُونَ

يعنى: و مسلّماً ما راست گفتاريم. آنچه در لوح محفوظ نوشته ايم و آنچه به رسولان خود وحى كرده ايم و آنچه در كتاب هاى آسمانى نگاشته ايم همه درست و صدق محض است.

فَإِن كَذَّبُوكَ فَقُل رَبُّكُمْ ذُورَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ وَلاَيُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ «147» سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللّهُ مَاأَشْرَكْنَا وَلاَآبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُوا بَأْسَنَا قُلْ هَلْ عِندَكُم مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَا إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ «148»

لغت و اعراب:

بأس: عذاب، شدت، جنگ. لو شاء اللّه، مفعول «شاء» محذوف است به تقدير «عدم إشراكنا و تحريمنا». خَرَصَ فى الأمر - از باب ضَرَب و نَصَر -: حدس و تخمين زد.

ص:475

تفسير:

مشركان جبرى مسلك و پاسخ آنان

فَإِن كَذَّبُوكَ فَقُل رَّبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ

يعنى: اى پيامبر، اگر مشركان، تو را تكذيب كردند، بگو: پروردگار شما داراى رحمتى گسترده است. يعنى پاسخى يأس آور مده، بلكه جوابى، هم تهديدى و هم اميدزا و متمايل به ارشاد بده، به اين نحو كه رحمت او همۀ ذرات جهان هستى را در حد استعداد وجودى آنها فرا گرفته، به سوى كمال ممكن هدايت مى كند و بشر را هم از اين رحمت، بهره اى وافر است.

وَ لَايُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ

يعنى: لكن هرگز عذاب او از گروه گنهكاران و نافرمان ها پس از اتمام حجت و اصرار و عنادشان در كفر، بازگردانده نمى شود.

سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ لَوْ شَآءَ اللَّهُ مَآ أَشْرَكْنَا وَ لَاءَابَآؤُنَا وَ لَاحَرَّمْنَا مِن شَىْءٍ

خطاب به پيامبر و مسلمين است در ردّ استدلال واهى و باطل مشركان.

معناى آيه: به زودى مشركان در توجيه شرك و عبادت بتان و تحريم دروغين حيوانات و خوراكى ها خواهند گفت: اگر خداوند مى خواست كه ما بت نپرستيم و خوراكى ها را حرام نكنيم، حتماً نه ما شرك مى ورزيديم و نه پدرانمان در گذشته، و نه چيزى را بر خود حرام مى كرديم. و مرادشان گرفتن اين نتيجه است كه پس خداوند شرك و تحريم ما را خواسته و به آنها راضى است.

كَذَ لِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّى ذَاقُواْ بَأْسَنَا

يعنى: كسانى كه پيش از اينها بودند اين گونه دروغ گفتند - يعنى آنها نيز شرك و بدعت هاى خود را با چنين دليلى به خدا نسبت مى دادند - و اين اعتقاد آنها ادامه يافت تا آن گاه كه عذاب ما را چشيدند، يعنى به مرگ و عذاب ابدى گرفتار شدند.

قُلْ هَلْ عِندَكُم مِّنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنَآ

يعنى: به آنان بگو: آيا در نزد شما بر صدق گفتارتان علمى هست؟ يعنى دليل و برهان علم آورى از كتاب هاى آسمانى و تعليمات شرايع و گفتار پيامبران داريد كه براى ما بيرون آوريد و بيان داريد؟ مراد آن كه به يقين علمى ندارند.

ص:476

إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ

يعنى: شما همواره جز از ظنّ و گمان پيروى نمى كنيد و شما جز اين نيستيد كه پيوسته حدس و تخمين مى زنيد. مراد اين است كه استدلال شما باطل و مبنى بر حدس است، زيرا عدم ارادۀ تكوينى خدا بر چيزى دليل رضايت و امر او به آن نيست، چه آن كه سنّت جاريۀ او در باب عقايد و اعمال بشر بر اين است كه او را در افعال خود مختار گذارَد و ارادۀ تكوينى بر فعل و ترك او نكند. نه در واجبات ارادۀ حتمىِ فعل و نه در محرمات ارادۀ حتمىِ ترك داشته باشد، وگرنه واجب و حرام بر او اجبارى مى شوند. پس در شرك و بت پرستى هم خدا هرچند ارادۀ حتمى بر ترك آن امور ندارد، لكن به آنها راضى نيست و نهى تشريعى دارد و بر مخالفت هم عقاب مى كند.

قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ «149» قُلْ هَلُمَّ شُهَدَاءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللّهَ حَرَّمَ هذَا فَإِن شَهِدُوا فَلاَ تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَالَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ وَهُم بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ «150»

لغت و اعراب:

هلمّ كلمه اى است لازم و متعدّى براى دعوت، هلمَّ الى زيد: بيا به سوى او، و هلمَّ زيداً:

بياور او را. عَدَلَ زيداً بعمرو - از باب ضَرَب -: زيد را همتاى عمرو كرد.

تفسير:

قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ

اين آيه به قرينۀ فاى عاطفه در تتميم سخن با مشركان است.

ص:477

يعنى: اى پيامبر، به آنان بگو: پس حجت و برهان رسا از آنِ خداوند است. مراد اين است كه در هر مورد نزاع و اختلافى خواه در مسألۀ توحيد و شئون آن و خواه در فروع شريعت و خواه در موارد ديگر، حقيقت همان است كه او مى گويد و برهان قاطع آن است كه او مى آورد، نه از آنِ شماست كه به دليل عدم تعلّق ارادۀ تكوينى خدا بر ترك فعلى ترخيص انشائى و جواز تشريعى آن را ثابت مى كنيد و غافليد از اين كه ارادۀ حتمى خدا بر افعال اختيارى مكلّف متعلّق نمى شود و سنّت او بر اين جارى است كه مكلّف را در اعمال خود مطلقاً مختار و آزاد بگذارد.

