فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی: شیعه شناسی - جلد 6

مشخصات کتاب

سرشناسه:سبحانی تبریزی، جعفر، 1308 -

عنوان و نام پدیدآور:فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی/ نگارش جعفر سبحانی؛ ترجمه محمدعیسی جعفری.

مشخصات نشر:قم: انتشارات توحید، 1371 -

فروست:ملل و نحل؛ 1؛ 3

شابک:19000 ریال : ج.5 964-90527-6-3 : ؛ ج.7 و 8 978-600-93750-7-3 :

یادداشت:ج. 5 (چاپ اول: 1378).

یادداشت:ج.7 و 8 (چاپ اول: 1435ق. = 1392) (فیپا).

یادداشت:ناشر جلد پنجم انتشارات اخلاق است.

یادداشت:جلد 7 و 8 در یک مجلد صحافی شده است.

یادداشت:کتابنامه.

مندرجات:ج.1. تحلیل عقاید اهل حدیث، سلفیها، حنابله و حشویه.- ج.3. تبیین عقاید ابن تیمیه و عقائد محمدبن عبدالوهاب.- ج.4. بررسی عقاید ماتریدیه و معتزله.- ج.5. خوارج.- ج.7 و 8. زیدیه و اسماعیلیه و دیگر فرق/ نگارش [صحیح: مترجم] علیرضا سبحانی

موضوع:اسلام -- عقاید -- تاریخ

موضوع:اسلام -- فرقه ها -- تاریخ

موضوع:کلام -- تاریخ

شناسه افزوده:جعفری، محمدعیسی، مترجم

رده بندی کنگره:BP200/8/س 2ف 4 1371

رده بندی دیویی:297/49

شماره کتابشناسی ملی:م 72-1899

ص :1

اشاره

ص:2

فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی

(شیعه شناسی)

ج 6

ص:3

ص:4

بحث های آیت اللّه العظمی سبحانی

فرهنگ عقاید

و

مذاهب اسلامی

جلد ششم

شیعه شناسی

نگارش:

علیرضا سبحانی

انتشارات مؤسسه ی امام صادق علیه السلام

ص:5

سبحانی تبریزی، جعفر، 1308 -

فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی/ بحث های آیت اللّه العظمی سبحانی؛ نگارش علیرضا سبحانی.

- قم: توحید قم، 1395.

8 ج. (6. VOL ) 5-4-96901-600-978: ISBN

( VOL.SET 8) 7-0-96901-600-978: ISBN

فهرستنویسی بر اساس اطلاعات فیپا.

کتابنامه: ص [623]-635؛ همچنین به صورت زیر نویس.

نمایه.

1. اسلام -- فرقه ها. 2. اسلام -- عقاید. 3. شیعه -- تاریخ. الف. سبحانی، علیرضا، 1353 - گردآورند. ب. عنوان.

4 ف 2 س/ 236 BP 297/5

1395

اسم کتاب:... فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی/ج 6

نگارش:... علیرضا سبحانی

چاپخانه:... مؤسسه امام صادق علیه السلام

ناشر:... توحید قم

تاریخ:... 1395

تعداد صفحات:... 660

چاپ:... اول

تعداد:... 1000

صفحه آرایی:... مؤسسۀ امام صادق علیه السلام - سید محسن بطاط

مسلسل انتشار: 37 مسلسل چاپ اول: 26 مرکز پخش

قم میدان شهدا، انتشارات توحید

تلفن: 37745457؛ 09121519271

http://www.imamsadiq.org

www.shia.ir

www.tohid.ir

ص:6

فهرست مطالب

پیش گفتار... 27

شیعه در گذرگاه تاریخ... 27

مقدمه... 28

شیعه در لغت... 31

شیعه در اصطلاح... 31

فصل نخست

اوضاع اجتماعی در زمان رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله

اوضاع اجتماعی زمان رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله... 35

خطر سه جانبه... 35

راه نخست... 38

راه دوم... 39

راه سوم... 40

فصل دوم

وظایف و شئون جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله

حوادث نوظهور... 44

ص:7

مشکل «عول»... 44

مسلمانان و صیانت دین از انحراف... 45

شیوه جانشینی در اندیشه مردم عصر رسالت... 48

فصل سوم

داوری های قرآن و سنت پیامبر در شیوۀ تعیین خلیفه

1. حدیث «بدء الدعوة»... 52

2. حدیث منزلت... 53

3. حدیث غدیر... 55

هدف از اجتماع در آن سرزمین چه بود؟... 57

پاسخ دو شبهه... 59

فصل چهارم

داوری های قرآن و سنّت پیامبر دربارۀ ولایت علی علیه السلام

مرجعیت فکری و علمی اهل بیت علیهم السلام... 60

1. حدیث ثقلین... 60

2. حدیث سفینه... 61

3. حدیث دوازده خلیفه... 62

آیۀ ولایت... 65

پاسخ یک سؤال... 68

شبهه افکنی فخر رازی... 69

پاسخ:... 71

ص:8

قرائن دیگر... 74

شبهۀ دوم... 76

پاسخ... 76

فصل پنجم

چرا ولایت علی علیه السلام تحقّق نپذیرفت؟

1. مقاومت در برابر داوری های پیامبر... 79

2. مخالفت در جنگ بدر... 79

3. مخالفت در جنگ احد... 80

4. مخالفت با صلح حدیبیه... 81

5. مخالفت با اعزام لشکر اسامه به سرزمین روم... 82

6. مخالفت با نگارش نامه... 83

تصرف در آموزه های اسلام... 84

1. تصرف در اذان صبح... 84

2. محروم کردن دختر پیامبر از میراث... 85

3. قطع سهم «ذوی القربی»... 86

4. قطع سهم «المؤلفة قلوبهم»... 87

فصل ششم

فرضیه های بی پایه در بارۀ پیدایش تشیع

شیعه در زبان مورّخان... 92

پیشگامان تشیّع... 95

پیدایش تشیع... 97

ص:9

1. تشیع، زاییده اجتماع سقیفه!... 97

2. تشیع وعبداللّه بن سبأ... 100

3. ایرانی بودن تشیّع... 105

شهادت برخی از خاورشناسان بر ضد این اندیشه... 108

وراثی بودن خلافت... 110

بررسی جغرافیای انسانی ایران پس از اسلام... 111

4. شیعه زاییدۀ جنگ جمل... 114

نقد نظریه ولهاوزن... 115

5. تشیع زاییدۀ جنگ صفین... 115

فصل هفتم

شیوۀ گزینش جانشین در دو مکتب

تفسیر دو آیه مربوط به شوری... 124

سخن در آیه دوم... 125

خلافت خلفا، و مسألۀ شورا... 127

بررسی این بخش از تاریخ... 129

کیفیت گزینش خلفا در تاریخ... 130

سرگذشت سقیفه... 131

گزینش خلیفۀ دوم... 134

شیوۀ روی کار آمدن خلیفۀ سوم... 135

ص:10

فصل هشتم

سکوت بیست و پنج ساله چرا؟!

1. احقاق حق امام در شرایط گوناگون... 138

2. چرا از قدرت بهره نگرفت... 143

پذیرش خلافت پس از 25 سال محرومیت... 148

فصل نهم

دشواری های سهمگین در خلافت امیرمؤمنان

پیمان شکنان... 153

واکنش عائشه به بیعت مردم با امام علیه السلام... 154

نبرد با قاسطین (ستمگران)... 158

نبرد با مارقین (شورشیان)... 160

وقایع پس از نهروان... 162

فصل دهم

وضع رقت بار شیعیان در دوران امویان و عباسیان

نامه حسین بن علی علیهما السلام به معاویه... 168

بخشنامۀ معاویه به کارگزاران... 172

بخشنامۀ دوم... 173

بخشنامه سوم... 174

ص:11

فصل یازدهم

اصول عقاید شیعه

1. نامۀ امام هشتم علیه السلام به مأمون... 180

2. عبدالعظیم حسنی و عرضۀ عقاید بر امام هادی علیه السلام... 183

رسالۀ صدوق (306-381)...185

امالی صدوق... 187

جمل العلم والعمل... 187

البیان عن جمل اعتقاد أهل الایمان... 188

العقائد الجعفریه... 188

هدف از اشاره به این رساله ها، چیست؟... 189

تفاوت های بنیادی عقاید امامیه با مکتب های معتزله واشاعره... 190

1. اختلاف در معنی شفاعت... 191

2. حکم مرتکب کبیره... 192

3. بهشت و دوزخ... 192

4. امر به معروف و نهی از منکر... 192

5. احباط... 193

6. شرع و عقل... 193

7. پذیرش توبه... 193

8. پیامبران و فرشتگان... 194

9. جبر و تفویض... 194

10. نیاز انسان به وحی در آغاز تکلیف... 194

مقایسه امامیه با اشاعره... 195

ص:12

1. صفات ذاتی خدا عین ذات اوست... 195

2. صفات خبریه... 196

3. انسان پدید آرندۀ فعل خود است... 196

4. قدرت گاهی جلوتر و گاهی همراه فعل است... 197

5. خدا برتر از رؤیت است... 197

6. کلام خدا فعل اوست... 198

7. حسن و قبح، عقلی است... 198

فصل دوازدهم

1. گزینش رهبر، از جانب خدا پس از رحلت پیامبر... 201

واقعیت امامت در دو مکتب... 202

شرط عدالت در امام... 204

عصمت امام... 205

دلیل نخست: آیۀ تطهیر... 206

دلیل دوم: امام علی علیه السلام محور حق... 207

دلیل سوم: حدیث ثقلین... 207

دلیل چهارم: اطاعت مطلق از «اولو الأمر»... 208

دلیل پنجم: امامت از آن طاغیان نیست... 209

مقصود از ظالمان محروم؟... 214

پاسخ به یک سؤال... 215

نتیجۀ بحث... 218

2. امام منتظر... 219

ص:13

3. تقیه... 225

مفهوم تقیه و تقابل آن با نفاق... 225

تفاوت تقیه با نفاق... 226

هدف از تقیه... 227

دلایل تقیه در قرآن مجید... 229

آیۀ نخست... 229

آیۀ دوم... 231

آیۀ سوم... 233

آیۀ چهارم... 234

تقیۀ مسلمان از همتای خود... 236

تقیه یک امر شخصی است... 240

تقیۀ حرام... 241

1. جایی که اساس در خطر باشد... 241

2. جایی که مایه خونریزی گردد... 243

نتایج بررسی... 243

4. اعتقاد به «بدا»... 245

1. علم پیشین خدا به حوادث... 247

2. خلقت و آفرینش پیوسته... 250

تغییر سرنوشت با عمل در روایات... 252

1. اثر صدقه... 253

2. اثر استغفار... 253

3. اثر دعا... 253

ص:14

بدا در مقام اثبات... 256

1. لوح محفوظ... 256

2. لوح محو و اثبات... 257

1. بدا در ذبح اسماعیل... 258

2. سرگذشت یونس پیامبر... 259

3. میعاد سی شبۀ حضرت موسی... 261

بدای اثباتی در روایات... 263

نکات مورد توجه... 267

5. رجعت در کتاب و سنّت... 271

دلیل رجعت از قرآن... 273

پاسخ به یک رشته پرسشها... 275

6. ازدواج موقّت (متعه)... 277

ازدواج موقت چیست؟... 277

قرآن و عقد موقت... 279

پاسخ به یک رشته پرسشها... 284

1. «فاء نتیجه» در «فما استمتعتم به...»... 284

2. هدف از ازدواج، تشکیل خانواده است... 285

3. عقد موقت داخل در آیه نیست... 287

4. هدف در متعه، دفع شهوت است... 288

5. آیه منسوخ است!... 289

7. مسح بر پاها در وضو... 293

امامان معصوم علیهما السلام... 299

ص:15

تلاش هایی برای اثبات وجوب غسل... 300

8. عدالت همه صحابه... 304

نقطۀ اختلاف میان دو گروه... 309

داوری قرآن دربارۀ صحابه... 311

سرپوش نهادن بر تاریخ قطعی... 315

1. معاویة بن ابی سفیان... 316

2. عمروعاص... 317

3. مروان بن حکم... 318

4. ولید بن عقبه... 318

9. خاتمیّت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و مُصحف فاطمه علیها السلام... 320

کتاب امام علی علیه السلام و املای رسول خدا صلی الله علیه و آله... 321

مصحف فاطمه علیها السلام... 330

«محدّث» در اسلام... 333

فاطمه «محدَّثه» است... 334

10. دوازده امام... 335

تأویل های ناروا... 343

امیر مؤمنان علی علیه السلام... 348

نبرد با ناکثین... 350

نبرد با قاسطین... 351

نبرد با مارقین... 352

فاطمه زهرا علیها السلام دخت گرامی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله... 354

میلاد فاطمه علیها السلام... 357

ص:16

صورت جهیزیۀ دختر پیامبر... 359

مراسم عروسی... 361

چهرۀ فاطمه در قرآن... 363

1. آیۀ تطهیر... 364

2. آیۀ مبا هله... 365

3. آیۀ مودت... 366

4. آیۀ إطعام... 366

5. آیه کوثر... 367

زهرا اسوه و الگو... 369

زهرا با فضیلت ترین زنان جهان است... 372

شهادت زهرا علیها السلام... 372

امام حسن علیه السلام... 374

امام مجتبی علیه السلام و جبهه های جنگ... 375

متن پیمان صلح... 381

امام حسین علیه السلام... 384

علل و موجبات قیام امام حسین علیه السلام... 386

قیام آگاهانه... 390

حسین بن علی علیه السلام وقیام آگاهانه... 394

1. سخنرانی امام هنگام اخذ بیعت برای یزید... 394

2. نامه امام به معاویه... 395

3. سخنرانی امام در سرزمین منی... 395

نتایج قیام حسین بن علی علیه السلام... 397

ص:17

الف. رسوا ساختن هیأت حاکمه... 397

ب. انقلابها و شورشها... 398

ج. پی ریزی مکتب شهادت... 399

امام زین العابدین علیه السلام... 400

امام سجاد وخطابۀ مسجد شام... 402

دعا و نیایش... 406

امام باقر علیه السلام... 408

امام صادق علیه السلام... 414

انگیزه های قیام... 418

امام صادق علیه السلام و دانشگاه بزرگ جعفری... 420

امام کاظم علیه السلام... 422

امام رضا علیه السلام... 428

دو مسئلۀ مهم در زندگی امام علیه السلام... 430

امام چرا ولایتعهدی را پذیرفت؟... 432

شهادت امام به دست مأمون... 433

امام جواد علیه السلام... 434

سیاست شوم مأمون... 437

امام هادی علیه السلام... 441

ویژگی های این دوره از خلافت... 443

سیاست حاکم بر عصر امام هادی علیه السلام... 446

امام حسن عسکری علیه السلام... 451

حضرت مهدی علیه السلام... 454

ص:18

خصوصیات حضرت مهدی علیه السلام... 456

صلح و صفا به جای خونریزی... 457

قرآن وآینده جامعه ها... 459

الف. وارثان زمین صالحانند... 459

ب. استقرار آیین خدا وگسترش امنیت در جهان... 461

ج. گسترش اسلام در سراسر جهان... 462

د. پیروزی پیامبران... 463

ه. در مبارزۀ حق وباطل، حق پیروز است... 464

و. کمک های غیبی در سرانجام جامعه ها... 465

سرانجام جامعه ها از نظر احادیث اسلامی... 467

1. تکامل عقول وخردها... 467

2. تکامل صنایع... 467

3. جهانیان درپوشش اسلام درمی آیند... 468

4. تکامل اخلاقی... 469

5. ترمیم خرابی ها... 469

فواید وجود امام زمان علیه السلام یا نقش انتظار در بازسازی جامعۀ اسلامی... 471

سابقه وتاریخچۀ بحث... 471

تشریح سئوال... 472

1. فواید گوناگون امام زمان برای امت اسلامی... 474

2. پاسداری آیین خدا... 474

3. تربیت یک گروه ضربتی آگاه... 476

4. نفوذ معنوی و نا آگاه... 477

ص:19

5. ترسیم هدف آفرینش... 480

حجت های مخفی وپنهان خدا در قرآن ونهج البلاغه... 483

1. معلم موسی به نام «خضر» معرفی شده است... 484

2. حضرت موسی چهل روزاز دیدگان پنهان وغایب بود... 489

3. یونس زندانی... 490

4. میان نبوت و وقت تبلیغ حضرت مسیح، فاصلۀ زمانی وجود داشت... 491

11. سهم شیعه در پی ریزی تمدّن اسلامی... 492

شیعه و ادبیات عرب... 495

1. ابوالأسود دُئلی... 496

2. عطاء بن أبی الأسود... 498

3. ابوجعفر محمد بن الحسن بن ابی ساره... 498

4. حمران بن أعین... 499

5. ابوعثمان مازنی... 499

6. ابن السکّیت... 499

7. ابن حمدون... 500

8. ابوإسحاق نحوی... 501

9. قتیبۀ نحوی... 501

10. ابراهیم بن ابی البلاد... 501

11. محمد بن سلمه یشکری... 501

12. ابوعبداللّه نحوی... 502

13. ابوالقاسم تنوخی... 502

ص:20

شیعه و علم صرف... 503

شیعه و علم لغت... 504

1. خلیل بن أحمد فراهیدی... 504

2. ابان بن تغلب... 505

3. ابن حمدون ندیم... 506

4. ابوبکر محمد بن حسن بن درید ازدی... 506

5. صاحب بن عبّاد... 506

شیعه و علم عروض... 507

1. خلیل بن احمد فراهیدی... 507

2. صاحب بن عباد... 507

شیعه و هنرهای شعری... 509

1. قیس بن سعد بن عباده... 510

2. کمیت بن زید... 510

3. سید حمیری (م 173)...511

4. دعبل خزاعی (م 246)...511

5. ابو فراس حمدانی (320-357 ه)... 512

الف. ابن حجاج بغدادی (م 321)...512

ب. شریف رضی (357 406)...512

ج. شریف مرتضی (355-436)...513

د. مهیار دیلمی (م 448)...513

شیعه و دانش تفسیر... 514

الف. غریب القرآن... 514

ص:21

ب. مَجازات قرآن... 516

رشته های مختلف تفسیر... 517

تفسیر موضوعی... 518

شیعه و علم حدیث... 521

کوشش پیوستۀ شیعه برای نگارش حدیث... 523

طبقه نخست... 524

طبقه دوم... 525

طبقۀ سوم... 526

شیعه و فقه اسلامی... 528

فقیهان شیعه در قرن چهارم... 530

فقیهان شیعه در قرن پنجم... 531

شیعه و دانش اصول فقه... 533

شیعه و سیره و تاریخ نگاری... 537

1. محمد بن إسحاق بن یسار... 538

2. عبیداللّه بن ابی رافع... 538

3. جابر بن یزید جعفی... 539

4. ابان بن عثمان کوفی... 539

5. ابومخنف لوط بن یحیی ازدی... 539

6. نصر بن مزاحم منقری... 539

7. هشام بن محمد بن سائب کلبی (م 206)...540

شیعه و علم رجال... 540

شیعه و علوم عقلی... 543

ص:22

متکلمان شیعه در قرن دوم... 546

1. زرارة بن أعین... 546

2. محمد بن علی بن نعمان معروف به مؤمن الطاق... 546

3. هشام بن حکم... 547

4. قیس الماصر... 549

5. عیسی بن روضه... 549

6. ابومالک ضحاک حضرمی... 550

7. علی بن حسن بن محمد طائی معروف به طاطری... 550

8. حسن بن علی بن یقطین بن موسی... 551

9. حدید بن حکیم مکنی به أبی علی ازدی مدائنی... 551

10. فضال بن حسن بن فضال... 551

متکلمان شیعه در قرن سوم... 552

1. فضل بن شاذان... 552

2. حکم بن هشام بن حکم... 553

3. داود بن اسد بن أعفر... 553

4. محمد بن عبداللّه بن مملّک اصفهانی... 554

5. ثبیت بن محمد... 554

6. اسماعیل بن محمد بن اسماعیل بن هلال مخزومی... 554

7. محمد بن هارون... 555

8. ابراهیم بن سلیمان بن ابی داحة المزنی... 555

9. شکّال... 555

10. حسین بن اشکیب... 556

ص:23

11. عبدالرحمن بن احمد بن جبرویه... 556

12. علی بن منصور... 557

13. علی بن اسماعیل بن شعیب بن میثم... 557

متکلمان شیعه در قرن چهارم... 558

1. حسن بن علی بن ابی عقیل... 558

2. اسماعیل بن ابی سهل بن نوبخت... 558

3. حسین بن علی بن بابویه... 558

4. محمد بن بشر الحمدونی... 559

5. ابومحمد یحیی العلوی... 559

6. ابن قبۀ رازی... 560

7. ابوالحسن ناشی (271-365)...560

8. حسن بن موسی... 561

9. شیخ مفید... 561

مشاهیر فلاسفه از قرن چهارم... 565

1. فارابی (260-339 ه)... 565

2. ابوعلی سینا (370-428 ه)... 566

3. نصیرالدین طوسی (597-672 ه)... 567

4. کمال الدین میثم بحرانی (636-699)...567

5. علّامه حلی (648-726)...568

6. قطب الدین رازی (م 766)...568

7. فاضل مقداد (م 808)...568

8. بهاءالدین عاملی (953-1030)...568

ص:24

9. سید محمد باقر معروف به داماد... 568

10. صدرالمتألهین (971-1050)...569

شیعه و علوم طبیعی و ریاضی... 570

شیعه و دانش جغرافیا... 573

1. یعقوبی مؤلف کتاب «البلدان»... 573

2. ابوالحسن مسعودی مؤلف «مروج الذهب»... 574

12. کشور و شهرهای شیعه نشین... 575

حجاز زادگاه شیعه... 576

شکاف در صفوف بیعت کنندگان... 578

شیعه در عراق... 579

شیعه در یمن... 582

مذهب فقهی زید بن علی در یمن... 583

شیعه در سوریه و لبنان... 584

علمای بزرگ برخاسته از جبل عامل... 585

1. محمد بن مکی (786-734) معروف به شهید اوّل... 585

2. زین الدین بن علی جبعی (966-911) معروف به شهید ثانی... 585

شیعه در مصر... 587

تشیع در ایران... 589

گرایش ایرانیان به اسلام... 589

علت گرایش ایرانیان به اهل بیت علیهم السلام... 590

دو تحلیل بی پایه در گرایش ایرانیان به تشیع... 594

حکومتهای شیعه... 596

ص:25

دانشگاههای شیعه... 597

مدینۀ منوره... 597

کوفه و دانشگاه بزرگ آن... 598

دانشگاه قم و ری... 599

دانشگاه بغداد... 601

دانشگاه نجف اشرف... 602

دانشگاه حلّه... 603

محقق حلّی... 604

علّامۀ حلّی... 604

فخرالمحققین... 605

جامع أزهر... 605

مراکز علمی شیعه در شام... 606

مراکز علمی دیگر شیعه... 607

آمار شیعه... 608

13. منابع و مصادر کلامی و فقهی شیعه... 609

بخش پایانی... 614

تذکراتی «روش شناسانه» به نویسندگان... 614

در زمینۀ تاریخ و عقاید شیعه... 614

فهرست

فهرست منابع و مآخذ... 623

فهرست اعلام... 636

فهرست فرق ومذاهب و قبائل... 654

فهرست اماکن... 657

ص:26

پیش گفتار شیعه در گذرگاه تاریخ

انقلاب اسلامی ایران بر اساس آموزهای قرآن مجید سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندان پاک او پی ریزی شد و پس از قرن ها، حکومتی به نام حکومت الهی و مردمی تأسیس گردید و قانون اساسی با رعایت کلیۀ اصول اسلامی نوشته شد و ثابت گشت که اسلام می تواند حتی در قرن بیستم حکومتی بر اساس آموزه های دینی که پاسخگوی تمام نیازها باشد، تشکیل دهد و کوچک ترین مشکلی فرا راه آن نباشد.

تأسیس چنین حکومتی، دشمنان قسم خوردۀ غربی را سخت به وحشت انداخت که مبادا انقلاب اسلامی الگویی برای دیگر کشورهای اسلامی بشود و در نتیجه، دست آنان از یغماگری ثروت های مسلمانان کوتاه گردد. روی این اساس از طرق مختلف، برای متزلزل ساختن این بنای استوار دست به کار شدند که تلاش های آنان بر همگان آشکار گشت.

جنگ تحمیلی هشت ساله، تحریم های اقتصادی، تبلیغات ماهواره ای و ترور شخصیت ها، اندکی از این برنامه های ناجوانمردانۀ دشمنان این نظام است.

از آنجا که در این حکومت، آموزه های شیعی پایۀ چنین انقلابی بوده است،

ص:27

قلم های مسمومِ مخالفان را به قیمت گزاف خریده اند و رسانه های فراوانی را به کار گرفته اند و به طرق مختلف شبهه افکنی می کنند تا ایمان جوانان این مرز و بوم را متزلزل سازند. از این جهت می بینیم شبکه های ماهواره ای متعدد شب و روز بر ضد تشیّع سخن می گویند.

از این جهت نگارنده احساس کرد تا آنجا که فرصت هست اساس تشیّع را با بیان روشن، و دور از پیچیده گویی مطرح کند تا عملاً پاسخی به شبهه پراکنی این رسانه ها باشد.

تشیع بر خلاف دیگر مذاهب، ساخته و پرداخته نزاع های کلامی نیست بلکه همان اسلام راستین است که پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله از طریق وحی برای مردم آورده است، تو گویی تشیع و اسلام دو روی از یک سکه است. یک طرف آن اسلام، طرف دیگر آن تشیع و کوچکترین تفاوتی با هم ندارند. مجموع آموزه های اسلام به رهبری عترت پس از رسول خدا، همان تشیّع است.

بررسی تاریخ تشیع به روشنی ثابت می کند که بذر تشیع درعصر رسول خدا پاشیده شده است زیرا پیامبر گرامی دربارۀ وصی خود امیرمؤمنان علیه السلام سخنانی می فرمود که مایه جذب گروهی به وی شده اند، همین سبب شد گروهی در عصر رسول خدا به نام شیعه علی شناخته شدند. او در رویداد «یوم الدار» که در آغاز بعثت رخ داد علی را خلیفه و جانشین خود معرفی کرد. و در غزوه تبوک تمام مناصب خود را دربارۀ علی متحقق دید جز منصب نبوت و اخذ وحی و فرمود: «أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی»(1) و همچنین دربارۀ علم علی و قضاوت علی سخن می گفت و در سال دهم در روز غدیر او را به

ص:28


1- (1) . مدرک این حدیث را در آینده خواهید خواند.

عنوان شایسته ترین فرد برای رهبری معرفی کرد.

همۀ این معرفی و جهات دیگر سبب گرایش گروهی به امام شدند و پس از رحلت پیامبر وفادار او گشتند در حالی که بقیه مذاهب و نحله ها ساخته و پرداخته امور سیاسی و یا درگیری های کلامی است.

غیر از تشیّع، دیگر مذاهب زادۀ کشمکش های سیاسی است. مثلاً تسنن در سقیفه و محکّمه (خوارج) در جنگ نهروان و پس از آن دو، گروه های مرجئه و یا معتزله و یا اشعری همگی زاییدۀ رویدادهای سیاسی و یا بحث های کلامی می باشند بنابراین سؤال از این که تشیع کی پدید آمده یک پاسخ بیش ندارد و آن این که روزی که اسلام پدید آمده است.

شما این بحث ها را به صورت مبسوط و مستدل در این کتاب می خوانید وهمگی بر گرفتد از گستره «بحوث فی الملل والنحل» تألیف آیة اللّه والد - دام ظله - می باشد و پنج جلد آن قبلا به نام دانشنامه «فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامی» منتشر شده است و اکنون جلد ششم آن به وسیله اینجانب منتشر می شود، امید است که به نگارش دو جلد دیگر موفق گردم تا بدین وسیله یک دانشنامه کامل تحت عنوان «فرهنگ عقاید اسلامی» تقدیم خوانندگان گردد.

از خداوند منان خواهانم که ما را به راه راست هدایت نموده و درآن راه استوار سازد تا فکر و خامۀ ما در خدمت رضای خدا باشد.

قم - مؤسسۀ امام صادق علیه السلام

علیرضا سبحانی

89/12/20

ص:29

ص:30

مقدمه

شیعه در لغت

شیعه در لغت به گروهی می گویند که بر انجام کاری دست به دست هم می دهند مثلاً می گویند: «تشایع القوم، إذا تعاونوا»، و گاهی این واژه به مطلق پیرو اطلاق می شود، چنان که در این آیه آمده است: (وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ) (1)یعنی: و یکی از پیروان او (نوح) ابراهیم است.

شیعه در اصطلاح

شیعه در اصطلاح در سه مورد به کار می رود:

1. دوستداران علی علیه السلام و فرزندان او که خاندان رسالتند. مهر ورزیدن به خاندان رسالت یک فریضۀ قرآنی است، چنان که می فرماید: (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) (2)؛ «بگو من جز دوستی خویشاوندان اجر و پاداشی از شما نمی خواهم».

شیعه به این معنی همۀ مسلمانان را دربرمی گیرد، زیرا در جامعۀ اسلامی جز «نواصب» همگان خاندان رسالت را دوست دارند، خواه رهبری آنان را بپذیرند یا نپذیرند. امام شافعی در دو بیت معروف خود می گوید:

یا أهلَ بیتِ رسولِ اللّه حُبُّکمُ فَرضٌ مِنَ اللّهِ فی القُرآنِ أنْزَلَهُ

ص:31


1- (1) . صافات/ 83.
2- (2) . شوری/ 23.

کَفاکُم مِنْ عَظیم القدْرِ أنَّکُمُ مَنْ لم یُصلِّ علیکُمْ لا صلاةَ لهُ (1)

ای خاندان پیامبر خدا، مهرورزی به شما فریضه ای است که خدا آن را در قرآن آورده است در بزرگواری شما همین بس که هر کس بر شما درود نفرستد نماز او درست نیست

2. کسانی که علی علیه السلام را برترین صحابه از نظر علم و دانش و از نظر فضائل برتر از خلفای دیگر می دانند و بر عثمان مقدم می دارند و در عین حال او را به ترتیب، چهارمین خلفا می شمارند، آنان نیز شیعه خوانده می شوند.

برخی از مسلمانان بالاخص معتزلۀ بغداد، با این که به خلافت چهار خلیفه به ترتیب ایمان دارند، در عین حال علی علیه السلام را برتر از عثمان، بلکه برتر از همگان می دانند.

تشیع به این معنی بیشتر در کلمات شمس الدین محمد ذهبی در کتاب «میزان الاعتدال» و کتاب «سیر اعلام النبلاء» به کار رفته است. او برخی از تابعان و محدّثان را به تشیع متهم می کند، حتی حاکم نیشابوری که بالاترین مقام را در حفظ سنت دارد، نزد او متهم به تشیّع است، و مقصود او از تشیع، همین معنایی است که گفته شد.

