ناسخ التواریخ : سلاطین قاجاریه جلد 4

مشخصات کتاب

سرشناسه:سپهر، محمدتقی بن محمدعلی ، ‫ ‫1216 - 1297ق.

عنوان و نام پديدآور:ناسخ التواریخ : سلاطین قاجاریه/تالیف محمدتقی سپهر؛به تصحیح و حواشی محمدباقر بهبودی.

مشخصات نشر:قم: موسسه مطبوعاتی دینی، ‫1351

مشخصات ظاهری:4ج.

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

موضوع:ایران -- تاریخ -- قاجاریان، 1193 - 1344ق.

موضوع:ایران -- تاریخ ‫ -- 1106 - 1334ق.

شناسه افزوده:بهبودی ، محمدباقر، 1308 - ، مصحح

رده بندی کنگره: DSR1311 /س24ن2 1388

رده بندی دیویی: 955/074

ص :1

بقيه تاريخ سلطنت ناصر الدين شاه قاجار

ذكر تفويض وزارت اعظم به ميرزا آقا خان اعتماد الدّوله و اصلاح او ممالك محروسه را از امر داخل و خارج

حكماى دانشمند به براهين عقليه باز نموده اند كه خداوند فرد واحد را كه هيچ ضدوند نتواند بود، به مقتضاى لطف بعثت پيغمبرى را واجب داشته تا از جهتى كه قربت حضرت دارد اخذ معارف حقّه و تكاليف شرعيه نمايد و از جانبى كه طريق بعثت و رسالت مى سپارد مردم محجوب را تنبيهى فرمايد. چون صورت را با معنى ارتباطى و مظاهر را با باطن اختلاطى است پس پادشاهان كه ظلّ اللّه اند، چنانكه ظلّ را باذى ظلّ تعلقى بود، ايشان را با اخلاق اللّه تخلّقى باشد.

لاجرم چون ملك الملوك عجم ميرزا تقى خان را از مسند وزارت دفع داده، خلعت امارت را از وى خلع كرد، از وزيرى ناگزير بود تا او را به قربت خويش اختصاص دهد و اسرار مملكت را در مجالس خاصّ با او القا فرمايد تا او در ميان پادشاه و چاكران درگاه ميانجى باشد.

در اين وقت به الهام ملكى و القاى ملكوتى از ميان تمامت مردم ايران ميرزا - نصر اللّه خان نورى المدعو به ميرزا آقا خان اعتماد الدّوله را كه در اعوام ماضيه به وزير لشكر نامور بود اختيار فرمود كه به زينت حسب؛ و شرف نسب؛ و جمال جود؛ و كمال وجود؛ و صفاى نيّت؛ و رزانت رويت؛ و روى گشاده؛ و خوى آزاده در

ص:2

ميان همۀ مردم منفرد و متفرد بود؛ زيرا كه داه(1) ايامش با وزارت ناف بريده؛ و دايۀ روزگارش با امارت به يك پستان شير داده، از عهد مهد و كنّ كودكى جز تدبير ملك و تسخير مملكت و تجهيز لشكر و تنسيق كشور سخنى اصغا نفرموده و در دبستان تعليم و دبيرستان تعلّم، جز رضايت بقاع و حصانت قلاع و حراست مساكن و سياست مداين حرفى استماع نكرده [است]، اجداد والانژاد و والد فرخنده نهادش ميرزا اسد اله خان وزير لشكر با 200 تن عشيرت و تبار در سلطنت محمّد حسن شاه قاجار و شاه شهيد آقا محمّد شاه و شهريار تاجدار فتحعلى شاه و شاهنشاه غازى محمّد شاه الى يومنا هذا هريك سپهسالار لشكرى و فرمانگزار كشورى بوده اند، چنانكه بعضى سير ايشان به نام و نشان در اين كتاب مبارك مرقوم افتاد.

مع القصه معلوم توان داشت كه از چنين خانواده چون مردى آزاده با جودت جبلّت و فطانت فطرت ميان بندد و خدايش در فتح درهاى بسته و جبر كارهاى شكسته موفق بدارد. رواست كه ابن يقطين را حشمت يقطين ندهد و شمس الدّين را برابر سها ننهد(2).

بالجمله چون راقم حروف ذكر پيوستن نسب اعتماد الدّوله را به ابو الصلت هروى و قبيلۀ خواجگان كه از آن وقت تاكنون در مازندران پدر بر پدر خواجگى داشتند و هريك با مناصب رفيعه و مقامات منيعه روزگار گذاشتند در كتاب ناسخ التواريخ در جريدۀ وزراى سلاطين جهان در ذيل نام اعتماد الدّوله مرقوم خواهد داشت و آثار عشيرت و تبار و سير و سلوك و نام و نشان هريك را جداگانه به شرح خواهد نگاشت، در اين وقت اجتناب از تكرار و اطناب را بر زيادت از اين به ذكر احوال اعتماد الدّوله نپرداخت. اكنون بر سر سخن رويم.

بعد از خلع ميرزا تقى خان شاهنشاه ايران، اعتماد الدّوله را طلب داشت و فرمود:

دانسته ام شهريار تاجدار فتحعلى شاه كه در ميان سلاطين باستان داناتر از او كس نشان نداده اند، ترا از 17 و 18 سالگى از

ص:3


1- (1) يعنى پرستار.
2- (2) نام ستاره ايست از بنات النعش.

ميان امراى كامكار و وزراى نامدار اختيار همى كرد و صلاح و صوابديد ترا در كار مملكت بر رأى و رويت اللّه يار خان آصف الدّوله و عبد اللّه خان امين الدّوله ترجيع نهاد؛ و من نيز از نخست روز منصب وزارت را خاص تو مى داشتم و اينكه چند روزى ميرزا تقى خان را بدين امر گماشتم از بهر آن بود كه آن خلل و خطائى كه حاجى ميرزا آقاسى در مملكت ايران انداخته و خراج ايران را يك باره بر وضيع و شريف پراكنده ساخته بود، جز به دست ميرزا تقى خان مجموع نمى گشت؛ زيرا كه خواستارى و شفاعت را مقبول نمى داشت و از سرزنش و شناعت ملول نمى شد. تو را كه آب و گل از شرم و حيا عجين گشته و خدايت خمير مايۀ فطرت از فضل و عطيت سرشته، نخواستم كه مردم ايران از تو دل شكسته شوند و خاطرهاى ايشان از تو خسته گردد.

امروز كه كارها بر مراد و مرام و امور مملكت به قوام و نظام است، زمام مملكت را به دست تو باز داده ام و حلّ و عقد امور را به كف كفايت تو نهادم تا به حصافت عقل و افاضت عدل، رعيّت و سپاه را بر طريق اقتصاد بدارى و قواد لشكر و اعيان درگاه را از در اعتماد باشى.

و روز يكشنبۀ بيست و دوم محرم چهار ساعت و نيم پيش از افول آفتاب او را به حليۀ وزارت كبرى و صدارت عظمى تشريف كرد. به صدراعظم و شخص اوّل ملقّب داشت و جبه [اى] كه شمسۀ آن مرصّع به الماس و مكلّل به ياقوت بود خلعت فرمود و مردم ايران كه چنين روز را انتظار مى بردند شاد و شادخوار شدند و از سوء ظن و سرعت انتقام و قلّت اغماض و كثرت اعتراض ميرزا تقى خان باز رستند.

تمامت شاهزادگان و بزرگان ايران در حضرت صدراعظم انجمن شده زبان به تحيّت و تهنيت گشودند و شاهنشاه ايران را در ازاى اين نعمت و حذاى اين موهبت هزارگونه درود فرستادند. بسيار كس كه از بيم گزند ميرزا تقى خان همه شب چون مردم مارگزيده

ص:4

در شكنج و تعب بود، پهلو بر بستر استراحت نهاده، آسوده و ايمن بغنود. و جماعتى كه چون مردم گناه كرده، خايف و مستشعر، هر بامداد طريق درگاه شاهنشاه مى پيمودند، همه بدان مثابه را شاد و خرّم به دربار شهريار رهسپار آمدند كه گروه مستان به تماشاى گلستان روند.

توانم گفت تمامت مردم ايران يك باره از زحمتى عظيم به نعمتى جسيم پيوستند و از ضجرت به سعت عيش راه جستند و شاهزاده امام قلى ميرزاى عماد الدّوله فرمانگزار عراقين عرب و عجم اين دو بيت تازى به تهنيت انشاد كرد.

و كانت عن صدور النّاس حزنا قلوبهم نفورا فى الدّهور

و لما صرت بالاقبال صدرا تراجعت القلوب الى الصّدور

مع القصه صدراعظم با جبين گشاده و طبع آزاده، در مسند وزارت جاى گرفت و وضيع و شريف را بنواخت و [به] نوازش شهريار اميدوار ساخت. دلهاى حزين را شاد و خاطرهاى خراب را آباد فرمود.

ذكر تمهيد قواعد و قوانين امور دول خارجه با وزراى مختار به صلاح و صوابديد صدراعظم

چون از نظم مملكت و تقويم دولت بپرداخت و فرمانگزاران امصار و بلدان را بر حسب مصلحت عزل و نصب فرمود، در امور دول خارجه به دقّت نظر و احتساب رويت نظرى گماشت. چه فرستادگان سلاطين ممالك و ايلچيان دول خارجه در دار الملك ايران به هواى نفس خويش كارى چند پيشنهاد خاطر كرده بودند كه مورث ضجرت قلوب كارداران دولت و نفرت طبع پيشوايان ملت بود. اين جمله را به مقتضاى عهدنامه و براهين عاقلانه از ميان برگرفت تا دول متحابه را هرگز خصومتى عارض نشود.

نخست آنكه چون ايلچيان نسبت به دولت خويش يك تن از بزرگان درگاه را آلودۀ گناه مى ساختند، از كارداران ايران عزل و نفى ايشان را خواستار مى گشتند و بسيار وقت كيفر چنين مردم را به زحمت چون معلّق مى داشتند. صدراعظم مقرّر داشت كه مكافات اين مردم را به روزى چند كه در حبس خانه بمانند كافى دانند.

و ديگر اينكه منشيان سفارت را كه بيشتر از مردم ايران بودند، ملازم

ص:5

خدمت وزير ايران مى فرمودند متمنّيات و مكنونات خاطر خود را به توسط ايشان ابلاغ مى كردند و بسيار وقت بود كه اين مردم اغراض خويش را با مسئول ايلچى توأم مى ساختند و در اظهار حاجت آغاز لجاجت مى نمودند چندان كه نتيجۀ اين مقدمات مايۀ رنجش وزراى دول خارجه مى گشت. لاجرم صدراعظم فرمان كرد كه ديگر منشيان سفارت به دار امارت حاضر نشوند و ايلچيان عرض مطالب خويش را به ارسال مكاتيب و يا پيغام دوستانه به توسط صاحبان مناصب از اهالى اروپا مقصور دادند.

ديگر آن كه در مجالس تعزيت و سوگوارى سيّد الشّهدا عليه السّلام كه در ميان مردم شيعى مذهب شرافت خانۀ مكۀ متبركه و مسجد مدينۀ معظّمه دارد و پادشاه ايران كه بى رويت جمهور و صوابديد صناديد نزديك و دور نافذ فرمان و از اين روى به سلطنت شناخته تر از سلاطين جهان است به مجلس تعزيت كه خاصّ دولت است، به نفس خويش تشريف حضور مى فرمود و از بهر آنكه در اين مجلس چون ديگر سوگواران طريق خضوع و خشوع سپارد و مردم را به وجوب حشمت سلطنت بر پاى ندارد، از پس سترى مى نشست و لالى عبرات را از ديده مى گسست. در چنين مجلس گاهى وزراى دول خارجه و تبعۀ سفارت حاضر مى شدند و با كبر و خيلاى تمام، هنگام عبور، مردم [را] به دست دورباشان بر پاى مى داشتند و اين مجلس را چون تماشاخانه هاى اروپا محل بهجت و حبور مى پنداشتند و بعضى از ايشان مايۀ نشاط و سرور به كار مى بردند و چون اين طريقت با شريعت ايشان مطابقتى نداشت، كردار سوگواران را از سفاهت طبع و بيرون حصافت عقل مى شمردند و اين معنى به سر طبع علماى عصر ثقلى عظيم مى انداخت و بعيد نبود كه روزى عامۀ عوام بر شورند و فتنه [اى] بزرگ حديث شود.

لاجرم صدراعظم رقم كرد كه ديگر سفرا و ايلچيان در مجالس تعزيت حاضر نشوند.

ديگر آنكه وزراى مختار و قونسولهاى دول خارجه كه متوقّف

ص:6

دار الخلافه و ممالك محروسۀ ايران بودند، چون در عزل و نصب خويش بيمى و هراسى از كارداران دولت ايران نداشتند، مسؤل محال مى جستند و سخنان حشو مى كردند و بعيد نبود كه در طرد و منع ايشان دول متحابه رنجيده خاطر شوند.

صدراعظم تدبيرى انديشيد كه آن عقايد راسخه از خاطر ايشان سترده شود و نمودار كنند كه اين بنيانى را كه سخت استوار دانند لغزش تواند يافت.

از اين رو از كارداران روس و انگليس حكم عزل دولغاروكى وزير مختار روس كه از دار الخلافه و ايوانفسكى قونسول روس از گيلان و استيونس قونسول انگليس از تبريز كه هيچ يك كردار نيكو نداشتند، صادر گشت و به اصابت اين تدبير اتّحاد ميان دول متحابه را استحكام داد.

ديگر آنكه چنانكه مرقوم شد، در عهود سالفه چنان وانموده بودند كه سلاطين ايران به جانب سلطانيه سفر نمى توانند كرد. چه سفر ايشان مورث اختلال حدود ممالك روسيه است و چنان افتاد كه 24 سال ساحت سلطانيه مخيّم پادشاه ايران نشد. اين هنگام كه سلطان ايران آهنگ سلطانيه داشت، جناب اشرف صدراعظم از بهر آنكه اين ريب و شك را از قلوب دوست و دشمن حك فرمايد و طريق متروك را مسلوك دارد به نيكوتر وجهى بسيج اين سفر كرد و شاهنشاه ايران با سپاهى گران در ييلاق سلطانيه اوتراق فرمودند. چنانكه مذكور خواهد شد.

ديگر آنكه معاهدۀ با دولت فرانسه را با جدّ و جهدى كه در عهد شاهنشاه تاجدار فتحعلى شاه قاجار و ناپليون ايمپراطور ممالك فرانسه و در عهد شاهنشاه غازى محمّد شاه و دولت جمهوريۀ فرانسه مبذول مى فرمودند و هرگز انعقاد نيافت، صدر اعظم اين معاهده را به استوارتر بنيانى محكم كرد و عهدنامۀ شريف را در دار الملك دولتين به خط و خاتم مسجل فرمود. چنانكه فوايد اين عهدنامه در جاى خود بشرح خواهد رفت.

ديگر آنكه فرستادگان دولت عثمانى بر آن شدند كه در دار الملك سلطانى

ص:7

بيرق دولتى افراشته كنند، صدراعظم شرطى چند در استقرار اين امر نهاد و آن قضاياى شرطيه را از محكمات حكم واسطه انگيخت كه نتيجۀ مأمول ايشان به مغالطه افتاد و اين جمله شرحى مبسوط است كه انشاء اللّه عنقريب مسطور مى شود.

و ديگر آنكه كارداران دولت روسيه، وقت مى رفت كه بيرون قواعد معموله بدان سر مى شدند كه كشتيهاى جنگى و تجارتى خود را به مرداب انزلى درآورند؛ و اهالى روس بدين فزونى طلبى خطى بى اجازت پادشاه از حاجى ميرزا آقاسى مى نمودند، چون حديث اين امر مورث مفسدۀ چند مى افتاد، صدراعظم مقرّر داشت كه چون خط بى اجازت پادشاه بود، كشتى ايشان از حدود سابقه مسابقت نجويد و بر خطى كه از حاجى ميرزا آقاسى مى نمودند خط ترقين كشيد.

ديگر آنكه بعضى از مردم خاين كه از كارداران دولت خايف مى شدند، در سفارت خانه هاى دول خارجه پناهنده مى گشتند و صناديد دولت ايران به حفظ حشمت سفراى دولت خارجه و حصانت مكانت ايشان چندانكه در كار ملك و ملت خبطى عظيم حديث نشود، عصيان اين گونه مردم را معفو مى داشتند. اين مسامحت كار بدانجا برد كه اولياى دول خارجه چنان دانستند كه در رعايت سپاهى و رعيّت و حمايت گريختگان از دين و دولت حقّى بر ذمّت واجب كرده اند و سالها بر طريق اين عادت مى رفتند و بزرگان ايران با ضجرت قلب و ضيق صدر حمل اين ثقل مى دادند و چاره نمى دانستند. جناب اشرف صدراعظم به جودت ضمير و حدّت ذكاء، برهانى چند بر بطلان عقايد ايشان اقامت كرد و اين روش را كه پايانش جز وخامت نبود از ميانه برانداخت و مقرّر شد كه اين گونه مردم را به سفارت خانه راه نگذارند و به بارقۀ اين تدبير روابط و علايق اين عقايد را حسم داد. چنانكه به حكم اين قانون حسين خان نظام الدّوله و عباسقلى خان - لاريجانى را كه به خانۀ سفارت پناه جسته بودند، بى آنكه رعايت حمايت سفرا كند از دار سفارت خارج نمود.

ديگر آنكه كارداران دولت انگليس بيرون شرايط چهار عهدنامه كه

ص:8

هريك به شرح در اين كتاب مبارك مسطور گشت، با مردم هرات آغاز مراوده و مخالطه نهادند و اين معنى سبب ضجرت قلوب بزرگان ملت و خلاف قانون اعيان دولت بود، صدراعظم مقرّر داشت كه اهالى انگليس با مردم هرات باب مراوده و مصافات مسدود دارند و به شرط عهدنامه اين مخالطت را با مردم ايران گذارند.

و ديگر آنكه تبعۀ دول خارجه در مملكت ايران چون بازرگانان ايرانى كار تجارت مى كردند و اشيائى كه در بلدان و امصار ايران به معرض بيع و شرى در مى آوردند، در همان بلد وجه عشاران را زرى كه معين بود تسليم مى دادند و خط جواز اخذ مى نمودند؛ و از آن پس در هيچ بلد عشاران را با ايشان كارى نبود. فى المثل در بلاد شرقى ايران اشيائى بيع مى كردند و حمل داده در ممالك غربى فرود مى آوردند و به فروش مى رسانيدند و از رنج تجارت بى تعطيل مشترى و كالا برخوردار مى شدند و مضاربه كاران و بازرگانان ايران كه در هر بلدى جداگانه قسمت عشاران همى دادند نتوانستند كالاى خويش را به ميزان ايشان به فروش رسانند. از اين روى هميشه كالاى تجّار ايرانى كاسد و امر ايشان در كار تجارت فاسد بود.

لاجرم صدراعظم مقرّر داشت كه تجّار دول خارجه از تجارت داخله در مملكت ايران بپرهيزند و كالائى كه از بهر تجارت ابتياع مى نمايند يا از حدود ايران به يك سوى حمل دهند و اگر نه، چون تجّار ايران در همۀ بلدان و امصار وجوه عشاران را تسليم دارند و غفلت پيشكاران ماضى را از بهر خود تقرير حقّى ندانند.

ديگر آنكه وزرا و ايلچيان دول خارجه در مملكت ايران از مردم ايرانى ملازم و خدم همى گرفتند و هريك از ايشان را جمعى از خويشاوندان بود و هرگاه عصيانى از خويشان صادر مى گشت وزرا و ايلچيان آن جماعت را نيز از جملۀ خدم خويش مى شمردند و بسيار مى افتاد كه خويشان ايشان را اقارب بود؛ و اقارب با جماعتى ديگر متقارب مى گشت و از اين گونه بر خلاف حكماى فلاسفه اثبات دور و تسلسل

ص:9

مى كردند تا كار از خانه به محلت و از محلت به بلد و از بلد به مملكت مى افتاد. آن گاه عفو گناه ايشان را خواستار مى شدند. و هر وقت كارداران دولت تحديد خدم ايشان را خواستند سفرا سر درنمى آوردند. صدراعظم بفرمود تا نام ملازمان ايشان را جريده كنند و سفرا از حشم و خدم خود بر زيادت سخن نكنند و نام از خويشاوندان ايشان نبرند.

و ديگر آنكه مقرّر داشت كه تبعۀ دول خارجه در مملكت ايران به خلاف عهدنامه، ملك و مستغل ابتياع نكنند و در طلب عقار و ضياع نباشند؛ مگر وقتى كه مالك ملك و ديگر زارعين آن مزرع رضا دهند. و از پس آن شاهنشاه ممالك ايران، خاصّه اجازت فرمايد و اگر نه هيچ كس از تبعۀ دول خارجه خداوند يك به دست زمين نتواند شد.

ديگر آنكه چون تمامت رودها كه در حدود ايران به دريا مى رود و در آنها صيد ماهى مى شود خاصّ دولت ايران است و گاهى از دول خارجه بعضى مردم در آنها راه كرده در صيد ماهى مداخلتى مى افكندند، صدراعظم حكم داد كه از اين پس هيچ بيگانه را در اين امر راه نگذارند.

ديگر آنكه قونسولهاى ايران در ممالك خارجه مبسوط اليد ساختند كه در تبعۀ دولت ايران نافذ حكم باشند.

ديگر آنكه جماعتى از كشيشان مذهب كتليك [- كاتوليك] در شهر ارومى درآمده و بساط تعليم گسترده بودند و مردم ارامنۀ ايران را به مذهب كتليك و پرتستان دعوت همى كردند؛ و حاصل اين كار در پايان كار بدان جا مى كشيد كه ارامنۀ ايران به تحت حكومت بيگانه در مى رفت. صدراعظم كشيشان را از اين انديشه بازداشت و ايشان را از كار تعليم و تعلّم كه منتهى به فساد ملك و مملكت مى شد دفع داد.

و ديگر آنكه در اين هنگام كه ميان دولت روس و دولت فرانسه و انگليس و روم در سرحد سوستاپول كار به مقاتلت و مبارزت مى رفت، كارداران روس وثيقه كردند كه اگر در ميان احمال بازرگانان ايران سلاح جنگ ظاهر شود يا علف و

ص:10

آذوقه مكشوف افتد كه از بهر بيع و شرى به لشكرگاه دولت عثمانى حمل مى دهند، اموال آن كارداران را به تمامت مأخوذ دارند، از قضا جماعتى از جهال قوم در ميان كاروان بازرگانان كه معادل 4 كرور تومان كالاى تجارت حمل مى دادند، سلاح جنگ و آذوقۀ لشكر نهفته مى بردند، ناگاه در اراضى روم بدست لشكر روس گرفتار شدند. و اين معنى معلوم شد، پس به حكم وثيقه فرمان رفت تا تمامت آن اموال را به ايروان حمل داده بازداشتند. و از پس آن چنانكه به هيچ بازرگان زيانى نرسيد. صدراعظم آن اشياء را به خداوندان مال مسترد داشت.

ديگر آنكه قريب يك كرور تومان زر از مبلغى كه در مصالحۀ ميان دولت ايران و روس مقرّر شد بر ذمّت دولت ايران بمانده بود، كارداران روس از روزگار شاهنشاه تاجدار فتحعلى شاه در طلب بودند و در زمان شاهنشاه غازى محمّد شاه مبلغى مأخوذ داشتند. در اين وقت صدراعظم تشييد مبانى محبّت و تقويم قواعد مهر و حفاوت را چنان نمود كه ايمپراطور ممالك روسيه، تمامت آن زر وام را هديۀ حضرت شاهنشاه ايران ساخت و سجل رسيد آن را به حضرت دار الخلافه فرستاد.

و ديگر آنكه مادر شاهزاده عباس ميرزا آهنگ سفر لندن كرد تا به دار الملك انگليس پناهنده شود؛ و در مملكت ايران فتنه [اى] حديث كند؛ و از دار السلام بغداد برنشسته تا مرز مصر عنان زنان برفت. صدراعظم چون اين بدانست با سفراى انگليس مواضعه انداخت كه او را از سرحد انگليس باز تاختند و او بى نيل مرام باز بغداد شد.

ديگر آنكه مجتازان و مسافران ايران از عمال دولت به شرط تعيين مدت خط جواز گرفته، در ممالك روسيه سفر مى كردند و چون مدّت معلوم منقضى مى شد كارگزاران دولت روس طلب خطى جديد از بهر جواز مى كردند. و واجب بود كه جواز جديد را از ديوانخانه هاى روس مأخوذ دارند و زرى معيّن در بها بسپارند؛ و در هر انقضاى مدّت اين بذل زر در بهاى جواز فرض مى افتاد و اگر در اجراى اين امر كار به تأخير و تسويف مى رفت مرد مسافر مأخوذ و محبوس مى گشت. صدراعظم تجديد خط جواز را

ص:11

به دست قونسول ايران باز گذاشت و مسافران را از زيان و گزند حبس آسوده داشت.

ديگر آنكه اولياى دولت انگليس، حمايت شاهزاده فرهاد ميرزا را از بهر خويش حقّى نهاده بودند و عمّ شاهنشاه ايران را اعتصام ذيل دول خارجه زشت مى نمود. لاجرم صدر اعظم به حسن تدبير تعبيه انگيخت كه هم كاركنان انگليس دست از حمايت و رعايت او بازداشتند، و هم شاهزاده فرهاد ميرزا، خويشتن به عقيدت صافى، طريقت ديگر چاكران گرفت و مانند يك تن رعيّت ايران گوش بر فرمان نشست و اطمينان از جان و مال يافت.

ديگر آنكه صاحبان مناصب دولت ايران را بر عادت بود كه از تجّار تبعۀ دول خارجه هنگام حاجت از حطب خسيس تا سلب نفيس به وام مأخوذ مى داشتند و مديون ايشان مى گشتند و بسيار وقت صاحب منصبى را تقديم خدمتى واجب مى افتاد و چون فرمان مى يافت و تصميم عزم مى داد، وام خواهان عنان او بر مى تافتند و اگر اداى دين نمى توانست كرد، به حكم عهدنامه خواستار حبس او مى شدند، چنانكه مانند سليمان خان خان خانان و بسيار كس از اعيان دولت را قضاى بد اين چنين به سر رفت. از اين روى صدراعظم فرمان كرد كه تجّار دول خارجه با شناختگان دولت ايران هيچ شيئى را جز با زر نقد بيع و شرى نبندند.

ديگر آنكه انوشيروان ميرزا پسر شاهزاده بهمن ميرزا بى آنكه از كارداران دولت ايران اجازت يابد از ممالك روسيه راه برگرفته ناگاه به حضرت دار الخلافه درآمد و در باربند پادشاه پناهنده گشت. بى فرمانى و سبك روحى او بر اولياى حضرت سلطانى ثقيل افتاد، صدراعظم مقيمان سفارتخانۀ روس را به براهين عقليّه ملتزم داشت تا او را به زبان تغيير و شناعت مجبور مراجعت نمودند.

و ديگر آنكه محمّد حسن خان ايروانى كه در شمار رعاياى دولتى روسيه مى رفت و حق كارداران روس در حمايت و رعايت او ثابت مى افتاد، از قضا در حضرت شاهنشاه غازى محمّد شاه قربتى به دست كرد، به محل امير تومان منصب يافت و به سردار ملقّب

ص:12

گشت. و اين مكانت را به شرف مصاهرت متظاهر كرد و خواهر پادشاه را به شرط زناشوئى به سراى آورد؛ و از پس آن فرمان حكومت بعضى از اراضى عراق يافت و افواج لشكر عراقى را به تحت فرمان كرد. آن گاه همه ساله جريدۀ اسامى لشكر را به آواره نگاران ديوان و دفتر آورده و خط اجراى مرسوم و مواجب ايشان را مأخوذ مى داشت. و از آن سوى در وجه لشكريان مبذول نمى داد و بر زيادت سند رسيد از ايشان مى گرفت.

بالجمله كار از اين گونه مى كرد تا سجل 300000 تومان زر مسكوك فراهم داشت و آن را بر ذمّت دولت دينى افكند. و حاجى ميرزا آقاسى اگرچه از مراتب علم و حكمت بيگانه نبود؛ اما به امر رموزات مملكت و زيبا و زشت دولت آشنائى كم داشت و نيز مهاجرين ايروان و ماكو را انصار خويش مى پنداشت، با اين همه محمّد حسن خان سردار ايروان نخلى بلند و فحلى ارجمند گشت و اگر روزى كارداران دولت را به وجه عبوس نگريست به استظهار دولت روس بى هول و هرب زر 300000 تومان سجل مجعول خويش را طلب كرد، اين ببود تا شاهنشاه منصور ناصر الدّين پادشاه كه چشم بد از دولتش دور باد به تخت ملك جاى كرد؛ و ميرزا تقى خان زمام وزارت و عنان امارت بگرفت و با آن تكبّر و تنمّر كه او داشت كردار سردار را برنمى تافت و چاره نمى دانست، چند كرّت همى خواست تا آن زر بدهد و از بلاى او برهد. بدين انديشه نيز دست نيافت، تا اين هنگام كه سردار از جهان جاى پرداخته و تفوّق خود را در دولت روس به وجهى صعب تر در ميان اولاد انداخته بود. جناب اشرف صدراعظم به حسن تدبير كه شرح هريك را كتابى تحرير بايد، چنانكه نه عصيانى به اولاد او بست و نه زيانى به خزانۀ دولت پيوست، ايشان را از رعايت روسيه بازگرفت و در شمار رعيّت ايران باز داد.

ديگر آنكه حاجى عبد الكريم قندهارى كه امروز به گمان مضاربه كاران ايران خداوند 5 كرور تومان برگ و سامان است چون تمامت اين اموال را

ص:13

به ربح ربا و ضبط مبيع شرطيه و تقلّب در احكام شرعيه و خيانت در جواهر مرهون و جنايت در حقوق مغبون، از بانوان خانوادۀ دولت و پردگيان سراى سلطنت شاهنشاه تاجدار فتحعلى شاه اندوخته بود، چنانكه وقت ستدن، لعلى را بهاى نعلى نمى نهاد و هنگام باز دادن بهروزه را به جاى فيروزه مى داد. بالجمله يك روز معاينه كرد كه از سراى شاهانه 5 كرور تومان خزانه نهاده است. لاجرم خوفناك شد كه مبادا روزى كارداران دولت بازپرسى به سزا كنند و اين دفينه را كه در معنى گنجينۀ دولت است بازگيرند، پس حيلتى انديشيد و مولد خود را در شكارپور از ممالك هندوستان باز نمود و بدين وسيلت در شمار رعيّت انگليس درآمد، و سفرا نيز او را در حوزۀ حمايت خويش جاى دادند.

و چنان افتاد كه وقتى به دست آويز سجلى كه آن را نيز به انواع حيل پرداخته بود، خواست سراى نشيمن شاهزاده فتح اللّه ميرزاى شعاع السّلطنه را مضبوط سازد و او را با يك فوج فرزندان سرگشته وار در بازار و برزن بتازد، شاهزاده تقديم اين حكومت را تسليم نداد و حاجى عبد الكريم در امضاى امر، چند تن از چاكران سفارتخانۀ انگليس را برانگيخت تا بى آنكه شاهزاده بداند و كسى را از پى اعانت بخواند، مغافصة به خانۀ او در رفتند و به قدم جسارت آهنگ سراى درونى كردند تا پردگيان او را بيرون كنند.

جوارى اندرونى و كنيزكان مطبخى چون اين آهنگ بديدند با كفچۀ سكبا و سنگ مرجل و كلوخ ديگدان و هيزم افروخته و چوب نيم سوخته سر و مغز ايشان را درهم كوفته برهم شكسته و از خانه دفع داده در سراى ببستند.

صورت اين قضيه بر طامسن صاحب شارژدافر دولت انگليس حمل شد و با كارداران دولت ابواب مكاتبت و مخاطبت فراز كرد و در اسعاف حاجت حاجى عبد الكريم جواز جست. و چون در اجابت مسئول او كه بيرون قوانين دولت و ملّت بود، مسامحت رفت، علم دولت انگليس را فرود آورد تا بين دولتين ابواب مراودت را مسدود دارد و طريق معاندت سپارد.

و صدراعظم به سخنان سنجيده و براهين

ص:14

پسنديده او را از وصول اين منى و حصول اين تمنّى بازداشت و آن سراى را همچنان به شاهزاده شعاع السّلطنه بازگذاشت؛ و از بهر آنكه حشمت دوستى دولت انگليس را از دست فرونگذارد و علم آن دولت را افراشته دارد، حاجى عبد الكريم را ناچار به تبعيت دولت انگليس بازگذاشت و طامسن صاحب را شادخاطر فرمود. آن گاه به تدبيرى كه كس را جز او دسترس نيست، صورتى برانگيخت كه حاجى عبد الكريم بى اكراه خاطر و اجبار طبع به خط و خاتم خويش سجل كرد كه من پناهندۀ دولت انگليس نيستم؛ بلكه يك تن از رعاياى ايرانم و كارداران ايران بر مال و جان من حكومت دارند و نگارشى چند كه از وزراى دولت انگليس داشت خود به وزارت خانۀ ايران آورد كه موافق مهر و خط سفراى انگليس از مردم قندهار و رعيّت ايران است.

ديگر آنكه سفراى انگليس چنان مى پنداشتند كه اگر روزى از در ستيز و آويز بيرون شوند و كشتى جنگى ايشان به حدود ايران راه نزديك كند، مردم ايران جماعتى از بيم جان و سر و گروهى به طلب جاه و زر، ايشان را پذيره خواهند گشت؛ و هرچه فرمان كنند خواهند پذيرفت؛ و مملكت ايران، بيرون تعب و طيش و بى زحمت جوش و جيش به تحت دولت انگليس خواهد رفت. پس هر روز بهانه [اى] طراز كردند تا در معادات و مبارات فراز نمودند و بيرق دولتى را فرود كرده، با ايران به درود فرمودند.

از پس ايشان چون فرخ خان امين الملك سفر پاريس را سفير كبير گشت، در دار السعادۀ اسلامبول با وزير مختار انگليس لاردكليف از در مخالطت بيرون شد و خواست اين مخاصمت به مسالمت تحويل دهد و اين مناطحت را به مصالحت تبديل سازد. چون بر قانون است كه در ممالك يوروپ سفارت كبرى را مرآت وجود كارداران پادشاه دانند، سفير كبير انگليس از پس آنكه نخستين هرچند توانست بر تكبّر و تنمّر بيفزود، امين الملك چندانكه توانست خضوع و خشوع بنمود،

ص:15

چون فهم كرد كه امين الملك را از تمالك كلمه معزول ساخته و دست و دلش را از كمال دهشت و وحشت از كار انداخته، به فريب آنكه دقّ الباب مصالحه خواهم كرد، موافق آرزوهاى خود به خط و خاتم او سجلى بگرفت كه هريك از آن متمنيات با اجابت پيوسته مى شد، شيرازۀ دولت ايران گسسته مى گشت. سفير كبير انگليس هم بدين قدر قناعت نكرد.

از اين سوى سفير كبير ايران را به سخنان صلح آميز مغرور داشت و از جانب ديگر لشكر خود را مطمئن خاطر ساخت كه اينك كارداران ايران را مشغول مصالحه ساخته ام و لشكر انگليس دل قوى كرده مغافصة به اراضى بوشهر تاختند و قلعه بوشهر را مسخر ساختند. از اين سوى چون خبر سفير كبير به صدراعظم آمد، معاينه كرد كه صيد از بند بجست و تير از زه برست، سخن گفته شد و در سفته گشت. از اين حديث پوست بر تنش زندان آمد و موى بر پيكرش پيكان شد، نه سفير را توانست معزول كرد تا نگويند مگر نخست سنجيده نداشتى، نه از سخنان او توانست سر برتافت، چه كلمات سفير را با سخن پادشاه برابر گذراند. روزى چند بزرگان ايران را به مجلس شورى انجمن كرد و هيچ زبانى را مفتاح فتوح نيافت؛ بلكه به استعارات گوناگون زحمت روح همى كردند، خداى داند چه رنج يافت و چه شكنج ديد كه اين كار نابسامان را به ساز كرد و آب رفته را به جوى باز آورد.

از يك سوى مسرعى كه شتاب از ستارۀ شهاب به استعارت يافته و بال استعجال از عقاب تيز پر به اجارت گرفته، به جانب امين الملك گسيل ساخت و او را تنبيه داد كه لاردكليف سفير كبير انگريز تو را به سخنان صلح انگيز بفريفت و عهدى چند كه بيرون اجازت تو بود به خط و خاتم از تو بگرفت، آن گاه لشكر انگليس را انهى داشت كه تا ناگاه به بوشهر دررفتند. اكنون اين خديعت را از اقبال دولت شاهنشاه ايران به حساب گير؛ زيرا كه او نخست در سجل معاهده خط ترقين كشيد، تو نيز بر بطلان معاهدات خود خطى نگار كن و اين حمل ثقيل را كه بر گردن دولت نهاده [اى] فرو گير.

ص:16

لاجرم امين الملك بى توانى بر بطلان عمل خويش شرحى بنگاشت و وزراى مختار فرانسه و روس و ديگر دول را گواه گرفت.

مع القصه هم از اين پس صدراعظم به تقويت امين الملك پرداخت و او را هر ساعت قويدل ساخت و در هر گفتار و هر كردار آموزگارى كرد. چنان بود كه پنداشتى از حضرت دار الخلافه رشته [اى] به اسلامبول و پاريس گسيل داشته و زبان امين الملك را بدان رشته مهار كرده تا اگر خواهد در القاى كلمه فروگذارد و اگر نه كشيده دارد.

و از جانب ديگر 100000 مرد لشكرى بدان قدرت و استيلا گسيل حدود و ثغور مملكت داشت كه در حضرت دار الخلافه كسى را آگهى نرفت كه اين لشكر از كجا آمدند و به كجا شدند و چنان اين سپاه را براند كه در هيچ مزرع و مربع حبه [اى] به زير پى نسپردند، خوشه [اى] از خرمنى نبردند و در چنين گيرودار قريب يك كرور تومان از بازرگانان ايران به نام صرف جهان زر مسكوك مأخوذ داشت و 114000 تومان از حكام بلدان پيشكش همى گرفت و در بوشهر جنگ پيوسته كرد. و چنان مردم ايران را برانگيخت كه اگر خود از در طرد و منع بيرون نشدى زن و مرد ايرانى بى خودانه و بى هشانه از بهر جهاد و نزاع بيرون مى شدند؛ و هيچ بازمانده را وداع نمى گفتند تا مردم انگريز بدانستند كه ايرانيان به طلب زر و مال ايشان برنمى آيند؛ بلكه جان و سر نيز بر سر مال و زر مى گذراند. لاجرم از آن كبر و خيلا فرود شدند و به مداهنه و مدارا سر در آوردند و اگر آن آشفتگى نخست در اسلامبول فراز نمى گشت، پيداست كه اين كار نيكوتر از اين به ساز مى شد. و چون شرح اين مصالحه و مبارزت در جاى خود نگار خواهد يافت در اين مقام بر زيادت از اين به اطناب نپرداخت.

همانا مردم كار آزموده مجرب دانسته اند كه در تقويت ملّت و نظام مملكت صدراعظم را چندين حكمت و مصلحت رفت؛ و اگر نه اين امور مستحدثه در پايان كار ميان دول متحابه حديث خصومت مى گردد و اين وداد و اتحاد به فساد و عناد منتهى مى گشت.

ص:17

بالجمله تحديد خدمات او در دولت ايران از حوصلۀ تحرير افزون است، گاهى در اين كتاب مبارك قليلى از كثير تذكره مى گردد. چنانكه قتل خان خوارزم و فتح مملكت هرات در جاى خود مسطور مى شود. و همچنان بعد از هزيمت مردم، امام مسقط در بندر عباس آن هول و هراس در خاطر او انداخت كه منال ديوان بندر عباس را سه چندان بر ذمّت نهاد و در طريق عقيدت و ضراعت از ديگر چاكران دولت پيشى گرفت. چنانكه قصۀ آن به شرح خواهد رفت.

لاجرم شاهنشاه حق شناس كه در برابر رنجى خرد گنجى بزرگ عطا كند و در ازاى زحمتى قليل نعمتى كثير بذل فرمايد، روز تا روز حشمت صدراعظم را بيفزود و جلالت قدر او را فزونى داد. و چون روز دوم شهر صفر برسيد از سراى سلطنت تا خانۀ او به نام ضيافت طىّ مسافت فرمود. برادران و برادرزادگان و خويشاوندان و پيوستگان صدراعظم هريك جداگانه تقبيل آستان جستند و پيشكشى لايق پيش كشيدند. و روز ششم ماه صفر كه روز ميلاد شاهنشاه است و ايرانيان اين روز را عيدى بزرگ گيرند و شهريار تاجدار نيز بارعام دهد تا بزرگان و چاكران و اعيان ايران او را به سلطنت سلام دهند. در چنين روز مبارك عصائى كه به الماس تابناك مكلّل و جبّه [اى] كه شمسۀ آن با جواهر شاداب مرصّع و بند كاغذى كه علاقۀ آن مرواريد منضود بود، صدراعظم را تشريف فرمود و ميرزا كاظم خان پسر صدراعظم را كه در نظم مملكت و نظام ملك نيز پسر آن پدر و لمعۀ آن قمر و شعشعۀ آن اختر بود ملقب به نظام الملك فرمود و به خلعتى كه از رداى زرتار خورشيد ترجمانى مى كرد او را مورد الطاف سلطانى داشت.

و از پس روزى چند، ميرزا فضل اللّه برادر صدراعظم را كه هنگام ويرانى سيل بنيان كن و وقت آبادانى گنج بادآور است ملقب به وزير نظام فرمود و او را از حكومت دار الامان قم بازداشته روز نهم ربيع الاول روانۀ آذربايجان داشت. و او بر حسب فرمان طى مسافت كرده، بعد از ورود به تبريز امور لشكر و كار نظام را

ص:18

چنان به نظم و نسق كرد كه از آن پيش كس چنان نشان نمى داد و مواجب و مرسوم سپاهيان را تن به تن خويشتن بازپرس همى كرد و به تمامت به دست خويشتن تسليم داد. و ميرزا فتح اللّه برادرزادۀ صدراعظم را كه در دفتر لشكر مستوفى بود به لشكرنويس باشى ملقب فرمود و دبيران دفتر لشكر را به صلاح و صوابديد او برگماشت و محمّد يوسف خان برادرزادۀ صدراعظم را به منصب سرتيپى مفتخر داشت.

ذكر مدرسۀ نظام دار الفنون

هم در اين سال به صلاح و صوابديد صدراعظم مدرسۀ دار الفنون كه در ارك دار الخلافه بنيان شده بود، به پايان رفت و معلمين دانشور از هرگونه حكم و صنعت در آنجا متمكن گشتند و پيوسته 200 تن اطفال از بزرگ زادگان ايران را كارداران دولت بر حسب فرمان شاهنشاه از در تعليم و تعلّم بازداشتند. و ايشان را مرسوم و مواجب از خزانۀ دولت مقرر شد؛ و نان و خورش از خوانسالار حضرت معيّن گشت. و هركس از اين اطفال كه در فراگرفتن علوم زبردست آمد، به نشان و خلعت و افزايش مواجب و عطيت كامياب گشت.

و همچنان موسيو جان داود مترجم اول دولت ايران بر حسب فرمان به شهر وينه كه دار الملك آستريه است سفر كرد و از ايمپراطور آستريه چند تن معلم طلب داشت و 7 تن از مردم صاحب منصب كه هريك در فن خويش فحلى بودند، ايمپراطور آستريه به اتّفاق او روانۀ درگاه ملك الملوك ايران نمود.

نخستين معلّم پياده،

دوم معلّم سواره،

سيم معلّم توپخانه،

چهارم معلّم هندسه،

پنجم معلّم علم طب،

ششم معلّم دوا ساختن و عقاقير شناختن

هفتم معلّم شناخت معادن و تدبير آن،

و ديگر از معلّمين زبان فرانسه و انگليس و علوم اهالى يوروپ حاضر بودند و همچنان از دانايان ايران كه در فنون علم و حكم توانا بودند، از بهر تعليم حاضر دار الفنون ساختند و هيچ يك از سلاطين ايران را در تربيت اهالى مملكت اين گونه ملاطفت و رأفت نرفت؛ بلكه پدران را در حق فرزندان چندين مهر و حفاوت نبود.

وقايع ديگر

و هم در اين سال ميرزا محمّد على خان وزير دول خارجه، روز هيجدهم شهر ربيع

ص:19

الثانى به جهان جاويدان شتافت و ميرزا سعيد مؤتمن الملك دبير مهام خارجه گشت و لقب خانى يافت.

و همچنان حكومت سمنان و دامغان به ميرزا محمّد خان سركشيكچى باشى تفويض يافت.

و ديگر چنان افتاد كه سوء سلوك ابراهيم بيگ حاكم جوين با رعاياى آن اراضى شهريار تاجدار را در خواب نمودار گشت و صبحگاه فرمان كرد تا كارداران دولت فحص اين حال كرده، خواب پادشاه صافى ضمير را از رؤياى صادقه يافتند و رقم عزل به نام او را نداند.

و همچنان مهديقلى ميرزا كه حكومت مازندران داشت معزول شد و حكومت آن اراضى به جان محمّد خان قاجار مفوّض گشت.

و هم در اين سال محمّد خان مصلحت گزار برحسب فرمان كارداران دولت خانه [اى] خاص از بهر سفارتخانۀ ايران در شهر اسلامبول ابتياع نمود و معادل 10000 تومان زر سرخ به جاى بهاى آن تسليم كرد.

تفويض حكومت لرستان و خوزستان به خانلر ميرزاى احتشام الدّوله و بنيان سدّ ناصرى

خانلر ميرزاى احتشام الدّوله كه حكومت بروجرد و بختيارى داشت برحسب فرمان، ايالت لرستان و خوزستان نيز با او تفويض يافت و دوم شهر ربيع الثانى [1267 ه/ 1851 م] احتشادى كرده روانۀ خرم آباد گشت و از آنجا طريق خوزستان برداشت و از منزل جايدر، برادر كهتر خود ايلدرم ميرزا را از بهر نيابت لرستان اختيار كرده، با 2 عرادۀ توپ و فوج كمره و 200 سوار به صيمره كه قيشلاق قبايل لرستان است گسيل ساخت و خود كوچ بر كوچ طىّ مسافت كرده، بيست و سيم ربيع الثانى وارد دزفول گشت. و سليمان خان - سهام الدّوله را كه هنوز در خوزستان بود برحسب فرمان روانۀ طهران داشت و از آنجا به شوشتر سفر كرد، پل شوشتر را كه از بناهاى شاپور ذو الاكتاف است، چنانكه در كتاب اول ناسخ التواريخ مرقوم شده هفت چشمه به دست سيلاب

ص:20

از پاى رفته بود و عبور مردم از آب به صعوبت مى رفت، حاجى حسين خان بروجردى را برگماشت و از بذل سيم و زر هيچ دريغ نداشت تا آن قنطره را سخت تر از روز نخست برآوردند.

بالجمله پس از 10 روز اقامت در شوشتر به جانب اهواز سفر كرد، مشايخ كعب و رامهرمز را در آنجا ديدار كرده، راه حويزه برگرفت و در كنار نهر هاشم لشكرگاه كرد.

همانا رود قراسوى كرمانشاهان و آبهاى نهاوند و لرستان و صيمره چون با هم پيوسته شود به رود كرخه نامور گردد و از كنار حويزه بگذرد و مردم حويزه از رود كرخه بهرۀ زراعت يابند، در زمان مولى مطلب كه ازجمله سادات مشعشع و يك تن از اجداد ولات حويزه است، هاشم نامى از رود كرخه نهرى حفر نمود و مصب آن را به مزرع خويش گذاشت. پس از روزگارى چنانكه طبع آب است به جانب نشيب قوّت كرده، تمامت رود كرخه به نهر هاشم در رفت و حويزه از آب معطل ماند. بسيار وقت از ولات حويزه، از سنگ و چوب بر نهر هاشم سدى مى كردند و به زحمت فراوان آب به حويزه در مى بردند و سيلاب بنيان آن سد را بر باد مى بست. و از اين روى كار حويزه روى به ويرانى نهاد.

در زمان دولت شاهنشاه غازى محمّد شاه، مولى فرج اللّه به دار الخلافه آمده بستن اين سد را بر ذمّت نهاد و حكومت خوزستان يافت و با اينكه مبلغى زر به كار برد، اين كار به پاى نرفت، تا اين هنگام برحسب فرمان شاهنشاه ايران احتشام الدّوله تقديم اين خدمت را بر ذمّت نهاده بفرمود، تا اين سدّ را محكم به پاى برند، با اينكه سه كرّت بنيان كردند و سيلاب پست كرد، احتشام الدّوله خسته خاطر نگشت و به جدّ و جهد تمام اين امر را به انجام برده آن بنا را به سدّ ناصرى نام گذاشت، هم بر سر سخن بازآئيم.

احتشام الدّوله ديگرباره از حويزه به اهواز آمد. وكلاى دولت روس و انگليس كه از براى تشخيص سرحد روم و ايران مأمور بودند، چنانكه از اين پيش مذكور شد، به اتّفاق ميرزا جعفر خان مشير الدّوله به نزديك احتشام الدّوله آمده، او را از قرار حدود مملكتين و سخنى كه در ميانه رفته بود

ص:21

آگهى دادند؛ و از آنجا شاهزاده با مشير الدّوله و مشايخ كعب و محمره به دزفول آمد. و اين وقت خبر سفر شاهنشاه ايران را به اصفهان و ورود موكب پادشاهى را به بروجرد اصغا نمود و طريق بروجرد پيش داشت و در عرض راه نصير خان جودكى را كه متعرّض قوافل و مجتازان بود، مأخوذ داشته در زنجير كشيد و به قدم عجل و شتاب تا بروجرد رانده به ركاب پادشاه پيوست.

و در آنجا چون مردم نهاوند و بروجرد از تركتاز قبيلۀ دلفان و تعدّى ايشان با قوافل و بازرگانان شكايت به كارداران دولت آوردند، به صوابديد ميرزا تقى خان فرمان شد تا بزرگان آن قبيله را ايلدرم ميرزا در لرستان دستگير ساخته محبوس نمود. لكن بعد از گذشتن موكب پادشاهى از محال بروجرد، مردم دلفان سپاهى برآورده، لشكرگاه ايلدرم ميرزا را حصار دادند و يورش آورده، از سوار عربان و سرباز سيلاخورى 7 تن بكشتند و يك تن توپچى را سر برگرفتند و سربازان كمره كه با لرستان مواضعه داشتند از جنگ تقاعدى ورزيدند.

لاجرم ايلدرم ميرزا دست از محبوسين بازداشت و خود با هاشم خان سرهنگ كمره [اى] هزيمت شده تا بروجرد عنان نكشيد. و از جانب ديگر پسرهاى نصير خان جودكى انجمنى كرده چند تن از اعمام خود را كه به فرمان احتشام الدّوله در قبيلۀ جودكى فرمانگزار بودند بكشتند و قبيله را به تحت فرمان آوردند. و از سوى ديگر جماعت سگوند محصول مزارع خالصه را عرضۀ نهب و غارت ساختند. احتشام الدّوله براى دفع اين غوايل احتشادى كرده با سرباز سربندى و سوار باجلان و 2 عرادۀ توپ راه لرستان پيش داشت. بعد از ورود به خرّم آباد چون مخالفين را قوّت مقاومت نبود از در معذرت بيرون شدند و احتشام الدّوله به مقتضاى وقت با ايشان طريق رفق و مدارا پيش گذاشت و جرم ايشان را معفو داشت؛ لكن روزى چند برنگذشت كه خبر عزل ميرزا تقى خان در آن اراضى پراكنده گشت و قبيلۀ سگوند و جودكى و دلفان متّفق شده طريق مخالفت گرفتند و راه گرمسير برداشتند.

ص:22

در اين وقت احتشام الدّوله، فوج ولى خان سرتيپ را كه از فارس مراجعت كرده بود، با عباسقلى خان والى پشتكوه و 200 تن سوار بختيارى و جمعى ديگر از لشكر ملازم خدمت ايلدرم ميرزا داشته، از دنبال قبايل بيرون فرستاد. و ايلدرم ميرزا يك دو منزل برفت و آن گاه يك شب 15 فرسنگ ايلغار كرده بر سر قبايل فيلى بتاخت و از گرد راه جنگ درانداخت و در ميان گيرودار على مردان خان دلفان و موسى خان حسنوند كه مشهور به شجاعت و قايد آن جماعت بودند با جمعى از ابطال رجال مقتول شدند، و ديگر مردم هزيمت گشتند. اين خبر در پشتكوه به عرض احتشام الدّوله رسيد و بزرگان لشكر را به خلاع گرانبها شادكام ساخت.

اما مردم لرستان بعد از اين شكست ديگرباره انجمنى كرده [با] 7000 مرد جنگى به اراضى صيمره تاختند و مزارع و قراى ديوانى را به معرض نهب و غارت درآوردند. چون اين خبر به احتشام الدّوله رسيد، جواد خان سرهنگ را با فوج جديد سيلاخورى و 100 سوار بختيارى مأمور ساخت؛ و از پس آن 2000 تفنگچى و سوار از طايفۀ هفت لنگ بختيارى و چهارلنگ و بسحق با حسينقلى خان و جعفر قلى خان به همراه محمّد رحيم خان روانۀ صيمره نمود. و از آن سوى ايلدرم ميرزا را طلب داشت تا با لشكر به كنار رود صيمره آمده اوتراق كرد و با قبايل فيلى جنگ بپيوست؛ لكن هيچ يك را از لشكر دل گذشتن از رود نبود. و در ميان اين گيرودار محمّد رحيم خان با لشكر برسيد. ايلدرم ميرزا چون اين بدانست دل قوى داشته از رود عبره كرد و بى توانى در ميان جماعت فيلى تفنگهاى خويش را بگشادند و از آن طرف محمّد رحيم خان نيز آغاز مقاتلت نمود و مردم فيلى را پاى مقاومت بلغزيد و به هر جانب پراكنده شدند و از دور و نزديك شفعا برانگيختند، جماعتى دست توسّل به دامان محمّد رحيم خان زدند و گروهى به ايلدرم ميرزا پناهنده شدند، لاجرم يك نيمۀ لرستان به نظم شد.

اما پسرهاى نصير خان جودكى و جماعت سگوند كه به طرف غيلاب [- قيرآب] و پشت

ص:23

كوه تاخته بودند و جلال الدّين ميرزاى پسر محمّد تقى ميرزاى حسام السّلطنه را كه نيابت بالا گريوه داشت، هزيمت كردند. و اين خبر در منزل جايدر به عرض احتشام الدّوله رسيد و در خشم شده، نصير خان جودكى را كه تاكنون محبوس داشت به كيفر گناه پسر سر برگرفت و اعداد لشكر كرده، سرباز بيرانوند را از راه پل تنگ مأمور به پشتكوه و قلع جماعت سگوند نمود. و محمّد رحيم خان قاجار را با 200 سوار روانۀ غيلاب نمود تا به شتاب رفته طاغيان را گوشمالى داد. و احتشام الدّوله نيز بعد از 2 روز برسيد و 15 روز در غيلاب متوقّف شده، آن اراضى را به نظم كرد و جماعتى از اشرار قبايل را دستگير ساخته، به زحمت عقاب و نكال انداخت و منشور لقب احتشام الدّولگى در غيلاب بدو رسيد و بدين لقب قرين افتخار آمد. آن گاه از غيلاب آهنگ پشتكوه نموده، در عرض راه به عرض او رسيد كه عبد اللّه خان و جواد خان، قلعه سو را كه محكمه [اى] محكم است، به قوّت يورش فروگرفتند و مردم سگوند از ميان قلعه و فراز كوه به دشت گريختند. و هم در دشت از قضا يا فوج بيرانوند باز خورده رزم دادند و شكسته شدند و ناچار به اراضى عرب بنى لام فرار كردند.

احتشام الدّوله با قلعه سو بشتافت و در آنجا 15 روز اقامت كرد. و هم در اين وقت 500 سوار از عرب آل كثير و جماعتى از سوار تفنگچى قبيلۀ گندزلو از خوزستان رسيده به لشكرگاه پيوست. و اين هنگام احتشام الدّوله به مشايخ عرب بنى لام رقم كرد و به سر - عسكر بادرائى نيز خطى نوشت كه اگر جماعت سگوند و گريختگان حضرت ما را جا داده ايد مورد عقاب خواهيد بود. و اينك من از دنبال بشتاب در مى رسم.

مشايخ بنى لام عريضه [اى] نگار كرده با پيشكشى لايق انفاذ داشتند و به عرض رسانيدند كه ما هميشه رعيّت ايران بوده ايم و سر از فرمان برنتافته ايم و اينك با لشكر خود به هرچه فرمان دهى حاضريم. و سر عسكر بادرائى نيز عريضه كرد كه هرگز گريختگان شما را با خويشتن راه نخواهيم گذاشت. جماعت سگوند چون اين بدانستند ناچار با اموال و اثقال و زن و فرزند

ص:24

به توپخانه پناه جستند و محمّد رحيم خان قاجار را به شفاعت برانگيختند. احتشام الدّوله جرم ايشان را معفو داشت و در مساكن خويش جاى داد و از آنجا به جانب دزفول سفر كرد و نظم خوزستان را بر وفق مراد به پاى برده مراجعت به بروجرد نمود.

از پس او محمّد على خان بختيارى طريق طغيان گرفت و در 5 فرسنگى دزفول در قلعه [اى] محكم جاى كرد و به استظهار قلعه به سدّ طرق و غارت مردم پرداخت. ابراهيم ميرزاى پسر احتشام الدّوله كه نيابت حكومت خوزستان داشت چون اين بشنيد با 900 تفنگچى تا كنار قلعه براند و 3 روز آن حصن را حصار داد و روز چهارم آن قلعۀ سخت را به حكم يورش فروگرفت و چون فتح اين قلعه كارى صعب بود، در تمام اراضى بختيارى هول و هرب افتاده و مردم زياده طلب طريق ادب گرفتند.

سفارت ميرزا عباس خان به روسيّه

و هم در اين ميان جماعتى از تركمانان در اراضى مازندران به عاشوراده درآمده، چند تن از مردم روسيه را مقتول ساختند. قونسول روس كه در مازندران اقامت داشت، چنان پنداشت كه تركمانان به اغواى مهديقلى ميرزا حاكم مازندران اين جسارت كرده اند و شكايت او را به وزير مختار روس دولقاركى [- دالغوروكى] كه مقيم دار الخلافه بودانهى داشت. و او عزل مهديقلى ميرزا را از كارداران دولت خواستار آمد و ميرزا تقى خان امير نظام مسئول او را مقبول نداشت و دولقاروكى به زبان شكايت، بلكه سعايت صورت حال را نگار كرده به دار الملك روس فرستاد و خطى از ايمپراطور ممالك روسيه نيكولاى بياورد كه در عزل مهديقلى ميرزا خواهشمند بود.

كارداران دولت ايران روا نديدند كه چنان پادشاه بزرگ را در اسعاف حاجتى اندك رنجيده خاطر فرمايند. لاجرم مهديقلى ميرزا را از عمل بازداشتند و از بهر آنكه ايمپراطور را بياگاهانند كه سفيران دولت روسيه گاهى بيرون قواعد اتّحاد قدم زنند، ميرزا عباس منشى سفارت را كه اين هنگام لقب خانى يافته و به مقام نيابت وزير دول خارجه ارتقا جسته [بود] به سفارت پطرزبورغ مأمور داشتند و از اصفهان كه اين وقت محط رحال موكب پادشاهى بود در نهم ماه شوال به چاپارى با

ص:25

نامۀ شاهنشاه و عرايض كارداران درگاه راه برگرفته شتاب كنان تا اراضى ولادى قفقاز براند و در آنجا مزاجش از اعتدال بگشت؛ و هم با اشتداد مرض خويشتن را به شهر مسكو رسانيد.

در اين وقت ايمپراطور در شهر مسكو جاى داشت و آهنگ پطرزبورغ مى فرمود، پس فرمان كرد كه ميرزا عباس در آن بلد اقامت كند تا مزاجش به استقامت آيد، آن گاه سفر پطرزبورغ كرده رسالت خويش را به پاى برد، و مهماندارى با چند نفر طبيب حاذق از بهر او مقرر داشت. ميرزا عباس چون پرستارى مردم ايران را از بهر خود نيكوتر مى دانست، ميزبان دولت روسيه را بگذاشت و به سراى مير على اصغر معين التّجّار درآمد و به مداوا پرداخته تا بهبودى بيافت و از آنجا سفر پطرزبورغ كرده، ادراك حضرت ايمپراطور نمود كتاب شاهنشاه كامياب را برسانيد و جوابى بر وفق مرام بگرفت و طريق مراجعت سپرد.

و در اين سفارت با اينكه از براى شكايت از رفتار مأمورين اين سفر كرده بود به ملاحظۀ حسن حركت و رفتار، مورد تحسين ايمپراطورى آمده، به يك قطعۀ نشان آستانسلاد و يك قطعۀ انگشترى مكلّل به الماس، ممتاز گرديده، طريق مراجعت سپرد و در شهر نوچركس به سفارت ايران كه عضد الملك مأمور بود باز خورد و از عزل ميرزا تقى خان مستحضر گرديده، در عزيمت دار الخلافه تعجيل نمود و دوازدهم شهر ربيع الاول وارد دار الخلافه شد و مورد تحسين كارداران دولت ايران آمد.

ص:26

ذكر واردات احوالات شاهنشاه ايران ناصر الدّين شاه قاجار در سال 1268 ه/ 1852 م

اشاره

در سال 1268 ه/ 1852 م مطابق سيچقان ئيل تركى چون 7 ساعت و 38 دقيقه از روز شنبۀ بيست و هشتم جمادى الاولى سپرى شد آفتاب از حوت به حمل تحويل كرد.

شاهنشاه ايران ناصر الدّين شاه قاجار بساط عيد بگسترد و ميرزا آقا خان صدراعظم را در اين عيد مبارك به نشان تمثال پادشاه كه مكلّل به الماس گرانبها بود و جبّه [اى] كه يك بدست اطراف آن به مرواريد غلطان ترصيع داشت خلعت فرمود. تمامت چاكران درگاه و مقرّبان حضرت جداگانه تشريف يافتند و فرستادگان و اعيان قبايل هزاره و تايمنى و ميمنه كه با عريضه و پيشكش به حضرت دار الخلافه آمده بودند، در اين عيدگاه به زمين بوس پادشاه دست يافتند، عرايض و پيشكش خود را پيش كشيده، بدين نام و نشان به خلاع گرانبها مفتخر آمدند.

نخستين محمّد حسين خان كه از قبل برادرش كريم داد خان بيگلربيگى 10000 خانوار هزاره حاضر بود.

دوم ولى خان پسر ابراهيم خان و برادرزاده اش اللّه يار خان هزاره.

ديگر عبد الحميد بهادر فرستادۀ حسن سردار 20000 خانه هزاره پساكوهى.

و ديگر سيّد علا خواجه فرستادۀ حكومت خان والى ميمنه.

ديگر عبد الكريم بيگ فرستادۀ خان تايمنى كه در 15000 خانه فرمانگزار است.

و ديگر جان مراد بيگ فرستادۀ ابراهيم خان حاكم 10000 خانۀ فيروزكوهى.

و ديگر شادمان بيگ فرستادۀ نصير خان حاكم 5000 خانۀ جمشيدى

و ديگر رضا بهادر و ارباب خالق قايد قبيلۀ ايجلكه، و على بهادر سيّد سلسله قيرستان و عظيم بيگ حاكم طايفۀ قهقهه و ملا حسين دهه ريگى و حسين بيگ و عبدل بيگ و ميرزا قاسمعلى و

ص:27

رضا قلى بيگ به اتّفاق 14 تن ديگر از بزرگان هزاره.

اين جمله با تشريفات ملكى از يك سوى بر صف شدند و از جانب ديگر بزرگان تركمانان به اتّفاق جعفر قلى خان قراجه داغى ميرپنج از استرآباد رسيدند رده بستند:

نخستين آدينه نظر خان حكمران 5000 خانه از قبيلۀ جعفرباى

و ديگر قلى خان حاكم 2000 خانوار از طايفه آتاباى

و ديگر ياباد خان حاكم 1500 خانۀ دوچى

و ديگر ولى سردار حاكم طايفۀ وازو

و ديگر آدينه قليج خان بزرگ 600 خانه از قبيلۀ كوچك

و ديگر قربان خان سردار 1500 خانه طايفۀ تاتار و قجوق

و ديگر بيگ فولاد، صاحب قبيلۀ سلاقا

و ديگر خدرى نظر خان حاكم 1000 خانۀ قراوى و بهلكه

و ديگر سائين قلى صاحب قايقرمه

و ديگر اباريش حاكم پدراق

و ديگر خدر بزرگ ايمر

و ديگر نوبت بزرگ بيرام شالى.

مع القصّه بزرگان تركمان نيز مورد الطاف و اشفاق پادشاه شده به شكرگزارى پيشانى بر خاك نهادند. و چون بعد از آمدن جعفر قلى خان از حدود استرآباد جماعتى از تركمانان تكه سر به عصيان و طغيان برآوردند، گروهى از قراولان كه مأمور به اقامت آن اراضى بودند، تركتازى كرده ايشان را دستگير ساختند و سر برگرفتند، از قضا سرهاى تركمانان تكه را هم در اين عيدگاه به درگاه آوردند و به خاك راه افكندند.

چون بساط عيد به پاى رفت به صلاح و صوابديد صدراعظم، ملك الملوك عجم حكومت عراق را به نام ميرزا يوسف مستوفى الممالك منشور كرد و خسرو خان گرجى حكمران قزوين گشت و محمّد رحيم ميرزا فرمانگزار خوى آمد.

حكومت امامقلى ميرزا در كرمانشاهان

آن گاه شاهزاده امامقلى ميرزا كه هنگام فضل و ادب ابو فراس و روز يأس و هراس ماننده هرماس است(1)، براى نظم حدود عراقين عرب و عجم و حكومت كرمانشاهان مختار افتاد. و چون پدر والاگهرش شاهزاده محمّد على ميرزا [دولتشاه] سالهاى فراوان در آن اراضى و ممالك لرستان و خوزستان و بختيارى و بلدۀ كنگاور و همدان نافذ فرمان بود، چنانكه در تاريخ شهريار تاجدار فتحعلى شاه به شرح رفت،

ص:28


1- (1) يعنى شير درنده خشمناك.

مردم كرمانشاهان به حكومت امامقلى ميرزا نيك شاد شدند.

و شاهزاده نخستين جمعى از مردم كرمانشاهان [را] كه به اظهار شرارت يا به تهمت طغيان از دار الخلافه رخصت بيرون شدن نداشتند، نزديك كارداران دولت زبان شفاعت گشوده داشت و آن جماعت را ملازم ركاب فرموده، طريق كرمانشاهان پيش گذاشت. و بعد از ورود در آن بلده تعيين حدود و ثغور و نظم قبايل آن اراضى را پيشنهاد خاطر ساخت، چه از فراز و نشيب آن محال و مكنون خاطر سرحدداران آن ديار نيك آگاه بود و چون روزگارى مى رفت كه حكام آن حدود و مردم بيگانه بودند از مرموزات مملكت آگهى نداشتند نظام لشكر را قصورى بزرگ و امور سرحد را فتورى بى حدّ روى داده بود و همجواران مانند قبيلۀ جاف و طوايف بغداد و سليمانيه بسيار از اراضى ايران را مرتع و مربع خويش مى پنداشتند.

شاهزاده امامقلى ميرزا نخست كار لشكر را به نظام كرده 7000 پياده و سواره عرض داده بعد از انقضاى مدتى از زمان، از كرمانشاهان خيمه بيرون زد و با لشكرى آراسته طىّ مسافت نموده ارض زهاب را لشكرگاه كرد و دست بيگانه را از حدود ايران بازداشت و اقتحام اشرار و قاطعان طريق را از تمامت آن ممالك منقطع فرمود؛ و ملا على اصغر نامى كه بر طريقت ميرزا على محمّد باب مى رفت و به اغواى مردم روز مى گذاشت به حسن تدبير و حصافت عقل او را مأخوذ داشت بدان سان كه هيچ فتنه [اى] انگيخته و هيچ خونى ريخته نگشت پس او را در غل و زنجير كشيده به دار الخلافه فرستاد.

دفع كردن تيمور را كه ادعاى صاحب الامرى داشت

و ديگر مردى از قبيلۀ گوران قلعه زنجيرى كه تيمور نام داشت حيلتى بزرگ آغاز كرد و خود را نايب امام غايب عليه السلام نام نهاد و قبايل را اخبار همى كرد كه من از بهر آن آمده ام كه جميع دول روى زمين را از ميان برگيرم و تمامت پادشاهان آفاق را مغلوب و مقهور دارم. و روز 15 جمادى الاولى خروج خواهم كرد؛ و انجام اين امر با شمشير خواهد رفت. و مردم قبايل را بدين نشان، دعوت و اخذ بيعت مى نمود و زن و مرد قبايل طوق ارادتش را بر گردن نهادند و

ص:29

داغ اطاعتش را زيب جباه شناختند و در راه او بذل جان و سر و فرزند و پيوند را به چيزى نمى شمردند؛ و وقت بود كه مانند ميرزا على محمّد باب خللى بزرگ در دين و دولت اندازد.

شاهزاده امامقلى ميرزا از آن لشكر كه در ذهاب داشت آسوده خاطر نبود و به دفع تيمور ايشان را مأمور نمى فرمود، چه آن جماعت را رهين طاعت او مى دانست. و مردمان گروه گروه از كرمانشاهان و كردستان و لرستان و سليمانيه به ملازمت تيمور مى تاختند و خاك قدمش را زيب جبين مى شناختند.

بالجمله شاهزاده تدبيرى انديشيد و با جماعتى از لشكريان كه مطمئن خاطر بود مواضعه نهاد و ايشان را مغافصة بر سر تيمور فرستاد و از آن پيش كه قبايل آگهى يابند او را گرفته به كرمانشاهان آوردند. و شاهزاده مهلت نگذاشت تا لغزشى در خاطرها افتد، بفرمود تا بى توانى سر از تنش برگرفتند و چون مردمان او را كشته شده ديدند، دانستند اخبار او به اخبار غيب از در كذب بوده، لاجرم از خاطر او آسوده شدند و كار آن مملكت به تمامت به قانون عدل و نصفت گشت.

ذكر طغيان جماعت بابيه و جسارت ايشان به قصد شاهنشاه ايران خلّد اللّه ملكه و سلطانه

اشاره

شيخ احمد احسائى چنانكه از اين پيش بدان اشارت شد مردى با فضل و ادب معروف به زهد و تقوى موصوف بود. چون كلمات او با مردم ظاهربين اندك بينونتى داشت، بعضى از مردم را سبب استغراب و استعجاب شده، انكار او كردند. و جماعتى كه به حسن ظن سر به طاعت او درآوردند، در عقايد ايشان لغزشى و فتورى پديد شد، از اين جاست كه كار جز به ظاهر شرع كردن، و از جادّۀ شريعت غرّا يك قدم اين سوى و آن سوى شدن، با شارع مقدس برآشفتن، و به يمين و شمال رفتن است. و اگر كسى را به رياضات شاقه و مجاهدات صعبه كشف سرّى يا بذل امرى به دست شود، واجب

ص:30

است كه مستور بدارد نه اينكه خويش را بدان مشهور كند. در صدر اسلام از سرّ حضرت سلمان، ابا ذر غفارى را آگهى روا نمى داشتند ما كه بر عجز اياميم چه واجب است كه دعوى رؤيت امام عليه السّلام كنيم و عوام به شبهات بعيده افكنيم. اين گونه گفتارها وقتى لازم شود كه با تحدّى و معجزه توأم باشد.

بالجمله بعد از شيخ احمد، حاجى سيّد كاظم كه او را تلميذ اعلم و ارشد بود خليفتى گرفت. او نيز مردى فاضل بود و زهدى كامل داشت و چون از اين جهان رخت به سراى جاويد برد در ميان شاگردان و تبعۀ شيخ احمد اختلاف كلمه پديد آمد، گروهى ملا حسن گوهر را به خليفتى برداشتند و جماعتى حاجى محمّد كريم خان قاجار را اختيار كردند و از ايشان نيز كسى جز طريق صلاح و سداد ديدار نكرد.

اما ملا حسين بشرويه كه در معنى خود را رئيس قوم مى پنداشت و در ظاهر آن محل و مكانت نداشت، حيلتى انديشيد و ميرزا على محمّد باب را كه دماغى خلل ناك و خاطرى مشوش بود طلب نمود و با او مواضعه نهاد كه من تو را سيّد سلسله و قبلۀ قبيله خواهم داشت و در وزارت تو به حسن تدبير اين جهان را زبر زير خواهم كرد. آن گاه شاگردان شيخ احمد را انجمن كرد و گفت بر ما مكشوف نيست كه بعد از حاجى سيّد كاظم رياست قوم كراست و خليفتى او درخور كيست ؟ و اين امر مختفى را جز به مكاشفه مكشوف نتوان داشت؛ و از مدينۀ كربلا به مسجد سهله تحويل داد و به چلّه نشست و بعد از يك اربعين از آنجا برآمد و گفت چيزى بر من معلوم نگشت و ديگرباره به مسجد كوفه دررفت و بعد از اربعين بيرون شد و گفت مكشوف افتاد كه بعد از حاجى سيّد كاظم، ميرزا على محمّد باب كه لطيفۀ حقّ است خليفۀ به حقّ است و از آنجا به خراسان سفر كرد و ميرزا على محمّد باب به جانب شيراز شتاب گرفت و آن همه خطا و خلل در دين و دولت افكند كه همه در جاى خود مذكور شد.

و ديگر از شاگردان شيخ احمد، ملا شيخ على بود كه بعد از وى روزگارى در تحت و سادۀ حاجى سيّد كاظم استفاده مى نمود. وقتى كه فتنۀ ميرزا على محمّد باب

ص:31

بالا گرفت در طلب جاه و آب از جملۀ داعيان باب گشت و لقب خويش را حضرت عظيم گذاشت و از شهر كربلا به بلدان و امصار ايران سفر كرد و در هر شهر و هر ديه مردم را به طريقت باب دعوت مى كرد و بدعتى چند كه در دين نهاده بود القا همى داشت. و در ايّامى كه صدراعظم در كاشان اقامت داشت به حضرت او آمد و اظهار دعوت و عقيدت خويش كرد. صدراعظم او را طرف و منع فرمود و از پيش براند. از آنجا به دار الخلافۀ طهران آمد و روز و شب به اغواى مردم پرداخت تا جمعى را با خود متّفق ساخت. لكن هر روز به لباسى ديگر و جامۀ جداگانه خويش را ديگرگون مى نمود؛ و ديگر نامى بر خود مى بست.

چنانكه هيچ كس او را نمى شناخت و اين آهنگ در پرده همى نواخت تا زمان امارت و وزارت ميرزا تقى خان برسيد.

اين هنگام ملا شيخعلى در خاطر گرفت كه يك روز جمعه هنگام زوال آفتاب با مريدان خويش خروج كند و نخستين ميرزا ابو القاسم امام جمعه را در محراب نماز با تيغ بگذراند و از آنجا به جانب ارك سلطانى حمله برد. بعضى از عيون و جواسيس ميرزا تقى خان اين معنى را تفرّس كرده، صورت حال را در لوحى نگار دادند و بدو فرستادند.

ميرزا تقى خان، شاهزاده عليقلى ميرزاى اعتضاد السّلطنه را طلب فرمود و مجلس را از بيگانه پرداخته كرد و اين قصه را تا به پاى بگفت و مذكور داشت كه در ميان مريدان ملا شيخعلى، ميرزا عبد الرحيم برادر ملا محمّد تقى هراتى را نيز رقم كرده اند و ميرزا عبد الرحيم چون بيشتر در سراى شما و به نام ملاباشى است، بهتر آن است كه او را مأخوذ دارى و جا و مكان ملا شيخعلى و اتباع او را پرسش كنى و اگر نه هيچ كس به منزل و مكان او راه نخواهد كرد. اعتضاد السّلطنه از نزديك او به سراى خويش شتافته، ميرزا عبد الرحيم را طلب داشت و چندانكه از او فحص حال كرد در اخفاى امر سخت تر گشت.

لاجرم فرمود او را محبوس بداشتند و از ميرزا طاهر منشى كه با او در يك سراى مى زيست از احوال ملا شيخعلى استعلام كرد. او به عرض رسانيد كه چنين كس در سراى ميرزا عبد الرحيم جاى

ص:32

داشت و جماعتى با او طريق مخالطت مى سپردند و بر روش باب مى رفتند. چون من اين بدانستم و از در منع بيرون شدم به ديگر جاى تحويل دادند و از مريدان او يك تن حاجى سيد محمّد اصفهانى است كه در مدرسۀ دار الشفا جاى دارد.

اعتضاد السّلطنه چون اين بشنيد از قبل ميرزا عبد الرحيم خطى مجعول و منحول بدو فرستاد و از منزل ملا شيخعلى پرسش كرد و او خانۀ نايب چاپارخانه را بنمود.

اعتضاد السّلطنه، ميرزا طاهر را با چند تن از عوانان به طلب او فرستاد و در عرض راه يك تن ملازم او را دستگير ساخته، به نزد شاهزاده آوردند و چندانكه او را زحمت كرد و شكنجه نمود از ملا شيخعلى خبرى نگفت. پس او را و ميرزا عبد الرحيم را به نزد ميرزا تقى خان فرستاد و ميرزا تقى خان به شفاعت شاهزاده، ميرزا عبد الرحيم را به جان امان داد و پس از روزى چند كه در حبس خانه بداشت رها كرد و آدم ملا شيخعلى را عرضۀ هلاك و دمار ساخت.

از پس اين واقعه قوّت خروج و تقويم فتنه از ملا شيخعلى برخاست و از دار الخلافه به شاهزاده عبد العظيم و از آنجا به آذربايجان گريخت؛ و بعد از عزل ميرزا تقى خان ديگرباره به طهران آمد. و اين كرّت خواست تا گزندى به وجود مبارك پادشاه رساند و از حضيض چاه، خويش را به اوج ماه كشاند. با نيروى مور ضعيف، زور شير عنيف همى جست؛ و در سلب گدائى، به طلب پادشاهى برآمد. و جمعى از مردم احمق را كه از دين بى بهره و از دنيا بى نصيب بودند، با خود متّفق ساخت و حاجى سليمان خان پسر يحيى خان تبريزى كه سالها به مرض ماليخوليا گرفتار بود، چنانكه گاهى در زنجير و زندان مى فرسود؛ و گاهى صحارى و بيابان مى پيمود، با او بپيوست، و ملا شيخعلى را به سراى خويش آورد و از بهر او و مريدانش خورش و خوردنى آماده داشت.

اندك اندك 70 تن از مردم بى بضاعت انجمن شدند و با ملا شيخعلى به ترك جان و سر و فداى دختر و پسر بيعت كردند، و حاجى سليمان خان اين جماعت را گاه و بى گاه در يك مجلس جاى مى داد و زن و دختر و خواهر خود را به نام بنات ائمۀ اطهار كه زبان از اظهار و تذكار آن اسامى قاصر است مى خواند؛ و با روى گشاده و موى

ص:33

پريشان به مجلس درمى آورد تا ايشان را به كاسات عقار سقايت مى كردند.

در پايان امر بعد از اين همه فجور و فساد سخن بر اين نهادند كه شاهنشاه ايران را كه حافظ حوزۀ اسلام و ناصر دين خير الانام است به جان و تن زيانى رسانند. آنگاه با شمشيرهاى كشيده به ميان كوى و بازار درآيند و هركس را ديدار كنند با تيغ بگذرانند، تا از اين كردار ناهنجار هول و هربى تمام در مردم افتد؛ و شهر دار الخلافه بر ايشان مسلم گردد. ملا شيخعلى گفت «اكنون كيست كه جان و سر خويش را بر كف نهد و اين امر خطير و خطب عظيم را به پاى برد؟» نخستين محمّد صادق نامى كه ملازم او بود و سلاح جنگ از او داشت از جاى جنبش كرد و از پس او ميرزا عبد الوهاب شيرازى و ديگر ملا فتح اللّه - قمى و محمّد باقر نجف آبادى، بالجمله 12 تن در انجام اين امر پيمان دادند و مواضعه نهادند.

ملا شيخعلى ايشان را نيك بنواخت و هريك را بنويد حكومت مملكتى و سلطنت دولتى دلشاد ساخت و آلالت حرب و ضرب بداد و ايشان دين و دنيا را به زير پا نهاده، از دار الخلافه بيرون شدند؛ و به قريۀ نياوران آمده، به انتهاز فرصت كمينگاهى گرفتند، چه، در اين وقت شاهنشاه ايران از بهر ييلاق در نياوران اوتراق داشت.

حمله آوردن سه تن از جماعت بابيه به قصد شاهنشاه ايران

اين ببود تا روز يكشنبۀ 28 شوال پيش آمد و شهريار آهنگ شكار فرموده، از بامداد بانگ توپ كه علامت سوار شدن پادشاه است بالا گرفت. و غلامان ركابى از هر جانب انجمن شده، رده بركشيدند و بزرگان درگاه به انتظار ديدار پادشاه بر صف شدند. چون 2 ساعت و نيم از روز برگذشت، شاهنشاه از سراى سلطنت بيرون خراميد و اسد اللّه خان امير آخور ركاب گرفته تا برنشست. صدراعظم [ميرزا آقا خان نورى] و نظام الملك [ميرزا كاظم خان] و مستوفى الممالك [ميرزا يوسف] و محمّد ناصر خان ايشيك آقاسى و اسد اللّه خان امير آخور قدمى چند به ملازمت ركاب همى رفتند. شاهنشاه كامياب، نخستين حشمت صدراعظم را رعايت فرمود و او را اجازت كردند تا مراجعت نمود.

اما جماعت بابيه كه در كيد و كمين بودند 9 تن را قوّت رفتار نماند كه خويش را آشكار كند و 3 تن از آن 12 كس كه شرير و دلير

ص:34

بودند ناگاه چون ديو رها گشته و مرد پدر كشته از پس ديوار و پناه درخت بيرون تاختند. نخستين يك تن كه از مردم نيريز فارس بود، از جانبى بيرون شده فرياد بركشيد كه اى پادشاه مرا عرض حاجتى است و به سوى پادشاه شتاب گرفت. و اين هنگام در گرد مركب پادشاه جز چند تن از اعيان درگاه كه ايشان را نيز آلات حربيه نبود، كس حضور نداشت. چه انبوه سواران حفظ حشمت پادشاه را گروهى از پيش روى و جماعتى از دنبال بودند.

جراحت يافتن بدن مبارك شاهنشاه ايران

مع القصّه چون ملازمان ركاب بانگ درانداختن و ناپرداختن آن مرد بابى را بيرون شيمت ادب دانستند، بر وى آمدند و بانگ برآوردند كه به جاى باش و حاجت خويش بازگوى. مرد بابى بيم كرد كه او را نزديك شدن نگذارند دست در جيب كرده، طپانچه [اى] كه پوشيده مى داشت برآورد و بى توانى به جان پادشاه گشاد داد و حفظ خداوند وقايه گشت و آن گلوله بر خطا شد؛ لكن ولولۀ بزرگ در ميان ملازمان ركاب درافتاد، بى هشانه به هم برآمدند و عظيم حيرت زده بودند.

هم در اين وقت يك تن ديگر بيرون تاخت و نعره بزد و آهنگ شاه كرد. او نيز طپانچۀ خود را به سوى شاه بداشت و آتش در زد. يك تن از رايضان دست فرا برده، گلوگاه طپانچه را برتافت تا چون رها شد، اين گلوله نيز بر خطا رفت و يك تن از ملازمان ركاب دشنه بر دهان او زد، چنانكه طپانچه از دستش برفت، هم از پاى ننشست، با آن جراحت عظيم خنجر خويش را بكشيد و همچنان آهنگ شاه مى داشت و با ديگران به اكراه مبارزت مى كرد. در ميانه چندكس را جراحت كرد تا خود مقتول گشت.

در ميان اين گيرودار يك تن ديگر آشكار شد و چون برق خاطف از پيش روى پادشاه برآمد و پهلوى مباركش را هدف ساخته طپانچۀ خويش را بگشاد. در اين وقت اقبال پادشاه اسب را حرونى آموخت و شاهنشاه نيز عنان بگردانيد و بدن مبارك لختى از دهان طپانچه بگشت و گلوله هاى آن، چنانكه او خواست كارگر نيامد؛ لكن افزون از ده پارۀ سرب چنانكه استخوان را آسيب نكرده بود به زير جلد دويد

ص:35

و چندپاره در زير جلد سرد گشت و پاره [اى] چند از زير شانه به در شد.

شاهنشاه را كه خداوند بارى خميرمايه عنصرش را از جگر شير؛ و دل اردشير و صولت شاپور؛ و وقار تيمور كرده بود، گرد تزلزل بر دامان صبر و سكونش ننشست و زلال خاطرش به خس و خاشاك اين احدوثه مكدّر نگشت، نه اسب خويش را برجهاند كه به جانبى شتاب گيرد نه سخنى فرمان كرد كه دلت بر اضطرار و اضطراب كند. بر پشت زين خدنگ، مانند كوه گران سنگ جاى داشت و با آن جراحت به هيچ جانب متمايل نگشت و دست نزديك زخم خويش نبرد، چندانكه حاضران ركاب ندانستند كه شاه را زخمى رسيده و جراحتى برداشته.

بالجمله ملازمان حضور، آن ديو ديوانه را نيز مأخوذ داشتند. پس يك تن مقتول و دو تن گرفتار شد و شاهنشاه فرمان كرد تا ايشان را به حبس خانه دراندازند و از حقيقت اين امر استعلامى كنند و همچنان آهنگ شكارگاه فرمود.

از آن سوى چون صدراعظم از اين داهيۀ دهشت انگيز و خبر وحشت آميز آگهى يافت، از هوش بيگانه شد و بى هشانه به جانب شاه شتاب گرفت و معروض داشت كه «به صواب نزديكتر آن باشد كه شهريار آهنگ اين شكار را به ديگر روز گذارد، چه امروز از پى نخجير شدن به فال نيك برنيايد.»

شاهنشاه فرمود: روا نيست كه نباح كلاب(1) شير غاب را از اصطياد باز دارد و نفير ضفادع(2)، نهنگ دمان را از راه بگرداند.

صدراعظم عرض كرد كه: اين معنى مقرّر است كه احدوثۀ زمانه، ارادۀ شاهانه را اغلوطه ندهد و سدّ سكندر، عزم خديوانه را فتورى نكند؛ لكن اين چاكران را با دلهاى ضعيف گذاشتن و طريق شكارگاه برداشتن، از كرم پادشاه بعيد مى نمايد. پيش شده عنان بگرفت و به الحاح فراوان شاه را از اسب پياده ساخت و به سراى سلطنت باز آورد؛ و اين هنگام مكشوف افتاد كه پيكر مبارك را از آسيب گلوله جراحتى رسيده و چاكران شتاب گرفتند و دواكاران را حاضر كرده تا جراحت شاه را ببستند و

ص:36


1- (1) يعنى آواى سگان.
2- (2) يعنى صداى غوكان.

مرهم كردند.

در چنين داهيۀ بزرگ و خطب عظيم كه صناديد حضرت و شناختگان دولت را واجب بود كه هواجس نفسانى را پشت پاى زنند و آرزوهاى نابه هنگام را به زير پاى نهند و در نظم مملكت و تقويم دولت همدست و همداستان شوند، جماعتى كه ايشان را با سفاهت ناف بريده بودند، آغاز سعايت كردند؛ و در حضرت پادشاه معروض داشتند كه دوش صدراعظم با حسن خان سردار ايروانى به دست آويز آنكه در نظم يزد و كرمان با او سخن خواهم كرد، مجلس را از خويش و بيگانه پرداخته كرد، تا هنگام سپيده دم با او رأى همى زد و اين فتنه كه حديث شد ساختۀ تدبير ايشان بود؛ و اگر نه چند تن مردم بى نام و نشان چه سگ بودند كه آهنگ چون تو پادشاهى كنند.

و چون اين غايله سخت شگفت بود، اغلوطۀ ايشان صفاى قلب شاهنشاه را مكدّر ساخت و به سعايت آن جماعت جنايت صدراعظم را در خاطر استوار بست؛ لكن به صبر و سكونى كه خاصۀ پادشاهان است، عجلۀ شيطانى را دفع همى داد.

و از آن سوى صدراعظم از كيد و كين ايشان آگاه شد و كدورت خاطر شاهنشاه را بدانست و با خود انديشيد كه امروز اگر من به دفع اعدا و حفظ خويش پردازم، شيرازۀ مملكت گسيخته شود و چه بسيار خونها كه ريخته گردد، بهتر آن است كه در راه دين و دولت از خويشتن بگذرم و به بشيد قواعد مملكت پادشاه و حراست رعيّت و سپاه پردازم. همانا خداوند بارى از بهر چنان پادشاه چنين وزير كارآگاه به كار داشت و چون كوه پابرجاى هيچ يك به سعايت مفسدين لغزش نكردند و قدم اصطبار استوار نمودند، تا سخن حق آشكار شد.

مع القصّه صدراعظم دانست كه خبر اين غايله يك دو و روز برنگذرد كه تمامت ممالك محروسه را فروگيرد و به اخبار موحشه گزند وجود مبارك پراكنده شود، آن گاه مردم ايران كه صفت پلنگان و شيمت شيران دارند، درهم آويزند و خونها بريزند. پس بى توانى منشيان حضرت را حاضر ساخت و بهر شهرى و بلدى منشورى كرد و به خاتم پادشاه محلّى داشت و به دست مسرعان سبك سير گسيل ساخت. و اين مسرعان

ص:37

در بلدان و امصار بعضى قبل از رسيدن اخبار موحشه رسيدند و برخى از پس ساعتى درآمدند. و به حسن اين تدبير نظام مملكت را هيچ گونه خلل راه نكرد.

و چون اين خبر موحش مردم دار الخلافه را نيز آفتى بود، روز ديگر شهريار تاجدار بار عام در داد و با آن جراحت بر تخت سلطنت جاى كرد، چنانكه نه از چهرۀ مبارك تغيير لونى ديدار بود و نه در بدن مبارك آثار ضعفى آشكار مى شد. چاكران حضرت چندانكه در نياوران بودند و اگر نه در شهر جاى داشتند به زمين بوس پادشاه حاضر شدند، و به شكرگزارى پيشانى بر خاك نهادند و به سلامت وجود پادشاه دل قوى كردند. آن گاه عزيز خان آجودان باشى و كلانتر شهر و محتسبان بلد مأمور شدند تا در شهر و حومه فحصى به سزا كنند و هرجا جماعت بابيه را بيابند دستگير سازند.

گرفتارى سليمان خان و جماعت بابيه

در سلخ شوال حاجى على خان حاجب الدّوله را خبرى رسيد كه مجمع ايشان در خانه سليمان خان است و اين خبر را به عرض رسانيد. پس صدراعظم بفرمود تا جماعتى از عوانان به خانۀ سليمان خان تاختن بردند و اطراف خانه را فراگرفتند.

هم در اين وقت جماعت بابيه به شرب خمر روز مى گذاشتند و زن سليمان خان ساقى مجلس بود. بالجمله چون ايشان را از رسيدن عوانان آگهى رسيد، بهم برآمدند و بعضى از بام و در طريق فرار جستند، حاجى سليمان خان با 12 تن گرفتار شد و ايشان را دست به گردن بسته به نياوران آوردند.

صدراعظم، حاجى سليمان خان را مخاطب ساخت كه بى شك تو زادۀ زنائى و مستحق هزارگونه عذاب و عنائى، نه آخر گوشت و پوست تو و پدر و مادر تو از نان و نعمت پادشاه پيوسته و يك كرور تومان زر به خرج پدر تو يحيى خان و برادر تو فرّخ خان، هدر شده، و از اين بر زيادت برادر تو را در زنجان جماعت بابيه به جان آمدن ندادند. اگر تو با او برادر بودى و از پشت يك پدر بودى، خونخواهى برادر چه كردى ؟ در جواب با نگاهبانان خويش گفت كه پادشاه را از مردم هر مذهب چاكران است، چه زيان دارد كه از جماعت

ص:38

بابيه نيز جمعى چاكر گيرد.

بالجمله ايشان را محبوس بداشتند و از محبوسين نام هم كيشان ايشان را پرسش نمودند و نام و نشان بيافتند و از دنبال هريك بشتافتند، چندانكه 36 تن ايشان را در زواياى شهر و قرى دستگير ساخته به نياوران آوردند. و ملا شيخعلى كه هر ساعت به جامه [اى] ديگرگونه برمى آمد و پيوسته مخفى مى زيست هم به دست حاجب الدّوله گرفتار شده، به حضرت صدراعظم حاضر ساخت.

و صدراعظم او را بشناخت و فرمود همان نيستى كه در كاشان به نزديك من شتافتى و با شباك تلبيس مرا خواستى بشيفتى، باز اين چه فتنه بود كه آراستى و بيضۀ اسلام را شكستن چرا خواستى. با من بگوى به خانۀ سليمان خان چرا رفتى و با جامۀ علما جام خمر چرا گرفتى.

چون ملا شيخعلى را مجال انكار نبود عرض كرد كه چون در خانۀ سليمان خان مقرّر بود كه يك تن از اصحاب را به نام ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام بخوانند، بدانجا شدم، تا بدانم اگر درخور اين مقام است بدين نام بخوانم و ديگر آنكه من خمر خواره و شراب باره نيستم، لكن چون بدانجا شدم، اصحاب به كار خمر و شراب بودند دل ايشان را شكستن روا نديدم، پس جامى گرفتم و دركشيدم.

حاجى على خان حاجب الدّوله گفت مردم احمق را به قتلگاه مى فرستى و نويد زنده كردن مى دهى، من اينك گوش تو را چاك مى زنم، تو كه احياى اموات توانى كرد، گوش خويش را التيام كن؛ و برخاسته با گزلك خويش گوش او را از بن باز كرد.

مع القصّه صدراعظم از بهر آنكه مبادا از اين گرفتاران يك تن به اشتباه دستگير شده باشد و بى گناه تباه شود، يك يك را با فحص كامل و دقّت نظر و شهود عدل و اقرار به اثم و ثبوت ارتداد تشخيص و تميز داد. ميرزا حسينعلى نورى و ميرزا سليمان قلى و ميرزا محمود همشيره زادۀ او و آقا عبد اللّه پسر آقا محمّد جعفر و ميرزا جواد خراسانى را چون بيعت با اين جماعت و ارتداد در دين به ثبوت شرعى نرسيد،

ص:39

فرمان رفت تا در حبس خانه بازدارند و به حقيقت حال ايشان باز رسند. و ميرزا حسين قمى چون اظهار پشيمانى مى كرد و توبت و انابت مى جست هم محبوس گشت و دربارۀ ديگران فرمان رفت كه به دست جلادان دژخيم بسپارند، تا همه را سر از تن بردارند.

اين هنگام علماى بلد و چاكران درگاه از حضرت شاهنشاه خواستار شدند كه هر كس، اين مردم مرتدّ را كه مخرب دين سيّد انام و قاصد جان شاهنشاه اسلام اند، به دست خويش سر برگيرد، او را ثواب جهاد اكبر باشد. بهتر آن است كه شاهنشاه دادخواه هر يك از ايشان را به دست طايفه [اى] از مردم بسپارد تا عرضۀ هلاك و دمار سازند و در اين ثواب انباز باشند. و ديگر اينكه اين جماعت بدانند كه تمامت مردم ايران در خون ايشان شريكند و هرگز با اين ناراستان همداستان نشوند.

قتل جماعت بابيه به دست بزرگان درگاه و قواد سپاه

شاهنشاه ايران اين سخن را پسنده داشت و صدراعظم نيز خط قبول بر اين منشور گذاشت. لاجرم ملا شيخعلى را روز چهارشنبۀ سلخ ذيقعده علماى شهر حاضر كردند؛ و ديگرباره عقايد او را فحص نمودند و او را كافر و ملحد يافتند و به قتل او شتافتند.

و سيد حسن خراسانى را به شاهزادگان سپردند تا همه گروه او را با تيغ پاره پاره كردند.

و ملا زين العابدين يزدى را مستوفى الممالك و ديگر مستوفيان به صدمات مستوفى متوفى داشتند.

و ملا حسين خراسانى را نظام الملك و ميرزا سعيد خان و اتباع وزارت دول خارجه مقتول ساختند.

و ميرزا عبد الوهاب شيرازى كه در بلدۀ كاظمين يك چند روز خويش را به دعوت طريقت ميرزا على محمّد باب مى گذاشت و فقها از آن بلده به طرد و منعش اخراج كردند به دست جعفر قلى خان برادر صدراعظم و فرزندان او ميرزا على خان و موسى خان و ذو الفقار خان مقتول شد.

و ملا فتح اللّه قمى ولد ملا على صحاف كه بدن مبارك پادشاه را بر زخم گلوله جراحت كرد فرمان رفت تا در نياوران بدن او را از چند جاى سوراخ كردند و بن شمع فرودادند و شمعها را برافروختند. در اين وقت حاجى على خان فراشباشى حاجب الدّوله پشت او را هدف گلوله ساخت و

ص:40

فراشانش با كارد و دشنه پاره پاره كردند.

و شيخ عباس طهرانى را امراى دربار و خوانين والاتبار بكشتند.

و محمّد باقر نجف آبادى را كه به اقرار و اعتراف خويش در مقاتلت مازندران و زنجان با جماعت بابيه حاضر بوده، پيشخدمتان حضور پادشاه تباه ساختند.

و محمّد تقى شيرازى را اسد اللّه خان ميرآخور و رايضان و خدمه باره بند پادشاهى مأخوذ داشته، نخستين نعل اسب بر پاى او بستند و از آن پس با تخماق و ميخ، سر و تنش را درهم شكستند.

و محمّد نجف آبادى را ايشيك آقاسى و جارچى باشى و نسقچى باشى و اتباع ايشان مقتول ساختند.

و ميرزا محمّد نيريزى را كه در تبريز و مازندران و زنجان به اتّفاق جماعت بابيه رزم داده بود ميرزا محمّد خان سركشيك و يوزباشيان و غلام پيشخدمتان نابود نمودند.

و محمّد على نجف آبادى را به دست خمپاره چيان سپردند تا نخست چشم او بركندند و آنگاهش بر خمپاره بسته آتش در زدند.

و سيّد حسين يزدى را عزيز خان آجودان باشى و ميران پنجه و سرتيپان و سرهنگان مقتول ساختند.

و آقا مهدى كاشى را نيز فراشان به قتل آوردند.

و ميرزا نبى دماوندى را به مدرسۀ دار الفنون فرستادند تا معلّم و متعلّم فراهم شده او را پاره پاره كردند.

و ميرزا رفيع نورى را سواره نظام از پاى درآوردند.

و ميرزا محمود قزوينى را جماعت زنبوركچيان به هدف زنبوره بستند و جسدش را با كارد و دشنه از هم باز كردند.

و حسين ميلانى را كه ديهى از توابع اسكوست و جماعت بابيه او را مكنى به حضرت ابا عبد اللّه نموده بودند، سربازان افواج به حكم نيزه پيش كشتند.

و ملا عبد الكريم قزوينى را جماعت توپچيان كه حاضر ركاب بودند مقتول ساختند.

و لطفعلى شيرازى را جماعت شاطران عرضۀ هلاك و دمار ساختند.

و نجف خمسه [اى] را به مردم شهر سپردند تا با چوب و سنگ زمين را از خونش لعل رنگ كردند.

و حاجى ميرزا جانى تاجر كاشى را آقا مهدى ملك التّجّار و ديگر تاجران

ص:41

و بازرگانان هريك جراحتى كردند تا از پاى درآمد.

و حسن خمسه [اى] را نصر اللّه خان سالار خوان و خدمتكاران مطبخ خاص مقتول ساختند.

و محمّد باقر قهپايه [اى] را آقايان قاجار با تيغ آبدار به خاك افكندند.

و صادق زنجانى ملازم ملا شيخ على كه روز نخست در پاى اسب شاهنشاه از پاى درآمد فرمان رفت تا جسد او را به چند پاره كرده، از دروازه هاى شهر بياويختند.

و حاجى سليمان خان را كه خانه اش محط رحال بابيه بود، به اتّفاق قاسم نيريزى كه خود را وصى سيّد يحيى مى دانست برحسب فرمان، آقا حسن نايب فراشخانه به دار الخلافۀ طهران آورد و بدن ايشان را سوراخهاى فراوان كرده بن شمع در برد و شمعها را بيفروخت و اهل طرب را حاضر كرده، با ايشان از ارك سلطانى به ميان شهر و بازار عبور داد و مردم شهر صغير و كبير زبان به لعن و نفرين بگشودند و از بام و در بر سر ايشان خاكستر بباريدند. بدين گونه طىّ مسافت كرده در بيرون دروازۀ شاهزاده عبد العظيم فراشان دژخيم حاضر شده تن ايشان را به چهارپاره كردند و از چهار دروازه بياويختند.

و قرة العين دختر حاجى ملا صالح قزوينى كه از اين پيش در قصه هاى جماعت بابيه شرح حال او مسطور افتاد بعد از قلع و قمع بابيه مازندران، او را به طهران آورده به محمود خان كلانتر شهر سپردند تا نيك بدارد و تاكنون يك سال در خانۀ او محبوس بود و با اين همه گاه گاه كلمات ناصواب از وى اصغا مى رفت، در اين وقت او را از سراى محمود خان بيرون فرستاده، به جهان ديگر جاى دادند.

و از آن سوى چون خبر سلامتى وجود شاهنشاه را مسرعان سبك سير به ممالك محروسه رسانيدند، در همه بلدان و امصار مردم بساط عيش و سرور بگستردند و بدين شكرانه مال فراوان به فقرا و مساكين بذل نمودند و شاهزاده امامقلى ميرزا زرى لايق به درگاه فرستاد.

ص:42

اختلال امور صيد محمّد خان ظهير الدّوله حاكم هرات و تاخت و تاراج تركمانان در اراضى خراسان

اشاره

در خراسان شرقى و اراضى افغانستان، به سبب ضعف امارت صيد محمّد خان - ظهير الدّوله خللى در نظم مملكت پديد گشت و محمّد شيخ مروى 600 سوار از قبايل تركمانان گزيده ساخته، و از كوهستان هرات راه بريده، ناگاه از غوزقان كه 5 فرسنگى شهر مشهد است، سر بركرد و از جماعت تيمورى 1000 سر گاو و گوسفند براند و 600 تن اسير بگرفت و طريق مراجعت برداشت. چون اين خبر به حسام السّلطنه بردند، گروهى از ابطال رجال را برنشاند تا يك شبانه روز از دنبال ايشان بشتافتند و بى نيل مرام مراجعت كردند.

و از جانب ديگر كهندل خان والى قندهار آهنگ تسخير هرات نمود، و نخست پسر خود امير افضل خان را با جمعى از افغانان بر مقدمۀ لشكر به اراضى فراه و سبزار بتاخت و از دنبال او پسران ديگر خويش و غلام محىّ الدّين خان را مأمور داشت و جمعى از بزرگان افغان را با 2000 سواره و 1000 تن پياده و 7 عرادۀ توپ و يك زنبوره ملازم خدمت ايشان ساخت تا به جانب فراه راه برداشتند؛ و از قفاى اين جماعت محمّد صديق خان پسر اكبر و ارشد خود را با لشكر ديگر و توپخانۀ جداگانه به طرف اسفزاز رهسپار داشت و كهندل خان خود نيز به قصد سفر هرات به تجهيز لشكر و ترتيب كماة(1)پرداخت و اين آثار و اخبار در نظم هرات و انقياد قبايل خللى بزرگ انداخت، و صيد محمّد خان در حكومت قبايل ضعيف گشت.

ص:43


1- (1) . كماة: جمع كمى بمعنى قهرمان و شجاع است.

لاجرم 500 تن سوار از افغانان محال هرات نهب و غارت به اراضى خراسان انداختند و غوزقان و نهبندان را منهوب ساختند و 300 تن مرد و زن اسير گرفتند و اطفال شيرخوار را به صحارى و اوديه بريختند و بگذشتند؛ و همچنان جماعتى از زايرين مشهد مقدس [كه] مراجعت به عراق مى كردند و مصطفى قلى خان مقدم و فرج بيگ و آقا بيگ و شاه پلنگ بيگ و عيسى بيگ شقاقى و عيسى بيگ مرندى و رضا قلى بيگ كه 7 تن از غلام تفنگداران شاهنشاه ايران بودند با ايشان كوچ مى دادند، در منزل ميامى 300 تن سوار تركمان با ايشان دچار شد و از در كارزار درآمد.

مصطفى قلى خان تفنگدار چون اين بديد هيچ بيم، از كثرت دشمن نكرد و يك تنه اسب برجهاند و به جانب ايشان حمله برد؛ و مانند برق خاطف و صرصر قاصف، از چپ و راست تاختن كرد و در هر كرى و حمله [اى] تفنگى بگشاد؛ و از تركمانان اسبى و مردى به گرد درآود و چند تن را نيز جراحت كرد؛ و 6 تن ديگر تفنگداران، چون اين جلدى و جلادت نگريستند از سرزنش و شناعت مردم و عيب و عوار خويش بترسيدند، ايشان نيز اسب خود را به مهميز برانگيختند و به ستيز و آويز درآمدند، و با مصطفى قلى خان همدست شدند چند تن را با خاك پست كردند. تركمانان را با ايشان قوّت جنگ و طاقت درنگ نماند، به زحمت فراوان كشتگان خويش را حمل داده، طريق هزيمت پيش گرفتند، و تفنگداران، زايران را با سلامت عبور دادند.

و همچنان بعد از سفر كردن سام خان ايلخانى به دار الخلافۀ طهران گروهى از تركمانان به آهنگ نهب و غارت خبوشان تاختن كردند و يزدان ويردى خان برادر سام خان با جمعى از جماعت زعفرانلو به مدافعه بيرون شده، ايشان را هزيمت دادند و 40 كس از آن گروه را دستگير ساخته، سربرداشتند.

و از جانب ديگر محمّد رحيم خان حاكم بوزنجرد با تركمانان تكه مقاتلتى بزرگ كرد و سر و اسير فراوان گرفته، روانۀ طهران داشت. و از آن پس 40 تن سوار تركمانان به اراضى بيارجمند برآمده 4 تن اسير گرفتند و چون خواستند

ص:44

از حدود بوزنجرد عبور كنند، محمّد رحيم خان آگاه شد و گروهى را برنشانده، ناگاه بر ايشان تاخت و 30 تن از تركمانان را اسير گرفت و اسيران شيعى را آزاد ساخت.

و از جانب ديگر 1000 سوار از تركمان آهنگ شاهرود كرد [ند] و افراسياب خان - نردينى، به مدافقت و مقاتلت ايشان كمر استوار نموده و محمّد ولى خان حاكم استرآباد را نيز آگهى فرستاد تا او نيز جماعتى از سواران را فرمان بكرد تا بيرون تاخته در سرحد گرگان با تركمانان مقاتلت ساختند؛ و ايشان را درهم شكسته هزيمت نمودند.

و ديگر سكنۀ قلعۀ نرق كه از تبعۀ تربت شيخ جام است قانون كرده اند كه زنان ايشان هر سال روز عيد فطر نيم فرسنگ از قلعۀ خويش دور شده، به مسجد نور مى روند و آن روز را به طرب و سرور به پاى برده، شامگاهان باز خانه مى شوند. در اين سال كه روز عيد، بر عادت بدان مسجد شدند 46 سوار تركمان از قبيلۀ آقخال و تكۀ طژنى [تجنى] در اين وقت برسيد [ند] و 30 تن از نسوان را اسير گرفته مراجعت مى نمايند. اين قصه به كريم داد خان هزاره بردند و او بى توانى با جماعتى از مردم خود برنشسته 15 فرسنگ از قفاى ايشان ايلغاركنان برفت و آن جماعت را دريافته از گرد راه جنگ بپيوست و تمامت 46 سوار را دستگير ساخته، روز 12 شوال با كنده و زنجير وارد مشهد ساخت و نسوان را از قيد اسر رها ساخته به قلعۀ نرق فرستاد.

لشكر فرستادن حسام السّلطنه براى تنبيه تركمانان

مع القصّه چون خبر طغيان و عصيان تركمانان و افغانان پراكنده شد، سلطان - مراد ميرزاى حسام السّلطنه كه اين وقت حكومت خراسان داشت، دفع ايشان را واجب دانست. و اسكندر خان پسر حسين پاشا خان مراغه [اى] را به اتّفاق عباسقلى خان - دريجزى با 1000 تن سربار و 1000 سوار و 2 عرادۀ توپ روانه دربند مزدوران داشت تا 8 برج محكم استوار برآوردند و 5000 ذرع ديوار نهادند و 150

ص:45

تن شمخالچى به حفظ و حراست بازداشتند و از آنجا به آق دربند سفر كرده، 4 برج نهادند و 6000 ذرع ديوار برافراشتند و 150 تن شمخالچى بگماشتند و در قراولخانه ميدان نيز يك برج كرد و 10 تن تفنگچى بازداشت.

و ميرزا رفيع خان كه در محال قاينات طريق عصيان و طغيان برداشت، پاشا خان سرتيپ را با 2 فوج سمنانى و 400 سوار و 4 عرادۀ توپ مأمور نمود تا قلعۀ او را به قوّت يورش فروگرفت و ميرزا رفيع خان به هرات فرار كرد و به شفاعت صيد محمّد خان والى هرات جرمش معفو گشت. و پاشا خان و امير اسد اللّه خان حاكم قاينات و عليقلى خان سرهنگ فوج دامغان و مير علم خان پسر امير اسد اللّه خان و ابراهيم خان گنجه [اى] را كه بدان حصن حصين غلبه جستند، كارداران دولت نواخت و نوازش فرمودند و خلعت فرستادند و حدود و ثغور خراسان محط امن و امان گشت.

و در اين هنگام حسام السّلطنه سفر سرخس را تصميم عزم داد و عليقلى خان ميرپنجه و عسگر خان سرتيپ 2 فوج افشار و 1000 سوار خمسه را كه از دار الخلافه رسيده بودند، بفرمود تا تجهيز لشكر و بسيج سفر كنند. چون اين خبر به سرخس بردند اراض خان با 60 تن از بزرگان سرخس به قدم عجل و شتاب به مشهد مقدس آمدند و عليقلى خان ميرپنجه و سام خان ايلخانى و عباسقلى خان دريجزى را از در ضراعت به شفاعت برانگيختند و بر ذمّت نهادند و پيمان دادند كه هرگز سر از فرمان برنتابند و 50 كس از بزرگان ايشان همواره در مشهد مقدّس به گروگان متوقّف باشند و 50 تن از ابطال رجال به ملازمت حسام السّلطنه باز دارند و اسب ايشان را داغ خدمت برزنند. و نيز 100 تن در قراولخانه ها حافظ و حارس ثغور باشند و سجل كردند كه اگر يك تن از مردم سرخس هرگز طريق مخاصمت بردارد اين 100 تن كه در مشهد اقامت دارند، به گناه او هلاك و تباه گردند. آن گاه 70 تن از اعاظم تركمانان مرو طىّ مسافت كرده در مشهد مقدّس

ص:46

به حضرت حسام السّلطنه پيوستند؛ و اظهار اطاعت و انقياد كرده پيمان نهادند كه جمعى از مردم خود را به گروگان بسپارند و در حدود و ثغور خراسان دست تعدّى فرا نبرند.