فَلَوْ شَآءَ لَهَدَاكُمْ أَجْمَعِينَ

يعنى: و اگر مى خواست كه اعمال جبر كند و در افعال مكلّفان دخالت تكوينى كند، بى ترديد همۀ شما را هدايت مى كرد. يعنى عقايد و اعمال بدنى همۀ شما را به راه مستقيم خود راهنمايى اجبارى مى كرد و قهراً به هدف مى رساند.

قُلْ هَلُمَّ شُهَدَآءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هَذَا

يعنى: بگو: گواهان خود را كه گواهى مى دهند خداوند، اينها را حرام كرده بياوريد.

به ملت شرك و كفر بگو: دانشمندان و گواهان خود را كه شهادت به حرمت امثال بحيره و سائبه و وصيله و حام و غير اينها (كه تفسيرش در آيۀ 103 سورۀ مائده گذشت) مى دهند بياوريد تا شهادت دهند. يعنى نمى توانند شهادت دهند، زيرا هيچ دليلى ندارند.

فَإِن شَهِدُواْ فَلَا تَشْهَدْ مَعَهُمْ

يعنى: پس اگر شهادت دهند - اگر فرضاً هم برخلاف وجدان خود گواهى دهند - مبادا تو با آنها گواهى دهى. زيرا مطلب در نزد تو به تصريح قرآن و شريعتت و طبق شرايع گذشته روشن است و طبعاً شهادت تو معلول هواهاى نفسانى آنها خواهد بود. و نهى پيامبر در اين جا عمدتاً به لحاظ امّت پيامبر است نظير بسيارى از نواهى ديگر.

وَ لَاتَتَّبِعْ أَهْوَآءَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِنَا وَ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِالْأَخِرَةِ وَ هُم بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ

يعنى: و هرگز پيروى مكن از هواهاى نفسانى كسانى كه آيات كتاب ما را، يا آيات و نشانه هاى توحيد ما را كه همۀ آفاق و انفس را فرا گرفته تكذيب و انكار كرده اند، و از هواهاى كسانى كه به عالم آخرت ايمان نمى آورند در حالى كه براى پروردگارشان

ص:478

شريك و همتا مى سازند.

ظاهر آيه اين است كه مراد از «الّذين» در دو مورد اين آيه همان گروه مشركان است و سه صفت بر آنها منطبق شده كه مفاد صله هاى الَّذين و جملۀ آخر آيه است.

قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَلاَتَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُم مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ «151»

لغت و اعراب:

پاره اى از احكام حرام خدا

تعالَوا امر به بالا آمدن است و استعمال شده به معناى «بياييد». ألّا تشركوا «أن» تفسيريه و «لا» ناهيه است و جمله تفسير تلاوت است. و بالوالدين به تقدير «و أحسنوا بالوالدين» عطف است به لا تشركوا. املاق: انفاق كردن به قدرى كه فقير گردد. فواحش: جمع فاحشه، كار بسيار زشت.

تفسير:

قُلْ تَعَالَوْاْ أَتْلُ مَاحَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ

اين آيه و دو آيۀ بعد در بيان محرّماتى است كه در تمام شرايع الهى حرام بوده و ظاهراً حرمتشان از مستقلّات عقليه نيز هست، يعنى عقل سليم با لحاظ حال بشر و مصالح و مفاسد اجتماع انسانى حكم به قباحت و زشتى آنها مى كند، و مجموعاً نُه امر است.

معناى آيه: اى پيامبر، به كفّار بگو: بياييد آنچه را كه خداوند، پروردگار شما در تمام شرايع الهى و كتاب هاى آسمانى بر شما جامعۀ بشرى حرام كرده بازگو كنم.

و آنها امور زير است:

ص:479

أَلَّا تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئاً

يعنى: نخست آن كه براى خداوند چيزى را شريك قرار ندهيد، خواه از جمادات باشد يا از فرشتگان يا از اجنّه يا از بندگان صالح او مانند عُزَير و مسيح.

وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً

يعنى: دوم آن كه به پدر و مادر نيكىِ به سزا كنيد. مقتضاى مقابلۀ اين جمله با «لاتشركوا» تعبير به «لاتُسيئوا» است، يعنى به آنها بدى نكنيد، لكن در اين تعبير اشاره به آن است كه تنها ترك بدى كافى نيست بلكه بايد به نحو شايسته نيكى نماييد.

وَ لَاتَقْتُلُواْ أَوْلاَدَكُم مِّنْ إِمْلاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ

يعنى: سوم آن كه اولادتان را به دست خويش از ترس آن كه مبادا اموالتان به انفاق كم گردد يا تمام شود نكشيد، زيرا ماييم كه خود شما و آنها را روزى مى دهيم. يعنى اداره كردن فرد يا گروه يا همۀ جهان هستى در برابر قدرت و رحمت او يكسان است.

وَ لَاتَقْرَبُواْ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ

يعنى: چهارم آن كه به كارهاى بسيار زشت و پليد نزديك نشويد خواه آشكار آنها باشد يا پنهان. يعنى خواه اعمال قلبى باشد مانند كفر و نفاق و عناد با حق، و كبر و حسد و نحو آنها، يا اعمال بدنى مانند زنا و لواط و ميگسارى و آدم كشى و غيره. و يا آن كه خواه در جلوت انجام بگيرد يا در خلوت.

وَ لَاتَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ

يعنى: پنجم آن كه نفسى را كه خداوند محترم شمرده - يعنى حفظش را واجب و هتك حرمت و كشتنش را حرام كرده، مانند مسلمان و ذمىّ و معاهَد و هر كافرى كه عليه اسلام و مسلمين خطر توطئه و قصد اضرار ندارد - نكشيد مگر به نحو حقّ و دستور شرع و عقل، نظير موارد قصاص و حدود و دفاع به حق از جان و ناموس و مال، و مقدّميت براى امر اهم، و تعارض ميان اقلّ و اكثر در قتل نفوس.

ذَ لِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ

يعنى: اين امور پنجگانه است كه خداوند، شما را بدان توصيه كرده، يعنى رعايت و حفظ و عمل به آن را سفارش نموده، شايد شما بينديشيد.

