فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی: زیدیه و اسماعیلیه و دیگر فرق - جلد 7 و 8

مشخصات کتاب

سرشناسه:سبحانی تبریزی، جعفر، 1308 -

عنوان و نام پدیدآور:فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی/ نگارش جعفر سبحانی؛ ترجمه محمدعیسی جعفری.

مشخصات نشر:قم: انتشارات توحید، 1371 -

فروست:ملل و نحل؛ 1؛ 3

شابک:19000 ریال : ج.5 964-90527-6-3 : ؛ ج.7 و 8 978-600-93750-7-3 :

یادداشت:ج. 5 (چاپ اول: 1378).

یادداشت:ج.7 و 8 (چاپ اول: 1435ق. = 1392) (فیپا).

یادداشت:ناشر جلد پنجم انتشارات اخلاق است.

یادداشت:جلد 7 و 8 در یک مجلد صحافی شده است.

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج.1. تحلیل عقاید اهل حدیث، سلفیها، حنابله و حشویه.- ج.3. تبیین عقاید ابن تیمیه و عقائد محمدبن عبدالوهاب.- ج.4. بررسی عقاید ماتریدیه و معتزله.- ج.5. خوارج.- ج.7 و 8. زیدیه و اسماعیلیه و دیگر فرق/ نگارش [صحیح: مترجم] علیرضا سبحانی

موضوع:اسلام -- عقاید -- تاریخ

موضوع:اسلام -- فرقه ها -- تاریخ

موضوع:کلام -- تاریخ

شناسه افزوده:جعفری، محمدعیسی، مترجم

رده بندی کنگره:BP200/8/س 2ف 4 1371

رده بندی دیویی:297/49

شماره کتابشناسی ملی:م 72-1899

ص :1

اشاره

ص :2

فرهنگ عقائد و مذاهب اسلامی

ص:3

ص:4

بحث های آیت اللّه العظمی سبحانی

فرهنگ عقائد و مذاهب اسلامی

جلد: 7-8

زیدیه و اسماعیلیه

و دیگر فرق

نگارش:

علیرضا سبحانی

انتشارات مؤسسه امام صادق علیه السلام

ص:5

سبحانی تبریزی، جعفر، 1308 -

فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی / تألیف جعفر سبحانی؛ مترجم علیرضا سبحانی. - قم: توحید قم، 1392.

ج. 3-7-93750-600-978: ISBN

فهرستنویسی براساس اطلاعات فیپا.

کتابنامه: ص 452-465؛ همچنین به صورت زیرنویس.

1. اسلام -- فرقه ها. 2. اسلام -- عقائد. 3. زیدیه -- تاریخ. 4. اسماعیلیه -- تاریخ. الف. سبحانی، علی رضا 1353 - مترجم. ب. عنوان.

1392 4 ف 2 س/ 236 BP 297/5

اسم کتاب:... فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی، ج 7-8

مؤلّف:... حضرت آیت اللّه العظمی سبحانی

مترجم:... علیرضا سبحانی

چاپخانه:... مؤسسه امام صادق علیه السلام

ناشر:... انتشارات توحید قم

تاریخ:... 1435/1393 ق

چاپ:... اول

مسلسل انتشار: 8 مسلسل چاپ اول: 8

مرکز پخش

قم - میدان شهدا، مؤسسه امام صادق علیه السلام

37745457؛ 09121519271

http://www.imamsadiq.org

http://www.tohid.ir

http://www.shia.ir

ص:6

فهرست مطالب

بخش نخست

مذهب زیدیه

مقدّمه... 31

فصل اول

زندگانی زید بن علی در عصر امامان سه گانه... 35

زندگانی زید در عصر امام زین العابدین علیه السلام... 35

تباری پاک و پیراسته... 36

تاریخ تولد زید... 38

نظر ما دربارۀ سال تولّد او... 39

نامۀ عبدالملک بن مروان به علی بن الحسین علیهما السلام... 44

ویژگی های جسمانی زید بن علی... 45

زندگانی زید در دوران امام باقر علیه السلام... 48

زندگانی زید در زمان امام صادق علیه السلام... 52

ص:7

فصل دوم

انگیزه های نهضت در سخنرانی طولانی... 55

1. سخن گفتن بهتر است یا خاموشی؟!... 55

2. به هنگام تلاوت آیۀ (وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا) ... 56

3. بیان اهداف قیام... 56

4. اصلاح امّت اسلامی و لو به قیمت کشته شدن... 57

5. سخن او به هنگام آرایش سپاه... 57

6. شرایط بیعت با زید... 58

7. سخن او با هشام... 58

8. نامۀ او به علمای اسلام... 62

امر به معروف و وظیفۀ بزرگ عالمان... 66

نقش علما و جایگاه آنان... 69

خطاب به عالمان بدکردار... 71

دعوت به جهاد... 73

منزلت اهل بیت علیهم السلام در پیشگاه خدا... 77

فصل سوم

مناظرات زید با مخالفان و سروده های او... 80

1. مناظرۀ او با هشام بن عبدالملک بن مروان... 80

2. مناظرۀ دوم با هشام... 82

ص:8

3. مناظرۀ سوم با هشام... 83

زید در قلمرو شعر و ادب... 84

عبادت و تهجد زید... 94

فصل چهارم

اساتید و شاگردان زید در تفسیر و حدیث... 96

شاگردان زید بن علی... 98

بزرگنمایی دربارۀ زید... 105

بزرگنمایی دربارۀ دانش و فقه زید... 107

نقد این نظر... 109

بازهم افراطگرایی... 109

فصل پنجم

آثار علمی زید... 113

1. مسند زید... 113

2. تفسیر غریب القرآن... 115

3. الصفوة... 117

4. نامۀ او به علمای اسلام... 118

5. مناسک حج... 118

6. رساله های زید... 118

ص:9

فصل ششم

بررسی مسند امام زید از نظر سند و محتوا... 121

1. عبدالعزیز بن اسحاق، قاضی بغداد... 122

نظر ما دربارۀ گفتار ابن ابی الفوارس و ذهبی... 123

2. ابوالقاسم علی بن محمد نخعی کوفی... 124

3. سلیمان بن ابراهیم بن عبید محاربی... 124

4. نصر بن مزاحم منقری عطار... 124

5. ابراهیم بن زبرقان... 125

6. ابوخالد عمرو بن خالد... 126

فصل هفتم

هرگز زید از نظر اصول و معارف، معتزلی نبود... 128

فصل هشتم

آیا زید در اصول عقاید و فروع، مکتبی دارد؟... 132

1. مرتکب کبیره... 134

2. قضا و قدر... 135

3. بدا... 135

4. رجعت... 136

5. حقیقت امامت از نظر امامیه... 136

ص:10

6. امر به معروف و نهی از منکر... 137

7. صفات ذاتی خدا... 138

آیا زید مذهب فقهی خاصّی داشت؟... 139

فقهای زیدیه... 141

فصل نهم

آیا زید، امامت خویش را تبلیغ می کرد؟... 143

مأموریت زید از زبان خودش... 145

اعتراف زید به پیشوایی امام صادق علیه السلام... 147

سخنان دانشمندان شیعه دربارۀ قیام زید... 147

فصل دهم

نظر امامان معصوم علیهم السلام دربارۀ قیام زید... 149

فصل یازدهم

خط سرخ شهادت و تأیید امامان معصوم علیهم السلام... 152

فصل دوازدهم

جایگاه زید در نزد علمای شیعه... 156

ظلم ستیزان و ذلّت پذیران... 158

ص:11

فصل سیزدهم

نهضت های برگرفته از انقلاب امام حسین بن علی علیهما السلام... 161

دشمنی خاندان هاشم با بنی امیه، دینی بوده نه قبیله ای... 163

کشمکش هاشم و امیّه... 163

انگیزه های انقلاب حسینی... 171

نامۀ حسین بن علی علیهما السلام به اشراف بصره... 173

1. خیزش همگانی مردم مدینه (قیام حَرِّه)... 178

2. خیزش مردم مکه... 180

3. خیزش توّابین در کوفه... 184

نامه نگاری با شیعیان مناطق دیگر عراق... 188

خطابۀ سلیمان در میان جمع پنج هزار نفری... 190

4. انقلاب مختار... 198

مختار کیست؟... 198

کیفیت قتل مختار... 201

5. انقلاب عبدالرحمن بن محمد بن اشعث... 203

فصل چهاردهم

انقلاب زید دنبالۀ انقلاب حسین بن علی علیهما السلام... 205

آمادگی برای شهادت... 209

فراگیر بودن نهضت... 212

ص:12

توطئه برای شکست نهضت... 213

کوفه در آستانۀ انقلاب... 213

فصل پانزدهم

رهبران قیام های زیدیه... 218

فصل شانزدهم

پیشوایان علمی زیدیه... 221

1. احمد بن عیسی بن زید (157-247)...221

2. القاسم الرسّی... 222

3. یحیی بن الحسین بن القاسم الرّسّی (245-298)...223

4. الناصر للحق ابومحمد الحسن بن علی (اطروش)... 223

5. الامام المرتضی، ابوالقاسم محمد بن یحیی (278-313)...224

6. الناصر لدین اللّه احمد بن یحیی بن الحسین علیه السلام... 224

7. امام مؤید ابوالحسین احمد بن حسین بن هارون (333-411)...224

8. الحاکم الجشمی (413-494)...225

9. نشوان بن سعید حمیری (... - 573)...226

10. المنصور باللّه عبداللّه بن حمزة بن سلیمان (561-614)...226

11. المؤیّد باللّه یحیی بن حمزة بن علی (669-749)...227

12. احمد بن یحیی المرتضی (764-840)...227

ص:13

13. المنصور باللّه قاسم بن محمد علی (967-1029)...228

فصل هفدهم

شخصیت های زیدی با گرایش های ویژه... 229

1. ابن الوزیر... 223

2. ابن الامیر صنعانی (1099-1186 ه)... 233

3. شوکانی (1172-1250)...236

فصل هجدهم

فرق زیدیه در کتب تاریخ عقاید... 239

فصل نوزدهم

عقاید زیدیه... 241

1. توحید... 245

2. آیات صفات خبری... 245

3. خدا غنّی و بی نیاز است... 246

4. خدا، با دیدگان دیده نمی شود... 246

5. خدا واحد و یگانه است... 246

6. خدا عادل و حکیم است... 247

7. افعال عباد، از آن خود آنهاست... 247

ص:14

8. عذاب، نتیجۀ گناه است... 247

9. تقدیر خداوند بر حق تعلق می گیرد... 247

10. تکلیف فرع قدرت است... 248

11. اراده بر قبیح تعلق نمی گیرد... 248

12. کارهایی که مفسده دارد، از خدا صادر نمی شود... 248

13. باب نبوّت... 249

14. باب قرآن... 249

15. باب امامت... 249

16. امامت حسنین علیهما السلام... 249

17. امر به معروف و نهی از منکر... 250

18. وعد و وعید... 250

19. مرتکبین کبائر... 251

20. مؤمن کیست؟... 251

21. کافر کیست؟... 251

22. فاسق کیست؟... 251

23. تفاوت فعل خدا با فعل بندگان... 252

24. اعتقاد به موت و فنا... 252

25. شفاعت... 252

ص:15

فصل بیستم

حلقات مناظره میان امامیه و زیدیه... 254

فصل بیست ویکم

مایه های تقریب میان امامیه و زیدیه... 260

1. همکاری تنگاتنگ میان دو فرقه... 260

2. نشر میراث فرهنگی زیدیه... 261

فصل بیست ودوّم

حکومت اسلامی از دیدگاه زیدیه... 262

جنگ میان اسماعیلیه و زیدیه... 264

همکاری میان زیدیه و معتزله... 264

طبقات رجال زیدی... 265

بخش دوم

اسماعیلیه

پیش گفتار... 273

ویژگیهای مذهب اسماعیلی... 275

1 - انتساب به خاندان نبوّت... 275

ص:16

2 - تأویل ظواهر... 276

3 - آمیختن مذهب به مسائل فلسفی... 276

4 - سازمان زیر زمینی... 277

5 - تقدّس بخشیدن به امامان و داعیان خود... 278

6 - تربیت فداییان... 279

7 - پنهان کاری و رازداری... 281

8 - امامان پنهان... 282

مذهب در فرآیند تکامل... 283

فصل نخست

اسماعیلیه در کتابهای ملل و نحل... 284

فصل دوم

جنبشهای باطنی در عصر امام صادق علیه السلام... 286

فصل سوّم

امامان اسماعیلیه... 293

شرح حال امامان مورد اتفاق همۀ فرق (امامان مستور و پنهان)... 295

امام نخست - اسماعیل بن جعفر صادق علیه السلام (110-145)...296

امام دوّم - محمد بن اسماعیل (132-193)...299

ص:17

امام سوم - عبداللّه بن محمد بن اسماعیل (179-212)...300

امام چهارم - احمد بن عبداللّه (198-265)...302

امام پنجم - حسین بن احمد (219-289)...303

فصل چهارم

امامان ظاهر و آشکار... 305

امام ششم - عبیداللّه مهدی (260-322)...306

امام هفتم - قائم بامراللّه (280-334)...310

امام هشتم - المنصورباللّه (303-346)...311

امام نهم - معزلدین اللّه (319-365)...312

پایه گذار دولت فاطمی مصر... 312

امام دهم - العزیز باللّه (344-386)...316

امام یازدهم - الحاکم بامراللّه (375-411)...318

انشعاب در اسماعیلیه (دروزیّه)... 319

امام دوازدهم - الظاهر لاعزاز دین اللّه (395-427)...321

امام سیزدهم - المستنصر باللّه 420-322...487

انشعاب در اسماعیلیه (مستعلیه؛ نزاریه)... 322

فصل پنجم

امامان مستعلیه... 324

1. مستعلی باللّه (469-495 ه)... 325

ص:18

2. آمر باحکام اللّه... 325

3. الحافظ لدین اللّه (467-544)...325

4. الظافربأمراللّه (527-549)...325

5. الفائز بصراللّه (544-555)...326

6. العاضدلدین اللّه (546-567)...326

انشعاب در مستعلیه (سلیمانیه و داوودیه)... 328

فصل ششم

امامان نزاریه (مؤمنیه و قاسمیه)... 329

1. المصطفی باللّه نزار بن معدالمستنصر (437-490)...332

2. علی بن نزار (الهادی) (470-530)...333

3. محمد بن علی (مهتدی) (500-552)...334

4. حسن بن محمد بن علی بن نزار (القاهر بقوة اللّه) (220-557)...334

5. حسن علی بن حسن (قاهرباللّه) (539-561)...335

6. اعلی محمّد فرزند حسن علی (553-607)...335

7. جلال الدین حسن بن اعلی محمد (582-618)...335

8. علاءالدین محمد بن حسن (608-653)...336

9. رکن الدین خورشاه فرزند علاءالدین (629-654)...336

ص:19

فصل هفتم

خاندان آغاخان (نزاریه فاسمیه)... 338

1. حسن علی شاه (1219-1298)...338

2. علی شاه (1246-1320 ه. ق)... 339

3. سلطان محمدشاه آغاخان سوم (1294-1377 ه. ق)... 340

4. کریم خان چهارم (1358-000)...341

فصل هشتم

عقائد و اصول پنج گانه اسماعیلیه... 342

توحید... 344

خدا فاقد ماهیت است... 344

نفی تسمیه از خداوند... 345

نفی صفات... 345

صادر اول مجمع کمالات است... 346

عدل... 347

انسان مختار است... 347

قضا و قدر بمعنی سلب اختیار نیست... 348

نبوت... 349

رسالت عامّه و خاصه... 349

وحی... 349

ص:20

طهارت ولادت انبیا... 350

صفات پیامبران... 351

رسول ناطق... 351

معجزات پیامبران... 352

رسول خاتم برترین پیامبر... 352

شریعت او موافق با حکمت است... 353

شریعت، دارای ظاهر و باطن است... 352

امامت... 355

مقام اول: امامت مطلق (عام)... 355

اصطلاحات و مراتب امامت نزد اسماعیلیه... 356

1. امام مقیم... 357

2. امام اساس... 357

3. امام متمّ... 357

4. امام مستقرّ... 358

5. امام مستودع... 358

6. امام مستور... 358

مقام دوم: امامت خاصّه... 359

1. صاحب الوصیة، در هر دور، بهترین مردم پس از پیامبر است... 359

2. امامت در خاندان پیامر صلی الله علیه و آله... 360

ص:21

3. امامت، میراث نبوت و وصایت... 360

4. پایان وصایت پس درگذشت وصی... 360

5. امامت در جهان پایدار است نه نبوت و وصایت... 361

6. امام، از زمین دور نمی شود... 361

7. وصیّت پس از پیامبر... 364

8. بازماندن علی از خلافت... 365

9. نادرستی امامت افراد ناشایسته... 366

10. نادرستی انتخاب در امامت... 367

11. کودتاچیان بر امت، طاغوت هستند... 367

12. زمین، خالی از حجت خدا نمی ماند... 368

13. ممنوعیت سخن گفتن ناآگاهان... 369

14. قرآن با چیزی جز مانند خودش نسخ نمی شود... 369

15. قیاس و استحسان درست نیست... 370

معاد... 371

معاد، روحانی است نه جسمانی... 371

تناسخ... 372

حساب... 374

بهشت... 374

فرشتگان... 375

ص:22

جنّ... 375

فصل نهم

سلسلۀ امامت اسماعیلی... 376

فصل دهم

تأویلات اسماعیلی... 383

نظریۀ مَثَل و ممثول... 383

عقول عشره... 384

نطقاء سبعه و امثال آنها... 387

انوار خمسه و مثلهای آنها... 388

تأویلات فقهی اسماعیلیه... 388

کتاب الولایه؛ پایۀ نخست... 389

طهارت؛ پایۀ دوم... 391

بزرگان اندیشۀ اسماعیلی... 393

1. ابوحاتم رازی (260-3220)...394

2. محمد بن احمد نسفی (= 000-331)...397

3. ابو یعقوب سجستانی (271 - بعد از 360)...399

4. ابو حنیفه نعمان (3634)...401

آیا «نعمان» اسماعیلی بود یا اثنا عشری؟... 403

5. احمد بن حمیدالدین بن عبداللّه کرمانی (352-411 به بعد)... 404

ص:23

6 المؤیّد فی الدین (حدود 390-470 ه)... 406

7. ناصر و خسرو (394-481 ه)... 408

8. محمد بن علی بن حسن صوری (قرن پنجم)... 410

9. ابراهیم بن حسین حامدی درگذشته به سال 411...557

10. علی بن محمد الولید (522-612 ه)... 413

سازمان زیر زمینی اسماعیلیان... 414

سازمان سرّی نزاریان... 415

فصل یازدهم

قرامطه... 416

ویژگیهای قرامطه... 421

انشعابات درونی قرامطه... 421

انشعابات در قرامطه... 422

پایان کار قرامطه... 422

عقاید مهم قرامطه... 423

1. حلول... 423

2. غلوّ... 424

3. تأویل... 424

ص:24

فصل دوازدهم

فرقۀ دروز (درزیان)... 425

عقاید دروز... 426

شخصیتهای علمی دروز در تاریخ... 430

فصل سیزدهم

فطحیه... 431

مشاهیر فطحیه... 432

فصل چهاردهم

واقفیه... 433

علل پیدایش واقفیه... 433

تقیّه شدید... 434

طمع ورزی در اموال امامت... 435

فصل پانزدهم

نصیریه... 438

نصیریه در کتابهای فرق و مذاهب... 438

«محمد بن نصیر» شخصیتی غیر قابل اعتماد... 441

علویان و تهمت نصیری گری... 442

مهمترین عقاید علویان... 443

ص:25

اتهامات گوناگون به علویان... 445

طریقت جنبلانی... 446

مظلومیت و سرکوب علویان... 446

علما و مؤلفان علوی... 449

قبایل علوی و پراکندگی آنان... 449

کتاب نامه... 451

ص:26

مقدمۀ مؤلف

بسمه تعالی

سپاس خدا را که خداوندگار جهانیان است. درود بی پایان بر پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام پاک او باد.

امّا بعد، جلد هفتم فرهنگ عقائد و مذاهب اسلامی تقدیم خوانندگان گرامی می گردد و خوشبختانه جلد ششم به زبان انگلیسی نیز ترجمه شد. این جلد که آخرین جلد این گستره می باشد، پیرامون دیگر فرق اسلامی سخن می گوید و اسامی این فرق عبارتند از:

1 - فرقۀ زیدیه پیروان زید بن علی.

2 - اسماعیلیه پیروان حضرت اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام. و فرقه های دیگری، با نام های قرامطه، فطحیه، واقفیه، نصیریه و علویان نیز مورد بررسی قرار گرفته اند.

اینک نخستین بخش که مربوط به فرقۀ زیدیه است، از نظر خوانندگان می گذرد.

علیرضا سبحانی

ص:27

ص:28

بخش نخست مذهب زیدیه

اشاره

ص:29

ص:30

مقدّمه

مذهب زیدیه

مذهب زیدیّه، مذهب منسوب به امام زید بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب است. پیشوایی که با قیام و خیزش خود، بر ضدّ ستم و ستمگران، حالت بی تفاوتی را در جامعۀ اسلامی بر هم زد. در فضیلت کرامت او کافی است که در طول زندگی زهد و پارسایی پیشۀ او بود و پیوسته با نماز و تلاوت قرآن، شب را به صبح می آورد.

این امام انقلابی، فقیهی عالی قدر، محدثی بزرگوار و مفسر قرآن بود. او راه و روشی در اصول عقاید و مذهب خاصی جز خاندان پاک رسول خدا نداشت.

اعتقاد به توحید و عدل و بی پایگی جبر و تشبیه، شعار او بود و از او روایاتی در تفسیر و فقه در کتاب های امامیه نقل شده است.

ولی مذهب زیدی در حال حاضر از دو مکتب متأثر شده است: در اصول و عقاید از معتزله پیروی کرده و در فقه از مکتب حنفی و این جای تعجّب است که پیروان امامی که مکتبی جز مکتب اهل بیت علیهم السلام نداشت، در اصول از معتزله و در فقه از غیر اهل بیت علیهم السلام پیروی کنند.

ص:31

زید شهید در میان امّت اسلامی، و در پیشگاه خاندان پاک رسالت، مقام و منزلت والایی دارد که هرگز، این مقام از آن سایرِ امامان زیدی نیست، که پس از زید بن علی، بر خلفای اموی خروج کرده و خط جهادی امام زید را دنبال نمودند و در عین حال، تلاش های همۀ ائمۀ زیدیه درخور ستایش و تقدیر است، بنابراین، باید در این جزء در دو باب، سخن بگوییم:

1. زندگانی امام زید و آثار علمی و جهاد و مبارزۀ او با خلافت اموی و...

2. تبیین زندگانی دیگر امامان زیدی و دولت هایی که تأسیس کرده اند و اصولی که در قلمرو عقاید برگزیدند و روشی که برپایۀ آن احکام فقهی را استنباط کردند.

اینک ما سخن در بخش اول را در پیش می گیریم و امید است که در این مورد، تقصیر و قصوری از ما سر نزند و جز واقع نمایی، انگیزه ای در ما نباشد.

ص:32

بخش نخست زیدیّه

مجموع بررسیها در این مورد در بیست و دو فصل خلاصه می شود.

فصل اوّل: زندگانی زید بن علی در عصر امامان سه گانه: سجاد و باقر و صادق علیهم السلام.

فصل دوّم: بیان اهداف خویش در سخنرانی طولانی.

فصل سوّم: مناظرات و خطابه های زید با مخالفان. و سروده ها و اشعار و نامه های وی به علمای بلاد.

فصل چهارم: استادان زید و شاگردان او در حدیث و تفسیر.

فصل پنجم: آثار علمی زید.

فصل ششم: بررسی مسند زید از نظر سند و مضمون.

فصل هفتم: هرگز زید از نظر اصول و معارف، معتزلی نبود.

فصل هشتم: آیا زید در اصول عقاید و فروع احکام، مکتبی دارد؟

فصل نهم: آیا زید امامت خویش را تبلیغ می کرد؟

ص:33

فصل دهم: نظر امامان معصوم دربارۀ قیام زید.

فصل یازدهم: خطّ سرخ شهادت و تأیید امامان معصوم علیهم السلام.

فصل دوازدهم: جایگاه زید در نزد علمای شیعه.

فصل سیزدهم: نهضت های برگرفته از انقلاب حسین بن علی علیه السلام.

فصل چهاردهم: انقلاب زید دنبالۀ انقلاب حسین بن علی علیه السلام.

فصل پانزدهم: رهبران قیام های زیدیه.

فصل شانزدهم: پیشوایان علمی زیدیه.

فصل هفدهم: شخصیت های زیدیه با گرایش های ویژه.

فصل هجدهم: فرق زیدیه در کتب تاریخ عقاید.

فصل نوزدهم: عقاید زیدیه.

فصل بیستم: حلقات مناظره میان امامیه و زیدیه.

فصل بیست و یکم: مایه های تقریب میان امامیه و زیدیه.

فصل بیست و دوم: حکومت اسلامی از دیدگاه زیدیه.

اینک این فصول بیست و دوگانه در این بخش، مورد بحث و بررسی قرار می گیرد.

ص:34

فصل اول: زندگانی زید بن علی در عصر امامان سه گانه

اشاره

تاریخ نگاران در ادای حقوق خاندان رسالت، کوتاهی کرده اند، به ویژه حقوق «زید» انقلابی را ادا ننموده اند و از زندگانی او چیز زیادی را ننوشته اند، در حالی که دربارۀ خلفای جائر از بنی امیه و بنی عباس آثار زیادی را برجای گذاشته اند، حتی به شب نشینی ها و خوشگذرانی های آنها که با شراب و شاهد و مسائل دیگر همراه بوده، به تفصیل پرداخته اند. این نوع تبعیض در نگرش، حاکی از مظلومیت خاندان رسالت، حتی نزد اهل قلم و بیان است، که آثار آنان را پنهان ساخته و مناقبشان را بازگو نکرده اند، و لذا ما با تلاش در کتاب های گوناگون، توانستیم نیمرخی روشن از حیات زید ترسیم کنیم و از این که دسترنج ما در این قلمرو ناچیز است، از پیشگاه زید شهید پوزش می طلبیم.

زندگانی زید در عصر امام زین العابدین علیه السلام

اشاره

زید بن علی سه امام بزرگوار معصوم را درک کرده و از این سه نفر، الهام گرفته است:

ص:35

1. پدرش علی بن الحسین علیهما السلام (38-94 ه).

2. برادر بزرگترش ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین، امام باقر علیهم السلام (57-114 ه).

3. برادرزاده اش امام جعفر بن محمد الصادق علیه السلام (83-148 ه).

اکنون بازگردیم و دربارۀ نسب او و تاریخ تولدش سخن بگوییم:

تباری پاک و پیراسته

زید فرزند امام زین العابدین علیه السلام و او فرزند سیدالشهداء حسین بن علی علیهما السلام، او فرزند امیرمؤمنان، حامی رسول اللّه صلی الله علیه و آله، و مدافع حرمت و قداست اوست.

جا دارد زید با سرودۀ فرزدق استشهاد کند و بگوید:

اولئک آبائی فجئنی بمثلهم

«آنان پدران من هستند، پس مانند آنرا بیاور».

مادر او «حوریه» کنیزی بود که مختار بن ابی عبیدۀ ثقفی آن را به سه هزار درهم یا دینار خرید و به وسیلۀ فرد امینی برای علی بن الحسین علیه السلام فرستاد، و خداوند متعال، از این کنیز، چهار فرزند به امام علیه السلام داد به نام های: زید، عمرو، علی، خدیجه.(1)

ابن قولویه (م 369) می گوید: برخی از اصحاب ما نقل کرده اند: من در محضر علی بن الحسین علیه السلام بودم. او وقتی که نماز صبح را می خواند تا طلوع آفتاب، با کسی سخن نمی گفت. اتفاقاً روزی از روزها که زید بن علی علیه السلام متولد شد نوزاد

ص:36


1- (1) . ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 86.

را پس از نماز صبح حضور امام علیه السلام آوردند. حضرت خوشحال شد و رو به یاران خود کرد و گفت: نام این نوزاد را چه بگذاریم؟ هر کسی نامی را پیشنهاد کرد.

حضرت علیه السلام قرآن را خواست، آن گاه آن را گشود، اولین جمله که در آغاز ورقه بود این بود: (فَضَّلَ اللّهُ الْمُجاهِدِینَ عَلَی الْقاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً) (1)، آنگاه آن را بست و دو مرتبه گشود. ناگاه در آغاز صفحه این آیه پیدا شد: (إِنَّ اللّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بایَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ) (2) آنگاه امام علیه السلام فرمود: به خدا سوگند، این همان زید است، به خدا سوگند این همان زید است و نام او را زید نهاد. آن گاه امام فرمود: عُزِّیتُ عَنْ هذا المولودِ ، به ما دربارۀ این نوزاد، تسلیت گفته شده، و از شهدا است.

علت این که امام این نام را انتخاب کرد، این بود که از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل شده بود که فرموده بود از نسل این فرزندم، حسین، فرزندی به دنیا می آید که او را زید می نامند و او در کوفه کشته می شود و در محلۀ «کناسه» به دار آویخته می شود، سپس نبش قبر کرده و جنازۀ او را از قبر بیرون می آورند، ولی برای تحویل گرفتن روح او درهای آسمان گشوده می شود و اهل آسمان ها به خاطر او شادمانی می کنند و لذا، امام زین العابدین علیه السلام یقین کرد که این همان زیدی است که پیامبر از انقلاب و شهادت او خبر داده است.(3)

ص:37


1- (1) . نساء: 95.
2- (2) . توبه: 111.
3- (3) . ابن ادریس، السرائر، ج 3، ص 638، روایت از ابن قولویه، محلّی، حمید بن احمد (582-652) در
تاریخ تولد زید

تاریخ نگاران در سال تولد او اختلاف نظر دارند، برخی علت این اختلاف را مربوط به سال شهادت او می دانند و این که آیا او در سال 121 یا 122 یا 123 شهید شده است، قهراً این اختلاف در یافتن سال تولد او، اثر می گذارد و اگر مقدار عمر او معلوم باشد - که مشهور آن است در 42 سالگی به شهادت رسیده - طبعاً، این مقدار اختلاف در سال شهادت او، در سال تولد او اثر می گذارد. بنابر همۀ اقوال از نظر تاریخ نگاران، تولد او بین 75 و 79 هجری خواهد بود.

ابن سعد در طبقات می گوید: او در سال 120 کشته شده است و برخی می گویند در سال 122.(1)

بخاری در تاریخ خود می نویسد: او در سال 122 کشته شده است.(2)

ابن حبان می گوید: او برخی از یاران رسول خدا را دیده و در سال 122 کشته شده است.(3)

مزی از مصعب بن عبداللّه زیدی نقل می کند که زید روز دوشنبه سوم ماه صفر سال 120 کشته شد و 42 سال داشت.(4)

ذهبی اقوال مختلفی را در تاریخ شهادت او آورده و می گوید: مصعب، سال

ص:38


1- (1) . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص 326.
2- (2) . بخاری، التاریخ الکبیر، ج 2، ص 403، به شمارۀ 1341.
3- (3) . ابن حبّان، الثقات، ج 4، ص 249.
4- (4) . جمال الدین المزّی، تهذیب الکمال، ج 10، ص 98.

قتل او را 120 نوشته و ابونعیم آن را روز عاشورای سال 122 می داند و همچنین زبیر بن بکار، از محمد بن الحسن نقل می کند: زید روز دوشنبه دوم ماه صفر سال 122 به شهادت رسیده است.

صفدی می گوید: او را در محلّۀ کناسه به سال 121 یا 122 یا 123 به دار آویختند و او 42 ساله یا 44 ساله بود. آن گاه او را با آتش سوزاندند و نام زیدالنار به خود گرفت و به همین صورت تا سال 126 بر دار آویخته بود. پس از چهار سال تنش را از دار پایین آوردند.(1)

وی در گفتار خود اشتباه کرده است زیرا زیدالنار لقب زید بن موسی بن جعفر است که در روزگار مأمون عباسی بر ضد خلافت او خروج کرد و خانه های بنی عباس را به آتش کشید.

سیاغی می گوید: زید در سال 75 متولد شده و در سال 122 به شهادت رسیده است.(2)

نظر ما دربارۀ سال تولّد او

از نظر ما سن و سال او به هنگام شهادت بیشتر از آن است که اینها نوشته اند، زیرا مادر زید را، که کنیز بود مختار ثقفی به امام هدیه کرده و مختار، در سال 66 خروج کرد و در سال 67 به وسیلۀ مصعب بن زبیر کشته شد. بنابراین، او باید مادر زید را در این یکی دو سال، به امام زین العابدین هدیه کرده باشد و از آنجا که زید نخستین فرزندی است که این بانوی گرامی به دنیا آورد باید بگوییم که او

ص:39


1- (1) . الصفدی، الوافی بالوفیات، ج 15، ص 34.
2- (2) . السیاغی، الروض النضیر، ج 1، ص 96.

متولد سال 68 یا کمی بعد بوده است. اگر بگوییم، ولادت زید در سال 75 هجری بوده، لازمۀ آن این است که امام با این کنیز نزدیکی نکرده باشد و یا این که او تا آن سال فرزند نیاورده باشد و همگی بعید است، بنابراین، باید گفت: میلاد زید در همان سال 67 یا کمی پس از آن بوده است و اگر بگوییم زید در سال 122 کشته شده، او در روز شهادت 55 سال داشته است.

و از برخی روایات استفاده می شود که او در همان سالی که مادرش به امام اهدا شد متولد شده است:

1. فرات بن ابراهیم کوفی در تفسیر خود از جابر جعفی از پدرش نقل می کند: من هر سال به زیارت خانۀ خدا مشرف می شدم و به منزل امام زین العابدین علیه السلام می رفتم و سلام می کردم. در یکی از سال ها، بامدادان، امام زین العابدین از اندرون بیرون آمد، در حالی که چهره اش از شادمانی می درخشید. فرمود: رسول خدا را دیشب در خواب دیدم، دست مرا گرفت و وارد بهشت کرد و مرا با یکی از حوریان بهشت تزویج نمود. با او آمیزش کردم و از من صاحب فرزندی شد در این هنگام پیامبر مرا خواست و گفت: ای علی بن الحسین نام این فرزند را زید بگذار.

پدر جعفی می گوید: ما از مجلس بیرون نرفتیم مگر آن که تعبیر آن رؤیا را دیدیم. فرستادۀ مختار به نزد حضرت آمد و مادر زید را به عنوان هدیۀ مختار به امام تقدیم کرد و گفت این را به سی هزار (درهم یا دینار) خریده ام. پدر جابر جعفی می گوید: ما احساس کردیم، امام به او علاقه مند شده است و از خانه بیرون آمدیم، سال بعد که به زیارت آمدیم و به خانۀ امام رفتیم تا سلام بگوییم نوزادی به نام زید را بر دوش چپ امام دیدیم که او را با خودش بیرون آورد، در

ص:40

حالی که سه ماه داشت و امام این آیه را می خواند و به زید اشاره می کرد:

(هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا) .(1)

2. ابراهیم بن محمد ثقفی از ابی حمزۀ ثمالی نقل می کند که من هر سال که به حج می رفتم امام زین العابدین علیه السلام را زیارت می کردم. سالی به محضرش رسیدم که کودکی روی دامن او بود. کودک برخاست و در هنگام بیرون رفتن، روی چارچوب در به زمین خورد و سرش شکست، امام علی بن الحسین علیه السلام با شتاب برخاست و خون او را پاک می کرد و می گفت: ای پسر کوچکم! تو را در پناه خدا قرار می دهم از این که آن کسی باشی که در «کناسه» به دار آویخته می شود.

ابوحمزۀ ثمالی می گوید: از حضرت پرسیدم: کدام «کناسه»؟ فرمود: «کناسۀ» کوفه. گفتم: آیا چنین می شود؟ فرمود: به خدا سوگند اگر زنده بمانی در بخشی از مناطق کوفه می بینی که این پسر کشته شده و به خاک سپرده شده، سپس قبر او را می شکافند و تنش را به دار می آویزند، سپس جنازه اش را پایین می آورند و می سوزانند و می کوبند و خاکسترش را در بیابان می پاشند.

سپس گفتم: نام این پسر چیست؟ فرمود: نامش زید است و دیدگانش اشکبار شد. گفت: دربارۀ این فرزندم سخنی را با تو بگویم. شبی از شبها که من در حال سجده و رکوع بودم، خواب مرا ربود، خود را در بهشت دیدم و رسول خدا و جدّم علی علیه السلام و مادرم فاطمه علیها السلام و عمویم حسن علیه السلام و پدرم حسین علیه السلام همگی مرا با یکی از حوریان بهشتی تزویج کردند و من با او نزدیکی کردم و در سدرة المنتهی غسل کردم. سپس از خواب بیدار شدم در خود اثر جنابت دیدم.

برخاستم، خود را تطهیر کردم و نماز صبح خواندم در این حالت، در خانه زده

ص:41


1- (1) . فرات بن ابراهیم، التفسیر، ص 200، تحقیق محمد کاظم؛ یوسف: 100.

شد و به من گفتند: بر در خانه کسی است و تو را می طلبد. من از خانه بیرون آمدم، ناگهان مردی را دیدم همراه یک کنیزی است که آستینش بلند بود و به دور دستش پیچیده شده بود و مقنعه ای بر سر داشت گفتم: چه خواسته ای دارید؟ گفتند: علی بن الحسین را می خواهیم، گفتم من هستم، گفت: من فرستادۀ مختار بن ابی عبیده ثقفی هستم، او سلام می رساند و می گوید: من این کنیز را به ششصد دینار خریده ام، این هم ششصد دینار دیگر، با آن به زندگی خود کمک کنید و نوشته ای از او به من داد. من آن مرد و آن دختر را به خانه بردم پاسخ نامۀ او را نوشتم. از آن کنیز پرسیدم: اسم تو چیست؟ گفت: حوراء، سرانجام او را برای من آماده کردند و عروسی انجام گرفت، او این پسر را به دنیا آورد و این همان رازی است که می خواستم با تو بگویم، آن را پوشیده دار.

ابوحمزه می گوید: سال ها گذشت، زید را در کوفه و در خانۀ معاویة بن اسحاق دیدم، به او سلام کردم و گفتم: انگیزۀ شما از آمدن به کوفه چیست؟ گفت: امر به معروف و نهی از منکر. من گاه و بیگاه به محل اقامت او می رفتم. در روز نیمۀ شعبان او را زیارت کردم و سلام کردم و کنار او نشستم. گفت: ابوحمزه علاقه مندی با هم قبر امیرمؤمنان را زیارت کنیم؟ گفتم: آری، تا به شن زارهای سفید رسیدیم، گفت: این قبر علی علیه السلام است، سپس به کوفه بازگشتیم چیزی نگذشت که دیدم او کشته شد و به خاک سپرده شد، سپس نبش قبر کردند و او را به دار آویختند. آنگاه جسد او را سوزاندند، سپس کوبیدند و در هوا پخش کردند.(1)

ص:42


1- (1) . الثقفی، الغارات، ج 2، ص 860-861؛ ابن طاووس، فرحة الغریّ، ص 51. در ذیل مکارم الاخلاق چاپ شده است.

3. ابوالقاسم علی خزاز از زید بن علی نقل می کند که من خدمت پدرم علی بن الحسین بودم، جابر بن عبداللّه وارد شد و برادرم امام محمد باقر علیه السلام از یکی از اتاق ها بیرون آمد و مورد توجه جابر قرار گرفت، آنگاه جابر گفت: نشانه های بدنی او همان نشانه های رسول خدا است. و پرسید: اسم تو چیست؟ گفت:

«محمد»، پرسید فرزند کی؟ گفت: «فرزند علی بن الحسین». گفت: تو همان باقر هستی، آنگاه گریست و خود را بر امام باقر علیه السلام افکند و سر و دست او را بوسید و گفت: رسول خدا به تو سلام می رساند. فرمود: «بر رسول خدا بهترین سلام و بر تو ای جابر نیز سلام باد». آنگاه داستان خود را در مورد امام باقر علیه السلام چنین نقل کرد: رسول خدا به من گفت: اگر یکی از فرزندانم به نام امام باقر علیه السلام را درک کردی به او سلام برسان او همنام من است و شبیه ترین مردم به من. دانش او دانش من و داوری او داوری من است. هفت نفر از فرزندان او امامان نیکوکارند، هفتمین آنها مهدی است که روی زمین را از عدل و داد پر می کند، پس از آن که از ستم پر شده باشد. سپس این آیه را تلاوت کرد:

(وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ) .(1)

«آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت می کردند و انجام کارهای نیک و برپاداشتن نماز و پرداخت زکات را به آنان وحی کردیم، آنان فقط ما را می پرستیدند».

ص:43


1- (1) . انبیاء: 73؛ الخزاز، کفایة الأثر فی النص علی الأئمة الاثناعشر، ص 298.
نامۀ عبدالملک بن مروان به علی بن الحسین علیهما السلام

عبدالملک بن مروان دومین خلیفه از سلسلۀ مروانی، جاسوسی در مدینه داشت که رویدادهای مدینه را به وی گزارش می کرد.

وی به عبدالملک نوشت: علی بن الحسین کنیزی داشته و او را آزاد کرده سپس با او ازدواج نموده است، عبدالملک، نامه ای به علی بن الحسین علیه السلام نوشت و در آن، از این عمل، انتقاد کرد که شنیده ام با کنیز آزاد شدۀ خود ازدواج کرده ای.

می دانی که در میان خاندان قریش، کسانی هستند که هم شأن تو هستند و ازدواج با آنها سبب بالا رفتن منزلت تو می شود و می توانی فرزندان نجیبی از آنها به بار آوری. پس با این کار، نه به خود نگریستی و نه به فرزندان خود.

علی بن الحسین علیه السلام در پاسخ نوشت: «نامۀ تو به من رسید و در آن، ازدواج مرا، با کنیزِ آزاد شدۀ خودم نکوهش کرده بودی، تو تصور کردی که در خاندان قریش، زنانی هستند که به وسیلۀ وصلت با آنها، منزلت من بالا می رود، و فرزندان نجیبی به بار می آورم، ولی بدان کسی برتر از رسول خدا در جهان نیست و کسی در بزرگواری بالاتر از وی نمی تواند باشد (و من به وسیلۀ پیوند نسبی با او به بالاترین درجه از افتخار رسیده ام و نیازی به کسب افتخار ندارم) همسر مورد نظر، کنیز من بود، و من او را آزاد کردم، و من با این کار، امید پاداش را از خداوند دارم، سپس او را طبق سنّت پیامبر به خود باز گرداندم، هر کس در راه خدا پاک و پاکیزه باشد، اشکالی بر او وارد نیست، خداوند به وسیلۀ اسلام، ما را بالا برده و نارسایی ها را تکمیل کرده است و نکوهش را از ما زدوده است.

نکوهشی بر مرد مسلمان نیست، نکوهش بر کسانی است که از جاهلیت پیروی می کنند».

ص:44

عبدالملک نامه علی بن الحسین را خواند سپس به فرزندش سلیمان بن عبدالملک داد. او نیز خواند، پسر گفت: پدرجان! علی بن الحسین، به سختی بر تو فخرفروشی کرده است. عبدالملک در پاسخ گفت: فرزندم این سخن را نگو، آنان زبان بنی هاشم هستند که اگر به سخن درآیند، سنگ ها را می شکافند، آنها در دانش خود از دریا، بهره می گیرند، فرزندم علی بن الحسین آنجا که مردم فرو می افتند او به پا می خیزد و اوج می گیرد.(1)

ویژگی های جسمانی زید بن علی

مورخان دربارۀ ویژگی های جسمانی زید چنین می نویسند:

او سفیدپوست، و دارای چشمان درشت و ابروان پیوسته، و دارای هیکلی کامل و قدی بلند و محاسن انبوه بوده است. و سینۀ ستبری داشته، و دارای بینی قلمی و کشیده و موی سر و صورت مشکی بوده است که در اواخر عمرش موهای سفیدی در سر و صورتش پدیدار شده بوده است. او در دلاوری، و بخشندگی، و سخنوری و دانش و بردباری مانند جدّش حسین بن علی علیه السلام بود.

و می توان، ویژگی های جسمانی و روحی او را در این دو بیت شاعر، خلاصه کرد:

فما إِنْ براه اللّهُ الّا لأربَع یُقرّ له القاصی بهن مع الدانی

إمامٌ لأخیارٍ، و قلبٌ لجحفلٍ وفارسُ میدانٍ و صدٌر لایوانِ

«خدا او را برای چهار چیز آفریده که افراد دور و نزدیک به آنها اعتراف دارند،

او پیشوای نیکان، و فرمانده سپاه، و شهسوار میدان نبرد و صدرنشین تالار ریاست است».

ص:45


1- (1) . الکلینی، الکافی، ج 5، ص 344.

سپس می افزایند: بر فراز هشتاد هزار منبر برای خلفای بنی امیّه، تمجید و تعریف می کردند، آنگاه که از دنیا رفتند، یاد آنها هم مرد، در میان خلفای بنی عباس کسی بود که پنجاه سال خلافت کرد و خاور و باختر جهان را به زیر فرمان خود درآورد، تا زنده بود، از او یاد می شد، پس از مرگ، از حافظه ها پاک شد.(1)

ابوالفرج اصفهانی از یکی از غلامان آزاد شدۀ آل زبیر نقل می کند که ما در خدمت علی بن الحسین علیه السلام بودیم، او فرزند خویش به نام زید را صدا زد، ناگهان به هنگام آمدن، به زمین افتاد. و سرش شکست، امام علیه السلام برخاست و خون را از چهرۀ او پاک کرد و فرمود: «تو را در پناه خدا قرار می دهم که همان زیدی باشی که در محلّۀ کناسه به دار می آویزند و هر کس به عورت او نگاه کند، خدا او را به رو به دوزخ می افکند».(2)

ابوخالد واسطی و ابوحمزۀ ثمالی از امام باقر علیه السلام نقل می کنند که او فرمود:

«پدرم علی بن الحسین علیه السلام زید را خواست و گفت: مقداری قرآن بخوان، او قرآن خواند، پدرش از او مسائل مشکل قرآن را پرسید و او جواب داد. سپس در حق وی دعا کرد و پیشانی او را بوسید، سپس فرمود: «ای اباحمزه، زید دارای دانش گسترده ای است».(3)

بنا به گفته این مورّخ، زید در عصر امام سجاد علیه السلام برای خود، قرائتی داشت.

مؤید این مطلب، چیزی است که ابوسعید حمیری دربارۀ زید نقل می کند، او در

ص:46


1- (1) . السیاغی، الروض النضیر، ج 1، ص 97؛ محلّی، حمید بن احمد، الحدائق الوردیّة، ص 138.
2- (2) . ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 89.
3- (3) . السیاغی، الروض النضیر، ج 1، ص 102؛ محلّی، حمید بن احمد، الحدائق الوردیّة، ص 142.

چند رشته علمی مهارت داشت که یکی دانش قرآن و قرائت های گوناگون آن است، و او قرائت خاصی داشت که از او نقل شده است.

شیخ طوسی در فهرست نقل می کند که قرائت زید همان قرائت جدّ بزرگوارش علی بن ابی طالب علیه السلام است.(1)

تفسیری از زید، به نام «تفسیر الشهید زید بن علی» چاپ شده و به وسیلۀ دکتر حسن محمد تقی حکیم تحقیق شده است. محقق یاد شده در مقدمه می نویسد: نخستین کسی که قرائت او در کتاب خاصی گردآوری شد، زید است که عمر بن موسی الوجیهی که معاصر زید بود آن را در کتابی گرد آورد و دربارۀ آن چنین گفت: من این قرائت را از زید بن علی شنیده ام. محقق می گوید: این کتاب، در سال 261 موجود بوده، سپس ابراهیم المسکین در همان سال آن را استنساخ کرده و یحیی بن کهمش نیز از آن نقل کرده است.

عمر بن موسی تنها کسی نیست که قرائت زید را گرد آورده است، بلکه حسن بن علی اهوازی نیز قرائت زید را گرد آورده و ابوحیان توحیدی بر همه یا بر بخشی از این قرائات دست یافته و در کتاب خود «البحرالمحیط» پس از استشهاد به قرائت زید، می نویسد: نقل شده است که زید سه صفت خدا را که عبارت باشد از رَبِّ الْعالَمِینَ، اَلرَّحْمنِ، الرَّحِیمِ ، همه را به نصب خوانده است، از این گذشته، ابوحیان، قرائت زید را در کتابی به نام «النیّر الجلی فی قراءة زید بن علی» جمع کرده است.

از این گذشته، قرائت زید در کتب قرائت و تفسیر، همراه با قرائت دیگران،

ص:47


1- (1) . محمدبن حسن طوسی، الفهرست، ص 140.

وارد شده است.(1)

کاتب چلبی کتاب «النیّر الجلیّ فی قراءة زید» را از آثار ابوعلی اهوازی شمرده است.

عاصم بن عبیداللّه می گوید: ای مردم کوفه! امروز، کسی در میان شما کشته شد که برای او نظیری نبود، و بعد از این هم نظیری نخواهد داشت. من در دوران جوانی او را دیده بودم که یاد خدا را می شنید از هوش می رفت و افرادی که در کنار او بودند تصوّر می کردند که به این دنیا باز نخواهد گشت.(2)

زندگانی زید در دوران امام باقر علیه السلام

امام سجاد علیه السلام در سال 95 به لقاءاللّه پیوست و فرزند خود محمد باقر علیه السلام را به امر الهی به امامت برگزید. امام باقر علیه السلام شخصی است که تمام افراد و گروه ها بر علم و دانش و تقوا و پیراستگی او تصریح کرده اند.

ابن حجر می گوید: علّت این که او را باقر نامیده اند این است که مانند کسی که زمینی را بشکافد و گنجی پنهان را از درون آن بیرون آورد. او نیز گره از مشکلات علمی بسیاری گشود و گنجینه های معارف و حقایق احکام را آشکار ساخت، این مقام و موقعیت امام را همگان درک می کنند و از این جهت می گویند او علم را شکافت و دانش را آشکار ساخت.(3)

از دانش امام باقر علیه السلام برخی از صحابۀ پیامبر و بزرگان تابعان بهره گرفته و از

ص:48


1- (1) . دکتر حسن محمد تقی الحکیم، تفسیر غریب القرآن، ص 37 بخش مقدمه.
2- (2) . السیاغی، الروض النضیر، ج 1، ص 98؛ مقریزی، خطط، ج 2، ص 419.
3- (3) . ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقة، ص 200.

سرچشمۀ دانش او سیراب شده اند و لذا جمعیت پای درس او از همۀ درس ها بیشتر بود.

روزی که امام سجاد علیه السلام به رفیق اعلی پیوست، زید بن علی علیه السلام نوجوان یا جوانی بود که نیاز به حمایت داشت. امام باقر علیه السلام او را به سان دیگر فرزندان خود، تحت سرپرستی خود گرفت و با او به سان پدر رفتار کرد و پیوسته به او اظهار محبت می کرد تا این که زید بن علی، دوران جوانی را سپری نمود و به صورت یک مرد کامل درآمد و از نظر علم و عمل به مقام عالی رسید و این حقیقتی است که مترجمان دربارۀ او نوشته اند. اینک برخی از کلمات آنان را نقل می کنیم:

1. شیخ طوسی در فصل یاران امام باقر علیه السلام می نویسد: زید بن علی علیه السلام برادر امام باقر علیهما السلام و از یاران او بوده، همچنان که از اصحاب پدرش زین العابدین علیه السلام نیز بود.(1)

2. جمال الدین مزی می نویسد: زید بن علی علیه السلام از ابان بن عثمان و عبیداللّه بن ابی رافع و عروة بن زبیر و پدرش علی بن الحسین و برادرش ابوجعفر باقر علیه السلام نقل روایت می کند.(2)

3. ابن حجر عسقلانی نیز همین عبارت را آورده است.(3)

4. ذهبی می نویسد: زید بن علی بن الحسین علیه السلام، هاشمی علوی برادر ابوجعفر باقر علیهما السلام از پدر و برادرش و عروه، نقل روایت می کند. او یکی از عالمان

ص:49


1- (1) . طوسی، الرجال، باب «زاء»، ترجمه زید بن علی، ص 89 تا 122.
2- (2) . جمال الدین المزّی، تهذیب الکمال، ج 10، ص 96.
3- (3) . ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج 3، ص 419.

صالح بود ولی لغزشی از او سر زد و در نتیجه شهید گشت. شهادت او مایۀ رفع درجات او در آخرت شد.(1)

او قیام زید را لغزشی در زندگانی او شمرده است، در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را وظیفه هر مسلمان می شمارد، آنجا که می فرماید: آن کس که حاکم ستمگری را ببیند که حرام های خدا را حلال شمرده و پیمان خدا را شکسته و با سنّت رسول خدا درافتاده و با مسلمانان، با گناه و تجاوزگری رفتار می کند و بر ضد او به پا نخیزد جای آن دارد که خدا او را با آن سلطان ستمگر همنشین سازد.(2)

البته آنچه که ذهبی می گوید، براساس عقیدۀ سلفی های کوردل است که قیام بر ضد امویان را لغزش می شمارند، زیرا آنان در دامان امویان پرورش یافته اند و آن را یک اصل اسلامی می شمارند. اکنون نیز وعّاظ السلاطین سعودی ها که مزدبگیران حکومت سعودی هستند، هر نوع قیام را بر ضد حاکمان دست نشاندۀ غرب، خلاف شرع می دانند تا از این طریق، سلطۀ سعودی ها بر مسلمانان، پیوسته و پایدار باشد.

5. محمد ابوزهره می نویسد: پدر زید، زین العابدین علیه السلام، در سال 94 درگذشت و سن زید از 14 تجاوز نکرده بود. او حدیث را از برادرش امام باقر علیه السلام آموخت که برای او حکم پدر را داشت. هرگز معقول نیست که زید در سن 14 سالگی همۀ دانش های آل البیت علیهم السلام را فرا گیرد، طبعاً بخشی از آنها را از برادرش امام باقر علیه السلام آموخته است و برادر او پیشوای فضلیت و دانش بود،

ص:50


1- (1) . الذهبی، تاریخ الاسلام، 105، حوادث سال 121-140 ه.
2- (2) . طبری، تاریخ الطبری، ج 4، ص 304.

بسیاری از علما از او علم آموخته اند، و از آن جمله، ابوحنیفه، بزرگ فقیهان عراق است. امام باقر علیه السلام از نظر علم و دانش به پایه ای رسید که دیگر علما، اندیشه های خود را با روایات امام باقر علیه السلام می سنجیدند تا خطا و صواب اندیشه ها روشن شود.(1)

6. صدوق در امالی خود از ابی الجارود نقل می کند: من در محضر امام باقر علیه السلام بودم که زید وارد شد. وقتی امام علیه السلام او را دید که به سویش می آید، فرمود:

او سرور خاندان خویش است و انتقام خون آنها را می گیرد، ای زید! مادرت چه فرزند نجیبی را پرورده است.(2)

7. جابر جعفی می گوید: امام باقر علیه السلام، چون برادرش زید را دید، این آیه را خواند:

(فَالَّذِینَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ أُوذُوا فِی سَبِیلِی وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا) .(3)

«کسانی که در راه خدا مهاجرت کردند و از خانه های خود رانده شدند و در راه من آزار و اذیت دیدند و نبرد کردند و کشته شدند...»

سپس فرمود: «به خدا سوگند! این برادر من از همین افراد است».

و نیز نقل می کند: وقتی دیدگان امام باقر علیه السلام به زید افتاد، این آیه را خواند:

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامِینَ لِلّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ) .(4)

ص:51


1- (1) . أبوزهره، محمد، تاریخ المذاهب الاسلامیة، ج 2، ص 465.
2- (2) . صدوق، الامالی، ص 335، حدیث 11.
3- (3) . آل عمران: 195.
4- (4) . مائده: 8.

«ای افراد با ایمان! همیشه برای خدا قیام کنید و به عدل و داد گواهی دهید».(1)

8. صدوق از جابر جعفی نقل می کند بر امام باقر علیه السلام وارد شدم. زید بن علی برادرش در کنار او بود، معروف بن خرّبوذ مکی بر او وارد شد، ابوجعفر فرمود:

از اشعار زیبایی که به خاطر داری برای ما بخوان. او چهار بیت را به شرح زیر خواند به گونه ای که امام پس از شنیدن این اشعار گفت: زید بن علی یکی از مصادیق این ابیات است. اینک آن چهار بیت:

لعمرُکَ! ما إنْ أَبُومالک بوانٍ، و لا بضعیفٍ قُواهْ

ولکنّه سید بارعٍ کریم الطبایع حلو نثاه(2)

سوگند به خدا ابومالک! مرد ناتوانی نیست که نیرویش کاهش یافته باشد.

بلکه او بزرگواری بلند پایه است که خصلت های نیکو دارد و خوش سخن است.

زندگانی زید در زمان امام صادق علیه السلام

1. موّرخان چیزی از زندگانی او در عصر امام صادق علیه السلام ننوشته اند، جز این که او به شهرهای مختلف، سفر می کرد تا بتواند مقدمات خروج خود را فراهم سازد. فقط ابوالفرج اصفهانی از عبداللّه بن جریر نقل می کند که من دیدم جعفر بن محمد علیه السلام برای زید بن علی رکاب می گرفت تا سوار شود و وقتی سوار می شد، لباس او را مرتب می کرد.

ص:52


1- (1) . السیاغی، الروض النضیر، ج 4، ص 104.
2- (2) . صدوق، عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 251، حدیث 5، باب 25؛ ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج 24، ص 106.

اگر این سخن صحیح باشد نشانۀ آن است که امام او را که عموی خود و بزرگ تر بوده، احترام می کرده است، به ویژه اگر بگوییم او در سال 67 یا 68 به دنیا آمده و از امام صادق علیه السلام 15 سال بزرگ تر بوده است.

ابوالفرج نیز می نویسد: زید بن علی و عبداللّه بن حسن مثنی در صدقات علی علیه السلام با هم اختلاف پیدا کردند و به قاضی مراجعه کردند، آن گاه که از محضر قاضی بیرون می آمدند، عبداللّه بن حسن علیه السلام برای زید رکاب گرفت.(1)

2. فضیل بن رسّام می گوید: آن گاه که زید بن علی شهید شد، به دیدار امام صادق علیه السلام شتافتم تا تسلیت بگویم، سپس به او گفتم: اجازه می دهید من اشعار حمیری را برای شما بخوانم؟ سپس شروع به خواندن قصیده عینیه کردم و از این طریق، نوعی سکون و آرامش برای امام صادق علیه السلام فراهم شد.(2)

3. آن گاه که امام باقر علیه السلام درگذشت، زید بن علی قصیده ای سرود و در آنجا به امام صادق علیه السلام تسلیت گفت که یک بیت آن چنین است:

أبا جعفر الخیر أنت الإمام و أنت المرجّی لبلوی غدٍ(3)

«ای ابوجعفر تویی رهبر ما و تویی امید ما برای گرفتاری های فردا».

از برخی از روایات استفاده می شود که او دربارۀ خروجش بر ضد بنی امیه با امام علیه السلام مشورت کرد، امام فرمود: عموجان! اگر مایلی همان کسی باشی که در کناسۀ کوفه بر دارش می زنند، بفرمایید و اقدام کنید. آن گاه که از محضر امام بیرون

ص:53


1- (1) . ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 87.
2- (2) . ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج 7، ص 251.
3- (3) . ابن شهر آشوب، المناقب، ج 4، ص 197.

رفت، امام فرمود: وای بر کسی که صدای او را بشنود و او را یاری نکند.(1)

معمر بن خیثم می گوید: خدمت امام صادق علیه السلام بودم، زید بن علی به درون آمد، در حالی که دو چارچوب در را گرفته بود، امام علیه السلام به او فرمود: تو را به خدا پناه می دهم که همانی باشی که در کناسه بر سر دار می رود.(2)

این احادیث که بخشی از آنها را نقل کرده ایم و بخشی در آینده خواهد آمد، حاکی از مودت عمیق میان امام و عموی او زید است و ادبی که شایستۀ مقام اهل بیت علیهم السلام است.

ص:54


1- (1) . صدوق، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج 1، ص 248، حدیث 1، چاپ قم؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 46، ص 174، حدیث 27.
2- (2) . صدوق، عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 1، باب 25، حدیث 4.

فصل دوم: انگیزه های نهضت در سخنرانی طولانی

اشاره

شهید بزرگوار زید بن علی، سخنران فصیح و بلیغی بود که در موارد مناسب به سخنرانی می پرداخت و در پرتو شیرینی سخن و گیرایی بیان، و عمق محتوا، شنونده را مجذوب خود می ساخت و این، چیزی است که دوست و دشمن آنرا تصدیق کرده اند.

هشام بن عبدالملک از موقعیت زید، در استان کوفه آگاه شد به استاندار خود به نام یوسف بن عمر نوشت: هر چه زودتر زید بن علی را به مدینه باز گردان، از آن می ترسم که مردم کوفه او را به قیام وادار کنند، زیرا او انسان شیرین سخن و تندبیان است و توانایی سخن آرایی دارد.

اینک برخی از نصایح و کلمات قصار او را در این جا می آوریم:

1. سخن گفتن بهتر است یا خاموشی؟!

از زید پرسیدند: آیا سکوت بهتر است یا سخن گفتن؟ او در پاسخ گفت:

«خدا روی سکوت در برابر ستمگران را سیاه کند. سکوت در مورد لزومِ

ص:55

بیانِ حقایق، اثر بدی دارد، و سبب ناتوانی و محدودیت می گردد ولی گفت وگوی بیهوده نیز در ویرانگری دین جوانمردان، بیش از آتش در بوته های خشک عرفج و پیش از سیل به سوی زمین های پست شتاب دارد».(1)

2. به هنگام تلاوت آیۀ (وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا)

زید بن علی پس از خواندن آیه:

(وَ إِنْ تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لا یَکُونُوا أَمْثالَکُمْ) .(2)

«هرگاه (از فرمان خدا) روی برگردانید، گروهی دیگر را به جای شما می آورد که مانند شما نخواهند بود».

می گفت: «این سخن خدا تهدید و بیم دادن است. خدایا! ما را از آنها قرار نده که به فرمان تو پشت می کنند و دیگران را جایگزین آنها می سازی».(3)

3. بیان اهداف قیام

او انگیزۀ قیام خود را بر ضد خلفای ستمگر اموی چنین بیان می کرد:

ص:56


1- (1) . قیل لزید بن علی الصمت خیر أم الکلام؟ فقال: «قبّح اللّه المساکتة ما أفسدها للبیان و أجلبها للعیّ و العسر و اللّه للماراة أسرع فی هدم دین الفتی من النار فی یبس العرفج و من السیل إلی الحدور». سبط إبن جوزی، تذکرة الخواص، ص 300؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 325؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج 2، ص 119. (و عرفج نوع گیاهی است که در بیابان می روید نه در کوهستان).
2- (2) . محمد: 38.
3- (3) . یقول إنّ کلام اللّه هذا تهدید و تخویف. ثم یقول: «اللهم لا تجعلنا ممّن تولّی عنک فاستبدلتَ به بدلاً»، محسن الأمین، اعیان الشیعه، ج 7، ص 123.

«من بر خاندان بنی امیه شوریدم زیرا که جدّم حسین علیه السلام را کشتند و در جنگ حرّه بر جان و مال و آبروی مردم مدینه یورش بردند، آنگاه خانۀ خدا را با منجنیق سنگباران کردند و به آتش کشیدند».(1)

4. اصلاح امّت اسلامی و لو به قیمت کشته شدن

عبداللّه بن مسلم می گوید: با زید بن علی به سوی مکه حرکت کردیم، نیمۀ شب شد او ستارۀ «ثریّا» را نشان داد، و به من گفت: آیا این ستاره را می بینی؟ آیا امکان دارد که کسی به آن دسترسی پیدا کند؟ گفتم: نه.

او گفت: به خدا سوگند دوست دارم دستم به آن برسد، سپس از آنجا به زمین بیفتم و تکّه تکّه شوم ولی بتوانم در میان امت اسلامی صلح و صفا را برقرار کنم.(2)

5. سخن او به هنگام آرایش سپاه

آنگاه که زید، سپاه خود را آرایش نظامی داد و پرچم ها به اهتزاز درآمد، دست به سوی آسمان بلند کرد و گفت: ستایش خدایی را که دین مرا کامل کرد. به خدا سوگند، دوست ندارم که با پیامبر صلی الله علیه و آله ملاقات کنم در حالی که امّت او را امر

ص:57


1- (1) . «إنّما خرجت علی بنی امیّة الذین قتلوا جدّی الحسین وأغاروا علی المدینة یوم الحرّة ثم رموا بیت اللّه بحجر المنجنیق والنار». البغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ص 35-36.
2- (2) . روی عبداللّه بن مسلم بن بابک، قال: خرجنا مع زید بن علی إلی مکة، کان نصف اللیل واستوت الثریا فقال: یا بابکیّ ماتری هذه الثریا أتری أنّ أحد اً ینالها؟ قلت: لا. قال: واللّه لوددتُ أنّ یدی ملصقة بها فأقع إلی الأرض حیث أقع فانقطع قطعة قطعة وأنْ أصلح بین أُمّة محمّد صلی الله علیه و آله. مجلسی، بحارالأنوار، ج 44، ص 329.

به معروف و نهی از منکر نکرده باشم.(1)

6. شرایط بیعت با زید

هنگامی که مردم کوفه با او بیعت می کردند، او شرایط بیعت خود را این چنین بیان می کرد: ما شما را به این امور دعوت می کنیم: کتاب خدا و سنّت پیامبر و جهاد با ظالمان و دفاع از مستضعفان، و پرداختن حق محرومان، و تقسیم عادلانۀ بیت المال میان مسلمانان و کوتاه کردن دست ظالمان و ادامۀ جهاد و کمک به اهل بیت در برابر کسانی که به دشمنی با ما برخاسته اند و حقّ ما را نادیده گرفته اند.(2)

7. سخن او با هشام

او هنگامی که با هشام بن عبدالملک روبرو شد به او گفت: هر جمعیتی که تیزی شمشیر را خوش نداشته باشند، محکوم به ذلّت هستند.(3)

او کلمات قصاری که همگی حاکی از شجاعت و دلاوری و پیشتازی در راه

ص:58


1- (1) . «إنّ زیداً کتب کتائبه فلمّا خفقت رایاته رفع یده إلی السماء فقال: الحمدللّه الذی أکمل لی دینی، واللّه ما یسرّنی إنّی لقیت محمّداً صلی الله علیه و آله ولم آمر أمّته بمعروف ولم أنههم عن منکر». الخوارزمی، مقتل الحسین، ج 2، ص 108.
2- (2) . «إنّا ندعوکم إلی کتاب اللّه وسنّة نبیه و جهاد الظالمین والدفع عن المستضعفین واعطاء المحرومین وقسم هذا الفِئی بین أهله بالسویة وردّ الظالمین وإقفال المجبر و نصرنا أهل البیت علی من نصب لنا و جهل حقنا...». طبری، تاریخ الطبری، ج 5، ص 492، ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 233.
3- (3) . «لم یکره قوم قطّ حدّ السیف إلاّ ذلّوا». مفید، الارشاد، ص 269.

شهادت است، فراوان دارد، که ما به همین اندازه، بسنده کردیم.

اینک ما به ترجمۀ یکی از خطبه های وی می پردازیم که هدف از آن، برانگیختن مسلمانان به خیزش در راستای براندازی حکومت ستمگر مروانیان و بازگشت حکومت به خاندان رسالت است.

«ای مردم! خدا در هر زمانی نیکانی را برانگیخته و از میان نیکان، بهترین آنها را برگزیده، آنجا که فرموده است: (اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ) (1)

بنابراین خدا یکی پس از دیگری برگزیدگان خود را اعزام می کرد، تا این که پیامبر گرامی حضرت محمد صلی الله علیه و آله برای اصلاح مردم، برانگیخته شد. او از برترین سرزمین ها و پاکیزه ترین خاندان ها بود، آنگاه که خدا او را قبض روح کرد،... تا آنجا که می گوید: قریش بر دیگر قبایل افتخار می کند که محمد از ماست و عجم نیز به حکم عرب گردن نهاد که محمد از عرب بود، تا آنجا که کلمۀ خدا آشکار گشت و نعمت خدا به کمال رسید. ای بندگان خدا از مخالفت خدا بترسید و به فرمان حق پاسخ بگویید، به کسانی کمک کنید که شما را به حق دعوت می کنند و از روش بنی اسرائیل پیروی نکنید که پیامبران خود را تکذیب می کردند و فرزندان آنها را می کشتند... آیا می دانید که ما فرزندان پیامبر شما هستیم که مورد ستم واقع شده ایم نه حق ما را به ما دادند و نه ارث و میراث ما را در اختیار ما گذاشتند، پیوسته خانه های ما یکی پس از دیگری ویران می گشت، و احترام ما را زیر پا می گذاشتند فرزندان ما به ترس و خوف، از مادر متولد می شدند، جوانان ما زیر ستم، بزرگ می شدند و با ذلّت می مردند.

وای بر شما! خدا بر شما جهاد بر ضدّ ستمگران از امّت اسلامی را لازم، و

ص:59


1- (1) . انعام: 124.

یاری کسی را که به خدا دعوت می کند واجب کرده است و بدانید که خدا یاوران خویش را یاری می کند و خدا نیرومند و پیروز است.(1)

آگاه باشید ما جمعیتی هستیم که برای خدا، خشم خود را اظهار می کنیم، و از ستمی که بر مسلمانان وارد می شود، انتقام می گیریم. بر کسانی می تازیم که ما را از امامت و خلافت محروم کردند و با هوا و هوس و پیمان شکنی و نماز در غیر وقت خود، و گرفتن زکات به صورت نادرست و پرداخت آن به نا اهلان، حکومت می کنند، کسانی که عبادت را به صورت غیر صحیح انجام می دهند و خمس و غنایم را نابود کرده، و از پرداخت آن به فقیران و مساکین و درماندگان خودداری می کنند، کسانی که حدود خدا را تعطیل کرده و به گرفتن رشوه و پذیرش واسطه ها، اکتفا می کنند، گروهی که فاسقان را مقرّب و صالحان را مثله کرده و خیانت را پیشۀ خود ساخته و به صاحبان امانت، خیانت می ورزند.

مجوس را بر مردم مسلّط کرده و سپاه خود را برای کشتن بی گناهان آماده کرده اند و آنها را در زندان برای همیشه نگه داشته اند. آن کس را که واقع گویی کند، شلّاق می زنند و پدر را می کشند، امر به منکر و نهی از معروف می کنند که هرگز در کتاب خدا و سنت رسول او نیست.

آن گاه برخی از شما که قلب ثابتی ندارد و به تأویل خطاهای آنان پرداخته و می گوید: «خدا آنان را به خلافت برگزیده است» و با این کار مردم را از راه خدا باز می دارد و حرام های خدا را زیر پا می گذارد، و اگر کسی برای خدا قیام کند، می کشند. چه بد است جایگاه کسی که بر خدا دروغ ببندد و یا مردم را از راه او باز بدارد یا راه کج را انتخاب کند و چه والا است مقام کسی که خدا را اطاعت کند، و

ص:60


1- (1) . (وَ لَیَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ) حج: 40.

تسلیم فرمان او باشد و در راه خدا جهاد کند و در این راه شتاب گیرد، و چه بد است جایگاه کسی که غیر از این راه را، حقّ بداند و سپس حق را رها کند و آن را سبک بشمارد و در کار خدا سستی کند و از این راه دنیا را بطلبد»، سپس این آیه را تلاوت کرد:

(وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ) .(1)

«چه زیباست سخن کسی که مردم را به سوی خدا بخواند و کار نیکو انجام دهد و بگوید من از مسلمانان هستم».

حمید بن احمد محلّی (582-652 ه. ق) با سندی از ابی الجارود روایت می کند که: آن گاه که زید در میان مردم به عنوان انقلابی شناخته شد، برای جمعی چنین خطاب کرد:

«سپاس خدایی را که به ما شناخت و بینش داد و دل های ما را به نور خرد روشن ساخت و گوش های ما را شنوا ساخت. خوشبخت کسی است که نیکی را لباس زیرین و حق طلبی را لباس آشکار خود قرار دهد. هر کس دعوت ما را برای وحدت مسلمانان و جلوگیری از تفرقه، و ندایی که برای دادگری و بر ضد ستمگری است بشنود و آن را بپذیرد، و به سوی ما باز گردد و با فدا کردن جان خود بر ضد هوس های نفسانی و پیروان باطل و رهبران نفاق مبارزه کند، او در نیکی و بدی با ما شریک است. آن کس که دعوت ما را نپذیرد و از پذیرش آن، سرباز زند و دنیای ناپایدار را بر سرای جاودان برگزیند، خدا از او بیزار است و

ص:61


1- (1) . فرات بن ابراهیم، التفسیر، ص 136-137، چاپ نخست، تحقیق محمد کاظم، چاپ وزارت ارشاد اسلامی، سوره فصلت: 33.

میان ما و او داوری خواهد کرد.

آن گاه که با دشمن روبرو شدید او را به راه خود دعوت کنید. اگر یک نفر از آنان به راه راست راه یابد از همۀ آنچه آفتاب بر آنها می تابد بهتر است. بر شما باد راه و روش امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام در جنگ بصره و شام، آن گاه که به سربازان خود چنین گفت: هرگاه دشمن پشت به شما کرد او را تعقیب نکنید و مجروحان را نکشید به خانه ای که در آن بسته است یورش نبرید. خدا را بر آنچه می گویم، گواه می گیرم. بندگان خدا!، اگر با شک و تردید با دشمن می جنگید از راه خدا گمراه می شوید. نخست بینش پیدا کنید آن گاه نبرد کنید. خدا به افرادی که از راه بینش صحیح جهاد می کنند، بهترین جزا را می دهد.

بندگان خدا! بر شماباد بینش درست».

ابوالجارود می گوید: مردی به زید بن علی گفت: آیا کسی هست که جان خود را بدون بصیرت از دست بدهد؟ زید در پاسخ او گفت: «آری. بیشتر کسانی که دلهایشان، فریفتۀ دنیاست، آنان را طمع و آز، به پستی و خواری انداخته است.

فقط گروه کمی هستند که دنیا به دل آنان راه نیافته و برای آن نمی کوشند، آنان از من هستند و من از آنها».(1)

8. نامۀ او به علمای اسلام

اشاره

نامه ای که هم اکنون ترجمۀ آن از نظر خوانندگان می گذرد، یکی از نامه های تاریخی جهادگر خاندان رسالت، زید بن علی است. او در این نامه، هدف خود

ص:62


1- (1) . محلّی، حمید بن احمد، الحدائق الوردیّة، ص 141، چاپ دوم، سال 1405، خلاصه خطبه را در این جا آوردیم.

از قیام را به روشنی بیان کرده و به نکوهش علمای ساکت پرداخته است و به خاطر اهمیت این نامه ما به ترجمۀ آن با تمام گستردگی پرداختیم، ولی در ترجمه محتوا را به محتوا ترجمه کردیم و از ترجمۀ تحت اللفظی پرهیز نمودیم. چه بسا جمله ای در عصر امام زید معنی خاصی داشته که نمی توان آن را با ترجمۀ تحت اللفظی بیان کرد و لذا به ترجمۀ محتوا بسنده کردیم.

او نامه ای به علمای اسلام نوشته و حجّت را بر آنها تمام کرده است. وی نامۀ خود را پس از حمد خدا و صلوات بر محمد صلی الله علیه و آله و آل او چنین آغاز می کند:

این نامه از زید بن علی فرزند پیامبر خدا، به علمای امّت اسلامی که حجّت خدا بر آنان تمام شده است. درود بر پذیرندگان ولایت خدا و حزب او، من شما را به اطاعت خدا و تقوا و فرمانبرداری از او سفارش می کنم، اطاعت خدا را به بهای ناچیز نفروشید. هر چیزی را که در دنیا انتخاب کنید و برای آن بکوشید نمی تواند جای این مقام و منزلت را که عالمان پاسدار و نگهدار امانت خدا دارند پر کند، زیرا سرانجام، از آن پرهیزکاران است و افسوس و پشیمانی و بدبختی، بهرۀ ستمکاران و گنهکاران خواهد بود.

بندگان خدا! دربارۀ گذشتگان بیندیشید و عبرت بگیرید، گذشتگانی که خدا با آنها این امّت را پند داده است، آنگاه که دانشمندان یهودی و مسیحی را نکوهش کرده و فرموده است:

(لَوْ لا یَنْهاهُمُ الرَّبّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَصْنَعُونَ) .(1)

ص:63


1- (1) . مائده: 63.

«چرا دانشمندان نصاری و عالمان یهود، آنان را از گفتار گناه آلود و حرام خواری، باز نمی دارند؟ بسیار زشت است سکوتی که همواره پیش گرفته اند».

چرا آنها را نکوهش می کند به خاطر این که ستمگران را می دیدند که در میان مردم امر به منکر می کنند و فساد را گسترش می دهند ولی آنها را نکوهش نمی کردند، می دیدند که حق خدا پایمال می شود و مال خدا دست به دست، میان اغنیا می گردد و آنها را از این کار باز نمی داشتند. چرا چون چشم طمع در مال آنها داشتند و از این رو با آنها مجامله می کردند در حالی که خدا هر نوع درآمدی را در برابر سکوت در مقابل ظالمان، تحریم کرده و فرموده است:

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النّاسِ بِالْباطِلِ وَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ) .(1)

«ای اهل ایمان، یقیناً بسیاری از عالمان یهود و راهبان، اموال مردم را به باطل (به صورتی نامشروع) می خورند. و پیوسته مردم را از راه خدا باز می دارند، و کسانی را که طلا و نقره می اندوزند و آن را در راه خدا هزینه نمی کنند به عذاب دردناکی مژده ده».

هرگاه عالمی را به این حالت دیدید، او را در شمار کسانی قرار دهید که با اموال مردم بازی می کنند، و با سازشکاری و پرده پوشی و همرنگ شدن با ستمکارن زمان خود و قدرتمندان، آنها را از کارهای زشت باز نمی دارند، زیرا می خواهند با این سکوت از اموال حرامی که در دست آنهاست بهره مند شوند.

آنان با پیروی از ستمگران، مردم را از راه خدا باز می دارند و چون با

ص:64


1- (1) . توبه: 34.

ستمگران و مفسدان در روی زمین، همکاری نزدیکی دارند، سبب گمراهی مردم می شوند.

روشن است مردم آنچه را که علما برگزیده اند، همان را برمی گزینند بنابراین از علمای بدکردار که راه کسانی را رفته اند که خدا آنها را نکوهش کرده و پیروی از خدا را به پیروی از ستمگران فروخته اند، برحذر باشید، خداوند می فرماید:

(إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِیها هُدیً وَ نُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هادُوا وَ الرَّبّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللّهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی ثَمَناً قَلِیلاً وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ) .(1)

«بی تردید ما تورات را که در آن هدایت و نور است، نازل کردیم، پیامبرانی که در برابر فرمان خدا تسلیم بودند بر اساس آن برای یهودیان داوری می کردند، و نیز دانشمندان الهی مسلک و کاملان در دین و عالمان یهود به سبب آن که حفظ و حراست کتاب خدا از آنان خواسته شده بود، و بر درستی و راستی آن گواه بودند، به وسیلۀ آن داوری می کردند. پس ای دانشمندان یهود، از مردم نترسید! و از من بترسید! و آیاتم را به بهایی اندک نفروشید! و کسانی که بر طبق آنچه خدا نازل کرده داوری نکنند، هم اینانند که کافرند».

خدا دانشمندان پیروان تورات و انجیل را نکوهش می کند که چرا آنچه را که از کتاب خدا به یاد داشتند، و گواه آن در نزد مردم بود، از ترس مردم رها کردند، و چرا با ستمکاران سازش می کنند و از کارهای تبهکاران خشنود هستند، و چرا ترس از خدا را، به جای ترس از مردم برنگزیدند؟! و به همین سبب خدا بر آنان خشم گرفت، زیرا آیات او را به بهایی اندک فروختند و دارایی از میان رفتنی دنیا

ص:65


1- (1) . مائده: 44.

را به دست آوردند، زیرا دنیا با همۀ زیبایی و شادابی و لذّت و نعمت و شادی آن، نزد خدا بسیار بی ارزش و اندک است، زیرا خدا، دانای همۀ چیزهای پنهان است.

خدا می داند که انجام گناه، و رها کردن فرمان او و سازشکاری با ستمکاران در زمینۀ احکام دین، آنگاه برای عالمان پیش می آید که دچار ترس از غیر خدا و خواهش از دیگران می شوند، زیرا آنان خداشناسند و کتاب و سنت پیامبر را بهتر از دیگران می شناسند (و مشکل آنان از نادانی نیست).

[

امر به معروف و وظیفۀ بزرگ عالمان

سوگند به جانم، اگر نبود که در هر زمان، علما و دانشمندان مورد ستم ظالمان و مفسدان قرار می گرفتند، هرگز خدا آنها را به مقاومت سفارش نمی کرد و آنها را از سازشکاری برحذر نمی داشت و اگر چنین عملی را انجام نمی دادند، هرگز به آسانی به آن درجاتی که خدا بیان کرده است نمی رسیدند و هرگز با راحت طلبی در بهشت، جاودان نمی گشتند.

خداوند خوش ندارد که دانشمندان که حافظان کتاب ها و سنت ها و احکام او هستند، وظیفۀ خود را که پاسداری از دین است، ترک کنند، آن هم به امید پاداش از غیر خدا و ترس از عذاب دیگران. خداوند شما را بر دیگران برتری داده با علایمی معرفی نموده که خردمندان می شناسند. آن گاه فرموده:

(وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ یُطِیعُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللّهُ إِنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ) .(1)

ص:66


1- (1) . توبه: 71.

«مردان و زنان با ایمان، دوست و یاور یکدیگرند، همواره به کارهای نیک و شایسته فرمان می دهند و از کارهای زشت و ناپسند باز می دارند و نماز را برپا می کنند و زکات می پردازند و از خدا و پیامبرش فرمان می برند، یقیناً خدا آنان را مورد رحمت قرار می دهد؛ زیرا خداوند، توانای شکست ناپذیر و حکیم است».

خدا در آغاز آیه از فضیلت امر به معروف و نهی از منکر سخن گفته آن گاه دربارۀ فضیلت آمران به معروف و ناهیان از منکر سخن به میان آورده و مقام و منزلت عاملان به آن دو را معرفی کرده است. به جانم سوگند، خدا در این آیه، فریضۀ امر به معروف و نهی از منکر را معرّف مؤمنان قرار داده بنابراین ای بندگان خدا عبرت بگیرید و از پند الهی سود برید و در آیه دیگر چنین می فرماید:

(الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ) .(1)

«مردان و زنان منافق، همه از یک گروهند! برخی از برخی دیگر هستند، مردم را به کارهای بد، فرمان می دهند و از کارهای نیک باز می دارند».

به جانم سوگند که خداوند نشانِ منافقان را، امر به منکر و نهی از معروف معرفی می کند. بندگان خدا عبرت بگیرید تا سود ببرید. بدانید اگر فریضۀ الهی یعنی امر به معروف و نهی از منکر به پا داشته شود، تمام فرائض به خوبی انجام می گیرد، چه آسان و چه مشکل، زیرا امر به معروف و نهی از منکر، عبارت هستند از:

ص:67


1- (1) . توبه: 67.

1. دعوت به اسلام

2. دوری از تشکیلات ستمگران و مخالفت با آنها

3. تقسیم عادلانۀ بیت المال و خراج و گرفتن صدقات و توزیع درست آنها بر مستحقین

4. به پا داشتن حدود الهی و مجازات های اسلامی

5. صلۀ ارحام و پیوند با خویشاوندان

6. وفا به پیمان ها

7. خوش رفتاری با مردم

8. دوری از گناهان

همۀ اینها از شاخه های امر به معروف و نهی از منکر است به گواه این که خدا می گوید:

(... وَ تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی وَ لا تَعاوَنُوا عَلَی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ) .(1)

«... یکدیگر را بر کارهای خیر و پرهیزکاری یاری نمایید و (هرگز) یکدیگر را بر گناه و تجاوز یاری ندهید! و از (مخالفت فرمان) خدا پروا کنید که مجازات خدا شدید است».

با این، آن چه که بر مؤمنان واجب است، روشن می شود. پیمانی را که با خدا بسته اید به خاطر آورید و میثاقی که بین شما و خداست، فراموش نکنید. آنجا که گفتید:

ص:68


1- (1) . مائده: 2.

(... سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ) .(1)

«شنیدیم و اطاعت کردیم و از (مخالفت فرمان) خدا پروا کنید زیرا خداوند، به آن چه در سینه هاست، داناست!».

[

نقش علما و جایگاه آنان

بندگان خدا بدانید امور دین و دنیا به دست عالمان اصلاح می گردد، ولی آنگاه که آنان امر و نهی خدا را به ظالمان و جائران فروختند، خراب و تباه می شود، همچنین جاهلان و سفیهان. اگر کار در دست آنان باشد، هرگز نمی توانند با چنین روحیه ای، آن را سر و صورت دهند. در این هنگام، آنچه که از رسول خدا به عنوان میراث برجای مانده، پایمال می شوند و آبروی مسلمانان به خطر می افتد.

شما ای عالمان! گروه معروفی هستید و به پرهیزکاری زبانزد مردم هستید و با بندگی خدا پیوند دارید و به فهم قرآن، شهرت دارید، شما در چشم مردم عظمت خاصی دارید و در شهرها و بازارها از احترام خاصی برخوردارید.

بزرگان، از شما حساب می برند و ناتوانان شما را احترام می کنند و کسی نیز که به او نیکی نکرده اید، از شما می ترسد و پیشاپیش دیگران، شما را دعوت می کند و نیکی به شما را آغاز می کند. در مجالس، همه به شما اشاره می کنند و نیازمندان، آن گاه که ظالمان از پرداخت حق آنان خودداری می کنند، شما را میانجی خود می سازند. مردم از یادگارهای شما پیروی می کنند و به همان راهی که شما رفته اید، می روند.