از پس اين وقايع محمّد كريم ميرزا از قبل على خان حاكم سيستان عريضه [اى] به حسام السّلطنه آورد، به شرح اينكه چون مملكت سيستان از جملۀ ممالك محروسه ايران و مردم اين بلده چاكر و فرمانبردار كارداران ايرانند، نيكو آن است كه لشكر سواره اين مملكت در سايۀ علم شير و خورشيد كه نشان دولت ايران است كوچ دهند، اگر از كارداران دولت اين چاكران به چنين عنايت مفتخر شوند، بر ذمّت نهاده ايم كه در 72 طريق كه محل عبور و غارت اشرار بلوچستان است، كاروانيان و مجتازان را حارس و حافظ باشيم.

لاجرم به خواستارى و شفاعت حسام السّلطنه بيرق شير و خورشيد از كارداران دولت به تشريف او عنايت شد و امير علم خان قاينى و حسن خان جليلوند آن علم را تا سيستان حمل دادند و على خان با حفظ حشمتى كه درخور دولت است پذيره شد. و آن علم را بر سر قلعۀ سه كوهه كه خانه و نشيمن اوست و از معظم قلاع سيستان است نصب كرد، و پسر خود را به اتّفاق پسران دوست محمّد خان سيستانى و ابراهيم خان به همراه مير علم خان روانه نمود تا در شهر مشهد به رسم گروگان اقامت كنند؛ و ملازم خدمت او باشند.

و همچنان شاهزاده طهماسب ميرزاى مؤيد الدّوله فرمانگزار كرمان، بزرگان بلوچستان را احضار كرده، از ايشان پيمان بستد كه ديگر در طرق و شوارع از اشرار بلوچ زحمتى و زيانى به كس نرسد و از اشراف آن قبيله رشيد خان و سيف الدين خان و سالار مهدى خان و اعظم خان و مراد خان را خلعت كرد و شادخاطر به مساكن خويش باز فرستاد.

چون حدود سيستان و تركمان و افغان به نظام شد، صيد محمّد خان والى هرات نيز به نيروى كارداران دولت مستظهر گشت و از آن جانب كهندل خان چنانكه

ص:47

ذكر شد چون اعداد كار كرده، از قندهار به فراه و اسفزاز آمد و از آنجا با توپخانه و سواره و پياده به عزم تسخير هرات تا پل مالان براند. صيد محمّد خان نيز ساختۀ جنگ شد. و از جماعت افغان و هزاره و هراتى لشكرى كرده او را پذيره گشت و رزمى صعب پيوسته كرد. بعد از گيرودار فراوان لشكر قندهار شكسته شد و كهندل خان هزيمت كنان به فراه و اسفزاز مراجعت كرد.

آن گاه صيد محمّد خان برادر خود محمّد صديق خان را با جماعتى از خوانين افغان روانۀ درگاه شاهنشاه ايران داشت و او روز پانزدهم صفر [1268 ه. / 1852 م] وارد دار الخلافۀ طهران گشت و روز نوزدهم به حضرت صدراعظم باريافت. از پس روزى چند به تقبيل آستان شاهنشاه خرسند گشت و چون چند صره زر و سيم در دار الضّرب هرات به نام شاهنشاه ايران مسكوك داشت با عريضه صيد محمّد خان و بسته [اى] چند از بافتهاى كشمير به حضرت شاهنشاه آورد. و نگارندۀ اين حروف به اتّفاق آن جماعت زمين خدمت بوسيده عريضۀ ايشان را دربار عام به عرض رسانيدم و شهريار تاجدار در عشر آخر ربيع الثانى آن جماعت را رخصت مراجعت داد.

و محمّد صديق خان و امير خان و سردار صالح خان و پير محمّد خان و خوشدل خان و دلاور خان و فيض محمّد خان و لشكرى خان و سليمان خان و عيسى خان - ايشيك آقاسى و زينل خان و سرافراز خان و سردار امير خان و سردار تاج خان و امير آخور و ميرزا عبد اللّه منشى و ملا عبد اللّه عم مفتى هرات و 10 تن ديگر از مردم آن بلده به خلاع گرانبها مفتخر و نامبردار شدند و مقرّبان حضرت و صناديد دولت مانند ميرزا كاظم خان - نظام الملك و 30 تن ديگر از اكابر و اشراف، ايشان را به ضيافتهاى بزرگ، هر شب يك تن ايشان را دعوت نمودند و آن گاه رخصت انصراف يافته مراجعت كردند.

و از پس آن شاهنشاه ايران شاهزاده مؤيد الدّوله را از بهر تقديم خدمتى ديگر به دار الخلافه طلب داشت و حكومت كرمان را به محمّد حسن خان سردار ايروانى باز گذاشت و عبد اللّه خان پسرش به منصب ميرپنجگى سرافراز شد و پسر

ص:48

ديگرش يوسف خان منصب سرتيپى افواج كرمان يافت.

وقايع ديگر

و هم در اين سال اسكندر خان زند حكومت مرند يافت و ابراهيم خان يزدى حاكم كاشان گشت و امير علينقى خان وكيل طبس به حكومت آن بلده سرافراز گشت.

و هم در اين سال شاهزاده امام قلى ميرزا فرمانگزار عراقين عرب و عجم به عماد الدّوله ملقب گشت و ميرزا محمّد مستوفى وزير آذربايجان قوام الدّوله لقب يافت.

و هم در اين سال ميرزا سعيد خان كه در پاكى فطرت و صفاى طويت، شناخته حضرت بود و بارها در تقديم خدمت و حسن محاورت با وزراى دول خارجه مجرّب و ممتحن آمد به منصب وزارت دول خارجه سرافراز گشت و حاجى ميرزا محمّد خان كارپرداز دولت ايران از حاجى ترخان مراجعت كرده مورد الطاف شاهانه گشت و نايب اول وزير دول خارجه آمد. و احمد خان نوائى كارپرداز اول دولت ايران از تفليس طريق حضرت دار الخلافه گرفت، و قاسم خان برادر حسينعلى خان معيّر الممالك به جاى او مأمور گشت.

و بيست و نهم جمادى الاولى قولونل [- كلنل - سرهنگ] شيل وزير مختار و ايلچى مخصوص انگليس روانۀ لندن شد؛ و طامسن صاحب منصب شارژدفرى مقيم دار الخلافه گشت. و محمّد خان مصلحت گزار ايران كه مقيم اسلامبول بود، رخت به جهان جاويد برد و حاجى ميرزا احمد خان نايب دوم وزارت به جاى او مأمور شد؛ و ميرزا بزرگ قزوينى كارپرداز ارزن الروم گشت.

و هم در اين سال ملا محمّد مامقانى كه از اجلّۀ علما بود، در آذربايجان وفات كرد و اميرزادۀ بهادر ميرزا در تبريز وفات كرد و سليمان خان سهام الدّوله نيز در تهران هلاك شد.

و هم در اين سال سفير كبير دولت عثمانى احمد وفيق افندى از قبل سلطان روم مأمور به سفر دار الخلافۀ دولت ايران گشت و حيدر افندى مستشار سفارتخانه و عاصم بيگ نايب اول سفارتخانه و خالد افندى نايب دوم و مختار افندى صاحب منصب نظامى و توفيق افندى با 6 تن صاحب منصب ديگر ملازم خدمت او بودند.

ص:49

از قبل كارداران ايران، محمّد حسن خان نايب ايشيك آقاسى باشى به مهماندارى او پذيره شد و همچنان محمّد ابراهيم خان سرهنگ نورى و اسد خان و حسين خان يوزباشى و جماعتى از غلامان و غلام پيشخدمتان او را استقبال كردند. و روز سه شنبۀ پانزدهم ذيقعده تقبيل آستان پادشاهى نمود و از آنجا به حضرت صدراعظم شتافت. و از پس 2 روز صدراعظم او را بازديد فرمود.

و هم در اين سال هنگام تحويل حمل، در بلدۀ شيراز ابرى بالا گرفت و متراكم گشت و تگرگى بباريد كه هريك به مقدار نارنجى بود، و بسيار مردم و مواشى را از گاو و گوسفند بكشت. مرا حديث كردند و ضمانت صدق سخن بر راوى حديث است. همى گفت كه قبايل حومۀ شهر كه در سايۀ خيمه روز گذرانند چون پردۀ خيمه سپر آن بلا نمى توانست بود و آلات نحاس مانند مرجل و طبق بر سر مى گذاشتند و حبّه هاى تگرگ نحاس را درهم مى شكست و حبّه بر سر مردى فرود آمد و هر دو چشمش بيرون افتاد. و هم گفتند يك حبّۀ تگرگ را ميزان زدند هزار مثال برآمد.

مأمور داشتن شاهنشاه ايران عباس ميرزا را به توقف عتبات عاليات

اشاره

از اين پيش مرقوم افتاد كه شاهنشاه ايران برادر كهتر خود عباس ميرزا را به حكومت قم بازداشت و فرمان كرد كه به اتّفاق مادر خود در آن بلده اقامت كند و با موكب پادشاهى كوچ ندهد. و چون مردم مجهول بيشتر به طلب شرّ مجبول اند، پيوسته آشفتگى روزگار و درهم افتادن اشرار و ناامنى خاطر و پريشانى بادى و حاضر را طالب و جالب اند. بعضى از اعيان حضرت و منسوبان خانواده سلطنت از بعيد و قريب به ابلاغ رسالات و مكاتيب والدۀ شاهزاده عباس ميرزا را برمى انگيختند تا از شاهنشاه ايران حشمت و مكانت پسر را هر روز بر زيادت طلب كند؛ بلكه از

ص:50

بهر او ولايتعهد و نيابت سلطنت بخواهد. و اين معنى برقرار است كه در ميان سلاطين قاجار كس ولايتعهد با برادر نگذارد و همچنان مردم ايران سر بدين كار در نياورند؛ و اگر هم از پادشاه طفلى رضيع زينت مهد باشد او را به ولايتعهد بردارند و تاج پادشاهى از گاهوارۀ او درآويزند.

مع القصه چون صدراعظم از اغواى مردم فتنه جوى و پذيرفتن والدۀ عباس ميرزا، كلمات حيلت آميز ايشان را آگهى يافت، بيمناك شد كه مبادا روزى شاهنشاه غيور از برادر رنجه شود و نزديكان او را به شكنجه افكند و يا نيران غضب افروخته كند و جمعى از منسوبان خانوادۀ سلطنت سوخته گردد. لاجرم به صلاح و صواب نزديكتر دانست كه شاهزاده عباس ميرزا را با حشمت و ثروتى كه پادشاه زادگان را سزاوار است به جانب عتبات عاليات كوچ دهد و دست مردم مفسد را كه به تسويلات نفسانى و تخييلات شيطانى سخن كنند از او باز دارد.

پس نخستين نزديك به 100 تن از بزرگان مجرب و چاكران مقرّب را انجمن كرد و با ايشان سخن در ميان گذاشت و پشت و روى اين امر را مكشوف داشت تا تمامت آن جماعت به اصابت رأى و حسن تدبير او را ستايش كردند و آن گاه به دربار شهريار آمده، خواستار شد و محاسن اين انديشه را تكرار داد. چندانكه شاهنشاه ايران ميرزا محمّد خان سركشيك را با جماعتى از غلامان ركابى به دار الامان قم فرستاد و عباس ميرزا را به اتّفاق والدۀ او و تمامت اموال و اثقال و آلات و اوانى زرّين و سيمين [كه] اندوخته داشت روانۀ عتبات عاليات نمود و بر زيادت از اين فرمان كرد تا همه ساله از خراج ايران زرى لايق بدو برند تا به سعت عيش و خصب نعمت معيشت كند و روزگار خود را به كسب علوم و تحصيل آداب خير به پاى برد.

دريافت خلعت

و هم در اين سال روز عيد فطر شاهنشاه ايران صدراعظم را به شمشيرى كه قبضۀ آن به الماس و ديگر جواهر گرانبها مرصع بود، تشريف كرد تا او هنر سيف و علم را با قرطاس و قلم توأم باز نمايد، و غازيان سپاه را چون دبيران درگاه

ص:51

آموزگارى فرمايد. و برادر صدراعظم، ميرزا فضل اللّه خان وزير نظام از آذربايجان 2 عرادۀ توپ 3 پوند كه صنع خاطر او بود و به فرمان او كرده بودند به رسم پيشكش ارسال پيشگاه پادشاه داشت و مورد الطاف و اشفاق آمد و خود نيز روز هفدهم جمادى الاولى وارد دار الخلافه شد و صاحبان مناصب نظامى و مردم سپاهى برحسب فرمان او را پذيره شدند و با حشمتى كه درخور بود درآوردند.

وفيات

و هم در اين سال شاهزاده احمد على ميرزا در دار الخلافۀ طهران به درود جهان كرد.

كاخ اردشير درازدست

و در اراضى شوشتر به جائى كه در روزگار باستان بنيان شهر شوش بوده كاخى از بهمن ابن اسفنديار كه او را اردشير درازدست گويند، از نشيب خاك پديدار شد و 36 ستون دراز بالا از سنگ رخام داشت و چندانكه خشت پخته در آن عمارت به كار رفته بود هريك 68 من به ميزان برآمد و مبلغى زر مسكوك كه نقش آن المنتصر باللّه بود نيز پديدار شد.

ذكر واردات شاهنشاه ايران ناصر الدين شاه قاجار خلد اللّه ملكه در سال 1269 ه. / 1853 م

اشاره

در سال 1269 هجرى چون يك ساعت و 28 دقيقه در شب دوشنبۀ دهم جمادى الاخره از غروب آفتاب سپرى شد، مطابق سنۀ تركى اودئيل، آفتاب از حوت به حمل تحويل داد. ملك الملوك عجم ناصر الدين شاه قاجار جشن عيدى به پاى برد؛ و از پس آن به نظم بلدان و امصار پرداخت. اسكندر خان سردار به حكومت خوى قرين افتخار آمد و چون از قبل رعيّت خوى در حضرت سلطنت اظهار مسكنت كردند ملك الملوك عجم به صوابديد صدراعظم معادل 12000 تومان از خراج ديوانى آن بلده به تخفيف رقم كرد، و نيز مثال داد كه معادل

ص:52

1000 تومان زر مسكوك در تعمير عمارات خوى به كار برد و ميرزا هاشم خان حكومت نهاوند يافت و مير مطلب خان پسرش سركردۀ سوار خزل گشت.

تفويض نيابت صدارت به نظام الملك

آن گاه شهريار تاجدار همى خواست كه صدراعظم دستيارى اختيار كند تا در تقديم خدمت و مصائب امور او را پشتوانى باشد؛ زيرا كه صدراعظم تمامت بلدان و امصار را قراءت مكاتيب و كتابت رسايل و عزل و نصب حكام و زشت و زيباى اهالى و نظام و تعديل امور دول خارجه و ارتفاع خراج ممالك محروسه به نفس خويشتن فاصل حقّ و باطل و كافل و مدبر و مقبل بود. لاجرم به فرمان شاهنشاه فرزند ارشدش ميرزا كاظم خان - نظام الملك كه پسر آن پدر و ثمر آن شجر و جوهر آن گوهر و فروغ آن اختر بود، به منصب نيابت صدارت مفتخر گشت؛ و به شخص دوم ايران ملقب آمد. و حكم رفت كه در تمامت امور مملكت مداخلت اندازد و از غث و سمين بازپرس كند و به نشان تمثال پادشاه و حمايل مخصوص تشريف يافت.

و شاهزاده طهماسب ميرزاى مؤيد الدّوله برحسب فرمان حكمران همدان گشت و عبد الباقى ميرزا پسر خويش را به نيابت حكومت روانۀ همدان داشت و ميرزا فضل اللّه - وزير نظام رخصت مراجعت يافته، به جانب آذربايجان رهسپار گشت. و بعد از ورود به آن اراضى حمزه ميرزاى حشمة الدّوله چند سر اسب جنيبت پذيرۀ او كرد و قايدان سپاه و سران و سركردگان استقبال او را استعجال گرفتند و او را با حشمتى لايق درآوردند.

لشكر كشيدن خان خوارزم به مرو و هزيمت كردن لشكر خراسان او را

و از پس اين وقايع خبر خراسان و فتنۀ مرو چنين بعرض رسيد كه چون محمّد امين خان والى مملكت خوارزم آهنگ تسخير شهر مرو و تخريب آن بلده فرمود و عبد الرحمن كه خليفۀ مرو بود چون اين بدانست، فرزند خود رحمن ويردى را با 50 سوار روانۀ مشهد مقدس نمود و به حسام السّلطنه كه اين وقت حكومت خراسان داشت عريضه كرد كه شهر مرو و محال آن كه از اراضى خراسان و در حوزۀ فرمان شاهنشاه ايران است، اينك به دست محمّد امين خان ويران مى شود، از

ص:53

خويشتن حاكمى برگماريد و رعيّت اين ولايت را از رنج و شكنج مردم ارگنج محفوظ داريد.

حسام السّلطنه صورت حال را به عرض سدۀ سلطنت رسانيد و به صوابديد كارداران دولت عباسقلى خان دريجزى را با 150 تن سوار به حكومت مرو گسيل داشت. هنوز يك ماه به تمام شمرده نشد كه محمّد امين خان بيرق ملك ستانى برافراخت و با 10000 تن سواره و پياده از خيوق بيرون تاخت و همه جا شتابزده طى مسافت كرده به كنار مرو آمد. عباسقلى خان با آن سپاه قليل ساختۀ جنگ شد و از مردم مرو نيز لشكرى بساخت و با خان خيوق چند كرّت مصاف داد و او را از ظاهر شهر بازپس برد. بعد از هزيمت خان خيوق عباسقلى خان مريض گشت و به همان مرض درگذشت.

چون اين خبر به مشهد آوردند حسام السّلطنه پسر او بهادر خان را با 400 سوار به جاى پدر به حكومت مرو فرستاد. بعد از ورود بدان اراضى چون عبور ايشان با لشكرگاه خان خيوق قريب افتاد، محمّد امين خان جماعتى از لشكريان را بر سر راه ايشان فرستاد تا راه ببستند و جنگ در پيوستند. بهادر خان كه تذكرۀ شجاعت بود با قلّت جماعت اسب برانگيخت و خاك معركه را با خون دلاوران درآميخت و سواران خراسانى از يمين و شمال بتاختند و كار جدال و قتال بساختند و از آن محل مخافت بى گزند و آفت گذشته به شهر مرو درآمدند.

مع القصه خان خيوق 3 ماه در اراضى مرو روز گذاشت و بدان بلده دست نيافت.

آن گاه مرض وبا در لشكرگاه او درافتاد و مردم او هر روز از پاى درآمد. اين هنگام ناچار طريق مراجعت گرفت و مير احمد خان جمشيدى را از جانب خويش در قرياب كه 6 فرسنگ تا مرو مسافت است بازداشت و خود تا خيوق عنان نكشيد.

از پس او مير احمد خان از مردم محال مرو و سرخس و اراضى بعيد و قريب به نوا و نويد فريب داد و در قرياب ساكن ساخت، چندانكه 5000 خانوار

ص:54

انجمن كرد، آن گاه به زحمت مردم مرو پرداخت و چندانكه توانست از نهب و غارت دست باز نداشت. و هم مردم مرو به بلاى قحط و غلا مبتلا بودند، از بهر آنكه چند كرّت هنگام حصار گندم و اجتناى اثمار و ضبط غلاّت خان خيوق به مرو مى تاخت و هرچه از باغ و زمين رسته بود مأخوذ مى ساخت و اين وقت يك خروار گندم به 15 تومان زر مسكوك بها داشت.

لاجرم اعيان مرو صورت حال را به حسام السّلطنه مكتوب كردند و او در سدۀ سلطنت معروض داشت و شاهنشاه ايران فرمان كرد تا از خراج ديوان مبلغى زر مسكوك به رسم عطيت به مردم مرو برند. و حسام السّلطنه سپاهى لايق از بهر حفظ و حراست آن اراضى كوچ دهد و چنان افتاد كه قبل از آنكه اين زر و اين لشكر بديشان رسد كاروانى بزرگ از بخارا به جانب مشهد كوچ مى داد و در منزل چهارجو رحل اقامت انداخته از بيم مردم قرياب نيروى درآمدن به مرو نداشتند و از اين طرف مير احمد خان جمشيدى با 1000 سوار اوزبك و ميمنه و سالور از پل تندر سر راه ايشان انتهاز فرصت مى داشت.

بهادر خان حاكم مرو چون اين بدانست حسن خان سبزوارى را با 300 سوار بيرون فرستاد تا در 2 فرسخى چهارجو با مير احمد خان دچار شد. از دو رويه بر صف شدند و جنگ بپيوستند، حسن خان سبزوارى مردانه بكوشيد، 200 تن از سواران او را مجروح و مطروح ساخت و ايشان را به جانب ميمنه هزيمت كرد و 10 نيزه سر از آن جماعت روانۀ مشهد داشت و كاروانيان را به سلامت عبور داد.

اين هنگام 200 تن از بزرگان مرو طريق مشهد گرفته، به حضرت حسام السّلطنه آمدند و به شرط گروگان در مشهد اقامت جستند. لاجرم حسام السّلطنه 3 فوج سرباز خراسان را با 500 سوار و 6 عرادۀ توپ و خمپاره و قورخانه به اسمعيل خان سرهنگ برادر عباس قلى خان ميرپنجه سپرد و به جانب مرو مأمور داشت؛ و خود نيز تا آق دربند كوچ داد و اعيان سرخس را حاضر كرده، ايشان را از عبور لشكر به طرف مرو آگهى داد تا مبادا از قبل خود بيمناك شوند.

ص:55

لاجرم بزرگان سرخس نيز با لشكر كوچ داده در اراضى خود علوفه و آذوقۀ سپاه را آماده داشتند تا كوچ بر كوچ به اراضى مرو درآمدند.

قريب به مرو، 1000 سوار قريابى بر ايشان درآمد؛ و لختى مصاف داده هزيمت شدند و سپاهيان يك شب در كنار آب مرو اوتراق كرده، روز ديگر به شهر درآمدند.

آن گاه حسام السّلطنه بيرق شير و خورشيد با قبّۀ زرناب كه نشان دولت ايران است، به صحبت محمّد خان كندبيلى و امام على بيگ روانۀ مرو داشت و خود از آق دربند مراجعت به مشهد مقدس نمود.

و اين هنگام كارداران دولت او را حاضر حضرت دار الخلافه خواستند و حسام السّلطنه از مشهد مقدس راه برگرفته بيست و پنجم شهر شعبان [1268 ه. / 1852 م] ورود نموده مورد الطاف و اشفاق آمد.

تفويض ولايت دولت ايران به شاهزاده نامدار سلطان معين الدّين ميرزا حفظه الله تعالى

اشاره

يادگار دودمان فريدون و جم، مهين فرزند ملك الملوك عجم، شاهزاده معين الدّين - ميرزا روز يك شنبۀ هفدهم شهر ربيع الثانى در سال 1268 ه. / 1852 م. چهار ساعت از آن پيش كه آفتاب در جهت مغرب افول كند، در دار الخلافۀ طهران متولد گشت. وى نيز مانند پدر تاجدار از دو سوى نژاد پاكش به فتحعلى شاه قاجار پيوسته مى شود. چه مادرش تاج الدّوله كه محجوبۀ ملك و دولت است دختر شاهزاده سيف اللّه ميرزاى پسر فتحعلى شاه است و نسب پدرش شاهنشاه جهان با فتحعلى شاه روشن تر از مهر و ماه است، چنانكه در اين كتاب مبارك رقم شد.

ص:56

مع القصه اين مولود مسعود را به دايه(1) سپردند تا در سراى سلطنت روز تا روز و ماه تا ماه همى باليده گشت و پس از 5 ماه براى تقديم خدمت، ساسان ميرزاى پسر شاهزاده بهمن ميرزاى بهاء الدّوله كه به زينت عقل و حليۀ حسب و زيور ادب و حسن تواضع، آراسته بود تعيين يافت. و روز سه شنبۀ بيست و پنجم شهر رمضان در حضرت شاهزاده لله باشى گشت و به خلعت شاهانه سرافراز شد.

و چون پادشاهان را از وليعهدى گزير نباشد و شاهنشاه ايران در جبين اين شاهزاده افزون از نژاد والدين و كرامت طرفين، آثار سلطانى و كشورستانى مطالعه مى فرمود منشور ولايت عهد از مهد او درآويخت و روز يكشنبۀ بيست و يكم شهر ربيع الاول كه 1269 سال از هجرت نبوى [1853 م] سپرى بود 4 ساعت و 40 دقيقه قبل از غروب آفتاب او را به منصب وليعهدى اختيار فرمود، و در سراى سلطنت جناب اشرف صدراعظم و تمامت شاهزادگان و عموم امرا و اركان دولت و همچنان وزراى دول خارجه انجمن شدند و شاهزاده را با تاج و حمايلى كه مخصوص خلعت وليعهدى است، ساسان ميرزا در آغوش گرفته به ميان انجمن آمد و صدراعظم او را در برگرفته بر سر تختى كه از بهر او كرده بودند جاى داد؛ و تمامت بزرگان سر فروداشته او را به ولايتعهد سلام دادند و از پس آنكه ميرزا كاظم خان نظام الملك به نيابت صدارت كبرى مفتخر شد چنانكه مذكور گشت، وزارت وليعهد نيز با او تفويض يافت.

آن گاه از بهر آگهى سكنۀ ممالك محروسه مناشير پادشاهى رقم شد و به دست مسرعان سبك سير به هر شهر و بلد انفاذ يافت. در همۀ بلدان و امصار، رعات و رعيّت بساط عيش و عشرت گستردند و بدين شكرانه كوس شادمانه نواختند.

سفارت سلطانعلى خان از قندهار به دار الخلافه

و هم در اين سال سردار سلطان على خان پسر كهندل خان والى قندهار از جانب پدر با عريضه و پيشكش، طريق حضرت دار الخلافه گرفت و از راه كرمان طىّ مسافت كرده نوزدهم محرم وارد طهران شد و محمّد خان ميرپنجه و جماعتى از سرتيپان و

ص:57


1- (1) . يعنى پرستار.

سرهنگان و محمّد حسن خان نايب ايشيك آقاسى او را پذيره شدند و با مكانتى لايق درآوردند و روز بيست و يكم محرم [1269 م] او را صدراعظم ديدار كرد و روز بيست و سيم به حضرت شهريار بار جست و پيشكش خويش را پيش گذرانيد؛ و چون آثار صداقت از ديدار او مشهود شهريار افتاد او را به مظفّر الدّوله ملقب فرمود. و همچنان برحسب خواستارى او فرمان شد كه ميرزا رضى خان پسر ميرزا هداية اللّه وزير كردستان كه در مدرسۀ دار الفنون از مرتبۀ تعلم به مقام تعليم ارتقا يافته بود، به اتّفاق او مأمور شد كه سفر قندهار كرده، در آنجا از مردم دلاور چند فوج گزيده كند و رسم جنگ و نظام ايشان را بياموزد. و كارداران ايران معادل 4000 تومان زر مسكوك و 1000 قبضۀ تفنگ براى ساز و برگ سرباز او را سپردند و سجلّى بر ذمّت كهندل خان مقرّر داشتند كه آن جماعت سربازى كه ميرزا رضى خان به نظام مى كند روانۀ درگاه پادشاه دارد تا همواره، در دار الخلافۀ طهران ملازم خدمت باشند، الا آنكه در قندهار حاجتى افتد، آن هنگام سرباز قندهارى و بر زيادت از آن، افواج نظام ايران چندان كه حاجت باشد روانۀ قندهار خواهد گشت؛ و اگر يك تن از سرداران قندهار روى دل از دولت ايران بگرداند، كهندل خان و فرزندان او دفع او را واجب خواهند داشت.

مع القصه ميرزا رضى خان بعد از طىّ مسافت و درآمدن به قندهار يك سال و چند ماه در آن بلده اقامت جست و دو فوج سرباز به نظام كرد. اين امر بر بعضى از كاركنان انگليس ثقيل افتاد و چندكس به نزد او فرستاده خواستند تا او را به نويد بفريبند و روى دل او را از دولت ايران بگردانند و با او گفتند:

چون تو به طريق سنت و جماعت همى شوى و مردم ايران بيشتر شيعى مذهب اند بهتر آن است كه پشت با ايشان كرده، سفر بمبئى پيش گيرى تا از دولت انگليس بهره به كمال يابى.

چون چند تن از مردم قندهار نيز تقويت مردم انگريز مى كردند كار بر ميرزا رضى خان دشوار افتاد لاجرم بر اسب چاپاران سواره شده از راه بلوچستان با جامۀ ديگرگون به كرمان آمد.

ص:58

غلامحسين خان سپهدار كه حكومت كرمان داشت او را نوازش و نواخت فرمود و معادل 1000 تومان او را ساز و سامان داده، روانۀ دار الخلافه نمود؛ و از آن پس مأمور به سفر هرات شد چنانكه در جاى خود مذكور مى شود.

مع القصه شاهنشاه ايران به صلاح و صوابديد جناب اشرف صدراعظم، مظفّر الدّوله را با 40 تن از همراهان او هنگام مراجعت خلعت فرمود و افزون از 2000 تومان زر مسكوك عطا كرد و همچنان از بهر سردار كهندل خان و برادرانش رحم دل خان و مهر دل خان جداگانه تشريفات ملكانه انفاذ يافت.

و چون شير على خان پسر دوست محمّد خان والى كابل با عمّ خود كهندل خان زلال صفا و صفوت را به خار و خاشاك مناجزت و معادات مكدّر داشت و آغاز خصومت و مبارات نمود، شاهنشاه ايران عبد اللّه خان سيستانى را با منشورى چند مأمور فرمود تا ايشان را ديدار كند و اين كردار نابهنجار از ميانه برگيرد.

و هم در اين سال كارداران دولت كالسكۀ سوارى به صحبت شعبانعلى خان از براى صيد محمّد خان ظهير الدّوله والى هرات انفاذ داشتند و بدين ملاطفت استقلال و استبداد او را در حكومت بر زيادت كردند. چون شعبانعلى خان به ظاهر هرات رسيد، صيد محمّد خان به اتّفاق اعيان و اشراف هرات پذيره شد و بدين شكرانه مسافتى بعيد را پياده درنورديده و سردار امير خان را با اسبهاى ختلانى و اشياء نفيسه روانۀ دار الخلافه داشت. بعد از رسيدن امير خان به دار الخلافه و رسانيدن عريضه و پيشكش، به مرض وبا مبتلا شده وداع جهان گفت. كارداران دولت، محمّد خان برادر او و خوشدل خان پسر او را به عطيت و خلعت خوشدل ساختند و ظهير الدّوله را نيز به مصحوب ايشان تشريف فرستادند.

ص:59

سفر كردن سلطان سلاطين ايران به چمن سلطانيه و انجمن شدن سپاه سواره و پياده در لشكرگاه سلطانى

اشاره

از اين پيش در ذيل احوال جناب اشرف صدراعظم رقم شد كه شاهنشاه ايران تصميم عزم داد كه روزى چند سراپردۀ سلطانى را در چمن سلطانيه افراشته دارد و بيشتر سواره و پيادۀ سپاه را در يك انجمن عرض دهد. از اين جا است كه سلاطين ايران در تحويل ييلاق بيشتر وقت در چمن سلطانيه اوتراق كردند؛ و روزگارى مى رفت كه به خواستارى كارگزاران دولت روسيه، سلاطين ايران سفر سلطانيه را آهنگ نفرمودند تا مبادا در حدود و ثغور مملكت روس فتورى باديد آيد. در اين وقت كه اتّحاد دولتين ارتفاع ذات بين مى داد، به صوابديد صدراعظم ملك الملوك عجم آهنگ آن اراضى فرمود.

در اين وقت كارداران دولت عثمانى انديشناك شدند كه مبادا از اين لشكر كه در سلطانيه انجمن مى شود جماعتى به ملك روم تاختنى كنند و از اين بيهوده روى كه در اراضى قطور كردند چنانكه بدان اشارت شد كيفرى كشند. لاجرم وزراى دولت روس و انگليس را برانگيختند تا از در خواستارى بيرون شده، شاهنشاه را از تقديم اين سفر باز نشاند.

مع القصه به تحريك احمد وفيق افندى سفير دولت روم، وزير مختار روس دالغوركى و شيل صاحب وزير مختار دولت انگليس، به حضرت جناب اشرف صدراعظم به دستيارى رسل و رسايل عديده ابلاغ دادند كه:

صواب آن است كه ملك الملوك عجم سفر سلطانيه را به ديگر وقت حوالت فرمايد و وحشت خاطر كارداران روم به ترك اين ركضت بزدايد.

و ديگر آنكه اين هنگام كه مرض وبا را در اين مملكت طغيانى به نهايت است چندانكه مردم پراكنده باشند كمتر زيان بينند، همانا 100000 مرد لشكرى

ص:60

به يك جاى انجمن كردن و به دست وبا از پا درآوردن در شريعت سلطنت قرين ميمنت نخواهد افتاد.

سه ديگر آنكه چون دشمنى لواى خصومت نيفراخته و حديث خطبى [و] عظيم امرى واجب نشناخته چرا بايد خزانۀ پادشاه را كاست و لشكرى بدين شگرفى آراست.

چون ابلاغ اين كلمات در چند ماه تكرار يافت، جناب اشرف صدراعظم بدين گونه پاسخ فرستاد كه:

نخستين كارداران دولت عثمانى چرا بايد به تسويلات نفسانى عهود و مواثيق دولت ايران را كه چون كوه گران سنگ هرگز متزلزل نشود حمل كاهى نگذارند و چنان دانند كه پادشاه قوى بازو خصمى خود را با دولت روم پوشيده مى دارد تا روزى مغافصة اين راز را از پرده بيرون افكند، با اينكه ما كس به وزير بغداد فرستاديم و پيام داديم كه اينك 20 فوج سرباز ايران قريب به اراضى عراق عرب روز مى گذراند اگر شما را حاجت افتد ايشان را حاضر داريد و به نظم قبايل اعراب كه يك نيمۀ مملكت شما را خراب دارند بگماريد تا چندين آشفته نباشند. همانا كارداران دولت روم چون احقاق حقوق دولت ايران را نكرده اند و در ضبط قطور و ديگر كارها نابهنجار رفته اند از كيفر كردار خويش ايمن نيستند و با ما هميشه به سوءظن قدم زنند.

و اينكه گفتيد چرا از بلاى وبا برحذر نيستيد و در چنين داهيه اين سفر خواهيد كرد؟ همانا آن هنگام كه شاهنشاه بسيج اين راه فرمود بلاى وبا ظهورى نداشت و اكنون روا نباشد كه اين گونه حوادث در عزم شاهانه فتورى اندازد و پادشاه را از آهنگ خويش باز دارد تا هر ساعت مردمان در اوامر و نواهى شاهانه منتظر بدآئى باشند.

و اينكه از بذل خزانه و نقصان اندوخته در تجهيز لشكر و بسيج اين سفر تنبيهى كرديد از در مهر و حفاوت است. لكن اين گونه خرج را پادشاهان دخلى شمارند و سلاطين ما تقدم حكمتى انديشيده اند و هرگاه سفرى از بهر جنگ واجب نشده است كوچ دادن به ييلاق و قشلاق را پيش گذاشته اند تا لشكر از

ص:61

اعداد سفر بازنماند و از آلات و ادوات حرب و ضرب تهى دست نشود تا ناگاه درماند و در تنگناى وقت، تدارك نتواند چنانكه سلطان قاجار فتحعلى شاه، همه ساله سفر سلطانيه از اين روى همى كرد و نيز ما را با شما كه وزراى روس و انگليس هستيد سخنى ديگر است و آن اين است كه چه پيش آمد كه 30000 تن لشكر عثمانى به اراضى وان همى كوچ داد و آناطولى لشكرگاه كرد و هرگز با ايشان اين گونه محاورات و مناظرات نيفكنديد.

صورت دستخط شاهنشاه ايران به وزراى دول خارجه

بالجمله چون سخن بدين جا رسيد و روزى چند كار بدين گونه همى رفت، به خواستارى جناب اشرف صدراعظم، ملك الملوك عجم بدين شرح دستخطى رقم فرمود و به وزراى مختار روس و انگليس فرستاد تا يك باره مطمئن خاطر شدند.

همانا به كلمات ملكانه وزير مختار را مطمئن فرموديم و هم اين خط مى نگاريم و مؤكد مى داريم كه سفر كردن مادر چمن سلطانيه براى سير در ممالك داخله و عرض دادن سپاه است و هرگز در اين سفر لشكر سلطانى به اراضى دولت عثمانى تاختن نخواهد كرد و از انديشۀ ما سفراى مقيم دار السعادة اسلامبول را نيز آگهى بدهيد تا مطمئن خاطر باشند.

مع القصه از آن پس شهريار تاجدار، عزيز خان آجودان باشى را كه تاكنون در تقديم خدمت گوى مسابقت از اكفاه ربوده داشت، به خواستارى صدراعظم مورد اشفاق شاهانه نمود و او را به منصب سردارى كل عساكر منصوره سرافراز فرمود و به نشان تمثال شاهنشاه كه به الماس گرانبها ترصيع داشت و حمايلى كه مخصوص اين منصب است تشريف كرد و او را با جماعتى از امراى تومان و ميران پنج و 30 عرادۀ توپ و گروهى از سوار و پياده به منقلاى لشكر روان داشت.

و نيز فرمان رفت كه از ممالك محروسه سرباز و سوار به جانب چمن سلطانيه سفر كرده، در 20 شهر ذيقعده در آنجا حاضر باشند و سردار كل 20 روز از آن پيش كه شاهنشاه ايران جنبش كند كوچ بر كوچ تا چمن سلطانيه عنان باز

ص:62

نكشيد و لشكرى كه در آنجا انجمن بود، قبل از ورود موكب پادشاهى عرض داد 50000 تن به شمار آمد، پس ايشان را به نظام بداشت و خيمه ها را طناب با طناب پيوسته كرد.

و از اين سوى شهريار تاجدار روز سه شنبۀ 17 ذيقعده از دار الخلافه خيمه بيرون زد و جناب اشرف صدراعظم و گروهى از شاهزاده گان و بزرگان و قواد سپاه و اعيان درگاه و توپخانه و زنبوركخانه و سپاه سواره و پياده به ملازمت ركاب در قريۀ اميرآباد فرود شدند. با اينكه در اين وقت مرض وبا در بيشتر ممالك ايران روز تا روز فزونى داشت؛ و مردم لشكرگاه نيز بدان بلا مبتلا بودند در عزم شاهنشاه فتورى راه نكرد و از اميرآباد كوچ بر كوچ تا قزوين براند. خسرو خان گرجى كه در قزوين حكومت داشت، تقديم خدمت كرد و تا خرّم دره ملازم ركاب بود.

و از آن جانب امير اصلان خان حاكم خمسه تا منزل سياه دهن پذيره گشت و موكب پادشاهى روز 4 ذيحجه، به چمن سلطانيه درآمد. سردار كل با توپخانه و تمامت سواره و پياده يك فرسنگ استقبال كرد و از دو رويه سپاه بر صف شد و شاهنشاه 5 ساعت قبل از غروب آفتاب از اسب پياده شده و بار عام بداد و بر رسم نظام 110 توپ بگشادند.

عيسى خان والى گيلان و بزرگان آن اراضى از راه برسيدند و زمين خدمت ببوسيدند و حمزه ميرزاى حشمة الدّوله و ميرزا فضل اللّه وزير نظام و ميرزا محمّد قوام الدّوله نيز از آذربايجان حاضر ركاب شدند و طامسن صاحب شارژدفر دولت انگليس از دار الخلافه سفر سلطانيه كرده، ملازم خدمت شد و در آن ساحت فسيح و عرصۀ وسيع همه روزه هفتاد و هشتاد هزار سواره و پياده به قانون نظام رده بركشيدند و صف برزدند و هنرهاى خويش را در كار حرب و ضرب باز نمودند و شاهنشاه بيشتر وقت به ميان ايشان عبور همى كرد و هركس را به كارتر يافت به بذل و عطا نيكوتر بنواخت. و روز عيد اضحى كه بار عام بود بزرگان حضرت و دبيران درگاه و افراد سپاه به تقبيل سدۀ سلطنت

ص:63

حاضر شدند و يك ميل در ميل از چند جاى صف راست كردند و شاهنشاه را به تحيّت و تهنيت سلام دادند.

از پس آن، روز تا روز مرض وبا فزونى گرفت و بسيار كس از لشكريان نابود گشت.

عباسقلى خان جهان بيگلوى ميرپنجه و ميرزا ابراهيم خان دريابيگى نيز درگذشتند، با اين همه يك تن از لشكرگاه قدمى كناره نتوانست گرفت.

در اين وقت صدراعظم پراكنده ساختن اين سپاه را به صواب نزديكتر دانست و به خواستارى او شاهنشاه طريق مراجعت گرفت و محبعلى خان ميرپنجه را با چند فوج به مقدمۀ لشكر روانۀ دار الخلافه داشت. و شاهنشاه بعد از گستردن بساط عيد غدير نيز بسيج راه كرد و بعد از ورود به قزوين حمزه ميرزاى حشمة الدّوله را رخصت مراجعت به آذربايجان داد و حاجى ميرزا محمّد خان نايب اول وزارت دول خارجه به دبير مهام - خارجه ملقب شده با حشمة الدّوله راه برگرفت. و موكب پادشاهى شهر ذيحجه وارد دار الخلافۀ طهران گشت.

وفيات

و هم در اين سال آقا سيد محمّد مجتهد خمسه [اى] رخت به سراى جاودانى كشيد. و على خان سوادكوهى به مرض وبا درگذشت، و به جاى او ميرزا كريم خان حافظ و حارس سراى سلطانى گشت. و ميرزا احمد خان پسر محمّد رضا خان فراهانى نيز دم بگسست و پدرش پس از چند روز با پسر پيوست. و ملا محمّد على مجتهد استرآبادى وداع جهان گفت و شاهزاده اسمعيل ميرزا به جنان جاودانى خراميد. و جهانگير ميرزاى عمّ شهريار كه به جانب مكه معظمه رهسپار بود در بلدۀ خوى به مرض رعاف مبتلا گشت؛ و هم بدان مرض درگذشت.

زلزله شيراز

و هم در اين سال شب چهارشنبۀ 25 رجب [1269 ه/ 1853 م] در بلدۀ شيراز چنان زمين متزلزل شد كه بسيار از خانه هاى مردم از بن برآمده از جائى به جائى افتاد؛ و از زمين آن خانه آبى به نهايت عفن بجوشيد و 12000 كس از آن زلزله هلاك شد. و اگر كسى در محلت ديگر آن شب را به صبح آورد و زنده بود چون به محلت

ص:64

خود بازگشت محل خانه خويش را ندانست، و چون مردم به كفن و دفن اين همه مرده توانا نبودند، از بوى مردگان هوا عفن گشت و بسيار كس نيز به مرض مطبقه و محرقه جان بداد. و در چنين داهيۀ دهيا، دزدان پند نگرفتند و اموالى كه از مردگان و زندگان به جاى بود در مى ربودند و مردم بيچاره را در چنين بلاى خونخواره انديشۀ مال نبود كه از دنبال ايشان بروند.

احتجاج جناب اشرف صدراعظم با وزراى دول خارجه در خصوص افراختن بيرق دولت ايران و روم در دار الملك دولتين

اشاره

چون بر قانون است كه ايلچيان دول متحابه و سفراى ايشان آن گاه كه در دار الملك دولتى از دول آسيا رحل اقامت افكنند، در هر سرائى كه سكون اختيار كنند، بيرقى افراشته دارند و شادروانى كه نشان دولت خويش بر آن كرده اند از فراز بيرق درآويزند. چنانكه وزراى مختار دولت روس و انگليس و فرانسه در حضرت دار الخلافۀ طهران بدين گونه زيستن دارند. اما سفير هيچ دولتى در دار السعادۀ اسلامبول علم خويش افراخته نساخته، چه از نخست روز اولياى دولت سلاطين روم بر اين قانون نبوده اند و سخن بر اين نهاده اند كه به حفظ حشمت شريعت و تقويت اسلام رايت جماعتى كه بر دين ما نروند در نفس اسلامبول افراشته نبايد داشت و بر تشييد اين مبانى و اسكات وزراى دولت متحابه با دولت ايران نيز همين معاملت كردند و جهت جامعه اسلام را رعايت نفرمودند. لاجرم نه ايلچى روم در دار الخلافۀ طهران بيرقى افراخت و نه سفير ايران در روم نصب رايتى كرد.

اين ببود تا احمد وفيق افندى سفير كبير دولت عثمانى به درگاه سلطانى آمد، بعد از ورود به دار الخلافۀ طهران به نزديك كارداران دولت پيغام كرد كه من با اتّحاد دولتين و جهت جامعۀ اسلام بيرق دولتى افراشته خواهم داشت. كارداران دولت

ص:65

ايران از قبول اين مسئول ابا و استنكاف فرمودند و سفير كبير دولت عثمانى الحاح و اصرار همى نمود.

چون جناب اشرف صدراعظم خواست به قانونى كه رسم دولت و ياسائى كه سنت سلطنتت است او را پاسخ گويد، وزراى دولت روس و انگليس را در ميانه حكم ساخت و به دولغاروكى وزير مختار روسيه و شيل صاحب وزير مختار انگليس روز سه شنبۀ 18 شهر صفر [1269 ه/ 1853 م] اين خبر فرستاد كه:

شما نيك آگاهيد كه در ميان دولت ايران و روم با قدمت اتّحاد و سابقۀ وداد هيچگاه نبوده كه سفير ايران در دار السعادة اسلامبول يا ايلچى روم در دار الخلافت ايران نصب رايتى كنند يا علمى افراخته دارند و در اين ازمنه متقاربه بسيار كس از اسلامبول به سفارت ايران رسيد مانند اسعد - افندى و كمال افندى و صارم [افندى] و سامى افندى و نامق افندى و هيچ يك از ايشان در طلب اين نام و نشان برنيامدند. و اين هنگام كه احمد وفيق - افندى ايلچى كبير دولت روم از راه برسيد، بى توانى پيام كرد كه من رايت دولت خويش را در سراى سفارت بلند خواهم داشت.

كارداران دولت پاسخ فرستادند كه: چون استقرار اين كار امر حادث است بى آنكه بين دولتين به ابلاغ رسالات و ارسال مكاتيب اين سخن به پاى رود و بر رسم قواعد دولتى قرار پذيرد، نزديك اولياى دولت به امضا نخواهد رفت. ايلچى كبير بدين پاسخ جواب نگرفت و بر عجلت و شتاب بيفزود.

لاجرم شما را كه بين [دو] دولت ميانجى بوده ايد بر رسم ياساى دولت ابلاغ مى كنيم كه اگر بيرق دولت عثمانى در پايتخت ايران افراشته شود و كارداران دولت ايران حفظ حشمت دولت روم را واجب شمارند و از در طرد و منع بيرون نشوند، امضاى اين قضا تا وقتى است كه فرستاده ما تا سور اسلامبول به قدم عجل و شتاب طىّ مسافت كند و محمّد خان مصلحت گزار دولت ايران را آگهى برد تا بى توانى بيرق دولت را در سور اسلامبول افراخته كند. هرگاه كارداران دولت عثمانى از در منع بيرون نشوند هر دو بيرق افراخته خواهد بود و اگر نه بيرق دولت روم را فرود خواهيم داشت.

ص:66

مع القصه احمد وفيق افندى چندان شيفتۀ انجام اين امر بود كه بى اجازت اولياى دولت رايت خويش را برافراشت. كارداران دولت ايران او را به حال خويش بگذاشتند و بى توانى ميرزا لطفعلى تفنگدار پادشاهى را مأمور سفر اسلامبول فرمودند و محمّد خان مصلحت گزار را حكم فرستادند كه رايت دولت ايران را در خانۀ سفارت افراخته كند و دولغاروكى و شيل صاحب نيز با ايلچى روس و انگليس كه در سور اسلامبول اقامت داشتند مكتوب كردند و ايشان را از اين قصه آگهى دادند.

ميرزا لطفعلى راه برگرفت و بعد از رسيدن به اسلامبول منشور خويش را برسانيد و ايلچيان روس و انگليس از قضيه آگاه شدند، و محمّد خان مصلحت گزار بى آنكه لحظه [اى] كار به تسويف كند، رايت دولت ايران را در اسلامبول از دار سفارت برافراخت.

و چون اين حديث مكشوف افتاد ناظر امور خارجه در رد و منع او به رسم و ياساى دولتى او را مكتوبى كرد و خير الدين پاشا را به خانه سفارت فرستاد و پيام داد كه كارداران دولت عثمانى هرگز بدين كار سر در نخواهند آورد و اين ثقل بر خاطر نخواهند گذاشت و ايلچيان روس و انگليس نيز بدو نامه كردند و او را از افراختن رايت دفع دادند و در پايان امر سخن بر اين نهادند كه محمّد خان بيرق خويش را فرود آورد و بباشد تا در دار الخلافۀ طهران به صلاح و صوابديد وزراى مختار روس و انگليس اين سخن به پاى رود.

محمّد خان صورت حال را عريضه كرده انفاذ دار الخلافۀ طهران داشت و جناب اشرف صدراعظم وزراى دول خارجه را پيام فرستاد و آگاهى داد كه منشور شاهنشاه ايران بيرون اين شرايط صادر نخواهد گشت، نخست آنكه رايت دولت ايران در سور اسلامبول و بيرق دولت عثمانى در پايتخت طهران افراخته باشد و اگر نه هر دو رايت فرود خواهيم داشت. سه ديگر آنكه سفارتخانۀ دولتين را در دار الملك به اختيار كارداران دولت باز مى دهيم به هركجا كه خواهند از دور و نزديك بنمايند، اين هنگام اگر اولياى دولت عثمانى بيرون اسلامبول سفارت خانه ايران را بگذارند

ص:67

و اجازت بركشيدن بيرق دهند و ما نيز با ايشان همان معاملت خواهيم كرد.

دولغاروكى و شيل صاحب پاسخ فرستادند كه اين سخن را پوشيده نتوان داشت كه دولت ايران را در سور اسلامبول علم افراخته مى بايد و حقّ اوست؛ لكن گاهى مصلحت وقت واجب مى دارد كه كس به طلب حقّ خويش بيرون نمى شود. چنانكه بسيار افتاده است كه دولتهاى بزرگ فرنگستان دانسته از حقّ خويش دست بازداشته اند و چون تاكنون هيچ يك از دول فرنگستان در نفس اسلامبول علمى نيفراخته اند در چشم ايشان عظيم مى نمايد كه دولت ايران نصب رايت خويش كند. صواب آن است كه شما نيز اين سخن نگوئيد و از 5 دولت فرنگستان برترى نجوئيد.

جناب اشرف صدراعظم گفت بيرق از ملزومات خانۀ سفارت است و سفارتخانه ايران از نخست روز در دار السعادة اسلامبول بوده و در چشم اهالى دول خارجه عظيم ننموده، بيرق كه جزو خانۀ سفارت است چرا بايد بزرگ بنمايد و همچنان كارداران دولت عثمانى آن روز كه سفارتخانۀ ايران در سور اسلامبول مى نهادند، مى بايد به دقّت نظر بروند، بعد از استقرار خانه سفارت افراشتن بيرق احداث طعن و دق نكند و احمد - وفيق افندى سخن بر اين دارد كه دولتين ايران و روم با يكديگر از در محاذات و مساوات باشند و جانب يكديگر را در برابر هيچ مهر و حفاوتى فرونگذارند و اينك ما او را در افراختن بيرق دفع نداديم و مهلت نهاديم تا از اسلامبول خبر بياورند و اين نسبت به سفارت دولت عثمانى بهرۀ بزرگ بود، آيا در ازاى اين بهره ما را چه نصيبه خواهد كرد، بالجمله هرگز دولت ايران از حق خويش دست باز نخواهد داشت و بيرق او را افراخته نخواهد گذاشت.

وزراى روس و انگليس گفتند سخن شما بر حق است؛ لكن در كار بيرق چنان افتاده است كه اگر شما در اسلامبول نصب رايت كنيد از 5 دولت فرنگستان مستثنى و متفرد خواهيد بود و حمل اين استثناء بر دول خمسه صعب مى نمايد.

جناب اشرف صدراعظم فرمود جهة جامعۀ اسلاميه در پاسخ اين سخن

ص:68

برهانى قاطع است، چه در بسيار از امور رسوم سفارتى و ديگر معاملات ما از شما مستثنى و متفرديم، نخستين از عهود سالفه و ازمنۀ ماضيه در سور اسلامبول خانۀ سفارت بوده و شما را اين نيست؛ بلكه آن روزگار شما را هيچ سفيرى و مأمورى نبوده؛ و ديگر آنكه سلاطين شما كه بزرگترين بيشتر از سلاطين جهانند امروز هيچ يك را در مكۀ معظمه به مسجد الحرام راه نگذارند و كمتر كس از رعيّت ايرانى بى كلفت و زحمت بدانجا درآيد و از بهر او ردّى و منعى نباشد و از اين گونه چيزها بسيار است كه ما از شما منفرد و متفرديم، شما چرا اين همه را از پس پشت انداختيد و به افراختن علم پرداختيد. مع القصه سخن مختصر خواهم كرد آيا سخن ما در افراختن بيرق از در حقّ باشد يا فزونى طلبيده باشم ؟

وزراى روس و انگليس ناچار گفتند در اين امر شما را حقى بود.

صدراعظم در پاسخ گفت دولت ايران از حقّ خود نخواهد گذشت و شما را كه در ميانه ميانجى بزرگيد چه افتاده كه آن كس را كه زياده طلبى كند از طلب بيهوده باز نمى داريد؟

گفتند اگر رضا مى دهيد ما صورت حال را به كارداران دولت خويش معروض مى داريم تا بدانيم كه سخن ايشان بر چه خواهد رفت.

صدراعظم فرمود ما را بدين كلمات مماطله ندهيد كه از طلب حقّ خويش تقاعد نخواهيم ورزيد، شما خود صورت دولتيد و از قبل دولت در دار الخلافه اقامت داريد.

بالجمله بعد از گفت و شنود فراوان در پايان امر كار بر اين نهادند كه بيرق دولت ايران در سور اسلامبول و رايت روم در دار الخلافۀ طهران در نصب عمود و كشيدن شادروان و فرود آوردن و فرونهادن متساويان باشند و هيچ يك را بر آن ديگر فضلى و فضيلتى نباشد. و هنگام مراجعت احمد وفيق افندى به دار السعادة اسلامبول به خواستارى او در ميانه بدين روش نگارشى رفت. خطى از كارداران دولت ايران گرفت و سجلى به خط و خاتم خويش بسپرد كه طرفين را در افراختن بيرق در سور اسلامبول و دار الخلافۀ طهران به شرط برابر داشتن محل سفارت و متساوى بودن حدود اين امر كراهتى نخواهد رفت و تاكنون به افراختن علم كه از شادروان

ص:69

عريان است فرستادگان دولتين در دار السعادة اسلامبول و دار الخلافۀ طهران قناعت جسته اند.

و چون در گفت و شنود جناب اشرف صدراعظم با وزراى دول خارجه، ميرزا سعيد خان وزير دول خارجه نيز متصدى مناظرات و ميانجى محاورات بود و فطانت طبع و رزانت رأى او در حضرت پادشاه آشكار گشت، نشان درجه اول سرتيپى و حمايل سرخ تشريف يافت.

بازگشت ميرزا حسين خان از سفارت پطرزبورغ

هم در اين سال ميرزا حسين صدر ديوانخانه سفير مخصوص كه سفر پطرزبورغ كرد چنانكه مرقوم شد روز يكشنبۀ غره شهر ربيع الثانى وارد دار الخلافۀ طهران گشت و برحسب فرمان جمعى از دبيران حضرت پذيرۀ او شدند. غراف صاحب و چند تن از صاحبان مناصب سفارت روسيه نيز او را استقبال كردند. يرملوف صاحب و دو تن ديگر از اعيان دولت روسيه كه با او همراه بودند، درآمدند و در پنجشنبۀ پنجم ربيع الثانى پرنس دالغوركى وزير مختار روسيه، يرملوف و آن دو تن ديگر را كه از جانب پرنس ورانسوف جانشين مملكت قفقاز مهماندار سفير مخصوص ايران بودند، حاضر درگاه شاهنشاه ايران ساخت تا تقبيل سدۀ سلطنت كردند. و سفير مخصوص چون كار اين سفارت نيك به پاى آورده بود عضد الملك لقب يافت.

و هم در اين سال اسد اللّه خان امير آخور حكومت همدان يافت و ملقب به معتمد الملك آمد و جهانسوز خان برادرزاده اش امير آخور گشت و همچنان نصرة الدّوله فيروز ميرزا برحسب فرمان از فارس حاضر دار الخلافه گشت و به نيابت وليعهد دولت ايران شاهزاده معين الدين ميرزا روانۀ آذربايجان شد.

ملقّب شدن ميرزا صادق مستوفى به قايم مقام

و ميرزا صادق مستوفى برادرزادۀ صدراعظم ملقّب به قائم مقام آمده وزارت آذربايجان با او تفويض يافت و با نصرة الدّوله راه برگرفت و بعد از ورود به آذربايجان حكام و عمال بلاد و امصار آن مملكت را حاضر كرده، از جمع و خرج هر محل بازپرسى به سزا كرد و هركه با رعيّت از در اجحاف

ص:70

و تعدى رفته بود، حكم به عزل و عزلت فرمود. و از قبل نصرة الدّوله به هر بلدى رقمى انفاذ داشت تا در مساجد جامعه بر فراز منبر مردمان را نهى كردند كه از آن جريده كه كارداران دولت در ارتفاع منال ديوانى هر شهر و ديه نهاده اند هيچ حاكم و عامل رخصت ندارد كه حبّه و دينارى برافزون طلب كند؛ و هيچ رعيّت را اجازت نيست كه بر زيادت از آن بر ذمّت نهد. و به صدور اين احكام مردم را از تعدّى عمال و حكام آسوده ساخت و منال ديوان را به رفق و مدارا طلب داشت و قبل از اجتناى اثمار و حصاد جو و گندم مردم را آزرده نفرمود. و از اين روى اهالى آن مملكت ايمن و آسوده شدند.

مأمور شدن عزيز خان سردار كل به آذربايجان

و هم در اين سال چون ميان دولت روسيه و كارداران دولت عثمانى كار بر خصومت مى رفت و اهالى دولت فرانسه و انگليس نيز با دولت عثمانى متّفق شده، سپاه به حدود روس براندند. چنانكه تفصيل اين قصه در ذيل تاريخ دولت هريك از ايشان مرقوم خواهد شد. كارداران دولت ايران در چنين وقت كه يك نيمه لشكر جهان در حدود روس و روم انجمن شده از طريق حزم و دورانديشى بعيد دانستند كه از حفظ و حراست حدود و ثغور ايران فارغ بال نشينند.

لاجرم شاهنشاه ايران فرمان كرد كه عزيز خان سردار كل عساكر منصوره با لشكرى آراسته سفر آذربايجان كند و امور ثغور و حوادث حدود را نگران باشد. و برحسب فرمان سردار كل بسيج راه كرده روز شنبۀ هفدهم شهر صفر از دار الخلافه خيمه بيرون زد و با لشكرى كه هنگام مصالحت دشمن را لين العريكه سازد و روز مناطحت ميدان را از خصم بپردازد، طريق آذربايجان برداشت و در شهر تبريز و خوى عرض سپاه بداد و از اقصاى بلاد و انحاى ممالك خبر بگرفت.

چون اهالى دول خارجه را با ايرانيان جز طريق مهر و حفاوت نبود و كارداران ايران را نيز با ايشان مخالفت و مخاصمتى بخاطر درنمى آمد، بعد از 5 ماه از آذربايجان مراجعت نموده، نوزدهم شهر شعبان وارد طهران گشت. وزراى دول خارجه كه در طهران اقامت داشتند نيز بر ذمّت نهادند كه از لشكر ايشان در حدود

ص:71

ايران زحمتى باديد نشود.

و هم در اين سال ابت صاحب قونسول دولت انگليس كه مأمور به توقف دار الخلافه بود چهاردهم شهر صفر وارد گشت و ميرزا عبد الغفار خان وزير دول خارجه با 30 تن غلام به استقبال او بيرون شد و او را با مكانتى لايق درآورد.

تفويض حكومت مملكت فارس به طهماسب ميرزاى مؤيّد الدّوله و دفع جماعت بابيه نيريز به حكم او

اشاره

شاهزاده طهماسب ميراى مؤيّد الدّوله برحسب فرمان شاهنشاه ايران فرمانفرماى مملكت فارس گشت و بعد از خلعت حكومت، هم به نشان امير تومانى و حمايل مخصوص تشريف يافت. پس، از دار خلافت طىّ مسافت كرده، به شهر شيراز درآمد؛ و اهالى آن اراضى صغير و كبير او را پذيره شدند و به ديدار او شاد و شادخوار آمدند. بعد از ورود به شيراز و نظم آن بلده، مسموع داشت كه 500 تن بيش يا كم از مردم نيريز كه كيش ميرزا على محمّد باب داشتند جبلى كه با نيريز نزديك است، سيغناق گرفته اند و تمامت مواشى و اموال و اثقال خود را بدان معقل متين در برده اند؛ و از انباشتن علف و آذوقه و فراهم كردن آلات حرب و ضرب دقيقه [اى] مهمل نگذاشتند. اكنون هر وقت فرصت به دست كردند از فراز آن جبال شامخه به زير مى آيند و به هر ده و قريه كه توانستند در مى روند و زنان ماه منظر و پسران سيمبر را اسير مى گيرند و در آن قلل جبال با ايشان به شرب خمر و قمر و شنيع ترين امر شب به صبح مى آورند.

اصغاى اين كلمات مؤيّد الدّوله را كه مردى حقّ دوست و شاه پرست بود، غضبناك ساخت و ميرزا نعيم لشكرنويس باشى فارس را كه حكومت نيريز با وى تفويض داشت، پيش خواند و بفرمود تا تجهيز لشكر كرده، به جانب ايشان سفر كند،

ص:72

و آن جماعت را از بيخ و بن براندازد. و جمعى از غلامان ركابى و سربازان گلپايگانى را ملازم خدمت او داشته با 2 عرادۀ توپ به مقدمه بيرون فرستاد؛ و از قفاى او فوج قشقائى و فوج حومۀ فارس را با لطفعلى خان سرتيپ مأمور ساخت و چند عرادۀ توپ و قورخانه نيز به او سپرد. و همچنان محمّد باقر خان قاجار را با گروهى از مردم اصطهبانات و دارابجرد بتاخت؛ و اين لشكر قطع طريق كرده برسيدند و اطراف آن جبل را پره زدند و جنگ بپيوستند.

در سلخ محرم [1270 ه. / 1854 م] جنگى صعب در ميانه برفت، مهراب سلطان فوج مخبران و چند تن سرباز مجروح و مطروح شد [ند] و در پايان امر بباريدن گلولۀ توپ و شمخال كار بر جماعت بابيه سخت كردند و به قوّت يورش بدان كوه بلند صعود دادند و 14 سنگر كه از پس يكديگر كرده بودند، فروگرفتند. 100 تن از آن گروه در ميان گيرودار عرضۀ هلاك و دمار گشت؛ و بقية السيف اسير و دستگير شدند و ايشان را با كنده و زنجير به شهر شيراز درآوردند. مؤيّد الدّوله بفرمود تا بعضى را هم در آن اراضى مقتول نمودند و برخى را محبوس و مغلول به حضرت دار الخلافه فرستادند.

ملا غلامعلى اصفهانى كه با جماعت بابيه در نيريز مى زيست از آنجا فرار كرده، به شهر يزد درآمد و روزى چند تا امر خود را پوشيده دارد بر مصيبت سيّد الشهدا عليه السّلام ذكر مراثى همى كرد. چون جماعتى از علماى يزد از عقايد او آگاه شدند از يزد به كرمان گريخت. پس علماى يزد صورت حال او را با محمّد حسن [خان] سردار ايروانى كه حكومت يزد و كرمان داشت مكتوب كردند تا او را در كرمان مأخوذ داشت و 2 مجلد كتاب از كالاى او برآورد كه مشحون به كلمات باب بود. پس بفرمود او را در ميان كرمان عرضۀ هلاك و دمار داشتند.

دفع اشرار بلوچ

و هم در اين سال چون مردم، بلوچستان گروهى زحمت مجتازان و كاروانيان مى كردند، چنانكه قافله [اى] كه از طبس طريق يزد مى سپرد در منزل پشت بادام، 50 تن از اشرار بلوچ بر ايشان تاخته 7 تن از تجّار را مقتول و 3 تن را جراحت كردند؛ و معادل 7000 تومان اموال ايشان را به غارت برگرفتند. چند تن از مستحفظين

ص:73

نيز به دست دزدان بلوچ كشته شد و كس بديشان دست نيافت. لاجرم محمّد حسن خان سردار [ايروانى]، فرزند خود عبد اللّه خان ميرپنج را با لشكرى آراسته به نظم بلوچستان مأمور داشت و جماعتى از لشكريان را با قورخانه و توپخانه ملازم خدمت او نمود. عبد اللّه خان راه برگرفت و دفع اشرار بلوچ را تا قلعۀ سورميج كه قريب مكران است كوچ بر كوچ برفت.

بعد از ورود بدان اراضى دين محمّد خان كه زعيم قوم بود، با بزرگان بلوچ او را استقبال كرد و گاو و گوسفند فراوان و علوفه و آذوقۀ سپاه بياورد و خواستار شد كه منال ديوانى مكران را تسليم كند تا لشكر طريق مراجعت سپارد. عبد اللّه خان گفت ما را فرمان رفته است كه به مكران درآئيم و آن بلده را به نظم كنيم و اشرار بلوچ را كيفر عمل باز دهيم، از در بى فرمانى نتوانيم بود.

و روز سيم جمادى الاولى كوچ داده وارد قلعۀ قصر قند شد. و چون دين محمّد خان ملازم لشكرگاه بود، كس از در مقاتله بيرون نشد و مردم مكران به قلل شامخه گريختند و عبد اللّه خان، امام على خان سرهنگ را به قلعۀ قصر قند فرستاد تا كس بر سر غلاّت و حبوبات ايشان بگماشت و آنچه انباشته بودند به خط و خاتم لشكرنويسان به لشكرگاه حمل كردند و بر سپاه تقسيم دادند؛ و از آنجا نصر اللّه خان و قاسم آقاى ياور را با سوار و سرباز توپخانه به چند قلعۀ ديگر كه طريق عصيان داشتند مأمور ساخت تا به حكم يورش، جماعتى را مقتول و مجروح و قلاع ايشان را مفتوح نمودند.

بالجمله بعد از نظم آن اراضى عبد اللّه خان، دين محمّد خان و پسر و برادر او را به خلعت و عطيت مطمئن خاطر ساخته طريق مراجعت برداشت.

ص:74

تفويض امارت نظام عساكر منصوره ايران به شاهزادۀ نامدار محمّد قاسم ميرزا حفظه الله تعالى

اشاره

آفتاب سپهر سلطنت، غرۀ ناصيۀ ميمنت، فرزند برومند شاهنشاه ايران شاهزاده محمّد قاسم ميرزا كه خدايش ناصر و معين باد، چون 7 ساعت از شب دوشنبۀ پنجم جمادى الاولى برگذشت در فرخنده تر ساعتى متولد گشت و شاهنشاه به ديدار او كه افسوس بر ماه مى كرد شاد و شادخوار شد؛ و او را به نام جدّ امى خود امير محمّد قاسم خان مسمى داشت.

و چون از همان روزگار كودكى جلادتى از جبين او مطالعه مى رفت و شجاعتى به كمال از جمال او مشاهده مى افتاد، شاهنشاه كارآگاه امارت نظام را به نام او بلندآوازه ساخت؛ و روز چهارشنبۀ هشتم جمادى الاخره قواد لشكر و صناديد سپاه و صاحبان مناصب نظام و سرهنگان و سركردگان افواج سواره و پياده در ميدان پيش سراى سلطنت رده بركشيدند و گروه گروه بر صف شدند و جناب اشرف صدراعظم، امير نظام را برداشته به ميان ميدان عبور داد و از آنجا به رواقى كه كارداران دولت امور اهالى نظام را فيصل مى دادند درآورد و به تهنيت و ميمنت اين منصب بزرگان نظام را به خلاع گرانبها شادكام ساخت.

وقايع ديگر

و هم در اين سال هزار سوار تركمان به اراضى شاهرود تاختن آورد و چون اين خبر به محمّد رحيم خان شادلو بردند، جمعى از پيادگان تفنگچى را حكم داد تا در كنار قرابقره كمينگاه نهادند و خود با 600 سوار به جانب اتك در تكتاز آمد و ناگاه با تركمانان دچار شد و جنگ پيوسته كرد و 40 تن از آن جماعت را عرضۀ تيغ ساخت و 15 تن اسير بگرفت، و بقية السيف طريق فرار برداشتند.

و هم در اين سال ملا اكرم مستوفى هرات از قبل صيد محمّد خان به حضرت دار الخلافه آمد و عريضۀ او را با چند رأس اسب و بعضى اشياء پيش گذرانيد. و هم

ص:75

در اين سال اسد اللّه ميرزا حكومت تويسركان يافت و فضان آقا به منصب ميرپنجگى توپخانه سرافراز گشت.

حكومت تهران

و شاهزاده اردشير ميرزا منصب ميرپنجگى يافت و به نشان و حمايل مخصوص مفتخر گشت و حكومت دار الخلافۀ طهران با او مفوض آمد و او خود مردى دانا و به همۀ زبان آشنا است و در نظم و نثر عرب و عجم هنرى به كمال دارد و در صدر ايوان ماهچه فضل به ناصيۀ كيوان رساند و در گرد ميدان كميت جلادت بر پشت مردان راند. بالجمله به نظم دار الخلافه پرداخت و بزرگان حضرت و اعيان دولت را به لطف فضايل و حسن مخايل از خويش شاد ساخت. و بسيار وقت كه مرض وبا در اين بلده طغيان داشت و چاكران درگاه به ملازمت ركاب پادشاه خيمه بيرون زدند، چون كوه پابرجاى استوار بنشست و از حفظ و حراست سراى سلطنت و نگاهداشت خزاين و ذخاير دولت دست باز نداشت و از ديدار بلا و هيبت وبا روى برنگاشت.

صورت قرارنامۀ هرات با شيل صاحب

و هم در اين سال به انديشۀ ناصواب كارداران دولت انگليس كه همواره تسليم هرات را به عمال دولت ايران، خللى در كار هندوستان پنداشته اند، شيل صاحب وزير مختار دولت انگليس از بهر هرات خواستار پيمانى جديد گشت و جناب اشرف صدراعظم به خواستارى او قرارنامه [اى] نگار داد كه خلاصه آن بدين شرح است.

از تاريخ پانزدهم شهر ربيع الثانى سال 1269 ه. / 1853 م مقرّر شد كه چندانكه لشكر بيگانه از قندهار و كابل و ديگر ممالك بر سر هرات تاختن نكند، كارداران ايران سپاهى از بهر سفر هرات نامزد نكنند. و هرگاه لشكر بيگانه بدان اراضى درآيد، لشكر ايران به حصانت هرات خواهد شتافت و دفع دشمن را نموده مراجعت خواهد نمود. و هرگاه حاكم هرات زر و سيمى به نام شاهنشاه ايران نقش كند و پيشكش حضرت سازد از وى پذيرفته خواهد بود. و نيز هرگاه حاجت افتد، چنانكه يار محمّد خان لشكر هرات را به يارى حمزه ميرزاى حشمة الدّوله بيرون تاخت، حاكم هرات را رخصت است كه به خواستارى كارداران ايران وقت حاجت، لشكرى به مدد آورد و خوانين هرات را در ممالك

ص:76

ايران هيچ قيدوبندى نيست، در بلدان و امصار ايران مانند بلدۀ هرات هرجا بخواهند ساكن و متمكن توانند بود.

و شرط است در اين عهدنامه كه كارداران دولت انگليس هرگز در امور داخله و خارجه هرات به هيچوجه مداخلت نيندازند و كس بدانجا سفر نكنند و خط نفرستند؛ و هرگاه مداخلت ايشان در هرات ظاهر شود اين عهدنامه باطل خواهد بود.

ذكر واردات احوال شاهنشاه ايران ناصر الدّين شاه قاجار خلد اللّه سلطانه در سال 1270 ه. / 1854 م

اشاره

در سال 1270 هجرى مطابق سنۀ بارس ئيل تركى، چون 7 ساعت و 17 دقيقه از شب سه شنبۀ بيست و يكم شهر جمادى الاخره برگذشت. آفتاب از حوت به بيت الشرف شد و شاهنشاه ايران ناصر الدّين شاه قاجار بساط عيد بگسترد و در اين عيد بر حشمت و مكانت صدراعظم بيفزود و نشان امير نويانى(1) با يك رشته حمايل سبز كه نشان درجۀ اول دولت ايران و مخصوص شخص اول دولت است، او را عطا فرمود. و از اين پيش هيچ يك از سلاطين قاجار اين نام و نشان كس را ندادند؛ و همچنان يك رشته بند كاغذ كه به الماس ترصيع داشت و از مرواريد غلطان علاقها آويخته داشت، صدراعظم را تشريف كرد و او را ملقّب به جناب اشرف ارفع امجد فرمودند كه مردم يوروپ داراى اين لقب را «آلتس» خوانند.

بالجمله چون در اين عيد شاهنشاه ايران بر تخت ملك برآمد و شاهزادگان و بزرگان حضرت هر نفرى به جاى خويش بر صف شد؛ و دبيران و مستوفيان رده بركشيدند، هم در اين بار عام مسرعى سبك سير از مملكت فارس برسيد و فتحنامۀ بندرعباس و قلعه كميز را كه شاهزادۀ مؤيّد الدّوله به خط ميرزا عبد اللّه منشى طبرى

ص:77


1- (1) . نويان و نويين بلغت تركى شاهزاده و سپهسالار بزرگ را گويند.

عريضه كرده بود و چندان از اين كه من بنده به شرح خواهم نگاشت برسانيد و آن فتحنامه را آورده در صف دبيران به دست من نهادند تا بى توانى بين يدى الاعلى به عرض رسانم. با اينكه در آن فتحنامه نظرى نگماشتم و از نام و نشان منازل و قلاع و سركردگان و قواد سپاه خبرى نداشتم از پاى تا سر بى لكنت زبان و تكيه نفس و لغزش صوت به عرض رسانيدم.

شاهنشاه قدردان، فراوان تحسين فرمود و خلعت عيد را متظاهر ساخت و به تجديد تشريف فرمان كرد. اكنون شرح اين فتحنامه نگار مى شود.

قصۀ بندر عباس و فتح آن به سعى طهماسب ميرزاى مؤيد الدّوله

همانا در زمان دولت شهريار تاجدار فتحعلى شاه قاجار، صيد سعيد خان امام مسقط از قبل كارداران دولت چشم استظهار مى داشت و هرگاه، عريضۀ ضراعت و سجل اطاعت او به حضرت مى رسيد مناشير شاهانه بدو مى رفت و برحسب فرمان بندرعباس نيز به تحت فرمان او بود، منال ديوانى و پيشكش مسقط و بندرعباس را همه ساله به حكام فارس تسليم [مى] داد. و روزگارى دراز شيخ سيف پسر نبهان با جمعى از اعراب به نيابت امام مسقط در بندرعباس حكمرانى مى كرد و حراست آن ثغور مى نمود. و چون شيخ سيف خان مردى كارآگاه بود در اندك روزگارى منال ديوانى بندرعباس را به حكم كياست و توفير عمل ده چندان ساخت؛ و ثروتى عظيم به دست كرد.

آن گاه ابواب جود و فضل گشاده داشت و روى دل مردم را از دور و نزديك به سوى خويش كرد. و از اين روى حوزۀ حكمرانى او هرروزه وسيع تر و فسيح تر گشت، چندانكه تمامت اراضى شميل و ميناب و كميز و دولت آباد ابراهيمى و تخت و سردره و گچى و بندر خمير كه مبداى بلوچستان و منتهاى گچ و مكران است مقهور فرمان او گشت، و حكم او در سواحل بحر عمان و جزيرۀ قشم كه 360 ديه و قريه است نفاذ يافت. و همچنان بعضى از بلوك لارستان را به رضاى حكام لار مضبوط ساخت و سخت با قوّت و ثروت گشت.

ص:78

اين ببود تا شهريار تاجدار فتحعلى شاه به جنان جاويد خراميد، اين هنگام سر به طغيان برآورد و آن خراج اندك كه به دولت ايران مى فرستاد، بازگرفت. و هروقت حكام فارس لشكرى به دفع او مأمور مى داشتند، به ارسال مكاتيب حيلت آميز و انفاذ پيشكشى نالايق و آمد و شد سفر اكابر به تسويف مى كرد تا زمستان سپرى مى شد و هنگام تابستان از سورت گرمى هوا هيچ كس از لشكر ايران نيروى زيستن در آن اراضى نداشت.

در زمان دولت شاهنشاه غازى محمّد شاه و حكومت حسين خان نظام الدّوله در فارس عزيز خان سرهنگ كه اين هنگام سردار كل عساكر منصوره است، لشكرى جنگجوى به دفع او برانگيخت و بعضى از قلاع او را به قوّت يورش مفتوح ساخت و بروج و جدران آن را با خاك پست كرد، با اين همه چون تابستان برسيد، لشكر آذربايجان را قوت زيستن نماند ناچار عزيز خان به لار مراجعت كرد.

و چون ملك الملوك عجم ناصر الدين شاه كه دولتش پاينده باد به تخت ملك برآمد و حكومت فارس به نصرة الدّوله فيروز ميرزا تفويض يافت، پس با لشكرى ساخته، آهنگ شيخ سيف خان كرد؛ و از جانب ديگر شاهزاده طهماسب ميرزاى مؤيّد الدّوله برحسب فرمان اولياى دولت فرزند خود عبد الباقى ميرزا را با فوج كرمانى و تفنگچى بلوچ از كرمان كوچ داد تا طىّ طريق كرده، در رودخانۀ دزدى هر دو لشكر با هم پيوسته شدند. و از دو سوى شيخ سيف خان را حصار دادند. چون او را قوّت مقاتلت نبود از در ضراعت بيرون شده، منال ديوان چندساله را تسليم كرد و او را مراجعت داد.

اما از آن سوى صيد ثوينى پسر صيد سعيد خان امام مسقط دل بر دفع شيخ سيف خان نهاده، و او را از در مهر و حفاوت به مسقط طلب نمود و زهرى در اغذيه تعبيه كرده بدو بخورانيد تا رخت از جهان بدر برد. از پس او برادرزادۀ او را كه شيخ سعيد نام داشت به اتّفاق شيخ عبد الرحمن قشمى به حكومت بندرعباس فرستاد. و ايشان بعد از ورود پشت با دولت ايران كردند و فرستادگان حاكم فارس را كه

ص:79

در طلب منال ديوان بودند، از بندرعباس اخراج نمودند. چون اين خبر مكشوف افتاد، كارداران ايران حاجى محمّد رحيم خان كه دولت ايران را مصلحت گزار و ملك التجّار بود و سالها در جزيرۀ بمبئى مى زيست به حكومت بندرعباس مأمور داشتند؛ و او از دار الخلافه به شيراز تاخت و از آنجا با لشكرى لايق روانۀ بندرعباس شد.

شيخ عبد الرحمن و شيخ سعيد خان را چون با سپاه ايران نيروى جنگ نبود، حاجى محمّد رحيم خان را بفريفتند و گفتند اين زحمت لشكر و بسيج سفر از بهر چيست ؟ ايشان را بازفرست و خود بر مسند حكومت مى باش كه ما مطيع و فرمان پذيريم. حاجى محمّد رحيم خان مغرور شد و به نصرت الدّوله مكتوب كرد كه مرا حاجتى با لشكر نيست، ايشان را طلب فرماى و به خدمتى ديگر بازدار. چون لشكر مراجعت كرد و روزى چند سپرى شد، امام مسقط كه از پيش با حاجى محمّد رحيم خان طريق صدق و صفا مى داشت از در مهر و حفاوت او را به مسقط طلبيد وى نيز مسئول او را اجابت كرده راه برگرفت.

بعد از ورود به مسقط، شيخ ثوينى بفرمود تا او را مأخوذ داشته در جزيرۀ هرمز محبوس نمودند. و ديگرباره شيخ عبد الرحمن و شيخ سعيد خان در بندرعباس لواى حكومت برافراختند و 27 عرادۀ توپ بداشتند و چند عرادۀ توپ نيز از كشتيهاى مردم انگليس به مستعار در قلعه آوردند و شرط نهادند كه اگر به هدر شود، بهاى آنرا تسليم دارند. و گرد حصار را خندقى بكردند و بيرون خندق چند سنگر استوار برآوردند و صيد محمّد برادرزادۀ امام مسقط نيز با انبوهى از لشكر اعراب به مدد ايشان برسيد و بندرعباس را معقلى متين و حصنى حصين بساخت.

اين ببود تا شاهزاده طهماسب ميرزاى مؤيّد الدّوله حكومت فارس يافت و روز عيد اضحى وارد شيراز گشت و فتنۀ جماعت بابيۀ نيريز را چنانكه مذكور شد بنشاند و قصد تسخير بندرعباس كرد؛ و لشكرى لايق جنگ بساخت. و نخستين رضا قلى

ص:80

خان سرتيپ فوج عرب را با گروهى از لشكر و توپخانه و قورخانه مأمور داشت كه از راه سبعه رهسپار گشته، قلعه كميز را مسخر دارد و خود با لشكر بزرگ از طريق داراب به جانب لار شتاب گرفت.

بعد از ورود بدان اراضى از بهر آنكه فتنه [اى] انگيخته نشود، و خون جانداران ريخته نگردد، از در مداهنه و مهاونه بيرون شد. و كتابى چند نگار داده، با رسولان چرب زبان به بندرعباس فرستاد، و رعات و رعيّت را بسيار بيم داد كه فرمان سلطانى را از در بى فرمانى نباشيد و حفاوت پادشاه را بر خود تباه مسازند. اين داورى بدان ماند كه آهوى شبستان را با شير نيستان بر شورانيد و حشيش درهم بافته را به آتش تافته دراندازيد.

چندانكه اين گونه سخن كرد در گوش مردم بندرعباس باد به چنبر بستن و كوه به ناخن خستن بود. لاجرم مؤيّد الدّوله در تسخير قلعه و تدمير سكنه تصميم عزم داد.

در اين وقت فرزند او ابو القاسم خان تقديم اين خدمت را بر ذمّت نهاد، پس مؤيّد الدّوله لشكرى نامبردار ملازم خدمت او فرمود، نصر اللّه خان سرتيپ را با فوج گلپايگانى و توپخانه و قورخانه مأمور داشت و عباس خان همدانى را نيز به خدمت او برگماشت؛ و از قفاى او لطفعلى خان سرتيپ و مصطفى قلى خان يوزباشى لارى را بيرون فرستاد. بالجمله ابو القاسم خان كوچ بر كوچ راه بندرعباس گرفت؛ و از جانب ديگر محمّد حسن خان سردار ايروانى كه در اين وقت حكومت كرمان داشت، برحسب فرمان امام على خان سرتيپ را با لشكرى لايق روانۀ قلعه كميز داشت تا با رضا قلى خان متّفق شدند.

و اين هنگام مؤيّد الدّوله با خود انديشيد كه مبادا چون آتش حرب افروخته شود، خلاصى و رهائى حاجى محمّد رحيم خان از محبس امام مسقط صعب افتد. لاجرم محمّد تقى خان مازندرانى را حكم داد كه قبل از حركت لشكر به بندرعباس رود و اگر تواند او را از بند برهاند. محمّد تقى خان بعد از ورود به بندرعباس مكتوبى به نام

ص:81

امام مسقط كرده، حاجى محمّد رحيم خان را طلب داشت. و او پاسخى به كذب فرستاد كه حاجى محمّد رحيم خان در جزيره قشم وفات كرده و 8 ماه اين معنى مخفى بماند و هيچ كس را آن نيرو نبود كه حقيقت حال را مكشوف دارد. در پايان امر حاجى محمّد - رحيم خان به صحبت سيّدى قرشى نسب صورت حال با محمّد تقى خان مكتوب كرد و تندرستى او مكشوف افتاد. در اين وقت محمّد تقى خان كار بر امام مسقط سخت كرد چندان كه حاجى محمّد رحيم خان را به بندرعباس آورده با او سپردند.

از قضا هم در آن روز خبر رسيدن لشكر فارس در بندرعباس سمر گشت. بزرگان آن بلده با محمّد تقى خان گفتند اگر تو كار بر مصالحت و مسالمت نهاده و اينك حاجى محمّد رحيم خان را با خود كوچ مى دهى، اين لشكر تاختن و رزم ساختن چيست ؟ در پاسخ گفت اين لشكر آگاه نيستند كه ما كار بر مهاونه و مداهنه نهاده ايم، اينك از دروازه بيرون مى شوم و لشكر را از آهنگ جنگ دفع مى دهم. اين بگفت و حاجى محمّد رحيم خان [را] برداشته از دروازه بيرون شد و آتش حرب را دامن زدن گرفت.

مع القصه روز ششم جمادى الاخره رضا قلى خان و امام على خان قلعه كميز را به حكم يورش فروگرفتند و 300 تن مردم بلوچ و عرب را كه حافظ و حارس قلعه بود، عرضۀ هلاك و دمار ساختند؛ و روز هشتم جمادى الاخره ابو القاسم خان به ظاهر بندرعباس رسيد.

فوج گلپايگانى كه بر مقدمه سپاه بودند 3 ساعت قبل از افول آفتاب از گرد راه برسيدند و همى خواستند از بهر اوتراق محلى اختيار كنند. لشكر عرب كه در نيم فرسنگى شهر كمين نهاده و سنگرها از پس سنگرها كرده بودند بيرون تاختند و مغافصة جنگ در انداختند. و در اول حمله چند تن از سربازان را بكشتند. لشكريان اندك به هم برآمدند و دل قوى ساخته جنگ بپيوستند و چند سنگر ايشان را به قوّت يورش فروگرفتند.

در اين وقت نصر اللّه خان و لطفعلى خان با لشكر يورش بردند و جنگ

ص:82

بزرگ شد و قوّت درنگ از اعراب برفت، ناچار پشت با جنگ داده، روى به هزيمت نهادند؛ و بندرعباس به دست لشكر مسخر گشت. و ابو القاسم خان بشارت اين نصرت را نگار كرده، به حضرت پدر فرستاد، و مؤيّد الدّوله از لار جنبش كرده به بندرعباس درآمد و مدت 50 روز اقامت كرده، كار آن بلده را به نظام آورد و عباس خان همدانى را به حكومت بندر گذاشته، جماعتى از تفنگچيان را نزد او بازداشت و خود طريق مراجعت شيراز سپرد و مژدۀ اين دو فتح را به حضرت دار الخلافه عريضه كرد و روز نوروز بهجت اندوز در پيشگاه سلطنت به دست نگارندۀ اين حروف معروض افتاد. چنانكه مرقوم شد.

استيلا يافتن امام مسقط در بندرعباس و لشكر فرستادن كارداران دولت ايران ديگرباره به تسخير آن بلده

اشاره

بعد از فتح بندرعباس و فرار لشكر عرب، امام مسقط پاى در دامن اصطبار كشيد و دست طلب كشيده داشت تا آن هنگام كه تابستان برسيد و حر هوا سورت خويش بنموده و لشكرى كه در بندرعباس اقامت داشتند مريض و عليل شدند. اين هنگام پسر خود صيد ثوينى را با جماعتى از لشكر عرب مأمور ساخت تا كشتى در آب رانده در بندر سردر كه نيم فرسنگى بندرعباس است درآمدند. چون اين خبر در بندرعباس سمر گشت قليل جماعتى از لشكر كه در آنجا بود، نيروى مدافعت در خود نديدند و طريق فرار گرفتند.

عباس خان غلام پيشخدمت لختى رنجى برد، باشد كه با آن لشكر اندك پاى ثبات استوار كند و قلعه را از دست ندهد، لشكريان سخن او را وقعى نگذاشتند. ناچار به اتّفاق تفنگچى و فريدون خان يوزباشى راه فرار پيش داشت و فريدون خان با 50 تن غلامان خود تاختن كرده، اين خبر در شيراز به مؤيّد الدّوله آورد و شاهزاده بر وى خشم گرفته او را

ص:83

مورد عقاب و نكال بداشت و به عنا و عذاب زحمت كرد؛ و فتح بندرعباس را تصميم عزم داد.

در اين وقت فرزند او عبد الباقى ميرزا كه از پستان مبارزت شير مناجزت مكيده، و از ميناى مجالدت صهباى مجادلت كشيده، پيش شد و تقديم اين خدمت را بر ذمّت نهاد.

لاجرم مؤيد الدّوله، عبد اللّه خان صارم الدّوله را با دو فوج سرباز و توپخانه و قورخانه و رضا قلى خان سرتيپ فوج عرب باصرى را با فوج او و گروهى از سواره ملازم خدمت داشت. و همچنان از كرمان عبد اللّه خان ميرپنج به حكم محمّد حسن خان سردار با 5000 سوار و پياده نظام و توپخانه از جاى جنبش كرد؛ و امامعلى خان با فوج كرمانى و رستم خان سرهنگ با فوج مخبران قراگوزلو نيز با او كوچ دادند و 3000 خروار غلّه براى آذوقۀ سپاه نيز حمل شد، و روز غرۀ ربيع الاول اين هر دو لشكر در نيم فرسنگى بندرعباس با هم پيوسته شدند و هفته [اى] اوتراق نمودند.

عبد الباقى ميرزا چند تن رسول دانا دل سنجيده سخن، نزديك صيد ثوينى فرستاد و او را پيام داد كه اين همان مردانند كه نبرد ايشان را آزموده و مبارزت ايشان را ديده [اى]، مرد عاقل دو كرّت به يك داهيه مبتلا نشود، دست از اين جنگ و جوش بازدار، اين جوق اعراب را در مطمورۀ عنا و عذاب در مسپار. صيد ثوينى اين سخنان را وقعى ننهاد و فرستادگان او را بى نيل مرام باز فرستاد و بفرمود به مسافت 500 ذراع 3 سنگر استوار از پس يكديگر ارتفاع دادند و 3 كشتى بزرگ و 10 كشتى كوچك را قريب قلعه لنگر در آب فرونهادند و 25 عرادۀ توپ در فراز قلعه نصب كردند و چند عرادۀ توپ كه در سنگرها حاضر داشتند و استوار بنشستند.

از آن سوى عبد الباقى ميرزا فرمان كرد تا روز هشتم ربيع الاول 2 ساعت از آن پيش كه آفتاب سر در كشد لشكريان در برابر سنگرها صف راست كردند و دهان توپ و تفنگ گشاده داشتند، باشد كه لشكر اعراب بيرون تازند و جنگى

ص:84

در اندازند. اما لشكر عرب را دل ميدان و توان حمله مردان نبود، از پس سنگرها سر بر نكردند و روز بيگاه شد. لاجرم عبد الباقى ميرزا دل بر آن نهاد كه سپاه را بازگشتن فرمايد تا آن شب را از رنج برآسايند و فردا به گاه نبرد آزمايند.

اين وقت چنان كه افتاد يك تن از سربازان كه در ميدان جنگ تفنگ خويش مى گشاد از پيش روى خود را برابر دشمن يافت خواست تا بازپس گريزد، به رفقاى خويش نگريست و خود را از سنگر ديگر هدف گلوله يافت، ناچار لختى پيش دويد كه در فرود سنگر دشمن در رود و از خطر پيش روى و قفاى سر ايمن شود، 4 تن ديگر كه كار از اين گونه داشتند چون اين بديدند بدويدند و با او پيوستند. جماعتى از سربازان چنان دانستند كه ايشان دانسته اين تركتازى مى كنند و به قدم جلادت از بهر يورش مى روند 20 تن افزون يورش دادند و خود را بديشان رسانيدند.

عبد الباقى ميرزا چون اين بديد برگشتن روا ندانست، پس با سران سپاه دل بر يورش نهاد و به اتّفاق عبد اللّه خان صارم الدّوله و حاجى صادق سلطان توپخانه از طرف دروازۀ عسين و كورفرنك يورش بردند و رضا قلى خان سرتيپ و نصر اللّه خان پسر حاجى اسد اللّه خان شيرازى سركردۀ تفنگچى شيراز و مصطفى قلى خان سلطان توپخانه از طرف بندر سردر به جنگ درآمدند و عبد اللّه خان ميرپنج و اصلان بيگ ياور و امام على خان و مهيّم خان بلوچ برادرزادۀ سعيد خان كه سركردۀ تفنگچى بلوچ بود و رستم خان پسر رشيد خان با لشكرهاى خود از طرف باغ هندو و نخل ناخدا جنبش كردند.

و از آن سوى از فراز قلعه و ميان سنگرها گلولۀ توپ و تفنگ چون باران بهار باريدن داشت و از ميان بحر نيز بانگ توپ بلندآوازه بود. لشكر بدان ننگريست و 4 ساعت رزم پيوسته داشت، روز روشن از گرد لشكر و دخان توپ چون شب تاريك شد و زمين از خون مردان جنگ لعل رنگ گشت.

حاجى صادق سلطان توپخانه در لب دريا از آتش گلوله جان بداد؛ و مصطفى قلى خان

ص:85

سلطان توپخانه را گلوله [اى] سرناف آمد اما از آن زخم جان به سلامت برد.

مع القصه بعد از 3 ساعت كه رزم پيوسته بود، دروازۀ عسين به دست لشكر مفتوح گشت؛ و لشكر عرب را هول و هرب بگرفت، ناچار پشت با جنگ دادند و به عمارت ولنديزى درگريختند؛ و اين عمارت به جاى ارك آن بلده است. همانا شاه عباس صفوى جمعى از مردم ولنديز را از بهر حرفت و صنعت به بندرعباس آورد و از بهر ايشان عمارتى كرد؛ و آن جماعت 800 تن بودند، از اين روى اين عمارت به نام ايشان موصوف گشت و بنيانى سخت مرصوص و محكم است.

مع القصه چون لشكر عرب هزيمت گرفت، لشكريان تاختن كرده، تيغ و نيزه در ايشان نهادند و بسيار كس را از پاى درآوردند؛ و بسيار كس از بيم، خود را به دريا درانداخت و غرقۀ هلاك و دمار ساخت. رستم خان سرهنگ فوج مخبران 2 عرادۀ توپ و يك عرادۀ خمپاره را از دست مردم عرب مقبوض داشت؛ و همچنان سپاهيان از پس فتح سنگرها رزم زنان به قلعه يورش بردند، صيد ثوينى چون اين بديد، پاى ثبات او بلغزيد و پسر خود را با دو سه تن كنيزك گرجى كه با خود آورده بود، برداشته از آن دروازه كه به سوى بحر گشاده بود، بيرون شد و خويشتن را به دريا درافكنده كشتى براند.

از جملۀ لشكر عرب 300 تن در عمارت ولنديزى محصور ماند و خويشتن دارى همى كرد و 3 روز لشكر را دفع همى داد. صبح جمعه كه روز چهارم بود، سپاهيان از بهر كوشش و يورش همدست و همداستان شدند و به يك بار جنبش كردند و از چارسوى به عمارت ولنديزى صعود دادند. هوا از دود، قيرآگين گشت و زمين از گرد ديگرگون شد، لشكر عرب را تب لرزه بگرفت، ايشان نيز يك نيمه خويش را به دريا درانداختند و نيمى مقتول شدند.

بالجمله 3000 كس از مردم عرب بعضى به آتش شمشير؛ و گروهى به آب دريا نابود گشت. پس عبد الباقى ميرزا و سران سپاه به قلعه درآمده قورخانه و توپخانه

ص:86

و آلات حرب و ضرب چندانكه بود مضبوط داشتند. از پس اين وقايع عبد اللّه خان ميرپنج طريق كرمان برگرفت و عبد الباقى ميرزا در بندرعباس متوقّف گشت؛ و چون خبر اين جنگ و هزيمت اعراب در ميناب مشتهر شد، قوّت درنگ از بهر مردم عرب كه در آن اراضى سكون داشتند نماند، بى آنكه رزمى دهند يا تفنگى بگشايند، احمد شاه كلانتر ميناب را با جماعتى از رعيّت و آنچه از احمال و اثقال توانستند برگرفتند و به جزيرۀ قشم تحويل كردند.

از پس ايشان عبد الباقى ميرزا، رئيس محمّد صالح را به كلانترى برگماشت و خود در ماه جمادى الاخر [ه] به جانب شميل و ميناب شتاب گرفت و بلوك بشاگرد و بيابان مير حاج را به نظام كرده، به بندرعباس مراجعت كرد، و در شهر رمضان كه باقر خان - تنگستانى با فوج خود وارد بندرعباس شد، كار آن بلده را تفويض با او داد و خود مراجعت به لار نمود.

بعد از اين وقايع شاهنشاه ايران درازاى اين زحمت و تقديم اين خدمت طهماسب - ميرزاى مؤيّد الدّوله را نشان الماس تشريف فرمود؛ و عبد الباقى ميرزا نشان سرتيپى و حمايل سرخ يافت و حكومت گرمسير فارس را نيز نيابت پدر گرفت. و عبد اللّه خان - صارم الدّوله به نشان ميرپنجگى سرافراز گشت؛ و ميرزا نعيم لشكرنويس به نشان و حمايل مرتبۀ اول سرتيپى بهره مند آمد؛ و ديگر نصر اللّه خان سرهنگ فوج گلپايگان و رضا قلى خان سرهنگ فوج عرب رتبت سرتيپى يافتند و امامعلى خان سرهنگ فوج كرمانى و مصطفى قلى خان تسكى و مصطفى قلى خان يوزباشى و مصطفى خان بيگ نايب اول توپخانه و ابدال خان ياور فوج ملايرى و عبد الحسين سلطان مورد الطاف و اشفاق شاهانه آمدند و هريك به اندازۀ جلادت و فروسيت نشان و خلعت يافتند.

وقايع ديگر

هم در اين سال به حكم محمّد حسن خان سردار، موسى خان قاجار با لشكرى ساخته به اراضى بلوچستان تاخت؛ و قلعۀ دزك را با چند قلعۀ ديگر مسخر نمود و در قلعۀ سرابستان جنگى صعب افكند؛ و لشكر را حكم يورش داد. و در آن گيرودار 5 تن از لشكر و 30 تن از مردم قلعه مقتول گشت؛ و آن حصن مفتوح شد. بعد از نظم آن اراضى سرهاى كشتگان را به صحبت عليرضا سلطان روانۀ كرمان نمود

ص:87

و خود نيز هيجدهم شهر رجب وارد كرمان شد.

و از جانب ديگر مير علم خان پسر اسد اللّه خان امير قاين بر جماعتى از مردم بلوچ كه در آن اراضى غارت آورده بودند بيرون شد و 22 نيزه سر و چند تن اسير از مردم بلوچ گرفته، روانۀ درگاه شاهنشاه داشت و به تشريف سلطانى شادكام گشت.

و از آن سوى على خان سيستانى به تقبيل ركاب حاضر شد و جبين ضراعت و مسكنت بر خاك نهاد و برحسب فرمان على خان و ابراهيم خان و دوست محمّد خان سيستانى خلعت سلطانى يافتند؛ و به مواجب ديوانى خرسند شدند.

و هم در اين سال امامقلى ميرزاى عماد الدّوله حاكم كرمانشاهان مرتبۀ اول ميرپنجگى و حمايل سرخ و سفيد يافت.

وفيات

مهدى خان خزانه دار وجوه خاصه به درود جهان كرد و منصب او با فرخ خان كاشانى غفارى تفويض شد.

و ديگر ميرزا محمّد حسين احكام نويس نظام و منشى رسايل خاصه ملقب به دبير الملك آمد و محمّد رحيم خان نسقچى باشى حكومت نهاوند يافت.

و ديگر مصطفى قلى ميرزاى حاكم مازندران رخت از اين جهان بدر برد و احمد ميرزا برادر اعيانى او حكومت مازندران يافت و ميرزا اسد اللّه مستوفى رشتى وزير مازندران گشت.

و همچنان ميرزا ابو القاسم امام جمعۀ طهران كه مردى قرشى نسب و ستوده حسب بود و فضلى به كمال و زهدى به سزا داشت روز چهارشنبۀ پانزدهم ربيع الاول از جهان فانى به جنان جاودانى خراميد و حاجى ملا اسد اللّه مجتهد بروجردى نيز وداع جهان گفت.

و ديگر مهدى قلى ميرزا حكومت عراق داشت وفات كرد و به جاى او ميرزا حسن خان برادر ميرزا تقى خان حكومت عراق يافت و همچنان شاهزاده سيف اللّه ميرزا به حكومت قزوين سرافراز گشت.

ص:88

مأمور شدن شاهزاده فريدون ميرزاى فرمانفرما به حكومت مملكت خراسان و تفويض وزارت آن اراضى به وزير نظام

اشاره

شاهزاده فريدون ميرزاى فرمانفرما به جاى برادر اعيانى خود سلطان مراد ميرزاى حسام السّلطنه فرمانگزار مملكت خراسان گشت و برحسب فرمان، برادر صدراعظم، ميرزا فضل اللّه وزير نظام وزارت خراسان يافت و خدمت بقعۀ متبركه و قبۀ مباركه حضرت رضا عليه الصّلوة و السّلام و نظم خدام و ضبط موقوفات آن روضۀ عرش درجات را نيز متولّى آمد و جماعتى از لشكر با توپخانه و قورخانه مأمور سفر خراسان شد و هادى خان سرتيپ فوج تربت و نيشابور و حيدر على خان سرهنگ فوج ترشيز نيز ملازم خدمت شدند. و فرمانفرما به اتّفاق وزير نظام از دار الخلافه بيرون شده كوچ بر كوچ طىّ مسافت نمود و از شاهرود بدان سوى در همۀ منازل و مسالك حارس و حافظ بگماشت تا مجتازان و كاروانيان را از تركمانان زيانى و آسيبى نرسد.

بعد از ورود به نيشابور چون حشمت فرمانفرما و سطوت وزير نظام گوشزد خاص و عام شد، بزرگان آن اراضى، خاصه آنان كه آلودۀ عصيانى و طغيانى بودند هراسناك شدند. نخستين جعفر آقاى كلاتى برادر خود رضا خان را تا نيشابور به استقبال فرستاد و خود در خاطر داشت كه هرگز حاضر حضرت نشود و كارداران دولت بى آنكه او را ديدار كنند، حكومت كلات را به او گذارند. بعد از رسيدن به نيشابور، وزير نظام او را طلب داشت و با او گفت با برادر خود جعفر آقا بگوى:

بيهوده از ما كناره مگير و خويشتن را از خانمان آواره مكن، همانا پشت با دولت شاهنشاه ايران كردن روى به ثوران نيران درآوردن است؛ و

ص:89

گمان مكن كه قلعۀ كلات حصن حصين و معقلى متين است. اگر ده چندين كرده [اى] من از تو دست باز ندارم و هرگاه به جاى قلعۀ كلات به قلاع سيارات گريخته باشى تو را فرود آرم؛ بلكه دفع تو را و هزار كس مانند تو را دست به تيغ و علم نبرم و به همين قرطاس و قلم كافى باشم. اگر من از بهر تو تجهيز لشكر و كار بيرق كنم در دفع خان خيوق چه خواهم داشت.

اين بگفت و رضا خان را رخصت مراجعت داد و طريق مشهد مقدّس پيش گذاشت.

اشراف و اعيان آن بلده پذيره شدند و تقديم خدمت كردند. پس فرمانفرما به اتّفاق وزير نظام با مكانتى لايق روز نهم رجب به شهر مشهد درآمد؛ و نخستين خبر آشفتگى مرو را اصغا فرمود؛ زيرا كه سلطان مراد ميرزاى حسام السّلطنه قبل از آنكه از حكومت خراسان معزول شود، امير حسين خان برادر سام خان ايلخانى را با 200 سوار روانۀ مرو نمود و از براى بهادر خان دره جزى و لشكرى كه از بهر حراست حدود در مرو متوقّف بودند، مبلغى زر مسكوك حمل داد.

چون امير حسين خان، به يك منزلى مرو رسيد، اين خبر به قرياب بردند و 2000 سوار از قرياب برنشسته شتاب كنان بر سر راه آمدند و امير حسين خان و مردمش را به محاصره انداختند و 4 روز ايشان را حصار دادند تا آب و آذوقه ناياب شد.

امير حسين خان چون چنين ديد روز چهارم دل بر مرگ نهاد و لشكر خويش را تحريض كرد تا با شمشيرهاى كشيده، به يك بار بيرون تاختند و به جانب قريابى حمله بردند و 15 تن از آن جماعت را با تيغ بگذرانيدند و سنگر ايشان را فروگرفتند. مردم قرياب را از آن جلادت پاى ثبات بلغزيد، ناچار پشت با جنگ داده راه فرار پيش داشتند.

و از آن سوى چون خبر رسيدن امير حسين خان و بيرون شدن مردم قرياب به قصد او به مرو رسيد، بهادر خان با يك فوج سرباز و توپخانه بيرون تاخت. از قضا وقتى برسيد كه لشكر قرياب به هزيمت مى شتافتند، پس فرمان كرد تا سوار و سرباز از قفاى هزيمتيان به تركتاز رفت و 300 كس از آن جماعت را مقتول و 500 تن را جراحت كردند و 1000 خروار غلّه كه اين هنگام

ص:90

زراعت كاران از بهر بيع و شرى به قرياب حمل مى دادند به جانب مرو بگردانيدند. در اين جنگ از لشكر امير حسين خان 8 تن مقتول و 7 كس مجروح شد.

بالجمله اين خبر به مشهد مقدّس آوردند، فرمانفرما تجهيز لشكر كرده، روز بيست و - يكم شهر رجب خيمه بيرون زد و تا آق دربند عنان باز نكشيد و همه روزه وزير نظام زر و سيم و آذوقه و علوفه از شهر مشهد به لشكرگاه حمل داد و سام خان ايلخانى و عليقلى خان ميرپنجه با فوج نصرت و فوج افشار و توپخانه در آق دربند حاضر ركاب شدند. فرمانفرما از آنجا سام خان ايلخانى را با 1000 خروار غلّه و لشكرى درخور جنگ به جانب مرو گسيل داشت تا كار آن را به نظم كند.

و از اين سوى وزير نظام از پس اين وقايع به نظم شهر مشهد پرداخت و علما و فضلا را مكانتى به سزا نهاد و اهل حرفت و صنعت را نوازشى به نهايت كرد؛ و زنان شباره و پسران بدكاره را از خانه ها و حمامها برآورد و از شهر بيرون شدن فرمود. آن گاه همه روزه به نظم روضۀ مقدسه و بقعۀ مباركه پرداخت و نقاشات و صورتگران را حاضر ساخت تا سقف و جدران قبۀ شريفه را كه به زينت كردن و آن مصراعين باب مرصّع را كه در فتنۀ حسن خان سالار از جواهر شاهوار عريان كردند، ديگرباره به جواهر رنگين ترصيع داد و به جاى خود نصب كرد. و 4 باب روضۀ مقدّسه را با نقرۀ خام لوح بست و هر دو صحن مقدّس را از سنگ رخام فرش گسترانيد و تمامت حجرات را با مصباحها و چراغدانهاى بلور و قنديلهاى تابناك افروخته داشت.

و كتب موقوفۀ كتابخانه را كه از كمال اندراس قريب به انحما و انطماس بود، به تمامت تذهيب كرد و مرمت نمود.

و خيابان عليا و سفلى را به دست بنايان و حجّاران با خشت پخته و سنگ خام عمارت كردند و نهرى خوشگوار از ميان خيابان تا صحن مقدس جارى داشت و از طرف شمال خيابان بازارى كه 160 باب دكان داشت، بنيان كرد و كاروانسرائى از جانب صحن جديد برآورد

ص:91

و منافع اين بازار و كاروانسرا را كه معادل 700 تومان زر مسكوك بود، به روضۀ مطهره موقوف داشت.

و ديگر مسجد گوهرشاد را آباد ساخت و مدرس طلاب را به نظم كرد و مسجد محراب خان را عمارت نمود.

آمدن بزرگان سرخس نزد فرمانفرما

در اين وقت مسموع شد كه قافله [اى] از بخارا كه آهنگ مشهد مقدس داشتند، بعد از ورود به سرخس از بيم جان و نهب اموال قدرت حركت نيافته اند، از بهر آنكه طايفۀ آقتمش دل بر غارت ايشان نهاده اند. با اينكه جماعت تقتمش بدان سرند كه كاروانيان را به سلامت عبور داده، به شهر مشهد رسانند هنوز نيروى سفر كردن ندارند.

بالجمله چون اين خبر سمرگشت، وزير نظام چنان صواب شمرد كه مردم سرخس را كيفرى كند، پس به صلاح و صوابديد او شاهزاده فرمانفرما تجهيز لشكر كرد و سفر سرخس را تصميم عزم داد. چون آن قصه به اهالى آن بلده رسيد، دانستند كه با او نبرد ساختن خويشتن را به معرض هلاك درانداختن است پس از پى چاره ميان استوار كردند و اراض خان و غوشيد خان و رحمن قلى خان و صوفى خر و ساير بزرگان سرخس همدست و همداستان به حضرت شاهزاده شتافتند و جبين ضراعت بر خاك آستان نهاده، معروض داشتند كه:

ما از پيشين زمان در نزد سلاطين ايران تقديم خدمت كرده ايم و هزارگونه نعمت برده ايم، هم اكنون از ملك الملوك عجم بزرگتر پادشاهى ندانيم و از چاكرى او سر فخر و مباهات به اوج كيوان رسانيم. اينك قبيلۀ آقتمش و تقتمش هريك 12 طايفه و هر طايفه 1000 خانوارند، اگر از كارداران دولت مورد التفات شوند در تقديم خدمت جان و سر دريغ ندارند و اسيران سرخس را رها سازند و بر ذمّت گيرند كه تجّار بخارا و ديگر ممالك در تمامت مسالك به سلامت عبور كنند، بعد از تقديم چندين خدمت خواستارند كه چون مواشى مردم سرخس به محال مشهد از بهر علفچر شود فرمانگزاران آن مملكت

ص:92

با ايشان همان معاملت كنند كه با رعاياى مشهد دارند.

فرمانفرما مسئول ايشان را با اجابت مقرون داشت و بفرمود 24 خانوار از اشراف آقتمش و تقتمش از بهر گروگان كوچ داده، به مشهد مقدّس اقامت فرمودند و محمّد خان را با چند سوار گسيل سرخس داشت تا برفت و كاروانيان را به مشهد آورد.

فتح قلعۀ كلات به تدبير وزير نظام

اين هنگام وزير نظام دفع جعفر آقاى كلاتى را در خاطر گرفت و آن مردم كه از كلات به مشهد متردّد بودند، ديدار همى كرد و ايشان را گفت:

جعفر آقا كه از دين و دولت بيگانه است تا چند به جوار شما خواهد زيست ؟ از يك سوى پادشاه اسلام را از در بى فرمانى است؛ و از ديگر سوى از شريعت خير الانام گريزنده است چنانكه مردم شيعى را اسير گرفته به معرض بيع تركمانان درمى آورد و اينكه من از برانگيختن لشكر و تاختن بدان اراضى تقاعد مى ورزم از بهر آن است كه مردم كلات در ميانه پايمال ابطال نشوند و اگر شما طريق سلامت خواهيد خويشتن بر وى بشوريد او را دفع دهيد؛ و اگر نه در پايان امر به گناه او كيفر خواهيد يافت.