3. کسانی که بعد از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله از علی علیه السلام و فرزندان او پیروی کرده و معتقدند: رهبری امّت از نظر علمی و سیاسی به علی علیه السلام و خاندان او واگذار شده است، و به تعبیر دیگر علی علیه السلام را وصیّ پیامبر و جانشین او می دانند:

ص:32


1- (1) . الصواعق المحرقة، چاپ دوم، 1385 ه. ق، ص 148.

اتفاقاً خود آن حضرت در ایام حیات خود، به «وصیّ» معروف بود. و در قصائد شعرا، و خطابۀ خطیبان، علی علیه السلام به عنوان «وصیّ» معروف است. هنگامی که امیرمؤمنان به شهادت رسید، فردای آن روز، فرزند او امام مجتبی خطبه ای ایراد کرد و در آنجا در معرفی خود، چنین گفت: «أنا ابن النبی وأنا ابن الوصیّ».(1)

ابن أبی الحدید، صفحاتی را به نقل اشعاری اختصاص داده که در آن، صحابه و تابعان، علی را به عنوان وصی توصیف کرده اند.(2) اگر ما در این بحث، کلمۀ شیعه را به کار می بریم مقصود، همین معنی سوم است.

***

ما پیش از آن که به تبیین عقاید فرقۀ شیعه اثناعشری بپردازیم، ناچاریم دربارۀ اموری سخن بگوییم:

1. آیا مصالح حاکم بر جامعۀ اسلامی اواخر عمر رسول خدا اقتضا می کرد که جانشین پیامبر از جانب خدا معین شود و یا این که شرایط با انتخاب او به وسیلۀ امّت سازگار بود؟

2. آیا فرهنگ اسلامی حاکم بر جامعۀ آن روز در زمینۀ تعیین امام و رهبر به انتصاب گرایش داشت یا به گزینش و آرای مردم؟ مقصود از انتصاب در این جا اعم از جانب خدا یا از جانب رهبر پیشین است.

3. کتاب و سنت دربارۀ رهبری پس از رسول خدا کدام از این دو نظر را تأیید می کند؟

ص:33


1- (1) . مستدرک حاکم، ج 1، ص 172.
2- (2) . شرح نهج البلاغۀ ابن ابی الحدید، ج 1، ص 143-150 (باب ما ورد فی وصایة علی علیه السلام من الشعر).

4. داوری های قرآن و سنت دربارۀ ولایت علی علیه السلام.

5. در صورت تعیین رهبر به وسیلۀ پیامبر صلی الله علیه و آله چرا دیگران عملاً آن را نادیده گرفته برگزیدۀ رسول خدا را بر منصب خلافت ننشاندند.

6. پیدایش تشیع و تاریخ آن و پیشگامان تشیع در عصر رسول خدا صلی الله علیه و آله و پس از رحلت او.

7. شیوه گزینش خلیفه در مکتب اهل بیت.

با بررسی هایی که در این فصول انجام گرفته، به روشنی ثابت می شود که مکتب تنصیص و تعیین خلیفه از جانب خدا آن هم در مورد امیرمؤمنان، مدلول کتاب و سنّت است.

ص:34

فصل نخست: اوضاع اجتماعی در زمان رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله

اوضاع اجتماعی زمان رحلت

مهم این است که شرایط حاکم بر جامعۀ اسلامی در عربستان در زمان رحلت رسول خدا را درست و دقیق تجزیه و تحلیل و ارزیابی کنیم. آیا شرایط ایجاب می کرد که جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله از جانب خدا به وسیلۀ رسول او معین شود یا این که مصالح اسلامی ایجاب می کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله در این مورد سکوت کند و سخنی نگوید تا مسلمانان، خود، گره را بگشایند و فرد وارسته و دانا و آگاهی را برای مدیریت انتخاب کنند؟ اکنون این مسأله را بررسی می کنیم و خواهیم دید که شرایط، نظر نخست را تأیید می کند.

خطر سه جانبه

جامعۀ نوپای اسلامی در اواخر عصر رسالت پیوسته، از سه سو، مورد تهدید بود:

1. خطری از جانب رومیان که در سال های آخر عمر پیامبر، با مسلمانان در

ص:35

جنگ و گریز بودند وحتی در سال نهم، پیامبر گرامی با ارتش 30 هزار نفری برای دفع شر آنان تا «تبوک» پیش رفت، ولی اثری از آنان مشاهده نکرد ولی پیوسته امپراتور روم در فکر حمله به جزیرة العرب و از پا درآوردن حکومت نوپای اسلامی بود.

2. امپراتوری ساسانی در ایران. پادشاه ایران که از نامۀ پیامبر صلی الله علیه و آله برای پذیرش اسلام آن چنان خشمگین شد که نامۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله را پاره کرد و به فرماندار یمن نوشت: صاحب این نامه را دستگیر کند و زنده یا پس از کشتن سر او را برایش بفرستد.

3. ستون پنجم یعنی منافقان که پیوسته با فتنه گری ها وتحریک ها بر ضد مسلمانان مشغول کار بودند و حتی با ساختن مسجد ضرار، مرکزی برای براندازی احداث کردند، و سرکردۀ آنان یعنی «ابوعامر»، مدینه را به عزم تحریک مشرکان مکه ترک کرد و به آن سو رفت و سپس از مکه به روم گریخت و پیوسته با عناصر داخلی در تماس و ارتباط بود.

این سه عامل که در حیات پیامبر، به سان آتش زیر خاکستر بودند تا پس از درگذشت او، نقشه های شیطانی را پیاده کنند. این شرایط موجود در زمان حیات پیامبر ایجاب می کرد که آن حضرت در حال حیات خود، فردی دانا و توانا را برای رهبری برگزیند تا مبادا پس از درگذشت او، گزینش رهبر، مایۀ اختلاف گردد و دشمنان داخلی و خارجی بر اثر فقدان رهبر، به خواسته های خود جامۀ عمل بپوشانند. از باب نمونه:

ابوسفیان که به ظاهر اسلام آورده بود ولی در باطن بت پرست بود، آنگاه

ص:36

که رسول خدا درگذشت و از جریان سقیفه آگاه شد، برای افشاندن تخم نفاق به حضور علی علیه السلام رسید و گفت: من می خواهم با تو بیعت کنم و برای پیشبرد این هدف، مدینه را پر از سپاه می کنم. امیرمؤمنان علیه السلام از هدف شوم او آگاه بود که او نه علی علیه السلام را می خواهد و نه اسلام را، بلکه هدف او، ماهیگیری از آب گل آلود است و می خواهد با تشکیل دو صف متقابل، ضربۀ نهایی را بر اسلام وارد کند، و لذا در پاسخ او فرمود: به خدا سوگند! تو بااین بیعت جز فتنه چیزی نمی خواهی و تو مدت هاست آمادۀ ضربه زدن به اسلام هستی. مرا به بیعت تو نیازی نیست.

او که با چنین سخنان علی علیه السلام مواجه شد، و از او ناامید گشت باز هم از فتنه گری دست برنداشت و می کوشید بنی هاشم را بر قبیلۀ خلیفۀ منتخب سقیفه بشوراند و این دو شعر را می خواند:

بنی هاشمٍ لا تطمعوا الناس فیکم ولا سیّما تیم بن مرّة أو عَدیّ

فما الأمر إلّافیکم وإلیکم ولیس لها إلّاأبوحَسَنٍ علیّ (1)

ای خاندان هاشم، نگذارید دیگران در حق شما طمع کنند به ویژه دو قبیلۀ تیم و عدی (قبیلۀ خلیفه اول و دوم) رهبری تنها در میان شماست و باید به شما بازگردد و کسی جز ابوالحسن علی شایستۀ آن نیست

حزب منافقان، حزب کوچکی نبود، بلکه یک حزب زیرزمینی نیرومند بود، به گواه آن که قرآن در سوره های متعدّدی، دربارۀ آنان سخن گفته است مانند سوره های آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنکبوت، احزاب، محمد صلی الله علیه و آله،

ص:37


1- (1) . الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 325؛ العقد الفرید، ج 2، ص 249.

فتح، مجادله، حدید، حشر و سوره ای به نام «منافقون».

بنابراین، این سه گروه پیوسته درصدد بودند که این حکومت نوپا را از پا درآورند و مسلّماً اختلاف در امر رهبری مایۀ ضعف مسلمانان و زمینه ساز شورش داخلی و حملۀ خارجی بود. مصالح ایجاب می کرد که پیامبر خدابرای جلوگیری از چنین خطری، رهبر دانایی را برگزیند.

شهید سید محمدباقر صدر که رضوان خدا بر او باد در این مورد سخنی دارد که با بیان پیشین ما کاملاًهماهنگ است. او می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله در پیش روی خود سه راه داشت که ناچار بود یکی از آنها را انتخاب کند:

راه نخست

پیامبر نسبت به آیندۀ امّت بی تفاوت باشد و به همان رهبری امت در زندگی خویش بسنده کند، و آیندۀ امّت را به دست حوادث بسپارد.

این نظریه را نمی توان به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نسبت داد، زیرا منشأ این احتمال، یکی از دو چیز می تواند باشد:

1. رسول گرامی معتقد باشد که این بی تفاوتی، به آینده امت، آسیبی نمی رساند و امّت، خود خواهد توانست بر مشکلات فراروی اسلام پیروز شود و از انحراف دینی جلوگیری کند. هرگز چنین عقیده ای را به پیامبر صلی الله علیه و آله نمی توان نسبت داد، زیرا او از میان امتی می رفت که خلأ رهبری را تجربه نکرده بود، چگونه می توانست مطمئن باشد که امت، خود، قادر به رفع مشکلات خواهد بود. در حالی که او کوچکترین برنامه ریزی برای آیندۀ آنها نکرده است؟!

ص:38

2. آنچه برای پیامبر مهم بود، دوران زندگی خودش بود، و امّا این که در آینده چه می شود، برای او اهمیتی نداشت. این تفسیر نیز شایستۀ رهبران سیاسی است که فقط از سیاست، به منافع خود فکر می کنند، نه رهبران الهی که فقط برای خدا کار می کنند و در راه هدف، فداکاری می کنند.

راه دوم

اکنون که راه نخست، با دو تفسیری که برای آن انجام گرفت، در شأن رهبر الهی نبوده، ناچار باید گفت که پیامبر صلی الله علیه و آله برای آیندۀ دعوت پس از خود، برنامه ریزی کرده و موضع مثبتی داشته است و آن این که رهبری بر اساس نظام شورا صورت بگیرد، و مهاجران و انصار که نمایندگان امّتند، زیربنای حکومت ومحور دعوت باشند. ولی این راه نیز، با توجه به توضیحاتی که در آینده می آید پذیرفتنی نیست، زیرا هرگاه پیامبر صلی الله علیه و آله آیندۀ دعوت را بر اساس نظام شورا استوار کرده باشد، باید اصول و روش های آن را به طور کامل به امّت آموخته، و ماهیت این نظام و حدود و تفاصیل آن را کاملاً بیان کرده باشد و جامعه را به گونه ای پرورش دهد که نظام شورا را به خوبی بپذیرند و اجرا کنند، در حالی که او در میان جامعه ای زندگی کرده بود که نظام حاکم بر آن سنت های قبیله ای بود. و در نظام قبیله ای، رهبری بر اساس وراثت بوده و یا قدرت و توان.

گذشته از این، به آسانی می توان درک کرد که پیامبر صلی الله علیه و آله، امّت را با نظام شورایی آشنا نساخته است. و لااقل در سخنرانی ها، مهاجر و انصار را به تطبیق نظام شورا دعوت نکرده و در ذهن آنان آمادگی لازم را برای چنین روشی پدید نیاورده است.

ص:39

گواه روشن بر این که امت با چنین فکری پرورش نیافته بود، این که خلافت عمر به وسیلۀ انتصاب ابوبکر صورت گرفت و خلافت عثمان به وسیلۀ شورای انتصابی خلیفۀ دوم انجام پذیرفت، نه مردم.

راه سوم

آنچه با آموزه های اسلامی کاملاً تطبیق دارند، این است که پیامبر صلی الله علیه و آله با تعیین فردی دانا و توانمند و شایسته برای زعامت، تکلیف مردم را روشن کند و مرجعیت فکری و زعامت سیاسی را در او متمرکز سازد، و از این طریق، امّت را از هر نوع سرگردانی و نزاع و درگیری برهاند.

این همان راهی است که شیعه مدّعی آن است و مطالعۀ زندگی مسلمانان در صدر اسلام، همین مطلب را تأیید می کند.(1)

همین بحث را در فصل آینده به صورت مبسوط می خوانید.

ص:40


1- (1) . آنچه که بیان شد، برگرفتۀ از مقدمۀ شهید صدر بر کتاب «تاریخ الإمامیه» است، ص 5-16.

فصل دوم: وظایف و شئون جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله

اشاره

رسول گرامی صلی الله علیه و آله وظایف مهمّی را برعهده داشت. وظایفی که فقط فردی می تواند به دوش بکشد که مانند پیامبر صلی الله علیه و آله تربیت الهی و علمی برتر از امّت داشته باشد. و هرگز یک فرد عادی، هر چند فرد طبیعی برتر باشد، نمی تواند این وظایف را متحمّل گردد. این وظایف عبارتند از:

1. تفسیر کتاب خدا و شرح مقاصد آن و بیان اهداف و رموز و اسرار آن.

2. بیان احکام حوادث نوظهور که پیش از آن در قرآن و سنت نیامده است.

3. بازداشتن امّت از اختلاف و انحراف فکری و عقیدتی.

از این نظر گفتار و رفتار او فصل الخطاب در میان امت خواهد بود.

با درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله هر چند سلسله نبوت، پایان پذیرفته ووحی الهی به آخر رسیده است. دیگر پیامبری نمی آید، و بر کسی وحی تشریعی فرود نخواهد آمد، امّا این وظایف سه گانه همچنان مستمر خواهد بود، و بایست فردی یا

ص:41

گروهی این وظایف را برعهده بگیرد و مسلّماً تا فردی به سان پیامبر صلی الله علیه و آله تربیت معنوی و تعلیم الهی نداشته باشد، نمی تواند این سه وظیفۀ سنگین را بر دوش بگیرد و هرگز تعلیمات معمولی افراد برای انجام این وظایف کافی نیست.

اینک ما دربارۀ هر سه خلأ که با درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله پدید آمد، سخن می گوییم:

الف. نخست به وظیفۀ پیامبر صلی الله علیه و آله در زمینۀ تفسیر قرآن با دو آیه اشاره می کنیم:

(وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ) .(1)

«قرآن را بر تو فرو فرستادیم تاآنچه را برای مردم نازل شده، برایشان بیان کنی».

واژۀ «لتبیّن» با واژۀ «لتقرأ» فرق دارد. پیامبر صلی الله علیه و آله هم قرآن را تلاوت می کرد و هم تفسیر و مفاهیم آن را توضیح می داد.

در آیۀ دیگر می فرماید:

(وَ ما أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ إِلاّ لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی اخْتَلَفُوا فِیهِ) .(2)

«کتاب و قرآن را برای تو نفرستادیم جز این که در مسائلی که در آن اختلاف پیدا کرده اند، حقیقت را برای آنها بیان کنی».

قرآن، متجاوز از 6000 آیه دارد و احادیثی که از پیامبر صلی الله علیه و آله پیرامون تفسیر قرآن رسیده بسیار معدود و محدود است و سیوطی می گوید: من در کتاب

ص:42


1- (1) . نحل/ 44.
2- (2) . نحل/ 64.

ترجمان القرآن مجموع احادیثی که به طور مسند و یا مرسل از پیامبر و اصحاب رسیده، گرد آوردم و به سیزده هزار حدیث رسید.(1) ولی بیشترین آنها، مرسل و اقوال صحابه و تابعان است و تعداد احادیث مسند از پیامبر بسیار کم است، و در جای دیگر می گوید: از احادیث منقول از پیامبر در مورد تفسیر عالمان ضعیف و یا موضوع و دروغ است و از احمد بن حنبل نقل می کند که او می گفت، کتابهای مربوط به غزوات، اخبار غیبی، و تفسیر اساس درستی ندارند.(2) در کتاب «الاتقان» تعداد احادیثی را که از پیامبر در قلمرو تفسیر آیات وارد شده از تعداد سور قرآن چندان تجاوز نمی کند.(3)

بنابراین، وظیفۀ یاد شده را باید فردی به عهده گیرد که علم لدنّی و مافوق بشری داشته باشد، چنان که مصاحب موسی در حالی که پیامبر نبود، علم لدنی داشت، چنان که قرآن می فرماید: (وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً) .(4)

تاریخ اختلافات مسلمانان را دربارۀ تفسیر بسیاری از آیات، ضبط کرده است:

1. آیۀ وضو دربارۀ کیفیت شستن دست ها و مسح و غسل پاها.(5)

2. حکم سارق و سارقه که چگونه باید حدّ الهی دربارۀ آنها اجرا شود، آیا از بند انگشتان یا مچ یا بالاتر.(6)

3. ارث کلاله. سورۀ نساء، آیه های 12 و 176. در موردی برای کلاله حدّ ارث را بیان می فرماید و در آیه ای دیگر نصف و دو ثلث. مسلماً حکم الهی

ص:43


1- (1) . الاتقان: 193/4.
2- (2) . الاتقان: 180/4.
3- (3) . الاتقان: 214/4-257.
4- (4) . کهف/ 65.
5- (5) . مائده/ 6.
6- (6) . مائده/ 38.

اختلاف ندارد و این، قصور فهم ماست که جایگاه «کلاله» را درست نمی شناسیم و از اقسام آن آگاه نیستیم.

حوادث نوظهور

مسلمانان در فتوحات خود، با مسائل نوظهور و حوادث جدیدی روبرو می شدند که حکم آن را در قرآن و سنت هایی که در اختیار داشتند نمی یافتند، و لذا مشکل بر روی مشکل، اضافه می شد، زیرا آیاتی که بیانگر احکام فرعی باشد، بسیار محدود است و احادیث وارده دربارۀ احکام نیز از پانصد حدیث تجاوز نمی کند.(1)

فخر رازی می گوید: موضوعاتی که حکم آن به وسیلۀ کتاب و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله بیان شده، بسیار کم است.

اینک نمونه هایی از مسائل نوظهور که یاران پیامبر در آن، متحیّر و سرگردان بودند:

مشکل «عول»

مقصود از «عول» این است که در هنگام تقسیم ارث میّت، ترکه نسبت به سهامی که در کتاب و سنت آمده است وافی نباشد، مثلاً مردی بمیرد و وارثانی مانند همسر و پدر و مادر و دو دختر داشته باشد که سهام آنان به این ترتیب است همسر: و پدر و مادر و دو دختر بر روی هم، در این صورت مجموع سهام می شود ترکه، و به این ترتیب، قابل تقسیم نیست، و لذا هنگامی که مسأله به

ص:44


1- (1) . وحی محمدی، ص 212، چاپ ششم.

عمر بن خطاب عرضه شد، گفت به خدا سوگند نمی دانم خدا کدام یک از شما را مقدم داشته و کدام را عقب انداخته است. آنگاه نقص را بر همه تقسیم کرد.(1)

نمونۀ دیگر آن که مردی همسر خود را در جاهلیت دوبار طلاق داده و در اسلام نیز یک بار. آیا این نوع سه طلاق مایۀ حرمت ابدی هست یا نه؟(2)

مسلمانان، و کلیۀ یاران پیامبر صلی الله علیه و آله دربارۀ این گونه مشکلات دچار حیرت و شگفتی بودند و سپس با یک نوع گمانه زنی مشکل را حل کرده و به آن، رسمیت می دادند، در حالی که اگر در میان امّت، انسان دانا و آگاهی وجود داشت و از علم لدنّی بهره می گرفت، می دانست که محال است شرع انور قانونی را تصویب کند که قابل پیاده شدن نباشد و در سایه علم لدنی مشکل را برطرف می کرد.

مسلمانان و صیانت دین از انحراف

یکی از آثار وجود معصوم مانند پیامبر صلی الله علیه و آله، این است که امّت را از انحراف فکری باز داشته و در هنگام اختلاف، سخنان او فصل الخطاب به شمار می رفت، این اختلافات، بعد از پیامبر نیز وجود داشت، باید اگر در میان امت، فرد شاخصی که از علم بالایی برخوردار است وجود داشته باشد تا امّت را از انحراف و اختلاف و دسته بندی حفظ کند، در این صورت وضع امّت بسی بهتر از این می بود.

پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله وضّاعان و جعّالان حدیث و دجّالانی از

ص:45


1- (1) . احکام قرآن جصاص، ج 2، ص 109، مستدرک حاکم، ج 4، ص 340.
2- (2) . کنزالعمال، ج 5، ص 161.

علمای یهود و نصارا، فرصت را برای پخش اندیشه های دروغین خود، مغتنم شمرده، و بسیاری از اسرائیلیات و مسیحیّات و مجوسیات را در میان امّت پخش کردند، به گونه ای که آمار احادیثی که در میان امت پخش می شد از یک میلیون تجاوز کرد و لذا بخاری روایات صحیح خود را از میان ششصد هزار حدیث برگزید.(1) و احمد بن حنبل مسند خود را که حاوی سی هزار حدیث است از میان هفتصد و پنجاه هزار حدیث انتخاب کرد و حافظ یک میلیون حدیث بود.(2)

چگونه می توان یک دهم این روایات را به پیامبر نسبت داد، در حالی که او در دوران دعوت در مکه که سیزده سال طول کشید از هر نظر محصور بود و کمتر کسی می توانست از او قرآن فرا گیرد تا چه رسد حدیث و پس از هجرت به مدینه، وظایف فراوانی برعهده داشت. که برخی را یادآور می شویم:

1. نبردها و غزوه ها و سفرها به نقاط دور دست

2. اعزام نیروها برای خاموش ساختن فتنه ها

3. دیدارها با سران قبایل و عقد قراردادها

4. داوری و فصل خصومات

5. تلاوت قرآن و تفسیر آن

6. بیان احکام الهی و پاسخ به پرسش ها

7. مجادله احسن با اهل کتاب

ص:46


1- (1) . الهدی الساری، مقدمۀ فتح الباری، ص 54.
2- (2) . طبقات الذهبی، ج 9، ص 17.

8. ادارۀ امور سیاسی و اجتماعی و اقتصادی جامعه

9. مکاتبه با سران قبایل و کشورها

10. درگیری با ستون پنجم به نام منافقان که قریب دو جزء آیات قرآن دربارۀ آنان فرود آمده است.

با توجه به این وظایف سنگین چگونه می تواند این همه احادیث میلیونی را بگوید و به صورت یک انسان فارغ البال در هر موضوعی سخن بگوید.

هرگاه در میان مسلمانان، امام معصومی باشد و مردم نیز از او پیروی کنند، این همه تحریف در اسلام پدید نمی آید و بازار دروغ گویان کساد می شود. این جا است که انسان آثار سازنده وجود معصوم در میان امت را به درستی درک می کند، یعنی انسانی که وجود او میزان حق و باطل و جداسازنده هر یک از دیگری است، ولی هرگاه پیشوایی مردم انتخابی باشد، و مع الوصف بالای منبر بگوید: «وُلِّیتُکُم ولستُ بخیرکُمْ فإنْ استقمتُ فأعینُونی، وإن زِغْتُ فَقَوِّمُونی...».(1)

در زمانِ چنین فردی حق و باطل از هم بازشناسی نشده و انحرافات روز به روز گسترده تر می شود.

فیلسوف اسلامی شیخ الرئیس دربارۀ اینکه مقام امامت مقام انتصابی است، می فرماید:

«در هر زمان ظهور یک پیامبر امکان پذیر نیست، زیرا مزاجی که این کمال

ص:47


1- (1) . من به ریاست شما برگزیده شدم در حالی که بهترین شما نبودم اگر به راه راست رفتم مرا کمک کنید و اگر منحرف شدم، مرا به راه راست باز آورید.... (سخن ابوبکر پس از گزینش غوغایی در سقیفه). الصواعق المحرقة، ص 11؛ الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 14.

را بپذیرد، در میان مردم کم است، بنابراین پیامبر باید برای بقای شریعت و قوانینی که به مصالح انسانها مرتبط است، برنامه ریزی گسترده ای داشته باشد هرگاه مقام جانشینی با استخلاف (تعیین از جانب پیامبر) باشد، این به صواب و درستی نزدیکتر است، و از اختلاف و شورش و فتنه و فساد جلوگیری می کند».(1)

بنابراین، نتیجه می گیریم مصالح اسلام در آن روز (با قطع نظر از اینکه آیا پیامبر کسی را برای امامت برگزیده یا نه) ایجاب می کرد که خلیفه از طرف پیامبر برگزیده شود نه از جانب مردم.

شیوه جانشینی در اندیشه مردم عصر رسالت

بحث های پیشین به روشنی ثابت کرد که مصالح اسلامی در قلمروهای سه گانه در گزینش رهبر به وسیلۀ پیامبر صلی الله علیه و آله، نهفته بود نه از طریق شوری و به عبارت دیگر، گره خلافت باید از طریق انتصاب گشوده شود نه شورای حل و عقد. اتفاقاً یاران پیامبر نیز با این اندیشه همراه بودند، چیزی که به جای انتصاب از جانب خدا انتصاب از طریق خلیفه پیشین را مطرح می کردند نه گزینش شورایی. اصولاً، گزینش از طریق شورا، جز یک بار آن هم در خلافت ظاهری امیرمؤمنان مطرح نبود و خلافت پیوسته یا از طریق انتصاب از جانب خلیفه پیشین و یا از طریق وراثت دست به دست می گشت.

اینک ما در اینجا برخی از نصوص تاریخی را می آوریم تا روشن شود که در ذهن بزرگان آن زمان، اصلاً گزینش شورایی مطرح نبوده است.

ص:48


1- (1) . شفا، ج 2، ص 13، از الهیات، ص 558 تا 564.

1. آنگاه که پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله، آیین خود را بر قبیلۀ بنی عامر در ایام حج عرضه کرد و آنان را به توحید دعوت نمود، بزرگ آنان به پیامبر گفت: اگر ما با تو بیعت کنیم، آنگاه که خدا تو را بر مخالفان پیروز گردانید، آیا برای ما در قدرت و حکومت سهمی هست؟ پیامبر فرمود: «الأمر إلی اللّه یضعه حیث یشاء»(1)، «این کار مربوط به خداست، او این امانت را بر دوش هر کسی که بخواهد، می گذارد».

2. هرگاه مسألۀ «خلافت» در اختیار امّت و شورای انتخابی امت بود، چگونه پیامبر صلی الله علیه و آله آن را به خداواگذار می کند؟ این تنها پیامبر نیست که مسأله را برعهدۀ خدا می گذارد و سخنی از شورا به میان نمی آورد؟ بلکه انتصاب هایی که پس از پیامبر صورت گرفت، همگی از انتصابی بودن مقام خلافت حکایت می کند و اگر شورایی بود، در حقیقت نوعی پوشش برای این انتصابها بود که به وسیلۀ مقامات قبلی انجام می گرفت، مثلاً عمر بن خطاب برای خلافت، شخصاً به وسیلۀ ابی بکر گزینش شد، آن گاه که وی در بستر بیماری افتاده بود، عثمان بن عفان را خواست و گفت: وصیت مرا بنویس. عثمان قلم به دست گرفت و در آغاز وصیت نوشت:

«بسم اللّه الرحمن الرحیم»، سپس ابوبکر به او چنین املا کرد:

«این وصیتی است از ابوبکر فرزند أبی قحافه در آخرین روزهای زندگی خود در این دنیا و نخستین آشنایی خود با آخرت انجام می دهد. من عمر بن خطاب را جانشین خود می سازم».(2)

ص:49


1- (1) . سیرۀ ابن هشام، ج 2، ص 424.
2- (2) . طبقات کبری، ج 3، ص 200، چاپ بیروت؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 292.

3. گزینش عثمان نیز در واقع انتصابی بود، هر چند رنگ انتخابی به خود گرفت، زیرا او به وسیلۀ شورای شش نفره انتخاب گشت، در حالی که ترکیب شورا به نوعی بود که گزینش او امر قطعی به شمار می آمد، یعنی عمر بن خطاب، شش نفر را برای امر خلافت برگزید که رأی علی علیه السلام در میان آنان دو تا بیشتر نبود. آنان عبارت بودند از: علی بن ابی طالب، عثمان بن عفان، طلحة بن عبیداللّه، زبیر بن عوام، سعد بن أبی وقاص و عبدالرحمن بن عوف.

اگر مسأله، مسألۀ شورایی بود، باید اعضای شورا را مهاجر و انصار و یا اهل حلّ و عقد انتخاب کنند، نه خلیفه، و این حاکی از آن است که روح کار، انتصابی بوده، ولی نوعی رنگ انتخابی داشت.

4. آنگاه که عمر بن خطاب احساس کرد مرگ او فرا رسیده است، فرزندش عبداللّه بن عمر را به خانۀ عایشه فرستاد، و گفت: از او اجازه بگیر تا مرا در حجرۀ او در کنار پیامبر صلی الله علیه و آله دفن کنند. عایشه استقبال کرد و گفت: سلام مرا به پدرت برسان و بگو: امّت محمد صلی الله علیه و آله را بدون چوپان رها مکن. فردی را به عنوان جانشین خود برگزین. من از وقوع فتنه می ترسم.(1)

5. ابونعیم اصفهانی (متوفای 430 ه) نقل می کند: عبداللّه بن عمر قبل از درگذشت پدرش به او گفت: مردم سخنانی می گویند. علاقه مندم نظرات آنان را به شما یادآور شوم. آنان چنین فکر می کنند شما کسی را جانشین خود قرار نخواهید دارد. اگر گلۀ گوسفندی داشته باشید و چوپان آنها را در بیابان رها کند و به نزد شما بیاید، او را نکوهش نمی کنید؟ پس پدرجان تو هم در فکر مردم باش

ص:50


1- (1) . الامامة والسیاسة لابن قتیبه، ج 1، ص 32.

و برای آنان سرپرستی معین کن.(1)

6. معاویه در سال 56 وارد مدینه شد تا از مردم مدینه برای پسرش یزید بیعت بگیرد. آنگاه که مورد اعتراض قرار گرفت، چنین عذر آورد: گفت من ناخرسند بودم که بمیرم و امّت محمد را به صورت گلۀ گوسفندی که چوپان ندارد رها کنم.(2)

این نوع اندیشه ها در ذهن صحابۀ پیامبر پیوسته وجود داشته و همگی حاکی از آن است که مسألۀ انتخاب خلیفه از طریق شورای حلّ و عقد یا مهاجر و انصار، یک مسأله کلامی است که توجیه گر خلافت خلفا می باشد، و هیچ گاه این اصل پیاده نشد، جز در عصر امیرمؤمنان و توپ خلافت پیوسته به وسیله انتصاب ها و یا وراثت ها به یکدیگر پاس داده می شد.

ص:51


1- (1) . حلیة الأولیاء، ج 1، ص 44.
2- (2) . الامامة والسیاسة، ج 1، ص 168.