ص:480

وَلاَ تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لاَنُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُوا ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ «152» وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ «153»

لغت و اعراب:

بالّتى هى أحسن به تقدير «بالطريقة الّتى». أشُدّ: جمع شدّت و توان، مثل أنعُم و نعمت.

الكيل و الميزان يعنى مكيل و موزون. وُسع: طاقت و توان. و لو كان ذا قربى به تقدير «و لو كان المقول له ذا قربى».

تفسير:

وَ لَاتَقْرَبُواْ مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ

يعنى: ششم آن كه به مال يتيم نزديك نشويد. مراد از مال در اين جا اعم از كلّى در ذمّه و عين خارجى و حقوق شرعى و عقلايى است. و معناى نزديك نشدن اين است كه هيچ تصرفى در آن نكنيد، خواه تصرف اعتبارى انشايى مانند فروختن، هبه كردن، اجاره دادن و غيره، يا تصرف حقيقى نظير خوردن، پوشيدن، سكونت و غيره. مگر از راهى كه نيكوتر است، يعنى به صلاح يتيم و به اجازۀ شرع است مانند تصرفات ولىّ شرعى يتيم چون جدّ پدرى، وصىّ پدر و جدّ پدرى، ولىّ امر مسلمين، و نيز هر تصرف صالح و ضرورى اى كه

ص:481

در برخى از اوقات از هركس صادر شود. و تفصيل مسأله در فقه اسلامى است.

حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ

يعنى: منوعيتِ نزديك شدن به مال يتيم تا زمانى است كه وى به حدّ أشُد برسد، يعنى نيروهاى جسمى و روحى او به حدّ قوّت و كمال نوعى خود برسد و علامت آن، رسيدن به بلوغ و سنّ شرعى و توان آميزش جنسى است.

وَ أَوْفُواْ الْكَيْلَ وَ الْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ

يعنى: هفتم آن كه كيل و وزن را عادلانه به نحو كامل بپردازيد. يعنى در مقام اداى هر حقّى آنچه را كه با پيمانه و ترازو مى سنجيد به نحو تمام و بدون هيچ نقص و كسرى بپردازيد، كه اين كار، قسط و عدل است.

لَا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَهَا

اين كلام، دفع توهّم اين است كه رعايت كامل همۀ اين تكاليف از توان بشر بيرون است. يعنى: ما هيچ نفسى را در مرحلۀ توجيه احكام اعتقادى و عملى، مكلّف نمى كنيم مگر به اندازۀ توان او هرچند ممكن است گاهى بر وى مشكل باشد.

وَ إِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُواْ وَ لَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى

يعنى: هشتم آن كه هنگامى كه سخن گفتيد عدالت ورزيد. مراد مطلق سخن گفتن در مقام اظهار نظر است مثل قضاوت ميان متخاصمين، يا اداى شهادت، يا فتوا در مقام استنباط، يا اظهار نظر دربارۀ هر موضوعى و شخصى و حادثه اى. و هرچند آن كه درباره اش سخن مى گوييد از نزديكانتان باشد. يعنى خويشى سبب نشود كه در كلام، راه باطل بپيماييد.

وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُواْ ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

يعنى: نهم آن كه به پيمان خدا وفا كنيد. اطلاق پيمان، شامل پيمان هايى است كه خداوند به وسيلۀ پيامبران و كتاب هاى آسمانى و به واسطۀ عقل و خرد از جامعۀ بشرى گرفته است كه او را اطاعت كنند و فرامينش را عملى سازند و واجبات را به نحو الزام و مندوبات را به نحو استحباب پياده نمايند؛ و نيز پيمان هايى كه بشر با خدا مى بندد مانندعهدها و نذرها و سوگندها كه در فقه ذكر شده است. همۀ اينها امورى است كه خدا

ص:482

شما را بدان توصيه كرده، شايد متذكر شويد.

وَ أَنَّ هَذَا صِرَاطِى مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لَاتَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ

يعنى: و به خاطر اين كه اين راه مستقيم من است، از آن پيروى كنيد و به دنبال راه هاى ديگر نيفتيد كه شما را از راه او متفرق مى سازد.

مراد از «هذا» احكام نُه گانۀ مذكور در دو آيۀ پيش است كه مطابق شرايع و كتاب هاى آسمانى و عقل سليم اند و يا همۀ احكامى است كه در اين سوره گذشت، كه همه راه معنوى مستقيم خداست. و مراد از «سبل» راه هاى مختلف مذاهب و مكاتب است در برابر اصول اعتقادى اسلام و راه هاى گوناگون گناهان عملى در مقابل فروع اسلامى. و امر به پيروى از راه مستقيم و نهى از اتّباع راه هاى مختلف، هر دو ارشادى و براى هدايت جامعه است. و در اين آيه راه منسوب به خدا مفرد آمده و راه غير او جمع آمده، اشاره به اين كه راه خدا راست و نظير خط مستقيم است و هرچه از آن جدا شود راه انحرافى است و طبعاً متعدد است.

ذلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ

يعنى: همۀ اينها امورى است كه خدا شما را بدان توصيه كرده، شايد تقوا پيشه كنيد و از مخالفت اوامر و نواهى او بپرهيزيد.

ثُمَّ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ تَمَاماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ وَتَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْءٍ وَهُدَىً وَرَحْمَةً لَعَلَّهُم بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ «154» وَهذَا كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ «155»

لغت و اعراب:

تماماً مفعولٌ لهِ آتينا است به تقدير «تمام الشريعة و الكرامة». تفصيلاً و هدًى و رحمةً عطف اند به تماماً. أنزلناه: آن را دفعتاً فرستاديم. و كتاب و أنزلناه و مبارك هر سه خبر هذا است و يا آن كه أنزلناه و مبارك صفت كتاب اند.