ص:69


1- (1) . مائده: 7.

همۀ این مقامات به خاطر این است که آنان که از شما پایین ترند، امیدوارند که به وسیله شما بتوانند حق خدا را به جای آورند، و در آخرت نجات پیدا کنند.

پس هنگامی که نوبت به دفاع از حق خدا می رسد، در غفلت نباشید، و فرمان او را از دست ندهید، و مانند پزشکانی نباشید که پول دارو را گرفته اند و بیماران را به رنج انداخته اند و مانند چوپانانی نباشید که مزد چوپانی را گرفته اند و از چراگاه به دور افتاده اند، و مانند پاسدارانِ شهری نباشید که آن را به دشمن تسلیم کرده اند؛ این مثَل های عالمان بد است.

نه مالی را در راه خدا دادید، و نه جانی که پیش شما عزیز است در راه خدا فدا کرده اید و نه خانه و زندگی را در راه خدا از دست داده اید و نه از همسری جدا شده اید و نه با خانوادۀ خود دشمنی کرده اید، بنابراین آنچه که در نزد خداست آرزو نکنید، چون با خدا مخالفت نموده اید.

آیا می پندارید که شما در نور، راه می روید و با فرشتگان و بشارت آنان روبرو می شوید؟ چگونه آرزوی سلامتی در رستاخیز دارید، در حالی که برای خدا امانت داری نکرده اید و از علم و دانش جدا شده اید و در دین خدا، سازشکاری کرده اید، در حالی که می دیدید پیمان خدا شکسته شده و آیین خدا مورد بی مهری قرار گرفته است، از آن به وحشت نیفتادید و از خدا نترسیدید، اگر بر اذیّت دشمنان صبر می کردید و در راه خدا! رنج را تحمل می نمودید، حتماً رهبریِ امور دین در دست شما باقی می ماند و در اختیار شما بود.

بندگان خدا! به خاطر طمع ثروتی که در دست ستمگران است، آنان را بر سرنوشت خود، چیره نسازید، تا از ثواب خدا محروم بمانید. بندگان خدا! با عمل به دین و چنگ زدن به کتاب خدا، به پیشواز مرگ بروید. فریب زندگی

ص:70

زودگذر دنیا را مخورید. آنچه در نزد خداست، نیک است و جهانِ جاودان، آخرت است.

بندگان خدا! بر، از دست رفتن ایمان بگریید، و بر عمل نکردن به قرآن مویه کنید، به خدایی که جان زید بن علی در دست اوست، خیری که اهل بیت پیامبر علیهم السلام به آن دسترسی نداشته باشند، به شما نیز نمی رسد، و به خیری نمی رسید، مگر آن که اهل بیت پیامبر علیهم السلام به آن رسیده باشند.

[

خطاب به عالمان بدکردار

ای علما و دانشمندان بد! به دنیا رو آورده اید، در حالی که خود دنیا به شما هشدار می دهد و شما را برحذر می دارد، هرگاه دنیا با رفتار خود شما را پند می دهد، او را متهم به فریب می کنید و هرگاه بر روی شما آغوش می گشاید، آن را می پسندید هرگاه دربارۀ خود به شما راست می گوید، او را دروغگو می پندارید.

ای علمای بد! این راهی است که شما بر روی ستمگران گشوده اید، و این امنیّتی است که شما به خائنان داده اید و این گواهی شما برای باطل گرایان است و شما با آنان فردا در آتش جاودانید.

(ذلِکُمْ بِما کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ بِما کُنْتُمْ تَمْرَحُونَ) .(1)

«این (عذاب ها)، برای آن است که شما در زمین به ناحق شادمانی و سرمستی می کردید و به سبب آن که مغرورانه به پایکوبی و خوشحالی می پرداختید!».

اگر حق را به اهل حق می سپردید و به فضیلت اهل فضل اعتراف می کردید،

ص:71


1- (1) . غافر: 75.

از یاران خدا بودید و در شمار عالمان دین درمی آمدید که خدا در کتاب خود آنان را به ترس و بیم از خود معرفی نموده است.

در حالی که شما نه نادانی را ارشاد کردید و نه گمراهی را به راه حق راهنمایی کردید و نه برای آزاد کردن بیچارگان کاری صورت دادید و نه به پیمان های خدا عمل کردید و نه برای آزاد کردن خویش از آتش دوزخ کوشیدید.

ای علمای بد! شرایط خود را در نظر بگیرید، در کار خود بیندیشید، آن چه که می گویم در آینده به یاد خواهید آورد.

ای علمای بد! با سازشکاری نزد ستمگران امنیّت یافته اید، و با همکاری با آنها به آنچه دارید، رسیدید و با مدارا نزد آنان مقام پیدا کردید. بنابراین دین خود را فروختید و قرآن را تعطیل کردید، عمل شما نزد خدا حجّت بر ضدّ شماست. به زودی هنگامی که جان به لب رسد و قیامت برپا گردد و مصیبت فرود آید، این را خواهید فهمید.

ای علمای بد! گرفتاری شما از همۀ مردم بیشتر است، و سخت ترین کیفرها در کمین شماست، خدا با آنچه که در نزد شما به امانت سپرده، احتجاج خواهد کرد، زیرا امور دین را در اختیار شما نهاده و مردم آنها را از شما فرا می گیرند، و احکام خدا را از شما می پرسند و سنن را از جانب شما می آزمایند. پیروان شما می گویند شما علما و دانشمندان، حجّتی میان ما و خدا هستید، بنابراین، بنگرید بندگان خدا را در چه جایگاهی قرار می دهید.

به خدایی که جان زید بن علی در دست اوست اگر آنچه را که می دانستید به مردم می گفتید و به حقی که می شناختید دعوت می کردید، پایه های کاخ های ستمگران فرو می ریخت، و ریشۀ آنها کنده می شد، ولی شما آیات الهی را به

ص:72

بهایی اندک فروختید و در دین خود، سازشکاری را در پیش گرفتید و از کتاب او جدا شدید. این چیزی است که خدا از شما دربارۀ آنها پیمان گرفته تا در کارهای نیک و پرهیزکاری همکاری کنید و در گناه و تجاوزگری از همکاری بپرهیزید.

ولی شما برعکس به ظالمان در ستم کمک کردید، ستم آنان را در نظر آنان زیبا جلوه دادید، پایه های ریاست آنان را با سازشکاری استوار ساختید. این حال و وضع شماست.

ای علمای بد! کتاب خدا را نابود کردید و دین خدا را به کنار نهادید و قرآن همانند شتر فراری از صاحب خود، از شما بیزار و گریزان است.

ای علمای بد! کار شما سبب شد که خون داعیان به حق از ذرّیۀ پیامبر ریخته شد و سرهای آنان برفراز نیزه ها رفت و با زنجیر آهنین بسته شدند، و به خواری کشیده شدند. در این حالت لباس رنج و بلا به تن کردند و اندوه و غم آنها را فرا گرفت، و ناله برآوردند و همواره از سختی گلایه مند بودند. این چیزی است که شما آن را برای آخرت خود ذخیره کردید و مسؤولیت آن را به دوش گرفتید. از خدا کمک می خواهیم، او میان ما و شما داوری می کند و او بهترین داور است.

[

دعوت به جهاد

وی در این خطابه یادآور می شود:

من در نامه ای که به شما نوشته ام، یادآور شده ام، هدف من از قیام، عمل به کتاب خدا و زنده کردن راه و روش رسول خداست با عمل به کتاب خدا، پایه های ایمان استوار می شود، همچنان که عمل به سنّت، دین را پابرجا می سازد.

بدعت های امروز، دروغ هایی است که ساخته شده و اندیشه های باطلی است که

ص:73

از آنها پیروی می شود. در مورد این بدعت ها، گروهی با گروهی دیگر رابطۀ دوستی برقرار می کنند تا مردم را از دین خدا باز دارند و از راه راست برگردانند.

آن گاه که افراد با ایمان این بدعت ها را نکوهش کنند و مردم را از آن باز دارند افراد مفسد می گویند اینها (افراد با ایمان) ما را به بدعت دعوت می کنند.

به خدا سوگند، بدعت همان چیزهایی است که ستمگران پدید آورده اند. و فساد همان است که ستمگران به آن، حکم می کنند.

من شما را به کتاب خدا دعوت کردم، آن کس که به سوی خدا دعوت می کند، دعوت او را اجابت کنید و یاری نمایید به خدا سوگند به اذن خدا، شما را می خوانم و به امر او شما را نصیحت می کنم، نمی خواهم خوبی ها را، به مؤمنانِ به خود، اختصاص دهم و یا ستمی بر اهل ذمّه ای روا دارم. دوست دارم شما را از افتادن به گمراهی باز دارم، و از راه اشتباه به راه درست راهنمایی کنم. اگر آتشی برافروزم، خود را در آن می افکنم که مرا از خشم خدا دور نگه دارد، و به خاطر آن که به زندگی دنیا رغبتی ندارم، بلکه رغبت من در خلاص و نجات شما از خشم الهی است. اگر به ندای من پاسخ مثبت دهید، خوشبخت خواهید شد و بهرۀ فراوان خواهید یافت.

بندگان خدا! منادیان حق را یاری کنید، آن گاه که شما را به چیزی دعوت می کنند که حیات شما در آن است زیرا کتاب خدا و قرآن، شما را به خدا و عدل و نیکی و بیزاری از منکر دعوت می کند.

ما در کار شما اندیشیدیم و صلاح شما را خواستیم، ما به شما از دیگران اولی هستیم. پیامبر صلی الله علیه و آله جدّ ما و نخستین کسی که به او ایمان آورد، پدر ما بود.

دختر او سرور زنان، مادر ما است. چه کسی از شما این موقعیت را دارد؟ بندگان

ص:74

خدا! به دعوت خدا سربسپارید و از کمک به حق باز نمانید. با پیروی از حقّ، دشمن نابود می شود و حرمت های شما نگه داشته می شود و سرزمین شما امنیّت می یابد.

زیرا ما دست ستمگران را از سپاه خدا کوتاه می کنیم. دست آنان را از بیت المال و شهرها و غنایم قطع می نماییم، افراد امین و مورد اعتماد را به مدیریت نصب می کنیم، افرادی که نه رشوه می دهند و نه رشوه می پذیرند و نه پیمان خدا را می شکنند. اگر ما پیروز شدیم این پیمان ماست با شما و اگر شربت شهادت نوشیدیم، برای خدا و دین او خیرخواهی کرده ایم و حقی که بر گردن ماست ادا نموده ایم، در این صورت، بهشت جایگاه ماست. کدام مؤمن از این کار خوشحال نمی شود؟ و کدام فرد مسلمان از این فرجام می ترسد؟ خدا به پیامبر خود فرموده است:

(وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذِینَ یَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ مَنْ کانَ خَوّاناً أَثِیماً) .(1)

«و از کسانی که به خود خیانت می کنند دفاع مکن! خداوند کسی را که خیانت پیشه و گنهکار باشد، دوست ندارد».

آن گاه که در میان امّت، خیانت جوانه زد و به امانت ها خیانت شد و ستم رواج پیدا کرد، در این صورت، حاکم رسوا می شود. چنین فردی چگونه می تواند پیشوای مؤمنان باشد، در حالی که این گونه است!

خدایا! به پیشگاه تو عذر آوردیم و تو در کتاب خود به ما آموختی که

ص:75


1- (1) . نساء: 107.

کارهای مفسدان، سر و سامان پیدا نمی کند. خدایا! تو ولیّ ما و داور به حق، میان ما و مردم ما هستی.

این چیزی است که ما می گوییم و به سوی آن می خوانیم. آن کس که دعوت ما را به حق اجابت کند، تو به او پاداش نیک می دهی و آن کس که از روی عناد سر برتابد، او را به کیفر می رسانی.

ای بندگان! شما را به خدا سوگند می دهم که ندای کتاب خدا را پاسخ گویید و به سوی آن بشتابید و آن را در اختلافات میان خود، داور قرار دهید. و آن را به عنوان یک داورِ دادگر و پیشوا در اختلافات و منازعات خود بپذیرد. ما به آن راضی هستیم، و سخن آن را می پذیریم، و به آن گردن می نهیم، خواه به سود ما باشد یا به زیان ما. خدایا! ما در این جهان، هیچ فرمانروایی، جز فرمانروایی تو را نمی پذیریم و هرگز چیزی را برای خود، بیش از مؤمنان نمی خواهیم.

بندگان خدا! دعوت ما را به نیکویی اجابت کنید که در آن سرانجام برای شما مژدگانی است.

خدا در کتاب خود می فرماید:

(... فَبَشِّرْ عِبادِ * اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) .(1)

«بندگان ما را مژده ده. آنان که به سخنان گوش فرا می دهند و از سخن حق پیروی می کنند».

و در آیۀ دیگر می فرماید:

ص:76


1- (1) . زمر: 17-18.

(وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا إِلَی اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ) .(1)

«چه کسی خوش گفتارتر است از آن کسی که به سوی خدا دعوت کند و کار شایسته انجام دهد و می گوید که من از تسلیم شدگان (در برابر فرمان های خدا) هستم».

[

منزلت اهل بیت علیهم السلام در پیشگاه خدا

بندگان خدا! در بازگشت به سوی خدا شتاب کنید، و آنچه در توان دارید در راه خیرخواهی بکوشید، خاندان پیامبر، خداشناس ترین مردم و آگاه ترین آنها به حکمت هستند. قرآن بر ما نازل شده و جبرئیل در خانۀ ما فرود می آمد و نیکی از خانۀ ما فرا گرفته شده است. هرکس نیکی را فرا گرفته از طریق ما بوده است و اگر کسی سخن نیکی گفته است، پایۀ آن ما هستیم، خاندان پیامبر، آمران به معروف و ناهیان از منکر هستند و ما حافظان حدود و قوانین خدا هستیم.

بندگان خدا! ما را در برابر آنها که امّت اسلامی را بردۀ خود ساخته اند و امانت الهی را به باد داده اند و کتاب خدا را زیر پا نهاده اند، و از طریق وابستگی به ما شرافتی پیدا کرده اند، یاری کنید، ما مطمئنیم که در این راه پیشرو هستیم و در راه آفریدگار خود و شریعت پیامبران جهاد می کنیم. در حالی که در راه حق، شکیبا هستیم و در برابر مصیبتی که از طرف ستمگران به ما می رسد، بی تابی نمی کنیم و از مرگ نمی هراسیم، به شرط آن که دینمان دست نخورده بماند.

بندگان خدا! به یکدیگر یاری رسانید، خدا در کتاب خود می گوید:

ص:77


1- (1) . فصلت: 33.

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ) .(1)

«ای افراد با ایمان! اگر (آئین) خدا را کمک کنید، او به شما کمک می کند و گام های شما را استوار می سازد».

در آیۀ دیگر می فرماید:

(وَ لَیَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ * اَلَّذِینَ إِنْ مَکَّنّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ) .(2)

«و خدا به کسانی که (دین) او را یاری کنند، یاری می رساند، و مسلّماً خدا نیرومند و توانای شکست ناپذیر است - کسانی که اگر آنان را در زمین، قدرت و توانایی دهیم، نماز را برپا می دارند و زکات می پردازند، و مردم را به کارهای پسندیده وا می دارند و از کارهای زشت باز می دارند، و عاقبت همۀ کارها فقط در اختیار خداست».

قدرت امت اسلامی، با حاکمیت شریعت انجام گرفته است و دین خدا کامل شده است، خدا به همین دلیل می فرماید:

(فَتَوَلَّ عَنْهُمْ فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ) .(3)

(حال که چنین است) «از آنها روی بگردان، که هرگز در خور ملامت نخواهی بود».

بندگان خدا! خدا آیین خود را تکمیل کرده و نعمت خود رابه پایان رسانده، آیین خدا را بعد از کمالش، فرو نکاهید و نعمت خدا را دگرگون نسازید که ناسپاسی، نتیجه ای جز عذاب ندارد.

ص:78


1- (1) . محمد: 7.
2- (2) . حج: 40-41.
3- (3) . ذاریات: 54.

بندگان خدا! ستمگران، خون ما را حلال کرده، و ما را در سرزمین خودمان به وحشت انداخته اند و از کوتاهی شما دلیل و بهانه ای برای ناخوش داشتن دعوت ما تراشیده اند و حق ما را نامعقول جلوه داده اند و فضیلت ما را از روی دشمنی، انکار کرده اند و در نتیجه شما افراد ساکت، شریکان آنان در خون ما و یاور آنان در پایمال کردن حقوق ما هستید، هر مالی را که انفاق کرده یا نیرویی که جمع کرده اند و هر شمشیری که تیز کرده اند و هر عدالتی که نادیده گرفته اند و هر ستمی که بر ما رانده اند، و هر نوع پیمان خدا را که شکسته اند و هر مسلمانی را که خوار ساخته اند، و هر قانون الهی که پشت سر انداخته اند و هر حکم الهی را که تعطیل کرده اند و هر پیمان الهی را که شکسته اند، در همۀ اینها، شما از طریق سکوت، یار و یاور آنها هستید.

بندگان خدا! دانشمندان هر امّت مسؤول چیزهایی هستند که حفاظت آنها به ایشان سپرده شده، پس پاسخی برای سؤال خدا آماده کنید.

پروردگارا! به حق پیامبرمان محمد صلی الله علیه و آله از تو می خواهیم که ما را بر حقی که به آن دعوت می کنیم، استوار سازی، و تو در میان ما گواه هستی، و داور به حق در اختلافات مایی. مسلّماً تیرگی و بدی، در نزد تو یکسان نیست.

درود بر کسی که حق را پاسخ گوید و یاران آن را که به حق ارشاد می کنند، یاری کند.

نامۀ خود را با سپاس به خدا به پایان می برم».(1)

ص:79


1- (1) . مدرک رساله در آغاز فصل گذشت.

فصل سوم: مناظرات زید با مخالفان و سروده های او

اشاره

از نامه های زید که بگذریم، مناظرات او با مخالفان، موضع او را در مقابل حاکمان وقت، روشن می سازد. ما از میان مناظرات متعدّد او، برخی را برمی گزینیم که حاکی از نیرومندی منطق و پختگی فکر و حاضر جوابی اوست.

1. مناظرۀ او با هشام بن عبدالملک بن مروان

معمر بن خیثم می گوید: زید بن علی به من گفت: من روزی بر هشام در شام وارد شدم، هشام به تعریف و توصیف بنی امیّه پرداخت که نیاکان او هستند و گفت: بنی امیه، از همه تیره های قریش، ریشه دارتر، و دارای جایگاهی استوارتر، و نیرومندتر و دارای یار و یاور بیشتر بودند. همگی در جاهلیت از رهبران قریش و پادشاهان آنان پس از اسلام بوده اند.

زید می گوید: من به او گفتم: بر چه کسی فخرفروشی می کنی!

آیا بر بنی هاشم که نخستین کسانی بودند که میهمانان خدا را غذا می دادند و

ص:80

بر فرق کافران کوبیدند و بینی قریش را به خاک مالیدند تا ناخواسته در برابر اسلام تسلیم شدند.

آیا بر فرزندان عبدالمطلب فخر می فروشی در حالی که آنان که رهبران قبیلۀ مُضَر بودند و اگر بگویی رهبران همه فرزندان معد بوده اند نیز راست گفته ای(1)، عبدالمطلب همان کسی که هرگاه سوار می شد، دیگران به احترام او پیاده راه می رفتند، و اگر کفش می پوشید، دیگران پابرهنه می شدند، و اگر سخن می گفت دیگران ساکت می شدند، او حتی به جانوران درنده بر فراز کوه ها و درندگان دشت و بیابان غذا می داد.

او کسی است که زمزم را حفر کرد و میهمانان خدا را آب داد.

آیا بر فرزندان عبدالمطلب فخر می فروشی که شریف ترین مردان جهان بودند و یکی از آنان پیامبر خدا است که براق، او را در شب معراج حمل کرد، بهشت را سمت راست او، دوزخ را در سمت چپ او قرار داد. آن کس که از او پیروی کند، وارد بهشت می شود و آن کس که از او عقب بماند، وارد آتش می گردد.

آیا بر امیرمؤمنان و سرور اوصیا علی بن ابی طالب علیه السلام، برادر رسول خدا و پسر عموی او فخر می فروشی که اندوه را از چهرۀ رسول خدا می زدود؟ او نخستین کسی بود که به پیامبر ایمان آورد و با هیچ قهرمانی در میدان نبرد، روبرو نشد مگر آن که او را کشت و پیامبر در حق او سخنی گفت که در حق احدی از

ص:81


1- (1) . مضر جد نزدیک تر پیامبر و معد جد بالاتر اوست، و این اشاره به گستردگی قبایلی دارد که به رهبری عبدالمطلب گردن نهاده بودند که هر چه بالاتر برود تعداد آنان بیشتر می شود، و مقصود آن است که همگی رهبری عبدالمطلب را پذیرفته بودند.

یاران و اهل بیت خود نگفته است.

زید می گوید: آنگاه که سخن من به اینجا رسید، چهرۀ هشام برافروخته شد.(1)

2. مناظرۀ دوم با هشام

هشام بن عبدالملک آگاه شد که زید با او دیداری خواهد داشت و لذا مجلس را به گونه ای ترتیب داد که در نزدیکی او برای هشام جایی نباشد و در نقطۀ دوری بنشیند یا به نوعی مورد بی احترامی قرار گیرد، هنگامی که زید وارد مجلس هشام شد و جریان را احساس کرد، از همان نقطۀ دور گفت:

«در میان بندگان خدا کسی نیست که برتر از آن باشد، که بتوان او را نصیحت کرد، و همچنین در میان بندگان خدا کسی نیست که پایین تر از آن باشد که بتواند سفارش به تقوا کند، بنابراین، من تو را به پرهیزکاری سفارش می کنم».

هشام گفت: «تو کسی هستی که خود را شایستۀ خلافت می دانی و امیدواری به آن برسی. ای بی مادر! تو را با آن چه کار؟ تو فرزند یک کنیزی».

زید در پاسخ گفت: «کسی در پیشگاه خدا بالاتر از پیامبران نیست و اتفاقاً او فردی را برای پیامبری برانگیخته که کنیززاده بود، و اگر این از شرافت او می کاست، برای نبوت برگزیده نمی شد و او اسماعیل فرزند ابراهیم است، آیا نبوت در نزد خدا از عظمت بیشتر برخوردار است یا خلافت؟

از این گذشته، فردی که پدربزرگ او رسول خدا و او فرزند علی بن

ص:82


1- (1) . خوارزمی، مقتل الحسین، ج 2، ص 117.

ابی طالب علیه السلام باشد، چه چیزی کم دارد؟» هنگامی که سخن زید به اینجا رسید، هشام از جا پرید و شامیان نیز به پیروی از او، از جا پریدند. آنگاه هشام به کارپرداز خود گفت: «زید امشب در پایتخت ما نخوابد و از این شهر بیرون برود». زید، آن شهر را ترک گفت در حالی که این جمله را زمزمه می کرد: «هر کس که تیزی شمشیر را، ناخوش دارد، خوار می گردد».(1)

3. مناظرۀ سوم با هشام

خالد بن صفوان یمامی می گوید ما هنگامی که زید بن علی در رصافه(2)زندگی می کرد به نزد او آمدیم، همراه ما گروهی از مردم شام بودند و در میان آنان، فرد سخنوری بود که اهل شام او را گرامی می داشتند و با زید بن علی دربارۀ «جماعت» سخن گفتیم و یادآور شدیم که خدا همیشه با اکثریت است و اکثریت، حجّت خدا بر دیگران هستند و «اقلیت» اهل بدعت و گمراهی هستند (یعنی اکنون که اکثریت مسلمانان زیر سلطۀ بنی امیه هستند، پس بنی امیه بر حق هستند و بنی هاشم که از آنها جدا شده اند و در اقلیت هستند بر باطل هستند).

در این هنگام، زید آمادۀ سخن گفتن شد، خدا را سپاس گفت و بر پیامبر درود فرستاد آنگاه سخنرانی خود را به گونه ای ایراد کرد که هرگز گوش قریش سخنی به آن بلاغت و شیرینی، و استدلالی به آن استواری و دلیلی به آن نیرومندی نشنیده بود، سپس کتابی را به ما نشان داد که عقیدۀ خود را دربارۀ اکثریت و اقلیت در آن بیان کرده بود و یادآور شد: هر کجا خدا دربارۀ اکثریت

ص:83


1- (1) . مفید، الارشاد، ص 268، جاحظ، البیان و التبیین، ص 49-48.
2- (2) . رصافه شهری است در شام، که حدود 40 کیلومتر با فرات فاصله دارد.

سخن گفته آن را نکوهش کرده و هرجا دربارۀ اقلیت سخن گفته، آن را ستوده است. بنابراین، گروهی اندک که فرمانبردار خدا باشد، به راستی اینان «جماعت» هستند که پیامبر دربارۀ آنان فرموده: «یداللّه مع الجماعة» و گروهی انبوهی که گنهکار باشند، اهل بدعت هستند.

خالد بن صفوان می گوید: آن مرد شامی که به سخنوری معروف بود، از سخن گفتن منصرف شد و نیز کسانی که همراه او بودند، خاموش ماندند و نتوانستند، سخنی در ردّ او بگویند و آنجا را ترک کردند و به بزرگ خود می گفتند:

خدا هر چه خواهد با تو کند که ما را فریب دادی و این بلا را بر سر ما آوردی و پنداشتی که هر دلیلی که زید داشته باشد آن را باطل می کنی، امّا در برابر منطق او فروماندی و چیزی نگفتی. او در پاسخ گفت: وای بر شما چگونه با مردی سخن بگویم که با کتاب خدا با من مناظره می کند، آیا می توانم سخن خدا را رد کنم.

خالد بن صفوان می گفت: من در دنیا هیچ مرد قرشی و عربی را ندیدم که برتر از زید در عقل و دانش باشد.(1)

ما به همین مقدار از مناظرات او بسنده می کنیم. برای تکمیل اطلاعات در مورد مقامات علمی و ادبی او، برخی از سروده هایش را که حاوی نکات اخلاقی و ادبی است، در اینجا منعکس می کنیم:

زید در قلمرو شعر و ادب

1. ابوالفرج اصفهانی، از زکریا نقل می کند: خواستم از طریق مدینه عازم حج شوم، علاقه مند شدم با زید بن علی دیداری داشته باشم، بر او وارد شدم و سلام

ص:84


1- (1) . محلّی، حمید بن احمد، الحدائق الوردیّة، ص 142، السیاغی، الروض النضیر، ج 1، ص 100.

کردم، او پس از پاسخ، این سه بیت شعر را برای من خواند و من از مضمون آن سه شعر آیندۀ او را حدس زدم:

و مَن یطلبُ المالَ الممنّع بالقَنا یَعِشْ ماجداً او تخترمْه المخارمُ

«هر کس مال خود را که با نیزه، غصب شده باشد جست وجو کند یا با عزت زندگی می کند یا مرگ او را می رباید».

متی تجمعُ القلبَ الزکیّ و صارماً و أنفاً حمیّاً تَجتنیک المظالمُ

«هرگاه قلب پاک و شمشیر برنده و روحیه ذلت ناپذیری در تو گرد آید، ستمگران تو را درمی ربایند».

و کنتُ إذا قومٌ غزونی غزوتُهم فهل أنا فی ذا یا لَحمدان ظالم

«هرگاه گروهی با من بجنگند من با آنها می جنگم، ای برادر حمدانی آیا من در این کار ستمگرم؟!»

زکریا می گوید: من خانۀ او را ترک کردم و فهمیدم که او در فکر شورش و انقلاب است و اتفاقاً آنچه را که حدس می زدم رخ داد.(1)

2. خزّاز قمی از ابن بُکیر نقل می کند: او به زید بن علی گفت: آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله به شما گفته است که حضرت مهدی علیه السلام از خانوادۀ شما چه هنگامی آشکار می شود؟ فرمود: ای ابن بکیر! تو او را نخواهی دید. باید بعد از این، شش وصی بیاید، آنگاه خدا وسیلۀ خروج قائم آل محمد را فراهم خواهد کرد. او روی زمین را از عدل و داد پر می کند، پس از آن که با جور و ستم پر شده باشد.

گفتم: ای فرزند رسول خدا! آیا تو آن شخص نیستی؟ در پاسخ گفت: من از

ص:85


1- (1) . ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 89.

عترت پیامبرم. دو مرتبه پرسیدم، او باز همان پاسخ را به من داد، یادآور شدم: ای فرزند رسول خدا! آنچه که فرمودید از خودتان است یا از پیامبر؟ در پاسخ گفت:

اگر از غیب آگاه بودم بهره های فراوانی می بردم، بلکه این قولی است که پیامبر صلی الله علیه و آله به ما داده است، سپس این اشعار را سرود:

نحنُ ساداتُ قریشٍ و قوامُ الحقِّ فینا

نحنُ الانوارُ الّتی مِن قبل کون الخلق کنّا

نحنُ منّا المصطفی ال مختارِ و المهدیّ منّا

فبنا قد عُرِف اللّه و بالحق أقمنا

سوف یصلاه سعیرا من تولّی الیومَ عنّا

«ما سروران قریش هستیم و پایه های حق در میان ماست ما نورهایی هستیم که پیش از آفرینش مردم، وجود داشتیم پیامبر برگزیدۀ خدا و مهدی این امّت از ما هستند به وسیلۀ ما خدا شناخته شده و ما حق را به پا داشتیم هر کس امروز از ما روی بگرداند به زودی، به دوزخ خواهد رفت»(1)

3. ابن شهر آشوب در مناقب می نویسد که زید بن علی در رثاء امام باقر علیه السلام این ابیات را سروده است:

ثوی باقر العلم فی مَلْحد امامُ الوری طیّبُ المولدِ

فمن لی سوی جعفر بعده امام الوری الاوحد الأمجد

ص:86


1- (1) . خزاز قمی، کفایة الأثر، ص 296-297.

أبا جعفر الخیر أنتَ الإمام و أنتَ المرجّی لبلوی غدٍ(1)

«شکافندۀ دانش ها در گور جای گرفت کسی که پیشوای مردمان و پاکزاد بود پس از وی من چه کسی دارم جز فرزند او جعفر که پیشوای مردم و یگانه و گرانمایه است ای امام جعفر صادق تو پیشوای مردمان و امید ما در گرفتاری فردای هستی»

4. زید بن علی با هشام بن عبدالملک در مجلسی گرد آمدند گویا گفت وگویی میان آن دو درگرفته و او مجلس هشام را ترک گفت در حالی که این جمله را می فرمود:

«من أحب الحیاة ذلّ»، «آن کس که زندگی را دوست داشته باشد و بر جان خود بترسد، خوار و ذلیل می شود».

آن گاه این ابیات را خواند:

مهلاً بنی عمّنا عن نحت أثلتنا سیروا رویداً کما کنتم تُسیرونا

ای پسر عموی ما! از خدشه دار کردن شرافت ما دست بردارید و آهسته تر حرکت کنید، همان گونه که ما را عادت داده اید که آهسته برویم.

لا تَطمعوا أن تُهینونا و نکرمکم و أن نکفّ الأذی عنا و تُؤذونا

میندیشید که به ما اهانت کنید و ما شما را احترام کنیم و در حالی که ما را آزار می دهید، ما از آزار شما خودداری کنیم.

ص:87


1- (1) . ابن شهر آشوب، المناقب، ج 4، ص 197.

واللّه یعلم أنا لا نحبّکُمُ ولا نلومکم لا تحبّونا

خدا می داند ما شما را دوست نداریم، و شما را نیز نکوهش نمی کنیم که چرا ما را دوست ندارید.

کلّ امرئ مولَعٌ فی بغض صاحبه فنحمد اللّه نقلوکم و تقلوَنا(1)

هر فردی از دشمن بسیار نفرت دارد سپاس خدا را که ما از شما بیزاریم و شما نیز از ما بیزارید.

5. مسعودی می نویسد: هشام در مجلسی به زید بن علی اهانت کرد و گفت:

مجلس را ترک کن، زید در پاسخ گفت: من بیرون می روم و مرا نخواهی دید جز در جایی که خوش نداری!

شخصی به زید بن علی گفت: این را از خود آشکار مکن! آن گاه مجلس هشام را ترک گفت و به کوفه رفت و وقتی مجلس را ترک گفت، این اشعار را خواند:

شرّده الخوفَ و أزری به کذاک من یکره حرّ الجلاد

ترس، او را آواره کرد و خوار ساخت و کسی که گرمای جنگ را خوش نداشته باشد، چنین می شود.

منخرق النعلین یشکو الوجی تنکثه أطراف مرو حداد

دارنده کفش های پاره از پابرهنگی می نالد و لبه های تیز سنگ او را از راه رفتن باز می دارد.

قد کان فی الموت له راحة والموت حتم فی رقاب العباد

مرگ برای او آسایشی بود و مرگ برای همۀ بندگان حتمی و ناگزیر است.

إن یحدث اللّه له دولة تترک آثار العدی کالرماد(2)

ص:88


1- (1) . ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج 9، ص 156.
2- (2) . مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص 206.

اگر خدا به او قدرتی بدهد، همه نشانه های دشمنان را به خاکستر تبدیل می کند.

6. خوارزمی در مقتل خود می نویسد: زید بن علی آن گاه که دید جور و ستم زمین را فرا گرفته و یار و یاور اندکی دارد و مردم او را تنها گذاشته اند، گفت:

شهادت بهترین نوع مرگ است، آن گاه این دو شعر را می خواند:

إنّ المحکّم ما لم یرتقب حسداً أو یرهبُ السیف أو وخز القناة صفا

کسی به حکم قرآن گردن نهد اگر از حسودان بیم نداشته باشد و از زخم شمشیر و نیزه نترسد، ایمانش سالم می ماند.

من عاذ بالسیف لاقی فرجة عجبا موتاً علی عجل أو عاش فانتصفا(1)

کسی که به شمشیر پناه ببرد شگفتی هایی را می بیند یا به زودی مرگش می رسد یا زنده می ماند و حق خود را می گیرد.

7. ابن اثیر از محمد بن عمر بن علی بن ابی طالب نقل می کند هنگامی که احساس کردم زید می خواهد به کوفه برود و بر نظام اموی بشورد به او گفتم: ای زید تو را به خدا در کنار خانواده خود باش و به کوفه مرو، آنان به وعده های خود وفا نمی کنند، ولی زید پند مرا را نشیند و در پاسخ گفت: ما را بی گناه از حجاز به شام و از شام به جزیره و سپس به عراق به اسارت بردند و آنگاه «قیس ثقیف» با هستی ما بازی می کند، آن گاه این اشعار را سرود:

بَکرت تخوّفنی الهتوفَ کانّنی أصبحت عن عرض الحیاة بمعزل

بامدادان مرا از مرگ می ترساند گویا من از زندگی دور هستم.

فاجبتها أن المنیّة منهل لابدّ أن أُسقی بکأس المنهل

ص:89


1- (1) . خوارزمی، مقتل الحسین به نقل از اعیان الشیعة، ج 7، ص 116.

به او پاسخ دادم که مرگ آبشخواری است که باید از آن بنوشم.

انّ المنیّة لو تُمثِّل مُثّلث مثلی إذا نزلوا بضیق المنزل

مرگ اگر مجسم شود، برای مثل من مجسم می شود، یعنی کسانی که دچار تنگنا در زندگی شده اند.

فاقنی حیاءک لا أباً لُکِ و اعلمی إنّی امرؤ سأموت إن لم أُقتل(1)

ای بی پدر! شرم و حیای خود را نگه دار و بدان که من انسانی هستم که اگر کشته نشوم می میرم.

تمام این اشعار و ابیات، حاکی از روح حماسی و جهادی در زید بن علی است که پیوسته خود را برای ایجاد یک انقلاب که بتواند ریشه های پوسیدۀ حکومت اموی را قطع کند آماده نگه می داشت.

8. سید مرتضی در الفصول المختارة از حسین بن زید نقل می کند که فردی به او گفت: من با زید بن علی در منطقۀ واسط بودم، گروهی از شیخین و علی علیه السلام نام بردند و آن دو را بر امام علیه السلام مقدم داشتند، سپس از مجلس زید بیرون رفتند، زید به من گفت: سخن آنان را شنیدی؟ من ابیاتی سروده ام آنها را به آن گروه برسان:

من شرّف الاقوام یوماً برأیه فإنّ علیاً شرّفته المناقب

هر گاه کسی بخواهد دربارۀ جایگاه افراد نظر بدهد، باید بداند که فضائل، علی علیه السلام را برتری داده است.

و قول رسول اللّه والحق قوله وإن رغمت منه أنوف کواذب

و سخن رسول خدا که او را برتری داد، سخنی حق است هر چند بینی دروغگویان از آن به خاک مالیده شود.

ص:90


1- (1) . ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 233.

بانّک منّی یا علی معاً لنا کهارون من موسی أخ لی و صاحب

فرمود که ای علی با من چنانی که هارون برای موسی بود یعنی برادر و یاور او بود.

دعاه ببدر فاستجاب لأمره و ما زال فی ذات الإله یضارب

در غزوۀ بدر او را خواست و او نیز به فرمان پیامبر پاسخ داد و همچنان در راه خدا شمشیر می زد.

فما زال یعلوهم به و کأنّه شهاب تلقّاه القوابس ثاقب(1)

پیوسته بر سر دشمنان فرود می آمد، گویا گلوله ای شکافنده است که به دست جویندگان آتش می رسد.

9. سید محسن امین می نویسد: این دو شعر به او نسبت داده شده است:

لو یعلم الناس ما فی العرف من شرف لشرفوا العرف فی الدنیا علی الشرف

اگر مردم بدانند در یال اسبان (کنایه از سوارکاری در جهاد) چه شرافتی هست، آن را بر هر شرفی ترجیح می دادند.

و بادروا بالّذی تحوی اکفهم من الخطیر ولواشفوا علی التلف(2)

و می شتافتند به سوی آنچه دست های آنها را پر کند (کنایه از قبضۀ شمشیر)، هر چند در این راه، به مرگ نزدیک شوند.

10. باز سید محسن عاملی از کتاب «نسمة السحر» این دو بیت را منسوب به وی می داند:

یقولون زیداً لا یزکّی بما له و کیف یزکّی المال من هو باذله

ص:91


1- (1) . سید مرتضی، الفصول المختارة، ص 25.
2- (2) . امین عاملی، سیدمحسن، اعیان الشیعة، ج 7، ص 124.

می گویند زید زکات مال خود را نمی پردازد، چگونه کسی که مال خود را می بخشد، زکات بدهد.

إذا حال حولٌ لم یکن فی اکّفُنا من المال الا رسمهُ فواضله(1)

زیرا هرگاه سال به سر آید در دست ما از مال دنیا جز ناچیزی از آن باقیمانده در دست نمی ماند.

11. دیلمی می نویسد: آن گاه که بین زید و هشام، مناقشه ای درگرفت، زید از مجلس هشام بیرون رفت و این اشعار را خواند:

حکم الکتاب وطاعة الرحمن فرضا جهاد الجائر الخوّان

فرمان قرآن و فرمانبرداری از خدا جهاد با ستمگران خیانت پیشه را واجب کرده است.

کیف النجاة لأمة قد بدّلت ما جاء فی الفرقان و القرآن

چگونه امّتی روی نجات می بیند، در حالی که احکام قرآن دگرگون شده است.

فالمسرعون إلی فرائض ربهم برؤوا من الآثام و العدوان

کسانی که برای انجام واجبات خداوند شتاب می کنند از گناه و تجاوز به دور هستند.

والکافرون بحکمه و بفرضه کالساجدین لصورة الأوثان(2)

آنان که حکم خدا و واجبات او را نمی پذیرند مانند کسانی هستند که بر مجسمه ها و بت ها سجده می کنند.

باز از او نقل شده است که می گوید:

لکلّ اناس مقبر بفنائهم فهم ینقصون و القبور تزید

برای هر گروه از مردم گورستانی بر در خانه آنها است و آنها پیوسته کم می شوند و گورها افزایش می یابد.

ص:92


1- (1) . امین عاملی، سیدمحسن، اعیان الشیعة، ج 7، ص 124، به نقل از نسمة السحر بذکر من تشیع و شعر.
2- (2) . السیاغی، الروض النضیر، ج 1، ص 107.

فما إن تزال دار حیّ، قد أُخربت وقبرٌ بافناء البیوت جدید

پیوسته خانه های یک قبیله خراب می شود، و گورهای تازه ای بر دروازۀ خانه ها پدید می آید.

هم جبرة الاحیاء أمّا مزارهم فَدَانٍ و أمّا الملتقی فبعید(1)

آنان همسایۀ زندگانند، گورهای آنان نزدیک ولی زمان دیدار با آنها بسیار دور است.

12. زید اشعاری را که علی بن ابی طالب علیه السلام در جنگ صفین و حسین بن علی علیه السلام در روز عاشورا به آنها تمثل جسته بودند، را خواند و اشعار از آن ضرار بن خطاب فهری است:

مهلاً بنی عمّنا ظلامتنا إن بنا سورة من الفلق

ای عموزادگان! دست از ستم بر ما بردارید که خشم ما از نگرانی ما است.

لمثلکم نحمل السیوف و لا تُغْمزُ احسابنا من الدقق

ما برای کسانی مانند شما شمشیر با خود داریم و جایگاه ما از سوی افراد پست مورد خدشه قرار نمی گیرد.

إنّی لأنمی إذا اتئمت إلی عز عزیز و معشر صُدُق

من وقتی بخواهم نسب خود را بیان کنم به بزرگوارانی نسبت دارم که جایگاهی راستین دارند.

بیض بساط کان أعینهم تکحل یوم الهیاج بالعلق(2)

انسان های سپیدروی و چهره گشاده ای که در روز جنگ گویا با مرگ به چشم خود سرمه کشیده اند.

تا این جا با سخنان شیوا و سروده های حماسی و اخلاقی زید آشنا شدیم و روشن شد که او مناظر کننده ای نیرومند، و خطیبی سخنور، و شاعری نکته سنج

ص:93


1- (1) . ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج 3، ص 236.
2- (2) . ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج 19، ص 191.

بود. اکنون فرصت آن رسیده است که دربارۀ عبادت و تهجد او سخن بگوییم:

عبادت و تهجد زید

پیرامون عبادت و تهجد زید بن علی، روایاتی هست که حاکی از پیروی وی از پدر بزرگوار خود امام سجاد علیه السلام است. اینک نمونه هایی را یادآور می شویم:

1. فرات بن ابراهیم از مروی نقل می کند: من بین مکه و مدینه در مصاحبت زید بودم. او نماز فریضه را به جا می آورد و میان دو فریضه نیز نماز می گزارد و همۀ شب را به نماز و تسبیح خدا به پایان می برد و کراراً این آیه را می خواند:

(وَ جاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ) (1).

«و سکرات و بیهوشی (به هنگام) مرگ، به حق فرامی رسد (به محتضر می گویند): این همان چیزی است که از آن می گریختی».

شبی از شب ها با هم نماز گزاردیم و او این آیه را تا نیمۀ شب تلاوت می کرد. من خوابم برد، ناگاه بیدار شدم، دیدم دست ها را به سوی آسمان بلند کرده و می گوید: خدایا! عذاب دنیا آسان تر از عذاب آخرت است، سپس ناله کرد، برخاستم به سوی او آمدم به او گفتم: ای فرزند پیامبر خدا، امشب از تو ناله ای دیدم که در شب های پیش از آن خبری نبود. او در پاسخ گفت: در حال سجده خواب مرا ربود. گروهی را دیدم که بسیار زیبا اطراف من نشسته اند و من هم در حال سجده هستم. بزرگ آنها گفت: آیا این مردی که در حال سجده است، همان است؟ گفتند: بله. آن گاه به من گفت: ای زید بشارت بده! تو در راه خدا کشته و به دار آویخته و با آتش سوزانده می شوی. دیگر پس از آن، آتشی را

ص:94


1- (1) . ق: 19.

نخواهی دید. از خواب بیدار شدم و این ناله را سر می دادم.(1)

2. از یحیی بن زید نقل شده که او پیراستگی و نیایش پدر را چنین توصیف می کرد: او در روز آنچه که می خواست نماز می گزارد، هنگامی که تاریکی شب همه جا را می پوشاند، کمی می خوابید، سپس برمی خاست و در دل شب تا آنجا که خدا بخواهد نماز می گزارد، آنگاه می ایستاد و خدا را می خواند، و در برابر او گریه و زاری می کرد و اشکِ چشمش تا طلوع فجر جاری بود. آنگاه که فجر طلوع می کرد، سجده می کرد و نماز صبح را می خواند، آنگاه برای تعقیب تا بلند شدن آفتاب می نشست، بعداً برای رفع نیازهای زندگی خود، بیرون می رفت.

نزدیکی های ظهر می آمد و در مصلای خود می نشست و خدا را تسبیح می گفت، به هنگام نیمروز، نماز ظهر را می خواند و می نشست، پس از مدتی نماز عصر می خواند، بعد از آن قدری به تعقیبات نماز می پرداخت، سپس سجدۀ طولانی می کرد، آنگاه که آفتاب غروب می کرد، نماز مغرب و عشا را می خواند.

از یحیی پرسیدند: آیا او همۀ روزها را روزه بود؟ گفت: نه، در هر سال سه ماه روزه می گرفت و در هر ماه سه روز روزه بود. آنگاه یحیی بن زید، دفتری را درآورد که در آن دعاهای امام سجاد علیه السلام بود.(2)

3. ابوالفرج اصفهانی به سندی از محمد بن فرات نقل می کند که من زید بن علی را دیدم که در پیشانی او آثار سجده بود، و در انگشتر او این جمله ثبت شده بود: «إصبر تؤجر و تَوقَّ تنجُ».(3)؛ «شکیبا باش تا پاداش یابی، و بپرهیز تا رهایی یابی».

ص:95


1- (1) . فرات بن ابراهیم، تفسیر، ص 435.
2- (2) . الخزاز قمی، کفایة الاثر، ص 304-305.
3- (3) . ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 87-89.

فصل چهارم: اساتید و شاگردان زید در تفسیر و حدیث

اشاره

امامان شیعه، به خاطر علم موهبتی، بی نیاز از آن بودند که نزد کسی زانو بزنند و دانش قرآن و حدیث بیاموزند، بلکه آنان در اصول عقاید و احکام و فروع و آموزه های اخلاقی و همۀ مسائل دینی مرجع علمی بودند، و این نکته از حدیثی که پیامبر دربارۀ آنان گفته کاملاً به دست می آید، زیرا آنان، در حدیث ثقلین همتای قرآن به شمار آمده اند به گونه ای که هرکس به این دو چنگ بزند گمراه نمی شود.(1)

و در حدیث دیگر اهل بیت خود را به کشتی نوح تشبیه کرده که هرکس سوار آن شود نجات یافته و متخلف از آن، غرق می شود.(2)

ص:96


1- (1) . اشاره به حدیث: «انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی ما إن تمسّکتم بهما لن تضلّوا». مراجعه شود به کتاب «جامع احادیث شیعه» ج 1، بخش مقدمه، در آنجا اسانید حدیث از شیعه و سنی گردآوردی شده است.
2- (2) . اشاره به حدیث: «مثل أهل بیتی فیکم مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق». طوسی، الأمالی، حدیث 1122، ص 513.

و در حدیث سوم آنان را به ستارگان تشبیه کرده به این معنا همچنان که ستارگان مایۀ هدایت برای شبروان هستند، خاندان پیامبر علیهم السلام نیز راهنمای مردم هستند.(1)

بنابراین، آنان از علم (لدنّی) بهره مند بوده و نیازی به زانو زدن نزد کسی نداشتند و هرگز نباید فکر کرد آن کس که از چنین علمی برخوردار شد، حتماً پیامبر می باشد، زیرا مصاحب موسی از چنین علمی برخوردار بود، ولی پیامبر نبود، چنان که خدا او را چنین توصیف می کند:

(فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً) .(2)

(در آنجا) بنده ای از بندگان ما را یافتند که رحمت (وموهبتی عظیم) از سوی خود به او داده، و علم فراوانی از نزد خود به او آموخته بودیم.

از این جهت، امّت اسلامی پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله باید اصول و فروع را از اهل بیت پیامبر بیاموزند که دارای چنین مقامی هستند و در حقیقت، رأس مخروط قرار گرفته و دیگران از ریزش علوم آنان بهره مند می شوند، چه زیبا سروده شاعری که می گوید:

فوالِ أناسا قولُهم و کلامُهم روی جدُّنا عن جبریلَ عن الباری

«از کسانی پیروی کن که سخن و گفتار آنان این است، جد ما از جبرئیل و او از خدا چنین روایت کرد» و اگر گاهی یکی از پیشوایان معصوم علیهم السلام، از برخی از صحابۀ پیامبر صلی الله علیه و آله مانند جابر نقل روایت می کند، به خاطر آن است که مخاطب را قانع سازد، زیرا برخی از پرسشگران عادت کرده بودند که همۀ سخنان باید به پیامبر صلی الله علیه و آله منتهی شود.

ص:97


1- (1) . اشاره به حدیث: «النجوم أمان لأهل السماء و أهل بیتی أمان لأُمّتی من الاختلاف فی الدین». صدوق، الأمالی، ص 186، انتشارات کتابچی.
2- (2) . کهف: 65.

آنچه گفتیم از آنِ اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله یعنی همان دوازده امام معصوم می باشند، و اما علما و دانشمندانی که از این خاندان برخاسته اند، مانند حسنی ها و حسینی ها، آنان پیوسته از امام معصوم بهره مند می شدند و به آنها استناد می جستند، و اگر گاهی از غیر امامان حدیثی یا سخنی را نقل می کردند، این به معنی اعراض از خاندان رسالت نیست، بلکه به خاطر عمل به گفتار پیامبر است که فرمود: «الحکمة ضالّة المؤمن فحیثما وجد أحدکم ضالته فلیأخذها».(1)

از این جهت می بینیم زید بن علی در حالی که از پدر بزرگوار خود حضرت سجاد علیه السلام و برادر بزرگش امام باقر علیه السلام نقل روایت می کند، از دیگران نیز روایت دارد و او به خاطر اخذ حدیث و دانش، از علما و دانشمندان به مکه و عراق و شام سفر کرده بود.

اگر بخواهیم اساتید او را به صورت اجمال یادآور شویم، باید چنین بگوییم:

1. علی بن الحسین علیه السلام پدر گرامیش، 2. ابوجعفر محمد علی علیه السلام امام باقر علیه السلام برادر بزرگوارش، 3. عبیداللّه بن أبی رافع، 4. ابان بن عثمان بن عفّان، 5. عروة بن الزبیر.(2)

شاگردان زید بن علی

شاگردان او را به دو گروه می توان تقسیم کرد:

فرزندان بزرگوار ایشان مانند:

ص:98


1- (1) . کلینی، الکافی، ج 8، ص 167.
2- (2) . جمال الدین المزّی، تهذیب الکمال، ج 10، ص 96؛ الذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 389؛ الذهبی، تاریخ الاسلام، حوادث سنه (121-141)، ص 105؛ ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج 3، ص 419.

عیسی بن زید، محمد بن زید، حسین بن زید، یحیی بن زید.

1. عیسی بن زید، نادرۀ زمان بود که سفیان ثوری از او نقل روایت کرده و زاهد زمان خویش به شمار می آمد، و فرزندان ایشان در عراق پراکنده اند.

2. محمد بن زید جدّ کسانی که در بلاد عجم زندگی می کنند.

3. حسین بن زید جدّ بزرگوار کسانی که معروف به زیدی (از نظر نسب) هستند.

4. یحیی بن زید کسی که پس از کشته شدن زید، راه او را ادامه داد.

کسانی که از او اخذ علم نموده اند، فراوانند، و جمال الدین مزّی در کتاب تهذیب الکمال، ج 10، ص 96، اسامی آنان را آورده است. و ما در اینجا به ذکر برخی از شاگردان بزرگ ایشان، اشاره می کنیم:

1. منصور بن معتمر بن عبداللّه سلمی کوفی (م 132) از کسانی است که بخاری و مسلم و ابوداوود و ترمذی از او نقل روایت می کنند.

2. هارون بن سعد عجلی، یا جعفی از اهل کوفه است. و او از مشایخ مسلم به شمار می رود.

3. معاویة بن اسحاق بن زید بن حارث انصاری کسی که با امام زید به شهادت رسید و همراه او به دار آویخته شد.

4. ابوالجارود زید بن منذر همدانی که فرقۀ زیدیه جارودیه به او منتسب می شود.

5. حسن بن صالح و برادر او.

6. علی بن صالح که فرقۀ بتریه به او منتسب است و کشی در رجال خود،

ص:99

شرح حال او را آورده است.(1)

7. هاشم معروف به صاحب البرید، او در سند کافی در باب معرفة الأئمه آمده و از حضرت صادق علیه السلام نقل روایت می کند.(2)

8. محمد بن عبدالرحمان بن أبی لیلی، که از اصحاب امام صادق علیه السلام نیز به شمار می رود.(3)

9. سلمة بن کهیل، از کسانی که با زید بیعت کرد، ترجمه او را کشی در رجال خود آورده است.(4)

10. عمرو بن خالد واسطی که راوی مسند زید است.

11. اسماعیل بن عبدالرحمن سدی از بزرگان علمای کوفه متوفای 127.

12. ابوالزّناد، نوح بن علی کوفی، مزی در تهذیب الکمال ترجمه او را آورده است.(5)

13. سلیمان بن مهران اعمش، از اکابر علمای کوفه (60-148).

14. اجلح بن عبداللّه کندی.(6)

15. معمر بن خثیم الهلالی.(7)

16. سعید بن خثیم هلالی.(8)

ص:100


1- (1) . کشی، محمدبن عمر، رجال کشّی، شمارۀ 108.
2- (2) . مامقانی، عبداللّه، تنقیح المقال، ج 3، ص 288.
3- (3) . مامقانی، عبداللّه، تنقیح المقال، ج 3، ص 136.
4- (4) . کشی، محمدبن عمر، رجال کشّی، شماره 205.
5- (5) . جمال الدین المزّی، تهذیب الکمال، ج 1، ص 456.
6- (6) . مامقانی، عبداللّه، تنقیح المقال، ج 1، ص 266.
7- (7) . مامقانی، عبداللّه، تنقیح المقال، ج 3، ص 234.
8- (8) . مامقانی، عبداللّه، تنقیح المقال، ج 2، ص 26.

17. شعبة بن الحجاج بن ورد (83-160). او از محدّثانی است که برای اخذ دانش بین کوفه و بصره و واسط تردد می کرد.

18. قیس بن ربیع از اصحاب صادقین.(1)

19. سفیان بن أبی السمت.(2)

20. محمد بن الفرات جرمی.(3)

21. فضیل بن ربیع الرسان.(4)

22. عبداللّه بن زبیر برادر فضیل بن زبیر.(5)

23. سالم بن ابی حفصه.(6)

24. عبداللّه بن عییبه.

25. زبید الیامی، او از تابعان بود و در سال 122 یا 124 درگذشته است.(7)

این 25 نفر از بزرگان تلامیذ زید بن علی هستند که از او دانش حدیث و تفسیر آموخته اند و امّا غیر مشاهیر، ما از ذکر آنان خودداری می کنیم، علاقه مندان می توانند به کتاب تهذیب الکمال، ج 10، ص 96، نگارش جمال الدین مزّی مراجعه کنند.

قبلاً یادآور شدیم: حسنی ها یعنی فرزندان عبداللّه بن حسن بن حسن

ص:101


1- (1) . مامقانی، عبداللّه، تنقیح المقال، ج 3 ص 31.
2- (2) . مامقانی، عبداللّه، تنقیح المقال، ج 2، ص 38.
3- (3) . کشی، محمدبن عمر، رجال کشّی، شمارۀ 428.
4- (4) . مامقانی، عبداللّه، تنقیح المقال، ج 2، ص 13.
5- (5) . کشی، محمدبن عمر، رجال کشّی، شماره 287.
6- (6) . کشی، محمدبن عمر، رجال کشّی، شمارۀ 109.
7- (7) . السیاغی، الروض النضیر، ج 1، ص 114-115.

معروف به مثنّی از دانش زید بهره برده اند که نام آنها را در اینجا می بریم:

1. محمد بن عبداللّه معروف به نفس زکیه

2. ابراهیم بن عبداللّه معروف به نفس رضیه

3. ادریس بن عبداللّه

4. یحیی بن عبداللّه

5. موسی بن عبداللّه

اینها شخصیت هایی هستند که دانش را از پدر و او از زید و یا برخی از اصحاب زید آموخته اند.(1)

سیاغی مؤلف کتاب الروض النضیر که از نویسندگان زیدی است، بسیاری از فقیهان اهل سنت، و عابدان آن را از پیروان زید شمرده و از این طریق خواسته بگوید روزی که زید خروج کرد، پیشوایی او را گروه زیادی در اصول و فروع پذیرفته بودند، ولی او از یک نکته غفلت کرده و آن این که بیعت با زید به هنگام خروج ملازم با پذیرش امامت او در اصول و فروع نیست. اتفاقاً نشوان حمیری که خود از نویسندگان زیدی است، این حقیقت را به روشنی بیان کرده است.

او می گوید: طوایفی از مردم با اختلاف در آرا و عقیده، با زید بیعت کردند، معتزلی پیشتازتر از مرجئی و مرجئی پیشتازتر از خارجی نبود، بلکه همگان با اختلاف در عقیده با او بیعت کردند.(2)

گواه گفتار وی این است که ابوحنیفه که خود امامی در فقه بود، زید را با

ص:102


1- (1) . السیاغی، الروض النضیر، ج 1، ص 115.
2- (2) . حمیری، الحور العین، ص 185.

فرستادن مالی، یاری کرد و کمک به زید را لازم شمرد، در حالی که او در فروع و اصول، با زید هماهنگ نبود.

علّت این هماهنگی و همبستگی این بود که بسیاری از فقیهان اهل سنت از ستم بنی امیه به ستوه آمده بودند، آنگاه که شنیدند زید بن علی تصمیم بر خروج و معارضه گرفته است، او را با زبان و گفتار و عمل و مال تأیید کردند و در تاریخ به زیدی معروف شدند، در حالی که زیدی نبودند بلکه به قیام زید کمک کردند.

از این بیان روشن می شود که آنچه حاکم جشمی بیهقی (413-494) در کتاب جلاء الابصار دربارۀ پیروان زید نقل کرده است، خالی از اشتباه نیست. او یاری کنندگان نهضت زیدی را با پذیرش عقاید زید در اصول و فروع به هم آمیخته است. بسیاری از کسانی که از آنها نام خواهیم برد، مؤید انقلاب زید بودند نه این که در اصول و فروع مذهب او را بپذیرند.

اینک گوش فرا دهیم به گفتار حاکم:

محمّد بن زید می گوید: ا بوحنیفه مبلغی را برای زید بن علی فرستاد و پیغام داد: از این مال برای آن چه که می خواهی انجام بدهی، کمک بگیر.

فضیل بن زبیر می گوید: من نیز پیام رسان زید بن علی به ابوحنیفه بودم.

ابوحنیفه از من پرسید: چه کسانی از فقیهان با زید بن علی در ارتباطند؟ من این افراد را شمردم:

سلمة بن کهیل، یزید بن أبی زیاد، هارون بن سعد، ابوهاشم رمانی، حجاج بن دینار و مانند آنها. شعبه می گوید: من از اعمش شنیدم: به خدا سوگند اگر من بیماری چشمی نداشتم، با زید خروج می کردم. به خدا سوگند کسانی که همراه او هستند او را تنها می گذارند و تحویل دشمن می دهند، چنان که با جد او کردند.

ص:103

عقبة بن اسحاق سلمی می گوید:

منصور فرزند معتمر در میان مردم می گشت و برای زید بن علی بیعت می گرفت.

از لیث نقل شده که می گوید: منصور نزد ما آمد و ما را به خروج با زید بن علی دعوت کرد، سپس از چند نفر نقل می کند که سفیان ثوری زیدی بوده است، نضر بن حمید کندی می گوید: روزی که خبر شهادت زید به مدینه رسید، دیدم سعد بن ابراهیم سخت گریست و اندوه چهره اش را پوشاند و هفت روز در خانه نشست، سپس از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود: عموی من راهی را در پیش گرفت که پدران او در پیش گرفته بودند. دوست داشتم من نیز کار عمو را انجام دهم. آنان که در رکاب زید کشته شدند، به سان کسانی هستند که در کربلا در رکاب حسین علیه السلام کشته شدند.(1)

ابن عماد حنبلی می گوید: از افرادی که با زید بیعت کردند، منصور بن معتمر، محمد بن عبدالرحمن ابن أبی لیلی و هلال بن خبّاب الارت و ابن شبرمه و مسعر بن کدام و دیگران.(2)

کسانی که این افراد را زیدی معرفی کرده اند تأیید نهضت را با پیشوایی در اصول و فروع اشتباه گرفته اند. شکی نیست که زید از شیعیان خالص بوده و به امامت بلافصل جد بزرگوارش علی علیه السلام معتقد بود. اگر این افراد که نهضت او را تأیید کردند نه این که پیشوایی او را در اصول و فروع پذیرفته باشند، در حالی که آنان بر تسنن خود باقی بودند.

ص:104


1- (1) . السیاغی، الروض النضیر، ج 1، ص 104. به نقل از (جلاء الابصار) حاکم جِشُمی بیهقی.
2- (2) . ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب فی اخبار بن ذهب، ج 1، ص 158.

حتی برخی از مؤیدین انقلاب زید که با او بیعت کرده بودند، بیعت خود را پس گرفتند و یکی از آن افراد، کثیر النوّاء است. او بیعت کرد و بعد پس گرفت و زید نیز با پس گرفتن بیعت او موافقت کرد زید این دو شعر را سرود:

للحربِ اقوام لها خُلِقوا وللتجارةِ والسلطانِ اقوام

گروهی برای نبرد آفریده شده اند و گروهی نیز برای بازرگانی و فرمانروایی پدید آمده اند

خیر البریّة من أمسی تجارته تقوی الإله و ضرب یجتلی الهام(1)

بهترین مردم کسی است که بازرگانی او تقوای الهی و کوبیدن شمشیر بر سر دشمنان است.

بزرگنمایی دربارۀ زید

زید، از نظر ائمۀ اهل بیت علیهم السلام انسانی بسیار وارسته و مخلص و در حقیقت گل بی خاری بود، ولی گاهی تعریف هایی از او شده که خالی از غلوّ و زیاده روی نیست. مقریزی از احمد بن محمد بن الحسین بن زید بن علی نقل می کند:

خاندان ما نقل کرده اند که زید از زمانی که به سن بلوغ رسید تا زمانی که کشته شد، شب را تمام نخوابید و قرائت قرآن را ترک نکرد و از نظر روزه داری یک روز، روزه بود، و روز دیگر افطار می کرد.(2)

ص:105


1- (1) . مفید، الاختصاص، ص 128، چاپ 1379؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 46، ح 181.
2- (2) . السیاغی، الروض النضیر، ج 1، ص 99.

نشوان الحمیری در شرح رساله «الحور العین» می نویسد: آن گاه که فضیلت و برتری او در میان مردم منتشر شد و مردم با کمال او آشنا شدند، گروهی از مردم، با اختلافی که در نظریات خود داشتند، بر بیعت با او اجماع کردند. هرگز زیدی پیشروتر از معتزلی و معتزلی پیشروتر از مرجئی و مرجئی پیشروتر از خارجی نبود. در بیعت او همۀ فرق، اتفاق نظر داشتند و جز گروه کمی تخلف نکردند، سپس می گوید: آن گاه که سخن از متکلمان به میان آید، زید از آنهاست، و اگر زاهدان یاد شوند، او نیز از آنهاست و اگر سخن از شجاعان باشد، نام او نیز در میان آنهاست. او اهل معرفت و اهل سیاست و بهترین عترت بود، زیرا در تمام خصال پسندیده، با آنها شریک بود و از نظرهای دیگر بر آنها برتری داشت، یکی از امتیازهای او این بود که او سرآمد زمان در علم کلام بود، علم کلامی که برترین دانش ها و راه نجات است. دانشی که بدون او دیگر دانش ها سودی نمی بخشد و در این قسمت به قدری پیشرو بود که خاص و عام او را به این صفت می شناختند. حتی ابوعثمان عمرو بن بحر جاحظ، او را چنین معرفی می کند: او را در صنعت کلام برتر یافتم و به وجود او افتخار کرده و او را بالاترین فرد در این دانش می دانم. جعفر بن حرب در کتاب «الدیانة» و بسیاری از معتزله بغداد مانند محمد بن عبداللّه اسکافی و غیر او در کتاب های خود، به او منتسب می شوند و خود را زیدی می دانند و در علم و دانش او کافی است که معتزله به او منتسب هستند، اگر دانش برتر و برجستگی او بر دیگران، در فضایل نبود، هرگز معتزله به او گردن نمی نهادند.(1)

مسلّماً این نوع توصیف با واقعیت تطبیق چندانی ندارد، برجستگی زید در

ص:106


1- (1) . السیاغی، الروض النضیر، ج 1، ص 101؛ حمیری، الحور العین، ص 185.

علوم اسلامی، اعمّ از تفسیر و حدیث و کلام جای سخن نیست، اما منتسب کردن همۀ فرق بالاخص معتزله به ایشان، صحیح نیست، زیرا در جلد سوم این فرهنگ، یادآور شدیم که ریشۀ معتزله به حسن بن محمد بن حنفیه می رسد.

بزرگنمایی دربارۀ دانش و فقه زید بن علی

غلوّ در لغت، تجاوز از حد و واقعیت است. خداوند متعال می فرماید:

(یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَی اللّهِ إِلاَّ الْحَقَّ) .(1)

«ای پیروان تورات و انجیل! در دین خود افراط نکنید و نسبت به خدا جز حق مگویید...».

و باز می فرماید:

(قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لا تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ) .(2)

«بگو: ای اهل کتاب! در دین خود جز حق مگویید و زیاده روی مکنید».

امیرمؤمنان علیه السلام بزرگنمایی و فروکاستن حقایق را چنین توصیف می کند:

«الثناء بأکثر من الاستحقاق ملق و التقصیر عن الاستحقاق عیّ أو حسد».(3)

«ستایش بیش از استحقاق، چاپلوسی است و فرو کاستن از واقعیت و شایستگی، نشانۀ ناتوانی و یا رشک و حسد بر دیگری است».

نتیجه می گیریم هر نوع فراتر رفتن از واقعیات در درجۀ نخست، دروغگویی است و در درجۀ دوم مخاطب را به گمراهی می کشاند و در درجۀ سوم خودداری از بیان حقیقت است. در این قسمت تفاوتی میان امور دینی و

ص:107


1- (1) . نساء: 171.
2- (2) . مائده: 77.
3- (3) . نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 347.

غیر دینی نیست. ما در اینجا برخی از توصیف هایی که دربارۀ زید انجام گرفته یادآور می شویم که همگی نشانۀ غلوّ و افراط و تجاوز از حدّ است.

تاریخ نگاران، اتفاق نظر دارند که زید از پدر خود امام سجاد علیه السلام و برادرش امام محمد باقر علیه السلام دانش را فرا گرفته و هیچ یک از آنها این را انکار نکرده اند و از دانشگاه امام باقر علیه السلام ده ها محدّث و فقیه و متکلم برخاستند که دارای مقام رفیعی بودند. ولی برخی که می خواهند از مقام و موقعیت امامان معصوم بکاهند و بر اثر حسدورزی بر آنان، و یا پیروی از احساسات می خواهند زید را بر امام باقر علیه السلام برتری بخشند، می گویند:

1. زید قرآن را به گونه ای آموخت که امام باقر علیه السلام نیاموخته بود! در این هنگام کسی از گوینده سؤال می کند: بر چه اساسی این سخن را می گویی؟ او در پاسخ می گوید: زیرا زید خود قرآن را فرا گرفت و به فهم قرآن دست یافت ولی ابوجعفر - امام باقر علیه السلام - آن را از دهان مردم فرا گرفت.

سائل در پاسخ گفت: چگونه این را می گویی در حالی که ابوجعفر شکافندۀ دانش پیامبران، و رهبر شیعیان در زمان خود بود.

او در پاسخ می گوید: من اهل بیت خود را می شناسم و برتر از زید بن علی سراغ ندارم، و همۀ کمالات برای او فراهم آمده بود، و همۀ نیکی ها در او گرد آمده بود و حق دربارۀ او به کمال رسیده و کسی بر او برتری نمی جوید مگر آن که حق او را سرنگون می سازد.(1)

ص:108


1- (1) . السیاغی، الروض النضیر، ج 1، ص 101. جای تأسف است که دیلمی در «مشکاة الانوار» این نوع تمجید و تعریف را به عبداللّه بن محمد بن علی (بن حنفیه) نسبت می دهد و مؤلف «الروض النضیر» از او نقل می کند.

نقد این نظر

1. شکی نیست که زید از عالمان و دانشوران خاندان رسالت و عالم به قرآن و آشنا به مفاهیم آن بود، لکن این علم را از چه کسی آموخته بود؟ اگر بگویند از پدرش امام سجاد یا از برادرش امام باقر علیه السلام آموخته است، غلوّی در کار نیست.

و اگر بگویند از دیگری آموخته است، آن دیگر، کیست که زید از او دانش آموخته است؟ و به جایی رسیده است که بر ائمّۀ اهل بیت علیهم السلام مانند سجاد و باقر، برتری یافته است.

2. فرض کنید زید در دانش قرآنی سرآمد روزگار بوده ولی اینکه می گویند امام باقر علیه السلام دانش قرآنی خود را از دیگران آموخته، مدرکش چیست؟! زیرا در هیچ منبعی نیامده است که امامان معصوم شیعه علیهم السلام، در درس صحابه و تابعان و یا عالمانی دیگر شرکت کرده باشند، فقط گاهی حدیثی را از رسول خدا به واسطۀ برخی از صحابه یا تابعان، نقل می کنند، آن هم به خاطر آن که مخاطب آنگاه قانع می شد که سخن، سخن رسول خدا باشد. طبعاً ناچار بودند که سخن خدا را به وسیلۀ برخی از صحابه و تابعان، نقل کنند.

3. ابن سعد در طبقات خود، امام باقر علیه السلام را از طبقۀ سوم تابعان معرفی می کند و می گوید: او دانشمند و اهل عبادت خدا بود. امامان فقه، مانند ابوحنیفه و دیگران، از او نقل روایت کرده اند. عطا می گوید: «من ندیدم که دانش عالمان نزد کسی، چون امام باقر علیه السلام اندک به شمار آید».

حکم بن عتیبه را دیدم که در گفت وگو مغلوب شده است، در حالی که

ص:109

حکم، دانشمندی بلندپایه و بزرگ در زمان خود بود.(1)

آیا کسی که پیامبر صلی الله علیه و آله به وسیلۀ جابر بن عبداللّه به او سلام می رساند، می تواند کمتر از دیگران باشد؟

جابر می گوید: من خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله بودم و حسین بن علی علیه السلام در آغوش او بود. فرمود: جابر! خداوند به فرزندم حسین، فرزندی به نام علی می دهد، روزی که قیامت برپا شود، منادی ندا می کند: سرور عابدان برخیزد.

آنگاه علی بن الحسین علیه السلام برمی خیزد، جابر! بدان، خدا به او فرزندی می دهد به نام محمد، اگر او را درک کردی سلام مرا به او برسان.(2)

شیخ مفید می گوید: از هیچ کس از فرزندان حسنین، به مانند امام باقر علیه السلام در علوم دینی و دانش قرآنی و سیرۀ پیامبر صلی الله علیه و آله و هنرها و ادبیات، چیزی منتشر نشده است. همگان از آن بزرگوار، معارف دینی را آموخته اند و سالخوردگان از صحابه و بزرگان تابعان و فقیهان از او دانش را فرا گرفته اند و برای دانش اندوزی از نزد او، کاروان ها از جاهای دور به مدینه می آمدند و دربارۀ بزرگواری او سروده های بسیاری پدید آمده است.(3)

از این بیان روشن می گردد آنچه که ذهبی از امام صادق علیه السلام نقل می کند یا صحیح نیست، یا معنی دیگری دارد. او می نویسد: امام صادق علیه السلام زید بن علی را چنین معرفی کرد: به خدا سوگند، او بهتر از همۀ ما با قرائت قرآن و علم دین آشنا

ص:110


1- (1) . سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ج 1، ص 302، به نقل از طبقات ابن سعد.
2- (2) . سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ج 1، ص 303؛ ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج 5، ص 198؛ ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقة، ص 199 و عبدالرؤف المناوی، الکواکب الدّریّه، ج 1، ص 164 و غیره....
3- (3) . مفید، الأرشاد، ص 261-262.

بود و بیش از همه صله رحم می کرد. او ما را ترک کرد در حالی که در میان ما مثل او نبود.(1)

اگر این حدیث درست باشد مقصود برتری دادن زید بر سایر هاشمی ها است نه شخص امام باقر.

باز هم افراطگرایی

نمونه ای دیگر از افراطگرایی دربارۀ زید، چیزی است که مؤلف «الحدائق الوردیه» نقل می کند، و آن این که زید از امام باقر علیه السلام دربارۀ کتابی غیر از صحیفۀ سجادیه، سؤال کرد. امام باقر علیه السلام در جواب فرمود: صحیح است، ولی فراموش کرد که آن کتاب را برای زید بفرستد. یک سال از این جریان گذشت، و با زید دیدار نمود. امام باقر علیه السلام فرمود: آیا دربارۀ کتاب پدرت سؤال نکردی؟ زید در پاسخ گفت: چرا. امام باقر علیه السلام فرمود: به خدا سوگند جز فراموشی چیزی مانع از ارسال آن کتاب نشد. در این هنگام زید در پاسخ امام باقر علیه السلام فرمود: من به وسیلۀ قرآن از کتاب پدرم بی نیاز شدم. امام باقر علیه السلام فرمود: من از تو دربارۀ آنچه در آن کتاب است می پرسم، زید آمادۀ پاسخگویی شد.

امام باقر علیه السلام کسی را فرستاد کتاب امام زین العابدین علیه السلام را آوردند. آن گاه سطر به سطر و حرف به حرف دربارۀ آنچه در آن کتاب است، از زید پرسید؛ زید پاسخ داد؛ امام باقر علیه السلام فرمود: به خدا سوگند، حتی از یک حرف آن محروم نشده ای!(2)

ص:111


1- (1) . جمال الدین المزّی، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج 10، ص 98؛ الذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 390؛ الذهبی، تاریخ الاسلام، حوادث 121-140، ص 106.
2- (2) . محلّی، حمید بن احمد، الحدائق الوردیّة، ص 140.

مسلّماً این داستان، نقاط ضعفی دارد که مجموعاً دروغ بودن آن را ثابت می کند:

1. این دو برادر با هم در مدینه زندگی می کردند. آیا امکان دارد که یک سال بگذرد و این دو برادر یکدیگر را نبینند؟

2. اگر کتاب امام سجاد علیه السلام یک نوشتۀ عادی بود، ارتباطی به تفسیر قرآن و گره گشایی آیات مشکل آن نداشت و یا دربردارندۀ مخصصات و مقیدات قرآن نبود، در این صورت می توان گفت که زید به وسیلۀ قرآن از آن بی نیاز شده ولی ظاهر سخن این است که کتاب امام علیه السلام مربوط به تفسیر قرآن و چنین مخصص ها و مقیّدها و روشنگر مفاهیم آن بود. در این صورت، چگونه زید به وسیلۀ قرآن، از آن بی نیاز شده است؟

ص:112

فصل پنجم: آثار علمی زید

اشاره

زید خانه زاد بیت علوی، مفسر قرآن، و آشنا به سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله بود، طبعاً یک رشته آثار علمی داشته که آنها را به شاگردان خود املا نموده و یا به خامۀ خود نوشته است، و ما در اینجا به برخی از آثار علمی او اشاره می کنیم:

1. مسند زید

مجموعه ای از زید به نام «مسند» چاپ و منتشر شده است، و از این کتاب به سه نام اسم می برند:

1. مجموعۀ فقهی

2. مجموعۀ حدیثی

3. مسند

از آنجا که این کتاب دارای احادیثی مربوط به فقه است و آنها را از پدران خود، نقل کرده است، گاهی آن را مجموعۀ فقهی و گاهی حدیثی خوانده اند ولی بهتر، همان نام سوم است که زید آنها را با سند از پدران خود نقل کرده است و

ص:113

همگی را ابوخالد عمرو بن خالد واسطی از زید نقل می کند و عبدالعزیز بن اسحاق آنها را بدون دسته بندی جمع کرده است، سپس، در قرن دوازدهم توسط حسین بن یحیی بن ابراهیم دیلمی دسته بندی شده است.

دقت در این مسند، نشان می دهد که برخی از آنها حدیث بوده و برخی نیز فتوای خود زید است. مثلاً در باب طهارت، به سندی از رسول خدا نقل می کند که حسین بن علی علیه السلام فرمود: «رأیت رسول اللّه توضّأ فغسل وجهه»، و در همان باب می گوید: زید بن علی فرمود: مضمضه و استنشاق، سنّت است. بنابراین هر چیزی که به صورت مسند نقل شود، حدیث است و آن که بدون سند از خود زید نقل شود، فتوای زید است. مجموع روایاتی که از پیامبر نقل شده، 228 حدیث است، و آن چه که از امیرمؤمنان نقل شده، 820 روایت است. و ائّمۀ زیدیه همگی این کتاب را پذیرفته اند و معتقدند این نخستین کتابی است که فقه در آن گرد آمده است و گروهی از زیدیه این کتاب را شرح کرده اند و گسترده ترین شرح از آن قاضی شرف الدین حسین بن احمد سیاغی (1180-1221) است و آن را به نام «الروض النضیر فی شرح مجموعة الفقه الکبیر» نامگذاری کرده است و این کتاب دو بار به زیور طبع آراسته شده که چاپ دوم آن در سال 1388، انجام گرفته، و سیاغی در کتاب خود، مصادر روایات را استخراج کرده و احکامی که می توان از آن روایات استنباط نمود را بیان کرده است. البته بدان اکتفا ننموده و در این میان، اقوال علما را در مسائل خلافی ذکر کرده و احادیث معارض را به نوعی جمع کرده یا ترجیح داده است.

شگفت اینجاست که شارح مسند زید محور را مسند زید قرار داده است، ولی بر مضمون روایات، از طرق دیگر نیز شاهد آورده است، بالاخص بر

ص:114

مراسیل صحابه و قیاس تکیه نموده است. از این جهت، فقه این کتاب، شبیه فقه اهل سنت شده است و به همین جهت محمد بخیت مصری، پیرو مذهب ابی حنیفه مقدمه ای بر این کتاب نوشته و یادآور شده که مطالب این کتاب با مذهب ابی حنیفه کاملاً موافقت دارد و آن گاه می گوید: من دربارۀ چنین کتابی که با مذهب ما موافق است، چه بگویم؟(1)

2. تفسیر غریب القرآن

مقصود از غریب قرآن، لغات مشکل قرآن است و پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و امام علی علیه السلام و شاگرد او ابن عباس، پیوسته غریب قرآن را تفسیر کرده اند، اتفاقاً نافع بن ازرق که از سران خوارج است 277 سؤال گرد آورد که همراه با همکار خود، برای ابن عباس فرستاد، و او همه را پاسخ داد.(2)

شاید نخستین کسی که دربارۀ غریب قرآن، کتاب نوشته، ابان بن تغلب بن ریاح بکری باشد که در سال 141 درگذشته است. وی از اصحاب امام سجاد و امام باقر و امام صادق علیهم السلام است و در پیشگاه آنان مقام و منزلتی داشت، و حتی برای خود، قرائت مستقلی دارد که قرّاء با آن آشنا هستند.(3)

ولی اگر نسبت غریب قرآنی که اخیراً چاپ شده و به وسیلۀ دکتر حسن محمد تقی حکیم تحقیق شده، به زید صحیح باشد، باید زید را نخستین فرد دانست که در این میدان گام نهاده است. اتّفاقاً اگر غریب القرآن زید را با کتاب

ص:115


1- (1) . السیاغی، الروض النضیر، مقدمه، ص 17.
2- (2) . سیوطی، الاتقان، ج 2، ص 69-104.
3- (3) . نجاشی، الرجال، ج 1، ص 73، شمارۀ 6؛ سیوطی، بغیة الوعاة، ص 76.

«المجاز» ابوعبیده معمر بن مثنی (م 212) مقایسه کنیم خواهیم دید که ابوعبیده از این کتاب منسوب به زید بیشترین بهره را برده است.(1)

این کتاب از جامعیت خاصی برخوردار است و غریب قرآن را از سورۀ فاتحة الکتاب گرفته تا به سورۀ «الناس» ادامه داده است.

گروهی از علما این کتاب را به زید نسبت داده اند که برخی را نام می بریم:

1. ابن شجری در امالی می گوید: قال الإمام ابوالحسین زید بن علی علیهما السلام فی تفسیر الغریب.

2. صارم الدین در کتاب طبقات زیدیه در شرح زندگی ابوخالد می نویسد: تفسیر غریب قرآن که نگارش زید بن علی است، به وسیلۀ عطاء بن سائب از ابوخالد روایت شده است.

3. سیاغی در مقدمۀ «الروض النضیر» همین مطلب را نقل می کند.(2)

در این جا راه دیگری هست که با آن می توان به کشف مؤلف این کتاب پرداخت و آن این که با بررسی مواردی می توان مذهب او را به دست آورد:

1. در تفسیر آیۀ (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ) (3) می گوید: زید بن علی علیه السلام گفت: این آیه دربارۀ علی بن ابی طالب علیه السلام نازل شده است. آن گاه

ص:116


1- (1) . تفسیر غریب القرآن، مقدمه محقق (حسن بن محمدتقی الحکیم)، ص 55، سپس دلایل تأثیرگذاری کتاب زید را در کتاب مجاز ابوعبیده ذکر کرده است.
2- (2) . تفسیر غریب القرآن، مقدمۀ محقق (حسن بن محمدتقی الحکیم)، ص 48.
3- (3) . المائدة: 67.

می گوید: مقصود از: (وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ) این است که «واللّه یمنعک منهم».(1)

2. او در تفسیر آیۀ (فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ) (2) می نویسد:(3) زید بن علی گفت: ما اهل ذکریم.

آنچه یادآور شدیم بر دو چیز دلالت دارد:

مؤلف شیعی بوده و گزینش امام را در روز غدیر از جانب خدا پذیرفته است. و این که مرجع علمی بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله، اهل بیت پیامبر هستند.

3. در تفسیر آیۀ (وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ * إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ) (4) که دستاویزی برای مجسمه است. صریحاً می گوید: «معناه مشرقة و ناضرة، منتظرة للثواب».(5)

این یک نگاه گذراست که ما بر تفسیر غریب، منسوب به زید داشتیم ولی با بررسی موارد دیگر می توان مؤلف را بیش از این شناسایی کرد.

3. الصفوة

اثر سوم علمی که از زید به یادگار مانده، کتابی است به نام «الصفوة» که بیانگر فضایل اهل بیت علیهم السلام و برتری آنان بر دیگران در تمام قلمروهاست، و اگر فساد در میان جامعه رخنه کرده به خاطر این است که رهبری را از آنان گرفته و به دیگران داده اند. این کتاب به وسیلۀ ناجی حسن در چاپخانۀ آداب نجف اشرف

ص:117


1- (1) . تفسیر غریب القرآن، مقدمۀ محقق (حسن بن محمدتقی الحکیم)، ص 129.
2- (2) . نحل: 43.
3- (3) . تفسیر غریب القرآن، مقدمۀ محقق (حسن بن محمدتقی الحکیم)، ص 18.
4- (4) . قیامت: 22-23.
5- (5) . تفسیر غریب القرآن، مقدمۀ محقق (حسن بن محمدتقی الحکیم)، ص 359.

بدون تاریخ چاپ شده است و تنها بر نسخه ای که در کتابخانۀ موزۀ بریتانیا به شماره 203 موجود است، اعتماد کرده است. آن گاه، کسانی را که به ترتیب، این کتاب را از زید نقل کرده اند، یاد نموده است.

4. نامۀ او به علمای اسلام

این نامه که در حقیقت، برای تحریک آنان بر ضد نظام اموی نوشته شده، رساله ای بسیار ارزنده و حیات بخش است و به خاطر اهمیتی که این رساله دارد ما در فصل دوم آن را ترجمه کردیم.

5. مناسک حج

مناسک حج، رساله ای است که فرائض و مستحبات حج را بیان می کند و نسخه های متعددی از آن در کتابخانۀ برلین آلمان به شمارۀ 1036 موجود است، و این اثر به وسیلۀ علّامۀ بزرگوار سید هبة الدین شهرستانی در سال 1342 در بغداد منتشر شده است.(1)

6. رساله های زید

این پنج اثر که از آنها به تفصیل نام بردیم، آثار علمی است که از زید بن علی چاپ و منتشر شده است ولی یک رشته آثار علمی از ایشان یاد شده که فقط نسخه های خطی آن در کتابخانه های مختلف جهان وجود دارد و ما از آنها نام می بریم:

ص:118


1- (1) . تفسیر غریب القرآن، مقدمۀ محقق (حسن بن محمدتقی الحکیم)، ص 43.

1. رساله ای در اثبات وصیّت امیرمؤمنان و اثبات امام حسن و حسین و فرزندان او نسخه ای از آن در کتابخانۀ برلین، به شمارۀ 9681 موجود است.(1)

2. رساله ای در پاسخ به سؤالات شخصی از اهل مدینه که در مکتبۀ وهبی به شمارۀ 4/457 موجود است.

