تفسیر روان جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه : مشکینی اردبیلی، علی، 1300 -1386.

عنوان و نام پديدآور : تفسیر روان [کتاب]/ علی مشکینی ؛ خطاط عثمان طه ؛ ویراستار حسین استادولی.

مشخصات نشر : قم : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث، سازمان چاپ و نشر، 1392.

مشخصات ظاهری : 8 ج.

فروست : مجموعه آثار آیه الله علی مشکینی؛1،2،3،4،5،6،7،8.

شابک : 1000000 ریال:دوره:978-964-493-657-9 ؛ ج. 1:978-964-493-658-6 ؛ ج. 2:978-964-493-659-3 ؛ ج. 3:978-964-493-660-9 ؛ ج. 4:978-964-493-661-6 ؛ ج. 5:978-964-493-662-3 ؛ ج. 6:978-964-493-663-0 ؛ ج. 7:978-964-493-664-7 ؛ ج. 8:978-964-493-665-4

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

يادداشت : نویسنده در جلدهای ششم و هفتم و هشتم رضا استادی است.

يادداشت : ویراستار در جلدهای ششم، هفتم و هشتم قاسم شیرجعفری است.

يادداشت : چاپ قبلی: الهادی، 1388.

يادداشت : ج. 2- 8 (چاپ اول:1392).

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

شناسه افزوده : استادی، رضا، 1316 -

شناسه افزوده : استادولی، حسین، 1331 -، ویراستار

شناسه افزوده : شیرجعفری، قاسم، ویراستار

شناسه افزوده : موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث. سازمان چاپ و نشر

رده بندی کنگره : BP98/م56ت7 1392

رده بندی دیویی : 297/179

شماره کتابشناسی ملی : 3114009

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

تفسیر روان

علی مشکینی

خطاط عثمان طه

ویراستار حسین استادولی

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

ص :8

ص :9

ص :10

ص :11

ص :12

پيش گفتار

تكريم عالمان و انسان هاى وارسته، نشان پويايى و كمال طلبى جامعه به شمار مى رود، چنان كه، از قدردانى و احترام به سرمايه هاى انسانى خبر مى دهد.

حضرت آية اللّه ميرزا على مشكينى رحمه الله، از معدود انسان هايى است كه علم را با عمل، و زهد و ساده زيستى را با مبارزه و فعاليت هاى اجتماعى، درآميخت. زندگى ايشان، ابعاد گسترده اى داشت كه شايسته است براى بهره گيرى آيندگان، مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد، از جمله:

1. ويژگى هاى اخلاقى،

2. تدريس و عالم پرورى،

3. تأليف و پژوهش،

4. فعاليت هاى اجتماعى - سياسى.

همچنين از ايشان، دست نوشته هاى بسيار و نيز درس ها و سخنرانى هاى فراوان برجاى مانده كه شايسته بود براى استفادۀ جامعۀ علمى و عموم مردم، آمادۀ بهره بردارى گردد.

به خواست خداوند و اهتمام علاقه مندان ايشان، اين مجموعه ها - تا آن جا كه امكان دسترسى به آنها فراهم گرديد -، آماده سازى شده اند كه اينك به مناسبت همايش بزرگداشت آن مرحوم، انتشار مى يابند.

خداوند، روح آن انسان بزرگ را قرين رحمت خويش قرار دهد و او را با اولياى صالحش محشور گرداند!

محمد محمّدى رى شهرى

ص:13

ص:14

يادداشت دبير علمى همايش

يكم. نگاهى اجمالى به زندگانى آية اللّه مشكينى رحمه الله

اشارة

حضرت آية اللّه ميرزا على اكبر فيض، معروف به مشكينى در آذرماه سال 1300 شمسى (ربيع ثانى، 1340 قمرى) در روستاى «آلْنى» از توابع مشكينْشهر، در استان اردبيل، ديده به جهان گشود و در 8 مرداد 1386 مصادف با نيمۀ رجب 1428 دار فانى را وادع كرد.

آموزش هاى اوليه را در نجف اشرف به هنگام حضور پدر براى تحصيل علوم دينى در آن حوزۀ مقدس، آغاز كرد و پس از بازگشت به وطن نيز فراگيرى علوم دينى را در نزد پدر، ادامه داد.

پس از فوت پدر، براى ادامۀ تحصيل، راهى حوزۀ علميۀ اردبيل شد و چند ماهى در آن جا به آموختن دروس مقدّماتى مشغول بود و سپس براى ادامه تحصيل، به قم مهاجرت كرد و در حوزۀ علميۀ قم، در درس حضرات آيات: حجّت، محقّق داماد، بروجردى و امام خمينى - رحمهم اللّه - شركت جست. در اين دوره از زندگى، ايشان، مهاجرت كوتاهى به نجف داشت و حدود هفت ماه در اين شهر، زندگى كرد و از محضر اساتيد آن ديار، بهره بُرد؛ ولى به دليل گرمى هواى نجف و ضعف مزاج، مجبور به بازگشت شد و تحصيل و تدريس خود را در قم ادامه داد.

آية اللّه مشكينى يكى از استادان مبرّز حوزۀ علميه قم به شمار مى رفت و درس هاى مقدمات و سطح و نيز درس تفسير و اخلاق و درس خارج فقه ايشان، مورد توجه بود و شاگردان بسيارى تربيت كرد.

زندگى آية اللّه مشكينى ابعادى گسترده داشت. وى از يك سو، مدرّس حوزه هاى علميه بود و از سوى ديگر، محقّق و نويسنده اى پُركار و صاحب آثار فراوان، و در كنار اين دو، به فعاليت هاى اجتماعى، سياسى و فرهنگى نيز - چه پيش از پيروزى انقلاب اسلامى و چه پس از آن - اهتمام ويژه داشت.

مجموعه تلاش هاى فكرى و عملى ايشان در بخش هاى ذيل، قابل دسته بندى است:

ص:15

الف - آثار مكتوب

بيست و پنج عنوان از آثار مكتوب آية اللّه مشكينى در زمان حيات ايشان به چاپ رسيده بود(1) و دست نوشته هايى نيز از ايشان بر جاى مانده كه هنوز منتشر نشده اند.

ب - تدريس

آية اللّه مشكينى در طول زندگى علمى، هيچ گاه تدريس را رها نكرد. وى از اساتيد به نام و خوش بيان حوزه هاى علميه به شمار مى رفت و درس هاى مقدّمات، سطح و خارج را در حوزه ها تدريس كرد و جز آن، درس تفسير قرآن و درس اخلاق هفتگى نيز داشت.

ج - فعاليت هاى اجتماعى - سياسى

فعاليت هاى سياسى آية اللّه مشكينى پيش از پيروزى انقلاب اسلامى و همراهى ايشان با نهضت امام خمينى رحمه الله، بر كسى پوشيده نيست. نام ايشان هميشه به عنوان يكى از برجسته ترين ياران امام رحمه الله مطرح بود. برخى از موارد برجستۀ اين فعاليت ها عبارت اند از:

1. امضاى نامۀ مشهور اعلان مرجعيت امام خمينى، 2. مهاجرت اجبارى به مشهد، 3. تبعيد به كرمان، 4. تبعيد به گلپايگان، 5. تبعيد به كاشمر.

د - فعاليت هاى فرهنگى

آية اللّه مشكينى، در كنار فعاليت هاى اجتماعى - سياسى، به فعاليت هاى فرهنگى نيز اهتمام داشت كه برخى از آنها عبارت اند از:

ص:16


1- . عناوين اين كتاب ها از اين قرار است: 1. ترجمۀ قرآن كريم به فارسى، 2. التفسير المبسوط (تفسير سورۀ آل عمران)، 3. تفسير سورۀ «ص»، 4. التطوّر في القرآن (داراى ترجمۀ فارسى با عنوان تكامل در قرآن)، 5. المواعظ العددية (داراى ترجمۀ فارسى با عنوان نصايح يا سخنان چهارده معصوم)، 6. قصار الجُمَل (احاديث كوتاه، تحت عناوين موضوعى، دو جلد)، 7. مفتاح الجنان (كتاب دعا، تكميل المصباح المنير)، 8. الهادى الى موضوعات نهج البلاغة، 9. مسلكنا في العقائد والأخلاق والعمل (داراى ترجمۀ فارسى با عنوان راه ما)، 10. دروس في الأخلاق (يك دورۀ اخلاق، داراى ترجمۀ فارسى با عنوان درس هاى اخلاق)، 11. الزواج في الاسلام (داراى ترجمۀ فارسى با عنوان ازدواج در اسلام)، 12. اصطلاحات الاُصول، 13. تحرير «المعالم»، 14. الرسائل الجديدة، 15. مصطلحات الفقه، 16. الفقه المأثور (دورۀ فقه به طرزى نوين)، 17. واجب و حرام احكام الزامى (دورۀ فقه)، 18. تقليد چيست؟، 19. بحثى پيرامون خمس، 20. امر به معروف و نهى از منكر، 21. حاشيه توضيحى بر كتاب مضاربۀ العروة الوثقى، 22. المنافع العامة (شرح كتاب احياء الموات شرائع الإسلام)، 23. زمين و آنچه در آن است، 24. قضا و شهادات، 25. كشكول حكمت..

1. تأسيس مؤسسۀ «الهادى» و چاپ و نشر كتب مفيد اسلامى،

2. تأسيس مدرسۀ علميۀ «الهادى»، جهت پرورش طلاب،

3. ساخت بيمارستان «الهادى» جهت مداواى اقشار كم درآمد.

ه - منصب ها و مسئوليت ها در جمهورى اسلامى ايران

1. عضو و رئيس جامعۀ مدرّسين حوزۀ علميۀ قم،

2. عضو مجلس خبرگان تدوين قانون اساسى،

3. مسئول گزينش و اعزام قضات، با حكم امام خمينى رحمه الله،

4. امام جمعۀ قم، با حكم امام خمينى رحمه الله و آية اللّه خامنه اى - دام ظلّه -،

5. عضو و رئيس شوراى بازنگرى قانون اساسى،

6. عضو و رئيس مجلس خبرگان رهبرى.

دوم. فعاليت هاى علمى همايش

اشارة

اينك براى قدردانى از تلاش هاى آن مرد الهى و زنده نگه داشتن نام و ياد او و نيز فراهم ساختن زمينۀ بهره بردارى و آگاهى افزون تر جامعۀ علمى و عموم مردم از انديشه ها و زندگى او، تلاش مى شود تا ميراث علمى و عملى وى، در چهار مجموعه با اين عناوين، نشر يابد:

الف. مجموعه آثار آية اللّه مشكينى

تصحيح و تحقيق تمامى آثار ايشان اعم از چاپ شده و دست نوشت و چاپ آنها در يك مجموعۀ پنجاه جلدى به ترتيب زير:

1. ترجمۀ قرآن كريم به فارسى، 1 جلد

2. تفسير روان، 8 جلد

3. تفسير مبسوط، (جلد اول: تفسير سوره هاى آل عمران، نساء، مائده و بحث تكامل در قرآن؛ جلد دوم: تفسير سوره هاى لقمان و ص) 2 جلد

4. رسائل قرآنى، 2 جلد

5. المواعظ العددية، 3 جلد

6. قصار الجُمَل، 2 جلد

ص:17

7. مفتاح الجنان، 1 جلد

8. الهادي الى موضوعات نهج البلاغة، 1 جلد

9. مسلكنا في العقائد والأخلاق والعمل، 1 جلد

10. دروس في الأخلاق، 1 جلد

11. ازدواج در اسلام، 1 جلد

12. الاُصول، شامل «اصطلاحات الاُصول» و «تحرير المعالم»، 1 جلد

13. الرسائل الجديدة، 1 جلد

14. مصطلحات الفقه، 1 جلد

15. الفقه المأثور، 1 جلد

16. التعليقة الاستدلالية على «شرائع الإسلام»، 3 جلد

17. التعليقة الاستدلالية على «العروة الوثقى»، 3 جلد

18. التعليقة الاستدلالية على «تحرير الوسيلة»، 10 جلد

19. تحرير «التحرير»، 1 جلد

20. نوشتارهاى فقهى («كتاب واجب و حرام»، «تقليد چيست؟»، «بحثى پيرامون خمس»، «امر به معروف و نهى از منكر»، «زمين و آنچه در آن است» و «كتاب قضا و شهادات»)، 1 جلد

21. رسائل فقهى و اصولى، 2 جلد

22. كشكول حكمت، 1 جلد

23. مقالات، مقدمه ها، تقريظها و نامه ها، 2 جلد

ب - گفتارها

1. درس هاى تفسير، 2. درس هاى اخلاق، 3. درس هاى فقه، 4. خطبه هاى نماز جمعه، 5. سخنرانى ها.

ج - يادنامۀ آية اللّه مشكينى

1. زندگى و مبارزات آية اللّه مشكينى (با همكارى مركز اسناد انقلاب اسلامى)،

2. آية اللّه مشكينى از نگاه ديگران،

3. آية اللّه مشكينى در اسناد ساواك،

4. آية اللّه مشكينى در مجلس خبرگان،

ص:18

5. آية اللّه مشكينى در جامعۀ مدرّسين،

6. مجموعه مقالات همايش بزرگداشت آية اللّه مشكينى.

د - برنامه هاى ديگر

1. انتشار خبرنامۀ همايش، 2. توليد نرم افزار مجموعه آثار همايش، 3. راه اندازى پايگاه اينترنتى.

سوم. دربارۀ مجموعه آثار

آنچه به عنوان مجموعه آثار عرضه مى گردد، تمامى نوشته ها و مكتوبات چاپ شده و چاپ نشدۀ آية اللّه مشكينى است كه با جستجوهاى فراوان، از منزل ايشان و مجلات و كتاب ها به دست آمده است.

آنچه كميتۀ علمى دربارۀ مجموعه آثار به طور عام انجام داده، به شرح زير است:

1. تنظيم موضوعى نوشته ها، 2. افزودن حدّ اقلّى از علائم ويرايشى، 3. استخراج مصادر نقل ها، 4. اعراب گذارى حدّ اقلّى متون عربى، 5. اصلاح و تكميل عناوين، 6. تهيۀ فهرست فنى.

و البته در مورد آثار چاپ نشده، در حدّ تصحيح نسخه هاى دست نوشت، كار علمى صورت پذيرفته است.

چهارم. دربارۀ اين اثر

تفسير روان، مجموعه اى هشت جلدى است كه پنج جلد نخست آن را مرحوم آية اللّه مشكينى رحمه الله با قلمى روان و شيوا براى استفادۀ همگان، به ويژه قشر جوان جامعه، تحرير كرد و البته براى بهره مندى خواص و طلّاب عربى دان، مباحثى از قبيل صرف و نحو آيات و برخى مطالب ارزشمند ديگر را نيز بدان افزود.

اين تفسير، در زمان حيات مؤلّف، جهت ويرايش علمى و ادبى به جناب آقاى حسين استادوَلى سپرده شد؛ ولى تا زمان حيات مؤلّف، آماده نشر نگرديد، تا اين كه اوّلين بار، جلد نخست آن (از مجموع پنج جلد آماده سازى شده) در سال 1388، همزمان با دومين سالگرد ارتحال مؤلّف، به چاپ رسيد.

پنج جلد نخست اين كتاب، مشتمل بر تفسير هجده جزء قرآن بود و در دوازده جزء ديگر، بنا به وصيّت مؤلّف، به آوردن ترجمۀ آيات، از ترجمۀ خود ايشان - كه پيش از اين، بارها منتشر گرديده -

ص:19

اكتفا شده بود.

در چاپ دوم اين كتاب (دورۀ هشت جلدى حاضر)، ويرايش خاصّى بر روى بخش پيش گفته (تفسير هجده جزء نخست) انجام نشده و تنها يك بار مقابلۀ مطبعى جهت رفع اغلاط صورت گرفته است.

گفتنى است كه جلدهاى ششم، هفتم و هشتم اين چاپ، كه اختصاص به دوازده جزء آخر قرآن دارند، توسط آية اللّه رضا استادى، تحرير شده اند و نكات مربوط به اين سه جلد، توسط مؤلّف محترم، در صفحات آغازين جلد ششم درج شده است.

پنجم. تقدير و سپاس

پايان سخن را بايد به پاسداشت تلاش هاى علمى و عملى دست اندركاران اختصاص داد:

نخست، از محققان و انديشمندانى كه در تصحيح آثار و نگارش مقالات، سهمى بزرگ در اين همايش داشتند.

دوم، از دست اندركاران دبيرخانۀ همايش كه بار سنگين كارها بر عهدۀ آنان بود.

سوم، از بيت آية اللّه مشكينى و مسئولان مؤسسۀ الهادى كه در تهيه و در اختيار نهادن نسخه هاى چاپى و دست نوشت آثار و نيازمندى هاى همايش، خالصانه و بى دريغ، همراهى داشتند.

چهارم، از مراكز و نهادهاى علمى، فرهنگى و اجرايى كشور، به ويژه در قم و اردبيل.

در نهايت از اعضاى شوراى علمى - سياست گذارى همايش، حضرات آقايان:

1. آية اللّه رضا استادى،

2. آية اللّه محمّد محمّدى رى شهرى،

3. آية اللّه سيّد على حائرى،

4. حجة الاسلام و المسلمين محمدعلى مهدوى راد،

5. حجة الاسلام و المسلمين سيّد حسن عاملى،

6. حجة الاسلام و المسلمين سيّد مرتضى قافله باشى،

7. حجة الاسلام و المسلمين على عبد اللهى،

8. حجة الاسلام و المسلمين عادل مولايى.

ص:20

سخن ويراستار

سخن ويراستار

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

الحمد للّه رب العالمين، و صلّى اللّه على محمّد و آله الطاهرين

1. قرآن كريم

قرآن كريم، ادبستان الهى و خوان گستردۀ خداوندى است(1) كه هم با شميم دل انگيرش مشام جويندگان دانش و هدايت را مى پرورد(2) و هم از نعمت بى دريغش كام خاص و عام را برمى آورد.(3) هم به گم شدگان وادى حيرت راه نجات و سعادت را نشان مى دهد(4) و هم به پويندگان راهش عزت و شرافت مى بخشد.(5) نه فروغ صبحش به خاموشى مى گرايد و نه آموزه هاى حيات بخشش رنگ زوال مى پذيرد. (6)

مصطفى را وعده كرد الطاف حق

ص:21


1- . قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: القرآن مأدبة اللّه، فتعلّموا مأدبته مااستطعتم. (بحار الانوار، 19/92 و 267)..
2- . اشاره به آيۀ 7 سورۀ آل عمران و آيۀ 62 سورۀ نساء..
3- . اشاره به آيۀ 185 سورۀ بقره: هدًى للناس..
4- . اشاره به آيۀ 9 سورۀ اسراء..
5- . اشاره به آيۀ 10 سورۀ انبياء كه مراد از ذكر در آن، عزّت و شرافت است..
6- . اشاره به آيۀ 8 سورۀ صف..

چاكرانت شهرها گيرند و جاه

قرآن كريم امانت الهى و يادگار پيامبر گرامى است كه بايد آن را پاس داشت و پاسداشت آن تدبر در آن و كاويدن آيات آن است تا حقايق را هر چه بيشتر از دل آن بيرون كشيد و سپس به مرحلۀ عمل و اجرا رسانيد.

قرآن كريم براى همۀ زمان ها و همۀ نسل ها تا پايان روزگار پيام دارد و اين پيام را مسلمانان بايد به گوش جهانيان برسانند و همه را از آبشخور آن سيراب سازند. و بر همگان نيز لازم است كه با اين مائدۀ آسمانى و آخرين وحى الهى - هر كس به قدر وسعش - آشنا شوند و از اين رهگذر به بلندترين قله هاى معارف الهى و آخرين دستورات آسمانى دست يابند و زندگانى دنيوى خويش را بر اساس آن سامان بخشند و حيات معنوى و سعادت اخروى خود را در سايۀ آن تأمين نمايند.

بى شك راه عمومى و همگانى اين آشنايى، ترجمه و تفسير قرآن كريم توسط عالمان فرهيخته و دانش آموختگان اين مكتب است و به همين جهت از ديرباز تا كنون تفاسير بى شمارى بر اين كتاب عزيز نگاشته شده است. اما اين كه ميزان ترجمه و تفسير چيست و قواعد آن كدام است، مطلبى است كه در اين مقدمۀ كوتاه نمى گنجد و مجال واسع ترى مى طلبد.

2. مفسر گرانقدر

كتاب حاضر جلد اول از دورۀ پنج جلدى تفسير مختصر قرآن كريم به زبان فارسى و از رشحات قلم عالمانه و متعهدانۀ آية اللّه مشكينى (رضوان اللّه عليه) است. آية اللّه مشكينى از معاريف مدرسان فقه و اصول، و مشاهير علماى حوزۀ علميۀ عصر حاضر است كه نقش علم و دانش او در تربيت طلاب علوم دينى بر همگان آشكار، و روش و منش او در مسائل فردى و اجتماعى، زبانزد خاص و عام است. آن مرحوم در طول عمر پربركت خويش گاه بر كرسى تدريس درّ معانى مى سفت و گاه بر منبر وعظ و خطابه پند و نصيحت مى گفت و جان عاشقانِ شيداى الهى را صفا و جلا مى بخشيد، و گاه قلم به دست گرفته، به تأليف كتاب هاى درسى و آموزشى مى پرداخت و دمى از عمر گرانبهاى خويش را بيهوده نمى گذاشت.

ص:22

در عمل نيز پايبند گفته هاى خود بود. نرم خويى و فروتنى ايشان ستودنى بود، به ويژه فروتنى در پذيرش نقدهاى علمى كه نمونۀ آن را در پس گرفتن تقريظ خود بر يكى از كتاب ها در پيش از انقلاب، و نيز در اعتراف به برخى كاستى ها و تسامح ها در برخى نوشته هاى خودشان كه در مقدمۀ كتاب ازدواج در اسلام آمده است مى توان ديد، و نيز در روش بزرگوارانه اى كه در اين زمينه نسبت به ويراستار اين اثر اعمال مى داشت.

هم چنين پايبندى ايشان به حفظ آداب اسلامى مثال زدنى است. آن بزرگوار مقيد بود براى هر ديدى بازديدى داشته باشد و طبق اين روش، دو بار قدم بر چشم حقير نهاد و با آن حال ضعف و نقاهت به ديدار ما آمد. آرى اين مهر پدرانۀ ايشان را هرگز فراموش نمى كنم و شيرينى آن هرگز از كامم زدوده نخواهد شد. اما حديث تقوا و زهد و عمل و صدق و اخلاص او را حكايتى ديگر است كه بايد در يادنامه اى مفصل مذكور داشت.

بر اين همه، بايد توجه خاص ايشان را از نيم قرن پيش به اين طرف، به مسائل اجتماعى و سياسى اسلام افزود و نقش مؤثر ايشان را در ايجاد، پيشبرد و تثبيت انقلاب اسلامى ايران در نظر گرفت و از رنج هاى جانكاهى كه در اين باره به جان خريد، ياد كرد. بى شك اين گزارش كوتاه در خور مقام منيع آن عالم ربانى نبوده و از دست چو منى اين كار ساخته نيست، زيرا معرِّف بايد اجلاى از معرَّف باشد و اين نگارنده كجا و بيان خدمات ارزندۀ آن مرحوم كه از روشنى بى نياز از تعريف است كجا!

گوهر پاك وى از مدحت ما مستغنى استفكر مشّاطه چه با حُسن خداداد كند

3. تفسير روان

مرحوم آية اللّه مشكينى علاوه بر آن كه در طول حيات علمى خويش - چنان كه از آثار قلمى ايشان پيداست - به قرآن كريم و حديث معصومين عليهم السلام توجهى خاص داشت و آثارى در اين زمينه ها پرداخت، در سال هاى آخر عمر شريف، در آستان قرآن كريم بار انداخت و يكسره به ترجمه و تفسير اين كتاب آسمانى همت گماشت.

ز كعبه عاقبت امر سوى دير شدمهزار شكر كه من عاقبت به خير شدم

محصول اين رويكرد، ترجمۀ قرآن كريم است كه در پاييز سال 1380 براى بار اول به چاپ رسيد و نيز اين تفسير گرانبهاست كه از آن سخن مى گوييم. آن مرحوم انديشۀ نگارش اين تفسير را

ص:23

از سال ها پيش، يعنى از زمان اقدام به ترجمۀ قرآن كريم در سر مى پروراند چنان كه در مؤخرۀ ترجمۀ خود، نويد اين تفسير را داده است. ايشان على رغم كهولت سن و ضعف جسمانى، همت بلند و نشاط جوانى داشت و تا آخرين لحظه از حيات خويش از مطالعه و تحقيق و نگارش نياسود، به ويژه به كار اين تفسير پرداخت و تا اوايل جزء نوزدهم آن را به سامان رساند، تا آن كه حال مزاجى ايشان رو به وخامت نهاد و قلم را از دست گذاشت و دعوت حق را لبّيك گفت و روح پاكش به عالم قدس پرواز كرد.

نظر ايشان در نگارش اين تفسير بر آن بود كه تفسيرى بنگارد نه چندان مفصل كه حجم آن از شوق مطالعه كننده بكاهد، و نه چندان مختصر كه خواننده را در فهم آيه سرگردان گذارد، بلكه به اندازه اى ترتيب يابد كه نياز اوليۀ طالبان را برآورد و شوق آنان را در مراجعه به تفاسيرِ مفصل بيفزايد. و چون بيشتر نظر به قشر جوان جامعه داشت، پيشنهادشان اين بود كه اين تفسير را تفسير روان براى جوان بنامد. ولى در عمل چنين نشد، زيرا نمى خواست خواص و طلاب عربى دان نيز از فيض آن محروم بمانند و ناگزير مباحثى از قبيل صرف و نحو آيات يا تعابير علمى ديگرى را در آن به كار برد كه آن را از سطح همگانى قدرى بالاتر آورد. از اين رو در نامگذارى به نام تفسير روان بسنده شد.

سبك تفسيرى ايشان چنين است كه نخست يك يا چند آيۀ مربوط به هم را نقل كرده، سپس به ترجمۀ برخى لغات مشكل و برخى از اعراب هاى پيچيدۀ آيه كه در فهم آن دخيل است اشاره مى كند، سپس به تفسير آيه مى پردازد.

اين تفسير از ويژگى هايى برخوردار است كه از جملۀ آنها مى توان به امور زير اشاره كرد:

1. اين تفسير به صورت تفسير مزجى است. در اين راستا آيات تقطيع مى شود و توضيحات لازم در هر بخشى در قبل يا بعد يا ضمن ترجمۀ هر بخش آورده مى شود، بنابراين از كلمۀ يعنى فراوان استفاده شده است.

2. مؤلف قدس سره با آن كه مى كوشيد تا از به كار بردن اصطلاحات فنى بپرهيزد، زيرا بنا داشت تفسيرى همگانى فراهم بياورد، ولى در بسيارى موارد از ذكر اصطلاحات علمى ناگزير گرديده، تعابيرى چون تكوينى و تشريعى، امر مولوى و ارشادى، سوق و سياق آيه، اصطلاح عمودين در مسألۀ ارث، شرط محقِّق موضوع و امثال اين امور را به كار برده است.

ص:24

3. اين تفسير به روش تفسير قرآن به قرآن و تفسير ظاهر آيات است و هرگز به تأويل آيه نمى پردازد و به اصطلاح، تفسير وحدتى است، فقط گاهى از روايات در فهم آيه يا بيان مصداق آن كمك مى گيرد. هم چنين به شأن نزول كمتر مى پردازد و اشاره وار مى گذرد، و در احكام فقهى نيز پس از اشاره اى كوتاه به فقه ارجاع مى دهد.

4. ابداء رأى مستقل به هنگام اختلاف آراء مفسران در فهم آيه. ايشان هرگز مرعوب كسى نبوده و آنچه خود درست و مبرهن مى دانسته در اين تفسير آورده است و گاهى به نقد آرا ديگر نيز مى پردازد و گاه به معانى گوناگون يك كلمه يا يك آيه اشاره مى دارد.

5. توجه به مسائل اجتماعى و سياسى كه به مناسبت آيات، از آنها ياد مى كند و هر جا كه پاى عزت و عظمت مسلمين به ميان مى آيد، در اين باره نكاتى گوشزد مى نمايد و اشاراتى نيز به ولايت سياسى جامعه دارد.

6. ذكر مطالب ناب كه در لابه لاى برخى روايات نهفته و در تفاسير ديگر كمتر يافت مى شود و براى خوانندگان تازگى دارد، مانند بياناتى در بارۀ ساختمان كعبه يا حجر موسى عليه السلام و امثال آن.

علاوه بر آن، صدها نكتۀ ادبى، تاريخى، اعتقادى، فقهى، اخلاقى نيز در آن به چشم مى خورد.

4. دربارۀ ويرايش

كار ويرايش اين تفسير تقريباً همزمان با تأليف آن آغاز گرديد و به تدريج صورت پذيرفت. در اين ويرايش نخست قطعات آيات با متن قرآن كريم تطبيق مى شد تا افتادگى روى نداده باشد. سپس موارد شرح لغات و ضبط آنها با مراجعه به كتاب هاى مربوطه بررسى مى شد، و در بحث اعراب به تفاسيرى چون مجمع البيان، الميزان، كشاف و نيز كتاب هاى بيان اعراب چون املاء ما منَّ به الرحمن ابوالبقاء عكبرى و البيان فى غريب اعراب القرآن ابوالبركات بغدادى مراجعه و اصلاحاتى با هماهنگى ايشان صورت مى گرفت.

در متن تفسير، علاوه بر ويرايش املايى و ادبى و سجاوندى، بيشتر ويرايش محتوايى در نظر بود. از اين رو موارد اختلاف نظر چه در بحث لغت و اعراب و چه در بحث تفسير، يادداشت و طى نامه اى به محضر ايشان تقديم مى شد و اگر تذكرات مورد پذيرش ايشان قرار نمى گرفت، ويراستار يا صرف نظر مى كرد و يا كتباً يا حضوراً آن را با مؤلف در ميان مى نهاد و به نتيجۀ لازم مى رسيد.

مواردى هم كه به نظر شرح بيشترى مى طلبيد با تذكر ويراستار، شرح لازم نوشته مى شد. اما از

ص:25

سورۀ اعراف به بعد كه روح مؤلف قدس سره به عالم ملكوت پر كشيد و فرصت بازبينى موارد ويرايش شده برايشان دست نداد، موارد مهم اختلاف نظر در پاورقى آورده شد، تا اولاً تصرفى در دستنوشتۀ مؤلف قدس سره صورت نگيرد. ثانياً مطلب مورد نظر ناگفته نماند و حمل بر غفلت ويراستار نشود و اگر مؤلف حيات داشت قطعاً دربارۀ آنها تجديد نظر مى فرمود.

به هر روى، اين تفسير شريف و ويرايش و بازبينى آن طى حدود سه سال (1383-1386) ساخته و پرداخته شد و انتظار مى رفت كه از هنگام شروع كار، سالى يك مجلد آن از چاپ بيرون آيد، اما گاهى فرصت تجديد نظر براى مؤلف دست نمى داد و گاه كار حروفچينى دچار وقفه مى شد، تا سرانجام جلد اول به چاپ رسيد و چشم عاشقان قرآن و قرآن پژوهان را روشن نمود، و اميد مى رود باقى مجلدات نيز در اسرع وقت در اختيار علاقمندان قرار گيرد... اما صد افسوس كه اجل مهلت نداد و ديدۀ مؤلف قدس سره كه يعقوب وار در انتظار ديدن يوسفش بود بر جمال آن نيفتاد و ديدار الهى بر ديدار آن پيشى گرفت! اما بى شك روح آن بزرگوار ناظر بر اين اثر گرانقدر است و از بركت آن مبتهج و خرم خواهد بود.

در خاتمه، دست نياز به درگاه خداى بى نياز برمى داريم و او را بر اين نعمت بزرگ و توفيق سترگ سپاس و ستايش مى گوييم، و آن گاه از صميم دل بر روح پرفتوح عالم ربانى مرحوم آية اللّه مشكينى - كه عمرى پاك و منزه و موفق زيست و آثار گرانبهاى علمى و اجتماعى فراوانى از خود به يادگار گذاشت و خوشبخت و سعادتمند چشم از جهان فرو بست - درود مى فرستيم و براى آن عزيز از دست رفته طلب رحمت و رفعت درجت مى كنيم، و توفيق همگان را از كرم عميم الهى مسألت مى داريم.

حسين استادولى

87/4/10

ص:26

سورۀ حمد

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ (1)

الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (2)

الرَّحْمنِ الرَّحيمِ (3)

مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ (4)

إِيّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّاكَ نَسْتَعينُ (5)

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ (6)

صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّالِّينَ (7)

ص:27

حمد ثناى الهى

لغت و اعراب:

حمد تعريف و ستايش بر امر جميل اختيارى است اعم از صفت و فعل، مانند علم و سخاوت، نه امر غيراختيارى نظير بلندى قد و زيبايى چهره. اللّه عَلَم است براى ذات يكتاى واجب الوجود كه واجد همۀ صفات حسنه و عارى از همۀ اوصاف رذيله و هر عيب و نقص است. رَبَّ اليتيمَ - از باب نَصَر -:

يتيم را تربيت كرد و رب صفت است به معناى مربّى، و نيز به معناى رئيس و مصلح و مالك. عالمين جمع عالَم، و عالَم به هر يك از انواع موجودات جهان مثل آب، آتش، انسان، فَرَس، بقر و غيره، و جمع آن عوالم و عالَمون (و عالمين) است. و نيز عالَم به معناى ما يُعلم به الشىء است يعنى چيزى كه به وسيلۀ آن اشياء معلوم مى شوند؛ و اطلاق مى شود بر همۀ جهان، چون وسيلۀ علم به صانع اوست، و روى اين معنا عالم جمع ندارد. رحمان و رحيم هر دو صفت مشبهه اند به معناى صاحب رَحْم يعنى حالت رقّت در شخص كه ملازم است غالباً با احسان به مرحوم. و اطلاق آنها بر خداوند به لحاظ لازمِ آن است يعنى احسان نه مبدأ آن كه حالت رقّت باشد. پس اين دو صفت در انسان از صفات ذات و در خداوند از صفات فعل اند. مالك: مسلّط تكوينى، صاحب ملك اعتبارى. دين: طاعت، جزاء، حساب و مجموعۀ قوانين آسمانى. عبادت: پرستش خاص يعنى نهايت خضوع در مقابل چيزى.

تفسير:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ»

الف لام «الحمد» يا براى جنس است يا استغراق. بنابر جنس، معناى جمله اين است: ستايش و تعريفِ حق و به جا و كامل و بِالذات از آنِ خداوند است، يعنى تعريف غير او ناقص و بِالغير است. و بنابر استغراق، مفاد جمله اين است: همۀ ستايش ها و توصيفاتِ صحيح و به جا حتى توصيف هر امر زيباى ديگرى از اجزاى عالم از آنِ خداست، زيرا اوست كه به همه چيز زيبايى بخشيده، پس همۀ ستايش ها به او باز مى گردد. و محتمل است معناى ستايش از آنِ خدا است اين باشد كه خدا بايد كسى را يا چيزى را ستايش نمايد و ستايش غير او بى ارزش است.

«رَبِّ الْعَلَمِينَ، الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»

يعنى: خدايى كه تربيت كننده و پرورش دهندۀ جهان هاست: جهان جمادات، نباتات، حيوانات، انسان ها و فرشتگان و جهان هاى تابعه، زيرا اوست كه از خاك به تربيت تكوينى سنگ هاى مختلف

ص:28

ملوّن و احجار كريمه، و از بذرها گياهان رنگارنگ، و از هسته ها درختان متنوع، و از نطفه ها حيوانات گوناگون و به ويژه انسان ها را پديد آورده. و اوست كه به تربيت تشريعى، از انسان ها و اجنّه، مسلمانان و مؤمنان و عالمان و عابدان و صالحان و ربّانيان و خاصه پيامبران و امامان معصوم مى سازد. و هم اوست كه صاحب اصلى همۀ عوالم و مصلح آنهاست. و اوست كه بخشنده و مهربان است.

عبادت و استعانت

«مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ»

يعنى: او مسلّطِ تامّالسلطنه و مستولىِ مقتدرِ روز قيامت، و فرمانفرما و متصرف به امر و نهى، و حسابگر و جزا دهندۀ بلامنازع روز حساب و مجازات است.

«اِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ ايَّاكَ نَسْتَعِينُ»

يعنى تنها تو را مى پرستيم، و نهايت خضوعِ ما كه خضوع به قصد الوهيت و ربوبيت است منحصر به توست، و هيچ كس و هيچ شىء را بدين قصد نمى پرستيم، و تنها از تو استعانت مى جوييم. مراد، استعانت از اعانت دهنده اى مقتدر و مستقل، و مريدى بدون منازع است كه كسى را توانِ آن اعانت نيست، و اعانت هر معينى زير نظر و مشروط به ارادۀ اوست.

و جمع بودن «نعبد» و «نستعين» بدين لحاظ است كه خوانندۀ سوره به ويژه در نماز، روى تواضع، عمل خود را در ميان عمل مؤمنان ادراج مى كند، باشد كه به خاطر آنها مورد قبول قرار گيرد.

سهم بنده از هدايت

«اهْدِنَا الصِّرطَ الْمُسْتَقِيمَ»

يعنى: ما را به راه راست هدايت فرما. ضمير جمع در «اهدنا» دلالت بر رجحان اين امر دارد كه درخواست كننده از خداوند براى همه هدايت بخواهد يعنى براى خانوادۀ خود، يا دوستان خود، يا همۀ مسلمين و يا همۀ انسان هاى عصر يا اعصار آينده از مسلم و غير مسلم؛ و دعا كردن براى آنها به اين معنى كه خداوند همه را مسلمان كند به وسيلۀ ظهور مصلح كلّ و يا به هر وسيلۀ ديگر، مانعى ندارد.

الف لام «الصراط» براى جنسِ مفيد اطلاق، يا براى استغراقِ مفيد عموم است. يعنى به همۀ راه هاى مستقيم ما را هدايت و راهنمايى كن. و مراد راه هاى حسّى خارجى نيست بلكه راه هاى معنوى اعتقادى و اخلاقى و عملى است و بايد هر انسان مكلّفى كه تكويناً و طبعاً به سوى خدا مى رود، تشريعاً نيز از اين راه ها حركت كند. پس مفاد اين درخواست اين است: خدايا ما را در يكايك مسائل اعتقادى - قلبى، و اخلاقى - روانى، و عملى - بدنى به راه مستقيم هدايت فرما. و اين

ص:29

هدايت، گاه تكوينى و به وسيلۀ رسول باطنى يعنى عقلى سليم است كه خود انسان حسن و قبح را درك كند و راه نيكو را انتخاب نمايد، و گاه تشريعى و به واسطۀ فرستادن پيامبر و كتاب آسمانى است كه جامعه را به سوى راه راست هدايت كند، و خداوند هر دو را به جوامع بشرى عطا فرموده است.

«صَِرطَ الَّذِينَ انْعَمْتَ عَلَيْهِمْ»

يعنى: راه راست كسانى كه به آنها نعمت بخشيده اى. اين موصول «الذين» منطبق نيست جز بر انبيا و ائمّۀ معصومين عليهم السلام زيرا مراد از نعمت، نبوت و ولايت و عصمت و نعمت هاى ديگرى است كه از شئون آن مراتب و منازل است، نه نعمت دين، زيرا اين نعمت، صراط آنهاست.

«غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَاالضَّآ لِّينَ»

يعنى: آنان كه نه مورد غضب قرار گرفته اند و نه گمراهند. اين دو وصف، صفتِ «الّذين» يا بدل از آن است. يعنى آنها اين چنين اند كه نه عمداً از راه مستقيم منحرف شده اند تا مورد غضب خدا باشند، و نه جهلاً و از روى خطا تا جزء گمراهان باشند.

***

ص:30

سورۀ بقره

اشارة

الم (1) تفسير:

اين حروف و نظاير آن را كه در اوّل برخى از سوره هاى اين كتاب كريم واقع شده حروف مقطّعه گويند، يعنى حروفى كه بايد جداجدا خوانده شود، مانند الف، لام، ميم. اين حروف جزء آيات متشابه قرآن است كه در آيۀ 7 از سورۀ آل عمران به آنها اشاره شده است: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ ءايَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ» [او كسى است كه اين كتاب را بر تو فرو فرستاد كه برخى از آن آيه هاى محكم است كه آنها مادر و اصل كتاب است و عدّه اى ديگر آيه هاى متشابه است]. و متشابه كلمه يا آيه اى است كه ظاهرش مبهم و نيازمند توضيح است و بايد به وسيلۀ آيه هاى محكم يا كسانى كه به حقايق قرآن آشنايند روشن شود.

دربارۀ «الم» اين سوره و معناى آن تفاسيرى گفته شده، از جمله:

1. «الم» رمزى است ميان خدا و فرستادۀ او كه غير آنها حتى آورندۀ آن هم آن را نمى داند.

2. «الم» يعنى اين كتاب مركّب از همين حروف است، يعنى حروف تهجّى، ولى احدى را توان آوردن مانند آن نيست.

3. «الم» يعنى اين كتاب از الف (رمز اللّه) به وسيلۀ لام (رمز جبرئيل) به ميم (رمز محمّد) وحى و القا شده است.

ص:31

4. اين كتاب داراى اين گونه آيه هاى متشابه است چنانچه داراى آيه هاى محكم است. اين تفاسير دربارۀ حروف رمزى اغلب سوره هاى قرآن جارى است.

ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدًى لِلْمُتَّقينَ (2)

لغت و اعراب:

هدايت ويژۀ متقين

ذلِكَ اشاره به دور است، و آن مبتدا و خبرش لا ريب فيه است و هدًى خبر دوم است. وجوه ديگرى نيز در اعراب اين جملات گفته شده كه ما اظهر و اتقن را اختيار كرديم.

تفسير:

«ذَ لِكَ الْكِتَابُ»

اشاره به علوّ مقام و دورى رتبه و منزلت اين كتاب از افق افكار عامّه يا از درك نفوس خبيثه است. يعنى: اين كتابِ برتر و والاتر و رفيع المنزله، هيچ شك و ترديدى در آن نيست. مراد از «كتاب» حقيقت قرآن است، يعنى نفس كلام الهى و محتواى آن كه رهين الفاظ و كتابت نيست. و اطلاق كتاب بر آن به لحاظ آن است كه از ازمنۀ بسيار قديم در لوح محفوظ الهى، مكتوب و مندرج بوده و در زمان نزولش مكتوب بالقوّه نسبت به زمان هاى آينده تا پايان عمر بشر بوده است.

«لَا رَيْبَ فِيهِ»

يعنى: ترديدى در آن نيست، مراد آن است كه صاحب هر عقل سليم و فطرت پاك و وجدان سالم و غيرمتأثّر از انحرافات محيط خارج، اگر به نظر دقت و انصاف در آن بنگرد، در حقانيت آن شك نمى كند و به عظمت تنظيم كنندۀ آن و صدق آورندۀ آن و به كمال متانت و حكمت، و كثرت علوم و معارف، و علوّ محتوا، و غزارت مندرجاتِ آن يقين پيدا مى كند. و يا آن كه هر انسانى كه مسبوق به انكار و عناد نباشد مانند مشركانِ بى غرض، پس از مشاهدۀ حالات آورنده و معاينۀ معجزات او قهراً به صدق آن اذعان مى كند.

«هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ»

يعنى: اين كتاب سراپا هدايت و راهنمايى است براى كسانى كه اهل تقوا و داراى اوصاف پنج گانه يا شش گانه اى هستند كه در آيۀ بعد ذكر شده است: ايمان به غيب، اقامۀ نماز، انفاق

ص:32

از دارايى خود، ايمان به اسلام و قرآن محمّد صلى الله عليه و آله، ايمان به كتاب ها و شرايع آسمانى گذشته و يقين به آخرت.

در اينجا اشكالى مطرح است و آن اينكه اگر متعلّق هدايت، اهل تقوا و واجدين امور مذكور هستند پس آنها خود هدايت يافته اند و هدايت قرآن نسبت به آنها تحصيل حاصل است.

پاسخ آن كه: مراد، متّقين بالاستعدادند يعنى كسانى كه به خاطر داشتن عقل سليم و وجدان سالم و آلوده نشدن روحشان به پليدى كفر و شرك، استعداد ذاتى براى تقوا دارند. لذا مى بينيم كه اوصاف مذكور به عنوان فعل ماضى يا اسم فاعل ذكر نشده (مانند هُدىً لِلْمُتَّقِينَ، الَّذِينَ ءامَنوُا بِالْغَيْبِ وَ أَقَامُوا الصَّلاَةَ، يا هُدًى لِلْمُتَّقِينَ الْمُؤْمِنِينَ بِالْغَيْبِ وَ الْمُقِيمِينَ لِلصَّلاةِ) بلكه به عنوان فعل مضارع آمده است و گويى عبارت چنين است: هُدىً لِلْمُتَّقِينَ، الَّذِينَ يُؤمنونَ اذا عُرِضَ عَلَيهِمُ الايمان. و معنى جمله اين است: اين كتاب هدايت است براى آنان كه تقواى ذاتى دارند به گونه اى كه چون ايمان و امور ديگر بر آنها عرضه شود مى پذيرند، به آن ايمان مى آورند و اقامۀ نماز مى كنند. چنان كه نيروى عقل نيز در جايى كه قرآن نباشد براى همين اشخاص، مايۀ هدايت است.

برخى ديگر گفته اند كه هدايت داراى دو مرحله است:

اول هدايت به امور مذكور در اين آيات كه به واسطۀ آن، شخص، واجد عنوان متّقين مى شود.

دوم هدايت پس از آن به ساير كمالات انسانى و معنوى.

هدايت اول به وسيله عقل سالم و وجدان پاك و تعقّل و تدبّر در آيات انفسى و آفاقى حاصل مى شود، آن گاه موضوع هدايت قرآنى محقّق مى گردد. پس حاصل اين جمله اين است كه اين قرآن كسانى را كه به كمك عقل و يارى وجدان و به نيروى خرد، ايمان به امور مذكور پيدا كرده اند، به مراحل بعدى كمالات انسانى و معنوى هدايت مى كند. ولى اين معنى مخدوش است، زيرا قرآن هُدًى للّناس است يعنى عهده دار هدايت مردم در تمام مراحل از صفر تا بى نهايت است. كسانى را كه اصلاً هدايت ندارند و در اصول و فروع، منحرف يا ساده و خالى الذهن اند هدايت به درك و قبول آنها مى كند و كسانى را كه اين اصول و فروع را يافته اند به مراحل بالاتر، و همين طور. و منحصر نمودن هدايت به مرحلۀ دوم، يعنى به واجدين مرحلۀ اول با عقل و تدبّر، حمل به مورد نادرالوجود است.

و ممكن است گفته شود: معناى «هُديًللمتّقين» هو الهادى لِهؤلاء المتّقين يا هو الَّذى يَهْدى

ص:33

هؤلاء المتّقين است، و آن اشاره به جامعۀ مسلمين باشد، يعنى اين قرآن است كه متّقين داراى اوصاف زير را كه همين جامعۀ مسلمين باشند هدايت مى كند.

الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (3)

وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِاْلآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (4)

صفات متقين

تفسير:

يعنى: متّقين و پرهيزگاران، كسانى هستند كه داراى اوصاف پنج گانه يا شش گانۀ زيرند:

«الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بالْغَيْبِ»

نخست آن كه به غيب ايمان مى آورند. غيب بر حسب لغت، هر چيزى است كه از حواس ظاهرى يا باطنى انسان پنهان است. و مفاد غيب به اين معنا گسترده و غيرقابل الزام، و تقييد آن به امورى خاص داراى ابهام است. و ظاهر آن است كه مراد، هر امر پنهانى است كه شرع يا عقل دلالت بر وجوب اذعان به آن دارد، مانند ذات اقدس خداوند، صفات جلال و جمال او، فرشتگان، عالم برزخ، و عالم قيامت و حوادث آن مثل سؤال و حساب و نامۀ عمل و قضاوت و سنجش اعمال و شفاعت و بهشت و جهنّم و غير اينها. و نيز غيب شامل است بر همۀ آنچه در كتاب خدا و كلمات قطعى معصومين به آن خبر داده شده از خصوصيات فرشتگان و وجود اجنّه و شياطين و اوضاع آسمان ها و مَلَأ اعلا و ارواح برزخى و سرگذشت پيامبران و امم گذشته و آنچه خبر داده اند از مَلاحم و احوال آيندگان و ظهور حضرت بقيّة اللّه - ارواحنا فداه - و علائم قطعى آن.

«وَيُقِيمُونَ الصَّلَوةَ»

ص:34

دوم آن كه نماز را برپا مى دارند، يعنى هم خود به قيام و قعود مى پردازند و هم عائله و مجتمع كوچك و بزرگ مسلمين را امر به آن مى كنند. و مراد از نماز، اعم از واجب و مستحب است. و نيز ذكر نماز در آيه به عنوان مثال و نمونه و انتخاب مهم ترين فرد از واجبات بدنى است مانند روزه و جهاد و حج و امر به معروف و نهى از منكر و هر كار خير عملى.

«وَ مِمَّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ»

سوم آن كه از آنچه روزىِ آنها كرده ايم از مال و جان و جاه و اولاد، در راه خدا انفاق مى كنند، مانند اخراج حقوق واجبه و مستحبّه، فدا كردن نفس در جهاد و غيره، استفاده از مقام و جاه در قضاى حوايج مردم، انجام كارهاى خدماتى، تعليم علوم و فنون و اخلاق اسلامى و نظاير اينها.

«وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ»

چهارم آن كه آنها به آنچه بر تو فروفرستاده شده از كتاب كريم آسمانى و شريعت قويم اسلامى، و علوم و معارف سماوى ايمان مى آورند.

«وَمَآ أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ»

پنجم آن كه به آنچه پيش از تو بر پيامبران گذشته فروفرستاده شده از كتاب هاى آسمانى و شرايع مختلف نيز ايمان مى آورند و حاصل آن كه متّقين به يگانه دين الهى در طول تاريخ بشريت كه بر حسب مرور زمان و تبادل اقوام و ملل، به صورت شرايع مختلف پنج گانه بر بشر فرود آمده و عرضه شده و ايمان بر هر يك ملازم با ايمان به ديگرى است، ايمان مى آورند.

«وَ بِالأَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ»

ششم آن كه به سراى آخرت و زنده شدن پس از مرگ يقين دارند. شكى نيست چنان كه گفتيم ايمان به آخرت و قيامت از مصاديق ايمان به غيب است ولى به خاطر اهميّت موضوع و نقش اساسى آن در سازندگى انسان، جداگانه ذكر شده است، از اين رو ما هم آن را يك صفت جداگانه به حساب آورديم.

بايد دانست كه در اين دو آيه به اصول سه گانۀ دين و اركان دوگانۀ فروع دين و واجبات بدنى و مالى اشاره شده است؛ به توحيد با كلمۀ «غيب» و به رسالت انبيا و كتاب هايشان با عبارت «ما انزل اليك و ما انزل من قبلك» و به معاد با كلمۀ «بالآخرة» وبه اركان فروع با كلمۀ «صلاة» و «انفاق». و

ص:35

گويى معنى آيه اين است كه متّقين يعنى انسان هاى پاك سرشت هنگامى كه قرآن يا عقل و وجدان، اصول دين و فروع مهمّه را بر آنها عرضه دارند به راحتى مى پذيرند.

اولئك على هُدًى مِنْ رَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (5)

تفسير:

«أُوْلَئِكَ عَلَى هُدىً مِّن رَّبِّهِمْ»

يعنى: متّقين كه داراى اوصاف مذكورند، از جانب پروردگارشان بر پايه و اساس هدايت اند، زيرا اين اوصاف براى آنها به راهنمايى عقل و خرد و يا به هدايت اين كتاب كريم حاصل شده و اين هر دو از عطيّه هاى الهى است.

«وَ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»

يعنى: و آنها هستند كه حقيقتاً رستگارند.

پس به همۀ خواسته هاى خود در عالم آخرت خواهند رسيد.

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (6)

خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ (7)

لغت و اعراب:

خَتَمَ الشىءَ و على الشىءِ - از باب ضَرَب -: يعنى تمام كرد آن را و مهر زد بر آن. سَمع هم به قوّۀ سامعه گويند و هم به گوش ظاهرى كه آلت شنيدن است. اَبصار: جمع بصر، هم به قوّۀ باصره گويند و هم به چشم ظاهرى. عَلى سَمْعِهِم محتمل است عطف به عَلى قُلوبِهِم باشد يا خبر اولِ غشاوةٌ. غشاوه مانند عِصابه و عِمامه، پوشش شىء است.

تفسير:

«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَآءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَايُؤْمِنُونَ»

ص:36

يعنى: اى پيامبر، حقيقت اين است كسانى كه كافر شدند، يعنى سران مشرك مكّه و رؤسا و علماى اهل كتاب مدينه كه با دعوتت مخالفت كردند و به واسطۀ حفظ رياست و حبّ جاه و مال، در لجاجت و عناد واقع شدند، براى آنان يكسان است چه آنها را انذار كنى و از غضب و عذاب خدا بترسانى يا انذار نكنى، هرگز پس از اين ايمان نخواهند آورد.

كافران عنود

«خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ»

يعنى: علت عدم ايمان آنها اين است كه خداوند بر دل هاى آنها به فرستادن پيامبر و كتاب و دعوت هاى مؤكّد كه منجر به آن حالت كفّار شده، به نحو تسبيب، مهر شقاوت زده،

«وَ عَلَى سَمْعِهِمْ وَ عَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ»

و در نتيجۀ اين قساوت گويى بر قوّۀ سامعه و گوش دلشان و بر چشم باطنشان پردۀ غفلت كشيده شده به طورى كه نه كلام حق را مى شنوند و نه مظاهر بارز و معجزات ظاهر دين را مى بينند.

«وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»

يعنى: براى آنها در دنيا و آخرت عذابى بزرگ است. مراد از عذاب بزرگ در دنيا جنگ بدر است كه در آن كمر شرك شكست و در نتيجۀ آن ريشۀ آنها از جزيرة العرب كنده شد و كفار اهل كتاب نيز مغلوب شدند. و اين سوره هر چند مدنيّه است لكن اولين سورۀ نازل شده در مدينه است كه قبل از جنگ بدر فرود آمده، و اين آيه مانند آيۀ دهم سوره يس است كه مكيّه است.

معلوم باد كه تا حال در اين سوره چهار آيه در وصف مؤمنان، و دو آيه دربارۀ كفار مشرك و غير مشرك آمده و از آيۀ بعد تا آيۀ بيست، سيزده آيه دربارۀ منافقان است.

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنينَ (8)

يُخادِعُونَ اللّهَ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ ما يَخْدَعُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (9)

في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ (10)

ص:37

لغت و اعراب:

خدَعَه و خادعه: فريب داد او را و اظهار كرد بر او خلاف آنچه پنهان كرده بود. مراد از مَن موصوله در اول آيه جمع است به قرينۀ ضمائر بعدى. شَعَرَ به - از باب نَصَر -: علم پيدا كرد به آن. فزادهم اللّه محتمل است انشاء باشد يا اخبار. اليم صفت است به معنى مولم.

منافقان سركش

تفسير:

«وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ ءامَنَّا بِاللِّهِ وَ بِالْيَوْمِ الْأَخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِينَ»

اين آيه تا آيۀ بيستم دربارۀ منافقان است و اوصاف و احوال آنها را بيان مى كند.

يعنى: از مردمانى كه اهل شرك و اهل كتاب بودند و در زمرۀ مسلمين قرار گرفته اند، كسانى هستند كه مى گويند: ما به خداوند و روز واپسين يعنى عالم پس از مرگ ايمان آورده ايم در حالى كه واقعاً ايمان نياورده اند. ظاهر آيه اين است كه ايمان به خدا را هم از آنها نفى مى كند در صورتى كه مشركان و اهل كتاب به خداوند معتقد بودند. و ظاهراً جهت آن اين است كه اعتقاد به خدايى كه عيسى شريك او در الوهيت و عُزير فرزند او باشد و بت ها و ستارگان شريك او در ربوبيت باشند و فرستاده و كتابى براى بشر نداشته باشد، اعتقاد به خدا نيست؛ و نسبت به اهل كتاب اعتقاد به روز معادى كه جز يهود و نصارا به بهشت نرود، و روزى كه مبنا و قيامش براى اقامۀ عدل است ولى اين گونه حكم ظالمانه در آن باشد، اعتقاد به معاد نيست.

«يُخَدِعُونَ اللَّهَ وَ الَّذِينَ ءامَنُواْ»

يعنى: آنها به پندار خود، خداوند و كسانى را كه حقيقتاً ايمان آورده اند فريب مى دهند.

به گفتار، اظهار ايمان مى كنند و در اعتقاد و رفتار غير مؤمن اند.

«وَ مَا يَخْدَعُونَ إِلَّآ أَنفُسَهُمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ»

يعنى: آنها با رفتار منافقانه جز خود را فريب نمى دهند - گويى آنان به خويشتن مى گويند: تو را دوست داريم ولى در عمل و رفتار، دشمن خود و به دوزخ افكنندۀ خويش اند - و به اين كه خودشان خود را فريب مى دهند علم ندارند.

«فِى قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا»

ص:38

يعنى: در دل هاى آنان بيمارى كفر و شرك و نفاق و عناد با حق است، پس خداوند اين مرض را بر آنها زيادتر كند! اين جمله يا جملۀ انشائيه و نفرين است و مراد آن است كه همين حالت بيمارى آنها ادامه يابد تا افزوده گردد. و يا جملۀ اخباريّه است و مراد اين است كه در دل هاى آنها از آغاز، مرض مخالفت با خدا و دين او نهفته بود و خدا با ارسال آيات متوالى و توجيه تكاليف مكرر از يك طرف و اصرار آنها بر مخالفت از طرف ديگر، مرضشان را افزون نمود.

«وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُواْ يَكْذِبُونَ»

يعنى: و براى آنها در عالم آخرت عذابى سخت و شديد است به سبب كذب و دروغشان؛ دروغ در اظهار ايمان كه همواره آن را در مقابل پيامبر و مؤمنان تكرار مى كردند.

وَ إِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي اْلأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ (11)

أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ (12)

لغت:

فساد خارج شدن يك چيز از حدّ اعتدال متناسب خويش است مانند بيمارى بدن، تعفّن غذا، كفر در روح، اختلاف مضر، تجاوز به حقوق، و جدال و جنگ در جامعه؛ و صلاح خلاف آن است.

تفسير:

«وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ لَاتُفْسِدُواْ فِى الْأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ»

يعنى: و چون به آنان يعنى منافقان گفته شود: در روى زمين ايجاد فساد نكنيد، در عقايد مسلمين تشكيك نكنيد، اسرارشان را به كفار نگوييد و آنان را از كفار نترسانيد، آتش جنگ ميانشان نيفروزيد و مردم را از نزديك شدن به پيامبر و تكلّم و سؤال منع نكنيد، مى گويند: جز اين نيست كه ما اصلاح كننده ايم. يعنى به سبب خبث باطنشان فسادهاى خود را امر عادى يا صلاح مى دانند.

«أَلَآ إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَكِن لَّايَشْعُرُونَ»

يعنى: آگاه باشيد كه آنها هستند كه فسادانگيزند ولكن خودشان نمى دانند. يعنى آنها هستند كه با كارهاى منافقانۀ خود جامعه را به فساد و تباهى مى كشند و يا آن كه با كارهاى نفاق آميز خود نفس خودشان را فاسد مى كنند، و نمى فهمند يعنى به قبح كارشان توجه ندارند.

ص:39

وَ إِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَما آمَنَ النّاسُ قالُوا أَ نُؤْمِنُ كَما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لكِنْ لا يَعْلَمُونَ (13)

وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَياطينِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ (14)

اللّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ يَمُدُّهُمْ في طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (15)

لغت:

سفه و سفاهت: جهالت، سبكى عقل و ابلهى. شَطَنَ - از باب نَصَر -: دور شد، و شيطان: موجود دور از رحمت حق و متمرّد و نافرمان. مَدّ: كشيدن، يارى كردن. عَمِهَ - از باب عَلِم -: متحيّر و سرگردان شد.

تفسير:

«وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ ءامِنُواْ كَمَآ ءامَنَ النَّاسُ قَالُواْ أَنُؤْمِنُ كَمَآ ءامَنَ السُّفَهَآءُ»

يعنى: و چون به آنان گفته شود: شما هم مثل ساير مردم ايمان آوريد، مى گويند: آيا ما هم مثل سفيهان ايمان آوريم؟!

اين خطاب و جواب نمى توان گفت علنى و در ميان مسلمين بوده، بلكه ميان آنها و كسانى صورت مى گرفته كه از اسرار و نفاقشان با خبر بوده، و در نهان انجام مى يافته است. و مراد از «ناس» مسلمين است كه غالباً مردمان متعهد و متين و خوش نام بوده اند هر چند از نظر مالى، فقير و از طبقۀ پايين جامعه به شمار مى رفته اند مانند اغلب مهاجرين و انصار. و سبب اين كه آنها مسلمين را سفيه مى ناميدند جهل آنها به معنويات و غورشان در هوا و هوس و حبّ جاه و مال بوده است به گونه اى كه چون مى ديدند مسلمين با وجود ضعف مالى به گفتۀ پيامبر و اقتضاى مذهب از ارحام و اقوام خود مى بُرند و از وطن خود دست مى كشند و اموال خود را به ديگران مى بخشند، آنها را سفيه مى ناميدند. و در اين آيه خداوند گفتگوهاى نهانى آنها را فاش كرده و سپس فرموده:

«أَلَآ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَآءُ وَلَكِن لَّايَعْلَمُونَ»

يعنى: آگاه باش اى مخاطب كه در حقيقت آنها خود سفيه اند، زيرا به تقليد غلط از گذشتگان

ص:40

جاهل، مجسمه ها را مى پرستند و دعوت پيامبران خدا و معجزات آنها را نمى پذيرند و در هواى نفس و رفتار جاهلى خود فرو رفته اند به گونه اى كه اعمال عقلا و خردمندان را سفاهت مى پندارند، ولى نمى دانند و توجه به اين عمل غيرعقلايى و ابلهانۀ خود ندارند.

«وَ إِذَا لَقُواْ الَّذِينَ ءَامَنُواْ قَالُواْ ءَامَنَّا وَ إِذَا خَلَوْاْ إِلَى شَيَطِينِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَكُمْ»

يعنى: و چون آنها با مؤمنان برخورد كنند و در اجتماع آنها قرار گيرند مى گويند: ما ايمان آورده ايم و در زمرۀ شما هستيم، و چون با شيطان هاى خود يعنى كفار و مشركانِ متمرّد و سركش از فرمان حق خلوت كنند به آنها مى گويند: بى ترديد ما با شماييم يعنى دلمان و عقيده و فكرمان با شماست.

«إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَ»

يعنى: بى ترديد ما كه با مسلمانان اظهار ايمان و وحدت عقيده مى كنيم يا در اعمالى با آنها شركت داريم جز اين نيست كه آنها را به مسخره مى گيريم.

«اللَّهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ»

يعنى: خداوند با مسخرۀ آنها مقابله به مثل خواهد نمود، زيرا در دنيا اسلام آنها را به رسميت مى شناسد، ابدانشان را پاك، ذبايحشان را حلال، ازدواجشان را با مسلمان ها جايز، توارثشان را با ارحام اسلامى ثابت، وتجهيزات اسلامى را براى امواتشان لازم مى شمارد، ولى در آخرت با آنان معاملۀ كفر و شرك خواهد نمود، و اين است بزرگ ترين استهزا كه از حكيمى صادر مى گردد.

«وَ يَمُدُّهُمْ فِى طُغْيَنِهِمْ يَعْمَهُونَ»

يعنى: و آنها را در دنيا مهلت خواهد داد و تقويت خواهد نمود به طورى كه آنان همچنان در طغيان اعتقادى و عملى خود، حيران و سرگردان بمانند واز اين لجن زار بيرون نتوانند آمد.

أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ وَ ما كانُوا مُهْتَدينَ (16)

مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ نارًا فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ في ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ (17)

صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ (18)

ص:41

لغت واعراب:

اشتراء: خريدن و فروختن - از اضداد است - و نيز چيزى را از دست دادن و چيز ديگرى را به دست آوردن. وَقَدَ و اَوْقَدَ و اِسْتَوْقَدَ النّارَ: روشن و مشتعل نمود آتش را. اَضاءَ: روشن و منوّر نمود. صُمّ جمع اصَمّ: كر. بُكمْ جمع ابْكَم: لال. عُمْى جمع اعْمى: كور، و هر سه كلمه خبر اولئك است كه در تقدير گرفته مى شود.

تشبيه منافقان

تفسير:

«أُوْلَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُاْ الضَّلَلَةَ بِالْهُدَى»

يعنى: منافقان كسانى هستند كه گمراهى را به بهاى از دست دادن هدايت خريدند، يعنى آنها در زندگى دنيا و در بازار تجارت عمر، كفر و شرك و عمل به سنّت جاهلى را با اسلام و قرآن و كمالات انسانى معامله كردند.

«فَمَا رَبِحَت تِّجَرَتُهُمْ وَ مَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ»

يعنى: و در اين تجارت هرگز سود نبردند و راه درستى نرفتند، زيرا انسانيت و سعادت و بهشت را دادند و رفتار جاهليت و جهنم آخرت را گرفتند.

«مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَارًا فَلَمَّآ أَضَآءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَتٍ لَّايُبْصِرُونَ»

يعنى: مثال و توصيف حال اين منافقان، مثال كسى يا كسانى است كه در صحرايى وسيع و شبى بسيار تاريك به سرمى برند كه از فراز و نشيب اطراف خود بى اطلاع و از ترس سرما و درندگان، در وحشت سخت قرار گرفته اند، آن گاه آتشى را روشن مى كنند تا اطراف خود را ببينند، و همين كه شعلۀ آتش، اطرافشان را روشن نمايد و اندكى خوشى و آرامش پيدا كنند به ناگاه خداوند به وسيلۀ باد و بارانى، آتششان را از بين مى برد، و نورشان را خاموش مى نمايد و آنها را در تاريكى هاى وحشتناك متحير مى سازد به گونه اى كه جايى را نمى بينند.

وجه تشبيه منافقان به اين افراد اين است كه منافقان، پيش از اسلام در شب يلداى شرك و كفر و ظلمت هاى اخلاق و رسوم جاهليت و تاريكى هاى سنّت ها و رفتارهاى وحشيانه بودند، و چون ايمان ظاهرى آوردند و در جرگۀ مسلمان ها وارد شدند، در روشنى محيط مسلمين و امنيت

ص:42

اجتماعى آنها قرار گرفتند و از احكام و مزاياى اخلاقى مسلمين و وجوه برّيّه و غنائمشان برخوردار شدند، و اندكى بدين منوال گذشت و همين كه به اين حال دلگرم شدند و پنداشتند كه ديگر هيچ خطرى آنان را تهديد نمى كند، خداوند آنها را ميراند و كور و سرگردان در تاريكى هاى برزخ و قيامت رها كرد.

«صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ»

يعنى: پس منافقان از شنيدن دعوت حق و انذار پيامبران و آواى كتاب كريم كرند و غيرمتأثر، و از اعتراف و اظهار ندامت از سوابق كفر و فسق و از اظهار تسليم گنگ اند و لال، و از مشاهدۀ آيات الهى در ملكوت آسمان ها و آفاق زمين و انفس خود كورند و غيرمتذكر.

«فَهُمْ لَايَرْجِعُونَ»

يعنى: پس آنها هرگز به ترك ضلالت و شقاوتى كه خريده اند و باز پس گرفتنِ هدايت و سعادتى كه از دست داده اند باز نمى گردند.

أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللّهُ مُحيطٌ بِالْكافِرينَ (19)

يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (20)

لغت و اعراب:

صيّب: باران بسيار تند و رگبار، يا ابر باران زا. اصلش صَيْوب است مانند سيّد و جيّد كه سَيْود و جَيْود بوده و واو آن تبديل به ياء شده است. و آن عطف است به «الذى استوقد» به تقدير مضافى مانند اصحاب، يعنى اَو كاصحاب صيّب. رعد: صداى ابر، و برق جهش آن است. صواعق: جمع صاعقه و آن آتشى است كه از ابر با رعد شديد فرود مى آيد و در فارسى «آذرخش» گويند. خَطَفَ الشَىءَ: ربود آن را، و خَطَفَ البصرَ: نور چشم را ربود و ديدِ آن راگرفت.

ص:43

تفسير:

«أَوْ كَصَيِّبٍ مِّنَ السَّمَآءِ فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصَابِعَهُمْ فِى ءَاذَانِهِمْ مِّنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكَافِرِينَ»

يعنى: مَثَل منافقان مَثَل گرفتار شدگان در باران تند و رگبارى است آن هم در صحرايى وسيع كه در آن باران تاريكى ها و رعد و برق است يعنى آن باران با تاريكى و رعد و برق همراه است، كه از ترس آن صاعقه ها سر انگشتان خود را از بيم مرگ در گوش هاى خود مى كنند، و خداوند به حال كافران از نظر علم و قدرت احاطه دارد.

جهت تشبيه منافقان به اين گروه آن است كه آيات وحى الهى همانند بارانى بر مسلمين و آنها مى بارد ولى براى آنها همراه است با مجهولاتى دربارۀ دين و مبهماتى از احكام كه با عقايد و سيره هاى فاسد آنها مخالف است و گويى به وسيلۀ وساوس شيطانى، تاريكى ها و ظلماتى برايشان ايجاد كرده و نيز همراه است با صداى پيروزى هاى مسلمين و شكست هاى كفار، و وعده هاى تهديدآميز پياپى قرآن و انذارهاى پيامبر، و آنها براى تحفّظ از رسوايى خود متوسل به غيبت از مسلمين و تخلّف از جهاد و تظاهر به مرض مى شوند، و خدا هم به همۀ اين احوال داناست.

«يَكَادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَارَهُمْ كُلَّمَآ أَضَآءَ لَهُمْ مَشَوْاْ فِيهِ وَ إِذَآ أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُواْ»

يعنى: آن گروه گرفتار در باران شديد چنانند كه نزديك است آن برق نور چشمانشان را بربايد؛ هر وقت فضا بر آنها روشن مى شود راه مى افتند و چون تاريكى بر آنها غلبه كند مى ايستند.

«وَ لَوْ شَآءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصَارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ»

يعنى: و اگر خدا مى خواست بى ترديد قوۀ شنوايى آنها و بيناييشان را از بين مى برد، زيرا بى شك خداوند به همه چيز تواناست.

جهت اين تشبيه آن است كه توبيخ ها و تهديدهاى قرآن و انذارهاى پيامبر و شعارهاى مسلمين گاهى آن گونه بوده كه نزديك مى شد منافقان از ميان اجتماع مسلمان ها فرار كنند و يا به كلى اظهار كفر كنند و به كفار لاحق كردند. و بالأخره حالشان چنين بود كه هر وقت مفاد قرآن و احكام دين به نفع آنها بود با اسلام و مسلمين همراهى داشتند و چون مخالف مى شد، مانند آيات نفى شرك و نفى تثليث و ابطال قول به فرزندى عُزَير و عيسى و ادلّۀ نسخ تورات و انجيل، در حيرت مى ماندند.

ص:44

يا أَيُّهَا النّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذي خَلَقَكُمْ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (21)

الَّذي جَعَلَ لَكُمُ اْلأَرْضَ فِراشًا وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقًا لَكُمْ فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدادًا وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (22)

لغت و اعراب:

عبادت: نهايت خضوع. فراش: آنچه مى گسترند و بر روى آن راه مى روند و مى خوابند. لعلّكم متعلق است به اعبدوا يا به خلقكم. رزقاً يا مفعولٌ به است يا مفعولٌ له.

تفسير:

بندگى شرط تقوا

«يَأَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ»

خطاب ارشادى است متوجه به همۀ انسان ها اعم از حاضران وقت خطاب و غايبان، و موجودين عصر خطاب و آيندگان تا انقراض نسل انسان. لكن نسبت به واجدين شرايط خطاب، فعلى، و نسبت به غير واجدين انشائى است، و حكم اغلب خطابات اين كتاب چنين است. و معناى آيه اين است: اى مردم، پروردگارى را كه شما و همۀ پيشينيان شما را تا آدم و حوّا آفريده است پرستش كنيد و نهايت خضوع را در برابر او انجام دهيد. و لازمِ مطلب اينكه همۀ فرامين او را از امر و نهى الزامى به نحو حتم، و دستورات غير الزامى او را به نحو استحباب به جا آوريد.

«لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»

يعنى: شايد در نفوس شما صفت و ملكۀ تقوا تحقق يابد، يا شايد در سلك متقين و جرگۀ آنان درآييد. و اين سخن، توصيه و دستور ارشادى است پس از آن كه حال متقين و كفار و منافقان را در نوزده آيه بيان نمود.

«الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشاً»

يعنى: بپرستيد خدايى را كه اين زمين پهناور، يعنى مجموعۀ مركب از خاك و آب و هواى محيط را براى شما فرشِ زير پا قرار داد، كه خاك هموارش را با قدم و وسايل نقليۀ خشكى، و قلّه هاى سرسخت آن را به گونه اى ديگر، و آب هاى انبوه آن را به وسيلۀ كشتى، و هوا و فضاى

ص:45

محيط آن را با مركبى فضانورد بپيماييد.

«وَ السَّمَآءَ بِنَآءً»

يعنى: و آسمان بالاى سرتان را - انبوه نامحدود كهكشان ها و ستارگان ثابت و سيّار را، يا آسمان اول را كه همۀ ستارگان در مقعّر شكم آن همانند قنديل هاى معلق، اسباب زينت اند - براى شما طاقى مرتفع و قبّه اى بزرگ قرار داد.

«وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَّكُمْ»

يعنى: و از جوّ بالا سرتان آبى به صورت باران و برف و تگرگ فرو ريخت، پس به سبب آن از نتايج درختان و گياهان براى شما روزىِ خوراكى و پوشاكى به نام ميوه جات و حبوبات و سبزيجات در آورد، پس براى خدا شريك ها و انبازها در الوهيت و ربوبيت و خالقيت و طاعت قرار ندهيد در حالى كه مى دانيد و توان درك اين را داريد كه احدى را قدرت اين امور چهارگانه:

گستردن زمين، بر پا داشتن آسمان، فرود آوردن باران و استثمار گياهان نيست.

«فَلاَ تَجْعَلُوا لِلَّهِ أَندَادًا وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ»

يعنى: پس، بعد از مشاهدۀ اين همه قدرت و يافتن اين همه نعمت، هرگز براى خدا بت ها و ستارگان و فرشتگان و برخى از پيامبران مانند عُزَير و مسيح را شريك قرار ندهيد، يعنى آنها را در الوهيت و ربوبيت و خالقيت و طاعت، شريكان خدا نكنيد در حالى كه خود مى دانيد و توان درك اين را داريد كه احدى جز خداوند را قدرت اين امور چهارگانه نيست: گستردن زمين، بناى آسمان، فرو باراندن باران و استخراج دانه ها و ميوه ها از زمين.

امام سجاد عليه السلام فرمود: خداوند زمين را ملائم طبع شما و مناسب زندگى اجساد شما قرار داد، نه با گرماى سخت كه شما را بسوزاند و نه با سرماى سخت كه بخشكاند. نه خوشبوى فوق العاده كه مغزتان را متلاشى كند و نه بدبوى سخت كه شما را هلاك سازد. نه آن را بسيار نرم كه غرقتان كند و نه بسيار سخت چون فولاد كه ساختن خانه و كندن قبور، ممكن نشود. با كمال متانت آن را آن چنان ساخت كه از آن سود بريد و بر روى آن قرار گيريد و پيكرهايتان بر آن استوار گردد و براى اهداف زندگيتان رام گردد، و از اين رو آن را «فراش» ناميد. و آسمان را سقفى محفوظ در بالاى سرتان قرار داد كه خورشيد و ماه و ستارگانش بچرخد. و باران را از بالاى سرتان از آن جا كه بر

ص:46

تپه ها و قلۀ كوه ها و بلندى ها و پستى ها فروريزد نازل نمود، سپس آن را به باران ريز و درشت و سخت و شديد و آرام ممتد تقسيم كرد تا زمين هايتان از آن سيراب گردد، و آن را ناگهانى فرو نريخت كه به كشت و زرع و درخت و خانه تان آسيب رساند؛ پس براى او شريك ها قرار ندهيد.

وَ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (23)

فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتي وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ (24)

اعجاز قرآن

لغت و اعراب:

نزول: فرود آمدن، و انزال و تنزيل: فرو فرستادن، لكن غالباً انزال در نازل نمودن دفعى شىء و تنزيل در نازل كردن تدريجى آن استعمال مى شود. سوره: قطعه اى مستقل تعيين شده از قرآن كه داراى بسم اللّه باشد، و حداقل موجود آن در اين كتاب كريم سورۀ كوثر است كه سه آيه و حداكثر آن سورۀ بقره است كه 286 آيه مى باشد. فاتّقوا النار به تقدير فآمنوا واتقوا است. وَقَدَ النارُ - از باب ضَرَب -:

روشن و مشتعل گرديد، و وقود: وسيلۀ اشتعال مانند هيزم و غيره. حجارة: جمع حَجَر، يعنى سنگ ها.

من مثله مرجع ضمير عبدنا است و ممكن است قرآن باشد.

تفسير:

«وَ إِن كُنتُمْ فِى رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا»

خطاب به كفار و كسانى است كه دربارۀ قرآن در شك و ترديدند، مى فرمايد: اگر شما در آيات قرآنى كه تا حال بر بندۀ خود محمد صلى الله عليه و آله فرو فرستاده ايم شك داريد و گمان مى كنيد كه از جانب خود او يا ديگران است،

«فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ»

يعنى: پس اجتماع كنيد و دسته جمعى سوره اى نظير اين قرآن، يعنى نظير سوره اى از آن را بياوريد، و يا آن كه يك سوره از شخصى مانند محمد صلى الله عليه و آله مردى كه از آغاز عمر تا چهل سالگى در محيطى بى فرهنگ و مردمى درس نخوانده بزرگ شده، نه مكتب رفته و نه استاد ديده، بياوريد.

ص:47

يعنى او نيز سوره اى مثل قرآن محمد صلى الله عليه و آله انشاء و تنظيم كند.

«وَ ادْعُواْ شُهَدَآءَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ»

يعنى: و در انشاء دسته جمعى يك سورۀ آن، غير از خداوند همۀ حاضران محيط خود را فرا خوانيد تا شما را در تنظيم الفاظ و محتواى آن يارى دهند. و يا آن كه پس از تنظيم آن، همۀ گواهان يعنى سران قوم و عقلا و دانشمندانتان را كه صلاحيت شهادت دارند فرا خوانيد تا به مماثلت و همانندى سورۀ تنظيم شدۀ شما با سوره اى كه محمد صلى الله عليه و آله آورده گواهى دهند؛ اگر واقعاً در ادعاى خود راستگوييد و شك داريد كه اين كتاب از جانب خداست.

«فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ»

يعنى: پس اگر چنين كارى نكرديد - اگر سوره اى مماثل و همانند نياورديد - و هرگز هم نخواهيد توانست آورد،

«فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِى وَ قُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ»

يعنى: پس ايمان بياوريد به دعوت پيامبر، زيرا عجز و ناتوانى شما كاشف از اين است كه او حق است و آنچه آورده است از سوى خداست. (در تأييد محتواى اين دو آيه، به آيۀ 38 سورۀ يونس، و آيۀ 13 سورۀ هود، و آيۀ 88 سورۀ اسراء مراجعه شود.) و تقوا پيشه كنيد، يعنى بپرهيزيد از آتشى كه هيزم آن مردم است و سنگ ها. مراد از ناس مردمى هستند كه كافرند و اصول را نپذيرفته اند و كسانى كه گناهان فرعيشان بر آنها احاطه نموده است. و مراد از «حجاره» سنگ هايى است كه در دنيا به عنوان بت عبادت مى كردند و احجار كريمه يعنى سنگ هاى گران قيمتى كه به عنوان گنج ذخيره مى نمودند و حقوق الهى آنها را نمى پرداختند، و يا سنگ هايى كه در بناها و ساختمان ها به نحو حرام به كار مى بردند و امثال آنها. و علت آتش زدن اين احجار، توبيخ و زجر صاحبان آنهاست، نظير عمل موسى دربارۀ گوسالۀ سامرى كه فرمود: «لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً»[طه، 97].

«أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ»

يعنى: و آن آتش دوزخ است كه آفرينش و تهيۀ آن براى كافران است هر چند برخى از مسلمين هم موقّتاً در آن خواهند بود.

ص:48

وَ بَشِّرِ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ كُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقًا قالُوا هذَا الَّذي رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهًا وَ لَهُمْ فيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فيها خالِدُونَ (25)

تفسير:

نعمت هاى بهشت در دنيا

«وَ بَشِّرِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ»

مخاطب در اين آيه، پيامبر صلى الله عليه و آله و هر مكلفى است كه توان فهم اين كتاب و ابلاغ آن را دارد.

يعنى: كسانى را كه ايمان آورده و عمل هاى شايسته انجام داده اند بشارت ده كه بى ترديد براى آنها باغ هايى است - يعنى در عالم برزخ پس از مرگ، و در بهشت ابدى پس از قيامت - كه از زير زمين آنها يا از زير درختان آنها نهرها روان است.

«كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنْهَا مِن ثَمَرَةٍ رِّزْقاً قَالُواْ هَذَا الَّذِى رُزِقْنَا مِن قَبْلُ»

يعنى: هر وقت كه از آن باغ ها از نوعى ميوه رزقى - يعنى مقدارى از خوراكى - به آنها داده شود، مى گويند: اين همان نوع است كه پيش از اين در دنيا خدا به ما روزى كرده بود، يعنى نوع ميوه را مى شناسند هر چند در صفاتش تفاوت زيادى مى بينند. و يا آن كه اين ميوه، شبيه همان است كه چندى پيش در همين جا به ما دادند. و يا آن كه اين ميوه همان است كه پيش از اين در دنيا نصيب ما شده، زيرا نتيجۀ اعمال ماست. و يا آن كه اينها تبلور اعمال و تجسّم انفاقاتى است كه در دنيا بدان موفّق شديم.

«وَ أُتُوا بِهِ مُتَشَابِهاً»

ضمير مذكر به رزق برمى گردد، يعنى: مطلق رزق در آن جا براى آنها در طراوت و زيبايى و طعم و بو و غيره شبيه هم است.

«وَ لَهُمْ فِيهَآ أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ»

يعنى: و براى آنها در آن بهشت همسرانى پاكيزه است، پاكيزه از عادات زنانه، نقص اندام، امراض جسمى، اخلاق بد، عجز در گفتار، زشتى در قيافه.

«وَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»

ص:49

يعنى: و آنان در آن جا خالد و جاودانند. «خلود» در لغت، بقاى شىء است بدون عروض تباهى و زوال بر آن در مدتى طولانى يا ابدى؛ و در اصطلاح قرآن و حديث ابديت است.

إِنَّ اللّهَ لا يَسْتَحْيي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللّهُ بِهذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثيرًا وَ يَهْدي بِهِ كَثيرًا وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ (26)

لغت و اعراب:

امثال قرآن

مَثَلاً ما كلمۀ ما اسم است و صفت مَثَل براى افادۀ ابهام، مثل أعطنى كتاباً ما يعنى كتابى به من بده هركتابى باشد. بعوضه: پشه. الحق خبر انّ و من ربّهم حال است از ضمير مستتر حق يا از اسم انّ. و بهذا مثلاً بدل و مبدَلٌ منه است يعنى بهذا المثل.

تفسير:

«إِنَّ اللَّهَ لَايَسْتَحْىِ أَن يَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا»

يعنى: حقيقت اين است كه خدا را شرم نيايد از اين كه براى هدف هاى متنوع خود مثل بزند هر مثلى كه بخواهد، پشه باشد و مافوق آن، يعنى فوق آن در كوچكىِ جسم مانند ميكروب و ياخته، يا فوق آن در بزرگى مثل شتر و فيل و كوه و دريا.

«فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَبِّهِمْ»

يعنى: اما كسانى كه ايمان آورده اند هر چند وجه تشبيه يا وجوه تشبيه را درك نكنند، مى دانند كه آن مثل حق و بجا و عقلايى و از جانب پروردگارشان است، يعنى مى دانند جزء متشابهات كتاب است و معنى واقعى و تأويل آن نزد اهلش ثابت است.

«وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَاذَآ أَرَادَ اللَّهُ بِهذَا مَثَلاً»

و اما كسانى كه كفر ورزيده اند چون وجه يا وجوه تشبيه را درك نمى كنند، به عنوان استهزا و تحقير مى گويند: خداوند از اين مثل چه اراده كرده و چرا از اشياء كوچك و بى ارزش نام مى برد؟!

ص:50

«يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِى بِهِ كَثِيراً»

اين كلام جواب خداوند از گفتۀ كفار است، يعنى: خداوند به واسطۀ آن مَثَل امتحانى پيش مى آورد كه عدۀ زيادى را با سبب سازى گمراه مى كند و جمع بسيارى را هدايت مى كند. كفار به اقتضاى غريزۀ انكار و عناد، پيروى از متشابه مى كنند و با تأويل و تحريف آن گمراه مى شوند، و مؤمنان به خاطر اذعان و تسليم، بر ايمانشان افزوده مى شود.

«وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ»

گمراهى براى گناهكاران

يعنى: خداوند با سبب سازى هم گمراه نمى كند مگر كسانى را كه از اطاعت خدا خارج اند.

تذكر

خداوند در جاهاى زيادى از كلام آسمانى خود مثل هايى تنبّه آور و بيدارى بخش زده كه از آن جمله موارد زير است:

1. مشركان را در خواستن حاجت و توسل به بت ها به كسى كه با حيوانات سخن بگويد، تشبيه نموده. (171 بقره)

2. انفاق در راه خدا را به يك دانۀ كِشته شده كه هفتصد برابر يا زيادتر حاصل دهد، تشبيه نموده. (261 بقره)

3. عمل عبادى ريايى را به خاكى نرم روى سنگى صاف كه باران تندى بر آن ببارد و آن را بشويد، تشبيه نموده. (264 بقره)

4. عمل قربى خالص را به باغى بر روى تپه اى كه باران شديد بر آن ببارد و حاصل چند برابر دهد، تشبيه نموده. (265 بقره)

5. عيسى بن مريم عليهما السلام را در نداشتن پدر، به آدم عليه السلام تشبيه كرده. (59 آل عمران)

6. انفاقات كفار را به زراعتى كه باد سوزان بر آن دميده و نابودش سازد، تشبيه كرده. (117 آل عمران)

7. دانشمند فاسق را به سگى كه از شدت حرارت يا مرض، پيوسته زبانش را بيرون آورد، تشبيه نموده. (176 اعراف)

8. زندگى دنيا را به زمينِ خرّم و سرسبزى كه ناگهان خشم خدا بر آن نازل گشته و آن را چون

ص:51

زمينِ درو شده و خشكيده سازد، تشبيه كرده. (24 يونس)

9. كافران را به كوران و كران، و مؤمنان را به بينايان و شنوايان، تشبيه نموده. (24 هود)

10. اعمال خير كفار را به خاكسترى كه باد تند بر آن بوزد و نابودش سازد، تشبيه نموده. (18 ابراهيم)

11. كلام پاكيزه را به درخت پاكيزه اى كه ريشه اش ثابت و شاخه اش سر به فلك كشيده باشد، تشبيه كرده. (24 ابراهيم)

12. كلام پليد را به درختى كه از جاى خود كنده شده و روى پاى خود نيست، تشبيه نموده.

(26 ابراهيم)

13. ناتوانى بت ها را چنين مَثَل زده كه قدرت آفريدن مگسى را ندارند و اگر مگسى از آنها چيزى بربايد توان گرفتن آن را ندارند. (73 حج)

14. نور ذات اقدس خود را به چراغى كه از روغن زيتون خالص و شفافى روشن شود و در ميان شيشه اى نورانى در طاقچه اى محفوظ قرار گيرد كه نورى بر نورى اضافه گردد، تشبيه نموده. (35 نور)

15. اموال و اولاد را در دنيا به گياهان سرسبزى كه پس از اندك مدتى پژمرده و زرد و سپس خاشاكِ خشك شوند، تشبيه كرده. (20 حديد)

16. كسانى را كه غير خدا را سرپرست و ياور گيرند به عنكبوتى كه به خانۀ سست خود پناهنده شود، تشبيه نموده. (41 عنكبوت)

17. علماى تورات را كه از زير بار آن شانه خالى كردند به دراز گوشى كه بر وى بار كتاب زده اند، تشبيه كرده. (5 جمعه)

18. شريكانى راكه مشركان براى او مى تراشند به برده اى كه توان تصرف در مال و جان خود را ندارد، تشبيه نموده. (75 نحل)

19. و خود را به مرد آزادى كه اموال فراوان در اختيار دارد و در هر راهى كه مى خواهد مصرف مى كند، تشبيه كرده. (75 نحل)

20. و نيز آن شريكان را به گنگ مادرزادى كه بر هيچ كارى قادر نيست و بارى بر دوش سرپرست خويش است، تشبيه نموده. (76 نحل)

ص:52

21. و خود را به مردى گويا و صاحب نطق و بيان، كه بر جادۀ مستقيمى از كمالات قرار دارد و بر پايۀ عدل و قسط فرمان مى دهد، تشبيه كرده. (76 نحل)

22. عاقبت مؤمن و كافر را به دو برادرى تشبيه كرده كه ارثى سرشار از پدر برده اند و چون باغ هاى پربار خود را ديدند يكى كفر گفت و كفران نمود و ديگرى اظهار ايمان كرد، پس به ناگاه صاعقه اى باغ كافر را نابود كرد و باغ ديگرى سالم ماند. (32 كهف)

23. كافر را به بردۀ چند نفر مولاى مختلف الفكر و ناسازگار كه هر يك او را فرمانى مخالف فرمان ديگرى مى دهد و به سوى خود مى كشد، تشبيه نموده. (29 زمر)

24. و مؤمن را به بردۀ يك مولا و تسليم در برابر وى كه آن مولا هم در كار خود مستقل و عادلانه عمل مى كند، تشبيه كرده. (29 زمر)

25. كفار را به همسر نوح عليه السلام و همسر لوط عليه السلام تشبيه نموده كه از پيامبران الهى بهره مند نشدند و به آنها خيانت كردند و قرب جوار پيامبران سودى به حال آنها نبخشيد. (10 تحريم)

26. و مؤمنان را به همسر فرعون كه بر خلاف قدرت هاى حاكم وقت ايمان قوى يافت، و به مريم دختر عمران كه عفت خود را ضبط كرد و به خدا و كتاب هاى آسمانى او ايمان آورد و از نيكان شد، تشبيه نموده. (11 تحريم)

الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي اْلأَرْضِ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (27)

لغت و اعراب:

الذين صفت فاسقين در آيۀ قبل، و اضافۀ عهد به اللّه اضافۀ به فاعل است. نَقَض العظمَ - از باب نَصَر -:

شكست آن را، و نقض العهدَ: فاسد و باطل نمود آن را. ميثاق عقدى است كه با قسم و عهد تحكيم شود و نيز به معناى خود تحكيم است. أن يوصل بدل از هاء مجرور در به است، يعنى أمر اللّه بوصله.

تفسير:

«الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ»

يعنى: فاسقين كسانى هستند كه عهد خدا را پس از تحكيم آن مى شكنند. و مراد از عهد، پيمانى

ص:53

است كه خداوند توسط پيامبران خود در اعصار مختلف از بشر براى پذيرش دين الهى و اصول و فروع گرفته است، و مراد از توثيق، تحكيم آن نسبت به هر انسانى به واسطۀ عقل اوست در مواردى كه درك كند، و به وسيلۀ تكرار آيات كتاب آسمانى با بيانات مختلف و سخنان انبياء است.

«وَ يَقْطَعُونَ مَآ أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ»

آغاز تا انجام انسان (شش حالت)

يعنى: و آنچه را كه خداوند به وصل و پيوند آن دستور داده قطع مى كنند. خداوند به صلۀ رحم و پيوند مودّت و دوستى با پدر و مادر و ساير خويشان و پيوند اعتقاد و طاعت با پيامبر و خلفاى معصوم او فرمان داده.

«وَ يُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ»

يعنى: و در روى زمين فساد برمى انگيزند. در عقايد مسلمين تشكيك مى كنند، آنها را از كفار مى ترسانند، اسرار آنها را به كفار مى دهند و طرفين را به قول و عمل، به جنگ ترغيب مى كنند.

«أُوْلَئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ»

آنها هستند كه سخت زيانكارند، نه زيانكار در معاملات مالى، بلكه زيان اخروى و محروميت از سعادت ابدى، زيرا نيروى بدنى و فكرى انسان در دنيا سرمايه و بهاى خريد سعادت اخروى اوست و هدر دهندۀ آن در آخرت از پاداش بهشتى محروم است، و اينان به جاى تحصيل سعادت، سرمايه ها را براى تحصيل شقاوت، مصرف كردند كه در عوض آن، در آخرت عذاب جهنم دريافت مى كنند و چه زيانى بالاتر از اين؟!

كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتًا فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (28)

تفسير:

«كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنتُمْ أَمْواتاً فَأَحْيَاكُمْ»

يعنى: چگونه به وحدانيت خدا و قدرت او بر ايجاد معاد و برانگيختن اموات كفر مى ورزيد در حالى كه اگر اندكى در مسير وجودى خود دقت كنيد بى ترديد ايمان مى آوريد، زيرا شما انسان ها پيش از آمدن به دنيا همه مرده بوديد، يعنى ذرات جسد شما در لابه لاى خاك و غير آن بى جان و ميت بود، پس خداوند، همه را از جاهاى مختلف گرد آورد و صورت انسانى بخشيد و روحى از

ص:54

عالم امر خود بر آن دميد و آن را زنده كرد و فعلاً در دنيا اينگونه انسانِ زنده ايد. و استعمال ميت بنابراين فرض مَجاز است، زيرا ميان ميت وحى، تقابل عدم و ملكه است، يعنى ميت به جسمى اطلاق مى شود كه در آن استعداد حيات و حلول روح باشد، و خاك و جمادات ديگر اين چنين نيستند. و ممكن است مراد، حالت جنينى انسان پيش از ولوج و دميدن روح باشد، و استعمال ميت در آن حقيقى است.

«ثُمَّ يُمِيتُكُمْ»

يعنى: سپس شما را در دنيا مى ميراند به ميراندن تدريجى از نخستين مرگ انسان ها تا اواخر دنيا كه به وسيلۀ فرشتگان مرگ انجام مى گيرد و آخرين آنها را در يك دفعه به واسطۀ نفخۀ اول صور اسرافيل مى ميراند.

«ثُمَّ يُحْيِيكُمْ»

يعنى: و پس از آن شما را براى زندگى در عالم برزخ و فاصلۀ ميان دنيا و قيامت زنده مى كند و در آن عالم تا مدتى ادامۀ حيات مى دهيد.

«ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»

يعنى: سپس به سوى خداوند باز گردانده مى شويد. پس شما دوباره در عالم برزخ مى ميريد و در روز رستاخيز زنده شده، به سوى او باز مى گرديد. بنابراين، براى انسان از آغاز حركت از مبدأ وجوديش تا منتهاى نزولش در بهشت يا جهنم ابدى، شش حالت متضاد و متناوب است: حالت موت قبل از دنيا، احياء در دنيا، اماتۀ در دنيا، احياء در برزخ، اماتۀ در برزخ و احياء در قيامت.

روى اين بيان، اين آيه با آيۀ 11 سورۀ غافر «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ» مخالفتى ندارد و آن آيه مربوط به ما بعد ثبوت تكليف در اين جهان است، زيرا در آن آيه آمده: كفار در روز قيامت مى گويند:

«خداوندا! ما كه در دنيا منكر بعث و زنده شدن پس از مرگ بوديم براى اثبات آن دوبار ما را ميراندى و دوبار زنده كردى، پس ما اعتراف كرديم كه در رد دعوت پيامبرانت گنهكار بوديم» و اين گفتار اشاره است به مراحل چهارگانۀ اخيرِ مورد بحث، يعنى به مراحل پس از گذراندن مرحلۀ موت اول و احياء اول. و از اين بيان، مقايسه و حال آيۀ مورد بحث با آيات سه گانۀ نفخ صور در آستانۀ رستاخيز نيز روشن مى شود. اول، آيۀ نفخۀ اماتۀ همۀ زنده ها «وَنُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَن فِى الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَآءَ اللّهُ» [زمر، 68]. دوم، آيۀ احياء همۀ مردگان و بيرون

ص:55

آمدن همه از قبرها و منتظر حوادث قيامت بودن «ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ» [زمر، 68]. سوم، آيۀ نفخۀ احضار در محكمۀ حق براى حساب و سنجش اعمال و داورى «وَنُفِخَ فِى الصُّورِ فَجَمَعْنَاهُمْ جَمْعًا» [كهف، 99] و «إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ»[يس، 53]، زيرا نفخۀ اول داخل در يميتكم است، يعنى در نفخۀ اول بقاياى انسان ها و حيوانات زنده و اجنّه و فرشتگان مى ميرند و ارواحشان به برزخيان ملحق مى شود، و خارج از شمول اين نفخه، تنها ارواحى هستند كه در آيۀ اول استثنا شده اند. و اما نفخۀ دوم و سوم طبق تفسير جملۀ «ثم اليه ترجعون» داخل در اين جمله اند، يعنى پس از انقضاء حيات برزخى، به وسيلۀ دو نفخه در حضور خداوند حاضر خواهيد شد، و بنابراين نفخۀ دوم كه نفخۀ احياء همه است احياء حقيقى نسبت به اجساد مردگان است، و اما نسبت به ارواحشان كه در برزخ اند ظاهر برخى از ادلّه، انتقال است به سوى اجسادشان، لكن مقتضاى ظاهر «أمتّنا اثنتين و أحييتنا اثنتين» اين است كه مى ميرند و با ارتباط و جفت شدن با اجساد جديدالخلقۀ قيامتى زنده مى شوند، «و اذا النفوس زوّجت» أى مع الأجساد.

هُوَ الَّذي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي اْلأَرْضِ جَميعًا ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (29)

لغت:

استوى الى الشىء: قصد كرد آن را. سَوَّى الشىءَ: منظّم ساخت آن را.

تفسير:

«هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً»

يعنى: اوست كسى كه همۀ آنچه در اين زمين است براى شما انسان هاى ساكن آن آفريده،

«ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَآءِ فَسَوَّ يهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ»

يعنى: پس از آفرينشِ آنچه نياز بشر است در زمين، اراده و قصد او متوجه به سوى آفرينش آسمان شد، يعنى به سوى دخانى (دودى و گازى) كه مواد اوليۀ آسمان ها بود، پس آن را هفت عدد آسمان بساخت.

ظاهر آيه اين است كه آفرينش زمين پيش از آسمان ها بوده، ولى در آن حال در زمين چيزى از

ص:56

وسائل زندگى وجود نداشته بدين معنى كه زمين چيزى بيش از كره اى منجمد و خامد و همانند قطعه سنگى مدوّر نبوده است. پس مراد از «ما فى الارض» مواد اوليّه و وسائل بالقوۀ زندگى است كه پس از خلقت آسمان ها به مرحلۀ فعليت در آمدند. چنان كه در سورۀ نازعات، آيات 30 تا 32 مى فرمايد: «وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحَاهَا * أَخْرَجَ مِنْهَا مَاءَهَا وَمَرْعَاهَا * وَالْجِبَالَ أَرْسَاهَا» [خداوند، اين زمين را پس از بنا نهادن و ساختن آسمان ها گسترش داد، آب هاى مورد نياز در آن درآورد و با صلاحيت بخشيدن به خاكش مراتع آن را بيرون آورد، و كوه ها را در آن ريشه داد و بالا برد].

بنابراين، آفرينش اصل كرۀ زمين پيش از آسمان ها بوده و تعمير و تسويه و ايجاد اصلاحات در آن از قبيل پديد آوردن هوا و آب دريا و خارج از دريا و ساير امورى كه سبب امكان زندگى انسان و ساير جانداران است پس از خلقت آسمان ها بوده، و پس از اين اصلاحات بود كه آدم و حوّا در آن فرود آمدند.

به هر حال مقتضاى عموم لكم اين است كه همۀ زمين از آنِ همۀ بشرهاست، لكن كيفيت و كمّيّت تقسيم آن ميان ساكنانش بايد بر طبق دستور آفرينندۀ آن و بر حسب برنامۀ آسمانى باشد كه انبيا عليهم السلام براى مردم آورده اند.

«وَ هُوَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ»

يعنى: و او به همه چيز داناست. يعنى اين زمين و آسمان هاى باعظمت و اين نظام محكم و استوار در عالم وجود و انسجام ميان اجزاء آن، كه همه را به نام جهان هستى مى ناميم و حفظ و تصرف و تدبير و اداره كردن آن به گونه اى كه «ماترى فى خلق الرحمن من تفاوت» [ملك، 3] هيچ نقص و اختلاف و ناسازگارى در آن ديده نمى شود، جز از كسى كه عالم به همۀ اشياء است تحقق نمى پذيرد.

وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنّي جاعِلٌ فِي اْلأَرْضِ خَليفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ (30)

لغت:

سفك الماءَ أوِ الدم: ريخت آن را. قَدَسَ - از باب نَصَر -: پاك و منزّه و مبارك شد، و قَدَّسَهُ پاكيزه كرد و بركت داد او را.

ص:57

تفسير:

«وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَآئِكَةِ إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً»

خلافت الهى انسان تا هبوطش از بهشت

خطاب به پيامبر و يكايك مكلّفان است كه به يادآور زمانى را كه پروردگارت به فرشتگانى كه در آن زمان غير آنها ذوى العقولى قابل تخاطب نبود به عنوان اعلام يك حادثۀ بسيار عظيم كه در واقع غرض از آفرينش همۀ موجودات حتى خود فرشته ها بود، و يا به عنوان مشورت براى ظهور مقدار درك و استعداد آنها براى خودشان و آيندگان تاريخ، چنين گفت: همانا من تصميم گرفته ام در روى زمين خليفه و جانشينى قرار دهم. و استعمال كلمۀ «جاعل» كه اسم فاعل است ظهور در مسلّم بودن اين امر دارد.

«قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَآءَ»

يعنى: فرشته ها خودشان يا عده اى به نيابت از همۀ آنها گفتند: آيا در زمين، كسانى را مى آفرينى كه ايجاد فساد كنند و خون هاى به ناحق ريزند؟

«وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ»

يعنى: در حالى كه ما تو را همراه حمد، تسبيح مى گوييم؛ يعنى ذاتت را متّصف به همۀ كمالات و عارى از هر نقص مى دانيم و افعالت را پاكيزه از هر ظلم و ستم و لغو و باطل مى شماريم.

ظاهر كلام فرشتگان اين است كه آنها گمان كردند تنها هدف خدا از خلقت بشر اين است كه كسانى را خلق كند كه او را حمد و تسبيح گويند و همان گونه كه خدا خود را حمد و تسبيح مى گويد آنها در اين امر، خلافتِ او نمايند. و چون مى دانستند كه موجود زمينى و مادى طبعاً در فطرت و خميره اش همراه قوۀ عقليه كه منشأ صدور تحميد و تسبيح است بايد قوۀ غضبيه و شهويه نيز باشد، و لازمۀ وجود اين دو غريزه در محيطى كه وسائل و مشتهيات زندگى كمتر و افراد نيازمند بيشتر است قهراً اين است كه كارشان در زندگى به تنازع انجامد و در نتيجه فساد و خونريزى پديد آيد و چنين موجودى نمى تواند خليفۀ خدايى باشد كه واجد همۀ كمال و فاقد هر نقص است، پس آنها به عنوان استخبار نه اعتراض گفتند: پس آفريدن چنين موجودى چرا؟

«قَالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَاتَعْلَمُونَ»

يعنى: خداوند فرمود: من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد. در اين كلام، خداوند جوابى به نحو اجمال گفته كه به تدريج براى فرشتگان روشن شده است.

ص:58

توضيح اين اجمال اين است كه خداوند پس از عدم رد اين كه آنها تسبيح و تقديس مى كنند و از موجود زمينى فساد و خونريزى صادر مى شود، گويى مى فرمايد: مراد از خلافت، جانشينى در تسبيح و تقديس نيست بلكه در علم به غيب در حدود استعداد ممكن و علم به غيب هاى زمين از طريق استخراج مجهولات از معلومات است همان گونه كه خداى واجب الوجود از راه احاطۀ ذاتى، علم به غيب هاى زمين و آسمان ها و به آنچه فرشته ها اظهار مى كنند يا پنهان مى نمايند دارد، و اين نحو علم را فرشته ها ندارند، زيرا آنها همانند ضبط صوت اند كه تنها هر چه از جانب خدا به آنان القا مى شود مى دانند. و اگر خداوند به همين قدر از جواب كه مى خواهم خليفه اى در علم به غيب بيافرينم اكتفا مى كرد آنها مى پذيرفتند، چه آن كه آنها تسليم محض «وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ»[تحريم، 6] هستند و ملاك و انگيزه و فكر مخالفت در آنها نيست، لكن خواست معناى اين را كه موجود زمينى چنين علمى را خواهد داشت براى فرشته ها به نحو عينى نشان دهد، از اين رو آدم را كه يكى از مصاديق خليفه و يكى از انبوه آن اجتماع است كه در طول تاريخ تا انقضاى نسلشان خواهند آمد، بيافريد و آنچه نسل متسلسل وى به واسطۀ استعداد ذاتيشان از اسرار نهانى زمين و مكنونات غيبى آن در طول تاريخ زندگيشان در روى زمين از استعداد به فعليت خواهند آورد همه را در مرأى و منظر فرشتگان قرار داد. آيات بعدى، بيان اين مطلب است.

وَ عَلَّمَ آدَمَ اْلأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُوني بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (31)

قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَليمُ الْحَكيمُ (32)

تفسير:

«وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الْأَسْمَآءَ كُلَّهَا»

يعنى: و خداوند، همۀ نام ها را به آدم آموخت. به او استعداد بخشيد و اسماء همۀ موجودات زمينى را روى آن استعداد به او ياد داد. و مراد از اسماء (نام ها) مجازاً مسمَّيات (صاحبان آن نام ها) است. غرض آن كه همۀ موجودات زمينى را از اجزاء اصلى و مواد اوليۀ آن، و آنچه تا روز قيامت به دست بشر ايجاد و اختراع مى شود آفريد و در مرأى و منظر آدم قرار داد، و حقايق و كيفيت تركيب و تشكّل ماهيّت و خواص و آثار وجودى آنها را به او آموخت و او همه را به گونه اى فرا گرفت و

ص:59

آشنا شد مانند يك دكتر متخصص دارو كه به جعبه هاى دارو نظر كند و از محتواى آنها خبر دهد.

«ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَآئِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِى بِأَسْمَآءِ هَؤُلَآءِ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ»

ضمير «هُم» براى ذَوى العقول است و اينجا از باب تغليب در اعم استعمال شده است.

يعنى: سپس همان مسمَّيات را به فرشتگان عرضه داشت و در مرأى و منظر آنان قرار داد و گفت: از نام هاى اينها يعنى از حقايق و خواص و آثار وجودى آنها به من خبر دهيد اگر شما در دعوى اينكه خلافتِ شما كافى است راستگوييد.

برخى گفته اند: سؤال، تنها از شناخت به نحو واژه شناسى اهل لغت بوده نه در كشف حقايق اشياء، مانند فيزيكدان و شيميدان و فيلسوف. و بنابراين معلوم نمى شود تعليم نام ها با چه لغت از لغت هايى بوده كه بشر در آينده اختراع خواهد نمود، هر چند محتمل است عربى بوده، چون خود اين گفتگوها ظاهراً به عربى واقع شده است. و محتمل است كه همۀ زبان ها را به آدم ياد داده باشد.

و اين قول، مرجوح است.

«قَالُواْ سُبْحَانَكَ لَاعِلْمَ لَنَآ إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا»

يعنى: فرشتگان خدا را به پاكى از عيب ياد كردند كه از آن جمله تكليف مالايُطاق است و گفتند:

تو را منزه مى داريم و از هر عيبى در ذات و صفات و افعال پاكيزه مى شماريم، ما را دانشى نيست جز آنچه خود به ما تعليم كرده اى، و اين تكليفى كه متوجه ما كرده اى خارج از حيطۀ توان ماست،

«إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ»

يعنى: اى خداوند، بى ترديد تويى كه دانا و حكيمى، و همۀ ذرات عالم وجود در حيطۀ علم توست و همۀ كارهايت مطابق حكمت و متانت و صلاح و خردپسند است.

قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (33)

تفسير:

«قَالَ يَئَادَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ»

مرجع ضميرهاى جمع در «أنبئهم» و «أنبأهم» فرشته ها و در «أسمائهم» مسمَّيات است.

ص:60

يعنى: خدا امر كرد كه اى آدم، فرشتگان را از نام هاى اين موجودات باخبر كن. آدم همۀ نام ها و لغت ها را به آنها خبر داد، يعنى هر شىء را با هزار اسم يا بيشتر خبر داد. و يا آن كه يكايك اشياء را به نام و حقيقت و كيفيت تكوّن و خواص و آثار وجودى آن بيان كرد. اين برنامه چند ماه يا چند سال طول كشيد معلوم نيست. و شايد در آن محيط ماه و سال هم نبود.

«فَلَمَّآ أَنْبَأَهُم بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّى أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ»

يعنى: و چون آدم آن نام ها را به آن فرشتگان خبر داد، خداوند در خطابى به فرشتگان فرمود:

آيا در پاسخ پرسش اول شما نگفتم: «انّى اعلم مالا تعلمون» من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد؟ و مرادم اين مطلب بود كه من همۀ نهان ها و غيوب آسمان ها و زمين را مى دانم و از آنچه آشكار كنيد يا نهان داريد باخبرم. يعنى مى خواهم در روى زمين جانشينى بيافرينم كه در علم به غيب خليفۀ من باشد، و اين فرد يعنى آدم نمونه اى از آن نوعى است كه مى خواهم بيافرينم. بنابراين شبهه اى براى فرشتگان باقى نماند، زيرا معلوم شد كه مراد خلافت در علم به غيب است و چنين شخصى صلاحيت خلافت دارد.

برخى توهّم كرده و گفته اند كه ممكن بود فرشتگان بگويند: اگر اين علوم را به ما هم مى آموختى ما نيز مثل آدم پاسخ مى گفتيم.

جواب اين توهّم آن است كه اين علم، معلول استعدادى خاص است كه فرشتگان آن را ندارند.

و توضيح اجمالى اين كه: علومى كه خداوند به آدم آموخت نتايج تكامل بشر در طول تاريخ سكونتش در دنيا بود، يعنى همۀ مراحل تكامل يافته در امروز و آينده از علوم انسانى و فنون مختلف كه نتيجۀ كنكاش و تحقيق و موشكافى او در ذرات عالم وجود از اتم تا كهكشان هاست، و اينها همه، علوم غيبى است كه از مكنون موجودات استكشاف نموده و به منصّۀ ظهور آورده و از اين راه افتخار خلافت الهى را پيدا كرده است و هيچ گاه فرشتگان را چنين توانى نيست، زيرا آنان از نظر ذات و خلقت و استعداد محدودند و همانند نوار ضبط صوت آنچه به آنها داده شده همان را مى دانند. و اين بيان تقريب يكى از معانى محتمل در آيه است كه بر اذهان عارفان عرضه شد و گرنه غور در معارف كلام حق بسيار سخت و غير قابل دسترسى است.

لكن مطلبى در اينجا باقى ماند كه فرشتگان آن را تعقيب نكردند و شايد بر ايشان معلوم بود و

ص:61

آن اين است كه خداوند سخن آنها را (در اين كه اين موجود مادى زمينى در جنب قوۀ عقليه، قوۀ غضبيه و شهويه نيز دارد و آنها وى را به سوى فساد و خونريزى خواهند كشيد) پذيرفت. پس اگر آدمى به اقتضاى قوۀ عقليه تسبيح و تقديس هم بكند آلوده خواهد بود و صلاحيت خلافت مخدوش مى شود.

پاسخ اين اشكال اين است كه موجودى كه عقلش توان پى بردن به غيوب و اسرار زمين را دارد، طبعاً به پيروى عقل و يا به هدايت پيامبران، توحيدش به ذات حق قوى تر و عرفانش به صفات حق كامل تر خواهد بود و اقتضاى اين ايمان و عرفان، غلبه بر اقتضاى دو قوۀ غضبيّه و شهويه است و همين است كه آنان را خليفة اللّه قرار مى دهد و اين عنوان، منطبق بر انبيا و معصومين و پيروان صالح آنها مى شود.

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّ إِبْليسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ (34)

وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمينَ (35)

لغت و اعراب:

سجده در لغت، مصدر است به معناى غايت خضوع كردن. و در اصطلاح شرع و متشرّعه، نهادن هفت عضو از بدن بر زمين است به عنوان خضوع براى خدا. و در تحقّق معناى لغوى آن اعتقاد به ربوبيت مسجودٌ له شرط نيست. ابليس اسم غير عربى است كه به جهت عَلَميت و عُجْمت غير منصرف است. و ابليس نام شيطان بزرگ پدر همۀ شياطين موجود است كه سال ها در ملأ اعلى بود و به خاطر كفر و مخالفت فرمان خداوند در سجده به آدم اخراج گرديد و هبوط كرد.

رَغِدَ عيشُهُ - از باب علِم -: پاكيزه و وسيع شد زندگى او. و رَغَد جمع راغد است مانند خدم و خادم، يعنى صاحبان زندگى مرفّه.

ص:62

تفسير:

سجده بر كدام آدم

«وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَآئِكَةِ اسْجُدُواْ لِأَدَمَ»

ظاهر اتصال اين آيه به ما قبل خود مى رساند كه دستور سجده بر آدم در نتيجۀ حسن انجام آزمايش او در بيان اسماء است، لكن ظاهر مفاد آيۀ 72 سورۀ ص «فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ» اين است كه اين دستور بلافاصله پس از نفخ روح در او و زنده شدن اوست، بنابراين از آيات قبل جداست.

معناى آيه: به ياد آوريد زمانى را كه به فرشتگان به عنوان امر وجوبى مؤكّد دستور داديم كه به آدم سجده كنيد، يعنى در برابر او به هر نوع كه بخواهيد خضوع نماييد، يا همه به صورت سجدۀ شرعى و به عنوان غايت خضوع به سجده افتيد.

ممكن است كلمۀ «آدم» در اينجا به لحاظ شخص، خود آدم باشد، يعنى فرشته ها مأمور شدند در برابر شخص او احترام بگذارند و به سجده افتند، زيرا او نخستين فرد از نوع انسان است كه گرامى ترين موجود عالم خلقت است، و اولين پيامبرى است كه به خصوص عائله و اولاد خود مبعوث گشته، و يگانه انسانى است كه مرحلۀ آفرينش را به عنوان اعجاز، بدون پيمودن راه عادى خلقت، به دو دست تواناى خداوند، طى كرده است. و ممكن است آدم به عنوان حكايت از نسل آينده اش تا روز قيامت ملحوظ شده و معناى آيه اين باشد كه به همۀ گروه هاى مختلف فرشتگان دستور داديم در برابر طايفۀ انسان كه نمونۀ آنها شخص آدم است تا آن گاه كه نسلشان در جهان باقى است بايد خدمتگزار بوده و خضوع كنند؛ بدين معنى كه فرشته ها منقسم به گروه هاى متعدد گردند: برخى متكفّل ترسيم هيئت آنان در رحم، برخى محافظ آنها از حوادث جوّى و شيطان هاى جنّى، و عدّه اى مشغول نوشتن عقايد و اعمالشان از ايمان و كفر و طاعت و فسق، گروهى متصدى الهام قلبى به آنها در مواقع لازم و امر به معروف و نهى از منكر، طايفه اى فعال دربارۀ تأمين زندگى آنها از غذا و لباس و غيره، گروهى مباشر قبض ارواح آنان و انتقالشان به جهان ديگر و طوايف ديگرى متصدى امور مهمّ مربوط به پس از انتقال به برزخ و ما بعد آن.

«فَسَجَدُواْ إِلَّآ إِبْلِيسَ أَبَى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ»

يعنى: پس همۀ فرشتگان براى امتثال فرمان خدا و امر وجوبى او به سجده افتادند. يعنى هر فردى به طورى كه خواست اظهار خضوع نمود و يا همگى به صورت سجدۀ شرعى و به قصد

ص:63

خضوع به وى سجده كردند، نه به اعتقاد قداستى فوق مقام انسانيت و نه به قصد ربوبيت. ولى ابليس سجده نكرد و از امتثال فرمان حق امتناع ورزيد و تكبر نمود و او از پيش جزء كافران بود.

اگر «كان» به معنى «صار» باشد، معنى اين است كه از كافران شد، زيرا عدم امتثال حكم قطعى الصدورِ خداوند به عنوان رد و باطل شمردن اصل حكم سبب كفر است. و اگر «كان» براى سبق زمانى باشد معنى اين است كه وى از روزگاران پيش، از وقتى كه در زمين بود و يا از ابتداى ورود به ملأ اعلى كافر بود هر چند فرشتگان نمى دانستند.

«وَ قُلْنَا يَاءَادَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَ لَاتَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ»

مراد از جنت و شجره

يعنى: پس از حادثۀ سجدۀ فرشتگان و مخالفت ابليس، گفتيم: اى آدم، تو و همسرت در اين بهشت مسكن گزينيد و از هر جاى آن كه بخواهيد با پاكيزگى و فراوانى بخوريد و تصرف نماييد، ولى زينهار كه به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران مى گرديد. مراد تأكيد نهى است از خوردن ميوۀ آن درخت، به گونه اى كه گويا نزديك شدن به آن هم حرام است.

در اين آيه كه مربوط به اسكان پدر و مادر اوليۀ بشر در بهشت است سخن از همسر آدم به ميان آمده، ولى معلوم نيست كه از چه زمانى همراه او بوده است. ظاهراً طبق روايات، او نيز همراه آدم از گِل ساخته شده و به هر دو در يك زمان نفخ روح شده است.

و مراد از «جنّت»، برخى بر آنند كه باغى وسيع در مكانى مسطح و سرزمينى سرسبز در نقطه اى از همين كره بوده، و برخى نيز بر آنند كه مراد، بهشت اصلى پس از قيامت است كه وارد شوندۀ به آن را خارج شدن نيست، و خروج اين دو نفر استثنايى بوده. و ارجح اين است كه مراد، بهشت برزخ است در دنيا، و برزخ عالَمى است در همين جهان در داخل دنيا و همراه اهل آن، ولى جدا از آن و اهل آن، نظير اجنّه. و در آن زمان برزخ خالى بوده، زيرا آن جا محل زندگى ارواح مردگان است و نخستين فردى كه در آن قدم نهاد اولين كسى است از انسان ها كه مُرد و احتمالاً هابيل بود، و سپس با انتقال پياپى ارواح به آن جا تا حال ميلياردها روح انسانى در آن اجتماع كرده اند.

و مراد از «شجره»، بوتۀ گندم است كه به اقتضاى محيط به صورت درخت بوده، و يا درخت انگور و انجير است و يا درختى كه جنبۀ مادى آن بيشتر بوده به گونه اى كه هر كس از آن مى خورد نظير غذاهاى دنيا نياز به تخلّى پيدا مى كرد، و چون در آن محيط نه تخلّى است و نه محل تخلّى، از

ص:64

خوردن آن ممنوع شدند.

فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمّا كانا فيهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي اْلأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حينٍ (36)

فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ (37)

لغت و اعراب:

خطاى آدم و توبه

زَلَّ - از باب ضَرَب و مَنَع -: لغزيد و افتاد، و أَزَلَّ: لغزاند و در انداخت. و مرجع ضمير عنها «شجره» است. مستقرّ مصدر ميمى و اسم زمان و مكان است. متاع مصدر است يعنى انتفاع و برخوردارى، و اسم است براى آنچه از آن برخوردار شوند. تلقّى و تلقُّن: دريافت كلام و فهم آن.

تفسير:

«فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانَا فِيهِ»

يعنى: پس از اسكان آدم و حوّا در بهشت و نهى مؤكّدشان از خوردن ميوۀ درخت معهود و مورد نظر، شيطان قدم هاى آن دو نفر را از ناحيۀ آن درخت لغزانيد و آنان را در انداخت و از آنچه در آن بودند بيرون كرد، يعنى آنها را با وسوسۀ خود فريب داد تا از آن درخت خوردند، و از مقامشان ساقط كرد و سبب خروج آنها را از بهشتى كه در آن بودند و از رفاه حالى كه داشتند فراهم آورد.

راه رسيدن شيطان به آنها اين بود كه بهشتى كه در آن بودند بهشت ابدى پس از قيامت نبود كه شيطان بدان راه نداشته باشد و هر كه به آن درآيد جاويد باشد، از اين رو شيطان توانست به آن جا وارد شود، و چون آن دو نفر معصوم بودند و امكان ديدن شيطان را داشتند، توانست در مقابل آنها ظاهر گردد و با گفتار فريبنده و سوگند غليظ و مؤكّد آنها را بفريبد. و چون آنها از يك سو موجودى كافر و فاسق و فريب كار نديده بودند و از سوى ديگر داراى سلامت طبع و پاكى روح بودند و طمع خلود در بهشت يا فرشته شدن را داشتند كه به تلقين شيطان از خواص ميوۀ آن درخت بود، جرأت كردند و نهى خدا را مخالفت نمودند. ولى چون آن جا خانۀ تكليف نبود و هنوز دين و احكام و حلال و حرامى پديد نيامده بود، به علاوه آن كه نهى مزبور ارشادى بود نه مولوى، همانند نهى طبيب نسبت به مريض، در عصمت آنها خللى وارد نشد و در محكمۀ عقل و شرع جز به ترك اولى محكوم نشدند و آن هم به وسيلۀ توبه زدوده شد.

ص:65

«وَ قُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ»

ضميرهاى جمع در اين آيه راجع است به آدم و حوّا و شيطان، و مراد، اعم از خود آنها و اولادشان است. و ظاهر آيه اين است كه شيطان، پس از فريب آنها تا زمان مخالفت همان جا بوده كه خطاب خروج بلافاصله دربارۀ آنها صادر شده است، و امر سابق شيطان به خروج پس از امتناع از سجده، به عنوان خروج از ملأاعلى و مجتمع فرشتگان بوده، و اين امر براى خروج از آن بهشت موقت به سوى دنيا است. مى فرمايد: و ما به آنها گفتيم كه از آن مقام و مكان به سوى زمين فرود آييد و در آن جا تا نفخۀ اول صور، دشمن يكديگر خواهيد بود.

«وَ لَكُمْ فِى الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ»

يعنى: و شما را در زمين ثبات و استقرار و بهره مندى اى خواهد بود و براى اين ثبات و استقرار و بهره مندى تان زمانى و مكانى تا وقت معينى خواهد بود. و البته زمان بقاى يكايك افراد تا دم مرگ آن فرد، و زمان بقاى مجموعشان و هم چنين بقاى نسل شيطان تا نفخۀ اول صور است.

«فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ»

يعنى: پس آدم از جانب پروردگار خود كلماتى را دريافت نمود و خداوند هم از اين راه به او عطف توجه كرد. يعنى پس از صدور مخالفت از آدم، ابتدا خداوند به سوى او توبه و رجوع نمود و به او وظيفۀ متخلّف و راه توبۀ او را بياموخت و جملاتى را كه سزاوار توبه كننده است به او تعليم نمود، چرا كه آن نخستين توبه از نخستين گناه بشر بود.

در روايات آمده كه آن كلمات عبارت بود از «رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ» [اعراف، 23]. و در برخى ديگر آمده كه چون آدم نام هاى مبارك پنج تن آل عبا را در ساق عرش خوانده و از شأن و مقام صاحبان آنها آگاه شده بود، خدا را به قداست و طهارت و منزلت آنان سوگند داد و توبه نمود. پس مراد از كلمات، همان دعاى استغفار، همراه با توسل به اهل بيت عصمت عليهم السلام و سوگند به نام آنهاست.

و معلوم باشد كه از آيات قرآنى استفاده مى شود كه سبقت خداوند بر توبۀ بندۀ گنهكارش سيرۀ جاريۀ اوست، يعنى ابتدا خداوند به بنده عطف توجه كرده به او الهام مى كند و وسايل تنبّه او را فراهم مى سازد و به او توفيق توبه مى دهد، و چون بنده توبه كرد، خداوند عطف توجه ديگرى مى كند و توبۀ او را مى پذيرد. در نتيجه، توبۀ بنده ميان دو توبۀ خداوند است، و از اين روست كه فرمود:

ص:66

«إِنَّهُ هُوَ التَّو َّابُ الرَّحِيمُ»

يعنى بى ترديد خدا سخت توجه كننده و روى آورندۀ به بنده و توبه پذير و بسيار مهربان است.

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَميعًا فَإِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنّي هُدًى فَمَنْ تَبِعَ هُدايَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (38)

وَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (39)

تفسير:

«قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِيعاً»

يعنى: به آنها گفتيم كه همگى از اين بهشت فرود آييد. و طبعاً پس از صدور چنين فرمانى از خداوند، فرشتگان آنها را بيرون مى كنند و به محل مقصود مى رسانند. و علت تكرار خطاب هبوط در اين آيه و آيۀ قبلى، تعدد پى آمدها و عواقب هبوط و اهميّت آنهاست به گونه اى كه سزاوار است كه هر يك در خطابى مستقل ادا شود، زيرا هدف در آيۀ قبلى، اولاً بيان دشمنى شديد ميان دو گروه است كه هر يك داراى افراد و نسل هاى بى پايان است، و حملۀ سخت نامرئى اولاد شياطين بر اولاد آدم، و وقوع نبردى سرد و طولانى به طول تاريخ حياتشان، به گونه اى كه جهنمِ هفت طبقه اى براى مغلوبين و سازشكاران و تسليم شوندگان از اولاد آدم تهيه شده. ثانياً اعلان موقّت بودن مكث در اين سرزمين به توقيت هاى مختلف.

و هدف در اين آيه، اعلام كلّى و عام بر اولاد آدم است كه اين سرزمين، موقّتاً براى آزمايش آنها تهيه شده است، بدين معنى كه از جانب خداوند وسائل هدايتى براى آنها خواهد آمد و آنها را بر سر دو راهى قرار خواهد داد؛ پيروان هدايت، بهشتى و مخالفان آن، اهل دوزخ خواهند بود.

«فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِنِّى هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدَاىَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَاهُمْ يَحْزَنُونَ»

كلمۀ «اِمّا» در اصل «اِن ما» بوده كه «اِن» شرطيه، و «ما» زايده است، و نون مشدّد «يأتينّكم» براى تأكيد، و جواب شرط «فَمَن تَبِعَ» است. و غرض، خبر از اين مطلب است كه پس از آن كه در روى زمين قرار گرفتيد، هرگاه به سوى شما از جانب من هدايتى آمد - يعنى وسيلۀ هدايت مانند پيامبران مرسل و شرايع نازله و كتاب هاى آسمانى - و حتماً خواهد آمد، آنان كه از هدايت من پيروى كنند، يعنى آن را به دل بپذيرند و در عمل پياده كنند، در عالم آخرت نه بر آنها خوفى است و

ص:67

نه اندوهگين مى شوند. يعنى هيچ خوف و ترسى نسبت به آيندۀ حوادث عظيم اخروى، و هيچ حزن و اندوهى نسبت به گذشتۀ ايام دنيوى نخواهند داشت، چرا كه گناهانشان مغفور و عمل هايشان مقبول خواهد بود.

«وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ كَذَّبُواْ بَِايَاتِنَآ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»

بنى اسرائيل در قرآن ونعمت ها و گرفتاريهاى آنان

يعنى: و كسانى كه ما را منكر شدند و آيات ما را تكذيب نمودند - آيات كتاب هاى آسمانى ما را كه به وسيلۀ پيامبران به آنها رسيده، يا آيات انفسى و آفاقى ما را كه به وسيلۀ عقل يا پيامبران به آنها ابلاغ شده نپذيرفتند - آنها اهل آتش اند و در آن جاودانه خواهند بود.

يا بَني إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَوْفُوا بِعَهْدي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ إِيّايَ فَارْهَبُونِ (40)

وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقًا لِما مَعَكُمْ وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتي ثَمَنًا قَليلاً وَ إِيّايَ فَاتَّقُونِ (41)

لغت و اعراب:

اسرائيل اسم عِبرانى است مركّب از اِسر يعنى بندۀ برگزيده و ايل يعنى اللّه. و وَفى بالعهد و أوْفى به:

انجام داد آن را، و عَهِد الَيه - از باب عَلِم -: توصيه و سفارش نمود. عهد: پيمان، توصيه و سفارش. و ايّاى منصوب است به فعلى مقدر كه فعل بعدى يعنى فارهبوا تفسيرش مى كند، و همين طور است ايّاى فاتّقون. و اشترى المالَ: خريد آن را و فروخت آن را. و اشترى الثمن: تحصيل كرد مالى را كه مى تواند ثمن چيز ديگر باشد.

تفسير:

«يَا بَنِى إِسْرَآئِيلَ»

خطاب به يهود در عصر نزول قرآن است كه اكثرشان از اولاد اسرائيل يعنى حضرت يعقوب بودند. و از اين آيه تا بيش از صد آيۀ بعد، خطاب ها متوجه به بنى اسرائيل و قوم يهود است و حدود دوازده قصه از ماجراهاى تاريخ آنها ذكر شده و در ضمن آنها به نعمت هاى متعددى از نعم الهى كه شامل حال آنها بوده اشاره گرديده كه همۀ آنها مورد كفران قرار گرفته است.

ص:68

«اذْكُرُواْ نِعْمَتِىَ الَّتِى أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ»

يعنى: به ياد آوريد نعمت مرا كه بر شما، يعنى بر گذشتگان شما از زمان موسى تا زمان نزول قرآن، عطا كرده ام. امر در اين آيه ارشاد است به سپاسگزارى و طاعت آنها، و «نعمت» جنس است كه شامل همۀ افراد آن مى شود از قبيل بعثت پيامبران متعدد از ميان آنها مانند موسى و هارون تا عيسى بن مريم، و نجات آنها از دست فرعونيان، و گذشتن از رود نيل، و نزول يكى از بزرگ ترين كتاب هاى آسمانى بر آنها يعنى تورات، و رهايى از بت پرستى، و اعطاى سنگى مكعب به آنها كه از چهار سطح از سطوح شش گانۀ آن دوازده چشمه جارى مى شد، و نزول منّ و سَلْوى در مدتى قريب چهل سال.

ياد كرد نعمتها، وفاى به به عهد، ايمان

«وَ أَوْفُواْ بِعَهْدِى»

يعنى: و به توصيه ها و سفارشات من كه هر يك به منزلۀ گرفتن پيمانى مؤكّد است كه به وسيلۀ عقول خود و هدايت پيامبرانتان گرفته شده وفا كنيد و دعوت انبياء گذشته و شرايع و كتاب هاى آسمانى آنها را مانند تورات و انجيل بپذيريد و عمل كنيد. و در روايات اهل بيت عليهم السلام آمده كه مراد ز عهد مأخوذ، ايمان به پيامبر امّى عربى قرشى يعنى محمد صلى الله عليه و آله است كه خود، خاتم پيامبران و شريعتش خاتم شرايع و كتابش آخرين كتاب آسمانى است و اين از قبيل ذكر مهم ترين مصداق است.

«أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّاىَ فَارْهَبُونِ»

يعنى: تا من هم درخواست هاى شما را كه نظير پيمان است بپذيرم؛ و تنها از مخالفت و غضب و عذاب من بترسيد و بس.

«وَ ءَامِنُواْ بِمَآ أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَكُمْ»

يعنى: و شما نيز همانند مسلمين به آنچه بر جامعۀ بشرى فرو فرستاده ام، يعنى قرآن كريم، ايمان آوريد، قرآنى كه مصدّق و مؤيّد آن، چيزى است كه با شما و مورد عقيدۀ شماست يعنى تورات؛ بدين معنى كه همۀ اوصافى را كه تورات دربارۀ آن گفته واجد است و توافق مخبرٌ عنه با خبر، تصديق خبر است، و بدين معنى كه قرآن، كتاب تورات و تمام احكام آن را تصديق دارد و حكم خدا مى داند، هر چند كه خبر از انقضاء مدت برخى از احكام آن داده كه «نسخ» ناميده مى شود.

«وَ لَاتَكُونُواْ أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ»

يعنى: و شما طايفۀ يهود نخستين كسان از اهل كتاب نباشيد كه كافر و منكر آن شوند. كلمۀ

ص:69

«اول» جنس و مراد، جمع است، زيرا وجهۀ سخن با يهود مدينه است كه نخستين كسانى بودند كه اين كتاب به آنها عرضه شد و اگر نمى پذيرفتند نخستين منكر مى بودند.

«وَ لَاتَشْتَرُواْ بَِآيَاتِى ثَمَناً قَلِيلاً»

اين خطاب متوجه علماى تورات و كسانى است كه آن را براى ملت يهود مى خواندند و تفسير مى كردند، و چون حكمى مخالف عمل سران يا ثروتمندان يهود مى شد از آنها مالى مى گرفتند و نوشتۀ تورات واقعى را به نفع آنان تغيير مى دادند. و نيز آياتى از تورات را كه در حقّ پيامبر اسلام و صدق نبوت و دعوت، و توصيف شخص او و دين و كتاب او بوده تحريف مى كردند كه مبادا مردم به او ايمان آورند و رياست روحانى و منافع دنيوى آنها به خطر افتد. و اينهاست ثمن قليلى كه به وسيلۀ حذف يا تحريف يا اضافۀ در تورات، دريافت مى كردند. «ثمن» مالى است كه در مقابل اشياء و اجناس پرداخت مى شود.

و براى همين خيانت هاى عظيم كه سبب شد طوايفى به نام يهود، به مرور زمان تا روز قيامت از دين حقيقى الهى خويش محروم بمانند، فرمود: «وَ إِيَّاىَ فَاتَّقُونِ» و تنها از من پروا كنيد و بس.

وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (42)

وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ارْكَعُوا مَعَ الرّاكِعينَ (43)

لغت:

لَبِس الثوبَ - از باب عَلِم -: پوشيد لباس را و پوشانيد آن را. و لَبَس عليه الامرَ - از باب ضَرَب -: كار را بر وى مخلوط و مشتبه كرد؛ و اين كنايه است. ركوع: مطلق انحنا و خم شدن، و نيز انحنا با هيئت خاص در شرع؛ و تواضع.

تفسير:

«وَ لَاتَلْبِسُواْ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَ تَكْتُمُواْ الْحَقَّ وَ أَنتُمْ تَعْلَمُونَ»

اين آيات از تتمۀ خطاب هاى با بنى اسرائيل است.

يعنى: حق را به صورت باطل جلوه ندهيد و نيز حق را پنهان نسازيد در حالى كه از عمل خود و زشتى و حرمت آن باخبريد. و اين خطاب مصاديق فراوانى دارد، مانند پرستيدن بت به دعوى

ص:70

مقرِّبيت و شفاعت و توان وى بر برآوردن حاجت، كه او را با خدا مشتبه كرده، قدرت و مقام خدا را در آن موارد پنهان مى كنند. و مانند ادعاى نبوت و امامت و ولايت، كه امام اصل و ولايتش مستور مى گردد. و اختراع دين و شريعت و جعل هر حكم بدعتى كه سبب فراموشى حق مى شود.

«وَ أَقِيمُواْ الصَّلاَةَ»

يعنى: و نماز را برپا نگه داريد. خود بخوانيد و وسيلۀ نماز خواندن زن و فرزند و ارحام و مجتمع خويش باشيد. و مراد از نماز، اعم از اقسام شش گانۀ واجب و ارقام غيرمحصور مستحب آن است.

پس امر «أقيموا» براى مطلق طلب و قدر مشترك ميان وجوب و استحباب است، و ممكن است براى ارشاد و هدايت به اوامر اوّليه اى باشد كه متعلق به مصاديق نماز شده است، يعنى أطيعوا أوامرَ الصلاة.

«وَ ءَاتُواْ الزَّكَاةَ»

يعنى: و زكات را - زكات عام و خاص را - بپردازيد. زكات عام عبارت است از انفاق بر فقرا و مستمندان طبق سيرۀ عقلائيۀ جارى در ميان مردم جهان و در ميان صاحبان همۀ اديان به اقتضاى غريزۀ نوع دوستى و رحمت و عواطف انسانى. و مراد از كلمۀ «زكات» مكرّر در سوره هاى مكّيّۀ قرآن همين قسم است. و زكات خاص عبارت است از آنچه در شريعت اسلام بر اموال نُه گانۀ هر مكلّفى وضع شده كه در موارد هشت گانه مصرف شود، با اختلاف مقدار آن برحسب اختلاف متعلّق آن، با شرايط خاص. و مراد از امر به زكات نيز اعم از واجب و مستحب است، و يا ارشاد است.

«وَ ارْكَعُواْ مَعَ الرَّاكِعِينَ»

يعنى: در مقابل اوامر خدا همراه ساير مسلمين سر فرود آريد. و يا آن كه به نماز جماعت برويد و همراه نمازگزاران و ركوع كنندگان نماز و ركوع به جا آوريد.

أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (44)

وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعينَ (45)

الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ (46)

ص:71

لغت و اعراب:

استفهام أتأمرون انكارى است. بِرّ مشتقّ از بَرّ - به فتح - به معناى صحراى وسيع است و مراد توسعۀ در خيرات است. مراد از كتاب اعم از تورات و انجيل و قرآن است. الذين صفت خاشعين است.

يظنّون: گمان مى كنند، علم دارند.

تفسير:

يارى گرفتن از شكيبايى در نماز

«أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَأَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ»

خطاب عام است به همۀ مكلّفين و خاصّه به علماى يهود و نصارا كه در زمان نزول آيات، تماسى بيشتر با مسلمين داشتند. و معنى آيه اين است: آيا مردم را به نيكى و انجام خيرات فرمان مى دهيد و خودتان را فراموش مى كنيد در حالى كه شما كتاب آسمانى تورات يا انجيل يا قرآن مى خوانيد، آيا نمى انديشيد؟

مراد از «بِرّ» همۀ خيرات اعتقادى و عملى و فردى و اجتماعى است، از مصاديق مورد نظر در آيه، برخى از علماى يهود و نصارا هستند كه در خلوت، در مقام نصيحت به پيروان خود مى گفتند برويد به محمد صلى الله عليه و آله ايمان آوريد، و خود ايمان نمى آوردند. و غرض در آيه نهى از امر به خير نيست، زيرا وجوب يا استحباب امر به خير و معروف، مشروط به عمل امر كننده نيست، بلكه مقصود نهى از نسيان تكليف خود است، و اشاره به اين است كه ترك عمل به خير از امر كنندۀ به آن، زشت تر از ترك غير اوست.

«وَ اسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَا ةِ»

و حقيقتِ «صبر» تسلّط شخص بر نفس خود و قدرتِ قرار دادنِ آن، تحت ارادۀ عقل است، و اين يكى از بارزترين صفات انسانى و مهم ترين كمالات نفسانى است، و شمار زيادى از صفات برجستۀ انسان از اين صفت نشأت گرفته و يا از مصاديق آن است. مثلاً به كاربردن صبر در مبارزه با دشمن تحقّق بخش عنوان شجاعت، و در مرحلۀ بذل مال، تحقق بخش عنوان سخاوت، و در مقام اجتناب از شهوات، مصداق عنوان عفّت، و در مورد انجام وظايف الهى مصداق عنوان عدالت است، و از اين رو در آيه وسيلۀ استعانت شمرده شده است.

و مراد از «صلاة» خضوع در برابر خداست كه يكى از معانى لغوى آن است، يا خصوصِ نماز است و آن نيز والاترين وسيله براى وصول به اهداف انسانى است. و در اين آيه «مستعانٌ له» يعنى

ص:72

چيزى كه بايد براى آن استعانت خواست، ذكر نشده و حذفش علامت عموم است، يعنى در تمام امور دنيوى و اخروى از صبر و صلاة استعانت بجوييد.

«وَ إِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِينَ»

مرجع ضمير «اِنَّها» استعانت است يا صلاة، و مراد اين است كه تحصيل صفت صبر و استعانت به وسيلۀ آن بر امور، و همچنين انجام نماز صحيح و تام كه «قربانُ كُلِّ تقىٍّ» و «تَنهى عَنِ الفحشاءِ و المنكر» باشد تا سبب تأثير در امور انسان بشود، براى همه، مرحله اى بزرگ و سنگين است جز براى خاشعان، يعنى كسانى كه قلبشان در مقابل خداوند تسليم و رام است.

«الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُوا رَبِّهِمْ»

آسانى نماز باخشوع

«ظنّ» در لغت به معنى گمان است، يعنى راجح بودن يكى از دو طرف احتمال، و به معنى علم نيز آمده است، و ظاهراً در مواردى كه در اصول عقايد و امور يقينى استعمال مى شود به معنى يقين مى آيد. پس معناى آيه اين است: خاشعان كسانى هستند كه يقين دارند خدا را ملاقات خواهند كرد، يعنى معتقد به معادند و مى دانند پس از مرگ حياتى ديگر و ملاقات با پروردگار هست. و مراد از ملاقات پس از مرگ با اينكه در دنيا نيز انسان نظير همۀ موجودات، در محضر حق و لقاى اوست، اين است كه لقاء و حضور مراتبى دارد و انسان پس از مرگ گويى نزديك تر به خدا شده، فرشتگان و ارواح حاضرين محضر او را مشاهده مى كند، خدا و نزديكان درگاهش با او سخن مى گويند و فضاى عالم برزخ را نوعى از حضور مى بيند، و بالاخره مظاهر جلال و جمال ربوبى در برزخ خيلى روشن تر از دنيا بر او جلوه مى كند و اين مرحلۀ جديدى از لقاء اللّه است.

«وَأَنَّهُمْ إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»

عطف است به مفعولِ يظنّون، يعنى آنها يقين دارند كه ملاقات خدا تنها در حيات برزخى نيست، بلكه پس از آن نيز موتى از برزخ و حياتى ديگر در قيامت است كه آخرين مرحلۀ رجوع به حضرت حق و ملاقات اوست. و اين معنا براى آيه از آيۀ «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ» [غافر، 11] استفاده مى شود.

يا بَني إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ (47)

وَ اتَّقُوا يَوْمًا لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (48)

ص:73

بنى اسرائيل در قرآن ونعمت ها و گرفتاريهاى آن

لغت:

نعمت جنس است و دلالت بر جمع دارد. جزى عنه دَيناً: بدهى او را به عهده گرفت و كفايت كرد. عدل - به فتح و كسر -: مثل و عوض.

تفسير:

«يَا بَنِى إِسْرَآئِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِىَ الَّتِى أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّى فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَالَمِينَ»

خطاب به همۀ اولاد اسرائيل يعنى حضرت يعقوب است از زمان وى تا زمان نزول آيه، طبق مرسوم در كلام كه عملِ صادر شده از يك نفر يا چند نفر از طايفه اى را به همۀ آنها نسبت مى دهند.

يعنى «اى گروه بنى اسرائيل، نعمت هاى مرا كه در طول تاريخ به شما عطا كرده ام به ياد آريد و خاصّه اين نعمت كه شما را بر همۀ جهانيان عصرتان برترى بخشيدم». و ما اكثر نعمت هاى مورد اشارۀ آيه را در تفسير آيۀ 40 همين سوره ذكر كرديم.

«وَ اتَّقُواْ يَوْماً لَّاتَجْزِى نَفْسٌ عَن نَفْسٍ شَيْئاً»

يعنى: و پروا كنيد از روزى كه - يعنى از غضب و عذاب خدا در روزى كه - هيچ نفسى از نفس ديگر نمى تواند چيزى را متكفّل شود و بر عهده گيرد.

«وَ لَايُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ»

يعنى: و از هيچ شخصى در آن روز، شفاعت و وساطت بالاستقلال و بدون اجازۀ خدا پذيرفته نمى شود، خواه وساطت در پذيرش عمل، يا افزونى پاداش، يا ترفيع درجه، يا عفو از گناه و اسقاط كيفر، يا تخفيف مجازات، و خواه غير اينها.

«وَ لَايُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَ لَاهُمْ يُنْصَرُونَ»

يعنى: و در آن روز از احدى در مقابل افراط و تفريطهايش عوضى قبول نمى شود، و هرگز آنها يارى نمى شوند، كه مثلاً كسى بتواند بر دستگاه قضايى آن روز، پاداشى بر عملشان يا اسقاط كيفرشان را تحميل كند و يا از دخول آنها در آتش جلوگيرى نمايد.

بدان كه ظاهر اين آيۀ شريفه و آيات ديگرى مانند «أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَاكُم مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ» [بقره، 254] و «مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَلاَ شَفِيعٍ يُطَاعُ - غافر، 18» و «فَمَا لَنَا مِن شَافِعِينَ وَلاَ صَدِيقٍ حَمِيمٍ» [شعراء، 100 و 101] نفى مطلق شفاعت است به گونه اى كه در آن روز از هيچ كسى راجع به هيچ موضوعى شفاعت پذيرفته نيست. لكن بى ترديد هر عموم و اطلاقى

ص:74

در اين مورد باشد توسط آيات ديگر، تخصيص و تقييد خورده و اصل شفاعت در روز قيامت، ثابت و جزء مسلّمات اسلام و معتقدات قطعى مسلمين است و قطعاً عده اى در آن روز شفاعت خواهند كرد، مانند پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمۀ معصومين عليهم السلام از اولاد او و عدّه اى از فرشتگان الهى و علما و شهدا و بندگان صالح خداوند، و گذشته از همه، شفاعت خود خداوند يعنى فضل و رحمتش در مقابل عدل و غضبش آن گاه كه همۀ شفاعت ها انجام يافت و اميد برخى از مجرمان از همه جا بريده شد.

اين آيات، شاهد ثبوت اصل شفاعت و برخى از فروع آن است:

«قُل لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعاً» [زمر، 44].

«لَيْسَ لَهُم مِن دُونِهِ وَلِىٌّ وَ لَاشَفِيعٌ» [انعام، 51].

«وَ لَايَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى...» [انبياء، 28].

«لَّا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمنِ عَهْداً» [مريم، 87].

«يَوْمَئِذٍ لَّاتَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلَّا مَن أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَرَضِىَ لَهُ قَوْلاً» [طه، 109].

«وَ كَم مِن مَلَكٍ فِى السَّمَاوَاتِ لَاتُغْنِى شَفَاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلَّا مِن بَعْدِ أَن يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَن يَشَآءُ وَ يَرْضَى» [نجم، 26].

وَ إِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ في ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظيمٌ (49)

لغت و اعراب:

اذ متعلّق است به اذكروا ى مقدّر. سامه العمَلَ - از باب نَصَر -: آن عمل را بر او تحميل كرد. سوء العذاب از قبيل اضافۀ صفت به موصوف است. تذبيح زياده روى در كشتار است نظير قتل عام. استحياء به معناى طلب الحياة يا ازالة الحياء است.

ص:75

تفسير:

معجزات حضرت عيسى (ع)

«وَ إِذْ نَجَّيْنَاكُمْ مِّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنَآءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِسَآءَ كُمْ»

يعنى: اى بنى اسرائيل به ياد آوريد هنگامى را كه شما را از چنگال فرعونيان - يعنى اولاد فرعون اول - نجات داديم، كه بر شما بدترين عذاب و شكنجه را تحميل مى كردند، پسران شما را قتل عام مى نمودند و زنان شما را زنده نگه مى داشتند.

«وَ فِى ذَ لِكُمْ بَلَآءٌ مِّن رَبِّكُمْ عَظِيمٌ»

كلمۀ «ذلك» محتمل است اشاره به نجات باشد يعنى در اين نجات براى شما امتحانى بزرگ بود، كه آيا شكر آن را بجا مى آوريد يا نه. و محتمل است اشاره به «سوء العذاب» باشد، يعنى در اين شكنجۀ سخت امتحانى بزرگ بود، كه رو به اصلاح مى رويد يا دوباره رو به گناه خواهيد آورد.

وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْناكُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (50)

لغت:

فَرَقَ الشىءَ - از باب ضَرَب و نَصَر -: شكافت آن را و جدا كرد. باء در بكم البحر يا سببيه است و يا به معنى لام.

تفسير:

«وَ إِذْ فَرَقْنَا بِكُمُ الْبَحْرَ فَأَنْجَيْنَاكُمْ»

يعنى: و به ياد آوريد هنگامى را كه دريا را براى شما يا با ورود شما شكافتيم، پس شما را نجات داديم. گفته شده كه مراد از دريا رود نيل است كه همانند دريا موّاج بود. لكن ظاهر آيات ديگر قرآن كريم اين است كه آن آب، رودخانه نبوده بلكه درياى حقيقى بوده، مانند بحر احمر و غيره، زيرا مفاد آيۀ «فَكَانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ» [شعراء، 63] اين است كه چون موسى عصا را بر دريا زد دوازده جادۀ وسيع كه كف زمينش خشك بود براى عبور ششصدهزار اسرائيلى پديد آمد و ديوارهاى يازده گانه از آب، ميان جاده ها هر يك مانند كوهى بزرگ بود؛ و ارتفاع كوه بزرگ حداقل بايد چند صدمتر باشد، پس بى ترديد طول راه ها و ارتفاع ديوارها بسيار زياد بوده، و اين امر در غير دريا محقّق نمى شود.

ص:76

«وَ أَغْرَقْنَآ ءَالَ فِرْعَوْنَ وَ أَنتُمْ تَنْظُرُونَ»

يعنى: و فرعونيان - يا فرعون و نسل او را - در آب غرق كرديم در حالى كه شما شكافته شدن دريا و نجات خود و غرق شدن آنها را مى نگريستيد. زيرا موسى در مقابل چشمانشان عصا را به دريا زد و راه ها پيدا شد و اسباط دوازده گانه هر يك از جاده اى روانه گشتند و از سوى ديگر دريا بيرون آمدند، سپس نگريستند كه فرعونيان جاده هاى ميان دريا را مى پيمايند و به ناگاه آن آب ها به هم آمد و ديواره هاى عظيم آب بر سر آنها فروريخت و همه غرق شدند. و يا آن كه چون پس از ساعت ها پيكرهاى آنها و اسبانشان از دريا بر سطح آب آمد آنها را مى نگريستيد.

وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعينَ لَيْلَةً ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (51)

ثُمَّ عَفَوْنا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (52)

تفسير:

«وَ إِذْ وَ اعَدْنَا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً»

يعنى: و به ياد آوريد زمانى را كه با موسى وعده نهاديم كه چهل شبانه روز در حضور ما باشد، زيرا موسى به قوم خود گفته بود چون از شرّ فرعونيان رهايى يابيم براى شما از سوى خداوند و از آسمان رحمت، كتابى بياورم كه حاوى همۀ علوم و فنون دنيوى و اخروى باشد. و طبق اين وعده، موسى از جانب حق به سفر چهل شبانه روزى دعوت شد. و اطلاق «ليله» (شب) براى اين است كه در سال قمرى شب اصالت دارد و روز تابع آن است. منقول است كه اول اين سفر ابتداى ماه ذى قعده و پايان آن دهم ذى حجة بود، كه موسى ماه ذى قعده را روزه بگيرد و در دهۀ اول ذى حجه تورات را به طور كامل تلقى و دريافت كند، و اين مطلب در ذيل آيۀ 142 از سورۀ اعراف بيان شده است.

«ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنتُمْ ظَالِمُونَ»

يعنى: آن گاه، پس از آن كه موسى از ميان شما رفت گوساله را به خدايى، يعنى به ربوبيت، گرفتيد در حالى كه شما در اين كردار، ظالم و ستمگر بوديد؛ يعنى ظالم به خداوند كه جمادى پست

ص:77

را با مقام قدس الهى انباز كرديد، و ظالم به خودتان كه عقايد خود را با اين اعتقاد پليد آلوده ساختيد و كرامت انسانى خود را خدشه دار نموديد، و ظالم به نسل آيندۀ خود كه اين عقيدۀ باطل و سيرۀ عملى زشت را در ميان آنها به ارث گذاشتيد، و ظالم به پيامبران آينده كه بايد در طول تاريخ مبارزۀ طاقت فرسايى براى زدودن اين شرك انجام دهند.

«ثُمَّ عَفَوْنَا عَنكُمْ مِّن بَعْدِ ذَ لِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»

يعنى: آن گاه، پس از ارتكاب اين خطاى عظيم، از شما به خاطر توبه و پشيمانى درگذشتيم شايد در آينده سپاس گزاريد و ديگر به اين گونه گناهان و ناسپاسى ها آلوده نشويد.

تفسير:

«وَ إِذْ ءَاتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَ الْفُرْقَانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ» (53)

يعنى: و به خاطر آوريد هنگامى را كه در كوه طور به موسى كتاب و فرقان داديم، شايد شما هدايت يابيد.

مراد از «كتاب»، حقيقت تورات است كه رهين كتابت در ورق و تكلّم به زبان و تصور در ذهن نيست و اطلاق اسم كتاب بر آن به لحاظ مكتوب بالفعل بودن در آن لوح محفوظ يا مكتوب بالقوه بودن آن در صفحات تورات هايى است كه پس از موسى نگاشته شده است. در روايات آمده كه خداوند تورات را در كوه طور از آغاز تا پايان، در سه شبانه روز با صدايى كه خود آفريده بود به گوش موسى بخواند و موسى همه را در يك حال خاص مانند قيام مستمر فرا گرفت و حفظ كرد و آن چنان مجذوب آواى الهى گشت كه چون در ميان مردم وارد شد همۀ صداها مدتى براى او ناآشنا و آزار دهنده بود.

«فرقان» مصدر به معناى فاعل است يا به معناى وسيلۀ جدا كردن بين اشياء. و محتمل است كه مراد از اين كلمه نيز تورات باشد به لحاظ آن كه در عصر خود جدا كنندۀ ميان حق و باطل در تمام امور بود. و نيز محتمل است كه مراد از آن، دين موسى باشد كه جدا كنندۀ بين حلال و حرام است. و ممكن است كه معجزات موسى باشد كه سبب جدا شدن و تميزدادن حق از باطل بود.

ص:78

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحيمُ (54)

لغت:

عِجل: گوساله. برأه - از باب مَنَع -: او را از عدم آفريد، و بارئ به معناى خالق است كه در سه جاى قرآن آمده است.

تفسير:

«وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنفُسَكُم بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ»

يعنى: و ياد آوريد زمانى را كه موسى پس از آن كه از طور بازگشت و امّت خود را دچار انحراف عظيم شرك، و گرفتار عمل پليد و گناه بزرگ گوساله پرستى ديد، بر اساس وظيفۀ خطير نبوت و رحمت و دلسوزى قومى، به آنان گفت: اى قوم من، شما بدين سبب كه گوساله را به خدايى گرفتيد بر خويش ستم كرديد،

«فَتُوبُواْ إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُواْ أَنفُسَكُمْ»

يعنى: پس بايد به سوى خالق خود - ذات اقدسى كه شما را از كتم عدم به وجود آورده - باز گرديد و خود را بكشيد، يعنى هواهاى نفس و طغيان هاى هوس را به واسطۀ عمل به تورات و رياضت شرعى و تصفيۀ روح و تكميل اعمال، سركوب نماييد و اين معناى كشتن نفس است. و برخى گفته اند: مراد از كشتن خود، كشتن كسانى از خود آنهاست كه از پرستش گوساله توبه نكرده بودند.

«ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ عِندَ بَارِئِكُمْ»

يعنى: موسى گفت: اين گونه توبه براى شما در نزد خالقتان بهتر است.

«فَتَابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّو َّابُ الرَّحِيمُ»

ظاهر اين جمله اين است كه آنها توبه كردند و طبق دستور موسى شروع به قتل نفس كردند و پيش از آن كه توبۀ آنها به پايان برسد و عمل آنها تكميل گردد توبۀ حق به آنها رسيد، يعنى: خدا عطف توجه كرد و توبه شان را قبول نمود و از اين رو موسى جملۀ فوق را گفت. يعنى خدا به شما عطف توجه نمود، زيرا خداوند بسيار توبه پذير و مهربان است.

ص:79

وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (55)

ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (56)

لغت و اعراب:

جَهَرَ الأمرَ و بالأمر: آن را آشكار ساخت. جهرةً يعنى علانيةً، مفعول مطلق است يا حال از فاعل يا مفعول نَرى.

تفسير:

«وَ إِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً»

به گفتۀ تاريخ، موسى براى سفر به كوه طور براى توبه و اعتذار از عبادت گوساله، يا براى دريافت كتاب عظيم تورات، هفتصد نفر از ميان قوم خود برگزيد و از ميان آنها هفتاد نفر انتخاب كرد و همگى روانۀ طور شدند. چون به ساحت اقدس حق و وادى مقدس طُوى رسيدند موسى با خداى خود در نزد آنان صحبت كرد و آنها هم كلام خدا را شنيدند، و آن جا بود كه گفتند: اى موسى، ما هرگز تو را باور نخواهيم داشت تا آن گاه كه خدا را به چشم خويش آشكارا ببينيم تا دربارۀ صدق گفتارت و راستى توراتت از خود او بپرسيم.

«فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنتُمْ تَنْظُرُونَ»

يعنى: پس به خاطر درخواست ناممكن و غير معقولتان آتشى از آسمان فرود آمد و شما را فرا گرفت و اين در حالى بود كه آمدن آتش و فراگرفتن و هلاك شدن خود را مى نگريستيد.

«ثُمَّ بَعَثْنَاكُم مِّن بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»

خطاب به بنى اسرائيل عصر قرآن، از باب نسبت اعمال اوايل ملتى به اواخر آنها به جهت انتساب و رضايتى كه به كار آنها داشتند، مى فرمايد: آن گاه شما را پس از مرگتان برانگيختيم و زنده كرديم شايد سپاس گزاريد كه دوباره زنده شديد و توفيق توبه يافتيد.

وَ ظَلَّلْنا عَلَيْكُمُ الْغَمامَ وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (57)

ص:80

لغت و اعراب:

ظَلَّلَه على زيدٍ: سايۀ آن را بر سر زيد افكند، آن را سايبان زيد قرار داد. غمام: ابر يا ابر سفيد. اضافۀ طيّبات به ما ى موصوله اضافۀ صفت به موصوف است، يعنى ممّا رزقنا كم من الطيّبات.

تفسير:

«وَ ظَلَّلْنَا عَلَيْكُمُ الْغَمَامَ» اشاره به برخى از نعمت هاى ديگر است كه خدا به بنى اسرائيل عطا كرده بود در سفرى كه به دستور خدا از مصر به شام روانه مى شدند و در صحرايى بى آب و علف واماندند و آفتاب گرم و سوزان بر سرشان تابيد تا جانشان از تشنگى و گرسنگى به خطر افتاد و موسى براى آنها دعا نمود. در اين باره خدا خطاب به بنى اسرائيل مى فرمايد: و ابرى متراكم را بر بالاى سرتان سايبان كرديم.

«وَ أَنزَلْنَا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى»

يعنى: و بر شما منّ و سلوى فرود آورديم.

«منّ» به شيرۀ درخت و به ترنجبين كه دارويى است شيرين و بر روى برخى از خارها مى نشيند اطلاق مى شود، و به هر حال ماده اى آن گونه را خداوند براى آنها در آن صحراى وسيع از آسمان به رنگ برف و همانند برف فرو مى باريد و آنها آن را جمع كرده، غذاى خود مى كردند. و ممكن است «منّ» مصدر به معناى «مايُمَنّ به» باشد، اشاره به خوراكى هاى مختلفى كه با فروريختن آنها از آسمان، بر آنها منّت مى نهاد. و «سَلوى» مرغ كبك است كه انبوهى نامحدود از آن همراه نسيم جنوب، پَرزنان بر آنها فرود مى آمدند و آنها مى گرفتند. و گفته شده كه در برابرشان مى نشستند و رام مى شدند و آنها هم صيد مى كردند.

«كُلُواْ مِن طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ»

يعنى: به آنها گفتيم: از آنچه روزى شما كرده ايم كه همه پاكيزه است بخوريد.

«وَ مَا ظَلَمُونَا وَلَكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»

يعنى: و پس از آن همه نعمت، باز ناسپاسى كردند، اما با اين ناسپاسى، به ما ستم نكردند بلكه پيوسته بر خويشتن ستم مى كردند.

ص:81

وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّدًا وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزيدُ الْمُحْسِنينَ (58)

فَبَدَّلَ الَّذينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذي قيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذينَ ظَلَمُوا رِجْزًا مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (59)

لغت و اعراب:

قريه: مجتمع انسانى و امكنۀ اجتماع اعم از شهر و روستا. رَغد العيش - از باب عَلِم -: گوارا شد، وسعت يافت. و رغد جمع راغد، حال است از فاعلِ كلوا يعنى مرفّهين. و حطّة يعنى درخواست سقوط و ريزش گناه؛ خبر مبتداء محذوف، و تقدير آن مسألتنا حطّة است. رجز - به فتح و ضم -:

نجس، گناه و عذاب. قولاً غير الّذى مفعول دوم بدّل است و مفعول اول، القول مقدّر است.

تفسير:

«وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُواْ هَذِهِ الْقَرْيَةَ»

بنى اسرائيل به سبب غضب خدا در تيه يعنى صحرايى ميان مصر و شامات به مدت چهل سال سرگردان شدند، و پس از آن مأموريت يافتند كه به سوى قريه اى كه بيت المقدس بود يا اريحا كه نزديك هم اند حركت كنند و وارد آن گردند. مى فرمايد: به ياد آوريد وقتى را كه به بنى اسرائيل گفتيم: به اين شهر درآييد.

«فَكُلُواْ مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً»

يعنى: و از نعمت هاى آن شهر هر چه بخواهيد و از هر جايش بخواهيد گوارا و به وسعت و فراخى بخوريد و برخوردار گرديد.

شهرى بود سرسبز و داراى همه گونه نعمت و مساكن و نهرها و ميوه جات و حبوبات. و مراد آن كه نترسيد كه آسيبى از ساكنان آن جا نمى بينيد، زيرا يا با سازش و دوستانه زندگى مى كنيد، يا آنان مغلوب شما شده، در اختيارتان قرار مى گيرند و يا فرار كرده، محيط را به شما وامى گذارند.

«وَ ادْخُلُواْ الْبَابَ سُجَّداً وَ قُولُواْ حِطَّةٌ نَّغْفِرْ لَكُمْ خَطَايَاكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ»

ص:82

يعنى: و چون از دروازۀ شهر در آييد در حال سجده و خضوع در برابر حضرت حق باشيد، يا در حالى كه پس از ورود به آن شهر به سجدۀ شكر افتيد. و «حطّه» بگوييد، يعنى بگوييد: «خدايا درخواست ما ريزش گناهان ما است.» كه اگر چنين كنيد گناه گنهكاران شما را مى بخشيم، و به زودى نيكوكاران را پاداش مى افزاييم.

«فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِى قِيلَ لَهُمْ»

يعنى: پس در برابر اين فرمان خدا، آنان كه ظلم كرده بودند يعنى گوساله پرستيده و بر خويش و محيط خويش ستم نموده بودند، سخن خدا را به گفتارى غير آنچه به آنان گفته شده بود تبديل نمودند، يعنى به عنوان استهزاء، درخواست «حطّه» را به «حنطة» يعنى درخواست گندم قرمز، تبديل كردند.

«فَأَنْزَلْنَا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ رِجْزاً مِّنَ السَّمَآءِ»

يعنى: پس بر آن كسانى كه ستم كردند عذابى از آسمان فرو فرستاديم. گفته شده وبا و طاعونى در ميانشان افتاد كه همۀ عقلا و دانشمندانشان هلاك شدند و يك عده جهّال باقى ماندند. و اين عذاب، غير از آن كه مرگ زودرس بود، محيط ملّتى را هم خالى از دانشمند نمود.

«بِمَا كَانُواْ يَفْسُقُونَ»

يعنى: و اين عذاب، به كيفر آن بود كه همواره از فرمان ما تخلّف مى كردند.

وَ إِذِ اسْتَسْقى مُوسى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْنًا قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي اْلأَرْضِ مُفْسِدينَ (60)

لغت و اعراب:

اُناس جمع اِنس است. عَثى - از باب نَصَر و ضَرَب و مَنَع و عَلِم -: در فساد زياده روى كرد. مفسدين حال مؤكِّده از فاعل «لا تعثوا» است. فانفجرت به تقدير «فضرب فانفجرت» مى باشد.

ص:83

تفسير:

«وَ إِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ»

يعنى: و به ياد آوريد زمانى را كه موسى در ايّام گرفتارى قومش در تپه و قرار گرفتنشان در خطر گرسنگى و تشنگى، از خداوند براى قوم خويش آب طلبيد.

«فَقُلْنَا اضْرِب بِّعَصَاكَ الْحَجَرَ»

يعنى: پس به او گفتيم كه با عصايت به آن سنگ بزن.

در تفاسير آمده: عصاى او از چوب آس بهشتى بود كه آدم وقت بيرون آمدن از بهشت در دست داشت و به وسيلۀ پيامبران گذشته به شعيب رسيد. و از او هنگام ازدواج موسى با دخترش، يا هنگام عزيمت موسى بر بازگشت به مصر، به دست موسى رسيد. و «حَجَر» يعنى آن سنگى كه موسى عصا را بدان زد نيز يكى از سه سنگ نازل شده از بهشت بود و آن دوتاى ديگر، يكى سنگى است كه مقام ابراهيم است يعنى جاى پاى آن حضرت بر آن است، و ديگرى حجرالاسود است كه در گوشۀ بيت شريف كعبه نصب شده است.

«فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْناً»

ظاهراً آن سنگ، مكعب و داراى شش سطح بود كه چون روى زمين قرار مى گرفت و موسى عصا را بر سطح بالاى آن مى زد از هر يك از چهار سطح اطرافش سه چشمه فوران مى كرد، و هر چشمه اى در نهرى مستقل به سوى سبطى از اسباط دوازده گانه جارى مى شد. معناى آيه: پس موسى عصا بر آن سنگ زد و بلافاصله از آن سنگ دوازده چشمه جوشيد.

«قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُ نَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ»

يعنى: هر گروهى از آنها كه به نام سبطى ناميده مى شد جايگاه آب خود را شناخت، حال يا به وسيلۀ نوشته اى كه بر سر درِ انفجار بود، يا زياد و كمى سهم آب چشمه ها بر حسب اختلاف نفوس اسباط، و يا ميل آب در جريان خود به سوى جايگاه آنها.

«كُلُواْ وَ اشْرَبُواْ مِن رِّزْقِ اللَّهِ وَ لَاتَعْثَوْا فِى الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ»

يعنى: به آنها گفتيم از منّ و سلوايى كه نازل كرديم بخوريد و از آبى كه از اين سنگ مى جوشد بنوشيد و در روى زمين تبهكارانه اين همه فساد نكنيد، يعنى به هيچ وجه دست به فساد نزنيد.

ص:84

وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمّا تُنْبِتُ اْلأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذي هُوَ أَدْنى بِالَّذي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ باءُو بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (61)

لغت و اعراب:

بَقْل: سبزيجات و گياهان بوته اى. قثّاء: خيار. فوم: سير. بَصَل: پياز. استبدَلَ الأدنى بالأعلى: به عوض گرفت چيز پست را به دادن چيز بالاتر. و در اين گونه موارد هميشه «باء» بر سر چيزى كه زايل مى شود و از دست داده مى شود در مى آيد. مسكنت: فقر و ضعف.

تفسير:

«وَ إِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نَّصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ»

صحرايى كه بنى اسرائيل در آن بودند و اين درخواست را كردند سرزمين تيه، يعنى بيابانى بى آب و علف و غيرقابل كشت بود، زيرا خدا بر آنان نوشته و مقرّر داشته بود كه به سوى ارض مقدّسه يعنى سرزمين شامات بروند و با اهل آن جا بجنگند - و وعدۀ نصرت هم به آنان داده بود - و پس از فتح در آن جا ساكن شوند، اما آنها به سبب سستى اعتقاد و ضعف ايمان نفس و اختلاف آراء، پيش نمى رفتندو در آن صحرا مانده بودند، و آن جا بود كه خداوند از روى ترحّم، بر آنها مَنّ و سَلْوى مى فرستاد و آب از سنگ موسى مهيا كرده بود، و پيامبرشان چاره اى مى انديشيد كه به سوى هدف حركت كنند و به ارض مقدسه رسند. در اين مورد است كه خداوند به بنى اسرائيلِ عصر قرآن دربارۀ پيشينيانشان مى فرمايد: به ياد آريد زمانى را كه گفتيد: اى موسى، ما هرگز بر خوراكى يكنواخت صبر نخواهيم كرد و تا كى شبانه روز مَنّ و سَلْوى خوردن و آب حجر نوشيدن؟!

«فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَ قِثَّآئِهَا وَ فُومِهَا وَ عَدَسِهَا وَ بَصَلِهَا»

ص:85

يعنى: پس براى حل مشكل ما پروردگارت را بخوان كه از خوراكى هاى مختلف و متنوعى كه زمين مى روياند از قبيل سبزيجات و خيار و سير و عدس و پياز براى ما بيرون آورد، و همان گونه كه در كشاورزى مصر داشتيم از انواع خوراكى ها بهره مند باشيم.

«قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِى هُوَ أَدْنَى بِالَّذِى هُوَ خَيْرٌ»

يعنى: موسى گفت: آيا چيزهايى را كه پست و بى ارج است به جاى چيزهاى خوب و برتر مى طلبيد؟! يعنى آنچه را كه كم ارزش است و با زحمات فراوان كشاورزى به دست مى آيد بر غذاهاى پرارج و بدون زحمت كه از آسمان براى شما فرومى آيد ترجيح مى دهيد؟!

«اهْبِطُواْ مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ مَّا سَأَلْتُمْ»

حال كه چنين است، برويد در شهرى در اطراف اين محيط فرود آييد كه آنچه خواستيد در آن جا براى شما ميسّر است.

«وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَ بَآءُوا بِغَضَبٍ مِّنَ اللَّهِ»

يعنى: و پس از آن تقاضاهاى بيجا بر پيشانى آنها مهر ذلّت و خوارى و فقر و زبونى زده شد، و با عقيده و رفتار خود، خويش را گرفتار خشمى از خدا كردند.

«ذلِكَ بِأَ نَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بَِآيَاتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذِ لِكَ بِمَا عَصَواْ وَّكَانُواْ يَعْتَدُونَ»

يعنى: و اين ذلّت و شقاوت براى آنها به سبب آن است كه آنها از زمان قديم به پيروى از پيشينيانشان، همواره به آيات خدا كفر و به نعمت هايش كفران مى ورزيدند و پيامبران خدا را مانند شعيب و زكريا و يحيى به ناحق مى كشتند و عيسى را خدا از دستشان ربود؛ و اين كفر و كفران و پيامبر كشى بدان جهت بود كه از آغاز زندگى خود نافرمانى مى كردند و همواره به حقوق ديگران تجاوز مى نمودند، زيرا ارتكاب صغائر انسان را به ارتكاب كبائر جرى مى كند.

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصّابِئينَ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (62)

ص:86

لغت و اعراب:

هاد الرجلُ - از باب نَصَر -: توبه كرد، و نيز هاد: يهودى شد به لحاظ آن كه از عبادت گوساله توبه نمود. نصارا - جمع نصرانى -: منسوب به شهر ناصره، و اين نسبت برخلاف قاعده است. و نيز به پيروان عيسى بن مريم گويند. صباالرجل - از باب نَصَر -: از دينى به دين ديگر منتقل شد. صابئين به پيروان نوح عليه السلام گويند كه بر شريعت او باقى مانده اند، و يا به فرقه اى از نصارا، يا به پيروان يحيى عليه السلام، و من آمن قيد اين سه طايفه است. فلهم أجرهم خبر انّ است.

تفسير:

«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ الَّذِينَ هَادُواْ وَ النَّصَارى وَ الصَّابِئِينَ»

يعنى: كسانى كه به اسلام و دين محمد صلى الله عليه و آله ايمان آورده اند، و كسانى كه يهودى هستند، و نصرانى ها و صابئين؛

«مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لَاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَاهُمْ يَحْزَنُونَ»

اين جمله قيد طوايف سه گانه است، يعنى: بى ترديد آنهايى كه از اين سه طايفه در عصر پيامبر خود و دين خود بودند و به خدا و روز قيامت ايمان درست و حقيقى آوردند و بر طبق شريعت خويش عمل هاى شايسته انجام دادند، براى همۀ آنها پاداششان در نزد پروردگارشان ثابت و مهيّاست، و هرگز در آن جهان بيمى بر آنان نمى رود و هيچگاه اندوهگين نخواهند شد. و آوردن قيد «من آمن» در آيه با اينكه همۀ اصناف سه گانه معتقد به مبدأ و معادند، اشاره به حال يهود و نصارا است كه ايمان آنان به مبدأ و معاد مخدوش است و بايد آن را اصلاح كنند، به خاطر آن كه آن خدا و معادى كه آنها مى گويند، نه خداى حقيقى است و نه معاد واقعى، زيرا خداى مجسّمى كه در باغ بهشت قدم بزند و آدم را در مخفيگاهش نيابد و از خوردن او از درخت عقل مطّلع نباشد، خدا نيست. و نيز خدايى كه سه قسمت شود، يك قسمتش در آسمان ها و دو قسمتش در زمين باشد خدا نيست. و روز معادى كه بهشتش تنها از آن يهود و نصارا باشد و كسى را حق ورود در آن نباشد و در جهنمش جايى براى يهود و نصارا نباشد و اگر كسى از آنها محكوم به دوزخ شد جز ايّامى چند، به شمار روزهاى عبادت گوساله از قوم موسى در دوزخ نماند، معاد حقيقى نيست.

ص:87

پس حاصل مفاد آيه اين است: آنان كه از اين طوايف در عصر پيامبرشان مى زيستند و به وسيلۀ ايمان به پيامبر و كتاب آسمانى خود نام يهود و نصارا داشتند، اگر ايمان صحيح به خدا و معاد داشته باشند بى ترديد اهل بهشت اند. و حمل كردن اين آيه را بر اين كه مراد از «من آمن باللّه و اليوم الآخر» كسانى از اين طوايف اند كه به پيامبر اسلام و قرآن ايمان آورده باشند، با ظاهر آيه سازگار نيست، و نظير اين آيه در معنا و مقصود، آيۀ 69 از سورۀ مائده است با اندك اختلافى در لفظ و به عبارت ديگر، هر يك از سه طايفۀ يهود و نصارا و صابئين، منقسم به سه قسم است:

اول آنهايى كه پيش از اسلام در عصر نبوت پيامبرشان به او ايمان آورده و به دينش عمل كرده اند.

دوم آنهايى كه در عصر نزول قرآن و پس از آن آمده و به پيامبر اسلام گرويده اند.

سوم آنهايى كه پس از ظهور اسلام آمده و به آن نگرويده اند.

آيۀ مورد بحث و آيۀ 69 مائده كه اندك اختلافى در عبارت با اين آيه دارد، ظهور دارند در قسم اول از اين طوايف سه گانه، و حداقل ارجح است از حمل بر قسم دوم. و اما آيۀ 17 از سورۀ حج كه طايفۀ مجوس و مشركان نيز به اين سه طايفه اضافه شده، ناظر است به اينكه خداوند، ميان آنها در روز قيامت جدايى مى افكند و حال طوايف سه گانۀ اين آيات از نظر اطلاق و تقييد، از آن استفاده نمى شود و آن آيه منافات با اين دو آيه ندارد و به خواست خدا در جاى خودش بحث خواهد شد.

وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (63)

ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَلَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرينَ (64)

لغت و اعراب:

ميثاق: پيمان مؤكّد. طور: كوه، و خصوصِ كوه مشهور كه ميعادگاه خدا با موسى عليه السلام بود. خذوا به تقدير «قول» است يعنى قلنا خذوا. و مرجع ضمير فيه «ما» ى موصوله است كه مراد تورات است.

ص:88

تفسير:

«وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَقَكُمْ»

خطاب به بنى اسرائيل است كه به ياد آوريد هنگامى را كه از شما براى پذيرش دعوت موسى و تورات او پيمان مؤكّد گرفتيم، يعنى هم به وسيلۀ عقل و قضاوت خرد پس از تأمل در حالات موسى و آيات او، و هم به واسطۀ نقل پس از اتمام حجت موسى و هارون و ارائۀ معجزات نُه گانه.

«وَ رَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ»

يعنى: و كوه را بر بالاى سرتان برافراشتيم. اين قضيه پس از نزول تورات و مطالعۀ دانشمندان قوم و اعلام مطالب آن به ملت بوده، كه ديدند پياده كردن محتويات آن بر آنها سنگين است و از اين رو از پذيرش آن سرباز زدند، خداوند جبرئيل را دستور داد كوهى از كوه هاى آن منطقه يا جاى ديگر را از جاى بر كند و بر بالاى سر مجتمعشان نگه دارد.

«خُذُواْ مَآ ءَاتَيْنَكُم بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُواْ مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»

يعنى: به آنها گفتيم آنچه را به شما داده ايم - يعنى كتاب تورات را - بايد به جد بپذيريد و تحويل گيريد، و آنچه را در آن است از اصول و فروع و معارف، متذكر شويد، به اين معنا كه بخوانيد، حفظ كنيد، عمل نماييد و ياد دهيد، شايد صفت تقوا پيدا كنيد.

گفته شده: اين عمل، اكراه است و اكراه در دين در هر شريعتى مردود است، چون تكاليف الهى در دنيا براى بشر بر اساس اختيار و اراده است. لكن اين اشكال وارد نيست، زيرا ايمان قلبى به واسطۀ اخذ ميثاق بوده كه در اول آيه است، و ادلّۀ نقليه و معجزات انبيا و ادلّۀ عقليه است كه مى تواند سبب ايمان قلبى شود و آن عين اختيار است. اما افراشتن كوه بر سر آنان براى اجبار به عمل به تورات بوده، يعنى پذيرش لفظى، خواندن، تدريس، ابلاغ و به كار بستن فروع؛ و اجبار در فروع دين از شئون امامت انبيا و ائمه عليهم السلام و مربوط به امور اجتماعى است، و اجبار در امور اجتماعى نه تنها مانعى ندارد بلكه در مواردى واجب و لازم است.

«ثُمَّ تَوَلَّيْتُم مِّنْ بَعْدِ ذَ لِكَ»

ظاهر آيه اين است كه تنها به وسيلۀ تهديد با برافراشتن كوه، آنچه را مورد تهديد بود پذيرفتند و كوه نيز پس از مدتى كه مقدارش معلوم نيست به جاى خود بازگشت و دوباره آنها به عصيان

ص:89

و طغيانشان روى آوردند، لذا مى فرمايد: سپس شما پس از آن وعده هاى توأم با تهديد روى برتافتيد.

«فَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنتُم مِّنَ الْخَسِرِينَ»

و اگر تفضّل و رحمت خداوند بر شما نبود، بى ترديد از زيانكاران بوديد. مراد، كسانى هستند كه پس از آن حادثه، به دست پيامبران بنى اسرائيل توبه كردند و يا پس از ظهور محمد صلى الله عليه و آله به اسلام گرويدند.

وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ (65)

فَجَعَلْناها نَكالاً لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقينَ (66)

مسخ شدن اصحاب سبت

لغت و اعراب:

سَبْت: روز شنبه، و در قرآن غالباً در مورد سبتى كه صيد ماهى در آن بر بنى اسرائيل حرام بود استعمال شده است. خَسَأَ الكلبَ: سگ را دور كرد، و خسأ الكلبُ: سگ دور شد. قردة - جمع قرد -:

ميمون و بوزينه. فجعلناها ضمير منصوب راجع است به «عقوبت» كه از كلام استفاده مى شود، يا به «امت». نكال اسم مصدر است، يعنى عملى كه وسيلۀ عبرت ديگران شود.

تفسير:

«وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْاْ مِنكُمْ فِى السَّبْتِ»

خطاب به طايفۀ يهود معاصر پيامبر است. يعنى: حقيقت اين است كه همۀ شما شناختيد كسانى از گذشتگانتان را كه دربارۀ سبت تجاوز كردند، يعنى حكم حرمت صيد ماهى را در آن روز به كلى شكستند و از راه هاى مختلف در آن تقلّب نمودند و كلاه شرعى درست كردند. مثلاً چون ماهيان، روز شنبه با احساس امن بيشتر مى آمدند، آنها ماهيان را در كانال هاى اطراف رودخانه حبس كردند و روز يكشنبه صيد كردند.

«فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُواْ قِرَدَةً خَسِِينَ»

يعنى: پس در مقام كيفرِ تخلّف آنها گفتيم: بوزينه هايى پست و رانده شده گرديد.

ص:90

خدا با آفريدن چنين كلامى، آنها را بوزينه كرد، چرا كه سيره وسنّت او اجراى كارها به وسيلۀ اسباب است. و يا آن كه مراد از «قلنا» در اينجا ارادۀ تكوينى است، يعنى اراده كرديم كه آن ملت بوزينه شوند و بلافاصله شدند. و در روايات آمده كه جسم آنها مسخ شد و روانشان در آن جسم بماند، بر روى يكديگر زوزه مى كشيدند و بر سر مردارها جمع مى شدند، و سه روز در آن وضعيت ماندند و از غصّه چيزى نخوردند و نياشاميدند تا به هلاكت رسيدند. و برخى گفته اند كه مسخ روحى شدند برعكس فرض اول، و روحشان در پستى ادراك همانند ميمون شد و مدتى در بدن انسانى بماند. و اين طايفه ربطى به ميمون طبيعى نداشتند و ميمون ها نيز از نسل آنها نيستند.

«فَجَعَلْنَاهَا نَكَالاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهَا وَمَا خَلْفَهَا وَمَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ»

داستان گاو بنى اسرائيل

يعنى: پس ما آن عقوبت را يعنى مسخ كردن ناگهانى گروهى از انسان ها را به كيفر طغيانشان و تبديل جسم آنها را به جسم بوزينگان، مايۀ عبرت نسبت به گذشتگان و آيندگانشان قرار داديم، زيرا اين حادثۀ عجيب و هولناك را براى امت هاى گذشته نيز نقل كرده بوديم و آنها عبرت گرفتند و آيندگان نيز عبرت خواهند گرفت.

و ممكن است مراد از «لِمَا بَيْنَ يَدَيْهَا» مردمان هم عصر آنها، و مراد از «مَا خَلْفَهَا» آيندگان باشند. و بايد دانست كه هريك از عنوان «ما بين يدى الشىء» و «ما خلف الشىء» به گذشته و آينده گفته مى شود.

و نيز حادثۀ مسخ را براى همۀ پرهيزگاران سبب پند و اندرز قرار داديم.

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُوًا قالَ أَعُوذُ بِاللّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ (67)

تفسير:

«وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ...»

يعنى: و به ياد آريد هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: همانا خداوند دربارۀ پيدا شدن قاتل نامعلوم ميتى كه ذكر آن خواهد آمد، دستور مى دهد كه ماده گاوى را سر ببريد. آنها گفتند: اى موسى، آيا ما را به استهزا و مسخره مى گيرى؟ چه ارتباطى ميان پيدا شدن قاتل و بريدن سر ماده گاو است؟ گفت: پناه مى برم به خدا كه از جاهلان و افراد نادان باشم.

در اين استعاذه اشاره به اين است كه مصونيت او از جهل و آثار آن از شئون نبوت اوست و اشتباه و خطا در آن راه ندارد.

ص:91

بدان كه دقت در اين آيه و شش آيۀ بعد اقتضا مى كند كه اين آيات دربارۀ قصۀ خاصى است، و مقتضاى ترتيب آيات طبق ترتيب طبيعى قصه اين است كه اين آيه و چهار آيۀ بعدش، بعد از آيۀ 72 قرار گيرد، يعنى ميان آيۀ 72 و 73 باشد، زيرا حاصل قصه چنين است كه در بنى اسرائيل مردى يكى از ارحام خود را كشت و جسد او را در مقابل درب خانۀ يكى از اسباط افكند، سپس ادعا كرد كه او قاتل است. منازعه درگرفت تا آن جا كه نزد موسى آمدند كه او از خداوند حلّ مشكل را بخواهد، و اين است معناى آيۀ 72 «و اذ قتلتم نفساً فادّارأتم فيها». موسى از جانب خداوند به آنها گفت: بايد ماده گاوى سر ببريد. آنها از اين دستور تعجب كردند «وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تَذْبَحُوا بَقَرَةً...» و به هر حال به تحقيق دربارۀ آن ماده گاو پرداختند و چندين سؤال در اين باره به وسيلۀ موسى از خدا پرسيدند و بالاخره ماده گاو معهود را پيدا كرده، سر بريدند (آيات 67-71). سپس مأمور شدند جزئى از اجزاء آن مذبوح را به جسد آن ميّت بزنند تا آن مرده زنده شود و قاتل خود را معرفى كند (آيۀ 73).

و علت تقديم اين قسمت از قصه اهميت بيان جهل و نادانى و رفتارهاى نامناسب بنى اسرائيل است كه اوّلاً ابلاغ امر خدا را توسط پيامبرى مرسل چون موسى، استهزا و مسخره شمردند و به او نسبت كار جاهلانه دادند كه او كوشيد خود را تبرئه كند. ثانياً به محض رسيدن امر خدا به ذبح ماده گاو تسليم امر نشدند بلكه به سؤال هاى مختلف پرداختند. نخست از سنّ گاو، سپس از رنگ آن و بعد از كارى كه صاحبش از آن مى كشيد پرسيدند. و محتمل است كه سؤالات، بهانه اى براى تخلّف بوده. حال خداوند پرسش هاى آنها و جواب پرسش هارا در سه آيۀ بعد بيان مى كند.

قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ (68)

لغت:

فارض: مسنّ و سالمند. بكر: جوان. عوان: ميانسال.

تفسير:

«قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ...»

ص:92

يعنى: گفتند: اى موسى، پروردگارت را دربارۀ كار ما بخوان و بپرس آن ماده گاو چيست؟ يعنى از نظر سن چگونه باشد؟ موسى گفت: خدا مى فرمايد: ماده گاوى باشد نه مسنّ و سالمند و نه جوانِ كار نكرده، بلكه ماده گاوى باشد ميانسال، نه پير و نه جوان. پس آنچه را مأمور شده ايد انجام دهيد.

قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النّاظِرينَ (69)

لغت:

صفراء: زرد رنگ. فاقع: پر رنگ و يكدست.

تفسير:

«قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا لَوْنُهَا...»

يعنى: بنى اسرائيل گفتند: اى موسى، پروردگارت را راجع به كار ما بخوان و بپرس رنگ آن گاو چه باشد؟ موسى گفت: خداوند مى فرمايد: ماده گاوى باشد زردِ سير و يكنواخت، يعنى رنگ هاى ديگرى در آن نباشد، به طورى كه ديدن آن ماده گاو، هر بيننده اى را شادى بخشد.

قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا وَ إِنّا إِنْ شاءَ اللّهُ لَمُهْتَدُونَ (70)

قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثيرُ اْلأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِيَةَ فيها قالُوا اْلآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ (71)

لغت و اعراب:

ذلّ الفرسُ - از باب ضَرَب -: مُنقاد شد، ذلول: رام و منقاد. اِثارة: كشف شىء و اظهار آن، و اِثارة الأرض:

شخم زدن زمين. مسلّمة: سالم و بى عيب. شية: رنگى خاص و لكه اى كه مخلوط با رنگ اصلى باشد. و ما كادوا حال است از فاعلِ ذبحوا.

ص:93

تفسير:

«قَالُواْ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِىَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشَبَهَ عَلَيْنَا وَ إِنَّآ إِن شَآءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ»

گفتند: اى موسى، پروردگارت را دربارۀ كار ما بخوان كه براى ما روشن كند اين ماده گاو چيست؟ يعنى از جهت كار چگونه گاوى باشد؟ آيا گاو كارى باشد يا پروارى؟ بى ترديد امر اين ماده گاو بر ما مبهم و مشتبه شده و حتماً اگر خدا بخواهد به سوى مقصود حقيقى راه خواهيم يافت.

«قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَّاذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَ لَاتَسْقِى الْحَرْثَ»

يعنى: موسى گفت: همانا خدا مى فرمايد: ماده گاوى باشد نه رام شده براى كشت كه زمين را شخم زند و نه براى كشيدن آب با دلْو يا آوردن آب از راه دور كه زراعت را آبيارى كند.

«مُسَلَّمَةٌ لَّاشِيَةَ فِيهَا»

يعنى: بلكه ماده گاوى باشد كه از لطف پروردگار، سالم از عيب و نقص و از جانب صاحبش سالم از هر نوع كارگيرى و از نظر رنگ يكدست باشد و ابلق و رنگارنگ نباشد.

«قَالُواْ الْأَنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَ مَا كَادُواْ يَفْعَلُونَ»

يعنى: پس از بيان و توضيحات كامل موسى عليه السلام در خصوصيات گاوى كه بايد سر ببرند، گفتند:

اكنون حق را آوردى، يعنى حقّ مطلب را ادا كردى و مشخصات گاو مورد نظر را چنان كه بايد، بيان نمودى. پس آن ماده گاو را پس از جستجو و پيدا كردن، طبق دستور خدا سر بريدند در حالى كه رغبتى در آن كار نداشتند و اميدى نبود كه چنين كنند، چرا كه از آشكارشدن قاتل و رسوايى خود در هراس بودند. يا آن كه قيمت آن گاو بالا بود، زيرا گاوى بدان صفت منحصر به فرد و در نزد يتيمى بود كه اولياى او به كمتر از ده برابر يا صد برابر قيمت نمى فروختند.

بدان كه پس از ابلاغ فرمان ذبح بقره در آيۀ 67 كه امرى مطلق و متعلّق به عنوان و موضوعى مطلق بود، اگر بنى اسرائيل به همان امر عمل مى كردند و گاوى را سر مى بريدند كافى بود هر چند قيد سن و رنگ و كار در آن محقّق نمى شد، چنان كه پس از سؤالِ اول بقره اى با يك قيد و پس از سؤال دوم بقره اى با دو قيد نيز كافى بود، ولى به آن قناعت نكردند و بقره اى با سه قيد لازم شد. و گفته شده علت عدم قناعتشان به امر اول و بحث از خصوصيات مأمورٌبه، مبنى بر اين اعتقاد بوده كه نبايد مطلبى را بدون دليل قطعى پذيرفت، و چون در مطلق گاو تأثير احياى ميّت نمى ديدند در پى چنين فحصى برآمدند. ولى اين پندار دربارۀ دستور خدا و ابلاغ پيامبر مرسل، باطل است.

ص:94

وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادّارَأْتُمْ فيها وَ اللّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ (72)

فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذلِكَ يُحْيِ اللّهُ الْمَوْتى وَ يُريكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (73)

لغت:

ادّارأتم اصلش تدارأتم بوده أى تدافعتم يعنى نزاع كرديد و يكديگر را دفع و رد نموديد.

تفسير:

«وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّ ارَءْتُمْ فِيهَا وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ مَّا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ»

در مورد اين آيه كه نخستين آيه در بيان يكى از حوادث مهم بنى اسرائيل است قصص متعدد و مختلف نقل شده و ما در ذيل آيۀ 67 به قصۀ كوتاهى اشاره كرديم بدان اندازه كه مراد از آيه روشن شود. مى فرمايد: و به خاطر آوريد هنگامى را كه در ميان خودتان كسى را كشتيد و دربارۀ آن قتل و شخص قاتل به نزاع و مدافعه برخاستيد، و خداوند اراده كرده بود كه آنچه را پنهان مى داشتيد آشكار سازد.

«فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِهَا»

ضمير مفرد «اضربوه» به نفس برمى گردد به لحاظ مقتول يا ميت، و ضمير مؤنّث «ببعضها» به بقره. و حاصل آن كه پس از كشتن بقره در طريق رسيدن به مقصود و كشف واقع، به آنها گفتيم كه بعضى از اجزاى بقره را به بدن آن ميت بزنيد. آنها نيز چنين كردند و دُم يا زبان يا ران يا قطعه اى از استخوان آن را به جسد ميت زدند و به مجرد تلاقى دو جسم بى روح، ميت انسانى زنده شد.

«كَذَ لِكَ يُحْىِ اللَّهُ الْمَوْتَى وَ يُرِيكُمْ ءَايَتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»

«كذلك» اشاره است به احياى ميّت مزبور. يعنى: همان گونه كه خداوند با تلاقى دو جسم بى جان، مرده اى را زنده كرد و روح او را از عالم برزخ به بدنش بازگرداند، مرده ها را در قيامت زنده مى كند، روح برزخى آنها را در جسم نوساخته از ذرات منتشر شده در ميان خاك وارد كرده و بدين وسيله آنها را زنده مى كند، و اين چنين آيات و نشانه هاى خود را همواره در محيط زمين به شما نشان مى دهد، شايد بينديشيد.

ص:95

و از برخى روايات استفاده مى شود كه چون پارۀ بدن بقرۀ مذبوح، به بدن مقتول خورد بلافاصله روانش به قالب برگشت و از جاى برخاست و خود را در محضر موسى پيامبر خدا و انبوه طرفين دعوا و ميان اجتماع مردم ديد، كيفيت كشته شدن خود را به دست پسرعموها بازگو نمود و خداوند به او عمر طولانى دوباره عطا فرمود و دو قاتل وى به عنوان قصاص كشته شدند.

و اما اين كه چرا خداوند، خود ابتدا قاتل را معرفى نكرد يا مقتول را خود زنده نكرد و چرا جزء خاص بدن گاو مذبوح را به او زدند؟ اسرارش درست بر ما روشن نيست، لكن در روايات آمده كه خدا مى خواست اظهار قدرت كند كه تلاقى دو جسم بى جان ممكن است سبب ايجاد يك جان شود. و بنگر چگونه تلاقى نطفۀ ماده و نر را در انسان ها و حيوانات و گياهان سبب حيات قرار مى دهد! و نيز در روايت وارد است كه آن ماده گاو از آنِ جوانى فقير بود كه در حق پدر خود بسيار نيكوكار بوده و خدا خواست ماده گاو او را به بهاى گزافى بخرند و او را غنى و بى نياز سازد.

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ اْلأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ (74)

دل هاى سخت تر از سنگ

لغت و اعراب:

قَسا الشىءُ - از باب نَصَر -: غليظ و محكم شد. ذلك اشاره است به معجزۀ احياى مرده. حجاره: جمع حجر يعنى سنگ ها. يشّقّق اصلش يتشقّق بوده است، از مادّۀ «شقّ» به معناى شكاف. هبط الشىءُ:

فرود آمد.

تفسير:

«ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّنْ بَعْدِ ذَ لِكَ فَهِىَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً»

تتمۀ خطاب به طايفۀ يهود است. يعنى: پس از مشاهدۀ زنده شدن ميت و تحقق چنين معجزه اى عجيب كه دلالت بر قدرت و عظمت خداوند و فرارسيدن روز جزا دارد، به جاى آن كه بترسيد و به حق بگرويد، دل هاى شما قساوت يافت و سخت شد و اينك قلوبتان مانند پاره هاى سنگ است يا

ص:96

از آنها هم قسى تر و سخت تر.

«وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ»

يعنى: چرا كه بى ترديد برخى از سنگ ها هست كه چندين نهر از آن مى جوشد و سرازير مى گردد، مانند حجر موسى و سنگ برخى از كوه ها كه مجارى آب هاى بسيارند.

«وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَآءُ»

يعنى: و برخى از سنگ ها هست كه شكافته مى شود و از لابه لايش آب بيرون مى زند.

«وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ»

يعنى: و برخى از سنگ ها نيز از ترس و خشيت خداوند از محلّ مرتفع خود فرو مى غلتد. و مراد از خشيت، خشيت تكوينى است مانند «قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِين» [فصلت، 11].

و علت قسى تر بودن دل هايشان از سنگ اين است كه تعلق ارادۀ تكوينى خدا به يكبار در آنها اثر مى گذارد هرچند از سخت ترين موجودات روى زمين اند، ولى تعلق ارادۀ تشريعى خدا چندين بار به چندين نوع، نظير فرامين مؤكّد و تذكرات شديدى كه در كتاب هاى آسمانى و دعوت هاى منطقى پيامبران است و معجزات متنوع و مكرّر آنان و بالأخره آيات انفسى و آفاقى كه همه در برابر عقل و وجدان جلوه گرند، بر دل هاى آنها اثرى نمى گذارد.

«وَ مَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»

يعنى: و هيچ گاه خداوند، پروردگار شما، از آنچه به جا مى آوريد غافل نيست.

أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَريقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (75)

وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (76)

أَ وَ لا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ (77)

ص:97

تفسير:

تحريف كتاب در ميان يهود

«أَفَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُواْ لَكُمْ وَ قَدْ كَانَ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ وَهُمْ يَعْلَمُونَ»

اين آيات در مقام بيان حال يهود و قساوت دل و شقاوت ذات آنها، و ارشاد به سوابق سوئشان در انكار حق و عدم پذيرش دعوت پيامبران الهى است. در خطابى به پيامبر و مسلمين همۀ اعصار مى فرمايد: آيا شما طمع داريد در اين كه آنها به دعوت و گفته هاى شما ايمان آورند و كتاب و دين شما را بپذيرند؟ در حالى كه گروهى از آنان كلام خدا را مى شنيدند و پس از آن كه به عقل و انديشه درك مى كردند آن را تحريف مى نمودند در حالى كه زشتى كارشان را هم مى دانستند.

معلوم باشد كه مسألۀ شنيدن كلام خدا و تحريف آن، نخست از آن هفتاد نفر شروع شد كه موسى آنها را براى رفتن به كوه طور و تكلّم با خداوند و دريافت تورات انتخاب نمود، كه آنها سخنان خدا و صحبت هاى او را با موسى و آنچه به موسى وحى شد، همه را شنيدند و پس از بازگشت به ميان قوم خود، به خاطر منافع دنيوى و پيروى از هواى نفس خويش برخى از مطالب را نگفتند و برخى را تأويل و تحريف نمودند. واين سيرۀ سيّئه در ميان علماى تورات تا عصر پيامبر اسلام جارى بود، آنها نيز همۀ تصريحات تورات دربارۀ پيامبر و كتاب و دين او و علائم و اوصاف شخصى او را كه دلالت بر نبوت او داشت تحريف كردند و از اين راه سبب گمراهى ملتى تا امروز و فردا شدند.

«وَ إِذَا لَقُواْ الَّذِينَ ءَامَنُواْ قَالُواْ ءَامَنَّا وَ إِذَا خَلَا بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ قَالُواْ أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ اللَّهُعَلَيْكُمْ لِيُحَآجُّوكُمْ بِهِ عِندَ رَبِّكُمْ أَفَلَا تَعْقِلُونَ»

بى ايمانى حتى با شنيدن كلام خدا

فاعلِ «قالوا» ى دوم منافقان است يا كفار غيرمنافق و مخاطَبْ منافقان و استفهام انكارى است، و معناى آيه اين است: چون منافقان با مؤمنان ملاقات كنند مى گويند: ما ايمان آورديم، يعنى پيامبر اسلام و كتاب و دين او را پذيرفتيم، و چون برخى با برخى خلوت كنند - يعنى منافقان با كفار يا منافقان با يكديگر - مى گويند: آيا آنچه را كه خداوند راه علمش را بر شما گشوده يا بر شما حكم كرده، مانند آنچه در تورات از آمدن پيامبر امّى عربى و صفات او و حقّانيت دين و كتاب او به شما خبر داده و شما را امر كرده كه به او ايمان آوريد، براى مسلمان ها بازگو مى كنيد تا آنها با شما در نزد خداوند محاجّه كنند؟ آيا نمى انديشيد؟ و حاصل آن كه آنها ميان خود جر و بحث مى كنند و به يكديگر مى گويند: چرا اين گونه از مندرجات تورات را به مسلمين مى گوييد تا بر ضد شما احتجاج

ص:98

كنند و با تورات خودتان صحت اسلام خويش و كفر شما را ثابت نمايند؟! و مراد از «عند اللّه» يا علم و حضور خداست و يا مراد، احتجاج در پيشگاه خدا در روز قيامت است.

«أَوَ لَايَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَ مَا يُعْلِنُونَ»

«أولايعلمون» اصلش «و ألايعلمون» است، همزه براى صدارت مقدم شده. معناى آيه: و آيا آنها نمى دانند كه خداوند آنچه را پنهان مى دارند و آنچه را آشكار مى سازند مى داند؟ يعنى رازهاى درونى و سخنان سرّى و گفتارهاى آشكار آنها را، كفر و نفاق باطنى و اسلام و ايمان ظاهرى و ادعايى آنها را، و كلمات تورات حقيقى و سخنان دروغين محرّف آنان را مى داند.

وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلاّ أَمانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّ يَظُنُّونَ (78)

فَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمّا كَتَبَتْ أَيْديهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمّا يَكْسِبُونَ (79)

لغت و اعراب:

اُمّى: كسى كه خواندن و نوشتن نداند، گويى همان گونه است كه از امّ يعنى مادر خود به دنيا آمده.

امانىّ: جمع امنيّه، آنچه انسان آرزو كند، و نيز به معناى دروغ. ثمن: مالى كه قابليت بها براى چيزى را داشته باشد. ظنّ: گمان غيرقطعى، و گاهى به قطع خلاف واقع گفته مى شود.

تفسير:

«وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لَايَعْلَمُونَ الْكِتَابَ إِلَّآ أَمَانِىَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ»

ضمير «منهم» راجع است به يهود، و ممكن است مراد، اعم از يهود و نصارا باشد. معناى آيه: از طايفۀ يهود، عده اى عوام اند و بى سواد مادرزاد كه توان خواندن كتاب تورات را ندارند و از آن جز آرزوهاى خلاف واقع را نمى دانند و دانش آنها جز گمانى بيش نيست، زيرا علمايشان جز آن را بدانها نياموخته اند، نظير آن كه فرداى قيامت جز يهود و نصارا كسى به بهشت نمى رود. اگر كسى از يهود محكوم به جهنم شد جز روزهايى معدود به شمار روزهايى كه بنى اسرائيل گوساله پرستيدند در جهنم درنگ نمى كند. عُزَير پسرخواندۀ خداوند است. مسيح خدا يا يك سوم خدا يا يكى از سه

ص:99

خداوند است. اسلام به مرگ پيامبر آورنده اش نابود خواهد شد و امثال اينها.

و بالجمله مفاد اين آيه اين است كه از جامعۀ يهود، آنها كه تورات خوانده اند آن را تحريف كرده، از آن ناحيه زندگى مى كنند و آنها كه نخوانده اند گمان هاى پوچ و تحريف شدۀ آنها مبناى دين و معنويت آنهاست.

«فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللَّهِ لِيَشْتَرُواْ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً»

غرور بى جاى يهود

يعنى: پس حسرت و مرگ بر حال كسانى كه مطالبى به نام كتاب تورات و انجيل به دست خود مى نويسند، آن گاه مى گويند: اين نوشته از جانب خداوند است كه به موسى و عيسى نازل شده. و چنين مى كنند تا بهايى اندك از مال و جاه و امتعۀ دنيا به دست آورند.

«فَوَيْلٌ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَّهُمْ مِّمَّا يَكْسِبُونَ»

يعنى: پس واى به حال آنها از ناحيۀ آنچه دستشان براى فروش نوشت و واى به حالشان از آنچه همواره از اين راه كسب مى كنند.

وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللّهِ عَهْدًا فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (80)

بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (81)

وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ (82)

لغت و اعراب:

اَتّخذتم در اصل ااِتّخذتم بوده، همزۀ استفهام بر همزۀ وصل در آمده و همزۀ وصل حذف شده است.

ساءَ الشىءُ - از باب نَصَر -: زشت و قبيح شد، سيّئة: كار قبيح، و غالباً در گناه استعمال مى شود. خَطِئَ - از باب عَلِم -: خطا رفت، و خطيئه: گناه.

تفسير:

«وَ قَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّآ أَيَّاماً مَّعْدُودَةً»

يعنى: و طايفۀ يهود گفتند: در آخرت آتش جهنم با ما - با گنهكاران يهود - تماسى نخواهد

ص:100

داشت جز روزهايى معدود، كه گفته اند تنها چهل روز به شمار روزهايى كه بنى اسرائيل در عهد موسى گوساله پرستيدند. و برخى گفته اند تنها هفت روز به لحاظ آن كه عمر دنيا هفت هزار سال است، و يهود به سزاى گناهان هر هزار سالى يك روز كيفر مى شود.

«قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِندَ اللَّهِ عَهْدَاً فَلَن يُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ»

يعنى: به آنان بگو: آيا در نزد خداوند پيمان محكمى با او بستيد و خاطرجمع شديد؟ كه اگر چنين است هرگز خداوند خلف وعده نمى كند،

«أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَاتَعْلَمُونَ»

و يا آن كه مطلبى را كه نمى دانيد به خدا نسبت مى دهيد؟ يعنى يقيناً چنين است و شما گناه افتراى بر خدا داريد.

«بَلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»

«بلى» جواب از ادعاهاى آنها در صدر آيۀ قبل است، يعنى آن ادعاها باطل است، و معناى آيه چنين است: آنان گفتند عذاب جهنم به ما نمى رسد، پاسخ آن است كه چرا عذاب به آنها مى رسد، زيرا هركس گناهى كرد و گناه او بر وى احاطه نمود - يعنى زبان و جوارح و وجودشان را فرا گرفت - آنها اصحاب آتشند و آنان در آن جا ابدى و جاودان اند.

مراد از سيّئه و خطيئه در اين جا گناه است و نمى توان هر دو را به گناهان فرعى حمل كرد، زيرا طبق ادلّۀ ديگر كسى كه اصول عقايدش صحيح باشد گناهان فرعى اش هر چند بسيار باشد و بر او احاطه كند در جهنم خالد نخواهد بود، چرا كه اصل ايمان مانع از خلود در آتش است. پس مراد اين است كه احاطۀ گناهان فرعى سبب زوال اعتقاد گردد، نظير آيۀ 10 سورۀ روم «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَآءُوا السُّوءى أَن كَذَّبُوا بَِآيَاتِ اللّهِ» و يا آن كه مراد از سيّئه، گناه اعتقادى از قبيل كفر، شرك و نفاق است و مراد از خطيئه گناه فرعى، و معنى آيه اين است: كسى كه عقيده اش فاسد و گناهانش بسيار است مخلّد در آتش است، در مقابل آيۀ بعد كه سخن از ايمان و عمل صالح مى گويد.

«وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»

يعنى: و كسانى كه ايمان آوردند و عمل هاى شايسته كردند، آنها هستند كه ياران بهشتند و آنها در آن جا ابدى و جاويدانند.

ص:101

وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَ بَني إِسْرائيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْسانًا وَ ذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْنًا وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلاّ قَليلاً مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ (83)

يهودو نقض مواثيق الهى

لغت و اعراب:

لاتعبدون نفى است كه از آن نهى اراده شده. بالوالدين به تقدير أحسنوا يا تحسنون است. ذى القربى و ما بعدش عطف است به والدين. و أنتم معرضون حال است از فاعلِ تولّيتم.

تفسير:

«وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِى إِسْرَآئِيلَ»

يعنى: و ياد آوريد وقتى را كه پيمان بنى اسرائيل را گرفتيم. غرض از اضافۀ پيمان به بنى اسرائيل اين است كه پيمان مؤكّد متناسب با حال و عصر آنها را گرفتيم كه همان درك عقول آنها و دعوت و تعليم پيامبران و كتاب هاى آسمانيشان بود.

«لَا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَ بِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَ ذِى الْقُرْبَى وَ الْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ»

و مفاد آن پيمان، اين امور هشتگانه بود: هرگز جز خداوند چيزى را و كسى را از بت ها و ستارگان و فرشتگان و پيامبران مانند عُزَير و مسيح عبادت مكنيد، و به پدر و مادر نيكى كنيد، «احساناً» يعنى احسانى در خور حال آنها، يعنى دربارۀ والدين نَسَبى عهده دار هزينۀ زندگى آنها شويد و با حسن گفتار و رفتار، با آنها معاشرت كنيد، و دربارۀ والدين روحانى يعنى پيامبر و امام وقت با پذيرش مقام نبوت و امامت و با اعتقاد و محبّت و انقياد و اطاعت انجام وظيفه نماييد. و به اقربا و خويشانتان با عمل به فريضۀ صلۀ رحم، و به يتيمان و مستمندان نيز به وسيلۀ انفاقات مالى و ارشادات دينى، نيكى نماييد.

«وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً» يعنى: و به مردم سخن نيك گوييد و با آنان نيكو سخن گوييد، يعنى حتى با مخالفان و كفار نيز در مقام معاشرت و در همه نوع گفتار از امر و نهى و وعد و وعيد و قضاوت و داورى و اخبار و شهادت و عقد و قرار داد، نيك رفتار باشيد.

«وَ أَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَ ءَاتُواْ الزَّكَاةَ»

ص:102

يعنى: و نماز را - خواه واجب و خواه مندوب (مستحب) طبق اقتضاى امر الهى - برپا داريد، يعنى هم خود انجام دهيد و هم ديگران را به انجام آن واداريد. و زكات را بپردازيد، خواه زكات عام و انفاقات مالى عرفى بين المللى كه به اقتضاى نوع دوستى و عواطف بشرى مورد عمل عقلا است، و خواه زكات خاص و انفاقات معيّن شرعى كه از اجناس معدودى كه نُه چيز است گرفته مى شود و در مصارف معيّنى كه هشت مورد است مصرف مى گردد.

«ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً مِّنكُمْ وَ أَنتُمْ مُّعْرِضُونَ»

يعنى: سپس روى گردانديد - پس از آن همه پيمان ها و توصيه ها جز اندكى از شما عملاً روى گردانديد و قلباً اعراض كرديد - در حالى كه شما ذاتاً و عادتاً اعراض كنندۀ از حقّيد.

وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (84)

ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَريقًا مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِاْلإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلاّ خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ (85)

أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِاْلآخِرَةِ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (86)

لغت و اعراب:

سَفَكَ الماءَ أو الدّم: آب يا خون را ريخت. تظاهرون در اصل تتظاهرون بوده، يعنى پشتيبانى مى كنيد و يارى مى دهيد. فدى الرجلَ - از باب ضَرَب - من الأسر: فديه داد و او را آزاد كرد. فادَى الأسير: فديه

ص:103

گرفت و اسير را آزاد نمود. و هو محرّم «هو» ضمير شأن است و اخراجهم آن را تفسير مى كند، به تقدير «و اخراجهم محرّم».

تفسير:

«وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لَاتَسْفِكُونَ دِمَآءَكُمْ وَ لَاتُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِّن دِيَارِكُمْ»

يعنى: و به ياد آوريد اى بنى اسرائيل هنگامى را كه از همۀ شما طايفۀ يهود پيمان مؤكّد گرفتيم، يعنى پيمان اتحاد و ائتلاف و عدم تجاوز به حقوق يكديگر، و مفاد پيمان اين بود كه خون همديگر را به ناحق مريزيد و خودتان را - يعنى يكديگر را - از خانه هاى خود به سبب اختلاف و عداوت و دشمنى هاى شخصى و قبيله اى بيرون نكنيد. خطاب آيه به يهود عصر قرآن است به لحاظ وقوع اين حوادث در ميان گذشتگان آنها طبق عادت جاريه كه حوادث واقعه در برخى از اعضاى عرضى يا طولى قبيله را به همۀ آنها نسبت مى دهند.

«ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنتُمْ تَشْهَدُونَ»

يعنى: سپس شما به پيمانتان به عنوان تأكيد و پذيرش اعتراف كرديد و گواهى داديد.

گذشتگانتان پس از تحقّق پيمان، اقرار كردند و شما الآن به پيمان آنها اقرار مى كنيد و گواهى مى دهيد.

«ثُمَّ أَنتُمْ هَؤُلَآءِ تَقْتُلُونَ أَنفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِّنكُمْ مِّن دِيَارِهِمْ»

در عصر نزول اين آيات طايفۀ بنى قُرَيْظه و بنى نَضير يهودى بودند و طايفۀ اوْس و خزرج مشرك، و بنى قريظه هم پيمان جنگى اوس، و بنى نضير هم پيمان جنگى خزرج بودند و چون اوس و خزرج باهم مى جنگيدند هم پيمان هر يك به كمك او مى شتافت و او را در كشتن و جلاى وطن دشمن يارى مى داد، و در نتيجه يهودان قريظه و نضير هم يكديگر را مى كشتند و از سرزمينشان بيرون مى كردند، ولى هر دو طايفه در هرجا اسير جنگى يهودى مى ديدند هر چند از طايفۀ ديگر، به حكم تورات فديۀ او را مى دادند و او را آزاد مى نمودند. دربارۀ اين حادثه آيه مى گويد: سپس اين شماييد كه يكديگر را مى كُشيد و گروهى از خودتان را از ديار و سرزمينشان بيرون مى كنيد،

«تَظَاهَرُونَ عَلَيْهِم بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ»

يعنى: در حالى كه در اين كار يكديگر را به گناه و تعدّى بر ضد آنها يارى مى دهيد، چه آن كه اگر مثلاً اوس بر خزرج پيروز شد قريظه نيز در اين بين از بنى نضير مى كشد و آنها را از وطنشان بيرون مى كند و احياناً از آنها اسير مى گيرد.

ص:104

«وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ»

يعنى: و اگر عده اى از آنها به سوى شما در حال اسارت بيايند آنها را به دادن فديه آزاد مى كنيد، مثلاً اسيران بنى نضير را كه به دست بنى قريظه افتاده شما طايفۀ بنى نضير و قريظه آنها را مى خريد و آزاد مى كنيد در حالى كه اصل جنگيدن و كشتن و بيرون كردن آنها بر شما حرام بود،

«أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ»

يعنى: آيا به برخى از كتاب تورات - فديه دادن و آزاد كردن اسير هم كيش - ايمان مى آوريد و به برخى ديگر - جنگيدن و كشتن و از وطن بيرون كردن آنها - كفر مى ورزيد؟

«فَمَا جَزَآءُ مَن يَفْعَلُ ذَ لِكَ مِنكُمْ إِلَّا خِزْىٌ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا»

يعنى: پس آيا جزا و كيفر هر كس از شما كه مرتكب چنين كارى مى شود، يعنى در احكام تبعيض قائل مى شود، برخى را مى پذيرد و برخى را رد مى كند در حالى كه همه از جانب خداست، جز خوارى و خذلان در زندگى دنيا چيست؟ و ممكن است «ما» براى نفى باشد، يعنى جزا و كيفر چنين كسى جز خوارى و رسوايى در دنيا نيست.

«وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»

يعنى: و چنين كسانى را در روز قيامت به سخت ترين عذاب باز خواهند برد، و هرگز خداوند از آنچه مى كنيد غافل نيست.

«أُوْلَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُاْ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا بِالْأَخِرَةِ فَلَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَ لَاهُمْ يُنْصَرُونَ»

يعنى: آنهايند كسانى كه زندگى دنيا را به بهاى از دست دادن آخرت خريدند، و بنابراين در عالم آخرت نه عذاب از آنها سبك مى شود و نه آنها يارى مى شوند.

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ قَفَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَيْنا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَريقًا كَذَّبْتُمْ وَ فَريقًا تَقْتُلُونَ (87)

وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَليلاً ما يُؤْمِنُونَ (88)

ص:105

لغت و اعراب:

قَفا اثَرَه - از باب نَصَر -: دنبال او رفت، و قفّى فلاناً زيداً و بزيد: زيد را دنبال او روانه كرد. روح: مايۀ حيات جاندار، و روح القدس از باب اضافۀ موصوف به صفت است يعنى جبرئيل. أفكلّما استفهام براى تقرير است يا به تقدير أ بلغ الأمر منكم أنّكم كلّما جاء...، و ممكن است براى انكار و توبيخ باشد. غَلَفَ الشىءَ - از باب نَصَر -: پوشانيد آن را، و غُلْف يا جمع اغلف است به معناى چيزى كه در پوشش قرار گرفته، و يا جمع غلاف به معناى ظرف و جلد. و ما در «قليلاً ما» براى تأكيد قلّت است.

تفسير:

«وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَقَفَّيْنَا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ»

يعنى: و حقيقت اين است كه موسى را كتاب آسمانى تورات و صحف داديم و پس از او نيز پيامبران را پياپى در پى او روانه كرديم به طورى كه همۀ آنها تا زمان عيسى تابع دين و كتاب او بودند.

«وَ ءَاتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَاتِ»

يعنى: و به عيسى بن مريم نيز دلايل روشن براى اثبات توحيد و معاد و نبوت او عطا كرديم مانند دميدن روح در مجسمۀ بى روح، زنده كردن مردگان، شفاى بيماران غيرقابل علاج و كوران مادرزاد، اخبار از مغيبات و فرود آمدن مائدۀ آسمانى به درخواست او.

«وَ أَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»

يعنى: و او را به وسيلۀ روح القدس، روح پاكيزه يعنى جبرئيل امين و نازل كردن انجيل تقويت كرديم و به مرتبۀ نبوت و رسالت رسانديم.

«أَفَكُلَّمَا جَآءَكُمْ رَسُولٌ بِمَا لَاتَهْوَى أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ»

خطاب به يهودان عصر نزول قرآن است. يعنى: اعتراف و اقرار كنيد كه در طول مدت پس از موسى تا زمان محمّد صلى الله عليه و آله در هر زمانى هر فرستاده اى آنچه را كه شما دلتان نمى خواست براى شما آورد از احكام اصولى و فروعى الهى، در برابرش سخت تكبر ورزيديد پس گروهى را تكذيب كرديد مانند عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله و گروهى را مى كشتيد مانند شعيا و زكريا و يحيى. و جملۀ مضارع «تقتلون» اشاره به اين است كه به واسطۀ رضايت شما بر اعمال گذشتگان گويى شما هم داريد

ص:106

مى كشيد. و اگر استفهام براى انكار و توبيخ باشد معناى آيه چنين است: پس چرا هرگاه پيامبرى آمد او را تكذيب كرده و يا مى كشتيد؟

«وَ قَالُواْ قُلُوبُنَا غُلْفٌ»

يعنى: و طايفۀ يهود گفتند: دل هاى ما سرپوشيده است گويى پوشش هايى تكوينى بر آنها افتاده كه مانع از پذيرش دعوت محمد صلى الله عليه و آله و فهم كتاب اوست. يا آن كه دل هاى ما ظرف هايى است سرشار از علوم تورات، و علوم ديگر را نمى پذيرد و از اين روست كه دين و مفاهيم قرآن تو را تحمّل نمى كند.

«بَلْ لَّعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلاً مَّا يُؤْمِنُونَ»

يعنى: اما چنين نيست كه آنها مى گويند، بلكه خداوند آنها را به سبب كفر و انكار نبوت محمد صلى الله عليه و آله لعن و طرد كرده و بر دل هاشان مهر نافهمى زده و غلاف شقاوت پوشانده، از اين رو آنها بسيار اندك ايمان مى آورند، يعنى فقط به مشتى مطالب مشترك ميان دو كتاب يا به آنچه منافع دنيويشان اقتضا كند ايمان مى آورند.

وَ لَمّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذينَ كَفَرُوا فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكافِرينَ (89)

لغت و اعراب:

جواب و لمّا محذوف است به تقدير كفروا كه جواب فلمّا بر آن دلالت دارد. و ممكن است فلمّا بدل از و لمّا باشد و جواب، كفروا به باشد. استفتح الرجل: فتح و نصرت طلبيد. مراد از موصول ماعرفوا حق يا محمد صلى الله عليه و آله يا مجموع دين و كتاب و محمد صلى الله عليه و آله است.

تفسير:

«وَ لَمَّا جَآءَهُمْ كِتَابٌ مِّن عِندِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ»

اين آيه نيز در شرح حال يهود است. مى فرمايد: و چون كتابى از جانب خداوند به نام قرآن و فرقان نزد آنها آمد، يعنى نزد همۀ جوامع بشرى كه آنها نيز جزء آنند، به آن كفر ورزيدند؛ كتابى كه

ص:107

تصديق كنندۀ همۀ چيزهايى است كه همراه آنها و در نزد آنهاست از تورات و احكام اصولى و فروعى آن، و چيزهايى كه با آنهاست از شرايع و معارف و حِكَمى كه از پيامبران گذشته به ميراث به آنها رسيده، هر چند نسبت به برخى از احكام آن ناسخ بود.

«وَ كَانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُواْ»

يعنى: و اين در حالى است كه آنها پيش از ظهور اسلام، در مقام برخورد با مشركان و محاجّه و دشمنى، آنها را تهديد به آمدن پيامبر اسلام مى كردند و مى گفتند طبق تصريح تورات ما در اين سرزمين پيامبرى امّىِ عربى با اوصاف خاص ظهور خواهد نمود كه با هر دشمنى بجنگد پيروز مى شود، و ما به وى ايمان مى آوريم و زير پرچم او با شما مى جنگيم و غالب مى شويم.

گفته اند: گاهى هم در مقام ضرورت و موقع حساس انگشتان خود را در كتاب تورات روى نام يا صفات پيامبر آينده مى گذاشتند و از خدا يارى مى طلبيدند.

«فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَافِرِينَ»

يعنى: اما چون حقّى كه شناخته بودند به سوى آنها آمد يعنى محمد صلى الله عليه و آله يا اسلام، او را انكار كردند و به او كفر ورزيدند، پس لعنت و نفرين خدا بر اين كافران باد، زيرا اين انكار، برخلاف علم و صريح تورات و سخنان پيامبران و بر ضد وجدانشان بود، و نيز سبب انحراف اعتقادى و عملى ملتى غير محصور تا روز قيامت و محروميتشان از راه مستقيم خدا و فرستادگان او شد، و بى ترديد آنها را چيزى جز هواى نفس و حبّ رياست و حرص بر دنيا بر اين عمل زشت وادار نكرد.

بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللّهُ بَغْيًا أَنْ يُنَزِّلَ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباءُو بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ مُهينٌ (90)

تفسير:

«بِئْسَمَا اشْتَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ أَن يَكْفُرُواْ بِمَآ أَنْزَلَ اللَّهُ»

يعنى: بسى زشت است آن ثمن و بهايى كه خودشان را بدان فروختند و آن اين است كه به آنچه خدا نازل كرده كافر شوند، يعنى به دين و قرآنى كه خداوند بر محمّد صلى الله عليه و آله فرو فرستاده. و مراد از

ص:108

فروختن نفس از دست دادن عقايد و اخلاق و دستورهاى اسلامى يعنى همۀ سعادت ها، و پذيرفتن كفر و سيرۀ نارواى كفّار جاهليت يعنى همۀ شقاوت هاست.

«بَغْياً أَن يُنَزِّلَ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ عَلَى مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ»

يعنى: علت اين معامله و سبب پذيرفتن كفر به جاى اسلام، جاه طلبى و حسودى آنهاست در اين كه خداوند به هر كسى از بندگانش كه بخواهد از فضل خود نازل نمايد يعنى نسبت به پيامبر اسلام حسد داشتند و نمى توانستند ببينند كه خدا از رحمت خويش كتاب آسمانى و دين و شريعت بر او فرو فرستد.

«فَبَآءُو بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ وَ لِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ مُّهِينٌ»

يعنى: پس در نتيجه با غضبى روى غضبى از سوى خدا بازگشتند و به آن گرفتار شدند به سبب كفر به محمد صلى الله عليه و آله و دين او از روى جاه طلبى و حسد، و يا به سبب انكار قرآن و دين اسلام پس از انكار محتويات تورات حقيقى كه در اين باره وجود داشت. و در آخرت براى كافران عذابى خوار كننده است.

وَ إِذا قيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ يَكْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِما مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (91)

وَ لَقَدْ جاءَكُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ (92)

لغت و اعراب:

وراءَ: سوا و غير، و به معناى پشت سر و جلو رو؛ و اين لغت از اضداد است. و ضمير هوالحق به ماوراء برمى گردد. فَلِمَ تقتلون به تقدير «فلم كنتم تقتلون» است.

تفسير:

«وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ ءَامِنُوا بِمَآ أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَآ أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَ يَكْفُرُونَ بِمَا وَرَآءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَهُمْ»

ص:109

يعنى: و چون به طايفۀ يهود گفته شود: به آنچه خداوند بر پيامبر اسلام نازل كرده از دين و قرآن يا به همۀ كتاب هاى آسمانى كه خداوند بر پيامبرانش نازل نموده ايمان آوريد، مى گويند: ما به آنچه بر خودمان نازل گشته - يعنى تورات و صحف - ايمان مى آوريم؛ و به غير آن هر كتابى كه باشد و يا به آنچه پشت سر آن آمده - يعنى انجيل و قرآن - كفر مى ورزند در حالى كه همان كتاب ديگر كه قرآن است حق و ثابت و تصديق كنندۀ كتاب و دين آنهاست، هم به تصديق قولى به لحاظ تصريحات و تأييدات قرآن از تورات و آورندۀ آن، و هم به تصديق عملى به جهت آن كه همۀ وعده هاى تورات و انجيل دربارۀ ظهور پيامبر اسلام، محمّد صلى الله عليه و آله امّى عربى، و اخبار آن دو كتاب از اوصاف او و دين و كتاب و غزوات و ساير خصوصيات او تحقّق يافته، و اين نوعى تصديق آن دو كتاب است.

«قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِيَآءَ اللَّهِ مِن قَبْلُ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ»

يعنى: اى پيامبر به آنان بگو: اگر شما ملت يهود به آنچه بر خودتان نازل شده ايمان داريد، پس چرا پيامبران خدا را پيش از اين - كه در فاصلۀ ميان موسى و محمد صلى الله عليه و آله آمدند مانند زكريا و يحيى و عيسى كه به ادعاى خودتان پيامبر بودند - مى كشتيد؟ آيا تورات آسمانى كشتن پيامبران الهى را تجويز كرده بود؟!

«وَ لَقَدْ جَاءَكُمْ مُّوسَى بِالْبَيِّنَاتِ»

اين آيه نيز مانند آيۀ قبل اشاره به كذب آنها در ادعاى ايمان به تورات است، مى فرمايد: و حقّاً و بى ترديد موسى در عصر تأسيس مكتب يهوديت دلايل روشنى در اثبات حقانيت توحيد و نبوت و كتاب خويش براى شما آورد، مانند عصا و يد بيضا و جوشيدن چندين نهر از قطعه اى سنگ و شكافته شدن دريا و طوفان و ملخ و شپش و قورباغه و خون، معجزاتى به منظور تأييد ايمان مؤمنان و شكست دشمنان.

«ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنتُمْ ظَالِمُونَ»

يعنى: و آن گاه كه چند صباحى از شما جدا شد، در غيبت وى گوساله را به عنوان خدايى به پرستش گرفتيد در حالى كه در اين عمل ستمكار بوديد، ستم به خداوند كه جمادى پست را در ربوبيت شريك او كرديد، و ستم به دو پيامبر مرسل كه زحمات آنها را هدر داديد، و ستم به دين و قوانين آسمانى كه مخالفت كرديد، و ستم به خودتان كه از مرحلۀ انسانيت سخت تنزّل نموديد، و

ص:110

ستم به نسل آيندۀ خود كه نيكانشان را شرمنده و سرافكنده ساختيد و بَدانشان را از راه حق منحرف كرديد.

وَ إِذْ أَخَذْنا ميثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا وَ أُشْرِبُوا في قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَما يَأْمُرُكُمْ بِهِ إيمانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (93)

لغت و اعراب:

خذوا به تقدير قلنا خذوا است. قالوا سمعنا و عصينا به تقدير «قالوا لساناً سمعنا و قلباً عصينا». اُشْرِبَ زيدٌ حبَّ فلان: دوستى فلانى در دلش رسوخ يافته گويى همانند آب در همۀ اندامش نفوذ كرده.

العجل به تقدير مضاف است يعنى «حبَّ العجل».

تفسير:

«وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ»

خطاب به بنى اسرائيل است و ذكر برخى از طغيان ها كه از اسلافشان صادر شده و نسبت آن به موجودين به لحاظ رسم در محاوره، يا رضايتشان بدان اعمال است. مى فرمايد: و ياد آوريد هنگامى را كه پيمان مؤكّد از شما گرفتيم، يعنى بر پذيرش توحيد و قبول نبوت و كتاب موسى. و اين پيمان به وسيلۀ عقل يا نقل انجام يافت.

«وَ رَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُواْ مَآ ءَاتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُواْ»

يعنى: و كوه طور - يا كوهى از كوه هاى روى زمين - را از جاى بركنديم و برفراز سرتان نگه داشتيم و گفتيم: آنچه را به شما داديم - يعنى تورات و مندرجات آن از اصول و فروع و معارف را - به قوّتى استوار و نيروى فكرى و بدنى بگيريد و بشنويد، شنيدنى توأم با عمل.

«قَالُواْ سَمِعْنَا وَ عَصَيْنَا»

يعنى: آنها از ترس فرو افتادن كوه بر سرشان، به ناچار به زبان گفتند: شنيديم و اطاعت مى كنيم، و در دل خود گفتند - يعنى سخن ضمير و زبان حالشان اين بود كه - عصيان و مخالفت خواهيم نمود.

ص:111

«وَ أُشْرِبُواْ فِى قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ»

يعنى: و عشق و محبت گوساله و خضوع و كرنش در برابر آن در دل هايشان رسوخ كرده و با اجزاى قلبشان آميخته بود، و اين به سبب كفر آنها به خدا و انكار توحيد و ردّ دعوت پيامبران بود.

«قُلْ بِئْسَمَا يَأْمُرُكُم بِهِ إِيمَانُكُم إِنْ كُنتُمْ مُؤْمِنِينَ»

يعنى: اى پيامبر به آنها بگو: اگر به تورات ايمان داريد همان گونه كه ادعا مى كنيد، پس ايمانتان كار بسيار زشتى را به شما فرمان مى دهد، مانند تكذيب پيامبران و كشتن آنان و تكذيب كتاب هاى آسمانى و غير آنها از امورى كه مرتكب شده ايد. اين كلام بيان كفر و عدم ايمان آنهاست توأم با استهزا، يعنى ايمان به تورات هيچ گاه به چنين امورى فرمان نمى دهد و اقتضا نمى كند، پس معلوم مى شود كه ايمان نداريد.

قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدّارُ اْلآخِرَةُ عِنْدَ اللّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (94)

وَ لَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَدًا بِما قَدَّمَتْ أَيْديهِمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالظّالِمينَ (95)

اعراب:

الدارالآخرة اسم كان و لكم خبر آن، و عنداللّه ظرف عامل «لكم» يعنى «كانت»، و خالصة حال است از «الدار»، و من دون متعلق است به «خالصة».

تفسير:

«قُلْ إِن كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْأَخِرَةُ عِندَ اللَّهِ خَالِصَةً مِّن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ»

يعنى: اى پيامبر به يهود و نصارا - در برابر ادعاهاى آنها كه مى گفتند بهشت در عالم آخرت مخصوص يهود و نصارا است و هرگز احدى را جز آنها به آن راه نيست - بگو: اگر خانۀ آخرت - يعنى بهشت آن عالم - در نزد خداوند محضاً از آنِ شماست نه مردم ديگر، پس بايد همواره مرگ را آرزو كنيد اگر در اين ادعا راستگوييد.

«وَ لَن يَتَمَنَّوْهُ أَبَدَاْ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ»

يعنى: ولى هرگز مرگ را آرزو نخواهند كرد به سبب آنچه دستان آنها از اعمال زشت جلوتر فرستاده است، مانند كفر و شرك و كشتن انبيا و تحريف تورات و معاصى بى پايان ديگر كه از اين

ص:112

گروه در طول تاريخ عمرشان صادر شده. و مراد از دستانشان خودشان است از قبيل نسبت فعل به بعض اعضاى فاعل به لحاظ آن كه اغلب كارهاى او به وسيلۀ آن صادر مى شود.

«وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ»

يهود و عشق به طول عمر

يعنى: و خداوند به حال ستمكاران - به همۀ عقايد فاسد باطنى و صفات رذيلۀ درونى و قبايح اعمال بدنى، و بالأخره به همۀ خطورات قلبى آنها - داناست.

أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَ اللّهُ بَصيرٌ بِما يَعْمَلُونَ (96)

لغت و اعراب:

وَدَّهُ - از باب مَنَع -: دوست داشت و آرزو كرد حصول آن را. حياة نكره است و دلالت بر نوعى حيات، هر چند ذليلانه دارد. من الذين به تقدير «و أحرص من الذين» است. احدهم در قوۀ نكره است و افادۀ عموم مى كند. لو موصول حرفى است و با فعل بعدش تأويل مصدر مى رود. زحزحه عن مكانه او را از جاى خودش دور كرد و زايل نمود. أن يعمّر به تأويل «تعميره» بدل است از ضمير «ما هو».

تفسير:

«وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ» يعنى: و يكى از اوصاف زشت يهودان اين است كه آنها را حريص ترين مردم به نوعى از زندگى در دنيا مى يابى هر چند توأم با خفّت و خوارى باشد، و بلكه بيشتر از كسانى كه شرك ورزيده اند حرص دارند، در حالى كه مشركان به عالم ديگر اعتقاد ندارند و تنها اميد و آرزويشان همين دنياست ولى آنها اعتراف به جهان ديگر دارند.

«يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ مَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن يُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ»

يعنى: هر يك از آنها دوست دارد كه در اين جهان هزار سال عمر داده شود، در صورتى كه عمر هزار ساله، او را از عذاب آخرت دور نمى كند و نجات نمى بخشد، چرا كه طبق تقدير حتمى خداوند اين جهان را صلاحيت بقاى دائم نيست و جانداران هر چه در آن توقف كنند بالأخره فنا

ص:113

حتمى، و عالم ديگر در پيش، و جزاى اعمال مسلّم است. و خداوند به آنچه آنها انجام مى دهند از اعمال قلبى و بدنى نهانى و آشكار، بينا و بصير است، و البته بينايى خدا علم او به اشياء است.

قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْريلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللّهِ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُدًى وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنينَ (97)

مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْريلَ وَ ميكالَ فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرينَ (98)

يهود و تكذيب همۀ پيامبران

لغت و اعراب:

جبريل و جبرئيل لفظ غيرعربى است و محتمل است عبرانى باشد و در تفسير لفظ و معناى آن اختلاف بسيار است. و هم چنين است ميكال و ميكائيل. فانّه نزّله مرجع ضمير «هاء اول» جبريل و «هاء دوم» قرآن است كه از سياق كلام استفاده مى شود، و اين جمله تعليليه و به جاى جزاى شرط مقدر است، يعنى فهو مخطئ كافر باللّه. و مصدّقاً و هدى و بشرى هر سه حال اند از هاء «نزّله» كه به قرآن برمى گردد.

تفسير:

«قُلْ مَن كَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللِّهِ»

گفته شده كه چون پيامبر اسلام خبر داد كه واسطۀ وحى به او جبرئيل است عده اى از يهودان از پذيرش اسلام خوددارى كردند به اين بهانه كه جبرئيل دشمن يهود است و همواره دشمنى خود را ظاهر كرده و همۀ شدايدى كه بر بنى اسرائيل از جانب خدا رسيده به وسيلۀ او بوده و اوست كه پيوسته اسرار نهانى آنها را به محمّد رسانده، و اين قرآن و آياتى كه بر محمّد مى خواند ساخته و پرداختۀ خود اوست نه خداوند. خداوند در اين باره مى فرمايد: هر كس دشمن جبرئيل باشد خطا كرده و كافر شده و در واقع با خداوند دشمنى كرده، زيرا جبرئيل از خود اختيارى ندارد بلكه او اين قرآن را از مبدأ وحى بر قلب تو به اذن خدا نازل نموده، هم به اذن تشريعى يعنى به امر و فرمان او، و هم به اذن تكوينى يعنى به تعليم و يارى و اعمال قدرت او كه بتواند فرشتۀ روحانى ملكوتى با بشر جسمانى ناسوتى تماس گيرد و تبادل سخن كند.

ص:114

«مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ»

يعنى: آن هم قرآنى كه تصديق كنندۀ امورى است كه جلو دست او - يعنى در زمان هاى قديم پيش از او - گذشته، از پيامبران الهى كه از جملۀ آنان موسى است و كتاب هاى آسمانى كه از جملۀ آنها تورات است، و شرايع گذشته و معجزات پيامبران و قصص و سرگذشت واقعى آنها و امور ديگرى كه قرآن مشحون از نقل و اخبار از آنهاست، و چگونه ممكن است طايفۀ يهود آن امور را بپذيرند و قرآن را كه مصدّق آنهاست نپذيرند؟

«وَ هُدىً وَ بُشْرَى لِلْمُؤْمِنِينَ»

يعنى: و نيز اين قرآن، سراپا هدايت و راهنمايى براى جوامع بشرى است و سرشار از مژده و بشارت براى گروندگان است، بشارت به توفيق و زندگى پاكيزۀ دنيا و سعادت و نعمت و بهشت ابدى آخرت.

«مَن كَانَ عَدُوًّا لِّلَّهِ وَمَلَآئِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكَالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكَافِرِينَ»

يعنى: هر كس دشمن خدا و فرشتگان او و فرستادگان او و جبرئيل و ميكائيل باشد بى ترديد او كافر است و خدا نيز دشمن اوست، زيرا كه خدا دشمن كافران است.

وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ آياتٍ بَيِّناتٍ وَ ما يَكْفُرُ بِها إِلاَّ الْفاسِقُونَ (99)

أَ وَ كُلَّما عاهَدُوا عَهْدًا نَبَذَهُ فَريقٌ مِنْهُمْ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (100)

وَ لَمّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَريقٌ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ (101)

لغت و اعراب:

نَبَذَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: دور افكند آن را. أو كلّما به تقدير و أكلّما است، و استفهام توبيخى و انكارى است كه براى صدارتش بر واو عطف مقدّم شده و جمله عطف است به مقدّر به تقدير «أكفروا». و كلّما عاهدوا عهداً مفعول مطلق است از غير باب فعل خود.

ص:115

تفسير:

«وَ لَقَدْ أَنْزَلْنَآ إِلَيْكَ ءَايَاتٍ بَيِّنَاتٍ»

يعنى: حقيقت اين است كه ما به سوى تو آياتى روشن فرو فرستاديم، و مراد از آن، معجزاتى است كه يكى از آنها قرآن است و همه در دلالت بر صدق نبوت او روشن است. و يا آن كه آيات قرآن است كه همۀ آنها محكمات و دلالتش بر مراد، روشن است و متشابهات مستثنى است يا به وسيلۀ محكمات آشكار مى شود. و يا آن كه آياتى است كه مفاهيم اعتقادياتش به وسيلۀ تطابق با عقل و خرد، و فرعياتش به واسطۀ اشتمال بر مصالح فردى و اجتماعى واضح است. پس همۀ آياتش روشن و از قضاياى مقرون به قياسات است.

«وَ مَا يَكْفُرُ بِهَآ إِلَّا الْفَسِقُونَ»

يعنى: و هرگز آنها را انكار نمى كنند مگر فاسقان، يعنى كسانى كه بيرون از منطق عقل و خارج از حيطۀ وجدان و اسير تقليد و عناد باشند.

«أَوَ كُلَّمَا عَهَدُواْ عَهْدًا نَّبَذَهُ فَرِيقٌ مِّنْهُمْ»

يعنى: چرا كفر ورزيدند و چرا هر زمان با خدا معاهده اى كردند و پيمانى مؤكّد بستند گروهى كه اكثريت آنها را تشكيل مى دادند پيمان خدا را دور افكندند؟! چنان كه پيمان هاى الهى را از ايمان به عيسى عليه السلام و انجيل و محمّد صلى الله عليه و آله و قرآن از زمان قديم تا امروز دور انداختند، و نظير بنى قريظه و بنى نضير كه معاهدۀ با پيامبر را شكستند و به مشركين يارى رساندند.

«بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَايُؤْمِنُونَ»

يعنى: نقض عهد كه سهل است بلكه بيشتر آنها به تورات خود نيز ايمان نمى آورند.

«وَ لَمَّا جَآءَهُمْ رَسُولٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ»

آيۀ قبل دربارۀ نقض عهد بود و اين آيه دربارۀ خيانتى مهم تر از آن يعنى در اصل نبوت و كتاب آسمانى است، و مراد از رسول، محمّد صلى الله عليه و آله است و محتمل است كه اعم از او و عيسى عليه السلام باشد، و مراد از كتاب اول تورات است و از كتاب دوم نيز محتمل است تورات باشد يا قرآن و يا اعم از قرآن و انجيل. و معناى آيه اين است: و چون طايفۀ يهود را فرستاده اى از نزد خدا آمد كه آنچه را همراه آنها بود از تورات موسى و شريعت و معجزات او تصديق مى نمود.

ص:116

«نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَبَ كِتَبَ اللَّهِ وَ رَآءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لَايَعْلَمُونَ»

يعنى: گروهى از كسانى كه علم تورات به آنها داده شده كتاب خدا را - يعنى آياتى از تورات را كه اوصاف محمّد صلى الله عليه و آله و كتاب و دين او در آن است - پشت سر افكندند و بدين سبب رسول ما را انكار كردند، و با اين كار گويى همۀ تورات را به دور انداختند. و يا مراد اين است كه آنها كه علم تورات داشتند، در عصر ظهور عيسى عليه السلام انجيل او را و در عصر ظهور محمّد صلى الله عليه و آله قرآن او را پشت سر انداختند كه گويى هيچ نمى دانند. يعنى بشارت هاى كتاب خودشان را و يا محتويات معجز بيان قرآن را ناديده گرفتند و چنين وانمود كردند كه اصلاً خبرى از آن ندارند در حالى كه چنين نبود و به خوبى مى دانستند و آگاه بودند.

وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطينُ عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي اْلآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (102)

وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللّهِ خَيْرٌ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (103)

لغت و اعراب:

مُلك: تسلّط و حكومت. و على ملك يعنى فى ملك. وما انزل عطف است به ما تتلو. فتنه: امتحان و عذاب. سحر داراى معانى مختلف است از آن جمله عملى است داراى تأثيرات خاص كه كيفيت تأثيرش پنهان است. خلاق: حِصّه و نصيب. شَرى - از باب ضَرَب -: فروخت، خريد (از اضداد است).

ص:117

تفسير:

سحر و جادو در يهود

«وَ اتَّبَعُوا مَا تَتْلُواْ الشَّيَطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَنَ»

در اين آيه به يكى ديگر از خيانت ها و رذايل اخلاقى يهود اشاره شده و آن عبارت از اين است كه آنها سحر و جادو ياد مى گرفتند و در مواردى به كار مى بستند، و آن را از دو طريق به دست مى آوردند:

اول - از اجنّه، زيرا هنگامى كه شياطين يعنى كفّار و فسّاقِ اجنّه به ارادۀ خدا در تحت اختيار سليمان پيامبر قرار گرفتند، پنهان از نظر دولت، آشنا به فنون سحر شدند و شايد از اين راه در صدد ساقط كردن دولت سليمانى نيز بر آمدند، بلكه اكثر آنان معتقد بودند كه سليمان نبى نيز سلطنت خود را از راه سحر به دست آورده است. و چون سليمان از كار آنها مطّلع شد نوشته جات سحرى آنان را جمع كرد و در زير تخت خود دفن نمود. در آن ايّام بود كه برخى از شياطين، نوشته هاى خود را براى عده اى از انسان ها مى خواندند و به آنها تعليم مى كردند و يهودان از اين راه آشنا به سحر شدند.

دوم - از فرشتگان، زيرا در عصرى كه روشن نيست كى بوده، عده اى از مردم بابِل كه شهرى در اطراف كوفه بود سراغ عمل سحر رفتند و در فنّ سحر تخصص يافتند و از اين راه موجب اذيت و آزار و تعدّى به مال و ناموس مردم شدند. خداوند دو نفر فرشته براى مردم فرستاد كه آنها را در مقابل تجاوز ساحران، سحر حلال يعنى سحر دفاعى بياموزند كه صنعت جادو را تنها در مرحلۀ دفع شرور ساحران به كار گيرند، اما آنها تخلّف كردند و در موارد ممنوعه نيز استعمال كردند و يهود را جادوگرى از آنها رسيد. خداوند در اين آيه اشاره به مدارك سحر يهود و كفر ساحران و تبرئۀ سليمان نبى و حال فرشتگان و تخلّف متعلّمان و دين فروشى و دنياطلبى آنان نموده و معناى آيه اين است:

يهودان چنان كه در آيۀ قبل گفته شد كتاب آسمانى خود را پشت سر انداختند و به دنبال سحر و جادويى افتادند كه شياطين جنّى در زمان سلطنت سليمان از نوشته جات جادوگرى براى عده اى از كاهنان و دوستان انسى خود تلاوت مى كردند.

«وَ مَا كَفَرَ سُلَيْمَنُ وَ لَكِنَّ الشَّيَطِينَ كَفَرُواْ يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ»

ص:118

و سليمان كفر نورزيد. مراد از كفر در اين جا استعمال سحر است كه براى شدت قبحش در آن عصر اطلاق كفر بر آن شده يا حكم سحر در آن شريعت در حكمِ كفر بوده. يعنى عمل جادوگرى را سليمان انجام نمى داد و نسبت سحر به او دروغ است، بلكه شياطين زير سلطۀ او سحر را در پنهانى به مردم مى آموختند و از آنها پاره اى به يهود رسيده است.

«وَ مَآ أُنزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَرُوتَ وَ مَرُوتَ»

يعنى: و نيز طايفۀ يهود از آنچه بر آن دو فرشته به نام هاى هاروت و ماروت در شهر بابِل كوفه از فنون سحر و جادو نازل شده بود پيروى نمودند، يعنى آن را ياد گرفتند و به كار بستند در صورتى كه تعلّم و عمل به آن مشروط و محدود بود.

«وَ مَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولَآ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلَا تَكْفُرْ»

يعنى: و آن دو فرشته به هيچ كس ياد نمى دادند مگر آن كه مى گفتند: جز اين نيست كه ما امتناع از تعليم نداريم لكن ما وسيلۀ امتحانيم و خدا مردم را از اين راه آزمايش مى كند، پس مبادا كافر شوى، يعنى اين علم را در غير جهت مُجاز استعمال كنى!

«فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ»

يعنى: پس آنان برخلاف توصيۀ فرشتگانِ معلّم، همواره از آنها جادوهايى را فرامى گرفتند كه به سبب آن ميان مرد و همسرش جدايى مى افكندند و چنين گناهى را انجام مى دادند.

«وَ مَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ»

يعنى: و هر چند سحرشان در مال و جان مردم اثر مى گذاشت لكن تأثير اين اسباب وابسته به ارادۀ تكوينى خدا بود همانند ساير اسباب و علل تكوينى جهان، و بدون اذن تكوينى او هرگز با جادوها احدى را نمى توانستند آسيب رسانند.

«وَ يَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَ لَايَنفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُواْ لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِى الْأَخِرَةِ مِنْ خَلَقٍ»

يعنى: و مردم آن ناحيه، از آن دو فرشتۀ الهى آنچه را به زيانشان بود و سودى به حالشان نداشت فرامى گرفتند، و حقيقت اين است كه آنها دانستند كه هر كس آن جادو را بخرد - يعنى به دست آورد - او را در آخرت نصيبى از رحمت خدا نخواهد بود. و اين كلام يعنى نفى مطلق رحمت الهى، شاهد اين است كه سحر در آن زمان كفر حقيقى بوده يا در حكم كفر قرار داشته است.

«وَ لَبِئْسَ مَا شَرَوْاْ بِهِ أَنفُسَهُمْ لَوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ»

ص:119

يعنى: و حقّاً بسى زشت است آنچه آنان خود را بدان فروختند، زيرا همۀ كمالات انسانى و عقايد و اعمال صالحه و سعادت خود را از دست دادند تا آن جادو را خريدند؛ اگر مى دانستند، يعنى ندانستند، چون علم بدون عمل جهل است.

«وَ لَوْ أَنَّهُمْ ءَامَنُواْ وَ اتَّقَوْاْ لَمَثُوبَةٌ مِّنْ عِندِ اللَّهِ خَيْرٌ لَّوْ كَانُواْ يَعْلَمُونَ»

يهود و اهانت به مسلمين

يعنى: و اگر آنان به جاى پيروى از كتاب هاى جادو و تبعيت از جادوگرى، به خدا و محمّد صلى الله عليه و آله و كتاب او ايمان مى آوردند و تقواى اعتقادى و اخلاقى و عملى پيدا مى كردند، حتماً پاداشى كه به آنها از جانب خداوند در دنيا و آخرت اعطا مى شد بهتر بود، اگر آنها مى دانستند، يعنى اگر به آنچه مى دانستند عمل مى كردند.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرينَ عَذابٌ أَليمٌ (104)

لغت:

راعاه مراعاةً: ملاحظه كرد او را و به نظر نيكى به سوى او نگريست.

تفسير:

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَاتَقُولُواْ رَاعِنَا»

خطاب به مسلمين با اين تعبير «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» نخستين بار است كه در قرآن استعمال گرديده و در حدود 85 بار تكرار شده و مؤمنان را افتخار اين خطاب، نصيب گشته است. و دربارۀ اين آيه گفته شده كه كلمۀ «راعنا» به زبان عبرى كه يهود مدينه بدان تكلّم مى كردند به معناى «اى چوپان ما» و يا «بشنو كه هرگز نشنوى» است، و چون پيامبر اسلام با مردم صحبت مى كرد حاضرين مجلس از هر سو مى گفتند: «راعنا» يعنى به سوى ما نظر كن، و حضّار يهود كه در جلسات مسلمين شركت مى كردند اين كلمه را عمداً به مفهوم زبان خود اطلاق مى كردند و قصد اهانت و نفرين داشتند. خداوند به مؤمنان دستور داد كه شما «راعنا» مگوييد و «انظرنا» بگوييد كه همان معنا را مى دهد ولى راه بدگويى و اهانت يهود را مى بندد. و سخنان پيامبر را آن گونه كه سزاوار است بشنويد؛ و براى كافران عذابى دردناك به خاطر اين گناه و طغيان هاى ديگرشان ثابت و مسلّم است.

ص:120

ما يَوَدُّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لاَ الْمُشْرِكينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ اللّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ (105)

تفسير:

«مَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَ لَاالْمُشْرِكِينَ أَن يُنَزَّلَ عَلَيْكُم مِّنْ خَيْرٍ مِّن رَّبِّكُمْ»

مراد از اهل كتاب در اين آيه طايفۀ يهود است، زيرا آيات قبل مربوط به آنها بود، و محتمل است اعم از يهود و نصارا باشد به عنوان تعميم پس از تخصيص. و معناى آيه اين است: كسانى از اهل كتاب كه به اسلام كفر ورزيده اند نه آنها دوست دارند و نه مشركان عرب، كه بر شما مسلمانان هيچ خيرى از جانب خداوند فرود آيد، نه پيروزى در جنگ و نه روزى دنيوى و غيره.

«وَ اللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن يَشَآءُ وَ اللَّهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظِيمِ»

يعنى: ولكن خداوند علاوه بر رحمت هاى عامّه كه شامل همه است، هر كس را كه مشيّتش تعلّق گيرد به رحمت هاى خاصّۀ خود - نظير توفيق به انجام فرامين خدا از امر و نهى و واجب و مستحب، الهام حكمت و علم در قلب، اجابت دعاها، انتخاب پيامبر از ميان آنها و نزول كتاب آسمانى به زبانشان و غيره - مخصوص مى كند و خدا صاحب فضلى عظيم است، زيرا هر موجودى در عالم تكوين از جماد و نبات و حيوان و بالاتر در تكامل وجودى خود به هر احسان و تفضّلى كه نياز دارد او مى دهد، و چه فضل و كرمى بالاتر و بزرگ تر از اين؟!

ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (106)

أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ (107)

لغت و اعراب:

ما ننسخ ماى شرطيه است و جواب آن نأت است. نسخ زايل كردن شىء است شىء ديگر را مانند نسخ آفتاب سايه را و نسخ سايه آفتاب را، و پيرى جوانى را. و مراد، اعم از زايل كردن از صفحۀ

ص:121

وجود است يا از صحنۀ دل. و ملك - به تثليث ميم - قدرت و استيلاى بر شىء است و غالباً مِلك - به كسر - به استيلاى بر اموال گفته مى شود و مستولى مالك است، و مُلك - به ضم - به استيلاى بر نفوس، و مستولى مَلِك است، و استيلا در اين جا اعم از اعتبارى و تكوينى است. ولىّ: سرپرست، دوست، ناصر.

تفسير:

تسلسل آيات و نشانه هابراى هدايت

«مَا نَنسَخْ مِنْ ءَايَةٍ أَوْ نُنسِهَا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِّنْهَآ أَوْ مِثْلِهَآ»

اين آيه در مقام بيان ارادۀ تكوينى خداوند و سيرۀ جاريۀ اوست دربارۀ هدايت هاى دينى بشر و وسايط فيض معنوى او از ابتداى سكونت بشر در اين حيط خاكى تا آن گاه كه او بخواهد. و مراد از آيۀ قابل نسخ و به نسيان سپردن، اعم از آيات كتاب آسمانى و آيات تكوينى است، و معناى آيه اين است: ما در مرحلۀ هدايت بشر و ادارۀ امور دينى و معنوى او، هر آيۀ مورد انتفاع او را از بين ببريم و از صفحۀ وجود بشوييم و يا از صحنۀ دل ها فراموش سازيم و پاك كنيم، آيه و نشانه اى بهتر از آن يا همانند آن را به جاى آن مى آوريم، خواه آيات و سور و كتاب هاى آسمانى باشد، يا احكام دينى جامعه، يا آيات تكوينى. و از اين روست كه خداوند در طول تاريخ پس از نسخ هر شريعتى، شريعتى بهتر يا نظير آن و پس از نسخ هر كتاب آسمانى، كتابى جامع تر يا مُماثل آن، و پس از ميراندن هر پيامبرى، پيامبرى بهتر يا نظير او يعنى در نبوت، و پس از هر امام و حجتى امامى بهتر يا نظير او در امامت را به جامعۀ بشرى عرضه داشته. و كلام در علما و هاديان راه حق و احكام خاصّۀ يك شريعت نيز چنين است، نظير تبديل حدّ زانيه از حبس ابد به اجراى حد، و عدّۀ وفات از يك سال به چهار ماه و ده روز، و تبديل استقبال بيت المقدس به استقبال كعبۀ معظّمه، و حكم وجوب مقابلۀ يك نفر مسلم در جهاد با ده نفر و حرمت فرار از آن به وجوب مقابله در برابر دو نفر، وهكذا.

«أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ»

يعنى: آيا ندانستى اى مخاطب كه خداوند بر همه چيز توانا است؟ يعنى همان گونه كه خداوند در امور تكوينى جهان و حفظ سلسلۀ موجودات بر تبديل فانى به باقىِ احسن و مماثل، و تبديل قديم به جديدِ احسن و مماثل، توانا و مقتدر است، در مرحلۀ تشريع نيز تواناست.

«أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ»

ص:122

يعنى: آيا ندانستى كه ملكيت آسمان ها و زمين و مالكيت و حاكميت آنها از آنِ خداوند است؟ اما ملكيت از آنِ اوست، زيرا ايجاد و ابداع همه به ارادۀ نافذ او، و حفظ و تدبير و تصرّفِ در همه به دست اوست و اين، سلطۀ حقيقى و ملكيت واقعى است. و اما مالكيت يعنى حكومت و ولايت بر موجودات زندۀ قابل ولايت نيز از آنِ اوست و اوست كه فرمان مى دهد و امر و نهى مى كند.

«وَ مَا لَكُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِىٍّ وَ لَانَصِيرٍ»

لزوم مدارابا يهود حسود

و هرگز شما را جز او هيچ سرپرست و دوست و ياورى نيست.

أَمْ تُريدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَكُمْ كَما سُئِلَ مُوسى مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِاْلإيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ (108)

لغت و اعراب:

أم براى معادله است و در اين جا امِ منقطعه و به معناى «بل» استعمال شده است. تبدّل و استبدل الضّأن بالمعز: گوسفند را با بز عوض كرد، يعنى اولى را به جاى دومى گرفت. سواء: مستقيم و راست، اضافۀ آن به «سبيل» اضافۀ صفت به موصوف است.

تفسير:

«أَمْ تُرِيدُونَ أَن تَسْئَلُواْ رَسُولَكُمْ كَمَا سُئِلَ مُوسَى مِن قَبْلُ»

آيه در تقبيح و توبيخ يهود است، مى فرمايد: آيا شما مى خواهيد از رسولتان محمد صلى الله عليه و آله همان گونه درخواست كنيد كه از موسى در زمان پيشين درخواست شد؟ يعنى درخواست هاى بى جا و جاهلانه و محال و غيرعاقلانه، مانند آن كه گفتند: براى ما خدايانى نظير خدايان آن بت پرستان فراهم كن «اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ ءَالِهَةٌ» [اعراف، 138]، و گفتند: خدا را آشكارا و با ديد همين چشم به ما نشان ده «أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً» [نساء، 153]. و در اين آيه اشاره است به نهى يهود كه مانند مشركان نگويند كه هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا به آسمان بالا روى، و به بالا رفتنت هم ايمان نخواهيم آورد تا كتابى را بر ما فرود آورى كه بتوانيم آن را بخوانيم «أَوْ تَرْقَى فِى السَّمَآءِ وَ لَن نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَبًا نَقْرَؤُهُ» [اسراء، 93] و ساير درخواست هاى ناروايى كه در اواخر سورۀ اسراء ذكر شده است.

ص:123

«وَ مَن يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمَنِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَآءَ السَّبِيلِ»

يعنى: و هر كس كفر را به جاى ايمان بپذيرد - يعنى ايمان را بدهد و كفر را بگيرد، مثلاً آيات محكم قرآن را با همۀ حقايق و معارفش نپذيرد و درخواست مطالب جاهلانه كند - حقاً كه راه راست را گم كرده است.

وَدَّ كَثيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إيمانِكُمْ كُفّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتّى يَأْتِيَ اللّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (109)

لغت و اعراب:

كلمۀ لو اگر بعد از مادۀ وُدّ واقع شود به معنى أنِ مصدريه است مانند «ودَّ زيدٌ لو تأتيه». كفّاراً حال است از مفعول يردّونكم، و ممكن است يردّونكم به معنى «يصيّرونكم» باشد و «كفّاراً» مفعول دوم آن. حسداً مفعول له است. من عند متعلق به حسداً است. عفو: ترك عقوبت. صفح: ترك سرزنش.

تفسير:

«وَدَّ كَثِيرٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِّنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّاراً»

يعنى: بسيارى از اهل كتاب از يهود و نصارا - يعنى احبار و علماى آنها - دوست داشتند و دارند كه شما مسلمين را پس از آن كه ايمان آورده ايد كافر كنند. استعمال «وُدّ» به صيغۀ ماضى دلالت بر سبق اين صفت در آنها يا ثبوت مسلّم آن دارد.

«حَسَدًا مِّنْ عِندِ أَنفُسِهِم»

و اين امر به انگيزۀ حسد و نشأت يافته از خميرۀ ذات و اقتضاى طبيعت و خبث سريرۀ آنهاست.

«مِّنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ»

يعنى: پس از آن كه حقّ مطلب دربارۀ شريعت اسلام بر آنها روشن و آشكار شده و آنان طبق تصريح تورات و انجيل، به آمدن نبىّ امىّ محمّد عربى صلى الله عليه و آله و بيان اوصاف كمال او و حقّانيت دين و كتاب او يقين پيدا كرده اند.

ص:124

«فَاعْفُواْ وَ اصْفَحُواْ حَتَّى يَأْتِىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ»

يعنى: پس اى پيامبر و اى مسلمين فعلاً از آنان درگذريد و عكس العملى در برابر گفته ها و كرده هايشان نشان ندهيد و از توبيخ و سرزنش آنان روى برتابيد، زيرا فعلاً زمان قيام و جهاد نيست، تا آن گاه كه خداوند فرمان جهاد خود را صادر كند، مانند جنگ بدر و غيره.

«إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ»

يعنى: بى ترديد خداوند بر همه چيز تواناست.

وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ما تُقَدِّمُوا ِلأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (110)

وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاّ مَنْ كانَ هُودًا أَوْ نَصارى تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (111)

بَلى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (112)

تفسير:

«وَ أَقِيمُواْ الصَّلَوةَ وَ ءَاتُواْ الزَّكَوةَ»

يعنى: و نماز را بر پاى داريد. خودتان انجام دهيد و به وسيلۀ امر به عائله و ديگران آن را تحقّق خارجى بخشيد. مراد از نماز، اعم از اقسام شش گانۀ واجب، و انواع بى حدّ و حصر مستحب آن است. و امر «اقيموا» ارشاد است و يا آن كه در طلب مطلق و قدر مشترك ميان واجب و مستحب استعمال شده. و مراد از «زكات» نيز اعم از زكات عام است، يعنى انفاق بر مستمندان به اقتضاى عواطف انسانى و غريزۀ بشردوستى و عمل خير عقلايى كه مورد قبول همۀ ملت هاست، و زكات خاص، يعنى ماليات اسلامى معيّنى كه بايد از نُه رقم جنس گرفته شود و در هشت مورد مصرف گردد.

«وَ مَا تُقَدِّمُواْ لِأَنفُسِكُم مِّنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللَّهِ»

يعنى: و هر چه از عمل خير براى خود پيش فرستيد، يعنى براى رضاى حق و ذخيرۀ آخرت انجام دهيد، خواه از اعمال باطنى و باورهاى درونى باشد يا از صفات فاضلۀ انسانى يا از اعمال

ص:125

صالحۀ بدنى، پاداش اخروى همه را در برزخ و قيامت در نزد خدا خواهيد يافت، و يا آن كه تجسّم عينى و تبلور خارجى آنها را در آن جهان مى يابيد.

«إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»

انحصارطلبى يهود

يعنى: بى ترديد خداوند به آنچه انجام مى دهيد بينا است. يعنى گمان نكنيد چگونه ممكن است عمل هاى باطنى و ظاهرى بى حدّ و حصر را كه از مكلّفان نامتناهى از انسان و اجنّه و شياطين سر زده و مى زند در جايى جمع كرد و محفوظ داشت و روز جزا محاسبه نمود و به همه پاداش و كيفر متناسب داد؟

«وَ قَالُواْ لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَن كَانَ هُودًا أَوْ نَصَرَى»

يعنى: طايفۀ يهود و نصارا در ضمن ادعاهاى ناروا و عظيم خود گفتند: در عالم آخرت جز كسانى كه يهودى و نصرانى هستند هرگز احدى وارد بهشت نمى شود و بهشت كاملاً در انحصار اين دو طايفه است.

«تِلْكَأَمَانِيُّهُمْ»

يعنى: اين آرزوى پوچ آنهاست. «تلك» اشاره است به همۀ آنچه برخلاف واقع آرزو دارند از قبيل آن كه خيرى بر مسلمين نازل نشود، مسلمين به كفر سابق خود باز گردند و به بهشت وارد نخواهند شد. يعنى آرزوهاى اعتقادى كفّار، همواره دربارۀ مسلمين اين چنين است.

«قُلْ هَاتُواْ بُرْهَنَكُمْ إِن كُنتُمْ صَدِقِينَ»

يعنى: به آنان بگو: اگر در اين آرزوها صادق و راستگوييد حجت و برهان خود را بر آن از سخنان پيامبران گذشته يا كتاب هاى آسمانى يا از جانب عقل سليم بياوريد تا عاقلان و خردمندان داورى كنند.

«بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ»

يعنى: علاوه بر عدم وجود برهانى در دست آنها، حقيقت مطلب به نحو كلى اين است كه هر كس روح و جان خود را تسليم خدا كند و به اصول عقايد دينى عصر خود اذعان نمايد، در حالى كه محسن نيز باشد، يعنى در مرحلۀ عمل نيز آنچه شريعتش اقتضا دارد عمل نمايد، در هر عصرى كه باشد، يهودى از عصر موسى تا زمان عيسى، نصرانى از زمان عيسى تا عصر محمد صلى الله عليه و آله و مسلمان از عصر اسلام تا آخر دنيا،

ص:126

«فَلَهُ أَجْرُهُ عِندَ رَبِّهِ وَ لَاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَاهُمْ يَحْزَنُونَ»

يعنى: بى ترديد او را فرداى رستاخيز در نزد پروردگارش پاداشى متناسب با عمل اوست، و بر ايشان در آن روز نه ترسى خواهد بود و نه آنان اندوهگين خواهند شد. نه ترس از مجهول بودن سرنوشت آينده دارند و نه اندوه از فوت پاداش حسنات و حلول كيفر سيّئات.

وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى عَلى شَيْءٍ وَ قالَتِ النَّصارى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى شَيْءٍ وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتابَ كَذلِكَ قالَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فيما كانُوا فيهِ يَخْتَلِفُونَ (113)

تفسير:

«وَ قَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَرَى عَلَى شَىْءٍ وَ قَالَتِ النَّصَرَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَىْءٍ»

ظاهراً اين تكاذب ميان دو طايفه هنگامى رخ داد كه نصاراى نجران براى ديدن پيامبر و استماع دعوتش به مدينه آمدند و تصادفاً احبار يهود نيز در آن هنگام وارد مدينه شدند، آن گاه ميان دو طايفه در موضوع دين و شريعت بحثى در گرفت و پس از گفتگو و محاجّه، كارشان منجر به چنين گفتار شد. خدا مى فرمايد: طايفۀ يهود گفتند كه ملت نصارا از نظر پيامبر و كتاب و شريعت بر پايه اى محكم و مذهبى حق نيستند، و طايفۀ نصارا نيز گفتند كه ملت يهود بر پايه اى محكم و مذهبى حق نيستند. و غرض از نقل كلام طرفين بيان كفر عمدى و عناد هر طايفه نسبت به كتاب و دين طايفۀ ديگر است با علم به حقّانيت آن به تصديق كتاب خود و در نتيجه مخالفت و كفر هر يك به كتاب خويش است، و نيز بيان ارتكاب تحريف در كتابشان براى حفظ رياست و طمع دنياست.

«وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتَبَ»

يعنى: چگونه چنين تكاذبى را انجام مى دهند در حالى كه هر دو طايفه، كتاب هاى آسمانى تلاوت مى كنند و هر يك از دو كتاب مورد تأييد و تصديق ديگرى است و هر يك در كتاب خود اخبار ديگرى و پيامبر و كتاب و شريعت و دوام مدت آن را مى خواند و از ناسخ و منسوخ آنها اطلاع دارد.

«كَذَ لِكَ قَالَ الَّذِينَ لَايَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ»

ص:127

كسانى كه علم ندارند نيز گفتارى مانند گفتار اينان گفتند. مراد از «الذين لا يعلمون» مشركان اند كه هر دو طايفۀ يهود و نصارا و نيز مسلمانان را قبول نداشتند و دربارۀ هر سه شريعت مى گفتند بر پايۀ حقّى نيست. غرض اين كه علماى اين دو طايفه نيز همانند آنها جاهل اند.

«فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ فِيمَا كَانُواْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ»

ظلم تعطيل مسجد

يعنى: نتيجۀ عدم تسليم هر دو طايفه به اين كه قرآن در ميانشان قضاوت كند اين است كه خدا در ميان آنها در روز قيامت دربارۀ آن چه در آن اختلاف مى كردند حكم و داورى خواهد نمود. و معنى «كانوا» اين است كه خدا در قيامت از عيسى عليه السلام تا محمّد صلى الله عليه و آله در اختلاف دو طايفه داورى مى كند و پس از ظهور اسلام چون اختلافشان مثلث و سه شاخه شده، دربارۀ هر سه طايفه نسبت به تمام ازمنۀ بقاى اختلافشان داورى خواهد كرد.

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللّهِ أَنْ يُذْكَرَ فيهَا اسْمُهُ وَ سَعى في خَرابِها أُولئِكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلاّ خائِفينَ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ عَذابٌ عَظيمٌ (114)

وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ واسِعٌ عَليمٌ (115)

لغت و اعراب:

أن يذكر بدل است از «مساجد». خزى: عذاب و ذلت و رسوايى. الف لام در «المشرق و المغرب» بدل است از مضاف اليه، يعنى مشرق الأرض و مغرب الأرض. تولّوا مفعولش محذوف است يعنى «انفسكم» يا «وجوهكم». وجه: ذات، رضا. و تقدير اينما تولّوا «فى أىّ مكان توجّهتم الى القبلة»، يا «الى أىّ مكان توجّهتم» است.

تفسير:

«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن مَّنَعَ مَسَجِدَ اللَّهِ أَن يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَ سَعَى فِى خَرَابِهَآ»

يعنى: چه كسى است ظالم تر از آن كه از مسجدهاى خداوند جلوگيرى كند از اين كه نام خدا در آنها ذكر شود، و هر نوع عبادت و طاعت ديگر در آنها انجام يابد، و در خرابى آنها سعى و كوشش

ص:128

نمايد؟ چه در خرابى ساختمان آنها و چه در زوال رونق آنها و تعطيل اجتماعات و اقامۀ شعائر دينى در آنها به وسيلۀ ترساندن مردم يا ايجاد بى رغبتى از حضور. و اين عمل ظالمانه كه در واقع يكى از بزرگ ترين نوع محاربه با خداوند است در طول تاريخ، مصاديق زيادى از بزرگ و كوچك داشته، مانند عمل روميان كه پس از هفتاد سال از عروج مسيح، به بيت المقدس حمله بردند، مردم را بيرون كردند و آن را به گونه اى ويران كردند كه سنگى بر روى سنگى نماند؛ و نظير كار بخت نصّر كه او نيز در نوبت ديگرى مردم را از آن جا بيرون كرد و آن جا را خراب نمود؛ و مشركان مكه كه در سال حديبيه پيامبر و يارانش را از مسجدالحرام جلوگيرى كردند؛ و مسجد بابرى در هندوستان كه هندوها خراب كردند؛ و مساجد مسلمين در شوروى سابق كه از ابتداى رواج كمونيستى همۀ مساجد يك كشور پهناور را تصرّف كردند، برخى را خراب و برخى را تبديل به انبارهاى كاه كردند و قريب هفتاد سال بر اين منوال گذشت.

«أُوْلَئِكَ مَا كَانَ لَهُمْ أَن يَدْخُلُوهَآ إِلَّا خَآئِفِينَ»

يعنى: در حالى كه مقتضاى فطرت انسانى اين ستمكاران و توحيد فطريشان اين بود كه به جاى تخريب خانۀ خدا تسليم او شوند و در آن مساجد جز با تواضع و ترس و بيم از خداوند وارد نشوند.

و ممكن است مراد از آيه اين باشد كه ستمگران به اين مساجد پس از اين خيانت ها داخل مساجد خدا نخواهند شد جز با ترس و بيم از مسلمين.

«لَهُمْ فِى الدُّنْيَا خِزْىٌ وَ لَهُمْ فِى الْأَخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ»

يعنى: آنها را در دنيا ذلت و رسوايى است و در آخرت براى آنها عذابى بزرگ است.

«وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ»

يعنى: و جانب مشرق اين زمين و مغرب آن نسبت به هر انسانى در هر نقطه اى از آن، ملك خدا و از آنِ اوست و خداوند بر همۀ اجزاى آن مانند ساير اجزاى عالم هستى احاطۀ ملكى دارد، چنان كه احاطۀ وجودى و توانى و علمى دارد.

«فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»

يعنى: پس در هر جايى از مشرق و مغرب اين كرۀ خاكى كه خود را يا صورت خود را به سوى قبله كنيد، رضاى خدا در آن بوده و عبادتتان قبول است، پس باكى نيست كه از مساجد خاصّى ممنوع شديد.

ص:129

و ممكن است مراد از «فأينما تولّوا» «فإلى أىّ مكان توجّهتم» باشد، يعنى به سوى هر مكانى از اين كرۀ خاكى خود را متوجه كنيد خدا آن جاست و مورد رضاى خداست هر چند رو به كعبه نباشيد. پس اين آيه در مقام اعطاى توسعه است به كسانى كه از استقبال قبله معذورند، نظير موارد اضطرار در نماز و ذبح حيوانات و دفن اموات و نيز در حالت اختيار در نمازهاى نافله در حال حركت.

«إِنَّ اللَّهَ وَ سِعٌ عَلِيمٌ»

يعنى: بى ترديد خداوند داراى وسعت است، وسعت وجودى و توانى و علمى و ملكى و رحمتى نسبت به عالم هستى و همۀ ذرّات آن، پس در همه جا هست و همه جاى عالم قبله است، و داراى علم است نسبت به حال بندگانش در دنيا و آخرت، پس از نيت شما با خبر است و نماز شما را كه به سوى غير قبله مى خوانيد مى پذيرد.

وَ قالُوا اتَّخَذَ اللّهُ وَلَدًا سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ (116)

بَديعُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ إِذا قَضى أَمْرًا فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (117)

لغت و اعراب:

يهود و فرزندارى خدا

ولد: فرزند، كه به صورت مفرد و اسم جمع استعمال مى شود. سبحان مصدر است به معناى تنزيه و تقديس، و مفعول مطلقِ هر فعلى است كه به تناسب كلام در تقدير گرفته مى شود مانند اسَبِّحُ و يُسَبِّحُ، و در اغلب به واسطۀ كثرت اطلاق به معناى «خدا منزّه است» استعمال مى شود. قَنَتَ - از باب نَصَر: اطاعت نمود، تواضع كرد، قنوت نماز گرفت. بديع: آفرينندۀ ابتكارى و بدون سابقه.

قَضى الشىءَ - از باب ضَرَب -: تمام كرد آن را، محكم نمود آن را، قضاء: اراده، اتمام.

تفسير:

«وَ قَالُواْ اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَدًا»

يعنى: يهود و نصارا و مشركان گفتند: خداوند، فرزند يا فرزندانى براى خود اتخاذ كرده. زيرا يهود «عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ» [توبه، 30] و نصارا «اَلمَسيحُ ابْنُ اللّهِ» [توبه، 30] گفتند و مشركان هم فرشتگان را دختران خدا ناميدند.

ص:130

گفته شده كه مبدأ ظهور اين ادّعا در ميان بشر روشن نيست چنان كه معلوم نيست كه چگونه بدين اعتقاد ناروا معتقد شده اند، آيا در آغاز به عنوان تشريف نسبت داده و بعداً جدى شده است، يا آن كه مى گويند نخست خداوند براى خود همسرى آفريده و ازدواج و ارتباطى تحقّق يافته تا اين افراد مورد بحث به وجود آمده اند و يا آن كه خداوند آنها را به عنوان خدايان مخلوق الساعه ايجاد نموده است؟ و آيا اينان هم كه ولد خدايند واجب الوجود و متّصف به صفات اويند و يا ممكن الوجود و فرزند واجب الوجودند؟ به هر حال تصور گفتارشان غير معقول است تا چه رسد به تحقّق خارجى آن.

«سُبْحَنَهُ»

يعنى: منزّه و مبرّاست خداوند از اين كه براى خود فرزندى اتخاذ نمايد، زيرا او از هر نقص و نيازى مبرّاست و ذاتى اتمّ و اكمل به تمام معنا است و از تجسّم و تعدّد و همانند و همسر و روابط جنسى و نياز به اولاد منزه است.

«بَل لَّهُ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ»

يعنى: نه تنها او را نيازى به آن افراد نيست بلكه آن چه در آسمان ها و زمين است كه آن افراد نيز از اين جمله اند از آنِ او و ملك حقيقى اوست، چرا كه آفرينش همه و حفظ و تدبير و اداره و نابودى همه به دست اوست.

«كُلٌّ لَّهُ قَنِتُونَ»

يعنى: همۀ آنچه در آسمان ها و زمين است علاوه بر خود آنها، براى او و در برابر قدرت و عظمت و سلطنت و هيبت او ذليل و خاضع و متواضع اند، پس او را چه نيازى به فرزند است؟ و چرا خصوص اين افراد را از ميان اين همه موجودات به فرزندى انتخاب نموده است؟!

«بَدِيعُ السَّمَوَ تِ وَ الْأَرْضِ»

يعنى: خداوند آفرينندۀ ابتكارى آسمان ها و زمين است. نه كسى چنين دستگاهى پيش از خدا ايجاد كرده بود تا خدا از او تقليد يا استفاده كند، و نه خود پيش از اين، يك بار ديگر آن را خلق كرده بوده تا سبب پختگى در كار خود باشد.

«وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُن فَيَكُونُ»

يعنى: توهّم نشود كه آفريدن آسمان هاى باعظمت و زمين پهناور براى خدا سخت بوده يا مدت

ص:131

مديدى به طول انجاميده، بلكه كار او و شأن او دربارۀ هر چيزى اين است كه هنگامى كه اراده كند آن را بيافريند جز اين نيست كه به او مى گويد: باش، پس او بلافاصله مى باشد. حال اگر ارادۀ وجود دفعى و غيرتدريجى كند مراد او دفعتاً وجود پيدا مى كند، و اگر ارادۀ وجود تدريجى كند مراد او تدريجاً موجود مى شود. دستور ايجاد آسمان ها و زمين در شش روز، تدريجى بود و مسخ بنى اسرائيل به بوزينگان به كلمۀ «كونوا قردة» [بقره، 65] دفعى بود.

و ظاهر آيه اين است كه خداوند در مقام خلقت اشياء، ابتدا كلمۀ «كُن» را ايجاد مى كند، و به وسيلۀ آن متعلّق «كُن» موجود مى شود، زيرا كه خداوند كارها را از راه اسباب جارى مى سازد «أبى اللّه أن يجرى الاُمور الاّ بأسبابها». و يا آن كه مراد اين است كه «اذا أراد شيئاً كان» يعنى تا خدا چيزى را اراده كند، موجود مى شود بدون نياز به قول و گفتن «كُن»، و تعبير آيه براى بيان اسهل بودن كار در نزد عرف است.

وَ قالَ الَّذينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكَلِّمُنَا اللّهُ أَوْ تَأْتينا آيَةٌ كَذلِكَ قالَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا اْلآياتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (118)

إِنّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشيرًا وَ نَذيرًا وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحيمِ (119)

يهود و توقعات نا به جا

لغت و اعراب:

لولا حرف تحضيض و ترغيب است. كذلك متعلّق به قال است. مثل منصوب است به قالوا ى مقدّر.

تفسير:

«وَ قَالَ الَّذِينَ لَايَعْلَمُونَ»

مراد از «الذين لا يعلمون» مشركان اند كه جاهل و نادان اند و از عظمت حق و جلال واجب الوجود و كيفيت روابط او با بشرها و از معارف و حقايق دين اطلاع ندارند، از اين رو گفتند: چرا خداوند خود با ما سخن نمى گويد همان گونه كه با فرشتگانش سخن مى گويد؟ يا چرا براى ما آيه و

ص:132

نشانه اى يقين آور همانند عصاى موسى و يد بيضا نمى آيد؟!

«كَذَ لِكَ قَالَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِم مِّثْلَ قَوْلِهِمْ تَشَبَهَتْ قُلُوبُهُمْ»

يعنى: كسانى از اهل كتاب كه پيش از اين ها بودند - مانند يهود عصر موسى - نيز مانند سخن آنان اين چنين گفتند، زيرا آنها هم گفتند: خدا را آشكارا به ما نشان ده «أرنا اللّه جهرة» [نساء، 153].

دل هاى اينان - يعنى مشركان فعلى با يهود آن عصر - در جهل و نادانى و قساوت و عناد، مشابه و همانند است.

«قَدْ بَيَّنَّا الْأَيَتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ»

يعنى: بى ترديد ما براى اهل يقين نشانه ها را روشن كرده ايم.

دربارۀ اثبات توحيد خود و صدق نبوت پيامبر و حقّانيت دين و كتاب آسمانى او نشانه هاى وافى و دلايل روشن و معجزات مُتْقن، به تناسب حال بشر و كيفيت ارتباط خالق با مخلوق و در خورِ روابط واجب با ممكن ارائه كرده ايم، البته براى آنها كه اهل يقين اند و استعداد دانش اعتقادى دارند و اسير هوا و شرك و عناد نيستند. آرى همۀ آنها را به دست فرستادۀ خود روشن كرده ايم و آن وجود پيامبر و حالات او و منطق و اخلاق و به ويژه قرآن اوست.

«إِنَّآ أَرْسَلْنَكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَ نَذِيرًا»

يعنى: اى پيامبر، حقيقت اين است كه ما تو را به حق فرستاده ايم - يعنى به جا و مطابق حكم عقل و مصالح جامعۀ بشرى كه از روز بعثت تو تا انقراض نسل آنها موجود بوده و خواهند بود، و نيز به اقتضاى نظام اتمّ جهان در بُعد معنوى آن - بدين منظور كه مژده رسان راهيان راه حق و مستعدان طريق تقوا، و بيم دهندۀ منحرفان باشى.

«وَ لَاتُسْئَلُ عَنْ أَصْحَبِ الْجَحِيمِ»

يعنى: و تو هرگز مسئول اين كفّار اهل آتش نيستى؛ نه مسئول اجبار آنها بر ايمان و اعتقاد به اصول دين، زيرا اجبار به اعتقاد محال است؛ و نه مسئول اجبارشان به عمل و پياده كردن فروع دين، زيرا آن از وظايف امامت است؛ و نه مسئول كيفر دنيوى و عذاب اخروى آنها، زيرا آن از شئون خداوندى است. آرى مسئول ابلاغ دعوت خود و اقامۀ ادلّه و براهين و اتمام حجت بر آنها هستى كه آن را انجام داده اى.

ص:133

وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصارى حَتّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدى وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذي جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ (120)

لغت:

تعصب دينى يهود ونصارا

ملّت ممكن است مصدر به معنى «املال» باشد يعنى ديكته كردن، و ملّت يعنى مجموع شرايع نازله چون از جانب خدا به پيامبران و جامعه ديكته مى شود. هوا: رأى مطابق دلخواه.

تفسير:

«وَ لَن تَرْضَى عَنكَ الْيَهُودُ وَ لَاالنَّصَرَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ»

يعنى: هرگز يهود و نصارا از تو راضى نخواهند شد مگر آن كه تابع كيش و آيين آنها شوى، زيرا آنها هدايت را در كيش خودشان مى پندارند و بس.

«قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى»

يعنى: بگو: هدايت خدا همان هدايت واقعى است كه به عنوان شريعت اسلام و قرآن كريم به جامعه عرضه شده نه شريعت موسى و عيسى، زيرا شريعت واقعى آنها كه در تورات و انجيلِ غيرمحرَّف است نسخ شده و قابل عمل نيست، و شريعتى كه در كتاب هاى محرَّف فعلى آنهاست ضلالت است نه هدايت.

«وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَآءَهُم بَعْدَ الَّذِى جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن وَلِىٍّ وَ لَانَصِيرٍ»

يعنى: و اگر پس از علم و يقينى كه براى تو از جانب حق دربارۀ دين و كتاب خويش آمده، از هواهاى نفسانى آنها - يعنى شريعتى كه بدعت هاى نفسانى آنهاست - پيروى كنى، هرگز براى تو از جانب خداوند در دنيا و آخرت هيچ سرپرست و ياورى نخواهد بود.

الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (121)

ص:134

اعراب:

الذين مبتدا، و يتلونه حال است از مفعول «آتيناهم» و اولئك خبر است، و مراد از كتاب تورات و انجيل يا مطلق كتاب آسمانى است.

تفسير:

«الَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَبَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ أُوْلَئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ»

يعنى: كسانى از يهود و نصارا كه به آنها كتاب آسمانى تورات و انجيل داديم و آنها آن كتاب را چنان كه شايستۀ آن است - يعنى بدون تحريف و با تدبّر و عمل - تلاوت مى كنند آنها هستند كه به آن ايمان مى آورند. اين آيه به منزلۀ استدراك از آيۀ قبل است كه ظهور در بينونت تام ميان اهل كتاب و مسلمين داشت. يعنى آنها كه به كتاب واقعى خودشان ايمان دارند آنها هستند كه هدايت و ايمان واقعى دارند و چون از تحريفات پيروى نكرده اند ضلالت ندارند.

و ممكن است مراد از «الذين» همۀ انسان هايى باشند كه از زمان نوح در امتداد تاريخ، كتاب آسمانى متناسب با نفوس و عصرشان به آنها داده شده، و مراد اين باشد كه هر كس در عصر خود كتاب آسمانى خود را به نحو شايسته تلاوت نمود و بدان عمل كرد، آنها مؤمن واقعى و مشمول وعدۀ بهشت اند، خواه از ملّت نوح باشند يا ابراهيم يا موسى و عيسى و محمد صلى الله عليه و آله.

«وَ مَن يَكْفُرْ بِهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْخَسِرُونَ»

يعنى: و هر كس در هر عصرى به كتاب خود كفر ورزد آنها هستند كه زيانكارند.

يا بَني إِسْرائيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمينَ (122)

وَ اتَّقُوا يَوْمًا لا تَجْزي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئًا وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (123)

لغت و اعراب:

و أنّى فضّلتكم عطف است بر نعمتى. جزى من ذاك أو عن ذاك: قام مقامه و أغنى عنه، يعنى به جاى آن نشست و از آن كفايت كرد. عدْل - به فتح و كسر -: بدل و عوض.

ص:135

تفسير:

لزوم يادآورى نعمت ها

«يَبَنِى إِسْرَ ءِيلَ اذْكُرُواْ نِعْمَتِىَ الَّتِى أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَ نِّى فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَلَمِينَ»

يعنى: اى بنى اسرائيل - اى فرزندان يعقوب - آن نعمت مرا كه به شما اعطا كرده ام و نيز اين نعمت را كه شما را بر جهانيان زمان خود برترى داده ام به ياد آوريد. اين آيه عيناً مانند آيۀ 47 است و شرح آن گذشت.

«وَ اتَّقُواْ يَوْمًا لَّاتَجْزِى نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيْئاً»

يعنى: و از روز قيامت پروا كنيد، روزى كه هرگز كسى از كسى چيزى را بالاستقلال كفايت نخواهد كرد، مثلاً ثواب كارهاى نيكش را بپردازد، يا كيفر گناهانش را ساقط كند يا تخفيف دهد، يا حق او را از ديگران دريافت نمايد، يا دَيْنش را بپردازد، يا اختلافش را با كسى حل كند.

«وَ لَايُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ وَ لَاتَنفَعُهَا شَفَعَةٌ وَ لَاهُمْ يُنصَرُونَ»

و از هيچ كسى به جاى جرمش بدلى پذيرفته نمى شود، و هيچ وساطت و شفاعتى بالاستقلال سودى نمى بخشد، و آنان - يعنى مجرمان - هرگز از طرف احدى در مقابل خداوند يارى نمى شوند.

وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِمامًا قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمينَ (124)

لغت و اعراب:

امامت ابراهيم (ع) و نسل او

ابتلاه: او را امتحان كرد. من ذرّيّتى در موضع استفهام و عطف است به كاف در جاعلك به تقدير «و هل أنت جاعل من ذرّيّتى اماماً؟» و مِن تبعيضيه است.

تفسير:

«وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَ هِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَتٍ فَأَتَمَّهُنَّ»

ظاهر اين است كه قضيۀ اعطاى مقام امامت به ابراهيم در اواخر عمر او و پس از تولد اسماعيل و اسحاق بوده، و معنى آيه اين است: به ياد آوريد هنگامى كه ابراهيم را پروردگارش به وسيلۀ سخنانى آزمايش نمود و ابراهيم آنها را به اتمام رسانيد. گفته شده مراد از «كلمات» امور مهم خاصّى است كه خدا به وسيلۀ كلماتى آنها را از وى خواست، مانند مبارزه با بت پرستى، شكستن

ص:136

بت ها، بناى كعبه و قربانى كردن فرزند. و اوْلى اين است كه مراد از «كلمات» اعم است و شامل همۀ اوامر و نواهى است كه خدا از كودكى تا زمان امامت متوجه او نموده و ابراهيم همه را به نحو شايسته و احسن انجام داده، چنان كه فرموده: «و ابراهيم الّذى وفّى» [نجم، 37] و توفيه و اتمام در معنا نزديك به هم اند.

عصمت شرط امامت

«قَالَ إِنِّى جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»

يعنى: چون ابراهيم كاملاً موفّق به انجام آزمايش شد و نبوغ ذاتى و استعداد فطرى و ايمان و تسليم اختيارى او ظاهر گرديد، خدا فرمود: حقيقت اين است كه من تصميم گرفته ام تو را براى مردم، امام و پيشوا قرار دهم. و ظاهر اين كلام وعدۀ امامت است كه بعداً نصب كند. و ممكن است با همان جمله انشاى امامت نموده باشد، أى جَعَلتُك اماماً.

«قَالَ وَ مِن ذُرِّيَّتِى قَالَ لَايَنَالُ عَهْدِى الظَّلِمِينَ»

يعنى: ابراهيم درخواستى مؤدّبانه در قالب سؤال كرده، گفت: آيا از اولاد من كسى را نيز منصب امامت خواهد بود؟ خدا فرمود: آرى، برخى از صالحان آنها به امامت مى رسند، اما هرگز عهد من به ستمكاران نخواهد رسيد. عهد به معناى توصيه و پيمان است و اطلاق آن بر امامت به لحاظ آن است كه امامت، توصيه اى است از خدا به امام يا پيمان مؤكّدى است كه با او مى بندد.

بدان كه طبق اعتقاد علماى اهل بيت، كلمه «الظالم» به معناى «مَن صَدَر عنه الظلم» است، يعنى مطلق كسى كه در تمام عمر ولو يك بار ظلمى از او سرزده باشد، خواه ظلم اعتقادى باشد مانند كفر و شرك، يا ظلم عملى مثل ارتكاب محرّمات فرعى، و خواه قبل از امامت باشد يا بعد از آن. و بنابراين، خلفاى سه گانۀ پس از پيامبر اسلام واجد شرايط امامت نبودند، زيرا خليفۀ اول در چهل سالگى اسلام آورد و خليفۀ دوم در سى و پنج سالگى و خليفۀ سوم در حدود سى و پنج سالگى، و پيش از آن همه مشرك و بت پرست بودند و طبعاً محرمات كبيره را هم انجام مى دادند و تنها على بن ابى طالب عليه السلام بود كه واجد همۀ شرايط امامت بود.

و علماى تسنّن بر آنند كه امام بايد در حال امامت ظالم نباشد، پس خلفاى سه گانه را مانعى نبود. و اين مسأله ريشۀ اصلى و مادر اختلافات ميان فرقۀ تشيّع و تسنّن است. و علماى تسنّن را در اثبات مطلب دليل قانع كننده اى نيست ولى اهل بيت عصمت عليهم السلام كه خود «اَدرى بما فى البيت»

ص:137

بودند حق مطلب را در اينجا ادا كرده اند و ادلّۀ قطعى، مانند حديث غدير و حديث ثقلين، و ادّلۀ قطعى ديگر اقامه كرده اند كه اهل دقّت و ايمان و انصاف و وجدان را شبهه اى در مسأله نمى ماند.

وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَ أَمْنًا وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهيمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا إِلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطّائِفينَ وَ الْعاكِفينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ (125)

لغت و اعراب:

ابراهيم و خانه تكانى كعبه

ثابَ زيدٌ - از باب نَصَر: عود كرد و برگشت. مثابة: مرجع و مجتمع مردم. اتَّخِذوا به تقدير قلنا است.

مقام: سنگى است خاص كه ابراهيم پيامبر روى آن ايستاده، كعبه را بنا مى كرد. طائف: چرخنده به دور يك چيز، و طواف كنندۀ دور كعبه به قصد عبادت. عَكَفَ على الشىء: ملازم و مواظب آن شد، عاكف: مقيم و معتكف. رُكَّع: جمع راكع. سُجَّد: جمع ساجد.

تفسير:

«وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَ أَمْناً»

يعنى: و ياد آوريد هنگامى را كه خانۀ كعبه را مرجع و جايگاه رفت و بازگشت مردم جهان و موضعى امن براى آنها قرارداديم. مراد از جعل مثابة، جعل تشريعى است كه به واسطۀ دعوت مردم به حج و واجب كردن اعمال خاصّۀ حج و عمره بر عده اى و مستحب كردن آنها براى همه، و تشريع طواف مستحب و تعيين ثواب غيرمحصور براى نماز و عبادت در مسجدالحرام، مرجعيت بيت و موقعيت آن را براى رفت و برگشت جهانيان محقّق نمود و اين جعل براى همۀ مكلّفان اعم از مؤمن و كافر است.

و مراد از جعلِ امنيت نيز جعل تشريعى است كه نشأت يافته از تحريم آزار هر انسان و حيوان اهلى و وحشى و حتّى بريدن درخت و كندن بوته است، تا آن جا كه قاتلِ محكوم به قصاص هم اگر به بيت پناهنده شود بايد در امان باشد و براى اخراج او راه ديگرى بينديشند. و ظاهراً انشاى اين احكام فى الجمله از زمان آدم ابوالبشر و فرزندانش بوده و از زمان ابراهيم تأييد و تقويت و اضافه پيدا كرده، و جزئيات عمل حج و عمره و شرايط مكلّفان، در عصر پيامبر اسلام تحقق يافته است.

«وَ اتَّخِذُوا مِن مَّقَامِ إِبْرَ هِيمَ مُصَلًّى»

ص:138

يعنى: و در ضمن بيان اعمال حج به مردم گفتيم: از مقام ابراهيم جايگاهى براى نماز خود اتّخاذ كنيد. يعنى نماز طواف را در پشت سر يا طرف راست يا چپ آن انجام دهيد. برخى گفته اند كه مراد از مقام، شهر مكه يا تمام حرم است، پس قهراً «اتّخذوا مصلّى» اشاره به مسجدالحرام است. و در حديث آمده: خداوند سه عدد سنگ از بهشت فرو فرستاد، يكى سنگ مقام ابراهيم، يكى حجر موسى كه از آن دوازده چشمه جارى مى شد و ديگرى حجرالأسود.

سنگ مقام، قريب نيم متر ارتفاع دارد كه ابراهيم روى آن مى ايستاد و ديوار كعبه را بالا مى برد، و هر قدر ديوار بالا مى رفت سنگ نيز مرتفع تر مى شد. اين سنگ در عصر ابراهيم در نزديكى ديوار كعبه در همان جا كه روى آن مى ايستاده، بود و در زمان جاهليت به محلى كه الآن هست آورده شد و پس از ظهور اسلام، پيامبر گرامى آن را به محل ابراهيمى نقل داد و خليفۀ دوم در عصر خود به محل جاهليت منتقل نمود و ائمّۀ ما عليهم السلام دستور دادند كه طبق همين اخير عمل شود.

و نيز معلوم باشد كه تنها نماز طواف است كه با مقام رابطه دارد و بايد در پشت سر يا اطراف آن انجام يابد، و اما خود طواف، به مقام مربوط نيست و آن بايد در بُعد خاصّى از كعبه انجام يابد و مقام هرجا باشد فرق نمى كند.

«وَ عَهِدْنَآ إِلَى إِبْرَ هِيمَ وَ إِسْمَعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيْتِىَ لِلطَّآئِفِينَ وَ الْعَكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ»

يعنى: و به ابراهيم و فرزندش اسماعيل سفارش كرديم و امر مؤكّد نموديم كه شما دو نفر خانۀ مرا از كعبه تا انتهاى حرم براى طواف كنندگان و اقامت گزينان در مكّه و ملازمان و اعتكاف كنندگان در مسجد و ركوع و سجده كنندگان پاكيزه نماييد. يعنى پاكيزه از لوث وجود مشركين، و حضور آن رِجزها و نَجَس ها، و وجود نحس بت ها و اعمال پليد پرستيدن آنها، و ركوع و سجود و قربانى در مقابل مجسّمه ها، و طواف نيمه عريان زن ها به دور كعبۀ مقدسه، و ساير پليدى هاى معنوى و نجاسات ظاهرى و حسّى. و آن دو پيامبر تا حد ميسور عمل كردند و آنچه ابراهيم و اسماعيل نتوانستند پيامبر برگزيده اى از نسل آنها انجام داد.

وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَدًا آمِنًا وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَليلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النّارِ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ (126)

ص:139

لغت و اعراب:

دعاى ابراهيم براى ميهمانان خدا

آمناً صفت بلد است به لحاظ اهل آن مانند «عيشة راضية». مَن آمن بدل است از اهل، بدل بعض از كلّ. اضطرّه الى كذا: او را مجبور و وادار كرد به آن.

تفسير:

«وَ إِذْ قَالَ إِبْرَ هِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَدًا ءَامِنًا وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَ تِ»

يعنى: و به خاطر آريد هنگامى را كه ابراهيم به سرزمين خشك اطراف كعبه اشاره نموده، گفت:

پروردگارا، اين مكان را در آينده شهرى ايمن قرار ده، و اهل آن را از حاصل درختان و گياهان - يعنى ميوه جات و حبوبات - روزى كن،

«مَنْ ءَامَنَ مِنْهُم بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ»

يعنى: البته كسانى از آنها را كه به خدا و روز جزا - يعنى به مبدأ و معاد و اصول عقايد ميان آن دو مانند اعتقاد به فرشتگان و رسالت انبيا و كتب آسمانى و ساير ما انزل اللّه - ايمان آورده باشند.

در روايات است كه هيچ جبّارى قصد سوء به مكّه نكند مگر آن كه خداى جبّار او را بشكند و هلاك سازد، چنان كه با تُبّع و اصحاب فيل كرد. و پيامبر اسلام روز فتح مكه فرمود: خداوند از روزى كه آسمان ها و زمين را آفريد مكه را حرمت و مصونيت داد و هم چنين بايد تا روز قيامت مصون باشد، و براى احدى پيش از من حمله و جنگ در آن حلال نبوده و پس از من نيز حلال نخواهد شد، و بر من نيز جز ساعتى در اين روز حلال نيست.

«قَالَ وَ مَن كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلَى عَذَابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ»

يعنى: خدا به عنوان پاسخ به درخواست ابراهيم فرمود: مؤمنان را از ثمرات برخوردار مى كنم، و كسى را كه كفر ورزد اندكى در اين جهان برخوردار مى سازم، سپس او را گرفتار آتش جهنم مى كنم و حقاً كه آن جا بد بازگشتگاهى است. زيرا از نظر وجدان، ننگين و از ديدگاه عقل، بسى سنگين است كه منتهاى سير تكاملى دنيوى و برزخى و اخروى موجودى مثل انسان جهنم ابدى باشد.

وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ (127)

ص:140

لغت و اعراب:

قواعد: جمع قاعده، پايه هاى خانه و غيره. ربَّنا تقبّل به تقدير «قائلَيْن» يا «يقولان».

ابراهيم و معمارى كعبه

تفسير:

«وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْرَ هِيمُ الْقَوَاعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْمَعِيلُ»

يعنى: به ياد آوريد زمانى را كه ابراهيم و فرزندش اسماعيل دو نفر پيامبر مرسل عظيم الشأن پايه ها را از اين خانه كه خانۀ خدا و خانۀ مردم است بالا مى بردند؛ مقدارى از سطح زمين را مى كندند و ديوارهاى آن را از سنگ و گل بنا مى نهادند. و گفته شده كه پايه ها را بر اساس شالودۀ اصلى آن كه به دست فرشتگان پيش از خلقت بشر براى عبادت آدم و اولادش پى ريزى شده بود برمى افراشتند. و ممكن است مراد از بالا بردن پايه هاى خانه اين باشد كه آن پدر و پسر مكانت و منزلت اين خانه را با اجراى مناسك آن در ميان عالميان بالا مى بردند.

«رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّآ إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»

دعاى ابراهيم

يعنى: و در حال اشتغال به بناى خانه يا انجام مناسك حج، همواره به زبان قال يا به زبان حال مى گفتند: پروردگارا از ما بپذير. يعنى اين عمل عبادى - سياسى، دينى و دنيوى، فردى و اجتماعى و باقى در طول روزگار را قبول فرما، زيرا تويى كه شنواى همۀ صداها و دانا به ظاهر و باطن همۀ اشيائى.

در حديث است كه چون خداوند به ابراهيم دستور داد به حج برود اسماعيل را نيز با خود برد تا او را در حرم ساكن كند. هر دو بر شتر سرخ مويى سوار شدند و به حج رفتند و جز جبرئيل احدى همراه آنها و در سرزمين كعبه نبود. سال بعد نيز دستور رسيد به حج برود و كعبه را بسازد. ابراهيم به حج رفت و به اسماعيل خبر داد كه خدا دستور داده كعبه را بنا كنيم. در آن ايّام خانۀ كعبه جز خرابه اى با ديوارهاى ريخته نبود و مردم به همان حال زيارت مى كردند. چون زمان حج گذشت و مردم محل را خالى كردند اسماعيل سنگ هايى براى بنا در داخل خانه ريخت. و چون ديوارهاى كهنه را خراب كردند زير بناى كعبه را تخته سنگى سرخ فامِ يكپارچه يافتند و خدا دستور داد كعبه را روى آن سنگ بنا نهند. آن گاه فرشتگان به كمك آمدند، آنها سنگ مى آوردند و پدر و فرزند بنا را بالا مى بردند تا ديوارها به حدود شش متر رسيد و دوتا درب از دو طرف بر آن قرار دادند كه

ص:141

مردم از يكى وارد و از ديگرى خارج شوند.

از روايات استفاده مى شود كه ابراهيم نيز نخستين بانى كعبه و نخستين زائر آن نبوده بلكه خداوند در زمان آدم ابرى به مقدار مساحت خانۀ كعبه نازل نمود و بر زمين معيّنى سايۀ مربعى افكند، جبرئيل فرود آمد و به آدم گفت: محلّ سايه را از زمين خاك بردارى كن و براى خود و اولادت آن جا را خانۀ عبادت بساز. آدم محدودۀ سايه را بكَند، پايه اى از دُرّ سفيد بيرون آمد و آدم كعبه را بر روى آن بنا نهاد، و حجرالأسود را هم كه در آن زمان سفيد و نورانى بود از بهشت فرستادتا كعبه ساخته شد.

رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَ مِنْ ذُرّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ أَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوّابُ الرَّحيمُ (128)

لغت:

سَلِمَ: خالص و بى عيب شد، و أسلم: تسليم و مُنقاد شد. نَسَكَ الرجلُ - از باب نَصَر: عبادت كرد.

مَنسك: عبادت و محل عبادت و زمان عبادت.

تفسير:

«رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ»

يعنى: و آنها مى گفتند: پروردگارا، ما دو تن را تسليم و مُنقاد خود قرار ده. و به هر حال هاجر را در دعا شريك نكردند در حالى كه جزء آن خانواده بود، و شايد در آن حال حاضر نبوده يا رحلت كرده بوده است.

«وَ مِن ذُرِّيَّتِنَآ أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ»

يعنى: و از اولاد و دودمان ما نيز امت و گروهى را مخلص و مُنقاد خود گردان. مراد مسلمين اولادش تا زمان پيامبر اسلام است و پس از آن حضرت، امت و پيروان مسلمان او تا قيامت، منهاى آنان كه در علم ازلى الهى حكم كفر و شقاوت آنها گذشته است.

«وَ أَرِنَا مَنَاسِكَنَا»

يعنى: و پروردگارا، مناسك حج ما را - يعنى برنامه هاى عبادى خاص كه به نام اعمال حج و عمره ناميده مى شود از احرام و وقوف و اعمال مِنى و طواف و سعى و تقصير را به تعليم خود يا به

ص:142

ديدن عمل فرشتگان - به ما بنمايان، و يا محل عبادت هاى ما را از مواقيت و مكه و عرفات و مشعر و مِنى و مطاف و مسعى به ما نشان ده، و يا زمان عبادت هاى ما را از ماه هاى سه گانه و دهۀ ذى حجه و ايّام تشريق به ما ارائه كن.

«وَ تُبْ عَلَيْنآ إِنَّكَ أَنتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»

يعنى: و خدايا، بر ما عطف توجه كن و توبه هاى ما را بپذير كه بى ترديد تويى كه سخت عطوف و توبه پذير و مهربانى.

رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (129)

لغت:

بعْث: برانگيختن. آيات: آيه هاى قرآن و نشانه هاى توحيد. حكمت: احكام شريعت و مستقلّات عقليّه. مرجع ضمير منهم، ذرّيّه است.

تفسير:

«رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِّنْهُمْ يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ ءَايَتِكَ»

يعنى: پروردگارا، و در ميان آنها - يعنى ذرّيّه و اولاد مسلمان آيندۀ من - رسولى از خودشان برانگيز كه آيات كتابت را بر آنها تلاوت كند، يا دلايل روشن توحيدت را از صفحۀ آفاق و انفس بازگو نمايد. و اين شخص غير از پيامبر اسلام محمّد صلى الله عليه و آله بر كسى منطبق نيست.

«وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَبَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ»

يعنى: و به آنان كتاب را تعليم كند - قرآن و كتب آسمانى گذشته را بياموزد - و حكمت را ياد دهد، يعنى احكام شريعت و شناخت حقايق موجودات و احكام مستقل عقل را بياموزد، و آنها را تزكيه نمايد، يعنى آنان را در بُعد ذهنى و فكرى به الهام اعتقادات خالص، و در بُعد روحى و روانى به تعليم فضايل نفسانى، و در بُعد عملى با فرمان دادن به آداب شرعى، پاكيزه نمايد و رشد دهد.

«إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»

يعنى: زيرا حقيقتاً و بى ترديد تويى كه مقتدر و غالبِ شكست ناپذير و داراى اتقان صنع در مرحلۀ تكوين و تشريع هستى.

ص:143

وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهيمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي اْلآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحينَ (130)

إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمينَ (131)

انحصار حقانيت در آيين ابراهيم

لغت و اعراب:

من يرغب استفهام انكارى است. سَفِهَ نفسَه: خود را ابله و نادان ساخت يا ذليل كرد. اذقال له تعليلِ اصطفينا يا متعلّق به «اُذكر» مقدّر است.

تفسير:

«وَ مَن يَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَ هِيمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ»

يعنى: چه كسى است كه به آيين ابراهيم بى ميل و بى رغبت شود و از آن اعراض كند جز كسى كه خود را ابله و نادان ساخته و خوار و ذليل كرده باشد؟ چنين عملى مورد تعجّب و انكار است، زيرا آيين او همان آيين اسلام است، اصولش مطابق عقل سليم، اخلاقش موافق وجدان و فطرت، و فروعش به اقتضاى كمال، صلاح و حكمت است.

«وَ لَقَدِ اصْطَفَيْنَهُ فِى الدُّنْيَا وَ إِنَّهُ فِى الْأَخِرَةِ لَمِنَ الصَّلِحِينَ»

مسلمانى ابراهيم، يعقوب و فرزندان يعقوب

يعنى: و حقيقت اين است كه ما او را در دنيا برگزيديم، يعنى در كودكى به بذل استعداد و الهام هاى غيبى، و در جوانى به اعطاى منصب نبوت و رسالت، و پس از آن به بخشيدن مقام خُلّت (دوستى)، و در پيرى به بذل مقام والاى امامت و ولايت. و بى ترديد او در آخرت از صالحان و شايستگان خواهد بود.

«إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَلَمِينَ»

يعنى: به ياد آوريد زمانى را كه پروردگارش به او گفت: تسليم شو. او در پاسخ گفت: تسليم فرمان پروردگار جهانيان شدم. ممكن است مراد از گفتن «أسلم» الهام غيبى به قلب او در اوايل بلوغ، پيش از مرحلۀ نبوت باشد، كه به واسطۀ ارائۀ آيات آفاقى و انفسى و خاصه افول ستارگان و ماه و خورشيد پيشنهاد توحيد خداوند شد و او به اذعان قلبى «أسلمت» گفت و پذيرفت. و ممكن است مراد پيشنهاد نبوت و رسالت و قبول آن باشد. و اين آيه به منزلۀ تعليل بر «اصطفا» در آيۀ قبل است.

ص:144

وَ وَصّى بِها إِبْراهيمُ بَنيهِ وَ يَعْقُوبُ يا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (132)

أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قالَ لِبَنيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدي قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ إِلهًا واحِدًا وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (133)

تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمّا كانُوا يَعْمَلُونَ (134)

لغت و اعراب:

وصّى بها مرجع ضمير مجرور «ملّت» است يا كلمۀ «أسلمتُ» كه ابراهيم در برابر خدا گفت. أم كنتم أم منقطعه است به معناى «بل» با تقدير همزۀ استفهام انكارى پس از آن (بل أكنتم). خَلَى الشىءُ - از باب نَصَر -: مضى، يعنى گذشت و سپرى شد.

تفسير:

«وَ وَصَّى بِهَآ إِبْرَ هِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ يَبَنِىَّ»

يعنى: ابراهيم پسران خود را كه چهار نفر به نام هاى اسماعيل، اسحاق، مَدين و مُدان بودند، به ملت و آيين خويش كه همان اسلام است، و يا به گفتن كلمۀ «أسلمت» كه خود در پاسخ خداوند گفته بود و مآل و محتوايش همان اسلام بود، توصيه كرد. و هم چنين يعقوب پسران دوازده گانۀ خود را كه دو تن آخر آنها بنيامين و يوسف بودند، توصيه كرد،

«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى لَكُمُ الدِّينَ فَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنتُم مُّسْلِمُونَ»

يعنى: و به هر يك از آنان در وصيت خود چنين گفت: اى فرزندان من، بدون ترديد خدا اين دين - يعنى اسلام را - براى شما برگزيده و انتخاب نموده، پس نبايد بميريد مگر آن كه درحال اسلام باشيد. يعنى همواره بر اين دين ثابت بمانيد تا هرگاه مرگتان رسيد درحال اسلام از دنيا برويد.

ص:145

«أَمْ كُنتُمْ شُهَدَآءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِيهِ مَا تَعْبُدُونَ مِن بَعْدِى»

خطاب به مسلمين يا اعم از آنها و اهل كتاب است، يعنى: آيا شما در آن زمان كه يعقوب را مرگ فرا رسيد حاضر بوديد آن گاه كه به فرزندان خود - به قصد توجيه آنها به سوى حق و تأكيد و تثبيت آنان بر توحيد - گفت: پس از من چه چيز را پرستش خواهيد نمود؟

«قَالُواْ نَعْبُدُ إِلَهَكَ وَ إِلَهَ ءَابَآئِكَ إِبْرَ هِيمَ وَ إِسْمَعِيلَ وَ إِسْحَقَ إِلَهًا وَ حِدًا وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»

يعنى: آنها گفتند: ما خداى تو و خداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را پرستش خواهيم كرد، خدايى كه يكتا و يگانه است و ما همگى در برابر او تسليم هستيم.

مراد از استفهام انكارى در آغاز آيه اين است كه شما هيچ يك در آن مكان نبوديد، پس اى مسلمين اين كلام متين و عظيم توحيد يعقوبى از راه وحى به شما رسيده، پس شكرگزار باشيد، و اى يهود و نصارا، چگونه هر يك از شما، ابراهيم و فرزندانش را از خود مى داند و عقايد فاسد خود را به آنها نسبت مى دهد درحالى كه آنها پيش از تشكيل قوم يهود و نصارا بودند؟!

و اطلاق كلمۀ «آباء يعقوب» بر سه نفر پيامبر كه يكى پدر و يكى جد و ديگرى عموى اوست، مَجاز است ولى كثرت استعمال دارد. و اگر جملۀ «و نحن له مسلمون» به معناى «نحن داخلون فى الاسلام» باشد، پس اشاره به آن است كه آيين ابراهيم و فرزندانش همان اسلام است.

«تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ لَكُم مَّا كَسَبْتُمْ»

يعنى: آنان - ابراهيم و فرزندان و پيروانش - ملّتى بودند كه درگذشتند، هر اعتقاد و عملى كه آنها كسب كردند در روز قيامت از آنِ آنهاست، يعنى آنها خود، پاداش صالحات و كيفر شرورشان را خواهند ديد، و آنچه شما از خير و شر كسب كرديد پاداش و كيفرش از آنِ شماست.

«وَ لَاتُسَْلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعْمَلُونَ»

يعنى: و شما در روز قيامت مسئول اعمال شرّى كه آنها انجام مى دادند نيستيد و كيفرش را شما نمى كشيد و مستحقّ ثواب آنها هم نمى شويد. و اما عكس مطلب - يعنى اين كه آنها هم مسئول كارهاى ما نيستند، نه استحقاق ثوابى از خيرات ما و نه كيفرى از شرور ما دارند حتى اگر عملكرد

ص:146

آنان دخيل در اعمال خير يا شر ما باشد - در آيه ذكر نشده، زيرا محتمل است آنها مسئول باشند، بلكه گاهى مسئوليت آنها مسلّم است.

وَ قالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصارى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ (135)

قُولُوا آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عيسى وَ ما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (136)

لغت و اعراب:

قل بل ملّة به تقدير «قل بل نتّبع ملّة ابراهيم» است. حنيف: مستقيم و مايل به حق، و حنيفاً حال است از ابراهيم. سبط نوۀ شخص، و غالباً به نوۀ دخترى اطلاق مى شود، و «اسباط يهود» قبايل يهود است كه هر قبيله از نسل يكى از اولاد يعقوب مى باشد.

تفسير:

«وَ قَالُواْ كُونُواْ هُودًا أَوْ نَصَرَى تَهْتَدُواْ»

يعنى: طايفۀ يهود به مردم گفتند: يهودى شويد، و طايفۀ نصارا گفتند: نصرانى شويد، تا هدايت پيدا كنيد. يعنى چنين باشيد تا در اصول دينتان و فروع آن راه حق و مستقيم را برويد.

«قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَ هِيمَ حَنِيفًا وَ مَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»

يعنى: اى پيامبر يا اى مخاطب، در برابر آنها بگو: بلكه ما از آيين ابراهيم پيروى مى كنيم كه هدايت واقعى در آن است در حالى كه او پيوسته حق گرا بود و هرگز از مشركان نبود ولى مذهب و مسلك شما ممزوج با شرك است، زيرا «عُزَير ابن اللّه و المسيح ابن اللّه» مى گوييد.

«قُولُواْ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ مَآ أُنزِلَ إِلَيْنَا وَ مَآ أُنزِلَ إِلَى إِبْرَ هِيمَ وَ إِسْمَعِيلَ وَ إِسْحَقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْبَاطِ»

ص:147

يعنى: اى مسلمين، شما هم در مقابل آنان كلامى عامّ دربارۀ وظيفۀ بشر در مقابل پروردگار و فرستادگان او و در مقابل نعمت دين و شرايع آسمانى او بگوييد، بگوييد كه ما به خداوند ايمان آورديم، و به آنچه بر ما مسلمين نازل شده از شريعت و كتاب ايمان آورديم، و نيز به آنچه از كتاب و شريعت به سوى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط (نوادگان يعقوب) كه مقام نبوت و امامت داشتند نازل گشته، ايمان آورديم. و البته آنها در آغاز بر ابراهيم كه از پيامبران اولى العزم بوده نازل شده و پيامبران پس از وى تا زمان موسى پيروان او بودند.

اسلام، دين ايمان به همۀ پيامبران

«وَ مَآ أُوتِىَ مُوسَى وَ عِيسَى وَ مَآ أُوتِىَ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ»

يعنى: و نيز ايمان آورديم به آنچه به موسى از تورات و شريعت مستقل و به عيسى از انجيل و شريعت مستقل داده شده، و ايمان آورديم به همۀ آنچه به پيامبران گذشته از جانب پروردگارشان داده شده است.

«لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»

يعنى: و باز بگوييد كه ما ميان هيچ يك از آنان از آدم ابوالبشر تا محمّد خاتم صلى الله عليه و آله فرقى نمى گذاريم، خواه اولواالعزم پنج گانه باشند مانند نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله يا غير آنها. يعنى در اين كه همگى از جانب ذات واجب الوجود يكتايى كه ايجاد كنندۀ جهان هستى و مبدأ وحى پيامبران است مبعوث شده اند و براى ابلاغ يك دين در لباس پنج شريعت به سوى جوامع انسانى از آغاز تا پايان بقاى آنان اعزام شده اند و هر كتاب و شريعتى مخصوص زمان خود و منسوخ به شريعت بعدى است و شريعت پيامبر خاتم، خاتم شرايع است و كتاب و شرع او را پايانى جز فناى بشر و سقوط تكليف نيست، ما هيچ شك نداريم و همه را مى پذيريم و مانند يهود منكر عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله، و مانند نصارا منكر محمّد صلى الله عليه و آله نيستيم، و همه در برابر خداوند تسليم هستيم.

فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ في شِقاقٍ فَسَيَكْفيكَهُمُ اللّهُ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ (137)

صِبْغَةَ اللّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ (138)

ص:148

لغت و اعراب:

شاقَّه شقاقاً: خالفه و عاداه، يعنى با او مخالفت و دشمنى نمود. صَبَغَ الثوبَ - از باب نَصَر و ضَرَب -:

رنگ كرد آن را. و صبغة مصدر است و نيز به معناى «ما يُصبغ به» يعنى چيزى كه با آن رنگ آميزى مى شود، و تقدير آن «صَبَغَنا اللّهُ صِبغةً» است.

تفسير:

«فَإِنْ ءَامَنُواْ بِمِثْلِ مَآ ءَامَنتُم بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْاْ وَّإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا هُمْ فِى شِقَاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ»

يعنى: پس اگر آنها نيز ايمان آوردند به مانند آنچه شما ايمان آورديد - يعنى به توحيد خداوند و به شرايع و كتب آسمانى و محمّد صلى الله عليه و آله و پيامبران گذشته و اتحاد آنها در همۀ اهداف كه مضمون آيۀ قبلى است - پس بى ترديد آنها هدايت يافته اند، و اگر روى برتافتند و به تمام آن مجموعه يا بعضى از آن ايمان نياوردند جز اين نيست كه آنها در مقام نوعى مخالفت و دشمنى با رسول خدا و مسلمين اند، پس زودا كه خداوند شر و ضرر و آسيب آنها را از تو كفايت كند، چنان كه وعدۀ خود را به كشتن و اسارت بنى قريظه و راندن آنها از اطراف مدينه به سوى شام و شكست بنى نضير و بستن جزيه بر نصاراى نجران و غيره منجّز نمود.

«وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»

يعنى: و اوست كه شنوا به همۀ اصوات حتى صداى خطورات دل و حركات زبان، و دانا به همه چيز حتى ما فى الضمير آنان است.

«صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً»

يعنى: بگوييد كه خدا ما را بدين طرز رنگ آميزى كرده و اين ايمانى كه در دل داريم رنگ آميزى خدايى است، و اوست كه خميرۀ روح و جان ما را به رنگ زيباى اعتقاد فطرى و حبّ ذاتى و عشق طبيعى به خدا نقش كرده، و كيست كه از خدا در رنگ آميزى نيكوتر باشد؟! همۀ اجسام را به الوان مختلف اعراض متأصّله رنگين، و همۀ ارواح و نفوس را به رنگ هاى گوناگون صفات و ملكات و حالات نقش نموده است.

«وَ نَحْنُ لَهُ عَبِدُونَ»

يعنى: و بگوييد كه ما همه پرستشگر خداييم و در برابر ذات اقدس و صفات جلال و جمالش خاضع و تسليم هستيم.

ص:149

قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِي اللّهِ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ (139)

أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطَ كانُوا هُودًا أَوْ نَصارى قُلْ ءَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللّهُ وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللّهِ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ (140)

تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمّا كانُوا يَعْمَلُونَ (141)

لغت:

محاجّه: مخاصمه و ستيزه، اين كه هر يك از طرفين بحث، حجت ديگرى را رد كند. أم تقولون استفهام انكارى است.

تفسير:

«قُلْ أَتُحَآجُّونَنَا فِى اللَّهِ»

يعنى: اى پيامبر، به اهل كتاب بگو: آيا دربارۀ كار خدا با ما مسلمين محاجّه و ستيزه داريد؟ يعنى در اين كه چرا خداوند پيامبر را از بنى اسرائيل انتخاب نكرده در صورتى كه در عرب سابقۀ بعثت پيامبر نيست؟! و يا اين كه آنها فرزندان و دوستان خدايند نه غير آنها. و يا اين كه در روز جزا تنها يهود و نصارا اهل بهشت اند نه ديگران.

«وَ هُوَ رَبُّنَا وَ رَبُّكُمْ وَ لَنَآ أَعْمَلُنَا وَ لَكُمْ أَعْمَلُكُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ»

يعنى: درحالى كه اين محاجّه باطل است، زيرا او پروردگار ما و پروردگار شما است و اعمال ما از آنِ ما و اعمال شما از آنِ شماست و ما كارهاى خود را براى خدا خالص نموده ايم.

خلاصۀ جواب اين است كه تفضيل و ترجيح آنها در هر جهت، اگر منشأ ربوبى دارد خدا تنها ربّ آنها نيست و همه در شمول ربوبيت يكسانند، و اگر نشأت يافته از كارهاى بندگان است ما نيز عمل داريم و عمل هايمان را براى خدا خالص كرده ايم.

«أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَ هِيمَ وَ إِسْمَعِيلَ وَ إِسْحَقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْبَاطَ كَانُواْ هُودًا أَوْ نَصَرَى»

ص:150

«أم» متّصله و كلام در مقابل «أتحاجّون» است، يعنى: آيا با ما دربارۀ خدا محاجّه مى كنيد كه سخنتان باطل است، يا آن كه مى گوييد كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط - يعنى از نوه هاى يعقوب آنها كه به پيامبرى رسيدند - همه يهودى يا نصرانى بودند؟ يعنى اگر اين را هم بگوييد كلامتان باطل است، زيرا آورندۀ تورات و كتاب و شريعتش، و انجيل و كتاب و دينش به حسب زمان پس از ابراهيم بودند و او خود صاحب كتاب و شريعتى مستقل بوده، پس چگونه مى تواند يهودى يا نصرانى باشد؟!

«قُلْ ءَأَنتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ»

يعنى به آنها بگو: آيا شما داناتريد يا خداوند؟ اين سخن به عنوان توبيخ و استهزاى آنهاست.

«وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَتَمَ شَهَدَةً عِندَهُ مِنَ اللَّهِ»

يعنى: و چه كسى ظالم تر است از آن كه شهادتى را كه از خدا در نزد اوست كتمان نمايد؟

يهود و نصارا شهادت خدا را كه متحمّل شده اند و در نزد آنهاست ادا نمى كنند و آن شهادت خدا در تورات و انجيل راجع به ابراهيم است كه مفاد آن را خدا در آيۀ 67 آل عمران ذكر كرده كه ابراهيم يهودى و نصرانى نبود، بلكه مسلمانى پاك نهاد و حق گرا بود «مَا كَانَ ابْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَ لَانَصْرَانِيّاً وَلكِن كَانَ حَنيِفاً مُسْلِماً».

«وَ مَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»

محتمل است اين خطاب به همۀ مردم باشد. يعنى: و هرگز خداوند در اين دنيا از اعمال باطنى و ظاهرى و عمل خير و شر شما غافل نيست و همه در علم ازلى الهى و در لوح محفوظ و صحايف اعمالتان ثابت و مندرج است.

«تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ لَكُم مَّا كَسَبْتُمْ وَ لَاتُسَْلُونَ عَمَّا كَانُواْ يَعْمَلُونَ»

تفسير آن در ذيل آيۀ 134 كه نظير همين آيه است ذكر شده است.

سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النّاسِ ما وَلاّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتي كانُوا عَلَيْها قُلْ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (142)

ص:151

تفسير:

آزمون يهود در تغيير قبلۀ مسلمين

«سَيَقُولُ السُّفَهَآءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَ لَّاهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِى كَانُواْ عَلَيْهَا»

پيامبر اسلام و يارانش از حين بعثت در مكۀ معظّمه تا سيزده سال اقامت در آن و پس از هجرت به مدينه تا هفده ماه در آن، نماز را به سوى بيت المقدس يعنى مسجدالاقصى مى خواندند، و البته پيامبر اسلام در مكه براى حفظ احترام كعبه اگر در مسجدالحرام نماز مى خواندند كعبه را ميان خود و بيت المقدس قرار مى دادند كه مواجه هر دو باشند. و پس از مدت مزبور در مدينه به درخواست پيامبر از سوى خداوند دستور آمد كه قبله را از بيت المقدس به مكۀ معظّمه تغيير دهند. اين دستور را جبرئيل در وقتى براى پيامبر آورد كه در مسجدى مشغول نماز جماعت بود، در وسط نماز آيه را بر قلب پيامبر خواند و او را از حال استقبال بيت المقدس به سوى كعبه متوجه نمود، مأمومين نيز طبق آن به سوى كعبه برگشتند و در آن روز يك نماز به سوى دو قبله خوانده شد، و آن مسجد را «مسجد القبلتين» ناميدند. و پس از اين قضيه هر مسلمانى در هر جاى جزيرة العرب بود موظف شد در نمازها و هر آنچه استقبال در آن مطلوب است مانند ذبح حيوان و دفن ميت و دعا و مناجات متوجه كعبه شود و در حال تخلّى هم حرمت آن جا را رعايت نمايد.

و چون اين حكم با كيان مذهب يهود و حتى نصارا مخالف بود و مهم ترين افتخار يهود - يعنى توجه به بيت المقدس - باطل مى گرديد، براى آماده كردن افكار مسلمين و مقاومت در مقابل حملات فرهنگى اهل كتاب و منافقان و مشركان، اين آيه نازل شد تا مسلمين را در هر جا باشند در مقابله با اهل كتاب وحدت و مقاومت بخشد و لذا فرمود: به زودى سفيهان و كم خردانِ از مردم كه همان ناآگاهان از دين و جاهلان متعصّب اند خواهند گفت كه چه چيزى مسلمان ها را از قبله اى كه رو به سوى آن مى كردند برگردانيد و متوجّه كعبه نمود؟ درحالى كه آن قبله داراى قداست ذات و محل توجه پيامبران الهى و مورد استقبال آنان بود. و چون ملّت يهود نسخ در احكام شرع را باطل مى دانستند، اشكال نسخ را نيز بر اين مورد منطبق مى ديدند كه اگر توجه به بيت المقدس خلاف مصلحت بود پس چرا از ابتدا تشريع شد و مدت مديدى مورد عمل قرار گرفت، و اگر مصلحت بود پس چرا نسخ گرديد و خلاف آن تشريع شد؟!

«قُل لِّلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدِى مَن يَشَآءُ إِلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ»

ص:152

يعنى: اى پيامبر بگو: جانب شرق كرۀ زمين و جانب غرب آن - كه اين تعبير كنايه است و مراد، هر نقطه اى از آن است - از آنِ خداست، ملك حقيقى خدا و در حفظ او و در تحت تصرف و تدبير اوست و توجه به هيچ جانب و جهتى رجحان ذاتى ندارد و اگر رجحانى در توجهى هست معلول روابط اجتماعى و دينى و مصالح ساكنان آن است و علم به آن و تشريع حكمى بر طبق آن تحت ارادۀ خداست، روزى صلاح در توجه به بيت المقدس و امروز در توجه به كعبه است، و خدا برطبق آن حكم مى دهد و حكمش صراط مستقيم است و هر كس را بخواهد به آن راه راست هدايت مى كند.

وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيدًا وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتي كُنْتَ عَلَيْها إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى عَقِبَيْهِ وَ إِنْ كانَتْ لَكَبيرَةً إِلاّ عَلَى الَّذينَ هَدَى اللّهُ وَ ما كانَ اللّهُ لِيُضيعَ إيمانَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِالنّاسِ لَرَءُوفٌ رَحيمٌ (143)

لغت و اعراب:

اسلام، دين ميان روى

كذلك اشاره به صراط مستقيم در آيۀ قبل است. وسط: هر چيزى كه واقع ميان دو طرف است، و به معناى معتدل، نيكو و مصون از افراط و تفريط. مذكر و مؤنث و مفرد و جمع در آن يكسان است. و ان كانت لكبيرة ان مخفّفه از مثقّله است بقرينۀ لام، و تقدير آن «الشأن كانت القبلة».

تفسير:

«وَ كَذَ لِكَ جَعَلْنَكُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيدًا»

يعنى: و همان گونه كه به شما در باب قبله راه مستقيم عنايت كرديم، شما را امت وسط قرار داديم تا شما گواهان بر مردم و رسول من گواه بر شما باشد. اين كلام را دو تفسير و دو معنا است:

اول آن كه مخاطب در آيه، جميع مسلمين؛ و معناى «وسط»، معتدل و بهترين و مصون از افراط و تفريط؛ و معناى «شاهد»، گواه طبيعى و تكوينى؛ و مراد از «ناس»، غير مسلمين از اهل محشر است و حاصل آيه اين است: شما مسلمين را امّتى نيكو و بهتر قرار داديم تا در روز قيامت هنگامى

ص:153

كه در مقابل امم مختلف و انبوه اهل محشر قرار گيريد و براى كشف حال آنها عقايد و اعمال اسلامى شما مورد مقايسه با آنها شود، شما گواه طبيعى و تكوينى صحت و فساد عقايد و اعمال آنها باشيد و تطابق با شما ملاك ايمان، و تخالف با شما ملاك كفر آنها شود. و شما نيز چون با پيامبرتان مقايسه شديد عقايد و اعمال او گواه عقايد و اعمال شما گردد.

دوم آن كه مخاطب در اين آيه خصوص معصومين امّت و عدّۀ ديگرى كه تالى تِلوِ آنها هستند، و مراد از «وسط»، متوسط و فاصلۀ ميان دو چيز؛ و مراد از «شاهد»، گواه اصطلاحى؛ و مراد از «ناس»، اعم از مسلم و كافر است، و حاصل آن كه خدا مى فرمايد: شما را در دنيا امتى متوسط و در فاصلۀ ميان پيامبر و مردم جهان قرار داديم تا در موعد حساب و نياز به داورى، شما گواه حال همۀ جهانيان باشيد و ايمان و كفر و طاعت و فسق آنها به گواهى شما ثابت گردد - يعنى گواهى هر امامى دربارۀ جهانيان عصر او - و پيامبر مرسل هم گواه شما در كمال ايمان و اعمال صالحه باشد. و معناى دوم مطابق با ظاهر كلمۀ «وسط» و «شاهد» و مورد تأييد روايت هاى بسيارى از اهل بيت عليهم السلام است، كه ائمه عليهم السلام «شُهداءُ دارِالفناء، و شفعاءُ دار البقاء» هستند.

و معلوم باشد كه طبق معنايى كه ذكر شد، يعنى حمل آيه به گواهى در روز قيامت، اطلاق شهادت در هر دو مورد به لحاظ حال اداء است؛ و اگر مراد از آيه دنيا باشد شهادت ها به لحاظ تحمّل خواهند بود؛ چنان كه در روايات تعبير «شُهداءُ دارِالفناء، و شفعاءُ دارالبقاء» شده است. و كيفيت تحمل ائمۀ معصومين عليهم السلام نسبت به موارد شهادت و عقايد و اعمال بندگان خدا در دنيا اين گونه است كه فرشتگان رقيب و عتيد، در هر چند صباحى نوشته هاى خود را به آنها عرضه مى دارند، آنها حفظ مى كنند تا در روز قيامت طبق آن صحايف، شهادت دهند.

«وَ مَا جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِى كُنتَ عَلَيْهَآ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَيْهِ»

خطاب به پيامبر است در بيان علت آن كه دستور يافت در سيزده سال اقامتِ در مكه و در حال مقابله و ستيزه با مشركان و دعوت آنها به اسلام، به سوى بيت المقدس نماز گزارد؛ و چون به مدينه هجرت نمود باز دستور يافت كه هفده ماه در حالى كه مقابل يهود و نصاراى مدينه بود بدان سوى نماز بخواند.

مى فرمايد: ما قبله اى را كه در مكه بدان سوى بودى برايت تشريع نكرديم جز براى آن كه كسانى از مشركان را كه ايمان مى آورند و پيروى از فرستادۀ ما مى كنند معلوم كنيم و آنها را از كسانى كه پس از اتمام حجت عقبگرد مى كنند - يعنى به بت پرستى برمى گردند - جدا كنيم، و اين

ص:154

غرض با قبله قرار دادن كعبه حاصل نمى شد، زيرا كعبه مورد احترام مشركان نيز بود.

و نيز بيت المقدس را كه مدتى اندك در مدينه به سوى آن بودى براى تو قبله قرار نداديم جز براى آن كه به وسيلۀ نسخ آن و تشريع كعبه به جاى آن، كسانى از يهود را كه پيرو رسول ما هستند معلوم كنيم و آنها را از كسانى كه عقبگرد مى كنند، يعنى به مذهب منسوخشان برمى گردند، تميز دهيم، زيرا در آغاز عده اى از يهود ايمان آوردند و چون قبله تغيير يافت به سراغ قبلۀ خود رفتند و نفاق يا ضعف ايمانشان كشف شد.

«وَ إِن كَانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ»

يعنى: و حقيقت اين است كه قبله اى كه بر آن بودند - بيت المقدس - براى كسانى كه اسلام آورده بودند در مكه و مدينه دشوار و سنگين بود، زيرا كعبه در آن محيط و در نزد اعراب، مورد توجه عموم و قبلۀ قديمى همه بود و توجه مسلمين به بيت المقدس سخت و سنگين بود مگر بر كسانى كه خدا آنها را به درك حقايق احكام هدايت نموده است. و ممكن است ضمير «كانَتْ» به «نَقْله» و «تحويله» كه مفهوم از كلام است برگردد؛ يعنى تحويل قبله از بيت المقدس به كعبه براى يهود سخت و بزرگ بود، زيرا از مصاديق نسخ بود و نسخ احكام در مذهب آنها باطل بود.

«وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَّحِيمٌ»

عدّه اى توهّم كردند كه پس از تبديل قبله به قبلۀ مخالف، ايمان آنها - يعنى از قسمت عملى ايمانشان - آن مقدار كه مشروط به قبله است نظير نماز و كشتن حيوان و دفن اموات، محكوم به بطلان است و ضايع و هدر خواهد بود و بايد آنها را حتى المقدور اعاده نمود.

در اين باب مى فرمايد: و هرگز خداوند بر آن نبوده و نيست كه اعمال خير شما را ضايع كند؛ بلكه هر عملى در هر زمانى مطابق شرايط آن زمان انجام گيرد صحيح و سبب پاداش است، زيرا خداوند به همۀ مردم، سخت رئوف و مهربان است.

قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا يَعْمَلُونَ (144)

ص:155

لغت و اعراب:

تقلُّب: تحوّل و از سويى به سويى گشتن. ولّى وجهَه عن الشىءِ: روى خود را از آن برگردانيد، و الى الشىءِ: روى خود را به سوى او كرد. شطر: جهت، سوى.

تفسير:

«قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِى السَّمَآءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا»

پيامبر اسلام پس از هجرت به مدينه و اقامۀ نماز در آن به مدت هفده ماه به سوى بيت المقدس، در آرزوى تغيير قبله و در انتظار آن بود كه از بيت المقدس به سوى كعبه تغيير جهت دهد؛ و اين مطلب به لحاظ شرافت ذاتى كعبه و قدمت تاريخى آن نسبت به قدس، و سابقۀ تشريع نماز به سوى آن به وسيلۀ آدم و ابراهيم، و سرزنش يهود كه پيامبر اسلام در نمازش پيروى از قبلۀ ما دارد، و بالأخره سابقۀ وعدۀ الهى بود. اين آيه در اين باره مى فرمايد:

به يقين ما تقلّب روى تو را در آسمان مى بينيم، يعنى به هر سو گشتن صورتت و نگاهت در آن به گونه اى كه گويى در جستجوى امرى راجع به قبله هستى؛ پس بى ترديد ما تو را متوجه قبله اى خواهيم كرد كه بدان راضى و خشنود هستى و آن را مى پسندى.

«فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ»

يعنى: پس اينك روى خود را به سوى مسجدالحرام كن. يعنى در حقيقت به سوى خانۀ خاصى به نام كعبه كه در ميان آن مسجد است، همانند صخره اى كه در بيت المقدس است.

«وَ حَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ»

يعنى: و تشريع اين حكم اختصاص به شخص تو يا به شهر مكه و يا به زمانى محدود ندارد، بلكه شما مسلمين در هر جاى اين كرۀ خاكى يا بيرون آن باشيد و در همۀ ازمنۀ تاريخِ سكونت در اين زمين، بايد روى به سوى آن كنيد؛ يعنى در نماز و در هر عملى كه شرعاً مشروط به استقبال (رو به قبله كردن) است.

«وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَبَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُبِغَفِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ»

يعنى: و كسانى كه به آنان كتاب آسمانى (تورات و انجيل) داده شده - يهود و نصارا - حتماً مى دانند كه اين تغيير و تحويل، تشريعى حق و ثابت از جانب پروردگارشان است، زيرا در تورات و

ص:156

انجيل تصريح بر اين امر شده است كه پيامبر اسلام نبىّ عربى است و به سوى دو قبله نماز مى گزارد.

و اگر اين مطلب در كتابشان نباشد معلول تحريف است، كه نفوذ اين نوع دستِ خيانت در كتابشان كم نيست. و هرگز خداوند از آنچه انجام مى دهند غافل نيست.

وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذًا لَمِنَ الظّالِمينَ (145)

تفسير:

«وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ بِكُلِّ ءَايَةٍ مَّا تَبِعُواْ قِبْلَتَكَ»

خطاب به پيامبر اسلام و همۀ مسلمين است كه طمعى در پيروى يهود و نصارا از قبلۀ مسلمين نداشته باشند. مى فرمايد: اگر براى كسانى كه به آنها كتاب آسمانى (تورات و انجيل) داده شده، هر نشانه اى بياورى - هر حجت و برهانى در اثبات حقّانيت قبله ات كعبه اقامه كنى - هرگز آنها از قبلۀ تو پيروى نخواهند كرد. يعنى عدم پيروى آنها معلول شكّ و ترديد نيست كه با اقامۀ برهان رفع شود؛ بلكه نشأت يافته از حبّ رياست، عدم تسليم در برابر اسلام، تقليد از گذشتگان و عناد در كار است.

«وَ مَآ أَنتَ بِتَابِعٍ قِبْلَتَهُمْ»

يعنى: و هرگز تو نيز پيرو قبلۀ آنها نخواهى بود. زيرا حقانيت اسلام و تشريع اين حكم از جانب خدا و بطلان دعوىِ عدم امكان نسخ كه يهود ادعا مى كنند، در نزد تو روشن تر از آفتاب است، پس چگونه تابع آنها خواهى شد؟!

«وَ مَا بَعْضُهُم بِتَابَعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ»

يعنى: و هيچ يك از يهود و نصارا نيز از سر تعصّب باطلشان پيرو قبلۀ ديگرى نخواهند بود.

يهود از توجه به صخرۀ بيت المقدس، و نصارا از توجه به مشرق، جايى كه عيسى عليه السلام در آن به دنيا آمد دست بر نخواهند داشت.

ص:157

«وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَآءَهُمْ مِّن بَعْدِ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَّمِنَ الظَّالِمِينَ»

محمد شناسى اهل كتاب

يعنى: و اگر تو پس از آن علم و دانشى كه از وحى و كتاب خدا برايت آمده پيروى از قبلۀ آنها كنى كه در واقع پيروى از هواهاى نفسانى آنهاست، در اين صورت يقيناً از ستمكاران خواهى بود.

ستم بر خود كه از راه راست منحرف شده اى، ستم بر امّتت كه آنها را نيز منحرف كرده اى، ستم به احكام الهى كه پشت سر انداخته اى، و ستم بر اهل كتاب كه آنها را در باطلشان تقويت نموده اى.

الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَريقًا مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (146)

الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرينَ (147)

وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلّيها فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَميعًا إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (148)

لغت و اعراب:

الذين مبتدا و يعرفونه خبر آن است، و مرجع ضمير منصوبِ خبر «محمّد صلى الله عليه و آله» است كه از كلام فهميده مى شود و ارجاع آن ضمير به قرآن مرجوح است. الحقّ مبتدا و من ربك خبر آن است. امترى فى الشىء: شك كرد در آن. وجهة - به كسر و ضمّ -: جانب و ناحيه و چيزى كه به سوى آن توجه شود. مفعول دومِ هو مولّيها «وجهه» محذوف است.

تفسير:

«الَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَبَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَآءَهُمْ»

پس از ذكر برخى از حالات اهل كتاب، اشاره به برخى ديگر كرده مى فرمايد: آنان كه به آنها كتاب آسمانى داديم - يعنى يهود و نصارا - پيامبر اسلام را مى شناسند آن گونه كه پسرانشان را مى شناسند، زيرا در تورات و انجيل، اوصاف جسمى آن حضرت، فضايل روحى او، اصالت خاندان و شرافت نسب، محل نشو و نما، زمان دعوت، كتاب آسمانى و چگونگى نزول آن، پيروزى او در غزوات و جنگ ها و ساير اوصاف كمال و جمال او ذكر شده، هر چند همۀ اين اوصاف و

ص:158

تعريفات از اغلب نسخه هاى تورات و انجيل محو گرديده يا مورد تحريف لفظى يا تأويل معنوى قرار گرفته است.

«وَ إِنَّ فَرِيقًا مِّنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ»

يعنى: و برخى از آنها كه محمّد صلى الله عليه و آله را همانند فرزندان خود مى شناسند معرفت خويش را اظهار مى كنند يا به او ايمان مى آورند، و گروهى از آنها هستند كه حق را در حالى كه از آن آگاهند سخت كتمان مى كنند.

«الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ»

«الحقّ» مبتدا و الف لام آن براى عهد ذكرى و اشاره به حكم گذشتۀ قبله است، و يا الف و لام جنس است و آيه كلام مستأنف كلى است، و «من ربك» خبر است. بنابر تركيب اول، يعنى: اين حكم حق كه تغيير قبله از قدس به كعبه است، از جانب پروردگار تو ثابت و محقق است. و بنابر تركيب دوم، يعنى: حق در تمام امور همان است كه از جانب پروردگار توست؛ همانند نبوت تو و كتاب آسمانى و شريعت و قبلۀ تو و ساير آنچه برايت فرو فرستاده ايم و همۀ آنچه در تورات و انجيل واقعى و اصيل نوشتيم و نازل كرديم. پس آنچه اهل شرك و اهل كتاب از عقايد و اعمال خرافى مى گويند، همه باطل و سيرۀ جاهلى و از جانب غير خداوند است؛ پس هرگز در صحت آنچه بر تو فرود آمده و بطلان آنچه آنها مى گويند شك مكن و از ترديدكنندگان مباش.

«وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا فَاسْتَبِقُواْ الْخَيْرَ تِ»

يعنى: و براى هر طايفه و اهل آيينى جهت و قبله اى است كه به سوى آن رو مى كند، يا خدا او را بدان سو متوجه مى نمايد؛ ابراهيم و اسماعيل رو به كعبه، بنى اسرائيل رو به بيت المقدس، نصارا رو به مشرق (محل تولد عيسى عليه السلام) و مسلمين نيز رو به كعبه. پس دربارۀ جهت گفتگو و محاجّه نكنيد، بلكه به سوى اعمال خيرِ مربوط به آن جهت و غير آن از اعمال سبقت جوييد.

«أَيْنَ مَا تَكُونُواْ يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعًا إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ»

يعنى: شما بشرها از بدو خلقت تا آخرين فرد نسلتان، در هر جاى كرۀ زمين و در هر كره اى باشيد و بميريد خداوند در روز قيامت اجزا و ذرات بدنتان را از لابه لاى خاك گرد آورده، همۀ شما را مجتمعاً در صحنۀ قيامت حاضر خواهد نمود، همانا خداوند بر هر چيزى تواناست.

ص:159

وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ (149)

دلايل تغيير قبله

اعراب:

من حيث متعلّق است به خرجت. انّه لَلحقّ مرجع اسمِ «انَّ» تولّىِ وجه به سوى قبله يا تبديل قبله از بيت المقدس به مسجدالحرام مفهوم از كلام سابق، و «لَلحقُّ» خبر «انَّ»، و من ربّك صفت «لَلحقّ» است.

تفسير:

«وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ»

يعنى: و از شهر مكه و از هر مكانى به عزم سفر بيرون شدى و در هر شهر و مكانى فرود آمدى، روى خويش را در نمازهاى واجب حتى نماز ميت و در نمازهاى نافله به سوى مسجدالحرام كن.

«وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَّبِّكَ وَ مَا اللَّهُ بِغَفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»

يعنى: و بى ترديد، اين كار، دستورى حق و ثابت از جانب پروردگار توست كه نه مختص به مكانى و نه قابل نسخ در زمانى است، و هرگز خداوند از آنچه به جا مى آوريد از امور قلبى و بدنى غافل نيست.

وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ إِلاَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْني وَ لأُتِمَّ نِعْمَتي عَلَيْكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (150)

تفسير:

«وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَ حَيْثُ مَا كُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ»

يعنى: و از هر شهرى بيرون آيى روى خود را به سوى مسجدالحرام كن، و نيز تو خود و ساير مردم در هر محلى از كرۀ زمين يا غير آن باشيد بايد روى خود را به سوى آن كنيد.

ص:160

«لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ»

يعنى: يكى از علل اين حكم اين است كه مردم را بر شما حجتى نباشد؛ مشركان نگويند: او ادّعاى پيروى ابراهيم را دارد و نمازش بر خلاف قبلۀ اوست؛ و اهل كتاب نگويند: محمّد صلى الله عليه و آله قبلۀ ما را قبول دارد و دين ما را نمى پذيرد. يا نگويند: اگر محمد صلى الله عليه و آله آن پيامبر موعود بود نمازش به سوى مسجدالحرام بود.

«إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنْهُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِى»

يعنى: مگر كسانى از آنها كه به وسيلۀ عناد و تكبر بر خويش ستم كرده اند، كه آنها دست از احتجاج فاسدشان نخواهند كشيد؛ پس از هيچ يك از آنان نترسيد و از من بترسيد.

بايد دانست كه تا اين جا از آيات گذشته، سه علت براى تغيير قبله از بيت المقدس به مسجدالحرام استفاده مى شود: اول - تعظيم پيامبر اسلام كه آرزو داشته قبلۀ او و امتش قبلۀ جدّش ابراهيم خليل عليه السلام باشد. از اين جهت نخست به خود او دستور توجه به مسجدالحرام را و سپس به همۀ نمازگزاران در همۀ مناطق روى زمين صادر نمود.

دوم - جريان سنّة اللّه، كه هر امتى را قبله و جهتى تعيين نمايد. از اين رو به پيامبر اسلام نيز دستور داد كه رو به مسجدالحرام كند و در هر سفر و در وطن، خود اين قانون الهى را رعايت نمايد.

سوم - ابطال حجج و اباطيل يهود و مشركان چنان كه گذشت. از اين رو دستور داد كه خود هركجا باشى رو به مسجدالحرام كن. و خود و امتت هرجا باشيد رو به مسجدالحرام كنيد. پس دنبال هر علتى، معلول كه حكم واحد كلى است، تكرار شده است.

«وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِى عَلَيْكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»

يعنى: و علّت ديگرِ دستور توجه به مسجدالحرام اين است كه مى خواهم نعمتم را بر شما تمام كنم و باشد كه هدايت يابيد.

اين تكرار در امر قبله و بيان حال فرد و گروه در سفر و حضر، به لحاظ اهميت آن و سببيت آن براى امتياز اهل اين قبله، و شعار بودنش براى مسلمين، و مطلوبيت توجه به آن در همۀ عبادت ها، و رعايت احترام آن در حالات ناروا، و حساسيت رعايت آن در تذكيۀ حيوانات و صيد آنها و در آخرين لحظات زندگى و آرميدن در قبر پس از زندگى است.

ص:161

كَما أَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (151)

فَاذْكُرُوني أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لي وَ لا تَكْفُرُونِ (152)

تفسير:

«كَمَآ أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِنكُمْ»

«كَما» متعلّق به «لاُتمّ نعمتى» در آيۀ سابق است. يعنى: تغيير قبلۀ سابق و تعيين كعبه كه شعار ابراهيمى است به عنوان قبلۀ ابدى، اتمام نعمت از جانب ما بود همان گونه كه نعمتى برتر و والاتر به شما عنايت كرديم و رسولى در ميان شما از ميان خودتان فرستاديم؛ نه از جنس فرشتگان و پريان كه تماس و انستان با او ناممكن و غير عادى باشد، و نه از غير عرب كه زبانتان با هم مختلف باشد.

«يَتْلُواْ عَلَيْكُمْ ءَايَتِنَا»

يعنى: رسولى كه همواره آيات تشريعى نازلۀ ما را براى شما از كتاب آسمانى تلاوت مى كند، و آيات و نشانه هاى انفسى و آفاقى ما را از كتاب تكوين براى شما بازگو مى نمايد.

«وَ يُزَكِّيكُمْ»

يعنى: رسولى كه همواره روح شما را تزكيه مى كند. يعنى به وسيلۀ پند و اندرز نافذش از پليدى هاى فكرى شرك و كفر و نفاق، و خبائث روانى كبر و جبن و بخل، و ناروايى هاى عملىِ محرّمات الهى پاك مى كند و نيز شما را در مراحل انسانيت رشد و تكامل مى بخشد.

«وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتَبَ وَ الْحِكْمَةَ»

الف و لام «الكتاب» براى عهد حضورى است يا براى جنس. بنابر اول، يعنى: رسولى كه پيوسته اين كتاب آسمانى را به شما تعليم مى كند و شما را از معانى و اسرار محتواى عميق آن آگاه مى سازد. و بنابر دوم، يعنى از همۀ كتاب هاى آسمانى گذشته در حدود استعدادتان به شما مى آموزد؛ و نيز همواره به شما حكمت مى آموزد؛ يعنى احكام شريعت و اصول و فروع دين و يا مستقلّات عقليه و معارفى را كه عقل و وجدان و خرد بر حسن و قبح و لزوم فعل و ترك آن قضاوت دارد.

ص:162

«وَ يُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ»

تلازم ياد خدا با عنايت به بنده

يعنى: رسولى كه پيوسته آنچه را نمى دانستيد و يا آنچه را خود، استعداد دانش آن را نداشتيد به شما ياد مى دهد، مانند معارف و اسرار توحيد، و حقايق صفات جلال و جمال ذات اقدس حق، و سرگذشت پيامبران گذشته و امم سالفه، و احوال و حقايق نهفتۀ فرشتگانِ محيط بر شما و سمك و عالم و شيطان و اجنّه و اعاجيب محيّرالعقول عوالم برزخ و قيامت و جهان ابديت و غير اينها از امورى كه جز با اخبارات غيبى و تعاليم انبياى الهى، بشر را بدانها راه نيست.

«فَاذْكُرُونِى أَذْكُرْكُمْ»

يعنى: پس مرا ياد كنيد تا من هم شما را ياد كنم. يعنى مرابه تفكر در امر توحيد ذات و صفات كمال و تكميل عقايد ياد كنيد، تا من نيز شما را به بذل پاداش در دنيا و آخرت ياد كنم. مرا به طاعت و انقياد ياد كنيد، تا من نيز به قبول و پذيرش آنها شما را ياد كنم. مرا به انواع شكر ياد كنيد، تا من نيز به فزون بخشى نعمت ها شما را ياد كنم. مرا در ايّام صحت و رفاه ياد كنيد، تا من نيز در اوقات مرض و تنگى شما را ياد كنم؛ و مرا به دعا و درخواست ياد كنيد، تا من نيز به اجابت شما را ياد كنم.

«وَ اشْكُرُواْ لِى وَ لَاتَكْفُرُونِ»

يعنى: و حتماً مرا سپاس گزاريد و كفران نعمتِ من نكنيد.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرينَ (153)

وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ (154)

تفسير:

صبر ونماز، حلال مشكلات

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاَةِ»

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به وسيلۀ صفت صبر كه يكى از اوصاف روح و از والاترين و فاضل ترين ملكات انسانى است، و به وسيلۀ نماز كه بهترين و برترين عبادت هاى بدنى است، از خداوند استعانت جوييد و يارى طلبيد براى انجام تمام امور به ويژه در رسيدن به ابعاد كمالات انسانى.

ص:163

«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّبِرِينَ»

شهيدان زنده اند

يعنى: همانا خداوند همراه صابران است. يعنى همراهى در اعانت و يارى رسانى نه معيّت و همراهى اى كه در آيۀ «و هُوَ مَعَكُم ايْنَما كُنْتُم» [حديد، 4] است كه آن معيّت و همراهى احاطى است، زيرا خداوند بر همۀ اشياء احاطۀ وجودى و علمى دارد.

بدان كه صبر، يكى از ملكات فاضلۀ نفس و حالات صالحۀ روح است، كه گاه موهوبى و خدادادى است و گاه كسبى؛ و حقيقت آن، تسلّط انسان بر نفس خويش است به گونه اى كه بتواند آن را به راحتى از مشتهياتش منع كند و بر انجام مكروهاتش وادارد. از مزاياى اين صفت اين است كه بر حسب موارد، لباس هاى فضيلت خاص مى پوشد و به اشكال مختلف در مى آيد. مثلاً اگر در موارد خوف جهاد و غيره در اختيار عقل قرار گيرد و نهراسد «شجاعت» مى شود؛ و در موارد بذل مال، اگر عادت به عدم امساك دارد «سخاوت» مى شود؛ و در موارد شهوت، اگر به راحتى تحفّظ نمايد «عفّت» مى شود؛ و اگر در مقام انجام واجب و ترك حرام به راحتى آنها را رعايت كند «عدالت» مى شود. پس اين صفت، بهترين ياور انسان در جهت اهداف اوست.

«وَ لَاتَقُولُواْ لِمَن يُقْتَلُ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَ تٌ بَلْ أَحْيَآءٌ»

يعنى: و هرگز به كسانى كه در راه خدا كشته مى شوند نگوييد مرده اند، جسمشان بى روح گرديد و روحشان باطل شد؛ بلكه آنها زنده اند. يعنى ارواحشان پس از انفصال از بدن، در عالم برزخ استقلالاً و بدون حاجت به محل، داراى حيات استقلالى است، و يا با حلول در قالب مثالى - كه قالبى است شبيه اين بدن و رقيق تر از آن و غليظتر از روح - تا قيام رستاخيز از تمام شئون حيات جسمانى برخوردارند، تا در نفخۀ دوم صور دوباره به بدن دنيوى انتقال يابند.

«وَ لَّكِن لَّاتَشْعُرُونَ»

يعنى: ولكن شما درك دقيق نداريد. حواس ظاهرتان توان درك خود آنها و ذهن و فكرتان توان فهم حال آنها را ندارد.

تذكر:

ظاهر آيه اين است كه حيات پس از مرگ مختص به شهيدان است؛ ولى چنين نيست بلكه ذكر آنها براى بيان فضيلت و رفعت مقام آنهاست، و گرنه طبق آيات ديگر و روايات متواترِ فريقين، ارواح

ص:164

همۀ مؤمنان خالص و كفّار محض پس از مرگ در عالم برزخ زنده اند و بر وفق اعمالشان منعَّم يا معذَّب اند، (در اين باره به آيۀ 169 آل عمران و 46 غافر مراجعه شود) و باقى ارواح در حال «سُبات» يعنى خواب و استراحت اند. و اين بحث نياز به تفصيل دارد.

برزخ: در اصطلاح شرع، اسم عالَمى است كه محل اجتماع ارواح انسان ها پس از مرگ است؛ آغازش سكونت ارواح انسان ها در آن و پايانش نفخۀ دوم صور اسرافيل است، و نخستين روحِ وارد به آن جا اولين فردى است از بشر كه قبض روح شد و شايد هابيل باشد، و آخرين آنها واردين دسته جمعى هستند كه با نفخۀ اول صور مى ميرند، و ابتداى ورود افراد به آن جا به مجرد بيرون آمدن روح از بدن است. محل اين عالم، در داخل همين دنياست كه بشر زندگى مى كند؛ زنده ها در ظاهر و ارواح در باطن آنند. آنها براى زندگان قابل رؤيت نيستند و زندگان براى آنها قابل رؤيت اند، لكن محل سكونتشان جداست.

اهل برزخ به سه دسته تقسيم مى شوند:

برزخيان سه دسته اند

1. بيداران و هوشياران منعَّم، يعنى كسانى كه با اصول عقايد صحيح و عمل هاى صالح، دنيا را ترك گفته اند.

2. بيداران معذَّب، يعنى كسانى كه در دنيا پس از اتمام حجت، راه كفر و فسق را پيش گرفته اند.

3. ارواح در حال سُبات يعنى استراحت شبيه خواب، كه مرگشان نظير خواب رفتن و بعثشان در آخرت همانند بيدارشدن است، چنان كه وارد شده «كما تَنامون تموتون، و كما تستيقظون تبعثون»، و آنها از هيچ حادثه اى از حوادث دنيا و برزخ اطلاعى ندارند.

در كيفيت زندگى ارواح برزخى ابهام و اجمال وجود دارد و برخى از حالاتشان براى فكر ما قابل هضم نيست؛ ممكن است آنهابه استقلال و مجردِ از قالب زندگى كنند بنابر آن كه خود آنها اجرام نورانى شفاف رقيق اند و جوهر قابل تحقق و وجود بدون محل اند. و يا در قالبى شبيه بدن دنيوى حلول كرده اند كه آن را «قالب مثالى» گويند. و ظاهر ادلّه اين است كه آنان از نعمت هاى برزخى مثل خوراكى ها، پوشاكى ها و روابط همسرى و غيره برخوردارند و همۀ امور مورد استفادۀ آنها كيفيت برزخىِ ميان دنيا و حياتِ پس از قيامت را دارد.

محل سكونت ارواح برزخى بر حسب اختلاف مقامات معنوى و اعمال دنيوى است؛ برخى در محيط مرگشان باقى اند، برخى به انبوه ساكنان گورستان ها مى پيوندند و عده اى به امكنۀ برترى

ص:165

مانند وادى السلام نجف يا مدينۀ منوره برده مى شوند. آنها پيوسته در تزايدند ولى محيط بر آنها تنگ نمى شود. آنها مرگ تدريجى ندارند، لكن طبق بيان قرآن مجيد در انتهاى ازمنۀ برزخ ودر آستانۀ قيام قيامت همگى مى ميرند و براى انتقال به قيامت و ارتباط و ازدواج با قالب هاى نوساختۀ بدن دنيويشان زنده مى شوند؛ «رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ» [غافر، 11].

على عليه السلام دربارۀ انتقال از دنيا به عالم برزخ مى فرمايد: اگر راحل از دوستان خدا باشد، عملش به صورت انسانى خوشبو و نيكومنظر با لباسى فاخر در نظرش پيدا شود، او را مژدۀ رحمت خدا و بهشت دهد و به او خوش آمد گويد. راحل گويد: تو كيستى؟ او گويد: من عمل صالح تواَم، از اين دنيا به بهشت منتقل شو. او غسل دهنده اش را مى شناسد و به او دستور مى دهد كه در تجهيزش شتاب كند و چون به قبر درآيد دو فرشتۀ فتّان (امتحان كننده) وارد قبر او شوند و از خدا و پيامبر و دين او بپرسند؛ و چون گفت: خدايم اللّه، پيامبرم محمد صلى الله عليه و آله و دينم اسلام است، بر او دعا كنند و دريچه اى از قبرش به سوى بهشت بگشايند و گويند: همانند جوانى در رفاه زندگى بخواب.

و اگر راحل دشمن خدا باشد، فرشته ها در وقت مرگ به بدترين و وحشتناك ترين حال در آيند و او را به جهنّم وعده دهند. او از شوينده اش درخواست كند كه شتاب نكند. و چون به قبر درآيد، كفن از وى بر كشند و از خدا و پيامبر و دينش بپرسند؛ و چون بگويد «نمى دانم» يا خلاف واقع گويد، تازيانه اى بر وى بزنند كه ضجّۀ او را جز انسان و اجنّه همه بشنوند، و دريچه اى از قبرش به جهنم باز كنند.

و امام باقر عليه السلام فرمود: در قبر جز از كسى كه ايمان خالص و يا كفر محض دارد سؤال نمى شود، و غير آنها رها مى شوند؛ يعنى مستضعفان و كسانى كه در اصول و فروع دين قاصر بوده اند به مرگ بخوابند و در قيامت بيدار شوند.

و امام صادق عليه السلام فرمود: ارواح مؤمنان در عالم برزخ با هم ملاقات كنند و از يكديگر پرس و جو نمايند و به هم ديگر شناسايى دهند به طورى كه گاهى روحى را ببينند گويند كه فلان كس است.

و فرمود: روح مؤمن گاهى كه به ديدار خانواده اش مى آيد، از وضع زندگى آنها آنچه را كه او را مسرور كند مى بيند و آنچه را كه ناراحت كند نمى بيند. و كافر آنچه را دشمن دارد مى بيند و آنچه را دوست دارد نمى بيند. و برخى از ارواح، هر جمعه به زيارت خانواده شان مى آيند و برخى بر حسب

ص:166

اقتضاى عملشان گاه گاهى سر مى زنند.

آزمون فقر و ترس و زيان بينى

و فرمود: ارواح در برزخ در قيافۀ جسدهاى دنيوى هستند و با هم شناسايى دارند، و چون روحى تازه از دنيا رسد از وى مى پرسند كه فلانى چه شد، و فلانى چه شد؟ اگر بگويد: در دنيايند، به آمدنش نزد آنها اميدوار شوند، و اگر بگويد: او مرده است، گويند: هوى هوى، يعنى سقوط كرده و در جهنم افتاده كه نزد ما نيامده است.

و تفصيل عالم برزخ نياز به كتابى مستقل دارد و در آيات آينده ان شاءاللّه به برخى از آن اشاره مى شود.

وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ اْلأَمْوالِ وَ اْلأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرينَ (155)

الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ (156)

أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ (157)

تفسير:

«وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْءٍ مِّنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الْأَمْوَالِ وَ الْأَنفُسِ وَ الثَّمَرَاتِ»

خطاب به همۀ كسانى است كه مورد خطاب قرآن اند از زمان نزول آن تا بقاى نسل بشر.

مى فرمايد: و حتماً و بى ترديد شما را به چيزى اندك از اين امور آزمايش خواهيم كرد: «خوف» يعنى ترس از دشمن و كيد و شرّ او، و «گرسنگى» از جهت قحطى و عوارض ديگر، و «كاهش اموال» به واسطۀ سلطه و غارت دشمن، گرفتن و غصب نمودن سلاطين جور، حوادث آسمانى و زيان در تجارت، و «نقص نفوس» به كشته شدن در جنگ يا حوادث يا امراض مختلف. و اين چهار امر مهم ترين و عمده ترين سبب از اسباب ناراحتى هاى بشر است، و ذكر «ثمرات» در مرحلۀ بعد است. و ممكن است مراد از ثمرات، نبود يا فوت اولاد باشد كه ميوه هاى دل انسانند و از مصاديق نفوس اند، يا كمبود ميوه جات به وسيلۀ آفت درختان و بادهاى مسموم و سرماى شديد و گرماى بى موقع و هجوم حشرات و غيره.

ص:167

«وَ بَشِّرِ الصَّبِرِينَ»

يعنى: و اى پيامبر، صابران و شكيبايان را در امثال اين موارد و هر امتحانى كه از جانب خداوند مى رسد بشارت ده به آنچه در آيۀ بعدى وعده مى دهيم.

«الَّذِينَ إِذَآ أَصَبَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ جِعُونَ»

يعنى: صابران و شكيبايان كسانى هستند كه چون مصيبتى از امور فوق يا غير آنها به آنان رسد از روى اذعان و عرفان و گواهى عقل و وجدان به دو چيز ثابت و مسلّم اعتراف مى كنند، مى گويند:

ما از آنِ خداييم و حتماً به سوى او باز مى گرديم. يعنى اقرار به مبدأ و معاد و اعتراف به مُلك و مِلك مى نمايند. «مُلك» يعنى ما و همۀ موجودات ملك حقيقى اوييم، زيرا آفرينش و حفظ و تدبير و تصرف و اعدام همه در دست قدرت و تحت ارادۀ اوست و اين مُلكيتِ تامّه است. و «مِلك» يعنى هرچند پس از مرگ، روح ما به سوى برزخ رفته و جسم ما در خاك هضم مى شود، لكن به نفخۀ دوم صور، اجزاى بدن ما تركّب يافته، متشكّل مى شود و ارواح برزخى ما با آنها امتزاج و حلول و ازدواج كرده، مصداق آيۀ 7 از سورۀ تكوير: «و اذا النفوس زوّجت مع الأبدان» تحقّق مى يابد، و سپس به سوى پروردگارمان مى شتابيم و در اختيار او قرار مى گيريم.

«أُوْلَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَ تٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»

يعنى: آنها هستند كه در مقابل صفت صبر در دل و ظهور علائم رضا بر زبان، آنان را درودهايى است از جانب پروردگارشان و رحمتى از خدايشان، و آنهايند كه هدايت يافته اند.

إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْرًا فَإِنَّ اللّهَ شاكِرٌ عَليمٌ (158)

لغت و اعراب:

صفا عَلَم است براى كوهى كوچك در جنب مسجدالحرام كه حاجيان سعى خود را از آن آغاز مى كنند، و مروه عَلَم است براى كوه كوتاه ديگرى در مقابل فا كه سعى حاجيان به آن پايان مى يابد و فاصلۀ ميان آنها 760 ذراع يعنى تقريباً 380 متر است. شعائر: جمع شعيره، علامت. حج: قصد، و

ص:168

مجموعۀ عمل عبادى معروف. اعتمار: زيارت كردن، و مجموع عمل مركب از چند جزء. جُناح:

گناه. تطوُّع: انجام اطاعت، كار مستحب. فانّ اللّه شاكر به تقديرِ «فهو مُجازٌ بِعَمَله لِأنّ اللّهَ شاكر».

تفسير:

تشكر خدا از سعى صفا و مرو

«إِنَّ الصَّفَا وَ الْمَرْوَةَ مِن شَعَآئِرِ اللَّهِ»

يعنى: بى ترديد دو كوه صفا و مروه از نشانه هاى خداست؛ يعنى نشانۀ عبادت و جايگاه پرستش اوست، مانند حِجْر و مقام و مِنى و مشعر و عرفات، زيرا در فاصلۀ ميان اين دو كوه، عمل عبادى «سعى» انجام مى گيرد.

«فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِمَا»

يعنى: پس كسى كه مى خواهد خانۀ خدا را زيارت كند و اعمال حج يا عمره انجام دهد بر او گناهى نيست كه ميان آن دو چرخ زند؛ يعنى عمل خاص «سعى» را به جا آورد؛ از صفا شروع كند و هفت بار ميان صفا و مروه دور زند و در مروه خاتمه دهد.

بدان كه از ظاهر اين آيۀ شريفه نه استفادۀ وجوب سعى براى حج و عمره مى شود و نه جزئيت آن، در حالى كه سعى از اجزاى واجب نفسى و شرطى همۀ اقسام واجب و مستحب حج و عمره است؛ لكن مراد از آيه وجوب سعى است و تعبير «گناه ندارد» به لحاظ آن است كه مسلمين آن روز قريب العهد به زمان شرك بودند و كفار چون به حج مى آمدند بتى در صفا و بتى در مروه نصب مى كردند و در هر شَوطى از سعى، براى تبرك و تقرب، دستى به آنها مى ماليدند و در ميان عمل عبادى، كار شرك آميز مى كردند؛ از اين رو در ذهن مسلمين حرمت اصل عمل سعى تداعى مى كرده است. در اين آيه بيان شد كه سابقۀ وجود بت در اين دو مكان و حرمت سعى آنچنانىِ مشركان، مانع از وجوب سعى شما و حسن و قبول عبادتتان نيست، پس حتماً بايد طواف نماييد.

«وَ مَن تَطَوَّعَ خَيْرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ»

يعنى: و هركس داوطلبانه عمل خيرى انجام دهد - خواه طواف يا غير آن، و يا آن كه هر كسى سعى بيشتر كند مانند طواف اضافه - پاداش عمل خود را خواهد گرفت، زيرا خداوند سپاسگزار و داناست. يعنى مازاد را بى پاداش نمى گذارد و كمّ و كيف عمل و مقدار پاداش دنيوى و اخروى آن را مى داند.

ص:169

إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنّاهُ لِلنّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ (159)

إِلاَّ الَّذينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوّابُ الرَّحيمُ (160)

تفسير:

عذاب و لعنت خدا بر كتمان كنندگان ناحق

«إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَآ أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَتِ وَ الْهُدَى»

اين آيه دربارۀ علماى يهود و نصاراست، كه علماى يهود، آيات بشارت به عيسى و ادلّۀ نبوت او را كه مندرج در تورات بود پس از بعثت عيسى كتمان كردند و در نتيجه، بخش عظيمى از يهود را از گرويدن به عيسى مانع شدند، و نيز علماى هر دو مذهب آنچه در عهدين (تورات و انجيل) از بيّنات مربوط به محمّد صلى الله عليه و آله، و هدايت مربوط به احكام دين او بود پس از بعثتش كتمان نمودند. و مراد از «بيّنات»، آيات و دلايلى است كه دربارۀ عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله و اوصاف و اخلاق و دين و كتاب آنهاست، و مراد از «هدايت»، احكام و واجبات و محرمات از عهدين است كه وسيلۀ هدايت جامعه و موافق احكام اسلام و شاهد صدق قرآن است.

«مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِى الْكِتَابِ»

يعنى: پس از آن كه بيّنات و هدايت را براى مردم در كتاب بيان كرديم. در متن آن دو كتاب نگاشتيم و در اختيار علما و دانشمندان براى ابلاغ به مردم قرار داديم. معناى بيان براى مردم همين است و گرنه قطعاً احكام تورات و انجيل براى همۀ مردم هر چند موجودين آن عصر بيان نشد.

«أُوْلَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّعِنُونَ»

يعنى: اين گروه از يهود و نصارا هستند كه خدا آنها را لعنت مى كند، به لعنت انشائى و لعنت تكوينى كه دور كردن آنها از رحمت خويش است؛ و هم لعنت كنندگان از فرشتگان و ارواح پيامبران و انسان هايى كه از جنايات آنان مطّلع اند آنها را لعنت مى كنند، و نيز عموم لعن بر ظالمان و جائران و شياطينِ انسى، آنان را شامل مى شود.

«إِلَّا الَّذِينَ تَابُواْ وَ أَصْلَحُواْ وَ بَيَّنُواْ»

ص:170

يعنى: مگر كسانى از آنان كه از كردۀ خويش توبه كنند، و آنچه را از عقايد و اعمال مردم فاسد كرده بودند اصلاح نمايند، و آنچه را از آن دو كتاب به حذف و تحريف تغيير داده بودند به جامعۀ خود بازگو كنند و روشن نمايند،

«فَأُوْلَئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»

لعنت ابدى خدا بر مردگان كافر

يعنى: آنها هستند كه من به آنها عطف توجه مى كنم و توبۀ آنها را مى پذيرم، و منم كه سخت توجه كننده و توبه پذير و مهربانم.

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النّاسِ أَجْمَعينَ (161)

خالِدينَ فيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (162)

وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ (163)

لغت و اعراب:

عليهم لعنة اللّه مبتدا و خبر و مجموعاً خبر اولئك است. خالدين و لايخفَّف هر دو حال اند از ضمير مستقر در «عليهم». اِنظار: مهلت دادن.

تفسير:

«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ مَاتُواْ وَ هُمْ كُفَّارٌ»

يعنى: بى ترديد كسانى كه كفر ورزيدند - يكى از اركان و اصول عقايد را از توحيد، رسالت، معاد و غيره، پس از اتمام حجت، به عناد و اصرار نپذيرفتند؛ خواه كتمان كنندگان بيّنات و هدايت باشند، مانند مذكورين در آيۀ پيشين يا غير آنها - و در همان حال كفر مردند؛

«أُوْلَئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلَئِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ»

آنها هستند كه لعنت خداوند و فرشتگان و مردم همگى - هر فرشته و انسانى كه بر كافران و ظالمان و مفسدان لعنت كند - بر آنها ثابت و مستقر است. و تقييد عذاب كفر به اين كه پس از اتمام حجت باشد، به لحاظ اين است كه اگر كافر در اعتقاداتش جاهل قاصر باشد هر چند به همان حال

ص:171

از دنيا رود محكوم به عذاب اخروى نيست، چرا كه عذاب او عقاب بدون بيان است و شخص حكيم چنين كارى نمى كند.

«خَلِدِينَ فِيهَا لَايُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَ لَاهُمْ يُنظَرُونَ»

يعنى: در حالى كه آنها در آن لعنت - در معلول و مقتضاى لعنت هاى انشائى خدا، فرشتگان و مردم كه عذاب جهنم است - جاودانه اند؛ هرگز عذابشان تخفيف نمى يابد، و هيچ گاه آنها را مهلتى نخواهند داد، نه براى بازگشت به دنيا و نه توبه كردن و نه معذرت خواهى.

«وَ إِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَ حِدٌ»

اين آيه، كلامى مستقل در بيان يك حكم كلى اصولى مستقل است و اشاره به توحيد ذاتى و برخى از صفات فعل حق دارد؛ و فى الجمله با ماقبل خود كه ذكر برخى از افعال خداوند، و با مابعدش كه بيان برخى از ادلّۀ وحدت اوست رابطه دارد، به همۀ بشر مى فرمايد: خدا و معبود شما خدايى يگانه و يكتاست. يگانه و غيرقابل تجزيه در ذات، و يگانه در الوهيت و وجوبِ وجود و جامعيتِ صفات جلال و جمال، و يگانه در يكايك صفات كمال - زيرا در هر وصفى بدان گونه كه اوست شريكى براى او نيست، زيرا صفت او نامحدود و صفت ديگران محدود است - و يگانه در آفريدن جهان و آنچه در آن است و در تدبير كلى امور آن، چرا كه شركت فرشتگان در تدبير و تصرّف پس از آفرينش، منافى استقلال و وحدت او در خلق و تدبير نيست، زيرا ارادۀ آنان گويى عين ارادۀ او و مندكّ در ارادۀ اوست و اختيار، تنها از آنِ اوست؛ و از اين روست كه آنها مريدند نه مختار.

«لَّآ إِلَهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ»

يعنى: جز او هرگز معبودى به حق و واجد شرايط عبادت و مستحق عبوديت نيست؛ و او صاحب رحمت عامّه در دنيا حتى بر كافران و مشركان و دشمنان خويش است (چرا كه او همۀ نعمت هاى بى پايان مادّى و تمام رحمت هاى بى حدّ و حصر معنوى نظير ارسال رسولان گرام و فروفرستادن كتاب هاى آسمانى و دين و شرايع و معارف را به همۀ بشرها يكسان عرضه داشته و تفاوتى در بذل آنها نديده، و پاداش متناسب اخروى را نيز براى همه تهيه كرده است، و اين خود انسان است كه گاهى نه نعم معنوى دنيوى را مى پذيرد و نه پاداش بى حساب اخروى را و به اختيار خود كافر و مشرك و فاسق مى گردد) و او صاحب رحمت خاصّه در آخرت براى مؤمنان است.

ص:172

إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْكِ الَّتي تَجْري فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ اْلأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ وَ تَصْريفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (164)

نشانه هاى توحيد در سراسر جهان هستى

لغت و اعراب:

اختلف الى المكان: رفت و آمد كرد به آن جا. فُلك: كشتى، مذكر و مؤنّث و مفرد و جمع در آن يكسان است. بَثَّ الشىءَ: پراكنده كرد آن را. تصريف: از سويى به سويى و از حالى به حالى برگرداندن.

اختلاف الليل، و الفلك و ما أنزل اللّه و تصريف الرياح و السحاب المسخّر پنج كلمه است كه همه معطوف اند به السمواتِ.

تفسير:

«إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَوَ تِ»

اين آيۀ عظيمه و مباركه براى هدايت انسان به ادلّۀ وافرى از توحيد كه در سراسر جهان هستى و در شراشر اجزاء آن موجود است نازل شده، و از انواع آنها به هفت يا ده مورد كلى اشاره گرديده است و هر يك از موارد نيز شامل آيات و ادلّۀ فراوانى است و احتياج به تعقّل دارد. مى فرمايد:

همانا در آفرينش آسمان ها آيات و نشانه هاست. يعنى در عظمت و بزرگى آنها، در كثرت كُرات معلَّق و مختلف در بزرگى و كوچكى، و متفاوت در استداره و استقامت سير، و با آن همه كهكشان هاى بى حدّ و حصر، و با آن جوّ وسيع و ميدان شناورى محيّرالعقول كرات، و با آن همه ساكنان شناخته شده مانند فرشتگان و ارواح، و ناشناخته كه خارج از درك بشر است.

«وَ الْأَرْضِ»

يعنى: و در خلقت و آفرينش اين زمين نيز نشانه هاست. يعنى در طبقات مختلف آن، و درياها و صحراها و كوه ها و معادنِ مايع و جامد، و مخازنِ قابل استفادۀ بشر، و انبوه آب هاى محيط به اكثر سطح آن، و تراكم هواى محيط به همه جاى آن كه بزرگترين نعمت و ثروت آن است؛

ص:173

«وَ اخْتِلَفِ الَّيْلِ وَ النَّهَارِ»

يعنى: و در رفت و آمد و گردش شب و روز زمين و اين كرۀ بى نور، نيز نشانه هاست كه چگونه از تابش نور كرۀ منوّر ديگرى بر وى، ظلّ مخروطى در طرف مقابل آن پديد مى آيد، و به واسطۀ حركت وضعى اش ظلّ حاصل، برخلاف حركت ذى ظل، سيرى نظير سرايت دارد «و اللَّيْلِ اذا يَسْرِ» [فجر، 4] و هرجا را آن ظل زير پر گيرد شب، و هرجا از زير چترش بيرون رود روز است، و اين دو امر همواره در تبادل اند؛ و البته شب و روز اختصاص به اين كره ندارد بلكه در ميان جوّ غيرمتناهى، هر كرۀ بى نورى كه در مقابل كرۀ منوّرى قرار گيرد - به شرط تحقّق حركت وضعى - در وى شب و روز پيدا مى شود.

«وَ الْفُلْكِ الَّتِى تَجْرِى فِى الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ»

يعنى: و نيز در كشتى هايى كه در دريا به نفع مردم جريان دارند نشانه هاست.

زيرا هر چند كشتى، آفريدۀ بشر و در اختيار اوست، لكن بذل استعداد فكرى براى بشر در كيفيت ساختن آن و اعطاى لوازم و ابزارهاى ساخت آن و به ويژه ايجاد آب دريا كه اعجب و اعظم پديده هاى جهان تكوين است، و انبوه كردن و طبعى لطيف و نرم بخشيدن به آن كه كشتى ها بتوانند سينۀ آن را بشكافند، از عجايب آيات اوست.

«وَ مَآ أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَآءِ مِن مَّآءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا»

يعنى: و در آبى كه خداوند از آسمان فرو ريخته تا آن كه زمين را به وسيلۀ آن پس از حالت مرگش زنده نموده است نشانه هاست؛ كه چگونه آن را به شكل هاى مختلف باران و برف و تگرگ فرومى ريزد و هر يك از آن اقسام را نيز به صور مختلف درمى آورد كه درك كيفيت صورت بندى آنها و توجه به مرحلۀ كمّيت آنها كه گاهى طوفان نوح تشكيل مى دهد، و چگونه به قطعات زمين تشنه، به تقسيمات عادلانه بر حسب نيازها يا بر حسب استحقاق اعمال تقسيم مى شود «و يؤت كلّ ذى فضل فضله» [هود، 3]، از قدرت و توان بشر خارج است.

«وَ بَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَآبَّةٍ»

يعنى: و در آنچه خداوند در روى زمين از جنبنده ها پراكنده است نشانه هاست؛ كه چگونه انواع بى شمارى از جنبنده ها را در دريا، و اصنافى بى اندازه را در صحرا، و اقسامى بى حدّ و حصر را در هوا و روى زمين و زير آن با اشكال مختلف و الوان متعدد آفريده كه تصوّر اقسام و كيفيت

ص:174

زندگى و نحوۀ ارتزاق و تأثيرات وجودى آنها و انتفاع بشر از آنها از حيطۀ تصور بشر بيرون است.

«وَ تَصْرِيفِ الرِّيَحِ»

يعنى: و در وزاندن و ساختن انواع بادها نيز نشانه هاست؛ كه چگونه گاهى نرم و ملايم است و گاهى شديد و خطرناك، گاهى بسيار سرد و گاهى بسيار گرم، به رنگ زرد و سرخ و سياه و گاه سالم و گاه مسموم و هلاك كننده است. و نيز چگونه باد را وسيلۀ حيات و قابل تنفّس زنده ها از انسان و حيوانات و درختان و گياهان قرار داده، و وسيلۀ ازدواج انواع نباتات و باروَرى آنها كرده، و نيز آنها را مركب راهوار ابرها قرار داده است.

«وَ السَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَآءِ وَ الْأَرْضِ»

يعنى: و در ابرى كه ميان آسمان و زمين تحت ارادۀ تكوينى حق در حركت و سكون است نشانه هاست؛ كه از كجا و چگونه نشأت يافته و با اشكال و اوضاع مختلفِ خفيف و متراكم، سفيد و آبى، تند و آرام، بى صدا و با رعد و برق، به وسيلۀ راننده اى نامرئى سنگين ترين بار را كه آب باران است به سوى دورترين نقطه ها حركت مى دهد.

«لَأَيَتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ»

يعنى: البته و بى ترديد در يكايك اين امور هفت گانه يا ده گانه، دلايل و نشانه هاى فراوانى بر توحيد و قدرت و عظمت و ازليت و علم و حكمت آفرينندۀ آنهاست براى گروهى كه عقل و خرد را به كار مى برند. و نشانه هاى هفت گانه عبارتند از: 1 - آفرينش آسمان ها و زمين 2 - گردش شب و روز 3 - كشتى روان در دريا 4 - آبى كه از آسمان فرو مى ريزد 5 - جنبندگان روى زمين 6 - گردش بادها 7 - ابر مسخّر ميان آسمان و زمين. و اگر زمين، گردش روز و زنده شدن زمين را نشانه هاى جداگانه حساب كنيم ده نشانه مى شود.

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْدادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ وَ لَوْ يَرَى الَّذينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَميعًا وَ أَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعَذابِ (165)

ص:175

لغت و اعراب:

برترى محبت به خدا در مؤمنان

من يتّخذ مراد از موصولْ جمع است به قرينۀ يحبّونهم. أنداد: جمع نِدّ - به كسر اوّل - يعنى مثل. لو يرى يعنى لو يعلم، لو شرطيه است، اذ يرون متعلّق به يرى و به معنى رؤية العين، و أنّ القوة للّه مبتدا و خبر جاى دو مفعول يرى، و انّ اللّه شديد العذاب عطف است به «أنّ القوة»، و جواب شرط محذوف است به تقدير «لَنَدِمُوا أشَدّالنَّدَم».

تفسير:

«وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللَّهِ أَندَادًا»

يعنى: و از مردم كسانى هستند كه غير خدا و به جاى او همتايان و شريكانى اتّخاذ مى كنند و مى پرستند، مانند مشركان كه بت ها و فرشتگان و برخى از ستارگان را اتّخاذ كرده بودند؛ و مانند اهل كتاب كه عُزَير و مسيح را شريك خدا كردند؛ و يا نظير همۀ عوام الناس و جهّالِ آنها كه در برابر رؤساى جور و علماى سوء چنان سر تسليم فرود مى آورند كه گويى آنها شركاى خدايند.

«يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ»

يعنى: به آن همتايان، همانند حبّ خدا و به آن اندازه كه شايستۀ خداست محبت مى ورزند.

«وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلَّهِ»

يعنى: لكن كسانى كه به خداوند ايمان آورده اند مهرشان و حبّشان به خدا بيشتر است، زيرا محبت آنها به همتايان و شريكانى كه براى خدا ساخته اند بدون حجّت و برهان و روى شك و هوا و هوس و يا تقليد جاهلانه و غلط است، و اساس محبت مؤمنان به خداوند از روى علم اليقين به توحيد ذات و ايمان به كمال صفات است و ملاك طاعتشان عرفان به مبدأ و معاد است.

«وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ للّهِِ جَمِيعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ»

يعنى: و اگر ببينند كسانى كه در دنيا به وسيلۀ شرك و كفر بر خويشتن ستم كرده اند در آن هنگام كه عذاب آخرت را مشاهده مى كنند، كه همۀ قدرت ها به دست خداست و خداوند سخت كيفر است، شديداً پشيمان خواهند شد.

و معناى اين كه همۀ قدرت ها در آن روز به دست خداست اين است كه پس از مرگ مطلقاً خواه در برزخ و قيامت و خواه مابعد آن، حاكم بلا منازع و مالك حقيقى خداست و همۀ قدرت هاى

ص:176

ظالمانه و مستكبرانۀ دنيا در آن روز، ذليل و در زنجير و آتشند و ادارۀ امور جهان برزخ و آخرت به دست فرشتگان خداى مالك الملك آن روز است. آنها هستند كه موكَّلان بر ارواح انسان ها و پريان و شياطين، و متصديان حفظ و احضار آنها در صحنۀ محشر، و پخش نامۀ عمل و كتاب عُمرند؛ آنهايند كه تنظيم كنندگان امور قضايى، و تهيه كنندگان محكمۀ بدون سابقه و لاحقۀ آن روز، و مجريان احكام صادره از سوى خداوند، و سوق دهندگان هر گروهى به مقرّ موقّت يا دائمى خود هستند؛ و آنهايند كه متصديان امكنۀ بهشتيان و هدايت اهالى آن ديار وسيع به منازل معيّن و مقرّ ابدى ثبت شده به نامشان، و مواظب انجام فنون تشريفات واردين به محل أمن خود، و رسيدگى به امور جهنّم و طبقات آن و تسلط بر آتش و مهار كردن غيظ و غضب جهنّم، و اجراى فرامين خداوند دربارۀ تعذيب و شكنجه هاى گوناگون آن جايند. آرى همۀ اينها به وسيلۀ فرشتگان صورت مى گيرد كه «لاَ يَعْصُونَ اللّهَ مَآ أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ» [تحريم، 6]. اللّهُمَّ أجرنا من النار، و ارزقنا الجنّة.

إِذْ تَبَرَّأَ الَّذينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ اْلأَسْبابُ (166)

وَ قالَ الَّذينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّءُوا مِنّا كَذلِكَ يُريهِمُ اللّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجينَ مِنَ النّارِ (167)

حسرت از تقليد در قيامت

لغت و اعراب:

اذ تبرّأ بدل است از اذ يرون در آيۀ قبل، يا متعلّق به «اُذكُر» مقدّر. تقطّع: منقطع و بريده شد. بهم يعنى عنهم. لو أنّ لنا، لو براى تمنّى است به معناى ليت به قرينۀ فاء نتيجه. حسرت: ناراحتى شديد باطنى توأم با اندوه.

تفسير:

«إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُواْ مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُواْ وَ رَأَوُاْ الْعَذَابَ»

يعنى: روزى كه گنهكاران ستمگر عذاب را خواهند ديد هنگامى است و در صحنۀ هولناكى است كه متبوعان فاسد و به ناحقّ بشرى در طول تاريخ دنيا مانند حاكمان جائر و عالمان فاجر و

ص:177

پيشوايان گمراه، از پيروان خود تبرّى كنند و بيزارى جويند، و متبوعان و تابعان همگى، عذاب خدا و حالات قيامت و آتش جهنم را به چشم ببينند و به علم اليقين بدانند.

«وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ»

يعنى: و هرگونه رابطه و پيوند غير الهى ميانشان از خويشى و رفاقت گرم دنيوى و هم قبيلگى و هم پيمانى و همكيشى و هم مسلكى از آنان بريده گردد.

«وَ قَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُواْ لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً»

يعنى: و كسانى كه در دنيا تابع بودند و پيروى از باطل و غير حق مى كردند با خود و با يكديگر مى گويند: اى كاش براى ما بازگشتى به دنيا بود و همان صحنه هاى گذشتۀ دنيا تجديد مى شد.

«فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّءُواْ مِنَّا»

يعنى: تا ما نيز همان گونه كه آنها امروز از ما بيزارى جستند از آنها بيزارى مى جستيم.

«كَذَ لِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمَلَهُمْ حَسَرَ تٍ عَلَيْهِمْ وَ مَا هُم بِخَرِجِينَ مِنَ النَّارِ»

يعنى: اين گونه خداوند اعمالشان را - يعنى اعمال تابعان و متبوعان را - سراپا حسرت هاى درونى بر خودشان، به آنان نشان خواهد داد و آنها هرگز از آتش بيرون آمدنى نيستند. و مراد از «اعمالهم» عمل هاى تابعان است از اعتقاد و محبت و طاعت طاغيان و فاجران، و عمل هاى متبوعان است، مانند اعمال رياست بر متبوعان و انتفاع جاهى و مالى و اضلال آنها.

يا أَيُّهَا النّاسُ كُلُوا مِمّا فِي اْلأَرْضِ حَلالاً طَيِّبًا وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ (168)

إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (169)

لغت:

أكل: خوردن و مطلق تصرف در شىء. طابَ الطعامُ - از باب ضَرَب -: لذت بخش و حلال و نيكو شد.

خطوات: جمع خطوة - به ضم و فتح -: گام برداشتن، و مقدار مساحت مابين دو قدم. سوء: كار زشت، و فحشاء: زشت تر، كه گويى زشتى اش از حد گذشته است.

ص:178

تفسير:

حلال و طيب آرى، گام هاى شيطان نه

«يَأَيُّهَا النَّاسُ كُلُواْ مِمَّا فِى الْأَرْضِ»

خطاب، متعلّق به تمام مردم است اعم از مرد و زن و مؤمن و كافر و اصناف ديگر انسان ها.

يعنى: اى مردم از آنچه در اين زمين است بخوريد و تصرف نماييد. و مراد از «ما فى الأرض» خود زمين است و آنچه در داخل و خارج آن است مانند نباتات و حيوانات و انسان ها، و اجزاى ممتاز آن كه از عنوان زمين بيرون است مثل معادن و سنگ هاى قيمتى و آب ها و هواهاى محيط آن، كه آيه همه را دربرمى گيرد. و «اكل» از حيث ماده به معناى خوردن است و كثيرالاستعمال شده در تصرف و برخوردارى، و از حيث هيئت «كُلُوا» دلالت بر اباحه دارد نه وجوب، به قرينۀ آن كه در مورد احتمال ممنوعيت، استعمال شده، زيرا عقلاً جاى توهّم اين هست كه همۀ ما فى الأرض، ملك خداست پس بشر را تصرف در آن نشايد، خدا فرموده مانعى نيست، مى توانيد تصرّف كنيد.

«حَلَلاً طَيِّبًا»

هر دو حال اند از «ما» ى موصوله و شرط حكم اباحه است. يعنى: حلّيت تصرف در آنچه در زمين است اوّلاً مشروط است به آن كه حلال باشد، پس تصرّف در حرام حلّيت ندارد. ثانياً پاكيزه باشد، پس تصرف در ناپاك يعنى خبيث، حلال نيست. و اين قيد غالباً در خوراكى و نحو آن است.

و بنابراين، شىء حرام يعنى آنچه بر طبق شريعت هر عصرى مورد نهى است. و امور محرّم در اسلام زياد است، لكن ممكن است همۀ محرّمات شرع در تحت عناوين زير در آيد هرچند حصر حاصر نيست: «كلّ مغصوب حرام، كلّ مسكر حرام، كلّ مضرّ حرام، كلّ نجس حرام، كلّ خبيث حرام، و كلّ ما ورد بحرمته نصٌّ خاصّ حرام». و ممكن است مراد از اكل، خصوصِ خوردن و آيه در مورد بيان خوراكى ها باشد.

«وَ لَاتَتَّبِعُوا خُطُوَ تِ الشَّيْطَنِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ»

يعنى: و هرگز از گام هاى شيطان پيروى مكنيد - يعنى تابع گفتار و وسوسۀ او نشويد - زيرا او هر چه بگويد باطل و ضدّ كلام خدا و پيامبران و كتاب هاى آسمانى است و حقيقت اين است كه او براى شما دشمنى آشكار است. يعنى در نزد عاقلان و عالمان بابصيرت و مؤمنان صالح دشمن است هر چند در نزد مطيعانش دوست و همفكر و راهنما و سرپرست جلوه كند.

«إِنَّمَا يَأْمُرُكُم بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشَآءِ وَ أَن تَقُولُواْ عَلَى اللَّهِ مَا لَاتَعْلَمُونَ»

ص:179

يعنى: جز اين نيست كه شيطان شما را به هر كار ناروا و هر كار زشت بى حد فرمان مى دهد، يعنى به هر گناه صغيره و كبيره و گناه بدون كيفر دنيوى و با كيفر دنيوى، يعنى حدّ و تعزير؛ و دستور مى دهد كه چيزى را كه بدان علم نداريد به خدا نسبت دهيد؛ خواه در اصول دين نظير گفتار مشركان دربارۀ بت ها و فرشتگان، و سخن اهل كتاب دربارۀ عُزَير و مسيح و عالم آخرت، و يا در فروع احكام نظير قوانين مذاهب باطله و هر نوع بدعتى كه هر كس در دين احداث كند. و امّا احكام افتايى فقهاى دينى در رسائل عمليه در مواردى كه علم به تطابق آنها با واقع ندارند مشمول آيه نيست، زيرا آنها نسبت به حكم واقعى فتوا نمى دهند و نسبت به حكم ظاهرى هم علم و يقين دارند و جزء «ما لا يعلمون» نيست. و موارد قطع خطايى هم مستثنى است.

وَ إِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَ لا يَهْتَدُونَ (170)

وَ مَثَلُ الَّذينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلاّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ (171)

لغت و اعراب:

اَلفَى الشىءَ: يافت آن را. أو لو كان، همزه براى استفهام و تعجب است كه به جهت صدارت بر واو عاطفه مقدّم شده، و جواب لو مقدّر است، يعنى «لا تَّبعوهم؟» مثل الذين كفروا به تقدير «مثل داعى الذين كفروا» يا «مثل الذين كفروا فى دعوتهم الأصنام». نَعَقَ الراعى بغنمه - از باب ضَرَب و مَنَع -:

چوپان بر گوسفندانش بانگ زد. صمّ: جمع أصمّ، كر. بكم: جمع ابكم، لال. عُمْى: جمع اعمى، كور.

تفسير:

«وَ إِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُواْ مَآ أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَآ أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ ءَابَآءَنَآ»

يعنى: و چون به كفّار و مشركان گفته شود: بياييد از آنچه خداوند بر پيامبران و بندگانش فروفرستاده از دين و شريعت و كتاب آسمانى پيروى كنيد، بپذيريد و به كار بنديد، مى گويند: ما از آنچه پدرانمان را بر آن يافته ايم پيروى مى كنيم؛ مشركان از پرستش بت و فرشته و ستاره و آداب و رسوم جاهليت، و اهل كتاب از عقايد محرَّف تورات و انجيل و احكام منسوخ آنها.

ص:180

«أَوَ لَوْ كَانَ ءَابَآؤُهُمْ لَايَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لَايَهْتَدُونَ»

كورى، و كرى و نافهمى كافران

اين كلامِ استفهامى، سوق شده براى جواب و اظهار تعجب و انكار از كسانى كه روش تقليد را انتخاب كرده اند. يعنى آيا از پدرانشان پيروى مى كنند اگرچه پدرانشان هيچ تعقّل و دركى هم دربارۀ شرع الهى و عقايد و رفتار فردى و اجتماعى آن نداشته و به هيچ راه مستقيمى هدايت نشده باشند؟!

«وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ كَمَثَلِ الَّذِى يَنْعِقُ بِمَا لَايَسْمَعُ إِلَّا دُعَآءً وَ نِدَآءً»

يعنى: و مَثَل دعوت كنندۀ مشركان و كافران براى پند و اندرز و عرضۀ دين و كتاب به آنان، مثل كسى است كه به حيوانى بانگ مى زند و با بانگ مطالبى به او مى گويد نظير بخور، بياشام، برو، بايست، كه او چيزى جز صدا و ندا نمى شنود. يعنى جز اصل بانگ را درك نمى كند و اگر بر طبق عادت، حركت يا توقفى را از بانگ درك كند مضامين كلام را نمى فهمد. غرض آن كه دعوت كفار به توحيد و حقايق دينى و القاى معارف حقّه به آنان اين چنين است، ظواهر كلام را درك مى كنند ولى معانى در دل سنگ و آهنين آنها اثر نمى كند و مورد تأمل و دقت قرار نمى گيرد.

«صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لَايَعْقِلُونَ»

يعنى: آن كافران در برابر دعوت هاى الهى و ابلاغ پيامبران همه كرند كه دعوت ها را نمى شنوند و ناشنيده مى گيرند، و همه لالند كه زبان به اقرار و اعتراف نمى گشايند، و همه كورند كه آثار روشن توحيد را در آفاق و انفس نمى بينند، از اين رو خرد را به كار نمى برند.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ اشْكُرُوا لِلّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيّاهُ تَعْبُدُونَ (172)

إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزيرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (173)

لغت و اعراب:

اضافۀ طيّبات به موصول، اضافۀ صفت به موصوف است، يعنى «كلوا ممّا رزقناكم من الطيّبات». هلّ الهلالُ و أهلّ: ماه ظاهر شد و أهلّ القوم بالشىء: بانگ بر آوردند براى آن. اضطرّ زيد: زيد ناچار شد.

باغى: طالب و جوينده. عادى: متجاوز از حدّ.

ص:181

تفسير:

حليت حرام ها در اضطرار

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كُلُوا مِن طَيِّبَتِ مَا رَزَقْنَكُمْ»

اين آيه با آيۀ 168 از نظر محتوا و مفاد، قريب المضمون است، با اين فرق كه در آن جا مخاطب عام است (همۀ مردم اند) و در اين جا خاص (خصوص مؤمنان)، و مقيد شدن اباحۀ عامّۀ تصرفات به حلّيت و طيّب بودن در آن آيه به نحو تقييد است و در اين آيه به نحو توصيف؛ و پس از حكم به اباحه در آن جا نهى از پيروى شيطان است و در اين جا امر به شكرگزارى. پس در اين آيه، احترام خاصى براى مؤمنان مراعات شده است. مى فرمايد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از روزى هاى پاكيزه اى كه به شما داده ايم بخوريد، يعنى تصرف كنيد. مراد، همۀ نعمت هايى است كه در روى زمين براى بشر در تمام شئون زندگى او فراهم شده، چنان كه در آيۀ پيشين (آيۀ 168) اشاره شده است.

«وَ اشْكُرُواْ لِلَّهِ إِن كُنتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ»

امر به شكر در اين جا ارشادى است، و شرطيت عبادت براى شكر به عنوان تأييد و تشويق است، يعنى: خدا را شكر گزاريد اگر واقعاً فقط او را مى پرستيد.

«إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنزِيرِ وَ مَآ أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ»

يعنى جز اين نيست كه خداوند چند چيز را بر شما حرام كرده است:

1. مردار، يعنى هر حيوانى كه بدون تذكيۀ شرعى مرده باشد.

2. خون، خونى كه از رگ هاى حيوان بريزد چه هنگام كشتن يا غير آن.

3. گوشت خوك، كه از حيوانات نجس العين است.

4. هر حيوانى كه در وقت تذكيه نام غير خدا بر آن برده شده باشد.

و مراد از «تذكيه» اعمّ است از بريدن سر حيوان، نحر كردن آن و صيد نمودن آن. و مراد از ذكر نام غير خدا اعمّ است از اين كه به اسم بت هاى اهل شرك كشته شود مانند لات و عزّى و هُبَل، يا به اسم فرشتگان يا برخى از ستارگان، يا به اسم عُزَير يا مسيح، يا به نام ساير مقدّسات. و در اين جا از ميته اى كه به واسطۀ ترك نام خدا ميته شده هرچند نام چيز ديگرى بر آن برده نشده اسمى نيامده و اكتفا شده به آنچه در آيۀ 121 انعام آمده است.

«فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَ لَاعَادٍ فَلَآ إِثْمَ عَلَيْهِ»

يعنى: پس اگر كسى مضطر و ناچار شود از خوردن يكى از محرَّمات ياد شده، بر او گناهى در

ص:182

خوردن آن نيست، در صورتى كه «باغى» نباشد، يعنى در حال قيام عليه حكومت عدل وقت نباشد، و «عادى» هم نباشد، يعنى بيش از حدّ ضرورت نخورد. پس اگر در حال خروج بر امام عدل و يا بيش از مقدار ضرورت بخورد حرمت آن باقى است هر چند مضطر باشد. و لازمِ مطلب اين است كه اگر باغى بخورد به حكم آيه عقاب دارد و اگر نخورد و بميرد نيز عقاب دارد كه حفظ نفس نكرده است. لكن عقلاً يكى از دو حكم از فعليت مى افتد و تابع اهمّ است و عقاب ديگرى نيز به لحاظ تكليف پيش از سقوط براى او هست.

«إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»

يعنى: بى ترديد خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.

خداوند حكم حرمت رابراى مضطر به حال اضطرار تعميم نمى دهد و مى بخشد هر چند مى توانست تعميم دهد، زيرا او سخت آمرزنده و مهربان است. و به عبارت ديگر، حلال شدن محرمات اوليه در حال اضطرار و اقتضاى عناوين ثانويه مفسدۀ ذاتى عمل را كه ملاك حرمت است برنمى دارد، بلكه برطرف شدن حكم آن، معلول غفران و رحمت حق است.

بدان كه هر حيوانى كه به نام غير خدا سربريده يا نحر گردد ميته است، پس مجموع محرّمات مذكور در اين آيه سه قسم است: ميته، خون و خوك. و بنابراين ذكر «ما اهلّ به لغير اللّه» مستقلاً براى اهميت و شدّت حرمت آن است كه مصاديق آن در اين عصر از حدّ و حصر بيرون است.

إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَليلاً أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِمْ إِلاَّ النّارَ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (174)

أُولئِكَ الَّذينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النّارِ (175)

ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ نَزَّلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ لَفي شِقاقٍ بَعيدٍ (176)

ص:183

لغت و اعراب:

من الكتاب بيانِ ما أنزل اللّه يا حال از آن است و ضمير به راجع به كتمان يا مكتوم است. أكل فى بطنه أى ملأ بطنه، يعنى به پُرى شكم خورد.

تفسير:

«إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَآ أَنزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَبِ»

آيه دربارۀ علماى يهود و نصارا است راجع به آن كه پيوسته اجزاى تورات و انجيل را از ملت خود و عوام يهود و نصارا پنهان مى كردند. مى فرمايد: بى ترديد كسانى كه آنچه را خداوند از كتاب آسمانى نازل كرده كتمان مى كنند - مراد، آيات و جملاتى از آن دو كتاب است كه دربارۀ پيامبر اسلام و نبوت و اوصاف كمال او و كتاب آسمانى و دين و غزوات و پيروزى هاى او نازل شده؛ و مراد از كتمان، حذف يا تحريف يا تأويل يا ترك بيان و خواندن آن براى مردم است -.

«وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً»

و بدين سبب بهايى اندك از دنيا به دست مى آورند؛ يعنى از رياست چند روزه و منافع مادى و جاهى آن برخوردار مى شوند؛

«أُوْلَئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِى بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ»

يعنى: آنان در دنيا و آخرت جز آتش به پُرىِ شكم خويش نمى خورند. اما خوردن آتش در دنيا از اين روست كه اين خوردن دنيوى سبب آن خوردن اخروى است و مسبّب را نحوى از وجود در سبب است و از اين رو اطلاق اسم مسبّب بر سبب جايز است، و اما در آخرت از اين روست كه آن خوردن تبلور خارجى و تجسم عينى اين خوردن است.

«وَ لَايُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ لَايُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»

يعنى: و خداوند در روز قيامت هرگز با آنها سخن نخواهد گفت - يعنى مشمول غضب و بى اعتنايى خدا خواهند بود - و هرگز آنها را از پليدى گناهان فكرى و عملى، به وسيلۀ شفاعت و رحمت و عفو خود پاك نخواهد كرد و آنها را عذابى دردناك است؛ نعوذ باللّه منه.

«أُوْلَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُاْ الضَّلَلَةَ بِالْهُدَى وَ الْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ»

گمراهى و هدايت مربوط به دنيا، و عذاب و مغفرت مربوط به آخرت است. يعنى: آنها كسانى هستند كه در دنيا گمراهى را به هدايت خريدند؛ يعنى در دنيا گمراهى خود و پيروان خود را در دين

ص:184

و عمل، از آغاز معارضه با قرآن تا آن روز كه در دنيا نسلى از يهود و نصارا خواهد بود، به بهاى از دست دادن دين مبين اسلام و اصول و فروع آن خريدند، و در آخرت شقاوت دائمى و عذاب ابدى جهنم را به بهاى از دست دادن آمرزش الهى و بهشت ابدى خريدند.

«فَمَآ أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ»

يعنى: پس چقدر صبور و شكيبايند آنها بر آتش! استعمال فعل تعجب از خداوند حكايت از عظمت خسران و زيان آنها و طول مكثشان در آتش عالم ابديت دارد.

«ذَ لِكَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْكِتَبَ بِالْحَقِّ»

يعنى: آن عذاب اخروى براى كتمان كنندگان آيات تورات و انجيل به خاطر اين است كه خداوند، كتاب را به حق نازل كرده؛ يعنى همۀ كتاب هاى آسمانى را كه از آن جمله تورات و انجيل و قرآن است به صدق و درستى و غرضى برتر و هدفى والا و عقلانى و در خور پذيرش و اعتقاد و عمل براى بشر فرو فرستاده؛

«وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُواْ فِى الْكِتَبِ لَفِى شِقَاقٍ بَعِيدٍ»

الف لام «الكتاب» يا جنس است و اشاره به مطلق كتاب آسمانى، يا عهد حضورى است و اشاره به قرآن. يعنى: و بدون ترديد كسانى كه در كتاب آسمانى با آن قداست ذات و اصالت و عظمت هدف اختلاف مى كنند - برخى را مى پذيرند و برخى را رد مى كنند، يا از آن كه پذيرفته اند آياتى را مى پذيرند و آياتى را رد مى كنند، مانند ردّ آيات تورات و انجيل مربوط به پيامبر اسلام و دين او، و ردّ آيات قرآن مخالف با شرك و رسوم جاهلى و نفى تثليث و غيره - حتماً آنها در مخالفت و دشمنى دور و درازى از حق اند.

لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينَ وَ ابْنَ السَّبيلِ وَ السّائِلينَ وَ فِي الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصّابِرينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ وَ حينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (177)

ص:185

لغت و اعراب:

معيار هاى نيكوكارى

بِرّ: هر عمل نيك و شايسته، و بَرّ - به فتح - فاعل آن است يعنى نيكى كننده. قِبَل: جهت و سوى. لكنّ البرّ من آمن، به تقدير «لكنّ البرّ برُّ من آمن». على حبّه يعنى «على حبّ المال» يا «على حبّ اللّه».

رقاب: جمع رقَبَه به معناى عبد و برده. بأساء مصدر است به معناى شدت و ناراحتى در غير بدن مانند ناامنى و فقر. ضرّاء: تضرّر و آسيب ديدن در بدن مانند مرض و جراحت. بأس: شدت و جنگ.

اصول و اركان عقايد در شرع اسلام

تفسير:

«لَيْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ»

پس از تغيير قبله از بيت المقدس به سوى كعبه، گفتگو و محاجّه و اعتراضاتى از يهود و نصارا صاحبان دو قبلۀ مشرق و مغرب زياد شد و هر يك از دو ملت مدعى شد كه قبلۀ حق و نيكو و مطابق واقع قبلۀ اوست. خدا در اين باره فرمود: اين كه صورتتان را به سوى مشرق يا به سوى مغرب كنيد برّ و عمل نيك - يعنى برّ مهم و در خور نزاع و محاجّه - نيست. نصارا مى گويند بايد در نماز و غير آن صورت به سوى شرق عالم كرد، زيرا مريم در جستجوى حاجت خود بدان سوى رفت تا عيسى را آورد «إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَاناً شَرْقِيّاً» [مريم، 16] و يهودان مى گويند بايد روى به سوى مغرب نمود، زيرا موسى در جستجوى كتاب آسمانى بدان سوى رفت تا تورات را آورد «وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِىِّ إِذْ قَضَيْنَا إِلَى مُوسَى الْأَمْرَ» [قصص، 44]. و ممكن است مراد آيه اين باشد كه رو كردن به شرق و غرب پس از نسخ هر دو حكم برّ نيست، زيرا حكم منسوخ، باطل است و عمل بر طبق آن بدعت است.

«وَ لَكِنَّ الْبِرَّ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ وَ الْمَلَئِكَةِ وَ الْكِتَبِ وَ النَّبِيِّينَ»

يعنى: وليكن برّ واقعى و نيكى كامل و در خور بحث و محاجّه عمل كسى است كه به خدا و روز واپسين و فرشتگان و كتاب آسمانى و پيامبران ايمان آورد،

«وَ ءَاتَى الْمَالَ عَلَى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبَى وَ الْيَتَمَى وَ الْمَسَكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّآئِلِينَ وَ فِى الرِّقَابِ وَ أَقَامَ الصَّلَوةَ وَ ءَاتَى الزَّكَوةَ»

يعنى: و نيز برّ عمل كسى است كه از مال خود با اين كه آن را دوست دارد يا براى اين كه خدا را دوست دارد به خويشان و يتيمان و فقرا و وامانده در راه و حاجت طلبان و در راه آزادى بردگان بذل كند، و نماز را بر پا دارد و زكات بدهد،

ص:186

«وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَهَدُواْ»

و نيز برّ و عمل نيك، عمل وفا كنندگان به عهدشان است آن گاه كه پيمان بستند،

«وَ الصَّبِرِينَ فِى الْبَأْسَآءِ وَ الضَّرَّآءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ»

يعنى: و ستايش بر صابران و شكيبايان در سختى هاى مالى، و در حال مرض و ضررهاى جسمى و در هنگام جنگ. مقتضاى سوق عبارت، اين است كه اين كلمه «صابرون» به ضم باشد و معطوف به «الموفون» لكن عدول به نصب به تقدير «أمدح» شده براى بيان فضيلت صفت صبر.

حاصل مضمون آيۀ شريفه اين است كه عمل نيك در خور اهميت و تحسين، سه نوع است:

عمل ذهنى و فكرى كه ايمان است، عمل بدنى كه كارهاى خارجى است و اوصاف روانى كه اخلاق و ملكات است. و مراد از ايمان، اعتقاد به پنج چيز است كه اول آنها اعتقاد به مبدأ و آخرشان اعتقاد به معاد، و سه امر وسط، اعتقاد به فرشتگان و كتاب هاى آسمانى و پيامبران است كه غالباً در آيات قرآنى در تقدير گرفته مى شود.

و از عمل بدنى، سه كار در اين آيه آمده است: 1 - دادن مال به شش طايفه: خويشان، يتيمان، فقيران، واماندگان در راه، حاجت طلبان و آزادى بردگان. 2 - برپا داشتن نماز. 3 - دادن زكات.

و از اخلاق نيز دو قسم از ملكات نفسانى ذكر شده: ملكۀ وفاى به پيمان، و ملكۀ صبر به ويژه در سه مورد ضررهاى مالى، آسيب هاى جسمى و حال جنگ.

«أُوْلَئِكَ الَّذِينَ صَدَقُواْ وَ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ»

يعنى: اين انسان هاى والا و برترند كه در مرحلۀ فكر و عمل و اخلاق عملاً راست گفتند و آنها هستند كه پرهيزگارند.

معلوم باد كه در اين آيه از امور اعتقادى چيزى فروگذار نشده و همۀ آنچه يك انسان مؤمن بايد معتقد شود از اصول دين و مذهب و غيره ذكر شده است، زيرا صفات خداوند كه از آن جمله عدل است مندرج در ايمان به اللّه است يعنى ذات واجب الوجودى كه جامع همۀ كمالات و عارى از همۀ عيوب است، و اعتقاد به امامت در اعتقاد به نبيّين مندرج است، زيرا امامان دوام امامت پيامبران اند. بلكه بهتر آن است كه بگوييم در شرع اسلام، اصول عقايد و اركان آنچه بايد بدان اذعان نمود، اعتقاد به پنج اصل زير است:

1. اللّه، يعنى خداى يكتاى واجب الوجود جامع همۀ كمالات ذات و صفات و افعال؛

ص:187

2. فرشتگان، يعنى متصديان امور عالم تكوين از نظر حفظ و تصرفات در دنيا و آخرت به اراده اى كه عين ارادۀ اللّه است، پس آنها مظهر جلال و جمال حق در دو جهان اند و شناخت خدا بدون آنها ناقص است؛

3. كتاب هاى آسمانى كه برنامۀ تكامل چند بُعدى بشرى است از بدو ورود آنها در صحنۀ وجود تا انقراض نسلشان، و پايۀ بنيادين هدف از خلقت بشر و جهان است؛

4. پيامبران كه وسايط وصول فيض ربّانى در تكوين و تشريع به سلسلۀ بشر و مربيان حقيقى اين موجود كريم الوجودند؛

5. روز واپسين كه روز عظيم حضور من سوى اللّه در محضر «اللّه»، و روز بى سابقه در امتداد ازليت و بى لاحقه در طول ابديت، و يگانه روز تاريخى در دوام الوهيت حضرت حق، و روز ظهور همۀ حقايق و اسرار پنهان جهان آفرينش براى همۀ ذوى العقول آن جهان، و روز مجازات همۀ صالحان به نعم ابدى غيرقابل تعريف، و طالحان و طاغيان به عذاب ابدى غير قابل توصيف است و هيچ كس را غير خداى عليم توان توصيف تامّ اين روز نيست. نعوذ باللّه من شرّه.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ اْلأُنْثى بِاْلأُنْثى فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخيهِ شَيْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ ذلِكَ تَخْفيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَليمٌ (178)

وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي اْلأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (179)

لغت و اعراب:

كُتِب: نوشته و مقرر شد. قصاص: مصدر «قاصّ أثره» يعنى دنبال او رفت؛ جنايتى را به مكافات جنايتى انجام داد. قتلى: جمع قتيل به معناى مقتول. الحرّ بالحرّ مبتدا و خبر است به تقدير «الحرّ يُقتَل أو يُقتصُّ منه بالحرّ». فمن عُفِى مراد از موصول، قاتل است. فاتّباع خبر مبتداى محذوف است يعنى فالأمر يا فالواجب اتّباع، و ضماير له و أخيه راجع به موصول، و اليه راجع است به أخيه و الف لامِ القصاص جنس است.

ص:188

تفسير:

حكم قصاص و فلسفۀ آن

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصَاصُ فِى الْقَتْلَى»

مخاطب در اين آيه مؤمنان اند و حكم اين آيه مخصوص آنهاست و كفار اين حكم را نسبت به مؤمنان ندارند. و مراد از مؤمنانِ مخاطب «قاتلان» اند و ممكن است حكّام و اولياى امور مسلمين باشند، و معناى آيه اين است: اى كسانى كه ايمان آورده ايد و مسلمانى را عمداً و به ناحق كشته ايد، بر شما دربارۀ كشته شدگانتان قصاص و مجازاتِ به مثل مقرر شده است، يعنى ولىّ دم مقتول مى تواند شما را به عنوان مجازات بكشد، پس بايد خود را تسليم اين حكم الهى كنيد. و يا آن كه مراد اين است: اى حاكمان ملّت و اى اولياى امور، دربارۀ كشته شدگان به ناحق ملت بر شما حكم قصاص نوشته شده، يعنى استيفاى خون مقتول پس از درخواست ولىّ امرش مقرر گشته است.

«الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنثَى بِالْأُنثَى»

يعنى: در مقام قصاص، آزاد در مقابل آزاد، برده در برابر برده و زن در مقابل زن قصاص مى شوند. عناوين متعلق حكم در اين سه جمله مفهوم مخالف ندارند، يعنى دلالت ندارند كه مثلاً آزاد در مقابل برده يا زن قصاص نمى شود، و يا آن كه برده در برابر آزاد يا در برابر زن قصاص نمى شود، و يا آن كه زن در مقابل آزاد يا برده قصاص ندارد. يعنى كلام نسبت به آن اقسام، ساكت است و بايد حكم آنها از دليل ديگرى استفاده شود؛ و از ادلّۀ ديگر استفاده شده كه آزاد در مقابل برده قصاص نمى شود ولى در مقابل زن قصاص مى شود به شرط ردّ مازاد ديه، و هم چنين برده در مقابل آزاد و زن قصاص مى شود، و نيز زن در مقابل آزاد قصاص دارد و در برابر برده قصاص ندارد.

و معلوم باد كه حكم فوق از يك سو خاص و از سوى ديگر عام است. اما خاص است بدان جهت كه حكم قصاص فقط در قتل عمدى است و در قتل خَطَأى يا شبه خَطَأى نيست و حكم قصاص به ديه تنزّل مى يابد. و اما عام است از اين جهت كه قصاص انحصار به قتل نفس ندارد، بلكه در قطع تمام اعضا و در جراحت ها فى الجمله و در ازالۀ منافع مانند كورى و كرى نيز قصاص ثابت است، در اين باره به آيۀ 45 سورۀ مائده نيز مراجعه شود.

«فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَىْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَدَآءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسَنٍ»

مراد از «مَنِ» موصوله، قاتل است و مراد از «اخ» ولىّ دم است كه به منظور ايجاد تعاطف و تراحم عنوان برادر به وى اطلاق شده، و معناى آيه اين است: پس اگر براى قاتل از طرف برادر

ص:189

دينى اش - يعنى ولىّ دم - چيزى بخشيده شود و مثلاً از قصاص و ديه هر دو بگذرد، يا تنها از قصاص بگذرد، يا بعض ديه را عفو كند، بر هر يك از بخشنده و بخشوده شده است كه از عفو به نيكى پيروى كند، بخشنده در مطالبۀ ديه بد رفتارى نكند و طرف وى در اداى آن مماطله و تأخير ننمايد.

«ذَ لِكَ تَخْفِيفٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ»

«ذلك» اشاره به حكم وضعى مذكور است؛ يعنى تشريع اين قانون و مخيّرشدن ولىّ دم ميان عفو و قصاص و ديه كلاًّ يا بعضاً، تخفيفى است براى شما مسلمان ها از جانب پروردگارتان و رحمت و تفضلى است در مقابل يهود كه مكلف بودند به قصاص معيّناً، و نصارا كه موظف بودند به ديه معيّناً.

«فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَ لِكَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِيمٌ»

يعنى: پس از تشريع و ابلاغ اين قانون، اگر كسى تعدّى و تجاوز كند او را عذابى دردناك خواهد بود. يعنى مثلاً عفو كننده تعدّى كند و قاتل بخشيده شده را بكشد، معذّب خواهد بود.

«وَ لَكُمْ فِى الْقِصَاصِ حَيَوةٌ يَأُوْلِى الْأَلْبَبِ»

مخاطب در اين آيه عقلا و دانش پژوهان و روانكاوان و جامعه شناسان بشرند.

يعنى: براى فرد و مجتمع شما اى صاحبان عقل و خرد در حكم قصاص و پياده كردن آن، زندگى فردى و اجتماعى و زندگى سالم و گوارا و پر از آرامش است، زيرا اين حكم يگانه رادع و قوى ترين مانع از جرأت افراد بر كشتن يكديگر است، چرا كه هر فردى آن گاه كه انگيزۀ كشتن فرد ديگر را پيدا كند طبعاً از ترس قصاص عقب مى كشد، پس آن فرد را از قتلِ به جَوْر و خود را از قتل به قصاص نجات مى دهد، پس قصاص كردن و جارى نمودن اين قانون آسمانى، سبب حيات جامعه است.

«لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»

يعنى: اين قانون تشريع شد شايد شما از خونريزى بپرهيزيد و از خداوند پروا كنيد.

بدان كه دربارۀ فصاحت الفاظ و بلاغت محتوا و زيبايى تعبير و اختصار كلمات اين آيۀ شريفه از نظر ادباى قوم و علماى معانى و بيان، علاوه بر كمال حكمت حكم و متانت قانون از نظر اهل سنجشِ ملاكات احكام و صاحبان توجه به مصالح اجتماع و از نگاه رشد جامعه و زوال توحّش آنها، سخنان بسيارى گفته شده است كه ما براى اختصار ذكر نكرديم.

ص:190

كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ فَلِلْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقينَ (180)

فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ (181)

فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (182)

لغت و اعراب:

خير: مال وافر. فانّما اثمه مرجع ضمير، تبديل است و مرجع سه ضمير ديگر در اين آيه وصيت به معناى ايصاء است. جَنَف: جور و انحراف از حق به باطل.

تفسير:

«كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَ لِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ»

خطاب به همۀ مكلّفان است و ظاهر آيه، وجوب حكم مذكور است، لكن قرينۀ خارجيه دلالت بر استحباب دارد، و معنى آيه اين است: بر شما مكلّفان نوشته شده؛ يعنى در لوح محفوظ مقرر شده و اين كتاب از آن حكايت دارد. و ممكن است اين جمله براى انشاء ابتدايى حكم باشد و مراد «كتبتُ عليكم» است يعنى نوشتم و مقرر كردم بر شما، و حكم اين است: هنگامى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد اگر مال قابل توجّهى از خود باقى گذاشت، براى پدر و مادر و خويشان خود وصيتى به نيكى كند. يعنى سهمى از آن مال را علاوه بر فريضۀ اصلى پدر و مادر و سهم الارث ساير نزديكان به عنوان استحباب وصيّتى عادلانه و پسنديده و حلال در شرع انجام دهد. يعنى نه وصيت در حال دَين مستغرق، و نه وصيت به تمام مال، و نه وصيت به مال حرام، و نه به بيشتر از يك سوم مال، و نه به محروم كردن برخى ورّاث، و نه به مصرف كردن در موارد حرام و نحو اينها.

«حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ»

يعنى: اين وصيت، حقّى است استحبابى بر عهدۀ اهل تقوا.

«فَمَن بَدَّلَهُ بَعْدَ مَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَآ إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»

يعنى: پس از تحقّق چنين وصيتى، هر كس آن را بعد از آن كه شنيد و دانست تبديل نمايد، يعنى به كلّى عمل نكند يا كمّ و كيف آن را تغيير دهد، جز اين نيست كه گناه آن بر عهدۀ كسانى است كه

ص:191

تبديل مى كنند نه بر وصيت كننده، در صورتى كه توصيۀ او صحيح بوده باشد. يعنى او در قيامت پاداش وصيت عمل شده را مستحق خواهد بود، زيرا خداوند، شنوا و داناست.

«فَمَنْ خَافَ مِن مُّوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ»

اين آيه، نظير استثنا از آيۀ سابق و متعرض مواردى از جواز تبديل است. و مراد از خوف، بيم مقرون به علم است، و معنى آيه اين است: پس اگر كسى از وصيت كننده اى ترس گرايش به باطل پيدا كرد؛ يعنى پس از وقوع وصيت و مرگ موصى و حصول اختلاف ميان ورثۀ ميّت و موصى لَهُم و موصى اليهم كسى علم پيدا كرد كه موصى هر چند اشتباهاً به سوى باطل رفته يا از او توصيۀ حرامى سر زده، پس ميان آنها به وسيلۀ تغيير وصيت صلح داد؛ مثلاً ديد موصى همۀ مال را به غير وارث وصيت نموده، وى آن را تبديل به يك سوم نمود و يا با وجود بدهى مستغرقِ مال، برخى از آن را به كسى وصيت كرده يا به موارد حرام بخشيده، وى اموال را از موصى اليهم و موصى لهم يا از موارد حرام گرفت و به طلبكاران يا ورّاث تحويل داد،

«فَلَآ إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»

يعنى: هيچ گناهى بر او نيست - از مصاديق تبديل كنندۀ وصيت محسوب نمى شود، بلكه كارش گاهى واجب است - همانا خداوند، سخت بخشنده و مهربان است.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (183)

أَيّامًا مَعْدُوداتٍ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضًا أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّامٍ أُخَرَ وَ عَلَى الَّذينَ يُطيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكينٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْرًا فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (184)

لغت و اعراب:

كُتِب: نوشته و مقرر شد و مراد از آن در اين آيه وجوب است. صوم و صيام در لغت، هر دو مصدر است به معنى امساك از شىء، و در شرع امساك و تحفّظ از امور مخصوصى است از اول روز تا آخر آن

ص:192

به قصد تقرّب به حق. ايّاماً منصوب است به تقدير «صوموا». طاقَ الشىء و أطاقه: قادر شد بر آن. فديةٌ طعامُ، طعام بَدَل از فديه است. تَطَوَّعَ الشىءَ: آن را افزون بر لزوم انجام داد.