فصل سوم: داوری های قرآن و سنت پیامبر در شیوۀ تعیین خلیفه

1. حدیث «بدء الدعوة»

در میان محدثان، مورخان و مفسران، حدیثی به نام حدیث «بدء الدعوة» معروف است که در آغاز علنی شدن رسالت، از پیامبر بزرگوار شنیده شد. توضیح اینکه خداوند به پیامبر دستور داد که خویشاوندان نزدیک خود را به اسلام دعوت کند و آیه نازل شد که: (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ) .(1)

پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را مأمور کرد که غذایی برای مهمانان خویش تهیه کند، آنگاه که سران بنی عبدالمطلب جمع شدند، و غذا خوردند و سیر شدند، رو به آنان کرد و گفت: دیده بان قافله دروغ نمی گوید، به خدایی که جز او خدایی نیست، من پیامبر او برای شما و برای همۀ مردم هستم. همان طوری که به خواب می روید، از دنیا می روید و همان گونه که از خواب برمی خیزید، دوباره زنده

ص:52


1- (1) . شعراء/ 214.

می شوید و به حساب و کتاب اعمالتان رسیدگی خواهد شد. بهشت و دوزخ جاودان در برابر شماست. ای فرزندان عبدالمطلب من جوانی را در میان عرب سراغ ندارم که برای مردم خود، بهتر از آنچه من برای شما آورده ام، آورده باشد.

من برای شما خیر دنیا و آخرت را آورده ام. من شما را به سوی خدا دعوت می کنم. هر یک از شما مرا یاری کند، او برادر و وصی و جانشین من در میان شماست.

پیامبر این جمله را سه بار تکرار کرد و هر بار علی علیه السلام از جای خود برخاست و گفت: ای پیامبر خدا! من آماده ام یاور شما باشم و شما را کمک کنم. و جز علی کسی ندای پیامبر را لبیک نگفت. پیامبر در پاسخ او گفت: «إنّ هذا أَخی ووصیی وَخَلیفتی فِیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وأَطیعُوهُ».(1)

«ای حاضران! بدانید این (علی)، برادر من و وصی و خلیفۀ من در میان شماست، سخن او را بشنوید و از او فرمان برید».

ما پیرامون تحریف هایی که متأخران دربارۀ این قضیه کرده اند، سخن نمی گوییم و همین قدر می گوییم روزی که نبوّت پیامبر اعلام شد، امامت علی هم همان روز اعلام گشت. در این مورد به کتاب فروغ ولایت(2) مراجعه شود.

2. حدیث منزلت

سیره نویسان، به اتفاق می گویند: پیامبر برای خاموش کردن فتنه عازم تبوک گشت و مسلمانان هم با او همراه شدند و لشکری در حدود سی هزار نفر

ص:53


1- (1) . مسند احمد، ج 1، ص 111؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 62؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 40.
2- (2) . فروغ ولایت، ص 40، تألیف آیت اللّه العظمی سبحانی.

آمادۀ حرکت گشت ولی پیامبر، علی علیه السلام را جانشین خود در مدینه قرار داد که در غیاب او فتنه گران، یعنی منافقان، آتش فتنه را روشن نکنند. وقتی علی علیه السلام اجازۀ خروج خواست به او اجازه نداد. چشمان علی از اشک لبریز شد. پیامبر به او فرمود: «أَما تَرضی أن تَکونَ منّی بِمَنْزِلَةِ هارونَ مِنْ مُوسی إلّاأَنّه لا نَبِیّ بَعدی»(1): آیا راضی نمی شوی که نسبت به من، همچون هارون باشی نسبت به موسی؟ بااین تفاوت که بعد از من پیامبری نخواهد بود.

استثنا حاکی از آن است که کلیۀ مناصب هارون از آن علی بوده، جز نبوت، چون هارون به نصّ قرآن مانند موسی پیامبر بوده ولی در عین حال، وزیر و خلیفۀ او نیز بود.

مُسلِم، محدّث نامدار اهل سنت، در صحیح خود نقل می کند: معاویه (که لعن و سبّ علی را رواج داده بود) به سعد بن أبی وقاص اعتراض کرد که چرا ابوتراب را دشنام نمی دهی؟ او در پاسخ گفت: من پیوسته سه فضیلت از فضائل علی را به خاطر می آورم، از این جهت به او دشنام نمی دهم و آرزو داشتم که یکی از آنها از آن من بود. آن گاه که رسول خدا دستور داد علی در مدینه بماند، علی علیه السلام به پیامبر گفت: ای رسول خدا! مرا از همراهی خود بازداشتی و در میان زنان و کودکان نهادی. پیامبر فرمود: «أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلّاانّه لا نبیّ بعدی».(2)

ص:54


1- (1) . صحیح بخاری، ج 5، باب فضل أصحاب پیامبر، باب مناقب علی، حدیث شماره 4706 وشمارۀ 4416.
2- (2) . صحیح مسلم، ج 6، باب فضائل علی، ص 120، چاپ محمدعلی صبیح.

3. حدیث غدیر

اشاره

حدیث غدیر از احادیث متواتر و قطعی در تاریخ اسلام است و شاید هیچ حدیثی از نظر تواتر به پایۀ آن نرسد. کافی است که این حدیث را 120 صحابی، و قریب 90 تابعی نقل کرده اند و 360 دانشمند سنّی در کتاب خود آورده اند.

بنابراین، سخن گفتن دربارۀ سند حدیث چندان ضروری نیست و مضمون حدیث نیز به روشنی دلالت بر خلافت علی علیه السلام و نصب وی از جانب خدا دارد.

ابن تیمیه (متوفای 728 ه.) که نوعی عداوت با امیرمؤمنان علیه السلام داشت، صحت حدیث غدیر را انکار کرده است، شاگرد مکتب او یعنی ناصرالدین البانی (1333-1424 ه.) به نقد کلام استاد خود برخاسته و او را نکوهش می کند که چرا بدون بررسی تمام بخش های حدیث، صحت آن را انکار کرده است. اینک ما برخی از عبارات حدیث را نقل می کنیم:

آنگاه که پیامبر در غدیر، از مردم بر توحید خداوند و رسالت خویش و حقانیت معاد اقرار گرفت، فرمود:

«کیف تخلفونی فی الثقلین؟ فنادی منادٍ: ما الثقلان یا رسول اللّه؟ قال: الثقل الأکبر، کتاب اللّه طرف بید اللّه عزّ وجل وطرف بأیدیکم، فتمسّکوا به ولا تضلّوا، والآخر الأصغر عترتی، وإنّ اللطیف الخبیر نبّأنی أنّهما لن یتفرقا حتی یردا علی الحوض فسألت ذلک لهما ربّی فلا تقدموهما فتهلکوا ولا تقصروا عنهما فتهلکوا ثمّ أخذ بید علیّ فرفعها حتی رؤی بیاض آباطهما وعرفه القوم أجمعون.

ص:55

فقال: أیها الناس! من أولی الناس بالمؤمنین من أنفسهم؟ قالوا:

اللّه ورسوله أعلم، قال: إنّ اللّه مولای و أنا مولی المؤمنین وأنا أولی بهم من أنفسهم فمن کنت مولاه فعلیّ مولاه یقولها ثلاث مرّات وفی لفظ أحمد امام الحنابلة: أربع مرّات، ثم قال: اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه وأحبّ من أحبّه وأبغِضْ من أبغَضَه وانصر من نصره واخذل من خذله، وادر الحق معه حیث دار. الا فلیبلغ الشاهدُ الغائبَ».

«ای مردم! ببینید چگونه پس از من با ثقلین رفتار خواهید کرد؟

کسی برخاست و با صدای بلند گفت: ای پیامبر خدا! ثقلین چیست؟ فرمود: دو چیز سنگین و گرانبها: یکی بزرگتر که کتاب خدا (قرآن) است، و یک سوی آن به دست خدا و سوی دیگر به دست شماست، پس به آن چنگ زنید تا گمراه نشوید و دیگری کوچکتر است و آن «عترت» (خاندان) من است، خدایِ آگاه و دانا، به من خبر داد که آن دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا این که در کنار حوض کوثر نزد من آیند. من از خدا این را خواسته ام. پس، از آنها پیش نیفتید که هلاک می شوید و از آنها عقب نیفتید که باز هم هلاک و بدبخت می شوید، سپس دست علی را گرفت و به قدری بالا برد که سفیدی زیر بغل هر دو نفر دیده شد و همۀ مردم علی علیه السلام را شناختند. سپس گفت: ای مردم، چه کسی از خود مردم با ایمان، به خود آنها سزاوارتر و برتر است؟ گفتند: خدا و پیامبر او بهتر می دانند. گفت: خدا مولای من و از من سزاوارتر است، و من مولای مردم هستم و از خود آنان، سزاوارترم، هر کس من سرور اویم، علی نیز سرور اوست. سه بار این جمله را گفت. و در روایت احمد، امام حنبلیان آمده

ص:56

است که چهار بار این جمله را گفت. سپس فرمود: خدایا یاور کسی باش که او را یاری کند و دشمن کسی باش که با او دشمنی کند و دوست بدار کسی که او را دوست دارد و دشمن دار کسی را که او را دشمن بدارد و یاری کن کسی را که او را یاری کند. و بی یاور بگذار کسی که او را تنها و بی یاور گذارد. و او را همیشه مدار حق قرار بده، هان! ای مردم. کسانی که در اینجا هستند، این پیام را به کسانی که حضور ندارند، برسانند».

هدف از اجتماع در آن سرزمین چه بود؟

اگر کسی مجموع سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله را در روز غدیر بررسی کند، به روشنی داوری می نماید که هدف از این تجمع آن هم در آن هوای گرم جز تعیین جانشین پیامبر پس از رحلت او، نبوده است، اینک گواهان آن:

1. در آغاز خطبه، پیامبر از حاضران، دربارۀ وحدانیت خدا و معاد روز رستاخیز و رسالت خویش اعتراف می گیرد، آن گاه، مسألۀ ولایت علی علیه السلام را مطرح می کند، و این حاکی از آن است که حضرت در مقام بیان یک اصل بزرگ اسلامی است که در ردیف توحید و معاد و رسالت قرار می گیرد و اگر فقط مقصود، اظهار مهر و مودّت و یا دعوت به دوستی علی علیه السلام بود، دیگر جا نداشت که سه اصل بزرگ اسلامی را به نام توحید و معاد و رسالت در کنار آن مطرح کنند.

2. در آغاز سخن می گوید: «ألست أولی بکم من أنفسکم؟» سپس می گوید: «فمن کنت مولاه فعلیّ مولاه» و این حاکی از آن است که مقصود از «مولی» همان «اولی به نفس» است که پیامبر برای آن از مردم اعتراف گرفت و مقصود از «اولی به نفس» آن است که فرمان او در مسائل اجتماعی و سیاسی نافذ

ص:57

و حتی بر حفظ جان افراد، مقدم است.

3. در آغاز خطبه می گوید: «انّی أوشکُ أن أُدْعی فأجیب» یعنی نزدیک است که عمر من به پایان برسد و دعوت حق را اجابت کنم. این جمله را کسی می گوید که می خواهد کاری انجام دهد که با آن کار خلأ فقدان خود را پر کند؛ یعنی مردم!، پس از رفتن من کسی که بعداً معرفی می کنم مرجع کارهای من خواهد بود.

4. پیامبر پس از جملۀ «من کنت مولاه» چنین فرمودند: «اللّه أکبر علی إکمال الدین واتمام النعمة ورضا الربّ برسالتی والولایة لعلیّ من بعدی».

این جمله ها حاکی از آن است که پیامبر کاری انجام داد که با آن دین خدا تکمیل گردید و نعمت او به پایان رسید، روشن تر از همه این که می فرماید:

خداوند به رسالت من و ولایت علی علیه السلام راضی گردید؟(1)

5. چه گواهی روشن تر از این که شیخین و گروه بی شماری از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله، پس از فرود آمدن پیامبر از جایگاه خطابه، همگی به علی علیه السلام تبریک گفته و موضوع تهنیت تا وقت نماز مغرب ادامه داشت و شیخین از نخستین افرادی بودند که به امام چنین تهنیت گفتند: «هنیئاً لک یا علی بن أبی طالب أصبحت وأمسیت مولای ومولی کلّ مؤمن ومؤمنة».(2)

6. کسانی که می گویند حدیث غدیر صحیح است ولی مقصود، اعلام دوستی علی علیه السلام است، باید توجه کنند در چنان هوای گرم که کاروان قریب به یکصد هزار نفری از رفتن باز ایستاد و مردم در آن هوای گرم روی ریگ ها و

ص:58


1- (1) . الغدیر، ج 1، ص 26، 27، 30، 32، 33، 34، 36، 47، 176.
2- (2) . الغدیر، ج 1، ص 27 و ص 283.

سنگ ها نشستند، چنین اعلامی در آن شرایط مناسبت ندارد، زیرا دوستی علی جای شبهه و اشکال نبود، بلکه همه افراد جامعۀ ایمانی، با هم برادر و دوست هستند، چنان که می فرماید: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ) (1) و نیز (الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ...) .(2)

پاسخ دو شبهه

کسانی که مدارک حدیث غدیر را در کتب اهل سنت مطالعه کرده اند، اذعان دارند که این حدیث از رسول خدا صلی الله علیه و آله صادر شده و صحابه و تابعان و بعداً هم علمای اسلام، آن را سینه به سینه نقل کرده اند و معتقدند که پیامبر فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» ولی می گویند مولی در لغت عرب به معنی «أولی» نیامده است، و مبنای استدلال بر زعامت علی پس از پیامبر این است که مولی در حدیث غدیر به معنی اولی به نفس است.

در پاسخ، یادآور می شویم که در قرآن مجید به تصریح بسیاری از مفسران، مولی به معنی اولی آمده است، چنانکه می فرماید:

(فَالْیَوْمَ لا یُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ النّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ) .(3)

«پس امروز نه از شما فدیه ای پذیرفته می شود و نه از کافران، جایگاهتان آتش است و همان برای شما سزاوارتر است، و چه بد فرجامی است!».(4)

ص:59


1- (1) . حجرات، آیه 10.
2- (2) . توبه، آیه 71.
3- (3) . حدید/ 15.
4- (*) . در کتاب «پیشوایی از نظر اسلام» تألیف آیت اللّه العظمی سبحانی، فصل هجدهم، ص 215 دربارۀ حدیث غدیر و مباحث مربوط به آن، به صورت گسترده سخن گفته شده است.

فصل چهارم داوری های قرآن و سنّت پیامبر

اشاره

دربارۀ ولایت علی علیه السلام

مرجعیت فکری و علمی اهل بیت علیهم السلام

اشاره

اگر حدیث «منزلت» و حدیث «غدیر» و حدیث «بدء الدعوه»، بیانگر مرجعیت سیاسی اهل بیت علیهم السلام است، احادیث دیگر، حاکی از مرجعیت علمی و فکری آنان پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله است، و در حقیقت، آنچه که رسول خدا صلی الله علیه و آله دارا بود، که هم مرجع سیاسی و هم مرجع علمی و فکری بود، علی علیه السلام و خاندانش، این دو منصب را دارا هستند جز منصب وحی و تأسیس شریعت.

اینک برخی از روایاتی که متذکر این موضوع است:

1. حدیث ثقلین

رسول خدا در آخرین روزهای زندگی خود، از وجود دو میراث گرانبها برای امّت خویش سخن گفته است: 1. کتاب خدا، 2. عترت.

اینک متن روایت آن حضرت را یادآور می شویم:

ص:60

«یا أیّها الناس! کأنّی دعیت فأجبت، إنّی قد ترکت فیکم الثقلین أحدُهما أکبر من الآخر، کتابُ اللّه وعترتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما فانّهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض».(1)

«ای مردم! نزدیک است که فراخوانده شوم و دعوت حق را بپذیرم، (از میان شما بروم) من در میان شما دو چیز گرانبها برجای می گذارم که یکی از دیگری بزرگتر است: کتاب خدا و عترت خودم، پس ببینید پس از من چگونه با آنها رفتار می کنید زیرا آن دو از هم جدا نمی شوند تا بر سر حوض کوثر آیند».

مدارک حدیث ثقلین بیش از آن است که به آنها اشاره شود و مرحوم میرحامد حسین شش جلد کتاب در اسانید آن تألیف نموده و آن را «عبقات الأنوار» نامیده است.

2. حدیث سفینه

پیامبر گرامی در حدیث دیگر به مرجعیت علمی وفکری اهل بیت علیهم السلام اشاره کرده و آنها را به منزلۀ کشتی نوح معرفی نموده که هر کس سوار شود، نجات می یابد و هر کس عقب بماند نابود و بیچاره می شود. اینک متن حدیث:

«أَلا إِنَّ مَثَلَ أهلِ بَیْتی فِیکُم مَثَلُ سَفِینَةِ نُوحٍ مَنْ رَکِبَها نَجی وَ مَنْ تَخَلَّف عَنْها غَرَقَ».(2)

«ای مردم! آگاه باشید، اهل بیت من در میان شما مانند کشتی نوح

ص:61


1- (1) . مستدرک حاکم، ج 3، ص 103.
2- (2) . مستدرک حاکم، ج 3، ص 151.

هستند، هر کس بر آن سوار شود نجات یافته و هر کس عقب بماند، غرق می گردد».

ابن حجر هیتمی مکی در کتاب «الصواعق»، باب یازدهم در تفسیر حدیث، جمله ای دارد که شایسته است از نظر خوانندگان بگذرد. او در وجه تشبیه اهل بیت علیهم السلام به کشتی نوح چنین می گوید: هر کس آنان را دوست بدارد، و تعظیم کند، و این را برای سپاسگزاری از نعمت وجود پیامبر انجام دهد، و از راهنمایی امامان اهل بیت علیهم السلام استفاده کند، از تاریکی مخالفت ها نجات می یابد و اگر کسی تخلف ورزد، در دریای کفران نعمت و هلاکت غرق می شود.

3. حدیث دوازده خلیفه

صحیح بخاری ومسلم که از صحیح ترین کتاب های حدیثی نزد اهل سنت به شمار می آیند، امامت دوازده امام را نقل کرده اند که ما به اجمال آنها را یاد می کنیم:

بخاری از جابر بن سمره نقل می کند: «سمعت رسول اللّه یقول: یکون اثنا عشر امیراً»، از پیامبر شنیدم می گفت: دوازده نفر زمامدار خواهند بود، سپس کلمه ای گفت که من نشنیدم، از پدرم پرسیدم: پیامبر چه گفت؟ پدرم گفت: پیامبر فرمود: «کلّهم من قریش؛ همگی از قریشند».(1)

مسلم در صحیح خود نقل می کند:

«انّ هذا الأمر لا ینقضی حتی یمضی فیهم اثنا عشر خلیفه، ثم

ص:62


1- (1) . صحیح بخاری، ج 9، ص 101، حدیث 7222، 7223.

تکلّم بکلام خفی علیّ. قال: فقلت لأبی: ما قال؟ قال: کلّهم من قریش».(1)

«این کار (اسلام) به پایان نمی رسد تا دوازده جانشین من به این جهان آیند و بگذرند. سپس سخنی آهسته گفت که من نشنیدم، به پدرم گفتم: چه فرمود؟ گفت: فرمود: همگی از قریش هستند».

احادیث «اثناعشر» بیش از آن است که ما از دو صحیح نقل کردیم.

احمد بن حنبل از مسروق که از تابعان است، نقل کرده است: من نزد عبداللّه بن مسعود نشسته بودم و او قرآن می خواند. مردی از او سؤال کرد: آیا از پیامبر صلی الله علیه و آله پرسیدید که تعداد خلیفه های رسول خدا چند نفرند؟ او در پاسخ گفت:

از روزی که من وارد عراق شدم کسی از من دربارۀ این موضوع سؤال نکرده است. آری از رسول خدا پرسیدم. فرمود: «اثنا عشر کعدّة نقباء بنی اسرائیل؛ دوازده نفر خواهند بود به تعداد دوازده رهبر بنی اسرائیل».(2)

پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله دربارۀ این دوازده نفر این جمله ها را به کار برده است:

1. لا یزال الاسلام عزیزاً

2. لا یزال هذا الدین منیعاً

3. لا یزال هذا الدین قائماً

4. لا یزال هذا الدین عزیزاً

5. لا یزال أمر أمّتی صالحاً.

ص:63


1- (1) . صحیح مسلم، ج 6، ص 3.
2- (2) . مسند احمد، ج 1، ص 298.

پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله، آنان را با این صفات معرفی می کند که عزت و مناعت اسلام، صلاح و رستگاری امت به آنان بستگی دارد و شمارۀ آنان به سان شمارۀ نقیبان بنی اسرائیل است.

اگر کسانی بخواهند از مشروح احادیث «اثنا عشر اماماً» مطلع شوند، می توانند به کتاب «بحوث فی الملل والنحل» مراجعه کنند.(1)

اکنون سؤال می شود: این دوازده نفر که دارای این صفات بالا و برتر باشند که با توجه به ظاهر این احادیث این دوازده نفر پشت سر هم می آیند، چه کسانی هستند؟

ما چنین خصوصیاتی را جز دربارۀ علی علیه السلام و امامان بعدی سراغ نداریم، زیرا آنان در اوقات فترت به نشر معارف و علم و راهنمایی امّت پرداخته و مایۀ عزّت اسلام بودند و امّت اسلامی بر علم و دانش و تقوا و پیراستگی آنها اتفاق نظر دارند. این مطلب را کمی مشروح تر بیان کنیم:

بر فرض این که خلافت خلفای چهارگانه مایۀ عزت و مناعت اسلام بوده است ولی متأسفانه عمر خلافت آنان کوتاه بوده و تعداد آنها از چهار نفر تجاوز نکرده است. سلاطین بنی امیه، جنایتکاران زمان خود بودند که تعداد آنها از دوازده تن گذشت. فرمانروایان عباسی نیز گذشته از آنکه سفاک و خونریز بودند و گروه بی شماری را به زنجیر کشیدند، تعداد آنان از دوازده تن بیشتر بوده است.

از نظر فهم حدیث، باید پس از درگذشت پیامبر یک گروه دوازده نفری جست که پیاپی آمده و صفات و شرایطی که پیامبر یادآور شده است، را داشته باشند.

ص:64


1- (1) . بحوث فی الملل والنحل، آیت اللّه العظمی سبحانی، ج 6، ص 58-66.

شگفت است که برخی نویسندگان اهل سنت می خواهند این احادیث را بر خلفای راشدین و گروهی از خلفای بنی امیه همچون معاویه و یزید و عبدالملک مروان و ولید تطبیق کنند که برخی از آنها به قتل صحابۀ رسول خدا و شرابخواری در خانۀ کعبه شهرت دارند.(1)

آیۀ ولایت

از آیاتی که به اعتقاد اکثر مفسران دربارۀ امام علی علیه السلام نازل شده است، آیۀ زیر می باشد که همراه آیۀ بعدی از نظر خوانندگان می گذرانیم:

(إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ * وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّهِ هُمُ الْغالِبُونَ) .(2)

«ولی و سرپرست شما، خدا و پیامبر و کسانی هستند که ایمان آورده اند، همان کسانی که نماز را بر پا می دارند و در حال رکوع، زکات می دهند، و هر کس خدا و فرستادۀ او و افراد با ایمان را سرپرست خود سازد، به راستی که حزب خدا پیروز است».

شأن نزول آیه را بسیاری از مفسران و اهل حدیث چنین نقل کرده اند:

سائلی وارد مسجد شد و درخواست کمک کرد، کسی به او چیزی نداد، علی علیه السلام در حالی که در رکوع بود، با انگشت کوچک خود که انگشتری در آن بود، به فقیر اشاره کرد تا انگشتری را از دست او درآورد. او انگشتری را از دست

ص:65


1- (1) . تاریخ الخلفاء، نگارش جلال الدین سیوطی، 250 ط مصر.
2- (2) . مائده، آیات 55-56.

امام درآورد و به دنبال کار خود رفت.

در این هنگام، خبر به پیامبر رسید، وی از خدا چنین درخواست کرد:

«همان گونه که برای موسی از خاندان خویش وزیری تعیین نمودی، پروردگارا، برای من نیز از اهل بیتم وزیری معیّن بفرما. در این هنگام فرشتۀ وحی فرود آمد و این آیه را برای پیامبر آورد.

شأن نزول آیه را به صورتی که یاد شد؛ شخصیت های برجسته ای مانند خود امام علی علیه السلام و ابن عباس، عمار وجابر، ابورافع و انس بن مالک و عبداللّه بن سلام به گونه ای که گذشت نقل کرده اند:(1)

حسان بن ثابت شاعر معروف عهد رسالت، در اشعار خود که متضمن فضائل و مناقب علی علیه السلام است، چنین می گوید:

مَنْ ذا بِخاتَمهِ تَصَدَّقَ راکِعاً وَأَسَرَّها فِی نفسِهِ أسراراً؟

مَنْ کانَ باتَ عَلی فِراشِ مُحَمّدٍ ومحمّد أسری یَؤمُّ الغارا؟

مَنْ کانَ فِی الْقُرآنِ سُمِّی مُؤْمناً فی تِسع آیاتٍ تُلِینَ غزاراً(2)

چه کسی بود که در حال رکوع انگشتر خود را به فقیر داد و این کار را پنهان داشت؟

چه کسی بود که در بستر محمد صلی الله علیه و آله خوابید در حالی که پیامبر شبانه رهسپار غار ثور بود؟

ص:66


1- (1) . کنزالعمال، حدیث 6137؛ تفسیر فخر رازی، ج 12، ص 26؛ تفسیر نیشابوری (در حاشیۀ تفسیر طبری)، ج 6، ص 154.
2- (2) . تذکرة الخواص، ص 18، چاپ نجف.

چه کسی بود که در قرآن در نه جا، و در آیاتی که بسیار خوانده می شود، مؤمن نامیده شد؟

لفظ «ولیّ» در این جا به معنای همان «أولی به تصرف» و سرپرست و اولی است، چرا که اگر مقصود، دوست ویاور بود، اختصاص و امتیازی برای علی علیه السلام به شمار نمی رفت، زیرا قرآن همۀ مؤمنان را دوست و یاور یکدیگر می داند:

(وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ) .(1)

«مردان و زنان مؤمن دوست و یاور یکدیگرند».

پس معنایی برای ولیّ جز همان اولی به تصرف و سرپرست و فرمانروا و رهبر در اینجا نمی توان تصور کرد.

اکنون باید بیشتر در شیوۀ دلالت آیه بر ولایت امیرمؤمنان علیه السلام، گفتگو کرد:

«ولی» در لغت عرب به معنای سرپرست است و در حدیث رسول خدا آمده است:

«أَیُّما امرأةٍ نَکَحَتْ بِغَیْرِ إذْنِ وَلِیِّها فَنِکاحُها باطِلٌ».(2)

«هر زنی که بدون اجازۀ سرپرست خود ازدواج کند، ازدواج او باطل است».

و مقصود از ولی در آیه ولایت همین معنای سرپرست است و ظاهر آیه این است که مؤمنان، دارای سه ولیّ هستند:

1. خداوند بزرگ (اللّه)

ص:67


1- (1) . توبه، آیه 71.
2- (2) . مسند احمد، ج 6، ص 66.

2. رسول او (و رسوله)

3. مؤمنان (الذین آمنوا)

برای مؤمنان دو شرط ذکر شده است:

1. (الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ) ، «نماز به پا می دارند».

2. (وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ) ، «در حال رکوع زکات می دهند».

ولیّ سوم با آن شروط، کسی جز علی بن ابی طالب علیه السلام نبود و قطعاً مراد اوست. و به دیگر سخن اگر مراد از ولی، دوست و امثال آن باشد، آوردن قیود دیگر، مانند اقامۀ نماز و پرداخت زکات در حال رکوع بی جهت خواهد بود، زیرا مؤمنان، همگی دوست یکدیگرند، چنان که می فرماید: (الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ) .

و به دیگر سخن، آیۀ مبارکه پس از خدا و رسول او، گروهی را به عنوان ولی معرفی می کند که علاوه بر این، ایمان و اقامۀ نماز، دهندۀ زکات در حال رکوع باشند، قهراً این قید سوم دائرۀ ولایت را تنگتر نموده همۀ مؤمنان را دربرنخواهد گرفت. باید برگردیم به تاریخ تا روشن شود چه گروهی یا چه فردی واجد این صفت بوده است؟ تاریخ در این باره، جز یک فرد که آن هم علی بن ابی طالب باشد، معرفی نمی کند.

پاسخ یک سؤال

هرگاه مراد از ولایت، سرپرستی و امامت علی علیه السلام باشد؛ چرا جمله را به صیغۀ جمع آورده و گفته است: (وَ الَّذِینَ آمَنُوا...) در حالی که جا داشت بگوید:

ص:68

«الذی آمن واقام الصلاة، وآتی الزکاة وهو راکع».

پاسخ آن روشن است زیرا در زبان عرب، تعبیر از مفرد به صیغۀ جمع برای تعظیم و تکریم یک امر رایج است.(1) قرآن مجید می فرماید: (إِنّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ) .

البته در اینجا برخی، نکات دیگری را نیز یادآور شده اند، مثلاً زمخشری در کشاف می گوید: علّت جمع آوردن صیغه، ایجاد رغبت در مردم است تا خود را به این مقام برسانند و ثواب آن را درک کنند و از این طریق به مردم تفهیم می کند که مؤمنان باید چنین صفاتی را به دست آورند و همیشه در نیکوکاری و بخشندگی به فقرا کوشا باشند تا آنجا که اجازه ندهند نماز به پایان برسد و در همان حال نماز به فقیر، احسان کنند».(2)

شبهه افکنی فخر رازی

فخر رازی که ملقب به امام مشککین است بر اثر لغزندگی ذهن، در غالب مسائل، ایجاد شک و تردید نموده و یکی هم در دلالت این آیه بر ولایت علی ایجاد تردید کرده است. خوشبختانه خود او در سال 606 یعنی دو سال پیش از وفات خود، وصیت نامه ای نوشته و در آنجا تشکیک های خود را چنین ارزیابی نموده است:

«بدانید من شیفتۀ دانش بودم، در هر موضوعی چیز می نوشتم در حالی که از کم و کیف آن آگاه نبوده و در نوشته ها مقید نبودم که حق باشد یا باطل،

ص:69


1- (1) . مجمع البیان، ج 2، ص 211.
2- (2) . کشاف، ج 1، ص 468.

ارزشمند باشد یا بی ارزش».(1)

اینک برخی از شبهات او را یادآور می شویم و پاسخ آنها را بیان می کنیم:

1. «ولیّ» در لغت عرب به معنی محب و دوست نیز آمده است، چنان که می فرماید: (الْمُؤْمِنُونَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ) و در ما قبل و مابعد آیه واژۀ «اولیاء» به صورت جمع آمده، مثلاً در آیۀ 51 می فرماید:

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمِینَ) .(2)

«ای افراد با ایمان! یهود و نصارا را «ولیّ» خود نگیرید، برخی از آنان ولیّ برخی دیگرند و هر کس آنان را ولی خود قرار دهد، خدا قوم ستمگر را هدایت نمی کند».

و در آیۀ 57 می فرماید:

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفّارَ أَوْلِیاءَ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) .

«ای افراد با ایمان، افرادی که آیین شما را به باد استهزا و بازی می گیرند، از اهل کتاب و مشرکان، ولیّ خود نسازید، و از خدا بپرهیزید، اگر ایمان دارید».