ص:483

تفسير:

قرآن منشأ بركت

ثُمَّ ءَاتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ

يعنى: سپس به موسى كتاب داديم. مراد از كلمۀ «ثمَّ» اين است كه پس از آن كه كليات و مشتركات شرايع آسمانى را به نحوى كه در آيات قبل اشاره شد براى پيامبران پيش از موسى از نوح و ابراهيم و برانگيختگان در فواصل آنها تشريع كرديم و در كتاب هايشان نگاشتيم، به موسى كه سومين پيامبر اولواالعزم داراى شريعت مستقل است كتاب آسمانى تورات داديم.

تَمَاماً عَلَى الَّذِى أَحْسَنَ

يعنى: براى تتميم و تكميل كليات شريعت و عرضۀ آن بر مردمى كه نيكوكار بودند، يا به احكام پيشين خود نيكو عمل كرده بودند. و مراد، نيكان قوم موسى هستند.

وَ تَفْصِيلاً لِّكُلِّ شَىْءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لَّعَلَّهُم بِلِقَآءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ

يعنى: و براى اين كه تفصيل همه چيز و هدايت و رحمت باشد. يعنى كتاب موسى نسبت به همۀ احكام اصولى و فروعى شريعت و معارف دينى و برنامه هاى مورد نياز جامعه، توضيح و تفسير گسترده باشد، و براى اين كه مايۀ هدايت و رحمت باشد، شايد آنان به لقاى پروردگارشان ايمان آورند.

وَ هَذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ

يعنى: و اين قرآن، كتابى است كه ما آن را فرو فرستاديم و پربركت است. يعنى اين كتاب را نيز در پى ابلاغ كليات شرايع آسمانى نازل كرديم براى تفصيل شرايع و تكميل آن به نحوى كه جامعۀ بشرى تا انقراض نسل خود نيازمند كتاب و شريعتى جديد نباشد.

و مراد از كلمۀ «انزال» كه مكرراً در اين كتاب در توصيف خود آن آمده عبارت است از فرود آمدن مجموع و دفعى آن در مراحل و منازل مختلف. يعنى نخست از علم ازلى الهى به لوح محفوظ، و از آن جا به قلب جبرئيل امين، و از آن جا به صفحۀ دل پيامبر اسلام و از آن جا به متن جامعۀ بشرى. و مراد از وفور بركت آن انتشار علوم و معارف آن است در ميان مجامع بشرى و مسلمين جهان و افكار متفكران و دانشمندان و عقلاى منصف جهان، و تأثيرات عجيب اصول و فروع و اخلاق و آداب شريعتى است كه آن

ص:484

كتاب به انسان ها عرضه داشته و تحولات فكرى و اخلاقى در انسان ها ايجاد كرده است.

فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُواْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ

خطاب به پيامبر اسلام و همۀ مجامع انسانى است كه: بايد از آن پيروى كنيد، يعنى علوم و معارف اسرارى را كه در محتواى آن مندرج است فرا گيريد. و تقوا بورزيد، يعنى همۀ احكام آن را براى اين كه روانتان را در غضب و عذاب خدا حفظ كنيد در خود و عائله و جامعۀ خود پياده نماييد، شايد مورد ترحّم خدا قرار گيريد.

أَن تَقُولُوا إِنَّمَا أُنْزِلَ الْكِتَابُ عَلَى طَائِفَتَيْنِ مِن قَبْلِنَا وَإِن كُنَّا عَن دِرَاسَتِهِمْ لَغَافِلِينَ «156» أَوْ تَقُولوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتَابُ لَكُنَّا أَهْدَى مِنْهُمْ فَقَدْ جَاءَكُم بَيِّنَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَهُدىً وَرَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَذَّبَ بِآيَاتِ اللّهِ وَصَدَفَ عَنْهَا سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آيَاتِنَا سُوءَ الْعَذَابِ بِمَا كَانُوا يَصْدِفُونَ «157»

لغت و اعراب:

أن تقولوا به تقدير «كراهة أن تقولوا». و إن كنّا «إن» مخفّفه از مثقّله و اسم آن محذوف است به تقدير «انّ الشأن كنّا» يا به تقدير «انّه كنّا». و لام لَغافلين علامت مخفّفه بودن «انّ» است. دَرَسَ الكتاب دراسةً: خواند و حفظ كرد آن را. صَدَفَ عن الشىء - از باب ضَرَب -:

اعراض كرد از آن، جلوگيرى نمود از آن. أو تقولوا در صدر آيۀ بعد عطف است به أن تقولوا در صدر آيۀ قبل.

تفسير:

أَن تَقُولُواْ إِنَّمَا أُنزِلَ الْكِتَابُ عَلَى طَآئِفَتَيْنِ مِن قَبْلِنَا

اين كلام خطاب به اهل مكّه و به عنوان تعليل براى نزول كتاب در آيۀ قبل است.

ص:485

يعنى: ما قرآن را فرو فرستاديم تا مبادا در روز واپسين در مقام اعتذار از اين كه چرا مشرك و بت پرست شديد و از اصول و فروع دين الهى محروم مانديد، بگوييد: در دنيا كتاب آسمانى كه شامل دين و عقايد و احكام بود تنها بر دو طايفۀ پيش از ما - يهود و نصارا - نازل شده بود و براى ما كتابى نازل نشد. ذكر اين دو كتاب به تنهايى، به لحاظ اين است كه آنان از غير آن دو مانند كتاب نوح و ابراهيم و زبور و صحف اطلاعى نداشتند.

وَ إِن كُنَّا عَن دِرَاسَتِهِمْ لَغَافِلِينَ

يعنى: و مبادا بگوييد: به يقين ما از دراست آنها غافل بوديم. يعنى نمى دانستيم آنها كتاب هاى خود را مى خوانند و بحث و تحقيق مى كنند سپس به مرحلۀ عمل مى آورند، زيرا ما نه به خطّ و كتابت آنها آشنا بوديم و نه از زبان عبرى و سريانى آنها اطلاع داشتيم. و اين امر سبب شد كه ما به سراغ دين و كتاب آسمانى نرفتيم.