روزى چند بدين گونه با بزرگان كلات مواضعه همى نهاد، تا از مخالفت ايشان با جعفر آقا مطمئن خاطر گشت، آنگاه آقاسى خان خورى و رضا خان كوارشكى و رحيم خان چوله را با 2000 تفنگچى مأمور به كلات نمود؛ و ايشان ايلغاركنان تا كلات كوچ دادند و از گرد راه دروازۀ نفتى و دروازۀ ارغون شاهى را فروگرفتند. و چون اين خبر به مردم كلات رسيد، ايشان نيز بر جعفر آقا بشوريدند و از هر كنار جماعتى انجمن شده، هاياهوى درانداختند. جعفر آقا چون چنان ديد، عظيم وحشت زده گشت و در زمان برنشسته با 4 تن برادر و 10 سوار طريق فرار پيش داشت و تا در خيوق شتابزده برفت و به محمّد امين خان والى خوارزم پيوست و با او بزيست تا در جنگ سرخس مقتول شد، چنانكه عنقريب مذكور مى شود.

ص:93

بالجمله بعد از فتح كلات به صلاح و صوابديد وزير نظام، جواد خان شقاقى با 400 تن سوار و بهادر خان دريجزى پسر عباسقلى خان با جماعتى از سپاهيان به حفظ و حراست قلعۀ كلات مأمور گشت. و از اين سوى چون خبر فتح كلات و نظم حدود خراسان پراكنده گشت، 150 تن از بزرگان سرخس به مشهد مقدّس آمده، اظهار اطاعت و انقياد كردند؛ و شاهزاده فرمانفرما آهنگ كلات فرمود. وزير نظام بيم كرد كه مبادا بعد از بيرون شدن شاهزاده، مردم سرخس عقيدت خويش را ديگرگون كنند و در كار كلات خللى اندازند، از بهر آنكه چون فرمانگزار خراسان ضعيف شود و با ايشان بيشتر به رفق و مدارا باشد.

مع القصه وزير نظام به اين انديشه تمامت اين 150 تن را مأخوذ داشته محبوس نمود؛ و از پس آن فرمانفرما با 3 فوج سرباز و 10 عرادۀ توپ به جانب كلات كوچ داد. و از آن سوى چون مردم سرخس گرفتارى بزرگان خويش را بدانستند، اراض خان و غوشيد خان و رحمن قلى خان با جماعتى از مردم خود راه كلات پيش داشتند و به حضرت شاهزاده پيوسته تقديم خدمت كردند و جمعى از شناختگان خود را به گروگان سپردند و گرفتاران را رها ساختند.

اين وقت شاهزاده با خاطر آسوده، كار كلات را به نظم كرد و ميرزا ابراهيم خان سرتيپ افواج خمسه را با 2 فوج سرباز به حكومت آن بلده بازداشت. و از آنجا خيمه بيرون زد و آهنگ اراضى اتو و عشق آباد و آخال كرد. امير خان سرتيپ سوارۀ قورت - بيگلو و جواد خان سركردۀ سوار شقاقى را به مقدمۀ سپاه روان داشت و آن روز كه به عشق آباد در مى آمد، تركمانان انجمنى كرده، از براى لشكريان كمين نهادند و با امير خان دچار شدند و بانگ گيرودار درانداخته يك ساعت بر زيادت رزم ساختند. و تركمانان تاب درنگ نياورده هزيمت شدند و لشكر از دنبال ايشان بشتافت؛ و چند نيزه سر و چند تن اسير از آن جماعت بگرفت.

ص:94

تخريب قلاع تركمانان به حكم فرمانفرما

در اين وقت شاهزاده نيز با سپاه سواره و پياده برسيد و در عشق آباد فرود شد.

تركمانان چون خبر ورود او بشنيدند، مراتع و مرابع خويش را بگذاشته به محال بعيده فرار كردند. چندانكه شاهزاده لشكر به طلب ايشان برگماشت هيچ كس از آن جماعت ديدار نشد. پس بفرمود 36 حصن حصين و قلاع متين كه تركمانان با غلاّت و حبوبات انباشته به جاى گذاشته بودند، لشكريان فروگرفتند و با تمامت آذوقه و علوفه آتش در زدند و ديوارها را با خاك پست كردند و از آنجا مراجعت به مشهد مقدس نمود، و صورت حال را معروض كارداران دولت داشت.

شاهنشاه ايران او را به يك قبضۀ كارد كه مرصّع به الماس بود تشريف كرد و بزرگان سپاه را مانند ميرزا ابراهيم خان سرتيپ سوار خمسه و محمّد حسن خان سرتيپ فراهانى و امير حسين خان برادر سام خان ايلخانى و سعادت قلى خان پسر سليمان خان دريجزى و جواد خان سركردۀ سوار شقاقى و باقر بيگ نايب توپخانه مورد اشفاق ملكانه داشت و از براى هريك جداگانه به صحبت على محمّد بيگ ياور خلعتى انفاذ فرمود.

و از آن سوى بعد از بيرون شدن فرمانفرما از كلات، جعفر آقاى كلاتى كه به خوارزم پناهنده شد به استظهار خان خوارزم به قرياب آمد و 1000 سوار قريابى برداشته، بر سر كلات تاختن برد. فوج ميرزا ابراهيم خان خمسه كه ديدبان طرق بودند، ايشان را ديدار كرده رزم بپيوستند؛ و اين خبر به ميرزا ابراهيم خان فرستادند و او بى توانى با مردم خود بتاخت و جنگ درانداخت. مدت 5 ساعت اين مقاتلت به درازا كشيد، برادر جعفر آقا و 100 تن از مردم او مجروح و مطروح شدند و بقية السيف طريق هزيمت گرفتند.

مع القصه بعد از ورود فرمانفرما به مشهد مقدّس ديگرباره اراض خان و بزرگان سرخس با خدمت فرمانفرماى حاضر شدند و كمر خدمت بر ميان استوار كردند؛ و بر ذمّت نهادند كه هر وقت حكمران خراسان فرمان دهد، تجهيز لشكر كرده حاضر شوند؛ و از حدود عراق تا هرات هرگاه مالى از زايران و

ص:95

مجتازان عرضۀ غارت شود يا كسى را اسير گيرند پايندانى و ضمانت بر ايشان باشد.

و از اين جا بود كه چون كاروان از هرات به مشهد كوچ مى داد و در كوهستان هرات محمّد شيخ با سوارۀ قريابى آهنگ ايشان كرد و كاروانيان را اسير گرفته و اموال آن جماعت را حمل همى داد؛ چون اين خبر به سرخس بردند، به حكم معاهده [اى] كه نهاده بودند 500 سوار جرّار برنشسته بيرون شتافتند و از جانب ديگر بابا خان و محمّد رضا خان هزاره با سواره جامى و خوافى و هزاره جنبش كرد و همچنان صيد محمّد خان ظهير الدّوله گروهى را از هرات مأمور داشت تا كاروانيان را از آسيب تركمان محفوظ دارند.

نخستين لشكر دولت ايران و سپاه هرات يكديگر را ديدار كرده، متّفقا بر سر تركمانان تاختن بردند. در اراضى باخرز نيران جنگ مشتعل گشت و بانگ گيرودار بالا گرفت و بسيار كس از تركمانان مقتول و مجروح گشت، ناچار اسيران را با اموال و اثقال گذاشته، طريق فرار برداشتند و چون راه با هرات نزديك بود افغانان 25000 گوسفند و 51 تن اسير و ديگر چيزها كه از تركمانان ماخوذ افتاد به هرات حمل دادند. از اين سوى چون لشكريان باز شدند و اين خبر به مشهد مقدس آوردند، وزير نظام، ميرزا محمّد على دبير خود را به جانب هرات رسول فرستاد تا تمامت اسيران را مأخوذ داشته رها ساخت.

آمدن تركمانان بر سر قريۀ افريزه

از پس آن ديگرباره تركمانان انجمن شدند و 500 سوار از ابطال رجال گزيده ساخته، به اراضى قوشخانه تاختن آوردند و اطراف قريۀ افريزه را فروگرفتند و از جانب ديگر 3000 سوار در كمينگاه بازداشتند تا مردم خراسان از هر جانب محال خويش را گذاشته به دفع اين 500 سوار پردازند و مشغول بديشان شوند. اين وقت آن 3000 سوار، كمين بگشايند و هرجا را بخواهند مرد و مال بربايند.

مع القصه مردم افريزه با آن 500 سوار از در گيرودار بيرون شدند و

ص:96

حصار خويش را از شر ايشان محفوظ بداشتند. تركمانان چون تسخير حصار را صعب ديدند، به زراعت جايها در رفتند و خرمنهاى مردم افريزه را آتش در زدند و مواشى ايشان را از مراتع براندند.

چون اين خبر به يزدانوردى خان برادر سام خان ايلخانى رسيد، نخستين كس به حاجى خان بيگ نايب قوشخانه فرستاد تا مردم خود را فراهم كند و به مدد مردم افريزه بيرون فرستد؛ و قدرت اللّه آقا را نيز از دنبال با گروهى از سوار و شمخالچى مأمور داشت و همچنان مردم خيرآباد به مدد اهل افريزه برسيدند. چون لشكر همه در افريزه فراهم شد آن 500 سوار پشت با جنگ دادند.

اما از آن سوى چون خيرآباد از لشكر تهى گشت 3000 سوار تركمان بر ايشان تاخت و اطراف قلعۀ خيرآباد را پره زد و زنان خيرآبادى با قليلى از مردان خيرآبادى كه به جاى بودند، به مدافعه برخاستند و از فراز باره و بروج قلعه رزم همى دادند. تركمانان شكسته شدن از زنان را عار همى داشتند، لاجرم از چارسوى يورش افكندند و نردبانها نصب كرده بر بروج قلعه عروج كردند، از آن سوى زنان 30 تن از تركمانان را گردن بزدند و از فراز باره به زير افكندند و جماعتى را در اطراف قلعه هدف گلوله ساختند و از كنار قلعه بازپس بردند.

در اين هنگام اين خبر در افريزه سمر شد، قدرت اللّه آقا و حاجى خان بيگ راه خيرآباد پيش داشتند و با 400 سوار ايلغاركنان برسيدند و از گرد راه با آن قليل مردم جنگ در انداختند و چون شيران صيد ديده از يمين و شمال بتاختند و 3000 سوار تركمان را هزيمت كرده، از قفاى ايشان تركتاز نمودند؛ چندانكه از اراضى خراسان بيرون شدند.

آن گاه لشكريان مراجعت كرده به نزديك يزدانوردى خان آمدند و او 20 نيزه سر و 6 تن تركمان به حضرت دار الخلافه فرستاد و كارداران دولت او را به نشان اول سرهنگى و حمايل سفيد تشريف كردند.

از پس آن تركمانان در اراضى اتك بنيان قلعه [اى] كردند تا در آنجا ساز و

ص:97

سلاح جنگ و آذوقه و علوفۀ لشكر فراهم كرده سيقناقى از بهر خود بدر آرند و از آنجا هروقت به صلاح نزديك باشد از براى قتل و غارت مسلمانان بيرون تازند. محمّد رحيم خان شادلو نايب بزنجرد، چون از اين قصه آگاه شد، با جماعتى از مردان جنگ آهنگ ايشان نمود؛ و چون تسخير قلعه صعوبتى عظيم داشت در آن محال لختى از يمين و شمال بتاخت و 15 تن از تركمانان را اسير ساخت. اهالى قلعه برنشستند و از قفاى او بتاختند و چون از قلعه بعيد افتادند، محمّد رحيم خان عنان برتافت و جنگ بپيوست و در آن گيرودار 40 نيزه سر و 30 تن اسير و 100 سر اسب غنيمت يافت و بقية السيف هزيمت شدند. لاجرم محمّد رحيم خان چون برق و باد دنبال ايشان بگرفت و چنان بر آن جماعت كار صعب انداخت كه مراجعت به قلعه نتوانستند كرد. ناچار قلعه را بگذاشتند و بگذشتند.

و هم در اين سال شاهزاده محمّد يوسف افغان كه از جانب كارداران دولت نظام حدود جام با او تفويض داشت، جمعى از مردم خود را به اراضى اتك مأمور نمود تا برفتند و 20000 سر گوسفند و 15 تن اسير از تركمانان دستگير نمودند. چون لختى راه براندند انبوهى از تركمانان از قفاى ايشان برسيدند و به كار مقاتلت و مبارزت درافتادند.

بعد از گيرودار فراوان و قتل چند تن تركمان، يك نيمه گوسفندان را استرداد نموده، به جانب اتك مراجعت نمودند.

و همچنان مطلّب خان تفنگدار پادشاهى سركردۀ سواره و تفنگچى كودارى و بسطامى و عرب و عجم كه حراست طرق خراسان بر ذمّت او بود، مسموع داشت كه جمعى از تركمانان از براى زايران مشهد مقدس كمين نهاده اند، لشكرى برداشته بر ايشان تاختن كرد و 10 نيزه سر و 4 تن اسير از آن جماعت بگرفت و ايشان را هزيمت نمود و سرها را با اسرا روانۀ دربار پادشاهى داشت.

تفويض وزارت شاهزاده امير نظام به ميرزا على خان

و هم در اين سال ميرزا على خان پسر صدراعظم كه از هنگام خردسالى، خرد پيران سالخورده داشت و از كن كودكى با وقار شيخوخت دمساز بود، به وزارت روشن ستارۀ سپهر سلطنت و تابان آفتاب فلك خلافت شاهزادۀ آزاده امير محمّد قاسم

ص:98

خان امير نظام سرافراز گشت.

و هم در اين سال مهر على خان برادرزادۀ صدراعظم كه سرتيپ افواج فارس بود شجاع الملك لقب يافت و سپاه فارس به تمامت در تحت فرمان او آمد.

باريابى شارژدفر روسيه

و هم در اين سال موسيو انچكوف شارژدفر دولت روسيه سه شنبۀ شانزدهم رمضان به حضرت دار الخلافه آمد و پرنس دالغوركى وزير مختار دولت روسيه بعد از 3 روز او را برداشته به تقبيل آستان پادشاه ايران نصرت كرد.

خلعت كردن شاهنشاه ايران دوست محمّد خان و ساير حكام افغانستان را

و همچنان دلاور خان فرستادۀ رحمدل خان برادر والى قندهار از مملكت خراسان شرقى، بيست و هفتم رمضان برسيد و عريضه و پيشكش خود را برسانيد و جعفر قلى خان كابلى كه از قبل امير دوست محمّد خان فرمانگزار كابل به حضرت دار الخلافه رسيده بود، رخصت مراجعت يافت و به خلعت دوست محمّد خان، جبّه ا [ى] با شمسۀ مرصّع و يك سر اسب تازى با زين زر عنايت رفت. و محمّد افضل خان و غلام - حيدر خان پسرهاى او را كارداران دولت جداگانه تشريف كردند. و همچنان سردار - صالح خان از جانب صيد محمّد خان ظهير الدّوله حاكم هرات با عريضه و چند سر اسب ختلانى به تقبيل سدۀ سلطانى برسيد و مورد نواخت و نوازش آمد.

مراجعت سفير عثمانى

و هم در اين سال احمد وفيق افندى ايلچى كبير دولت عثمانى كه شرح حالش مرقوم شد روز شنبۀ بيست و نهم ذيقعده رخصت مراجعت به اسلامبول يافته، حيدر افندى مستشار خود را به جاى خود به مصلحت گزارى بگذاشت و كارداران دولت ايران او را به نشان مكلّل به الماس و مصوّر به تمثال شاهنشاه و حمايل مخصوص تشريف كردند و تبعۀ سفارت روم كه به ملازمت خدمت او مراجعت مى كردند مانند عاصم افندى و نعمان افندى و خالد افندى و مختار افندى هريك جداگانه به نشانى و خلعتى قرين افتخار آمدند.

تغيير سفرا

و هم در اين سال ميرزا عبد الرحيم نايب اول وزير دول خارجه مأمور به سفارت اسلامبول و اقامت در آن بلده آمد؛ و ميرزا حسن خان كارپرداز اول سفارت ايران روانۀ تفليس گشت و شفيع خان كه سفير و مقيم لندن بود رخصت مراجعت يافت و يكشنبۀ نهم شعبان وارد طهران گشت.

ص:99

ذكر واردات احوال شاهنشاه ايران السّلطان ناصر الدين شاه قاجار در سال 1271 ه. / 1855 م.

اشاره

در سال 1271 هجرى چون يك ساعت و 4 دقيقه از روز چهارشنبۀ دوم شهر رجب برگذشت، مطابق سنۀ توشقان ئيل تركى شمس از برج حوت به بيت الشرف حمل تحويل كرد و ملك الملوك عجم ناصر الدين شاه قاجار بساط عيش و سامان عيد به ساز آورد و چاكران درگاه را به بذل زر و سيم و خلاع گرانبها شادكام ساخت و در مبداى اين سال نخستين قصۀ خان خوارزم و قتل او طليعۀ نصرت و اقبال گشت چنانكه به شرح مى رود.

ذكر حدود خوارزم و فرمانگزاران آن مملكت

همانا مملكت خوارزم از جانب جنوب غربى با خاك استرآباد پيوسته مى شود و جنوب شرقى آن با مرو مى پيوندد؛ و چون اين مملكت از اين سوى جيحون است، از ممالك ايران به شمار مى رود و همواره خوانين اوزبك كه در مملكت خوارزم حكومت مى كرده اند، از چاكران سلاطين ايران شمرده مى شدند و سر بر خط فرمان داشتند. و اگر وقتى سر از فرمان برتافتند كيفر يافتند، چنانكه در زمان دولت سلطان محمّد صفوى، جلال خان پسر محمّد خان اوزبك طريق طغيان و عصيان سپرد و بدست مرتضى قلى خان حاكم مشهد مقتول گشت. و هنگامى كه عبد اللّه خان شيبانى به خوارزم استيلا يافت، حاجى محمّد خان حاكم خوارزم به حضرت شاه عباس پناهنده گشت و شاه عباس در سال 1006 تاريخ هجرى/ 1597 م سفر خراسان كرد و حاجى محمّد خان و عرب سلطان پسرش را در خوارزم منصوب ساخت و دشمنان ايشان را برانداخت.

چون نوبت سلاطين صفويه منقضى گشت و خللى در كار ملك باديد آمد، نادر شاه افشار در تخت ملك جاى كرد و آن هنگام كه سفر خوارزم پيش داشت و

ص:100

ايلبارس را كه نسب به فاضل اويناق و محمّد امين اويناق مى برد مقهور و مقتول نمود و محمّد طاهر خان پسر محمّد ولى خان اوزبك را حكومت خوارزم داد، چنانكه تفصيل حال هريك از ايشان در جاى خود به شرح خواهد رفت.

بعد از دولت نادر شاه قبايل يموت بر خوارزم دست يافتند و حكمرانان آن اراضى به قنقرات گريختند و از آنجا ايلتذر خان پسر عوض ايناق بن محمّد امين در سال 1210 ه. / 1795 م لشكرى فراهم كرده بر سر خوارزم تاختن آورد و در رزم او قبايل يموت هزيمت شدند و به اراضى گرگان گريختند؛ و از گرگان اعداد كار كرده، ديگرباره راه خوارزم پيش داشتند و در منزل غنقه چاشكن ميدان مبارزت راست كردند و در اين كرّت نيز شكسته شدند و از آن پس حكومت خوارزم بر ايلتذر راست بايستاد. و بعد از 2 سال برادرش محمّد رحيم خان در سال 1212 ه. / 1797 م در مملكت خوارزم حكمران آمد و 27 سال فرمانفرما بود، و بعد از او پسرش اللهقلى خان در سال 1239 تاريخ هجرى / 1824 م به جاى او نشست و مدت 18 سال حكومت داشت. و چون او رخت از جهان بيرون برد، رحيم قلى خان برادرش مملكت خوارزم را به تحت فرمان كرد و مدت 5 سال زمان يافت.

آن گاه محمّد امين خان بن اللّه قلى خان بن محمّد رحيم خان بن عوض ايناق بن محمّد امين ايناق بن فاضل ايناق بن ابو الغازى بن اسفنديار بن عرب محمّد سلطان بن جاجيم خان ابن تولى خان بن چنگيز خان در خوارزم فرمانروا گشت؛ و در سال 1262 ه.

/ 1846 م حكومت او محكم شد و با شاهنشاه غازى محمّد شاه از طريق چاكرى به يك سوى رفت. و چون آشفتگى خراسان و فتنۀ حسن خان سالار حديث شد، كارداران دولت به تأديب و تنبيه او نپرداختند.

و اين ببود تا ملك الملوك عجم ناصر الدين پادشاه به تخت ملك برآمد، محمّد امين خان همچنان بر استكبار و استنكاف مى رفت و هرگاه عريضه [اى] به حضرت دار الخلافه انفاذ مى داشت، چنان مى نگاشت كه پادشاه كوچكى به پادشاه بزرگى نگارد و اين بيرون

ص:101

قانون چاكرى بود. نخست آنكه مملكت خوارزم جزو ممالك ايران است؛ و ديگر آنكه سلطان ايران را مانند محمّد امين خان 20 كس چاكر افزون است كه هريك در مملكتى وسيعتر از خوارزم حكومت دارند. لاجرم كردار او بر طبع غيور پادشاه ثقيل افتاد و چند كرّت آهنگ آن كرد كه لشكرى ساخته به خوارزم بتازد و آن مملكت را از محمّد امين خان و مردم او بپردازد. جناب اشرف صدراعظم معروض داشت كه:

از براى جنگ محمّد امين خان بيرق افراختن و لشكر تا به خيوق تاختن رنجى بزرگ و زحمتى بسيار است چه اين راه را هيچ گونه گياه و مياه بدست نشود. از براى حمل آذوقه و علوفه و آب گنجى بزرگ بذل بايد كرد؛ و بعد از فتح خوارزم سودى كه برابر اين زيان باشد بهره نتوانيم يافت. اگر فرمان رود در ازاى تيغ و سنان، كلك و بنان به كار درآورم و به جاى توپ باره كوب چند سطر مكتوب نگار دهم و محمّد امين خان را از بيخ و بن براندازم.

شاهنشاه ايران مسئول او را با اجابت مقرون داشت. پس صدراعظم كلمه [اى] چند رقم كرد و مردم مرو و سرخس را به بخشايش و بخشش شاهنشاه ايران مستمال ساخت و ميرزا فضل اللّه وزير نظام را نيز آگهى فرستاد تا با مردم مرو و سرخس طريق رفق و مدارا پيش داشت، چندانكه مردم مرو و سرخس مطمن خاطر شده، يك باره از خان خوارزم بگشتند و خود به مشهد مقدّس آمده، از كارداران دولت طلب حاكمى و عالمى كردند، چنانكه از اين پيش مرقوم افتاد.

لشكر كشيدن خان خوارزم به مرو و سرخس

اما محمّد امين خان به همان كبر و خيلا كه در دماغ داشت وقتى به طلب زكوة سفر مرو كرد و سپاه حسام السّلطنه او را بشكست، تفصيل اين قصه نيز مذكور شد و همچنان كس به طلب زكوة روانۀ سرخس داشت و مردم سرخس فرستادۀ او را بكشتند. اين هنگام خشم او جنبش كرد و دل بر آن نهاد كه خاك مرو را به باد دهد و مردم سرخس را بدين گناه تباه سازد. و از اين سوى نيز چنان افتاد كه بلاى قحط و غلا در مرو بالا گرفت و لشكرى كه از جانب كارداران دولت براى حفظ و حدود مرو در آن بلده اقامت داشتند زيستن نتوانستند كرد و ناچار مراجعت به مشهد مقدّس نمودند، اين نيز خان خيوق را قويدل ساخت

ص:102

و فرمان كرد تا لشكر فراهم شوند و رسولى به نزديك حكومت خان والى ميمنه فرستاد و استمداد كرد.

حكومت خان پسر خود را با 1000 سوار جرّار به درگاه او گسيل داشت و محمّد شيخ سردار با 2000 سوار بسيج سفر كرد و عبد اللّه خان پسر عمش لشكر اوزبك را عرض داد و بيگ مراد باى تكه، تركمانان قرياب را به نظام كرد و جعفر آقاى كلاتى كه بدو پناه برده بود، هيچ دقيقه از تحريك و تحريض سپاه مهمل نگذاشت.

مع القصه محمّد امين خان از خيوق خيمه بيرون زد و 40000 مرد جنگى از اوزبك و تركمان عرض لشكر داد و 10000 شتر از براى حمل آب گزيده ساخت و آذوقه و علوفۀ سپاه را بر 20000 شتر بار كرد و كوچ بر كوچ طىّ مسافت نمود و تا بلدۀ مرو عنان باز نكشيد و بعد از ورود به مرو، خطى به بزرگان سرخس نوشت و رسولى بديشان فرستاد كه بى توانى راه حضرت گيريد تا شما را ديدار كنيم و در اخذ زكوة و نظم امور شما از در بصيرت باشيم. مردم سرخس رسول او را باز فرستادند و سفر مرو را همه روزه به مماطله و تسويف دفع دادند.

محمّد امين خان چند كرّت تجديد رسول كرد و مكتوبى چند از در بيم و اميد انفاذ داشت و فرستادگان او بى نيل مرام باز شدند، لاجرم در خشم شد و گفت اگر حاضر شدن به حضرت من بر شما صعب مى نمايد سفر سرخس بر من سهل باشد. و بفرمود تا لشكر ساختۀ سفر شد و از مرو خيمه بيرون زد.

چون اين خبر به مردم سرخس رسيد، بى توانى عريضه [اى] نگار كرده، به دست مسرعى سبك سير انفاذ حضرت شاهزاده فريدون ميرزاى فرمانفرما داشتند كه ما به پشتوانى كارداران دولت ايران و مكتوب ميرزا فضل اللّه وزير نظام كه برحسب حكم صدراعظم به نزديك ما فرستاد، سر از اطاعت خان خيوق بيرون كرديم و فرستادۀ او را عرضۀ هلاك و دمار داشتيم، اينك خان خيوق به مكافات كردار ما با 40000 سوار جرّار در مى رسد و گرد اين بلد را باسم ستور به گردون مى برد. اگر حفظ و حراست ما را واجب دانسته ايد لشكرى درخور اين جنگ به نزديك ما گسيل سازيد.

ص:103

مأمور شدن حسن خان به جنگ خان خوارزم

فرمانفرما غرۀ جمادى الاخره چون اين قصه بدانست، سفر سرخس را تصميم عزم داد و به فراهم شدن لشكر فرمان كرد. وزير نظام در انديشه رفت كه مبادا قبل از رسيدن فرمانفرما به سرخس خان خيوق ركضتى فرمايد و بدان بلده دست يابد، لاجرم حسن خان سبزوارى را طلب ساخت و 400 سوار از مردان كارزار ملازم خدمت او نمود و گفت از اين جا ايلغاركنان تا به سرخس تركتاز كن و مردم آن اراضى را از رسيدن شاهزاده با لشكر سواره و پياده آگهى ده و بگو جماعت اوزبك كدام سگ باشند كه با لشكر ايران كه شجاعت شيران را به بازى شمارند نبرد آزمايند؛ و ايشان را قويدل بدار تا لشكريان در رسند. اين بگفت و او را روانه داشت و حسن خان به سرعت سحاب و شهاب رهسپار گشت.

اما از آن سوى خان خيوق با آن سپاه بزرگ روز بيست و هفتم جمادى الاخره به كنار سرخس آمد و سراپردۀ خويش راست كرد و همى خواست تا بى آنكه گردى انگيخته شود و خونى ريخته گردد، مردم سرخس را به تحت فرمان آرد، چند كرّت رسول به ميان شهر فرستاد و مردم را فراوان بيم و اميد داد؛ و سخنان او به هيچ گونه مفيد نيفتاد. لاجرم نيران خشم او زبانه زدن گرفت و يك باره دل بر جنگ نهاد و خواست تا پيش از آنكه سپاه ايران در رسد كار سرخس را يكسره كند، پس بفرمود 5000 سوار از لشكرگاه بيرون شده راه با قلعه نزديك كردند. مردم سرخس نيز برج و باره استوار كرده 5000 سوار از شهر بيرون شدند و با ايشان رزم دادند و سپاه اوزبك را شكسته كردند و چند عرادۀ توپ صف شكن و 500 قبضۀ شمخال و اسب و شتر فراوان از ايشان بگرفتند.

يك دو روز ديگر كار بدين گونه رفت و همه روزه سپاه اوزبك هزيمت شد؛ لكن چون لشكر خان خيوق فراوان بود و علف و آذوقه در شهر اندك به دست مى شد، مردم سرخس در خاطر نهادند كه با او از در مصالحت و مسالمت بيرون شوند؛ اما حسن خان سبزوارى پنجشنبۀ نوزدهم جمادى الاخره وارد لشكرگاه محمّد حسن خان سرتيپ شد و در آنجا سواران خود را بازديد ساز و برگ كرده،

ص:104

روز ديگر راه سرخس پيش داشت و صحبت بيگ ساروقى و اوزبيگ قليج و صفرك را كه از سرداران تركمان بودند با 5 سوار تركمان دليل راه ساخته، تاختن نمود و از رباط ماهى بيرون شد؛ نيمروز به پاى برج قراول مزدوران رسيد و با تركمانان از بهر مشاورت طريق محاورت سپرد تا كار شتاب و درنگ بازداند و آهنگ سرخس را از راهى ايمن اختيار كند.

در پايان كار اقامت در آن ارض را نابهنگام دانستند و 4 سوار تركمان و 4 تن قزلباش به منقلاى سپاه بيرون فرستاده، خود نيز برنشستند و تا آب دوبرار براندند. در آنجا 9 تن سوار از قراولان لشكر خوارزم ايشان را ديدار كردند و باز شتافتند تا به لشكر خويش آگهى برند.

حسن خان چون اين بدانست بر عجل و شتاب بيفزود و از آنجا تا سرخس كه 4 فرسنگ مسافت بود، به تركتاز برفت و يك ساعت از آن پيش كه سپيده صبح سر برزند به شهر سرخس درآمد. قوشيد خان و رحمن قلى خان و تمامت بزرگان شادخاطر شدند و دل قوى كردند.

هم در آن روز چون آفتاب يك نيزه بالا از افق صعود كرد، جماعتى از سواران خوارزم از طرف شمال قلعۀ سرخس حمله افكندند و سپاهى بزرگ از جانب جنوب با توپخانه جنبش نمود و مردم سرخس نيز ساختۀ جنگ شدند و حسن خان با اينكه 18 فرسنگ تاخته بود، تقاعد نورزيد و سواران خود را برداشته با لشكر سرخس نيم فرسنگ پذيرۀ جنگ گشت و در برابر دشمن صف راست كرد. نخستين يك تن سوار خوارزم فتحباب رزم را اسب برجهاند و لختى از چپ و راست بتاخت. در اين وقت يك تن از مردم حسن خان به روى او درآمد و در اول حمله او را هزيمت كرد. لشكريان چون اين بديدند از دو جانب جنبش كردند و درهم افتادند و مدت 5 ساعت با هم بگشتند و از هم بكشتند. ناگاه پسر اراض خان، بيگ مرادباى را كه از بزرگان خوارزم بود ديدار كرد، راه نزديك كرده او را هدف گلولۀ تفنگ ساخت و از اسب درانداخت. صفرك چون اين بديد، اسب براند و سر او را از تن دور كرد.

بالجمله در اين كارزار از

ص:105

مردم خيوق 300 سوار به خاك افتاد و از اين سوى قربانعلى بيگ مروى كه مردى دلاور بود اسبش از پاى درآمد و خود نيز جراحت يافت، او را از ميدان جنگ به يك سوى بردند و همچنان ميرزا غلام از مردم حسن خان زخمى گشت و ديگر مير احمد خان را زخمى از نيزه و جراحتى از شمشير برسيد و اسب قوشيد خان نيز نابود گشت. و هم در آن حربگاه 2 عرادۀ توپ و بسيار آلات حرب و ضرب از سپاه خيوق غنيمت گرفتند. و اين وقت هر دو لشكر دست از جنگ بازداشتند.

اما چون مردم سرخس به سبب كثرت عدو و قلّت عدد بيمناك بودند در دل داشتند كه با خان خوارزم از در مصالحت بيرون شوند. حسن خان چون اين بدانست گفت:

خاطر مشوش مداريد و اين جنگ را با من گذاريد، اگر شما را نصرت كردم و مظفر آوردم كامروا باشيد و اگر نه از در مصالحت بيرون شويد.

سخن بر اين نهادند و آن شب را به پاى آوردند.

اما فرمانفرما از دنبال حسن خان حكم داد تا 500 سوار به سرعت برق و باد خود را بدو رسانند و محمّد حسن خان سرتيپ فوج فراهانى را با دو فوج فراهانى و يك فوج گروس و 4 عرادۀ توپ و 500 سوار ديگر بفرمود تا شتابزده راه سرخس گيرند و خويشتن روز هفدهم جمادى الاخره آهنگ راه كرد. عليقلى خان ميرپنج با افواج خويش و سام خان ايلخانى با سوار خراسانى و سليمان خان دريجزى با سواران خود و جواد خان با سوار شقاقى و محمّد حسين خان سرهنگ با فوج گروس و بيوك خان سرهنگ با فوج [... -] ملازم ركاب شدند. بالجمله با 10000 تن مرد لشكرى از سرباز و سوارۀ عراقى و خراسانى و 10 عرادۀ توپ به آهنگ سرخس راه برگرفت. از قضا آن 500 سوار كه از پيش مى تاخت يك روز بعد از ورود حسن خان سبزوارى وارد سرخس شدند. و هم در آن روز بود كه حسن خان جنگ اوزبك را بر ذمّت نهاده بود. لاجرم از بامداد اعداد كار كرده با مردم خود از دروازۀ شهر بيرون شد.

ص:106

و از آن سوى چون محمّد امين خان از رسيدن حسن خان و سپاه ايران آگهى يافت، بيم كرد كه مبادا فرمانفرما نيز از دنبال در رسد و كار صعب افتد؛ و همچنان از شكستن لشكرى كه از پيش بر سر سرخس فرستاده بود خشمى به كمال داشت، لاجرم روز دوشنبۀ سلخ جمادى الاخره بفرمود تا لشكرها بتازند و همه گروه رزم آغازند و از آن پيش كه لشكرى بزرگ به مدد رسد كار سرخس را يك سره كنند. و اسب بخواست و بر نشست و 40000 لشكر اوزبك و تركمان و جمشيدى و قريابى و تيمنى و ميمنه و شبرقان و سالور در حركت آمد و تا ظاهر سرخس براند و بر پشته [اى] كه به قانلو تپه مشهور است و از جانب شرقى دو تير پرتاب تا سرخس مسافت دارد فرود شد و خيمه برافراخت. اعيان خيوق و بنى اعمام او نيز از اسب پياده شدند و در نزد او انجمن شدند. و اين هنگام فرمان كرد تا لشكر به قوّت يورش سرخس را فروگيرند. مردم سرخس يك نيمه از دروازۀ جنوبى از قفاى حسن خان سبزوارى بيرون شدند و نيم ديگر از دروازۀ شمالى سر بر كردند و رزم لشكر خوارزم را تصميم عزم دادند.

مقاتلۀ خان خوارزم با لشكر خراسان و سرخس و قتل خان خوارزم

از دو رويه لشكر رده بركشيد و سپاهيان صف راست كرده و ميمنه و ميسره بياراستند. ابطال رجال از يمين و شمال بتاختند و عرصه و مصاف را از گرد سوار و دخان تفنگ و شمخال قيرگون ساختند. جنگى صعب در ميانه برفت و لشكر سرخس به پشتوانى سپاه ايران مردانه بكوشيدند، چندانكه 3000 كس از دليران خوارزم را در آن رزمگاه به خاك و خون افكندند و 19 عرادۀ توپ و 24 عرادۀ صف شكن و 4 علم و 50 شمخال مأخوذ داشتند و اسب و شتر فراوان بدست كردند.

خان خيوق در سايۀ سراپردۀ خود نگران اين جنگ بود و ضعف لشكر خود را نظاره مى كرد. بعضى از نزديكان با او گفتند: برخيز و طريق فرار برگير كه پاى ثبات لشكر از جاى برفت، بيم آن است كه دستگير شويم. گفت من هرگز از ستيز و آويز مردم سرخس راه گريز پيش نخواهم داشت و دودمان چنگيز را

ص:107

به ناچيز نخواهم گرفت. هنوز اين سخن بر زبان داشت كه يك باره لشكر خوارزم پشت با جنگ كردند و مانند گلۀ گرگ ديده روى به فرار نهادند؛ و ايرانيان از دنبال ايشان همى بتاختند و مرد و مركب به خاك راه انداختند؛ و هزيمتيان را از كنار قانلوتپه كه خان خيوق بر فراز آن بود بگذرانيدند.

محمّد امين خان چون اين بديد هراسناك شد و حكم داد تا اسب او را حاضر كنند تا برنشيند.

از اين سوى حسن خان سبزوارى چون لشكر خوارزم را پراكنده يافت، عنان بگردانيد و آهنگ قانلوتپه كرد. وقتى برسيد كه خان خيوق و بنى اعمام او بر اسبهاى خويش برنشسته آهنگ فرار داشتند. و چون خان خيوق مانند پادشاهان اسب خود را به تاج زرّين و جواهر ثمين به زينت كرده بود، در ميان سواران شناخته آمد. سواران خراسانى اطراف او را فروگرفتند و قربان كل كه يك تن از مردم مرو بود راه بدو نزديك كرد. محمّد امين خان مرگ را معاينه نمود و فرياد برداشت كه اين رافضى را از من بگردانيد.

قربان كل مجال بر كس نگذاشت و پيش راند و شمشير خويش را از سوى چپ بزد، چنانكه دهان او را تا به نزديك گوش چاك زد. خان خيوق بدان زخم از اسب درافتاد و با سواران خراسان از در عجز و لابه و ضراعت همى گفت «مرا زنده به درگاه شاهنشاه ايران حمل دهيد تا به هرچه خواهد حكم براند.» گفتند ما را به لاشۀ گران تو هيچ حاجت نباشد، سرت را كه حملى سبك است برگيريم و به خاك راه پادشاه افكنيم.

اما سواران سرخسى و مروى و خراسانى هركس همى خواست خويشتن سر او را از تن دور كند و به حضرت دار الخلافه آرد، از اين روى در ميان سواران كار به مقاتلت انجاميد و 12 تن مقتول شد. در پايان امر صحت نياز خان پسر اراض خان سرخسى سر او را از تن دور كرد و لشكريان تيغ در عمزادگان و نزديكان او نهادند، 14 تن از بنى اعمام

ص:108

او را كه معروف به توره اند سر برداشتند. و قاضى خوارزم و عبد اللّه محرم و داروغه محرم و خدايارلى و دولت يارلى و بيگ جان ديوان بيگى و سردار بيگ جان و نياز قلى مينك باشى و اللّه قلى يوزباشى و حق نظر مينك باشى و دولت نياز يوزباشى و پسر نياز محمّد باى كه از اين پيش حكومت مرو داشت و پسر حكومت خان والى ميمنه و همچنان ويس باى خيوقى و بيگ مراد باى تكۀ قريابى و سلطان تكه و محمّد شيخ سردار و پسر عباس خان تكه به شمشير دليران بگذشتند و بر زيادت از اين 32 تن بزرگان و شناختگان و 270 تن از صاحبان مناصب خوارزمى مقتول گشت و مير احمد خان جمشيدى را كه صيد محمّد خان ظهير الدّوله با 500 سوار به اعانت خان خوارزم فرستاده بود نيز زخمى صعب برداشت و بعد از 3 روز درگذشت؛ و سردار صالح كه نيز از جانب ظهير الدّوله به نزديك خان خوارزم رسول بود، در آن گيرودار مقتول گشت. و جعفر آقاى كلاتى هم در آن كارزار پايمال هلاك و دمار شدند.

بالجمله لشكريان سركشتگان را برگرفتند و آهنگ خدمت فريدون ميرزاى فرمانفرما نمودند و فرمانفرما اين وقت در آق دربند اوتراق داشت و محمّد حسن خان سرتيپ فراهانى به 6 فرسنگى سرخس رسيده بود.

بالجمله بعد از ورود آق دربند، شب دوشنبۀ سلخ جمادى الاخره كه روز قتل خان خيوق است فرمانفرما بفرمود تا مهديقلى ميرزا و سام خان ايلخانى و شاهزاده محمّد يوسف افغان و امير خان سرتيپ قورت بيگلو و محمّد حسين خان هزاره با 2000 سوار از آق دربند تا سرخس كه 15 فرسنگ است ايلغاركنان بتازند. و ايشان بعد از قتل خان خيوق هنگام غروب آفتاب برسيدند و با مردم سرخس بپيوستند.

آوردن سر خان خوارزم را به درگاه شاهنشاه ايران

و از اين طرف سر خان خيوق را پسر حكومت خان و نزديكان او به نزديك فرمانفرما آوردند و شاهزاده بى توانى عريضه [اى] نگار داده به رضا قلى خان قزوينى نايب ايشيك آقاسى سپرد و سرها را نيز تسليم او داد تا به حضرت دار الخلافه حمل كند.

ص:109

و ميرزا فضل اللّه وزير نظام عريضه [اى] برنگار كرده به دست مسرعى سبك سير انفاذ درگاه شاهنشاهى داشت. شب سيزدهم رجب كه شب ميلاد امير المؤمنين على عليه السلام است مژدۀ اين فتح را معروض كارداران دولت داشت و روز پانزدهم رضا قلى خان با حمل سرها وارد دار الخلافه شد و بعد از 3 روز ديگر ملك الملوك عجم بر تخت ملك برآمد و بارعام در داد.

اين فتحنامه را من بنده به بليغ تر زبانى معروض داشتم. آن گاه به حكم شاهنشاه سر خان خيوق و ياران او را غسل دادند و كفن بپوشيدند و بيرون دار الخلافه قريب به دروازۀ دولت با خاك سپردند و بر فراز مزار او از خشت پخته قبه [اى] كردند. اكنون بر سر سخن بازآيم.

ادامۀ وقايع سرخس

بعد از قتل خان خيوق، عبد اللّه خان پسر عم او از ميان گيرودار فرار كرده و خود را به لشكرگاه رسانيد و كس به نزديك مردم سرخس فرستاد كه يك امشب مرا مهلت بگزاريد تا از رنج اين مقاتلت برآسايم فردا بامدادان از تليد و طريف هرچه بخواهيد بر وضيع و شريف بذل كنم و راه خوارزم پيش گيرم. مردم سرخس اين سخن را استوار داشتند و او را به كار خويش بگذاشتند. چون شب تاريك شد و سياهى جهان را فرو گرفت عبد اللّه خان بفرمود تا مردم او برنشستند و چندانكه توانستند زر و سيم و جواهر ثمين با خود حمل دادند و حملهاى گران بريختند و به جانب مرو بگريختند، بعد از ورود به اراضى مرو معادل 150000 تومان به ميان قبايل بذل كرد تا از آنجا به سلامت عبور كرده خويشتن را به خيوق رسانيد.

و از اين سوى چون صبحگاهان فرار او مكشوف افتاد، سام خان و شاهزاده محمّد يوسف و امير خان و جمعى از مردم سرخس تا 12 فرسنگ از قفاى عبد اللّه خان بتاختند و او را در نيافتند، ناچار مراجعت به سرخس نمودند.

و شاهزاده فرمانفرما نيز 3 روز بعد از قتل خان خيوق با 12000 تن سواره و پياده چهارم رجب وارد سرخس گشت و 5 روز در سرخس كهنه اقامت نمود. و از آنجا يازدهم رجب

ص:110

آهنگ مرو فرمود و 500 تن سوار سرخسى نيز به لشكر او پيوست. در منزل دربند خان شناختگان ساروق او را پذيره شدند و اظهار اطاعت و انقياد نمودند و از براى منازلى كه آب كمياب بود شترهاى خويش را با حملهاى گران از آب ملازم لشكرگاه ساختند و از شاهزاده نواخت و نوازش ديدند و اين هنگام وزير نظام در شهر مشهد جاى داشت و از پى هم دينار و درهم و علف و آذوقه به لشكرگاه همى فرستاد چندان كه خصب نعمت در ميان لشكر از شهر مشهد بر زيادت بود.

بالجمله فرمانفرما روز هيجدهم رجب وارد مرو گشت؛ و قبايل ساروق را از قرياب طلب داشت و حكم داد تا زن و فرزند و اموال اثقال خود را از قرياب برآورند. آن گاه بفرمود تا قلاع قرياب را به تمامت خراب كردند و 80 خانوار ساروقى از بهر گروگان به جانب مشهد گسيل داشت؛ و بر قبيلۀ سالور نيز حاكمى برگماشت و حكومت مرو را به خانسوار خان هزاره تفويض فرمود؛ و روز دهم شعبان از مرو طريق مراجعت برگرفت و 8 روز در كنار سرخس اوتراق كرده، ديگرباره آن بلده را به نظم كرده؛ و از آنجا عبد الجبار خان فرستادۀ ظهير الدّوله را تشريف كرده، روانۀ هرات نمود و خود كوچ بر كوچ طىّ مسافت كرده غرۀ شهر رمضان وارد مشهد مقدّس گشت و مجددا به صوابديد وزير نظام 500 سوار از براى حفظ حدود و ثغور به سفر مرو مأمور داشت.

آن گاه صورت حال را مكتوب كرده معروض درگاه شاهنشاه ايران نمود و كارداران دولت در ازاى زحمت هريك از چاكران خلعتى كردند. شاهزاده فرمانفرما نشانى مكلّل به الماس و مصوّر به تمثال شاهنشاه يافت؛ و عصائى مرصّع به جواهر شاداب وزير نظام را عنايت رفت؛ و سام خان ايلخانى و شاهزاده محمّد يوسف افغان و جعفر قلى ميرزا و مهديقلى ميرزا و محمّد حسين خان سرتيپ و محمّد حسين خان قوللر - آقاسى و امير خان سرتيپ و محمود خان سرهنگ و كاظم خان سرهنگ و محمّد تقى خان سرهنگ و عباسقلى خان گروسى و امير حسين خان برادر

ص:111

سام خان و حاجى فتحعلى خان يوزباشى و 14 تن ديگر از قواد سپاه را به خلاع گرانبها مفتخر فرمودند و حق خدمت هيچ كس را ضايع نگذاشتند.

وقايع ديگر

و هم در اين سال روز سيزدهم شهر رجب را كه عيد ميلاد امير المؤمنين على عليه السلام است شاهنشاه ايران عيدى بزرگ نهاد و بساطى شاهانه بگسترد و بارعام در داد، وضيع و شريف بدين تهنيت رطب اللسان گشتند. و در ميان سلاطين ايران اين سنت به تذكره بماند.

و هم در اين سال گل محمّد خان بلوچ سر به طغيان و عصيان برآورد و قلعۀ ايرندجان را استوار كرده، متحصّن گشت. محمّد حسن خان سردار ايروانى كه اين وقت حكومت كرمان داشت، نصر اللّه خان ياور را با جماعتى از سربازان مأمور نمود تا آهنگ او كردند و قلعۀ او را حصار دادند و به قوّت يورش تسخير آن قلعه را تصميم عزم استوار نمودند. در ميان آن گيرودار 14 تن از مردم بلوچ مقتول گشت و قلعه مفتوح شد.

و هم در اين سال عبد الصّمد ميرزا برادر كهتر شاهنشاه ايران حكومت قزوين يافت و حسنعلى خان آجودانباشى به وزارت او سرافراز گشت و حكومت ملاير و تويسركان به شاهزاده سيف اللّه ميرزا مفوّض آمد. و همچنين شاهزاده حمزه ميرزاى حشمة الدّوله فرمان حكومت اصفهان يافت و محمّد حسن خان پيشخدمت مأمور به حكومت كاشان گشت.

حكومت عباسقلى خان پسيان در شاهرود و بسطام و قتل او

و هم در اين سال برحسب فرمان عباسقلى خان پسيان به حكومت شاهرود و بسطام مأمور گشت و از دار الخلافه بيرون شده راه برگرفت، بعد از ورود بسطام به نظم آن بلده پرداخت. عباسقلى خان را غلظتى در طبع و خشونتى در خلق بود، هنگام عزل و عزلت با همه كس از در فروتنى و ضراعت مى زيست؛ و هرگاه به خدمتى مأمور مى شد يا به منصبى نامبردار مى گشت، مردم بزرگ را حشمت اهل حرفت نمى نهاد و به زخم زبان كه گزنده تر از زخم سنان است، خاطرها جراحت مى كرد.

مع القصه يك روز حاجى مير هاشم بسطامى كه از شناختگان آن بلده و اعيان

ص:112

آن اراضى است، به سراى عباسقلى خان درآمد و به مجلس او در رفت، عباسقلى خان برآشفت و او را سقط گفت كه بى اجازت چرا بدين سراى در شدى و قربت مجلس من جستى ؟ هم اكنون برخيز و بى آنكه آسيبى به تو رسد، طريق خويش برگير.

حاجى مير هاشم سخت آزرده و دل شكسته گشت و با خاطرى ديگرگون از نزد او بيرون شد و درنگ خود را در شهر فرود نام و ننگ دانست، لاجرم بى توانى از شهر بسطام به آهنگ دار الخلافه راه برگرفت و با جمعى از مردم آن بلده به قاسم آباد كه نيم فرسنگ تا شهر مسافت است برفت و همى خواست كه كردار ناهنجار عباسقلى خان را در نزد كارداران دولت مكشوف دارد.

در اين وقت قربان خان يوزباشى كودارى كه او نيز از عباسقلى خان رنجيده خاطر بود بدو پيوست. چه او را از خانه خود كه در كوهپايه داشت كوچ داده متوقّف شهر ساخته بود. بالجمله قربان خان و چند تن از غلامان او و گروهى از مردم كوهپايه و ميغانى بر او گرد آمدند و اعداد سفر دار الخلافه كردند.

در اين وقت چنان افتاد كه محمّد قلى خان حاكم تربت كه طريق خراسان مى سپرد وارد شاهرود شد و عباسقلى خان او را استقبال كرد و تا كاروانسراى خيرآباد با او برفت؛ و هنگام مراجعت از مشايعت او خواست وارد شهر بسطام شود. حاجى مير هاشم و مردم او را نگريست كه از قلعۀ قاسم آباد بيرون شده، طريق طهران پيش گرفته اند. اين حديث بر طبع او ثقلى افكند و دل بر آن نهاد كه ايشان را از عزيمت خود دفع دهد. پس اسب بزد و از دنبال آن جماعت بتاخت و به سخنان درشت ايشان را بيم كرد. چون راه نزديك شد، حسن نامى ميغانى و چند تن ديگر عنان بگردانيدند و تفنگهاى خود را بدو بگشادند، از قضا گلوله بر مقتل او آمد و از اسب درافتاد و ميرزا داود برادرزادۀ مير هاشم پيش شده، شمشيرى بر دهن او فرود آورد و ديگر كسان او را با تيغ پاره پاره كردند و اين واقعه در بيست و ششم شهر جمادى الاولى بود و اين خبر به دست مسرعى سبك سير روز بيست و هشتم جمادى الاولى معروض

ص:113

كارداران دولت افتاد.

اگرچه عباسقلى خان را كردارى ناهموار و خوئى ناستوده بود؛ اما كيفر او به دست مردم رعيّت در شريعت ملك گناهى عظيم است. لاجرم برحسب فرمان شاهنشاه ايران چراغعلى خان زنگنه قوللر آقاسى با 150 تن غلام مأمور به سفر بسطام گشت تا قاتلين او را دست به گردن بسته روانۀ حضرت دار الخلافه دارد. در روز دوم جمادى الاخره چراغعلى خان از دار الخلافه بيرون شد.

نخست 12 تن غلام از راه فيروزكوه مأمور ساخت و چند كس از طريق دماوند فرستاد و [چند] نفرى به استرآباد گسيل نمود تا اگر از آن جماعت به جانبى گريخته باشند دستگير سازند. لكن در عرض راه مكشوف افتاد كه چون حاجى مير هاشم از حدود شاهرود بيرون شد، قربان خان به خانۀ خويش مراجعت نمود، چراغعلى خان چون اين بشنيد مكتوبى بدو كرد و خطى نيز به دوستان حاجى مير هاشم فرستاد كه من از بهر آن مى آيم كه حق از باطل باز نمايم و هيچ بى گناه را تباه نسازم، بر زيادت از اين گناهكاران را نيز شفاعت خواهم كرد.

و از مطالعۀ اين مكاتيب قاتلين عباس قلى خان دل قوى كردند و تا 2 فرسنگ از اين سوى شاهرود چراغعلى خان را پذيره شدند و با او تا ظاهر شهر بسطام طىّ مسافت نمودند و از آنجا خواستند رخصت مراجعت حاصل كنند. چراغعلى خان با ايشان آغاز مهر و حفاوت نمود و به خوان خويش دعوت كرد و آن جماعت را به شهر درآورد و در زمان حكم داد تا دروازه هاى شهر را استوار ببستند و بعد از ورود به سراى امارت بفرمود تا قربان خان و 15 تن از مردم او را بگرفتند و در همان شب با كنده و زنجير روانۀ دار الخلافه نمود تا كارداران دولت از در عدل و نصفت بازپرسى به سزا كرده، هركس را به اندازۀ گناه كيفر كردند. و چراغعلى خان را حاضر درگاه ساخته به حكومت خمسه سرافراز فرمودند.

سفارت مسيو بوره در تهران

و هم در اين سال موسيو بوره وزير مختار و ايلچى مخصوص دولت فرانسه به سفارت مخصوصۀ دولت ايران مأمور شد و كارداران دولت، على خان سرتيپ قراگوزلو را

ص:114

روز هيجدهم شهر رجب به مهماندارى او روانۀ فارس فرمودند تا او را به مكانتى لايق به دار الخلافه آورده و تشريفات شاهانه در حق او مبذول افتاد.

روز پنجشنبۀ بيستم شهر شوال تقبيل سدۀ سلطنت كرد؛ و از آنجا به خدمت صدراعظم شتافت و پس از دو روز در سراى نظام الملك درآمده او را نيز ديدار كرد.

مردى با حصافت عقل و رزانت رأى بود و در استوارى مواثيق مودّت ميان كارداران دولت ايران و فرانسه فراوان خواستار گشت چنانكه از اين پيش اشارت شد به صلاح و صوابديد جناب اشرف صدراعظم ميان دولت ايران و دولت فرانسه عهد مودّت استوار شد و معاهده [اى] به خط و خاتم اولياى دولتين برنگار گشت.

صورت عهدنامۀ منعقده فيمابين دولت عليه ايران و دولت بهيۀ فرانسه

چون اعليحضرت كيوان رفعت، خورشيد رايت، فلك رتبت، گردون حشمت، خسرو اعظم، خديو انجم حشم، جمشيد جاه، دارا دستگاه، وارث تاج و تخت كيان، شاهنشاه اعظم بالاستقلال كل ممالك ايران و اعليحضرت كيوان رفعت، خورشيد رايت، شمس فلك تاجدارى، مهر افق شهريارى، برازندۀ ديهيم، صاحب كلاهى شقه طراز لوازم شاهنشاهى، خسرو باذل نامدار ناپليان ايمپراطور ممالك فرانسه، هر دو على السويه اراده و تمناى صادقانه دارند كه روابط دوستى فيمابين دولتين برقرار و به واسطۀ عهد دوستى و تجارتى كه بالسويه نافع و سودمند تبعۀ دولتين قوى بنيان خواهد بود مودّت و اتّحاد جانبين را مستحكم سازند.

لهذا براى تقديم اين كار اعليحضرت شاهنشاه كل ممالك ايران اعتماد الدّولة العليّه صاحب نشان مكلّل امير تومانى با حمايل سبز و قرمز و صاحب نشان تمثال هميون از درجۀ اول؛ و حامل شمشير مرصّع و عصاى مكلّل به الماس و مرواريد و دارنده شرابۀ الماس و مرواريد و صاحب نشان درجۀ اول امير نويان اعظم و حمايل سبز

ص:115

مخصوص درجه شخص اول و صاحب لقب آلتس جناب اشرف ارفع امجد ميرزا آقا خان صدراعظم دولت علّيّه ايران و اعليحضرت ايمپراطور ممالك فرانسه جناب موسيو پروسپربوره وزير مختار و ايلچى مخصوص دولت بهيۀ فرانسه، صاحب نشان افتخار مسمى به لژيان دنور و حمايل مسمى به سن گره گوار و نشان افتخار مجيديه و غير [ه] را وكلاى خود تعيين كردند و ايشان بعد از آنكه در دار الخلافۀ طهران مجتمع شدند و اختيار نامۀ خود را مبادله كردند، موافق قاعده شايسته ديدند و فصول آتيه را برقرار نمودند.

فصل اول: بعد اليوم الى الابد فيمابين دولت علّيّه ايران و رعاياى آن دولت و دولت بهيّه فرانسه و رعاياى آن دولت دوستى صادق و اتّحاد دائمى برقرار خواهد بود.

فصل دوم: سفراى كبار و وزراى مختار كه هريك از دولتين معاهدتين بخواهند به دربار يكديگر مأمور و مقيم سازند، همان رفتار و سلوكى كه در حق سفراى كبار دول متحابه و اتباع آنها معمول مى شود، به عينها همان رفتار نيز در حقّ سفراى كبار و وزراى مختار دولتين و معاهدتين و اتباع ايشان معمول و مجرى و به همان امتيازات محفوظ خواهند بود.

فصل سيم: تبعۀ دولتين علّيّين معاهدتين از قبيل سياحان و تجّار و پيشه ور و غير هم كه در مملكت محروستين سياحت يا توقّف نمايند، بالسويه از جانب حكام ولايات و وكلاى طرفين به عزّت و حمايت قادرانه بهره مند خواهند گرديد و در هرحال سلوكى كه نسبت به اتباع دول كاملة الوداد منظور مى شود، در حق ايشان نيز منظور خواهد شد؛ و بالمفاوضه مأذون و مرخصند كه هرگونه امتعه و اقمشه و محصولات چه از راه دريا و چه از راه خشكى به مملكت يكديگر بياورند و از مملكت همديگر ببرند و بفروشند و مبايعه و معاوضه نمايند و به هر بلدى از بلاد مملكتين كه خواهند حمل و نقل نمايند.

فصل چهارم: هرگونه امتعه و اقمشه كه اتباع دولتين علّيّتين معاهدتين به مملكت

ص:116

يكديگر نقل نمايند و يا از مملكت همديگر بيرون ببرند وجه گمركى كه از تجّار و اتباع دول كاملة الوداد حين ورود امتعه و محصولات ايشان به ولايت دولتين و حين خروج از مملكتين مطالبه مى شود، از ايشان نيز مطالبه خواهد شد و حقّ و وجه على حده به هيچ اسم و رسم در دولتين علّيّتين مطالبه نخواهد شد.

فصل پنجم: در ممالك محروسۀ ايران اگر فيمابين اتباع دولت بهيۀ فرانسه مرافعه يا مباحثه يا منازعه [اى] روى دهد، طىّ گفتگو و اجراى عدالت آن بالتمام به عهدۀ وكيل يا قونسول دولت بهيّۀ فرانسه است، اگر متوقّف در محل و مكان اين مرافعه و مباحثه و منازعه بوده باشد و الا در مملكتى كه اقرب به مكان مزبوره است خواهد بود، وكيل يا قونسول مزبور طى اين گفتگو را بر وفق قوانين متداوله در مملكت فرانسه خواهد كرد. هرگاه مرافعه يا مباحثه يا منازعه فيمابين تبعۀ دولت بهيّۀ فرانسه و اتباع دولت علّيّه در مملكت ايران حادث گردد و در محلى كه وكيل يا قونسول دولت بهيّۀ فرانسه مقيم باشد، مقاولات متداعيين و تحقيق و تدقيق و اجراى حكم به عدل و انصاف در محكمۀ دولت عليۀ ايران كه محل عاديّه طى اين گونه امورات با حضور احدى از منتسبان وكيل يا قونسول دولت بهيّۀ مزبوره خواهد شد. هرگاه مرافعه يا منازعه يا مباحثه در مملكت ايران فيمابين اتباع دولت بهيّۀ فرانسه و تبعۀ ساير دول خارجه واقع شود تحقيق و اجراى حكم آن به عهدۀ وكلا يا قونسولهاى طرفين خواهد شد. كذلك گفتگوها و منازعاتى كه فيمابين تبعۀ دولت علّيّۀ ايران و اتباع دولت بهيۀ فرانسه و تبعۀ ساير دول خارجه در ممالك محروسۀ فرانسه اتّفاق افتد قرار انجام و اتمام آن به نحوى خواهد بود كه [با] اتباع دول كاملة الوداد در مملكت مزبوره معمول و مرتب مى شود. تبعۀ دولت عليۀ ايران در ممالك فرانسه يا اتباع دولت بهيّۀ فرانسه در ممالك ايران اگر متهم به گناهان كبيره گردند به نحوى كه در مملكتين مزبورتين با اتباع دول كاملة الوداد رفتار مى شود با ايشان نيز معمول و مرتب و قطع و فصل خواهد شد.

ص:117

فصل ششم: هرگاه احدى از اتباع دولتين علّيّتين در مملكتين محروستين وفات يابد، در صورتى كه ميّت را اقوام و شركاء باشد تركۀ او بالتمام تسليم ايشان خواهد شد و در صورتى كه ميّت را قوم و شريكى نباشد متروكات او امانت به وكيل يا قونسول دولت ميّت تسليم مى شود تا مشار اليه بر وفق قوانين متداوله در مملكت خود، چنانكه شايد و بايد در اين باب معمول دارد.

فصل هفتم: دولتين عليتين معاهدتين جهت حمايت اتباع و تقويت امور تجارت و فراهم نمودن اسباب حصول معاشرت دوستانه و عادلانه فيمابين تبعۀ جانبين چنين اختيار نمودند كه از طرفين 3 نفر قونسول برقرار گردد؛ و قونسولهاى دولت بهيه فرانسه در دار الخلافۀ طهران و بندر ابوشهر و دار السّلطنه تبريز تعيين؛ و قونسولهاى دولت عليه ايران در دار السّلطنه پاريس و شهر مرسليا و جزيرۀ بوريان توقف نمايند.

اين قونسولهاى دولتين معاهدتين بالسويه در محل متوقفۀ مسكونۀ مملكتين محروستين از اعزازات و امتيازات و معافاتى كه قونسولهاى دول كاملة الوداد در ممالك محروسه جانبين برخوردارند محفوظ و بهره ياب خواهند گرديد.

فصل هشتم: اين عهدنامۀ دوستى و تجارتى حاضره كه به ملاحظه كمال صداقت و دوستى و اعتماد فيمابين دولتين ذى شوكتين ايران و فرانسه منعقد شده است، به عون اللّه تعالى طرفين شروط مندرجه در آن را ابد الدهر از روى صدق و راستى مرعى و محفوظ خواهند داشت.

وكلاى مختار دولتين معاهدتين متعهدند كه امضا نامجات خديوانه از جانب سنى الجوانب شاهنشاه خود [را] در دار الخلافۀ طهران يا در دار السّلطنه پاريس در ظرف مدت 6 ماه يا كمتر اگر مقدور گردد، مبادله نمايند. وكلاى مختار دولتين معاهدتين اين عهدنامۀ مباركۀ حاضره را به خط و مهر خود مرقوم و مختوم نمودند. اين عهدنامه مباركه به تاريخ بيست و هفتم شوال المكرم سنۀ 1271 هجرى مطابق دوازدهم ژوليۀ 1855 عيسوى در دو نسخه به خط فارسى و فرانسوى مطابق و موافق

ص:118

يكديگر مرقوم شد.

مع القصه مسيو بوره وزير مختار و ايلچى مخصوص دولت فرانسه در تشييد مبانى محبّت و تمهيد قواعد اتحاد بين دولتين ايران و فرانسه جدى به كمال مبذول داشت، و پادشاه ايران در پاداش او يك قطعه نشان مرصّع به الماس و مصور به تمثال شاهنشاه و حمايل آبى كه مخصوص آن نشان مبارك است او را اعطا فرمود؛ و دو قطعه نشان شير و خورشيد از مرتبۀ دوم به افتخار كنت دوگوبينو و مسيو نيكولا كه مترجم اول سفارت بودند بذل رفت؛ و اين تشريفات به صحبت ميرزا ملكم سرهنگ و مترجم دولت ايران چهارشنبۀ غرۀ ذيحجة الحرام/پانزدهم اوت كه عيد ميلاد لوى ناپليان ايمپراطور فرانسه بود انفاذ شد.

مأمور شدن ايلچى كبير عباسقلى خان سيف الملك به سفارت كبرى نزد ايمپراطور روسيه در دار السّلطنه پطرزبورغ

اشاره

ايمپراطور ممالك روسيه نيكولاى كه شرح سلطنت او در ذيل تواريخ سلاطين روسيه در كتاب ناسخ التواريخ مذكور مى شود، چون وداع اين جهان گفت و فرزند او الكسندر كه وليعهد دولت روس بود به جاى او بر اريكۀ ايمپراطورى متكى آمد؛ و اين خبر گوشزد كارداران دولت ايران شد، به حكم اتحاد دولتين ايران و روس، برحسب فرمان، ميرزا محمّد حسين عضد الملك به سفارتخانۀ روسيه رفته، مسيو انچكوف شارژدفر و تبعۀ سفارت را كه در دار الخلافه اقامت داشت، در پيشگاه سلطنت حاضر ساخت تا شاهنشاه ايران ايشان را تعزيت بگفت و تهنيت جلوس ايمپراطور جديد را ابلاغ كرد. و ايشان نيز پادشاه را از در شكرگزارى سپاس گفتند و بعد از رخصت مراجعت و تقبيل سدۀ سلطنت طريق خدمت جناب اشرف صدراعظم گرفتند. و هم از آنجا اصغاى كلمات تعزيت و

ص:119

تهنيت نمودند.

و از پس روزى چند ايمپراطور الكسندر خبر جلوس خود را در نامه [اى] نگار كرده انفاذ تفليس داشت تا از آنجا جنرال برسيلف حامل نامه شده طريق دار الخلافه سپارد.

بعد از انفاذ اين امر به تفليس، جانشين جديد قفقاز نيز از جانب خود، بارتولمه بولكونيك را با او متّفق ساخت تا به اتّفاق قربت درگاه شاهنشاه ايران را دريافته تقويم اتّحاد دولتين را تقديم كنند.

چون خبر سفارت ايشان را به ايران آوردند كارداران دولت، علينقى خان سرتيپ افشار را مأمور به ميهماندارى نموده پذيره فرستادند تا ايشان را از تبريز به دار الخلافه كوچ داد. بعد از ورود به دار الخلافه روز بيست و پنجم شهر رمضان تقبيل سدۀ سلطنت كردند. و هم در آن روز ادراك خدمت جناب اشرف صدراعظم نمودند.

اين هنگام واجب افتاد كه از قبل شاهنشاه ايران از خانوادۀ نژاده، مردى كارآموز و سهل و صعب جهان ديده، سفر پطرزبورغ كند و ايمپراطور جديد را تهنيت جلوس گويد.

به صلاح و صوابديد صدراعظم، عباسقلى خان ميرپنجه پسر محمّد زكى خان سردار نورى كه عمّ صدراعظم و سالها در مملكت فارس و كرمان كارگزار بود اختيار افتاد.

لاجرم شاهنشاه ايران او را به سيف الملك ملقّب فرمود و به شمشير مكلّل و كمر مرصّع تشريف كرد؛ و از آلات و اوانى سيم و زر چندان كه به كار بود عطا فرمود و با نامۀ مودّت ختامه به سفارت كبرى مأمور ساخت. و همچنان برحسب فرمان قاسم خان كارپرداز اول دولت ايران مستشار سفارت كبرى آمد و فرمان رفت كه تهنيت و ترحيب جانشين قفقاز را وى به پاى برد و نريمان خان نايب اول و ميرزا صادق طبيب نايب دوم شد. و ديگر حاجى ميرزا محسن خان مترجم اول و نظر آقا مترجم دوم و ميرزا حبيب و ميرزا مهدى منشيان سفارت آمدند.

مع القصه سيف الملك با تبعۀ سفارت راه برگرفت؛ و از دار الخلافه راه آذربايجان پيش داشت. در بلدان و امصار عرض راه همه جا حشمت سفارت كبرى

ص:120

را نگاه داشتند؛ و در بلدۀ تبريز اعيان بلد او را پذيره شدند و با مكانتى تمام به شهر درآوردند. روز دوازدهم محرم [1272 ق/ 1856 م] از شهر تبريز بيرون شد و 5 روزه تا كنار رود ارس برفت و بعضى از اكابر تبريز او را مشايعت كرده، از كنار رود ارس مراجعت نمودند.

اين هنگام از جانب كارداران دولت روسيه كاخانوف سرهنگ توپخانه و بوره شيوف مترجم و باراكانوف نايب و مراجانوف حاكم نخجوان و كلبعلى خان پسر احسان خان و ژوكوف و مرتيس حكيم باشى با جمعى سالدات و سواره و صاحبان مناصب نظام و 10 عرادۀ كالسكه تا كنار رود ارس پذيره شدند و ايلچى كبير را نوزدهم محرم از آب عبره دادند و با حشمتى تمام منزل به منزل تا اراضى تفليس كوچ دادند. و روز ورود تفليس جنرال ماجور [محرانسكى] كه از شناختگان گرجستان است و جنرال قسطنطين [للى] كارگزار امور خارجۀ قفقاز و بولكونيك قلى تكين بيگلربيگى تفليس، با جماعتى كثير از صاحبان مناصب سواره و پيادۀ نظام و دبيران دفترخانه با 150 تن سوارۀ نظام او را پذيره شدند و هنگام ديدار ايلچى كبير از كالسكه ها به زير آمدند و او را در ظاهر شهر فرود آورده بر كالسكۀ دولتى سوار كردند.

و چون راه با شهر قريب افتاد پليس مسطر شهر تفليس با اجزاى پليس و بزرگان و تبعۀ دولت ايران و روس و ارمنى و گرجى و يهودى به استقبال بيرون شدند و 70 سر گاو و گوسفند به قربانى حاضر ساختند. و اهالى قراولخانه به آئين نظام با بيرق و طبل و شيپور سلام دادند و هنگام ورود به شهر 21 توپ بگشادند؛ و سفير كبير را در خانۀ امير نظام فرود آوردند؛ و جنرال بروسيلوف و امراى دفترخانه و ديوانخانه بر صف شده او را حشمتى بزرگ نهادند و بعد از ورود او هنوز 2 ساعت سپرى نشد كه كينياز بهبودف از بهر ديدار او درآمد و به ورود او اظهار فرح و سرور نمود. و روز ديگر سيف الملك به سراى او شتافت و او را بازپرسى به سزا نمود و

ص:121

هنگام مراجعت بهبودف از بهر مشايعت، ديگرباره تا منزل ايلچى كبير آمد.

بالجمله روز بيستم شهر صفر كه سيف الملك آهنگ حركت از تفليس داشت، كينياز بهبودف با سلبى كه به رسم نهاده اند در سراى او حاضر شد. حاكم شهر و جنرالهاى بزرگ تا يك فرسنگ او را مشايعت كرده، مراجعت نمودند. و كارگزار شهر و بلوك و يك تن آجودان تا سرحد تفليس با او برفت و در شهر ولادى قفقاز و ديگر شهرهاى بزرگ بدين گونه او را استقبال كردند و عظمت نهادند و بيرقها از بهر مكانت سفير كبير خميده مى ساختند. جنرال كورلوس كه سردار 80000 تن لشكر است و جنرال اتامان كه سردار 100000 سپاه است در شهر استاوزاپل و نوچركس ايلچى كبير را به ديدار آمدند. و روز ورود [به] شهر مسكو كه نوزدهم ربيع الاول بود جنرال كيناز به فرمان ايمپراطور روسيه و جنرالهاى بزرگ و پولكونيك و كلانتر شهر و جماعتى از سواره و گروهى از اهالى شهر پذيره شدند؛ و او را به حشمتى تمام درآوردند.

فرمانفرماى مسكو يك تن از جنرالهاى بزرگ را به نزد سفير كبير فرستاد تا بازپرسى به سزا نمود و سفير كبير بيست و دوم ربيع الاول به سراى فرمانفرماى مسكو رفته او را ديدار كرد، و بعد از مراجعت، فرمانفرما با تمامت سران و سركردگان به بازديد آمد.

و از قضا چون روز سپرى شد و شب برسيد هنگام خفتن امان اللّه خان پسر سيف الملك به رواق خويش رفته، بخفت و راه بخار آتش را كه براى گرمى رواق بازداشته بودند فراموش كرده بودند كه مسدود دارند، لاجرم بخار زغال امان اللّه خان را از اين جهان به سراى باقى تحويل داد و صبحگاهان او را به آئين مسلمين با خاك سپردند.

چون اين خبر به حضرت ايمپراطور بردند، فرمانفرماى مسكو را فرمان كرد تا از بهر تعزيت و تسليت سيف الملك را ديدار كرد، غراف نسلرود وزير اعظم دولت روسيه نيز كس به تسليت فرستاد.

صورت تشريفات سيف الملك در ورود پطرزبورغ

بيست و هفتم ربيع الاول كه سفير كبير

ص:122

از مسكو بيرون شد، فرمانفرما و بزرگان مسكو او را مشايعت كردند و در عرض راه پطرزبورغ جنرالى از قبل ايمپراطور برسيد و تشريفات ايلچى را ابلاغ كرد.

چون راه پطرزبورغ نزديك كرد، نخستين از جانب كارداران روسيه از براى ايلچى كبير و تبعۀ سفارت كالسكه ها بياوردند تا ايشان برنشستند. ميرزا صادق حكيم نايب دوم سفارت و نظر آقاى مترجم و ميرزا مهدى و ميرزا حبيب اللّه كه منشيان سفارت بودند بر كالسكۀ 4 اسبى نشستند و ديگر نريمان خان نايب اول سفارت كبرى و حاجى شيخ محسن مترجم اول سفارت نيز بر كالسكۀ 4 اسبى برآمدند و همچنان قاسم خان مستشار سفارت و على خان پسر او اين چنين كالسكه يافتند. آن گاه سفير كبير بر كالسكۀ 6 اسبه برنشست. پس، كلانتر شهر با جماعتى از مردم پذيره شدند، و 16 تن نسقچى از دو سوى كالسكه برصف شدند و همچنان شحنۀ بزرگ و سواران صاحب منصب و رايضان خاصه ايمپراطورى پذيره شدند.

و بعد از ورود شهر، فوج خاصه با بيرق و طبل و شيپور تقديم حشمت او را بداشتند و حاكم نظام با چند تن از جنرالها او را به ديدار شتافتند و غراف نسلرود كه وزير اعظم است، پسر خود را براى تهنيت ورود و تعزيت امان الله خان به نزديك سفير كبير فرستاد و ايمپراطور جنرال آجودان خود را گسيل داشت و از وى حال پرسى به سزا فرمود و سيناوين كه معين وزير امور خارجه است خود طريق ملاقات او سپرد و روز بيست و نهم ربيع الاول ايشيك آقاسى باشى ايمپراطور و جنرال دمزان مترجم اول سفارت با كالسكۀ دولتى حاضر شده، ايلچى كبير با تبعۀ سفارت سوار شده به سراى غراف نسلرود شتافتند و از استقبال پسر غراف نسلرود و سيناوين در سراى او كمال مكانت يافتند.

در مجلس او سفير كبير مراسله [اى] كه جناب اشرف صدراعظم ايران از ورود

ص:123

او و اتّحاد رقم كرده بود به غراف نسلرود سپرد. و چون مراجعت به منزل خويش كرد، ساعتى برنيامد كه غراف نسلرود به بازديد سفير كبير شتافت.

و پس از چند روز كه سفير كبير آهنگ خدمت ايمپراطور روسيه داشت موسيو هيطروف ايشيك آقاسى باشى حاضر شد، مترجم اول وزارت مهام خارجه و مهمانداران دولتى و 2 تن نايبان ايشيك آقاسى بر كالسكۀ 6 اسبه از پيش روى شدند و 2 تن شاطر با دو سوار ديگر دنبال آن كالسكه را گرفتند. آن گاه سفير كبير بر كالسكۀ 6 اسبه برآمد و فرود رتبت او موسيو هيطروف راه برگرفت و 4 تن از پيشخدمتان پادشاهى در 4 جهت كالسكه ملازمت كردند. آن گاه قاسم خان و نريمان خان و حاجى شيخ محسن خان نيز به كالسكۀ 6 اسبى برآمدند و ميرزا صادق و نظر آقا و ميرزا حبيب اللّه و ميرزا مهدى نيز چنين كالسكه گرفتند و 4 تن از ملازمان ايمپراطورى از دنبال كالسكه ها روان شدند تا به سراى ايمپراطور برسيدند. و هنگام بيرون شدن از كالسكه 2 تن دبير و 2 تن دربان او را استقبال كردند؛ و او را در رواقى بزرگ فرود آوردند. و در آنجا مرشال بزرگ ايمپراطور و مرشال بزرگ ايمپراطريس او را پذيره شدند.

آن گاه سفير كبير به اتّفاق ايشيك آقاسى باشى طريق حضرت ايمپراطور سپرد و نامۀ مودّت ختامۀ ملك الملوك عجم شاهنشاه ايران را در طبقى از زر سرخ برنهاد و قاسم خان مستشار حمل داده، به اتّفاق غراف نسلرود و سيناوين و جنرال دمزان به محفل حضور ايمپراطور درآمدند و نامۀ همايون را كه مشعر بر آيات تعزيت و كلمات تهنيت بود، ابلاغ دادند. و ايمپراطور از وداد دولتين و اتّحاد طرفين فصلى مشبع بفرمود. آن گاه سفير كبير را بر فوت امان اللّه خان تسليت و تعزيت بگفت و از پس آن تبعۀ سفارت را حاضر كرده، هر يك را نوازشى جداگانه فرمود. و بعد از رخصت مراجعت، ايلچى كبير به حضرت ايمپراطريس و ديدار وليعهد دولت روسيه شتافت و نشان و تمثال شاهنشاه ايران را كه خاص وليعهد مى داشت با نامۀ مهر ختامه تسليم داد و به خواستارى ايمپراطريس تمثال پادشاه را خود از

ص:124

گردن وليعهد بياويخت و از آنجا به همان حشمت كه طى طريق كرده بود به منزل خويش بازشتافت.

و روز دوازدهم ربيع الثانى برادران ايمپراطور، قسطنطين و ميخائيل را ديدار كرد و از روز چهاردهم تا بيست و سيم در سراى خود جاى كرده، تمامت اعيان دولت به ديدار او آمدند. و بعد از 3 روز شناختگان دولت روسيه را به بازديد شتافت و بعد از 4 ماه و بيست روز توقف در پطرزبورغ چون مراسم تعزيت و تهنيت را به نهايت برد و قواعد مودّت و مؤالات را مشيد ساخت، به فرمان كارداران دولت ايران آهنگ مراجعت نمود.

ايمپراطور ممالك روسيه او را به عواطف شاهانه خرسند فرمود و يك قطعه نشان تاجدار كه با الماس آبدار ترصيع داشت از مرتبۀ اوّل آنّا كه مقامى رفيع است عطا كرد و اين مكانت را به حمايل سبز متظاهر فرمود. و همچنان تبعۀ سفارت را هريك را بهره و نصيبى از افضال و اشفاق خسروانه بدست شد.

آن گاه سفير كبير آهنگ مراجعت به ايران فرمود و چون رخصت انصراف حاصل كرد مسيو سيناوين معاون امور خارجه و موسيوليموف ناظم امور خارجه با تمامت تبعۀ وزارت خارجه و بيگلربيگى شهر پطرزبورغ با جماعتى از بزرگان و جنرالان در سراى سفارت كبرى حاضر شدند؛ و يك فوج سوارۀ ژاندرم بر در سراى صف برزد و كالسكۀ خاص ايمپراطورى را از بهر سفير كبير حاضر كردند و او را با تمام مكانت و حشمت مشايعت فرمودند و تا بلدۀ مسقو [- مسكو] از حفظ و حشمت او دست بازنداشتند و در هر ورود و منزل قراولان با طبل و شيپور به رسم نظام سلام دادند.

و روز ورود مسقو بزرگان شهر پذيره شدند و كالسكۀ فرمانفرماى آن مملكت را حاضر كردند تا سفير كبير برنشست و با جلالتى جليل وارد مسقو گشت. و فرمانفرما و مهمانداران كه از قبل ايمپراطور ملازمت خدمت داشتند كمال مهر و حفاوت به پاى بردند و برحسب فرمان، ضيافت بال بكردند و سفير كبير را در كارخانه هاى صناعت سير دادند. و در هر دار الصناعه اشياء نفيسه از بهر پيشكش

ص:125

حضرت شاهنشاه ايران پيش داشتند و ايلچى كبير را نيز هديه پيش نهادند.

و هنگام حركت از مسقو، فرمانفرما با تمامت بزرگان حاضر در سفارت شده و وداع بازپسين بكردند و سفارت كبرى از آنجا كوچ داده، در عرض راه در اراضى طولا و شهر وارونژ و نوچركس و استاوزاپول همه جا حكام و بزرگان شهر پذيره كردند، و هنگام بيرون شدن مشايعت نمودند. و در شهر قفقاز حاكم شهر با تمامت لشكريان استقبال كردند.

و در ورود تفليس مردم شهر با طبل و علم بيرون شدند و تبعۀ دولت علّيۀ ايران به اتّفاق ميرزا حسين خان قونسول دولت ايران مقيم تفليس استقبال كردند و گاو و گوسفند به قربانى ذبح نمودند و جنرال ليلى مباشر امور خارجه با جماعتى از بزرگان به استقبال بيرون شد و كالسكۀ جانشين گرجستان را حاضر كردند تا سفير كبير برنشست و در شهر به خانۀ كينيازبهبودوف جاى گرفت و حشمت او را 21 توپ بگشادند. و روز ديگر سفير كبير جانشين را ملاقات كرد و به هر رواق كه درمى رفت گروهى از بزرگان، او را استقبال مى كردند. و همچنان در رواق چهارم جانشين او را دريافته به اتّفاق در رواق پنجم جاى كردند و تبعۀ سفارت جاى گرفتند. و بعد از مراجعت سفير كبير به منزل خويش بى توانى جانشين او را بازديد نمود و روز چهارم او را به مهمانى بزرگ طلب داشت و رسم مهربانى و ضيافت به پاى برد و بر خويشتن فراتر جاى داد.

بالجمله چنين افتاد كه جانشين قفقاز در مجلس بال كه زنان و مردان انجمن بودند و با هم رقص مى كردند، از سفير كبير پرسش نمود كه آيا در ايران زنان با مردان اين گونه برمى آيند يا پوشيده مى روند؟

سفير كبير گفت: آن زن كه در شريعت ما بى پرده در ميان انجمن شود حدود شرعيه بر وى رانند؛ بلكه مردان خونش را هدر دانند.

در پاسخ [جانشين قفقاز] گفت: دور نيست كه تا 10 سال ديگر ايران به صورت فرنگستان برآيد و زن با مرد بيگانه رقص آزمايد.

سيف الملك گفت: از مستقبل ايام كسى را آگهى نيست، نيز تواند بود كه تا 10 سال ديگر فرنگستان به صورت ايران شود و

ص:126

زن از مرد پوشيده رود.

و ديگرباره جانشين آغاز سخن كرد كه مرا اصغا رفته كه در ايران دور و قصور فراوان است اما قريب بدان است كه محو و مطموس گردد و دولت ايران در تعمير و مرمت آن ابنيه رنجى نبرند.

ايلچى كبير گفت: از بدو دولت ايران تاكنون 5000 سال برافزون مى رود و اين بنا و سراى از ديرباز به پاى شده، عجب نيست اگر ثلمه و رخنه يافته باشد. اما واجب است كه عمارات روسيه كه روزگار فراوان بر آن نگذشته زيان انمحا و انهدام نديده باشد.

مع القصه سفير كبير با همان حشمت از تفليس بيرون شده به كنار رود ارس آمد و جماعتى از صاحبان مناصب دولت ايران او را پذيره شدند و از آنجا به تبريز سفر كرد.

شاهزاده نصرة الدّوله كه اين وقت حكومت آذربايجان داشت 4 دسته سرباز و 200 تن سوار به استقبال او بيرون فرستاد؛ و از آنجا طريق دار الخلافه برداشته نوزدهم محرم [1273 ه. / 1857 م] وارد ييلاق نياوران گشت. برحسب امر، ميرزا داود خان وزير لشكر پسر جناب اشرف صدراعظم با جماعتى از خداوندان قلم و صاحبان سيف و علم او را پذيره شدند.

و از اهالى دولت روسيه غراف صاحب مترجم اول سفارت و پاوالروف صاحب نايب دوم و بكلروف صاحب مترجم دوم و بيكلوف صاحب منصب و ميرزا يعقوب خان مترجم به استقبال بيرون شدند و بعد از ورود و تقبيل سدۀ سلطنت مورد الطاف و اشفاق شاهنشاه گشت و بر زيادت از نشان مرتبۀ دوم سرتيپى و نشان مرتبۀ اول حمايل سرخ و نشان مرتبۀ اول ميرپنجى و شمشير مرصّع و كمر مرصّع كه از پيش يافته بود، بعد از مراجعت از سفارت كبرى به نشان تمثال مبارك شاهنشاه مكلّل به الماس مفتخر و سرافراز گشت.

بعيد نباشد با اينكه من بنده در نگارش ناسخ التواريخ از اطناب سخن پرهيز كرده ام، گويند كه در چنين سفارت ها چرا كلام به درازا كشيدى. همانا خواستم تا

ص:127

اين قصه ها در ايران تذكره باشد كه هرگاه سفيرى از دولت ايران به دول خارجه مأمور شود يا از دولتى رسولى به ايران آيد، از قانون آمدن و شدن دانا باشند و از در بصيرت قدم زنند.

و هم در اين سال در حدود ايران و روس از بهر سفركنندگان طرفين و گريزندگان جانبين ميان كارداران دولت ايران و روس معاهده [اى] چند برفت و آن را بدين شرح در فصول چهارگانه نگار كردند.

شرايط سفر رعاياى ايران و روس به مملكت يكديگر

فصل اول: آنكه رعاياى دولتين بى خط و خاتم كارداران دولت خود به اراضى يكديگر عبور نخواهند كرد.

فصل دوم: آنكه رعاياى دولتين ايران و روس هرگاه بى خط و خاتم دولت خويش به اراضى يكديگر بگذرند، به دست سرحدداران گرفتار خواهند شد و ايشان را با اسلحه و كالائى كه با خود دارند به نزديك وزير مختار يا شارژدفر يا قونسول دولت خود خواهند فرستاد.

فصل سيم: آنكه هر خواهشى كه رعاياى دولتين هنگام مهاجرت از دولت خود خواهند كرد بى مداخلت اولياى دول خارجه خواهد بود.

فصل چهارم: اگر مباشرين دولتين از در وداد و اتّحاد از بهر رخصت و اجازت خواهندگان خطى طلب كنند، بى اكراه خاطر تسليم خواهند نمود؛ مگر آن گاه كه برحسب قانون دافعى و مانعى بوده باشد.

وقايع ديگر

و هم در آن سال تمثال همايون شاهنشاه ايران كه با الماس آبدار ترصيع داشت به تشريف ميرزا صادق قايم مقام مبذول افتاد و به آذربايجان مراجعت كرد و كار آن مملكت را به نظام ساخت و در تمامت معابر و مسالك حافظان و حارسان بازداشت تا مجتازان و متردّدين از زحمت راهزنان قبايل شاهيسون و شقاقى و قراچورلو و افشار و ديگر طوايف مصون و مأمون عبور كردند. و جماعتى از راهزنان را دستگير ساخته حبس مؤبد فرمود و دست تعدى عمال را از مداخلت املاك رعايا بازگرفت، تا هركس بر ملك خويش و زراعت و فلاحت خود

ص:128

مستولى گشت. و برحسب فرمان شاهنشاه ايران قلعۀ شهر خوى را كه محو و مطموس بود، عمارتى استوار كرد و به رصانت برج و باره و حصانت قلعه و خندق جدى به كمال مرعى داشت. و بعضى از سربازان فوج ناصريه كه صنعت شرارت پيش گرفته بودند در مورد عقاب و عذاب آورد؛ و طريق اطاعت و نظام بياموخت. و برحسب فرمان محمّد رحيم ميرزا را به حكومت خوى روانه نمود و حكومت ارومى را به سلطان احمد ميرزا گذاشت و اكبر ميرزا حاكم اردبيل گشت و حيدر قلى خان بزنجردى حكومت مشكين يافت؛ و ميرزا هاشم خان طالش حاكم سراب و خلخال آمد.

و هم در اين سال عزيز خان مكرى سردار كل عساكر منصوره به وزارت روشن چراغ خاندان سلطنت؛ و تابندۀ مهر برج خلافت شاهزاده محمّد قاسم ميرزاى امير نظام مفتخر و مباهى آمد.

و هم در اين سال محمّد خان بيگلربيگى ميرپنجه منصب امير تومانى يافت و به نشان و تشريف اين منصب سرافراز گشت و آقا خان سرتيپ ايلات قزوين به رتبت ميرپنجگى رسيد؛ و همچنان مهر على خان شجاع الملك به درجۀ ميرپنجگى ارتقا جست و نشان و حمايل اين منصب در وجه او بذل افتاد.

و ديگر حكيم پولاك كه در فنون طب حذاقتى به كمال داشت و سالى چند در مدرسۀ دار الفنون كار تعليم مى كرد و بعد از هلاك حكيم كلوكه فرانسوى در حضرت شهريارى حكيم باشى گشت.

ص:129

رسيدن مستر موره وزير مختار دولت انگليس به دار الخلافۀ طهران و فتنه انگيزى او در ميان دولت ايران و انگليس

اشاره

چارلس اگنس مورى وزير مختار و ايلچى مخصوص دولت انگليس از قبل كارداران انگلستان مأمور به اقامت دار الخلافۀ طهران آمد؛ و از راه بغداد طريق طهران برگرفت.

بيست و ششم شهر رجب كه راه با دار الخلافه نزديك كرد، برحسب فرمان شاهنشاه ايران ميرزا محمّد خان كشيكچى باشى و ميرزا عبد الغفار خان نايب وزير دول خارجه و نصر اللّه خان سرتيپ او را پذيره شدند. و از قبل جناب صدراعظم، خان بابا خان سرهنگ بيرون شد و ايلچى مخصوص را با حشمتى تمام درآوردند. و روز سه شنبۀ بيست و نهم رجب در پيشگاه پادشاهى حاضر شد و كتاب مودّت نصاب پادشاه انگليس را تسليم داد و مورد الطاف و اشفاق شاهانه گشت و از خدمت حضور مراجعت كرده، به حضرت صدراعظم شتافت و قانون سفارت و رسالت را به پاى برد. آن گاه در سراى سفارت خويش بيارميد و در ميان دولت ايران و انگليس آتش فتنه را دامن زدن گرفت، چنانكه به شرح مى رود.

همانا ميرزا هاشم خان كه مردى از اواسط ناس است از ايام صبى و كنّ كودكى به دست آويز خانه شاگردى و غلام بچگى و پيشخدمتى اجرى و مواجب از كارداران دولت ايران داشت؛ و چون اين درجات را در نوشت روزى چند در مدرسۀ دار الفنون روش ديگر شاگردان همى داشت. چون مردى بو الهوس بود و هر روز از كارى به كارى و از خيالى به خيالى روز مى گذاشت و از جمله روزى چند با طامسن شارژدفر طريق مراوده و مخالطه سپرد و در خاطر او وقعى انداخت. لاجرم طامسن صاحب از كارداران دولت ايران

ص:130

خواستار گشت تا رخصت گيرد و ميرزا هاشم خان را با تبعۀ سفارت انگليس منخرط سازد و دبيرى دهد.

امناى دولت ايران چون ناهموارى فطرت او را مجرب داشتند و دانسته بودند كه تواند شد روزى سبب كدورت خاطر تبعۀ سفارت انگليس شود، مسئول او را با اجابت مقرون نداشتند. طامسن صاحب بدين سخن رضا نداد و صورت حال را به كارداران دولت انگليس نگار كرد و پاسخ رسيد كه جامگى خوار دولت ايران از تبعۀ سفارت انگليس نتواند شد. لاجرم طامسن از اين طلب دست بازداشت.

اين ببود تا مستر موره بعد از 2 سال وارد دار الخلافه گشت. ميرزا هاشم خان ديگرباره به سراى سفارت انگليس در رفت و مستر موره را مفتون خويش ساخت و او را در امعاف حاجات خويش برانگيخت تا از كارداران دولت ايران خواستار شد كه مواجب و مرسوم او را مبلغى لايق درافزايند. امناى دولت پذيرفتن اين سخن را از طريق دورانديشى بعيد دانستند، چه از اين گونه مردم در هر مملكتى بسيار باشد، چون يك تن كار به كام كند هر روز مردى به طلب فزونى اجرى و مواجب برخيزد به سراى سفارت انگليس شود. لاجرم سخن مستر موره را مقبول نداشتند. و او در انجام اين امر به اصرار و الحاح بايستاد؛ بلكه ابواب لجاج و عناد بگشاد و خواست او را از قبل سفارت در شهر شيراز سكون فرمايد و به وقايع نگارى بگمارد.

اين معنى را بر رسم قواعد دولتيه رقم كرده، به كارداران ايران فرستاد و در معاهدۀ بين دولتين مأمور متوقف دولت انگليس جز در دار الخلافه و شهر تبريز و بندر بوشهر رخصت زيستن نداشت؛ نيز اين آرزو از اجابت بعيد افتاد و همچنان وزير مختار بر الحاح و اصرار بيفزود و يك باره ميرزا هاشم خان را در حوزۀ سفارت جاى داد و زوجۀ او را كه با خاندان سلطنت نسبت خويشاوندى داشت از نشيمن خود كوچ داد، نزديك به سراى سفارت جاى داد. و اين معنى در خاطر مردم ايران حملى ثقيل است و بسيار باشد كه اهل ملت به چنين كارها فتنۀ بزرگ برانگيزند.

لاجرم اولياى دولت حكم دادند تا زوجۀ ميرزا هاشم خان را از نزديك

ص:131

سفارتخانه برداشته به سراى پدرش احمد على ميرزا جاى دادند. وزير مختار يك باره زلال مودّت را به خاشاك مباينت آلوده ساخت و رضاى خود را به شرطى چند معلق داشت:

نخستين آنكه دختر احمد على ميرزا را در حوزۀ سفارت به دست ميرزا هاشم خان بسپارند.

ديگر آنكه اجازت كنند تا ميرزا هاشم خان در شيراز وقايع نگار باشد.

آن گاه صدراعظم ايران بر رسم دولت به سفارتخانه درآمده، وزير مختار را عذر بگويد.

و اين آرزوها همه بيرون شرايط عهدنامه بود، با اين همه كارداران دولت از در وفق و مدارا بيرون شدند و گفتند زوجه ميرزا هاشم خان را بدو مى سپاريم كه جز در جوار سفارت بهرجا خواهد جاى دهد؛ و مبلغى بر مرسوم و مواجب او افزائيم تا به سعت عيش و خصب نعمت روزگار برد و به جاى صدراعظم، وزير دول خارجه را مأمور مى داريم تا به سفارتخانه رفته به سخنان نغز و نيكو وزير مختار را از اين رنجش بيهوده باز دارد.

مستر موره كه خشونتى در جبلّت و شراستى در فطرت داشت، بدين سخنان سر در نياورد و روز نهم ربيع الاول بيرق سفارت را فروگذاشت و خواستار مهماندار شد تا مراجعت به انگلستان كند.

سفراى كهندل خان در دار الخلافه طهران

و هم در اين سال صيد نور محمّد شاه و صيد جمال شاه قندهارى از جانب كهندل خان مأمور سفر دار الخلافۀ طهران شدند؛ و از راه كرمان كوچ داده تا به دار الخلافه طىّ مسافت نمودند و روز بيست و هشتم ذيحجه رخصت تقبيل سدۀ سلطنت يافتند.

بالجمله چون ملك الملوك عجم بر تخت فريدون و جم جاى كرد و بارعام در داد، شاهزادگان قاجار و امراى دربار و مقرّبان درگاه و سران سپاه هريك در ردۀ خويش بر صف شدند، رخصت رفت تا فرستادگان كهندل خان درآيند و عريضۀ چاكرانه او را با اشيائى كه پيشكش انفاذ داشته، پيش گذرانند.

در اين وقت چنان افتاد كه عريضۀ كهندل خان حاضر نبود و چند فراش از پس يكديگر برفت؛ و از اين سوى يساولان پادشاهى در حاضر كردن فرستادگان كهندل خان

ص:132

و باز نمودن عريضه و پيشكش او از پس يكديگر در مى آمدند، چه زمان جلوس شاهنشاه دربار عام بيرون عادت مى رفت. ناچار من بنده با فرستادگان كهندل خان در رفتم و در پيشگان سلطنت ايستاده شدم و طومارى از كاغذ سفيد از كمر بيرون كرده بگشادم و عريضه [اى] از قبل كهندل خان به عرض رسانيدم، بدان بلاغت كه حاضران حضرت چنان دانستند كه از مكتوب كهندل خان معروض مى دارم و پادشاه بنده نواز بدان حسن طلاقت و عذوبت بيان مكرّر تحسين فرستاد.

ذكر مستولى شدن شاهزاده محمّد يوسف به شهر هرات و قتل صيد محمّد خان ظهير الدّوله به فرمان او

اشاره

صيد محمّد خان ظهير الدّوله را كه حكومت هرات داشت از بدو شباب و ايام صبى از حصافت عقل و رزانت رأى بهرۀ وافى نبود؛ و چون بعد از پدر به مسند حكمرانى جاى كرد و كارداران دولت ايران كه هنوز كفايت او را مجرب نداشتند، به پاداش خدمت يار محمّد خان او را در امر امارت رعايت فرمودند.

چون كار حكومت بر او راست شد، بر اختلال خيال بيفزود و مردم هرات را بى موجبى به اخذ اموال حكم همى داد و كريم داد خان هزاره را بى گناه به زخم تيغ تباه كرد و 400 سوار به اراضى بيرجند بتاخت، تا 7 تن از سادات آن محال را مأخوذ داشته سر برگرفتند و جماعتى را اسير بردند.

از اين سوى مير علم خان پسر امير قاين چون اين معنى بدانست 200 تن سوار برنشاند و 150 تن تفنگچى رديف ايشان ساخت تا تاختن برده، سواران را دريافتند و جنگ پيوسته كردند و اموال اسرا را استرداد نمودند و 60 نيزه سر و 80 تن اسير از سواران بگرفتند و بقية السيف به جانب هرات هزيمت شدند. و همچنان 300 سوار افغان به غارت قاينات رسيدند و از اراضى طبس

ص:133

عبور كردند و جنگل را از توابع تربت و جنابد را از محال طون و طبس و زيركوه را از قاين غارت كردند.

مير علم خان از دنبال ايشان شتافته تا منزل كبوده كه قريب به اراضى افغانان است برفت؛ و آن جماعت را دريافت و 4 ساعت رزم داد و اموال را و اسيران را استرداد كرد و 42 نيزه سر و 40 تن اسير بگرفت و به صحبت محمّد كاظم بيگ روانه درگاه شاهنشاه داشت، روز بيست و هشتم ذيحجه به دار الخلافه آوردند. عريضۀ او معروض افتاد و مورد التفات و خلعت خسروانه گشت.

بالجمله، آن گاه كه ظهير الدّوله از سفر قورات مراجعت مى كرد چون به كنار هرات رسيد، فرمان كرد تا برج و بارۀ هرات را هدف گلولۀ توپ ساختند و گفت از اين كار بدانم كه به تجربت رسانم كه هرات را كس مى تواند گشاد و ديوار آن را مى توان با گلوله توپ پست كرد يا كار بيهوده است؛ و همچنان از كارداران دولت انگليس فريفته شد و بيرون قانون عهدنامه با آن جماعت ابواب مكاتبت و مراسلت بازداشت. چنانكه شيل صاحب بدو نامه كرد و به صحبت سلطان خان ملازم خود بدو فرستاد. و همچنان مكتوب طامسن صاحب كه بدو نگار كرده بود مأخوذ گشت؛ و عاقبت بدين سخنان با دولت ايران سر به طغيان برداشت و با خان خيوق نيز مرافقت گرفت تا بدانجا كه شيردل خان فرستادۀ او چنانكه مرقوم شد در ركاب خان خيوق عرضۀ هلاك شد و چندانكه فريدون ميرزاى فرمانفرما او را از كردار نابهنجار منع فرمود پذيرفتار نشد.

از اين كردارها، بزرگان افغان فهم كردند كه خللى در دماغ او راه كرده، لاجرم مردم شهر جماعت هزاره را به درون بلد طلب نمودند؛ و با هم متّفق شده دفع او را تصميم عزم دادند. و صورت حال را به شاهزاده محمّد يوسف پسر شاهزاده قاسم كه در تحت حكومت فريدون ميرزاى والى خراسان مى زيست رقم كردند. و شاهزاده محمّد يوسف بى آنكه از كارداران دولت ايران اجازتى حاصل كند، نخست شاهزاده محمّد رضا برادر خود را با چند تن از بزرگان هزاره روانۀ هرات نمود.

ص:134

بعد از رسيدن او سرتيپ عيسى خان با او متّفق شده به دستيارى و حمايت هزاره بر صيد محمّد خان بشوريدند و چند روز اين گيرودار استوار بود، در پايان امر بر صيد محمد خان دست يافته او را مأخوذ داشتند و محبوس نمودند و شاهزاده محمّد رضا را به نيابت برادر در مسند حكومت جاى دادند و كس به نزديك شاهزاده محمّد يوسف فرستاده آگهى دادند.

بعد از رسيدن خبر، شاهزاده محمّد يوسف به اتّفاق محمّد حسين خان هزاره برنشسته چون برق و باد طىّ مسافت كرد و بعد از ورود به هرات در مسند حكمرانى جاى كرد و ظهير الدّوله را عرضۀ هلاك و دمار داشت. و بعد از وى والدۀ او و 2 تن خواهران او را مقتول داشت؛ و زوجۀ او را بدون آنكه مدت عده به پاى برد شب ديگر نكاح بست و با او هم بستر شد. آن گاه عريضه [اى] از در ضراعت و تمهيد اطاعت به حضرت دار الخلافه انفاذ داشت بدين شرح كه:

اگر بعد از حبس و بند صيد محمّد خان، من بنده از سفر هرات تقاعد مى ورزيدم و گوش به اجازت كارداران دولت ايران مى داشتم حكومت هرات بهرۀ بيگانه مى گشت، ناچار در تقديم اين خدمت عجلت كردم و مملكت هرات را مسخر نموده، به نظم بداشتم و اينك گوش به فرمان نشسته ام، حكومت اين مملكت به هركه تفويض شود اطاعت كنم و مسلم بدارم.

و بعضى از نفايس اشياء نيز از بهر پيشكش انفاذ نمود. و بزرگان هرات نيز عريضه كردند كه بسيار وقت شاهزاده محمّد يوسف را به حكومت هرات طلب نموديم و چون از كارداران دولت اجازت نداشتند بسيج راه نكرد و به جانب اشرف صدراعظم از اين گونه مكاتيب متواتر گشت و از بزرگان آن بلده و صناديد علما مانند محمّد حسن - قاضى و امين محكمه شرع و محمّد عثمان قاضى و فيض اللّه مفتى و ميرزا ابو القاسم - صوفى ولد صوفى اسلام و قاضى ابو الخير و شيخ مرتضى وكيل دولت افغانان و فيض - محمّد مدرّس و سردار عيسى خان بردرانى و ديگر مردمان عريضه برسيد و همگان براءت ساحت شاهزاده محمّد يوسف و سفاهت صيد

ص:135

محمّد خان ظهير الدّوله را سجل كردند و خط و خاتم بزدند.

مع القصه چون شاهزاده محمّد يوسف در امر خود استوار شد، از براى تشديد امر او كارداران دولت مثال حكومت او را با خلعتى لايق بدو فرستادند و فرمان كردند تا فرمانفرماى خراسان، عباسقلى خان گروس را حامل خلعت نموده، روانه هرات داشت.

چون اين خبر به شاهزاده محمّد يوسف بردند، مجيد خان سردار سرحد غوريان را با 500 سوار و يك عرادۀ توپ پذيره فرستاد، تا از كوهستان هرات بدين سوى شدند. و بعد از ورود به كوهستان ميرزا محمّد على هراتى نيز به استقبال برسيد.

و چون عباسقلى خان راه نزديك كرد، شاهزاده محمّد يوسف با 10000 تن سوار و سرباز و مردم هزاره پذيرۀ تشريف شاهانه گشت؛ و در بقعۀ عبد الرّحمن جامى خلعت پادشاه را بر تن راست كرده، باز شهر شد و در حكومت هرات مكانتى تمام بدست كرد.

و امير دوست محمّد خان كه در اين وقت به قندهار دست يافته بود، به اميد فتح هرات مى زيست، از پاى بنشست و شاهزاده محمّد يوسف برادر خود شاهزاده عباس را به حكومت اسفزار منصوب داشت و 700 خانواده باخرزى را كه از زمان سابق به هرات كوچ داده بودند، به صحبت عباسقلى خان و ميرزا رفيع خان هراتى روانۀ باخرز داشت و عريضه [اى] از در شكرگزارى با پيشكشى لايق به حضرت دار الخلافه فرستاد؛ و يك تن از صاحبان مناصب انگليس كه در هرات درآمده بود و پوشيده مى زيست و مردم را مى فريفت چون بيرون قواعد معاهدۀ ميان ايران و انگليس بود اخراج فرمود.

بالجمله اين خانوار باخرزى را در زمان دولت شهريار تاجدار فتحعلى شاه، ميرزا شير محمّد خان هزاره از باخرز كوچ داده، به بادغيس جاى داد و بعد از حكومت كامران ميرزا، يار محمّد خان ايشان را به هرات آورده سكون فرمود و اين هنگام باز باخرز شدند.

ص:136

وفيات

و هم در اين سال ميرزا فتح اللّه لشكرنويس باشى برادرزادۀ جناب صدراعظم كه عزيمت سفر كربلا داشت، در كرمانشاهان وداع جهان گفت.

و همچنان شيخ ابو تراب امام جمعه شيراز در غرۀ ربيع الثانى به جهان جاويد خراميد.

و ديگر شيخ مشكور مجتهد نجفى در آن آستانه مباركه به درود جهان كرد؛ و برحسب فرمان شاهنشاه از بهر سوگوارى او در دار الخلافه نيز بساط تعزيت بگستردند.

و ديگر حاجى ملا محمود نظام العلما به سراى باقى خراميد؛ و نصر اللّه خان قاجار قوانلو به جاى او نظام العلما شد.

و ديگر ميرزا نصر اللّه اردبيلى صدر الممالك كه مقيم كرمانشاهان بود در خاك بغنود و شاهزاده امامقلى ميرزاى عماد الدّوله او را به حشمتى شايان به خاك سپرد.

و ديگر محمّد حسن خان سردار ايروانى كه حكومت يزد و كرمان داشت از جهان درگذشت.

ذكر حكومت سپهدار در كرمان

و هم در اين سال غلام حسين خان سپهدار كه مردى كارآزموده و مجرب بود برحسب فرمان شاهنشاه ايران حكومت كرمان يافت و چنان افتاد كه جماعتى از زايرين مشهد رضوى عليه الصّلوة و السّلام را در ارض ريگ شتران، 34 تن از اشرار بلوچستان به معرض نهب و غارت درآوردند و 3 تن از اطفال سادات را اسير گرفتند و از آنجا به اراضى خبيص آمده و قاضى را بتاختند و چند تن را بكشتند. چون اين خبر به امامعلى خان رسيد، گروهى از سواران كنگرلو و سوار چاردولى و بمى و نرماشيرى و سيستانى را برداشته از راه لوط زنگى احمد، 5 شبانه روز ايلغاركنان برفت؛ و در 3 منزلى سيستان آن جماعت را دريافت و تمامت ايشان را دستگير ساخته سر برگرفت و اموال منهوبه را مسترد ساخت و 34 نيزه سر به صحبت حاجى غلام خان ايروانى روانه درگاه شاهنشاه داشت و مورد اشفاق خسروانى گشت.

و چون خبر سفر او در بلوچستان پراكنده شد، دين محمّد خان و عبد اللّه خان مكرانى و پسر محمّد شاه خان سبى و مهيّم خان كيجى

ص:137

از مساكن بعيده خويش تا بم آمده؛ و در نزد امام على خان اظهار چاكرى و عقيدت خويش را به دولت ايران مكشوف داشتند.

و هم در اين سال شاهزاده طهماسب ميرزاى مؤيّد الدّوله، حبيب اللّه خان ياور نهاوندى و حبيب اللّه خان سلطان تويسركانى و كلبعلى خان تويسركانى را با 100 سوار تويسركانى را به صوابديد ميرزا حسنعلى خان دريابيگى حاكم بوشهر مأمور به جزيره خارك فرمود تا به اتّفاق لشكرى كه در خارك اقامت داشت، حافظ جزيرۀ خارك باشند.

و چون عباس خان زيراهى به حصانت قلعۀ زيراه دل قوى كرده، سر به طغيان برداشت و روى از اطاعت و انقياد واژونه كرد، در اين وقت ميرزا حسنعلى خان، ميرزا ابراهيم نويسندۀ خود را با غلامان چند كه مأمور به فرمانبرى او بودند و گروهى از جماعت بلوچ كه در جزيرۀ خارك اقامت داشتند و محمّد رضا بيگ خوشابى را با تفنگچى قريۀ زيارت و برادر رضا خان انكالى را با تفنگچى انكالى و تفنگچيان رود محله و احمد خان ضابط حيات داود را با تفنگچى حيات داود مأمور كرده قلعۀ زيراه را حصار دادند. بعد از آنكه چند تن از حارسان برج و باره را مقتول و مجروح داشتند، قلعه را به يورش فروگرفتند. عباس خان با مردم خود فرار كرد و از پس او رستم خان شبانكاره را دستگير ساخته محبوس نمود. آن گاه از بهر زيراه و شبانكاره 2 تن عامل عاقل بگماشت.

عزل عيسى خان قاجار از حكومت گيلان

هم در اين سال عيسى خان قاجار قوانلو كه حكومت گيلان داشت برحسب فرمان عزل و عزلت يافت. و اين چنان بود كه روزگارى مردم گيلان از تعدّى عمال عيسى خان روزگار به سختى مى بردند و عيسى خان امر خود را پوشيده مى داشت و نمى گذاشت صورت حال اهالى گيلان در حضرت شاهنشاه مكشوف افتد يا كسى سفر دار الخلافه كند و به شكايت او زبان باز دارد. چون در سنۀ پارين سفر دار الخلافه كرد، پسر خود را به نيابت حكومت بازداشت. بعد از وى پسر نيز اعمال پدر را به نيرو كرد و طريق رفق و مدارا به يك سوى نهاد.

رعاياى گيلان كردار او را برنتافتند

ص:138

و به يك بار برشوريده، به سراى پسر عيسى خان دررفتند و اهل و تبار عيسى خان را زحمت كردند. چون اين معنى به عرض كارداران دولت رسيد و از فاتحۀ امر تا به خاتمه مكشوف افتاد، با اينكه رعاياى گيلان را مظلوم ديدند، جسارت ايشان را بى حكم اولياى دولت در شريعت ملك روا نداشتند، لاجرم عزل والى گيلان به تاخير رفت و تنبيه رعايا واجب افتاد. از اين روى آقا خان - ماكوئى برحسب فرمان روانه گيلان شد و جماعتى از اشرار را كيفر كرد.