ص:70


1- (1) . دائرة المعارف، فرید وجدی، ج 4، ص 148.
2- (2) . مائده، آیه 51.

بنابراین واژۀ اولیاء که در آیۀ 51 و آیۀ 57 آمده است، به معنی دوستان و محبان است، طبعاً آیۀ 55 که مورد استدلال است، به همان معنا خواهد بود.

این حاصل شبهۀ فخر رازی است و اینک پیرامون آن گفتگو می کنیم.

پاسخ:

فخر رازی، به خاطر پیشداوری، فقط آیات محدودی (51 و 57) را در نظر گرفته و تصور کرده است که محور سخن، مهر و مودّت و دوستی است. طبعاً مقصود از «ولیّ» هم در آیۀ مورد بحث ما، دوستی خداو پیامبر و مؤمنان خواهد بود، ولی از دو چیز غفلت کرده است:

1. مگر دوستی خدا و پیامبر بر احدی مخفی بوده که آیه بااین تأکیدات و آوردن کلمۀ «إنّما» آن را بخواهد گوشزد کند؟ طبعاً مقصود از ولیّ معنای بالاتری است که آن را از مشرکان و اهل کتاب سلب کرده ومتوجه سه گروه خاص نموده است.

2. مطالعۀ آیات این سوره از آیۀ 42 تا 70، حاکی از آن است که مقصود از ولی در آیه، و در آیات قبل و بعد، معرفی افرادی است که بتوانند بر جامعۀ مؤمنان حاکمیت و ولایت داشته باشند. مثلاً در آیۀ 43 می فرماید:

(وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِیها حُکْمُ اللّهِ) .

«چگونه تو را به داوری می پذیرند، در حالی که تورات در میان آنهاست و حکم خدا در آن است و آنها زیر بار آن نرفته اند».

در آیۀ 47 می فرماید:

ص:71

(وَ لْیَحْکُمْ أَهْلُ الْإِنْجِیلِ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فِیهِ)

«پیروان مسیح باید به آنچه خداوند در آن نازل کرده حکم کنند».

در آیۀ 49 می فرماید:

(وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ...)

«در میان آنان با آنچه خدا فرود آورده، داوری کن».

در آیۀ 50 می فرماید:

(أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ)

«آیا داوری زمان جاهلیت را از تو می خواهند؟».

پس از آین همه آیات که همه دربارۀ حکومت و قضاوت که از شئون ولایت به معنای فرمانروایی است، سخن می گوید؛ ناگهان مؤمنان را با آیۀ زیر که مورد نظر فخر رازی است مخاطب می سازد.

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ...) (1)

«ای افراد با ایمان، یهود و نصاری را ولی و سرپرستِ خود نسازید برخی از آنها سرپرست برخی دیگر هستند و هر کس فرمانروایی آنها را بپذیرد؛ از آنهاست».

با توجه به آیات قبلی، مفاد آیه 51 نیز روشن می شود که هرگز دربارۀ مهر و محبت و دوستی تنها سخن نمی گوید، زیرا پس از آن همه بحث پیرامون مسائل مربوط به حاکمیت و حکومت قانون الهی، شایسته نیست خداوند فقط

ص:72


1- (1) . آیۀ 51.

دوستی یهود و نصارا را مطرح کند، بلکه لازم است ریشه مفاسد را مطرح کند که همان، پذیرش ولایت آنان، بر خود است، که طبعاً مفاسد زیادی را دربردارد.

از این بیان روشن می شود که در آیۀ 57 که می فرماید:

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفّارَ أَوْلِیاءَ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ) .(1)

هرگز سخن دربارۀ دوستی ساده نیست بلکه مسأله، پذیرش ولایت آنان در قلمروهای مختلف، مانند قضاوت و داوری و یا تشریع حکم الهی و مدیریت اجرایی در این زمینه هاست.

در چنین هاله ای از افکار و اندیشه ها مفاد آیه مورد بحث تجلی می کند:

(إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا...) .

«ولی شما تنها خدا و پیامبر او و مؤمنانی هستند که این صفات را دارند».

و علت حصر ولایت در این سه نفر آن است که گروه های پیشین، زیر بار ولایت خدا نرفته اند و صادقانه حکم خدا را اجرا نکرده اند، و لذا آنان را به سه نوع تهدید هشدار داده است:

1. (وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ) .

«و آنها که به احکامی که خدا نازل کرده حکم نمی کنند، کافرند».

2. (وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ) .

ص:73


1- (1) . ای کسانی که ایمان آورده اید! افرادی که آیین شما را به باد استهزا و بازی می گیرند از اهل کتاب و مشرکان ولیّ خود انتخاب نکنید! و از خدا بپرهیزید اگر ایمان دارید.

«و هر کس که به احکامی که خدا نازل کرده حکم نکند، ستمگر است».

3. (وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ) .(1)

«و کسانی که بر طبق آنچه خدا نازل کرده حکم نمی کنند، فاسقند».

قرائن دیگر

در خود آیات، قرائن روشنی هست که مقصود از ولی همان سرپرست و متصرف در امور انسان است، نه به معنای محبت و دوستی. اینک بیان این قرائن:

الف. آیۀ (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصاری أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمِینَ) (2) که مورد استشهاد فخر رازی است، درست همگون با آیۀ سورۀ توبه است که می فرماید:

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَکُمْ وَ إِخْوانَکُمْ أَوْلِیاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَی الْإِیمانِ...) .(3)

ای افراد با ایمان، پدران و برادران خود را آن گاه که کفر را بر ایمان برگزیدند، سرپرست خود نسازید...».

اکنون سؤال می شود: در این آیه که مؤمنان را از «ولی» ساختن پدران و برادران در حال انتخاب کفر بر ایمان باز می دارد، مقصود چیست؟

آیا دوستی فطری انسان نسبت به پدر و مادر است؟ مسلّماً این نوع

ص:74


1- (1) . مائده، آیۀ 47-44.
2- (2) . مائده، آیه 51.
3- (3) . توبه، آیه 23.

دوستی قابل بازداری نیست، هر فرزندی نسبت به پدر و برادر خود، به گونه ای مهر و مودّت دارد، و لذا از سرنوشت بد آنان سخت ناراحت می شود که چرا راه دوزخ را در پیش گرفته اند؟ قطعاً مراد، آن گونه تولّی است که زندگی خود را به دست آنان بسپارد و آنان را سرپرست خود سازد.

ب. در همان (سورۀ مائده)، آیۀ 51 که مورد استشهاد فخر رازی است و ما را از ولی شمردن یهود و نصاری نهی می کند، می فرماید:

(وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ) .

«هر کس آنها را ولی خود سازد، از آنهاست».

اکنون سؤال می شود، آیا مجرد دوستی که چه بسا عوامل فطری و خارجی دارد، سبب می شود که انسان از یهود و نصاری گردد؟ این قرائن و شواهد حاکی از آن است که مراد از پذیرش ولایت، پذیرش حاکمیت و اولویت در تصرف در سرنوشت انسان است.

ج. در آیۀ 54 می فرماید:

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ...) .

«ای افراد با ایمان هر کس از شما از آیین خود باز گردد به خدا ضرری نمی رساند...».

این آیه حاکی است که علت این بازگشتن از دین، پذیرش ولایت یهود و نصاری بوده است که مایۀ انحراف گشته است، و الا دوستی ساده که چه بسا ریشه در همجواری یا بستگی خانوادگی دارد، کار را به ارتداد نمی کشاند.

با توجه به این قرائن، هیچ فردی نمی تواند احتمال دهد که در همۀ آیات،

ص:75

مقصود از «ولیّ» یا «اولیاء»، محبت و دوستی است.

شبهۀ دوم

رازی بار دیگر به شبهه پراکنی پرداخته و می گوید: هرگاه این آیه در حق علی علیه السلام فرود آمده باشد، باید در حال حیات رسول خدا نیز ولایت نافذ التصرف داشته باشد.(1)

پاسخ

رازی از یک نکته غفلت کرده و آن این است که آیه حاکی از آن است که امام، در حال حیات رسول خدا نیز دارای ولایت بوده، ولی به کارگیری آن در صورت نیاز است و آن پس از ارتحال رسول خداست و این مسأله یک امر عرفی است. رجال سیاسی فردی را به عنوان ولایت عهد، معرفی می کنند در حالی که با بودن خود فرمانروا، او مصدر کار نیست، بلکه هدف آن است که در نبودن حاکم، خلأی که پیش می آید، به وسیلۀ او برطرف شود.

چکیدۀ سخن، با توجه به آیاتی که در شأن امیرمؤمنان علیه السلام وارد شده، روشن می شود که وحی الهی با این آیات، امّت را به سوی خاندان رسالت رهبری می کند، گاهی مهر ومودّت آنها را مزد رسالت معرفی می کند (شوری، آیه 23) و گاهی علی را جان پیامبر، و فرزندان او را فرزندان پیامبر، قلمداد می فرماید (آل عمران، آیه 61).

سرانجام، خانه های خاندان رسالت را که بیت فاطمه علیها السلام از آنهاست از

ص:76


1- (1) . تفسیر مفاتیح الغیب، ج 12، ص 28.

خانه های بلندپایه می شمارد و می گوید: (فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ) .(1)

سیوطی در «الدرّ المنثور» نقل می کند: آنگاه که این آیه نازل شد و پیامبر آن را در مسجد تلاوت کرد، ابوبکر در حالی که به خانۀ علی و فاطمه اشاره می کرد، گفت: ای رسول خدا این خانه هم از همان خانه هاست؟ پیامبر فرمود: آری از بهترین آنهاست.(2)

هر فردی این آیات را دربارۀ اهل بیت علیهم السلام مطالعه کند بی شک به دست می آورد که پیامبر برای جانشینی خود به امر الهی اندیشیده و فردی را به عنوان جانشین معرفی کرده است.

ص:77


1- (1) . نور، آیه 36.
2- (2) . الدر المنثور، ج 5، ص 50.

فصل پنجم چرا ولایت علی علیه السلام تحقّق نپذیرفت؟

اشاره

گاهی سؤال می شود که چگونه می توان باور کرد که با وجود تصریح و تأکید پیامبر بر جانشینی علی علیه السلام در غدیر، صحابۀ آن حضرت، چنین تأکید و تصریح را زیر پا نهادند؟ به ویژه آن که یاران پیامبر، همان نیکان صدر اسلام بودند که در راه خدا جهاد و هجرت کردند. از طرف دیگر، فاصله زمانی غدیر تا رحلت پیامبر کم بود.

در این مقاله، پاسخ این سؤال با استناد به موارد تاریخی داده شده و به اثبات رسیده است که همه یاران پیامبر، در همۀ موارد، تسلیم فرمان خدا و پیامبر نبودند و موارد تخلف آنها یکی دو تا نبود. و نادیده گرفتن غدیر نیز یکی از این موارد بود.

رسول گرامی صلی الله علیه و آله، طبق وظیفه ای که وحی الهی بر دوش او نهاده بود، مشکل آیندۀ جامعه را برطرف کرد، و آنان را از هر نوع سرگردانی، در تعیین رهبر رهایی بخشید، ولی سؤالی در اینجا هست، و آن اینکه یاران رسول خدا که در پیشرفت اسلام، جان نثاری کرده بودند، چگونه این سفارش پیامبر را نادیده گرفته و عملاً زمام حکومت را به دست دیگری سپردند؟ و این به حق شبهه ای است که باید آن را برطرف ساخت.

ص:78

بررسی زندگی یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله نشان می دهد که با وجود تمجیدی که از اکثر آنها می شود بسیاری از بزرگان آنها، صد در صد تسلیم وحی الهی نبودند و گاهی سلیقه خود را بر وحی الهی مقدم می داشتند. آیات قرآنی و همچنین احادیث اسلامی، مخالفت های آنان را در مواردی با رسول گرامی ضبط کرده و می توان همۀ آنها را در کتاب مرحوم سید شرف الدین به نام «النص والاجتهاد» خواند، ولی ما به برخی از مخالفت های آنان اشاره می کنیم، بالاخص آنچه با دلیل قرآنی همراه است.

1. مقاومت در برابر داوری های پیامبر

1. آیۀ 65، از سورۀ نساء، حاکی از آن است که گروهی از یاران پیامبر در برابر برخی از داوری های او مقاومت کرده و آمادۀ پذیرش آن نبودند، و لذا قرآن، آنان را تهدید می کند که یکی از نشانه های ایمان پذیرش بی چون وچرای داوری های اوست، چنان که می فرماید:

(فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً) .

«به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر آن که در اختلافات خود، تو را به داوری بطلبند، سپس از داوری تو در دل خود، احساس ناراحتی نکنند و کاملاً تسلیم باشند».

اگر واقعاً یاران رسول خدا در حال حیات او دربست تسلیم او بودند، این تهدید چه معنایی داشت؟

2. مخالفت در جنگ بدر

در جنگ بدر، در حالی که هنوز آتش جنگ شعله ور بود، اسیران دشمن را

ص:79

به عنوان بردۀ خود گرفتند که با اخذ مبلغی (فدیه) آنها را آزاد سازند، در حالی که اسیرگیری مخصوص زمانی است که آتش جنگ خاموش شود. قرآن در نقد عمل خودسرانۀ آنان، چنین می فرماید:

(لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ) .(1)

«اگر فرمان پیشین خدا نبود که بدون ابلاغ، هیچ امتی را کیفر نمی دهد به خاطر اسیرگیری مجازات بزرگی به شما می رسید».

این آیه در مورد بدری هاست که گل سرسبد یاران رسول خدا هستند و شهیدان بدر در عالی ترین درجۀ شهدای اسلام هستند. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

3. مخالفت در جنگ احد

در سال سوم هجرت، ابوسفیان، با ارتشی مجهز رو به مدینه آورد و در دامنۀ کوه احد اردو زد. پیامبر صلی الله علیه و آله، مجاهدان اسلام را بسیج کرد و رو در روی سپاه دشمن در نقطه ای که به آن «جبل عینین» می گفتند پنجاه تیرانداز مستقر کرد و عبداللّه بن جبیر را فرماندۀ آنها ساخت و فرمود: اگر دشمن خواست ازاین راه وارد صحنه نبرد شود، آنها را با تیرباران عقب برانید، هرگز از این نقطه حساس دور نشوید، خواه ما پیروز شویم و خواه مغلوب. با این همه از آنجا که در آغاز جنگ، پیروزی از آن مسلمانان بود، چهل نفر از این تیراندازان با وجود تأکید پیامبر، با خود گفتند: ماندن ما، در این نقطه، فایده ای ندارد. فرمانده آنان، هر چه آنان را نصیحت کرد، گوش ندادند و برای گردآوری غنیمت، از آن نقطه فرود آمدند.

ص:80


1- (1) . انفال، آیۀ 68.

در نتیجه، خالد بن ولید، یکی از سرداران سپاه دشمن وقتی جبل عینین را خالی از تیرانداز دید فرصت را غنیمت شمرد، و با فوج تحت فرماندهی خود، به آن نقطه حمله کرد، و پس از کشتن ده نفر باقیمانده، از پشت سر به مسلمانان حمله کرد و پیروزی قبلی به شکست تبدیل شد.(1)

4. مخالفت با صلح حدیبیه

سال ششم هجرت، پیامبر گرامی، آمادۀ آغاز عمرۀ مفرده، با یاران خود شد و سلاحی، جز سلاح مسافر همراه نداشتند، وقتی به سرزمین حدیبیه رسید که مرز سرزمین حرم است با مقاومت مشرکان مکه روبرو شد و آنها به هیچ قیمت حاضر نشدند که راه را برای زیارت پیامبر و یارانش بگشایند، سرانجام به این نتیجه رسیدند که طرفین تصمیم بگیرند که امسال از عمره صرف نظر شود، و سال آینده راه برای عمرۀ مسلمانان باز باشد و صلح نامه ای که دارای بندهای مختلفی بود میان طرفین به امضاء رسید، آنگاه که صلح نامه به امضا رسید، عمر بن خطاب خشم خود را از این قرارداد، ابراز کرد و گفت: «آیا این قرارداد موجب ذلت و خواری ما از نظر دینی نیست؟».(2)

پس از گفتگوهای زیادی، او و همفکرانش ساکت شدند و پیامبر راه مدینه را در پیش گرفت و آینده ثابت کرد که پیامبر با عقد قرارداد صلح، منافع بسیار زیادی را کسب کرده است و راه را برای گسترش اسلام گشوده است، و لذا دو سال نگذشته بود که پیامبر به مکه بازگشت و دژ شرک را فتح کرد و خانۀ توحید را از لوث بتها پاک ساخت.

ص:81


1- (1) . سیرۀ ابن هشام، ج 3، ص 83.
2- (2) . سیرۀ ابن هشام، ج 2، ص 317.

5. مخالفت با اعزام لشکر اسامه به سرزمین روم

در روزهایی که پیامبر صلی الله علیه و آله در بستر بیماری افتاده بود، مصمم شد که لشکری را برای مقابله با لشکر روم که مرتب مدینه را تهدید می کرد، اعزام کند، پس از بسیج عمومی، اسامة بن زید را فرمانده این سپاه ساخت و به او دستور داد که هر چه زودتر مدینه را ترک کند و به قدری در این کار مصمّم بود که در همان بستر بیماری مرتب می فرمود: «جهّزوا جیش اسامة، لعنَ اللّه مَن تخلّف عنه»؛ «سپاه اسامه را روانه کنید، خدا لعنت کند هر کس را که از این سپاه باز بماند».

در این هنگام، یاران پیامبر صلی الله علیه و آله به دو گروه تقسیم شدند: گروهی اصرار بر رفتن و گروهی دیگر، اصرار بر ماندن داشتند. بهانۀ گروه دوم این بود که بیماری پیامبر صلی الله علیه و آله شدت پیدا کرده است و ما را یارای مفارقت او نیست. چه بهتر صبر کنیم تا سرانجام کار روشن شود.(1)

شهرستانی جریان را به صورت بسیار کوتاه نقل کرده، امّا طبری در رویدادهای سال یازدهم هجری چنین می گوید: آنگاه که یاران پیامبر از فرماندهی اسامة بن زید، آگاه شدند، او را شایستۀ این مقام ندانستند، و حاضر نشدند زیر پرچم او به جهاد بروند، وقتی پیامبر از نافرمانی آنان آگاه شد، گفت:

او شایستۀ چنین فرماندهی است و قبلاً نیز دربارۀ پدر او چنین سخن می گفتید در حالی که او نیز شایستگی فرماندهی داشت.(2)

ص:82


1- (1) . ملل ونحل، شهرستانی، ج 1، ص 29 و 30.
2- (2) . تاریخ طبری، ج 2، ص 29.

6. مخالفت با نگارش نامه

ابن عباس می گوید: در روزهای آخر عمر پیامبر، بیماری او شدّت گرفت.

در این هنگام، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: برای من قلم و دواتی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید. عمر بن خطاب که در آن جلسه حاضر بود، گفت: بیماری بر پیامبر فشار آورده و کتاب خدا برای ما کافی است. در این هنگام حاضران در مجلس با هم به مشاجره برخاستند. گروهی اصرار بر آوردن قلم و دوات و گروهی دیگر بر نیاوردن آن داشتند. آنگاه که پیامبر از بگو مگوی دور از ادب یاران خود آگاه شد، فرمود: برخیزید و از اینجا بروید و کشمکش در حضور من شایستۀ شما نیست. ابن عباس می گوید: همۀ مصیبت ها در چنین روزی بر سر ما فرود آمد که نگذاشتند پیامبر نامۀ تاریخی خود را بنویسد.(1)

***

اینها یک رشته نمونه هایی از مخالفت یاران پیامبر با فرمانهای صریح او بود. بنابراین، هیچ مانعی نبود که با جانشینی امیرمؤمنان مخالفت کرده و آن را نادیده بگیرند.

ما به خاطر دوری از عصر رسالت، تصوّر می کنیم که هاله ای از عصمت و پاکی زندگی یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله را فرا گرفته بود و همۀ آنها همیشه گوش به فرمان پیامبر بوده اند، در حالی که یاران پیامبر همان بت پرستان دوران جاهلیت بوده اند که به شرف اسلام مشرف شده بودند و گروهی، مخلص و فرمانبردار، اما گروهی دیگر نافرمان و حسابگر و در پی منافع و مصالح خویش بودند و دست کم می توانیم بگوییم که همگی عصمت نداشتند.

ص:83


1- (1) . صحیح بخاری، باب کتابة العلم، حدیث 114.

تصرف در آموزه های اسلام

اشاره

بهترین گواه بر این که گروهی از آنان صد در صد تسلیم وحی الهی نبودند، بلکه به دنبال مصالح شخصی خویش بودند و اسلام برای آنان تا آنجا اهمیّت داشت که با سلیقه و فکر آنان، سازگار و همراه باشد و در غیر این صورت، از پذیرفتن احکام آن سر برمی تافتند، این است که پس از درگذشت پیامبر، در شریعت اسلام، دستکاری هایی کردند که به عقیدۀ خودشان جنبۀ اصلاحی داشت. اینک نمونه هایی را یادآور می شویم:

1. تصرف در اذان صبح

مالک در موطأ خود می نویسد: مؤذن آمد تا عمر بن خطاب را (در زمان خلافت وی) برای نماز صبح بیدار کند، با این جمله او را از خواب بیدار کرد: «الصلاةُ خیرٌ من النوم». عمر با شنیدن آن گفت: چه خوب است که این جمله را به اذان بیفزاییم.(1)

زرقانی در شرح موطّأ می نویسد: عبداللّه بن عمر از پدرش نقل کرد که او به مؤذن گفت: هرگاه به جملۀ «حی علی الفلاح» رسیدی، دوبار پشت سر آن بگو: «الصلاة خیر من النوم»(2)

ص:84


1- (1) . موطأ، باب ما جاء من النداء للصلاة، حدیث 6.
2- (2) . موطأ، شرح زرقانی، ج 1، ص 150.

2. محروم کردن دختر پیامبر از میراث

قرآن کریم، در آیات خود، اعلام می کند که فرزندان میت اعم از دختر و پسر، از پدران و مادران ارث می برند و در آیات دیگر ارث بردن سلیمان را از داود یادآوری می کند و می فرماید: (وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ) (1) و در آیه دیگر یادآوری می کند که زکریا از خدا فرزندی خواست تا از او ارث ببرد، چنانکه می فرماید:

(فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا * یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا) .(2)

«خدایا به من فرزندی عنایت فرما تا از من وازخاندان یعقوب ارث ببرد و او را انسانی پسندیده ساز».

این آیات حاکی از آن است که فرزندان پیامبران از آنان ارث می بردند.

مقصود در این آیات، ارث اصطلاحی است، نه ارث علم و دانش، زیرا علم و دانش میراثی نیست، نبوت، نیز ارثی نیست. ازاین گذشته اگر مقصود، ارث بردن نبوّت بود، دعای زکریا لزومی نداشت که عرض کرد (وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیًّا) زیرا پیامبران خدا اولیای الهی هستند و پاکی جزء ذات آنها است.

امّا در مقابل این آیات، با خبر واحدی که فقط خود خلیفۀ نخست، راوی آن بود، دخت گرامی پیامبر را از ارث او محروم ساختند، به استناد اینکه پیامبر فرمود: «نَحْنُ مَعاشِرَ الأنْبیاءِ لانوَرِّثُ».

ص:85


1- (1) . نمل، آیه 16.
2- (2) . مریم، آیه 5 و 6.

اگر به راستی پیامبر، گویندۀ این سخن بود و این، یکی از آموزه های شریعت اسلام بود باید آن را به وارثان خود یعنی دختر و همسرانش نیز بگوید، در حالی که آنان از این حدیث آگاه نبودند و شگفت اینجاست که دختر پیامبر از ارث محروم شد ولی همسرانش هر کدام مالک حجره ای شدند که در آن زندگی می کردند!!

آنچه می توان گفت این است که مقصود پیامبر از آن حدیث بر فرض ثبوت آن است که پیامبران دنیاخواه و دنیاپرست نیستند که برای فرزندانشان ثروت فراوانی بر جای گذارند، امّا اگر گلیمی یا ظروفی و یا لباسی از آنها بر جای بماند، قطعاً ملکِ وارثان آنهاست و در این تردیدی نیست.

3. قطع سهم «ذوی القربی»

از نظر قرآن کریم، هنگامی که غنائمی که لشکر اسلام، از طریق جهاد به دست می آورد، آن باید به خدا و پیامبر و بستگان پیامبر برسد و باید صرف یتیمان و نیازمندان و درماندگان در راه، از خاندان او شود. چنانکه می فرماید:

(وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ) .(1)

«بدانید هرگونه غنیمتی به دست آورید، خمس آن برای خدا، و برای پیامبر، و برای نزدیکان و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه (از آنها) است».

پس از درگذشت پیامبر گرامی که غنایم به مدینه سرازیر شد، سهم

ص:86


1- (1) . انفال، ص 41.

ذی القربی را قطع کرده و آنان را محروم ساختند.(1)

4. قطع سهم «المؤلفة قلوبهم»

از نظر آموزه های قرآنی، زکات بین هشت گروه تقسیم می شود:

1. فقیران 2. بیچارگان، 3. کارگزاران گرد آوری زکات، 4. کسانی که با کمک مالی دلجویی می شوند، 5. بردگان، 6. بدهکاران، 7. امور مربوط به نیکوکاری، 8. در راه ماندگان.(2) ولی پس از درگذشت پیامبر سهم گروه چهارم قطع شد، به بهانۀ اینکه «فعلاً نیازی به جلب قلوب آنان نداریم، چون این در حالی بود که اسلام در حال ضعف بود و دولت اسلامی، به جلب دوستی چنین افرادی نیاز داشت و اکنون که در اوج قدرت است، نیازی به چنین کاری ندارد».

اینها یک رشته نمونه هایی از مخالفت برخی از صحابه با نص صریح فرمان خدا است. با توجه به این مخالفتها و بدعتها، نباید، نادیده گرفتن وصیت رسول خدا را دربارۀ علی علیه السلام امری عجیب و غریب شمرد.

ص:87


1- (1) . مسند احمد، ج 1، ص 348 و تفسیر قرطبی، ج 8، ص 10.
2- (2) . سورۀ توبه، آیه 60.

فصل ششم فرضیه های بی پایه در بارۀ پیدایش تشیع

اشاره

از قدیم الأیام، دربارۀ ریشۀ تشیع و منشأ پیدایش آن، اظهار نظرها و داوری هایی از طرف افراد غیر شیعی و گاهی از طرف دشمنان شیعه صورت گرفته که بسیاری از آن ها بی پایه است و هیچ بهره ای از واقعیت ندارد. طبق دلایل و شواهد متعدد، تشیع جز همان اسلام به رهبری پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندان او نیست. تشیع به این معنی سابقه در عصر پیامبر دارد و آن حضرت، در حیات خود، دوستداران و طرفداران علی علیه السلام را شیعه نامیده است، و گروه اول دوستداران علی علیه السلام که از همان موقع، علی علیه السلام را جانشین پیامبر می دانستند، جمعی از صحابه بودند. در این جا، این موضوع مورد بحث قرار می گیرد.

درباره ریشه تشیع، داوری های ناروایی صورت گرفته که همگی حاکی از ناآگاهی داوران، از تاریخ تشیع است. گاهی ادعا می شود، کشمکش های سیاسی و منصبی در نخستین قرن هجری مایه پیدایش تشیع بوده است. برخی دیگر آن را زاییدۀ بحث ها و مجادلات کلامی می دانند که به سان دیگر مذاهب کلامی پدید آمده است و....

ص:88

علّت این نوع اندیشه ها یک چیز بیش نیست و آن این است که تصور می کنند تشیع پدیده ای است غیر از اسلام که پس از رحلت رسول خدا پدید آمده، آنگاه تلاش می کنند که برای آن، علت و سببی پیدا کنند، و احیاناً فرضیه های دیگری را مطرح می کنند.

این فرضیه سازان، از یک نکته چشم پوشیده اند و آن این است که تشیع، جز اسلام به رهبری خاندان رسالت چیزی دیگری نیست، و تشیع به این معنی در عصر رسول خدا پدید آمده و در همان زمان، امیرمؤمنان، دوستان و یارانی داشت که آنان را شیعۀ علی علیه السلام می نامیدند، و پیدایش این گروه در عصر رسول خدا نتیجۀ سفارش های آن حضرت دربارۀ امیرمؤمنان علی علیه السلام بوده است، یعنی سفارش ها و ستایش های پیامبر صلی الله علیه و آله از علی علیه السلام سبب شد که گروهی در حیات رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام مهر ورزیده و او را پس از پیامبر، رهبر و اسوه و الگوی خود بدانند.

از این جهت باید گفت پیامبر نخستین کسی است که بذر تشیع را پاشید و مردم را به گرایش به علی علیه السلام دعوت کرد و نام پیروان او را «شیعه» نهاد، گواه این مطلب روایات فراوانی است که شمار آنها به چهل حدیث می رسد که در آنها از پیروان علی به نام «شیعه علی» نامبرده شده است ولی در این صفحات محدود، ما را یارای نقل متون این چهل حدیث که همگی در کتب اهل سنت آمده است، نیست، ناگزیر به نقل برخی از آنها به عنوان نمونه اکتفا می کنیم:

1. جابر بن عبداللّه می گوید: خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله بودیم که علی علیه السلام وارد شد و پیامبر چنین گفت: «والّذی نَفْسی بیده إنّ هذا وشیعته لهم الفائِزُونَ یَوم القیامةِ؛

ص:89

سوگند به خدایی که جانم در دست اوست، این (اشاره به علی علیه السلام) و پیروان وی، در روز رستاخیز رستگارانند». در این هنگام، این آیه را تلاوت کرد: (إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ) و به همین دلیل، هرگاه علی به میان یاران پیامبر می آمد، به یکدیگر می گفتند: «جاء خیر البریة؛ بهترین مردم آمد».(1)

2. ابن عباس می گوید: آن گاه که آیۀ یاد شده در حدیث قبلی فرود آمد رسول خدا به علی علیه السلام گفت: «هُوَ أنتَ وشیعتُک یومَ القیامة راضین مرضیین؛ مقصود از این آیه، تو و شیعیانت هستید که در روز قیامت خشنود خواهید بود و خدا هم از شما خشنود خواهد بود».(2)

3. ابن حجر هیتمی، از ام سلمه نقل می کند که گفت: شبی که پیامبر در حجرۀ من بود، ناگهان دخت پیامبر و پشت سر او علی رضوان خدا بر هر دو باد به حجره وارد شدند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «یا علی أنت وأصحابک فی الجنّة، أنتَ وشیعتُک فی الجنّة؛ ای علی! تو و یاران و پیروانت در بهشت جای دارید».(3)

4. ابن اثیر جزری نقل می کند: پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام چنین خطاب کرد:

«انّک ستقدم علی اللّه أنتَ وشیعتُک راضین مرضیّین و یقدم علیه عدوّک غضبانا مقمحین»(4)؛ «ای علی! تو و شیعیانت (در روز رستاخیز) در حالی به نزد خدا می آیید که خشنودید و او نیز از شما خشنود است و دشمن تو در حالی نزد خدا

ص:90


1- (1) . سیوطی، الدر المنثور، ج 6، ص 589.
2- (2) . سیوطی، الدر المنثور، ج 6، ص 589.
3- (3) . صواعق محرقه، ص 161.
4- (4) . النهایة فی غریب الحدیث والأثر، ج 4، ص 16.