أَوْ تَقُولوُاْ لَوْ أَنَّآ أُنزِلَ عَلَيْنَا الْكِتَابُ لَكُنَّآ أَهْدَى مِنْهُمْ

يعنى: يا آن كه در مقام اعتذار بگوييد: اگر براى ما نيز كتاب آسمانى فرود مى آمد به يقين از آنها يعنى از طايفۀ يهود و نصارا هدايت يافته تر بوديم، زيرا ما در استعداد فكرى و ذوق علمى و درك نكات و معارف و سخنورى و ادب، شهرۀ آفاق بوديم.

فَقَدْ جَآءَكُم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ

يعنى: پس بى ترديد بر شما نيز حجّت و برهانى از جانب پروردگارتان آمد، يعنى اين قرآن و اين كتاب آسمانى كه سراپا هدايت و رحمت است.

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَذَّبَ بَِايَاتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْهَا

يعنى: پس چه كسى ظالم تر است از آن كه آيات خدا را، يعنى آيات قرآنى و آورندۀ آن را، يا آيات و نشانه هاى انفسى و آفاقى و خالق و مدبّر آن را، تكذيب و انكار نمايد و خود از آنها اعراض نمايد و ديگران را هم مانع شود؟ همان گونه كه اهل مكّه مى كردند.

سَنَجْزِى الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ ءَايَاتِنَا سُوءَ الْعَذَابِ بِمَا كَانُواْ يَصْدِفُونَ

يعنى: زود باشد كه ما كسانى را كه از آيات ما روى مى تابند و ديگران را نيز مانع مى شوند به سزاى آن كه پيوسته اعراض دارند به بد عذابى كيفر دهيم. مراد شكست فاحش آنها در بدر كبرى و شكست هاى بعدى آنها در دنياست به گونه اى كه بالاخره از

ص:486

جزيرة العرب ريشه كن شدند و روزى بيايد كه از سطح زمين نابود گردند.

هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلاَئِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ لَايَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً قُلِ انتَظِرُوا إِنَّا مُنتَظِرُونَ «158»

حجت بر مشركان تمام است

لغت و اعراب:

نَظَرَ الشىءَ - از باب نَصَر -: نگاه كرد به آن، و نَظَرَه: در انتظار او بود. هل ينظرون استفهام به قصد نفى است. يأتى ربّك به تقدير «أمرُ ربّك» يا «جميع آيات ربّك». لم تكن آمنت صفت نفس است.

تفسير:

هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّآ أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلَآئِكَةُ أَوْ يَأْتِىَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِىَ بَعْضُ ءَايَاتِ رَبِّكَ

اين آيه و دو آيۀ بعد تتمۀ سخن از مشركان و تهديد و توبيخ آنهاست بر تفرقه افكنى در دين، و نهى مسلمين از افتراق، و وعدۀ نيك به آنهاست.

معناى آيه: آيا مشركان مكّه و منكران نبوت پيامبر و كتاب او، جز اين را انتظار دارند كه فرشتگان بيايند، يا امر پروردگارت بيايد و يا برخى از آيات او بيايد؟! يعنى مقتضاى عمل هاى پليد و انكارهاى شديد آنها آمدن اين امور است.

مراد از آمدن ملائكه نازل شدن فرشتگان عذاب است در دنيا كه سبب هلاكت دسته جمعى آنهاست نظير آن كه بر قوم نوح با طوفان آمدند، و بر قوم هود و صالح با صيحه و زلزله، و بر قوم لوط با باران سنگ، و بر فرعونيان و قارونيان با غرق در آب و خَسْف در زمين.

و مراد از آمدن پروردگار، توجه فرمان هلاكت آور و نابودكنندۀ بدون مهلت، و يا آمدن همۀ آيات و نشانه هاست در مقابل آمدن برخى از آنها، يعنى قيام رستاخيز عام كه در آن

ص:487

روز، جلال و جبروت و قدرت و هيبت خداوند آن چنان در جلو چشم انس و جن تجلّى مى كند كه گويى خدا خود به صحنه آمده و مورد رؤيت قرار گرفته، وگرنه حقيقت آمدن بر خدا محال است، زيرا خداوند جسم نيست و تحوّل و نقل و انتقال بر او از نظر شرايع و حكم عقل محال است.

و مراد از آمدن برخى از آيات خداوند، رسيدن مرگ آنهاست كه علائم قدرت خدا را به مجرد بسته شدن چشم و غيبت و انقطاع حواس از دنيا و توجه به عالم برزخ و مشاهدۀ آن محيط، مى بينند.

يَوْمَيَأْتِى بَعْضُ ءَايَاتِ رَبِّكَ لَايَنْفَعُنَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ ءَامَنَتْمِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِى إِيمَانِهَا خَيْراً

يعنى: آن روزى كه برخى از آيات پروردگارت بيايد، يعنى مرگ برسد و علائم آخرت را ببينند، هيچ نفسى را كه پيش از آن در دنيا ايمان نياورده بود و يا در حال ايمانش عمل نيك انجام نداده بود، ايمان آوردنش سودى نخواهد بخشيد، يعنى پذيرفته نخواهد شد.

مراد از عدم سود ايمان كسى كه در دنيا ايمان آورده و هيچ عمل صالحى انجام نداده اين است كه ايمانش در رفع عذاب هاى برزخ و قيامت و مدتى از جهنم و در شمول رحمت هاى الهى بر صالحان در طى اين مدت سودى نخواهد بخشيد، ولكن اصل ايمان او در رفع خلود در آتش اثر دارد و او مخلّد نخواهد بود، و اين امر ديگرى است.

قُلِ انتَظِرُواْ إِنَّا مُنتَظِرُونَ

يعنى: بگو: منتظر باشيد، حتماً ما هم منتظريم.

شما يكى از امور سه گانۀ فوق (نزول فرشتگان عذاب در دنيا، قيام قيامت، مرگ افراد) را منتظر باشيد كه سبب شكست و نابودى و شقاوت ابدى شماست، ما نيز منتظر همان ها دربارۀ شماييم كه سبب نجات و راحتى و خوشحالى ماست.

إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ «159»

ص:488

لغت و اعراب:

تفرقه در دين روانيست

شِيَع: جمع شيعه، تابع و پيرو، نام پيروان على بن ابى طالب و اولاد معصوم او عليهم السلام. فى شىء: به تقدير «من العقائد» يا «من المسئولية».

تفسير:

إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمْ وَ كَانُواْ شِيَعاً

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه دينشان را تجزيه كردند و فرقه فرقه شدند؛ مراد از «الذين» در اين جا اعمّ است از مشركان معاصر زمان پيامبر اسلام و يهود و نصارا، زيرا همۀ آنان در دينشان فرقه فرقه بودند، مشركان در اعتقاد به ربوبيت بتان و ستارگان و فرشتگان، و در آداب و رسوم جاهلى خودشان؛ و بر طبق روايات، يهودان در تفرقه به هفتاد و يك فرقه و نصارا در افتراقشان به هفتاد و دو فرقه.

لَسْتَ مِنْهُمْ فِى شَىْءٍ

يعنى: اى پيامبر، تو در هيچ چيزى از آنها نيستى.

در هيچ يك از عقايد و سنن و آداب و روش با آنها وحدت و اشتراك ندارى، زيرا اعتقادات و رفتار آنها با اصول و فروع اسلامى تو مباين است.

و محتمل است مفاد كلام به قرينۀ جملۀ بعد، اين باشد كه مسئوليت هيچ امرى از امورشان به عهدۀ تو نيست، نه ايمان و تسليم قلبى آنها، زيرا آن در اختيار تو نيست، و نه پياده كردن برنامه هاى دينى در ميان آنها، زيرا فعلاً مأمور به جهاد و امر و نهى نيستى، و نه مجازات هاى دنيوى و كيفرهاى اخروى آنها، زيرا آنها از شئون خداى آنهاست.

إِنَّمآ أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُم بِمَا كَانُواْ يَفْعَلُونَ

يعنى: جز اين نيست كه كار آنها در دنيا از نظر ادارۀ امور، و اتمام حجت در دين، و حساب همۀ اعمال، و مهلت تا مدتى معين مربوط به خداست. سپس در آخرت آنها را به آنچه در دنيا انجام مى دادند آگاه خواهد نمود.

ص:489

مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لاَيُظْلَمُونَ «160»

مقدار پاداش نيك و بد در قيامت

لغت و اعراب:

حسنه: صفت مشبهه، مؤنّث «حسن» است يعنى كار نيك يا شىء نيك. و گفته شده كه «تاء» براى مبالغه است يعنى عمل بسيار نيك. عشر أمثالها «أمثالها» تميز «عشر» نيست بلكه تقدير «عشر حسنات» است و «أمثالها» صفت آن است. سيّئه صفت است و مؤنث «سىّء» ضدّ «حسنة»، يعنى كار يا شىء زشت.

تفسير:

مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا

يعنى: هركس حسنه اى بياورد براى او ده برابر آن است.

مراد از «حسنه» كار نيك است خواه واجب يا مستحب، عمل قلبى يا بدنى، نيك در نزد شرع يا عقل. و مراد از ده برابر، ده تا حسنه است. و چون آيه عمدتاً در مقام بيان پاداش اخروى است، پس مراد از «حسنه» پاداش نيك در آخرت است كه حقيقت آن فعلاً معلوم نيست، زيرا كسى كه دو ركعت نماز واجب يا مستحب به جا آورد يا يك روز روزه بگيرد مسلّماً در آخرت به او بيست ركعت نماز و ده روز روزه نمى دهند بلكه ده تا پاداش مى دهند كه جنس آن معلوم نيست كه آيا درخت بارور است يا لباس حرير يا نهر جارى؟ ولى اين تعبير در پاداش هاى دنيوى صحيح است كه كسى كه يك درهم انفاق كرده، ده درهم به دست او بيايد، و در پاداش هاى اخروى نيز فى الجمله صحيح است كه كسى در دنيا يك عدد سيب انفاق كرده، در آخرت ده عدد سيب دريافت كند.

ص:490

و لازمِ تعبيرِ ده برابر اين است كه بر هر حسنه ابتداءً و به لحاظ طبع اوّلى پاداش معيّنى تعيين شده است، سپس از باب تفضّل آن را ده برابر مى كنند. و ظاهر آيه اين است كه پاداش ده برابر براى همۀ حسناتِ صادره از انسان است، پس تقدير اوّلى براى مصلحت خاصى است.

و بايد دانست كه تحديد در آيه در طرف قلّت است، يعنى حدّاقلّ پاداش اخروى ده برابر است و حدّاكثر آن را ميزانى نيست، به شهادت آيۀ 261 از سورۀ بقره مَّثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى كُلِّ سُنبُلَةٍ مِّائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَن يَشَآءُ كه لازم تشبيه انفاق يك حبّه در راه خدا به يك حبّه بذر زير زمينى كه هفتصد حبّه بازده داشته باشد، اين است كه يك حسنه هفتصد حسنه خواهد داشت و گاهى خداوند زيادتر خواهد نمود.

وَ مَن جَآءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا

يعنى: و هركس عمل زشتى را به جا آورد (خواه عمل قلبى باشد مانند كفر و نفاق و عناد در برابر حق، يا عمل فرعىِ بدنى نظير محرّمات شرعى و قبايح عقلى) پس او در برابر آن كيفر داده نمى شود مگر سيّئه اى نظير و مساوى آن، كه حقيقت اين سيّئه نيز در آخرت روشن نيست كه مثلاً اگر نماز يا روزه اى را ترك كرد يا دروغ گفت و خمر خورد، در آخرت چه رقم عذابى را خواهد چشيد، يا فعل و ترك او به صورت چه عذابى يا صفتى مجسّم و متبلور خواهد شد.

وَ هُمْ لَايُظْلَمُونَ

ضميرهاى جمع شامل اهل حسنه و سيّئه است.