از آن سو علما و اعيان گيلان به عرض رسانيدند كه اينك بيشتر از منال ديوان در دار الخلافۀ طهران، در سراى عيسى خان خزانه است و توان دانست كه اين گنج گران با ظلم و تعدّى از رعيّت گيلان مأخوذ شده و بر زيادت از اين جواهر ثمين و كالاى تجارت اندوخته است كه آن نيز گنجى نامبردار است. كارداران دولت كاوش كردند و اين سخن راست آمد. لاجرم گنجينۀ او را كه از 100000 تومان زر مسكوك افزون بود، به حضرت سلطنت حمل دادند.

شاهنشاه ايران حكم بر عزل او راند و همى خواست تا آن زر را به عيسى خان بذل فرمايند. نزديكان حضرت معروض داشتند كه اگرچه گنج جهان در چشم شاهنشاه خارتر از خاك راه است؛ لكن چون عيسى خان اين زر و سيم را ديگرباره مأخوذ دارد، حكام ممالك محروسه در اخذ مال رعايا قوى دل شوند و چنان دانند كه در اين امر كيفرى نخواهند يافت. بالجمله بعد از عزل عيسى خان برادر او امير اصلان خان به حكومت گيلان سرافراز گشت.

و هم در اين سال لطف اللّه ميرزا حكومت مازندران يافت و محمّد ابراهيم خان سرتيپ نورى به نشان مرتبۀ اول سرتيپى و حمايل سرخ سرافراز گشت و محمّد قلى خان نورى غلام پيشخدمت حاكم تربت حيدريه شد و شاهزاده محسن ميرزا به منصب امير آخورى سربلند گشت.

ذكر حكومت جعفر قلى خان ايلخانى در استرآباد

و هم در اين سال جعفر قلى خان ايلخانى بزنجردى به حكومت استرآباد و

ص:139

جاجرم و نردين مأمور گشت؛ و ميرزا اسمعيل خان مازندرانى وزارت او يافت و اعداد امر خود كرده با سرباز فوج عرب 650 تن سوارۀ شادلو و 400 تن سوار چنگى و 80 سوار نردينى و 200 سوار عرب و عجم و 40 سوار كوكلان و تكه و جماعتى ديگر روز هشتم ربيع الثانى وارد استرآباد شد و مردم شهر او را پذيره كردند و بسيار از تركمانان آتاباى و جعفرباى و يموت نزد او آمده اظهار عقيدت نمودند و جمعى از اسيران را باز آوردند. و ايلخانى ايشان را مخاطب داشت كه اگر اسيران ايران را با خود باز نياورديد، كيفرى به سزا خواهيد يافت.

تركمانان از كلمات او بيمناك شدند و 1500 سوار جعفرباى و آتاباى ساختۀ جنگ شده قبايل قرقچى را پيام فرستادند كه يا اسيران را رها كنيد يا ساختۀ جنگ شويد.

بالجمله 94 تن اسير را در مدّتى اندك باز آوردند و اسب و اشياء ديگر همه روزه به نزد ايلخانى از در خضوع هديه ساختند.

وقايع ديگر

و هم در اين سال ميرزا صادق قايم مقام پيشكار مملكت آذربايجان توحيد خانۀ بقعه متبركه حضرت رضوى عليه السّلام را آئينه خانه كرد.

و هم در اين سال فرمان شد كه گنبد مطهر حضرت شاهزاده عبد العظيم عليه السّلام را از خزانۀ خاص پادشاهى با زرناب پرداخته كنند. بعد از انجام اين امر استاد جعفر كاشى براى تشخيص ذراع و ارتفاع عروج به سلم و داربست نموده از 10 ذرع مسافت به زير افتاد و هيچ آسيب نيافت؛ و فرمان رفت كه هركس بدان آستانه پناهنده شود از زيان و سخط ايمن باشد. و شاهزاده عليقلى ميرزا پناهندگان را متصدّى امر باشد و حاجات ايشان را به عرض امناى دولت رساند و پاسخ ستاند.

و هم در اين سال يك تن از سربازان خمسه كه 6 ماه مرض فلج يافته بود، از خدام آستانۀ رضوى اجازت يافته يك شب در توحيد خانه جاى گرفت و در خواب ديد شفا يافته است، چون بيدار شد تندرست بود. صبحگاهان مردم جامۀ او را از

ص:140

براى شفا پاره پاره كردند و بردند و نقاره خانۀ سركار فيض آثار را بنواختند.

و هم در اين سال حاجى محمّد مجتهد كاشانى كه اجلّ علماى ايران است و پسر او ميرزا جلال الدّين كه نيز به درجۀ اجتهاد ارتقا يافته، بعد از مراجعت از زيارت بقعۀ رضوى عليه السّلام سفر دار الخلافه كرد و در قريۀ نياوران در سراى جناب صدراعظم فرود آمد و پادشاه اسلام را شرف حضور يافت و روز عيد غدير شاهنشاه دين پناه به بازديد او شتافت و او را حشمتى بزرگ نهاد و همراهان او را به تشريفات ملكى و عطاى خسروانى خرسند داشت.

و هم در اين سال ميرزا هاشم تبريزى كه نسب با علماى آن بلده داشت و با ميرزا تقى خان امير نظام به دار الخلافه آمده از طريقت آباء اجداد كناره جست و از پيشوايان ملّت روى مخالطت برتافته قربت پيشكاران دولت خواست و در ميان چاكران حضرت نيز متّهم به فتنه و سعايت همى گشت. به صلاح و صوابديد جناب اشرف صدراعظم فرمان شد كه او را شب پنجشنبۀ نهم شعبان از دار الخلافۀ طهران به كرمانشاهان كوچ دادند تا در آنجا متوقف باشد.

وفيات

و هم در اين سال سليمان خان خان خانان كه شاهنشاه را خال بود از سراى فانى به جهان جاودانى شتافت؛ و همچنان ميرزا شفيع آشتيانى صاحب ديوان وداع جهان گفت و فرزند او ميرزا مهدى مستوفى نيز از پس روزى چند درگذشت؛ و ديگر محبعلى خان - ميرپنج ماكوئى پشت به جهان فانى كرد.

ذكر و بيان نسب افغانها و ابتداى حكومت آنان

اشاره

در جلد اول از كتاب اول ناسخ التواريخ به شرح رفت كه نسب افغانان به قبط بن مصرائيم مى رسد. اين هنگام به تكرار ذكر آن نخواهيم پرداخت؛ لكن براى بصيرت خوانندگان كلمه [اى] چند به ايجاز نگاشته مى آيد. همانا چون نى نياس كه نمرود ثانى

ص:141

لقب دارد بعد از طغيان با ابراهيم خليل همى خواست با كردگار جليل رزم آزمايد، پس مناره [اى] كه با ستاره هم آغوش بود بساخت تا بر فراز آن برآيد و باب مجادلت و منازلت گشايد. ناگاه آن بناى بلند به زير افتاد، بخواست خداوند بانگى بيرون طاقت شنونده درافكند چنانكه از آن آواز هايل، مردم بابل يك باره بى خويشتن شدند و از پس آنكه باهوش آمدند زبان خويش را فراموش كردند و تبلبل در السنه افتاد و از اين روى آن شهر بابل نام يافت.

بعد از آن، مردم بابل از هول و هيبت بسيار كس جلاء وطن اختيار كردند، از ميانه بنصر بن حام بن نوح عليه السّلام با جماعتى از بابل بيرون شده به اراضى مصر سفر كرد و در آن اراضى فرمانروا گشت. بعد از وى پسر بزرگ او مصرائيم پادشاهى يافت و مملكت مصر به نام او ناميده شد و تا آن وقت 778 سال از طوفان نوح گذشته بود كس در مصر پادشاهى نكرد.

پس، مصرائيم اولين پادشاه مصر است. بعد از او پسر اكبر و ارشد او قبط كه او را فقط نيز گويند و به زبان لاتين بوزيريس نام دارد پادشاهى يافت و سلطنت مصر بر اولاد قبط مقرّر گشت و فرزندان ايشان فراوان شدند و آن قبيله را قبطى گفتند. تا آن هنگام كه سنان بن علوان برادر ضحّاك به فرمان عمّ خود شداد بن عاد بر مصر غلبه جست و سلطنت از اولاد قبط بگرفت و پادشاهى مصر بر اولاد سنان تقرير يافت تا نوبت به وليد بن مصعب افتاد كه با موسى عليه السّلام كار به معادات مى كرد و من بنده اين جمله را در ناسخ التواريخ به شرح ياد كرده ام.

بعد از آنكه وليد بن مصعب با تمامت لشكر به درياى احمر غرقه شد و مردم مصر از معجزات حضرت موسى عليه السّلام به نهايت ضعيف و زبون آمدند، جماعتى در مصر بماندند و ولوكه را كه زنى ساحر بود به پادشاهى برداشتند. شرح سلطنت و قصّۀ خانۀ برباپى را كه به سحر برآورده بود نيز ياد كرده ايم.

اما گروهى از اولاد قبط يك باره دل از سكون مصر برگرفتند و جلاء وطن نموده، با زن و فرزند طريق هندوستان پيش داشتند و در كوه سليمان فرود شدند و

ص:142

در آنجا بزيستند تا به كثرت عدد نامور گشتند. بدين گونه همى روز بردند تا 62 سال از هجرت نبوى سپرى شد و نوبت خلافت به يزيد بن معاويه عليه اللعنه برسيد و يزيد، سلم بن زياد را به ايالت خراسان فرستاد. چون سلم به خراسان آمد خالد بن عبد اللّه را كه از اولاد خالد وليد و به روايتى از فرزندزادگان ابو جهل بود به حكومت كابل گماشت. پس از ايامى چند كه خالد را از حكومت كابل عزل و عزلت فرمودند با حرمان منصب سفر عراق عرب بر وى دشوار آمد و با اهل و عشيرت به كوه سليمان رفته، اقامت كرد. و اين قبطيان كه قاطنين كوه سليمان بودند دين مسلمانى داشتند. پس دختر خود را با يك تن از بزرگان آن جماعت به زنى داد و از وى 2 پسر آمد كه يكى را سو نام بود و آن ديگر لودى نام داشت و اين زمان از افغانان، قبيلۀ سو و طايفۀ لودى نسب بديشان برند و از طرف مادر به خالد وليد و از جانب پدر به قبط مى پيوندند.

بالجمله ايشان قومى بزرگ شدند و در سال 143 هجرى از كوه سليمان به زير آمده، بعضى از محال هندوستان را فروگرفتند و بسيار وقت با هنديان رزم دادند و مردم خلج و غور و كابل به حميّت مسلمانى ايشان را حمايت كردند. در كرّتى كه مردم خلج و كابل از نزد ايشان مراجعت به بلد خويش مى نمودند هركس بديشان باز مى خورد و پرسش مى نمود كه حال مسلمانان كوهستان بر چه سان است، ايشان در جواب مى گفتند:

كوهستان نگوئيد افغانستان بگوئيد چه آنجا جز غوغا و افغان چيزى نيست.

از آن روز ايشان را افغان گفتند و كوهستان ايشان را افغانستان ناميدند و هنديان آن جماعت را پتان نام نهادند و ايشان در كوهستان پيشاور قلعه [اى] محكم برآورده خيبر ناميدند و در عهد حكمرانى البتكين فرمان رفت تا سبكتكين بر ايشان لشكر تاخت و از قتل و غارت آن جماعت مضايقت نفرمود. افغانان از پى چاره به راجۀ پنجاب پناه بردند و او از ميان افغانان شيخ حميد را كه رتبت برترى داشت

ص:143

بركشيد و فرمانگزارى لمغان و ملتان را بدو گذاشت و اعداد كار او كرد تا به حفظ حدود مشغول تواند بود. پس اول كس شيخ حميد است كه در ميان افغانان رتبه ايالت و امارت يافت و از پس او هر روز مقهور سلطانى و فرمانبردار پادشاهى بودند، چنانكه هريك در جاى خود مذكور خواهد شد.

در سال 1123 ه. / 1720 م ميرويس غليجائى از ميان افغان در مملكت هرات سر به خود رائى برداشت و 8 سال فرمانروا بود. آن گاه برادرش عبد العزيز يك سال حكمرانى كرد و از پس او محمود بن ميرويس 7 سال و اشرف 5 سال پادشاهى داشتند. آن گاه حكمرانى به دست قبيلۀ ابدالى افتاد. اسد اللّه خان 5 سال و زمان خان 7 سال و ذو الفقار خان پسر زمان خان 3 سال و اللّه يار خان 5 سال در هرات ايالت يافتند و در غلبۀ نادر شاه نابود شدند.

بعد از نادر شاه باز از جماعت ابدالى احمد شاه 23 سال و تيمور شاه 27 سال و زمان - شاه بن تيمور شاه 8 سال و شاهزاده محمود 22 سال و شجاع الملك 4 سال سلطنت كرد.

در سال 1224 ه. / 1809 م شجاع الملك خليع سلطنت آمد و پناهندۀ دولت انگليس گشت، چنانكه بعضى از سير او در تاختن به افغانستان به اعانت دولت انگليس و قتل لشكر انگليس در كابل و هزيمت شاه شجاع، در تاريخ شاهنشاه غازى محمّد شاه مرقوم گشت. و من بنده قتل لشكر انگليس را به دست افغانان در آن كتاب بى زياده و نقصان از كلمات ليوتنان [ايرى] صاحب منصب توپخانۀ انگليس ترجمانى كردم تا بر مردم انگليس حجتى باشد و در آنجا قصد نگاشتن تاريخ افغانستان يا ذكر تاريخ دولت انگليس نداشتم، چه اين هر دو در كتاب ناسخ التواريخ در جاى خود رقم مى شود. همانا شاهزاده عليقلى ميرزاى اعتضاد السّلطنه مكنون خاطر مرا مكشوف نفرمود كه كلمات من بنده را با بعضى سخنان سرداران افغان اختلاطى داد و

ص:144

رساله [اى] نگاشت و توان دانست كه بر مردم انگليس سخن افغانان استوار نيفتد؛ بلكه خصم را اگر توانند بدانچه مسلم دارد برهان كنند.

بالجمله فرزندان احمد شاه به تفاريق حكومت هرات و بعضى از بلدان افغانستان داشتند. شاهزاده كامران كه شريطۀ قصيده و خاتمۀ جريده بود، در حكمرانى هرات روزگار مى گذاشت و از استعمال مسكرات به اشتغال ملك و مال نمى پرداخت، يار محمّد خان الكوزائى كه وزارت او داشت در پايان امر امارات او را بگرفت و در سال 1256 ه. / 1840 م روزى چندش مغلول و از پس آن مقتول ساخت و مملكت هرات را خاص ايالت خويش فرمود.

و از آن طرف در عرض اين مدّت كه اولاد احمد شاه در سلطنت ضعيف همى شدند فرزندان پاينده خان بن حاجى جمال خان از قبيلۀ درّانى در ممالك افغانستان نيرومند شد و در شهر كشمير و كابل و قندهار و بلخ و ديگر بلدان حكمران آمدند. و اين پاينده خان كه ملقّب به سردار سرافراز خان است 20 تن پسر نامبردار داشت كه من بنده بسيار كس از ايشان را در ذيل تاريخ سلاطين قاجاريه ياد كرده ام.

اول: وزير فتح خان.

دوم: سردار محمّد عظيم خان (حاكم كشمير)

سيم: سردار كهندل خان (حاكم قندهار)

چهارم: نواب اسد خان.

پنجم: نواب صمد خان.

ششم: نايب تيمور قلى خان.

هفتم: نواب جبّار خان.

هشتم: سردار طرّه باز خان.

نهم: سردار پردل خان.

دهم: سردار شيردل خان.

يازدهم: سردار مهردل خان.

دوازدهم: سردار امير محمّد خان.

سيزدهم: سردار عطا محمّد خان.

چهاردهم: سردار يار محمّد خان.

اين جمله كه به شمار شد تا اين هنگام كه تحرير اين اوراق مى شود بدرود جهان كرده اند و اين 6 تن كه به شرح مى رود زندگانى دارند:

اول امير دوست محمّد خان (والى كابل و بلخ)

دوم سردار رحمدل خان (سردار قندهار)

سيم سردار سلطان محمّد خان.

چهارم سردار پير محمّد خان.

پنجم سردار صيد محمّد خان.

ششم سردار جمعه خان.

ص:145

و من بنده شرح احوال ايشان را در تاريخ افغانستان رقم خواهد كرد. در اين اوراق همى خواستم چون نام والى كابل و قندهار را نگار كنم شناختۀ خوانندگان باشند. اكنون بر سر داستان آيم.

چون كهندل خان روزى چند مريض شده، در هفتم ذيحجة الحرام به درود جهان فانى كرد، سردار رحمدل خان كه اكبر و ارشد برادران بود، همى خواست تا به جاى برادر مملكت قندهار را فرمانگزار باشد و در انجاح مرام او سردار سلطانعلى خان و مير افضل خان با او متّفق شدند. و از اين سوى ديگر پسران كهندل خان، محمّد صديق خان و محمّد عمر خان جاى پدر را سزاوار خويش مى دانستند و غلام محيّى الدّين خان نيز هواى دل ايشان بجست.

لاجرم، كار از مناظره و مشاجره به مناجزت و مبارزت انجاميد و از دو جانب به جمع كتائب و استلال قواضب(1) پرداختند و ساز مقابله و مقاتله طراز دادند. در پايان امر، جنگ پيوسته شد و جماعتى مجروح و مطروح افتاد و در ميانه پسر مير افضل خان مقتول گشت. بعد از قتل او، رحمدل خان تدبيرى انديشيد و غلام محىّ الدّين خان را با خود متّفق ساخت و در امر محمّد صديق خان و محمّد عمر خان لغزشى انداخت و بى آنكه كس را آگهى دهد مسرعى به نزديك امير دوست محمّد خان گسيل داشت و پيام فرستاد كه برادرزادگان من كه به جاى فرزندان من باشند، امروز به فرمانبردارى من سر در نمى آورند، شما كه مير قافله و قيّل قبيله ايد صواب آن است كه بدين جانب كوچ دهيد و مكانت بزرگان را از اهانت كوچكان محفوظ بداريد.

آمدن امير دوست محمّد خان به قندهار

امير دوست محمّد خان كه سالها به ياد تسخير قندهار ناهار مى شكست اين خبر را از اقبال اختر دانست و بسيج راه كرده با 18 فوج سرباز و 5000 سوار و

ص:146


1- (1) كتائب جمع كتيبه بمعنى گروه لشكر است، و قواضب جمع قاضب بمعنى شمشير بران، و استلال بمعنى بيرون كشيدن شمشير ازغلاف است.

30 عرادۀ توپ از كابل خيمه بيرون زد. سردار محمّد عمر خان و سردار عبد اللّه خان چون از آهنگ دوست محمّد خان آگاه شدند، به نزديك رحمدل خان پيام فرستادند كه اگر دوست محمّد خان بدين مملكت دست يابد، نخستين ما را و شما را از پاى درآورد، نيكو آن است كه اين نفاق را به يك سوى نهيم و به اتّفاق يكديگر بيگانه را دفع دهيم.

رحمدل خان چون ايالت خويش را به مداخلت دوست محمّد خان استوار مى دانست جواب باز داد كه ما او را نخوانده ايم و خود مى آيد و كس را نيروى جنگ او نيست.

محمّد عمر خان چون اين بشنيد بيچاره وار لب فروبست و تن بزد.

و از آن سوى دوست محمّد خان كوچ بر كوچ طىّ مسافت كرده در قلعۀ اعظم فرود شد.

سردار خوشدل خان و غلام محىّ الدّين خان و جماعتى او را پذيره شدند، و از آنجا جنبش كرده در منزل حاجى عزيز كه 2 فرسنگ تا قندهار مسافت است درآمد و بزرگان قندهار به تمامت او را استقبال كردند، جز مير افضل خان كه در ميان شهر، علوفۀ لشكر و ساز و سامان و رود او را تقديم خدمت مى فرمود.

اما دوست محمّد خان با پسر خود غلام حيدر خان مواضعه داشت كه در منزل حاجى عزيز سرداران قندهار را مأخوذ داشته، مغلولا سفر كابل فرمايد، چون در اين منزل به تمامت حاضر نبودند در خاطر نهاد كه بعد از ورود قندهار دروازه هاى شهر را بدست جماعتى از سربازان باز دهد تا كس بيرون نتواند شد.

بالجمله بعد از ورود به قندهار فرمان كرد تا برج و بارۀ شهر را لشكريان فروگرفتند؛ و بفرمود تا سرداران قندهار در ميان ارك نشيمن نكنند و خانه هاى خويش را پرداخته به ميان شهر شوند. اين هنگام رحمدل خان دانست كه از آنچه مى انديشيد بر خطا بود ناچار به اتّفاق سلطان على خان از ارك بيرون شد و به ميان شهر آمد و با سردار عبد اللّه خان و جمعى ديگر مواضعه نهاده، از حاضر شدن به مجلس دوست محمّد خان تقاعد ورزيدند.

و چنان افتاد كه محمّد عمر خان يك روز قربت خدمت دوست محمّد خان جست، مير

ص:147

افضل خان كه در آن وقت حاضر بود به عرض رسانيد كه در بدايت امر كه ما طريق عقيدت و صداقت سپرديم، محمّد عمر خان در كجا بود، هم اكنون يا او را راه بدين حضرت مگذار و اگر نه ما را از اين در دور كن. دوست محمّد خان روى با محمّد عمر خان كرد و گفت اين سخن از در راستى باشد. نيكو آن است كه تو راه خويش گيرى و به هرجا كه خواهى كوچ دهى. محمّد عمر خان كوفته باز سراى خويش شد و روزى چند بسيج سفر كرده زن و فرزند را به جاى گذاشت و خود طريق مله خان برداشت.

اما دوست محمّد خان چون بر شهر قندهار استيلا يافت يك پسر خود با 1000 سوار و 2 فوج سرباز و 3 عرادۀ توپ به حكومت زمين داور فرستاد؛ و پسر ديگر را براى حكومت سيستان نامبردار كرد و پسر ديگر را به ميمنه فرستاد. و او در ميمنه نصرت يافت و حكومت فراه را براى پسر ديگر فرمان كرد. و از براى رحمدل خان و مير افضل خان و سلطانعلى خان مظفر الدّوله تقرير مرسوم و مواجب فرمود. اما بزرگان قندهار چون دوست محمّد خان را با دولت انگليس رايگان مى دانستند دل با او نرم نمى كردند.

و او نخست چنان باز مى نمود كه من با دولت انگليس هم داستانم و تسخير قندهار را به تحريص و تدبير ايشان كرده ام و تا فتح هرات و خراسان را بدست نكنم از پاى نخواهم نشست و كارداران دولت انگليس در اين امر پشتوان و پاى مردمند و چندانكه زر و سيم و ساز و برگ جنگ دربايست افتد دو چندان عطا كنند. اين همى گفت تا آن هنگام كه خصومت افغانان را با دولت انگليس تفرّس فرمود و فهم كرد كه تا جان در تن دارند خصمى انگليس را فتورى نخواهند داد.

پس سخن خويش را ديگرگون كرد و گفت شما چه دانسته ايد كه من با دولت انگليس از در صدق و صفا باشم. سخنى به مصلحت همى گويم تا زر و سيم ايشان را بدين حيلت مأخوذ دارم و آن وقت كه بر افغانستان چيره شوم و آن نيرو بدست

ص:148

كنم كه لشكر افغان را به تمامت انجمن سازم بى درنگ دولت انگليس را از هندوستان خواهم برانداخت. همانا من مردم انگليس را نجس و پليد مى دانم و در شريعت خويش كافر مى خوانم و خود از مسلمانانم. مسلمان را با كافر چه آميزش است! و ديگر آنكه مردم انگليس چگونه با من از در مهر و مودّت باشند و حال آنكه محمّد اكبر خان فرزند من 40000 كس لشكر انگليس را عرضۀ شمشير ساخت و صاحبان مناصب ايشان را با قواضب برّان كيفر كرد و زنهاى ايشان را روز در بازارها رقص كردن فرمود و شب با ايشان فضيحت نمود. با اين همه دولت غيور انگليس كى با ما صافى شود و چگونه اين خصمى از ميان برخيزد. همانا چون گرگان درنده يكديگر را نگرانيم و هركدام فرصت بدست كرديم آن ديگر را پاره خواهيم ساخت.

اگرچه دوست محمّد خان اين سخنان را به راستى بيان كرد لاكن افغانان دل با او راست نكردند و گفتند مردم انگليس كافرند و با كافر مدارا كردن و خويش را اغلوطه دادن در شريعت ما حرام است. اگر مرد دينى بايد شمشير كشيد و ايشان را بكشت و اگر نه كشته شد. اين مخاطبت و مكاتبت كه تو با انگليس دارى هم از مكايد ابليس است؛ و نزديك ما گناهى بزرگ بلكه كفرى عظيم باشد. و از نزد او رنجيده خاطر باز شدند.

و سرداران قندهار يك باره از كرده پشيمان بودند و در مخالفت دوست محمّد خان طريق مؤالفت گرفتند و پيمان دادند كه به اتّفاق از شهر بيرون شده، قبايل را برشورانند و صورت حال را به عرض كارداران دولت ايران برسانند و مكشوف دارند كه كارداران انگليس، دوست محمّد خان را از بهر تسخير هرات و فتنۀ خراسان انگيخته و خواستار سپاهى شوند تا از ايران به قندهار شود و بيگانه را از خانۀ ايشان دفع دهد.

دوست محمّد خان اين معنى را تفرّس كرد و فرمان داد كه سرداران با اهل و عشيرت از قندهار بيرون شوند. و در خاطر نهاد كه بعد از بيرون شدن، آن جماعت

ص:149

را مأخوذ دارد و محبوسا به كابل كوچ دهد. سردار سلطان محمّد خان و سردار پير محمّد خان برادران او و شجاع الدّوله عرض كردند كه نه آخر كهندل خان برادر ما بود؟ در اين زمستان اولاد او را روانۀ كابل داشتن و اطفال ايشان را دست فرسود هلاكت گذاشتن لايق نباشد. نيكو آن است كه ايشان را در اول بهار از قندهار بيرون شدن فرمائى و خاطر او را تعطيل دادند.

آن گاه كه دوست محمّد خان اين انديشه را بگردانيد، بدان سر شد كه دوستان اولاد كهندل خان را از هواخواهى ايشان بگرداند تا مصدر امرى نتوانند شد. پس محمّد اكرم خان اچكزائى و سدو خان و ديگر خوانين را حاضر داشته خطاب كرد كه اگر طريق سلامت خواهيد جست از خدمت اولاد كهندل خان به يك سوى شويد. ايشان سر رضا فروداشتند و فرزندان كهندل خان نيز با ايشان گفتند كه اكنون با دوست محمّد خان از در فرمانبردارى باشيد تا آن گاه كه زمان برسد و زمانه يار شود، اما در نهانى سرداران با هم حليف شدند و با خوانين هم داستان گشتند و سخن بر آن نهادند كه با سرافراز خان - اسحق زائى و عزيز خان آخوندزاده در روزى معين از شهر بيرون شوند و حديث فتنه كنند. لكن 15 روز از آن پيش كه روز ميعاد برسد، مير افضل خان اچكزائى كه ملازمت سردار غلام حيدر خان پسر دوست محمّد خان داشت از اين قصه آگاه شد و مولاى خود را آگهى داد.

دوست محمّد خان نيز اين بدانست، پس تصميم عزم داد كه سرداران را تمامت مأخوذ دارد و ايشان نيز از بهر فرار ميان استوار كردند. نخستين سردار رحمدل خان اعداد كار كرد و چون در قلعۀ راق كه از محال هزاره است محمّد علم خان پسرش جماعتى از سرباز با چند عرادۀ توپ اوتراق داشت، پسران خود را در آنجا گسيل داشت و سردار خوشدل خان و شير على خان و محمّد اكرم خان و چند تن ديگر فرار كرده به اراضى پشنگ در ميان قبيلۀ

ص:150

اچكزائى فرود شدند و سردار عبد اللّه خان و سردار محمّد عمر خان در مله خان با هم پيوستند و محمّد صديق خان بعد از نفاق غلام محىّ الدّين خان در اراضى كرشك جاى كرد و از آنجا از راه ريگ طريق خاران گرفت و سردار منوّر دل خان آهنگ مكه معظمه نمود و محمّد علم خان و سردار جان خان در اول شهر ربيع الثانى آهنگ شكارپور فرمودند.

از آن سوى دوست محمّد خان فرمان كرد تا در ميان شهر، سرافراز خان و ديگر خوانين را دستگير نمودند و اموال و اثقال ايشان را عرضۀ نهب و غارت ساختند و همچنان گروهى به طلب پسرهاى رحمدل خان بيرون فرستاد تا ايلغاركنان برفتند و در ارض وهله ايشان را ديدار كرده مأخوذ داشتند و روزى كه به شهر درمى آوردند؛ رحمدل خان از در ديگر بيرون شد و در سورا يك رفت و همچنان لشكر دوست محمّد خان به طلب گريختگان به هر جانب رهسپار بودند و به تفاريق در قلاع و بقاع درمى رفتند و جاى مى كردند تا 500 كس از آن جماعت از اقتحام امراض و آلام و شدت مجاعت بمردند، پس ناچار مراجعت به شهر نمودند.

بعد از مراجعت ايشان خوشدل خان و محمّد اكرم خان به هر قريه و ديه درآمده، هركس از لشكر دوست محمّد خان را يافتند سر برگرفتند، آن گاه سخن بر اين نهادند كه سردار رحمدل خان در ميان كابل و قندهار در محال قبيلۀ غليجائى اقامت كند و خوشدل خان و محمّد اكرم خان و سردار شيرعلى خان با عشيرت خويش از راه لوط طريق سيستان سپردند. و چون در اين راه 30 فرسنگ بى گياه و مياه است، سرداران براى فراهم كردن آب و آذوقه، گروهى در مله خان جاى داشتند و جماعتى با زن و فرزند در ميان بيابان لوط بودند.

در اين وقت به فرمان دوست محمّد خان، سردار محمّد شريف خان با لشكرى انبوه از دنبال برسيد و يك نيمه لشكر خود را امر كرد تا در مله خان، سرداران را حصار دادند؛ و نيم ديگر را بفرمود در ميان لوط، ديگر پسران كهندل خان را با زن

ص:151

و فرزند محصور بداشتند و از طرفين ساز مقاتلت طراز داده، جماعتى جراحت يافتند. و در پايان امر اهل و عشيرت سرداران را بگردانيدند و در ميانه اموال ايشان عرضۀ غارت گشت.

و از آن سوى مظفر الدّوله و خوشدل خان و محمّد عمر خان و شير على خان كه در مله خان بودند، از علف و آذوقه و سرب و بارود انباشته [اى] نداشتند، ناچار از در مداهنه بيرون شدند و محمّد شريف خان را پيام كردند كه خوانين قندهار از دوست محمّد خان هراسنده اند، ايشان را روانه پلالك مى كنيم و خويشتن با شما طريق قندهار مى سپاريم، بعد از ورود به قندهار، امير دوست محمّد خان خوانين را مطمئن خاطر فرمايد تا حاضر شهر شوند. محمّد شريف خان بدين سخن رضا داد. پس، سرداران خوانين را روانه پلالك نمودند و خود به لشكرگاه محمّد شريف خان درآمدند.

پناهنده شدن فرزندان كهندل خان به دولت ايران

چون 3 روز از اين واقعه بگذشت و خوانين از لشكرگاه بعيد افتادند، محمّد عمر خان سر برتافت و گفت اينك قريب 20 سال است كه من از چاكران دولت ايرانم و سالها جامه و جامگى از آن حضرت برده ام، هرگز پشت با دولت ايران نخواهم كرد و روى به قندهار نخواهم گذاشت؛ مگر مرا دست به گردن بسته به قندهار برند. مظفر الدّوله نيز سربرداشت و گفت مرا هيچ كار با قندهار نيست. من چاكر پادشاه ايرانم و از حضرت او نام و لقب و مال و منصب دارم و ديگر آنكه اولاد كهندل خان برحسب وصيّت پدر تا جان در تن دارند سر و جان در راه دولت ايران گذاشته اند و ما هرگز از براى زندگانى 5 روزۀ دنيا از فرمان پدر نخواهيم گشت و خود را جاودانى به آتش دوزخ نخواهيم سوخت.

بالجمله در انجام امر محمّد عمر خان و خوشدل خان و شير على خان با لشكر كوچ دادند. يك فرسنگ از آن سوى مله خان، منشور شاهنشاه ايران و رقم جناب اشرف صدراعظم در جواب عريضۀ ايشان برسيد بدين شرح كه «فرزندان كهن

ص:152

دلخان يك تن از ميان خويش به حكومت برگزينند و مظفر الدّوله طريق حضرت دار الخلافه سپارد». از آن پس فرزندان كهندل خان، مظفر الدّوله را وكيل خويش نموده به جانب طهران گسيل داشتند و سخن بر اين نهادند كه چون از كارداران دولت ايران فرمان برسد، ديگرباره از قندهار فرار خواهيم كرد.

لاجرم پس از روزى چند مظفر الدوله و عبد الله خان و محمد كريم خان و چند تن ديگر با اهل و عشيرت روانۀ سيستان شدند و سردار غلام محى الدّين خان و محمّد اكرم خان و مير افضل خان و شير على خان و محمّد عمر خان هم دست و هم داستان گشتند و از جماعت خوانين اختر خان عليزائى و صالو خان اچكزائى و صيدال خان الكوزائى با ايشان پيوستند و يكدل شدند كه اگر دوست محمّد خان بخواهد ايشان را سفر كابل فرمايد، بر شورند و فتنه آغازند. و سرداران پيشاور و كابل و غليجائى و كوهستانى نيز با سرداران قندهار حليف گشتند.

و از ميانه، سلطان محمّد خان عريضه به كارداران دولت ايران نگار كرد كه من در آن مدّت كه حكومت پيشاور داشتم 2 تن از مردم انگليس را دستگير ساخته، جهان از وجود ايشان بپرداختم، هرگز از جماعت انگليس ايمن نخواهم بود؛ و سردار سلطان احمد خان گفت من در قتل لات كه سردار لشكر انگليس بود با محمّد اكبر خان هم دست شدم، چگونه با انگليس توانم پيوست. اگر از دولت ايران فرمان رسد بر دوست محمّد خان كه پيشرو كافران گشته، دشمنى آغازم و رايت محاربت افرازم. آن گاه غلام محى الدّين و سردار رحمدل خان و صاحب زاده عبد الاحد خان و ديگر سرداران عريضه [اى] نگار داده به صحبت ملا حليم چاپار روانۀ دربار پادشاه ايران داشتند بدين شرح كه:

كهندل خان يك تن از چاكران حضرت بود و شاهنشاه غازى محمّد شاه افزون از منال ديوانى قندهار در وجه او و محمّد عمر خان و ديگر پسران و خويشاوندان او بذل فرموده، امروز ما را بيگانه پنداشتن و به دست بيگانه

ص:153

گذاشتن از كرم شاهانه بعيد است و بر زيادت از اين، دوست محمّد خان به تحريك و تحريص كارداران انگليس براى تسخير هرات و فتنه ساختن در خراسان اين تاختن كرده، دفع او در شريعت دين و دولت واجب افتاد و اگر لشكرى بدين جانب مأمور شود، تسخير كابل و قندهار دشوار نخواهد بود.

از آن سوى چون دوست محمّد خان كار قندهار را آشفته ديد سر رفق و مدارا پيش داشت و منال ديوانى قندهار را جريده كرده 150000 تومان برآمد، با سرداران قندهار گفت من از اين مبلغ 80000 تومان به مرسوم و مواجب شما تقرير مى كنم و رتق و فتق امور را نيز با شما مى گذارم، الا آنكه يك تن از شما را با خود به كابل كوچ مى دهم و يك پسر خود را در ميان شما مى گذارم تا هرسال 70000 تومان از بهر من مأخوذ دارد و انفاذ كابل نمايد. ايشان گفتند «منال مملكت قندهار به تمامت كفايت خرج ما را برنمى تابد اگر خواهى پسر خود را بگذار تا نگران باشد هر فلوسى بر زيادت ماند از بهر تو اخذ كند».

هم در اين وقت از كارداران دولت انگليس مسرعى به نزديك دوست محمّد خان آمد و او را به تسخير هرات و لشكر تاختن بدان اراضى تحريض داد. دوست محمّد خان گفت من چگونه از قندهار به هرات توانم شد، آن روز كه من آهنگ هرات كنم سرداران قندهار بى محابا از قفاى من برشورند؛ و از آن سوى سپاه ايران بر روى من درآيد و مرا در ميانه حصار دهند. اين بگفت و در خاطر گرفت كه پسر خود غلام حيدر خان را به نيابت خويش در قندهار بگذارد و خود طريق كابل بردارد، چه از قبل قزلباش كابل كه به تمامت شيعى مذهبند بى هول و هرب نبود.

پس فرزندان خود را از محال قندهار طلب نمود و رحمدل خان را پيام كرد كه اگر خواهى من با تو دل يكى كنم خطى نگار كن و خاتم برزن كه اگر با دولت ايران از در فرمانبردارى باشى و جز با من طريق صدق عقيدت سپارى، دشمن خلفاى راشدين خواهى بود. رحمدل

ص:154

خان گفت حقوق دولت ايران بر ذمّت ما از آفتاب روشن تر است من نتوانم روى آفتاب اندود. دوست محمّد خان آزرده شد و معادل 4800 تومان از اجرى و مواجب او بكاست و همچنان مرسوم سرداران قندهار را كاستن گرفت و مراجعت به كابل را واجب شمرد.

استمداد كردن سرتيپ عيسى خان از امير دوست محمّد خان

در خلال اين احوال زعفران خان برادر بهبود خان از هرات به نزديك او آمد و از قبل عيسى خان خواستار مدد شد و همى خواست سپاهى به جانب هرات برود؛ و سلطان - مراد ميرزاى حسام السّلطنه را كه اين وقت در كنار هرات بود دفع دهد. دوست محمّد خان چون انجام اين آرزو را در قوّت بازوى خويش نمى دانست بهانه طراز كرده جواب باز داد كه اگر سرتيپ عيسى خان دو پسر مرا در ارك جاى دهد و شهر و ارك را به لشكر من سپارد، در اعانت او مضايقت نخواهد رفت.

در اين بوك و مكر، خط جناب اشرف صدراعظم كه در جواب عريضۀ رحمدل خان رقم كرده بود، پانزدهم شوال بدو رسيد، بدين شرح كه:

مملكت قندهار از عهود سالفه و اعوام ماضيه در شمار ممالك ايران بوده و كهندل خان و فرزندان او در زمان شاهنشاه غازى محمّد شاه خط چاكرى به دولت ايران سپرده اند و مرسوم و مواجب و سيورغال برده اند و امروز ملك الملوك عجم به جمال جود و جودت و كمال شجاعت و جلادت و فنون فراست و فروسيت در ميان سلاطين قاجاريه طاق؛ بلكه برگزيدۀ پادشاهان آفاق است و بر زيادت از اين در معاهدات و مواثيق چند به شرط رفته كه ولات ممالك افغانستان هيچ يك به تسخير مملكت آن ديگر ميان نبندد و اگر از حدود خويش بر زيادت طلب كند پادشاه ايرانش ادب كند. لاجرم اين پادشاه غيور كه خشم پلنگ و نيروى نهنگ را به بازى شمارد، از پايمردى شما دست باز نخواهد داشت و حفظ حوزۀ شما را رد نخواهد گذاشت..

چون اين رقم به رحمدل خان و غلام محى الدّين خان رسيد، نيروئى تازه

ص:155

به دست كردند و با اختر خان عليزائى و صيدال خان الكوزائى و صيدال خان سليمان خيل و محمّد رحيم خان نورزائى و جماعتى ديگر در مخالفت دوست محمّد خان احبال مؤالفت را مبرم ساختند.

روز بيستم شوال محمّد عمر خان از قندهار بيرون گريخت و شتابزده تا كنار هرات عنان ريز كرد و به لشكرگاه حسام السّلطنه پيوست. و از قفاى او سرداران كابل و قندهار هريك، يك [يك] و دو [دو] به نزديك شاهزاده تاختند. سردار سلطان احمد خان و شاهنواز خان پسرش و سردار شاه دولت خان با پسر عمّ خويش و پسر وزير شاه شجاع از قفاى هم برسيدند و پسرهاى سيد محمّد خان ظهير الدّوله، نادر شاه خان و بهبود خان و پسر غلام خان هم از در درآمدند و سردار سلطانعلى خان مظفر الدّوله طريق خراسان پيش داشته روزى چند در محال قاين اقامت كرد؛ و محمّد اكرم خان را گسيل حضرت شاهنشاه داشت تا فرمان كارداران دولت را بداند و فرمانبردارى كند.

بعد از آگهى از حكم و مطالعه منشور شاهانه و فرمايش جناب اشرف صدراعظم، روز بيستم ذيقعده با اهل و عشيرت و 300 سوار به جانب مشهد مقدس كوچ داد. بعد از ورود به مشهد از كارداران دولت مرسوم و مواجب و تشريف و خلعت يافت و محمّد علم خان از دنبال محمّد اكرم خان روانۀ درگاه شاهنشاه شده؛ و سردار خوشدل خان خواهر خود را كه مادر مظفر الدّوله است، از قندهار به سيستان كوچ داد و از آنجا به نزديك مظفر الدّوله آورد و روز دوازدهم ربيع الاول جعفر خان كابلى با سردار سلطان احمد خان و سردار شاه دولت خان پسر نواب محمّد زمان خان كه قاتل شاه شجاع و لات صاحب سردار انگليس بود و پسرهاى ظهير الدّوله به فرمان حسام السّلطنه از لشكرگاه هرات روانۀ دار الخلافه شدند.

اما محمّد صديق خان نخستين از قندهار فرار كرده به اراضى سند فرود شد و در آنجا به كيفر بى فرمانى يك تن ملازم خويش را مقتول ساخت و هراسنده گشت كه كارداران انگليس او را بدين گناه تباه كنند، پس زنان خود را جامۀ مردان

ص:156

بپوشيد و از آنجا فرار كرده، به كلات نصير خان آمد. و همچنان مردم كلات غليجائى كه ميان كابل و قندهار است و دوست محمّد خان به نيرنگ مسخر داشته بود، سر از خدمت برتافتند و محمّد صديق خان با هزاره پشت كوهى هم داستان شده قريب 7000 مرد لشكرى فراهم كرد و دوست محمّد خان را پيام داد كه ما چنان مى پنداشتيم كه بعد از كهندل خان ما را به جاى پدر خواهى بود، ندانستيم كه خانۀ ما را مضبوط خواهى ساخت و ما را بيچاره وار بهر در آواره خواهى داشت. لاجرم تا در تن روان و در مغز هوش داريم از جنگ و جوش نخواهيم نشست.

و در اين وقت چند سر استر كه به فرمان كارداران انگليس براى دوست محمّد خان حمل سيم و زر مى كرد، به دست مردم محمّد صديق خان مأخوذ افتاد و از جانب ديگر رحمدل خان از قندهار به اراضى زمين داور گريخت. دوست محمّد خان 2000 سوار به طلب او فرستاد برسيدند و لختى رزم دادند، از پس آنكه 10 تن در ميانه مقتول گشت بى نيل مرام مراجعت كردند.

كوچ دادن امير دوست محمّد خان از قندهار به كابل

از پس اين وقايع دوست محمّد خان به آهنگ كابل از قندهار خيمه بيرون زد و توپخانۀ خويش را با خود حمل داد و هر توپ كه در قندهار بود نيز برگرفت؛ و پسر خود امير غلام - حيدر خان را با 4000 تن مرد لشكرى به حكومت قندهار بازگذاشت و خير اللّه خان برادرزادۀ خود را به حكومت فراه فرستاد؛ و سرداران قندهار را هركس به جاى بود ملازم ركاب نمود. روز يازدهم محرم [سال 1272 ه. / 1856 م] از ظاهر قندهار روانۀ كابل شد.

اما از اين سوى بعد از رسيدن محمّد عمر خان به لشكرگاه، حسام السّلطنه بفرمود او را استقبال كردند و با مكانت تمام درآوردند و از پس روزى چند حكومت اسفزار را با او تفويض داشت و روز نوزدهم ذيحجه [1271 ه. / 1855 م] او را روانۀ اسفزار نمود و قنبر على خان ناظم ديوانخانۀ تبريز كه از قبل كارداران دولت ايران مأمور به سفارت قندهار بود تا دوست محمّد خان را بياگاهند كه اين فزون طلبى نكوهيده است و

ص:157

تسخير قندهار به دست تو بر كارداران ايران ناگوار است. در اين وقت حاضر لشكرگاه بود، او نيز به اتّفاق محمّد عمر خان راه برگرفت.

بالجمله محمّد عمر خان وارد اسفزار شده به كار خويش پرداخت و قنبر على خان روانۀ قندهار شد و يك شب با دوست محمّد خان هنگام بيرون شدن او به كابل ديدار كرد و سخن بگفت و جواب بگرفت. چون دوست محمّد خان بر قندهار دست يافته بود، سر از فرمان برتافت، ناچار قنبر على خان مراجعت كرده و طى مسافت نموده به جوين آمد.

و از آن طرف محمّد صديق خان پسر كهندل خان بعد از سفر دوست محمّد خان به كابل از اراضى قندهار به اسفزار آمد و فرزند خود نور محمّد خان را نزد برادر خود محمّد عمر خان بازداشت و خويشتن به جانب فراه در تك تاز آمد و به پاى دروازه آمده، افغانان را ندا در داد كه بر روى من در بگشائيد و اگر نه مرا مقتول داريد.

خير اللّه خان گفت بيرون اين هر دو نيز كارى تواند بود و بفرمود تا با خشت و سنگ او را زحمت كردند و از دروازه دور افكندند. محمّد صديق خان ناچار به خانۀ يك تن مرد رعيّت رفته اقامت كرد. و از جانب ديگر چون خير اللّه خان را نيز چشم آرزو به كرم اولياى دولت ايران باز و ابواب مكاتبت فراز بود، و اين وقت رسول مير علم خان قاينى از نزد او مراجعت داشت و خط خير اللّه خان را به مير علم خان مى برد، بدين شرح كه «با لشكرى ساز كرده، بدين جانب تركتاز كن تا قلعۀ فراه را با شما بسپارم».

از قضا رسول او در يك فرسنگى فراه به دست افغانان و ملازمان دوست محمّد خان مأخوذ گشت و خط او مطالعه رفت و مكنون خاطر خير اللّه خان مكشوف افتاد، پس بى توانى برفتند و محمّد صديق خان را برداشته به شهر درآوردند تا فراه را بدو سپارند.

مردم شهر گرد او انجمن شدند و خير اللّه خان را در ميان ارك حصار دادند. چون ظلمت شب جهان بگرفت خير الله خان يك تن ملازم خود را با اسب به دستيارى احبال از برج فرود كرد، باشد كه مير علم خان را بياگاهاند و او خويشتن

ص:158

را برساند. مردم شهر از اين حديث آگهى يافتند و 100 سوار از دنبال او بشتافتند و در عرض راه او را دستگير ساخته، به جانب فراه همى آوردند.

در اين وقت دو تن از مردم مير علم خان كه شناختۀ اين سواران نبودند با ايشان باز خوردند و صورت حال را بدانستند پس بى توانى تاختن كرده، مير علم خان را آگهى دادند و او بى درنگ برنشسته به اسفزار آمد و به اتّفاق محمّد عمر خان روز هيجدهم محرم شرحى نگاشته به محمّد صديق خان فرستاد كه اگر مملكت قندهار و جاى پدر مى خواهى شهر فراه را به دست سپاه ايران بازده. چون اين خط به محمّد صديق خان رسيد در پاسخ نوشت كه مردم فراه چشم براه اند، شما بشتابيد و فتح اين بلد را دريابيد.

لاجرم محمّد عمر خان با مردم خود برنشست و چون برق جهنده اسب برجهاند و به شهر فراه درآمد، با محمّد صديق خان پيوست.

چون اين خبر به لاش و جوين رسيد، قنبر على خان 200 تن از مردم جوين را فراهم كرده، به اتّفاق برادرزادۀ سردار احمد خان راه فراه پيش داشت. و بعد از ورود به فراه مردم خود را در برج و بارۀ شهر جاى داده، و خير اللّه خان به ميان ارك در تنگناى محاصره افتاد. از آن سوى خبر فراه در قندهار پراكنده شد و غلام حيدر خان اين قصه بدانست.

پس پسرزادۀ دوست محمّد خان جلال الدّين خان را با 700 تن سوار مأمور داشت كه به فراه آمده دشمنان را دفع دهد.

جلال الدّين خان 10 روز از آن پيش كه راه برگيرد، مردان خان فراهى را گسيل فراه داشت تا روى دل خير اللّه خان را از دولت ايران بگردانيد و با خود متّفق ساخت. آن گاه از قندهار بيرون شده در 8 فرسنگى فراه فرود شد. محمّد صديق خان و محمّد عمر خان اعداد جنگ كرده، بيرون شدند.

گرفتارى قنبر على خان در فراه به دست جلال الدين خان

و از آن سوى سردار جلال الدّين خان راه نزديك كرده جنگ بپيوست. بعد از كشش و كوشش فراوان محمّد صديق خان و محمّد عمر خان شكسته شدند و هزيمت كرده به شهر درآمدند. مردم فراه چون ضعف حال ايشان را معاينه كردند با جلال

ص:159

الدّين خان طريق صدق و صفا پيش داشتند و 400 تن از مردم او را يك يك و دو دو به شهر درآوردند و بر فراز برج و باره جاى دادند. 2 ساعت از آن پيش كه سفيدۀ صبح ديدار كند، از ميان ارك دهان توپ و تفنگ بگشادند و از فراز برج و باره گلوله بباريدند و دروازۀ قندهار را گشوده، لشكر جلال الدّين خان را درآوردند و از ارك نيز جماعتى بيرون شده با ايشان هم دست گشتند و مردم سرداران را همى دستگير نمودند.

محمّد صديق خان و محمّد عمر خان و صمد خان برادر سردار احمد خان و قنبر على خان كه اين هنگام در مسجد جامع كه قريب به دروازۀ هرات است جاى داشتند، چون اين غوغا بشنيدند با معدودى از مردم خود به برج دروازۀ هرات صعود كردند. چون شهر بر جلال الدّين خان مسلم افتاد كس فرستاد و ايشان را امان داد و از برج به زير آورده مأخوذ داشت و به لشكرگاه خويش برد و مردم ايشان را دستگير نموده، بعضى را سر برگرفت و برخى را سلب و ثروت بستد و عريان و بى نان رها ساخت. و اين خبر را بعد از 3 روز از فتح هرات، به حسام السّلطنه آوردند.

بالجمله جلال الدّين خان از پس اين نصرت، مردان خان نورزائى را با 70 تن مردم لشكرى در ارك فراه گذاشت و گرفتاران را برداشته آهنگ قندهار نمود. از ميانه قنبر على خان را با بند و زنجير كوچ همى داد. چون به منزل جاش رود رسيدند، محمّد صديق خان و محمّد عمر خان مواضعه كردند كه اگر توانند به طرفى گريزند.

محمّد صديق خان فرصتى بدست كرده از ميان لشكرگاه به يك سوى گريخت و راه كوهستان پيش داشته از راه و بى راه پس از 2 شبانه روز خود را به اسفزار رسانيد. لكن محمّد عمر خان و قنبر على خان محبوسا به قندهار بردند.

بعد از رسيدن ايشان به قندهار، غلام حيدر خان بفرمود تا زنجير از گردن قنبر على خان فروگذاشتند و او را با محمّد عمر خان در برج احمد شاهى بازداشتند و نگاهبانان بر ايشان بگماشتند. آن گاه برادرزادۀ خود شاهسوار خان را با 2000

ص:160

سوار مأمور به فراه نمود.

در اين وقت 4 تن از صاحبان مناصب انگليس با 4000 قبضۀ تفنگ و حملى چند از زر و سيم از راه شكارپور به كلات نصير خان درآمده، به عرض غلام حيدر خان رسانيدند كه چندانكه دينار و درهم و آلات حرب و ضرب واجب افتد، از دولت انگليس بذل مى شود، به شرط آنكه افغانان با دولت ايران ساز مقاتلت طراز كنند.

از پس اين واقعه غلات و حبوبات در لاش و جوين اندك شد، لاجرم امير علم خان به فرمان حسام السّلطنه، زين العابدين خان را كه از خويشاوندان او بود در لاش و جوين بازداشت و 180 تن از لشكريان در جوين و 120 كس در لاش براى حفظ و حراست بگماشت و همچنان درك و تيمور را به زين العابدين خان تيمورى و تجك را به دوست محمّد خان اسحق زائى سپرد و خود طريق قاين گرفت و رحمة اللّه خان روانۀ هرات شد و با خدمت حسام السّلطنه پيوست و سردار محمّد صديق خان نيز روز پانزدهم ربيع الاول به لشكرگاه حسام السّلطنه رسيد. شاهزاده بفرمود او را پذيره شدند و به مكانت تمام درآوردند.

ذكر حكومت شاهزاده سلطان مراد ميرزاى حسام السّلطنه در خراسان و مأمور شدن او به نظم افغانستان و تسخير هرات وقايع سال 1272-1273 ق/ 1855-1857 م

اشاره

چون كهندل خان حاكم قندهار چنانكه به شرح رفت، از جهان رخت بربست و امير دوست محمّد خان بلده [قندهار] را مسخر داشت و برادران و پسران كهندل خان به هر جانب پراكنده شدند، سردار رحمدل خان و مير افضل خان و محمّد صديق خان و محمّد عمر خان و غلام محىّ الدين خان و خوشدل خان و يحيى خان و صاحب زاده و محمّد على خان و فتح محمّد خان و ديگر فرزندان و خويشاوندان كهندل خان از در دادخواهى به حضرت شاهنشاهى عريضه [اى] نگاشتند و سردار سلطان على خان مظفر الدّوله

ص:161

و سردار عبد اللّه خان به اراضى خراسان شتافتند.

و از آن طرف امير دوست محمّد خان آرزوى خويش را به فتح قندهار سير نكرد و دل در فتح هرات بست؛ و فراه را كه از اراضى هرات است به تحت فرمان داشت. و همچنان شاهزاده محمّد يوسف و بزرگان هرات از در استغاثت به كارداران دولت ايران پناهنده شدند و انديشۀ دوست محمّد خان را در تسخير هرات باز نمودند. و از جانب ديگر سردار على خان از سه كوهه سيستان مسرعى فرستاد كه امير دوست محمّد خان يكى از پسران خود را به نهب و غارت سيستان و بلوچستان مأمور ساخته و زود باشد كه لشكر او به جنگ ما تاختن كند.

در اين وقت كارداران دولت ايران نيك نگريستند كه اگر در دفع او تقاعدى ورزند فتنۀ او كار خراسان را نيز آشفته خواهد كرد؛ و در پيمانى كه شيل صاحب از قبل كارداران انگليس با صناديد دولت ايران بست به شرح بود كه چون بيگانه در مملكت هرات مداخلت اندازد، كارپردازان ايران او را دفع دهند و مملكت هرات را به حصانت خويش باز نهند. پس دفع امير دوست محمّد خان را واجب داشتند و شاهزاده سلطان مراد ميرزاى حسام السّلطنه را با لشكرى لايق مأمور به نظم افغانستان نمودند. و چون اين وقت ميرزا فضل اللّه وزير نظام حاضر درگاه بود، به صوابديد جناب اشرف صدراعظم، ميرزا محمّد قوام الدّوله ملتزم ركاب حسام السّلطنه آمد و ميرزا محمّد حسين قزوينى - عضد الملك متولّى بقعۀ متبركه رضوى عليه الصّلواة و السّلام گشت.

بالجمله حسام السّلطنه روز پنجشنبۀ دهم ربيع الثانى [1272 ق/ 1855 م] به باغ نظاميه تحويل داد؛ و روز ديگر از آنجا تا جاجرود براند و روزى چند براى بسيج سفر اقامت فرمود و روز چهارشنبۀ شانزدهم ربيع الثانى از جاجرود طريق خراسان پيش داشت. و از قضا هم در اين روز فريدون ميرزاى فرمانفرماى برادر اعيانى حسام السّلطنه كه اين هنگام والى مملكت خراسان بود، از جهان فانى رخت بدر برد و چون

ص:162

اين خبر به حضرت دار الخلافه آوردند ملك الملوك عجم به صوابديد صدراعظم حكومت خراسان را نيز با حسام السّلطنه تفويض فرمود.

مع القصه شاهزاده طىّ مسافت كرده روز چهارشنبۀ پنجم جمادى الاولى وارد شهر مشهد گشت و به نظم آن بلده پرداخت. اما از طرف هرات چون شاهزاده محمّد يوسف و بزرگان آن شهر از اقتحام امير دوست محمّد خان و كمين ساختن و لشكر تاختن او هراسناك شدند از كارداران دولت ايران خواستار آمدند كه به نام و نشان، سام خان - ايلخانى را با گروهى از سپاه سلطانى به حراست هرات گسيل دارند.

لاجرم شاهنشاه عجم فرمان كرد تا ايلخانى با 1000 سوار و 500 شمخالچى عنان زنان به جانب هرات بشتافت و حكم رفت كه بعد از ورود آن بلده اگر لشكر كابل آهنگ آن اراضى كند، خبر باز دهد تا لشكرهاى گران بدان سوى سبك سير شود. بعد از آنكه سام خان در قلعۀ هرات بار فرونهاد و امير دوست محمّد خان بدانست كه آهنگ هرات كردن با دولت ايران طريق معادات سپردن است، حيلتى ديگر انديشيد و بعضى از مردم هرات را بفريفت و با ايشان به نهان مواضعه نهاد كه ايلخانى را از شهربند هرات بيرون فرستند. پس دوستان دوست محمّد خان هم دست شده، ايلخانى را از قلعۀ ارك و شهر هرات بيرون شدن فرمودند.

حسام السّلطنه كه در شهر مشهد نگران كار ايلخانى بود، چون به دستيارى مسرعان اختلاف كلمۀ مردم هرات را بدانست روز بيست و نهم جمادى الاولى از شهر مشهد به آهنگ هرات خيمه بيرون زد و اندك اندك طىّ مسافت همى كرد و بيست و نهم جمادى الاخره تربت شيخ جام را مضرب خيام ساخت، در اين وقت ملا فيض اللّه مفتى هرات از جانب شاهزاده محمّد يوسف به حضرت وى آمد و رسالت خويش را كه همه سخنان حيلت آميز بود بگذاشت و شاهزاده از تربت شيخ جام كوچ داده تا محمودآباد براند.

ص:163

اين هنگام فرستادۀ ايلخانى برسيد و معروض داشت كه مردم هرات، ايلخانى را از شهر بيرون شدن فرمودند و او ناچار با مردم خود رخت بربسته در باغ شاه كه به يك سوى آن بلده است جاى گرفت. هم از آنجا از شرّ دشمن نتوانست آسود و 2 فرسنگ ديگر طىّ مسافت كرده در قلعۀ ملك فرود شد.

مردم هرات هم بدين قدر مراجعت او قناعت نكردند. از بهر قتل او كمر استوار نموده اعداد كار فرمودند. لاجرم از آنجا آهنگ شكيبان كرد.

شاهزاده چون اين بشنيد جهان در چشمش تاريك شد. نخستين بفرمود ملا فيض اللّه مفتى هرات را مأخوذ داشته بند برنهادند و محبوسا به جانب مشهد مقدس بردند. و هم در آن روز كه شنبۀ هشتم رجب بود پاشا خان سرتيپ را حكم داد تا 3000 سرباز گزيده و 1000 سوار و 3 عرادۀ توپ ايلغاركنان به جانب هرات رهسپار گشت و در شكيبان با ايلخانى پيوسته و به اتّفاق طريق مراجعت گرفتند.

جماعتى از افغانان كه حافظ و حارس غوريان بودند، مغافضة به جانب ايلخانى تاختند و جنگ درانداختند. گرچه لشكريان پاى اصطبار استوار كردند و نيكو رزم دادند؛ لكن به سلامت گذشتن از آن مسالك صعب مى نمود، ناچار ديگرباره حسام السّلطنه را آگهى فرستادند و شاهزاده خويشتن برنشست و از ميل آباد و آب روس و كافر قلعه عبور كرده جمعۀ چهاردهم رجب در منزل تيرپل فرود آمد. در آنجا بزرگان كوسويه با سوار و سرباز و امان بيك هزاره با 100 سوار تقبيل خدمت او نمود. روز ديگر از تيرپل كوچ داده يكشنبۀ شانزدهم رجب در ظاهر غوريان لشكرگاه كرد و افغانان از دور و نزديك فرار كرده، در قلعۀ غوريان متحصّن شدند و لشكريان به كار محاصره و پرداختن سنگر استوار شدند. در روز ديگر بعضى از قورخانه را كه در لشكرگاه بود و چند تن از سربازان افشارش نگاهبانى داشته، شراره درافتاد و افروخته شد و 100 حمل بارود [- باروت] و گلوله هبا و هدر گشت. و پس از چند روز اللّه ويردى خان سرهنگ توپخانه با 3 عرادۀ توپ و 70 بار قورخانه از مشهد مقدس برسيد و پيوستۀ لشكرگاه گشت.

بالجمله سه شنبۀ

ص:164

هيجدهم رجب سردار احمد خان قلعه گاهى كه از دور و نزديك نظاره بود 2000 سواره افغان گزيده كرد و به اتّفاق شاهزاده محسن آهنگ لشكرگاه نمود. حسام السّلطنه، سام خان ايلخانى را با سوار خراسانى و هزاره و صفر على خان سرتيپ را با سوارۀ شاهيسون و فوج ترشيزى و 2 عرادۀ توپ به استقبال جنگ او استعجال داد. و روز ديگر در كنار قلعۀ زنده جان با ايشان دچار شدند. دليران سپاه كه شيران رزمگاه بودند به افغانان درآمدند و از چپ و راست بر ايشان تاختند و مرد و مركب به خاك راه انداختند.

زمانى دراز برنيامد كه افغانان هزيمت شدند و لشكريان از قفاى ايشان به تركتاز درآمدند و تا 2 فرسنگى هرات از دنبال آن جماعت مسارعت كردند. سردار احمد خان پسر شاه پسند خان و امير جان خان و چند تن از عشيرت ايشان و گروهى از بزرگان اسحق زائى گرفتار گشت و غنيمت فراوان با 300 تن سواره افغان زنده دستگير شد و 50 نيزه سر و 500 سر اسب نيز بدست لشكريان افتاد و منصور و مظفر باز لشكرگاه شدند.

محاصرۀ غوريان و تسخير آن قلعه به دست لشكريان

اين وقت حسام السّلطنه بفرمود تا غوريان را نيك حصار دادند. و هم در اين وقت حسنعلى خان سرتيپ گروسى با يك فوج سرباز از راه برسيد و با لشكريان در كار محاصره هم دست گشت. پس، از چهار سوى غوريان مارپيچها را به لب خندق بردند و شباهنگام خندق را انباشته همى كردند تا صبحگاه با يورش قلعه را فروگيرند و سردار مجيد خان كه با سرتيپ عيسى خان قربت مصاهرت داشت، چون اين بديد بدانست كه با شير نيستان غشوۀ مستان نتوان داد و از دهان اژدها به فسانه رها نتوان شد. ناچار از در استرحام و استيمان بيرون شده اظهار انقياد كرد و امان يافته روز بيست و سيم رجب قرآن مجيد را به شفاعت حمايل كرده، نزد حسام السّلطنه شتافت و جبين اطاعت بر خاك ضراعت نهاد و قلعۀ غوريان را تسليم داد.

حسام السّلطنه او را بپذيرفت و از پس آن فرمان كرد تا مردم غوريان كوچ داده، در مزارع و مراتع آن نواحى هركس در وطن خود جاى گرفت و سعادت

ص:165

قلى خان ياور فوج ترشيزى را با 300 تن سرباز به جاى ايشان به نگاهبانى گذاشت و فرمود تا برج و بارۀ قلعه را مرمت كنند و افواجى كه در فتح غوريان رنج برده بودند، به نشان سيم و زر بنواخت.

و چون خبر فتح غوريان پراكنده شد 400 تن سرباز تيمورى كه حافظ و حارس برج و بارۀ هرات بودند با تفنگ و ديگر آلات حرب فرار كردند و عطاء اللّه خان ايل بيگى، تيمورى با 4000 خانوار از كنار هرات كوچ داده، به نزديك لشكرگاه خيمه زد و بازار بيع و شرى گشاده گشت و بزرگان هزاره مانند احمد قلى خان و محمّد رضا خان و محمّد حسين خان و بابا خان نزديك حسام السّلطنه آمده براى كوچ دادن قبايل خود از نزديكى دشمن خواستار مبلغى زر شدند و شاهزاده 500 تومان زر و چند جامه خلعت بداد.

و از اين اخبار مردم هرات آشفته خاطر شدند و حسام السّلطنه بيست و ششم رجب از كنار غوريان به جانب هرات جنبش كرد و امير حسين خان را با 500 تن سوار خراسانى و 2 عرادۀ توپ بر منقلاى سپاه بازداشت و 1200 تن سوار عراقى با يك عرادۀ توپ بر ساقۀ لشكر بگماشت و فرمان كرد كه سپاهيان سنبله [اى] از زراعتگاهى ضايع نكنند تا مبادا مردم رعيت از جنبش اين جيش هراسنده و پراكنده شوند.

رسيدن حسام السّلطنه به كنار هرات

بدين گونه طى مسافت كرده، از غوريان به برناباد و از آنجا به زنده جان و ديگر چمن سنگ بست [رفت] و همچنان اراضى سحرخيز را در نوشته غرۀ شعبان ميان خطۀ هرات در پشت مصلى لشكرگاه كرد و 2 روز لشكر از رنج راه آسوده فرمود تا چهارشنبۀ سيم شعبان از آنجا برنشست. و همچنان بفرمود تا ايلخانى با 500 تن سوار خراسانى و پاشا خان با 2 فوج سمنانى و دامغانى و سوارۀ كرد و ترك و چهار عرادۀ توپ پيشباز سپاه شدند و تا چمن سنگ سفيد كه دو سه تير پرتاب مسافت است تا قلعۀ هرات، رسيدند.

در اين وقت افغانان از پست و بلنديهاى زمين كه كمين نهاده بودند، به باريدن گلوله شمخال

ص:166

و تفنگ آغاز جنگ كردند و از فراز برج خاكسترى بگشادن توپ اشتغال نمودند.

نخستين امير حسين خان با جماعتى از سوار و شمخالچى به جنگ درآمد و سام خان و پاشا خان به حمايت او حمله بردند.

و هم از قفاى ايشان شاهزاده برسيد و بفرمود تا حسنعلى خان سرتيپ با دو فوج گروس و ابو الفتح خان با فوج شقاقى و فوج افشار و نيشابور و جماعتى از سواران جرّار از جاى جنبش كردند و عراده هاى توپ را بر پشته هاى رفيع صعود دادند و نيران حرب را دامن زدن گرفتند. ساعتى برنگذشت كه افغانان بشكستند و عنان به جانب شهر برتافتند، ابطال رجال از دنبال استعجال كردند و مردم هرات چندان دهشت زده مى گريختند كه خويش را به خندق شهر فروريختند.

در اين مقاتلت 70 تن از مردم شهر مقتول شد و سرهنگى نيز نابود گشت. و از اين سوى مردى را كه حمل بيرق فوج نيشابورى مى كرد بازويش به زخم شمشير افغانان جراحت يافت و بيرق او را مأخوذ داشتند. شاهزاده بر او خشم گرفت و بفرمود نامش را از جريده لشكريان محو كردند. و از قضا زن و فرزند شاهزاده محمّد يوسف كه تاكنون در مشهد مقدس اقامت داشتند، هم در غرۀ شعبان به تحت قبۀ مباركه پناهنده گشتند و ميرزا محمّد حسين عضد الملك متولى باشى نگاهبانان بر ايشان گماشت تا مبادا جامۀ خويش را ديگرگون كرده، به جانبى گريزند.

مع القصه 12 روز شاهزاده در چمن سنگ سفيد اوتراق داشت و شاهزاده محمّد يوسف دانست كه توانائى مردم افغان با دليران دولت ايران چون جنبش خويش در پيش سيل دمان است، ناچار از در مداهنه و مهاونه بيرون شد و پيام داد كه من يك تن از چاكران شاهنشاه ايرانم؛ بلكه چاكرى از فرمانفرماى خراسان بوده ام. اكنون از اين كشش و كوشش مرا دهشتى گرفته است، اگر رخصتى رود شاهزاده محمّد رضا را با جمعى از بزرگان هرات گسيل لشكرگاه سازم تا به گروگان ملازم

ص:167

خدمت باشند. آن گاه فرمان كن تا اين لشكر از كنار هرات كوچ داده در اراضى غوريان اوتراق كند. اين هنگام دهشت مردم هرات و وحشت من بنده زايل شود و بى درنگ آهنگ خدمت كنم؛ و بعد از ورود به لشكرگاه به حضرت دار الخلافه كوچ دهم.

شاهزاده بدين سخنان سر رضا فروداشت. روز دوازدهم شعبان شاهزاده محمّد رضا با جمعى از بزرگان بلد با خدمت شاهزاده آمد و 2 عرادۀ توپ كه يكى را حشمة الدّوله به يار محمّد خان بذل كرده بود؛ و آن ديگر را هنگام محاصرۀ هرات از لشكرگاه شاهنشاه غازى محمّد شاه، افغانان ربوده بودند به پيشكش گذرانيدند و بيرقى كه از فوج نيشابورى مأخوذ داشته بودند، هم پيش داشت. و روز چهاردهم شعبان حسام السّلطنه به خواستارى مردم هرات و شاهزاده محمّد يوسف از چمن سنگ سفيد واپس شدن آغاز كرد تا صدق سخن ايشان را نظاره كند.

بالجمله از چمن سنگ سفيد كوچ داده اراضى جبرئيل و سحرخيز و زنده جان را در نوشته، جمعۀ نوزدهم شعبان [در] چمن برناباد خيمه بزد و 7 روزه اوتراق كرد. لكن شاهزاده محمّد يوسف با وعده وفا نكرد و ديگرباره مردم هرات را به معرض معادات و مبارات درآورد؛ و اين كرّت سردار مجيد خان داماد سرتيپ عيسى خان كه ملازم ركاب بود، كس به هرات فرستاد و برحسب حكم شاهزاده تقديم اين خدمت را از عيسى خان طلب نمود. وى نيز پاسخ فرستاد كه اگر حسام السّلطنه روزى چند در غوريان اوتراق كند، من شاهزاده محمّد يوسف و برادر او شاهزاده محسن و ديگر مفسدين را گرفته روانۀ لشكرگاه دارم و اعيان هرات نيز با شاهزاده محمّد رضا به گروگان ملازم خدمت باشند.

گرفتارى شاهزاده محمّد يوسف به دست عيسى خان

اما از آن سوى شاهزاده محمّد يوسف و حاجى غلام خان افغان استشمام رايحۀ اين معنى را كرده از پى چاره، مواضعه نهادند كه پيش دستى كرده عيسى خان را از پاى درآورند و جمعۀ نوزدهم شعبان تصميم بر قتل عيسى خان دادند و دست نيافتند. روز ديگر هم كه روز ميعاد عيسى خان بود، حاجى غلام خان جمعى از مردم

ص:168

خود را ملازم خدمت ساخته از پى ديدار عيسى خان به سراى او درآمد.

و چون عيسى خان را از وى آلايشى در خاطر بود مردم خود را از بهر مدافعت آماده داشت. بعد از نشست حاجى غلام خان و گفت و شنود با عيسى خان، چون مردم طرفين را زلال صدق و صفا مكدر بود از بيرون در، غوغا برخاست و بانگ گيرودار بالا گرفت. در اين ميان حاجى غلام خان، پشتوى كه با خود پنهان داشت برآورد و به سوى عيسى خان گشاد داد و ملازم عيسى خان چون اين بديد دست يازيده گلوله پشتو را برتافته تا گلوله از سينۀ عيسى خان فراتر گشاد يافته، كلاه او را از سرش ببرد. در زمان ملازمان عيسى خان در ميان رواق درآمده، حاجى غلام خان را با زخم پشتو و خنجر دو جراحت كردند و او را گرفته محبوس بداشتند. و در زمان به حكم عيسى خان به سراى محمّد يوسف تاخته و او را به اتّفاق شاهزاده محسن گرفته، به سراى عيسى خان آوردند و به زندان خانۀ حاجى - غلام خان در بردند.

اين هنگام عيسى خان بفرمود تا در ميان شهر دوستان شاهزاده محمّد يوسف را مأخوذ داشته، خانه هاى ايشان را به معرض نهب و غارت درآورند و روز بيست و دويم شعبان سرتيپ عيسى خان بفرمود تا شاهزاده محمّد يوسف و شاهزاده محسن و حاجى غلام خان افغان و پير محمّد خان را دست به گردن بربستند و بدست امان نياز خان بازداد تا با چند سوار ديگر برداشته روانۀ لشكرگاه شدند، حسام السّلطنه ايشان را بازداشت و نگاهبان بگماشت.

از آن سوى چون عيسى خان از كار شاهزاده محمّد يوسف بپرداخت رايت خود سرى و استبداد را برافراخت و فرمانگزارى هرات را خاص خويش دانست و در حفظ برج و باره همّت بر زيادت بست.

ص:169

رسيدن شاهزاده حسام السّلطنه به كنار هرات و محصور داشتن مردم آن بلده را

اشاره

چون سلطان مراد ميرزاى حسام السّلطنه مكشوف داشت كه سرتيپ عيسى خان بعد از قلع و قمع شاهزاده محمّد يوسف در كار بى فرمانى نيكتر نيرومند شده، و اين هنگام يك باره مملكت هرات را ملك خويش دانسته و در حراست آن بر زيادت از پيش دل بسته و اين همه به اغواى دوست محمّد خان است كه در هواى فتح هرات و اغتشاش امر خراسان نشسته، بر خود واجب كرد كه از تسخير هرات و تدبير عيسى خان دست باز نكشد.

و هم در اين وقت اسكندر خان سرتيپ با فوج خود و پرويز خان با سوار چاردولى از راه برسيد و پيوستۀ لشكرگاه گشت؛ و شاهزاده جمعۀ بيست و ششم شعبان از چمن برناباد ديگرباره به سوى هرات كوچ داد و چمن سنگ بست و منزل سحرخيز و قلعه جبرئيل را زير قدم در سپرده غرۀ شهر رمضان به پشت مصلّى رسيد. سواره و پيادۀ افغانان از شهر بيرون شده جنگ بپيوستند و آن روز را تا نماز ديگر پيكار دادند. و روز ديگر سرباز قرائى تا مصلّى بتاخت و مردم شهر در سر تل بنگى به جنگ درآمدند و لشكريان تل را از ايشان بپرداختند و سنگر بساختند. روز جمعۀ چهارم رمضان سردار احمد خان به دست آويز اينكه زن و فرزند خود را كه در قلعۀ جبرئيل نشيمن داشتند ديدار كند، اجازت حاصل كرده به قلعۀ جبرئيل شد و از آنجا اهل و عشيرت خود را برداشته به لاش و جوين گريخت.

و هم در اين روز سردار مجيد خان كه به خواستارى او چند سوارش با آل و تبار به خواف كوچ مى داد، در عرض راه فرار كرده، به شهر هرات در رفت. و از آن سوى ميرزا سلطان على خان عرب ميش مست كه به منصب وقايع نويسى نامبردار شد، از هرات فرار كرده به نزديك شاهزاده شتاب گرفت. و در اين وقت نيز

ص:170

قاسم خان سرتيپ با فوج مخبران از راه برسيد و به لشكرگاه ملحق شد و روز ديگر فرستادۀ والى ميمنه برسيد و عريضۀ او را كه مشعر بر اظهار عقيدت و تقديم خدمت بود برسانيد. روز دوشنبۀ هفتم رمضان ديگرباره پياده و سواره از شهر بيرون تاخته با طلايۀ اردو، رزم درانداختند و اين خبر به لشكرگاه رسيده جماعتى به اعانت قراولان مأمور شده و آن روز تا افول آفتاب كار به طعان و ضراب رفت.

چون سياهى جهان را فروگرفت هم مردم شهر از داروگير خسته خاطر نبودند در نيمه شب پيادگان شهرى با شمشيرهاى كشيده به سنگر گروسى و مراغه و افشار يورش دادند و سخت بكوشيدند. در پايان امر پاى ثبات ايشان لغزش يافت و به جانب شهر باز شتافتند و شب ديگر كه شب چهارشنبۀ نهم شهر رمضان بود ديگرباره به جنگ درآمدند؛ و ديگرباره شكسته شدند.

و همچنان صبح چهارشنبه پياده و سواره از دروازۀ خوش سر بركردند و با سوار شاهيسون كه قراول لشكر بود درآويختند و چون پلنگ آشفته حمله افكندند، از لشكرگاه جماعتى از سرباز و سوار با 2 عرادۀ توپ به اعانت قراول شتاب گرفت و تا غروب آفتاب نيران حرب التهاب داشت. از پس اين جنگهاى پى درپى، مردم شهر هفته [اى] بيش و كم از بيرون تاختن و حرب ساختن تقاعد ورزيدند.

و در اين ايام فرستادۀ سردار على خان سيستانى به اتّفاق گل محمّد بيك ادراك خدمت شاهزاده نمود و عريضۀ سردار على خان را كه در طلب ثروت و سلب سرباز سيستانى طراز داده بود برسانيد؛ و حسام السّلطنه او را كامروا باز فرستاد و همچنين فرستادگان والى ميمنه را كه ديگربار براى كشف عقيدت والى ميمنه در چاكرى شاهنشاه ايران رسيده بودند، به عطاى زر و سيم بنواخت. و نيز از بهر والى جبه [اى] از تافته كشمير خلعت فرستاد و امام ويردى خان نيشابورى را به حكومت غوريان مأمور فرمود.

و چون در اين ايّام نيز آتش به بعضى قورخانه درافتاد و بارود و گلوله را لختى زيان كرد، بهادر خان و باقر خان را با 300 سوار به مشهد مقدّس و خواف

ص:171

روانه داشت، تا ايلغاركنان طىّ مسافت كرده قورخانۀ لايق به لشكرگاه درآوردند. روز سه شنبۀ پانزدهم رمضان عبد اللّه خان جمشيدى با 800 سوار به مدد مردم شهر رسيده، از دروازۀ خوش به هرات در رفتند و مردم آن بلده قويدل شده، روز ديگر انبوه لشكر هم گروه مانند شرارهاى آتش از دروازۀ خوش بيرون شدند و در زير گازرگاه با دليران سپاه بانگ داروگير در دادند و چندانكه توانستند در كار مناطحت طريق مسامحت نسپردند. با اين همه در پايان امر شكسته شدند و به ميان شهر درگريختند.

و هم در اين وقت حاجى مير محسن خان خوافى چند خروار بارود بر فتراك سواران حمل داده، به لشكرگاه فرستاد؛ و اين ببود تا بيست و يكم شهر رمضان. اين كرّت مردم شهر چندانكه سواره و پياده توانستند از بهر جنگ آماده كردند و بيرون تاخته، در ميان باغ زاغان و مصلّى ميدان مبارزت را به نيران مناجزت افروخته داشتند و آن روز را از هنگام سر برزدن خورشيد تا فروشدن آفتاب لشكريان با هم بگشتند و با سينه هاى تفته و لبهاى كفته از هم بكشتند. بعد از آنكه تاريكى شب در ميانه عاجز شد هر دو لشكر دست از جنگ بداشتند و باز جاى شدند و از اين جنگ مردم هرات را طاقت مقاتلت اندك شد و از پس ديوار حصار به خويشتن دارى پرداختند.

فرار كردن عباس خان هراتى از شهر و پناه آوردن به لشكرگاه

و از اين سوى لشكريان را تاب و توان دو چندان شد و روز ديگر 100 تن سوار تركمان ساروق كه در مرو سكون داشتند طىّ طريق كرده، ساكن لشكرگاه آمدند. و شب پنجشنبۀ بيست و چهارم رمضان عباس خان هراتى با فرزند خود از ميان شهر فرار كرده، از دروازۀ قندهار به لشكرگاه آمد و در خدمت شاهزاده روى بر خاك نهاده، از آلايش عصيان پاك گشت. و روز بيست و هشتم نيز مراد على قوللر آقاسى از شهريان گريخته به لشكريان آميخت. و هم در اين روز بهادر خان و باقر خان با 200 سوار، قورخانه [اى] در خور حمل داده از اراضى مشهد به لشكرگاه رسانيد.

از پس اين وقايع حسام السّلطنه از پشت مصلّى كوچ داده در زير گازرگاه

ص:172

فرود شد و شب ديگر پاشا خان با سرباز خود و فوج قرائى و ترشيزى در برابر دروازۀ خوش سنگرى استوار برآوردند و حسام السّلطنه از زير گازرگاه جنبش كرده، روز پنجم شوال در چمن كهدستان از پيش روى دروازۀ خوش، سراپرده راست كرد و آقا خان ميرپنجه با فوج خوى و فوج بزچلو و جماعتى از سواران وارد اردو شد. و پس از چند روز قاسم خان سرتيپ با فوج مخبران و كريم خان سرهنگ با فوج ترشيزى و فتحعلى خان با فوج نيشابورى و فوج قرائى در برابر دروازۀ قندهار سنگر بستند.

و هم در اين وقت كه نهم شوال بود محمّد صديق خان پسر يار محمّد خان با چند تن از بزرگان الكوزائى از قندهار رسيده با خدمت حسام السّلطنه پيوست. و روز ديگر قاسم خان سرتيپ سنگر خود را پيش داده راه با دروازۀ قندهار نزديك كرده، گروهى از شهر به مدافعت كمر بسته سر بركردند و جنگ بپيوستند و از طرفين بسيار كس مجروح و مطروح افتاد و 2 تن از سلطانان سرباز قرائى در ميدان مقاتله مقتول گشت و فتحعلى خان سرهنگ نيز زخم گلوله برداشته، پس از 2 روز درگذشت و شامگاهان هر دو لشكر دست از جنگ كشيده داشتند و در روز ديگر كه يكشنبۀ يازدهم شوال بود، عبد العزيز خان هزاره و ملا يوسف وكيل با 500 سوار هزاره به نزديك حسام السّلطنه آمده، با اردو ملحق گشتند و هفته [اى] جانبين از جنگ آسوده بزيستند.

و در اين ايّام عطاء اللّه خان با سوار تيمورى از طريق كوه سرخ، طىّ مسافت كرده وارد اردو گشت، و حسام السّلطنه، عبد الباقى خان را به حكومت شافلان فرستاد و رحمت اللّه خان و امير علم خان قاينى را با لشكرى لايق براى فتح اسفزار مأمور داشت؛ و سردار على خان سيستانى را رقم كرد كه در فتح اسفزار با ايشان پيوسته شود. و چون سردار احمد خان چنانكه رقم شد از قلعۀ جبرئيل فرار كرده، به اراضى جوين و قلعه گاه گريخت، سردار على خان سيستانى او را ديدار كرد و مقرّر داشت كه پسرش را به گروگان دهد و خود تقديم خدمت كند و او پذيرفتار نشد.

ص:173

لاجرم حسام السّلطنه فرمان كرد كه رحمت اللّه خان از وى گروگان گرفته روانه لشكرگاه دارد و اگر نه او را دفع دهد. لاجرم رحمت اللّه خان نخستين ابلاغ اين رسالت را به سردار احمد خان كرد؛ و او از پذيرفتن اين حكم سر برتافت و از قلعۀ گاه به قلعۀ خود شتافت و قلعۀ لاش به تصرف رحمت اللّه خان درآمد.

در اين وقت خير اللّه خان برادرزادۀ دوست محمّد خان كه از جانب او حكومت فراه داشت، كس به نزديك رحمت اللّه خان فرستاد كه اگر با عددى از لشكر بدين سوى رهسپار شويد، قلعۀ فراه را تسليم دهم و سر به فرمان كارداران دولت ايران نهم.

رحمت اللّه خان و امير علم خان چنان صواب شمردند كه آهنگ قلعۀ تجك كنند كه تا فراه 5 فرسنگ مسافت بيش نيست، تا اگر خير اللّه خان سخن به صدق كند بعد طريق حاجز آرزو نشود. پس با مردم خود روز هفتم ذيقعده از لاش به سوى تجك براندند و روز دهم به كنار قلعه آمدند.

تسخير قلعۀ تجك به دست سپاهيان

جان محمّد خان اسحق زائى با چند خانوار افغان كه در تجك جاى داشت از قلعه بيرون شده از بهر مبارزت رده راست كرد. رحمت اللّه خان 300 سرباز و 10 تن شمخالچى برايشان گماشت تا آن جماعت را شكسته به ميان دروازه مراجعت دادند و سربازان نيز از قفا برسيدند و قلعۀ تجك را حصار دادند و چند خانۀ رعايا را كه در كنار قلعه بود به حكم يورش بگرفتند و سنگر بستند.

در اين يورش 3 تن از سربازان مقتول گشت؛ و هنگام افول آفتاب سردار على خان كه از بهر حمل آذوقه به جانب سيستان شده بود نيز با 4000 تن لشكر سيستانى برسيد و با لشكريان در فتح تجك هم داستان گشت. و چون شب سياه شد 2 عرادۀ توپ به نزديك قلعه آورده نصب دادند و صبحگاه بگشادن توپ مشغول شدند و لختى از برج دروازه را فرود كردند. و هم در اين گيرودار 2 تن سرباز از پاى درآمد. شب ديگر يك عرادۀ توپ ديگر با قلعه روى در روى كردند و از بامداد به باريدن گلوله درآمدند. در اين جنگ نيز

ص:174

3 تن سرباز و يك تن توپچى كشته گشت.

روز ديگر لشكر به يك بار دل بر يورش نهاد و مردم قلعه را ديگر قوّت درنگ نماند فرياد واغوثا برداشتند و قرآنها از برج به شفاعت آويخته، امان طلبيدند. سرداران لشكر آن جماعت را به جان و زن و فرزند امان دادند و اموال و اثقال ايشان را به لشكر قاينى و سيستانى و گروه سربازان بازگذاشتند و غلات ايشان را در قلعه بينباشتند، تا از بهر نگاهبانان علف و آذوقه باشد و 200 تن از مردم سردار على خان را به نگاهبانى قلعه بازداشتند.

و از آن سوى چون سردار احمد خان فتح قلعه تجك را بشنيد دانست كه آهنگ قلعۀ او خواهند كرد، پس پسر خود سلطان محمّد خان و داماد خود را به شرط گروگان به نزديك رحمت اللّه خان فرستاد تا گسيل خدمت حسام السّلطنه دارد. در اين وقت سردار على خان، محمّد امين خان بلوچ خواهرزادۀ خود را با 400 تن سوار به نزد رحمت اللّه خان بازداشت، تا خود طريق خدمت حسام السّلطنه سپارد.

و از آن جانب حسام السّلطنه روز چهارشنبۀ ششم ذيقعده شهاب ميرزا را با ميرزا نجف - خان و حاجى عبد الواحد خان و كلانتر اسفزار و 200 سوار افغان مأمور به فتح اسفزار داشت و ايشان قطع طريق كرده، در اين هنگام به كنار اسفزار آمدند و جماعتى از افغانان با ايشان تاخته، عبد الوهاب خان پسر مختار خان افغان را اسير گرفتند و اموال آن جماعت را به غنيمت بردند. ميرزا نجف خان و ديگر سپاهيان هزيمت شدند، اما مردم اسفزار بعد از اين فتح از مبادرت چنين طغيان پشيمان شدند و از خشم حسام السّلطنه هراسناك گشتند.

لاجرم بعد از اين گناه يار محمّد خان را كه از جانب سرتيپ عيسى خان حكومت اسفزار داشت، مأخوذ داشته دست به گردن بستند و مغلولا به درگاه حسام السّلطنه فرستادند و حاجى عبد الواحد خان را از حبس خانه برآورده به حكومت اسفزار اختيار كردند.

ص:175

اما از آن سوى حسّام السّلطنه همچنان در محاصرۀ هرات روز مى گذاشت و ميرزا - محمّد قوام الدّوله و عبد العلى خان سرتيپ و خان بابا خان سرتيپ با دو فوج قزوين و چهار عرادۀ توپ روز جمعۀ بيست و پنجم شوال از مشهد مقدس راه بريده وارد لشكرگاه گشت و با خدمت حسام السّلطنه پيوست و روز بيست و هشتم شوال محمّد صديق خان پسر يار محمّد خان به حكم شاهزاده حكومت اوبه يافت و محمّد خيار خان و نور محمّد خان ملازم خدمت او شدند؛ و روز پنجم ذيقعده غلامرضا خان با بزرگان قبيله تكه نيز به ملازمت خدمت وارد اردو شدند. و اين وقت حسام السّلطنه امر محاصره را تشديد داد و بفرمود آقا خان ميرپنج با فوج خوى و بزچلو برابر دروازۀ عراق سنگرى محكم برآوردند.

و هم در آن روز كه جمعۀ هشتم ذيقعده بود محمّد رضا خان سرتيپ با فوج دوم نصرت و فوج طهران و 2 عرادۀ توپ در چمن سنگ سفيد اوتراق كرده و عبد العلى خان سرتيپ با دو فوج قزوين در مزار سلطان مير شهيد به زير برج خاكستر سنگر بست.

سرتيپ عيسى خان را اين نظم و ترتيب بيمناك ساخت و كس به حضرت حسام السّلطنه فرستاده خواستار شد كه يك تن از ملازمان ركاب را به نزديك او فرستند، باشد كه در خمود آتش حرب تدبيرى انديشد. شاهزاده، فتح اللّه خان را به نزديك او گسيل داشت تا برفت و با او سخن كرده، در پايان امر انجام كار را به ملاقات قوام الدّوله مقرّر داشت. روز سيزدهم ذيقعده قوام الدّله در برابر دروازۀ خوش به كنار خندق آمد و عيسى خان از شهر بيرون شده يكديگر را دريافتند و بسيار در كار مصالحت سخن كردند. چون سودى در اين گفت و شنود نبود قوام الدّوله مراجعت كرد و همچنان در كار محاصره مسارعت رفت.

مأمور شدن آقا خان ميرپنج به فتح اسفزار

و روز شانزدهم ذيقعده آقا خان ميرپنج به فرمان شاهزاده با 4 عرادۀ توپ و 2 فوج سرباز و 1000 سوار مأمور به نظم اسفزار گشت و با مردم خود رهسپار گشت و در اراضى اسفزار فرود شد. مردم قلعه را كه با او توان مقاتلت نبود سر اطاعت و انقياد پيش داشته او را پذيره كردند؛ و ميرپنج نگاهبانان چند در قلعۀ

ص:176

اسفزار بازداشت.

و هم در اين وقت رحمت اللّه خان و مير علم خان وارد اسفزار شدند. آن گاه برحسب خواستارى خير اللّه خان راه فراه پيش داشتند. چون لختى راه بپيمودند، مسموع رفت كه خير اللّه خان را آن نيرو نيست كه فراه را تسليم تواند داد؛ بلكه بعيد نيست كه او را در فراه نگذارند، لاجرم بى نيل مرام مراجعت به اسفزار كردند.

اما حسام السّلطنه بعد از بيرون فرستادن آقا خان ميرپنج، محمّد رضا خان سرتيپ را با افواج در سنگر دروازۀ عراق به جاى او اوتراق داد. شب هفدهم ذيقعده جماعتى از مردم شهر به سنگر عبد العلى خان تاخته رزم پيوستند؛ و بعد از لختى داروگير شكسته شدند. و بامداد آن شب محمّد صالح خان كردبچه را حكم رفت تا در ميان دروازۀ خوش و برج شاه - كرم بنيان برجى نمود و از پس دو روز ديگر مردم شهر از دروازۀ خوش ديدار شدند و تا شامگاه كارزار دادند. جمعۀ بيست و دوم ذيقعده محمّد آقاى سرهنگ با فوج نيشابورى در مزار خواجه على موفق سنگر به زير برج شاه كرم زدند و روز ديگر قنبر على خان ناظم ديوانخانۀ تبريز كه به سفارت قندهار مأمور بود وارد لشكرگاه گشت و شبانگاه 200 تن سوار تركمان سرخس كه در شهر هرات با مردم آن بلده هم دست بودند، فرار كرده به سرخس گريختند.

در اين وقت قنبر على خان در خاطر گرفت كه به زبان پند و اندرز سرتيپ عيسى خان را از اين غفلت تنبهى دهد تا مگر او را و مردم هرات را از اين داهيۀ دهيا، به شاهراه سلامت بدارد. پس، از شاهزاده رخصت حاصل نموده، روز بيست و پنجم ذيقعده از دروازۀ خوش به ميان شهر در رفت و با سرتيپ عيسى خان چندان كه توانست سخن به وعد و وعيد براند و بيم و اميد داد، هيچ دردى درنگرفت و بى نيل مرام مراجعت كرد.

در اين وقت چنان افتاد كه مسرعى از دوست محمّد خان با حمل 300 سنگ

ص:177

چخماق تفنگ و مكتوب چند كه به سرتيپ عيسى خان و بزرگان هرات رقم بود به دست عباس خان هراتى مأخوذ گشت و او را در پيشگاه خدمت شاهزاده حاضر ساخت. و روز ديگر حسام السّلطنه فرمان كرد تا باقر خان و رحيم داد سلطان هزاره و ملا يوسف وكيل با 1000 تن سوار به نهب و غارت قبيلۀ غليجائى بيرون تاختند؛ و امير حسين را نيز با سوار زعفرانلو پس از 2 روز به تأديب آن جماعت گماشت. و از اين سوى سام خان ايلخانى را بفرمود تا با محمّد رضا خان سرتيپ، مزار صالح ملا را از پيش روى دروازۀ عراق سنگر بستند.

در اين وقت هولى بزرگ در خاطر سرتيپ عيسى خان راه كرد؛ و روز غرۀ ذيحجه از دروازۀ عراق كس به لشكرگاه فرستاد و خواستار شد كه اسمعيل بيك ملازم سام خان - ايلخانى به شهر رفته او را ديدار كند؛ مگر از در مصالحت با او مقالتى آغازد. لكن سخن او در نزد حسام السّلطنه از درجۀ صدق و صفا ساقط بود. سه شنبۀ سيم ذيحجه مكشوف افتاد كه سكنۀ محال اوبه از حكومت محمّد صديق خان پسر يار محمّد خان ظهير الدّوله آزرده خاطرند و روزگار ايشان به صعوبت مى رود.

حسام السّلطنه رضا نداد كه در بدو امر ايشان را داد ندهد، لاجرم محمّد صديق خان را حاضر درگاه داشت و حكومت اوبه را نيز به عبد الباقى خان پسر شمس الدين خان گذاشت و او از قبل خود يك تن به نيابت شافلان نصب كرد و خويشتن به اراضى اوبه آمد و آن نواحى را به نظم كرد و محمّد ابراهيم خان قاجار به حكومت بلوك كورخ مأمور گشت و بدان محال شتاب گرفت.

فرار كردن خوانين افغان از هرات و مقابلۀ ايشان با قراولان سپاه

و چون روزگار بى گاه شد و سياهى جهان را فروگرفت الله قلى خان برادر عبد اللّه خان جمشيدى و ولى محمّد خان جمشيدى و حاجى ابو الخير و محمّد حسن خان بردرانى با 200 تن سوار جمشيدى و فيروزكوهى و بردرانى بعضى با اسب و برخى با استر برنشسته از دروازۀ ملك به آهنگ كابل و ادراك خدمت امير دوست محمّد خان بيرون شدند؛ و چون خواستند بر سنگر اسكندر خان سرهنگ فوج مراغه كه برطرف تل سنگى است عبور كنند، پيش قراولان فوج مراغه و افشار ايشان را

ص:178

ديدار كردند و تفنگى چند بر ايشان بگشادند و مردم مراغه 2 تن اسير و سرباز افشار 2 سر اسب و يك تن اسير از آن جماعت دستگير كردند. و افغانان از ميان قراولان فرار كرده، تا نهر انجيل عنان نكشيدند و چون خواستند نهر انجيل را عبره كنند 100 تن سوار صفر على خان شاهيسون كه در كنار تل بنگى طلايۀ لشكر بودند با ايشان دچار شدند و به گيرودار درآمدند و 3 تن از مردم جمشيدى را بكشتند و 20 سر اسب مأخوذ نمودند.

افغانان نيز آنجا هزيمت كنان بشتافتند و اين خبر در لشكرگاه پراكنده شد و از مردم شاهيسون و سوار ايلخانى نيز جماعتى برسيد و از دنبال هزيمتيان 8 فرسنگ بتاختند.

جماعت شاهيسون 17 تن اسير و 3 نيزه سر و 82 سر اسب غنيمت يافتند و سوارۀ هزاره 12 تن اسير بهره گرفت و مردم مقدم 2 تن اسير دستگير نمودند.

از ميانه اللهقلى خان با 4 سوار جان به سلامت بيرون برد و محمّد حسين خان به قندهار گريخت، ولى محمّد خان جمشيدى و حاجى ابو الخير از راه و بيراه خود را از آن حربگاه به يك سوى كشيدند و بعد از 2 روز مراجعت به اردو كرده با خدمت شاهزاده پيوستند و مورد نواخت و نوازش آمدند.

خبر اين شكست كار مردم شهر را پريشان ساخت و از تنگى علوفه و آذوقه نيز پربيم شدند و 300 تن مردم رعيّت را از شهر اخراج نمودند. چون اين معنى مكشوف خدمت شاهزاده افتاد، فرمان كرد كه رعيّت را بيرون شدن نگذارند تا در ميان ايشان بلاى قحط و غلا بالا گيرد و زودتر از كار باز مانند. پس لشكريان از پس سنگر 2 تن از ايشان را به زخم گلوله تباه كردند و چند كس جراحت يافتند.

بالجمله 2 روز ايشان را در ميان سنگر و دروازۀ شهر بداشتند، باشد كه شهريان در بر روى ايشان بگشايند. چون اين كار به سامان نشد، شاهزاده بر آن جمع ببخشود و حكم داد تا راه به ايشان بگشادند و آن جماعت در محال هرات پراكنده شدند.

ص:179

خشم گرفتن شاهنشاه ايران بر حسام السّلطنه و سران سپاه به جهت طول مدّت محاصرۀ هرات

چون كار محاصرۀ هرات به دراز كشيد، نيران غضب شاهنشاه عجم افروخته شد و بر زبان مباركش گذشت كه:

من همه ساله اين لشكر را نواخت و نوازش كنم و جامه و جامگى دهم كه در جبال شامخه چون پلنگ درنده مرد افكن باشند و در بحار ذاخره چون نهنگ دمنده خصم اوژن شوند، تا در هر دولت از صولت ايشان قصه كنند و ميان هر ملت از شجاعت آن جماعت داستان زنند. اينك روزگارى مى رود كه حسام السّلطنه با گروهى از سواره و پياده كه هريك خود را در پشت اسب پيلى دانند در بيرون بقعۀ هرات رقعه مبادرت گسترده و در فتح آن بلده به شه مات حيرت افتاده، ما از اين بيش حمل اين تهاون نخواهيم كرد و آب در هاون نخواهيم سود. و هم اكنون فرمان كنم تا لشكرى ديگر بدان جانب مسارعت كند و آن جماعت را مراجعت دهد، پس بفرمايم ايشان را به كيفر اين گناه تباه كنند و اگر نه به حبس خانۀ جاودانى زندگانى دهند.

جناب اشرف صدراعظم چون اين كلمات خشم آميز از ملك الملوك عجم اصغا نمود، بر سران سپاه و بزرگان درگاه بترسيد، پس زمين خدمت ببوسيد و معروف داشت كه:

فتح هرات را كه مركز خراسان است سهل و آسان نتوان داشت، رضانت آن بنيان مرصوص و حصانت آن حصار عذرا(1) از روزگار باستان تاكنون داستان است. نه آخر ما سير سلاطين متقدّم و آثار پادشاهان پيشين را خوانده ايم و شنيده ايم، كدام پادشاه بود كه به شهر هرات دست يافت الا آنكه مردم آن بلده به صلاح خويش

ص:180


1- (1) . يعنى ناگشوده.

سر اطاعت پيش داشتند.

ضمير روشن پادشاه كه جغرافياى جهان و تواريخ جهانيان را آئينۀ جهان - نما است هم گواه اين مقالت است. نادر شاه افشار كه يك نيمۀ جهان را بگرفت، شهر هرات را با غلبه نگشود، با اين همه من بنده بر ذمّت نهم كه بى آنكه يك تن از چاكران درگاه به معرض عقاب و عتاب ايستاده شود يا هيچ يك از مقرّبان حضرت از قربت خويش ساقط گردد، بسيج اين آرزو كنم و شهر هرات را به نزديكتر مدتى بگشايم.

شاهنشاه ايران چون كلمات صدراعظم را مجرب مى داشت و به هرچه سخن مى كرد استوار مى دانست، به زلال ملتقطات زبان او زبانه قبسات غضب را فرونشاند.

از اين پيش دانايان گفته اند كه با وزير دانا پشت دولت توانا شود و جهان پير برنا گردد و اين به شرطى چند محفوف باشد، نخستين روز پادشاه نيكبخت كه خداوند تاج و تخت است مى بايد نظرى گمارد و از ميان مردم كسى را اختيار كند كه به اصابت رأى و حصافت عقل و كرامت خلق و شرافت خلق از ديگر مردم برگزيده باشد؛ و آن گاه كه تفويض امر بدو كرد و زمام زيد و عمر [و] بدو داد واجب مى شود كه در رعايت و حمايت او دقيقه [اى] مهمل نگذارد و خاطر او را از حقد حسودان و سعايت بدسگالان آسوده بدارد تا از نظم مملكت و تقويم دولت به اصلاح كار خويش پردازد. چه اگر بر امر خويش متزلزل باشد به كار رعيّت و سپاه دل نخواهد بست، نخستين حفظ حوزۀ خود خواهد كرد و به حقّ خواهد بود و خردمندان دانسته اند كه نوع بشر هركس خويش را دوست همى دارد و اگر ديگرى را بخواهد از بهر خويش خواسته است چنانكه مردمان زن و فرزند براى خود دوست گيرند و مال و جاه براى عزّت نفس طلبند و انبيا را به اميد شفاعت ضراعت برند و خدا را براى بهشت اطاعت كنند، جز آنكه طلسم خودى و انانيت درهم شكسته و چشم از بهشت و دوزخ بربسته و به ديگر جاى پيوسته و

ص:181

تحقيق اين معنى از اين مقام بيرون است.

پس مكشوف افتاد كه مردمان به حكم طبع در هر تعب و طلب سود خويش جويند و از پى مراد خويش پويند، لاجرم وزير كار آزموده كه مردى مجرب و داننده است اگر در امر خويش هراسنده شود چگونه كار خويش را خواهد گذاشت و غم مملكت خواهد داشت. از اين جاست كه شهريار عادل عاقل كه وزراى خرده دان در نزدش كودك ابجد خوانند چون جناب اشرف صدراعظم را از ميان مردم ايران براى استحقاق صدارت كبرى اختيار فرمود، در رتق و فتق مملكت وكيل مطلق ساخت و نام عزل و عزلت را از جريدۀ اعمالش برانداخت و هركس از مقرّبان درگاه را كه از وى مخاطره در دل راه كرد از معارج قربت به زير افكند تا از دل و جان در راه دولت ترك جان و دل گرفت و از خواب و خور كه مدد حيات و زندگانى است بكاست و فرزند خود نظام الملك را در ريعان جوانى و آغاز شباب در امور صعبه و تكاليف شاقه به پيچ و تاب افكند چندانكه مملكت ايران مطمح نظر اقاليم سبعه گشت و كارنامه دولت قرطۀ گوش اضداد اربعه آمد. اكنون بر سر داستان هرات شوم.

چون جناب اشرف صدراعظم، ملك الملوك عجم را از آن خشم كين توز و غضب جهان سوز باز آورد از پيشگاه حضرت به سراى خويش شد و حسين خان يوزباشى را طلب داشت و فرمان كرد كه مى بايد شتابنده تر از ستارۀ شهاب طىّ مسافت كرده به لشكرگاه حسام السّلطنه درآئى، او را و سران لشكر را تنبيهى كنى و بگوئى كه

ما را گمان آن بود كه اگر شما را به درياى آب و آتش فرمان كنيم مانند ماهى و سمندر بى لب خشك و دامن تر عبور خواهيد داشت، اينك روزگارى در كنار هرات كار به بوك و مكر داريد و از خشم پادشه انديشه نمى فرمايند، اگر هرچه زودتر خبر فتح هرات نرسد عرضۀ هلاك و دمار خواهيد بود.

حسين خان بى آنكه وداع زن و فرزند گويد به اتّفاق بهلر صاحب مهندس

ص:182

فرانسه كه يك تن از معلّمين مدرسۀ دار الفنون است و حملى چند از قورخانه راه هرات پيش داشت و اللّه يار آقا و بهادر خان با 400 تن سرباز و يك عرادۀ توپ از مشهد مقدّس حافظ و حارس حمل قورخانه گشت.

چون به اراضى تربت شيخ جام رسيدند، جماعتى از تركمانان سرخس كه انتهاز فرصت مى بردند تا به قورخانه و حاملان آن حمله افكنند وقت را غنيمت دانستند. پس آن وقت كه قورخانه را از اراضى تربت عبور مى دادند، تركمانان حيلتى انديشيده سوارى معدود از پيش روى ديدار شدند، از بهر آنكه سربازان به قلّت عدد ايشان نگريسته دلير شوند و از قفاى ايشان تاخته از قورخانه دور افتند. آن گاه از كمين برآيند و قورخانه را بربايند، اما سرباز ايران كه آموختۀ قوانين جنگ و پروردۀ قواعد نظامند ايشان را وقعى نگذاشتند و بدان روش و آئين كه داشتند طىّ مسافت همى كردند.

تركمانان چون ديدند اين حيلت وسيلت وصول مقصود نشد، از كمينگاه بيرون تاختند و هم گروه بر سر قورخانه حمله انداختند چون را نزديك كردند لشكر شيپور بزد و توپچيان توپى كه با قورخانه بود بگشادند. بانگ توپ و نفير شيپور در گوش آن جماعت حكايت صور كرد و بى درنگ پشت با جنگ دادند.

از قضا هم در اين هنگام پرويز خان چاردولى كه به فرمان حسام السّلطنه با جماعتى از سواران براى حفظ و حمل قورخانه مأمور بود، از لشكرگاه هرات برسيد و با ايشان پيوسته شد. پس آسوده خاطر قطع طريق كرده روز جمعۀ ششم ذيحجه وارد لشكرگاه شدند.

بعد از ورود، نخستين حسين خان ادراك خدمت حسام السّلطنه كرد و سركردگان سپاه را انجمن ساخت و قصۀ غضب پادشاه و شفاعت صدراعظم را باز نمود و كلمات صدراعظم را در فتح هرات بى زياده و نقصان القا داشت. بزرگان لشكر را از غضب پادشاه هول و هربى تمام در دل راه كرده بر زيادت از اين از آلايش اين گناه

ص:183

آزرم زده و شرمگين آمدند.

لاجرم حسنعلى خان سرتيپ گروس و ابو الفتح خان سرتيپ و عبد العلى خان سرتيپ و خانبابا خان سرتيپ و صفر على خان سرتيپ و پاشا خان سرتيپ و قاسم خان سرتيپ و يوسف خان سرهنگ و كريم خان سرهنگ و اسكندر خان سرهنگ و محمّد صالح خان سركردۀ سوار و محمّد صادق خان مقدم و احمد خان سركردۀ شقاقى يك دل و يك زبان از آلايش اين گناه عذرخواه آمدند و هم دست و هم داستان عريضه [اى] نگار كرده، و خط و خاتم برزدند و بر ذمّت نهادند كه عنقريب شهر هرات را بگشايند و مژده فتح برسانند؛ و هركس به آرامگاه خويش شتافته به اعداد كار پرداخت.

و روز ديگر محمّد عمر خان پسر كهندل خان از قندهار به اسفزار گريخته بود، وارد لشكرگاه شد و حسام السّلطنه او را پذيره فرستاد و با حفظ حشمت درآورد و پس از دو روز ديگر محمّد ابراهيم خان قاجار را كه حكومت كورخ داشت با اعيان آن اراضى حاضر داشته حكومت آن سامان را به ولى محمّد خان جمشيدى تفويض فرمود و روز شانزدهم ذيحجه مادر صيد محمّد خان ظهير الدّوله با فرزندان و فرزندزادگان از قندهار برسيد و به لشكرگاه درآمد. حسام السّلطنه ايشان را مكانتى به سزا نهاد و مورد نواخت و نوازش فرمود.

و هم در اين روز 8 تن از سربازان هراتى فرار كرده به لشكرگاه پيوستند و روز پنجشنبۀ نوزدهم ذيحجه حسام السّلطنه بفرمود تا بهادر خان و جماعتى از سواران شاهزاده محمّد يوسف و شاهزاده محمّد رضا و حاجى غلام خان را برداشته به مشهد مقدس كوچ دهند و خود حدود مشهد را از تركتاز تركمانان حافظ و حارس باشند و حكومت اسفزار را به محمّد عمر خان تفويض داشت و قنبر على خان را كه به سفارت قندهار مأمور بود، به اتّفاق او روانه فرمود.

و در آن ايام چنان افتاد كه جمعى از سواران افغان در كنار اسفزار ديدار شدند نگاهبانان قلعه به جنگ ايشان بيرون تاختند و رزم ساختند و افغانان را هزيمت

ص:184

دادند. لكن در آن جنگ پسر نظر على خان مافى و 3 تن ديگر مقتول شد [ند] و چون از اين پيش انجام كار محمّد عمر خان و قنبر على خان را رقم زدم هم اكنون به تكرار نخواهم پرداخت.

بالجمله روز جمعۀ بيستم ذيحجه آقا محمّد كاجى از قبل سرتيپ عيسى خان به سنگر پاشا خان سرتيپ درآمده، مسئول عيسى خان را در كار مصالحت به توسط او معروض خدمت شاهزاده داشت. و همچنان روز بيست و چهارم، مشهدى ابو الحسن تاجرباشى به لشكرگاه درآمد و از جانب عيسى خان خواستار شد تا يك تن از صناديد قوم به نزديك او شده سخنان او را اصغا دارد و به عرض رساند، باشد كه خاتمت اين امر به مسالمت منتهى شود. شاهزاده بفرمود تا مير حيدر خان ايشيك آقاسى به اتّفاق او طريق شهر بند هرات گرفت.

سرتيپ عيسى خان مقدم او را مبارك داشت و گفت من امروز از اين جوش و جيش هراسناكم و به حقّ باشد، اگر حسام السّلطنه بدان سر است كه دست از تعدّى بازدارد و اين حرب را از پاى بنشاند، اين لشكر را از كنار هرات تا به غوريان كوچ دهد و سام خان - ايلخانى را فرمان كند تا با 500 تن سوار بدين شهر درآيد تا من زن و فرزند و جماعتى از خويشاوندان و پيوستگان خود را به شرط گروگان نزد او گسيل دارم و اطاعت شاهنشاه ايران را چون طاعت يزدان فرض شمارم.

و اين سخنان چون آميختۀ كذب و نيرنگ بود در خاطر حسام السّلطنه وقعى نيفكند.