تفسير:

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ»

حكم روزه و فلسفۀ آن

ظاهر اين دو آيه و آيۀ بعد اين است كه روزه بر همۀ ملت هاى گذشته از آدم و نخستين گروه از نسل او تا روز نزول اين آيات واجب بوده است، پس اين عمل از عبادت هاى اوليه و از قديم ترين نوع پرستش در ميان بشر است و جزء دين الهى است كه ثابت و از لوازم وجود بشرى است نه جزء شرايع كه قابل تغيير است، و اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: نخستين فردِ «الذين من قبلكم» آدم است. و در برخى از روايات آمده كه روزه تنها بر پيامبران گذشته واجب بوده است. و از اين آيات بر مى آيد كه روزۀ امت هاى گذشته نيز همين روزۀ اسلامى در ماهى معيّن و شرايطى معيّن بوده و تفصيل اين مطلب در روايات است.

و بالجمله خدا مى فرمايد: اى كسانى كه به آخرين شريعت آسمانى - يعنى اسلام - ايمان آورده ايد، بر شما روزه نوشته شده - يعنى نخست در لوح محفوظ و سپس در اين كتاب كريم - همان گونه كه بر كسانى كه پيش از شما بودند نوشته شده بود. پس روزه از احكام اصيل و دعائم دين و از اصول و اركان فروع شريعت است.

«لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»

يعنى: حكمت در تشريع آن علاوه بر مصالح كامنۀ ديگر اين است كه روح شما تقوا و نفس شما پروا يابد و شما ملكۀ پرهيز از گناه و مشتهيات نفسانى پيدا كنيد.

«أَيَّامًا مَّعْدُودَ تٍ فَمَن كَانَ مِنكُم مَّرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَيَّامٍ أُخَرَ»

يعنى: در روزهاى معدودى كه يك ماه است به نام ماه رمضان و يك دوازدهم سال است روزه بگيريد. پس اگر كسى از شما مريض باشد يا در سفر باشد روزۀ خود را بخورد و تعدادى از روزهاى ديگر - يعنى به همان مقدار كه افطار كرده - روزه بگيرد.

«وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعَامُ مِسْكِينٍ»

اطاقه اگر به معناى توان مطلق است تقدير كلام اين است «اذا أفطروا فدية» يعنى: و بر كسانى كه

ص:193

توان روزه را دارند واجب است در صورتى كه روزۀ خود را بخورند فديه دهند، يعنى طعامى به مسكينى به عنوان كفّاره بدهند. و اگر اطاقه به معناى توانِ با مشقّت باشد يا همزه اش براى سلب باشد، معناى آيه چنين است: و بر كسانى كه روزه را با زحمت و مشقّت مى گيرند يا توان روزه از آنها سلب شده است واجب است فديه اى، يعنى دادن طعام به فقيرى. و اين اشخاص كسانى مانند ناتوانان جسمى يا زنان باردار يا زنان شيرده يا مردان و زنان سالمند هستند.

بنابر معناى اول، مراد از فديه و دادن طعام، كفّارۀ سه گانۀ تخييرىِ خوردنِ روزۀ رمضان است كه يكى از سه خصلتِ عتق و اطعام و صيام ذكر شده، و بنابر معناى دوم، مراد از فديه، كفارۀ شصت مُدّ است كه در صورت امكان براى هر روز دو مدّ داده مى شود و اگر امكان نداشت يك مدّ، خواه به يك فقير يا بيشتر. و البته معناى اول مرجوح است. و بنابر هر دو معنا، طعام مسكين به نحو ابهام ذكر شده و ايضاحش حواله به خارج شده است.

«فَمَن تَطَوَّعَ خَيْرًا فَهُوَ خَيْرٌ لَّهُ»

يعنى: پس اگر كسى به ميل خود بر كار خيرش - بر مقدار طعام هر مسكينى يا بر تعداد مساكين - بيفزايد براى او بهتر است.

«وَ أَن تَصُومُوا خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ»

يعنى: و روزه گرفتن هر چند زحمت و مشقت داشته باشد براى شما از نظر صلاح فردى و تكامل روحى و تقويت روانى و از نظر مصالح اجتماعى بهتر است اگر بدانيد.

شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدًى لِلنّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ كانَ مَريضًا أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيّامٍ أُخَرَ يُريدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ وَ لِتُكَبِّرُوا اللّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (185)

ص:194

لغت و اعراب:

رمضان مصدر است يعنى شدت گرما، و عَلَم است براى نهمين ماه از دوازده ماه قمرى معروف به ماه روزه. نزول فرود آمدن، و اين ماده از باب افعال غالباً در فرود دفعى شىء، و از باب تفعيل در فرود تدريجى آن استعمال مى شود. شهر رمضان مبتدا و الذى خبر آن است. هدى للناس و بيّنات هر دو حال است از قرآن. شهد الشهر يعنى «حضر فى مصره فى الشهر». فعدّة به تقدير «فعليه عدّة».

ولتكملوا به تقدير «ليسهل عليكم الأمر و لتكملوا».

تفسير:

«شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِى أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْءَانُ»

يعنى: ماه رمضان ماهى است كه اين قرآن در آن همانند تورات و انجيل در يك مرتبه فرود آمده. و اين بيان، اشاره است به نزول دفعى آن در چندين مرحله، زيرا طبق روايات اهل بيت وحى عليهم السلام مجموع اين كتاب كريم، نخست از علم ازلى الهى بر قلم نازل گشته و آن گاه به وسيلۀ جريان قلم بر صفحۀ لوح، نازل به لوح محفوظ شده و در اين مرحله در مرأى و منظر فرشتگان يا مقرّبان از آنها قرار گرفته، سپس از لوح به صفحۀ ذهن مصفّاى جبرئيل به وسيلۀ خواندن لوح وارد گشته و از طريق او به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله رسيده است.

و در كيفيت انتقال از جبرئيل به پيامبر دو راه تصوّر شده: اول آن كه جبرئيل در نخستين بار نزول به نزد محمّد صلى الله عليه و آله يا در يكى از نزول هاى اوليه همۀ آن را به يكبار در قلبِ اوسع از ملكوت پيامبر فروخوانده و پيامبر همه را حفظ كرده و سپس در مدت 23 سال نبوت و رسالت، هر نوبت كه جبرئيل نازل مى شده مقدارى از آن را كه به تناسب زمان و مكان بايد ابلاغ گردد براى پيامبر تعيين مى كرده است. دوم آن كه در مدت 23 سال در هر بار مقدارى از آن را بر قلب پيامبر مى خوانده تا به جامعه ابلاغ شود.

و به هر حال، نزول قرآن از جانب پيامبر به جامعه، تدريجى بوده است. و مراد از جامعه صفحات دل هاى مردم و اوراق نوشته شدۀ مصاحف است. پس معلوم شد كه اين كتاب عظيم الهى را شش مرحله از نزول است، سه مرحلۀ اول نزول دفعى است و نوبت چهارم ذوجهتين است و

ص:195

نوبت پنجم كه نزول از زبان پيامبر به صفحۀ دل ها و اوراق مصحف هاست نزول تدريجى در مدت محدود است. و اينها همه مراحل مقدّمى نزول است و امّا نزول اصلى و هدفى، نزول از افكار و اوراق به مرحلۀ عمل و متن مجامع بشرى است كه تدريجىِ دراز مدت است.

«هُدًى لِّلنَّاسِ وَ بَيِّنَتٍ مِّنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ»

يعنى: در حالى كه اين قرآن سراپا هدايت و راهنمايى است - راهنماى مردم جهان است به سوى توحيد و اصول عقايد مستقيم و فروع شريعت قويم و فضايل اخلاقى از ديدگاه عقل سليم و معارف ديگر - و نيز اين قرآن ادلّه اى روشن از هدايت است؛ يعنى از ادلّه و براهينى كه قابل است بشر را به سوى حقايق راهنۀ بى پايان هدايت كند اين قرآن روشن ترين آنهاست، و از حجج و بيّناتى كه وسيلۀ جدايى حق از باطل در موارد نيازهاى بشرى است اين قرآن از واضح ترين آنهاست.

«فَمَن شَهِدَ مِنكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ»

يعنى: پس هر كس از شما مردم در اين ماه حاضر باشد - غير مسافر و در وطن خويش باشد - بايد اين ماه را روزه بگيرد.

«وَ مَن كَانَ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَيَّامٍ أُخَرَ»

و هر كس مريض باشد يا در سفر باشد بايد چند روزى از روزهاى ديگر - به تعداد روزهاى فوت شده از رمضان به عنوان قضاى ماه رمضان - را روزه بگيرد.

«يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لَايُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ»

يعنى: خداوند براى شما در مرحلۀ توجيه تكليف و طلب طاعت، سهولت و آسانى را مى خواهد و هرگز براى شما سختى و مشقّت را نمى خواهد.

«وَ لِتُكْمِلُواْ الْعِدَّةَ وَ لِتُكَبِّرُواْ اللّهَ عَلَى مَا هَدَاكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»

يعنى: و تكليف انجام قضاى روزۀ ماه رمضان براى اين است كه شما ايّام معدودۀ رمضان را كه روزهايى مبارك و والا و معروف در ملأ اعلى و وسيلۀ تكامل انسانى و تعالى روح بشرى و تصفيه نفسى است، تكميل كنيد و ناقص نگذاريد و خدا را در برابر اين هدايت، بزرگ بدانيد و به بزرگى ياد كنيد، باشد كه او را سپاس گزاريد.

ص:196

وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنّي فَإِنّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لي وَ لْيُؤْمِنُوا بي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ (186)

لغت:

استجابَه و استجاب له: جواب داد او را. يرشدون يعنى «يهتدون».

تفسير:

شرط استجابت دعا

«وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِى عَنِّى»

يعنى: اى پيامبر، اگر بندگانم از تو دربارۀ من بپرسند...؛ ظاهر آيه اين است كه سؤال آنها از حدود و كيفيت نزديكى خداوند به خلق خود و شنيدن نداها و دعاهاى آنهاست، نه از حقيقت ذات و كُنه الوهيت و ربوبيت و يا از ماهيت صفات ذات او، زيرا اگر سؤال از اينها بود جواب اين بود كه فكر و انديشۀ بشر كوچك تر و عاجزتر از آن است كه به كنه ذات و حقيقت وجود و ربوبيت و بلكه صفات او پى ببرد.

«فَإِنِّى قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ»

به تقدير «فَقُل انّى قريب» يعنى: اى پيامبر به آنان بگو بى ترديد من به آنها نزديكم؛ يعنى به آنها از رگ اصلى گردنشان و به شراشر اجزاى عالم وجود كه آنها جزئى از آن درياى بى كرانند، نزديك ترم به قرب متساوى النسبة و به معناى احاطۀ وجودى و توانى و علمى. و بگو من دعاى هر دعوت كننده را آن گاه كه مرا بخواند اجابت مى كنم.

«فَلْيَسْتَجِيبُوا لِى وَلْيُؤْمِنُوا بِى لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ»

يعنى: پس آنان نيز بايد دعوت مرا اجابت نمايند - آن گاه كه آنها را به وسيلۀ پيامبر و كتاب آسمانى به سوى اذعان به توحيد و شئون آن و اعتقاد به رسالت و معاد و دين مى خوانم بپذيرند - و به من ايمان آورند، يا ايمانشان را به واسطۀ عمل محكم و استوار سازند، باشد كه به مراحل كمال انسانيّت راه يابند.

ص:197

أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ فَاْلآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللّهُ لَكُمْ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ اْلأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ اْلأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاكِفُونَ فِي الْمَساجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلا تَقْرَبُوها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ آياتِهِ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (187)

حكم قصاص و فلسفۀ آن

لغت و اعراب:

رفث در اصل به معناى فحش است و سپس در كلام ركيك حاكى از حالات جماع استعمال شده و بعد كنايه از خود جماع شده؛ و مقتضاى لغت «الرفث بالنساء» است و تعديه به «الى» براى تضمين معناى وصول و ميل است. اختانه: خيانت كرد به او. من الفجر بيان خيط ابيض است. حدّ: حاجز و فاصل ميان دو چيز، نيز به معناى منتهاى شىء.

تفسير:

«أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَآئِكُمْ»

در صدر اسلام پيش از نزول اين آيه، مدتى نه طولانى، براى شخص روزه دار در شب هاى ماه رمضان همبستر شدن با زن طبق تشريع اوّلى حرام بود، و نيز اگر روزه دار پيش از افطار خوابش مى برد خوردن غذا در آن شب براى او حرام مى شد، ولى برخى از مسلمين به پيروى از هوا و هوس در شب هاى ماه رمضان گرفتار آميزش مى شدند، و اتفاقاً مردى ضعيف المزاج كه شبى از ماه رمضان در اثر اين حكم غذا نخورده بود روزش به حالِ غشوه در آمد، آن گاه اين آيه نازل شد كه خطاب به مردها مى فرمايد: براى شما در شب روزه - يعنى روزۀ واجب ماه رمضان - آميزش با زنانتان حلال شد.

ص:198

«هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ»

يعنى: آنها لباس شمايند و شما لباس آنهاييد. اين نوع نزديكىِ شما به يكديگر مقتضىِ آن است كه در هيچ حالى از استمتاع شما منعى نباشد. و وجه تشبيه هر دو به لباس اين است كه همان طور كه لباس انسان تن او را از ضرر و آسيب حفظ مى كند، زن و مرد نيز يكديگر را از ارتكاب گناهان جنسى، روابط غير شرعى، شيوع فساد، نسل غير مشروع در جامعه، صدور كلمات ركيك و حالات حاكى از ميل به جماع با انسان و غير اينها نگه مى دارد.

«عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَخْتَانُونَ أَنفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَعَفَا عَنكُمْ»

يعنى: خداوند از ازل دانست كه شما از حين صدور حكمِ حرمت تا حال همواره بر خودتان خيانت مى كرديد و حكم خدا را مخالفت مى كرديد، اكنون به شما عطف توجه نمود و از مخالفت شما در گذشت.

«فَالَْنَ بَشِرُوهُنَّ وَابْتَغُواْ مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ»

يعنى: پس حال مى توانيد در شب هاى روزه با آنان همبستر شويد و در اين عمل، آنچه را خداوند براى شما نوشته و مقرر داشته بطلبيد، از قبيل التذاذ طبيعى طرفين، طلب فرزندان صالح، تحكيم روابط الفت فيما بين، ترك حرام به وسيلۀ انجام حلال، تشكيل نخستين واحد صالح در اجتماع، تشديد روابط متسلسل جامعه، حفظ و تكثير نسل انسانى كه مطلوب خداوند است و بالأخره پاداش وافر اخروى.

«وَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَى الَّيْلِ»

يعنى: و نيز پس از اين در شب هاى ماه رمضان مى توانيد بخوريد و بياشاميد - حتى اگر پيش از افطار هم به خواب رويد - تا آن گاه كه صبح شود، يعنى در افق شرقى مسكنتان رشتۀ سفيد ممتدى كه فجر است از رشتۀ سياه روى آن، براى شما روشن گردد، زيرا آن رشتۀ سياه علامت شب و آن رشتۀ سفيد علامت حدوث روز است. سپس روزۀ خود را تا شب به اتمام رسانيد.

«وَلَا تُبَشِرُوهُنَّ وَأَنتُمْ عَكِفُونَ فِى الْمَسَجِدِ»

يعنى: و هرگز با همسرانتان در حالى كه در مساجد الهى در حال اعتكافيد آميزش نكنيد، زيرا اين عمل در مساجد هر چند شخص معتكف نباشد نيز براى احترام مسجد حرام است، و در حال اعتكاف واجب هر چند در مساجد هم نباشيد به خاطر وجوب اعتكاف، حرام است و در اعتكاف

ص:199

مستحب، مبطل اعتكاف است.

«تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَقْرَبُوهَا»

حرمت مال اندوزى حرام

«تلك» اشاره به احكام ده گانۀ روزه است كه از آيۀ 183 به بعد بيان شده و عبارتند از: 1. اصل وجوب روزۀ ماه رمضان بر همۀ امت ها 2. سقوط آن از مريض و مسافر 3. وجوب قضاى آن در روزهاى ديگر 4. جواز افطار براى عدّه اى 5. وجوب كفّاره بر آنها 6. حُسن دعا كردن و استحباب مؤكّد آن 7. وجوب پذيرش دعوت هاى خداوند 8. سابقۀ تشريع حرمت جماع در شب هاى ماه رمضان 9. نسخ دو حكم حرمت پس از نزول آيۀ 187 10. حرمت جماع در مساجد و در حال اعتكاف.

و معناى آيه اين است: اين احكام كه ذكر شد همه حدود خداوند است، پس هرگز به حدود خدا نزديك نشويد و تخلّف نكنيد. يعنى اين احكام ده گانه و ساير واجبات و محرمات و احكام وضعى الهى، همه حاجز و مانع و مرزند در دنيا ميان حق و باطل و مصالح اعمال و مفاسد آن و رضاى خدا و غضب او، و در آخرت ميان بهشت و جهنم.

«كَذَ لِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ ءَايَتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ»

مراد از «آيات» احكام دين است از اصول و فروع، زيرا همه، نشانۀ الهى و نازل شده از طرف اوست. مى فرمايد: خداوند همان گونه كه اين احكام را براى شما بيان كرده ساير احكام را نيز براى همۀ مردم بيان مى كند، باشد كه دريابند و پياده كنند و از تخلّف بپرهيزند.

وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكّامِ لِتَأْكُلُوا فَريقًا مِنْ أَمْوالِ النّاسِ بِاْلإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (188)

لغت و اعراب:

اكل: خوردن، و نيز هرگونه تصرف و انتفاع. دلَا الدلوَ فى البئر و أدلاه: سرازير كرد دلو را در چاه، و تدلوا عطف است به تأكلوا.

تفسير:

«وَلَا تَأْكُلُوا أَمْوَ لَكُم بَيْنَكُم بِالْبَطِلِ»

خطاب به همۀ مكلّفان جامعه است. يعنى: مال هاى خود را در ميان مجتمع خود از راه باطل

ص:200

تصرف نكنيد، نظير اختلاس، فريب، غصب، ربا، قمار، سرقت و هر راه ناروا و غيرمجاز ديگر. و اگر چنين كنيد گناه كرده ايد و ضامن مال، و مستحقّ كيفر تعزيرى در دنيا و عذاب در آخرت شده ايد.

«وَتُدْلُوا بِهَآ إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقًا مِنْ أَمْوَ لِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ»

يعنى: و هرگز اموال خود را به سوى قاضيان و رؤساى جور جامعه به عنوان رشوه و اجرت و هديّه سرازير نكنيد تا بدين وسيله پاره اى از اموال مردم را به گناه بخوريد در حالى كه مى دانيد، يعنى از حرمت شرعى تصرف در مال غير، قبح توسل به آن از راه قضات رشوه گير و سلاطين جور، مفاسد اقتصادى نقض مالكيت مردم، مضرات اجتماعى اعانت بر تعدّى و جور طاغيان و بالأخره از عقاب اخروى ارتكاب حرام آگاهيد.

يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَواقيتُ لِلنّاسِ وَ الْحَجِّ وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (189)

لغت و اعراب:

اهلّه: جمع هلال، يعنى ماه در سه شب اول يا در هفت شب اول هر ماه قمرى و يا اعم از آنها و دو شب آخر ماه. مواقيت: جمع ميقات، يعنى وقت تعيين شده براى شىء يا مكان تعيين شده براى آن. ولكنّ البرّ مَن اتّقى يعنى «فعلُ من اتّقى».

تفسير:

«يَسَْلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِىَ مَوَ قِيتُ لِلنَّاسِ»

يعنى: از تو دربارۀ ماه هاى نو مى پرسند كه چه حكمت و مصلحتى است در تشكّل آن به شكل هلال و تغيير تدريجى آن تا صورت بدر، و سپس تغييرات آن تا هلال ديگر؟ بگو: ماه ها وسيلۀ تعيين اوقات براى مردم است - كه از چرخش آن به دور خود و دور زمين و تابش نور خورشيد بر آن، روزها و ماه ها و سال هاى قمرى پديد آيد و بدين وسيله اوقات كارهايشان از كشت و زرع، قراردادهاى معاملى، مطالبات اجتماعى، ولادت ها و وفات ها و ساير كارها به ويژه اوقات

ص:201

كارهاى آنان كه توان استفاده از سال هاى شمسى را ندارند، تعيين گردد -.

«وَالْحَجِّ»

يعنى: و نيز وسيلۀ تعيين وقت براى حجّ اكبر و حجّ اصغر - يعنى عمره - باشد، زيرا از اوّل هلال ماه دهم از سال قمرى (ماه شوال) احكام كلّى تكليفى و وضعى حج در محدودۀ سه ماه تشريع مى شود، و از اوايل هلال ماه دوازدهم كه پايان سال قمرى است عمدۀ احكام و مناسك آن توقيت مى گردد.

«وَلَيْسَ الْبِرُّ بِأَن تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِن ظُهُورِهَا وَلَكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقَى»

پندار اعراب جاهليت و انصار در اوايل اسلام چنين بود كه در حال احرام ورود به خانه ها از راه متعارف حرام است و بدين جهت نقبى يا سوراخى از پشت ديوار يا خيمه براى ورود و خروج، احداث مى كردند و اين عمل را نيز عبادت و كار نيك مى پنداشتند. آيه مى فرمايد: كار نيك و عمل خير اين نيست كه به خانه ها از پشت آنها وارد شويد، بلكه كار نيك كار كسى است كه تقوا ورزد؛ تقواى در عقايد به ترك باورهاى فاسد، و تقواى در اخلاق به اجتناب از رذايل صفات، و تقواى در اعمال به ترك همۀ كارهاى حرام.

«وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»

يعنى: بايد به خانه ها از درهاى آنها در آييد و پروا كنيد و تقوا ورزيد - يعنى تقوا از بدعتى كه در حج داشتيد و از هر بدعتى ديگر - باشد كه رستگار گرديد.

وَ قاتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ (190)

وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتّى يُقاتِلُوكُمْ فيهِ فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرينَ (191)

فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (192)

ص:202

لغت و اعراب:

مقابله به مثل با كفار و عدم آغاز جنگ

قتل: كشتن، و قتال: با هم جنگيدن. ثَقِفَه - از باب عَلِم -: دست يافت بر او و چيره شد.

تفسير:

«وَقَتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقَتِلُونَكُمْ»

اين آيه در اوايل تشكّل حكومت اسلامى در مدينه نازل شده و نخستين آيه اى است كه در آن حكم جنگ با مشركان صادر گرديده، آن هم تنها با آنان كه با مسلمين سر جنگ داشتند نه با همۀ مشركان، و حكم همۀ مشركان يا كافران در صورت توان دولت اسلامى، جهاد ابتدايى مطلق است كه وابسته به صلاحديد ولىّ امر مسلمين است. در اين باره مى فرمايد: و در راه خدا و براى تحصيل رضاى او با كسانى از مشركان كه با شما مى جنگند - يعنى قصد جنگ با شما دارند - بجنگيد.

«وَلَا تَعْتَدُوا»

يعنى: هرگز در جنگ هم از حدود شرعى و عقلايى آن تجاوز نكنيد؛ مثلاً پيشدستى به جنگ نكنيد، با معاهدان و هم پيمانان نجنگيد، پيش از دعوت به اسلام و اتمام حجت حمله نكنيد، زنان و كودكان و پيران از كار افتاده و حيوانات را نكشيد، كشته ها را مُثله نكنيد، اشجار و مزارع و اموال را بى جهت اتلاف ننماييد،

«إِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ»

يعنى: به يقين خداوند تجاوزكاران از حكم شرع و عقل را دوست ندارد.

«وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُم مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ»

نزول اين آيه پس از نيرومند شدن نسبى مسلمين و گذشت زمان ممنوعيت جنگ با مشركان است، كه در خطاب به مسلمين مى فرمايد: آنها را در هر كجا يافتيد بكشيد؛ در داخل شهر يا بيرون آن و يا در خانۀ خودشان، و از همان شهر مقدس كه شما را بيرون كردند - يعنى مكۀ معظّمه - آنها را بيرون نماييد.

«وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ»

يعنى: توهّم نشود كه اين عملِ كيفرى كه شما انجام مى دهيد از جرم اخراج از وطن كه آنها انجام دادند بدتر است، زيرا فتنه - يعنى شرك و كفر و آزار مسلمين به جرم اسلام و بيرون كردن آنها

ص:203

از زادگاهشان - بدتر از كشتن است.

«وَ لَاتُقَتِلُوهُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى يُقَتِلُوكُمْ فِيهِ فَإِن قَتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذَ لِكَ جَزَآءُ الْكَفِرِينَ»

ادامه جنگ تا رفع فتنه

يعنى: و با آنان در نزد مسجدالحرام نجنگيد - در داخل مسجد يا در خارج آن در محدودۀ حرم - تا آن كه آنان به جنگ با شما در اين مكان ها آغاز كنند، و اگر آنها در اين امكنه به جنگ با شما آغازيدند در همان جا آنها را بكشيد، زيرا آنها حرمت حرم را هتك نمودند و كيفر كافران همين گونه است.

«فَإِنِ انتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»

يعنى: پس اگر آنها باز ايستادند خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است و آنها را مى بخشد. از اين كلام استفاده مى شود كه مراد از انتهاء و باز ايستادن، توبۀ از شرك است نه باز ايستادن از جنگ، زيرا مشركان اگر هم از جنگ باز ايستند بايد آنها را تعقيب كرد. پس اين آيه نظير آيۀ 38 سورۀ انفال «إِن يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ» از ادلّۀ «جَبّ» است، يعنى اسلام آوردن مشرك - چه رسد به مطلق كافر - سبب غفران گناه و سقوط حقوق الهى گذشته از اوست. و تفصيل اين مسأله در فقه است.

وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاّ عَلَى الظّالِمينَ (193)

تفسير:

«وَقَتِلُوهُمْ حَتَّى لَاتَكُونَ فِتْنَةٌ»

مرجع ضمير منصوب «قاتلوهم» مشركين است. و مراد از فتنه شرك است كه دين مشركان بود و مردم مكه و اطرافش بدان معتقد بودند و به سوى آن دعوت مى كردند و برخى را هم به اكراه به تسليم و پرستش بت ها وامى داشتند. مى فرمايد: بر شما مسلمين واجب است كه با آنها بجنگيد تا آن گاه كه در آن محيط شركى باقى نماند و مشركان يا نابود شوند و يا اسلام آورند.

«وَيَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ»

يعنى: و دين، تنها از آنِ خدا باشد. دين مورد اعتقاد و عمل مردم از آنِ خدا باشد و دينى باشد كه خداوند به وسيلۀ انبياء به مردم ابلاغ كرده و در كتاب هاى آسمانى در طول تاريخ به جامعۀ بشرى

ص:204

عرضه شده و شيطان و پيروان انسى و جنّى وى را در آن نصيبى نباشد. و ممكن است دين به معناى طاعت و انقياد باشد، يعنى بجنگيد با اطاعت و انقياد مطلقى در تمام جامعه كه در برابر فرامين خدا باشد تا احدى را فرمان استقلالى در مقابل او نباشد.

«فَإِنِ انتَهَوْا فَلَا عُدْوَ نَ إِلَّا عَلَى الظَّلِمِينَ»

مقابله به مثل با كفار و عدم آغاز جنگ

يعنى: پس اگر مشركان از آيين خود و مبارزۀ با مسلمين در راه آن باز ايستادند - يعنى اگر ايمان آوردند و تسليم شدند - بر آنها تعدّى نخواهد بود، زيرا تعدّى به عنوان قتال ابتدايى براى دعوت به اسلام يا تعقيب گسترده براى كشتن يا كيفرهاى ديگر، فقط بر ستمكاران است، كسانى كه با شرك و كفر و افساد، بر خود و ديگران ستم مى كنند.

الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقينَ (194)

وَ أَنْفِقُوا في سَبيلِ اللّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ (195)

لغت و اعراب:

الشهر الحرام الف لام آن جنس است. حرام: ممنوع به منع شرعى يا عقلى، يا ممنوع تكوينى مانند غير مقدور. و حرام و حرمت چيزى كه مصونيت و احترام دارد و هتك حرمتش ممنوع است. الشهر مبتدا و بالشهر خبر آن است. قصاص: پى جويى و تعقيب شىء. الحرمات قصاص مبتدا و خبر است به تقدير «ذو قصاص»، و حرمات جمع حرمت است. بايديكم «باء» زائده و «أيديكم» به معناى «أنفسكم» و مفعولٌبه است، و يا آن كه «باء» سببيّه و «أنفسكم» محذوف است به تقدير «بأيديكم أنفسَكم». احسان لازم و متعدى استعمال مى شود. تهلكه - به تثليث لام - مصدر است به معناى هلاكت و مرگ.

تفسير:

«الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ»

يعنى: ماه حرام در برابر ماه حرام است.

ص:205

مصونيت و وجوب حفظ احترام هر ماهى نسبت به هر شخص و گروهى در مقابل مصونيت و حفظ حرمت آن ماه از ناحيۀ شخص يا گروه ديگر است. پس اگر مثلاً گروهى حرمت ماه رجب را شكست و حملۀ جنگى كرد براى آن طرف نيز جايز است در آن ماه يا در ماه رجب ديگر حمله نمايد.

«وَالْحُرُمَتُ قِصَاصٌ»

حرمت به هلاكت انداختن خود

يعنى: هر امر لازم الاحترام و ممنوع الهتك مانند كعبه، مسجدالحرام، مكه، حرم، جان و عِرض و مال مؤمن داراى قصاص است. يعنى اگر كسى حرمت اين امكنه و ازمنه و چيزهاى محترم را به واسطۀ قتل و قطع و جرح هتك نمود در آن مكان و زمان مقابله به مثل مى شود.

«فَمَنِ اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ»

يعنى: پس اگر كسى بر شما تعدى كرد به هر نحو از تعدى كه در شرع مجازات و كيفر جانى و مالى دارد، شما هم مى توانيد به مانند آن بر او تعدى نماييد، شما را بكشد او را بكشيد، قطع عضو و ازالۀ منافع(1) و جرح وارد كند شما نيز وارد كنيد، مالى تلف كند عوض بگيريد، عِرضى هتك كند حد جارى نماييد.

«وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ»

يعنى: بايد پروا و پرهيز كنيد كه از محدودۀ مماثلت تجاوز نكنيد، به جاى يك نفر كسان بيشترى را نكشيد، و پس از كشتن مُثله نكنيد، و در قطع اعضا و جرح و ازالة المنافع تعدّى ننماييد، و بدانيد كه خداوند با پرهيزگاران است.

«وَأَنفِقُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ»

يعنى: و در راه خدا انفاق كنيد - در راه هاى رضايت خدا، مانند انجام حج و عمره، جهاد با كفّار و باغيان و محاربان، صلۀ ارحام واجب و مستحب، اداى زكات هاى واجب و مندوب و اداى خمس ها و كفّارات - و خود را به هلاكت نيفكنيد، و يا به دست خود جانتان را به مرگ نسپاريد، نه به هلاكت دنيوى مانند خودكشى و ارتكاب كارهاى خطرناك غير عقلانى، و نه به هلاكت اخروى نظير ترك انفاقات مالى. و يا آن كه در مواقع جنگ اگر از نظر عِدّه و عُدّه با دشمن برابر نيستيد نجنگيد. و يا آن كه در انفاق به واسطۀ زياده روى و اسراف و تبذير و يا صرف مال در مصارف حرام،

ص:206


1- . ازالۀ منافع يعنى فايدۀ يك عضو را از ميان بردن، مثلاً كارى كند كه چشم يا گوش كسى بينايى يا شنوايى خود را ازدست بدهد..

خود رابه هلاكت نيفكنيد.

«وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»

يعنى: و در هر موردى كه بتوانيد، كار نيك انجام دهيد، يا به ديگران نيكى كنيد، زيرا خداوند، نيكوكاران و نيكى كنندگان را دوست دارد.

وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لا تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضًا أَوْ بِهِ أَذًى مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ (196)

لغت و اعراب:

حجّ: قصد و نيّت، و در اصطلاح شرع اسم مجموع عبادت خاصى است كه مركب از چهارده جزء است، و اهمّ شروط آن زمان خاص و مكان معيّن است، و اجزاى آن عبارت است از: 1. احرام 2. وقوف در عرفات 3. وقوف در مشعر 4. افاضه يعنى كوچ كردن از عرفات و مشعر و نزول در منى 5. رَمْىِ جمرۀ عقبه 6. نحر يعنى قربانى كردن 7. حلق يعنى سر تراشيدن يا تقصير يعنى كوتاه كردن مو يا ناخن 8. طواف حج 9. دو ركعت نماز طواف 10. سعى ميان صفا و مروه 11. طواف نساء 12. دو ركعت نماز طواف نساء 13. مَبيت يعنى ماندن شب در منى 14. رَمْىِ جمرات سه گانه.

و براى مجموع اين اعمال، عبارت «او و ارنَحْطَ رّس طر مر» را علامت قرار داده اند.

عمره، زيارت كردن، آباد نمودن، و شرعاً اسم مجموع عبادتى است كه مركب از پنج جزء است كه پيوسته مقيد به مكان خاص و گاهى هم مقيد به زمان خاص است و آنها عبارتند از: 1. احرام 2. طواف 3. ركعتين طواف 4. سعى 5. تقصير. و علامت آنها «اطرست» است.

احصار: ممنوع شدن حاجى پس از بستن احرام از اتمام عمل به واسطۀ مرض يا ممانعت دشمن

ص:207

يا عوارض ديگر. مَحِلّ: مَحَلّ، جايگاه. اَذى: ناراحتى و ضرر اندك. فمن تمتّع مبتدا و فما استيسر به تقدير «عليه ما استيسر» خبر آن است و مجموع مبتدا و خبر جواب اذا ى شرطيه است.

پاره اى از مناسك حج

تفسير:

«وَأَتِمُّوا الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ لِلَّهِ»

يعنى: عمل حجّ و عمره را براى خدا به جا آوريد به طورى كه شائبۀ شرك و ريا در آنها نباشد. و يا آنها را براى خدا تامّ الأجزاء و الشرائط انجام دهيد به طورى كه نقصى در آنها نماند؛ خواه حجّ و عمرۀ واجب باشند يا مستحب، تمتّع باشند يا افراد يا قِران، از مكّى صادر شوند يا آفاقى، اصالى باشند يا نيابى، حِجّة الاسلام و عمرة الاسلام باشند يا غير آنها.

«فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْىِ»

يعنى: اگر پس از بستن احرام، به واسطۀ مرض يا دشمن يا موانع ديگر از اتمام آنها ممنوع شديد و خواستيد مُحِلّ شويد يعنى از احرام در آييد، واجب است كه هر قربانى اى كه ميسور است از شتر و گاو و گوسفند از همان جا به مكه يا به منى ارسال داريد،

«وَلَا تَحْلِقُوا رُءُوسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْىُ مَحِلَّهُ»

يعنى: و موى سر خود را نتراشيد تا آن گاه كه قربانى شما به محلّ ذبح و نحر خود برسد. و چون مطمئن به وصول آن شديد با تراشيدن موى سر از احرام بيرون آييد.

«فَمَن كَانَ مِنكُم مَرِيضًا أَوْ بِهِ أَذىً مِن رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِن صِيَامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ»

يعنى: و هر مُحرِمى از شما خواه در احرام حج باشد يا عمره، اگر در حال احرام مريض باشد يا او را از ناحيۀ سر آزار و آسيبى نظير سر درد، جراحت و مرض پوستى رسيده باشد و به ناچار سر خود را بتراشد فديه اى بر او واجب مى گردد. يعنى در نتيجۀ تراشيدن سر در حال احرام بايد كفّاره اى از يكى از امور زير بدهد: روزه گرفتن سه روز، صدقه دادن به شش نفر فقير، انجام نُسك يعنى قربانى كردن يك گوسفند.

«فَإِذَآ أَمِنتُمْ فَمَن تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْىِ»

يعنى: پس چون از دشمن و مرض ايمن گشتيد و خواستيد اين عبادت را آزادانه انجام دهيد، پس كسى كه مى خواهد با برخوردارى از عمرۀ تمتّع به سوى حج برود، يعنى كسى كه مى خواهد

ص:208

حج و عمرۀ تمتّع به جا آورد نه افراد و قِران پس برعهدۀ اوست هر قربانى اى كه ميسر شد. يعنى بايد يكى از انعام سه گانۀ: شتر، گاو و گوسفند را به نحو تخيير قربانى نمايد.

تعبير «تمتّع بالعمرة الى الحج» از حج و عمرۀ تمتّع بدين سبب است كه در اين قسم از حج پيش از آن كه مكلّف وارد حج شود از عمرۀ تمتّع از نظر معنوى و مادى برخوردار مى شود. امّا معنوى از اين جهت كه در آغاز كار به واسطۀ عبادت خاص عمره كه خود حج اصغر است به خدا تقرّب مى جويد و از اين قرب معنوى لذت مى برد. و امّا مادى از اين راه كه پس از اتمام احرام، مُحِلّ مى شود و از ممنوعات احرام آزاد و از محلَّلات احرام برخوردار مى گردد. پس معناى تمتّع بالعمرة الى الحج برخوردار شدن به سبب عمره در حال رفتن به سوى حج است.

«فَمَن لَمْ يَجِدْ فَصِيَامُ ثَلَثَةِ أَيَّامٍ فِى الْحَجِّ وَسَبْعَةٍ إِذَا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كَامِلَةٌ»

يعنى: پس اگر كسى در حج تمتّع قربانى نيابد - يعنى قدرت مالى نداشته باشد يا قربانى پيدا نشود يا مانعى از ذبح و نحر باشد - برعهدۀ اوست كه سه روز در همان سفرِ حج روزه بگيرد و هفت روز ديگر را پس از آن كه به وطن خود بازگشت، كه آن سه روز و اين هفت روز جمعاً ده روز كامل است.

«ذَ لِكَ لِمَن لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حَاضِرِى الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ»

يعنى: اين عمل برتر و والا كه حج و عمرۀ تمتّع است و از خصوصيات آن شرطيت تقدّم عمرۀ آن بر حج و لزوم وقوع هر دو در يك سال است، فرض و وظيفۀ كسى است كه خود و خانواده اش از حاضران مسجدالحرام نباشند بلكه آفاقى باشند. و مراد از حاضران كسانى هستند كه اگر دايره اى كشيده شود و مركز آن مسجدالحرام و شعاع آن تا 24 كيلومتر باشد آنها در داخل دايره قرار گيرند.

و حج تمتّع وظيفۀ همۀ ساكنان خارج آن دايره در روى زمين است تا آن جا كه به نقطۀ مقابل كعبه از كرۀ زمين برسد. و امّا حاضران يعنى ساكنان داخل دايره، فرض و وظيفۀ آنها حج افراد يا قِران است كه بحث آن در فقه مذكور است.

«وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ»

يعنى: شما اى مكلّفان به حج و ساير واجبات عبادى و غير عبادى، از خدا پروا داشته باشيد و بدانيد كه خدا سخت كيفر است.

ص:209

الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ فَمَنْ فَرَضَ فيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللّهُ وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى وَ اتَّقُونِ يا أُولِي اْلأَلْبابِ (197)

لغت و اعراب:

الحج اشهر مبتدا و خبر است به تقدير «أشهر الحج أشهر معلومات»، يا به تقدير «الحج فى أشهر معلومات». فَرَضَ: واجب كرد، به تقدير «على نفسه». رفث: كلام قبيح عرفى كه حكايت از عمل جماع كند و مراد، خود جماع است.

تفسير:

«الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُومَتٌ»

يعنى: ماه هاى حج كه بايد اين عبادت خاص الهى در آنها واقع شود - و اين ظرفيت، شرط صحت مظروف است - ماه هايى است معلوم، يعنى سه ماه شوال و ذى قعده و ذى حجه كه ماه هاى آخر سال قمرى است و دو ماه اخير از ماه هاى چهارگانۀ حرام است، و معناى آيه اين است كه بايد تمام اعمال حج در اين ماه ها انجام يابد و هيچ جزئى از آن در خارج اين ماه ها واقع نشود هرچند كيفيت وقوع آن در اين ماه ها شرايط خاصى دارد، و بنابراين مكلّف مى تواند اعمال را مستوعب زمانش قرار دهد، يعنى از اول شوال احرام حج افراد يا قِران و يا عمرۀ تمتّع ببندد و با انقطاع زمانى اندكى در بين الاحرامين در تمتّع، در آخر ذى حجه تمام كند، و مى تواند مثلاً در نهم ذى حجه شروع و در دوازدهم يا كمتر از آن تمام نمايد.

«فَمَن فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلَا رَفَثَ وَلَا فُسُوقَ وَلَا جِدَالَ فِى الْحَجِّ»

يعنى: پس از معلوم شدن ماه هاى حج، اگر كسى در ايام صالح براى احرام، حج را به واسطۀ بستن احرام بر خود واجب كند - زيرا حج مستحب هم به بستن احرام واجب مى شود - پس در حج هرگز نبايد محرمات احرام را كه 24 چيز است مرتكب شود، يعنى نبايد با زن آميزش كند، و فسوق انجام دهد يعنى گناهى را مرتكب شود كه قبح و عقابش در اين حال شديدتر است، و نبايد دربارۀ

ص:210

هيچ موضوع عقلى و عرفى محاجّه و مجادله نمايد. اين سه چيز جزء 24 چيز حرام از محرمات احرام است كه در اين جا بالخصوص ذكر شده است.

«وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ»

يعنى: و آنچه در حال حج از امور خير به جا آوريد خدا آن را مى داند.

آن را پاداش مى دهد و طبعاً مزدش را به خاطر مكان و زمان مضاعف مى كند.

«وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى»

تقدير كلام «و تزوَّدوا التقوى» است، يعنى: و از ترك گناهان و پرهيز از معاصى براى خود توشه برگيريد، زيرا بهترين توشه ها پرهيز از گناهان است.

«وَاتَّقُونِ يَأُوْلِى الْأَلْبَبِ»

يعنى: اى صاحبان خرد از من پروا كنيد و از غضب و عذابم پرهيز نماييد. و ذكر اين جملات در ميان احكام حج طبق سنّت جاريۀ الهى است در اين كتاب كه در خلال بيان مطالب مختلف، پند و اندرز و تشويق و انذار را ترك نمى كند.

لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضّالِّينَ (198)

ثُمَّ أَفيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفاضَ النّاسُ وَ اسْتَغْفِرُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (199)

لغت و اعراب:

ابتغاء: طلب. أفَضْتُ الماءَ: ريختم آب را. «أفاض القومُ على الرجل»: فروريختند بر سر او. عرفات:

صحرايى وسيع و معروف و اواخر رودخانه اى كه از مكه از محاذات حجرالاسود به سوى مشرق مكه ممتد است و فاصلۀ آن تا مكه قريب چهار فرسخ است. مَشعر: قسمتى از داخل همان رودخانه كه از يك سو متصل به عرفات و از سوى ديگر متصل به منى است. و ان كنتم ان مخفّفۀ از مثقّله است به قرينۀ لام در خبر.

ص:211

تفسير:

«لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَن تَبْتَغُوا فَضْلاً مِن رَبِّكُمْ»

يعنى: بر شما گناهى نيست كه در حال احرام و اشتغال به حج و عمره از جانب پروردگارتان فضل و رحمت جستجو كنيد. يعنى به وسيلۀ دعا و اجير شدن و اجارۀ مركوب و هر كسب متناسب آن حال، مال دنيا بطلبيد.

«فَإِذَآ أَفَضْتُم مِنْ عَرَفَتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِندَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ»

يعنى: پس چون بعد از اتمام وقوف در عرفات، در غروب عصر نهم ذى حجه از صحراى عرفات به سوى مشعر دسته جمعى سرازير شديد خدا را در مشعرالحرام به دعا و ذكر و خواندن نماز مغرب و عشاى شب عيد و خواندن نماز سحر و نماز صبح در مابين الطلوعين روز عيد، ياد كنيد. توصيف مشعر به حرام، به خاطر حرمت تشريعى و وجوب وقوف در آن است كه از اعمال مهم حج بلكه ركن ركين همۀ عمل هاى حج است و عدم حضور در آن جا يا عبور بدون وقوف، هتك حرمت آن و سبب فساد حج است.

«وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ»

يعنى: بايد خدا را در آن جا به دعا و ذكر و مخصوصاً به نماز صبح و وقوف بين الطلوعين به ياد آوريد. همان گونه كه شما را به توحيد و دين و شريعت اسلام و كتاب آسمانى قرآن و اصول و فروع آن هدايت نموده است. يعنى به شكرانۀ اين نعمت ها بايد چنين كنيد.

«وَ إِن كُنتُم مِن قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّآلِّينَ»

يعنى: حقيقت اين است كه شما پيش از اين هدايت، سخت در گمراهى شرك و كفر اعتقادى و جهل به اصول و فروع عملى بوديد.

«ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»

در معناى اين آيه دو احتمال است:

اول آن كه اين آيه مَسوق است براى رد طايفه اى از عرب كه در روز نهم ذى حجه به جاى وقوف در عرفات، در مشعر وقوف مى كردند و مى گفتند ما اهل حرم هستيم و عرفات خارج از حرم است، پس ما در مشعر وقوف مى كنيم و وقت كوچ كردن مردم از عرفات ما از مشعر كوچ مى كنيم. يعنى از جانب شرق مشعر به جانب غرب آن. خداوند پس از ايجاب افاضه از عرفات در آيۀ قبل، با كلمۀ

ص:212

«ثم» كه دالّ بر تراخىِ در ذكر است، يعنى «ثم أقول»، فرمود: سپس مى گويم از همان محلّى كه مردم به سوى مشعر كوچ مى كنند - يعنى عرفات - شما هم كوچ كنيد و از تخلّفات گذشتۀ خود استغفار نماييد كه خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

دوم آن كه مراد از افاضه در اين آيه كوچ كردن از مشعر به سوى منى است. يعنى پس از آن كه وظايف مشعر را انجام داديد، از آن محلى كه مردم به سوى منى سرازير مى شدند شما مسلمانان نيز سرازير شويد. يعنى از همان راهى كه از نخستين روز انعقاد حجّ دسته جمعى طبق راهنمايى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق عليهم السلام و پيامبران نسل آنها، مؤمنان و صالحان جهان تا امروز از آن جا به سوى منى سرازير مى شدند.

فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا فَمِنَ النّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي اْلآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ (200)

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي اْلآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ (201)

أُولئِكَ لَهُمْ نَصيبٌ مِمّا كَسَبُوا وَ اللّهُ سَريعُ الْحِسابِ (202)

لغت و اعراب:

مناسك: جمع مَنْسَك به معناى عبادت و محل و زمان عبادت. خلاق: سهم، نصيب. مما كسبوا: يعنى «من جنس ما كسبوا» يا «من أجْل ما كسبوا».

تفسير:

«فَإِذَا قَضَيْتُم مَّنَسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ ءَابَآءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرًا»

از رسوم جاهليت پيش از اسلام اين بود كه پس از پايان يافتن اعمال حج، قبايل مختلف عرب، در منى كه محل ختم همۀ اعمال است و سپس در مكه اجتماع كرده، به تفاخر و تعريف و توصيف نياكان گذشتۀ خود مى پرداختند و از فزونى نفوس قبيله و اولاد و اموال و احشام و اسلحه هاى اجدادشان، و از صفات مختلف شجاعت و سخاوت و فصاحت و بلاغت آنان، به

ص:213

وسيلۀ شعر و نثر سخن مى گفتند، خطبه ها خوانده، مداحى ها نموده و دادِ سخن مى دادند.

در اين آيه مى فرمايد: و چون مناسك و اعمال حج و عمرۀ خود را به پايان رسانديد به ياد خداوند پردازيد همان گونه كه پدرانتان را ياد مى كرديد بلكه يادى بهتر و قوى تر و رساتر از آن.

يعنى از خدا بگوييد، از توحيد ذات و صفات و جمال و جلال او، و از نعمت هاى بى پايان دنيوى و اخروى و مادى و معنوى او، از آفريده هاى بى حدّ و حصر او در ملك آسمان ها تا زمين او، از دوام وجود از ازل تا ابد او و بالأخره هرچه از عظمت و جلال او مقدور فكر و توان نطق و بيانتان باشد به رشتۀ بيان و قلم در آريد.

«فَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِى الدُّنْيَا وَمَا لَهُ فِى الْأَخِرَةِ مِنْ خَلَقٍ»

خير دنيا و آخرت را بخواهيد

يعنى: برخى از مردم مى گويند: پروردگارا به ما از نعمت هايت در دنيا بده، يعنى تنها دنيا را مى خواهند، و آنان را در آخرت هيچ حظّ و نصيبى از رحمت الهى نخواهد بود، زيرا او آخرت را نخواسته است، يا به خاطر عدم اعتقاد يا عدم اعتنا.

«وَمِنْهُم مَن يَقُولُ رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِى الدُّنْيَا حَسَنَةً وَ فِى الْأَخِرَةِ حَسَنَةً»

يعنى: و برخى از آنان مى گويند: پروردگارا به ما در دنيا حسنه عطا كن و در آخرت حسنه عطا كن. و «حسنه» به طور كلى هر چيز نيكويى است كه انسان را شاد كند از نعمت هاى مادى و معنوى و دنيوى و اخروى. و آنچه در تفسير «حسنه» گفته شده مانند صحت بدن، روزى فراوان، اولاد صالح، همسر شايسته، ثروت وافر، جاه عريض و طويل، امنيت محيط، عقل سالم، دين حق، اخلاق فاضله، اعمال عبادى، محبت اهل بيت عليهم السلام و غير اينها همه از مصاديق معناى كلى است.

«وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»

يعنى: و اى پروردگار، ما را از عذاب آتش - يعنى آتش برزخ و قيامت و جهنم پس از قيامت - نگه دار.

«أُوْلَئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا»

يعنى: آنها هستند كه براى آنها بهره اى است وافر از آنچه كسب كرده اند، يعنى از نِعَم دنيا و از نعم آخرت. مراد از «ما» در «ما كسبوا» عقايد و اخلاق و اعمال نيك آنهاست كه با مجاهدت هايى كسب كرده اند و از اين فراورده در دنيا نصيبشان اين است كه كمالات روحى و مقامات والاى انسانى نشأت مى يابد و در آخرت نعمت هاى بى منتهاى بهشتى، و يا خود اين فراورده ها در آخرت

ص:214

به صورت نعم اخروى تجسّم و تبلور پيدا مى كند و نصيب آنها مى گردد.

«وَاللَّهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ»

يعنى: و خداوند زودرس به حساب است. مراد، حساب همه چيز جهان نيست هرچند خدا حساب هرچه از موجودات عالم را كه نياز به حساب دارد مى داند، بلكه حساب اعمال مكلّفان از انس و فرشته و جنّ و شياطين است كه نياز به پاداش و كيفر دارد، و خداوند در دنيا سرعت حساب در نوشتن اعمال آنها دارد و هر عملى را از هر عاملى به محض صدور آن از نظر كمّ و كيف و مكان و زمان و مقدار پاداش و كيفر مى نويسد، يعنى فرشته هاى كرام الكاتبين در مرأى و منظر او مى نويسند. و خداوند سرعت در محاسبۀ آنها در آخرت دارد، زيرا در آن جا دو نوع حساب است:

اجمالى و تفصيلى. در حساب اجمالى، محاسبۀ همۀ خلايق در يك لحظه انجام مى يابد، يعنى همۀ مكلّفان در صحنۀ محشر خود را در برابر خداوند و مورد محاسبۀ او مى بينند و ناگهان حساب خود را تمام شده مى يابند. ولى حساب تفصيلى، ممتد است و طول مى كشد.

وَ اذْكُرُوا اللّهَ في أَيّامٍ مَعْدُوداتٍ فَمَنْ تَعَجَّلَ في يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (203)

تفسير:

«وَاذْكُرُوا اللَّهَ فِى أَيَّامٍ مَعْدُودَ تٍ»

اين آيه نيز از آيات احكام و در مقام بيان برخى از اعمال حج است.

يعنى: حاجيانى كه اعمال اصلى حج را خاتمه داده اند بايد براى گذراندن ايام تشريق در منى بدان جا روند و عمل مَبيت و رَمْى را انجام دهند. «مَبيت» عبارت است از بودن سه شب در وادى منى كه شب هاى يازده و دوازده و سيزده ذى حجه است. و «رَمْى» عبارت است از زدن سنگ به جمرات سه گانه با ترتيب خاص در روزهاى آن. و اين دو عمل خود از عبادت هاى خاص و خاتمۀ اعمال حج است، و اگر حاجى در حال احرام از صيد كردن و آميزش با زن پرهيز كرده باشد مى تواند دو شب در منى بماند و روز دوازدهم، مَبيت را خاتمه دهد.

در اين باره خدا مى فرمايد: و خدا را در صحراى منى در ايّام معدودات - يعنى سه شبانه روز

ص:215

متوالىِ پس از عيد - ياد كنيد، ياد كردن به واسطۀ خود مَبيت و رَمْى كه از عبادت هاى خاص الهى است، يا به وسيلۀ اذكار و اوراد ديگر كه از آن جمله تكبيرات معروف است كه پس از پانزده نماز - كه اول آنها نماز ظهر روز عيد است - خوانده مى شود.

«فَمَن تَعَجَّلَ فِى يَوْمَيْنِ فَلَآ إِثْمَ عَلَيْهِ وَمَن تَأَخَّرَ فَلاَ إِثْمَ عَلَيهْ»

يعنى: پس هر كه از حاجيان عجله كند و اعمال تشريق را در دو روز يازدهم و دوازدهم انجام دهد بر او گناهى نيست، و كسى كه تأخير كند و اعمال را در سه روز يازدهم تا سيزدهم انجام دهد باز بر او گناهى نيست. يعنى مسأله تخييرى است و چنين نيست كه اهل جاهليت مى گفتند كه برخى تعجيل را و برخى تأخير را حرام مى شمردند.

«لِمَنِ اتَّقَى وَ اتَّقُوا اللَّهَ»

«لمن» خبر مبتداست به تقدير «ذلك»، يعنى: اين حكم تخيير مخصوص كسى است كه در حال احرام حجّش از شكار وحش و آميزش با زن پرهيز كرده باشد، و گرنه بايد شب سوم را هم در منى باشد و در روزش رَمْىِ جمره كند. و از خداوند پروا كنيد. يعنى از همۀ محرمات پرهيز كنيد نه تنها از محرمات احرام.

«وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ»

يعنى: و بدانيد كه شما انسان ها پس از مرگ و پايان ايام برزخ و برانگيختن از قبر، به واسطۀ نفخۀ سوم صور، به منظور حساب و محاكمه و داورى به سوى او و حضور او گردآورى مى شويد.

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللّهَ عَلى ما في قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ (204)

وَ إِذا تَوَلّى سَعى فِي اْلأَرْضِ لِيُفْسِدَ فيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ (205)

وَ إِذا قيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِاْلإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ (206)

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبادِ (207)

ص:216

لغت و اعراب:

فى الحياة الدنيا متعلّق است به يعجبك يا به قوله. لَدَّ الرجلَ - از باب نَصَر -: دشمنى سرسخت كرد با او، و ألدّ اسم تفضيل است يعنى شديدالخصومة. خصام مصدر است، و يا جمع خصم. تولّى: روى برگردانيد، و يا رياست و سرپرستى نمود. اخذته: حملته، يعنى وادار كرد او را. عزّة: قدرت، نخوت، تكبّر. مهاد: آرامگاه. شَرى - از باب ضَرَب -: فروخت و خريد (ضد).

تفسير:

«وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِى قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ»

اين آيات چهارگانه، انسان را از حيث كفر و ايمان و نفاق و اخلاص به دو قسم تقسيم مى كند:

منافقى كه در پنهان كردن نفاقش مى كوشد و عملاً به هر فساد و اتلاف جان و مال مردم دست مى يازد و چون پندش دهند از تكبّر به گناه ديگرى مى افتد؛ و موحّد مخلصى كه جان خود را به بهاى رضاى خدايش فروخته است.

در اين باره مى فرمايد: و از مردم كس هست كه گفتارش در اين دنيا تو را خوش آيد - يعنى ظاهر كلامش فريبنده است؛ از حقيقت و صدق سخن مى راند، از باطل و دروغ نكوهش دارد، اظهار ايمان و تقوا مى كند - و خدا را بر اين كه آنچه اظهار مى دارد مطابق مافى الضمير اوست گواه مى گيرد درحالى كه دشمنىِ سرسخت دارد و سرسخت ترين دشمن هاست.

و محتمل است معناى آيه اين باشد كه برخى از مردم دربارۀ بى وفايى دنيا سخنان اعجاب انگيز مى گويند و خدا را بر اين كه در دل محبت تو را دارند گواه مى گيرند درحالى كه سرسخت ترين دشمنان تواند.

«وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِى الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا»

يعنى: و چون اين گونه انسان از نزد تو بيرون رود و يا آن كه پس از تو ولايت و سرپرستى مردم را به دست گيرد - مانند خلفاى بنى اميّه و بنى عباس و همۀ سلاطين جور و حكّام ستمگر دنيا - مى كوشد كه در روى زمين افساد كند؛

«وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لَايُحِبُّ الْفَسَادَ»

يعنى: و سعى مى كند به وسيلۀ ظلم به مردم و قتل نفوس آنان، كِشت و زرعشان را تباه و

ص:217

دامداريشان را فاسد و نسلشان را نابود سازد؛ و خدا فساد و تباهى را دوست ندارد.

«وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ»

يعنى: و چون به چنين شخصى گفته شود: از خدا بترس - يك شخصيت برتر دينى يا يك انسان آزادِ از جان گذشته اى به عنوان نصيحت چنين گويد - قدرت ظاهرى و نخوت و غرور، او را وادار به گناه كند و عكس العمل خشنى از زدن و كشتن و حبس دربارۀ ناصح خود انجام دهد، يا بر طغيان خود بيفزايد.

«فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَلَبِئْسَ الْمِهَادُ»

على (ع) در بستر پيامبر

يعنى: پس در مقابل نفاق و غرور و گناهانش جهنّم او را كافى است و حقّاً كه جهنّم بد آرامگاهى است.

«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ»

يعنى: و نيز از مردم كس هست كه جان خود را - چه رسد به جاه و مال و اولاد - در طلب رضاى خداوند و به بهاى خوشنودى او مى فروشد، همانند على بن ابى طالب عليه السلام در ليلة المبيت در مقدمۀ هجرت پيامبر از مكه به مدينه كه جان خود را به خدا فروخت و در بستر پيامبر خوابيد در شبى كه سران قريش همه با شمشير آخته دور او را گرفته بودند تا او را قطعه قطعه كنند. و در مرحلۀ بعد، همۀ كسانى كه در راه اسلام و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر جان خود را تسليم خدا مى كنند،

«وَ اللّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ»

يعنى: و خداوند به بندگان خود رئوف و مهربان است، و از اين روست كه نفوس آنها را به بهاى سنگين ابدىِ محيّرالعقول و غير قابل توصيف مى خرد.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ (208)

فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْكُمُ الْبَيِّناتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ (209)

ص:218

لغت و اعراب:

سِلم و سَلم و اسلام: صلح و تسليم شدن. كافّةً: جماعةً. جاءَ الناسُ كافّةً يعنى كُلُّهم. خطوات: جمع خُطْوَه، گام، يعنى فاصلۀ ميان دو قدم در وقت راه رفتن.

تفسير:

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا ادْخُلُوا فِى السِّلْمِ كَآفَّةً»

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد همگى در صلح و سلم درآييد؛ يعنى صلح با خدا و بندگان صالح او و تسليم در برابر اوامر اصولى و فروعى او، و در هيچ فرمانى محارب او نباشيد.

«وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَ تِ الشَّيْطَنِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ»

يعنى: و در هيچ امرى پيروى از گام هاى شيطان - تبعيت از وساوس او - نكنيد، زيرا او براى شما دشمنى آشكار است؛ چرا كه دشمنى خود را در آغاز خلقت در ملأ عام فرشتگان اظهار كرد و بقاى آن را در مراحل تاريخ اثبات نمود.

«فَإِن زَلَلْتُم مِن بَعْدِ مَا جَآءَتْكُمُ الْبَيِّنَتُ»

يعنى: پس اگر بعد از آن كه دلايل روشن براى شما آمد، بلغزيد؛

پس از آن كه به عقل و خرد خويش به توحيد و اصول اعتقادات آگاه شديد و دلايل آشكار نقلى را از منطق رساى پيامبر و معجزات و كتاب او پذيرفتيد، اگر از راه مستقيم منحرف گرديد؛

«فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»

يعنى: پس بدانيد كه خدا مقتدر غالب و حكيم است.

چون عزيز و قدرتمند است مى تواند به كيفر شديد گرفتارتان نمايد، و چون حكيم است و كيفر و عذابش به اقتضاى مفاسد اعمال و بر وفق نظام تكوين است، انتقامش انتقامى از روى حكمت باشد.

هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّ أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللّهُ في ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ وَ قُضِيَ اْلأَمْرُ وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُورُ (210)

لغت و اعراب:

هل ينظرون استفهام انكارى است يعنى «لاينظرون الّا ذلك». نَظَرَ الشىءَ: نگاه كرد به سوى آن، منتظر آن شد. ظُلَل: جمع ظُلّه، سايبان، مانند قُلَل و قلّه. غمام: ابر سفيد يا قطعه اى از ابر.

ص:219

تفسير:

«هَلْ يَنظُرُونَ إِلَّآ أَن يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِى ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ»

خطاب به پيامبر و ساير مخاطبين، و سخن در بيان حال كفّار است.

يعنى: آيا آنها جز اين انتظار دارند كه خداوند و فرشتگان در ميان سايبان هايى از ابر سفيد بيايند و كار آنها تمام شود؟ يعنى: اين كه كفّار پس از آن همه دعوت و اتمام حجت ايمان نياوردند گويى منتظرند كه روز رستاخيز برپا شود و خدا و فرشتگان در ابرى سفيد كه در آغاز مظنّۀ رحمت و به ناگاه مظهر غضب و عذاب باشد به آنان روى آورند.

و مراد از آمدن خدا، آمدن فرمان او يا احاطۀ وجودى و توانى اوست به همان گونه كه در دنيا بود، با اين تفاوت كه در آخرت توأم با غضب و عذاب است. و اما آمدن فرشتگان به لحاظ آن كه آنها در آخرت نيز همانند دنيا مجريان فرامين حق و مدبّرات امور و مقسّمات رحمت و غضب اند.

و به طور كلى تمام جريانات و حوادث عالم هستى از بدو حدوث تا قيام رستاخيز و از آن روز تا ابدالآباد به دست فرشتگان الهى و ارادۀ تامّه و نافذۀ آنهاست، اراده اى كه تابع ارادة اللّه يا عين ارادة اللّه است، و از اين روست كه آنها اراده دارند و اختيار ندارند بلكه اختيار از آنِ خداست.

«وَالْمَلَآئِكَةُ وَقُضِىَ الْأَمْرُ»

يعنى: و چون چنين شد كار آنها همانند ساير اهل آتش در آن ساعت از نظر قضاوت به حق و تعيين كمّ و كيف اعمال و خفّت و ثقل و مقدار كيفر آنها تمام مى شود.

خدا جسم نيست

«وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ»

جملۀ استينافيه و بيان قاعده اى كلّى در كمال شمول و گستردگى است. يعنى: همۀ كارها و حوادث جهان هستى و شراشر وقايع عالم وجود از ازل تا ابد در استمرار تاريخ دنيا و استقرار و ابديت آخرت، سلسلۀ علل و معلولات است كه منتهى به علّة العلل و ارادۀ خداوند است، پس او مرجع و منتهى است.

بدان كه مقتضاى ادلّۀ عقليۀ تامّه و نقليۀ وافره، اين است كه خداوند جسم نيست و عروض حركت و انتقال و رفت و آمد و رؤيت به چشم ظاهرى و ساير عوارض جسم براى او محال است، و آياتى كه از اين كتاب كريم دلالت بر عروض برخى عوارض جسم بر ذات اقدس او دارد مانند اين آيه و آيۀ 22 فجر و 2 حشر و 26 نحل از آيات متشابه است و بايد بر وفق آيات محكم و اقتضاى

ص:220

عقل تأويل شوند چنان كه در اين جا حمل كرديم و پس از حمل و تأويل، اين آيات نيز جزء محكمات مى شوند، زيرا محكم و متشابه، نسبت به اذهان و افكار، امرى نسبى است.

سَلْ بَني إِسْرائيلَ كَمْ آتَيْناهُمْ مِنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ وَ مَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ فَإِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ (211)

زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ اللّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (212)

تفسير:

«سَلْ بَنِى إِسْرَ ءِيلَ كَمْ ءَاتَيْنَهُم مِنْ ءَايَةٍ بَيِّنَةٍ»

يعنى: اى مخاطب، از بنى اسرائيل يعنى از علماى تورات و انجيل و تاريخ دانان آنها به عنوان توبيخ و مذمّت سؤال كن كه از زمان يعقوب و اجدادش تا امروز چقدر از آيات و نشانه هاى روشن توحيد به آنها عطا كرديم، مانند عصاى موسى، يد بيضاء، شكافتن دريا، هلاكت دشمنان مقتدر و مسلّط، انزال مَنّ و سلوى، مائدۀ آسمانى عيسى عليه السلام و بالأخره تورات و انجيل كه فعلاً در دست شماست؟! يعنى نعمت هايى كه همه را كفران كرديد و وسيلۀ سعادت دو جهانى را تبديل به وسيلۀ شقاوت و عذاب دنيا و كيفر آخرت نموديد، چرا كه تورات و انجيل واقعى را كه هر دو از نعمت هاى عظيم خدا بودند و صلاحيت اثبات توحيد و دعوت پيامبران گذشته و نبوّت محمّد عربى صلى الله عليه و آله و كتاب و دين او را داشتند و مدرك قطعى تاريخ انبيا و سرگذشت پيشينيان و حجت و برهان قوى بر نسخ شرايع و حدوث شرايع ديگر تا شريعت اسلام بودند، تبديل به دو كتاب محرّف مملوّ از اكاذيب و اساطير و جزء كتب ضالّه نموديد.

«وَمَن يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مَا جَآءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ»

يعنى: و هر كسى نعمت هاى خدا را پس از آن كه بدو رسيد تبديل كند - وسيلۀ هدايت را تبديل به وسيلۀ ضلالت، و يا شكر نعمت را تبديل به كفران نمايد - پس بى ترديد بداند كه خدا سخت كيفر است.

«زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَيَوةُ الدُّنْيَا»

ص:221

حيات دنيوى در نظر كافران زينت داده شده است. مراد از حيات دنيوى، زندگى بر طبق هواهاى نفسانى و فرامين شيطانى است كه بدون اعتنا به حق و توأم با هر عقيدۀ خرافى و محرّم الهى باشد، همان گونه كه طاغيان و فرورفتگان در شهوات دنيا دارند، در مقابل زندگى مؤمنان صالح كه طبق دستور دين و رضاى خداوند است. و زينت دهندۀ آن حيات در انظار كفّار در مرحلۀ نخست خداوند است كه جهان را مملوّ از نعمت هاى زيبا و گوناگون و طبيعت بشرى را سخت مايل و راغب به آنها قرار داده و اين خود تزيين تكوينى از جانب خداست هر چند به توديع عقل در وجود بشر و تشريع شرايع آسمانى، او را از برخى مشتهيات نهى كرده است.

و در مرحلۀ دوم هواهاى نفسانى و شياطين انسى و جنّى هستند كه مشتهيات نفس و منهيّات خدا را براى كفّار و اهل طغيان، زيبا و آراسته كرده اند.

«وَيَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ ءَامَنُوا»

يعنى: و كفّار و طاغيان از روى جهل به اسرار خلقت و اهداف آفرينش، و غفلت از حقايق دينى و عالم ديگر، مؤمنان را در انتخاب زندگى خاص مسخره و استهزا مى كنند.

«وَالَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ»

يعنى: و كسانى كه تقوا ورزيده اند و از شهوات نفس كه مورد نهى خداست پرهيز كرده اند در روز قيامت مرتبه اى برتر از آنها و فوق آنها خواهند داشت، برتريى فراتر از ادراك ما، زيرا آنها در آن روز در اعليعلّيّين و اينان در اسفل سافلين اند؛ آنها اهل كرامت الهى و مورد احترام فرشتگان و اينان مورد غضب خدا و خشم فرشتگان؛ و آنان استهزا و مسخره كننده به تلافى مسخرۀ دنيا و اينان متحمّل استهزا با كمال ذلّت و خوارى خواهند بود.

«وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَن يَشَآءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ»

يعنى: و خداوند هركه را بخواهد در دنيا و آخرت روزىِ بدون حساب مى دهد. و معناى بدون حساب در دنيا اين است كه انواع نعم روزى شده بر بشر را حدّ و حصرى نيست. و يا آن كه در برابر اعمال نيست بلكه طبق اقتضاى مصالح است. و يا آن كه از كمّ و كيف آن سؤال نمى شود و از منعَمٌ عليه مطالبۀ پاداش نمى شود. و اما در آخرت حقيقتاً بدون حساب است و احدى را ياراى احاطۀ علمى به انواع و مقدار آن نيست.

ص:222

كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فيمَا اخْتَلَفُوا فيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ إِلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَ اللّهُ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (213)

تفسير:

فلسفۀ دين

«كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَ حِدَةً»

يعنى: مردم، همگى يك امت بودند.

بشرها پس از سكونت در روى كرۀ زمين از زمان جدّ اعلايشان آدم تا برهه اى از زمان، بدون پيامبر و شريعت و كتاب آسمانى مى زيستند. در آن ايّام همه يكنواخت و امّى و رها شده بر وفق ادراك عقول و طبيعت و غرايزشان بودند؛ هر چه مى خواستند مى گفتند و مى كردند؛ به ارادۀ خود در هرجايى ساكن مى شدند و به دلخواه خود داراى همسر و اولاد مى گشتند «لا مؤمنين و لا كافرين» شبيه زندگى برخى از حيوانات متمدّن تكوينى. و اما اين كه كرۀ زمين در هيچ زمانى خالى از حجت الهى نمى شود منافاتى با اين مطلب ندارد، زيرا آدم ابوالبشر و اوصياى او تا زمان نوح پيامبر حجت الهى بودند، لكن كتاب و شريعت نداشتند و از احكام الهى هم معلوم نيست چه اندازه بر آنها نازل شده بود، و بر فرض وجود، مأمور به ابلاغ نبودند و مقتضاى حجّيّت، وجوبِ ابلاغ نيست بلكه خود بايد عمل كند و اگر پرسشى باشد جواب دهد. علاوه آن كه ظاهراً گرفتار ترس طاغيان زمان خود بودند مانند قابيل و اتباع او، و از حجج مغموره بودند.

«فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ»

يعنى: پس از مدتى خداوند بر حسب اقتضاى حال و مجتمع آنها پيامبرانى برانگيخت و به سوى آنها ارسال داشت. آنها صفت و منصب تبشير و انذار داشتند، يعنى دين و شريعت و كتاب آسمانى براى مردم آورده بودند كه طبعاً پذيرندگان را بشارت و انكار كنندگان را بيم مى دادند. و اما اين كه

ص:223

مدت پيش از بعثت از زمان آدم ابوالبشر تا نوح نبى چقدر بوده، روشن نيست. آن ايّام، روزگار فَترت اوّليه و ازمنۀ پيش از شريعت يا پيش از تكليف بود. و اين حال ادامه يافت تا نيروى عقلى بشر و سطح فكرى او بالا رفت واستعداد تحمّل تكاليف الهى و ورود در كلاس تربيت انسانى پيدا كرد؛ اجتماع و تعاونش تمدن آورد و نيز اختلافاتش قابل قضاوت و داورى در محكمه شد، چرا كه حلّ و فصل اختلاف غيرمكلّف را روال ديگرى است.

«وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَبَ بِالْحَقِّ»

«كتاب» مطلق است و شامل همۀ كتاب هاى آسمانى است.

يعنى: و همراه پيامبران كتاب هاى آسمانى فرو فرستاد كه انزال همه به حق بود، يعنى به جا و بر طبق حكمت و اقتضاى نظام اتمّ و اكمل خلقت بود، چرا كه تنظيم آنها به منظور هدايت، و محتواى احكام آسمانى متضمن مصالح عاليۀ بشرى و برنامۀ حيات طيّبۀ دنيوى، و علوم و حِكَم ضامن سعادت اخروى او بود، و از اين رو آورندگان آنها داراى منصب تبشير و انذار شدند. و نام آنها كتاب بود، زيرا همگى از اقدم زمان در لوح محفوظ الهى مكتوب و مندرج بود و در آيندۀ تاريخ نيز بايد به دست بشر بر روى صفحات قراطيس مكتوب گردد تا مصون از زوال و نسيان باشد. پس آن حقايق و محتويات، هم كتاب بالفعل بود و هم كتاب بالقوّه. و اين جمله در واقع به منزلۀ توضيح «بعث اللّه النبيّين مبشّرين و منذرين» است، زيرا تبشير و انذار بدون نزول كتاب و عرضۀ دينى كه محتواى آن است معنا ندارد.

«لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ»

فاعل «ليحكم» خدا يا كتاب يا هر يك از انبياست.

يعنى: كتاب هايى كه بر پيامبران نازل شده هر چند هدف از آنها ابلاغ دين و تبشير و انذار است، لكن يكى از اهداف مهمۀ آن كه گويى هدف اصلى به شمار مى رود آن است كه خدا در طول تاريخ و ازمنۀ سكونت بشر در دنيا دربارۀ هر اختلافى كه ميان آنها پديد آمد - خواه اختلاف دنيوى يا اختلاف دينى كه هر دو لازمۀ طبع بشر مجتمع و متمدن است - به وسيلۀ آن كتاب ها داورى كند.

پس مراد از موصول «ما اختلفوا فيه» مطلق مورد اختلاف اعمّ از امور مادى و مقاصد دينى است، زيرا دين و كتاب الهى است كه در تمام اختلافات دينى و دنيوى قضاوت مى كند.

ص:224

«وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ»

مرجع ضمير «فيه» «ما أتى به الأنبياء من الدين و الكتابِ» مفهوم از كلام است.

يعنى: اختلاف در دين و كتاب نشأت نيافت مگر از كسانى كه دين و كتاب بدان ها عرضه شد و آنها دريافتند. و اين جمله، استينافيه است و اشاره به اين كه منشأ اختلاف در امور مادى و دنيوى هر چند عموم مردم هستند، ولكن منشأ اختلاف در دين و كتاب و عقايد و مسالك، خصوصِ علما و دانشمندان قوم اند، زيرا آنها بودند كه از همان آغاز كه در مقابل انبيا قرار مى گرفتند، مخالفت مى كردند و شكاف مى آفريدند يا مخالفت جائران و مترَفين را توجيه مى نمودند، تا آن كه در ميان جوامع بشرى اختلافات اعتقادى و مذهبى عريق و مستمرّى پيدا شد و به مسالك و مذاهب گوناگونى منقسم شدند. و اختلافات رفته رفته زيادتر و شديدتر شد و منجر به نبردهاى خونين گرديد، از اين رو در آيه پس از ذكر اختلاف مطلق، به ذكر اين اختلاف و منشأ پيدايش آن پرداخته است.

«مِن بَعْدِ مَا جَآءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ»

جار و مجرور متعلّق به «ما اختلف فيه» است، يعنى: عمل آنها و ايجاد اختلافشان در دين و كتاب پس از آن بود كه دلايل روشن و براهين قاطع از جانب خدا و انبياى او به آنها رسيد و حجت بر آنها تمام شد، و علت اين اختلاف حسد و برترى طلبى و حبّ جاه و مال بود.

«فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ»

ضمير جمع «اختلفوا» راجع به «الذين اوتوه» است و «من الحق» بيان «ما» ى موصوله است، و معنا اين است: پس خداوند كسانى را كه ايمان آوردند و دين و كتاب را پذيرا شدند به آن حقّى كه علماى قوم در آن اختلاف كرده و از آن منحرف شده بودند، هدايت نمود. بدين معنا كه آنها را پس از ايمان و پذيرفتن اصل دين، به عمل و مراحل تكامل بعدى، به اذن تكوينى خود - يعنى به يارى و توفيق خويش - هدايت نمود.

«وَاللَّهُ يَهْدِى مَن يَشَآءُ إِلَى صِرَ طٍ مُسْتَقِيمٍ»

يعنى: و خداوند هر كه را بخواهد - پس از آن كه اصل دعوت را پذيرفت - به راهى راست در مراحل تعالى و كمال بعدى راهنمايى مى كند.

ص:225

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَريبٌ (214)

لغت و اعراب:

آزنون هاى سخت هميشگى است

أم حسبتم به معناى «بل أحسبتم» است و استفهام انكارىِ توبيخى است. مَثَل: صفت و حالت، كلام كلّى سائر در ميان مردم كه برخى از اشيا را بدان تشبيه كنند. بأساء: شدّت و ناراحتى در غير بدن مانند فقر و ناامنى. ضرّاء: ناراحتى جسمى مانند مرض و جراحت. آمَنوا معه به تقدير «آمنوا باللّه معه». و ألا انّ نصر اللّه به تقدير «قيل لهم» است.

تفسير:

«أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَأْتِكُم مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُم»

آيه در مقام بيان لزوم صبر و ثبات در امور دين و دنيا و در برابر حوادث طبيعى جهان و آسيب دشمنان است. يعنى: آيا گمان كرده ايد كه اگر به همين حال بميريد به محض مرگ وارد بهشت مى شويد در حالى كه حوادث و حالات سخت آنان كه پيش از شما گذشته اند بر شما وارد نشده و آزمايش هاى مختلف آنها را نداده ايد؟!

«مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَآءُ وَالضَّرَّآءُ وَزُلْزِلُوا»

يعنى: آنها را شدايد بسيار روحى مانند فقر و ناامنى و تلف مال و اولاد و تبعيد از وطن، و آسيب هاى جسمى مانند قتل و جرح و مرض وارد آمد و آنها به لرزه و اضطراب سختى در زندگى در افتادند؛

«حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللَّهِ»

يعنى: تا آن جا كه فرستادۀ خدا و گروندگان همراهش از شدّت بلا و ناراحتى و تمام شدن صبر و طاقتشان به عنوان تأخير افتادن وعدۀ حق مى گفتند: پس يارى خدا كى مى رسد؟

ص:226

«أَلَآ إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ»

يعنى: به خاطر تسليت خاطر و توصيۀ به صبر به آنها گفته مى شد: آگاه باشيد كه يارى خدا نزديك است. و گوينده خداوند بود، ياپيامبر نسبت به امت، يا امت نسبت به يكديگر.

يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ وَ اْلأَقْرَبينَ وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَليمٌ (215)

تفسير:

«يَسَْلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ»

ظاهر «ما» ى موصوله، سؤال از نوع اموالى است كه بايد انفاق نمود از نقد و جنس و غلّات و انعام و غير آنها. مى فرمايد: اى پيامبر، از تو مى پرسند چه مالى را انفاق كنند؟ و ظاهر جواب اين است كه سؤال از انفاقات مستحب است نه مانند زكات واجب كه به والدين نمى رسد؛ و نه مانند انفاق واجب به عَمودَيْن (يعنى پدر و مادر و اجداد، و فرزندان و نوادگان) كه بر ارحام ديگر واجب نيست.

«قُلْ مَآ أَنفَقْتُم مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوَ لِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ وَالْيَتَمَى وَالْمَسَكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ»

در اين جمله اشاره است به اين كه سؤال از نوع اموال انفاقى اهميت ندارد، بلكه آنچه سزاوار سؤال است مورد مصرف مال است كه به چه كسانى بدهند و يا در چه كارى صرف كنند. و معناى آيه اين است كه اى پيامبر، به آنها بگو: هر چه از خير - يعنى مال دنيا - خواستيد انفاق كنيد به پدر و مادر و خويشان و يتيمان و فقيران و واماندۀ در راه انفاق كنيد.

و مراد از والدين اعمّ از پدر و مادر و اجداد پدرى و مادرى است هر چه بالا رود؛ و مراد از نزديكان همۀ مراتب دور و نزديك ارحام است؛ و مراد از يتيمان، يتيمان فقير است و ذكر مساكين پس از آن يعنى جمع بين خاص و عام براى اهميت خاص است. و معناى «ابن سبيل» مسافر است و مراد، كسى است كه در طول مسافرت هزينه اش تمام شده است. و ظاهر اين است كه سبيل در اين جا مانند اغلب موارد استعمالش در قرآن مجيد به معناى سبيل معنوى است نه حسّى مادى، پس كلام شامل راهيان طريق علوم دينى در انواع مختلف آن و هر علمى كه قوام حيات مسلمين به

ص:227

آن است - در صورتى كه هزينۀ سفر نداشته باشند - نيز مى شود.

«وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ»

يعنى: هر كار خيرى كه انجام دهيد خواه انفاق مال يا انفاق غيرمال، يا غير انفاق مال از انجام ساير اعمال، بى ترديد خداوند بدان داناست.

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (216)

لغت:

كُرْه - به ضمّ -: مشقّت و مبغوضيتى كه انسان در باطن خود دريابد. و كَره - به فتح -: مشقّت و آسيبى كه از خارج برسد نظير اجبار كردن كسى بر عملى. و در اين جا «كَره لكم» يا به معناى «مكروه لكم» است يا «ذو كره لكم».

تفسير:

«كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ»

يعنى: نبرد و جنگ با كافران و طاغيان و باغيان به نحو جهاد ابتدايى يا دفاعى بر شما در شريعت اسلام تشريع و مقرّر شده، و يا آن كه از علم ازلى الهى تنزّل كرده و در لوح محفوظ نگاشته شده، و يا از آن جا فرود آمده و در قرآن مجيد مرقوم گشته است، در حالى كه آن مبغوضِ شماست و طبعاً آن را خوش نمى داريد.

«وَ عَسَى أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسَى أَن تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ»

يعنى: ولى اميد آن مى رود كه چيزى را شما دشمن داريد در حالى كه به نفع فرد و صلاح اجتماع شما باشد - نظير اغلب واجبات و مستحبّات شرعى و محسَّنات عقلى - و نيز احتمال مى رود كه چيزى را شما دوست داريد در حالى كه آن، براى شما ضرر و زيان فردى و اجتماعى داشته باشد، مانند اغلب محرّمات الهى و منهيّات عقلى.

«وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَاتَعْلَمُونَ»

ص:228

يعنى: در حالى كه خدا مى داند و شما نمى دانيد.

خدا همۀ آنچه به نفع و صلاح شما يا به زيان و ضررتان است از احكام و موضوعات و علل و مَناطات ترتّب احكام بر موضوعات، همه را مى داند و از اين روست كه جعل قانون براى جامعه، تنها از آنِ اوست.

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فيهِ قُلْ قِتالٌ فيهِ كَبيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (217)

حرمت جنگ در ماههاى حرام

لغت و اعراب:

قتال فيه بدل است از الشهرالحرام. حرام: عمل محرَّم و گناه، و نيز شىء محترم كه هتك احترامش جايز نيست مانند قرآن، كعبه، مسجد و برخى از ماه هاى سال. المسجدالحرام عطف است به سبيل اللّه. من القتل الف لامش عهد ذهنى است.

تفسير:

«يَسَْلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِيهِ»

قافلۀ تجارتى چند نفره اى از مشركان مكه از نزديكى مدينه گذر مى كرد، پيامبر اسلام مطّلع شد و سپاه اندكى گسيل داشت تا اموال آنان را به غنيمت گيرند. سپاه اسلام در صحرايى با آنها برخورد كردند و به گمان اينكه آخر جُمادى الثانيه است با آنان جنگيدند، برخى را كشته و اموالشان را به غنيمت گرفتند. بعداً معلوم شد كه جنگ در اوايل رجب كه از ماه هاى حرام و جنگ در آن ممنوع است اتفاق افتاده است.

اين نكته معلوم باشد كه اين مشركان از همان كسانى بودند كه پيامبر و يارانش را در مكّه در

ص:229

مدت سيزده سال آزار بى شمار مى دادند، مردم را از راه خدا و ايمان به او جلوگيرى مى كردند و خود به خدا كافر بودند و مسلمين را از دخول خانۀ خدا مانع مى شدند و آخر كارشان اين بود كه پيامبر و يارانش را از زادگاهشان مكه بيرون راندند.

مشركان در اين حادثۀ كوچك به بهانۀ اين كه پيامبر اسلام احترام ماه حرام را شكسته و به قانون و دين خود نيز پايبند نيست بر ضدّ او تبليغات وسيعى به راه انداختند، تا اين آيه نازل شد.

معناى آيه: اى پيامبر، دربارۀ ماه حرام از تو مى پرسند كه قتال و نبرد در آن چگونه است؟

ماه حرام در عبارت آيه جنس است و شامل همۀ ماه هاى حرام يعنى: رجب، ذى قعده، ذى حجه و محرم مى شود. رجب نام ماه هفتم سال هاى قمرى است، ذى قعده و ذى حجّه ماه هاى آخر سال و محرم ماه اول سال بعد است. اين ماه ها در ايّام جاهليت پيش از اسلام محترم بودند.

مشركان و كفّار و همۀ مردم جاهليت آنها را حرام مى شمردند، جنگ را در آن شروع نمى كردند و جنگ شروع شده را متاركه مى نمودند. در شرع اسلام نيز اين حكم وضعى و قانون عام امضا و تصويب شد و جزء احكام پُراهميت اسلام قرار گرفت. و تغيير ماه هاى حرام و مبادلۀ آنها با ماه هاى ديگر كه يكى از گناهان بزرگ مشركان بود مسألۀ ديگرى است كه در ذيل آيۀ 37 توبه بحث شده است.

«قُلْ قِتَالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَكُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِندَ اللَّهِ»

يعنى: اى پيامبر بگو: هرگونه نبرد و جنگ در ماه حرام گناهى است بزرگ، ولكن جلوگيرى از راه خدا و از ايمان مردم به توحيد و نبوت و كتاب آسمانى، و كافر شدن به او يا كفران نعمت هاى او، و باز داشتن مسلمين از ورود به مسجدالحرام و زيارت آن و بيرون كردن اهل مسجد - يعنى پيامبر و يارانش را - از آن كه وطن و زادگاهشان است، يعنى اين چهار امر عظيم كه شما انجام مى داديد در نزد خداوند از جنگ و كشتن چند نفر در ماه حرام بزرگ تر و شديدتر است.

«وَالْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ»

يعنى: و شرك و گمراهى و ايجاد اختلافى كه حال هم شما بدان گرفتاريد بزرگ تر و شديدتر از قتلى است كه واقع شده است.

«وَلَا يَزَالُونَ يُقَتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَعُوا»

ص:230

يعنى اى پيامبر، آنها همواره با شما خواهند جنگيد تا اگر بتوانند شما را از دينتان - يعنى توحيد ابراهيمى و اصول و فروع آن - باز گردانند.

«وَ مَن يَرْتَدِدْ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَيَمُتْ وَهُوَ كَافِرٌ فَأُوْلَئِكَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِى الْدُّنْيَا وَالْأَخِرَةِ»

حبط اعمال با ارتداد

يعنى: و هر كس از شما مسلمين از دين خود بر گردد - مرتدّ فطرى يا ملّى شود - و درحال كفر بميرد، چنين كسانى تمام عمل هاى خيرشان در دنيا و آخرت باطل و هدر و بيهوده مى گردد هر چند در دنيا عمل هاى نيك بى حساب و آثار خير بى پايان انجام داده باشند، زيرا در دنيا نام نيكشان از ميان مردم مى رود و حسن ظن ها تبديل به سوءظن مى گردد و دعاها و طلب غفران ها منقطع يا معكوس مى شود و اين معناى حبط در دنياست، و در آخرت پاداشى نمى برند؛ نه در مقابل حسنات نعم اخروى مى گيرند، و نه اعمال خيرشان مجسّم به صُوَر نيك و متبلور به اعيان خارجيه و لذايذ مى شود.

«وَ أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»

يعنى: و آنها همه ياران آتش و همدمان جهنم اند، و آنها در آن آتش دوزخ جاودان اند.

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ الَّذينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّهِ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (218)

تفسير:

«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَالَّذِينَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِى سَبِيلِ اللّهِ»

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه ايمان آورده اند و باطنشان اصول عقايد را باور كرده، و كسانى كه در راه خدا مهاجرت كرده اند، خواه به هجرت جسمانى از مكانى به مكانى براى هر امر خيرى مانند حج و تحصيل علوم دين و فرار از معاشرت كفّار و فسّاق و سكونت در محيط اسلامى و اخلاقى، يا هجرت روحانى از جهل به سوى علم و دانش، از كفر به سوى ايمان، از رذايل صفات به سوى فضايل اخلاق و از گناهان به سوى عمل هاى صالح؛ و كسانى كه در راه خدا جهاد كرده اند خواه جهاد اصغر و نبرد كوچك مانند نبرد با دشمن در جهاد ابتدايى يا دفاعى، و خواه جهاد اكبر نظير ترك گناهان و انجام فرايض الهى و هرگونه مبارزه با هواى نفسِ مخالف عقل و شرع؛

«أُوْلَئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَةَ اللّهِ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ»

ص:231

يعنى: آنها هستند كه به رحمت خداوند اميد مى دارند، و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است. و تكرار «الذين» در صدر آيه براى عظمت و اهميت عمل است پس از ايمان و اهميت خصوص هجرت و جهاد در ميان عمل هاى فرعى.

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فيهِما إِثْمٌ كَبيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما وَ يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ اْلآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (219)

فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ وَ اللّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ َلأَعْنَتَكُمْ إِنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ (220)

لغت و اعراب:

حرمت شراب و غمار

خَمَرَ الشىءَ - از باب ضَرَب و نَصَر -: پوشانيد آن را. خمر: مصدر، و به معناى هر پوشانندۀ عقل، و شراب انگور. يَسِرَ الأمرُ - از باب عَلِم و شَرُف -: آسان شد كار. و يَسَرَ - از باب ضَرَب -: قماربازى كرد. و مَيْسِر: مصدر، و به معناى قماربازى. أثم اثماً: تأخير انداخت، كندى كرد. و اِثم: مصدر، و به معناى گناه. عفا عنه و له - از باب نَصَر -: بخشيد او را، و عفو: مصدر، و به معناى بهتر و پاكيزه تر، و مازاد از نفقات واجب، و به معناى حد وسط. اَعْنَتَه: او را در مشقّت و سختى و هلاكت افكند.

تفسير:

«يَسَْلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ»

خطاب به پيامبر و هر مخاطبى است كه از علوم دينى و معارف اسلامى اطلاعى داشته باشد و مورد سؤال قرار گيرد. يعنى: اى پيامبر، از تو دربارۀ خمر و قمار مى پرسند. مراد از «خمر» معناى لغوى آن است يعنى چيزى كه مستى آورد و بر عقل و خرد پرده كشد هر چند مصداقش در آن روز معدود و يا منصرف به خصوص شراب انگور بود. و مراد از «مَيْسِر» قماربازى است به هر نوع و كيفيت هر چند مصاديقش در آن روز محدود بود. و اطلاق ميسر بر قمار كه به معناى آسانى يا آسان است به لحاظ

ص:232

آسانى تملّك مال براى برندۀ آن است. و ظاهر جواب در آيه اين است كه سؤال از جواز و حرمت نوشيدن شراب و بازى قمار است، و ممكن است از همۀ احكام آنها باشد مانند طهارت و نجاست خمر و جواز ساخت و خريد و فروش آن، و از تهيۀ ابزار قمار و نگهدارى آنها.

بدان كه تحريم خمر و شراب و همۀ مسكراتى كه عنوان خمر، شامل آنهاست و هم چنين قمار، در صدر اسلام به تدريج انجام گرفت. آغاز تحريم خمر به نحو حكم انشائى در مكّه و فعليت و تنجّز آن در مدينه بود و مجموع به تدريج در ضمن چهار يا پنج آيۀ زير اتمام يافت.

اول - آيۀ شريفۀ 33 اعراف «قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّىَ الْفَوَاحِشَ مَاظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالإِثْمَ وَالْبَغْىَ بِغَيْرِ الْحَقِّ». اين آيه در سورۀ مكّى است و در آن به صراحت حرمت اثم يعنى هر عملى كه عقل انسان را از رسيدن به خيرات و كمالات محروم مى كند، بيان شده.

دوم - آيۀ مورد بحث (219 بقره) كه در نخستين سورۀ نازل شده در مدينه قرار گرفته و به صراحت، اثم بودن خمر در آن ذكر شده، و اين آيه با آيۀ سورۀ اعراف، گويى صغرا و كبرايى وافى براى اثبات حرمت خمر است (الْخمرُ اْثمٌ، و كُلُّ اثْمٍ حَرامٌ، فَالخمرُ حرامٌ).

سوم و چهارم - آيۀ 90 و 91 سورۀ مائده كه آخرين سوره از سوره هاى قرآنى است كه در مدينه نازل شده «يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالْأَنْصَابُ وَالْأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ. إِنَّمَا يُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَآءَ فِى الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ وَيَصُدَّكُمْ عَن ذِكْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاَةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ».

در اين دو آيه به صراحت، حرمت و رجاست و عمل شيطانى بودن خمر و قمار بيان شده و به برخى از ملاكات و علل حرمت آنها نيز اشاره شده. بااين بيان، حرمت خمر از مكّه آغاز شده، يعنى در مرحلۀ انشاء ابلاغ شده و در اوايل هجرت، حرمت آن در نزد اهل ادراك و كمال و اهل استنباط تمام گشته يعنى فعليّت يافته، و در اواخر ايّام حيات پيامبر اسلام حكم صريح و روشن آن مورد تأكيد قرار گرفته است. و امّا آيۀ 43 سورۀ نساء «يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ وَأَنْتُمْ سُكَارَى حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ» در مقام بيان موانع و شرايط نماز است و اين كه حالت مستى، مانع از صحت آن است يا حالت هشيارى شرط آن، زيرا انسان مست، تماميت و كمال آنچه را مى گويد نمى داند يا معناى عبارت عربى را با اين كه عرب زبان است نمى فهمد. پس آيه در مقام بيان حكم خمر و آثار آن نيست.

ص:233

«قُلْ فِيهِمَآ إِثْمٌ كَبِيرٌ»

يعنى: اى پيامبر و اى مخاطب، بگو: در ارتكاب هر دو، گناهى است بزرگ و البته سودها و منافعى هم در هر دو براى مردم هست.

مناسب است خاطرنشان سازيم كه دربارۀ مضرّات فردى و اجتماعى هر يك از اين دو عمل خبيث، مطالب زيادى گفته شده و كتاب هايى نوشته شده است. مثلاً در باب مضرّات خمر، متخصّصين فن گفته اند كه خمر داراى انواع مضرّت هاست، مضرّات جسمى مانند اثرات سوء آن بر معده و روده ها و كبد و ريه و اعصاب و شريان ها و قلب و حواس بينايى و ذائقه؛ و مضرّات اخلاقى از قبيل بدخلقى، فحّاشى، جنايت وارد كردن بر ديگران، كشتن، فاش كردن اسرار، هتك احترام، زير پا گذاشتن قوانين انسانى كه پايۀ حيات طيّبه و سعادت اوست و خاصه از بين بردن عفّت اخلاقى و هتك عرض و تعدّى به ناموس مردم؛ و مضرّات فكرى و ذهنى مانند زايل كردن گوهر خرد و عقل در حال مستى، و بيرون كردن شخص از حال عادى و باقى ماندن همين آثار فى الجمله در وجود انسان معتاد.

و اما مضرّات قمار نيز بسيار است، مانند توليد عداوت و دشمنى ميان برد و باخت كننده، باز داشتن آنها از ذكر خداوند، بى رغبتى آنها به ذكر خدا و معنويات، دست برداشتن معتاد از كسب و كار خود، سقوط بازيگران گاهى در يك لحظه از هستى مالى، و نزاع و به جان هم افتادنشان در برخى از اوقات.

«وَمَنَفِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَآ أَكْبَرُ مِن نَفْعِهِمَا»

يعنى: منافعى هم در آنها براى مردم هست. مثلاً در خمر تجارت و سودهاى كلان براى همۀ متصديان توليد و توزيع از آغاز كاشتن نهال انگور و تهيۀ مقدمات ساير انواع مسكرات تا پايان رسيدن به دست مصرف كنندگان. و در قمار خوشحالى برنده تا مدتى پس از بردن، غنى شدن فقير در برخى از موارد، و غير ذلك. و پيداست كه مفاسد مترتّب بر هر يك، بسيار بزرگ است به گونه اى كه منافعشان قابل مقايسه با مفاسد آنها نيست.

«وَيَسْئَلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ»

يعنى: و از تو مى پرسند كه چه چيز انفاق كنند؟ بگو: آنچه را كه مازاد بر نفقات است و در حدّ اعتدال. ظاهر سؤال در اين آيه نظير آيۀ 215 است كه مراد پرسش از نوع مال بود براى انفاق؛ و در

ص:234

اينجا نيز جواب همانند آن آيه از امرى ديگر است براى بيان اين كه آنچه سزاوار است اين نيست كه بپرسند از چه مالى بدهيم، بلكه آنچه مهم است اين است كه انفاق را در حدّ متوسط و به مقدار اعتدال انجام دهند، نه در انفاق افراط كنند كه خود در اضطرار افتند، و نه تقتير و بخل نمايند كه طرف را محروم سازند.

«كَذَ لِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْأَيَتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ فِى الدُّنْيَا وَالْأَخِرَةِ»

شفارش به خير خواهى يتيمان

«كذلك» اشاره به چند آيۀ گذشته است و مراد از آيات، ساير آيات قرآنى است و تشبيه در اين گونه موارد از قبيل تشبيه كلى به برخى از مصاديق است.

يعنى: خداوند مثل اين آيات كوتاه و پر محتوا با ظاهرى زيبا و باطنى بس عميق، در هر جا و در هر مورد، آيات كتاب خويش را بيان مى كند، باشد كه شما بينديشيد. و جملۀ «فى الدنيا و الآخرة» در اوّل آيۀ بعدى متعلّق به «تتفكرون» است. يعنى بيان آيات قرآن به نحو روشن و زيبا و متين و عميق، در حالى كه حكايت از اوضاع مختلف دنيا و احوال گوناگون آخرت دارد، به اميد اين است كه شما در امر دنيا و آخرت بينديشيد؛ فناى دنيا را درك كنيد و عبرت گيريد؛ از حلالش برخوردار شويد و براى عالم ديگر توشه اندوزيد؛ و از حرامش بپرهيزيد، و آخرت را بشناسيد و وسايل سعادت آن جا را فراهم نماييد و از عذاب آن جا دورى كنيد.

«وَيَسَْلُونَكَ عَنِ الْيَتَمَى»

در صدر اسلام به خاطر سابقۀ جنگ هاى قبايلى اعراب و سپس وقوع جنگ هايى ميان مسلمين و كفّار، يتيمان زيادى در ميان مسلمين به وجود آمد كه خود و اموالشان با مردم در هم آميخته بودند و به واسطۀ تشديد امر دربارۀ يتيمان و تحريم شديد تصرف در اموالشان كه با بيان پيامبر اسلام القاء شده بود مواظبت بر حال آنان و حفظ اموالشان با وجوب اجتناب از آن سبب مشقّت براى مسلمين شده بود، تا آن كه اين آيه نازل گشت. و مفسران گفته اند كه اين آيه پس از آيه هاى 2 و 10 سورۀ نساء نازل شده كه در آن آيات، دربارۀ يتيمان و اموالشان حكم شديد و اكيد وارد شده. و اين كلام مبتنى بر اين است كه آيۀ مورد بحث بقره پس از آن آيه ها نازل شده باشد هر چند خود سورۀ بقره پيش از سورۀ نساء نازل شده است.

و به هر حال معناى آيه اين است: اى پيامبر از تو دربارۀ يتيمان - يعنى مطلق يتيم يا آنها كه جدّ پدرى ندارند - مى پرسند. يعنى از كيفيت معاشرت با آنها و چگونگى تصرّف در اموال آنها.

ص:235

«قُلْ إِصْلَاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ وَإِن تُخَالِطُوهُمْ فَإِخْوَ نُكُمْ»

يعنى: به آنان بگو: اصلاح حال و اموال آنها به نحو نظارت از دور نيكوست، و اگر با آنها در زندگى مختلط شويد و درآميزيد و خودشان را همانند اولادتان تحت كفالت گيريد و اموالشان را نظير شركاء، در مال خود مخلوط نماييد مانعى نيست، آنها برادران شمايند. يعنى پس نيكوست با خود آنها به گونه اى مخالطت كنيد كه از شما به آنها حداقل ضرر مالى و اخلاقى نرسد و در اموال هم نظير شركاى صالح اموال باشيد.

بنابراين، از اين آيه استفادۀ جواز تصرف عادلانه در مال يتيم مى شود، نظير شركت در تجارت و زراعت؛ و توقف تصرفات غير جدّ در اموال يتيم به اذن ولىّ شرعى، حكم بعدى يا ثانويه است.

«وَاللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ»

يعنى: چون طبعاً ترخيص چنين تصرفى در اموال ايتام كه خودشان قدرت تشخيص افراط و تفريط و امانت و خيانت را ندارند امرى است محوّل به وجدان و ايمان اشخاص و كسى اطلاع نمى يابد، لذا مى فرمايد: و خداوند، متصرّف مفسد را از مصلح مى شناسد و تميز مى دهد.

«وَلَوْ شَآءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»

يعنى: و اگر خداوند اراده مى كرد، شما را در اين باره به مشقّت و سختى مى افكند - يعنى مواظبت بر نفوس و اموال آنها را واجب مى كرد و اختلاط اموال را حرام مى نمود، لكن چنين نكرد، زيرا خداوند غالب مقتدر شكست ناپذير است كه مى توانست چنين كند، و حكيم است كه كار را روى مصالح عام و اقتضاى نظام عادلانه انجام مى دهد و اجازۀ اختلاط داده است.

وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتّى يُؤْمِنَّ وَ َلأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكينَ حَتّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النّارِ وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ يُبَيِّنُ آياتِهِ لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (221)

ص:236

لغت و اعراب:

نكاح مصدر است، به معناى ايجاد عُلقۀ زوجيت ميان مرد و زن كه حقيقتش امر اعتبارى وضعى است و به وسيلۀ گفتارهاى خاصى تحقق مى يابد، و آن گفتارها را هم الفاظ يا صيَغ عقد مى نامند. و نيز به معناى اختلاط دو شىء يا بيشتر و آميزش جنسى. مشرك: كسى كه غير خدا را در الوهيت يا ربوبيت يا در خلقت جهان هستى شريك خدا قرار دهد.

تفسير:

حرمت ازدواج با مشرك

«وَلَا تَنكِحُوا الْمُشْرِكَتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ»

يعنى: و نبايد با زن هاى مشرك ازدواج كنيد تا آن گاه كه ايمان آورند.

نبايد عقد زوجيت ايجاد كنيد، و يا اگر از سابق بوده ادامه دهيد. مثلاً اگر زن و شوهر هر دو مشرك بودند، مرد اسلام آورد و زن در شرك خود باقى ماند عقدشان به هم مى خورد. پس يكى از موانع ازدواج مرد يا زن مسلمان، شرك است و يا يكى از شرايط ازدواجشان ايمان است.

«وَلَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِن مُشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ»

مراد از «اَمة» زن برده، و مراد از «مشركة» زن آزاد مشرك است.

يعنى مسلّماً كنيز با ايمان هر چند عنوانش پست و خودش فاقد مال و فاقد صلاحيت تملك و گاهى هم فاقد جمال باشد بهتر است از زن آزادى كه مشرك باشد هر چند داراى مال و جمال باشد و شما را خوش آيد. و ممكن است مراد از «أمة» أمة اللّه باشد يعنى مطلق زنى كه بندۀ خدا و باايمان باشد، و مراد از «مشركة» زن مشرك اعم از برده و آزاد. پس معناى اين جمله بيان قاعدۀ كلى است كه مورد بحث يكى از مصاديق آن است.

«وَلَا تُنكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا»

يعنى: به مشركان زن ندهيد تا آن گاه كه ايمان آورند. بنابراين، يكى از موانع ازدواج زن مسلمان شرك مرد، يا يكى از شرايط ازدواجش ايمان مرد است.

«وَلَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِن مُشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ»

يعنى: و مسلّماً مرد بردۀ با ايمان هر چند مقامش پست و خودش فاقد جاه و مال باشد بهتر است از مرد مشرك گرچه صاحب مال و جاه باشد و شما را خوش آيد. و ممكن است مراد از «عبد مؤمن» بندۀ خدا باشد برده يا آزاد، و مراد از مشرك، مطلق مشرك باشد.

ص:237

«أُوْلَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»

«اولئك» اشاره به مشركات و مشركين است. يعنى: زنان مشرك همسران مرد خود را و مردان مشرك همسران زن خود را به سوى آتش دعوت مى كنند به دعوت انشائى و لفظى و يا به دعوت تكوينى، بدين معنا كه زندگى گرم و نزديك و طولانى مادام العمرى مشرك و مؤمن كه مقتضاى ازدواج طبيعى است قهراً اثرات متقابل دارد، بنابر اين نبايد صورت بگيرد.

«وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ»

«باذنه» متعلّق به «يدعو» است. يعنى: خداوند نيز به اذن خود پيوسته جامعۀ انسانى را به سوى بهشت و آمرزش مى خواند. و البته دعوت خدا به وسيلۀ پيامبران و كتاب هاى آسمانى و يا به واسطۀ اعطاى نيروى خرد به آنهاست و معناى «باذنه» اين است كه اين دعوت، همواره توأم با اذن تكوينى است، يعنى توفيقات و يارى او پس از پذيرش دعوت انبياء مى رسد.

«وَيُبَيِّنُ ءَايَتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ»

يعنى: و خداوند آيات خود را براى همۀ جهانيان بيان مى كند، باشد كه متذكّر شوند.

محتمل است مراد از آيات، آيات قرآنى حاكى از احكام و معارف باشد، يعنى خدا احكام دينى و معارف معنوى خود را همواره به مرور تاريخ در اختيار جامعۀ بشرى قرار مى دهد. و يا آن كه روزى مجموع آيات اين كتاب را براى جامعۀ بشرى به ارادۀ نافذ خود روشن خواهد نمود و ممكن است مراد، آيات و نشانه هاى تكوينى باشد، يعنى خداوند به واسطۀ اعطاى عقل و خرد به انسان، پيوسته آيات خود را در آفاق و انفس به آنها نشان مى دهد.

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحيضِ قُلْ هُوَ أَذًى فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحيضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتّى يَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ التَّوّابينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرينَ (222)

لغت و اعراب:

حاضَت المرأةُ - از باب ضَرَب -: خون حيض ديد. و حيض و محيض: خون قاعدگى. أذى: ناراحتى و آسيبى خاص. اعتزال: كناره گيرى. أتاه: آمد نزد او، و مراد آميزش جنسى است. چنان كه

ص:238

همۀ الفاظى كه در قرآن مجيد در عمل آميزش جنسى استعمال مى شود كنايى است حتى نكاح و مانند آن.

تفسير:

احكام زنان

«وَيَسَْلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ»

يعنى: و اى پيامبر، از تو دربارۀ عادت ماهيانۀ زن سؤال مى كنند. ظاهر اين است كه اين سؤال از ماهيت خون حيض يا از حقيقت حالت قاعدگى نبوده، بلكه عمدتاً از حكم آميزش بوده يا از ساير مسائلى كه يهود و نصارا در مورد زن در حال حيض اجرا مى كردند، و شايد سؤال كننده نيز آنها بوده اند.

«قُلْ هُوَ أَذىً»

يعنى: بگو: آن آسيب و ناراحتى خاص و ضرر اندكى است كه طبق اقتضاى طبع زن از ريزش خون در رحم وى حاصل مى شود، زيرا در خلال هر ماهى مقدارى از خون هاى طبيعى او در اثر فعاليت هاى مزاج از حالت عادى خارج مى شود و طبع وى آن را به سوى رحم دفع مى كند به گونه اى كه از همۀ جداره ها وارد رحم مى گردد كه در نتيجه رحم را شستشو دهد و يا مورد استفادۀ جنين قرار گيرد و يا در تهيۀ شير در ايّام رضاع مصرف شود.

«فَاعْتَزِلُوا النِّسَآءَ فِى الْمَحِيضِ وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذَا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ»

يعنى: پس بايد از زن ها درحال قاعدگىِ آنان كناره گيرى كنيد و به آنها براى عمل آميزش نزديك نشويد تا آن گاه كه از آن خون پاك شوند، و چون خود را پاك كردند يعنى غسل كردند يا خود را شستند، مى توانيد به آنان نزديك گرديد.

ظاهر اين كلام اين است كه در شريعت اسلام، غير حرمت آميزش، حكم ديگرى براى حالت قاعدگى زن تشريع نشده است و دلالت دارد بر بطلان آنچه ملت يهود و طائفۀ نصارا در اين مورد انجام مى دهند، زيرا ملت يهود به پيروى از تورات، برنامه هاى سختى براى آن ايام به كار مى بستند و به كلّى از هم غذا و هم سفره شدن با زن و نزديك آنان نشستن و معاشرت هاى ديگر پرهيز مى كردند، بلكه (طبق فصل 15 تورات) براى مردى كه در ايام حيض دست به بدن زن يا به رختخواب او زده مقررات سختى تعيين شده است.

ص:239

و اما از نظر نصارا منعى از هم غذا شدن و مؤانست نيست. و مشركان آن روز برخى پيروى از طرز عشرت يهود مى كردند، ولى اغلبشان از سيرۀ نصارا متأثر بودند و عدّه اى را نيز اعتقاد بر اين بود كه آميزش در آن حال سبب بى باك و سفّاك شدن فرزند مى شود. و اين امر در نزد آنها مطلوب بوده و از اين رو قرآن مجيد دستورى متوسط و برنامه اى معتدل بيان كرده كه در آن ايام، تنها آميزش جنسى حرام و روابط و عشرت و غير آن مطلقاً جايز است.

«مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّ بِينَ وَيُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ»

يعنى: با آنها از آن راه و از آن ناحيه كه خدا دستور داده آميزش كنيد. در ظاهر اين كلام اجمال است، چه آن كه معلوم نيست مراد از آن راه و آن ناحيه چيست؟ لكن در آيۀ بعد اين اجمال را روشن نموده. و حقيقت اين است كه خداوند توبه كنندگان و نظافت كنندگان را دوست دارد. صيغۀ مبالغه در توبه، مفيد زيادى در كيفيت است، يعنى توبۀ محكم و نصوحى كه دنبالش شكستن توبه نباشد؛ يا در كمّيّت، يعنى همواره و در پى هر گناهى توبه مى كنند. و تطهّر نيز به خاطر زيادى مبانى بر نوعى از زيادى معانى دلالت دارد، يعنى كوشا در پاكيزگى و نظافت كردن، يا هر نوع پاكى فكرى و روحى و عملى را انجام مى دهند.

نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنّى شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا ِلأَنْفُسِكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنينَ (223)

لغت و اعراب:

حَرَثَ الارضَ - از باب نَصَر و ضَرَب -: زمين را آمادۀ كشت كرد. و حرث: زمين آمادۀ كشت. أنّى ظرف مكان است به معناى هر كجا؛ و ظرف زمان است به معناى هر وقت. قدّموا لأنفسكم به تقدير «ما ينفعكم» است.

تفسير:

«نِسَآؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ»

يعنى: زنان شما محلى مهيّا براى كشت شمايند، پس به كشتزارتان از هر سو و در هر زمان كه بخواهيد در آييد.

ص:240

تشبيه زن به كشتزار به لحاظ مهيّا بودن رحم او براى پذيرش نطفۀ مرد و رشد و نمو نوع انسانى در آن است. و عمده جهت بذر بودن نطفه اسپرهاى آن است كه در اولين مرحلۀ حركت با اوولِ نطفۀ زن مخلوط مى شوند و نخستين مصداق «وَ اذاَ النُّفوسُ زُوِّجَتْ» [تكوير، 7] در انسان تحقّق مى يابد، و دومين مصداقش در برزخ تقارن روح وى با قالب مثالى، و سومش در قيامت حلول آن در بدن جديدالتركّب دنيوى است. و مراحل حركت جوهرى و كمّى و كيفى نطفه را آيۀ 14 سورۀ مؤمنون تا زمان جنين شدن بيان كرده است. و قبلاً ذكر شد كه در جملۀ «فأتوهنّ من حيث أمركم اللّه» در آيۀ قبل ابهامى به ذهن مى آمد و در اين آيه اشاره به شرح آن ابهام شده كه از هر سو و در هر زمان بذرافشانى را منعى نيست.

«وَقَدِّمُوا لِأَنفُسِكُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ»

يعنى: و در عمل آميزش با آنها آنچه را به نفعتان است تقديم داريد. مراد، اين كه تنها مسألۀ التذاذِ چند لحظه اى را در نظر نگيريد، بلكه آن را مقدمه اى براى تحقق منافع بى پايان بعدى قرار دهيد، از قبيل توفيق اكتفا به حلال، دورى از مفاسد دنيوى و اخروى حرام، تقويت روابط و محبت در زندگى، حصول اولاد و بقاى نسل و ازدياد نفوس واحد خانوادگى و قبيله اى و سپس اجتماع مسلمين. و پس از دنيا آثار و نتايج فزونى اولاد و ارحام در عالم ديگر كه همه به نفع انسان مؤمن خواهد بود. و از خداوند پروا كنيد؛ يعنى در مسألۀ ارتباط مرد و زن از ابتداى بلوغ و توان التذاذ طرفين تا مراحل تكوّن اولاد و تربيت آنها كه پيوسته بشر در معرض خطر است بايد تقواى الهى رعايت شود.

«وَاعْلَمُوا أَنَّكُم مُّلَقُوهُ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ»

يعنى: و بدانيد كه شما طايفۀ بشر همگى و بدون استثنا چندين بار ملاقات كنندۀ او خواهيد بود؛ در آغاز به ملاقات انفرادى هنگام مرگ كه مرتبۀ ابتدايى و حدّ خفيف ملاقات است، سپس به ملاقات دسته جمعى در عالم قيامت كه مرتبۀ بالاتر و در حدّ ظهور امورى از شئون جلال و جمال است، و پس از آن در جهان ابديت و محل استقرار كل در عالم لقاءاللّه كه وصفش را نتوان كرد. و در همۀ اين مراحل، مؤمنان را بشارت ده كه والاترين مراتب لذايذ و كمالات معنوى را خواهند يافت.

ص:241

وَ لا تَجْعَلُوا اللّهَ عُرْضَةً ِلأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النّاسِ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ (224)

لا يُؤاخِذُكُمُ اللّهُ بِاللَّغْوِ في أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ حَليمٌ (225)

لغت و اعراب:

عَرَضَ الشىءَ عليه - از باب ضَرَب -: نشان داد و عرضه كرد آن را بر او. عُرضه: چيزى كه در معرض ديد و برخورد قرار گيرد مانند نشانه براى تير و كالا براى فروش. أن تبرّوا به تقدير «لأن لا تبرّوا» است و اين امر در تكلّمات عربى، شايع است يا به تقدير «لأن تبرّوا».

تفسير:

«وَ لَاتَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمَنِكُمْ أَن تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ»

يعنى: و خدا را - يعنى نام هاى خدا را - در معرض سوگندهاى خود قرار ندهيد براى آن كه نيكى نكنيد و تقوا نورزيد و اصلاح ميان مردم انجام ندهيد.

براى ترك اين امور به خدا سوگند نخوريد كه آن را بهانه اى براى شانه خالى كردن از عمل و عذرى پيش مردم قرار دهيد، زيرا خدا راضى نيست نام هاى اقدس او وسيلۀ ترك امورى باشد كه خود به آنها دستور داده است. اين معنا مبتنى بر اين است كه «لأن لاتبرّوا» بخوانيم. و ممكن است «لأن تبرّوا» بخوانيم و معنا اين باشد كه: خدا را پيوسته در معرض قسم هايتان قرار ندهيد كه عادت و جرأت كنيد و خداوند در نظرتان كوچك آيد، «و لأن تبرّوا» يعنى اين نهى براى اين است كه پيوسته نيكى كنيد و تقوا ورزيد و در ميان مردم در موارد اختلاف اصلاح نماييد.

«وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»

يعنى: و خداوند نسبت به همۀ گفتارتان شنوا و به نيت هاى درونيتان داناست.

«لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِى أَيْمَنِكُمْ»

در اين آيه سوگند، به دو قسم تقسيم شده، و مراد تقسيم مطلقِ سوگند اعم از اخبارى و تأكيدى نيست، بلكه سوگندى است كه براى تعهد به امرى از فعل و ترك خورده مى شود، و تفصيل بيشتر آن در آيۀ 89 سورۀ مائده ذكر شده، و در فقه اسلامى كتابى هست به نام كتاب الاَيْمان در تفصيل حال

ص:242

اين نوع سوگند و اقسام و احكام آن. آيه در اين باره مى فرمايد: خداوند شما را در سوگندهايتان - از قبيل آن كه بگوييد: واللّه اين كار را مى كنم يا نمى كنم - به صورت سوگند لغو، مؤاخذه نمى كند.

يعنى سوگندى كه بدون قصد جدى و به نحو متعارف در ميان غالب مردم انجام مى گيرد.

اين سوگند از نظر شرع صحت و نفوذ ندارد، عمل به آن واجب نيست و مخالفتش حَنْثِ يمينِ حرام و كفّاره آور نيست و عقاب اخروى نيز ندارد.

«وَلَكِن يُؤَاخِذُكُم بِمَا كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ»

احكام ايلاء و طلاق

يعنى: ولكن شما را به آنچه دل هايتان كسب كرده مؤاخذه مى كند؛ به انشائى التزامى كه از ارادۀ جدّى نشأت مى يابد و در قالب «واللّه» و «باللّه» ظهور مى كند، خواه به فعل شىء باشد يا به ترك آن.

و عنوان «مؤاخذه» در اين جا براى بيان اين است كه عمل مورد قسم وجوب شرعى مؤكّد پيدا مى كند سنگين تر از اغلب واجبات اصلى، و از اين رو بر ترك آن كفّارۀ خاصى نيز مترتّب مى شود.

«وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ»

يعنى: و خداوند بسيار آمرزنده است و لذا يمين لغو را عفو نموده، و بردبار است و لذا بر يمين جدّى مؤاخذۀ فورى نمى كند.

لِلَّذينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فاءُو فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (226)

وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ (227)

لغت و اعراب:

ايلاء: سوگند ياد كردن، و آلى مِن زيد: قسم خورد به قصد دورى از زيد. تربُّص: انتظار كشيدن. فاءَ - از باب ضَرَب -: برگشت.

تفسير:

«لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِن نِسَائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ»

يعنى: كسانى كه به ترك آميزش با همسرانشان بدون عذر موجه و براى دورى از آنها و اضرار و آسيب رسانى به آنها سوگند شرعى جامع شرايط مى خورند - سوگند به اين كه بيش از چهار ماه يا براى هميشه با آنها عمل زناشويى انجام ندهند - براى آنها در شريعت اسلام چهارماه مهلت است.

ص:243

بدين معنا كه زن مى تواند به قاضى مراجعه كند تا براى شوهر مدت مزبور را تعيين نمايد؛ و آغاز مدت از زمان سوگند مرد يا از زمان تعيين قاضى است.

و معلوم باد كه اين سوگند از قبيل سوگند بر كار حرام است، زيرا آميزش با زن، حدّاقل در هر چهار ماه واجب است، و سوگند بر حرام هر چند طبق حكم اوّلى خود حرام و باطل و غير نافذ است لكن در اين جا محكوم به صحت و انعقاد است، ولى حَنث و مخالفتش هم واجب است. پس از دو جهت اين سوگند مخالف قاعده است: انعقاد سوگند بر حرام، و وجوب نقض سوگند صحيح.

«فَإِن فَآءُو فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»

اين كلام در بيان حكم ايلاء مذكور است كه حاكم وقت، مرد را ميان دو امر مخيّر مى كند: يا پيش از انقضاى چهار ماه سوگند خود را بشكند و كفّاره دهد و آميزش نمايد، و يا آن كه زن را طلاق دهد. در اين باره مى فرمايد: پس اگر ايلاءكنندگان از سوگند خود بازگشتند، يعنى سوگند را شكستند و كفّاره دادند و آميزش كردند، پس بى ترديد خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است. يعنى اصل سوگند به حرام و شكستن آن را مى بخشد. و لازم اين بيان اين است كه بنا بر وجوب آميزش در هر چهار ماه، اگر سوگند مرد در اواسط يا اواخر آن چهار ماه اتفاق افتد و طبق اين چهار ماهى كه حاكم تعيين مى كند عمل شود - يعنى مرد مثلاً در اواخر آن رجوع نمايد - حكم چهار ماه مواقعه مختل مى شود، لكن مورد عفو قرار مى گيرد.

«وَإِنْ عَزَمُوا الطَّلَقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»

يعنى: و اگر ايلاءكنندگان، پيش از انقضاى مدت تعيين شدۀ حاكم تصميم بر طلاق گرفتند و زن را رها كردند بى ترديد خداوند، شنوا و داناست. يعنى آنها را مؤاخذه نمى كند، زيرا طلاق نظير مرگ در اثناء، سبب خروج از زوجيت و انتفاى موضوع قَسَم است.

وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللّهُ في أَرْحامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ في ذلِكَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحًا وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ (228)

ص:244

لغت و اعراب:

تربُّص: انتظار، و يتربّصن فعل مضارع است و از آن ارادۀ وجوب شده. قروء: جمع قُرْء، حالت پاكى زن ميان دو حيض، و خود حالت حيض؛ اين كلمه از اضداد است. بُعولة: جمع بَعل يعنى شوهر و «تاء» براى تأنيث لفظ است نظير «عمومة» و «خؤولة». فى ذلك اشاره به زمان تربّص است. مرجع ضمير جمع مؤنث در بعولتهنّ مطلّقات است. أحقّ بردّهنّ: افعَل به معناى فاعل است يعنى حقيق.

تفسير:

«وَالْمُطَلَّقَتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ ثَلَثَةَ قُرُوءٍ»

يعنى: زن هايى كه طلاق داده شده اند بر آنها واجب است كه پس از طلاق، سه قُرء انتظار كشند، يعنى عدّه نگه دارند و شوهر نكنند. و اين حكم در غير اين پنج قسم از زن هاست: يائسه، صغيره، غير مدخوله، حامله (زن آبستن)، مسترابه يعنى زنى كه اصلاً حيض نمى بيند. چه آن كه سه قسم اول از اينها عدّه ندارند و به مجرد طلاق آزادند، و حامله عدّه اش تا وضع حمل است، و مسترابه عدّه اش سه ماه است. و عموم مطلّقات در آيه شامل مطلّقه هاى رجعى و بائن است، مانند طلاق سوم يا خلع و مبارات. و بنابراين عدّۀ مطلّقات گذراندن مدت سه پاكى است، يعنى فاصلۀ ميان دو حيض. و حداقل حيض سه روز و حداكثر آن ده روز است، و حداقلّ پاكى ميان دو حيض ده روز و حداكثر آن نامحدود است. و چون طلاق بايد در حالت پاكى واقع شود همان پاكى قرء اوّل محسوب مى شود و پس از دو پاكى ديگر يعنى با دخول در حيض سوم عدّۀ مطلقات تمام مى شود.

و بنابراين ممكن است عدۀ زن گاهى در مدت 26 روز و لحظاتى چند تمام گردد.

و معناى تربّص و عدّه اين است كه چنين زنى در طلاق رجعى بايد خود را همسر فعلى مرد ببيند و در اختيار او قرار دهد، زيرا طلاق رجعى، علت تامّۀ انفصال طرفين نيست بلكه مقتضى است، و شرط انفصال، گذشتِ زمان عدّه است، پس زن در عدّۀ طلاق رجعى زوجۀ حقيقى يا حكمى است.

«وَلَا يَحِلُّ لَهُنَّ أَن يَكْتُمْنَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِى أَرْحَامِهِنَّ إِن كُنَّ يُؤْمِنَّبِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْأَخِرِ»

يعنى: براى زن ها اگر به خدا و روز واپسين ايمان دارند جايز نيست كه آنچه را خداوند در رحِم آنها پديد آورده از حالت پاكى يا حيض يا وجود بچه پنهان دارند و اظهار نكنند، مثل اين كه زن ادعا

ص:245

كند كه پاكى سوم تمام شده در حالى كه هنوز باقى است، يا ادعا كند كه هر حيضى سه روز بوده و عدّه تمام است درحالى كه ده روز بوده و عدّه باقى است، و يا ادعا كند پاكى رحِم را از اولاد و در واقع آبستن باشد. و در همۀ اين صور مى خواهد شوهر را از حقّ رجوع محروم نمايد.

«وَبُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِى ذَ لِكَ إِنْ أَرَادُوا إِصْلَحًا»

يعنى: شوهران مطلّقات فوق الذكر در طول مدت عدّه سزاوار و ذى حقّ اند كه آنها را به زوجيت خود بازگردانند و به واسطۀ گفتن «رجعت» يا با عملى دالّ بر رجوع، او را زوجۀ خود كنند اگر واقعاً قصد اصلاح داخله و سر آشتى و همسرى دارند.

بدان كه مراد از ضمير جمع «بعولتهنّ» و «بردّهنّ» مطلَّقات رجعى است، زيرا حق رجوع تنها در طلاق رجعى است و گفته شد كه مرجع اين ضمير، عام است از رجعى و بائن، پس ميان ضمير و مرجعش اختلاف است. ولى مانعى نيست كه ضمير به بعضى از مصاديق مرجع برگردد و لازم نيست مرجع را تخصيص دهيم، و اين را در علم ادب «استخدام» نامند، بدين معنا كه مرجع ضمير با ضمير در معناى مراد، مختلف باشند، مانند اين مورد كه از مرجع ضمير همۀ مطلّقات اراده شده و از ضمير آن، خصوصِ مطلّقات رجعيه.

«وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِى عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ»

يعنى: براى زنان و به نفع آنها حقوقى است بر عهدۀ مردان همان گونه كه بر عهدۀ زنان حقوقى است به نفع مردان. و ثبوت هر دو حق يعنى حق هر يك بر ذمّۀ ديگرى به «معروف» است يعنى مطابق حكم آسمانى الهى و بر وفق عقل سليم و فطرت طبعى و خلقت جسمى و آداب و رسوم عقلايى است و از حقوق زن بر عهدۀ مرد: وجوب بذل مهر، حقّ مواقعه و آميزش، حق همخوابگى، استحقاق هزينۀ زندگى، معاشرت متعارف عقلايى و حقّ حضانت اولاد است. و از حقوق مرد بر عهدۀ زن: وجوب اطاعت در محدودۀ شرع، حقّ طلاق دادن، حقّ انتخاب همسر ديگر، حقّ تسلّط بر استمتاع، زيادتى در ارث به عنوان زوجيت، و اولويت در ولايت اولاد.

«وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ»

محتمل است اين جمله دنبالۀ بيان حال زن و شوهر باشد و مراد از «رجال» ازواج و شوهران و از ضمير «عليهنّ» زوجات باشد، يعنى: شوهران را بر همسران خويش در ادامۀ زندگى اجتماعى نوعى برترى است، چنان كه از حقوقى كه ذكر شد معلوم مى شود. و ممكن است اين جمله استينافيه

ص:246

و مستقل باشد و از اين جهت كلمۀ «رجال» گفته شده و مراد اين است كه به نحو كلّى مردان را بر زنان نوعى برترى تكوينى و تشريعى است؛ برترى تكوينى مانند برترى فكرى و عقلى و اخلاقى و جسمى و قواى ظاهرى و باطنى، و برترى تشريعى به همان نحو كه گذشت.

«وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»

يعنى: خداوند عزيز و حكيم است. عزيز است به شهادت آن كه بر همۀ موجودات جهان چه رسد به خصوص بشر تسلّط دارد و طبق ارادۀ بالغه و مشيّت نافذۀ خود حفظ و حراست و قلب و تصرّف دارد. و حكيم است به گواهى آن كه شراشر عالم وجود رابه نحو اعجب و اتمّ و اكمل اداره مى كند و به هر مستحقّ فضلى احسان متناسب مى كند و همۀ وسايل حيات مادى و معنوى موجودات را به ارادۀ خود فراهم ساخته، ميان مستحقّين انس و جنّ به طرزى عادلانه و حكيمانه قسمت مى كند. و همه را مقدمۀ جهان ديگرى اعجب از اين جهان قرار مى دهد.

الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْريحٌ بِإِحْسانٍ وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئًا إِلاّ أَنْ يَخافا أَلاّ يُقيما حُدُودَ اللّهِ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاّ يُقيما حُدُودَ اللّهِ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فيمَا افْتَدَتْ بِهِ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ (229)

لغت و اعراب:

فامساك خبر مبتداى مقدّر است، يعنى «فالحكم امساك». تسريح: رها كردن و آزاد نمودن. افتدى:

فديه و بدل داد براى رهانيدن چيزى. حدود: جمع حدّ، مرز و فاصلۀ بين اشياء. فلا جناح عليهما به تقدير «فأبلغوا اليهما أنّه لاجناح» است.

تفسير:

«الطَّلَقُ مَرَّتَانِ»

يعنى: طلاق دو بار است. طلاقى كه مرد مى تواند پس از آن به زن رجوع كند و او را به همسرى خود باز گرداند دو بار است و در بار سوم حقّ رجوع ندارد و نياز به محلّل پيدا مى كند.

ص:247

«فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَنٍ»

مراد از «امساك» رجوع در عدّه، و مراد از «تسريح» اتمام عدّه است.

يعنى: پس از هر يك از دو طلاق، حكم الهى دربارۀ مرد تخيير است ميان آن كه به نيكى و به نحو پسنديده و با رعايت آداب شرعى و انسانى در عدّه رجوع كند و به همسرى خود ادامه دهد، يا به نيكى و حسن خلق و تأديۀ حقوق مالى، عدّه را به اتمام رساند و زن را رها سازد.

«وَلَا يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَأْخُذُوا مِمَّآ ءَاتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً»

يعنى: براى شما مردان طلاق دهنده جايز نيست كه از آنچه به آنها - يعنى به همسرانتان - به عنوان مهر يا نفقه داده ايد چيزى را به اجبار پس بگيريد چه رسد به آن كه از اموال شخصى آنها باشد.

«إِلَّآ أَن يَخَافَآ أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ»

يعنى: مگر در جايى كه هر دو طرف بيم آن داشته باشند كه در صورت ادامۀ زوجيت، حدود الهى را اقامه نكنند. يعنى هر دو از تخلّف و نشوز يكديگر بترسند و درخواست طلاق از هر دو طرف باشد.

«فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ»

خطاب «خفتم» متوجه اولياى شرعى يا عرفى طرفين است از قبيل پدر، برادر بزرگ، عمو و غيره؛ و يا متوجه حكّام شرع و قضات است. يعنى: اگر به واسطۀ تحقّق كراهت و تنفّر ميان مرد و زن بيم داشتيد از اين كه حدود الهى را اقامه نكنند، يعنى وظايف خود را انجام ندهند و هر يك نسبت به ديگرى نشوز پيدا كند، پس به آنان ابلاغ نماييد كه بر هيچ يك از دو طرف گناهى نيست در آنچه زن به عنوان فديۀ رهايى خويش به مرد بدهد. يعنى بر او دادن و بر اين گرفتن، گناه نيست.

بدان كه ظاهر اين آيه اين است كه جواز دادن و گرفتن فديه در صورتى است كه زن و شوهر هر دو نسبت به يكديگر كراهت داشته باشند و اين همان موضوع «طلاق مبارات» است كه مشروط به شروطى است، از جمله آن كه مرد بيش از مهريه نبايد چيزى بگيرد. و مفسران برآنند كه آيه شامل صورت ديگرى نيز هست و آن اين كه كراهت و بيم نشوز و تجاوز از جانب زن نسبت به مرد باشد كه موضوع «طلاق خلع» است و حكم آيه در اين صورت نيز جارى است و مرد در اين فرض مى تواند بيش از مهر هم چيزى بگيرد، و آنچه گرفته مى شود «عوض خلع» ناميده مى شود. اين مطلب مبتنى بر استفادۀ طلاق از جملۀ «أن لايقيما حدود اللّه» است كه شامل صورت نشوز هر دو

ص:248

مجتمعاً و هر يك متفرقاً مى باشد. ولى اگر چنين است آيه شامل صورت نشوز مرد و بيم تجاوز او به حقوق زن نيز هست، در صورتى كه در اين فرض اگر دادن فديه براى زن از روى اضطرار جايز باشد، گرفتن آن بر مرد حرام است و جُناح دارد. پس بايد اين مورد رابه واسطۀ روايات و جملۀ «فلا تأخذوا منه شيئاً» تخصيص زد.

«تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَعْتَدُوهَا»

«تلك» اشاره است به برخى از برنامه هاى زندگى نخستين واحد اجتماع.

يعنى: احكام زوجيت و روابط همسرى كه در آيات قبل ذكر شد، از قبيل: حرمت ازدواج مؤمنين با مشركات و مؤمنات با مشركان، برترى ازدواج با بردگان با ايمان از احرار كافر، حرمت آميزش با حائض و حكم برخى از مقاربت ها، لغو بودن سوگند بدون اراده، وجوب وفا به سوگند جدّى، حرمت ايلاء يعنى قسم به ترك آميزش، وجوب به هم زدن قسم مزبور و تحمّل كفّاره يا طلاق، مقدار عدّه در طلاق رجعى، حرمت پنهان كردن حيض يا بچه در رحم، جواز رجوع مرد در طلاق رجعى، زيادتر بودن حقوق شوهر از حقوق زن، برترى مرتبۀ مرد از زن، رجعى بودن دو طلاق اوّلى، حرمت خوردن مهر زن بدون رضايت او و جواز آن در طلاق خلع و مبارات و غير ذلك. و اين جمله از آيه در اين باره مى فرمايد: اين احكام، حدود و مرزهاى خدا است ميان حقّ و باطل و ايمان و كفر و عدالت و فسق و مصالح و مفاسد و تكامل و سقوط و بهشت و جهنّم، پس رعايت كنيد آنها را و از آنها تجاوز ننماييد.

«وَ مَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُون»

يعنى: و هر كس از حدود و احكام خداوند تجاوز نمايد - خاصه احكامى كه حافظ كيان خانواده است - پس آنها هستند كه ستمكارند؛ ستم به نفس و عائلۀ خود، ستم به قانون آسمانى و در نتيجه ستم به اجتماع.

فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّى تَنْكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا إِنْ ظَنّا أَنْ يُقيما حُدُودَ اللّهِ وَ تِلْكَ حُدُودُ اللّهِ يُبَيِّنُها لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (230)

ص:249

تفسير:

«فَإِن طَلَّقَهَا فَلَا تَحِلُّ لَهُ مِن بَعْدُ حَتَّى تَنكِحَ زَوْجًا غَيْرَهُ»

مراد از اين طلاق طلاق سوم است. يعنى: مردى كه زنش را دوبار طلاق داده و به واسطۀ رجوع در عدّۀ طلاق دوم، يابه ازدواج پس از تماميت عدّۀ دوم، باز به زوجيت او برگشت، اگر او را بار سوم طلاق داد، از اين پس آن زن بر آن مرد حلال نمى شود تا آن گاه كه با شوهر ديگرى ازدواج نمايد.

«فَإِن طَلَّقَهَا فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَآ أَن يَتَرَاجَعَآ»

مرجع ضمير مذكّر «طلّقها» زوج دوم و مرجع ضمير «عليهما» زن و شوهر اوّل است.

يعنى: اگر شوهر دوم او را طلاق داد، پس گناهى نيست بر آن زن و شوهر اوّل كه به يكديگر مراجعه كنند و ازدواج نمايند.

«إِن ظَنَّآ أَن يُقِيمَا حُدُودَ اللَّهِ»

يعنى: شرط رجحان اين ازدواج دومشان نه شرط صحّتش اين است كه مطمئن باشند ديگر در زندگى خويش حدود خدا و احكام او را دربارۀ معاشرت با همسر برپا خواهند داشت.

مفسّر كبير، صاحب الميزان قدس سره نوشته: «در اين آيه ايجاز و اختصار عجيبى است كه عقل را مبهوت مى كند، زيرا در اين آيۀ كوتاه چهارده ضمير مختلف المرجع آمده بدون اين كه ابهام و پيچيدگى در سخن و اغلاق در فهم معنا باشد.» لكن اگر ضمائر تثنيه را دوتا حساب كنيم ضمائر 16 عدد و اگر يكى حساب كنيم 12 عدد است.

«وَتِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُهَا لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ»

يعنى: اين احكام كه بيان شد حدود خدا و از تشريعات او و جزء دين و كتاب آسمانى اوست كه آن را براى گروهى كه مى دانند - يعنى دانش الهى و اجتماعى و معرفت دينى دارند - بيان مى دارد.

وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِرارًا لِتَعْتَدُوا وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ وَ لا تَتَّخِذُوا آياتِ اللّهِ هُزُوًا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (231)

ص:250

لغت و اعراب:

فَبَلَغْنَ: قارَبْنَ، يعنى نزديك شدند. أجل: مجموع مدت تعيين شده براى شىء، و نيز آخر آن مدت.

تسريح: رها و آزاد كردن. هَزَأَ بفلان هزءاً و هُزُواً - از باب مَنَع و عَلِم -: مسخره كرد او را. ما أنزل جملۀ مستأنفه يا عطف تفسير به نعمت اللّه است.

تفسير:

«وَإِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَآءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ»

يعنى: و چون زن ها را به طلاق رجعى طلاق داديد و نزديك به آخر مدت عدّه شدند، يكى از دو معامله را به نيكى با آنها انجام دهيد: نخست آن كه آنها را به معروف نگه داريد، يعنى رجوع كنيد ولى با حسن خلق و جبران حقوق فوت شده و تصميم بر رعايت حقوق در آينده. دوم آن كه به معروف آنها را آزاد نماييد، يعنى بگذاريد عدّه تمام شود و با حسن خلق و استحلال از حقوق غير مالى و تتميم بقاياى نفقه و حقوق مالى و تسليم مهر به طور كامل، از آنها جدا شويد.

«وَلَا تُمْسِكُوهُنَّ ضِرَارًا لِتَعْتَدُوا وَمَن يَفْعَلْ ذَ لِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ»

يعنى: و آنها را براى ضرر زدن نگه نداريد كه تعدّى نماييد. مبادا رجوعتان در عدّه به منظور تعدّى به حقوق و ظلم به او باشد، نظير آن كه طلاق دهيد و در اواخر عدّه رجوع كنيد كه محروميت معاشرت در عدّه را بر وى تحميل نماييد؛ و يا آن كه به قصد طلاق پس از رجوع، مراجعه كنيد و طلاق دهيد و حرمان از معاشرت را در دو عدّۀ متوالى متوجه آنها نماييد. و كسى كه چنين رفتار كند به يقين بر خود ستم كرده است، زيرا بى ترديد عكس العمل ظلم در دنيا يا در آخرت يا در هر دو به ظالم بازمى گردد.

«وَلَا تَتَّخِذُوا ءَايَتِ اللَّهِ هُزُوًا»

يعنى: هرگز آيات كتاب خدا را به واسطۀ ترك عمل و مخالفت با احكام و معارف آن به مسخره و استهزا نگيريد.

«وَاذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَمَآ أَنزَلَ عَلَيْكُم مِنَ الْكِتَبِ وَالْحِكْمَةِ يَعِظُكُم بِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ»

يعنى: و حتماً نعمت خدا را بر خويش به ياد آوريد كه جسم سالم و محيط زندگى راحت و همسر متناسب و وسايل رفاه دنيا براى شما بشرها در روى اين كره فراهم نموده، و نيز متذكر شويد

ص:251

آنچه را بر شما از نعم معنوى نازل كرده از قبيل كتاب آسمانى و شرايع دينى و علوم و مستقلّات عقلى. آرى خدا شما را به واسطۀ توجيه اين امور موعظه مى كند و پند مى دهد. و پيوسته آراسته به تقوا باشيد و از خداوند پروا كنيد، و بدانيد كه خداوند به همه چيز داناست.

وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ ذلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ ذلِكُمْ أَزْكى لَكُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (232)

لغت و اعراب:

عَضَلَ المرأةَ - از باب ضَرَب و نَصَر -: منع كرد او را. ازواجهنّ مراد ازواج بالقوه است نه بالفعل. ضمير جمع در تراضوا مردان خواستگار و زنان طلاق داده شده است. بالمعروف حال است از فاعلِ «تراضوا».

تفسير:

«وَ إِذَا طَلَّقْتُمُ النِّسَآءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا تَعْضُلُوهُنَّ أَن يَنكِحْنَ أَزْوَ جَهُنَّ إِذَا تَرَ ضَوْا بَيْنَهُم بِالْمَعْرُوفِ»

يعنى: و چون زن ها را طلاق داديد و به آخر مدت عدّه رسيدند و از شما جدا شدند، پس نبايد آنها را از ازدواج با شوهران دلخواه خود، يعنى با كسانى كه صلاحيت همسرى با آنها را دارند، مانع شويد در صورتى كه باهم به معروف، يعنى با رعايت دستور شرع و تناسب حال، تراضى و توافق نموده اند.

اين آيه اشاره است به بطلان رفتار جاهليت كه زن ها را طلاق مى دادند و سپس از ازدواج آنها با غير مانع مى شدند.

«ذَ لِكَ يُوعَظُ بِهِ مَن كَانَ مِنكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ»

يعنى: با اين دستورات به كسانى از شما پند داده مى شود كه به خدا و روز واپسين ايمان دارند.

نه آن كه خطاب خدا به غير آنها متوجه نيست بلكه پندهاى خدا فقط در آنها اثر مى گذارد، وگرنه دستورات قرآنى در اصول و فروع از نظر متعلَّق، همۀ افراد جامعۀ بشرى را شامل مى شود و از جنبۀ

ص:252

زمانى، از روز نزول تا روز انقراض نسل بشر ادامه دارد.

«ذَ لِكُمْ أَزْكَى لَكُمْ وَأَطْهَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَاتَعْلَمُونَ»

احكام رضاع و شيردهى

يعنى: اين احكام براى شما جامعۀ انسانى «ازكى» است، يعنى بهتر به روانتان نفع مى دهد و به انسانيت شما رشد و نمو مى بخشد، و «اطهر» است، يعنى بهتر شما را از آلايش فساد و رذايل اخلاق پاك مى سازد. و خداوند صلاح و فساد اجتماع را مى داند و شما نمى دانيد.

وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلاّ وُسْعَها لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَكُمْ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (233)

لغت و اعراب:

يرضعن اخبار است و در مقام حثّ و ترغيب. على المولود له ضمير مجرور، راجع است به الف و لام موصول. على الوارث عطف است به على المولود.

تفسير:

«وَ الْوَ لِدَ تُ يُرْضِعْنَ أَوْلَدَهُنَّ حَوْلَيْنِ كَامِلَيْنِ لِمَنْ ارادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضَاعَةَ»

يعنى: مادران بايد اولاد خود را پس از زاييدن تا دو سال كامل شير دهند، و اين حكم از آنِ كسى است كه مى خواهد دوران شيرخوارگى طبيعى را براى بچه به پايان رساند. و به عبارت ديگر، اين حكم، تشريع اوّلى الهى است دربارۀ انسان به عنوان قانون كلّى مطابق حال غالب مادران و فرزندان، هرچند به واسطۀ عناوين ثانويه قابل تغيير است، نظير آن كه مزاج زن اقتضا نداشته باشد، يا راه بهترى براى تغذيۀ كودك از قبيل دايۀ مناسب و يا شير خشك موجود باشد.

«وَعَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ»

ص:253

يعنى: و هزينۀ زندگى و روزى و پوشاك اين زن ها به نحو معروف - بر وفق دستور شرع و اقتضاى عرف و عادت - بر كسى است كه كودك از آنِ اوست، يعنى پدر شيرخوار. و مقتضاى آيه، ثبوت استحقاق است خواه زن دائمى باشد كه با قطع نظر از بچه نيز مستحق نفقه است، يا زن منقطعه، يا در زمان عدّۀ بائن.

«لَا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَهَا»

يعنى: هرگز هيچ كسى جز به مقدار توان و طاقتش مكلّف نمى شود. اگر پدر مولود از نفقۀ زن شيرده عاجز گردد، نفقه از او ساقط مى شود و برعهدۀ خود زن مى افتد و پدر بايد تنها نفقۀ بچه را بپردازد، و اگر از آن نيز عاجز شد آن هم به عهدۀ مادر مى افتد، و اگر خود مولود داراى ثروت باشد نفقۀ خود و والدينش بر عهدۀ او قرار مى گيرد كه پدر ولايتاً برداشت مى كند.

«لَا تُضَآرَّ وَ لِدَةٌ بِوَلَدِهَا وَلَا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ»

فعل «لاتضارّ» اگر به صيغۀ معلوم باشد فاعل آن «والدة» است و مفعول آن محذوف، و معنا اين است كه نبايد مادر به وسيلۀ فرزندش به پدرِ فرزند آسيب و ضرر برساند، مثلاً كودك را بدون عذر شير ندهد و بر عهدۀ مرد افكند. و بنابراين معناى «و لا مولود له» اين است كه نبايد پدر به وسيلۀ كودك به مادر وى آسيب زند، مثلاً فرزند را بدون عذر از او بگيرد و حق ارضاع و حضانتش را ضايع نمايد يا ارضاع را بدون اجرت بر وى تحميل كند.

و اگر «لاتضارّ» به صيغۀ مجهول باشد معنا اين است كه نبايد مادر مولود به واسطۀ او ضرر و آسيب بيند، نظير آن كه مولود را از او بگيرند يا او را مجبور به ارضاع بدون اجرت نمايند. و نيز نبايد پدر مولود به واسطۀ او ضرر بيند، نظير آن كه مادر از دادن شير امتناع ورزد يا اجرت بيش از حد خواهد.

«وَعَلَى الْوَارِثِ مِثْلُ ذَ لِكَ»

يعنى: و بر وارث مرد نيز همين حكم، ثابت است. مثلاً اگر پدر مولود بميرد و جدّ پدرى وارث او باشد او نيز بايد نفقه و كسوت مادر كودك شيرخوار را بدهد و به او به خاطر بچه ضرر نزند، و بر جدّ نيز به خاطر مولود آسيب وارد نشود. و در اين فرض اگر از ميّت چيزى نمانده باشد جدّ پدرى از مال خود، و اگر مانده باشد از مال مولود بردارد و مصرف نمايد.

«فَإِنْ أَرَادَا فِصَالًا عَن تَرَاضٍ مِنْهُمَا وَتَشَاوُرٍ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا»

ص:254

يعنى: پس اگر والد و والدۀ كودك پس از تراضى با يكديگر و تبادل نظر دربارۀ صلاح و فساد كودك، جدا كردن طفل را از شير پيش از موعد طبيعى خواستار شدند بر آنها گناهى نيست.

«وَإِنْ أَرَدتُّمْ أَن تَسْتَرْضِعُوا أَوْلَدَكُمْ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِذَا سَلَّمْتُم مَآ ءَاتَيْتُم بِالْمَعْرُوفِ»

يعنى: و اگر شما پدران بخواهيد براى فرزندان شيرخوارتان در صورتى كه مادرانشان فوت كردند يا از دادن شير امتناع ورزيدند يا بيش از حدّ متعارف اجرت طلبيدند، دايه بگيريد بر شما گناهى نيست به شرط آن كه آنچه به آن ها مى خواهيد بدهيد از اجرت شيردهى، به نيكى و به طرزى پسنديده در نزد شرع و عقل و عادت تسليم كنيد. و اين شرط، شرطكمال و جريان امر به نحو پسنديده و احسن است نه شرط اصل استرضاع.

«وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»

يعنى: و از غضب و عذاب خداوند پروا داشته باشيد و بدانيد كه حتماً خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست.

عدۀ وفات

وَ الَّذينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجًا يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْرًا فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما فَعَلْنَ في أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ (234)

لغت و اعراب:

توفّى منه دَينه: به تمام و كمال گرفت طلب خود را از او. وَذَرَ - از باب مَنَع -: ترك نمود. و از اين ماده به معنى ترك جز مضارع و امر استعمال نشده، مانند «يَذَره»، «ذَرْه». يتربّصن: ينتظرن. عشراً كه براى تميز مؤنّث است به اعتبار ليالى يا مجموع ليله و يوم است. خطاب لاجناح عليكم به حكّام و قضات شرع است.

تفسير:

«وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَ جًا يَتَرَبَّصْنَ بِأَنفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْرًا»

يعنى: و كسانى از شما كه قبض روح مى شوند و مى ميرند و زنانى از خود به جا مى گذارند، وظيفۀ آن زنان پس از مرگ شويشان اين است كه خود را چهار ماه و ده شبانه روز در انتظار نگه

ص:255

دارند؛ يعنى عدّۀ وفات گيرند. و تعيين اين مدّت براى عدّه هم به لحاظ احترام ميت است و از اين رو حِداد يعنى ترك زينت و آرايش در زمان عدّه بر زن واجب مى شود، و فرقى نمى كند ميان زن مدخوله و غير مدخوله و صغيره و يائسه و دائمه و منقطعه؛ و هم براى روشن شدن وجود جنين در رحم است كه قدر متيقّن در اين مدت حركت مى كند، و عدّۀ زن تا زمان ولادت آن ادامه مى يابد.

«فَإِذَا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا فَعَلْنَ فِى أَنفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ»

يعنى: و چون به آخر چهارماه و ده شبانه روز رسيدند و عدّه منقضى شد پس بر شما اى حاكمان مسلمين و متصديان امر امّت، هيچ جرم و گناهى نيست راجع به آنچه آنها دربارۀ خودشان به معروف انجام دهند، يعنى طبق دستور شرع و پسند عقل و عرف، رفتار كنند: ترك حِداد نمايند، خواستگار بپذيرند و شوهر ديگر اختيار نمايند و يا آن كه بدون شوهر زندگى كنند. و خداوند به همه آنچه شما بشرها انجام مى دهيد آگاه است.

آيين خواستگارى

وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ في أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَ لكِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلاّ أَنْ تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفًا وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ حَتّى يَبْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما في أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَليمٌ (235)

لغت و اعراب:

تعريض: تلويح و مطلبى رابه طور اشاره و سر بسته القا كردن. خِطبه - به كسر -: خواستگارى - و به ضمّ - سخنرانى. من خطبة بيان «ما» ى موصوله است. أكَنَّ الشىء: پنهان داشت آن را. سرّاً ظرف مواعده است يا مفعول دوم لاتواعدوهنّ. الّا أن تقولوا استثناى منقطع است.

تفسير:

«وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا عَرَّضْتُم بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسَآءِ أَوْ أَكْنَنتُمْ فِى أَنفُسِكُمْ»

يعنى: بر شما مردان نسبت به خواستگارى زن هايى كه در عدّۀ وفات اند گناهى نيست در آنچه

ص:256

از خواستگارى آنها به تلويح و اشاره انجام دهيد، مثلاً بگوييد: من نيز در فكر ازدواجم، يا من طالب زن بلندقامتى هستم، در جايى كه او چنين باشد؛ يا من در زندگى رفتار خوشى دارم، و غير ذلك و يا آن كه آن را در دل خود پنهان داريد و اظهار نكنيد.

«عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَلَكِن لَاتُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا»

يعنى: خداوند از ازل دانست كه شما آنها را پس از مرگ شويشان به ياد مى آوريد، يعنى در فكر ازدواج با آنها مى افتيد و از اين جهت اجازۀ تعريض داد. ولكن با آنها قرار كار سرّى نگذاريد يعنى تكلّم به ازدواج صريح يا عمل آميزش حرام انجام ندهيد،

«إِلَّآ أَن تَقُولُوا قَوْلاً مَعْرُوفاً»

يعنى: لكن گفتارى پسنديده و نيكو بگوييد، يعنى مطلب را با اشارۀ مؤدّبانه ادا كنيد.

«وَلَا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكَاحِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتَبُ أَجَلَهُ»

يعنى: نبايد تصميم بر اجراى عقد نكاح گيريد تا آن گاه كه نوشتۀ مقرّر شده براى عدّۀ وفات به پايان رسد.

«وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ مَا فِى أَنفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ»

يعنى: و بدانيد كه خداوند آنچه را در دل هاى شماست از ارادۀ ازدواج و رسيدن به زن مذكور از راه حلال يا از راه حرام، مى داند، پس از غضب و عذاب او بر حذر باشيد، و اين را هم بدانيد كه اگر در خطا و گناهى از اين راه يا از هر راهى افتاديد خداوند بسيار آمرزنده و بردبار است، از اين رو در مؤاخذه عجله نمى كند و شما هم از توبه و آمرزش و رحمت او مأيوس نشويد.

بدان كه در اسلام حكم زن معتدّه، خاصه در عدّۀ وفات، شديد و مؤكّد است و از اين رو خواستگارى صريح در حال عدّه، بنابر مشهور ميان اماميه حرام است و مجرد خواندن عقد ازدواج در آن حال در صورتى كه هر دو به حكم و موضوع عالم باشند - يعنى بدانند كه ازدواج در حال عدّه حرام است و زن در حال عده است - سبب حرمت ابدى ميان طرفين مى گردد، و اگر هر دو يا يكى جاهل به حكم يا موضوع باشد در صورتى كه دنبال آن مواقعه هم انجام بگيرد باز حرمت ابدى محقّق مى شود، و اگر مواقعه انجام نگرفته عقد مزبور باطل است و پس از عدّه ازدواجشان جايز مى باشد.

ص:257

لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَريضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعًا بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنينَ (236)

لغت و اعراب:

طلاق و چهار صورت در پرداخت مهريه

مَسَّ الشىءَ - از باب نَصَر و مَنَع -: لمس كرد آن را و تماس گرفت با آن. فريضه يعنى مفروض و مقدّر.

أو تفرضوا «أو» به معناى واو جمع است، يا به معناى «الاّ أن»، و بنابر اوّل «أو تفرضوا» به تقدير «أو لم تفرضوا» است. فرض الأمر - از باب ضَرَب -: تقدير و تعيين نمود، واجب كرد، تصوّر كرد. أقتَرَ زيدٌ:

كم مال و فقير شد.

تفسير:

«لَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِن طَلَّقْتُمُ النِّسَآءَ مَا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً»

ابتدا به چند نكته بايد توجه كرد:

الف - اگر عقد ازدواجى ميان مرد و زنى واقع شود و سپس به طلاق انجامد، از نظر اين كه مهرى در ضمن عقد ياد شده يا نه، و از نظر اين كه آميزشى پيش از طلاق انجام گرفته يا نه، چهار صورت پديد مى آيد: يك - وقوع عقد باذكر مهر و طلاق پس از آميزش، كه تمام مهر واجب مى شود. دو -وقوع عقد بدون مهر و طلاق بدون آميزش كه مورد مُتعه يعنى دادن مقدارى مال است. سه - وقوع عقد با ذكر مهر و طلاق بدون آميزش، كه نصف مهر واجب مى گردد. چهار - وقوع عقد بدون مهر و طلاق پس از آميزش، كه مهرالمثل واجب مى شود.

ب - كلمۀ «أو» در «أو تفرضوا» به معناى متداول آن - يعنى تخيير و ترديد - نيست و محتمل است به معناى واو جمع باشد، يا به معناى «الاّ أن».

ج - ظاهر آيه در مقام جواب اين اشكال است كه محروم نمودن زن از مهر با وجود عقد صحيح ميان آنها درست نيست. و ممكن است در مقام جواب اين اشكال باشد كه طلاق دادن زن بدون تماس با وى صحيح نيست. يا هدف، جواب از هر دو باشد و اين كه مورد اشكال در عصر نزول چه بوده، در استفاده از آيه دخالت ندارد، زيرا مورد مخصّص نيست.

اين آيه ناظر به صورت دوم از چهار صورت فوق است و «اَوْ» به معناى واو است، و آيۀ بعد

ص:258

ناظر به صورت سوم است. و معنا اين است: اى مردم، هيچ گناه و محذورى براى شما نيست اگر زن هاى خود را طلاق داديد در صورتى كه با آنها تماس نداشته ايد يعنى آميزش نكرده ايد و براى آنها فريضه و مهرى هم معيّن نكرده ايد. يعنى در اين صورت نه از جهت طلاق آنها گناه است و نه از جهت اين كه مهرى نمى دهيد، زيرا مهر بدل دارد.

و اگر «اَوْ» رابه معناى «الاّ أن» بگيريم معناى آيه اين است: بر شما گناهى نيست اگر زنانتان را طلاق دهيد در حالى كه با آنها تماس نگرفته ايد مگر اين كه براى آنها مهرى معين كرده باشيد. يعنى در اين صورت، ترك مهر گناه خواهد بود بلكه بايد نصف آن را بدهيد. پس جملۀ مستثنى مبيّن صورت دوم و جملۀ استثنا اشاره به صورت سوم است. و حاصل آيه دراين فرض اين است كه در صورت عدم تماس، اگر مهر هم نبود متعه است و اگر مهر بود نصف آن است. و بنابراين، جملۀ «فمتّعوهنّ» تا آخر بيان حكم صورت اول و آيۀ بعد مبيّن حكم صورت دوم است.

و وجه اين كه گفتيم «اَوْ» به معنى واو است اين است كه اگر تخييريه باشد معناى آيه اين است: بر شما چيزى نيست يعنى گناهى از ناحيۀ ندادن مهر نيست اگر زن هاتان را طلاق داديد و باآنها تماسى نگرفته ايد هر چند مهر هم تعيين كرده باشيد. يا اگر مهر تعيين نكرده باشيد هر چند با آنها تماس گرفته باشيد. درحالى كه لاجناح در هر دو شق جارى نيست بلكه در شق اول نصف مهر و در شق دوم مهرالمثل لازم مى آيد.

«وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتَعَاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ»

يعنى: در صورت اول كه «أو» به معناى «واو» باشد و ازدواج بدون مهر و طلاق بدون مسّ است و ظاهراً آيه براى آن سوق شده، بايد مطلَّقات را به چيزى از مال خود برخوردار كنيد؛ شخص داراى وسعت مالى به اندازۀ خود، و شخص فقير و تنگدست به اندازۀ خود، كه بايد به نحو احسان و نيكى و پسنديده در نزد شرع و عرف بپردازد، و اين حكم بر نيكوكاران حقّى است ثابت و لازم.

وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَريضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ إِلاّ أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (237)

ص:259

لغت و اعراب:

يعفون: جمع مذكّر است مانند يقضون و يمحون، و جمع مؤنث است نظير ينصرن. فنصف ما فرضتم به تقدير «فالواجب نصف» يا «فلهنّ نصف». و أن تعفوا أقرب مبتدا و خبر است.

تفسير:

«وَإِن طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ»

خطاب به مردهاست. يعنى: و اگر همسرانتان راپيش از آن كه آنها را لمس كنيد - يعنى با آنها آميزش نماييد - طلاق داديد در صورتى كه برايشان در ضمن عقد ازدواج مهرى تعيين كرده ايد، بايد نصف آنچه را تعيين كرده ايد بدهيد.

«إِلَّآ أَن يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِى بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ»

اگر كلمۀ «يعفون» جمع مؤنث باشد معناى جمله اين است: مگر آن كه خود آن مطلّقات يا كسى كه گره ازدواجشان در دست اوست مانند ولىّ شرعى يا عرفى يا وكيل مطلِّق آنها عفو كنند، يعنى آن نصف ديگر را هم به شوهر مطلِّق ببخشند. و اگر «يعفون» جمع مذكر باشد معناى آيه اين است: مگر آن كه شوهران يا كسى كه ولىّ شرعى يا عرفى يا وكيل مطلِّق آنهاست آن نصفى را هم كه به واسطۀ طلاق از عهدۀ او ساقط شده ببخشد، يعنى تمام مهر رابه مطلّقات بپردازند.

«وَأَن تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى»

ظاهر «تعفوا» خطاب به مردان است، يعنى: بخشيدن شما به تقوا نزديك تر است كه تمام مهر را به مجرد تحقق عقد بدهيد هر چند تماس هم نگرفته ايد. و اين جمله شاهد اين است كه «يعفون» اول جمع مذكر باشد. و ممكن است «أن تعفوا» خطاب به طرفين عقد (مطلَّقات و طلاق دهندگان) باشد به عنوان تغليب، يعنى عفو هر يك نسبت به حقّ خود به تقوا نزديك تر است.

«وَلَا تَنسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»

يعنى: هيچ گاه شما مردان و زنان تفضل و احسان را نسبت به يكديگر در ميان اجتماعتان فراموش نكنيد، كه حتماً خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است.

حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى وَ قُومُوا لِلّهِ قانِتينَ (238)

فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالاً أَوْ رُكْبانًا فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَما عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ (239)

ص:260

لغت و اعراب:

وسطى: مؤنث أوسط، ميانه. قنت الرجلُ - از باب نَصَر -: اطاعت كرد، تواضع نمود. و قنوت در اصطلاح فقه عمل خاصى است به عنوان جزء واجب يا مستحب نمازها. رجال جمع راجل، پياده، نظير قيام و قائم. ركبان: جمع راكب، سواره. فرجالاً حال است به تقدير «فصلّوا رجالاً».

تفسير:

«حَفِظُوا عَلَى الصَّلَوَ تِ وَالصَّلَوةِ الْوُسْطَى»

خطاب به همۀ مكلّفان است. يعنى: بر تمام نمازها خواه واجب يا مستحب و خاصه بر نماز ميانه محافظت نماييد. مراد اين كه احكامشان را ياد گيريد، افعال همه را كامل انجام دهيد، آداب و سنن همه را مرعى داريد، به انجام آنها در اوايل اوقات محافظت نماييد، توجه به معبود را كه روح آنهاست مراعات كنيد و از موانع صحت و قبول و كمال آنها، نيك بپرهيزيد.

و در تشخيص نماز وسطى - يعنى ميانه - اختلاف است، زيرا اين عنوان قابل انطباق با هر يك از نمازهاى يوميه است و هر نمازى ميان دو نماز ما قبل و ما بعد خود قرار دارد، لكن اظهر اقوال در نزد علماى اهل بيت عليهم السلام اين است كه صلاة وسطى نماز ظهر است به لحاظ آن كه وجوبش از وسط حقيقى روز - يعنى ميل خورشيد از نصف النهار - شروع مى شود.

«وَقُومُوا لِلَّهِ قَنِتِينَ»

يعنى: و براى خدا در نمازها متواضعانه و مطيعانه بايستيد. و يا آن كه در همۀ حركت هاى مهم فردى و عظيم اجتماعى، قيامتان براى خدا و به قصد تواضع و اطاعت از فرامين او باشد.

نماز خوف

«فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالًا أَوْ رُكْبَاناً»

اين آيه در بيان كيفيت اقامۀ نمازهاى واجب در مقام بيم و ترس از حملات دشمن يا حيوانات يا غير آنهاست. مى فرمايد: پس اگر در حال به پاداشتن نماز بيم داشتيد، پس آن را پياده يا سواره به جا آوريد. يعنى در نبرد يا اضطرار ديگر به هر طريق ميسور هر چند با ترك استقرار و استقبال و تبديل افعال اختيارى به اضطرارى و سكون به حركت و حركت به سكون و ترك برخى اجزاء و اضافۀ برخى از افعال باشد.

«فَإِذَآ أَمِنتُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَمَا عَلَّمَكُم مَّا لَمْتَكُونُوا تَعْلَمُونَ»

ص:261

يعنى: و چون از خوف به امن آمديد، پس خدا را ياد كنيد - يعنى به اقامۀ نماز متعارف خود و انحاء ديگر از ياد او، و براى شكرانۀ زوال ترس و غيره پردازيد - همان گونه كه به شما آنچه را نمى دانستيد تعليم نمود. و تشبيه با «كما» بدين معناست كه نماز و اذكارتان مشابه و از مصاديق كبرياتى باشد كه خداوند به شما آموخته است.

وَ الَّذينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجًا وَصِيَّةً ِلأَزْواجِهِمْ مَتاعًا إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْراجٍ فَإِنْ خَرَجْنَ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ في ما فَعَلْنَ في أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ (240)

وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقينَ (241)

لغت و اعراب:

احكام ايلاء و طلاق

توفّى: به تمام دريافت نمودن چيزى، و يتوفّون: يقربون الى الوفاة. وذَرَّ - از باب مَنَع -: ترك نمود. و از اين ماده جز مضارع و امر استعمال نشده. وصيّةً به تقدير «فليوصوا» كه وصيةً مفعول مطلق و متاعاً مفعولٌ بِه آن است. متاع: مال قابل استفاده. لاجناح عليكم خطاب به حكّام عدل مسلمين است.

تفسير:

«وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَ جًا وَصِيَّةً لِأَزْوَ جِهِم مَّتَعًا إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْرَاجٍ»

اين آيه در مقام بيان حكم عدّه و ارث زن هاى شوهر مرده در صدر اسلام است. مى فرمايد: و كسانى از شما كه در شرف مرگ و قبض روح قرار مى گيرند و از خود، همسرانى باقى مى گذارند بر آنها واجب است توصيه كنند كه همسرانشان از زمان وفات آنها تا مدّت يكسال از اموال آنها برخوردار شوند بدون آن كه آنها را از خانه بيرون كنند.

مراد اين است كه زن تا يك سال به حكم شرع از اموال شوهر در صورت مكث در خانۀ وى به جاى ارث، استحقاق نفقه و سكنى دارد، و امر شوهر به وصيت تأكيد آن حكم است نه مجرد وجوب وصيت بدون استحقاق مالى.

ص:262

«فَإِنْ خَرَجْنَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِى مَا فَعَلْنَ فِى أَنفُسِهِنَّ مِن مَّعْرُوفٍ»

يعنى: اگر خود آنها از خانۀ شوهر بيرون رفتند حق نفقه و سكنايشان ساقط مى گردد، و بر شما اى حاكمان عدل اسلامى، گناهى نيست در آنچه آنها دربارۀ خود به نحو پسنديده در شرع و نيكو در نزد عقل انجام مى دهند، زيرا آنان نه وجوب حِداد دارند و نه التزام به عدّه و نه تحت ولايت كسى هستند.

معلوم باد كه در صدر اسلام پيش از نزول آيات عدّه و آيات ارث، حكم عدّۀ زن هاى شوهر از دست داده و ارثشان طبق اين آيه بود و آنها حق داشتند پس از مرگ شوهر تا يكسال در خانۀ شوهر بمانند و كسوه و نفقۀ خود را از ماترك وى بردارند. و بنابراين عدّۀ وفات آنها مدت يكسال و استحقاقشان از ميراث او هزينۀ يكسال بوده تا آن گاه كه اين حكم نسخ گرديد.

«وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»

يعنى: و خداوند مقتدر غالب و داراى حكمت است.

و از اقتدار اوست كه جامعۀ بشرى را در تحت ولايت و حاكميت خويش دارد؛ و از حكمت اوست كه احكامى طبق اقتضاى زمان و مكان و حال مكلّفان تشريع مى كند.

«وَلِلْمُطَلَّقَتِ مَتَعٌ بِالْمَعْرُوفِ»

محتمل است اين آيه در مقام اثبات حقّ غير معيّنى باشد غير از مهر و نفقه، بر عهدۀ مرد براى زن، به نحو استحباب يا وجوب كه در نزد عقل، پسنديده و در نزد شرع مطلوب است، به ملاك عمل خلاف اخلاق مرد و گسستن رابطۀ مقدس زوجيت و نقض پيمان مؤكّد همسرى، هر چند براى او حلال باشد. و معنى آيه اين است: براى زن هاى طلاق داده شده مال قابل انتفاعى بر عهدۀ طلاق دهندگان است كه به طرزى نيكو و پسنديده تأديه نمايند و مقدار آن را خود مرد يا قضات شرع معيّن مى كنند. و ممكن است آيه ناظر به حال مهر و نفقه باشد، يعنى براى زن هاى طلاق داده شده به هر نوعى از طلاق طبق تشريع اسلامى و اقتضاى ذات طلاق، مالى قابل استفاده بر حسب اختلاف اقسام آن بر عهدۀ طلاق دهندگان ثابت است. يعنى در طلاق، با سابقۀ تعيين مهر، پس از دخولْ تمام مهر و پيش از دخولْ نصف مهر؛ و با سابقۀ عدم تعيين مهر، پس از دخولْ مهرالمثل و پيش از دخولْ مُتعه (متاع و مال قابل استفاده) است، و در صورت نپرداختن نفقه آن نيز بر مهر اضافه مى شود.

«حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ»

يعنى: حقوق مذكور كلاًّ بر عهدۀ كسانى كه اهل تقوا و پرهيز از گناهند ثابت است. يعنى توجه به اين حقوق و كوشش در تأديۀ آنها از آنِ متّقين است هر چند انشاى حكم دربارۀ همۀ مكلّفين است.

ص:263

«كَذَ لِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ ءَايَتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ»

نمونه اى از حيات مجدد

يعنى: اين گونه - به همين نحو كه خداوند در باب نكاح و اقسام طلاق احكام و تشريعاتى از عالم بالا به نفع اجتماع بشرى نازل نمود - در آينده نيز براى شما انسان ها به جهت تربيت و تكاملتان آياتى بيان خواهد نمود، يعنى آياتى كه حكايت از احكام راقيۀ اصولى و فروعى كند و ضامن سعادتتان باشد، باشد كه شما بشرها خرد را به كار بريد و انديشه كنيد.

كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (242)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ إِنَّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَشْكُرُونَ (243) وَ قاتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ (244)

لغت:

رأى يَرى: نظر كرد به چشم يا به ديدۀ دل. ديار: جمع دار، خانه. حذر: تحفّظ و نگهدارى خود از شىء.

و حذر الموت به تقدير «حذراً من الموت» است.

تفسير:

«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِن دِيَرِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا»

بر طبق برخى از روايات، گروهى بس انبوه از مردم را كه از ترس وبا و طاعون از خانه هاى خود گريخته بودند، خداوند مورد غضب قرار داد و همه را بميراند و پس از مدتى كه بند بند اعضايشان از هم گسيخته و استخوان هايشان پوسيده و اجسادشان با خاك يكسان شده بود در زمانى كه اراده داشت زنده نمود تا هم خود متنبّه شوند و هم مردم جهان از حال آنها پند و عبرت گيرند.

داستان از اين قرار بود كه پيامبرى را به نام حزقيل برانگيخت و او را نيروى احياى اموات بخشيد و دستور زنده كردن آنها را به وى داد. حزقيل استخوان ها يا محيط هضم شدۀ آنها را ندا در داد و همه را فراخواند، به ناگاه ذرّات اجسادشان از لابه لاى خاك حركت كرده، به هم وصل شدند و جسم كامل هر يك تشكّلى تازه يافت و ارواحشان از عالم برزخ به سرعت در ابدانشان جاى گرفت و يكى از مصاديق «و اذا النفوس زوّجت مع الابدان» در دنيا تحقق يافت تا گواه عموم آن در عالم آخرت باشد. آن گروه با همان هيئتى كه مرده بودند به پاخاستند و نزد هم حاضر شدند به

ص:264

گونه اى كه احدى كم نيامد و روزگارى بزيستند. و برخى گفته اند: اين گروه، از جبهۀ جهادى كه پيامبر وقت دستور داده بود فرار كرده بودند.

خداوند در اين باره مى فرمايد: آيا به چشم دل و ديدۀ عبرت ننگريستى به كسانى كه از ديار خويش در حالى كه هزاران نفر بودند به خاطر تحفّظ و خودنگهدارى از مرگ بيرون شدند، پس خداوند به كيفر عدم رضايت و فرارشان از قضاى تكوينى يا حكم تشريعى او بدانها گفت: بميريد.

يعنى همان گونه كه با كلمۀ «كُن» زنده مى كند با كلمۀ «موتوا» آنها را ميرانيد. و محتمل است مراد از قول، ارادة اللّه باشد، يعنى مرگ آنها را اراده نمود و همه مردند. و يا آن كه اين عمل را به ارادۀ فرشتگان و يا اين بار به دست پيامبر وقت انجام داد چنان كه در روايت است.

«ثُمَّ أَحْيَاهُمْ»

يعنى: پس از ميراندن دفعى همه را دفعتاً به خاطر تنبّه خودشان و ديگران زنده نمود.

«إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَايَشْكُرُونَ»

يعنى: حقيقت اين است كه خداوند، داراى فضل و احسان بر كافّۀ مردم است كه چنين حادثۀ عجيبى را پديد مى آورد تا سبب تنبّه باشد، ولكن بيشتر مردم شكر و سپاس نمى گزارند، زيرا سپاس دعوت، اجابت است و سپاس موعظه، تنبّه است و سپاس فرمان، اطاعت است.

«وَ قَاتِلُوا فِى سَبِيلِ اللّهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»

يعنى: پس از علم به اين كه فرار از مرگ نجات بخش نيست چه خوب است كه هرگاه فرمان جهاد در رسد در راه خدا جهاد نماييد و از مرگ نهراسيد، زيرا اگر قضاى الهى مرگ در جهاد است فيض شهادت را مى بريد، و اگر نيست فوز غنيمت نصيبتان مى شود. و بدانيد كه خداوند، شنوا و داناست.

مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافًا كَثيرَةً وَ اللّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (245)

لغت و اعراب:

من ذا مبتدا و خبر است و الّذى بدل يا تأكيد يا صفت خبر. ضِعف شىء مماثل آن يا چند برابر آن است.

مى گويند: لك ضِعفُه يعنى براى توست دو برابر يا چند برابر آن. قرض مصدر است به معناى اقراض، يا وامى كه اعطا مى شود.

ص:265

تفسير:

«مَن ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا»

يعنى: كيست آن كه به خداوند وام دهد كه دادنش نيكو و وامش نيكو باشد؟ يعنى انجام عمل به واسطۀ قصد قربت و اخلاص، نيكو و وام اعطا شده به سبب حلّيت و پاكى و شمول و گستردگى به جاه و مال و اولاد و نفوس، نيكو باشد. و از همين رو به وام بدون بهره نيز «قرض الحسنه» گويند.

«فَيُضَعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً»

يعنى: تا خداوند آن را در مقام تأديۀ پاداش، براى او بسيار مضاعف سازد. و علاوه بر اين كه مادۀ ضِعف، مفيد چند برابر است آن را نيز چندين برابر نمايد. مثلاً در دنيا به هفتصد برابر و بيشتر رساند، و در آخرت به فوق تصوّر او منتهى نمايد.

«وَاللَّهُ يَقْبِضُ وَيَبْصُطُ»

يعنى: و خداوند است كه گاهى تنگ مى گيرد و گاهى گسترش مى دهد. او نعمت هاى مادى و معنوى را براى مستحقين آن در اين جهان بر حسب اقتضاى صلاح فرد يا اجتماع و بر طبق حكمتِ ادارۀ نظام عالم وجود، گاهى تضييق و گاهى توسعه مى بخشد.

«وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ»

يعنى: براى دريافت پاداش يا كيفر اعمالى كه در دنيا بدان آزمايش شُديد به سوى او كه مالك روز جزا است باز گردانده مى شويد.

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمََلإِ مِنْ بَني إِسْرائيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكًا نُقاتِلْ في سَبيلِ اللّهِ قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلاّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما لَنا أَلاّ نُقاتِلَ في سَبيلِ اللّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا فَلَمّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاّ قَليلاً مِنْهُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالظّالِمينَ (246)

ص:266

لغت و اعراب:

داستان طالوت و جالوت

ملأ: اشراف و سران هر قوم. عسى فعل جامد است و مشتقّات ندارد، كه در امور مطلوب به معناى اميد و در موارد مكروه به معناى بيم استعمال مى شود. و عسى خبرش ألاّ تقاتلوا است و انِ شرطيه ميان آنها فاصله است. و هل استفهام تقريرى است.

تفسير:

«أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِن بَنِى إِسْرَ ءِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى»

طبق تواريخ، بنى اسرائيل كه پس از موسى مدت ها در مصر حكومت داشتند به تدريج از جنبۀ مذهبى تغيير حال دادند، فسق و فحشا و بلكه كفر و بت پرستى در ميانشان رواج يافت. در اين ايّام قوم عمالقه در تحت سلطنت جالوت كه در اطراف بحر روم ميان مصر و فلسطين زندگى مى كردند به ناگاه به مصر حمله كردند و پيروز شدند و منطقه را متصرّف شدند و بر زمين ها و مساكن آنان مسلّط گشتند، بنى اسرائيل را از شهر بيرون راندند و اولاد و ذرارى و ملوك بنى اسرائيل را به اسارت بردند. مدتى پس از اين حادثه خداوند در ميان آنها پيامبرى به نام اشموئيل يعنى اسماعيل برانگيخت و به وى دستور داد تورات را به بنى اسرائيل ابلاغ نمايد. و رسم آن روز بنى اسرائيل اين بود كه بايد پيوسته در طاعت سلطانى در آيند؛ حكومت و ولايت امر از آن سلطان و سلطان خود در تحت فرمان و هدايت پيامبر وقت قرار گيرد.

اين آيه در اين باره مى فرمايد: آيا به چشم دل و نظر عبرت ننگريستى به گروهى از اشراف و اعيان بنى اسرائيل پس از ارتحال موسى؛

«إِذْ قَالُوا لِنَبِىٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَتِلْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ»

يعنى: هنگامى كه به پيامبرشان اشموئيل گفتند: براى ما فرماندۀ سپاهى مقرّر دار كه تحت فرمان او در راه خدا - يعنى براى رفع فساد از زمين و استرداد اسيران و رواج تورات و خروج از سلطۀ حكومت جور - بجنگيم،

«قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِن كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَتِلُوا»

يعنى: پيامبرشان گفت: آيا اين بيم را داريد كه اگر جهاد بر شما مقرّر گردد نجنگيد و از فرمان خدا تخلّف نماييد؟ يعنى من اين بيم را از شما دارم و شما هم بدان اقرار كنيد.

ص:267

«قَالُوا وَ مَا لَنَآ أَلاَّ نُقَاتِلَ فِى سَبِيلِ اللّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِيَارِنَا وَ أَبْنَآئِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ»

يعنى: گفتند: چه شده ما را و چه عذرى داريم كه در راه خداوند كارزار نكنيم در حالى كه از ميان خانه ها و اولادمان بيرون رانده شده ايم؟! پس چون جهاد بر آنها نوشته و مقرّر گرديد جز شما و اندكى از آنان پشت كردند؛ و خدا به حال ستمكاران داناست.

وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكًا قالُوا أَنّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللّهُ يُؤْتي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ (247)

لغت و اعراب:

طالوت اسم عبرى و عَلَم شخص است و به جهت عَلَميت و عُجمت ممنوع از صرف است.

تفسير:

«وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا»

يعنى: پيامبر آنها پس از نزول دستور الهى، بر آنان گفت: بى ترديد خداوند براى شما طبق درخواستتان طالوت را به عنوان ملِك و فرمانده برانگيخته است.

«قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ»

يعنى: گفتند: چگونه او را بر ما سلطنت و فرماندهى است و از كجا او سزاوار اين منصب است در حالى كه ما خود به سلطنت از نظر نسب و وراثت و از جنبۀ مال و ثروت سزاوارتريم، زيرا او از فرزندان بنيامين پسر يعقوب است و اولاد او را در طول تاريخشان امتيازى نبوده است، و برخى از ما از فرزندان لاوى پسر يعقوب اند كه نبوت در خاندان او بوده و موسى و هارون نيز از اولاد او مى باشند، و برخى ديگر از اولاد يهودا فرزند يعقوب اند كه ملك و سلطنت از آنِ آنها بوده و داوود و

ص:268

سليمان از اولاد او هستند.

«وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ»

يعنى: علاوه براين، خداوند او را وسعت مالى نداده؛ گاهى سقّايى مى كند، گاهى مزدوركار و كرايه دهندۀ چارپاهاست و گاهى شغل دبّاغى دارد، پس او از نظر مالى نيز صلاحيت سلطنت را ندارد.

«قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَ زَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ»

يعنى: پيامبرشان گفت: به يقين خداوند او را به حاكميت و فرماندهى بر شما برگزيده و او را از نظر دانش فكرى و نيروى جسمى فزونى بخشيده. يعنى ملاك و ميزان حاكميت يك شخص بر جامعه، مجرد نسب و فزونى مال نيست بلكه انتخاب الهى است، و خداوند او را بر شما برگزيده و مناصب الهى از نبوت و رسالت و امامت امت را كه همه بايد به اختيار حق و انتخاب و جعل او باشد خداوند در اختيار او نهاده است، علاوه آن كه شرط عمدۀ هر نبى و ولى، وفور علم و دانش او به ابعاد زندگى جامعه، خاصه به سياست ادارۀ ملت و تدبير امور امّت است و نيز قدرت بدنى و بزرگى و نيرومندى جسمى كه در مقام نبرد سبب ترس دشمن و پيروزى سپاهيانش شود، و او داراى اين دو ويژگى است.

«وَاللَّهُ يُؤْتِى مُلْكَهُ مَن يَشَآءُ وَاللَّهُ وَ سِعٌ عَلِيمٌ»

يعنى: و بالاخره خداوند ملك و سلطنت مورد نظر خود را به هركس كه اراده مى كند مى دهد و خدا واسع است، يعنى داراى سعۀ ذات است كه همۀ موجودات جهان تكوين در احاطۀ ذات اوست، و داراى سعۀ صفات است كه گسترش قدرت و شمول رحمتش همۀ شراشر عالم وجود را فرا گرفته، و دانا به همه چيز است، يعنى علمش نافذ به اجزاى عالم وجود است.

وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التّابُوتُ فيهِ سَكينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (248)

ص:269

لغت:

تابوت: صندوق، مشتق از «تاب» بر وزن فَعَلوت. سكينه: آرامش.

تفسير:

«وَ قَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ ءَايَةَ مُلْكِهِ أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ»

ظاهر آيه اين است كه اشراف و اعيان بنى اسرائيل دربارۀ پذيرش طالوت و صلاحيت او براى سلطنت و فرماندهى، دليلى از پيامبرشان خواستند. پيامبرشان به آنها گفت: همانا نشانۀ ملك و حكومت وى اين است كه تابوت - يعنى آن صندوق معهود - براى شما خواهد آمد، حال به دست او يا به وسيلۀ فرشتگان.

معلوم باد كه طبق تواريخ و گفتۀ مفسران، تابوت مذكور، صندوق تورات بود كه پيوسته الواح و اوراق تورات در آن نگهدارى مى شد. و سابقۀ اين صندوق، آن است كه خداوند براى آدم ابوالبشر صندوقى از آسمان فرو فرستاد و عكس و تمثال همۀ پيامبرانى را كه در آينده از نسل او به صفحۀ وجود قدم مى گذارند در آن قرار داد تا آدم و حوّا با آنها انس گيرند و آشنايى پيدا كنند. و ظاهراً آدم با شرح اجمالى يا تفصيلى همه در روز تعليم اسماء آشنا شده بود. و ماهيت آن صندوق از درخت شمشاد بهشتى بود كه به طول سه ذراع به ذراع آدم و عرض دو ذراع ساخته شده بود، و اين صندوق در نزد اوصياى آدم بود تا آن گاه كه به دست يعقوب رسيد و از وى به مادر موسى منتقل شد تا كودك نوزاد خود را در آن نهد و به دريا افكند و سپس به موسى بازگشت و آن را محل نگهدارى تورات قرار داد و پس از موسى در اختيار پيامبران بعدى قرار گرفت و آنان هرگاه به جنگى عازم مى شدند آن را پيشاپيش سپاه حمل مى كردند تا به واسطۀ قداست و اعجاز آن، دل هاى سربازان به ديدنش تقويت شود و اطمينان و ثبات يابند و پيروز شوند. و چون حال بنى اسرائيل رو به فساد گذاشت و شيطان بر افراد و مجتمعشان مستولى شد خداوند عمالقه را بر آنها مسلّط نمود، تابوت را از آنها گرفتند و بردند و قداست و ابّهت و عظمت آن را شكستند و آن را ملعبۀ كودكان قرار دادند، تا دوباره خداوند آن را به وسيلۀ فرشتگان به دست طالوت رسانيد تا مقدمۀ بازگشت آن به بنى اسرائيل فراهم آمد.

«فِيهِ سَكِينَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَى وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلَآئِكَةُ»

ص:270

يعنى: پيامبرشان گفت: در آن صندوق براى شما آرامشى از جانب پروردگارتان است - به ديدن آن يا لمس آن يا اعتقاد به قداست آن يا به بركت تورات وديعه شده در آن در دلهايتان طمأنينه و آرامش پيدا مى شود - و در داخل آن بقيّه و يادگارى است از متروكات خاندان موسى و خاندان هارون، مانند عصا و زره جنگى و نعلين موسى و الواح تورات و شكسته هاى آن و عمامه و لباس هارون، و اين صندوق را فرشتگان در مواقع جنگ و خطر پيشاپيش سپاه حمل مى كنند.

«إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَأَيَةً لَكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ»

يعنى: حقيقت اين است كه در آمدن اين صندوق، نشانه اى است روشن بر صدق حاكميت و پادشاهى طالوت، اگر اهل ايمان باشيد.

و پس از بيان اين مطلب، بنى اسرائيل ملك و پادشاهى طالوت را پذيرفتند.

فَلَمّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَليكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنّي إِلاّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاّ قَليلاً مِنْهُمْ فَلَمّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذينَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالَ الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرينَ (249)

لغت و اعراب:

فَصَلَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: قطع نمود آن را. و فصل: انفصل، جدا شد از آن. نَهْر و نَهَر - به سكون هاء و فتح آن -: رود روان بزرگ و وسيع. بالجنود باء به معناى «مع» است. الاّ مَن اغترف استثناست از فليس منّى. فئة: جماعت مردم اندك يا بسيار.

تفسير:

«فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ»

يعنى: پس چون طالوت همراه سپاهش جدا شدند. پس از تعيين ولىّ امر و فرمانده كلّ قوا طبق

ص:271

هدف اصلى جنگ با جالوت و عمالقه، طالوت همراه سپاهيانش از مسكن و مقرّ خود جدا شدند.

مفسران گفته اند كه طالوت از ميان قوم بنى اسرائيل هشتاد هزار سرباز انتخاب نمود كه همه از جوان هاى با نشاط و آمادۀ كارزار با دشمن بودند و به سوى منطقۀ جالوت روانه شدند. مسافت ها پيمودند، هوا گرم و سوزان شد و تشنگى بر آنها چيره گشت و از طالوت طلب آب نمودند.

«قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِيكُم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّى وَ مَن لَّمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّى إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلاً مِنْهُمْ»

يعنى: طالوت گفت: خداوند شما را به واسطۀ رودى وسيع و روان كه در پيش است خواهد آزمود؛ بدين گونه كه هر كس از آن سير بنوشد از من نيست و او را به سربازى نمى پذيرم جز كسى كه كفّى از آن به دست خويش بنوشد و كسى كه از آن نياشامد او از من است. پس چون بدان نهر وسيع رسيدند همۀ سربازان طالوت جز عدّۀ قليلى از آن آب سير نوشيدند و امتحان خوبى ندادند.

«فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ»

ممكن است مراد از «الذين آمنوا معه» كه از رود وسيع گذشتند همۀ سپاهيان او باشد خواه آنها كه در امتحان آشاميدن از نهر پيروز بودند يا پيروز نبودند. و ممكن است خصوص كسانى باشد كه از امتحان شرب موفق در آمدند، يعنى اكثريت قاطع سپاه در آن سوى نهر ماندند و نگذشتند. به هر حال مستفاد از كلام اين است كه چون طالوت و مؤمنان همراهش از نهر گذشتند پس از اندك مسافتى در جبهۀ جنگ مقابل جالوتيان قرار گرفتند.

«قَالُوا لَاطَاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ»

يعنى: كسانى كه از نهر عبور كردند چون به سپاه دشمن نزديك شدند و از عِدّه و عُدّۀ آنها تا حدّى آگاه شدند و هراسى در دلشان از زيادى دشمن افتاد، گفتند: امروز هرگز ما را توان كارزار با جالوت و لشكريانش نيست.

«قَالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَقُوا اللَّهِ كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّبِرِينَ»

يعنى: آنها كه علم داشتند كه خدا را ملاقات خواهند نمود - همانان كه ايمانشان به معاد در مرحلۀ يقين بود - گفتند: بسا هست كه گروهى اندك به يارى خدا و تأييد غيبى او بر گروهى بسيار پيروز شدند و خداوند با صابران و شكيبايان است.

ص:272

مراد اين است كه سپاهِ از رود گذشته، در برابر دشمن دو قسمت شدند؛ قسمتى از بيم دشمن حاضر به جهاد نشدند و گروهى آمادۀ جهاد شدند. و اگر عبوركنندگان از نهر تنها امتحان داده ها بودند لازم آن است كه سپاهيان طالوت دو بار منقسم شده باشند و براى تحمّل جنگ، فئۀ قليله و عدّه اى معدود مانده باشند.

وَ لَمّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْرًا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ (250)

فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللّهِ وَ قَتَلَ داوُودُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمّا يَشاءُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ اْلأَرْضُ وَ لكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمينَ (251)

لغت و اعراب:

بَرَزَ - از باب نَصَر: بيرون شد به سوى ميدان يا اجتماع. أفرَغَ الماءَ: ريخت آن را. هَزَمَ العدوَّ - از باب ضَرَب -: شكست داد او را.

تفسير:

«وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَآ أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَفِرِينَ»

يعنى: سرانجام طالوت و آنچه از سپاهش كه پس از آزمون هاى مكرر و تصفيۀ امتحانى براى او باقى مانده بود در برابر دشمن آمادۀ كارزار شدند و به زبان قال و از سويداى دل و به زبان حال گفتند: پروردگارا شرابِ طهور صبر و شربت شيرين شكيبايى را از جام رحمت خويش در ظرف دل هاى ما فرو ريز و قدم هاى ما را در اين ورطه و لغزشگاه، ثابت و استوار گردان و ما را بر گروه كافران يارى ده. يعنى سه نعمت مرتّب صبر و ثبات و ظفر را بر ما ارزانى دار.

«فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ»

ص:273

يعنى: پس سپاهيان طالوت، جالوتيان را شكست دادند و داود نامى جالوت را كشت. مفسران گفته اند: متّى پدر داود به همراه هفت فرزندش كه داود كوچك ترين آنها بوده جزو سربازان طالوت بودند. شغل داود دامدارى و خود، چوپان گلۀ خويش بود و براى پاسخگويى به دعوت طالوت، با پدر و برادران خود به سپاه او پيوسته بودند. داود در انداختن فلاخن كه يكى از مهم ترين سلاح هاى جنگى آن روز بود مهارت كامل داشت و سنگش در هدف گيرى هر حيوانى از ببر و شير و گرگ به خطا نمى رفت و هدف هم از وى جان سالم به در نمى برد. جالوت رئيس دشمن نيز مردى قوى هيكل و شجاع بود و بارها در مقابل سپاهيان طالوت «هل من مبارز» گفت و كسى را ياراى جواب نبود. در آن هنگام كه تنور جنگ گرم شد، داود سنگى را در فلاخن نهاد و شخص جالوت را نشانه رفت. سنگ راه را گم نكرد و مستقيماً بر مغز جالوت اصابت نمود و نتيجۀ دعاى پيش از جنگ ظهور كرد. او درجا بمرد و با مرگ وى جنگ به نفع اسلام آن روز خاتمه يافت.

«وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ»

يعنى: و خداوند به داود ملك و حكمت داد.

مراد از ملك، ولايت امر و مراد از حكمت، احكام شريعت مندرج در تورات و كتاب زبور است كه چهارصد و بيست سوره از مستقلّات عقليه و حكمت عملى بود.

يعنى پس از درگذشت طالوت ولىّ امر وقت، و ارتحال اشموئيل پيامبر زمان، خداوند به داود منصب ملك، يعنى ولايت امر و امامت امت را به عنوان ميراث طالوت، و مقام نبوت را به وراثت از اشموئيل به وى عطا نمود و دو عنوان والا را در يك مُعَنوَن جمع كرد كه پس از يعقوب پيامبر تا آن زمان در اسباط او نبود.

«وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَآءُ»

يعنى: و داود را از آنچه مى خواست از علوم و فنون مختلف كه هر يك دليلى روشن و معجزه اى عظيم براى اثبات توحيد خداوند و صدق نبوت و ولايت او بود، بياموخت، مانند نرم كردن آهن با سر انگشتان، بافتن زره جنگى با زنجيرهاى دست ساز، تعليم منطق طير يعنى فهم زبان پرندگان و مقاصدى كه ميانشان تبادل مى شود با شنيدن صداى آنها، صوت بسيار زيبا و مهارت در آوازه خوانى جذّاب و دلربا و روح پرور و عرفانى به گونه اى كه حيوانات هم مجذوب حسن آن و سرگشته در طواف گرد آن بودند و بالأخره هم نوا شدن كوه ها با وى در مقام مناجات با معبود يگانه

ص:274

آن گاه كه صوت داود در آنها با خواندن آيات زبور مى پيچيد.

«وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَلَمِينَ»

يعنى: و اگر دفع كردن و دور ساختن خدا برخى از مردم را به وسيلۀ برخى ديگر نبود بى ترديد زمين به تباهى كشيده مى شد. در اين بيان اجمالى به دو حقيقت كلّى و اصل اصيل عقلانىِ حاكم بر جوامع بشرى از جنبۀ مادى و معنوى اشاره شده است:

يك - همان گونه كه جسم يك فرد و اعضا و اندام هاى وى نيازمند هماهنگى است و قيام و سلامت و فعاليت او رهين تعاون و تعاضد و تدافع اجزاست، مجتمع انسانى نيز چنين است و خداوند حوادث و آسيب هاى برخى را به برخى دفع، و نيازهاى بعضى را به بعضى رفع مى كند وگرنه اجتماع بشرى قهراً فاسد و تباه مى شود.

دو - در امور معنوى و مراحل تربيت و تكامل روحى نيز خداوند، قانون تعاضد و تعاون و اصل تدافع را عملى كرده، حوادث و وساوس شيطانى را از مغز، رذايل اخلاقى را از روح و فساد را از اعمال به وسيلۀ بيانات پيامبران و تعاليم اخلاقى آنها دفع مى كند و پياده شدن مسائل امر به معروف و نهى از منكر و رواج جهاد با دشمن، خاصّه جهاد ابتدايى از مصاديق بارز اين موضوع است.

وگرنه مجتمع بشرى طرّاً فاسد و تباه مى گردد.

ولى خداوند داراى فضل و رحمت بر همۀ جهانيان است و از اين روست كه قانون تكوينى و تشريعى تعاون و تدافع را بر همه حاكم نموده، و هر مثالى در خارج بيابى از مصاديق اين كبراى كلّى است.

تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ (252)

تفسير:

«تِلْكَ ءَايَاتُ اللّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالْحَقِّ»

در آيات گذشته به وقايعى اشاره شد از قبيل: ميراندن و زنده كردن دفعى هزاران انسان، شكست جبّاران، اعطاى خلعت نبوت و ولايت به داود و غيره. كلمۀ «تلك» اشاره به آياتى از اين كتاب است كه حكايت از آن حوادث مى كند، و يا اشاره به خود آن حوادث خارجيه است كه به تدريج تحقّق يافته. پس معناى آيه اين است: اى پيامبر و يا اى مخاطب، آيات گذشته، آيه هاى

ص:275

كتاب خداست كه آنها را به حق و صدق و به دور از هر كذب و خطا بر تو مى خوانيم. و يا آن حوادث عجيب و وقايع تاريخى كه هر يك در عصرى براى قومى رخ داده، همه نشانه هاى توحيد و قدرت و عظمت و حكمت و غضب و رحمت خداست كه پيوسته آنها را براى تو به حق يعنى مطابق وقوع خارجى بدون خطا و اشتباه و به طرز عقلانى و هدف عقلايى بازگو مى كنيم.

تفاوت درجات انبياء

«وَإِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ»

يعنى: و حقيقت اين است كه تو از فرستادگانى كه آن آيات از راه وحى بر تو القا مى شود.

تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللّهَ يَفْعَلُ ما يُريدُ (253)

لغت و اعراب:

تلك الرسل «تلك» مبتدا و اسم اشاره است و تأنيثش به اعتبار جماعت است و خبرش «فضّلنا» است. روح القدس جبرئيل و اضافه اش بيانيه است يعنى روحى كه سراپا قداست و پاكى است.

تفسير:

«تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ»

هدف از اين آيه، نخست اشاره به مقام والاى رسالت فرستادگان خدا و وجود اختلاف در درجات و حالات تكوينى و مناصب تشريعى آنهاست هر چند در اصل اين عنوان و اصل فضيلت و كمالات شريك اند، و سپس اشاره به ردّ توهّمى است كه ممكن است پديد آيد. و الف لام «الرسل» عهد ذكرى و اشاره به پيامبرانى است كه نامشان برده شده و شرح مختصرى از سرگذشت آنها ذكر شده. و ممكن است الف لام براى استغراق باشد و اشاره به همۀ پيامبران پيش از اسلام باشد. و معناى آيه اين است: آن فرستادگان مختلف المراتب اند كه برخى از آنها را بر برخى ديگر برترى بخشيديم.

ص:276

«مِنْهُم مَن كَلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَتٍ وَءَاتَيْنَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَتِ وَأَيَّدْنَهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»

يعنى: از آنها كسى است كه خدا بلاواسطه با او سخن گفت، مانند موسى بن عمران؛ و برخى از آنها را درجاتى بر ديگران برترى داد، مانند محمد صلى الله عليه و آله كه او را تفوّق و رجحان و برترى داد در همۀ فضايل و كمالات روحى، و در محتواى دين و شريعت آسمانى و وسعت و جامعيت آن از نظر اصول و فروع، و در شمول كتاب او بر معارف بى حدّ و حصر و علوم بى پايان و حقايق و حِكَم، و در گستردگى دامنۀ شريعتش بر همۀ پهنۀ گيتى، و شمول نبوت و كتاب و احكامش به اجنّه و پريان، و فراگيرى قلمرو حكومت و آيينش آيندۀ تاريخ را تا آخر دوران، و در پيروزى مكتبش بر مكاتب و مذاهب و اديان. و نيز به عيسى بن مريم دلايل روشنى بر نبوتش عطا كرديم، و او را با فرشتۀ وحى يعنى روح القدس تأييد و تقويت نموديم. يعنى از آغاز آفرينش او تا صعود او به آسمان، روح القدس دخالت داشت. در تكوّن او در رحم مادر به نحو اعجاز فعاليت داشت تا به نحو انسان ويژه اى پديد گرديد و از روزى كه يهود به كشتن او تصميم گرفتند پيوسته همراه او و مستحفظ او بود و چون كار براى وى خطرناك شد او را از ميان مردم با لباس دنيوى به سوى ملأ اعلى منتقل نمود.

«وَلَوْ شَآءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِن بَعْدِهِم مِن بَعْدِ مَا جَآءَتْهُمُ الْبَيِّنَتُ»

يعنى: اگر خداوند ارادۀ حتمى مى كرد هرگز امت ها و مللى كه پس از آنها آمدند با يكديگر نمى جنگيدند پس از آن كه نشانه هاى روشن از دين و كتاب آسمانى و صدق بعثت انبيا براى آنها آمده بود.

«وَ لَكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُم مَنْ ءَامَنَ وَمِنْهُم مَّن كَفَرَ»

يعنى: لكن آنها جنگيدند و سببش هم اين بود كه آنها در دين اختلاف كردند، عده اى ايمان آوردند و عده اى كفر ورزيدند تا جنگ و نبرد در ميانشان به راه افتاد.

«وَلَوْ شَآءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا»

اين جمله تكرار جملۀ قبل است، يعنى: مسلّماً اگر خدا مى خواست و ارادۀ حتمى مى كرد كه نجنگند يعنى اختلاف نكنند تا منجر به جنگ شود، هرگز اختلاف نمى كردند و نمى جنگيدند؛

«وَلَكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ»

اين جمله در مقام دفع توهّم است. يعنى: توهّم نشود حال كه خدا اين گونه مشيّت نافذه دارد

ص:277

پس چرا اراده نكرده كه اختلافى در ميان امت هاى پيامبران پيدا نشود و در نتيجه جنگ و قتالى در ميانشان تحقّق نيابد؟ و معناى آيه اين است: ولكن خداوند آنچه را اراده كند انجام مى دهد. يعنى خدا نمى خواهد به اكراه و اجبار اختلافات و قتال ها را بردارد و در پذيرش اصول و فروع اعمال، ارادۀ حتمى كند، بلكه طبق سنّت جاريۀ خود جامعۀ انسانى را مورد توجه تكليف قرار مى دهد و اختيار پذيرش و ردّ را از آنها سلب نمى كند، و از اين رو آنها با اختيار اختلاف كردند و با اختيار به نبرد پرداختند، و خداوند در روز موعود به اعمال آنها رسيدگى خواهد كرد.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظّالِمُونَ (254)

لغت و اعراب:

امر أنفِقوا براى طلب مطلق اعم از وجوب و استحباب است به قرينۀ عموم متعلّقش، و در محاورات عربى غالباً در فعل به قرينۀ متعلّق تصرف مى شود، مانند «كلوا ممّا رزقناكم»، «لاتأكلوا أموالكم».

خُلّة: دوستى و صداقت.

تفسير:

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَكُم»

يعنى: اى اهل ايمان از آنچه روزى شما كرده ايم انفاق نماييد. يعنى از آنچه قابل انفاق است از مال و جاه در موارد اقتضا، و جان و اولاد هنگام نياز. و مراد از انفاق اعم است از انفاقات واجب در شريعت - مانند زكات، خمس، كفّارات، انفاق بر عيال، انفاق به ارحام واجب النفقه، انفاق براى حفظ نفس و در مقام جهاد و موارد نذر و عهد و يمين و غيره - و از انفاقات مستحب.

«مِن قَبْلِ أَن يَأْتِىَ يَوْمٌ لَابَيْعٌ فِيهِ وَلَا خُلَّةٌ وَلَا شَفَعَةٌ»

يعنى: انفاق كنيد پيش از آن كه روزى بيايد كه در آن روز نه دادوستدى است كه براى اداى بدهى دست به معامله زنيد، و نه دوستى و رفاقتى كه شما را در اداى حقوق يارى نمايد يا از حقوق خود بگذرد، و نه شفاعت و وساطت استقلالى كه حقّى را از شما ساقط كند يا گناهى را ببخشد يا

ص:278

درجه اى را بالا برد، جز آن كس كه خدا تعيين كند و جز آن جا كه خدااجازه دهد.

«وَ الْكَفِرُونَ هُمُ الظَّلِمُونَ»

آية الكرسى

يعنى: و در آن روز كافران اند كه ستمكار حقيقى خواهند بود.

اصل و عمده و مهم ترين ستمكاران در آن روز كافران اند كه ستم به خدا و پيامبران و فرشتگان كرده اند و ستم به قوانين و شرايع الهى و ستم به پيروان انبيا و پيروان دنيوى خود نموده اند.

اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْديهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّ بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظيمُ (255)

لغت و اعراب:

اللّه اسم عَلَم براى ذات واجب الوجودِ جامع همۀ صفات كمال و عارى از هر نقص و عيب است، و هيچ اسمى به جامعيت آن نيست، و اطلاق آن بر غير خداوند هر چند به عنوان تبرّك به تسميه باشد ناروا يا غير جايز است. و آن مبتدا و ما بعدش خبر آن است. قيّوم صيغۀ مبالغه است يعنى كثيرالقيام يا شديدالقيام يا دائم القيام. وَسَن - از باب ضَرَب -: خواب سنگين كرد، از خواب بيدار شد (از اضداد است)، و سَنَه حالت مقدمۀ خواب و نيز به معناى غفلت. كرسى: تخت و آنچه بر روى آن بنشينند از صندلى و غيره. و آدَه العملُ - از باب ضَرَب -: سنگين و خسته كرد او را كار. ما بين يَدَىِ الشىء: گذشتۀ آن يا آيندۀ آن، و هم چنين است ما خَلْفَه.

تفسير:

«اللَّهُ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ»

«اللّه» يعنى آن ذاتى كه واجب الوجود، ازلى و ابدى، جامع همۀ كمالات، عارى از همۀ نقايص است، جز او معبودى نيست، يعنى معبودى صالح براى عبادت و لايق براى پرستش.

«الْحَىُّ» يعنى: او زنده است به زندگى حقيقى غيرمشابه با زندگى ممكنات، زندگى ازلى بدون

ص:279

سابقۀ موت، و ابدى بدون عروض مرگ، زندگى اصلى غير مأخوذ از ديگران، و ذاتى استقلالى غير عرضى، و متحد با ذات غير مغاير با آن.

«الْقَيُّومُ» و قيّوم است، يعنى: قائم به ذات، مستقل در وجود، برپا دارندۀ ممكنات و حافظ و قائم به تدبير امور عالم وجود است.

«لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ»

يعنى: او را خواب سبك و خواب سنگين فرا نمى گيرد.

«لَّهُ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَمَا فِى الْأَرْضِ»

يعنى: آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است علاوه بر خود آنها ملك حقيقى اوست. يعنى مورد تسلّط و احتوا و احاطۀ تامّۀ اوست، زيرا همه به كلمۀ او موجود، و به ارادۀ او باقى، و به مشيّت او تدبير مى شوند و به امر او در موعد مقرّر فانى خواهند شد. و اما ملكيت انشائى اعتبارى آنها كسى را نرسد كه براى او انشاء كند و خود نيز نياز به انشاء آن ندارد.

«مَن ذَا الَّذِى يَشْفَعُ عِندَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ»

يعنى: چه كسى است كه در نزد او شفاعت كند مگر به اذن او؟

استفهام انكارى است و مراد از «شفاعت» وساطت تكوينى دنيوى و انشائى و لفظى اخروى است. و مراد از «اذن» نيز اعم از ارادۀ تكوينى و ترخيص قولى است. يعنى پس از ثبوت اين كه همۀ اجزاى عالم وجود در تحت ارادۀ نافذۀ اوست، پس در دنيا چه كسى را و چه چيزى را ياراى آن است كه بدون ارادۀ او در كارهايش دخالت كند، علتى را در ايجاد معلول يارى دهد و معلولى را به علت خود نزديك نمايد، و يا در عالم آخرت بتواند كوششى در رساندن پاداش اعمال به مطيعان و بخشيدن گناهان و اسقاط كيفر مجرمان بدون اذن و ترخيص او انجام دهد.

«يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ»

مرجع ضميرهاى جمع، شفاعت كنندگان و شفاعت شدگان اند كه از جملات سابق استفاده مى شود، چه در شفاعت تكوينى در اجزاى اين عالم و يا شفاعت ذوى العقول در عالم آخرت. و استعمال ضمير مذكّر براى تغليب است. يعنى خدا در دنيا گذشته و آيندۀ آنها را مى داند. گذشته يعنى سوابق پيش از وجودشان را چه رسد به ازمنۀ وجودشان؛ و آينده يعنى لواحق ازمنۀ پس از انعدامشان، و در محشر سوابق ازمنۀ دنيوى آنها و لواحق زمان هاى پس از قيامتشان را. بنابراين

ص:280

راهى براى فريب و خطا در شافعان و مشفوعان آن روز نمى ماند.

«وَ لَايُحِيطُونَ بِشَىْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَآءَ»

يعنى: شافعان و مشفوعان از انبيا و فرشتگان و بندگان صالح هرگز به چيز اندكى از علم خداوند توان احاطه ندارند جز آن اندازه كه او بخواهد، و آن همان مقدار است كه در دنيا و آخرت به همۀ ذوى العقول عنايت كرده، «وَمَآ أُوتِيتُم مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً» [اسراء، 85].

«وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَوَ تِ وَالْأَرْضَ وَلَا يَُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِىُّ الْعَظِيمُ»

يعنى: كرسى او همۀ آسمان ها و زمين را فرا گرفته. كرسى يا سلطۀ حقيقى و ملك واقعى اوست و يا علم اوست كه به ذرات عالم وجود احاطه دارد. و هرگز حفظ آسمان ها و زمين و نگهدارى كل عالم وجود با تمام وسعت و عظمت و همۀ مندرجات و محتوياتش بر او سنگينى نمى كند و خستگى نمى آورد. و او والا مرتبه در ذات و صفات و افعال، و بزرگ در شأن و مقام است.

بدان كه طبق روايات، اين آيه شريف ترين و پرمحتواترين آيات قرآن مجيد است و در مدح و توصيفش روايات بسيارى وارد شده. جناب ابوذر به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله عرضه داشت: برترين چيزى كه بر تو نازل شده چيست؟ فرمود: آية الكرسى. و ديگرى پرسيد: كدامين آيه در قرآن بزرگ تر است؟ فرمود: آية الكرسى. و اين آيۀ مباركه اين نام را در زمان خود پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و در السنۀ ائمۀ اهل بيت عليهم السلام داشته و دلالت بر عظمت و شرافت اين آيه دارد، زيرا اشاراتى در آن است كه در آيات ديگر نيست، مانند اشاره به ذات واجب الوجود واجد همۀ كمالات، به توحيد او، انحصار عبادت به ذات اقدس او، حيات ازلى و ابدى او، قيمومت او بر عالم وجود، برائت او از نقص و تغيير و فتور و غفلت، مالكيت مطلقۀ او بر همۀ هستى، مقهور و مربوب بودن اشيا در برابر او، احاطۀ علم او بر همه چيز پيش از وجود آن و پس از آن، نياز افاضۀ هر علمى بر عالمى به ترخيص او، سلطۀ تامّۀ او بر جهان هستى، علوّ شأن و عظمت جلال او.

لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللّهِ فقد استَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ (256)

ص:281

لغت و اعراب:

اكراه: مجبور نمودن و به زور كسى را به كارى واداشتن. رَشَدَ - از باب نَصَر -: هدايت يافت و مستقيم شد، و رُشد: اهتدا و راهيابى. غوى - از باب ضَرَب و عَلِم -: گمراه شد، و غىّ: ضلالت و گمراهى.

طاغوت: مبالغۀ در طغيان است يعنى طغيانگر، شيطان، بت، هر معبودى غير خدا و هر بازدارنده از راه خدا. عروه: دستگيره و هر چيزى كه بدان چنگ زنند. انفصام: انقطاع و بريده شدن.

تفسير:

«لَآ إِكْرَاهَ فِى الدِّينِ»

«دين» در اين جا آيين و روح شرايع و مجموع اصول اعتقادى است از توحيد تا معاد و غير آنها.

و سوق كلام در آيه در مقابل منكران عقايد از مشركان و كفّار است كه توجه به خطابات الهى و قدرت و توان فهم معارف اعتقادى را دارند و معناى آيه اين است: طبق قوانين اسلام، اكراه و اجبار در پذيرش دين نيست، چه آن كه موضوع دين از حيث اذعان و ردّ قلبى مورد منطق است و بايد با استدلال صورت پذيرد و اكراه را در آن راهى نيست.

«قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ»

يعنى: به يقين راه هدايت از ضلالت و گمراهى روشن شده است. اين كلام در بيان علت جملۀ قبلى است. يعنى پس از آن كه پيامبران دعوتشان را به جامعه عرضه داشتند و دلايل روشن و براهين و معجزات خود را ارائه كردند، حقيقت امر و صحّت دين به وضوح روشن مى شود و كسى را مجال خدشه باقى نمى ماند و ديگر جايى براى اكراه و اجبار نيست. ولى بايد معلوم باشد كه ممكن است پس از اين مراحل، عده اى روى هواى نفس و تكبّر و عناد، و عدّه اى روى جهل و تقليد عاميانه از گذشتگان، دين را نپذيرند. در اين فرض بر متصدى گسترش دين از معصوم و غير او لازم است حكومت دينى تشكيل دهد و به جهاد ابتدايى اقدام نمايد و كفّار را به اكراه و اجبار به قبول ظاهرى دين و تسليم در برابر حكومت الهى وادارد تا محيط را از موانع، پاك و جوّ را براى سرائر و باطن هاى قابل و نفوس مستعدّ تقوا آماده سازد؛ و اين اكراه در دين نيست بلكه براى پذيرش عملى حكومت الهى است كه جهاد ابتدايى براى آن تشريع شده. چنان كه بى ترديد به منظور پياده كردن فروع دين در جامعه اى كه اصول را پذيرفته اند اجبار و اكراه، ثابت و جزء واجبات است.

ص:282

خروج مؤمنان از تاريكى ها

«فَمَن يَكْفُرْ بِالطَّغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَاانفِصَامَ لَهَا وَ اللَّهُ سَمِيعٌعَلِيمٌ»

يعنى پس هركس به طغيانگر كفر ورزد - يعنى به جنس طاغوت اعم از بتان و ائمۀ كفر و سلاطين جور و علماى سوء و هر متمرّد از حق و نافرمان اوامر خدا، حتى رفقاى بد و مفسد - و به خدا ايمان آورد پس حقّاً كه به دستگيرۀ محكمى كه هرگز گسستن و پاره شدن ندارد چنگ زده است، و خداوند نسبت به همۀ گفتار بندگان در امور دين و دنيا شنوا، و به عقايد و افكار و عزم و تصميم قلبى آنان داناست.

اللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (257)

تفسير:

«اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِينَ ءَامَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَتِ إِلَى النُّورِ»

«ولىّ» به معناى سرپرست و دوست و ياور است. يعنى: خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند سرپرست و دوست و ياور است، آنها را از تاريكى ها به سوى نور بيرون مى برد.

مراد از ظلمات و تاريكى هايى كه مؤمنان در آن بودند و به خاطر ايمانشان به سوى نور برده شدند، جهل به معارف و حقايق دينى و اصول و فروع احكام الهى و خالى بودن از فضايل اخلاقى است كه طبيعت بشرى در اوايل عمر، بدان مبتلا است. اين ظلمات با نور ذاتى و ايمان فطرى كه در ذات هر انسانى هست منافات ندارد، و چون ايمان آورد خداوند به توفيق خود و هدايت انبيا و يارى فرشتگان، او را از آن حالت ها به تدريج بيرون مى آورد و در ميان نور معرفت و علم دين و كمالات انسانى وارد مى كند؛ و از اين جهت اخراج و ادخال را به خود نسبت داده است. پس ظلمت و نورى كه دربارۀ مؤمن اطلاق شده ظلمت جهل طبيعى و نور علم و كمالات اكتسابى است، كه اوّلى امر عدمى و دومى امر وجودى است.

«وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَآؤُهُمُ الطَّغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَتِ»

ص:283

يعنى: و كسانى كه كفر ورزيدند دوستان و ياوران و سرپرستان آنها طاغوت زمان است، هرگونه طاغوتى از شياطين و سلاطين كفر و جور و علما و راهبران سوء كه آنها را از نور به سوى تاريكى ها مى كشند.

مراد از نورى كه كفّار از آن بيرون مى شوند نور جبلّى و توحيد فطرى است، و مراد از ظلمات، عقايد انحرافى از شرك و كفر و نفاق و رذايل اخلاق و خبائث اعمال است كه طواغيت زمان به وسيلۀ كيد و مكر و وساوس خود، آن نور را از آنان مى زدايند و آنان را در آن ظلمات وارد مى كنند. و نتيجۀ اين بيان اين است كه مؤمن پس از نور فطرى ايمان، گرفتار ظلمات طبيعى جهل و فقر است و به توفيق خدا ظلمات زدوده مى شود و ايمان اكتسابى جايگزين آن مى گردد «فَأُوْلَئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ» [فرقان، 70]، و كافر از نور فطرى بيرون آمده در ظلمات اكتسابى فرو مى رود.

«أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»

«اولئك» يعنى كفّارى كه از نور به سوى ظلمت بيرون شده اند، يا آنها و طاغوت هايشان كه وسيلۀ آن اهل شقاوت گرديده اند همگى ياران آتش اند، آتشى كه به سبب عقايد و اعمالشان برافروخته اند و يا تجسم آن عقايد و تجسّد آن اعمال و تبلور آن اخلاق است كه در دنيا داشته اند و پس از انتقال آنان به عالم آخرت به اقتضاى طبع آن عالم ظهور يافته، و از اين روست كه آنها در آن جاودانند.

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذي حَاجَّ إِبْراهيمَ في رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللّهُ الْمُلْكَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّيَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ قالَ أَنَا أُحْيي وَ أُميتُ قالَ إِبْراهيمُ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ (258)

لغت و اعراب:

رَأى - از باب مَنَع -: نظر كرد به چشم يا به ديدۀ عقل. حاجَّهُ محاجّة: مخاصمه و ستيزه كرد با او. بُهِت به صيغۀ معلوم و مجهول: ساكت شد و متحير ماند. أن آتاه اللّه به تقدير «لأن آتاه اللّه» و مرجع ضمير «آتاه» «الّذى حاجّ» يا «ابراهيم» است.

ص:284

ابراهيم و نمرود

تفسير:

«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِى حَآجَّ إِبْرَ هِيمَ فِى رَبِّهِ»

ابراهيم خليل، معاصر طاغوت زمان خود نمرود فرزند كنعان از شاهان بابِل و نخستين مدعى ربوبيت در روى زمين بود. وى ادعا مى كرد كه ربوبيت بر زمين و ساكنان آن از جانب خداى اصلى به وى واگذار شده، اوست كه مسلط و متصرف در زمين است و تربيت هرچه در آن است از آنِ او و تحت ارادۀ اوست؛ اوست كه باران فرومى ريزد، نبات مى روياند، زنده مى كند و مى ميراند، ولى راجع به خارج از محيط زمين مدّعى چيزى نبوده. و ظاهراً كسى از جنس بشر در روى زمين مدّعى الوهيت نشده كه بگويد من خداى واجب الوجود جامع همۀ كمالات و خالق همۀ موجوداتم، هر چند نصارا دربارۀ عيسى بن مريم قائل به تجزيۀ در الوهيت شده اند.

خدا در اين باره مى فرمايد: آيا به ديدۀ دل ننگريستى به كسى كه با ابراهيم دربارۀ پروردگارش محاجّه نمود. يعنى در اين كه او خود بالاستقلال و بدون واسطه در زمين تصرف دارد.

«أَنْ ءَاتَاهُ اللّهُ الْمُلْكَ»

يعنى: محاجّۀ او با ابراهيم بدين جهت بود كه خدا به او ملك و سلطۀ ظاهرى داده بود و هواى نفس و تكبّر و غرورش او را به مخالفت با پيامبر زمانش برانگيخت. و يا به خاطر آن كه چرا خداوند به ابراهيم ملك معنوى و ولايت تشريعى و سلطۀ بر دل ها داده است.

«إِذْ قَالَ إِبْرَ هِيمُ رَبِّىَ الَّذِى يُحْيى وَ يُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِى وَ أُمِيتُ»

يعنى: محاجّۀ او وقتى بود كه ابراهيم هنگام دعوت به سوى حق و بيان جلال و جمال خدا گفت:

اين پروردگار من است كه زنده مى كند و مى ميراند. يعنى آنچه در حيوانات و انسان ها در پهنۀ گيتى زنده مى شوند همه را پروردگار من زنده مى كند و آنچه مى ميرد خداى من مى ميراند. او گفت: اين منم كه آنها را زنده مى كنم و مى ميرانم. يعنى ربوبيت زمين از جانب خدا به من واگذار شده و اين موت ها و حيات ها كه مى بينى همه به وسيلۀ من است.

مفسران گفته اند كه وى در اثبات مدعاى خود دستور داد يك نفر زندانى محكوم به قتل را آزاد كردند و يك زندانى ديگر را كشتند. يعنى اين دو حادثه را از مصاديق احياء و اماتۀ خود به حساب آورد.

و معلوم باد كه نمرود در اين استدلال مغالطه و سفسطه كرده، وگرنه آزاد كردن زندانى از قبيل

ص:285

حيات مورد ادعاى ابراهيم نبود، زيرا مراد از احياء انسان مثلاً آفريدن او از نطفه و علقه و به كمال رساندن اوست نه نجات از يك مرض يا مهلكه كه بسيارى بر آن قادرند. و مراد از اماته، قبض روح او به وسيلۀ فرشتگان است نه كشتن او كه از دست همه برمى آيد. لكن ابراهيم در مقابل اين مغالطه، به سوى دليل روشن ترى رفت كه امكان مغالطه و سفسطه در آن نبود و در آيۀ بعد آمده است.

«قَالَ إِبْرَ هِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِى بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ»

يعنى: ابراهيم به وى گفت: بى ترديد خداوند است كه هر روز خورشيد را از جانب خاور بيرون مى آورد و پس از سير روز، در مغرب فرو مى برد؛ حال تو آن را از جانب مغرب بيرون آر و در جانب مشرق فرو بر.

«فَبُهِتَ الَّذِى كَفَرَ وَاللَّهُ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الظَّلِمِينَ»

يعنى: پس آن كس كه كفر به خدا ورزيده بود در مقام محاجّه مبهوت و وامانده شد؛ و خدا كسانى را كه به خويش و جامعۀ خويش ستم مى كنند به راه غلبۀ بر خصم يا به راه نجات يا به راه بهشت در آخرت هدايت نمى كند.

أَوْ كَالَّذي مَرَّ عَلى قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ أَنّى يُحْيي هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ فَانْظُرْ إِلى طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انْظُرْ إِلى حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنّاسِ وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْمًا فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (259)

لغت و اعراب:

كاف كالّذى به معناى مثل، و مجموع عطف است به الّذى حاجّ در آيۀ قبل و تقدير كلام «اولم تر الى مثل الذى مرّ» است. خَوَى - از باب ضَرَب -: خالى شد، ساقط و ويران شد. عروش: جمع عرش،

ص:286

سقف خانه، تخت. اَنّى سؤال است از زمان يعنى متى، و ازحال يعنى كيف و چگونه. تَسَنَّه: سال بر آن گذشت، تغيير پيدا كرد. نشز - از باب نَصَر -: ارتفاع يافت، از جاى خود برخاست. كساه الثوب: بر او لباس پوشانيد. و لنجعلك عطف است به مقدّر، يعنى لنريك آياتنا و لنجعلك.

تفسير:

نمونه اى از حيات مجدد

«أَوْ كَالَّذِى مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِىَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا»

طبق برخى از روايات و بيان مفسران، شخصى به نام عُزَير يا ارميا كه محتمل است يكى از پيامبران بوده باشد، در سفر خويش بر شهر يا روستايى عبور كرد كه همۀ خانه هاى آن بر سقف خود فرو ريخته بود، يعنى در اثر زلزله يا باران و تگرگ شديد كه علامت غضب پروردگار است ابتدا سقف خانه ها فرو ريخته و سپس ديوارهاى اطراف بر روى سقف فرو ريخته بود. و ظاهر كلام اين است كه مردم و حيوانات آن ديار نيز به نحو غيرعادى مرده و جسدهاى بى روحشان ميان خانه ها و كوچه و ميادين، برخى متلاشى و برخى نيمه متلاشى در افتاده و منظرۀ وحشتناكى براى ناظرين پديد آورده بود.

معنى آيه اين است: يا آن كه آيا نديدى مثل كسى را كه به روستا يا شهرى عبور كرد در حالى كه آن روستا - يعنى همۀ ديوارهاى آن - بر روى سقف ها فروريخته بود؟

«قَالَ أَنَّى يُحْيِى هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا»

داستان عزير

يعنى: عزير كه خود معتقد به معاد بود از روى كمال تعجب و عجز از ادراك كيفيت و چگونگى زنده شدن مردگان در آن عالم، با خود گفت: آيا چگونه خداوند اين مرده ها را زنده مى كند؟ يعنى آيا پس از آن كه گوشت و استخوان آنها خاك شد و ذرات وجودشان در ميان خاك هضم گرديد و اجزاى همه از بزرگ و كوچك، سفيد و سياه، مرد و زن با هم درآميخت و ارواحشان به ديار ديگر روانه گشت، چگونه اين اجزا گردآورى شده، مختلطها تجزيه و تحليل مى شود و جسد دنيوى هر يك جداگانه تركّب مى يابد، و چگونه ارواحشان با آنها تلاقى مى كند، و بالاخره كِى اين امر عظيمِ فوق تصوّر تحقّق مى يابد؟

«فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ»

خداوند براى رفع تعجب و تقويت ادراك او اراده كرد مسألۀ احياء را به عنوان مقدمۀ معاد، و

ص:287

سپس خود معاد را به طور علم اليقين كامل و عين اليقين به او نشان دهد. خود بميرد و زنده شود و كيفيت زنده شدن مردگان مختلف الماهيه را نيز به رأى العين ببيند.

در اين باره مى فرمايد: پس خداوند او را به مدت صد سال بميرانْد، سپس برانگيخت و از او پرسيد: چه مدتى در عالم مرگ درنگ نمودى؟ او طبق تخيل آن كه پيش از آن حادثه آغاز روز بود و حال پايان روز است، با حال ترديد گفت: يك روز در حالت موت مانده ام يا پاره اى از يك روز.

خدا فرمود: تو به مدت صد سال در حال مرگ درنگ كرده اى.

«فَانظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَى حِمَارِكَ»

يعنى: به او گفتيم: اى عزير، مسافرى بودى، راحله ات دراز گوشى و زاد و توشۀ سفرت اندكى خوراكى و ظرفى از آب آشاميدنى؛ حال به خوراكى و آشاميدنى خود بنگر كه هيچ كهنه و متغيّر نشده و بو نگرفته، و دراز گوش خود را ببين كه او را نيز به همان حال كه بسته بودى بدون احتياج به آب و علف نگه داشته ايم. و اين خود يك معجزۀ مستقل تأييدى است.

«وَلِنَجْعَلَكَ ءَايَةً لِلنَّاسِ»

يعنى: اين كار را كرديم براى اين كه قدرت و عظمت خود و چگونگى برانگيختن مردگان را در روز جزا به علم اليقين كامل و عين اليقين نشانت دهيم و براى اين كه تو را براى مردم عصر خود و ازمنۀ ممتد آيندۀ بشر، نشانۀ توحيد و قدرت و علم و حكمت خود قرار دهيم.

«وَانظُرْ إِلَى الْعِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا»

يعنى: به استخوان هاى اجسادى كه پيش از حادثۀ موت و حيات خود آنها را ديدى و در امر معاد به تعجب افتادى، بنگر كه چگونه آنها را يكايك از روى خاك يا از زير خاك برمى داريم و روى هم مى گذاريم تا اسكلت انسانى يا حيوانى شكل گيرد، سپس به ارادۀ تكوينى خود بر آنها لباس گوشت مى پوشانيم. هم چنين بر روى گوشت ها پوششى از پوست مى كشيم و روى پوست ها را با لباسى از موى مى پوشانيم و سپس در آنها روح مى دميم تا زنده شده، حركت نمايند.

«فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ»

يعنى: چون كيفيت حيات مردگان به رأى العين براى او روشن شد، به چشم ديد و به دل اذعان نمود، گفت: حال علم اليقين كامل دارم كه خدا بر هر چيزى قدرت دارد.

ص:288

وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ أَرِني كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتينَكَ سَعْيًا وَ اعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ (260)

نمونه اى از حيات مجدد

لغت و اعراب:

اذ قال متعلّق است به «اُذكر» مقدّر. بلى حرف تصديق و مختص به جواب مثبت است خواه سؤال مثبت باشد يا منفى. پس جواب «أقام زيد» يا «ألم يقم زيد» بلى است يعنى قام. صارَ الشىءَ - از باب نَصَر -: آن را قطعه قطعه كرد و از هم جدا نمود. و صار الشىءَ: آن را به سوى خود مايل نمود. طير:

جمع طائر مانند صَحْب و صاحب.

تفسير:

«وَإِذْ قَالَ إِبْرَ هِيمُ رَبِّ أَرِنِى كَيْفَ تُحْىِ الْمَوْتَى»

يعنى: اى مخاطب، به ياد آر زمانى را كه ابراهيم گفت: پروردگارا، به من بنمايان كه مرده ها را چگونه زنده مى كنى؟ ظاهر آيه اين است كه خواستۀ ابراهيم اين بوده كه خداوندا كيفيت و چگونگى زنده كردن مردگان را به من نشان ده تا به رأى العين ببينم چگونه به ارادۀ تكوينى و مشيّت نافذۀ خود افاضۀ روح از عالم امر به جمادات اين جهان مى كنى و به چه طرزى آنها را به موجودات جاندارى تبديل مى نمايى.

«قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلَى وَلكِن لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِى»

چون صدور سؤال فوق در بدو امر موهم اين معناست كه سائل در موضوع مورد سؤال، ترديد دارد، خطاب آمد: اى ابراهيم، آيا ايمان ندارى؟ يعنى قدرت خداى خود را بر احياى اموات باور نكرده اى؟ ابراهيم گفت: چرا، ايمان آورده و باور دارم، ولكن خواست من براى اين است كه بصيرتم بالا رود و علم اليقين من كه حاصل از قيام حجت ها و براهين است تبديل به عين اليقين گردد و بدين سبب دلم آرامش و اطمينان پيدا كند.

«قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ»

ص:289

يعنى: خدا فرمود: پس چهار قسم از پرندگان را بگير (گفته شده آنها طاووس و خروس و كلاغ و كبوتر بوده) و آنها را به خويش نزديك گردان تا خصوصيات كيفى و كمّى آنها را به حافظه ات بسپارى. و ممكن است مراد از «فصرهنّ» اين باشد كه سرهاى آنها را از بدن جدا كن، بدن ها را قطعه قطعه كرده بكوب و مخلوط نما و سرها را سالم نگه دار. و اگر مراد معناى اول هم باشد ما بعد آيه اقتضا دارد كه اين عمل در تقدير گرفته شود.

«ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا»

يعنى: سپس بر قلۀ هر كوهى از هفت كوه يا ده كوه يا همۀ كوه هايى كه مسكنت را احاطه نموده قسمتى از آن گوشت كوبيده قرار ده، سپس آنها را به نام بطلب. يعنى سرهاى يكايك آنها را در دست گير و آن را به نام خود بخوان، مثلاً اى طاووس بيا، اى خروس بيا. آن گاه مى بينى كه شتابان نزد تو آيند. يعنى اراده و فرمان تو در مرده ها همان مى كند كه ارادۀ من مى كند، و اجزاى بدن مرغان از قلۀ كوه ها جدا گشته با يكديگر ملتئم مى شوند و جسدشان تركب و تشكل يافته، به لباس پرها ملبّس مى شوند و به سرهايى كه در دست دارى لاحق مى گردند و بدن تشكل كامل مى يابد.

لازم كلام اين است كه ارواح آنها كه در خارج جسد در عالم ديگرى منتظر رجوع به جايگاه خويش اند به شتاب به اجساد خود لاحق گردند، و عنوان «و اذا النفوس زوِّجت» [تكوير، 7] همانند روز قيامت تحقّق مى يابد و مقتضاى اين مطلب اين است كه خدا خود در مقابل چشمان ابراهيم احياى اموات نكرد بلكه فوق خواستۀ او به وى نيرو داد تا همانند خداوند با كلمه اى احياى اموات كند.

«وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ»

يعنى: و چون چنين ديدى، پس بدان كه خدا عزيز است يعنى مقتدر غالب بر مراد و شكست ناپذير از سوى كسى؛ و حكيم است يعنى همۀ آنچه را در جهان تكوين و تشريع به وجود مى آورد بر وفق دقت و متانت و استحكام و مصالح اكمل و نظام اتمّ است.

مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في سَبيلِ اللّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ في كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ (261)

ص:290

انفاق خوب و انفاق بد

لغت و اعراب:

مَثَل: توصيف، و به معناى حكم كلى كه موارد به آن قياس شود. و مثل الذين به تقدير «مثل انفاق الذين» يا به تقدير «كمثل باذِر حبّة» است. مضاعف: دو برابر يا چند برابر.

تفسير:

«مَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَ لَهُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ»

يعنى: مثل كسانى كه اموالشان را در راه خدا انفاق مى كنند، مثل انفاقات و صدقات آنها از نظر نتايج دنيوى و اخروى، خواه انفاقات واجب مانند زكات، خمس، كفّارات، هزينۀ حجّ واجب، بذل نفقه به عمودَيْن (پدر و مادر، فرزندان)، صرف در جهاد واجب، در حفظ نفس، عمل به نذر و عهد و يمين و غيره، و خواه انفاق مستحب. و مراد از سبيل اللّه، هر امر خير است اعم از موارد مذكور.

«كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِى كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يُضَعِفُ لِمَن يَشَآءُ»

يعنى: مانند دانه اى است از گندم و ذرّت و ارزن و غيره كه هفت خوشه بروياند و در هر خوشه اى صد دانه باشد، و در نتيجه هر حبّه اى هفتصد برابر حاصل دهد، و اين مقدار در امثال ذرّت و ارزن و گل آفتابگردان غالبى است و در گندم نيز گاهى اتفاق مى افتد، و در آيه به عنوان مثال ذكر شده نه اخبار از تحقّق خارجى. و خداوند براى هركه بخواهد دو برابر يا چند برابر مى كند. و كيفيت تحويل بدل مضاعف در دنيا طبق ارادۀ اوست، و در آخرت از نعم اخروى است به عنوان پاداش مشابه اموال دنيوى يا به عنوان تجسم اعمال متعلق به اموال.

«وَاللَّهُ وَ سِعٌ عَلِيمٌ»

يعنى: و خداوند از حيث ذات واسع است به گونه اى كه بر همه چيز احاطۀ وجودى دارد، و از حيث صفات واسع است يعنى قدرت و علم و رحمتش همه چيز را فراگرفته، و او دانا به همه چيز است.

الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ في سَبيلِ اللّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذًى لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (262)

قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها أَذًى وَ اللّهُ غَنِيٌّ حَليمٌ (263)

ص:291

لغت و اعراب:

سبيل اللّه هر عمل خير و مطلوب خداوند. منّ: منّت گذاشتن. أذى: اذيت و آزار نمودن، زخم زبان زدن.

تفسير:

«الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَ لَهُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ»

كسانى كه اموالشان را در راه خدا انفاق مى كنند. يعنى در هر امرى كه در شرع مطلوب است اعم از واجب و مستحب. و اطلاق سبيل بر عمل خير به لحاظ آن است كه عامل بدان وسيله به سوى خدا مى رود.

«ثُمَّ لَايُتْبِعُونَ مَآ أَنفَقُوا مَنًّا وَ لَآأَذًى»

يعنى: سپس درپى انفاق بر مُنْفَقٌعليه منّتى نمى نهند و او را آزارى نمى رسانند، مثلاً با او بدخلقى نمى كنند، و به او زخم زبان نمى زنند و نمى گويند: چرا مرتب مى آيى؟ چرا اذيّت مى كنى؟ چرا خجالت نمى كشى؟ و امثال اينها.

«لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»

يعنى: آنها را پاداشى درخور عمل و متناسب با حال و مقامشان در نزد پروردگارشان ثابت است، و آنان را در عالم آخرت هيچ ترسى نخواهد بود و نه آنها در آن جا اندوهى خواهند داشت.

ترسى نسبت به آينده ندارند، زيرا مى دانند عذابى در پيش نيست. و اندوهى نسبت به گناهان گذشتۀ دنيا ندارند، چون مى دانند كه مورد غفران قرار مى گيرند.

«قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِن صَدَقَةٍ يَتْبَعُهَآ أَذىً وَ اللّهُ غَنِىٌّ حَلِيمٌ»

يعنى: در مقام برخورد با سائل و صاحب هر حاجتى، خواه حاجتش را برآورد يا نه، گفتارى خوش و نيكو در شرع و پسنديده در نزد عقل، بهتر است از انفاق و رفع نيازى كه به دنبال آن اذيت و دل آزردن باشد، و خداوند بى نياز است، بنابراين هر صدقه اى را نمى پذيرد و هر عملى را دوست ندارد. و بردبار است كه چنين صدقه اى را كيفر نمى دهد.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ اْلأَذى كَالَّذي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا لا يَقْدِرُونَ عَلى شَيْءٍ مِمّا كَسَبُوا وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرينَ (264)

ص:292

لغت و اعراب:

صفوان: سنگ صاف و هموار. وابل: باران شديدِ دانه درشت. صَلْد: صاف و پاك از گرد و غبار. كالّذى به تقدير «كبطلان صدقات الذى ينفق و الذى لايؤمن». رئاء الناس مفعول له است. فمثله مرجع ضمير مثله «مرائى» يا «كل من المرائى و الكافر» است.

تفسير:

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَاتُبْطِلُوا صَدَقَتِكُم بِالْمَنِّ وَالْأَذَى»

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد صدقه هاى خود را به سبب منّت نهادن و اذيت و آزار بعدى باطل نكنيد. يعنى از نظر پاداش و ثواب دنيوى و اخروى هدر و بى اثر نسازيد.

«كَالَّذِى يُنفِقُ مَالَهُ رِئَآءَ النَّاسِ وَلَا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْأَخِرِ»

مراد از «الذى ينفق» منافق است، و غرض از كلام، تشبيه صدقه اى است كه دنبالش منّت و آزار باشد به صدقۀ منافقى كه كفرش را پنهان كرده و براى ريا كارى با مردم انفاق مى كند. و معناى آيه اين است: همانند باطل كردن كسى - يعنى منافقى - كه مال خود را براى رياكارى با مردم انفاق مى كند و به خدا و روز واپسين ايمان ندارد.

و احتمال ضعيف مى رود كه مراد از «الذى ينفق» اعمّ از منافق و كافر باشد، زيرا صدقۀ كافر رياكار نيز باطل است. و به هر حال، صدقه و انفاقات، هر دو از دو جهت يعنى ريا و كفر باطل است و بطلان هم از اصل وقوع است نه عارض بعد از وقوع. پس مراد از آيه، تشبيه صدقۀ صحيحى است كه به واسطۀ يكى از دو عمل مَنّ و اذى باطل شده به صدقه اى كه از ابتدا به واسطه يكى از دو عملِ ريا و كفر به نحو باطل، تحقق يافته است.

«فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَيْهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْدًا»

يعنى: پس مَثَل او - يعنى آن منافق مرائى - مَثَل سنگ صاف و هموارى است كه بر روى آن خاكى نرم و لطيف ريخته شده كه قابل استفاده براى كشت است، پس به ناگاه بارانى شديد و دانه درشت بر آن فرو ريزد و همۀ خاك ها را بشويد و محل را صاف و پاك رها سازد. در اين جملات خود «الذى ينفق» اعمّ از مصاديق سه گانۀ آن تشبيه به سنگ صاف شده، و صدقات و انفاقات او به خاك روى سنگ كه بالذات قابل استفاده است، و ريا و نفاق و كفر به رگبار شديد پرخطر كه همۀ

ص:293

اجرام قابل استفاده را نابود مى كند. و طبق اين بيان، هر چند امور مستقلى جدا جدا به امور مستقلى تشبيه شده، لكن چون مرجع ضمير «فمثله» منافق است، تشبيه از قبيل تشبيه كل به كل و مجموع به مجموع است.

«لَا يَقْدِرُونَ عَلَى شَىْءٍ مِمَّا كَسَبُوا»

اين جمله مستأنفه است، يعنى: آرى آنها در روز جزا بر چيزى از دستاوردشان قادر نخواهند بود. چرا كه عمل هاى تباهِ بالذات نظير انفاق منافق و كافر، و تباه بالعرض نظير عمل متعاقَب به منّت و آزار، نه اقتضاى پاداش و نعم متقابل دارد و نه صلاحيت تجسّم به نعم اخروى.

«وَاللَّهُ لَايَهْدِى الْقَوْمَ الْكَفِرِينَ»

يعنى: خداوند گروه كافران را پس از اتمام حجت و اعراض آنها، هرگز به راه هاى خير در مراحل كمالات معنوى و انسانى هدايت نخواهد كرد.

وَ مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ تَثْبيتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (265)

لغت و اعراب:

تثبيتاً من أنفسهم يعنى «من أنفسهم لأنفسهم». ربوة - به حركات سه گانۀ راء -: تلّ، تپه، و نيز زمين نيكو و روياننده و بازده. وابل: باران شديد دانه درشت. اُكُل: خوردنى. ضِعف: دو برابر يا چند برابر، و چون تثنيه استعمال شود مفرد آن به معناى مِثل باشد و ضِعفَين يعنى دو برابر مانند زوجين. طلّ:

نرمه باران ضعيف.

تفسير:

«وَمَثَلُ الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَ لَهُمُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَتَثْبِيتًا مِنْ أَنفُسِهِمْ»

يعنى: و مَثَل كسانى كه اموال خود را براى طلب خوشنودى خدا و براى تثبيت نفس خود انفاق مى كنند، يعنى به خاطر آن كه نفس خود را در بُعد اعتقادى و اخلاقى و عملى ثبات و استحكام بخشند و انسانى كامل سازند؛

ص:294

«كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فََاتَتْ أُكُلَهَا ضِعْفَيْنِ فَإِن لَمْ يُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ»

يعنى: مَثَل انفاقات آنها مَثَل باغى است در زمينى مرتفع كه آفتاب بر آن خوب بتابد و نسيم نيكو بوزد، يا مَثَل باغى است در زمينى نيكو و مستعد و خوش طبيعت و روياننده كه باران شديد بر آن فرو ريزد و در نتيجه ميوۀ خود را دو برابر دهد، و اگر باران شديد نرسد نرمه بارانى بر آن ببارد.

وجه تشبيه اين است كه همان گونه كه لازم وجود چنين باغى ثمربخش بودن و ميوۀ فراوان و مضاعف دادن است، انفاقات قربى يعنى با قصد تقرّب به خدا نيز لازم وجودش بازدهى در دنيا و آخرت و نتايج را چند برابر دادن است.

«وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»

يعنى: و خدا به آنچه انجام مى دهيد بينا است. با توجه به اين كه انفاق، ثواب و تأثيرات فوق العاده دارد مشروط به ابتغاء و طلب رضاى خدا و اخلاص در انجام آن است و خداوند هم ناظر و بصير است، پس بكوشيد كه اخلاص پيش آريد.

أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخيلٍ وَ أَعْنابٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ لَهُ فيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ أَصابَهُ الْكِبَرُ وَ لَهُ ذُرّيَّةٌ ضُعَفاءُ فَأَصابَها إِعْصارٌ فيهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمُ اْلآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ (266)

لغت و اعراب:

وَدَّ - از باب مَنَع -: دوست داشت؛ و استفهام آن انكارى است. نخيل اسم جمع است يعنى درختان خرما. اعناب: جمع عنب، انگور، درخت انگور. اِعصار: گردباد.

تفسير:

«أَيَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَن تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِن نَخِيلٍ وَأَعْنَابٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ لَهُ فِيهَا مِن كُلِّ الثَّمَرَ تِ»

استفهام اوّل جمله، انكارى است، يعنى: آيا يكى از شما دوست دارد - يعنى حتماً دوست ندارد - كه او را باغى باشد از درختان خرما و درختان انگور كه همواره از زير آنها - از زير درختان

ص:295

آن - نهرها و رودها جارى گردد و پيوسته ريشه هاى آنها در آب باشد، و او را علاوه بر اين دو قسم از درخت كه عمدۀ قسمت باغ را تشكيل داده اند در آن باغ از همۀ انواع ميوه جات حاصل باشد يعنى باغ شامل اقسام درختان باردار باشد؛

«وَأَصَابَهُ الْكِبَرُ وَلَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفَآءُ فَأَصَابَهَآ إِعْصَارٌ فِيهِ نَارٌ فَاحْتَرَقَتْ»

يعنى: و در حالى كه پيرى او را دريافته است و او را اولادى متعدّد است و از نظر سنّ يا مال و ثروت يا عقل يا جسم همه ناتوان اند، پس به ناگاه گردبادى كه در ميان آن آتش سوزان است بدان باغ برسد و همۀ درختان آن بسوزد؟

هدف از اين مَثَل آن است كه همان گونه كه اين شخص از اين حادثه در زندگى به كلّى مضطرّ و ناچار مى ماند و قدرت جبران گذشته و تأمين تلف شده ها را ندارد و اولادش توان يارى او و حفظ خودشان را پيدا نمى كنند، كسانى كه به دنبال انفاقاتشان منّت و آزار مى آورند و يااعمال خيرشان را از روى ريا و يا در حال كفر و نفاق انجام مى دهند در آخرت همه را باطل و سوخته و نابود ديده، هيچ راه چاره نخواهند داشت.

«كَذَ لِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْأَيَتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ»

يعنى: اين چنين - مانند اين مَثَل و مثل هاى گذشته چون قضيۀ عزير و ابراهيم و غير آنها - خداوند آيات كتاب آسمانى را يا نشانه هاى تنبّه و تفكر انسان و پند و اندرز از گذشته هاى تاريخ را براى شما روشن مى كند، باشد كه تفكر كنيد و بيدار شويد و حركت كنيد.

لغت و اعراب:

طيّب: حلال از نظر شرع و پاكيزه از نظر طبع. خبيث: مقابل طيّب، حرام و پليد. تيمّم الأمر و يمَّمه:

قصد كرد آن را.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ اْلأَرْضِ وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذيهِ إِلاّ أَنْ تُغْمِضُوا فيهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ غَنِيٌّ حَميدٌ (267)

ص:296

تفسير:

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا أَنفِقُوا مِن طَيِّبَتِ مَا كَسَبْتُمْ»

خطاب به مؤمنان است كه از دو چيز و دو عنوان كلى انفاق نمايند: عايدات كسب و عايدات كشف. و امر «أنفقوا» براى مطلقِ طلب است اعم از وجوب و استحباب، به لحاظ آن كه متعلّق آن اعم است از انفاق واجب و مستحب. و معناى آيه اين است: اى كسانى كه ايمان آورده ايد از طيّبات كسبتان انفاق نماييد. يعنى از حلال هاى آن نه از حرام، يا از نيكوها و طبع پسند و مورد رغبت ها نه از پست و پليد. و مراد از كسب، تحصيل مال از هر راهى است كه اسم تكسّب بر آن صادق آيد از تجارت و اجاره و دامدارى و صنايع و خدمات و غير اينها. و انفاق از آن شامل انفاقات واجب است نظير زكات طلا و نقرۀ مسكوك و چهارپايان و خمس فوايد كسب و انفاق بر عمودين يعنى سلسلۀ بالاى نسب (پدر و مادر و اجداد) و سلسلۀ پايين آن (فرزندان و نوادگان) با شرايط معيّن، و انفاقات مستحب كه بسيار زياد و غير محصور است.

«وَ مِمَّآ أَخْرَجْنَا لَكُم مِّنَ الْأَرْضِ»

يعنى: و نيز اى مؤمنان، از طيبات آنچه ما از زمين براى شما بيرون آورديم انفاق نماييد، مانند عايدات درختان و گياهان و حبوب و انواع آب هاى به دست آمده از زمين و اصناف مختلفِ معادن و كان ها. و مقدار لازم يا مستحب از انفاق در اين اقسام در جاى خود معيّن شده نظير زكات واجب در غلّات چهارگانه، و مستحب در ساير اقسام حبوبات، و خمس از مازاد از هزينۀ زندگى و غير اينها از موارد وجوب و استحباب انفاق.

«وَلَا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنفِقُونَ وَلَسْتُم بَِاخِذِيهِ إِلَّآ أَن تُغْمِضُوا فِيهِ»

يعنى: به سراغ حرام شرعى و پست و بى ارزش اين اموال نرويد كه از آن انفاق كنيد، به گونه اى كه اگر ديگران طلب شما را از آن بپردازند حاضر نيستيد بگيريد مگر آن كه دربارۀ آن اغماض كنيد، يعنى از دريافت كامل حق خود چشم بپوشيد.

«وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِىٌّ حَمِيدٌ»

يعنى: بدانيد كه خداوند غنى است يعنى بى نياز است، پس آنچه از طيّبات مى خواهد روى نياز نيست بلكه براى امتحان و تربيت و تكامل شماست. و خداوند حميد يعنى حامد و محمود است. اما حامد است يعنى ستايشگر است، ذات و صفات و افعال خود را بسزا توصيف مى كند و هر موجود

ص:297

نيكو و حسن و هر عمل نيك را در حد حسن و كمالش تعريف مى كند. و اما محمود است يعنى ستوده ذات و ستوده صفات و ستوده افعال است، و مورد ستايش تشريعى فرشتگان و انبيا و صالحان از بندگان و مورد ستايش تكوينى همۀ ذرات عالم وجود است.

الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ (268)

يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثيرًا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاّ أُولُوا اْلأَلْبابِ (269)

لغت و اعراب:

هراس افكنى شيطان

شيطان از شَطَن به معناى بُعد است و نيز هر متمرّد از طاعت، متكبر و روح خبيث و شرّير از نوع اجنّه. فحشاء: بخل، و گناه بسيار زشت و بزرگ. حكمت: علم، حلم و بردبارى، احكام شريعت آسمانى، علوم قرآن، احكام مستقل عقلى و يافتن حق از روى علم و خرد. ألباب: جمع «لبّ» به معناى مغز، و عقل و خرد.

تفسير:

«الشَّيْطَنُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَآءِ»

يعنى: شيطان شما را دربارۀ انفاق، وعدۀ فقر مى دهد و به بخل و گناهان بزرگ وامى دارد. مراد از شيطان در اصطلاح قرآن و سنت، موجودى است مخلوق از شرارۀ آتش و روحى است ذاتاً خبيث و شرّير و متمرّد از فرامين الهى و دور از رحمت حق. و مراد از وعدۀ او القائات كذب او بر دل انسان هاست، زيرا به مقتضاى حكمت بالغۀ خدا در ادارۀ جامعۀ بشرى و قرار دادن آنان در طريق وصول به كمالات، و در معرض امتحان دنيوى، و به لحاظ صلاح كل در تدبير امور انواع ذوى العقول و رعايت نظام در آفرينش آنها، او رخصت يافته كه بر جنس بشر مسلط گردد ولى به اين اندازه كه بر دل هاى آنان وسوسه كند، آنان را به سوى هواى خود دعوت نمايد، به شرك و كفر و نفاق و گناهان كوچك و بزرگ وادارد، همۀ شرور و پليدى ها را در نظرش جلوه دهد و مزيّن نمايد و هر سفسطه اى را به صورت استدلال به وى القا كند؛ لكن همۀ سلطه و قدرتش بيش از القاى سخن و وسوسه و امر انشائى و ارشادى نيست و هيچ اجبار و سلطه اى بر فكر و اراده و عزم او

ص:298

ندارد. يعنى انسان مى تواند القائات او را درك كند و جواب گويد و اعتنا نكند، چنان كه مى تواند به اراده و اختيار خود، وساوس او را گوش دهد و بپذيرد و به يارى هواى نفس به كار بندد، حتى به تدريج در اطاعت كامل او در آيد و او را رخصت ورود به محوطۀ دل دهد و بر خويشتن مسلط نمايد و ولىّ امر و سرپرست و دوست خود گرداند و در نتيجه، انسان به اراده و اختيار خود مبدّل به يك شيطان مجسّم شود. نعوذ باللّه من ذلك.

«وَاللَّهُ يَعِدُكُم مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلاً»

يعنى: خداوند شما را وعدۀ آمرزشى از جانب خود و وعدۀ تفضّل و احسانى مى دهد. يعنى آمرزش همۀ گناهان در دنيا حتى گناه شرك و كفر و نفاق و گناهان كبيرۀ ديگر و اين در صورتى است كه اسباب آن از توبه و ساير مكفِّرات گناهان، از طرف مجرم تحقّق يابد. و تفضّل در دنيا ابتدايى يا به عنوان پاداش عمل هاى خير است و در آخرت به عنوان پاداش اخروى اعمال است مشروط به آن كه با ايمان از دنيا رفته باشد.

«وَاللَّهُ وَ سِعٌ عَلِيمٌ»

يعنى: و خداوند وسعت وجودى بر همۀ ذرات عالم هستى، و وسعت توانى بر هر چيزى كه اراده كند، و وسعت رحمتى بر شراشر آنچه آفريده دارد. و او داناست، علمش نافذ و محيط و گسترده و ازلى و ابدى و ذاتى و حضورى است.

«يُؤْتِى الْحِكْمَةَ مَن يَشَآءُ»

يعنى: خداوند حكمت را به هر كه بخواهد مى دهد. و چون اصل حكمت، از اتقان و استحكام حكايت دارد، پس مراد از آن در اين جا علم دين و احكام شريعت يا علوم و معارف مستقلّۀ عقلى است كه كذب و خطا در آن راه ندارد و خدشه بردار نيست. اين حكمت به برخى از مردم به نحو علم لدنّى و بذل ابتدايى بدون تحصيل داده مى شود مانند پيامبران و معصومان و نوادرى از صالحان عباد، و به برخى به توفيق تحصيل و كسب آن.

«وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِىَ خَيْرًا كَثِيرًا»

يعنى: و هر كه به او حكمت داده شود حقّاً كه خير فراوانى به او داده شده است، زيرا علم ذاتاً خير است به ويژه آن كه در دنيا وسيلۀ عيش هنىء و زندگى گواراى بشر باشد و در آخرت سبب استحقاق نعم بى پايان اخروى.

ص:299

آداب و پاداش انفاق

«وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّآ أُولُوا الْأَلْبَبِ»

يعنى و هرگز جز صاحبان خرد ناب، متذكّر اين امر نمى شوند؛ چه آن كه آنها مى توانند ميان علم و حكمت و ساير چيزها مثل مال و ثروت مقايسه كنند و آثار و نتايج هر دو را با هم بسنجند و بهترين را انتخاب كنند.

وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللّهَ يَعْلَمُهُ وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصارٍ (270)

إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمّا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئاتِكُمْ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ (271)

لغت و اعراب:

نَذَرَ على نفسه - از باب نَصَر و ضَرَب -: واجب كرد برخود. نعمّا مخفّف «نعم ما» است يعنى «نعم الشىءُ ابداؤها». كَفَرَ الشى ءَ - از باب نَصَر - و كفّره: پوشانيد آن را.

تفسير:

«وَمَآ أَنفَقْتُم مِن نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُم مِن نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُهُ»

يعنى: هر نوع نفقه و هزينۀ زندگى كه به ديگران انفاق كرديد و نيز هر عملى را از انفاق و غير آن برعهدۀ خويش آورديد، خواه واجب يا مستحب و خواه اندك يا بسيار و خواه آشكارا يا پنهان و خواه در رضاى حق يا در راه باطل و گناه، خداوند آن را مى داند، يعنى از چگونگى نيت و خصوصيت آن عمل آگاه است.

«وَمَا لِلظَّلِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ»

يعنى: و هرگز براى ستمكاران ياورانى نيست. اگر كسى انفاق نكند و از اين راه بر فقيران ستم نمايد يا در راه غير مشروع بدهد، يا به ساير تعهدهاى خود عمل نكند و در نتيجه بر خود ستم نمايد، او را ياورانى كه در مقابل خدا بايستند و او را از غضب و عذاب خدا رها سازند نخواهد بود.

«إِن تُبْدُوا الصَّدَقَتِ فَنِعِمَّا هِىَ»

يعنى: اگر صدقه ها را آشكار دهيد چه نيكوست! خواه صدقات واجب مانند زكات، خمس،

ص:300

كفّارات، انفاق واجب النفقه و در راه حج و جهاد و غيره، و خواه مستحب، زيرا آشكار كردن اين ها علاوه بر انجام وظيفه، سبب تشويق ديگران و نوعى امر به معروف و اظهار و ترويج شعائر دينى است.

«وَإِن تُخْفُوهَا وَتُؤْتُوهَا الْفُقَرَآءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ»

يعنى: و اگر صدقات را مخفى دهيد و به فقرا برسانيد اين عمل براى شما بهتر است، زيرا بر حسب طبع انسانى از ريا دورتر و به اخلاص نزديكتر است. و حاصل اين جمله و جملۀ سابق اين است كه آثار و مصالح اجتماعىِ آشكارا دادن صدقه بيشتر است ولى پنهان نمودن براى صدقه دهنده سالم تر است.

«وَيُكَفِّرُ عَنكُم مِن سَيِّئَاتِكُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ»

يعنى: خداوند به خاطر بذل صدقات آشكار يا پنهان شما، برخى از گناهان و بدى هاى شما را مى پوشاند و مى بخشايد و در دنيا يا آخرت به مردم نشان نمى دهد؛ و اين كنايه از عفو است. و خداوند از آنچه انجام مى دهيد از آشكار و پنهان آگاه است.

لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَِلأَنْفُسِكُمْ وَ ما تُنْفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ اللّهِ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ (272)

تفسير:

«لَيْسَ عَلَيْكَ هُدَاهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ يَهْدِى مَن يَشَاءُ»

يعنى: اى پيامبر و اى كسى كه توان تبليغ احكام الهى دارى، هدايت واقعى و ايمان درونى مردم، خواه در اصل آن و خواه در مراتب كمال آن، بر عهدۀ تو نيست و از استعداد تو بيرون است. بنابراين وظيفۀ تو دعوت است و ابلاغ و اقامۀ حجت و برهان و اظهار معجزه اى كه بدان مأمورى؛ و خداوند است كه هر كه را بخواهد و شايسته ببيند هدايت مى كند.

«وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنفُسِكُمْ وَمَا تُنفِقُونَ إِلَّا ابْتِغَآءَ وَجْهِ اللَّهِ»

«واو» در «و ما تنفقون» حاليه است و جمله حال است از فاعل «ما تنفقوا» و معناى آيه اين است: هر چه را كه از مال - يعنى هر مالى را كه - انفاق نماييد در حالى كه جز براى طلب رضاى خدا

ص:301

انفاق نمى كنيد، از آنِ شماست. يعنى قصد تقرب به حق، شرط پاداش دنيوى و اخروى است.

«وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنتُمْ لَاتُظْلَمُونَ»

مفاد جملۀ سابق، ثبوت و تحقق اصل پاداش براى منفق و شرطيت قصد قربت در آن است و اين جمله در بيان آن است كه پاداش، به نحو تمام و كمال خواهد رسيد كه حد متعارف آن، ده برابر اقتضاى ذاتى شىء است و چيزى از آن كسر نمى شود. يعنى: آنچه از مال انفاق كنيد به شما توفيه مى شود يعنى پاداش كامل در آخرت در مقابل آن مال داده مى شود، و هرگز مورد ستم و كاستى اجر قرار نمى گيريد.

لِلْفُقَراءِ الَّذينَ أُحْصِرُوا في سَبيلِ اللّهِ لا يَسْتَطيعُونَ ضَرْبًا فِي اْلأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النّاسَ إِلْحافًا وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَليمٌ (273)

الَّذينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (274)

لغت و اعراب:

للفقراء متعلّق به فعل مقدّر است يعنى «اجعلوا صدقاتكم للفقراء». احصار: در تنگنا و محاصره قرار دادن و قرار گرفتن. ضَرب فى الأرض: راه رفتن روى زمين و سفر كردن. تعفّف: عفّت ورزيدن و آبرودارى كردن. سيما: علامت و نشانه. ألحَفَ السائلُ: اصرار و الحاح نمود. الذين ينفقون مبتدا و فلهم أجرهم خبر آن است.

تفسير:

«لِلْفُقَرَآءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ لَايَسْتَطِيعُونَ ضَرْبًا فِى الْأَرْضِ»

يعنى: صدقاتتان را (در غير آن جا كه از جانب شرع مصرف خاصى براى آن معيّن شده مانند عاملين زكات، جهاد در راه خدا و بعضى از مصاديق رقاب و سبيل اللّه) به فقرا و مستمندانى دهيد كه در راه خدا به محاصره افتاده اند؛ يعنى به خاطر اشتغال به جهاد يا تحصيل علوم لازم و نحو آنها در تنگناى

ص:302

زندگى و محاصرۀ نيازها قرار گرفته اند و قدرت حركت در روى زمين براى تحصيل هزينۀ زندگى ندارند.

«يَحْسَبُهُمُ الْجَاهِلُ أَغْنِيَآءَ مِنَ التَّعَفُّفِ»

يعنى: آنها بدين گونه اند كه شخص ناآگاه از وضع حالى و مالى آنها، آنان را از شدت آبرودارى و محافظت، بى نياز و ثروتمند مى پندارد.

«تَعْرِفُهُم بِسِيمَهُمْ»

يعنى: تو آنها را به سبب علائم فقرى كه قابل اخفا نيست مانند لباس و رنگ رخ، مى شناسى.

خطاب مفرد در «تعرفهم» كه دلالت بر قلّت دارد دربارۀ شناختن آنان براى اين است كه آنها را اندكى از مردم و انگشت نماى از آنها كه دقيق و هشيارند مى شناسند و اگر اغلب، آنها را بشناسند عظمت و آبرويى براى آنها باقى نمى ماند.

«لَا يَسَْلُونَ النَّاسَ إِلْحَافًا»

يعنى: آنها در موردى كه نياز به درخواست چيزى از ديگران دارند هيچ گاه به الحاح و اصرار نمى خواهند.

«وَمَا تُنفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ»

يعنى: و هر مالى را در هر راهى و به هر قصدى مصرف نماييد همانا خدا بدان داناست.

«الَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمْوَ لَهُم بِالَّيْلِ وَالنَّهَارِ سِرًّا وَعَلَانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْعِندَ رَبِّهِمْ»

يعنى: كسانى كه اموال خود را در شب و روز، پنهان و آشكار انفاق مى كنند، آنان را پاداشى مناسب حالشان و در خور كارشان در نزد پروردگارشان ثابت است.

«وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»

يعنى: و ترسى بر آنها در عالم آخرت نسبت به گذشته هاى دنيايشان، و حزنى در آن جا نسبت به حيات ابديشان نخواهد بود، زيرا خواهند ديد نسبت به گذشتۀ دنيا گناهانشان بخشيده شده و نسبت به آينده از عذاب آخرت در امانند.

معلوم باد كه اغلب مفسران شيعه و سنّى ذكر كرده اند كه شأن نزول اين آيه عمل على بن ابى طالب عليه السلام بوده كه آن حضرت وقتى كه داراييش چهار درهم بود، درهمى را شب و درهمى را روز و درهمى را پنهان و درهمى را آشكار انفاق نمود و اين آيه نازل گشت و عمل او با خصوصيتش در متن كلام آسمانى نوشته شد و پاداش هاى سه گانه به او عطا گرديد.

ص:303

الَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللّهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (275)

يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفّارٍ أَثيمٍ (276)

نقش تخريبى ربا

لغت و اعراب:

اَكْل: خوردن شىء با دهان، و نيز تصرف نمودن در شىء. ربا مصدر است به معناى زيادى، و گاهى هم با واو نوشته مى شود «رِبوا» اشاره به اين كه معتلّ واوى است و الف آخرش براى تشبيه به واو جمع است. تَخَبَّطَه: محكم زد به او يا به او آسيب رساند و او را ديوانه وار كرد. مَحَقَ الشىءَ - از باب مَنَع -:

آن را به تدريج از بين برد و بركتش را زايل كرد. كَفّار: مبالغۀ در كفر يا كفران نعمت. اثيم: غرق در گناه.

تفسير:

«الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَوا لَايَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِى يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَنُ مِنَ الْمَسِّ»

مراد از «ربا» در اصطلاح شرع و متشرعه، زيادى بر رأس المال در معامله و نحو آن در مواردى خاص است نه هر ربح و سود و نه هر معامله. و موارد آن در فقه اسلامى دو مورد است: معامله و قرض.

رباى معاملى عبارت است از مبادله كردن افراد يك جنس مثلى با يكديگر با زيادى در يك طرف، به شرط آن كه مكيل و موزون باشد، مانند گندم، برنج، نخود و غير اينها. پس مبادلۀ مصاديق دو نوع با يكديگر مثل گندم با برنج هرچند با زيادى، و مبادلۀ افراد يك نوع مماثل بدون زيادى، و مبادلۀ افراد غير مكيل و موزون هرچند با زيادى مانند معدودات، ربا نيست.

و ربا در وام اين است كه مالى را وام دهد به شرط گرفتن اضافه، خواه در مكيل و موزون و خواه در غير آنها، و خواه اضافه از جنس وام باشد يا شىء ديگر. و مراد از ربا در آيه هر دو قسم است، و فروع هر دو قسم، در فقه اسلامى مبسوطاً ذكر شده است.

معناى آيه طبق گفتۀ اكثر مفسران اين است: كسانى كه در دنيا ربا مى خورند، در روز قيامت

ص:304

پس از نفخ دومِ صور از قبرهاى خود برنمى خيزند مگر همانند برخاستن كسى كه شيطان او را با مسّ و برخورد مضرّ خود مثل ديوانه ها كرده و حركات و رفتار او را از حال اعتدال بيرون آورده باشد.

لكن بهتر است بگوييم: مراد از قيام، قيام شخص در دنيا به امور خود و حركت او در ادارۀ زندگى خويش است، و معناى آيه اين است: كسانى كه ربا مى خورند، در تدبير امور و كيفيت روابط با جامعۀ خود قيام و رفتارى ندارند مگر مانند كسى كه شيطان او را به وسيلۀ برخورد مضرّ خود مخبّط نموده است. يعنى حركت و رفتارش را از حدّ اعتدال بيرون كرده و ديوانه وار نموده، زيرا ربا خواران سبب فقر و احتياج و نياز اكثريت جامعه، و تراكم ثروت در نزد خود مى گردند و هر يك عده اى را استثمار مى كند، از ضروريات زندگى او مى كاهد و بر رفاه عيش و اشرافيت زندگى خود مى افزايد و اين نحو زندگى تخبّط و بى عدالتى است و همواره در فزونى تصاعدى است و آنها از اين مطلب آگاه و به آن خشنودند و اين تخبّط را به اراده و اختيار خود انجام مى دهند.

«ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَوا وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَوا»

«ذلك» اشاره است به رفتار نامتعادل و غيرعادلانۀ آنها در دنيا.

يعنى: آن رفتار بدين سبب است كه گفتند: بيع و داد و ستد هم مانند ربا است و اين دو موضوع متساويند، در حالى كه خدا داد و ستد را حلال و ربا را حرام نموده است. يعنى مى گويند: چرا خدا اين حكم را كرده؟ و چه فرق است ميان آن كه متاعى كه ارزش آن نقداً 10 دينار است به 15 دينار نسيه براى مدت شش ماه مثلاً بفروشند و آن كه 10 دينار وام دهند و پس از شش ماه 15 دينار بگيرند؟ و اين كلام حاكى از انكار حكم حرمت ربا، و جهل آنها به مصالح و مفاسد فردى و اجتماعى مكلّفان و علل و اسباب احكام است، و علت حقيقى كارشان همين جهل است.

و ممكن است جملۀ «و أحلّ اللّه البيع و حرّم الربا» جزء كلام خدا باشد. يعنى آنها خيال كرده اند كه اين دو عنوان، متساوى اند، در صورتى كه معاملۀ نسيه، با وام ربوى، دو موضوع مختلف و متباين است. وام ربوى داراى مفاسد فردى و اجتماعى و اقتصادى براى جامعه است، و بيع غير ربوى نسيه و غير نسيه چنين نيست و از اين رو اين حلال و آن حرام شده است.

«فَمَن جَآءَهُ مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّهِ فَانتَهَى فَلَهُ مَاسَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ»

يعنى: پس هركه او را پندى از پروردگارش رسيد و باز ايستاد، آنچه گذشته از آنِ اوست و كارش با خداست. يعنى كسى كه حكم حرمت ربا از خدايش در قالب پند و موعظه آمد و او پذيرفت، از نظر

ص:305

حكم وضعى و جنبۀ مالى، آنچه به عنوان ربا پيش از نزول حكم تحريم گرفته از آنِ اوست و ضامن پرداخت آن نيست، و كار راجع به كيفرش در آخرت براى ارتكاب قبيح عقلى و فاسد اجتماعى، يا عفو از او به لحاظ عدم فعليت حكم تكليفى حرمت، يا پاداش دادن به او براى پذيرش نهى بعدى با خداوند است.

و ممكن است معنى اين جمله، كلّى و اعم از مورد ربا باشد. يعنى دربارۀ هر حكم تحريمى الهى حتى شرك و كفر و غيره كه مكلّف مرتكب خلاف شده، اگر از جانب پروردگارش منعى حتى در قالب وعظ و اندرز بيايد، چون مكلّف آن را بپذيرد و باز ايستد دو عنوان «فله ما سلف» و «أمرُه الى اللّه» متوجه اوست. «فله ما سلف» يعنى آنچه مرتكب شده خواه در حقوق الهى يا حق الناس، عذاب دنيوى واخروى ندارد. و اما «أمرُه الى اللّه» دربارۀ غير مؤاخذه از آثار آن است كه مواردش مختلف است، در برخى از موارد آثار ديگر باقى است و مكلّف بايد بدانها ملتزم شود، مانند حقوق الناس، قتل عمدى و خطايى راجع به ديه و كفّارات، و ترك واجباتى كه قضا و كفّاره دارد، و تخلّف از نذر و قسم و عهد كه كفّاره دارد، و اتلاف اموال غير و غصب آن و غيره. و در برخى ديگر آثار باقى نيست، مانند توبۀ از شرك و كفر فى الجمله و ترك واجبات و ارتكاب محرماتى كه قضا و كفّاره ندارند. پس معناى «أمرُه الى اللّه» دستورات مختلف خدا برحسب اختلاف موارد است. و اين آيه شبيه آيۀ «إِن يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ» [انفال، 38] و حديث جَبّ(1) با اختلاف الفاظ آن است.

«وَ مَنْ عَادَ فَأُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»

يعنى: و كسانى كه پس از شنيدن حكم ربا و بازايستادن از ربا دوباره بدان بازگردند، آنان ياران آتش اند و در آن جاودانند.

ظاهر حكم به خلود اين است كه عود عملى بر هر گناهى پس از پذيرش حرمت آن، كفرآور است و از اين روست كه مستحق خلود در آتش است. ولى اين اطلاق با قواعد قطعى اسلامى مخالف است كه مخالفت عملى احكام الهى حتى ربا، كفر نمى آورد، و بدين جهت است كه در ذيل اين آيه دربارۀ ربا گفته اند: مراد، عود توأم با انكار حرمت است كه سبب ارتداد و خلود است. و اين جواب در برخى ديگر از محرّمات نيز جارى است.

«يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبَوا وَيُرْبِى الصَّدَقَتِ»

ص:306


1- . منظور، حديث الاسلامُ يَجُبُّ ما قَبْلَه است، يعنى اسلام، احكام و آثار پيش از خود را از بين مى برد و سبب آمرزش گناه و سقوط حقوق الهى گذشته مى گردد..

يعنى: خداوند ربا را به تدريج نابود مى كند و صدقات را رشد و نمو مى بخشد. هر يك از ربا و صدقات غالباً ميان طبقات بالا و ثروتمندان و طبقات پايين و مستمندان عملى مى شود، و همان گونه كه صدقات، آثار نيكى در ميان طبقات مختلف جامعه مى گذارد و سبب ظهور محبت و تحريك عواطف، حسن تفاهم در زندگى، نزديكى دل ها به يكديگر، حصول نوعى از امنيت نسبت به اموال و نفوسِ دهندگان و گيرندگان و قلّت اختلاس و سرقت و فساد مى شود، و بى ترديد همۀ اين امور به تدريج به رشد و نمو اموال مجتمع يارى مى رساند، ربا هم در مقابل آن قرار گرفته، سبب ظهور قساوت در دل رباخواران، بغض و عداوت و سوءظن مستمندان و ربادهندگان، سلب امنيت مالى محيط و جرأت مردم به تعدى و تجاوز و سرقت و اتلاف مى شود و تفرّق و جدايى ميان طبقات، بيشتر مى گردد و درهاى اختلاف و نزاع، باز و منجر به اتلاف نفوس و اموال مى شود.

و علاوه بر اين ها شمول رحمت حق و نزول نعمت، كمتر شده و بركت از اموال برداشته مى شود.

و اين آثار دربارۀ صدقات و جامعه و ربا و مجتمع، در طول تاريخ تجربه شده و قابل انكار نيست، علاوه بر انفجارها و انقلاب هاى عجيب و بزرگ و خونين كه در صفحات تاريخ مندرج است.

«وَاللَّهُ لَايُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ»

يعنى: و خداوند هيچ اصرار كنندۀ بر كفر يا كفران نعمت و فرو رفتۀ در گناهى را دوست ندارد.

إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (277)

تفسير:

«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَعَمِلُوا الصَّلِحَتِ وَأَقَامُوا الصَّلَوةَ وَءَاتَوُا الزَّكَوةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ»

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه ايمان آوردند و عمل هاى شايسته كردند و نماز برپا داشتند و زكات پرداختند، پاداش در خور آنان نزد پروردگارشان ثابت است.

در آيه متعلّق ايمان ذكر نشده، ولى مراد ايمان است به آنچه بايد باور كرد و عقد قلبى بر آن نمود، و آن عبارت است از اصول عقايد، يعنى اعتقاد به توحيد، فرشتگان، كتاب هاى آسمانى، پيامبران الهى و معاد. و اين امور پنج گانه امّهات اصول اسلام است، و اينها غير از اصول مذاهب

ص:307

پنج گانۀ معروف است، بلكه آنها در اين اصول مندرج است، زيرا عدل الهى و ساير صفات حق مندرج در توحيد، و امامت مندرج در نبوت است، زيرا معصومين از اوصياى پيامبران دوام وجودى مقام ولايت آنها هستند. و در كلام مجيد در چند آيه به اين اصول پنج گانۀ جامع اشاره شده، مثل آيۀ 177 همين سوره و آيۀ 136 سورۀ نساء.

و مراد از «عملوا الصالحات» همۀ كارهاى خير است، لكن مصداق روشن آنها انجام واجبات و ترك محرمات دينى است، زيرا اين اعمال است كه تأثيرى به سزا در بقا و تقويت و كمال ايمان دارد و آن را صلاحيت مى بخشد كه به ملكوت اعلى ارتقا يابد، چه آن كه ايمان كلم طيّب است و كلم طيّب را عمل صالح بالا مى برد: «إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ، وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ» [فاطر، 10] و اين اعمال است كه مصداق روشن تقوا و عدالت است. و اقامۀ نماز و دادن زكات از مصاديق روشن صالحات است و براى اهميت آن جداگانه ذكر شده است. و نماز اشاره به واجبات بدنى، و زكات اشاره به واجبات مالى است. و مراد از زكات در اينجا به لحاظ آن كه اين سوره مدنيّه است محتمل است زكات خاص شرعى باشد كه از نُه چيز گرفته مى شود و در هشت مورد مصرف مى شود، ولى مراد از آن در سور مكّيه صدقات عقلايى است كه در مجامع انسانى به اقتضاى فطرت و حسّ نوع دوستى، مورد جريان سيرۀ عقلا قرار گرفته و مى گيرد.

«وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»

يعنى: بر آنها به خاطر ايمان و عملشان هرگز بيمى نخواهد بود، نه از حوادث محشر و نه از آيندۀ زندگى ابدى، زيرا هنگام مرگ آنها را وعدۀ امن مى دهند؛ و هرگز اندوهى به سبب گناهان دنيا نخواهد بود، زيرا هنگام مرگ خبر عفو همه را درخواهد يافت.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (278)

فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ (279)

لغت و اعراب:

ذروا: ترك كنيد. و از مشتقّات اين ماده جز امر و مضارع استعمال نشده. أَذِن فى الشىء - از باب عَلِم -: اجازه و اذن داد، روا دانست آن را. و أَذِنَ بالشىء: دانست آن را.

ص:308

تفسير:

نقش تخريبى ربا

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا مَا بَقِىَ مِنَ الرِّبَوا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ»

اين آيه خطاب به كسانى از مؤمنان است كه پس از تحريم ربا، باز به گرفتن تتمۀ آن از بدهكاران ادامه مى دادند. يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا پروا كنيد و آنچه را از ربا در ذمّۀ بدهكارانتان باقى مانده رها نماييد و مطالبه نكنيد اگر واقعاً به خدا ايمان داريد. و اين شرط، شرط تأكيد حكم و اولويت مؤمنان به تقوا و ترك رباست نه شرط حرمت گرفتن ربا.

«فَإِن لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِّنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»

يعنى: اگر چنين نكرديد و به گرفتن تتمۀ ربا و يا به رباخوارى ادامه داديد پس بدانيد و مطمئن شويد به جنگى از جانب خدا و فرستادۀ او. يعنى خدا و رسولش هر دو به شما اعلام جنگ مى كنند، چرا كه شما به ارتكاب اين گناه بزرگ و ردّ حكم مؤكّد خدا به جنگ با او برخاسته ايد، و با ردّ ابلاغ پيامبر او و تخلّف از حكم و ارشاد او بر ضد او قيام نموده ايد، پس منتظر جنگ از جانب آنها باشيد، جنگى عاجل به تشكيل دولت حقّه به منظور اجراى احكام الهى هر چند به كُشت و كشتار، و يا جنگى آجل طبق ارادۀ تكوينى او در دراز مدت به انفجار جامعۀ فشار ديده عليه ستمكارانِ فشار آورنده.

«وَإِن تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُءُوسُ أَمْوَ لِكُمْ لَاتَظْلِمُونَ وَلَا تُظْلَمُونَ»

يعنى: و اگر توبه كرديد، حكم الهى به نحو قانون كلى دربارۀ شما اين است كه مقدار اصل سرمايه از آنِ شماست، آن را مطالبه كنيد و از مازاد آن صرف نظر نماييد، كه در اين فرض نه ستم مى كنيد كه زيادتر گرفته باشيد، و نه ستم مى بينيد كه سرمايه تان به شما نرسيده باشد.

وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (280)

وَ اتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فيهِ إِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (281)

لغت و اعراب:

كان تامّه است يعنى «و ان وُجِد غريم ذوعسرة». نظرة مصدر است به معناى تأخير و مهلت دادن، و آن خبر است براى مبتداى محذوف يعنى «فالحكم نظرة». ميسرة: سهولت و بى نيازى. أن تصدّقوا

ص:309

اصلش «أن تتصدّقوا» مبتدا است و خبرش «خير» است. ان كنتم تعلمون به تقدير «ان كنتم تعلمون ملاكه تعلمون حُسنه».

تفسير:

هشدار به طلبكاران

«وَإِن كَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَى مَيْسَرَةٍ»

اين آيه دربارۀ وظيفۀ طلبكار است نسبت به اصل سرمايه در صورتى كه بدهكار توان پرداخت آن را نيز نداشته باشد. يعنى: اگر بدهكارِ تنگدستى پيدا شد كه توان مالى نداشت، پس حكم حتمى و الزامى الهى اين است كه او را تا آن گاه كه بى نياز شود و قدرت پرداخت پيدا كند، مهلت دهيد.

«وَأَن تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ»

يعنى: و صدقه دادن شما - بخشيدن بدهى او كه نوعى صدقه است - براى شما بهتر است اگر بدانيد. يعنى اگر از ملاكات و مصالح فردى و اجتماعى اين عمل و يا همۀ احكام الهى آگاه باشيد به حسن اين احسان پى مى بريد.

«وَاتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ»

يعنى: و پروا و تحفّظ داشته باشيد از روزى كه در آن به سوى خدا باز گردانده مى شويد. و آن، دو روزِ عظيم و پر خوف و خطر است: يكى روز مرگ هر انسانى كه از دنيا به عالم ناآشنايى قدم مى نهد و حقايق و حوادثى را مى بيند كه در عمر دنيايى خود نديده، مانند فرشتگان، اجنّه، ارواح مردگان، قوالب مثالى، آب و هواى خاصّ برزخى، روابط و رفتار برزخيان، نعمت ها و عذاب هاى آن جا، وحدت كامل زبان ها و اختلاف فاحش قيافه ها، و بالاخره وضعى را از عجايب قدرت خداوند خواهد ديد كه گويى تازه به محضر خدا وارد شده. و ديگر، روز قيامت و انتقال ارواح از برزخ به صحنۀ وسيع و عجيب محشر كه مى بيند برزخ آن چنانى شمّه اى از اوضاع عجيب آن جاست. البته ورود مردم به برزخ، تدريجى و در طول عمر دنياست و ورود آنها به محشر، دفعى است كه به وسيلۀ نفخۀ دوم صور، انجام مى يابد.

در احاديث فريقين آمده كه اين آيه آخرين آيه از آيات قرآن كريم است كه بر پيامبر اسلام نازل شده، و چون همۀ قرآن از نظر سور و آيات كامل شده بود دستور رسيد آن را در رأس آيۀ 280 سورۀ بقره يعنى پس از آن آيه قرار دهد. و آن حضرت بعد از اين آيه جز بيست و يك روز زندگى نكرد. فانّا للّه و انّا اليه راجعون و صلوات اللّه عليه و على اهل بيته الطاهرين.

«ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَايُظْلَمُونَ»

ص:310

يعنى: سپس به هر يك از انسان ها و اجنّه و شياطين، آنچه كسب نموده به تمام و كمال پرداخته مى شود. مراد از «ما كسبت» عقايد فكرى و ملكات و حالات روانى و كارهاى بدنى است كه اگر تقدير «جزاء ما كسبت» باشد مراد نعمت ها و عذاب هايى است كه در برزخ و آخرت در مقابل آنها داده مى شود. و اگر مراد «نفس ما كسبت» باشد منظور تجسّم اعمال است، يعنى عقايد و اخلاق و حالات به شكل قيافه و اوصاف وجودى شخص، تجسّم يافته، به وى بازمى گردد، و اعمال خارجى به صورت نعمت ها و عذاب ها تبلور يافته، توفيه مى شود. و هيچ يك از آنها مورد ستم قرار نمى گيرد، نه از پاداششان كسر مى شود و نه بر كيفرشان افزوده مى گردد.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئًا فَإِنْ كانَ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفيهًا أَوْ ضَعيفًا أَوْ لا يَسْتَطيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا اْلأُخْرى وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغيرًا أَوْ كَبيرًا إِلى أَجَلِهِ ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنى أَلاّ تَرْتابُوا إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَلاّ تَكْتُبُوها وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبايَعْتُمْ وَ لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهيدٌ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ وَ اللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ (282)

ص:311

لغت و اعراب:

تَدايَنَ القومُ: عمل دَيْن آور انجام دادند، وام به يكديگر دادند يا نسيه فروختند و خريدند. املال و املاء: القا كردن مطلب به ديگرى كه بنويسد. وليتّق اللّه فاعلش املا كننده يا نويسنده است. فرجل و امرأتان به تقدير «فليشهد رجل» است. فتذكّر احداهما الاُخرى «اُخرى» مفعول اول «تذكّر» و «الشهادة» كه مقدّر است مفعول دوم است يا «اُخرى» صفت «احداهما» است به تقدير «فتذكّرها».

أن تضلّ به تقدير «مخافة أن تضلّ» يا «ارادة أن تضلّ» است. سئم - از باب عَلِم -: خسته و ملول شد. صغيراً أو كبيراً حال اند از «ها» ى تكتبوه، و الى أجله متعلّق است به «مستقرّاً» كه حال است از همان ضمير.

تفسير:

«يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا تَدَايَنتُم بِدَيْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ»

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد هنگامى كه مداينه به دَيْنى ميان شما واقع شد و تامدتى نامبرده شده بدهكار يكديگر يا طلبكار يكديگر شديد آن را بنويسيد. يعنى خواه اين مداينه به وسيلۀ معامله دَين آور باشد، مانند وام دادن و گرفتن، معاملۀ سَلَم، داد و ستد نسيه، عقد نكاح با مهر، طلاق خُلع با عوض، عقد اجاره، ضمان، حواله، كفاله و غيره؛ و خواه از راه هاى ديگر، مانند قتل يا جرح خطائى، يا اتلاف مال و غيره. و البته اين حكم در بدهى هاى مدت دار نامعيّن نيز جارى است، زيرا تقييد «تداين» به «اجل مسمّى» در مقابل معاملۀ نقد و «تجارة حاضرة» است كه نوشتن لازم ندارد نه در مقابل مؤجّل غيرمعيّن، مثل قرض بدون تعيين مدت، يا مهر يا عوض خُلع يا اتلاف نفس و مال. پس در اين موارد نيز حُسن كتابت يا لزوم آن ثابت است.

«وَلْيَكْتُب بَّيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ»

يعنى: و البته بايد آن را در ميان شما - ميان طلبكار و بدهكار - نويسنده اى با رعايت عدالت بنگارد، يعنى نه حق را كم نويسد نه بيشتر؛ نه شرطى را اضافه كند نه قيدى را كم كند، نه بر مدت بيفزايد نه كم نمايد، نه طلبكار را تغيير دهد نه بدهكار را.

«وَلَا يَأْبَ كَاتِبٌ أَن يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ»

يعنى: و نبايد هيچ نويسنده اى از نوشتن آن خواه با مزد يا بدون مزد امتناع ورزد؛ بايد بنويسد همان

ص:312

گونه كه خدا اصل نوشتن را به او ياد داده، يا كيفيت نگارش حق را در اسناد و اوراق متعارف هر عصر به او آموخته. يعنى اين كار در واقع شكرانۀ تعليم الهى و سپاسگزارى «عَلَّمَ بِالْقَلَم - علق، 4» است.

«فَلْيَكْتُبْ وَلْيُمْلِلِ الَّذِى عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَلَا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً»

برخى از احكام معاملات

يعنى: كاتب بايد بنويسد و بدهكارى كه حق برعهدۀ اوست املا و ديكته كند كه از جانب او نوشته شود، و حتماً املا كننده و نويسنده از خدا پروا داشته باشند و نبايد املا كننده چيزى از حق مردم را بكاهد، و نويسنده كمتر يا زيادتر بنويسد و تغييرى در حقّ طرفين انجام بگيرد.

«فَإِن كَانَ الَّذِى عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْضَعِيفًا أَوْ لَايَسْتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ»

يعنى: پس اگر كسى كه بدهكار است و حق ديگران برعهدۀ اوست سفيه باشد، يا صغير و ناتوان سِنّى يا ديوانه و ناتوان فكرى باشد، يا به خاطر آفت زبان و عوارض ديگر نمى تواند املا كند و حق را براى نويسنده روشن نمايد، بايد ولىّ و سرپرست شرعى او مانند پدر يا جدّ پدرى يا وصىّ شرعى آنها و يا ولىّ امر مسلمين با رعايت عدل در كارشان املا نمايد.

«وَاسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِن رِجَالِكُمْ فَإِن لَمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَآءِ»

يعنى: بايد دو نفر شاهد از مردانتان را به شهادت و گواهى طلبيد كه ثبوت حق و طرفين حق را بشناسند و سند مكتوب را امضا نمايند و شهادت را تحمل كنند، و اگر دو شاهد مرد ممكن نباشد يك مرد باشد و دو نفر زن كه به جاى يك مرد گواهى دهند، از كسانى كه به آنان رضايت داريد، يعنى به عدالت آنها وثوق و اطمينان داريد.

«أَن تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَى»

يعنى: تعيين دو نفر زن براى فرار از اين است كه اگر يكى از آنان از مطلب گم شود يعنى آن را فراموش نمايد، پس آن ديگرى او را تذكّر دهد. و تقدير كلام «فتذكّرها احداهما» است يا «فتذكّر احداهما الاُخرى مورد الشهادة».

«وَلَا يَأْبَ الشُّهَدَآءُ إِذَا مَا دُعُوا»

يعنى: نبايد گواهان هنگامى كه دعوت شدند امتناع ورزند.

محتمل است مراد از اين جمله اين باشد كه شاهدانى كه دعوت به تحمل شهادت مى شوند كه بيايند و مطّلع شوند و عنداللزوم ادا كنند، نبايد امتناع نمايند. و يا اين كه شاهدانى كه از حق اطلاع

ص:313

دارند وقتى كه دعوت شدند به اداى شهادت نزد حاكم، نبايد امتناع ورزند. و طبعاً مراد از شاهد در فرض اول، شاهد بالقوّه و در فرض دوم شاهد بالفعل است.

«وَلَا تَسَْمُوا أَن تَكْتُبُوهُ صَغِيرًا أَوْ كَبِيرًا إِلَى أَجَلِهِ»

اين خطاب متوجه متدايِنَيْن - طلبكار و بدهكار - است.

يعنى: هرگز خسته نشويد از اين كه بدهى را خواه كم و كوچك يا بسيار و بزرگ باشد در حالى كه در ذمّۀ بدهكار تا زمان حلول وقتش ثابت است، بنويسيد.

«ذَ لِكُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ وَأَقْوَمُ لِلشَّهَدَةِ وَأَدْنَى أَلَّا تَرْتَابُوا»

يعنى: اين قسم نوشتن بدهى و محكم كردن آن در مدرك و سند، در نزد خداوند عادلانه تر و براى گواهى شاهدها استوارتر است، زيرا شاهد به واسطۀ وجود مدرك مطمئن تر است، و به اين كه شك و ترديدى در ثبوت حق و جنس و مدت آن و صاحب حق و شاهد آن نداشته باشيد، نزديك تراست.

«إِلَّآ أَن تَكُونَ تِجَرَةً حَاضِرَةً تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَلَّا تَكْتُبُوهَا»

«الاّ أن تكون» استثنا از «فاكتبوه» در صدر آيه است و گويى جملات واقع ميان اين دو كلام، معترضه است، و اسمِ «تكون» تجارت يا معاملۀ مفهوم از «تداينتم» است، و «تجارة حاضرة» معاملۀ نقدى است، و «اداره» يعنى دست به دست شدن آن درواقع به واسطۀ حضور و دست به دست شدن عوضين است. و معناى آيه اين است كه همۀ مداينه ها بايد نوشته شود مگر آن كه معامله، تجارت حاضره باشد كه اعيان و نقود را دست به دست ميان خود مى گردانيد، كه در اين صورت بر شما گناهى نيست كه آن را ننويسيد.

«وَأَشْهِدُوا إِذَا تَبَايَعْتُمْ وَلَا يُضَآرَّ كَاتِبٌ وَلَا شَهِيدٌ»

يعنى: نيكوست به نحو كلّى كه هر داد و ستدى در هر زمانى انجام داديد براى آن شاهد بگيريد.

و كلمۀ «لايضارّ» اگر فعل معلوم باشد بدين معناست كه هرگز نبايد هيچ نويسنده و شاهدى به صاحب حق ضرر بزند، مثلاً حاضر به نوشتن و گواهى نشوند يا در كار خود خيانت كنند. و اگر فعل مجهول باشد معنا اين است كه نبايد هيچ نويسنده و شاهدى ضرر ببيند، مثلاً با وجود افراد قابل ديگر، كتابت يا حضور را بر آنها تحميل كنند و يا بدون اجرت از آنها كار بكشند.

«وَإِن تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ»

ص:314

خطاب به طرفين معامله و كاتب و شاهد است، كه اگر چنين كنيد، يعنى اگر به يكديگر ضرر بزنيد، كاتب و شاهد به طرفين معامله و طرفين به آنها، بى ترديد اين عمل براى شما خروج از فرمان خدا و گناه است.

«وَاتَّقُوا اللَّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَىْءٍ عَلِيمٌ»

يعنى: و از عذاب و غضب خدا پرهيز نماييد، و خداوند هم احكام خود را از اصول و فروع و فردى و اجتماعى به شما تعليم مى دهد، و خداوند به همه چيز داناست.

بدان كه اين آيۀ مباركه طولانى ترين آيه در طولانى ترين سورۀ قرآن مجيد است و شامل قريب بيست حكم فرعى فقهى است، چنان كه خود سوره تقريباً محتوى پانصد حكم فرعى است اعم از تكليفى و وضعى، وجوبى و تحريمى و استحبابى، مولوى و ارشادى. و فهرست احكام فرعى اى كه از اين آيه استفاده مى شود بدين قرار است:

1. استحباب نوشتن بدهى براى بدهكار و طلبكار؛ بدهى از هر طريقى و نوشتن به هر طريقى (فاكتبوه).

2. استحباب توكيل در نوشتن سند بدهى (و ليكتب بينكم كاتب).

3. وجوب رعايت قسط و عدل بر كاتب در نگاشتن اصل دَين و ساير خصوصيات آن (بالعدل).

4. حرمت امتناع نويسنده از نوشتن سند يا كراهت آن بدون آن كه مانعى از گرفتن اجرت داشته باشد (و لا يأب كاتب أن يكتب).

5. وجوب ديكته كردن بدهكار براى نويسنده يا استحباب آن بر حسب اختلاف موارد (و ليملل الذى عليه الحقّ).

6. حرمت خيانت بدهكار يا كاتب در املاى بدهى به واسطۀ كم كردن اصل دَين يا تغيير در زمان و مكان و شرايط آن (و لا يبخس منه شيئاً).

7. وجوب ديكته كردن ولىّ بدهكار در حالى كه خود او سفيه يا صغير يا ديوانه يا داراى آفت هاى مانع از املا باشد (فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ).

8. وجوب رعايت عدالت بر ولىّ در املا كردن (بِالْعَدْلِ).

9. استحباب شاهد گرفتن براى معامله (وَ اسْتَشْهِدُواْ).

10. اشتراط تعدد در شاهد كه حداقل دو نفر باشند (وَ اسْتَشْهِدُواْ شَهِيدَيْنِ).

ص:315

11 و 12. اشتراط اين كه بايد شاهدها مرد و مسلمان باشند (مِن رِّجَالِكُمْ).

13. اشتراط اين كه در صورت نبود دو مرد، بايد يك مرد و دو زن باشند (فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتَانِ).

14. اشتراط عدالت در شاهدهاى مرد و زن (مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَآءِ).

15. حرمت امتناع شاهد هنگام دعوت به تحمل شهادت يا اداى آن (وَ لَايَأْبَ الشُّهَدَآءُ إِذَا مَا دُعُواْ).

16. كراهت خستگى و ملالت از نوشتن حق و ثبت آن در سند (وَ لَاتَسْئَمُواْ أَن تَكْتُبُوهُ).

17. عدم لزوم نوشتن در معاملات نقدى (إِلَّآ أَن تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً).

18. استحباب شاهد گرفتن حتى در معاملات نقدى (وَ أَشْهِدُواْ إِذَا تَبَايَعْتُمْ).

19. حرمت ضرر زدن كاتب و شاهد به صاحب حق به وسيلۀ كتمان حق و خيانت در آن (وَ لَايُضَآرَّ كَاتِبٌ وَ لَاشَهِيدٌ)، (لايضارَّ به صيغۀ معلوم).

20. حرمت ضرر زدن صاحب حق به نويسنده و شاهد به وسيلۀ اجبار آنها به عمل بى مزد (وَ لَايُضَآرَّ كَاتِبٌ وَ لَاشَهِيدٌ)، (لَا يُضَآرَّ به صيغۀ مجهول).

وَ إِنْ كُنْتُمْ عَلى سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا كاتِبًا فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضًا فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لْيَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ (283)

لغت و اعراب:

رهان: جمع رهن يعنى عين مرهونه و مال گرو. و رهان مبتداست به تقدير «فعليكم» يا خبر است به تقدير «فالوثيقة».

تفسير:

«وَإِن كُنتُمْ عَلَى سَفَرٍ وَلَمْ تَجِدُوا كَاتِبًا فَرِهَنٌ مَقْبُوضَةٌ»

يعنى: و اگر شما در سفر بوديد و معاملۀ دَيْن آورى انجام داديد و نويسندۀ سند پيدا نكرديد - و احضار شاهد هم ميسّر نبود - پس وظيفۀ شما به جاى تنظيم سند و اقامۀ شهود، گرفتنِ گروهاى قبض شده است، يعنى اموالى كه به عنوان رهن بدهكار تحويل دهد و طلبكار تحويل گيرد.

ص:316

«فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُم بَعْضًا فَلْيُؤَدِّ الَّذِى اؤْتُمِنَ أَمَنَتَهُ وَلْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ»

يعنى: در چنين فرضى اگر برخى از شما برخى ديگر را امين شمرد، يعنى طلبكار به بدهكارش اطمينان كرد و نيازى به گرفتن رهن يا شهود پيدا نشد، پس بايد بدهكارى كه امينش داشته اند امانت خود را كه همان بدهى اوست ادا كند و از خداوند، پروردگار خود پروا داشته باشد، و در دادن بدهى از نظر كمّ و كيف و شرايط مربوطه تخلّف نكند و خيانت نورزد.

«وَلَا تَكْتُمُوا الشَّهَدَةَ وَمَن يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ ءَاثِمٌ قَلْبُهُ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ»

اين كلام، خطاب كلى است به همۀ كسانى كه شهادتى در نزد آنهاست و به اداى آن دعوت شده اند، خواه در مورد تداين باشد يا موارد ديگر. يعنى: اى گواهان آگاه، شهادت خود را در هيچ موردى كه نياز باشد كتمان نكنيد، و كسى كه شهادت خود را كتمان كند بى ترديد قلب او گنهكار است. و علت نسبت گناه به قلب نه به خود شخص، علاوه بر تأكيد و تعظيم گناه، اين است كه محل اين گناه - يعنى كتمان - دل است چنان كه محل اكل حرام دهان و معده، و محل اعمال شهوت حرام بدن است. و خداوند به آنچه از افعال قلب و بدن انجام مى دهيد داناست.

لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا ما في أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (284)

تفسير:

«لِلَّهِ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَمَا فِى الْأَرْضِ»

يعنى: آنچه در آسمان هاست از فرشتگان، ارواح، جنبندگان موجود در آن محيط و غير آنها از اعيان و اجناس، علاوه بر خود آنها، از آنِ خدا و ملك حقيقى اوست، زيرا آفرينش همه به ارادۀ تكوينى او، اداره و تدبير امور، همه تحت مشيّت نافذ او و بالأخره فانى كردن همه در موعد مقتضى به خواست اوست، و چه ملكيتى برتر از اين؟

«وَإِن تُبْدُوا مَا فِى أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللَّهُ»

يعنى: اگر آنچه را كه در درون قلبتان است آشكار سازيد يا پنهان داريد، خداوند شما را بدان محاسبه خواهد نمود. مراد از آنچه در درون انسان است عوارض نفس و روح است از خطورات

ص:317

قهرى و اختيارى، و عقايد و باورهاى فكرى از ايمان و يقين و كفر و شك و نفاق، و صفات و ملكات و حالات روحى از فضايل و رذايل اخلاقى. و ابداء و آشكار كردن اين امور گاهى به اظهار زبان است كه در منّت نهادن موجود است؛ و گاهى به ظهور طبيعى آثار عقايد و اخلاق در عمل است. و حاصل اين است كه ايمان قلبى يا كفر باطنى را چه به وسيلۀ تقوا يا فسق ظاهر سازيد يا پنهان داريد، و ملكات و صفات را چه با عمل خارجى آشكار كنيد يا نه، همه در صحيفۀ عمل منعكس مى شود و خداوند در روز قيامت بشر را به آنها مورد محاسبه قرار مى دهد.

«فَيَغْفِرُ لِمَن يَشَآءُ وَ يُعَذِّبُ مَن يَشَآءُ»

يعنى: پس از محاسبه و روشن شدن بَواطن در روز واپسين، آن كس را كه بخواهد مى بخشد، و او كسى است كه ايمان باطنى را بدون خدشه به آن جهان برده است، و قبايح اخلاقى و گناهان عملى اش قابل بخشش است كه با تحقّق شرايطى بخشيده مى شود؛ و كسى را كه بخواهد عذاب مى كند، و او كسى است كه با كفر درونى به آخرت آمده، كه نه كفرش بخشوده مى گردد و نه گناهان عملى ديگرش كه از مظاهر باورهاى باطل بوده است. و اما خطورات قلبى غيراختيارى و بلكه اختيارى و عقايد باطل و رذايل اخلاقى و گناهان بدنى كه ناشى از جهلِ قصورى باشد از همه كس بخشيده مى شود.

«وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ»

يعنى: و خداوند بر همه چيز تواناست.

خدا قادر است كه آنچه براى سلسلۀ بشر از نخستين فرد آنها تا آخرينشان در طول مدت عمر دنيويشان از خطورات و عقايد و صفات نفس تحقّق يافته و آنها را ابدا كرده يا اخفا نموده، چه رسد به عمل هاى خارجى آنها، همه را بداند و محاسبه كند و به تناسب آن، پاداش و كيفر دهد.

آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ (285)

ص:318

لغت و اعراب:

اصول عقايد اسلامى

المؤمنون مبتداى اول و كلٌّ مبتداى دوم، آمن باللّه خبر مبتداى دوم، و مجموعاً خبر مبتداى اول است.

لانفرّق، مقول قولِ مقدّر است، يعنى «يقولون» يا «قائلين». غفرانك به تقدير «نسألك» است.

تفسير:

«ءَامَنَ الرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ»

در اين آيه تصريح و گواهى است از جانب خداوند بر اين كه پيامبر اسلام خود به آنچه به سوى او نازل شده اعتقاد و ايمان كامل دارد، و اين امر يكى از كمالات پيامبران الهى و رمز موفقيت هر صاحب مكتب است. مى فرمايد: اين فرستادۀ خدا، خود به آنچه به سوى او از جانب پروردگارش فرود آمده از وحى و قرآن و معارف، ايمان دارد.

«وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ ءَامَنَ بِاللّهِ وَ مَلاَئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ»

يعنى: و مؤمنان نيز يكايك آنها به خدا و فرشتگان و كتاب هاى آسمانى و فرستادگان او ايمان آورده اند.

اين امور چهارگانه با امر پنجم كه در آخر آيه آمده، اركان اسلام و اصول عقايد حقّه و پايه هاى حقيقى دين و مذهب است، و مسألۀ عدل و صفات ديگر خداوند در توحيد، و امامت در نبوت مندرج است.

اوّل - اين امور عبارت است از توحيد، يعنى اعتقاد به وحدت ذات واجب الوجودِ مستجمع همۀ صفات كمال، و منزّه از هر عيب و نقص.

دوم - اعتقاد به خدمۀ دربار الوهيت و كاركنان دستگاه ربوبيت و مجريان حقيقى فرامين الهى و پياده كنندگان اراده هاى حتمى او در شراشر جهان هستى، به گونه اى كه بقا و حركت و سكون ذرّات عالم وجود به وسيلۀ اراده و عمل آنها تحقّق مى يابد و گويى در واقع ارادۀ همۀ آنها عين ارادة اللّه است و ارادة اللّه به شكل ارادۀ آنها تمام عالم هستى را مى چرخاند، و يا در حقيقت، اراده هاى آنها نظير آلات و ابزار ارادۀ واجب الوجود است. و از اين روست كه مى توان گفت: آنها اراده دارند اما اختيار ندارند. لافَرْقَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَها الاّ انَّهُمْ عِبادُكَ وَ خَلْقُكَ(1).

ص:319


1- . مفتاح الجنان، ص 241، از همين مؤلف..

سوم - اعتقاد به كتب، يعنى برنامه هاى الهى كه در ملأ اعلى تحت ارادۀ او براى زندگى سلسلۀ بشر از آغاز تا پايان، انشا و تنظيم گشته و بر طبق حالات و حركات تكوينى و تكامل مادى و معنوى آنها در طول عمر نوعشان طبقه بندى شده است. اين برنامه، متكفّل هدايت آنها به سوى حيات معنوى و زندگى مادى سعادتمندانه است و طبق صلاح اتمّ جسمى و روحى آنها ملحوظ گرديده و پيش از خلقتشان از علم ازلى الهى به صفحۀ لوح محفوظ نزول يافته و مهيّاى طىّ مراحل بعدى به صورت وحى و كتاب هاى آسمانى گرديده است.

چهارم - اعتقاد به سفراى وحى او، يعنى عده اى از نخبگان عالم بشريت كه از ميان آنها در طول تاريخ حيات دنيويشان، از جانب خداوند انتخاب شده اند تا برنامه هاى تنظيم شدۀ آنان را به تدريج از سوى مبدأ اعلى دريافت كنند و به آنان ابلاغ نمايند و در وقت مقتضى، طبق ارادۀ حق، متصدى اجرا و پياده كردن آن نيز باشند، و آنها پيامبران الهى و اوصياى معصومين آنها هستند.

پنجم - اعتقاد به روز جزا و صحنۀ پاداش اعمال، يعنى جهان عظيم و اصيل و ابدى، و منتهياليه حركت هاى تكوينى و تشريعى بشر و همۀ ذوات ارواح، و مركز تجمّع اولين و آخرين، و حدّ يَقِفِ سير تكاملى و جريان مقدمى هر متحرك قابل تكامل، و عالم حضور ابدى در محضر ربوبى و جايگاه وصل هر عاشق لقا و اتّصال پس از انفصال درازمدت.

رازى چو يكى قطره كه از بحر جدا شدآمد به سبو، باز بشد جانب دريا

آن جا، در آغاز، مقدمات و تشريفات ورود در مستقر رحمت يا عذاب دائم انجام مى يابد، از قبيل دريافت صحيفۀ اعمال و سرنوشت احوال، و حضور در يگانه محكمۀ تشكيل شده براى حلّ همۀ اختلافات از همۀ بنى نوع آدمى از آغازين فرد تا آخرين مصداق، و فصل خصومت ها به عدل و قسط، و قضاوت خدا و پيامبران و معصومان، و صدور حكم قطعى و اجراى بدون تأخير همه، و خاتمه يافتن كار بشر پس از سال هاى نامتناهى. و به اين اصول پنج گانه در اين كتاب كريم در چند مورد اشاره شده، مانند آيۀ 177 همين سوره و آيۀ 136 از سورۀ نساء.

«لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِن رُّسُلِهِ»

يعنى: رسول و مؤمنان پيوسته مى گويند: ميان هيچ يك از فرستادگان او از نوح مرسل عليه السلام گرفته تا محمّد مرسل صلى الله عليه و آله فرقى نمى گذاريم. يعنى در اين كه همه امين و صادق اند و از جانب يك مبدأ موجد هستى و براى يك هدف جامع و شامل آمده اند و آن ابلاغ دين الهى به جامعۀ بشرى و تربيت

ص:320

و تكامل آنهاست، هر چند درجاتشان متفاوت و وظايفشان مختلف است.

«وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ»

اين جمله هايى كه مى آيد همه جمله هاى انشائى است.

يعنى: گفتند: به گوش جان شنيديم و به تن اطاعت كرديم. يعنى مراحل تكامل ايمان و عمل را ملتزم شديم. پروردگارا آمرزش تو را مى طلبيم، و بازگشت همه به سوى توست.

لا يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْرًا كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ (286)

لغت و اعراب:

وُسع: توان و قدرت. اِصْر: حبس شىء، سنگينى.

تفسير:

«لَا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا»

تكليف، عبارت از امر و نهى صادر از مولى است و متعلَّق آن بايد فعل ارادى و اختيارى باشد، خواه فعل ظاهرى و بدنى يا باطنى و قلبى. و اين قسم از فعل در انسان ها و فرشتگان و اجنّه مسلّم است و مرتبه اى از آن نيز در حيوانات هست. و معناى آيه اين است: خداوند هيچ نفسى را مكلّف نمى كند مگر به اعمالى كه در وسع و توان اوست. و از اين روست كه انسان را به درك علوم و معارف فوق استعداد، و اذعان به عقايد بالاتر از توان روح، و اعمال فراتر از توان جسمش مكلّف نمى كند.

پس واجبات هر شريعتى كه فعل آنها متعلّق اوامر الزامى است، و محرمات هر شريعتى كه فعل آنها متعلّق نواهى الزامى است قهراً متعلّق اراده و اختيار و مقدور انسان بوده و خداوند به مافوق توان فرمان نداده است.

ص:321

«لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ»

دعاهاى قرآنى

«اكتساب» به لحاظ زيادى مبنا (يعنى حروف بيشترى كه از «كسب» دارد) دلالت بر كسبِ با سعى و كوشش دارد. و در آيه مراد از «ما كسبت» انجام عمل هاى خير و از «ما اكتسبت» كسب اعمال شر است. و به لحاظ آن كه نفس انسانى، مايل به محرّمات است و آن را با جدّ و كوشش انجام مى دهد «اكتسبت» استعمال شده. و حاصل آن است كه انسان هر عمل خيرى كسب كند خواه به وسيلۀ قلب، مانند باورهاى واجب و مستحب، و خواه به وسيلۀ بدن نظير واجبات و مستحبات بدنى، به نفع خود اوست، زيرا بى ترديد در مقابل همۀ آنها پاداش خير دنيوى و اخروى خواهد داشت. و هر چه كارهاى زشت انجام دهد، چه فكرى مانند عقايد فاسده، و چه بدنى مانند ارتكاب محرمات، به ضرر دنيا و آخرت او خواهد بود.

«رَبَّنَا لَاتُؤَاخِذْنَآ إِن نَسِينَآ أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلَا تَحْمِلْ عَلَيْنَآ إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِنَا»

جمله به تقدير «قولوا» يا «يقولون» است. يعنى: بگوييد، و يا مؤمنان چنين مى گويند:

پروردگارا، اگر ما در مقام انجام وظايف چيزى را فراموش كرديم يا خطا و اشتباه نموديم و واجبى را از اين راه ترك نموده و حرامى را مرتكب شديم ما را مؤاخذه مكن و در دنيا و آخرت كيفر مده. و اى پروردگار ما، كار سنگين و پرمشقّت برما تحميل مكن آن گونه كه بر پيشينيان تحميل نمودى.

مراد، تكاليف شاقّى است كه خدا برعهدۀ گذشتگان، به ويژه يهود و بنى اسرائيل، در نتيجۀ گناهانشان گذاشته بود، مانند لزوم بريدن موضع اصابت بول از بدن به جاى شستن يا قطع رابطۀ ديگران با آدمى كه نجاستى به او رسيده، منحصر بودن تطهير از نجس به آب، وجوب پنجاه بار نماز در شبانه روز، اشتراط نماز به خواندن آن در معبد، حرمت خوردن غذا در شب براى روزه دار پس از خوابيدن، حرام شدن حلالى بر شخص به صدور حرامى از او، نوشته شدن گناه شبانۀ هر شخصى بر سر درِ خانه اش در روز، وجوب يك چهارم مال در زكات، و غير اين ها.

«رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَاطَاقَةَ لَنَا بِهِ»

يعنى: پروردگارا آنچه فوق توان و طاقت ماست بر ما تحميل مكن. مراد از «ما» ى موصوله تكليف نيست، زيرا بى ترديد خداوند بر هيچ مكلّفى بيش از طاقت او تحميل نمى كند، چرا كه اين امر شرعاً ممنوع و عقلاً قبيح است و اين مطلب از مقام عدل و حكمت خداوند دور است كه به كسى دستور دهد مثلاً به گوش خود ببين، به چشم خود بشنو، جسمت در يك آن در دو مكان باشد، يا

ص:322

دوباره از مادر خود متولد شو. و درخواست عدم تحميل چنين كارى از خداوند از شأن مؤمن عارف دور است، بلكه مراد از «ما» ى موصوله حوادث دنيا از قبيل وبا، طاعون، امراض غير قابل علاج، زلزله و غير آنها و يا عذاب هاى آخرت است.

«وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا أَنْتَ مَوْلاَنَا فَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»

يعنى: پروردگارا، از گناهان ما درگذر و عيوب ما را بپوشان و رحمت خود را شامل حال ما كن، زيرا تو آقا و سرپرست و ياور مايى، پس ما را بر گروه كافران يارى ده.

اللّهمّ آمين، و الحمد للّه رب العالمين.

***

ص:323

ص:324

سورۀ آل عمران

اشارة

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ

الم (1)

تفسير:

«الم» اين كلمه داراى چند معنا است: 1. اين حروف، رمزهايى بين محمّد صلى الله عليه و آله و خداى اوست كه احدى را توان درك آن نيست. 2. اين چند حرف از حروف تهجّى است و اين كتاب، مركب از همين حروف است ولى احدى را قدرت آوردن كتابى مانند آن بلكه ده سوره نظير آن و بلكه يك سوره نظير آن نيست. 3. اين كتاب داراى الفاظ محكمات و اين گونه متشابهات است. 4. مجموع اين كتاب از الف (اللّه) به وساطت لام (جبرئيل) به ميم (محمد صلى الله عليه و آله) دوبار به صورت دفعى و تدريجى فرود آمده است.

اللّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ (2)

لغت و اعراب:

حى: زنده. قيّوم: قائم به ذات خويش، حافظ شىء و بخشندۀ دوام و قوام به شىء. اللّه مبتدا و لا اله الاّ هو خبر آن، يا آن كه اين مبتدا داراى سه صفت مذكور است و نزّل در آيۀ بعد خبر آن است.

تفسير:

«اللّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ»

يعنى: خداوند - ذاتى كه مستجمع جميع صفات جلال و جمال و عارى از هر نقص است - جز

ص:325

او معبودِ به حقّى نيست، كه زنده است به زندگى مطلق، يعنى ازلىِ غيرمسبوق به مرگ، اصلى افاضه نشده از ديگران، استقلالىِ غيرعَرَضى و متّحد با ذات غير مغاير با آن است. و قيّوم است، يعنى قائم به ذات خويش، مستقلّ در وجود، برپا دارندۀ مستمرّ ممكنات و قيام كنندۀ دائم به تدبير امور موجودات است.

نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ (3)

مِنْ قَبْلُ هُدًى لِلنّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ وَ اللّهُ عَزيزٌ ذُو انْتِقامٍ (4)

تفسير:

ويژگى هاى قرآن

«نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَبَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ»

يعنى: اى پيامبر، خداوند اين كتاب را كه تصديق كننده است آنچه را كه پيش از اوست، به حق تدريجاً بر تو فروفرستاد.

اطلاق كلمۀ «كتاب» يعنى نوشته شده بر «قرآن» به لحاظ اين است كه اين قرآن مكتوب بالفعل است از اقدم زمان در لوح محفوظ، و مكتوب بالقوّه است كه پس از نزول، به تدريج در صُحُف و اوراق نگارش مى يابد و تا انقراض نسل بشر مكتوب خواهد شد. و تقييد نزول آن به «حق» براى اين است كه توأم با حق و صدق و راستى و براى غرضى صحيح و هدفى بس والا و برتر است.

و مراد از مصدّق بودنِ سابقين اين است كه اين كتاب در ميان آيات و سور و محتويات خود، به صراحت و تكرار، همۀ پيامبرانى را كه از جانب حق به سوى بشر ارسال شده و كتاب هايى را كه از جانب او به بشر عرضه شده، تصديق و تأييد مى كند، و بسى سزاست كه چنين كند، زيرا همۀ رسولان از سوى يك مبدأ آمده اند و گويى يك نفرند، و همۀ كتب از جانب يك شخص است و گويى يك كتاب است، و همۀ رسالت ها و پيام ها و آنچه نازل شده به هدف هدايت يك جامعۀ متسلسل و مرتبط است و گويى يك فردند، و از اين روست كه يكايك سابقين، مبشّر لاحقين و يكايك لاحقين، مصدّق سابقين اند.

«وَأَنْزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِيلَ مِن قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ»

يعنى: خداوند، پيش از اين كتاب، تورات را كه بزرگترين و مبسوطترين كتاب آسمانى است بر

ص:326

موسى بن عمران، و انجيل را بر عيسى دفعتاً - يعنى هر يك را در يك مرتبه و يك جا - فروفرستاد.

«وَأَنزَلَ الْفُرْقَانَ»

مراد از «فرقان» مطلق كتاب هاى آسمانى است، يعنى: همۀ كتاب هاى آسمانى را براى بشر به عنوان فرقان نازل كرد. پس اين جمله بيان نعمتى است كلّى كه سه كتاب فوق از مصاديق آن است، زيرا همۀ كتاب هاى آسمانى فارق ميان حق و باطل است در اصول معتقدات و فروع عملى و علوم و فنون وقت خويش.

و ممكن است مراد از «فرقان» خصوص قرآن كريم باشد. و تعبير «انزال» اشاره به اين است كه اين مجموعۀ مركب از آيات و سور خاص، علاوه بر آن كه تدريجاً در مدت 23 سال نازل گشته، دفعتاً نيز در لحظاتى از ساعات نخستين بعثت پيامبر اسلام بر قلب آن حضرت فرود آمد و از بَدو تا ختم و از «اللّه» تا «الناس» آن در صفحۀ دل او نقش بست. و تعبير «فرقان» اشاره به اين است كه اين كتاب از زمان نزولش تا انقراض نسل بشر در دنيا در معارف مورد نياز بشر، فارق ميان حق و باطل خواهد بود و در آخرت در مقام داورى خداوند وسيلۀ جدايى حق از باطل، ايمان از كفر، توحيد از شرك و مكاتب و مذاهب حقّه از باطل خواهد بود.

و محتمل است مراد از «فرقان» نيروى عقل و خرد باشد كه خدا بر بشر نازل كرده كه يگانه فارق ميان حق و باطل در همۀ موضوعاتى است كه قدرت درك آن را دارد و فارق ميان حُسن و قبح اشياء در معارف معنوى اوست.

«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَِايَتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَاللَّهُ عَزِيزٌ ذُوانتِقَامٍ»

يعنى: حقيقت اين است كه كسانى كه به آيات كتاب خدا يا به نشانه هاى توحيد او كه نفوس جانداران و كرانه هاى جهان را فراگرفته كفر ورزيدند - يعنى قرآن را انكار كردند يا ادلّۀ عقلى توحيد را منكر شدند - آنان را در آخرت عذابى است سخت؛ و خداوند هم غالب و مقتدر و شكست ناپذير است و هم انتقام گيرنده از مستحقين است.

انتقام، كيفر دادن مجرم در مقابل گناه اوست. و اين معنا هر چند در غير خدا غالباً براى تشفّىِ خاطر و خالى كردن كينۀ دل انجام مى گيرد ولى دربارۀ خداوند، نوعى وفا كردن به وعده است، چرا كه خود فرموده: «لِيَجْزِىَ الَّذِينَ أَسَاءوا بِمَا عَمِلُوا» [نجم، 31].

ص:327

إِنَّ اللّهَ لا يَخْفى عَلَيْهِ شَيْءٌ فِي اْلأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ (5)

هُوَ الَّذي يُصَوِّرُكُمْ فِي اْلأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (6)

علم نامحدود و قدرت خدا در آفرينش

تفسير:

«إِنَّ اللَّهَ لَايَخْفَى عَلَيْهِ شَىْءٌ فِى الْأَرْضِ وَلَا فِى السَّمَآءِ»

ظاهر اين است كه الف لامِ «الأرض» در اين جا بلكه در اغلب موارد استعمال اين كلمه در قرآن مجيد براى عهد حضورى است و با جنس يا استغراق يا زينت كلام تناسبى ندارد، و الف لام «السماء» براى جنس است و شامل همۀ آسمان هاست. و معناى آيه اين كه: حقيقت اين است كه هيچ چيزى نه در اين زمين و نه در آسمان بر خدا پنهان نيست، از اجزاى داخلى آنها و حوادث جوّى و شمار ساكنان آنها از فرشتگان و ارواح صالحان و اجنّه و شياطين، و كيفيت تدبير و مدت دوام و بقاى نظام آنها، و سپس اختلال نظم و حدوث روز عظيم رستاخيز. پس كفر مكلّفان و اعمال شرّ آنها نيز كه سبب انتقام از آنان است در علم ازلى او ثابت است.

«هُوَ الَّذِى يُصَوِّرُكُمْ فِى الْأَرْحَامِ كَيْفَ يَشَآءُ»

يعنى: اوست كسى كه در آغاز آفرينشتان، جسم شما را در رحم مادران بدان گونه كه مى خواهد از نظر اعضا و قيافه و صفات جسمى تصوير مى كند، و سپس روح شما را هنگامى كه از سُلالۀ جسمتان متكوّن مى شود و يا از خارج با جسمتان ارتباط و ازدواج پيدا مى كند، بدان گونه كه مشيّتش اقتضا مى كند از نظر حالات و استعداد فكرى و صفات روحى، صورت بندى مى نمايد. بلكه اوست كه هر جاندارى را از آغاز آفرينش تا آخرين مراحل هستى اش به صور مختلف در مى آورد.

«لَآ إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»

يعنى: هيچ معبود به حقّى جز او كه اين گونه غالب و مقتدر و توانا در انجام خواسته هاى خود، و صاحب دقت و متانت و استوارى در خلق و حفظ آفريده هاى خود باشد، نيست.

ص:328

هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْويلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْويلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلاّ أُولُوا اْلأَلْبابِ (7)

محكم و متشابه در قرآن

لغت و اعراب:

محكم: استوار. متشابه: شبهه ناك و چند پهلو. زيغ: كژى و انحراف. ابتغاء: طلب كردن. فتنه: ضلالت، عذاب، امتحان. الراسخون عطف است به اللّه، و يقولون حال است از فاعل، يا جملۀ مستأنفه است و الراسخون مبتدا و يقولون خبر آن است.

تفسير:

«هُوَ الَّذِى أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَبَ مِنْهُ ءَايَتٌ مُحْكَمَتٌ»

يعنى: اوست كسى كه اين كتاب را كه «قرآن» و «فرقان» و «حديث» نيز ناميده مى شود برتو فروفرستاده كه برخى از آيات آن «محكمات» است. يعنى آياتى است داراى عبارت هاى صريح و ظاهر حاكى از محتويات آشكار و معانى روشن.

«هُنَّ أُمُّ الْكِتَبِ»

يعنى: اين قسم از آيات «اُمّ الكتاب» است. اين آيات اصل و مرجع و مادر كتاب است كه آيات ديگر اين كتاب مانند «متشابهات» به آنها بازگردانده مى شود تا ابهام مجملات آنها حل شود و اجمال متشابهات آنها روشن گردد. اكثريت قاطع اين كتاب از اين قبيل است، يعنى يا صريح است و يا ظاهر. «صريح» لفظى است كه در نزد عرف احتمال خلاف ظاهر در آن نيست، و «ظاهر» لفظى است كه احتمال خلاف ظاهر در آن مرجوح است.

«وَأُخَرُ مُتَشَبِهَتٌ»

يعنى: و برخى ديگر از آيات اين كتاب «متشابهات» است. الفاظ و جملاتى است كه در نزد عامۀ مردم مجمل و مبهم و نيازمند توضيح و تفسير است، مانند حروف مقطّعه چون الم، ق، حم، ن، و

ص:329

برخى آيات مانند و جاء ربُّك، يضلّ من يشاء، الى ربّها ناظرة. وجه اين كه اين كتاب چنين است، يعنى داراى آيات محكم و متشابه است، اين است كه اين كتاب براى عرضه بر افكار و عقول همۀ بشر در طول همۀ اعصار و در همۀ امكنه تهيه و تنظيم شده، و مردم داراى استعدادهاى گوناگون و تخصص هاى مختلف اند، پس ممكن نيست تمام بخش هايش براى همۀ مردم روشن باشد. و محكم و متشابه دو امر نسبى است، يعنى برخى از آيات نسبت به افراد كم اطلاع يا كم استعداد «متشابه» و نسبت به دانشمند و خوش استعداد «محكم» است. و يا آن كه آيات مربوط به علم خاص نسبت به غير متخصص آن «متشابه» و نسبت به متخصص آن «محكم» است.

«فَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَبَهَ مِنْهُ ابْتِغَآءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَآءَ تَأْوِيلِهِ»

ملاك انحراف و عدم انحراف

يعنى: پس كسانى كه در دل هاى آنها نوعى كژى و انحراف است - يعنى در اثر اصرار بر كفر و شرك و فسق غريزۀ انحراف و باطل گرايى پيدا كرده اند - آنها از آيات محكم اعراض مى كنند و به انگيزۀ فتنه جويى و اضلال مردم به دنبال آيات متشابه مى روند، مثلاً همان ظاهر متشابه را مانند «و جاء ربُّك» و «الرحمن على العرش استوى» و «الى ربّها ناظرة» مى گيرند و قائل به تجسّم ذات خداوند مى شوند. يا براى ردّ و نقض محكم تمسّك به متشابه مى كنند. و نيز متشابهات آن را به انگيزۀ تأويل دنبال مى كنند كه آنها را به راهى كه طبق هواى نفسانى خويش است بازگردانند و يا مفاد حقيقى و مقصود واقعى آنها را پيدا كنند، نظير آنچه نصارا گفتند كه «إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْيَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ» [نساء، 171] يعنى عيسى جزء او يا خود اوست.

و نظير تمسّك فرقه هاى باطل به بعضى از آيات قرآن، و تعيين زمان رستاخيز، يا ظهور مصلح كلّ، يا برخى از رمزهاى قرآن يا تأويل مَلَك و شيطان به برخى از مادّيات.

«وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّ سِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ ءَامَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا»

ميان مفسران اختلاف نظر است در اين كه بايد در كلمۀ «الاّ اللّه» توقف نمود و الراسخون جملۀ مستأنفه است، يا آن كه و الراسخون عطف است به لفظ جلاله؟ و منشأ اختلاف اين است كه آيا علم به تأويل متشابهات قرآن منحصر به خود خداوند است و راسخون هم نمى دانند؟ يا آن كه متشابهات را راسخون نيز مى دانند و غير آنها نمى دانند؟

بنابر اوّل، معناى آيه اين است كه كژدلان در جستجوى تأويل آيات متشابه اند در حالى كه تأويل متشابه را يا تأويل قرآن را جز خداوند احدى نمى داند، و اما كسانى كه راسخ در علم اند -

ص:330

يعنى در علم اصول و فروع دينى و معارف قرآنى واردند و ريشه دار و متخصّص - مى گويند: ما به متشابه نيز مانند محكمات ايمان داريم، هر يك از محكم و متشابه از جانب پروردگار ماست هرچند تأويل متشابه را ندانيم. يعنى كارشان نيز همين است كه مانند اهل انحراف در پى اضلال و تأويل طبق هواى خود نمى روند بلكه آن را به محكمات عرضه مى دارند، اگر ابهامش به بركت محكم رفع شد آن را جزء محكمات مى بينند واگرنه، علم آن را به خدا واگذار مى كنند.

و بنابر مسلك دوم، معناى آيه اين است كه تأويل متشابهات را تنها خدا و راسخون در علم مى دانند. و چون راسخون، مراد و مفهوم همه را مى دانند مى گويند: همه از جانب خداست هرچند طبق حكمت بالغه و مصالح عامّه، برخى را با عبارت هايى روشن و برخى را با جملاتى مجمل، بيان داشته است.

«وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّآ أُولُوا الْأَلْبَبِ»

دعاى قرآن

يعنى: اين حقايق و لزوم تسليم در برابر كتاب خداوند را هر چند معناى آن را نداند متذكر نمى شود جز صاحبان مغز يعنى صاحبان عقل سليم و فكر مستقيم.

رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ (8)

رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فيهِ إِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْميعادَ (9)

تفسير:

«رَبَّنَا لَاتُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا»

اين آيه دعايى است شريف و پرمحتوا و انشاى خداوند از جانب كسانى كه اين كتاب را پذيرفته و روحشان در برابر محكمات و متشابهات آن تسليم است. و در واقع دعايى است به عنوان تعليم همۀ مؤمنان و سالكانِ الى اللّه كه نياز به يارى دارند. يعنى: پروردگارا، دل هاى ما را پس از آن كه هدايت كردى و به سوى پذيرش دين و كتاب آسمانيت و خاصه تسليم در مقابل محكمات و متشابهات آن راهنما شدى هرگز از اين راه منحرف مساز. يعنى مگذار كه شيطان و نفس، ما را به انحراف كشانند.

ص:331

«وَهَبْ لَنَا مِن لَدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ»

يعنى: خداوندا، و ما را از جانب خود رحمتى ببخش - توجه و عنايتى كه ما را در حفظ نعمت موجود و سپس در تكامل آن يارى دهد - زيرا به يقين تويى كه بخشندۀ به تمام معنايى؛ به اندك بهانه اى مى بخشى، و فوق خواسته و استحقاق مى بخشى، و در دنيا و آخرت مى بخشى و على الدوام و به نحو ابدى مى بخشى.

«رَبَّنَآ إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لَارَيْبَ فِيهِ»

يعنى: پروردگارا، بدون ترديد تو گردآورندۀ همۀ مردم براى روزى هستى كه در آن شكى نيست. استعمال اسم فاعل (جامعُ) غالباً در مقام حتميت فعل و تصميم جدّى فاعلِ آن است و متعلّق آن «ناس» است كه شامل نخستين فرد مخلوق تا آخرين فرد آينده مى شود. و اطلاق گردآورى به لحاظ آن است كه تمام مصاديق اين نوع كه به تدريج در سطح اين كره از روى زمين به زير خاك رفته و هضم شده اند نيازمند جمع و گردآورى اند. و اين گردآورى عجيب و محيّرالعقول و فوق انديشۀ هر صاحب انديشه اى، در يك لحظه كه حداكثر آن به «لَمْح العين» يعنى يك چشم برهم زدن تحديد شده، تحقّق خواهد يافت. و عدم ترديد در وجود چنين روزى نسبت به عقلا و اهل درك و منطق است، چرا كه آنها هستند كه در نزد آنها ادلّۀ نقليه يعنى تصريح انبيا و كتاب هاى آسمانى، و ادلّۀ عقليه يعنى حكم قاطع عقل سليم، پس از اذعان به مبدأ عالم مقتدر، بر اثبات آن قائم است.

«إِنَّ اللَّهَ لَايُخْلِفُ الْمِيعَادَ»

يعنى: به يقين خداوند هرگز از وعدۀ خويش تخلّف نمى كند. چه آن كه هيچ دليل و برهانى بر جواز و امكان تخلّفِ وعده از ذاتى كه مقتدر و عالم و حكيم است قائم نيست.

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئًا وَ أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النّارِ (10)

كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ اللّهُ شَديدُ الْعِقابِ (11)

قُلْ لِلَّذينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (12)

ص:332

خسرا ن كافران و فرعونيان

لغت و اعراب:

أغنى عنه ماله: كفايت كرد از او مالش. وَقود: هيزم و آتش گيره. دأب: عادت، روش. كدأب به تقدير «دأبهم كدأب» است. مهاد: بستر.

تفسير:

«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن تُغْنِىَ عَنْهُمْ أَمْوَ لُهُمْ وَ لَآأَوْلَدُهُم مِّنَ اللَّهِ شَيْئاً»

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه به هر نوعى از كفر، كافر شدند - به انكار مبدأ يا معاد يا تكذيب همه يا بعضى از فرستادگان خدا يا انكار كتاب هاى آسمانى كلاًّ يا بعضاً يا هر چه مستلزم تكذيب پيامبران يا انكار برخى از امور فوق شود - و با آن كفر از دنيا رفتند، در روز قيامت نه اموال و نه اولادشان هيچ سودى به حال آنها نخواهد داشت و هرگز چيزى را از جانب آنها و به نفع آنها از خدا كفايت نخواهد كرد؛ نه احتياج به رحمتى را تأمين خواهد نمود و نه ترس از عذابى را رفع خواهد كرد.

«وَ أُوْلَئِكَ هُمْ وَ قُودُ النَّارِ»

يعنى: و آنها هستند كه خود در آخرت، هيزم آتش اند. يعنى كفر و فسق دنيوى، آن محكوميت را در آخرت آورد؛ يا اتصاف به كفر و فسق، در آن جا بدان حالت تجسّم و تبلور يافت.

«كَدَأْبِ ءَالِ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بَِايَتِنَا»

يعنى: دأب و عادت اين كفار و مشركان همانند دأب فرعونيان و كافران پيش از آنهاست كه (از زمان نوح پيامبر صلى الله عليه و آله تا زمان موسى عليه السلام بودند) كه آنها به آيات كتاب ما كه در عصرشان نازل شده بود و به نشانه هاى توحيد ما كه پيامبرانشان با منطق و معجزات ارائه كردند كافر شدند،

«فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ»

يعنى: پس خدا آنها را در مقابل گناهان اصولى و اعتقادى و كبائر فروعى و عملى شان مؤاخذه نمود (عده اى را غرق كرد و گروهى را به زلزله و صيحۀ آسمانى و باد سوزان هلاك نمود، و بر طايفه اى باران سنگ باريد)؛ و خدا سخت كيفر است.

«قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلَى جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ»

خطاب به پيامبر و يكايك كسانى است كه ايمان آورده اند و در برابر كفار قرار دارند. يعنى: به كسانى كه كافر شده اند و دعوت دين و قرآن را نپذيرفته اند بگو: به زودى در دنيا شكست

ص:333

مى خوريد - يعنى شكست فى الجمله تا مدّتى از زمان، و شكست در محاجّه و منطق در برابر اسلام در همۀ اعصار، و شكست نظامى كلّى دائمى پس از ظهور مصلح عظيم اسلام - و سپس در عالم آخرت پس از زنده شدن به واسطۀ نفخۀ سومِ اسرافيل، به سوى جهنّم گردآورى مى شويد، و جهنّم، آرامگاه بسيار بدى است.

قَدْ كانَ لَكُمْ آيَةٌ في فِئَتَيْنِ الْتَقَتا فِئَةٌ تُقاتِلُ في سَبيلِ اللّهِ وَ أُخْرى كافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَ اللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ إِنَّ في ذلِكَ لَعِبْرَةً ِلأُولِي اْلأَبْصارِ (13)

تفسير:

امدادهاى غيبى خدا

«قَدْ كَانَ لَكُمْ ءَايَةٌ فِى فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا»

اين آيه اشاره است به جنگ بدر، نخستين برخورد نظامى حكومت اسلامى با ملت شرك و سران آنها در صحرايى نزديك مكّه در جنب چاه بدر. سپاه كفر قريب هزار نفر با همۀ تجهيزات جنگى، يعنى به عدد نفوسشان مَركب و زره و شمشير همراه با آذوقه به قدر كافى بودند، و سپاه اسلام سيصد و سيزده نفر (كمتر از يك سوم عدد كفّار) و فاقد اغلب تجهيزات، كه گفته شده فقط هفتاد شتر، سه اسب، شش عدد زره و هشت عدد شمشير داشتند و با اين وضع، سپاه مسلمين با دادن بيست و دو شهيد و كشتن هفتاد نفر از سران قريش و به اسارت گرفتن هفتاد نفر ديگر پيروز شدند. و حقّاً كه پيروزى مسلمين در اين جنگ، با توجه به كمّيّت عدد طرفين و مقايسۀ امكانات آنها با يكديگر، از آيات عظيم و معجزات بزرگ خدا بود و در حقيقت، اين جنگ سرشار از اعجاز و سراپا بيّنه و برهان توحيد براى مسلمين و مملوّ از عبرت و دليل و حجت بر صدق پيامبر اسلام بود.

معناى آيه اين است كه حقّاً براى شما اى مسلمين و يا اى كفّار قريش و مدينه، دربارۀ دو گروهى كه با هم در صحراى بدر روبه رو شدند و جنگيدند نشانه و علامتى است؛ نشانۀ توحيد و عظمت و قدرت خدا و صدق نبوت پيامبر اسلام و حقانيت شريعت اسلام.

«فِئَةٌ تُقَتِلُ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ أُخْرَى كَافِرَةٌ»

يعنى: يكى از دو گروه در راه خدا مى جنگيد، در راه توحيد خداوند و هدف والاى دين و كتاب

ص:334

الهى، و اينان پيامبر و ياران اندك او بودند، و آن ديگرى گروه كفّار بودند، كفّار مكه كه جنگشان به انگيزۀ رواج شرك و دوام بت پرستى و حفظ مقام موهوم بتان و بقاى رياست خودشان بود.

«يَرَوْنَهُم مِّثْلَيْهِمْ رَأْىَ الْعَيْنِ»

يعنى: اينها آنها را دوبرابر خود به ديد چشم مى ديدند. محتملات دو ضمير جمع در اين جمله با دو مرجع در جملۀ قبلى زياد است و حاصل احتمالات اين است كه هر يك از كفّار و مسلمين آن ديگرى را دوبرابر خود يا او مى ديد، و اين شامل چهار احتمال است. دو احتمال اول اين است كه كفّار، مسلمين را دوبرابر خودشان يعنى دو هزار نفر، يا دوبرابر مسلمين يعنى 626 نفر مى ديدند. و زياد ديدن براى اين بود كه بترسند. و دو احتمال دوم اين است كه مسلمين كفّار را دوبرابر خودشان يعنى 626 نفر يا دوبرابر كفّار يعنى دو هزار نفر مى ديدند. اول براى آن كه نترسند زيرا دوبرابر مهم نيست، و دوم براى آن كه در معرض امتحان بزرگ قرار گيرند و پخته شوند. و حمل جمله بر هر يك از معانى، محتمل و صحيح است.

«وَاللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَن يَشَآءُ»

يعنى: و خداوند به يارى خود، هر كس را بخواهد تأييد و تقويت مى كند، چنان كه پيامبر و يارانش را با كمى عِدّه و عُدّه بر انبوه اهل شرك يارى داد.

«إِنَّ فِى ذَ لِكَ لَعِبْرَةً لِأُوْلِى الأَْبْصَرِ»

يعنى: حقيقت اين است كه در اين امر - در اين كه هر يك از دو سپاه مختلف در قلّت و كثرت را در چشم ديگرى دوبرابر نمايد كه نسبت به يكى ايجاد رعب و نسبت به ديگرى توليد اميد كند و بدين وسيله عجيب ترين حادثۀ تاريخ را در تقابل حق و باطل و توحيد و شرك و ايمان و كفر تحقّق بخشد - براى صاحبان بصيرت، عبرت و تنبّه است.

زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنينَ وَ الْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ اْلأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ (14)

ص:335

لذايذ دنيا و لذايذ آخرت

لغت و اعراب:

شهوات: جمع شهوة، مصدر به معناى مفعول است يعنى مشتهيات و خواستنى ها. قناطير: جمع قنطار، مال بسيار، و مقنطرة تأكيد است. خيل اسم جمع است يعنى اسبان. مسوّمة: نشان دار مانند داغ كوبيده، يال زده، دم گره خورده؛ و يا رها شده در چراگاه براى چريدن، يا فربه و چاق. أنعام:

جمع نَعَم، چهارپايان سه گانه: شتر، گاو و گوسفند، يا خصوص شتر. آبَ - از باب نَصَر: رجوع كرد.

مَآب: مرجع، محل رجوع. و حسن المآب اضافۀ صفت به موصوف است.

تفسير:

«زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَ تِ»

يعنى: براى مردم و در ديده و دل آنان، محبّت مشتهيات دنيا آراسته شده است. در اين جمله، تزيين، نسبت داده شده به محبتِ مشتهيات نه به خود آنها، اشاره به اين كه به قدرى مشتهيات در دلشان آراسته شده كه گويى حبّ آنها مزيّن شده و كأنّه محبت به محبت دارند. ولى در واقع، آنچه مزيّن است خود مشتهيات است. زينت دهندۀ مشتهيات محتمل است خداوند باشد به تزيين تكوينى، زيرا آفريدن غرايز متعدد در باطن وجود انسان و نعمت هاى گوناگونِ متناسب با آن در خارج وجود او قهراً سبب كشش فطرى او به سوى نعمت ها و وجود جاذبه ميان عرضه و تقاضاست، و اين خود زينت تكوينى آنهاست. و بنابراين، آيه در مقام نكوهش اين تزيين نيست، زيرا كار خداست.

و ممكن است مراد از تزيين، اهميت و ارزش پيداكردن مشتهيات در نظر انسان باشد به طورى كه نگرشى اصالى و استقلالى بر آن كند و اين علاقه قوى شود به گونه اى كه بر اقتضائات مخالف هر چند حق باشند غلبه پيدا كند، و اين تزيين از جانب شيطان است كه در اثر آن، آدمى مشتهيات را اصالت بخشيده و مقدمه بودن آنها را به كلّى فراموش كند. و آيه بنابراين در مقام نكوهش است، زيرا اين حالت مَلَكه مى شود و خواسته هاى شرع و عقل را رها مى كند.

«مِنَ النِّسَآءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَطِيرِ الْمُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَمِ وَالْحَرْثِ»

يعنى: مشتهيات آراسته شده در نظر مردم عبارت است از: زنان و پسران يا فرزندان و اموال

ص:336

كلان و انبوه از طلا و نقره (يعنى نقود متناسب هر عصر) و اسبان نشان دار چاق و فربه و رها شده در چراگاه، يعنى مَركب هاى فاخر و متنوعِ هر زمان، و چهارپايان سه گانه و كشت و زرع.

«ذَ لِكَ مَتَعُ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَاللَّهُ عِندَهُ حُسْنُ الْمََابِ»

يعنى: همۀ اينها كالا و وسيلۀ برخوردارى از زندگى دنياست. يعنى تملّك و تصرف و انتفاع از هيچ يك از نعمت هاى دنيا و مشتهيات آن اصالت وجودى ندارد، بلكه وسايل ادامۀ زندگى اين جهان است كه خود مقدمۀ جهان ديگر است. و اين خداوند است كه در نزد او - يعنى در عالم آخرت - جاى بازگشتِ نيكو و زيباست.

قُلْ أَ ؤُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِنْ ذلِكُمْ لِلَّذينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ وَ اللّهُ بَصيرٌ بِالْعِبادِ (15)

تفسير:

«قُلْ أَؤُنَبِّئُكُم بِخَيْرٍ مِن ذَ لِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ خَلِدِينَ فِيهَا»

يعنى: اى پيامبر، به كسانى كه دنيا در نظرشان آراسته شده بگو: آيا شما را به بهتر از همۀ آنچه بدان علاقه داريد خبر دهم؟ براى كسانى كه در دنيا تقوا پيشه كرده اند، در جهان ديگر در نزد پروردگارشان بهشت هايى است كه از زير آنها - يعنى از زير درختان يا ساختمان هاى آنها - نهرهايى پيوسته در جريان است؛ يعنى نهرهايى از انواع مايعات آشاميدنى و غيره مانند آب زلال و گوارا و شيرى كه طعمش به واسطۀ ركود در يك محل تغيير نكرده و شرابى لذت بخش بدون اسكار و خمار، و شهد روان و غير اينها؛ در حالى كه آنان در آن جا در رفاه زندگى جاودان اند.

«وَأَزْوَ جٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوَ نٌ مِنَ اللَّهِ»

يعنى: و آنها را در آن جا همسرانى است از زنان مؤمن دنيا يا از حوران مخلوق همان جا كه همگى پاكيزه اند، پاك از عادت هاى زنانۀ دنيوى و عيب هاى بدنى و بيمارى هاى جسمى، و رذايل اخلاقى، و قباحت منظر، و زشتى كردار و بدى معاشرت، و نقص در عقل معاش، و پيرى و

ص:337

سالخوردگى و بچگى و نارسايى، و حسادت و هوو ناپذيرى. و آنها را از جانب خداوند رضوانى است، يعنى نعمتى است كه بالاتر و والاتر و برتر از همۀ نعمت هاى محيط وسيع آن جاست و آن رضايت و خوشنودى خدا از آنهاست كه به اين صورت ها تجلّى مى كند: فرستادن فرشته و ابلاغ سلام و خوشامدگويى و احوال پرسى، دعوت به مهمانى خاص ربوبى، ديدار انبياى عظام و معصومان و صالحان، استماع سخنرانى حق و سخنگويان درگاه الهى، دريافت جوايز خاص خداوند و بالأخره تجلّى پروردگار به انواع مظاهر ربوبى كه فكر بشر را در اين جا توان تصور آن نيست.

«وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ»

يعنى: و خداوند به حال بندگان بيناست. او از همۀ حالات روحى و اعمال فكرى و كارهاى بدنى آنها آگاه است و نعمت هاى بهشتى را به عنوان پاداش اعمال مى دهد. و يا همۀ اعمالشان را در اين جهان به صورت نعمت هاى مختلف آن جهان مجسم و متبلور ساخته، تحويل مى دهد.

الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا إِنَّنا آمَنّا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ قِنا عَذابَ النّارِ (16)

الصّابِرينَ وَ الصّادِقينَ وَ الْقانِتينَ وَ الْمُنْفِقينَ وَ الْمُسْتَغْفِرينَ بِاْلأَسْحارِ (17)

لغت و اعراب:

الذين يقولون و پنج وصف ديگر در آيۀ بعد صفت للّذين اتّقوا در آيۀ قبل است، و ممكن است صفت هاى عباد باشد. قَنَتَ - از باب نَصَر -: اطاعت كرد، فروتنى و خاكسارى نمود.

تفسير:

«الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَآ إِنَّنَآ ءَامَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»

يعنى: كسانى كه تقوا پيشه كرده اند همان ها هستند كه پيوسته مى گويند: پروردگارا، به يقين ما ايمان آورديم، پس گناهانمان را براى ما ببخش و ما را در روز واپسين از عذاب آتش نگاه دار.

«الصَّبِرِينَ وَالصَّدِقِينَ وَالْقَنِتِينَ وَالْمُنفِقِينَ وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأَسْحَارِ»

يعنى: آنان كه تقوا پيشه كرده اند همان صابران، صادقان، متواضعان، منفقان و استغفارگويان در

ص:338

سحرهايند. صابران اند يعنى در انجام واجبات خداوند و ترك منهيّات او و در برابر حوادث تلخ زندگى شكيبايند. صادقان اند يعنى در باورنمودن به معتقدات و اتصاف به فضايل نفسانى و عمل به فرامين عملى راستگويند. متواضعان اند يعنى روحشان در برابر خدا و جسمشان در انجام وظايف خاضع و فروتن است. منفقان اند يعنى از تن و جان، و مقام و جاه، و فرزند و ارحام، و مال و منال بذل مى كنند. مستغفران اند يعنى در لحظات خلوت نيكان، و مناجات عارفان، و پرستش عابدان، و راز و نياز عاشقان، و دعاى مريدان، و گريۀ محبّان و به ويژه در سحرگاهان توبه كننده اند.

شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قائِمًا بِالْقِسْطِ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (18)

لغت و اعراب:

شهادت: اظهار آنچه بدان علم دارد. قَسَطَ الوالى - از باب نَصَر و ضَرَب -: عدالت ورزيد. قسط: عدل، و مفرد و جمع در آن يكسان است. قائماً حال براى «اللّه» است.

تفسير:

«شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَآإِلَهَ إِلَّا هُوَ»

يعنى: خدا خود گواهى داد به اين كه جز او معبود به حقّى نيست. گواهى خداوند به گفتار، در ملأ اعلى به فرشتگان و در زمين به رسولان و پيامبران است، و به نوشتار، در لوح محفوظ و همۀ كتاب هاى آسمانى است، و به صُنع و كردار به بذل خرد به ذوى العقول است كه درك توحيد كنند و بدان اذعان نمايند، و به وسيلۀ ايجاد روابط حكيمانه ميان اجزاى عالم و تدبير نظام اتمّ آن است كه به روشنى، شهادت تكوينى به وحدت موجد خود مى دهند.

«وَ الْمَلَآئِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ»

يعنى: و همۀ فرشتگان و صاحبان دانش نيز از انس و جنّ شهادت و گواهى به توحيد او دادند.

فرشتگان به انشاء توحيد به زبان هاى مختلف و اذكار و اوراد گوناگون در تمام محيط گستردۀ عالم وجود، خاصه در ميان طبقات مختلف آسمان ها، و به توحيد تكوينى به واسطۀ تنظيم خلقت اجزاى جهان و تسويه و تعديل ميان ابعاض مختلف آن كه حكايتى روشن از توحيد ذات و صفات

ص:339

او دارند، و صاحبان علم به اقرار و اعتراف و انشاء پس از پذيرش ادلّۀ نقليه و ابلاغ پيامبران، و به واسطۀ ادلّۀ عقليه و توجه به آيات انفسى و آفاقى و درك تجلّى صانع در همۀ ابعاض مصنوع، و ظهور خالق در شراشر وجود مخلوق شهادت دهند.

و البته صدور اغلب اين شهادت ها مقارن با زمان حدوث خود شهود است و از اين رو شهادت ها با فعل ماضى ذكر شده است.

«قَائِماً بِالْقِسْطِ لَآإِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»

دين فقط اسلام

يعنى: خدايى كه پيوسته قائم به عدل است. يعنى تصدّى او به امور تكوين در مقام خلق و ايجاد، و به امور تشريع در مرحلۀ بعث رسل و انزال كتب، برپايۀ عدل و قسط است. جز او معبودى نيست.

اين تكرار براى تأكيد است. او مقتدر على الاطلاق و حكيم على الاطباق است.

إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِآياتِ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ سَريعُ الْحِسابِ (19)

لغت و اعراب:

دين: جزا و پاداش، اطاعت و فرمانبرى، مجموعۀ قوانين الهى آسمانى. اسلام: تسليم قلبى، تسليم عملى، مجموعۀ احكام آسمانى از اصول و فروع. بَغْى: طلب، ظلم.

تفسير:

«إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الْإِسْلَمُ»

يعنى: حقيقت اين است كه دين در نزد خداوند، اسلام است. دين صحيح و الهى، نازل شده از آسمان و وحى شده بر پيامبر مرسل، ضامن سلامت دنيا و سعادت آخرت بشر در هر عصر و زمان است دينى كه اعتقادش براى بشر لازم و اجراى برنامه اش بر او واجب است. دينى كه مورد احتجاج خدا و مردم در آخرت و مدرك ثواب و عقاب در قيامت است، اسلام است.

اسلام در اصطلاح قرآن و روايات و مسلمين عبارت است از مجموعۀ قوانين كلّى اصولى و اخلاقى و فروعى كه كفيل كرامت انسانى و وسيلۀ ارتباط انسان با خداوند است. اين مجموعه در

ص:340

هر عصرى به لباس شريعتى خاص متناسب با زمان و مكان و افق فكرى و حالات روانى فردى و اجتماعى اهل آن عصر در مى آيد و به وسيلۀ يكى از پيامبران اولواالعزم الهى به جامعۀ روز عرضه مى شود.

اين مجموعه در نخستين بار به صورت شريعت نوح عليه السلام همراه كتاب آسمانى او به جامعۀ آن روز عرضه شد، و بار دوم به صورت شريعت مستقل ديگرى كامل تر از پيشين همراه كتابى به واسطۀ ابراهيم خليل عليه السلام، و بار سوم به وسيلۀ موسى بن عمران عليه السلام و تورات او، و بار چهارم به واسطۀ عيسى بن مريم عليه السلام و انجيل او به اهل آن عصر ابلاغ گرديد، و بار پنجم يعنى آخرين بار به وسيلۀ محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله همراه كتابى آسمانى به جامعۀ روز اهدا شد. آرى اين بار با تحريرى تامّ و تكميل نواقص كمّى و كيفى و اصولى و فروعى بود به گونه اى كه بتواند نياز بشر را در عمر دنيويش تأمين نمايد هر چند سطح زندگيش بالا رود و افق فكريش و عقول نسلش تكامل يابد. و اين بار به نام شريعت اسلام بر آخرين پيامبر اولواالعزم و خاتم همۀ پيامبران، پيامبر عربى مكّى مدنى فرود آمد.

شناخت كامل اهل كتاب از اسلام

پس، از مطالب فوق معلوم شد:

1. اسلام دو اصطلاح دارد؛ كلّى مشترك بين همۀ شرايع، و خصوص شريعت پيامبر اسلام.

2. شريعت عبارت است از مصاديق آن كلّى كه بيش از پنج مصداق نيست.

3. هر تغييرى از زيادى و نقص و نسخ، عارض بر شريعت است نه اسلام.

4. در يك زمان دو شريعت از جانب خدا مُمضى نيست و نبوده، بنابراين در هر زمان يك شريعت بيشتر جواز عمل ندارد.

5. اسلام به غير از مصاديق پنج گانه بر هيچ مصداقى از آنچه ميان بشر از مكاتب و مذاهب و اديان وجود دارد يا ممكن است موجود شود قابل انطباق نيست.

«وَمَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَبَ إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَآءَهُمُ الْعِلْمُ»

گفته شد كه همۀ شرايع يك دين است در لباس شريعت هاى مختلف، و بايد هر شريعتى تا زمان ظهور شريعت ديگر كه ناسخ آن است محفوظ ماند و مورد عمل بشر قرار گيرد. مثلاً شريعت موسى عليه السلام محفوظ ماند تا عيسى عليه السلام آن را نسخ كند و شريعت عيسى سالم ماند تا پيامبر اسلام آن را نسخ نمايد. لكن اهل تورات پس از ارتحال موسى شريعت او را تجزيه كردند و فرقه هاى مختلف

ص:341

شدند، و اهل انجيل دين و شريعت عيسى را تجزيه نمودند و فرقه ها ايجاد كردند به گونه اى كه هر يك به هفتاد و اندى فرقه متفرق گشتند.

اين آيه در اين باره مى فرمايد: كسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده شد، اختلاف نكردند مگر پس از آن كه براى آن ها علم حاصل شد؛ يعنى اختلاف هر يك از علماى تورات و علماى انجيل در دينشان كه اصول و فروع آن را تجزيه نمودند و به فرقه هاى گوناگون متفرق گشتند پس از آن بود كه آنها از ادلّه و معجزات و كتاب آسمانى پيامبرشان به حقّانيت آن دين و شريعت يقين داشتند.

«بَغْيَاً بَيْنَهُمْ»

يعنى: اين اختلاف به انگيزۀ ظلم و حسادت و برترى جويى و حبّ رياست در ميان خودشان بود. از اين رو كتاب هاى آسمانى خود را تأويل كردند و هر بخشى از امت را به طرفى سوق دادند، تا آن جا كه به شكل امروز در آمدند. و معلوم است كه در اختلاف اصولى، گروهى كه حقّ اند مؤمن و اهل كتاب حقيقى، و گروه هاى ديگر همگى كافرند؛ و در اختلاف فروعى گروه حق مطيع فرمان خدا، و گروه هاى ديگر عاصى و فاسق اند.

«وَمَن يَكْفُرْ بَِايَتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ»

يعنى: و هر كس به آيات خدا كفر ورزد، پس خدا زودرس به حساب است.

مراد از آيات اعمّ از آيه هاى كتاب تدوينى او مانند آيات قرآن كريم و ساير كتاب هاى آسمانى، و نشانه هاى كتاب تكوينى اوست كه در نظر صاحبان خرد در صفحات انفس و آفاق متجلّى است.

و مراد از زودرسيدن به حساب، شتاب سريع ذرات عالم هستى به سوى اهداف منظور از خلقت آنهاست كه تحت ارادۀ تامۀ خداوند انجام مى يابد.

فَإِنْ حَاجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ اْلأُمِّيِّينَ ءَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَ اللّهُ بَصيرٌ بِالْعِبادِ (20)

ص:342

لغت و اعراب:

انحرافات اهل كتاب و واكنش مسلمانان

وجه: صورت، و كنايه از وجود انسان. و من اتَّبعن عطف است به فاعل أسلمتُ. امّى: بى سواد و درس ناخوانده. أأسلمتم استفهام به معناى امر است يعنى «أسلِموا».

تفسير:

«فَإِنْ حَآجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِىَ لِلَّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ»

يعنى: اى پيامبر، اگر اهل كتاب با تو دربارۀ مفاد «انّ الدين عنداللّه الاسلام» محاجّه و ستيزه كردند و منكر آن شدند كه دين حق همان شريعت توست، بگو: من وجهم را تسليم خداكردم. يعنى با آنها به محاجّه و ستيزه برمخيز، زيرا سخنان آنها بر پايۀ عناد و تقليد است و دعوت تو را نخواهند پذيرفت، بلكه بگو كه من تمام وجودم را تسليم خدا كردم، يعنى اسلام را كه روحش تسليم است پذيرفتم و پيروان من نيز چنين اند.

«وَقُل لِلَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَبَ وَالْأُمِّيِّينَ ءَأَسْلَمْتُمْ»

يعنى: به كسانى از يهود و نصارا كه كتاب تورات و انجيل به آنها داده شده خاصه به علماى آنها، و به امّيّين يعنى مشركان و كفّار ديگر كه غالباً مانند كودكان مادرزاد بى سواد هستند بگو: آيا پس از شنيدن منطق رساى پيامبرتان و ديدن معجزۀ عظيم قرآن، اسلام آورديد؟ يعنى اسلام بياوريد.

«فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا»

يعنى: پس اگر اسلام آوردند و نبوت و دين و قرآنت را پذيرفتند پس به يقين هدايت يافته اند، يعنى در مرحلۀ اعتقاد، به صراط مستقيم اسلام و در مرحلۀ عمل، به طريق صحيح عمل ره يافته اند،

«وَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَغُ»

يعنى: و اگر روى برتافتند و دعوت تو را نپذيرفتند جز اين نيست كه آنچه برعهدۀ توست رساندن دعوت و ابلاغ رسالت و اتمام حجت است و بس؛ يعنى اجبار آنان بر اعتقاد قلبى از توان تو بيرون است و خدا هم در مورد دين چنين اراده اى ندارد؛ و جنگيدن و اجبار آنها به تسليم در برابر احكام اسلام از وظايف امامت است نه نبوت، و هنوز وقت آن نرسيده؛ و كيفر دادن دنيوى و اخروى به آنها از شئون ربوبيت خداست.

«وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ»

ص:343

و خداوند به حال بندگان خود بيناست. يعنى مى داند كه سبب امتناع آنها چيست؟ و آيا پس از اين تسليم مى شوند يا نه؟

إِنَّ الَّذينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَليمٍ (21)

أُولئِكَ الَّذينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ (22)

تفسير:

«إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بَِايَتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَيَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ»

اين آيه دربارۀ رفتار و روش كفار يهود و نصارا است كه در طول تاريخ عده اى از انبياى الهى را مانند زكريا و يحيى كشته و گروهى بى شمار از علماء دين و حُكَما و دانشمندان عصرشان را نيز به قتل رسانده اند. در اين باره مى فرمايد:

بى ترديد كسانى كه پيوسته به آيات كتاب خدا و به نشانه هاى روشن توحيد او از وحى و معجزات پيامبران و آياتى كه در آفاق جهان و نفوس جانداران گسترده است كفر مى ورزند و پيامبران خدا را به ناحق مى كشند و كسانى از مردم را كه همواره فرمان به قسط و عدل در جامعه مى دهند به قتل مى رسانند، آنها را به عذابى دردناك در دنيا و آخرت بشارت ده.

«أُوْلَئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِى الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةِ»

اين آيه در مقام بيان حكم كلّى و قانون عامّى است دربارۀ همۀ كفار، راجع به عمل هاى خير آنها، اعمالى كه اگر كفر نبود در پيشگاه خدا سبب استحقاق پاداش دنيوى و اخروى بود. و از اين آيه شرطيت ايمان براى ترتّب ثواب عمل استفاده مى شود.

مى فرمايد: آنها هستند كه عمل هايشان در دنيا و آخرت حبط شده. مراد، عمل هاى خير آنهاست نظير برخى از باورهاى درونى صحيح و اعتقادات درست، و برخى اخلاق فاضلۀ انسانى، و انفاقات مالى به مستمندان، و ابتكارات گوناگون در مورد معالجات بيماران، جراحى، دارويى، و

ص:344

نيز توليد وسايل زندگى بى حدّ و حصر كه انصافاً خدمات رفاهى بسيار و وسايل استراحت بى شمار براى جامعۀ بشرى انجام داده اند.

و مراد از حَبْط در دنيا بطلان آثار آن است كه مثلاً اگر كسى پس از انجام اين خدمات كافر شود بر همۀ بركات غيبى الهى و ذكر خير و دعا و ثناى مؤمنان و آثار و ثواب هاى فراوان كه مرتباً در نامۀ عملش نوشته مى شد خط بطلان كشيده مى شود و نسبت به آينده نيز از همۀ آنها محروم مى گردد. پس حَبْط دنيوى نسبت به اعمال ما قبل و ما بعد كفر، ملحوظ مى شود. و اين مسأله در مقابل مسألۀ «جَبّ» است، زيرا همان گونه كه كفر قلبى و شرك و نفاق درونى و گناهان بسيارِ فرعى به واسطۀ اسلام به قاعدۀ «جبّ» ساقط مى شود، عمل هاى خيرى كه در حال كفر به جا آورده به واسطۀ ادامۀ كفر يا ارتداد بعدى و مرگِ در حال كفر، حبط مى شود. خلاصه به واسطۀ اسلام، گناهان حبط مى شود و به واسطۀ كفر، طاعت ها ساقط مى گردد. و در آخرت نيز همۀ پاداش هايى كه براى اعمال آنها در لوح محفوظ ملحوظ گرديده بود ممنوع و مسدود اعلام مى شود.

«وَ مَا لَهُم مِّن نَاصِرِينَ»

يعنى: و هرگز براى آنها ياورى از فرشتگان و شفاعت كنندگان و پيامبران و حتى رحمت موعود الهى نخواهد بود.

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيبًا مِنَ الْكِتابِ يُدْعَوْنَ إِلى كِتابِ اللّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلّى فَريقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23)

ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ إِلاّ أَيّامًا مَعْدُوداتٍ وَ غَرَّهُمْ في دينِهِمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (24)

فَكَيْفَ إِذا جَمَعْناهُمْ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فيهِ وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (25)

لغت و اعراب:

رَأَى الشىءَ يراه - از باب مَنَع -: آن را به چشم يا به عقل ديد. و چون با «الى» متعدّى شود به معناى نَظَرَ باشد يعنى نگاه كرد. تولّى: روى برتافتن. و مراد از كتاب در هر دو مورد تورات است.

ص:345

تفسير:

«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَبِ يُدْعَوْنَ إِلَى كِتَبِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَ هُم مُّعْرِضُونَ»

پيامبر اسلام در مدينه در مقابل اهل كتاب يعنى يهود و نصارا بود و گاهى مطالبى را به تورات نسبت مى داد (نظير آن كه در تورات صفات روحى و جسمانى پيامبر اسلام نوشته شده، يا بشارت به نبوت و كتاب او در آن جا مندرج است، و يا نوشته شده كه ابراهيم يهودى نبوده بلكه بر دين حنيف اسلام بوده، و اين كه زناى محصنه يعنى زناى مرد يا زنى كه همسر داشته باشد حكمش رجم است) و غالباً علماى تورات اين نسبت را انكار مى كردند، و چون گفته مى شد تورات را بياوريد تا معلوم شود، امتناع مى كردند، زيرا اگر مجبور به احضار تورات مى شدند معلوم مى شد كه مطلب طبق بيان پيامبر اسلام است. اين آيه در اين باره مى فرمايد:

اى پيامبر يا اى مخاطب، آيا ننگريستى به كسانى كه بهره اى از كتاب - يعنى بهره اى از علم كتاب تورات - به آنها داده شده، كه به سوى كتاب خدا كه همان تورات است خوانده مى شوند تا در ميانشان داورى كند - يعنى از آنها خواسته مى شود كه تورات را بياورند - آن گاه عده اى از دانشمندانشان از اين كار روى برمى تابند در حالى كه اعراض كننده اند؟!

و اعراض را به صيغۀ فاعل آورده اشاره به اين كه آنها عادت به اعراض دارند و هر چه از محتويات تورات كه با هواى نفسشان مخالف باشد آن را پنهان مى كنند.

«ذَ لِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّآ أَيَّامًا مَّعْدُودَ تٍ»

يعنى: اين رفتار آنان كه احكام خدا را كتمان مى كنند و ملت را گمراه مى سازند به سبب اين است كه گفتند - يعنى مدعى هستند - كه هرگز آتش جهنم جز چند روز معدودى به ما نمى رسد.

يعنى چون اجداد ما در ايّام غيبت موسى در سفر طور، چهل روز گوساله پرستيدند، حداكثر عذاب قوم موسى در عالم آخرت به اندازۀ همان چهل روز خواهد بود.

«وَ غَرَّهُمْ فِى دِينِهِم مَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ»

اين جمله اشاره به افتراهايى است كه سبب غرور آنها شده، زيرا علاوه بر ادعاى فوق، مدعى هستند كه همگى از اولاد پيامبران بنى اسرائيل اند و اسرائيل يعنى حضرت يعقوب عليه السلام در روز قيامت آنها را شفاعت خواهد كرد. و يا آن كه به خاطر قرب و منزلت يعقوب، خداوند ملت يهود را

ص:346

عذاب نخواهد كرد جز به آن اندازه كه قَسَمش عملى شود، يعنى قسمى كه خورده كه پيروان شيطان را جهنم ببرد.

معناى آيه اين است: و آنچه پيوسته به خدا و انبيا افترا مى بستند آنها را در دينشان فريب داده است.

«فَكَيْفَ إِذَا جَمَعْنَهُمْ لِيَوْمٍ لَارَيْبَ فِيهِ»

يعنى: به ادعاهاى آنها دربارۀ عالم آخرت نظر مكن، بلكه تأمل كن كه حال آنها چگونه خواهد بود آن گاه كه آنها را براى روزى كه شكى در آن نيست گرد آوريم. يعنى اجزاى متلاشى شده در خاك و هضم شدۀ آنها را به واسطۀ نفخۀ دومِ صور از لابه لاى خاك ها جمع كرده و به هم پيوسته، اجساد دنيويشان را شكل دهيم و ارواح برزخى آنها را در آن وارد كنيم و به يك لحظه از قبرشان برانگيزيم، و سپس به وسيلۀ نفخۀ سوم صور، همه را در محكمۀ عدل خود براى محاسبه گرد آوريم.

«وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ»

يعنى: و آن گاه خواهى ديد كه در آن محكمه به هر نفسى از انس و جن كه اينان نيز جزء آنها هستند پاداش يا كيفر همۀ آنچه در دنيا به دست آورده اند از ايمان و كفر و طاعت و فسق به طور كامل داده شود، يا تجسم كسب خود را بيابند. تجسّم عقايد كفرآميز آتشى است كه «تطّلع على الأفئدة» [همزه، 7] بر دل ها زبانه مى كشد. و تجسّم رذايل اخلاق حالاتى است غيرقابل توصيف در روح. و تبلور اعمال بدنى، عذاب هاى گوناگون جهنم است كه از هرسو بر آدمى احاطه دارد.

«وَهُمْ لَايُظْلَمُونَ»

يعنى: و به آنها هرگز ستم نمى رود، زيرا حرمانشان از رحمت و نعمت الهى به اختيار خود، و عذابشان نتيجۀ اعمالشان است و بيش از استحقاق هم تحميل نمى شود.

قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (26)

تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (27)

ص:347

لغت و اعراب:

دعاى قرآنى

اللّهمّ ميم آخر بدل از ياء اول است يعنى «يااللّه» و اين از خواص اين اسم است چنان كه در نداى اين اسم نيز ياء نداء با الف لام جمع مى شود. مِلك به كسر ميم غالباً در اموال مملوك به ملكيتِ اعتبارى، و به ضمّ ميم در سلطه بر نفوس و اموال استعمال مى شود. نَزَعَ الشىءَ من مكانه: كَند آن را از جاى خود. ايلاج: داخل كردن.

تفسير:

«قُلِ اللَّهُمَّ مَلِكَ الْمُلْكِ»

مُلك - به ضمّ ميم - سلطۀ بر شىء و قدرت بر تصرف و قلب و انقلاب در آن است مانند تسلط انسان بر قوۀ باصره يا بر دست و پاى خود، و سلطۀ او بر اموال خود. و از اتمّ مصاديق اين مفهوم، سلطۀ خداوند بر اجزاى عالم وجود است كه نسبت به همۀ آنها «يَفعلُ ما يَشاء و يَحكُم ما يُريد» است. و اين ملك در انسان بر دو نوع است: ملك تكوينى مانند مثال هايى كه گذشت. و ملك وضعى اعتبارى نظير ملكيتى كه مردم در ميان خودشان با معاملاتى مانند داد و ستد و اجاره و هِبِه ايجاد مى كنند؛ و سلطه و توان تصرفى كه در اين موارد با الفاظ و صِيَغ انشاء مى شود شبيه ملكيت تكوينى است. به صاحب و واجد مِلك - به كسر - مالك گفته مى شود. و اما مُلك به ضمّ ميم به معناى سلطه بر مِلك به كسر ميم است يعنى تسلّط بر تسلّط، نظير تسلّط مولا بر اموال بردۀ خود، كه آن را «مالكيت طولى» مى نامند، يعنى برده سلطنت و توان تصرف در اموال خود دارد و مولى تسلّط بر سلطنت او، كه مى تواند آن را سلب كند چنان كه مى تواند ايجاد كند؛ و صاحب و واجد چنين تسلّط را مَلِك و مليك مى نامند.

معناى آيه اين است: اى پيامبر بگو: خداوندا، اى مالك و اى سلطانِ همۀ سلطه ها و ملكيت ها.

«اللّهمّ» مناداى اول، و «مالك الملك» مناداى دوم است و وصفى است كه از آن استفاده مى شود كه همۀ سلطه هاى بشرى و غير بشرى نسبت به هر مال و نفسى مانند سلطۀ ثروتمندان بر اموالشان، سلطۀ موالى بر بردگانشان، سلطۀ اولياى اطفال و مجانين بر مُوَلّى عليه شان، و سلطۀ حاكمان به حق چون انبيا و منصوبين آنها بر ملّتشان، و سلطۀ حاكمان جور از سلاطين و شاهان نسبت به متعلَّق تسلّطشان، همه از آنِ تو و تحت سلطۀ توست.

ص:348

«تُؤْتِى الْمُلْكَ مَن تَشَآءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَآءُ»

يعنى: مُلك را به هر كس كه بخواهى مى دهى و از هر كس كه بخواهى سلب مى كنى و باز مى ستانى. مراد، اين نيست كه اموال و املاكى از قبيل غذا و لباس و خانه به ديگران مى دهى، زيرا اينها اعطاى مِلك - به كسر - است، بلكه مراد اعطاى مُلك - به ضمّ - است نظير بذل ولايت به انبيا و منصوبين آنها، زيرا ولايت آنها بر نفوس و اموال جامعه از قبيل مُلك - به ضمّ - است. و اين جمله شامل سلطه هاى غيرشرعى نيز مى شود از قبيل ولايت سلاطين جور و ساير اهل تسلّط غيرمجاز بر جامعه؛ و نسبت آنها به خدا از باب اين است كه مقدمات آنها را خدا داده و نيز مى توانست مانع شود و مى تواند سلب كند هر چند براى امتحان، اندك مدتى مهلت داده است.

«وَتُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَآءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ»

يعنى: و هر كس را بخواهى عزت مى بخشى - كرامت و اقتدار و شكست ناپذيرى مى دهى - و هر كس را بخواهى ذليل و خوار مى كنى؛ خير در دست توست. يعنى هر خيرى كه باشد، خواه از مقولۀ افعال باطنى مكلّفان يا اخلاق درونى يا اعمال بدنى آنها، و خواه آنچه در عالم وجود از نعم دنيا و آخرت بدان خير گفته شود، همه در دست توست، يعنى آنچه موجود است در قبضۀ قدرت توست و آنچه قابل وجود است در تحت كلمۀ كاف و نون توست. حقيقت اين است كه تو بر هر چيزى توانايى.

«تُولِجُ الَّيْلَ فِى النَّهَارِ وَتُولِجُ النَّهَارَ فِى الَّيْلِ»

يعنى: شب را در روز و روز را در شب وارد مى كنى. مقدارى از شب را به تدريج از اول زمستان تا اول تابستان داخل در روز مى كنى، و مقدارى از روز را به تدريج از آغاز تابستان تا آغاز زمستان داخل در شب مى كنى. اين تغيير در عرض شمالى كرۀ زمين است، و در عرض جنوبى مطلب برعكس بيان فوق است، يعنى از اول تابستان تا اول زمستان شب وارد روز، و از اول زمستان تا اول تابستان روز وارد شب مى شود. پس با نگرشى دقيق، تبادلى به نحو دوام ميان شب و روز برقرار است.

«وَتُخْرِجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَتُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ»

يعنى: زنده را از مرده و مرده را از زنده بيرون مى آورى. خداوند در مورد حيات نباتى، نباتات را از جمادات، و جمادات را از نباتات بيرون مى آورد چنان كه علف ها را از بذر و بذر را از علف. و در مورد حيات حيوانى، حيوانات را از نطفه، و نطفه را از حيوانات بيرون مى كند، و اطلاق مرده بر نطفه يا به لحاظ آن است كه نطفه از نظر ظاهر مرده است و يا به لحاظ حالات پيش از نطفگى است.

ص:349

و يا آن كه متخلّق به اخلاق انسانى را از فاقدان اخلاق، و فاقدان اخلاق را از متخلّق به آن بيرون مى آورد. و يا مؤمن را از كافر، و كافر را از مؤمن خارج مى سازد.

«وَتَرْزُقُ مَن تَشَآءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ»

تقيه در دوستى با كافران

يعنى: اى خداوند، هركس را بخواهى بى حساب روزى مى دهى. «مَنِ» موصوله براى ذوى العقول است، پس آيه در مقام ذكر روزى انسان ها و فرشتگان و اجنّه است كه هر نوع و صنفى را طبق خواست فطرتش روزى مى دهد و تقاضاى طبيعت را عرضه مى بخشد. و ممكن است به عنوان تغليب، در مطلق آنچه نياز به روزى دارد استعمال شده، مانند نباتات و حيوانات كه هر يك روزى خاصى لازم دارد.

و روزى بى حساب در مورد ذوى العقول، به معناى بدون لحاظ استحقاق يا بدون طلب عوض است.

لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ في شَيْءٍ إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللّهِ الْمَصيرُ (28)

لغت و اعراب

أولياء: جمع ولى يعنى سرپرست، ياور، دوست. دون: نقيض فوق، «هو دونه» يعنى او در درجۀ پايين تر از آن است. و دون يعنى غير. و من دون: يا به معناى «غير»، و حال است از فاعل يتّخذ يعنى «متجاوزين عن المؤمنين» و يا به معناى «أدون»، و حال است از مفعول اول يتّخذ يعنى «حال كونهم أدون من المؤمنين». تُقاة و تقيّة: مصدر باب «اتَّقى يتَّقى» و تاء اوّل بدل از واو است.

تفسير:

«لاَ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَآءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ»

يعنى: هرگز نبايد گروندگان به اسلام، مؤمنان را رها كرده، كفّار را ولىّ خود اتّخاذ نمايند. و يا مراد آن كه كفّار را كه دون درجۀ مؤمنان اند، براى خود ولىّ بگيرند، بدين معنا كه هيچ نوع ولايت و حاكميت آنها را كه سبب اطاعت از آنها مى شود و هيچ گونه دوستى و صداقت آنها را كه وسيلۀ

ص:350

تأثيرپذيرى اعتقادى و اخلاقى و عملى و تبعيت از شئون زندگى جاهلى آنها مى شود، نپذيرند.

«وَ مَن يَفْعَلْ ذَ لِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِى شَىْءٍ»

و هر كس چنين كند - كفّار را به ولايت بپذيرد و با آنها طرح دوستى و ارتباط باطنى و روانى بيفكند - او هيچ رابطه اى از روابط مخلوق با خدا را ندارد نظير ايمان، محبت باطنى، اطاعت عملى، عبادت خضوعى، توكل قلبى و توسل عملى. يا خداوند با او رابطه اى ندارد و هيچ گونه توفيق و يارى و نصرتى در حق او روا نمى دارد.

«إِلَّآ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً»

يعنى: مگر آن كه بخواهيد از آنان به نوعى از تقيّه، تحفّظ و پرهيز كنيد، يعنى با پذيرش ظاهرى سلطه و ولايت، و اظهار توافق قولى و عملى و مخالفت واقعىِ قلبى و اعتقادى رفتار نماييد. و اين استثناى منقطع است، زيرا اين نحو رفتار ظاهرى از مصاديق پذيرش واقعى ولايت و دوستى باطنى نيست.

و توضيح اجمالى در باب تقيّه اين است كه تقيّه در لغت به معناى تحفّظ است، نظير نگهدارى جسم به وسيلۀ لباس از سرما و گرما. و مراد از تقيّۀ در دين از كفار يا غير آنها اين است كه لباسى بپوشد كه تار و پودش از گفتار و كردار كفرآميز يا فسق آور باشد، يعنى كلماتى كفرآور گويد، سجده در برابر بت نمايد، واجباتى را ترك كند، محرماتى را به جا آورد تا جان خود را از آسيب نگه دارد.

و چون عنوان تقيّه و حفظ نفس كه از عناوين ثانويه است بر متعلّق نواهى مورد ابتلا منطبق شود حكمِ اوّلى حرمت برداشته مى شود، چنان كه طبع عناوين ثانويه از قبيل خطا و نسيان و اكراه و اضطرار اين است، نظير عروض ضرر بر روزه كه وجوبش برداشته مى شود، و عروض حفظ نفس بر خوردن خمر كه حرمتش مرتفع مى گردد.

«وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ»

يعنى: و خداوند شما را از غضب و عذاب خويش برحذر مى دارد، يعنى از اسباب غضب و عذاب كه ارتكاب گناه و مخالفت با فرامين اوست، خواه به دوستى و سرپرستى گرفتن كفّار باشد يا غير آن. و بازگشت همۀ صاحبان عقل و شعور كه در دنيا تكليفى در خور ادراكشان داشته اند به سوى اوست تا پاداش يا كيفر خود را ببينند.

ص:351

قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما في صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللّهُ وَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (29)

باطن بينى خداوند

لغت:

صدر: سينه، ولى مراد از آن در آيات و روايات، استخوان هاى سينه نيست بلكه صدر مرادف قلب و روح و نفس و عقل است كه مراد از همه غالباً روان انسانى است.

تفسير:

«قُلْ إِن تُخْفُوا مَا فِى صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ»

يعنى: اى پيامبر به آنها بگو: اگر آنچه را در سينه هايتان هست پنهان داريد يا آشكار سازيد همه را خدا مى داند. مراد، محتويات باطن و قلب انسان است از خطورات و تصوّرات، و يقين ها و باورها، و ايمان و كفر و نفاق، و حالات روحى و ملكات نفسانى كه همه از مصاديق «ما فى الصدر» و «ما فى الضمير» است، و آشكار ساختن آنچه درون سينه نهفته است به مردم گاهى به گفتار صريح يا اشاره و گاهى به نوشتار و گاهى به عمل و كردار است.

«وَيَعْلَمُ مَا فِى السَّمَوَ تِ وَمَا فِى الْأَرْضِ»

يعنى: خداوند نه تنها محتواى سينه ها را مى داند بلكه همۀ آنچه را كه در آسمان ها و اين زمين است مى داند، از اعداد كهكشان ها، و شمار ستارگان ثابت و سيّار، و حساب نفوس فرشتگان و اجنّه و شياطين و حالات و معلومات آنها، و بالأخره شمار همۀ ذرّات عالم وجود.

«وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ»

يعنى: تنها اين نيست كه خدا احاطۀ علمى به موجودات دارد، بلكه بر همه چيز قادر است، يعنى بر همه چيز احاطۀ توانى هم دارد.

يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرًا وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَدًا بَعيدًا وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَ اللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (30)

ص:352

تجسم اعمال در آخرت

لغت و اعراب:

يوم متعلّق به «اُذكر» مقدّر است. أمَد: غايت و انتهاى شىء از حيث مكان يا زمان. و ما عملت دوم عطف است به ما عملت اوّل. و تودّ جملۀ حاليه و محلاًّ منصوب است. بينها و بينه مرجع ضمير مؤنث «نفس» و ضمير مذكّر «ما عملت» دوم است.

تفسير:

«يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ»

يعنى: به ياد آوريد روزى را كه هر نفسى آنچه را از عمل خير انجام داده حاضر شده بيند و هم چنين آنچه را از كار زشت انجام داده. مراد از «يوم» روز قيامت و مراد از «كلّ نفس» هر مكلّف ذى شعور از انس و جنّ است، و مراد از «ما عملت» عمل هاى آنهاست اعمّ از عمل هاى قلبى نيك مانند ايمان و ساير عقايد واجب و مستحب، و قلبى بد و پليد مانند كفر و شرك و نفاق و ساير باورهاى ناروا؛ و عمل هاى بدنى نيك و بد از فعل واجبات و ارتكاب محرمات. و مراد از حضور آنها حضور پاداش و كيفر اخروى آنهاست از نعمت ها و عذاب ها، كه صالحان پاداش ها را و طالحان كيفرها را حاضر خواهند يافت.

و محتمل است اين جمله اشاره به تجسم اعمال باشد، يعنى عمل هاى باطنى مثل ايمان و حبّ اللّه در صورت اوصاف كمالى و سرور و نشاط شخص متبلور مى شود و كفر و شرك و نفاق به حالات پليد و رنج و ترس شخص مبدل مى گردد. به هر حال مراد از حضور، حضور اعمال در نزد عامل آن در قيامت يا حضور صحايف اعمال است كه همه را نوشته يابد، يا حضور خود آنها و يا پاداش و كيفر آنهاست در نزد عامل پس از دخول وى به بهشت و دوزخ.

«تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَ بَيْنَهُ أَمَدَاً بَعِيدًا»

«أمد» در اين جا انتهاى مسافت مكانى است و معنا اين است كه هر نفسى در روز قيامت نسبت به عمل بد خويش كه آن را در نزد خود حاضر مى بيند آرزو مى كند اى كاش ميان من و آن، انتهاى مكانى دورى بود كه رسيدن به آن سال ها طول مى كشيد.

«وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ»

يعنى: و خداوند شما را از خود، يعنى از غضب خود و مؤاخذه اش در دنيا و عذابش در آخرت

ص:353

برحذر مى دارد، و خداوند بسى بر بندگانش مهربان است، پس كارى نكنيد كه مهر او به قهر تبديل شود و دامن شما را بگيرد.

قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (31)

قُلْ أَطيعُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ الْكافِرينَ (32)

تفسير:

راه محبوب شدن نزد خدا

«قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ»

اين آيه در مقام بيان اين است كه اگر بشر به اين مرحله از كمال رسيد كه به خدا معتقد شد و محبت او را به دست آورد و درصدد آن شد كه خدا نيز او را دوست داشته باشد تا بدين وسيله به همۀ كمالات انسانى نايل آيد، راهش اين است كه از وسايط فيض تشريعى او پيروى كامل نمايد، زيرا آنهايند كه وسايل كمالات انسانى و حقايق و معارف دينى در دست آنهاست و بدون پذيرش دين و پياده كردن آن در فرد و اجتماع بشرى، تقرّب به حق و تحصيل رضا و حبّ او محال است.

معناى آيه: اى پيامبر به مردم بگو: اگر شما چنين هستيد كه خدا را دوست داريد پس پيروى از من كنيد تا خدا نيز شما را دوست بدارد. يعنى پيروى از گفتار من كنيد كه وحيى ناطق از ناطقِ به وحى است، و از عقايد درونى و فضايل نفسانى و كردار عملى من كه همه وحيى صامت از ناطق به حق است.

«وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ»

يعنى و در اثر پيروى، گناهانتان را نيز مى بخشد؛ و خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.

«قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ»

يعنى: بگو: از خداوند و فرستادۀ او كه محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله است اطاعت كنيد. از خدا يعنى از همۀ احكام آسمانى او كه به عنوان دين الهى و شريعت اسلام نازل فرموده و شامل اقسام مختلفى است از فرامين مولوى بر واجبات و محرمات، و فرامين ارشادى كه براى هدايت به سوى مصالح و بازدارى از مفاسد است و اطاعت و مخالفتش مجازاتى ندارد، لكن در موافقتش رسيدن به سود هدايت و در مخالفتش گرفتارى به مضرّات است.

ص:354

«فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لَايُحِبُّ الْكَفِرِينَ»

يعنى: پس اگر از اطاعت خدا و رسول روى برتافتند خدا كافران را دوست ندارد.

اگر اعراضشان در احكام اصولى و عقيدتى باشد كافر مى شوند و از مورد محبت و رحمت حق بيرون مى روند، و اگر در فروع احكام باشد فاسق مى شوند و مستحق كيفر مى گردند.

إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ (33)

ذُرّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ (34)

لغت و اعراب:

اصطفاء: برگزيدن. آل اصلش «اهل» است و لذا تصغيرش «اُهَيل» مى شود، و فرقش با اهل آن است كه آل فقط بر اهل شرف و بزرگان اطلاق مى شود مانند آل اللّه و آل السلطان؛ و آل الخيّاط و آل العطار گفته نمى شود. ذرّيّة: فرزند، و بر مفرد و جمع اطلاق مى شود، و نصب آن به خاطر آن كه حال يا بدل است از نوح و دوآل.

تفسير:

برگزيدگان خدا

«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى ءَادَمَ وَنُوحًا وَءَالَ إِبْرَ هِيمَ وَءَالَ عِمْرَ نَ عَلَى الْعَلَمِينَ»

يعنى: حقيقت اين است كه خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد.

اما برگزيدن آدم عليه السلام به خاطر آن كه او بديعِ فطرت و نخستين فرد مخلوق ابتكارى بشر است كه خداوند به دو دست قدرت خويش مجسمۀ او را از گِل بساخت و به نحو غيرعادى از روح خود در آن دميد و بدين طريق او را حيات بخشيد. آدم عليه السلام جدّ اعلاى پدرى سلسلۀ آدميان و اولين خليفۀ منصوب از جانب خدا در كرۀ زمين و نخستين پيامبرى است كه مفتخر به دريافت وحى از جانب خداوند شد و با جبرئيل و فرشتگان، در زمينِ مادى تماس گرفت و تكلّم كرد. و او اولين كسى بود كه اركان خانۀ خدا و ملت را از زير خاك بيرون آورد و پيش از هر انسانى به عنوان تعظيم آن خانه و عبادت حق تعالى طواف نمود، يعنى هفت بار به دور آن چرخيد.

و اما نوح عليه السلام، او جدّ دوم بشر بود، زيرا همۀ بشرهاى نسل آدم از غير طريق نوح به وسيلۀ طوفان هلاك شدند و همراهان اندك او نيز غير از اولاد او پس از فرود آمدن از كشتى، به جهت

ص:355

نامساعد بودن روى زمين براى زندگى مردند و نوح دومين جدّ اعلاى بشر گرديد. نوح عليه السلام نخستين پيامبر اولواالعزم بود كه داراى شريعت مستقل و كتابى مشتمل بر احكام شرع بود هرچند كتابش در دست بشر نيست، و او اولين كارگر حرفه اى است كه شغل نجّارى انتخاب نمود و به تعليم حق تعالى نخستين كشتى تاريخى چند طبقه اى بسيار عظيم با الواح و دُسُر يعنى تخته هاى مخصوص و ميخ و مسمارهاى اهدايى از ملأاعلى ساخت و جبرئيل امين معلّم او و كارگر او بود، و او بود كه نسل بشر را از انقراض نجات داد.

و امّا آل ابراهيم، مراد ابراهيم و فرزندش اسماعيل و اسحاق و نيكان و پاكان از نسل آنهاست كه آخرين فرد از نسل اسماعيل، پيامبر اسلام است. و برگزيدن ابراهيم به خاطر اين است كه يگانه مجاهد و موحّد بت شكن زمان و اعصار، و تنها فرد بى ياور و سلطان بى لشكر بود كه با طاغوت بزرگ زمان و همۀ ملّت مشرك او به مبارزه برخاست و نصيبى از پيروزى به دست آورد. او بزرگ خاندان ابراهيمى و آل اسماعيل تا محمّد صلى الله عليه و آله و آل اسحاق و انبياى بى شمار از اولاد يعقوب تا عيسى بن مريم عليه السلام بود و در ميان همۀ ملل مختلف جهان مورد قبول است و به احترام و عظمت ياد مى شود. او و فرزندش اسماعيل خانۀ خدا و مردم يكتاپرست را بنا نمود و به اتمام رسانيد و جهانيان را دعوت به حج كرد دعوتى گسترده و رسا و اعجازآميز و مؤثر.

و اما آل عمران، ظاهر آيات اين است كه مراد عمران پدر موسى نيست كه اسمى از او در قرآن برده نشده است، بلكه عمران پدر مريم است كه چندين بار نامش در اين كتاب كريم ذكر شده و خاندان او مريم مصفّاة است، آن يگانه عابده و زاهدۀ زمان و تنها زنى كه بدون واجديت مقام نبوت و رسالت با فرشتگان خدا تماس گرفته و صحبت كرد، و نخستين زنى كه سدانت و خدمت كعبه يا بيت المقدس را به عهده گرفت، و يگانه بانويى كه در ميان زن هاى جهان بدون تماس با مردى، خداوند در رحم وى فرزندى پروريد و از روح پاك خود بر آن دميد و او را به عنوان نابغۀ بى نظير در ميان گذشتگان و آيندگان، تحويل عالم بشريت داد و در كنف رحمت خود به طرز غيرعادى براى يارىِ نجات بخش عالم بشريت، مهدى موعود عليه السلام نگه داشت و نگه مى دارد.

«ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»

يعنى: در حالى كه نوح و اولاد ابراهيم و عمران همگى ذرارى و اولاد آدم اند و در توالد و تناسل برخى از برخى ديگر؛ يعنى همه در نسب منشعب از يكديگرند؛ پيامبر اسلام متسلسلاً از اسماعيل

ص:356

و ابراهيم، و عيسى متسلسلاً از اسحاق و ابراهيم، و همه با تسلسلِ نسبى از نوح و او نيز از آدم است.

مريم، زكريا و يحيى (ع)

و ممكن است مراد از يكديگر بودن در فضيلت و مقام نبوت و رسالت و امامت و ساير امتيازات انبيا باشد. و خداوند شنواى هر صوتى از صاحب هر صوتى و خاصّه اصوات ذكر و تسبيح و دعا، و دانا به همه چيز از جمله عبادت پرستش كنندگان است.

معلوم باد كه آل عمران داخل در عنوان آل ابراهيم است و ظاهر اين است كه مراد از آن، پدر مريم است، و ذكر يك دختر و فرزندش به عنوان آل عمران، در صورتى كه عيسى فرزند نداشت و پس از او بعثت پيامبر معلوم نيست، تنها براى بيان عظمت مقام اين زن و جلالت رتبۀ فرزند اوست.

إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنّي نَذَرْتُ لَكَ ما في بَطْني مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنّي إِنَّكَ أَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ (35)

فَلَمّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنّي وَضَعْتُها أُنْثى وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَاْلأُنْثى وَ إِنّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ وَ إِنّي أُعيذُها بِكَ وَ ذُرّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ (36)

لغت و اعراب:

اذ متعلّق است به «اُذكر» مقدّر. نذر الشىءَ - از باب نَصَر و ضَرَب -: واجب كرد آن را برخود. محرَّر:

آزادشده. بما وضعتْ به سكون تاء و به ضم و كسر تاء، مرجع ضمير «ها» در وضعتهاى غايب و متكلّم، «نفس» يا «نَسَمه» است.

تفسير:

«إِذْ قَالَتِ امْرَأَتُ عِمْرَ نَ رَبِّ إِنِّى نَذَرْتُ لَكَ مَا فِى بَطْنِى مُحَرَّرًا»

حَنّه دختر فاقوذ، همسر عمران، به مريم آبستن بود كه شوهرش عمران رحلت نمود. حنّه گمان مى كرد فرزندى كه در رحم دارد پسر است، از اين رو ميان خود و خدا نذر كرد پسرش را كه پيش از ولادت يتيم شده براى خدمت كنيسه آزاد سازد، يعنى از قيد خدمت مادر و شغل دنيوى بيرون آورد و به كنيسه هِبِه نمايد. اين عمل در آن زمان دربارۀ خصوص طايفۀ ذُكور مرسوم بود و از جملۀ عبادت ها محسوب مى شد.

ص:357

معناى آيه: به ياد آر زمانى را كه همسر عمران گفت: پروردگارا بى ترديد من به خاطر جلب رضايت تو بر خود واجب كردم كه آنچه را در شكم من است براى خدمت خانۀ تو آزاد كنم و كارى به عنوان خدمت مادر و تحصيل زندگى دنيا بر او تحميل نكنم. اين نذر در نظر او مشروط بود به اين كه فرزندش پسر باشد، يا معناى اين نذر درخواست اين بود كه فرزندش پسر باشد.

«فَتَقَبَّلْ مِنِّى إِنَّكَ أَنتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»

پس اى خداوند، اين نذر را از من بپذير، زيرا تويى كه شنونده و دانايى؛ شنوندۀ نداى من و هر ندايى از هر صاحب حاجتى، و داناى به مافى الضمير من و هر خواننده پيش از آن كه به زبان آورد.

«فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّى وَضَعْتُهَآ أُنثَى»

يعنى: پس چون او را زاييد و ديد كه دختر است و برخلاف آرزوى قلبى اوست، از روى اندوه و حسرت گفت: پروردگارا، من اين مولود را دختر آوردم.

«وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ»

در اين جمله سه احتمال است: «وضعتُ» به ضمّ تاء آخر كلمه و به كسر آن و به سكون آن. بنابر اول، اين جمله كلام حنّه است كه پس از اظهار آن كه دختر آورده با خود گفته: خدا خود مى داند كه من دختر آورده ام. و بنابر احتمال دوم، جمله خطاب خداوند به حنّه است كه اى حنّه، خدا خود داناتر است به اين كه تو چه زاييده اى. و اين دو احتمال، مرجوح و غيرمتناسب با طرفين جمله است. و بنابر احتمال سوم، جملۀ اخباريه، سخن خدا و مقدمۀ جملۀ بعد است.

«وَلَيْسَ الذَّكَرُ كَالْأُنثَى»

الف لام در هر دو كلمه براى عهد است، و «الذكر» اشاره به آن مذكّر است كه در ذهن حنّه بوده، و «الاُنثى» اشاره به آن انثى كه در علم ازلى الهى بوده و سپس در لوح محفوظ مندرج گشته. و حاصل اين دو جمله اين است كه خدا خود داناتر است به آنچه او زاييده، و هرگز آن پسرى كه در نظر او بود و آخرين مرحلۀ كمالش اين است كه از خدمۀ كنيسه يا بيت المقدس شود، مانند آن دخترى نيست كه در علم ازلى ما گذشته؛ يعنى بى ترديد آن دختر از آن پسر بهتراست، زيرا او زنى خواهد شد طاهرۀ مطهرۀ پاكيزه از هر پليدى جسمى و روحى، مصفّاة و برگزيده از جانب خداوند، آبستن به فرزندى از طريق نفخ روح القدس، و خود و فرزندش آيتى از آيات روشن خداوند در روى زمين.

ص:358

«وَإِنِّى سَمَّيْتُهَا مَرْيَمَ وَإِنِّى أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ الشَّيْطَنِ الرَّجِيمِ»

يعنى: حنّه گفت: خدايا من اين مولود را «مريم» ناميدم و به يقين او را و ذرّيّۀ او را از شرّ شيطان رانده شدۀ درگاهت در پناه تو قرار مى دهم.

فَلَمّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنّي وَضَعْتُها أُنْثى وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ وَ لَيْسَ الذَّكَرُ كَاْلأُنْثى وَ إِنّي سَمَّيْتُها مَرْيَمَ وَ إِنّي أُعيذُها بِكَ وَ ذُرّيَّتَها مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ (36)

لغت و اعراب:

بقبول حسن به تقدير «فَقَبِلَها» است. نباتاً مفعول مطلق «نبتَتْ» مقدّر است، يعنى «فنبتَتْ نباتاً حسناً». اَنّى استفهام از مكان و نيز به معناى كيف است. محراب: انسان شجاع و جنگجو، شريف ترين محل از خانه، محراب مسجد.

تفسير:

«فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًا»

مفسّران گفته اند: مادر مريم او را پس از تولد در قنداقى پيچيد و نزد احبار يهود و عالمان و عابدان كنيسه برد و گفت: اين نوزاد فرزند عمران و نذرىِ كنيسه است، خودتان تحويل بگيريد.

احبارِ آن روز از پذيرش وى استقبال كردند، زيرا عمران پدر وى رهبر دينى و صاحب حرمت و محبوبيت در نزد آنها بود، از اين رو همگى به اخذ او سبقت كردند. زكريا كه شوهر خالۀ او بود ادّعاى اولويت تربيت او را كرد، احبار نپذيرفتند و بالاخره كار به قرعه كشيد و قرعه به نام زكريا اصابت كرد. زكريا به نام او خانه اى بساخت و دايه اى بگرفت كه شايد همان خالۀ وى و عيال خودش و مادر يحيى بود. تا آن گاه كه مريم بزرگ شد و به حدّ بلوغ رسيد، زكريا براى او جايگاه عبادتى به نام محراب ساخت و همانند كعبه درب آن را قدرى بالاتر قرار داد كه همه توان ورود نداشته باشند، و غذا و آب را خود هر روز براى او مى برد.

معناى آيه: پس پروردگار مريم، او را به پذيرش نيكويى پذيرفت، يعنى با صغر سن و عدم بلوغ

ص:359

و برخلاف اشتراط ذكوريت در سدانت بيت، او را به خدمت بيت پذيرفت و او را رويش و رشد داد، رويش جسمى به اين كه بدنش را سالم و محفوظ از آفات نمود و وسايل تغذيۀ مناسب را فراهم كرد، و رويش روحى به اين كه وسايل تكامل دينى و معارف الهى را به واسطۀ احبار و رهبان و زكريا فراهم نمود و او هم رشد نيكو كرد.

«وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقًا»

يعنى: و خداوند او را به زكريا سپرد و زكريا را سرپرست و كفيل تربيت و تعليمش نمود. هر زمان كه زكريا بر او در جايگاه شريف عبادت او وارد مى شد در نزد او رزقى مى يافت، يعنى نوعى از روزى متناسب انسان عابد، از آب و ميوه و نان و گوشت هر چند در غير فصل آنها بود.

«قَالَ يَمَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هَذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَآءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ»

يعنى: زكريا گفت: اى مريم، اين روزى براى تو از كجاست و چگونه پيدا شده است؟ - در حالى كه روزى غيرمتعارف و در غير فصل و در حالى است كه درهاى محراب بالاتر از سطح زمين قرار گرفته و با چندين قفل بسته است؟! - مريم گفت: آن از جانب خداوند است، حقّاً كه خداوند هر كس راكه بخواهد روزى بى حساب مى دهد، يعنى روزى وافر بى شمار، يا بدون استحقاق و به نحو تفضّل، يا بدون پاداش و عوض.

هُنالِكَ دَعا زَكَرِيّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ ذُرّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَميعُ الدُّعاءِ (38)

فَنادَتْهُ الْمَلائِكَةُ وَ هُوَ قائِمٌ يُصَلّي فِي الْمِحْرابِ أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيى مُصَدِّقًا بِكَلِمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ سَيِّدًا وَ حَصُورًا وَ نَبِيًّا مِنَ الصّالِحينَ (39)

قالَ رَبِّ أَنّى يَكُونُ لي غُلامٌ وَ قَدْ بَلَغَنِيَ الْكِبَرُ وَ امْرَأَتي عاقِرٌ قالَ كَذلِكَ اللّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ (40)

لغت و اعراب:

هنالك اشاره به زمان و مكان است. طيّب: مطابق طبع و آنچه حواسّ ظاهر يا روح انسان از آن لذت ببرد، پرخير و بركت. عاقِر: زن نازا، مردى كه بچه دار نمى شود. كذلك اللّه خبر مبتداى محذوف است يعنى «الأمر كذلك». اللّه يفعل مبتدا و خبر است.

ص:360

تفسير:

«هُنَالِكَ دَعَا زَكَرِيَّا رَبَّهُ قَالَ رَبِّ هَبْ لِى مِن لَدُنكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَآءِ»

يعنى: در آن جا يا در آن حال و زمان بود كه زكريا پروردگار خود را خواند. زكريا پس از ديدن حالت خاص مريم و عرفان و معنويت و عبادت او و معجزه و رحمت و نعمت خدا دربارۀ او، از پروردگار خود چنين خواست، گفت: پروردگارا از جانب خويش به من فرزندى پاكيزه عطا كن، زيرا تو شنواى دعايى.

ظاهراً مراد زكريا از طيّب بودن فرزند علاوه بر واجديت مراحل ايمان و اخلاق و عمل، كمالاتى است كه در مريم مصفّاة ديده بود، مثل زهد در دنيا، حسن عبادت، روابط معنوى با حق و محبوبيت عامه.

«فَنَادَتْهُ الْمَلَآئِكَةُ وَ هُوَ قَآئِمٌ يُصَلِّى فِى الْمِحْرَابِ أَنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَى»

يعنى: پس فرشتگان - يعنى بعضى از آنها كه ظاهراً جبرئيل امين بوده - او را در حالى كه در محراب عبادتش ايستاده نماز مى كرد ندا كردند كه اى زكريا، خداوند تو را به يحيى مژده مى دهد، يعنى به فرزند پسرى كه نامش يحيى است.

«مُصَدِّقَاً بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَسَيِّدًا وَحَصُورًا وَنَبِيًّا مِنَ الصَّلِحِينَ»

يعنى: فرزندى كه تصديق كنندۀ كلمه اى از جانب خداست، يعنى او مصدّق آن عيسى خواهد بود كه خدا او را در رحم مادرش با گفتن كلمۀ «كُن» خلق نموده. و آن فرزند، سيّد قوم خود و سالار و بزرگ و عالم و سرپرست آنها خواهد بود. و او حَصور است، يعنى سخت نگهدارندۀ نفس خود از هوا و هوس و هر گناه و كار باطل است، و او پيامبرى از تبار صالحان و شايستگان خواهد بود.

«قَالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلَمٌ وَقَدْ بَلَغَنِىَ الْكِبَرُ وَامْرَأَتِى عَاقِرٌ»

طبق گفتۀ مفسران، در آن ايام، از عمر زكريا قريب صد سال و از عمر همسرش قريب نود سال مى گذشت و زمان توالدشان بر حسب عادت گذشته بود. و زكريا استبعاد توالد را در خود به كِبَر سن و در همسرش به نازا بودن نسبت داده، اشاره به اين كه گذشت سن در مرد سبب فرزنددار نشدن و در زن سبب نازايى مى شود. و ممكن است همسرش از ابتدا نيز نازا بوده است.

معناى آيه: زكريا گفت: پروردگارا چگونه براى من پسرى خواهد بود در حالى كه مرا پيرى رسيده و همسرم نازاست؟

«قَالَ كَذَ لِكَ اللَّهُ يَفْعَلُ مَا يَشَآءُ»

ص:361

خداوند يا فرشته اى از جانب او گفت: مطلب همان است؛ خداوند هر چه بخواهد مى كند. يعنى بشارت فرزند مسلّم است و منجّز خواهد بود، و خدا مى تواند به زوجين فرتوت، فرزند دهد چنان كه مى تواند به زن بدون زوج فرزند دهد يا انسانى را بدون پدر و مادر بيافريند.

قالَ رَبِّ اجْعَلْ لي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاّ تُكَلِّمَ النّاسَ ثَلاثَةَ أَيّامٍ إِلاّ رَمْزًا وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثيرًا وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ اْلإِبْكارِ (41)

لغت و اعراب:

رَمَز اليه - از باب ضَرَب و مَنَع -: اشاره كرد به سوى او. عشىّ: نيمۀ دوم روز از ظهر تا غروب. اِبكار اصلش مصدر است به معناى دخول در روز، و اطلاق شده بر نيمۀ اول روز.

تفسير:

«قَالَ رَبِّ اجْعَل لِى ءَايَةً قَالَ ءَايَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلَثَةَ أَيَّامٍ إِلَّا رَمْزًا وَ اذْكُر رَّبَّكَ كَثِيرًا وَ سَبِّحْ بِالْعَشِىِّ وَ الْإِبْكَرِ»

يعنى: زكرياى پيامبر پس از شنيدن نداى مژدۀ پسر از خداى خود علامت و نشانه طلبيد، يا براى اين كه روشن شود صوت مبشّر القاى مَلَكى و رحمانى بوده نه از القائات شيطانى كه گاهى شيطان چنين جرأتى مى كند و با پى گيرى رفع مى شود، و يا براى باردار شدن همسرش كه دلگرم و شكرگزار باشد.

معناى آيه: زكريا گفت: پروردگارا براى من نشانه اى قرار ده. خدا فرمود: نشانۀ تو اين است كه سه روز با مردم جز با اشاره حرف نمى زنى. يعنى سه روز روشن متوالى يا سه شبانه روز متوالى نتوانى با مردم حرف بزنى و زبانت در گفتگو با مردم بند مى آيد؛ ولى پروردگارت را در ايام حبسِ زبان ذكر بسيار گو و در شامگاهان و بامدادان تسبيح و تقديس كن.

وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمينَ (42)

يا مَرْيَمُ اقْنُتي لِرَبِّكِ وَ اسْجُدي وَ ارْكَعي مَعَ الرّاكِعينَ (43)

ص:362

لغت:

اصطفاء: برگزيدن، و چون با «على» متعدى شود به معناى برترى دادن. قَنَت - از باب نَصَر - : اطاعت كرد، تواضع و خضوع نمود.

تفسير:

«وَ إِذْ قَالَتِ الْمَلَآئِكَةُ يَا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاكِ»

مستفاد از اين آيه اين است كه مريم «محدَّثه» بوده، يعنى فرشتگان با او حديث مى گفتند و او صداى آنها را مى شنيد و آياتى از سورۀ مريم نيز شاهد اين مطلب است. و ممكن است اين گفتار، به نحو الهام بوده نظير الهام فرشتگان به مادر موسى.

معناى آيه: به ياد آر هنگامى را كه فرشتگان - يعنى برخى از آنها كه محتمل است جبرئيل باشد - به مريم گفتند: اى مريم، حقيقت اين است كه خداوند تو را برگزيده. يعنى احبار زمانت خاصه زكريا را به حضانتت موظف داشته، و تو را با عدم بلوغ سنّى و فقد شرط ذكوريت به سدانت و خدمت بيت پذيرفته، و رزقى از غيب در محراب عبادت برايت نازل نموده است.

«وَطَهَّرَكِ وَاصْطَفَاكِ عَلَى نِسَآءِ الْعَالَمِينَ»

و تو را پاكيزه و مطهّر ساخته، تو را از آلودگى به عادت هاى زنانه و از پليدى عقايد فاسده و اخلاق رذيله و گناهان فرعى، و از نقص اعضا و عيوب جسمى و بيمارى هاى سخت مصون داشته است. و نيز تو را بر همۀ زنان عصر خود برترى و فضيلت بخشيده است.

«يَمَرْيَمُ اقْنُتِى لِرَبِّكِ وَاسْجُدِى وَارْكَعِى مَعَ الرَّ كِعِينَ»

تتمۀ كلام فرشتگان است در خطاب به مريم. يعنى: اى مريم، در برابر اوامر خداوند اطاعت كن، و براى پروردگارت خضوع نما، و به پيشگاه خدا سجده آر، و همراه ساير ركوع كنندگان ركوع نما، يا در نماز جماعت مردان حاضر شو.

ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ (44)

ص:363

لغت و اعراب:

مريم عيسى و معجزات

ذلك اشاره به داستان هاى گذشته است. أنباء: جمع نَبَأ يعنى خبر. أقلام: جمع قلم يعنى تيرهاى قرعه. أيّهم يكفل به تقدير «ليعلموا».

تفسير:

«ذَ لِكَ مِنْ أَنبَآءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ»

يعنى: اين داستان ها از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مى كنيم.

اين كلام، تحدّى با كافران است و اشاره به اين كه آنها خود مى دانند اين داستان ها وحى است، زيرا غير آنها كه اطلاعات ناقصى داشتند كسى آگاه از اين مطالب نبود كه پيامبر اسلام از او ياد بگيرد و مى دانستند پيامبر، امّى و درس و كتاب ناخوانده است، پس راهى براى بيان اين مطالب جز وحى نيست.

«وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ»

طبق گفتۀ مفسران، قلم هاى مذكور در اين آيه تيرهاى قرعه كشى بوده كه روى آنها علامتى براى برنده يا بازنده ثبت بود، يا قلم هاى مخصوص نوشتن تورات بوده كه به خاطر احترام مريم با آن قرعه كشى مى كردند، مثلاً در آب مى افكندند يا در كيسه اى مى ريختند و شخصى يكى از آنها را به نام برنده بيرون مى آورد.

يعنى: اى پيامبر، تو آن روز در نزد آنها نبودى آن گاه كه قلم هاى خود را مى افكندند تا معلوم شود كدام يك از آنان بايد متكفّل حضانت مريم، يا تعليم و تربيت او، يا ادارۀ زندگى او در حال اشتغال به خدمت خانۀ خدا و عبادت الهى شود.

«وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ»

يعنى: و نيز آن گاه كه آنها دربارۀ تكفّل مريم نزاع و خصومت داشتند در نزد آنها نبودى.

إِذْ قالَتِ الْمَلائِكَةُ يا مَرْيَمُ إِنَّ اللّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجيهًا فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ (45)

وَ يُكَلِّمُ النّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ مِنَ الصّالِحينَ (46)

ص:364

لغت و اعراب:

مسيح: معرَّب «مشيحا» به زبان عبرى است به معناى مبارك، و يا عربى است به معنى «ممسوح» يعنى مسح شدۀ به رحمت يا پاك شدۀ از گناه. و آن از القاب شريفه است مانند صدّيق و نحرير. و عيسى معرَّب «يشوع» عبرى است يعنى سيّد و آقا. وجيه: سيد و آقاى قوم، مقبول عامه، آبرومند. عيسى بن مريم بدل از مسيح است. مهد: گهواره. كَهل: انسان ميان سال ما بين سى تا پنجاه.

تفسير:

«إِذْ قَالَتِ الْمَلَئِكَةُ يَمَرْيَمُ إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ»

يعنى: و به ياد آوريد زمانى را كه فرشتگان گفتند - يعنى برخى از فرشتگان كه شايد جبرئيل امين بوده كه به منظور بشارت فرزند به نزد مريم آمده بوده -: اى مريم، خداوند تو را به كلمه اى از جانب خود بشارت مى دهد كه نام او مسيح، عيسى پسر مريم است. مراد از كلمه، كلمۀ «كُن» از جانب خداست كه به هر چيزى متعلق شود آن را موجود مى كند و آن را «كلمۀ ايجاد» نيز مى گويند.

و اطلاق اين كلمه بر عيسى بن مريم به علاقۀ سبب و مسبّب است. و در تصريح به اين كه وجود عيسى معلول كلمۀ «كن» است و اين كه او پسر مريم است براى اين است كه او پدر ندارد و مسألۀ ازدواج رسمى مريم در كار نيست.

«وَجِيهاً فِى الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ»

يعنى: او در دنيا و آخرت آقا و آبرومند و مورد توجه و مقبوليت عامه، و از نزديكان و مقرّبان درگاه خداست. و البته هيچ كس در دنيا در ميان جوامع بشرى، غير از ابراهيم خليل مقبوليت عامه مانند عيسى بن مريم را ندارد و اتباع و پيروانش بيش از همه اند.

«وَيُكَلِّمُ النَّاسَ فِى الْمَهْدِ وَكَهْلاً وَمِنَ الصَّالِحِينَ»

يعنى: و او با مردم در گهواره و در ميان سالى سخن مى گويد. يعنى كلامش در هر دو حال از نظر صحّت و متانت و شمول بر علم و حكمت يكسان است. و يا آن كه او در گهواره به اعجاز در تلفظ و معنا، و در بزرگى به وحى در محتوا سخن مى گويد. و او از جملۀ صالحانِ بلند درجه يعنى انبياى اولواالعزم است مانند نوح و ابراهيم و موسى عليهم السلام.

ص:365

قالَتْ رَبِّ أَنّى يَكُونُ لي وَلَدٌ وَ لَمْ يَمْسَسْني بَشَرٌ قالَ كَذلِكِ اللّهُ يَخْلُقُ ما يَشاءُ إِذا قَضى أَمْرًا فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (47)

وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجيلَ (48)

لغت و اعراب:

مَسَّ الشىءَ - از باب نَصَر -: با قوۀ لامسه آن را درك كرد. ولد: فرزند، كه بر مفرد و جمع و مذكر و مؤنث اطلاق مى شود. كذلك خبر مبتداء محذوف است به تقدير «الأمر كذلك» و يا متعلق به يخلق است. قضى الشىء: آن را محكم ساخت، كار را به پايان رساند. و مراد از آن در اين جا ارادۀ انجام چيزى است.

تفسير:

«قَالَتْ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِى وَلَدٌ وَلَمْ يَمْسَسْنِى بَشَرٌ»

خطاب مريم به پروردگار خود در جواب بشارتى كه فرشتگان دادند بدين جهت است كه اراده و كلام فرشتگان، عين اراده و كلام پروردگار است، و با فرض اين كه فرشتگان سلسله مراتب دارند و عدّه اى مثلاً تحت ارادۀ جبرئيل و عدّه اى تحت ارادۀ عزرائيل و ميكائيل و اسرافيل هستند باز همان قانون جارى است، يعنى ارادۀ مأموران عين ارادۀ آمر، و ارادۀ او عين ارادة اللّه است و همه مانند ابزار كار براى ارادة اللّه است و لذا هيچ معصيتى از آنها صادر نمى شود. و اين مطلب نظير نسبت كار اعضاى بدن به روح است، مانند ديدم و شنيدم و گفتم و رفتم.

معناى آيه: مريم گفت: پروردگارا چگونه و از چه راهى مرا فرزندى خواهد بود در حالى كه بشرى با من تماس نگرفته و مرا لمس نكرده است؟! و اين استفهام براى تعجب و اظهار استبعاد است.

«قَالَ كَذلِكِ اللّهُ يَخْلُقُ مَا يَشَآءُ إِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»

يعنى: خداوند يا فرشته گفت: مطلب همين طور است، كسى با تو تماس نگرفته، لكن خدا هر چه را بخواهد مى آفريند، و هرگاه كارى را حتمى بيند جز اين نيست كه به او مى گويد: «باش» پس او بلافاصله «مى باشد». يعنى هرگاه علم ازلى الهى به موجود شدن هر چيزى تعلّق گرفت خواه كوچك نظير ذرات اتم، يا بزرگ مانند كهكشان ها و كرات آسمان، يا در حد متوسط آن دو مانند وجود جنين انسانى در رحم زن، به او مى گويد: «موجود شو» او هم موجود مى شود. و ذكر كلمۀ

ص:366

«كُن» هم براى بيان سرعت و سهولت شىء براى اذهان است و گرنه مراد اين است كه هر چه را اراده كند مى شود بدون آن كه سخنى گويد.

«وَيُعَلِّمُهُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ»

تتمۀ خطاب خدا يا فرشتگان به مريم است كه برخى از كمالات مولود موعود را براى او بيان مى كند. يعنى: خدا كتابت و نوشتن يا كتاب هاى نازل شده از آسمان بر پيامبران گذشته را به او خواهد آموخت، و به او تعليم حكمت مى كند. مراد احكام شرع يعنى شريعت خود اوست كه چهارمين شريعت نازل شده براى بشر است. و ممكن است مراد، مستقلات عقلى و علوم و معارف دينى و دنيوى باشد. و او را تورات و انجيل مى آموزد. ذكر اين دو كتاب جداگانه از ميان كتاب هاى آسمانى به لحاظ تقارن محتويات آن دو است، چه آن كه شريعت عيسى همان احكام تورات است با اندكى تغيير.

وَ رَسُولاً إِلى بَني إِسْرائيلَ أَنّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللّهِ وَ أُبْرِئُ اْلأَكْمَهَ وَ اْلأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في بُيُوتِكُمْ إِنَّ في ذلِكَ َلآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (49)

لغت و اعراب:

و رسولاً به تقدير «و يجعله رسولاً». أنّى قد جئتكم به تقدير «ناطقاً بأنّى». أنّى أخلق بدل است از أَنّى قد جئتكم. ابراء: شفا دادن. اكمه: كور مادرزاد. ابرص: بيمار پيسى گرفته.

تفسير:

«وَ رَسُولاً إِلَى بَنِى إِسْرَآئِيلَ»

يعنى: و خداوند او را رسولى از جانب خود به سوى بنى اسرائيل قرار مى دهد. ظاهر اين آيه اين است كه رسالت عيسى عليه السلام مخصوص بنى اسرائيل است و شامل ساير جهانيان نيست. لكن مستفاد از آيات و روايات اين است كه عيسى نيز همانند ساير پيامبران صاحب شريعت، مبعوث به سوى

ص:367

همۀ جهانيان عصر خود و شريعتش عام و نبوتش گسترده بوده است. و مراد از رسالت در اين جا دعوت خاص و اظهار معجزات خاص است كه انكار و ردّ آنها سبب نزول عذاب است، و اختصاص چنين رسالتى بر قومى منافى با عموم نبوت او بر غايبين از آن محيط يا غير موجودين در آن زمان نيست.

«أَنِّى قَدْ جِئْتُكُم بَِآيَةٍ مِن رَّبِّكُمْ»

يعنى: عيسى به آنها چنين مى گويد كه جز اين نيست كه من براى شما از جانب پروردگارتان آيت و نشانه اى آورده ام. مراد، جنس آيت است كه شامل همۀ علايم مذكور و معجزاتى است كه از او سر زده و همۀ نشانه هاى توحيد فرستنده و صدق رسالت و دين و كتاب اوست.

«أَنِّى أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِى الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللّهِ»

يعنى: آيت و نشانۀ من اين است كه براى شما از گِل همانند شكل پرنده مى سازم، سپس در آن مى دمم، پس بدون فاصله به اذن خدا يعنى به ارادۀ تكوينى او زنده شده، پرندۀ طبيعى مى گردد. و من كور مادرزاد و بيمار گرفتار پيسى را شفا مى بخشم، به اين نحو كه خواست از من و ايجاد به ارادۀ او، و يا به اين نحو كه به من توان آن را داده كه به نفخى روح دهم و زنده كنم و به نفخى شفا بخشم. و نيز به اذن خدا مرده ها را زنده مى كنم.

«وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِى بُيُوتِكُمْ»

يعنى: و از نشانه ها و معجزات من اين است كه شما را از آنچه مى خوريد و آنچه در خانه هاى خود ذخيره مى كنيد خبر مى دهم. يعنى مثلاً هر يك از آنها مى خواست به وى خبر مى داد شب گذشته چه خوردى و بقيه را چه كردى.

مخفى نماند كه عيسى بن مريم در سه معجزۀ زنده كردن پرنده و مردگان و شفاى كوران و پيسان، كلمۀ «باذن اللّه» گفته، و در اخبار از مَغيبات خوراكى و ذخيره كردن آن، اين كلمه را نگفته، و آن بدين جهت است كه در آن سه معجزه احتمال توهّم الوهيت فاعل در اذهان عامّه موجود است و در اخبار به غيب نيست، زيرا كه در آن احتمال اخبار فرشته و اجنّه و احتمال تنجيم و كهانت نيز موجود است.

«إِنَّ فِى ذلِكَ لَأَيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُّؤْمِنِينَ»

ص:368

در اين كارها قطعاً براى شما نشانه اى كافى موجود است، يعنى نشانۀ توحيد حق و صدق رسالت من، اگر شما گروندۀ واقعى هستيد. اين در صورتى است كه مخاطب، مؤمنان باشند. و اگر مخاطب، كفّار قومش باشند مراد اين است كه اينها نشانه است اگر شما استعداد پذيرش ايمان داريد و فطرت و وجدانتان سالم است و آلوده به كفر و عناد و تقليد نيست.

وَ مُصَدِّقًا لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ ِلأُحِلَّ لَكُمْ بَعْضَ الَّذي حُرِّمَ عَلَيْكُمْ وَ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطيعُونِ (50)

إِنَّ اللّهَ رَبّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقيمٌ (51)

تفسير:

«وَمُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَىَّ مِنَ التَّوْرَاةِ»

«مصدّقاً» حال است از فاعل «جئتكم» در آيۀ قبل كه عيسى است. يعنى: من آمده ام در حالى كه تصديق كنندۀ كتاب آسمانى توراتِ پيش از خويشم. و مراد، تورات حقيقى است بدان گونه كه در كوه طور بر موسى بن عمران نازل گشته بنابراين كه در عصر عيسى نيز همانند زمان پيامبر اسلام تورات واقعى دستخوش تحريفات فراوان علماى يهود قرار گرفته باشد.

و ظاهر كلام اين است كه عيسى بن مريم تورات را با تمام مندرجاتش كه از آن جمله مجموعۀ شريعت موسى است تصديق نموده، و بنابراين، شريعت عيسى همان شريعت موسى است و تعدد آن دو شريعت به لحاظ نسخ شدن برخى از احكام تورات است كه از آن جمله احكام مذكور در اين آيه است.

«وَلِأُحِلَّ لَكُم بَعْضَ الَّذِى حُرِّمَ عَلَيْكُمْ»

يعنى: و من آمدم تا برخى از آنچه را بر شما حرام شده بود حلال كنم. مى خواهم برخى از كارها و برخى از طيّبات روزى را كه در زمان موسى و در شريعت او حرام شده بود به امر خدا نسخ كنم و به جاى آن، اباحه يا وجوب بياورم، مانند حرمت كار در روز شنبه و صيد ماهى در آن روز، و خوردن گوشت شتر، و پيه معده و رودۀ حيوانات حلال گوشت، و گوشت برخى از پرندگان مباح و گوشت هر حيوان ناخن دار و غير آنها.

ص:369

«وَ جِئْتُكُمْ بَِايَةٍ مِن رَبِّكُمْ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَطِيعُونِ»

يعنى: و براى شما از جانب پروردگارتان علامت و نشانه اى آورده ام، پس از خدا پروا كنيد و از من اطاعت نماييد.

تكرار جملۀ «وَجِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِن رَبِّكُمْ» به خاطر اين است كه توهّم نشود جملۀ «فَاتَّقُوا اللّهَ» و مابعدش متفرّع بر حلّيت محرّمات است، بلكه متفرّع است بر آوردن آيات فراوان گذشته كه اثبات كنندۀ توحيد حق و صدق نبوت اوست.

«إِنَّ اللّهَ رَبِّى وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُستَقِيمٌ»

يعنى: حقيقت امر اين است كه خداوند، پروردگار من و پروردگار شماست، پس او را بپرستيد، اين راه راست است.

توجيه اين خطاب از جانب عيسى به بنى اسرائيل كه مفادش اين است كه عيسى مربوب است نه رب و بايد همۀ مردم خدا را بپرستند نه غير او را، حكايت از اين دارد كه او از حالات قوم خود آيندۀ شرك آنها را حدس زده بود يا از جانب خداوند به او وحى شده بود، و لذا بدين كلام، اتمام حجت نمود.

فَلَمّا أَحَسَّ عيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصاري إِلَى اللّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ آمَنّا بِاللّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنّا مُسْلِمُونَ (52)

رَبَّنا آمَنّا بِما أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدينَ (53)

وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ (54)

لغت و اعراب:

أحَسَّ الشىءَ و بالشىءِ: دانست آن را و درك كرد. أنصارى الى اللّه به تقدير «أنصارى ذاهباً الى اللّه» است. حَوْر و حَوَر مصدر است به معناى شدت سفيدى، و حوارىّ منسوب به آن است كه بر شىء يا شخص سفيد اطلاق مى شود. مكر: فريب و حيله، و آن قبيح است ولى دربارۀ خدا در عملى كه براى باطل كردن مكر ديگران يا عملى شبيه به مكر استعمال مى شود، قبيح نيست.