3. رساله ای پیرامون امامت امیرمؤمنان که آن را برای واصل بن عطا، بنیانگذار مکتب اعتزال نوشته است.(2)

4. تثبیت الإمامة، نسخۀ خطی آن در کتابخانۀ موزۀ بریتانیا مجموعۀ پیوستی 336، مخطوطات شرقی، شمارۀ 3971 (برگهای 25-28 از سال 1215 ه) وجود دارد. و در کتابخانۀ أمبروزیانا در میلان ایتالیا نیز به شمارۀ 74 أ (برگهای 178 - 188 ب، از سال 1035) وجود دارد.(3)

5. تفسیر سورۀ فاتحه و برخی از آیات قرآن، نسخۀ آن در کتابخانۀ برلین به شمارۀ 10224 موجود است. (برگهای 9-16، از حدود سال 850 هجری).(4)

6. رساله ای در حقوق خداوند، نسخه ای از آن در کتابخانۀ واتیکان به شمارۀ 1027 وجود دارد، و در مکتبۀ وهبی به شمارۀ 3/457، برگهای 78 ب و 81 أ قرن دهم.(5)

ص:119


1- (1) . بروکلمان، کارل، تاریخ الأدب العربی، ج 3، ص 324؛ سزگین، فؤاد، تاریخ التراث العربی، جزء 3، از مجلد 1، ص 324؛ السیاغی، الروض النضیر، ج 1، ص 117.
2- (2) . سزگین، فؤاد، تاریخ التراث العربی، جزء 3، از مجلد 1، ص 326.
3- (3) . بروکلمان، کارل، تاریخ ا لأدب العربی، ج 3، ص 324؛ و سزگین، فؤاد، تاریخ التراث العربی، جزء 3، مجلد 1، ص 324.
4- (4) . بروکلمان، کارل، تاریخ الأدب العربی، ج 3، ص 323 و سزگین، فؤاد، تاریخ التراث العربی، جزء 3، مجلد 1، ص 323.
5- (5) . بروکلمان، کارل، تاریخ الأدب العربی، ج 3، ص 324؛ سزگین، فؤاد، تاریخ التراث العربی، جزء 3،

7. ردّ بر مرجئه، نسخۀ خطی آن در کتابخانۀ برلین به شمارۀ 10265 وجود دارد. (برگه 78 ب - 81 أ، قرن دهم هجری)(1)

8. قرائت زید بن علی، نسخه ای از آن در کتابخانۀ امبروزیانا در میلان ایتالیا به شمارۀ 289 ف، نگهداری می شود.

اینها آثاری است که از این مرد مجاهد و انقلابی باقی مانده به امید آن که مردان بزرگوار، کمر همت به میان ببندند و آثار خطی او را منتشر کنند.

در کتاب های تراجم، آثار دیگری به زید نسبت داده شده که فعلاً نسخه ای از آنها به دست نیامده و به همین دلیل از ذکر نام آنها خودداری کردیم.

ص:120


1- (1) . همان.

فصل ششم: بررسی مسند امام زید از نظر سند و محتوا

اشاره

آثار به جا مانده از زید بن علی در فصل پیشین گذشت، ولی مهم، مجموعۀ فقهی و حدیثی اوست که به نام مسند امام زید معروف است. آیا روایات این کتاب، همگی معتبر است؟ یا آن بخشی اعتبار دارد که با روایات ائمۀ اهل بیت علیهم السلام مخالف نباشد؟

نخست باید سند این کتاب را که از زید نقل می کند بررسی نمود. مسند زید، که هم، اکنون چاپ شده و هم احادیث آن در مجامع حدیثی پخش می باشد، با سند زیر به دست ما رسیده است:

1. عبدالعزیز بن اسحاق بن جعفر، قاضی بغداد

2. از ابی القاسم علی بن محمد نخعی کوفی

3. از سلیمان بن ابراهیم بن عبید محاربی

4. از نصر بن مزاحم منقری عطار

5. از ابراهیم بن زبرقان تیمی

6. از ابوخالد واسطی

ص:121

7. از زید بن علی بن حسن

8. از پدرش علی بن الحسین

9. از جد بزرگوارش حسین بن علی

10. از امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام، نقل می کند.

بنابراین مجموع این مسند و این سند در دست جامعه اهل حدیث و فقه است. آیا می توان به آنچه که در این کتاب با این سند نقل شده است، اعتماد کرد؟ داوری در این قسمت بدان بستگی دارد که رجال این سند را تا زید بن علی، مورد بررسی قرار دهیم، وگرنه از زید به آن طرف، بالاترین سندی است که می توان تصوّر کرد.

1. عبدالعزیز بن اسحاق، قاضی بغداد

اشاره

ذهبی می نویسد: او در سال های 360، زنده بود ولی ابن ابی الفوارس، دربارۀ او می گوید: او دارای مذهبی خبیث است، و احادیث مردودی از او شنیده ام.

آنگاه ذهبی پس از نقل این مطالب از ابن أبی الفوارس می گوید: او 90 سال زندگی کرد و آثاری بر مذهب زید از خود به یادگار نهاد، سپس می گوید: حدیث یاد شده در زیر از او نقل شده است: این که می گویند خدا پس از نیمه شب، نزول می کند، این نزول به معنی فرود آمدن حسی نیست، بلکه اقبال و رویکرد خدا بر بندگان است.

ذهبی پس از نقل این تفسیر از او می گوید: سند این تفسیر، تاریک و متن آن مبهم است.(1)

ص:122


1- (1) . الذهبی، میزال الاعتدال، ج 2، ص 623، شماره 5083.
نظر ما دربارۀ گفتار ابن ابی الفوارس و ذهبی

سخن ابن ابی الفوارس که مذهب او را به خبث توصیف کرد، علّتی جز این ندارند که عبدالعزیز پیرو اهل بیت علیهم السلام بوده و از کسی که برای سرنگونی بنی امیه خروج کرد پیروی می کرد ولی کسانی که مذهب آنها مماشات با ظالمان و سکوت در برابر ستمگران است و این که نباید بر ظالم خروشید، با مذهب عبدالعزیز بن اسحاق در تناقض است، و لذا مذهب او را به خبث و مذهب خود را به طیب توصیف کرده است.

امّا اینکه ذهبی، تفسیر او را تاریک و متن آن را مبهم اندیشیده چون ذهبی هر چند تظاهر به تجسیم نمی کند، اما در باطن از مجسمه است و از آنها طرفداری می کند. او در کتاب خود «سیر اعلام النبلاء» آنگاه که به ترجمۀ افراد پیرو مجسمه و مشبهه می رسد بسیار سخن سرایی می کند و به این زودی از ترجمۀ آنها فارغ نمی شود ولی آن گاه که به ترجمۀ عالمان منزّه از تجسیم می رسد، هر چه سریع تر ترجمه را به پایان می رساند، و این در صورتی است که سمی در آن نریزد.

تا این جا با نظریۀ اهل سنت دربارۀ عبدالعزیز بن اسحاق آشنا شدیم، امّا رجالی های شیعه از او انتقاد می کنند. شیخ در رجال خود می گوید: عبدالعزیز اسحاق، زیدی کوفی است و تلعکبری از او در سال 326 نقل روایت کرده است.(1)

ابن داوود در رجال خود، او را در بخش دوم آورده، و مقصود از بخش دوم،

ص:123


1- (1) . طوسی، الرجال، ص 483، رقم 37 در باب، من لم یرو عنهم علیهم السلام.

کسانی هستند که در مورد آنان، هم مدح و هم ذم هر دو وارد شده است. علاّمه در کتاب خود به نام «خلاصة الرجال» او را در بخش دوم آورده، و مقصود از آن کسانی هستند که به روایات آنها عمل نمی شود، اعم از این که به خاطر طعن در آنها باشد، یا علّت دیگری داشته باشد.

2. ابوالقاسم علی بن محمد نخعی کوفی

وی استاد عبدالعزیز بن اسحاق است و در کتب رجال شیعه عنوان نشده است، ولی اهل سنّت، دربارۀ او سخنی دارند. ذهبی می گوید: ابوالقاسم شریف، زیدی مذهب از اهل حرّان است. بزرگ قارئان و تلمیذ نقّاش است و ابوعمرو دانی او را توثیق کرده است.(1)

3. سلیمان بن ابراهیم بن عبید محاربی

در طبقات آمده است که وی از نصر بن مزاحم منقری مجموعۀ امام زید را نقل می کند.(2)

4. نصر بن مزاحم منقری عطار

ذهبی می نویسد: نصر بن مزاحم کوفی از قیس بن ربیع نقل روایت کرده و هم طبقۀ اوست. او یک رافضی فعّال بود. در سال 212 درگذشته است. سپس از عقیلی نقل می کند که او می گوید: نصر بن مزاحم شیعه بوده و در حدیث او

ص:124


1- (1) . الذهبی، میزان الاعتدال، ج 3، ص 155، شماره 5935.
2- (2) . السیاغی، الروض النضیر، ج 1، ص 64 مراجعه شود.

اضطراب و خطا فراوان است. و أبو خیثمه می گوید: او دروغگو بوده و ابوحاتم او را به سستی حدیث، متهم ساخته است. دارقطنی می گوید: او ضعیف است و از شعبه، نقل روایت کرده است.(1)

آنچه که ذهبی و مشایخ او در مورد این مرد بزرگ نقل می کنند، ناشی از عناد او به خاندان رسالت است و لذا هر کس که دربارۀ اهل بیت علیهم السلام حدیثی نقل کند، او را دروغگو و متروک الحدیث می خواند.

از این جهت، رجالی های شیعه، کاملاً به توثیق او پرداخته اند، نجاشی می نویسد: نصر بن مزاحم پیرو مذهب حق، و نیکوکار است، ولی از ضعفا نقل حدیث می کند.(2)

شیخ طوسی او را از اصحاب امام باقر علیه السلام قلمداد کرده است.(3)

5. ابراهیم بن زبرقان

ذهبی می گوید، ابن معین او را توثیق کرده ولی ابوحاتم می گوید: به حدیث او نمی توان استناد کرد.(4)

شیخ در رجال خود، او را از اصحاب امام صادق علیه السلام شمرده، ولی از نظر توثیق سخنی نگفته است.(5)

ص:125


1- (1) . الذهبی، میزان الاعتدال، ج 4، ص 253-254.
2- (2) . نجاشی، الرجال، ج 2، ص 384 شمارۀ 1149.
3- (3) . طوسی، الرجال، باب اصحاب امام باقر علیه السلام، شمارۀ 3. هر چند نقل او از امام باقر علیه السلام (با توجه به این که وفات امام باقر علیه السلام در 114 بوده، و وفات ابن مزاحم در 212)، بعید است که وی از اصحاب امام باقر علیه السلام باشد.
4- (4) . الذهبی، میزان الاعتدال، ج 1، ص 31.
5- (5) . طوسی، الرجال، ص 144، شماره 40.

6. ابوخالد عمرو بن خالد

علمای رجال اهل سنت به تضعیف او پرداخته، و گاهی می گویند ثقه نیست و گاهی می گویند کذّاب است. ذهبی می گوید او حدیث یاد شده در زیر را جعل کرده است:

لعن رسول اللّه صلی الله علیه و آله الذکرین یلعب أحدهما بصاحبه.(1)

شگفت از ذهبی است که چرا این حدیث را مجعول می داند در حالی که با کتاب خدا موافق است، زیرا قرآن بهره گیری جنسی را به دو مورد منحصر کرده است، یا از همسران و یا از کنیزان است(2) و بازی کردن مردی با مرد یا پسر دیگر به منظور بهره گیری جنسی حرام است.

از رجال نجاشی استفاده می شود که او امامی بوده، زیرا در رجال خود به کسانی که امامی نباشند، اشاره می کند.(3)

شیخ طوسی او را از اصحاب امام باقر علیه السلام می شمارد.(4)

تا این جا ما سند مسند زید را بررسی کردیم و در هر حال نمی توان با این سند کذایی به مجموع این کتاب اعتماد کرد، ولی در عین حال، مؤلفین کتب اربعه، از مسند زید روایاتی را نقل کرده اند که مجموع آنها از 39 روایت تجاوز نمی کند.

ص:126


1- (1) . الذهبی، میزان الاعتدال، ج 3، ص 257.
2- (2) . (وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ * إِلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ) (مؤمنون: 5-6).
3- (3) . نجاشی، الرجال، شمارۀ 762.
4- (4) . طوسی، الرجال، شماره 849.

ولی در عین حال با توجه به قرائن خارجی، می توان به روایات مسند عمل کرد. اصولاً در اعتماد به روایت، اختلاف در مذهب مضرّ نیست. میزان راستگویی راوی است. بنابراین، انحراف از ائمّۀ دیگر اگر با صدق گفتار همراه باشد در عمل به روایت کافی است.(1)

ص:127


1- (1) . برای آگاهی از متون این 39 روایت به کتاب بحوث فی الملل و النحل، ج 7، از صفحۀ 138 تا 154 مراجعه شود.

فصل هفتم: هرگز زید از نظر اصول و معارف، معتزلی نبود

شکی نیست که زید برای خود، مکتب کلامی داشت که همان مکتب اهل بیت علیهم السلام می باشد، ولی چون «واصل بن عطا»، پایه گذار مکتب اعتزال با او در ارتباط بود، این سبب شده که او را پیرو مکتب اعتزال بدانند، در اینجا دو نظر هست:

الف. پیوند زید با واصل بن عطا، به خاطر توافق بر سر یک اصل بود و آن وجوب امر به معروف و نهی از منکر است که یکی از اصول پنجگانه مکتب اعتزال به شمار می رود.(1) از آن جا که هر دو نفر بر این اصل تأکید داشتند، گاهی به اشتباه زید را پیرو مکتب اعتزال می شمارند.

ب. زید نزد «واصل بن عطا» درس آموخته و معارف حقه را از او فرا گرفته است.

بیشترین ترجمه نویسان، دومی را تأیید می کنند، ولی مسلّماً نظر دوم باطل و نظر اول، حق و پابرجاست. اینک دلایل این مطلب:

ص:128


1- (1) . سید مرتضی، الانتصار، ص 5؛ اشعری، مقالات الإسلامین، ج 1، ص 278.

1. اواخر قرن اوّل و اوائل دوم به بعد، مدینه پایتخت علم و دانش و مرکز عالمان و متفکران و در رأس آنان، امام باقر علیه السلام، و پس از وی شیخ هاشمیان عبداللّه بن حسن بن حسن، بود و در این مرکز محدّثان و مفسران زیادی زندگی می کردند. در این صورت، دلیلی نداشت که زید بن علی علیه السلام مرکز علم و دانش را رها کند و رهسپار بصره گردد که آن جا فقط مرکز ادبی و لغوی بود و سپس مرکز آراء و نِحل گشت. اگر زید در زادگاه خود به گمشدۀ خویش دسترسی نداشت، جا داشت زادگاهش را به عزم نقاط دیگر ترک کند.

2. در بررسی های پیشین ثابت کردیم زید انقلابی در سال 67 هجرت دیده به جهان گشوده و واصل بن عطا در سال هشتاد هجری به دنیا آمده است، بنابراین زید قریب چهارده سال از او بزرگتر است، اگر بنا باشد، زید نزد کسی تلمّذ کند باید نزد «حسن بصری» درس بخواند نه واصل بن عطا که شاگرد حسن بصری است و نیز اگر بنا باشد احکام و معارف بیاموزد باید سراغ ابوهاشم، فرزند محمد بن حنفیه برود که او نیز استاد واصل بن عطاست، بنابراین در دست واصل چیزی نبود که دست زید از آن کوتاه باشد. او هر چه را آموخته یا از حسن بصری برگرفته یا از ابوهاشم فرزند محمد بن حنفیه، بنابراین، چرا باید دو استاد بزرگ را ترک کند و به سراغ شاگرد او برود!

چیزی که واصل بن عطا را در جهانِ آن روز مشهور ساخت، اصولی است که آنها را از ابوهاشم فرا گرفته، و او نیز از پدرش محمد بن حنفیه و او هم از وصی پیامبر صلی الله علیه و آله امام علی علیه السلام آموخته است. اصولی که او به وسیلۀ آنها مشهور گشت، عبارتند از:

1. توحید (تنزیه خدا از تشبیه و تجسیم و حرکت و نزول).

ص:129

2. عدل (انسان مختار و آزاد است و قضا و قدر از انسان سلب اختیار نمی کند) و این اصول در خاندان اهل بیت علیهم السلام به صورت موروثی رسیده و دلیلی نداشت به خاطر این اصول ترک وطن کند و در بصره رحل اقامت بیفکند.

3. تلمّذ و شاگردی زید را بر واصل بن عطا احدی از مترجمان، جز شهرستانی در ملل و نحل خود ذکر نکرده است و لذا در کتاب «فرق الشیعه» نوبختی و یا «مقالات الاسلامیین» اشعری و یا «الفرق بین الفرق» بغدادی و نه در «فِصَل» ابن حزم از این نسبت، چیزی دیده نمی شود، بنابراین، نمی توان بر قول شهرستانی که در سال 548 درگذشته اعتماد کرد.

چیزی که بعدها این نسبت بی اساس را گسترش داده، این است که علمای زیدیه در اعصار بعدی با معتزله بر سر این اصول پنجگانه همبستگی و همفکری داشته اند. و این سبب شده است که امثال شهرستانی تصور کنند که زید نزد واصل تلمّذ نموده(1) و اصول پنجگانه را از او آموخته است، در حالی که پذیرش اصول پنجگانه از سوی زید، ممکن است، علّت دیگری جز ارتباط با واصل بن عطا داشته باشد.

4. چگونه زید با شهامت و زادۀ بیت ولایت می تواند با واصل بن عطا همفکری صددرصد داشته باشد، در حالی که زید جدّ بزرگوار خود را در نبرد با پیمان شکنان و قاسطان و مارقان بر حق می دانست، و واصل و امثال او، یقین نداشتند که امیرمؤمنان علیه السلام در جنگ خود با آنها، بر حق بوده باشد، فقط می گفتند یکی از دو طرف خطاکار بوده است.

در پایان به خطای نویسندۀ کتاب «الفرق الاسلامیة» اشاره می کنیم: او

ص:130


1- (1) . شهرستانی، الملل و النحل، ج 1 ص 138.

می گوید: زیدی ها پیروان زید بن علی هستند و زید، دانش را از واصل بن عطا رئیس معتزله آموخت و از او علم اعتزال را فرا گرفت، از این جهت، زید و تمام یاران او از نظر مذهب و اعتقاد، معتزلی شدند، در حالی که برادر او امام باقر علیه السلام بر او خرده می گرفت که چرا نزد واصل، حاضر می شود و از او درس می آموزد، در حالی که واصل، جدّ زید را در یکی از دو جنگ جمل و نهروان، خطاکار می داند، و نیز واصل، قضا و قدر را بر خلاف مذهب اهل بیت علیهم السلام تفسیر می کرد.(1)

تا اینجا پرده از سیمای واقع برافتاد و روشن شد که زید خانه زاد ولایت، برتر از آن بود که نزد «واصل» درس بیاموزد. اخیراً برخی از علمای معاصر، از زیدی ها در این مورد، تحقیق بیشتری کرده اند. علاقه مندان به کتاب «الزیدیة، نظریة و تطبیق»، ص 21، مراجعه کنند.

ص:131


1- (1) . الصفدی، الوافی بالوفیات، ج 15، ص 35. به نقل از ابن أبی الدم در «الفرق الاسلامیّة».

فصل هشتم: آیا زید در اصول عقاید و فروع، مکتب خاصی داشت؟

اشاره

شکی نیست که مذهب زیدیّه که هم اکنون در بخشی از یمن و نقاط دیگر رواج دارد، دارای بعد فقهی و عقایدی است. از نظر نخست، باید شرح حال فقیهان زیدی را در طبقات الفقهاء جست وجو کرد و در کتاب های فقهی از آرای آنان سخن گفت و از نظر دوم، می توان در کتب ملل و نحل دربارۀ متعلمان و آراء کلامی آنان بحث و بررسی نمود.

شکی نیست که از زمان احمد بن عیسی بن زید (157-247) نویسندۀ «امالی» پس از وی از دوران اقطاب سه گانه مذهب زیدیه:

1. امام قاسم رسّی بن ابراهیم (طباطبا) (169-246)

2. امام هادی یحیی بن حسین بن قاسم رسی (245-296)

3. امام ناصر اطروش (230-304)

مذهب زید از دو بعد عقیدتی و فقهی برخوردار شد و هر دو بعد دارای ویژگی خاصی می باشد، ولی سخن در جای دیگر است.

آیا خود زید انقلابی در دوران حیات خود، بعد فقهی و عقیدتی خاصّی

ص:132

داشت، یا تنها از یک بعد برخوردار بود، یا اصلاً مذهب خاصی در این دو نداشت؟

آیا او یک فرد انقلابی و مفسّر قرآن و محدث بود و در پرتو احاطه به قرآن و حدیث فتوا می داده، بدون این که در این مورد مکتب خاصی داشته باشد؟ هم اکنون این نظریه را بررسی می کنیم:

زادۀ خاندان بیت علوی، زید انقلابی و پرخاشگر بر حکومت های جائر، و در رأس آنان امویان، اصول و فروع را از آباء و نیاکان خود آموخته و در رأس آنان، والد بزرگوارش امام سجاد علیه السلام و برادر گرامیش امام باقر علیه السلام است، او به سان نیاکان خود، خدا را از هر نوع ماده و مادیات پیراسته و از هرگونه ظلم و جور مبرّا می دانست، و در عین اعتقاد به قضا و قدر آن را منافی اختیار و ارادۀ انسان نمی اندیشید، و معتقد بود پیامبران از هر نوع گناه و خطا مصون هستند و در مورد امامت، جدّ بزرگوار خود و پس از آن فرزندان او را دارای منصب ولایت و خلافت می دانست. و این عقاید، عقیدۀ ویژۀ زید نبود، بلکه عقیدۀ همه بیت علوی و بزرگان آن بود، بنابراین، زید را به خاطر این عقاید که در بسیاری از موارد شبیه عقاید زیدیه است، نباید صاحب مکتب دانست. اتفاقاً یکی از علمای زیدیه، معروف به حاکم جشمی بیهقی (413-494) در کتاب خود به نام «جلاءالابصار» به نوعی به این مطلب تصریح کرده است. اینک خلاصۀ آن:

او پس از بیان مذاهب نوظهور یادآور می شود: آن که پیامبر صلی الله علیه و آله و یاران او و علمای اهل بیت علیهم السلام بدان معتقد بودند، توحید خدا و تنزیهِ او از تشبیه و اعتقاد به عدل او و پیراستگی او از هر کار بد و اعتقاد به عصمت انبیا و صدق آنچه که کتاب اللّه بر آن نازل شده، می باشد و همگی را از علمای اهل بیت علیهم السلام اخذ

ص:133

کرده اند. حتّی واصل بن عطا این اصول را از محمدحنفیه و فرزند او ابوهاشم اخذ کرده است...(1)

البته آرایی دربارۀ اصول عقاید در کتاب قاسم رسّی و امام هادی و ناصر اطروش دیده می شود و آنها بر این عقاید، استدلال می کنند، ولی همۀ این آراء مربوط به خود آنان است که در سایۀ تلاش خودشان به این آراء، دست یافته اند و آنها را با آن چه که از پیشوای خود به ارث برده اند، ضمیمه نموده و به نام مذهب زید، معرفی نموده اند. ولی اجتهاد آنان، دلیل بر این که زید، دارندۀ آن عقاید بوده، نیست و لذا در کتب ملل و نحل، بالاخص دارندگان مقالات، آرایی را به فرقه زیدیه نسبت داده اند که صددرصد صحیح است ولی دلیل بر این که رأی زید بن علی نیز بر آن بوده، وجود ندارد. اینک به این موارد، اشاره می کنیم:

1. مرتکب کبیره

خوارج، مرتکب کبیره را کافر، و مرجئه آنان را مؤمن و حسن بصری آنان را منافق می شمارد و واصل بن عطاء می گوید: نه کافرند و نه مؤمن، بلکه در جایگاهی میان آن دو جای دارند. (منزلة بین منزلتین)

شیخ ابوزهره می گوید: عقیدۀ زید با معتزله در اینجا یکی است، به گواه این که شیخ مفید عقیدۀ واصل را به زید نسبت داده است. در حالی که شیخ مفید آن را به زیدیه نسبت می دهد نه به زید.

ص:134


1- (1) . السیاغی، الروض النضیر، ج 1، ص 99-100، به نقل از جلاءالأبصار.

2. قضا و قدر

ابوزهره، همچنین معتقد است عقیدۀ زید در قضا و قدر، جمع بین دو مطلب است: مؤمن به قضا و قدر بوده و در عین حال، انسان را هم در اطاعت و عصیان خود مختار و آزاد می دانسته است.(1)

جمع بین قضا و قدر با اعتقاد به آزادی انسان، عقیدۀ اهل بیت علیهم السلام و در رأس آنان امام علی علیه السلام است. وی در بازگشت خود از صفّین به آن تصریح کرده است.(2)

و در میان متکلمان و نویسندگان عقاید این جمله معروف است که اهل بیت علیهم السلام می گویند: «لا جبر و لا تفویض بل أمر بین الأمرین».

3. بدا

شکی نیست که «بدا» به معنای لغوی آن، که ظهور پس از خفا است، قابل اسناد به خدا نیست زیرا لازمۀ آن، آگاهی پس از ناآگاهی است، و لذا «بدا» در مورد خدا به معنی دیگر تفسیر می شود و آن دگرگونی سرنوشت با کردارهای زیبا و زشت است و در صحیح بخاری حدیثی در این مورد آمده است که اگر به آن حدیث مراجعه شود خواهیم دید که مسلمانان در مورد بدا وحدت نظر دارند.(3)

شیخ مفید در کتاب خود، می گوید: عقاید زیدیه در مورد بدا بر خلاف امامیه است، ولی اختلاف را به علمای زیدیه نسبت می دهد، نه زید.(4)

ص:135


1- (1) . ابوزهره، محمد، الامام زید، ص 209.
2- (2) . نهج البلاغه، کلمات قصار، شمارۀ 78.
3- (3) . صحیح، بخاری، ج 4، ص 171، باب حدیث أبرص و أعمی و أقرع.
4- (4) . مفید، اوائل المقالات، ج 13، ص 53.

4. رجعت

مقصود از «رجعت» این است که قبل از رستاخیز، خدا گروهی را زنده می کند، به برخی عزّت و به برخی دیگر ذلّت می بخشد و آنان بر این مطلب دلائلی دارند که در جزء پیشین ضمن عقاید شیعه گفته شد.

آن گاه شیخ مفید زیدیه را در این مورد مخالف امامیه دانسته است(1) ولی ابوزهره تصور کرده است که انکار رجعت مربوط به خود زید است(2)، در حالی که شیخ مفید مسأله را به زیدیه نسبت داده است.

5. حقیقت امامت از نظر امامیّه

حقیقت امامت در مذهب امامیه این است که وحی الهی با رفتن پیامبر، قطع می شود، دیگر وحی تشریعی و نزول جبرئیل، مطلقاً انجام نمی گیرد، ولی وظایف نبوّت پس از رحلت رسول خدا، استمرار می یابد و آن کس که بر انجام چنین وظایفی مأمور است، از جانب خدا تعیین می شود، زیرا انجام این وظایف، کار انسان عادی نسبت که امّت آن را انتخاب کند، و پیامبر صلی الله علیه و آله نیز در روز غدیر به این موضوع جامه عمل پوشاند، بنابراین امامت یک منصب الهی است، هر چند مجرد از نبوت و وحی می باشد در حالی که از نظر اهل سنت یک منصب عرفی است که امت باید او را انتخاب کند، ابوزهره می گوید: عقیدۀ زید در امامت، با امامیه یکسان نیست، زیرا آنان معتقدند امام فقط باید از فرزندان فاطمه باشد و

ص:136


1- (1) . مفید، اوائل المقالات، ج 13، ص 53.
2- (2) . ابوزهره، محمد، الامام زید، ص 212.

امتیاز دیگری برای او مانند عصمت و علم اشراقی و الهی قائل نیستند.(1) شایسته بود، ابوزهره، این نظریه را به علمای زیدیه نسبت دهد نه به زید. زیرا زید جزء اهل بیت بود. و عقیده همگان در مورد امامت یکسان است.

6. امر به معروف و نهی از منکر

امر به معروف و نهی از منکر، از اصول مسلم بین همۀ فرق است، و در این قسمت بین اشاعره و معتزله و امامیه فرقی نیست، و اجرای آن در گرو شروطی است که در کتاب های کلامی بیان شده است.

ابوزهره معتقد است: امامیه که معتقد به تقیّه هستند، نمی توانند به وجوب امر به معروف و نهی از منکر معتقد باشند. آنگاه اضافه می کند: حسین بن علی ابوالشهداء و نوۀ او زید اصل نخست را گرفته اند، در حالی که پدر زید زین العابدین علیه السلام اصل تقیه را مطرح کرده است. گویا زید هم در آغاز زندگی به اصل تقیه معتقد بوده ولی آن گاه که با عراقی ها ارتباط برقرار کرد، اصل امر به معروف و نهی از منکر را پذیرفته است.(2)

این سخن از استاد بزرگی مانند ابوزهره که با فکر باز، زندگانی فقهای اسلام را نوشته است، بسیار بعید و دور است، زیرا این دو اصل کوچک ترین تعارضی با هم ندارد، قرآنی که بر امر به معروف و نهی از منکر تأکید دارد همان قرآن، در دو مورد بر اصل تقیه تأکید می کند، چنان که می فرماید:

ص:137


1- (1) . ابوزهره، محمد، الامام زید، ص 215-217.
2- (2) . همان.

1. (إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً) .(1)

«مگر آن که بخواهید از آنها تقیه کنید».

2. (مَنْ کَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ) .(2)

«هرکس که پس از ایمان آوردن به خدا کافر شود به عذاب خدا گرفتار آید، مگر کسی که به کفر مجبور شده اما دلش با ایمان مطمئن همراه باشد».

در قرآن که تعارض و تناقضی نیست، پس چگونه این دو اصل را مطرح می کند، لابد هر کدام برای خود، جایگاه خاصی دارد، و ظاهراً ابوزهره معتقد است که باید یکی از دو اصل، حاکم باشد. او تصور کرده که یک مورد بیشتر نیست، ناچار باید یکی از آن دو پیاده شود.

7. صفات ذاتی خدا

امامیه معتقد است که مفاهیم صفات، غیر از ذات است، امّا واقعیت آنها، عین ذات خدا می باشد، ولی شیخ مفید می گوید: بزرگان زیدیه و گروهی از اصحاب حدیث بر خلاف این نظرند.(3)

آنچه که باید گفت این است که عینیت صفات خدا با ذات، از امیرمؤمنان علیه السلام گرفته شده که در خطبۀ معروف خود می گوید:

«و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه، لشهادة کل صفة أنّها غیر

ص:138


1- (1) . آل عمران: 28.
2- (2) . نحل: 106.
3- (3) . مفید، اوائل المقالات، ص 18.

الموصوف، و شهادة کلّ موصوف أنّه غیر الصفة».(1)

کمال توحید (شهادت بر یگانگی خدا) اخلاص، و کمال اخلاص، خدا را از صفات مخلوقات جداکردن است، زیرا هر صفتی نشان می دهد که غیر از موصوف، و هر موصوفی گواهی می دهد که غیر از صفت است، پس کسی که خدا را با صفت مخلوقات تعریف کند، او را به چیزی نزدیک کرده، و با نزدیک کردن خدا به چیزی، دو خدا مطرح شده.

و اگر زیدیه بنا به گفته شیخ مفید تعدد و تقابل صفات با ذات را پذیرفته اند، مربوط به علمای این مذهب است نه خود زید.

در اینجا ناچاریم یادآور شویم که ابوزهره با همۀ احترامی که برایش قائل هستیم از دور دست بر آتش دارد، و اگر تاریخ زیدیه و امامیه را به دقت بررسی می کرد، هرگز بر این اندیشه که زید دارای مکتبی جداگانه بوده معتقد نمی شد.

نتیجه این که زید، از نظر اندیشه و فکر، به تمام معنی علوی بوده و عقیده ای جز عقیدۀ عترت طاهره علیهم السلام نداشته است.

تا اینجا دربارۀ بعد کلامی و عقیدتی زید سخن گفتیم، اکنون وقت آن رسیده است که دربارۀ بعد فقهی زید سخن بگوییم.

آیا زید مذهب فقهی خاصّی داشت؟

مذهب زیدی مانند دیگر مذاهب چهارگانۀ اهل سنت، یک مذهب فقهی است، هر چند آمیخته با مباحث کلامی هست، ولی سخن در این است که آیا زید

ص:139


1- (1) . نهج البلاغه، خطبۀ 1.

در استنباط احکام فرعی به سان ابوحنیفه و یا شافعی، مذهب خاصّی داشت که بعدها به ارث برده شده؟ یا این که فقط زید در پرتو یک رشته روایات، فتوا می داد بدون اینکه در این مورد مذهب و مسلکی غیر از دیگر ائمّۀ اهل بیت علیهم السلام داشته باشد؟

بررسی زندگانی زید بن علی حاکی از آن است که او یک انسان عابد و زاهد و مأنوس با قرآن و شیفتۀ عبادت و پرستش بود، و در زادگاه خود (مدینه) از والد خود، امام سجاد علیه السلام و برادر بزرگوارش امام باقر علیه السلام احادیثی را آموخته بود و احیاناً از تابعان نیز احادیثی را شنیده بود، زادگاه او در آن روز، مرکز مذاهب فقهی نبود که بتواند در آن زادگاه یک مذهب فقهی جدای از دیگر مذاهب پی ریزی کند.

زید، گاهی مدینه را به جبر و اضطرار و احیاناً به صورت اختیار ترک گفته و بیشترین هدف در سفرهای او به شام و عراق، آماده سازی مسلمانان برای خاتمه دادن به حکومت ظالمان و ستمگران بوده است و هرگز فرصت آن نبود که در عراق، دروسی از دیگران بیاموزد تا پایه های مکتبی را پی ریزی کند. آنچه می توان گفت: زید، یک فرد عالم به کتاب خدا و احادیث نبوی بوده و از این طریق مردم را به تکالیف شرعی آشنا می ساخته است، و امّا این که از خود یک مسلک فقهی با ویژگی های خاص، پی ریزی کرده باشد هرگز چنین فرصتی را نداشته است.

ص:140

فقهای زیدیه

همان طور که یادآور شدیم، امام این گروه، یک مفتی بیش نبود و هرگز مکتب خاصّی در فقه نداشت، اما پیروان این امام، به خاطر گشودن باب اجتهاد، دارای مکتب فقهی خاصّی شدند.

آنان به دلیل اجتهاد باز، هرگز به مجموع فقهی که از امام زید به یادگار مانده مقیّد نبودند، به عنوان نمونه دو کتاب را در نظر بگیرید که هر دو چاپ و منتشر شده است:

1. الاحکام، تألیف امام هادی، یحیی بن الحسین است که در حقیقت پایه گذار مذهب زیدی در یمن به شمار می رود.

2. الروض النضیر، تألیف شرف الدین الحسین بن احمد السیاغی (1180 - 1221 ه).

هر دو مؤلف، در پرتو اجتهاد مطلق، از روایات صحاح و مسانید اهل سنّت و قواعد رایج در مذاهب چهارگانه بهره گرفته و در این قسمت از ائمّه اهل بیت علیهم السلام جدا شده اند.

خوشبختانه این حقیقت را برخی، مطرح کرده اند. ابوزهرۀ مصری می گوید:

فقه زیدی، سراسر فقه امام زید نیست، بلکه فقه گروهی از اهل بیت علیهم السلام مانند امام هادی و ناصر و دیگران است که بعد از زید آمدند و باب اجتهاد را به روی خود نبستند.(1)

مطالعۀ هر دو کتاب می رساند که آنان بیشتر از فقه حنفی بهره گرفته و با

ص:141


1- (1) . ابوزهره، محمد، الامام زید، ص 331.

احناف همراه بوده اند، همچنان که در اصول و معارف بیشتر تحت تأثیر معتزله بوده اند.

یکی از علمای معاصر زیدی به نام علی بن عبدالکریم، در کتابی به نام «الزیدیة نظریة و تطبیق» به روشنی این مسأله را بیان می کند که علمای زیدی در طول این چند قرن به سنت رسول خدا و قیاس و اجماع و احیاناً به استصحاب و استحسان و مصالح مرسله که با مقاصد شریعت تطبیق می کند عمل کرده اند.(1)

ص:142


1- (1) . شرف الدین، علی بن عبدالکریم، الزیدیة نظریة و تطبیق، ص 14.

فصل نهم: آیا زید، امامت خویش را تبلیغ می کرد؟

اشاره

موضوع پیچیده در تاریخ نهضت زید، مسألۀ کیفیت دعوت اوست. آیا او ادعای امامت داشت و امامت خود را تبلیغ می کرد یا یک مرد جهادگر و انقلابی بود و بر آن بود که عوامل ستم و زورگویی را از میان بردارد، آنگاه مردم دربارۀ پیشوای خود بیندیشند؟ آنان که معتقدند که امام باید از جانب خدا منصوب باشد سراغ او برود و آنان که معتقدند امام باید به وسیلۀ مردم برگزیده شود، فردی را برگزینند او در دعوت خود، رنگ خاصّی نداشت.

به عبارت دیگر آن کس که گام به میدان جهاد می نهد، گاهی نظرش این است که راه را برای ترقی و تعالی امت، باز کند، بی آن که خود را پیشوای امّت پس از ازالۀ مانع، قلمداد کند، و گاهی از روز نخست مدّعی امامت بوده و راه را برای تثبیت خود، باز می کند. در مجموع سخنان زید و در نامه ها و خطبه ها، جمله ای که از آن، دومی فهمیده شود، دیده نمی شود.

ما در اینجا گفت وگوی شیخ مفید را در مسجد کوفه در حضور پانصد نفر از علما و دانشمندان نقل می کنیم:

ص:143

مردی از زیدیه (که می خواست فتنه ای به پا کند) برخاست و گفت: به چه دلیل تو امامت زید را انکار کرده ای؟ شیخ در پاسخ گفت: در حق من گمان باطل بردی، زیرا عقیدۀ من با عقیدۀ زیدیه سر سوزنی فاصله ندارد.

آن پرسشگر فتنه جو گفت: عقیدۀ تو دربارۀ زید چیست؟

مفید گفت: آنچه که امامت زید را ثابت می کند، من نیز بدان معتقدم، و آنچه که امامت او را رد می کند، من آن را رد می کنم.

آنگاه مفید توضیح داد و گفت: من می گویم زید پیشوای مسلمانان در دانش و پیراستگی و امر به معروف و نهی از منکر بود.

ولی امامتی را که سبب عصمت امام و همراه با تنصیص پیامبر صلی الله علیه و آله و معجزه باشد از او نفی می کنم.

و این مطلب چیزی نیست که احدی از دانشمندان زیدی با آن مخالفت کند.

اتفاقاً همۀ افرادی که پیرو امام زید بودند، و در مجلس حضور داشتند از او تشکر کردند و در نتیجه حیلۀ آن مرد فتنه گر ناکام ماند.(1)

چیزی که هست گروه بیشماری از مردم عراق با او بیعت کردند ولی متعلق بیعت جهاد زیر پرچم او بود، نه امامت او پس از پیروزی. البته نمی توان انکار کرد که گروهی از پیروان امام زید تصور می کنند که او از اول خود را امام امّت قلمداد کرده و جهاد او برای تثبیت امامت خود بوده است. و همین سبب شده است که امامت، نزد شیعۀ اثناعشری، غیر از امامت نزد عالمان زیدی باشد، زیرا امامت نزد شیعه این است که فردی معصوم، داناترین امّت و برترین آنها از

ص:144


1- (1) . سید مرتضی، الفصول المختارة، ص 277.

جانب خدا به عنوان پیشوا معرفی شود، خواه، قدرت اجتماعی پیدا بکند و به اصطلاح، قیام به سیف کند یا نه، بلکه در قیام خود، تابع مصالح امّت است که گاهی شرایط، نهضت و قیام را به عنوان وظیفه بر او تعیین می کند و گاهی سکوت، به خلاف زیدیه، که آنان معتقد به امامت امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام و حسن بن علی علیه السلام و حسین بن علی علیه السلام و زید بن علی و هر کسی که از نسل فاطمۀ زهرا علیها السلام باشد و مردم را به امامت خود، دعوت کند و عادل و پاکدامن، دانشمند و شجاع باشد. و برای بیعت خود، جهاد را آغاز کند، او امام است.(1)

خوب است مسألۀ امامت زید را از خود او بپرسیم و در سخنان او دقت کنیم که آیا او پیشوای جهاد و اصلاح بوده یا پیشوای مذهب در قلمرو کلام و فقه.

مأموریت زید از زبان خودش

دقت در کلماتی که از او نقل شده، حاکی از آن است که او امام جهاد بوده تا مسیر را برای امام واقعی، باز کند. اینک برخی از کلمات او:

1. «الحمدللّه الذی أکمل لی دینی بعد أن کنت أستحیی من رسول اللّه إن أرد علیه و لم آمر امّته بمعروف و لم أنه عن المنکر».(2)

«سپاس خدای را که دین مرا به حدّ کمال رساند پس از آن که من از جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله شرمنده بودم که - در برزخ - به نزد او بروم در حالی که امّت او را به کار نیک وادار نکرده و از کار بد باز نداشته ام».

ص:145


1- (1) . مفید، اوائل المقالات، ص 8.
2- (2) . السیاغی، الروض النضیر، ج 1، ص 102.

2. «و اعلموا أنّه ما ترک قومٌ الجهادَ قطّ الاّ حُقِّروا وذلّوا».(1)

«بدانید هیچ جمعیتی تلاش در راه خدا را رها نکرده اند مگر آن که خوار و ذلیل شده اند».

3. «أیّها الناس أعینونی علی انباط الشام فواللّه لا یعیننی علیهم منکم أحدٌ إلّا رجوت أن یأتینی یوم القیامة آمناً».(2)

«ای مردم، هر کس مرا در برچیدن نظام انسان های بی فرهنگ و پست حاکم بر شام کمک کند، به خدا سوگند، امید دارم که در روز قیامت با دلی آرام و خاطری آسوده با هم به سوی خدا برویم».

به خاطر این گفتارهای روشنِ او دربارۀ هدف خویش از نهضت، امامان اهل بیت علیهم السلام دربارۀ او گفته اند که او مردم را به کسی دعوت می کرد که از خاندان رسالت و مورد پسند و رضایت مردم باشد، و اگر او پیروز می شد به وعدۀ خود، وفا می کرد، و لذا امام صادق علیه السلام فرمود: زید انسانی مؤمن و عارف بود و در گفتار خود، صادق و راستگو بود و اگر پیروز می شد به گفتۀ خود عمل می کرد و اگر زمام کار را به دست می گرفت، می دانست آن را به دست چه کسی بسپارد.(3)

در این مورد، کلمات دیگری از امام صادق علیه السلام و امام رضا علیه السلام وارد شده که همگی، این مطلب را می رسانند.

در اینجا نکتۀ دیگری هست که مسأله را روشن تر می سازد:

زید، گام به میدان جهاد نهاد و می دانست که کشته و شهید می شود، و کراراً از پدر و مادر، این را شنیده بود، که او همان کسی است که در «کناسه» به دار آویخته

ص:146


1- (1) . السیاغی، الروض النضیر، ج 1، ص 102.
2- (2) . همان، ص 127-128.
3- (3) . کلینی، الکافی، روضه، حدیث 381.

می شود آیا مردی که چنین سرنوشتی پیش رو داشت و از آن آگاه بود، علاقه مند بود که مردم را به امامت و پیشوایی خود، دعوت کند؟

اعتراف زید به پیشوایی امام صادق علیه السلام

زید در سخنان خود، به پیشوایی علمی امام صادق علیه السلام که ملازم با پیشوایی او بود، چنین می فرماید:

«هرکس جهاد و شهادت می خواهد با من باشد و هر کس به دنبال علم و دانش است به برادرزاده ام جعفر مراجعه کند».(1)

صدوق در امالی خود، از عمرو بن خالد از زید بن علی نقل می کند که گفت:

«در هر زمانی، شخصی از اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله، حجّت خدا بر مردم می شود و حجّت خدا امروز برادرزاده ام جعفر بن محمد است، هر که از او پیروی کند گمراه نمی شود، و آن کس که با او از در مخالفت وارد شود، رستگار نمی گردد»(2).

البته سخنان او دربارۀ تأیید موقعیت امام صادق علیه السلام بیش از آن است که در اینجا نقل شود، علاقه مندان می توانند برای آگاهی از دیگر سخنان او به اصل کتاب مراجعه کنند.(3)

سخنان دانشمندان شیعه دربارۀ قیام زید

پس از قیام و نهضت زید و شهادت وی، شیعه به دو گروه تقسیم شد:

1. گروهی او را امام امّت و لازم الطاعة شمردند.

ص:147


1- (1) . خزّاز قمی، کفایة الأثر، ص 302.
2- (2) . صدوق، امالی، ص 542؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 46، ص 173.
3- (3) . سبحانی، جعفر، بحوث فی الملل و النحل، ص 186-189.

2. گروهی پیروی از امام صادق علیه السلام بر گردن نهادند.

میان این دو گروه جدال و گفت وگو پیوسته ادامه داشت و ریشۀ گفت وگوها این بود که از موضع زید در این قیام، آگاه نبودند و الّا دو دستگی رخ نمی داد.

شیخ مفید در ارشاد می نویسد: بسیاری از شیعیان، به امامت زید معتقد شدند، و تصور کردند که او با این خروج می خواسته است امامت خود را تثبیت کند، غافل از آن که او، امامت را قبل از خود، از آن برادر بزرگوارش امام باقر علیه السلام دانسته که پس از آن، به فرزندش امام صادق علیه السلام تفویض شده است. البته شیخ مفید، در این گفتار، تنها نیست، غالباً دانشمندان امامی با او در این نظر موافقند و کلمات آنان در اصل کتاب نقل شده است.(1)

ص:148


1- (1) . سبحانی، جعفر، بحوث فی الملل و النحل، ج 7، ص 190-194.

فصل دهم: نظر امامان معصوم علیهم السلام دربارۀ قیام زید

بررسی سخنان امامان شیعه، حاکی ازآن است که آنان، نسبت به قیام زید نظر مثبت داشتند و قیام او را کاملاً موافق کتاب خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله ارزیابی می کردند و معتقد بودند هرکس پرچم جهاد را به دست گیرد تا این ستمگران را سرنگون کند، کار مثبتی انجام داده است و هرکس که آنان را کمک کند، کار زیبایی صورت داده، هر چند این کار در آن شرایط الزامی نبوده است.

بنابراین قیام زید نیز بر همین اساس بود و از روایاتی که از امامان معصوم علیهم السلام رسیده، تأیید او کاملاً به دست می آید. اینک اندکی از بسیار را در اینجا منعکس می سازیم:

1. امام صادق علیه السلام در مدینه بود. خبر شهادت زید به امام علیه السلام رسید. او فرمود:

«(إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) عنداللّه احتسب عمّی إنّه کان نعم العم...». من پاداش این مصیبت را از خدا می خواهم. عموی بسیار بزرگواری بود و او مرد دنیا و آخرت ما بود. به خدا سوگند، او جام شهادت نوشیده به سان کسانی که با رسول خدا و

ص:149

امیرمؤمنان و حسین بن علی علیهم السلام بودند و شهید شدند.(1)

2. در حدیثی دیگر فرمود: هر کس بر عمویم زید گریه کند، همراه او در بهشت خواهد بود، و هر کس او را شماتت کند، شریک خون او خواهد بود.(2)

3. شیخ مفید می گوید: آن گاه که خبر شهادت زید به امام صادق علیه السلام رسید، خیلی در او اثر گذاشت و حزن و اندوه او بسیار شد، و اثر غم را در چهرۀ او ظاهر ساخت، آن گاه، مقداری دینار برای خانواده های کسانی که همراه او شهید شده بودند، فرستاد. ابوخالد واسطی می گوید: امام صادق علیه السلام هزار دینار به من داد و گفت: این را در میان بازماندگان کسانی که در رکاب زید شهید شده اند، تقسیم کن و به خانوادۀ عبداللّه بن زبیر برادر فضیل رسّان، چهار دینار رسید.(3)

در این مورد، کمک های امام صادق علیه السلام و دیگر امامان شیعه، به بازماندگان شهدای قیام زید و تقدیر از جهاد او فراوان است.

اینک فقط نمونه ای دیگر را متذکر می شویم:

کشی در رجال خود، در ترجمۀ سید حمیری از فضیل رسّان نقل می کند:

آنگاه که خبر شهادت زید به مدینه رسید، به خانۀ امام صادق علیه السلام رفتم. او رو به من کرد و گفت: عمویم زید بن علی کشته شد، در پاسخ گفتم: بلی قربانت گردم؛ امام فرمود: خدا او را رحمت کند، او انسانی مؤمن، عارف به دین، آگاه از اسلام و فردی راستگو بود. او اگر پیروز می شد، به عهد خود وفا می کرد، او اگر زمام امور را به دست می گرفت، می دانست که آن را به که بسپارد.

ص:150


1- (1). صدوق، عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج 1، ص 252، باب 25، حدیث 6.
2- (2) . مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 46، ص 193، ح 63.
3- (3) . مفید، الارشاد، ص 269، باب 175.

آن گاه به امام گفتم: اجازه می دهید چند بیتی از سید حمیری برای شما بخوانم؟ فرمود: صبر کن. آن گاه دستور داد پرده ای بیاویزند و درها باز شد و مخدّرات در آنجا گرد آمدند، فرمود: بخوان! آن گاه من بخشی از قصیدۀ سید حمیری را که در مظلومیت اهل بیت علیهم السلام سروده است خواندم....(1)

این داستان ها، حاکی از آن است که شهادت زید و شهادت یاران او به سان کسانی است که در رکاب پیامبر صلی الله علیه و آله و امام علی و امام حسین علیهما السلام جام شهادت نوشیدند.

در این قسمت، کافی است که امام باقر علیه السلام در دعای خود می گفت: پروردگارا مرا به وسیلۀ زید تقویت کن.(2) و نیز پیامبر فرمود: زید و یاران او روز قیامت در حالی محشور می شوند که از روی سر مردم عبور می کنند، در حالی که چهره های آنان درخشان است و بی حساب وارد بهشت می شوند و همگان در برابر پاداشی که به آنان داده شده مسرور و شادمانند.(3)

ص:151


1- (1) . کشی، محمدبن عمر، رجال کشّی، ص 242، شمارۀ 133.
2- (2) . مقرم، سید عبدالرزاق، زید الشهید، ص 49.
3- (3) . همان، ص 47.

فصل یازدهم: خط سرخ شهادت و تأیید امامان معصوم علیهم السلام

در این بخش، به پاسخ پرسشی می پردازیم که کاوشگران به دنبال دریافت آن هستند و آن این که چرا امام صادق علیه السلام، خود پرچم جهاد را به دست نگرفته و با ستمگران ستیزه ننموده است، در حالی که او جهاد عموی خود زید را می ستاید؟ پاسخ این سؤال از آگاهی از زندگانی امام صادق علیه السلام در مدینه به دست می آید.

امام صادق علیه السلام در دوران امویان تحت کنترل شدید جاسوسان و مأموران بنی امیه بود و پیوسته کیفیت زندگانی او را به شام اطلاع می دادند. امام برای حفظ دانشگاه علمی که در مدینه پدر بزرگوارش بنیان گذار آن بود ناچار بود از هر نوع تظاهر به چیزی که بوی جهاد و انقلاب، از آن استشمام شود، پرهیز کند، زیرا هر نوع حرکت، برای اسقاط نظام، نتیجه ای جز دستگیری او و خاموش ساختن نور ولایت و نابودی دانشگاه وی نتیجه دیگری نداشت. امام ترجیح داد که در عین تأیید هر نوع تلاش برای سرنگونی نظام، خود، به دور از مجاهدان در مدینه بماند تا محدّثان و مفسران و عالمانی را تربیت کند که حافظان دین و تشیع باشند. امام در مقام مقایسه، شقّ دوم را ترجیح داد. حتی امام در مقام تأیید

ص:152

نهضت زید، گاهی به صراحت آن را تأیید نمی کرد. زیرا می دانست که در میان پرسشگران و اهل مجلس، کسانی هستند که می خواهند موضع امام را به هشام در دمشق گزارش دهند و او را بر ضد امام تحریک کنند. گاهی امام در مجالس خصوصی بر عموی خود گریه می کرد و اشک از دیدگانش بر صورت او جاری می شد. نه تنها خود گریه می کرد، بلکه زنان پشت پرده نیز با شنیدن اشعار سید حمیری اشک می ریختند، ولی در جای دیگر، به دوری از خروج زید، تظاهر می کرد، مثلاً کسانی که از کوفه وارد مدینه می شدند، در حالی که خبر شهادت زید در مدینه و اطراف آن پیچیده بود، او از مسافران تازه وارد از عمویش سؤال می کرد به گونه ای که طرف می پنداشت، امام از حادثه هیچ اطلاعی ندارد، در حالی که همه اینها برای آن بود که خط انقلاب به وسیلۀ انقلابیون ادامه پیدا کند.

اما خود امام به خاطر حفظ مقام امامت، و خدماتی که انجام می داد، مورد اتهام قرار نگیرد.

اگر بخواهیم این مطلب را گسترده تر بیان کنیم، یادآور می شویم که بقای اسلام در گرو دو مطلب است:

1. بالا بردن سطح آگاهی مردم از اسلام و قرآن و آشنایی با تعالیم واقعی دین حنیف.

2. برچیدن هرگونه مانع از این که زمام امور به دست صالحان برسد، و این کار جز با جهاد و تلاش امکان پذیر نبود.

امام صادق علیه السلام در آن شرایط حساس ترجیح داد که مسئولیت امر اوّل را برعهده بگیرد، زیرا تنها کسی بود که در آن زمان عالم امّت و سرپرست آن، و آگاه از اسرار کتاب و سنّت بود، و اگر او از میان می رفت در آن شرایط خلأ عظیمی در

ص:153

جهان اسلام، پدید می آمد.

ولی نسبت به امر دوم، مسئولیت را به انقلابیون از اهل بیت علیهم السلام سپرد که هر یک پس از دیگری پرچم شهادت به دست بگیرند و در امّت اسلامی حرکتی ایجاد کنند تا در پرتو قیام عمومی، ریشۀ شجرۀ خبیثه کنده شود، و لذا پس از شهادت زید، خط سرخ شهادت به وسیلۀ یحیی بن زید و عیسی بن زید و حسین بن زید و محمد بن زید، ادامه پیدا کرد و همگان در خط پدر برای سرنگون کردن حکومت اموی تلاش کردند.

پس از آنان، نوبت حسنی ها رسید که در عصر عباسیان، این وظیفه را برعهده گرفتند و لذا امام در مواقع خاصّی که مطلب به بیرون درز نکند به یاران خود سفارش می کرد که سنگر اوّل را که همان سنگر بالا بردن سطح فرهنگ و تربیت محدّث و مفسر باشد، خالی نکنید و پیروان زید در این مورد برای شما سپری هستند که دستگاه اموی متوجه آنهاست.

آری، برخی از جوانان تندرو علاقه مند بودند که امام به هنگام خروج زید از مدینه او را مشایعت کند و در حق او دعا کند و خط او را آشکارا تأیید کند و هنگامی که خبر شهادت او به مدینه رسید، اعلام عزا نماید و در خانۀ خود بنشیند تا مردم به او تسلیت بگویند. البته این افکار در ذهن جوانان انقلابی آن روز وجود داشت ولی آنان هرگز آگاه از شرایط حاکم بر زندگی امام نبودند و لذا امام خط وسط را گرفت تا بتواند موقعیّت امامت را حفظ کرده و به خدمات خود ادامه دهد.

در پایان یادآور می شویم که قیام زید کمتر از قیام مختار انقلابی نبود، در حالی که وقتی خبر قیام مختار به امام سجاد علیه السلام و عمویش محمد بن حنفیه و

ص:154

زنان هاشمی رسید، همگی از عزای عمومی بیرون آمدند و هنگامی که سرهای جلّادان کربلا را به مدینه فرستاد، امام سجاد علیه السلام سجده کرد و کردار مختار را ستود. آیا می توان زید انقلابی را کمتر از مختار دانست، در حالی که این دو انقلاب، با هم تفاوت های زیادی دارند.

نتیجه این که خط سرخ شهادت و قیام، به وسیلۀ فرزندان حسنین علیهما السلام استمرار یافت و همگان، به نیت امر به معروف و نهی از منکر و ستیزه جویی با ظلم و ستم قیام کردند و امام صادق علیه السلام مؤیّد این خط بوده و لحظه ای از آن جدا نشد. امّا خود امام به خاطر مصالح بالاتر، به ظاهر، مباشرت نکرد.

ص:155

فصل دوازدهم: جایگاه زید در نزد علمای شیعه

اشاره

نظر دانشمندان شیعه از روز نخست تاکنون همان نظر پیامبر صلی الله علیه و آله و عترت پاک اوست که پیوسته این قیام و پرچمدار آن را ستوده و از دشمنان او تبرّی می جستند. اینک برخی از کلمات را نقل می کنیم:

1. زید، پس از امام باقر علیه السلام برترین فرزندان حضرت سجاد علیه السلام بود. او انسانی وارسته و پرهیزکار و فقیه و سخی و شجاع بود. با تمام قدرت، قیام کرد تا امر به معروف و نهی از منکر کند و انتقام خونهای حسین بن علی علیهما السلام را بگیرد.(1)

2. مؤلف مجدی، نسابه ابوالحسن علی بن محمد بن عمری می گوید: زید، یکی از سروران بنی هاشم و از نظر فضیلت و فهم در مقام والایی بود او در دوران خلافت هشام بن عبدالملک قیام کرد، کشته شد و شش سال به دار آویخته گشت و سرانجام جسد او را پایین آورده و سوزاندند و خاکسترش را به فرات ریختند.(2)

ص:156


1- (1) . مفید، الارشاد، ص 268.
2- (2) . علوی نسابه، سیدعلی بن محمد، المجدی فی انساب الطالبین، ج 1، ص 156.

3. طبرسی می گوید: زید از عالمان آل محمد صلی الله علیه و آله بود. برای خدا به خشم و خروش درآمد، با دشمنان خدا نبرد کرد تا در راه او کشته شد.(1)

4. ابن داود می نویسد: زید بن علی علیه السلام در سال 121 کشته شد، در حالی که 42 سال از عمر او می گذشت. امام صادق علیه السلام به وفاداری او شهادت داده و برای او طلب رحمت کرد.(2)

5. شهید اوّل می گوید: خروج حسنی ها و حسینی ها به اذن امام واجب الطاعه بود، چنان که خروج زید و غیر او از فرزندان علی علیه السلام به همین صورت بود.(3)

ما به همین پنج سخن از سخنان دانشمندان شیعه اکتفا می کنیم. علاقه مندان به تفصیل، به اصل کتاب،(4) مراجعه کنند.

ممکن است برخی از خوانندگان، با خود بیندیشند: هدف از نقل کلمات علمای شیعه دربارۀ زید چیست؟ ناچاریم بگوییم: هدف، پاسخگویی به سخنان فتنه گرانی مانند ابن تیمیه و آلوسی بغدادی است که می خواهند با سخنان خود در میان شیعیان، ایجاد اختلاف کنند، در حالی که همۀ شیعیان، اعمّ از زیدی و امامی، نسبت به زید، کمال علاقه را دارند.

ابن تیمیه می گوید: روافض (مرادش شیعیان اثنی عشری است) زید بن علی و یاران او را ترک گفتند و به کفر و فسق او گواهی دادند.(5)

ص:157


1- (1) . افندی، عبداللّه، ریاض العلماء، ج 2، ص 338.
2- (2) . ابن داود، الرجال، ج 1، ص 10.
3- (3) . شهید اول، القواعد، ج 2، ص 207 (قاعده 221).
4- (4) . سبحانی، جعفر، بحوث فی الملل و النحل، ج 7، ص 216.
5- (5) . ابن تیمیه، منهاج السنة، ج 2، ص 126.

رشید رضا - مؤلف المنار، می نویسد: روافض به سان یهودند، که بسیاری از اولاد فاطمه را دوست ندارند، بلکه آنها را سبّ می کنند.(1)

یادآور می شویم، روافض (به تعبیر این دو نویسنده) پیرو امامان خود هستند و سر سوزنی از توجیهات آنان، کنار نمی روند و شما موضع گیری امام صادق علیه السلام را نسبت به زید و فرزندان او دانستید، این دو نویسنده بدون این که به کتب شیعه مراجعه کنند، به خاطر گرایشهای عقیدتی و سیاسی خود، این تهمت ها را به شیعه می زنند.

ظلم ستیزان و ذلّت پذیران

در میان مورّخان و شرح حال نویسان، کسی ندیدم که قیام زید را نکوهش کند و از این کار او انتقاد کند، جز ذهبی که زید را از عالمان و صالحان می شناسد ولی جهاد و تلاش او را نوعی لغزش تلقّی می کند، و چنین سخن می گوید:

لغزشی از او سر زد ولی سبب رفع درجۀ او در آخرت گشت.(2)

و در کتاب دیگر می گوید: او از روی اجتهاد خود خروج کرد و جام شهادت نوشید و ای کاش خروج نمی کرد!(3)

شگفت از این نویسندۀ سلفی است که در این دو جملۀ کوتاه دچار تناقض شده، از یک طرف خروج او را لغزش می شناسد و از طرف دیگر مایۀ ترفیع

ص:158


1- (1) . رشیدرضا، السنّة والشیعة، ص 52.
2- (2) . الذهبی، تاریخ الاسلام، حوادث سال 121 الی 141 هجری، ص 105.
3- (3) . الذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 5، ص 391.

درجه می داند، علت این که خروج زید را لغزش می شمارد، چون او هرگونه قیام در مقابل سلطان جائر را حرام و اشتباه می داند و بر روایتی تکیه می کند که دلّالان حدیث دوران معاویه، آن را ساخته اند. می گویند: رسول خدا در پاسخ سؤال پرسشگری فرمود: پس از من گروهی بر شما حکومت می کنند که از سنت من پیروی نمی کنند. می گوید: من به رسول خدا صلی الله علیه و آله گفتم: پس چه کنیم؟ فرمود:

سخنان آنان را بشنو و فرمانبردار باش حتی اگر فرمانروایی با تازیانه بر پشت تو کوبید و مال تو را ربود، باید بشنوی و فرمان بری.(1)

از این گونه روایات در کتابهای حدیثی فراوان است، در حالی که این نوع تسلیم در مقابل سلطان جائر به قیمت نابودی دین تمام می شود.

اینک برای تکمیل مطلب، حدیثی را که حسین بن علی علیهما السلام از جدّ بزرگوارش نقل می کند، در اینجا می آوریم:

هنگامی که حسین بن علی علیهما السلام با حرّ بن یزید ریاحی فرمانده سپاه عبیداللّه بن زیاد روبرو شد، رو به مردم کرد و فرمود: «جدّم رسول خدا فرمود: اگر کسی فرمانروای ستمگری را ببیند که حرامهای خدا را حلال می شمارد، و پیمان خدا را می شکند، و با سنّت رسول خدا مخالفت می کند. در میان بندگان خدا با ظلم و ستم رفتار می کند، اگر با سخن و رفتار خود، در تغییر آن وضع نکوشد، جا دارد خدا او را به سرنوشت همان فرمانروا دچار سازد.(2)

بنابراین جای تعجب نیست که امثال ذهبی، از این قیام ها و جهادها انتقاد

ص:159


1- (1) . ابوالحسین ملطی، التنبیة والرد، ص 15.
2- (2) . طبری، تاریخ الطبری، ج 4، ص 304، حوادث سال 61.

کند. هم اکنون بازماندگان این مکتب در عربستان سعودی، قیام مردم یمن و مصر و تونس و لیبی و بحرین را نکوهش می کنند و آن را خلاف شرع می پندارند.

چرا؟ از آن می ترسند که موج انقلاب به سرزمین نجد و حجاز برسد و همۀ سرزمین کنانه را فرا گیرد و طومار آنان را درهم پیچد و این جیره خواران بدون جیره بمانند.

ص:160

فصل سیزدهم: نهضت های برگرفته از انقلاب امام حسین بن علی علیهما السلام

اشاره

پیش از آن که ما به انقلاب هایی که از عاشورا الگو گرفته بپردازیم، نخست سخن «ابن ابی الحدید» دربارۀ سرور شهیدان حسین بن علی علیهما السلام را می آوریم.

قبلاً متن عربی آن را متذکر می شویم تا اگر ترجمۀ ما وافی به بیان آن نباشد، علاقه مندان از متن آن استفاده کنند:

«سید أهل الإباء الّذی علّم الناس الحمیّة والموت تحت ظلال السیوف اختیاراً له علی الدنیّة، أبو عبد اللّه الحسین بن علی بن أبی طالب علیهما السلام عُرِض علیه الأمان، فأَنِف من الذل، و خاف من ابن زیاد أن یناله بنوع من الهوان، إن لم یقتُله، فاختار الموت علی ذلک».(1)

«حسین بن علی علیهما السلام پیشوای آزادگان بود که به مردم درس غیرت و شهادت، در زیر سایه شمشیر را آموخت، و مرگ با عزّت را در برابر زندگی با ذلّت، برگزید. او کسی است که به او امان دادند ولی حاضر نشد آن را با خواری بپذیرد و از آن ترسید که ابن زیاد اگر او را نکشد، به خواری کشاند، از این رو، مرگ را بر پذیرفتن خواری ترجیح داد».

ص:161


1- (1) . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 249.

ما پیش از آنکه به انقلاب هایی که به صورت مردمی و خودجوش به پیروی از سالار شهیدان در جامعه رخ داد، اشاره می کنیم، تحلیلی فشرده از انقلاب و قیام امام حسین علیه السلام انجام می دهیم و می گوییم:

انگیزۀ زید بن علی در خیزش و قیام چه بوده است؟ دو احتمال در اینجا وجود دارد که هر دو از نظر ما بی اساس است.

1. انگیزۀ درونی، او را بر آن داشت که پرچم انقلاب را به دست گیرد و خارهایی که در طریق خلافت روییده است، برچیند. بدون توجه به نهضت عموی بزرگوارش حسین بن علی علیهما السلام.

2. عوامل خارجی او را بر این کار واداشته است، به سان انقلاب هایی که از بیرون، سرچشمه می گیرد.

ولی حق این است که او از نهضت حسین بن علی علیهما السلام الهام گرفته و انقلاب خویش را استمراری برای انقلاب او می دانست. نهضتی که راه ها را بر پیروان حق و جویندگان شهادت، روشن ساخت.

قیام حسین بن علی علیهما السلام در کربلا از روز نخست، برای مستضعفان و آزاردیدگان از ستم بنی امیه، الگو بوده و پیوسته خواسته اند، به پیروی از آن حضرت، به اهداف مقدس او برسند.

سران انقلاب های پس از امام حسین علیه السلام این مسأله را دریافته بودند که نهضت آن حضرت در راه خدا و برای پاسداری دین و جامعه از هر نوع انحراف و دفاع از حقوق مردم بوده است.

اینک علل و انگیزه های قیام حسین بن علی علیهما السلام را از لابلای تاریخ بیرون می کشیم تا روشن شود که امام علیه السلام با قربانی کردن پیر و جوان و حتی فرزند

ص:162

شیرخوارش، در پی دنیاطلبی نبود، بلکه برای حفظ دین و جامعه از انحراف و ذلت و بازگشت جاهلیت به پاخاسته است.

دشمنی خاندان هاشم با بنی امیه، دینی بوده نه قبیله ای

در جزیرة العرب، غالباً نبرد بین قبایل، جنگ دو شیخ قبیله در زمینۀ قلمرو سرزمین و مالی رخ می داد و چیزی که برای آنها مطرح نبود جنگ برای امور معنوی و دینی بود، در حالی که دشمنی هاشم، با امیّه جنبۀ قبیله ای نداشته، بلکه از معنویت بالای هاشم و فرو رفتن امیه در فساد اخلاقی سرچشمه می گرفته است.

مقریزی کتابی دارد به نام «النزاع و التخاصم بین بنی اُمیه و بنی هاشم» او در این کتاب، با ذکر مدارکی، ثابت نموده است که هاشم، از خلق و خوی والا و پاکی برخوردار بوده، در حالی که امیّه و فرزندان او در نقطۀ مقابل بودند.(1)

کشمکش هاشم و امیّه

هاشم دومین جدّ پیامبر با امیه به مناظره برخاستند و نتیجه این شد که پیش کاهنی بروند و هر کدام محکوم شد، پنجاه شتر چشم سیاه در مکه بکشد و ده سال از مکه بیرون برود. هر دو نزد کاهنی خزاعی رفتند که جد «عمرو بن حمق» از یاران خاص امیرمؤمنان علیه السلام بود. او پس از جمله های کوتاهی که مخصوص کاهنان آن زمان بود، این چنین قضاوت کرد: «هاشم بر امیّه در فضایل پیشی گرفته و در آغاز و پایان چنین بود. و گوینده به آن گواهی می دهد». هاشم با این که نحر

ص:163


1- (1) . مقریزی، النزاع والتخاصم بین بنی اُمیه و بنی هاشم، ص 20-21.

شتر بر او واجب نبود چون او برنده بود، شتران را نحر کرد و حاضران را اطعام نمود، ولی امیه به ناچار مکه را به سوی شام ترک گفت و ده سال از آنجا دور و این نخستین نقطه عداوت بین این دو طایفه بود. و امیه در این دشمنی تنها نبود، بلکه فرزندانش، او را بر این کار تشویق می کردند، و او دارای فساد اخلاق بود، گواه بر این مطلب گفتار «نفیل بن عبدالعزّی» جدّ عمر بن خطاب است، آنگاه که حرب، فرزند امیة و عبدالمطلب فرزند هاشم اختلاف را به نزد او بردند، سرانجام عبدالمطلب حاکم و طرف مقابل (حرب) محکوم شد، و این شعر را دربارۀ امیّة بن حرب خواند:

ابوک معاهر و أبوه عفّ و ذاد الفیل عن بلد حرام(1)

پدر تو زناکار و پدر او پاکدامن بود و عبدالمطلب کسی است که سپاه فیل را از شهر مقدس بیرون راند.

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله، با گذشت و بزرگواری خاصّی بر تمام کینه های دوران جاهلیت، قلم بطلان کشید و تمام سرگذشت های تلخ قبایل عرب را به فراموشی سپرد و فرمود: «ألا کلّ شیء من أمر الجاهلیة تحت قدمی موضوع».(2)

پس از هجرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و شکل گرفتن قدرت اسلامی، نبرد میان پیامبر و قهرمانان قریش از سر گرفته شد و گروهی از مهاجر و انصار شربت شهادت نوشیدند و سرانجام مکّه را فتح کردند. در این هنگام بنی امیه، زیر خیمۀ اسلام، قرار گرفته و به آن تظاهر کردند در حالی که کفر و نفاق را که روش هر حزب باطلی است، پنهان ساختند، ولی به دنبال فرصت بودند تا به نام اسلام، بر

ص:164


1- (1) . مقریزی، النزاع و التخاصم بین بنی امیة و بنی هاشم، ص 20-21.
2- (2) . صدوق، الخصال، ص 487.

اسلام بتازند و آن را از میان ببرند و به نام خلافت از پیامبر، به تقوا وارستگی را پایان ببخشند. اتفاقاً این فکر در آغاز خلافت عثمان که خود شاخه ای از بنی امیه بود، جوانه زد، آن گاه که او از طریق شورای شش نفره که اعضای آن را، عمر بن خطاب تعیین کرده بود، با تردستی عبدالرحمن بن عوف به خلافت رسید، سپس همگی به خانۀ عثمان رفتند در این موقع ابوسفیان خلافت اسلامی را، آشکارا یک سلطنت بشری تلقی نمود و گفت: هرگز خلافت در دو خلیفۀ پیش و در زمان خود پیامبر صلی الله علیه و آله، خلافت، دینی و الهی نبوده، حتی از بهشت و دوزخ، خبری نیست.

ابوبکر جوهری می نویسد: ابوسفیان گفت: این سلطنت در قبیلۀ «تیم» (خاندان ابوبکر) بود، آنها کجا و خلافت کجا؟ سپس به قبیله «عدی» (خاندان عمر) راه یافت، که اینها خیلی از این مقام دور بودند. اکنون سلطنت به خانۀ خود بازگشته و در جایگاه خود قرار گرفته است. آن را مانند توپ چوگان به هم پاس دهید و نیز می نویسد: ابوسفیان به عثمان گفت: پدرم فدای تو! سرکیسه را شل کن! و مانند اشخاص پیشین نباش. ای فرزندان امیه! توپ خلافت را میان خود بچرخانید، به خدا سوگند، نه بهشتی هست و نه دوزخی.

اتّفاقاً زبیر بن عوام در آن مجلس حاضر بود، عثمان برای حفظ ظاهر به ابوسفیان گفت: برو گم شو! ابوسفیان به عثمان گفت: مگر در اینجا کسی غیر از ما هست؟ گفتند: آری زبیر، زبیر گفت: به خدا قسم من این را فاش خواهم ساخت.(1)

عثمان با این که از گفتار ابوسفیان ناراحت شد، ولی عملاً به گفتار او جامۀ

ص:165


1- (1) . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 45 به نقل از کتاب سقیفۀ ابی بکر جوهری.

عمل پوشاند و یک حکومت اموی خالص تشکیل داد که در رأس امور آن، فرزندان امیه بودند. بطور مثل:

1. «سعد وقاص» را از استانداری کوفه عزل کرد و به جای او «ولید بن عقبه»، برادر مادری خود را گمارد.

2. «عمرو بن عاص» را از سرپرستی امور مالی مصر برکنار کرد و به جای او «عبداللّه بن سعد بن أبی سرح» را که برادر رضاعی خودش بود نصب کرد.

3. «معاویة بن ابی سفیان» را که قبلاً از طرف عمر استاندار شام بود، در مقام خود ابقا کرد.

4. آن گاه که شکایت مردم کوفه از ولید بن عقبه افزایش یافت، به جای او یکی از اموی ها به نام «سعد بن عاص» را معیّن کرد.

تا آنجا که می گویند 57 نفر از استانداران و فرمانداران و مسئولان مالی، همگی از بنی امیه بودند.(1)

این حوادث تلخ، و چند برابر آن، که تاریخ در حافظۀ خود نگاه داشته است، سبب شد که یک خیزش سراسری در جهان اسلام بر ضد دستگاه خلافت آغاز شود و در جلو چشم صدها تن از مهاجر و انصار به خانۀ عثمان بریزند و به زندگی او خاتمه دهند.(2)

تحلیل گران تاریخ می گویند: در واقع عثمان با شمشیر مروان بن حکم کشته شد، زیرا بسیاری از ظلم ها و ناروایی ها به وسیلۀ او انجام می گرفت.

ص:166


1- (1) . دینوری، الاخبار الطوال، ص 139؛ ابن اثیر جزری، کامل فی التاریخ، ج 3، ص 88-89؛ طبری، تاریخ الطبری، ج 3، ص 339 و 445.
2- (2) . طبری، تاریخ الطبری، ج 3، ص 399.

عثمان کشته شد و خیزش عمومی به سود امیرمؤمنان علیه السلام پدید آمد و همگان به خانۀ او ریختند که با او بیعت کنند تا او آب رفته را به جوی باز گرداند، امام در آغاز کار از پذیرفتن بیعت، خودداری کرد، زیرا می دانست که امّت اسلامی بر اثر تربیت های ناصحیح تاب تحمّل عدل علی علیه السلام را ندارند.

سرانجام، امام به خاطر این که عذری برای نپذیرفتن مسئولیت نداشت، زمام خلافت را با قدرت، در دست گرفت و همه سرزمین اسلامی، اطاعت او را پذیرفتند به جز شام که معاویه بر عناد خود افزود، و در برابر امام مقاومت کرد و طلحه و زبیر را فریب داد که با امام درگیر شوند، و او با آنها به عنوان خلیفه بیعت کرد. و آن دو نفر فریب معاویه را خوردند، سرانجام به مقابله پرداختند و در نتیجه، جنگ های سه گانۀ جمل و صفین و نهروان پدید آمد. تنها در جنگ جمل چهارده هزار از طرفین کشته شدند و در جنگ صفین هفتاد هزار عراقی و شامی به کام مرگ فرو رفتند. جنگ میان امیرمؤمنان علیه السلام و خوارج نهروان پیش آمد و همۀ اینها نتیجه عناد و مخالفت میوۀ شجره اموی بود.

امام علی علیه السلام پس از پنج سال خلافت، در مسجد، شربت شهادت نوشید و معاویه میدان را برای خود خالی دید. پس از درگذشت امام علی علیه السلام بزرگان مهاجر و انصار که با علی علیه السلام بودند، با حسن بن علی علیهما السلام بیعت کردند. معاویه با این بیعت نیز مخالفت کرد. نه تنها بیعت نکرد بلکه با او به نبرد برخاست، پس از کشمکش های فراوان حسن بن علی علیهما السلام مصلحت دید که از خلافت تحت شرایطی کنار برود و مهم ترین شرط این بود که معاویه پس از مرگ خود، زمام خلافت را به دست دیگری نسپارد.(1) ولی او نیز به این شرط، عمل نکرد.

ص:167


1- (1) . ابن صباغ مالکی، الفصول المهمّه، ص 163.

معاویه از آن گروهی است که می گویند و انجام نمی دهند. او بعد از آن که پیمان صلح را با حسن بن علی علیهما السلام بست، بلافاصله پرده از نیت باطنی خود برداشت. او بالای منبر چنین گفت:

«به خدا سوگند! من با شما نجنگیدم که نماز بخوانید یا روزه بگیرید و یا خانۀ خدا را زیارت کنید و یا زکات بپردازید، شما این کارها را بدون گفتن من انجام می دهید. من با شما به نبرد برخاستم که از من فرمانبرداری کنید. خدا این نعمت را به من داد، در حالی که شما خوش نداشتید، من به حسن بن علی وعده هایی دادم همۀ آنها را زیر پا می گذارم و به هیچ یک از آنها وفا نخواهم کرد».(1)

حسن بن علی علیهما السلام کوفه را به عزم مدینه ترک گفت و همراه او برادر گرامیش حضرت حسین علیه السلام و همۀ بنی هاشم از کوفه مهاجرت کردند و همگی لبریز از خشم و اندوه از آل امیه بودند. سرانجام حسن بن علی علیهما السلام در سال 50 هجری به حیلۀ معاویه به وسیلۀ همسرش مسموم شد و به لقاءاللّه پیوست و در میان مردم، مظهر حلم و بردباری بود. ابوالفرج اصفهانی می نویسد: آنگاه که حسن بن علی علیهما السلام درگذشت و جنازۀ او را از خانه به سوی بقیع حمل می کردند، مروان نیز، در شمار مشایعت کنندگان و حامل سریر جنازه بود.

حسین بن علی علیهما السلام گفت: آیا تابوت کسی را بر دوش می گیری که همواره دلش را مالامال از خشم می کردی؟ مروان به یک حقیقت اعتراف کرد و گفت:

ولی من این کار را با کسی می کردم که حلم او همسنگ کوه ها بود.(2)

تا حسن بن علی علیهما السلام در قید حیات بود، معاویه جرأت نمی کرد که یکی از

ص:168


1- (1) . مفید، الارشاد، ص 191.
2- (2) . ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 49.

بندهای پیمان را عملاً بشکند (آن این که کسی را به عنوان خلیفه جانشین خود بسازد) در حالی که دیگر بندها را زیر پا نهاده و عمل نمی کرد. یکی از آرزوهای مهمش این بود که فرزندش یزید، ولی عهد او شود، آن گاه که حسن بن علی علیهما السلام مسموم شد و معاویه فرصت را مغتنم شمرد و افق را صاف دید، کم کم به فکر افتاد که راه را برای تعیین جانشین، صاف کند، و در این راه ثروت زیادی را به دنیاپرستان از صحابه و تابعان بخشید و از این طریق، رضایت آنها را به دست آورد. گروه دیگری را که حاضر به فروش دین خود به دنیا نبودند، از طریق ارعاب و تهدید خاموش ساخت. فقط گروهی ماندند که پیوسته رضای خدا را بر رضای بنده ترجیح می دادند، نه مال دنیا آن ها را می فریفت و نه از تهدید بیمی داشتند و در رأس آنان، حسین بن علی علیهما السلام بود. او به تندی پیمان شکنی معاویه را به باد انتقاد گرفت. وقتی شنید او یزید را ستایش می کند و او را شایستۀ خلافت می داند، برخاست و خدا را ستایش کرد و بر رسول خدا صلی الله علیه و آله درود فرستاد، آنگاه سخن خود را چنین آغاز کرد:

«آنچه که دربارۀ یزید، از کمال و سیاستمداری گفتی، گرفتم ولی تو می خواهی مردم را دربارۀ یزید، به اشتباه بیندازی، مثل این که تو می خواهی دربارۀ کسی سخن بگویی که شناخته شده نیست و از دیده ها غایب است. یزید خودش را خوب معرفی کرده است. او انسانی است که پیوسته سرگرم خوشگذرانی است و کاری جز سگ بازی و کبوتربازی و شرکت در مجالس زنان هرزه و نوازنده، ندارد. این سخن را رها کن، همین اندازه که گناه مسئولیت مردم بر گردن تو است برای تو کافی است.

سرانجام، معاویه که با دیکتاتوری مانند پادشاهان ایران و روم قدیم،

ص:169

حکومت می کرد در سال 60 هجری به هلاکت رسید و دست پروردۀ او یزید که شبیه او در خلقت و خوی بود، به جای او نشست. جهان اسلام، از شنیدن این خبر، تکان خورد، زیرا احساس کردند انسان می گسار و همیشه مستی که همنشین سگ ها و میمون هاست، بر مسند خلافت نشسته است و در حقیقت می خواهد به نام جانشینی از پیامبر، فاتحۀ اسلام و مسلمانان را بخواند.

در این هنگام حسین بن علی علیهما السلام دید حجت بر او تمام است که باید به پا خیزد و او را به جهانیان معرفی کند و سرانجام، از خودکامگی او بکاهد یا او را وادارد که از خلافت کنار رود، زیرا احساس کرد زمان، همان زمانی است که جد بزرگوارش فرموده:

«إذا ظهرت البدع فعلی العالم أن یظهر علمه و إلّافعلیه لعنة اللّه».(1)

«آن گاه که بدعت ها آشکار گشت، بر عالم لازم است که علم خود را آشکار کند (وظیفۀ مردم را بیان کند) در غیر این صورت، لعنت خدا بر او باد».

یزید نیز، این حقیقت را احساس می کرد که حسین بن علی علیهما السلام راه سکوت را برنخواهد گزید و لذا به استاندار مدینه «ولید بن عقبه» نوشت که از حسین بن علی برای او بیعت بگیرد. در ملاقاتی که رخ داد، استاندار مدینه در حالی که «مروان بن حکم» نیز در آنجا حاضر بود، فرمان یزید را بر حسین علیه السلام خواند.

حضرت در همان مجلس، هر نوع بیعت با یزید را ردّ کرد و عجیب این که در همان مجلس مروان بن حکم با حسین بن علی علیهما السلام روبرو شد و گفت: من تو را نصیحت می کنم که با یزید بیعت کنی. تا این سخن از دهان مروان درآمد، امام

ص:170


1- (1) . کلینی، الکافی، ج 1، ص 54.

حسین علیه السلام بر او خروشید و گفت:

«(إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) و علی الإسلام السلام إذا بلیت الأُمّة براعٍ مثل یزید».

«ما از خداییم و سرانجام کار ما با خداست، - کنایه از تأسف و اندوه - اگر مردم دچار فرمانروایی مانند یزید شوند، باید فاتحۀ اسلام را خواند».

سپس گفت: مروان! آیا مرا به بیعت یزید دعوت می کنی؟ یزید مردی فاسق است نصیحت تو، سخن بیهوده و اشتباهی بزرگ است، من تو را سرزنش نمی کنم، تو همان ملعونی هستی که رسول خدا تو و پدرت «حکم بن العاص» را لعنت کرد و ملعونِ رسول خدا، حتماً با یزید بیعت می کند. دور باش ای دشمن خدا! ما خاندان پیامبرِ خدا، کسانی هستیم که حق بر زبانمان جاری می شود؛ از جدم رسول خدا شنیدم که فرمود: خلافت بر خاندان آل ابی سفیان، و آزاد شدگان و فرزندان آنها، حرام است و نیز فرمود: هرگاه معاویه را بر منبر من دیدید شکم او را پاره کنید، ولی اهل مدینه او را بر منبر رسول خدا دیدند و به سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله عمل نکردند و لذا مبتلا به فرزند او یزید شدند.(1)

انگیزه های انقلاب حسینی

سخنان کوتاه امام حسین علیه السلام با مروان، حاکی از آن است که اختلاف او با یزید، ارتباطی با مسائل قبیله ای و یا اختلاف بنی هاشم با بنی امیه قبل از اسلام ندارد، بلکه از آن می ترسد که مردی زمام امور را به دست گیرد که پایه های دین را سست کند تا جایی که از اسلام و امّت اسلامی چیزی باقی نماند، و لذا مجلس

ص:171


1- (1) . خوارزمی، مقتل الحسین، ج 1، ص 184 تا 185.

استاندار را ترک کرد، اندکی نگذشت که مدینه را به قصد مکه ترک گفت.

سخنی را که او در مدینه، در مجلس استاندار و در گفت وگوی با مروان، بیان کرد همانها را در مسیر خود در کربلا تکرار کرد. آن گاه که نخستین گردان از لشکر «ابن زیاد»، مأمور دستگیری حسین علیه السلام شد و «حرّ بن یزید ریاحی» فرماندۀ کل آن گردان بود، او را از حرکت بازداشت. حضرت برخاست، خدا را ستایش کرد، خطبۀ کوتاهی خواند که همگی مضمون سخن جدّ بزرگوارش پیامبر گرامی بود.

خطاب به یاران خود و کسانی که تحت امر حرّ بن یزید ریاحی بودند چنین گفت: ای مردم! رسول خدا گفت: اگر کسی فرمانروای ستمگری را ببیند که او حرام خدا را حلال می شمارد، پیمان خدا را می شکند، با سنتّ رسول خدا مخالفت می ورزد، و به حقوق مردم تجاوز می کند (هر کس با چنین سلطانی روبرو شد) و با رفتار و گفتارش با او مخالفت نکرد، بر خداست که او را در همان جایگاهی که برای سلطان قرار داده، جای دهد.