ص:185

درآمدن سپاه ايران درباره و برج شهر هرات و مقاتله مردم شهر با ايشان

اشاره

امير عباس خان هراتى كه خدمت دولت ايران بر ذمّت نهاده و از شهربند هرات به لشكرگاه آمده، مساعى نيكو بذل مى نمود. چنانكه مرقوم افتاد در اين وقت به دستيارى رسل و رسايل با حيدر قلى خان سرتيپ و ميرزا محمّد حسين مستوفى هرات و جماعتى از مردم شهر، خاصه فارسى زبانان كه بيشتر شيعى مذهبند، مواصغه نهاد كه فرصتى به دست كرده لشكريان را به شهر دربرند. و اين معنى را با حسام السّلطنه و قوام الدّوله و سام خان ايلخانى و حسين خان يوزباشى مكشوف داشت و در كتمان اين سرّ وصيّت كرد و جماعت فارسى زبان انجام اين امر را به نيم روز جمعۀ بيست و هفتم ذيحجه معلّق داشتند. چه آن زمان افغانان به مسجد جامع شهر درآمده تقديم نماز جماعت كنند و حرسۀ برج و باره اندك شود.

چون ميعاد قريب افتاد در شب جمعۀ بيست و هفتم حسين خان يوزباشى به سر كردگان لشكر خطى فرستاد كه برحسب حكم شاهزاده فردا كه جمعه است هيچ كس را رخصت نيست كه از سنگر خويش سر بركند تا هنگامى كه فرمان برسد؛ و خود نيمه شب به سنگر حسنعلى خان سرتيپ و محمّد رضا خان سرتيپ درآمده و ايشان را تنبيه كرد كه برحسب فرمان افواج خود را ساخته جنگ كرده از آن پيش كه سپيدۀ صبح ديدار شود، در سنگر قاسم خان سرتيپ حاضر حكم باشيد. و ايشان اعداد كار كرده، سپيده دم در سنگر قاسم خان انجمن شدند؛ و هنوز از پشت و روى كار آگهى نداشتند.

و اين وقت سام خان ايلخانى و امير عباس خان و جمعى از مردم هرات در باغ على اكبر - خان كه در كنار شهر است به انتهاز فرصت جاى داشتند. چون يك ساعت از زوال آفتاب سپرى شد و افغانان در جامع شهر مجتمع

ص:186

شدند، حيدر قلى خان سرتيپ و ميرزا محمّد حسين مستوفى با جماعتى از مردم خود به برج خواجه عبد المصر صعود كردند. و از بهر آنكه طريق لشكر ايران را گشاده دارند گروهى از افغانان را كه در كندهاى پس فصيل باره براى حراست شهر جاى داشتند هدف گلوله ساختند، و ايشان را پراكنده نمودند. آن گاه از فراز برج خواجه عبد المصر بانگ برداشتند كه اى لشكر ايران وقت از دست نگذاريد و بى بيم و باك درآئيد.

نخستين ايلخانى و امير عباس خان با مردم خود جنبش كرده به جانب شهر تاختن گرفتند و به خندق شهر دررفتند. حسنعلى خان گروسى چون معاينه كرد كه لشكريان به جانب برج خواجه عبد المصر رهسپارند و از آن سوى دافعى و مانعى نيست با سرباز خود به تركتاز آمدند. و فوج محمّد رضا خان و قاسم خان و سرباز ترشيزى و قرائى نيز بى آنكه از سركردگان اصغاى حكمى كنند سبك خيز گشتند و از قفاى ايشان قاسم خان و محمّد رضا خان و كريم خان رهسپار شدند و اين جمله بى زحمت تا پاى برج خواجه عبد المصر رسيدند و از فراز برج زن و مرد شيعى و فارسى زبان دستار خويش و احبالى چند فروداشته، ميرزا نجف خان و امير عباس خان را با 200 تن سرباز بر فراز برج صعود دادند. و سام خان ايلخانى و حسنعلى خان سرتيپ و محمّد رضا خان سرتيپ و قاسم خان سرتيپ و كريم خان سرهنگ به دستيارى نردبان 200 تن ديگر از سربازان را به فراز باره فرستادند و سربازان از فراز برج خواجه عبد المصر به تسخير بروج پرداخته 7 برج به طرف دروازۀ قندهار و 7 برج به سوى دروازۀ خوش فروگرفتند و يك عرادۀ توپ 18 پوند كه در فراز برج خواجه عبد المصر بود برتافتند و روى در روى شهر كرده 5 گلوله به جانب شهر بگشادند.

و چون قورخانه از بهر آن توپ نماند از فراز باره فرياد كردند كه ما را به قورخانه مدد كنيد. حسين خان يوزباشى چون اين ندا بشنيد بر اسب خويش برآمده مهميز بزد

ص:187

كه خود را به توپخانه رسانيده تدبير قورخانه كند. اسب او را افغانان از فراز باره هدف گلوله ساختند و او پياده به نزديك عبد العلى خان سرتيپ توپخانه آمده يك بار قورخانه و پنج تن توپچى برداشته به پاى برج خواجه عبد المصر آورد.

پاشا خان سرتيپ كه بى خبر از اين مواضعه بود، ناگاه بديد كه سربازان به شهر هرات دررفتند. با خود انديشيد كه فتح هرات به نام ديگر سركردگان برآمد و من در ميانه گمنام شدم، پس بى توانى افواج سمنانى و دامغانى را كه در تحت فرمان داشت برانگيخته از دروازۀ خوش، آهنگ شهر كرد و به درون شهر آمد.

در اين وقت حيدر قلى خان كه سرخيل فارسى زبان بود، چون از تسخير بروج ايمن شد به ميان شهر درآمده، با جماعت فارسى زبان طريق چارسوى بازار گرفت تا اگر افغانان از مسجد بيرون شده، به مدافعۀ لشكر تاختن كنند ايشان را دفع دهد. اين هنگام اهل حرفت كه در بازار اردو جاى داشتند و همچنان جماعت ساربان و استربان و خدمۀ لشكرگاه قلعۀ هرات را گشاده دانستند و از براى اخذ غنيمت آماده شدند و به يك بار جنبش كرده تا پاى ديوار باره آمدند و به ميان كندها كه از پيش روى فصيلها كرده بودند دررفتند و هرجا تفنگى و آلات چالشى يا لحافى و بالشى از تفنگچيهاى شهر يافتند برگرفتند. آن گاه همه گروه به جانب لشكرگاه دوان دوان برفتند كه حمل خويش را بگذارند و هم از بهر اخذ غنانم بازآيند.

فرار نمودن سربازان از برج و باره هرات به لشكرگاه

بعد از سه ساعت افواج سرباز كه بر فراز باره نظاره بودند به يك بار معاينه كردند كه 1000 كس از مردم اردو به سوى لشكرگاه گريزان مى روند، چنان دانستند كه خبطى عظيم حديث شده و از لشكر هراتى جماعتى بزرگ بر ايشان تاخته سربازان را هول و هرب بگرفت و از فراز باره ده ده و پنج پنج خود را به نشيب افكندند و راه فرار پيش داشتند. حسين خان كه قورخانه و توپچى تا پاى ديوار برده بود از كار فروماند.

ص:188

حسام السّلطنه چون اين بديد با شمشير كشيده اسب بزد و به كنار خندق آمد و چندانكه به فراز و نشيب بتاخت و سرباز را به وعد و وعيد تحريض و ترغيب كرد، سودى نبخشيد، و قوام الدّوله نيز چندانكه لشكر را با زر تطميع داد مفيد نيفتاد.

اين هنگام خبر درآمدن سرباز به شهر و گريز ايشان بى ستيز و آويز پراكنده شد و جماعتى كه در جامع شهر مجتمع بودند، اين معنى را بدانستند چون گرگ ديوانه از مسجد به در شدند و در كوى و بازار بگشادن تفنگ ساختۀ جنگ گشتند. بيشتر از افواج پاشا خان آماج تير بلا گشت، چه از آويختن و گريختن بى خبر بودند. بالجمله 90 تن سرباز و صاحب منصب از ايشان مقتول شد تا خود را به دروازۀ هرات رسانيد.

مع القصه سرباز از باره به زير آمد و افغان برفراز شد، اسب شاهزاده نيز در آن تك تاز هدف گلوله گشت؛ و محمّد آقاى اتاماجور به جراحت پاى رنجور شد؛ و ميرزا نجف خان خود را از برج به زير انداخت و در كنار خندق به زخم گلوله جان بداد؛ و ميرزا رضا خان اتاماجور و پسر ميرزا هدايت اللّه وزير كردستان هم كه از برج خود را به زير افكند و استخوان پاى او درهم شكست؛ و بعد از گذشتن لشكر، افغانان بر سر او آمدند و چندانكه استغاثت و استرحام كرد و همى گفت كه من از اهل سنت و جماعتم و با شما هم دين و هم كيشم سخن او را وقعى ننهادند و سر از تنش برگرفتند. و از لشكريان 50 تن مقتول و 300 تن زخمدار گشت.

در اين وقت حيدر قلى خان كه با جماعت فارسى زبان آهنگ چارسوى شهر داشت، از اين حادثه خود را در دهان مرگ ديد آهنگ مراجعت برج خواجه عبد المصر كرد و در عرض راه با افغانان به گيرودار افتاد. چند كس مردم او را با تيغ بگذرانيدند و دو برادر او نيز جراحت يافت، با اين همه خود را به فراز باره رسانيده از آنجا به زير افتادند و لنگ لوك به سنگر قاسم خان درآمدند؛ و از آنجا نزديك صفر على خان سرهنگ منزل كرده و مشغول معالجه و مداوا شدند. و همچنان ميرزا

ص:189

مهدى و ميرزا كوچك كلانتر هرات و اولاد غفور خان سرهنگ از دنبال ايشان درآمدند. حسام السّلطنه معادل 700 تومان نقد و 40 بسته خلعت ايشان را عطا داد.

و از آن طرف سرتيپ عيسى خان اموال حيدر قلى خان را به معرض غارت درآورد و زن و فرزند او را به ميرزا محمّد على سپرد و زن و فرزند ميرزا محمّد حسين را به عبد اللّه خان جمشيدى سپرد و زنان و فرزندان ديگر را به افغانان جمشيدى ببخشيد و خانۀ ايشان را غارت كرد و آتش در زد و 100 تن از مردم فارسى زبان را مأخوذ داشته گردن بزد؛ و سراى ايشان را پاك بسوخت.

افغانان چون اين فتح و فيروزى را نگريستند چنان دلير شدند كه آهنگ سنگر لشكريان كردند. و اين هنگام سربازان سنگرها را پرداخته به هزيمت بودند، عبد العلى - خان سرتيپ توپخانه چون اين بديد بفرمود دهان توپها را برتافتند و بر آن جماعت تگرگ مرگ بباريدند و افغانان ناچار به جانب شهر فرار كردند و دروازه ها را فروبستند.

پيمان دادن سپاه در فتح هرات

مع القصه چون اين جوش و جيش بنشست؛ روز ديگر حسام السّلطنه سران لشكر را حاضر ساخت و با ايشان خطاب كرد كه مرا با عقاب پادشاه توانائى نيست، شما را چه افتاده كه روز يورش و كوشش چون مردم جبان تهاون ورزيديد و جانب فروسيت و مبارزت را رعايت نكرديد. و بفرمود تا مير فتّاح سلطان سرباز قرائى را طنابى به گردن انداخته بكشيدند تا او را خپه كنند. سردكردگان و سران سپاه به قدم ضراعت او را شفاعت كردند و بر ذمّت نهادند كه 15 روزه حصن هرات را بگشايند.

اين ببود تا روز سه شنبۀ دوم محرم [1857/1273 م] قوام الدّوله، امامقلى خان سبزوارى را به شهر هرات فرستاد تا سرتيپ عيسى خان را ديدار كند و از اين خويشتن دارى او را باز دارد و آن بلده را تسليم كند تا مردمان كمتر شربت هلاك بنوشند و خود از وخامت عمل به سلامت ماند. اين سخنان نيز نزديك عيسى خان استوار نيفتاد

ص:190

و او را بى نيل مرام باز فرستاد.

و اين هنگام چون ايام تعزيت حسين بن على عليهما السّلام بود لشكريان دست از جنگ بداشتند و روزگار به مرثيه خوانى و سوگوارى گذاشتند؛ و افغانان اين معنى را بر ضعف لشكريان شمار دادند. پس شب چهارشنبۀ سيم محرم افغانان به مارپيچى كه ابو الفتح خان سرتيپ حفر كرده بود راه كردند و لختى به مبارزت ايستاده، يك سرباز را جراحت كردند و بگريختند. و روز جمعۀ پنجم يك تن از افغانان حيلتى كرده به جانب لشكرگاه گريخت و از قفاى او آنان كه با وى مواضعه داشتند چند تفنگ بى قصد اصابت بگشادند و مرد افغانان نفس گسسته به سنگر قاسم خان درآمد و در دل داشت كه كارى نامبردار كند. چون بر آرزوى خويش دست نيافت نيم شب چند قبضۀ تفنگ بدزديد و راه فرار برگرفت. قراولان او را مأخوذ داشتند و صبحگاه به حضرت شاهزاده آوردند بفرمود تا سر او را از تن دور كردند.

و روز ديگر خمپاره [اى] كه از بيرون دروازۀ قندهار به زمين تعبيه كرده بودند به جانب شهر گشاد دادند و 40 تن از مردم هرات بدان زخم هلاك يافت و هولى بزرگ در شهر افتاد. سرتيپ عيسى خان، محمّد اسلم خان آخوندزاده را به لشكرگاه رسول فرستاد تا از شاهزاده رخصت باريافته معروض داشت كه عيسى خان خواستار آن است كه حكم كارداران دولت را باز داند و از مناشير پادشاهى كه به نوى رسيده آگهى به دست كند؛ و اگر حمل آن بار تواند كرد، گردن فرونهد، و از اين عنا و عذاب برهد.

شاهزاده شب دوشنبۀ هشتم محرم حسين خان يوزباشى را با او روانه شهر فرمود تا به ميان ارك رفته با او ديدار كرد و پروانۀ شاهانه را كه مشعر بسپردن هرات بود بنمود.

بعد از گفت و شنود فراوان، عيسى خان سخن را بر اين نهاد كه قلعۀ ارك را از افغانان پرداخته كند و 500 تن سرباز و 2 عرادۀ توپ از اردو آورده جاى دهد، آن گاه حسام السّلطنه و اين لشكر از كنار شهر بار بسته تا به غوريان

ص:191

كوچ دهد، پس از آن سرتيپ عيسى خان بزرگان هرات را برداشته در غوريان ادراك خدمت شاهزاده كند.

حسين خان اين خبر را به شاهزاده آورد و دانسته بود، مواعيد عيسى خان ناخوب تر از مواعيد عرقوب است(1)، بالجمله شب ديگر هم به شهر رفت و گفت حسام السّلطنه مسئول شما را مقبول داشت. عيسى خان ساز ديگر بنواخت و گفت مرا در اين امر بايد مطمئن ساخت. عبد اللّه خان جمشيدى و فتح اللّه خان فيروزكوهى گفتند از بهر اطمينان ما بايد قوام الدّوله به شهر درآيد. بعد از اصرار و الحاح حسين خان هم بدين سخن سر درآورده و مراجعت به اردو كرد.

سرتيپ عيسى خان هم از اين گفته پشيمان شد و روز چهاردهم محرم پيكى سبك پى اختيار كرده با مكتوبى چند روانۀ قندهار داشت تا در قندهار و كابل هرجا دوست محمّد خان را دريابد سپاهى به استمداد طلب كند. پيك او در كنار لشكرگاه گرفتار شد و مكتوب او مكشوف [گشت]، شاهزاده بفرمود تا يك پاى و يك دست و گوش او را قطع نموده روانه شهر داشتند.

انجمن شدن سران سپاه براى دانستن احكام شاهنشاه و اصغاى كلمات جناب صدراعظم در فتح هرات

اشاره

چون مدّت توقف حسين خان يوزباشى به دراز كشيد و شهر هرات ناگشوده بماند، روز چهاردهم محرم در پيشگاه خدمت حسام السّلطنه حاضر شد و تمامت قواد سپاه و سپهسالاران لشكر را حاضر كرد و شاهزاده را مخاطب داشت و گفت جناب

ص:192


1- (1) . نام مردى در عرب كه بخار وعده مشهور است.

اشرف صدراعظم مى فرمايد:

هركه را صلابت طبع و سورت غضب اندك باشد، مردم سپاهى كه با غضب و صلابت سرشته شده اند هرگز حكم او را گردن نخواهند گذاشت «به آهن توان آهن آشوفتن». اينك تو با بزرگان سپاه و سران عساكر به قانون مصاحبت و مرافقت روزگار مى گذارى، چگونه كار هرات را به كام خواهى كرد.

هم اين سخن از صدراعظم آورده ام كه مى فرمايد مگر ندانسته [اى] كه مردمان جان خويش را دوست مى دارند و هيچ كس تا طريق سلامت تواند سپرد به كوچه مخافت نخواهد گذشت؛ بلكه خردمندان از آنجا كه گمان زيان مى رود عبور نكنند و از كلمات ستيزآميز بپرهيزند.

اين كى تواند شد كه كس به اختيار خويش بر دم شمشير و خنجر رود و در دهان توپ و تفنگ درآيد، همانا خداوندان ملك حكمتى انگيخته اند كه لشكر را به دهان شير و دم شمشير دربرند و حصنهاى حصين و قلاع رصين را به تسخير گيرند و آن حكمت جز اين نيست كه نخستين ساز و برگ لشكر را ببايد ساخت و آلات حرب و ادوات ضرب ببايد داد، آن گاه با خوف و رجا و بيم و اميد ايشان را كوچ دهند.

و واجب است كه لشكر چنان دانند كه اگر ظفر جويند بى گمان نعمت فراوان برند و اگر فرار كنند بى شك كشته شوند. چون مرد لشكرى به يقين دانست كه كيفر گريختن خون ريختن است هرگز از جنگ روى برنخواهد تافت؛ زيرا كه در يورش بردن و حمله افكندن گمان كشته شدن است و در هزيمت ساختن يقين سرباختن. و هرگز مرد عاقل گمان را بر يقين اختيار نكند و بى شك لشكرى كه بدين عقيدت است فرار نكند. تو كه حسام السّلطنه [اى] نه دليران را با زر و سيم نوازش كنى و نه نامردان را به عقاب و شكنج گزارش دهى، با كدام بيم و اميد مردمان جان عزيز را عرضۀ شمشير تيز خواهند ساخت و بدين برج و باره كه پهلو با ستاره زند خواهند تاخت. با

ص:193

اينكه ملك الملوك عجم چند كرّت منشور به سوى تو كرد كه اگر صاحبان مناصب در كار مناطحت و مسامحت كنند تا بدان جا تو را اجازت است كه شكم بدرى و سر برگيرى و از منصب ساقط سازى، با اين همه چرا چندين لين العريكه و نرم پيشانى و ضعيف پيشه [اى] و در فتح هرات بدين طول مدت نام دولت را پست مى كنى.

حسام السّلطنه در جواب كلمات صدراعظم كه همه حكم يونانى بلكه الهام آسمانى بود لب فروبست و سر خجلت فروداشت. سركردگان سپاه چون اين بشنيدند به اتّفاق گفتند كه امروز كه چهاردهم محرم است اگر تا 15 روز اين حصار نگشاديم خويشتن بدين كناه گواهى خواهيم داد و از غضب و سخط پادشاهى اكراه نخواهيم داشت. اين بگفتند و از آن محضر بيرون شده به اعداد كار پرداختند.

سخت كوشى لشكريان در محاصره هرات

محمّد رضا خان سرتيپ و اسكندر خان سرهنگ و يوسف خان سرهنگ در برابر برج فيل خانه سنگرى استوار برآوردند و به حفر زمين پرداخته تا به زير خندق نقب دربردند و حسنعلى خان سرتيپ و قاسم خان سرتيپ و خانبابا خان سرهنگ و ابو الفتح خان سرهنگ مارپيچها به كنار خندق رسانيدند. و روز بيست و يكم محرّم سردار احمد خان با قلبى مطمئن و خاطرى شاد از لاش و جوين وارد لشكرگاه شد و از شاهزاده نواخت و نوازش يافت.

و از پس دوز ديگر آقا خان ميرپنج كه به سبب قلّت آذوقه از اسفزار احضار شده بود با فوج خوى و بزچلو و جماعتى سوار از راه برسيد و در كار محاصره با لشكر هم دست گشت و در بيست و پنجم محرم از باستيانى كه قاسم خان سرتيپ برآورده بود چون خواستند به جانب شهر نقب بگشايند، از توپى كه در خواجه عبد المصر نصب بود، گلوله ها رها كردند تا هر دو پاى يك تن توپچى را ببرد. و اين معنى بر قاسم خان سخت آمد و بفرمود روز بيست و نهم محرم بقعۀ امامزاده [اى را] كه برابر دروازه قندهار بود و مردم شهر لشكرگاه داشتند سربازان به قوّت يورش فروگرفتند و سنگر بستند. و در اين يورش 2 تن از مردم قرائى و ترشيزى

ص:194

جراحت يافت و يك تن از فوج مخبران مقتول گشت.

ديگرباره افغانان انجمن شده به سنگر قاسم خان حمله افكندند و سرباز او پاى ثبات استوار كرده، چند تن از ايشان را عرضۀ هلاك و دمار داشت و آن جماعت را از در گريز مراجعت داد. و روز ديگر فوج قزوينى براى برجى كه مردم شهر از اين سوى خندق كرده بودند تا كس به ميان خندق نقب نبرد، حمله انداختند. افغانان از راهى كه از برج به بيرون سو كرده بودند، بيرون تاختند و 3 تن سرباز را با زخم گلوله پست كرده؛ و از پى هم چند حمله بدادند و روى سربازان را از جنگ برتافتند و عبد العلى خان سرتيپ نيز در ميان سنگر به زخم گلوله جراحتى برداشت. و پنجشنبۀ دوم صفر جماعتى از افغانان به سنگر پاشا خان حمله بردند، افواج او از پيش روى ايشان درآمده جنگ بپيوستند و گروهى را مقتول ساخته هزيمت دادند و يك تن اسير گرفتند و شاهزاده فرمان كرد تا اسير را سر برگرفتند.

و روز ديگر اسكندر خان سرهنگ حفر مارپيچ را قريب به خندق شهر برد و حكم داد تا سربازان بنيان دشتبان كنند. مردم شهر چون اين بديدند نقبى به زير دشتبان دربرده با بارود انباشته كردند و آتش درزدند و 7 تن سرباز را هلاك ساختند؛ و از جانب ديگر 15 تن افغانان با شمشير كشيده به ميان ايشان حمله دادند. سربازان تفنگها بگشادند و 2 تن از ايشان را مقتول ساختند و آن جماعت را هزيمت كردند و روز پنجم صفر كبوترى كه نامه بر گردن داشت لشكريان با گلوله به زير آوردند و نامه را بگشودند، به مردم شهر نگاشته بودند كه استوار باشيد كه لشكريان ايران را قوّت ثبات نمانده عنقريب پراكنده خواهد شد.

و روز ديگر هنگام زوال آفتاب 2000 تن مرد افغان ساختۀ طرد و نبرد از دروازۀ خوش بيرون شده، در كندهاى فصيلها درآمدند و 500 تن از ايشان با شمشير كشيده به سنگر پاشا خان سرتيپ حمله بردند و جنگى بزرگ پيوسته داشتند. مردم پاشا خان نيز نيك

ص:195

بكوشيدند و بعد از كشش و كوشش فراوان افغانان را فرار دادند و بسيار كس مقتول گشت.

و روز هفتم صفر مردم شهر اعداد كار كرده ناگاه به مارپيچى كه فوج ترشيزى حفر كرده بودند، درآمدند و جنگ درانداختند و 20 تن سرباز را مقتول و دستگير ساختند. و چون روز به كران رفت و نيمى از شب بگذشت سرتيپ ياسين افغان از دروازۀ خوش فرار كرده به سنگر پاشا خان پناهنده گشت. و روز ديگر خانبابا خان سرتيپ زير كاسۀ برج مردم شهر نقبى در برده آتش بزد و 10 تن از افغانان را به معرض هلاك و دمار درآورد. و روز پنجشنبۀ نهم صفر مردم شهر به زير سنگر فوج مراغه نقب زدند و فوج مراغه به زير برج فيل خانه نيز نقب درمى برد ناگاه سر نقبها به روى هم گشاده شد و مردم شهر پيشدستى كرده، نقب خويش را آتش درزند و بازپس شدند، لكن كس را زيان نكرد.

اين هنگام سنگرها چنان با هم نزديك بود كه لشكر جانبين با هم سخن مى كردند و خاك سنگر را به سنگر يكديگر مى افكندند.

و هم در اين روز 3000 حمل شتر علوفه و آذوقه و سلب و ثروت از مشهد مقدّس به لشكرگاه درآوردند و ساز و برگ لشكريان را تجديد دادند.

هم در اين وقت مسيو بهلر مهندس كه تقديم بعضى خدمات همى كرد به منصب سرتيپى افتخار يافت و فرامرز خان ياور و ميرزا باقر مهندس [منصب] سرهنگى يافتند.

ص:196

رسيدن شاهزاده محمّد يوسف افغان به درگاه شاهنشاه ايران و نجات يافتن او از قتل به شفاعت جناب صدراعظم

از اين پيش مرقوم افتاد كه سلطان مراد ميرزاى حسام السّلطنه، شاهزاده محمّد يوسف افغان را روانۀ مشهد مقدّس داشت و فرمان كرد كه او را به دربار شهريار تاجدار كوچ دهند و برحسب حكم او را دست به گردن بسته به حضرت دار الخلافه آوردند. و روزى چند بداشتند تا روز ششم شهر صفر كه روز ميلاد شاهنشاه عجم است برسيد، جناب اشرف صدراعظم اين روز مبارك را در اسعاف مراد و مرام وسيلت دانست و در شب عيد شفاعت شاهزاده محمّد يوسف را عريضه [اى] به ضراعت نگاشت و انفاذ حضور شاهنشاه داشت.

اگرچه مسئول صدراعظم در حضرت شاهنشاه عجم هميشه قرين اجابت و قبول است، لكن چون شاهزاده محمّد يوسف در طريق طغيان و عصيان جرمى به كمال داشت و در قتل صيد محمّد خان و خواهران او و آميختن با محارم و زنان او رعايت مروّت و شريعت را نكرد و مادام كه در هرات فرمانگزار بود، بر مكاتيب خويش خاتم تاجدار همى زد و سلطنت ايران را پاس حشمت نداشت، شاهنشاه را از قبول شفاعت صدراعظم اكراه بود. و از آن جانب صدراعظم چند عريضه از پى هم بنگاشت و نيران غضب شاهانه را لختى فرونشاند.

بالجمله روز ديگر كه در ييلاق نياوران بساط عيد گسترده شد، و شاهنشاه قاجار بر اريكه سلطنت جاى كرد و شاهزادگان و بزرگان و مقرّبان درگاه و سركردگان سپاه در پيشگاه پادشاهى بر صف شدند فرمان رفت تا فراشان دژخيم، شاهزاده محمّد يوسف را

ص:197

درآوردند و در پاى ماچان سياست بازداشتند. پادشاه قهرمان او را مخاطب داشت و فرمود كه:

سالها تو را در زمرۀ چاكران خويش بار داديم و با خصب نعمت و دعت عيش بداشتيم و روزگارى به فرمانفرماى خراسان امر كرديم تا تو را به كارهاى سودمند بگماشت و به حكومت بعضى از محال خراسان بازداشت. چه افتاد تو را كه كفران نعمت كردى و بى رخصت كارداران حضرت به شهر هرات تاختن بردى و صيد محمّد خان ظهير الدّوله را از پاى درآوردى و دست از پردگيان سراى او باز نگرفتى و رعايت حرمت و حشمت او نكردى ؟

شاهزاده محمّد يوسف به عرض رسانيد كه:

مرا در حقّ ظهير الدّوله جرمى و گناهى عارض نشود؛ زيرا كه او خاين پادشاه و راندۀ درگاه بود. با خان خيوق در ساخت و به جانب قاينات لشكر تاخت. خداى او را به ناسپاسى و حقّناشناسى اين دولت گرفت و مرا بر او دست داد تا به حقّ از پايش درآوردم.

شاهنشاه فرمود:

نه تو نخست خواستار شدى تا گروهى از سپاه به سوى تو گسيل داريم و به مدد لشكر سلطانى شرّ دوست محمّد خان را از خود بگردانى ؟ چه شد كه چون لشكر ما برسيد و به پاى مردى ايشان تهديد زيد و عمر [و] كردى و تشديد امر نمودى، آن گاه طريق چاكرى بگذاشتى و لواى مخالفت برافراشتى ؟

شاهزاده محمّد يوسف معروض داشت كه:

به اغواى دوست محمّد خان و تحريص بعضى از كارداران انگليس بزرگان افغان هم داستان شدند و مرا در مخالفت ايران ناچار كردند.

قرار مخالفت او خشم شاهنشاه را جنبش داد و رخسار مباركش ديگرگون گشت.

جناب اشرف صدراعظم كه مستمع اين مقالت و نگران اين حالت بود شاهزاده محمّد يوسف را در دهان گرگ مرگ معاينه كرد و بى توانى زمين خدمت ببوسيد و عفر جريمه او را خواستار آمد؛ و در انجاح آرزو، الحاح فراوان نمود

ص:198

تا حلم گران سنگ پادشاه را بر غضب جهانسوز استيلا داد و شاهزاده محمّد يوسف را از اقتحام بلا برهانيد و او را از پيشكار حضور به سلامت باز آورد و همچنين در وجه او اجرى و مرسوم مقرّر گرديد.

غلبۀ سپاه منصور به قوّت محاصره و يورش به شهر هرات و فتح آن بلده به دست ايشان

اشاره

چون مناشير شاهنشاه عجم و تدابير جناب اشرف صدراعظم روز تا روز در لشكرگاه هرات گوشزد حسام السّلطنه و سران سپاه شد، در امر محاصره و فتح قلعه سختكوش آمدند و لشكريان خطوط متوازيه پيش دادند و از سنگر به سنگرى كنده همى كردند كه يك ذرع عمق و 3 ذرع عرض همى داشت. و در كنار اين خنادق به سوى شهر ديوارى به ارتفاع ذراعى بركشيدند و جاى جاى به مسافت 100 ذرع برجى بنيان نمودند و بر ديوارها ثقبه ها بگشودند و پس ديوارها را از خاك انباشته كردند؛ و سواران چاردولى و مقدم و شاطرانلو و كردبچه را در اين خطوط به قراولى بازداشتند. چنانكه هيچ كس را امكان دخول و نيروى خروج شهر نماند. چنانكه روزى 2 تن از مردم محال هرات حمل نمك و روغن برگرفتند تا از براى بيع و شرى به شهر دربردند. هنگام عبور گرفتار لشكريان شدند. شاهزاده بفرمود تا جهان را از وجود هر 2 تن پرداخته كردند.

مع القصّه سپاهيان از سنگرها به حفر مارپيچ پرداختند و مارپيچ ها را با 3 ذرع عرض حفر كردند، تا آنگاه كه با قلعۀ شهر 60 گام مسافت بيش نماند، پس بنيان دشتبانى كردند و آن را با 300 گام اندازه نهادند و ديوار آن را پرداخته كردند. و از اين دشتبان نيز مارپيچ ببريدند تا به 8 گامى خندق برسيدند. و ديگرباره بنيان دشتبان نمودند.

و همچنان قبّۀ مقبرۀ امامزاده سلطان منصور را كه زيارت

ص:199

گاهى بود، فوج مخبران و قرائى و سرباز ترشيزى به قوّت يورش از جماعت افغانان پرداخته كردند؛ و اين قبّه بر بعضى از بيوت شهر اشراف داشت. و ديگر فوج خوى به سوى برج خواجه عبد المصر حفر مارپيچ گرفت و فوج بزچلو در ميان دروازۀ عراق در برج خاكستر به كار درآمد و مارپيچها به كنار خندق برسيد و كار بر افغانان صعب افتاد، چنانكه هر روز چند تن از شهر بيرون شده، پناهندۀ لشكرگاه مى گشتند. و سردار سلطان احمد خان نيز روز شنبۀ يازدهم صفر از كابل به كنار هرات آمد و با خدمت حسام السّلطنه پيوست. و شب چهارشنبۀ پانزدهم مردم شهر باز اندك جنبشى نمودند و به سنگر پاشا خان حمله افكنده لختى كوشش دادند و باز شهر شدند و از آن پس نيروى مقاتلت از بهر ايشان نماند.

و سرتيپ عيسى خان بدانست كه بعد از اين پيشانى سخت كردن پشت با بخت كردن است و چون لشكريان به قوّت يورش به شهر درآيند يك تن را زنده نگذارند. صلاح و صواب در آن يافت كه شهر را تسليم دهد و از آن داهيه دهيا برهد، عريضه به حضرت شاهزاده انفاذ داشت كه رخصت فرمايد تا اسمعيل بيگ ملازم سام خان ايلخانى به شهر درآيد و كلمات او را اصغا نموده معروض درگاه دارد.

آمدن سرتيپ عيسى خان از شهر هرات به خدمت حسام السّلطنه

حسام السّلطنه چون بسيار وقت نقض عهد و كسر ميثاق و شد نفاق او را به ميزان تجربت سنجيده بود، سخن او را وقعى نمى نهاد. چون چند كرّت عيسى خان مطويات خاطر را عريضه كرد و به عزّ اجابت مقرون نيفتاد، ميرزا عبد العظيم برادر حاجى ابو الخير را كه يك تن از اجلّۀ سادات هرات است از شهر بيرون فرستاد تا با خدمت شاهزاده پيوست و خاطر رميدۀ او را به وفاى عهد عيسى خان رام كرد و اسمعيل بيك را برداشته به شهر دربرد و مكشوف افتاد كه اين كرّت سرتيپ عيسى خان را در اطاعت و انقياد تسويف نخواهد رفت و مماطله نخواهد داد.

بعد از مراجعت اسمعيل بيك برحسب حكم حسام السّلطنه، سام خان ايلخانى به شهر هرات درآمد و عيسى خان را مطمئن خاطر ساخت و دستخط شاهنشاه را كه

ص:200

و زروى ديده و توتياى بصر بود و در تسليم مملكت و تقديم خدمت رقم داشت بدو سپرد. سرتيپ عيسى خان به قدم ضراعت در طريق اطاعت يك جهت گشت و روز شنبۀ بيست و پنجم شهر صفر هنگام نماز ديگر عبد اللّه خان جمشيدى بيگلربيگى و فتح اللّه خان فيروزكوهى را برداشته به اتّفاق ايلخانى راه لشكرگاه گرفت.

و چون اين خبر به شاهزاده آوردند بفرمود تا جماعتى از بزرگان اردو و صناديد لشكر او را پذيره كردند و با مكانتى تمام درآوردند و سرتيپ عيسى خان بعد از ورود به لشكرگاه لختى در خيمۀ ايلخانى آسوده گشت و قريب به غروب شمس به اتّفاق او ادراك خدمت شاهزاده نمود و نوازش فراوان ديد و مكاتيب امير دوست محمّد خان و پسر او را كه براى ضبط هرات بدو فرستاده بود در پيشگاه آورد و ديگرباره در خيمۀ ايلخانى آمده بيارميد. و روز ديگر محمّد خان و جان محمّد خان و امان نياز تركمان و ديگر بزرگان و اشراف هرات به حضرت حسام السّلطنه آمده جبين ضراعت بر زمين نهادند و ربقۀ اطاعت افكندند.

اين هنگام شاهزاده بفرمود تا حسنعلى خان سرتيپ با 2 فوج گروس به شهر هرات در رفته در چهارسوى شهر شحنه بگمارد و دروازه ها را جداگانه قراولى چند بگذارد و چند برج را نيز با سرباز گروس بسپارد. حسنعلى خان برحسب امر با افواج خود به شهر درآمده بدانچه مأمور بود معمول داشت.

آن گاه حسام السّلطنه بفرمود كه از جماعت شهرى و مردم لشكرگاه هيچ كس را اجازت نيست كه بى خط جواز از اردو به شهر در رود يا از شهر بيرون شود. و بفرمود سام خان ايلخانى، سرتيپ عيسى خان را برداشته به ميان شهر شوند و در تسليم شهر و نظم آن بلده كار به نظام كنند. و روز بيست و هفتم صفر محمّد رضا خان سرتيپ را با فوج سرباز مأمور به ضبط ارك داشت تا به درون شدند و قلعۀ ارك را حافظ و حارث آمدند و اين خبر در اطراف مملكت هرات سمر گشت و امر عمال شاهزاده در اسفزار و غوريان و لاش و جوين و ديگر قلاع و بقاع آن مملكت تشديد يافت.

درآمدن شاهزاده حسام السّلطنه به شهر هرات

و روز سلخ صفر به حكم حسام السّلطنه، اللّه وردى خان سرهنگ براى ضبط توپخانه

ص:201

و قورخانه به ميان شهر رفت. و از پس آنكه كار شهر به نظام شد و مردم آن بلده را براى مقدم شاهزاده در شاهراه انتظار جاى داشتند، حسام السّلطنه بفرمود تا سران سپاه و سركردگان نظام و اعيان لشكرگاه ملازم ركاب شده روز جمعه غرۀ ربيع الاول 2 ساعت از آن پيش كه آفتاب طريق افول سپارد بر اسبى راهوار برنشست و افواج افشار و مراغه و فوج قزوين و خوى به نظام شدند و از پيش روى او به رده، رهسپار گشتند و 600 تن سوار از غلام پيشخدمتان و غلامان ركاب و شاهيسون و چاردولى از قفا بر صف شدند. و شاهزاده را بدين سكون و حشمت از دروازۀ قندهار به شهر درآوردند.

از آن سوى دروازه، سام خان ايلخانى و آقا خان ميرپنج و سرتيپ عيسى خان و عبد اللّه خان جمشيدى و مجيد خان داماد عيسى خان و ديگر بزرگان لشكرى و شهرى از اسب به زير آمده و پياده در ركاب او روان شدند و بدين عظمت به قلعۀ ارك درآمد و در چاربالش كامرانى بنشست و در پيشگاهش بزرگان هرات ايستاده شدند و مورد اشفاق و الطاف آمدند؛ و تمامت ايشان را از رحمت و رأفت ملك الملوك عجم و دولتخواهى و ملاطفت جناب اشرف صدراعظم اميدوار ساخت.

اين هنگام سام خان ايلخانى و حسين خان يوزباشى اجازت يافته به جامع شهر شتافتند و بعد از آنكه جماعت شهرى از نماز جمعه بپرداختند، خطيبى طليق اللسان بر فراز منبر صعود كرد و به نام نامى شاهنشاه ايران خطبه [اى] قرائت كرد و مردم هرات تهنيت گفتند و درود فرستادند و صغير و كبير را شربت جلاب دوستكانى دادند و بسيار كس را كه لايق دانستند، از قبل شاه و شاهزاده خلعت كردند و به نزديك شاهزاده مراجعت نمودند.

و چون دور و قصور ارك بيشتر عرضۀ انمحا و انهدام بود و رواقى به دست نمى شد كه شاهزاده جاى كند و بارعام دهد، روز ديگر حسام السّلطنه در ميان شهر به سرائى كه ناميده به عمارت چهارباغ است درآمد و بر كرسى امارت جاى گرفت و اهالى هرات را آگهى رفت تا به پيشگاه او درآمده جاى جاى بر صف شدند

ص:202

و او را به حكومت و امارت خويش سلام دادند. در آن انجمن خطبه به نام شهريار تاجدار تقرير گشت و قصيده [اى] كه ميرزا فتح اللّه ذوقى بسطامى به فتح هرات تخلص كرده بود انشاء رفت.

حسام السّلطنه از قبل كارداران دولت مردمان را به مقالات رأفت آميز و كلمات بهجت انگيز و نويد مرمت بقاع و تكثير عقار و ضياع شاد و شادخاطر فرمود و شناختگان بلد را به تشريف خلاع گران بها مفتخر داشت.

انفاذ داشتن حسام السّلطنه عريضه و دنانير سكو كه دار الضّرب هرات را به درگاه شاهنشاه ايران

اشاره

چون روز شنبۀ بيست و پنجم شهر صفر [1273 ه. ق/ 25 سپتامبر 1856 م] هرات گشوده شد و سرتيپ عيسى خان به لشكرگاه آمد، نخست شاهزاده حسام السّلطنه به عذر جريمتى كه در تأخير فتح هرات رفته بود مخصوص پيشگاه پادشاه عريضه نگار كرد و جناب اشرف صدراعظم را نيز به شرحى جداگانه اختصاص داد تا عريضۀ او را در محلى خاص از نظر پادشاه قهرمان بگذراند و خاطر مبارك را از آلايشى كه در تأخير فتح هرات رفته مصفا دارد و مكاتيب خويش را به صحبت حسن بيك صندوقدار خود انفاذ حضرت دار الخلافه داشت؛ و غرۀ شهر ربيع الاول كه وارد هرات شد، حكم داد تا از زر سرخ مبلغى لايق به نام شاهنشاه در دار الضّرب آن بلده كه سبيكه و سكه زدند و بفرمود تا حسين خان يوزباشى حمل آن زر كرده، رهسپار درگاه شاهنشاه شد.

و سرتيپ عيسى خان نيز بدين شرح عريضه نگار كرد كه مرا در قانون بندگى و طريق چاكرى تقصيرى نرفته، چنانكه شاهزاده محمّد يوسف را وقتى از آن حضرت آلودۀ عصيان و طغيان دانستم مأخوذ داشته، دست به گردن بستم و گسيل درگاه شاهنشاه

ص:203

داشتم، اگر روزى چند پشت به انجمن حضور كرده و پاى به دامن پيچيدم از بيم جان و خوف خويش و پيوند و گزند زن و فرزند بود. از اين پيش گفته اند كه از شاه و شير ترسيدن عيبى و عوارى نباشد. امروز كه سام خان ايلخانى به شهر درآمد و مرا از قبل كارداران سلطانى مطمئن خاطر ساخت سر بر خط بندگى نهادم و شهر را به بندگان حضرت تسليم دادم. عريضۀ خويش را با مبلغى زر كه در دار الضّرب هرات به نام شهريار نگار داشت به سردار مجيد خان داماد خويش سپرد و او را به اتّفاق حسين خان يوزباشى روانه نمود.

اما حسين بيك صندوقدار به سرعت صبا و سحاب شتاب گرفت و از هرات تا دار الخلافه را 8 روزه طىّ مسافت نمود و روز دوم ربيع الاول به بلدۀ طهران رسيد و مژدۀ ورود عيسى خان را به لشكرگاه برسانيد. كارداران دولت اگرچه اين معنى را استوار داشتند؛ اما خبر ورود لشكر را به هرات انتظار مى بردند.

روز ديگر امير حسين خان برادر سام خان ايلخانى نيز درآمد و ضبط هرات را به دست لشكر سلطانى مژدگانى آورد. پس صناديد حضرت بدان شدند كه در دوشنبۀ چهارم ربيع الاول شهريار تاجدار به فرى و ميمنت، در اريكۀ سلطنت جاى كند و اجازت فرمايد تا خاص و عام درآيند و به شكرانۀ فتح هرات سلام دهند.

چون حكيم على الاطلاق در اين جهان كه قنطرۀ آلام و دروازۀ اسقام و ديباچۀ فنا و سراچۀ زوال است چنان خواسته است كه هر بهارى ملتمس دى است و هر نهارى را شبى از پى. هيچ گنجى را بى مار و هيچ رطب را بى خار نتوان يافت. هم در اين روز لطيفۀ دودمان شرافت و خليفۀ خاندان خلافت، سلطان معين الدّين ميرزا كه وليعهد دولت و چراغ ملك و ملّت بود به تندباد اجل مختوم پژمريده گشت و طاير روحش به شاخ طوبى آشيان بست، خاطر شاهنشاه در سوگوارى شاهزاده ملول گشت؛ و جشنى كه از بهر فتح هرات در ضمير بود به تأخير رفت.

جناب اشرف صدراعظم معروض داشت كه شاهنشاه را كه شجر صد چنين ثمر

ص:204

و سپهر صد چنين اختر است روا نيست كه از اين قضا خاطر مبارك را به ملالت حوالت كند و جشن اين فتح را كه حشمت دين و دولت و شكوه ملك و ملّت است محو و منسى دارد و به خواستارى جنابش بسط اين بساط و نشر اين نشاط به پنجشنبۀ هفتم ربيع الاول استقرار يافت.

تشريف كردن ملك الملوك عجم جناب اشرف صدر اعظم را

و صبح پنجشنبه، از آن پيش كه شاهنشاه عجم بارعام دهد، حاجى على خان حاجب الدّوله به حضرت صدراعظم آمد و اين هنگام مجلس او كه مناص اهل ايران است از صناديد مملكت قاص بود، پس بايستاد و معروض داشت كه شاهنشاه ممالك ايران مى فرمايد كه:

هيچگاه صدراعظم را از رأفت و ملاطفت فراموش نفرموده ايم چنانكه به تشريف امير تومانى و نشان امير نويائى اعظم و نشان تصوير همايون و عطاى عصاى مرصّع و قلمدان مرصّع و شمشير مرصّع و بذل علاقۀ مرواريد جنابش را مخصوص داشتيم و نيز دستخط مبارك بدو فرستاديم كه در امور جزئى و كلى مملكت و رتق و فتق دولت و عزل و نصب حكام و اخراج و ادخال نوكر نظام و غيرنظام ما را وكيل بلا عزل و امين بلا فصل باشد؛ لكن، فهميده بذل معروف كرديم و دانسته او را شادخوار خواستيم چه هر گنجى را در بهاى رنجى بزرگ داديم و هر زحمتى را در ازاى زحمتى عظيم نهاديم. اكنون كه مژدۀ فتح هرات مى رسد، هم وصول اين منى را به اصابت رأى زرّين و خرد دوربين او دانسته ايم. لاجرم جامه [اى] كه از سلاطين قاجار انار اللّه براهينهم به ما رسيده است به تشريف او فرستاديم. به پشتوانى عنايت ما پشت گرم باشد.

و آن جامه [اى] بود كه در اين روزگار كاتبى خوانند، زبرپوش آن از بافته كشمير كه به رضائى معروف است و آستر پوست سمور داشت و 40 علاقه از آن آويخته بود كه هر يك با جواهر ثمين ترصيع داشت.

بالجمله صدراعظم تشريف پادشاه را پذيره كرد و تن خويش را بدان خلعت شريف بياراست و اين هنگام تقبيل سدۀ سلطنت را دستورى بود. شاهزادگان و امراى درگاه و امناى پيشگاه و دبيران و سپاهيان جاى جاى برصف شدند و گروه گروه

ص:205

رده بستند و از ميدان پيش سراى سلطنت، توپچيان 110 توپ بگشادند. چه اين عدد با نام مبارك امير المؤمنين عليه السّلام كه مفتاح مواهب و صباح غياهب و كعبۀ حاجات است برابر باشد.

آن گاه شاهنشاه عجم، صدراعظم را مخاطب داشت و به شيرين تر مقالاتى تقديم خدمات حسام السّلطنه و قوام الدّوله و سام خان ايلخانى و ديگر سران و سركردگان سپاه را شمردن گرفت و هيچ يك از آحاد لشكر را از خاطر زدوده نداشت. آن گاه فرمود اين همه از اثر تعب و سهر شهب و رزانت رأى و حصانت تدبير صدراعظم است كه لشكر از دل و جان ترك جان و سر گويد و از هيچ كراهت و زحمتى نپرهيزد. صدراعظم به شكرانه زمين ببوسيد و عرض كرد:

ما همه شيران ولى شير علم حمله مان از باد باشد دمبدم

آن گاه محمّد حسن خان زنگنه نايب ايشيك آقاسى باشى، امير حسين خان برادر سام خان ايلخانى و محمّد حسين بيگ صندوقدار حسام السّلطنه را كه حامل فتحنامه بود، حاضر پيشگاه ساخت و زمين ببوسيد و شرح ورود ايشان را به عرض رسانيد. اين وقت من بنده عريضۀ فتحنامه را مأخوذ داشته به بليغ تر بيانى به عرض رسانيدم و مورد تحسين شاهانه شدم. آن گاه خطيب انجمن حضورا خطبۀ تهنيت را قراءت كرد و ميرزا محمّد على خان شمس الشعرا قصيدۀ تحيت را معروض داشت. چون آن جشن مبارك به پاى رفت شهريار بذّال به عطاى زر و مال پرداخت.

پاشا خان پيشخدمت خاصه و امين صره [- امين الملك بعد] كه نخستين اين مژده را از چاپار اصغا نموده، به عرض رسانيد معادل 1000 تومان زر مسكوك عطا يافت، و چاپاران را نيز جداگانه به خلعت و عطيت كامروا ساخت و 3000 تومان زر خالص خاص از بهر علما و سادات و اقوام خويش بذل فرمود؛ و شاهزاده محمّد ولى ميرزا كه از نظرات كواكب استخراج اين فتح كرده بود، تشريف ملكى داد و ميرزا سعيد خان وزير دول خارجه [را] كه در هيچ وقت در تقديم خدمت از حضرت صدراعظم كناره نجسته بود به نشان تمثال شاهنشاه كه با الماس

ص:206

آبدار مرصّع بود مفتخر داشت؛ و ميرزا رضاى منجم باشى را كه 4 ماه قبل روز فتح هرات را معين داشته بود، معادل 200 تومان زر عطا رفت؛ و ميرزا محمّد حسين - دبير الملك كه در تحرير رسائل خراسان رنج برده بود به خلعت و نشان مرتبۀ اول سرتيپى كامياب گشت؛ و ميرزا محمّد خان دبير مهام خارجه؛ و ميرزا عباس خان منشى اول وزارت خارجه نيز خلعت يافتند. و اين بنده نگارنده نيز از تشريف شاهانه بى بهره نبود.

و چون از اين پيش شيخ عبد الحسين مجتهد طهرانى را كه به آستان بوسى روضۀ مطهرۀ ابا عبد اللّه الحسين عليه السّلام روانه بود، شاهنشاه ايران 10000 تومان زر مسكوك بداد تا در آن اراضى مقدّسه و روضات مباركه خرج كند. در اين وقت كه مژدۀ فتح هرات برسيد 10000 تومان ديگر بر مبلغ نخستين بيفزود و به نزديك شيخ عبد الحسين انفاذ داشت. و حاجى محمّد خان پيشخدمت را قنديلى از زرناب كه دو من بيش و كم به ميزان مى رفت با تاجى مرصّع به جواهر آبدار سپرد تا به آستان ملايك پاسبان امير المؤمنين على عليه السّلام حمل داده، موقوف بدارد. و او طريق اراضى مقدّسۀ نجف پيش داشت.

در دار السلام بغداد، حشمت دولت ايران را بداشتند و او را پذيره دادند. و روز ورود [به] نجف، شيخ مرتضى كه امروز قدوۀ مجتهدين شيعى مذهب است به اتّفاق تمامت علماى نجف او را استقبال كردند. و بعد از ورود به شهر و درآمدن به بقعۀ مباركه، شيخ مرتضى اشياء موقوفه را به دست خويش در جائى كه سزاوار دانست نصب داد.

بالجمله بعد از انجام آن جشن شاهانه، شاهنشاه عجم، صدراعظم را شبى در عمارت گلستان به ضيافت طلب داشت تا آن ضيافتگاه را به ورود و وفود مشحون دارد و با هركه خواهد در آن بساط شاهوار حاضر شود. پس صدراعظم با جماعتى از اعيان شاهزادگان و صناديد رجال دولت به سراى ملوكانه درآمد و آن شب در آن مضيف 10000 چراغ افروخته بود. از اين مقدار برگ و ساز اندازه ديگر اشياء را

ص:207

توان گرفت.

چون مجلس به پاى رفت و كار خورش و خوردنى پرداخته بود، جامه [اى] كه صدراعظم از آن پيش از جامه خانۀ شاهنشاه تشريف يافته بود، به خوانسالار شهريار شير خان عين الملك كه ترتيب مجلس ضيافت كرده بود تشريف كرد.

آويختن نشان تمثال امير المؤمنين عليه السلام را شاهنشاه ايران از گردن و بذل كردن دنانيرى كه از هرات به پيشكش آوردند

از آن پس كه حسين خان يوزباشى و سردار مجيد خان افغان چنانكه بدان اشارت شد با حملى از زر مسكوك كه در دار الضّرب هرات نقش يافت، از آن بلده طريق دار الخلافه گرفتند و 13 روز طىّ مسافت كرده، وارد طهران شدند. عريضۀ حسام السّلطنه و سرتيپ عيسى خان را با پيشكش ايشان در پيشگاه پادشاه عرضه دادند. و باز نمودند كه بعد از فتح هرات و درآمدن لشكر در آن بلده و استقرار در برج و باره، مردم شهر از آن هول و هرب آسوده شدند و طريق سرور و طرب گرفتند، چه لشكر نظام ايران، قانون عدل و نصفت و ديباچۀ رفق و مدارا بودند. اينك اهل هرات از آن سركشى و خويشتن دارى پشيمان اند و شيعى و سنى در گلخن و گلشن برادرانه روز گذراند.

مع القصه شهريار عادل باذل كه هنگام بذل و جود لعل گرانبها را با سنگ خارا به يك ميزان سنجد، صره سيم و زر را با حجر و مدر به يك دست خواباند، در دل نهاد كه اين زر كه از هرات حمل داده اند نيز بذل كند و اين انديشۀ مبارك را به روزى مبارك پيوند داد. همانا پادشاه فرشته فطرت كه دست قضا و قدر خميرمايۀ وجودش را به محبت

ص:208

امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه الصّلوة و السّلام سرشته و قلم قدرت محبت آن حضرت را بر پيشانى احوالش نوشته از آن روز كه يمين از شمال شناخته، جز نام على (ع) نگفته و جز به ياد على (ع) نخفته، چنانكه روز ولادت على (ع) را در ايران زمين عيدى بزرگ نهاده و از تمامت اعياد بزرگتر داشت.

همچنان در فتح هرات توسل بدان حضرت جست و بدان حضرت توكل بست. چون مژده اين فتح برسيد تمثال مبارك آن حضرت كه از ديرباز در خزانۀ ايران ضبط بود و هر روز صبح بعد از اداى نماز به صاحب آن تمثال نياز همى برد، بفرمود صورتگران چربدست بدان شباهت و شمايل صورتى رسم كردند و با جواهر ثمين مكلّل و مرصّع داشتند و لئالى منضود علاقه بستند تا آن نشان همايون را از گردن مبارك درآويزد.

صدراعظم خواستار شد كه در انجام اين امر گستردن جشنى شاهوار واجب افتاده و خويشتن ميزبان اين طوى و ميهمانى خواهم بود و مسئول او مقرون اجابت افتاد.

پس به ساعتى كه ستاره شناسان اختيار كردند در روز چهارشنبۀ بيست و هفتم ربيع الاول در سراى سلطانى مجلسى چند آراسته كرد و تمامت علماى ملت، اركان دولت و شاهزادگان والامقام و صاحبان مناصب نظام و غيرنظام را دعوت نمود و به انواع خورش و خوردنى صغير و كبير را متنعم داشت. آن گاه مردمان را به پيشگاه حضور شاهنشاه بار داد. تمامت علما و سادات در ايوان خاص سلطنت جاى گرفتند و گروه گروه مردمان در عرصه فسيح سراى سلطانى صف بستند. آن گاه صدراعظم نشان مبارك را در طبقى مرصّع نهاده خويشتن حمل داد و در فرود ايوان پادشاهى بايستاد.

در اين وقت شاهنشاه استقبال نشان مبارك را از فراز ايوان به زير آمد و به دستيارى جناب اشرف صدراعظم و شيخ رضاى امام جماعت كه در ميان علما شيخوختى به كمال داشت، آن نشان مبارك را از پيكر مبارك درآويخت و ديگرباره

ص:209

به فراز ايوان صعود كرده، بر فراز چاربالش پادشاهى برنشست. و توپچيان از بيرون سراى به شمار نام مبارك امير المؤمنين عليه السّلام 110 توپ بگشادند.

آن گاه شاهنشاه صدراعظم را مخاطب داشت و فرمود همانا چاكران ما هركس تقديم خدمتى كرد و در راه دولت زحمتى ديد، از حضرت ما مستحق خلعتى گردد و نشان تمثال خويش را بدو عطا كنيم تا از پيكر خويش به افتخار درآويزد، من كه امروز خود را از چاكران امير المؤمنين به شمار گرفته ام و سر و جان را از بهر نثار قدم او خواهم، از مولاى خود و پادشاه خود اگر مستدعى نشانى باشم بعيد نباشد و در ميان سلاطين بدين نشان مبارك افتخار خواهم جست و فرداى محشر به شفاعت صاحب اين نشان رستگار خواهم شد.

صدراعظم جبين ضراعت بر خاك نهاد و معروض داشت كه اين مردمان و چاكران ممكن است كه در تقبيل سدۀ سلطنت ريا و سمعه به كار برند، اما حمد خداى را كه شاهنشاه اسلام را هيچ گونه آلايشى از ريا و سمعه عارض نتواند بود، امروز كه اهالى ايران عقيدت و ارادت شاه را تا بدين جا دانستند، از اين پس اطاعت سلطان و طاعت يزدان را برابر نهند و از نثار جان و سر در غزا و جهاد بخل نورزند.

چون اين گفت و شنود به پاى رفت شاهنشاه كارآگاه از فراز تخت به زير آمد و نخستين علما و سادات را كه در ايوان نشيمن داشتند، پيش طلبيد و همچنان ايستاده يك يك را به دست خويش زر بداد و رخصت انصراف فرمود.

آن گاه از ايوان فرود شد و در ميان سرا بر فراز كرسى نشيمن كرد، و از صدراعظم كه طغراى نامه و بيت القصيده هنگامه بود بدايت كرد و از واپس ترين آحاد و افراد سرباز نهايت جست، با لطفى كه نسيم صبح را درشت مى شمرد و خلقى كه بوستان خلد را بازار مى شكست يك يك را پيش طلبيده به دست خويش زر بداد تا تمامت آن زر مسكوك كه از هرات حمل داده بودند پرداخته كرد.

امناى دولت و علماى ملّت تحيّت كنان و درودگويان طريق مراجعت گرفتند

ص:210

و دوام دولت چنان پادشاه را به دعاى سحرگاه از درگاه اللّه خواستار آمدند. و حاجى على خان حاجب الدّوله كه نظم اين جشن مبارك را تقديم خدمت كرد، به يك اصله چوب دست كه يك بدست از جانب فراز مرصّع بود تشريف يافت.

نظم شهر هرات به دست شاهزاده حسام السّلطنه و تخفيف منال ديوان از اهالى آن بلده

اشاره

اكنون به سخن هرات بازگرديم. بعد از فتح آن بلده، حسام السّلطنه به نظم شهر پرداخت و حسنعلى خان سرتيپ گروسى را بفرمود تا زنان بدكاره را در محضر اهالى شرع حاضر سازد، هريك به توبت و انابت گرائيد، در اقامت آن شهرش بيم وخامتى نخواهد رفت و اگر نه از آن شهر به شدّ رحال استعجال كنند و يا منتظر عقاب و نكال باشند. 8 تن از اين جماعت در خدمت علماى بلد حاضر شدند و از فاحشه تايب گشتند.

و ديگر حكم رفت تا هر مال و زر كه اشرار و دزدان در آن گيرودار به سرقت برده بودند به فحص تمام يك يك را مكشوف داشته مسترد ساختند.

و چون بلاى غلا در مدت محاصره طغيان داشت و هنوز مردم مبتلا بودند از انباشتۀ خود غلات و حبوبات به خبّازان فرستاد و سام خان ايلخانى و ميرزا كوچك كلانتر شهر را بگماشت تا نرخ خوردنيها را ارزان بستند. و چون مجراى آب را لشكريان از بيرون دروازه شكسته و بسته بودند و كار بر مردم شهر صعب مى رفت، بفرمود تا مرمت كردند و خانه ها را سيراب نمودند.

و چنان افتاد كه روز هفتم ربيع الاول مير عصمة اللّه خان پسر مير صديق خان بردرانى كه در بدو امر به لشكرگاه آمده، فرمان پذير بود از بهر حاجتى از شهر بيرون شد و هنوز هزار گام دور نيفتاده بود كه چند تن بر او تاخته و او را مقتول ساختند و جسدش را در خيابان باغ شاه بنهفتند و قاتل او شناخته نيامد.

ص:211

بالجمله شاهزاده هم در اين روز از شهر به لشكرگاه مراجعت كرد و براى خوشنودى خلق رقمى نگاشت و حمل ديوان را از تمامت اهل شهر برداشت و ميرزا كوچك كلانتر، جمعۀ هشتم ربيع الاول آن رقم را به مسجد آن بلده برد و قاضى ملا عثمان بعد از اداى صلوة جمعه خطيبى را بر منبر صعود داد تا خطبه به نام شاهنشاه عجم قراءت كرد، آن گاه رقم شاهزاده را خواندن گرفت. صغير و كبير دوام دولت شهريار تاجدار را از درگاه خداوند داعى گشتند.

بالجمله چنان آن شهر را به نظام كرد و لشكر را كشيده به كام داشت كه يك تن از قراولان در ميان شهر بعضى از نفايس اشياء مرواريد غلطان بيافت و نتوانست پوشيده داشت، آورده به خليفه محمّد و عبد اللّه بيك ياور گروسى كه شحنۀ چارسو بود سپرد تا خداوند آن را شناخته مسترد دارند؛ و هر بدعت كه در وجوه عشاران و ضرّابخانه از سوابق ايام نهاده بودند به تمييز ميرزا محمّد حسين مستوفى و ميرزا كوچك كلانتر را برگرفتند.

و مؤذنان در منارۀ مساجد وقت اداى اذان و اقامه به كلمه «اشهد انّ على ولىّ اللّه» ندا در دادند و قلعۀ ارك هرات [را] كه قرين انمحا و انهدام بود شاهزاده بفرمود تا مرمت كردند.

كشته شدن عيسى خان

و چنان افتاد كه جمعۀ ششم ربيع الثانى 2 ساعت از آن پيش كه آفتاب مغرب شود، سرتيپ عيسى خان از شهر به آهنگ لشكرگاه و تقديم خدمت شاهزاده بيرون مى شتافت، چون خواست از توپخانه عبور كند شخصى بر او درآمده با پشتوش زخمى بزد و او لختى دويده از پاى درآمد و يك دو تن از قفاى او درآمده مقتولش ساختند.

از قتل او لختى شهر به هم برآمده ناچار لشكريان، نوكر بردرانى را كه براى عرض دادن حاضر ساخته بودند مأخوذ داشتند و عبد اللّه خان بيگلربيگى را در منزل هاشم بيك فراشباشى موقوف نمودند؛ و جانى خان برادر مجيد خان را با پسر او در ميان ارك به محمّد رضا خان سرتيپ سپردند و حسنعلى خان سرتيپ برحسب امر به ميان چهارسوى شهر درآمده، بعضى مردم را كه در جوش و جنبش

ص:212

مى دانست به زحمت چوب و تازيانه ادب كرد و جسد عيسى خان را فراشباشى از خاك برگرفته هم به خاك سپرد. و از ميانه امان نياز تركمان طريق فرار گرفت و عباس خان از قفايش در تكتاز آمد. حسام السّلطنه فرمان كرد كه قاتل عيسى خان را مأخوذ دارند و او مجهول الحال بماند.

تاختن تركمانان به قصد غارت حدود خراسان و مقاتلۀ لشكريان با ايشان

در آن ايام كه لشكر ايران در كنار هرات بود، تركمانان سرخس و قرياب كه خاك و آب ايشان با شرارت و شراست عجين گشته، از طريق چاكرى بگشتند و از تركتاز با مجتازان و قتل و نهب كاروانيان و امير زوّار و زحمت تجّار دقيقه [اى] مهمل نگذاشتند. در عشر اول ربيع الاول [1273 ق/ 1856 م] محمّد شيخ تركمان با 3000 سوار سرخسى و قريابى و تجنى برنشسته عنان ريز از نشيب كاريز بگذشت؛ و بى ترس و خوف به كنار خواف آمد.

و اين هنگام از قوافل نيشابورى و مشهدى و ترشيزى و قرائى قريب 3000 تن مردم و 5000 سر شتر در خواف مجتمع بودند، از بهر آنكه با هرات كوچ دهند، ناگاه محمّد - شيخ با مردم خود بر آن جماعت بتاخت و ايشان را با اموال و اثقال مأخوذ داشت و بر زيادت مردم خواف را نيز اسير گرفت و طريق مراجعت سپرده، در 2 فرسنگى كاريز اوتراق كرد.

از اين جانب چنان مى افتد كه محمّد ابراهيم خان قاجار و حسن خان سبزوارى كه طريق مشهد مى سپردند با سوار شاهيسون به خواف عبور كرده، از آنجا به كاريز كوچ دادند و همچنان صفر على خان سرتيپ و عبد العزيز خان هزاره با 400 تن و محمّد حسين خان هزاره با 500 سوار از باخرز در رسيد و حاجى حسنعلى خان خوافى با 300 تن شمخالچى و 200 تن سوار در كاريز بديشان پيوست. و از ميان

ص:213

اين مردم بابا خان هزاره كه ساكن كاريز بود، در نهانى با تركمانان مواضعه داشت و در صورت با سپاهيان متّفق بود. مع القصه اين جمله به اتّفاق بابا خان آهنگ تركمانان كردند و محمّد شيخ كوچ داده، در ميان درختستانى كه معروف به جنگل تومان است، دررفت. و ميان سركردگان در تاختن و اوتراق ساختن اختلاف كلمه باديد شد.

حسن خان سبزوارى در حمله مسابقت جست و محمّد ابراهيم خان با او بپيوست و بابا خان هزاره از دنبال ايشان رهسپار آمد و صفر على خان و محمّد حسين خان و عبد العزيز خان با مردم خود جداگانه آهنگ جدال كردند و سواران شاهيسون اظهار جلادت نمودند؛ و تركمانان از آن سوى ميدان كارزار را به خون مردان و سنابك ستوران آهار دادند.

نخستين بابا خان و حسن خان سبزوارى و محمّد ابراهيم خان شكسته شده، طريق فرار پيش داشتند. صفر على خان سر راه بر ايشان گرفت كه لختى بپائيد تا هم آهنگ رزم دهيم و دشمن را كيفر كنيم، سخن او را وقعى ننهادند؛ و همچنان طريق گريز را سبك خيز شدند. از پس ايشان صفر على خان لختى مبارزت كرد تا جماعتى از مردم او نابود شد، وى نيز ناچار راه فرار برگرفت.

در اين وقت مير حسنعلى خان و مير محسن خان خوافى در ميان تفنگچى خواف پياده شده، به خويشتن دارى پرداختند و در زمان حسنعلى خان سبزوارى با سوار شكسته برسيد و ناپروا خويش را به ميان پيادگان بر زد تا از ميانه بدر شود. از اين آسيب نظام پيادگان گسسته شد و جماعتى به زير پاى سواران كوفته شدند و مير حسنعلى خان جماعتى از پيادگان را به كنارى آورده، از بهر خويش بنيان سنگرى كرد و تركمانان در اطراف او پره زدند و از چاشتگاه تا هنگام فروشدن آفتاب رزم دادند. 130 تن سوار تركمان مقتول گشت، و اين هنگام سرب و بارود براى پيادگان نماند، ناچار دست برهم نهادند.

مير حسنعلى خان و آن 100 تن پياده اسير تركمان گشت و در اين جنگ 20

ص:214

تن تركمان مقتول گشت و 100 تن هزاره و 500 تن خوافى اسير شد. اما دو تن مردم بابا خان هزاره را كه به اسيرى برده بودند از بهر مواضعه كه با او داشتند هم در آن روز رها كردند.

و از پس اين واقعه به ميرزا محمّد حسين عضد الملك متولّى بقعۀ مباركه رضويه عليه الصّلوة و السّلام خبر بردند كه امان سعد سردار با انبوهى از تركمانان به قصد غارت مشهد مقدس كمر استوار كرده و اينك با سواران جرّاره در مى رسد. عضد الملك به اعداد كار پرداخت و 2 عرادۀ توپ 9 پوند و يك عرادۀ صف شكن كه حاضر مشهد بود، در نهم ربيع الثانى با قورخانه بيرون فرستاد.

در اين وقت محمّد ابراهيم خان قاجار حاكم جوين با 10000 سوار از هرات برسيد تا كار دره جز را به نظم كند؛ و بعضى از مردم را كه طريق جنايت سپرده بودند مأخوذ دارد.

نخستين دفع تركمان را واجب دانست و سواران خود را برداشته با توپخانه بيرون شد و طىّ مسافت نموده، در شاديشه اوتراق كرد. تركمانان چون اين بدانستند عنان برتافته به طرف خواف و تربت شتافتند و ده، پانزده تن اسير به دست كرده مراجعت نمودند.

خلعت فرمودن و عطيت كردن شاهنشاه ايران عساكر منصوره و اهالى هرات را

اشاره

چون بعد از فتح هرات كار آن بلده به نظام شد و محسن از مجرم پديدار گشت، بر ذمّت كارداران دولت واجب آمد كه صناديد درگاه و سركردگان سپاه را كه در راه دين و دولت از صولت پلنگ و نهيب نهنگ پرهيز بجستند عنايتى رود. لاجرم به صوابديد صدراعظم شاهنشاه دريانوال، حسين خان يوزباشى و امير حسين خان برادر سام خان ايلخانى را با تضعيف مواجب و تكثير و جبّه و عطاى خلعت مأمور سفر هرات فرمود. و از بهر مأمورين و قاطنين آن مملكت بدين شرح نشان و خلعت تشريف داد:

ص:215

نخستين حسام السّلطنه را كمرى به جواهر شاداب مرصّع و دشنه [اى] با نيام زرّين مكلّل و قباى زربفت عنايت رفت و معادل 4000 تومان نقد بذل افتاد.

و ديگر ميرزا محمّد قوام الدّوله وزير خراسان تشريف يافت و سام خان ايلخانى كه ملقب به شجاع الدّوله آمد، به خلاع گرانبها متظاهر و شاد خاطر گشت.

و ديگر مهدى قلى ميرزا و ميرزا محمّد حسين عضد الملك متولّى باشى و آقا جان خان ميرپنجه و قاسم خان سرتيپ و پاشا خان سرتيپ و حسنعلى خان سرتيپ و محمّد رضا خان سرتيپ و عبد العلى خان سرتيپ توپخانه و خانبابا خان و ابو الفتح خان سرتيپ و اسكندر خان و يوسف خان سرهنگ و اللّه ويردى خان سرهنگ توپخانه و جعفر قلى بيگ سرهنگ توپخانه و عليقلى خان سرهنگ دامغانى و كريم خان سرهنگ ترشيزى و عباسقلى خان سرهنگ بزچلو و باقر آقاى خوئى و محمّد آقاى اتاماجور و فرج اللّه خان سرهنگ بكشلو و مير على خان و رحمت اللّه خان را هريك جداگانه نشان و خلعتى از حضرت شاهانه بذل افتاد و جماعتى را منصب و مواجب دو چندان گشت. 1350 قطعه نشان زر و سيم از بهر ياور و سلطان و سرباز مبذول گشت.

و همچنان سركردگان سواره مانند صفر على خان سرتيپ و پرويز خان و محمّد ابراهيم خان قاجار و محمّد صالح خان كردبچه و پاشا خان قزاق و حاجى فتحعلى خان يوزباشى و بهادر خان و محمّد رضا خان تيمورى و عطاء اللّه خان و على خان [مقدم و محمّد صادق خان ياور مقدم و احمد خان شاطرانلو و حسن خان سبزوارى و حسن خان ده ايماق و كريم آقاى قاجار و نظر خان مافى و صفر على خان جليلوند و محمّد حسين خان يوزباشى و على خان بادلو و ميرزا باقر مهندس و نصر اللّه خان و محمّد على خان جامى بدادند؛ و] محمّد قلى خان هداوند و ميرزا محمّد حسين آواره نگار، ميرزا مهدى لشكرنويس به نشانهاى گرانبها و خلاع سنگين ثمين كامروا گشتند. و حسن بيگ كه مژده فتح آورده بود منصب سرهنگى و لقب خانى [و خلعت همايون] يافت.

آن گاه از كرم پادشاه كريم بهرۀ اهالى هرات جريده شد و سرتيپ عيسى خان و عبد اللّه خان جمشيدى و فتح اللّه خان ايل بيگى فيروزكوهى و سردار احمد خان و جان محمّد خان و قاضى ابو الخير و مير عبد العظيم و قاضى محمّد على خان و قاضى عسكر و سيد يحيى بيهقى و ملا يحيى و ملا محمّد فارسى زبان و ملا محمد

ص:216

جعفر فارسى زبان و ميرزا محمّد رضاى حكيم باشى و ميرزا محمّد حسين مستوفى و ميرزا جان مستوفى و عباس خان سرتيپ حيدر قلى خان و قوللر آقاسى مراد و ملك محمّد جان فراهى و امان - نياز تركمان و سردار مهر على خان و مشهدى ابو الحسن تاجرباشى به خلاع زر تار و نشان مرصّع به جواهر آبدار و كارد و خنجر و شمشير مكلّل و مرصّع مفتخر و مباهى آمدند؛ و معادل 60000 تومان زر مسكوك به انعام مساكين و صعاليك هرات و آحاد و افراد لشكر عطيت رفت.

و چون خبر فتح هرات و عطاى پادشاه قاآن صفات در اطراف ممالك ايران پراكنده شد، مردم خراسان و فارس و كرمان و عراق و آذربايجان و دار المرز و خوزستان در هر شهر و بلدى بساط عيش و سرور بگستردند و هر شب به شمار ستارگان آسمان چراغدانها بيفروختند و آلات لهو و لعب و ادوات شادى و طرب بساختند و شاديانه را عنبر سارا و مشك مطرا بسوختند.

مع القصه حسين خان يوزباشى شاهيسون كه خود نيز در ازى تقديم خدمت منصب سرتيپى و حمايل مخصوص يافت، از خزانۀ دولت و جامه خانه پادشاه آن حمل گران را برگرفت و با جماعتى لايق از دار الخلافه بيرون شد و كوچ بر كوچ به جانب هرات رهسپار شد. و از مشهد مقدّس فرج اللّه خان سرهنگ را با فوج بكشلو و لطف اللّه خان دويرن را با جماعتى از سواران و يك عرادۀ توپ 9 پوند با خود برداشت.

و از آن سوى چون تركمانان همواره در طرق و شوارع ديدبانان دارند، از سفر حسين خان و حمل خزانه آگاه شدند و بر سر راه آمدند و نخستين از اراضى جام و محال هزاره جماعتى اسير گرفتند و بسيار مواشى از گاو و گوسفند براندند و در مأمنى پوشيده داشتند و به انتظار حسين خان به انتهاز فرصت نشستند.

مقاتلۀ حسين خان سرتيپ با تركمانان

از اين سوى حسين خان تا محال محمودآباد براند و روز هفدهم جمادى الاولى از محمودآباد به جانب تربت شيخ جام آهنگ كرد. و چون نيم فرسنگى طى مسافت نمود، چند تن سوار تركمان ديدار شد. حسين خان دانست كه ايشان قراول

ص:217

سپاه اند و خواست تا بداند عدّت و حدّت ايشان چند است، لختى بماند و رحمت اللّه خان سرهنگ فوج شقاقى و فرج اللّه خان سرهنگ فوج عجم و لطف اللّه خان سركردۀ سوار شاهيسون دويرن و محمّد على خان و نصر اللّه خان سركردۀ سوار جامى و عليقلى خان غلام پيشخدمت را گفت تا مردم خود را ساختۀ جنگ كردند.

در اين وقت تركمانان با آن قلّت عدد حمله آوردند و لشكريان بر ايشان تاخته 2 تن را دستگير نمودند، يكى عرضۀ شمشير و آن ديگر اسير شد. پس از 2 ساعت ديگر 4 بيرق تركمان آشكار گشت و مكشوف افتاد كه 800 سوار از مردم سرخس و آخال و قرياب از بهر غارت خزانه هم داستان شده اند.

حسين خان چون اين بديد بنه و آغروق را به محمودآباد واپس آورد و بگذاشت و سنگرى از پيش روى خزانه كرده، قراول بازداشت و سواره و پياده و توپخانه را برداشته از قفاى تركمانان 5 فرسنگ راه بريد و گاه و بى گاه با ايشان رزم داد و معلوم داشت كه 100 تن اسير و 60000 گوسفند و 1000 شتر و 1000 گاو و حمار از محال جام به غارت برده اند.

در اين وقت جنگ سخت شد و حرب به پاى ايستاد و از طرفين حمله ور گشتند و تركمانان را پاى ثبات بلغزيد و تمامت اسيران و اموال و مواشى را به جاى گذاشتند و طريق هزيمت برداشتند. 70 نيزه سر و 100 تن اسير از تركمانان مأخوذ گشت و 150 سر اسب از آن جماعت دستگير آمد. و از اين سوى جز يك تن سوار شاهيسون كس به معرض هلاك درنيامد. حسين خان چون اين جلادت از سركرده و سواره بديد 300 تومان زر مسكوك به سركردگان و لشكريان بذل كرد. و بعد از آن جنگ، خزانه و خلاع را حمل داده روانه هرات شد.

حسام السّلطنه چون اين بدانست استقبال خلاع پادشاهى را با تمامت قواد لشكرى و بزرگان بلد تا يك فرسنگ طى مسافت كرد و هنگام مراجعت در باغ شاه كه بيرون دروازۀ هرات است پياده شد و جشنى بزرگ بگسترد و توپهاى شادى بگشاد و خلاع پادشاهى را هركس به نام و نشان در بركرده مباهى آمد و هنگام فرو

ص:218

شدن آفتاب مراجعت به شهر و ارك نمودند.

و چون از كارداران دولت فرمان بود كه 2 فوج سرباز از جماعت فارسى زبان و يك فوج از افغانان هرات به نظام شود، حسام السّلطنه، ميرزا محمّد حسين مستوفى هرات را بفرمود تا اسامى نوكر قديم هرات را از قبايل فارسى زبان و جماعت افشار و شاملو و جامى و شاهيسون و قاينى و ديگر طوايف را جريده كند و ادوات جنگ و تفنگ ايشان را بازديد نمايد و جمله را انجمن كرده عرض دهد. پس برحسب امر، نوكر هراتى به نظام شد و تا بيست و پنجم جمادى الاخره حيدر قلى خان سرتيپ و عباس خان 800 تن فارسى زبان و 100 تن افغان را به نظام سربازان همه روزه در ارك جديد آموزگارى كردند؛ و هم بنوى از مردان تناور لشكر گرفتند. و شاهزاده بفرمود تا هركه را از پيش عطيتى و مواجبى بود مقرّر دارند و از پس آن فرمان داد كه ميرزا كوچك كلانتر، مزدور و ديوارگر به مزد گيرد و در خاكريز فصيل ارك خانه هاى فراوان بنيان كنند تا سرباز و توپچى جاى تواند كرد.

و برحسب حكم اطراف ارك تا 100 ذرع مسافت چندانكه بيوت و دكاكين بود كلانتر ابتياع نمود و براى حصانت قلعه و حريم ارك ويران ساخت و دروازه [اى] به طرف شمال گشوده، آن را باب النصره ناميد و از سربازان فوج دوم نصرت قراولان بگماشتند و به جانب مشرق نيز دروازه [اى] بازداشتند و جماعتى را حافظ و حارس كردند. و از پس آنكه افواج هراتى ادات حرب و ضرب و جامۀ نظام بگرفت، ملا اكرم مستوفى غليجائى به تحويلدارى نظام منصوب گشت و حكم رفت كه 3 ماه تا 3 ماه تسليم مواجب ايشان را واجب داند. و حاجى عطاء اللّه خان به مهماندارى فرستادگان ولات كابل و قندهار و سفيران ديگر بلاد و امصار تعيين يافت.

در اين وقت ايلچى از جانب امير والى حاكم تاش غرقان برسيد و اطاعت و انقياد والى را به دولت ايران معروض داشت. و همچنان از اهالى ميمنه و اويماقات

ص:219

پشتكوه عرايض فرمان پذيرى متوالى گشت. و حسام السّلطنه فرستادگان اتاليغ بيك والى قندهار و گنجعلى خان [را] كه در تاش غرقان حكومت داشت به عطيت و خلعت مفتخر ساخت و رخصت مراجعت داد. و مير معصوم خان ايشيك آقاسى خود را جبه [اى] كه آستر از خز ادكن داشت براى حكومت خان والى ميمنه سپرد و گسيل ميمنه داشت.

و حكم داد تا حكومت خان 2000 خروار غلّه به هرات حمل دهد، تا نرخ غلاّت ارزان شود و مردمان از قحط و غلا برهند. و نيز بفرمود تا 500 شتردار غلّه از مرو به هرات حمل دادند. و همچنان حكم داد تا سوار شاهيسون دويرون تا تربت حيدريه به سرعت طىّ مسافت كرده، از آنجا علوفه و آذوقه به هرات حمل دهند. و از بهر آنكه مردم لشكرگاه را كمتر حاجت به غلاّت و حبوبات افتد و حدود خراسان نيز از تركتاز تركمان ايمن شود، همى خواست تا بسيار كس از سپاهيان را از هرات بيرون فرستد.

لاجرم ميرزا محمّد قوام را سفر مشهد مقدس فرمود و قاسم خان سرتيپ را با فوج مخبران و افواج ثلاثۀ خراسان ملازم خدمت او داشت و قوام الدّوله از هرات بيرون شده تا تربت حيدريه براند؛ و از آنجا به مشهد مقدس آمد.

و چنان افتاد كه بيست و هفتم جمادى الاخره اين خبر پراكنده شد كه 2000 سوار تركمان از اراضى دربند گذشته به محال مشهد مقدس تاخته اند. شكر اللّه خان و ابو الفتح خان و سركرده هاى هزار جريبى و حسنعلى خان سرهنگ عجم و سركرده هاى سواره خراسانى با 2 عرادۀ توپ جنبش كرده، ايلغاركنان راه برگرفتند و 2 ساعت قبل از غروب آفتاب وارد غورغان شدند كه 5 فرسنگ تا مشهد مسافت داشت و معلوم داشتند كه تركمانان، قبيله تيمورى را به معرض غارت درآورده اند و اسير و گوسفند فراوان برده اند. و محمّد رضا خان و اللّه يار خان جمشيدى چون لشكرى لايق حاضر نبوده، با 70 سوار از دنبال ايشان تاخته اند.

بالجمله سركردگان آن شب را در غورغان اوتراق كردند تا توپخانه برسيد

ص:220

و صبحگاه با سرباز و توپ در حركت آمده تا لنگرك براندند. محمّد رضا خان و اللّه يار خان كه از پيش تاخته بودند به اتّفاق بهادر خان و فرامرز خان و محمّد خان و باقر خان در لنگرك جاى داشتند، پس هر دو لشكر با يكديگر پيوسته شدند.

در اين وقت ديدبانان محمّد رضا خان برسيد [ند] و خبر آورد [ند] كه تركمانان در كنار رودخانۀ چهارگنبد فرود شده اند و براى عبور دادن اسيران و گوسفندان به ساختن پل مشغولند و با شما 2 فرسنگ بر زيادت مسافت ندارند. چون از خبر تاعيان و هزل تاجد، جدائى بعيد است و اينك وقت اسب تاختن و سرباختن بود، ابو الفتح خان هراسناك شد و خواست تا به قهقرا قدم زند، سركردگان او را نكوهش و سرزنش كردند و به اكراه خاطر نيم فرسنگ ديگرش با خود ببردند.

اين هنگام ابو الفتح خان يك باره روى برتافت و گفت من با سخن شما نام دولت را پست نخواهم كرد اينك با من افزون از 250 تن سرباز نيست، با اين عدد قليل چرا با 2000 سوار تركمان كارزار كنم و جماعتى را عرصۀ هلاك و دمار سازم. اين بگفت و باز تاخت. حاجى شكر اللّه خان سرهنگ با سرباز عجم و هزار جريبى و سوارۀ خراسانى به جانب تركمانان به تركتاز آمد.

و چون لختى راه بپيمود ديدبانان تركمان ايشان را ديدار كردند و آن جماعت را آگهى دادند و مردم تركمانان از رسيدن لشكر بيمناك شده به هم برآمدند و با آن اسير و گوسفند كه از رود عبره كرده داشتند، راه برگرفتند و 30 تن اسير و 12000 گوسفند كه اين سوى آب بود بگذاشتند و بگذشتند. و لشكر را چون توپخانه و سربازى درخور نبود، ديگر در قفاى ايشان تاختن روا نديدند و از آنجا مراجعت كردند.

وقايع ديگر

و هم در اين سال خانسوار خان هزاره كه برحسب فرمان، حكومت مرو داشت، برادر خود را به نيابت حكومت در مرو گماشته با چند تن از بزرگان آن بلده به حضرت دار الخلافه آمد.

ص:221

و هم در اين سال جماعتى از تركمانان سرخس تاختن كرده نيم شبى بر سر قلعۀ آيده لك كه از توابع كلات است برسيدند. چند تن سرباز كه به حكم ميرزا ابراهيم خان سرتيپ حافظ قلعه بودند با جماعتى از مردم قلعه به جنگ درآمدند، 4 كس از سركردگان تركمان مقتول گشت و يك تن اسير شد، ناچار تركمانان طريق فرار گرفتند و ديگرباره اعداد كار كرده روز پنجم شهر رجب 1000 تن پياده و 150 تن سوار بر سر قلعۀ زاوه آمدند و نردبانهاى فراخ شكم با خود آوردند تا به دستيارى آن پاى بر فراز قلعه نهند.

هم در اين كرت 50 تن سرباز كه نگاهبان قلعه بودند به اتّفاق مردم قلعه رزمى صعب دادند و 300 تن از آن جماعت را مقتول و مجروح ساختند، تركمانان را ديگر قوّت درنگ نبود، مقتولين را بر نردبانها حمل داده طريق فرار سپردند و 7 تن از كشتگان را كه مجال برداشتن نيافتند، صبحگاه مردم قلعه سر از تن باز كرده به مشهد مقدس فرستادند و اين خبر باز دادند.

فرستادن ايمپراطور روس نشان و حمايل از براى وليعهد دولت و امير نظام و صدراعظم و نظام الملك و وزير دول خارجه

اشاره

ايمپراطور ممالك روسيه خواست در تشييد اتّحاد دولتين قاعدۀ تازه استوار كند، پس 2 قطعۀ نشان عقاب كه سنت آندره نام دارد مرصّع به الماس شاهوار كه در دولت روس اجلّ نشانها است و خاص خاندان سلطنت است از براى رخشان ستارۀ سپهر سلطنت و روشن چراغ دودمان خلافت وليعهد دولت ايران سلطان معين الدّين ميرزا و آن ديگر از بهر شاهزادۀ والاتبار نيروى بازوى شهريارى و گوهر

ص:222

ديهيم تاجدارى امير محمّد قاسم خان امير نظام اختيار فرمود؛ و همچنان نشان ديگر كه رسم عقاب سفيد به دو پيكر داشت و مرصّع به الماس شاهوار بود خاص از براى جناب اشرف صدراعظم انتخاب كرد؛ و ديگر نشان مرصّع به الماس و مسمى به سنت آنا از مرتبۀ اول از بهر ميرزا كاظم خان نظام الملك گزيده ساخت؛ و هم نشانى بدين نام و نشان از براى ميرزا سعيد خان وزير دول خارجه تعيين داد. و ميرزا عباس خان منشى اول سفارت خارجه و ميرزا ملكم خان مترجم خاصۀ دولت را نيز نشانى مشخص كرد.

و اين جمله را بدست رسولى لايق تبليغ، گسيل مملكت ايران داشت. و فرستادۀ ايمپراطور طىّ مسافت كرده در حضرت دار الخلافه به دار سفارت روسيه درآمد و حمل خويش را برحسب حكم ايمپراطور به شارژدفر دولت روسيه كه مقيم دار الخلافه بود سپرد. و او كارداران دولت ايران را آگهى فرستاد.

و از اين سوى برحسب فرمان، محمّد على خان نايب ايشيك آقاسى باشى با 2 تن غلام ركابى و 10 تن فراش به سفارت خانۀ روسيه رفته شارژدفر را در ييلاق نياوران به كشيكخانه آورد و لختى آسايش كرده، رخصت تقبيل سدۀ سلطانى يافت و حاضر پيشگاه شاهنشاه گشت و نشانها را بر طبقى زرّين نهاده پيش داشت.

و شاهنشاه ايران يك يك را نگريسته از اظهار مهر و حفاوت ايمپراطور ممالك روسيه فراوان سخن كرد. آن گاه شارژدفر را رخصت انصراف داد و فرمان كرد كه نشانها را خويشتن به خداوندانشان تسليم دارد. پس شارژدفر به اتّفاق وزير دول خارجه و ايشيك آقاسى باشى به حضرت وليعهد دولت ايران آمد و نشان او را به دست خويش از پيكر مباركش درآويخت و حمايل آسمان گون بربست و از آنجا به درگاه شاهزاده امير نظام درآمد؛ و هم به دست خود آن نشان و حمايل را معلّق بداشت، آن گاه به خدمت صدراعظم شتافت و نشانها را در حضرت او تسليم كرد تا نشان و حمايل خود را درآويخت؛ و ديگر نشانها را به خداوندان نشان سپرد تا هريك از پيكر خويشتن

ص:223

درآويختند.

و هم در اين ميان فرمان شد كه حاجى على خان حاجب الدّوله در ارسال تشريفات سفراى دول خارجه بينا باشد و هر سفيرى كه از راه برسد تشريفات او را موافق عهدنامه برساند.

لقب امير ديوان

و هم در اين سال ميرزا زمان مستوفى ديوانخانه خواهرزادۀ جناب اشرف صدراعظم ملقّب به امير ديوان آمد و به تشريف اين منصب سرافراز شد و در سراپردۀ عدالتخانه در ييلاق شميران بزرگان را انجمن كرد و شيلان بكشيد.

لقب لسان الملك

و هم در اين سال اين بندۀ نگارنده را كه با بضاعت قليل همه روزه مورد مواهب جميل و عطيت جزيلم به لقب لسان الملك مفتخر ساخت؛ و از مصدر خلافت منشور شد كه:

چون در تنقيح محاسبات ممالك محروسه و تأليف كتاب ناسخ التواريخ تقديم خدمتى بزرگ كرد و كتاب براهين العجم را تصنيف كرد، بدانسان كه قواعد شعر را كه 600 سال زدودۀ خاطرها بود؛ و در اين مدت شعراى عجم را شعر غلط فراوان بر زبان مى رفت، به قوّت قدسيه و نيروى استقراء استخراج نمود و اين كار را بر طريق استقامت بداشت؛ و همچنان 100000 شعر كه سند پارسى زبانان است در دولت قاجار به نظم كرد و تاريخ دولت قاجار را نيز نگار داد او را ملقب به لسان الملك فرموديم و از جامه خانۀ شاهانه خلعت كرديم.

بالجمله اين بنده با اينكه يك كرور بيت نظم و نثر در اين دولت نهاده ام، شكر اين چند كلمه منشور را نتوانم گزاشت؛ زيرا كه در ميزان خاطر من بنده اين چند كلمه از آن جمله به وزن ثقيل تر باشد.

لقب امين صره

و هم در اين سال پاشا خان پيشخدمت خاصه ملقب به امين صره گشت و فرمان شد كه اجراى مواجب سپاهيان را با آگهى او تسليم دارند.

گرفتار شدن محمّد شاه خان بلوچ

در اين سال در اراضى بلوچستان محمّد شاه خان سبى به نيروى رصانت قلعۀ سب سر به طغيان برداشت و سر از خدمت برتافت. همانا آن قلعه را 26 خشت عرض ديوار بود و 32 ذرع ارتفاع داشت و از اين مقدار 20 ذرع از

ص:224

پس فصيل در خاكريز پنهان بود. و محمّد شاه خان با پسرش نادر شاه خان به چنين قلعه [اى] استظهار جسته بى فرمانى كردند.

و چون اين خبر را به غلامحسين خان سپهدار كه اين وقت حكومت مملكت كرمان داشت بردند، امامعلى خان سرتيپ فوج كرمانى را با سپاه كرمان و خلج و جماعتى ديگر از لشكر مأمور سفر بلوچستان نمود و چون راه نزديك كردند محمّد شاه خان در قلعۀ سب متحصّن گشت و لشكريان درآمده 9 شبانه روز او را حصار دادند و شب و روز بگشادن توپ و تفنگ از پاى ننشستند. روز سه شنبۀ بيست و سيم شوال لختى از ديوار قلعه را با توپ باره كوب فرود آوردند؛ و روز ديگر هنگام زوال آفتاب لشكريان دل از جان برگرفته يورش دادند و قلعه را فروگرفتند و محمّد شاه خان و نادر شاه خان را با مردمش دستگير نموده، دست به گردن بربستند و طريق مراجعت پيش داشتند. لاجرم سپهدار از جانب كارداران دولت هريك از لشكريان را نواخت و نوازشى جداگانه نمود.

وقايع ديگر

در اين سال محمّد خان پسر محمّد حسن خان سردار ايروانى بعد از وفات پدر منصب ميرپنجگى يافت و پسر ديگر او يوسف خان به درجۀ سرتيپى ارتقا نمود و به حكومت يزد سرافراز شد و تمامت اهل و عشيرت او و ديگر فرزندان او هريك از كارداران دولت به مواجبى و عطيتى خرسند شدند.

و هم در اين سال آقا محمود مجتهد بروجرد به دار الخلافه آمد و رخصت بازيافته به ديدار پادشاه شتافت. و چون شاهنشاه ايران در تكريم علماى دين جدى به سزا مى فرمايد، او را بازديد فرمود و هنگام مراجعت به بروجرد او را و عمّ او را و برادر و پسر او را به تشريف جداگانه شادكام ساخت؛ و مبلغى زر به عطا فرستاد. و همچنين به خواستارى او جماعت طلاب علوم دينيه بروجرد را هريك به عطيتى مستمر وظيفه كرد تا در تحصيل علوم و رواج دين آسوده خاطر زيستن كنند.

و هم در اين سال در اراضى سه ده [- سده] كه از محال اصفهان است صاعقه [اى] از آسمان

ص:225

فرود شد و چون قريب به ارض آمد 3 بخش شد و به زمين در رفت، جماعتى كه از دور نگران بودند پيش شده به فحص اجرام آن برآمدند و زمين را كاويدن گرفتند از دو پارۀ آن نشانى نيافتند و يك پارۀ آن را چون 2 ذرع كاوش كردند دستگير كرده برآوردند و بسنجيدند چهار من به وزن تبريز به ميزان برآمد و انفاذ دار الخلافه نمودند.

مراجعت وزير مختار فرانسه به پاريس

و هم در اين سال موسيو موره وزير مختار و ايلچى مخصوص دولت فرانسه روز هفتم صفر به حضرت شاهنشاه ايران حاضر شده مراجعت به دار الملك پاريس را اجازت يافت و از آنجا به خدمت جناب اشرف صدراعظم شتافت، و همچنان نظام الملك و وزير دول خارجه را ديدار كرده وداع گفت و طريق آذربايجان داشت و روز پانزدهم صفر وارد تبريز گشت.

شاهزاده نصرة الدّوله كه حكومت آذربايجان داشت، بفرمود تا سرتيپان و سرهنگان و صاحبان مناصب نظام او را استقبال كردند. ميرزا صادق قايم مقام اسبى با زين زرّين و لجام زر و شمشيرى كه به ذهب خالص زينت كرده بودند با بعضى از اشياء نفيسه به نزديك او هديه فرستاد؛ و مقرّر بود كه بعد از مراجعت مسيو موره نايب اول سفارت مسيو قونپو شارژدفر در دار الخلافه اقامت كند.

و اين هنگام از بهر گسيل داشتن اهل و عيال خود به جانب فرانسه قبل از مسيو موره سفر آذربايجان كرده بود و در آن اراضى دخترش مريض افتاد، دست نيافت كه قبل از حركت مسيو موره حاضر دار الخلافه شود، لاجرم بعد از سفر او روز هفدهم ربيع الاول وارد دار الخلافه شد و برحسب فرمان محمّد قلى خان يوزباشى و 30 تن غلام ركابى و ميرزا عبد الوهاب نايب دوم وزارت خارجه و ميرزا عباس خان منشى اول وزارت و چند تن ديگر از شناختگان دار سفارت با 2 رأس اسب جنيبت خاصه او را پذيره شدند و به مكانتى لايق درآوردند.

و روز پنجشنبۀ بيست و يكم ربيع الاول محمّد حسن خان نايب ايشيك آقاسى

ص:226

باشى با 10 تن يساول و 10 تن فراش و 5 تن شاطر مأمور شد و اسبى از باره بند پادشاه با زين و لگام زر از بهر سوارى او ببرد و او را برداشته به كشيكخانه آورد و جماعتى از بزرگان سفارتخانه او را دريافتند. آن گاه محمّد ناصر خان ايشيك آقاسى باشى از بهر او رخصت بار بگرفت تا به تقبيل سدۀ سلطنت شتافت و مورد نواخت و نوازش شاهنشاه گشت؛ و از آنجا طريق خدمت صدراعظم گرفت، آن گاه نظام الملك و وزير دول خارجه را نيز ديدار كرد.

ذكر مراجعت شارژدفر دولت انگليس از دار الخلافۀ طهران به لندن

از اين پيش به شرح رفت كه وزير مختار انگليس به تخيّلات نفسانى و تحريك شياطين انس كردارى نابهنجار پيش داشت تا در پايان كار علم دولت انگليس را فرو آورد و از مملكت ايران بيرون شد، لكن مستر استيونس قونسول دولت انگليس به جاى او در دار الخلافه اقامت داشت و كارداران دولت ايران از مكانت او هرگز نمى كاستند.

در اين وقت كه اولياى دولت انگليس از مملكت ايران ابواب مراودت و مودّت را مسدود همى خواستند مستر استيونس از بازرگان ايران مبلغى به وام بر ذمّت داشت و خواست دين خويش را گذاشته كوچ دهد؛ و هم با بزرگان دولت انگليس را القا كند كه اگر من پوشيده از ايران سفر نمى كردم مرا زحمت مى كردند و اگر نه مأخوذ مى داشتند.

لاجرم حيلتى انديشيد و نخستين از كارداران دولت خواستار شد كه به مملكت فارس رقمى كنند تا باليوز انگليس را كه در بوشهر اقامت دارد كس او را تعرضى نرساند تا بى آسيب راه انگليس پيش دارد؛ و اين رقم بستد.

آن گاه جماعتى از مردم ايران را كه در ظلّ حمايت دولت انگليس مى دانست

ص:227

نام و نشان ايشان را جريده كرد و به موسيو قونپو شارژدفر دولت فرانسه فرستاد و اعلام داد كه اين مردم در حمايت دولت انگليس اند و بعد از سفر كردن من رعايت ايشان بر ذمّت دولت فرانسه است و در آن جريده نام شاهزاده فرهاد ميرزا نيز رقم بود.

شاهزاده چون اصغاى اين سخن كرد روز هفتم ربيع الثانى كلمه [اى] چند نگار كرده، خاتم برزد و به شارژدفر فرستاد كه من پناهندۀ هيچ دولتى نيستم؛ بلكه يك تن از چاكران درگاه شاهنشاه ايرانم و اگر مرا حكم به گردن زدن رسد گردن نهاده ام و چاره نمى جويم و روى با دولت بيگانه نمى كنم. لاجرم شارژدفر نام او را از ميان آن اسامى محو كرد و از اين قصه وزير مختار انگليس را آگهى فرستاد. و همچنان ميرزا هاشم خان كه شرح حالش از اين پيش رقم شد شارژدفر دولت فرانسه را پيام داد كه مرا حاجت به حمايت دولت انگليس نيست و خود به حضرت جناب اشرف صدراعظم آمده از كردار خويش توبت و انابت جست و عصيان او معفو گشت.

بالجمله مستر استيونس در سلخ شهر صفر جامۀ خويش را ديگرگون ساخت و به صورت چاپاران برآمده با چند تن مردم خود با اسب چاپار طريق فرار برگرفت و چاپارخانه ها اسبهاى خود را بدل گرفته به شهر گيلان دررفت و خواست تا از آنجا كشتى در آب رانده طريق مقصد سپارد، از قضا كشتى بخار حاضر نبود و روزگارى در رشت رحل اقامت انداخت و همه كس او را بشناخت و زحمتى نفرمود؛ بلكه كردار زشت او را هيچ ملامت و شناعت نكردند تأثير خديعت او به سنگ آمد.

مع القصه كردار ناصواب فرستادگان انگليس در دولتهاى فرنگستان مكشوف و معروف افتاد و دانايان هر دولت بر ايشان خرده گرفتند و خطاى ايشان را در نامه ها نگار دادند، چنانكه در دولت بلجيق [- بلژيك] شطرى از كسر عهد دولت

ص:228

انگليس و حسم رشتۀ مواثيق آن دولت را در روزنامۀ خود رقم كرده در اطراف جهان پراكندند بدين شرح كه مرقوم مى شود.

شرح روزنامه دولت بلجيق و سبب رنجش مردم ايران از سفراى انگليس كه در ماه اكتبر در سنۀ 1856 عيسوى مطابق دوم صفر سنۀ 1273 هجرى طبع كرده اند

متاركۀ پولتيك ميان سفارت انگليس و دولت ايران همهمۀ بزرگ در ايران انداخته و مردم ايران به طبع هنگامه طلب باشند و روزگارى دراز است كه از مصالح ناگوار دولت انگليس خجل و شرمگين اند و اينك چنان اند كه از خواب بيدار خواهند شد.

اگرچه قطع اين مراودت را با انگليس از موسيو موره دانسته اند؛ لكن بى آنكه حفظ حشمت خويش كنند، طريق مصالحت و مسالمت نخواهند سپرد. خاصه اهل ملت ايران كه مجتهدين ايشان مداخلت سفراى دول خارجه را در امور مسلمانان حرام و نكوهيده دانند و اگر كارداران انگليس در عقيدت خويش استوار شوند ناچار طريق كارزار خواهند گرفت، و اين جنگ براى انگليس مورث بدبختى و زيان كارى است؛ زيرا كه نصرت انگليس در اين جنگ از شكستن زيان كارتر است، از بهر آنكه ايرانيان هر روز فرصت كنند كيفر اين شكست را به فتح هندوستان جبر خواهند كرد.

و ما چنان دانسته ايم كه چون لشكر انگليس به بندر بوشهر نزديك شود، علم روس در استرآباد افراشته خواهد بود و پيش از آنكه انگليس آهنگ شيراز كند حدود هند به تركتاز خواهد رفت.

كارداران انگليس چنان ندانند كه چون لشكرى به جانب ايران كوچ دهند، ايرانيان در بيم خواهند شد و هر كار صعب كه ايشان

ص:229

طلب كنند گردن خواهند گذاشت؛ زيرا كه كارداران ايران پشت و روى اين كار را ديده اند و به مجالس بزرگ شورى غث و ثمين آن را سنجيده اند و مدت 6 سال زحمت تهديد سفراى انگليس را بر خود حمل كرده اند و كين مردم انگليس در دل ايرانيان بزرگ شده است و شاهنشاه ايران شرمگين و خشمگين آمده است، چنانكه چنين سلطنت را از حكومت ديهى فروتر شمارد و غيرت او حلم او را چندان سبك ساخته كه تاج سلطنت را جز از بهر كين جستن نمى جويد و اگر واجب افتد يك نيمۀ مملكت خود را بى مضايقت به دول خارجه تفويض مى كند و استمداد فرموده، شر انگليس را از خود مى گرداند. و هركه اين پادشاه را يك باره ديده باشد مى داند كه جوانى است غيور و فخردوست با رائى مستبد و عزمى مستولى، هزار بار زحمت ميدان را از راحت ايوان بهتر مى جويد، چنانكه بيرون شدن سفير انگليس را از دار الخلافه عيدى بزرگ شمرده و مردم ايران اقتفا به پادشاه كرده، هر روز غيرت و حميت خود را افزوده مى دارند.

اگرچه صدراعظم ايران هواخواه انگليس بود؛ لكن از سوء سلوك سفراء انگليس چنان شد كه اگر ديگر حمل زحمت ايشان مى كرد، در وزارت او خللى بزرگ باديد مى گشت، اگرچه بدان سر است كه كار به مصالحت و مسالمت كند؛ اما تكاليف صعبۀ انگليس را گردن نخواهد گذاشت؛ زيرا كه در خاطر او جنگ از صلح ستوده تر است، از بهر آنكه در اغتشاش پولتيكيه استيلاى خود را در مملكت استوارتر داند. و اينك رتق و فتق تمامت امور را با بينشى تمام به دست كرده و بر جزئى و كلى به ديدۀ بصيرت نگريسته. مردى است بزرگ و عظيم خليق و با اين همه چون تصميم عزم دهد، سدهاى سديدش عاجز عزيمت نشود و چون كارهاى سخت و صعب پيش آيد، هنر او در امضاى امور نيكتر پديد شود؛ و با آن همه رنج و تعب كه لازم اين منصب است هميشه نيكوخوى و گشاده روى است. همانا در مشرق زمين او را بدلى نتوان جست. چه اين گونه هنر از حد بشر آن سوى تر

ص:230

است. لاشك، مهيب تر و دليرتر از خلق ايران او است. اگر پيوند و خويشاوندش هر روز حصار نمى دادند و گرفتار عقايد خويش به شخصه نمى بود، آگهى او از كار فرنگستان افزون مى گشت و عادت تمامت اهل آسيا را ديگرگون مى ساخت.

بالجمله اين گونه عيوب كه بر شمار شد كار او را نيكتر استوار كرد و در ممالك ايران استقلال يافت. مذكور شد كه پسرهاى امير دوست محمّد - خان با 5000 مرد لشكرى بيرون تاخته اند و حدود سيستان را عرضۀ نهب و غارت ساخته اند، حاكم قاين و پسرهاى حاكم كرمان به دفع افغانان بيرون شده اند و هنوز خبر مقاتلت ايشان به ما نرسيده و همچنان مذكور مى شود كه لشكر ايران شهر هرات را حصار داده اند و بعضى گويند هرات مطيع فرمان شده است و معلوم مى شود كه اگر سپاه ايران جنبش نمى كرد، دوست محمّد خان هرات را مسخر مى داشت و ديگر اراضى خراسان را مداخلت مى انداخت.

ذكر پناه آوردن و ملتجى شدن امام مسقط به دولت ايران

از اين پيش هزيمت لشكر عرب در بندرعباس و فرار صيد ثوينى از سپاه ايران به شرح رفت. از پس آن مبارزت و مناجزت، صيد سعيد خان امام مسقط دانست كه برتافتن از دولت ايران به ترك جان شتافتن است. لاجرم در خاطر نهاد كه عقيدت خويش را در طريق خدمت شاهنشاه استوار كند و در ميان دول خارجه بدين استظهار، بلند نام شود.

پس نخست عريضه [اى] از در ضراعت نگار داده با يك رشتۀ مرواريد منضود و اسبهاى تازى و تفنگ زرنشان به صحبت حاجى عبد اللّه معتمد خود روانۀ درگاه شاهنشاه داشت و از بهر جناب اشرف صدراعظم نيز جداگانه پيشكشى ساز داده، بعد از ورود حاجى عبد اللّه به دار الخلافه و تقبيل سدۀ سلطنت و ادراك حضرت صدارت،

ص:231

به الطاف پادشاهى مفتخر و مباهى آمد.

از آن طرف حاجى محمّد على وزير خود را كه در نزد او به صداقت لهجه ممتحن بود روانۀ بوشهر داشت و مكنون ضمير را با حاجى عبد المحمّد ملك التّجار دولت ايران برنگاشت و خواستار شد كه كارداران دولت، حكومت بندر بوشهر را بدو تفويض دارند و او را مكانت حكام و عمال خويش گذارند و بر ذمّت نهاد كه در ازاى اين موهبت، منال ديوان بندرعباس را دو چندان و سه چندان تسليم كند و بر زيادت از اين، پيشكشى شايان درگاه به حضرت دار الخلافه فرستد.

حاجى عبد المحمّد صورت حال را نگار كرده روانۀ دربار شهريار داشت. جناب اشرف صدراعظم كه به حكم تدبير اين تعبيه ساخته بود و مقاتلت با لشكر انگليس نيز از پيش مى نمود، پذيرفتن مسئول امام مسقط را به صلاح و صواب دانست و اجابت آن را از ملك الملوك عجم اجازت گرفت؛ لكن امضاى اين امر را به اجراى 17 شرط معلّق داشت.

بعد از آگهى حاجى عبد المحمّد از مكنون ضمير اولياى دولت، از آنجا كه شرايط 17 گانه در ميانه ثقلى انداخت، انجام اين امر به دراز كشيد و رسل و رسايل بسيار متردد گشت. در پايان كار، چون صيد سعيد خان در حمل شرايط تجشّمى داشت، نخستين در تقديم سفر بندرعباس تأخيرى افكند و فرزند و برادرزادگان خود صيد ثوينى و پسرش صيد سالم و صيد محمّد و صيد حمد بن السالم را با 2 مركب بحرى از مسقط بيرون فرستاد و ايشان روز هشتم شهر رجب در برابر بندرعباس لنگر در آب افكند و يك ماه و 7 روز از براى انجام امر و طىّ سخن اقامت جستند.

حاجى عبد المحمّد شرايط 17 گانه را كه كارداران دولت پروانه كرده بودند بديشان فرستاد و صيد ثوينى در پذيرفتن 16 شرط هيچ اكراه خاطر نفرمود؛ اما در پذيرفتن شرط هفدهم كه پايندانى و ضمانت كارداران فرانسه در امر امام مسقط بود تقاعد ورزيد و از اين روى امضاى اين امر به تعويق رفت و كار نابسامان كرده، صيد ثوينى به جزيرۀ قشم كوچ داد و چون در شريعت مودّت بازديد ايشان

ص:232

واجب بود، حاجى عبد المحمّد به جزيرۀ قشم سفر كرد.

و هم در آنجا از انجام اين امر سخن رفت. صيد ثوينى گفت در پذيرفتن شرط هفدهم دولت ايران رازيانى باشد و نيز ما را نقصانى بود.

اما زيان دولت ايران آن است كه هميشه مسقط و بندرعباس و ديگر اراضى سواحل بحر مقهور اين دولت بود و از ممالك ايران به شمار آمده و امروز منت خداى را كه دولت ايران را قوّتى به كمال است چندانكه به ممالك بيگانه دست توانند يافت، چه واجب است كه از دولت بيگانه ضامن طلب كنند و برهانى بر ضعف خويش اقامت فرمايند.

اما نقصان ما آن است كه پذيرفتارى شرايط 16 گانه و حمل حكومت بندرعباس با ثقل اين شرايط از بهر آن است كه كارداران دولت خارجه ما را از اعمال دولت ايران شمار كنند و ما به پشتوانى دولت ايران مكانتى بدست كنيم، اگر دولت بيگانه ضمانت ما كند، ما را آن مكانت نماند.

چون سخن او با صدق و صواب قربتى داشت حاجى عبد المحمّد اجابت را به قدم قبول تلقى نمود و ديگرباره صيد ثوينى سفر بندرعباس كرد و شرايط 16 گانه را رقم زد و به اتّفاق صيد محمّد بن السالم خاتم برنهاد و صورت آن شرايط بدين شرح بود:

ذكر تفويض حكومت بندرعباس به صيد سعيد خان امام مسقط و قرارنامۀ او در امر حكومت

چون برحسب امر و اجازت اولياى دولت قاهرۀ باهره خلّد اللّه تعالى دوام شوكته و امره، حكومت بندرعباس و جزيرۀ قشم و هرمز و ايسين و تازيان و شميل و ميناب و بيابان و بندر خمير را كه همگى ملك مختص دولت ايران است از قرار

ص:233

شرط و قيود شانزده گانه مقرّرۀ مفصله به كارگزاران جناب جلالت و نبالت پناه مجدت و نجدت و شوكت انتباه شهامت و ايالت و بسالت همراه صيد سعيد خان امام مسقط و عمان واگذار و مفوّض كرديم كه از قرار همين شروط و قيود مقرّره رفتار نموده و هيچ شرطى از شروط را مهمل و متروك نگذارد.