می آید که خشمگین است و دست او به گردنش بسته شده است».

5. زمخشری در ربیع الابرار آورده است: رسول خدا به علی علیه السلام فرمود: «یا علی! إذا کان یوم القیامة أخذتُ بحجزة اللّه تعالی وأخذتَ أنت بحجزتی وأخذ ولدک بحجزتک، وأخذ شیعة وُلْدک بحجزهم فتری أین یؤمر بنا».(1)

«هرگاه روز قیامت برسد، من دست به دامان خدا می شوم (کنایه از توسل به خدا) و تو دست به دامان من می شوی، و فرزندانت دست به دامان تو، و شیعیان فرزندان تو هم دست به دامان فرزندان تو می شوند، آنگاه می بینی که چه فرمانی در حق ما صادر می شود».

6. احمد بن حنبل در کتاب خود مناقب نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: آیا خشنود نیستی که در بهشت با من باشی؟ حسن و حسین و نوادگان ما پشت سر ما باشند؟ و همسران ما پشت سر نوادگان ما، و پیروان ما در سمت راست و چپ ما جای بگیرند؟(2)

7. مغازلی به سندی از انس بن مالک نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

هفتاد هزار از امّت من بدون حساب وارد بهشت می شوند. آنگاه رو به علی کرد و گفت: آنان شیعیان تو هستند و تو امام آنها هستی.(3)

ما به نقل همین هفت روایت بسنده کردیم. علاقه مندان می توانند بخش اعظم این روایات را در کتاب «بحوث فی الملل والنحل»(4) ملاحظه کنند.

ص:91


1- (1) . ربیع الأبرار، ص 808.
2- (2) . الصواعق المحرقه، ص 161.
3- (3) . مناقب مغازلی، ص 293.
4- (4) . بحوث فی الملل والنحل، ج 6، ص 85 تا 87.

از این روایات برمی آید که در عصر رسول خدا، گروهی به نام شیعۀ علی معروف بوده اند و پیامبر به آنان نوید بهشت می داد و در هر حال لفظ شیعه در زبان رسول خدا بر پیروان علی علیه السلام اطلاق شده و راه وروش این شیعیان، همان راه اسلام است که پیامبر آورده و نه چیزی بر آن افزوده و نه از آن کاسته اند، بلکه راه رسیدن به این اسلام را پیروی از علی دانسته اند.

در این صورت می توان به صورت قطعی گفت که تشیع نه زاییدۀ کشمکش های سیاسی در سقیفه و غیر سقیفه بوده و نه زاییدۀ جدل های کلامی متکلمان، و گروهی که در حال حیات رسول خدا، علی را اسوه و رهبر خود پس از پیامبر می دانستند، با درگذشت پیامبر خدا بر همان تفکر باقی ماندند و هیچ دگرگونی در آنها رخ نداد و به مرور زمان گسترش پیدا کرد.

شیعه در زبان مورّخان

از بررسی برخی از منابع تاریخ و ملل و نحل به دست می آید که واژۀ «شیعه» در عصر رسول خدا و پس از رحلت او، نوعی لقب پیروان امیرمؤمنان بوده است. اینک برخی از این کلمات را در اینجا می نگاریم:

مسعودی (متوفای 345 ه.) در رویدادهای مربوط به پس از رحلت پیامبر می نویسد: آنگاه که بیعت ابی بکر به انجام رسید، علی علیه السلام و گروهی از شیعیان او در خانه اش تحصن کردند.(1)

نوبختی (متوفای 313 ه.) می نویسد: شیعه همان گروه یاوران علی بن ابی طالب بودند که در زمان پیامبر و پس از او به این نام شناخته شدند و همه، آنها

ص:92


1- (1) . اثبات الوصیة، ص 121.

را با این عنوان می شناختند که از همه گسسته و به علی پیوسته و پیشوایی او را پذیرفته اند.(1)

ابوالحسن اشعری می نویسد: علّت این که این گروه را شیعه می گویند، این است که از علی پیروی کرده و او را بر دیگر یاران رسول خدا مقدم داشتند.(2)

شهرستانی می نویسد: شیعه کسانی هستند که بالخصوص از علی پیروی کرده و به امامت و خلافت او از طریق نص و وصیت قائل شده اند.(3)

ابن حزم می گوید: هر کس بگوید علی برترین مردم پس از رسول خدا و شایسته ترین آنها به امامت است و فرزندان او نیز پس از وی چنین اند، او «شیعه» است، هر چند در اصول دیگر بین خود اختلاف داشته باشند، ولی اگر با آن اصل، مخالفت کند، شیعه نیست.(4)

این جمله ها حاکی از آن است که گروهی در حیات رسول خدا و پس از وی معروف به تشیع و پیروی از علی علیه السلام بودند، و رسول خدا، این گروه را شیعه نامیده و آنها را با این لفظ خوانده است. آیندگان نیز از پیامبر صلی الله علیه و آله پیروی کردند.

بنابراین، شاخص تشیع، همان پیروی از امام علی علیه السلام پس از رسول اکرم صلی الله علیه و آله در قلمرو زعامت و مرجعیت دینی و اجرای احکام دین است. بنابراین با این سفارش های رسول خدا صلی الله علیه و آله، و با این احادیث که حاکی از وجود هستۀ تشیع در عصر رسول خدا صلی الله علیه و آله است، دیگر لازم نیست که برای پیدایش آن به دنبال

ص:93


1- (1) . فرق الشیعه، ص 15.
2- (2) . مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 65.
3- (3) . الملل والنحل، ج 1، ص 131.
4- (4) . الفصل، ج 2، ص 113.

فرضیه های سست و بی پایه برویم و برای آن علت یا عللی جست وجو کنیم، زیرا اگر تشیع پدیده ای نوظهور پس از رحلت رسول خدا بود، شایسته بود که مانند دیگر مذاهب کلامی برای آن علّت و سببی جست و جو کنیم، مانند پیدایش تسنّن به معنای پیروی از خلافت خلفا و یا گروه های معتزله و اشاعره که دو طیف کلامی هستند که در قرن دوم و سوم پدید آمده اند، در حالی که تشیّع از همۀ این نوع گروه ها و فرقه ها جدا بوده، جز همان اسلام راستین نیست که پیامبر آورده، به ضمیمۀ این که پیروی پس از وی فقط و فقط از آن خاندان رسول خداست.

شایسته ترین سخن آن است که استاد محمد کردعلی در کتاب ارزشمند خود به نام «خطط الشام» آورده است. او می نویسد: گروهی از بزرگان یاران رسول خدا به دوستی و ولایت علی علیه السلام در عصر رسول خدا صلی الله علیه و آله شهرت داشتند، مانند:

الف. سلمان فارسی که می گفت: ما با رسول خدا بر پایۀ دو چیز بیعت کردیم: 1. خیرخواهی برای مسلمانان، 2. پیروی از علی بن ابی طالب و دوستی با او.

ب. ابوسعید خُدری که می گفت: رسول خدا مردم را به پنج چیز امر کرد:

آنان چهار امر را گرفتند و پنجمی را رها کردند. از ابوسعید سؤال شد آن چهار امر که مردم گرفتند، چه بود؟ گفت: نماز و زکات و روزۀ ماه رمضان و حج خانۀ خدا.

آنگاه از او پرسیدند: آن پنجمی که ترک کردند چه بود؟ در پاسخ گفت:

ولایت علی بن ابی طالب.

به او گفته شد: واقعاً ولایت علی جزء فرائض بود؟ او در پاسخ گفت: بلی،

ص:94

مانند آن چهار امر بر مردم فریضه بود.

کردعلی اضافه می کند:

این دو نفر و افراد دیگری به تشیع و پیروی از علی معروف بودند مانند:

ابوذر غِفاری، عمار بن یاسر، حُذیفة بن یمان، خزیمة بن ثابت معروف به ذو الشهادتین، ابوایوب انصاری، خالد بن سعید، قیس بن سعد بن عباده.(1)

***

پیشگامان تشیّع

گروهی از مورخان و رجال نویسان، دربارۀ شخصیت هایی از صحابه و تابعان که ازروز نخست پیرو امام علیه السلام بوده اند کتاب های مستقلی نوشته اند. و ما به برخی از این کتاب ها اشاره می کنیم:

1. سید علی خان مدنی (متوفای 1120 ه.)، کتاب مستقلی در این باره نوشته و آن را «الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة الإمامیة» نام نهاده است.

نخستین باب آن مربوط به شیعیان از بنی هاشم و دومین باب آن مربوط به شیعیان غیر بنی هاشم است. در باب نخست به معرفی 23 نفر صحابی از بنی هاشم و در باب دوم به معرفی 46 نفر صحابی دیگر پرداخته است. آنگاه طبقات دیگر از شیعیان در عصر تابعان را معرفی نموده است.

2. آیة اللّه شیخ محمدحسین کاشف الغطاء (1294-1373) در کتاب ارزشمند خود «اصل الشیعة وأصولها» به معرفی گروهی از صحابه که در سفر و

ص:95


1- (1) . خطط الشام، ج 5، ص 251.

حضر پیرو علی بودند، می پردازد و از آنها این گونه نام می برد:

1. سلمان محمدی (فارسی)، 2. ابوذر غِفاری، 3. مقداد بن اسود کِندی، 4.

عمار بن یاسر، 5. خزیمۀ ذی الشهادتین، 6. ابن تَیّهان، 7. حُذیفة بن یمان، 8. زبیر بن عوام، 9. فضل بن عباس، 10. عبداللّه بن عباس، 11. هاشم بن عُتبة المرقال، 12. ابوایوب انصاری، 13. ابان بن سعید بن العاص، 14. خالد بن سعید بن العاص، 15. ابَیّ بن کعب، 16. انس بن حارث و... که هر گاه بخواهیم اسامی همه را ذکر کنیم که همگی از صحابه پیامبر هستند، ما را به نگارش یک کتاب بزرگ نیازمند می سازد.

3. آیة اللّه سید عبدالحسین شرف الدین (1290-1377) در کتاب خود، به نام «الفصول المهمة فی تألیف الأمّة» به معرفی پیشگامان تشیع پرداخته، حدود 200 نفر از آنان را نام می برد.(1)

4. خطیب شهیر دکتر احمد وائلی در کتاب خود «هویة التشیع» اسامی 130 تن از یاران علی علیه السلام را که همگی صحابۀ پیامبر صلی الله علیه و آله بودند، نام می برد، و آنگاه نتیجه گیری می کند که محال است این گروه انبوه، بدون دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله دور علی علیه السلام را گرفته و به او اخلاص ورزند. از این جهت باید گفت: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نخستین کسی است که بذر تشیع را افشانده و در عصر او این بذر، به بار نشسته است و میوه داده است.(2)

5. آیت اللّه العظمی سبحانی در کتاب شخصیت های اسلامی گروهی از پیشگامان تشیع را مطرح و به دلائل تشیع و زندگانی آنان پرداخته است. این

ص:96


1- (1) . الفصول المهمة فی تألیف الأمة، ص 179-190.
2- (2) . هویة التشیع، ص 34.

کتاب، نخست با همکاری یکی از محققان، به زبان پارسی و سپس به زبان عربی، به عنوان «الشخصیات الإسلامیة» ترجمه شده است.

اگر محققی علاقه مند باشد که با پیشگامان تشیّع از نزدیک آشنا شود و از کلمات استادان علم رجال دربارۀ آنان آگاه شود، به کتاب های یاد شده در زیر مراجعه کند:

1. الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، نگارش ابن عبدالبر (م 456 ه.)

2. اسد الغابه فی معرفة الصحابة، نگارش ابن اثیر جزری، (م 606 ه.)

3. الاصابة فی تمییز الصحابة، نگارش ابن حجر عسقلانی (م 852 ه.).

پیدایش تشیع

اشاره

دربارۀ پیدایش تشیع نظریه های گوناگونی اظهار شده است که همۀ نظریه ها مبنی بر این است که تشیع، پدیده ای است سوای اسلام، که باید برای یافتن علل پیدایش آن جستجو کرد ولی بنابر آنچه ما گفتیم تشیع، روی دیگر سکۀ اسلام است، بنابراین تمام این نظریه ها بی اساس خواهد بود، ولی در عین حال به بررسی آنها می پردازیم:

1. تشیع، زاییده اجتماع سقیفه!

گروهی بر این باورند که پس از رحلت پیشوای اسلام، انصار در سقیفۀ بنی ساعده دور هم گرد آمدند تا از میان خود، خلیفه ای انتخاب کنند. پس از آمدن ابوبکر و عمر بن خطاب و ابوعبیده، به درون این جلسه، کار به نفع ابوبکر پایان یافت، زیرا در میان دو گروه انصار (اوس و خزرج) اختلاف افتاد، اوسیان تصور

ص:97

کردند که اگر سعد بن عباده خزرجی برندۀ خلافت شود، خزرجیان بر آنان برتری خواهند یافت، از این جهت، با ابوبکر بیعت کردند و خلیفه منتخب، با اوسیان و دو نفر از مهاجران به نام عمر و ابوعبیده، سقیفه را ترک گفتند و به مسجد رفتند، و از مردم خواستند که با او بیعت کنند، این قضیه، هنگامی رخ داد که بزرگ مرد اسلام علی علیه السلام مشغول غسل پیامبر و آماده کردن جسد مطهر برای تکفین و تدفین بود. علاقه مندان علی علیه السلام، از این جلسه و نتیجۀ آن سخت رنجیده شدند و در خانه علی علیه السلام به عنوان اعتراض، اجتماع کردند و گروهی نیز در خارج از خانه، دست به اعتراض زدند. از این نتیجه می گیرند که تشیع زاییده اجتماع در سقیفه است، و در همین شرایط بذر تشیع افشانده شد.

این نوع نتیجه گیری بسیار واهی و بی پایه است زیرا به گواه آنچه طبری و غیر او می نویسند چنین واکنشی نمی تواند زاییده یک روز باشد، بلکه این گروه مدت ها پیش از این دارای چنین عقیده و اندیشه ای بودند. اینک دلایل ما:

1. طبری می نویسد: عمر بن خطاب به در خانۀ علی علیه السلام رفت و در آن خانه طلحه و زبیر و گروهی از مهاجران، گرد آمده بودند. او گفت: به خدا سوگند خانه را با شما به آتش می کشم یا این که خانه را ترک کنید و با ابوبکر بیعت کنید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالی که شمشیر خود را از غلاف کشیده بود و از کثرت عصبانیت پای او لغزید و جمعی شمشیر را از دست او گرفتند.(1)

2. یعقوبی می نویسد: گروهی از مهاجران، همراه علی علیه السلام بودند مانند عباس بن عبدالمطلب و فضل بن عباس، زبیر بن عوّام، خالد بن سعید بن عاص،

ص:98


1- (1) . تاریخ طبری، ج 2، ص 443.

مقداد بن عمرو، سلمان فارسی، ابوذر غِفاری، عمار بن یاسر و براء بن عازب و أُبَیّ بی کعب(1).

3. زبیر بن بکار در «موفّقیّات» می نویسد: اکثر مهاجران و بزرگان انصار یقین داشتند که خلافت از آن علی علیه السلام است و نیز می نویسد: آن گاه که بیعت ابوبکر به پایان رسید، گروهی از انصار، از بیعت خود با او پشیمان شده، و یکدیگر را ملامت می کردند و خواستند با علی علیه السلام بیعت کنند ولی او موافقت نکرد.

ابوذر در ایام سقیفه در مدینه نبود، آنگاه که برگشت، گفت: به میل خود عمل کردید و خویشاوندی پیامبر را فراموش کردید؟! اگر این کار را به اهل پیامبر واگذار می کردید، حتی دو نفر با هم اختلاف نمی کردند. سلمان فارسی گفت:

سالخورده ترین فرد را انتخاب کردید ولی معدن علم و کمال را از دست دادید.

هرگاه، این کار را با ملاک دوم انجام می دادید، حتی دو نفر از میان شما با هم اختلاف نظر پیدا نمی کردند و میوۀ شیرین خلافت را می چیدید.(2)

این نوع اعتراض ها وتحصن ها و گفتگوها که تاریخ، اندکی از آن را ضبط کرده نمی تواند زاییدۀ فکر یک روز و یک جلسه باشد و حاکی از آن است که ولایت علی علیه السلام در دل آنان ریشه دوانیده بود و به آن اعتقاد راسخی داشتند. و بر پایۀ همین عقیده، اعتراض و مخالفت خود را آشکار کردند. اصلاً امکان ندارد گروهی بدون سابقه، دربارۀ فردی چنین موضع گیری کنند، آن هم در زمانی که طرف مقابل زمام کار را به دست گرفته است و این، می رساند که این گروه به

ص:99


1- (1) . تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 103.
2- (2) . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6، ص 43 44.

سائقۀ اندیشه های پیشین که دربارۀ علی علیه السلام داشتند و از رسول خدا شنیده بودند، به دفاع از علی علیه السلام پرداختند.

2. تشیع وعبداللّه بن سبأ

اشاره

در این فرضیه، تشیع زاییدۀ فعالیت های عبداللّه بن سبأ یهودی تبار قلمداد شده است. طبق این ادعا، عبداللّه بن سَبَأ در صنعای یمن در عصر عثمان، اسلام آورد و کم کم در استان های مختلف کشور اسلامی بالاخص شام و کوفه و بصره و مصر رفت و آمد می کرد، و مدّعی شد که پیامبر باز خواهد گشت، همان طور که عیسی بن مریم نیز باز خواهد گشت، و علی علیه السلام وصیّ محمد است، چنانکه برای هر پیامبر، وصیّی است. و علی علیه السلام خاتم اوصیاست، چنان که محمد صلی الله علیه و آله خاتم پیامبران است و عثمان، حق علی را غصب کرده و باید به مبارزه با او پرداخت تا حق به اهلش برگردد.

او با این طرز تفکر و رفت و آمد در استان ها توانست افکار گروهی را به خود متوجه سازد، و گروهی را دور خود گرد آورد، و از شخصیت هایی مانند ابی ذر و عمار یاسر و محمد بن حذیفه وعبدالرحمن بن عدیس و محمد بن ابی بکر و صعصعة بن صوحان عبدی و مالک اشتر و... همفکرانی برای خود پدید آورد. این فرد با گردآوری این جمع وارد مدینه شد و خانۀ عثمان را محاصره کرد و با کشته شدن عثمان، همۀ این افراد به رهبری این فرد، تشیع را پایه گذاری کردند.

این، خلاصۀ این دیدگاه است، و سند آن به «سیف بن عمر تمیمی» منتهی می گردد.(1)

ص:100


1- (1) . تاریخ طبری، ج 3، ص 378.

این دیدگاه به قدری بی اساس و بی پایه است که هرگز نمی توان آن را جزء نظریه ها آورد بلکه یک فرضیۀ پوچ و بی اساس است که توسط فردی بدنام و دروغگو به نام سیف بن عمر طرح شده و به تاریخ طبری راه یافته است. سلسله سند این گزارش تاریخی ضعیف است و با ملاک های رجال شناسی، نمی توان نقل آنها را پذیرفت. اینک به معرفی آنها می پردازیم.

طبری، این گزارش را چنین آغاز می کند:

«فیما کَتَبَ بِهِ إلیَّ السریُّ عَنْ شُعَیبٍ، عَن سَیفٍ عَنْ عَطِیةٍ عَنْ یَزیدَ الفَقْعیسی....» بدین گونه او این قضیه را از شخصی به نام سریّ نقل می کند و او نیز از شخصی به نام شعیب، و او از سیف بن عمر نقل می کند. اینک یکایک افراد سند را تا سیف بن عمر بررسی می کنیم:

سریّ

سریّ که طبری با این نام از او نقل روایت می کند، یکی از دو نفر زیر است که هر دو دروغگو و بی اعتبار هستند:

1. سریّ بن اسماعیل همدانی. یحیی بن سعید او را دروغگو خوانده و گروهی حدیث او را متروک و بی پایه خوانده اند.(1)

2. سریّ بن عاصم بن سهل همدانی. گروهی او را دروغگو و برخی احادیث او را واهی و گاهی او را دزد حدیث خوانده اند.(2)

ص:101


1- (1) . میزان الاعتدال، ج 2 ص 117.
2- (2) . میزان الاعتدال، ج 2، ص 117؛ لسان المیزان، ج 3، ص 12.
شعیب

مقصود، شعیب بن ابراهیم کوفی است. ذهبی می گوید: او راوی کتاب های سیف بن عمر و کاملاً ناشناخته و مجهول است.(1)

سیف بن عمر

ابن حِبّان، رجال شناس مشهور می گوید: سیف بن عمر چیزهای مجعول و بی اساس را به افراد ثقه و پاکدامن نسبت می داد، کار او جعل حدیث است و حتی متهم به زندقه است.

ابن عدی می گوید: همۀ احادیث او، منکر است و کسی از او پیروی نکرده است. ابن معین می گوید: حدیث او ضعیف است و در او چیزی نیست. سیوطی می گوید: او وضّاع و جعّال است.(2)

این ارزشِ سندِ این گزارش است، آیا صحیح است که با این سند واهی که فقط ناقل آن طبری است، آن هم با این شرایط، تشیع را ساخته و پرداختۀ چنین فردی بشماریم؟!

متأسفانه، گروهی از مورخان، بدون تحقیق در سند حدیث، به آن اعتماد کرده و بدون تحقیق، حادثۀ محاصرۀ عثمان و جنگ جمل را زاییدۀ فعالیت های عبداللّه بن سبأ دانسته اند.(3) و حادثۀ محاصره و جنگ جمل را به وی مستند کرده اند، امّا، متأخران به این اکتفا نکرده و تشیع را نیز به او نسبت داده اند.(4)

ص:102


1- (1) . میزان الاعتدال، ج 2، ص 275؛ لسان المیزان، ج 3، ص 145.
2- (2) . میزان الاعتدال، ج 1، ص 438؛ تهذیب التهذیب، ج 4، ص 295.
3- (3) . البدایة والنهایة، ج 7، ص 246؛ العبر، ج 2، ص 139.
4- (4) . السنة والشیعة، نگارش محمد رشید رضا، ص 4.

احمد امین مصری در کتاب «فجرالاسلام» بیش از همه در این مورد گرد و خاک به راه انداخته و پیدایش شیعه را به او مستند کرده است. بالأخره نویسندگان معاصر مصری و سوری بدون تحقیق این نوع اشتباه را ناآگاهانه دنبال کرده اند.

در این مورد چند سؤال مطرح است:

1. آیا پذیرفتنی است یک فرد یهودی تبار، در زمان خلافت عثمان، اسلام بیاورد و بزرگانی از صحابه و تابعان را فریب دهد و گروهی را به مدینه بیاورد تا بر خلیفه بشورند و آنان نیز بریزند و خلیفه را در خانه اش بکشند و کسی هم در مقابل این فرد یهودی تبار، قد علم نکند؟

آنان که تاریخ زندگی عثمان را خوانده اند، می دانند که هجوم به خانۀ او، مولود عملکرد سیزده سالۀ او بود که تمام مهاجران و انصار را از مقام های سیاسی خود، برکنار کرد و به جای آنان، امویان را منصوب نمود و بیت المال را بدون حساب و کتاب، میان بستگان خود تقسیم کرد. تاریخ، نام های استانداران و فرمانداران طبقه سوم را ضبط کرده و همگی از بنی امیه و از آزادشدگان دوران فتح مکه بوده اند.

از آن جمله ولید بن عُقْبه، استاندار کوفه، معاویة بن ابی سفیان، استاندار تمام شامات، عبداللّه بن سعد ابی سرح، استاندار مصر، عبداللّه بن عامر بن کریز، استاندار بصره بودند. آنگاه که شکایت مردم کوفه از ولید بن عقبه بالا گرفت عثمان او را از استانداری کوفه عزل و سعید بن عاص را به جای او منصوب کرد که او هم از امویان بود. در حقیقت همۀ ولایات، استان ها، در اختیار أمویان و طلقا بوده است که همگی از نزدیکان خلیفه به شمار می رفتند.

ص:103

این کار خلیفه و ده ها کار دیگر او که تاریخ متذکر شده سبب شورش شده است. این کارهای ناروا سبب شد که مصریان و عراقیان بر ضد او بشورند و پس از اتمام حجت ها او را بکشند، نه این که بر اثر تبلیغات یک یهودی تبار، بدون زمینه و علل و اسباب سیاسی و اجتماعی، این حادثه پیش آید.

2. دقت در بررسی زندگی خلیفۀ سوم این نکته را ثابت می کند که او هرگز مخالفت و اعتراض را تحمل نمی کرد و هر نوع صدای مخالف را خاموش می ساخت و صدای معترضان را با کتک زدن و تبعید کردن، خاموش می کرد، مثلاً ابوذر غفاری را به ربذه تبعید کرد، عمار یاسر را آن قدر زد که دندۀ او شکست و همچنین با دیگر معترضان نیز رفتار مشابهی داشت، آیا صحیح است با داشتن استانداران اموی نیرومند، چنین مرد یهودی تبار در استان های عراق و مصر و شام بگردد و بتواند جمعی را برای شورش آماده سازد، ولی خلیفۀ وقت و یاوران او عکس العملی نشان ندهند؟!

3. از آن شگفت آورتر این که بزرگانی از صحابه و تابعان فریب این یهودی تبار را خورده و دنباله رو او شده باشند.

از این جهت گروهی از محققان معاصر، عبداللّه بن سبأ را افسانۀ تاریخی شمرده و گفته اند: فردی با این اوصاف که طبری از او یاد می کند شبیه داستان لیلی و مجنون است که اندیشه های شاعران و خیال پردازان، آن را ساخته است.

البته این بدان معنا نیست که کسی بدین نام وجود نداشته و کار خلافی مرتکب نشده است، آنچه مایۀ انکار است این است که فردی به این سادگی بتواند صحابه و تابعان را فریب دهد و مردم استانها را به سادگی بر ضد خلیفه

ص:104

بشوراند و پرچم خلافت علی را به دوش بکشد. چیزی که می توان گفت:

دشمنان شیعه در عصر امویها و عباسی ها چنین بزرگنمایی هایی را انجام داده اند تا صدای تشیع را خاموش سازند و تشیع را زاییدۀ فردی یهودی تبار بدانند.

کسانی که درباره اسطوره بودن این شخص به تحقیق پرداخته اند، عبارتند از:

1. دکتر طه حسین در کتاب «الفتنة الکبری»، ص 104.

2. علّامۀ امینی، در «الغدیر»، ج 9، ص 220.

3. علّامۀ عسکری در کتاب «عبداللّه بن سبأ»، ج 1، ص 11 به بعد.

مجدداً تأکید می شود که آنچه ما می گوییم هرگز به معنای انکار وجود این فرد نیست، چون در کتاب های رجال ما، نام این مرد آمده است و همگی از او به نام «ملعون» نام برده اند.(1) ولی نظر محققان در این خلاصه می شود که چگونه ممکن است مردی یهودی تبار، سردمدار چنین کار بزرگ و عظیمی بشود و بزرگان را فریب دهد. اصولاً یکی از اصول اهل سنّت، عدالت صحابه است، چگونه صحابۀ بزرگوار، فریب این یهودی تبار را خورده وبر ضد خلیفه وقت قیام کرده اند؟

3. ایرانی بودن تشیّع

اشاره

بررسی های پیشین ثابت کردکه تشیع در عصر رسول خدا وجود داشته و بذر آن به وسیلۀ پیامبر افشانده شده است و گروهی در زمان پیامبر، و پس از

ص:105


1- (1) . رجال کشی، به شمارۀ 48، رجال طوسی، باب اصحاب علی، به شمارۀ 76، خلاصۀ علامه، به شمارۀ 236 و....

رحلت وی، به نام شیعۀ علی شناخته می شدند، و همگی این گروه، از تبار عرب عدنانی یا قحطانی بودند.

ولی برخی از مستشرقان، غافل از ریشه های تشیع، آن را زاییدۀ فکر ایرانیان دانسته و می گویند در جامعۀ ایرانی، شاهان سلطنت می کردند و سلطنت آنان موروثی بود. ایرانیان نیز پس از ورود به اسلام، اصل خود را در مورد اسلام، پیاده کرده و علی و فرزندان او را وارث پیامبر دانستند، بر این اساس هر امامی وارث امام پیشین بوده و از این طریق اصل وراثت حکومت را محفوظ نگاه داشتند.

این اندیشۀ به قدری نارسا و بی پایه است که اصلاً نباید آن را جزء فرضیه ها شمرد.

اوّلاً: در امم گذشته نبوت که بالاترین مقام دینی است، به ظاهر موروثی بود، چنان که می فرماید:

(أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً) .(1)

«یا اینکه نسبت به مردم (پیامبر و خاندانش) بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد می ورزند؟ ما به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و حکومت عظیمی در اختیار پیامبران بنی اسرائیل نهادیم».

آنگاه که ابراهیم به مقام امامت رسید، از خدا خواست امامت را در ذریّۀ او نیز قرار دهد، خدا نیز با درخواست او موافقت کرد، اما مشروط بر این در میان فرزندان صالح و عادل او قرار گیرد، چنان که می فرماید:

ص:106


1- (1) . نساء/ 54.

(قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ) .(1)

«(خدا) گفت من تو را پیشوای مردم می سازم. ابراهیم عرض کرد: از دودمانم نیز امامانی قرار بده. فرمود: عهد و پیمان من به ستمکاران نمی رسد».

اوصیای تمام پیامبران، از همان دودمان بودند و نه غیر آن، حتی در جامعۀ عرب، که بت پرست بودند، آن چنان نبود که با مرگ شیخ قبیله، شیرازۀ قدرت پاشیده شود، و فرد بیگانه ای جای او را بگیرد. بنابراین موروثی بودن رهبری، از ویژگی های ایرانیان نبود، بلکه این اصل در جوامع دیگر نیز به نوعی حاکم بوده و اگر موروثی بودن حکومت، سبب گرایش ایرانیان به تشیع گردید، باید سبب گرایش دیگر جامعه ها نیز بشود زیرا این اصل در چشم انداز تمام مردم آن زمان قرار داشت.

ثانیاً: همان طوری که گفته شد تشیع در مدینه متولد شد و در زمان رسول خدا، پیش رفت و این پیش از آن بود که ایرانیان به اسلام مشرف شوند. امیرمؤمنان علیه السلام آنگاه که به منصب خلافت ظاهری رسید، سه نبرد سنگین با پیمان شکنان، و ستمکاران و خوارج داشت و لشکر او را عمدتاً عرب های اصیل یمنی و حجازی تشکیل می دادند، تاریخ می گوید: ستون فقرات ارتش علی را گروهی از قریش و گروه دیگری از اوس و خزرج و قبایلی از یمن مانند: مَذْحج و هَمْدان و طیّ و کَنْده و تمیم و مُضَر تشکیل می دادند. سران و فرماندهان سپاه او

ص:107


1- (1) . بقره/ 124.