هان ای مردم! یزید و یزیدیان، طاعت شیطان را بر گردن نهاده اند و اطاعت خدای رحمان را رها کرده اند. فساد را گسترش داده اند، حدود الهی را تعطیل کرده اند، درآمدهای بیت المال را مال شخصی خود، مصرف می کنند و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام شمرده اند.(1)

این سخن نظیر همان سخن کوتاهی است که در مدینه فرمود و هر دو حاکی از آن است که انگیزۀ حسین بن علی علیهما السلام برای قیام، امری الهی و دینی بوده و ارتباطی به اختلافات قبیله ای چه قبل از اسلام و چه بعد از آن ندارد، اگر شما در این مسأله تردید دارید، هم اکنون، به ترجمۀ برخی از نامه های حسین بن

ص:172


1- (1) . ابن اثیر جزری، کامل فی التاریخ، ج 3، ص 280؛ طبری، تاریخ الطبری، ج 4، ص 300.

علی علیهما السلام می پردازیم که در آنجا سخنی از اختلافات قبیله ای نیست و فقط ترس از ترک وظیفۀ دینی است.

نامۀ حسین بن علی علیهما السلام به اشراف بصره

حضرت، نامه ای را به بزرگان بصره فرستاد و در آن چنین نوشت: «من نمایندۀ خودم را با این نامه به سوی شما گسیل داشتم. شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبر او دعوت می کنم، سنت های پیامبر را از بین برده اند و بدعت ها جای آنها را گرفته است. من راه جدّم رسول خدا و پدرم علی بن ابی طالب علیه السلام را می پیمایم. هر کس این روش را از من بپذیرد، خدا آن را بهتر می پسندد، و هر کس آن را ردّ کند، من صبر می کنم تا خدا میان من و آنها به حق داوری کند که او بهترین داور است».(1)

این جمله ها که در سخنان وی آمده است، به درستی پرده از انگیزۀ سیدالشهدا برمی دارد، و این که قیام او فقط قیام الهی بوده و خط شهادت را برای خدا برگزیده است و رقابت های قبیله ای در انگیزۀ او مؤثر نبوده است.

امام، هر چند در راه هدف خود جام شهادت نوشید، امّا به هدف خود رسید زیرا نهضت او سرآغاز نهضت های دیگر شد که سرانجام، شجرۀ خبیثۀ بنی امیه ریشه کن کردید و در سال 132 ه. ق با یک نهضت سراسری، آخرین خلیفۀ آن به نام «مروان حمار» کشته شد.

البته قلم های اموی و نویسندگان مزدور، قیام حضرت را یک نوع قیام قبیله ای و ناکام در انقلاب خود قلمداد کرده اند، در حالی که آنان برگی از

ص:173


1- (1) . خوارزمی، مقتل الحسین، ج 1، ص 88، فصل 9.

صفحات زندگی حضرت را نخوانده و از افق بسیار محدودی به نهضت حسینی می نگرند و تصور می کنند که شهادت او، در روز عاشورا، به معنی شکست او در انقلاب بود، در حالی که شهادت او یکی از عوامل مهمّ پیروزی او به شمار می رود.

امام علیه السلام با فدا کردن جان و مال خود، پایۀ قساوت اموی ها را در قدرت طلبی به جهانیان، اعلام کرد، که آنان نه تنها از ضوابط دینی دورند بلکه در عادات جاهلی و اندیشه های ضد دینی و ضد مردمی غوطه ورند.

او با انقلاب خود، روشن کرد که نظام اموی، نه به بزرگان احترام می گذارد و نه به کوچک ها رحم می کند، حتی از کشتن شیرخواری نیز باکی ندارد.

او با آوردن قربانی هایی به قربانگاه کربلا، پردۀ خیانت و جنایت امویان را فرو افکند، و جهانیان را با راه و روش آنان آشنا ساخت. حسین بن علی علیهما السلام هرگز در فکر سلطنت و حکومت نبود، زیرا این مقام را خدا به او به عنوان امام امّت داده بود. هدف او این بود که امّتی را از خواب چند ساله بیدار کند و آنها را آگاه سازد که یک وظیفۀ همگانی یعنی امر به معروف و نهی از منکر بر زمین مانده است و متأسفانه امت این دو فریضه را ترک کرده اند.

بزرگان اسلام در آن روز یا از طریق تطمیع، سکوت را برگزیده و یا از طریق تهدید، لب فرو بسته بودند. امام علیه السلام بر هر دو گروه تاخت که نباید در برابر عربده کشی های یزید، در آموزه ها و ادبیات خود، سکوت کنند. گواه بر این مطلب این است که آن گاه که اسیران کربلا را همراه با سرهای شهیدان از دروازۀ شام وارد کردند، و یزید، از قصر خود، این منظره را مشاهده می کرد، ناگهان، یک کلاغ، قارقار کرد، در همین هنگام یزید این دو بیت را خواند:

ص:174

لمّا بدتْ تلک الحمولُ و أشرقتْ تلک الشموس علی رُبی جیرون

نعب الغرابُ فقلت صحْ أو لا تصحْ فلقد قضیتُ من الغریم دیونی(1)

«آن گاه که آن کجاوه ها پدیدار شد و آن خورشیدها از تپه های بیرون سر زد کلاغی آواز برآورد، من به او گفتم آواز کنی یا نکنی من وام های خود را از بدهکار پس گرفتم».

یعنی اگر رسول گرامی اسلام در جنگ بدر جدّم «عتبه» و داییم «ولید بن عتبه» را کشت من انتقام خودم را با کشتن نوۀ پیامبر گرفتم. این جمله حاکی از الحاد و کفر یزید است، که اساساً به رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله معتقد نبود.

او به این دو بیت که خود سروده بود، بسنده نکرد بلکه او دو بیت از اشعار ابن زبعری را که در جنگ «اُحد» سروده بود تکرار کرد که در آنها به زعم او، ابوسفیان، انتقام کشتگان بدر را گرفته بود. سپس سه بیت از خود بر آن اضافه کرد که اینک به نقل و ترجمۀ آن می پردازیم:

لیت اشیاخی ببدرٍ شهدوا جزع الخزرج من وقع الأسلّ

فاحلّوا واستهلّوا فرحاً ثم قالوا یا یزید لا تشلّ

لستُ من خندفَ إن لم أنتقم من بنی أحمدَ ما کان فعل

لعبتْ هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحیٌ نزل

اگر نیاکان من از پیروزی من آگاه می شدند، به من تبریک گفته و شادی می کردند و سپس می گفتند: دستت درد نکند ای یزید.

من از نسل خندف(2) نیستم اگر انتقام خودم را از اولاد احمد به خاطر کارهایش نگیرم بنی هاشم با

ص:175


1- (1) . سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص 235.
2- (2) . خندف، لقب لیلی بنت حلوان بن عمران، همسر الیاس بن مضر، و مادر گروهی از عدنانیان است. (دهخدا)

حکومت بازی کردند، و در حقیقت سلطنت بوده و هرگز وحیی از عالم بالا فرود نیامده است.(1)

اگر یزید فرزند معاویه، رسالت پیامبر اکرم را منکر می شود و آن را با مُلک و سلطنت یکی می شمارد، پدرش معاویه نیز هم از شنیدن رسالت پیامبر از مأذنه و گلدسته ها بسیار ناراحت می گشت، و چنین می گفت: شگفتا! ای فرزند عبداللّه چه همّت بالایی داشتی! به کمتر از آن راضی نشدی که نامت با نام خدا یکی گفته شود.(2)

«مغیرة بن شعبه» که یکی از سیاستمداران بزرگ عرب بود، به معاویه گفت:

برف پیری بر سرت نشسته، چه بهتر با بنی هاشم رفتار خوبی داشته باشی، دیگر در دست آنان، چیزی نیست که بترسی، او در پاسخ گفت:

ابداً امکان پذیر نیست، ابوبکر از قبیلۀ تیم به قدرت رسید و هر چه خواست کرد، سپس مرد و نام او نیز از میان رفت. آن گاه عمر از قبیلۀ عدی خلافت کرد و با مردنش نام او نیز از میان رفت. سپس از خانوادۀ ما عثمان، حکومت کرد و آنچه خواست کرد و با رفتنش، نام او نیز گم شد، در حالی که نام این مرد هاشمی (پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله) را هر روز بر فراز گلدسته ها پنج نوبت می برند، آیا پس از آن، چیزی برای ما می ماند؟

مادرت به عزایت بنشیند، جز این است که با مردن ما، نام ما نیز از میان می رود؟

مسعودی می نویسد: وقتی این تاریخ را برای مأمون خواندند او به تمام سرزمین اسلامی نامه نوشت که معاویه را بر فراز منبرها لعن کنند ولی از ترس

ص:176


1- (1) . سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص 235.
2- (2) . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 537.

شورش مردم، نامه را نفرستاد.(1)

بعد از شهادت حسین بن علی علیهما السلام، خاندان رسالت، برای تقویت روحیه مردم نسبت به ادامۀ نهضت به تشکیل مجالس سوگواری برای شهدای کربلا پرداختند که در آن مجلس، مصائب حسینی بازگو شود و اعمال وحشیانۀ اموی ها به سمع دیگران برسد و شعرا در این مورد، با سروده های خود، به حفظ نهضت کمک کنند، و لذا امام باقر علیه السلام فرمود: «رحم اللّه عبداً اجتمع مع آخر فتذاکر أمرنا».(2)

این نوع مجالس و سروده های محرّک سبب استمرار نهضت حسینی شد که به برخی اشاره می کنیم.

***

ص:177


1- (1) . مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 343.
2- (2) . مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 74، ص 354، حدیث 31.

1 خیزش همگانی مردم مدینه (قیام حرّه)

حسین بن علی علیهما السلام در روز دهم محرم الحرام سال 61 هجری جام شهادت نوشید ولی شهادت او چراغی برای راه دیگران بود، زیرا شهادت حسین بن علی علیهما السلام سبب شد که دو تن دیگر بر ضد یزید شورش کنند:

1. عبداللّه بن زبیر در مکّه

2. نجد بن عامر نخعی در یمامه

انقلاب آنها بر ضد یزید، سبب شد که یزید، استاندار مدینه را به نام «ولید بن عقبه» عوض کند و به جای او پسر عموی خود، «عثمان بن محمد بن ابی سفیان» را به جای او بگمارد. استاندار جدید، تصوّر کرد که اگر هیأتی را از مردم مدینه به شام گسیل دارد، سبب می شود که آنها، از کمال و وقار یزید، تعریف کنند و سرانجام مردم مدینه از شورش باز می ایستند، و لذا جمعی را از اشراف مدینه که در رأس آنان «عبداللّه بن حنظله» بود، به سوی شام گسیل داشت، آنان بر یزید وارد شدند از آنان احترام لازم به عمل آمد و جوایزی نیز به آنان داده شد، حتی به عبداللّه بن حنظله که پدرش غسیل الملائکه لقب یافته بود صدهزار درهم داد. این افراد بر خلاف نظریۀ استاندار، پس از بازگشت، پرده از چهرۀ واقعی یزید برداشتند و گفتند که ما از سوی کسی می آییم که دین ندارد و شراب می خورد و

ص:178

به نوازندگی می پردازد و با سگها بازی می کند و... بعد گفتند: مردم شاهد باشید، ما او را از مقام خلافت عزل کردیم.

عبداللّه بن حنظله رئیس هیأت گفت: من از طرف کسی می آیم که اگر یار و یاوری جز فرزندانم نداشته باشم با او می جنگم. او مرا احترام کرد و جوایز خوبی به من داد ولی من آن را پذیرفتم که با جایزۀ او با او بجنگم و من او را از خلافت عزل کردم، آن گاه همۀ مردم با او هم آهنگ شده و یزید را از خلافت عزل کردند.(1)

در آغاز سال 62 هجری، مردم مدینه استاندار جدید را از مدینه بیرون کردند و به محاصرۀ امویان ساکن شهر مدینه پرداختند. در این هنگام، آنان به یزید نامه نوشتند و استغاثه کردند. یزید از عمر بن سعید درخواست کرد که به سوی مدینه برود و آنها را آزاد سازد، ولی او نپذیرفت. آن گاه به عبیداللّه بن زیاد نامه نوشت که به مدینه برود و آنان را آزاد سازد سپس به محاصرۀ عبداللّه بن زبیر در مکه بپردازد. عبیداللّه در پاسخ گفت: من دو گناه بزرگ را یکجا انجام نمی دهم، از یک طرف فرزند پیامبر را بکشم و از طرفی بروم کعبه را محاصره کنم. سرانجام یزید «مسلم بن عقبۀ مرّی» را به سرکوبی مردم مدینه برگزید. او با لشکری مجهّز و با بخشش فراوان به افراد تحت فرمان خود، که شمار آنان به دوازده هزار می رسید، به سوی مدینه حرکت کرد، آن گاه که به حدود مدینه رسید از ناحیۀ حرّه شرقی (سنگلاخ سمت مشرق مدینه) به این شهر نفوذ کرد و در آنجا خیمه زد.

لشکریان او با مردم مدینه سخت به نبرد برخاستند، سرانجام نیروهای شامی بر

ص:179


1- (1) . ابن اثیر جزری، کامل فی التاریخ، ج 4، ص 103.

نیروهای محلی پیروز شدند، فرمانده لشکر، که به نام «مسلم» و در واقع «مسرف» بود، از هیچ جنایتی خودداری نکرد و جان و مال مردم مدینه را به مدت سه روز بر لشکریان خود، مباح ساخت. جنایت ها به قدری زشت است که قلم از نوشتن آن شرم دارد. علاقه مندان به تفصیل به مراجع یاد شده در زیر مراجعه کنند.(1)

ص:180


1- (1) . طبری، تاریخ الطبری، ج 4، ص 372 تا 380؛ ابن اثیر جزری، کامل فی التاریخ، ج 4، ص 111 تا 117.

2 خیزش مردم مکه

عبداللّه بن زبیر بیست ماه بعد از هجرت در مدینه چشم به جهان گشود، زبیر پسر عمۀ علی علیه السلام و او پسر دائی زبیر بود. زبیر در عصر رسالت، با شمشیر خود، خدمات ارزنده ای انجام داد، و پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله در مقابل فتنۀ سقیفه ایستاد و گفت: شمشیرم را غلاف نمی کنم تا این که با علی علیه السلام بیعت کنید. ولی متأسفانه وقتی فرزند او بزرگ شد سبب شد که زبیر از علی علیه السلام فاصله بگیرد تا آنجا که پدر را به جنگ با علی علیه السلام در وقعۀ جمل وادار کرد. امیرمؤمنان می فرمود:

زبیر از خاندان ما بود، تا آن روزی که پسرش عبداللّه بزرگ شد و دوستی ما را برهم زد.(1)

در حالی که عبداللّه بن زبیر، دوست حسین علیه السلام نبود، ولی شهادت او را بهانه ای برای انقلاب خود، قرار داد و در میان مردم مکّه به سخنرانی پرداخت و کوفیان را نکوهش کرد، و در خطبۀ خود، پس از ثنای خدا و درود بر پیامبر صلی الله علیه و آله چنین گفت:

«ای مردم! عراقیان پیمان شکن هستند، و کوفیان از همۀ آنان در این زمینه بدترند، آنان حسین بن علی علیهما السلام را به کوفه دعوت کردند که او را کمک کنند و

ص:181


1- (1) . مامقانی، عبداللّه، تنقیح المقال، ج 2، ص 184 مادّه «عبداللّه بن زبیر».

زیر پرچم ولایت او زندگی کنند، سرانجام، پیمان شکنی کردند و گفتند: یا تسلیم ما باش، تا تورا به کوفه بفرستیم و دست تو را در دست ابن زیاد بگذاریم و اگر نه، با تو می جنگیم. او سرانجام مرگ با عزّت را بر زندگی با ذلّت ترجیح داد و جام شهادت را نوشید، سپس رو به مردم کرد و گفت: آیا پس از قتل حسین علیه السلام شما به امویان اعتماد می کنید؟ گفتار آنها را باور می کنید؟ پیمان آنها را محترم می شمارید؟ نه فکر نمی کنم چنین باشید. به خدا سوگند کسی را کشتند که شبها بسیار به عبادت می ایستاد و روزها بسیار روزه می گرفت و از همۀ آنان به رهبری سزاوارتر بود، و در دین و فضیلت از همه بالاتر به شمار می آمد.

او باز به تعریف و ثنای حسین پرداخت که او هرگز قرآن را با غنا، و گریه از خوف خدا را با خوانندگی؛ روزه را با می گساری، مجالس ذکر را با دویدن به دنبال شکار عوض نمی کرد، در این هنگام برخی برخاستند و گفتند: اکنون که حسین علیه السلام کشته شده است، کسی با تو در امر خلافت نزاعی ندارد، پس از مردم بیعت بگیر. در چنین موقعیتی زبیر از مردم بیعت گرفت.(1)

مسلم بن عقبه پس از سرکوبی مردم مدینه رهسپار مکه شد تا با سپاه گران خویش، مکه را زیر فرمان خود درآورد، ولی در نیمۀ راه در نقطه ای به نام «ثنیّة هرشی»، از دنیا رفت. فرماندهی سپاه به شخصی به نام «حصین» واگذار شد. او در نخستین ماه سال 64 وارد مکه شد در حالی که مردم مکه و قسمتی از حجاز با عبداللّه بن زبیر بیعت کرده بودند سپاه شام با یک حملۀ سخت، مقاومت آنها را درهم شکست. سرانجام به صورت جنگ و گریز، جنگ در ماه محرم و صفر و سه روز از ربیع الاول ادامه یافت. در این شرایط که عبداللّه بن زبیر به

ص:182


1- (1) . طبری، تاریخ الطبری، ج 4، ص 364؛ ابن اثیر جزری، کامل فی التاریخ، ج 4، ص 98-99.

مسجدالحرام پناه برده بود، و آنان با منجنیق، خانۀ خدا را هدف قرار می دادند و کعبه در آتش جنگ می سوخت، ناگهان خبر مرگ یزید در آغاز ماه ربیع الثانی به آنان رسید، آنان مصلحت دیدند که کار را نیمه کاره گذارده به شام برگردند.(1)

بازگشت سپاه یزید به شام سبب شد که عبداللّه بن زبیر به سیطرۀ خود، ادامه دهد و حجاز و عراق را تحت حکومت خود درآورد. این سیطره ادامه داشت تا این که عبدالملک در سال 71 بر عراق مسلّط شد و فرمانروایی ابن زبیر منحصر به حجاز گشت. در این موقع عبدالملک فرزند مروان یکی از شقی ترین انسان ها را به نام «حجاج بن یوسف ثقفی» با سرپرستی دو هزار رزمنده، رهسپار مکه ساخت در این موقع نیز عبداللّه بن زبیر به مسجد و کعبه پناه برد. حجاج بن یوسف منجنیق را بر کوه ابوقبیس نصب کرد و کعبه را نشانه گرفت و سنگباران کعبه و مسجد سبب شد که گروهی با درخواست امان، از مسجد بیرون آیند و فرزند زبیر در روز سوّم جمادی الآخره، سال 73 هجری کشته شد.(2)

ص:183


1- (1) . ابن اثیر جزری، کامل فی التاریخ، ج 4، ص 123، 124؛ طبری، تاریخ الطبری، ج 4، ص 381-384.
2- (2) . طبری، تاریخ الطبری، ج 5، ص 24؛ ابن اثیر جزری، کامل فی التاریخ، ج 4، ص 349، 356.

3 خیزش توّابین در کوفه

اشاره

قیام مردم مدینه (در قیام حرّه) بر ضد نمایندۀ خلیفه و اخراج او از شهر، همچنین حرکت انقلابی عبداللّه بن زبیر و تسلط او بر حجاز و عراق، هر چند متأثر از انقلاب حسینی بود، اما عکس العمل مستقیم شهادت امام حسین علیه السلام به شمار نمی رفت بر خلاف خیزش توابان که درست متأثر از انقلاب حسینی بوده و برای شست وشوی خود از تقصیر و گناهی که در مورد عدم نصرت حسین علیه السلام دامنگیر آنها شده بود، این انقلاب را برپا کردند. آنان احساس کردند که حسین بن علی علیهما السلام را در سرزمین کربلا، تنها نهادند و امام خود را کمک نکردند و در کوفه نشستند و به ندای «هل من ناصر» حسینی علیه السلام پاسخ مثبت نگفتند و قطعاً ننگی دامان آنها را گرفته و در پیشگاه خدا مسئولیت عظیمی دارند. تصور کردند که اگر بر ضد قاتلان حسین علیه السلام قیام کنند که رژیم اموی در رأس آنهاست، قطعاً خدا گناه آنان را می بخشد. از این جهت همگی به پنج نفر از سران شیعه پناه بردند تا برای جبران گناه خود فکری کنند، این پنج نفر عبارت بودند از:

1. سلیمان بن صرد خزاعی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله.

2. مسیب بن نَجَبۀ فزاری از یاران علی علیه السلام

3. عبداللّه بن سعد بن نفیل ازدی

ص:184

4. عبداللّه بن وال تیمی

5. رفاعة بن شدّاد بجلی

این چهار نفر اخیر در منزل سلیمان که از یاران برگزیدۀ امام علی علیه السلام بود و از سران شیعه به شمار می رفت، گرد آمدند، وقتی همگی نشستند، شخصیت دوم به نام مسیّب برخاست و چنین گفت:

ما در طول زندگی، با آزمایش های گوناگون، روبرو شدیم، از خدا می خواهیم که ما را از مصادیق آیۀ یاد شده در زیر قرار ندهد آنجا که می فرماید:

(أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ فَذُوقُوا فَما لِلظّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ) .(1)

«آیا شما را چندان عمر ندادیم که هر کس می خواست در آن مقدار از عمر متذکر شود، متذکر می شد، و آیا بیم دهنده ای به سوی شما نیامد؟ پس بچشید برای ستمگران هیچ یاوری نیست».

امیرمؤمنان علیه السلام که سلام خدا بر او باد فرمود: «خدا فرزندان آدم را تا شصت سالگی معذور می شمارد، و در عمر بالاتر از آن عذر پذیرفته نمی شود» در میان ما کسی نیست مگر این که به این سنّ و سال رسیده است. ما فکر می کردیم که روح و روان خود را تزکیه کرده ایم خدا بهترین ما را آزمایش کرد و دروغگو در آمدیم.

او نامه هایی به ما نوشت و نمایندگان او به نزد ما آمدند و حجت را بر ما تمام کردند و آشکار و پنهان از ما کمک خواستند ولی ما از بخشیدن جان خود در راه او بخل ورزیدیم تا این که در بیخ گوش ما کشته شد، نه او را کمک کردیم و نه با

ص:185


1- (1) . فاطر: 37.

زبان از او دفاع کردیم و نه با اموالمان به تأیید او پرداختیم و نه از اقوام و عشیرۀ خود برای او کمک خواستیم. عذر ما در پیشگاه خدا و به هنگام دیدار پیامبرمان چیست؟ در حالی که فرزند دلبند او و ذرّیه و نسل او کشته شدند.

اکنون زمان امتحان دوّم فرا رسیده است؛ به خدا سوگند در پیشگاه خدا عذری نداریم تا این که قاتل او و کسانی را که به نفع قاتلان وارد کار شده اند بکشیم و یا اینکه در این راه کشته شویم شاید خدا از ما راضی شود. و در عین حال، من به نازل نشدن عذاب الهی اطمینان ندارم. دوستان من! یکی از میان خود برگزینید تا امیر و فرمانده باشد، زیرا شما چاره ای ندارید جز این که فرماندهی داشته باشید تا در مشکلات به او مراجعه کنید و باید پرچمی داشته باشید تا دور آن جمع شوید، و من این را می گویم و برای خود شما از خدا آمرزش می طلبم.

پس از ایشان، «رفاعة بن شدّاد»، از میان جمع برخاست و خطاب به سخنگوی (مسیّب) اول چنین گفت: خدا تو را به گفتار درست رهبری کرد و تو ما را به عاقلانه ترین کار و جهاد با فاسقان و توبه از گناهی بزرگ دعوت کردی.

سخن شما پذیرفته است و ما با شما همراهی می کنیم، و این که گفتید باید مردی را از میان خود برگزینیم و در مشکلات به او پناه ببریم و دور پرچم او گرد آییم، ما نیز همین فکر را کرده ایم. اگر تو این سمت را بپذیری ما کاملاً به آن خشنودیم، تو نزد ما محبوب هستی و ما پیوسته به تو کمک می کنیم. تو اگر این را نپذیری، در این صورت ما مردی را به فرماندهی برگزیده ایم که رهبر شیعیان و از یاران پیامبر خداست و دارای سابقۀ دیرینه ای است و او همان «سلیمان بن صرد» است که شجاعت و دینداری خردمندی او مورد پذیرش همگان است.

سپس هر یک از «عبداللّه بن وال» و «عبداللّه بن سعد» به سان سخنگوی دوم

ص:186

سخن گفتند برخی به فضیلت سلیمان بن صرد و برخی به سوابق او اشاره کردند و فرماندهی او را پذیرفتند.

در این هنگام، چون سلیمان بن صرد به عنوان رهبر نهضت به اجماع، برگزیده شد، او بار دیگر زمام سخن را به دست گرفت و در یک سخنرانی طولانی که عصارۀ آن چنین است، گفت: ای حاضران! برخیزید! خدا بر شما خشم گرفته هرگز به نزد زنان و فرزندان خود باز نگردید تا خدا از شما راضی شود. به خدا سوگند، فکر نمی کنم که راضی شوید مگر آن که قاتلان حسین بن علی را بکشید. آگاه باشید! از مرگ نترسید. به خدا سوگند آن کس که از مرگ ترسید خوار و ذلیل شد. برگردید مانند بنی اسرائیل که دربارۀ پیامبر خود، کوتاهی کرده بودند و خطاب آمد:

(إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلی بارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بارِئِکُمْ) .(1)

«شما با پرستش گوساله بر خود ستم کردید، به سوی خدا بازگردید، خود را بکشید این کار در پیشگاه خدا به نفع شماست...».

باز از آن میان، «خالد بن سعد بن نفیل» برخاست و چنین گفت:

به خدا سوگند اگر بدانم خودکشی من، مرا از گناه پاک می کند و خدایم از من راضی می شود خودم را می کشم، ولی این مطلب از آن بنی اسرائیل است که به آن مأمور شدند و ما از آن، نهی شده ایم، خدا و حاضران را گواه می گیرم، من هر چه را که دارم به جز شمشیرم که با آن می جنگم، در اختیار مسلمانان می گذارم تا به

ص:187


1- (1) . بقره: 54.

کمک آن به جنگ با ستمکاران برخیزند.

در این هنگام سلیمان بن صرد به فکر تعیین مسئول مالی افتاد و گفت: هر کس مالی دارد آن را در اختیار عبداللّه بن وال تیمی قرار دهد، تا با جمع آوری آنها شیعیان نیازمند را کمک کنیم.(1)

***

بدین گونه هستۀ اصلی نهضت، تشکیل و مسئول مالی نیز تعیین شد و قرار شد حاضران در مجلس، جز سلاحی که در اختیار دارند، معظم اموال خود را به او تحویل دهند تا شیعیان فقیر و انقلابی، از فقر و نیاز بیرون آیند.

نامه نگاری با شیعیان مناطق دیگر عراق

مسلّماً این مقدار از تصمیم، گام اول است. باید به جمع آوری نیرو بپردازند و کارها را به صورت سرّی و زیرزمینی انجام دهند که حکومت وقت از چنین نهضتی که در حال شکل گیری است، آگاه نشود. از این جهت، سلیمان بن صرد که ریش سفید آنان بود، و عصر رسالت را نیز درک کرده بود به نامه نگاری پرداخت و به سران شیعه که در اطراف و اکناف عراق زندگی می کردند، نامه نوشت و آنان را از این راز آگاه ساخت، تا آنان نیز به این گروه بپیوندند.

نامه ای به «سعد بن حذیفه» رئیس شیعه در مدائن نوشت، و از او خواست که به نهضت بپیوندد. او دعوت سلیمان را پذیرفت و نامه ای نوشت و او را از آمادگی و حرکت خود به سوی کوفه آگاه ساخت.(2)

ص:188


1- (1) . طبری، تاریخ الطبری، ج 4، ص 426-428.
2- (2) . طبری، تاریخ الطبری، ج 4، ص 429-430.

او نامۀ دومی به مضمون نامه پیشین به «مثنی بن مخربه» نوشت که رئیس شیعه در بصره بود. مثنی در پاسخ نوشت: ما شیعیان، خدا را سپاس گزاریم که شما چنین تصمیمی را گرفته اید، ما نیز در همان وقت که تعیین کرده اید به شما می پیوندیم، سپس نامۀ خود را با چند شعر به پایان رساند.(1)

سیاست گردآوری اموال و دعوت افراد برای خروج در یک وقت معین ادامه داشت و این کار به صورت سرّی انجام می گرفت و پاسخ ها هم به صورت سرّی به مرکز می آمد تا آنجا که گروه زیادی بر قیام تصمیم گرفتند، ناگهان خبر مرگ یزید بن معاویه در سال 64 هجری به کوفه رسید. قهراً برنامۀ توّابین سرعت بیشتری گرفت، جلسه ای تشکیل و یکی از آنان گفت: طاغوت زمان به هلاکت رسید اکنون نظام اموی در کوفه ضعیف و ناتوان شده و جانشین ابن زیاد در کوفه، «عمرو بن حریث» است، اگر مایل هستید با یک خیزش کار این جانشین را تمام کنیم و به عنوان خونخواهان حسین علیه السلام به پا خیزیم و قاتلان او را بکشیم و مردم را نیز به این هدف مقدس دعوت کنیم.

ولی این نظریه مورد پذیرش سلیمان واقع نشد، گفت: در این مورد شتاب نکنید، زیرا قاتلان حسین، بزرگان کوفه و تک سواران عرب هستند.

هرگاه آنان بفهمند که هدف این است که با قاتلان حسین علیه السلام برخورد شود، قطعاً بر ضدّ شما برمی خیزند و شما را در این راه، ناکام می گذارند، بلکه باید شیوه و شعار خود را عوض کنید. به جای جنگ با قاتلان حسین جنگ با شامیان را مطرح کنید که پایه های حکومت یزید را تحکیم کردند و او را بر تخت نشاندند و هرگز متعرض قاتلان حسین علیه السلام در کوفه نباشید.

ص:189


1- (1) . ابن اثیر جزری، کامل فی التاریخ، ج 4، ص 158-162؛ طبری، تاریخ الطبری، ج 4، ص 431.

از آنجا که سلیمان بن صرد به عنوان سرپرست، معین شده بود و نظر او دربارۀ توّابان لازم و قاطع بود، سرانجام تصمیم گرفتند که در آغاز ماه ربیع الثانی، در اردوگاه نخیله گرد آیند، آنگاه که وی با جمعی به نخیله آمد افراد کمی را در آنجا یافت، لذا دو نفر از یاران خود که یکی از قبیلۀ کنده و دیگری از قبیلۀ کنانه بود را به کوفه فرستاد که همگی در کوچه و بازار کوفه شعار «یا لثارات الحسین» را سر دهند، و شاید این اوّلین شعاری بود که به وسیلۀ این دو نفر در سرزمین کوفه طنین انداز شد.

فردای آن روز جمعی در نخیله حاضر شدند ولی هرگز قابل مقایسه با کسانی که ثبت نام کرده بودند، نبود، زیرا در دفتر نهضت 16000 نفر نام نوشته بودند، در حالی که در اردوگاه بیش از چهار هزار نفر نبودند، او سه روز در آن اردوگاه به سر برد، افرادی را به سوی بیعت کنندگان اعزام می کردند که برخیزند و به بیعت خود عمل کنند، سرانجام هزار نفر دیگر به آنان پیوستند.

خطابۀ سلیمان در میان جمع پنج هزار نفری

سلیمان، در این میان برخاست و گفت: ای مردم! آن کس که خانه و کاشانۀ خود را ترک کرده و رضایت و پاداش خدا را می خواهد با ماست ما نیز با او هستیم و آن کس که دنیا را می طلبد به خدا سوگند! ما، مالی را به دست نمی آوریم و غنیمتی را کسب نمی کنیم مگر رضایت خدا، از این جهت نمایندگان سلیمان در هر گوشه از اردوگاه صدا زدند به خدا ما دنیا نمی طلبیم و ما برای این در اینجا جمع شده ایم که توبه کنیم و انتقام خون فرزند پیامبر را بگیریم.

سخن در اینجاست که فاصلۀ نخیله با کوفه چندان زیاد نیست، چگونه

ص:190

نمایندۀ ابن زیاد به نام عمرو بن حریث، از این جمع، آگاه نشد، شاید علّت آن این بود که به خاطر مرگ یزید بن معاویه، استانداری کوفه به ضعف گراییده بود و جاسوسان همگی در فکر خود بودند، و به این کار نمی پرداختند.

در هر حال، روز جمعه پنجم ربیع الأوّل سال 65 جمعیتی پنج هزار نفری به راه افتادند و همگی به سوی کربلا آمدند و در کنار قبر حسین علیه السلام جمع شدند.

هنگامی که نزدیک مرقد امام رسیدند، همگان، یکپارچه فریاد برآوردند و به گریه افتادند و در کنار قبر او از این که او را یاری نکرده اند، توبه نمودند و یک شبانه روز در کنار مرقد به سر بردند و کاری جز گریه و زاری و درود بر حسین و یاران او نداشتند و در کنار قبر او چنین زمزمه کردند:

خدایا! بر حسین شهید رحمت فرست. او شهید فرزند شهید و صدّیق فرزند صدّیق بود.

پروردگارا! شاهد باش ما بر دین حسین و راه حسین هستیم و قاتلان او را دشمن می داریم و با دوستان او، دوست هستیم.

خدایا! ما فرزند پیامبرت را یاری نکردیم، ما را بر این گناه ببخش و به سوی ما با رحمت باز گرد و بر حسین و یاران او رحمت بفرست و ما شهادت می دهیم بر همان راهی که آنها کشته شدند هستیم، اگر ما را نبخشی و بر ما ترحم نکنی، از زیانکاران خواهیم بود.

در این هنگام، هر یک از آنان به سوی مرقد می آمد و با آن وداع می کرد و آنچنان ازدحام در کنار قبر پدید آمده بود که نشان دهندۀ ازدحام زائران خانۀ خدا در کنار حجرالاسود بود.

برنامۀ زیارت حسین علیه السلام و تودیع او به پایان رسید و توّابان باید راه شام را در

ص:191

پیش گیرند، آنان در مسیر خود به شهر «انبار» رسیدند، در این هنگام یکی از هواداران سلیمان که مقیم «انبار» بود به نام عبداللّه بن زید، نامه ای به سلیمان بن صرد نوشت و آنان را از پیشروی به سوی شام بازداشت، سلیمان در پاسخ او پس از سپاسگزاری از خیرخواهی وی چنین نوشت: افرادی که زیر پرچم من گرد آمده اند، جان خود را در راه خدا فروخته اند و از گناه بزرگ خود توبه کرده اند و به سوی خدا رو کرده اند و بر آنچه که خدا مقدّر نموده، راضی شده اند.

توّابین از سرزمین «انبار» گذشتند و به نقطه ای به نام قرقیسیاء رسیدند «زفر بن حارث کلابی»، وقتی فهمید در میان این جمع، مسیّب بن نَجَبه هست، دستور داد برای تأمین نیازهای توابان، بازاری برپا کنند و به شخص او هزار درهم و یک اسب داد، مسیّب، درهم ها را نپذیرفت ولی اسب را گرفت و گفت: شاید در آینده به آن نیاز پیدا کنم، در این هنگام صاحب قلعه مقدار زیادی نان و علف و آرد در اختیار آنان نهاد که از خرید آذوقه بی نیاز شوند.

فردای آن روز تصمیم به حرکت گرفتند و «زفر» صاحب قلعه آنان را بدرقه کرد و گفت به من خبر رسیده، پنج نفر از امیران «رقّه» که در میان آنان عبیداللّه بن زیاد نیز هست به این سو حرکت کرده اند و پیشنهاد کرد به قلعه بیایید تا همگان یک جا بر دشمن شامی بتازیم. سلیمان نپذیرفت و گفت قبل از شما نیز در منازل پیشین از ما چنین تقاضایی شده ولی نپذیرفته ایم، و به حرکت خود ادامه دادند تا به نقطه ای به نام «عین الورده» رسیدند و در غرب آن، خیمه ها را بر پا کردند و پنج روز به استراحت پرداختند، تو گویی سلیمان بن صرد این نقطه را آخر مسیر خود تلقی کرده بود، خبر به شامیان رسید و آنان نیز به سوی «عین الورده» حرکت کردند تا به چهارفرسخی آن رسیدند، در این هنگام سلیمان، برخاست و

ص:192

در میان جمعی که دور او بودند چنین سخنرانی کرد: دشمنی که برای جنگ با او لحظه شماری می کردید، به نزدیک شما آمده است، هرگاه با آنان روبرو شدید، جانانه با آنان بجنگید و پایدار باشید. خدا پایدارکنندگان را دوست دارد، سپس فرماندهان را یکی پس از دیگری معین کرد و گفت: اگر من کشته شدم، فرمانده بعدی مسیب بن نجبه هست اگر او کشته شد فرمانده بعدی عبداللّه بن سعد است. او اگر کشته شد فرمانده عبداللّه بن وال است و اگر او کشته شد فرمانده شما رفاعة بن شدّاد است، خدا کسی را که به وعدۀ خود عمل می کند، رحمت کند.

نخستین گروه از ارتش شام به فرماندهی «شرحبیل بن ذی الکلاع» با جمعی که زیر فرماندهی مسیب بن نجبه بود، روبرو شدند. گروه توّاب به سرپرستی وی بر شامیان حمله بردند و سپاه آنان شکست خورد و توابان توانستند گروه بی شماری را مجروح کنند و اسبان آنان را بگیرند تا این که باقی مانده سپاه شام شکست خورده به محل خود بازگشتند. گزارش به سلیمان بن صرد رسید و از آن خوشحال شد.

خبر شکست لشکر شام به ابن زیاد رسید، او به حصین بن نمیر فرمان داد که با 12000 نفر به سوی عین الورده حرکت کند. اصحاب سلیمان در چهارم جمادی الاولی با او روبرو شدند، سپاه شامیان، خواستند آنان را فریب دهند که همگی بیایید و با عبدالملک بن مروان بیعت کنید، اصحاب سلیمان در پاسخ گفتند همگی بیایید و عبدالملک را خلع کنیم و عبیداللّه را به ما تسلیم کنید. ولی طرفین از پذیرش پیشنهادهای یکدیگر خودداری کردند. جنگ در میان دو سپاه درگرفت و بار دیگر اهل شام شکست خورده به اردوگاه خود برگشتند و پیروزی با اصحاب سلیمان بود تا این که شب میان دو گروه فاصله انداخت.

ص:193

فردای آن روز، لشکر عظیمی از شام به هم پیوستند و با توابان درگیر شدند، جنگ بسیار شدیدی میان هر دو درگیر شد که فقط به هنگام نماز از هم فاصله می گرفتند، به هنگام غروب، مجروح از دو طرف فراوان بود، ولی پیوسته مبلّغان یاران سلیمان را به مقاومت تشویق می کردند.

فردای آن روز که روز جمعه بود، سپاه شام با یک حملۀ سراسری به سمت توّابان یورش بردند. کثرت سپاه آنان سبب شد که توّابان را از هر طرف محاصره کنند، در این هنگام، سلیمان به میان یاران خود آمد و گفت: بندگان خدا! آن کس که می خواهد به سوی خدا برود و با توبه از او آمرزش بخواهد، به سوی من آید و غلاف شمشیر خود را شکست و گروهی نیز چنین کردند و به سوی دشمن پیش روی کردند و با آنان به نبرد برخاستند و کشتار عجیبی به راه افتاد. فرمانده سپاه از پایداری آنان به شگفت آمد و راه دیگری را در پیش گرفت، به پیاده نظام دستور داد آنان را تیرباران کنند و پیوسته دایرۀ محاصره را تنگ می کردند تا این که سلیمان کشته شد. پس از شهادت او مسیّب بن نجبه پرچم را به دست گرفت و بر سلیمان رحمت فرستاد و او نیز پس از اندکی کشته شد، آنگاه به دستور پیشین سلیمان، پرچم را عبداللّه بن سعد به دست گرفت و هر دو فرمانده پیشین ترحّم جست و این آیه را خواند: (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً) (1).

در حالی که توّابان به فرماندهی عبداللّه بن سعد مشغول نبرد بودند، خبر خوبی به آنان رسید که 170 نفر از اهل مدائن و 300 نفر از اهل بصره به راه افتاده اند که شما را کمک کنند، کسانی که این خبر را آورده بودند، وضع رقّت بار

ص:194


1- (1) . احزاب: 23.

برادران، برای آنان بسیار گران و سنگین بود که خود، منتظر آمدن کمک نشدند و با جهاد، جان خود را از دست دادند. سرانجام، سعد بن نفیل کشته شد، طبق تصویب مسیّب، باید عبداللّه بن وال، پرچمدار جنگ باشد، ولی او در گوشه ای از میدان مشغول نبرد بود و موفق به این کار نشد.

آن گاه که عبداللّه بن سعد کشته شد، سرانجام پرچم به زمین افتاد و کسی در آن نبود، آن گاه، گروهی فرمانده چهارم را یعنی عبداللّه بن وال را صدا زدند که بیاید و پرچم را به دست بگیرد، ولی او درگیر جنگ با گروهی دیگر بود و برای رساندن پرچم به دست «عبداللّه بن وال»، رفاعة بن شداد پرچم را به دست گرفت و جانانه نبرد کرد آنگاه به یاران خود گفت: آن کس که زندگی می خواهد که پس از آن مرگی نباشد و راحتی که پس از آن خستگی نباشد و شادی که پس از آن، غم نباشد، با کشتن شامیان به سوی خدا تقرّب بجوید، این جمله را گفت و با یاران خود بر شامیان حمله کرد و گروهی را کشت و گروهی را به فرار وادار کرد، در این اثناء خبر شهادت فرمانده چهارم یعنی «عبداللّه بن وال» رسید از این جهت رفاعة بن شدّاد بجلی پرچم را به دست گرفت.

نظر فرمانده این بود که در همان لحظه که روز روشن است عقب نشینی کنند و به سوی کوفه بازگردند ولی فردی به نام عبداللّه بن عوف گفت: اگر اکنون حرکت کنیم، همه کشته می شویم، حتی اگر یک نفر از ما زنده بماند، دیگران او را دستگیر می کنند و به شامیان می سپارند، اکنون که آفتاب نزدیک به غروب است به جنگ ادامه دهیم، و آنگاه که تاریکی شب همه جا را فرا گرفت، با آرامش حرکت می کنیم و هر فردی خود و مجروح خود را از معرکه بیرون برد.

فرمانده سپاه نظر او را پذیرفت و تا غروب جنگ ادامه یافت، به هنگام

ص:195

مغرب، از طرف شرحبیل بن ذی کلاع به آنان امان داده شد، آنان در پاسخ گفتند:

ما در دنیا در امان بودیم، آمده ایم تا امان آخرت را بجوییم، آنگاه که تاریکی شب همه جا را فرا گرفت، رفاعه افرادی که اسبشان پی شده یا مجروح شده بودند را در میان افراد خود تقسیم کرد، آنگاه در تاریکی شب از مسیری که آمده بودند برگشتند، وقتی به قرقیسا رسیدند صاحب قلعه به نام زفر سه روز آنان را میهمان خود ساخت و سپس از آنجا به کوفه برگشتند، در این هنگام، مختار در زندان بود، از اخبار آنان آگاه شده بود، به آنان پیغام داد و گفت: خوشا به حال کسانی که پاداش بزرگی نصیب آنها شده است، سوگند به خدای کعبه در هر گامی که برداشتید و هر بلندی که پشت سر نهاید، اجر و پاداشی نصیب شما شده و ثواب خدا از همۀ دنیا بالاتر است. سلیمان بن صرد درگذشت، و خدا او را با پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان محشور کند.

سپس کلام خود را با این جمله به پایان رساند:

آماده باشید، من شما را به این بشارت می دهم، به کتاب خدا و سنّت پیامبر و خونخواهی اهل بیت و دفاع از ضعیفان دعوت می کنم.(1)

ما در این جا سرگذشت توابان را به صورت مبسوط نقل کردیم، این انقلاب درخشان و همت بلند و فداکاری آنان در راه خدا بود، به آنان امان داده شد، ولی امان آنان را نپذیرفتند و مصداق آیۀ (صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَیْهِ) بودند. همگان به عهدی که بسته بودند، عمل کردند به جز گروه اندکی از آنان که پس از یأس از پیروزی به جایگاه خود باز گشتند.

مرحوم شیخ محمد مهدی شمس الدین لبنانی در کتاب خود به نام «ثورة

ص:196


1- (1) . ابن اثیر جزری، کامل فی التاریخ، ج 4، ص 175-186.

الحسین» می نویسد: «علت این که آنان با اشخاصی که در قتل امام حسین علیه السلام دست داشتند نجنگیدند، این بود که می دانستند که گناه واقعی بر گردن نظام است و به جای جنگ با معلول، باید به جنگ با علّت بپردازند.(1)

سرانجام این انقلاب از خون های پاک آنان به شکوفایی رسید، کسانی که به سخنان و خطابه ای آنان گوش دهند، احساس می کنند که آنان عمیقاً خود را گنهکار می دانستند و واقعاً می خواستند از این طریق به پاکی برسند، هر چند آنان، موفق به برچیدن نظام نشدند، امّا این خیزش سبب شد که در کوفه روح انتقام از قاتلان حسین علیه السلام پدید آید و سبب شد که مختار بن ابی عبیده ثقفی از این نهضت بهره بگیرد و نهضت گسترده تری را پی ریزی نماید.

ص:197


1- (1) . شمس الدین، محمدمهدی، ثورة الحسین، ص 264.

4 انقلاب مختار مختار کیست؟

اشاره

او فرزند ابی عبیده فرزند مسعود از قبیلۀ ثقیف است. در سال هجرت پیامبر، دیده به جهان گشود، پدرش او را در کودکی حضور علی علیه السلام آورد. حضرت علی علیه السلام او را بر زانوی خود نشاند و بر سرش دست کشید و فرمود: «یا کَیِّس! یا کَیِّس!» (ای هوشمند!)، ولذا لقب «کیسان» به خود گرفت. انقلاب مختار ثقفی، یکی از انقلاب های انتقامی است که دل های بنی هاشم را شاد کرد، زیرا پس از جریان عاشورا، هیچ زن هاشمی، موی خود را شانه نزد و خضاب نکرد تا وقتی که مختار انتقام حسین علیه السلام را از قاتلان او گرفت.

وقتی خبر انتقام خون حسین بن علی علیهما السلام به وسیلۀ مختار به علی بن الحسین علیهما السلام رسید سجده کرد و در سجده چنین گفت: سپاس خدا را که مرا زنده نگه داشت تا شاهد انتقام خون پدرم از دشمنان او باشم. خدا مختار را پاداش نیک دهد.

در اینجا پرسشی مطرح است و آن این که چرا مختار با این پیوند نزدیک با خاندان رسالت، در سپاه امام حسین علیه السلام شرکت نکرد؟ تاریخ پاسخ این سؤال را

ص:198

می دهد و آن این که مختار، به کمک امام علیه السلام شتافت، ولی او را دستگیر کردند و به زندان انداختند.

تاریخ نگاران می نویسند: او به هنگام حادثۀ عاشورا در زندان عبیداللّه بن زیاد بود تا این که «عبداللّه بن عمر» شوهرخواهر مختار نامه ای به یزید بن معاویه نوشت و از او درخواست کرد که او را آزاد کند. عبیداللّه بن زیاد او را آزاد کرد مشروط بر آن که پس از سه روز، عراق را به سوی حجاز ترک کند و گرنه به زندان باز می گردد.(1)

مختار به ناچار عراق را به عزم حجاز ترک گفت و پنج ماه در آنجا اقامت گزید و با عبداللّه بن زبیر مذاکره کرد تا بر حکومت یزید شورش کند، و در این نقطه، همۀ مخالفان حکومت اموی، سخن یکسانی داشتند، هم عبداللّه بن زبیر و هم خوارج و هم شیعیان.

او هر چند، در تحریک عبداللّه بن زبیر برای نبرد با شامیان، مؤثر بود حتی خود او نیز در سپاه ابن زبیر مقامی داشت، ولی در این نبرد، شامیان غالب بودند و به ناچار او به مکه مکرمه برگشت.

وقتی که خبر مرگ یزید به مکّه رسید، او فرصت را مغتنم شمرد تا بار دیگر به عراق بیاید و به کمک شیعیان، انتقام حسین بن علی علیهما السلام را بگیرد، او به کوفه آمد و با ترتیب مجالسی در آن گریه ها و ناله ها سر می داد، تا این که جمع کثیری به او پیوستند. تفاوتی که با انقلاب توّابان داشت این بود که آنان با نظام اموی جنگیدند نه با قاتلان و مرتکبان جرائم جنگی، در حالی که نظر مختار دستگیری و انتقام از کسانی بود که دستشان به خون شهیدان کربلا آلوده بود.

ص:199


1- (1) . یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 258؛ طبری، تاریخ الطبری، ج 4، ص 441-442.

مختار علم نهضت را برافراشت و اکثریت مردم کوفه با او هماهنگ شدند و او در روز قیام خود، چنین خطبه ای را خواند:

«سپاس خدایی را که به ولیّ خود نوید کمک و به دشمن خود بیم زیان و نابودی را داد».

او نهضت خود را در چهاردهمین شب ربیع الاول سال 66 پی ریزی کرد و این انقلاب تا سال 67 باقی ماند و در این مدت توانست قاتلان دانه درشت حسین بن علی علیهما السلام را دستگیر و اعدام کند.

تفصیل دستگیری قاتلان حسین و کیفیت انتقال در کتاب های تاریخ بالاخص «کامل» ابن اثیر آمده است و ما به اختصار از آن می گذریم. آنچه در اینجا مطلوب است، این که این انقلاب نیز از انقلاب حسین بن علی علیهما السلام سرچشمه گرفته و به دنبال آن بوده است. او علاوه بر انتقام خون حسین علیه السلام کار عظیمی نیز انجام داد.

توضیح این که عبداللّه بن زبیر در مکه خروج کرد و با امویان درگیر و در حال جنگ بود، ولی از نشانه های بی خِرَدی او این بود که محمدحنفیه و دیگر بزرگان بنی هاشم را در نقطه ای محاصره کرده بود و از آنها درخواست بیعت می کرد و تهدید می کرد که اگر بیعت نکنند همه را با آتش خواهد سوزاند.

سرانجام محمد بن حنفیه کسی را روانه عراق کرد و از وضع رقت بار خود و کلیۀ بنی هاشم گزارش داد. مختار، نامۀ محمد بن حنفیه را خواند و اشک ریخت، او نیرویی در حد هشتصد نفر سواره نظام روانه مکه کرد که همگی وارد مسجدالحرام شدند و در حالی که پرچم هایی در دست داشتند و همگی شعار می دادند: «یا لثارات الحسین». این شعار، خود عاطفه گروهی از مردم مکه را

ص:200

تحریک کرد و به آنان پیوستند و سرانجام محاصرۀ نقطه ای را که محمد بن حنفیه و بنی هاشم در آنجا در محاصره بودند، شکسته شد و همگی آزاد شدند و از محمد بن حنفیه خواستند که اجازه دهد با عبداللّه بن زبیر بجنگند ولی او به احترام حرم، اجازۀ جنگ نداد، سرانجام همگی به «شِعب علی» پناه بردند و این غائله به وسیلۀ این مرد شجاع پایان یافت و ابن عباس نیز که یکی از محاصره شدگان بود، به طائف رفت و در آنجا به لقاءاللّه پیوست و محمد بن حنفیه بر او نماز گزارد.

کیفیت قتل مختار

مختار به آخرین آرزوی خود رسید، دیگر در زندگی خود، آرزویی نداشت، امّا دو عامل ناپاک دست به دست هم دادند و این مرد شجاع صف شکن را به شهادت رساندند. برخی از بزرگان کوفه که دست در خون حسین بن علی علیهما السلام داشتند به بصره گریخته بودند، و شبث بن ربعی که از این گروه بود، نقش عجیبی را بازی کرد. او سوار بر قاطری شده که دم آن را بریده و اطراف گوش های آن را قطع کرده و یک قبای پاره ای بر تن پوشیده بود، با این حال وارد بصره شد و صدای واغوثاه بلند کرد. این حالت و این صدا سبب شد که گروهی دور او را بگیرند و برای برانداختن نهضت مختار طرحی بریزند.

در آن زمان «مصعب بن زبیر» برادر عبداللّه استاندار بصره بود. او نیز مختار را برای خود مزاحم می دانست و بیم آن داشت که مبادا عراق را از دست عبداللّه بن زبیر به درآورد. او نیز با سپاهی گران، همراه این گروه عازم کوفه شد و

ص:201

سرانجام پس از درگیری های فراوان، مختار در دارالأماره کشته شد. عجب اینجاست هنگامی که سر مختار را برای مصعب بن زبیر بردند 30000 درهم به آورندۀ سر جایزه داد و به زنان مختار پیام فرستاد که از شوهر خود تبرّی بجویند.

برخی از همسران او تبری جستند ولی همسر دیگر او دختر نعمان بن بشیر بود، تبرّی نجست، و او نیز به خاطر تبری نجستن، کشته شد.

ص:202

5 انقلاب عبدالرحمن بن محمد بن اشعث

تشریح این انقلاب و تفصیل آن، برای ما مطرح نیست. نقطۀ مهم این است که خطابه های این گروه، درست مأخوذ از خطابه های حسین بن علی علیهما السلام بود، گویا از انقلاب او، انقلاب دیگری پیدا شده و از فکر او، فکر دیگری جوشیده است.

عبدالرحمن فرزند محمد، فرزند اشعث بن قیس است. اشعث در قتل امیر مؤمنان و محمد فرزند او در قتل مسلم بن عقیل دست داشتند ولی نوه اشعث به نام عبدالرحمن فرمانده سپاهی بود که حجاج آنان را به سیستان و بلوچستان اعزام کرده بود تا به کشورگشایی بپرازند، فرمانده سپاه احساس کرد پیشروی با خطر عظیمی روبروست و با کشته شدن غالب مجاهدان، پایان خواهد یافت، و لذا به حجاج نامه نوشت که پیشروی را متوقف سازد، اما حجاج از این کار راضی نبود و در نامه ای او را توبیخ کرد و گفت: اگر به سوی دشمن، پیشروی نکنی، تو را از فرماندهی برکنار می کنم و برادرت، اسحاق بن محمد فرمانده سپاه خواهد بود.

نامه های حجاج به عبدالرحمن رسید، و او بر عقیدۀ خود ثابت بود. بزرگان سپاه را جمع کرد و نامه های حجاج را برای آنان خواند و موضع دشمن و

ص:203

سرانجام خطرناک آن را گوشزد کرد. همگان با عبدالرحمن هماهنگ شدند و تصمیم گرفتند که از همانجا به عراق برگردند و حجاج را از مقام خود برکنار کنند. سپاه با یک خیزش پس از طی فرسنگ ها وارد بصره شد، و عجیب این که مردم بصره از پیر و جوان، برای خلع حجاج و عبدالملک خلیفۀ اموی، که حجاج عامل او بود، با عبدالرحمن بیعت نمودند و در سال 81 نبردی میان شامیان به رهبری حجاج و عراقیان به رهبری عبدالرحمن درگرفت، و کشتار عظیمی در «دیرالجماجم» در هفت فرسنگی کوفه به راه افتاد. و سرانجام، جنگ به نفع شامیان پایان یافت و عبدالرحمن و سران سپاه او نیز کشته شدند. شگفت اینجاست که در این نهضت، کمیل بن زیاد نخعی، حتی سعید بن جبیر تابعی و حسن بن حسن (حسن مثنی) شرکت داشتند، در حالی که بین این صالحان که از یاران خالص امیرمؤمنان بودند با عبدالرحمن تفاوت و فاصلۀ زیادی بود ولی همۀ آنها با وجود تفاوت های مکتبی در برانداختن شجرۀ خبیثه و نظام اموی مشترک بودند و نباید این نوع مشارکت را گواه بر وحدت عقیده و مکتب آنان دانست. و سرانجام سعید بن جبیر و کمیل بن زیاد نخعی به وسیلۀ حجاج به وضع فجیعی کشته شدند امّا سرسوزنی از مکتب علوی، عدول نکردند. آنچه مهم است این که خطابه های عبدالرحمن و یاران او همگی برگرفته از خطبه های علی علیه السلام و سخنان سالار شهیدان امام حسین علیه السلام بود. سرانجام انقلاب حسینی که در سال 61 رخ داد. با سه انقلاب، انقلاب توّابان، انقلاب مختار و انقلاب عبدالرحمن تداوم یافت، ولی در عین حال، انقلاب عبدالرحمن در سال 81 رخ داد و چهل سال بعد، انقلاب عظیم تری، این سه انقلاب را دنبال کرد و این حاکی از آن بود که شعله های انقلاب، هنوز در دلها خاموش نشده است.

ص:204

فصل چهاردهم: انقلاب زید دنبالۀ انقلاب حسین بن علی علیهما السلام

اشاره

انقلاب زید، ششمین انقلاب بود که پس از انقلاب حسین بن علی علیهما السلام رخ می داد و همگان از انقلاب سرور شهیدان الهام می گرفتند و هدف همگان، اسقاط نظام اموی بود. هر چند برخی از این انقلاب ها در اهداف با یکدیگر تفاوت هایی داشتند، ولی همگی در این که درخت خبیث نظام اموی را از ریشه بکنند، وحدت نظر داشتند.

در زندگانی زید بن علی چیزهایی رخ داد که اگر روایات آنها صحیح و معتبر باشند، نمی توانند انگیزۀ اصلی انقلاب او را تشکیل دهند، حداکثر می توانند به عنوان جرقه هایی آتش انقلاب را در روح او شعله ور سازند، مثلاً در گذشته یادآور شدیم که هشام در مجلس خود به زید اهانت کرد، ولی این اهانت، سبب این نهضت گسترده نمی تواند باشد.(1) بلکه او سالیان درازی بود که با خود می اندیشید، جامعۀ اسلامی را از این ستمگران و مفسدان پاکسازی کند.

زید انقلابی که هرگاه نام خدا را می شنید، از خود بی خود می شد، هرگز

ص:205


1- (1) . ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 77-86.

دست به انقلابی نمی زد که در آن، جان خود و یارانش را فدا سازد، مگر این که در آن، یک مصلحت عمومی باشد، مصلحتی که مورد رضای خدا و رسول صلی الله علیه و آله او و امام زمان او باشد.

آنچه می تواند این حقیقت را روشن سازد، مطالبی است که در این مورد، یادآور می شویم:

1. سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله و عترت او دربارۀ زید

2. سخنان او در آغاز نهضت

اینک هر دو را بررسی می کنیم:

رسول گرامی صلی الله علیه و آله کشته شدن وی همراه با یاران را پیش بینی کرده و فرموده است: آنان بدون حساب وارد بهشت می شوند و در روایت دیگر، او را مظلوم اهل بیت علیهم السلام دانسته و فرمود او هم نام محبوب خانواده ما (زید بن حارثه) است.

همچنان که امیرمؤمنان وقتی در محلّۀ «کناسه» کوفه بود گریست و اشک ریخت و یارانش را گریاند به خاطر این که فرزندی از فرزندان او در اینجا به دار آویخته می شود.

امام باقر علیه السلام برادر بزرگتر او می فرمود: او سرور خاندان و کسی است که انتقام خون آنان را می گیرد، این کلمات، حاکی از آن است که وی با یک انگیزه دینی قیام کرده که شایستۀ این همه تکریم گشته است.(1)

این کلمات و نظائر آنها(2) که در مصادر یاد شده در پاورقی فراوان دیده

ص:206


1- (1) . صدوق، عیون اخبارالرضا علیه السلام، باب 25، ص 250 و 251.
2- (2) . ابن ادریس، السرائر، ج 3، بخش مستطرفات، ص 638، روایت ابی القاسم ابن قولویه؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 98، ابن طاوس، الملاحم، باب 31.

می شود، حاکی از نیّت پاک و انگیزۀ الهی اوست و ما به اختصار برخی از کلمات ائمه اهل بیت علیهم السلام را دربارۀ او نقل کردیم.

اکنون به گفتارهای او در آغاز نهضت توجه کنیم:

او در آغاز نهضت، این سخنان را بر زبان می آورد:

1. من امروز بر گروهی می تازم که در جنگ «حرّه» مدینه را غارت کردند، و سپس، خانۀ خدا را با منجنیق، سنگ باران و آتش باران کردند.(1) او با این جمله، به خیانت حجاج بن یوسف، فرمانده سپاه اموی اشاره می کند که برای دستگیری عبداللّه بن زبیر که به خانۀ خدا پناه برده بود، این جنایت را مرتکب شد.

2. من امروز به انتقام خون جدم حسین بن علی علیهما السلام از قاتلانش برخاسته ام.(2)

3. عبداللّه بن مسلم می گوید: من با زید بن علی روانۀ مکه شدیم، وقتی شب به نیمه رسید و ستارۀ ثریّا کاملاً آشکار شد، به من گفت: این ستاره را می بینی؟ آیا دست کسی به آن می رسد؟ گفتم: نه، گفت: به خدا سوگند، من دوست دارم که دستم به این ثریا برسد و از آن نقطۀ بالا به زمین بیفتم ولی بتوانم کار امت محمد صلی الله علیه و آله را سر و سامان دهم. این سخن، شبیه سخنان حسین بن علی علیهما السلام است که در نامۀ خود به برادرش محمد بن حنفیه نوشته است که فرمود: به خدا سوگند من برای خوشگذرانی و رفاه بیشتر قیام نکرده ام و همچنین برای افساد و ستم برنخاسته ام، بلکه برای این آمده ام که در امت جدّم و شیعیان پدرم علی بن ابی طالب علیه السلام، اصلاح گری کنم. هرکس حق را از من بپذیرد، خدا به پاداش او سزاوارتر است و هرکس با من مخالفت کند، من صبر می کنم تا خدا میان من و

ص:207


1- (1) . البغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ص 35-36.
2- (2) . ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 87.

آنان به حق قضاوت کند و خدا بهترین داوران است.(1)

زید می گوید: و أنّ اللّه یصلح بین أمّة محمّد صلی الله علیه و آله.

امام حسین علیه السلام می فرماید: إنّما خرجت لطلب الاصلاح فی أُمّة جدّی.

بین هر دو جمله یک نوع توافق و هماهنگی وجود دارد.

زید انقلابی در کوفه، مدّت مدیدی به سر برد و یارانش با او بیعت کردند و محتوای بیعت چنین بود:

«من شما را به کتاب خدا، و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و نبرد با ستمگران، و پس گرفتن حق مستضعفان و یاری محرومان، و تقسیم درآمدهای عمومی بین همگان و باز گرداندن اموال مردم به صاحبانش و باز گرداندن قوایی که در سرزمین دشمن هستند و کمک به خاندان رسالت در برابر کسانی که به آنان ستم کرده اند و حقوق ما را غصب کرده اند، دعوت می کنم». آن گاه که گفتند: بلی، دست در دست آنان می گذاشت و می گفت: «بر شما باد که پیمان و میثاق خدا و عهد رسول خدا را محترم بشمارید که به بیعتی که با من کردید، وفادار باشید و با دشمن من بجنگید و مرا در پنهانی و آشکار، کمک کنید.» آن گاه که مخاطب می گفت: بلی، دست در دست او می کشید و می گفت: اللهم اشهد.(2)

شما اگر این سخن را با سخنی که حسین بن علی علیهما السلام به هنگام روبرو شدن با «حرّ بن یزید ریاحی» فرمود مقایسه کنید خواهید دید، روح هر دو خطبه یکی است، هر چند در الفاظ با هم اختلاف دارند.

ص:208


1- (1) . مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 44، ص 329.
2- (2) . طبری، تاریخ الطبری، ج 5، ص 492؛ ابن اثیر جزری، کامل فی التاریخ، ج 5، ص 233، با اندکی اختلاف.

آن گاه که حرّ بن یزید ریاحی او را از حرکت بازداشت، برخاست و در بین دو سپاه چنین گفت: «جدّم رسول خدا فرموده است که هر کس فرمانروای ستمگری را ببیند که حرام های خدا را حلال می شمارد و پیمان های خدا را می شکند و با روش پیامبر خدا مخالفت می ورزد و با بندگان خدا با ستم رفتار می کند و نسبت به این سلطان با رفتار و گفتار، پرخاش نکند، بر خدا حق است که او را در جایگاه همان سلطان قرار دهد. آگاه باشید امویان طاعت شیطان را برگزیدند، و پیروی از خدای رحمان را به کناری نهادند، فساد را گسترش داده اند، حدود الهی را در مورد مجرمان، تعطیل کرده اند. درآمدهای عمومی را به خود اختصاص داده اند. حرام خدا را حلال، و حلال خدا را حرام کرده اند. من سزاوارترین کسی هستم که باید این وضع را دگرگون سازم».(1)

البته این نوع سخنان مشابه، میان سرور شهیدان و زید بن علی علیه السلام فراوان است، ما به همین مقدار بسنده می کنیم.

آمادگی برای شهادت

سخنان زید، از آغاز تا پایان، حاکی از آن است که او خود را برای شهادت آماده کرده بود و هرگز در فکر سلطنت، و حکمرانی نبود، کسانی که او را متهم به طلب سلطنت و خلافت می کنند، شخصیت زید را نشناخته اند و با محیط او آشنا نبوده اند، زیرا همۀ شرایط برای کشته شدن او مساعد بود، در چنین شرایطی که شکستِ نظامی وی قطعی بود، کسی برای به دست گرفتن سلطنت و حکومت

ص:209


1- (1) . طبری، تاریخ الطبری، ج 4، ص 304، سخن امام در صفحات گذشته نیز آمده است.

برنمی خیزد، بلکه برای بیدار کردن جامعه و تحریک آنان برای قطع ریشۀ ناپاک، ولو با شهادت خویش دست به خیزش می زند، دلیل بر این که او آمادۀ شهادت بود، متعدد است، از جمله:

1. آهنگ شهادت را از پدر و جد بزرگوار خود شنیده بود، حتی پدرش امام سجاد علیه السلام در حالی که او را در آغوش گرفته بود، چنین گفت: تو را در پناه خدا قرار می دهم از این که همان زید به دار آویخته در سرزمین «کناسه» باشی، او این سخن را از برادرزادۀ خود، امام صادق علیه السلام شنیده بود، با این پیشگویی ها، چگونه می توان گفت: او برای سلطنت و حکمرانی به پاخاسته است، در حالی که معصومان، از شهادت او خبر داده بودند.

2. گروه هایی که با او بیعت کرده بودند، غالباً به نفاق و دورویی و فرار از جبهۀ جنگ معروف بودند، هر چند همۀ مردم کوفه چنین نبودند و در میان آنان قهرمانان و دلیران بزرگی بودند که بر جبین روزگار، شهادت و قهرمانی خود را نوشته بودند.

دلبستگی به این گروه ها کار انسان های بسیار ساده لوح است، نه حکیمی مانند زید که بر آنها تکیه کند و جدّاً خواهان سرنگونی دولتی و ایجاد دولتی دیگر باشد که خود او در رأس آنها قرار گیرد.

مردم شام با مردم کوفه تفاوت ریشه ای داشتند، مردم شام، غالباً یکدست بودند و در سرزمینی زندگی می کردند که سالیان درازی مستعمرۀ روم بود، در حالی که کوفه، قبل از خلافت عمر بن خطاب، نقطۀ کوچکی بود و در زمان وی به صورت شهری درآمد که جمعیت آن نوعاً مهاجر و خانواده های سربازان

ص:210

بودند واز نظر فرهنگ و تربیت و تفکر از ملّیت های گوناگون تشکیل می شد، بهره گیری از این جمعیت متنوع، آن هم در راه هدفی که در آن جانبازی مطرح است، بسیار مشکل می نمود، ولی زید، چون آمادۀ شهادت بود، بیعت های آنان را پذیرفت، زیرا نظرش این بود که سکوت مرگبار را بشکند و امّت اسلامی را از خواب غفلت بیدار سازد، هر چند نتواند به همۀ آرزوهای خود، برسد.

یک نگاه به شمار بیعت کنندگان و حاضران، کافی است که نشان دهد، مردم کوفه تا چه اندازه بی تفاوت بودند و پایداری آنان چه قدر اندک بود، دفتری که در آن، نام بیعت کنندگان ضبط شده بود، رقم 25000 نفر را نشان می داد، در حالی که در روز قیام، فقط 218 نفر حضور یافتند. وقتی او دربارۀ متخلفان پرسید، گفتند، آنان در مسجد، محاصره شده اند. او در پاسخ گفت: سبحان اللّه، این عذر بیعت کنندگان نیست!!

3. زید انقلابی با دولت بزرگی به نام دولت اموی، روبرو بود که در همۀ سرزمین های اسلامی، ریشه دوانده بود و کلیدهای خیر و شر دست آنها بود، در حالی که در دست زید، جز چیز کمی نبود. آیا صحیح است زید با چنین دولت ریشه دار و گسترده ای درافتد، آن هم به فکر سرنگونی آن باشد!

از این بیان روشن می شود برخی از تاریخ نویسان که می خواهند انگیزه های انقلاب او را با امور جزئی و اختلافی که با امیران اموی داشت، توجیه کنند، از روحیات و شرایط حاکم بر انقلاب زید ناآگاهند و آن را نادیده می گیرند و این بسان آن است که فرو ریختن کتاب های یک قفسه را علت زلزلۀ بزرگی بدانیم که در نقطه ای رخ داده است.

ص:211

فراگیر بودن نهضت

در حالی که تعداد بیعت کنندگان با زید طبق دفتر نام نویسی سپاه حدود 25000 نفر بود، و اکثر آنان از حضور، تخلف ورزیدند، یا به خاطر یک سهل انگاری، محاصره شدند، امّا در میان بیعت کنندگان، شخصیت های علمی فراوانی به چشم می خورد که به برخی اشاره می کنیم:

1. منصور بن معتمر، از اصحاب امام باقر و امام صادق علیهما السلام که مردم را به همراهی با زید دعوت می کرد، وقتی زید کشته شد و منصور نتوانست خود را به او برساند، یک سال روزه گرفت، شاید کفّاره تأخیر او باشد و بعداً در نهضت دیگری شرکت کرد و جام شهادت نوشید.(1)

2. ابوحنیفه نعمان بن ثابت، که خود یکی از فقیهان معروف اهل سنت بود. به وسیلۀ کسی پیغامی به زید فرستاد و گفت: تو برای جهاد با دشمن قیام کن، من تو را از نظر مالی و نیروی انسانی و اسلحه و اسب و چهارپایان کمک می کنم تا بتوانی به جهاد خود بپردازی.

3. سلیمان بن مهران، (اعمش)، یکی از بزرگان شیعه در کوفه بود. وقتی یاران زید به نزد او آمدند و در خلوت از او کمک خواستند گفت: به خوبی از فضیلت زید آگاهم. از جانب من به او سلام برسانید و بگویید: من به این مردم اعتمادی ندارم که تو را یاری کنند و اگر می دانستم تنها 300 نفر با تو همراهی می کنند همۀ کوفه را در یاری تو می شوراندم.

4. محمد بن عبدالرحمن بن ابی لیلی، او سی و سه سال در دیوان قضایی

ص:212


1- (1) . ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 111-116.

بنی امیه بود و سپس قاضی بنی عباس شد. او همراه با منصور بن معتمر با زید بیعت کرد، ولی به خاطر گرفتاری، موفق به مشارکت در نهضت نشد، و همچنین شخصیت های دیگری از محدّثان و فقیهان، دست بیعت به او داده بودند که برای تفصیل اسامی آنان و همچنین اسامی کسانی که به عنوان مبلغ و داعی به اطراف و اکناف اعزام شده بودند به کتاب بحوث فی الملل و النحل مراجعه شود.(1)

توطئه برای شکست نهضت

سرانجام، انقلاب زید کم کم به آغاز خود نزدیک می شد و بر اثر دعوت مبلغان، گروه هایی به او می پیوستند ولی مفسدان و مزدوران دستگاه اموی که می خواستند این نهضت ناکام بماند، به حیله هایی متوسل می شدند، مثلاً سؤال می کردند که نظر شما دربارۀ شیخین چیست؟ اگر او به ستایش آنها برمی خاست، شیعیان از او دور می شدند و اگر نکوهش می کرد، اهل سنت از او روی برمی گرداند. او به نحوی پاسخ این پرسش ها را می داد که تفصیل آن، فعلاً برای ما مطرح نیست.

کوفه در آستانۀ انقلاب

در دوران حکومت هشام بن عبدالملک عراق، دربست در اختیار عاملان او بود، رئیس «حیره» که شهری است بین کوفه و نجف در اختیار «یوسف بن عمر» و شهر کوفه در اختیار «حکم بن صلت»، و رئیس پلیس «عمروبن عبدالرحمان»

ص:213


1- (1) . سبحانی، جعفر، بحوث فی الملل و النحل، ج 7، ص 298 تا 303.

بود، مع الوصف زید بن علی آن چنان از پنهان کاری استفاده کرد که با وجود جاسوسان فراوان، کسی از وضع او مطّلع نشد. کسانی که با زید بیعت می کردند، واسطه ها، صورت های خود را پوشانده و اصلاً نمی دانستند از کجا وارد می شوند و از کجا خارج می شوند.

انقلاب پیوسته در حال اوج گیری بود که ناگهان نامه ای از هشام بن عبدالملک به حیره رسید و او را از غفلتی که وی را فرا گرفته بود نکوهش کرد و جریان مقدمات قیام زید بن علی را در آن نامه نوشت. سرانجام، جاسوسان به کار افتادند. هر چه هم حکومت وقت، نیروهای خود را به اطراف فرستاد و به آنان گفت با شیعیان واقعی تماس بگیرید و خود را به عنوان شیعه که از مدینه آمده و قصد دارد وجهی را به زید بن علی بدهد، معرفی کردند مؤثر نیفتاد، فقط تنها چیزی که به دستش آمد، انقلاب او در شب چهارشنبه نخستین شب از ماه صفر سال 122، خواهد بود.

طبری می نویسد:

امیر کوفه، با یک دعوت عمومی، مردم را به مسجد کوفه فراخواند و از این طریق اطمینان پیدا کرد که بخشی از کسانی که با زید بیعت کرده اند، در محاصره مسجد خواهند ماند و شب هنگام که زید خروج می کند نخواهند توانست به او بپیوندند. هنگامی که خبر به زید رسید، فهمید که برنامه اش لو رفته و لذا جایگاه خود را عوض کرد و آمادۀ خروج شد، زیرا تأخیر، جز دستیابی به محل حضور او ثمر دیگری نداشت.(1)

سرانجام طبق وعدۀ خود، از مخفیگاه بیرون آمد و عدۀ کمی از بیعت

ص:214


1- (1) . طبری، تاریخ الطبری، ج 5، ص 499.

کنندگان، دور او جمع شدند، هنگامی که پرچم های برافراشته را در اطراف خود دید، گفت، سپاس خدایی که دین ما را کامل کرد، در حالی که من از رسول خدا شرم داشتم که به نزد او بروم در حالی که امّت او را امر به معروف و نهی از منکر نکرده باشم.

خالد بن صفوان می گوید: در آن لحظه از زید شنیدم که فرمود: ای مردم بر شما باد جهاد. جهاد پایۀ دین و عمود خیمۀ اسلام است، و مشعل ایمان است.

بدانید مردمی که جهاد را ترک کردند، خوار و ذلیل شدند.(1) سخنان او برای تحریک یاران خود، در این لحظه فراوان است.

او مرکز انقلاب خود را به بیرون کوفه منتقل کرد و نشانه این بود که هرگاه نی بلندی را که بر سر آن آتش است ببینند از هر جا که هستند به سوی آن بیایند.

به هنگام صبح که این برنامه آغاز شد، از مجموع بیعت کنندگان، فقط 218 نفر حاضر شدند، بقیه یا از ترس نیامدند و یا در مسجد در محاصره بودند. او به سوی کوفه حرکت کرد، در حالی که این جمعیت کم، از او حمایت می کردند.

آتش جنگ بین دو گروه شعله ور شد، امّا بر اثر نبودن یک برنامۀ دقیق در اندک زمانی، یاران زید شکست خوردند و تنها جمعیّت کمی باقی ماندند ولی در عین حال جنگ میان دو گروه تا غروب ادامه داشت و خود زید هم در این حالت، مجروح شد، ولی در عین حال این رجز را می خواند:

أذُلُّ الحیاةِ و عِزُّ المماتِ؟ و کلاً أراهُ طعاماً وبیلاً

فإن کان لابدّ من واحدٍ فَسَیری إلی الموت سَیراً جمیلاً

ص:215


1- (1) . السیاغی، الروض النضیر، ج 1، ص 106.

آیا باید میان زندگی با خواری و مرگ با سرافرازی یکی را انتخاب کنم؟ من که هر دو را لقمه هایی رنج آور می یابم.

اگر ناگزیر باید یکی را برگزینم، من گام برداشتن به سوی مرگ را حرکتی زیبا می دانم.

سرانجام تا هنگام مغرب، دو سپاه با هم درگیر بودند و در عین حال جایگاه دقیق زید روشن نبود، ولی چون تیری بر پیشانی زید نشست، در پی فردی بودند که بتواند این تیر را از پیشانی او بیرون کشد، اتفاقاً فردی که در این کار تخصص داشت، پیکان را از پیشانی او بیرون کشید ولی خونریزی فراوان سبب شد که جان سپارد. یاران او فوراً جنازه را کف نهر کوچکی دفن کردند و خاک بر روی آن ریختند، سپس آب جاری راه انداختند، آن کس که تیر را از پیشانی او درآورده بود، جای قبر را دانست و فردا صبح به نزد فرماندار کوفه رفت و او را از جایگاه زید آگاه ساخت. لشکری به آن نقطه اعزام شد و بدن او را از خاک درآوردند، سر او را به نزد فرماندار فرستادند و بدن او به صورت برهنه به دار آویختند.

فرصت طلبان که هر لحظه به سویی گرایش دارند، شکست زید را شکست عقیدۀ او دانستند و به نفع بنی امیه و تضعیف روحیۀ شیعیان، شعر سروده اند که در میان آن این یک بیت بیشتر اثر می گذارد.

صلبنا لکم زیداً علی جذعِ نخلة ولم أر مهدیّاً علی الجذع یُصلب

«ما زید را بر شاخه خرمایی به دار آویختیم و هرگز ندیده ایم که مهدی بر شاخه ای به دار آویخته شود».

مدّت ها این بدن بر بالای دار بود تا این که هشام بن عبدالملک، به فرماندار کوفه به نام یوسف نوشت جسد او را از دار پایین بیاورد و آتش بزند و خاکستر

ص:216

آن را به باد بسپارد.(1)

و در مقابل، شعرای شیعه قصائد سوزناک و در عین حال حرکت آفرینی دربارۀ او سرودند که به تفصیل در اصل کتاب آمده است. مرحوم سید محسن عاملی در این مورد، قصیده ای دارد که در جواب این شعر، چنین می گوید:

فان تصلبوا زیداً عناداً لجدّه فقد قُتِلتْ رسلُ اللّه و صُلِّبُوا

«اگر زید را به خاطر دشمنی با جدّش به دار آویختند، این کار جدیدی نیست، پیامبران الهی نیز کشته شدند و به دار آویخته شدند».(2)

این زندگانی پرافتخار و ظلم ستیزانه زید بن علی علیه السلام است که با شهادت خود، خط سرخ شهادت را تداوم بخشید، ولی آن چنان نبود که انقلاب او با شهادتش خاموش گردد، بلکه نهضت پس از او به وسیلۀ فرزند و عموزادگانش، ادامه یافت.

ص:217


1- (1) . مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص 207.
2- (2) . امین عاملی، سیدمحسن، زید الشهید، ص 78.

فصل پانزدهم: رهبران قیام های زیدیه

همان طور که یادآور شدیم چراغی را که زید بن علی برافروخت، با کشته شدن وی خاموش نگشت. گروهی انقلاب او را تعقیب کردند که در تاریخ آنان را «اصحاب انتفاضه» خوانده اند و هر یک در تاریخ، سرگذشت گسترده ای دارند، ولی ما با اختصار این فصل را به پایان می بریم.

1. یحیی بن زید که در نهضت پدرش شرکت داشت و پس از شهادت پدر، زنده ماند.

2. محمد بن عبداللّه بن حسن (نفس زکیه) که در سال 145 در قیام خود در مدینه به شهادت رسید. او نیز در قیام زید شرکت کرده بود، و پس از شکست آن به مدینه بازگشت.

3. ابراهیم بن عبداللّه، در همان سال در بصره قیام کرد و یاران زید به او پیوستند ولی ابوجعفر منصور او را کشت.

4. ادریس بن عبداللّه (برادر محمد بن عبداللّه)، به مغرب رفت و مردم بسیاری گرد او جمع شدند، منصور کسی را فرستاد تا با زهر او را ترور کند و پس

ص:218

از وی پسرش ادریس بن ادریس، دولت أدارسه را در مغرب برپا کرد که مسعودی در تاریخ خود آن را آورده است.(1)

5. عیسی بن زید بن علی، (برادر یحیی بن زید) که زندگی مخفی را آغاز کرد و در سال 166 از دنیا رفت.

6. محمد بن ابراهیم (طباطبا) که در خلافت مأمون قیام کرد و مردم را به سوی فرد شایسته ای از خاندان پیامبر دعوت می کرد. او سپاهیان مأمون را شکست داد و عراق را به دست گرفت و تا حجاز را زیر فرمان خود آورد و حسین بن حسن بن علی (افطس) در مدینه، برای او تبلیغ می کرد. وی در سال 199 از دنیا رفت.

7. محمد بن محمد بن زید بن علی، که «ابوالسرایا» فرمانده سپاه او بود و پیش از این، برای ابن طباطبا تبلیغ می کرد.

وقتی محمد بن ابراهیم طباطبا درگذشت، برادرش قاسم بن ابراهیم به هند فرار کرد و در سال 254 در آنجا درگذشت و پسرش حسین بن قاسم به یمن رفت و در آنجا قیام دیگری را رهبری کرد.

8. محمد بن قاسم بن علی بن عمر الاشرف فرزند علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب در سال 219 در طالقان قیام کرد و مردم را به شخصی پسندیده از خاندان پیامبر دعوت می کرد ولی دستگیر شد و او را به نزد معتصم آوردند و زندانی شد.

ص:219


1- (1) . مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص 296.

9. یحیی بن عمر بن الحسین بن زید، در سال 250 در کوفه قیام کرد ولی شکست خورد.

10. یحیی بن الحسین بن قاسم که به عنوان امام بیعت گرفت و در سال 288 دولت زیدی را در یمن پایه گذاری کرد و این دولت پایدار بود ولی - با کمال تأسف - به وسیلۀ قوای مصری به رهبری عبدالناصر در سال 1382، از پای درآمد و جمهوری عربی جایگزین آن شد. و هم اکنون وضع اسفباری دارد.

ص:220

فصل شانزدهم: پیشوایان علمی زیدیه

اشاره

در فصل گذشته، با چهره های جهادی انقلاب زید آشنا شدیم، در این فصل با اسامی و زندگی اجمالی عالمان و مجتهدان زیدی آشنا می شویم که به تدریج با خط امامان اهل بیت علیهم السلام فاصله گرفته و فقه و عقاید خاصی را پی ریزی کردند.

1. احمد بن عیسی بن زید (157-247)

امام احمد بن عیسی بن زید بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب، مکنّی به ابوعبداللّه، وی در دوم ماه محرّم سال 157 ه. ق دیده به جهان گشود و پدر خود را که عیسی بن زید باشد در دوران کودکی از دست داد.

ذهبی در میزان الاعتدال می نویسد: وی مؤلّف کتاب «الصیام» است و از «حسین بن علوان» نقل حدیث می کند و محمد بن منصور از او روایت کرده است.

یکی از درس آموختگان نزد او به نام ابوجعفر محمد بن منصور کوفی یک رشته روایاتی را از احمد بن عیسی نقل کرده و در حقیقت، امالی اوست. و به نام

ص:221

«رأب الصدع» در سه جلد چاپ شده است. محقّق کتاب می گوید: این کتاب به سان صحیح بخاری نزد اهل بیت نبوی است.(1)

احمد بن عیسی در آن کتاب 2790 حدیث، از رسول خدا و حضرت باقر و حضرت صادق علیهم السلام نقل کرده است و غالب روایات او از پیامبر صلی الله علیه و آله از غیر طریق اهل بیت علیهم السلام است، ولی در عین حال از آن دو امام بزرگوار نیز، نقل حدیث کرده است. مطالعۀ کتاب امالی برای کسانی که بخواهند با مذهب زیدی آشنایی بیشتری پیدا کنند، بسیار مفید است.

2. القاسم الرسّی

قاسم فرزند ابراهیم (ابن طباطبا) فرزند اسماعیل فرزند ابراهیم فرزند حسن مثنّی، معروف به قاسم رسّی، در حقیقت، پایه گذار مذهب زیدی در یمن و جدّ یحیی بن حسین، معروف به امام هادی است که حکومت زیدیه را در یمن پایه گذاری کرد.

آنگاه که برادر او به نام محمد بن ابراهیم جام شهادت نوشید، او در مصر بود و کم کم دعوت خود را آغاز کرد و از نقاط مختلف پاسخ مثبت شنید. پس از گذشت زمان و جمع آوری انسان هایی که با او بیعت کرده اند در سال 219 در کوفه قیام کرد ولی دعوت او با شکست روبرو شد. سرانجام در سرزمین «رسّ» نزدیک ذی الحلیفه، اقامت کرد و در سال 246 در حالی که 77 سال داشت، چشم از جهان پوشید و آثار فراوان علمی از خود به یادگار گذاشته است.(2)

ص:222


1- (1) . احمدبن عیسی، رأب الصدع، ج 1، ص 11.
2- (2) محلّی، حمید بن احمد، الحدائق الوردیّة، ج 2، ص 2-6؛ الزرکلی، الاعلام، ج 5، ص 171؛ مؤیدی، التحف شرح الزلف، ص 63-70.