يعنى: و هيچ يك از دو گروه مورد ستم قرار نمى گيرند، نه از پاداش چندين برابر محسن كسر مى شود و نه بر كيفر مماثل مُسىء اضافه مى گردد. و ممكن است مرجع ضماير، اهل سيّئه باشد اشاره به اين كه كيفر آنها هرچند آتش سوزان و به نحو خلود و ابديت باشد ظلم از جانب خدا نيست، بلكه نتيجۀ كفر و زندقه و عناد و تكبر در برابر حق و اصرار تا آخر عمر است كه قدرت و قهّاريت و عدل خداوند مسبّب آن، و حكمت بالغه اش مجرى آن است.

ص:491

قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ «161» قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ «162» لَاشَرِيكَ لَهُ وِبِذلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ «163»

لغت و اعراب:

ديناً بدل است از محلّ صراط، گويى گفته شده «صراطاً مستقيماً». قِيَم مصدر است به معناى فاعل مانند كِبَر و صِغَر، يعنى قائم و پابرجا. ملّة عطف بيان است از ديناً. حنيفاً حال است از ابراهيم يا از دين. نُسُك مصدر است به معناى عبادت و مجموع اعمال حج و خصوصِ قربانى. بذلك اشاره است به قول يا به اعتراف به مالكيت و عدم شرك.

تفسير:

قُلْ إِنَّنِى هَدَانِى رَبِّى إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً

يعنى: اى پيامبر، بگو: بى ترديد پروردگارم مرا به سوى راهى راست هدايت نموده و آن دينى است پابرجا. يعنى مراد از راه راست، راه معنوى دين اسلام است كه برنامه اى است الهى وآسمانى وشامل اصول اعتقادى وفضايل روانى ودستورات عملى. و آن قِيَم است يعنى موقت و منسوخ نيست، بلكه ناسخ همۀ شرايع پيش از خود، و ثابت و استوار، و از ابتداى عرضۀ آن بر جامعۀ بشرى تا انقراض نسلشان دين رسمى الهى و شريعت دائم و باقى آسمانى است.

مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ

يعنى: آن دينى كه خدا مرا بدان هدايت كرده همان طريقت و شريعت ابراهيم است كه پيامبرى حق گرا بود. يعنى باورهاى درونيش همه به سوى حق و بر وفق حق بود و هيچ باور باطلى نداشت، و رفتار و روش فردى و اجتماعيش نيز مطابق حق بود و انحراف عملى نداشت، و او از مشركان نبود.

و ذكر اين كه اين شريعت همان شريعت ابراهيم است به لحاظ اين است كه نسبت ميان

ص:492

اين دو شريعت عام و خاص مطلق است و شريعت ابراهيم اخصّ و مندرج در شريعت محمد صلى الله عليه و آله است و تعدد آنها به لحاظ اضافاتى است كه در شرع پيامبر اسلام است، البته به جز موارد شاذّ و نادر. و اسلام مثل يهوديت و نصرانيت نسبت به شرع ابراهيم نيست كه شامل احكام زيادى متباين با شرع ابراهيمى بودند.

و ذكر نفى شرك از ابراهيم با اين كه دشمن سرسخت بت پرستى بود به خاطر نسبت ناروايى است كه مشركان آن عصر به وى مى دادند و مى گفتند كه او نيز فرشتگان را دختران خدا مى دانست.

قُلْ إِنَّ صَلاَتِى وَ نُسُكِى وَ مَحْيَاىَ وَ مَمَاتِى لِلَّهِ

هر چه دارم از خداست

يعنى: بگو: بى ترديد نماز من و عبادت من و اعمال حج من و هَدْى و قربانى من و مرگ من و زندگى من، همه از آنِ خداوند است. مراد از اين كه نماز و عبادت از آنِ خداست اين است كه او دستور داده و به نيّت او بايد انجام داد و به يارى تكوينى او تحقّق مى يابد و پاداش دنيوى و اخروى همه بر عهدۀ اوست. و مراد از اين كه زندگى و مرگ از آنِ اوست اين است كه ايجاد و پديد آوردن خود شخص، و بذل وسايل حيات و ادامه دادن زندگى، و ميراندن از اين جهان، همه تحت اراده و بر حسب مشيّت بالغۀ اوست.

رَبِّ الْعَالَمِينَ

يعنى: او نه تنها متكفّل حيات و ممات من است، بلكه تربيت شراشر اجزاى قابل تكامل اين جهان، و رساندن هريك از نقص به كمال به تناسب اقتضاى وجود آن، از آنِ او و تحت مشيّت تامّۀ اوست.

لَا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذَ لِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ

هرگز او را شريكى نيست. يعنى نه در نماز و عبادت من، و نه در ربوبيت او بر جهانيان.

و اگر تربيتى در عالمِ وجود از موجودى نسبت به موجود ديگر، خواه اختيارى يا تكوينى انجام يابد، تحت ارادۀ تكوينى يا تشريعى اوست. و من بدان مأمور شده ام. يعنى به اقرار و اعتراف بر مالكيت مطلقۀ او و يا به عدم وجود شريك براى او. و من نخستين مسلمانم.

اين جمله اشاره به امر كلى عقلايى است كه از علايم صدق مدعيان مذاهب و مكاتب، اين است كه خودشان به مرام و مسلك خود معتقد و عامل باشند، و همۀ پيامبران الهى نيز

ص:493

خودشان زودتر و بهتر از همۀ افراد امّت معتقد و عامل به شرع خويش بودند.

قُلْ أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغِي رَبّاً وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ وَلَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبِّكُم مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ «164»

گناه هر كس به گردن خود اوست

لغت و اعراب:

لاتكسب مفعولش محذوف است به تقدير «عملاً يا ذنباً». عليها «على» به معناى ضرر است و يا به تقدير «على عهدتها» است. وَزَرَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: حمل كرد آن را، و وَزِرَ زيدٌ - از باب عَلِم و شَرُف -: گناه كرد زيد. وِزر: بار سنگين، و غلبۀ استعمال در گناه دارد.

اُخرى به تقدير «نفس اخرى».