همگان عرب اصیل بودند، مانند: عمار یاسر، هاشم مرقال، مالک اشتر، صعصعة بن صوحان، و برادر او زید بن صوحان و.... امام علی علیه السلام با همین ارتش عربی، پیمان شکنان، ستمکاران و خوارج را سرکوب کرد. هرگز ایرانیان در ارتش علی حضور چشمگیری نداشتند. از این گذشته، تشیع را تنها ایرانیان نپذیرفته اند، بلکه جمع عظیمی از عرب پذیرای آن شدند.

شهادت برخی از خاورشناسان بر ضد این اندیشه

اگر خاورشناسی مانند «دوزی» اندیشه ایرانی بودن تشیع را مطرح می کند، ولی در این میان، بسیاری از خاورشناسان، تشیع را کاملاً عربی و فرضیه ایرانی بودن را بی پایه دانسته اند، خاورشناس معروف آلمانی به نام «ولهاوزن» می گوید: همۀ ملّت عراق، در عصر معاویه خصوصاً اهل کوفه، شیعه بودند، بلکه قبایل و رؤسای آنها نیز بر این عقیده می زیستند.(1)

خاورشناس دیگری به نام «گولدزیهر» می گوید: یکی از خطاها این است که تشیّع را مولود افکار ایرانی بدانیم، این نوع اندیشه بر اساس فهم نادرست از تاریخ است، در حالی که حرکت های علوی همه و همه در سرزمین عربی بوده است.(2)

خاورشناس سومی به نام «آدام متز» می نویسد: هرگز مذهب شیعه عکس العمل کار ایرانیان در برابر تسلّط اسلام بر آنان نبود، زیرا جزیرة العرب، به جز شهرهای بزرگ مانند مکه و صنعا، عمان و هجر و صعده از شیعه موج می زد،

ص:108


1- (1) . الخوارج والشیعة، ص 113.
2- (2) . العقیدة والشریعة، ص 204.

و در همان زمان اکثریت ملت ایران را جز مردم قم، اهل تسنن تشکیل می دادند، حتی مردم اصفهان، دربارۀ معاویه راه غلوّ را در پیش گرفتند که برخی از آنان او را «نبی مرسل» می پنداشتند!(1)

این افراد که بیش از «دوزی» درباره تاریخ اسلام، دقت کرده اند، اندیشۀ ایرانی بودن تشیع را به کلی رد کرده و هرگز تشیع را وامدار ایرانیان ندانسته اند، هر چند بعدها ایرانیان نسبت به آن علاقۀ بیشتری اظهار کردند. خوشبختانه دو نویسندۀ مصری، نیز به این حقیقت اعتراف کرده اند که اینک از آنان یاد می کنیم:

1. احمد امین مصری که رابطۀ درستی با تشیّع ندارد می گوید: پیروی از علی علیه السلام پیش از ورود ایرانیان به اسلام، آغاز شد ولی بعدها تشیع به وسیلۀ عناصری ایرانی، رنگ جدیدی به خود گرفت.(2)

سخن نخست احمدامین، سخن پا برجایی است. اما سخن دیگرش کاملاً بی اساس است. زیرا تشیع یک معنی بیش ندارد و آن پذیرش نسخۀ اصیل اسلام و پیروی از تمام تعلیمات حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله است.

2. شیخ محمد ابوزهره می گوید: ایرانیان، تشیع را از عرب آموختند و تشیع، پدیده ای ایرانی نیست، گروهی از علمای اسلام که پیرو اهل بیت بودند، از ظلم و ستم اموی ها و عباسی ها به فارس و خراسان هجرت کرده و تشیع در این سرزمین ها پیش از سقوط اموی ها به ویژه پس از پناهنده شدن پیروان زید بن علی به ایران منتشر گشت.(3)

ص:109


1- (1) . الحضارة الاسلامیة، ص 102.
2- (2) . فجرالاسلام، ص 176.
3- (3) . الامام جعفر بن محمد الصادق، ص 545.

چگونه می توان گفت تشیع ساخته و پرداختۀ ایرانی هاست، در حالی که بزرگان اهل سنت در قرون اول هجری برخاسته از ایران هستند مانند بخاری و مسلم و ترمذی و نسائی و ابن ماجه و حاکم نیشابوری و بیهقی و همچنین کسانی که پس از این طبقه آمده اند.

اصولاً روزی که ایرانیان اسلام را پذیرفتند، آن را با صبغۀ تسنن قبول کردند و قرن ها بر همان عقیده پا برجا بودند و شیعه جز جمعیت های کوچکِ پراکنده در گوشه و کنار ایران پیروانی نداشت.

اصولاً بذر تشیع در ایران با مهاجرت عرب های اشعری یمنی به قم و کاشان، افشانده شد، آن هم در اواخر قرن اوّل، در حالی که اسلام در سال 17 هجری وارد ایران شد و پس از گذشت سال ها جسته و گریخته شیعیان در ایران ظهور کردند.

نتیجه این که تشیع، در منطقۀ عربی، پا به عرصه نهاده و با همین صبغۀ اسلامی عرضه شده و هیچ رنگ و بویی جز اسلام نداشت.

وراثی بودن خلافت

در آغاز بحث یادآور شدیم که وراثی بودن امامت دستاویزی برای برخی از مستشرقان شده که بگویند تشیع رنگ ایرانی دارد، در حالی که خلافت سنّی نیز پس از قتل عثمان تا قرن هفتم، رنگ وراثی داشت، و پس از درگذشت معاویۀ دوم (64)، خلافت از آنِ آل مروان شد و تا سال 132 ه، به صورت وراثی دست به دست می گشت. پس از روی کار آمدن عباسیان نیز خلافت، موروثی گشت و تا سال 656 ه که به وسیلۀ هلاکو منقرض گشت همچنان با وراثت انتقال می یافت.

ص:110

خلافت عثمانی ها نیز از قرن نهم تا انقراض، حالت موروثی داشت.

بنابراین، نباید موروثی بودن امامت، نشانۀ ایرانی بودن تشیع باشد. اگر شیعیان امامت را در فرزندان علی علیه السلام منحصر می دانند، به خاطر نصوص نبوی بود که در گذشته یادآور شدیم و حالت وراثتی به معنای اصطلاحی نداشت، گاهی با بودن فرزند بزرگتر، امام منصوص، فرزند کوچکتر بود، پس از درگذشت امام صادق علیه السلام عبداللّه افطح فرزند بزرگتر امام صادق علیه السلام بود ولی امامت از آن موسی بن جعفر علیهما السلام فرزند کوچکتر او شد.

بررسی جغرافیای انسانی ایران پس از اسلام

کسانی که فکر می کنند تشیع ساخته و پرداختۀ ایرانیان است از تاریخ مذهبی ایران تا آغاز قرن دهم ناآگاهند. اصولاً قبل از روی کار آمدن صفویان (905) جز شهرهای ری و قم و کاشان و سبزوار، نقطه خاصی به نام مرکز تشیع نبود، در حالی که دیگر شهرها همه و همه از تسنن موج می زد. فقط از آغاز قرن دهم، تشیع رواج و گسترش بیشتری یافت. اینک ما جغرافیای انسانی و سیاسی شهرهای ایران را از کتاب «أحسن التقاسیم» نگارش مقدسی ذکر می کنیم.

مقدسی این کتاب را در سال 375 ه نوشته است. او می گوید:

سرزمین خراسان از آن معتزله و شیعه ولی غلبه از آن اصحاب ابوحنیفه است، الا در نقطه شاش که همگی شافعی مذهبند، و اقلیم «رحاب»(1) مذاهب درستی دارند، ولی اهل حدیث حنبلی هستند، غالب مردم اربیل حنفی و

ص:111


1- (1) . ناحیه ای است در آذربایجان. و این نام بردربند و بیشتر ارمنستان روی هم رفته اطلاق می شود و اکثر ارمنستان است. (لغت نامه دهخدا، ج 25، ص 305) به نقل از معجم البلدان.

همچنین مناطق کوهستانی غرب ایران چنین هستند، اما در ری مذاهب مختلفی است و غلبه با حنفیان است و در عین حال حنبلی ها نیز فراوان هستند. قمی ها شیعه و مردم دینور پیرو سفیان ثوری هستند و در اقلیم خوزستان مذاهب مختلفی هست. بیشتر مردم اهواز و رامهرمز و دورق، حنبلی مذهبند و نیمی از مردم اهواز شیعه اند و در عین حال، حنفی و مالکی فراوان است.

بیشتر مردم سرزمین فارس، اصحاب حدیث و پیروان معاویه اند. بیشتر مردم کرمان، شافعی مذهب، و در منطقه سند، اصحاب حدیث نیز فراوان به چشم می خورند، مردم ملتان(1) شیعه اند و در اذان «حی علی خیرالعمل» می گویند و جملات اقامه را تکرار می کنند، ولی در روستاهای آن فقهای حنفی فراوانند.(2)

ابن بطوطه جهانگرد معروف می نویسد: پادشاه عراق، خدابنده بوده و یک فقیه رافضی به نام «ابن مطهّر» [علامه حلی] با او رابطۀ دوستی پیدا کرد و او اسلام آورد و به دنبال او ارتش مغول نیز اسلام پذیرفتند. این عالم رافضی مذهب تشیع را در نظر او آراست از این جهت خدابنده، مردم را به پیروی از مذهب شیعه دعوت کرد. گروهی از شهرها فرمان خدابنده را پذیرفتند ولی مردم بغداد، در برابر «درب أزج» گرد آمدند و گفتند: «لا سمعاً ولا طاعة» و خطیبی را که پیام شاه را می خواند، تهدید کردند. عین همین برنامه را مردم شیراز و اصفهان انجام دادند.(3)

ص:112


1- (1) . شهری میان پنجاب و سند.
2- (2) . احسن التقاسیم فی معرفة الأقالیم، ص 119.
3- (3) . الرحلة ابن بطوله، ص 219-220.

قاضی عیاض در پیشگفتار کتاب «ترتیب المدارک» درباره انتشار مذهب مالک می نویسد: مذهب امام مالک به خراسان و ماورای عراق از طریق یحیی بن یحیی تمیمی و برخی دیگر، راه یافت و سالیان درازی، امامانی به مذهب مالکی در آنجا فتوا می دادند، آنگاه در قزوین و در نقاط کوهستانی ایران مانند همدان و کرمانشاهان نفوذ کرد و در عین حال بر برخی ازاین شهرها مذهب ابوحنیفه و شافعی چیرگی داشت.(1)

بروکلمان خاورشناس مشهور اروپایی می نویسد: آنگاه که شاه اسماعیل صفوی بر تبریز دست یافت این شهر سیصد هزار نفر جمعیت داشت که یک سوم آن را شیعه و دو سوم آن را سنی تشکیل می داد.(2)

این کلمات که خلاصۀ آن را از محققان تاریخ نقل کردیم، حاکی از آن است که مذهب حاکم بر ایرانیان به صورت کلی، تا اواخر قرن دهم، تسنّن بوده و از دوران صفویه به بعد، مذهب شیعه گسترش یافت.

ابن اثیر در «الکامل فی التاریخ» می نویسد: سلطان محمود بر خلاف روش پدر، بارگاه حضرت علی بن موسی را تعمیر کرد، در حالی که پدر او آن را ویران کرده بود و مردم طوس هر کس را که به زیارت آن حضرت می رفت، اذیت می کردند. علت این که او راه خلاف پدر را در پیش گرفت، آن بود که امیرمؤمنان را در خواب دید که به او می گوید: تا کی این جریان به همین حالت، خواهد ماند؟ او در عالم رؤیا فهمید که مولا از ویرانی بارگاه فرزندش ناراحت است.(3)

ص:113


1- (1) . ترتیب المدارک، ج 1، ص 53.
2- (2) . تاریخ المذاهب الاسلامیة، ج 1، ص 140.
3- (3) . الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 139.

مأمون عباسی تصمیم گرفت کتابی دربارۀ زشتی های معاویه بنویسد ولی یحیی بن اکثم، قاضی القضاة وی را از نوشتن این کتاب، بازداشت و گفت: مردم خراسان، تاب شنیدن این مطالب را دربارۀ خلیفۀ خود، ندارند.(1)

از این بیان نتیجه می گیریم که این فرضیه نیز مانند دو فرضیۀ پیشین، اساس درستی نداشته و گرایش ایرانیان به تشیع، قرنها پس از انتشار آن در حجاز و عراق بوده است.

4. شیعه زاییدۀ جنگ جمل

اشاره

این فرضیه، نوعی برداشت نادرست از نوشته ابن ندیم است. در این فرضیه تصور شده که شیعه در جنگ جمل پدید آمده است. او در «فهرست» خود می نویسد: علی علیه السلام آمادۀ نبرد با طلحه و زبیر شد تا آنها را به راه خدا باز گرداند و کسانی که از او پیروی کرده اند آنها را شیعه نامیده اند و خود امام آنها را با لقب «شیعیان من» یاد می کرد و گاهی «اصفیا» و گاهی «اولیا» و گاهی «شرطة الخمیس» و گاهی «اصحاب» می خواند.(2)

خاورشناس آلمانی «ولهاوزن» تحت تأثیر سخن ابن ندیم قرار گرفته و می گوید: پس از کشته شدن عثمان، مسلمانان به دو گروه تقسیم شدند: حزب علی و حزب معاویه. و در زبان عرب حزب، را «شیعه» می نامند. در این صورت شیعۀ علی در مقابل «شیعۀ معاویه» قرار گرفت، ولی آنگاه که خلافت معاویه گسترش پیدا کرد، لفظ «شیعه» فقط بر پیروان علی علیه السلام اطلاق شد.

ص:114


1- (1) . المحاسن والمساوی، ج 1، ص 108.
2- (2) . الفهرست، ص 263.
نقد نظریه ولهاوزن

در گذشته یادآور شدیم که پیشینۀ شیعه به عصر پیامبر برمی گردد، بنابراین، نیازی به نقد این نظریه نیست، نکته ای که باید تذکر داد، این است که ابن ندیم می گوید: یاران علی علیه السلام در جنگ جمل، چهار گروه بودند: 1. اصفیا، 2. اولیا، 3. شرطة الخمیس، 4. اصحاب، اتفاقاً بیشترین کسانی که به این نام نامیده شده اند، یاران رسول خدا بوده اند، مثلاً: 1. اصفیای امام علی علیه السلام را سلمان فارسی، مقداد کندی، ابوذر غفاری، عمار یاسر، ابوعمرة، ابوسعید خدری، جابر بن عبداللّه، براء بن عازب، تشکیل می دادند، و آنان هرگز در روز جمل تشیع را نپذیرفتند، بلکه پیرانی بودند که از جوانی دست بیعت به علی علیه السلام داده بودند.

آری روز جمل، روز نمایان شدن تشیع در صحنۀ جنگ بود، کسانی که پشت سر امام بودند و حاضر بودند جان بر کف در راه او جام شهادت بنوشند، شیعیان واقعی علی علیه السلام بودند، هر چند همۀ لشکر او در خط تشیع نبودند و او را به عنوان خلیفۀ چهارم می پذیرفتند.

اصولاً باید دوران خلافت علی را دوران گشایش برای شیعه و عصر کاهش فشارها تلقی کرد، چنان که پس از شهادت آن حضرت دوران فشارها و سرکوب ها و محدود شدن آزادی های آنان فرا رسید.

5. تشیع زاییدۀ جنگ صفین

برخی از خاورشناسان، پیدایش شیعه را به جنگ صفین ارتباط داده اند، که در قضیۀ تحکیم به دو گروه تقسیم شدند. گروهی تحکیم علی علیه السلام را مطابق کتاب و سنت دانستند و شیعۀ او نام گرفتند و گروهی دیگر که شورشیان بودند و

ص:115

مخالف تحکیم، و «خوارج» نامیده شدند.(1)

این اندیشۀ واهی به سان اندیشه های پیشین، هیچ مدرک صحیحی ندارد، اتفاقاً مؤسس این نظریه، از نوشتۀ طبری، تأثیر پذیرفته، در حالی که عبارت او حاکی از آن است که تشیع قبل از مسألۀ تحکیم، وجود داشته است، طبری می نویسد: «فلمّا دخلَ علیٌّ الکوفةَ وفارقتْه الخوارجُ وثبتْ إلیه الشیعةُ، فقالُوا فی أعناقِنا بیعةٌ ثانیةٌ نحن أولیاء مَن والیتَ واعداء من عادیتَ».(2)

آنگاه که علی به کوفه آمد، خوارج از او جدا شدند، شیعیان دور علی را گرفتند و به او گفتند: ما بیعت دومی نیز بر گردن داریم، ما دوستان کسی هستیم که تو را دوست بدارد و دشمنان کسی هستیم که تو را دشمن بدارد.

این جمله (وثبتْ إلیه الشیعةُ) حاکی از آن است که قبل از جریان تحکیم و جدا شدن خوارج از صفوف یاران علی، آن حضرت گروهی به نام «شیعه» داشت که پیرو او بودند و سایه به سایۀ او راه می رفتند. و آمادگی خود را برای پیشبرد اهداف امام علیه السلام اعلام کردند و در جریان تحکیم جانب او را گرفتند و او را تنها ننهادند.

تا این جا به نقد پنج نظریه پرداختیم، دو نظریه واهی تر نیز هست که بی نیاز از نقد است.

1. تشیع زاییده حمایت های آل بویه از شیعه در بغداد است.

2. تشیع زاییده استیلای صفویه بر ایران است.

ص:116


1- (1) . تاریخ الامامیة، ص 37.
2- (2) . طبری، ج 4، ص 46.

ما خود را در نقد این دو نظر کاملاً بی نیاز می دانیم، زیرا آل بویه در قرن چهارم و پنجم بر بغداد حکومت کردند، و شیعه به تصدیق همگان قبل از آن، در عرصه سیاست و عقیده ظاهر و آشکار بود، جریان «حکومت صفوی» بر همگان روشن است که آنان از نیروی تشیع کمک گرفتند نه این که تشیع را پدید آوردند.

ص:117

فصل هفتم شیوۀ گزینش جانشین در دو مکتب

اشاره

پس از رحلت پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله، همه یاران وی، اتفاق نظر داشتند که باید برای پیامبر خدا جانشینی باشد که وظایف او را انجام دهد و رهبری امّت را به دوش بکشد. ولی در پیاده کردن این نظر عملاً به صورت دو گروه درآمدند، و در طول زمان، پیروان دو مکتب رویاروی یکدیگر قرار گرفتند، اینک بیان تفاوت های آن دو:

شیوۀ خلافت، نزد شیعه با شیوۀ آن نزد اهل سنت، تفاوت جوهری دارد.

شیعه معتقد است: خلافت به سان نبوّت یک امر الهی است و باید نبیّ و امام را خدا معرّفی کند و مردم حق گزینش جانشین پیامبر را ندارند، زیرا موقعیّت امام، همان موقعیت پیامبر است. چیزی که هست او گیرندۀ وحی و بنیانگذار دین بود.

امام فاقد چنین منصب و مقامی است، امّا تمام وظایف دیگر پیامبر بر دوش او نیز سنگینی می کند و همۀ خلأهایی که با رحلت پیامبر پدید می آید، باید به وسیلۀ امام برطرف شود. یعنی امام باید مفسر قرآن و مبیّن احکام، و رفتار و گفتار او ملاک حق و باطل باشد و چنین فردی، جز با تربیت الهی در جامعه پدید نمی آید.

ص:118

البته این سخن به این معنی نیست که امام فقط رهبر روحی و دینی محض است و با امور دنیوی مردم سر و کاری ندارد، بلکه امام، علاوه بر مقامات معنوی، وظایف رهبری دنیوی را نیز برعهده دارد. او مجری احکام، تأمین کنندۀ امنیّت، داور شرعی در مرافعات، و فرمانده کل قوا برای جهاد در راه خداست و....

از این جهت می گویند: «الخلافة رئاسة عامّة فی شؤون الدنیا والدین نیابة عن النبیّ صلی الله علیه و آله» در حالی که خلافت نزد اهل سنّت، یک رهبری دنیوی است که امور دنیوی امت را تنظیم می کند. ماوردی می گوید: مسئولیت امام عبارت است از رهبری سپاه، مرزبانی از سرزمین اسلامی و جلوگیری از ستم، و ستاندن حق مظلوم از ظالم و تقسیم غنایم و رهبری در حج.(1)

از آنجا که خلافت، در این مکتب، در حکم یک رهبری سیاسی است که بتواند امور دنیوی مردم را تنظیم کند، دیگر عصمت و آگاهی از اصول و فروع، در آن شرط نیست، بلکه کافی است که کشور را اداره کند و اگر هم مرتکب گناهی شد، از مقام خود، معزول نمی شود.(2)

این دو نوع اندیشه که یکی خلافت را امری آسمانی و الهی دانسته و در خلیفه عصمت و قداست و اطلاع و آگاهی گسترده از اصول و فروع، شرط می داند، و دیگری مقام خلافت را در حد یک رئیس جمهور و نخست وزیر پایین می آورد که فقط به قدرت فکری ومدیریتی او اکتفا کرده و از معنویت، فقط اسلام را شرط می داند، این دو دیدگاه در نتیجه دو مکتب را پدید آورده که یکی تشیع و دیگری تسنّن است. بنا بر مکتب نخست، تعیین امام، از طریق وحی

ص:119


1- (1) . الأحکام السلطانیة، ص 15، 16.
2- (2) . همان، ص 6 و شرح مقاصد الطالبین فی علم اصول عقائد الدین، ص 272.

صورت می گیرد و پیامبر در آخرین روزهای عمر خود خلیفۀ خویش را معین می کند، و در حالی بنا بر مکتب دوم، گزینش مردم کافی است و تأیید الهی لازم نیست.

ولی در کیفیت گزینش مردم در مکتب تسنن نظر واحدی در کار نیست، بلکه آرا و افکار مختلفی دارند که رویدادهای مربوط به خلافت پس از رحلت پیامبر را الگوی اعتقادی خود قرار داده اند، و به جای این که خلافت پیشینیان را با ملاکهای شرعی بسنجند، کارهای آنان را میزان حق و باطل دانسته و از آن ضابطه انتزاع کرده اند، اینک کلمات آنها:

ماوردی می گوید: گزینش امام به دو صورت انجام می گیرد:

1. گزینش اهل حلّ و عقد

2. با انتصاب امام پیشین.(1)

عضدی می گوید: تعیین امام به سه صورت انجام می گیرد:

1. با تعیین رسول خدا

2. با تعیین امام پیشین

3. با بیعت اهل حلّ و عقد(2)

متکلمان سنّی در شمار اشخاصی که می توانند امام را برگزینند اختلاف شگفت آوری دارند:

1. کمترین تعدادی که می توانند امام را انتخاب کنند، پنج نفر هستند، زیرا

ص:120


1- (1) . احکام السلطانیه، ماوردی، ص 4.
2- (2) . شرح المواقف، ج 3، ص 265.

خلافت ابی بکر، با بیعت پنج نفر صورت گرفت: عمر بن خطاب، ابوعبیدۀ جراح، اسید بن حضیر، بکر بن سعد، سالم مولی ابی حذیفه.

برخی دیگر می گویند: با بیعت سه نفر گزینش امام، رسمی می شود: یک نفر بیعت می کند، دو نفر نیز بر آن شهادت می دهند.

گروه دیگر می گویند: با بیعت یک نفر نیز خلافت رسمی می شود. به گواه این که عباس به علی گفت: دستت را دراز کن، تا با تو بیعت کنم تا مردم بگویند:

عموی پیامبر با پسر عموی پیامبر بیعت کرد، و دیگر حتی دو نفر درباره تو با هم اختلاف پیدا نکنند.(1)

این نوع اختلاف در گزینش امام، حاکی از آن است که امر خلافت پس از رحلت پیامبر به مردم واگذار نشده و اگر واگذار می شد، قطعاً خصوصیات آن، در سخنان رسول خدا می آمد تا مردم پس از درگذشت او در وادی حیرت نمانند.

عجیب اینجاست که نویسندۀ مصری به نام الخضری با موضع گیری خاصی که درباره شیعه دارد، در کتاب خود، به نام «محاضرات فی تاریخ الأمم الاسلامیة» به این سخن اعتراف کرده است. او می گوید: «در کتاب خدا آیه ای که صریح در شکل انتخاب خلیفه برای رسول خدا باشد وارد نشده، جز آیاتی که به صورت کلی دربارۀ شورا سخن می گوید و همچنین در سنّت پیامبر نیز کیفیت گزینش وارد نشده جز این که پیامبر امت را از اختلاف و دو دستگی باز داشته است و اگر چیزی در روایات پیرامون گزینش وارد شده بود، طبعاً در کتاب های کلامی و فقهی به صورت روشن، بیان می گشت و مسلمانان با قواعد خلافت و

ص:121


1- (1) . الاحکام السلطانیة، ص 4.

راهکارهای آن، به سان راهکارهای نماز و روزه آشنا می شدند».(1)

اگر این نویسنده به آنچه که می گوید ایمان دارد؛ باید پاسخگوی این پرسش باشد که: حکومت پس از پیامبر گرامی، یکی از امور بزرگی است که حیات و ممات مسلمانان بدان بستگی دارد. آیا امکان دارد پیامبر دربارۀ این امر خطیر سخنی نگوید؟ و خصوصیات آن را بیان نکند؟ چگونه می توان تصور کرد که پیامبر مسألۀ رهبری و سیاست اسلامی را که خود پایه گذار آن بوده بدون وضع قوانینی رها کند.

چگونه می توان تصور کرد که پیامبر دربارۀ نازل ترین مسائل مانند آداب دستشویی رفتن، دهها حدیث و روایت و ادب متذکر شود، دربارۀ کیفیت خوردن و آشامیدن، و حتی آداب خوابیدن و حمام رفتن به صورت گسترده سخن بگوید، اما در مسألۀ خلافت، لب فرو بندد و آن را ناگفته گذارد تا اهل دنیا و ریاست طلبان در آن طمع کنند و در نتیجه کار به خونریزی ها و اختلافات بی پایان بکشد؟

حاشا پیامبر بزرگ اسلام که در شمار خردمندترین افراد بشر و مؤید به وحی است دربارۀ این مسأله نیندیشد و کوچک ترین پیامی نداشته باشد. او در آیۀ (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً) (2).

«امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را برای شما پسندیدم»، از کامل شدن دین و نعمت های الهی سخن می گوید، در حالی که بنابر نظریۀ دوم دربارۀ خلافت اسلامی که ضامن اجرا و

ص:122


1- (1) . محاضرات فی تاریخ الأمم الاسلامیة: 161/2.
2- (2) . مائده/ 3.

بقای اسلام است سخنی نگفته و مسأله را رها کرده و رفته است. اگر چنین باشد (و قطعاً چنین نیست) بیان دین تکمیل نشده و نعمت به تمام و کمال نرسیده است!!!

هرگاه گزینش خلیفه بر اساس شورا باشد، باید دهها سند محکم از رسول خدا به دست مسلمانان برسد که کیفیت شورا را از نظر تعداد افراد و شرایط علمی و تقوایی آنان، و کیفیت گزینش و مرکز آن را کاملاً بیان فرماید تا این که گزینش انصار و مهاجر برای همۀ جهان اسلام، حجت باشد، در حالی که هیچ کدام از این کارها صورت نگرفته است.

اصولاً باید خطوط کلی گزینش شورایی به نحو روشن در کتاب و سنّت بیاید مثلاً:

1. اعضای شورا را چه گروهی تشکیل دهند تنها عالمان و دانشمندان دینی یا تنها سیاسی ها و یا افسران و فرماندهان و یا یک جمعیت مختلط از این گروه ها؟

2. چه کسی این هیئت متحد یا مختلط را گزینش می کند؟

3. و اگر جمع گزینش شده دربارۀ شخصی و یا برنامه ای به دو گروه تقسیم شدند چه گروهی بر گروه دیگر مقدم خواهد بود و ملاک تقدیم چیست؟

4. در کتاب های کلامی می گویند: امام به وسیلۀ اهل حلّ و عقد گزینش می شود، اما مقصود از این اهل حل و عقد چیست، هرگز بیان نشده است، یعنی کسانی که می گشایند و می بندند؟! از پیامبر گفتاری پیرامون اهل حل و عقد روایت نشده است. این نوع ابهام ها و ابهام های دیگر حاکی از آن است که فرضیه

ص:123

از بیخ و بن صحیح نبوده و هرگز مسألۀ امامت از طریق گزینش مردمی سامان نمی یابد.

دکتر طه حسین می گوید: اگر مسلمانان نظام مکتوبی دربارۀ شورا داشتند، در زمان عثمان، آن را به کار می بستند و می دانستند که چه باید بکنند و چه نباید بکنند.

***

تفسیر دو آیه مربوط به شوری

اکنون که سخن به اینجا رسید، ما دربارۀ دو آیه که دستاویز این گروه قرار گرفته است، سخن می گوییم:

1. (فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ) .(1)

«به برکت رحمت الهی، در برابر آنان نرم شدی و اگر خشن و سنگدل بودی از اطراف تو پراکنده می شدند پس آنها را ببخش و برای آنها آمرزش بطلب و در کارها با آنان مشورت کن، امّا هنگامی که تصمیم گرفتی، بر خدا توکل کن، زیرا خداوند متوکلان را دوست دارد».

پیروان نظریه گزینش به این آیه، استدلال می کنند که گزینش خلیفه، امری الهی نبوده، بلکه باید مسلمانان از طریق مشورت وتشکیل شورا، خلیفه را برگزینند، در صورتی که آیه بر چنین مضمونی دلالت ندارد، به شهادت این که در

ص:124


1- (1) . آل عمران/ 159.

این آیه خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله است، یعنی خطاب به حاکمی است که حکومت او از جانب خدا تثبیت شده است. به چنین فردی که دارای چنین منصبی است می گوید با آنان مشورت کن و سرانجام، خود، تصمیم بگیر. این مقدار از مضمون آیه، جای سخن نیست، یعنی حاکم، پس از آن که حکومتش رسمیت یافت باید مشورت کند اما این که اصل حکومت نیز با مشورت حل و فصل می شود، آیه ناظر به آن نیست، مثلاً هرگاه فرمانده کل سپاه به یکی از فرماندهان جزء بگوید در کیفیت نبرد با دشمن، با زیردستان مشورت کن، آنگاه پس از دریافت مجموع آراء خود تصمیم بگیر، آیا از این گفتار، استفاده می شود که فرمانده کل یا فرماندهان رده های پایین تر باید با مشورت تعیین شوند؟ به طور مسلم، نه.

خلاصه سخن با فردی است که منصب مسلّمی دارد، چنین فردی باید در امور مربوط حوزه کار خود، مشورت کند، امّا اینکه آیا خود این فرد نیز از طریق شوری تعیین می شود، هرگز آیه بر آن گواه نیست.

سخن در آیه دوم

در آیۀ دوم: خداوند می فرماید: یکی از صفات مؤمنان این است که در امور مربوط به خویش مشورت می کنند: (وَ أَمْرُهُمْ شُوری بَیْنَهُمْ) .(1)

مفاد آیه این است که مؤمنان در امور مربوط به خود باید با یکدیگر مشورت کنند، و اما این که گزینش خلیفه از امور مربوط به آنهاست، هرگز از آیه استفاده نمی شود. و به اصطلاح حکم، موضوع را ثابت نمی کند.