3. یحیی بن الحسین بن القاسم الرسّی (امام هادی) (245-298)

این شخصیت بزرگ زیدی معروف به امام هادی است که در سال 245 در مدینۀ منوره چشم به جهان گشود، و در سال 280 قیام کرد و با قرامطه و قبیلۀ بنی الحارث درگیری های زیادی داشت. گسترش دعوت او، از یمن فراتر رفت و در مکّه هفت سال به نام او خطبه خواندند. سرانجام با سمّ در 53 سالگی جهان را وداع گفت و در جایگاه خاصّی که روبروی محراب مسجدی در صعده در یمن ساخته بود، به خاک سپره شد. او پایه گذار دولت زیدی در یمن است و آثار فراوانی دارد.(1)

4. الناصر للحق ابومحمد الحسن بن علی (اطروش) (230-304)

اگر یحیی بن الحسین معروف به امام هادی پایه گذار دولت زیدی در یمن است، ایشان پایه گذار مذهب زیدی در طبرستان (گرگان) به شمار می رود. او و محمد بن زید در جرجان زندگی می کردند. وقتی محمد بن زید کشته شد وی به دیلمان (مازندران) رفت که همگی در آنجا کافر و زرتشتی بودند. از سال 287، هفت سال پس از پیروزی امام هادی در یمن، دعوت خود را آغاز کرد و همگان را به اسلام فرا خواند. او آثار علمی چندی دارد که در منابع زیر آمده است.(2)

سرانجام او در شهر آمل درگذشت و این حاکی از آن است که وی در صدد گسترش دعوت خود بوده است.

ص:223


1- (1) . سبحانی، جعفر، بحوث فی الملل و النحل، ج 7، ص 396 تا 397 مراجعه شود.
2- (2) . محلّی، حمید بن احمد، الحدائق الوردیّة، ج 2، ص 28-40؛ مؤیدی، التحف شرح الزلف، ص 70-73.

5. الامام المرتضی، ابوالقاسم محمد بن یحیی (278-313)

او فرزند امام هادی است که بعد از مرگ پدرش در سال 199، مردم با او بیعت کردند و بخش بزرگی از سرزمین حمدان و نجران و خولان در اختیار او بود، او به سوی قرامطه رفت، و قسمتی از آنان را نابود کرد، ولی پس از دو سال حکومت، به نفع برادرش ناصر کنار رفت و حکومت را به او واگذار کرد. او آثار علمی دارد که در مدارک یاد شده آمده است.(1)

6. الناصر لدین اللّه احمد بن یحیی بن الحسین

او فرزند دوم امام هادی است و پس از کناره گیری برادرش محمد بن یحیی، در سال 301 مردم با او بیعت کردند و افراد زیادی دور او را گرفتند حتی مردم نجران و همدان نیز اطاعت او را پذیرفتند. او توانست به کشور سر و صورت بدهد و بیشترین درگیری های او با گروه باطنیه (اسماعیلیه) بوده است. سرانجام، در سال 320 پس از 20 سال حکومت درگذشت و در صعده در یمن در کنار قبر برادرش به خاک سپرده شد.(2)

7. امام مؤید ابوالحسین احمد بن حسین بن هارون (333-411)

در کتاب الحدائق الوردیه او را چنین معرفی می کند: «یگانۀ زمان خود و فرید عصر خویش و حافظ علوم عترت، و ناصر فقه ذرّیّۀ پیامبر بود».

ص:224


1- (1) . محلّی، حمید بن احمد، الحدائق الوردیّة، ج 2، ص 41-46؛ حبشی، حکام الیمن، ص 46.
2- (2) . محلّی، حمید بن احمد، الحدائق الوردیّة، ج 2، ص 46-53؛ حبشی، حکام الیمن، ص 54؛ و در آن جا آمده که او در سال 325 ه درگذشته است.

او انسانی بسیار متواضع بود و با فقیران و تهیدستان همنشین بود. هدایا را به بیت المال رد می کرد و صالحان را گرامی می داشت. وقتی تنها می شد قرآن را با صوتی غم انگیز می خواند.(1)

از آغاز کتاب تهذیب شیخ طوسی استفاده می شود که ابوالحسین در آغاز کار، امامی اثناعشری بوده است، ولی به عللی مذهب زیدی را برگزید.(2)

8. الحاکم الجشمی (413-494)

نام او محسن بن محمد بن کرامه، اهل بیهق است به حاکم جشمی معروف است. یکی از مفسران بزرگ و متبحّر در دانش کلام است.

او استاد زمخشری است. تحصیلات خود را در نیشابور و غیره به پایان رساند. دعوت او به صنعای یمن نیز رسید و سرانجام در مکّه کشته شد، آثار بسیار مفیدی برجای نهاده است که عدد آنها به 42 اثر می رسد.(3)

کعبی معتزلی کتابی به نام «ذکرالمعتزله» دارد و قاضی عبدالجبار آن را تکمیل کرده و به نام «فضل الاعتزال و طبقات المعتزله» تدوین کرده است.

حاکم جشمی به تکمیل آن پرداخته و دو طبقه بر آن افزوده است. قاضی عبدالجبار طبقات معتزله را به 10 طبقه تقسیم کرده و او آن را به 12 طبقه رسانده است. خوشبختانه این کتاب در سال 1406 ه. ق چاپ شده است.(4)

ص:225


1- (1) . محلّی، حمید بن احمد، الحدائق الوردیّة، ج 2، ص 65.
2- (2) . طوسی، تهذیب، ج 1، ص 2-3.
3- (3) . الزرکلی: الاعلام، ج 5، ص 289.
4- (4) . برای تفصیل بیشتر به کتاب بحوث فی الملل و النحل، ج 3، ص 408-409 مراجعه شود.

9. نشوان بن سعید حمیری (... - 573)

ترجمه نگاران دربارۀ او می نویسند، یگانۀ زمان خود بوده و آگاه ترین فرد، در علم لغت و نحو و تاریخ بوده، علاوه بر این ها سخنور زبردستی به شمار می آمد در علم لغت، کتابی در هشت جلد نوشته است. او در سال 573 درگذشته است، و از آثار او فقط کتاب «الحورالعین و تنبیه السامعین» در سال 1916 م.

تحقیق و منتشر شده است.

10. المنصور باللّه عبداللّه بن حمزة بن سلیمان (561-614)

عبداللّه بن حمزة بن سلیمان، نسب خود را به ابراهیم بن طباطبا بن اسماعیل دیباج می رساند. در الحدائق الوردیة، شرح حال گسترده ای از او آمده است.

وی در سال 593 مردم را به امامت خویش دعوت کرد و یک سال بعد، مردم با وی بیعت کردند و در سال 614 درگذشت. او آثار فراوانی دارد، و از اشعار نغز او این است:

بنی عمّنا إنّ یوم «الغدیر» یشهد للفارس المعلِم

أبونا علیِّ وصیُ الرسولِ و مَنْ خصّه باللوا الأعظِم

لکم حُرمة بانتساب إلیه وها نحن من لحمه والدم

ای عموزادگان ما...! روز غدیر گواهی بر فضیلت شهسوار نامدار است

پدر ما علی وصی پیامبر است و کسی است که پرچم بزرگ را فقط به او داد

و شما نیز به خاطر فرزندی او گرامی هستید و ما از گوشت و خون او هستیم.(1)

ص:226


1- (1) . محلّی، حمید بن احمد، الحدائق الوردیّة، ج 2، ص 132-182؛ علّامه امینی، الغدیر، ج 5، ص 396-400.

11. المؤیّد باللّه یحیی بن حمزة بن علی (669-749)

او امام مؤید باللّه، ابوادریس یحیی بن حمزه فرزند علی بن ابراهیم فرزند یوسف بن علی فرزند ابراهیم بن محمد، فرزند احمد بن ادریس بن جعفر، فرزند امام علی النقی، فرزند امام جواد، فرزند امام رضا علیه السلام است.

او به علم فراوان، و اطلاع گسترده، در علم کلام معروف بود و استاد علم فصاحت و بلاغت به شمار می آمد، بعد از وفات «محمد بن مطهّر» بر مسند امامت نشست و در سال 749 در سن 82 سالگی درگذشت. از آثار او آنچه که به دست ما رسیده است، کتابی است به نام «الطراز» که بازگو کنندۀ اسرار بلاغت و علوم حقایق اعجاز است که از نگارش آن در سال 728 فارغ شده و در سال 1332 در قاهره به چاپ رسیده است و ما از این کتاب در بحث های خود به نام «الالهیات» بهره بردیم.

او کتاب دیگری به نام «الدیباج الوضّی فی الکشف عن اسرار کلام الوصیّ» نگاشته است که به دست ما نرسیده است.(1)

12. احمد بن یحیی المرتضی (764-840)

او ادبیات و لغت و علوم دینی را از خانوادۀ خود فرا گرفت و به حدّی رسید که پس از وفات ناصر صلاح الدین، علما با او بیعت کردند. در عین حال طایفۀ وزرا با فرزند الامام ناصر بیعت نمودند و پیروزی با گروه دوم بود و ابن المرتضی به زندان افتاد و بسیاری از آثار را از زندان نوشت تا این که در سال 840 چشم از

ص:227


1- (1) . مؤیدی، التحف شرح الزلف، ص 120-123؛ حبشی، حکام الیمن، ص 133-148.

این جهان پوشید. آثار فراوانی از ایشان به جای مانده که برخی از آنها به چاپ رسیده است:

1. البحر الزخار الجامع لمذاهب اهل الامصار، که در 7 جلد و جلد نخست به عنوان مقدمه چاپ شده است. یک بار در سال 1368 ه. ق به صورت ناقص و بار دیگر در سال 1393 ه. ق به صورت کامل چاپ شده است.

2. الازهار فی فقه الأئمّة الأطهار، این کتاب از منابعی است که مفتیان زیدیه بر آن، اعتماد کامل دارند. از آثار معروف او، طبقات المعتزله است و او در این کتاب، اعتزال و اسلام را دو روی یک سکه می شمارد و برای معتزله تا عصر خود 12 طبقه ذکر کرده است.(1)

13. المنصور باللّه قاسم بن محمد علی (967-1029)

او مؤلف کتاب های «الاساس» و «الاعتصام» است و در سال 1006 مردم را به امامت خود، دعوت کرد و با جهاد و اجتهاد خود، فقه را احیا نمود و در سال 1029، در سن 62 سالگی از دنیا رفت.

اینها شخصیت های علمی و برجستۀ مذهب زیدی هستند که ما در این جا به اختصار از آنها یاد کردیم. مسلّماً بعد از اینها شخصیت هایی آمده اند که در عین زیدی بودن گرایش های خاصی داشته اند و ما برای آنان فصل جداگانه ای را گشودیم.

ص:228


1- (1) . مؤیدی، التحف شرح الزلف، ص 127-128؛ شوکانی، البدر الطالع لمحاسن من بعد القرن السابع، ج 1، ص 122؛ البحر الزّخار، مقدمه بقلم علی عبدالکریم شرف الدین، ص 19-26.

فصل هفدهم: شخصیت های زیدی با گرایش های ویژه

اشاره

مذهب زیدی این ویژگی را دارد که در عقاید، عقل گراست، و بیشتر به مذهب معتزله نزدیک است، و فقط در امامت با آن اختلاف دارد و در فقه بیشتر با مذهب حنفی نزدیک است و از قیاس و استحسان استفاده می کند، و این شیوه از زمان امام یحیی الهادی (245-298 ه) تاکنون در نزد زیدیه رایج است، ولی برخی از شخصیت ها هم هستند که از شیوۀ غالب مذهب زیدی فاصله گرفته اند، و بیشتر به سلفیه و اهل حدیث گرایش دارند، و برخی از جنبش وهّابیّت که مدّعی مبارزه با شرک است، حمایت کرده اند.

از کسانی که به سلفیه و اهل حدیث نزدیک شده اند، می توان ابن الوزیر در قرن دوازدهم را نام برد. و از شیوۀ دوم یعنی مؤیدان وهابیت، ابن الامیر صنعانی قابل ذکر است و کسی که هر دو گرایش را با هم جمع کرده است. شوکانی است، که اینک به برخی از گوشه های زندگی و شخصیت آنان، اشاره می کنیم.

ص:229

1. ابن الوزیر

محمد بن ابراهیم معروف به ابن الوزیر (775-840)، او از تبار علمای زیدیه و از بزرگان علمای یمن بود. در صنعا و صعده و مکه دانش آموخت و در پایان عمر به عبادت پرداخت.(1)

ابن حجر می گوید: او به علم حدیث اشتغال ورزید و بر خلاف روش خانواده اش که زیدی بودند به تسنّن، گرایش بیشتری داشت.(2)

شوکانی می گوید: سخنان او، شبیه علمای پیشین و پسین نیست، بلکه شیوۀ سخن او شبیه سخنان «ابن حزم ظاهری» و «ابن تیمیّه» است و او در شمار علمای زیدی است که هرگز مقلد نبودند و دین خود را با بدعت هایی که در هیچ مذهبی از آن نیست نیالودند.

ابن الوزیر، کتابی دارد به نام «ایثارالحق علی الخلق»، بررسی این کتاب، مذاق و روش او را در مسائل کلامی، روشن می سازد. او می گوید:

من نویسندگان کتب عقاید را از نظر گذراندم، دیدم همۀ آنها علاقه مندند که در همۀ مسائل، مذهب خود را ثابت کنند (مثلاً اشعری به دنبال اثبات مکتب خود، و معتزلی دنبال اثبات مذهب خود است) ولی هرگز ندیدم مانند کتب فقهی، آراء دیگران را نقل کنند و آنچه که دلیل و برهان آن را اقتضا می کند بپسندند، در حالی که کتب عقاید شایسته ترند که از این روش پیروی کنند.

صحیح است که حق یک طرفه است ولی این بدان معنی نیست که حق در یک

ص:230


1- (1) . شوکانی، البدر الطالع بمحاسن من بعد القرن السابع، ج 2، ص 81، برقم 39.
2- (2) . همان، ص 83.

فرقه از فرق جمع شده باشد، مگر این که اجماع بر آن باشد. و نادرترین روش در میان متکلمین، این است که علاقه به شناخت حق در میان اقوال مخالفان داشته باشند.

آن گاه، یادآور می شود چیزی که دایرۀ جدل را گسترش داده، حرص بر شناسایی چیزهایی است که برای بشر معلوم نمی شود ولی متأسفانه سعی بر درک آنها دارد.

بنابراین، آنچه که برای یک فرد عادی لازم است، شناسایی امور یاد شده است:

1. اثبات دانش های ضروری که اسلام بر آنها بنا شده است.

2. اثبات وجود پروردگار - عزّ وجلّ.

3. توحید او.

4. کمال او با اسماء حسنای او است.

5. اثبات نبوّت ها.

6. ایمان به تمام آنچه که انبیا آورده اند، بی آن که فرقی میان آنان گذاشته شود.

7. ترک بدعت در دین، یعنی خودداری از افزودن و کاستن در مسائل دینی.

به نظر او این هفت چیز برای اسلام یک فرد عامی، کافی است و اگر هم شبهه ای رخ داد، می تواند از طریق قرائن روشن، به حلّ آنها بپردازد.(1)

ظاهر سخن این است که او هرگونه بحث و بررسی در مسائل کلامی را

ص:231


1- (1) . ابن الوزیر، محمدبن ابراهیم، ایثار الحق علی الخلق، ص 15.

بی فایده دانسته و آنها را از مقولۀ «ما لا یدرک»، «لا طریق إلی معرفته» دانسته و حداکثر بحث را در همان امور هفت گانه، محصور می کند.

چیزی که می توان در این باره گفت: این است که همۀ انسان ها را به یک شیوه ملزم ساختن، بر خلاف فطرت است، آیا می توان مغزهای بزرگی مانند فارابی و ابن سینا و ابن رشد و خواجه نصیر را ملزم به اخذ امور سبعه نمود و از بحث در دیگر مسائل محروم کرد؟ ظاهراً ابن وزیر از موج سلفی گری که ابن تیمیه (661-728 ه) پدید آورده بود، و ابن قیّم (م 751 ه) آن را تغذیه کرد، متأثر بوده، و از یک طرف به اجتهاد مطلق در عقاید دعوت می کند و از طرف دیگر، هر نوع بحث و بررسی را بی ثمر می شمارد.

ابن الوزیر هر چند انسان هوشمندی بود، ولی او از یک نکته غافل بود و آن این که، سلفی گری مذهب نیست، و همیشه روش سلف بهتر از خلف نیست، آن چه میان انسان و خدا حجّت است کتاب خدا و سنّت پیامبر و عقل صریح است. اگر این سه را کنار بگذاریم، باب معرفت به روی ما بسته می شود.

شوکانی می نویسد: ابن الوزیر در مکّه نزد «ابن ظهیره» علم حدیث می خواند.

استاد به وی گفت: ای کاش تو مذهب امام شافعی و یا ابوحنیفه را انتخاب می کردی. در این هنگام ابن وزیر گفت: اگر بنا باشد من خودم را به فقیهی منتسب کنم، فقط مذهب قاسم رسّی، یا فرزند او امام هادی را انتخاب می کنم. آن گاه اسامی کتاب های وی را آورده است که ما فقط به سه کتاب، اشاره می کنیم:

1. الروض الباسم و آن مختصر کتاب «العواصم و القواصم فی الذب عن سنة أبی القاسم» است. و این کتاب در مصر در چاپخانۀ منیریه چاپ شده است.

2. البرهان القاطع فی معرفة الصانع، در سال 801 از نگارش آن فارغ شده است.

ص:232

3. ایثار الحق علی الخلق که اخیراً در مصر در سال 1318 چاپ شده است.

سرانجام این مرد از مذهب زیدی دوری گزید و به مذهب اهل سنّت، نزدیک شد.(1)

2. ابن الامیر صنعانی (1099-1186 ه)

اشاره

محمد بن اسماعیل بن صلاح از نوادگان یحیی بن حمزه حسنی وی در «کحلان» به دنیا آمد و به همراه خانواده اش در سال 1110 به «صنعا» مهاجرت کرد. دوبار به حجاز مسافرت نمود و علوم حدیث را در آنجا فرا گرفت و در علوم مختلف سرآمد زمان خود شد، و در صنعاء ریاست علمی به او رسید. وی مایل به اجتهاد بود و از پیروی علمای مذهب قبلی خود و نظریات فقهی آنان خودداری می کرد. یکی از کتاب های مهم او «سُبُل السلام» در شرح «بلوغ المرام» ابن حجر است. بلوغ المرام، تألیف ابن حجر، شامل روایاتی است که فقها، از آنها احکام فقهی را استنباط کرده اند.

به گفتۀ شوکانی، نخستین بار این کتاب (بلوغ المرام) توسط «مغربی» شرح شد و نام شرح او «البدر التمام» است که ابن الامیر صنعانی آن را خلاصه کرده و لغات آن را معنی کرده و به بیان ضعف و احادیثی که توسط ابن حجر تضعیف شده، پرداخته است.(2)

وی در این کتاب، برداشت مستقیم خود را از قرآن و روایات بیان می کند و به هیچ یک از مذاهب گرایش ندارد.

ص:233


1- (1) . شوکانی، البدر الطالع بمحاسن من بعد القرن السابع، ج 2، ص 190؛ زرکلی، الاعلام، ج 5، ص 300.
2- (2) . شوکانی، البدر الطالع بمحاسن من بعد القرن السابع، ج 2، ص 134-137، به شمارۀ 417.

با مردم زمانش مشکلات فراوانی داشت، مردم عامی چند بار می خواستند او را بکشند، و او را به ناصبی بودن متهم می کردند، و می گفتند تنها به کتب معروف اهل سنّت در زمینۀ حدیث مراجعه می کند و در مسائل و احکام نماز، مانند بالا بردن دست ها و روی هم گذاشتن آنها از کتب آنها پیروی می کند و به اصطلاح دست بسته نماز می خواند.

ملاحظات

1. ابن الامیر، از آنجا که به درجۀ اجتهاد رسیده بود، پیروی از مذهب خاصّ را ترک نمود و این بسیار کار خوبی بود، ولی صحیح نبود که آن روز با افکار عمومی زیدیّه به مخالفت برخیزد به ویژه در مسألۀ روی هم نهادن دست ها در نماز، زیرا این کار، واجب نبوده و حداکثر سنّت است، و ترک سنت، حرام نیست، بلکه طبق ادلّۀ نقلی سنت اموی بوده است و بعدها به صورت سنّت اسلامی درآمده است.(1)

امام شافعی، قبر امام ابوحنیفه را زیارت کرد، و در آنجا نماز خواند، ولی قنوت نخواند، از او سؤال کردند که چرا قنوت را ترک کردی در حالی که مذهب تو خواندن قنوت است، گفت: به احترام ابوحنیفه، زیرا او قنوت را جایز نمی داند. (یعنی من هم جایز می دانم نه واجب، بنابراین، ترک آن در محضر ابی حنیفه نوعی احترام است).

2. این که وی فقط به روایات موجود در «بلوغ المرام» اکتفا کرده، حاکی از آن است که مذهب اهل بیت علیهم السلام را ترک کرده و فقط توجه به روایات اهل سنّت

ص:234


1- (1) . سبحانی، جعفر، الاعتصام بالکتاب والسنة، ص 61.

نموده است. مسلّماً تظاهر به این معنا در محیط زیدی ها، احساسات آنها را تحریک می کند. هرگز روایات مروی از اهل بیت علیهم السلام، کمتر از روایات صحابه و تابعان نیست.

جریانی که در زمان خروج محمد بن عبدالوهاب رخ داد، حاکی از آن است که ابن الامیر انسان بسیار ساده لوحی بوده است. زیرا هنگامی که دعوت محمد بن عبدالوهاب به او رسید که مردم را از توسل و زیارت باز می داشت، به ترویج افکار او پرداخت، حتی به این اکتفا نکرد و کتابی در تأیید این مذهب، به نام «تطهیر الاعتقاد من ادران الالحاد» نوشت و حتی قصیده ای در مدح محمد بن عبدالوهاب سرود که نخستین بیت آن چنین است:

سلامٌ علی نجد و مَنْ حلّ فی نجدٍ و إن کان تسلیمی علی البعد لا یُجدی

تا آنجا که می گوید:

و قد جاءت الاخبار عنه بأنه یُعید لنا الشرعَ الشریف بما یُبدی

او با حرکت وهابیان، هماهنگی نشان داد و این قصیدۀ بلندبالا را سروده و برایشان فرستاد، ولی پس از مدّتی به انتقاد از این حرکت پرداخت، زیرا آگاه شد که محمد بن عبدالوهاب به خونریزی و غارتگری و تکفیر امّت محمدی پرداخته است. و قصیده ای درست بر همان قافیه در ردّ روش وی سرود و چنین گفت:

رجعتُ عن القولِ الذی قلتُ فی النجدی وقد صحّ عنه خلافُ الذی عندی

تا آنجا که می گوید:

أبنْ لی أبنْ لی لماذا سفکتَ دماءهم لماذا نهبتَ المالَ قصداً علی عمدٍ

ص:235

3. شوکانی (1172-1250)

محمد بن علی بن محمد بن عبداللّه شوکانی صنعانی از شخصیت های بارز در صنعا، مؤلف کتاب «نیل الأوطار» و «البدر الطالع» است.

وی زندگانی خود را در کتاب «البدر الطالع» اجمالاً آورده است.

بیشترین گرایش او به حدیث بوده و غالباً کتاب های حدیث را پیش مشایخ خوانده است و از آثار اوست:

1. فتح القدیر در تفسیر که در 5 جلد چاپ شده است.

2. نیل الاوطار فی شرح منتقی الاخبار شرح کتاب منتقی تألیف شیخ الحنابله مجدالدین عبدالسلام بن عبداللّه الحرّانی (542-621 ه) جدّ ابن تیمیه.

3. القول المفید فی ادلّة الاجتهاد و التقلید.

4. ارشاد الثقات إلی اتفاق الشرائع علی التوحید و المعاد و النبوّات. این کتاب را در ردّ کتاب موسی بن میمون یهودی اندلسی نوشته است.

شوکانی به سان دو شخصیت پیشین ربقۀ تقلید از امامان را از گردن خود باز نموده و به خط اجتهاد مطلق پیوسته است و از این نظر کار او ستوده است، ولی متأسفانه در گرداب تجسیم و تشبیه فرو افتاده است. اینک برخی از نمونه ها را یادآور می شویم:

در تفسیر آیۀ (وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ) می گوید: کرسی جسم است و روایاتی در این باره، وارد شده است، و در مواردی، رؤیت خدا را در آخرت ترجیح می دهد، شگفت اینجاست که گاهی او به دو عقیدۀ متضادّ، گرایش پیدا می کند، از طرفی به حکم آیۀ (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ

ص:236

رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ) (1) می گوید: شهیدان راه خدا زنده اند و به ظاهر مرده اند. از طرف دیگر، توسّل به انبیا را خلاف می داند، و با این آیه: (قُلْ لا أَمْلِکُ لِنَفْسِی ضَرًّا وَ لا نَفْعاً إِلاّ ما شاءَ اللّهُ) (2) استدلال می کند.

اگر او در مفاد آیه می اندیشید، هرگز آن را دلیل بر حرمت توسّل نمی شمرد هرگز متوسّل نمی گوید که پیامبر مالک ضرر و نفع شخص توسل کننده است، بلکه متوسّل می گوید: پیامبر و دیگر پیشوایان، انسان های والایی هستند. توسل به آنان، مایۀ اجابت دعا می شود.

در حالی که وی گرایش بیشتری به تسنّن پیدا کرده ولی احیاناً ارادت خود را نسبت به ائمۀ اهل بیت علیهم السلام که به ارث برده، کتمان نمی کند. مثلاً می گوید: آیه یاد شده در زیر در حق علی علیه السلام نازل شده است:

(إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ) .(3)

سرپرست و ولیِّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند؛ همانها که نماز را بر پا می دارند، و در حال رکوع، زکات می دهند.

ولی در تفسیر آیۀ (إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) (4) محافظه کاری نشان داده و روایات طرفین را نقل کرده و می گوید: حق این است که شامل هر دو گروه می شود.(5)

ص:237


1- (1) . بقره: 154.
2- (2) . یونس: 49.
3- (3) . مائده: 55؛ شوکانی، فتح القدیر، ج 2، ص 350.
4- (4) . احزاب: 33.
5- (5) . شوکانی، فتح القدیر، ج 4، ص 279-280.

در برخی از موارد به حق کوتاهی کرده است، مثلاً روایات متضافر حاکی از آن است که آیه «اکمال» در روز غدیر نازل شده است:

(الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً) .(1)

امروز، دین شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را بعنوان آیین (جاودانِ) شما پذیرفتم.

ولی وی اکمال دین را به معنی پیروزی بر سایر ادیان می گیرد. ولی در عین حال، در تفسیر آیۀ:

(یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ) .(2)

ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت برتو نازل شده است، کاملاً (به مردم) برسان؛ و اگر نکنی، رسالت او را انجام نداده ای. خداوند تو را از (خطراتِ احتمالیِ) مردم، نگاه می دارد.

می گوید دربارۀ علی علیه السلام در روز غدیر نازل شده است.(3)

تا اینجا با سه شخصیت از شخصیت های زیدی آشنا شدیم که در حقیقت از مذهب خود فاصله گرفته و به مذهب تسنّن یا حتی وهابیت گرایش پیدا کردند.

ص:238


1- (1) . مائده: 3.
2- (2) . مائده: 67.
3- (3) . شوکانی، فتح القدیر، ج 2، ص 60.

فصل هجدهم: فرق زیدیه در کتب تاریخ عقاید

در کتاب های تاریخ عقاید، دربارۀ فرق زیدیه اختلاف است. برخی آنها را به سه فرقه برخی به شش فرقه و احیاناً به هشت فرقه رسانیده اند.

اشعری در «مقالات الاسلامیین» و مسعودی در «مروج الذهب» به فرقه های زیدیه اشاره کرده است. اشعری از شش فرقه نام برده ولی مسعودی از هشت فرقه، اینک به ترجمۀ کلام مسعودی می پردازیم. وی می گوید:

زیدیه در عصر ما به هشت فرقه تقسیم می شوند:

1. جارودیه که پیروان ابی الجارود زیاد بن منذر عبدی هستند، و معتقدند که امامت تنها در فرزندان امام حسن و امام حسین علیهما السلام ادامه دارد.

2. مرئیّه

3. ابرقیّه

4. یعقوبیه، پیروان «یعقوب بن علی کوفی»

5. عقبیه

6. ابتریه، پیروان «کثیر ابتر» و «حسن بن صالح بن حی»

ص:239

7. جریریه، پیروان «سلیمان بن جریر»

8. یمانیه، یاران «محمد بن یمان کوفی».

نامبردگان شاخه هایی پدید آورده اند که در گذشته وجود نداشته است.(1)

دربارۀ فرق زیدیه و تعداد آنها، اختلاف، فراون است ولی هر چه هست، اکثر این فرق بر اثر مرور زمان، نابوده شده اند.

چیزی که همۀ این فرق را از دیگر فرق اسلامی جدا می سازد، این است که همگان معتقدند که زید بن علی، امامی است که به حق خروج کرده و استحقاق امامت را دارد و این را با جهاد خود به دست آورده است، نه از طریق وراثت.(2)

و ضمناً امامت به صورت جهادی در بطن حسنین علیهما السلام باقی است. بحث دربارۀ دیگر عقاید فرق زیدی چندان مهم نیست، هر چند بحث دربارۀ خصوصیات عقاید زیدیه قابل توجه است.

ص:240


1- (1) . مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 183.
2- (2) . شرف الدین، علی بن عبدالکریم، الزیدیة نظریة و تطبیق، ص 11.

فصل نوزدهم: عقاید زیدیه

اشاره

بررسی زندگانی زید، این مطلب را به ثبوت می رساند که او دارای منهج کلامی و مذهب فقهی خاصی نبوده است و اگر از توحید و عدل طرفداری می کرد و با جبر و تشبیه مبارزه می نمود، چون این همه را از اجداد بزرگوارش فرا گرفته بود و مسلّماً این مقدار از عقاید، مایۀ ایجاد یک مکتب عقیدتی و فقهی نمی شود، ولی پس از شهادت زید، بزرگانی از پیروان وی، در یمن و طبرستان پدید آمدند و در ایجاد مذهبی به نام مذهب زید، همکاری نمودند در عقاید بیشتر، با معتزله همراه شدند و در فقه از حنفی ها پیروی کردند، ولی هرگز نمی توان این دو مکتب را به زید شهید نسبت داد.

چگونه می توان زید بن علی را که پرورش یافتۀ خاندان علوی است، متهم به اعتقاد به اصول خمسه کرد؟

چگونه می توان گفت که او در فقه به قیاس و استحسان عمل می کرده است!

بنابراین، باید گفت مذهب زیدی مذهبی است ترکیب یافته از مذاهب مختلف که رنگ مذهب زید گرفته است، هر چند بخش بسیار کمی از آن به وی

ص:241

منتسب است.

اصول خمسه ای که شعار زیدیه است، دو اصل نخست آن یعنی عدل و توحید، شعار همۀ پیروان اهل بیت پیامبر است و همگی آن را از علی علیه السلام آموخته اند، اما سه اصل دیگر که اکنون به آنها اشاره می کنیم از آن معتزله است که وارد مذهب زید شده است یعنی:

1. وعد و وعید (الزاماً خدا باید به هر دو عمل کند)

2. منزلة بین المنزلتین (مسلمان مرتکب کبیره نه مؤمن است و نه کافر)

3. امر به معروف و نهی از منکر عقلاً واجب است.

در فقه زیدیه، قیاس و استحسان جایگاه مهمی دارد، و حتماً آن را از احناف گرفته اند.

چیزی که مذهب زیدیه را از دیگر مذاهب اهل سنت جدا می کند و آنان را به امامیه و اسماعیلیه نزدیک می سازد اعتقاد به امام علی و حسنین علیهم السلام به نص جلی و یا خفی از پیامبر است و این که تقدّم دیگران بر آنان، خطا بوده است.

البته این را نباید انکار کرد که زیدی های دوران نخست، بیشترین ارتباط را با اهل بیت علیهم السلام داشته اند مثلاً احمد بن عیسی بن زید مؤلف کتاب «امالی» روایات زیادی از امام باقر و صادق علیهما السلام نقل کرده است، ولی در دوران بعد که برسد به کتاب «البحرالزخّار» نگارش ابن المرتضی (764-840) یا «سُبل السلام» تألیف ابن الامیر صنعانی یا «نیل الاوطار» نوشته شوکانی احساس می شود که از اهل بیت علیهم السلام بسیار دور شده اند.

برای این که خوانندگان گرامی از مجموع عقاید زیدیه به صورت مبسوط آگاه شوند، به ترجمۀ اجمالی مطالبی که امام ابن المرتضی در مقدّمۀ البحر الزخار

ص:242

آورده است می پردازیم و از بررسی این عقاید پایۀ پیوند آنان به معتزله یا اهل سنّت و شیعه روشن می شود. اینک عقاید زیدیه در این کتاب:

1. صفات خدا عین ذات اوست؛ خدا صفات ذاتی دارد به نام علم و قدرت و حیات و اراده. در این قسمت با امامیّه، همفکرند که آنها را عین ذات خدا می دانند نه زائد بر ذات.

2. عدم امکان رؤیت بصری خداوند؛ خداوند متعال نه در دنیا و نه در آخرت با دو چشم عنصری دیده نمی شود.

3. ماهیّت خداوند متعال عین وجود اوست، یعنی فاقد ماهیّت است.

4. عقل انسانی قادر بر درک حسن و قبح ذاتی افعال است.

5. خدا با ارادۀ حادث کار را صورت می دهد، نه با ارادۀ قدیم و نه با اراده ای که عین ذات اوست، زیرا در غیر این صورت باید همۀ مرادها یکجا انجام بگیرد.

6. خدا متکلم است، ولی معنی متکلم بودن او ایجاد حروف و اصوات در خارج است.

7. افعال انسان، مخلوق خدا نیست.

8. تکلیف به محال، قبیح است.

9. تقدیر و قضاء الهی به معاصی بندگان تعلق نگرفته است.

10. خدا مضلّ خلایق نیست.

11. عمل به وعد و وعید، الزامی است، بنابراین مرتکب کبیره اگر بدون توبه بمیرد، جاودانه در آتش خواهد بود.

ص:243

12. مرتکب کبیره، نه مؤمن است و نه کافر، بلکه در منزلتی میان این دو منزلت است.

13. نصب امام، شرعاً واجب است نه عقلاً.

14. پیامبر بر امامت حضرت علی و حسنین علیهم السلام تنصیص فرموده اند.

15. اگر فردی دعوت به امامت خود کرد و مخالفی پیدا نکرد، امامت او ثابت می شود.

16. امامت، در دو نسل ادامه پیدا خواهد کرد. نسل حضرت حسن و نسل حضرت حسین علیهما السلام.

17. در یک زمان، دو امام پذیرفته نیست (در نزد اکثر زیدیه).

18. امام پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله امیرمؤمنان، پس از وی حضرت حسن و حضرت حسین علیهما السلام هستند که به نص پیامبر به مقام امامت منصوب شده اند.

19. تصرف فدک، از طریق خلفا، صحیح بوده است، زیرا اگر باطل بود، علی علیه السلام آن را از دوران حکومت خود ابطال می کرد و اگر کار ناروایی بود، بنی هاشم و مسلمانان آن را تخطئه می کردند.

20. کسانی که بر علی علیه السلام در خلافت تقدم جسته اند، خطاکارند.

21. طلحه و زبیر و عایشه در نبرد با علی علیه السلام باغی به شمار می روند.

22. پیمان شکنان، بعداً توبه کردند، و توبۀ آنها پذیرفته شد.

23. امر به معروف و نهی از منکر به وسیلۀ زبان و در مرحلۀ بعد با إعمال قدرت، واجب است.

تا اینجا رؤوس عقاید زیدیه که از مقدمه «بحر زخّار» استخراج کرده ایم، از

ص:244

نظر خوانندگان گذشت، ولی یکی از علمای پیشین زیدیه به نام امیرحسین بن بدرالدین محمد (582-662) کتابی دربارۀ عقاید زیدیه تألیف کرده و آن را «العقدالثمین فی معرفة ربّ العالمین» نامیده است. اینک ما عصاره ای از عقاید زیدیه را از این کتاب به صورت فشرده از نظر خوانندگان می گذرانیم.

وی کتاب خود را در چند فصل درآورده که فهرست آنها را به طور اجمال می آوریم:

1. توحید

خدا آفریدگار جهان است، و خدا قادر و تواناست، و او عالم و داناست. و حی (زنده) است. وجود او قدیم است و مسبوق به عدم نیست، و او شنوا و بیناست و هرگز شبیه موجودات امکانی نیست.

2. آیات صفات خبری

در این فصل صفات خبری که به ظاهر حاکی از جسمانیت خداست، به نوعی آنها را تفسیر می کند، مثلاً ید در تمام آیات به معنی قدرت و قوّه است و واژۀ «جنب» را در (یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللّهِ) (1) به معنای طاعت می گیرد، و واژۀ «نفس» را در آیۀ (تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ) (2) به معنی «سرّ» و «غیب» می گیرد و «وجه» را در آیۀ (فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ) (3) به معنی ذات و

ص:245


1- (1) . زمر: 56.
2- (2) . مائده: 116.
3- (3) . بقره: 115.

استواء در آیه (اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ) (1) به معنی استیلا تفسیر می کند.

3. خدا غنّی و بی نیاز است

او می گوید خدا غنی و بی نیاز است و در هیچ حالتی نیازمند نیست، زیرا نیازمندی از آن کسی است که دارای لذّت و الم و سود و زیان باشد و این چهارتا بر خدا محال است، قهراً احتیاج نیز به ساحت او راه ندارد.

4. خدا، با دیدگان دیده نمی شود

او می گوید: اندیشۀ این که خدا دیده می شود، اندیشه ای باطل است، زیرا لازمۀ آن این است که خدا در جهتی قرار گیرد، تا امکان دیدن او باشد، و جهت بر خدا محال است. آن گاه با این آیه استدلال می کند (لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ) (2). سپس می گوید: خدا موسی را از رؤیت خود مأیوس کرد و فرمود: (لَنْ تَرانِی) و اگر برای بار دوم موسی از خدا درخواست رؤیت کرد، این بر اثر فشار قوم او بود آنجا که گفتند: (لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً) .(3)

5. خدا واحد و یگانه است

می گوید خدا واحد و یگانه است به این معنی که نظیر ندارد، آن گاه با برهان تمانع و تعارض بر یگانگی خدا استدلال می کند، به این صورت که اگر خدا متعدد باشد، گاهی در میان خدایان مختلف، تشاجر و اختلاف پیش می آید،

ص:246


1- (1) . اعراف: 54.
2- (2) . انعام: 103.
3- (3) . بقره: 55.

سپس با آیاتی بر وحدانیت خدا استدلال می کند.

6. خدا عادل و حکیم است

خدا عادل و حکیم است. قبیح از او سر نمی زند و هرگز چیزی که از نظر حکمت لازم باشد، ترک نمی کند.

7. افعال عباد، از آن خود آنهاست

افعال بندگان مربوط به خود آنهاست. کسانی که آنها را به خدا نسبت می دهند اهل ضلالت و عناد هستند. آن گاه می گوید: ما می بینیم خدا افعال بندگان را به خود آنان نسبت می دهد و این تعبیرها را دارد: (یَکْسِبُونَ) ، (یَمْکُرُونَ) ، (یَفْعَلُونَ) ، (یَصْنَعُونَ) ، (یَکْفُرُونَ) ، (تَخْلُقُونَ إِفْکاً) .

8. عذاب، نتیجۀ گناه است

خدا کسی را جز به خاطر گناهش عذاب نمی کند، سپس با این آیه استدلال می کند: (لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْری) .(1)

9. تقدیر خداوند بر حق تعلق می گیرد

قضا و قدر، به امور حق و صحیح تعلق می گیرد، بنابراین کفر بندگان و گناه گنهکاران متعلق قضا و قدر نیستند.

ص:247


1- (1) . انعام: 164.

10. تکلیف فرع قدرت است

خدا بندگان را در حدّ توان، تکلیف می کند و تکلیف به محال، از نظر خرد قبیح است و قرآن هم بر این تصریح کرده است: (لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها) .(1)

11. اراده بر قبیح تعلق نمی گیرد

ارادۀ خدا بر امور قبیح تعلق نمی گیرد، بنابراین، ظلم و کفر و فساد که از بندگان سر می زند، متعلق ارادۀ الهی نیست، سپس با این آیات، استدلال می کند:

(وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ) .(2)

(وَ لا یَرْضی لِعِبادِهِ الْکُفْرَ) .(3)

(وَ مَا اللّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ) .(4)

12. کارهایی که مفسده دارد، از خدا صادر نمی شود

کارهایی که عین مصلحت و رستگاری است، از او صادر می گردد و اگر هم گاهی بندگان را به وسیلۀ بیماری و گرسنگی امتحان می کند، به خاطر این است که بندگان بیدار شوند.

ص:248


1- (1) . بقره: 286.
2- (2) . بقره: 205.
3- (3) . زمر: 7.
4- (4) . غافر: 31.

13. باب نبوّت

در باب نبوت نیز فصولی را دارد که به صورت اجمال می گوید:

با مطالب گذشته خدا را شناختیم. اکنون پیامبر کیست؟ او در جواب می گوید: حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سپس می گوید: دلیل بر نبوت او، معجزات روشن اوست.

14. باب قرآن

می گوید: اگر کسی دربارۀ قرآن سؤال کند، می گوییم قرآن کلام خدا و کلام مسموع، حادث و مخلوق خداست، سپس با آیاتی بر حادث بودن قرآن، استدلال می کند.

15. باب امامت

می گوید: نخستین امام بعد از رسول خدا و شایستۀ خلافت، امیر مؤمنان علیه السلام سید اوصیاست، سپس با آیه (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ) (1) و روایاتی بر امامت او استدلال می کند.

16. امامت حسنین علیهما السلام

می گوید: امامت پس از علی بن ابی طالب علیه السلام از آن حسن و سپس از آن حسین علیهما السلام است. و دلیل ما بر امامت این دو، گفتار رسول گرامی است که

ص:249


1- (1) . مائده: 55.

فرمود: «الحسن و الحسین امامان قاما أو قعدا و أبوهما خیرٌ منهما». سپس دربارۀ امامت بعد از حسنین سخن می گوید که امامت باید از این دو نسل، ادامه پیدا کند و بر غیر این دو نسل، امامت حرام است. هر کس از این دو نسل ادعای پیشوایی کند و خصال امامت را دارا باشد، شایستۀ امامت است و مراد او از صفات امامت، علم برجسته، فضیلت آشکار، شجاعت بی نظیر، بخشندگی و مدیریت و پرهیزکاری سپس برای لزوم هر یک از این صفات، استدلال می کند. بنابراین حضرت زین العابدین علیه السلام امام واجد برخی از شرایط نیست، بلکه فرزندش زید بن علی و کسانی که خروج کرده اند به مقام امامت رسیده اند.

17. امر به معروف و نهی از منکر

امر به معروف و نهی از منکر از واجبات هستند، زیرا قرآن می فرماید:

(وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) .(1)

«باید از میان شما، جمعی دعوت به نیکی، و امر به معروف و نهی از منکر کنند. و آنها همان رستگارانند».

18. وعد و وعید

مراد از وعد، نوید پاداش و از وعید، نکوهش و وعدۀ عذاب است. او معتقد است آیاتی که دربارۀ وعد و وعید آمده است، عمل به آن بر خدا لازم است، و در حقیقت، عمل به وعد مورد اتفاق مسلمانان است، و امّا عمل به وعید از نظر

ص:250


1- (1) . آل عمران: 104.

زیدیه مانند معتزله لازم است و گویا عفو را نوعی تخلف به شمار می آورد.

19. مرتکبین کبائر

مرتکبان گناه کبیره، از نظر خوارج کافرند ولی زیدیه نیز مانند معتزله آنها را در حد وسط بین کفر و ایمان قرار می دهند و اگر بدون توبه بمیرند در آتش مخلّد خواهند بود.

20. مؤمن کیست؟

او فصلی برای شناخت مؤمن گشوده و می گوید: مؤمن کسی است که واجبات را انجام دهد و از امور قبیح و حرام، اجتناب کند، بنابراین، ما چنین فردی را با این اوصاف توصیف می کنیم. او را مؤمن، مسلمان، پاکیزه، پرهیزگار، دوست و نیکوکار می دانیم.

21. کافر کیست؟

کسی است که خالق را نشناسد و یا صفات او را نداند کسی که یکی از صفات او را انکار کرد، کافر به شمار می رود یا بگوید خدا در فلان مکان است، یا برای او شریکی معتقد شود، یا بگوید معاصی بندگان، فعل خداست و متعلق ارادۀ اوست، یا رسالت پیامبر و یا ضروری دین را انکار کند.

22. فاسق کیست؟

فاسق، کسی است که گناهان بزرگی را مرتکب شود، مانند زنا و شرب خمر

ص:251

و غیره؛ او همه نوع وصف و عنوان زشت را بر خود هموار می سازد، فقط نمی توان او را کافر و منافق خواند.

23. تفاوت فعل خدا با فعل بندگان

تفاوت فعل خدا با فعل بندگان این است که جواهر و اعراض و اجسام، همگان فعل خدا هستند، موجوداتی که بشر از آفریدن آن عاجز و ناتوان است ولی چیزهایی که از بندگان از طریق خواست و گزینش صادر می شود، فعل بندگان است و فعل خدا نیست.

24. اعتقاد به موت و فنا

اعتقاد به روز قیامت و این که مرگ، دروازۀ زندگی دیگری است، شرط ایمان است و باید معتقد بود در روز قیامت، میزان نصب می شود، و نامۀ اعمال افراد به دست راست و چپ افراد داده می شود.

25. شفاعت

او معتقد است شفاعت حق است ولی افرادِ مؤمن، مشمول شفاعتند نه افراد فاسق و گهنکار و در حقیقت شفاعت ترفیع درجه است، نه بخشیدن گناهان، و در این عقیده با معتزله همراهند.

اینها رؤوس عقاید زیدیه است که در حقیقت در بخشی با امامیه و در بخش دیگر با معتزله همگامند.

باز رساله های متعددی در اختیار ماست که عقاید زیدیه را بیان می کند،

ص:252

ما در بیان عقاید آنان به این دو کتاب اکتفا کردیم و کتاب سومی هست به نام «مصباح العلوم فی معرفة الحی القیوم» نگارش احمد بن حسن الرصاص (600-650 ق) که به وسیلۀ محمد عبدالسلام تحقیق شده است و می تواند بیانگر عقاید زیدیه باشد.

ص:253

فصل بیستم: حلقات مناظره میان امامیه و زیدیه

زیدیه بسان امامیه از فرق شیعه هستند ولی با این همه، بین علما و دانشمندان این دو گروه، مناظراتی رخ داده که برخی را یادآور می شویم:

سید مرتضی (355-436) بخشی از این مناظرات را در کتاب «الفصول المختارة» آورده است و در حقیقت، این کتاب، گزینشی از کتاب «العیون و المحاسن» شیخ مفید است.

اکنون به نقل برخی از مناظره ها می پردازیم:

1. روزی در بغداد یکی از علمای زیدی به نام طبرانی، امامیه را به سه چیز متهم می کند و می گوید:

امامیه بخشی از حنابله هستند، چرا به دلایل سه گانۀ زیر:

- حنبلی ها بر خواب اعتماد می کنند، امامیه نیز چنین هستند.

- حنبلی ها برای بزرگان خود مدعی معجزاتند، همچنین امامیه.

- حنبلی ها قبور بزرگان خود را زیارت می کنند همچنین امامیّه.

ص:254

این مطلب را به شیخ مفید گزارش می کنند، او در جلسۀ درس خود، سخن را چنین آغاز می کند:

جوانی از اولاد انصار، که به درس ما می آید و علم کلام می آموزد، به من خبر داد که دیشب با طبرانی یکی از بزرگان زیدیه دیداری داشتم، او به من چنین گفت: شما امامیه با آن که با حنابله موافق نیستید ولی در سه مطلب با آنها هماهنگ و همگام هستید و آن سه مطلب را بازگو کرد، شیخ مفید پاسخ داد:

ای جوان! برو به او بگو، اگر اعتماد بر خواب (در شرایط خاصّی) نشانه حنبلی بودن باشد، پس همۀ مسلمانان که به قرآن معتقدند حنبلی خواهند بود، زیرا یوسف خوابی را دید و آن را به پدرش گفت و او نیز از تعبیر خواب یوسف آگاه شد و به او سفارش کرد که به کسی در این باره چیزی نگوید به این صورت:

(إِذْ قالَ یُوسُفُ لِأَبِیهِ یا أَبَتِ إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ) .(1)

(قالَ یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلی إِخْوَتِکَ فَیَکِیدُوا لَکَ کَیْداً إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبِینٌ) .(2)

(به خاطر بیاور) هنگامی را که یوسف به پدرش گفت: «پدرم! من در خواب دیدم که یازده ستاره، و خورشید و ماه در برابرم سجده می کنند!»

گفت: «فرزندم! خواب خود را برای برادرانت بازگو مکن، که برای تو نقشۀ (خطرناکی) می کشند؛ چرا که شیطان، دشمن آشکار انسان است.

(وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ

ص:255


1- (1) . یوسف: 4.
2- (2) . یوسف: 5.

إِنِّی أَرانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزاً تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْوِیلِهِ إِنّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ * قالَ لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاّ نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُما ذلِکُما مِمّا عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ * وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللّهِ مِنْ شَیْ ءٍ ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ عَلَیْنا وَ عَلَی النّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَشْکُرُونَ * یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ) .(1)

و دو جوان، همراه او وارد زندان شدند؛ یکی از آن دو گفت: «من در خواب دیدم که (انگور برای) شراب می فشارم.» و دیگری گفت: «من در خواب دیدم که نان بر سرم حمل می کنم؛ و پرندگان از آن می خورند؛ ما را از تعبیر این خواب آگاه کن که تو را از نیکوکاران می بینیم».

(یوسف) گفت: «پیش از آنکه جیرۀ غذایی شما فرارسد، شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت. این، از دانشی است که پروردگارم به من آموخته است. من آیین قومی را که به خدا ایمان ندارند، و به سرای دیگر کافرند، ترک گفتم (و شایستۀ چنین موهبتی شدم).

من از آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کردم. برای ما شایسته نبود چیزی را همتای خدا قرار دهیم؛ این از فضل خدا برما و بر مردم است؛ ولی بیشتر مردم شکرگزاری نمی کنند.

ای همراهان زندانی من! آیا خدایان پراکنده بهترند، یا خداوندِ یکتای پیروز؟!»

تنها این دو مورد نیست که یوسف، به تعبیر خواب می پردازد، بلکه خواب

ص:256


1- (1) . یوسف: 36-39.

پادشاه را نیز تعبیر کرد و از این طریق از زندان نجات یافت.(1)

(فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَری قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرِینَ) (2).

جناب ابراهیم در عالم رؤیا دید که اسماعیل فرزند دلبند خود را سر می برد و به فرزند خود گفت. او نیز پدر را تشویق بر اجرای آنچه در خواب دیده بود کرد.

بنابراین، اگر امامیه در برخی از موارد، بر خواب تکیه می کنند، به خاطر همین آیات است، و در عین حال، هیچ حکمی از احکام خدا از طریق خواب، ثابت نمی شود، ما در اخذ احکام فقط به دنبال نصوص قرآنی و روایات نبوی و علوی هستیم.

دربارۀ اعتراض دوم، یادآور شد که کرامات، امری است که قرآن آن را تأیید می کند. قرآن، یادآور می شود که ما به مادر موسی گفتیم: فرزند خود را شیر بده و اگر ترسیدی که مأموران فرعون، از تولد او آگاه شوند، او را در دریا بیفکن و نترس و اندوهگین نباش. ما او را به تو باز می گردانیم و او را از رسولان قرار می دهیم.(3)

آیا این مسأله جز از طریق کرامت می تواند تفسیر شود؟

خدا در قرآن برای مسیح شیرخوار، کراماتی را ثابت می کند. اینک متن آیه:

(فَأَشارَتْ إِلَیْهِ قالُوا کَیْفَ نُکَلِّمُ مَنْ کانَ فِی الْمَهْدِ صَبِیًّا * قالَ إِنِّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا * وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ وَ أَوْصانِی

ص:257


1- (1) . یوسف: 43-44.
2- (2) . صافات: 102.
3- (3) . قصص: 7.

بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا) .(1)

ما به مادر موسی الهام کردیم که: «او را شیرده؛ و هنگامی که بر او ترسیدی، وی را در دریا (ی نیل) بیفکن؛ و نترس و غمگین مباش، که ما او را به تو باز می گردانیم، و او را از رسولان قرار می دهیم.»

دربارۀ اعتراض سوم یادآور شد: مسلمانان زیارت رسول خدا را در سفر حج الزامی شمرده اند و روایاتی را که دربارۀ زیارت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسیده، برشمرد و گفت: پیامبر به هنگام بازگشت از حجة الوداع در کنار قبری نشست و اشک ریخت، عرض کردند: ای رسول خدا! این قبر از آن کیست؟ فرمود: قبر مادرم آمنه است. از خدا خواستم اجازه دهد آن را زیارت کنم. او به من اجازه داد. دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله به زیارت عمویش حمزه می رفت و در کنار قبر او نماز می گزارد، اگر زیارت قبور اولیا و در رأس آنها قبر پیامبر خدا حنبلی گری باشد پس اسلام بر اساس حنبلی گری است. باید یادآور شد که این فرد، عقاید امامیه را تحریف کرده است. خواب انواع و اقسامی دارد، برخی رحمانی و برخی شیطانی و برخی نیز ساختۀ ذهن و اندیشۀ خود انسان است.(2)

این ترجمه ای بود از مناظرۀ شیخ با یک فرد زیدی که به صورت غیر مستقیم انجام می گرفت.

شیخ مفید مناظره دیگری با یکی از سران زیدی دارد که از نظر خوانندگان می گذرانیم:

2. روزی در مجلس درس شیخ یکی از زیدی ها حضور داشت به شیخ

ص:258


1- (1) . مریم: 29-31.
2- (2) . سید مرتضی، الفصول المختارة، ص 128-132.

اعتراض کرد که چرا شما زید بن علی بن الحسین را امام نمی دانید؟

شیخ در پاسخ او گفت: چه کسی گفته است که ما او را امام نمی دانیم؟ میان ما و شما دربارۀ زید بن علی اختلافی نیست. آن مرد پرسید: چگونه؟ شیخ گفت:

مگر نه این است که شما او را امام در امر به معروف و نهی از منکر و قیام بر ضد ظالمان می دانید؟

مرد زیدی: درست است.

شیخ مفید: ما نیز به این معنا معتقدیم و این را دربارۀ او می پذیریم پس با شما در آن اختلافی نداریم.

از جهت دیگر آیا شما او را امام منصوص از طرف خدا و رسول خدا می دانید؟ آیا او را معصوم از گناه و خطا می دانید؟

مرد زیدی: نه، این گونه نیست.

شیخ مفید: ما نیز او را منصوص و معصوم نمی دانیم. پس در این جهت نیز با شما اختلافی نداریم.

مرد زیدی دیگر چیزی نتوانست بگوید و ساکت شد و بر جای خود نشست.(1)

ص:259


1- (1) . سید مرتضی، الفصول المختارة، ص 340.

فصل بیست ویکم: مایه های تقریب میان امامیه و زیدیه

اشاره

تا این جا ما توانستیم نیم رخی از زیدیه از نظر تاریخ و آثار و علما و دانشمندان و عقاید معرفی کنیم، ولی بر این تقریب میان فرق شیعه بالاخص میان امامیه و زیدیه، اموری را لازم می دانیم که به آنها اشاره می کنیم:

1. همکاری تنگاتنگ میان دو فرقه

تاریخ هر دو مذهب گواهی می دهد که بین دانشمندان دو گروه، رابطۀ علمی و فکری وجود داشته و از عقاید یکدیگر کاملاً آگاه بوده اند و دو کتاب شیخ مفید به نام های «العیون و المحاسن» و کتاب «اوائل المقالات» حاکی از احاطۀ شیخ بر عقیدۀ آنهاست ولی بعدها رابطه میان دو گروه بسیار ضعیف و کمرنگ شد و امّا علت آن، چه بوده و چه زمانی رخ داده بر ما روشن نیست. در دانشگاه نجف در سال های اخیر، دانشجویی از زیدیه دیده نمی شود همچنین در دیگر دانشگاه های شیعه، بنابراین برای وحدت کلمه لازم است که افرادی از زیدیه نیز در دانشگاه امامیه پذیرفته شوند و آنها با حفظ عقیدۀ خود از عقاید دیگران نیز آگاه شوند.

ص:260

2. نشر میراث فرهنگی زیدیه

فهارس منتشر شده، از کتابخانه های یمن، نشان می دهد که آنان گام های بلندی در ادبیات، و کلام و فقه و علوم دیگر برداشته اند و یکی از علل پیشرفت آنان این بوده که در فقه مقید به مذاهب خاصی نبوده اند، هر چند از فقه حنفی بیشتر اثر پذیرفته اند. وجود اجتهاد از زمان قاسم رسّی تاکنون، مایۀ غنای دانش و فرهنگ آنان شده است، بنابراین، برای شناخت علما و دانشمندان آنها لازم است به کتاب های زیر مراجعه شود که در حقیقت بازگو کنندۀ تاریخ زندگانی علمای آنهاست:

1. نسمة السحر فی ذکر من تشیّع و شعر نگارش یوسف بن یحیی حسنی صنعانی متوفای 1121 ه. ق. او در این کتاب نام 194 تن از شاعران شیعه از متقدم و متأخر را آورده است.

2. نشر العرف لنبلاء الیمن بعد الألف، نگارش سید محمد بن محمد زباره حسنی صنعانی متوفای 1380 ه. ق. او در این کتاب به ترجمۀ دانشمندان یمنی در چهارده قرن تاریخ اسلام پرداخته است و برای هر قرنی، نامی گذارده است.

3. مطلع البدور و مجمع البحور، نگارش قاضی احمد بن صالح صنعانی، متوفای 1092 ه. ق که در چهار جلد منتشر شده و حاوی ترجمۀ 1360 نفر می باشد.

4. الحدائق الوردیة تألیف حمیدالدین محلی؛ لازم است به صورت روزپسند تجدید چاپ شود.

البته اخیراً دربارۀ تاریخ یمن و علمای آنجا کتاب های فراوانی منتشر شده است.

ص:261

فصل بیست ودوّم: حکومت اسلامی از دیدگاه زیدیه

اشاره

شیوۀ حکومت و اساس آن را در مذهب زیدی سه چیز تشکیل می دهد:

الف) وراثت که باید امام، از فرزندان فاطمۀ زهرا علیها السلام باشد.

ب) دعوت به امامت.

ج) جهاد و قیام مسلحانه بر ضد ظالمان و کافران.

در حالی که هر یک از این سه اصل که در حقیقت پایۀ مذهب زیدی هستند، خالی از مناقشه نیست.

اما دربارۀ اصل نخست باید یادآور شویم که اگر امام از طریق خدا یا پیامبر صلی الله علیه و آله معین شد باید از او پیروی کرد، خواه فاطمی باشد یا نه و اگر امیرمؤمنان علی علیه السلام امام منصوص است باید از او پیروی کرد چون بر امامت او تنصیص است، در حالی که فاطمی نیست، و شایسته است به جای فاطمی بودن دربارۀ شایستگی او برای منصب امامت سخن گفت، چه بسا غیر فاطمی شایسته تر از فاطمی باشد و به تعبیر دیگر: آنان در مورد امامت دو فصل

ص:262

گشوده اند، فصل تنصیصی که همان سه امام اوّل را شامل می شود و فصل غیر تنصیصی که در آن، فاطمی بودن را شرط کرده اند، در حالی که امامیه در همه جا تنصیص را شرط می دانند، و لذا فاطمی بودن، رکن نیست، هر چند در غیر علی علیه السلام، همگان فاطمی هستند.

اصل دوم و سوم، سبب می شود که گروهی از فاطمی ها برای اشغال این منصب قیام کنند، و طبعاً به نزاع و تشاجر خواهد کشید، بنابراین، بهتر است اساس امامت را بر دو اساس استوار سازیم:

1. تنصیص از مقام برتر

2. در زمان غیبت، مشارکت مردم در پی ریزی حکومت، تا از این طریق هر نوع مشاجره و نزاع از بین برود.

امام یحیی بن حسین می گوید: هرگاه دو فاطمی قیام کنند، دانش و پرهیزگاری و پیراستگی مایۀ برتری یکی از آنها می شود، این نوع ترجیح، در یک محیط کوچک مانند مسجد کارساز است، نه در محیط بزرگ و لذا اخیراً برخی از علمای زیدی برای رفع این مشکل به دو صورت طرحی را ارائه کرده اند:

1. عالمان و رهبران و روشنفکران جمع شوند و دربارۀ فرد مدّعی امامت، مطالعه کنند اگر او را واجد صلاحیت دیدند، با او بیعت کنند و در غیر این صورت، به دیگری رأی دهند.

2. رجال حلّ و عقد، فردی را برای امامت کاندیدا کنند تا مردم با او بیعت کنند.

ص:263

جنگ میان اسماعیلیه و زیدیه

در طول تاریخ در محیط یمن، نزاع بین دو گروه شیعی: اسماعیلی و زیدی در جریان بوده است. ائمۀ زیدیه هر چند با قدرت به میدان آمده اند ولی بیشترین نبرد آنان با اسماعیلیه بالأخص قرامطه بوده است. مؤسس دولت زیدی در یمن در اواخر قرن سوم، شخص موسوم به امام هادی است. او وقتی وارد یمن شد، قرامطه و باطنیه، یمن را پر کرده بودند و مجموعاً بیش از هشتاد و اندی نبرد در میان آنان، ثبت شده است. در زمان المتوکل علی اللّه یعنی مطهر بن یحیی و سپس یحیی بن زید نبردهایی با اسماعیلیه در جریان بود که سبب شد، اسماعیلیه به کوه ها پناه ببرند. هر چند این اختلافات با ظهور جمهوری در یمن پایان یافت و هر دو گروه مورد ستم جمهوری ساختۀ غرب قرار گرفتند.

همکاری میان زیدیه و معتزله

از بحث های پیشین، روشن شد که همکاری میان زیدیه و معتزله از زمان های پیشین وجود داشت، و لذا هر دو گروه، عدل و توحید را از اصول دانسته و با جبر و تشبیه، به نبرد پرداختند، حتی برخی از ائّمۀ زیدیه (المستظهر باللّه)، متوفای 425 نزد قاضی عبدالجبار معتزلی درس آموخته اند، و آنچه را که استاد پیرامون اصول خمسه املا کرده، به نگارش در آورده که به نام الاصول الخمسه چاپ شده است.(1)

به هنگام ظهور غزنویان و سلجوقیان، به تحریک حنبلیان، آثار معتزله، و

ص:264


1- (1) . همدانی، عبدالجبار بن احمد، شرح الاصول الخمسه، مقدمه محقق، ص 29؛ مؤیدی، التحف شرح الزلف، ص 88.

کتابخانه های آنان به یغما رفت و یا در آتش سوخت، از این جهت، زیدی های موجود در عراق، تا آنجا که توانستند، قسمتی از آثار معتزله را به یمن منتقل نمودند، تا جایی که قاضی عبدالسلام (550-573 ه. ق) مغنی قاضی عبدالجبار همراه با اصول خمسه حسین بصری را، از عراق به یمن منتقل کرد و اگر این تلاش ها نبود چیزی از آثار معتزله در دست نبود، و اخیراً در حکومت جمال عبدالناصر، یک گروه از محققان با تجهیزات کامل به یمن رفتند و از آثار باقی مانده از معتزله میکروفیلم تهیه کرده و به مصر منتقل کردند.

طبقات رجال زیدی

هر مذهبی از مذاهب کلامی و فقهی، دارای شخصیت های گوناگونی است که همگی در خدمت مذهب بوده امّا شیوۀ کار آنها از نظر ارزش یکسان نیست، عین همین مطلب در مذهب اشعری در جلد دوم به گونه ای بیان شده است.

اکنون نوبت آن رسیده است که شخصیت های بزرگی که در تأسیس مذهب و یا تشریح و ترویج آن به گونه ای نقش داشته اند، شرح داده شوند، در این میان نویسندۀ معاصر زیدی آقای علی بن عبدالکریم شرف الدین شخصیت های معروف زیدی را در چهار طبقه آورده است که ما به صورت موجز از آن کتاب اقتباس کرده و بیان می کنیم.

ایشان می گوید: شخصیت های زیدی به چهار طبقه به نام های یاد شده تقسیم می شوند:

1. طبقۀ مؤسس (پایه گذاران)

2. مخرج (تدوین کنندگان)

ص:265

3. طبقۀ محصّل (پژوهشگران)

4. طبقۀ مذاکر (بازگو کنندگان)

وی در کتاب خود به نام «الزیدیة نظریة و تطبیق» شخصیت های بزرگ زیدی را به چهار طبقه تقسیم کرده است:

طبقه اوّل: طبقۀ مؤسس یعنی کسانی که در پایه گذاری این مذهب فکری یا کلامی تأثیر بسزایی داشته اند و اسامی آنان به قرار زیر است:

أ. امام زید بن علی شهید سال 122 ه. ق

ب. امام قاسم بن ابراهیم درگذشته به سال 242 ه. ق

ج. نوۀ او، امام هادی یحیی بن الحسین پایه گذار مذهب در یمن، درگذشته به سال 298 ه. ق

د. امام ناصر معروف به اطروش، حسن بن علی، پایه گذار مذهب زیدی در طبرستان، درگذشته به سال 304 ه. ق.

طبقۀ دوم: طبقۀ مخرج و آنان کسانی هستند که از سخنان امامان پیشین و یا گفت وگوهای آنان با مخالفان، احکام شرعی را بر پایۀ کتاب و سنت استخراج کرده اند و آنان عبارتند از:

أ. محمد بن منصور مرادی درگذشته به سال دویست و نود و اندی

ب. ابوالعباس احمد بن ابراهیم درگذشته به سال 353 ه. ق

ج. احمد بن الحسین بن هارون الحسنی درگذشته به سال 416 ه. ق

د. ابوطالب یحیی بن الحسین بن هارون الحسنی درگذشته به سال 424 ه. ق

ه. علی بن بلال آملی آزاد شدۀ مؤید باللّه و ابوطالب

ص:266

و. احمد بن محمد أزرقی.

طبقۀ سوم: طبقۀ محصّل و آنان کسانی هستند که به اقوال و گفتارهای امامان اهتمام جسته و آن را برای شاگردان خود از طریق روایت نقل کرده اند و احیاناً به طریق مناوله (کتابی را به دست گرفتن و گفتن این که این احادیث را از ما با سندی که در این کتاب است نقل کنید).

و آنان عبارتند از:

أ. قاضی زید بن محمد کلابی ملقب به حافظ اقوال عترت

ب. سید علی بن العبّاس راوی اجماعات اهل بیت درگذشته به سال 340 ه. ق

ج. قاضی الحسن بن محمد الرصاص، درگذشته به سال 584 ه. ق

د. امام الحسین بن بدرالدین درگذشته به سال 662 ه. ق

ه. زید بن علی بن الحسن بن علی بیهقی

و. قاضی جعفر بن احمد عبدالسلام درگذشته به سال 573 ه. ق

ز. امام عبداللّه بن حمزه درگذشته به سال 614 ه. ق.

طبقه چهارم: طبقۀ مذاکر، کسانی هستند که اقوال پیشینیان را بررسی کرده و دربارۀ آنها از نظر سند و متن تحقیق به عمل آورده و آنها را بر اصول مذهب و قواعد مستخرج از کتاب و سنت عرضه داشته، آنگاه موافق را گرفته، و مخالف را رها کرده اند. در این مورد، هر کدام از آنها رأی خاصی داشته اند که با دیگری مختلف بوده، زیرا معتقد بودند هر مجتهدی در واقع مصیب است و آنان عبارتند از:

ص:267

1. قاضی محمد سلیمان صعدی درگذشته به سال 730 ه. ق

2. قاضی عبداللّه بن زید درگذشته به سال 667 ه. ق

3. قاضی یحیی بن حسن معاصر یحیی بن حمزه

4. امام یحیی بن حمزه درگذشته به سال 749 ه. ق

5. امام عزالدین بن حسن درگذشته به سال 900 ه. ق

6. قاضی محمد بن یحیی درگذشته به سال 717 ه. ق

7. قاضی یوسف بن احمد درگذشته به سال 832 ه. ق

8. امام احمد بن یحیی المرتضی درگذشته به سال 840 ه. ق.

بیشترین افراد این طبقه، مجتهدان مذهب زیدی بودند سپس دربارۀ انواع اجتهاد آنان سخن گفته که فعلاً مورد بحث ما نیست.(1)

***

در اینجا دامن سخن را کوتاه می کنیم شایسته است در مورد یک فرقۀ دیگر از فرق شیعه به نام اسماعیلیه سخن بگوییم، اینک بخش دوم را به این موضوع اختصاص دادیم.

ص:268


1- (1) . شرف الدین، علی بن عبدالکریم، الزیدیة نظریة و تطبیق، ص 16-18.

بخش دوم: اسماعیلیه و قرامطه، دروزیه، فطحیه، واقفیه و نصیریه

اشاره

ص:269

ص:270

بسم الله الرحمن الرحیم

فهرست اجمالی بخش دوم

این بخش مربوط به مذهب اسماعیلی و برخی از فرقه های دیگر است و فهرست اجمالی را می نگاریم.

پیش گفتار: پیروان مذهب اسماعیلی به فرقه های مستعلی، و نزاری و فرقه نخست به دو گروه به نام های داودی و سلیمانی، و فرقه دوم به دو دسته به نام مؤمنی و قاسمی تقسیم می شوند.

فصل نخست: مذهب اسماعیلی در کتابهای ملل و نحل

فصل دوّم: جنبشهای باطنی در عصر امام صادق علیه السلام

فصل سوّم: امامان مذهب اسماعیلی

فصل چهارم: امامان ظاهر و آشکار

فصل پنجم: امامان فرقه مستعلیه

فصل ششم: امامان نزاریه: مؤمنیه و آغاخانیه

فصل هفتم: خاندان آغاخان

ص:271

فصل هشتم: عقاید و اصول پنجگانه مذهب اسماعیلی

فصل نهم: سلسله امامت مذهب اسماعیلی

فصل دهم: تأویل در نظریه مَثَل و ممثول

فصل یازدهم: قرامطه

فصل دوازدهم: فرقه دروز(1)

فصل سیزدهم: فرقه فحطیه

فصل چهاردهم: واقفیه

فصل پانزدهم: نصیریه

ص:272


1- (1). فصل پایانی اسماعیلیه.

پیش گفتار

اشاره

سپاس خدای را که به ما توفیق داد که به ترجمه زندگانی زید بن علی و نگارش ویژگیهای مذهب زیدی از نظر عقیدتی و فقهی بپردازیم. هم اکنون وقت آن رسیده است که زمام قلم را به یکی از فرقه های نسبتاً بزرگ شیعه به نام «اسماعیلیه» ببریم. مسلماً بین فرقۀ اسماعیلیه و امامیه، در شمار امامان اختلاف روشنی است. همین اختلاف نیز میان امامیه و زیدیه حاکم بود.

گروه زیدیه باب امامت منصوص را پس از حسین بن علی علیه السلام بسته دانستند.

و شیوۀ بیعت را برای گزینش امام، انتخاب کردند، در حالی که شمار امامان، نزد امامیه به دوازده می رسد که آخرین آنان به امر الهی زنده و غایب است و در وقت معینی ظاهر خواهد شد.

ولی فرقۀ اسماعیلیه پس از امام صادق علیه السلام به پنج فرقۀ معروف تقسیم شده اند:

1 - گروهی که معتقد به امامت اسماعیل بن جعفر صادق شده و می گویند او پس از غیبت رجوع خواهد کرد این همان اسماعیلیۀ خالص است.

2 - «قرامطه»، که قائل به امامت محمد بن اسماعیل بن جعفر الصادق علیه السلام شدند و معتقدند او از انظار پنهان شده و به موقع ظهور خواهد کرد. و از این دو

ص:273

گروه امروز کسی باقی نمانده است.

3 - «دُرزیها» که امامت را پس از محمد بن اسماعیل تا امام یازدهم به نام «حاکم بأمراللّه» پیش بردند. سپس معتقدند او از دیدگان غایب شده و منتظر ظهور او هستند.

4 - «مستعلیه»، آنان امامت را تا پس از الحاکم به امراللّه امام سیزدهم به نام مستنصرباللّه سوق داده و به امامت فرزند او به نام المستعلی باللّه معتقد شدند. و این گروه معروف به «بُهره» هستند. سپس همین گروه پس از قرنها در سال 999 به دو دسته داوودی و سلیمانی تقسیم شدند. که اکنون در هند و یمن و تا حدودی سوریه حضور دارند.

5 - «نزاریه»، آنان امامت را تا مستنصرباللّه پیش برده و سپس به امامت فرزند او نزار بن معد، معتقد شدند و در ادامه گروه نزاریه به دو فرقه تقسیم شده اند:

مؤمنیه که امامت منصوص را در بیست و دوّمین امام پایان یافته می دانند و قاسمیه (آقاخانیه) که امامت را تا عصر حاضر ادامه می دهند(1).

حقیقی ترین اختلاف، میان امامیه و زیدیه و گروه اسماعیلیه در مفهوم تنصیص است. دو فرقه نخست معتقدند معنی تنصیص این است که امام منصوص، امام بعدی را با لفظ و بیان و با شاهد گرفتن گروهی معین کند، در حالی که مفهوم تنصیص نزد اسماعیلیه، انتقال امامت از پدران به فرزندان است و تولد فرزند به صورت طبیعی خود به خود نوعی تنصیص از پدر به امامت فرزند

ص:274


1- (1) . امام کنونی آنها «کریم خان» است.

است و اگر پدر دارای اولاد متعددی باشد، پدر به خاطر آگاهی فوق العاده، می تواند تشخیص دهد که کدام یک از فرزندانش امام منصوص است.

بنابراین بهتر است گفته شود امامت نزد آنها به وراثت است نه با تنصیص در هر حال، این گروه، در هند و پاکستان و یمن و سوریه و لبنان و افغانستان و تاجیکستان و آفریقا و ایران، حضور دارند.

ویژگیهای مذهب اسماعیلی

اشاره

مذهب اسماعیلی، از آرا و عقایدی برخوردار است که به صورت گسترده، در فصلهای آینده، بیان خواهد شد. ولی اکنون ویژگیها و اصول عقاید آنان را یادآور می شویم:

1 - انتساب به خاندان نبوّت

مذهب اسماعیلی از روز نخست از سادگی خاصی برخوردار بود، تنها می گفت که باید حکومت را از عباسیان به خاطر ستمی که بر مسلمانان و بالأخص اهل بیت علیهم السلام روا می دارند، باز گرفت. مسلماً هر نوع دعوت به این سادگی نمی تواند دارای جاذبه باشد و گروهی را به دور خود جمع کند، ولی دعوت آنان دارای شگردهای خاصی بود که توانست جمعیت عظیمی را پیرو خود سازد و بر حکومت وقت بتازد و در خارج از بغداد، حکومتی تشکیل دهد.

یکی از این شگردها انتساب مدّعیان امامت به خاندان رسالت است و اینکه آنان از فرزندان فاطمۀ زهرا، دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله هستند و از آنجا که مردم به پیامبر گرامی و اهل بیت علیهم السلام او علاقۀ خاصی دارند؛ طبعاً کسانی که پرچم ولایت را بلند

ص:275

کنند، در قلوب مردم جای عظیمی خواهند داشت.

2 - تأویل ظواهر

تأویل ظواهر قرآن و روایات و تفسیر آنها به امور باطنی، ویژگی خاص مذهب اسماعیلیه است. جدا شدن آنان از دیگر شیعیان که معتقد به امامت موسی کاظم علیه السلام پس از امام صادق علیه السلام بودند، چندان جاذبه نداشت، مگر این که دست به تأویل ظواهر بزنند تا حدّی به مذهب، رنگ و بوی تازه ای بدهند. البته اسماعیلیه، نخستین گروهی نبودند که ظواهر قرآن و روایات را به معانی باطنی تأویل کردند، بلکه در میان اصحاب امام صادق علیه السلام نیز این گروه فعالیت می کردند، مانند ابوالخطاب و مغیرة بن سعید و دیگران.

تأویل ظواهر و تفسیر آیات قرآن به یک رشته معانی، آن هم بدون دلیل، سبب شد که مذهب اسماعیلی، با رویدادهای جهان، نوعی هماهنگی داشته باشد. و هر نوع تضاد میان مذهب و رویدادها از بین برود. مسلّماً مذهبی که بر پایۀ تأویل، استوار باشد، اصالت خود را از دست می دهد و در هر زمان، رنگ و بوی جدیدی به خود، می گیرد.

3 - آمیختن مذهب به مسائل فلسفی

در عصر عباسیان خصوصاً در عصر منصور و هارون، ضدیّت با مسائل فلسفی به اوج خود رسید. آنان، خِرَد را از مسائل دینی به دور نگه می داشتند، و کسانی را که به تعقل و تدبر دعوت می کردند، طرد می نمودند و جمود بر ظواهر آن هم بدون تدبّر ویژگی، مذهب اهل حدیث بود.

ص:276

در مقابل چنین جمودی، مذهب اسماعیلی درهای تعقل را در شرایع پیشین و مکاتب فلسفی برروی مذهب گشود و فلسفه را جزئی از دین شمرد. طبعاً مذهب، رنگ فلسفی به خود گرفت و با تمام رویدادها، نوعی هماهنگی پیدا کرد.

مصطفی غالب، که خود، از پیروان مذهب اسماعیلی است که در کتاب «تاریخ الدعوة الاسماعیلیه» می نویسد:

«کلمۀ اسماعیلیه در آغاز به معنی یکی از فرقه های معتدل شیعه بود، ولی با گذشت زمان، به یک جنبش عقلی تبدیل شد که پیروان ادیان گوناگون و احزاب سیاسی و اجتماعی چندی با نظریات فلسفی و علمی مختلف در آن شرکت داشتند».(1)

4 - سازمان زیر زمینی

فرقۀ اسماعیلی، در زمانی پدید آمد که قدرت عباسیان، شرق و غرب را گرفته و در نقاط مختلف جهان جاسوسانی را گمارده بودند که هر نوع اندیشه برخلاف حکومت مرکزی را گزارش کنند تا به سرکوب آن بپردازند.

در چنین شرایطی که حکومت نیرومندی بر سرزمینهای اسلامی تسلط داشت تشکیل یک جمعیت مذهبی آن هم در تقابل با حکومت، یعنی در مخالفت عباسیان، کارآسانی نبود، مگر آن که از تاکتیکهای خاص و تنظیمات سری بهره مند شوند. سران اسماعیلی احساس کردند، در مقابل برنامه ریزیهای دولت عباسی، که مخالفان را در هر نقطه ای از جهان دستگیر و سرکوب می کنند،

ص:277


1- (1) . غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الاسماعیلیه، ص 14.

باید بسیار دقیق و سازمان یافته و پنهانی عمل کنند. از این جهت سازمان تبلیغ اسماعیلی، نیز جزئی از مذهب شد و رنگ و بوی آن را یافت.

مصطفی غالب، مورخ اسماعیلی در این مورد می گوید:

«در واقع، هیچ دولتی و فرقه ای مانند اسماعیلیه به کار تبلیغ و سازماندهی آن نپرداخته، آنان تبلیغ را در روزگار مبارزه به صورت پنهانی، و نیز در دوران فعالیت آشکار خویش به عنوان ابزار اصلی، برگزیدند.

برنامه ریزی آنان برای تبلیغ در جهان بی سابقه و روشهای آنان بر پایه های محکمی استوار بود که از عقیدۀ آنان سرچشمه می گرفت. آنان در سازماندهی با نبودن وسایل امروزی، توانستند با سرعت خاصی، بر دورترین نقاط جهان اسلام، تسلّط یابند و مذهب خود را انتشار دهند. و در آن زمان برای فرستادن پیامها، و بازپس گیری پاسخها از کبوتران نامه رسان، بهره می گرفتند».(1)

5 - تقدّس بخشیدن به امامان و داعیان خود

آنان برای استحکام پایه های دعوت خود، ناچار شدند که به امامان و داعیان خود، قداست خاصی ببخشند به گونه ای که مخالفت با آنها نوعی ارتداد به شمار آید، و در حقیقت قداست و اثبات فضایل فوق العاده برای داعیان و امامان جزو دین شمرده شد تا در سایۀ آن، دعوت اسماعیلی بدون مقاومت، پیش برود.

از این جهت، امامت در نظر آنان، از مرکزیت و مقام رفیعی برخوردار است و برای آن، مقام خاصی، قائلند و معتقدند از همان دوران حضرت آدم، پس از هر رسولِ ناطق، هفت امام آمده است و رفته است، به شرح زیر:

ص:278


1- (1) . همان، ص 37.

1 - حضرت آدم، رسول ناطق است. پس از او هفت امام آمده اند.

2 - حضرت نوح، رسول ناطق است. پس از او نیز هفت امام آمده اند.

3 - حضرت ابراهیم، رسول ناطق است. پس از او هفت امام آمده اند.

4 - حضرت موسی رسول ناطق است. پس از او هفت امام آمده اند.

5 - حضرت عیسی، رسول ناطق است و پس از وی هفت امام آمده اند.

6 - حضرت محمد صلی الله علیه و آله، رسول ناطق است. پس از او هفت امام آمده اند و آنان عبارتند از: علی بن ابی طالب، حسن بن علی، حسین بن علی، علی بن الحسین، محمد بن علی الباقر، جعفر بن محمد الصادق و اسماعیل بن جعفر.

در این صورت، ادوار هفت گانۀ امامت به پایان می رسد. آن کس که پس از وی آید، امام نخواهد بود. بلکه رسولِ ناطق است و لذا معتقدند رسول ناطق «محمد بن اسماعیل» است که باید پس از وی هفت امام پشت سر هم بیایند تا نوبت به رسولِ ناطق بعدی برسد آنان با این طرح، رو در روی تمام فرق اسلامی قرار گرفته اند که پیامبر گرامی را رسول خاتم می دانند.

بنابراین محمد بن اسماعیل برتر از پدر، بلکه برتر از ائمۀ هفت گانه است زیرا او رسول است و دیگران، امام.

6 - تربیت فداییان

یک اقلیت در برابر اکثریت عباسیان، ناچار است گروهی را به نام «فدائیان» تربیت کند که در حفظ جان امامان و داعیان و پیروان، جان خود را نثار کند و در حقیقت، نقش فداییان آن روز نقش انتحاری های امروز حزب «القاعده» است.

حزب «القاعده» برای خود قداست خاصی قائل است و لذا زیردستان را به

ص:279

گونه ای تربیت می کند که کشته شدن در راه اجرای دستورات رهبران، نوعی شهادت و رسیدن به بهشت شمرده می شود. و لذا با کمترین اشاره ای کمربند انتحاری را به کمر می بندد و به میان جمع کثیری می رود و همه را می کشند به امید آن که به بهشت برود.

اکنون، نمونه ای را یادآور می شویم:

در سال 500 هجری فخرالملک، وزیر سلطان سنجر، تصمیم گرفت که قلعه های اسماعیلیه را در «الموت» تسخیر کند. «حسن صباح» از تصمیم وی آگاه شد. یکی از فداییان را اعزام کرد که با زدن خنجر به حیات او پایان دهد. از این جهت، قلعۀ الموت پیوسته در حصار سلجوقیان بود.

در سال 501 قلعه به دست سلطان سلجوقی مورد محاصره قرار گرفت.

سلطان پیکی را پیش حسن صباح فرستاد و از او خواست که تسلیم شود و به اطاعت از حکومت مرکزی گردن نهد. حسن صباح برای این که قدرت خود را به رخ پیک سلطان بکشد، دو نفر از فداییان خود را خواست به یکی گفت: خود را از این برج بلند به زمین بیفکن. به دیگری گفت: با این خنجر خود را بکش و هر دو فرمان برداری کردند. آن گاه حسن صباح به آن پیک گفت: برو به سلطان بگو نزد من هفتاد هزار از این فداییان هستند که حاضرند خون خود را در راه عقیدۀ خود، بریزند.(1)

اعتقاد به قداست امامان سبب شد که در طول زندگی، از اوامر آنان کورکورانه پیروی کنند. هر چند بر خلاف شریعت اسلامی باشد.

ص:280


1- (1) . غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الاسماعیلیه، ص 263.

مصطفی غالب، مورخ اسماعیلی می گوید: آقاخان ثالث، فرمان داد که زنان، نقاب از چهره خود برافکنند و دوشادوش مردان در ساختن کشور فعال باشند و گفت: امیدوارم در آینده که به این نقطه برمی گردم، اثری از حجاب نبینم پیام مرا به همۀ اسماعیلیان برسانید.(1)

7 - پنهان کاری و رازداری

مذهب اسماعیلی که بر تأویل ظواهر و آمیختن مذهب با مسائل فلسفی استوار است، نمی تواند به صورت آشکار و عریان عرضه شود، زیرا همۀ فرقه ها به تکفیر آنان برمی خیزند. از این جهت، دعوت آنان حالت باطنی و سرّی گرفت و واقعیت مذهب به خاطر همین پنهان کاری پوشیده ماند، به گونه ای که در قرنهای پیشین کمتر کسی می توانست پرده از حقیقت مذهب برافکند. و لذا نویسندگان تاریخ عقاید و مذاهب کمتر توانستند به اصول و فروع این مذهب پی ببرند و عجیب اینکه مصطفی غالب که خود از پیروان این مذهب و اهل سوریه است به این حقیقت معترف است و می گوید:

«یکی از مشکلات در برابر تاریخ نگاران عقاید این است که نمی توانند به حقیقت دعوت اسماعیلیه پی ببرند، زیرا همۀ این کارها به صورت پنهان کاری انجام گرفته است».