تفسير:

قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغِى رَبّاً وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَىْءٍ

اين آيه و آيۀ بعد در بيان توحيد حق و انحصار ربوبيت و اداره و تربيت عالمِ وجود به ذات اقدس اوست. يعنى بگو: آيا غير از خداوند پروردگار ديگرى را بطلبم؟ در حالى كه او پروردگار و مربّى همه چيز است. مراد اين كه چون همۀ اشيا در تحت تربيت اوست پس ربّ ديگرى نيست كه او را بطلبم و به ربوبيتش بگرايم، و طبعاً به ربوبيت هرچه گرويدم او در رتبۀ مربوب است و مربوب، شريك رب و در عرض او نمى شود. و اين كلام، برهانى است بر نفى شريك و وحدت ربوبيت حق.

وَ لَاتَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْهَا

ممكن است اين جمله ناظر به حال مرتكب گناه باشد و مراد از كسب، كسب معصيت.

يعنى هيچ كس عمل بدى را كسب نمى كند مگر آن كه به ضرر و زيان خود او و يا به عهدۀ خود اوست. و ممكن است مراد اعمّ از مرتكب گناه و عامل خير باشد، پس معناى جمله اين است: هيچ نفسى عملى را از خير يا شر كسب نمى كند مگر آن كه بر عهدۀ خود اوست، يعنى خود، مستحقّ پاداش خير يا كيفر بد آن است.

ص:494

وَ لَاتَزِرُ وَ ازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى

داده ها همه امتحان است

يعنى و هيچ نفس باربردارى كه بايد بار گناه خود را بردارد بار گناه ديگرى را برنخواهد داشت. و اين جمله به منزلۀ تتمۀ جملۀ سابق است. يعنى چون گناه هركس به عهدۀ خود اوست، پس نه غير او گناه او را تحمل مى كند و نه او گناه غير خود را تحمل خواهد نمود. و اين كبراى كلّى در دنيا راجع به استحقاق است، يعنى كسى به جاى كسى استحقاق پيدا نمى كند، نه استحقاق مؤاخذه ها و حدود و تعزيرات دنيوى و نه استحقاق عذاب هاى اخروى. و در آخرت راجع به فعليت و اجراست، يعنى در آن عالم كسى متحمل كيفر كسى نمى شود.

ثُمَّ إِلَى رَبِّكُم مَّرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ

سپس يعنى، - پس از انقراض دنيا - بازگشت همۀ شما به سوى پروردگارتان است، پس در آن جا شما را از همۀ آنچه در دنيا بر سر آن اختلاف داشتيد آگاه خواهد نمود. يعنى از اختلافات فرقه اى كه ميان هريك از شماست و اختلاف در توحيد و ربوبيت كه با مسلمين داريد آگاه تان خواهد كرد، زيرا در آن روز همۀ حقايق و اسرار روشن مى شود و حق و باطل مذاهب و عقايد و اعمال از انس و جن براى همه به نحو علم اليقين و عين اليقين آشكار مى گردد.

وَهُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلاَئِفَ الْأَرْضِ وَرَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَإِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ «165»

تفسير:

وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَكُمْ خَلَآئِفَ الْأَرْضِ

و اوست كسى كه شما را جانشينان روى زمين قرار داد. يعنى هر نسلى از شما بشر را جانشين نسل سابق كرده و موجودين هر قرن را خليفۀ موجودين قرن پيشين نموده تا نسلتان منقرض نشود و در هر تبادل نسل و قرن بر كميّت و كيفيتتان بيفزايد. بنابراين

ص:495

خطاب به بشرهاى هر قرن است نسبت به قرن قبل.

و ممكن است مراد از خلافت، خلافت الهى باشد. يعنى اوست كه شما بشر را در روى زمين جانشين خود كرده است، نظير آيۀ 30 از سورۀ بقره إِنِّى جَاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِيفَةً. و بنابراين، مخاطب قرار دادن همۀ بشر با اين كه برخى از آنها هيچ لياقتى براى جانشينى ندارند به خاطر وجود نيكان و صالحان آنها در طول تاريخ است. يعنى كسانى كه به توحيد و اصول عقايد شريعت هر عصر معتقد و به فروع عملى آن عامل اند نظير انبيا و معصومين و پيروان راستين آنها از عدول مؤمنين، كه اين طوايف در حقيقت خلفاى الهى و جانشينان اويند و متصف اند به صفات جلال و جمال خدا و اخلاق فاضله و اعمال نيك، و متأدب اند به آداب اللّه، و متخلّق اند به اخلاق اللّه.

وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ

يعنى: و خداوند برخى از شما را چندين درجه بالاتر از برخى ديگر قرار داده است.

مراد اعمّ از برترى معنوى و مادى است. اما معنوى همانند مقامات معنوى انبيا و معصومين و پيروان آنها كه در همۀ كمالات روحى و فكرى و عملى بالاتر و والاترند. و اما مادّى مانند اختلاف مجامع بشرى و برترى افراد جامعه بر افراد، و اصنافشان بر اصناف در جهات مادى، جسمى، روانى، مالى، نسلى، فردى و اجتماعى.

لِّيَبْلُوَكُمْ فِى مَآ ءَاتَاكُمْ

يعنى: ايجاد اين اختلاف طبقاتى و اعطاى برترى هاى مختلف براى اين است كه شما انسان ها را در مورد آنچه به شما داده است بيازمايد. فراترها را به نحوى و فروترها را به نحوى ديگر، كه با توجيه تكليف واجب و حرام و مؤكَّد و خفيف امتحان كند.

إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقَابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ

يعنى: حقيقت اين است كه پروردگار تو زودكيفر است. زود بودن كيفر دنيوى براى اين است كه عمرها اندك است و كيفر، هر وقت برسد زود است. و زود بودن كيفر اخروى براى اين است كه قيامت نيز از باب قاعدۀ «كُلُّ ءَاتٍ قَرِيبٌ» و يا از نظر ربوبى نزديك است هرچند به حساب بشر دور است. و يا مراد اين است كه خدا توان مؤاخذه و عقاب زود و فورى را دارد. و به يقين خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

ص:496

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109