اولا: آنكه حاكم بندرعباس بايد تابع اين دولت باشد و مثل ساير حكام فارس در اطاعت فرمانفرماى فارس باشد و نوشته [اى] خدمت اولياى دولت بسپارد كه من بعد از تبعۀ دولت علّيّه ايرانم.

ثانيا: همه ساله مبلغ 16000 تومان از بابت ماليات و پيشكش و تعارف از او به دار الخلافۀ طهران يا دار العلم شيراز از قرار تفصيل در 4 قسط كارسازى نموده از كارگزاران ديوان اعلى سند خرج بگيرد و از اين مبلغ 12000 تومان ماليات ديوان عالى خواهد بود و معادل 2000 تومان پيشكش جناب اشرف صدراعظم خواهد كرد و 1000 تومان فرمانفرماى فارس را به رسم پيشكش انفاذ خواهد داشت و 1000 تومان هديۀ مهر على خان شجاع الملك خواهد كرد.

ثالثا: خندقى كه بنا گذارده در دور قلعۀ بندرعباس حفره مى نمودند پر نمايند و بعد از اين هم ابدا خندق را حفر نكنند.

رابعا: مدت 20 سال حكومت آنجا با جناب امام مسقط و اولاد امجاد او باشد، بعد از انقضاء مدت 20 سال آنجا را معمور و آباد به دولت واگذار نمايد و اگر در ثانى باز اولياى دولت خواستند، حكومت آنجا را با امام مسقط و اولاد او واگذار نمايند به اقتضاى رأفت، فرمان و دستور العمل خواهند داد و الا اختيار خواهند داشت كه خود تصرف كرده، حاكم ديگر بگمارند.

خامسا: بيرق دولتى با چند نفر مستحفظ بيرق و يك نفر تذكره چى هميشه در آنجا بوده، رعايت شرايط احترام بيرق دولت را منظور دارند كه در هر ماه چاپار دولت به جهت آوردن روزنامه و سركشى بيرق دولت و عملۀ بيرق به آنجا بيايد و در ايام اعياد و روز مولد مسعود بندگان اقدس شهريارى روحنا فداه توپ شادى و

ص:234

مباركباد بلند آوا سازند و همچنين هر شب و صبح شليك توپ وارد نمايند.

سادسا: حكام بندرعباس و رعايا و قاطبۀ ساكنين آنجا كه در دست حاكم بندرعباس خواهند بود؛ و در اين چند سال خدمت به دولت كرده اند، به هيچ وجه در مقام ايذا و اذيت و بهانه جوئى به آنها برنيابند و كمال رعايت و سرپرستى از آنها به عمل بياورند.

سابعا: حاكم بندرعباس، سواى بندرعباس و جاهائى كه در عهد خاقان خلدآشيان فتحعلى شاه مبرور در دست داشته و حال نيز مرقوم است، زياده از آن به جاى ديگر دخل و تصرف نكنند.

ثامنا: هر وقت فرمانفرماى فارس يا حكمران لارستان بر سبيل شكار و تفرج خواسته باشند به آنجا بروند، حاكم بندرعباس مثل ساير حكام شرايط خدمتگزارى و استقبال و لوازم احترام به عمل آورد.

تاسعا: اگر براى حكام فارس و كرمان به جهت مهمى لازم شود كه قشون به صفحات گيچ و مكران و بلوچستان بفرستند، مثل ساير حكام ولايات در لوازم خدمت و رسانيدن سيورسات و بلد و بدرقه و اين طور چيزها اهمال نكرده و خوددارى ننمايند.

عاشرا: اگر فرمانفرماى فارس قصورى در خدمتگزارى حاكم بندرعباس مشاهده نمايد، به محض اخبار به جناب امام مسقط بدون عذر و اهمال فورا او را عزل كرده، حاكم ديگر كه امام مسقط مصلحت بداند و در اطاعت حاكم فارس باشد به جاى او بگمارد.

حادى عشر: هرگاه از رعاياى لارستان و سبعه و ساير مملكت فارس يا از رعاياى مملكت كرمان به آنجا بيايند و به آن حدود فرار كنند، به محض اظهار و اعلام، ضابط آن محل ايشان را به موطن اصلى خود معاودت دهد.

ثانى عشر: اين شروط و قرارداد با جناب امام مسقط صيد سعيد خان حىّ و حاضر و اولادى و امجاد او است، اگر متقلّبى مالك عمان و مسقط شود، دولت ابد مدت را

ص:235

با او شروطى و قرارى نيست.

ثالث عشر: مادام كه بندرعباس و جزيره تين مرقومتين و شميل و ميناب و ساير متعلّقات آنها در دست كسان جناب امام مسقط است احدى از مأمورين دول خارجه را در آنجا راه ندهند و متعهد شوند حفظ و حراست آنجاها را كه در دست او است بحرا و برا به انضمام هر مكان و محلى كه استعداد توقف جهاز و بغله و كشتى جنگى داشته باشد و لنگرگاه بر آن صادق آيد كه از خاك اولياى دولت مفوّض به او است صراحة متعهد بشود كه جميع حدود و سنور امكنه مزبوره را از مداخلۀ دستبرد غربا و اجنبى اعم از راه دوستى و دشمنى باشد محفوظ بدارد، وقتا من الاوقات به هيچ وجه نگذارد يك كشتى و بغله و جهاز يك نفر محارب و دشمن با اسلحه يا بى اسلحه خواه عجم يا عرب يا از دول خارجه از حدود امكنۀ مذكوره به خيال عداوت يا دشمنى يا بهانۀ ديگر پا به خاك اين دولت و به جاهائى كه در دست بندرعباسى است بگذارد.

رابع عشر: امام مسقط حق ندارد كه بندرعباس و ولايات مزبوره را اگرچه با شرايط مذكوره هم باشد به ديگرى اعم از دول خارجه و غيره واگذار نمايد؛ مگر بايد به موجب قرارداد به دست خود آن باشد و يك نفر از كسان و منسوبان او در بندرعباس و آن ولايت از جانب او دخل و تصرف كند لا غير و به شرايط مرقومه بايد عمل نمايد.

خامس عشر: از قرارى كه تجّار و تبعۀ دولت عليه ايران به عرض رسانيدند سابقا شخص هندوئى مستأجر گمركخانۀ مسقط عاملى از جانب خود مقيم عباسى نموده است و تنخواه مال التجارۀ تبعۀ دولت عليه ايران را كه از بندرعباسى حمل هندوستان و جاى ديگر مى شد، عشور مسقط را در عباسى دريافت مى كرد و حال اينكه در هيچ دولت و ولايتى چنين رسمى نيست كه تنخواهى كه دارد ولايتى نشود، مع ذلك عشور آن ولايت را از آن تنخواه اخذ و دريافت نمايند، چون اين فقره بدعت و خلاف قاعده است؛ لهذا بايد امام مسقط اين فقره

ص:236

را موقوف دارد تا رفع اين بدعت بعد اليوم بالمره شده باشد و اجناس مال التجاره كه از طرف بر و بحر وارد عباسى شود آن هم به نحوى كه شيخ سيف در حال حيات خود عشور مى گرفته بگيرند و زياده از سابق مطالبه عشور ننمايند.

سادس عشر: تنخواه تجّار محجره(1) در جزيرۀ قشم بايد به بندرعباس آورده به توسط عاليجاه خير الحاج حاجى عبد المحمّد ملك التجّار بندر بوشهر به وكلاى تجّار كه ساكن عباسى هستند تحويل داده قبض الواصل دريافت و ارسال دار الخلافه الباهره نمايد.

حرّره فى العشرين من شهر شعبان المعظم سال 1272 هجرى مطابق سنه لوى ئيل. [/ 1856 م]

حاكم بندرعباس نيز بدين گونه شرحى نگاشت:

ذكر شرحى كه حاكم بندرعباس در تبعيت و چاكرى خويش به دولت ايران سجل نموده

بندۀ درگاه آسمان جاه سلطانى سعيد بن احمد خود را از تبعه و چاكران و بستگان دولت ايران صأنها اللّه تعالى عن الحدثان مى دانم. حكومت عباسى و جزيرتين قشم و هرمز و شميل و ميناب و بيابان و ايسين و تازيان كه واگذار به اين بندۀ درگاه آسمان جاه سلطانى شده است، متعهد است كه تنخواه قسط ديوانى بندرعباس و ساير را موافق تشخيص و رقم مرحمت شيم قسط به قسط بدون تعطيل كارسازى نمايم و اسناد خرج به جهت خود صادر كنم؛ و در سرپرستى رعايا و آبادانى آنجا كمال اهتمام را به عمل آورم و امرى كه منافى رأى اولياى دولت قاهره باشد بر آن اقدام نورزم.

ص:237


1- (1) . محجره: يعنى توقيف شده.

و اگر خداى نخواسته سهوا ترك اولى و خلاف حكمى از بندۀ درگاه صادر شود، حكمش با اولياى دولت است، به آنچه بفرمايند مختارند.

حرّره فى بيستم شهر شعبان المعظم سال 1272 هجرى مطابق لوى ئيل خيريت تحويل. [/ 1856 م.]

مع القصه چون صيد ثوينى و صيد محمّد اين وثيقه را خاتم برزدند و روزى چند بگذشت، جمعۀ يازدهم شهر رمضان قلعۀ بندرعباس را تسليم عمال امام مسقط دادند و صيد ثوينى در زمان مسرعى سبك سير گسيل مسقط داشت و صيد سعيد خان امام مسقط برنشسته بيست و پنجم شهر رمضان وارد بندرعباس شد و سجل شرايط 16 گانه را خاتم برنهاد و نگاشتۀ حاكم بندرعباس را به خط قبول رقم زد و اموال تجّار را كه در جزيرۀ قشم محجر بود به بندرعباس حمل داده، تسليم حاجى عبد المحمّد نمود تا به خداوندان مال مسترد داشت و در قبول تمامت آن شرايط شاد خاطر بود، جز اينكه بر زبان داشت كه آقا محمّد شاه آن هنگام كه حكومت بندرعباس را با پدرم صيد سلطان تفويض داشت اين 2 جزيره را خويشتن به دست كرد و عرب بنى معين را از اين اراضى دفع داد. اگر اين 2 جزيره را به نام در وثيقه مسطور نساختيد و جزاير بحريه رقم كرديد نيكوتر بود.

حاجى عبد المحمّد گفت جزيرۀ قشم 24 فرسنگ طول اراضى دارد و 360 قريه و قصبه در اين اراضى آبادان است و 15 هزار خانوار رعيّت به كار است. اين كى تواند بود كه كارداران ايران چشم از آن بپوشند و نديده انگارند؟

بالجمله امام مسقط تمامت آن شرايط را بر ذمّت نهاد و عريضه [اى] از در اطاعت و ضراعت نگار داده با 12000 تومان زر مسكوك از بهر پيشكش بر زيادت اشياء ديگر به صحبت صيد على كه از خويشاوندان او است و احمد شاه و حاجى عبد اللّه روانۀ دربار شهريار ايران نمود و خود روز پنجم شوال طريق مسقط گرفت و روز ورود مسقط را از بهر خود حشمت عيدى نهاد و اهالى عمان را از الطاف و اشفاق

ص:238

شاهنشاه ايران ابلاغ داد و هركه از بازرگانان و مضاربه كاران [را] كه اقامت بندرعباس داشتند؛ و اين هنگام به توقف مسقط موقوف داشته بود به جانب بندرعباس كوچ داد تا خانه هاى خود را عمارت كنند و مشغول تجارت باشند.

و از آن سوى فرستادگان او به اتّفاق حاجى محمّد على، دهم شوال از طريق بوشهر راه شيراز پيش داشتند، بالجمله بعد از توقف بوشهر و طىّ مسافت، ششم ربيع الاول وارد شيراز شدند و در خانه مهر على خان شجاع الملك فرود آمدند و شجاع الملك رسم ضيافت و مهمان نوازى به پاى برد و همچنان شاهزاده طهماسب ميرزاى مؤيد الدّوله ايشان را حاضر ساخته نواخت و نوازش فرمود و هريك را جداگانه خلعت كرد، و نيز ايشان از قبل امام مسقط در خدمت مؤيد الدّوله بعضى از اشياء نفيسه پيش داشتند و عبد الباقى ميرزا و ابو القاسم ميرزا و شجاع الملك را جداگانه ارمغانى بدادند و از آنجا راه دار الخلافه برگرفتند.

بعد از رسيدن به طهران و تقبيل سدۀ سلطنت عريضه و پيشكش امام مسقط را با 12000 تومان زر مسكوك از پيشگاه شاهنشاه بگذرانيدند و عقيدت او را در اطاعت و چاكرى باز نمودند و تقديم خدمت جناب اشرف صدراعظم را نيز بر ذمّت نهادند.

شاهنشاه ايران به صلاح و صوابديد صدراعظم منشور حكومت و خلعت عطوفت و نشان مرصّع به جواهر و مصوّر به تمثال شاهنشاه، او را تشريف كرد و حاجى عبد اللّه فرستادۀ امام مسقط حمل منشور و خلعت كرد و راه مسقط برگرفت.

اما از آن سوى در شهر جمادى الاخره صيد سعيد خان رخت به جهان ديگر برد و صيد ثوينى بعد از پدر مجلس سوگوارى بگسترد و حاكم بندرعباس و والى ميناب كه در بندرعباس اقامت داشت نيز در مسجد قلعۀ ولنديز سوگ او بداشتند و امام مسقط را فرزندان بود و ضياع و عقار و خزانۀ او نيمى در مسقط و نيمى در زنگبار بود و اندوختۀ مسقط را صيد ثوينى كه فرزند ارشد و ركن اشد بود به تحت تصرف مى داشت و اندوختۀ زنگبار را برادر كهترش صيد ماجد حراست مى كرد، و ميان برادران صفا و صفوتى لايق نبود.

از اين روى صيد محمّد خان برادرزاده امام

ص:239

مسقط سفر زنگبار كرد تا ميان ايشان را از آلايش كدورت صافى دارد، و امام مسقط را پسرى ديگر تركى نام هست كه او نيز جلادتى به سزا دارد.

بالجمله چون به عرض كارداران دولت رسيد كه صيد سعيد خان امام مسقط به درود جهان كرد و صيد ثوينى به جاى او حكومت مسقط يافت، فرمان رفت تا آن نشان و خلعت بدو برند و در ماتم پدر تعزيت و تسليت گفتند و نظم بندرعباس و ديگر اراضى را كه به حكومت امام مسقط مقرّر بود با صيد ثوينى مفوض داشتند و امر حكومت او را محكم و مبرم نمودند.

اما روزى چند برنيامد كه برادر كهترش تركى آهنگ مخالف بنواخت و اراضى شناس را كه در تحت فرمان عمال صيد ثوينى بود مسخر ساخت و قصد تسخير محال لوا نمود.

چون اين خبر به صيد ثوينى بردند لشكرى بياراست تا دفع برادر كند و تركى نيز اعداد كار كرد. چون هر دو لشكر بيرون شدند مردم ثوينى با او گفتند اگر راستى خواهى از مبارزت ما سودى به دست نخواهى كرد؛ زيرا كه ما تيغ بر تركى نخواهيم كشيد چه او فرزند امام مسقط است و در شريعت ما نبرد با فرزندان امام مسقط حرام باشد، لاجرم از پاى بنشست و شناس به دست تركى بماند.

ذكر مقاتلۀ جعفر قلى خان ايلخانى با تركمانان آخال

از اين پيش شرح حكومت جعفر قلى خان ايلخانى در استرآباد و بزنجرد و نظم آن اراضى به دست او مرقوم افتاد. از پس آنكه بسيار كس از اسيران ايران را رها ساخت و بيشتر از قبايل تركمانان را اسير فرمان داشت، از قبايل تكه جماعتى كه ساكن قزل رباط و آخال بودند، خاصه آنان كه به تحت حكومت آقا محمّد سردار مى زيستند او را وقعى نگذاشتند و اسير و غنيمتى كه سال سابق از سملقان برده بودند مسترد نساختند.

ص:240

ايلخانى دفع ايشان را بر ذمّت نهاد و از استرآباد و كوكلان و يموت لشكرى به ساز كرد و سوارۀ بسطام و فوج فندرسك را نيز تجهيز داد. آن گاه به اتّفاق شاهزاده جهانسوز - ميرزا سرتيپ فوج عرب و عجم از استرآباد خيمه بيرون زد و تا ارض گلى داغ عنان نكشيد و لشكر شادلو نيز برسيد. از آنجا يك روز بعد از عيد نوروز آهنگ راه كرد و پيادگان را با احمال و اثقال به جاى گذاشت و از ابطال رجال 3000 كس سوار گزيده ساخت و ايلغاركنان در يك شبانه روز 35 فرسنگ مسافت را درهم نوشته چاشتگاهى در مرابع قبيلۀ آق محمّد سردار و قبايلى كه در جوار او بودند درآمد. و ناگاه تيغ در آن جماعت نهاده از خون مردان جنگ زمين را لعل رنگ ساخت. آن گاه زنان و كودكان و اموال و اثقال ايشان را به نهب و غارت برگرفته ساز مراجعت كرد.

و چون هنگام بازگشت لشكر از زحمت ايلغار كوفته بودند و حمل غنايم و راندن گاو و گوسفند نيز صعب مى نمود و اسيران كه همه زنان و طفلان و پيادگان بودند با سرعت طىّ مسافت نمى توانستند لشكريان نيز از بطىء سير ناگزير بودند از اين روى از بهر تركمانان كه در اراضى اتك خانه و نشيمن داشتند مجالى به دست شد و 3000 مرد نبرد آزموده بر اسبهاى تيزتك برنشسته تاختن كردند و ناگاه از پيش روى ايلخانى رزم درانداختند.

ايلخانى حكم داد تا لشكر همه رده راست كرد و از چارسوى اسيران و غنايم پره بزد و رزم كنان قطع طريق نموده تا به دامن جبلى رسيد و سيقناقى گرفت. آن گاه لشكر را هم گروه كرده و از فراز كوه مانند سيل بنيان كن سراشيب شد و در حملۀ نخستين تركمانان را هزيمت داد و 2 فرسنگ از دنبال ايشان بتاخت و بسيار كس را به خاك انداخت. پس باز شد و آن شب را در همان سيقناق اوتراق كرد تا لشكر لختى بياسودند و صبحگاه راه برداشته تا چندر براندند و بابنه و آغروق خويش پيوسته شدند و از آنجا به بزنجرد كوچ داد و روزى

ص:241

چند ببود.

ديگرباره مكشوف افتاد كه جماعت تكه آخال از عشق آباد و قزل رباط 10000 كس انجمن شده در چمن قرق لشكرگاه كرده اند تا به كيفر اين زيان به قريۀ راز كه در سرحد مملكت است تركتاز برند. ايلخانى از پى چاره ديدبانى چند در طرق و شوارع بگماشت تا نظاره باشند و از حركت و سكون دشمن خبر باز دهند و خود روزى چند در ارض مانه بماند و از آنجا به راز آمده برج و بارۀ قلعۀ راز را به ساز كرد.

تركمانان چون اين بدانستند از آهنگ خويش باز نشستند، اما ايلخانى چون از اين كار خاطر آسوده كرد، تصميم عزم داد كه مردم نخور را كه در 2 فرسنگى اتك نشيمن دارند تنبيهى فرمايد، چه ايشان در ميان دو كوه سكون گرفته اند كه جز از طريق شمال راه عبور بر ايشان بسته است و 1000 سوار نامدار با جماعتى از پيادگان جنگى در آنجا خانه كرده اند و همواره تركمانان تكه را در غارات حدود ايران راهنما و ديدبانند.

اين وقت چنان افتاد كه ميان اهل نخور اختلاف كلمه باديد شد، بعضى از اتّفاق مردم اتك سر برتافتند و ايلخانى را به تصرف نخور دعوت كردند، جماعتى چون اين بدانستند تركمانان را براى دفع ايلخانى طلب نمودند. چون راه با اتك نزديك بود نخست 200 تن تفنگچى تركمانان به نخور آمده، در قلعه جاى كرد و چند تن از داعيان ايلخانى را مأخوذ داشت.

و از اين سوى ايلخانى بى خبر از تركمانان با عددى قليل بر سر نخور آمد و از رسيدن تركمانان آگهى يافت. اگرچه حساب رزم ايشان را نگرفته بود، هم عار داشت كه مراجعت نمايد. پس با همان گروه اندك اعداد كار كرد و سنگرى سخت بپرداخت و راه آمد و شدن از قلعگيان مسدود داشت و يك شبانه روز بگشادن تفنگ كار جنگ كرد.

ص:242

مردم نخور، چون خويش را محصور ديدند كس به اتك فرستاده استمداد كردند و زمانى دراز برنيامد كه گروهى سواره و پياده از اتك برسيد و بى توانى پيادگان به قلعه دررفتند و سواران بر فراز قلل و جبل صعود دادند و ايلخانى را با گروه او در ميان آن 2 كوه به حصار گرفتند، از فراز كوه چون باران بهار گلوله بباريدند و از ميان قلعه پيادگان هم دست شده، بيرون تاختند و حمله درانداختند. لشكريان از چنين گيرودار بيم ناكرده چون شيران جنگى به مبارزت درآمدند و با تيغ و تفنگ و نيزه رزم دادند و مرد و مركب به خاك و خون سرشتند، يك شبانه روز ديگر كار به مقاتلت رفت، روز سيم لشكرى انبوه از تكه برسيد و راه آب بر لشكر ايلخانى ببست و نيران حرب را افروخته كرد.

با اين همه ايلخانى دل ديگرگون نساخت و مردم خود را دو بهره كرد، نيمى را ملازم خدمت جهانسوز ميرزا نمود و محمّد خان چنگى و مرتضى قلى خان سرهنگ و محمّد رحيم خان و محمّد قلى خان و شير محمّد خان را حكم داد تا هريك در سنگرى جاى كردند و خود نيم ديگر را با سبحانقلى خان برداشته راه بر سواران بگرفت و جنگ بپيوست و چندان طريق مصابرت سپرد كه تركمانان هزيمت شدند و از دنبال ايشان 4 فرسنگ برفت و بسيار كس بكشت.

و از آن سوى جهانسوز ميرزا بازار محاربت را با قلعگيان گرم داشت و لشكر پيادۀ ايشان را شكسته از سنگرها به ميان قلعه فرار داد و سواران را هزيمت كرد و مسافتى بعيد از قفاى ايشان درنوشت و 500 سر اسب و اسير بگرفت. در اين وقت چون سرب و بارود سپاهيان اندك شد و فتح قلعه بى توپ باره كوب صعب مى نمود، جعفر قلى خان ايلخانى سودى در اقامت ندانست و طريق مراجعت گرفته تا استرآباد كوچ بر كوچ طىّ مسافت كرد و صورت حال را معروض درگاه شاهنشاه داشت و شمشيرى كه قبضۀ آن با الماس مرصّع بود تشريف يافت. و از پس آن در اراضى تركمانان بلند آوازه گشت، چنانكه 10000 خانوار

ص:243

كوكلان در خيوق نشيمن داشتند با 1000 خانوار اسير قزلباش احمال و اثقال خويش را حمل داده با زن و بچه طىّ طريق نموده در قارى قلعه ساكن شدند و پناه از دولت ايران جستند.

ايلخانى چون اين بدانست محمّد رحيم خان و يوزباشى قلى خان را به نزديك ايشان فرستاد كه آن جماعت را كوچ داده به كالپوش آورد و نشيمن فرمايد تا مبادا از دشمنان زيانى ببينند. ايشان گفتند ما به اقبال ملك الملوك عجم و به پشتوانى دولت ايران حراست خويش را توانيم كرد و 500 تن اسيران ايران را آزاد كرده تسليم محمّد رحيم خان دادند و 140 تن از بزرگان ايشان به نزديك ايلخانى آمده اظهار اطاعت و انقياد نمودند.

آن هنگام كه ميان دولت ايران و انگليس كار به مقاتلت رفت، چنانكه مرقوم مى افتد، 6000 تن سوار تركمان و يموت نزد ايلخانى آمده و خواستار شدند كه از كارداران دولت اجازت يافته به مبارزت لشكر انگليس طريق بندر بوشهر سپرند. و ايلخانى صورت حال را عريضه كرده به حضرت دار الخلافه فرستاد.

شاهنشاه تاجدار فرمود كه ما را در مبارزت با انگليس لشكر دولتى كافى تواند بود، واجب نباشد كه مردم تركمان يا كماة ممالك ايران را كه در جريدۀ لشكر به شمار نشده طلب كنيم و به تعب افكنيم نيكو آن است كه تركمانان در مرابع خويش به آسايش و آرامش روز برند تا اگر حاجت افتد ايشان را حاضر كنيم.

جناب اشرف صدراعظم معروض داشت كه هيچ يك از سلاطين ايران را اين تركمانان فرمان پذير نبوده اند چندانكه نادر پادشاه افشار آن دست نيافت كه بر گروهى از اين جماعت غلبه كند و محمّد حسن شاه قاجار را مأخوذ دارد. و امروز به نيروى بخت و فضل خداوند، تركمان دشت و تركمانان حدود ايران تقديم ضراعت كنند و طريق اطاعت سپرند. اگر امروز پادشاه يك باره ايشان را از تقبيل حضرت دفع دهد موجب اندوه و ضجرت آيد. بهتر آن است كه شناختگان ايشان را رخصت قربت درگاه رود تا به الطاف شاهانه شادمانه باشند.

ص:244

پس به صوابديد صدراعظم فرمان رفت تا ايلخانى 2000 تن از تركمانان را گزيده ساخته با بزرگان استرآباد راه دار الخلافه پيش داشت و روز يازدهم شهر رجب كه به شهر طهران درمى آمد برحسب فرمان محسن ميرزاى اميرآخور و جهانسوز ميرزا و زين العابدين ملك الكتاب با جماعتى از غلامان ركابى او را پذيره شدند و بعد از ورود از خدمت جناب اشرف صدراعظم و تقبيل آستان ملك الملوك عجم برخوردار شدند.

و چون ميان دولت ايران و انگليس خاتمت امر به مسالمت افتاد، چنانكه مذكور مى شود، كارداران دولت، تركمانان را به خلاع گرانبها و كرايم بذل و عطا نواخت و نوازش فرموده، رخصت مراجعت دادند. و پس از ايامى چند ايلخانى نيز اجازت يافته در عشر آخر ذيحجه طريق استرآباد برگرفت تا آن مملكت را به نظام كند و منال ديوانى را ارتقاع دهد.

صورت دستخط شهريار به جناب اشرف صدراعظم

چون بهانه جوئى و درشت خوئى سفراى انگليس كار بدانجا برد كه مابين دولتين را بينونتى انداخت و اعداد مخاصمت و مقاتلت قريب افتاد، جناب اشرف صدراعظم اگرچه در حل و عقد امور و بسط و قبض مداخل مملكتى قوّتى به كمال داشت؛ لكن چون كارها بزرگ شد و عوارض عظيم شد و وقت آمد كه از بذل 10 كرور تومان زر مسكوك پرهيز نبايد كرد و به رزمگاه تاختن 100000 سواره و پياده نبايد انديشيد و به يك مسامحت و مماطلت سردارهاى بزرگ را بايد از پاى درانداخت و به يك نيكو خدمتى سرباز را سردار ساخت، بالجمله عريضه [اى] به حضرت شهريار تاجدار انفاذ داشت و همانا كنايتى از مكنون خاطر برنگاشت. لاجرم ملك الملوك عجم در پاسخ صدراعظم با كلك و بنان خويش

ص:245

صفحه [اى] را نگار داد و بدو فرستاد بدين شرح كه مسطور مى شود.

جناب اشرف صدراعظم، عريضۀ شما ملحوظ افتاد، هزار آفرين بر شما و بزرگى شما، از امشب كه شب شنبۀ دوم ربيع الاول است شما را كه صدراعظم من هستيد وكيل مطلق بلاعزل نمودم كه در مملكت ايران هرچه بخواهيد بگوئيد و بكنيد تا آنجا كه اگر پسر من مخل امر سلطنت باشد سياست بشود و آن كس كه تقديم خدمت كند، مورد التفات گردد. و در هرحال قبول و اختيار با شما است چرا كه شما را خيرخواه و غيرت كش دين و دولت دانسته ايم و ما نيز حاضريم و تا همه جا ايستاده ايم و از غيرت خود دست باز نمى داريم.

كنون كار پيش آمدت سخت باش بهر كار پيرامن بخت باش

همانا اين دستخط از روى گزافه نيست، شما مختار كل مى باشيد و اين دستخط را براى همه قرائت كنيد تا همه كس باخبر باشد.

ذكر آغاز مقاتله و مجادله لشكر انگليس در بندر بوشهر با سپاه ايران

اشاره

روز يازدهم ربيع الاول، جونس صاحب كه از قبل كارداران دولت انگليس به شرط باليوزى در بندر بوشهر اقامت داشت خطى به ميرزا حسنعلى خان دريابيگى فرستاد كه مرا از اين ملك بيرون شدن فرموده اند، اگر اجازت فرمائى بعضى از آلات و اثاث البيت كه حمل و نقل آن صعب است نزديك شما به وديعت خواهم گذاشت. دريابيگى مسئول او را پذيرفتار گشت و مقرّر داشت كه اموال او را در جريده رقم كنند و خط و خاتم برنهند و به يكديگر بسپارند.

و از جانب ديگر به مشايخ خليج فارس [را] آگهى فرستاد كه جنرال فارستراب كر كه صاحب نشان آذرباث مى باشد، مكنون خاطر فرمانفرماى هندوستان را مكشوف مى دارد كه برحسب حكم ملكۀ معظمۀ دولت انگليس كورنر جنرال در مشورت خانۀ امارت هندوستان حكم فرمود كه با دولت ايران رايات گيرودار افراخته

ص:246

شود؛ و روز هيجدهم ربيع الاول جونس صاحب از بهر وداع به سراى ميرزا حسنعلى خان آمده او را و مهدى خان سرهنگ و ميرزا رضا و ميرزا محمود خان را وداع گفت و اموال خود را در رواقى نهاده خاتم برزد و علم دولت انگليس را فرود آورده از بوشهر بيرون شد.

روز پنجشنبۀ بيست و يكم ربيع الاول جماعت انگليس 3 فروند كشتى به كنار بندرعباس رانده و از آنجا به جانب جزيرۀ قشم و بوشهر راه برگرفتند و سلخ ربيع الاول 7 فروند كشتى انگليس در كنار بوشهر پديدار شد و تا چهارم ربيع الثانى 30 فروند كشتى در كنار ابوشهر حاضر گشت. و نيز اهالى انگليس درآوردن كشتى و اعداد كار مشغول بودند و فرستادگان ايشان در بصره و بغداد به ابتياع گاو و گوسفند و شتر و غلات روز مى گذاشتند چنانكه از بهر جنگ ساخته شدند. و ايشان را در زورقها، 2270 تن توپچى و سرباز لندن و 3400 تن سرباز هندى و 3750 تن چريك بود و 8 فروند كشتى دولتى و 37 فروند كشتى بادى و دودى به كرى داشتند و 1150 سر اسب و 450 سر گاو با ايشان بود.

و در اين وقت چنانكه مذكور شد كارداران ايران هرگز در خاطر نداشتند كه با انگليس نبرد آزمايند و از اين روى لشكرى نامبردار به حراست بوشهر نگماشتند. و از قضا محمّد على خان سرتيپ فوج قراجه داغى پسر فضلعلى خان امير تومان كه با قليل سربازى در بوشهر بود مريض شده، پنجم ربيع الثانى از سراى فانى به جهان جاودانى شتافت و او را در بيرون بندر بوشهر باستيانى با 4 عراده توپ بود. و بعد از فوت او سرباز او بى فرمانگزار بماندند. ميرزا حسنعلى خان دريابيگى حكم داد تا توپ و سرباز او را به شهر درآوردند و جسد او را در مسجد بوشهر به خاك سپردند و چون لشكر دشمن در برابر بود مجلس سوگوارى از بهر

ص:247

او روا ندانستند و رستم خان برادرش را به ميان آوردند و مهدى خان سرهنگ فوج نهاوندى كه او را نيز فوجى ناتمام بود در شهر جاى داشت و 6 سرباز او در قراولخانه هاى شهر و برخى در برج و بارۀ قلعۀ سكون داشتند.

مع القصه دريابيگى و مهدى خان سرهنگ چون از جماعت انگليس استشمام رايحۀ جنگ كردند صورت حال را نگار داده، نزد شاهزاده طهماسب ميرزاى مؤيد الدّوله فرستادند كه اينك لشكر انگليس ساختۀ جنگ است و ما را نه از كارداران دولت رخصت مبارزت رفته و نه لشكرى درخور اين جنگ حاضر شده.

مؤيد الدّوله را از نقض عهد دولت انگليس شگفت آمد و ناچار به اعداد كار پرداخت.

محمّد قلى خان ايلخانى قشقائى را با لطفعلى خان سرتيپ و چند عرادۀ توپ مأمور سفر دشتى فرمود تا وقت حاجت از بهر بوشهر پشتوانى باشد؛ و روز هشتم ربيع الثانى مهر على خان شجاع الملك از شيراز خيمه بيرون زد و آهنگ بوشهر را تصميم عزم داد.

چه اين وقت مكنون خاطر كارپردازان انگليس در حسم طريق مراودت و تشييد مبانى معاندت مكشوف افتاد و فوج خاصه و فوج چهارم و يك نيمۀ فوج شيرازى و 100 تن غلام ركابى و 4 عرادۀ توپ و يك عرادۀ خمپاره ملازم خدمت شجاع الملك بود و در خاطر داشت كه حسين خان و ديگر خوانين دشتى را كه از طريق خدمت برگشته اند و در تسليم منال ديوانى تقاعدى مى ورزند كيفرى به سزا كند و همچنان اگر كارداران انگليس را كار مجادلت به جد است دفع دهد.

و نيز مؤيد الدّوله روز يازدهم ربيع الثانى خطى به دريابيگى فرستاد كه با سران لشكر انگليس ابلاغ كن كه دولتهاى بزرگ را هرگز بر قانون نبود كه بى موجبى نقض عهد كنند از شرايط چندين عهدنامه چشم بپوشند و بعد از نقض عهد معافضة آهنگ جنگ كند، اين روش تركمانان است كه ناگاه بستيزند و بى آنكه خبر كنند با دوست و دشمن درآويزند.

اگر همچنان اين پند سودمند نيفتد اينك شجاع الملك در مى رسد و از قفاى او لشكرهاى ايران روز تا روز بدان سوى كوچ خواهند داد.

ص:248

رسيدن مكتوب سرداران انگليس به ميرزا حسنعلى خان دريابيگى

اما از آن سوى مردم انگليس فرصت از دست نگذاشتند و استاكر صاحب و ديگر ادميرال سرهنرى كه سردار سپاه برى و بحرى انگليس بودند خطى به دريابيگى فرستادند كه خلاصۀ آن بدين شرح است:

همانا كشتيهاى جنگى و توپهاى دولت انگريز در كنار ابوشهر حاضر است و در قوّت بازوى ما است كه اين شهر را چون خاكستر به باد دهيم و امروز تا فردا به گاه مهلت نهاديم از بهر زنان و اطفال و آنان كه حمل سلاح جنگ نخواهند كرد، تا خود را به يك سوى كشند و به سلامت باشند و اگر مردم اين شهر و دريابيگى از در ضراعت بيرون شوند و ما را اطاعت كنند، نيز به سلامت باشند و نشان اطاعت ايشان آن است كه چون ما آهنگ قلعه كنيم، علم ايران را كه در برابر چهار برج نصب كرده اند فرود آورند و چون منقاد شوند كردار ما با ايشان بدين گونه خواهد بود.

نخست: آنكه ما را با اموال هيچ كس كارى نيست؛ لكن توپخانه و قورخانه و آلات حربيه و خزاين هرچه خاصۀ دولت ايران است دريابيگى جريده كند و با ما بسپارد تا مأخوذ داريم.

دوم: آنكه لشكرى كه به فرمان كارداران ايران در اين بلده اقامت دارند با بنه و آغروق و طبل و شيپور به اجازت ما از شهر بيرون خواهند شد و آلات حربيه را در بيرون شهر با ما خواهند سپرد و سركردگان نيز شمشير خود را به نشان انقياد به نزديك ما خواهند گذاشت، آن گاه رخصت يافته به راه خويش خواهند رفت و بايد دانست كه ما را با دولت ايران طريق معاندت و مبارزات است و با ديگر مردم خصومتى نيست و هركه در تحت حكومت انگليس است از جان و مال ايمنى دارد.

دريابيگى را كه نه رخصت جنگ بود نه لشكر جنگى، تدبير خويش را ياوه كرد و روز نهم ربيع الثانى مهدى خان سرهنگ را روانۀ قلعۀ بهمنى داشت و باقر خان تنگستانى را كه از دالكى براى حفظ حدود به بهمنى تاخته بود، پيام كرد كه چون در بوشهر لشكرى در خور جنگ حاضر نيست صواب آن است كه با توپ و تفنگ خويش به جانب ما كوچ دهى؛ و اول شب دهم ربيع الثانى باقر خان به اتّفاق مهدى خان با 2 توپ و 400 تن

ص:249

تفنگچى كه ملازم خدمت داشت روانۀ بوشهر شد و در كنار آن بلده بر سر چاه آب فرود شد و مهدى خان به شهر بوشهر در رفت و پس از ساعتى كس به باقر خان فرستاد كه ديگرباره بايد به طرف بهمنى تاختن كنى و قلعۀ بهمنى را حافظ باشى و توپهاى باقر خان را گرفته در فراز برج خلعت پوشان جاى داد.

باقر خان برادرزادۀ خود را به نزديك دريابيگى فرستاد كه چون ما را به بوشهر راه نمى گذاشتى از چه طلب كردى و از كار بازداشتى چه امشب من توانستم در برابر دشمن 10 سنگر پرداخته كنم. دريابيگى گفت صلاح وقت چنين افتاد، هم اكنون بى توانى مراجعت بايد كرد. باقر خان ناچار راه بهمنى پيش داشت و هنگام سپيده دم وارد بهمنى شد.

مقابلۀ باقر خان تنگستانى با سپاه انگليس

اما از آن سوى لشكر انگليس روز دوشنبۀ نهم ربيع الثانى در حليله 2 فرسخى بندر بوشهر از مراكب بحريه پياده شدند و 30 عرادۀ توپ 4 پوند و 5 پوند و 6 پوند و 9 پوند به كنار آوردند و 8 فوج سرباز هندى و سندى و بلوچ و عرب و انگريز از بحر بيرون شد و در اول حمله 100 تن تفنگچى كه در حليله بودند بشكستند و به باران گلولۀ توپ ايشان را هزيمت كردند و روز سه شنبه را نيز در آنجا اوتراق نموده، روز چهارشنبه با 6 فوج سرباز و 1000 سوار و 30 عرادۀ توپ به جانب قلعۀ بهمنى كه يك فرسنگى بوشهر است رهسپار شدند و وقت سر بر زدن آفتاب به كنار قلعه آمدند.

و اين همان روز بود كه هنگام سپيده دم باقر خان از بوشهر برسيد و هنوز از رنج راه نياسوده بود كه جنگ پيوسته گشت و باقر خان و احمد خان پسرش و شيخ حسين چاه - كوتاهى با 400 تفنگچى به قلّت عدد و كثرت عدد نگران نشدند و چون شيران جنگى آهنگ رزم كردند. از دو رويه گلولۀ توپ و تفنگ باريدن گرفت و كشتيهاى بزرگ انگليس نيز از دريا عبور كرده، در برابر قلعۀ بهمنى ايستاده شد و توپهاى 66 پوند به سوى قلعه گشاده گشت.

بالجمله از بحر و بر جنگ درانداختند. باقر خان و مردم او استوار بايستادند

ص:250

و از هنگام سر برزدن آفتاب تا نيمۀ روز نيران حرب مشتعل بود و زمين جنگ چنان تنگ افتاد كه ايرانيان با شمشير به روى انگريزان درآمدند و جمعى را با تيغ بگذرانيدند. سواران انگليس از چارسوى ايشان درآمدند و قاروره هاى آتشين به ميان لشكر همى پراكندند تا ايشان را از كار جنگ بدان مشغول كنند. با اين همه فتورى در ثبات ايشان راه نكرد و 740 تن از لشكر انگليس را به خاك درافكندند و 5 عرادۀ توپ مأخوذ داشتند و بر زيادت از اين 50 تن از مردم مهندس و حكيم و سردار تباه شد و مردم جراحت يافته نيز بسيار داشتند.

مردم انگليس در اين وقت از دريا دهان توپها را گشاده داشتند و از اين قليل مردم جماعتى را به خاك افكندند. 72 تن از خويشاوندان باقر خان و 60 كس از سپاه او مقتول گشت، احمد خان پسرش نيز جان بر سر اين كار كرد و ديگر مردم هزيمت شدند و طريق تنگستان پيش داشتند. باقر خان با ايشان بشتافت و شيخ حسين به بوشهر آمد و لشكر انگريز قلعۀ بهمنى را فروگرفت و روز چهارشنبه و شب پنجشنبه را در بهمنى اقامت جستند.

و سردار لشكر [انگليس]، دريابيگى را پيام كرد كه طريق انقياد سپار يا ساختۀ جنگ باش. دريابيگى اعلام داد كه مرا از كارداران دولت ايران اجازت جنگ نيست، ما را مهلت بگذاريد تا شجاع الملك برسد و تقديم جنگ كند و اگر نه صلح او تواند كرد. سردار انگليس اين سخنان را وقعى نگذاشت و صبحگاه طريق بوشهر برداشت.

از آن طرف حسن خان برازجانى و محمّد خان با جمعى از مردم خود نيم فرسنگ از اين سوى شهر در برج خلعت پوشان جاى داشتند و چند تن توپچى نيز در فراز برج به حراست بود، ناگاه سرداران انگليس با 6 فوج سرباز و 1000 سوار و 30 عرادۀ توپ برسيدند و از گرد راه به برج خلعت پوشان حمله افكندند و از جانب بحر 2 تن

ص:251

توپچى را كه در فراز برج بود با گلولۀ توپ پست كردند.

پاسبانان برج دانستند كه با ايشان رزم نتوانند داد، توپها را از برج به زير آورده به جانب شهر بوشهر فرار كردند و لشكر انگليس از دنبال ايشان تاختن نمودند و از باغ شكرى راه بر آن جماعت بستند و از دريا نيز گلولۀ توپ بباريدند. بعضى از مردم برازجان خود را به دريا افكنده و جماعتى با حسن خان و محمّد خان و محمّد رضا بيگ زيارتى به دروازۀ بوشهر رسيدند. سرباز قراجه داغى بى سرتيپ و سرهنگ بودند چون جماعت هزيمتيان را نگريستند از سنگر خويش در ميان دروازه شهر انبوه شدند و فوج نهاوندى و تويسركانى كه در برج و بارۀ قلعه بودند هزيمت شدند. و نيز لشكر انگليس راه نزديك كرده، على بيگ بهارلو سلطان توپخانه چون باران بهار گلولۀ توپ به كشتيهاى ايشان گشاد داد و چند كشتى را ثلمه و رخنه انداخت و يك تن صاحب منصب را نابود ساخت.

در اين وقت دريابيگى نيك نظر كرد و از قلّت لشكر خويش و كثرت جنود دشمن بيمناك شد، پس فرمان داد تا علم ايران را به علامت اطاعت و انقياد به زير آوردند. مردم شهر چون علم را نگون سار ديدند و هزيمت سرباز جديد نهاوندى كه مردمى جبان و جنگ نديده بودند نگريستند هركس به بيغوله [اى] درگريخت تا او را ندانند. و جماعت توپچى و سرباز گروهى خود را به آب دريا درانداخته و جماعتى به خانۀ شيخ محمّد حسن مجتهد و سيد محمّد طاهر مجتهد اردبيلى پناهنده گشتند و گروهى در زوايا پنهان شدند.

در اين وقت شورشى بزرگ در ميان صغار و كبار افتاد و هركس در انديشۀ نجات و رهائى خويش از آن داهيۀ عظيم بود و چون مدت 5 ساعت اين قليل مردم با چنين لشكرى بزرگ رزم همى دادند، جراحت يافتگان فراوان بودند كه پاى فرار نداشتند.

مع القصه بعد از فرود شدن علم و رسيدن مردم انگليس، محمّد رضا بيگ و

ص:252

محمّد خان و حسن خان برازجانى آشفته خاطر شدند و محمّد رضا بيگ با 5 سوار از دروازۀ شهر بيرون شد تا به طرفى گريزد. حيدربيگ غلام دريابيگى برادر زن شيخ عبد الرسول نيز با او بود، چون از دروازه بيرون تاختند جماعتى از سواران انگليس از قفاى ايشان شتاب گرفتند و حيدربيگ را شمشيرى بر سر زده از پاى درآوردند. محمّد رضا بيگ روى برتافت و 2 تن از سواران انگليس را با تيغ بگذرانيد. جماعت سواران به يك بار دهان تفنگها را به سوى او بگشادند، چنانكه 35 زخم گلوله برداشت و جان بداد. اما محمّد خان را مردم دشتى به دستيارى كشتى از ميانه بدر بردند و حسن خان برازجانى 2 روز در زاويه [اى] بزيست، آن گاه جامۀ خود را ديگرگون كرده به جانب برازجان گريخت.

در ذكر مسخر داشتن سپاه انگليس قلعۀ بوشهر را و محبوس داشتن دريابيگى و چند تن ديگر را

اشاره

چون لشكر انگليس اطراف قلعۀ بوشهر را فروگرفت و شهر تسليم شد، سرداران ايشان از بيرون شهر كس به طلب دريابيگى و مهدى خان سرهنگ و ميرزا رضاى منشى فرستاده ايشان را حاضر كردند و هر 3 تن را شمشير حمايل بود و مهدى خان بر زيادت نشان خويش را آويخته داشت.

نخستين با دريابيگى گفتند با اينكه لشكرى لايق درخور اين جنگ حاضر نداشتى چرا كارداران دولت را از ورود ما آگهى ندادى كه براى حفظ بوشهر لشكرى بگمارند و چرا تاكنون زياده از 2 فوج سرباز ناتمام و 150 تن توپچى رنجور در اين شهر اقامت ندارد؟

ص:253

ايشان گفتند كه كارداران دولت ايران هرگز جنگ با انگليس را در خاطر نداشتند و ما را نيز رخصت جنگ ندادند، در اين وقت كه شما ناگاه بر ما تاختيد و كار به مبارزت و مناجزت انداختيد و ما صورت حال را به شجاع الملك مكتوب كرديم، هم مهلت نگذاشتيد و بدين بلده ناگهان درآمديد. اين جنايت بر شما است كه مرتكب نقض عهد و حسم مودّت شديد.

سرداران فرمان دادند تا شمشير ايشان را باز كردند و هر 3 تن را قراول برگماشتند تا آن شب به پاى رفت. صبح پنجشنبه بعد از ضبط غلات و قورخانه و توپخانه بفرمودند تا هر 3 تن را محبوسا به كشتى در بردند، آن گاه حكم رفت تا لشكريان با بنه و آغروق و آلات حربيه و طبل و شيپور از دروازۀ بوشهر بدر شدند و تفنگ و آلات حربيه را در بيرون شهر بسپردند و خود راه برگرفتند.

چون يك تير پرتاب طىّ مسافت كردند ديگرباره حكم دادند كه هم آن شب را متوقف بوده صبحگاه راه برگيرند و قراول بر ايشان بگماشتند و روز ديگر لشكر انگريز بى فرمان سردار بنه و آغروق لشكر ايران را مأخوذ داشته رها ساختند و مريضان افواج از بهر معالجه و مداوا در بندر باز ماندند و هركه را پاى رفتن بود راه برگرفت و لشكريان به تفاريق روز چهاردهم ربيع الثانى وارد برازجان شدند.

اين هنگام مجلس سوگوارى از بهر احمد خان پسر باقر خان تنگستانى گسترده بودند و حسن خان برازجانى خلعتى كه از سردار انگليس بدو آورده بودند در بركرده و در آن مجلس جاى داشت. سربازان به نزد او آمدند و طلب علف و آذوقه كردند. گفت: در چنين روز حمل آذوقه و علوفه به رعيّت نتوان كرد. گفتند از غلاّتى كه عمال ديوان انباشته دارند و سپردۀ تو است ما را كفايت كن. گفت آن اجازت نيز از بهر من نيست، شما انديشۀ ديگر كنيد.

سربازان برهنه و عريان تا كازرون آمده با فوج رضا قلى خان سرتيپ پيوستند و ميرزا على محمّد خان ضابط كازرون به ساز و برگ ايشان پرداخت. على سلطان و مصطفى قلى خان هم با جامۀ

ص:254

ديگرگون خود را به ميان سربازان انداخته از بوشهر بيرون شدند و رستم خان نيز رها گشت.

آن گاه سرداران انگليس شحنه از بهر شهر بگماشتند و مردم را فرمان كردند تا حجرات خويش را فراز كرده مشغول بيع و شرى باشند و از بهر آنكه بزرگان فارس خاصه حاجى قوام الملك را در حضرت پادشاه آلودۀ گناه كنند همى گفتند كه ما بوشهر را به غلبه نگرفتيم؛ بلكه دريابيگى را 30000 تومان عطا داديم تا علم را فرود آورد و شهر را تسليم داد.

با اينكه حاجى قوام الملك و ميرزا نعيم لشكرنويس باشى و حاجى محمّد هاشم خان امير ديوان فارس در تمامت زندگانى نيكخواه دولت بوده اند و تقديم خدمت نموده اند و در اين روزگار كه به اشفاق و الطاف ملك الملوك عجم و ملاطفت جناب اشرف صدراعظم مطمئن خاطرند از بذل جان و مال در راه پادشاه دريغ ندارند و همچنان ساير مردم فارس كه تا بدين جا گمان نمى رفت در ايام محاربت بين دولتين ايران و انگليس علف و آذوقۀ لشكر را به دابۀ خويش بلكه به پشت خويش حمل دادند و از نثار دينار و درهم و فراهم كردن چريك براى جهاد دقيقه [اى] مهمل نگذاشتند و از هيچ كس خطى و پيامى به سرداران انگليس نرفت با اينكه به مواعيد شگرف خواهنده بودند.

بالجمله سرداران انگليس، دريابيگى را با 6 تن از خدام او به اتّفاق مهدى خان سرهنگ و ميرزا محمّد رضا سفر بمبئى فرمودند و 700 گاو و 2000 گوسفند و 500 تنگ خرما به بوشهر حمل دادند و 100 صندوق از كشتى برآورده با طبل و شيپور به بوشهر درآوردند و همى گفتند اين صندوقها آكنده از زر ناب است و شبانگاه ديگرباره به كشتى درمى بردند و صبحگاه با طبل و شيپور به بوشهر درمى آوردند. تا 5 روز كار اين گونه كردند، از بهر آنكه نمودار كنند كه ما 500 صندوق زر حمل داده ايم تا مردم صعاليك و احمق را به طمع زر بفريبند و هرشب

ص:255

200 تن سوار و 2 عرادۀ توپ به طلايۀ لشكر لختى بيرون همى شد و دو چندان و سه چندان مردم خويش، خيمه ها افراشته كردند كه ايرانيان لشكر ايشان فراوان به شمار كنند و اين كلمات را جنرال صاحب بهادر سردار انگليس رقم كرده خاتم برنهاد و از دروازۀ بوشهر بياويخت و خلاصۀ مفاهيم آن بدين شرح است كه مسطور مى افتد:

نامه اى كه سرداران انگليس نگاشته از دروازۀ بوشهر بياويختند

همانا شهر بندر ابوشهر در مدت 4 ساعت مسخر سپاه برّى و بحرى انگليس شد، به نام نامى ملكۀ معظمه و بعد از آنكه چوب زبرين علم ايران به علامت انقياد فرود آمد، علم كوتى انگليس افراخته گشت و 21 توپ به قانون دولت به سلامتى وجود ملكۀ معظمه گشاده شد؛ و كشتيهاى انگليس را كه در تمامت بحار ساير است براى اعلام مردم جهان از اين فتح به زينت كردند و به حكم سردار جنرال صاحب بهادر سالار افواج انگليس كه به خليج فارس درآمده و فيلكس جونس كارپرداز مهام دولت و باليوز خليج فارس از كوتى انگليس در ابوشهر رقم شد. به تاريخ يازدهم ديسمبر در سال 1856 عيسوى [/ 13 ربيع الثانى 1273 ه. ق]

هم اين شرايط را بدين تاريخ در چند صفحۀ ديگر رقم كرده از دروازه ها بياويختند.

فقرۀ اول: شهر ابوشهر به تحت حكومت انگليس درآمده، از اين روى بايد به قانون عسكرى آنان كه در تحت حكومت انگليس مى باشند حقوق هيچ كس را از دست باز ندهند و گوش به سخنان بدخواهان و منافقين فراز نكنند و اگر نه كيفر عمل خويش معاينه خواهند كرد.

دوم: چندانكه حكمى جريده نشده، بندر ابوشهر از زحمت عشاران معاف خواهد بود.

سيم: آلات حرب و ضرب در نزد هركس باشد مضبوط خواهد گشت و بى اجازت هيچ كس را نرسد كه هيچ گونه از مسكرات را به معرض بيع و شرى درآورد.

ص:256

چهارم: آنكه جز مسكرات هرچه بخواهند از براى بيع تواند به شهر درآورند و نيز از شهر بدر برند.

پنجم: بيع و شرى از براى عبيد و اماء جايز نيست و غلامان و كنيزكان همه آزادند.

ششم: آنان كه در اين شهر اقامت دارند، مادام كه بخواهند زير حمايت انگليس خواهند بود.

هفتم: جز جماعت لشكريان و اهل پليس هيچ كس نتواند حمل سلاح جنگ كرد و نزد هركس ديده شود مضبوط خواهد گشت؛ و مسافران برى و بحرى و خدمۀ كشتى نيز چون به دروازۀ شهر رسيدند بايد آلات حربيۀ خود را به حافظان دروازه بسپارند و وقت بيرون شدن مأخوذ دارند.

هشتم: آنان كه زير لواى انگليس اند به آئين شريعت خويش عبادت خداى همى كند، دولت انگليس را با اديان و مذهب مردم كارى نباشد.

نهم: معاصى جزئيه را به قانون عسكرى كيفر كنند و چون گناهى بزرگ شود حكومت آن با سردار جنرال صاحب است؛ و هركس در اين بلده مديون باشد بى آنكه دين او را كس ضمانت كند، اجازت ندارد كه از شهر بدر شود.

مع القصه سرداران انگليس در بيرون شهر اوتراق كردند و 2 فوج سرباز در شهر بازداشتند كه هيچ كس بى اجازت از شهر بيرون نشود. چون كار بوشهر را از اين گونه به نظم كردند، به حفظ خويش پرداختند و چند چاه آب را از بيرون بوشهر با خاك انباشتند كه اگر سپاه ايران بهر دفع ايشان بدان جانب شود بى آب بماند؛ و هر روز 2000 تن از مردم بوشهر به مزدورى برانگيختند تا در حفر خندق و بنيان سنگر به كار باشند. و حفره هاى چند در زمين كردند و با بارود انباشته داشتند كه چون لشكر ايرانى يورش برند آتش در زنند و لشكر را تباه كنند.

و از سامان ريشهر تا باغ شكرى را سنگر بستند و 60 عرادۀ توپ در سنگرها منصوب نمودند و چند چاه آب را به ميان سنگر افكندند و از دو جانب

ص:257

كه دريا به طريق بوشهر احاطت داشت كشتيهاى بزرگ بازداشتند و دهان توپهاى بزرگ را به جانب جاده روى در روى كردند و گلولۀ اين توپها 9 من و 14 من و 18 من بود تا اگر لشكرى به جانب بوشهر حمله برد از دو سوى به مدافعت برخيزند.

آن گاه به فراهم كردن علف و آذوقه پرداختند و با بزرگان دشتى و سران قبايل ابواب مكاتيب مفتوح نمودند، باشد كه روى دل ايشان را به سوى خود كنند و خلعتى از براى حسن خان برازجانى انفاذ نمودند و شيخ حسين چاه كوتاهى و رضا خان انكالى را به نوا و نويد خرسند داشتند؛ و بعضى از مشايخ كه در كنار دريا و ميان جزاير جاى داشتند، ناچار با مردم انگليس طريق مدارا گرفتند مانند شيخ حسن چاركى كه در جزيرۀ قيس سكون داشت، 10 سر گاو بديشان فرستاده، اظهار حفاوت كرد.

آگهى يافتن شاهزاده مؤيد الدّوله از ورود لشكر انگليس به بوشهر و سفر كردن شجاع الملك بدان جانب

روز شانزدهم ربيع الثانى خبر به مؤيد الدّوله آوردند كه قلعۀ بوشهر به دست مردم انگريز مفتوح شد؛ و اين هنگام مهر على خان شجاع الملك كه طريق بوشهر مى سپرد در چنار راهدار جاى داشت. شاهزاده خطى بدو فرستاده كه با قدم عجل و شتاب طىّ مسافت كن و لشكر بيگانه را از بوشهر بيرون شدن فرماى. و حكمى به رضا قلى خان سرتيپ عرب رقم كرد كه از كازرون كوچ داده با شجاع الملك پيوسته شود.

همچنان محمّد قلى خان ايلخانى قشقائى را نيز امر كرد كه با شجاع الملك

ص:258

ملحق شود و صورت حال را نگار كرده، انفاذ درگاه شاهنشاه داشت. و خود به نظم بلد و ساختن لشكر و فراهم كردن قورخانه پرداخت و هيچ از خبر فتح بوشهر و جنبش لشكر انگريز در مملكت فارس فتورى پديد نگشت؛ بلكه چند كرّت حاجى قوام الملك و مردم شيراز نزد مؤيد الدّوله انجمن شدند و خواستار آمدند كه خود كمر استوار كنند و دفع سپاه انگليس را خويشتن به پاى برند. مؤيد الدّوله ايشان را پاسخ كرد كه لشكر دولت كفايت اين امر خواهد كرد و حاجت به رحمت زيد و عمرو نخواهد افتاد.

مع القصه شجاع الملك روز پانزدهم ربيع الثانى در چنار راهدار اصغاى اين قصه نمود و جهان در چشمش تاريك شد و اعداد كار كرده، روز هفدهم با فوج خاصه و فوج چهارم و 4 عرادۀ توپ و يك عرادۀ خمپاره جنبش كرد و از مسالك صعبه و جبال شامخه كه شاهين بلند پرواز بى زحمت تمام فراز قلل آن را نتواند سپرد، راه برگرفت و قورخانه و توپخانه را از چنين معابر كه ياد از مقابر دهد عبور داده و روز بيست و پنجم ربيع الثانى در فراش بند فرود شد و 5 روزه اوتراق كرد تا محمّد قلى خان ايلخانى با 1000 تن تفنگچى برسيد. و غرۀ جمادى الاولى از فراش بند كوچ داده يكشنبۀ هفتم در ارض نه نيزك پياده گشت و باقر خان تنگستانى و محمّد حسن خان برازجانى به لشكرگاه درآمدند و شجاع الملك، باقر خان را فراوان نواخت و نوازش نمود و چندان به الطاف و اشفاق كارداران دولتش اميدوار ساخت كه قتل پسر را فراموش كرد.

بالجمله از آنجا نيز كوچ داده چهارشنبۀ دهم جمادى الاولى وارد برازجان شد و در آنجا اوتراق كرده به تجهيز لشكر و اعداد كار پرداخت. محمّد قلى خان سرتيپ فوج خاصه و عبد اللّه خان سرهنگ فوج خاصه و كاظم خان غلام پيشخدمت و ميرزا سلطان - محمّد خان بهبهانى و محمّد صادق خان يوزباشى و محمّد حسن خان مقدم و طهماسب - قلى خان سمنانى و احمد خان مقدم و محمّد طاهر خان سرهنگ فوج چهارم و لطفعلى خان قشقائى و رضا قلى خان سرتيپ و عبد الحسين خان سرهنگ توپخانه

ص:259

با 6 عرادۀ توپ و يك عراده خمپاره حاضر بودند و در بنيان سنگر و حفظ لشكر روز مى گذاشتند.

حسين خان و حاجى خان دشتى نيز به فراهم كردن چريك تفنگچى مشغول شدند.

شب يكشنبۀ چهاردهم جمادى الاولى رضا قلى خان سرتيپ با 2 عرادۀ توپ و 400 تن سرباز به حكم شجاع الملك از لشكرگاه به طلب آذوقه بيرون شد و 300 تن سرباز قشقائى با يك عرادۀ توپ هم از دنبال او راه برگرفت تا طىّ مسافت كرده از چاه كوتاه غلاّت و حبوبات حمل كرده به لشكرگاه آوردند.

و پنجشنبۀ هيجدهم جمادى الاولى مستر موره وزير مختار انگليس كه رنجيده خاطر از ايران بدر شد از بغداد به بوشهر درآمد و نزديك باليوز انگريزى منزل گرفت و ميرزا صادق خان كاشى نايب كارپرداز بمبئى را با كشتى انگليس تا كنار بوشهر كوچ دادند و از بهر آنكه از عدّت و عدّت لشكر ايشان چيزى باز نيارد و او را به بوشهر نياوردند و از راه بغداد و محمره روانۀ ايران نمودند.

در اين وقت چنان افتاد كه كاظم نامى به لشكرگاه انگليس از بهر بيع و شرى سفر كرد و او را مردم انگليس مأخوذ داشته به نزديك سردار سپاه بردند كه اينك جاسوس لشكر ايران است. سردار انگليس با او خطاب كرد كه اگر جاسوسى، شجاع الملك را بگو چرا از ميدان مبارزت تقاعد مى ورزى ؟

چون اين خبر به شجاع الملك آورد سردار را پيام فرستاد كه تاكنون مأمور به جنگ نبوديم، اگر رخصت نبرد داشتيم تو نتوانستى دزدانه به بوشهر درآئى و نقض عهد و نفاق با دوستان را نوعى از مفاخرت شمار كنى. هم اكنون گوش بر فرمان امناى دولت ايران نهاده ام، آنگاه كه اجازت برسد قانون مناجزت نظاره خواهى داشت.

ص:260

خبر يافتن كارداران دولت ايران از غلبه مردم انگليس به بوشهر و مأمور نمودن لشكر به فارس براى دفع ايشان

چون خبر ورود لشكر انگليس به بوشهر گوشزد كارداران دولت ايران شد، ملك الملوك عجم سخت برآشفت و گفت:

تاكنون ندانسته بوديم كه رجال دولت انگليس بيرون قانون دولتى كار به حيلت و نيرنگ خواهند كرد و 4 عهدنامه را كه ما اركان اربعه بنيان مودّت و مصافات مى دانستيم، پشت پاى خواهند زد و از سمر شدن به نقض عهد در اقاليم سبعه باك نخواهند داشت. همانا كارداران انگليس مردم ايران را چون رعيّت هندوستان به شمار كرده اند كه 200 مليان مردم را به دست 20000 كس فرمانبردار دارند و ندانسته اند كه لشكر ايران از حمله شير و حدّت شمشير نترسند و از هيبت پلنگ و نهيب نهنگ نهراسند و چون برستيزند 100000 كس را يك شب خون بريزند.

هم اكنون اين نقد ناسره بديشان باز فرستم و كار يكسره كنم.

جناب اشرف صدراعظم زمين خدمت ببوسيد و عرض كرد كه:

خاطر شاهنشاه را هيچ از تسخير بوشهر گرد ملال مباد كه من خود فرمان كرده ام كه قورخانه و توپخانه و لشكر جنگى در بندر بوشهر و محمره و هيچ قريه و هيچ آبادانى كه در كنار بحر است انبوه نشود، و هيچ كس در كنار بحر با لشكر انگليس مبارزت نكند، چه آن جماعت را در بحر ادوات منازعت آماده است و مردم ايران را با بلدان بعيده و ممالك خارجه براى رواج تجارت يا طلب آذوقه و علف احتياج نيفتاده كه تدارك كشتى و اعداد جنگ بحر كنند.

پس بهتر آن است كه هر قريه و ديه كه در كنار بحر است با لشكر انگليس

ص:261

گذاريم تا درآيند و جاى كنند و آن گاه كه از كنار بحر به اين سوى سفر كنند يك تن زنده نخواهد ماند. و ما هنوز در خصومت دولت انگليس استوار نشده ايم و تاكنون كار به مسامحت كنيم، چه دانيم كه امر به مصالحت پيوندد و ما هنوز نخواسته ايم كه با دولت انگليس كه دولتى بزرگ است مهر و مودّتى را كه سالها در دل جاى كرده بركنيم. اگر نه ما را چكار به كنار بحر و بندر است. لشكرهاى ايران را از هرات و كرمان كوچ دهيم و ملكى چون هندوستان را بر دولت انگليس برشوريم. اينك سپاهى كه لشكر انگليس را از بيرون شدن بوشهر دفع دهد بدان جانب گسيل سازيم. و اين قدر ما را كفايت باشد كه دانسته ايم بزرگان دولت انگليس هرگز مناجزت با مردم ايران را اجازت نكنند و خاتمت اين كار به مسالمت پيوندد.

و بدين كلمات كه همه مجرب حكمت و سنجيدۀ تجربت بود نيران غضب شاهنشاه را فرونشاند.

و از اين سوى فرمان كرد تا نخستين سليمان خان ميرپنج افشار با جماعتى از سواران جرّار رهسپار گشت؛ و از پس آن حكم داد تا ميرزا محمّد خان قاجار كشيكچى باشى فرزند خود محمّد مهدى خان را در كشيكخانه به نيابت خويش بازداشت و بسيج راه كرد.

و صدراعظم به اعداد كار او پرداخت و 4 عرادۀ توپ و 750 حمل قورخانه با او روانه ساخت و فوج خوى و فوج قراجه داغى و فوج سيم تومان و فوج اخلاص افشار را ساز و برگ سفر كرده، ملازم خدمت او فرمود. و همچنان محمّد ابراهيم خان سرتيپ برادرزادۀ جناب اشرف صدراعظم را فرمان رفت تا با افواج ثلاثۀ اصفهان بدو پيوسته شد و بر زيادت از اين 1500 تن تفنگچى پيادۀ اصفهان و سوارۀ نانكلى با او كوچ دادند و 1000 تن سوار از غلامان و غلام پيشخدمتان با او جنبش نمودند و او را از آلات حرب عدو و ادوات حفر زمين و ديگر چيزها از سياه و سفيد و طريف و تليد مستغنى داشتند.

و فضلعلى خان قراباغى امير تومان با سوار خود برحسب فرمان با او همراه شد. و او به اتّفاق

ص:262

فضلعلى خان در باغى كه از بيرون شهر طهران بود منزل نخستين ساخت.

و شاهنشاه ايران با رأفتى كه سزاوار چنان پادشاه است به لشكرگاه او شده لشكريان را بازپرسى به سزا فرمود و كشيكچى باشى را به يك سر اسب ختلى كه ساز و برگ از زر و گوهر مرصّع و ملمع داشت تشريف نمود؛ و امير تومان را به عطاى تفنگى گرانبها و خلعتى نيكو شادمان ساخت و سران سپاه را هريك جداگانه عنايتى فرمود. و كشيكچى باشى روز پنجشنبۀ چهارم جمادى الاولى از حضرت دار الخلافه راه برگرفت و به نظامى كه در هيچ شهر و ديه حبه [اى] پى سپر سنابك ستور نگشت و از زيان فلوسى قاطنين نزديك و دور معذور افتاد طىّ مسافت همى كرد.

نخست سليمان خان افشار روز هشتم جمادى الاولى وارد شيراز شد و مردم خود را از رنج راه آسايش داده از آنجا طريق كازرون پيش داشت و كشيكچى باشى با لشكرهاى ساز كرده روز هشتم جمادى الاخر فراز آمد. عبد الباقى ميرزا و حاجى قوام الملك و ميرزا نعيم لشكرنويس باشى و حاجى هاشم خان ديوان بيگى با جماعتى از بزرگان فارس او را پذيره شدند و با حشمتى تمام درآورده در باغ نو فرود آوردند و از علوفه و آذوقه سپاه چيزى دريغ نداشتند. فرامرز خان مهندس نيز با مردم خود به لشكرگاه كشيكچى باشى پيوست. و روز بيست و دوم جمادى الاخره فضلعلى خان امير تومان با سوارۀ قراباغى و نانكلى و مكرى و قورت بيگلو از راه كازرون روانۀ بوشهر شده 3 روز از پس او كشيكچى باشى با لشكرهاى گران از باغ نو كوچ داده راه بوشهر پيش داشت.

اما از آن سوى در هر زمين كه اتصال با دريا داشت، انگريزان را قوّتى به كمال او و به دستيارى توپخانه كه در كشتى داشتند با نيرو و توانا بودند و هرگاه از بحر بيرون مى شدند و در وهاد و تلال سفر مى كردند مقهور ايرانيان مى گشتند. چنانكه مصطفى قلى خان ميرپنج با مردم خود راه بريده در جزيرۀ لنگه اوتراق نمود و روز بيستم ربيع الثانى در ساحل بحر خيمه زد. اين هنگام يك فروند كشتى انگريز كه 66 توپ و خمپاره را حامل

ص:263

بود رسيد و سردار كشتى دهان توپ و خمپاره ها را به لشكرگاه ميرپنج بگشاد و گلولۀ توپ ايشان 10 من به ميزان برمى آمد و با نيم من بارود انباشته بودند كه مسافت بعيده را به نشان كند.

ميرپنج چون دانست كه در كنار بحر مبارزت با ايشان همه زيان است با 2 عرادۀ توپ پاسخ جنگ ايشان را طراز كرد و لختى از طرفين گلوله هاى توپ آمد شدن گرفت. و از جانب ديگر حكم داد تا لشكريان قورخانه و بنه و آغروق را حمل داده از كنار بحر يك دو تير پرتاب دور شدند و به سلامت بزيستند. آن گاه گفت اگر شما را آهنگ جنگ ما است از دريا بدر خواهيد شد و اگر نه ما را با بحر كارى نخواهد رفت. و شيخ خليفه و ديگر اعيان جزيرۀ لنگه از ميرپنج خرسند شدند كه لختى از كنار بحر دور بزيست تا در ميان دو لشكر پايمال نشدند.

بالجمله مؤيد الدّوله روز پنجشنبۀ چهارم جمادى الاولى با افواج قراگوزلو و 7 عرادۀ توپ از شيراز خيمه بيرون زد و در سعديه درآمد و فرزند او عبد الباقى ميرزا كه به تقبيل آستان شاهنشاه حاضر بود، در حضرت دار الخلافه مورد نواخت و نوازش شاهانه شده، از جامه خانۀ خاص خلعت يافت و حامل خلعت شاهزاده مؤيد الدّوله نيز او گشت و رخصت به شيراز يافته به تركتاز بشتافت و اين هنگام در سعديه به حضرت پدر پيوست و تشريف شاهنشاه ايران را به افتخار او برسانيد. مؤيد الدّوله پذيرۀ خلعت سلطان را به پايان برد و شادخاطر و مفتخر از سعديه طىّ مسافت فرموده در چنار راهدار فرود شد.

در اين وقت خطى از جناب صدراعظم بدو رسيد كه اگر تاكنون از شيراز به بيرون سفر نكرده، همچنان متوقف مى باش و به نظم آن بلده و اعداد كار سپاه روز مى گذار.

چون مؤيد الدّوله تا چنار راهدار كوچ داده بود، مراجعت به شيراز را در چشم دشمن نحوى از ضعف حال شمار كرد، پس با حاجى امير و ميرزا نعيم و حاجى قوام و مشير الملك شورى افكنده كار بر آن نهاد كه تا كازرون سفر كند

ص:264

و پشتوان لشكرگاه باشد و همچنان كوه كيلويه را به نظم كند و علف و آذوقۀ سپاه را فراهم فرمايد. لاجرم تا كازرون براند و از آنجا على خان سرتيپ قراگوزلو را با افواج قراگوزلو و 7 عرادۀ توپ روز شانزدهم جمادى الاولى روانه لشكرگاه داشت.

شرح رقم جناب اشرف صدراعظم به مهر على خان شجاع الملك براى دفع جماعت انگليس از بندر بوشهر

اشاره

جناب اشرف صدراعظم به مهر على خان شجاع الملك رقم كرد كه:

حق نعمت ملك الملوك عجم بر ذمّت من و خويشاوندان من از تمامت اهالى ايران بر زيادت است. اگر ديگر مردم در راه پادشاه سيم و زر فدا كنند شما بايد جان و سر نثار كنيد. چون اين مكتوب من قرائت كنى نخستين بايد از حفظ جان برائت جوئى و چنان ندانى كه اگر در كار كسل باشى مكافات عمل را به حشمت خويشاوندى من محو و منسى خواهى داشت. همانا اگر در تقديم خدمت دولت هرگاه مسامحت و مماطلت معاينه فرمايم اعزّ فرزند خود را بند از بند باز كنم تا به خويش و پيوند چه رسد.

چون صدراعظم اين مكتوب را كه خامه اش از سنان رستم سخن مى كرد و حبرش از لعاب ارقم تذكره مى فرمود رقم كرد و به دست مسرعى سبك خيزتر از باد شمال به شجاع الملك فرستاد، هوش در مغزش شميده شد و دل در سينه اش كفيده گشت؛ لكن بدين سخنان كه صنعت سورت قواضب داشت چون مرد محاسب يك به ده و ده به صد برزد.

و اين هنگام [شجاع الملك] دو تير پرتاب از برازجان آن سوى تر، لشكرگاه داشت و يك ماه برافزون مى رفت كه لشكر انگليس را از دور و نزديك نگران

ص:265

بود. از هيچ سوى مبارزت طراز نمى شد؛ زيرا كه در يورش بردن به بوشهر و تسخير آن بلده لشكر فراوان مجروح و مطروح مى افتاد و مردم انگريز نيز از قلعه بوشهر سربدر نمى كردند تا مصافى بسازند و نبردى آغازند.

آغاز مقاتله شجاع الملك با لشكر انگليس

از قضا روز هشتم جمادى الاخره محمّد صادق خان يوزباشى كه به طلايۀ سپاه ايران بود خبر باز داد كه لشكر انگريز به آهنگ برازجان تركتاز كرده و تا چاه كوتاه راه بريده به قصد آنكه شباهنگام به لشكرگاه ايرانيان شبيخون افكند.

شجاع الملك بعد از اصغاى اين خبر سران سپاه را انجمن كرده، به شورى سخن كرد و گفت واجب نشده است كه ما تقاعد ورزيم تا دشمنان سخت كوش ما را به خواب خرگوش گيرند. بهتر آن است كه پيش از آنكه بر ما چاشت خورند ما بر ايشان شام خوريم و آن شبيخون كه از بهر ما انديشيده اند ما بر ايشان بريم. سركردگان سپاه او را تحسين فرستادند و بدين رأى زرّين، تحيّت و درود گفتند.

لاجرم شجاع الملك نزديك به فروشدن خورشيد با جگر شير و سورت شمشير لشكر را جنبش داد و 12 عرادۀ توپ نيز ملازم خدمت ساخت و به قصد شبيخون بر لشكر انگليس از لشكرگاه بيرون شد و چون يك فرسنگى طىّ مسافت نمود ابرى متراكم گشت و بارانى چنان به شدّت بباريد كه آلات حربيه و توپ و تفنگ و قورخانه بى كار ماند و از سيلان امطار و جريان انهار معابر و شوارع ناشناخته افتاد.

و هم در اين وقت مكتوب باقر خان تنگستانى برسيد كه 13000 تن لشكر انگليس با 28 عرادۀ توپ از چاه كوتاه عبور كرده به آهنگ شبيخون رهسپارند. اين هنگام شجاع الملك براى اصلاح آلات حربيه مراجعت به لشكرگاه را از آهنگ جنگ پسنديده تر دانست و از آنجا كوچ داده، باز لشكرگاه شد. پس از زمانى لشكر انگليس به جاى او رسيده اوتراق كرد. روز ديگر محمّد قلى خان ايلخانى انهى داشت كه لشكر انگليس نه چندان است كه باقر خان مكتوب كرده؛ بلكه

ص:266

نيم آن است و 2 نيزه سر كه از سرباز انگليس از دور و نزديك به دست كرده بود، ارمغان لشكرگاه نمود و خاطر لشكريان شيفتۀ جنگ گشت.

و شجاع الملك نخست همى خواست در همان لشكرگاه پاى سخت كند تا دشمن نيك نزديك شود، پس ناگهان بر ايشان بتازد و رزم آغازد و لشكريان بدين سخن رضا ندادند و گفتند بنه و آغروق را حمل داده از اينجا بيرون فرستيم و خود سبكبار آهنگ كارزار كنيم. در پايان امر احمال و اثقال را بر بارگيرها نهادند و از 4 بخش سرباز يك بهره ملازم بنه و آغروق گشت و عبد الحسين خان سرهنگ توپخانه نيز با 6 عرادۀ توپ و 1000 تن سرباز از براى حفظ لشكرگاه بازماند.

و شجاع الملك از بهر شبيخون تصميم عزم داده تا ارض دالكى براند و از آنجا خطى به محمّد قلى خان ايلخانى فرستاد كه شب دوازدهم جمادى الاخره از نه نيزك به جانب برازجان راه برگير و در نيم فرسنگى لشكرگاه انگليس كمين نهاده باش تا آن گاه كه ما نيز راه نزديك كنيم و دهان توپ گشاده داريم و اين از بهر شما علامتى باشد. آن گاه كه اصغاى بانگ توپ فرمائى از جانب جنوب، حمله درافكن و ما با ابطال رجال از طرف شمال رزم خواهيم داد. اما عيون و جواسيس مردم انگليس اين مواضعه را بازدانستند و مردم خود را آگهى فرستادند و سرداران انگليس اعداد جنگ كرده ساختۀ كارزار شدند.

بالجمله شجاع الملك 2 ساعت از آن پيش كه آفتاب به مغرب در رود از فوج خاصه و فوج چهارم و فوج همدانى و عرب و شيرازى و قشقائى از هر فوجى 400 تن كه سنجيدۀ اختبار بودند اختيار كرد و از اين جمله 2000 تن عرض داد و از ايشان پيمان جنگ و جلادت بستد كه تا جان در تن دارند مقهور دشمن نشوند و 8 عرادۀ توپ نيز ملازم خدمت داشت و 100 تن غلامان ركابى را فرمان كرد كه به منقلاى سپاه حركت كرده، پيش قراولان انگليس را چنان قتل و اسر نمايند كه كس خبر به لشكرگاه ايشان نبرد؛ و از دالكى به جانب برازجان راه برگرفت.

ص:267

شگفتى آنكه اين خبر را نيز جاسوس مردم انگريز به لشكرگاه ايشان باز داد و سرداران انگليس حيلتى انديشيدند و پيش از آنكه شجاع الملك با ايشان قريب افتد خواستند تا ايلخانى را فريب دهند. پس توپى گشاد دادند كه ايلخانى به گمان آنكه بانگ توپ لشكر اسلام است ناپروا به جنگ درآيد و با مردمش مقتول شود. پيش قراولان لشكر انگريز بعد از اصغاى بانگ توپ به لشكرگاه خويش دررفتند تا طلايۀ لشكر ايران نيز بدانچه انديشيده اند دست نيابند.

اما شجاع الملك بعد از طىّ 2 فرسنگ چون بانگ توپ شنيد دانست كه كار ديگرگون شده است، لشكر انگليس را از كيد و كين ايشان آگهى داده اند و در چنين وقت آهنگ شبيخون كارى بيهوده است و بعضى از سران سپاه بدان سر شدند كه مراجعت به لشكرگاه كنند، باز شجاع الملك انديشه كرد كه ايلخانى بعد از اصغاى توپ بى توانى آهنگ جنگ خواهد كرد و به دست لشكر انگريز ناچيز خواهد شد و از بهر آنكه او را رها كند اسب برانگيخت و لشكر را جنبش داد و شتابزده با لشكر انگريز زمين جنگ تنگ كرد و چند توپ گشاده داشت كه ايلخانى را از رسيدن خويش بياگاهاند.

از نيم فرسنگى برازجان چون بانگ توپ گوشزد مردم انگليس شد و اين جلادت معاينه كردند چنان دانستند كه از دار الملك ايران لشكرى انبوه به مدد شجاع الملك رسيده و نخست هراسناك شدند و از كمال دهشت قورخانه و آذوقۀ خويش را آتش زده طريق مراجعت گرفتند و حسن خان برازجانى را نيز مأخوذ داشته با خود ببردند، چه گمان داشتند كه به اغواى او از بوشهر بيرون شده اند و گرفتار اين داهيه گشته اند.

مع القصه لشكر انگليس از راه چاه كوتاه طريق مراجعت گرفت و سرباز ايرانى با اينكه 6 فرسنگ پياده تاخته بود هيچ ماندگى و سستى نداشت، چون برق خاطف و صرصر عاصف مدت 3 ساعت از دنبال ايشان جهنده بودند و مردم ايلخانى چون گرگ ديوانه از چپ و راست حمله مى افكندند و مرد و مركب

ص:268

به خاك مى انداختند، كار بر مردم انگليس صعب افتاد، خواستند تا راه به بوشهر نزديك كنند باشد كه استمدادى بتوانند كرد. پس از طريق چاه كوتاه به راه شيف درآمدند و در تاريكى شب به يك بار دهان توپها و خمپاره ها را بگشادند تا چنان نمودار كنند كه مكان و مسكن ايشان جز در آنجا نخواهد بود. آن گاه از آنجا بى فروغ آتشى و مشعله و بانگ طبلى و شيپورى به جاى ديگر تاختند، باشد كه لشكر اسلام مقام ايشان را ندانند و محفوظ بمانند.

اما هنگام گشاد يافتن توپ و خمپارۀ ايشان، ايرانيان نيز به دلالت نار و ديدار آتش بارود توپهاى خود را بگشادند و بسيار كس از آن جماعت را بكشتند و چون از آن پس محل اقامت ايشان را ندانستند ناچار در جاى خود متوقف شدند. و زمانى دراز برنيامد كه سپيدۀ صبح سر برزد و مكشوف افتاد كه سپاه انگليس يك تير پرتاب بر زيادت مسافت ندارد و ايشان در تاريكى شب تلى چند به دست كرده در اطراف آن تلها آسوده بودند و جنرال اوترام سردار جديد انگليس نيز از بوشهر 5 عرادۀ توپ و 2 فوج سرباز و 400 سوار به مدد ايشان گسيل ساخته بود. در اين وقت 10 فوج از سرباز و 1000 سوار نظام و 800 تن توپچى و 25 عرادۀ توپ و خمپاره حاضر جنگ بود.

مع القصه چون در ميان لشكر اسلام و آن جماعت تلها حاجز بود بر زيادت از يك ربع ايشان ديدار نبود و به چشم ايرانيان اندك مى نمود از اين روى لشكر ايران به يك بار جنبش كردند و بى فرمان سركرده و صاحبان مناصب حمله افكندند و به قانون نظام و طريقت حزم نگران نشدند.

از آن سوى لشكر انگليس قلّت عدد ايرانيان را بديد و آن هول و هراس كه در دل داشت فروگذاشت و 11 فوج سرباز ايشان كه در فراز و نشيب تلال بودند سر به در كردند و 1000 سوارنظام از طرف ميسره صف راست كرد و 18 عرادۀ توپ كه در فراز تلى نصب كرده بودند رودرروى لشكر اسلام نمودند.

ص:269

در اين وقت مهر على خان شجاع الملك چون شير نيستان و پسر دستان اسب برانگيخت و با اينكه اسب او با ساخت زين و ساز و برگى به نشان در ميان سپاه علامت بود، هيچ بيم نكرد و جان عزيز را در راه دين و دولت خار گرفت و در پيش روى صف از يمين و شمال بتاخت و فوج خاصه را در ميمنه جاى داد و فوج همدانى را در ميسره بازداشت و ديگر افواج را در قلب اقامت فرمود و هر فوج را 2 توپ بسپرد و صف راست كرد.

با اينكه در اين وقت كثرت سپاه دشمن مكشوف افتاد، در اين قليل مردم فتورى نينداخت. گروهى از قبيلۀ عرب و شيرازى و قشقائى و چند تن سوار ايلخانى بى فرمان سركردگان يورش بردند و در اول حمله تلى كه به جانب ميسره بود فروگرفتند و 100 تن از انگليس را مقتول ساختند و بيرقدار را از پاى درآوردند تا بيرق او در ميان نگون سار بيفتاد و به جانب ميمنه جنگ افكندند. اگرچه اين كار به قانون نظام نرفت اما واجب كرد كه شجاع الملك تشييد اين عزيمت كند، ناچار فوج خاصه و فوج چهارم را به مدد ايشان فرمان يورش داد و فوج همدانى را به حفظ ميسره لشكر بازداشت.

از آن طرف لشكر انگليس چون اين بديد به يك بار دهان توپها و خمپاره ها را بگشودند و چون باران بهارى گلوله بباريدند، بسيار كس از فوج خاصه و فوج چهارم به خاك افتاد؛ لكن فتورى در عزم ايشان نيفكند و همچنان همى رفتند و زمين جنگ تنگ كردند تا بين فريقين افزون از 200 قدم مسافت نماند، آن گاه توپها را گشاده داشتند و گروهى از اعداد را به خاك و خون انباشتند. سپاه انگليس از اين جلادت آشفته خاطر شدند و دانستند كه اگر اين افواج با هم پيوسته شوند و با يك رده رزم دهند كار به صعوبت خواهد رفت، لاجرم 2 عرادۀ خمپاره بر فراز تل آورده در ميان لشكريان آتش و آهن بباريدند و جمعى را نابود ساختند.

در اين وقت سواران قشقائى و تفنگچى ايشان هزيمت شدند و محمّد قلى خان

ص:270

ايلخانى كه در تاريكى شب با لشكر انگريز رزم داده بود و روز روشن مبارزت را به سبب قلّت عدد صواب نمى دانست نيز كنارى داشت و از دور و نزديك نگران بود.

لطفعلى خان سرتيپ و سرباز قشقائى نيز بازپس شدند و تقاعد ايشان از جنگ در ثبات فوج خاصه و فوج چهارم تبريز لغزشى افكند و فوج عرب را نيز هول و هرب بگرفت.

رضا قلى خان سرتيپ چند تن را به شمشير جراحت كرد و توپچيهاى بوالوردى نيز چندان بصيرتى به كار نبردند، چنانكه عباس خان پسر آقا بابا خان كه سلطان توپخانه بود و ديگر نجفعلى سلطان خرد خويش را ياوه كردند و 2 گلوله واژونه به توپ افكندند و اين 2 توپ را از كار انداختند.

و هم در اين وقت گلولۀ خمپارۀ انگليس چهار تن توپچى ايشان را با دو سر اسب نابود ساخت و محمّد قلى خان سرتيپ جوانشير كه ميدان مبارزت را شير جوان بود و از ميسره به ميمنه مى تاخت، يك پاره سرب از دهان خمپاره انگليس رها شده نيمى از چانه اش را ببرد و سواران نظام انگليس چون اين بديدند دل قوى كردند و گروهى هم دست شده بدان تل كه در اول حمله ايرانيان گرفته بودند با شمشيرهاى كشيده يورش بردند و قاروره هاى آتشين را به ميان سربازان درافكندند تا ايشان از سوختن سلب و فرو نشاندن لهب به كار جنگ نتوانند پرداخت؛ و بدين حيلت آن تل را از ايشان پرداخته ساختند. و پس از آنكه از كار ميمنه دل فارغ نمودند به جانب قلب سپاه اسلام حمله ور گشتند.

هزيمت شدن لشكر انگليس به قلعۀ بوشهر

اين هنگام شجاع الملك نيك نظاره كرد و نگريست كه از 2000 تن لشكر كه در برابر 12000 كس سپاه دشمن داشت نيمى به جاى نمانده و از 8 توپ كه دفع 25 عرادۀ توپ خصم مى داد نيز 2 توپ بى كار مانده و به دست لشكر دشمن افتاد، جهان در چشمش تاريك گشت و چون شير آشفته و ديو ديوانه به كار درآمد و با جماعتى از فوج خاصه و فوج چهارم و سرباز شيرازى پاى استوار كرد

ص:271

و على خان سرتيپ همدانى با مردم خود چون كوه پابرجاى با شجاع الملك هم داستان گشت و با اينكه گلولۀ توپ و خمپاره چون تگرگ مرگ باريدن داشت در پيش روى دشمن ديوار آهنين بودند و بسيار كس از سربازان در ميدان جنگ به روى در افتاده تفنگها انباشته مى كردند و برخاسته رزم مى دادند و سواران انگليس را، از هر سوى به هزيمت مى تاختند و مقتول مى ساختند و از گرد ميدان و دود دخان توپ و تفنگ جهان را ظلمت بگرفت.

و هم در اين داهيه ابرى تيره برخاست و رعد و برق بكرد و بارانى كه سيلاب بلا را تذكره مى داد باريدن گرفت. و هم در اين غرقاب دواهى و تباهى، دليران به گيرودار بودند و سواران انگليس با 2 عرادۀ توپ بر سر فوج همدانى حمله آوردند. شجاع الملك بانگ به سرباز همدانى زد و ايشان را به بيم و اميد در برابر حملۀ دشمن سد سديد ساخت و على خان سرتيپ استوار بايستاد.

سربازان چون مرد پدر كشته و گرگ رها گشته به جنگ درآمدند و بسيار كس از سوار - نظام انگليس را مقتول داشتند و 200 سر اسب ايشان را نيز نابود ساختند. سواران پشت با جنگ دادند و در كنار لشكر خود ديگرباره ساختۀ كارزار شدند و با 2 عرادۀ خمپاره تاختن كرده حمله درافكندند. هم در اين كرّت بر لشكر ايرانى نصرت نيافتند و هزيمت شده باز شتافتند. بالجمله لشكريان از جانبين چنان راه نزديك كردند كه سربازان با نيزه پيش و توپچيان با شمشير به نبرد مى تاختند.

شجاع الملك با دل تفته و لب كفته به چپ و راست همى تاخت و رزم همى ساخت.

على خان سرتيپ را نيز در آن تنگنا كه نشان از دم اژدها مى داد زخم شمشيرى به بازو رسيد و ليكن از پاى ننشست. رضا بيگ سرهنگ و رضا سلطان توپخانه و على سلطان توپچى نيز مردانه بكوشيدند. اين وقت آن طوفان آب و طغيان سحاب در ميان فريقين ميانجى شده، هر دو لشكر از كار نبرد مانده شدند.

و سپاه انگليس وقت را غنيمت داشته به جانب بوشهر هزيمت كنان راه بر

ص:272

گرفت و از كثرت دهشت و ماندگى حمل احمال و اموال خود نتوانستند كرد. گرانيها را ريختند و به جانب بوشهر سبك خيز شدند و اموال ايشان را مردم دشستان و ديگر قبايل به غارت برگرفتند و 5 تن از لشكر اسلام كه 2 تن از فوج خاصه و يك تن از فوج چهارم و يك تن قراگوزلو بود و يك تن شيرازى به دست لشكر انگليس در آن گيرودار گرفتار آمده، ايشان را بعد از ورود بوشهر رها كردند.

بالجمله چون لشكر اسلام را در اين حربگاه سوارى حاضر نبود كه سرباز انگليس را از پيش روى بتازد و دستگير سازد و خود نيز عددى اندك بودند، مراجعت را به صواب نزديكتر دانستند، اگرچه با سليمان خان افشار كه در كازرون جاى داشت دو كرّت اعلام دادند كه حاضر جنگ شود و او چون گمان اين جنگ نداشت تقاعدى ورزيد. و در اين جنگ از لشكر انگليس و هندى 700 تن بيش و كم مجروح و مطروح افتاد و مكشوف شد كه 2000 كس از سپاه ايرانى با 12000 تن لشكر انگليسى 8 ساعت مبارزت جست و بيشتر وقت ظفرمند گشت. چه اگر 1000 سوار با ايشان بود يك تن از لشكر دشمن به سلامت بيرون نمى شد.

جنرال استاكر سردار انگليس از اين شرمندگى خود را با زخم طپانچه مقتول ساخت و از لشكر ايران نيز 280 تن كشته شد، بدين شرح: از شناختگان على اكبر سلطان و عباسقلى خان قاجار، از فوج خاصه 30 تن و از فوج چهارم تبريز 72 تن و از فوج همدان 58 تن و از فوج شيرازى 110 تن و همچنان 84 كس مجروح شدند. از توپخانه 2 تن و از فوج خاصه 16 تن و از فوج چهارم 22 تن و از فوج همدان 20 تن و از فوج شيرازى 24 تن و از اين جراحت يافتگان 10 تن بى دست و پا ماندند و ديگران بهبودى يافتند و دوا - كار ايشان حكيم فقر قرين بود. و ديگر 10 كس از سپاه اسلام را رودخانۀ دالكى غرقه ساخت جه بى شناختن معبر خواستند آب را عبره كنند.

ص:273

مع القصه از آن سوى عبد الحسين خان كه مردى نامجرب بود اصغا نمود كه شجاع الملك و سران سپاه مقتول شدند، پس بى توانى كوچ داد و اموال و اثقال لشكريان را سيلاب در ربود و در پست و بلند زمين به سنگ و خاك در انباشت. و از اين روى چون لشكريان از حربگاه مراجعت كردند و در چنان طوفان باران بى بنه و آغروق ماند پراكنده شد [ند]. بالجمله عبد الحسين خان و مردمى كه با او بودند كوچ داده به خشت آمدند.

و از آن طرف شجاع الملك فرمان كرد تا توپچيهاى آذربايجان توپها را با زحمت تمام به پاى گردنۀ خشت رسانيدند و على خان سرتيپ همدانى به حراست توپها بماند و محمّد قلى خان ايلخانى به ارض نه نيزك بشتافت و شجاع الملك به اراضى خشت سفر كرد تا لشكرى كه از زحمت سيلاب پراكنده بود ديگرباره انجمن كند.

رسيدن لشكر ايران به برازجان و نه نيزك و معاهده سران سپاه در مقاتله با مردم انگليس

چون خبر جنگ بوشهر در اراضى فارس پراكنده شد و عساكرى كه مأمور به سفر بوشهر بودند در عرض راه اصغا نمودند در طىّ معابر تعجيل فرمودند و شاهزاده مؤيد الدّوله 200 تن تفنگچى خشتى را به نزديك على خان سرتيپ فرستاد تا توپخانه [اى] كه در دالكى به جاى مانده حراست كنند. و سليمان خان ميرپنج افشار روز بيست و سيم جمادى الاخره وارد دالكى شد. و روز ديگر مؤيد الدّوله با لشكرى ساخته از راه برسيد و خطى به ايلخانى فرستاد تا سواران خود را از نه نيزك برنشاند و به ارض برازجان آمد و نخستين توپخانه را روز بيست و پنجم جمادى الاخره در دالكى حمل به برازجان دادند و از آنجا به نه نيزك كوچ داده لشكرگاه كردند.

و شجاع الملك مردم پراكنده را انجمن ساخته چهارم شهر رجب در نه نيزك فرود شد و فضلعلى

ص:274

خان امير تومان با سوار زرزا و نانكلى و غلام سوارۀ افشار روز ديگر از راه برسيد و ميرزا محمّد خان سركشيكچى باشى با لشكر خود روز دوازدهم رجب راه نزديك كرد و ابو القاسم خان پسر مؤيد الدّوله به اتّفاق شجاع الملك و امير تومان و سران و سركردگان سپاه او را پذيره شدند و با مكانتى لايق درآوردند.

بعد از رسيدن او بزرگان لشكر مجلسى آراستند و در جنگ با مردم انگليس مواضعه نهاده پيمان دادند كه «اگر كسى از جنگ آن جماعت تقاعدى ورزد يا روز مصاف از جان خويش بهراسد و پشت به ميدان نبرد كند به قانون دولت جان و مالش به هدر باشد و به طريقت شريعت زن او به سه طلاق اطلاق شود.» و بدين پيمان گواه گرفتند و خط و نشان نهادند و بزرگان دشتى و دشتستانى و صناديد قبايل فارسى بدين سخن هم داستان شدند.

حسين خان دشتى منال ديوان كه حمل او بود از پيش بداد و بر ذمّت نهاد كه پيش جنگ باشد و با 1000 تن تفنگچى حاضر خدمت شد، لكن از ناراستى و روزگار گذشته بيمناك بود و از در نفاق طريق اتّفاق مى سپرد و حاجى محمّد خان خشتى پسر خود را با 200 تن تفنگچى ملازم لشكرگاه ساخت و ميرزا سلطان محمّد خان بهبهانى نثار جان و تن خار گرفت و باقر خان تنگستانى بعد از قتل پسر و خويشاوندان بيشتر شيفتۀ جنگ ميدان بود و اين همه مردم حق پرست و شاه دوست بودند و ايشان را اشفاق و الطاف شاهنشاه ايران و ملكات جناب اشرف صدراعظم فريفته بود كه وداع زن و فرزند و ترك جان و مال را سهل و آسان همى گفتند.

مع القصه در اين وقت مكشوف افتاد كه جماعتى از مساكين و صعاليك مردم دشتى از بهر بيع و شرى علف و آذوقه به لشكرگاه انگليس حمل مى دهند، مؤيد الدّوله بفرمود تا 60 سوار از مردم فضلعلى خان امير تومان و محمّد قلى خان ايلخانى برفتند و 6 تن از آن جماعت را با 2000 ماكيان و چند حمل پنبه دانه و ديگر اشياء مأخوذ داشتند و به لشكرگاه آوردند. شاهزاده آن اشياء را بر لشكريان بخش كرد

ص:275

و هر 6 تن را عرضه هلاك و دمار داشت. و از آن پس مردم اندازۀ كار برگرفتند و با لشكر انگليس طريق آمد و شدن مسدود داشتند.

و سپاه انگليس در بوشهر محصور ماند و از آن دستبرد كه از قليل مردم ايران معاينه كرده بود ديگر پاى از پس سنگر بيرون ننهاد، چنانكه روز شنبۀ غره شعبان، فضلعلى خان امير تومان و سليمان خان افشار با فوج قراجه داغى و فوج چهارم و فوج قراگوزلو و فوج اخلاص افشار و فوج چهارمحالى و سوار افشار و سوار مير خان شاهيسون و سوارۀ نانكلى و سوارۀ مكرى به جانب بوشهر راه برگرفتند و ايلخانى با سوارۀ خود و پاشا خان - يوزباشى و محمّد صادق خان يوزباشى نيز با سواران خود متّفق شدند و رضا بيك سرهنگ توپخانه با 7 عرادۀ توپ كوچ داد و اين جمله طىّ مسافت كرده عنان ريز تا گندم ريز برفتند و از بهر ستيز و آويز آن جماعت را طلب داشتند و ايشان از غايت هول و هرب پاسخ ندادند و ديدار نشدند.

قراءت منشور پادشاه اسلام در مسجد دار الخلافه و اتّفاق بزرگان ايران در جهاد با لشكر انگليس

چون كار مخاصمت در ميان دولت ايران و انگليس استوار بايستاد و كارداران جانبين رعايت جانب حرب را به تجهيز لشكر و اعداد سپاه پرداختند واجب افتاد كه شاهنشاه ايران مردم ممالك محروسه را از اين احدوثه بياگاهاند، پس بفرمود روز پنجشنبۀ يازدهم جمادى الاولى قاطنين دار خلافت در مسجد شاه كه سرّۀ بلده و مركز دايره است حاضر شوند و اصغاى فرمان كنند.

علماى شهر چون اين بشنيدند از حضرت شهريار خواستار آمدند كه

ص:276

جناب اشرف صدراعظم كه امر وزارت را به اصابت رأى موفق و كارخانۀ دولت را وكيل مطلق است در آن مجلس جلوس فرمايد و مسئولات و متمنيّات مردم را خويش بشنود و در سدۀ سلطنت معروض دارد. مسئول ايشان نيز مقبول افتاد.

و هم در آن روز صدراعظم در آن عرصۀ فسيح درآمد و تمامت علما و مجتهدين و شاهزادگان و اشراف چاكران پادشاهى حاضر شدند. بالجمله از عالم و عامى و عالى و دانى كم و بيش، برابر 20000 كس انجمن شد و سرداران كابل و قندهار و تمامت افغانستان كه در دار الخلافه حاضر بودند چنانكه به شرح رفت هم در مسجد جاى كردند. و حاجى ملا عبد اللّه كه از فحول علماى افغانستان است و به اتّفاق مظفر الدّوله و پسرهاى ظهير الدّوله و جبّار خان و محمود خان و اعاظم افغانان سفر طهران كرده نيز حاضر شد و بر چند منبر خطيب طليق اللسان صعود كرد و حاجى ملا عبد اللّه نيز منبرى گرفت. نخستين خطى كه ملك الملوك عجم با كلك و بنان خويش رقم كرده بود بدين شرح قراءت كردند:

شرح دستخط مبارك شاهنشاه ايران

اشاره

معلوم باد كه ما هيچ وقت با زهاق نفوس و اراقت دماء رضا نداده ايم، و اين هنگام كه كارداران انگليس در مخاصمت و مناجزت ما يك جهت شدند و ابواب مقاتلت و مبارزت فراز داشتند و به نقض عهد و كسر ميثاق اتّفاق كرده، دولت اسلام را ذليل و زبون خويش خواستند و هر روز به تقرير تكليفى شاق ما را ممتحن داشتند بر ما و جميع مسلمين واجب افتاد كه كمر استوار كنيم و از خداى خواستار شويم و به يارى رسول مجتبى و على مرتضى از جهاد و غزا نپرهيزيم و غرور خصم را درهم شكنيم تا مكشوف افتد كه ملت شريف اسلام و دولت غيور ايران خوار و ذليل انگليس نخواهد شد. و من كه پادشاه مملكت و خداوند سلطنتم در تقويم دين و دولت جان و مال خويش را ايثار داشته نثار خواهم كرد. همانا چاكران غيور و رعاياى ديندار ما

ص:277

هرگز ما را تنها نخواهند گذاشت.

چون از دستخط شاهنشاه بپرداختند، منشورى كه با قلم دبيران حضرت مسطور بود قراءت كردند كه موجز ملتقطات آن بدين شرح است.

همانا حفظ عهود و شرايط مواثيق هيچ دولتى را خارمايه نداشتيم؛ لكن اهالى انگليس عهد بشكستند و ناگاه به بندر بوشهر تاخته نشيمن ساختند و مواضعه [اى] كه ايلچى كبير انگليس با سفير كبير ما در كار صلح نهاده بود وقعى نگذاشتند، بلكه اين معاهده را نيز ادات غرور و غفلت لشكر ايران داشتند. لاجرم ما را كه خداوند بارى به حفظ دين و دولت گماشته، متوكلا على اللّه از كار حرب و ضرب دست باز نخواهيم داشت.

اهالى ملّت و هم دينان ما كه به غيرت و مردانگى در تمامت ممالك نام بردارند و سالها در سايۀ رأفت و ملاطفت اجداد امجاد ما با خصب نعمت و سعت عيش زيسته اند ما را تنها نخواهند گذاشت.

تعيين و تجهيز سپاهى كه به حكم شاهنشاه عجم جناب اشرف صدراعظم به حدود ايران مأمور داشت

مع القصه چون اين كلمات به پاى رفت، غلغله در مردم افتاد و چنان غوغا برداشتند كه اركان مسجد را زلزله بگرفت و هم آواز معروض داشتند كه جان و مال و زن و فرزند و خويش و پيوند ما از بهر نثار پادشاه بسيار سهل باشد، خاصه در چنين امر كه جهاد فى سبيل اللّه است. اگر بكشيم بهشت بهرۀ ما باشد و اگر كشته شويم هم بهشت نصيبۀ ما خواهد بود. هم در آن مجلس تصميم عزم دادند كه بى آنكه وداع زن و فرزند گويند سفر بوشهر كنند و با دشمن رزم دهند.

جناب اشرف صدراعظم ايشان را به آسايش و آرامش فرمان داد و بفرمود هنوز وقت آن نيست كه رعيّت را به زحمت سفر و دفع دشمن ممتحن داريم. منّت خداى را كه پادشاه ما را در رواج دين به مرد و مال احتياج نيست، خزانۀ دولت و قشون دولتى كفايت اين امر را به نهايت خواهد برد.

در اين وقت 500 تن از خوانين كابل و قندهار و بردگان افغانستان و هرات نيز در مسجد حاضر بودند و سفر بوشهر را هم دان و هم زبان خواستار آمدند.

صدراعظم هم ايشان را بدين گونه پاسخ فرموده آسوده خاطر بداشت و از

ص:278

مسجد بيرون شده حاضر درگاه شاهنشاه گشت و رغبت مردم از بهر جهاد [را] به عرض رسانيد و برحسب فرمان ملك الملوك عجم به اعداد سپاه و تجهيز لشكر پرداخت. و چنانكه سكنۀ دار الخلافه از رسيدن هيچ فوج و بيرون شدن هيچ گروه آگاه نشدند و فلوسى بر نرخ غلات و حبوبات افزوده نگشت. 100000 تن لشكر سواره و پياده را در بلدۀ طهران عرض داده مأمور حدود و ثغور نمود بدين شرح كه مسطور مى افتد.

نخستين براى حفظ حدود خراسان و تسخير هرات 7 تن از خوانين قاجار و 50 تن از غلام پيشخدمتان و 200 تن غلام ركابى و 980 تن توپچى و قورخانه چى و محمّد باقر خان سرهنگ فوج ششم تبريز و جعفر قلى خان سرهنگ با فوج خدابنده لو و جهانسوز خان سرتيپ با فوج عجم و فوج عرب بسطام.

و ديگر فوج ترشيزى و فوج قرائى و فوج نيشابورى و جماعت سوارۀ قراپاياق و سوارۀ شاهيسون افشار و سواره دويرون و سوارۀ قراگوزلوى آدينه وند و عبد الوند و ذو الفقار خان پسر حسينعلى خان خمسه با سواران خمسه و محسن خان با 950 تن پيادۀ هزار جريبى و عبد العلى خان سرتيپ توپخانه با فوج ديگر شقاقى و يوسف خان سرهنگ با فوج جديد طهران و محمّد رضا خان سرتيپ با فوج دوم نصرت و قاسم خان سرتيپ با فوج مخبران شقاقى و باقر آقاى سرهنگ با فوج خوى و فوج جديد مراغه و ابو الفتح خان سرتيپ نيز با فوج شقاقى و رحمت اللّه خان سرتيپ با فوج جديد افشار ارومى و عباسقلى خان با فوج بزچلو و خانبابا خان سرهنگ با فوج قديم قزوين و فوج جديد قزوين و فرج اللّه خان سرهنگ با فوج افشار و ميرزا ابراهيم خان سرتيپ با فوج قديم خمسه و فوج جديد خمسه و سواران قزاق و محمّد صالح خان با سواران افشار - تكلو و صفر على خان با سواران شاهيسون اينانلو و پرويز خان با سواران چاردولى، و اين جمله 3527 تن در دار الخلافۀ طهران عارضان عرض دادند و ايشان از پى يكديگر طريق خراسان گرفتند.

ص:279

چون حسام السّلطنه در حدود خراسان و كنار هرات لشكرگاه خواست كرد، از مردم هزارۀ سرخس و چريك محال خراسان چندان بدو پيوست كه 60000 كس به شمار مى رفت، اين جمله را از دار الخلافۀ طهران و ممالك عرض خراسان خزانه و قورخانه و علوفه و آذوقه و جامه و مواجب به توالى مى رفت.

و ديگر لشكرهاى فارس بدين شرح بود و مهر على خان شجاع الملك بر تمامت لشكرهاى فارس منصب سردارى داشت. بالجمله 160 تن غلامان و غلام پيشخدمتان و 1400 تن توپچى و لطفعلى خان سرتيپ با فوج قشقائى و فوج شيرازى و فوج عرب ناصرى و محمّد قلى خان سرتيپ جوانشير با فوج اول خاصه و جعفر قلى خان ميرپنج با فوج قديم مراغه و فوج جديد مراغه و فوج چهارم تبريز و لطفعلى خان با فوج ششم قراگوزلو و فوج حسن خان سرتيپ و على خان سرتيپ با فوج قراگوزلو و سوار شاهيسون و فوج نهاوندى و عليقلى خان سرهنگ با فوج افشار خرقان و مصطفى قلى خان ميرپنج با افواج فدوى و سليمان خان ميرپنج افشار با فوج اخلاص افشار و سوارۀ نظام و همچنان ميرزا محمّد خان كشيكچى باشى و فضلعلى خان امير تومان و 20 تن از شناختگان چاكران درگاه مأمور فارس گشت و لشكرى مأمور ملازم خدمت او شد.

و محمّد ابراهيم خان سرتيپ افواج ثلاثه اصفهان با فوج فريدنى و فوج چهارمحال و فوج سه دهى بدو پيوست و عبد القادر خان و سواران شكى و امير خان با سواران شاهيسون قورت بيگلو و على خان سرتيپ با سواران مكرى و محمّد حسين سلطان با سواران قراباغى ملازم خدمت او شدند و اين جمله 21400 چند تن به شمار شد، تن به تن را عارضان عرض دادند و جناب اشرف صدراعظم خود به دقّت نظر، بازپرسى كرده مواجب و برگ و ساز سفر بداد و مأمور فارس داشت.

و از قبايل قشقائى و تنگستانى و دشتى و شيرازى جماعتى بزرگ بديشان پيوسته 50000 كس انبوه گشت. و شاهزاده مؤيد

ص:280

الدّوله و مهر على خان شجاع الملك از آذوقه و علوفه و نظام سپاه خوددارى نكردند.

و ديگر كرمان را بدين شرح لشكر برفت. 70 تن غلام و غلام پيشخدمت و 250 تن توپچى و قورخانه چى و جعفر قلى خان ميرپنجه با فوج پنجم قراجه داغى و سوارۀ قراجه داغى و على آقاى سرهنگ با فوج كمره و شيخعلى خان سرهنگ با فوج خلج و امامعلى خان سرتيپ با فوج قديم كرمان و ميرزا كوچك خان سرتيپ با فوج جديد كرمان و ميرزا سلطان با سوار مهاجرين و كنگرلو و سوار خزل نهاوندى و محمود خان و جواد خان با سوار چليپانلو و زين العابدين خان با جماعت خود و اين جمله 5400 تن به شمار شدند و از كارداران دولت ساز و برگ و مواجب مأخوذ داشتند و غلام حسين خان سپهدار كه حكومت كرمان داشت از لشكر كرمان و چريك محال آن مملكت دو چندان بر اين افزود و قريب به 10000 تن از ايشان را روانه جيرفت نمود تا اگر واجب شود به جانب بلوچستان و سند راه بردارند.

و ديگر كرمانشاهان را بدين شرح از كارداران ايران لشكر برفت: 300 توپچى و قورخانه چى مأمور شد و اسد اللّه خان سرتيپ با فوج گوران و عليقلى ميرزاى سرتيپ با فوج كليائى و ملك نياز خان سرهنگ با فوج كرندى و محمّد رضا خان سرتيپ با فوج زنگنه و سواران نظام مهاجر و سواران كليائى و سواران سنجابى و سوارۀ نانكلى اين جمله نيز 4700 تن به شمار آمد و امامقلى ميرزاى عماد الدّوله دو چندان از لشكر پياده و چريك بر ايشان افزود و لشكرى ساخته تجهيز كرد.