نخستین کسی که توانست به برخی از این اسرار دست یابد و منتشر سازد خاورشناس روسی به نام پروفسور «اینانوف» بود پس از وی خاورشناس فرانسوی به نام «لویی ماسینیون» توانست بیشتر با واقعیت این مذهب، آشنا شود.

ص:281


1- (1) . همان، ص 265.

مصطفی غالب می نویسد: تا سال 1922 تمام کتابخانه های جهان، فاقد کتابهای اسماعیلی بودند. تا آنجا که اخیراً خاورشناس آلمانی به نام «ادوارد براون» توانست کتابخانۀ ویژه ای دربارۀ «اسماعیلیه» تأسیس کند و آثاری از آنان را در آنجا گردآورد.

8 - امامان پنهان

مذهب اسماعیلی که به امامت توجه خاصی دارد، آن را به درجات مختلف صلاحیتهای گوناگون تقسیم کرده اند ولی آنچه که در اینجا لازم است به برخی از امامان پنهان آنان اشاره کنیم که دعوت آنها سرّی بود و هرگز خود را نشان نمی دادند. مقصود از امامان پنهان چهار امام یاد شده در زیر است:

1 - «محمد بن اسماعیل» ملقب به حبیب متولد 132 در مدینۀ منوّره. او امور امامت را از پدر به ارث بود و از ترس دشمنان، پنهان بود و به امام مکتوم، مشهور بود و در سال 193 درگذشت.

2 - عبداللّه بن محمد بن اسماعیل ملقب به وفّی متولد 179 در مدینۀ منوره که زمام امامت را بعد از درگذشت پدر به دست گرفت و تا سال 194 با گروه معدودی در «سلمیه» در خاک سوریه به سر برد.

3 - احمد بن عبداللّه بن محمد بن اسماعیل ملقب به تقیّ در سال 198 دیده به جهان گشود و در سال 212 زمام امامت را به دست گرفت و در «سلمیّه» می زیست و در سال 265 در گذشت.

4 - حسین بن احمد بن عبداللّه بن محمد بن اسماعیل ملقّب به رضی متولد 212، زمام امامت را در سال 265 به دست گرفت و «عبداللّه بن میمون قدّاح» به

ص:282

عنوان حاجب بین او و مردم قرار گرفت اینان امامان مستورند. سپس دورۀ امامان ظاهر، آغاز می شود و نخستین کسی که پردۀ غیبت را پاره کرد عبیداللّه مهدی است که به مغرب، مهاجرت کرد و دولت فاطمی را تشکیل داد و از آن زمان، امامان عصر ظهور پدید آمدند.

***

مذهب در فرآیند تکامل

مذهب اسماعیلی، مذهبی نبود که روز نخست ارکان و اصول آن، به صورت روشن، مدوّن گردد، بلکه در پیوند با حرکتهای زیرزمینی و آرای فلسفی تکامل پیدا کرد و گرنه از روز نخست به صورت یک مذهب بسیط بود و خلاصۀ آن اینکه رشتۀ امامت، پس از امام صادق علیه السلام به فرزند او اسماعیل منتقل می شود، نه به برادرش امام موسی کاظم علیه السلام در این هنگام، مذهب اسماعیلی به فرقه هایی تقسیم شد.

البته چنانکه گفته شد از دوران محمد بن اسماعیل تا برسد به رضی (حسین بن احمد بن عبداللّه بن محمد بن اسماعیل)، همگی امامان مستور و پنهانند و پس از این چهار نفر، دوران امامان ظاهر، آغاز می شود.

ص:283

فصل نخست: اسماعیلیه در کتابهای ملل و نحل

مذهب اسماعیلی، در کتابهای ملل و نحل به صورت مجمل و موجز وارد شده است و غالباً ناظر به تاریخ امامان این مذهب است و تنها اندکی از عقائدشان را متذکر می شوند. در حالی که این مذهب با حرکتها و شخصیتهای مذهبی، اصول و فروعی دارد که باید بیان گردد. اینک ما از نقل کلمات صاحبان ملل و نحل خودداری می کنیم:

1. اسماعیلیه معتقد به امامت اسماعیل است و می گوید او قائم آل محمد صلی الله علیه و آله است و هرگز نمرده و ظهور خواهد کرد. این همان اسماعیلیۀ خالص است.(1)

آن گاه در پاسخ این که حضرت اسماعیل در زمان امام صادق علیه السلام درگذشته و حضرت برای مرگ او گواهانی گرفتند و فرماندار مدینه از طرف منصور بر آنان شهادت داد. آنها می گویند: تمام اینها از روی تقیّه بوده تا خلافت عباسی صدمه ای به اسماعیل نرساند.

این گروه می گویند رشتۀ امامت در اسماعیل متوقف گشته است.

ص:284


1- (1) . نوبختی، فرق الشیعة، ص 66-69.

2. گروهی دیگر معتقدند اسماعیل به راستی درگذشته است ولی از آنجا که امام صادق علیه السلام بر امامت او تصریح کرده است و سخن امام قابل بازگشت نیست و از طرفی حضرت اسماعیل، قطعاً در حال حیات امام صادق علیه السلام درگذشته است، جمع بین این دو این است که قطعاً امامت در فرزندان اسماعیل، می ماند. و از طریق وراثت به محمد بن اسماعیل منتقل شده است.

پیروان مذهب به دو گروه تقسیم می شوند:

گروهی بر محمد بن اسماعیل توقف کرده و معتقد به رجعت او پس از غیبت هستند. این گروه قرامطه نام دارند. آنچه که از کلام شیخ مفید استفاده می شود، این است که کسی از این دو گروه باقی نمانده است.

گروه باقی از اسماعیلیه کسانی هستند که امامت را در نسل اسماعیل به پیش برده و معتقد به «امامان مستور» چهارگانه و «امامان ظاهر» شده اند.

این خلاصۀ چیزی است که از کتابهای ملل و نحل استفاده می شود.(1)

ص:285


1- (1) . شهرستانی، الملل و النحل، ج 1، ص 167-168؛ نوبختی، فرق الشیعة، ص 66-69؛ اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 22-27؛ البغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ص 62؛ اسفرائینی، التبصیر فی الدین، ص 38؛ مفید، الارشاد، ص 285.

فصل دوم: جنبشهای باطنی در عصر امام صادق علیه السلام

ریشه های مذهب اسماعیلی را باید در جنبشهای باطنی در عصر امام صادق علیه السلام جست وجو کرد. امام صادق علیه السلام به پیروی از پدر گرامیش امام باقر علیه السلام دانشگاه اسلامی را در مدینه پدید آوردند و نیم قرن کاملاً درخشید و در آن دانشگاه محققان و محدثان و مفسران بزرگ و حافظان سنت پیامبر، تربیت شدند و پیوسته تا عصر منصور دوانیقی خلیفه عباسی درخشیدند.

وجود چنین دانشگاه عظیمی، خاری در چشم دشمنان بود و لذا گروهی نفوذی، در لباس شیعیان اهل بیت علیهم السلام، خود را در صفوف آنان جای دادند و به عنوان طرفداری از آنان، الوهیت امام صادق علیه السلام و گاهی نبوّت آن حضرت را مطرح می کردند و پیشوای آنان فردی به نام «ابوزینب محمد بن قلاّص اسدی» بود که در تاریخ از آنان به نام «خطّابیه» یاد شده است و همین ریشۀ حرکت باطنی در مذهب اسماعیلی گشت. دربارۀ این حرکت باطنی، نویسندگان شیعی و سنّی سخنان فراوانی دارند. اشعری در کتاب «مقالات الاسلامییّن» و نوبختی در کتاب «فرق الشیعه»، طبری در «الکامل فی التاریخ» خود، و ابن جوزی در «منتظم» و بغدادی در کتاب «الفرق بین الفرق» دربارۀ عقاید و فرق آنان سخن

ص:286

گفته اند که نقل کلمات آنان که غالباً تکراری است و به درازا می کشد، اینک ما در اینجا به روایاتی که از امام صادق علیه السلام در برائت از این گروه وارد شده و کشی از علمای قرن سوم و چهارم در رجال خود آورده است بسنده می کنیم.

ابواسامه می گوید: مردی به امام صادق علیه السلام گفت: من نماز مغرب را به تأخیر می اندازم تا تمام ستارگان در آسمان آشکار شوند. امام صادق علیه السلام فرمود: تو مگر از پیروان خطّابیه هستی؟ جبرئیل وقت نماز مغرب را، پنهان شدن قرص خورشید معرفّی کرد. ابوبصیر می گوید: امام صادق علیه السلام به من گفت: من از کسانی که ما را «رب» توصیف می کنند، برائت می جویم من به امام صادق علیه السلام گفتم: از رحمت خدا دور باشند. سپس امام علیه السلام فرمود: من از کسی که فکر می کند هر یک از ما پیامبر هستیم. دوری می جویم. ابوبصیر گفت: خدا آنها را از رحمتش دور کند.

وقتی برای امام صادق علیه السلام خبر آوردند که ابوالخطاب آیه یاد شده در زیر را به امام تفسیر می کند: «وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ» و می گوید مقصود از «وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ» امام است. امام صادق علیه السلام فرمود: امید است من و او زیر سقفی قرار نگیریم. (این جمله کنایه از قطع هر نوع رابطه است) این گروه بدتر از یهود و نصاری و مجوس هستند. به خدا سوگند اینکه آنها خدا را کوچک می شمارند. و این چیزی از عظمت خدا نمی کاهد.

«حسن وشّاء» می گوید: برخی از شیعیان از امام صادق علیه السلام برای حسن نقل کرد که آن حضرت فرمود: کسانی که ما را پیامبر بدانند، لعنت خدا بر آنان باد.

حنّان بن سدیر از پدرش نقل می کند که به امام صادق علیه السلام گفتم: برخی می اندیشند که شما از خدایان هستید و در این مورد آیاتی را برای ما می خوانند. حضرت

ص:287

فرمود: ای سدیر! گوش و چشم و موی و پوست و گوشت و خون من از اینها بیزار است. خدا و پیامبرش نیز از آنان بیزارند. آنان هرگز بر دین من و دین پدران من نیستند.

دعوت خطّابیه که براساس دعوت به الوهیّت امامان و احیاناً نبّوت آنان بود تا حدودی گسترش پیدا کرد. سرانجام عامل خلیفه به نام عیسی بن موسی به زندگی او خاتمه داد.

عامل خلیفه در مدینه آگاه شد که این گروه به اباحی گری و احیاناً به نبوت ابوالخطّاب دعوت می کنند و در مسجد دور هم گرد می آیند و در کنار ستونهای مسجد به نماز می پردازند، تا اینکه نظر مردم را به خود جلب کنند. سرانجام مأموران دستگاه خلافت، وارد مسجد شدند و همۀ آنها را از دم تیغ گذراندند.

فقط یک نفر از آنها از دست آنها نجات یافت و خود را به مُردگی زد و نیمه شب از مسجد فرار کرد و او شخصی معروف به سالم بن مکرم شتردار است که بعدها به «أبی خدیجه» معروف شد.(1)

این روایات حاکی از آن است که مسألۀ الوهیت یعنی حلول خدا در ائمّه و ادعای مقام نبوت برای آنان از طریق این گروه به جامعه رسوخ کرد و بعداً پیروان اسماعیل همین خطا را به صورت دیگر دنبال کردند و در حقیقت، خطابیه، به صورت تصفیه شده به اسماعیلیه منتقل شد، زیرا پیروان ابوالخطاب أسدی، به محمد بن اسماعیل روی آوردند، زیرا برخی از آنها از قبل با پدرش اسماعیل، ارتباط داشتند.

ص:288


1- (1) . برای آگاهی از روایات مربوط به آنها به رجال کشی، ص 246-301 مراجعه شود؛ حرّعاملی، وسائل الشیعه، ج 3، باب 18 «من أبواب المواقیت».

کشی از حماد بن عثمان روایت می کند که شنیدم امام صادق علیه السلام به مفضل بن عمر جعفی می فرمود: ای کافر! ای مشرک! با پسرم چه کار داری؟ - مقصود وی اسماعیل فرزندش بود - که مفضل همیشه نزد او رفت و آمد می کرد و همان عقیدۀ خطابیه را دربارۀ او داشت، و سپس از آن عقیده، بازگشت. این نشان می دهد که مذهب اسماعیلی در دامان خطابیه رشد کرد هر چند همۀ عقاید آنها را نپذیرفت.

مدارک تاریخی دیگری نیز این حقیقت را ثابت می کنند:

1. نوبختی می نویسد: پس از کشته شدن أبوالخطاب پیروان او از مردم کوفه و جاهای دیگر، به محمد بن اسماعیل رجوع کردند و امامت او را پذیرفتند و بر آن باقی ماندند. این گروه از «غُلاة»، پس از آن، به گروههای بسیاری تقسیم شدند. برخی مدعی شدند که روح امام جعفر صادق علیه السلام در أبوالخطاب حلول کرده است و پس از غیبت أبی الخطاب، این روح به محمد بن اسماعیل منتقل شده است و فرقۀ مبارکیه نیز از آنان جدا شد که بعدها پیروان آن را «قرامطه» نامیدند.(1)

2. تقسیم امام به صامت و ناطق یکی از عقاید اصلی اسماعیلیه است، خطابیه نیز این تقسیم را دارند.(2)

3. مقریزی می نویسد: پیروان خطابیه همه براین عقیده اند که امامان مانند علی بن أبی طالب علیه السلام و فرزندانش، همه پیامبر بوده اند. و در هر زمانی دو پیامبر

ص:289


1- (1) . نوبختی، فرق الشیعة، ص 69-71.
2- (2) . اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 10-13.

بوده یکی صامت (خاموش) و دیگری ناطق (گویا). پس محمد صلی الله علیه و آله ناطق بود و علی علیه السلام صامت و جعفر بن محمد علیه السلام نیز پیامبر بوده و سپس این پیامبری به ابوالخطاب منتقل شده است.(1)

4. یادآور شدیم که کشی می نویسد: خطابیه، آیات را تأویل می کردند و به صورتی غیر مفهوم، در می آوردند که با ظواهر آن بسیار تفاوت داشت.

مثلاً «خمر» و «میسر» و «انصاب» و «أزلام» را نامهای چند تن از افراد بشر می پنداشتند و برای هر ظاهری باطنی تصور می کردند و «تأویل» یکی از پایه های اصلی کار آنان بود. شهرستانی برخی از تاویلات خطابیه را نقل کرده است.(2)

ولی هنگامی که این تأویلها به گوش امام صادق علیه السلام رسید، آنها را باطل دانست و فرمود: «خدا با مردم بازبانی که نمی دانند، سخن نمی گوید».(3)

از سوی دیگر چون این تأویلها به گوش عیسی بن منصور از یاران منصور دوانیقی رسید، دانست که این گروه منحرف هستند و ابو الخطاب را در سبخۀ کوفه به قتل رساند.

تأویلهای آنان از این قبیل بود که امامان را پیامبر و سپس خدا می دانستند، و می گفتند امام جعفر صادق علیه السلام، خدای زمان خویش است و می گفتند حقیقت امام صادق شخص محسوس نیست، و چون به زمین فرود آمده این گونه دیده می شود.(4)

ص:290


1- (1) . مقریزی، خطط، ج 2، ص 352.
2- (2) . شهرستانی، الملل و النحل، ج 1، ص 159؛ مقریزی، خطط، ج 2، ص 252.
3- (3) . کشی، محمدبن عمر، رجال کشّی، شرح حال ابن خطاب، شمارۀ 135.
4- (4) . شهرستانی، الملل و النحل، ج 1، ص 159؛ مقریزی، خطط، ج 2، ص 252.

مذهب اسماعیلی از نظر آنان سه پایه داشت:

1. پیروی از تأویل، و این که هر ظاهری باطنی دارد.

2. پیروی از فلسفه یونان در همۀ ابعاد و زمینه ها (الهیات، طبیعیات، فلکیات) برای پشتیبانی فکری از عقاید خود.

3. غلو و بزرگنمایی امامان و دادن اختیارات و ویژگیهای فراوان به آنان که عقل و شرع آنها را تأیید نمی کرد.

در پایان: یادآور می شویم: عبداللّه بن میمون معروف به قدّاح (190-270) از رهبران دعوت به مذهب اسماعیلی است، ولی باید توجه نمود، وی غیر از عبداللّه بن میمون اثناعشری است، و اینها دو نفرند هر چند اسم آنها یکی است.

عبداللّه بن میمون اثناعشری از راویان حدیث شیعی است که قریب شصت روایت از امامان معصوم علیهم السلام دارد. وی برخی از آنها را از امام صادق علیه السلام و برخی دیگر را از امام باقر علیه السلام و گاهی هم به واسطه از حضرت علی علیه السلام نقل نموده است.

اتفاقاً پدر او نیز از یاران امام سجاد و سپس امام باقر و امام صادق علیه السلام بوده است.

و هرگز وی پیوندی با این حرکات سرّی اسماعیلی نداشته است. شما می توانید دربارۀ موقعیّت ابن میمون اثناعشری به کتابهای رجال، مانند رجال برقی، کشّی، نجاشی و فهرست شیخ طوسی مراجعه بفرمایید. از مجموع آنها استفاده می شود، وی از سرزمین مکّه بوده و با قبیلۀ مخزوم پیمان دوستی و همبستگی (ولاء) داشته پدر او با سه امام معاصر بوده و خود او با دو امام هم عصر بوده است. و علّت این که او را قدّاح خوانده اند، این بوده که به تراشیدن تیر می پرداخته است.

در حالی که عبداللّه قدّاح اسماعیلی که از مؤسسان دعوت باطنی است از شهر اهواز بوده و در زندان با همکاری ابن دیصان، محمد بن حسین معروف به

ص:291

«دندان» این مسلک را پایه گذاری کرده اند.(1) در این مورد به الفرق بین الفرق و فهرست ابن ندیم مراجعه شود.

این دو نفر همچنین که از نظر زادگاه با هم فرق دارند، تا حدّی، عصر آنان نیز یکسان نیست، زیرا عبداللّه اسماعیلی در سال 190 دیده به جهان گشوده و در 270 درگذشته است.(2) و هرگز نه تنها امام صادق علیه السلام را درک نکرده، حتی امام کاظم علیه السلام را نیز درک ننموده است.

ص:292


1- (1) . البغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ص 282؛ ابن ندیم، الفهرست، ص 278-281.
2- (2) . حامدی، کنز الولد، ص 19، تحقیق مصطفی غالب.

فصل سوّم: امامان اسماعیلیه

اشاره

مذهب اسماعیلی از روز اوّل، به سان دیگر مذاهب، دارای فرق مختلف نبود، ولی بعدها به سه فرقۀ اصلی تقسیم شد که عبارتند از:

1. مستعلیه

2. نزاریۀ مؤمنیه

3. نزاریۀ قاسمیه (معروف به آغاخانیه)

همۀ این سه فرقه امامان یاد شده در زیر را، به امامت پذیرفته اند و آنان عبارتند از:

1. اسماعیل بن جعفر

2. محمد بن اسماعیل

3. عبداللّه بن محمد

4. احمد بن عبداللّه

5. حسین بن احمد

6. عبیداللّه مهدی بن حسین (مؤسس دولت فاطمیه در مغرب)

ص:293

7. محمدقائم

8. اسماعیل بن محمد منصور

9. معد بن اسماعیل «المعزّ»

10. نزار بن معد «العزیز»

11. الحسن بن نزار «الحاکم»

12. علی بن الحسن «الظاهر»

13. معد بن علی «المستنصر»

فرقۀ مستعلیه می گوید: امام قائم به أمر، بعد از مستنصر، این سه نفر یاد شده در زیرند که بعد از آنها دوران ستر و پنهانی ائمۀ آغاز می شود و آن سه نفر عبارتند از:

1. احمد مستعلی

2. الآمر باحکام اللّه

3. طیب «المستور»(1)

ولی فرقۀ نزاریه، اعمّ از مؤمنیّه و قاسمیّه، معتقدند امامت پس از مستنصر، با افراد زیر استمرار یافته است، و در حقیقت امامان قائم به امر، بعد از وی عبارتند از:

1. نزار بن معد

2. حسن بن معد (جلال الدین)

3. محمد بن حسن (علاءالدین)

ص:294


1- (1) . طبق نظریه عارف تامر، در کتاب الإمامة فی الإسلام، ص 153؛ مراجعه به فصل نهم شود.

4. محمود بن محمّد (رکن الدین)

5. محمد بن محمود (شمس الدین)

پس از فرد پنجم، فرقۀ نزاریه. به دو فرقۀ یاد شده در زیر منشعب شده اند:

- نزاریۀ مؤمنیّه که قائل به امامت مؤمن شاه شدند.

- نزاریۀ قاسمیّه (آغاخانیه) که قائل به امامت قاسم شاه شدند.

هر دو گروه امامت و «قائم به امر» را پس از «شمس الدین» ادامه داده و معتقد به استمرار شده اند، امّا هرگز در نقطه ای با هم وحدت نظر ندارند و در آینده به شرح حال آنان (فصل ششم) می پردازیم.

شرح حال امامان مورد اتفاق همۀ فرق (امامان مستور و پنهان)

اشاره

یادآور شدیم که تمام فرق اسماعیلی تا سیزده امام را پذیرفته و اختلافی در آن نداشته اند. اینک به زندگی این امامان می پردازیم.

ص:295

امام نخست اسماعیل بن جعفر صادق علیه السلام (110-145)

اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام نخستین امام مذهب اسماعیلی است. پدر او امام صادق علیه السلام، مادر او فاطمه دختر حسین بن علی فرزند امام زین العابدین علیه السلام است و از این طریق، امام، از این همسر سه فرزند دارد: 1 - اسماعیل 2 - عبداللّه 3 - امّفروه.

از آنجا که اسماعیل نخستین فرزند امام صادق علیه السلام بود، نسبت به او بیشتر مهر می ورزید. وی در سرزمین عریض درگذشت و مردم او را روی دوش خود تا مدینه تشییع کردند و در بقیع به خاک سپردند. مفید می نویسد: وقتی که اسماعیل درگذشت امام صادق علیه السلام در غم فرو رفت تا آنجا که فردی را اجیر کرد که از طرف اسماعیل به حج برود.(1)

امام صادق علیه السلام برای اینکه شیعیان را متوجّه کند که امامت پس از وی قائم به اسماعیل نیست، دستور داد گروهی از یارانش را احضار کنند. در این فراخوان، زراره، داود بن کثیر رقّی، حمران و ابی بصیر و مفضّل بن عمر حاضر شدند.

سپس مردم، یکی پس از دیگری اجتماع کردند و در حدود سی نفر در اتاق گرد

ص:296


1- (1) . مفید، الارشاد، ص 284؛ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج 8، باب 1، از ابواب نیابت در حج، حدیث 1.

آمدند. امام صادق علیه السلام، پارچه را از روی صورت اسماعیل برداشت آن گاه به داوود رقّی گفت: او زنده است یا مرده؟ پاسخ داد: مرده است. سپس حضرت، هر یک از یاران خود را دعوت می کرد. به آنها می گفت: بنگرید مرده است یا زنده. همگان گفتند: مرده است. سپس حضرت فرمود: او را غسل دهید و برای دفن آماده سازید.

پس از دفن، امام صادق علیه السلام فرمود: فردی که او را حنوط کردیم و کفن نمودیم و در این نقطه به خاک سپردیم، کیست؟ همگان گفتند: اسماعیل. امام فرمود: «اللّهم اشهد». آن گاه دست فرزند دیگرش موسی کاظم علیه السلام را گرفت و فرمود: او امام برحق است و حق از اوست تا روزی که خدا وارث زمین و آنچه بر آن است گردد.(1)

از مجموع روایاتی که در مورد مرگ و تجهیز او وارد شده است، دو مطلب استفاده می شود:

1. علاقۀ خاصّ امام صادق علیه السلام به فرزندش اسماعیل که در فراق او واقعاً متأثر شد.

2. به صورتهای مختلف، می خواست به مردم بفهماند که او در گذشته است، و دیگر در فکر امامت او نباشند.

با این عملیات مختلف که حضرت دربارۀ درگذشت او انجام داد، مع الوصف نویسندگان اسماعیلی، مدّعی شدند که کار امام علیه السلام یک نوع صورت سازی بوده که خلفای عباسی متوجه او نشوند، زیرا وی، در نشر مذهب

ص:297


1- (1) . نعمانی، الغیبة، ص 327، حدیث 8؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 48، ص 21.

اهل بیت علیهم السلام کوشا بود، و پیوسته مایۀ ناخرسندی عباسیان به شمار می رفت و در حقیقت او نمرد و به «سلَمیه» و سپس «دمشق» رفت و پنهان شد.(1)

چنین ادّعایی جز دست و پا زدن مذبوحانه چیزی بیش نیست، و روشن ترین دلیل براینکه او در هنگام وفات امام صادق علیه السلام در عرصه نبوده، این که بعد از وفات امام صادق علیه السلام گروهی به امامت عبداللّه أفطح که فرزند بزرگ امام صادق علیه السلام بود گرویدند و به نام فطیحه یاد شده اند و هرگز هیچ نوع نامی از اسماعیل در آن زمان، در میان نبوده است، حتی بعد از وفات امام صادق علیه السلام تا سال 169 که سال وفات مهدی عباسی است، نامی از اسماعیل و دعوت او در میان نبوده است. و این حاکی از آن است که دعوت اسماعیلیه به وسیلۀ گروهی پس از گذشت 20 سال از وفات امام صادق علیه السلام شکل گرفته است.

ص:298


1- (1) . تامر، عارف، الإمامة فی الاسلام، ص 180.
امام دوّم محمد بن اسماعیل (132-193)

اسماعیلیه همگی به امامت محمدبن اسماعیل معترفند؛ وی در سال 141 در مدینه به دنیا آمد و از ترس جاسوسان هارون الرشید، به کوفه و سپس فرغانه و نیشابور رفت و مبلغانی برای دعوت به مذهب اسماعیلی به سراسر جزیرة العرب و کشورهای مختلف اسلامی فرستاد. خلیفه عباسی بارها کوشید او را دستگیر کند ولی هربار او با نیرنگی از دست آنها نجات پیدا می کرد تا اینکه سرانجام به شهر «تَدْمر» در سوریه رفت و به صورت پنهانی می زیست تا اینکه در سال 193، از دنیا رفت و می گویند قبر او در کوهی در شمال غربی «تدمر» در سوریه است و به قبرمحمد بن علی مشهور است.(1)

ص:299


1- (1) . عارف تامر، الإمامة فی الاسلام، ص 181.
امام سوم عبداللّه بن محمد بن اسماعیل (179-212)

بنا به نوشته عارف تامر در کتاب الامامة فی الاسلام وی در سال 179 در شهر نیشابور دیده به جهان گشود و القاب متعددی از قبیل «المستور»، «الرضی»، «الناصر»، «العطار» داشته است و بیشتر بین نهاوند و اهواز و طبرستان در حال نقل و انتقال بود او معاصر هارون الرشید بود و بخشی نیز از عصر مأمون را درک کرده است. برای اینکه گرفتار نشود، داعیان خود را همنام خود قرار داد. سرانجام وی در دیلم با دختر علویه ای ازدواج کرد از او فرزندی به نام احمد به دنیا آمد.

ضمناً اضافه می کند که وی در سلمیه رسائل اخوان الصفاء و خلان الوفاء را نوشته است تا اینکه در سال 212 در آن شهر درگذشت. قبر او به نام امام اسماعیل معروف است.(1)

مسلّماً نویسندۀ اسماعیلی عارف تامر در این شرح حال دچار مبالغه شده و هرکس رسائل اخوان الصّفا را مطالعه کند، در می یابد که نگارش جمعی از عالمان بزرگ فلسفه و علوم دیگر است، نه نگارش جوانی که عمرش از سی سال نگذشته است. این کتاب، در قرن چهارم هجری به وسیلۀ جمعی نگارش

ص:300


1- (1) . عارف تامر، الإمامة فی الاسلام، ص 182.

یافته و ابوحیان توحیدی کاملاً مؤلفان آنها را می شناخته و آنها را به صمصام الدوله که حاکم وقت بود در سال 372 معرفی کرده است.(1) مطالعۀ مقدمه رسائل اخوان الصفا برای معرفی این افراد به صورت اجمال، بسیار مفید است.

ص:301


1- (1) . ابن اثیر جزری، کامل فی التاریخ، ج 9، ص 22.
امام چهارم احمد بن عبداللّه (198-265)

نویسندۀ اسماعیلی عارف تامر می گوید وی در سلمیه در سال 198 دیده به جهان گشود، و آنجا را مرکز تعلیم خود قرار داد و از نظر علم در درجۀ بالایی بود و می گویند «رسالۀ الجامعة لاخوان الصفا» از آثار اوست. او در عصر مأمون می زیست. در فصل زمستان در «سلمیه» بود و در فصل تابستان به «مصیاف» می رفت و در زمان او دعوت اسماعیلی به اوج رسید، سرانجام در سال 265 در «مصیاف» درگذشت و در کوه «مشهد» به خاک سپرده شد.(1)

نویسندۀ دیگری از مسلک اسماعیلیه به نام مصطفی غالب می گوید: احمد در نشر دعوت اسماعیلی کوشا بود و بیشترین حاکمان و والیان در عهد عباسی به ظاهر از او بدگویی می کردند ولی در باطن، با او گرایش داشتند.(2)

البته این مبالغه در کلام او پذیرفته نیست و دلیلی برگرایش اکثریت حاکمان به او وجود ندارد.

ص:302


1- (1) . تامر، عارف، الإمامة فی الاسلام، ص 182.
2- (2) . غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الاسماعیلیه، ص 167.
امام پنجم حسین بن احمد (219-289)

او در سال 219 در مصیاف متولد شد. و ثروتی فراوانی در اختیار داشت. در روزگار او دولت عباسیان ضعیف شده بود و از هر طرف، شورشها و ناآرامیها قلمرو آنان را فراگرفت. در آن روزگار، ابن طولون فرمانروایی مصر را برعهده گرفت، امور شام نیز به او واگذار شد. برای این امام، از هر سرزمینی حتی از آذربایجان، اموال و هدایایی فراوان می رسید. وی در سال 289، در سلمیه درگذشت و نزدیک قبر جدش عبداللّه بن محمد به خاک سپرده شد. و برخی از نویسندگان به اشتباه تاریخ وفات او را 265 ذکر کرده اند، در حالی که این تاریخ در گذشت پدر اوست.(1)

او توانست داعیان بزرگی چون ابوعبداللّه حسین بن احمد بن محمد بن زکریا را نخست به بصره و سپس به یمن بفرستد. تا نزد علی بن حوشب بماند و از او درس بیاموزد و سپس به مغرب و سرزمین قبیله «کتامه» برود. پس از آن که دو مبلغ بزرگ پیشین اسماعیلی در مغرب، یعنی حلوانی و ابی سفیان در گذشتند.

ص:303


1- (1) . تامر، عارف، الامامة فی الاسلام، ص 183؛ غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الاسماعیلیه، ص 171.

ابوعبداللّه به سرزمین کتامه رفت و توانست همۀ کتامه و دیگر قبایل بربر را بر گرد حسن بن هارون، از رهبران کتامه گرد آورد و او نیز که در شهر ناصرون می زیست از وی حمایت کرد.(1)

ص:304


1- (1) . ابن اثیر جزری، کامل فی التاریخ، ج 8، ص 31-37؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج 4، ص 40-44 و 261.

فصل چهارم: امامان ظاهر و آشکار

اشاره

آنچه که در فصل پیشین گذشت، امامان مستور و پنهان بودند که دعوت خود را پنهانی انجام می دادند تا گرفتار نشوند، ولی از این به بعد، عصر امامان ظاهر و آشکار شروع می شود که به خاطر قدرتی که پیدا کردند، پرده غیبت را پاره نمودند و آشکارا به امامت خود دعوت می نمودند، و نخستین آنها عبیداللّه ملقب به «مهدی» پایه گذار دولت اسماعیلی در مغرب بود. وی فرزند حسین بن احمد است.

ص:305

امام ششم عبیداللّه مهدی (260-322)

وی در سال 260 در حوالی شهر حمص از شهرهای سوریه، دیده به جهان گشود، و در سال 289 رسماً خلافت و امامت خود را اعلام کرد و داعیان او نیز مردم را به امامت او دعوت کردند. او به شکل خاصّی، به سوی مغرب سفر کرد و در قیروان مردم رابه امامت خود، دعوت نمود و از این طریق، مغرب از قلمرو حکومت بنی عبّاس بیرون رفت و او در سال 322 شهر «مهدیّه» را پایه گذاری کرد.

تاریخ نگاران هرگز دربارۀ امامان پیشین به بدگویی نپرداخته اند ولی هنگامی که نوبت به عبیداللّه می رسد که توانسته یک دولت شیعی پدید بیاورد، بدگوییها شروع شده تا آنجا که می توانند همه نوع تهمت را به او سرازیر کرده اند و حتی در نسبت او به اهل بیت پیامبر علیهم السلام تشکیک می کنند و این معلول دو چیز است:

1. او توانست مغرب و مصر، حتی بخشی از شامات را از قلمرو خلفای عباسی بیرون برد و لذا حکومت، واعظان درباری خود را وادار کرد که در حق او بدگویی کنند و منسوب به آل علی علیهم السلام ندانند، بلکه مجوسی و یهودی بخوانند.

2. دشمنی خلافت عباسی با شیعه چیز پنهانی نیست. وقتی می شنوند که

ص:306

یکی از فرزندان فاطمه یک دولت اسلامی به روش شیعی در دورترین نقاط اسلامی، پایه گذاری نموده است و مردم را به تشیع و دوستی اهل بیت علیهم السلام دعوت می کنند و بدعتهای پدید آمده را نابود می سازند و به مردم می گویند: حیّ علی خیر العمل را در اذان بگویند و نماز تراویح را بدعت بشمارند، مسلماً چنین مسائلی برای متعصبانِ اهل سنت، مانند ذهبی و غیره قابل تحمل نیست.

ذهبی تاریخ نگاری است که اشاعره را تحمل نمی کند، تا چه رسد به شیعه قطعاً باید به عنوان یک واعظ درباری تا آنجا که می تواند تهمت ها را بر عبیداللّه مهدی ببندد. این نوع دشمنی در کتاب «وفیات الاعیان» ابن خلکان و «سیراعلام النبلاء» ذهبی کاملاً مشهود است. آری در این میان، کسانی هستند که این تهمت ها را مردود دانسته و صادقانه تاریخ را نوشته اند و از آن جمله اند ابن خلدون در «مقدّمه» خود و مقریزی در «خطط».

ابن خلدون، پس از بحثی این جمله را دارد: کسانی که نسب وی را به یهودی و نصرانی می رسانند، کافی است که بدانند مرتکب گناه و سفسطه هستند.(1)

مقریزی پس از نقل کلمات مخالفان می گوید: آنان گاهی او را فرزند مجوسی و گاهی فرزند یهودی معرفی کردند و می گوید: اگر کسی از در انصاف وارد شود همۀ این نسبت ها ساخته شده است. اگر واقعاً وی دارای چنین نسبی بود چرا فرزندان علی بن ابی طالب علیه السلام که در آن زمان بسیار بودند، از این فرزند یهودی زاده مجوسی زاده تبری نکردند؟ همۀ این تهمت ها از طرف خلافت عباسی است، تا آنجا که دولت فاطمی 270 سال ادامه پیدا کرد و در سایۀ تدبیر،

ص:307


1- (1) . ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج 4، ص 40.

مغرب و مصر و شام و دیاربکر و حتی حرمین و یمن را در اختیار گرفتند و حتی در بغداد، 40 خطبه به نام آنان خوانده شد و نیروهای عباسی نتوانستند جلوگیری کنند.

برای به قدرت رسیدن عبیداللّه مهدی، چنانکه پیش از این اشاره شد، داعیانی، از قبل، زمینه سازی کردند و قبایل مختلف بربر، از همه مهمتر «کتامه» را برای این کار آماده کردند. مهمترین این مبلغان ابوعبداللّه بود، او گروهی را به سلمیه که عبیداللّه مهدی مقیم آنجا بود اعزام کرد و بشارت داد که «کتامه» برای بیعت با او آماده است وقتی این گزارشها به سلمیه رسید، زمانی بود که خلیفۀ عباسی مکتفی در پی یافتن عبیداللّه مهدی بود. وی نیز فرصت را غنیمت شمرد و به همراه فرزندش ابوالقاسم نزار از سلمیه بیرون رفت و به طرابلس آمد فرمانروایان همچنین در جست وجوی او بودند او از آنجا به قسطیلیه و از آنجا به سجلماسه آمد. در آنجا نیز او را دستگیر کردند ولی در ماه رمضان ابوعبیداللّه داعی مذکور با سپاهیان بسیار به سجلماسه آمدند و با فرمانروای آنجا، یک شبانه روز به نبرد پرداختند و پس از آن با فرار فرمانروا، عبیداللّه مهدی و فرزندش را آزاد کردند و به فسطاط آوردند. در آنجا چهل روز ماندند و سپس به افریقیه (تونس) آمدند و در ربیع الآخر سال 279 در «رقاده» اقامت گزیدند و سپس استانداران خود را از قبیلۀ کتامه برای مناطق مختلف تونس، منصوب کردند.(1)

در اواخر عمر ابوعبداللّه، ظاهراً اختلافی میان او و یکی از مشایخ و بزرگان قبایل در گرفت و عبیداللّه او را کشت.(2) ولی اسماعیلیه این نظریه را نمی پذیرند و

ص:308


1- (1) . مقریزی، الخطط، ج 1، ص 350؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 2، ص 192.
2- (2) . ابن اثیر جزری؛ کامل فی التاریخ، ج 8، ص 50-53.

می گویند او تا آخر به امام وقت وفادار بود، و به هنگام درگذشت تشییع با شکوهی شد و امام وقت بر وی نماز خواند.(1)

عبیداللّه در نیمه ماه ربیع الاول سال 322 در شهر «مهدیه» در مغرب درگذشت. و در هنگام وفات 63 سال داشت و مدت 24 سال و 50 روز خلافت کرد، پس از وی پسرش برجای او نشست.

وی خود را مهدی نامید و روایات پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ امام مهدی را دربارۀ خود تفسیر می نمود و به این وسیله مردم را گرد خود جمع می کرد.

ص:309


1- (1) . غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الاسماعیلیه، ص 183.

امام هفتم قائم بامراللّه (280-334)

قائم بامراللّه فرزند امام عبیداللّه مهدی در ماه محرم سال 280 هجری در سلمیّه دیده به جهان گشود و همراه پدرش امام عبیداللّه مهدی به مغرب کوچ کرد و پدر او را به عنوان جانشین خود در رهبری پیروان معرفی کرد. او نیز راه پدر را در پیش گرفت و خط او را ادامه داد و در گسترش دعوت اسماعیلی، کوشش فراوانی نمود و به تقویت حکومت خود همّت گماشت. سرانجام نیروی دریایی عظیمی به وجود آورد که می توانست به حملات دشمن پاسخ بگوید تا آنجا که توانست دزدان دریایی را که از جزیره مالت به کشورهای شمال آفریقا حمله می کردند، شکست دهد و مناطقی در ساحل جنوا و لومباردی در ایتالیا و غرناطه در اسپانیا را اشغال کند تا آنجا که جزیره «سیسیل» در ایتالیا را به تصرف خود در آورد.(1)

جزری در تاریخ کامل می نویسد: قائم بامراللّه در سیزدهم شوال سال 334 هجری درگذشت و پس از او مقام امامت را فرزند وی اسماعیل ملقب به «المنصور باللّه» به دست گرفت.(2)

ص:310


1- (1) . غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الاسماعیلیة، ص 184.
2- (2) . ابن اثیر جزری، کامل فی التاریخ، ج 8، ص 455.

امام هشتم المنصورباللّه (303-346)

امام منصورباللّه اسماعیل فرزند امام قائم در نخستین روز جمادی الآخرة، از سال 303 دیده به جهان گشود و امور امامت را بعد از درگذشت پدرش در سال 334 به دست گرفت. او مردی سیاستمدار و نظامی قدرتمند و خطیب فصیحی بود.(1) در زمان او «ابو یزید مخلد بن کند» از پیشوای خوارج در تونس (افریقیه) قیام کرد و نیروی عظیمی تشکیل داد ولی همین امام منصور باللّه در نبرد با او پیروز شد و او وسیلۀ یکی از امیران اسماعیلی دستگیر و در سال 336، اعدام گشت. امام منصورباللّه به خاطر این پیروزی فرمان داد، شهری به نام منصوریه در آن نقطه بنا کنند و سپس به مهدیه که جایگاه جدش عبیداللّه بود، بازگشت و امامت را به فرزندش المعزّلدین اللّه سپرد و در سال 346 درگذشت و در منصوریه به خاک سپرده شد.

ص:311


1- (1) . غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الإسماعیلیة، ص 189؛ مقریزی، الخطط، ج 1، ص 351.

امام نهم المعزّلدین اللّه (319-365)

پایه گذار دولت فاطمی مصر

او نخستین خلیفۀ فاطمی است که مصر را تصرف کرد و علاقه شگفتی به علم نجوم داشت، به نظریات آنان احترام می گذاشت. دربارۀ او می گویند: وی دانشمند و بخشنده و شجاع بوده است، و راه پدر را در ادارۀ کشور در پیش گرفت. او با مردم به نیکی رفتار کرد و حقیقت آیین اسماعیلی را نزد عموم مردم افشا نمی کرد.(1)

مقریزی می نویسد: المعزّلدین اللّه، کنیه اش ابوتمیم و نامش «معد» است. در نیمۀ ماه رمضان 319 متولد شد، قبایل «بربر» همه تسلیم او شدند و او نیز با آنان به نیکی رفتار می کرد. یکی از غلامان خود را که «جوهر» نام داشت برگزید و او را ابوالحسین نامید، و بسیار گرامی داشت و تا رتبۀ وزارت او را بالا برد، و سپاهی گران برای او فراهم آورد. او نیز همۀ بلاد مغرب را تا ساحل اقیانوس آرام، تسخیر کرد و چون پادشاه مصر به نام «کافور اخشیدی» در گذشت، «معز»، جوهر را با سپاهیان به مصر فرستاد تا این کشور را تصرّف کند، وقتی جوهر در مصر،

ص:312


1- (1) . ابن اثیر جزری، کامل فی التاریخ، ج 8، ص 664.

استقرار یافت، معز، یکی از یاران خود را به نام «یوسف بن زیری صنهاجی» در مغرب، جانشین خود ساخت و به سوی مصر شتافت و تصمیم گرفت در شهری که جوهر برای او بنا کرده بود یعنی «قاهره» بماند. در این هنگام دستور داد که به سراسر مصر ابلاغ کنند که بهترین مردم پس از پیامبر، امیرمؤمنان علی بن أبی طالب است و روز عید غدیر را عید رسمی اعلام کرد و خودش نماز عید فطر را امامت کند. و در قصرش بر تخت طلایی می نشست. و دستور داد نام خودش و پدرش را در خطبه ها بخوانند. او نخستین خلیفه از سلسله فاطمیان مصر است.

در دوران او، در مکه، فرمانروای آنجا «حسن بن جعفر حسنی» دستور داد در خطبه های جمعه نام معزالدین را به عنوان خلیفه ببرند و او نیز تولیت حرم را برای حسن بن جعفر به رسمیت شناخت. همچنین در این دوره قرامطه به مصر حمله کردند ولی معز با ارسال سپاهیانی آنها را شکست داد. وی پس از ورود به قاهره دو سال و هفت ماه و ده روز خلافت کرد، و به هنگام درگذشتش 45 سال داشت و در مجموع بیست و سه سال در مغرب و مصر در أریکه قدرت بود.

معز را فردی دانشمند و فرهیخته و بخشنده و خوش رفتار و دارای انصاف با مردم معرفی کرده اند وی به نجوم بسیار علاقه داشت.(1)

دوران معزّ یکی از دوره های طلایی اسماعیلیه و نیز دوران رشد و گسترش علوم است. معز به پیشبرد علوم و فرهنگ بسیار اهتمام داشت و به دستور او دانشگاه الازهر را که با مسجد و مدرسه توأم بود بنا کردند و آن را یک مرکز علمی نیرومند ساخت، که از سراسر جهان برای تحصیل به آنجا می آمدند. او علما را بسیار تشویق می کرد و بودجه های سنگینی برای نشر و گسترش علوم

ص:313


1- (1) . مقریزی، خطط، ج 1، ص 352-354؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 5، ص 228.

تعیین کرد. خودش نیز نظارت بر تألیف کتبی را دربارۀ مذهب اسماعیلی بر عهده گرفت و این سبب شد که فرهنگ اسماعیلیه تا حد بسیار زیادی رشد کند و فقیهان و شاعران و فلاسفۀ نام آوری در عصر او به منصۀ ظهور رسیدند.

یکی از فقیهان عصر او، قاضی نعمان بن منصور تمیمی مغربی مؤلف کتاب «دعائم الاسلام» است که در سال 363 در قاهره درگذشت.

وی نه سال در خدمت عبیداللّه المهدی باللّه مؤسس دولت فاطمی مغرب بود. سپس در زمان منصور باللّه قاضی طرابلس غرب شده و در روزگار معزلدین او به بالاترین مرتبه رسید و مقام قاضی القضاة و داعی الدعاة یافت.

برای نخستین بار کتاب او توسط محدّث نوری (1254-1320 ه) به صورت جزئی و به صورت احادیث پراکنده در بابهای مختلف فقهی منتشر شد و سپس در سال 1374 با تحقیق آصف بن علی اصغر فیضی در مصر منتشر گشت و برای بار سوم به صورت افست در سال 1383 ه. ق در بیروت به زیور طبع آراسته شد.

یکی از شاعران روزگار او «ابن هانی اندلسی» از روستای اشبیلیه است که در سال 320 ه به دنیا آمد و ابوالقاسم لقب گرفت. چون او را به مذهب اسماعیلی متهم کردند اندلس را ترک کرد و به مغرب آمد و با امیر آنجا تماس گرفت.

چون خبر او به معز رسید از امیر مغرب خواست که او را به نزدش در مصر بفرستد، و به این ترتیب در رکاب معز بود؛ نمونه ای از شعر او این است و متأسفانه دربارۀ امامان اسماعیلیه بسیار غلوّ و مبالغه می کند و آنها را با صفات خدایی می ستاید:

ماشئتَ لا ماشاءت الأقدارُ فاحکم فأنتَ الواحدُ القهّار

ص:314

وکأنما أنت النبی محمّد وکأنّما أنصارک الأنصار

أنت الذی کانت تبشّرنا به فی کتبها الأحبارُ والأخبار

هذا إمام المتقین و من به قد دوخ الطغیان والکفار

هذا الذی ترجی النجاة بحبّة وبه یُحطُ الإصر والأوزار

هذا الذی تجدی شفاعته غداً حقاً وتخمد أن تراه النارُ(1)

هر چه تو بخواهی می شود نه آنچه قضا و قدر بخواهند

گویا تو حضرت محمّد پیامبر هستی و یاران تو یاران اویند

تو کسی هستی که مژدۀ او را روحانیان یهود و مسیحی و کتابهای آنها داده اند

این رهبر پرهیزگاران است و کسی که سر سرکشان و کافران را به خاک می رساند

این کسی است که با محبّت او رستگاری به دست می آید و گناهان انسان می ریزد

این کسی است که فردا شفاعتش سودمند است و آتش دوزخ با دیدنش خاموش می شود.

البته مورخان اسماعیلی سعی کرده اند که این اشعار را توجیه کنند و بگویند که این صفات شایستۀ خدا نیست زیرا موجب کثرت در ذات اوست در حالی که امام چون مظهر حق و نماینده اوست، اطلاق کلمات واحد و قهار بر او به این دلیل است.(2)

در حالی که این عذر بدتر از گناه است، و اطلاق صفات بر خداوند موجب کثرت نیست زیرا کثرت فقط در مفهوم است نه در مصداق و ذات او مصداق همه آنها است.

ص:315


1- (1) . غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الاسماعیلیه، ص 209.
2- (2) . غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الاسماعیلیه، ص 209، پانوشت.

امام دهم العزیز باللّه (344-386)

نزار بن معد ملقب به العزیزباللّه وی در چهام ماه ربیع الآخر سال 365 زمام امور را به دست گرفت، وی مرگ پدر را از مردم پنهان داشت تا آنجا که مردم به عنوان خلیفه به او سلام کردند. او فردی شجاع و اهل گذشت در عین قدرت بود.

ابو منصور ثعالبی در کتاب «یتمیة الدهر» اشعاری از او نقل کرده که در مرگ برخی از فرزندانش سروده است.

نحن بنو المصطفی ذوو محن یجرعها فی الحیاة کاظمنا

ما فرزندان پیامبر برگزیده هستیم که با بردباری رنجها را تحمل می کنیم

عجیبة فی الأنام محنتنا أوّلنا مبتلی وخاتمنا

رنجهای ما در میان مردم شگفت آور است که پیشینیان ما و بازماندگان در رنجند

یفرح هذا الوری بعیدهم طرّاً وأعیادنا مآتمنا

مردم همه در روزهای عید شادمانند ولی عیدهای ما برای ما سوگواری است

او در دوران خود، نقاطی از کشور اسلامی را که در زیر سلطۀ عباسیان بود،

ص:316

فتح کرد تا آنجا که قدرت او به منطقۀ حمص و حماة و حلب در سوریه و موصل در عراق رسید و در کشور یمن به نام او خطبه خواندند. سرانجام او در سال 386 در بلبیس درگذشت و جنازۀ او را به قاهره برده و به خاک سپردند.(1)

ص:317


1- (1) . ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 5، ص 371-374؛ ابن اثیر جزری، کامل فی التاریخ، ج 9، ص 116.

امام یازدهم الحاکم بامراللّه (375-411)

اشاره

او منصور بن نزار است که در سال 375 هجری به دنیا آمد و در روز وفات پدرش یعنی در سال 386 با او بیعت کردند، وی در این هنگام 11 سال بیشتر نداشت. شخصیت او بسیار پیچیده است و دست به اصلاحاتی زد که دشمنانش آنها را بدعت انگاشتند جزری می نویسد: او مسجدی را در «راشده» بنا کرد و همۀ مساجد را تجهیز کرد و برای آنها وسایل و ابزار و قرآنها و پرده ها و حصیرهایی تهیه نمود که کسی تا آن زمان مانندش را ندیده بود، او اهل ذمه را وادار کرد که یا مسلمان شوند، یا به جاهای امن بروند و یا لباسی متفاوت بپوشند که شناخته شوند. بسیاری از آنها مسلمان شدند. هر یک نیز که می خواستند دوباره به دین خود برگردند، به آنها اجازه می داد. در سال 399 دستور داد که نماز تراویح را تعطیل کنند. مردم در مسجد جامع کهنه جمع شدند. امامی در همه ماه رمضان با آنها نماز تراویح خواند، او در پایان ماه، آن امام را دستگیر کرد و کشت. دیگر کسی تا سال 408 نماز تراویح نخواند.(1)

ص:318


1- (1) . ابن اثیر جزری، کامل فی التاریخ، ج 9، ص 316-317.
انشعاب در اسماعیلیه (دروزیه)

تا زمان امامت «حاکم»، گروه اسماعیلیه، یک فرقه بودند و هیچ گونه انشعابی در میان آنان نبود، ولی پس از مرگ حاکم، گروهی به خدایی او اعتقاد پیدا کردند و گفتند او از دیده ها پنهان شده است. آنان گروهی هستند به نام «دروز» که در لبنان و فلسطین اشغالی و سوریه زندگی می کنند.

مصطفی غالب مورخ اسماعیلی می نویسد: حاکم به یکی از پیروان مورد وثوق خود به نام حمزة بن علی فارسی ملقب به «درزی» دستور داد که به سرزمین شام برود و ریاست مذهب اسماعیلی را در آنجا به دست بگیرد و پایگاه خود را شهر «وادی التیم» قرار دهد زیرا خبرهایی رسیده که در میان فرقۀ اسماعیلی در آنجا اختلافاتی روی داده است و به او لقب «السیدالهادی» داد.

درزی در وقت کمی بر اوضاع مسلّط شد و وحدت کلمه را ایجاد کرد و دعوت اسماعیلی را گسترش داد. او مدتها در شام بود و به عنوان بزرگ اسماعیلیه در شام به سر می برد، تا آنجا که وفات امام حاکم، اعلام شد. ولی درزی وفات امام حاکم را نوعی غیبت او تلقی کرد و گفت: ما منتظر بازگشت او از این غیبت هستیم گروهی با او به مخالفت برخاستند که معتقد به غیبت نبودند و می گفتند امامت به امام بعدی منتقل می شود. و سرانجام پیروان درزی در شام، گروهی را تشکیل دادند که از آنها به درزیه تعبیر می شود.(1) در حقیقت این گروه انشعابی از اسماعیلیه است هر چند عقاید و آرای آنها در پردۀ خفا باقی مانده است.

ص:319


1- (1) . غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الاسماعیلیة، ص 238-239.

جهت اطلاع از برخی عقائد آنان به «فصل دوازدهم» مراجعه شود.

ذهبی می نویسد: هم اکنون گروهی از اسماعیلیه هستند که به غیبت حاکم معتقد بوده و می گویند: او باقی است و ظهور خواهد کرد.(1)

جهت اطلاع از برخی عقاید آنان به فصل 12 همین کتاب مراجعه شود.

ص:320


1- (1) . الذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 15، ص 108.

امام دوازدهم الظاهر لاعزاز دین اللّه (395-427)

علی بن منصور فرزند «الحاکم بامراللّه» در ماه رمضان سال 395 دیده به جهان گشود و در حالی که شانزده سال داشت، به عنوان خلیفه از مردم بیعت گرفت. ابن خلکان می گوید: ولایت او پس از گذشت زمانی از مرگ پدر انجام گرفت، زیرا پدر در بیست وهفتم ماه شوال سال 411 مفقود شد و مردم در فکر بازگشت و پیداشدن او بودند. آنگاه که مأیوس شدند، فرزندش در عید قربان جای او را گرفت.(1)

مقریزی می گوید: «الظاهر لاعزاز دین اللّه» در نیمه شعبان 427 در سن 32 سالگی درگذشت و مدّت خلافت او پانزده سال و هیجده ماه بود.(2)

وی در طول خلافت خود با دروزیان، سخت جنگید تا آنها را به عقیدۀ فاطمیِ اصلی بازگرداند.(3)

ص:321


1- (1) . ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 3، ص 407.
2- (2) . مقریزی، الخطط، ج 1، ص 355.
3- (3) . تامر، عارف، الامامة فی الاسلام، ص 183.

امام سیزدهم المستنصر باللّه (420-487)

اشاره

نام او معد بن علی در سال 420 دیده به جهان گشود و در سال 427 در حالی که بیست ساله بود به عنوان خلیفه، بر تخت نشست، و شصت سال تمام دوران خلافت او بود و این طولانی ترین مدت در دوران خلافت اسلامی است.

ابن خلکان می گوید: در دوران خلافت او سختیهایی پیش آمد که هرگز در قبلیها و بعدیها پدید نیامد.(1)

ذهبی تفاصیل زندگی او را به حسب سالهایی که بر او گذشت، آورده است سرانجام، وی در سال 487 درگذشت.(2)

انشعاب در اسماعیلیه (مستعلیه؛ نزاریه)

تا اینجا زندگانی امامان سیزده گانه که گروه اسماعیلی بر امامت آنها اتفاق نظر دارند، منعکس شد. فقط گروه دروز با انشعاب خود از اسماعیلیه در دوران حاکم بامراللّه (امام یازدهم اسماعیلیه) جدا شدند ولی مرگ المستنصر باللّه، مایه

ص:322


1- (1) . ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 5، ص 229.
2- (2) . الذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 186-196.

انشعاب دیگری شد و اسماعیلیه را به دو گروه زیر تقسیم کرد:

1. گروه مستعلیه که به امامت «احمد مستعلی» فرزند مستنصر معتقد شد.

2. گروه نزاریه که به امامت فرزند دیگرش «نزار بن مستنصر» معتقد گشتند.

گروه نخست، همان اسماعیلیه معروف به بهره هستند که بعدها هم آنها به گروه سلیمانیه و داوودیه منشعب شدند.

گروه نزاریه که به امامت نزار بن مستنصر معتقد شدند به دو گروه مؤمنیه و قاسمیه (آغاخان) منشعب گشتند. اینک در فصل آینده، به بیان امامان گروه مستعلیه که همان «بهره» هستند، می پردازیم.

ص:323

فصل پنجم: امامان مستعلیه

اشاره

«مستنصرباللّه» که نام او «معد» و کنیه اش ابوتمیم بود، طولانی ترین مدت حکومت را داشت یعنی 60 سال و چهار ماه حکومت کرد. و در سال 487 ه درگذشت. چنانکه گفته شد: مستنصر در زمان زنده بودن خود، فرزندش «نزار» را به جانشینی خود برگزید،(1) و پس از در گذشت مستنصر نیز مردم با او بیعت کردند، ولی فرمانده کل سپاه یعنی «أفضل» او را برکنار کرد و با «مستعلی» فرزند دیگر او بیعت کرد.(2) دوران او با قحطی و گرسنگی شدید همراه بود.

1. مستعلی باللّه (467-495 ه)

او «احمد بن معد» بود و به مدت هفت سال و چند ماه امامت کرد. و در زمان پذیرش مسؤولیت، از همۀ امامان اسماعیلی کم سن و سال تر بود.

ص:324


1- (1) . برای سرگذشت فرقه «نزاریه» به فصل ششم مراجعه شود.
2- (2) . ابن الاثیر، الکامل فی التاریخ، ج 10، ص 237-238.

2. آمر باحکام اللّه (490-524 ه)

منصور بن احمد فرزند مستعلی، در سیزدهم ماه محرم سال 490 در قاهره دیده به جهان گشود. به هنگام درگذشت پدرش 5 ساله بود و لذا در همان سال (495) به عنوان امام، با او بیعت شد و از حوادث ناگوار در عهد وی این بود که «صور» به دست صلیبی ها افتاد و چیزی نگذشت که انطاکیه و بیت المقدس و طرابلس همگی از قلمرو فاطمیان بیرون رفت ولی در عین حال، عمران و آبادی در زمان او بالا گرفت، ولی جای تأسف است که فرقۀ نزاری به انتقام امام خود نزار، او را کشتند و در سال 524 در حالی که 34 بهار و اندی از عمر او می گذشت از دنیا رفت.(1)

3. الحافظ لدین اللّه (467-544 ه)

آنگاه که «آمر باحکام اللّه» در سال 524، کشته شد. فرزندی نداشت که به جایش بگذارند، بنابراین با پسر عمویش عبدالمجید بن أبی القاسم فرزند مستنصر باللّه بیعت کردند تا نایب امام باشد و او را «الحافظلدین اللّه» لقب دادند.

4. الظافربأمراللّه (527-549 ه)

نام وی اسماعیل فرزند عبدالمجید بود. وی روز یکشنبه نیمۀ ماه ربیع الآخر در سال 527 ه دیده به جهان گشود و روز وفات پدر طبق وصیت وی، با بیعت بر

ص:325


1- (1) . طبق نظر عارف تامر امامت مستعلیه با غیبت «الطیب» متوقف می شود و داعی معرفی می کنند. (چنان که در جدول دورۀ ششم «3» خواهد آمد)؛ ولی از نظر «ابن خلکان» امامت به وسیله «الحافظ لدین اللّه» ادامه پیدا می کند.

تخت نشست، در حالی که از همۀ فرزندان حافظلدین اللّه کوچکتر بود. مسجد معروف به «جامع الفاکهیین» از آثار اوست. او به وسیلۀ یکی از فرزندان وزرایش کشته شد. مدت عمر او از 22 سال تجاوز نکرد.(1)

5. الفائز بنصراللّه (544-555 ه)

نام او عیسی فرزند ظافر بامراللّه در سال 544 دیده به جهان گشود و در پنج سالگی به امامت نایل گشت. آن گاه که پدرش ترور شد، او را به جای پدر نشاندند تا سر و صدای ترور پدر خاموش شود. او 6 سال تمام در مسند خلافت بود و در سال 555 در حالی که 11 سال و اندی داشت، درگذشت.

6. العاضدلدین اللّه (546-567 ه)

از آنجا که فائز بنصراللّه قبل از بلوغ کشته شد و وارثی نداشت، یکی از این خاندان که نوۀ الحافظلدین اللّه بود، به نام عبداللّه بن یوسف بن عبدالمجید به عنوان خلیفه برگزیده شد. او بعد از وفات پسر عموی خود (الفائز بنصراللّه) امور امامت را به دست گرفت در حالی که پانزده سال بیشتر از عمر او نمی گذشت تا اینکه در سال 556 ه در گذشت و پس از وی صالح بن رزیک جای او را گرفت و از نظر رفتار با مردم، بسیار ستوده بود.

در زمان او فرنگیها (صلیبیان) به مصر حمله کردند و در سال 564 تصمیم به تسخیر قاهره گرفتند. آنان بنای بدرفتاری را با مردم گذاشتند، و مسلمانان را به

ص:326


1- (1) . مقریزی، خطط، ج 2، ص 30؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 1، ص 237؛ الذهبی، سیر اعلام البنلاء، ج 15، ص 204.

گونه های مختلف مورد تحقیر و اهانت قرار می دادند.

مری پادشاه فرنگیان شهر بلبیس را گرفت. در این هنگام العاضد، به فرمانروای شام «نورالدین محمود بن زنگی» نامه نوشت و از او درخواست کرد که به اعزام نیرو، اسلام و مسلمانان را در مصر نجات دهد.

او نیز فرمانده خود «اسدالدین شیرکوه» را با سپاهیان بسیاری به مصر فرستاد. فرنگیان چون دیدند که نیروهای شیرکوه به سوی مصر می آیند، در هفتم ربیع الثانی از قاهره عقب نشینی کردند. شیرکوه به قاهره آمد. عاضد او را بسیار احترام کرد و به عنوان وزیر خود برگزید. او نیز دو ماه و پنج روز، وزارت کرد و بسیار مورد احترام عاضد بود و در 12 جمادی الثانی درگذشت. عاضد کارها را به «صلاح الدین یوسف بن ایوب» سپرد. صلاح الدین تصمیم گرفت قدرت را از اسماعیلیان بگیرد، و با خرج کردن همۀ اموال عاضد، او را به افلاس کشاند و قدرت را از امیران و قضات شیعه گرفت و اموال آنان را مصادره کرد و بستگان خود را از شام طلبید و آنها را برسر کار آورد. و به این ترتیب عاضد روز به روز ضعیف تر شده در بیست و یک سالگی بیمار شد و در گذشت. وی آخرین خلیفه فاطمی در مصر بود و با درگذشت وی، مدت حکومت فاطمیان در مصر که 272 سال در مغرب و مصر و 208 سال در قاهره بود به پایان رسید.(1) ولی کارنامۀ درخشانی از اقدامات آنان و رفتار نیک و آزاداندیشی آنان باقی ماند که نمونه هایی از آن دانشگاه الازهر و مساجد و ساختمانهای بسیار است آنان مردم مصر را وادار به پذیرش تشیع نکردند و همۀ طوایف را در ادارۀ کشور شریک

ص:327


1- (1) . مقریزی، الخطط، ج 1، ص 358-359؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 3، ص 109-112؛ الذهبی، سیراعلام النبلاء، ج 15، ص 207-215.

ساختند ولی اشتباهاتی نیز داشتند چنانکه هیچ سلسله و حکومتی خالی از اشتباه نیست.

***

پس از دوران عاضد، دعوت اسماعیلیه، دوباره به حالت پنهانی و زیر زمینی بازگشت و به جای امامان آشکار، به نظام داعیان بازگشتند، که داعیان آشکار و امامان، پنهان بودند.

انشعاب در مستعلیه (سلیمانیه و داوودیه)

از سال 999 ه مستعلیه به دو فرقۀ داوودی و سلیمانی تقسیم شدند که این امر پس از درگذشت داعی مطلق، داوود بن عجب شاه اتفاق افتاد. مستعلیان گجرات (هند) داوود بن قطب شاه را به جانشینی او برگزیدند ولی مستعلیان یمن، سلیمان بن حسن را انتخاب کردند. امروز داعی مطلق اسماعیلیان مستعلی (بهره) برهان الدین بن طاهر سیف الدین است که مقرّ او در بمبئی «هند» است ولی داعی مطلق فرقۀ مستعلی سلیمانی، «علی بن الحسین» است که در استان نجران در عربستان سکونت دارد.(1)

ص:328


1- (1) . تامر، عارف، الامامة فی الاسلام، 157.

فصل ششم: امامان نزاریه (مؤمنیه و قاسمیه)

اشاره

در گذشته یادآور شدیم فرقۀ اسماعیلی پس از درگذشت المستنصر باللّه (امام سیزدهم) به دو گروه تقسیم شدند:

1. گروه مستعلیه که پس از درگذشت مستنصر به ترتیب به امامت افراد یاد شده در زیر معتقد شدند:

1. المستعلی 2. الآمر

3. حافظ 4. ظافر

5. فائز 6. عاضد

و بدین سان رشتۀ امامت مستعلیه در اینجا پایان یافت.

2. گروه نزاریه، که همچنان به امامت نزار بن معد (بعد از وفات مستنصر) معتقد باقی ماندند و هرگز برادرش مستعلی را، به امامت نپذیرفتند. و سرانجام به دو گروه به نام های «مؤمنیه» و «قاسمیه» (آغاخان) تقسیم شده اند.

ص:329

اسامی امامان نزاریه مؤمنیه(1)

1. نزار بن مِعد (مستنصر) 12. رضی الدین الثانی بن طاهر

2. حسن بن نزار 13. طاهر بن رضی الدین الثانی

3. محمد بن الحسن 14. حیدر بن طاهر

4. حسن بن محمد «جلال الدین» 15. صدرالدین بن حیدر

5. محمد بن الحسن «علاءالدین» 16. معین الدین بن صدرالدین

6. محمود بن محمد «رکن الدین» 17. عطیة اللّه بن معین الدین

7. محمد بن محمود «شمس الدین» 18. عزیز بن عطیة اللّه

8. مؤمن بن محمد 19. معین الدین الثانی بن عزیز

9. محمد بن مؤمن 20. محمدبن معین الدین الثانی

10. رضی الدین بن محمد 21. حیدر بن محمد

11. طاهر بن رضی الدین 22. محمد بن حیدر (الأمیر الباقر).(2)

ص:330


1- (1) . این گروه بعد از «شمس الدین»، به مؤمن بن محمد، معتقد شده و «نزاریۀ مومنیه» نامیده می شوند.
2- (2) . وی آخرین امام از گروه مؤمنیه است که در اورنگ آباد در سال 1179 دیده به جهان گشود و در سال 1210 درگذشت، و با فوت او سلسلۀ امامت آنان به پایان رسید. فقط یک فرقه که نزاریه قاسمیه (آغاخان) می باشد، امامت را تاکنون ادامه داده اند. تامر، عارف، الامامة فی الاسلام، ص 178 و 214.

امامان نزاریۀ قاسمیّه(1) (معروف به آغاخانیه)

1. نزار بن معد 17. أبو الذر علی

2. علی هادی 18. مراد میرزا

3. محمد مهتدی 19. ذوالفقار علی

4. حسن بن محمد، قاهر بقوة اللّه 20. نورالدین علی

5. حسن علی 21. خلیل اللّه علی

6. أعلی محمد 22. نزار علی

7. «جلال الدین» حسن 23. السید علی

8. «علاءالدین» محمد 24. حسن علی

9. «رکن الدین» خورشاه 25. قاسم علی

10. «شمس الدین» محمد(2) 26. أبوالحسن علی

11. قاسم شاه. 27. خلیل اللّه علی

12. اسلام شاه 28. حسن علی شاه

13. محمد بن اسلام 29. علی شاه

14. المستنصرباللّه الثانی 30. سلطان محمد شاه

15. عبدالسلام 31. کریم خان.(3)

16. غریب میرزا

ص:331


1- (1) . این گروه بعد از «شمس الدین»، به «قاسم شاه»، معتقد شده و «نزاریۀ قاسمیه» نامیده می شوند.
2- (2) . این آخرین امامی است که هر دو گروه نزاریه (قاسمیه، مومنیه) برامامت او اتفاق نظر دارند.
3- (3) . تامر، عارف، الإمامة فی الإسلام، ص 178.

بنابراین عدد امامان مؤمنیه، (22) امام هستند که بعداً سلسلۀ امامت آنها متوقف می شود. ولی عدد امامان نزد قاسمیه به (31) امام می رسد که آخرین آن ها «کریم خان» فعلی است.

در اینجا یادآور می شویم، از مجموع این امامان یاد شده، فقط پنج امام مورد پذیرش همه فرق نزاریه (مؤمنیه و قاسمیّه) هستند که عبارتند از:

1. نزار بن معد

2. امام جلال الدین

3. امام علاء الدین

4. امام رکن الدین

5. امام شمس الدین

ما در اینجا از مجموع ائمه نزاریه به ترجمه اجمالی نُه امام که در قلعه الموت بودند و بوسیله «هولاکو خان» منقرض شدند، اشاره می کنیم، چون شرح حال همه امامان نزاریه از قلمرو و حوصله کتاب خارج است.

1. المصطفی باللّه نزار بن معدالمستنصر (437-490)

در گذشته یادآورشدیم مستنصر پس از خود، فرزندش نزار را به عنوان امام معرفی کرد ولی «افضل» رئیس الوزراء او را خلع کرد و با برادر کوچکش به نام احمد مستعلی بیعت نمود. به خاطر همین، نزار، که امام منصوص بود، قاهره را با گروهی از پیروان خود ترک گفت و در اسکندریه، سکنی گزید. افضل با سپاه گرانی برای دستگیری او اسکندریه را محاصره کرد. در این هنگام، نزار چاره ای

ص:332

جز این ندید که در لباس یک تاجر، اسنکدریّه را به مقصد «سجلماسه» ترک کند و نزد عمه اش برود و چند ماهی بماند تا اینکه نمایندگان «حسن صباح» به نزد او آمدند و او را به محل اقامت خود، دعوت کردند و لذا او به طالقان آمد و در قلعۀ الموت اقامت کرد. حسن صباح کوششهایی برای تأسیس دولت نزاریه انجام داد، ولی پس از تأسیس دولت، نزار با بیماری خاصی چشم از جهان پوشید و پیش از فوت فرزند خود علی را به امامت برگزید و در قلعۀ الموت در سال 490 ه درگذشت. در حقیقت اگر حسن صباح شیخ جبل (428-518) در کار نبود و با پسر مستنصر به نام نزار بیعت نمی کرد، هرگز برای نزاریه دولتی پدید نمی آمد.(1)

2. علی بن نزار (الهادی) (470-530 ه)

وی که به علی هادی مشهور است در سال 470 دیده به جهان گشود و همراه پدرش نزار در قلعۀ الموت سکنی گزید. پدرش در سال 490 درگذشت، و او در حالی که بیش از بیست سال از عمر او نمی گذشت به مقام امامت منصوب گشت.

در عصر او مذهب اسماعیلی انتشار فراوانی پیدا کرد، زیرا حسن صباح کاملاً پشتیبان او بود. وی در سال 530 در گذشت، در حالی که 40 سال دوران امامت او بود و در قلعۀ «لامستر» به خاک سپرده شد و بر امامت فرزندش محمد مهتدی تنصیص کرد.(2)

ص:333


1- (1) . غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الاسماعیلیة، ص 255.
2- (2) . همان، ص 257-262.

3. محمد بن علی (مهتدی) (500-552 ه)

محمد بن علی نوۀ امام نزار، ملقب به مهتدی، در سال 500 در قلعۀ لامستر دیده به جهان گشود، و بعد از در گذشت پدرش امام علی در سال 530 به مقام امامت نایل گشت.

نخستین کاری که انجام داد، مقر خود را به قلعۀ الموت منتقل کرد.

او به تربیت لشکر اسماعیلی به نام فداییان همت گماشت و گروهی را برای دفاع در قلعه تربیت کرد و به این اکتفا نکرد جمعیتی را به نام داعیان تربیت نمود که عقاید اسماعیلی را به خوبی آموختند. سرانجام او در 552 در گذشت و در قلعۀ الموت به خاک سپرده شد و امامت را به فرزندش حسن واگذار نمود.(1)

4. حسن بن محمد بن علی بن نزار (القاهر بقوة اللّه) (520-557 ه)

وی در سال 520 در قلعۀ الموت دیده به جهان گشود و پس از فوت پدر در 552 در حالی که 32 بهار از عمرش می گذشت، زمام امور را به دست گرفت. او با تمام اخلاص، مبلغان را در اطراف پخش کرد. و مدرسه ویژه ای برای آموزش و تربیت فداییان، تأسیس کرد. و در سال 557، دیده از جهان بربست و در قلعۀ الموت به خاک سپرده شد و امور امامت را به فرزندش حسن سپرد.(2)

ص:334


1- (1) . غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الاسماعیلیه، ص 266.
2- (2) . همان، ص 272.

5. حسن علی بن حسن (قاهرباللّه) (539-561 ه)

وی در قلعۀ الموت به دنیا آمد و پس از درگذشت پدرش حسن در سال 557، امامت را به عهده گرفت. او به سازماندهی دعوت اسماعیلی پرداخت و داعیان توانمندی را به مناطق تحت نفوذ اسماعیلیه فرستاد. و سرانجام در سال 561 درگذشت و در قلعۀ الموت به خاک سپرده شد.(1)

6. اعلی محمّد فرزند حسن علی (553-607 ه)

امام اعلی محمد در سال 553 در قلعۀ الموت متولد شد، در حالی که هشت بهار از عمر او می گذشت، در سال 561، زمام امامت را به دست گرفت. او بیشتر به مسائل فرهنگی پرداخت و به مناظرات علمی و فلسفی و فقهی عنایت می ورزید و داعیان را آموزش می داد که چگونه به امر دعوت بپردازند. سرانجام او پس از 46 سال امامت، در قلعۀ الموت درگذشت و همانجا به خاک سپرده شد و امامت را به فرزندش جلال الدین سپرد.(2)

7. جلال الدین حسن بن اعلی محمد (582-618 ه)

امام حسن بن اعلی محمد ملقب به جلال الدین در سال 582 در قلعۀ الموت دیده به جهان گشود و پس از وفات پدر در سال 607 به امور امامت پرداخت. او کوشید پیوند اسماعیلیه را با جهان اسلام، محکم تر سازد و توانست علاقۀ خلیفۀ عباسی به نام «ناصرلدین اللّه» را به خود جلب کند و به خاطر همین به سوریه و

ص:335


1- (1) . همان، ص 275.
2- (2) . همان، ص 277.

عراق و آذربایجان سفر نمود و دوبار نیز فریضه حج را انجام داد و با جلال الدین خوارزمشاه پیمان بست که در مقابل چنگیز بایستد ولی متأسفانه از طریق زنان دربار به وسیلۀ سم در سال 618 کشته شد و فرزندش محمد بن الحسن را ملقب به علاءالدین به امامت برگزید.(1)

8. علاءالدین محمد بن حسن (608-653 ه)

علاءالدین محمد فرزند امام جلال الدین در سال 608 در قلعۀ الموت متولد شد، در حالی که 10 سال از عمر او می گذشت، در سال وفات پدرش 618 بر اریکه خلافت تکیه زد و 35 سال در این مقام باقی ماند و در سال 653 در قلعه الموت درگذشت.(2)

9. رکن الدین خورشاه فرزند علاءالدین (629-654 ه)

رکن الدین خورشاه فرزند علاءالدین در سال 629 در قلعۀ الموت متولد شد و بعد از وفات پدرش در سال 653 به مقام امامت رسید اواخر دوران خلافت او منطقه دستخوش هجوم وحشیانۀ مغول بود. هلاکو لشکر نیرومندی برای گشودن قلعه های اسماعیلیه ترتیب داد. آنان شش ماه تمام این قلعه را محاصره کردند. تمام مواد غذایی قلعه به پایان رسید. در این هنگام، چاره ای جز این ندیدند که درهای قلعه را بگشایند و با ارتش هلاکو بجنگند ولی فداییان اسماعیلیه با دادن دوازده هزار تلفات، سی هزار از لشکر هلاکو را کشتند.

ص:336


1- (1) . همان، ص 284: تامر، عارف، الامامة فی الإسلام، ص 192.
2- (2) . غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الاسماعیلیه، ص 286.

سرانجام لشکر بی شمار مغول بر قلعه ها مسلّط شدند و همه را با خاک یکسان کردند امام رکن الدین با فرزند کوچکش مظفرالدین و برادرزاده اش سیف الدین و برخی از داعیان به اسارت گرفته شدند. و به امر هلاکو کشته شد.(1)

در این جا فرقۀ مؤمنیه، به پایان کار می رسند، و امامت را متوقف کنند، ولی قاسمیه از نزاریه آنرا تاکنون ادامه داده اند. اخیراً طائفۀ آغاخانیه، زعامت طائفۀ نزاریۀ قاسمیه را به مدت دو قرن به دست گرفته اند. شایسته است دربارۀ این خاندان به صورت موجز سخن بگوییم. پیروان این فرقه در سلمیه و اطراف آن و در نزدیکیهای طرطوس و همچنین در ایران و هند و پاکستان و برمه و چین و آفریقای شرقی چون زنگبار پیروانی دارند. از این جهت، فصل هفتم را به این امر اختصاص دادیم.

ص:337


1- (1) . همان، ص 289-290.

فصل هفتم: خاندان آغاخان (نزاریه قاسمیه)

اشاره

در گذشته یادآور شدیم که فرقۀ نزاریه به دو گروه به نامهای مؤمنیه و قاسمیّه تقسیم شدند و فرقۀ دوّم، در این اواخر به نام فرقه آغاخانی معروف بوده و امامان این طائفه عبارتند از:

1. حسن علی شاه

2. علی شاه

3. سلطان محمد شاه

4. کریم خان

1. حسن علی شاه (آغاخان) (1219-1298 ه. ق)

او در شهرستان محلات در سال 1219 دیده به جهان گشود و او نخستین فردی است که لقب «آغاخان» به خود گرفت. وی در دوران «فتحعلی شاه قاجار» زندگی می کرد و شاه با گروه اسماعیلیه به نیکی رفتار می کرد و دخترش را با حسن علی شاه تزویج کرد. ولی چیزی نگذشت که فتح علی شاه احساس کرد که

ص:338

فرقۀ اسماعیلی به رهبری حسن علی شاه قدرت روز افزونی پیدا کرده اند و آنها را خطری برای کشور خود دانست و او را تبعید کرد. وی به سرزمین سند در پاکستان و سرانجام در کراچی به میان پیروان خود رفت و در آنجا ماند و امور فرقه را تنظیم می کرد و سرو سامان می داد و تا آنجا که می توانست میان پادشاهان سند و انگلیسیها میانجی گری می کرد و سرانجام به هند رفت و در سال 1298 درگذشت و 4 فرزند از خود به یادگار نهاد: 1 - آغا علی شاه، 2 - آغاجهانگیر شاه، 3 - آغا جنگی شاه، 4 - آغا جلال شاه. وصی و جانشین او علی بود که امامت را بعد از او عهده دار شد.(1)

2. علی شاه (آغاخان دوم) (1246-1320 ه. ق)

وی در سال 1246 در شهر محلات دیده به جهان گشود و بعد از مرگ پدر در سال 1298 بر مسند امامت نشست و به عنوان «آغاخان دوم» لقب گرفت. مادر او دختر فتحعلیشاه قاجار است. او بیشتر به شکار و تیراندازی می پرداخت و با دختر میرزاعلی خان به نام شمس الملوک ازدواج کرد. و دارای سه فرزند شد به نامهای: 1 - سلطان محمدشاه، 2 - شهاب الدین شاه، 3 - نورشاه. ولی عهد او سلطان محمدشاه شد که به نام آغاخان سوم خوانده می شود. سرانجام در سال 1302 درگذشت و جنازۀ او را به کربلا بردند و در آنجا به خاک سپرده شد.(2)

ص:339


1- (1) . تامر، عارف، الإمامة فی الاسلام، ص 228؛ غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الإسماعیلیه، ص 336.
2- (2) . تامر، عارف، الإمامة فی الاسلام، ص 228-229؛ غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الإسماعیلیه، ص 339-341.

3. سلطان محمدشاه (آغاخان سوم) (1294-1380 ه. ق)

سلطان محمدشاه معروف به آغاخان سوم در سال 1294 در یکی از محلاّت کراچی دیده به جهان گشود و در سن 8 سالگی زمام امامت را به دست گرفت و در 20 سالگی با دختر عموی خود ازدواج کرد. او به کشورهایی مانند انگلستان، آلمان، فرانسه، ایران و ترکیه سفر نمود و چند همسر انتخاب کرد. و در پایه گذاری جامعۀ علیگره مشارکت نمود و گروهی را برای آموزش اسلام به کشور ژاپن اعزام کرد. بالاخره از نظر نویسندۀ اسماعیلی یعنی عارف تامر نقاط قوّتی در زندگی داشت. او پیوسته سفارش می کرد که از علوم تجربی بهره بگیرند و از علوم نظری دوری جویند.(1)

آغاخان سوم از ثروتمندان بزرگ جهان به شمار می رفت. درآمد سالانۀ او میان 600 هزار و 10 میلیون دلار در نوسان بود و مجموع جواهراتی که او مالک بود، 200 میلیون دلار قیمت گذاری شد. سرانجام، در سال 1377 هجری قمری درگذشت و جنازه او را با هواپیما به کشور مصر بردند و در مقبره ای که قبلاً روی کوهی در شهر اسوان ساخته شده بود به خاک سپردند.

سرانجام، نوۀ او کریم خان به جای او نشست.(2)

ص:340


1- (1) . تامر، عارف، الإمامة فی الاسلام، ص 233.
2- (2) . غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الاسماعیلیه، ص 366 و 393.

4. کریم خان (آغاخان چهارم) (1358-000)

وی به سال 1358 هجری قمری در شهر ژنو در سوئیس دیده به جهان گشود. مادر او اهل بریتانیا دختر یکی از لردهای معروف آنجاست. او دانش های ابتدایی را در مدارس سوئیس فراگرفت و زبان های انگلیسی و فرانسه و اسپانیولی و عربی را آموخت. سپس وارد دانشگاه هاروارد آمریکا شد.

او بیشتر زندگی خود را در سفر گذراند و به ورزش های سخت و سنگین عادت دارد. و به مسائل مالی و اقتصادی بسیار اهمیت می دهد و از مسائل سیاسی دوری می کند و هم اکنون زنده است و به وضع زندگی پیروان خود رسیدگی می کند خدا می داند که بعد از در گذشت او امامت چگونه ادامه پیدا خواهد کرد.(1)

ص:341


1- (1) . تامر، عارف، الإمامة فی الاسلام، ص 237؛ غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الاسماعیلیه، ص 403.

فصل هشتم: عقائد و اصول پنج گانه اسماعیلیه

اشاره

مذهب اسماعیلیه، بیشتر به صورت مذهب سرّی و باطنی بوده و آنها اصول خود را در معرض آگاهی عموم نمی گذاشته اند و کتب خود را به طور وسیع منتشر نمی کرده اند، عقاید اسماعیلیه روز نخست منظم نموده و به تدریج تدوین شده و تا حدودی به انسجام نزدیک شده است و از سوی دیگری مسائل بسیاری از فلسفۀ یونانی به کتب اصلی اسماعیلیه راه پیدا کرده که ربطی به عقاید دینی و مذهبی ندارد ولی با وجود این چند کتاب مهم در قرون اولیۀ اسلام توسط آنها نگاشته شده است که ما در اینجا به آنها اشاره می کنیم و عقاید اسماعیلی را از آنها برداشت می کنیم:

1. راحة العقل، تألیف حمید الدین احمد کرمانی، که در زمان الحاکم بامراللّه در سال 411 نوشته شده است و کاملاً مشرب فلسفی دارد. وی داعی اسماعیلی و معاصر ابن سینا بوده است.

2. تاج العقائد و معدن الفوائد، تألیف علی بن محمدالولید (522-612 ه) که

ص:342

داعی اسماعیلیه در یمن بوده و کتاب او آسانتر و عمومی تر است. و به وسیله «عارف تامر» تحقیق و در بیروت توسط «دارالمشرق بیروت» چاپ شده است.

اینک عقاید اسماعیلیه به صورت فشرده:

ص:343

اسماعیلیه و اصول خمسه

1

توحید

اشاره

کرمانی در کتاب خود، در مشرع پنجم می گوید:

خدا بالاتر از آن است که ضدّی یا مثلی داشته باشد.(1) سپس برآن استدلال می کند.

علی بن محمد بن الولید مبلغ بزرگ اسماعیلی در یمن می گوید: خدا یگانه است امّا نه به این معنا که یکی است و دو تا نیست. بلکه به این معنا که نظیر ندارد.(2)

خدا فاقد ماهیت است

تعبیر نویسندگان اسماعیلی این است که خدا «أیس» نیست. ایس در زبان یونانی به معنی وجود است. طبعاً این تعبیر نارسا است. زیرا مفاد آن این است که خدا فاقد وجود است، بنابراین مقصود آنها این است که خداوند ماهیتی ندارد که

ص:344


1- (1) . حمیدالدین کرمانی، احمد بن عبداللّه، راحة العقل، ص 47.
2- (2) . ابن ولید، علی بن محمد، تاج العقائد و معدن الفوائد، ص 21.