خلاصه این که در آیۀ نخست، خطاب به حاکم اسلامی است که حکومت

ص:125


1- (1) . شوری/ 38.

او مسلّم بوده و به او دستور مشورت می دهد. و اما این که خود حاکم نیز به طریق شورا تعیین شود، بر آن دلالتی ندارد.

در آیۀ دوم نیز به مؤمنان سفارش می کند که در کارهای مربوط به خودشان، مشورت کنند، و آیا این که تعیین جانشین برای پیامبر هم از وظایف آنهاست، آیه از آن حاکی نیست.(1)

عبدالکریم خطیب مصری پس از بررسی گزینش خلیفه از طریق شورا می گوید: چنین امر و دستوری از جانب خدا در این مورد، وارد نشده است، بلکه این تجربه ای بود که مسلمانان بدان دست یافتند تا آن را به مرور زمان به کمال برسانند، زیرا در آن زمان، وسیله ای جز شورا در اختیار نبود، و آگاهی از آرای فرد فرد امت، امکان پذیر نبود و لذا آنان، از یک شیوه ابتدایی پیروی کردند و آن تشکیل شورا از میان مهاجران و انصار بود، ولی پیامد بدی داشت و آن این که سبب شد مسلمانان دیگر درباره شیوۀ حکومت افق های تازه ای را در این زمینه کشف نکنند و به شیوه گذشتگان بسنده نمایند.(2)

هرگاه سخن خطیب مصری را بپذیریم، باید به وجود نقص در برنامۀ اسلام اعتراف کنیم و آن این که پیامبر گرامی که رسالت او پایان بخش تمام رسالت هاست، به هر ریز و درشتی اهمیت داده، به جز این امر حیاتی که در این باره سخن نگفته، از این جهت که مردم، ناچار شدند از طریق شورای مهاجر و انصار که ابتدایی ترین وسیله گزینش بود بهره بگیرند و خلیفه را انتخاب کنند.

ص:126


1- (1) . و به اصطلاح اصولی ها «حکم موضوع را ثابت نمی کند».
2- (2) . الخلافة والامامة، ص 272.

خلافت خلفا، و مسألۀ شورا

گزینش خلیفه پس از پیامبر از طریق شورای اهل حل و عقد یا مهاجر و انصار، ضابطه ای است که فقط در کتاب های کلامی به چشم می خورد و هرگز در عالم خارج و ملموس، از آن جز در یک مورد خبری نبوده است. بررسی خلافت خلفای چهارگانه و پس از آن، اموی ها و عباسی ها به روشنی ثابت می کند که انتخاب هیچ یک از خلفا جز علی علیه السلام از طریق شورا انجام نگرفته و غالباً با بیعت چند نفر، آن هم بی مطالعه، خلیفه تعیین شده و بعداً عوامل خارجی چون ارعاب و تطمیع، خلافت خلیفه را تثبیت کرده است و غالباً خلیفۀ بعدی با انتصاب خلیفۀ پیشین بر سر کار آمده است و انتصاب خلیفۀ پیشین، وسیلۀ بسته شدن دهانها و اعتراضها گشته است.

اینک این مسأله را بررسی می کنیم:

رسول خدا به لقاءاللّه پیوست، در آن لحظات، ابوبکر در روستایی بیرون مدینه به نام «سنح» می زیست. عمر بن خطاب در میان جمعیت، به شدت مرگ رسول خدا را انکار کرد، و گفت: او هرگز نمرده است، بلکه به سوی خدا رفته و به سان موسی برمی گردد!! او پس از این غیبت، بار دیگر برمی گردد و دست و پای اشخاصی را می برد!! او به شدت و با حماسه و حرارت سخن می گفت در حالی که کف بر لب آورده بود، در این هنگام عموی پیامبر گفت: پیامبر مانند دیگر انسان ها دچار فرسایش و مرگ می شود. او را به خاک بسپارید، آیا درست است که شما یک بار بمیرید و رسول خدا دو بار؟ او نزد خدا گرامی تر از آن است که دوبار دچار چنین ناراحتی شود. جدال و گفتگو میان طرفین ادامه یافت تا آن که

ص:127

ابوبکر از روستای سُنح رسید و سخن عمر را شنید و به حجرۀ رسول خدا رفت و روپوش پیامبر را از صورتش کنار زد و صورتش را بوسید و گفت: پدر و مادرم فدای تو باد! پاک زیستی و پاک مردی. سوگند به کسی که جانم در دست اوست خدا مرگ را دوبار نصیب تو نمی کند. آنگاه از حجرۀ رسول خدا بیرون آمد و به عمر گفت: آرام باش! عمر نشست. او خطبۀ کوتاهی خواند و چنین گفت: هر کس محمد را می پرستید، بداند که محمد مرده است، و هر کس خدا را می پرستیده، خدا زنده است و نمی میرد آنگاه این دو آیه را خواند:

(إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ) .(1)

«تو می میری و آنان نیز می میرند».

(وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللّهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللّهُ الشّاکِرِینَ) .(2)

«محمد صلی الله علیه و آله جز فرستاده ای از سوی خدا بیش نیست، و پیش از او نیز پیامبرانی آمده اند، آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود به عقب دوران جاهلیت - برمی گردید؟ و هر کس به عقب بازگردد، به خدا زیانی نمی رساند و خداوند به زودی سپاسگزاران را پاداش خواهد داد».

عمر بعد از شنیدن این دو آیه بر خود لرزید و به زمین افتاد و گفت:

فهمیدم که رسول خدا درگذشته است.(3)

ص:128


1- (1) . زمر/ 30.
2- (2) . آل عمران/ 144.
3- (3) . سیرۀ بن هشام، ج 2، ص 655؛ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 268.

بررسی این بخش از تاریخ

در این جا یک رشته تأمل ها و سؤال ها وجود دارد که یک فرد محقق باید برای آنها پاسخ درستی پیدا کند:

1. درگذشت پیامبر، ناگهانی نبوده بلکه چند روزی در بستر بیماری افتاده بود و قرائن و شواهد گواهی می داد که فراق او از امّت، نزدیک شده است و لذا در روزهای پایانی عمر خود فرمود: قلم و کاغذی بیاورید تا برای شما نامه ای بنویسم که پس از من گمراه نشوید. عمر بن خطاب از نگارش این نامه جلوگیری کرد.(1)

آیا با سخن صریح پیامبر صلی الله علیه و آله که او در آستانۀ رفتن است، چگونه عمر بن خطاب در مرگ او تردید کرده و می گفت: او بار دیگر برمی گردد و از کجا چنین یقینی پیدا کرده بود که این مرگ به سان غیبت موسی است؟ و به سان او باز خواهد گشت و به قدری با شدت سخن می گفت که دهان ولب های او را کف گرفته بود، در حالی که یک نفر از یاران پیامبر هم با او همراه نبود؟!

آیا واقعاً عُمر به گفتار خود، ایمان داشت یا این که او این سخن را به میان آورد تا مسلمانان دربارۀ خلیفۀ پیامبر نیندیشند و کسی را برنگزینند؟!

2. آیا غیبت و دور شدن موقت پیامبر از میان مردم، یک سنت رایج و گسترده در میان پیامبران بوده یا این که فقط در مورد حضرت موسی کلیم و احیاناً یوسف علیهما السلام رخ داده است؟!

3. عباس، عموی پیامبر، همان سخن را گفت که ابوبکر گفته بود که پیامبر،

ص:129


1- (1) . صحیح بخاری: 30/1، باب کتابة العلم، حدیث 114.

نزد خدا گرامی تر از آن است که دوبار شربت تلخ مرگ را بنوشد. وقتی که عباس این سخن را گفت، عمر نپذیرفت ولی فوراً از ابوبکر پذیرفت!

4. در حالی که عمر بر عقیدۀ خود اصرار می ورزید، اما به مجرد آمدن ابوبکر از «سنح» از عقیدۀ خود بازگشت. در این مورد، چه سرّی بود که از فکری که دربارۀ آن، جانفشانی می کرد، با شنیدن سخن کوتاهی از ابوبکر، تغییر موضع داد؟!

5. چگونه می توان پذیرفت که خلیفه تا آن روز، این دو آیه را نشنیده باشد؟!

این پرسش ها و امثال آنها برای خود، پاسخ قاطعی می طلبد، ولی ظاهراً پاسخ صحیحی نمی توان برای آنها یافت جز آن که باید بگوییم طرح او، نقشه ای ماهرانه بود تا مسلمانان را به این مسأله مشغول سازد تا هیچ نوع تصمیمی از سوی آنان گرفته نشود و به اصطلاح کسب زمان کند و فرصت کافی برای طرح خود به دست آورد.

کیفیت گزینش خلفا در تاریخ

یادآور شدیم که گزینش خلیفه از طریق شورای حل و عقد یا انصار و مهاجر یک شگرد لفظی بر زبانها بود تا روپوشی بر گزینش خلفا نهاده شود ولی حقیقت این است که این اصل هیچگاه جز در مورد یک نفر پیاده نشد. اینک چگونگی گزینش یکایک خلفا را بررسی می کنیم:

ص:130

سرگذشت سقیفه

حاضران در سقیفه گروه مثلثی را تشکیل می دادند که هر ضلع آن برای خود فکر و هدفی داشت، سعد بن عباده با کوشش های زیادی توانسته بود تیره های اوس و خزرج را زیر عنوان «انصار» گرد هم آورده و در مقابل مهاجران که امکان برنده شدن را داشتند، سدّی تشکیل دهد، امّا پیوستگی افراد این دو قبیله، حالت صوری داشت و قلوب و افکار آنان از یکدیگر جدا بود.

سعد بن عبادۀ خزرجی با سخنرانی آتشین خود توانست خون «انصار» را به جوش آورد، زیرا در سخنان خود گفت: شما انصار در تمام دوره ها، سنگینی بار مسئولیت را بر دوش گرفتید و عرب های سرکش در پرتو قدرت شما به اسلام گردن نهادند و رسول خدا در حالی که از همۀ شما راضی بود، از دنیا رفت، بنابراین بر خیزید و زمام کار را به دست گیرید که جز شما کسی لیاقت این کار را ندارد.(1)

در مقابل سخنرانی پرشور سعد، ابوبکر از جا برخاست و گفت: فضیلت و موقعیت شما انصار برای همۀ مردم روشن است، امّا اگر خلافت وزمامداری را قبیلۀ خزرج به دست بگیرد، اوسیان از آنها کمتر نیستند و اگر اوسیان آن را به دست گیرند خزرجیان دست کمی از آنان ندارند، از این گذشته، میان دو قبیله خون هایی ریخته و افرادی کشته شده اند و زخم های جبران ناپذیری پدید آمده است...(2)

ص:131


1- (1) . تاریخ طبری، ج 3، ص 218.
2- (2) . البیان والتبیین، ج 2، ص 86.

سخنان ابی بکر وحدت نظر انصار را از بین برد، و رقابت را میان دو گروه که تا لحظاتی پیش در یک سنگر بودند برانگیخت، آنگاه هر بار یکی از انصار و یکی از مهاجران به سخنرانی می پرداخت و چیزی می گفت، و مزایای خود را بر می شمرد.

حساسترین لحظۀ تاریخ فرا رسید، زیرا سکوتی ابهام آمیز بر جلسه حکومت می کرد، ناگهان شخصیتی از خزرج، به نام بشیر بن سعد که پسر عموی سعد بن عباده بود، از توجه خزرجیان و به ظاهر اوسیان به پسر عموی خود رنج می برد، برای به هم زدن اوضاع برخاست، سکوت مجلس را شکست و گفت:

پیامبر از قریش است و خویشاوندان پیامبر برای زمامداری از ما شایسته ترند، ابوبکر در این لحظه احساس کرد که جبهۀ انصار با مخالفت بشیر بن سعد، وحدت کلمه را از دست داده است. برخاست و گفت: ای مردم به نظر من عمر و ابوعبیده برای خلافت شایستگی دارند با هر کدام می خواهید بیعت کنید. مسلماً پیشنهاد این دو نفر مقدمۀ آن بود که این دو نفر برگردند و ابوبکر را پیشنهاد کنند و اتفاقاً چنین نیز شد و هر دو برخاستند و با ابوبکر بیعت کردند. او نیز بدون آن که مجدّداً تعارف کند، دست خود را به عنوان بیعت دراز کرد.(1)

اسید بن حضیر رئیس اوسیان از احساسات تند و زودگذر پیروی کرد، و به کسان خود گفت: هرگاه خزرجیان گوی خلافت را بربایند برای شما نصیبی قائل نمی شوند. هر چه زودتر برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید، اوسیان حاضر در مجلس به پیروی از دستور شیخ قبیله با ابوبکر بیعت کردند، و در این شرایط

ص:132


1- (1) . سیرۀ ابن هشام، ج 2، ص 559، 560.

نزاعی درگرفت و سعد بن عباده که در گوشۀ سقیفه نشسته بود مورد بی احترامی قرار گرفت و زیر دست و پا رفت. در این لحظه ابوبکر از این فرصت استفاده کرد و فوراً سقیفه را به عنوان فرد منتخب، ترک کرد و در سقیفه با رأی 5 نفر روی کار آمد.

از خزرجیان: بشیر بن سعد

از اوسیان: اسید بن حضیر

از مهاجران: عمر و ابوعبیده

در این هنگام که خزرجیان خود را شکست خورده می دیدند، فریاد برآوردند: ما جز علی با کسی بیعت نمی کنیم.(1)

این گزینش عجولانه آن هم با تکیه بر امتیازات قبیله ای که انصار و مهاجر به رخ یکدیگر می کشیدند نمی تواند مصداق شورایی باشد که مدعیان، سنگ آن را به سینه می زنند، و لذا عمر بن خطاب بعدها این بیعت را «فلته» (نسنجیده) خواند و گفت: «واللّه ما کانتْ بیعةُ أبی بکر إلّافلتَة وقَی اللّهُ شرّها، ومَنْ بایَعَ رَجلاً مِنْ غیرِ مَشورة المُسلمِین فَلا بیعةَ لَه».(2)

«به خدا سوگند بیعت ابوبکر و انتخاب وی برای خلافت یک کار نسنجیده و نااستوار و بدون مشورت بود. خدا مسلمانان را از شر آن نگاه داشت، و هر کس بدون مشورتِ با مسلمانان، با کسی بیعت کند، بیعت او ارزش نخواهد داشت».

ص:133


1- (1) . تاریخ طبری، ج 3، ص 202.
2- (2) . سیرۀ ابن هشام، ج 2، ص 658؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 205.

گزینش خلیفۀ دوم

اگر خلیفۀ نخست با رأی چند نفر روی کار آمد و سپس گروهی دیگر با وعده و وعید با وی بیعت کردند، ولی خلیفۀ دوم تنها با انتصاب خلیفۀ اول بر مسند خلافت تکیه زد، تاریخ می نویسد: هنگامی که ابوبکر در بستر بیماری افتاده بود، احساس کردکه اجل وی فرا رسیده و هر چه زودتر باید از این جهان رخت بربندد، از این جهت برای تعیین جانشین، عثمان را به عنوان نویسنده احضار کرد و به او دستور داد که بنویسد:

این وصیت ابوبکر است به مسلمانان...

هنگامی که سخن ابوبکر به اینجا رسید، از هوش رفت و نویسنده وصیت از فرصت استفاده کرد و فوراً نوشت: قد استخلفت علیکم عمر بن الخطاب (من عمر را جانشین خود در میان شما قرار دادم) وآن گاه که وی به هوش آمد عثمان بی پروا جمله ای را که افزوده بود خواند. ابوبکر از جریان آگاه شد و سخت خوشحال گشت و بی اختیار تکبیر گفت و کار خودسرانۀ عثمان را چنین توجیه کرد که عثمان ترسید من در این بیهوشی بمیرم و مسلمانان بر سر تعیین خلیفه دچار اختلاف و دودستگی شوند. از این جهت مصلحت دید که نام عمر را به عنوان خلیفه در وصیتنامۀ من بیاورد.

با این که عمل خلیفه مورد انتقاد برخی از بزرگان صحابه قرار گرفت، حتی طلحه به ابی بکر اعتراض کرد که مرد سنگدلی را بر ما مسلّط نمودی، وی در پاسخ گفت: اگر خدا از من بازخواست کند، می گویم: من زمام کار را به دست بهترینِ مردم سپردم.(1)

ص:134


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 2، ص 165.

هرگاه اساس خلافت، شورای حل و عقد بود، چگونه خلیفه این اصل را نادیده گرفت و خلیفه بعدی را معین کرد. گروهی از روشنفکران، که این نوع اعمال خلیفه را بر خلاف اصول کلامی خود می دانند، می گویند ابوبکر نامزدی او را اعلام کرد تا مسلمانان او را انتخاب کنند(1)، در حالی که این نظر با واقع مطابق نیست، اگر چنین بود، چرا یاران پیامبر، به او خطاب کردند و گفتند: «قد ولّیت علینا هذا الفذ الغلیظ»؟

شیوۀ روی کار آمدن خلیفۀ سوم

روی کار آمدن عثمان، به وسیلۀ شورای شش نفری که اعضای آن را خلیفۀ دوم معین کرده بود، انجام گرفت و ترکیب اعضای شورا به نحوی بود که عقب ماندن «علی علیه السلام» و عدم گزینش او قطعی بود.

اعضای آن را علی و عثمان و زبیر و سعد بن ابی وقّاص و عبدالرحمن بن عوف تشکیل می دادند.

در نخستین جلسه، طلحه حق خود را به عثمان بخشید و زبیر نیز که پسر عمۀ علی بود، به نفع علی کنار رفت. سعد وقاص نیز رأی خود را به عبدالرحمان داد که هر دو از قبیلۀ بنی زهره بودند. در جلسه، سه نفر باقی ماند که از نظر رأی مساوی بودند ولی طبق نظر عمر، خلیفه فقط با موافقت عبدالرحمن می تواند انتخاب شود. در این هنگام عبدالرحمن که علی را به خوبی می شناخت و می دانست به خاطر دستیابی به قدرت پا روی اصول نمی گذارد، رو به علی کرد و گفت: من با تو بیعت می کنم به شرط آن که بر طبق کتاب خدا و سنت پیامبر و

ص:135


1- (1) . الامامة أو الخلافة، تألیف عبدالکریم خطیب، ص 288.

روش شیخین حکومت کنی. امام در پاسخ فرمود: من بر طبق کتاب خدا و سنّت پیامبر و تشخیص خودم عمل خواهم کرد.

سپس رو به عثمان کرد و همان پیشنهاد را تکرار کرد. عثمان پذیرفت وی در این لحظه دست خود را به عنوان بیعت بر دست عثمان زد و به عنوان امیرمؤمنان بر او سلام کرد.

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل، که چگونه با مصالح اسلام و مسلمین بازی شده و با شورایی که به شوخی بیشتر شبیه بود خلیفه انتخاب شد، آنگاه اعتقاد به امامت آنان به عنوان یک عقیده رواج یافت.

ما دربارۀ گزینش امام علی علیه السلام به وسیلۀ بیعت مهاجرین و انصار در فصل های آینده سخن می گوییم و روشن می سازیم که به حق، گزینش در آنجا با کمال انتخاب و اختیار صورت گرفت ولی امویان و عباسیان، خلافت را به سان توپ به هم پاس دادند.

پس از شهادت امیرمؤمنان، هر چند مدت کوتاهی، حسن بن علی علیه السلام با بیعت سپاهیان امام علی به خلافت رسید ولی دسیسه های معاویه که خود را وارث عثمان می دانست، سبب شد که امام، خلافت را به خاطر مصالحی والاتر، رها کند. معاویه به زور و نیرنگ و به دلیل ناآگاهی مردم شام به خلافت رسید و در سال 60 ه درگذشت.

پس از درگذشت او کثیف ترین فرد از خاندان ابوسفیان، یعنی یزید بن معاویه به نام امیرمؤمنان بر تخت خلافت تکیه زد. او در مدت کوتاه حکومت خود، اعمالی را مرتکب شد که از شنیدن آنها عرق شرم بر پیشانی انسان می نشیند. در نخستین سال، حسین بن علی را به شهادت رساند و در سال دوم

ص:136

داستان جنگ حرّه در مدینه پیش آمد که در آن 700 نفر از وجوه انصار و مهاجر کشته شدند و در سال سوم، سپاه او برای جنگ با عبداللّه بن زبیر عازم مکّه شد.

لشکر شام از بالای کوه های مکه که مشرف بر خانه ها و مسجدالحرام بود، پیوسته مسجد را با منجنیق زیر ضربات سنگ و آتش قرار دادند و پنبه های آغشته به نفت به سوی کعبه پرتاب می کردند تا این که کعبه در آتش سوخت و دیوارهای آن فرو ریخت. این واقعه در روز شنبه سوم ربیع الاول سال 64، به وقوع پیوست و یازده روز بعد یزید به وضع مرموزی درگذشت.

پس از درگذشت یزید، و حکومت دو ماهۀ فرزندش به نام معاویة بن یزید، مروانیها روی کار آمدند و آنها هم یکی پس از دیگری خلافت را به دست گرفتند که اسامی آنان عبارت است از:

1. مروان بن حکم 2. عبدالملک بن مروان 3. ولید بن عبدالملک 4.

سلیمان بن عبدالملک 5. عمر بن عبدالعزیز، 6. یزید بن عبدالملک 7. هشام بن عبدالملک 8. مروان بن محمد بن مروان بن الحکم.

سرانجام حکومت مروانیان در سال 132 ه به پایان رسید. جنایات آنان، آنچنان جهانگیر و چشمگیر بود که با یک خیزش عمومی، ملت های اسلامی به پا خاستند و همگی آنها را از بین بردند و جز ننگ و بدنامی چیزی از آنها باقی نماند. ما دربارۀ دوران عباسیان سخن نمی گوییم. خلافت آنان نیز به صورت موروثی تا سال 656 ه ادامه یافت.

آیا به حق برنامۀ اسلام برای جانشینی رسول خدا همین بود که پادشاهانی بیایند و بدترین فجایع را انجام دهند و همگان هم خلیفۀ پیامبر به شمار آیند؟!

ص:137

فصل هشتم سکوت بیست و پنج ساله چرا؟!

اشاره

استواری احادیثی که حاکی از نصب امیرمؤمنان علیه السلام بر مقام خلافت و امامت است، جای شک و تردید ندارد ولی سخن اینجاست که چرا صاحب این منصب، پس از درگذشت رسول خدا صلی الله علیه و آله مهر خاموشی بر لب زد و حق خود را از دیگران باز نگرفت؟ و چرا جامعه ای را که در خواب فراموشی فرو رفته بود، بیدار نکرد؟

پاسخ این سؤال این است که: 1. امام از بازگویی حقانیت خویش لب فرو نبست و پیوسته مردم را هشدار می داد که جایگاه خلافت، خاندان پیامبر است؛ 2. ولی در عین حال از قدرت خود و پیروانش بهره نگرفت.

اینک هر دو را از نظر تاریخ، بررسی می کنیم:

1. احقاق حق امام در شرایط گوناگون

* آنگاه که امیرمؤمنان از نزاع و درگیری مهاجر و انصار در سقیفه آگاه شد و این که هر کدام با منطق خاصی بر شایستگی خود، استدلال می کردند، فرمود:

ص:138

دلیل انصار چه بود؟

گفتند: دلیل آنان این بود که ما پیامبر را پناه دادیم باید امیری از ما و امیری از مهاجران، برگزیده شوند و زمام حکومت را به دست بگیرند.

امام فرمود: چرا در پاسخ آنان (انصار) نگفتید: اگر بنا بود که امیری از شما در رأس حکومت باشد چرا رسول گرامی دربارۀ شما سفارش کرد که با نیکوکاران شما به نیکی رفتار کرده و از گناهکاران شما درگذریم؟

مردی در آن مجلس، از امام پرسید: چگونه این حدیث حاکی از آن است که خلافت از آنِ انصار نیست؟ امام در پاسخ فرمودند اگر ریاست و خلافت از آن انصار بود، نیازی به سفارش نبود. افرادی نیاز به سفارش دارندکه در موضع قدرت نباشند.

آنگاه پرسید: منطق قریش چه بود؟ گفتند که آنان خود را اصل و ریشۀ رسول خدا می دانستند و این که او از میان قریش برخاسته است.

امام علیه السلام در رد منطق آنان گفت: درخت را گرفتند و میوه را از دست دادند.(1)

سید رضی در نهج البلاغه این دو بیت را از امام علیه السلام نقل می کند:

فإن کنتَ بالشوری ملکتَ أمورَهم فکیفَ بهذا والمُشیرون غُیّبٌ؟

وإن کنتَ بالقربی حجَجتَ خصیمَهم فغیرُک أولی بالنبیّ وأقرب(2)

ص:139


1- (1) . نهج البلاغه، خطبه 67.
2- (2) . نهج البلاغه، بخش کلمات قصار، شماره 190.

هرگاه از طریق شورا به حکومت رسیده ای، این چه شورایی است که اعضای آن همه غایب بودند؟

و اگر به پیوند خویشاوندی استدلال کردی و بر انصار پیروزی شدی، پس با همین منطق دیگران از تو، به پیامبر نزدیکترند (اشاره به خود حضرت).

* پس از پایان یافتن جریان سقیفه، یکی دو روز بعد علی علیه السلام را با شرایط خاصی، به مسجد آوردند تا با خلیفۀ وقت، بیعت کند، و او فرمود: من به خلافت شایسته تر از شما هستم. شایسته بود که شما با من بیعت کنید. شما خلافت را از دست انصار گرفتید به عنوان این که از بستگان پیامبرید. حالا آن را از دست خانوادۀ او بیرون می برید؟

شگفت اینجاست که در آن مجلس عمر بن خطاب به علی علیه السلام اصرار می کرد که بیعت کند و گفت: تو را رها نمی کنیم مگر آن که بیعت کنی. علی علیه السلام با نور الهی از آینده وی خبر داد و با استفاده از یک ضرب المثل عربی انگیزه او را در این اصرار، آشکار ساخت و گفت:

شیری را بدوش که نیمی از آن تو باشد و باری را ببند که فردا به سوی تو باز گردد!

ابوعبیدۀ جراح، منطق نرمتری را مطرح کرد. رو به علی کرد و گفت: پسر عمو! تو جوانی و آنان پیران این مردم هستند. تو را تجربۀ آنان نیست و من ابوبکر را نیرومندترین مرد برای ادارۀ امور می دانم. کار را به او واگذار کن. اگر تو زنده بمانی، برای این کار شایسته تر و لایق تری، زیرا در فضل و دین و دانش و فهم و سابقۀ تو و نسبت تو با پیامبر جای شک و تردید نیست.

ص:140

امام علیه السلام در پاسخ ابوعبیده چنین فرمود:

«خلافت و جانشینی رسول خدا صلی الله علیه و آله در گرو این شایستگی هایی است که منتخب سقیفه، آنها را ندارد:

أ. آگاهی از کتاب خدا

ب. دانایی به احکام دین

ج. دانستن سنت و روش پیامبر

د. آگاهی از امور جامعه

ه. زدودن کارهای زشت از جامعه

و. تقسیم عادلانۀ ثروت

و این ویژگی ها در این فرد نیست که من با او بیعت کنم، بلکه در خود من هست.(1)

* عمرو بن واثله می گوید: من بر در خانه ای که شورای شش نفری در آن تشکیل شده بود، گوش فراداده بودم. ناگهان شنیدم که امیرمؤمنان می فرماید:

من برای شما دلیلی می آورم که عرب و عجم نتوانند آن را انکار کنند:

آنگاه چنین فرمود:

شما را به خدا سوگند، بگویید: آیا در میان شما کسی هست که قبل از من به خدای یگانه ایمان آورده باشد؟ همه گفتند: نه!

شما را به خدا سوگند بگویید: آیا در میان شما کسی هست که پیامبر دربارۀ

ص:141


1- (1) . الإمامة والسیاسة، ج 1، ص 11-12.

او فرموده باشد: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه، اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله»؟ همه گفتند: به خدا، نه!(1)

* در سال 35 ه که امام علیه السلام به عنوان یک وظیفۀ شرعی، خلافت را پذیرفت، در روزی که به نام «یوم الرحبه» معروف است و جمعی از یاران پیامبر در آنجا گرد آمده بودند، چنین فرمود: من شما را به خدا سوگند می دهم کدام یک از شما در روز غدیر خم، این جمله را شنیدید: «ألا، من کنت مولاه فعلیّ مولاه، اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه وأحبّ من أحبّه وأبغض من أبغضه، وأعن من أعانه؟».

جمعی برخاستند و گفتند: ما شنیدیم. در میان آنان ابوایوب انصاری و سهل بن حنیف و خزیمة بن ثابت و عبداللّه بن ثابت انصاری حضور داشتند.(2)

استدلال امام بر حقانیت خویش منحصر به مواردی که یادآور شدیم، نبوده است. او در هر موقعیت مناسب مهر خاموشی را می شکست و حقیقت را بازگو می کرد.

پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله، دخت گرامی اش صدیقۀ طاهره و فرزندان وی حسن و حسین علیهما السلام حتی عبداللّه بن جعفر و عمار یاسر با حدیث غدیر بر حقانیت علی علیه السلام احتجاج می کردند. شگفت اینجاست آنگاه که رابطۀ «عمروعاص» با معاویه به تیرگی گرایید، وی در ضمن قصیده ای فضائل علی را برشمرد و نصب علی را در روز غدیر بر خلافت، در شعر خود گنجانید.(3)

ص:142


1- (1) . الصواعق المحرقه، ابن حجر، ص 75؛ مناقب خوارزمی، ص 135، شماره 152.
2- (2) . اسدالغابه، ابن اثیر، ج 3، ص 307 و ج 5، ص 205.
3- (3) . دربارۀ این قصیده به کتاب الغدیر، ج 2، ص 159 به بعد مراجعه کنید.

اصولاً افرادی که بر اساس امتیازات مادی دست به دست هم بدهند، در مقام تقسیم مناصب و اموال و ثروت، اتحاد آنان فرو می ریزد و «عمروعاص» در این قصیده خیلی از حقایق را افشا کرده است. بنابراین، این احتجاج ها که تعداد آنها از پانزده می گذرد، حاکی از آن است که علی علیه السلام و خاندان او در احقاق حق و ارشاد مردم به واقعیات کوتاهی نکرده و آنچه وظیفه داشتند، انجام دادند.