و ديگر مملكت خوزستان را بدين شرح لشكر برفت. 460 تن توپچى و قورخانه چى مأمور شد و محمّد حسن خان سرتيپ با فوج قديم فراهان و محمّد تقى خان سرهنگ با فوج جديد فراهان و احمد خان سرهنگ با فوج بهادران و ذو الفقار خان سرهنگ با فوج جديد كزازى و علينقى خان سرتيپ با فوج

ص:281

قديم كزازى و محمّد مراد خان سرتيپ با فوج بيات زرند و رستم خان سرهنگ با فوج سيلاخورى و عباسقلى خان سرهنگ با فوج دلفان و سلسله و برخوردار خان سرهنگ با فوج قديم لرستان و زين العابدين خان با سوار شاهيسون و حيدر خان با سوار فيلى و على محمّد ميرزاى سرتيپ با سوار باجلان و بختيارى و حاجى محمّد بيگ با سوار ايروانى و عبد الحسين بيگ با سوار قبه [اى] و فرج اللّه خان با سوار شراهى و ديگر 800 تن پيادۀ بلوچ و عرب اين جمله 9600 تن به شمار شدند. و در خوزستان از چريك فيلى و بيرانوند و باجلان و يار احمدى و بختيارى و ديگر قبايل سه چندان بر اين جماعت افزوده گشت.

اگرچه 70480 تن از كارداران دولت عرض لشكر داده شد و مأمور سرحد مملكت گشت، ليك در حدود و ثغور 150000 كس انجمن شد و برحسب فرمان ملك الملوك عجم جناب اشرف صدراعظم برگ و ساز و علوفه و آذوقۀ ايشان را چنان متواصل مى داشت كه در بيابانهاى بى گياه و مياه از مردم شهرستان نيكتر به خصب نعمت و رفاه مى زيستند و مردم دار الخلافه و ديگر شهرها از عبور اين لشكر و از حمل ساز و برگ ايشان آگاه نبودند و سنبله [اى] از مرزع هيچ رعيّت ضايع نشد و حبه [اى] از حمل هيچ كاروان به فساد نرفت و هرگز شنيده نشد كه پادشاهان ايران در چنين فتن هاى بزرگ اين گونه آسوده بر تخت باشند و مردم مملكت بدين ايمنى روزگار برند.

شرح عرايض علماى ايران براى اجازت جهاد به دار الخلافۀ طهران

از پس آنكه سپاه سواره و پياده به صوابديد جناب اشرف صدراعظم چنانكه رقم شد چون مرد پدر كشته و شير رها گشته از بهر غزا و جهاد سريعتر از برق و باد طريق حدود و ثغور سپردند؛ و اين خبر در بلدان و امصار ايران سمر گشت و قاطنين بلاد و اشراف قبايل از قصه آگاه شدند، علما و مجتهدين كه در ترويج دين جان و جاه را مكانت خاك راه نگذارند در حوزۀ محراب و عرشۀ منبر مردم را مخاطب داشتند و به تحريص

ص:282

جنگ هم آهنگ فرمودند و هريك به خواستارى 10000 كس و 20000 كس رخصت كارزار را به حضرت شهريار عريضه نگار آمدند و صدراعظم را از براى اجازت اين مبارزت ميانجى نمودند.

نخستين عريضۀ حاجى ميرزا محمّد باقر مجتهد و امام جمعه تبريز و شيخ الاسلام تبريز برسيد كه اينك به اتّفاق 15000 كس مرد كار آزموده كار سفر ساخته ايم و رخصت جنبش را گوش بر فرمانيم و بر ذمّت نهاده ايم كه در اين سفر كه به حكم شريعت بر ما واجب افتاده فلسى به نام اجرى و مواجب طلب نكنيم؛ بلكه اگر تمامت عمر صرف اين امر شود از زيد و عمرو قراضه [اى] به قرض نخواهيم خواست و از بكر و خالد طريف و تالد نخواهيم جست.

و از كاشان حاجى ملا محمّد مجتهد پسر حاجى ملا احمد و آقا مير ابو القاسم مجتهد و آقا سيّد مهدى پسر حاجى سيّد محمّد تقى مجتهد.

و از اصفهان آقا سيّد محمّد امام جمعه و حاجى سيّد اسد اللّه پسر حاجى سيّد محمّد باقر و آقا محمّد مهدى پسر حاجى محمّد ابراهيم كلباسى و آقا محمّد جعفر.

و از مازندران و استرآباد حاجى عبد اللّه مجتهد و حاجى ملا محمّد اشرفى و حاجى ميرزا محمّد حسين مجتهد و شيخ نصر اللّه قاضى.

و از كرمانشاهان آقا عبد اللّه و ديگر مجتهدين.

و از كرمان آقا سيد جواد مجتهد و حاجى محمّد كريم خان كه هم رساله [اى] به تحريص جهاد تأليف فرمود و ملا محمّد مجتهد و آقا محمّد كاظم مجتهد.

و از گيلان حاجى ملاّ رفيع و حاجى ملاّ صادق مجتهد.

و از عراق حاجى سيد باقر و آقا مير معصوم و ملا محمّد كبير.

و از گلپايگان ملا زين العابدين مجتهد و ميرزا محمّد رضاى مجتهد و آقا سيد حسن امام جمعه.

و از كردستان ملاّ احمد و ملاّ هدايت اللّه.

و همچنان از هر شهر و بلد تمامت علما به اتّفاق عموم رعايا، مقاتلت با دولت انگليس را ترك جان و مال بگفتند و هم آهنگ ساختۀ جنگ نشستند.

و چون اين جمله در خراسان پراكنده گشت مردم هرات صغير و كبير به خروش آمدند و اعداد جنگ و جوش كردند و از مشهد و نيشابور شورش و شور برخاست و تركمانان

ص:283

اراضى استرآباد و گرگان به حمايت مذهب داوطلب شدند و از بهر كارزار ميان استوار كردند.

پادشاه عادل خداپرست پاسخ مكتوب اين جمله را از در مهر و عطوفت منشور كرد كه ما اين گنج خانه را كه از اجداد يافته ايم، از بهر جهاد نهاده ايم. و اين مردان جنگ را كه در روزگار دراز بنواخت ايادى تربيت كرده ايم، براى دفع اعادى داشته ايم تا خزانۀ ما آكنده از سيم و زر و آستانۀ ما مطاف اصناف لشكر است، زحمت علما و زيان رعايا را رضا نخواهيم داد.

چون مجتهدين با اين همه جدّ و جهد اجازت جهاد نيافتند، دعاى دوام دولت پادشاه را در حضرت اللّه مستمر گشتند.

ذكر بعضى از مخالفت و مناقشت سفراى انگليس با دولت ايران

روزگارى مى رفت كه فرستادگان دولت انگليس انتهاز فرصت مى بردند كه بهانه به طرازند و با دولت ايران مقاتلت آغازند. گاهى وزراى مختار ايشان كه در دار خلافت اقامت داشتند به تكاليف شاقه پهلوى مسالمت را كاستن گرفتند و گاهى بيرون چهار عهدنامه در كار افغانستان مداخلت انداختند، چنانكه شيل صاحب در قرارنامه [اى] كه با كارداران دولت شاهنشاه ايران السّلطان ناصر الدّين شاه نگار داده اگرچه آن قرارنامه استقرار نيافت، لكن به شرط بود كه از قبل شيل صاحب كس به سوى هرات متردّد نشود.

و او نخستين به نقض عهد اقدام كرد و نوكر خود سلطان خان را گسيل هرات ساخته به اغواى مردم پرداخت. چون اولياى دولت ايران آگهى يافتند و او را تنبيه دادند. پاسخ فرستاد كه من درآمد شدن با مردم هرات خود را آزاد مى دانم و بى انديشه ارتكاب نقض عهد كرد و بر قرارنامۀ خويش خط ترقين كشيد و همچنان طامسن صاحب شارژدفر دولت انگليس آن هنگام كه ملاّ اكرم مستوفى هرات سفر دار الخلافه كرد، هنگام

ص:284

مراجعت به هرات او را بيرون دروازۀ طهران به نهانى ديدار نمود و با مواعيد نيكو و بذل سيم و زر بفريفت و به صيد محمّد خان ظهير الدّوله شرحى نگاشت و آن خط بعد از قتل ظهير الدّوله در شهر شعبان سال 1270 هجرى مأخوذ اولياى دولت ايران گشت بدين شرح:

جناب جلالتمآبا، مستوفى، آدم كاردان و وافى بود، با او چند فقره حرف زده ام، اول آدم دولت بهيۀ انگليس را در هرات بنشانند، آنچه از اسباب و توپ و تفنگ و ساير آلات جنگ شما را ضرور باشد مضايقه نخواهد شد و از نقد نيز آنچه خرج شود 2 كرور مأذون است كه بدهد. چون اين فقره را عاليجاه مستوفى نپسنديد، گفتم كه يكى از پسرهاى ظهير الدّوله تا خدمت جناب جلالتمآب فرمانفرما برود و در آن صورت آنچه بخواهد به هيچ وجه من الوجوه معطلى نخواهد رفت، به شرط آنكه آنچه بدون افغانستان در حيطۀ تصرف ظهير الدّوله بيايد كارگزاران دولت بهيۀ انگليس بى مدخليت نباشند و افغانستان يعنى افغانان زبان كه در آنجا سكنى دارند تعلّق به جناب ظهير الدّوله خواهد داشت.

مع القصه بعد از مأخوذ داشتن اين نگاشته و مكشوف داشتن مكنون خاطر شارژدفر، همچنان كارداران دولت ايران پردۀ او را پاره نساختند و اين راز را از پرده بيرون نينداختند. و از پس اين واقعه دوست محمّد خان را تحريص به تسخير قندهار و هرات و تخريب خراسان نمودند و دولت ايران را ناچار به فتح هرات و دفع دوستمحمّد خان داشتند.

و ديگر مستو موره از اين سوى بناى كاوش و بهانه جوئى گذاشت و همى خواست كه كارداران دولت ايران اعداد دفاع نكنند و صلاح دين و دولت را از دست بگذارند تا دوست محمّد خان بر هرات و خراسان مستولى شود. چون بدانچه خواستار بودند پذيرفتار نشد، علم دولت انگليس را فرود آورد و از خاك ايران بيرون شد. با اين همه چون امين الملك سفير كبير ايران مأمور به سفارت پاريس گشت، اجازت يافت كه در اسلامبول با لاردكليف

ص:285

ايلچى كبير انگليس از در مصالحت سخن كند.

در پايان امر كه تمهيد بناى مصالحت كردند، لاردكليف ايلچى كبير انگليس و لارد كلارندن وزير دول خارجه انگليس به جناب اشرف ميرزا آقا خان صدراعظم ايران متكوب كردند كه كارداران ايران سپاه خويش را از اراضى افغانستان باز خواهند و مستر موره را رضاجوئى كنند كه احدوثۀ ذات بين و تجانب جانبين بدين قدر ارتفاع يابد و 40 روزه مهلت نهادند كه مسرع و منهى اين خبر درآمد و شد دار خلافت طىّ مسافت كند و خبر باز دهد. در بيست و هفتم ربيع الاول بدين معاهده امين الملك را مغرور كردند و لشكر خود را آگهى فرستاده روز هشتم ربيع الثانى مغافصة به بندر بوشهر درآمدند.

ذكر ملامت بعضى از مردم دول اروپا به كارداران دولت انگليس در مخاصمت ايشان با دولت ايران

چون مقاتلت لشكر انگليس با سپاه ايران استوار افتاد و اين خبر در ممالك آسيا و اروپا سمر گشت، اهالى هر دولتى و مملكتى به اتّفاق، اين نقض عهد و كسر ميثاق را از دولت انگليس نكوهيده دانستند و عاقبت اين جنگ را از بهر ايشان ناگوار شمردند.

كارداران دولت انگليس همى خواستند تا خويش را از آلايش نقض عهد صافى بدارند، پس حيلتى انديشيدند و گفتند ايمپراطور روس با شاهنشاه ايران مواضعه نهاده تا لشكر بفرستاد و هرات را مسخر داشت و اين از بهر آن است كه از اين پس لشكر روس و ايران به اتّفاق يكديگر آهنگ هندوستان كنند و مملكت هند را به تحت فرمان آورده در ميان خود قسمت فرمايند و اين سخنان را در اقدام نقض پيمان برهانى شمردند.

لكن مردم دول اروپا را اين تمويهات غشاوه بينش نگشت و مبادرت ايشان

ص:286

را در اين مبارات پسنده نداشتند، چنانكه اهالى دولت بلجيق [- بلژيك] در روزنامه [اى] كه چهارم شهر ربيع الاول به زينت طبع محلى داشته؛ و خلاصۀ احاديث آن بدين شرح است:

شرح روزنامه اى كه در دار الملك دولت بلجيق به طبع رسيده

در بيشتر بلدان و امصار انگليس و همچنان در اراضى هندوستان مردم مجرب مجلس محاوره و مشاوره بگستردند و در كار اين مناجزت و مبارزت سخن كردند و در پايان امر سخن بر اين نهادند كه دولت انگليس را در مخاصمت با دولت ايران جز وخامت و ندامت بهره [اى] نخواهد رسيد.

گرفتيم كه دولت انگليس لشكرى بزرگ به جانب ايران گسيل داشت و جزيره [اى] چند در كنار بحر فروگرفت، از جبال شامخه و محال بى گياه و مياه ايران چگونه عبور تواند كرد؛ زيرا كه حفظ آن مسالك صعبه را عددى قليل تواند كرد و با اينكه نظم سپاه ايران به كمال لشكر انگليس نيست، شجاعتى و جلادتى جداگانه دارند كه هرگز مردم انگليس را قوّت مقاتلت ايشان نخواهد بود.

و نيز ندانسته ايم كه كارداران دولت روسيه پاى در دامن پيچند و رضا دهند كه مردم انگليس در ممالك ايران راه كنند يا تجهيز لشكر كنند و مدافعه را به ستيز و آويز درآيند؛ و ديگر اينكه اقامت لشكر انگليس در بندر فارس با ايران چه زيان تواند كرد و در چنين وقت دولت ايران بعد از فتح هرات چه دانسته ايم كه لشكر به جانب قندهار و هند و سند نخواهد راند.

با اينكه مردم افغانستان از دولت انگليس رنجيده خاطرند و بزرگان ايشان در دار الخلافه طهران مورد نواخت و نوازش شاهنشاه مى باشند؛ و ديگر آنكه اگر مردم انگليس در بندر فارس اقامت كنند، دولت فرانسه چگونه خاموش شود با اينكه حقّ مراودۀ خود را در جزيرۀ خارك از ايام سابق

ص:287

نشان مى دهد و ايمپراطور فرانسه را در مودّت با دولت ايران برهانى كافى است كه با كراهت كارداران انگليس سفير ايران را از اسلامبول به پاريس به شتاب و عجل فرمان كرد.

و همچنان اولياى دولت بلجيق چون دو روزنامۀ مختلف از دولت انگليس مشاهده كردند پاسخى از بهر ايشان نگار كردند. نخستين روزنامه كه مورنين پوست نام دارد، در دار الملك لندن به طبع كرده بودند كه:

ما اين سپاه را به جانب ايران از بهر پادشاه ايران گسيل نداشته ايم؛ بلكه دولت روس مى خواهد در هرات راه كند و لشكرها بدانجا انجمن كند و آهنگ هندوستان نمايد.

و در روزنامۀ ديگر كه تمس نام دارد، هم در انگليس رقم شده مسطور است كه:

جنگ لشكر انگليس با دولت ايران جز وخامت و ندامت ثمر نخواهد داشت و مودّت كارداران ايران و رنجيدگى ايشان هرگز با دولت روسيه پيوسته نيست؛ بلكه از سوء سلوك و شراست طبع ايلچيان دولت انگليس است.

مع القصه بعد از مشاهدۀ بزرگان بلجيق اين دو روزنامۀ متضاده را كلماتى چند به طبع كردند كه خلاصۀ آن بدين شرح است:

همانا اهالى انگليس به جسارت پالمرستون صدراعظم خسارت جنگ مشرق زمين را حمل نخواهند؛ زيرا كه در بيشتر بلدان انگليس مجلس شورى كرده اند و اين رأى را پسنده نداشته اند چنانكه در شهر نوكاستل اهل مشورت سخن بر اين نهادند كه ما در ديوانخانۀ عدالت، آن سپاهى كه به درياى فارس سفر كرده تبعۀ طغيان و عدوان خواهيم شمرد و صاحبان مناصب ايشان را آثم و جانى خواهيم داشت.

و همچنان از كلكته و بمبئى و ديگر اراضى هندوستان هر روز نگارشى به شكايت اين جنگ مى رسد و نمودار مى كنند كه گرفتيم كارداران انگليس از بازرگانان هندوستان ياد نكنند و خسارت تجارت ايشان را به چيزى نشمرند، آيا دولت انگليس كه بايد با لشكرهاى بسيار آهنگ ايران كند چگونه آن لشكر را از كوهسارها و بيابانهاى بى آب و گياه عبور خواهد داد. و حال آنكه لشكر ايران اگرچه چون سپاه انگليس به كمال نظم نيست؛ لكن دليرتر و قويترند و گمان مى رود كه ايشان

ص:288

را درهم شكنند.

و دگر آنكه چه دانسته اند كه دولت روس با ايرانيان هم دست نخواهند شد و ايشان را درهم نخواهند شكست. مگر دولت انگليس فراموش كرد كه بعد از مراجعت محمّد شاه پدر ناصر الدّين شاه، افغانستان شوريده شد و از آن شوريدگى 50 كرور به دولت انگليس زيان رسيد و 30000 كس از لشكر انگليس مقتول گشت. اكنون چه دانسته اند كه بعد از فتح هرات لشكر ايران به جانب قندهار و هندوستان كوچ ندهد و مملكت هندوستان را آشفته نكند. در اين حال تسخير يكى از بندرهاى ايران چه سود خواهد داشت و حال آنكه دولت فرانسه بلكه هولاند حقّ خويش را در بحر فارس نمودار مى كند و با انگليس مسلم نمى دارد.

و همچنان در روزنامۀ ديگر كه ستاره نام دارد و مردم انگليس رقم كرده اند:

شرح روزنامه اى كه در دار الملك انگليس به ملامت دولت خويش در مخاصمت با ايران رقم كرده اند

همانا هركه سبب خصومت دولت انگليس با دولت ايران پرسش كرد ما از جواب لال بمانديم، چه خود سبب را ندانسته ايم؛ بلكه لارد پالمرستون در حشمت دولت انگليس سخن به گزافه مى كند و اهالى ملت را به خودپرستى برمى انگيزد. با اينكه مردم ما مقتول مى شود و مال ما به هدر مى رود ما را از مكنون خاطر آگهى نمى دهد و نمى گويد كه جنگ ما با دولت ايران كه هزار پيچ و تاب دارد از بهر چيست ؟ و هرات را كه تا سرحد مملكت انگليس 900 ميل مسافت است چه بايد دست آويز ستيز كرد.

و حال آنكه اين شهر از روزگار باستان در تحت حكومت سلاطين ايران بوده.

ص:289

و سفراى انگليس كه هميشه به حيلت انگيزى طريق منازعت را باز مى دارند طراز اين سخن كرده اند كه كارداران ايران را روا نيست كه لشكر به تسخير هرات بگمارند؛ با اينكه افغانان حدود ايران را به معرض نهب و غارت مى دارند.

همانا پادشاه ايران براى كيفر قتل ظهير الدّوله از شاهزاده محمّد يوسف و نظم حدود ايران لشكر به اراضى هرات مأمور داشت.

مگر اين همان افغان نيست كه ما چند سال از اين پيش به مملكت ايشان تاختيم و خرابيها انداختيم. آيا در شريعت انصاف روا باشد كه ما به حمايت چنين مردم وحشى با دولت ايران مصاف دهيم و اينكه 8000 لشكر به درياى فارس مأمور شده و دولت ايران را روشن سازيم و برائت ذمّت اين وحشيهاى افغان را از طغيان مدلّل داريم. و اين اعلام جنگ ظلمى چنان است كه شهرى را بسوزانند يا به قحط و طاعون دراندازند.

و اينكه كارداران انگليس همى گويند كه ما از اين گيرودار حفظ حدود هندوستان را از لشكر روس خواهيم كرد، هم سخنى به سفاهت است؛ زيرا كه بيمناكى ما را از روسيه تقويم دولت ايران حاجز تواند شد، چنانكه دوك ولينگتن سردار بزرگ انگليس سخن بر اين داشت كه بر دولت انگليس واجب است كه در استحكام و استقامت دولت ايران مساعى مشكوره معمول دارند.

مع القصه اهالى دولت انگليس اين هنگام كه مخاصمت با دولت ايران را استحكام دادند از مودّت و مصافات دولت فرانسه با ايران استيحاشى به دست كردند و در روزنامه [اى] كه مورنين پست نام دارد اين كلمات را مرقوم داشتند.

ص:290

شرح روزنامه اى كه دولت انگليس به شكايت دولت فرانسه از مراودۀ با دولت ايران رقم كرده اند

قبل از تدارك كارهائى كه به جهت دست اندازى روسيه در حدود هند لازم است بايد قدرى دقّت در رفتارهاى دولت فرانسه نسبت به دولت ايران نمائيم نه از براى اينكه مايۀ رنجش ما شده است؛ بلكه گلۀ دوستانه كرده باشيم. رقابت دولت فرانسه با دولت انگليس در ايران خيلى قديم است و اين رقابت نهايت شدّت دارد؛ زيرا كه تسلط پلتيك خويش را در ايران مى خواهند.

همانا مردم فرانسه خواه صدق يا كذب كه از براى ما على السّويه است، چنان مى دانند كه دولت ايران به تحريك مردم انگليس عهدنامۀ تجارتى با مسيو سرتيژ نيست و از اين روى بود كه مسيو بوره بعد از رسيدن به طهران بيدرنگ آن عهدنامه را ببست و از اين جا معلوم شد كه دولت فرانسه نمى خواهد در ايران كمتر از انگليس باشد و اين معنى را نيز نمى دانيم كه مسيو بوره وزير مختار فرانسه آن هنگام كه مستر موره وزير مختار انگليس از اولياى دولت ايران رنجيده خاطر شد، پادشاه ايران را سخنى به عرض رسانيده باشد تا رأى او را از فرستادن سپاه به جانب هرات تغيير بدهد.

اما در اين جا بايد به دقّت نظر رفت كه يك صاحب منصب فرانسه كه بوهلر نام داشت و نوكر پادشاه و محكوم مسيو بوره است، مأمور به محاصرۀ هرات شد و ديگر با اينكه نزديك به دشمنى است، فيمابين دولت انگليس و ايران ايلچى كبير ايران فرخ خان بنا به مصلحت بينى مسيو بوره روانۀ فرانسه شد و مانند ايلچى كه از دولت دوست به دولتى دوست رود هداياى باشكوه به جهت دولت فرانسه برد.

ص:291

و جميع اين اعمال را چنان پرمعنى مى بينيم كه اميدوار هستيم كه مسيو بوره معنى منازعت پادشاه ايران را با انگليس و مقصود فرستادن قشون ايران را به هرات ندانسته است و بعد از آنكه بداند مأمور شدن قشون به هرات به تحريك روس بوده و اين امر را مفتاح فتح هندوستان داشته اند. اميدواريم كه بوهلر و صاحبان مناصب فرانسه ترك خدمت دولت ايران را خواهند گفت.

و ديگرباره از فرخ خان سخن خواهيم كرد. اگر مسيو نوذيل ايلچى فرانسه كه در اسلامبول اقامت دارد بعد از رسيدن فرخ خان به اسلامبول او را ترغيب به سفر فرانسه كند و اجازت بدهد خصومت پادشاه ايران را با دولت انگليس ضامن خواهد بود و از اين مقدمات نتيجه بد حاصل خواهد شد.

چون اين كلمات به فرانسه بودند بدين گونه پاسخ يافتند.

شرح روزنامه اى كه دولت فرانسه در جواب شكايت دولت انگليس نگار داده اند

در اين روزنامه كه كونستى توسيونل نام دارد جواب اهالى انگليس رقم مى شود كه:

مسيو بوره ايلچى فرانسه از 2 سال بر زيادت نيست كه به سفارت ايران رفت و سفارت او هنگام مقاتلت با دولت روسيه براى 2 امر خطير بود. يكى دوستى دولت فرانسه را با ايران كه بدايت آن از روزگار پيشين بود مستحكم بدارد و ديگر آن كه دولت ايران را پشتوان دولت ما كند و اگر اين نباشد از امداد روسيان باز دارد و اين هر دو را به نيكوتر وجهى تقديم خدمت كرد.

و مستر موره وزير مختار انگليس با كارداران ايران به نفس خويش مشاجره انداخت كه

ص:292

به شرح كردن نمى ارزد و كردار او با دولت انگليس مربوط نبود، لكن بيرون شدن او را از ايران واجب داشت و مسيو بوره اقامت او را در طهران دوست مى داشت؛ اما وساطت او مفيد نيفتاد و مستر موره [خواست] تا برائت ساحت خويش كند اين گناه را بر مسيوه بوره بست و امناى دولت فرانسه به سفير خويش حكم فرستادند كه مداخلت در منازعۀ انگليس و ايران نكند. و اينكه مسيو بوره دولت ايران را از لشكر فرستادن به هرات منع نكرده سخنى به صدق نيست بلكه سخن او پذيرفته نشده است و نزد همه كس مكشوف است كه دولتهاى آسيا در اين گونه امور تا به كجا جدّ و جهد كنند.

و چون وزير مختار دولت انگليس سبب شد كه دولت ايران ايلچى ما را نيكو نواخت و نوازش فرمود اين محبت را هرگز فراموش نخواهد كرد.

و اينكه بوهلر در محاصرۀ هرات حاضر شده وى هرگز نوكر دولت فرانسه نبود؛ بلكه در ايران منصب سرهنگى داشت و هنگام مأمور شدن او به هرات زن و فرزندش نيز آگهى نيافت و با اين همه مسيو بوره مراجعت او را از هرات از صدراعظم ايران خواستار شد و پذيرفته نگشت.

و اينكه فرخ خان به سفارت فرانسه مأمور گشت، بعد از سفارت مسيو بوره و انعقاد معاهدۀ تجارتى به هنگام بود كه پادشاه ايران نيز اظهار حفاوتى فرمايد و دوستى دولت ايران با فرانسه امروز بدايت نشده؛ بلكه از عهد لوئى چهاردهم تاكنون است و در عهد ناپليون بزرگ نيز تجديد مودّت و محبّت شده و نام ناپليون چنان مشتهر است كه گويا در نزد ملل آسيا زنده است. عجب نيست كه پادشاه ايران پادشاه فرانسه را به محبت خود مجذوب دارد و براى جانشين ناپليون بزرگ مكتوب دلپذير و هديۀ دوستانه انفاذ دارد.

و همچنان كارداران دولت فرانسه در روزنامۀ ديگر نگار كرده اند.

ص:293

شرح روزنامه اى كه دولت فرانسه به شكايت دولت انگليس رقم كرده اند

خداوند بارى از براى فرانسه اعداد دولت بزرگ كرده است و ما بر زيادت از اين نخواسته ايم و طمع نداريم كه بر بحر و برّ عالم چيره شويم، لكن تكبّر و تنمّر هيچ دولت را برنمى تابيم. اگر دولت انگليس نيروى خويش را در بحر نمودار كند قوّت ما در برّ افزون از او خواهد بود و به همين اعداد و آلات ناپليون بزرگ در ميان دول نامور گشت.

اگرچه با انگليس كه قوّت ما را شناخته است و ما حشمت او را دانسته ايم، بهتر بايد حفظ مواثيق وداد و اتّحاد كنيم؛ لكن با اين فزون طلبى كه مردم انگليس را است چنان مكشوف مى شود كه مؤالفت به مخالفت پيوسته شود. اگر اولياى دولت انگليس با دولت فرانسه از در وداد و اتّحادند، اظهار اين خودبينى و انانيت نكنند و چنان ندانند كه فرمان، فرمان ايشان است. همانا دولت فرانسه بدين حكومت سر فرود نياورد و نيز نگذارد كه هيچ جاى از روى زمين اين انديشه را تقرير و تمكين دهند.

و نيز كارداران دولت انگليس بر خطا رفته اند كه قوّت و حشمت خود را به وسعت مملكت دانسته اند و ندانند كه مداخلت در ممالك بعيده مورث تخريب ملك شود، اگرچه در جنگ روسيه بيشتر زحمت لشكر فرانسه را بود و ايشان نامور شدند، لكن سود اين جنگ را دولت انگليس خاص خويش داشته و مداخلت در امور دولت عثمانى را مخصوص خويش دانسته. اينك كشتيهاى جنگى دولت انگليس در بحر سياه و بغاز اسلامبول و جزيره ملتا روز تا روز بر زيادت مى رود و نگران مملكت سيسيليا و آسيا مى باشد و همى خواهد كه بر مملكت ايران و ممالكى كه در اطراف هندوستان است نمودار كند كه دولت انگليس

ص:294

بر تمامت مشرق زمين بلكه بر تمامت عالم فرمانروا باشد و دولت فرانسه با اين فزون طلبى يار و دستيار نخواهد شد.

همچنان باز در مملكت فرانسه به روزنامۀ ديگر نگار كرده اند كه:

چون فرخ خان سفير كبير ايران با ايلچى انگليس كار به مسالمت نتوانست آورد، ايلچى انگليس او را گفت اگر خواهى اين كار به خاتمت پيوندد مى بايد بر صفحۀ بياض خاتم بر نهى و به من سپارى تا از بهر معاهده آنچه خود خواهم نگار كنم. و از اين فزون طلبى مى توان دانست كه دولت انگليس مى خواهد: نخستين در جزيرۀ خارك بلكه در بندر ابوشهر خانۀ تجارت مقرّر دارد.

و ديگر از براى هند معبرى ساخته كند كه جز او كس را رياست نباشد و در ساحل درياى مدترينا [- مديترانه] تا كنار رود فرات را از آهن پرداخته كند و روى رود را با كشتيهاى بخار پيوسته دارد و سلطنت خليج فارس را از بهر خويش گذارد و در جزيرۀ خارك و بندر بوشهر قلعه هاى محكم بنيان كند. و هيچ نمى داند كه ما فراموش نكرده ايم كه 87 سال از اين پيش موسيو پرول كارپرداز دولت فرانسه در بلدۀ بصره با كريم خان - زند كه پادشاه ايران بود عهدنامه [اى] نگار داد و در آن عهدنامه جزيرۀ خارك را كريم خان به دولت فرانسه تفويض نمود.

ذكر مقاتلۀ شاهزاده خانلر ميرزاى احتشام الدّوله با سپاه انگليس در بندر محمّره

اشاره

از آن روز كه ميان دولت ايران و انگريز كار به ستيز و آويز افتاد، من بنده نگارنده نيز كرّة بعد كرّة حاضر بوده ام و ديده ام و شنيده ام كه جناب اشرف صدراعظم با سرداران لشكر و سرحدداران كشور رقم كرده و هركه از ايشان حاضر بوده اند، فرموده كه:

با لشكر انگليس در ساحل بحر و فرضۀ بحيره و كنار رود بارها رزم مدهيد چه ايشان را كشتيهاى جنگى مانند كشتى وسودلين و كشتى فرقت

ص:295

و ديگر كشتيها فراوان است كه هر كشتى حمل 150 توپ تواند داد و گلولۀ توپ ايشان 20 من و 30 من به ميزان مى رود و اين توپها را جز به دستيارى كشتى سير نمى توان داد و اگر از كشتى بيرون شتابند بر زيادت از توپ 4 پوند و 6 پوند و 9 پوند نتوانند با خود برد و در مسالك اراضى چندان اسب نتوانند به دست كرد كه عراده هاى توپ يك فروند كشتى را عبور دهند.

لاجرم آن وقت كه در بحر 1000 توپ رزم آغازند چون آهنگ خستگى كنند افزون از 20 و 30 توپ نخواهند داشت و ما رقاص زورق و غواص دريا نيستيم و كار با ماهيان بحر و مردم دريائى نداريم. لاجرم جان و سر بر سر حفظ هيچ بندر به باد مدهيد و ادات حرب و ضرب و قورخانه و توپخانه و غلات و حبوبات در هيچ بندر انباشته نداريد؛ زيرا كه 200 فرسنگ حدود ايران به آب دريا منتهى شود و در تمامت اين مسافت كشتى تواند به ساحل رسيد.

ما را چه افتاده كه سپاه را به حراست 200 فرسنگ راه به لب دريا بگماريم و سينۀ ايشان را هدف گلولۀ توپ 66 پوند بداريم. بر شما واجب است كه يك منزل از اين سوى آب اوتراق كنيد و از درنگ و شتاب كشتى انگليس در آب قرين غلق و اضطراب نشويد. هرگاه از ساحل بحر بدين سوى سفر كنند و از كنار آب دور افتند چون شيران جنگى بر ايشان بتازيد و رزم آغازيد. اگرچه در بندر بوشهر نخستين اين خطا افتاد، لكن جبر كسر ماجرى را شمشير مهر على خان شجاع الملك موميائى بود.

چنانكه تفصيل آن بشرح رفت.

لكن خانلر ميرزاى احتشام الدّوله را در امتثال امر جناب اشرف صدراعظم غفلتى رفت و دولت ايران را زيانى آورد. نخستين چون اصغا نمود كه سفراى ايران و انگليس در شهر پاريس اعداد كار معاهده و مصالحه مى كنند اين خبر را استوار داشت و در ساز و برگ مردان و اعداد روز ميدان غورى به سزا نفرمود و هيچ نينديشيد

ص:296

كه اين عهدنامه تا به امضاى كارداران دولتين توثيق نيافته و تبديل نشده ممكن است كه لشكر انگليس حيلتى كند و در تسخير محمره غفلت ايرانيان را وسيلتى دادند.

و از آن پس كه دانست لشكر انگليس اين وقت را مغتنم داشته اند و دانسته اند كه خبر مصالحت، لشكر ايران را از كار مناطحت بازداشته و تصميم عزم داده اند كه شكست برازجان را به تسخير محمره جبر كنند، پند و اندرز صدراعظم را از خاطر بزدود و بى آنكه مردان مجرب را به مشاوره طلب كند يا آنكه از مبارزان رزم ديده سخنى اصغا فرمايد لشكر را جنبش داد و در كنار بحر تا بدانجا كه پيشانى كشتى انگليس تواند سر به ساحل نهاد، ميدان محاربت راست كرد و سنگرى چند دور از هم ببست كه چنانكه مردم اين سنگر را بدان سنگر راه آمد [و] شدن صعب مى نمود و عراده هاى توپ را به تفاريق در سنگرها جاى داد، چنانكه هيچ يك پشتوان آن ديگر نتوانست بود و اسبهاى باركش را از بهر آنكه نرخ علوفه ارزان برآيد و كار صعب نيفتد به مراتع بعيده گسيل داشت و انديشه نكرد كه اگر كار به هزيمت رود بنه و آغروق به دست دشمن بغنيمت رود.

بالجمله بفرمود 50 گام از اين سوى آب آنجا كه رود فرات با شط شوشتر پيوسته شود و در جانب غربى محمره به مسافت 200 گام دو سنگر بستند.

در سنگر نخستين آقا جان خان سرتيپ با فوج بهادران جاى كرد و 3 عرادۀ توپ 14 پوند منصوب داشت. و در سنگر ديگر محمّد مراد خان سرتيپ با فوج بيات و 3 عرادۀ توپ نشيمن جست. و محمّد تقى خان سرهنگ با يك عرادۀ توپ نزديك بدان سنگر اقامت كرد.

و از جانب مشرق قلعه به مسافت 1000 گام نيز يك سنگر بست و محمّد حسن خان سرتيپ با فوج قديم فراهان و 2 عرادۀ توپ فرود شد و در جزيرة الخضرا نيز چند سنگر دور از يكديگر بپرداختند، عيسى خان سرتيپ پسر حاجى جابر خان با 400 تن از مردم بلوچ و عرب و 2 عرادۀ توپ در سنگر جاى كرد. و در سنگر ديگر برخوردار خان سرهنگ

ص:297

با فوج امرائى و موسى خان ياور فوج سيلاخورى با 300 تن سرباز ساختۀ جنگ نشست و برخوردار خان تا پايان مجادلت قانون مجالدت از دست نگذاشت و به فروسيت و شجاعت نامبردار گشت.

و همچنان رجب خان ياور با 400 تن سرباز فوج قديم كزاز بدو پيوست و حاجى جابر خان سرحددار محمره با 200 سوار و 500 تن پيادۀ عرب نيز سنگرى گرفت. و ديگر زين العابدين خان شاهيسون كه مردى دلير و رزم ديده است با 100 سوار شاهيسون دويرن در جزيرة الخضرا جاى داشت و اين گروه را نيز 3 عرادۀ توپ بود.

اما احتشام الدّوله خويشتن در پشت قلعۀ محمره لشكرگاه كرد و 3 عرادۀ توپ نزد خويش بداشت و فرزندش ابراهيم ميرزا 800 گام دور از آب شط در پشت نخلستان اوتراق نمود. و شاهزاده پس از زمانى كوچ داده لختى بازپس شد و 1000 گام از قفاى ابراهيم ميرزا اوتراق كرد و قورخانه [اى] كه به كار لشكر مى رفت در معسكر خويش نهاد و قورخانۀ ديگر نيز نزد ابراهيم ميرزا بود و آذوقه و علوفۀ لشكر را 200 گام دور از آب، ميرزا ابو طالب وزير شاهزاده با خود مى داشت.

اگرچه در اين هندسه قورخانه را از قارورۀ آتشين دشمن بيم زيان بود، اما كس را انديشۀ آن نرفت. اين وقت يك فروند كشتى انگليس تا كنار بصره براى حمل آذوقه آمد شدن داشت و شاهزاده كشتى تجارتى مى پنداشت يك روز چند تن از آن كشتى به كنار آمده از دور و نزديك سنگر و لشكر و قورخانه را نظاره نموده مراجعت كردند و از پشت و روى كار آگهى يافتند.

رسيدن كشتيهاى انگليس در كنار محمره

بالجمله چون خبر رسيدن كشتيهاى جنگى انگليس پراكنده شد، احتشام الدّوله يك تن از مردم خود را بفرستاد تا خبرى از عدّت و عدّت ايشان باز آرد. ديدبان او از كنار شط العرب [- اروند رود] لختى راه بپيمود تا كشتيهاى انگليس ديدار شد و 18 كشتى به شمار كرد، از بيم آنكه كشتيها قبل از او به محمره درآيد، ديگر توقّف

ص:298

نكرده خبر باز آورد. و احتشام الدّوله به اعداد كار پرداخت و كشتيها روز سه شنبۀ بيست و هفتم رجب هنگام چاشتگاه در ملتقاى آن دو رود عظيم كه بدايت شط العرب است از پى هم برسيد چندانكه 44 كشتى شمرده شد و 2 كشتى ايشان را هريك 14 توپ بود و 42 كشتى ديگر هريك 20 توپ منصوب داشت و اهالى كشتى به مسافت 4000 گام لنگر در آب افكندند.

بالجمله روز چهارشنبه هنگام فروشدن آفتاب 12 توپ به جانب جزيرة الخضرا بگشودند و در پشته [اى] كه از خاك بصره شمرده مى شود، در جزيرۀ سليمان بن غضبان، گروهى را از كشتى پياده كرده، سنگرى برآوردند و دو خنپاره [- خمپاره] نصب دادند و از آنجا تا به سنگر ايرانيان 1000 گام مسافت داشت. روز پنجشنبه قبل از سربرزدن آفتاب ساز مقاتلت طراز دادند و از آن سنگر گلولۀ خمپاره همى بگشودند و چون گلولۀ هيچ سنگر بدان رسنده نبود و از سنگر آقا جان خان به گشادن توپ جنگ را پذيره بودند.

اين ببود تا يك ساعت از ديدار شدن آفتاب سپرى شد، ناگاه گلولۀ خمپاره در ميان سنگر آقا جان خان بتراكيد و از 100 بخش افزون شد و پاره [اى] از آن به پهلوى چپ آقا جان خان آمده بغلطيد و با آن جراحت مردم خود را به ثبات قدم وصيّت كرد و او را از ميدان جنگ به كنارى بردند و پس از دو روز به عزّ شهادت پيوست. و 2 كشتى ديگر به مسافت 200 گام با سنگر فوج بهادران روى در روى درآمد و دهان خمپاره گشاده داشت و از قفاى آن 2 كشتى بخار ديگر برسيد و همچنان تا 8 كشتى به پشتوانى يكديگر رده شدند.

بالجمله تمام كشتيها به جنگ درآمدند و گلولۀ توپ و خمپاره بباريدند. و از سنگر بهادران، مردان جنگى از در مدافعت برخاستند و با گلولۀ توپ جنگ آراستند. عبد اللّه - سلطان گروسى و اسمعيل خان بيگ وكيل بهارلو [و] صمد بيگ وكيل افشار نيكو خدمتى كردند و مردانه بكوشيدند و آن كشتى را كه اژدر نام بود

ص:299

با گلولۀ توپ ثلمه كردند، چنانكه از كار افتاد.

بالجمله پاى سخت كردند تا ثقبهاى سنگر و جاهاى گلوگاه توپ انمحا و انهدام يافت و چند تن از توپچى و سرباز مجروح و مطروح افتاد. در اين وقت احتشام الدّوله در سنگر محمّد حسن خان سرتيپ جاى داشت و على نقى خان سرتيپ نيز با فوج مهندس حاضر بود، شاهزاده بفرمود تا با فوج به سنگر بهادران شود و مردم آن سنگر را مددى دهد.

علينقى خان راه برگرفت، لكن دلى پربيم و باك داشت و بر جان خويش هراسناك بود، از اين روى چون به سنگر محمّد مراد خان رسيد خويشتن متوقّف شد و خداداد خان برادرش را با فوج مهندس به سنگر بهادران مأمور داشت. سربازان نيمى پراكنده شدند و نيمى به سنگر بهادران رسيدند. لكن اين قليل مردم به كارى نبود. سنگر بهادران از پاى برفت و سربازان دست از جنگ بازداشتند، چه گلولۀ تفنگ در اين حربگاه به كشتى دشمن رسنده نبود و اگر رسيدى گزنده نبود.

و هم در اين وقت ميرزا ابو طالب، حسينقلى خان را با تفنگچى بختيارى جنبش داده به سنگر محمّد مراد خان آمد، باشد كه مددى دهد. و محمّد مراد خان چون جماعتى از فوج بيات را نزديك به سنگر بهادران، از پس ديوارى كه نيك استوارى نداشت باز داشته بود، اين وقت فرمان كرد كه از هر دسته 20 تن صاحب منصب در آنجا اقامت جسته ديگران به سنگر درآيند و پاى اصطبار استوار داشت، چنانكه يك تن از سربازان خويش را نگران شد كه در فرود سنگر از بيم گلوله خصم سر خويش فروگرفت او را بخواند و گفت همانا ندانسته [اى] كه تا اجل كس را فراز نشود مرگ را بدو دسترس نباشد، من امروز اين معنى را بر تو كشف سازم و فرمان كرد تا زمانى دراز بر فراز سنگر راست بايستاد و بسيار گلوله بباريد و آسيب بدو نرسيد، آن گاه از فراز سنگرش به زير آورد و گفت اكنون در فرود سنگر ايمن بباش و خميده كار مكن.

و در آن سنگر ميرزا رضاى نايب خرقانى و محمّد حسن بيگ خرقانى جلادتى به كمال ظاهر ساختند و شهسوار بيگ

ص:300

در كار هزيمت سبك خيز گشت و از بهر حمل توپ و حمله در دار و كوب گرانى نمود.

بالجمله اين وقت در سنگر جزيرة الخضرا كه معدودى از مردم بلوچ در آنجا اقامت داشت، معصوم سلطان توپچى با اينكه سنگر او هدف گلولۀ توپ و خمپاره بود فتورى در اركان جلادت او راه نكرد و تا آن گاه كه بساط منازلت نورديده شد توپ او گشاده مى گشت. رضا قلى بيگ خمسه كه وكيل توپخانه بود نيز جلادتى به سزا نمود و از سنگر محمّد حسن خان نيز يك توپ به كشتيها گشاده مى گشت. علينقى خان و محمّد مراد خان چون سرباز را پراكنده ديدند كس به شاهزاده فرستاده توپ و توپچى و قورخانۀ توپ به مدد طلبيدند.

احتشام الدّوله گفت لشكر پراكنده است و كار از دست بيرون شده، اعداد اين كار نتوانم كرد و از مردم انگليس از بهر آتش زدن قورخانه ها قارورۀ آتشين به ميان لشكرگاه همى آمد؛ و بدين تعبيه در قورخانۀ سنگر بهادران و قورخانۀ خمپاره، آتش درافتاد و نابود ساخت. ميرزا فضل اللّه كه در ميان سنگر بهادران و سنگر محمّد مراد خان متردّد بود، پاره [اى] از گلولۀ خمپاره پاى او را جراحت كرد و محمّد مراد خان او را به كنارى فرستاد؛ اما از آن زحمت جان به سلامت برد.

از جانب ديگر در سنگر ابراهيم ميرزا و فوج كزازى پشت با جنگ كرده، شكسته شدند و او يوزباشى عبد الحسين قبه [اى] را به نزديك احتشام الدّوله فرستاده اين خبر باز داد وانهى داشت كه لشكر انگليس بى گمان از بحر بيرون شده، سنگر ما را حصار خواهد داد. شاهزاده ديگر سودى در حفظ سنگر محمّد حسن خان ندانست، او را گفت از سنگر بيرون شده با توپخانه و سرباز لختى دورتر از ميدان گلولۀ توپ و خمپاره بر صف باش؛ لكن سرباز چون از سنگر سر بدر كرد، پراكنده گشت. اين وقت ميرزا ابو طالب به محمره آمد و لشكرى را كه در جزيرة الخضرا بود حكم فرستاد

ص:301

تا آمده به شاهزاده پيوسته شوند.

مع القصه يك ساعت قبل از طلوع آفتاب تا 5 ساعت بازار مقاتلت و منازعت روائى داشت، 4 كشتى انگليس نيز شكسته شد. 3 كشتى را با طنابها استوار بستند و به قوّت كشتيهاى ديگر از محل آفت به كنار كشيدند، لكن كشتى اژدر چنان از كار شد كه كشيدن نتوانستند. بعد از 5 ساعت مردم انگليس كشتيها را لختى بازپس بردند و بدان سر شدند كه تدبير ديگر انديشند.

اين هنگام از پراكنده شدن لشكر اسلام آگهى يافتند و دليرانه ديگرباره به جنگ درآمدند و تا يك ساعت بعد از زوال آفتاب نيران جدال و قتال اشتعال داشت، از فوج بهادران 22 تن مقتول گشت و از افواج كزازى و مخبران و بيات زرند 57 تن به خاك افتاد و از لشكر انگليس نيز بسيار كس هلاك شد؛ لكن چون قشون چريك پراكنده شدند و پند و اندرز جناب اشرف صدراعظم معاينه شد و مكشوف افتاد كه در كنار بحر با مردم انگليس رزم دادن از خرد بيگانه افتادن است.

كوچ دادن احتشام الدّوله از كنار محمره و درآمدن سپاه انگليس به جاى او

اشاره

چون شاهزاده نيك نگريست كه گلولۀ توپ و خمپاره از لشكرگاه از آن سوى تر همى رود و از طرف ديگر نظاره كرد كه بعضى از كشتيهاى انگليس لختى دور از لشكرگاه به كنار آمد و لشكر خود را پياده كرد و سپاه را با توپ و قورخانه به ساحل كشيد، سخت هراسناك شد كه مبادا جماعتى از سواره و پياده از كشتيها بيرون شده، از قفاى لشكريان درآيند و لشكر اسلام را حصار دهند، پس حكم داد

ص:302

كه سربازان از سنگرها بيرون شوند.

سركردگان ناچار سنگرها را پرداخته كردند و به نزديك شاهزاده آمدند. بعد از گفت و شنود فراوان سخن بر اين نهادند كه نيم فرسنگ از كنار آب واپس شوند و اوتراق كنند و علف و آذوقه و قورخانه نيز با خود حمل كنند، لكن چون اسب و استر صاحبان مناصب و سربازان دور از لشكرگاه بود كس به حمل بنه و آغروق و برگرفتن آذوقه دست نيافت، با اينكه شاهزاده و وزير او را اسب و استر به جاى بود، ستر زيرين سراپردۀ احتشام الدّوله به جاى ماند. در اين وقت رستم بيگ ياور توپخانه، به نزديك احتشام الدّوله براى حمل توپخانه اسب همى خواست و دسترس نبود.

بالجمله لشكر جنبش كرد و 3 ساعت از آن پيش كه آفتاب سر دركشد راه برگرفتند و يك فرسنگ طىّ طريق كرده به كنار نخلستان رسيدند و انجمن شدند و سخن بر اين نهادند كه شب را در كنار نخلستان بامداد كنند. چون علف و آذوقه بدست نبود نيمه شب از آنجا كوچ دادند و 3 فرسنگ ديگر راه بريده در كنار شط جاى گرفتند و از آنجا واپس ماندگان را فراهم كرده، روز جمعه به نخلستان سبعه رسيدند و روز شنبه را هم در آنجا اقامت داشتند. يكشنبۀ دوم شعبان شاهزاده سپاه را به نظام كرد و به جانب اهواز در تك و تاز آمد و روز ديگر در اهواز از آن سوى آب اوتراق نمود.

و چون در كار حركت و اقامت دل يكى نداشت به فراهم كردن علوفه نپرداخت. شب چهارشنبۀ پنجم شعبان به شاهزاده خبر آوردند كه 3 فروند كشتى انگليس بدين جانب رهسپار است و در عرض راه توپى را كه عرادۀ آن شكسته بود، جماعتى از مردم عرب با كشتى كوچك حمل مى دادند. چون در ثمانيه كه خانۀ ايشان بود فرود شدند، كشتى انگليس برسيد و مردم كشتى آن توپ را مأخوذ داشتند. بالجمله صبحگاه احتشام الدّوله فرمان كرد كه هم از اينجا سپاه را كوچ بايد داد و بفرمود تا بنه و آغروق خويش را از بهر حمل دادن برهم نهادند. هم

ص:303

در اين وقت 3 كشتى كوچك از انگليس برسيد و در زمان بگشادن توپ و خمپاره درآمدند. فوج علينقى خان طريق مراجعت گرفت و خود نيز فوج را مشايعت مى نمود و سخن بر اين داشت كه سربازان بى فرمانى كردند و از حكومت من سر برتافتند. محمّد مراد خان رزم را تصميم عزم داد و همى خواست كه توپها را فراز آرد و ساز مقاتلت طراز كند.

احتشام الدّوله فرمود كه بعد از آنكه ما زيان جنگ را در كنار بحر مجرب داشتيم واجب نيست كه ديگرباره اقدام به جنگ كنيم و در بى فرمانى صدراعظم مرتكب گناهى ديگر شويم و فرمان كرد تا لشكر به جانب شوشتر كوچ دهد و از اهواز راه برداشته 5 فرسنگ طىّ طريق فرموده و محمّد حسن خان سرتيپ فراهانى را بفرمود تا پنجشنبۀ ششم شعبان 1000 تن سرباز با يك عرادۀ توپ برداشته در ملتقاى آب شوشتر و دزفول اقامت كنند. و روز ديگر 2 عرادۀ توپ و آذوقه و چند زورق بدو برند تا سرباز را به آسانى عبره دهد. و همچنان ميرزا ابو طالب را با جماعتى از سواران از بندقير به جانب شوشتر گسيل داشت تا علوفه چندان كه حاجت افتد فراهم دارد. و ديگر سپاهيان را بفرمود از راه دزفول به طرف شوشتر شوند و خود با فوج بهادران و مخبران زرند بيات خواست با كشتى كوچك از آب عبور كرده، به جانب شوشتر شتاب گيرد.

در اين وقت مكشوف افتاد كه فوج فراهانى بى فرمانى كردند و محمّد حسن خان به آهنگ دزفول با آن جماعت از بندقير عبور داد [ه]، سخن شاهزاده را وقعى ننهادند، ناچار شاهزاده طريق شوشتر پيش داشت و محمّد خان سرتيپ را بفرمود تا با فوج زرند از راه دزفول قطع مسافت كرده، در شوشتر به لشكرگاه پيوسته شود.

اما مردم انگليس بعد از كوچ دادن سپاه ايران به محمره درآمدند و 3 عرادۀ توپ از سنگر آقا خان جان و 5 عراده از جزيرة الخضرا با يك عرادۀ خمپاره مأخوذ داشتند و 1500 خروار نيز از غلات و حبوبات بهرۀ ايشان گشت.

و از اين سوى چون شاهزاده وارد شوشتر گشت و لشكر از راه و بيراه بدو پيوست و

ص:304

توپهاى لشكرگاه و 2 عراده از سنگر محمّد مراد خان و 3 عراده از سنگر محمّد حسن خان به شوشتر حمل شده، شاهزاده به تجهيز لشكر پرداخت و محمّد مراد خان سرتيپ را بفرمود تا فوج بهادران و زرند و 3 عرادۀ توپ و 400 سوار به جانب اهواز كوچ داد و لشكر را فرمان كرد كه در كنار بحر با سپاه انگليس رزم ندهند و نگران باشند هرگاه از كنار بحر به اين سوى سفر كنند بر روى ايشان بتازند و رزم اندازند.

اما محمّد مراد خان بعد از آنكه وارد اهواز شد و كار مقاتلت را به ساز كرد، سردار انگليس اترم صاحب و باليوز به محمّد مراد خان شرحى نگار كردند كه مكشوف افتاد شما با توپ و سرباز به اهواز آمده ايد و آهنگ محمره نموده ايد تا با ما رزم دهيد و دو روز است كه از دولت انگليس خبر مصالحه با ما آورده اند. نمى دانم كه كارداران دولت ايران شما را آگهى فرستاده اند يا هنوز بى خبرند. بالجمله اگر شما آهنگ جنگ كنيد گناه كردۀ دولت خواهيد بود و ميان دولتين حديث فتنه خواهيد كرد.

محمّد مراد خان خط او را به شاهزاده فرستاد و در جواب نگاشت كه ما هنوز از كار مصالحت بى خبريم و اگر خبرى رسيده، نزد احتشام الدّوله برده اند، لكن شما را در اين سخن راست گوى مى دانيم و دست از مقاتلت كشيده خواهيم داشت تا خبر مصالحت و مسالمت برسد. و بعد از روزى چند چون خبر مصالحه بين دولتين برسيد جانبين از مناجزت و مبارزت دست بازداشتند.

مسافرت نجف ميرزا به عتبات عاليات از طريق ايران

و هم در اين سال نجف ميرزا كه از شاهزادگان هندوستان بود و نسب به امير تيمور گورگان مى رسانيد سفر عتبات عاليات و زيارت نجف اشرف را تصميم عزم داده، همه جا پست و بلند زمين را در نوشت و از حدود هندوستان درگذشت و بى آسيب مخافت طىّ مسافت كرده وارد قندهار شد، و آن روز كه از شهر قندهار كوچ داد و در قريۀ كوكران منزل كرد، شباهنگام چند تن از صعاليك و دزدان افغانان بر ايشان درآمده، بعضى از اموال ايشان را به سرقت درربودند.

ص:305

بالجمله از قندهار نيز راه بريده و اراضى خراسان را درهم نوشته به حضرت دار الخلافه رسيد و كارداران دولت ايران كه حفظ حشمت مهمان را واجب شمارند، در نواخت و نوازش او جدى به كمال فرمودند و نجف ميرزا به صوابديد جناب اشرف صدراعظم به حضرت شاهنشاه عجم باريافت و مورد الطاف و اشفاق شاهانه گشت و گاه گاه كه شاهنشاه بر اريكۀ سلطنت متكى مى گشت و چاكران درگاه برصف مى شدند نجف ميرزا نيز در صف امراى با نژاد قاجار با تاج مرصّع و كفش زرّين ايستاده مى گشت.

بعد از چند ماه با مكانت تمام رخصت حاصل نموده طريق عتبات عاليات برداشت و به حفظ و حشمت، مهمان پذيرى او به سرحدداران ممالك محروسه منشور رفت.

ذكر واردات احوال شاهنشاه ايران السّلطان ناصر الدّين شاه قاجار در سال 1272 هجرى/ 1856 م

اشاره

در سال 1272 هجرى مطابق سنۀ لوى ئيل تركى چون 6 ساعت و 54 دقيقه از روز پنجشنبۀ سيزدهم شهر رجب سپرى شد و آفتاب از برج حوت به بيت الشرف حمل تحويل داد، عيد عجم و نوروز جم پيش آمد. و از اين بزرگتر و شريفتر عيد مولود امير المؤمنين على عليه السّلام بود كه در بيشتر روايت هم، در اين روز است.

بالجمله شاهنشاه ايران السّلطان ناصر الدّين شاه قاجار جشن عيدى بگذاشت و حقّ اين هر دو عيد را نيك ادا كرد و بدست خويشتن درهم و دينار بر تمامت چاكران عطا فرمود و علاوه بر نشان و حمايل امير تومانى و امير نويانى و نشان تمثال شاهنشاه و لقب آلتس و عصاى مكلّل و علاقۀ مرصّع و شمشير مهند و

ص:306

انگشتر ثمين و ساعت الماس و خلاع فاخره كه از پس يكديگر جناب اشرف صدراعظم را بذل فرمود، در اين عيد يك قطعه قلمدان مكلّل به الماس كه شخص اول ايران و صدارت اعظم [را علامتى بزرگ است به صحبت حاجى على خان حاجب الدّوله انفاذ فرمود و حاجب الدّوله در حضرت صدراعظم] پيام شاهنشاه را بدين سخنان بگزاشت كه ملك الملوك عجم مى فرمايد كه:

صدراعظم تاكنون از در عقيدت و نيك انديشى از طريق خدمت به مقامات رفيعه ارتقا جست و به دشوارترين سختيها مرور كرد و رضاى ما را بر حفظ تن و جان به رجحان نهاد. اينك انتظار داريم كه از اثر ليقه و مدد حبر اين قلمدان آثار بزرگ در دولت ما ظاهر شود و اوامر و احكامى كه باعث آبادى مملكت و رفاه رعيّت و انتظام لشكر و اميدوارى كلّ طبقات نوكر و حصول فايده هاى كلى به جهت دين و دولت و ملك و ملّت باشد جارى گردد، تا سالى ديگر مورد الطاف و اشفاقى بزرگتر گردد.

حاضران مجلس حق گزارى پادشاه را جبين شكرگزارى بر خاك نهادند.

انتصابات، القاب و خلعت

بالجمله چون بساط عيدى به پاى رفت شاهنشاه ايران به صوابديد صدراعظم به كار عمال و حكام ممالك محروسه نظرى گماشت و ميرزا صادق قايم مقام كه به تقبيل سدۀ سلطنت شتافته بود، حمايل و نشان امير تومانى يافته مراجعت به آذربايجان كرد؛ و جان - محمّد خان قاجار به جاى چراغعلى خان حكومت شاهرود و بسطام يافت و حكومت خمسه با چراغعلى خان تفويض گشت. و محمّد ابراهيم خان يزدى حاكم خوانسار و گلپايگان آمد؛ و شاهزاده عليقلى ميرزا ملقب به اعتضاد السّلطنه گشت و عبد اللّه خان - صارم الدّوله به منصب ميرپنجگى مفتخر گشت و نشان و حمايل اين منصب يافت.

از پس اين وقايع ذكر سوء سلوك مستر موره و صورت حال او را كه در جزيره بمبئى به زينت طبع درآورده بودند بدين شرح رسيد:

ص:307

ذكر سوء سلوك و فتنه انگيزى سفراى انگريز در ايران به خلاف عهدنامه به نحوى كه رعاياى انگليس از روى انصاف در جزيرۀ بمبئى طبع كرده اند

مستر موره كه به ايران رفت ترك دوستى با دولت ايران را وجهۀ همت ساخت و علم دولت انگليس را كه علامت دوستى بود بينداخت؛ و اين علمى بود كه از روز اوّل افراشته بود براى كارهاى بزرگ. و واقعه نگار آنچه معلوم داشته و به حقيقت رسيده اين است كه دولت انگليس دولت ايران را عظيم مى دانست و آن را خيرخواه خود دانسته بود و شكى نيست، گويا هنوز هم به آن عقيده باقى باشند.

اما مأمورين ايشان به واسطه اغراض نفسانى دولت ايران بلكه تمامى اهالى مذهب و ملّت را رنجانيدند، چنانكه تغيير نيّت براى دولت و ملّت ايران پيدا شد. چنانكه حال انگليس را دشمن قوى مى دانند و چنان مى دانند كه انگريزان مى خواهند دولت ايران را يكى از راجه هاى هندوستان شمار كنند، چنانكه مكنيل صاحب در مقدمۀ هرات با اينكه بى حق بود حركتى نامناسب نمود و سفارت ايران را به خاك روم كشيد.

عوض آنكه دولت انگليس او را تقبيح كنند، حسين خان آجودانباشى [را] كه مأمور به لندن بود كه دلايل واضحۀ خود را حالى كند راه ندادند. و چرا بايد دولت انگليس سفير يك دولت قديم را راه ندهد و عهد دوستى را به به رضاى مكنيل صاحب معلق بدارد.

لهذا از آن روز دولت ايران از دوستى و درست كارى انگليس مأيوس شدند و ايرانيان چندانكه ممكن بود با كمال اكراه هر خلافى را كه از فرستادگان

ص:308

انگليس به ظهور مى رسيد متحمّل شدند. چه دانستند سلوك مأمورين را به دولت انگليس حالى كردن كمال اشكال دارد، چه سفير را راه نمى دهند و مكتوب را جواب نمى فرستند. و دولت ايران بسيار در قيد دوستى انگليس بودند كه متحمّل اين گونه ناملايم شدند. چنانكه امير - بخارا نتوانست متحمّل شود و با استادرت همان كرد كه مشهور شد.

بالجمله ديگر از سفراشيل صاحب مادام توقف در ايران از براى هر جزئى سختيها كرد و مرارتها براى ايران حاصل نمود و هميشه دار سفارت را بست نشين كرد؛ و مردم را به بست سفارت دعوت مى نمود و از دولت ايران روگردان مى كرد، چنانكه ايلخانى فارس و كوچك خان دنبلى و عباسقلى خان سردار لاريجانى و حسين خان نظام الدّوله و فرهاد ميرزا و خانبابا خان خوانسارى را بى آنكه از دولت ايران بديشان آسيبى رسد به بست سفارت دعوت كرد و اولياى دولت بى مداخلۀ سفارت به زحمت تمام ايشان را راضى كرده از بست بيرون آوردند.

و همچنان در عهد شيل صاحب و فرنت صاحب، سالار پسر آصف الدّوله از دولت ايران ياغى شد و ايشان هميشه حمايت از ياغيان دولت كردند و خواستند به دست سالار دولت ايران ضعيف كنند.

ديگر آنكه يار محمّد خان در مقدمۀ سالار، لشكر به خراسان آورد و خدمت كرد و سكه به نام پادشاه زد و خلعت گرفت و ظهير الدّوله لقب يافت، معلوم است هرات را جزو ممالك پادشاه مى دانست و خود را از جانب دولت حاكم مى دانست و بعد از فوت او پسرش صيد محمّد خان از قرار فرمان و خلعت پادشاه حاكم هرات شد و سكه و خطبه به نام شاه كرد و برادر خود محمّد صديق خان را به ملازمت ركاب فرستاد. شيل صاحب چون چنان ديد بناى سوء سلوك گذاشت و از آنجا چون چيزى حاصل نشد به دولت خود نوشت تا با شفيع خان شارژدفر مقيم لندن ترك مراوده

ص:309

كردند و صريح پيغام كردند كه تا امر هرات را اولياى دولت با شيل صاحب نگذرانند افتتاح مراوده نخواهد شد و حال اينكه آنچه معلوم شده از انگليس ابدا بايد به خاك هرات كس نرود و مراوده نشود و اهل ايران چنانكه در عهد خاقان و محمّد شاه مراوده و مكاتبه داشتند داشته باشند، عريضه و پيشكش از هرات برود و فرمان و خلعت بيايد و اگر كسى به خيال گرفتن هرات بيفتد ايرانى منع كند و حكام كابل و قندهار و هرات هيچ يك دست اندازى به ديگرى نكنند.

بالجمله بعد از شيل صاحب نوبت به تامسن صاحب رسيد و او از همه بدتر كرد. امام مسقط را محرّك شد كه به طورهاى نامناسب اغتشاش كارى كرد تا لشكر ايران در بندرعباس او را كيفر كردند. و همچنان خان - اورگنج را محرك شد تا با لشكر زياد بر سر مرو و سرخس آمد، او هم به قتل رسيد و ديد آنچه ديد.

واقعه نگار حيرت دارد كه چرا بايد مأمورين انگليس در پايتخت ايران باعث اين همه مفسده شوند تا دوستى نقضان پذيرد و حال اينكه هرگز از ايران نسبت به انگليس بد نيامده است. عمده ترين كارهائى كه طامسن صاحب كرد قرارنامۀ هرات را برهم زد و بناى آدم فرستادن و كاغذ نوشتن به هرات گذاشته بود تا صيد محمّد خان نوكر مطيع دولت را روگردان نمود و به اين قناعت نكرد، نوشت يكى از انگليسان به هرات آمد و پهلوى صيد محمّد خان افتاده بناى فساد گذاشت و سرحدات خراسان را مغشوش كرد، چنانكه خراسانى يك روز از تاخت و تاز هراتى و تركمان آسوده نبودند و تا فوت صيد محمّد خان و حكومت شاهزاده محمّد يوسف آن شخص انگليس در هرات بود و اگر چنين است دولت ايران حق دارد كه آن قرارنامه را نابود فرض كند و در كار هرات آنچه صلاح خود داند بكند.

خلاصه طامسن صاحب دولت ايران را فارغ نگذاشت مدّتى بر سر فرهاد ميرزا جواب و سئوال كرد و مدّتى بر سر حاجى عبد الكريم [تاجر قندهارى كه 40 سال رعيّت ايران است و صاحب عيال و دختر يكى از شاهزادگان را به زنى دارد و طامسن صاحب گفت پدران حاجى عبد الكريم] شكارپورى بوده اند و شكارپور داخل ملك انگليس است و به حمايت او علم سفارت را انداخت، با اينكه حاجى عبد الكريم خود مى گويد اصل من قندهارى

ص:310

است و رعيّت ايرانم.

مع القصه بعد از طامسن، مستر مورى رسيد، كارداران دولت تا سرحد مهماندار براى او فرستادند. بعد از ورود وقتى به حرف آمد مثل سابقين بر سر فرهاد ميرزا سخن درانداخت. بعد از مدّتى گفت و شنود چون دانست نمى توان عموى شاه را تبعۀ انگليس كرد، ظلمى هم به او نشده اقرار به حقيقت دولت ايران نمود و دست به كارهاى ديگر زد، مثل اينكه فراش او را در مستى و عربده، شحنگان گرفته بودند، مدّتى گفتگو داشت كه بايد نوكرهاى شحنه به چوب تنبيه شوند. هرچه مى گفتند تقصير با فراش است كه شراب خورده و مستى كرد فايده نداشت.

از اين گونه كارها داشت تا به ميرزا هاشم خان رسيد و او در اندرون محمّد شاه غلام بچه بود و همراه خادمان حرم وليعهد به تبريز رفت و شاهنشاه چون مراجعت فرمود و بر تخت جلوس كرد او را غلام - پيشخدمت كردند و 200 تومان مواجب دادند، بعد از چندى استدعا كرده نوكر نظام شد، بعد بى سبب به سفارتخانه رفته بست نشست. طامسن صاحب خواست او را منشى سفارت كند، امناى دولت او را به حرف حسابى مجاب كردند و خواستند او را از بست بيرون بياورند و او مماطله مى داد. طامسن خواست آدمى از خود همراه او كند، امناى دولت راضى نشدند، چه هركس را آدمى همراه مى كردند داخل تبعۀ دولت انگليس مى شمردند. گفتند بى مداخلۀ سفارت بيايد تا التفات ببيند.

هنوز اين امر در ميان بود كه مستر مورى را هنگام حركت به جانب ييلاق شد، پس ميرزا هاشم خان زن خود را برداشته به ييلاق برد و نزديك باغ مستر مورى منزل داد و اين كار در طهران به طورهاى قبيح شهرت كرد. اولياى دولت، مستر مورى را به كاغذ رسمى اطلاع دادند و به دول ديگر نيز اعلام كردند كه شايد مستر مورى تنبيه شود و فسادى براى او و ايرانيان طراز نشود، اصلا اعتنائى نكرد و بعد از مراجعت از ييلاق نزديك به سفارتخانه خانه [اى] براى زن ميرزا هاشم خان كرايه كرد و منزل داد.

علما و مردم شهر مطلع شدند و به كاغذهاى شرعيه عرايض به امناى دولت نوشتند

ص:311

و نزديك بود بلواى عام شود. مستر مورى ديد كه پردۀ كارش دريده شد بهانه نمود كه مى خواهم ميرزا هاشم خان را نوكر سفارت كنم و به فارس بفرستم، به اين خصوص گفتگوها شد، جواب دادند كه تو نوكر دولت را چگونه نوكر سفارت مى كنى ؟ اصلا به گوش او فرو نرفت و اصرار نمود و به صراحت اسم زن او را نوشته مطالبه مى نمود و مى خواست امناى دولت مجبورا زن او را به سفارتخانه بفرستند و اين اسباب فتنه و شورش عظيم بود. عاقبت به همين بهانه علم دولت را خوابانيد و ترك مراوده نموده از طهران بيرون آمد و به ملك روم رفت.

واقعه نگار مى گويد چه زحمتها كه امناى دولت ايران كشيده اند كه شورش عام نشده، اگر طامسن علم انداخت باز براى مردى تاجر بود اما بر سر يك زنى علم انداختن! نمى دانيم دولت انگليس چگونه رفع اين قباحت خواهند كرد و با سفير خود چه خواهند گفت.

مى گويند دوست محمّد خان به تحريك انگليس لشكر به قندهار برد و آهنگ هرات كرد. اگر راست است دور نيست كه برخاستن سفارت انگليس از ايران براى تمهيد چنين كارى بود.

روزنامه نويس بمبئى مى گويد موافق چند عهدنامه، انگليس بايد ابدا در كار هرات مداخله نكند و در امر افغانستان داخل نشود مگر وقتى داعى مصالحه در ميان آيد. از روزى كه مستر مكنيل به خلاف عهدنامه حركت كرد سفراى انگليس بناى بى قاعدگى گذاشتند و الا هرگز امناى دولت ايران خلاف عهد كه خلاف دين ايشان است نخواهند كرد و نكرده اند و دولت انگليس عهد در ابر نسيان گذاشته است.

ص:312

فرستادن لوى ناپليان ايمپراطور مملكت فرانسه رسول و نامه و نشان به حضرت دار الخلافۀ طهران

اشاره

چون عهد مودّت ميان دولت ايران و فرانسه استوار شد و صورت معاهده چنانكه مذكور شد مسطور گشت، ايمپراطور ممالك فرانسه به قانونى كه در ميان سلاطين يوروپ مقرّر است كه نشان دولت خويش را از براى يكديگر بر تحف و مهدا فرستند اعظم و اجل نشان دولت خود را از درجۀ لژيون دنر مرصّع به الماس شاهوار با حمايل كه خاص آن نشان است به حضرت دار الخلافه هديه ساخت و نامه [اى] از در مهر و حفاوت نگار داده اين جمله را به نزديك مسيو بوره وزير مختار و ايلچى مخصوص خود كه در دار الخلافۀ تهران اقامت داشت فرستاد تا او به ساعتى مسعود در پيشگاه سلطنت پيش گذراند.

لاجرم مسيو بوره بعد از رسيدن نشان، كارداران دولت را آگهى فرستاد تا هنگام بنمودند. لاجرم روز پنجشنبۀ هفتم شهر ذيقعده كه وزير مختار را رخصت بار حاصل بود، محمّد حسن خان نايب ايشيك آقاسى برحسب فرمان با 20 تن از غلامان پادشاهى و 10 تن فراشان دربار به سفارتخانه پاريس رفته ايلچى مخصوص را با مسيو لژن كه حمل نامه و نشان را از پاريس به دار الخلافه او همى كرد با ساير تبعۀ سفارت به تقبيل سدۀ سلطنت دعوت كرد و ايشان را جنبش داده از سفارت خانه به كشيكخانه درآورد. و بعضى از چاكران درگاه با جامه [اى] كه رسم نهاده اند براى حفظ حشمت او در كشيكخانه حاضر شدند و بعد از آسايش و آرامش، او را به حضرت ملك الملوك عجم بردند.

ص:313

و در پيشگاه پادشاه جماعتى از شاهزادگان مانند عليقلى ميرزاى اعتضاد السّلطنه و اردشير ميرزا حاكم طهران و احمد ميرزا و ايلدرم ميرزا بر صف بودند و هريك اثاثۀ سلطنت را مانند شمشير الماس و سپر مرصّع به جواهر آبدار و ديگر اشياء را حامل بودند. و از مقرّبان حضرت ميرزا كاظم خان نظام الملك و ميرزا سعيد خان وزير دول خارجه با سلب و حمايل و نشان حاضر شدند و همچنان شاهزاده كيومرث ميرزاى - ايلخانى قاجار و ميرزا محمّد خان سركشيكچى باشى و محمّد ناصر خان ايشيك - آقاسى باشى و جماعتى از غلام پيشخدمتان و ديگر چاكران رده بستند.

اين هنگام وزير مختار دولت فرانسه درآمد و بعد از تقبيل سدۀ سلطنت به عرض رسانيد كه:

مسيو لژن مأمور به خدمتى بزرگ شده، از قبل اعليحضرت ايمپراطور فرانسه به دربار معدلتمدار شاهنشاه ايران رسيده، پيام گزار است و اين بنده برحسب فرمان صورت حال را معروض مى دارد كه قواعد وداد و اتحاد بين دولتين علّيّتين مشيّد و ممهد است. اعليحضرت ايمپراطور فرانسه براى تكميل اين مهر و حفاوت نشان درجۀ اول دولت خود را كه مرصّع به الماس شاهوار است و به لژ [يو] ن دنر ناميده مى شود به حضرت ملك الملوك عجم به رسم هديه انفاذ داشته و حكم رفته كه من بنده خويشتن ابلاغ پيام كرده، تسليم كارداران حضرت دارم.

و نامۀ مهر ختامۀ ايمپراطور فرانسه را با نشان در طبق زر نهاده قربت حضرت يافت.

و شاهنشاه نامه و نشان را برگرفت و كلمه [اى] چند به فصيح تر بيانى كه مشعر از مهر و اتحاد با ايمپراطور بود بر زبان آورد و آن گاه وزير مختار رخصت انصراف يافته، با آن حشمت و مكانت به خدمت جناب اشرف صدراعظم شتافت و مكانتى جداگانه يافت و از آنجا به سراى خويش مراجعت نمود.

چون جناب اشرف صدراعظم و فرزند او ميرزا كاظم خان نظام الملك تأسيس قواعد دوستى بين دولتين ايران و فرانسه كردند، ايمپراطور فرانسه نشان لژيون دنر از درجۀ اول خاص صدراعظم انفاذ داشته بود و نشانى از رتبه سيم از بهر نظام

ص:314

الملك عطا رفته بود. اين هر دو نشان را وزير مختار و مسيو لژن حمل داده، روز ديگر به حضرت صدراعظم آمدند و تسليم دادند.

جناب صدراعظم ايشان را حشمتى نيكو نهاد و بر مراتب اتحاد و يك جهتى بيفزود.

و چون ميرزا عباس خان منشى وزارت دول خارجه و ميرزا ملكم خان مترجم دولت ايران در عقد معاهده رنجى برده بودند، از بهر هريك از ايشان نيز نشانى بذل افتاد.

انتصابات

و هم در اين سال ذو الفقار خان پسر جناب اشرف صدراعظم كه حكومت قم و ساوه داشت به منصب جليل استيفاى ممالك محروسه سرافراز گشت و تشريف شاهانه يافت و عيسى خان بيگلربيگى قاجار دولو حكومت ملاير و تويسركان يافت و برحسب فرمان بدان اراضى شتافت.

ذكر سفارت فرخ خان امين الملك از دولت ايران به دار السعادۀ اسلامبول و دار الملك پاريس

اشاره

چون ميان دولت ايران و فرانسه مبانى محبّت تشييد يافت، واجب افتاد كه سفيرى چرب زبان به دار السّلطنه پاريس سفر كرده، قايمه وداد را نيك تر مرصوص و محكم بدارد. لاجرم به صلاح و صوابديد جناب اشرف صدراعظم، فرخ خان كاشى غفارى كه خازن دينار و دراهم مخصوص بود و برحسب فرمان شاهنشاه ايران به سفارت كبرى نامور گشت و ملقّب به امين الملك آمد و نشان تمثال شاهنشاه كه مكمل به الماس آبدار بود تشريف يافت و سفر پاريس را تصميم عزم داد.

و هم جداگانه فرمان رفت كه در دار السعادۀ اسلامبول قربت حضرت

ص:315

خداوندگار روم جويد و شطرى از مراتب اتّحاد دولت ايران و روم بازگويد و اجازت يافت كه در اسلامبول يا فرانسه سفير انگليس را ديدار كند و سوء سلوك سفراى انگليس را در ايران و بهانه جوئى و شراست طبع ايشان خاصه مستر مورى و ناهموارى او را باز نمايد. و ديگر درازدستى امير دوست محمّد خان را از كابل به قندهار و آهنگ او را در تسخير هرات و اختلال امر خراسان روشن سازد و بنمايد كه كارداران ايران در فتح هرات و تسخير افغانستان ناچار شدند و اگر تواند آلايشى كه زلال صفا و صدق دولتين را به بى اندامى سفرا عارض شده مرتفع سازد.

لاجرم با نايب و مترجم و منشى و ديگر مردم از تبعۀ سفارت روز دوشنبۀ يازدهم ذيقعده از حضرت دار الخلافه راه برگرفت و مسيو نيكلا مترجم سفارت فرانسه با او همراه شده و در عرض راه تا ورود تبريز حكام بلدان و امصار حشمت سفارت كبرى را بداشتند و او را با مكانتى لايق درآوردند و از شهر تبريز بيست و چهارم ذيحجه طريق اسلامبول پيش داشت.

و چون به حدود اراضى دولت عثمانى رسيد ميهماندارى از قبل وجيه پاشا والى ارزن الروم با نامه [اى] مهر ختامه او را پذيره كرد و حسين پاشاى فريق كه به معنى امير تومان است و جاى عاكف افندى ميرپنجه، و سليم بيگ سرتيپ و على آقاى سرهنگ سوارۀ نظام و حاجى مصطفى سرهنگ سوارۀ غيرنظام با 250 سوار به استقبال برسيدند و امين الملك را بدين تكريم به قريۀ آلاشگرد كه نخستين منزل است از حدود دولت عثمانى درآوردند.

و در منزل ذهار كه چهار منزل تا ارزن الروم مسافت است ميرزا بزرگ كارپرداز دولت ايران مقيم ارزن الروم پذيره كرد و روز بيست و يكم محرم [1273 ه/ 1856 م] كه امين الملك وارد ارزن الروم خواست شد وجيه پاشا نخستين كهيابيگ پيشكار خود را به استقبال فرستاد و از پس او حاجى غايب پاشاى ميرلوا و مصطفى افندى مين باشى برسيدند و اسمعيل پاشا سردار آناطولى، چند تن از صاحبان مناصب نظام را از جانب خود گسيل داشت و 200 تن از بازرگانان

ص:316

ايران نيز طريق استقبال سپردند.

و قبل از ورود به ارزن الروم چون قونسول انگليس كه اقامت ارزن الروم دارد حاضر نبود، موسيو ابت نايب او با تبعۀ خود، امين الملك را پذيره شدند و قونسول دولت فرانسه چون مريض بود تبعۀ خود را به استقبال فرستاد و يك فوج سرباز با طبل و شيپور تا نيم فرسنگى شهر درآمده صف برزدند. و بعد از آن سركشيك پاشا با جماعتى و قاضى و مفتى برسيدند و در ظاهر شهر خيمه از بهر ايلچى كبير كه ساعتى آسايش كند، افراخته داشتند. درويش پاشا و على پاشا و عمر پاشا و چند تن ديگر 100 گام از خيمه به بيرون - سو استقبال كردند و همچنان والى شهر گامى چند پذيره شد و ايلچى كبير را دريافت و از آنجا به سفارتخانه كه معيّن كرده بودند سفارت كبرى را تحويل دادند و قونسولهاى دول متحابه به سفارتخانه آمده، ايلچى كبير را ديدار كردند.

وجيه پاشا دقيقه [اى] از طريق مودّت فرونگذاشت، جز آنكه بيرون معاهده از براى حشمت او هيچ توپ گشاده نداشتند و عذرى چند بر تراشيدند و در هيچ منزل از مشروب و مأكول تقديم ضيافت نكردند؛ بلكه گاه گاه سفرۀ سفير كبير از براى رجال دولت عثمانى گسترده بود. و چون ايلچى كبير به بازديد تصميم عزم داد كشيكچى باشى خود را با جماعتى كه جامه بر رسم چنين امر دربرداشتند، به نزد ايلچى كبير فرستاده تا به ملازمت خدمت او به سراى والى آمدند.

وجيه پاشا تا بيرون رواق خود استقبال سفارت كبرى كرد، ايلچى كبير بعد از ديدار او مشير پاشا و از پس او قونسولها را بازديد نموده روز بيست و هفتم محرم از ارزن الروم راه برگرفت. مصطفى پاشاى ميرلوا و على پاشا و جماعتى يك ميل راه او را مشايعت نموده و حسين پاشاى امير تومان كه مهماندار بود با او روانه شد و تا سرحد خاك ارزن الروم ملازم خدمت بود.

بالجمله سفير كبير چون از اراضى ارزن الروم بدان سوى شد، نسيم پاشا

ص:317

والى طرابزن كهياى خود را به اتّفاق قاپوچى باشى به مهماندارى پذيره فرستاد و حاجى ميرزا احمد خان كه از قبل دولت ايران مقيم اسلامبول بود تا طرابزن استقبال كرد و روز ورود ايلچى كبير به طرابزن 2 فرسنگ از شهر بيرون شد و همچنان دفتردار افندى و قاضى و مفتى و جماعتى از بزرگان دولت عثمانى و مسيو پوشا را قونسول دولت فرانسه و تجّار و تبعۀ دولت ايران، سفارت كبرى را پذيره شدند و در ظاهر شهر سفير كبير را در خيمه [اى] كه از بهر او افراشته بودند فرود آوردند و سربازى كه حاضر بود به رسم نظام سلام داد.

والى پاشا نيز در خيمه او را دريافت و پس از ساعتى از آنجا راه شهر پيش داشته با حشمتى تمام در سراى والى پاشا كه از بهر منزل سفارت تعيين يافته بود درآمد و 21 توپ از بهر حشمت سفارت كبرى بگشادند. و همچنان قونسول فرانسه و قونسول نمسه از بهر حشمت سفارت، پرده بيرق خويش را افراشته كردند.

وصول سفارت كبرى به شهر اسلامبول

و روز چهاردهم صفر ايلچى كبير از طرابزن روانۀ اسلامبول شد، والى پاشا او را وداع گفت و بعد از بيرون شدن ايلچى كبير نيز 19 توپ بگشاد و قونسول فرانسه و نمسه تا كنار بحر مشايعت كردند. روز جمعه هفدهم صفر [1273 ق] كشتى سفير كبير به كنار شهر اسلامبول رسيد و بيرق شير و خورشيد كه خاص دولت ايران است بر زورق نصب كردند. برحسب امر كارداران دولت عثمانى دو اميرآخور و 6 تن رايض از صدراعظم دولت عثمانى و 12 تن فراش برسيدند و يك رأس اسب خاص سلطان را، خاص از براى سفير كبير برسانيدند و 15 سر اسب نيز براى تبعۀ سفارت حاضر ساختند.

و با اينكه هم از سفارت دولت ايران و هم از سفارتخانۀ دولت فرانسه كارداران دولت عثمانى اعلام رفته و بر ذمّت ايشان فرض بود كه لايق شأن سفارت كبرى منزلى معين كنند تقديم امر نكردند و عذرخواه شدند كه بى رضاى خداوند خانه، ما هيچ سراى را نتوانيم پرداخته كرد. پس سفير كبير و تبعۀ سفارت برنشسته

ص:318

راه سفارتخانه پيش داشتند و تبعۀ دولت ايران در همۀ راه از قربانى و نثار خوددارى نكردند و او را با حشمتى لايق به سفارتخانه درآوردند.

و روز ديگر كامل بيگ از حضرت سلطان به دار سفارت آمده پرسشى به سزا نمود و روز پنجم ورود بدان سان كه در روز نخستين معمول داشتند تشريف سفارت كبرى از درگاه سلطان حاضر شده، سفير كبير تبعۀ سفارت را برداشته راه برگرفت و به باب عالى آمده نخستين بر رواق فؤاد پاشا ناظر امور خارجه دررفت.

فؤاد پاشا يك نيمۀ مجلس را بر زيادت پذيره شد و ايلچى كبير را بر صدر انجمن جاى داد و تبعۀ سفارت بر صف نشستند و با كمال وداد و تشبيب اتّحاد دولتين اين مجلس به پاى رفت.

و از آنجا به رواق عالى پاشا صدراعظم دولت عثمانى برفت. عالى پاشا نيز در تعظيم سفارت كبرى و تكريم سفير كبير دقيقه [اى] مهمل نگذاشت و تا نيمۀ رواق او را استقبال كرده، بعد از جلوس و كلمات مودّت انگيز سفير كبير مراسله [اى] كه صدراعظم ايران نگار كرده بود بدو تسليم داد. و عالى پاشا با فرحت طبع و رغبت خاطر، اخذ فرموده، آن گاه با همان تشريف و حشمت سفير كبير از مجلس او بيرون شده به دار سفارت آمد.

و چون در آن ايّام از دولت عثمانى منصب صدارت كبرى متزلزل بود و عالى پاشا استعفا جسته، رشيد پاشا كه هم از آن پيش اين منصب داشت به جاى او صدراعظم شد، سفير كبير ايران را تقبيل حضرت سلطان به تأخير رفت تا چون روز يكشنبۀ سيم شهر ربيع الاول برسيد ادراك حضرت سلطان را اجازت يافت، 2 سر اسب خاصه از باربند سلطان با زين و برگ زر و 15 سر اسب ديگر رايضان دولت برداشته به دار سفارت آوردند تا سفير كبير و حاجى ميرزا احمد وزير مقيم و تبعۀ سفارت برنشستند و طريق سراى سلطانى پيش داشتند.

در عرض راه همه جا به رسم نظام قراولان سلام دادند. بعد از ورود به سراى سلطنت كامل بيگ تشريف چى و سعيد بيگ مترجم و

ص:319

عاصم بيگ از پيش روى سفارت كبرى همى طىّ مسافت كردند و در هر دهليز و ساحتى جداگانه مردم عسكر با جامۀ نظام سلام دادند. فؤاد پاشا ناظر امور خارجه، نخستين امين الملك را دريافت و لختى در رواقى با او سخن از اتّفاق دولتين كرد. آن گاه به اتّفاق طريق پيشگاه سلطان گرفتند و در همه جا غلامان سلطانى بر صف ايستاده از مكانت سفير كبير دقيقه [اى] محمل نگذاشتند.

و هنگام قربت حضرت ايشيك آقاسى باشى نيز سفير را دريافت و به اتّفاق به رواق سلطان دررفتند و حضرت سلطان اين وقت در ايوان خويش بر پاى بود. سفير كبير و تبعۀ سفارت به قانون ايران در حضرت سلطان سلام دادند و مورد اشفاق سلطانى شدند.

در اين وقت سفير كبير مأمور شدن خويشتن را از درگاه شاهنشاه ايران به حضرت سلطان معروض داشت و نامۀ مهر ختامه [اى] از قبل شاهنشاه داشت بر كف گرفته پيش شد؛ و اعليحضرت سلطان از كمال مهربانى و تشويق به اتّفاق دولتين قدمى نزديك شد و به دست خويشتن نامه را اخذ نمود. آن گاه از شاهنشاه ايران پرسش گرفت و از حال سفير كبير نيز فحص كرد و فرمود من نيك شاد مى شوم چون چاكران مقرّب از دولت ايران بدين حضرت مى رسند.

سفير كبير عرض كرد كه به سعادت تقبيل اين حضرت از اين پس قربت اين بنده در آستان شاهنشاه بر زيادت خواهد شد. آن گاه اعليحضرت سلطان، ميرزا احمد خان وزير مقيم دار السعاده و تبعۀ سفارت را نيز بنواخت و نوازشى فرموده رخصت مراجعت داد.

و سفير كبير با تبعۀ سفارت به همان حشمت و مكانت به دار سفارت باز آمد.

و چون روزگارى مى رفت كه ميان سفيران دولت و سفراى دولت جمهوريۀ آمريكاى شمالى در اراضى وينه و اسلامبول و ممالك ديگر به اجازت كارداران ايران و اولياى دولت جمهوريه بناى عقد معاهدۀ تجارتى بود اين وقت كه سفير كبير در اسلامبول جاى داشت اين سخن را با كارول اسپنس وزير [مختار] دولت جمهوريه مقيم

ص:320

اسلامبول به پاى برد و عهدنامه [اى] نگار شده طرفين به خط و خاتم امناى دولتين رسانيده تبديل دادند.

آغاز مكالمۀ امين الملك با سفير كبير انگليس

و در ايّام توقّف امين الملك در اسلامبول سفراى دول خارجه ابواب مراودت بر روى او گشاده داشتند جز لاردكليف سفير كبير دولت انگليس كه ياد از وى نكرد. امين الملك يك تن از تبعۀ سفارت را به نزديك او رسول فرستاد كه من از كارداران دولت ايران اجازت يافته ام كه بدان قانون و روش كه كسرى و شكستى از بهر دولت ايران بدست نشود، اصلاح ذات بين كنم و اين ناهموارى را از بين دولتين مرتفع سازم.

پاسخ فرستاد كه من از كارداران انگليس هيچ رخصت و اجازت ندارم كه با سفير ايران در مصالحت يا مناجزت سخن كنم. پس از آن حاجى ميرزا احمد خان را به رسالت گسيل داشت تا همان كلمات را اعادت كند. ايلچى كبير انگليس او را بار نداد.

چون روزى چند بر اين بگذشت لاردكليف سفير كبير انگليس نايب سفارت را به نزديك امين الملك فرستاد و پيام داد كه از اين پيش حاجى ميرزا احمد خان از جانب شما به نزديك ما رسول آمد و من او را ديدار نكردم اينك از كارداران انگليس مرا اجازت رفته است كه كلمات شما را در رضاجوئى مستر موره اصغا نمايم. اكنون صورت حال را محرّر داشته به من بفرست.

امين الملك اختيار خود را در اصلاح فيمابين دولتين ابلاغ داشت.

سفير كبير انگليس چون در خاطر داشت كه از خط و خاتم امين الملك سندى به دست كند، ديگرباره كس بدو فرستاد كه مكنون خاطر را رقم بايد كرد.

امين الملك كلمه [اى] چند نگاشت بدين شرح كه: من از كارداران دولت ايران اختيار تام دارم كه رفع فساد و بقاى اتّحاد دولتين را به نحو شايسته مقرّر دارم.

فرستادۀ سفير انگليس باز مراجعت كرد و ابلاغ داشت كه اين رقيمه منهى ابهام و اجمال است، امين الملك بايد رقم كند و خاتم بزند كه من از جانب دولت ايران مختارم كه كارداران دولت انگليس را برحسب آرزو رضاجوئى كنم

ص:321

و بر ذمّت من است كه دولت ايران لشكر خويش را از هرات و افغانستان باز خواهد و هرگز در اراضى افغانستان مداخلت نيفكند و زيانى كه در اين گيرودارها به افغانستان رسيده از خزانه دولت ايران تسليم شود.

مع القصه چند كرّت در ميان ايشان رسولان متردّد شدند و پيامبرى كردند و در پايان امر پيام آوردند كه سفير انگليس سخن بر اين نهاد كه اكنون از دولت انگليس مرا اعلام دادند كه اگر بى مماطله سفير ايران خطى بسپارد كه پس از اعلام، عساكر ايرانى از افغانستان باز خواهد شتافت و زيان افغانستان را از خزانۀ دولت تسليم خواهند داد نيكو باشد، و اگر نه با او قطع مكاتبه و مراوده واجب شمار كه ما فيصل كار ايران را به جنرال اوترام سركردۀ سپاه بحرى تفويض داشتيم تا در خليج فارس طىّ سخن كند.

بالجمله بدين تدبير و تقريرات اغلوطه همى دادند تا امين الملك را كه در اصلاح امر الحاحى به نهايت بود منقسم حواس و آشفته خاطر نمودند و از او به اين معنى خط گرفتند كه دولت ايران از افغانستان دست باز دارد و زيان ايشان را موافق رضاى كارداران انگليس تسليم دارد.

بعد از اخذ اين سجل سفير انگليس پيام كرد كه چون سفير ايران اين خط به رضاى من نگاشت از ديدار او كراهتى ندارم؛ لكن قبل از ملاقات مى بايد اين شرايط را بر ذمّت نهد و اگر نه با او قطع آمدن و شدن خواهم داشت و آن شرايط بدين شرح است:

اول: آنكه دولت ايران سپاه خود را از هرات باز خواهد و زيان هرات را نقدا تسليم دهد.

دوم: دولت ايران مداخله در هرات و افغانستان را ترك گويد و اگر در ميان ايران و افغانستان مخاصمتى افتد اصلاح آن به صلاح و صوابديد كارداران انگليس مقرّر گردد.

سيم: عهدنامۀ تجارتى از نو بسته شود و در تمامت بلدان ايران قونسول

ص:322

انگليس بنشيند.

چهارم: آنكه جميع مطالبات تبعۀ انگليس را بى مماطله تسليم دارند.

پنجم: بندرعباس را موافق رضا و خواهش امام مسقط تفويض او نمايند.

ششم: آنكه اعليحضرت پادشاهى جناب صدراعظم را از بهر امرى چند كه در اين ايام از او به ظهور رسيد معزول دارند.

بالجمله سخن از اين گونه كردند و كار بر اين امور همى معلّق داشتند تا روز يكشنبۀ بيست و سيم ربيع الاول در اسلامبول خبر فتح هرات سمر گشت و سفراى دول خارجه شادخاطر شدند؛ و سفير انگليس تنگدل گشت. و روز ديگر امين الملك به سراى سفير كبير انگليس رفته حاصل سخن بر اين نهاد كه اگر مرا مطمئن خاطر سازيد كه عساكر انگليس متعرض حدود ايران نخواهند شد، من اين شرايط 6 گانه را عريضه كرده به حضرت دار الخلافه انفاذ دارم. سفير انگليس از قبول اين معنى سر برتافت.

رسيدن اخبار تكاليف شاقه سفير كبير انگليس به ايران و خشم گرفتن ملك الملوك عجم

اشاره

چون خبر ملاقات و مقالات امين الملك با سفير كبير انگليس و سپردن سجل و پذيرفتن تكاليف او به حضرت دار الخلافه آمد شاهنشاه غيور كه شمشير ابطال رجال را بر ابروى ربّات حجال تفصيل نهد و سهيل اسبان ختلانى را بر سرود خوبان غوانى ترجيح دهد برآشفت و گفت:

همانا مردم انگليس چنان دانسته اند كه ما را قوّت جنگ و طاقت درنگ با ايشان نيست يا آنكه از بذل مال و اعداد كار ابطال كراهتى داريم كه بيرون 4 عهدنامه دولت ايران را مأمور تكاليف

ص:323

شاقه مى دارند. من آن پادشاهى را دوست نمى دارم كه ملك روى زمين بتواند يك تن فراش مخيّم ما را بدل گيرند تا به صدراعظم و شخص اول چه رسد.

هم اكنون فرمان خواهم كرد تا لشكرهاى ايران از هرات و افغانستان عبور كنند و به جانب سند و پنجاب شتاب گيرند و ممالك هندوستان را متزلزل كنند تا بر كارداران انگليس مكشوف افتد كه بر خويشتن سدّ باب معروف كرده اند و اندازۀ دوستى دولت ايران را كه از براى ايشان در مشرق زمين سدّ آهنين بود، ندانسته اند.

و از جانب ديگر صناديد شاهزادگان و شناختگان دولت ايران كه به صلاح و صوابديد جناب اشرف صدراعظم براى مجالس مشاوره و مناظره حاضر بودند هم دست و هم داستان بانگ برداشتند كه:

سفير كبير ايران را چه رسيد كه چندين آشفته خاطر شد و سجل سپرد كه چندانكه كارداران انگليس رضا دهند ما زيان افغانستان خواهيم داد.

نخست آنكه بلكه ايشان 10 كرور زيان افغانستان را معيّن كنند و ديگر آنكه دولت ايران تاكنون 10 كرور زيان افغانستان برده، چه افغانان اموال كاروانيان و مجتازان را به غارت برده و چه تجّار و زوّار را اسير گرفته اند و از براى رفع تعدّى و تركتازى افغانان از عهد محمّد شاه غازى تاكنون بر ذمّت دولت ايران واجب افتاد كه خزانه بپردازد و چندين لشكر بتازد. با اين همه ما را زيان افغانستان بايد داد! هرگز از پاى نخواهيم نشست و دست از جنگ و جوش باز نخواهيم داشت. مگر مردان ايران را چه رسيده و دولت ايران را چه افتاده. يا جان بر سر اين كار كنيم يا اين كار را سره كنيم.

جناب اشرف صدراعظم فرمود:

چندين مخروشيد و آشفته خاطر مباشيد. من آن خطا كه بر قلم سفير كبير رفته هم از اين جا تغيير دهم و آن عهد كه با سفير دولت انگليس برقرار داشته از اين جا ناچيز كنيم.

و بى توانى خطى به فرخ خان امين الملك رقم كرد كه:

سفير انگليس با تو از در حيلت و نيرنگ كار كرد و از يك سوى

ص:324

تو را آرامش داد كه كار به صلح خواهم كرد و از جانب ديگر لشكر انگليس را آگهى فرستاد كه فرصت از دست مگذاريد كه من ايرانيان را مشغول به سخن صلح ساخته ام و از انديشۀ تجهيز لشكر و حصانت حدود كشور انداخته ام و لشكر انگليس ناگاه به بندر بوشهر درآمد و قلعۀ بوشهر را فرو گرفت. تو نيز فرصت از دست مگذار و شرحى رقم كن كه چون سفير كبير انگليس كار به اغلوطه كرد و در حينى كه از من سجل مصالحت و مسالمت مى ستد در نهانى كار به مخاصمت كرد و مغافصة لشكر به بوشهر تاخت، لاجرم آن خط كه من سپردم باطل است و آن شرايط از درجۀ اعتبار ساقط.

آن گاه سفراى دول خارجه را آگاه كن تا بر امر تو گواه باشند. و از اين پس اقامت در اسلامبول را سرمايۀ وخامت شمار و بى درنگ آهنگ پاريس كن و از آنچه من روز تا روز با تو خواهم نگاشت، پيشى مجوى و زياد و كم مگوى تا مبادا كرّت ديگر لغزش ديگر كنى و ما را به زحمتى صعب تر افكنى.

مع القصه صدراعظم اين رقم را به مسرعى كه هنگام مسارعت با برق و باد شناعت فرستادى و ستاره سيّاره را مكانت سنگ خاره ننهادى سپرد، تا سهل و صعب و اوديه و شعب را درهم نورديده به اسلامبول درآمد.

و امين الملك از پشت و روى كار و مكنون خاطر كارداران دربار آگهى يافته نگارشى در بطلان آن سجل كه كرده بود رقم زد. و سفراى دول خارجه را گواه گرفت و به حكم در آمدن لشكر انگليس به حدود ايران آن شرايط باطل گشت.

و از آن پس سفير انگليس براى ملاقات امين الملك به سراى او آمد و سخن فراوان كرد؛ اما از بيان او سود و زيانى واجب نيفتاد.

آن گاه امين الملك بسيج راه كرده روز بيست و چهارم ربيع الاول با تبعۀ سفارت كبرى به كشتى بخارى كه از دولت فرانسه در بوغاز اسلامبول براى حمل سفارت ايران آماده بود، درآمد و طريق پاريس پيش داشت. از قضا به طوفان باد، بحر آشفته گشت و كشتى زمام از دست كشتيبان بگرفت و به جاى بندر مرسيله به كنار بندر

ص:325

طولون افتاد. با اينكه عبور از طولون معهود نبود و اهالى آن بندر را انهى نرفت سفارت كبرى را نيك پذيرفتند. سفير كبير 2 روز در آنجا اقامت جست و از آنجا به بندر مرسيله كوچ داد.

كارداران فرانسه ورود و خروج سفارت كبرى را توپها گشاده داشتند و حشمت سردارى بزرگ نهادند.

رسيدن سفير كبير ايران به دار الملك پاريس

بالجمله سفير كبير از مرسيله راه برگرفت و شب دوشنبۀ بيست و يكم جمادى الاولى وارد دار الملك پاريس شد؛ و قبل از ورود او وزير دول خارجه 5 عرادۀ كالسكه بفرستاد و او را با مكانتى لايق در منزلى نيكو فرود آورد. و روز ديگر مسيو ببيرشتين كه هم مهماندار سفارت كبرى بود، از قبل وزير دول خارجه سفير كبير را تهنيت ورود گفت. و روز پنجشنبه امين الملك به ديدار وزير دول خارجه شتافت و روز پنجم ورود امين الملك، ايشيك آقاسى باشى به سفارتخانه درآمده او را ديدار كرد.

و پس از بازديد او شنبه بيست و هفتم جمادى الاولى سفارت كبرى به حضرت ايمپراطور دعوت شد. دو تن نايبان ايشيك آقاسى به سفارتخانه آمدند و 4 كالسكۀ 6 اسبۀ دولتى حاضر كردند و تشريفات سفارت را آماده نمودند. سفير كبير با تبعۀ سفارت برنشسته طريق سراى ايمپراطورى گرفت در ميدان پيش سراى سلطنت، 2 فوج سرباز خاصه، ايلچى كبير را سلام نظامى دادند و شيپور بزدند. در ميان سراى، وزير دول خارجه او را دريافت و ورود او را به عرض رسانيد.

پس سفير كبير با تبعۀ سفارت به رواق ايمپراطور بار يافت و هداياى شاهنشاه ايران را هريك از صاحبان مناصب حمل دادند و آن نشان تمثال شريف و شمشيرى معروف و يك رشتۀ تسبيح مرواريد و چند سر اسب بادپاى بود. بالجمله از يك سوى رواق ايمپراطور با 10 تن از رجال دولت جاى داشت و از جانبى ايمپراطريس با 14 تن از بانوان بزرگ نشيمن داشت.

امين الملك با 9 تن از تبعۀ سفارت از پيش روى ايمپراطور به قانونى كه پادشاهان تحيّت كنند معروض داشت كه:

نظر به استقرار كمال دوستى و يك جهتى

ص:326

دولتين فخيمتين ايران و فرانسه، برحسب امر شاهنشاه ايران مأمورم كه رسوم تبريك و تهنيت اعليحضرت ايمپراطور سرير سلطنت ممالك فرانسه را به پاى برم.

و ديگر ولادت با سعادت نواب مستطاب وليعهد را كه باعث مزيد استقلال اين سلطنت و مايۀ چشم روشنى اهالى فرانسه و دوستان يك جهت اين دولت است درود گويم.

و سيم انعقاد عهد دول متّفقه را با دولت روس كه در پايتخت اين دولت قويشوكت صورت بست ترحيب كنم.

چهارم انعقاد عهدنامۀ دوستى كه ميان دولت ايران و اين دولت جاويد نشان كه سالها مأمول سلاطين دولتين بود و امروز به آرزوى دو پادشاه با فرّ و جاه به خاتمت رسيد شكرگزارى كنم.

ايمپراطور فرمود كه:

من از بخت خويش شادكامم كه تهنيت شاهنشاه ايران را با من ابلاغ نموديد. از بدو جنگ مشرق زمين دوست مى داشتم كه روابط سابقه را با دولت ايران تجديد نمايم؛ و اينكه دولت ايران با هيچ طرف پيوسته نشد، هم از براى ما سودى بود و امروز تهنيت مى گويم خويش را به اين عهدنامۀ دوستى و تجارتى كه بين دولتين ايران و فرانسه منعقد گشت. چه، استحكام روابط تجارتى موجب استحكام دوستى ملل است. و اكنون افسوس دارم از جنگى كه ميان دولت ايران و انگليس عارض شده و از خدا مى خواهيم كه بعد از مأموريت سفارت كبرى به مصالحت منتهى شود.

بعد از آن امين الملك نامه و نشان تمثال پادشاه را بدست گرفته پيش شد و ايمپراطور و ايمپراطريس از فراز نشيمن فرود شدند. ايمپراطور نامه و نشان به دست خود اخذ نمود و به يك تن از اعيان سپرد و ايمپراطريس نيز تصوير و گردن بند را از امين الملك بگرفت به يك تن از بانوان سپرد. آن گاه سفير كبير شمشير وليعهد را نزديك برد، هم ايمپراطور بگرفت و فرمود: «شاد شدم از پادشاه ايران كه وليعهد را يادآورى نمود و يادگار فرستاد».

آن گاه امين الملك يك يك تبعۀ سفارت را شناخته داشت و رخصت انصراف حاصل كرد، به همان تشريفات كه وارد شد مراجعت نمود.

در اين وقت وزير دول

ص:327

خارجه فرانسه، امين الملك را آگهى داد كه دولت انگليس رضا نمى دهد كه در كار ايران دولت فرانسه مداخله كند؛ لكن از مداخلۀ كارداران روس اكراهى ندارند. امين الملك گفت چون ما را اتكال و اعتماد تمام به وداد و اتّحاد دولت فرانسه است مى خواهيم به صلاح و صوابديد كارداران فرانسه كار كنيم.

و پس از چند روز كه فتح باب پيام و رسول با لارد [هنرى ريچارد چارلز] كولى سفير كبير انگليس افتاد، امين الملك خود به ديدار او شتافت و جانبين لختى افسوس بر اين جنگ و جوش داشتند. امين الملك اختيار كامل خود را در انجام امر مصالحه باز نمود و بعد از مراجعت به سفارتخانه و برگذشتن ايامى چند ديگرباره به حضرت ايمپراطور فرانسه بار يافت و بعد از اظهار الطاف و اشفاق خسروانه، امين الملك را آگهى داد كه كارداران دولت انگليس سفارت كبرى را به شهر لندن دعوت كردند تا كار مصالحه در آنجا به پاى برند.

اما امين الملك از سفر لندن كراهتى داشت تا مبادا از مكانت او چيزى بكاهند و ديگرباره كار به اغلوطه دادن ديگرگون كنند و همى خواست اين مصالحه را در دار الملك پاريس صورت بندد.

بعد از گفت و شنود فراوان و صوابديد سفراى دول خارجه در روز هفتم شهر رجب سخن به خاتمه آمد و عهدنامۀ مباركه در ميان دولتين فخيمتين ايران و انگليس بدين شرح محرّر گشت:

صورت عهدنامه اى كه بعد از مصالحه ميان دولت ايران و انگليس در دار الملك پاريس تحرير شده

بسم الله الرحمن الرحيم

چون اعليحضرت خورشيد رايت اقدس هميون پادشاه اعظم و شاهنشاه بالاستقلال كل ممالك ايران و اعليحضرت شاهنشاه انگليس هر دو على السّويه از روى صدق مايل اين هستند كه مصائب جنگى را كه منافى ميل و مكنونات دوستانۀ ايشان است رفع نمايند و روابط دوستى كه مدّت

ص:328

مديدى فيمابين دولتين علّيّتين برقرار بوده، مجددا به يك صلحى كه بر وفق فوايد طرفين باشد بر بنيان محكم برپا نمايند، لهذا به جهة اجراى اين مقصود و مطلوب اعليحضرت پادشاه ايران جناب جلالتمآب، مقرّب الخاقان، فرخ خان امين الملك سفير كبير دولت علّيّۀ ايران، صاحب تصوير همايون و حمايل آبى و داراى كمر مكلّل به الماس را؛ و اعليحضرت پادشاه انگليس جناب مجدت نصاب هنرى ريچارد چارلس بارون كاولى از امناى دولت انگليس و از اجزاى مشورت [خانۀ] مباركۀ مخصوصۀ اعليحضرت پادشاه انگليس، حامل نشان بزرگ ملك شريف حمام و سفير كبير مخصوص و مختار دولت انگليس در نزد اعليحضرت ايمپراطور فرانسه را وكيلان مختار خود تعيين فرمودند. و ايشان بعد از آنكه اختيار نامه هاى خود را ابراز و مبادله نمودند و موافق تركيب رسمى ديدند، فصول ذيل را مقبول و مقرّر داشتند.

فصل اول: از روز مبادلۀ امضانامه هاى عهدنامۀ حال فيمابين اعليحضرت شاهنشاه ايران و اعليحضرت شاهنشاه انگليس، همچنين فيمابين خلفا و مماليك و رعاياى طرفين صلح و دوستى و آشتى [دائمى] خواهد بود.

فصل دوم: چون به دولت و اقبال فيمابين دولتين ايران و انگليس صلح برقرار گرديد، به حكم اين فقره مقرّر است كه عساكر دولت انگليس بنادر ممالك ايران را تخليه خواهند كرد، موافق شرايط و تعهدات ذيل.

فصل سيم: دولتين علّيّتين معاهدتين تعهد مى كنند كه كل اسرا كه در حين جنگ به دست عساكر طرفين افتاده باشد، بلادرنگ آزاد نمايند.

فصل چهارم: اعليحضرت شاهنشاه ايران تعهد مى كند كه بلافاصله بعد از مبادلۀ امضانامه هاى اين عهدنامه يك عفونامۀ كامل اعلام نمايد كه به واسطۀ آن جميع رعاياى ايران كه در وقت جنگ به مراودۀ خود با عساكر انگليس مصدر خيانتى شده باشند از عقوبت اين حركت خود معاف باشند، به طورى كه هيچ كس هر درجه كه داشته باشد به جهة اين حركت خود مورد تنبيه و اذيّت و تعدّى نخواهد بود.

ص:329

فصل پنجم: اعليحضرت شاهنشاه ايران تعهد مى كند كه بلادرنگ لازمۀ تدابير را به كار برد كه عساكر و كارگزاران ايران [را] از ملك و شهر هرات و ساير ممالك افغانستان پس بكشند. تخليه ممالك مزبوره تا مدّت سه ماه بعد از مبادلۀ امضانامه هاى اين عهدنامه معمول خواهد بود.