وجود بر او عارض گردد، زیرا ماهیت در حد ذات خود فاقد وجود است و طبعاً طرد عدم و معروض وجود بر ماهیت در گرو علتی است و فرض این است که غیر از واجب الوجود علتی در کار نیست و اگر بخواهیم عقیدۀ آنان را توضیح دهیم. باید به مسأله این که خدا صرف الوجود است بپردازیم. حکیم سبزواری می گوید:

و الحقّ ماهیّته إنِّیَّته إذ مقتضی العروض معلولیّته(1)

نفی تسمیه از خداوند

نویسندگان اسماعیلی می گویند: خدا را نمی توان به نامی نام گذاری کرد، زیرا از نظر آنان خدا وجود مطلقی است که با هیچ نوعی قابل شناخت و تعریف نیست بنابراین تسمیه خدا با اسمی سبب می شود که او دارای جنسی و فصلی و صنفی باشد و این با مقام ربوبی سازگار نیست. آن گاه می گویند: ولذا علما گفته اند که خدا فاقد ماهیت و عرض است.(2)

نفی صفات

دربارۀ این که صفات خدا عین ذات اوست یا زائد بر ذات. در میان متکلمان، اختلاف نظر است. امامیّه و برخی از معتزله، صفات خدا را عین ذات او می دانند یعنی ذات او علم و قدرت است، در حالی که اشاعره، صفات او را زائد بر ذات می دانند و امامیه و برخی از معتزله در نظریۀ خود، علاوه بر برهان عقلی، پیرو

ص:345


1- (1) . سبزواری، ملاهادی، شرح منظومه، ج 2، ص 96.
2- (2) . ابن ولید، علی بن محمد، تاج العقائد و معدن الفوائد، ص 26.

گفتار امیرمؤمنان هستند که فرمود: «وکمال الاخلاص له نفی الصفات عنه»(1) ولی اسماعیلیه برخلاف این فرق اصولاً هر نوع صفت را از خدا نفی می کنند و فقط می گویند در شناخت او همین کافی است که به وجود او و هویت او معتقد شویم، بدون اینکه با یکی از صفات جمال و کمال او را موصوف سازیم.(2)

صادر اول مجمع کمالات است

از آنجا که اسماعیلیه هر نوع صفات و أسما را برای ذات خداوند جایز نمی دانند و فقط او را هویت مطلقه و وجود می انگارند، ناچار شدند تمام صفات کمال و جمال را در صادر اوّل متمرکز سازند و لذا صادر اول مجمع همۀ صفات والا و برتر است.

ص:346


1- (1) . نهج البلاغه، خطبه 1.
2- (2) . حمیدالدین کرمانی، احمد بن عبداللّه، راحة العقل، ص 52.
اسماعیلیه و اصول خمسه

2

عدل

اشاره

چون اسماعیلیه خداوند را به وصفی نمی ستایند و او را فوق اوصاف می دانند. از همین جا می توان نظریۀ آنان دربارۀ عدل را به دست آورد، که در رفتار انسان مشخص می شود که آیا انسان ها مجبورند یا مختار؟

انسان مختار است

علی بن محمدالولید می نویسد: انسان در برخی امور خود مانند شکل وقیافه و ساختار بدنی و رزق و روزی و مدت عمر و فعل و انفعالات طبع و مزاج خود مجبور است، ولی در مشاهده اعتقادات و علوم و صنعت و مذهب خود مختار است... و اگر انسان مجبور بود، اعزام پیامبران و دریافت علم و معرفت و فرمانبرداری خدا بی فایده بود، و سپس آیاتی را به عنوان شاهد می آورد مانند:

«وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاّ ما سَعی * وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُری»1

واینکه برای انسان بهره ای جز سعی وکوشش او نیست * واینکه تلاش او بزودی دیده می شود.

ص:347

قضا و قدر به معنی سلب اختیار نیست

چون بیشتر اهل سنت، قضا و قدر را به گونه ای تفسیر کرده اند که با اختیار بشر منافات دارد، اسماعیلیه، قضا و قدر را پذیرفته اند ولی آنها را مانع از اختیار بشر نمی دانند.

ولی در عین حال قضاء را به معنای فراغ از امر و آفرینش تفسیر می کنند (که تبعاً با اختیار سازگار نخواهد بود) ولی گاهی یادآور می شوند که به معنی فرمان دادن(1) و کار(2) و وصیت نیز به کار می رود.

و قدر را به معنی مقدار و اندازه گیری و ترتیب به کار می برند و هشت تفسیر برای آن ذکر می کنند.(3)

ص:348


1- (1) . «وَ قَضی رَبُّکَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ» (اسراء: 23)
2- (2) . «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ» (فصلت: 12).
3- (3) . ابن ولید، علی بن محمد، تاج العقائد و معدن الفوائد، ص 179.
اسماعیلیه و اصول خمسه

3

نبوّت

اشاره

نبوت عالی ترین مقامی است که نفس انسانی به آن می رسد که شایستۀ تحمّل وحی باشد. یکی از نویسندگان اسماعیلی می نویسد: آن کس که به مقام رسالت رسید، نباید کمالی باشد که او دارای آن کمال نباشد و دانشی باشد که او نداند.(1)

رسالت عامّه و خاصه

مقصود آنان از رسالت عامه، انسانی است که در حقیقت، رسول اول است و آن گاه که بر حد کمال رسید، رسول خاص خواهد بود.(2)

وحی

پیش از آن که نظر اسماعیلیه را دربارۀ وحی بیان کنیم، یادآور می شویم که وحی از ویژگیهای پیامبران مرسل است که به خاطر تبیین اوامر الهی به مردم،

ص:349


1- (1) . ابن ولید، علی بن محمد، تاج العقائد و معدن الفوائد، ص 57-58.
2- (2) . همان، ص 48-50.

وحی را دریافت می کنند و سه راه دارد که قرآن آنها را در این آیه بیان کرده است:

«وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللّهُ إِلاّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ». (1)

و شایستۀ هیچ انسانی نیست که خدا با او سخن گوید، مگر از راه وحی یا از پشت حجاب، یا رسولی می فرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحی می کند؛ چرا که او بلند مقام و حکیم است.

در آیۀ مبارکه، به سه طریق اشاره شده است:

1. إِلاّ وَحْیاً (برقلب پیامبر وحی می شود)

2. أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ (یا از پشت پرده با او سخن گفته می شود) مانند تکلم خدا با موسی.

3. أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً (جبرئیل را می فرستد)

و امّا وحی در نظر اسماعیلیه به گونه ای دیگر است. او می گوید: وحی چیزی است که نفس رسول از خرد می پذیرد، و خرد نیز از امر پروردگار.(2)

طهارت ولادت انبیا

نیاکان انبیاء همه موحد بوده اند و هرگز تولّد آنان، از راه نامشروع نبوده است.(3)

ص:350


1- (1) . شوری: 51.
2- (2) . ابن ولید، علی بن محمد، تاج العقائد و معدن الفوائد، ص 47-48.
3- (3) . همان، ص 51.
صفات پیامبران

کرمانی می گوید: پیامبران باید مجمع فضائل طبیعی باشند که سبب می شود به سعادت ابدی نایل گردند، از قبیل خوش فهمی، داشتن حافظۀ فوق العاده، و هوشمندی و دیگر صفات برتر، و در مقابل، باید از رذائل دور باشند. و کارهایی مانند لهو و لعب و زیاده روی در اکل و شرب شایستۀ آنها نیست. باید دوستدار عدل و دشمن ظلم و ستم باشند.(1)

رسول ناطق

رسول ناطق، از نظر اسماعیلیه، اصل مهمی است که به موجب آن، «دین» از آن نظر که در آن علم و عمل است پدید می آید و پس از او امامانی ظاهر می شوند که دین را در جامعه پیاده و عبادت خدا را آشکار می سازند.(2)

از نظر آنان رسولاًن ناطق اغلب، همان پیامبران اولوالعزم هستند، ولی آنها آدم ابوالبشر و محمد بن اسماعیل را هم به آنها افزوده اند. و نامهای آنان را این گونه می آورند: 1. آدم، 2. نوح، 3. ابراهیم، 4. موسی، 5. عیسی، 6. محمد صلی الله علیه و آله، 7. قائم (محمد بن اسماعیل) و همۀ اینها را رسول ناطق می نامند. رسول ناطق، خود، به یک معنی امام مقیم نیز شمرده می شود.(3)

ص:351


1- (1) . حمیدالدین کرمانی، احمد بن عبداللّه، راحة العقل، ص 421-422.
2- (2) . ابویعقوب سجستانی، ینابیع، تحقیق مصطفی غالب مقدمه، ص 17.
3- (3) . برای توضیح بیشتر به بخش عقائد اسماعیلیه در باب امامت مراجعه گردد.
معجزات پیامبران

علی بن محمد الولید می نویسد: معجزات پیامبران، واقعی هستند و به سه دسته تقسیم می شوند:

1. خرق عادت در آفرینش جهان، یعنی نشان دادن چیزهایی که عقل انسان از درک آنها از طریق قوانین عادی طبیعی عاجز است و این گواه بر این است که این کار از جانب خالق جهان است که هر چیزی را بخواهد می تواند به وجود آورد، زیرا جهان جز با تصمیم او حرکت نمی کند.

2. شخصی که از جانب امام ناطق برانگیخته می شود که او نیز منصوب به کسی است که معجزه ها را برای او ظاهر کرده و همه را از معارضه با آن عاجز ساخته است.

3. همۀ فضایل تمام افراد جهان را دارد، و در زمان خودش، کسی کاملتر از او یافت نمی شود.(1)

رسول خاتم برترین پیامبر

رسول گرامی، از همۀ پیامبران و رسولان برتر است، به چند دلیل:

أ خداوند، شریعت او را ابدی ساخته، که هرگز نسخ نمی شود و امامت را تا قیامت در نسل او قرار داده و چنین چیزی، قبلاً به هیچ پیامبری داده نشده است.

ب - خداوند متعال به او مقام شفاعت را داده که به پیامبر دیگری قبل از او نداده است.

ص:352


1- (1) . ابن ولید، علی بن محمد، تاج العقائد و معدن الفوائد، ص 97.

ج - معجزات پیامبران پیشین با درگذشت آنها از میان رفته است ولی معجزۀ پیامبر صلی الله علیه و آله قرآن است که تا دنیا برپاست، جاویدان خواهد ماند.(1)

شریعت او موافق با حکمت است

حکمت و فلسفۀ عقلی، با حکمت شرعی هماهنگ است، زیرا خداوند در میان مردم، خردمندان و فیلسوفانی آفریده و محال است که شریعتی بیاورد که عقلانی و استوار نباشد و برای پیام آوری خود جز انسانی حکیم و خردمند نمی فرستد تا بتواند آنچه را که خردمندان بدان نیاز دارند بفهمد و برای آنها بیان کند و قوانینی بیاورد که آنها را خوشبخت سازد و روشنگری نماید و بر عظمت عقول بیفزاید.(2)

شریعت، دارای ظاهر و باطن است

علی بن محمد الولید می نویسد: خداوند متعال احکام شریعت و عبادات آن را چون طهارت و نماز و زکات و روزه و حج و... چنان قرار داده که در درون خود، امور عقلی و معانی الهی را در بر دارند، و برخی جنبه های آنها جسمانی است و برخی با عقل و روح سروکار دارد و هر کس آنها را انجام دهد، عقاید او سالم می ماند.(3)

اینجا لغزشگاه بزرگ اسماعیلیه است، زیرا تفسیر معانی باطنی شرایع و

ص:353


1- (1) . ابن ولید، علی بن محمد، تاج العقائد و معدن الفوائد، ص 59-60.
2- (2) . همان، ص 101.
3- (3) . همان.

احکام اگر به حال خود رها شود و در اختیار داعیان و رهبران قرار گیرد، با تخیلات و ذوقیات خود، چیزهایی می بافند که همانند توجیهات برخی از عرفا در تأویل اسماء و صفات است و حدّ و مرز معینی ندارد، و نمی توان از انسجام آنها و انطباق آنها با اهداف مقاصد دین حنیف اطمینان یافت.

ص:354

اسماعیلیه و اصول خمسه 4

امامت

اشاره

امامت در عقاید اسماعیلیه جایگاه بسیار مهمی دارد، و برای آن، درجات و مقاماتی، قائل شده اند و برای امامان خود اختیارات و ویژگیهایی را در نظر گرفته اند: ما این مباحث را در دو بخش می آوریم:

مقام اول: امامت مطلق (عام)
اشاره

در این زمینه آنها امامت را مخصوص دین اسلام ندانسته اند، بلکه آن را ازلی دانسته اند و از زمان آدم علیه السلام تا به امروز امتداد می دهند و دنیا را به ادوار و اکوار تقسیم می کنند، و هر دوره را دارای یک امام مقیم، (رسول ناطق) و هفت امام پیاپی می دانند که آخرین آنها متمم آن دور است، و گاهی هم ممکن است در دوره های استثنایی شمار امامان از هفت تجاوز کند.

شرح مفصل این بحث و سلسلۀ امامان آنها از آدم تا امروز که در جدولهای کتاب عارف تامر آمده است،(1) بعداً از نظر خوانندگان می گذرد.

ناگفته نماند که این عقاید تا قرنها مخفی بود، و نخستین بار خاورشناسانی

ص:355


1- (1) . تامر، عارف، الامامة فی الاسلام، ص 144-156.

مانند ایوانف روسی و چند نفر دیگر آنها را منتشر ساختند و سپس دو نویسندۀ عرب اسماعیلی یعنی عارف تامر و مصطفی غالب با تلاشهای بسیار، عقاید اسماعیلیه را شرح کردند و توضیح دادند و تا حدودی از پیچیدگی آنها کاستند.

هر چند این دو نویسنده نیز اختلافاتی در برداشتهای خود دارند.

اصطلاحات و مراتب امامت نزد اسماعیلیه

امامت در نزد آنان درجات، اقسام و انواع مختلفی دارد. ما در اینجا برخی اصطلاحات مربوط به امامت را در اسماعیلیه یاد آور می شویم:

- امام مقیم

- امام اساس

- امام متمّ

- امام مستقر

- امام مستودع

- امام مستور

گاهی هم دو درجۀ دیگر یعنی «امام قائم بالقوه» و «امام قائم بالفعل» را برآن می افزایند عارف تامر می نویسد: این درجات، مدتهای طولانی نزد محققان ناشناخته بوده است. اینک ما به شرح آنها می پردازیم:

امام مقیم

او کسی است که رسول ناطق دورۀ بعد را تعیین می کند و عهده دار تربیت و تعلیم و حفاظت و یاری او تا رسیدن به مقام ناطقیت است. مرتبۀ چنین شخصی

ص:356

بالاترین مراتب امامت محسوب می شود. از اول تاریخ تاکنون هفت امام مقیم و به عبارت دیگر هفت رسول ناطق (پیامبر اولوالعزم) وجود داشته است. گاهی نیز به او «ربّ الوقت» و «صاحب العصر» می گویند.

امام اساس

او کسی است که در همۀ مراحل زندگی ناطق، با او همراه است و دست راست او و رازدار او محسوب می شود و کارهای مهم رسالت را انجام می دهد و فرمانهای مهم او را اجرا می کند و امامان مستقر در هر دوره ای از نسل او هستند.

او مسؤول امور دعوت پنهانی است که طبقۀ معینی باید آن را انجام دهند که با «تأویل» آشنا هستند و در علوم الهی به درجات بالایی رسیده اند.

امام مُتِمّ

هفتمین امام را در هر دوره، امام متمّ می گویند و مرتبۀ این امام برابر با شش امام قبلی است و خصوصیات شش امام پیشین را داراست و از برخی جنبه ها ممتاز و برجسته نیز می باشد. او کسی است که پیام رسانی را به آخر می رساند و دورۀ زمانی با او پایان می یابد، چنانکه گفتیم در هر دوره هفت امام وجود دارند و او هفتمین آنهاست. او ناطق دوره نیز نام دارد زیرا وجود او شبیه ناطق در هر دوره است. امام بعدی، دورۀ جدید را آغاز می کند و پایه گذار سلسلۀ جدیدی است.

ص:357

امام مستقر

او کسی است که از تمام امتیازات و فضایل برخوردار است و امامت در فرزندان او ادامه می یابد یعنی نور الهی امامت در فرزندان او مستقر شده است.

امام مستقر تمام مسؤولیتهایی را که به عهده امام است به جانشین خود منتقل می کند. او را «امام جوهر» نیز می نامند. که پس از ناطق، بلافاصله امامت را به عهده می گیرد.

امام مستودع

او کسی است که پسر امام و فرزند بزرگتر اوست و دانای همۀ اسرار امامت است و همۀ صفات و خصوصیات امام را داراست ولی حقی در تفویض امامت به فرزندانش ندارد و سلسلۀ امامت در فرزندان او ادامه نمی یابد، بلکه امامت به برادرش می رسد در واقع امامت در او به ودیعه نهاده شده است، تا به صاحب اصلیش یعنی امام مستقر برسد. او کسی است که وظایف امامت را در شرایط و حالتهای استثنایی بر عهده می گیرد و به نیابت از امام مستقر همان اختیارات را دارد. روشن است که او نمی تواند امامت را برای فرزندان خود به ارث بگذارد.

نام دیگر او نایب در زمان غیبت است.(1)

امام مستور

این گونه امام در دوره ای عهده دار امامت است و در زمانی که حقایق در

ص:358


1- (1) . تامر، عارف، الامامة فی الاسلام، ص 143-144.

باطن، نهفته است؛ باید امامی باشد تا آن را آشکار کند. از نظر اسماعیلیان، دورۀ ستر از زمان «محمد بن اسماعیل» آغاز شده است که وی مدینه را ترک کرد و به میان معتقدان خود در مشرق رفت.

دورۀ کشف دورانی است که دسترسی به حقایق باطن از طریق تأویل، امکان پذیر است. امامِ این دوره کسی است که به بیان معانی باطنی تمام احکام دینی در میان معتقدان خود می پردازد.(1)

مقام دوم: امامت خاصّه
اشاره

پس از آشنایی با نظام امامت در اسماعیلیه، اینک باید به شرایط و خصوصیات امام نزد آنان بپردازیم. علی بن محمد الولید، مبلّغ نام آور یمنی در این باره می نویسد:

1. صاحب الوصیة، در هر دور، بهترین مردم پس از پیامبر است

وصّی پیامبر، از نظر ذات و خمیرمایه، از خود پیامبر است، و کمالات او از کمالات پیامبر گرفته شده و هم اوست که معانی سخنان و اسرار شریعت پیامبر را بیان می کند و پاسدار دین اوست و در میان صحابه، کسی نمی تواند جای او را بگیرد، و بتواند تکالیفی را که از خدا گرفته است حفظ نماید گذشته براینکه پاکی نفس و راستگوئی و تهذیب نفس و آگاهی از دانشهای گوناگون را داراست.

ص:359


1- (1) . غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الاسماعیلیه، ص 145.
2. امامت در خاندان پیامر صلی الله علیه و آله

به عقیدۀ آنان، امامت در خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله از نسل علی و فاطمه است و دین با آن کامل می شود و همۀ امت پذیرفته اند که دین جز با امام حفظ نمی شود.

پیامبر با نص صریح این مطلب را بیان فرموده و اگر چنین نکرده بود پذیرش امامت بر امت واجب نبود.

مخالفان نیز پذیرفته اند که امامت سه خلیفۀ نخستین نیز با نص نبوده است، زیرا آنان همه نُصُوص را انکار کردند و آنچه در سقیفه گذشت بر هیچ عاقلی مخفی نیست، بنابراین باید به بازنگری در آنچه روی داده بپردازیم و تعصب را کنار بگذاریم.

3. امامت، میراث نبوت و وصایت

امام، ظواهر و احکام و ادارۀ امور را از پیامبر به ارث می برد و معانی را از صاحب وصایت می گیرد و با این ترتیب، کمال دنیا و آخرت، به دست می آید.

4. پایان وصایت پس درگذشت وصی

به عقیدۀ آنان، وصی، کسی است که پیامبر او را بر احکام دین و اسرار آیین می گمارد و چون از دنیا برود، کار او نیز پایان می گیرد. و امکان ندارد وصی دیگر به جای او بنشیند زیرا شریعت دگرگون نشده تا نیاز به وصی باشد که آنرا حفظ کند، بنابراین با درگذشت وصی کار وصایت پایان می پذیرد.

ص:360

5. امامت در جهان پایدار است نه نبوت و وصایت

به عقیدۀ وی، امامت، در همۀ ادوار وجود دارد، زیرا امام وارث پیامبر است، و پاسدار دین، و چون حکم پیامبر و وصی در هر دوری جاری است، دیگر چیزی نمی ماند که به مقام جدیدی نیاز داشته باشد. تا زمانی که حکمت الهی بخواهد شریعت دیگری را پدید آورد و چون این شریعت، تا روز قیامت نسخ نمی شود، امامت آن نیز پایدار است.(1)

ولی به نظر ما این بی عدالتی است که امام فعلی را مثلاً کریم آغاخان را در رتبه و فضل، همتای امام علی بن ابی طالب علیه السلام قرار دهیم و او را عالم به همه شریعت و اسرار آن بدانیم با این که تحصیلات ابتدایی او در مدارس سویس بوده و زبانهای انگلیسی و فرانسوی و اسپانیایی و نیز عربی را در آنجا آموخته و سپس به دانشگاه هاروارد در آمریکا رفته است.(2)

امامی که در مدارس و دانشگاههای عادی درس خوانده باشد چگونه می تواند با امامان معصوم که علوم را از خداوند و از پیامبر فراگرفته اند برابری کند؟!

6. امام، از زمین دور نمی شود

امام نمی تواند از امّت دور باشد، و حتی اگر از عموم چهره بپوشاند، شیعیان خاص او با وی در تماس هستند. غیبت، سه صورت است:

ص:361


1- (1) . ابن ولید، علی بن محمد، تاج العقائد و معدن الفوائد، ص 65-69.
2- (2) . غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الاسماعیلیه، ص 403.

1 - از طرف خدا باشد.

2 - از طرف خودش باشد.

3 - از طرف مردم و ترس دشمنانش باشد.

غیبت از طرف خدا که ممکن نیست، زیرا شایستۀ خداوند حکیم و عادل نیست که لطف خود را از مردم بازگیرد.

و از طرف خود او هم نیست زیرا او معصوم است، و واجب بودن امامت او به معنی لزوم بودن او در میان جامعه است.

و اگر از ترس مردم باشد، این نیز ممکن نیست زیرا این به معنای شک در دین خداست چون خدا او را نصب کرده و به او آموخته است که بیرون رفتن او از میان مردم جز با وجود شخصی که وارث او باشد، درست نیست، پس دلیلی ندارد که از مردم بترسد.

... پس امام، داور میان مردم است و حکومت از طرف خدا به او داده شده و جانشین خدا در زمین و وارث زمین است که با اجازۀ خدا در آن فرمان می راند، پس به هیچ وجه نمی تواند از میان برداشته شود.(1)

توضیح: نویسنده غیبت را درست تعریف نکرده است، زیرا مقصود از «غیبت» آن نیست که امام از جهان هستی بیرون برود، بلکه مقصود آن است که از چشم مردم پنهان شود، و او آنها را بشناسد ولی آنها او را نشناسند، نه اینکه از این جهان بیرون برود و در جهان دیگر زندگی کند. و این نشان می دهد که داعی بزرگ اسماعیلی اصلاً به کتابهای امامیه مراجعه نکرده است.

ص:362


1- (1) . ابن ولید، علی بن محمد، تاج العقائد و معدن الفوائد، ص 69-70.

از این گذشته امام غایب (دور از چشم مردم) می تواند در کارهای جامعه دخالت کند، و به نفع مردم عمل نماید، هر چند مردم او را نشناسد، و تنها گروه اندکی از شیعیان که شایستۀ دیدار اویند به خدمتش برسند و این دیدار را از مردم پنهان کنند.

قرآن داستان یکی از اولیاء را که به گونۀ ناشناس در میان مردم می زیست، آورده است. این ولیّ خدا در میان مردم بود، همراه آنان سوار کشتی می شد و کارهای مهمی چون کشتن جوان بزهکار را انجام می داد بی آنکه تحت تعقیب قرار گیرد، و کشتی را سوراخ می کرد تا به دست دزدان دریایی نیفتد و دیوار شکسته ای را تعمیر می کرد تا گنج یتیمان بی پناه را پاسداری کند، و نمونه ای از رحمت خدا برای مردم باشد. چنانکه می فرماید:

«أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً * وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً * فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً * وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ».1

«امّا آن کشتی مال گروهی از مستمندان بود که با آن در دریا کار می کردند؛ و من خواستم آن را معیوب کنم؛ (چرا که) پشت سرشان پادشاهی (ستمگر) بود که هر کشتی (سالمی) را بزور می گرفت. * و امّا آن نوجوان، پدر و مادرش با ایمان بودند؛ و بیم داشتیم که آنان را به طغیان و کفر وادارد. * از این رو، خواستیم که پروردگارشان به جای او، فرزندی پاکتر

ص:363

و با محبّت تر به آن دو بدهد. * و امّا آن دیوار، از آنِ دو نوجوان یتیم در آن شهر بود؛ و زیرِ آن، گنجی متعلّق به آن دو وجود داشت؛ و پدرشان مرد صالحی بود؛ و پروردگار تو می خواست آنها به حدّ بلوغ برسند و گنجشان را استخراج کنند؛ این رحمتی از پروردگارت بود و من آن (کارها) را خودسرانه انجام ندادم؛ این بود راز کارهایی که نتوانستی در برابر آنها شکیبایی به خرج دهی».

این مرد خداشناس چنان گمنام بود که حتی موسی نیز او را نمی شناخت ولی در عین حال وی پیوسته در راه مصالح مردم و خدمت به افراد بی گناه و شایسته و دفاع از منافع آنها تلاش می کند. علمای بزرگ ما دربارۀ غیبت امام دوازدهم کتابهایی نوشته اند و علتهای غیبت و مصالح و فواید آن را ذکر کرده اند.

علاقه مندان می توانند به آنها مراجعه نمایند.(1)

7. وصیّت پس از پیامبر

وی می نویسد که وصایت علی بن ابی طالب علیه السلام از سه راه ثابت می شود:

1 - سخن پیامبر که فرمود: شایسته نیست مسلمان بمیرد، مگر آن که وصیتش زیر سرش باشد.

2 - اجماع امت براین که پیامبر، در جنگ تبوک، علی را جانشین خود در مدینه ساخت و در این کار از موسی پیروی کرد که به هنگام رفتن به کوه طور هارون را جانشین خود در میان بنی اسرائیل معرفی کرد.

3 - حدیث دار و انذار که به هنگام نزول آیه «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ»2،

ص:364


1- (1) . صدوق، کمال الدین؛ طوسی، الغیبة و صافی لطف اللّه، منتخب الأثر.

پیامبر علی را وصی خود ساخت.(1)

تذکر: شگفتی در این است که او در این میان، حدیث غدیر را که همۀ امت بر صحت آن اتفاق دارند، نمی آورد.

8. بازماندن علی از خلافت

به عقیده وی، اینکه علی علیه السلام، مدتی را در خانه نشست و از به دست گرفتن خلافت ظاهری بازماند، نه به دلیل ناتوانی او بود، بلکه به دلیل آن بود که پیامبر به او خبر داده بود که پس از درگذشتش، کودتا گران، قدرت را به دست می گیرند و به او فرموده بود که خداوند آنها را مجازات می کند با این جمله که: «علی جان! پس از من، امّت با تو رفتاری ویژه خواهند داشت. اگر با آرامش تو را به فرمانروایی پذیرفتند و همه یکدل و یک صدا فرمانبردار شدند، به ادارۀ امور آنها بپرداز و اگر اختلاف کردند و به دنبال دیگری رفتند، تو آن را به حال خود بگذار که خداوند راه برون رفتی برای تو خواهد گشود».

در جنگهای جمل و صفین و نهروان نیز امیرالمؤمنین علیه السلام به وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله عمل فرمود که گفته بود: «علی جان! پس از من تو با پیمان شکنان و شورشگران و ستمکاران می جنگی».

و اینان همه از امت پیامبر بودند که برخلاف سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله با خاندان او جنگیدند و کینه های پنهانی خود را با اهل بیت علیهم السلام آشکار نمودند.(2)

ص:365


1- (1) . ابن ولید، علی بن محمد، تاج العقائد و معدن الفوائد، ص 60-64.
2- (2) . ابن ولید، علی بن محمد، تاج العقائد و معدن الفوائد، ص 72.
9. نادرستی امامت افراد ناشایسته

عقیدۀ او آن است که امامت فرد مفضول و مشرک برخلاف سخن خداوند است که می فرماید:

«وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ». (1)

«(به خاطر آورید) هنگامی که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود؛ و او به خوبی از عهدۀ این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم» ابراهیم عرض کرد: «ازدودمان من (نیز امامانی قرار بده!)» خداوند فرمود: «پیمان من، به ستمکاران نمی رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایستۀ این مقامند)».

دربارۀ امامت مشرکان، نیز سخن خدا درست است که می فرماید:

«أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاّ أَنْ یُهْدی فَما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ». (2)

بگو: «آیا هیچ یک از معبودهای شما، به سوی حق هدایت می کنند؟! بگو: «تنها خدا به حق هدایت می کند. آیا کسی که هدایت به سوی حق می کند برای پیروی شایسته تر است، یا آن کس که خود هدایت نمی شود مگر هدایتش کنند؟! شما را چه می شود، چگونه داوری می کنید؟!».

ص:366


1- (1) . بقره: 124.
2- (2) . یونس: 35.

پس نمی دانم که در انتخاب این افراد، چه ملاکی را مورد اعتماد خود قرار داده اند.(1)

10. نادرستی انتخاب در امامت

به عقیده وی، این درست نیست که امّت، امام خود را انتخاب کنند، زیرا اجرای حدود الهی بر امت، وظیفۀ امام است و برخی از رسوم شریعت نیز در دست امام است، نه امت، و اصولاً همۀ کارهای شریعت به امام بستگی دارد و او مقامی والا دارد و خلیفۀ خدا در زمین است، بنابراین خود خدا باید خلیفۀ خویش را انتخاب کند، پس انتخاب امت درآن نقشی ندارد، و این تنها خداست که می تواند تشخیص دهد، آیا همۀ علوم مورد نیاز برای اقامۀ شریعت در اختیار آن فرد هست یا نه.(2)

11. کودتاچیان بر امت، طاغوت هستند

به عقیدۀ وی هرکس، امام را از جایگاه خود برکنار سازد و با او دشمنی ورزد و جای او را بگیرد، او همان طاغوت و رهبر ستمکاران و ظالم حقیقی است که در این آیه به او اشاره شده است.

«یَوْمَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلی یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً». (3)

«و (به خاطر آور) روزی را که ستمکار دست خود را (از شدّت حسرت) به دندان می گزد و

ص:367


1- (1) . ابن ولید، علی بن محمد، تاج العقائد و معدن الفوائد، ص 75-76.
2- (2) . همان، ص 76.
3- (3) . فرقان: 27.

می گوید: «ای کاش با رسول (خدا) راهی برگزیده بودم!»

طاغوت، رهبر ستمکاران هر زمان است که در نصوص آمده است و شیطان نیز یاور اوست و سخنان فریبنده را برای او آماده می سازد تا مردم را به سوی او جذب کند. و از پیروی خدا و پیامبر باز دارد. و هرگاه مردم به مفاهیم شریعت توجه کنند، راه راست برای آنان آشکار می شود و توفیق الهی در پیروی از آن برایشان فراهم می گردد.(1)

12. زمین خالی از حجت خدا نمی ماند

می گوید: زمین از حجت خدا، خواه پیامبر یا وصی یا امام، خالی نمی ماند، زیرا باید به اقامۀ حدود و حفظ آیینهای دینی بپردازد و نگذارد دین منحرف شود، و اوست که باید کارها را بپذیرد و رفتارها را اصلاح کند، و حجت را بر جویندگان حقیقت، تمام کند و مسائل مشکل را برای دانش پژوهان حل نماید، و کسی جز او مورد اعتماد نیست، زیرا پیامبر او را، راهنمای مردم ساخته است.(2)

تذکر: دلیل این که زمین از حجت خالی نمی ماند، آن نیست که وی می گوید، بلکه دلیل واقعی آن است که چون هدف آفرینش پیدایش و پرورش انسان کامل است، از این رو، دلیل برپایی این جهان وجود اوست، و به همین دلیل در حدیث نبوی آمده است:

«اهل بیتی أمان لأهل الأرض، فاذا ذهب أهل بیتی، ذهب أهل الارض».(3)

ص:368


1- (1) . ابن ولید، علی بن محمد، تاج العقائد و معدن الفوائد، ص 78-79.
2- (2) . همان، ص 70-71.
3- (3) . علوی حضرمی، سیدشهاب الدین، رشفة الصادی، ص 78؛ ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقة، ص 233-234.

و امیرالمؤمنین علیه السلام نیز می فرماید: «اللّهمّ بلی لا تخلو الأرض من قائم للّه بحجة إمّا ظاهراً مشهوراً او خائفاً مغموراً».(1)

13. ممنوعیت سخن گفتن ناآگاهان

ممنوعیت سخن گفتن ناآگاهانه سنتی است که در آن به خدای متعال اقتدا می شود که به کودک نوزاد، اجازۀ سخن گفتن نمی دهد تا به مرحله ای از رشد برسد. و دروس لازم را فراگیرد. بنابراین کسانی که دین را درست نفهمیده اند، نباید به مجادله و گفت وگوی دینی وارد شوند، زیرا آنان هنوز از آموزگاران خود نیاموخته اند که چه چیزهایی را باید حفظ کنند و در چه چیزهایی باید احتیاط کنند.(2)

14. قرآن با چیزی جز مانند خودش نسخ نمی شود

عقیده دارد که قرآن قابل نسخ نیست، زیرا چیزی مانند خود آن باید بیاید تا بتواند آن را نسخ کند، زیرا قرآن می فرماید: سنت الهی چنین است:

«وَ إِذا بَدَّلْنا آیَةً مَکانَ آیَةٍ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما یُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ». (3)

«و هنگامی که آیه ای را به آیۀ دیگر مبدّل کنیم (= حکمی را نسخ نماییم) - و خدا بهتر می داند چه حکمی را نازل کند - آنها می گویند: «تو افترا می بندی!» امّا بیشترشان (حقیقت را) نمی دانند».

ص:369


1- (1) . نهج البلاغة، حکمت شماره 147.
2- (2) . ابن ولید، علی بن محمد، تاج العقائد و معدن الفوائد، ص 181.
3- (3) . نحل: 101.

و پیامبر نیز در خطبۀ وداع خویش فرمود: «کسی نباید چیزی را به من نسبت دهد که من نگفته ام، من جز حلال قرآن را حلال نمی دانم و من چگونه می توانم با کتاب خدا مخالفت کنم. در حالی که خدا مرا به وسیلۀ آن هدایت کرده و این کتاب بر من نازل شده است.(1)

15. قیاس و استحسان درست نیست

همۀ شیعیان براین عقیده اند که قضاوت و فتوا بر پایۀ قیاس و استحسان نادرست است، زیرا خداوند می فرماید:

«وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَی اللّهِ الْکَذِبَ إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَی اللّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ». (2)

«به خاطر دروغی که بر زبانتان جاری می شود (و چیزی را مجاز و چیزی را ممنوع می کنید،) نگویید: «این حلال است و آن حرام»، تا بر خدا افترا ببندید. به یقین کسانی که به خدا دروغ می بندند، رستگار نخواهند شد».

و سپس گفت وگوی امام صادق علیه السلام را با ابوحنیفه می آورد که امام صادق علیه السلام نادرست بودن قیاس را در احکام شرعی برای او ثابت فرمود.(3)

ص:370


1- (1) . ابن ولید، علی بن محمد، تاج العقائد و معدن الفوائد، ص 98.
2- (2) . نحل: 116.
3- (3) . ابن ولید، علی بن محمد، تاج العقائد و معدن الفوائد، ص 82-84.

اسماعیلیه و اصول خمسه 5

معاد

اشاره

معاد به معنی «بازگشت دوبارۀ انسان به زندگی» یکی از پایه های شرایع و ادیان آسمانی است، و از ایمان به خدا، جدا نمی شود و همۀ پیروان ادیان در این باره اتفاق نظر دارند که «أَنَّ اللّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ». (1) و جز با ایمان به معاد، دینی کامل نمی شود.

البته دربارۀ جزئیات معاد، و این که جسمانی است یا روحانی، و در صورت جسمانی بودن، آیا با جسم لطیف برزخی است یا همین جسم عنصر مادی، اختلافی وجود دارد، که اگر در آیات قرآنی نیک بنگریم، همین گزینۀ اخیر یعنی معاد جسمانی با جسم عنصری مادّی ثابت می شود. اینک به عقاید اسماعیلیه در این باره بنگریم.

معاد، روحانی است نه جسمانی

کرمانی می گوید: چون، پیدایش و کمال نفس مانند پیدایش و کمال بدن است، بنابراین انسان از مرتبۀ نطفه به مرتبۀ علقه، و از مرتبۀ علقه به مرتبۀ مضغه

ص:371


1- (1) . حج: 7.

و از مرتبۀ مضغه به مرتبۀ بعدی منتقل می شود و سپس اندامها و ابزارهای حسی مانند گوش و دست و پا و بینی و زبان پیدا می کند تا در عالم حس بتواند با آنها کار کند: زیرا در درون شکم مادر و در آن تاریکی به آنها نیازی نداشت، ولی در این دنیا به آنها نیاز دارد، تا لذت و درد را با آنها احساس کند، به همین گونه وجود جسمانی او برای این دنیا نیست، بلکه برای جهان دیگری است که به سوی آن می رود، و با جدا شدن از جسم، به آنجا منتقل می شود و در آنجا اندامها و ابزارهای دیگری نیاز دارد تا لذت و درد را با آنها حس کند، و روح القدس، در آن عالم روحانی، مانند روح حسی در این عالم جسمانی است و از آن لذت می برد.

«لَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولی فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ». (1)

می گوید: «نشأه أولی»، آفرینش بدنهای شماست و «فَلَوْ لا تَذَکَّرُونَ» یعنی چرا نمی اندیشید و نمی سنجید و نمی دانید که نظام آفرینش و انگیزش یکی است، جهان آخرت، آفرینش ارواح و زنده کردن آنها با روح القدس مانند این دنیاست.(2)

تناسخ

تناسخ عبارت است از بازگشت روح به این دنیا، پس از جدا شدن از بدن به این صورت که به بدن دیگری در این دنیا تعلق بگیرد، مثلاً به یک جنینی که

ص:372


1- (1) . واقعه: 62.
2- (2) . حمیدالدین کرمانی، احمدبن عبداللّه، راحة العقل، ص 361، مشرع 13؛ ابن ولید علی بن محمد، تاج العقائد و معدن الفوائد، ص 165.

آمادگی دمیده شدن روح در او هست، تعلق بگیرد، تناسخ برای خود انواعی دارد که در جای خود، آمده است.(1)

گاهی به اسماعیلیه نسبت داده می شود که به تناسخ عقیده دارند. ولی این نسبت، درست نیست.

داعی کرمانی می گوید: کسانی هستند که اعتقاد به جزا و کیفر دارند، و آن را در این دنیا می دانند، مانند محمد بن زکریا و غُلاة و پیروان تناسخ، اینان اعتقاد دارند که این ارواح پیش از خود این اشخاص، وجود داشته اند، آنها همچنین اعتقاد دارند که این ارواح، جوهرهایی هستند که میان بدنهای مختلف در گردشند، تا اینکه به صفای کامل برسند و به جهان ارواح باز گردند.

ما در کتابهای خود، مانند «ریاض» و «میزان العقول» نادرست بودن سخن آنها را آورده ایم. و کتاب «مقاییس» را به ویژه در ردّ غُلاة و مانند آنها نگاشته ایم.(2)

مصطفی غالب، یکی از نویسندگان اسماعیلیه آورده است:

بیشتر کسانی که در گذشته و حال دربارۀ عقاید اسماعیلیه چیزی نوشته اند، آنها را پیرو تناسخ شمرده اند. یعنی این که عقیده دارند، روح پس از مرگ به بدن انسان دیگری یا حیوان یا گیاه دیگری منتقل می شود، چنانکه بوداییان و نصیریان می گویند، ولی ما پس از مطالعۀ دقیق کتابهای پنهان و آشکار اسماعیلیه به این نتیجه رسیده ایم که آنان اصلاً اعتقادی به تناسخ ندارند، بلکه معتقدند، پس از مرگ، عنصر خاکی انسان، یعنی بدن او با دگرگونی به همانندهای خود تبدیل

ص:373


1- (1) . سبزواری، ملاهادی، شرح منظومه، ص 312.
2- (2) . حمیدالدین کرمانی، احمدبن عبداللّه، راحة العقل، ص 364.

می شود یعنی به خاک مبدل می گردد. عنصر روحی او (روح) به ملأاعلی می رود.

پس اگر انسانی در زندگی خود مؤمن بوده، در شمار صالحان محشور می گردد و پادشاه و فرمانروا می شود. و اگر بدکار و نافرمان بوده، با شیاطین و دیوسیرتان محشور می گردد که دشمنان امام هستند.

امام هم مانند دیگران، بدنش پس از مرگ متلاشی و تبدیل به خاک می شود.

و جسم خاکی اش به خاک بازمی گردد و روح مبارکش به عالمی مناسبِ آن منتقل می شود، و روح امام یکی عقول مدبّرۀ جهان می گردد. پس تناسخی در کار نیست و روح فانی نیز نمی شود، بلکه «تقمّص» را می پذیریم.(1)

حساب

حساب یکی از شاخه های قیامت و برانگیخته شدن است و کاری است از خود نفس، در نفس (روح انسان) انجام می گیرد. ثواب عبارت است از لذتها و شادی ها؛ و عقاب عبارت است از شکنجه ها و اندوهها، و برخی از آنها در دنیا روی می دهد و برخی در آخرت پیش می آید. آنچه که در دنیاست بر دو دسته است. و سپس دربارۀ هر دسته، سخن می گوید.(2)

بهشت

کرمانی می گوید: بهشت، جاودانی است و همۀ لذّتها در آن جمع است، و دگرگونی و تغییر و فساد در آن راه ندارد و احوال و جابجائی ها در آن نیست.

ص:374


1- (1) . سجستانی، ینابیع، ص 16؛ مقدمه، مصطفی غالب.
2- (2) . حمیدالدین کرمانی، احمدبن عبداللّه، راحة العقل، ص 369.
فرشتگان

ابن الولید می گوید: ملائکه، بر چند دسته اند و همۀ آنها برای خدمت آفریدگان شایستگی دارند، و هیچ گاه از وظیفۀ خود نافرمانی نمی کنند، چنانکه در قرآن آمده است: «وَ ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ». (1) جوهر همۀ آنها یکی است، و چون کارهای مختلفی دارند، نامهای آنان گوناگون است. برخی در عالم عقلی و برخی در عالم فلکی و برخی در عالم طبیعی به سر می برند تا از آنها پاسداری کنند. آیات قرآنی نیز بر این معنا گواهی می دهند مانند این آیه: «فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ * وَ ما لا تُبْصِرُونَ». (2) خداوند آنها را از چشم ما پنهان داشته، و کسانی که از طبیعت آفریده شده اند نمی توانند آنها را ببینند، مگر این که دارای منزلت پیامبری یا نزدیک به آن باشند.(3)

جنّ

ابن الولید معتقد است: جن، دارای ارواح آتشین و هوایی و آبی و خاکی هستند، و اعتقاد به جن درست است و شکی در آن نیست، آنها بر چند دسته اند، و هر دسته بر منطقه ای بر منفعتی یا زیانی و شرّی گماشته شده اند، برخی اجازه ندارند با آدمیان همنشین باشند و برخی دیگر اجازه دارند که در مناطقی که آدمیان زندگی می کنند، با آنها همنشین شوند.(4)

ص:375


1- (1) . (و هیچ یک از ما نیست جز آنکه مقام معلومی دارد) صافات: 164.
2- (2) . (سوگند به آنچه می بینید * و آنچه نمی بینید) الحاقه: 38-39.
3- (3) . ابن ولید، علی بن محمد، تاج العقائد و معدن الفوائد، ص 45.
4- (4) . همان، ص 46.

فصل نهم: سلسلۀ امامت اسماعیلی

اسماعیلیه، آغاز امامت را از هبوط حضرت آدم به زمین گرفته اند، نه از اسماعیل بن جعفر صادق علیه السلام و معتقدند که از آغاز خلقت تا به امروز جریان امامت، ادامه داشته است. برای این سلسله، ادوار و اکواری قائل شده اند که هر دور آن یک رسول ناطق و یا اساس او نیز هفت امام دارد که با هفتمین امام، دوره، کامل می شود، و در برخی شرایط وحالتهای استثنایی، تعداد امامان، از هفت فراتر می رود، که تنها مربوط به امامان مستودع است نه امامان مستقر.

دوره نیز یا کوتاه است یا بلند، دورۀ کوتاه میان هر ناطق و ناطق بعدی است که در آن هفت امام قرار دارند؛ و دورۀ بلند از زمان آدم علیه السلام آغاز می شود و تا امام «قائم منتظر» ادامه می یابد که هفتمین دوره است و هم زمان با آن شش ناطق، کامل می شوند. ما در اینجا سلسلۀ امامان اسماعیلی را از کتاب «الإمامة فی الاسلام» تألیف عارف تامر(1) می آوریم:

وی این مطلب را در کتاب ویژه ای نیز به نام «الشجرة االاسماعیلیة الامامیة» آورده که در چاپخانۀ کاتولیکی بیروت در سال 1957 به چاپ رسیده است.

ص:376


1- (1) . تامر، عارف، الإمامة فی الاسلام، ص 145-161.

ص:377

ص:378

ص:379

ص:380

* بعد از انشعابی که در نزاریه مؤمنیه و نزاریه قاسمیه (آغاخان) بعد از «نزار» اتفاق افتاد، این دو گروه دوباره در امامت «جلال الدین» اتفاق کردند ولی مجددا بعد از «شمس الدین» دو گروه از هم جدا شدند بعبارت دیگر

مؤمنیه به امامت مؤمن شاه (فرزند شمس الدین) معتقد شده.

قاسمیه به امامت قاسم شاه (فرزند دیگر شمس الدین) معتقد شدند.

ص:381

دنبالۀ دوره ششم (6)

شماره --- امامان نزاریة مؤمنیة --- امامان نزاریه قاسمیة (آغاخانیة)

1 --- عزیز بن عطیة اللّه «شاه» --- مراد میرزا

2 --- معین الدین الثانی بن عزیز «خلیل اللّه» --- ذوالفقار علی

3 --- محمد بن معین الدین «الأمیر المشرف» --- نورالدین علی

4 --- حیدر بن محمد «المطهّر» --- خلیل اللّه علی

5 --- محمد بن حیدر «امیر محمد الباقر» *--- نزار علی

6 ---- السیّد علی

7 ---- حسن علی

* از اینجا به بعد، سلسلۀ امامان نزاری مؤمنی پایان می پذیرد و فقط امامان نزاری قاسمی (آغاخانی) ادامه می یابد.

دنبالۀ دوره ششم (7)

امامان نزاری قاسمی (آغاخانی)

شماره --- امامان نزاریة مؤمنیة --- امامان نزاریه قاسمیة (آغاخانیة)

1 ---- قاسم علی

2 ---- أبوالحسن علی

3 ---- خلیل اللّه علی

4 ---- حسن علی «آغاخان اوّل»

5 ---- علی شاه «آغاخان دوّم»

6 ---- سلطان محمد شاه «آغاخان سوّم»

7 ---- کریم علی خان «آغاخان چهارم»

تعداد امامان نزاریه مؤمنیه بعد از «المستنصر» به 22 امام می رسد.

تعداد امامان نزاریه قاسمیه (آغاخان) بعد از «المستنصر» به 31 امام رسیده است.

ص:382

فصل دهم: تأویلات اسماعیلی

در نظریۀ مَثَل و ممثول

اشاره

نظریۀ «مَثَل» پایۀ همۀ عقاید اسماعیلی است، و با این ترتیب برای ظاهری، باطنی در نظر گرفته اند و براین باورند که خداوند متعال برای هر یک از مفاهیم دینی، یک موجود طبیعی را به عنوان «مَثَل» (نماد) قرار داده است. و هر یک از واجبات دینی، تأویلی باطنی دارد که جز امامان و حجت های خدا و کسانی که باب و داعی (مبلغ) آنان هستند کسی آن معانی باطنی و تأویلات را نمی داند.(1)

داعی مؤیدالدین شیرازی می نویسد: خداوند در این دنیا، مَثَلهایی آفریده که هر یک ممثول دارند، مثلاً بدن انسان، نمایۀ نفس اوست و دنیا نماد آخرت می باشد و این مظاهر دنیوی مانند خورشید و ماه و ستارگان نیز نمادهایی هستند که نیروهای باطنی آنها در جهان آفرینش تأثیر می گذارند.

صاحب مجالس مستنصریه می گوید: خداوند برای شما نمونه هایی آورده و نمادهایی را برشمرده و شعری را به این مضمون می آورد که از مؤیدالدین است:

أُقْصُدْ حِمی مَمْثُوِلِه دُونَ المَثَلِ ذا أِبَرُ النَحلِ وَ هذا کَاْلَعَسلِ

ص:383


1- (1) . سجستانی، ینابیع، ص 13؛ مقدمه، مصطفی غالب.

و بر پایه این نوع نگرش باید جهان مادی، یک جنبۀ جسمانی داشته باشد که نماد جهان باطنی و روحانی است.(1)

1. عقول عشره

اسماعیلیان برای توضیح و بیان نظریه خویش و ترویج مذهب خود، از فلسفه یونان کمک گرفتند که روش ویژه ای در توضیح پیدایش کثرت از وحدت دارد، و با پذیرفتن وحدت باری تعالی و بسیط بودن او از همۀ جهات و این که کثرت در او راه ندارد، خواه این کثرت خارجی باشد یا عقلی یا وهمی؛ به مشکلی دچار شده اند که ارسطو و شاگردانش و فلاسفه مسلمان و پیرو او مانند فارابی و ابن سینا نیز دچار آن گشته اند و آن اینکه از واحد بسیط در هر جهت جز واحد صادر نمی شود، و برای حل این مشکل، ده عقل فرض کرده اند و همچنین نظریۀ افلاک سبعه (هفت فلک تو در تو) را پذیرفته اند. تفاوت میان نظر آنها با فلاسفه مشاء اندک است. آنان آفرینش جهان را این گونه تفسیر کرده اند:

1. خداوند متعال عقل اول را آفرید که دو جنبه دارد، یک جنبه استناد به مبدأ اول و یک جنبۀ ارتباط با ماهیت.

2. عقل اول، عقل دوم را آفریده و نیز فلک اول و روح او را که فلک اقصی نام دارد.

3. عقل دوم، به این دو جهت، عقل سوم و فلک دوم را با نفس آن آفریده که فلک ثوابت است.

4. عقل سوم، به جهت ارتباط دوگانه خود عقل رابع و فلک سوم را با نفس

ص:384


1- (1) . سجستانی، ینابیع، ص 13، مقدمه، مصطفی غالب.

آن آفریده که فلک زحل باشد.

5. به همین ترتیب، عقل رابع عقل خامس و فلک رابع یعنی فلک مشتری آفریده شده تا ده عقل و نه فلک تکمیل شود و نفوس آنها نیز به همراه آنها پدید آیند.

در مذاهب اسماعیلی همین تصورات وجود دارد. تنها تعبیرات، اندکی متفاوت هستند، مثلاً داعی کرمانی، عقل اول را مبدع اول می خواند و عقل ثانی را منبعث اول می نامد.

داعی کرمانی می نویسد:

عقل اول مرکز عالم عقول است که دامنۀ آن تا عقل فعال کشیده شده است.

عقل فعال است که همه را درک می کند و مرکز عالم جسم است که خود این عالم، از اجسام عالی ثابت چون افلاک تا اجسام فرسایش پذیر مانند عالم کون و فساد (عناصر اربعه) کشیده شده است.(1)

آنها این تصورات فلسفی را بر تبلیغات دینی نیز پیاده کرده اند و برای هر ظاهری باطنی و برای هر پایۀ طبیعی یک پایۀ دینی برابر آن تصور کرده اند به این ترتیب:

1 - عقل اول =ناطق

2 - عقل دوم =فلک اقصی =اساس

3 - عقل سوم =فلک ثوابت =امام

4 - عقل چهارم =فلک زحل =باب

ص:385


1- (1) . حمیدالدین کرمانی، احمدبن عبداللّه، راحة العقل، ص 127-129.

5 - عقل پنجم =فلک مشتری =حجت

6 - عقل ششم =فلک مریخ =داعی بلاغ

7 - عقل هفتم =فلک شمس =داعی مطلق

8 - عقل هشتم =فلک زهره =داعی محدود

9 - عقل نهم =فلک عطارد =مأذون مطلق

10 - عقل دهم =فلک قمر =مأذون محدود، که بر او «مکاسر» و «مکالب» نیز می گویند.(1)

این بیان کوتاهی از درجات تبلیغ دینی آنها بود، و تفسیر آن به این گونه است:

1 - ناطق: که مقام تنزیل را دارد.

2 - اساس: که مقام تأویل را داراست.

3 - امام: که مقام امر را دارد.

4 - باب: که مقام او چنان است که فصل الخطاب و حرف آخر را بیان می کند.

5 - حجّت: که دربارۀ حق و باطل داوری می کند.

6 - داعی بلاغ: که استدلال می کند و معاد را معرفی می کند.

7 - داعی مطلق: که حدود علوی و عبادات باطنی را مشخص می سازد.

8 - داعی محصور یا محدود: که حدود سفلی و عبادت ظاهری را روشن می کند.

ص:386


1- (1) . حمیدالدین کرمانی، احمدبن عبداللّه، راحة العقل، ص 25، محققان کتاب، فلک ثوابت را ذکر نکرده اند، بنابراین عقل ممثول پائین تر از قمر است و نیز محققان فلک الافلاک و محیط را دو فلک دانسته اند، در حالی که در هیئت بطلیموس، یکی هستند. پس ترتیب عوالم نزد اسماعیلیه، با آنچه در هیئت بطلیموس آمده تا حدودی اختلاف دارد.

9 - مأذون مطلق: که کار او گرفتن عهد و پیمان است.

10 - مأذون محدود: که کار او جذب جانهای آماده و پذیرای دعوت است و به او مکاسر (شکارچی) نیز گفته می شود.(1)

2. نطقاء سبعه و امثال آنها

یکی دیگر از تأویلات اسماعیلیه، مسئلۀ نطقاء سبعه یا حروف سبعه است (آ، ن، ا، م، ع، م، ق) که حروف نخست نامهای ناطقان هفت گانه یعنی 1 - آدم، 2 - نوح، 3 - ابراهیم، 4 - موسی، 5 - عیسی، 6 - محمد، 7 - قائم(2) است، و آنها را با «اساس» های آنها، ممثول افلاک هفت گانه می دانند به این شرح:

مَثَل ممثول اساس

1 - زَحل آدم شیث

2 - مشتری نوح سام

3 - مریخ ابراهیم اسماعیل

4 - شمس موسی یوشع

5 - زهره عیسی شمعون

6 - عطارد محمد علی

7 - قمر قائم مهدی(3)

ص:387


1- (1) . سجستانی، ینابیع، ص 23، مقدمه، مصطفی غالب.
2- (2) . مقصود آنها از قائم، محمد بن اسماعیل است، زیرا پدرش در زمان حیات امام صادق علیه السلام درگذشت و او را امام قائم مستقر می دانند، ولی امام کاظم علیه السلام را امام مستودع می شمارند.
3- (3) . القصیدة الشافیه، ص 38، قسم التعلیقه.
3. انوار خمسه و مثلهای آنها

دیگر از تأویلات آنها، انوار خمسه است که مقصود، نخستین موجودات عالم هستند، که آنها را سابق و تالی و جد و فتح و خیال می دانند همۀ اینها ممثول هستند و در حدود علوی برای خود دارای مَثَلهایی هستتند و در عالم دین و عالم ماده نیز همین گونه است، بدین ترتیب:

ممثول مثل در عالم علوی مَثَل در عالم دین مَثَل در عالم جسم

1 - سابق عقل کل پیامبر آسمان

2 - تالی نفس کل امام زمین

3 - جد اسرافیل وصی معدن

4 - فتح میکائیل حجّت نبات

5 - خیال جبرئیل داعی حیوان

و هر یک از فرد پیشین خود، کسب فیض می کند.(1)

تأویلات فقهی اسماعیلیه

اشاره

از آنجا که اندیشۀ مثل و ممثول، پایه تأویل آنهاست، برخی از تأویلات آنها در شریعت را یادآوری می کنیم:

اسماعیلیه بر آنند که هر ظاهری در شریعت، مانند وضو و نماز و زکات و حج و جهاد و ولایت و امور دیگر، باطنی دارد که باید به آنها ایمان آورد. بسیاری از فاطمیان کتابهایی دربارۀ تأویل نوشته اند ولی از آن میان قاضی القضاة نعمان بن

ص:388


1- (1) . القصیدة شافیة، ص 37، بخش پاورقی؛ ناصر خسرو، خوان الاخوان، ص 199.

محمد، دو کار را انجام داده است:

1. کتابی به نام «دعائم الاسلام» دارد که در دو جلد چاپ شده و شامل 33 باب در ابواب فقه و ظواهر شریعت است.

2. کتابی دیگر نوشته و کوشیده است تا در آن تأویل باطنی همۀ احکام را بیاورد و آن را «تأویل الدعائم» نامیده و تنها یک جلد آن را به پایان برده است، ولی پیش از تکمیل جلد دوم، از دنیا رفته است.

داعی نخشبی نیز کتابی به نام «المحصول» در فلسفۀ مذهب دارد و پس از وی ابوحاتم رازی کتاب «الاصلاح» را نوشته که در آن با سخنان گذشتگان به مخالفت برخاسته، سپس ابویعقوب سجستانی، استاد کرمانی بخشی را تأیید کرده و با ابوحاتم مخالفت کرده است. ولی در پایان، کرمانی نوشته است میان سخنان استادِ خود و ابوحاتم سازگاری ایجاد نماید.(1)

کتاب الولایه (پایۀ نخست)

در کتاب «تأویل الدعائم» از امام باقر علیه السلام نقل شده است: «اسلام بر هفت پایه استوار است: 1 - ولایت که از همه بالاتر است و با آن و با ولیّ، بقیۀ پایه ها شناخته می شوند. 2 - طهارت، 3 - نماز، 4 - زکات، 5 - روزه، 6 - حج، 7 - جهاد».

بعد وی به تأویل آنها می پردازد و می گوید: مَثَل ولایت، آدم علیه السلام است که خدا به او ولایت دارد و فرشتگان را فرمود تا بر او سجده کنند، و سجده، همان فرمانبرداری و ولایت است.

ص:389


1- (1) . حمیدالدین کرمانی، احمدبن عبداللّه، راحة العقل، ص 17، مقدمه برخی از محققان.

«طهارت» دارای مَثَلی است که همان نوح باشد که نخستین پیامبر اوالوالعزم است. «نماز» دارای مَثَلی است که همان ابراهیم است که خانه را بنا کرد و مقام را نصب کرد.

«زکات»، مَثَلی دارد که همان موسی است، که مردم را بدان فراخواند.

خداوند می فرماید: «هَلْ أَتاکَ حَدِیثُ مُوسی * إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُویً * اِذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی * فَقُلْ هَلْ لَکَ إِلی أَنْ تَزَکّی».1

«روزه» برای خود مَثَلی دارد و آن عیسی است، که فرشته خدا با مادرش سخن گفت و او را به گرفتن روزه سکوت و اعلان آن با مردمی که در برابرش بودند فرمان داد؛ «فَإِمّا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنْسِیًّا»2 عیسی همواره روزه می گرفت و به هیچ زنی نزدیک نشد، چنانکه روزه دار حق ندارد، در حال روزه با زنی همبستر شود.

«حج» دارای یک مَثَل است که آن حضرت محمد صلی الله علیه و آله است. او نخستین کسی است که مناسک حج را به پاداشت و پیش از او عربها و ملتهای دیگر به حج می رفتند ولی مناسک آن را به پا نمی داشتند. بلکه چنانکه قرآن می فرماید: «ما کانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَیْتِ إِلاّ مُکاءً وَ تَصْدِیَةً».3

ص:390

طهارت و پایۀ دوم

مؤلف «تأویل الدعائم» می کوشد حدث و طهارت را در ظاهر و باطن گسترش دهد؛ و می رساند که حدث ظاهری، طهارت ظاهری لازم دارد و حدث باطنی، طهارت باطنی را؛ می گوید اگر نمازِ انسان مُحدِث پذیرفته نیست و وضو حدث ظاهری را از بین می برد، همچنین دعوت داعی (دعوتگر) در صورتی مؤثر می افتد که پذیرنده دعوت از درون از گناه و باطل دوری بجوید و اگر تنها در زبان دوری کند، دعوت مؤثر نخواهد بود مگر اینکه توبه کند و تبری بجوید و پاک گردد.(1)

و نیز وی نماز را به پذیرش دعوت، تشبیه می کند و پاکی از گناه را بسان وضو جلوه می دهد که هر دو (وضو و پاکی در گناه) طهارت بخش ظاهر و باطن است؛ او می گوید غائط و کفر در یک درجه قرار دارند، غائط با آب پاک می شود، کفر هم با ایمان به خدا.

او می گوید بول و شرک همسانند، هر چند شرک دارای درجات گوناگونی است، بول با آب پاک می شود، شرک هم با توحید خدا و ردّ هر نوع ضدّ و نظیر برای خدا؛

باد معده و روده که از مخرج بیرون می آید با نفاق همسو هستند، برای حدث ظاهری از آب استفاده می شود، و برای پاک کردن دل و جان از نفاق باید از توبه و دوری از آن بهره گرفت به شرط این که انبیاء و اولیاء و امامان دین را تصدیق کند.(2)

ص:391


1- (1) . تمیمی مغربی، قاضی نعمان، تأویل الدعائم، ج 1، ص 76.
2- (2) . همان، ص 79.

این گونه تأویلات درباره وضو، تیمّم، غسل، نماز و حج و اذان و اقامه و اجزاء و ارکان هر یک از این عبادات و مساجد نیز نزد آنها وجود دارد. کسانی که مایلند به تفصیل به آنها بنگرند می توانند به دو منبع زیر مراجعه کنند:

1. «تأویل الدعائم»، تألیف قاضی نعمان.

2 «وجه دین» تألیف ناصر خسرو (394-471) به زبان فارسی کهن (چاپ 1397)، وی تا آخر ابواب فقه، به تأویل احکام می پردازد.

ص:392

بزرگان اندیشۀ اسماعیلی

اشاره

مذهب اسماعیلیه، در جهان اسلام، به صورت یک جنبش دینی پدیدار شد، و این ادّعا را مطرح می کرد که «امامت» در اسلام، در اسماعیل بن جعفر صادق علیه السلام و فرزندش محمد بن اسماعیل، تجسم شده و ادامه دارد، هنگامی که اسماعیلیان در شمال آفریقا و مغرب عربی به قدرت رسیدند، شخصیتهای برجسته ای نیز در زمینه های فلسفه، سیاست، فقه و حدیث و ادبیات پرورش یافتند که گذشته از مسائل مذهبی و اعتقادی، نقش مهمی در گسترش تمدن اسلامی و رشد و توسعۀ علوم داشتند که از موضوع بحث ما بیرون است، ما تنها در اینجا از کسانی یاد می کنیم که مهمترین نقش را در شکل گیری اندیشه و عقاید اسماعیلیان، داشته اند:

ص:393

بزرگان اندیشۀ اسماعیلی 1

ابوحاتم رازی (260-322 ه)

نام اصلی او احمد بن حمدان بن احمد ورثنیانی لیثی است، و از رهبران فکری اسماعیلیه به شمار می رود. نخستین کسی که دربارۀ زندگی او نوشت، شیخ صدوق است. ابن حجر به نقل از شیخ صدوق در «تاریخ الری» در آورده است:

«وی انسانی فرزانه و اهل ادب و زبان بود. احادیث بسیاری را شنیده بود، و کتابهایی نوشته بود، ولی در پایان عمر خود، منحرف شد و یکی از مبلغان مذهب اسماعیلی گشت و گروهی از بزرگان را از راه به در برد و سرانجام در سال 322 درگذشت».(1)

نویسندۀ «اعیان الشیعه» به نقل از صاحب «ریاض» می نویسد: «او یکی از پیشگامان تشیع و از معاصران صدوق بود. کتابی بر ردّ محمد بن زکریای رازی پزشک معروف دربارۀ الحاد و انکار نبوت دارد».(2)

مصطفی غالب آورده است: او مبلّغ بزرگی بود که در سرزمینهای ری و طبرستان و آذربایجان فعالیت می کرد و توانست فرمانروای ری را به مذهب اسماعیلی در آورد، وی برای «القائم بامراللّه» تبلیغ می کرد، و نقش سیاسی بسیار

ص:394


1- (1) . ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج 1، ص 164.
2- (2) . امین عاملی، سیدمحسن، اعیان الشیعه، ج 2، ص 583 ولی ما این جملات را در ریاض نیافتیم.

مؤثری در زمینه مذهب اسماعیلیه دارد از جمله کتابهای او:

1. «الزینه»، دربارۀ فقه و فلسفه اسماعیلی.

2. «اعلام النبوة» دربارۀ فلسفه اسماعیلی.

3. «الاصلاح» دربارۀ تأویلات.

4. «الجامع» دربارۀ فقه اسماعیلیه.(1)

در حقیقت، ابوحاتم رازی در سراسر مشرق زمین به نشر تعالیم فلسفی پرداخت، ولی در پایان، از دست دشمنان در امان نماند و ناگزیر شد در اواخر عمر، به زندگی مخفی پناه ببرد و در سال 322، پس از آن که القائم بامراللّه در مغرب عربی به قدرت رسید، در سن 62 سالگی از دنیا رفت.

وی معاصر محمد بن زکریای رازی پزشک و فیلسوف معروف بود که در بسیاری از مسائل با نظریات ارسطو در طبیعیّات و ماوراءطبیعت به مخالفت پرداخت، و حاضر نبود که بپذیرد دین و فلسفه با هم سازگارند، و تنها راه اصلاح فرد و جامعه را، راه فلسفه می دانست.

این دو فرد هر دو رازی بودند، با هم گفت وگوها و مناظرات سختی داشتند که در برخی از آن مناظرات شخصیتهای سیاسی و علما نیز حضور داشتند.

ابوحاتم این گفت وگوها را در کتاب «اعلام النبوه» گرد آورده است.

ما در اینجا بخش کوتاهی از آن مناظرات فراوان را می آوریم:

نویسنده کتاب خود را با این جمله آغاز می کند:

«آن فرد منحرف (زکریای رازی) دربارۀ نبوت با من مناظره کرد که از سنخ

ص:395


1- (1) . غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الاسماعیلیه، ص 186.

همان سخنانی است که در کتاب خود آورده است. وی گفت:

شما از کجا ثابت کرده اید که خدا گروهی از مردم را امتیاز داده و آنها را پیامبر ساخته است و دیگران را از این نعمت محروم ساخته! و آنها را راهنمای مردم قرار داده و دیگران را نیازمند آنها ساخته است؟ چرا جایز می دانید که خداوند حکیم چنین کاری کند و گروهی را بر ضد گروهی دیگر برانگیزد و نفرت و دشمنی را در میان آنان بپراکند و شماری را به کشتن دهد؟(1)

آنگاه به بیان پاسخ خود می پردازد.(2)

ابن ندیم در «فهرست»، شرح حال او را آورده و می نویسد، وی کتاب «الزینه» در 400 صفحه و کتاب «الجامع» را دربارۀ فقه نوشته است.(3)

ص:396


1- (1) . ابوحاتم رازی، اعلام النبوة، ص 4.
2- (2) . حمیدالدین کرمانی، احمدبن عبداللّه، الریاض، ص 8-9، مقدمۀ عارف تامر.
3- (3) . ابن ندیم، الفهرست، ص 282.

بزرگان اندیشۀ اسماعیلی 2

محمد بن احمد نسفی (= 000-331 ه)

وی داعی بزرگ خراسان و ترکستان بود و توانست، شمار بسیاری از مردم آن سامان را به آیین اسماعیلی در آورد. وی مطالعات ژرفی در فلسفۀ مذهب اسماعیلی داشت. مهمترین تألیفات او عبارتند از:

1. کتاب «المحصول»، در 400 صفحه دربارۀ فلسفۀ اسماعیلی.

2. «کون العالم».

3. «الدعوة الناجیة».

4. «اصول الشرع»، دربارۀ فقه اسماعیلی و فلسفۀ ماورالطبیعی.

وی به سال 331 درگذشت.(1)

عارف تامر می نویسد: نخستین کتاب جدلی که راههای تازه ای را برای اسماعیلیان گشود، کتاب «المحصول» است: این کتاب در آغاز قرن چهارم، بسیار رایج بود. نویسندۀ آن محمد بن احمد نسفی، داعی معروف اهل سوریه است، که توانست، اسماعیلیه را مذهب رسمی دولت سامانیان در آذربایجان سازد؛ وی در

ص:397


1- (1) . غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الاسماعیلیه، ص 186-187.

سال 331، اعدام شد.(1)

ابن ندیم می نویسد:

نسفی، جانشین حسین بن علی مروزی در خراسان گشت که در زندان نصر بن احمد درگذشت. او توانست نصر بن احمد را فریب دهد او را به مذهب اسماعیلی در آورد و خونبهای مروزی را از وی بگیرد. و ادعا کرد که این خونبها را برای فرمانروای اسماعیلی در مغرب می فرستد. نصر، پس از آن بیمار شد و در بستر افتاد و از پذیرش مذهب نسفی پشیمان شد و از آن توبه کرد و در گذشت.

پسر وی نوح بن نصر، فقها را گردآورد و آنها با نسفی به مناظره پرداختند و او را خفیف و خوار ساختند. در این موقع نسفی و رهبران نهضت اسماعیلی و فرماندهانی که دعوت او را پذیرفته بودند، کشته شدند و دیگران نیز تارومار شدند.(2)

ص:398


1- (1) . حمیدالدین کرمانی، احمد، الریاض، ص 6، مقدمه، عارف تامر.
2- (2) . ابن ندیم، الفهرست، ص 239.

بزرگان اندیشۀ اسماعیلی 3

ابویعقوب سجستانی (271 - بعد از 360)

وی ابویعقوب، اسحاق بن احمد سجزی یا سجستانی است که در سال 271 در سیستان (سجستان) در جنوب خراسان در یک خانواده ایرانی به دنیا آمد و برخی برآنند که اجداد او عرب بوده اند و از کوفه به سیستان آمده و در آنجا ساکن شده اند.

وی در مکتب اسماعیلیان یمن، پرورش یافت و در مناظرات علمی آن روز، شرکت فعالی داشت.(1)

سجستانی پیشگام و پیشرو کسانی است که خود را وقف تدوین قواعد فلسفی مذهب اسماعیلی کردند. شاگرد او حمیدالدین کرمانی نیز همین راه را پیمود و اینان معاصر دولت اسماعیلی فاطمی در مصر بودند که در گسترش تمدن و علوم اسلامی و در جنبۀ اجتماعی و سیاسی آن، سهیم بودند.(2)

وی همچنین کتاب «النصره» را نوشت که در آن، به نزدیک ساختن دیدگاههای داعیان مناظره کننده (نسفی، رازی، سجستانی) پرداخت، و گذشته از اینها، نزدیک سی کتاب تألیف کرد که از جمله کتاب او «ینابیع» دارای چهل ینبوع

ص:399


1- (1) . سجستانی، ینابیع، ص 46، مقدمه، مصطفی غالب.
2- (2) . حمیدالدین کرمانی، احمد، ریاض، ص 10، مقدمه، عارف تامر، با اندکی تصرف.

شبیه حدود دینی است و نیز کتاب «تحفة المستجیبین» است که دارای پنج رساله است.(1)

از جمله تألیفات دیگر او:

1. «الافتخار».

2. «المقالید».

3. «مسیلة الأحزان».

4. «سلم النجاة».

5. «أسس البقاء».

6. «أسس الدعوة».

7. «تأویل الشریعة».

8. «سرائر المعاد و المعاش».

9. «کشف المحبوب».

10. «الوعظ».

وی در سال 271 در سیستان به دنیا آمد و پس از سال 360 در ترکستان پس از شکنجه های فراوان به قتل رسید.

ص:400


1- (1) . سجستانی، ینابیع، ص 46-47، مقدمه، مصطفی غالب.

بزرگان اندیشۀ اسماعیلی 4

ابو حنیفه نعمان (... - 363)

قاضی القضاة نعمان بن محمد بن منصور بن احمد تمیمی، برخی گفته اند که در سال 259 به دنیا آمده و برخی دیگر او را از موالید دو سال آخر قرن سوم دانسته اند.

وی در آغاز کار خود با بنیانگذار دولت فاطمی، عبیداللّه مهدی تماس گرفت و با او همراه شد و بعد از وفات مهدی، قائم بامراللّه او را به قضاوت طرابلس غرب گماشت، در زمان منصور، قاضی منصوریه بود و قضاوت همۀ مناطق افریقیه (تونس) زیر نظر او بود، تا زمان معزّلدین اللّه، که او را به خود نزدیک کرد او نیز کتاب «المجالس و المسامرات» را برای وی نگاشت. هنگامی که معز به مصر آمده نعمان نیز با او و قاضی عسکر او بود و سپس قاضی القضات مصر شد.(1)

معز بسیار به وی اعتماد داشت و او را مشاور قضایی خود ساخت، همچنین وی را قانونگذار فاطمیان می دانند و او هیچ کاری را بدون مشورت معز انجام نمی داد. کتاب «دعائم الاسلام» که برخی آن را در حقیقت تألیف خود «معز» می دانند، تا پایان روزگار وی، کتاب قانون رسمی بود، این مطلب از نامۀ معزّ به

ص:401


1- (1) . امین عاملی، سیدمحسن، اعیان الشیعه، ج 10، ص 223.

داعی خود در یمن روشن می شود. همین کتاب تا به امروز تنها کتابی است که بهره های هند به آن مراجعه می کنند.(1)

نعمان در اول رجب 363 درگذشت و معزّ به خاطر درگذشت او بسیار غمگین شد. وی در حدود 47 کتاب نوشت که رشته های مختلف علمی مانند فقه، تفسیر، اخبار تأویل و علوم دیگر را شامل می شد، ابن خلکان از ابن زولاق نقل می کند که: «او هزاران صفحه کتاب برای اهل بیت علیهم السلام تألیف کرد. و نوشته های او بسیار زیباست».(2)

برخی از تألیفات او را به شرح زیر نام می بریم:

1. بخشی از کتاب «شرح الاخبار» موجود در کتابخانۀ برلین.

2. «تأویل دعائم الاسلام»، چاپ شده.

3. «اساس التأویل»، چاپ شده.

4. جزئی از کتاب «مجالس و مسامرات».

5. کتاب «الهمة فی اتباع الائمة».

6. «افتتاح الدعوه»، چاپ شده.

7. «الارجوزة المختارة»، چاپ شده.

8. «الطهارة».

9. «التوحید و الامامة».(3)

10. «کتاب الاقتصار فی الفقه»، چاپ شده.

ص:402


1- (1) . قاضی نعمان، دعائم الاسلام، ج 1، ص 12 بخش مقدمه.
2- (2) . ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 5، ص 416.
3- (3) . امین عاملی، سیدمحسن، اعیان الشیعة، ج 10، ص 223.

11. «کتاب الاخبار»، در فقه.

12. «ابتداء الدعوة»، چاپ شده.

وی در نقد مذاهب دیگر نیز از جمله نقد ابی حنیفه و مالک و شافعی و ابن سریج، تألیفاتی دارد و کتاب اختلاف الفقهاء را در دفاع از مذاهب اهل بیت نگاشت و کتابی نیز دربارۀ نظریات فقهی خود به نام المنتخبه، نوشته است.(1)

آیا «نعمان» اسماعیلی بود یا اثناعشری؟

با بررسی کتابهای او به ویژه کتب زیر روشن می شود که او اسماعیلی است:

1. دعائم.

2. تأویل الدعائم.

3. الأرجوزة المختار.

4. اساس التأویل.

5. کتاب الاقتصار فی الفقه.

ولی به اهل بیت بسیار علاقه دارد و از عقائد انحرافی برخی از اسماعیلیان، به دور است، و هر چند پیرو مذهب اثنا عشری نبوده، ولی تا حدودی به آن گرایش داشته است.

ص:403


1- (1) . ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 5، ص 416؛ ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص 126؛ الذهبی، العبر، ج 2، ص 117؛ الذهبی، دول الاسلام، ج 1، ص 224؛ الذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 16، ص 150؛ مقریزی، اتعاظ الحنفاء، ص 149؛ ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج 6، ص 167؛ ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب، ج 3، ص 47؛ افندی، ریاض العلماء، ج 4، ص 375؛ مدرس تبریزی، ریحانة الادب، ج 7، ص 73؛ خوانساری، روضات الجنات، ج 8، ص 147.

بزرگان اندیشۀ اسماعیلی 5

احمد بن حمیدالدین بن عبداللّه کرمانی (352-411 به بعد)

حمیدالدین کرمانی، که نام وی احمد بن عبداللّه کرمانی است در زمان الحاکم بامراللّه (375-411 ه) زندگی می کرد و او را حجة العراقین لقب داده بودند.

وی در سرزمین جزیره در عراق زندگی می کرد.

وی در زمان الحاکم بامراللّه به شهرت و اعتبار فراوانی دست یافت، و لقب وی یعنی حجة العراقین، نشان می دهد که وی مسؤول تبلیغات اسماعیلیه در ایران و عراق بوده است. در قاهره او را حجة الجزیرة می شناختند که یکی از دوازده «حجت» مأمور ادارۀ تبلیغات اسماعیلیه، در جهان بوده اند. سپس به عنوان رئیس دارالحکمه در قاهره برگزیده شد که خود یکی از نخستین مؤسسات آموزش عالی در جهان است.

در سال 408 به درخواست «افتکین ضیف»، بزرگترین داعی اسماعیلی در زمان حاکم به قاهره آمد. در این زمان، مناقشات دینی به اوج خود رسیده بود و برخی از مبلغان، انحرافات و غلوّ و بدعتهایی را بر دعوت اسماعیلی افزوده بودند.

تألیفات او عبارتنداز:

ص:404

1. «الرسالة الواعظة» در رد بر حسن فرغانی که حاکم بامراللّه را خدا می دانست.

2. البشارات.

3. المصابیح.

4. الرسالة المضیئة.

5. المصابیح فی اثبات الإمامة.

6. تنبیه الهادی و المستهدی.

7. راحة العقل.

8. میزان العقل.

9. رسالة المعاد.

10. الریاض فی الحکم بین (الصادین) صاحبی الإصلاح و النصره، چاپ شده.(1)

سال درگذشت وی روشن نیست و مصطفی غالب شماره تألیفات او را به 33 کتاب رسانده است.(2)

ص:405


1- (1) . حمیدالدین کرمانی، احمدبن عبداللّه، الریاض، مقدمه و تصحیح عارف تامر، ص 16-21.
2- (2) . غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الاسماعیلیه، ص 241-243؛ الزرکلی، الاعلام، ج 1، ص 156.

بزرگان اندیشۀ اسماعیلی 6

المؤیّد فی الدین (حدود 390-470 ه)

هبة اللّه بن موسی بن داوود شیرازی، که داعی الدعاة و از رهبران اسماعیلیه است، در شیراز متولد شد و در آنجا پرورش یافت. او و پدرش نقش مهمی در تبلیغات اسماعیلیه داشتند.

او از ترس «أبی کالیجار»، فرمانروای آن منطقه در سال 329 به صورت ناشناس از شهر بیرون رفت و خود را به اهواز رساند و در آنجا به حلّه و سپس به مصر رفت و در خدمت مستنصر فاطمی بود و در دیوان انشا خدمت می کرد تا این که در سال 450 ریاست دعوت اسماعیلیه به او رسید و لقب داعی الدعاة و باب الابواب را گرفت، سپس از آنجا تبعید شد و به شام رفت و دوباره به مصر بازگشت و در آنجا درگذشت. وی به هنگام درگذشت، هشتاد سال داشت و مستنصر بر او نماز گزارد.

گفته می شود که او توانست ابی کالیجار را به مذهب اسماعیلی در آورد. و بسیاری از وزیران و امیران دربار او را نیز به همین گونه جذب کرد و با دانش و بینش خود با آنان مناظره می کرد و آنان را شکست می داد.

به دلیل شهرت وی در تأویل، در سال 438، او را به قاهره دعوت کردند تا به وسیلۀ امام آموزش ببیند و نیز درسهایی را در زمینۀ تأویل ارائه نماید، وی با

ص:406

عزّت و احترام فراوان به قصر وارد شد.(1)

برخی از کتابهای او عبارتند از:

1. المرشد إلی ادب الاسماعیلیه.

2. المجالس المؤیدیّة.

3. السیرة المؤیدیّة.

4. دیوان المؤید فی الدّین.

5. اساس التأویل، ترجمه فارسی کتاب «قاضی نعمان» است.

6. شرح العماد.

7. جامع الحقایق فی تحریم اللحوم و الألبان.

8. القصیدة الاسکندریّة.

9. تأویل الأرواح.

10. نهج العبارة.

ص:407


1- (1) . غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الاسماعیلیه، ص 250.

بزرگان اندیشۀ اسماعیلی 7

ناصر خسرو (394-481 ه)

ناصر فرزند خسرو از نوادگان امام رضا علیه السلام است. وی در روستای قبادیان، از توابع بلخ به دنیا آمد بنابراین اصل و ریشۀ او از بلخ و خراسان است.

خانوادۀ او ثروتمند بودند و به تعلیم و تربیت او همت گماشتند. وی قبل از نُه سالگی همۀ قرآن را از حفظ می خواند و در ادبیات عرب و علوم اسلامی و نجوم و فلَک و حساب، هندسه، جبر و نیز فلسفه تخصص داشت. و هم چنین شاعری زبردست در زبان فارسی به شمار می آمد. او را به عنوان یکی از جهانگردان مشهور می شناسند. در ماه شعبان در سال 437 با برادرش ابوسعید خسرو علوی و یک غلام هندی، سفر خود را آغاز کرد و تصمیم گرفت به مکّه برود. از راه مرو و نیشابور و دامغان و سمنان و ری به قزوین و سپس تبریز رفت و در سال 438 به تبریز رسید وی در سال 444 سفر خود را به پایان می رساند. در این هنگام، وی 50 سال داشت و در این سفر هفت ساله مسافتی برابر 2220 فرسخ را پیموده بود و در راه خود به مصر رفته و روابط خود را با مستنصر باللّه خلیفه فاطمی مصر تقویت کرد و تحت تأثیر تبلیغات آنان قرار گرفت و یکی از حجّاب دعوت در آنجا، او را باب نامید. وی به درجات بالایی رسید تا جایی که در میان رهبران این نهضت قرار گرفت و او را حجت نامیدند.

ص:408

پس از بازگشت به بلخ با برخی از علمای اهل سنت مناظراتی انجام داد و در پی آن از ترس انتقام جویی آنان اندکی پیش از سال 453، از بلخ گریخت و همچنان شهر به شهر می گشت تا اینکه در سال 456 به شهر «غاری مکان» نزدیک بدخشان رسید وی به صورت ناشناس در آن شهر، مسکن گزید تا اینکه در سال 481 درگذشت، و در آنجا به خاک سپرده شد و قبرش اکنون، زیارت گاه اسماعیلیان است. مهمترین کتابهای او عبارتند از:

1. «زاد المسافرین»، که یکی از پر حجم ترین کتابهای اوست و در سال 453 به پایان رسیده است.

2. «وجه دین» دربارۀ عقاید اسماعیلیان.

3. «خوان الاخوان».

4. «دلیل المتحیرین»، در اثبات درستی مذهب فاطمیان.

5. «اکسیر اعظم» در منطق و فلسفه.

6. «رسالۀ مستوفی» در فقه اسماعیلی.(1)

ص:409


1- (1) . امین عاملی، سیدمحسن، اعیان الشیعة، ج 10، ص 202-204؛ افندی، عبداللّه، ریاض العلما، ج 5، ص 232؛ نمازی شاهرودی، علی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج 8، ص 55؛ آغابزرگ طهرانی، طبقات الأعلام الشیعه، ج 2، ص 198؛ آقابزرگ طهرانی، الذریعه، ج 21، ص 15 و کحاله، عمررضا، معجم المؤلفین، ج 13، ص 70.

بزرگان اندیشۀ اسماعیلی 8

محمد بن علی بن حسن صوری (قرن پنجم)

وی در شهر صور به دنیا آمد و مدتی در شهر طرابلس، نقش داعی اسماعیلیان را داشت. در زمان مستنصر (427-487 ه) به قاهره آمد. وی قصائد و رسائل فراوانی دارد که مشهورترین آنها «التحفة الظاهره» و «نفحات الائمه» است. عارف تامر معتقد است که مرگ وی در قلعه های اسماعیلیان در کوههای «سماق» اتفاق افتاده و او در این زمان، داعی اسماعیلیان از طرف مستنصرباللّه بوده است.

از مهمترین تألیفات او «القصیدة الصوریه» است که به صورت ادبی و جذاب، عقاید اسماعیلیان را به نظم کشیده است.

ص:410

بزرگان اندیشۀ اسماعیلی 9

ابراهیم بن حسین حامدی درگذشته به سال 557

ابراهیم بن حسین همدانی حامدی، یکی از داعیان اسماعیلی و علمای آنها در یمن و در دولت صلیحی عدن بود که در زمان دولت صلیحی می زیست.

هنگامی که یکی از بانوان با نفوذ دولت صلیحی یعنی «اروی» تصمیم گرفت امر تبلیغ و دعوت را از دولت جدا کند، این کار را به داعی ذؤیب بن موسی الوداعی الهمدانی (520-536 ه) سپرد. پس از درگذشت اروی، ابراهیم بن حسین حامدی به عنوان دستیار داعی بزرگ برگزیده شد. و با درگذشت ذؤیب، ابراهیم بن حسین، جانشین وی گشت و در سال 536 به عنوان داعی مطلق برای امام مستور یعنی «طیب بن آمر» در یمن و کشورهای هند و سند برگزیده شد. سرانجام در سال 554، حامدی فرزند خود حاتم را به جای خویش گماشت و از امور سیاسی کناره گیری کرد و مقرّ خود را به صنعا منتقل کرد و به تدریس علوم پرداخت.