ص:370

تفسير:

«فَلَمَّآ أَحَسَّ عِيسَى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِى إلَى اللّهِ»

خداوند پس از بيان مقدارى از حالات خود عيسى و مادر او، در اين آيه اشاره به برخى از حالات او در رابطه با قومش مى كند، زيرا عيسى پس از گذشت مدتى از دعوتش و گرويدن عده اى، از قرائن خارجيه يا به الهام غيبى دانست كه برخى از به ظاهر گروندگان در كفر خود باقى مانده اند، از اين رو در صدد برآمد از قوم خود براى شناسايى صادق از غيرصادق و وفادار از بى وفا و به جهت تحكيم بنيان حكومت نوپا و جديدالتأسيس خود و تعيين خليفه از ميان آنها و حفظ مبانى شريعت و كتاب خود آزمايشى به عمل آورد. در آيه راجع به اين موضوع مى فرمايد:

پس چون عيسى از آنان احساس كفر كرد، يعنى دانست كه برخى از آنها ايمان نياورده اند، گفت: اى قوم من، از ميان شما كيان اند كه ياوران من باشند در حركت و سير من به سوى خداوند؟ محتمل است مراد او طلبيدن ياور و سرباز جنگى براى جهاد بوده، و محتمل است طلبيدن همراه بوده در سير معنوى به سوى خدا به عنوان رياضت نفس، و تعلّم معارف، و تخلّق به اخلاق و آداب شرعى و تأدّب به آداب تورات و انجيل، و يا آن كه خواستن ياور و همراه براى تبليغ و تعليم دين الهى و شريعت عيسوى در قلمرو نبوت و پياده كردن مسألۀ امر به معروف و نهى از منكر در ميان جامعه. و مقتضاى مقام رسالت عيسى عليه السلام و اولى العزمى او و دارا بودن كتاب شرع آسمانى و شريعتى مستقل اين است كه هر سه امر از او تحقق يابد و تشكيلاتش فوق اين امور باشد هر چند از تواريخ بر نمى آيد، لكن آيۀ آخر سورۀ صف، مؤيّد احتمال اول است.

«قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللّهِ ءَامَنَّا بِاللّهِ»

يعنى: در جواب پرسش عيسى، حواريّون او گفتند: ما ياوران خداييم، يعنى ياوران تو به سوى خداييم؛ ما به خدا ايمان آورده ايم. حوارى بر مقربان شخص اطلاق مى شود، و مراد از مقربان عيسى مؤمنان خالص اند. و اگر مراد از حوارى، سفيدها باشند باز مقصود مقربان و مطيعان او هستند كه غالباً سفيدپوش يا لباس شوى بودند كه لباس را سفيد مى كردند، يا مؤمنانى بودند كه به خاطر نورانيت باطنشان به آنها حوارى مى گفتند.

«وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»

ص:371

يعنى: شهادت ده كه ما به تمام معنا تسليم خداييم. مرادشان شهادت روز قيامت است كه طبق تصريح مكرّر قرآن مجيد، روز واپسين هر پيامبرى در محكمۀ عدل الهى گواه امت خود خواهد بود، يعنى بر ايمان و كفر و عدالت و فسقشان گواهى مى دهد. و اين اداى شهادت است، و تحمل شهادت در دنيا به وسيلۀ اطلاعات خود يا فرشتگان موظف بر اعمال، انجام مى يابد.

«رَبَّنَآ ءَامَنَّا بِمَآ أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ»

يعنى: پروردگارا به آنچه نازل كردى ايمان آورديم، و از اين رسول پيروى كرديم، پس نام ما را در زمرۀ حاضران و گواهان بنويس.

اين كلام، تتمۀ سخنان حواريين است كه ابتدا اعتراف مى كنند به ايمان به آنچه بر عيسى يا بر همۀ پيامبران الهى از شرايع و كتاب هاى آسمانى نازل شده و اقرار مى كنند به پيروى از رسول خود، سپس درخواست مى كنند كه آنها را از شاهدان بنويسد، يعنى از حاضران دائمى محضر عيسى براى اطاعت او، يا از گواهان ابلاغ رسالت او طبق آنچه در اين كتاب كريم آمده كه روز قيامت همان گونه كه از پيامبران گواهى بر امّت خود مى گيرند از امّت هاى آنها نيز شهادت بر ابلاغ رسالت آنها خواهند گرفت «فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ» [اعراف، 6]. و يا آن كه آنها نيز در قيامت در مرحلۀ بعدى، جزء گواهان امت باشند كه اين مطلب نيز از روايات استفاده مى شود.

«وَمَكَرُوا وَمَكَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ»

يعنى: و آنها مكر و فريب كردند و خدا هم مكر نمود و خدا بهترين ماكران - بهترين مكرانگيزان يا خنثى كنندگان - مكر است.

فاعل «مكروا» در اين جا كفارى هستند كه عيسى از آنها احساس كفر كرده بود. يعنى آنها براى نابودى عيسى و محو آيين او شروع به فعاليت كردند و براى اين هدف، نقشۀ ترور عيسى را كشيدند، به اين شكل كه كسى را از خودشان موكّل نمودند كه هر جا ميسر شود عيسى را بكشد.

خداوند شخص مزبور را به قيافه و هيئت عيسى در آورد، چون يارانش او را ديدند به گمان اين كه خودشان عيسى را يافته اند او را گرفتند و در حالى كه فرياد مى زد من عيسى نيستم به دار آويختند.

اطلاق «مكر» به نقشه كشى آنها اطلاق حقيقى است و آن، مكر پليد است، و اطلاق آن بر القاء شباهت او بر قاتل مجازى است و آن، مكر مقدس است.

ص:372

إِذْ قالَ اللّهُ يا عيسى إِنّي مُتَوَفِّيكَ وَ رافِعُكَ إِلَيَّ وَ مُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا وَ جاعِلُ الَّذينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذينَ كَفَرُوا إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فيما كُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ (55)

حقيقت آفرينش عيسى

تفسير:

«إِذْ قَالَ اللّهُ يَا عِيسَى إِنِّى مُتَوَفِّيكَ»

مقارن آن كه كفار قوم عيسى و يهود امت او، در مخالفتش كوشيدند و اقدام به نابودى او و محو آيين مقدسش نمودند و در كفران آن نعمت عظيم مكر آنچنانى روا داشتند، مشيّت خداوند بر اين تعلّق گرفت كه آن نعمت را از آنها بگيرد و براى امت و ملتى كه لياقت آن را دارند ذخيره نمايد. اين آيه در اين باره مى فرمايد:

متذكر شويد و به ياد آوريد زمانى را كه خداوند به عيسى چنين گفت: اى عيسى بى ترديد من تصميم گرفته ام تو را به كلّى از روى زمين برگيرم، يعنى بدن و روحت را، نه تنها روحت را موقّتاً به نحو خواب و دائماً به نحو قبض روح و ميراندن.

«وَرَافِعُكَ إِلَىَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا»

يعنى: و آن گاه تو را به سوى خود بالا برم و به سوى آسمان ها عروج دهم، و وجود مقدس تو را از پليدى مصاحبت و ننگ مجاورت اين قوم و سوء قصد كسانى كه نعمت وجود تو را كفران كردند و به تو كفر ورزيدند و به انكارت پرداختند، پاك سازم.

«وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»

يعنى: و تصميم دارم پس از عروجت به عالم بالا، كسانى را كه در ايمان و عمل پيروى از تو كردند، در دنيا تا روز قيامت، برتر و بالاتر از كسانى كه كفر ورزيدند قرار دهم. يعنى خواه آنها كه پس از ظهور اسلام به اسلام بگروند يا به اسلام نگروند و مسيحى بمانند، همه را بر مخالفانت كه يهودند برترى دهم.

«ثُمَّ إِلَىَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيَما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ»

يعنى: پس از تمام شدن عمر دنيا و مرگ همۀ جانداران، بازگشت تو و همۀ پيروان و مخالفانت

ص:373

در عالم آخرت به سوى من است. يعنى همه را به وسيلۀ نفخۀ دوم زنده مى كنم و از قبر بيرون مى آورم و به وسيلۀ نفخۀ سوم به سوى محكمۀ قضايى و محيط داورى خود بازمى گردانم. و پس از آن در ميان شما در همۀ اختلافاتى كه در دنيا داشتيد، در اصول دين و فروع آن، و در امور دنيا از كوچك و بزرگ آنچه در دنيا بر روى آن قضاوت شده يا نشده، داورى خواهم كرد.

فَأَمَّا الَّذينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذابًا شَديدًا فِي الدُّنْيا وَ اْلآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ (56)

وَ أَمَّا الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ (57)

ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ اْلآياتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكيمِ (58)

لغت و اعراب:

فأما الذين تفريع بر جملۀ و جاعل الذين است. تَوفيه: تمام و كامل پرداختن حقّ است. ذلك نتلوه، «ذلك» مبتدا و «نتلوه» خبر آن است يا صفت آن و «من الآيات» خبر آن است.

تفسير:

«فَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَأُعَذِّبُهُمْ عَذَاباً شَدِيداً فِى الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةِ وَ مَا لَهُم مِّن نَاصِرِينَ»

اين آيه و آيۀ بعد به قرينۀ ذكر «فى الدنيا» متفرع اند بر جملۀ «جاعل الذين اتّبعوك» و تتمۀ خطاب به عيسى است. يعنى: از زمان بعثت تو تا انقضاى نسل بشر كه قومت به دو گروه منشعب مى شوند، كسانى را كه به تو كفر ورزيدند، يعنى قوم يهود را، در دنيا و آخرت عذاب سختى خواهم نمود، همان گونه كه يهود را تا امروز به شكست ها و قتل و غارت و ذلّت ها گرفتار نموده؛ و آنها را هيچ ياورى نخواهد بود.

«وَ أَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ اللّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ»

يعنى: و اما كسانى را كه ايمان آوردند و عمل هاى شايسته كردند، خداوند پاداش آنها را در آخرت به نحو اتمّ و اوفى تأديه خواهد كرد، و خدا ستمكاران را دوست ندارد.

«ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْأَيَاتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكِيمِ»

ص:374

خطاب به پيامبر اسلام است، و «ذلك» در اختتام داستان هاى گذشته اشاره است به آنچه از آيۀ 33 تا اين جا دربارۀ زكريا و يحيى و مريم و عيسى و حواريين بيان شد، يعنى از آن جا كه همسر عمران جنين رحم خود را براى خدمت بيت نذر مى كند؛ آن گاه دخترى به نام مريم مى آورد كه شرط خدمت بيت نداشت ولى پذيرفته مى شود؛ زكريا پس از قرعه كشى با احبار، كفيل تربيت او مى گردد؛ مريم بالاخره از عابدها و زاهدهاى زمان مى گردد؛ زكريا به ديدن حال وى از خدا طلب فرزند مى كند و به اهداء يحيى به او بشارت داده مى شود؛ براى ولادتش علامت مى طلبد و علامتى تعيين مى گردد؛ فرشتگان به مريم بشارت اصطفا و طهارت و پس از آن بشارت پسرى به نام عيسى مى دهند؛ خدا او را صاحب نبوت و كتاب و حكمت و معجزات و مصدّق تورات مى خواند؛ عيسى ابلاغ نبوت مى كند؛ قومش دو گروه مى شوند، كفار و منافقان آن ها به مكر نقشۀ قتل او را مى كشند؛ خداوند مكر آنها را باطل و عيسى را به عالم بالا مى برد.

«ذلك» اشاره به همۀ اينهاست.

معناى آيه: اين داستان ها كه به تدريج بر تو تلاوت مى كنيم از نشانه هاى صدق نبوت توست، چه آن كه در آن عصر كسى را توان اطلاع از تاريخ دقيق گذشتگان نبود به ويژه از شخصى نظير پيامبر امى، و راهى جز وحى نداشت. و نيز اين داستان ها از ذكر حكيم است، يعنى از مطالب و معارف اين قرآن است كه «ذكر» است و يادآور حقايق و معارف بيكران، و «حكيم» است يعنى حاوى احكامى از اصول و فروع شريعت آسمانى و علوم مستقلّۀ عقلى است.

إِنَّ مَثَلَ عيسى عِنْدَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (59)

الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرينَ (60)

لغت و اعراب:

مَثَل: صفت و حكم كلى قابل انطباق بر موارد جزئى. خلقه من تراب جملۀ مفسّره و مبيّن وجه شبه است. فيكون به جاى «كان» و اشاره به اين كه چيزى كه خدا به آن «كُن» بگويد قهراً مى شود. الحقّ الف لام آن براى جنس، يا عهد است اشاره به قصۀ عيسى. و الحقّ مبتدا و خبرش من ربّك است.

ص:375

تفسير:

«إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ»

چون نصاراى نجران به حضور پيامبر اسلام رسيدند در گفتگوهايشان سخنى از الوهيت عيسى به ميان آوردند و چنين استدلال كردند كه چون عيسى بدون پدر موجود شده، بايد خدا باشد. در اين آيه خداوند به آنها جواب نقضى گفته، بدين بيان كه اگر موجود شدن انسانى بدون پدر، سبب الوهيت او شود، بايد آدم ابوالبشر نيز خدا باشد بلكه خدايى برتر و والاتر از عيسى، چرا كه او نه پدر داشت و نه مادر.

معناى آيه: به يقين مَثَل و صفت عيسى در نزد خداوند همان مَثَل و صفت آدم است كه او را نيز از خاك آفريد سپس به او گفت: باش، يعنى موجود شو، او هم موجود شد.

ظاهر آيه، تشبيه عيسى به آدم از دو جهت است:

اول در كيفيت آفرينش جسم و تنظيم و تركيب بدن او، زيرا فرشتگان در بدو خلقتِ آدم، همۀ اجزاى كوچك و بزرگ او را با تمام اختلافات ماهوى و شكلى ساختند و تركيب بندى نمودند تا هيكل كامل آدم محقق و آمادۀ ولوج روح شد، نظير انسانى كه تازه روح از بدنش بيرون رفته باشد.

دوم در دميدن روح در آن كه از حالت جمادى در آمد و انسان زنده شد.

جملۀ «خلقه من تراب» اشاره به جهت اول و «ثم قال له كن» اشاره به جهت دوم است، و عيسى در هر دو امر شبيه آدم بود. يعنى نخست فرشتگان بدن عيسى را در ميان رحم مادر در حدّ جنينِ مهياى خروج، در يك لحظه يا در چند ماه ساختند و سپس روح خدايى در آن دميده شد. و البته ساختن اين بدن كوچك و لطيف در رحم و آن پيكر بزرگ و ضخيم در بيرون رحم براى فرشتگان يكسان و بسيار سهل و آسان بود.

و حاصل جواب از نصاراى نجران اين است كه: اين است عيسى بن مريم كه جسم و روحش هر دو مخلوق خدا و از جانب اوست، پس چگونه مى تواند خدا باشد؟ و گرنه بايد آدم نيز خدا باشد و آنها خود معترف اند كه او خدا نبود.

«الْحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلاَ تَكُن مِنَ الْمُمْتَرِينَ»

يعنى: اين مطلب حق كه دربارۀ عيسى و مادرش بازگو كرديم از جانب پروردگار توست. و يا آن كه هر كلام حق و هر مطلب حقّى دربارۀ هر موضوعى باشد از جانب پروردگار توست، پس

ص:376

هرگز اهل شك و ترديد در آنچه از خدايت دريافت مى كنى مباش. و اين نهى، براى تأكيد و تسديد پيامبر و تعليم غير اوست.

فَمَنْ حَاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَى الْكاذِبينَ (61)

لغت و اعراب:

مباهله با مسيحيان

ابتَهَلَ الى اللّه: تضرّع و زارى كرد به درگاه خدا. «ابتهلا» به يكديگر لعنت و نفرين كردند. حاجَّك فيه يعنى دربارۀ عيسى يا دربارۀ حق.

تفسير:

«فَمَنْ حَآجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ»

اين آيه در مقام تسديد و تحكيم مطلب قبلى است كه عيسى بن مريم همانند ساير بشرها مخلوق خدا و موجود به مشيّت و ارادۀ اوست و به هيچ نحو او را جنبۀ الوهيت و فوق بشرى نيست و نيز در مقام تعليم راه ديگرى است اگر آنها در باطل خود اصرار ورزند. معناى آيه: پس اگر كسى از علماى نصارا دربارۀ عيسى با تو محاجّه و ستيزه كند پس از آن كه براى تو از آيات و بيانات خداوند راجع به حقيقت امر علم حاصل شده، آنها را به مباهله و ملاعنه دعوت كن.

«فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَ أَبْنَآءَكُمْ وَ نِسَآءَنَا وَ نِسَآءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ»

اين كلام براى بيان كيفيت مباهله و ملاعنه است. يعنى: براى انجام اين عملِ فاصل و قاطع به آنان بگو: بياييد ما پسرانمان را و شما پسرانتان را و ما زنانمان را و شما زنانتان را و ما خودمان را و شما خودتان را، يعنى كسانى را كه به منزلۀ جان ما هستند فراخوانيم، و پس از حضور در مكانِ لِعان و مباهله، و انجام تشريفات، ابتهال كنيم يعنى باتوجه به سوى حق و تضرّع به درگاهش درخواست لعنت و نفرين كنيم.

«فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ»

اين جمله در مقام تفسير «نبتهل» است، يعنى: هر دو طايفه، لعنت خدا را بر گروه دروغگو قرار دهيم و بگوييم «اَللّهُمَّ الْعَنِ الكاذِبَ مِنّا». و مراد اين نيست كه هر گروه به ديگرى لعنت كنند هر چند

ص:377

آن هم محتمل است.

در كتب تفسيرى فريقين در ذيل اين آيه آمده: كسانى كه پيامبر اسلام آنها را به عنوان ابناء و نساء و انفس براى مباهله حاضر كرده بود حسن و حسين و فاطمه و على بن ابى طالب عليهم السلام بودند، و امام صادق عليه السلام فرمود: پيامبر اسلام نصارا و علماى نجران را دعوت به مباهله كرد كه هر يك از دو طرف دروغ بگويد لعنت خدا بر او نازل گردد. گفتند به انصاف سخن گفتى. پس قرار بر مباهله گذاشتند و چون به منازل خود باز گشتند سرانشان به يكديگر گفتند: اگر فردا محمّد همراه اصحابش با ما مباهله كند مباهله مى كنيم، و اگر با اهل بيت و نزديكانش حاضر شود او راستگوست و هرگز نبايد با وى مباهله كرد. و چون فردا محمد صلى الله عليه و آله را ديدند كه همراه اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام است از مردم معرفى آنها را خواستند، به آنها گفته شد: او پسر عمو و داماد و وصىّ اوست و آن زن فاطمه دختر اوست و آن دو حسن و حسين فرزندان او هستند.

نصاراى نجران از مباهله منصرف شدند و قرارداد جزيه بستند.

إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللّهُ وَ إِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ (62)

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِالْمُفْسِدينَ (63)

لغت و اعراب:

هذا اشاره به قصۀ عيسى است. قَصَّ عليه الخبرَ - از باب نَصَر -: نقل كرد بر او خبر را. و قَصَص مصدر به معناى مفعول است يعنى حديث و سرگذشت.

تفسير:

«إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ»

يعنى: اين قصه و سرگذشت كه از عيسى و تولد او باز گو كرديم به يقين همان سرگذشت حق و ثابت عيسى است. يعنى نه آنچه نصارا مى گويند كه او خداست و خود به زمين نزول كرده، يا جزئى از خدا يا فرزند خدا يا موجود مقدسى است كه خدا در وى حلول كرده، كه همه باطل و اعتقاد افراطى و باور پليد است؛ و نه آنچه يهود تهمت مى زنند و دربارۀ او و مادرش مى گويند، كه تفريط و اعتقاد نارواست.

ص:378

«وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللّهُ وَإِنَّ اللّهَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ»

دعوت اهل كتاب به مشتركات

يعنى: و هيچ معبودِ به حقى جز خداوند نيست، و به يقين خداست كه مقتدر شكست ناپذير و حكيمِ در تكوين و تشريع است.

«فَإِن تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِالْمُفْسِدِينَ»

يعنى: پس اگر روى برتافتند بدانند كه حقاً خداوند به حال فسادانگيزان به خوبى داناست.

مراد از تولّى، اعراض از توحيد خدا و نفى شريك از او و مخلوق بودن عيسى است. و مراد از افساد، انحراف و بدعت در اصل اول از اصول دين و اضلال ملت عظيمى از جهانيان به مرور دهور و طول تاريخ، و گرفتار كردن آنها به ساير انحرافات اعتقادى و عملى بى حد و حصرى است كه جز خداوند، احدى بدان احاطه ندارد.

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضًا أَرْبابًا مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ (64)

لغت و اعراب:

تعالوا اسم فعل است به معناى بياييد. كلمه به يك حرف و يك سخن ناتمام و به يك مطلب تمام و قصيده اطلاق مى شود. سواء مصدر به معناى فاعل است يعنى مساوى و عادلانه.

تفسير:

«قُلْ يَآ أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَآءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ»

خطاب «تعالوا» به اهل كتاب آن عصر است يعنى يهود و نصارا. يعنى: اى پيامبر يا اى مخاطب به اهل كتاب بگو: بياييد به سوى سخن و مطلبى كه ميان ما و شما مساوى است، يعنى در اين كه كتاب هاى مورد اعتقاد ما و شما مانند تورات و انجيل و ساير كتاب هاى آسمانى بدان خبر داده و به صراحت بيان كرده و پيامبران و رسولان الهى گذشته بدان معتقد شده و آن را ابلاغ نموده اند.

«أَلاَّ نَعْبُدَ إِلَّا اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً»

ص:379

و آن سخن اين است كه جز اللّه را، يعنى جز ذات يگانۀ واجب الوجودِ مستجمع همۀ كمالات و عارى از هر عيب و نقص را، نپرستيم و چيزى را شريك او قرار ندهيم، يعنى هيچ يك از عُزَير و عيساى مسيح را در الوهيت و استحقاق پرستش شريك او نشماريم.

«وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضاً أَرْبَاباً مِنْ دُونِاللّهِ»

يعنى: و هرگز برخى از ما برخى ديگر را خدايانى به غير خداى يكتا و به جاى خداى يكتا اتخاذ نكنيم. مبادا خداى يگانه را رها كرده و احبار و رُهبان را مثل خدا در آنچه حلال مى كنند و حرام مى شمارند بدون دليل اطاعت كنيم.

ذكر اين جمله پس از بيان توحيد و نفى شرك اعتقادى اشاره به نفى شرك عملى است.

«فَإِن تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»

يعنى: پس از ابلاغ اين دعوت اگر آنها روى برتافتند و گواهى به توحيد و نفى شرك ندادند به آنها بگوييد: پس شاهد و گواه باشيد كه بى ترديد ما تسليم امر توحيد و فرمان خداييم.

اين نحوه بيان يعنى به گواهى طلبيدن خصم در مورد نزاع، در نزد عقلا براى تتميم حجت و تأكيد صدق اعتقاد مدعى است.

يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ في إِبْراهيمَ وَ ما أُنْزِلَتِ التَّوْراةُ وَ اْلإِنْجيلُ إِلاّ مِنْ بَعْدِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (65)

ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ حاجَجْتُمْ فيما لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فيما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (66)

تفسير:

«يَآ أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَآجُّونَ فِى إِبْرَاهِيمَ»

خطاب خداوند است به يهود و نصارا يعنى به علماى دو طايفه دربارۀ ابراهيم خليل، كه به واسطۀ عظمت مقام و مقبوليت بين المللى اش هريك از دو طايفه او را به خود نسبت مى داد نه بدين معنا كه ابراهيم به تورات و انجيل آنها عمل مى كرد، زيرا مى دانستند كه اين دو كتاب پس از بعثت و ارتحال ابراهيم نازل شده، بلكه يهود مى گفتند: ابراهيم واقعاً در دين يهوديت بود، زيرا دين ابراهيم،

ص:380

دين آسمانى اسلام بوده و همان دين، ادامه پيدا كرد تابه دست موسى تكامل يافت، پس ابراهيم در واقع به دين يهود بوده؛ و نصارا نيز مى گفتند: دين ابراهيم ادامه يافت و به دست عيسى به تكامل رسيد، پس اونصرانى بوده.

معناى آيه: اى اهل كتاب، چرا همواره دربارۀ ابراهيم با يكديگر محاجّه مى كنيد؟

«وَ مَآ أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَ الْإِنْجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ»

نهى از مجادلۀ بدون علم

اين جمله در واقع اشاره به ردّ گمان هاى باطل آنهاست. يعنى: چگونه آن ادّعاها را داريد در حالى كه تورات كه حامل شريعت موسى و انجيل كه حاوى شريعت عيسى است هر دو پس از ابراهيم نازل شده است؟! آيا عقل خود را به كار نمى بريد؟

بايد دانست كه اصل دين از ابراهيم است، لكن تكامل آن پس از مرور زمان و به صورت شريعت مستقل ديگرى در آمدن و به صورت شريعت يهود متشكّل شدن به وسيلۀ موسى بود، و نيز پس از مدّتى به شكل شريعت عيسوى در آمدن به دست عيسى بود. بنابراين، نمى توان ابراهيمِ معتقد به اصل و ريشه را به شاخه هاى منشعب از آن نسبت داد هر چند مى توان معتقد به شاخه را به اصل نسبت داد. پس گويى معناى جمله اين است: «و ما حدثت و ما شرعت اليهودية والنصرانية الّا من بعده».

«هَآأَنْتُمْ هؤُلَآءِ حَاجَجْتُمْ فِيَما لَكُم بِهِ عِلْمٌ»

خطاب خدا به هر دو طايفه است. يعنى: آگاه و به هوش باشيد، شما همانيد كه با يكديگر دربارۀ آنچه مى دانستيد محاجّه و ستيز كرديد، مانند محاجّۀ يهود با نصارا دربارۀ نفى الوهيت عيسى، و نفى نبوت او و بطلان تثليث، كه راجع به اين ها يهود علم داشتند و حق محاجّه با نصارا داشتند؛ و محاجّۀ نصارا با يهود در مورد اثبات تولد عيسى به نفخ مَلَك و بدون پدر، و مبعوث شدن او از طرف خدا و حقانيت دين و شريعت و كتاب او، كه راجع به اين ها نصارا علم داشتند و حق محاجّه با يهود داشتند.

«فَلِمَ تُحَآجُّونَ فِيَما لَيْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»

يعنى: پس چرا محاجّه مى كنيد در آنچه بدان علم نداريد؟ مانند يهودى بودن ابراهيم و نصرانى بودن او، كه در واقع دعوى هر دو طايفه بر اساس ظنّ و گمان و استدلال باطل است و اثرى از آن در تورات و انجيل نيست. و خدا مى داند و شما نمى دانيد.

ص:381

ما كانَ إِبْراهيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنيفًا مُسْلِمًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ (67)

مسلمانى حضرت ابراهيم (ع)

تفسير:

«مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً»

هرگز ابراهيم يهودى و نصرانى نبود. يعنى نه يهودى واقعى مقبول در نزد خداوند بود كه معتقد به تورات و عامل به شريعت موسوى باشد، زيرا اين امور پس از وى تحقق يافته، و نه يهودى پس از بعثت عيسى و اعصار ما بعد آن، زيرا اينان داراى عقايد انحرافى و معتقد به تورات اند كه منسوخ شده است. و ابراهيم نصرانى هم نبود، نه نصرانى واقعى و معتقد به شريعت و انجيل مقبول مانند نصرانى هاى زمان عيسى تا زمان محمّد صلى الله عليه و آله، زيرا اين امور پس از ابراهيم حادث شده، و نه نصرانى پس از ظهور پيامبر اسلام، زيراآنها بر باطل اند و داراى عقايد خرافى و كتاب و شريعت منسوخ.

«وَلكِن كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً»

يعنى ولكن ابراهيم كه پيش از موسى و عيسى بود حنيف بود، يعنى حق گرا و به دور از هر عقيده و عمل انحرافى، و معتقد به اسلام بود، يعنى خود داراى كتاب آسمانى و شريعت جداگانه بود و آن همان اسلام راستين الهى است كه در عصر او به صورت شريعت ابراهيمى و در اعصار ديگر به صورت شرايع ديگر در آمد تا بالأخره در عصر پيامبر اسلام تكامل يافت به گونه اى كه براى ادارۀ امور معنوى و مذهبى بشر و برنامۀ اصولى و فروعى او تا انقراض نسل او وافى و كافى بود و بدين نحو، تحويل پيامبر اسلام داده شد.

«وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»

يعنى: و ابراهيم از مشركان نبود. اگر او يهودى يا نصرانى بود لازم مى آمد مشرك باشد، زيرا يهود به واسطۀ گفتن «عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ» [توبه، 30] و نصارا به گفتن «الْمَسِيحُ ابْنُ اللّهِ» [توبه، 30] مشرك اند. پس اين جمله تأكيد نفى يهوديت و نصرانيت ابراهيم است.

برخى از مفسران گفته اند كه آيه در مقام ردّ مشركان عصر پيامبر وپيش از اوست كه آنها نيز به خاطر عظمت ابراهيم و مقبوليت عامۀ او مدعى بودند ابراهيم از آنهاست. و لابد اين مدعيان، مشركان خاص بودند يعنى كسانى كه ستارگان يا فرشتگان را مى پرستيدند و ابراهيم را چنين مى پنداشتند وگرنه مشرك بت پرست چگونه ابراهيم بت شكن را از خود مى داند؟!

ص:382

إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهيمَ لَلَّذينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنينَ (68)

وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ وَ ما يُضِلُّونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (69)

لغت و اعراب:

وَدَّه: دوست داشت او را. لو يُضلّونكم «لو» پس از مادۀ «ودّ» به معناى «اَنِ» مصدريه است ولى عمل ندارد.

تفسير:

«إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِىُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا»

يعنى: نسبت دادن يهوديت و نصرانيت به ابراهيم باطل و نارواست، زيرا او صاحب كتاب و شريعت مستقل بود. بلكه اگر بخواهيم نسبت دهيم و قرب معنوى را لحاظ كنيم بايد نزديك تران او را بيابيم، و آنها در ابتداى زمان كسانى هستند كه در عصر او از پيروان پاك او بودند و سپس اين پيامبر يعنى محمّد صلى الله عليه و آله نبىّ اسلام است و كسانى كه به قرآن و شريعت او ايمان آورده اند از علماى امت و صالحان ملت از ظهور اسلام تا دامنۀ قيامت، زيرا اسلام از نظر اصول و فروع نزديك ترين شرايع به شريعت ابراهيم است.

«وَاللّهُ وَلِىُّ الْمُؤْمِنِينَ»

يعنى: و خدا براى هميشه سرپرست و دوست و ياور مؤمنان است، يعنى گروندگان به محمد صلى الله عليه و آله و اولياء ابراهيم عليه السلام.

«وَدَّتْ طَّآئِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يُضِلُّونَكُمْ»

گروهى از اهل كتاب تورات و انجيل دوست داشتندكه شما را گمراه سازند. ذكر «وَدَّ» به فعل ماضى اشاره به اين است كه آنها از پيش، ميل باطنى يا ارادۀ قلبى بر اضلال شما مسلمين دارند، يا حبّ عملى و فعاليت داشته اند كه شما را با القاء شبهات دينى و نشر مطالب گمراه كننده و تعريف و تزيين تورات و انجيل محرَّف خود و تشكيك در مبانى اصول و فروعتان، از عقايد راستين و فضايل اخلاقى و عمل هاى شايسته اى كه از مكتب قرآن فراگرفته ايد، منحرف نمايند.

«وَ مَا يُضِلُّونَ إِلَّآ أَنْفُسَهُمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ»

ص:383

يعنى: در حالى كه آنها با اين فكر جز خودشان را گمراه نمى كنند، زيرا همۀ اراده و فعاليتشان در اين راه سبب فزونى انحرافشان از حق و وقوع در كيفر دنيا و آخرت است. و آنها هرگز به اين شقاوتشان توجه ندارند.

يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ (70)

يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (71)

شناخت كامل اهل كتاب از اسلام

لغت:

لبس عليه الأمر - از باب ضَرَب -: كار را بر او مخلوط و مشتبه كرد.

تفسير:

«يَآ أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بَِايَاتِ اللّهِ»

مراد از آيات در اين جا آياتى از كتاب تورات و انجيل است كه حكايت از حقايقى از اصول و فروع اسلام و دلايلى از صدق دعوى نبوت پيامبر اسلام دارد و علماى تورات و انجيل به آنها كفر ورزيده، همۀ آنها را از آن دو كتاب محو كرده يا تحريف يا تأويل نموده و يا از ملت خود كتمان كرده اند بر حسب اختلاف خيانت هاى آنها با كتاب الهى و مردم خويش، نظير آياتى كه دلالت بر نبوت پيامبر اسلام، عبد خدا و رسول خدا بودن عيسى، نفى يهوديت و نصرانيت ابراهيم، مبسوط بودن دست پروردگار، غنى بودن خدا و خاصه ذكر اوصاف پيامبر اسلام و علائم نبوت و كتاب و شريعت او و ناسخ بودن آن نسبت به ساير شرايع.

«وَأَنْتُمْ تَشْهَدُونَ»

يعنى: در حالى كه شما خود پيوسته در نزد آن آيات حضور مى يابيد، يعنى آنها را مى خوانيد و تحقق خارجى خبرهاى آنها را به رأى العين مشاهده مى كنيد، پيامبر و ياران و كتاب و اوصاف كمال و پيروزى او در غزوات و غيره را مى بينيد.

«يَا أَهْلَ الكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ»

اين آيه تكرار خطاب به علماى تورات و انجيل است دربارۀ خيانت آنها به كتاب هاى آسمانى.

مى فرمايد: اى اهل كتاب، چرا حق را به باطل مخلوط و مشتبه مى كنيد و حق را پنهان مى داريد؟

ص:384

يعنى: كلمات و انشائات تحريفى خود را به جاى كلام واقعى تورات و انجيل به مردم عرضه مى داريد و در نتيجه كلام حق را پنهان مى داريد. و يا آن كه عبارت هاى خود را با عبارات دو كتاب مخلوط مى كنيد تا بالأخره هدف و منظور حق خدا را مخفى كنيد، در صورتى كه خود، آنچه را كه درست و واقعى بوده مى دانيد و نيز از زشتى و بزرگى اين خيانت و عقاب اخروى آن آگاهيد.

وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (72)

وَ لا تُؤْمِنُوا إِلاّ لِمَنْ تَبِعَ دينَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدى هُدَى اللّهِ أَنْ يُؤْتى أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتيتُمْ أَوْ يُحاجُّوكُمْ عِنْدَ رَبِّكُمْ قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَليمٌ (73)

يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ (74)

لغت و اعراب:

دسيسه هاى اهل كتاب

طائفة معناى اصلى لغوى آن: دور زننده، و حقيقت ثانويۀ آن گروه باديه نشين در گردش است و سپس اطلاق شده بر هر جمعيت متشكل. وجه النهار ظرف زمان است متعلّق به آمِنوا به صيغۀ امر و يا به اُنزل. لاتؤمنوا يعنى لاتصدّقوا و لاتقرّوا. أن يؤتى به تقدير «بأن يؤتى» متعلّق است به لا تؤمنوا. أو يحاجّوكم عطف است به أن يؤتى يعنى «بأن يحاجّوكم». قل انّ الهدى جملۀ معترضه است.

تفسير:

«وَ قَالَت طَّآئِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ ءَامِنُوا بِالَّذِى أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ ءَامَنُوا وَجْهَ النَّهَارِ وَ اكْفُرُوا ءَاخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»

يعنى: گروهى از اهل كتاب گفتند؛ يعنى علماى تورات و انجيل در مقام معاندت با پيامبر اسلام و توطئه براى ايجاد شك و ترديد در مسلمين، به پيروان خود دستور دادند برويد به آنچه بر مسلمانان نازل شده از احكام تحويل قبله و غيره در آغاز روز ايمان آوريد، يعنى اظهار ايمان كنيد، و در آخر روز اظهار كفر كنيد، شايد آنها از اسلام خود بازگردند. زيرا اغلب آنها تازه مسلمان اند و شما اهل كتاب را متخصص در تورات و انجيل و احكام دين مى دانند و چون كفر ورزيديد گمان

ص:385

مى كنند بطلان دين آنها براى شما روشن شده، از اين رو بازمى گردند.

و معناى آيه بنابر آن كه «وجه النهار» متعلّق به «اُنزل» باشد اين است: به آنچه در اوّل روز بر مسلمانان نازل شده، يعنى تشريع نماز به سوى بيت المقدس كه از سابق بوده و تا اول روز هم باقى بوده ايمان آوريد، و به آنچه در آخر روز يعنى بعد از ظهر نازل شده كه تشريع نماز به سوى كعبه است كفر ورزيد.

«وَ لاَ تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِينَكُمْ قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللّهِ أَن يُؤْتَى أَحَدٌ مِثْلَ مَآ أُوتِيتُمْ»

اين كلام نيز تا كلمۀ «قُلِ» دوم، گفتار علماى اهل كتاب است، لكن در ميان خودشان و به عنوان توصيه به يكديگر.

يعنى: و جز براى كسانى كه پيروى از دين خودتان دارند هرگز تصديق و اعتراف نكنيد كه به احدى نظير آنچه به شما اعطا شده از كتاب آسمانى تورات و انجيل و دين و شريعت و قبلۀ مستقل داده مى شود. يعنى نپذيريد كه مسلمين نيز از اين نعمت ها برخوردارند بلكه آنچه آنها ادعا مى كنند همه باطل است.

«أَوْ يُحَآجُّوكُمْ عِندَ رَبِّكُمْ»

يعنى: و اعتراف و اقرار نكنيد كه آنها در روز قيامت نزد پروردگارتان مى توانند با شما محاجّه كنند و براى صحت و حقانيت كتاب و دينشان ادلّه اى اقامه نمايند.

«قُلْ إِنَّ الْهُدَى هُدَى اللّهِ»

اين كلام به عنوان جملۀ معترضه است و براى اهميت تذكر مقدم شده، و محلّش پس از كلمۀ «عند ربّكم» است و پس از بيان نيرنگ هاى آنها براى اضلال مسلمين.

يعنى: اى پيامبر در ردّ توطئۀ آنها (به دستور ايمان آوردن در آغاز روز و كفر در آخر روز، و پنهان داشتن دلايل حقانيت اسلام كه نيرنگى است براى اضلال مؤمنين و منع ديگران از هدايت به سوى اسلام) بگو: بى ترديد هدايت، هدايت خداست. يعنى هدايت حقيقى و مؤثّر، هدايت خداست و اين وساوس و نيرنگ ها در حق كسى كه خدا مى خواهد او را هدايت كند و استعداد ذاتى آن را دارد مؤثّر نيست.

«قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِيَدِ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَآءُ وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»

اين جمله در ردّ تبانى آنهاست كه گفتند: نبوت پيامبر اسلام و كتاب و دين و قبلۀ او را تصديق

ص:386

نكنيد؛ و خواستند بدين حيله آن چراغ راخاموش كنند.

معناى آيه: اى پيامبر بگو: فضل در دست خداست؛ يعنى نبوت و كتاب و شريعت و حكم توجه به كعبه از نظر ابلاغ و نشر در جامعه از آنِ خداست، آن را به هر كس كه بخواهد مى دهد، و خدا داراى وسعت ذاتى و توانى و رحمتى است، يعنى مشيّت حتمى و ارادۀ تكوينى او تعلّق گرفته كه دعوت محمّد صلى الله عليه و آله را از نظر زمان تا دامنۀ قيامت و از نظر مكان تا جميع كرۀ زمين بگسترد و قرآن و دين او را به تدريج بر همۀ مذاهب و مكاتب پيروز گرداند و روزى اسلام حاكم على الاطلاق ملت ها و دولت ها باشد. و خداوند ذاتاً داناست، يعنى اين كار از شئون قدرت و رحمت و علم اوست.

«يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن يَشَآءُ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ»

يعنى: خداوند، رحمت خود را به هر كس كه بخواهد اختصاص مى دهد، ولكن نمى خواهد مگر طبق استعداد محل و اقتضاى حكمت بالغه. و خداوند صاحب فضل و بخشش بزرگ است، زيرا متفضّل لايتناهى را فضلى به تناسب آن باشد.

وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِمًا ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي اْلأُمِّيِّينَ سَبيلٌ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (75)

بَلى مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقينَ (76)

تفسير:

«وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ»

اين آيه ابتدا در مقام بيان اختلاف شديد اهل كتاب است از يهود و نصارا از نظر رعايت امانت و مقررات عقلايى و اجتماعى، كه برخى در اعلا درجۀ امانت اند و برخى در درجۀ صفر. و ظاهر احاديث و كلمات مفسران اين است كه طايفۀ اول نصاراى آن روز، و طايفۀ دوم يهود آن روز بودند.

سپس در مقام بيان اين است كه رذيلۀ اخلاقى در گروه غير امين، نشأت يافته از عقايد فاسده و صفات رذيلۀ ديگر آنهاست، زيرا آنها خودشان را اهل دانش و كتاب و برتر و والاتر از ديگران مى دانستند، و ديگران را «اُمّى» يعنى عوام درس نخوانده مى ناميدند. آنها خود را در آن روز -

ص:387

چنان كه امروز هم بر اين باورند - چنين مى پنداشتند كه امتيازاتى ويژه بر غير خودشان دارند، زيرا در طول تاريخ پيوسته طايفۀ آنها مركز بعثت پيامبران و رسولان الهى از يعقوب پيامبر گرفته تا عيسى مريم، و محطّ ورود كتاب هاى آسمانى تورات، زبور، صحف و انجيل بوده، و خدا به آنها مدت مديدى ملك و سلطنت داده است، و از اين مطالب، چنين استنتاج مى كردند كه رعايت عدالت و تقابل حقوق، مختصّ به داخلۀ آنها و نسبت به يكديگر است و امّا ساير اقشار مردم، رعايت حقوق و عهد و پيمان نسبت به آنها يك طرفه است، ديگران بايد مراعات كنند ولى رعايت آنها نسبت به ديگران لازم نيست.

مثلاً حرمت قتل و جرح و ايذاء و اتلاف مال و اداى دين و وفاى به عهد و غيره براى اسرائيلى نسبت به اسرائيلى يا نسبت به اهل كتاب ديگر است نه نسبت به غير اهل كتاب، بلكه روابط آنان با مردم ديگر، همانند رابطۀ انسان با حيوانات است، و اين معنا را از مختصّات ذات و شئون جنسشان مى دانستند، و اين گمان هاى پليد در روح آنها اثر گذاشته بود به گونه اى كه تبديل به يك موجود بهيمى و سَبُعى گشته بودند و آثارش در امروز روشن تر است.

معناى آيه: و از اهل كتاب تورات و انجيل كس هست كه اگر او را بر قنطارى از مال، يعنى بر اموال بى شمارى يا طلا و نقرۀ بسيارى، امين دانى، آن را به تو بازمى گرداند، يعنى بدون تخلّف از قرارداد خود آن را ادا مى كند. و گفته شده اينان عيسويان آن عصر بودند.

«وَ مِنْهُم مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لاَ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَآئِمَاً»

يعنى: و از آنان كسى هست كه اگر او را بر دينارى امين شمرى آن را به تو باز پس نمى دهد مگر آن كه پيوسته بر بالاى سرش ايستاده باشى، يعنى با اصرار يا اعمال زور از او بگيرى. و گفته شده كه اينان از جهودان اند.

«ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَيْسَ عَلَيْنَا فِى الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ»

يعنى: آن عمل و رفتار به خاطر اين است كه آنها گفتند - يعنى چنين معتقد شده و پنداشتند - كه نسبت به درس نخوانده ها و از ناحيۀ آنها بر عهدۀ ما هيچ راهى نيست، يعنى آنها را هيچ حق عتاب و مطالبۀ حقّ بدنى و مالى و مؤاخذۀ حقوقى بر ما نيست و همۀ حقوق فردى و اجتماعى و مالى و بدنى ميان ما و آنها يك طرفه است.

«وَيَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ»

ص:388

ظاهر كلام اين است كه آنها اين پندار باطل را به خدا و آيين آسمانى نسبت مى دادند، لذا مى فرمايد: آنها در اين پندار، بر خدا دروغ مى بندند و خود مى دانند كه چنين چيزى در تورات نيست.

«بَلَى مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ وَاتَّقَى فَإِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ»

فرجام نقض پيمان

كلمۀ «بَلى» ردّ مدعاى آنهاست كه گفتند بر ما راهى و حق مؤاخذه اى نيست. و مراد از عهد خدا دين آسمانى اوست كه از بشر براى پذيرش و عمل به آن پيمان نقلى و عقلى گرفته است.

معناى آيه: چرا، راه مؤاخذه و سرزنش بر هر كس كه خيانت كند باز است؛ و هر كس به پيمان آسمانى خدا به نحو كامل وفا كند و دين او را از اصول و فروع، عملى سازد و تقوا پيشه كند، يعنى از تخلّف عهود بپرهيزد، پس بداند كه خدا متّقين را دوست دارد. يعنى پس ادعاى تقرب شما باطل است چون عمل به تعهدات دينى نداريد، و مسلمين، متعهد به اسلام و اهل تقوا و محبوب خدايند، پس حقوقشان بر شما ثابت است.

إِنَّ الَّذينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمانِهِمْ ثَمَنًا قَليلاً أُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (77)

لغت و اعراب:

اشتراء: خريدن، فروختن و مطلق به دست آوردن شىء عوض شىء. ثمن: بهاى بالفعل يا بالقوّه.

خلاق: نصيب، بهره. زكاة: پاك ساختن، ونيز رشد و نمو دادن.

تفسير:

«إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَيْمَانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً أُوْلَئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِى الْأَخِرَةِ»

علماى تورات و انجيل و آشنايان با آن دو كتاب، طبق معانى مندرج آنها و بر وفق بيان قرآن كريم، چنان كه در آيۀ 81 همين سوره تصريح شده، پيمانى مؤكّد با خداوند بسته بودند كه آن دو كتاب را از تحريف و تغيير حفظ كنند و چون محمّد صلى الله عليه و آله رسول عربى مبعوث گردد كتاب و شريعت او را بپذيرند، و سوگند مكرّر ياد كرده بودند كه به او ايمان آورند و او را يارى نمايند. ولى پس از بعثت پيامبر اسلام و ظهور شريعت او، آنها براى حفظ رياست و به طمع برخوردارى از شئون و

ص:389

مزايا، آن كتاب ها را تحريف كردند و نبوت او را انكار نمودند و همۀ مواثيق و سوگندها را با جاه و مال مبادله كردند. آيه در اين باره مى فرمايد:

يعنى: حقيقت اين است كه كسانى كه به واسطۀ نقض پيمان خدا و شكستن سوگندهاى خود بهايى اندك را، يعنى رياست و شئون و منافع مالى آن را خريدند هيچ نصيبى در آخرت براى آنها از رحمت حق و شفاعت وساطت كنندگان و اسقاط يا تخفيف عذاب و غيره نخواهد بود.

«وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»

دسيسه هاى اهل كتاب

يعنى: و هرگز خداوند با آنها در مواضع مختلف محشر از ابتداى حضور در اجتماع و زمان حساب و موقع محاكمه تا زمان سوق به مقرّ دائمى، سخن نخواهد گفت، و از آغاز روز قيامت تا پايان آن به سوى آنها نظر لطفى نخواهد كرد، و آنها را از پليدى هاى كفر و فسق به وسيلۀ مغفرت خود و شفاعت نيكان پاك نخواهد نمود و از ضعف انسانيت و نقص كمالات كه معلول ترك تربيت روح در دنياست با وسايل تكامل آن عالم تا ابد رشد نخواهد داد، و آنها را عذابى است دردناك.

وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَريقًا يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْكِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ ما هُوَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (78)

لغت و اعراب:

لَوَى الحبلَ - از باب ضَرَب -: تا كرد و پيچيد آن را. مرجع ضمير منهم اهل كتاب است.

تفسير:

«وإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِيقاً يَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُم بِالْكِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْكِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْكِتَابِ»

يعنى: حقيقت اين است كه از علماى تورات و انجيل گروهى هستند كه زبان هاى خود را هنگام خواندن كتاب، يعنى نوشته اى كه خود نگاشته و نسبت به كتاب خدا مى دهند، مى پيچند، يعنى به طرز خواندن تورات و انجيل حركت مى دهند تا شما شنوندگان، آن را از كتاب آسمانى پنداريد در حالى كه از كتاب آسمانى نيست؛

ص:390

«وَيَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ وَيَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ وَهُمْ يَعْلَمُونَ»

يعنى: و مى گويند كه آن كلمات از جانب خداست در صورتى كه از جانب خدا نيست و از بافته هاى خودشان است، و علناً بر خدا دروغ مى بندند در حالى كه خود مى دانند دروغ است.

ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِبادًا لي مِنْ دُونِ اللّهِ وَ لكِنْ كُونُوا رَبّانِيِّينَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (79)

وَ لا يَأْمُرَكُمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلائِكَةَ وَ النَّبِيِّينَ أَرْبابًا أَ يَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (80)

لغت و اعراب:

حكم: حكومت و ولايت امر، حكمت و معارف عقلى. ربّانى: انسان منسوب به «ربّ» با زيادتى الف و نون. ولكن كونوا به تقدير «ولكن له أن يقول كونوا». دَرَسَ العلمَ و الكتابَ - از باب نَصَر -: رو آورد به خواندن و حفظ آن. و لايأمركم عطف است به يؤتيه اللّه.

تفسير:

«مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِى مِن دُونِاللّهِ»

اين آيه در ردّ فرقۀ نصاراست كه معتقد بودند عيسى بن مريم مقام ربوبيت داشت و امت خود را نيز به ربوبيت خود دعوت مى كرد. مى فرمايد:

يعنى: هيچ بشرى را نسزد و عقلاً ممكن نباشد كه خداوند به او كتاب دهد - كتاب آسمانى از جانب خود بر او نازل كند - و به او حكم بخشد، يعنى به وى ولايت امر و رهبرى جامعه يا حكمت و علوم مستقل عقلى دهد، و منصب نبوت و پيامبرى عطا نمايد، سپس او به مردم بگويد: بياييد از خدا گذشته و به جاى او بندۀ من باشيد؛ مرا به ربوبيت شناسيد و پرستش كنيد.

«وَلكِن كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ»

يعنى: ولكن آنچه او را مى سزد اين است كه به علما و دانشمندان ملت خود بگويد: بياييد به لحاظ آن كه پيش از اين كتاب آسمانى را به مردم مى آموختيد و به خاطر آن كه خود نيز آن را

ص:391

مى خوانديد ربوبى و الهى شويد، يعنى اصول و فروع آن را خوب دريابيد و خوب عمل نماييد تا انسان خدايى گرديد.

فرجام نقض پيمان

«وَ لاَ يَأْمُرَكُم أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلَآئِكَةَ وَ النَّبِيِّيِنَ أَرْبَاباً أَيَأْمُرُكُمْ بِالْكُفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُم مُّسْلِمُونَ»

صابئين كفّار ادعا مى كردند كه پيامبران گذشته ما را به پرستش فرشتگان فراخوانده اند، و يهود و نصارا نيز دربارۀ عمل شرك آور خود مى گفتند كه عُزَير و مسيح، دستور پرستش خودشان را داده اند. در اين باره مى فرمايد:

و نيز هيچ پيامبر مبعوث از جانب حق را سزاوار نيست كه شما را دستور دهد كه فرشتگان و پيامبران را خدايانى براى خود اتخاذ نماييد؛ آيا پيامبرى كه به دعوت او شما معتقد به خدا و تسليم او شده ايد شما را به كفر به او فرمان مى دهد؟!

اين استفهام براى انكار و توبيخ است.

وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ النَّبِيِّينَ لَما آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِكُمْ إِصْري قالُوا أَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَكُمْ مِنَ الشّاهِدينَ (81)

فَمَنْ تَوَلّى بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (82)

لغت و اعراب:

ميثاق: اصلش مِوثاق به معناى «ما يوثَقُ بِه» است و در عهد و پيمان استعمال مى شود، و اضافۀ آن به تقدير «مِن» است. و ما در لَما اتيتكم شرطيه است يعنى «مهما اتيتكم» و جواب آن لتؤمننّ است، و من كتاب و حكمة متعلّق به اتيتكم و ضمير لتؤمننّ به ولتنصرنّه راجع به رسول است. ءأقررتم استفهام تقريرى است. اِصْر: شدّت و سختى، و مراد، پيمان محكم است.

تفسير:

«وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَآ ءَاتَيْتُكُمْ مِن كِتَابٍ وَ حِكْمَةٍ ثُمَّ جَآءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنصُرُنَّهُ»

ص:392

اين آيه در مورد امرى بس عظيم و بزرگ است و آن اين كه خداوند به هر پيامبر مرسل و اولواالعزم صاحب كتاب و شريعت كه اول آنها نوح پيامبر بود و به قوم او آمدن پيامبر بعدى را ابلاغ مى كرد و از او و قومش پيمان مؤكّد مى گرفت كه چون او مبعوث شود و پيامبران و كتاب هاى آسمانى پيشين را تصديق نمايد حتماً او را بپذيريد و ايمان آوريد و او را در هر امرى يارى نماييد. و طبعاً اين پيام به همۀ پيامبران الهى هر چند اولواالعزم نباشند نيز ابلاغ شده، چه آن كه آنها مأمور پذيرش و عمل به كتاب و شريعت پيامبران اولواالعزم بودند، پس اين پيمان از يكايك انبياء الهى نسبت به پيامبر بعدى گرفته شده است.

و از برخى روايات استفاده مى شود كه مراد از رسول مصدّق در اين آيه خصوص محمّد صلى الله عليه و آله پيامبر اسلام است و خدا از همۀ پيامبران و امتشان پيمان مؤكّد گرفته كه در طول تاريخ حياتشان آن گاه كه محمّد صلى الله عليه و آله مبعوث گرديد به وى ايمان آورند، هرچند ميان برخى از آنها و پيامبر اسلام تخلّل پيامبران ديگر نيز بوده است.

معناى آيه: به ياد آوريد هنگامى را كه خداوند پيمانى محكم از يكايك پيامبران گرفت كه چون به شما كتاب آسمانى و احكام شريعت و حقايق و معارف عقلى دادم، سپس در طول تاريختان پيامبرى آمد و با دعوى رسالت و اظهار معجزه همۀ آنچه را كه به شما داده ام تصديق نمود، حتماً بايد به نبوت او ايمان آوريد، و بايد او را يارى نماييد.

يعنى اين پيمان را از نوح و قوم او نسبت به ابراهيم، و از ابراهيم و امت او دربارۀ موسى، و از موسى و قومش نسبت به عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله هر دو، و از عيسى و امتش دربارۀ پيامبر اسلام اخذ نمود.

«قَالَ ءَأَقْرَرْتُمْ وَأَخَذْتُمْ عَلَى ذلِكُمْ إِصْرِى»

يعنى نيز متذكر باش كه خدا در پى اخذ پيمان از هر پيامبرى به عنوان تأكيد به او و امتش گفت:

آيا اقرار كرديد وبراين مطلب پيشنهادى، ميثاق مؤكّد مرا فراگرفتيد؟ يعنى اقرار و اعتراف كنيد كه گرفتيم.

«قَالُوا أَقْرَرْنَا قَالَ فَاشْهَدُوا وَأَنَا مَعَكُم مِنَ الشَّاهِدِينَ»

يعنى: يكايك آن پيامبران و امتشان كه مورد اين تكليف قرار گرفتند و پذيرا شدند گفتند: اقرار و اعتراف كرديم. خداوند دوباره به عنوان تأكيد معاهده و اتمام كامل حجت فرمود: پس گواه اين حادثه باشيد، يعنى امروز تحمل شهادت ماوقع كنيد و فرداى رستاخيز آن را ادا نماييد، و من هم با شما از شاهدان واقعه هستم.

ص:393

«فَمَن تَوَلَّى بَعْدَ ذلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»

دين فقط اسلام

اين كلام نيز تتمۀ سخن خدا با گروه هايى است كه از آنان پيمان مؤكّد گرفته است. يعنى پس كسانى كه بعد از اين پيمان مؤكّد، از انجام آن روى برتابند آنها هستند كه خارج از فرمان خدايند.

قدر مسلّم از مخالفان يا نخستين آنها سران يهود بودند كه پس از بعثت عيسى او را نپذيرفتند و بر ضد وى قيام كردند تا خدا عيسى را از ميان آنها برگرفت، و سپس هر دو ملت يهود و نصارا بودند كه پس از بعثت محمّد صلى الله عليه و آله او را و دين و كتاب او را نپذيرفتند و اين اختلاف عظيم مذهبى را در جهان به وجود آوردند كه اكثريت اهل زمين به سه فرقۀ يهود و نصارا و مسلمين تقسيم شدند، و اگر اين مخالفت ها نبود جهان امروز چهرۀ ديگرى داشت و هيكل جامعه را قيافۀ زيباى ديگرى بود.

أَ فَغَيْرَ دينِ اللّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ طَوْعًا وَ كَرْهًا وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ (83)

قُلْ آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ اْلأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عيسى وَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ (84)

وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ اْلإِسْلامِ دينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي اْلآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ (85)

لغت و اعراب:

بَغَى الشىءَ - از باب ضَرَب -: طلب كرد آن را. طَوع مصدر است به معناى طاعت و انقياد و به معناى مطيع و منقاد، و حال است از مَنِ موصوله. اسباط جمع سِبط است يعنى نَوِه، و كثرت استعمالش در نوۀ دخترى است مقابل حفيد كه كثرت استعمال در نوۀ پسرى دارد. و سبط قبيله اى است از يهود.

تفسير:

«أَفَغَيْرَ دِينِ اللّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً»

خطاب به مسلمين است به عنوان اظهار تعجب از كفار كه چرا طبق پيمان هاى مؤكّد پيشين خدا با پيامبران، اسلام نمى آورند؟!

مى فرمايد: پس آيا غير دين الهى را، يعنى غير اسلام را، جستجو مى كنند كه تسليم شريعت

ص:394

اسلام نمى شوند؟ در صورتى كه همۀ كسانى كه در آسمان ها و اين زمين هستند خواهى نخواهى تسليم خدا شده اند، يعنى همه در برابر ارادۀ تكوينى او در اجراى امور اين جهان و حوادث واقعۀ آن از گرما و سرما و صحت و مرض و زندگى و مرگ و فقر و غنى و غير اينها چه مؤمن و چه كافر قهراً و بدون اختيار تسليم اند، لكن مؤمنان طوعاً و به رضايت خود و كافران با اكراه و بدون رضايت.

غرض اين است كه چون همه در برابر ارادۀ تكوينى خداوند قهراً تسليم اند بايد در مقابل ارادۀ تشريعى او در اصول و فروع دينى هم كه از آنها مى خواهد تسليم باشند و به سراغ دين ديگرى نروند.

«وَإِلَيْهِ يُرْجَعُونَ»

و به سوى خدا باز گردانده مى شوند. يعنى پس از مرگ و به محض ورود در عالم برزخ مرحلۀ اول لقاء اللّه و رجوع به محضر حق را مى بينند، و پس از انقضاى برزخ و با انتقال به صحنۀ قيامت لقاء بالاتر و حضور و رجوع نزديك تر را خواهند ديد، و پس از انقضاى قيامت و انتقال به مقرّ دائمى بهشت يا دوزخ مرحلۀ آخر و ابدى رجوع را خواهند ديد.

«قُلْ ءَامَنَّا بِاللّهِ وَ مَآ أُنْزِلَ عَلَيْناَ وَ مَآ أُنْزِلَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ إِسْحَاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْبَاطِ وَ مَآ أُوتِىَ مُوسَى وَ عِيسَى وَ النَّبِيُّونَ مِن رَبِّهِمْ»

خطاب به پيامبر اسلام و يكايك امت اوست كه بگو: همان گونه كه از پيامبران گذشته پيمان مؤكّد گرفتيم كه به پيامبران آينده ايمان آورند تو خود نيز بگو: همراه امتم به خداوند ايمان آورديم و به آنچه از كتاب آسمانى و دين الهى بر خود ما نازل شده گرويديم و سپس به آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل گشته ايمان آورديم و به آنچه به موسى و عيسى و همۀ پيامبران از جانب پروردگارشان داده شده گرويديم.

«لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ»

يعنى: ميان هيچ يك از آنان فرقى نمى گذاريم.

از نخستين آنها كه آدم ابوالبشر است تا آخرينشان كه محمّد خاتم صلى الله عليه و آله است در اين جهت كه همه مبعوث از جانب يك مبدأ واجب اند و براى ابلاغ يك دين الهى اند فرقى نمى گذاريم، دينى كه در ملأ اعلى به دست قدرت خود خداوند تشريع شده و به جامعۀ بشرى در لباس شرايع مختلف و در محتواى كتاب هاى متعدد، بر حسب اختلاف ازمنه و امم عرضه شده است.

«وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»

ص:395

يعنى: اى پيامبر بگو كه همۀ ما در پيشگاه او تسليم هستيم.

معلوم باد كه وحدت انبيا و عدم فرق ميان آنها در جهات فوق، منافاتى ندارد با متفاوت و متفاضل بودن آنها در شرافت ذاتى و فضايل نفسانى و مراتب علمى و سپس در منصب و مقام نبوت و رسالت و قرب منزلت آنان در نزد پروردگار، و نيز منافاتى ندارد با اختلاف و تفاضل آنها در سعۀ دين و تماميت و كمال شريعت آنها و علوّ مقام و برترى كتاب آسمانى و اختلاف كيفيت و كمّيّت معجزات آنها، چنان كه در ذيل آيۀ 253 سورۀ بقره معلوم شد.

«وَ مَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِى الْأَخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ»

دين عبارت است از مجموعه احكامى كه به خدا نسبت دهند و خدا را بدان عبادت كنند اعم از حق و باطل. و اسلام در اصطلاح شرع و متشرعه اخصّ از دين است و عبارت است از مجموعۀ قوانين الهى و آسمانى مركب از كليّات اصول عقايد و اركان فروع عملى كه از آغاز اجتماع بشر، از جانب خداوند براى سلسلۀ انسانى، در هر عصرى به تناسب زمان و مكان و حالات، در شكل خاصّى از جانب خدا تشريع شده و به وسيلۀ پيامبران او ابلاغ گرديده است. و دين در لباس خاص خود «شريعت» ناميده مى شود كه پنج قسم بيشتر نيست و بر پيامبران پنج گانۀ اولواالعزم نازل گشته است.

معناى آيه: و هر كس غير از اسلام دينى جستجو كند هرگز از او پذيرفته نيست. يعنى هر كس در عصر خويش جز آن شريعتى را كه اسلام در قالب آن ظهور يافته و تجلّى نموده اختيار كند از او قبول نخواهد شد و او در آخرت از زيانكاران است. زيرا كه سرمايۀ عمر را مصرف كرده و عوض سود سعادت، زيان جهنم را برده است.

كَيْفَ يَهْدِي اللّهُ قَوْمًا كَفَرُوا بَعْدَ إيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ اللّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ (86)

أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النّاسِ أَجْمَعينَ (87)

خالِدينَ فيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (88)

إِلاَّ الَّذينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ (89)

ص:396

لغت و اعراب:

منع ستمكارى از هدايت

كيف استفهام انكارى است. شهدوا عطف است به ايمانهم به تقدير «بعد أن امنوا و شهدوا». أنّ عليهم اخبار باشد يا انشاء، به هر حال خبر جزاؤهم است و مجموع آنها خبر اُولئك.

تفسير:

«كَيْفَ يَهْدِى اللّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جَآءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ»

سه آيۀ اول شامل حال دو طايفه است:

يك - گروهى همانند سران و عالمانى از يهود و نصارا و پيروان آنها پيش از اسلام كه طبق تصريح تورات و انجيل، و معرفى كامل آن دو كتاب از محمّد صلى الله عليه و آله و اوصاف و كتاب و دينش به او ايمان آوردند، ولى پس از بعثت و ظهور او به اقتضاى هوا و هوس و حبّ جاه و مال كفر ورزيدند.

دو - هر شخصى كه پس از اسلام و پذيرش دين و قرآن مرتد گردد، خواه فطرى باشد يعنى وقت تولد او والدينش هر دو يا يكى از آنها مسلمان بوده و خود او نيز اسلام را پذيرفته و سپس كافر شده، يا ملى باشد كه از كفر والدين وارد اسلام شده و دوباره كافر شود.

معناى آيه: چگونه خداوند هدايت كند گروهى را كه پس از آن كه ايمان آوردند و گواهى دادند كه اين فرستادۀ خدا، يعنى محمّد بن عبداللّه صلى الله عليه و آله، حق است و به دست آنها دلايل روشنى از كتاب هاى آسمانى خود و توصيه هاى پيامبرانشان و ادلّه و معجزات و قرآن پيامبر اسلام رسيده، كفر ورزيدند؟!

«وَاللّهُ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ»

يعنى: و خداوند گروه ستمكاران را هدايت نمى كند. اشاره به اين كه هر دو گروه فوق ظالم اند.

اما گروه اول - چه ستمى بالاتر از ستمى است كه علماى يهود و نصارا كردند و به وسيلۀ انكار دعوت محمّد صلى الله عليه و آله و تحريف لفظى و معنوى تورات و انجيل، ملتى را كه رفته رفته جهان را پر كرده اند به انحراف كشاندند و تا ظهور مهدى موعود عليه السلام نيز در تزايدند و پس از آن هم تتمۀ آنها تا دامنۀ قيامت هر چند به نحو اهل ذمّه خواهند ماند.

و اما گروه دوم - چه ظلمى بدتر از اين كه كسى پس از پذيرش اسلام و قيام ادلّۀ روشن بر حقانيت آن مرتد شود و راه باطل را انتخاب نمايد؟

ص:397

و مراد از عدم هدايت اين است كه خدا توفيقات تكوينى و الهامات غيبى و يارى هاى باطنى خود را كه در حق مؤمنان انجام مى دهد شامل آنها نمى كند نه آن كه توبۀ آنها را نمى پذيرد. و اگر مقصود عدم پذيرش توبه باشد باز محذورى نيست، زيرا ملاك اين حكم ظلم است و تا ظالم اند مشمول هدايت نمى شوند.

«أُوْلَئِكَ جَزَآؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللّهِ وَالمَلَآئِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ»

خلود در لعنت و عذاب براى مرتدان

يعنى: كيفر و جزاى اين گروه اين است كه لعنت و نفرين خدا و فرشتگان و همۀ مردم مسلمان بر آنها باد، يا براى آنها ثابت است. زيرا آنچه در كتاب الهى از لعن كفار و ظالمان آمده و آنچه بر زبان مردمان صالح جارى مى گردد، شامل حال آنها نيز هست. و يا آن كه مراد، اخبار از مصداق خارجى لعنت است كه عذاب دنيا و كيفر آخرت است.

لعنت فرشتگان، برخى انشائى و لفظى است مانند فرشتگانى كه موظف به دعا و ثنا و نفرين و لعن اند؛ و برخى تكوينى است مانند فرشتگانى كه در دنيا و آخرت براى آن ظالمان اجراى عذاب كيفرى مى كنند.

«خَالِدِينَ فِيهَا لاَ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلاَ هُمْ يُنْظَرُونَ»

آنها در آن لعنت، جاودانند. يعنى در طول عمر مشمول لعنت هاى انشائى اند و پس از مرگ، در عذاب ابدى خدايند. هيچ گاه آن عذاب از آنها تخفيف نمى يابد و هرگز مورد نظر لطف و احسان خدا قرار نمى گيرند، و يا عذاب آنها پس از محكوميت، تأخير نمى افتد، و يا آنها را در خلال عذاب، تنفّس و مهلتى نخواهد بود. نعوذ باللّه منها.

«إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ»

يعنى: مگر كسانى كه پس از آن كفر و ظلم توبه كردند. يعنى مگر عالمانى كه پس از انكار نبوت پيامبر و تحريف تورات و انجيل و گمراه نمودن پيروان خود بازگشتند، خواه آنان كه در آن عصر بودند يا در اعصار بعدى، و توبه كردند يعنى به اسلام ايمان آوردند و به تحريف دو كتاب اعتراف كردند. و هم چنين مرتدّين فطرى و ملى از ارتداد خود بازگشتند و توبه نمودند.

«وَأَصْلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»

يعنى: و باطن خود را به وسيلۀ عقايد صالحه، و ظاهر خود را به واسطۀ اعمال نيكو، كه اولى از شرايط توبه و دومى از آثار و لوازم آن است اصلاح نمودند. پس جز اين نيست كه خداوند بسيار

ص:398

آمرزنده و مهربان است.

افزايش ارتدادو ناپذيرى توبه

ظاهر اين آيات، قبولى مطلق توبۀ هر دو قسم گذشته از كفار است. لكن طبق ادلّۀ شرعيه، برخى از گناهان يا برخى از آثار آنها بخشوده نمى شود و از اطلاق آيه استثنا شده است. مثلاً كسى كه سبب گمراهى اعتقادى شخصى يا گروهى شده و گمراهان با همان عقيده مرده اند، طبق روايات، قبولى توبۀ آن شخص مشروط به اين است كه آنها را زنده كند و از ضلالت باز گرداند، و اين امر شدنى نيست. و هم چنين توبۀ مرتد فطرى نسبت به حكم اعدامش مورد قبول نيست.

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بَعْدَ إيمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْرًا لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الضّالُّونَ (90)

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفّارٌ فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ اْلأَرْضِ ذَهَبًا وَ لَوِ افْتَدى بِهِ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرينَ (91)

لغت و اعراب:

مِلْءُ الإناء: مقدارى از شىء كه ظرف را پر كند. افتدى نفسَه بالمال: آزاد كرد خود را به دادن مال. و لو افتدى فرد خفى «لو» است.

تفسير:

«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمَانِهِمْ»

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه پس از ايمانشان كفر ورزيدند، مانند عده اى از اهل دانش يهود و نصارا كه پيش از بعثت پيامبر اسلام ايمان آورده بودند و پس از بعثت او كافر شدند و دعوت و كتاب و دينش را رد كردند، و خلاصه هر كسى كه پس از ايمان، به نحو ارتداد فطرى يا ملّى كافر شد.

«ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْراً لَن تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُوْلَئِكَ هُمُ الضَّآلُّونَ»

يعنى: سپس به كفر خويش به واسطۀ غور در اعتقاد باطل يا استمرار بر كفر و فسق، افزودند و آن را راسخ و محكم كردند، هرگز توبۀ آنها پذيرفته نمى شود و آنها هستند كه گمراهانى ثابت و

ص:399

استوار در گمراهى اند.

علت عدم پذيرش توبۀ آنها با اين كه ادلّۀ توبه عام و غيرقابل تخصيص است، اين است كه توبۀ واقعى از آنان محقّق نمى شود، و اگر فشار حوادث آنها را وادار به توبه كند توبۀ آنها نفاقى و تقيه اى و يا در وقت يقين به مرگ و مشاهدۀ علائم آن است و چنين توبه اى پذيرفته نيست.

«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ فَلَن يُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِم مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَلَوِ افْتَدَى بِهِ»

عدم آمرزش و شفاعت براى اموات كفار

يعنى: حقيقت اين است كسانى كه كافر شدند و در حال كفر مردند، يعنى اعم از آنان كه از آغاز كافر بودند يا پس از اسلام كافر شدند، از هيچ يك از آنها به اندازه اى از طلا كه روى زمين را پر كند پذيرفته نمى شود اگر چه آن را در آخرت به عنوان فديه دهند. يعنى اگر همۀ آن را در دنيا در حال كفر يا اسلامِ پيش از كفر در راه خدا انفاق نمايند پذيرفته نيست، و نيز اگر همۀ آن را در آخرت به عنوان فديۀ نجات خود بدهند نيز پذيرفته نخواهد شد. و اين فرض فرد خفى «لو» است.

امّا پذيرفته نشدن انفاق دنيا، به لحاظ آن كه كفرِ مقارن يا پس از انفاق، آن را كَسَرابٍ بِقيعَةٍ و آب نماى صحرا كرده؛ و امّا در آخرت براى اين كه بر فرض قدرت مجرم بر چنين مالى، آن جا جاى جبران مافات نيست؛ علاوه آن كه گيرنده محتاج آن نيست.

«أُوْلَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ وَ مَا لَهُم مِّن نَّاصِرِينَ»

شرط ايثار در سعادت مؤمن

يعنى: آنها هستند كه عذابى دردناك دارند و هرگز يارى دهندگانى نخواهند داشت.

لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَليمٌ (92)

تفسير:

«لَن تَنَالُوا البِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»

مراد از «بِرّ» در اين جا خير كامل از جانب خداوند است مانند رحمت و رضا و بهشت او، و يا در وجود انسان، مانند ايمان كامل و كمال انسانيت و اخلاق. و مراد از «ما تحبّون» مطلق محبوب و مورد علاقۀ انسان است از جان و جاه و اولاد و اموال.

معناى آيه: هرگز به رحمت و بهشت خدا نمى رسيد و يا به كمال ايمان و اخلاق فاضلۀ انسانى نايل نمى شويد مگر اين كه از آنچه دوست داريد در راه خدا انفاق نماييد، از جان خود در مورد

ص:400

جهاد بگذريد، جاه خود را در مورد رضاى او بدهيد يا به كار بنديد و مال خود را در انفاقات واجب و مندوب صرف كنيد.

و بايد دانست كه از آيۀ شريفه كبراى كلّى در باب انفاق استفاده مى شود، و آن اين كه اختلاف مراتب پاداش هاى اخروى و كمالات روحى و معنوى، بر حسب محبت انسان به اموال مورد انفاق است، و اين امر بر حسب اختلاف كثرت و قلّت مال و ارزش اموال و روحيۀ انفاق كننده و حالات نياز وى مختلف است و طبعاً مال كم و بى ارزش از ثروتمند بى رغبت و شخص بى نياز پاداش بسيار كم دارد، و هر چه مال پرارزش و منفق بدان علاقه مند و نياز بدان شديدتر بود پاداش الهى بيشتر و در تكامل نفس مؤثّرتر خواهد بود.

«وَمَا تُنفِقُوا مِن شَىْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ»

تفاوت اديان و اختيار پيامبران

يعنى: و هر چيزى كه در راه او انفاق نماييد بى ترديد خداوند به آن داناست.

كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلاًّ لِبَني إِسْرائيلَ إِلاّ ما حَرَّمَ إِسْرائيلُ عَلى نَفْسِهِ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (93)

فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ (94)

قُلْ صَدَقَ اللّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفًا وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ (95)

لغت و اعراب:

حِلّ مصدر است يعنى حلال شدن، و غالباً به معناى مفعول استعمال مى شود يعنى حلال شده. من قبل أن تنزّل متعلق است به كان حِلّاً. من بعد ذلك اشاره است به تماميت حجت كه از كلام استفاده مى شود. فاتّبعوا خطاب پيامبر است به كفار، يا خطاب خداست به مردم.

تفسير:

«كُلُّ الطَّعامِ كَانَ حِلّاً لِبَنِى إِسْرَآئِيلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَآئِيلُ عَلَى نَفْسِهِ مِن قَبْلِ أَن تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ»

بخشى از غذاهاى پاكيزه كه پيش از نزول تورات در شريعت نوح و ابراهيم حلال بود، تحريم

ص:401

آنها به طور موقّت در تورات نازل شد با تصريح در آن كتاب به اين كه اينها در شريعت گذشته حلال بود و به سزاى طغيان هاى بنى اسرائيل نسخ شد و حرام گرديد، نظير آنچه در آيۀ 146 انعام آمده.

لكن علماى تورات در عصر نزول قرآن مدعى بودند كه آنچه تورات حرام كرده در شريعت نوح و ابراهيم نيز حرام بوده و تورات طبق آنها نازل شده است. و اين مطلب را به خاطر دو امر، ادعا مى كردند: اول آن كه لازمۀ اين كلام نسخ است و آنها معتقد به نسخ احكام نبودند. دوم آن كه اين مطلب سبب اثبات طغيان و عصيان آنها بود.

معناى آيه: همۀ طعام ها و خوراكى ها براى بنى اسرائيل پيش از نزول تورات و از زمان نوح و ابراهيم حلال بود جز چند قسم معدود كه اسرائيل، يعنى يعقوب، آنها را به جهت نذر يا بيمارى بر خود حرام نموده بود، مانند گوشت شتر و شير آن.

از اين آيه نتيجه گرفته مى شود كه:

اولاً همۀ خوراكى ها از قديم تا نزول تورات، بالذات و به طبع اوّلىِ طيّبات، براى بنى اسرائيل و همۀ مردم حلال بود جز آنچه از زمان يعقوب به عنوان ثانوىِ نذر يا اضرار، به طور موقّت بر خصوص او حرام شد.

ثانياً تعدادى از آنها با نزول تورات به عنوان نسخ موقت و براى كيفر بنى اسرائيل حرام شد. و از اين آيه زمان نسخ تحريم موقّت استفاده نمى شود ولى در آيۀ پنجاه همين سوره گذشت كه حرمت آنها به واسطۀ انجيل نسخ شد.

«قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَآ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ»

چون علماى تورات مسألۀ حلّيّت سابق و نسخ لاحق را نپذيرفتند، اين دستور آمد كه بگو: اى پيامبر اگر شما در دعوى قِدَم حرمت و عدم نسخ راستگوييد پس تورات را بياوريد و در مَرأى و منظر عموم بخوانيد. و طبق تواريخ آنها تورات را نياوردند و شكست خوردند و حجت بر آنها تمام شد.

«فَمَنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»

يعنى: پس اگر كسانى پس از قيام برهان و تماميت حجت، و ثبوت سبق حلّيت و عروض حرمت، به خدا افترا بندند و بگويند در شرايع سابق نيز حرام بوده، آنها هستند كه ستمكارند. زيرا هم ستم بر خود كرده اند كه دروغ گفته اند، و هم بر خدا كه افترا بسته اند، و هم بر ملت كه گمراهشان كرده اند، و هم بر احكام الهى كه تحريف نموده اند.

ص:402

«قُلْ صَدَقَ اللّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»

اولين خانۀ خدا و شرط وجوب حج

يعنى اى پيامبر در مقابل انكار آنان بگو: خداوند راست گفته كه حلّيت آن امور و همۀ طيّبات از قديمِ زمان و جزء آيين ابراهيم بوده، پس شما اى علماى تورات و يا اى مسلمين، در اين مسأله از آيين ابراهيم پيروى كنيد كه او حق گرا بود و در همۀ امور اعتقادى و اخلاقى و عملى جانب حق را مى گرفت و تشخيص حق به يارى عقل و نقل مى نمود، و او از مشركان نبود.

إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذي بِبَكَّةَ مُبارَكًا وَ هُدًى لِلْعالَمينَ (96)

فيهِ آياتٌ بَيِّناتٌ مَقامُ إِبْراهيمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِنًا وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبيلاً وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمينَ (97)

لغت و اعراب:

بكّه اسم مكّه است و هر دو مترادف اند مانند لازم و لازب. مقام ابراهيم بدل است از آيات، بدلِ بعض از كل، و يا مبتداست و خبرش «منها» ى مقدر. مباركاً و هدىً حال اند از ضمير مستتر در ببكّة. و مرجع ضمير دخله بيت به معناى حرم است به نحو استخدام در ضمير. حَجَّ البيتَ - از باب نَصَر -:

قصد كرد آن را، و حج - به كسر و فتح -: قصد كردن و به معناى مجموع اعمالى كه براى زيارت خانۀ خدا تشريع شده است. للّه على الناس هر دو جار و مجرور متعلق به استقرّ مقدّر است كه خبر حِجّ است. من استطاع بدل است از الناس، بدل بعض از كل، و سبيلاً تمييز است. و من كفر مراد، كفر اعتقادى يا كفران عملى است.

تفسير:

«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ»

يعنى: به يقين نخستين خانه اى كه براى مردم بنا نهاده شد همان خانه اى است كه در مكّه است.

بيت يعنى كعبه، نخستين خانۀ بنا شده براى عبادت است نه نخستين خانۀ قابل سكنى، زيرا كعبه به دست ابراهيم خليل ساخته شد و بشر پيش از آن زمان داراى خانۀ مسكونى بود.

توضيح اجمالى اين آيه اين است كه شالوده و بنيان اصلى كعبۀ مكرمه، گوهر يكپارچۀ مربعى

ص:403

است به طول و عرض خود ساختمان كه به عنوان وديعۀ الهى در زير همان ساختمان به منظور پايه و اساس بيت اللّه، همراه خلقت زمين آفريده شده بود و روى آن را مقدارى از خاك گرفته بود. آدم ابوالبشر از جانب خداوند به كندن و ظاهر كردن بنيان بيت مأمور شد و جبرئيل امين آدم را بدان سرزمين برد و براى پيدا كردن گوهر مدفون به ابرى اشاره نمود، سايه اى به طول و عرض گوهر زيرين در آن جا بيفكند. به دستور او، آدم زير سايه را خطكشى كرد و حفر نمود تا بنيان اصلى ظاهر گرديد و علامت هايى هم براى معرفى آن جا قرار داد. سپس ابراهيم خليل به امر خداوند با فرزندش اسماعيل، قواعد و پايه هاى خانه را روى همان بنيان اصلى بالا بردند و پس از اتمام از خدا خواستند كه مردم را به سوى آن متوجه سازد. و ظاهراً از همان ايّام زيارت آن خانه به عنوان مطلق زيارت و يا به عنوان حج و عمره طبق شريعت ابراهيم شروع شد، و اعراب جاهليت نيز حج آن خانه را به عنوان آن كه جزء شريعت ابراهيم بوده محترم مى شمردند و حجّى به طرز خاص انجام مى دادند.

«مُبَارَكاً وَهُدىً لِلْعَالَمِينَ»

يعنى: در حالى كه آن خانه مبارك است، پر بركت و كثير الخير است به بركات دنيوى و اخروى، نظير اجتماع مسلمين از اقطار زمين در همۀ اوقات سال، خاصّه در ايام حج و معارفۀ آنها با يكديگر و اطلاع نزديك از وضع همديگر و حصول روابط اجتماعى و غيره؛ و در حالى كه اين خانه سراپا هدايت است براى همۀ جهانيان، به لحاظ سفر آنها از اقطار و اطراف جهان به سوى آن جا و مشاهدۀ آثار توحيد، و خضوع در برابر ذات اقدس ربوبى، و ياد كردن از پيامبران بزرگ الهى، و تجديد خاطره هاى مبارزه با شرك و بت پرستى، و آشنايى حسّى با برنامه هاى دينى، و شنيدن زمزمه ها و شعارها و دعاها و ناله ها و حركت هاى الهى - سياسى مردم، و توجه دل ها به سوى معبود بى همتا، و جوشش شوق و ايمان و عرفان در دل ها، و بقاى خاطره هاى توحيد در دل ها به مرور زمان؛ و اغلب اين امور براى جهانيان است نه براى اشخاص خاص يا اعراب.

«فِيهِ ءَايَاتٌ بَيِّنَاتٌ»

يعنى: در آن خانه، دلايل و نشانه هايى است روشن از توحيد و عظمت و حكمت و رحمت خداوند؛ دلايل تكوينى و اعجازى، و نشانه هاى تشريعى و انشائى.

«مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ»

ص:404

يعنى: از آن جمله مقام ابراهيم است كه سنگى است مخصوص به شكل مربع مستطيل، و از جهان غيب در صحنۀ شهود بدين منظور پديد آمد كه معمار خانه پس از بالا رفتن ديوار قدم روى آن بگذارد. آرى او چون قدم بر آن مى نهاد به موازات بالا رفتن ديوار بر ارتفاع آن سنگ نيز افزوده مى گشت و طبعاً وقت فراغت از كار كوتاه مى شد، و چنين بود تا بناى خانه خاتمه يافت و اثرى هم از قدم شريف معمار خانه در آن سنگ براى هميشۀ تاريخ باقى ماند.

«وَ مَن دَخَلَهُ كَانَ ءَامِناً»

يعنى: و هر كس داخل آن بيت شود در امان خواهد بود. يكى از آن نشانه ها كه نشانۀ تشريعى است اين است كه خداوند براى آن جا مصونيت و احترام و حرمت هتك و اهانت را تشريع نموده، و اين تشريع مقدم بر تاريخ و توأم با سيرۀ ملت هاست، و جز به ندرت مورد نقض قرار نگرفته، و نشانۀ قدرت و تسلّط مشرّع آن است به شهادت ادامۀ آن به مرور دهور.

«وَللّهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ»

يعنى: خدا را بر عهدۀ مردم است كه قصد آن خانه كنند، يا اعمال خاصى را كه براى آن جا تشريع كرده به جا آورند. و مراد از قصد نيز انجام آن اعمال است، پس مجموعۀ اعمال حج حقّى است الهى بر عهدۀ همۀ مردم. و اين تعبير، انشاء حكم تكليفى است در لباس حكم وضعى، و تشريعى است عام كه در تمام شرايع گذشته بوده، يعنى بر ساكنان كرۀ خاكى در هر جا باشند واجب است براى انجام برنامۀ معيّنى قصد آن خانه كنند.

و نشانه و علامت بودن اين قانون تأثير خاص آن است در انبوهى غيرمحصور از طايفۀ بشرى از قديم الايّام تا امروز و حتى آيندۀ ممتد تاريخ كه در روزهاى معدودى از جاى جاى اين كره در آن محل خاص حضور يابند و اعمالى را با آن حالت مخصوص شگفت انگيز و بهت آور انجام دهند كه جاذبۀ معنوى آن حقيقتِ نهان از نظر ظاهرى و هويدا در اعماق دل ها، هر بيننده را جذب مى كند و عظمت و جلال خدا و حكمت و جمال او را براى وى متجلّى مى سازد كه بى اختيار مى گويد:

ألِغَيْرِكَ فِى الظُّهُورِ ما لَيْسَ لَكَ؟ و مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ الى دَليلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ؟(1)

«مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً»

يعنى: مراد از «الناس» برخى از آنهاست و تكليف مزبور، متعلّق به كسى است كه قدرت و توان

ص:405


1- . «آيا غير تو را ظهورى هست كه تو را نيست؟ كى غايب بوده اى تا محتاج دليلى باشى كه تو را نشان دهد؟».

رفتن به سوى آن خانه را داشته باشد.

ظاهر آيه بيان شرط بودن استطاعت است براى وجوب حج، و ظاهر استطاعت هم توان عقلى يا عرفى است. لكن از سنّت و احاديث اهل بيت عليهم السلام استفاده مى شود كه در وجوب حج چهار قسم استطاعت و شش امر ديگر نيز شرط است و مجموع شروط وجوب حج ده قسم است بدين قرار:

1. بلوغ، يعنى به حدّ بلوغ رسيدن حج گزارنده 2. عقل، يعنى عاقل بودن او 3. حرّيت، يعنى برده نباشد 4. استطاعت مالى 5. استطاعت بدنى 6. استطاعت زمانى، يعنى پس از حصول همۀ شرايط در مكلّف، زمان كافى براى انجام عمل باشد 7. استطاعت سَربى، يعنى راه باز باشد 8. عمل حج مستلزم ضرر بدنى يا ضرر مالى اجحاف آور نباشد 9. عمل حج مستلزم ترك واجب اهم نباشد 10. مستلزم ارتكاب حرام نباشد.

و مراد از استطاعت در آيه، اگر خصوص استطاعت سَربى باشد پس يك شرط از شروط حج ذكر شده، و اگر مطلق استطاعت باشد چهار شرط ذكر شده، و باقى شروط از طريق سنّت استفاده مى شود.

«وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غَنِىٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ»

يعنى: و هر كه كفر ورزد خداوند حتماً از جهانيان بى نياز است.

اگر به اصل وجوب حج و ثبوت اين حق الهى بر عهدۀ مردم كفر اعتقادى ورزد او كافر است به لحاظ آن كه اين حكم از ضروريات دين است، و اگر عملاً كفران نمايد و با فرض استطاعت، ترك نمايد او كفران نعمت عظيم كرده و بى ترديد خدا از همه بى نياز است.

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ اللّهُ شَهيدٌ عَلى ما تَعْمَلُونَ (98)

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجًا وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللّهُ بِغافِلٍ عَمّا تَعْمَلُونَ (99)

لغت و اعراب:

صَدَّه عن كذا - از باب نَصَر -: او را منصرف كرد از آن و مانع شد. بَغْى: طلب كردن، ظلم نمودن. عِوَج:

كژى و انحراف. تبغونها به تقدير «تبغون لها» و ضمير مؤنّث آن به «سبيل» برمى گردد كه مذكّر و مؤنث در آن يكسان است.

ص:406

تفسير:

سرزنش اهل كتاب

«قُلْ يَآأَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَكْفُرُونَ بَِايَاتِ اللّهِ وَ اللّهُ شَهِيدٌ عَلَى مَا تَعْمَلُونَ»

اهل كتاب در آن عصر يهود و نصارا بودند و دو رقم انكار داشتند:

اول - انكار آياتى از تورات و انجيل كه در دست خودشان بود و در برابر مسلمين و اكثر ملت خودشان آنها را مخفى داشته، انكار مى كردند و آنها آيات بشارت به بعثت پيامبر اسلام و ذكر اوصاف كمال و نبوت و كتاب و دين او، و پيروزى وى در غزوات، و تبديل قبله، و حلال كردن طيّبات و غير اينها بود.

دوم - انكار آياتى از قرآن كريم و معجزاتى از پيامبر اسلام.

آيه در اين باره خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد بگو: اى اهل كتاب، چرا به آيات خداوند در كتاب هاى خود و كتابى كه بر من نازل شده، و يا چرا به نشانه هاى صدق نبوت من كه از طريق گذشتگان خودتان و از جانب من به شما رسيده كفر مى ورزيد، در حالى كه خداوند از هر عملى كه در خفا و به عنوان مكر و فريب انجام مى دهيد آگاه است و بر همۀ آنها در روز رستاخيز گواه است.

«قُلْ يَآأَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ مَنْ ءَامَنَ»

يعنى: بگو: اى اهل كتاب، چرا كسانى را كه ايمان آورده اند و دين و كتاب مرا پذيرفته اند و يا در صدد پذيرش اند، از راه خداوند بازمى داريد؟ يعنى به وسيلۀ تهديد و ايجاد خوف از آينده، و تشكيك در احكام قرآن و دين اسلام، آنها را از پذيرش آن منع مى كنيد و يا به خروج از آنچه پذيرفته اند وادار مى نماييد.

«تَبْغُونَهَا عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَدَآءُ وَ مَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»

يعنى: شما براى راه خدا كژى و انحراف مى طلبيد. اصول و فروع احكام اسلام را براى مردم، كج و باطل معرفى مى كنيد، و يا آن كه مى گوييد احكام الهى قابل نسخ نيست، پس احكام تورات، ثابت و باقى است و بايد از آنها پيروى كرد، در حالى كه شهداييد، يعنى در نزد احكام منسوخ و ناسخ حضور داريد و صحت نسخ را مى دانيد. و يا در حالى كه شاهديد، يعنى در وجدانتان به انقضاى وقت منسوخ و ثبوت ناسخ گواهيد. و هرگز خداوند از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست.

معلوم باد كه در اين دو آيه مخاطب، كفارند و از اين جهت است كه خداوند آنها را خود مخاطب قرار نداده بلكه در هيچ موردى از اين كتاب كريم خود كفار مورد خطاب نشده اند بلكه پيام با

ص:407

واسطه به آنها داده شده، و اين بر خلاف مؤمنان است كه بارها مفتخر به خطاب الهى شده اند، نظير آيه هاى بعد.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تُطيعُوا فَريقًا مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ كافِرينَ (100)

وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ آياتُ اللّهِ وَ فيكُمْ رَسُولُهُ وَ مَنْ يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ (101)

لغت و اعراب:

ردَّ الشىءَ - از باب نَصَر -: او را از حالى به حال ديگر باز گرداند، و مانند جَعَل دو مفعول لازم دارد.

تفسير:

«يَآأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِن تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ يَرُدُّوكُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ كَافِرِينَ»

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر از گروهى از كسانى كه به آنها كتاب داده شده پيروى كنيد شما را پس از ايمانتان به حالت كفر بازمى گردانند.

مراد از مخاطب در اين آيه عمدتاً ساده دلان و عوام مؤمنين است، و مراد از فريق و گروه، برخى از دانشمندان و علماى تورات و انجيل در آن عصر است كه پيوسته با فريب و نيرنگ مشغول تحريف آن دو كتاب مقدس و جلوگيرى از گرويدن مردم به اسلام و شنيدن دعوت پيامبر اسلام بودند و نسبت به مؤمنان هم در صدد ايجاد تشكيك و ترديد و وسوسه براى انصراف و ارتداد بودند.

«وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلَى عَلَيْكُمْ ءَايَاتُ اللّهِ وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ»

اين كلام، خطاب به مؤمنين است از روى انكار و اظهار تعجب كه چگونه تحت تأثير آنان قرار مى گيرند و از اسلام بازمى گردند! و محتمل است كه خطاب عام باشد.

معناى آيه: و چگونه شما پس از ايمان آوردن كفر مى ورزيد در حالى كه همواره بر شما آيات خداوند از كتاب او خوانده مى شود و از انفس و آفاق بازگو مى شود، و فرستادۀ او نيز در ميان شماست؟!

از اين كلام استفاده مى شود كه پيروان اسلام در آيندۀ ابدى تاريخ بايد در هر معضلى از امور دين و اختلافى از مسائل مذهب به كتاب خدا و رسول او تمسّك جويند؛ و كتاب بحمداللّه پيوسته با

ص:408

آنهاست و رسول هم به وجود تنزيلى اش يعنى ائمۀ معصومين از اولادش ميان آنهاست.

«وَمَن يَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِىَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ»

حد تقوا

يعنى: و كسى كه به خدا اعتصام جست - در تمام امور دنيوى و اخروى به عنايات و الطافش چنگ زد - بى ترديد به سوى راهى راست هدايت شده است.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (102)

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعًا وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوانًا وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (103)

لغت و اعراب:

تُقاة مصدر اتَّقى يتّقى است. حبل: ريسمان. شفا: كنار و لب شىء. حفرة: گودال. اذ كنتم متعلّق به نعمت و براى بيان نعمت است، و كنتم على عطف است به اذ كنتم.

تفسير:

«يَآأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ»

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خداوند بدان گونه كه شايستۀ تحفّظ و تقواى اوست بپرهيزيد. پس هيچ يك از مطلوب هاى او را ترك نكنيد و هيچ يك از مبغوض هاى او را مرتكب نشويد. امر «اتّقوا» امر ارشادى است كه مخاطب را به سوى طاعت در واجبات و محرمات هدايت مى كند و قهراً موافقت و مخالفت اين فرمان بنفسه ثواب و عقاب ندارد، بلكه اطاعت كننده ثواب انجام آن واجب و ترك آن حرام را مى برد و عصيان كننده نيز به كيفر ترك واجب و فعل حرام گرفتار مى شود.

«وَ لاَ تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُم مُّسْلِمُونَ»

يعنى: و هرگز از دنيا نرويد مگر آن كه مسلمان باشيد يا در حال تسليم باشيد. پس در حال كفر

ص:409

نميريد و در حال اسلام بميريد. و اين تحريم و ايجاب حقيقتاً متعلّق به مرگ نيست كه غيراختيارى است، بلكه متعلّق به كفر و اسلام است، يعنى هيچ گاه در حال كفر نباشيد تا مرگتان در آن حال باشد، و پيوسته در حال اسلام باشيد تا مرگتان در حال اسلام باشد.

«وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا»

وجوب وحدت اسلامى

يعنى: و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و هرگز متفرق نشويد. مراد از ريسمان خدا وسيلۀ معنوى ارتباط با خداست شبيه به ريسمان كه وسيلۀ ارتباط در ماديات است، و مقصود از آن، كتاب آسمانى و رسول و امام و دين و برنامۀ سماوى زندگى است كه به بشر عطا كرده. و مراد از تفرقه، فرقه فرقه شدن در اصول عقايد و فروع عملى يا در هر امرى از امور دنياست كه مسلمين را از هم جدا مى كند.

«وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَآءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً»

تتمۀ خطاب به مؤمنين است به لحاظ حال آنها وقت نزول اين آيات. يعنى: نعمت خدا را بر خودتان به ياد آوريد آن گاه كه با يكديگر دشمن بوديد، يعنى پيش از اسلام و در ايام جاهليت كه دشمنى سرسخت فردى و قبيله اى ممتد داشتيد و پيوسته تشنۀ خون و مال يكديگر بوديد؛ پس خداوند دل هاى شما را با يكديگر الفت داد و محبت بخشيد، پس به بركت نعمت و رحمت او برادر هم شديد.

«وَ كُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُم مِّنْهَا»

يعنى: و نعمت ديگر اين كه شما بر لب گودالى از آتش بوديد و خدا شما را از آن نجات بخشيد.

مراد، گودال آتش دنياست كه پيوسته در شُرف جنگ و قتل و غارت و تعدّى به نواميس هم بودند كه گودالى است عظيم از فتنه و فساد؛ يا گودالى از آتش آخرت كه جهنم است و به واسطۀ كفر و عناد و فسق و طغيانشان براى خود مهيا كرده بودند كه به مجرد مرگ در آن افتند. پس خداوند به واسطۀ اسلام، شما را از آن پرتگاه ها نجات داد.

«كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللّهُ لَكُمْ ءَايَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ»

يعنى: خداوند، اين گونه براى شما آيات كتاب خود را كه حاوى احكام و معارف و پند و اندرز است بيان مى كند، و يا اين گونه نشانه هاى توحيد و قدرت و رحمت و صدق دعوت فرستادگانش را آشكار مى سازد، شايد شما هدايت شويد.

ص:410

وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (104)

وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ (105)

سازمان امر به معروف

تفسير:

«وَلْتَكُنْ مِنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»

يعنى: بايد از ميان شما گروهى هم هدف پديد آيند كه پيوسته جامعه را به سوى خير دعوت نمايند و به معروف فرمان دهند و از منكر باز دارند.

خطاب در اين آيه به همۀ مسلمين است و هدف از آن، تشكيل گروهى از ميان آنهاست كه به سه امر مهم الهى قيام نمايند: دعوت به خير، امر به معروف و نهى از منكر. و همان گونه كه بر همۀ مسلمين ايجاد آن گروه واجب است بر آن گروه نيز تصدّى و اقامۀ آن سه امر، واجب مى باشد و هر دو وجوب، نفسى كفايى است، يعنى اگر گروه فوق خود از ميان جامعه بجوشند يا برخى از ملت، آن را تحقق بخشند از ديگران ساقط مى شود، چنان كه اگر دعوت و امر و نهى از برخى از آن گروه انجام گرفت از غير آنها ساقط است.

و مراد از خير كه دعوت و ارشاد به سوى آن واجب است همۀ علوم و معارف دينى است از عقايد صحيحه و اخلاق فاضله و اعمال صالحه اعم از واجبات و مستحبات كه عنوان خير بر آنها شامل است و علم به محرّمات هم جزء خير است.

و مراد از معروف، هر عمل قلبى و بدنى و هر صفت و ملكۀ روحى است كه نزد شرع و عقل نيكو و مستحسن شمرده شود. و مراد از منكر، مقابل معروف است، يعنى هر عمل باطنى و ظاهرى و هر صفت نفسانى كه شرع و عقل آن را زشت و قبيح شمرده است. بنابراين، سه مسألۀ دعوت و امر و نهى از هم جدا مى شوند، زيرا مجرد هدايت و ارشاد غير از وادار كردن به فعل يا ترك است.

و از آيۀ شريفه كيفيت تشكيل اين امت و نحوۀ برآمدن آنها از متن جامعه و هم چنين كيفيت دعوت و امر و نهى آن گروه پس از تشكل، استفاده نمى شود، لكن تحقق و جريان امور سه گانه در خارج، توقف بر تشكيل حوزه هاى علمى و دانشگاه هاى دينى دارد كه نخست علوم دينى به معناى وسيع آن شامل خير و معروف و منكر از كتاب و سنّت و عقل استخراج و مدوّن گردد، سپس

ص:411

نهادهايى به منظور ابلاغ و هدايت و امر و نهى تأسيس شود. و تا حال، همۀ اين امور را حوزه هاى علميه با كمى امكانات با مجاهدت هاى بليغ انجام داده اند، لكن اين عرضه ها متناسب با تقاضاها نيست بلكه ولىّ امر شرعى الهى مافوقى لازم دارد با هزينۀ كافى و وافى. واللّه غالب على أمره.

«وَ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»

وجوب وحدت اسلامى

يعنى: آن جامعه اى كه اين امت و گروه را انتخاب مى كنند و آن گروهى كه براى انجام اين امور سه گانه انتخاب مى شوند، آنهايند كه رستگارند. زيرا بقا و حفظ و نشر و عمل به دين الهى در طول تاريخ در سايۀ حركات و فعاليت آنهاست.

«وَ لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِن بَعْدِ مَا جَآءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَ أُوْلَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»

تأكيد و تكرار خطاب به مسلمين است. يعنى: شما مانند كسانى نباشيد - يعنى مانند علما و دانشمندان يهود و نصارا - كه پس از آن كه از جانب پيامبر و كتابشان دلايل روشن به آنها رسيد، يعنى از روى براهين و ادلّه بر حقانيت دين علم پيدا كردند، متفرّق و مختلف شدند، يعنى هم از نظر مكان و مسكن از هم جدا شدند و هر يك محيط و منطقه اى را در روى زمين انتخاب نمودند، و هم از نظر عقايد اصولى و فروع عملى فرقه فرقه شدند. و از اين رو براى آنها عذابى بزرگ است.

معلوم باد كه دأب اين كتاب كريم بر اين است كه هرگاه ملّتى را از حادثه اى با تأكيد بر حذر دارد نشانۀ آن است كه واقع مى شود. و از اين رو دربارۀ اختلاف ميان امت ها از قديم الايام سخن رفته و اين هشدارى است به مسلمين كه اختلاف در ميان آنان نيز انجام مى گيرد و مع الاسف مى بينيم كه چنين شده، زيرا با ارتحال پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله اختلاف ظهور كرد به گونه اى كه حكايت از محقّق بودن ريشۀ عريق آن از پيش داشت، و از اين روست كه كار مسلمين به اين جا كشيد كه مى بينيد.

يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إيمانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (106)

وَ أَمَّا الَّذينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفي رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فيها خالِدُونَ (107)

تِلْكَ آياتُ اللّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ مَا اللّهُ يُريدُ ظُلْمًا لِلْعالَمينَ (108)

وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ اْلأُمُورُ (109)

ص:412

سفيد رويى و سياه رويى در آخرت

لغت و اعراب:

يوم تبيضّ متعلّق به «اُذكر» مقدّر و يا به «لهم» در آيۀ قبل است. أكفرتم به تقدير «يقال لهم» است.

تفسير:

«يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَكَفَرْتُم بَعْدَ إِيمَانِكُمْ»

يعنى: به ياد آور روزى را كه چهره هايى در آن روز سفيد و نورانى و چهره هايى سياه و ظلمانى مى گردد. اما كسانى كه چهره هاشان سياه شده، از جانب خدا يا از جانب فرشتگانى كه متصدّى امور آنهايند يا از قضاتى كه دربارۀ آنها داورى مى كنند به آنها گفته مى شود: آيا پس از ايمانتان كفر ورزيديد؟

مراد از اين اشخاص كسانى هستند از يهود ونصارا كه پيش از بعثت پيامبر اسلام يا در هر عصر و زمانى به لحاظ آشنايى شان با تورات و انجيل و اخبارات غيبى آنها به پيامبر اسلام ايمان آورده، و پس از اطلاع از بعثت و كتاب او، به پيروى از هواى نفس انكار كرده اند؛ و نيز هر مسلمانى كه در طول تاريخ مرتد شده و به اسلام كفر ورزيده است.

«فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ»

يعنى: در عالم آخرت كه از حين مرگ شروع مى شود به آنها گفته مى شود: بچشيد اين عذاب را كه در دنيا شما را از آن برحذر مى داشتند، به سزاى كفرى كه مى ورزيديد.

«وَأَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِى رَحْمَةِ اللّهِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»

يعنى: و اما كسانى كه چهره هايشان سفيد و نورانى است، آنها در رحمت خدا يعنى در بهشت عالم برزخ و آخرت اند، كه فضا و زمين و آسمان و حور و قصور و غِلمان و ميوه جاتش همه مصداق رحمت است، زيرا مراد از رحمت، آثار و معلولات آن است. و چون تمام و كمال هر نعمتى وابسته به استمرار و دوام آن، و توقيت هر نعمت و لذت سبب نقص و تلخى آن است غالباً خداوند قيد دوام و ابديت را در نعم بهشتى بدين تعبير بيان مى كند كه آنان در آن رحمت و نعمت جاودانند.

«تِلْكَ ءَايَاتُ اللّهِ نَتْلُوهَا عَلَيْكَ بِالحَقِّ وَ مَا اللّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعَالَمِينَ»

يعنى: اين آيات كه حكايت از وعدۀ نيكان و وعيد بَدان دارد آيه هاى كتاب خداوند است كه بر تو و امت تو در طول بقاى نسلشان، به حق مى خوانيم، يعنى به درستى و راستى و براى هدفى والا و برتر و به دور از خطا و اشتباه بازگو مى كنيم. و هيچ گاه خداوند براى عالميان در دنيا و آخرت ارادۀ ستم نمى كند. يعنى هيچ نوعى از ظلم را دربارۀ هيچ فردى از جهانيان روا نمى دارد، زيرا ستم از

ص:413

كسى صادر مى شود كه قبح آن را نداند و خداوند عالِم مطلق است؛ و از كسى صادر مى شود كه ضعيف است و خداوند قوى مطلق است؛ و از كسى صادر مى شود كه نيازمند است و خداوند غنى على الاطلاق است؛ و ستم، تعدى به سلطان غير و تصرّف در ملك غير است و غير خدا را در مقابل او سلطانى و ملكى نيست؛ و بدهكار ستم مى كند كه حق را نپردازد و خداوند بدهكار كسى نيست؛ و امر و نهى او به نفع خود او نيست تا به ستم بيگارى كشد بلكه به نفع مكلّف است؛ و كيفردادنش به عاصى تشفّى نيست تا اجحاف كند بلكه اثر وضعى طغيان اوست؛ و ظلم و ستم، وضع شىء در غير موضع آن است و حكمت خداوند مانع از اين عمل است.

«وَللّهِِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَمَا فِى الْأَرْضِ»

يعنى: و آنچه در آسمان ها و آنچه در اين زمين است علاوه بر خود آنها ملك خداست، نه به ملكيت اعتبارى انتزاعى، بلكه به ملكيت حقيقى، زيرا آفرينش همه به ارادۀ تكوينى او، و حفظ و نگهدارى آن در درازمدت بسته به مشيّت او، و فانى كردن همه عندالاقتضاء از او و به ارادۀ اوست.

«وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ»

يعنى: و همۀ امور به سوى او بازگردانده مى شود. مراد از «امور» امر بقا و حركت و سكون همۀ ذرات عالم وجود و تأثيرات علل و معلولات جهان هستى است كه به او بازمى گردد، يعنى به واسطۀ فرشتگان او كه موكَّل به ادارۀ جهان از روز آفرينش تا قيام رستاخيز و پس از آن تا استمرار ابديت اند اداره مى شود و ناظر و مُهَيمن و مدبّر خود اوست.

و يا آن كه مراد از امور، افعال مكلّفان انس و جنّ است كه در دار تكليف دنيا نوشته و تهيه شده و در عالم قيامت به وسيلۀ فرشتگان براى سنجش و تعيين پاداش و كيفر و داورى به سوى او باز گردانده مى شود.

كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْرًا لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ (110)

لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلاّ أَذًى وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ اْلأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ (111)

ص:414

لغت و اعراب:

سازمان امر به معروف

كنتم خير امّة يعنى فى السابق، يا به معناى أنتم خير امّة. تأمرون با دو فعل مضارع ديگر بيانِ كنتم خير امّة است. أذى هر آسيب و ضررى است كه به شخص مى رسد جسمى يا روحى.

تفسير:

«كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ»

آيه خطاب به مسلمين است و كلمۀ «كنتم» محتمل است كه منسلخ از زمان باشد يعنى بر گذشته دلالت ندارد و تنها براى ربط است. بنابراين معناى آيه اين است: شما مسلمين بهترين امتى هستيد كه براى مردم از كتم عدم به عرصۀ وجود آمديد. يعنى خداوند پيامبر را مبعوث نمود و شما را به دعوت او اجتماع و وحدت بخشيد و به عنوان بهترين امت براى جامعۀ بشرى پديد آورد، زيرا شما داراى اوصاف سه گانه ايد (كه در ادامۀ آيه مى آيد).

و محتمل است كلمۀ «كنتم» به معناى ربط ماضوى خويش باشد و طبق آن معناى آيه اين است: شما در گذشته بهترين امت بوديد كه براى مردم پديدار شديد. و با لحاظ اين كه اين سوره مدنى است ممكن است مراد از زمان گذشته، ايام پيش از نزول اين آيه باشد كه از آغاز تشكّل و صدق امت بر آنها در مكۀ معظّمه و سپس در اوايل حضور در مدينه گروهى متحد و هم هدف و متمسّك به حبل الهى و به ديدۀ انصاف، همگى نفس واحده بودند و اوصاف سه گانه را هم داشتند.

و محتمل است مراد از زمان گذشتۀ «كنتم» در علم ازلى الهى و يا در لوح محفوظ ويا در لسان و توصيف پيامبران براى امتشان و يا در كتاب هاى آسمانى باشد.

«تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّهِ»

يعنى: از بارزترين صفات شما اين بود كه ديگران را به هر كار نيك شرعى و عقلى فرمان مى داديد و از هر كار زشت و ناروا بازمى داشتيد و به خدا ايمان داشتيد، يعنى خود نيز به آنچه از جانب خدا مى آمد معتقد مى شديد و آن را به كار مى بستيد.

«وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتَابِ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَأَكْثَرُهُمُ الْفَاسِقُونَ»

يعنى: واگر اهل كتاب نيز مى گرويدند، يعنى علماى يهود و نصارا به پيروى از اخبار خودِ

ص:415

تورات و انجيل حقيقى به محمّد صلى الله عليه و آله و دين و كتاب او ايمان مى آوردند، بى ترديد براى دنيا و آخرت آنها بهتر بود. آرى برخى از آنان مؤمن هستند، يعنى در حالى كه ميان ملت خودشان و در زمرۀ آنها هستند به پيامبر اسلام و دين او گرويده اند، و يا اطلاع از تورات و انجيل حقيقى و اذعان به محتويات آنها همان ايمان به پيامبر اسلام است. ولى اكثريت آنها فاسقند، يعنى از دستور تورات و انجيل كه به پيامبر خاتم ايمان آوريد، و از دعوت پيامبر اسلام به دين و كتابش خارج اند.

«لَن يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذىً وَإِنْ يُقَاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبَارَ ثُمَّ لاَ يُنْصَرُونَ»

يعنى: هرگز آنها به شما آسيبى نمى رسانند جز آزار اندكى.

پس نبايد از اهل كتاب بترسيد و بهراسيد، زيرا آنها جز ضرر اندكى - مانند تهديد و بدگويى و ضرر مالى - به شما آسيب نمى زنند. و اگر با شما بجنگند پشت به شما مى كنند، سپس از احدى يارى نمى بينند، چنان كه در مبارزات بنى قريظه و بنى نضير و بنى قَيْنُقاع چنين شد.

ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ ما ثُقِفُوا إِلاّ بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النّاسِ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (112)

لغت و اعراب:

ذَلَّ زيدٌ - از باب ضَرَب -: ضعيف و خوار شد. ثَقِفَه - از باب عَلِم -: يافت او را، پيروز گشت بر او. باءَ اليه: رجوع كرد به سوى او. باءَ بذنبه: تحمّل كرد آن را، اعتراف كرد به آن. باءوا بغضب به تقدير «رجعوا اليه حال كونهم حاملين غضب اللّه». الّا بحبل استثناى از عموم احوال است به تقدير «ضربت عليهم الذلّة فى جميع أحوالهم الّا حال تمسّكهم بحبل اللّه». ذلك بأنّهم اشاره است به ثبوت ذلّت و غضب و مسكنت. ذلك بما اشاره است به كفران آيات و قتل انبيا. بغير حقّ قيد توضيحى است، يعنى و لايكون ذلك الّا بغير حقّ.

ص:416

تفسير:

ضعف و ذلت كفار در جنگ

«ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ أَيْنَ مَا ثُقِفُوا»

يعنى: آنها هر جا يافت شوند ذلّت بر آنها زده شده است.

ملت يهود هر جاى دنيا باشند مُهر ذلّت و خوارى همانند نقش سكه بر پيشانى آنها خورده است. مراد از اين ذلّت، ذلّت تشريعى است يعنى حكم كفر و آثار آن و از آن جمله لزوم اجراى جزيه دربارۀ آنها تشريع شده است؛ و نيز ذلّت اتخاذ دين منسوخ و محرَّف كه دوبار بر آن نسخ الهى خورده، يك بار به دست عيسى و انجيل او و بار ديگر به دست محمّد صلى الله عليه و آله و قرآن او؛ و نيز ذلّت تفرقه و زيستن پراكنده در زير سيطرۀ حكومت هاى جهان تا روزى كه خدابخواهد.

«إِلَّا بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النَّاسِ وَ بَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ»

يعنى: اين ذلّت، بر آنها ثابت است مگر آن كه به ريسمانى از جانب خداوند چنگ زنند، يعنى اسلام آورند و دين و كتاب او را بپذيرند، و به ريسمانى از جانب مردم چنگ زنند، يعنى در جرگۀ مسلمين داخل شوند و در امان آنها باشند. و نيز آنها با غضب خدا بازگشته اند، يعنى به واسطۀ ترك پيروى از عقايد و اعمال دين ناسخ بعدى و بقاى بر دين منسوخ قبلى، مستحق خشم خدا گشتند.

«وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الْمَسْكَنَةُ»

يعنى: و بر آنها قضاى تكوينى فقر و بينوايى همانند خيمه اى بر سر قومى زده شد. يعنى فقر اعتقادى و اخلاقى و عملى و فقر مالى در دوران هاى طولانى بر آنان چيره شد.

«ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بَِايَاتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ»

يعنى آن كيفرهاى سه گانه: حلول ذلّت و غضب و مسكنت، بر آنها بدين سبب است كه آنها همواره در تاريخ حياتشان به آيات كتاب خدا و نشانه هاى توحيد او كفر مى ورزيدند و پيامبران خدا را همانند زكريا و يحيى به ناحق مى كشتند.

«ذلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ»

يعنى: و آن جرأت بر كفر به آيات خدا و كشتن پيامبران هم به خاطر آن بود كه گناه كردند و پيوسته به حقوق خدا و حقوق مردم تعدّى و تجاوز مى نمودند، نظير «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأى أَن كَذَّبُوا بَِآيَاتِ اللّهِ» [روم، 10].

ص:417

لَيْسُوا سَواءً مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ يَتْلُونَ آياتِ اللّهِ آناءَ اللَّيْلِ وَ هُمْ يَسْجُدُونَ (113)

يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ اْلآخِرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ أُولئِكَ مِنَ الصّالِحينَ (114)

وَ ما يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَنْ يُكْفَرُوهُ وَ اللّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقينَ (115)

فضايل و پرهيزكارى برخى از اهل كتاب

لغت:

آناء: جمع أنى - به فتح و كسر -: ساعتى از روز يا شب، و مطلق وقت. قائمة: قيام كننده به وظايف و مستقيم.

تفسير:

«لَيْسُوا سَوَآءً مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَآئِمَةٌ يَتْلُونَ ءَايَاتِ اللّهِ ءَانَآءَ اللَّيْلِ وَ هُمْ يَسْجُدُونَ»

اين كلام به منزلۀ استثناى از عموم حكم اخبار از كفر اهل كتاب است. يعنى: آنها همه يكسان نيستند، بلكه از آنها گروهى هستند به پاخاسته و قيام كنندۀ به ايمان و طاعت، و درست و مستقيم در عقايد و عمل؛ آنها در ساعت هاى شب همواره آيات خدا را تلاوت مى كنند، يعنى آيات تورات و انجيل واقعى را و يا آيات قرآن مجيد را، در حالى كه پيوسته در مقابل خدا خاضع اند و همواره سجده مى كنند.

مراد از اين گروه، عدّه اى از علماى يهود و نصارا و پيروان آنها هستند كه به پيامبر اسلام ايمان آورده و در مدينه يا جاهاى ديگر در ميان قوم خود زندگى مى كردند. و يا به كتاب واقعى خود معتقد و عامل بودند هرچند به تغيير رسمى دين نرسيده بودند، كه اينان در واقع مؤمن به اسلام و پيامبرند.

«يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْأَخِرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُسَارِعُونَ فِى الْخَيْرَاتِ وَ أُوْلَئِكَ مِنَ الصَّالِحِينَ»

يعنى: آنها به خدا و روز واپسين ايمان دارند. ايمانشان به همۀ اصول عقايد از توحيد گرفته تا

ص:418

معاد است. و آنها همواره ديگران را به معروف امر مى كنند، يعنى به هر عملى كه در نزد شرع و عقل نيكو شمرده مى شود وامى دارند. و از منكر نهى مى كنند، يعنى از هر كارى كه نزد عقل و شرع قبيح شمرده مى شود بازمى دارند. و آنها خود نيز به هر كار خيرى از واجب و مستحب در شرع و محبوب و پسنديده در نزد عقل، شتاب و جدّيت مى ورزند، و آنها از صالحان اند.

«وَمَا يَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَلَن يُكْفَرُوهُ وَاللّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ»

خلود در آتش و خسران كافران

يعنى: آنها دربارۀ آنچه از اعمال نيك به جا آورند هرگز در دنيا و آخرت مورد كفران قرار نمى گيرند، يعنى نه بى پاداش مى مانند و نه از پاداششان كسر مى شود. و خدا به تقواپيشگان داناست، يعنى از شمار آنها در طول عمر جهان، و از مراتب تقواى آنها و كمّ و كيف آن، و از مقدار پاداش هر يك در دنيا و آخرت آگاه است.

إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللّهِ شَيْئًا وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ (116)

تفسير:

اين آيه دربارۀ كسانى از اهل كتاب است كه ايمان نياورده و عليه اسلام و مسلمين نيز توطئه مى كردند. مى فرمايد: حقيقت اين است كه كسانى كه كفر ورزيدند و به دعوت اسلام و قرآن نگرويدند، هرگز در دنيا و آخرت اموال و اولادشان آنها را از خدا و در برابر او از چيزى بى نياز نمى كنند كه مثلاً نياز به رحمت آنها را تأمين كنند و يا عذابى از جانب خدا را دفع سازند. و آنها ياران آتش اند، يعنى رفيقان و ملازمانِ هم در آتش دوزخند، و آنها در آن آتش جاودانند.

مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ في هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ ريحٍ فيها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (117)

لغت:

صرّ مصدر است به معناى شدت كه در مورد باد سرد و سوزان و پر سروصدا استعمال مى شود. ريح:

باد، و مذكّر و مؤنّث در آن يكسان است. حرث: كِشت.

ص:419

تفسير:

«مَثَلُ مَا يُنْفِقُونَ فِى هذِهِ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيهَا صِرٌّ أَصَابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ»

اين آيه در مقام بيان قاعده اى كلّى است دربارۀ مطلق خير اعتقادى و عملى، عبادى و غيرعبادى كه از كفار كتابى يا غير كتابى در دنيا صادر مى شود كه حكم به بطلان مطلق آن شده است.

معناى آيه: مَثَل آنچه كفار در اين زندگى دنيا انفاق مى كنند، يعنى مثل مطلق كار خيرشان كه از اهمّ آنها انفاق به پدر و مادر و ارحام و مستمندان و ساير جهات خير است، از اعمالى كه اگر از مؤمن صادر مى شد پاداش خير داشت، مَثَل باد شديدى است كه از شدت سرما يا گرما يا مسموميت سوزنده باشد و بر كِشت و زرع گروهى كه به خود ستم كرده اند بوزد و آن را نابود سازد. مراد، كسانى هستند كه در كيفيت كشت و زرع بر خود ستم كرده اند و آن را به نحوى نامناسب از حيث مكان و زمان و بذر كاشته اند، و يا كسانى هستند كه به خاطر فسق و كفر بر خود ستم كرده اند و مستحق كيفر دنيوى شده اند، كه در هر دو صورت زراعت آنها آماده تر براى نابودى است.

و اين مورد از قبيل تشبيه مركب معقول به مركب محسوس است، يعنى تشبيه اعمالى كه مقارن با كفر و فسق فاعل است به زراعتى كه مقارن با رسيدن باد شديد مسموم است. و وجه مشابهت هم عدم ترتّب فايده و اثرى بر آن است در دنيا و آخرت.

«وَمَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَلكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»

يعنى: در اين كه همۀ اعمال خير آنها شبيه زراعت سوخته شده است خدا بر آنها ستم نكرده، بلكه آنها از پيش پيوسته بر خويشتن ستم مى كردند و اسباب بطلان و نابودى اعمالشان را به واسطۀ اصرار بر كفر و فسق فراهم مى آوردند.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ لا يَأْلُونَكُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنّا لَكُمُ اْلآياتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (118)

ص:420

لغت و اعراب:

حفظ اسرار از غير مومنان

بِطانة: آستر لباس، كنايه از خواص و محرمان راز انسان. ألا فى الأمر - از باب نَصَر: تقصير و كوتاهى كرد در آن. خَبَلَهُ - از باب نَصَر: فاسد كرد آن را. و خبالاً يا مفعول دوم يألونكم است و يا مصدر تأكيدى به تقدير يخبلون خبالاً. عَنِتَ زيدٌ - از باب عَلِم -: در مشقّت و زحمت افتاد. ما عنتّم «ما» مصدريه است يعنى عَنَتَكم. بغضاء: به معناى دشمنى سخت.

تفسير:

«يَآأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِن دُونِكُمْ لاَ يَأْلُونَكُمْ خَبَالاً»

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هرگز از غير خودتان، يعنى از كفار و مشركين، دوست و محرم راز نگيريد، زيرا هيچ گاه آنها در رساندن هرگونه فساد بر شما، فساد اعتقادى و اخلاقى و مالى و غيره، كوتاه نخواهند آمد.

«وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَآءُ مِن أَفْوَاهِهِمْ وَ مَا تُخْفِى صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ»

يعنى: آنها از پيش، در مشقت و سختى افتادن شما را دوست داشتند؛ حقيقت اين است كه از دهن هاى آنان، يعنى از سخنانشان، عداوت و دشمنى شديدشان آشكار است، و آنچه سينه هايشان از كينه و عداوت بر شما پنهان مى دارد بزرگتر و بيشتر است.

«قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْأَيَاتِ إِن كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ»

يعنى: بى ترديد ما براى شما نشانه ها را بيان كرديم - نشانه هاى بازشناسى كافر از مؤمن، و دشمن از دوست، و سزاوار و صالح براى دوستى و طرح راز از ناصالح و ناسزاوار را براى شما روشن كرديم - اگر شما عقل خود را به كار بريد و اهل انديشه باشيد.

و «ان كنتم» مَسوق است براى شرط تأثير بيان نه اصل آن.

ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لا يُحِبُّونَكُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتابِ كُلِّهِ وَ إِذا لَقُوكُمْ قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ اْلأَنامِلَ مِنَ الْغَيْظِ قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (119)

ص:421

لغت و اعراب:

ها براى مجرد تنبيه است، يعنى هان. بالكتاب الف لام آن عهد حضورى يا جنس است. عَضَّ الشىءَ:

به دندان گرفت آن را. أنامل: جمع انمله - به تثليث همزه و ميم - يعنى سر انگشت يا بند آخر آن كه ناخن دارد. غيظ: غضب يا غضب شديد. انّ اللّه عليم جزء قول پيامبر و مسلمين است يا قول خداوند. و محتواى سينه و قلب را «ذات الصدر» و «ذات القلب» گويند.

تفسير:

«هَآأَنْتُمْ أُولَآءِ تُحِبُّونَهُمْ وَ لاَ يُحِبُّونَكُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْكِتَابِ كُلِّهِ»

آيه در تأييد و تأكيد نهى از مُوادّه و دوستى با كفار و بِطانه و همراز قرار دادن آنهاست، و در خطاب به مؤمنين مى فرمايد: متنبّه شويد، شما همان كسانى هستيد كه آنها را دوست مى داريد در حالى كه آنها شما را دوست نمى دارند. و شما به همۀ محتويات اين كتاب يعنى قرآن ايمان داريد، ولى آنها چنين نيستند، زيرا آنها مقدارى از كتاب هاى خودشان را حذف و مقدارى را تحريف و مقدارى را پنهان داشته اند. و يا آن كه شما به همۀ كتاب هاى آسمانى كه از آن جمله تورات و انجيل آنهاست ايمان مى آوريد ولى در مقابل، آنها به كتاب آسمانى شما ايمان نمى آورند.

«وَ إِذَا لَقُوكُمْ قَالُوا ءَامَنَّا وَ إِذَا خَلَوْا عَضُّوا عَلَيْكُمُ الْأَنَامِلَ مِنَ الغَيْظِ»

يعنى: و چون شما را ملاقات كنند مى گويند: ما به اسلام و قرآن شما ايمان آورده ايم. و آن گاه كه به خلوت روند، از غيظ و غضبِ نشأت يافته از تأسف و ناراحتى خود از شما سرانگشتانشان را به دندان مى گزند.

«قُلْ مُوتُوا بِغَيْظِكُمْ إِنَّ اللّهَ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»

يعنى: اى پيامبر يا اى مخاطب، به آنان بگو - در حضورشان و يا در غيابشان به آنها نفرين كن و بگو -: از خشمتان بميريد، يعنى خشمتان به قدرى زياد شود كه شما را بكشد، به يقين خدا به آنچه در سينه هاست داناست. يعنى به آنچه در سينه هاى آنهاست از كينه و عداوت دين خدا و پيامبر و كتاب و پيروان او، و به آنچه در سينه هاى مؤمنان است از ايمان و تسليم و حبّ خدا و اولياى او و دشمنى طواغيت زمان و احياناً از دوستى كفّار اشتباهاً و نسياناً يا عمداً و عصياناً.

ص:422

إِنْ تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِها وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئًا إِنَّ اللّهَ بِما يَعْمَلُونَ مُحيطٌ (120)

لغت:

حسنة صفت مشبهه است، يعنى هر امر نيكو و هر نعمت مادى و معنوى كه سبب سرور انسان شود.

سيّئه در مقابل حسنه است.

تفسير:

«إِن تَمْسَسْكُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَإِن تُصِبْكُمْ سَيِّئَةٌ يَفْرَحُوا بِهَا»

يعنى: عداوت كفّار و دشمنانتان با شما به حدّى است كه اگر شما را حسنه اى رسد، يعنى امر خيرى كه سبب خوشحالى شما باشد از قبيل پيروزى در جنگ، غنايم جنگى، وفور ارزاق، رفاه زندگى، صحّت ابدان، امنيت محيط و گرايش مردم به اسلام و غيره، آنها را بدحال و ناراحت مى كند. و اگر مصيبتى به شما برسد، مانند شكست در جنگ، ضرر جانى و حالى و مالى و ناامنى و ارتداد مسلمانان و غيره، آنها بدان مسرور و خوشحال مى گردند.

«وَإِنْ تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا لاَ يَضُرُّكُمْ كَيْدُهُمْ شَيْئاً إِنَّ اللّهَ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ»

يعنى: و اگر صبر و شكيبايى كنيد - صبر در برابر حوادث غيراختيارى كه به ارادۀ تكوينى خداست، و در برابر تكاليف و فرامين الهى كه به ارادۀ تشريعى اوست، و در برابر حملات و فشارهاى دشمن، از تهديد و استهزاء و حملات نظامى و سياسى و اقتصادى و غيره - و تقوا ورزيد، يعنى وظايف محوّلۀ شرعى و عقلى خود را كاملاً رعايت كنيد، مكر و نيرنگ آنها هيچ ضررى به شما نمى رساند. خداوند به آنچه آنهاانجام مى دهند، از كشيدن نقشه عليه مسلمين و توطئه و فريب و نيرنگ، احاطۀ علمى و توانى دارد، يعنى مى داند و مى تواند دفع كند.

وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللّهُ سَميعٌ عَليمٌ (121)

إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللّهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (122)

ص:423

لغت:

شيوه جنگ دراحد

غدا زيد - از باب نَصَر -: طرف صبح رفت. بوّأه المكانَ: مهيّا كرد براى او مكان را و او را در آن جاى داد. فَشِلَ - از باب عَلِم -: ضعيف و ناتوان شد و عقب ماند.

تفسير:

«وَإِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقَاعِدَ لِلْقِتَالِ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»

اين آيه و آيۀ بعد مربوط به جنگ احد است هنگامى كه ابوسفيان و يارانش براى جبران شكست تاريخى مشركان قريش در جنگ بدر با سپاه بسيارى كه بالغ بر سه هزار سواره و دو هزار پياده بود عزم مدينه و جنگ با پيامبر و مسلمين نمودند. پيامبر اسلام پس از اطلاع و مشورت با قوم خود دربارۀ اين كه در شهر بمانند و جنگ به نحو حمله و دفاع انجام گيرد، يا خارج شوند و جنگ در محيط باز و وسيع به نحو تقابل و تدافع باشد، به احترام رأى اكثريت تصميم به خروج از مدينه گرفت و به سوى شِعب احد، يعنى راهى ميان دو كوه، روانه شد و در آن جا به تنظيم سپاه خود كه قريب هفتصد نفر بودند مشغول شد و آرايش رزمى را چنين داد كه پنجاه نفر از سربازان ماهرِ در تيراندازى به فرماندهى عبداللّه بن جبير، در ميان شكاف كوهى كه راه نفوذ دشمن بود قرار گيرند و بقيه در شِعب احد پشت به كوه و رو در روى سپاهيان دشمن باشند.

معناى آيه: اى پيامبر به ياد آور هنگامى را كه در مقدمۀ جنگ احد صبحگاه از ميان خانواده ات بيرون شدى در حالى كه مؤمنان را كه سپاهيان جنگت بودند در جايگاه هاى معيّن براى نبرد با دشمن جاى مى دادى، و خداوند شنوا و داناست، يعنى همواره گفتار شما و آنها را مى شنيد و افكار شما و آنها را مى دانست.

«إِذْ هَمَّتْ طَآئِفَتَانِ مِنكُمْ أَن تَفْشَلاَ وَ اللّهُ وَلِيُّهُمَا وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»

سستى نه، توكل آرى

يكى از حوادث مهم آن غزوه اين بود كه چون سپاه پيامبر از مدينه به سوى احد حركت كردند، در وسط راه براى دو تيپ از آنها، يعنى: طايفۀ بنى سلمه و بنى حارثه از انصار كه حدود سيصد نفر بودند به پيروى از عبداللّه بن ابَىّ بن سَلول، ترس و وحشت يا ضعف اراده پيدا شد به گونه اى كه در همراهى پيامبر در شك و ترديد افتادند و وسوسۀ بازگشت به مدينه در ميانشان رخنه كرد، ولى ديرى نپاييد كه خدا يارى نمود و از ترديد بيرون آمدند و همراه لشكر روانه گشتند.

ص:424

در اين باره مى فرمايد: به ياد آوريد زمانى را كه دو گروه از شما مؤمنان - بنى سلمه از خزرج و بنى حارثه از اوس - قصد كردند كه عملاً ضعف و سستى نشان دهند، ولكن خداوند سرپرست و ياور آنها بود، يعنى به آنها كمك كرد تا از اين فكر منصرف شدند و عزم بر جهاد نهادند. و همۀ مؤمنان بايد تنها بر خداوند توكل كنند.

جنگ بدر و همرزمى فرشتگان

نتيجۀ اين جنگ، شكست مسلمين و كشته شدن هفتاد تن از سربازان اسلام بود كه در رأس آنها حمزۀ سيدالشهداء است و مجروح شدن خود پيامبر اسلام و عدۀ زيادى از سپاهيانش. اين حادثه از سخت ترين اوقات در تاريخ زندگى مسلمين اوليه بود، و در اين جنگ كه افروزندۀ آتش آن ابوسفيان بود همسرش هند از شدت عداوت، جگر حمزۀ سيدالشهداء را به دندان گزيد و خون آن را مكيد.

وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (123)

إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلينَ (124)

بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمينَ (125)

لغت و اعراب:

بدر نام آبى است ميان مكه و مدينه و نام صاحب آن آب و نام آن محل. أذلّة: جمع ذليل از ذِلّ - به كسر - يعنى ناتوانى حالى و مالى حاصل از حوادث طبيعى، و ذُلّ - به ضم - ناتوانى حاصل از غلبۀ شخص ديگر. اذ تقول متعلّق به نصركم. فَور مصدر است به معناى غَلَيان و فوران. و فور يعنى فوريت.

و ممكن است در آيه به معناى فوريت و غَلَيان هر دو استعمال شود. سوَّمه: او را نشاندار كرد.

تفسير:

«وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ»

آيات شش گانۀ زير مربوط به جنگ بدر است كه پس از اشارۀ اجمالى به جنگ احد، اين آيات را در مقام امتنان و تسكين قلوب مسلمين و اشاره به يارى عجيب و بى سابقۀ خدا دربارۀ آنها بيان نموده است.

ص:425

جنگ بدر كه نخستين جنگ رسمى ميان دولت جديد التأسيس اسلامى و كفّار قريش بود در سرزمين بدر اتفاق افتاد و جنگى سخت نابرابر و عجيب بود، و ملاحظۀ دقيق حال و امكانات رزمى طرفين نبرد به وضوح روشن مى سازد كه در آن روز دست قدرت حق از آستين اعجاز بيرون آمده و چنين خواسته كه اسلام را با ارادۀ تكوينى خود به هر طريق باشد بر شرك پيروز گرداند و اين جنگ در واقع يكى از معجزات واضح پيامبر اسلام بود، زيرا در اين جنگ عدد مسلمين از سيصد و سيزده نفر تجاوز نمى كرد و بيش از دو اسب در آن سپاه نبود و مقداد بن اسوَد كِنْدى و مَرثد بن أبى مَرثد تنها رزمندۀ اسب سوار اسلام بودند. هفتاد نفر شتر براى سوارى به تناوب، و هشت قبضه شمشير و شش عدد زره جنگى داشتند، و در مقابل، مشركان هزار نفر سواره مجهز به همۀ وسايل جنگى روز بودند، مع ذلك در آن روز مسلمين به سرعت بر آنها پيروز شدند، هفتاد نفر از ابطال و پهلوانان آنها را كشتند و هفتاد نفر ديگر را به اسارت گرفتند و بقيه هم مفتضحانه پا به فرار گذاشتند و به سوى مكه باز گشتند.

معناى آيه: حقيقت اين است كه خدا شما را در سرزمين بدر در حالى كه ضعيف و ناتوان بوديد، يعنى از نظر نفوس كم و از حيث امكانات رزمى به حكم صفر بوديد، يارى كرد.

تفصيل اين جنگ در سورۀ انفال از آيۀ 7 تا 17 ذكر شده است.

«فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»

يعنى: پس، از خدا - از غضب و عذاب او - پرهيز نماييد، باشد كه سپاس گزاريد، زيرا حقيقت تقوا عين شكر پروردگار است.

«إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَن يَكْفِيَكُمْ أَن يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاَثَةِ ءَالَافٍ مِنَ الْمَلَآئِكَةِ مُنزَلِينَ»

يعنى: اى پيامبر، آن هنگام كه خدا شما را در بدر يارى كرد زمانى بود كه به مؤمنان براى تقويت قلب و تحكيم ارادۀ آنها پيوسته مى گفتى: آيا شما را كفايت نمى كند كه پروردگارتان با فرستادن سه هزار از فرشتگان كه همه به فرمان او اعزامى زمين باشند شما را يارى دهد؟

اين بيان، حكايت دارد كه سپاهيان اسلام، سخت در ضعف و اضطراب بودند كه چنين وعدۀ قطعى به آنها داده مى شد.

«بَلَى إِن تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُم مِن فَوْرِهِمْ هذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ ءَالَافٍ مِنَ الْمَلَآئِكَةِ مُسَوِّمِينَ»

ص:426

معناى «بلى» اين است كه چرا، سه هزار فرشته براى يارى شما كافى است، و اگر صبر ورزيد و پروا پيشه كنيد و از ضعف و ترس و ترديد پرهيز نماييد و دل قوى داريد، و آنها پس از حركت به سوى مكه تغيير رأى دهند و در همين ساعت با جنب و جوش خود به سوى شما يورش آورند پروردگارتان با پنج هزار نفر از فرشتگان نشاندار و آرم دار شما را يارى مى دهد.

وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ إِلاّ بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ (126)

لِيَقْطَعَ طَرَفًا مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبينَ (127)

لَيْسَ لَكَ مِنَ اْلأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ (128)

وَ لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (129)

لغت و اعراب:

جَعَلَه مرجع ضمير منصوب، امداد ملائكه است. بُشرى: خبر سرورانگيز. كَبَتَه - از باب ضَرَب -:

بر زمين زد او را و خوار و رسوا نمود. ليقطع متعلّق است به النصر در آيۀ قبل، يا به نصركم اللّه در چند آيۀ پيش.

تفسير:

«وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلَّا بُشْرَى لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ»

حقيقت نصر و پيروزى عبارت است از تسلّط بر دشمن و اسقاط قدرت او به واسطۀ كشتن و اسير كردن و سلب اموال و فرارى دادن و غيره، و منشأ اين امر ضعف روحيه و ارادۀ دشمن و غلبۀ رعب و ترس بر اوست به گونه اى كه تن به قتل و اسارت دهد و پا به فرار گذارد، و اين امر مسبَّبى گاهى مستند به كثرت مسلمين و زيادى عِدّه و عُدّۀ آنهاست و گاهى بلاواسطه به ارادۀ تكوينى خدا و گاهى هم به واسطۀ فرشتگان و صف بندى آنها در لباس سربازى با مسلمين كه سياهى لشكر را زياد كنند. پس حقيقتاً پيروزى از ناحيۀ خداست و حضور فرشتگان چون طرفين قتال آن را مى بينند براى دشمن سبب ضعف و رعب و براى مسلمين سبب بشارت و سرور است و گرنه

ص:427

فرشتگان حقّ كشتن نداشتند.

معناى آيه: و خدا آن امداد غيبى فرشتگان را قرار نداد جز براى سرور و خوشحالى شما كه سپاهتان را انبوه و مقتدر ببينيد و براى اين كه دل هايتان به ديدن آنها آرامش يابد، و پيروزى جز از جانب خدا نيست، خدايى كه مقتدر و غالب و شكست ناپذير است و خدايى كه كارش در عالم تكوين و تشريع، دقيق و متين و مطابق صلاح تام و حكمت عام است.

«لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خَآئِبِينَ لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَىْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ»

«ليقطع» منصوب است به أنِ ناصبۀ مقدّر و تعليل است براى «و لقد نصركم اللّه ببدر» يا براى جملۀ «و ما النصر الّا» و جمله هاى «أو يكبتهم» و «أو يتوب عليهم» و «أو يعذّبهم» هر سه عطف اند به «ليقطع»، و كلمۀ «أو» در سه مورد براى تنويع است نه ترديد، و جملۀ «ليس لك من الأمر شىء» معترضه است.

معناى آيه: اى پيامبر، روشى كه در غزوۀ بدر اتّخاذ شد و آن پيروزى كه نصيبتان گرديد براى اين بود كه خدايت خواست دربارۀ سپاه شرك، چهار امر را اجرا نمايد و سرنوشت آنها را به چهار قسم رقم زند:

يك - «ليقطع طرفاً» يعنى اجتماع لشكرشان را به هم زند و پاره اى از پيكر اجتماعشان را جدا كند، هفتاد نفر از سرانشان كشته و هفتاد نفر اسير گردند. و اين مقدار در واقع اكثريت كيفى آنها بود كه جدا شد.

دو - «أو يكبتهم» يعنى آنها را از تشكّل ساقط كرده بر زمين افكند تا مأيوسانه باز گردند؛ و آنها بقيۀ سپاه بودند.

سه - «أو يتوب عليهم» يعنى به عدّه اى از آنها عطف توجه كند و توبه شان را بپذيرد؛ و آنها كسانى بودند كه بعداً به تدريج ايمان آوردند.

چهار - «أو يعذّبهم» يعنى در آينده به عذاب دنيوى و اخروى عذاب نمايد، زيرا آنها ستمكارند، و آنها كسانى بودند كه در حال كفر مردند.

«لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَىْءٌ»

يعنى: چيزى دربارۀ اين جنگ از آنِ تو و در اختيار تو نيست.

ص:428

ذكر اين جمله به عنوان معترضه پس از دو امر اول براى اين است كه توهّم نشود آن دو كار - يعنى قتل و اسر - به دست پيامبر و يارانش بود، زيرا آنها هم از قبيل «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَى» [انفال، 17] بودند.

«وَللّهِِ مَا فِى السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَن يَشَآءُ وَ يُعَذِّبُ مَن يَشَآءُ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ»

حرمت ربا و آتش بودن آن

يعنى: و آنچه در آسمان ها و در اين زمين است علاوه بر خود آنها از آنِ خدا و ملك حقيقى اوست؛ هر كه را خواهد مى آمرزد و هر كه را خواهد عذاب مى كند، يعنى تعذيب مستحقين عذاب هم حتمى نيست، و آن به خاطر اين است كه خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است.