فصل ششم: اعليحضرت شاهنشاه ايران راضى مى شود كه ترك بكند كل ادعاى سلطنتى را بر خاك و شهر هرات و ممالك افغان و هرگز مطالبه نكند از رؤساى هرات و ممالك افغان هيچ علامت اطاعت مثل سكه و خطبه و باج و نيز اعليحضرت ايشان تعهد مى كنند كه بعد از اين از هر مداخله در امورات داخلى افغانستان اجتناب نمايد. اعليحضرت ايشان وعده مى دهند كه استقلال هرات و تمام افغانستان را اعتراف نمايد و هرگز به استقبال ممالك مزبوره مداخله نكند. در صورت ظهور منازعه فيمابين دولت ايران و ممالك هرات و افغانستان دولت ايران تعهد مى كند كه اصلاح آن را رجوع به اهتمامات دوستانۀ انگليس نمايد و اقدام به جنگ نكند؛ مگر در صورتى كه اهتمامات دوستانۀ دولت انگليس مثمر ثمرى نشود. از طرف ديگر دولت انگليس تعهد مى كند كه همه وقت اعتبار خود را در ممالك افغان بكار برد و نگذارد كه از آنها و هيچ يك از آنها باعث هيچ نوع تشويش و پريشانى دولت ايران بشود؛ و اگر دولت ايران در وقوع مشكلات رجوع به دولت انگليس نمايد، دولت انگليس نهايت كوشش را خواهد نمود كه منازعات فيمابين را موافق حق و مطابق شأن دولت ايران اصلاح نمايد.

فصل هفتم: در صورتى كه از جانب هرات و ممالك افغان بر سرحدات ايران تجاوزى بشود، هرگاه ترضيۀ شايسته داده نشود، دولت ايران حق خواهد داشت كه به جهت دفع و تنبيه جانب متعدّى اقدام به حركات جنگ نمايد. اما اين صراحة معلوم و مقبول است كه هر لشكرى كه از جانب دولت ايران كه به جهة مقصود مزبور از سرحد بگذرد، به محض اجراى مقصود خود مراجعت به خاك خود خواهد كرد و استعمال حق مزبور نبايد بهانۀ توقف دائمى عساكر دولت ايران يا الحاق شهرى يا

ص:330

يك جزو ممالك مزبوره به ممالك ايران بشود.

فصل هشتم: دولت ايران تعهد مى كند كه بلافاصله بعد از مبادلۀ امضانامه هاى اين عهدنامه، جميع اسرائى كه در حين جنگ در افغانستان به دست عساكر ايران افتاده باشد بدون [مطالبۀ] عوض نقدى آزاد نمايند.

و همچنان جميع افاغنه [اى] كه يا به اسم گروى يا به جهت امور دولتى در هرجاى ممالك ايران مقيّد باشند، به همان طور آزاد خواهند بود، به شرط اينكه افاغنه هم از طرف خود اسرا و مقيّدين ايرانى را كه در دست آنها باشد بدون عوض نقدى آزاد نمايند. دولتين معاهدتين در صورت لزوم مأمورين نصب خواهند كرد و شرايط اين فقره را معمورا معمول دارند.

فصل نهم: دولتين علّيّتين تعهد مى كنند كه در باب نصب و اعتراف قونسول هاى جنرال و قونسولها و وكلاى قونسول هريك از اين دو دولت در ممالك هم ديگر حالت دول كاملة الوداد را خواهند داشت و نسبت به رعاياى طرفين و تجارت ايشان در هر باب همان طور رفتار خواهد شد كه به رعايا و تجارت دول كاملة الوداد مى شود.

فصل دهم: بلافاصله بعد از مبادلۀ امضانامه هاى اين عهدنامه سفارت انگليس مراجعت به طهران خواهد كرد. در همان وقت دولت ايران راضى بشود كه سفارت مزبور را پذيرائى نمايد با شرايط خاطرخواهى و تشريفات مندرجه به شرح على حده كه امروز وكلاى دولتين علّيّتين معاهدتين ممضى داشتند.

فصل يازدهم: دولت ايران تعهد مى كند كه در مدّت 3 ماه بعد از مراجعت سفارت انگليس به طهران يك مأمورى را تعيين نمايد كه به اتّفاق يك مأمور دولت انگليس مطالبات نقدى جميع رعاياى انگليس را از دولت ايران تحقيق و مشخص نمايند و دولت ايران هريك از اين مطالبات كه به تصديق مأمورين مزبور باشد يا دفعة يا به قسط خواهد داد، در يك مدّتى كه بيشتر از يك سال از تاريخ اعلام مأمورين نباشد. مأمورين مزبور [ه] تحقيق و مشخص خواهند كرد، قروض دولت ايران به رعاياى ايران و به رعاياى ساير دول كه تا وقت عزيمت سفارت انگليس از طهران در زير حمايت انگليس بودند؛ و از آن وقت به بعد ترك حمايت مزبور نكرده اند.

فصل دوازدهم: به استثناى آنچه در فصل سابق مقرّر شده، دولت انگليس اين حق

ص:331

را ترك و انكار خواهد كرد كه حمايت نكند بعد از اين هيچ يك از رعاياى ايران را كه بالفعل در نوكرى سفارت قونسولها و وكلاى قونسول انگليس نباشد به شرط اينكه چنين حقى به دول ديگر داده و معمول نشود. و در اين باب و جميع خصوصيّات ديگر دولت انگليس مطالبه مى كند و دولت ايران هم تعهد مى نمايد كه همان امتيازات و معافات در ممالك ايران به دولت انگليس و به نوكرها و رعاياى آن داده خواهد شد كه به دول كاملة الوداد و به نوكرها و به رعاياى ايشان داده مى شود؛ و همچنين دولت انگليس و نوكرها و رعاياى آن بهره ياب خواهند بود، از همان احترام و اعتبار كه به دول كاملة الوداد و به نوكرها و به رعاياى آنها داده مى شود.

فصل سيزدهم: دولتين علّيّتين معاهدتين به حكم اين فصل تجديد مى كنند آن قرار را كه در ماه آغوت [- آگوست] 1851 عيسوى مطابق [شهر] شوال 1267 هجرى در باب رفع تجارت غلام و كنيز در خليج فارس فيمابين اين دو دولت داده شده است و علاوه بر اين تعهد مى كند كه قرار مزبور پس از انقضاى مدّت برقرارى كه عبارت از ماه آغوت 1862 م/ 1279 ه باشد تا مدّت 10 سال ديگر برقرار خواهد بود و به اين نحو امتداد خواهد يافت تا يكى از جانبين به يك اعلام رسمى قرار مزبور را موقوف بدارد. اما اعلام مزبور معمول نخواهد بود، مگر يك سال بعد از ظهور آن.

فصل چهاردهم: بلافاصله بعد از مبادلۀ امضانامه هاى اين عهدنامه عساكر انگليس هر نوع حركات خصمانه را نسبت به دولت و مملكت ايران ترك خواهد كرد [و] دولت انگليس علاوه بر اين تعهد مى كند به محض اينكه قرارداد تخليه هرات و ممالك افغانستان از عساكر ايران و همچنين قرارداد پذيرائى سفارت انگليس به طهران كاملا مجرى [خواهد] شد، عساكر انگليس خود را از جميع بنادر ولايات و اماكن و جزاير كه تعلّق به ايران دارند، بلادرنگ پس خواهند كشيد و دولت انگليس تعهد مى كند كه در اين اثنا سركرده عساكر انگليس عمدا هيچ حركتى كه موجب ضعف اطاعت

ص:332

رعاياى ايران نسبت به اعليحضرت شاهنشاه ايران باشد نخواهد كرد؛ بلكه تقويت اطاعت مزبوره نهايت مقصود [دولت] انگليس است. و علاوه بر اين دولت انگليس تعهد مى كند كه بقدر امكان رعاياى ايران از زحمت حضور عساكر انگليس ايمن خواهند بود. و همچنين آذوقه كه به جهت عساكر مزبوره لازم شود، دولت ايران تعهد مى كند كه به كارگزاران خود قدغن نمايد كه عساكر انگليس را در تحصيل آذوقه مزبور اعانت كنند و نيز دولت انگليس تعهد مى كند كه در حين اخذ اشيا، قيمت آن را موافق نرخ روز از جانب مأمورين انگليس بلادرنگ داده خواهد شد.

فصل پانزدهم: عهدنامۀ حال ممضى خواهد شد و امضانامه هاى آن مبادله خواهد شد، در بغداد در مدّت 3 ماه يا زودتر هرگاه ممكن شود و به جهة اثبات مسطورات فوق ايلچيان طرفين اين عهدنامه را ممضى و به مهر خود مختوم ساختند در پاريس در چهار نسخه يوم هفتم شهر رجب [المرجب] سنۀ 1273 هجرى/چهارم مارس 1857 م.

چون اين عهدنامه تا خاتمه پرداخته شد و هر دو تن سفير كبير ايران و انگليس خط و خاتم بزدند، امين الملك، نريمان خان نايب اول سفارت را حاضر ساخته عهدنامه بدو سپرد و او را روانۀ دار الملك ايران داشت، چنانكه در جاى خود مرقوم خواهد شد.

سفر كردن فرخ خان امين الملك از پاريس به دار الملك لندن

چون عهدنامۀ مصالحت بين دولتين ايران و انگليس به نگار شد؛ و اولياى عهدنامه از جانبين برآسودند لرد كولى به حكم اختيار خويش امين الملك را آگهى فرستاد كه اگر سفر لندن كنى ملكۀ مملكت انگليس حشمت سفارت كبرى را فرونخواهد گذاشت.

و از پس آن كاپيتان لنج [- لينچ] كه كتاب عهدنامه را از پاريس به لندن حمل كرد روز بيست و يكم شهر رجب از لندن مراجعت نموده، رغبت ملكه را از براى

ص:333

تشديد امر مصالحه و شعب متفرعۀ آن به حاضر شدن سفارت كبرى ابلاغ كرد. والى لندن كه شخص دوم دولت انگليس است و امين الملك را به مضيف خويش دعوت نمود، در اين سخن با كاپيتان لنج هم داستان گشت.

لاجرم امين الملك روز بيست و دوم شهر رجب از پاريس راه لندن پيش داشت و مسيو ببيرشتين مترجم دولت فرانسه كه از قبل ايمپراطور مأمور به مهماندارى سفارت كبرى بود تا نهايت اراضى فرانسه، امين الملك را مشايعت كرد. بالجمله سفارت كبرى 45 فرسنگ مسافت را از طريق [راه] آهن در 4 ساعت در نوشته به منزل آمين رسيدند و از آنجا به شهر و بندر طولون كه سرحد مملكت فرانسه است فرود آمدند و از آنجا از [طرف] كارداران انگليس كشتى دولتى حاضر شده، سفير كبير را در مضاى مدّت 2 ساعت به بندر فكس تن كه مبداى زمين انگليس است درآورد.

در اين وقت فرستادۀ لرد كلارندن وزير دول خارجه انگليس برسيد و به اتّفاق مردم بندر سفارت كبرى را تهنيت ورود بگفتند. و از آنجا به دستيارى كالسكۀ بخار رهسپار شده پس از 2 ساعت بيش و كم وارد شهر لندن گشت. در زمان برادر كاپيتان لنج و لرديد بيگلربيگى شهر لندن و يك تن از مردم وزير دول خارجه به بازپرس سفير كبير آمده، سفارت كبرى را در كلازيج در مضيف سفراى بزرگ و شاهزادگان است فرود آوردند.

در همان روز همس صاحب نايب اول وزارت خارجه از جانب لرد كلارندن وزير دول خارجه به تهنيت ورود برسيد و از پس او كاپيتان لنج ابلاغ كرد كه هم اكنون ملكۀ مملكت سفير كبير را با تبعۀ سفارت حاضر حضرت خواهد داشت. و بعد از زوال آفتاب 2 كالسكۀ 6 اسبه و يك تن شاطر كه خواص دولت بود، حاضر شده امين الملك را با اتباع سفارت دعوت نمود. كاپيتان لنج نيز با جامۀ نظامى با او همراه شد.

و در پيش سراى سلطانى ايشيك آقاسى باشى سفارت كبرى را پذيره كرد و امين الملك را با تبعۀ او در رواقى لايق فرود آورد. در آنجا لارد پالمستان صدراعظم انگليس و لارد كلارندن وزير دول خارجه او را تهنيت گفتند.

ص:334

آن گاه وزير دول خارجه امين الملك را برداشته به اتّفاق تبعۀ سفارت حاضر پيش گاه ملكۀ مملكت انگليس ساخت.

در اين وقت ملكه با شوهر خويش پرنس آلبرت بر پاى ايستاده بود، بعد از رسيدن امين الملك گامى چند نزديك خراميد و امين الملك سفارت خويش را كه موجب ارتفاع ذات بين و ميانجى اتحاد دولتين مى دانست به عرض رسانيد. ملكه فرمود:

نيكو معروض داشتى. همانا وجهۀ همت كارداران دولت و ملت انگليس استحكام و استقرار دولت ايران است و از اين مناجزت و مبارزت دولت ايران و انگليس افتاد چه بسيار افسوس خورده ام و دريغ داشته ام و اكنون كه اين مناطحت به مصالحت انجاميد فراوان شادخوار و خرسندم و بى شك سفير كبير مكنون خاطر ما را در پايۀ سرير ملك الملوك عجم معروض خواهد داشت.

امين الملك به زبان شكرگزارى او را ستايش و نيايش برد و نامۀ مهر ختامۀ شاهنشاه ايران را كه بدو كرده بود نزديك برد. پادشاه مملكت انگليس به دست خويش اخذ نمود و با وزير دول خارجه بسپرد. آن گاه لختى از مخائل و ملكات شوهر خويش برشمرد و از تبعۀ سفارت پرسش گرفت.

امين الملك يك يك را شناخته ساخت، آن گاه رخصت انصراف يافته طريق سفارتخانه گرفت. وزير دول خارجه و ايشيك آقاسى باشى حفظ حشمت او را تقديم مشايعت دادند و امين الملك بعد از مراجعت هم در آن شب به مضيف بيگلربيگى شهر دعوت شد و مجلس او خاص به خواص اهالى انگليس بود. لارد پالمستان صدراعظم و وزير دول خارجه و 400 مرد و زن انجمن شدند.

هنگام اكل و شرب به قانونى كه ايشان راست نخستين خداوند مجلس يك دوستكانى زر با خمر احمر سرشار كرده به ياد ملكۀ مملكت بنوشيد، از كنار خود تن به تن را دوستكانى بخشيد. چون نوبت به وزير دول خارجه رسيد بر پاى خواست و شكر اين مصالحت كه ميان دولت ايران و انگليس برفت بگفت و چون از كار مأكول و مشروب بپرداختند، صدراعظم، امين الملك را به كنارى خوانده در تشييد قواعد محبّت زمانى دير باز سخن براز كرد. آن گاه مجلسيان

ص:335

طريق سراى خويش گرفتند و امين الملك صبحگاه حاضر مجلس پارلمند [- پارلمان] شد. وزير دول خارجه را نيز ديدار كرد و روز ديگر به بازديد او شتافت.

آن گاه ملكۀ مملكت او را و تبعۀ سفارت را به ضيافت طلب داشت و سفير كبير با اتباع خود در محفل ملكه حاضر شده، از يك سوى رواق بر صف شدند. پادشاه ممالك انگليس بعد از اظهار الطاف و اشفاق با ايشان دست شوهر خويش را گرفته از بهر كار اكل و شرب به رواقى ديگر شده، ملكزاده دختر او سفير كبير و تبعه او را با خويش بخواند و بر آن رواق برد. بعد از خوردن و آشاميدن پادشاه ممالك انگليس بر پاى خواسته همچنانكه بساط شاهانه را در مى سپرد با امين الملك نزديك شد و نخستين از صحت وجود و سنين عمر ملك الملوك عجم پرسش گرفت و از اخلاق خسروانه و شمايل شاهانۀ او بپرسيد و با هريك از تبعۀ سفارت به لغت فرانسه مقالتى ساخت و حديثى پرداخت و برحسب امر او شوهرش نزديك شده او نيز هريك را بنواخت.

آن گاه ملكه به رواقى ديگر خراميد و شوهر خود را به اتّفاق صدراعظم و وزير دول خارجه و سفير كبير و شاهزاده پسر عمّ خود حاضر نمود و امين الملك را در پهلوى پرنس جاى داد. در اين مجلس نيز اظهار عطوفتى به نهايت فرمود، آن گاه رخصت مراجعت داد.

از پس آن، امين الملك براى ديدار صدراعظم به سراى او شد؛ و روز ديگرش صدراعظم به بازديد شتافت. و همچنان ادراك خدمت وليعهد دولت و آمد شدن سفراى دول خارجه را از دست فرونگذاشت و برحسب دعوى به تماشاى توپخانه كه در 2 فرسنگى شهر لندن پرداخته اند بيرون شتافت ولتمس رئيس توپخانه با جماعتى از صاحبان مناصب او را به قانون نظام سلام دادند.

ص:336

شرح حال حاجى سيف الدّوله

هم در اين سال چون ميان دولت ايران و انگليس كار به مخاصمت افتاد، حاجى سيف الدّوله پسر شاهزاده ظل السّلطان كه در ايام سلطنت شاهنشاه غازى محمّد شاه از مملكت ايران فرار كرده به اراضى دولت عثمانى شتافت و پس از آن به شفاعت سفراى انگليس مراجعت كرد، كارداران ايران چنان صواب شمردند كه ديگرباره از خاك ايرانش به اراضى دولت عثمانى كوچ دهند.

چون وزير مختار دولت انگليس هنگام بيرون شدن از ايران حاجى سيف الدّوله و يك دو تن از بستگان دولت انگليس به مسيو گوبينو شارژدفر دولت فرانسه سپرد. كارداران ايران به استحضار شارژدفر او را روانۀ مملكت عثمانى داشتند و بعد از مصالحۀ ميان دولت ايران و انگليس به اتّفاق مستر موره وزير مختار دولت انگليس از بغداد مراجعت به دار الخلافۀ طهران نمود.

ذكر واردات احوال شهريار تاجدار ناصر الدين شاه قاجار در سال 1273 ه/ 1857 م

اشاره

در سال 1273 هجرى مطابق سال ئيلان ئيل تركى چون 42 دقيقه از شب سه شنبه بيست و چهارم رجب سپرى شد، آفتاب به بيت الشرف تحويل داد و ملك الملوك عجم ناصر الدين شاه قاجار به آئين سلاطين كيان و پادشاهان باستان ايران جشن نوروزى گسترده داشت و باريافتگان حضرت را به اعطاى جواهر آبدار و افضال درهم و دينار شاد و شادخوار ساخت. و چون دست ابداع آينه ضمير اين پادشاه حق پرست را مظهر اشعۀ انوار اولياى شريعت داشته و در خميرمايۀ فطرتش محبت ذرّيت رسول قرشى نسب را

ص:337

به وديعت گذاشته، هر روز در اظهار ولاى ائمۀ اطهار تدبيرى ديگر به كار برد و به خاكسارى درگاه ايشان بر سلاطين جهان افتخار كند.

لاجرم بعد از نوروز سلطانى روزى چند به آرزوى قربتى جديد و تقريبى تازه بگذاشت تا روز نيمۀ شعبان كه ميلاد حضرت غايب قائم عجل اللّه فرجه در آن روز مبارك نشان داده اند برسيد، پس بفرمود جشنى بزرگ بگستردند و آن روز را عيدى بزرگ بنهاد و ممالك محروسه را نيز منشور برفت كه مردم شيعى مذهب آن روز را عيد بزرگ عجم و عرب دانند و حشمت آن را از ديگر اعياد افزون بشمارند.

آوردن نريمان خان عهدنامه منعقدۀ ميان دولت ايران و انگليس را

از پس آن چنانكه از اين پيش بدان اشارت شد، فرخ خان امين الملك بعد از عقد مصالحۀ بين دولتين ايران و انگليس كتاب عهدنامه را به صحبت نريمان خان نايب اول سفارت سپرد تا به قدم عجل و شتاب طىّ مسافت نموده به دار خلافت رساند.

لاجرم روز هفدهم شهر شعبان نريمان خان از راه برسيد و عهدنامۀ مبارك را برسانيد و روز بيستم شهر شعبان در حضرت شاهنشاه ايران قرائت شده محل قبول يافت و به خاتم جهانگشا زينت بخشا گشت. و جناب اشرف صدراعظم نيز خط و خاتم بنهاد. و فرمان رفت تا جهانگير خان سرتيپ برادر نريمان خان عهدنامه را اخذ نموده به حكم قرارداد سفر بغداد كند و در آنجا كارداران دولت انگليس با عهدنامه [اى] كه در دار الملك لندن به امضاى پادشاه مملكت انگليس رسيده تبديل سازد.

و جهانگير خان برحسب فرمان مانند برق و باد طريق بغداد پيش داشت؛ و نيز فرمان رفت تا حسنعلى خان سرتيپ افواج گروس حامل نشان ميرپنجگى سفر بغداد كند و چارلس موره وزير مختار و ايلچى مخصوص دولت انگليس را كه رنجيده خاطر از ايران بيرون شده بود مراجعت دهد. و هادى خان سرتيپ حامل نشان شير و خورشيد از درجۀ اول نيز مأمور شد كه تا سرحد خاك ايران وزير مختار را پذيره و در عرض راه او را مهماندار باشد.

و اين جمله راه برگرفتند و بعد از رسيدن جهانگير خان به دار السلام بغداد، مستر موره بر رسم دولت مجلسى بكرد و تبعۀ سفارت را حاضر ساخت.

و از اين سوى

ص:338

ميرزا ابراهيم خان كارپرداز اول دولت ايران و مقيم بغداد به اتّفاق جهانگير خان حاضر مجلس شده روز هفتم شهر رمضان عهدنامه [اى] كه در دار الملك ايران طراز ختم و ختامه داشت با عهدنامه [اى] كه ملكۀ مملكت انگليس ممضى و مختوم داشته بود تبديل دادند و جهانگير خان وثيقۀ بدل را گرفته راه دار الخلافه پيش داشت؛ و روز بيستم رمضان وارد طهران شد و به كارداران دولت سپرد. و در ازاى اين خدمت خلعت يافت و به نشان سرتيپى از درجۀ دوم افتخار جست.

و همچنان نريمان خان كه حامل كتاب مصالحت بود و در سرعت سير مسامحت نجست منشور منصب سرتيپى و نشان آن منصب يافت و كارداران دولت از جامه خانۀ پادشاهى كليجه [اى] با شمسه مرصع به افتخار امين الملك بدو سپردند و او را حكم مراجعت به پاريس دادند.

مراجعت وزير مختار انگليس به ايران

اما از آن سوى بعد از رسيدن حسنعلى خان سرتيپ به بغداد، مستر موره وزير مختار و ايلچى دولت انگليس سفر دار الملك ايران را تصميم عزم داد و از بغداد راه برگرفت و در سرحد عراقين عرب و عجم، هادى خان سرتيپ به مهماندارى و ميزبانى او پرداخت؛ و بعد از ورود به كرمانشاهان، امام قلى ميرزاى عماد الدّوله هيچ از مكانت حشمت او فرونگذاشت و در تمامت راه بى اكراه احدوثه و حديث كراهتى او را عبور دادند.

بعد از طىّ مسافت و ديدار خطۀ خلافت برحسب فرمان شاهنشاه ايران، حاجى على - فراشباشى و حاجب الدّوله تكريم مقدم او را در قريۀ يخشى آباد سراپرده برافراشت. و نيز حسب الفرمان عباسقلى خان سيف الملك رئيس مستقبلين و جهانگير خان سرتيپ و از جانب جناب اشرف صدراعظم، محمود خان پسر ميرزا فضل اللّه وزير نظام او را پذيره كردند. و ميرزا سعيد خان وزير دول خارجه و ميرزا عبد الغفار خان نايب وزارت خارجه را به استقبال او استعجال داد.

و همچنان محمود خان كلانتر، داود خان سرتيپ مترجم اول دولت و مصطفى قلى خان يوزباشى با 50 تن غلام ركابى پذيره شدند و يك تن رايض با 3 سر اسب

ص:339

زرّين لگام به اتّفاق نايب شاطرباشى و 10 تن شاطر به نزديك او شدند و يك تن نايب فراشخانه با 200 فراش رهسپار شد و او را از دروازۀ شهر تا سفارتخانۀ انگليس بدين حشمت عبور دادند. و 200 تن سرباز هم از دروازۀ شهر او را به نظام عسكريه احترام كردند و 20 تن ديگر به اتّفاق يك تن نايب بيرون سفارت خانه تقديم حشمت او نمودند.

و بعد از ورود جناب اشرف صدراعظم به انفاذ طبقهاى حلوا او را ياد كرد. مستوفيان دربار ميرزا علينقى و ميرزا ابو القاسم و ميرزا محمّد تقى و ميرزا زين العابدين، او را تهنيت ورود بگفتند. آن گاه جناب اشرف صدراعظم به حفظ حشمت اين مصالحت كه در ميان دو دولت بزرگ انعقاد يافت و بندگان خداى در مملكتين از ازهاق نفوس و اراقت دماء باز رستند، روز يكشنبۀ بيست و هفتم ذيقعده خود به ديدار او شتافت و فرمان كرد تا بيرق دولت انگليس را افراشته داشتند. و چون جنابش در ابداع سخن و اختراع كلمه و انشاى پاسخ بر بديهه و القاى جواب مقنع بلارويه در تمام مملكت ايران؛ بلكه در تمامت آفاق يكتا و طاق است از روز رنجش وزير مختار تا اين وقت كه در دو مجلد كتاب شرح قصۀ آن نتوان كرد و حديث گله و شكايت را به نهايت نتوان برد، بدو فرد شعر بسمله فاتحه را رقم كرد و ختام خاتمه را خاتم زد. چه، از بدو ورود فرمود.

بيا كه نوبت صلح است و دوستى و عنايت بشرط آنكه نگوئيم از آنچه رفت شكايت

و هنگام خروج فرمود

دو دوست قدر شناسند وقت صحبت را كه مدّتى ببريدند و باز پيوستند

بعد از بيرون شدن جناب اشرف صدراعظم، وزير مختار آهنگ ييلاق كرده، روانۀ قريۀ قلهك شد و ميرزا سعيد خان وزير دول خارجه روز ديگر به ديدار او شتافت و برحسب فرمان شاهنشاه، شهباز خان قوريساول باشى به سفارتخانه رفته حكم احضار او را از حضرت پادشاه ابلاغ داد و 3 سر اسب جنيبت از باره بند پادشاه حاضر ساختند.

لاجرم وزير دول خارجه و شهباز خان او را برداشته به قريه نياوران

ص:340

آوردند و از بيرون قريه 20 تن فراش و 10 تن شاطر و 10 تن يساول از پيش روى او را تا در سراى سلطنت عبور دادند و 400 تن سرباز كه در ميدان پيش سراى سلطانى حاضر بود، او را به نظام حشمت بداشتند.

پس نخستين او را به كشيكخانه درآورده، در آن مجلس محمّد ناصر خان ايشيك - آقاسى باشى و ميرزا داود خان وزير لشكر و محمّد خان امير تومان و حاجى على خان حاجب الدّوله و ميرزا عباس خان نايب وزارت خارجه با جامه [اى] كه خاص چنين انجمن است او را ترحيب كردند و از آنجا بعد از اجازت ايشيك آقاسى باشى وزير مختار را با تبعۀ سفارت به تقبيل سدۀ سلطنت حاضر ساخت و به رواق سلطانى درآورده، جناب اشرف صدراعظم نيز حاضر پيشگاه شاهنشاه بود.

از آنجا كه سفراى دول خارجه را در دار الملك ايران به قانون سلاطين يوروپ اجازت جلوس رود، اين هنگام اگر وزير مختار اجازت جلوس يافتى از حشمت صدراعظم كه بر پاى بود كاسته مى گشت، لاجرم نخستين ملك الملوك عجم جناب اشرف صدراعظم را فرمان كرد تا بين يدى الاعلى در حاشيۀ وساده بنشست و تاكنون سلاطين ايران را كه حوزۀ حشمت و حريم حرمت ايشان دست فرسود اين گونه انديشه ها نگشت با هيچ وزيرى و اتابيكى بذل اين رأفت دربار عام نيفتاد.

بالجمله آن گاه وزير مختار رخصت جلوس يافت و بدانچه از دولت انگليس مأمور بود معروض داشت. و شاهنشاه او را مورد نواخت و نوازش داشته، از ملكۀ مملكت انگليس پرسشى به سزا فرمود و باز نمود كه ميان سلاطين آن گاه زلال مصادقت و مصافات به خس و خاشاك معاندت و مبارات آلوده شود كه سفيران مكنون خاطر پادشاهان را فهم ناكرده به ديگرگون جامه و جداگانه سلبى جلوه دهند، در معنى حسم خطرات مخالفت و استحكام حبل مؤالفت در ميان دول بر ذمّت سفيران است.

بعد از آن وزير مختارنامۀ مهر ختامۀ ملكۀ مملكت انگليس را كه ميان

ص:341

طبقى زرّين يك تن از تبعۀ سفارت حمل مى داد برگرفته خويشتن قربت پايۀ سرير سلطانى جست و شاهنشاه از دست او مأخوذ داشته به ميرزا كاظم خان نظام الملك سپرد.

و در اين انجمن از جماعت شاهزادگان: شاهزاده فرهاد ميرزا [معتمد الدّوله] و فيروز ميرزا نصرة الدّوله و احمد ميرزا از يك سو بر صف بودند و ميرزا كاظم خان نظام الملك به اتّفاق ميرزا سعيد خان وزير دول خارجه و محمّد ناصر خان ايشيك - آقاسى باشى و ميرزا داود خان وزير لشكر و حاجى على خان حاجب الدّوله نيز حاضر بودند و مرتضى خان با گروهى از غلام پيشخدمتان بر رده بود.

بالجمله جناب اشرف صدراعظم رخصت انصراف يافته به سراى خويش شتافت.

وزير مختار نيز بعد از تقبيل حضرت شهريار ادراك خدمت صدراعظم كرد و از آنجا به دار سفارت مراجعت نمود و شهريار تاجدار بفرمود تا اسبى كه رايضان روز ورود وزير مختار از بهر سوارى او به مستعار برده بودند با جليل(1) زربفت و افسارى كه زنجيرش از زر بود به وجه عطيت بدو بردند.

از پس آن وزير مختار با نظام الملك و وزير دول خارجه ابواب مخالطت و مراودت مفتوح داشت و مخاصمت دولتين به مسالمت پيوست و كارداران طرفين شرايطى كه در عهدنامۀ مسطور و مذكور افتاد به كار بستند و لشكرها از حدود و ثغور ممالك باز خواندند.

رسيدن صاحب منصب ايمپراطور مملكت آستريه به تقبيل آستان شاهنشاه ايران در دار الخلافۀ طهران

چون ايمپراطور مملكت آستريه در ضمير داشت كه با شاهنشاه ايران طريق وداد و اتحاد سپرد، كولونل شندلاكر را كه يك تن از شناختن درگاه بود به اتّفاق چند تن از صاحبان مناصب به سفر ايران مأمور داشت و نامه [اى] از در مهر و حفاوت نگار داده با كتابى كه نقاشان به تمثال ايمپراطور و عشيرت او رنگ زده بودند و نيز نشانى كه به تمثال ايمپراطور مصور و به الماس شاهوار مرصّع بود با بعضى از نفايس

ص:342


1- (1) . بر وزن سهيل پرده كجاوه، وجل اسب را گويند.

اشيا بدو سپرد و او راه مملكت ايران پيش داشت.

نخستين ميرزا ابراهيم خان كارپرداز اول دولت ايران كه مقيم بغداد بود، از فرستادگان دولت نمسه آگهى يافته صورت حال را به عرض كارداران دولت رسانيد و فرمان رفت تا امامقلى ميرزاى عماد الدّوله فرمانگزار كرمانشاهان و ديگر حكام امصار و بلدان از سرحد عراقين عرب و عجم تا به حضرت دار الخلافه ايشان را حشمت و مكانتى لايق عبور دادند، غرۀ جمادى الاخره به كنار دار الملك طهران درآمدند.

برحسب فرمان شاهنشاه محمود خان ميرپنج با جماعتى از صاحبان مناصب كشيكخانه و كلانتر شهر و چند تن رايض با اسبان جنيبت كه خاص باره بند شاه بود، ايشان را پذيره شدند. و جناب اشرف صدراعظم، محمود خان سرهنگ و يحيى خان مترجم و آجودان مخصوص صدارت را پذيره فرستاد و ميرزا سعيد خان وزير دول خارجه [و] ميرزا عبد الوهاب نايب دوم و داود خان مترجم اول دولت را حكم استقبال داد.

بالجمله ايشان را با مكانتى لايق درآوردند و روز پنجم ادراك خدمت صدراعظم و نظام الملك نمودند، آن گاه وزير دول خارجه را ديدار كرده به سراى خويش شدند و روز هفتم ورود تقبيل سدۀ سلطنت كرده نامه و تحف خويش را پيش گذرانيدند. و از پس آن ارمغانى كه از براى جناب اشرف صدراعظم و ميرزا كاظم خان نظام الملك و ميرزا سعيد خان وزير دول خارجه داشتند تسليم دادند.

آن گاه چند ماه در طهران به رفاه حال اقامت كرده روز هيجدهم شهر شعبان مراجعت را تصميم عزم دادند. كولونل شندلاكر و نايب اول او موسيو بارون و 6 تن از تبعۀ سفارت از حضرت دار الخلافه رخصت انصراف يافته طريق مملكت خوزستان پيش گذاشتند و كارداران دولت ميرزا جواد منشى سفارت را به مهماندارى او بگماشتند، از راه ساوه و فراهان و بروجرد طىّ طريق كرده، به خرم آباد فيلى درآمدند و در تمامت بلدان ايشان را پذيره كردند و حشمت ايشان را

ص:343

بداشتند. و ميرزا جواد جماعتى از سواران شرائى را كه مأمور سفر خوزستان بودند از بهر حشمت و حراست فرستادگان آستريه برداشته ايشان را تا به شوشتر كوچ داد.

شاهزاده خانلر ميرزاى احتشام الدّوله كه اين وقت در شوشتر اقامت داشت رعايت مكانت ايشان را بفرمود و چون خواستار ابتياع اسبهاى تازى بودند، حكم داد تا هركه را اسبى لايق بود به معرض بيع و شرى درآورد. و چون حرارت هوا حدّتى به كمال داشت بعضى از ايشان مريض شدند و كولونل از طول اقامت معذور افتاد. لاجرم بعد از 4 روز طريق مراجعت گرفت و 10 روز از بلدۀ شوشتر تا شهر همدان براند.

و اسد اللّه خان معتمد الملك كه حكومت همدان داشت، ايشان را نيكو درآورد و از آنجا 4 روزه تا زنجان و از آنجا به تبريز براندند. ميرزا فضل اللّه وزير نظام پيشكار مملكت آذربايجان مهمان نوازى كرد و بعد از چند روز ميرزا جواد به اتّفاق ايشان راه برگرفته تا سرحدّ مملكت ايران برفت و از آنجا فرستادگان را وداع گفته مراجعت نمود.

رسيدن فرستادۀ جانشين مملكت قفقاز به حضرت شاهنشاه در دار الملك ايران

اشاره

چون كارداران دولت روسيه كينياز باراتنسكى را به فرمانگزارى مملكت قفقاز مأمور داشتند، بعد از ورود به قفقاز به موجب اتّحاد بين دولتين ايران و روس جانشين قفقاز را واجب داشت كه از قبل خود سفيرى به حضرت دار الخلافه گسيل دارد و در پيشگاه شاهنشاه عجم عقيدت خويش را از در مصادقت مكشوف سازد. لاجرم كينياز مليكوف را كه از بزرگان مملكت گرجستان است با 17 تن صاحبان مناصب و 60 سوار قزاق و كنگرلو با ذريعۀ ارادت طراز روانۀ دربار داشت.

و حسب الامر از خاك آذربايجان تا طهران او را با حشمتى تمام

ص:344

عبور دادند و روز ورود دار الخلافه حسنعلى خان سرتيپ گروسى برحسب فرمان شاهنشاه او را استقبال كرد. و از قبل جناب صدراعظم، ميرزا شفيع سررشته دار مأمور پذيره شدند و ميرزا سعيد خان وزير دول خارجه ميرزا عبد الوهاب نايب دوم وزارت خارجه را بيرون فرستاد و محمود خان كلانتر شهر و يك نفر يوزباشى با 100 تن غلام نيز تقديم كردند. و چند تن از مستوفيان درگاه به ديدار ايشان شتافتند؛ و حاجى على خان حاجب الدّوله تشريفات ايشان را مأمول داشت.

آن گاه محمّد حسن خان نايب ايشيك آقاسى با 20 تن فراش رفته او را به درگاه شاهنشاه حاضر ساخت و مورد الطاف و اشفاق خسروى آمد و عريضۀ جانشين را وزير دول خارجه از مليكوف مأخوذ داشته در پيشگاه حضور عرضه داشت. و مليكوف هر يك از صاحبان مناصب را شناخته آورد و شاهنشاه تفقد فرمود و اتّحاد دولتين را باز نمود.

آن گاه از حضرت پادشاه رخصت انصراف يافته روشن چراغ دودمان سلطنت امير محمّد قاسم خان امير نظام را ادراك حضرت نمود و تقديم ستايش كرد و از آنجا به خدمت جناب اشرف صدراعظم استسعاد يافت. آن گاه به سراى سفارت بازشتافت.

پس از ايامى چند كه امر رسالت خويش را به انجام برد و خواستار اجازت مراجعت گشت. به فرمان شهريار تاجدار، مليكوف نشان شير و خورشيد از درجۀ اول با حمايل سبز تشريف يافت و 60 تن صاحبان مناصب كه خدمت او را مواظب بودند، بعضى با نشانهاى زر و سيم تشريف يافتند و برخى با طاق نسيج كشمير نطاق بست. و روز شنبۀ بيست و چهارم شهر رمضان از حضرت دار الخلافه به آهنگ مملكت قفقاز در تكتاز شدند.

و برحسب فرمان ميرزا صادق خان سرهنگ كه از سرحدّ ايران تا به دار الخلافه مهماندار كينياز مليكوف بود، هم هنگام مراجعت به مهماندارى او مأمور شد و به نشان سرهنگى و حمايل سرافراز گشت. ابو القاسم خان سرتيپ فوج دماوند و محمود خان

ص:345

كلانتر و ميرزا عبد الوهاب نايب دوم وزارت خارجه و موسيو جان [داود] خان مترجم اول و يحيى خان آجودان صدارت و مترجم وزارت و ميرزا بدروس مترجم وزارت و بابا خان يوزباشى با 30 تن غلام ركابى به مشايعت او راهى دراز پيموده مراجعت كردند.

شرح مسافرت مسيو داود خان به تفليس

و هم در اين سال چون در شريعت سلطنت سزاوار افتاد كه كينياز الكسندر باراتنسكى جانشين قفقاز مورد رأفتى و عطوفتى شود، برحسب فرمان مسيو جان داود خان سرتيپ مترجم اول دولت ايران مأمور به سفارت تفليس گشت و نشان تمثال شاهنشاه را كه مكلّل به الماس بود با حمايلى آسمان گون براى تشريف جانشين قفقاز حمل داده و جناب اشرف صدراعظم نيز مراسله و اسبى بهر او انفاذ داشت. و مسيو جان داود خان روز جمعه ششم صفر از حضرت دار الخلافه راه تفليس پيش داشت و ميرزا حسين خان كارپرداز اول دولت ايران كه مأمور به اقامت تفليس بود، نيز به خلعتى سرافراز شده روز شانزدهم صفر طريق تفليس برگرفت.

و هم در اين سال موسيو لاغوفسكى شارژدفر دولت روس به اقتضاى اتحاد دولتين به نشان شير و خورشيد از درجۀ اول و حمايل سبز افتخار يافت.

بازگشت سفير عثمانى

و هم در اين سال حيدر افندى شارژدفر دولت عثمانى روز سه شنبه بيست و هشتم ذيقعده در پيشگاه سدۀ سلطنت به تقبيل آستان دست يافته، رخصت مراجعت به دار الملك دولت عثمانى حاصل نموده و از آنجا به خدمت جناب اشرف صدراعظم شتافته وداع بگفت. و از حضرت شاهنشاه به نشان تمثال ملك الملوك از درجۀ دوم كه مكلّل با الماس بود مفتخر آمد. و از صاحبان مناصب سفارت به نشان اول سرهنگى و حمايل سفيد و يك طاقه بافتۀ كشمير خلعت يافت. و به جاى او توفيق افندى شارژدفر دولت عثمانى اقامت دار الخلافه جست. آن گاه برحسب فرمان مرتضى خان غلام باشى وزارت خارجه به ميهماندارى حيدر افندى مأمور شده روز هفتم ذيحجه از دار الخلافه بيرون شدند.

مقابلۀ تركمانان سرخس با سپاه ايران

و هم در اين سال شب دوازدهم شهر رمضان مكشوف افتاد كه تركمانان سرخس

ص:346

و قريابى به اتّفاق محمّد شيخ سردار تركمان 4000 سوار به آهنگ سرجام و بيوه ژن تاختن كردند و از آن اراضى گذشته آهنگ نيشابور نمودند.

چون اين خبر در مشهد مقدّس به ميرزا محمّد قوام الدّوله رسيد، نخستين ابو الفتح خان سرتيپ را با جماعتى از سواره و پياده مأمور داشت تا حدود مملكت را نگران باشد و هر روز خبر باز دهد و خود از مشهد مقدّس با 1500 تن سوار چاردولى و خمسه و خراسانى و هزاره كه در مشهد حاضر بود بيرون شده عرض سپاه بداد و ايشان را نيز از قفاى ابو الفتح خان گسيل نمود.

اما از آن سوى تركمانان اراضى سرجام و بيوه ژن و محال نيشابور را به معرض نهب و غارت درآوردند و از قبايل تيمورى متوطنين اراضى مشهد مقدّس و بلوچ 30000 گوسفند و 3000 گاو و شتر و حمار به غنيمت گرفتند و بر زيادت از اين از زن و مرد اين قبايل و جماعت زوّار قبۀ مطهرۀ حضرت رضا عليه الصلوة و السلام قريب 1000 تن اسير دستگير ساختند و روز چهاردهم رمضان وارد كارفش شدند و شب پانزدهم از آنجا طريق ميامى پيش داشتند.

از اين سوى ابو الفتح خان با 2 عرادۀ توپ و 1000 تن سرباز و 2500 سوار خراسانى و خمسه و چاردولى هنگام بامداد از پيش روى تركمانان سربدر كرد؛ و لشكر از دو سوى صف راست كرده، به گيرودار درآمدند. و توپچيان دهان توپها را گشاده داشتند و در اول حمله تركمانان را بشكستند. سوار تركمان از هول هيبت، جماعت اسيران و تمامت غنيمت را بگذاشتند و هزيمت شدند و لشكر از دنبال ايشان طريق استعجال گرفت و 300 كس را مقتول و مغلول نمودند و اسيران تركمان را برداشته به مشهد مقدّس درآمدند تا به حبس خانه دراندازند.

مردم مشهد را آن زحمت كه از اين جماعت ديده بودند به جنبش آورده و غوغا برداشته، 50 تن از اسيران تركمان را در عرض راه حبسخانه مقتول ساختند.

بالجمله چون اين خبر را ميرزا محمّد قوام الدّوله معروض كارداران دولت

ص:347

داشت و جلادت سركردگان لشكر را باز نمود برحسب فرمان، قوام الدّوله و ابو الفتح خان سرتيپ فوج شقاقى و پرويز خان سرتيپ سوار چاردولى و ذو الفقار خان سركردۀ سوار خمسه و لطف اللّه خان سركردۀ سوار شاهيسون دويرن و سليمان خان سركردۀ سوار ترشيزى و محمّد خان هزاره و ابراهيم خان حاكم جوين مورد الطاف و اشفاق شاهانه شده، هريك خلعتى و عطائى جداگانه يافتند.

و ديگر چنان افتاد كه جماعتى از سواران قبيلۀ آق محمّد سردار تكه در ارض ميانه 60 نفر شتر را كه بعضى حمل تجارت بر پشت داشت و برخى سنگ آينه حمل مى داد تا قبۀ مباركۀ حضرت رضا عليه الصلوة و السلام را بدان نصب كنند مأخوذ داشتند و 4 تن مكارى را نيز اسير گرفتند.

فرج اللّه خان كه نيابت حكومت نردين داشت چون اين بشنيد با مردم خود برنشست و در قفاى ايشان به تقريب و تعجيل اسب بتاخت و در ارض ياق توكلن ايشان را ديدار كرد.

تركمانان چون نگران دشمن شدند، بارها را از پشت شتر فرونهادند و شتران را به تعجيل راندن گرفتند. فرج اللّه خان مهميز بزد و اسب برانگيخت و چون برق خرمن سوز بديشان درآمد، بعضى را بكشت و برخى را هزيمت كرد و اسيران را با شتران مأخوذ داشته مراجعت نمود.

بذل شاهنشاه ايران از وجه غازيان بوشهر

و هم در اين سال از ارتفاع ذات بين ميان دولت ايران و انگليس، شاهزاده طهماسب - ميرزاى مؤيد الدّوله مورد اشفاق شاهانه آمد و تشريف خسروى يافت و مهر على خان - شجاع الملك كه منصب سردارى سپاه فارس داشت و جلادتى به سزا ظاهر ساخت چنانكه مرقوم شد به نشان امير تومانى و شمشير مرصّع و حمايلى درخور نشان سرافراز گشت. و محمّد قلى خان ايلخانى و على خان سرتيپ فوج قراگوزلو نشان ميرپنجگى يافتند و محمّد قلى خان جوانشير سرتيپ فوج خاصه و لطفعلى خان سرتيپ فوج قشقائى و عبد اللّه خان سرهنگ فوج خاصه و محمّد طاهر خان سرهنگ فوج تبريزى و ميرزا محمّد على خان پسر حاجى قوام الملك هريك جداگانه به تشريف و عطائى درخور و لايق شادكام آمدند. و حكيم فاقر قرين طبيب باشى افواج فارس

ص:348

و ديگر صاحبان مناصب هر يك به نشانى نوازش يافتند. و بهلر صاحب كه در مدرسۀ دار الفنون در تعليم متعلّمان نيز كفايتى ظاهر ساخت به نشان سرتيپى و حمايل آن نشان تشريف يافت.

و از آن پس حكومت بندر بوشهر و بعضى از محال كه قريب آن بندر بود به احمد خان - نوائى تفويض يافت و ملقب به دريابيگى بحر فارس آمد و به نشان درجۀ اول سرتيپى و خلعتى خاص اختصاص يافت.

حكومت آذربايجان

و هم در اين سال برحسب فرمان، فيروز ميرزاى نصرة الدّوله و ميرزا صادق خان قايم مقام از امارت و وزارت مملكت آذربايجان معزول شده حاضر دار الخلافه طهران شدند و حكومت آذربايجان به شاهزاده اردشير ميرزاى حاكم دار الخلافه تفويض يافت و ملقّب به ركن الدّوله آمد و به تشريف جبه [اى] كه شمسۀ مرصّع داشت مفتخر گشت. و برادر جناب اشرف صدراعظم ميرزا فضل اللّه وزير نظام به وزارت و پيشكارى تمامت مملكت آذربايجان و نظام لشكر و نظم كشور مخصوص گشت و جبه [اى] كه آستر از خز ادكن و شمسه از زر مرصّع داشت خلعت يافت. و ميرزا مصطفى قلى مستوفى پسر ميرزا فضل اللّه به سررشته دارى و اسيتفاى كل آذربايجان ملازم خدمت پدر گشت. و حاجى ميرزا محمّد خان دبير مهام خارجه براى انجام امور خارجه نيز مأمور شد.

حكومت تهران

و حكومت دار الخلافه بعد از ركن الدّوله با برادر شاهنشاه عجم محمّد تقى ميرزا مفوض آمد و منشور ملكى و خلعت خسروى با افتخار او تقرير يافت؛ و ميرزا موسى وزير دار الخلافه چنانكه بود تشييد امر وزارت كرد.

القاب و انتصابات

و هم در اين سال ميرزا فتحعلى خان پسر حاجى ميرزا على اكبر قوام الملك كه منصب استيفا داشت ملقب به صاحب ديوان گشت و به خلعتى لايق سرافراز شد.

و ديگر اسد اللّه خان معتمد الملك حاكم همدان و آقا محمّد حسن مهردار هريك به نشان تمثال شاهنشاه تشريف يافتند.

و محمّد خان امير تومان شمشيرى با قبضۀ مرصّع به خلعت گرفت.

و ديگر اسد اللّه ميرزا خواهرزادۀ شاهنشاه غازى محمّد شاه به حكومت

ص:349

تربت حيدريه منصوب گشت.

و ديگر انوشيروان خان سالار خوان كه عين الملك لقب دارد دشنه [اى] كه قبضۀ مرصّع داشت به تشريف يافت.

وفات والدۀ شاهنشاه غازى محمّد شاه

هم در اين سال مادر شاهنشاه غازى محمّد شاه روز پنجشنبۀ بيست و پنجم شهر شوال هنگام نماز ديگر وداع جهان گفت و رهسپار جنان جاودانى گشت. ملك الملوك عجم حفظ حشمت و حراست حرمت جده را از سرسرا تا به نهايت حايط خسروانى به مشايعت جنازه فراز آمد و از آنجا جناب اشرف صدراعظم با تمامت اعاظم و بزرگان چاكران سلطانى تا به مسجد سلطان جسد او را حمل دادند و در آن مسجد 3 روز مجلس سوگوارى بگستردند. و اهل حرفت و صنعت حجرات خويش را در بستند و با تمامت اهل بلد حاضر مسجد شدند. زرى كثير به انفاق درويش و مسكين بذل رفت و بعد از 3 روز جسد او را با حشمتى كه درخور او بود، به دار الامان قم حمل داده در جوار دختر موسى بن جعفر عليهم السّلام و كنار پسرش محمّد شاه غازى طاب اللّه ثراه به خاك سپردند.

قتل شاهزاده محمّد يوسف افغان به دست پسرهاى يار محمّد خان ظهير الدّوله

از اين پيش بدان اشارت شد كه شاهنشاه ايران كه كوه با حلم گران سنگش به ميزان كاه نرود، عصيان شاهزاده محمّد يوسف افغان را به شفاعت و ضراعت جناب اشرف صدراعظم معفو داشت و او را به اعطاى ساز و برگ لايق و تقرير اجراى مواجب شادخاطر فرموده آزاد ساخت و در زمرۀ چاكران منخرط فرمود.

در اين وقت سردار بهبود خان و سردار نادر شاه خان پسرهاى صيد محمّد خان ظهير الدّوله و برادر او سردار محمّد صديق خان و ديگر افغانان الكوزائى حاضر حضرت ملك الملوك عجم شده، جبين دادخواهى بر خاك نهادند و به عرض رسانيدند

ص:350

كه در اين حضرت مكشوف افتاد كه شاهزاده محمّد يوسف بى اجازت كارداران دولت ايران بر ظهير الدّوله تاخت و او را عرضۀ هلاك و دمار ساخت و خون خواهرانش بريخت و با زنانش بى مضاى مدّت عدّت درآميخت و جماعتى از پردگيان او را چون اسيران كفار تسليم چاكران خود داد تا ايشان را به فضيحت سمر كردند. شاهنشاه را كه خداى حبّ شريعت در نهادش به وديعت نهاده، بعيد نباشد كه داد مظلومان بدهد و خون ظهير الدّوله كه صنيع دولت و مطيع حضرت بود به هدر نگذارد.

شاهنشاه دادخواه فرمان كرد ما گناه او را در راه دولت چون ولى امر من بودم عفو كردم؛ لكن حقوق زيد و عمر [و] را من ساقط نسازم و بر ذمّت خويش نيندازم، اگر ولىّ دم در بهاى خون او به اخذ دينار و درهم رضا دهد، هم دريغ ندارم و از خزانۀ دولت عطا كنم و اگر نه ثار او را ضايع نخواهم داشت؛ و شاهزاده محمّد يوسف را به خون خواهان باز خواهم گذاشت.

اولياى دولت چندانكه اولياى دم را به اخذ دينار و درهم تطميع و ترغيب دادند مفيد نيفتاد. لاجرم شاهنشاه عادل به حكم عدالت به حاجى على خان حاجب الدّوله فراشباشى حكم فرمود تا شاهزادۀ محمّد يوسف را مأخوذ داشته به دست فرزندان ظهير الدّوله سپردند.

و از قضا چنان افتاد كه هم در آن روز كه روز سيزدهم شهر شعبان بود شهريار تاجدار از براى صيد كردن و نخجير افكندن از قصر قاجار كه اين وقت نشيمن داشت با جماعتى از سواران نامور برنشسته طريق كوه و دشت پيش داشت و هنوز بعضى از صناديد چاكران بدان سر بودند كه اكنون فرزندان ظهير الدّوله چون بر شاهزاده محمّد يوسف دست يافتند از قتل او دست باز خواهند داشت و به حكم ادب حقّ خود را در خون او نثار قدم شهريار خواهند نمود. و ايشان لختى ببودند تا موكب شهريار يك دو تير پرتاب از قصر قاجار دور افتاد، پس به يك بار بر او تاختند و او را با تيغ و خنجر پاره پاره ساختند.

ص:351

چون اين قضا برفت، همچنان به صوابديد جناب اشرف صدراعظم، شاهنشاه فرمان كرد تا شاهزاده محمّد رضا برادر شاهزاده محمّد يوسف و شاهزاده محسن پسر عمّ او را خلعت فرمودند و به اجراى وظيفه نواخت و نوازش نمودند. و همچنان در شهر رمضان محمّد صديق خان و محمّد جبار خان و نادر شاه خان و ديگر فرزندان يار محمّد خان - ظهير الدّوله را به عطاياى گران و خلعتهاى گرانبها قرين مباهات داشتند و رخصت سفر هرات فرمودند.

و نيز خان سوار خان هزاره حاكم مرو كه با بزرگان آن بلد به تقبيل سدۀ سلطنت شتافته بود اين زمان اجازت مراجعت را خلعت يافته به جانب مرو كوچ داد.

عزل عزيز خان مكرى كه سردارى كل عساكر منصوره داشت

عزيز خان يك تن از مردم قبيلۀ مكرى است. در زمان دولت شاهنشاه غازى محمد شاه به خواستارى ميرزا نظر على حكيم باشى، سرهنگ خارج نظام يافت. و از پس آن با فوجى از سربازان مأمور به فارس گشت. و هنگام وفات شاهنشاه غازى در شيراز اقامت داشت.

چنانكه از اين پيش به شرح رفت، چون شاهنشاه منصور بر تخت پادشاهى جاى كرده و زمام وزارت و امارت را به ميرزا تقى خان امير نظام بازگذاشت او را از ديرباز با عزيز خان ساز مخالطتى بود و چون با بزرگان ايران سابقۀ مؤالفتى نداشت او را محرم اسرار خويش مى پنداشت و روز تا روز در حضرت پادشاهش به فنون فروسيت و فراست ستايش مى كرد و به ارتقاى درجتى و صعود و مرتبتى آزمايش مى داد. چندانكه رتق و فتق لشكريان را به كف كفايت او باز داد و او را آجودانباشى لقب نهاد.

بعد از عزل ميرزا تقى خان چون جناب اشرف صدراعظم چنانكه تواند زيان مردم را نخواهد و از حشمت و مكانت كس نكاهد با اينكه

ص:352

عزيز خان چون عزل و عزلت ميرزا تقى خان را بدانست بدان سر شد كه پشت با دولت كند و طريق فرار پيش گيرد. و اين معنى در حضرت پادشاه مكشوف افتاد و در خاطر نهاد كه او را حاضر ساخته به دست عقاب و نكالش كيفر كند، از حفظ و حمايت او تقاعد نورزيد. از يك سوى شاهنشاه را از جنايت او درگذرانيد و از جانب ديگر او را در سراى خود آورده سكون فرمود و به عرض رسانيد كه چون چاكرى مورد الطاف و اشفاق شاهانه آمد شرط است كه نهايت نواخت و نوازش در وجه او مبذول افتد تا اگر دست تقدير هنرى در طبيعت او به وديعت نهاده نيروى پيدائى بدست كند.

بالجمله چندان در استحكام امر او استوار بايستاد كه شاهنشاه منصورش به سردارى كل عساكر منصوره برگماشت. اين زمان عزيز خان را كه حمل پيمانه به صعوبت مى رفت با دوستكانى شاهانه چگونه برمى تافت، چون مست طافح، صالح و طالح را به يك ميزان مى سنجيد و سياه و سفيد و طريف و تليد را به يك دست مى نشاند، همه شب به گساريدن راوق عنب و بساط لهو و لعب بامداد همى كرد و از كار لشكر چندان بى خبر افتاد كه سرتيپ را از سرهنگ، بلكه كار توپ را از تفنگ باز ندانست و بر زيادت از اين با تابش شبتاب دشمن آفتاب آمد و حشمت صدراعظم را كه در حضرت پادشاه افزون باد كاستن همى خواست.

جناب اشرف صدراعظم او را طلب كرد و فرمود شب را با ترانه و طرب به نهايت كنى و روز را به نميمت و سعايت به شام برى، اين انديشه ناصواب و كردار ناستوده كه تراست خواستارى نظم لشكر و نظام سپاه از تو، كوه به ناخن شخودن و بحر با پيمانه پيمودن و ستاره با خدنگ خستن و زمانه با كمند بستن است، يا از اين كردار نكوهيده كناره باش يا از اين منصب و مقام كناره گير.

بالجمله در ميان صدراعظم و عزيز خان چند كرّت اين محاورت برفت و اين سخنان كه آزرم لآلى غلطان بود در گوش او چون حبس شمال با عقد حبال و ضبط آب در غربال مى نمود. در پايان امر شهريار تاجدار نيز مكشوف داشت كه از معتاد

ص:353

به منكر، طلب معروف، چون اميد ثمر از اصلۀ بيد است. لاجرم بفرمود تا جريمۀ او را در كار دولت جريده كردند و گناه شناختۀ او از 40 افزون به شمار آمد كه هريك جداگانه منشور عزل و عزلت و مثال عقاب و نكال او مى كرد. آن گاه روز بيستم شهر شوال عزل او را از عمل رقم زد و بفرمود روز ديگر بزرگان شاهزادگان و صناديد چاكران و تمامت دبيران و صاحبان مناصب نظام در مجلس صدراعظم انجمن شدند و دستخط عزل او را به حاجى على خان حاجب الدّوله سپرد و فرمان كرد تا حاضر آن انجمن شد [ه] حكم شاهنشاه را ابلاغ دهد.

حاجب الدّوله زمين خدمت را بوسيده به مجلس جناب اشرف صدراعظم شتافت و همچنان بر سر پاى ايستاده خبر عزل عزيز خان را روايت كرد و دستخط شاهنشاه عجم را بدين شرح قرائت نمود.

شرح دستخط مبارك ملك الملوك عجم كه به جناب اشرف صدراعظم رقم فرموده

اشاره

جناب صدراعظم: ما نظم تمامت امور و كفايت جمهور را با شما محول و موكول فرموده ايم و زشت و زيباى مملكت را از شما مى دانيم و ساختن كار سپاه و رعيّت و امر كشور و لشكر و نظام قورخانه و توپخانه و مدرسۀ نظام و ارتفاع منال ديوان را از شما مى خواهيم. و بر شما واجب است كه به فزايش رونق دين و دولت خاطر ما را آسايش دهى. چون عزيز خان مكرى سردار سابق موافق اين جريده معاصى او به حساب آمده، گناه كردۀ حضرت است و لشكر را كه پادشاهان تقويم دولت بدان توانند كرد به دست مماطلت و غفلت باز داد، چندانكه نظام سپاهى قرين تباهى افتاد، امروز كه بيستم شوال است او را از منصب سردارى و وزارت امير نظام معزول ساختيم و از آن محل و مقام كه او را بود فرود آورديم، تا از اين پس مقيم خانه و ملازم كاشانۀ خويش باشد و بر شما است كه هركه را به صلاح و صواب نزديك

ص:354

دانى به جاى او منصوب دارى.

چون حاجب الدّوله تقرير اين كلمات را به نهايت برد خواست تا به جريده معاصى او بدايت كند. جناب اشرف صدراعظم از شمردن چندين گناه بر روى او اكراه داشت.

مجلسيان از در خواستارى درآمدند و در انجاح مسئول الحاح فراوان كردند. در اين وقت صدراعظم نيز همى خواست كه مردمان چنان گمان نكنند كه شاهنشاه چاكرى معروف را بى ارتكاب منكرى از محل خويش ساقط سازد. پس رخصت كرد تا گناه او را بر روى او باز نمودند و چنان استوار بكردند كه عزيز خان نيز از اعتراف بدان خود را معاف نتوانست داشت.

آن گاه صدراعظم او را خطاب كرد كه اكنون با وطن خويش شتاب گير و از زيان جان و مال ايمن باش و هرگز بر جان خويش مترس، اگرچه مردى بدانديش بوده [اى]؛ لكن اثر وجود تو از ذبابى كه زحمت چشم و چهره تواند كرد ضعيف تر است، چه تو را اين مقدار نيرو نيز نباشد.

اين هنگام عزيز خان شمشير بگشاد و حمايل و نشان خويش باز داد و رخصت يافته به سراى خويش شتافت و بعد از روزى چند بسيج سفر خويش كرده بار ببست و روانۀ سردشت كه موطن او و مسكن قبيلۀ مكرى است گشت. و همچنان شاهنشاه كريم مواجبى كه كفايت معاش كند در وجه او و پسر و برادرزاده اش مقرّر فرمود.

تشريف يافتن نظام الملك و تفويض منصب وزارت لشكر به ميرزا داود خان

هم در اين سال شخص دوم ايران نظام الملك كه هر روز به تقديم خدمتى مورد مرحمتى شود، به جبه [اى] كه آستر خز داشت و شمسه اش با جواهر شاهوار مرصّع و ملمّع بود تشريف يافت.

و همچنان ميرزا داود خان پسر جناب اشرف صدراعظم كه هنوز سنين عمرش از 16 و 17 برنگذشته، چون در ريعان شباب آداب شيخوخت آموخته و با شرف حسب و نسب كمال فضل و ادب اندوخته؛ و در علم دبيرى و آواره نگارى و كشف معضلات علميّه و حسن خط نستعليق و ترسّل از معاصرين خويش قصب السبق برده، شاهنشاه حق شناس چون اين آيات رشد و اقبال از چهرۀ او مطالعه فرمود او را به منصب وزارت لشكر اختيار كرد و صاحبان مناصب نظام و

ص:355

تمامت وجوه لشكر و قواد سپاه بى كراهت خاطر حكم او را گردن نهادند و در رواقى كه خاص از براى نظام لشكر و انتظام سپاه بود لشكر خدايان انجمن شدند و مائده هاى الوان و دوستكانى هاى جلاب بنهادند.

عزيز خان كه هنوز سردار كل عساكر منصوره بود حامل تشريف او گشت. وزير لشكر نيز خلعت شاهانه را طراز پيكر كرده حاضر مجلس شد و كلمات تهنيت و تحيّت گفته آمد.

وقايع ديگر

و هم در اين سال سردار على خان سيستانى كه به حكم كارداران دولت حكومت آن مملكت خاص وى است و در تقديم خدمت از بذل جان و مال مضايقت نكرد، چنانكه شطرى از آن در قصه هاى هرات به شرح رفت. اين هنگام كه به تقبيل سدۀ سلطنت حاضر حضرت دار الخلافه بود مكانت مصاهرت شاهزاده بهرام ميرزا كسب معالى را متظاهر ساخت و روز جمعۀ بيست و سيم شهر شوال ميرزا زمان امير ديوان خواهرزاده جناب اشرف صدراعظم مجلس لايق اين سور و سرور بگسترد و شاهزادگان را دعوت نموده در انجمن ايشان اعداد اين امر را به انجام برد.

و هم در اين سال امير ديوان از مرتبت اول سرتيپى نشان شير و خورشيد و حمايل سرخ تشريف يافت.

و هم در اين سال محمد ابراهيم خان سرتيپ افواج ثلثه اصفهان برحسب فرمان شاهنشاه سهام الملك لقب يافت و به تشريف مخصوص مفتخر آمد.

تشريف تمثال هميون در وجه وزير نظام

و هم در اين سال برادر جناب اشرف صدراعظم ميرزا فضل اللّه وزير نظام كه وزارت و انتظام ممالك آذربايجان بر ذمّت اهتمام او بود چون بعد از ورود بدان اراضى سپاهى و رعيّت را از خود راضى داشت و آن قحط و غلا كه در ميان مردم بود به حسن تدبير وسعت عيش و خصب نعمت تبديل داد و معابر و مسالك بلاد و امصار آذربايجان را از زحمت صعاليك و دزدان ايمن بداشت و معادل 200000 تومان كه از منال ديوانى آذربايجان از سنوات ماضيه به جاى مانده بود، ارتفاع داده روانۀ دربار شهريار داشت. و تقديم اين خدمات نزديك كارداران دولت مكشوف افتاد، مورد الطاف و اشفاق خسروانى آمده و به عطاى نشان تمثال شاهنشاه كه ترصيع

ص:356

جواهرش نشانۀ فروغ ستاره و ماه بود تشريف يافت.

خلعت آقا ميرزا هاشم

و ديگر آقا ميرزا هاشم كه از خاندان اجلۀ سادات و قضات تبريز است، چنانكه بدان اشارت شد روزگارى مى رفت كه برحسب فرمان در كرمانشاهان اقامت داشت. اين وقت برائت ساحت او از آلايش بعضى جنايتها كه بدو نسبت كردند ظاهر گشت و به حكم اولياى دولت در حضرت دار الخلافه حاضر آمد و مورد رأفت پادشاه گشت و از جامه خانۀ خاص به تشريف جبه [اى] از نسج كشمير اختصاص يافت.

شفا يافتن نابينا در تحت قبّۀ سيّد الشّهدا

و هم در اين سال دو تن از نوابان هند كه هر دو تن نابينا بودند به مشهد مقدّس سيّد الشّهدا حسين بن على عليه السّلام پناهنده شدند و در تحت قبّۀ مباركه شبى به روز آوردند و چشم هر دو تن روشنائى باز آورد و نيكوتر از نخست روشن شد.

و ديگر روز بيست و پنجم شوال در دار الامان قم از آن پس كه آفتاب را زوال برسيد در فراز قبّۀ مطهره بضعه موسى بن جعفر عليهم السّلام چنانكه انبوه از مردم ديدار كردند، نورى سبز و زرد به اندازۀ نارنجى پديدار گشت و 4 ذراع از فراز قبّۀ مطهره ارتفاع يافت، آن گاه منبسط و متخلخل شده هم بر سر قبّه نثار گشت. با اينكه آفتاب در تاب بود، اين نور چنان تابناك گشت كه يك ربع از ساعت ديدۀ نظارگان را در مى ربود. مردم همچنان بر صف شدند و به نظاره بايستادند. پس از زمانى، ديگرباره نورى به تابش ستاره صاعد گشت و همچنان بر سر قبّۀ مباركه نثار نمود.

و هم در آن شب زنى نابينا كه از نجف آباد اصفهان به اميد شفا بدان حضرت شتافته بود، شبانگاه حضرت معصومه و جناب امام رضا عليهما السّلام را در خواب ديدار كرد و حضرت معصومه پيش شده، دست مبارك بر چشمش كشيده و صبحگاه روشن گشت.

ذو الفقار خان پسر جناب اشرف صدراعظم كه حكومت آن بلد داشت بفرمود تا سنج و كوس شاديانه بكوفتند و از قضا هم در آن آستانه شب ديگر فالجى شفا يافت و شاديانه مردم مكرّر گشت.

فوت خسرو خان گرجى

و هم در اين سال خسرو خان گرجى ملقّب به والى كه از اعيان چاكران دولت

ص:357

بود و از زمان شهريار تاجدار فتحعلى شاه تاكنون طريق خدمت مى سپرد وداع جهان فانى گفت.

خلعت عليقلى خان ميرپنج

و هم اين سال چون صدق نيّت و حسن عقيدت عليقلى خان ميرپنج در حضرت شاهنشاه ايران مشهود افتاد به صوابديد جناب اشرف صدراعظم فرمان كرد تا آجودانباشى كل عساكر منصوره نظام و غير نظام باشد و در نظم قورخانه و توپخانه و هر كار كه متعلّق به نظم سپاه است خويشتن دارى نكند و در اين منصب به خلعتى لايق سرافراز شد.

مقاتله بعضى از لشكريان با تركمانان و رسيدن شاهزاده حسام السّلطنه به مشهد مقدس

تركمانان سرخس و قرياب در روزگارى كه سلطان مراد ميرزاى حسام السّلطنه در هرات جاى داشت، هر روز در حدود خراسان در كار نهب و غارت بر زيادت مى شدند.

از قضا حسن خان سركردۀ سوار قراپاپاق با 200 سوار طريق هرات مى سپرد، روز شنبه دهم ذيحجه در ميان طريق خواف و غوريان 200 تن سوار تركمان را ديدار كرد و بى توانى آهنگ پيكار آنها گرفت. يك تن از مردم غوريان او را گفت جز اين سوار كه از دور ديدار مى كنى جماعتى در كمين جاى دارند، صواب آن است كه به مبارزت ايشان مبادرت نكنى. حسن خان گفت من هرگز از اين جماعت دست باز ندارم و اسب بزد و از قفاى ايشان تاختن كرد.

تركمانان چون اين جلادت بديدند راه فرار پيش داشتند و حسن خان 4 فرسنگ ايلغاركنان از دنبال ايشان برفت و راه نزديك كرد. تركمانان ناچار سر برتافتند و ساز قتال دادند. چون 6 تن از ايشان به گلوله تفنگ به خاك افتاد،

ص:358

ديگرباره راه گريز پيش دادند و حسن خان اسب را مهميز بزده تا 7 فرسنگ همى برفت و مرد و اسب از ايشان بگرفت.

بالجمله 30 تن از آن جماعت را بعضى سربرداشت و برخى اسير گرفت و 40 سر اسب به غنيمت يافت و بازشتافت. چون اين خبر به عرض كارداران دولت رسيد حسن خان را به نشان شير و خورشيد از درجۀ اول سرهنگى و حمايل سفيد سرافراز كردند.

و از پس آنكه شاهزاده حسام السّلطنه از هرات به مشهد مقدس كوچ داد خبر بدو آوردند كه بسيار كس از سواران تركمان از اراضى آق دربند عبور داده، آهنگ تاراج حدود خراسان دارند. شاهزاده، صفر على خان سرتيپ سوار شاهيسون اينانلو و حسن خان سركردۀ سوار قراپاپاق و محمّد تقى خان سركردۀ شاهيسون افشار را مأمور كرد كه به اراضى سنگ بست شتافته نگران تركمانان باشند و بفرمود لطف اللّه خان سركردۀ سوار دويرن و ذو الفقار خان سركردۀ سوار خمسه و پرويز خان سرتيپ سوار چاردولى از لشكرگاه كه اين هنگام در كال ياقوتى بود به جانب عنايت آباد كوچ دهند.

روز ديگر 500 سوار تركمانان در حدود مملكت چند كس را اسير گرفتند و 2 تن از اسيران فرار كرده، صفر على خان را آگهى رسانيدند. و او به اتّفاق سوار قراپاپاق و افشار از دنبال تاخته از آن سوى شوركال به تركمانان رسيده و جنگ پيوسته كرد. تركمانان چون اين بديدند اسيران را با هرچه غنيمت بود بگذاشتند و به جانب عنايت آباد طريق فرار برداشتند و ايشان از دنبال به تركتاز آمدند. و بعد از قطع 5 فرسنگ مسافت سواره دويرن و خمسه و خرقانى نيز آگاه شده با لشكريان هم گروه گشتند و به اتّفاق بشتافتند و تركمانان را دريافتند برخى را با شمشير بگذرانيدند و گروهى را اسير گرفتند. از آن جماعت بر زيادت از سى، چهل تن به سلامت رها نشد.

و از جانب ديگر آقا محمد سردار تركمان با 4000 سوار به آهنگ بزنجرد

ص:359

تاختن كرد و سبحانقلى خان برادر جعفر قلى خان ايلخانى اين بدانست و با سواران خود و 100 تن شمخالچى به مدافعه بيرون شد و راه بر تركمانان ببست و جنگ بپيوست. بعد از كشش و كوشش فراوان آق محمّد و مردمش شكسته شدند و طريق هزيمت پيش دادند.

سبحانقلى خان 150 نيزه سر و 10 تن اسير به غنيمت آورد.

چون جعفر قلى خان ايلخانى چنانكه بدان اشارت شد از حضرت دار الخلافه رخصت مراجعت به استرآباد يافت، چون برق و باد بدان جانب شتافت و از گرد راه قبيلۀ جعفر - باى تركمان را كه مصدر شرارت و شراست بودند به مورد كيفر بازداشت؛ و با فوج لشكر و سوارى كه حاضر بود 30 فرسنگ مسافت را به ايلغار برفت و مغافصة به ميان قبيلۀ جعفر باى درآمده، دست قتل و غارت از آستين برآورد و 200 تن از مردم تركمان را با تيغ بگذرانيد و 600 تن اسير گرفت و مراجعت به استرآباد كرده اسيران را در حبسخانه انداخت. پس آن بزرگان تركمان هرجا اسيرى گرفته اند يا مالى به غارت برده اند به تفاريق به استرآباد مى آورند و تسليم مى دهند، باشد كه اسيران خود را رها كنند.

مراجعت فرخ خان امين الملك از دار الملك لندن به دار السلطنۀ پاريس

قصۀ سفارت فرخ خان امين الملك تا به دار الملك پاريس و سفر كردن از آنجا به مملكت انگليس به شرح رفت، بعد از مراجعت از شهر لندن ديگرباره آهنگ مملكت فرانسه كرده مراجعت به پاريس نمود. چون پس از روزى كه لئوپلد پادشاه بلجيك دختر خود را به لرش دوك برادر ايمپراطور نمسه به شوى همى خواست داد و از براى اين عيش و عرس جشنى همى خواست گسترد. و هم در دل داشت كه با دولت ايران ابواب مودّت و مخافات گشاده دارد، پس امين الملك را نيز به مجلس اين سور و سرور دعوت فرمود.

ص:360

و اين پادشاه بلجيك عمّ ملكۀ مملكت انگليس است و خود داماد لوى فيليپ پادشاه فرانسه است كه قبل از دولت جمهوريه سلطنت داشت، چنانكه به شرح خواهد رفت. و در سال 1247 ه. / 1830 م در مملكت بلجيك پادشاهى يافت و تا اين مملكت او را پادشاهى نبود؛ و در تحت فرمان ديگر پادشاهان مى رفت و آن ملك را اناثا ذكورا 8 كرور مردم و اين جمله از 100000 تن مرد لشكرى است. و اين پادشاه در ميان دول اروپا به صفوت خاطر و حصافت عقل نامبردار است و سلاطين اروپا در اقدام امور به مشورت او استظهار كنند و از آن گاه كه ميان دولت ايران و انگليس كار به مقاتلت افتاد و همواره در نكوهش مردم انگليس سخن همى كرد و باز مى نمود كه خاتمت كار انگليس از اين گيرودار به وخامت خواهد پيوست.

بالجمله امين الملك غره شهر ذيحجه با 5 تن از تبعۀ سفارت با مستشار دولت بلجيك كه مقيم پاريس بود و برحسب فرمان كارداران بلجيك مهماندار سفارت كبرى گشت، به دستيارى كالسكه بخار و عبور از راه آهن 80 فرسنگ را يك شب بپيمود و به شهر بروكسل كه دار الملك بلجيك است درآمد. و كارداران بلجيك حشمت سفارت كبرى را بداشتند و بعد از ادراك پيشگاه سلطنت، پادشاه بلجيك از مطوى ضمير و مكنون خاطر كه مشحون به مودّت دولت ايران بود شرحى مكشوف داشت و فرمود همى خواهم كه از براى دولت ايران منشأ و مبداى سودهاى بزرگ شوم.

آن گاه امين الملك نامه شاهنشاه ايران را نزديك داشت و ملك بلجيك با حفظ حشمتى تمام اخذ نمود و به وزير دول خارجه سپرد و در اين جشن بزرگان جرمانيا و شوهر ملكه انگليس و دو برادر ايمپراطور نمسه و زن لوى فيليپ كه مادر زن پادشاه بلجيك است و 26 ايلچى از دول اروپا حاضر بود. مع القصه 12 روز امين الملك در بلجيك ببود تا مجلس سور به نهايت شد. آن گاه هم از راه آهن با كالسكۀ بخار در مدّت 7 ساعت بيش و كم مراجعت

ص:361

به پاريس نمود. و روز يكشنبه پانزدهم ذيحجه دستخطى كه شاهنشاه ايران با كلك و بنان مبارك به ايمپراطور فرانسه نگاشته بود با يك قبضۀ شمشير آبدار كه از پادشاهان صفويه در دولت ايران به يادگار مانده بود پادشاه فرانسه را به تذكره انفاذ شد، امين الملك برداشته خدمت ايمپراطور نمود.

و پادشاه فرانسه كه حشمت وصول دستخط را در آن روز بساطى گسترده بود به تمام رغبت و كمال تكريم دستخط مبارك را اخذ فرمود و گفت دريغ مى خورم كه بدين گزارش و نگارش دانا نيستم تا خويشتن اين خط شريف را قرائت كنم و شمشير را نيز مأخوذ داشته به مشاهدۀ آن اظهار بهجتى فراوان فرمود.

آن گاه امين الملك رخصت انصراف يافته به دار سفارت شتافت. و چهاردهم شهر محرم 1273 ه. / 1857 م به تماشاى شهر البف و بلدۀ روان به استظهار كالسكه بخار در مدت دو ساعت و نيم 20 فرسنگ طى مسافت كرده وارد البف شد و كارخانه [اى] چند را كه اشياء تجارت در آنجا صناعت كنند معاينه كرد و همچنين به شهر روان نيز سفر كرد و اهل حرفت و صنعت را به يك نظاره نمود، چه از [جانب] كارداران دولت ايران مأمور بود كه آلات كارخانۀ بلورسازى و شماعى ابتياع نموده به ايران بياورد. و يك تن از مردم فرانسه خويشتن بر ذمّت نهاده كه سفر ايران كرده در مرز گيلان چرخى كه بدان پيله هاى ابريشم را سهل و آسان به ساز توان كرد ساخته كند.

بالجمله از آنجا نيز امين الملك مراجعت به پاريس كرد؛ و چون در اين روزگار به اقبال ملك الملوك عجم دولت ايران روز تا روز نيروئى ديگر بدست شود و به حشمتى تازه بلند آوازه گردد، تمامت دول اروپا به پيوند و معاهده و مصادقت و مراوده با كارداران ايران آرزومند شدند.

و در مدّت توقّف امين الملك در پاريس دولت بلجيك و ساردينا و پروس و هولاندو جمهوريه آزاد كه به اصطلاح اهالى آسيا، آمريكا وينكى دنيا باشد و ديگر نمسه با دولت ايران از در يك جهتى بيرون شده اعداد عهدنامه تجارتى كردند

ص:362

و صورت عهدنامۀ دولت جمهوريه ينگى دنياى شمالى چون به خط و خاتم اولياى دولت جانبين رسيده بود، در اين كتاب مبارك نگار شد و كتاب معاهدۀ ديگر دولتها از پس آنكه به دار الملك رسيده به مهر كارداران دولت محلى شود انشاء اللّه تعالى در جلد دوم تاريخ ناصريه از مجلدت تواريخ قاجاريه كه از جمله كتب ناسخ التواريخ است به نگار خواهيم داشت.

صورت عهدنامۀ دولت ايران با دولت جمهوريۀ ينگى دنياى شمالى

اشاره

چون اعليحضرت كيوان رفعت، خورشيد رايت، فلك رتبت، گردون حشمت، خسرو اعظم، خديو انجمن حشم، جمشيد جاه، دارا دستگاه، وارث تاج و تخت كيان، شاهنشاه اعظم بالاستقلال كل ممالك ايران و رئيس ممالك مجتمعۀ آمريك شمالى هر دو على السويه تمنى و ارادت صادقانه دارند كه روابط دوستى فيمابين دولتين برقرار و به واسطۀ عهد دوستى و تجارتى كه بالسّويه نافع و سودمند تبعۀ دولتين قوى بنيان خواهد بود مودّت و اتّحاد جانبين را مستحكم سازند؛ لهذا براى تقديم اين كار اعليحضرت شاهنشاه كل ممالك ايران جناب مجدت و فخامت نصاب امين الملك فرخ خان ايلچى كبير دولت علّيّه ايران صاحب نشان تمثال همايون و حمايل مخصوص آن و حامل كمر مكلّل به الماس و رئيس ممالك مجتمعه آمريك شمالى كارولى اسپنس وزير ممالك مجتمعه مزبوره مقيم دربار دولت عثمانى را وكلاى مختار خود تعيين كردند و ايشان بعد از آنكه اختيارنامه هاى خود را مبادله كردند قاعده و شايسته ديدند فصول آتيه را برقرار نمودند.

فصل اول: بعد اليوم فيمابين دولت علّيّۀ ايران و رعاياى آن دولت و دولت و رعاياى ممالك مجتمعۀ آمريك شمالى دوستى صادقانه و اتّحاد محكم برقرار

ص:363

خواهد بود.

فصل دوم: سفراى كبار و مأمورين ديپلوماتيك كه از هريك از دولتين معاهدتين بخواهند به دربار يكديگر مأمور و مقيم سازند، همان رفتار و سلوكى كه در حقّ سفراى كبار و مأمورين ديپلوماتيك دول متحابه و اتباع آنها معمول مى شود، بعينها همان رفتار نيز در حق سفراى كبار و مأمورين ديپلوماتيك و اتباع آنها معمول مى شود و به همان امتيازات مجرى و محفوظ خواهند بود.

فصل سيم: تبعۀ دولتين معاهدتين از قبيل سيّاحان و تجّار و پيشه ور و غيرهم كه در مملكتين محروستين سياحت يا توقّف نمايند، بالسّويه از جانب حكام ولايات و وكلاى طرفين به عزّت و حمايت قادرانه بهره مند خواهند گرديد. و در هر سال سلوكى كه نسبت به اتباع دول كاملة الوداد منظور مى شود در حق ايشان نيز منظور خواهد شد و بالمفاوضه مأذون و مرخصند كه هرگونه اقمشه و امتعه و محصولات، چه از راه دريا و چه از راه خشكى به مملكت يكديگر بياورند و از مملكت يكديگر ببرند و بفروشند و مبايعه و معاوضه نمايند؛ و بهر بلدى از بلاد مملكتين كه خواهند حمل و نقل نمايند؛ لكن اين مقرّر است كه تجّار طرفين كه اقدام تجارت داخلۀ مملكتين نمايند، در خصوص تجارت مزبوره مطيع قوانين آن ملكى كه محل تجارت مزبوره مى باشد خواهند بود. و در صورتى كه يكى از دولتين معاهدتين بعد از اين در باب تجارت داخله امتيازات تازه [اى] به رعاياى ساير دول بدهد همان امتيازات نيز داده خواهد شد به رعاياى هريك از اين دو دولت كه در ممالك ديگرى مشغول تجارت داخله باشند.

فصل چهارم: هرگونه امتعه و اقمشه كه اتباع دولتين علّيّتين معاهدتين به مملكت يكديگر نقل نمايند و يا از مملكت يكديگر بيرون ببرند وجه گمركى كه از تجّار و اتباع دول كاملة الوداد حين ورود امتعه و محصولات ايشان به ولايت دولتين و حين خروج از مملكتين مطالبه مى شود، از ايشان نيز مطالبه خواهد شد و حقّ وجه على حده به هيچ اسم و رسم در دولتين علّيّتين مطالبه نخواهد شد.

ص:364

فصل پنجم: در ممالك محروسه ايران هرگاه مرافعه يا مباحثه فيمابين تبعۀ دولت علّيّۀ ايران و اتباع دولت ممالك مجتمعه آمريك شمالى حادث شود، در محلى كه وكيل يا قونسول دولت مجتمعه آمريك مقيم باشد، مقالات متداعيين و تدقيق و تحقيق و اجراى حكم به عدل و انصاف در محكمۀ دولت علّيّه ايران كه محل عاديه طى اين گونه امورات است با حضور احدى از منتسبان وكيل يا قونسول دولت ممالك مجتمعه آمريك خواهد شد در ممالك محروسۀ ايران اگر فيمابين اتباع دولت ممالك مجتمعه مرافعه يا منازعه روى دهد طىّ گفتگو و اجراى عدالت آن بالتمام به عهدۀ وكيل يا قونسول دولت ممالك مجتمع آمريك است اگر متوقّف در محل اين مرافعه يا مباحثه و منازعه بوده باشد و الا در مملكتى كه اقرب به محل مزبور است خواهد بود. وكيل يا قونسول مزبور طىّ اين گفتگو را بر وفق قوانين متداوله در ممالك مجتمعه خواهد كرد. هرگاه مرافعه يا مباحثه يا منازعه در ممالك ايران فى مابين اتباع دولت ممالك مجتمعه و تبعه ساير دول خارجه واقع شود، تحقيق و اجراى حكم آن به عهدۀ وكلا يا قونسولهاى طرفين خواهد بود. كذلك گفتگوها و منازعات كه فيمابين دولت عليه ايران و اتباع ممالك مجتمعه اتّفاق قرار انجام و اتمام آن به نحوى خواهد بود كه با اتباع دول كاملة الوداد در ممالك مزبوره معمول و مرتب مى شود، تبعۀ دولت عليۀ ايران در ممالك مجتمعه با اتباع دول ممالك آمريك شمالى در ممالك ايران اگر متهم به گناهان كبيره گردند به نحويكه در مملكتين مزبورتين با اتباع دول كاملة الوداد رفتار مى شود با ايشان نيز معمول و مرتب و قطع و دخل خواهد شد.

فصل ششم: هرگاه احدى از اتباع دولتين علّيّتين در مملكتين محروستين وفات يابد، در صورتى كه ميّت را اقوام يا شركائى باشد تركۀ او بالتمام تسليم ايشان خواهد شد؛ و در صورتى كه شخص ميّت را قوم و شريكى نباشد متروكات او امانتا به وكيل يا قونسول دولت متبوعه ميّت تسليم مى شود تا مشار اليه بر وفق قوانين متداوله در

ص:365

مملكت خود چنانكه شايد و بايد در اين باب معمول دارد.

فصل هفتم: دولتين معاهدتين به جهت حمايت اتباع خود و تقويت امور تجارت و فراهم آوردن اسباب حصول معاشرت دوستانه و عادلانه فيمابين تبعۀ جانبين چنين اختيار نمودند كه حقّ داشته باشند كه يك مأمور ديپلوماتيك در پايتخت دولتين مقيم سازند و از طرفين 3 نفر قونسول برقرار نمايند. قونسولهاى دولت عليه ايران در شهرهاى واشنگتن و ديگر نيويورك و ديگر نيواژله انس توقف خواهند داشت؛ و قونسولهاى دولت ممالك مجتمعه در دار الخلافه طهران و بندر بوشهر و دار السّلطنه تبريز توقف خواهند نمود. اين قونسول هاى دولتين معاهدتين بالسّويه در محل متوقّفه مسكونۀ مملكتين محروستين از اعزازات و امتيازات و مقاماتى كه قونسولهاى دول كاملة الوداد در ممالك جانبين محظوظند بهره ياب خواهند گرديد. مأمور ديپلوماتيك و قونسولهاى ممالك مجتمعه امر يك رعاياى دولت علّيّه ايران را نه آشكار و نه در ظاهر و نه در خفيه حمايت نخواهند كرد و از اين اصول كه در خاطر طرفين مقرّر شده اصلا تجاوزى را جايز نخواهند داشت و نيز مقرّر است كه اگر قونسولهاى مزبوره مشغول تجارت شوند ايشان نيز مطيع خواهند بود به همان قوانين و رسومى كه ساير اشخاص رعاياى دولت متبوعۀ ايشان كه در همان محل تجارت مى كنند مطيع هستند و همچنين فيمابين دولتين متعاهدتين مقرّر است كه عدد نوكرهاى مأمور ديپلوماتيك و قونسولهاى دولت ممالك مجتمعه امر يك بيشتر از آن نخواهد بود كه به موجب عهدنامه براى مأمورين روس در ممالك ايران معين شده.

فصل هشتم: اين عهدنامۀ دوستى و تجارتى كه به ملاحظۀ كمال صداقت و دوستى و اعتماد فيمابين دولتين ايران و ممالك مجتمعۀ امر - يك منعقد شده است، از تاريخ مبادلۀ امضا نامجات طرفين تا 10 سال برقرار خواهد بود؛ و اگر پيش از انقضاى 10 سال مذكور هيچ يك از اين دو دولت به موجب اعلام ميل رسمى خود را در قطع و توقيف به سفراى اين عهدنامه به دولت ديگر اظهار ندارد و عهدنامۀ مزبور تا يك سال ديگر

ص:366

علاوه بر وعدۀ مذكور برقرار خواهد شد؛ و همچنين 12 ماه بعد از نوشتن چنان اعلام هر وقتى كه اعلام مزبور ظهور نمايد.

و وكلاى مختار دولتين معاهدتين قرار مى دهند كه امضا نامه جات دولت متبوعۀ خود را در اسلامبول در مدت 6 ماه يا كمتر اگر مقدور گردد، مبادله نمايند. وكلاى مختار دولتين معاهدتين اين عهدنامۀ مباركۀ حاضره را به خط و مهر خود مرقوم و مختوم نمودند.

اين عهدنامه مباركه در دو نسخه به زبان فارسى و انگليسى به تاريخ 1273 هجرى پانزدهم ربيع الثانى مطابق 1856 عيسوى در اسلامبول مرقوم گرديد.

مأموريت اديب الممالك به آذربايجان

و هم در اين سال عبد العلى خان اديب الملك پسر حاجى على خان حاجب الدّوله فراشباشى برحسب فرمان مأمور سفر آذربايجان شد، تا چندانكه منال ديوان از اعوام ماضيه بر ذمّت عمال و نواب آن مملكت به جاى مانده ارتقاع دهد. تقديم خدمت را تصميم عزم داد و بعد از ورود به آذربايجان به حكم شاهزاده اردشير ميرزاى ركن الدّوله و بازرسى ميرزا فضل اللّه وزير نظام اين كار به نظام كرد و طريق حضرت دار الخلافه گرفت و مورد رأفت و ملاطفت خسروانى گشت

ذكر ابنيه اى كه به حكم شاهنشاه عجم در دار الملك ايران بنيان شده

از آن گاه كه شهريار با عدل و داد و تاج و تخت را زيب و زينت داد، نيران خطبهاى خطير را به آب شمشير بنشاند و ظلمت دواهى دهيا را به ضياء ضمير روشن داشت، چون آشفتگى بلدان و امصار و فتنه حسن خان سالار و بغى و فساد جماعت بابيه و تكاليف شاقۀ اهالى دول خارجه و اظهار طغيان و عصيان مردم افغانستان و مقاتلت و مبارزت با دولت انگليس، چنانكه شرح هريك مرقوم افتاد و در عهد هيچ يك از سلاطين قاجار چندين فساد و فتور پديدار نگشت.

ص:367

پس به تأئيدات الهى و نيروى اختر پادشاهى و حسن تدبير جناب اشرف صدراعظم خرابى ها همه آباد و ظلمها همه عدل و داد گشت. مسالك را كه تذكرۀ مهالك بود هر پير زالى بى هيبت زيان مال سالك شد و معابر را كه ياد از مقابر مى داد هر ناتوانى بى انديشه لصوص عابر آمد. رعيّت را از رعات آن رسيد كه مرغزار را از غاديۀ بهار، و ولايت را از ولات آن آمد كه گلشن را از چشمۀ روشن. و شاهنشاه هرگاه از كار رعيّت و سپاه دل فارغ داشت به بنيان مبانى مرصوصه فرمان كرد، چنانكه تمامت سلاطين قاجار چندين عمارت در مدت امارت نفرمودند، بدين شرح:

نخستين در ميان خانه هاى شاهانه در سراى عمارت گلستان كه يك تير پرتاب مساحت دارد، از كنار ايوان گلستان تا به پاى جدران بنيانى كه از دو سوى دو فضاى فسيح را نگران است با خارۀ رخام و خشت پخته برآوردند و با سيم خار و زر محلول و سنگ آينه به زينت كردند و ديوارهاى حايط را با كاشى معرّق به رونق آوردند؛ و آبگيرى كه امتحان و اختيار كشتى بخار بدان مى شود حفر نمودند؛ و قفسى كه مرغان گوناگون در فضاى آن طيران مى نمايند و هريك را جداگانه آشيانه بود بساختند و شادروان قفس را از فتيله هاى آهن كه چون چشم سوزن شفشاهنگ داشته بكردند؛ و آن را باغ طيور نام نهادند.

و ديگر عريش چهل ستون كه از فراز تا فرود از اصلۀ اشجار تناور به دست درودگران توانا به پاى رفت و صورتگران مانى فريب چون اوراق ارتنگ به رنگ و زيب كردند.

و ديگر در سرائى كه گلشن نام دارد كاخهاى شاهوار و آبگير خوشگوار پرداخته گشت.

و ديگر چون صرح ممرد بنائى مجرد در سرۀ سراى شاهانه بنيان كردند كه ممثل چهار طباق و حاوى 102 رواق است. و اين جمله را چنانكه لايق پادشاه باشد به نهايت بردند.

و ديگر سرائى از بهر مهد عليا و ستركبرى والدۀ شاهنشاه.

و ديگر سرائى از بهر خصيان و خواجه سرايان.

و ديگر سراى جامه خانه و جامه داران پادشاهى.

و ديگر سراى خوانسالار.

و ديگر سراى نشيمن آواره نگاران و مستوفيان.

و سراى

ص:368

ديگر معروف به عمارت باغ در كنار خانه هاى سلطانى خاص از بهر جناب اشرف صدراعظم برآوردند كه هنگام حاضر شدن در حضرت سلطنت او را دار امارت باشد.

و ديگر در ميدانى كه پيش سراى سلطانى است رواقهاى بسيار از براى ديوانخانۀ عدالت و نظام لشكر و كارخانه [اى] كه تذكرۀ دولت طبع كنند؛ و كارخانه [اى] كه اقداح و كاسات و ديگر اوانى مانند اهالى مملكت چين بپردازند.

و ديگر حمامى چند با سنگ مرمر و احجار منقر بساختند.

و ديگر مدرسۀ دار الفنون كه از اين پيش بدان اشارت شد، همواره 200 تن از بزرگزادگان ايران در آنجا به كار تعليم مشغول اند و معلّم و متعلّم را همه روزه از مطبخ دولت خوان و خورش برند و از خزانۀ دولت وظيفه و مواجب دهند.

و ديگر كاروانسراى بيرون ارك در زمين مشهور به سبز ميدان و دروازۀ جديد ارك.

و ديگر توپخانه و قراولخانه و كالسكه خانه ها و كشيكخانه ها و كارخانۀ بلورسازى و كارخانۀ آهنگران و كارخانۀ كاغذگرى و نجّارى و شماعى و ديگر كارها فراوان كردند.

و سراهاى سلطانى را نيز هرچه به جاى بود چنان مرمّت كردند كه گوئى از نو بنيان نهاده اند.

و مسجد سلطانى را در ميان شهر بر زيادت از نخست روز، براى مرمّت بذل زر و سيم رفت.

و 42 قراولخانه در شهر طهران بساختند و دروازه هاى شهر را به زينتهاى نيكو و منارها با خشتهاى كاشى تازه كردند و برج و باره را استوار نمودند.

و گنبد امامزاده شاهزاده عبد العظيم را از بيرون سو به زر ناب روشن تر از چشمه آفتاب كردند و از سوى درون سنگ آينه نصب دادند.

و در دار الامان قم ايوان پيش قبۀ مطهره بضعۀ موسى بن جعفر عليهم السّلام را به زر سرخ طلى كردند و به سعى و اجتهاد ذو الفقار خان حاكم قم و ساوه اطراف ضريح مقدس و مرقد مطهر را با سيم خام حصار دادند و قبۀ شاهنشاه غازى محمد شاه را نيز به زينتى لايق ارتفاع دادند و در كنار رود سدّى استوار ببستند كه از طغيان آب شهر قم را زيانى نرسد و مدرسۀ شهر را تعمير دادند و پل دلاك را بساختند و كاروانسرائى كه

ص:369

در كنار پل بود عمارت كردند.

و ديگر در قريۀ نياوران، قصر جهان نما و سرائى از بهر مهد عليا و ستركبرى و سرائى از دار الاماره جناب اشرف صدراعظم و سرائى از بهر ذكر مصايب سيّد الشهدا عليه السّلام بساختند و قبه امامزاده قاسم را از نو بنيان و عمارت كردند.

و ديگر قورخانه [اى] در زمين مهران برآوردند و نيز جاى نشستى براى جناب اشرف صدراعظم در كنار قصر قاجار بنيان كردند.

و ديگر كارخانۀ ريسمان كه طباق چهارگانه بر زبر يكديگر است بنيان آن را از سنگ و ساروج كردند و با گچ و آجر ارتفاع دادند و با اصله هاى چنار ستونهاى بسيار استوار بداشتند و آلات و ادات آن كه بيشتر از اراضى اروپا حمل شده، از حوصلۀ تحرير افزون است، بنيانى است 60 ذرع در 60 ذرع كه سقف درجۀ چهارم با صفحات آهن مى شود.

و ديگر قلعه [اى] در كنار كارخانۀ ريسمان نيز برآوردند.

و ديگر قورخانه [اى] در كنار قريۀ اميرآباد و عمارت توشقان تپه و بعضى عمارات در نگارستان بنيان گشت.

و ديگر مريضخانه ها و دواخانه ها با ملازمت اطباى حاذق و آبگيرها به ساز كردند و از بيرون دروازه هاى طهران 8 سرباز خانه بساختند كه در هريك گنجايش چند هزار سرباز است.

و در ديگر بلدان و امصار مانند خراسان در شهر مشهد و در بعضى طرق و شوارع قراولخانه ها بساختند و ابنيه موقوفه بساختند و صحن مقدس را كه بناى آقا محمد شاه بود و تاكنون به انجام نرفت به نيكوتر وجهى به پايان بردند.

و در اصفهان قراولخانه ها و عمارات نيكو بنيان نمودند و بناهاى سلاطين صفويه را به تمام مرمت كردند و در پهلوى عمارت سعادت آباد و هفت دست، سرائى شاهانه از نو بنيان كردند چنانكه در ميان عمارات صفويه نامبردار گشت و پل خواجو را كه قرين انمحا بود مرمّتى به سزا نمودند.

و ديگر بند شوشتر را كه از لطمات آب مطموس گشت نيكوتر از نخست استوار كردند و به سدّ ناصرى نام يافت.

و ديگر قلعه و بارۀ شهر خوى را عمارت و

ص:370

مرمّت كردند.

و ديگر در شهر شيراز قلعۀ ارك را به محكمتر بنيانى بنا نهادند و در بندر بوشهر باستيانها و برجهاى مشيد بپرداختند و عمارات كرمان را نيز مرمّت فرمودند و قلعۀ بم را نيكوتر از نخست روز تعمير دادند و در شهر يزد قلعه و ارك شهر را مشيد و محكم داشتند و قلعۀ شهر استرآباد را بساختند.

و در مملكت گيلان در بندر انزلى باستيانهاى مرصوصه بپرداختند و قنطرۀ رود منجيل را ببستند و در چشمۀ على دامغان عمارتى از نو بنيان گشت.

و در مازندران كارخانه از براى تصفيه شكر بنياد شد و در تمامت ممالك محروسه در هر منزلى سرائى از براى چاپاران و مسرعان برآوردند و اسب هاى رونده باز بستند تا چاپاران بلكه تمامت مجتازان در طى مراحل استعجال توانستند كرد.

و ديگر ديهيمى كه با جواهر شاهوار مرصّع بود و دو شمعدان گران سنگ از زر خالص هديۀ درگاه ملايك آرامگاه امير المؤمنين على عليه السّلام فرمودند و معادل 15000 تومان زر مسكوك از خزانه خاص توزيع رفت تا قبّۀ مباركۀ سيّد الشّهدا حسين بن على عليهما السّلام را با زر طلى تازه كنند و در صحن مقدس و روضۀ حضرت عباس عليه السّلام و همچنان در رواق كاظمين عليهما السّلام بكار برند. و شيخ عبد الحسين مجتهد طهرانى خود حامل زر و متصدّى تقديم اين خدمت شد.

بالجمله پرهيز از اطناب را قلم از نگار نام هريك كشيده آمد. همانا دو كرور تومان زر مسكوك به خرج اين ابنيه رفت و قنات جديد كه به قنات ناصريه ناميده و آبش به حد غزارت رسيده، جارى فرمود و موقوف داشت و وقفنامۀ آن را مثال كرد و من بنده خلاصه صورت منشور وقفنامه را مرقوم مى دارم كه اگر آن صفحه محو يا مفقود شود صورت آن در اين كتاب بماند و كس ديگرگون ساختن نتواند.

ص:371

خلاصۀ وقفنامه اى كه به فرمان شاهنشاه منصور منشور شد

همانا در اين اوان قنات جديد مسمى به ناصريۀ دولتخانه كه از جانب غربى دار الخلافه احداث و جارى شده بدين موجب وقف نامه مساجد و مدارس و حمامات و محلات شهر فرموديم و مدار آن بر 7 شبانه روز است كه عبارت از 14 طاق باشد.

و دو شبانه روز خاص مسجد و مدرسه جديد البنا كه به سعى جناب شيخ عبد الحسين به انجام رسيد و حمام جديد البنيان شخص دوم ايران ميرزا كاظم خان نظام الملك و جملۀ بيوت اغنيا و فقراى محله موسوم به محله بازار و گذر ملك آباد و عباس آباد است و متولى آن شيخ عبد الحسين و بعد از او اعلم علماى عصر كه در آن محلت نشيمن داشته باشد خواهد بود و به عدل در آن محله تقسيم خواهد داد.

و يك شبانه روز خاص مسجد جامع و بيوت اغنيا و فقرا كه در آن حوالى خانه دارند و خانۀ فرخ خان امين الملك و بيوت مسلمين كه در آن گذر واقع است و به كوچه غريبان ناميده مى شود خواهد بود. و متولى جناب شيخ رضا و بعد از او برادرزاده او شيخ محمّد مى باشد و از پس ايشان آن كس كه امام جماعت مسجد جامع است.

و يك شبانه روز خاص گذر موسوم به هفت تن است و توليت آن مفوض به حاجى ملا على كنى است و از پس او اعلم علماى ساكن آن گذر متولّى خواهد بود.

و يك شبانه روز به توليت آقا سيّد صادق مجتهد طباطبائى و اطلاع حاجى على خان حاجب الدّوله به مساجد و خانه هاى مسلمين كه ساكن محله سنگلج اند و خاصه خانۀ حاجب الدّوله جارى خواهد شد. و بعد از ايشان اعلم علماى ساكن آن محلّه متولّى خواهد بود.

ص:372

و دو شبانه روز از جمله 7 شبانه روز مخصوص ساكنين ارك مباركۀ سلطانى و باغهاى پادشاهى و مريضخانه دولتى خواهد بود. و به حكم شهريار تاجدار و صوابديد پيشكار دربار تقسيم خواهد شد و صيغۀ صحيحه شرعيه در محضر حاكم شرع شريف به تفصيل مقررّه مشروحه جارى و واقع گرديد و توليت كل به عهدۀ پادشاه عصر مقرّر شد.

و آن قنات مزبوره را جز بدين مصارف مشروحه تحريم ابدى داديم و از مصب مزارع و حدايق و اراضى ممنوع فرموديم. مقرّر مى فرمائيم كه اخلاف اين سلسلۀ جليله و سلاطين مستقله مستقبلۀ شرايط مقررۀ مشروحه [را] مستدام دارند و در حضرت خداوند نيكنام باشند و به سبب تغيير و تبديل ملعون و مغبون نشوند.

تشبيب خاتمه جزو اول تاريخ ناصريه از مجلد سيم تاريخ قاجاريه از مجلدات كتب ناسخ التواريخ

يكروز شاهنشاه حق شناس بندۀ سپاس گذار را حاضر پيشگاه ساخت و بتفقدى كه مرزبانان ممالك آرزوى اصابت آن مقام كنند نيك بنواخت و فرمود از تاريخ دولت ما از آنچه نگار كردى يك نيمه آنرا مبدء تامنتها قرائت كردم و غورى بسزا فرمودم هيچ حديث را بكذب روايت نكردى و هيچ فتح را از آنچه بود بر زيادت واننمودى و هيچ شكست را بكسوت ظفر رقم نساختى و افزون از صدق لهجه همانا در انشاى كلمه و القاى قصه كلامى چونين متين و سخنى چندين سليس ديدار نشده اين كتاب مصداق آن سخن است كه در حد فصاحت آمده كه عام بفهمد و خاص بپسند دو در زمان فرمان كرد تا از جامه خانه خاص تشريفى كه نزد من بنده باتليد و طريف خزاين آفاق برابر بود حاضر كردند.

و بر زيادت از جامه و حامكى و وجيبه و مواجب و تقرير تيول و توزيع

ص:373

و عطاى صباع اقطاع بصوابديد جناب اشرف صدراعظم كه آن آفتاب نورپاش را روز تا روز در طلب استضائت و استنارت است قريه دادقان را كه از توابع كاشان ديهى است با دور معمور و قصور نامحصور با كثرت رعيت و تمام ضيعت بتيول ابدى و سيورغال سرمدى اين عبد عقيدت كيش تفويض داد و منشور رفت و بطعن فريه و لعن جاويد تأكيد يافت كه هيچيك از سلاطين آينده از اولاد و احفاد اين بنده كه خانه زادان دولت پاينده اند دست تصرف بدين قريه آلوده نفرمايند و فرمود چنانكه خدمت تو در دولت ما جاويد است خواستيم نعمت ما در ازاى اينخدمت جاودانه باشد.

من بنده زمين حضرت بوسه زدم و چشم و چهره بخاك آستان بسودم و بعرض رسانيدم «كاى دعا از تو اجابت هم زتو» توانائى اين گويائى و قوت اين سخن سرائى نيز بتوجه خاطر و كيمياى نظر ملك الملوك است اراده پادشاه كه طليعه حكم قضاست زبان سوسن ابكم را گويا كند و گوش بنفشه اصم را شنوا سازد نعمت گويائى و هنر طلاقت و دلاقت من ازينحضرت دارم و اين نعمت بزرگ برذمت بنده ضعيف شكرى ديگر واجب داشته، ما بندگانرا در اخذ نعمت واسعاف حاجت هيچ حجت نيست جز اينكه پادشاه كريم بلطف عميم بكردار سحاب خار و گل را سيراب كند و ماننده آفتاب كلخن و گلشن را پرتاب سازد.

آنگاه بفرمود آثار دولت ما چندانكه خواهى نگاشت بايد بزينت طبع محلى داشت تا در همه مسالك شهره گردد و مردم از آن بهره گيرند و روز تا روز نتوان كتاب بطبع را بشر ذمه و شطرى يا كلمه و سطرى پيوند كرد نيكو آن است كه هم بدينجا به نيكوتر حديث ترتيب خاتمه كنى و هر حديث كه ازين پس پديد شود در مجلد ديگر نميقه خواهى كرد.

چون سخن بپاى رفت بنده نگارنده رخصت مراجعت را بتلئيم سده سنيه و تقبيل حضرت عليه اقدام كردم آنگاه تقديم خدمت را ميان استوار نمودم و مجلد نخستين تاريخ دولت شاهنشاه را كه خدايش چندان بقا دهاد كه كتابهاى بزرگ بنام

ص:374

مباركش عنوان شود و بخاتمت رسد برحسب فرمان مبارك بمعدودى از اشعار آبدار كه از نتايج طبع گهربار اعليحضرت شهريار كامكار است ختم كردم.

ذكر معدودى از اشعار آبدار كه از نتايج طبع شهريار تاجدار است

چون شهريار تاجدار به قوّت وجود و بسط طبع به كردار بحر زخار است همه كار دريا كند، چنانكه از بحر ماهى خرد و نهنگ دمان هم آهنگ انگيخته شود و مرواريد گرانبها و خزف ناچيز به يك دست پرورش يابد. شاهنشاه مردمان را در هر حرفت و صنعت تربيت فرمايند، مردان مبارز را، از براى ستيز و آويز، با تيغ تيز، آموزگارى كند و علما و فضلا را به پرسش معضلات مسائل و حل مشكلات حكم به تحصيل علوم و تحقيق معارف بگماشت. و از براى تشويق و تربيت شعرا و ادبا گاهى بر بديهه نثرى انشاء كرد و شعرى انشاد فرمود. و اين بنده از ديوان اشعار مباركش بدين چند شعر خاتمۀ جلد اول تاريخ دولت ناصريه را از كتاب سيم تاريخ قاجاريه، مشگين ختام خواهم ساخت.

لله در قايله

دل مى برى و روى نهان مى كنى چرا خود مى كشى مرا و فغان مى كنى چرا

گر در كمين كشتن عشّاق نيستى تير كرشمه را به كمان مى كنى چرا

گر در خيال مرحم دلهاى خسته [اى] آن تار طرّه مشك فشان مى كنى چرا

اين تير غمزه را دل من مايل است و بس اين تير را دريغ ز جان مى كنى چرا

ص:375

و نيز فرمايد

اى كه چون حسن تو نبود به جهان كالائى چو قد سرو روانت نبود بالائى

دست در زلف رساى تو كسى خواهد زد كه سرش را ننهد بر سر هر سودائى

و نيز فرمايد

اى روى ماه تو را، صد بنده همچو پرى وز رفتن تو رسد، خجلت به كبك درى

تشبيه روى تو را، هرگز به مه نكنم زيرا كه در نظرم، نيكوتر از قمرى

خورشيد بزم گهى، سلطان هر سپهى شايستۀ كلهى، زيبندۀ كمرى

پيش تو بنده شدن، بهتر ز پادشهى پاى تو بوسه زدن، خوشتر ز تاجورى

و نيز فرمايد

ده دله از بهر چيست عاشق و معشوق عاشق و معشوق به كه يك دله باشد

با گله خوش نيست روى خوب تو ديدن ديدن رويت خوش است بى گله باشد

و نيز فرمايد

برقع از روى برانداز كه تا خلق جهان به يكى روز دو خورشيد ببينند عيان

ص:376

و نيز فرمايد

بتى دارم از ماه گردون نكوتر دو زلفش سيه، لب چو خون كبوتر

دو چشمانش جادوى فتان مردم دو ابروش قتال و خونريز كشور

ز خوبى و رعنائى و دلپذيرى نه محتاج زيب و نه محتاج زيور

و نيز فرمايد

دل ما را از چه رو، زار و حزين بايد كرد عاشقى كفر نباشد، نه چنين بايد كرد

ما گدايان را از درگه خود دور مكن كه ترحم به گدايان به از اين بايد كرد

مركب حسن سوارست و به تندى گذرد بعد از اين مركب آهسته به زين بايد كرد

همچو طاوس چو بخرامد در باغ و چمن توتياى مژه از خاك زمين بايد كرد

و نيز فرمايد

مجلس ما چون بهشت است در اين فصل بهار

خيز اى ساقى و مستانه يكى باده بيار

بادۀ همچو گل سرخ و يا دانۀ نار

بادۀ همچو دل عاشق و يا روى نگار

و نيز فرمايد

حور نجويم من و قصور نخواهم شيفتۀ چشم و خال و زلف سياهم

ص:377

خط غلامى ز آفتاب گرفتم تا ز دل و جان غلام آن رخ ماهم

بندگى حضرت تو مايۀ شاهى است تا شده ام بندۀ تو بر همه شاهم

در عيد ميلاد امير المؤمنين على عليه السّلام فرمايد

عيد مولود امير المؤمنين شد عالم بالا و زيرين عنبرين شد

از براى مژدۀ اين عيد حيدر جبرئيل از آسمان اندر زمين شد

ذو الفقار كج چنين گوش به عالم راست از دست خدا شرع مبين شد

ناظم خرگاهش اسرافيل باشد صاحب درگاه جبريل امين شد

ص:378

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109