تألیفات او عبارتند از: «کنز الولد»، «الابتداء و الانتهاء»، «کتاب تسع و تسعین مسألة فی الحقائق» و «الرسائل الشریفة فی المعانی اللطیفة».

در این زمان، دعوت مستعلیه طیبیه دچار تزلزل گشت و پادشاهان آن آل زریع در عدن، به دعوت مستعلیۀ مجیدیه روی آوردند ولی داعی ابراهیم بن حسین حامدی، همچنین به دعوت طیبیة وفادار ماند تا این که در ماه شعبان

ص:411

سال 557 در صنعا در گذشت.(1)

کتاب کنز الولد او با تحقیق مصطفی غالب در سال 1398 ه به وسیلۀ جمعیت خاورشناسان آلمانی چاپ شد.

ص:412


1- (1) . حامدی، ابراهیم بن حسین، کنزل الولد، ص 31-33، مقدمه مصطفی غالب.

بزرگان اندیشۀ اسماعیلی 10

علی بن محمد الولید (522-612 ه)

علی بن محمدالولید الانف العبشی القرشی، داعی مطلق پنجم اسماعیلیه در یمن بود، که از یک خاندان عربیِ اصیل برخاسته بود، و در زمینه های ادبی و فلسفی دارای برجستگی بوده و نقش مهمی در آموزش فلسفه در قرن ششم هجری ایفا کرد، با این که منابع اندکی دربارۀ زندگی او وجود دارد، ولی می توانیم بگوییم که لقب «انف» (بینی) نشان دهندۀ جایگاه مهم او درنزد فاطمیان است. و همۀ پادشاهان و امیران قبایل هَمْدان از او پشتیبانی می کردند. وی پایگاه خود را در شهر صنعا قرار دارد و پیوسته به تألیف و تدریس اشتغال داشت. مهمترین کتب او عبارتند از:

1 - «تاج العقائد و معدن الفوائد» در برگیرندۀ صد مسألۀ اعتقادی اسماعیلیه.

2 - «دافع الباطل و حتف المناضل» در ردّ بر کتاب «مستظهری» است که نخستین کتاب بر ردّ اسماعیلیه به شمار می آید و توسط غزالی نوشته شده است.

3 - «مختصر الاصول»، در شرح مقالات و چگونگی تقسیم آنها و ردّ بر برخی فلاسفه و فرقه ها.

4 - رسالة «نظام الوجود فی ترتیب الحدود».

5 - رسالة «الایضاح و التبیین فی کیفیة تسلسل ولادتی الجسم و الدین»

6 - رسالة «تحفة المرتاد و غصَّه الاضداد» در ردّ برفرقۀ مجیدیه و اثبات

ص:413

امامت طیب بن آمر.

7 - «لبّ الفوائد و صفو العقائد»، در مبدأ و معاد.

8 - دیوان شعر در ردّ مخالفین و مدح ائمه(1).

در این کتاب عقائد اسماعیلیه به عباراتی روشن و به دور از انحرافات و تندرویها آمده و نشان می دهد که اسماعیلیان یمن از بسیاری انحرافات به دور بوده اند.

سازمان زیر زمینی اسماعیلیان

از آنجا که اسماعیلیه در اقلیت بودند، پیوسته از روحیۀ همبستگی و همکاری برخوردار بودند تا بتواند در برابر حملات اکثریت مقاومت کنند.

آنان در زمانی می زیستند که روحیۀ دشمنی با اهل بیت علیهم السلام و پیروانشان بر جامعه حاکم بود و عباسیان، شیعه را خاری در چشم خود می پنداشتند.

به همین دلیل اسماعیلیان برای خود سازمانی زیر زمینی پدیدآوردند که در تاریخ کم نظیر است و ابتکاراتی ویژۀ خود در این زمینه دارند.

مصطفی غالب، به شکلی دقیق، پرده از سازمان مخفی آنان در زمان پوشیده بودن و در زمان دولت اسماعیلی در مصر و مغرب برداشته و می نویسد: اگر آنها را با سازمانهای زیرزمینی امروز مقایسه کنیم، می بینیم که آنان، در این زمینه بسیار پیشرفته بودند، و با وجود وسائل اندک آن روز، می توانستند با سرعتی شگفت انگیز از اخبار پیروان خود، آگاه شوند و کبوترهای نامه بر را در این راه به خوبی به کار می گرفتند.

ص:414


1- (1) . ابن ولید، علی بن محمد، تاج العقائد و معدن الفوائد، ص 7-9 مقدمۀ عارف تامر.

امام اسماعیلی رئیس سازمان تبلیغاتی بود و مبلغان خود را به سراسر جهان می فرستاد. آنها به این منظور جهان را به 12 جزیره تقسیم کرده و برای هر یک داعی خاصی معیّن کرده بودند او نیز می توانست 12 مبلغ دیگر را دستیار خود سازد؛ هر داعی نیز 30 نفر دیگر را به یاری برمی گزیند و آنها هر یک 12 داعی آشکار و دوازده داعی مخفی داشتند. با یک محاسبه کوتاه می توانیم دریابیم که کمترین تعداد داعیان آنها در جهان 8640 مبلغ به صورت همزمان بوده است.

سازمان سرّی نزاریان

هنگامی که دعوت اسماعیلی نزاری به ایران منتقل شد. امام آنان، تصمیم گرفت اندکی این تنظیم را دگرگون سازد، که آن هم به تناسب شرایط زمانی و مکانی بود. او نخست سازمان را به دو بخش تقسیم کرد:

1 - بخش ویژه تبلیغات دینی که همچنان شبیه سازمان پیشین بود.

2 - بخش فدائیان (نیروهای چریکی) که مستقیماً در اختیار امام و زیر فرمان مستقیم او بودند و فرمانهای بسیار سرّی را از او دریافت می کردند:

فدائیان دارای سه رتبه بودند:

- رفیقان یا سرپرستان: یعنی فرماندهان سپاه

- فدائیان یا نیروهای ویژه، بسیار شجاع و آماده فداکاری به امر امام

- پذیرندگان دعوت که در مرحلۀ آموزش و تمرین بودند و از سنین نوجوانی به مدارس فدائیان می آمدند و آموزش می دیدند.(1)

ص:415


1- (1) . سجستانی، ینابیع، ص 21-24، مقدمه، مصطفی غالب.

فصل یازدهم: قرامطه

اشاره

در گذشته یادآور شدیم که جنبشهای باطنی در اواسط قرن دوم، شکل گرفت و رهبر آنها «ابوالخطاب محمد بن مقلاص» بود. اندکی پس از کشته شدن او، باطنیان برگرد «محمد بن اسماعیل» اجتماع کردند. و نتیجه این شد که:

1 - امامان مستور، سوریه به ویژه شهر سَلْمیه و مناطق اطراف آن را، پایگاه دعوت خود ساختند و این مذهب، از آنجا، به دیگر مناطق جهان راه یافت.

2 - تبلیغ اسماعیلیه در یمن، به رهبری ابن حوشب (منصور الیمن) ادامه یافت.

3 - ابن حوشب ابوعبداللّه شیعی را به تونس فرستاد و سرانجام کار این شد که خلافت فاطمی پایه گذاری شود.

4 - جنبش قرامطه آغاز شد که در اینجا بدان می پردازیم:

برخی از اسماعیلیان فرقه ای به نام «مبارکیه» تشکیل دادند و به جای اسماعیل به امامت «محمد بن اسماعیل» گرویدند. و از آنها شاخه ای جدا شد که «قرامطه» نام گرفت و در زمان عبیداللّه مهدی، نقش مهمی در صحنۀ سیاسی و

ص:416

اعتقادی بازی کردند و تا به امروز بسیاری از عقاید آنان ناشناخته مانده است.

نخست از کتابهای ملل و نحل نکاتی را دربارۀ آنان می آوریم:

نوبختی می نویسد: علّت این نامگذاری برای آنان آن بوده که رهبر آنان مردی از اهل سواد (عراق) و از نبطیها مشهور به «قرمطویه» بود. اینان نخست بر مذهب مبارکه بودند و سپس با آنان به مخالفت برخاستند و می گفتند پس از پیامبر خدا محمد صلی الله علیه و آله هفت امام بیشتر وجود ندارد. که علی بن أبی طالب، (امام و رسول) است و حسن، حسین، علی بن حسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، محمد بن اسماعیل بن جعفر، که امام قائم و مهدی است و همو نیز رسول است.

آنان می پنداشتند که در روز غدیر خم، رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله به پایان رسیده و علی مأمور شده که رسالت را به دوش گیرد.

از عقاید شگفت آور آنان این بود که می پنداشتند، نبوت حضرت رسول صلی الله علیه و آله در زمان زندگی ایشان پایان یافته، و آن همان روزی بوده که در غدیرخم علی علیه السلام را به رهبری مردم تعیین فرمود، و می گفتند جمله معروف: «من کنت مولاه فعلّی مولاه». به معنای آن است که نبوت از آن حضرت به علی علیه السلام منتقل شده است و امامت هم در آن حضرت و فرزندانش از حسن و حسین و علی بن الحسین و امام باقر و صادق علیهم السلام ادامه یافته و سپس همان طور که نبوت حضرت رسول اکرم به زعم آنها در زمان حیاتش پایان یافته، خداوند در امامت حضرت صادق و اسماعیل در زمان حیاتشان «بدا» کرده و آن را به محمد بن اسماعیل سپرده است.

دیگر عقیدۀ آنها این بود که محمد بن اسماعیل نمرده است و در کشور روم زندگی می کند و او است قائم مهدی، و معنی قائم نزد آنان این بود که دین تازه ای می آورد، و با آن، دین محمد صلی الله علیه و آله را نسخ می کند. و محمد بن اسماعیل از پیامبران

ص:417

اولوالعزم است. اولوالعزم نزد آنها هفت تن هستند: نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام و محمد بن اسماعیل.

پس تا اینجا دو عقیدۀ شاذ و مهم آنها عبارتند از:

1 - نسخ شریعت محمد صلی الله علیه و آله

2 - نبوت محمد بن اسماعیل

عقیدۀ مهم دیگر آنان این بود که همۀ شرایع و احکام خداوند، دارای ظاهر و باطن است؛ عقیده دیگری نیز دارند که مانند خوارج، می توانند همۀ مردم را بکشند. و در این عقاید به آیاتی از قرآن و روایات هم استدلال می کنند و آنها را برطبق مذهب خود تأویل می نمایند.

در این زمینه عقیده دارند که نخست باید به قتل شیعیانی که پیرو فرقۀ آنان نیستند بپردازند.

نوبختی می افزاید: در زمین ما شمار پیروان این فرقه بسیار است ولی قدرت سیاسی و نظامی ندارند، و بیشتر در سواد کوفه و یمن هستند و تعداد آنان یکصدهزار نفر برآورد می شود.(1)

نوبختی، کهن ترین نویسنده ای است که دربارۀ آنان مطالبی تألیف کرده است، زیرا قرامطه در سال 267 ه، دست به خیزش و قیام زدند و نوبختی نیز در اوایل قرن چهارم و در حدود سال 310 درگذشته است، پس نوشته های او دقیق تر است.

ص:418


1- (1) . نوبختی، فرق الشیعة، ص 72-76؛ اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 26؛ البغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ص 63.

از نوشتۀ نوبختی به دست می آید که آنان همه مسلمانان را کافر می دانند به همین دلیل در سال 317 ه، به کشتار حاجیان خانۀ خدا پرداختند:

ابن اثیر می نویسد:

در این سال (317 ه) منصور دیلمی امیر الحاج بود. و مردم را از بغداد به مکه برد، آنها در راه مشکلی نداشتند ولی «ابوطاهر قرمطی» در روز ترویه در مکه بر سر آنان فرود آمد و دارایی حاجیان را غارت کرد و حتی در درون مسجد الحرام و درون کعبه آنها را کشت و حجرالاسود را از جای کند و به شرق عربستان فرستاد و در خانۀ کعبه را کند و مردی را بر بام کعبه فرستاد تا ناودان را از جای بکند. او جنازه ها را در چاه زمزم و در مسجدالحرام دفن کرد، بی آن که بر آنها نماز بخواند یا آنها را کفن و دفن نماید، و پردۀ کعبه را برگرفت و میان یارانش تقسیم کرد.

چون این خبر به «ابومحمد عبداللّه علوی» حاکم افریقیه (تونس) رسید، نامه ای شدید اللحن به او نوشت و او را لعن و سرزنش کرد و چنین آورد:

تو با این کارت، نام کفر و الحاد را بر شیعیان و داعیان مذهب ما نهادی اگر اموال حاجیان و اهل مکه را به آنها و حجرالاسود و پرده کعبه را بر سرجایش بازنگردانی، در دنیا و آخرت، از تو بیزار خواهم بود.

چون این نامه به دستش رسید حجرالاسود را برگرداند و هر چه توانست از اموال مردم مکه را باز پس داد و نوشت که مردم پردۀ کعبه و اموال حاجیان را میان خود تقسیم کرده اند و من نمی توانم آنها را بازگردانم.(1)

ص:419


1- (1) . ابن اثیر جزری، کامل فی التاریخ، ج 8، ص 207-208.

از اینجا روشن می شود که «عبیداللّه مهدی» نیز وحشیگری آنان را محکوم می کند و جنایات آنان را زشت می شمارد که راه تهمت زدن را برای دشمنان گشوده اند و محققان از اینجا می توانند دریابند که حساب قرامطه در عربستان با حساب اسماعیلیه و دولت فاطمیان جداست و نباید هر دو را یکسان انگاشت.

ص:420

ویژگیهای قرامطه

قرامطه، از نظر اجتماعی و سیاسی، انگیزه های ویژه خود را داشتند، زیرا دولت امویان، یک دولت نژادپرست، و قبیله گرا بود، و همه مناصب سیاسی و نظامی، و همۀ فرصتهای شغلی و اقتصادی و تجاری و کشاورزی را در دست افراد قبیلۀ خود و دوستان نزدیکشان قرار داده بود. به همین دلیل موالی (غیر عربها) به شدت از حکومت آنان ناراضی بودند.

در زمان عباسیان، نیز تنها خاندان حاکم تغییر یافت و در نظام اجتماعی و سیاسی تغییری به وجود نیامد، بنابراین روشن می شود، که علل خیزش و جنبش قرامطه، بیشتر قومی، منطقه ای، اقتصادی و اجتماعی بود، و آنها مسألۀ اختلاف اعتقادی میان بنی امیه و بنی هاشم را وسیله ای ساخته بودند تا از حاکمان وقت، انتقام بگیرند.

انشعابات درونی قرامطه

قرامطه سه شعبه شده بودند:

1 - قرامطۀ سواد (عراق) که مقصود از سواد منطقۀ پوشیده از نخلستانهای خرما در این کشور است. این گروه را قرامطۀ شمال هم می نامند و بزرگترین

ص:421

مبلغان آنها داندان و حمدان و عبادان و آل مهرویه هستند.

2 - قرامطۀ بحرین یا عرب خلیج فارس که مهمترین مبلغان آنها آل جنابی هستند.

3 - قرامطۀ قطیف و جنوب بصره که مهمترین مبلغان آنها ابوحاتم بورانی و ابوالفوارس هستند که فرد اخیر گفت وگوی مشهوری با خلیفه معتضد دارد.

انشعاب در قرامطه

پس از مرگ ابوطاهر سلیمان بن حسن جنابی، رهبر قرامطۀ بحرین، فرزندانش بر سر جانشینی او به کشمکش پرداختند و به دو گروه تقسیم شدند.

1 - گروه عمده ای با حضور بیشتر فرزندان وی و برادرش احمد، و بزرگان این طایفه که با عبیدیان (اسماعیلیان مغرب) متحد و فرمانبردار آنان بودند، خود را «عقدانیه» یعنی پیروان عقیده نامیدند.

2 - گروه دیگری به رهبری سعید فرزند دیگر ابو طاهر، حاضر به پیروی از عبیدیان نشدند و گاهی به سمت عباسیان و گاهی به سوی عبیدیان متمایل می شدند و سرانجام، درگیر جنگهای خونینی با عبیدیان شدند که نابودی آنها را شتاب داد.

پایان کار قرامطه

قرامطه به جنگ با عقاید اصیل مسلمانان برخاستند، تا جایی که حتی عبیدیان نیز آنها را محکوم کردند، آنان حتی به مصر که تحت فرمانروایی عبیدیان (فاطمیان) هم مذهب آنان بود، حمله کردند. و عبیدیان به فرمانده نظامی

ص:422

خود «جوهر صقلی» دستور دادند که با قرامطه درگیر شود. و او در شهر رمله در سرزمین فلسطین در سال 368 ه با آنان درگیر شد و آنان را شکست داد.

از این گذشته درگیریهای داخلی در میان آنان در بحرین، و جدا شدن قبایل بزرگی از آنان در یمن و بحرین و عمان آنان را با ضعف بزرگی روبرو ساخت و علل خارجی نیز به نابودی سریع قرامطه کمک کرد.

عقاید مهم قرامطه

اشاره

عقاید آنان آمیزه ای از حق و باطل بود. در آغاز، از عقیدۀ امامت اهل بیت علیهم السلام شروع کردند و به محبت آنان تظاهر کردند و با حکومتهای اموی و عباسی که مخالف قرآن و سنت و سیرۀ پیامبر بودند، مخالفت کردند ولی کم کم عقاید انحرافی چندی را نیز پذیرفتند. مانند:

1. حلول

قرامطه این نظریه یعنی حلول لاهوت در ناسوت را که همان نظریۀ برخی مذاهب و ادیان غیر اسلامی است، پذیرفتند، و برآن بودند که روح انبیای پیشین از آدم تا خاتم در جسم امامان آنها حلول کرده است. و حتی بالاتر از آن، گفتند:

روح خداوند در آنها حلول کرده است.

2. غلوّ

قرامطه برآن بودند که محمد بن اسماعیل، پیامبران را اعزام می کند و دینی پدید می آورد که دین محمد صلی الله علیه و آله را نسخ می کنند.

ص:423

و از سوی دیگر بر آن بودند که روح خدا که در امامان آنها حلول کرده، آنها را از گناه باز می دارد.

3. تأویل

باطنیان و از جمله قرامطه، قرآن را به شیوۀ خاص خود تفسیر می کنند. و از معنای ظاهری آن فاصله می گیرند و آنچه را معنی باطنی قرآن می پندارند، و در تأیید اندیشه های مذهبی خویش می یابند، می پذیرند.

آنان امام را نمایندۀ حقیقت و تأویل را فلسفه و باطن امور می دانند، و تفسیر را کار «امام ناطق» می دانند که نماینده شریعت و فقه و قانون ظاهری است.

ابن میمون، این معانی باطنی را نزد اسماعیلیان مطرح می کرد و برای دیگران آشکار نمی ساخت، و در این شیوه بسیار افراط می کرد.

ص:424

فصل دوازدهم: فرقۀ دروز (درزیان)

اشاره

دَرزی با فتح دال کلمه است فارسی و به معنای خیاط، و با اشکالی نزدیک به همین در ترکی و عربی نیز به کار می رود، ولی اکنون در عربی، به کسی که پیرو این فرقه باشد با اندک تغییری در کلمه، دُرزی می گویند و جمع آن «دُروز» است.

پیدایش این فرقه در زمان خلیفۀ فاطمی مصر، الحاکم بامراللّه و در سال 411 ه روی داد. الحاکم، شخصی به نام «حمزة بن علی فارسی» ملقب به درزی را مأموریت داد تا به شام برود و در «وادی التیم» مسکن گزیند و ریاست دعوت را در شام برعهده گیرد، و او را «السید الهادی» لقب داد. وی توانست در مدّتی کوتاه، با تبلیغ، این مذهب را در شامات گسترش دهد، ولی وقتی خبر وفات الحاکم به او رسید، او این مطلب را نپذیرفت، بلکه ادعا کرد، که الحاکم، غایب شده و همچنان امام است و باید منتظر بازگشت او باشیم، و با این کار، پیروان او از دیگر اسماعیلیان جدا شدند این جدایی در سال 411 ه روی داد.(1)

ص:425


1- (1) . غالب، مصطفی، تاریخ الدعوة الاسماعیلیه، ص 238.

عقاید دروز

درزیان یکی از مذاهب باطنی هستند که به سختی می توان عقاید واقعی آنها را شناخت، زیرا پیوسته می کوشند آنها را پنهان نگه دارند. برخی از دائرة المعارف ها دربارۀ آنان اطلاعاتی را ارائه کرده اند که گذشته از اختلاف میان خود آنها و استناد به نوشته های مستشرقان، مطلبی قابل ذکر ندارند. گفته می شود عقاید درزیان در طول تاریخ پیوسته پنهان و ناشناخته بوده تا اینکه ابراهیم پاشا، محمد بن علی، معبدهای آنان را در کوه «حاصبیا» تصرف کرد و تعدادی از کتابهای آنان را به دست آورد.

کتابی که بیش از همه به تعریف و تمجید از آنان می پردازد، «دائرة المعارف بستانی» است که ما بخشی از مطالب آن را در اینجا می آوریم:

وی نخست به مکانهای سکونت آنان، و اوضاع سیاسی و اجتماعی و مشاغل و حرفه های آنان پرداخته و می نویسد: آنان اکنون در جبل لبنان (شمال بیروت) و استان راشیا و استان حاصبیا و سرزمین بلان و غوطه شام و جبل حوران و جبل کرامل و الجبل الاعلی و مرعش و حلب و حله و کوفه ساکنند و بخشی از آنان مانند عشیرۀ بنی لام در عراق و در کشورهای غربی و هند به سر می برند آنان بسیار مهمان نواز و شجاع و ساده زیست هستند. بخشی از عقاید آنان عبارت است از:

1. خدا یکی است، واحد و احد و بی نهایت و بی پایان است.

2. ارواح بشری جاویدان هستند تنها لباس بشری برخود می پوشند (تقمص و تناسخ)، و ناگزیر در روز قیامت پاداش و کیفر می بینند.

ص:426

3. خداوند به همه چیز داناست. همۀ پیامبران به ویژه حضرت مسیح محترمند ولی خدایی مسیح و به صلیب کشیده شدن او پذیرفته نیست، نام انبیای بزرگ همان نامهای مشهور، و نیز سلمان فارسی و لقمان و قدیس جِرجیس (خضر) هستند.

4. دنیا، حادث (پدید آمده) است، و جز خدا خالقی نیست.

5. قرآن را مانند اهل سنت می پذیرند ولی در تفسیر برخی آیات با آنها اختلاف دارند.

6. کتابهای حمزة بن علی فارسی (السیّدهادی) را قبول دارند و آنها را (حکمت) می دانند، و غیر از معاد به تناسخ عقیده دارند و تعداد ارواح را محدود می دانند و آنها را جاویدان می شمارند.

7. رئیس روحانیت آنان، «شیخ العقل» نام دارد و دیگران که افراد دانای طایفه اند، «عُقّال» خوانده می شوند، بر عقال لازم است از کارهای زیر خودداری کنند:

شک، شرک، دروغ، آدم کشی، فسق، زنا، سرقت، تکبّر، ریا، تقلّب، خشم و کینه و سخن چینی و فساد و آلودگی، حسد و شراب خواری و طمع و غیبت، و همۀ شهوت ها و کارهای حرام و شبهه، دوری از خوارکی های حرام و دخانیات و شوخی و مسخره و خندۀ افراطی و همۀ کارهای مخالف ارادۀ خدا و ترک سوگند به راست و چه دروغ و دشنام دادن و تهمت زدن و دعا به زیان مردم.

عقال با عمامۀ سفید و لباسهای ساده مانند قبا و عبا از مردم باز شناخته می شوند در ختنه و ازدواج و طلاق و نماز جنازه مانند مسلمانان عمل می کنند، فقط ازدواج با بیش از یک زن بر آنها جایز نیست.

ص:427

دو عید دارند: عید فطر (عید صغیر) و عید قربان (عید کبیر)

گروهی از آنها «منزهین» (پاکان) نام دارند که اهل عبادت و تقوا هستند و ازدواج نمی کنند و گوشت و شراب نمی خورند و پیوسته روزه دارند.

اماکن عبادتی آنها «جَمْع» نام دارد و برخی مراکز نیز برای زاهدان و افراد تارک دنیا دارند که مانند دیرهای مسیحی است و «خلوت» نامیده می شود و تعداد آنها 40 عدد است.(1)

برخی از عقاید دیگر آنها به نقل از «دائرة المعارف الاسلامیه» عبارتند از:

خدایی «الحاکم»

این عقیدۀ اصلی طائفۀ درزی است. که او را خدا می دانند که همواره در هر عصری به لباس انسان در آمده، و نماد یگانگی خداوند متعال است، و به همین دلیل، حمزه (درزی) مذهب خود را «توحید» نامیده است. آنها حاکم را می پرستند و با تعبیر «خداوندگار ما» از او یاد می کنند، می گویند او نمرده و پنهان شده و بر پایۀ عقیدۀ «مهدویت»، روزی باز می گردد.

پس از حاکم نیز پنج امام بزرگ، اصول و قواعد الهی را مجسم می سازند:

1 - تجسم عقل کلی، حمزة بن علی بن احمد زوزنی، ملقب به «عقل» و «فقر»

2 - تجسم نفس کلی: اسماعیل بن محمد بن حامد تمیمی، ملقب به نفس و أزرق داماد و نمایندۀ حمزه

3 - تجسم کلمۀ صادره از نفس، راه رسیدن به عقل محمد بن وهب قرشی،

ص:428


1- (1) . بستانی، پطرس، دائرة المعارف، ج 7، ص 675-677.

ملقب به «کلمه» و «احمر»

4 - سابق یعنی سلامه بن عبدالوهاب سمری، ملقب به «سابق» و «اصفر» و «جناح ایمن»

5 - تالی، یعنی بهاءالدین ابوالحسن علی بن احمد سموکی ملقب به «تالی» و «جناح الأیسر» و «بنفسجی»، که با او، دعوت درزی پایان می یابد و این فرقه، زیر زمینی می شود.

امامان بعدی، درجه پایین تری دارند، و داعی، مأذون و مکاسر و نصیب هستند.

آداب دینی آنان عبارتند از:

1 - دوستی حق (میان مؤمنان و دیگران)

2 - حفظ برادران (درزیان)

3 - برائت از عقیدۀ پیشین هر فرد درزی

4 - دوری از ابلیس و گمراهان و شیاطین

5 - توحید حاکم در هر عصر و زمان

6 - رضا به همۀ کارها «ربنا» «خداوندگار ما» یعنی حاکم

7 - تسلیم کامل برای ارادۀ حاکم و امامان او

هر فرد درزی چه زن و چه مرد باید این هفت قانون را پذیرا باشد.(1)

در دیگر عقائد دروزیان اشکالات چندی نیز بر عقاید آنان وارد شده است، از جمله:

ص:429


1- (1) . شنتناوی، احمد، دائرة المعارف الاسلامیه، ج 9، ص 217-218.

1 - تحریف آشکار معانی قرآن

2 - اعتقاد به تناسخ

3 - اعتقاد به اسقاط تکالیف از انسان

4 - تفسیر ویژه و غیر عادی شهادتین

5 - مقدس شمردن گوساله در مراسم مذهبی

6 - تأویل نادرست روایات اسلامی(1)

شخصیتهای علمی دروز در تاریخ

مهمترین شخصیتهای آنان عبارتند از:

1 - حمزة بن علی زوزنی (375-433 ه) مؤسس این فرقه(2)

2 - جمال الدین عبداللّه تنوخی (820-884 ه)(3)

3 - یوسف الکفرقوقی(4)

4 - محمد ابوهلال (1005-1050 ه)(5)

ص:430


1- (1) . حمزه بن علی، رسائل الحکمة، ج 1، ص 47، رساله 5 میثاق ولیّ الزّمان؛ محمد کرد علی، الخطط الشام، ج 6، ص 265. وجدی، محمد فرید، دائرة المعارف القرن الرابع عشر، ص 4، ص 26-28.
2- (2) . الزرکلی، الاعلام، ج 2، ص 278-279.
3- (3) . بدوی، عبدالرحمن، مذاهب الاسلامیین، ص 644-649؛ زهرالدین، صالح، تاریخ المسلمین الموحدین الدروز، ص 268.
4- (4) . زهرالدین، صالح، تاریخ المسلمین الموحدین الدروز، ص 269؛ توفیق سلمان، أضواء علی تاریخ مذهب التوحید، ص 162-163.
5- (5) . عارف أبوشقرا، ثلاثه علماء من شیوخ بنی معروف، ص 82؛ بدوی، عبدالرحمن، مذاهب الإسلامیین، ص 653-657؛ زهر الدین، صالح، تاریخ الدروز، ص 269-270.

فصل سیزدهم: فطحیه

اشاره

این گروه مانند اثناعشریه به امامت دوازده امام اعتقاد داشتند تنها نام «عبداللّه افطح» فرزند امام صادق علیه السلام را میان نام امام صادق و امام کاظم علیه السلام می افزودند این گروه، پس از درگذشت امام صادق علیه السلام پدید آمدند و می پنداشتند که امامت همیشه به فرزند بزرگتر امام قبلی می رسد، و چون عبداللّه افطح بزرگترین فرزند پسر امام صادق علیه السلام پس از درگذشت پدر، ادعای امامت و وصایت کرده بود، به او گرویدند؛ این مرد، رفتار نامناسبی از خود نشان داد، و بارها از او دربارۀ مسائلی پرسیدند ولی او توانایی جواب دادن نداشت. ولی این فرزند تنها هفتاد روز پس از درگذشت پدر زنده ماند،(1) و با از دنیا رفتن او این گروه کوچک هم به امامت امام موسی کاظم علیه السلام رجوع کردند.

در حقیقت، نمی توان این گروه را یک فرقۀ جداگانه شمرد، زیرا در تمام اصول و فروع، با اثناعشریه مشترک هستند، و تنها چند روزی در امامت امام بعدی (امام موسی بن جعفر علیه السلام) دچار شبهه شدند و سپس اکثریت آنان به راه

ص:431


1- (1) . نوبختی، فرق الشیعه، ص 77-78.

بازگشتند، زیرا آنان نمی توانستند نصّ و بیان روشنی از امام پیشین بر امامت عبداللّه أفطح ارائه کنند.(1)

تعدادی از راویان حدیث، به فطحی بودن موصوف شده اند، که جمعی بعداً از این اعتقاد بازگشتند و تعداد اندکی هم بر آن باقی ماندند و نامهای آنان در کتابهای رجالی آمده است.

مشاهیر فطحیّه

1. احمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن فضال بن عمر بن أیمن.

2. اسحاق بن عمّار بن حیّان، مولی بنی تغلب، أبو یعقوب الصرفی الساباطی.

3. حسن بن علی بن فضال.

4. عبداللّه بن بکیر بن اعین بن سنسن الشیبانی الأصبحی المدنی.

5. عبداللّه بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیه السلام.

6. علی بن اسباط بن سالم بیاع الزطّی المقری.

7. الأزدی الساباطی (کوفی).

8. علی بن الحسن بن علی بن فضّال.

9. عمار بن موسی الساباطی.

10. محمد بن الحسن بن علی بن فضّال.

11. محمد بن سالم بن عبدالحمید.

12. مصدق بن صدقة المدائنی.

ص:432


1- (1) . مفید، الارشاد، ص 285-286؛ العیون و المحاسن، ص 253؛ صدوق، کمال الدین، ص 101-102؛ مجلسی (محمدتقی)، روضة المتقین، ج 14، ص 395؛ مامقانی، عبداللّه، تنقیح المقال، ج 1، ص 193.

فصل چهاردهم: واقفیه

اشاره

واقفیه به گروه هایی گفته می شود که در هنگام درگذشت امام پیشین، در پذیرش امام بعدی توقف می کردند. این پدیده در مقاطع مختلفی از تاریخ شیعه رخ داده است. برخی افراد بر امامت امام حسین علیه السلام توقف کردند و امامان بعدی را نپذیرفتند که به «کیسانیه» معروفند. پس از رحلت امام باقر علیه السلام نیز همین حالت برای برخی پیش آمد که به «منصوریّه» و «مغیریّه» مشهورند. و پس از امام صادق علیه السلام برخی مانند «اسماعیلیه» توقف کردند. و بعداً گروه هایی نیز پیدا شدند که نه تنها امامت دوازده امام را نمی پذیرفتند بلکه گاهی نیز به غلوّ و کفر و ارتداد کشیده می شدند، ولی نام «واقفیه» را بیشتر برای کسانی به کار می برند که پس از امام کاظم علیه السلام، توقف کردند و حاضر به پذیرش امام رضا علیه السلام نشدند.(1)

علل پیدایش واقفیه

اشاره

یکی از مهمترین دلایل امامت نزد شیعه، وجود نصّ از امام پیشین بر امام

ص:433


1- (1) . وحید بهبهانی، الفوائد الرجالیه، ص 40.

بعدی است، ولی با وجود این، چگونه عدّه ای در مراحل مختلف تاریخ از پذیرش امام بعدی خودداری کرده اند، علل مختلفی برای آن وجود دارد که به طور خلاصه به برخی از آنها اشاره می کنیم.

1. تقیّه شدید

مبارزۀ سخت حکومت های اموی و عباسی بر ضد شیعه و امامان آنها، یکی از مهمترین علل مخفی ماندن امامتِ امام بعدی، پس از درگذشت امام پیشین بوده است. زیرا از یک سو دستگاه خلافت در صدد یافتن امام و از میان بردن او و از سوی دیگر، یافتن واسطه ها و شیعیان مخلص و نابودی آنها بوده است، بنابراین بسیار اتفاق می افتاده که از ترس جاسوسان و خبرچینانِ دستگاه حاکم، امکان رسانیدن نصّ و وصیت امام پیشین به شیعیان، وجود نداشته است.

«هارون الرشید»، همانند خلیفۀ دیگر عباسی یعنی «منصور دوانیقی» بسیار بر شیعیان سخت می گرفت. چون به او گزارش داده بودند که مردم از شرق و غرب جهان، اموال و هدایای خود را به نزد امام موسی بن جعفر علیه السلام در مدینه می آورند، وی در سفری که به حج آمده بود به مدینه رفت و در برابر ضریح پیامبر صلی الله علیه و آله ایستاد و گفت: ای پیامبر خدا! من از تو پوزش می طلبم، زیرا می خواهم فرزندت موسی بن جعفر علیه السلام را زندانی کنم. چون او می خواهد میان امّت تو دو دستگی پدید آورد و خونریزی به راه اندازد. سپس دستور داد او را از همان مسجد دستگیر کردند و زنجیر بر دست و پایش نهادند و سپس چند کجاوه درست کردند و هر یک را با گروهی سواره حفاظت شده به سویی فرستاد و امام علیه السلام در یکی از آنها بود که به سوی بصره می رفت و دستور داد در آنجا ایشان

ص:434

را به «عیسی بن جعفر بن منصور» بسپارند تا در آنجا زندانی شود. به همین ترتیب امام در چند زندان جابجا شد و حتی به یکی از زندانبانان که حاضر نشده بود، با امام بدرفتاری کند، شلاق زدند.(1)

امام سرانجام در زندان سندی بن شاهک به دستور هارون مسموم شد و به شهادت رسید.

وقتی شرایط این چنین سخت باشد، امکان معرفی امام بعدی به صورت آشکار و آزاد وجود ندارد و طبعاً برخی از شیعیان دچار تردید یا سرگردانی می شوند، یا از اطلاعات نادرستی که از این و آن می رسد، پیروی می کنند.

2. طمع ورزی در اموال امامت

گاهی اتفاق می افتاد که به هنگام درگذشت امام پیشین، اموال قابل ملاحظه ای نزد برخی از وکیلان آنان باقی بماند، در این هنگام شیطان آنان را وسوسه می کرد که این اموال را برای خود نگه دارند، و عذر و بهانه ای بتراشند که ما نتوانستیم امام بعدی را شناسایی کنیم. در مورد امام رضا علیه السلام نیز چنین اتفاقی روی داد.

شیخ طوسی از یعقوب بن یزید انباری نقل می کند که او از برخی دوستان چنین آورده است: هنگامی که امام ابوابراهیم (موسی بن جعفر) علیه السلام درگذشت، هفتاد هزار دینار از اموال امامت نزد «زیاد قندی» و سه هزار دینار و پنج کنیز، نزد «عثمان بن عیسی رواسی» بود که در مصر سکونت داشت. امام رضا علیه السلام به او

ص:435


1- (1) . طوسی، الغیبة، ص 28-30؛ کشی، محمدبن عمر، رجال کشّی، ص 389؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 48، ص 265؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 10، ص 190.

نوشت: هر چه از اموال نزد شماست و هر چه از وسایل زندگی و کنیزان مربوط به پدرم پیش شماست، برای من بیاورید، زیرا من وارث او هستم و جانشین او در امر امامت می باشم. پدرم درگذشته است و ما اموال او را تقسیم کرده ایم، و شما عذری ندارید.

ابن ابی حمزه و همچنین زیاد قندی امامت امام رضا علیه السلام را نپذیرفتند و گفتند چیزی نزد ما نیست، عثمان بن عیسی در جواب نوشت که پدرت نمرده است و زنده و قائم است و هر کس می پندارد که او مرده، اشتباه می کند. حتی اگر هم مرده باشد، به من نگفته است که این اموال را به کسی بدهیم. دربارۀ کنیزان نیز باید بگویم که من آنها را آزاد و با آنها ازدواج کرده ام.(1)

دربارۀ واقفیه، کتاب تحلیلی نسبتاً خوبی بنام «واقفیه» به وسیلۀ حجة الاسلام شیخ ریاض محمد حبیب ناصری تألیف شده و مناظرات امام رضا علیه السلام در این مورد و اندرزهای آن حضرت را آورده است.(2)

همچنین صاحبان کتابهای ملل و نحل و فرق و مذاهب. دربارۀ آنها به تفصیل سخن گفته اند.(3)

تعدادی از راویان حدیث شیعه نیز متهم به واقفی بودن شده اند که تنها شیخ طوسی نام 64 تن از آنان را می آورد. البته برخی از آنان در مدت کوتاهی دچار

ص:436


1- (1) . طوسی، الغیبة، ص 64-65، حدیث 67؛ کشی، محمدبن عمر، رجال کشّی، ص 345؛ صدوق، علل الشرایع، ص 235.
2- (2) . الناصری، ریاض محمدحبیب، الواقفیة، ج 1، ص 151-163.
3- (3) . نوبختی، فرق الشیعه، ص 80-82؛ اشعری، مقالات الاسلامیین، ص 28-29؛ البغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ص 63؛ شهرستانی، الملل و النحل، ص 169؛ اسفرائینی، التبصیر فی الدین، ص 38.

تردید و تحیر بوده اند و سپس بازگشته اند، و برخی از آنان، پس از روشن شدن حقیقت، در پیشاپیش مبارزان با واقفی گری قرار داشته اند که نمونۀ آنان «یونس بن عبدالرحمان» است. برای یافتن اسامی و زندگی نامه آنان می توانید به کتب رجالی مراجعه فرمایید.(1)

ص:437


1- (1) . طوسی، الرجال، ص 589-591؛ نجاشی، الرجال، ارقام، 561، 67، 84، 160 و 846؛ طوسی، الفهرست، رقم 392.

فصل پانزدهم: نصیریه

اشاره

نصیریه، یکی از فرقه هایی است که همیشه در «تقیه» می زیسته اند و عقاید خود را پنهان می داشته اند، از یک سو ناگزیر بوده اند به کوهها و مناطق صعب العبور مانند کوههای سر به فلک کشیده پناه ببرند و از سوی دیگر هدف هجوم تبلیغاتی شدید دستگاه خلافت بوده اند پیوسته آنان را تکفیر و تفسیق می کرده اند و انواع تهمت ها و عقاید و رفتارهای زشت و نادرست را به آنان نسبت می داده اند.

در نتیجه نگارش عقاید و تاریخ آنان دشوار است و نیاز به مراجعه به کتابهای اصلی آنان و همزیستی با ایشان دارد، تا بتوان به رازهای درونی این فرقه پی برد، و گرنه کتابهای ملل و نحل و فرق و مذاهب در این زمینه چندان مورد اعتماد به نظر نمی رسند.

نصیریه در کتابهای فرق و مذاهب

1 - نخستین کسی که آنان را یاد کرده است، حسن بن موسی نوبختی (از علمای قرن سوّم) است. او می گوید: این گروه پس از در گذشت امام هادی علیه السلام در

ص:438

سال 254 ه پدید آمده اند.

او می نویسد:

گروهی از پیروان امام هادی علیه السلام در زمان زندگی آن حضرت از او جدا شدند و این عقیده را پذیرفتند که «محمد بن نصیر نمیری» پیامبر است، و امام حسن عسکری او را اعزام کرده است. عقاید ویژۀ این گروه بسیار عجیب بود. آنان تناسخ و غلوّ دربارۀ امام ابوالحسن عسکری، و حلال بودن گناهان بزرگی مانند ازدواج با بستگان درجۀ یک و همجنس گرایی مردان را حلال می شمردند و می گفتند خدا آنها را حرام نکرده است. کسی که از این مرد حمایت می کرد، محمد بن موسی بن حسن بن فرات از رجال سیاسی دربار خلیفه بود.(1)

این ادعا تا حدودی دور از واقعیت می نماید، زیرا ابن فرات در بغداد (پایتخت جهان اسلام) می زیست و چنین کسی با آشنایی با تمدن اسلام، بسیار بعید می نماید که از این اندیشه های بی پایه حمایت کند.

2 - کشی (از علمای قرن چهارم) می نویسد:

گروهی معتقد شدند که محمد بن نصیر فهری نمیری، پیامبر است و از سوی امام علی بن محمد عسکری (امام هادی) اعزام شده است وی به تناسخ و الوهیت امام هادی و حلال بودن ازدواج با محارم و عمل قوم لوط اعتقاد داشت و یکی از شخصیت های سیاسی زمان، یعنی محمد بن موسی بن حسن بن فرات او را تأیید می کرد. از محمد بن نصیر کارهای زشتی نیز دیده شده بود. یاران او پس از وی به چند دسته تقسیم شدند.(2)

ص:439


1- (1) . نوبختی، فرق الشیعة، ص 93.
2- (2) . کشی، محمدبن عمر، رجال کشّی، ص 438.

3 - اشعری (درگذشته به سال 324 ه) می نویسد: یکی از گروههای غلات یاران شُریعی هستند، که اعتقاد دارند خدا در پنج تن حلول کرده است و در ادامه سپس یاوران نمیری را نام می برد و می گوید: گروهی از رافضیان، «نمیریه» نام دارند و می گویند خدا در نمیری حلول کرده است.(1)

4 - بغدادی (در گذشته به سال 429 ه) در فصل ویژه شُریعیه و نصیریه، همان مطالب را با تلخیص و اندکی دشنام و ناسزاگویی اضافی می آورد.(2)

در هر حال تناقضاتی در این روایتها به چشم می خورد و اسفرائینی و شهرستانی و ابن ابی الحدید و جرجانی نیز همین مطالب را تکرار کرده اند.(3)

در واقع، اگر هم فرقه ای به نام نصیریه در تاریخ وجود داشته، اکنون، اثری از آنها دیده نمی شود، و از میان رفته اند، و کارگزاران خلافت عباسی، آن را به عنوان برچسب و دشنام برای هر کس که مخالف آنها بوده، به ویژه شیعیان مبارز و قبایل جنگجو و شجاع و پیرو اهل بیت علیهم السلام به کار می برده اند.

این اتهامات، شامل برخی از شخصیات شیعه مانند ابن فرات نیز شده است، در حالی که خاندان ابن فرات، که از حامیان، «نصیری» شمرده شده اند از خاندانهای اصیل شیعه اند که دارای پایگاه و موقعیت اجتماعی بالایی در دربار عباسیان بوده اند. معروفترین شخصیتهای این خاندان عبارتند از:

1 - ابوالحسن علی بن محمّد بن فرات، که سه بار به مقام وزارت رسید و در

ص:440


1- (1) . اشعری، مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 15.
2- (2) . البغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ص 252.
3- (3) . اسفرائینی، التبصیرفی الدین، ص 129؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 122؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج 1، ص 168-169؛ شریف جرجانی، التعریفات، ص 106.

این میان چند مرتبه برکنار و حتی زندانی شد، در میان سالهای 296 تا 299 و در سال 304 و سپس از 311 تا 313، وزیر بود، و او را متهم کردند که با اعراب بادیه نشین که به بغداد حمله و آن را غارت کردند، همدست بوده است، همچنین او را به ارتداد و بی دینی متهم کردند و اموال او را مصادره نمودند. این حادثه در زمان خلافت «المقتدر باللّه» عباسی روی داد.

2 - ابوالفتح فضل بن جعفر بن محمد بن فرات، وزیر الراضی باللّه عباسی

3 - ابواحمد محسن وزیر، وزیر ابی الحسن (نفر اول)

4 - جعفر بن محمد برادر وزیر علی بن محمد (نفر اول).(1)

محمد بن نصیر شخصیتی غیر قابل اعتماد

دربارۀ محمد بن نصیر نیز کلمات بزرگان دچار تشتّت و ناسازگاری است، و شخصیت او بسیار پیچیده و مبهم است. گاهی او را یکی از دانشمندان برجستۀ بصره ولی از نظر روایتی ضعیف شمرده اند.(2)

گاهی او را از یاران امام جواد دانسته اند.(3)

گاهی او را از یاران امام عسگری و از غلات شمرده اند.(4)

و گاهی هم او را فهری و بصری دانسته اند، در حالی که این دو با هم سازگار نیست.(5)

ص:441


1- (1) . صابی، کتاب الوزراء، ص 247.
2- (2) . مامقانی، عبداللّه، تنقیح المقال، ج 3، ص 195.
3- (3) . طوسی، الرجال، یاران امام جواد علیه السلام، شماره های 10 و 26.
4- (4) . طوسی، الرجال، یاران امام عسکری علیه السلام، شمارۀ 20.
5- (5) . کشی، محمدبن عمر، رجال کشّی، شماره 383.

و گاهی هم دربارۀ او دچار تردید شده و این نام را از مشترکات دانسته اند.(1)

شخصیت دیگری نیز در کار است که شریعی نام دارد و کنیۀ او ابومحمد است، و دیدیم که او را گاهی صریعی و گاهی شریعی (محمد بن موسی) شمرده اند که برای نخستین بار ادعای بابیّت امام عسکری علیه السلام را مطرح کرد.(2)

علویان و تهمت نصیری گری

گروهی از شیعیان امام علی علیه السلام که در شام و عراق و ترکیه و ایران پراکنده اند، همواره از سوی برخی قلمهای مغرضان، متهم به پیروی از نصیریه شده اند، و این اتهامات بی پایه، همواره از سوی دستگاه های ستمکار و دیکتاتور به آن ها زده می شده تا جنایتها و قتل عام ها و آوارگی ها و محرومیت هایی که بر آنان رفته را توجیه کنند، و با ایجاد تنفر عمومی نگذارند مردم به آن ها نزدیک و آشنا شوند.

همین امر سبب شده که آنها به درون گرایی و گوشه گیری روی آورند و خود را از جامعۀ مسلمان جهان جدا سازند.

اینک بهتر آن است که علویان را از زبان خودشان بشناسیم:

نام گذاری آنان به نصیری، ریشه در سکونت آنها در کوهستان «نصیره» در بعلبک (لبنان) و حمص (سوریه) دارد که بعدها با تحریف، کوهستان «نصیریه» خوانده شده است. کوهستان «نصیره» نیز در زمان حملات صلیبیان به منطقۀ سوریه و لبنان، از سوی مورّخان آنها به این نام خوانده شده است و تاریخ نام گذاری آن به بعد از سال 498 ه باز می گردد، و در زمان شهرستانی (در گذشته

ص:442


1- (1) . مامقانی، عبداللّه، تنقیح المقال، ج 3، ص 196.
2- (2) . طوسی، الرجال، یاران امام عسکری علیه السلام، شماره 19.

به سال 548 ه) این نام گذاری شهرت گسترده ای یافته بوده است.

نظریه ای نیز می گوید، هنگامی که سپاهیان اسلام، به فرماندهی ابوعبیده جراح می خواستند منطقۀ عمومی بعلبک و حمص را فتح کنند، درخواست نیروی کمکی کردند. از عراق، خالد بن ولید و از مصر، عمرو عاص و از مدینه گروهی از شیعیان امیرمؤمنان علی علیه السلام که غدیر خم را دیده بودند، به یاری آنان آمدند. اینان از انصار بودند و شمار آنان بیش از چهارصد و پنجاه نفر بود. این نیروی کوچک «نصیریه» نامیده شدند و چون هر منطقه که توسط نیرویی فتح می شد، به نام همانها خوانده می شد، این کوهستان را به نام آنان «کوهستان نصیره» نامیدند. و کم کم همه کوهستان هایی که علویان در آن ساکن بودند از کوه لبنان تا انطاکیه، همگی «جبال علویین» یا «جبال نصیریه» نامیده شد.(1)

مهمترین عقاید علویان

منابع مورد اعتماد می گویند که عقاید علویان با عقاید شیعۀ امامیه اثناعشریه هیچ تفاوتی ندارد، و در کتاب ها ثبت شده است.(2)

در قرن اخیر که علویان تا حدودی از حالت ترس و سرکوب شدگی، بیرون آمدند، و فضای بازی برای اظهار عقاید خود، یافتند. برخی از دانشمندان آن ها به تألیف کتاب هایی پرداختند و عقاید آن ها را شرح دادند که اینک، نمونه هایی از آنها را می آوریم:

ص:443


1- (1) . الطویل، محمدامین غالب، تاریخ العلویین، ص 87-88؛ هاشم عثمان، العلویون بین الاسطورة والحقیقة، ص 35-36.
2- (2) . علوی، علی عزیز الابراهیم، العلویون و التشیع، ص 91-97.

اصول دین

اصول دین در نزد آنان، عبارت است از: توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد.

توحید: به معنای اعتقاد به وجود یک خدای یگانه، برای سراسر جهان.

عدل: به معنای، پیراسته بودن خدا از ظلم و ستم و تکلیف بشر به چیزی که نمی توانند انجام دهند.

نبوت: اعتقاد به اینکه خدا بهترین بندگان خود را برای رساندن پیام خود به مردم و راهنمایی آنان به نیکبختی دنیا و آخرت برمی گزیند و اینکه اینها معصوم هستند.

امامت: به معنای اینکه این یک منصب الهی است که خدا پس از پیامبر صلی الله علیه و آله به انسانهای پاک و منزه واگذار می کند که در زمان زندگی پیامبر، او را یاری کند و پس از درگذشت پیامبر، جانشین اوست؛ حفظ و اجرای احکام دین و جلوگیری از تحریف و تفسیرهای نادرست را برعهده می گیرد. امام نیز باید معصوم باشد و علی علیه السلام و سپس حسن بن علی سپس امام حسین بن علی و سپس نُه تن از فرزندان حسین تا امام مهدی علیهم السلام منصب امامت را برعهده دارند.

معاد: به معنای اینکه در قرآن آمده است و پیامبر صلی الله علیه و آله بازگو فرموده، که پس از مرگ، بندگان برای حساب و کتاب برانگیخته می شوند.(1)

فروع دین

فروع دین نزد آنان بسیار است که از مهمترین آنها نماز، روزه، زکات، حج و جهاد است.(2)

ص:444


1- (1) . عبداللّه الخیر، عقیدتنا و واقعنا نحن المسلمین العلویین، ص 20-23.
2- (2) . همان.

جبر و اختیار

یکی از نویسندگان آنان آورده است: عقیدۀ مسلمانانِ علوی در این باره، عقیدۀ امام علی علیه السلام است که هم جبر و هم تفویض را رد می کند و شاعر آنان «مکزون سنجاری» نیز در اشعاری، عقیدۀ جبر را نکوهش می کند.(1)

اتهامات گوناگون به علویان

با آنکه منابع موثقی برای تحقیق دربارۀ علویان، در میان نبوده، ولی مخالفان آنها، این تهمت ها را به علویان وارد آورده اند:

1 - اعتقاد به حلول و غلو دربارۀ ائمه به ویژه امام علی علیه السلام

2 - تناسخ

3 - اعتقاد به نبوت محمد بن نصیر نمیری

4 - مشارکت امام علی با رسول اللّه صلی الله علیه و آله در نبوّت

5 - اباحی گری در ازدواج با محارم و همجنس گرایی

6 - اختلاف و انشعاب، سه فرقه دربارۀ جانشین محمد بن نصیر نمیری

7 - پرستش آسمان و خورشید و ماه به شیوۀ فینیقیان و اعتقاد به سکونت امامان در آنها.(2)

البته گذشته از این تهمت ها برخی ویژگی ها نیز در علویان وجود دارد. به عنوان نمونه:

ص:445


1- (1) . علوی، علی عزیز الابراهیم، العلویون و التشیع، ص 76-83.
2- (2) . نوبختی، فرق الشیعة، ص 93-94 و ص 115-116؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج 2، ص 25-26؛ فخرالدین الرازی، اعتقادات فرق المسلمین و المشرکین، ص 61؛ قلقشندی، صبح الأعشی، ج 13، ص 222 و 253؛ بدوی، عبدالرحمن، مذاهب الاسلامیین، ج 2، ص 425.

طریقت جنبلانی

این طریقت را مردی به نام «ابومحمد عبداللّه جنبلانی»، معروف به جنّان که در روستای جنبلا در عراق می زیست، پدیدآورد. وی مردی صوفی بود و گاهی او را «فارسی» (ایرانی) می خوانند، وی به مصر رفت و حسین بن حمدان خصیبی را به طریقت خویش در تصوف دعوت کرد و به روستای خود برد و در آنجا مسائل تصوف و فلسفه و علوم نجوم و هیئت و دیگر علوم روزگار خود را به وی آموخت. وی مردم را به تشیع دعوت می کرد و طریقت جنبلانی تنها پوششی برای فعالیت وی بود.(1)

علویان معتقدند که هر یک از امامان دوازده گانه، باب و واسطه ای داشته اند که مردم به وسیلۀ آنها علوم را از ایشان فرامی گرفتند و نام های آنان را ذکر می کنند.(2)

مظلومیت و سرکوب علویان

از آنجا که شیعیان، خلفای عباسی و عثمانی را شایستۀ حکومت نمی دانستند، همواره از سوی آنان، سرکوب می شدند و کشتار جمعی و ویرانی مظاهر تمدن و فرهنگ شیعی، همواره پاسخی بود که از سوی قدرت های حاکم به آنها داده می شد. به عنوان نمونه به این حوادث مهم توجه کنید:

1 - در روزگار متوکل عباسی، فشار بر شیعه اوج گرفت و بسیاری از آنان به

ص:446


1- (1) . علوی، علی عزیز الابراهیم، العلویون فدائیو الشیعة المجهولون، ص 28-29.
2- (2) . الطویل، محمد امین غالب، تاریخ العلویین، ص 208.

مناطق مرزی جهان اسلام، مانند مرزهای خراسان و کوهستانهای محل سکونت کردها مهاجرت کردند. این حوادث در سال 236 هجری روی داد. در این زمان، امامان اهل بیت علیهم السلام به عراق فراخوانده شدند و تحت نظر و اقامت اجباری قرار گرفتند. در قرنهای بعدی سپاهیان خلیفه با کمک برخی متعصبان به محلّۀ شیعه نشین بغداد به نام «کرخ» حمله بردند، و خانه ها را غارت کردند و کتابخانه ها را به آتش کشیدند و مغازه ها و مساجد شیعه را ویران کردند.

خلیفه المنتصر نیز فرمان کشتار جمعی شیعه را صادر کرد و چهل هزار تن از آنها، به قتل رسیدند.(1)

2 - در زمان حکومت پادشاه مملوکی مصر، سلطان قلاوون، یعنی در سال 1305 میلادی، لشکر کشی عظیمی به کوههای کسروان، نزدیک بیروت که اکنون «جونیه» نامیده می شود، صورت گرفت و همۀ طوایف شیعه از جمله علویان را در آنجا قتل عام کردند، به ویژه در مناطق قنیطره، عاقوره و بترون و عکا، همۀ آنان را از دم شمشیر گذراندند و اندک افرادی که توانستند بگریزند، به سوی شمال لبنان یعنی لاذقیه و انطاکیه رفتند.(2)

3 - در زمان سلطان سلیم عثمانی فتوای مشهوری به درخواست او صادر شد که آن را فتوای حامدیّه خواندند و بر پایه آن شیعیان بسیاری در حلب و موصل و جبال علویین کشته شدند که شمار آنان را تا چند میلیون گفته اند. این حادثه پس

ص:447


1- (1) . احمدعلی حسن، المسلمون العلویون فی لبنان، ص 30؛ صالح، محمود، النبأ الیقین عن العلویین، ص 154.
2- (2) . همان.

از پیروزی عثمانیان بر مملوکیان در سال 1516 در جنگ «مرج دابق» رخ داد، و در این هنگام، سلطان عثمانی نیم میلیون نفر از ملت ترکیه را برای جنگ با علویان، بسیج کرد.(1)

4 - در سالهای پایانی قرن هجدهم، پس از کشته شدن یک پزشک انگلیسی سلیمان پاشا، از سوی امپراتوری عثمانی به فرمانروایی طرابلس منصوب شد و او هر چه توانست از علویان کشت.(2)

5 - در زمان حضور استعمار فرانسه در سوریه و لبنان، شیخ صالح العلی در ماه مه سال 1921 میلادی سر به شورش برداشت و در این زمان فرانسویان به جنگی بی امان برضد علویان برخاستند، و گروه بی شماری از آنان را کشتند و سرانجام جنگ به سود فرانسه پایان یافت و آنان، سوریه را به صورت دولتی تحت الحمایۀ خود درآوردند.(3)

اینها گذشته از جنگهای خونینی است که میان علویان و صلیبیان اروپایی و دزدان دریایی وابسته به آنها رخ داده که همواره در اواخر حکومت عثمانی بر سواحل شام حمله می بردند و از علویان تلفات می گرفتند. و نیز جنگهایی که با توطئه سلطه گران و استعمارگران و صلیبی ها، میان اسماعیلیان و علویان یا میان قبایل علوی رخ می داد و کشتار بسیاری در میان آنها به راه می انداخت.(4)

ص:448


1- (1) . شرف الدین، عبدالحسین، الفصول المهمه فی تألیف الأمّة؛ علوی، علی عزیز الابراهیم، العلویون والتشیع، ص 43؛ الطویل، محمد أمین غالب، تاریخ العلویین، ص 396-402 و 445.
2- (2) . الطویل، محمدامین غالب، تاریخ العلویین، ص 445.
3- (3) . صالح، محمود، النبأ الیقین عن العلویین، ص 169.
4- (4) . الطویل، محمدامین غالب، تاریخ العلویین، ص 308 و 423-426.

علما و مؤلفان علوی

در طول تاریخ شخصیتهایی به عنوان رهبران و علمای علویان مشهور شده اند که فقط در اینجا از آنها نام می بریم:

1 - اسحاق الاحمر (... - 286 ه)(1)

2 - منتجب العانی (330-400 ه)(2)

3 - حسین بن حمدان خصیبی (260-358 ه)(3)

4 - میمون طبرانی (358-426 ه)(4)

5 - حسن بن مکزون سنجاری (583-635 ه).(5)

قبایل علوی و پراکندگی آنان

مهمترین قبایل علوی، شاخه ای از قبایل یمنی از همدان و کنده و شاخه ای از قبایل شامی و عراقی از غسان و بهرا و تنوخ هستند، اینان در مناطق بادیة، الشام، دیار ربیعه در شمال عراق، ادنه، انطاکیه (در ترکیه) و لاذقیه و جبال بهره و

ص:449


1- (1) . الذهبی، میزان الإعتدال، ج 1، ص 196 برقم 784؛ ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج 1، ص 370؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 3، ص 290 و ج 6، ص 378؛ الزرکلی، الأعلام، ج 1، ص 295.
2- (2) . الزرکلی، الأعلام، ج 6، ص 82؛ بروکلمان، کارل، تاریخ الأدب العربی، ج 3، ص 358؛ علی، اسعد احمد، فن المنتجب العانی وعرفانه، ص 37.
3- (3) . امین عاملی، سید محسن، أعیان الشیعة، ج 5، ص 490-491؛ آقابزرگ طهرانی، الذریعة، ج 25، ص 164؛ تفاحة، أحمد زکی، أصل العلویین و عقیدتهم، ص 55؛ مامقانی، عبداللّه، تنقیح المقال، ج 1، ص 326.
4- (4) . الزرکلی، الأعلام، ج 3، ص 81؛ ترمانینی، أحداث التاریخ الإسلامی، ج 2، ص 1132.
5- (5) . الزرکلی، الأعلام، ج 2، ص 227.

جبال لکام (در سوریه) و جندالاردن و طبریه (در فلسطین اشغالی) ساکن هستند. برخی نیز در سلسله جبال از عکار در جنوب و ناطوروس در شمال و (که اکنون بخشی از ترکیه شده) برخی در استانهای حمص، و حماة و دمشق و حوران کیلکیا و فرمانداری «الاسکندرون» حضور دارند.

جمعیت علویان از ترکیه، یونان و بلغارستان تا جنوب آلبانی (در اروپا) گسترش یافته است. و از این گذشته ربع میلیون نفر از آنان در قاره آمریکا و برخی در استرالیا زندگی می کنند و حتی برخی از آنان در خاک عراق و غرب ایران پراکنده اند.(1)

پایان کتاب فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی

الحمدللّه ربّ العالمین

علیرضا سبحانی - بهمن 1392

ص:450


1- (1) . الطویل، محمد امین غالب، تاریخ العلویین، ص 356؛ عثمان، هاشم، العلویون بین الاسطورة و الحقیقة، ص 40-41؛ دکتر محمدعلی مکی، لبنان من الفتح العربی الی الفتح العثمانی.

کتاب نامه قرآن کریم

1. اتعاظ الحنفاء باخبار الائمة الفاطمیین الخلفاء، 3 ج، مقریزی، احمد بن علی، قاهره:

دارالتحریر، 1411 ه.

2. الاتقان فی علوم القرآن، 4 ج، سیوطی، جلال الدین، تحقیق محمدابوالفضل ابراهیم، قاهرة: مکتبة و مطبعة المشهد الحسینی، 1387 ه.

3. الاخبار الطّوال، دینوری، احمد بن داود، تحقیق عبدالمنعم عامر، قاهره:

داراحیاء الکتب العربیه، 1960 م.

4. الارشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، مفید، محمد بن محمد، بیروت: دارالمفید، 1414 ه.

5. اضواء علی تاریخ مذهب التوحید، توفیق سلمان، بیروت، بی نا، 1963 م.

6. اصل العلویین وعقیدتهم، تفاحة، احمد زکی، نجف اشرف: المطبعة العلمیة، 1376 ه.

7. الاعتصام بالکتاب والسنه، سبحانی، جعفر، قم: مؤسسه امام صادق علیه السلام، 1416 ه.

8. اعتقادات فرق المسلمین والمشرکین، فخرالدین رازی، محمد، قاهره: منشورات مکتبة الکلیات الازهریة، 1398 ه.

ص:451

9. الاعلام، 8 ج، زرکلی، خیرالدین، بیروت: دارالعلم للملایین، چاپ نهم، 1990 م.

10. اعلام النبوه، ابوحاتم رازی، احمد بن حمدان، تحقیق صلاح صاوی، غلامرضا اعوانی، تهران: انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران، 1397 ه.

11. اعیان الشیعه، 10 ج، امین، سیدمحسن، تحقیق سیدحسن امین، بیروت:

دارالتعارف للمطبوعات، 1406 ه.

12. الاغانی، 24 ج، ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، بیروت: داراحیاء التراث العربی، مؤسسه جمّال للمطباعة والنشر، بی تا.

13. الامالی، صدوق، محمد بن علی، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چاپ پنجم، 1410 ه.

14. الامام زید حیاته و عصره، آراء و فقهه، ابوزهره، محمد، بیروت: المکتبه الاسلامیه، بی تا.

15. الامامة فی الاسلام، تامر، عارف، بیروت: دارالاضواء، 1419 ه.

16. الانتصار، شریف مرتضی، علی بن حسین، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1415 ه.

17. اوائل المقالات فی المذاهب و المختارات، مفید، محمدبن محمد، تعالیق فضل اللّه زنجانی، سیدهبة الدین شهرستانی، تحقیق واعظ چرندابی، تبریز: واعظ چراندبی، چاپ دوم، 1371 ه.

18. ایثار الحق علی الخلق، ابن الوزیر، محمدبن مرتضی، بیروت: دارالکتب العلمیه، چاپ دوم، 1407 ه.

19. بحارالأنوار، مجلسی، محمدباقر، بیروت: مؤسسة الوفاء، چاپ دوم، 1403 ه.

ص:452

20. بحوث فی الملل والنحل، 8 ج، سبحانی، جعفر، قم: مؤسسه امام صادق علیه السلام، 1385 ش.

21. البدایة و النهایة، 8 ج، ابن کثیر، اسماعیل، بیروت: دارالفکر، 1402 ه.

22. البدر الطالع بمحاسن من بعد القرن السابع، شوکانی، محمدبن علی، بیروت:

دارالمعرفه، بی تا.

23. بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین و النحاة، 2 ج، سیوطی، جلال الدین، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: المکتبة العصریه، بی تا.

24. البیان و التبیین، 4 ج، جاحظ، عمرو بن بحر، بیروت: داراحیاء التراث العربی، 1968 م.

25. تاج العقائد و معادن الفوائد، ابن ولید، علی بن محمد، تحقیق عارف تامر، بیروت:

مؤسسة عزالدین، 1403 ه.

26. تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، بیروت: دارالفکر، چاپ دوم، 1408 ه.

27. تاریخ الادب العربی، 6 ج، بروکلمان، کارل، قم: افست، دارالکتاب الاسلامی، چاپ دوم، بی تا.

28. تاریخ الاسلام، 52 ج، ذهبی، محمد بن احمد، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت: دارالکتاب العربی، 1401 ه - 1421 ه.

29. تاریخ بغداد او مدینة السلام، 14 ج، خطیب بغدادی، احمدبن علی، بیروت:

دارالکتاب العربی، بی تا.

30. تاریخ التراث العربی، سزگین، فؤاد، قم: مکتبة آیة اللّه العظمی مرعشی نجفی، 1412 ه.

ص:453

31. تاریخ الدعوة الاسماعیلیه، غالب، مصطفی، بیروت، دارالاندلس، 1965 م.

32. تاریخ الطبری: تاریخ الامم والملوک، 8 ج، طبری، محمدبن جریر، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1409 ه.

33. تاریخ العلویین، طویل، محمد امین غالب، بیروت: دارالاندلس، 1386 ه.

34. تاریخ الکبیر، 12 ج، بخاری، محمدبن اسماعیل، بیروت: دارالفکر، بی تا.

35. تاریخ مذاهب الاسلامیة، ابوزهرة، محمد، قاهرة: دارالفکر العربی، بی تا.

36. تاریخ المسلمین الموحدین الدروز، زهرالدین، صالح، مراجعه و تقدیم مرسل نصر، بیروت: المرکز العربی للابحاث والتوثیق، 1991 ه.

37. تاریخ الیعقوبی، 2 ج، یعقوبی، احمدبن اسحاق، تحقیق سیدمحمد صادق بحرالعلوم، نجف اشرف: منشورات المکتبة الحیدریه، 1384 ه.

38. تأویل الدعائم، 3 ج، تمیمی مغربی، قاضی نعمان بن محمد، تحقیق محمد حسن اعظمی، قاهره: دارالمعارف، بی تا.

39. التبصیر فی الدین، ابوالمظفر اسفرائنی، شهفور بن طاهر، تحقیق کمال یوسف حوت، بیروت: عالم الکتب، 1403 ه.

40. التحف شرح الزلف، مؤیدی، مجدالدین بن محمد بن منصور، صنعاء: مکتبة مرکز بدر العلمی والثقافی للطباعة والنشر، چاپ سوم، 1417 ه.

41. تذکرة الخواص من الامه بذکر خصائص الائمة، سبط ابن جوزی، یوسف بن قزاوغلی، بیروت: مؤسسة اهل البیت علیهم السلام، 1401 ه.

42. التعریفات، شریف جرجانی، علی بن محمد، تحقیق عبدالمنعم حفنی، قاهره:

دارالرشاد، بی تا.

43. تفسیر فرات الکوفی، ابن فرات کوفی، فرات بن ابراهیم، نجف اشرف: مطبعة

ص:454

الحیدریه، بی تا.

44. تفسیر غریب القرآن: تفسیر الشهید زید بن علی علیه السلام، دراسة و تحقیق حسن محمدتقی حکیم، بیروت: الدار العالمیة، 1412 ه.

45. تنقیح المقال فی علم الرجال، 3 ج، مامقانی، عبداللّه، نجف اشرف: بی نا، 1350 ه.

46. تهذیب التهذیب، 12 ج، ابن حجر عسقلانی، احمدبن علی، حیدرآباد دکن:

بی نا، 1325 ه.

47. تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، 35 ج، مزّی، جمال الدین یوسف، تحقیق بشار عوّاد معروف، بیروت: مؤسسة الرسالة، چاپ چهارم، 1406 ه.

48. الثقات، 9 ج، تمیمی بستی، محمد بن حبان، حیدرآباد دکن: مطبعة مجلس دائرة المعارف العثمانیه، مؤسسة الکتب الثقافیه، 1393 ه.

49. ثورة الحسین علیه السلام، شمس الدین، محمد مهدی، قم: مؤسسة دارالکتاب الاسلامی، بی تا.

50. جامع احادیث الشیعه، 32 ج، معزی ملایری، اسماعیل، تحت اشراف آیت اللّه بروجردی، قم: مؤلف، 1371 ش.

51. الحدائق الوردیة فی مناقب ائمة الزیدیة، 2 ج، محلی، حمید بن احمد، دمشق:

داراسامه، چاپ دوم، 1405 ه.

52. حکام الیمن المولفون المجتهدون، حبشی، عبداللّه محمد، بیروت: دارالقرآن الکریم، 1399 ه.

53. الحور العین، حمیری، نشوان بن سعید، تحقیق کمال مصطفی، بیروت: دارآزال للطباعة والنشر چاپ دوم: 1985 م.

54. الخطط الشام، 6 ج، علی، محمد کُرد، دمشق: مکتبة النوری، 1403 ه.

ص:455

55. الخطط المقریزیة: المواعظ والاعتبار بذکر الخطط والآثار، 2 ج، مقریزی، احمدبن علی، قاهرة: مکتبة الثقافة الدینیة، چاپ دوم: 1987 م.

56. خوان الاخوان، قبادیانی، ناصر خسرو، تحقیق علی اکبر قدیم، تهران: اساطیر، 1384 ش.

57. دائرة المعارف، 11 ج، بستانی، پطرس، بیروت: دارالمعرفة، بی تا.

58. دائرة المعارف الاسلامیة، 15 ج، احمد شنتناوی، ابراهیم زکی خورشید، عبدالحمید یونس، بیروت: دارالفکر، بی تا.

59. دائرة معارف القرن الرابع عشر، 20 ج، وجدی، محمّد فرید، بیروت: دارالفکر، بی تا.

60. دول الاسلام، ذهبی، محمد بن احمد، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1405 ه.

61. الذریعة الی تصانیف الشیعة، 26 ج، آغا بزرگ طهرانی، محمدمحسن، بیروت:

دارالاضواء، چاپ سوم، 1403 ه.

62. راحة العقل، حمیدالدین کرمانی، احمدبن عبداللّه، تحقیق مصطفی غالب، بیروت: دارالاندلس، چاپ دوم، 1983 م.

63. رأب الصدع، احمدبن عیسی بن زید، تحقیق علی بن اسماعیل مؤید صنعانی، بیروت: دارالنفائس، 1410 ه.

64. الرجال، ابن داود حلی، حسن بن علی، تحقیق و تقدیم سیدمحمدصادق آل بحرالعلوم، نجف اشرف: المکتبة والمطبعة الحیدریه، 1392 ه.

65. رجال الطوسی، طوسی، محمدبن حسن، تحقیق سیدمحمدصادق آل بحرالعلوم، نجف اشرف: المکتبة و المطبعة الحیدریه، 1381 ه.

ص:456

66. رجال الکشی، کشی، محمدبن عمر، تحقیق سیداحمد حسینی، کربلاء: موسسة الاعلمی للمطبوعات، بی تا.

67. رجال النجاشی، 2 ج، نجاشی، احمدبن علی، تحقیق محمدجواد نائینی، بیروت: دار الاضواء، 1408 ه.

68. رسائل الحکمة، حمزة بن علی، اسماعیل تمیمی، بهاءالدین سموقی، لبنان:

دارلاجل المعرفة، چاپ پنجم، 1986 م.

69. رشفة الصّادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی، علوی حضرمی، سیدشهاب الدین، تحقیق سیدعلی عاشور، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1418 ه.

70. روضات الجنات فی احوال العلماء والسادات، موسوی خوانساری، سیدمحمدباقر، قم: افست اسماعیلیان، 1390 ه.

71. الروض النضیر شرح مجموع الفقه الکبیر، السیاغی، شرف الدین حسین بن احمد، طائف: مکتبة المؤید، چاپ دوم، 1388 ه.

72. روضة المتقین فی شرح من لایحضره الفقیه، مجلسی، محمدتقی، تحقیق سیدحسین موسوی کرمانی، علی پناه اشتهاردی، تهران: بنیاد فرهنگ اسلامی حاج محمدحسین کوشانپور، 1397 ه.

73. ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، 7 ج، افندی، عبداللّه، تحقیق سیداحمد حسینی، قم: مکتبة آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی، 1401-1415 ه.

74. الریاض فی الحکم بین الصادین صاحبی الاصلاح والنصرة، حمیدالدین کرمانی، احمدبن عبداللّه، تحقیق عارف تامر، بیروت: دار الثقافة، بی تا.

75. ریحانة الادب در شرح احوال وآثار، 8 ج، مدرس تبریزی، محمدعلی، تهران:

کتابفروشی خیام، چاپ سوم، 1369.

ص:457

76. زید الشهید، مقرّم، سید عبدالرزاق، نجف اشرف: منشورات المکتبة الحیدریه، 1355 ه.

77. الزیدیه، نظریه و تطبیق، شرف الدین، علی بن عبدالکریم، عمان: بی نا، 1405 ه.

78. السرائر، 3 ج، ابن ادریس حلی، محمد بن منصور، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1410 ه.

79. السنّة والشیعه، آلوسی.

80. سیر اعلام النبلاء، 17 ج، ذهبی، محمد بن احمد، بیروت: دارالفکر، 1417 ه.

81. شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، 8 ج، ابن عماد حنبلی، عبدالحی، بیروت:

دارالفکر، 1399 ه.

82. شرح الاصول الخمسه، همدانی، عبدالجبار بن احمد، تعلیق احمدبن حسین، تحقیق عبدالکریم عثمان، قاهره: مکتبة وهبة، 1384 ه.

83. شرح غرر الفرائد یا شرح منظومه حکمت، سبزواری، هادی، تحقیق مهدی محقق، تهران: دانشگاه تهران، 1360 ه.

84. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید معتزلی، قم: افست، مکتبة آیت اللّه العظمی مرعشی نجفی، 1404 ه.

85. صبح الاعشی فی صناعة الانشاء، 14 ج، قلقشندی، احمدبن علی، شرحه و علق علیه، محمدحسین شمس الدین، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1407 ه.

86. صحیح البخاری، 9/1 در 3 مجلد، بخاری، محمد بن اسماعیل، قاهره: عثمان خلیفه، 1314 ه.

87. صحیح مسلم، 8/1 در 2 مجلد، نیشابوری، مسلم بن حجاج، قاهره: مکتبة و مطبعة محمدعلی صبیح، بی تا.

ص:458

88. الصواعق المحرقة فی الرد علی اهل البدع والزندقه، ابن حجر هیتمی، احمدبن محمد، تحقیق عبدالوهاب، عبداللطیف، قاهره: مکتبه القاهره 1385 ه، افست تهران:

مکتبة المرتضوی، بی تا.

89. طبقات الاعلام الشیعه، 7 ج، آغا بزرگ طهرانی، محمدمحسن، بیروت: داراحیاء التراث العربی، 1430 ه.

90. الطبقات الکبری، 8 ج، کاتب واقدی، محمد بن سعد، بیروت: دارصادر، 1380 ه.

91. العبر فی خبر من غبر، 4 ج، ذهبی، محمد بن احمد، تحقیق محمد سعید زغلول، بیروت: دارالکتب العلمیه، بی تا.

92. العقد الفرید، 7 ج، ابن عبدربه اندلسی، احمدبن محمد، بیروت: دار و مکتبة الهلال، 1986 م.

93. عقیدتنا و واقعنا نحن المسلمین الجعفریین «العلویین»، خیر عبداللّه الرحمن، دمشق:

کتب ذات فائده، چاپ هفتم، 1994 م.

94. علل الشرایع، صدوق، محمدبن علی، تحقیق سیدمحمدصادق بحرالعلوم، نجف اشرف: منشورات المکتبة الحیدریة، چاپ دوم: 1385 ه.

95. العلویون بین الاسطورة والحقیقه، عثمان هاشم، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چاپ دوم، 1405 ه.

96. العلویون فدائیو الشیعه المجهولون، علوی، علی عزیز ابراهیم، نجف اشرف: کلیّة الفقه، 1392 ه.

97. العلویون و التشیع، علوی، علی عزیز ابراهیم، بیروت: الدار الاسلامیة، 1413 ه.

98. عیون اخبار الرضا علیه السلام، 2 ج، صدوق، محمدبن علی، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1404 ه.

ص:459

99. الغارات، ابن هلال ثقفی، ابراهیم بن محمد، قم: دارالکتاب الاسلامی، 1411 ه.

100. الغدیر فی الکتاب و السنة والادب، 11 ج، امینی نجفی، عبدالحسین احمد، بیروت:

دارالکتاب العربی، چاپ سوم، 1387 ه.

101. الغیبة، ابن ابی زینب نعمانی، محمد بن ابراهیم، تحقیق علی اکبر غفاری، تهران: مکتبة الصدوق، بی تا.

102. الغیبة، طوسی، محمدبن حسن، تحقیق عباد اللّه طهرانی، علی احمد ناصح، قم: مؤسسة المعارف الاسلامیة، 1411 ه.

103. فتح القدیر، 2 ج، شوکانی، محمدبن علی، بیروت: دارالکتاب العربی، چاپ دوم، 1424 ه.

104. فرحة الغری، ابن طاووس، عبدالکریم بن احمد، تهران: دارالطباعة کربلا محمّدحسین تهرانی، 1311 ه.

105. الفرق بین الفرق، بغدادی، عبدالقاهر بن طاهر، تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید، بیروت: دارالمعرفه، بی تا.

106. فرق الشیعه، نوبختی، حسن بن موسی، تحقیق سیدمحمدصادق بحرالعلوم، نجف اشرف: مکتبة و مطبعة الحیدریه، چاپ چهارم، 1388 ه.

107. الفصول المختارة من العیون و المحاسن، شریف مرتضی، علی بن حسین، قم:

المؤتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید، 1413 ه.

108. الفصول المهمة فی تألیف الامة، شرف الدین، سیدعبدالحسین، نجف اشرف:

منشورات مکتبة النجاح، چاپ سوم، 1375 ه.

109. الفصول فی معرفة احوال الائمة علیهم السلام، ابن صباغ مالکی، علی بن محمد، نجف

ص:460

اشرف: مکتبة دارالکتب التجاریه، چاپ دوم، بی تا.

110. فن المنتجب العانی و عرفانه، علی، اسعد احمد، بیروت: دارالنعمان، 1968 م.

111. الفوائد الرجالیه، بهبهانی.

112. الفهرست، ابن ندیم، محمد، قاهره: مطبعة الاستقامة، بی تا.

113. فهرست کتب الشیعه و اصولهم، طوسی، محمد بن حسن، تحقیق سیدعبدالعزیز طباطبائی، قم: مکتبة المحقق الطباطبایی، 1420 ه.

114. القصیدة الشافیة، تحقیق عارف تامر، بیروت: دارالمشرق، 1967 م.

115. القواعد والفوائد فی الفقه و الاصول، 2 ج، شهید اول، محمدبن مکی عاملی، تحقیق سید عبدالهادی حکیم، قم: مکتبة المفید، بی تا.

116. الکافی، 8 ج، کلینی، محمدبن یعقوب، تحقیق و تعلیق علی اکبر غفاری، بیروت: دارصعب، چاپ چهارم، 1401 ه.

117. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر جزری، عزالدین بن محمد، بیروت: دار صادر، 1402 ه.

118. کفایة الاثر فی النص علی الائمة الاثناعشر، خزّاز قمی، علی بن محمد، تحقیق سیدعبداللطیف کوه کمری، قم: بیدار، 1401 ه.

119. کمال الدین و تمام النعمة، صدوق، محمدبن علی، تحقیق حسین اعلمی، بیروت:

مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1412 ه.

120. کنز الولد، حامدی، ابراهیم بن حسین، تحقیق مصطفی غالب، بیروت:

دارالاندلس، بی تا.

121. الکواکب الدریة فی تراجم السادة الصوفیة، 4 ج، مناوی، عبدالرؤف، تحقیق عبدالحمید صالح حمدان، قاهر: المکتبة الازهریة للتراث، بی تا.

ص:461

122. لبنان من الفتح العربی الی الفتح العثمانی، محمدعلی مکی.

123. لسان المیزان، 7 ج، ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چاپ سوم، 1406 ه.

124. المجدی فی الانساب الطالبیین، علوی نسابه، سیدعلی بن محمّد، تحقیق احمد مهدوی دامغانی، قم: مکتبة آیة اللّه العظمی مرعشی نجفی، 1409 ه.

125. مختصر تاریخ دمشق لابن عساکر، 29 ج، ابن منظور، محمد بن مکرّم، تحقیق روحیه نحاس، ریاض عبدالحمید مراد، محمد مطیع حافظ، دمشق: دارالفکر، 1404 ه.

126. مذاهب الاسلامیین، بدوی، عبدالرحمن، بیروت: دارالعلم للملایین، چاپ سوم، 1971 م.

127. مروج الذهب و معادن الجواهر، 4 ج، مسعودی، علی بن حسین، بیروت:

دارالاندلس، 1385 ه.

128. مستدرکات علم رجال الحدیث، نمازی شاهرودی، علی، اصفهان: حسینیه عمادزاده، 1412 ه.

129. المسلمون العلویون فی لبنان، احمد علی حسن.

130. معالم العلماء فی فهرست کتب الشیعه و اسماء المصنفین منهم قدیماً و حدیثاً، ابن شهرآشوب، محمد بن علی، نجف اشرف: منشورات المطبعة الحیدریة، 1380 ه.

131. معجم المؤلفین تراجم مصنفی الکتب العربیة، 15 ج، کحاله، عمررضا، بیروت:

داراحیاء التراث العربی، بی تا.

ص:462

132. مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین، تحقیق سیداحمد صقر، بیروت: دارالمعرفه، بی تا.

133. مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین، اشعری، علی بن اسماعیل، تحقیق و تصحیح هلموت ریتر، بی جا: دارالنشر فراتز شتاینر و یسبادن، چاپ سوم، 1400 ه.

134. مقتل الحسین علیه السلام، 2 ج، خوارزمی، موفق بن احمد، تحقیق محمد سماوی، نجف اشرف: مطبعة الزاهرء، 1367 ه.

135. الملل و النحل، شهرستانی، محمدبن عبدالکریم، تحقیق امیرعلی مهنا، علی حسن ناعور، بیروت: دارالمعرفه، چاپ پنجم، 1416 ه.

136. مناقب آل ابی طالب علیه السلام، 5 ج، ابن شهرآشوب، محمدبن علی، تحقیق یوسف بقاعی، بیروت: دارالاضواء، 1412 ه.

137. منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر علیه السلام، صافی گلپایگانی، لطف اللّه، تهران: مکتبه بوذرجمهری، 1373 ه.

138. منهاج السنة النبویة، 9 ج، ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم، تحقیق محمد رشاد سالم، بی جا، بی نا، 1406 ه.

139. میزان الاعتدال فی نقد الرجال، 4 ج، ذهبی، محمد بن احمد، تحقیق علی محمد بجاوی، بیروت: دارالمعرفه، بی تا.

140. النبأ الیقین عن العلویین، صالح، محمود، بیروت: مؤسسة البلاغ، 1987 م.

141. النزاع والتخاصم فیما بین بنی امیه و بنی هاشم، مقریزی، احمدبن علی، تحقیق محمود عرنوس، قاهرة: مکتبة الاهرام، 1937 م.

142. نسمة السحر بذکر من تشیع و شعر، 3 ج، حسنی یمنی صنعانی، یوسف بن یحیی،

ص:463

تحقیق کامل سلمان جبوری، بیروت: دارالمورخ العربی، 1420 ه.

143. نهج البلاغه امام علی علیه السلام، شریف رضی، محمد بن حسین، ترجمه سیدجعفر شهیدی، تهران: شرکت سهامی، 1368 ش.

144. الوافی بالوفیات، 29 ج، صفدی، خلیل بن ایبک، تحقیق احمد ارناؤوط، ترکی مصطفی، بیروت: داراحیاء التراث العربی، 1420 ه.

145. الواقفیّه دراسة تحلیلیة، 2 ج، ناصری، ریاض محمد حبیب، مشهد: المؤتمر العالمی الامام الرضا علیه السلام، 1409 ه.

146. الوزراء او تحفة الامراء فی تاریخ الوزراء، صابی، هلال بن محسن، تحقیق عبدالستار احمد فراج، قاهره: دارالافاق العربیة، 1424 ه.

147. وسائل الشیعة الی تحصیل مسائل الشریعة، 20 ج، حرّ عاملی، محمدبن حسن، بیروت: داراحیاء التراث العربی، 1403 ه.

148. وفیات الاعیان وانباء ابناء الزمان، 8 ج، ابن خلکان، احمد بن محمد، تحقیق احسان عباس، بیروت: دارصادر، بی تا.

149. الینابیع، ابویعقوب سجستانی، اسحاق بن احمد، تحقیق مصطفی غالب، بیروت: المکتب التجاری للطباعة والتوزیع و النشر، 1965 م.

ص:464

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109