و معلوم باد كه آنچه در خارج واقع شد از امور چهارگانه در جنگ بدر، همان فرض اول بود، يعنى مسلمين بخش معظمى از مشركان را به وسيلۀ كشتار و اسارت از پيكر آن سپاه جدا كردند و چنان كه نقل شده هفتاد نفر از سران آنها را كشتند و هفتاد نفر را اسير نمودند. و در واقع وجه دوم نيز محقق شد. و اين آيه را چند جور معنا كرده اند كه ما اين بيان را ترجيح داديم.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعافًا مُضاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (130)

وَ اتَّقُوا النّارَ الَّتي أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ (131)

وَ أَطيعُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (132)

لغت:

أكْلِ شىء غالباً در مطلق تصرف در آن استعمال مى شود. ربا - به قصر و مدّ - مصدر است به معناى زياد شدن و مال زياد شده، و اغلب استعمال آن در اصطلاح شرع در مازاد بر رأس المال است به نحو خاص. ضِعف شىء مثل آن وضِعْفَين دو برابر و اَضعاف سه برابر و چندين برابر آن است. مضاعفة تأكيد است.

تفسير:

«يَآأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ تَأْكُلُوا الرِّبَا أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً»

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، در مقام دادن قرض به ديگران و يا در هر بدهى كه ميان شما و ديگران پيدا مى شود رباى چندين برابرِ مكرر نخوريد.

ص:429

توضيح اين كه: اگر كسى مثلاً ده دينار به شخصى داد كه بيست دينار بگيرد ربا به مقدار ضِعف اصل يعنى مثل اصل خورده، و اگر ده دينار داد كه سى دينار بگيرد ربا را ضِعْفَين يعنى دو برابر اصل خورده، و اگر ده دينار داد كه چهل دينار يا بيشتر بگيرد ربا را به اضعاف يعنى چندين برابر اصل خورده است. و چون «مضاعفة» هم اضافه شده مثلاً بايد چهل دينار نيز چند برابر بشود، پس بايد در برابر ده دينار هشتاد دينار يا بيشتر بگيرد هر چند به تدريج به آن جا برسد. و فرقى نيست كه اين اضافه در باب قرض باشد، يعنى دادن و گرفتن وام، كه غالباً چنين است و يا در دَين، يعنى مطلق بدهى هايى كه وقت معين دارند مانند خريدن به نسيه و فروختن به سَلَم يا دَين از ناحيۀ اجارۀ اعيان و ضمان اتلاف اموال و ديۀ جنايات و غير اين ها كه بدهكار قدرت ادا نداشته باشد و مرتب تأخير بيفتد و روى آن كشيده شود تا آن گاه كه به اضعاف مضاعف برسد.

و مراد از آيه اين نيست كه حرمت ربا مختص به چنين فرض يعنى رباى چند برابر است، بلكه اين تعبير براى اشاره به مصاديقى است كه در آن عصر انجام مى گرفته و يا اشاره به طبع اوّلى رباست كه بر حسب غالب وام دهندگان از اغنيا و گيرندگان از ضعفا بوده و مرتباً بر بدهى مى افزايند تا اضعاف مضاعفه گردد و فراگير تمام اموال بدهكار شود. و گرنه مطلق ربا حرام است هر چند نسبت به اصل دَين اندك باشد مانند آن كه صد دينار براى مدت مديدى بدهد كه يك درهم اضافه بگيرد كه آن هم بى ترديد حرام است.

«وَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»

يعنى: و از خدا پروا كنيد - از غضب او و مؤاخذۀ دنيوى و عذاب اخروى او بپرهيزيد و ربا و ساير محرمات را ترك نماييد و واجبات را انجام دهيد - باشد كه رستگار گرديد.

«وَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِى أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ»

يعنى: و از آتشى كه براى كافران آماده شده است بپرهيزيد.

ظاهر فعل ماضى «اُعدَّت» اين است كه دوزخ الآن مخلوق و مهيّاست و اخبار اهل بيت وحى عليهم السلام نيز بر آن دلالت دارد. و ممكن است نصوص سبق خلقت، ناظر به بهشت و دوزخ اصلى پس از قيامت باشد، و بهشت و دوزخ برزخ مقارن مرگ اولين انسان خلق شده باشد.

و نيز ظاهر اين آيه اين است كه آتش دوزخ، تنها براى كفار تهيه شده و غير كافر در آن وارد نمى شود، ولى مراد اين است كه غرض اصلى و بالذّات از خلقت آن كفار است، يعنى آفرينش هر دو از بهشت و دوزخ، معلول اصول عقايد از ايمان و كفر است و فروع عمليه اقتضاهاى بالعرض دارند.

ص:430

اطاعت، سبب رحمت

«وَأَطِيعُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ»

يعنى: و خدا و فرستادۀ او محمّد صلى الله عليه و آله را اطاعت كنيد باشد كه مورد ترحم قرار گيريد.

بايد دانست كه فرامين خداوند و هم چنين پيامبر اسلام بر دو قسم است: مولوى، يعنى فرمانى كه به عنوان ولايت صادر مى شود و طبعاً واجب الاجرا و مخالفتش حرام است. و ارشادى، يعنى در صورتِ امر است و حقيقتش هدايت به سوى شىء ديگر است و مخالفت خودش بالاستقلال گناه نيست.

امّا فرامين مولوى خداوند، عبارت است از همۀ واجبات و محرمات دين او، بلكه همۀ احكام پنجگانۀ شريعت حتى مباحات كه اطاعت در آنها حلال شمردن آنهاست. و اما فرامين ارشادى خدا نظير «أطيعوا اللّه» است كه در اين آيه و امثال آن آمده است، زيرا اين امر در واقع مكلّفان را به سوى اطاعت و امتثال ساير احكام دين سوق مى دهد.

و اما فرامين مولوى پيامبر دستوراتى است كه او به عنوان ولىّ امر بشر و همانند پدرى نسبت به فرزندان كوچك صادر مى كند، نظير فرمان حضور در زير پرچم و معركۀ جنگ، و حيازت زكات، و قضاوت ميان مردم و غيره. و اما فرامين ارشادى او دستوراتى است كه به واجبات و محرمات خدا مى دهد، زيرا در اين فرمان ها در واقع مردم را به سوى فرامين خداوند هدايت مى كند.

حاصل آن كه مراد از اطاعت خدا در اين آيه انجام واجبات و محرمات است، يعنى اطاعت اوامر مولوى او، و مراد از اطاعت رسول نيز اطاعت اوامر مولوى اوست، زيرا امتثال اوامر ارشادى او عين اوامر مولوى خداست.

وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقينَ (133)

الَّذينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظَ وَ الْعافينَ عَنِ النّاسِ وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ (134)

لغت و اعراب:

سارَعَ: كوشش در سرعت نمود، مانند «راجَعَ العالمَ». و نيز به معناى سرعت بين الاثنين است، مانند «قاتَلَ زيداً». عرض: پهناى شىء در مقابل طول آن، و نيز به معناى وسعت و پهناورى. سرّاء: خوشحالى و رفاه. ضرّاء: بدحالى و پريشان حالى. و اصل كَظْم بستن درِ مَشك است پس از پر كردن آن، و كنايه از فروخوردن خشم و غضب. المحسنين الف لام آن، عهد ذكرى و يا جنس است.

ص:431

تفسير:

ويژگى متقين و پاداش آنها

«وَ سَارِعُوا إِلَى مَغْفِرَةٍ مِن رَبِّكُمْ»

يعنى: بشتابيد به سوى آمرزشى از پروردگارتان. و مراد اسباب آمرزش اوست از اطاعت در اعتقادات، و عمل در واجبات و مستحبات. و ممكن است «سارعوا» به معناى مسابقه در سرعت به سوى آن امور باشد.

«وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ»

يعنى: و نيز شتاب كنيد به سوى بهشتى كه وسعت آن به اندازۀ آسمان ها و زمين است، كه بالاصاله براى پرهيزكنندگان از انحرافات اعتقادى، يعنى متّصفان به عقايد صحيح و كامل دينى، آماده شده است، هرچند پرهيز از فسق و اتّصاف به اعمال صالحه نيز در كمّ و كيف آن دخالت به سزايى دارد.

«الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِى السَّرَّآءِ وَ الضَّرَّآءِ وَ الْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»

يعنى: متّقين كسانى هستند كه در خوشحالى و رفاه زندگى، و در سختى و پريشان حالى انفاق مى كنند. يعنى علاوه بر انفاق واجب، انفاقات مستحب نيز دارند و علاوه بر انفاق عادى، ايثار نيز مى كنند. و نيز آنها كسانى هستند كه فروبرندۀ غيظاند. يعنى سلطۀ بر نفس و ملكۀ فاضلۀ كظم غيظ دارند. و نيز آنهايند كه از مردم مى گذرند. يعنى راجع به حقوق شخصى خود در مواردى كه حق مؤاخذۀ مالى و جانى دارند عفوشان به نحو مطلق است و راجع به حقوق جامعه مشروط به ترخيص شرع است. و خدا نيكان بالذّات و نيكى كنندگان به غير را دوست دارد.

وَ الَّذينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (135)

أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلينَ (136)

ص:432

لغت و اعراب:

الذين صفت دوم متّقين در آيۀ سابق است. فاحشة: هر گفتار و كردار شديدالقبح، و در اصل لغت هر امر متجاوز از حد است. و لم يصرّوا عطف است به فاستغفروا. جنّت، معناى لغوى آن باغ پر درخت و مصطلح شرعى آن، مجموع محيطى است شامل ابنيه و غرفه ها و درختان و غيره.

تفسير:

«وَ الَّذِينَ إِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ»

يعنى: و نيز متّقين كسانى هستند كه چون كار بسيار زشتى انجام دهند و يا به خويشتن ستم كنند، زود به ياد خدا مى افتند و از گناهانشان استغفار مى كنند.

مراد از كار بسيار زشت، خصوص ِ زنا و يا مطلق گناهان كبيره، و مراد از ظلم به نفس گناهان صغيره است. و يا آن كه مراد از فاحشه، گناهى است كه از شخص به غير او تجاوز كند مانند قتل نفس، زناى به عنف، اتلاف اموال و حقوق ديگران، و مراد از ظلم به نفس گناهى است كه ميان انسان و خدا انجام يابد مانند ترك نماز و روزه و خوردن شراب و نحو آن.

«وَمَن يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللّهُ»

يعنى: و جز خداوند چه كسى است كه گناهان را بيامرزد؟ زيرا عفو از گناه و اسقاط كيفر از متخلّفِ احكام الهى در وسع و قدرت هيچ كس حتى پيامبران و فرشتگان هم نيست. اين جمله معترضه است ميان معطوف يعنى «و لم يصرّوا» و معطوف عليه يعنى «فاستغفروا».

«وَلَمْ يُصِرُّوا عَلَى مَا فَعَلُوا وَهُمْ يَعْلَمُونَ»

يعنى: و متّقين هرگز بر گناهى كه مرتكب شده اند اصرار نمى ورزند، يعنى يك گناه دوبار از آنان صادر نمى شود، و اين در حالى است كه آنها به حكم و موضوع علم داشته باشند. يعنى اگر جاهل به حكم يا موضوع باشند معذورند مگر آن كه در جهل خود مقصّر باشند.

«أُوْلَئِكَ جَزَاؤُهُم مَغْفِرَةٌ مِن رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ»

يعنى: آن پرهيزگاران پاداششان در دنيا و آخرت آمرزشى است از جانب پروردگارشان، و در آخرت، يعنى در عالم برزخ و پس از قيامت، بهشت ها يا باغ هايى است مملوّ از درختان انبوه كه سطح زمينش را مى پوشاند، و از زير ساختمان و درختان آنها نهرهاى وسيعى پيوسته جارى است.

ص:433

«خَالِدِينَ فِيهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِينَ»

گردشگرى هدفمند

يعنى: آنها در آن جا زندگى جاودانه دارند به گونه اى كه مساوى ابديت است و از اين رو چون فرشته اى از سوى خداوند سلامى به آنها مى آورد مى گويد: «سلامٌ مِنَ الحَىِّ الَّذى لايموتُ الَى الحىِّ الَّذى لايموت». و خوب پاداشى است پاداش عاملان، يعنى كوشايان در دنيا در عمل هاى خير قلبى و بدنى. و ممكن است مراد از عمل همان اوصاف مذكور براى متّقين باشد كه در دو آيۀ فوق گذشت از انفاق در همه حال، كظم غيظ، عفو از مردم، نيكى در حقّ همه، توجه و استغفار پس از ابتلا به گناه و اجتناب از اصرار در جرم.

قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ (137)

هذا بَيانٌ لِلنّاسِ وَ هُدًى وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقينَ (138)

لغت:

خلا المكانُ: مكان خالى شد، و خلا الزمانُ: زمان گذشت. سنَّ الإبلَ - از باب نَصَر: سوق داد آن را، و سنَّ الماءَ: آب را ريخت. و سُنّت: طريقت و سيرۀ جاريه، و جمع آن: سُنَن.

تفسير:

«قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِكُمْ سُنَنٌ»

خطاب آيه به كسانى است كه عقل سليم و وجدان زنده و استعداد تأمل و انديشه دارند.

مى فرمايد: به يقين پيش از شما در مسير تاريخ بشرى، سنّت هايى گذشته است.

مراد، جريان سيره و طريقۀ طاغيان در گذشته است كه بر طغيان و مخالفت فرمان خدا و انكار رسولان او و قيام و مبارزه بر ضد پيامبران الهى بوده، و جريان سنّت حق بر اهلاك آنان و فرو فرستادن عذاب هاى گوناگون بر حسب اختلاف محيط و طغيان و كفران آنها، مانند قوم نوح و هود و صالح و لوط و موسى عليهم السلام. و نيز جريان طريقۀ مطيعان هر قوم و امّتى بر تسليم و پذيرش فرامين حق و دعوت پيامبران الهى، و سنّت جاريۀ حق بر ترحم و احسان و توفيق و انعام آنها، همانند قوم يونس و حواريان عيسى و پيروان ساير پيامبران.

«فَسِيرُوا فِى الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ»

ص:434

يعنى: پس در روى اين زمين سير كنيد و سفرهاى طولانى در اقطار و اكناف آن انجام دهيد و به چشم سر بنگريد و به ديدۀ دل آگاه شويد كه خاتمۀ امر دروغ انگارندگان دعوت حق چگونه بوده است!

«هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدىً وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ»

يعنى: اين كتاب آسمانى، براى همۀ مردم «بيان» است و براى پرهيزگاران مايۀ هدايت و پند و اندرز. «بيان» است يعنى سراپا روشنگرى است نسبت به حقايق دين، اصول و فروع شريعت، مستقلّات عقلى، قصص واقعى رسولان الهى، سرنوشت امم گذشته، آيات توحيد و براهين رسالت هاى پيامبران، دلايل و حُجَج معاد و حشر و حقايق نهفتۀ عالم ماوراى حسّ از فرشتگان و اجنّه و شياطين و برزخ و اوضاع قيامت و اوصاف جهان ابديت.

و يا آن كه اين كتاب بيان است يعنى روشنگر افكار بشر است در طريق كمالات مغزى و فكرى، و فضايل روحى و حسنات عملى در تمام مراحلى كه بشر قابليت تكامل دارد. و اين كتاب، هدايت و موعظه است، يعنى سرشار از «پند و اندرز» است براى پرهيزگاران بالفعل و پرهيزگاران بالقوّه، يعنى كسانى كه عقل سليم دارند و تسليم در برابر حق اند.

وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ اْلأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (139)

إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ (140)

وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرينَ (141)

لغت و اعراب:

وَهِنَ - از باب عَلِم -: ضعيف و ناتوان شد در كار يا در جسم. أعلَون: مخفّف أعليون، برترها. ان يمسسكم به تقدير «ان كان يمسسكم». قرح: جراحت يا اثر جراحت مانند درد و غيره. ايّام: جمع يوم، كنايه از حوادث و وقايع تاريخى. داوَلوه: دست به دست دادند آن را. و ليعلم عطف به محذوف است، يعنى ليكون مصالح فى الخلق و ليعلم. محص الشىءَ - از باب مَنَع -: آن را از هر عيبى پاك نمود، و مَحَّصَ الرجل: او را آزمود. مَحَقَ الشىءَ - از باب مَنَع -: به تدريج نابود كرد آن را. وليمحّص عطف است به ليعلم.

ص:435

تفسير:

دلدارى به جبهۀ مؤمنان

«وَ لاَ تَهِنُوا وَ لاَ تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِن كُنْتُم مُّؤْمِنِينَ»

نزول اين آيه و عدّه اى از آيات بعدى پس از جنگ احد است كه مسلمين هر چند به كلّى شكست نخوردند، لكن صدمات و آسيب هاى فراوان و غيرقابل جبران ديدند؛ هفتاد نفر از آنها كه حمزۀ سيدالشهدا نيز جزء آنها بود شهيد شدند و جراحت هاى فراوانى بر عدّه اى كه از آن جمله خود پيامبر اسلام بود وارد آمد، و از اين رو كه شكست در جوار شهر و مسكن خودشان اتفاق افتاد ضربۀ سختى نيز بر روحيۀ آنها وارد شد.

معناى آيه: ضعف و ناتوانى در نفس خويش و در برابر دشمن به خود راه ندهيد و از آسيب ها و شكست ها كه اتفاق مى افتد اندوهناك مباشيد در حالى كه شما برتريد اگر مؤمن باشيد. يعنى شما به واسطۀ حقّانيت و تكيه بر پروردگار و وجود پيامبر اسلام در ميان شما و وعده هاى پيروزى حقيقى از جانب خدا براى شما والامقاميد و آنها به واسطۀ كفر و شرك پست و نابودند. آرى شهداى شما در بهشت اند و مردگان آنها در دوزخ؛ نتيجۀ پيروزى شما سعادت جامعه و پيروزى آنها شقاوت و سقوط آنهاست.

«إِن يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ»

در تاريخ حادثۀ بدر، نخستين جنگ ميان مسلمين و مشركان، آمده كه چون سپاه شرك را متلاشى كردند و هفتاد نفر از مشركان را كشته و هفتاد نفر را اسير كردند، پيامبر اسلام خواست اسرا را به قتل رساند، گروهى از اصحاب درخواست كردند كه آنها را نكشد و از آنها فديه بگيرد. پيامبر خبر داد اگر آنها را نكشيد در جنگ هاى آينده همان اندازه بر شما صدمه وارد مى كنند. آنها به اين مطلب هم راضى شدند و گفتند: مانعى ندارد، زيرا كشتگان ما در بهشت اند. در جنگ بعد كه غزوۀ احد بود همان گونه شد كه پيامبر خبر داده بود و هفتاد نفر از مسلمين كشته شدند.

معناى آيه: اگر در جنگ احد بر شما جراحت و ضرر رسيد و هفتاد كشته و هفتاد اسير داديد، بى ترديد بر گروه مشركان نيز در جنگ بدر همان اندازه جراحت و آسيب و ضرر رسيد.

«وَتِلْكَ الْأَيَّامُ نُدَاوِلُهَا بَيْنَ النَّاسِ»

يعنى: و ما اين گونه حوادث و وقايع و شكست و پيروزى را ميان مردم دست به دست مى گردانيم. همواره شكست و پيروزى را به مرور تاريخ در ميان مردم از نيكان و بدان طبق

ص:436

اقتضاى مصلحت در نظام آفرينش و به مقتضاى حكمت در تدبير امور خلق مبادله مى كنيم.

«وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدَآءَ وَ اللّهُ لاَ يُحِبُّ الظَّالِمِينَ»

جهاد و صبر شرط ورود به بهشت

يعنى: و چنين مى كنيم براى مصالحى در نظام اتمّ آفرينش و براى آن كه خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند پس از آزمايش بشناسد، يعنى فرشتگان يا بندگان صالح او بشناسند و يا آن كه علم ازلى او به حال آنان تحقق خارجى يابد و عينيت پذيرد. و براى آن كه از شما مسلمين در عالم آخرت گواهانى اتّخاذ كند، زيرا در آن روز خداوند معصومين و گروهى از صالحان والارتبۀ هر امتى را براى گواهى بر كفر و فسق طاغيان معاصرشان انتخاب خواهد نمود كه آنچه را در دنيا تحمّل كرده اند درآخرت ادا نمايند. و هيچ گاه خداوند ستم پيشگان را دوست ندارد. مراد، عدم حبّ عملى است يعنى آثار دوستى را از رحمت هاى واسعه و توفيقات خاصه بر او مترتب نمى كند.

«وَ لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكَافِرِينَ»

يعنى: و خدا حوادث عظيم را در ميان مردم از مؤمن و كافر متبادل مى كند تا كسانى را كه ايمان آورده اند تمحيص كند، يعنى بيازمايد و به وسيلۀ آزمايش ها از شوائب كفر و ضعف ايمان و گناهان عملى پاك سازد، و كافران را محو و نابود كند، يعنى در خلال اين حوادث طعمۀ شمشير سازد و پس از مرگ وارد آتش نمايد.

أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصّابِرينَ (142)

وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (143)

تفسير:

«أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنْكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ»

يعنى: آيا گمان كرديد با آن كه هنوز خدا از جهاد شما آگاه نشده و صابران را نشناخته به بهشت مى رويد؟ مراد اين است كه هنوز بندگان صالح خدا يا فرشتگان او به حال شما علم پيدا نكرده اند و يا آن كه هنوز علم ازلى الهى برمعلوم خارجى، منطبق نگشته و علم قديم ربوبى، خارجيت جديد نيافته است، وگرنه علم ازلى الهى پيش از صدور اعمال از مردم و بلكه پيش از خلقتشان ثابت و محقّق است.

ص:437

و اين آيه اشاره به قاعدۀ كليۀ جاريه در اصل خلقت مكلّفان است بدين بيان كه جهان تكليف براى اين است كه تكاليف آسمانى الهى از شرايع اولين و آخرين به طايفۀ بشرى ابلاغ گردد و پس از اتمام حجت و گذشت فرصت و زمان مهلت (زمان مسابقۀ عظيم انس و جن در دنيا كه به پهناى افراد مكلّفان و طول مدت مكث آنها در روى اين كره عرض و طول دارد) مجاهدان و صابران از طاغيان و عاصيان جدا شوند، امتيازها روشن و استحقاق ها معيّن گردد، تا نوبت به دخول بهشت برسد.

«وَلَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِن قَبْلِ أَن تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَأَنْتُمْ تَنْظُرُونَ»

ايمن نبودن امت اسلامى از گمراهى

اين آيه اشاره به حال كسانى است كه پيش از جنگ احد تمنّاى شهادت داشتند و از اين رو جنگ بيرون شهر را بر داخل آن انتخاب كردند هر چند زيادتر كشته شوند و گفتند ما طالب شهادتيم. در خطاب به اين گروه در جنگ احد مى فرمايد: حقيقت اين است كه شما پيش از آن كه مرگ را ببينيد يعنى آثار و علايم آن را مشاهده كنيد آن را آرزو مى كرديد، پس اكنون آن را ديديد و داريد به آن مى نگريد، يعنى به انبوه جمعيت كفّار و كثرت صفوف و كشته شدن عدّه اى از مسلمين مى نگريد. يعنى اين همان است كه آرزو مى كرديد و مى خواستيد، پس نبايد اين گونه در خوف و هراس افتيد يا رو به فرار بگذاريد.

وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئًا وَ سَيَجْزِي اللّهُ الشّاكِرينَ (144)

لغت و اعراب:

خَلَى المكانُ: مكان خالى شد، و خَلَى الزمانُ: زمان گذشت. أفإن مات همزۀ اول استفهام انكارى و توبيخى است كه به عنوان صدارت بر عاطف مقدم شده. اعقاب: جمع عَقِب يعنى پاشنۀ پا و كنايه از پشت سر.

تفسير:

«وَ مَا مُحمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ»

در غزوۀ احد پس از شكست مسلمين و محصور شدن پيامبر و عدّه اى معدود از يارانش پايين كوه و انبوه كفّار، و انتشار خبر كشته شدن پيامبر از طرف دشمن يعنى شيطان يا كفّار، جمعيت

ص:438

مسلمين از فراريان سپاه و اهل مدينه، سخت در هول و اضطراب افتادند، برخى در اصل دين و صدق دعوت پيامبر شك كردند و طبعاً برخى هم در فكر بازگشت به اعتقاد پيشين خود شدند. و پس از ظهور حال و زنده بودن پيامبر اسلام و گرد آمدن مجدّد مسلمين اين آيه فرود آمد كه مى فرمايد: و محمّد صلى الله عليه و آله پيامبر اسلام جز فرستاده اى از جانب خدا نيست كه پيش از او نيز فرستادگانى گذشته اند، پس آيا اگر او بميرد و يا به دست دشمنان كشته شود شما مسلمان ها به پشت سرتان بازمى گرديد؟! يعنى از اعتقاد به اسلام و قرآن به سوى شرك و بت پرستى و يهوديّت و نصرانيّت مى رويد؟ اين استفهام براى توبيخ و انكار و تهديد است كه جملۀ شرطيۀ بعدى آن را توضيح مى دهد.

«وَمَن يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِى اللّهُ الشَّاكِرِينَ»

يعنى: و هر كس در اعتقاد و عمل به عقب و پشت سر خود بازگردد هرگز به خدا ضررى نمى زند بلكه به خويشتن ضرر و زيان وارد مى كند كه سعادت و كمال انسانى و فضايل روحى خود را در دنيا از دست مى دهد و شقاوت و آتش ابدى آخرت را مى خرد. و خداوند سپاسگزاران را كه در هجمۀ حوادث دچار انحراف نشده و ثابت قدم مانده اند به زودى پاداش دنيوى و اخروى مى بخشد.

وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ كِتابًا مُؤَجَّلاً وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ اْلآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِي الشّاكِرينَ (145)

لغت و اعراب:

اذن تشريعىِ خدا امر و فرمان و ترخيص او، و اذن تكوينىِ خدا ارادۀ اوست. كتاباً مفعول مطلق فعل مقدّر، و مؤجّلاً صفت آن است و تقدير كلام: كتب عليه الموت كتاباً مؤجّلاً.

تفسير:

«وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللّهِ»

يعنى: هيچ نفس و جاندارى را نرسد و ميسّر و ممكن نباشد كه بميرد مگر به اذن خداوند.

مراد از نفس، نفس انسانى و حيوانات است كه موتشان به خروج روح از جسد تحقق مى يابد و ظاهراً شامل فرشته ها و اجنّه نيز مى شود هر چند كيفيت موت و حيات آنها براى ما مبهم است. و

ص:439

مراد از اذن، ارادۀ تكوينى خدا و يا امر و فرمان اوست، زيرا ارواح برخى از مؤمنان صالح و خالص را خود خداوند به ارادۀ خويش و بدون وساطت فرشته قبض مى كند و ارواح برخى ديگر يعنى اغلب جانداران را فرشتگان موكَّل بر مرگ به فرمان او مى گيرند. و نسبت دادن موت به ارادۀ حق يا به فرشته، منافى استناد آن به اسباب ظاهريه نيست مانند غرق شدن در آب، وقوع در آتش، خوردن سم و بريده شدن سر، زيرا موت به حسب ظاهر مستند به اسباب ظاهرى است و در واقع، معلول ارادۀ حق يا فرشته است و اسباب از مقارنات است و گرنه ممكن است هر آسيبى به جسد برسد خدا روح را از آن خارج نكند چنان كه در آخرت چنين خواهد بود.

«كِتَابَاً مُؤَجَّلاً»

پاداش نقدى دنياو نسيۀ آخرت

يعنى: مرگ براى هر نفسى سرنوشتى معيّن و موقّت است كه برايش در لوح محفوظ نگاشته شده، و مراد اين است كه نبايد مسلمين، تنها اسباب ظاهرى را ببينند و از قدرت پشت پردۀ اسباب غفلت كنند، قدرتى كه گاهى با وجود همۀ اسباب ظاهرى حفظ مى كند و گاهى با عدم تحقّق آنها به ناگاه مى ميراند.

«وَ مَن يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَ مَن يُرِدْ ثَوَابَ الْأَخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا وَ سَنَجْزِى الشَّاكِرِينَ»

يعنى: و هر كس از عمل خويش خواه شركت در جهاد يا كارهاى ديگر، پاداش دنيوى بطلبد از آن به وى مى دهيم، يعنى اگر بخواهيم و صلاح و مطابق نظام اتمّ آفرينش باشد، همان گونه كه در آيۀ 18 سورۀ اسراء فرموده: «عَجَّلْنَا لَهُ فِيهَا مَا نَشَاءُ لِمَن نُّرِيدُ» يعنى هر قدر بخواهيم و به هر كس بخواهيم در اين دنيا نقداً مى دهيم. و هر كس پاداش آخرت را بخواهد از آن به وى مى دهيم. آن گاه تأكيد مى كند بر اين كه به زودى سپاسگزاران را پاداش مى دهيم.

وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ في سَبيلِ اللّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللّهُ يُحِبُّ الصّابِرينَ (146)

وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا في أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ (147)

فَآتاهُمُ اللّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ اْلآخِرَةِ وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ (148)

ص:440

لغت و اعراب:

اجر دنيا و آخرت براى صابران و نيكوكاران

كأيّن مبتدا و به معناى «كَمِ» خبريه است يعنى چه بسيار. من نبىّ تميز كأيّن است. ربّيّون منسوب به ربّ است و كسر راء، طبق عادت عرب است در نسبت. استكان زيدٌ: خضوع كرد و اظهار ضعف نمود. ما كان قولهم، قولهم خبر كان است و اسم آن أن قالوا. اضافۀ حُسن به ثواب از قبيل اضافۀ صفت به موصوف است.

تفسير:

«وَكَأَيِّنْ مِنْ نَبِىٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ»

يعنى: چه بسيار از پيامبران در اعصار گذشته كه ربّيون زيادى همراه آنها با كفار جنگيدند.

يعنى عالمان دينى و عابدان و زاهدانى بس انبوه كه همه مردان الهى و ربّانى بودند.

«فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِى سَبِيلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ»

يعنى: از صفات كماليۀ آنها اين بود كه هرگز در برابر آنچه در راه خدا بدآنهارسيد از آسيب هاى گوناگون مانند كشته و اسير شدن، اموال از دست دادن، جراحت ها را متحمل شدن و استهزا و سخريۀ دشمن شنيدن سست نگشتند؛ و هيچ گاه ضعيف نشدند، يعنى ناتوانى در نيروى بدنى و ايمان و اراده و عزم قلبى براى آنها رخ نداد؛ و در برابر دشمن هر چند صاحب عُدّه و عِدّه بودند خضوع و ذلّت نشان ندادند؛ و خدا صابران، خاصّه صابران در مقام جهاد را دوست دارد.

«وَ مَا كَانَ قَوْلَهُمْ إِلَّآ أَنْ قَالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَ إِسْرَافَنَا فِى أَمْرِنَا»

يعنى: سخن و گفتار آنها در همۀ مراحلِ سخت جنگ و اوقات ديگر جز اين نبود كه گفتند:

پروردگارا گناهان ما را و آنچه در كارهاى خود اسراف كرده ايم و از راه شرع تجاوز كرده ايم بر ما ببخش.

«وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»

يعنى: و قدم هاى ما را - اعتقاد و عزم و ارادۀ ما را در پيمودن راه دين و كمالات معنوى و فضايل نفسانى و اعمال بدنى - ثابت و استوار گردان و ما را در نبرد با كفار بر آنان غلبه ده و پيروزى بخش.

«فََاتَاهُمُ اللّهُ ثَوَابَ الدُّنْيَا وَ حُسْنَ ثَوَابِ الْأَخِرَةِ وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»

يعنى: پس خداوند در مقابل مجاهداتِ توأم با دعا و درخواست، آنان را پاداش دنيوى عنايت كرد، يعنى گناهانشان را بخشيد، از اسراف و تجاوزشان درگذشت، قدم هايشان را در راه جهاد نفس و عدوّ استوار نمود و پيروزى در نبرد و غنايم جنگى و خاصّه نام نيك را از آن روز تا عصر

ص:441

نزول قرآن و سپس تا ابد نصيب آنها نمود؛ و نيز پاداش آخرت كه نيكوست، يعنى اصل است و مورد اهميت و سزاوار ترجيح به آنها عطا فرمود؛ و خداوند همۀ نيكوكاران و نيكى كنندگان را دوست دارد.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تُطيعُوا الَّذينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرينَ (149)

بَلِ اللّهُ مَوْلاكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ النّاصِرينَ (150)

سَنُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِما أَشْرَكُوا بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطانًا وَ مَأْواهُمُ النّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَى الظّالِمينَ (151)

تفسير:

جنگ احد

«يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِن تُطِيعُوا الَّذِينَ كَفَرُوا يَرُدُّوكُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ»

اين آيه و چند آيۀ بعد در جنگ احد نازل شده و ظاهر همه اشاره به سخنانى است كه كفار منتشر كردند و گفتند: «محمّد كشته شد و رشتۀ اسلام گسيخت، اى مسلمانان همه به آيين پيشين خود بازگرديد».

مى فرمايد: اى مؤمنان، اگر از كافران اطاعت كنيد و گفتار آنها را بپذيريد شما را در عقايد و اعمال به پشت سرتان بازمى گردانند.

البته حكم آيه اعمّ از مورد نزول است و مورد نزول، حكم وارد را تقييد نمى كند و مفاد آيه، قانون كلّى است، بدين بيان كه اگر مؤمنان در امور اجتماعى و روابط سياسى و سيره و عادات زندگى، پيرو كفار باشند و تقليد از آنها كنند طبعاً به مرحلۀ اتّخاذ بِطانه و ولى و سرپرست قراردادن آنها مى رسند و نخست به دين خود بى علاقه و بدبين مى شوند و سپس به سوى كفر و فسق مى روند.

«فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ»

از زيانكارى تا سرپرستى خدا

يعنى: در نتيجه زيانكار مى گرديد. به ناگاه مى بينيد كه زيانكار شده ايد و وجود خودتان را در معاملۀ دنيا و آخرت و شقاوت و سعادت به زيان داده ايد.

«بَلِ اللّهُ مَوْلاَكُمْ وَهُوَ خَيْرُ النَّاصِرِينَ»

ص:442

يعنى آنها قابل اطاعت و پيروى نيستند بلكه ولىّ امر و سرپرست شما خداوند است كه تدبير امور دنيوى و شئون زندگى و تنظيم امور معنوى و اخروى تان همه در دست قدرت و تحت ارادۀ تكوينى و تشريعى اوست، و او بهترين ياوران است كه به قدرت مطلق و علم نافذ و حكمت بالغه و رحمت واسعه مى تواند ياور و مدبّر باشد.

«سَنُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَآ أَشْرَكُوا بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَاناً»

ترس در دل مشركان و ظالمان

اين آيه وعده اى از جانب خداوند به پيروزى مسلمين و اشاره به علت آن است. يعنى: به زودى در دل هاى كفار رعب و وحشت خواهيم افكند تا مغلوب شوند به خاطر آن كه چيزى را كه خدا بر قداست آن دليل و برهانى نفرستاده مانند بت ها و ستارگان، شريك و همتاى او قرار دادند.

كلمۀ «ما لم ينزّل به سلطاناً» يعنى قائل شدن به قداست چيزى (مانند بتان و ستارگان و برخى از فرشتگان و اجنّه و عُبّاد و صالحان يا عُزَير و مسيح، خاصّه به گونه اى كه آنها را همتاى خداى واجب الوجود جامع كمالات شمارند) با ادعا ثابت نمى شود بلكه بايد دليلى محكم و برهانى قوى و استوار از جانب خداوند بر آن برسد.

«وَمَأْوَاهُمُ النَّارُ وَبِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِينَ»

يعنى: جايگاه آنها در عالم واپسين آتش جهنم است و بدجايگاهى است جايگاه ستمكاران.

وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِي اْلأَمْرِ وَ عَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ الدُّنْيا وَ مِنْكُمْ مَنْ يُريدُ اْلآخِرَةَ ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَ اللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنينَ (152)

لغت و اعراب:

حَسَّهُ - از باب نَصَر -: كشت او را و حواسش را از كار انداخت. فَشِلَ - از باب عَلِم -: ضعيف و ناتوان شد و درمقام جنگ، جَبان و ترسان گشت. اذا فشلتم جواب اين شرط مقدّر است يعنى امتحنكم اللّه، يا منعكم نصرته.

ص:443

تفسير:

مؤمن دنيا طلب، مؤمن آخرت طلب

«وَ لَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ»

اين آيه در بيان تحقق وعده در آغاز جنگ احد است كه مسلمين در ابتداى حمله پيش رفتند و شكستى سخت به كفار با وجود زيادى عِدّه وعُدّۀ آنها وارد كردند به گونه اى كه زمينۀ حيازت غنايم ظاهر شد. در اين حال ميان فرماندۀ گروهى كه حافظ شكاف كمين گاه بود و سربازانش اختلاف پيدا شد و اكثريت آنان به طمع غنيمت،... كمين گاه را خالى كردند و به ناگاه قسمت زيادى از لشكر كفر از آن راه وارد شدند و از پشت به لشكر اسلام حمله بردند كه شكست سختى بر آنان وارد آمد. در اين باره مى فرمايد:

حقيقت اين است كه خداوند وعدۀ پيروزى را كه از پيش به شما داده بود راست گردانيد و تحقق بخشيد آن گاه كه شما در حملۀ آغازين، به اذن تكوينى و توفيق و نصرت خداوند آنها را مى كشتيد و قالب بى جان مى كرديد و آثار فتح شما نمايان بود.

«حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَ تَنَازَعْتُمْ فِى الْأَمْرِ وَ عَصَيْتُم مِّن بَعْدِ مَآ أَرَاكُم مَّا تُحِبُّونَ»

يعنى: تا آن گاه كه ضعيف شديد. مراد گروهى است كه مأمور حفظ كمين گاه بودند. يعنى در استقامت و حفظ محل ترديد كرديد و ناتوان شديد. و دربارۀ امر جنگ با يكديگر به نزاع و ستيز برخاستيد - يعنى در اين كه جنگ تمام شده و وقت حيازت غنايم جنگى است يا بايد كمين گاه را حفظ كرد - و فرمان پيامبر و فرماندۀ خود را عصيان كرديد، و اين نافرمانى پس از آن بود كه خدا آنچه را دوست مى داشتيد به شما نشان داد، يعنى پيروزى مسلمين را از دور ديديد و به جاى آن كه صدق گفتارش سبب استقامت شما گردد نافرمانى نموديد.

«مِنكُم مَّن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَ مِنكُم مَّن يُرِيدُ الْأَخِرَةَ»

يعنى: اين اختلاف و عصيان به خاطر آن بود كه برخى از شما دنيا مى خواست و چون از دور در جلو چشمش مجسّم شد وظيفۀ واجب خود را رها كرد، و برخى از شما آخرت مى خواست، از اين رو در سنگر و كمين گاه باقى ماند تا به شهادت رسيد.

«ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ»

يعنى: پس از صدور اين رفتار از شما خداوند دل هايتان را از جنگ و تعقيب آنها منصرف نمود و ارادۀ قلبى تان را ضعيف كرد تا به جاى شجاعت، رعب آمد و عقب نشينى و شكست تان ظاهر گرديد.

ص:444

«لِيَبْتَلِيَكُمْ»

اندوه زدايى خداوند

يعنى: براى آن كه شما را بيازمايد. اين جمله در مقام تعليل جملۀ «صرفكم» است، يعنى خداوند خواست براى شما جامعۀ مسلمين در اوايل تشكيل حكومتتان (با نشان دادن اين كه چگونه حبّ دنيا و طمع مال سبب عصيان فرمان خدا و رسول و وسيلۀ عروض اختلاف و تفرقه مى شود و بالأخره منجر به شكست عظيم مجتمع اسلامى مى گردد) وسيلۀ آزمايش فراهم آورد.

«وَلَقَدْ عَفَا عَنكُمْ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ»

يعنى: و حقيقت اين است كه خدا از شما در گذشت - با وجود بزرگى گناهتان كه سبب حدوث مهم ترين شكست براى حكومت جديدالتأسيس اسلام شديد و هفتاد نفر از سربازان رشيد اسلام را به كشتن داديد - بدين جهت كه خداوند، صاحب فضل و رحمتى بزرگ بر مؤمنين است.

إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ في أُخْراكُمْ فَأَثابَكُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا ما أَصابَكُمْ وَ اللّهُ خَبيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (153)

لغت و اعراب:

اذ تصعدون متعلّق است به صرفكم در آيۀ قبل يا به «اُذكر» مقدّر. أصعَدَ فى الأرض: روى زمين رفت و دور شد خواه رو به بالا باشد يا رو به پايين. لَوى عُنُقَه - از باب ضَرَب -: به طرفى پيچيد گردن خود را. لَوى عليه: به او توجه كرد و منتظر او ماند. أثابه: جزا داد، يا پاداش خير داد. غمّاً بِغمٍّ، يعنى اندوهى پس از اندوهى يا اندوهى در مقابل اندوهى.

تفسير:

«إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لاَ تَلْوُونَ عَلَى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِى أُخْرَاكُمْ»

يعنى: منصرف كردن شما از جنگ و انقلاب پيروزيتان به شكست و نزول امتحان، زمانى بود كه اكثريت شما از مركز جنگ و دور پيامبر اسلام به سوى صحرا روان مى شديد و دور مى گشتيد و به كسى توجه و التفات نداشتيد، يعنى از رعب و وحشت نگاه به پشت سر و توجه به احدى

ص:445

نمى كرديد، در حالى كه رسول خدا در آخر سپاهتان شما را ندا مى داد و به سوى خود فرامى خواند.

«فَأَثَابَكُمْ غَمّاً بِغَمٍّ»

يعنى: پس خداوند شما را به خاطر آن فشل و نزاع و عصيان، به اندوه در پى اندوه جزا داد (مانند كشته دادن، مجروح شدن، اسير دادن، مغلوب مشركان شدن، ضررهاى مالى ديدن و انتشار خبر كشته شدن پيامبر). و يا خدا اين غم ها را در مقابل غمى به شما رسانيد كه به واسطۀ رفتارتان بر قلب پيامبر اسلام وارد كرديد.

«لِكَيْلاَ تَحْزَنُوا عَلى مَا فَاتَكُمْ وَ لاَ مَآ أَصَابَكُمْ وَ اللّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ»

يعنى: در دنيا چنين مجازات و كيفرها را متوجه شما كرديم تا براى فوت هر نفعى از شما مانند غنايم جنگى محزون نگرديد و براى رسيدن هر ضررى بر شما مانند تلفات جانى و مالى غمناك نشويد. يعنى براى اين كه اين حوادث، روح شما را قوى و صابر و شكيبا سازد تا از حوادث زيانبار متأثر نشويد. و خداوند به آنچه مى كنيد آگاه است.

ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاسًا يَغْشى طائِفَةً مِنْكُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ يَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ اْلأَمْرِ مِنْ شَيْءٍ قُلْ إِنَّ اْلأَمْرَ كُلَّهُ لِلّهِ يُخْفُونَ في أَنْفُسِهِمْ ما لا يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كانَ لَنا مِنَ اْلأَمْرِ شَيْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا قُلْ لَوْ كُنْتُمْ في بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ لِيَبْتَلِيَ اللّهُ ما في صُدُورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما في قُلُوبِكُمْ وَ اللّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (154)

لغت و اعراب:

أمنة مصدر است از أَمِنَ زيدٌ - از باب عَلِم -: اطمينان و آرامش يافت. نعسَ الرجل - از باب مَنَع و نَصَر -: چرت زد، خواب سبك نمود. نعاساً بدل از أمنة است. غَشِيَه - از باب عَلِم -: پوشانيد و فراگرفت او را. مضاجع: جمع مَضجَع، خوابگاه. و ليبتلى تعليل است براى فعل مقدّر، يعنى فَعَل ذلك

ص:446

ليبتلى. مَحَصَ الشىءَ - از باب مَنَع -: از عيب پاك نمود او را. محَّص الشىءَ: پاك كرد آن را، آزمايش كرد آن را.

تفسير:

مرگ همگانى و همه جايى

«ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْكُم مِّن بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعَاسَاً يَغْشَى طَآئِفَةً مِنكُمْ»

اين آيه اخبار است از حال مسلمين پس از جنگ احد آن گاه كه مشركان قريش پس از شكست مسلمين به قصد باز گشت به مكه از معركۀ جنگ فاصله گرفتند، و فراريان زَحف از مسلمان ها نيز از هر سو با ندامت و شرمندگى و با كوله بارى از گناه، عصر آن روز و يا شب بعد به سوى پيامبر روى آوردند. و چون احتمال مى رفت كه مشركان قريش دوباره به قصد ريشه كن كردن مسلمين بازگردند همۀ آنان در محيط خاصى به دور شمع وجود پيامبر گرد آمده، متمركز شدند. آن هنگام كه برهه اى بس خطرناك بود نسيم رحمتى از جانب خداوند بوزيد و حالت آرامشى به صورت خوابى سبك مسلمان هاى راستين را فراگرفت، و منافقان در حالت دلهره و اضطراب ماندند.

معناى آيه: سپس خداوند بر شما به دنبال آن اندوه عظيم، حالت آرامشى به صورت خوابى سبك فروفرستاد كه گروهى از شما را، يعنى غير منافقين را، فرامى گرفت.

«وَ طَآئِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ»

يعنى: و گروهى فقط جانشان براى آنها اهميت داشت.

بى ترديد آنها در فكر خود بودند كه چگونه از ورطۀ هلاكت نجات يابند و از دشمن آسيبى به آنها نرسد، نه در صحرا به سوى آنها حمله ور شود و نه در مدينه به سراغ زندگى آنها بيايد، و از اين رو نُعاس رحمت و آن چُرت آرام بخش آنها را فرا نگرفت.

«يَظُنُّونَ بِاللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجَاهِلِيَّةِ»

يعنى: آنها دربارۀ خداوند گمانى ناحق و نا به جا و گمان جاهليت مى بردند. بدين معنا كه خيال مى كردند سيرۀ جاريه، شاهدِ اين است كه حقانيت هر فرد يا گروه متخاصم ملازمه با پيروزى او دارد و هيچ گاه پيامبر مغلوب نمى شود و سپاه حق شكست نمى خورد و شكست هر طرف در نبرد، علامت بطلان اوست، پس شكست فى الجملۀ مسلمين از علايم بطلان دعوت آنهاست.

«يَقُولُونَ هَل لَّنَا مِنَ الأَمْرِ مِنْ شَىْءٍ»

ص:447

يعنى: آنها در دل خود يا با يكديگر و يا به پيامبر به عنوان سؤال مى گفتند: آيا از فتح و پيروزى براى ما هيچ سهم و بهره اى هست؟ يعنى احتمال پيروزى هست يا نه؟ و در واقع عده اى از آنها مأيوس از پيروزى بودند و اين مطلب را دليل بطلان دعوت پيامبر مى دانستند، و طبعاً سؤال از پيامبر براى پنهان كردن نفاق خودشان بود، و سؤال در ميان خودشان به عنوان استفهام انكارى بود.

«قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ للّهِِ»

اين كلام، جملۀ معترضه است و براى ردّ گمان آنها و توبيخ يأسشان از پيروزى است. يعنى: همۀ كارهاى جهان آفرينش كه از آن جمله پيروزى و شكست است از آنِ خدا و به ارادۀ اوست.

«يُخْفُونَ فِى أَنْفُسِهِم مَا لاَ يُبْدُونَ لَكَ يَقُولُونَ لَوْ كَانَ لَنَا مِنَ الْأَمْرِ شَىْءٌ مَا قُتِلْنَا ههُنَا»

يعنى: اى پيامبر، آنها پيوسته در دل هاى خود پنهان مى دارند آنچه را كه براى تو اظهار نمى كنند، يعنى همان گمان جاهليت را و اين كه شكست در جنگ علامت باطل بودن نبوّت است. و آنها در فكر خود چنين مى گويند كه اگر نصيبى از پيروزى براى ما بود، يعنى اگر اين دين حق بود، ما در اين جا يعنى در اين نبرد كشته نمى شديم.

«قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِى بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلَى مَضَاجِعِهِمْ»

اين كلام براى بيان بطلان ظنّ جاهلى آنهاست و اثبات عدم تلازم ميان حقانيت و پيروزى و ميان بطلان و شكست، زيرا حقانيت پيامبر و دين به اين است كه بعثت و دعوت و دين و كتاب او از جانب خدا باشد و اما پيروزى و شكست از حوادث عالم تكوين اند و در رديف سلسلۀ علل و معلولات اين جهان، و هر وقت و هر جا علل تحقق يابد معلول ها نيز قهراً تحقق مى يابند، پس اگر يكى از دو سپاه متخاصم، عِدّه و عُدّه اش قوى تر و خودآشنا به فنون جنگ باشد طبعاً بر ديگرى كه فاقد آن اموراست پيروز مى شود خواه حق باشد يا باطل. و اين امر طبق سنّت جاريۀ خدا در عالم تكوين است و سنّت خدا قابل تغيير نيست، جز آن كه خود به نحو اعجاز تغيير دهد.

معناى آيه: اى پيامبر به آنان بگو: اگر همۀ شما در خانه هاى خود آرميده باشيد كسانى كه كشته شدن آنها از علم ازلى الهى گذشته و در لوح محفوظ نگاشته شده، يعنى علل تكوينى مرگ آنها در خارج تحقق يافته، آنها بى ترديد در نزديكى زمان حادثه از خانه و كاشانۀ خود به سوى خوابگاه هاى ابدى خويش بيرون مى شوند تا كشته شوند، خواه از سپاه حق باشند و مرگشان

ص:448

شهادت، يا از سپاه باطل و مرگشان شقاوت. پس مغلوب گشتن و كشته شدن علامت بطلان هدف و كذب طرف نيست.

«وَلِيَبْتَلِىَ اللّهُ مَا فِى صُدُورِكُمْ وَلِيُمَحِّصَ مَا فِى قُلُوبِكُمْ»

نقش گناه در ترس از جنگ

تقدير كلام اين است: «و فعل ذلك ليبتلى» يعنى: خداوند در جنگ احد چنين كرد تا آنچه را در سينه هاى شما و منافقان است آزمايش نمايد كه آيا ايمان آنها سالم و كفر اينها ثابت مى ماند يا نه، و براى اين كه آنچه را كه در دل هاى شماست خالص و ناب گرداند.

«وَاللّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ»

يعنى: نتيجۀ امتحان حصول علم براى خدا نيست، زيرا خداوند، آنچه را در همۀ دل هاست - از تصور و تصديق و عزم و اراده و صفات و حالات، حدوثاً و بقاءً، كمّاً و كيفاً همه را پيش از حدوث آنها و قبل از خلقت صاحب آنها چه رسد به ما بعد تحقق - مى داند، بلكه براى اين است كه نتيجۀ امتحان براى فرشتگان خدا و خود آنها و مجتمعشان ظاهر گردد.

إِنَّ الَّذينَ تَوَلَّوْا مِنْكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطانُ بِبَعْضِ ما كَسَبُوا وَ لَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَليمٌ (155)

تفسير:

«إِنَّ الَّذِينَ تَوَلَّوْا مِنكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّيْطَانُ بِبَعْضِ مَا كَسَبُوا»

اين آيه دربارۀ كسانى از سپاهيان اسلام است كه در جنگ احد تخلّف كردند مانند آنها كه از امر فرماندۀ كمين گاه سرپيچيدند و آن جا را رها كردند يا در حين شدت نبرد فرار از زحف را اختيار نمودند و يا از اواخر سپاه جنگ را رها كرده، به سوى مدينه باز گشتند.

معناى آيه: بدون ترديد كسانى از شما كه در روز رويارويى دو جمعيت، يعنى سپاه اسلام و سپاه كفر، پشت به لشكر كرده پا به فرار گذاشتند، شيطان آنها را در نتيجۀ برخى از دستاوردشان به لغزش كشاند.

مراد، گناهان سابق عمرشان است كه در روحيۀ آنها تأثير سوء گذاشته تا در مواقع حساس، عجز و ناتوانى نشان دهند.

ص:449

«وَلَقَدْ عَفَا اللّهُ عَنْهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ»

يعنى: و حقيقت اين است كه خداوند از آنها درگذشت زيرا خدا بسيار آمرزنده و بردبار است.

در اين آيه اشاره به اين است كه گناهان انسان هر چند صغيره باشد رفته رفته در روح انسان آثار سوئى مى گذارد و حداقل مانع از تكامل روح مى شود و در نتيجه در وقت سختى و امتحان مغلوب مى شود. و بالملازمه معلوم مى شود كه طاعت خدا نيز به تدريج روح انسان را تكامل مى بخشد تا آن جا كه در مواقع خطر از امتحان، نيكو در مى آيد.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَكُونُوا كَالَّذينَ كَفَرُوا وَ قالُوا ِلإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِي اْلأَرْضِ أَوْ كانُوا غُزًّى لَوْ كانُوا عِنْدَنا ما ماتُوا وَ ما قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللّهُ ذلِكَ حَسْرَةً في قُلُوبِهِمْ وَ اللّهُ يُحْيي وَ يُميتُ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ (156)

وَ لَئِنْ قُتِلْتُمْ في سَبيلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ (157)

وَ لَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ َلإِلَى اللّهِ تُحْشَرُونَ (158)

لغت و اعراب:

ضَرَبَ فى الأرض: سفر كرد. غَزَى القومَ - از باب نَصَر -: به جنگ آنها رفت. غُزّى جمع غازى يعنى جنگجويان، مانند طُلَّب و طالب، و سُجَّد و ساجد. ليجعل متعلق است به لاتكونوا. ذلك اشاره به قول مزبور يا اعتقاد بدان قول است.

تفسير:

«يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَ قَالُوا لِإِخْوَانِهِمْ إِذَا ضَرَبُوا فِى الْأَرْضِ أَوْ كَانُوا غُزًّى لَوْ كَانُوا عِندَنَا مَا مَاتُوا وَ مَا قُتِلُوا»

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شما مانند كافران نباشيد كه هنگامى كه برادران آنها، يعنى برادران نسبى يا همكيشانشان، به سفر تجارت رفتند و در حال سفر مردند و يا براى كمك به مسلمين يا در حوادث ديگر به جنگ رفتند و كشته شدند، گفتند: اگر با ما بودند نمى مردند و

ص:450

كشته نمى شدند.

غرض اين كه آنها حيات و موت را به اسباب نسبت مى دهند به گونه اى كه از مسبّب اصلى و آن كس كه همه در تحت ارادۀ او هستند غفلت مى كنند. پس شما در اعتقاد و عمل اين گونه نباشيد، زيرا اين باورها انسان را از تحصيل معاش يا از جهاد در راه حق باز مى دارد.

«لِيَجْعَلَ اللّهُ ذَلِكَ حَسْرَةً فِى قُلُوبِهِمْ»

مرگ خدايى سودمندتر از حيات

اين جمله تعليل نهى از تشابه است، يعنى: آن گونه نباشيد بلكه بدون اعتنا به گفتار آنها به سفر تجارت و به جنگ رويد و سالم و غانم باز گرديد، تا خداوند، آن گفتار را كه تخلّفش روشن شده وسيلۀ حسرت و اندوه دل هاشان قرار دهد.

«وَاللّهُ يُحْيِى وَيُمِيتُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ»

اين جمله تعليل ديگر و جواب اصلى پندار و گفتار آنهاست. مى فرمايد: و خداست كه زنده مى كند و مى ميراند. يعنى حيات هر جاندار و مرگ او در هر حال به دست خدا و تحت ارادۀ نافذ اوست و سفر و حضر و جنگ و صلح، دخالتى در مقابل ارادۀ خدا ندارد، بلكه همۀ آنها از مقارنات وجودى متعلَّق اراده است، و از اين رو گاهى در سفر و جنگ سالم است و در حال حضر و استراحت مى ميرد؛ پس نسبت دادن مرگ به سفر و جهاد غفلت از مسبّب اسباب است. و خدا به آنچه شما انسان ها مى كنيد بيناست.

«وَلَئِن قُتِلْتُمْ فِى سَبِيلِ اللّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ اللّهِ وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ»

يعنى: اى پيامبر، به آنان بگو: حتماً اگر شما در راه خدا به جهاد رويد و كشته شويد و يا در طلب روزى حلال به سفر رويد و بميريد، بى ترديد نعمت آمرزش از جانب خداوند و رحمت و فضلى كه از حين مرگ و دخول در عالم برزخ و سپس در قيامت و پس از آن در بهشت ابدى نصيبتان خواهد شد بهتر است از آنچه آنها از مال دنيا جمع مى كنند هر چند بسيار انبوه و فراوان باشد.

و اين تفاضل، به ملاحظۀ نظر ابتدايى و تقريب به ذهن است و گرنه دنيا قابل قياس با آخرت نيست.

«وَلَئِن مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللّهِ تُحْشَرُونَ»

يعنى: و مسلّماً اگر بميريد يا كشته شويد حتماً به سوى خداوند گردآورى مى شويد.

پس از مرگ و انتقال به عالم برزخ و اجتماع در آن جا و انتظار تا هنگام قيامت، بى اشكال از

ص:451

آن جا به وسيلۀ نفخۀ دوم صور براى قيامت زنده مى شويد و به واسطۀ نفخۀ سوم در محضر خداوند براى حساب و داورى و جزا جمع آورى خواهيد شد.

فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ (159)

إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (160)

لغت و اعراب:

نقش نرمخويى در تبليغ و هدايت

فبما رحمة «ما» زائده است براى تأكيد. لانَ له - از باب ضَرَب -: نسبت به او نرم شد. فظّ: سنگدل و بدخُلق و بدزبان. فَظَّ قلبُه - از باب مَنَع -: دل او سخت و غليظ و بى رحم شد. انفضّ القومُ: متفرق و پراكنده شدند.

تفسير:

«فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ»

توكل پس از مشورت

يعنى: پس تو اى پيامبر، به فضل و رحمت خدا براى آنها نرم خو شدى.

به بركت صفت رحم و عطوفتى كه از جانب خداوند به قلب تو نسبت به آنها و همۀ انسان ها هديه شده براى مردم لينت و نرمش نشان دادى با اين كه آنها در جنگ احد نشان دادند كه چگونه فرمانت را مخالفت كردند، عده اى كمين گاه را رها نمودند و اكثرشان مركز نبرد و دور و بر تو را خالى كردند و فرار از زحف نمودند تا مجروح شدى و كشته دادى.

«وَلَوْ كُنتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»

يعنى: و اگر تو انسانى خشن و بدخلق و سنگدل بودى حتماً از دور تو پراكنده مى شدند. يعنى از آغاز به سراغت نمى آمدند و پس از گرايش هم رها كرده مى رفتند.

«فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ»

يعنى: در نتيجۀ اين صفت موهوبى الهى، در امور مربوط به شخص خود و در امور عامّه اى كه عفو ولىّ امر مطلوب است از آنان درگذر، و براى آنان نسبت به گناهانشان آمرزش طلب، و در

ص:452

مواردى كه مشورت در آن نيكوست، خاصه در امور عامۀ اجتماعى، با آنها مشورت كن تا از فوايد آن بهره برند.

«فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ»

حتميت شكست بدون يارى خدا

يعنى: و چون به مشورت پرداختى و در امور عامۀ اجتماعى به عنوان ولايت امر به طرفى تصميم گرفتى، پس در مرحلۀ اجرا بر خداوند توكّل نما، يعنى اتّكاء قلبى ات در تنجّز و تحقّق مطلوب، خدا باشد و توسّل به اسباب و علل تكوينى جز عنوان وسيله و مقدمه نداشته باشد. به يقين خداوند توكل كنندگان را دوست دارد.

«إِن يَنصُرْكُمُ اللّهُ فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ وَ إِن يَخْذُلْكُمْ فَمَن ذَا الَّذِى يَنصُرُكُم مِّن بَعْدِهِ»

دورى پيامبران از خيانت

يعنى: اگر خداوند شما را يارى نمايد - در هر امرى از امور فردى و اجتماعى دنيوى و اخروى همان گونه كه در جنگ بدر يارى نمود - هرگز كسى بر شما غالب نگردد، و اگر خداوند شما را مخذول نمايد، يعنى دست از ياريتان بكشد و به حال خودتان رها كند چنان كه در جنگ احد كرد، پس چه كسى است پس از او و به غير او كه شما را يارى دهد؟!

«وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»

يعنى پس مؤمنان بايد تنها بر خدا توكّل نمايند.

وَ ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَغُلَّ وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (161)

لغت و اعراب:

غَلَّ الشىءَ - از باب نَصَر -: آن را پنهانى برداشت و در ميان اموال خود مخفى كرد. أن يغلَّ اسم كان است. تَوفيه: تأديه و وفاى كامل است در هر مال و حقّى كه نياز به تأديه دارد.

تفسير:

«وَمَا كَانَ لِنَبِىٍّ أَن يَغُلَّ»

پس از پيروزى مسلمين در جنگ بدر و گردآورى غنايم جنگى از مركب و اسلحه و البسۀ كشته شدگان و خيمه ها و اثاث خيمه ها، و پس از جمع همه در يك جا، قطيفه اى سرخ يعنى هوله اى

ص:453

بزرگ يا لباسى مخملى كه روى لباس ها پوشيده مى شود از ميان غنايم مفقود شد و برخى از منافقان گفتند كه پيامبر برداشته است! خداوند در اين باره مى فرمايد:

و هيچ پيامبرى را نسزد كه خيانت كند و مالى را خواه از غنايم يا غير آن پنهانى بردارد. يعنى چنين كارى براى مقام شامخ پيامبر شرعاً جايز نباشد و عقلاً پسنديده و عرفاً نيكو نباشد. و اين بيان مبتنى بر اعتقاد آنهاست كه قطيفه مال مردم است، و گرنه غنايم جنگى مانند «انفال» ملك خود پيامبر است و نيازى به اخذ پنهانى ندارد.

«وَمَن يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»

يعنى: و هر كس خيانت كند و مالى از غير به خيانت برگيرد همان مال را در روز قيامت همراه خود خواهد آورد.

مقتضاى اطلاق آيه اين است كه آن مال، قابل حمل و نقل باشد يا غير قابل مانند خانه و مزرعه و باغ. و هر چند كه در كيفيت احضار اموال به صحنۀ محشر ابهام است، لكن اشكالى نيست كه هر مالى از اموال هر چند متلاشى و هضم شده باشد مانند خود انسان، قابل تجدد و حضور است و در قبال قدرت حق، كوچك و بزرگ متساوى است.

«ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ»

عموم موصولِ «ما كسبت» شامل عقايد قلبى صحيح و فاسد و ملكات و حالات نفسانى و فضايل و رذايل اخلاقى و اعمال بدنى نيكو و زشت است.

معناى آيه: در مقابل آنچه هر نفسى در دنيا به دست آورده از امور ششگانۀ فوق، جزاى آنها در آخرت از بهشت و نعمت هاى آن يا جهنم و عذاب هاى آن به نحو اتمّ و اوفى پرداخت مى شود.

و ممكن است مراد، توفيه و تأديۀ خود «ما كسبت» باشد بنا به تجسّم اعمال و اخلاق. يعنى در روز قيامت عقايد او به خلود در نعمت يا عذاب تجسم مى يابد، و اخلاق و حالات نفسانى او به صورت صفات جسمى اخروى متبلور مى شود، و اعمال بدنى او به صورت نعمت هاى بهشتى يا عذاب هاى جهنمى مجسّم مى گردد.

«وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ»

يعنى: و هرگز آنها مورد ظلم و ستم قرار نمى گيرند.

از پاداش خيرشان كاسته نمى شود و بر كيفر شرّشان افزوده نمى گردد.

ص:454

أَ فَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ اللّهِ كَمَنْ باءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ (162)

هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ بَصيرٌ بِما يَعْمَلُونَ (163)

لغت و اعراب:

أفمن اتّبع اصلش فأمَن اتّبع است كه همزۀ استفهام براى صدارتش بر فاء عاطف مقدم شده، و استفهام انكارى است. باء اليه: رجع اليه، و باء بذنبه: احتمله و صار الذنب مأوى له، و باءوا بغضب:

احتملوه يا اعترفوا به. هم درجات يعنى هُم ذو درجات.

تفسير:

«أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ كَمَنْ بَآءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ»

اين آيه، تفريع بر جملۀ «توفّى كلّ نفس» در آيۀ قبل است. يعنى: پس آيا كسى كه تبعيت از رضاى خدا كرده و فرامين او راپياده نموده همانند كسى است كه متحمل خشم و غضب خدا شده - يعنى به واسطۀ مخالفت و ترك امتثال فرامين او مورد غضب خدا قرار گرفته - و جايگاه او دوزخ است؟ و دوزخ، بد مأوى و محل بازگشتى است.

«هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ»

مرجع ضمير «هُم» دو موصول در آيۀ قبل است.

يعنى: هر دو گروه از پيروان رضاى خدا و حاملان سخط الهى، در نزد خدا داراى مراتب و درجات مختلف اند. مراد مراحل و درجات كمال انسانى در ايمان و اخلاق و عمل، و مراتب انحطاط يعنى دركات وى در امور مذكور است. و خدا به آنچه هر دو گروه انجام مى دهند بيناست.

لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ (164)

ص:455

لغت و اعراب:

تزكيه پيش از تعليم و تعلم

اذ بعث متعلّق است به مَنَّ. تزكيه: پاك كردن و نمو دادن. وان كانوا، «ان» مخفّفۀ از مثقّله است.

تفسير:

«لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ»

محتمل است اين آيه در مقام امتنان بر عرب زبان ها باشد در مقابل اهل زبان هاى ديگر.

يعنى: حقّاً كه خداوند بر مؤمنان عرب زبان منّت نهاد كه فرستاده اى از اهل زبان خودشان در ميان آنها برانگيخت. يعنى براى اين كه سخن و بيان و كتاب او را به راحتى درك كنند و در راه رسيدن به دين آسمانى خود تغاير السنه و مخالفت زبان ها مانع نباشد پيامبر عرب برانگيخت هر چند غير آنها نيازمند تحمل زحمات تعلّم لغت و تبادل الفاظ خواهند بود.

و محتمل است آيه در مقام امتنان بر انسان باشد در مقابل فرشتگان و اجنّه و پريان. يعنى خدا بر مؤمنان انسان منّت نهاد كه در ميان آنها فرستاده اى از خودشان برانگيخت كه به راحتى پيامبر را ببينند و سخنانش را بشنوند و انس با او بر خلاف طبع و فطرت و سبب تحمل زحمات نباشد، و اين امتنان دربارۀ فرشتگان و پريان نيست.

و توهّم نشود كه مقتضاى معناى اول، اختصاص رسالت پيامبر اسلام به عرب زبان ها، و مقتضاى معناى دوم، اختصاص آن به بشر است و شامل اجنّه نمى شود، زيرا آيه در مقام امتنان است از جهت انتخاب رسولى از گروه خاص، نه در مقام بيان اختصاص رسالت و دين او به آن گروه؛ و انتخاب رسول از گروه خاص و اعطاى منصب عام به او با هم منافات ندارد.

«يَتْلُوا عَلَيْهِمْ ءَايَاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ»

اين آيه در مقام توصيف پيامبر اسلام با چهار وصف كلّى است هر چند برخى از مصاديق اوصاف با هم متداخل باشند:

اول آن كه اين پيامبر آيات الهى را بر آنها مى خواند، يعنى آيات قرآن مجيد را، در حالى كه شنيدن سخنان خداوند براى بشر در وهلۀ اول خود به غايت شگفت انگيز و بى سابقه و داراى تأثيرى عجيب و عميق و معجزآسا بود و از اين رو اذهان سليمه در حيرت فرومى رفتند، و نفوس خبيثه يعنى معاندين اسلام آن را شعر و افسون و سحر مى خواندند. و ممكن است مراد از آيات، نشانه هاى

ص:456

توحيد و معاد باشد كه انفس و آفاق جهان، مملوّ از آنهاست و پيامبر پيوسته آنها را بازگو مى كرد.

دوم آن كه آنها را تزكيه مى كند، يعنى افكارشان را با منطقى زيبا و ادلّه اى رسا از خرافات عقايد، و نفوسشان را از پليدى اخلاق، و مجتمعشان را از سنن جاهلى پاك مى كند. و يا نفوس و ارواح آنها را در مراحل كمالات انسانى رشد و نمو مى دهد.

سوم آن كه آنها را كتاب مى آموزد، يعنى معارف قرآن را به آنها تدريس مى كند و آنچه را در اين كتاب آسمانى است از احكام دين، و اصول و فروع اسلامى، و سرگذشت جهانيان پيشين از نيكان و بدان، و سرنوشت انسان در عوالم ماوراى طبيعت و غير اينها از مواعظ و اندرزها و قصص و امثال، به آنان تعليم مى نمايد.

چهارم آنها را حكمت مى آموزد، يعنى احكام تعبّدى شريعت از واجبات و محرمات و غيره را به آنها ياد مى دهد. و يا آن كه مستقلّات عقلى و حقايق عالم وجود را به آنها تعليم مى دهد.

«وَإِن كَانُوا مِن قَبْلُ لَفِى ضَلاَلٍ مُبِينٍ»

نقش بشر در مصيبت هاى خود

يعنى: و حقيقت مطلب اين است كه آنان - مجتمع بشرى معاصر پيامبر - قبل از بعثت او در گمراهى آشكارى بودند. يعنى داراى عقايد و باورهاى خرافى، ملكات و اخلاق ضد انسانى، آداب و رسوم نارواى اجتماعى و اعمال و كارهاى زشت شيطانى بودند. و همۀ اين گمراهى ها آشكار و به وضوح مورد عمل بود.

أَ وَ لَمّا أَصابَتْكُمْ مُصيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها قُلْتُمْ أَنّى هذا قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (165)

تفسير:

«أَوَ لَمَّا أَصَابَتْكُمْ مُّصِيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْهَا قُلْتُمْ أَ نَّى هذَا»

يعنى: و آيا وقتى كه به شما مصيبتى رسيد - در جنگ احد هفتاد نفر از سربازانتان به دست دشمن كشته شدند - كه دو برابر آن مصيبت را بر دشمن وارد كرده بوديد، يعنى در جنگ بدر هفتاد نفر از سپاه دشمن را كشته و هفتاد نفر را اسير كرده بوديد، گفتيد: اين مصيبت از كجا و چرا بر ما وارد شد؟

«قُلْ هُوَ مِنْ عِندِ أَنْفُسِكُمْ»

يعنى: اى پيامبر بگو: اين ضرر از جانب خودتان است. زيرا در جنگ بدر هنگامى كه پيشنهاد

ص:457

قتل اسراء داده شد شما راضى نشديد، و چون پيامبر اسلام خبر داد كه اگر اسراى قريش را نكشيد در آينده همانها بر شما مى تازند و هفتاد نفر از شما را مى كشند، شما پذيرفتيد كه كشته شويد و گفتيد كه ما باكى از كشته شدن نداريم زيرا شهادت در راه خداست.

حاصل آن كه خداوند در مقابل سؤال و تعجّب و تأثّر آنها از كشته شدنشان در احد دو جواب داده: يكى آن كه شما دو برابر آن مصيبت را بر آنها وارد كرديد و قانون مكافات بيش از آن را اقتضا داشت. ديگر آن كه اين مصيبت، انتخاب خودتان بوده است.

«إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ»

آزمون ايمان و نفاق

يعنى: به يقين خدا بر همه چيز تواناست. مى توانست نگذارد از شما احدى كشته شود و آنها چند برابر كشته شوند، لكن مقتضاى حكمت او جريان امور بر طبق نظام و حكمت است.

وَ ما أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ وَ لِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنينَ (166)

وَ لِيَعْلَمَ الَّذينَ نافَقُوا وَ قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لاَتَّبَعْناكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِْلإيمانِ يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ في قُلُوبِهِمْ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ (167)

الَّذينَ قالُوا ِلإِخْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما قُتِلُوا قُلْ فَادْرَؤُا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (168)

لغت و اعراب:

أَذِنَ بالشىء - از باب عَلِم -: دانست آن را. و أَذِنَ فيه: اجازه داد آن را. و ليعلم اول عطف است به مقدّر يعنى لتذوقوا وبال عصيانكم و ليعلم اللّه. وقيل لهم واو استينافيه و تقدير كلام اين است: و هم الذين قيل لهم. الذين قالوا صفت الذين نافقوا و يا بدل از واو يكتمون است. دَرَأَ الشىءَ - از باب مَنَع -:

دفع كرد آن را.

تفسير:

«وَ مَا أَصَابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعَانِ فَبِإِذْنِ اللّهِ»

يعنى: و آنچه به شما در روز برخورد دو گروه رسيد به اذن خدا بود.

ص:458

مراد از دو جمع و دو گروه، سپاه اسلام از مدينه تحت قيادت پيامبر اسلام و سپاه شرك از مكه به سرپرستى ابوسفيان، و مراد از روز التقا و برخورد، جنگ احد، و مراد از آنچه به مسلمين رسيد مصيبت شكست بزرگ آنهاست كه هفتاد تن از سربازان اسلام كشته شدند. و مراد از اذن خدا اين نيست كه خدا به كفار اجازه داد تا مسلمان ها را بكشند، بلكه مراد، علم يا اذن تكوينى است، يعنى جلو كفار را نگرفت و مانع نشد تا قتل انجام يافت.

«وَلِيَعْلَمَ الْمُؤْمِنِينَ وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نَافَقُوا»

آيه به تقدير «لتذوقوا وبال عصيانكم» است. يعنى: آن مصيبت براى آن بود كه شما كيفر مخالفت پيامبر را بچشيد، و براى آن كه خداوند، مؤمنان را ايمان و صبر و استقامت آنها را - بداند و براى آن كه منافقان را يعنى نفاق و كذب آنها را كه با مؤمنان واقعى در جنگ احد شركت كرده بودند بداند. و مراد، دانستن فرشتگان و مؤمنان در آينده است و گرنه علم خدا به حوادث عالم هستى پيش از حدوث آنها از ازل محقق و ثابت و در لوح محفوظ مندرج است. و يا معناى جمله اين است: براى آن كه علم ازلى الهى به حال مؤمنان و منافقان در موعد خود تحقق خارجى پذيرد.

«وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِى سَبِيلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالاً لاَتَّبَعْنَاكُمْ»

اين كلام جملۀ استينافيه و اشاره به برخى از روش هاى زشت منافقان است كه در مدينه پيش از خروج مسلمين به سوى جنگ احد صادر شد.

يعنى: اين منافقان همانها هستند كه چون به آنها گفته شد بياييد در راه خدا با مشركان بجنگيد يا لااقل از عائله و شهر و وطن خود دفاع كنيد و لو از اين راه كه سياهى لشكر باشيد، گفتند: اگر ما جنگ را مى دانستيم پيرو شما مى شديم. مرادشان اين است كه مى دانيم جنگى نخواهد بود، و يا آن كه اين كلام را به عنوان تحريف اذهان و استهزا مى گفتند، و يا مرادشان اين بود كه اگر اين اقدام را جنگ مى دانستيم مى آمديم ولى اين انتحار و خودكشى و نفس را در مهلكه افكندن است نه جنگ؛ و يا مى خواستند بگويند ما با آداب جنگ آشنا نيستيم.

«هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْيمَانِ»

يعنى: به هر حال آنها در واقع كافرند و در آن روز كه امتحان پيش آمد آنها به كفر نزديك تر بودند تا به ايمان، زيرا آنها پيش از اين سخن ها در انظار مسلمين به ايمان نزديك تر بودند چون مدعى ايمان بودند، و چون اين كلمات را گفتند و كفرشان آشكار شد به كفر نزديك تر شدند.

ص:459

«يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَّا لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ وَاللّهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ»

يعنى: آنها همواره با دهن هاى خود يعنى با زبان هايى كه ميان دهان هاست مطالبى مى گويند كه در دل هاشان نيست، مانند ادعاى اسلام و ايمان و سخنان ديگرى كه ظاهرش پذيرش دين است و عذرهايى كه در هنگام تخلّف مى آورند. و خداوند به آنچه در درونشان بر خلاف ظواهر الفاظ و رفتارشان پنهان مى كنند داناتر از همه است.

«الَّذِينَ قَالُوا لِإِخْوانِهِمْ وَقَعَدُوا لَوْ أَطَاعُونَا مَا قُتِلُوا»

اين آيه دربارۀ گفتار باطل و اعتقاد فاسد ديگرى از منافقان است. مى فرمايد: آنها كسانى هستند كه خود از جهاد امتناع كرده، در خانه نشستند و دربارۀ برادران خود، يعنى مسلمان هايى از خويشان يا اهل قبيلۀ خود كه در معركۀ جنگ حاضر شدند گفتند: اگر آنها از ما اطاعت مى كردند و به جبهه نمى رفتند كشته نمى شدند!

«قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ»

آنها طورى سخن مى گفتند كه گويى ادعا دارند كه راه فرار از مرگ را مى دانند، و لذا در جواب اين توهّم مى گويد: اى پيامبر بگو: اگر شما در گفتارتان صادقيد، يعنى راه حفظ نفس از مرگ را مى دانيد، پس مرگ را از خود دفع كنيد. يعنى چون چنين كارى را نمى توانيد كرد پس اظهارنظرتان باطل است. حقيقتِ جواب فوق اين است كه مرگ هر انسان يا هر جاندار ديگرى و علل و اسباب و وقت فرارسيدن آن در دست قدرت و تحت ارادۀ خداوند است و جبهۀ جنگ و مواضع خطر، يا خانه و مواضع امن، از نظر ارادۀ خدا يكسان و براى بشر مبهم و مجهول است و بسا در موارد امن كامل، مرگ فرا مى رسد و در مواضع بسيار خطرناك نمى رسد؛ پس گفتار منافقان باطل است.

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (169)

فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (170)

يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللّهَ لا يُضيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنينَ (171)

ص:460

لغت و اعراب:

شهيدان در جوارخدا

بل أحياء به تقدير بل هم أحياء. بَشَرَ بالخير - از باب ضَرَب - و أبشر و استبشر: خوشحال و مسرور شد به آن. فرحين حال است از فاعل يرزقون. يستبشرون عطف است به فرحين به تقدير مستبشرين.

موصول الذين لم يلحقوا اعمّ است از ارحام و همۀ برادران دينى خاصّه شهداء.

تفسير:

«وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَآءٌ»

يعنى: اى پيامبر هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند. يعنى گمان مبر همان گونه كه جسمشان از حيات افتاده و جزء جمادات شده، روحشان هم نابود گشته چنان كه مشركان و منكران مبدأ و معاد مى گويند، بلكه آنان زنده اند، يعنى ارواحشان پس از مفارقت از بدن ها در عالم برزخ زنده است، خواه بگوييم كه روح بدون محل و حلول در جسمى مستقل و قائم به نفس است، چرا كه خود، جسم رقيق و لطيف و شفّاف عِلْوى است و قابل حيات استقلالى است، و يا آن كه بگوييم روح بايد در محلّى حلول كند تا در وى ادامۀ حيات دهد و آن محل در عالم برزخ قالبى مثل بدن دنيوى است كه نسبت به آن در كمال رقّت و لطافت است و نظير فرشتگان و پريان زندگى مى كند.

«عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»

يعنى: آنها نزد پروردگارشان هستند و از جانب او روزى داده مى شوند.

اما نزد خدا بودن به لحاظ اين است كه فضاى عالم برزخ محيطى است كه در آن جا بيش از دنيا آثار قدرت و عظمت و رحمت خداوند تجلّى دارد و روح انسان با فرشتگان و ارواح مردگان و برخى از انبيا عليهم السلام تماس دارد و نداهاى غيبى و كلمات ربوبى به گوش او مى رسد و زندگى اى شبيه ملأ اعلى دارد و اين خود نوعى از حضور عنداللّه است كه به مراتب بالاتر از حضور دنيوى است.

و اما دريافت روزى از خدا براى اين است كه عالم برزخ داراى بهشت و جهنّم است و ارواح صالحان در آن جا خاصّه شهداى راه حق از انواع نعم خداوندى به تناسب حال ساكنان و محيط آن جهان برخوردار مى شوند.

«فَرِحِينَ بِمَا ءَاتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ»

ص:461

يعنى: آنها در آن جا در حالى هستند كه به خاطر آنچه خداوند از فضل و رحمت خويش بدان ها بخشيده شادمانند.

مراد از فضل، نعمت هاى گوناگون آن بهشت است كه خداوند علاوه بر استحقاقشان به آنها عطا كرده. و ممكن است اعم از نعم استحقاقى و تفضّلى باشد، زيرا همه در واقع تفضّل است.

«وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِن خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ»

يعنى: و نيز آنها در حالى هستند كه نسبت به آنان كه بدان ها نپيوسته اند و پشت سر آنها در دنيا هستند، يعنى ارحام و دوستان و برادران دينى آنها خاصه كسانى كه عمرشان به شهادت ختم خواهد شد، بسيار خرسند و خوشحال اند از اين كه هرگز ترس و اندوهى بدانها نخواهد رسيد.

يعنى ارواح شهدا پس از مشاهدۀ عالم برزخ و شمول رحمت حق و حسن رفتار فرشتگان با آنها وضع اخروى مؤمنان صالح و خاصّه شهدا را كه در دنيا هستند كشف مى كنند كه برايشان هيچ ترس و اندوهى نخواهد بود؛ نه ترس نسبت به آيندۀ كارشان از مرگ و برزخ و قيامت، و نه اندوه نسبت به گذشتۀ دنيايشان دربارۀ پاداش اعمال صالحه و كيفر گناهان.

«يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ»

نعمت، جنس است و دلالت بر عموم دارد و مراد پاداش اعمال است، و فضل نيز جنس است و مراد تفضّل مازاد بر پاداش. و «انّ اللّه» عطف است به «فضل».

معناى آيه: آنها در عالم آخرت پيوسته به خاطر دريافت نعمت هاى وافر از جانب خداوند به عنوان پاداش و اخذ مازاد بر استحقاق به عنوان تفضّل، خرسند و خوشحال اند، و نيز خرسندند براى اين كه خداوند پاداش مؤمنان را ضايع نمى كند. يعنى هيچ عمل بزرگ و كوچك قلبى و بدنى را ناديده نمى گيرد و بى مزد نمى گذارد.

الَّذينَ اسْتَجابُوا لِلّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظيمٌ (172)

الَّذينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إيمانًا وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ (173)

ص:462

لغت و اعراب:

توطئۀ دشمن پس از جنگ احد

استجاب له: جواب داد به او. قرح و جرح: جراحت بدن در اثر شمشير و غيره. للّذين أحسنوا بدل است از الّذين اول.

تفسير:

«الَّذِينَ اسْتَجَابُوا للّهِِ وَ الرَّسُولِ مِن بَعْدِ مَآ أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ»

پس از جنگ احد و بازگشت سپاه مشركانِ پيرو ابوسفيان به سوى مكه، چون به محلّى به نام «روحاء» رسيدند از متاركۀ جنگ پيش از ريشه كن كردن مسلمين پشيمان شدند و به فكر افتادند بازگردند و به كلّى نداى الهى را در مدينه خاموش نمايند. اين خبر به پيامبر اسلام رسيد، ندا در داد كه بايد از مدينه بيرون رويم و سپاهيان شرك را تعقيب كنيم و اين بار جز كسانى كه ديروز در جنگ بودند كسى با ما نيايد. سپاه اسلام - كه گفته مى شود نزديك به هفتاد نفر رزمنده بود و اغلبشان هم زخم خورده و آسيب ديده بودند - با ميل قلبى و شوق شهادت و طلب اجر از مدينه بيرون شدند و به محلّى به نام «حَمراء الأسد» در شانزده كيلومترى مدينه رسيدند. كفار قريش چون از تصميم پيامبر و تعقيب آنها باخبر شدند رعب و هراسى در دلشان افتاد و به سوى مكه باز گشتند. آيه در اين باره مى فرمايد:

مؤمنان كسانى هستند كه پس از آن كه بر اعضا و جوارحشان در جنگ احد جراحت و زخم وارد شد دعوت خدا و رسول او را در نوبۀ دوم خروج براى جنگ پذيرفتند، براى كسانى از آنها كه كار نيك انجام دادند و تقوا ورزيدند پاداشى بزرگ است.

مقيّد كردن پاداش اجابت به احسان و تقوا از لطايف بيان قرآن است كه همواره در اداى مطلب دقت دارد و از اطلاق و عموم بى دليل دورى مى جويد. يعنى همانها كه با بدن هاى مجروح و زحمات طاقت فرسا به راه افتادند اگر مثلاً احسان و تقوا نداشتند و مثلاً از روى ريا و سمعه و يا منافقانه و يا به طمع غنيمت و مال و اغراض ديگر غيرالهى رفته باشند طبعاً مستحق آن پاداش نخواهند بود.

«الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ»

برخى از كفار، پس از گذشت يك سال از جنگ احد خبرى از سوى قريش و مشركان مكه

ص:463

براى پيامبر اسلام و مسلمان ها آورد كه مردم مكه براى نبرد با شما مشغول جمع آورى سرباز و وسايل جنگ اند، از آنان در هراس باشيد. اين خبر در سپاهيان اسلام عكس العملى شگفت انگيز و آموزنده داشت كه اين آيه مى فرمايد:

كسانى كه مردم يعنى برخى از مشركان، به آنها گفتند كه مردم مكه و مشركان قريش براى نبرد با شما جمع آورى كرده اند، يعنى عِدّه و عُدّه و سربازان جنگجو گردآورده اند، از آنان سخت بترسيد.

«فَزَادَهُمْ إِيمَاناً وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ»

بدر صغرى و تجارت

يعنى: پس اين اخبار بر ايمان آنها افزود، يعنى به جاى ترس و اضطراب ايمانشان فزونى يافت، زيرا تسليمشان در برابر خداوند و قصد و عزمشان بر جهاد قوى تر گشت؛ و گفتند: خدا ما را بس است و او بر امور بندگانش نيكو وكيلى است.

فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوانَ اللّهِ وَ اللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظيمٍ (174)

إِنَّما ذلِكُمُ الشَّيْطانُ يُخَوِّفُ أَوْلِياءَهُ فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ (175)

تفسير:

«فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ وَ اتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللّهِ وَ اللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ»

طبق بيان مفسران، پيامبراسلام با سپاهى اندك در تعقيب خبرى كه رسيده بود از مدينه بيرون شدند، و در محلى به نام «بدر صغرى» نقشۀ جنگ ريخته، ميدانى را براى نبرد پيش بينى كردند، ولى معلوم شد كه قريش از قصد جنگ منصرف شده اند. اتفاقاً محل مزبور سابقۀ بازار جاهلى داشته و قبيلۀ بنى كنانه از اعراب جاهليت سالى يك بار به مدت هشت روز گردآمده، آن جا را بازار داد و ستد و نمايشگاه و فروشگاه موقّت خود قرارمى دادند و در همان روزها بازار تشكيل شد، مسلمين كه به احتمال جنگ طولانى هر چه توانسته بودند از ابزارهاى جنگى و آذوقه هاى ماندنى همراه برده بودند، پس از اطمينان از عدم وقوع جنگ همۀ وسايل جنگ و آذوقه ها را به قيمت بالايى با كالاهاى ديگر تبديل كردند و با سود فراوانى به مدينه بازگشتند. آيه چنين مى فرمايد:

پس مسلمين از سفر جهاد همراه نعمتى فراوان از جانب خداوند و فضل و رحمتى از سوى او، بازگشتند و هيچ ضرر و آسيبى به آنها نرسيد، وآنها به واسطۀ اطاعت از پيامبر پيروى از رضاى

ص:464

خدا نمودند و خدا داراى فضلى بزرگ است، شر بزرگ را تبديل به خير بى شمار مى كند.

«إِنَّمَا ذلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَآءَهُ فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَ خَافُونِ إِن كُنْتُم مُّؤْمِنِينَ»

خداترسى، شرط ايمان

يعنى: جز اين نيست كه اين شيطان است كه دوستانش را مى ترساند. آن كس كه خبر حملۀ مشركان قريش را در مدينه پخش كرد شيطان انسى به وسيلۀ وحى و الهام شياطين جنّى بوده؛ و «اوليائه» مفعول «يخوّف» است، يعنى او دوستان منافق خود را مى ترساند، زيرا آنها پيوسته از جنگ در هراس بودند كه مبادا نفاقشان كشف شود. و ممكن است «أوليائه» به تقدير «يخوّفكم من أوليائه» باشد يعنى او مسلمين را از دوستان مشرك خود مى ترساند. پس هرگز از آنان نترسيد، و اگر به راستى مؤمنيد از من بترسيد كه خداى شما هستم و شياطين هم همانند ساير اجزاى عالم هستى در قبضۀ قدرت من اند.

وَ لا يَحْزُنْكَ الَّذينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَنْ يَضُرُّوا اللّهَ شَيْئًا يُريدُ اللّهُ أَلاّ يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِي اْلآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ (176)

تفسير:

«وَلاَ يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِى الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لَن يَضُرُّوا اللّهَ شَيْئاً»

اندوه از كفر كفار ممنوع

يعنى: اى پيامبر يا اى مخاطب مؤمن، كسانى كه در كفر شتاب مى ورزند - در حفظ و تقويت و نشر مذهب كفر از بت پرستى و يهوديت و نصرانيت و غير آنها فعاليت و كوشش دارند - تو را غمگين نكنند، زيرا آنها هرگز ضرر و آسيبى به خدا نمى رسانند، يعنى نمى توانند جلو هدف تكوينى خدا را بگيرند، زيرا هدف خدا در اين جهان اين است كه ذوى العقول و خاصه انسان ها را بيافريند و دينى را بر آنها ابلاغ نمايد و آنان را در اطاعت و عصيان مختار سازد تا در جهان ديگر مطيعان را پاداش و عاصيان را كيفر دهد، و كسى را توان ممانعت از اين اراده نيست، لكن ممكن است كفار و مشركان به وسيلۀ اغوا و وسوسه از افراد مطيعان بكاهند و بر عاصيان بيفزايند، و اين امر، ضرر زدن به خويشتن و اغواشدگان است نه به خداوند.

«يُرِيدُ اللَّهُ أَلَّا يَجْعَلَ لَهُمْ حَظًّا فِى الْأَخِرَةِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»

اين جمله تعليل «لا يحزنك» است، يعنى: مسارعت آنها در كفر تو را محزون نكند، زيرا

ص:465

خداوند به خاطر سوابق كفر و فسوق آنها مى خواهد كه براى آنها در عالم آخرت هيچ نصيبى از نعم اخروى قرار ندهد و از اين رو خواسته كه در كفر مسارعت نمايند، يعنى آنها را در اين عمل به حال خود رها كرده و اين همان اضلال خداست، پس حال آنها اندوه ندارد. و آنها را عذابى است بزرگ.

إِنَّ الَّذينَ اشْتَرَوُا الْكُفْرَ بِاْلإِيْمانِ لَنْ يَضُرُّوا اللّهَ شَيْئًا وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (177)

تفسير:

«إِنَّ الَّذِينَ اشْتَرَوا الْكُفْرَ بِالْإِيمَانِ»

اين آيه به منزلۀ تأكيد و تكرار آيۀ پيشين است، و ممكن است آن آيه دربارۀ منافقان و اين آيه دربارۀ همۀ كفار باشد. و اشتراء در اين جا به معناى مبادله است.

يعنى: كسانى كه كفر را با ايمان مبادله كردند؛ بدين معنا كه پس از عرضه شدن اسلام، آن را رد كرده، راه پيشين خود را انتخاب كردند و گويى ايمان عرضه شده را با كفر سابق مبادله نمودند. و مراد از كفر و ايمان طرفين تبديل، صفت قلبى است، و ممكن است مذهب و آيين باشد، يعنى مجموعۀ آيين كفر جاهلى را با شريعت اسلام مبادله كردند.

«لَن يَضُرُّوا اللّهَ شَيْئاً وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»

يعنى: هرگز نمى توانند به خدا ضررى بزنند، و آنان را در نتيجۀ اين مبادله عذابى است دردناك در دنيا عندالاقتضاء، و در آخرت دائم و تا ابد.

وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ ِلأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْمًا وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ (178)

لغت و اعراب:

املاء و امهال: مهلت دادن و تأخير مدت. الذين فاعل لايحسبنّ است. أنّما - به فتح - از حروف مشبهه به فعل است كه با «ما» ى مصدريه بر خلاف قاعده به پيروى از مصحف عثمان به صورت مركب نوشته شده وبا اسم و خبرش به جاى دو مفعول لايحسبنّ است به تقدير «لايحسبوا امهالنا خيراً لهم». لام ليزدادوا لام عاقبت است.

ص:466

تفسير:

مهلت دهى به كافران

«وَ لاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ»

توجيه كلام به كفار است به نحو نهى غايب. يعنى: كسانى كه كفر ورزيده اند و در حال كفر ادامۀ حيات مى دهند و عمرشان و مقام و جاهشان و مال و اولادشان را از آنان سلب نمى كنيم، گمان نكنند كه اين امهال به سود آنها و كاشف از سعادت آنهاست.

«إِنَّمَا نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ»

آزمون، حكمت ناگوارى ها

يعنى: جز اين نيست كه ما به آنها مهلت مى دهيم تا بر گناه خود بيفزايند. نه به اين معنى كه لام «ليزدادوا» براى تعليل است و هدف خدا افزوده شدن گناه آنهاست، بلكه لام براى عاقبت، و مراد اين است كه مهلت به منظور تنبّه و توبه و بازگشت آنها به سوى حق است لكن نتيجۀ خارجى آن اصرار آنها و ادامه دادن و افزودن گناه است. و از اين رو آنها را عذابى خواركننده است، در دنيا به اقتضاى حكمت و مصلحت و در آخرت از زمان ورود به برزخ تا دورنماى ابديت.

ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّى يَميزَ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ وَ لكِنَّ اللّهَ يَجْتَبي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظيمٌ (179)

لغت:

وَذَرَه: ترك كرد او را. و از اين ماده به اين معنا جز مضارع و امر استعمال نشده. مازَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: او را از غيرش جدا نمود. خبيث: نجس، حرام، هر شىء پليد و مورد تنفّر طبع. طيّب: ضد خبيث.

تفسير:

«مَا كَانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى مَآ أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ»

خطاب آيه به مؤمنان عصر نزول آن است كه در همۀ حالات صلح و جنگ و سفر و حضر با منافقان وقت خود مختلط و آميخته به هم بودند.

معناى آيه: خداوند چنين نبوده و سزا هم نيست چنين باشد كه مؤمنان واقعى را بر آن حالى كه الآن هستيد، يعنى مخلوط با منافقان، رها سازد مگر آن كه خبيث را از طيّب جدا نمايد. يعنى

ص:467

منافقان را كه روحشان پليد و خبيث است از مؤمنان واقعى كه روحشان پاكيزه است جدا سازد.

«وَمَا كَانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ»

غيب دانى پيامبران

اين جمله رفع اشكال متوهَّم و اشاره به كيفيت جداسازى ميان خبيث و طيّب است.

يعنى: خيال نشود راه تميز، اعطاى علم غيب است، زيرا خدا چنين نبوده و او را نسزد كه شما را بر غيب مطّلع سازد تا از بواطن اشخاص آگاه گرديد و صفات روحى آنها را به ديدۀ دل ببينيد، زيرا دادن چنين توانى به بشر نسبت به حال يكديگر در خور حال مجتمع او و موافق حكمت و مصلحت نظام خلقت نيست و قهراً مستلزم هرج و مرج در زندگى اوست، بلكه راه تميز، همان است كه همواره سنّت جاريۀ حق بر آن بوده كه آزمايش هايى از قبيل جنگ هاى سخت، تقسيم غنائم و ساير حوادث را كه روشن كنندۀ باطن افراد مجتمع است پيش آورد.

«وَلكِنَّ اللّهَ يَجْتَبِى مِن رُسُلِهِ مَن يَشَآءُ»

يعنى: وليكن اگر خداوند بخواهد براى تميز مذكور راهى غير از جريان سنّت اختيار نمايد، از فرستادگان خود هر كه را بخواهد براى اين امر انتخاب مى كند، يعنى مقام نبوت مى دهد و از علوم مربوط به تمايز افراد و غيب هاى مورد نياز جامعه مطّلع و آگاه مى سازد، مانند فرشتگان و اجنّه و شياطين و ارواح ساده و ساير ذوى العقول پشت پردۀ حس كه با بشر برخورد نزديك لازم و دائم دارند، و نظير انبيا و پيامبران گذشته و كتاب هاى آسمانى آنها و سرگذشت نيكان و صالحان و كفار و طاغيان امت هاى گذشته، و هم چنين حوادث پس از مرگ از وضع برزخ و قيامت و جهان ابدى پس از قيامت و غير اينها.

«فََامِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِن تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَكُمْ أَجْرٌ عَظِيمٌ»

يعنى: پس بايد به خدا و فرستادگان او ايمان آوريد - و به آنچه دربارۀ تميز اشخاص و غيب هاى ديگر به شما خبر مى دهند تصديق و عمل نماييد - و اگر ايمان بياوريد و تقوا بورزيد شما را پاداشى بزرگ خواهد بود، يعنى در دنيا فى الجمله و در آخرت مطلقاً.

وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ يَبْخَلُونَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْرًا لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لِلّهِ ميراثُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبيرٌ (180)

ص:468

لغت و اعراب:

فرجام بخل

لايحسبنّ مفعول اولش محذوف است يعنى بُخلَهم، و هو اول، ضمير فصل است و محلى از اعراب ندارد و مرجعش بخل مقدّر است. طوّقه الطوقَ: طوق را به گردن او افكند. اِرث و تُراث و ميراث: آنچه از ميّت باقى مى ماند. و ميراث السموات به تقدير ميراث أهلهما.

تفسير:

«وَ لاَ يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا ءَاتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ هُوَ خَيْراً لَهُمْ»

يعنى: كسانى كه به بذل آنچه خداوند از فضل و رحمت خويش بدانها عطاكرده بخل مى ورزند گمان مبرند كه اين كار به سود آنهاست. مراد از آنچه خدا به آنها داده، اموال و امتعۀ دنيا و جاه و مقام و علوم و فنون و جان و اولاد و هر چيزى است كه نعمت مبذول از جانب خداوند حساب مى شود.

و مراد از بخل بدانها مضايقه از بيرون كردن حقوق واجب خلقى و خالقى و دريغ ورزيدن از صرف هر نعمتى در مصارف شرعى و عقلى آن است.

«بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»

يعنى: اين بخالت سراپا شرّ و ضرر آنهاست و به زودى آنچه بدان بخل ورزيده اند از اموال و غير اموال در روز قيامت طوق گردن آنها مى شود. اموال دنيوى هر چند در لابه لاى خاك هضم شده و نابود گشته است همانند اجسادشان گردآورى مى گردد و به صورت غل و زنجير در مى آيد، و يا شبيه آن از اجزاى آن عالم طوق مى گردد، و علوم و معارف در آن جهان به صورت طوق هاى مختلف تجسّم پيدا مى كند.

«وَللّهِِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»

يعنى: همۀ ماترك و باقى مانده از اهل آسمان ها و زمين همانند توارث انسان ها از يكديگر، از آنِ خدا خواهد بود. بدين معنا كه همه مى ميرند و ملكيت ظاهرى و اعتبارى آنها باطل مى گردد و ملكيت حقيقى قديم خداوند، بدون اشتراك باقى مى ماند.

«وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ»

يعنى: و خداوند به آنچه شما مكلّفان انجام مى دهيد آگاه است. اعمالى كه جهانيان در دنيا دربارۀ مملوكات خود انجام مى دهند از انفاقات و بخالت ها، خداوند علاوه بر آن كه همه را در لوح محفوظ مرقوم داشته و فرشتگانش مى نويسند، به علم ازلى خود نيز به همۀ آنها عالم و آگاه است.

لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ فَقيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ سَنَكْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلَهُمُ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ (181)

ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْديكُمْ وَ أَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ (182)

ص:469

بى ادبى برخى علماى يهود

لغت و اعراب:

سين در سنكتب براى تأكيد است. حريق صفت مشبهه، و اضافۀ عذاب به آن اضافۀ بيانيه است.

قتلهم عطف است به موصول ما قالوا.

تفسير:

«لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِيَآءُ»

مفسران نقل كرده اند كه چون برخى از علماى يهود آيۀ «مَن ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً»[بقره، 245] و آيۀ «مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا» [انعام، 160] را شنيدند، گفتند: وام خواهى خدايا در مقابل وام ده برابر پرداختن، كاشف از فقر و نياز خدا و غنا و بى نيازى ماست و علاوه آن كه مى بينيم اكثريت پيامبران او و پيروان آنها در فقر و فلاكت اند. خدا در اين باره مى فرمايد: حقيقت اين است كه خداوند، گفتار كسانى را كه گفتند: به يقين خداوند فقير و نيازمند است و ما اغنيا و بى نياز، شنيد.

«سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا»

يعنى: ما حتماً آنچه را كه گفتند مى نگاريم.

كلمۀ «سنكتب» در اين جا ممحّض در آينده نيست، زيرا نوشتن در نامۀ عملشان پيش از نزول اين آيه و نوشتن در لوح محفوظ پيش از خلقت خود آنها بوده، پس مراد تأكيد بر اهميت مطلب، و كلمۀ «سنكتب» كنايه از لن يفوتَنا كتابتُه است، يعنى از اين سخن صرف نظر نمى كنيم و به تدوين آن به وسيلۀ فرشتگان اهميت مى دهيم، زيرا اين كلام آنها يا سخريّه و استهزا است و يا اعتقاد به عجز و عدم قدرت و عدم تسلّط خدا بر جهان و جهانيان؛ و هر دو كفرآور است.

«وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَآءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ»

يعنى: و نيز كشتنشان انبياى الهى را به ناحق، خواهيم نوشت - اهتمام به امر عظيم قتل پيامبران و رسولان الهى مانند زكريا و يحيى و عدۀ بسيارى ديگر، از ما فوت نخواهد شد - و چون روز

ص:470

رستاخيز آيد و آنها را در دوزخ وارد كنيم، به عنوان استهزا و تشديد عذاب مى گوييم: بچشيد عذاب بسيار سوزان را.

«ذلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلّامٍ لِلْعَبِيدِ»

پاسخ به ادعاى ديگر يهود

«ذلك» اشاره به عذاب حريق، و «ما» ى موصوله شامل گناهان اعتقادى و عملى صغيره و كبيره است، و نسبت اعمال به دست به لحاظ غلبه است، زيرا اغلب كارها با دست انجام مى گيرد و مراد، خود انسان است. و تقديم اعمال به لحاظ آن است كه آنها پيش از آن كه به آن جا بروند آن اعمال را در دنيا تهيه نموده بودند.

معناى آيه: اين عذاب حريق دوزخ به واسطۀ گناهان قلبى و بدنى اى است كه خودتان از پيش آن را تهيه كرده و فرستاده ايد، و براى اين است كه خدا هيچ ظلمى به بندگانش نمى كند. يعنى پس رفتارش به عدل است و مقتضاى عدل او تعذيب گنهكاران است.

الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَيْنا أَلاّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتّى يَأْتِيَنا بِقُرْبانٍ تَأْكُلُهُ النّارُ قُلْ قَدْ جاءَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلي بِالْبَيِّناتِ وَ بِالَّذي قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (183)

لغت و اعراب:

الذين منصوب به ذمّ است به تقدير أذمّ، و يا صفت «الذين» در آيۀ پيش است. قربان مصدر و نيز به معناى ما يُتقرَّب به، يعنى چيزى كه به وسيلۀ آن تقرّب جسته مى شود.

تفسير:

«الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَيْنَآ أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى يَأْتِيَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْكُلُهُ النَّارُ»

عده اى از علماى يهود در عصر پيامبر اسلام ادعا كردند كه در كتاب تورات به امت موسى نسلاً بعد نسل سفارش و توصيه شده كه هر شخصى كه ادعاى نبوت كند بايد يكى از معجزاتش اين باشد كه چيزى را به عنوان قربانى از حيوان و غير حيوان در صحنه حاضر كند و در نزد آن مشغول مناجات با خدا گردد تا آتشى نورانى نازل شود و آن را بخورد، يعنى بسوزاند و نابود كند و يا مانند آهن سرخ از جنس خود سازد.

ص:471

معناى آيه: آنان كه فقر خدا را ادعا كردند كسانى از دانشمندان تورات اند كه گفتند: خداوند به ما توصيه و سفارش كرده كه به هيچ پيامبرى ايمان نياوريم تا آن كه براى ما قربانى اى بياورد كه آتش افروخته آن را بخورد و بسوزاند.

«قُلْ قَدْ جَآءَكُمْ رُسُلٌ مِن قَبْلِى بِالْبَيِّنَاتِ وَ بِالَّذِى قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ»

سنت يهود در تكذيب پيامبران

امر است به پيامبر اسلام كه در جواب آنها بگويد: شما در مقابل ادلّۀ روشن و معجزات الهى ايستاده ايد و از روى عناد انكار مى كنيد و اعتذارتان به اين كه در كتاب تورات ايمان و تسليم به هر پيامبرى مشروط به صدور معجزۀ مذكور است، عذرى باطل و كذب است.

معناى آيه: اى پيامبر، در برابر آنها بگو: بى ترديد فرستادگانى پيش از من، همراه بيّنات و دلايل روشن و معجزۀ قربانى و آتش كه گفتيد به سوى شما آمدند (مانند پيامبرانى كه در فاصلۀ ميان موسى و عيسى از بنى اسرائيل مبعوث شدند) پس چرا آنها را، يعنى عده اى از آنها را نظير زكريا و يحيى، كشتيد اگر راستگوييد؟!

مفاد آيه، تكذيب اعتذار آنهاست در ردّ دعوت پيامبر اسلام و پذيرفتن اين كه پيامبران گذشته، معجزۀ قربانى و آتش را داشته اند. و اما راجع به اين كه اين معجزه در تورات از شرايط ايمان به انبيا شمرده شده، چيزى از آيه استفاده نمى شود. و برخى گفته اند كه اين شرط در غير عيسى و محمّد صلى الله عليه و آله بوده است.

فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ جاؤُ بِالْبَيِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتابِ الْمُنيرِ (184)

لغت و اعراب:

فان كذّبوك جواب انِ شرطيه مقدّر است و جملۀ فقد كذّب به جاى آن است و تقدير كلام فلاتعجب يا فلاتحزن فقد كذّب است. بيّنة: دليل روشن و روشنگر. زُبُر: جمع زبور يعنى نوشته شده و نهى و زجركننده، و از اين رو بر مواعظ و نواهى اطلاق مى شود. كتاب، در اغلب استعمالات قرآنى به معناى كتاب احكام شرع است از اصول و فروع، در مقابل حكمت كه مستقلّات عقليه است.

تفسير:

«فَإِن كَذَّبُوكَ فَقَدْ كُذِّبَ رُسُلٌ مِن قَبْلِكَ جَآءُو بِالْبَيِّنَاتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْكِتَابِ الْمُنِيرِ»

هدف آيه تسليت قلب پيامبر و ياران صادق او و اشاره به سنّت جاريۀ الهى است در برانگيختن

ص:472

رسولان، همراه وسائل پذيرش از منطق قوى و معجزه و كتاب به منظور ابلاغ برنامه هاى تكامل بشرى، و نيز اشاره به سنّت جاريۀ بشرى در مقابل سفيران الهى از عصيان و طغيان و جلب خسران و اتصاف به ظلم و جهالت.

معناى آيه: اى پيامبر، اگر قوم تو از مشركان و اهل كتاب تو را تكذيب كردند تعجّب نكن و غمگين مباش، زيرا تو نخستين پيامبرى نيستى كه تكذيب شده است، بلكه بى ترديد رسولانى پيش از تو تكذيب شده اند كه همۀ آنها همراه با دلايل روشن بر صدق دعوت و شريعت خود و كتاب هايى شامل علوم و مواعظ و نواهى مانند صحيفۀ ابراهيم و موسى و زبور داود، و كتاب روشن و راهنما و جامع شرايع و احكام اصولى و فروعى الهى بودند نظير كتاب شريعت نوح و ابراهيم و تورات موسى و انجيل عيسى.

كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ مَتاعُ الْغُرُورِ (185)

لغت:

مرگ، پايان دنياى فريبنده

نفس: روح، و خودِ شخص. توفيه: به كمال پرداختن حق. زَحزَحَهُ عن مكانه: او را از جاى خود دور كرد و زايل نمود. غرور: مصدر است به معناى خدعه و فريب، و نيز جمع غارّ.

تفسير:

«كُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»

يعنى: هر روح يا شخص جاندارى حتماً مرگ را مى چشد و تلخى و شيرينى آن را درك مى كند. و مرگ روح به اين است كه از قالب تن بيرون آيد و مرگ شخص به اين است كه جانش از بدن خارج شود. و جز اين نيست كه جزاى عمل هاى قلبى و بدنى تان از خير و شر و بزرگ و كوچك، به نحو كامل و تامّ در روز قيامت به شما اعطا مى شود هر چند مقدمات آن از حال مرگ شروع مى شود و پس از آن در قبر و عالم برزخ تا ورود به صحنۀ قيامت ادامه دارد و بر حسب اختلاف حالات انسان در اين مدت و اين مكان ها اختلاف دارد.

«فَمَن زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ»

ص:473

يعنى: نتيجۀ اين وعد و وعيد اين است كه كسى را كه در سايۀ عمل هاى نيكش از آتش آن جهان دور دارند و وارد بهشتش سازند حقّاً كه به هدف رسيده و كامياب شده است.

«وَ مَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَآ إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ»

شكيباى، رمزرستگارى

يعنى: و اين زندگى دنيا جز تمتّع و برخوردارى سراپا غرور، و يا جز متاع فريبكاران نيست.

مراد از زندگى دنيا مجموع حالات و اعمال و كارهاى صادره از انسان در حال حيات اوست در صورتى كه به آن بنفسه و به نحو اصالت نگريسته شود. و مراد از اين كه متاع غرور است يعنى فريبا ولى بى ارزش و موقّت و در معرض فنا و توأم با ناراحتى هاى بى شمار است. و اگر در همۀ آنها به نحو وسيله و مقدمۀ رسيدن به كمالات معنوى و انسانى و الهى نگريسته شود و به اين انگيزه صادر شود متاع غرور نيست و اصلاً دنيا نيست.

لَتُبْلَوُنَّ في أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذينَ أَشْرَكُوا أَذًى كَثيرًا وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ اْلأُمُورِ (186)

لغت و اعراب:

أبلَى الشىءَ: كهنه كرد آن را. و أبلى الرجلَ: امتحان نمود او را. و لام لتبلونّ براى تأكيد و قسم است.

أذى: ضرر و اذيّت و آزار. عَزَم - از باب ضَرَب -: اراده كرد و تصميم جدى گرفت. و نيز عَزْم به معناى معزوم. و فانّ ذلك، نايب جزاء مقدّر است يعنى فحقيقٌ بكم، فانّ ذلك. و عزم الاُمور اضافۀ صفت به موصوف است يعنى كارهاى مهم و در خور تصميم جدى.

تفسير:

«لَتُبْلَوُنَّ فِى أَمْوَالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ»

آيه در مقام بيان حوادث كلى است كه از وقت نزول آن تا آيندۀ تاريخ براى مسلمين به طبع حال پيش خواهد آمد يعنى: براى كسانى كه مى خواهند مكتبى و مذهبى را همانند شريعت اسلام در پهنۀ گيتى ابلاغ نمايند و پياده كنند و حكومتى را نظير حكومت الهى اسلامى در مقابل

ص:474

دولت هاى كفر آن عصر و همۀ اعصار تشكيل دهند.

در اين باره خطاب به مؤمنان مى فرمايد: سوگند مى خورم كه شما در آيندۀ تاريخ در مورد اموال و نفوستان آزمايش خواهيد شد. دربارۀ اموال به وسيلۀ توجه تكاليف الهى به انفاقات واجب و مستحب و تلفات آسمانى و حوادث طبيعى، و دربارۀ جان ها به واسطۀ تكليف به عبادات و غير آن خاصه به جهاد ابتدايى و دفاعى و امر به معروف و نهى از منكر و شهادت در راه حق و اسارت در جنگ و غيره و يا حوادث گوناگون طبيعى و مصائب جسمى و روحى.

«وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذىً كَثِيراً»

يعنى: و نيز سوگند مى خورم كه شما مسلمين از آنها كه پيش از شما به آنان كتاب آسمانى داده شده مانند يهود و نصارا و از كسانى كه شرك ورزيدند، اذيت و آزار فراوانى خواهيد شنيد. يعنى علاوه بر توطئه هاى عملى و جنگ ها و ضررهاى مالى و جانى، اذيت هاى بى شمار خصمانه و اهانت آميز و توطئه خيز و تفرقه افكن خواهيد ديد و از القاى شبهات اعتقادى و اخلاقى و هر نوع سخنان انحرافى و گمراه كننده خواهيد شنيد كه به مرور زمان در كمّيّت و كيفيّت زيادتر خواهد شد.

«وَإِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ ذَ لِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ»

يعنى: و اگر شما در همۀ اين حوادث و پيشامدها صبر ورزيد - در هر حادثه اى آثار صبر و شكيبايى متناسب آن را مرتب نماييد - و نيز اگر توأم با صبر، تقوا هم پيشه كنيد و وظايف مربوطه را انجام دهيد، پس سزاوار همين است، زيرا كه آن از مهمّات امور است كه بايد انجام داد.

وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَنًا قَليلاً فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ (187)

لغت و اعراب:

اذ متعلّق به «اُذكر» مقدر است. وَثِقَ بالشىء - از باب حَسِب -: اعتماد كرد و مطمئن شد به آن. و ميثاق: عقد پيمان و قرارداد مؤكّد. نَبَذَ الشىءَ - از باب ضَرَب -: دور انداخت آن را به خاطر بى اهميت بودن آن. مرجع ضمير مفرد نبذوه «ميثاق» است و ممكن است «كتاب» باشد. اشترى:

خريد، فروخت (ضد)، به دست آورد. ثمن: بهاى بالفعل شىء يا بهاى بالقوّه يعنى چيزى كه صلاحيت بها بودن دارد. ما يشترون «ما» مصدريه و يا موصوله است.

ص:475

تفسير:

عهد شكنى اهل كتاب

«وَإِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ»

يعنى: به ياد آوريد زمانى را كه خداوند از كسانى كه كتاب به آنها اعطا شده، يعنى علماى هر ملتى كه داراى كتاب آسمانى بودند مانند دانشمندان يهود و نصارا و از همۀ كسانى كه قدرت فهم كتاب هاى آسمانى و بيان آنها را به ديگران داشتند، عهد مؤكّد و پيمان محكم گرفت (يعنى بدين نحو كه معاهده را در متن كتاب هاى آسمانى درج نمود و يا به وسيلۀ پيامبرانى كه كتاب ها را آورده بودند ابلاغ نمود و يا به دادن عقل و خرد آن را القا كرد).

«لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَكْتُمُونَهُ»

يعنى: مفاد معاهده و پيمان اين بود كه حتماً بايد اين كتاب را براى مردم بيان كنيد، متن آن را بخوانيد، مفادش را تفهيم كنيد، ظواهر و محكماتش را ابلاغ نماييد، بواطن و متشابهاتش را روشن سازيد و چيزى از آن را از عبارت و معنا از احدى پنهان نداريد.

«فَنَبَذُوهُ وَرَآءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً»

يعنى: آنها آن پيمان محكم را پشت سر خود افكندند و اعتنا نكردند و آن عهد و پيمان و يا آن كتاب را به بهاى اندكى معامله كردند.

اين كلام به عنوان تشبيه است و گويى مجموع آنچه از احكام و معارف آن كتاب كه بيانش به ضرر دنيا و جاه و مال آنها بود همه را به واسطۀ كتمان، حذف، تحريف و تأويل فروختند و در مقابل بهايى كه عبارت از رياست چند صباحى در دنيا و برخوردارى از شئون آن است به عنوان ثمن بخس تملّك كردند.

«فَبِئْسَ مَا يَشْتَرُونَ» يعنى: در نتيجه بد معامله اى است اين اشترا و معاملۀ امانت و دين الهى با لذّات چند روزۀ دنيا؛ يا بد ثمن و بهايى است ثمنى كه آن را به دست آوردند.

لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ يَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ (188)

وَ لِلّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اللّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (189)

ص:476

تفسير:

«لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِمَآ أَتَوْا»

يعنى: اى پيامبر و اى مخاطب، هرگز گمان مبر كسانى را كه به آنچه انجام داده اند شادى مى كنند و خرسند و خوشحالند (مانند عده اى از علماى اهل كتاب نسبت به حذف و تحريف و تأويل آيات كتاب خود، و منافقان در عمل به نفاقشان، و صاحبان انواع عقايد خرافى نسبت به عقايدشان، و صاحبان اخلاق رذيله و آداب و سنن جاهلى راجع به كردارشان، و ارباب قدرت و سلطۀ جائرانه در اعمال زور و جورشان و مرتكبين هر امر فاسد و ناروا در مورد كارشان)،

«وَيُحِبُّونَ أَن يُحْمَدُوا بِمَا لَمْ يَفْعَلُوا فَلاَ تَحْسَبَنَّهُم بِمَفَازَةٍ مِنَ الْعَذَابِ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»

يعنى: و نيز كسانى را كه دوست دارند به آنچه انجام نداده اند از كارهاى خير فردى و اجتماعى تعريف و ستايش شوند، آرى حتماً گمان مبر كه اين گروه ها را نجاتى از عذاب خداست، يعنى هرگز براى آنها راه نجات نيست. و لازم مطلب اين است كه موفق به توبه هم نمى شوند و آنها را در دنيا در صورت اقتضاى حكمت و مصلحت و در آخرت بى شك و ترديد عذابى دردناك است.

«وَللّهِِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللّهُ عَلَى كُلِّ شَىْءٍ قَدِيرٌ»

يعنى: مالكيت حقيقى آسمان ها و اين زمين از آنِ خداوند است، زيرا همه را او به تفرّد ذات و به نحو ابداع و ابتكار و اختراع و بدون تقليد از احدى به ارادۀ تكوينى خود و با كلمۀ «كن» از كتم عدم به عرصۀ وجود آورده و در تمام مدت بقاى آنها ادامۀ وجود و حفظ و تدبير و تقدير و تصرف به دست او انجام مى گيرد و در موقع اقتضاى حكمت، افناء و اعدام همه نيز به ارادۀ تكوينى او خواهد بود و اين امر، مفيد ملكيت به قوى ترين و رساترين معناى آن است. و خداوند بر هر چيزى تواناست.

إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ َلآياتٍ ِلأُولِي اْلأَلْبابِ (190)

لغت:

اختلف الى المكان: رفت و آمد كرد به آن جا. ألباب: جمع لب يعنى عقل كامل و سالم و خرد ناب و خالص. اولوا اسم جمع است و مفرد آن ذات است از غير لفظ.

ص:477

تفسير:

رفتار خردمندان

«إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ لَأَيَاتٍ لِأُولِى الْأَلْبَابِ»

يعنى: حقيقت اين است كه در آفرينش آسمان ها و اين زمين و آمد و رفت شب و روز نشانه هايى است براى صاحبان عقل كامل و خرد ناب.

مراد از آيات و نشانه هاى موجود در خلق و اختلاف، شكوه و عظمت و فوق العادگى آن است و خروج آن از حيطۀ استعداد و قدرت بشرى از نظر كثرت عدد كهكشان ها و شمول هر كهكشانى بر منظومات شمسى غيرمتناهى، و هر منظومه اى به ثوابت و سيارات بى شمار، و اعجب از آنها وجود همۀ آنهاست در داخل محوطۀ آسمان اول، تا چه رسد به آسمان دوم تا هفتم و عرش و كرسى! و اغرب از آن، كيفيت حدوث ذاتى و قِدَم زمانى مجموع دستگاه آفرينش، و وجود آيات و براهين لايتناهى در آفاق و كرانه هاى اين زمين و در نفوس ساكنان آن، و كيفيت ارتباط ساكنان آن با يكديگر از انواع ذوى العقول از انسان ها و فرشتگان و اجنّه، و اقسام غيرمتناهى نباتات و حيوانات اين كره و كرات ديگر است كه مملوّ از عجايب و غرايب اند. و عجيب تر از همه آن كه خداوند مبدأ اعلى، ذوات و صفات و هيئات همه را به نحو ابداع و ابتكار از كتم عدم به عرصۀ وجود آورده و از احدى استمداد نكرده و استعانت نجسته و تقليد ننموده؛ و از آغاز وجود كلّ، خود به ارادۀ استقلالى، حفظ و تقدير و تدبير همه را متكفّل شده به گونه اى كه هرگز سستى و خستگى در ذات اقدسش پيدا نشده چنان كه خلل و عيبى در اصل تكوين و خصوصيات آن نيز ديده نمى شود، چنان كه فرموده: «مَا تَرَى فِى خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِن فُطُورٍ، ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِيرٌ» [ملك 3 و 4].

الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النّارِ (191)

لغت و اعراب:

الذين صفت اولى الألباب است. قيام: جمع قائم، و قعود: جمع قاعد و هر دو حال است از فاعل يذكرون. و على جنوبهم نيز حال است به تقدير مضطجعين يا نائمين على جنوبهم.

ص:478

تفسير:

دعاى قرآنى

«الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ»

يعنى: صاحبان عقل و خرد، كسانى هستند كه ايستاده و نشسته و بر پهلو خفته، خدا را ياد مى كنند.

ذكر اين سه حالت كنايه از عموم است، يعنى در همه حال در ياد خدايند. و ممكن است مراد از «يذكرون اللّه» خواندن نماز باشد، يعنى آنها كسانى هستند كه نمازشان را در حال قيام و قعود و بر پهلو خفته انجام مى دهند؛ شخص سالم در حال قيام، مريض در حال قعود، و مريض تر در حال خفتن. و مراد از پهلو آيا پهلوى راست است يا اعم از راست و چپ و يا اعم از خوابيدن به پشت؟ و در فرض اعم آيا حكم به نحو تخيير است يا ترتيب؟ مسائلى است كه در فقه ذكر شده است.

«وَ يَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ»

يعنى: و آنان در آفرينش آسمان ها و زمين فكر مى كنند و مى انديشند.

خردمندان در حدوث و قِدَم و عظمت و وسعت و طول و عرض و كيفيت ارتباط و هدف نهايى و علت غايى و نظام و تدبير و زمان زوال و فناى آنها تأمّل و تفكر دارند.

«رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ»

يعنى: آنها پس از تفكر و انديشه به تلفظ زبان يا به زبان حال و قلب مى گويند، گفتارى نشأت يافته از عمق جان، و اقتضاى فطرت، و قضاوت عقل سليم و مطابق با تصريح كتاب هاى آسمانى و نقل قويم، كه پروردگارا به يقين اين دستگاه عظيم و پهناور را بيهوده و لغو و باطل و بدون هدف نيافريدى. و تو از هر عيب و نقص و لغو و باطل مقدّس و منزّهى.

«فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»

يعنى: خدايا ترديدى نيست در اين كه اين جهان هستى را براى مكلّفان و خاصه انسان هاى ساكن آن آفريده اى كه تكاليفى بر عهدۀ آنها بگذارى و آنان را به مرحلۀ آزمايش درآورى تا مطيعان را پاداش بهشت و طاغيان را كيفر جهنم دهى، پس ما را به توفيقات غيبى خود در دنيا از طغيان و عصيان، و در آخرت از آتش دوزخ نگه دار و نجات بخش.

ص:479

رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ أَنْصارٍ (192)

رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِيًا يُنادي لِْلإيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ اْلأَبْرارِ (193)

رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْميعادَ (194)

لغت و اعراب:

أخزاه: او را خوار و رسوا نمود. ايمان: اعتقاد و تسليم، يا مجموعۀ دين آسمانى. أن آمنوا به معناى «أى آمنوا» شرح ينادى است. على رسلك به تقدير على لسان رسلك. ميعاد مصدر است به معناى وعد.

تفسير:

«رَبَّنَآ إِنَّكَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ»

اين كلام تتمۀ گفتار اولواالالباب است.

يعنى: پروردگارا به يقين تو هر كس را در آخرت به آتش دوزخ در آرى او را خوار و رسوا كرده اى. زيرا او تا در مرأى و منظر اهل قيامت محاكمه و گناهانش علنى و به دوزخ محكوم نشود وارد دوزخ نمى شود و پس از دخول در دوزخ نيز علاوه بر حضور در مجتمع رسوايان، هر از گاهى مورد ديد و تماشاى اهل بهشت قرار مى گيرد، و هيچ رسوايى و خوارى بالاتراز آن نيست.

«وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصَارٍ»

يعنى: و اى خداوند، ما مى دانيم كه ستمكاران را در آن روز ياورى نخواهد بود. يعنى كفار و ظالمان در اصول را، زيرا كسى كه اصول دينش مخدوش باشد او را يارى و نجاتى نيست. و يا آن كه آنها را انصارى در برابر خداوند و بدون اذن او نخواهد بود و گرنه ظالمان به نفس را در فروع دين شفيعانى در محشر يارى خواهند داد.

«رَبَّنَآ إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِياً يُنَادِى لِلْإِيمَانِ أَنْ ءَامِنُوا بِرَبِّكُمْ فََامَنَّا»

يعنى: و نيز آنها مى گويند: پروردگارا حقيقت اين است كه ما ندا كننده اى را شنيديم كه مردم را

ص:480

به سوى ايمان، يعنى اعتقاد و تسليم و يا مجموعۀ آيين اسلام، دعوت مى كرد و مى گفت كه اى مردم به پروردگارتان (كه خالق همۀ اشياء و مربّى همۀ مخلوقات و رسانندۀ همۀ ذرات از نقص به كمالات خويش است) ايمان بياوريد؛ پس ما هم ايمان آورديم.

مراد از ندا كننده ممكن است خود خدا باشد كه ندايش براى همه و در هر زمانى به واسطۀ پيامبران و كتاب هاى آسمانيش مى رسد. و ممكن است پيامبر هر عصر باشد كه ندايش به حاضرين عصرش بلاواسطه و به غايبين مع الواسطه است. و ممكن است كتاب هاى آسمانى باشد كه ندايشان براى همه و در همۀ اعصار بلاواسطه و بالمواجهه است.

«رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنَا وَ تَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ»

يعنى: پس اى پروردگار ما، ذَنْب هاى ما يعنى گناهان كبيرۀ ما را كه همانند ذَنَب براى ما دنباله اى وخيم دارد ببخش، و سيّئات ما يعنى صغائر ما را كه زشت و قبيح است از ما بزداى، و روح ما را از اجسادمان همراه ارواح نيكان و داخل امواج آنان برگير و به عالم برزخ روانه دار.

«رَبَّنَا وَ ءَاتِنَا مَا وَعَدْتَنَا عَلَى رُسُلِكَ وَ لاَ تُخْزِنَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّكَ لاَ تُخْلِفُ الْمِيعَادَ»

يعنى: و نيز آنان مى گويند: پروردگارا، آنچه را به زبان فرستادگانت به ما وعده داده اى به ما عطا فرما. يعنى در دنيا هدايت و ايصال به مراحل كمالات انسانى و فضايل نفسانى و در آخرت اعطاى پاداش جميل و جزيل را به ما عطا كن. و مى گويند: خداوندا ما را در روز قيامت خوار و رسوا مگردان؛ يعنى مگذار در دنيا وسايل رسوايى و خوارى آن جهان را فراهم سازيم. زيرا كه تو هيچ گاه تخلّف از وعده نمى كنى، يعنى اين دعا را طبق وعدۀ خود بپذير.

فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنّي لا أُضيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا في سَبيلي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ َلأُدْخِلَنَّهُمْ جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ ثَوابًا مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ (195)

ص:481

لغت و اعراب:

آمرزش با تحمل بلاها

اَنّى لا اضيعُ بيان فاستجاب است به تقدير بأنّى لااُضيع. ثواب اسم ما يُثابُ به است يعنى چيزى كه به عنوان پاداش داده مى شود مانند عطا، اسم ما يعطى، و ثواباً مصدر تأكيدى است به تقدير اثيبهم ثواباً.

و حسن الثواب اضافۀ صفت به موصوف است يعنى الثواب الحسن.

تفسير:

«فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّى لَآأُضِيعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْكُم مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَى»

پس از ذكر اولى الألباب در آيات گذشته و اشاره به صفات جميلۀ آنها از تفكر در خلقت جهان، ياد خدا در همه حال، اعتراف به عذاب آخرت، اقرار به ايمان و درخواست غفران و تنجّز وعده هاى حق، در اين آيه مى فرمايد: پس پروردگارشان درخواست آنها را اجابت نمود و وعده داد كه بى ترديد من عمل هيچ عاملى از شما را از مرد يا زن ضايع نمى كنم، يعنى بى پاداش نمى گذارم.

«بَعْضُكُم مِن بَعْضٍ»

يعنى: شما همه از يكديگريد.

همۀ بنى نوع انسان و آفرينشتان نظير هم، و عقول و خردها همه همگون، و ابدان و تن ها مماثل، و اوصاف طبيعى و اخلاق فطرى نظير هم، و تكليف اصولى و فروعى شبيه يكديگر است.

«فَالَّذِينَ هَاجَرُوا»

يعنى: پس كسانى كه هجرت كردند. ظاهر كلام، هجرت حسّى است، يعنى انتقال از مكانى به مكانى يا از شهرى مانند مكّه به شهرى ديگر مانند مدينه. و ممكن است اعم از هجرت حسّى و معنوى باشد، مانند هجرت از جهل به سوى علم، از شرك به توحيد، از كفر به اسلام، از آداب و سنن جاهلى به آداب و رسوم اسلامى، از رذايل اخلاقى به فضايل نفسانى، از ارتكاب محرمات به انجام واجبات و بالأخره از هر نقص و عيبى به طرف هر كمال در مقابل آن.

«وَأُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ وَأُوذُوا فِى سَبِيلِى وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا»

يعنى: و كسانى كه آنها را از خانه هاى خود بيرون كردند، مانند مؤمنانى كه از مكه به حبشه و مدينه تبعيد گشتند و هر مؤمنى كه از موطن و مقرّ خود براى حفظ دين و تحصيل آن ناچار به سفر گرديد؛ و كسانى كه در هر نقطه اى از زمين در راه رضاى من ايذا و اذيت شدند و كسانى كه جنگيدند و كشته گشتند؛

ص:482

«لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُم سَيِّئاتِهِمْ وَلَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ»

يعنى: حتماً و بى ترديد همۀ گناهانشان را كه در دنيا مرتكب شدند به وسيلۀ آمرزش خود مى زدايم و آنان را به بهشت ها و باغ هايى كه از زير آنها، يعنى از زير ساختمان ها يا درختان آنها، نهرها روان است، يعنى رودهاى مختلف الماهيّة از آب و شير و عسل و خمر و همۀ مايعات لذت بخشى كه قابل شرب انسان است، وارد خواهم نمود.

«ثَوَاباً مِنْ عِندِ اللّهِ وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ»

يعنى: اين نعمت ها كه به آنها داده مى شود همه به عنوان پاداش از جانب خداوند است، و خداوند است كه پاداش نيكو در نزد اوست. يعنى از شئون ذات يكتاى واجب الوجودِ داراى همۀ صفات جمال و جلال است كه چنين نعمت ها را بدهد. بدين معنا كه به هر يك از مكلّفان انسان و پرى كه شمارشان از قدرت و توان هر شمارشگر بيرون است باغ ها و بهشت هايى عطا فرمايدكه هر يك از آنها طبق آيۀ 133 همين سوره «عَرضُها السموات و الأرض» است تا طولش چه باشد!

لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ (196)

مَتاعٌ قَليلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ (197)

لغت و اعراب:

غَرَّه - از باب نَصَر -: فريب داد و به طمع باطل انداخت او را. تَقَلَّبَ فى الأُمور: تصرف نمود و حال به حال شد. متاع خبر مبتداست به تقدير ذلك متاعٌ.

تفسير:

«لَا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى الْبِلاَدِ»

خطاب آيه در حقيقت به مسلمين جهان است، به همۀ آنان كه معتقد به اسلام و متوجّه وعده هاى حق تعالى به پيامبران در كتاب هاى آسمانى هستند، در اشاره به آن روزى كه خداوند پهنۀ گيتى را يكسره در اختيار صالحان قرار خواهد داد و حكومت طايفۀ بشرى بدون استثنا از آنِ اولياى او خواهد بود و پس از آن هيچ گاه منصب ولايت امت و امامت بشر و حاكميت اهل زمين تا انقضاى جهان به دست نااهلان و غير اولياءاللّه نخواهد افتاد. و منظور از اين خطاب، ايجاد رجا و

ص:483

اميد در دل ها و اطمينان قلب و دلگرمى و آمادگى عملى در حد ميسور است، كه از شئون آن عدم خوف از كفار و موضع گيرى و استوارى در مقابل آنها و اتخاذ موضع هجمه و حملۀ سرد و گرم با منطق و عمل، و پرهيز از ترس و اتخاذ راه سازش و موضع انفعالى، و كوشش در تشكيل حكومت الهى و تقويت كمّى و كيفى آن به اميد تحقق وعده و آمدن نصر و يارى است.

مى فرمايد: اى پيامبر و اى مخاطب، تقلّب كفار در بلاد، تو را فريب ندهد. يعنى رفت و آمد و جنب و جوش كفار در همه جاى دنيا با رفاه حال و امكانات مادى و سلطه هاى جائرانه حتى در ميان كشورها و شهرهاى اسلامى، تو را فريب ندهد كه در برابر آنها بترسى و سازش كنى و تسليم شوى و زير سلطۀ آنها روى و آداب و رسوم جاهلى و باطل آنها را بپذيرى.

«مَتَاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ»

سعادت فقط براى تقوا

يعنى: همۀ آنچه از آنها مى بينى از تفوّق و تسلّط بر مجتمعات و برترى اقتصادى و نظامى و تسليحاتى و غيره در برابر آنچه خدا در دنيا براى شما پيش بينى كرده از حكومت گستردۀ عدل جهانى و ولايت بر پايۀ قسط بر جوامع انسانى و ادامۀ آن تا انقراض نسل بشر و بى ترديد به شما خواهد داد، اندك و ناچيز است، چه رسد به آنچه در عالم ديگر عطا خواهد نمود. سپس جايگاه آنها جهنم است به سبب كفر و عناد و طغيان و فسادشان، و جهنم بد آرامگاهى است.

لكِنِ الَّذينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنّاتٌ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ خالِدينَ فيها نُزُلاً مِنْ عِنْدِ اللّهِ وَ ما عِنْدَ اللّهِ خَيْرٌ لِْلأَبْرارِ (198)

تفسير:

«لكِنِ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا»

اين آيه، استدراك از عموم عذاب كفّار در آخرت و ذكر مقابل است.

يعنى: حال اخروى آنها آن گونه است ولى كسانى كه از پروردگارشان پروا داشته اند، نه طغيان اعتقادى كرده اند و نه عصيان عملى، آنان را باغ ها و بهشت هايى است كه از زير ساختمان و درختان آنها پيوسته رودها در جريان است. يعنى از همۀ انواع مايعات خوردنى كه زيباترين آنها در آيۀ 15 سورۀ محمّد صلى الله عليه و آله ذكر شده، برخوردارند.

ص:484

«نُزُلاً مِنْ عِندِ اللّهِ وَمَا عِندَ اللّهِ خَيْرٌ لِلْأَبْرَارِ»

يعنى: همۀ اين نعم به عنوان پذيرايى ابتدايى از جانب خداوند است، و آنچه در نزد خدا براى آيندۀ ابدى آنان است از نعمت هاى گوناگون كه «لا عينٌ رأتْ و لا اذنٌ سمعتْ و لا خطرَ على قلب بشر» از حيطۀ تصور و نطاق بيان بيرون است.

وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَمَنْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ خاشِعينَ لِلّهِ لا يَشْتَرُونَ بِآياتِ اللّهِ ثَمَنًا قَليلاً أُولئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللّهَ سَريعُ الْحِسابِ (199)

لغت و اعراب:

لام لَمَن تأكيد است كه داخل بر اسم انَّ شده به خاطر فصل، و مراد از مَنِ موصول جمع است و ضمير اول راجع به آن به لحاظ لفظ مفرد است و باقى ضماير هفتگانه به لحاظ معناى جمع است.

تفسير:

«وَ إِنَّ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَمَن يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ مَآ أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ وَ مَآ أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ خَاشِعِينَ للّهِِ»

اين آيه در توصيف برخى از علماى اهل كتاب است كه در سايۀ ايمان به آنچه پيامبرشان آورده و علم به آنچه در كتابشان نازل گشته، به پيامبر اسلام و دين و كتاب او ايمان آورده اند خواه فعلاً در ميان قوم خود و محسوب از آنها باشند يا آمده اند و جزء مسلمين شده اند، لكن اين عنوان شامل گروندگان اهل انجيل است و اما علماى تورات مشمول اين آيه نمى شوند هرچند به اسلام و قرآن گرويده باشند، زيرا انكار عيسى و كتاب انجيل ايمان آنها را خدشه دار مى سازد.

به هر حال در اين باره مى فرمايد: و حقيقت اين است كه از اهل كتاب كسانى هستند كه به خدا و به آنچه به سوى شما مسلمين نازل شده از اسلام و قرآن و به آنچه به سوى خودشان نازل گشته از كتاب آسمانى ايمان آورده اند در حالى كه آنان تسليم خدا و خاشع و فروتن در برابر او هستند.

«لاَ يَشْتَرُونَ بَِايَاتِ اللّهِ ثَمَنَاً قَلِيلاً»

يعنى: آنها همانند عدۀ ديگرى از آنان نيستند كه دعوت پيامبر اسلام و دين و كتاب او را

ص:485

نپذيرند، بلكه اينان هرگز طالب آن نيستند كه به دادن آيات خدا بهاى اندكى را به دست آورند.

يعنى به واسطۀ حذف آيات از كتاب آسمانى تورات يا انجيل يا تحريف لفظى يا معنوى آن براى خود رياست و اموال دنيا را كه هر چه بسيار هم باشد بهاى اندك است به دست نمى آورند.

«أُوْلَئِكَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ إِنَّ اللّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ»

شكيبايى، رمز رستگارى

يعنى: آنهايند كه براى آنها در نزد پروردگارشان پاداشى در خور مقامشان ثابت و مسلّم است؛ به يقين خداوند، زودرس به حساب است. يعنى پاداش اعمال بشر را از جهت كثرت و تراكم حساب آنها به تأخير نمى اندازد، زيرا همۀ اعمال ظاهرى و باطنى خلايق با كمّ و كيف و حدود ارزش و مقدار پاداش و كيفر، از ازل در علم حضورى او ثابت است و از اين رو پاداش دنيوى و اخروى هر عمل را طبق مصلحت و حكمت، در وقت مقرر خود تأديه مى كند.

و ممكن است مراد از سرعت در حساب، حساب خلايق در روز قيامت باشد. يعنى خدا در آن روز حساب همۀ محكومين به حساب راكه شمار آنها از حدود درك بشر خارج است در مدت حساب يك نفر تمام مى كند، زيرا خدا همراه همۀ آنها حاضر و با همه مواجه است و همه را در يك حال محاسبه مى كند. و البته اين حساب اجمالى است و روز قيامت را حساب ديگرى است تفصيلى كه طبق قانون آن روز اسرار و بواطن همۀ مكلّفان در مرأى و مَنظر همه بايد قرار گيرد و اين حساب ها طولانى خواهد شد و از اين روست كه طول روز قيامت «خَمْسينَ أَلْفَ سَنَةٍ - معارج، 4» است با ترديد در اين كه مراد، سنۀ بشرى است يا ربوبى.

يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (200)

لغت:

صبر قدرت تسلّط بر نفس است به گونه اى كه او را بر طبق اراده رام كند. صابروا از باب مفاعله براى انهاء و ايصال ماده به غير است مانند «كاتبت زيداً» يعنى كتابت را به او رساندم، و «راجعت الفقيه» يعنى سؤال را به او رساندم. و گاهى هم در فعل بين الاِثنين استعمال مى شود مانند «قاتلت زيداً». و صابروا يعنى غالِبوا عدوّكم فى الصبر. و مرابطه محافظت از حدود و ثغور است.

ص:486

تفسير:

«يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اصْبِرُوا»

يعنى: اى كسانى كه ايمان آورده ايد صبر كنيد. در آيه متعلّق صبر ذكر نشده، پس مراد عموم است، يعنى در انجام هر عمل شرعى و عقلى كه مخالف هوى و نفس است و نياز به صبر دارد صبور باشيد؛ و موارد عمدۀ آن سه قسم است به ترتيب در سخت و سخت تر بودن و در فضيلت و اجر: اول صبر بر مصائب دنيا و حوادث ناگوار، دوم صبر بر انجام وظايف شرعى و عقلى از عمل و بذل مال، سوم صبر بر ترك معاصى از كبائر و صغائر.

«وَصَابِرُوا»

يعنى: در صبر بر همۀ امور نظير جهاد و امثال آن بر ديگران پيشى گيريد و مغالبه كنيد.

«وَرَابِطُوا»

يعنى: از حدّ و مرز منطقه و كشورتان مراقبت كنيد تا دشمن تعدّى نكند، و از حدّ و مرز روحتان مراقبت نماييد تا شيطان و هواى نفس رسوخ نكند.

«وَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»

يعنى: و تقوا پيشه كنيد، باشد كه رستگار گرديد.

***

ص:487

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109