2. چرا از قدرت بهره نگرفت

اشاره

مطلب دومی که در آغاز به آن اشاره کردیم، و آن این که چرا امام از قدرت خود بهره نگرفت؛ خود امام به آن پاسخ گفته است و آن این که اعمال قدرت در آن روز مصلحت نظام نبود، بلکه سبب می شد که اصل نظام از هم بپاشد، زیرا ستون پنجم یعنی منافقان در صدد فرصت برای قیام و شورش بودند تا بتوانند با یورش به مدینه، اختلالی در نظام به وجود آورند. از طرفی دیگر اعراب دور از مدینه سر به شورش برداشته بودند که این هم می توانست ضربۀ مهلکی بر نظام بزند. از این گذشته سفارش رسول خدا بود که در این مورد فرموده بود، و لذا در آغاز خلافت ابی بکر، امام سخنی دارد که یک جهان مطلب در آن نهفته است، اینک برخی را نقل می کنیم:

«أیّها النّاسُ، شُقُّوا أمْواجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجاةِ، وَعَرِّجُوا عَنْ طَریقِ الْمُنافَرَةِ، وَضَعُوا تِیجَانَ الْمُفاخَرَةِ. أفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَناحٍ، أوِ اسْتَسْلَمَ فأرَاحَ هذَا ماءٌ آجِنٌ، وَلُقْمَةٌ یَغَضُّ بِهَا آکِلُها.

وَمُجْتَنِی الثَّمَرَةِ لِغَیْرِ وَقْتِ إینَاعِهَا کالزَّارِعِ بِغَیْرِ أرْضِهِ».

فإنْ أقُلْ یَقُولُوا: حَرَصَ عَلی الْمُلْکِ، وَإنْ أسْکُتْ یَقُولُوا: جَزِعَ

ص:143

مِنَ الْمَوتِ! هَیْهات بَعْدَ اللَّتَیا والَّتی! واللّهِ لابن أبی طالِبٍ آنَسُ بِالْمَوتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْیِ أُمِّهِ، بَلِ انْدَمَجْتُ عَلی مَکْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لاَضْطَرَبْتُمْ اضْطِرابَ الأرشِیَةِ فی الطَّویِّ الْبَعِیدَةِ!».(1)

«ای مردم! امواج کوه پیکر فتنه ها را، با کشتی های نجات (علم و ایمان و اتحاد) در هم بشکنید از راه اختلاف و پراکندگی کنار آیید، تاج تفاخر و برتری جویی را از سر بردارید.

(دو کس راه صحیح را پیمودند) آن کس که با داشتن یار و یاور و نیروی کافی به پا خاست و پیروز شد، و آن کس که با نداشتن نیروی کافی کناره گیری کرد و مردم را راحت ساخت.

زمامداری بر مردم همچون آبی متعفن و یا همانند لقمه ای است که گلوگیر می شود؛ آن که میوه را پیش از رسیدن بچیند، مانند کسی است که بذر را در کویر و شوره زار پاشد (هر قیامی وقت معینی دارد تا به ثمر برسد و اگر پیش از موعد دست به آن زده شود بی حاصل و بی نتیجه خواهد ماند).

اگر سخن گویم (و حقّم را مطالبه کنم) گویند: بر ریاست و حکومت حریص است، و اگر دم فرو بندم (و ساکت نشینم) خواهند گفت از مرگ می ترسد!

(اما) هیهات پس از آن همه جنگ ها و حوادث (این گفته بس ناروا است).

ص:144


1- (1) . نهج البلاغه، خطبه 5.

به خدا سوگند! علاقۀ فرزند ابوطالب؛ به مرگ از علاقۀ طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است.

علومی در سینه ام نهفته اند که اگر آنها را آشکار کنم، همانند طناب ها در چاه های عمیق به لرزه درآیید!».

جملۀ آخر امام حاکی از آن است که آن حضرت از طریق تعلیم الهی و شاید وصیت رسول خدا صلی الله علیه و آله از آیندۀ امّت آگاه بود که اگر قیام کند، اساس اسلام به هم می ریزد.

باز امیرمؤمنان، در دوران خلافت خود، سخنی دارد که این مطلب را آشکارتر می سازد. می فرماید:

«فَوَاللّهِ مَا کانَ یُلْقَی فِی رُوعِی، وَلاَ یَخْطُرُ بِبَالی، أنّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هذَا الأمْرَ مِنْ بَعْدِهِ صلی الله علیه و آله عَنْ أهْلِ بَیْتِهِ، وَلاَ أنّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنّی مِنْ بَعْدِهِ! فَمَا رَاعَنی إلّاانْثِیَالُ النّاسِ عَلی فُلانٍ یُبَایِعُونَهُ، فَأمْسَکْتُ یَدِی حَتّی رَأَیْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الإسلاَمِ، یَدْعُونَ إلَی مَحْقِ دِینِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله فَخَشِیتُ إنْ لَمْ أنْصُرِ الإسلاَمَ وَأَهْلَهُ أنْ أرَی فِیهِ ثَلْماً أوْ هَدْماً، تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلاَیَتِکُمُ الَّتی إنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أیَّامٍ قَلائِلَ، یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ، کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ، أوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ؛ فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الأحْداثِ حَتّی زَاحَ الْبَاطِلُ وَزَهَقَ، وَاطْمَأَنَّ الدِّینُ وَتَنَهْنَهَ».(1)

به خدا سوگند هرگز فکر نمی کردم؛ و به خاطرم خطور نمی کرد که عرب

ص:145


1- (1) . نهج البلاغه، نامه 62.

بعد از پیامبر؛ امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بگردانند (و در جای دیگر قرار دهند) و باور نمی کردم آنها آن را از من دور سازند! تنها چیزی که مرا ناراحت کرد اجتماع مردم اطراف فلان... بود که با او بیعت کنند، دست بر روی دست گذاردم تا این که با چشم خود دیدم گروهی از اسلام باز گشته و می خواهند دین محمد صلی الله علیه و آله را نابود سازند. (در اینجا بود) که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم باید شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن برای من از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگتر بود چرا که این بهره دوران کوتاه زندگی دنیا است، که زایل و تمام می شود. همان طور که «سراب» تمام می شود و یا همچون ابرهایی که از هم می پاشند. پس برای دفع این حوادث به پا خاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پا برجا و محکم گردید».

***

ابوالحسن مدائنی از عبداللّه بن جناده نقل می کند: مراسم عمره را انجام دادم. وارد مدینه شدم، به سوی مسجد رسول خدا رفتم. ناگهان صدای «الصلاة جامعة» شنیدم. مردم جمع شدند. علی علیه السلام در حالی که شمشیر خود را حمایل کرده بود، وارد مسجد شد. دیدگان به سوی او متوجه گشت. او آغاز به سخن گفتن کرد. پس از حمد خدا و صلوات بر رسول چنین گفت: از زمانی که خدا پیامبر خود را به سوی خویش خواند، ما خاندان او و وارثان و عترت و دوستان نزدیک او هستیم. کسی نمی تواند در این جایگاه با ما رقابت کند. و کسی نمی تواند در حق ما طمع نماید ناگهان مردم به رویارویی با ما پرداختند و

ص:146

حکومت پیامبر را از دست ما گرفتند و حکومت به دست دیگران افتاد... به خدا سوگند اگر ترس از دو دستگی میان مسلمانان نبود، و از این که کفر بار دیگر باز گردد و دین از میان برود، ما جز این بودیم که اکنون هستیم و در پی آن، کسانی بر سر کار می آمدند، که در نیکی به مردم کوتاهی نمی کردند.(1)

زبیر بن بکار می گوید: ابن اسحاق در سیرۀ خود آورده است: آنگاه که مردم با ابی بکر، بیعت کردند، قبیلۀ تیم به این کار افتخار ورزیدند، در حالی که اکثر مهاجران و انصار، تردیدی نداشتند که علی علیه السلام زمامدار مسلمانان پس از رسول خداست. برخی از بنی هاشم شعری سرودند و از خلیفۀ وقت انتقاد کردند.

وقتی اشعار به علی رسید، او آنها را از تکرار این امر، بازداشت و فرمود: «لسلامة الدین أحب إلینا من غیره»، «پا برجایی دین برای ما از همه چیز خوشتر است».(2)

این سخنان، حاکی از آن است که امام به خاطر حفظ وحدت و نظام ظاهری اسلام، از هر نوع اقدام تنش زا خودداری کرد. امام می نگریست که گروهی از اعراب اطراف، در آستانۀ بازگشت از دین اسلام هستند، و در مدینه ستون پنجم به دنبال فرصت است، تا ضربۀ مهلکی بر اسلام بزند و جاهلیت را زنده نمایند، امام چاره ای جز این ندید که در مقابل این واقعیت، سر تسلیم فرود آورد، و تا آنجا که به نفع اسلام، تمام شود، با خلفا همکاری کند، و لذا در مسائل نوظهور و مشکل، خلفا را یاری کند و در مذاکره با هیئت های سیاسی که به مدینه می آمدند، به نمایندگی از طرف مسلمانان شرکت کند و در ضمن، احکام و

ص:147


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 307، این بخش از سخن امام، نزدیک به سخن پیشین است.
2- (2) . شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 21؛ بحارالانوار، ج 28، ص 353.

معارف قرآن را به مهاجر و انصار و فرزندان آنها آموزش دهد و به همین حالت، بیست و پنج سال سپری کرد تا آنجا که در سال 35 هجری عثمان در برابر دیدگان مهاجر و انصار کشته شد و بدعت هایی را بر جای نهاد که منجر به شورش مجاهدان و قتل او شد.

اتفاقاً خلیفۀ دوم را از چنین آینده بدی خبر داده بود و آن را پیش بینی کرده بود. وی گفت: اگر عثمان به قدرت رسد فرزندان ابی معیط را بر گردن مردم سوار می کند.

پذیرش خلافت پس از 25 سال محرومیت

امام، پس از 25 سال دوری از مقام خلافت، سرانجام به اصرار مهاجر و انصار، خلافت ظاهری را پذیرفت، آن هم، نه به قیمت کم بلکه به قیمت بسیار سنگین. محمد بن حنفیه می گوید: در کنار پدرم بودم که عثمان کشته شد. یاران رسول خدا وارد خانۀ علی علیه السلام شدند همگی یک صدا می گفتند: این مرد کشته شد. مردم امامی لازم دارند و امروز کسی بهتر از تو برای این کار نداریم. نه کسی سابقۀ تو را در اسلام دارد و نه به اندازۀ تو با پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک است. امام به طور جدی از پذیرش درخواست آنها خودداری کرد، و گفت: اگر من مشاور شما باشم بهتر از آن است که فرمانروای شما گردم، ولی آنان به خدا سوگند خوردند که ما تو را رها نمی کنیم تا با تو بیعت کنیم.

امام اصرار آنان را دید و فرمود: اگر چنین است بیعت باید علنی، آن هم در مسجد و با رضایت مسلمانان باشد. عبداللّه بن عباس می گوید: من نگران بودم که علی وارد مسجد شود و برخی بر او بشورند، ولی علی جز بیعت در مسجد را

ص:148

نپذیرفت. او وارد مسجد شد، مهاجر و انصار هم به دنبال او، آمدند و با او بیعت کردند، آن گاه همۀ مردم به بیعت پرداختند.(1)

باز طبری در روایت دیگر می گوید: مردم دور علی را گرفتند و گفتند: ما با تو بیعت می کنیم. می بینی چه بلایی بر سر اسلام آمده است؟ و چه گرفتاری از نزدیکان پیامبر برای ما درست شده است؟

امیرمؤمنان این جمله را فرمود: مرا رها کنید و کسی دیگر را بجویید.

ما به سوی آینده ای می رویم که روشن نیست و زمانه آبستن رویدادهایی است که دلها را می لرزاند و خردها پا برجا نمی ماند. آنان گفتند: تو را به خدا سوگند می دهیم! آیا تو در این مسائل موافق با ما نیستی؟ آیاوضع اسلام را نمی بینی و فتنه ها را مشاهده نمی کنی؟ آیا از خدا نمی ترسی؟ امام فرمود: من نظر خود را به شما گفتم. بدانید که اگر خلافت را بپذیرم، در کارها به دانش خود عمل می کنم. اگر مرا رها کنید، من نیز مانند یکی از شما زندگی می کنم، و هر کس را انتخاب کنید، من فرمانبردارترین فرد خواهم بود».(2)

این چیزی است که طبری نقل می کند، ولی خود امام یورش مردم را به خانۀ خویش چنین نقل می کند:

«برای بیعت با من، همانند شتران تشنه کامی که به آب برسند و ساربان رهاشان کرده باشد، و عقال از آنها برگیرد، بر من هجوم آوردند... و به هم پهلو می زدند و فشار می آوردند، آن چنان که گمان کردم مرا خواهند

ص:149


1- (1) . تاریخ طبری، ج 3، ص 450.
2- (2) . تاریخ طبری، ج 3، ص 456.

کشت! یا برخی زیر دست و پای دیگران خواهند رفت...».(1)

و در خطبۀ دیگر می فرماید:

«فما راعنی إلّاوالناسُ کعُرْف الضبْغ، ینثالُون علیّ من کلِّ جانب حتّی لقدْ وُطِئ الحسنانُ وشُقَّ عطْفای، مجتمعین حولی کربیضة الغنم».(2)

«مردم از هر سو چون یال های کفتار به هم فشرده بر گرد من هجوم آوردند، حسن و حسین زیر دست و پا رفتند و چنان بر پهلوهایم فشار آوردند که ردایم از دو جانب پاره شد. جمعیت به سان گوسفندانی که از ترس گرگ چوپان را در میان می گیرند مرا در میان گرفت».

بررسی تاریخ بیعت با امام نشان می دهد که در تاریخ خلافت چنین اجتماع عظیمی آن هم با شور و شعف برای انتخاب خلیفه رخ نداده است، و جز چند نفر انگشت شمار از این بیعت تخلف نکرده اند و افراد متخلف کسانی بودند که از خلیفۀ پیشین بهره های فراوانی می گرفتند مثلاً: زید بن ثابت که خزانه دار عثمان بود، و لذا به هنگام خودداری او از بیعت، ابوایوب انصاری، میزبان رسول خدا به او گفت: علّت خودداری تو از بیعت، این است که خلیفۀ پیشین طلا و نقرۀ فراوانی در اختیارت می گذاشت.

در این هنگام حجت بر امام تمام شد و شروع به اصلاحات کرد تا آنچه را که مردم از آن رنج می بردند، از میان ببرد و اصلاحات عمیق در ساختار حکومت

ص:150


1- (1) . نهج البلاغه، خطبۀ 54.
2- (2) . نهج البلاغه، خطبۀ 3.

انجام دهد. امّا متأسفانه به تعبیر امام آنگاه که اصلاح امور را آغاز کرد، سه گروه در برابر او به مقاومت پرداختند، چنان که می فرماید:

«گروهی به بهانه های واهی پیمان شکستند و دسته ای دیگر، از دین بیرون رفتند و دستۀ سوم برای رسیدن به ریاست، از فرمان سرپیچی می کردند، سپس می افزاید: سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان را آفرید اگر نه این که جمعیت بسیاری گرد من فراهم آمدند و یاورانی پیدا شدند که حجت را بر من تمام کردند و اگر عهد و مسئولیتی که خداوند از علما و دانشمندان گرفته تا در برابر شکم بارگی ستمکاران و گرسنگی ستمدیدگان سکوت نکنند، من مهار شتر خلافت را رها می کردم و از آن چشم می پوشیدم و آخر آن را به همان جام نخستین می نوشیدم.(1) آن وقت می دیدید که دنیای شما با آن همه زیبایی ها در نظرمن کم ارزش تر از آبی است که از دماغ بزی می چکد».(2)

ص:151


1- (1) . کنایه از این که در پایان تیر خلافت را رها می کردم، همان طور که در آغاز رها کردم.
2- (2) . نهج البلاغه، خطبۀ سوم.

فصل نهم دشواری های سهمگین

اشاره

در خلافت امیرمؤمنان

در یک اجتماع با شکوه در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله، امیرمؤمنان به خلافت برگزیده شد، هر چند این برگزیدگی، چیزی در واقع بر موقعیت امام، نیفزود، زیرا او از جانب خدا به این منصب برگزیده شده بود، ولی مسلّماً تا مقبولیتی از جانب مردم نباشد، منصب الهی، در جامعه تأثیرگذار نخواهد بود.

اما متأسفانه پس از گزینش، زمزمه های مخالفت از گوشه و کنار بلند شد، خصوصاً آنان که با خلافت امام، زیان می دیدند و مناصب از آنان باز ستانده می شد و یا خواهان مقاماتی بودند که از نظر اخلاقی و ایمانی، شایستگی آن نداشتند، بالأخره امام در مدت حکومت خود، با سه گروه روبرو شد و شاخ همه آنها را شکست و در پایان، جام شهادت نوشید.

امیرمؤمنان در خطبۀ شقشقیه خود از این سه گروه، نام می برد و چنین می فرماید: وقتی به ادارۀ امور به پا خاستم، جمعی بیعت مرا شکستند (ناکثین) و

ص:152

گروهی از راه حق بیرون رفتند (قاسطین)، و گروهی دیگر از فرمانبرداری سرپیچیدند (مارقین). تو گویی آنان، سخن خدا نشنیده اند که فرمود: «سرای جاودانی از آن کسی است که سرکش نباشد و در روی زمین فساد نکند» بلی به خدا سوگند، آنان شنیده بودند، ولی دنیا در دیدگان آنان آراسته شده بود و زیور آن، ایشان را فریفت.(1)

امام در این جملۀ کوتاه خود، سه گروه را چنین توصیف می فرماید و اینک ما به سرگذشت این سه گروه که بیشتر وقت امام را گرفتند، اشاره می کنیم:

پیمان شکنان

گروه پیمان شکن، طلحه و زبیر و دنباله روان آنها هستند که در روز روشن بیعت کرده بودند، ولی پس از اندی پرچم مخالفت برافراشتند، زیرا حس کردند که بیعت آنان به ضرر آنهاست. وقتی آنان گفتند بیعت ما زبانی بود، نه جدی، امام در پاسخ آنان فرمود:

آنان به بیعت خود اعتراف کرده، ولی مدعی هستند که در باطن، خلاف آن را در نظر داشتند. آنان، باید بر نفاق خود، شاهد و گواهی بیاورند و یا این که به بیعت خود بازگردند.(2)

گاهی گفتند ما با تو بیعت کردیم تا در رهبری با تو شریک باشیم. امام شرط آنان را تکذیب کرد. گفت: شما با من بیعت کردید که در موضع ناتوانی کمک کنید.(3)

ص:153


1- (1) . نهج البلاغه، خطبۀ 3.
2- (2) . نهج البلاغه، خطبۀ 8.
3- (3) . نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمۀ 198.

حقیقت این است که آنان تصور می کردند که امام فرمانروایی عراق را به زبیر واگذار می کند و یمن را به طلحه می دهد، ولی روش امام در تقسیم بیت المال و اعزام دیگران به ادارۀ این دو استان، عزم آنان را بر مخالفت، دو چندان کرد و با نقشۀ خاصی، از مدینه فرار کرده و به مکه رفتند. زبیر در یک مجمع عمومی قریش، چنین گفت: آیا این است سزای ما؟ ما بر ضد عثمان قیام کردیم و وسیلۀ قتل او را فراهم ساختیم، در حالی که علی درخانه نشسته بود، وقتی زمام امور را به دست گرفت ادارۀ امور را به دیگران سپرد.

واکنش عائشه به بیعت مردم با امام علیه السلام

طلحه و زبیر، آنچنان وجهۀ عمومی نداشتند که بتوانند جمعی را بر ضد علی که خلیفۀ رسمی مسلمانان بود، تحریک کنند. ناچار باید از وجهۀ معنوی همسر پیامبر یعنی عایشه بهره بگیرند وبه کمک او ارتشی را سامان دهند.

عایشه در بازگشت خود از مکه به مدینه در منزلگاهی به نام «سرف» با مردی به نام «ابن ام کلاب» ملاقات کرد و از اوضاع مدینه پرسید، وی گفت: خانۀ خلیفه 82 روز در محاصره بود، سپس منجر به قتل او گشت و بعداً مردم با علی علیه السلام بیعت کردند.

از شنیدن این خبر، سخت برآشفت و گفت: ای کاش آسمان بر سرم فرو می ریخت، سپس دستور داد که کجاوۀ او را به مکه باز گردانند.

عایشه از کسانی بود که کراراً از عثمان انتقاد می کرد و او را «نعثل»

ص:154

می نامید و می گفت: اقتلوا نعثلاً.(1) وقتی گزینش امام را برای خلافت شنید، تغییر عقیده داد و گفت: به خدا سوگند عثمان مظلوم کشته شده است و من انتقام او را از قاتلانش می ستانم. آن مرد گزارشگر به عایشه اعتراض کرد که تو نخستین کسی بودی که به مردم می گفتی عثمان کافر شده، الآن چه شد که از سخن خود بازگشتی وی در پاسخ تیری به تاریکی افکند و گفت: قاتلان عثمان، او را توبه داده اند، سپس او را کشتند. دربارۀ عثمان همه سخن می گفتند، من نیز می گفتم، اما سخن اخیر من بهتر از سخن پیشین من است.

عایشه در برابر مسجدالحرام از کجاوه پیاده شد و به حجر اسماعیل رفت و پرده ای در آنجا آویخت. مردم دور او گرد آمدند. او در خطاب به مردم گفت: مردم عثمان به ناحق کشته شده و من انتقام خون او را می گیرم.(2)

مسلّماً تشکیل ارتشی از مکّه برای نبرد با علی و یا تصرف بصره و کوتاه کردن دست استاندار علی، نیاز به بودجه مالی سنگینی داشت که همگی به وسیلۀ استانداران پیشین عثمان تأمین شد. سرانجام پس از یک رشته مذاکرات محرمانه با عایشه که بیشتر کارگردان آن عبداللّه فرزند زبیر بود، عایشه همراه طلحه و زبیر، عازم بصره شدند و به هنگام ترک مکه چنین اعلام کردند:

«آگاه باشید که امّ المؤمنین و طلحه و زبیر عازم بصره هستند، هر کس می خواهد اسلام را عزیز گرداند و با کسانی که خون مسلمانان را حلال شمرده اند، نبرد کند و آن کس که می خواهد انتقام خون عثمان را باز ستاند، با این

ص:155


1- (1) . الغدیر، ج 9، ص 81؛ نعثل نام یهودی بلند ریشی بود که نوعی میان آن دو شباهت وجودداشت.
2- (2) . تاریخ طبری، ج 3، ص 172.

گروه حرکت کند و هر کس مرکب و هزینۀ رفتن ندارد، مرکب و هزینۀ سفر او تأمین خواهد شد».(1)

ارتش طلحه و زبیر، همراه با عایشه به سرعت سرزمین های بین مکه و عراق را پیمودند و از نقطه ای که می گذشتند، مردم از شرکت ام المؤمنین شگفت زده می شدند و طلحه و زبیر و احیاناً خود او را ملامت می کردند، اینک نمونه ای را یادآور می شویم:

طلحه و زبیر و همراهان او در نقطه ای از سرزمین قبیله بنی سعد فرود آمدند. مردی از آن قبیله به عایشه گفت: «ای ام المؤمنین! کشتن عثمان برای ما آسانتر از خروج تو از خانه و رکوب تو بر این جمل ملعون است. تو از جانب خدا ستر و پردۀ حرمت واحترام داشتی.(2)

جوانی دیگر از همان قبیله رو به زبیر و طلحه کردو گفت:

امّا تو ای زبیر، حواری پیامبر به شمار می آیی و تو ای طلحه با دست خود رسول خدا را از آسیب حفظ کردی. مادرتان را همراه می بینم. آیا زنان خود را نیز همراه آورده اید؟ گفتند: نه. گفت: من در این لحظه از شما جدا می شوم، سپس اشعاری را سرود که نخستین بیت آن این است:

صُنتم حلائکم وَقُدْتُم امّکم هذا لعمرک قلّة الانصاف

«همسران خود را در پشت پرده نشانده اید ولی مادر خود را به همراه آورده اید. به جان شما سوگند که این نشانه کمی انصاف است.(3)

ص:156


1- (1) . تاریخ طبری، ج 3، ص 167.
2- (2) . اشاره به آیۀ کریمه است دربارۀ همسران پیامبر (وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولی) (احزاب/ 33).
3- (3) . تاریخ طبری، ج 3، ص 482؛ الکامل ابن اثیر، ج 3، ص 213-214.

سرانجام، به حرکت خود سرعت بخشیدند و اطراف بصره خیمه زدند و پس از مذاکرات و ردّ و بدل نامه ها، پیمان شکنان تصمیم گرفتند و در یک شب شبیخون زده، و مسجد ودارالاماره را تصرف کنند. این کار به قیمت کشتن مأموران حفاظت مسجد ودارالاماره تمام شد. تصمیم گرفتند استاندار علی را به نام عثمان بن حنیف بکشند ولی از ترس برادرش که در مدینه اقامت داشت به نام سهل بن حنیف با قدری شکنجه کردن، او را رها کردند. وقتی در بیت المال را گشودند و دیدگان آنان به ثروت کلان خزانۀ مسلمین افتاد، زبیر این آیه را خواند: (وَعَدَکُمُ اللّهُ مَغانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ) (1)، «خداوند غنیمت های فراوانی به شما وعده داده که دریافت می کنید و این غنیمت را به جلو انداخت».

امیرمؤمنان از کودتای طلحه و زبیر آگاه شد و پس از اعزام محمد بن ابی بکر به کوفه، و سپس اعزام امام حسن و عمار یاسر با قوای بسیار مناسب، به سمت بصره حرکت کرد.

امام، پیش از آغاز جنگ، با آنان اتمام حجت کرد و در روز پنجشنبه دهم جمادی الاولی سال 36 ه در برابر صفوف سپاه دشمن قرار گرفت و گفت: «شتاب مکنید تا حجت را برای آخرین بار بر این گروه تمام کنیم. آن گاه قرآنی را به دست ابن عباس داد و گفت: با این قرآن به سوی سران ناکثین برو و آنان را به این قرآن دعوت کن و به طلحه و زبیر بگو که مگر با من بیعت نکردید؟ چرا آن را شکستید؟ و بگو که این کتاب خدا میان ما و شما داور باشد».

ص:157


1- (1) . فتح/ 20.

امّا پیام امام و پیام نمایندگان او در این فریفتگان زر وزور و تزویر اثری نداشت. آتش جنگ خونینی درگرفت که سرانجام با پیروزی علی و کشته شدن طلحه و زبیر و از هم پاشیده شدن ارتش آنان پایان یافت و نتیجه قدرت طلبی آنان این شد که 14000 نفر جان خود را از دست دادند.(1)

پس از پایان یافتن نبرد، امام، مصلحت دید که کوفه را مرکز خلافت اسلامی قرار دهد، زیرا افراد بیشتری از آن شهر، به یاری امام شتافتند.

نبرد با قاسطین (ستمگران)

پس از استقرار امام در کوفه و اعزام استانداران صالح و عزل افراد ناصالح بر همۀ سرزمین پهناور اسلامی دست یافت، و همه جا سخن از حکومت علی علیه السلام و حاکمیت او بود، جز منطقۀ شام که هنوز در زیر پنجۀ قدرت معاویه بود. امام برای اتمام حجّت، نامه ای به معاویه نوشت و نامه هایی میان آن دو رد و بدل شد. و او کشته شدن عثمان را دستاویز کرده، و بیعت خود را مشروط بر تسلیم قاتلان عثمان دانست.

مسلّماً این بهانه ای بود، برای ترک بیعت، هدف او این بود که بخش شام به او واگذار شود و او به سان دوران دو خلیفۀ پیشین حاکم مطلق گردد و مسلّماً چنین واگذاری با پرهیزگاری علی علیه السلام سازگار نبود و باید با منطق قدرت با معاویه سخن بگوید.

سرانجام، امام به سوی «صفین» حرکت کرد. وقتی به منطقه رسید، دید معاویه آب را به روی سپاه وی بسته است. بی آبی و عطش سربازان امام را تهدید

ص:158


1- (1) . الجمل، ص 223.

می کرد و امام را هاله ای از غم و اندوه فرا گرفته بود. او در میان لشکریان خود، خطبۀ کوتاهی خواند، سپس با یک حملۀ برق آسا توانست لشکر معاویه را کنار بزند و شریعه را به تصرف خود درآورد، ولی در عین حال، با این که شریعه در تصرف آنان بود، آب را بر روی دشمن نبست.

سرانجام، نبردهای تن به تن، سپس، جنگ فراگیر درگرفت و پیوسته پیروزی با امام علیه السلام بود. عمروعاص که مغز متفکر معاویه بود، طرحی برای شکست علی علیه السلام ریخت و آن این که در میان سربازان علی علیه السلام ایجاد تفرقه کند، به این صورت که در بامداد روز پنجشنبه سیزدهم ربیع الأوّل، سپاه امام با نیرنگ کاملاً بی سابقه ای روبرو شدند و آن این که سپاه شام طبق دستور عمروعاص قرآن ها را بر نوک نیزه ها بستند و صفوف خود را با مصاحف آراستند. قرآن بزرگ دمشق به کمک دو نفر بر نوک نیزه حمل می شد. آنگاه همگی یک صدا شعار می دادند که حاکم میان ما و شما کتاب خداست.

منظرۀ روح انگیز مصاحف و ناله های مهرآفرین سربازان شام، عقل و هوش از سر بسیاری از سربازان امام، ربود. مردان جنگی که تا ساعاتی پیش افتخار آفرین بودند و در یک قدمی پیروزی کامل قرار داشتند، همچون افسون شدگان بر جای خود میخکوب شدند، ولی در مقابل گروه اندکی مانند: مالک اشتر و دیگران به نبرد ادامه می دادند. بالأخره سستی در سپاه امام به خاطر این نیرنگ پیش آمد و امام تن به صلح داد و نتیجۀ آن این شد که دو نفر در نقطه ای دور از صفوف نبرد دربارۀ رودررویی امام با معاویه نظر دهند، ولی متأسفانه نمایندۀ تحمیل شده بر امام یعنی ابوموسی فریب عمروعاص نمایندۀ معاویه را

ص:159

خورد، زیرا هر دو با هم توافق کردند که هر یک امام خود را عزل کند، سپس مسلمانان، فردی را انتخاب کنند. نخست ابوموسی، علی علیه السلام را عزل کرد، در حالی که عمروعاص پس از او بر منبر رفت و گفت: همان گونه که ابوموسی علی را عزل کرد، من معاویه را بر خلافت نصب می کنم و بر این مقام می نشانم چنان که انگشتر را بر انگشت خویش می پوشانم.

امام هرگز به تحکیم راضی نبود و اصرار بر ادامۀ نبرد داشت، ولی اکثریت، قائل به پذیرش صلح بودند و گاهی هم علی علیه السلام را تهدید می کردند. امام از روی ناچاری پذیرفت ولی همان افرادی که علی را به پذیرش صلح، وادار می کردند، خود مخالف این طرح شدند و گروه خوارج را تشکیل دادند که امام هم با آنها در آینده درگیر شد.

نتیجۀ داوری های ابوموسی و عمروعاص به امام رسید، امام سخت برآشفت و گفت: آنان ظالمانه داوری کردند. قرار بود طبق قرآن و سنت پیامبر داوری کنند، و لذا بار دیگر در کوفه مشغول گردآوری سپاه بود که ریشۀ فساد را در شام بخشکاند.

نبرد با مارقین (شورشیان)

مارقین گروهی از سپاهیان علی علیه السلام هستند که او را بر پذیرش صلح و داوری قرآن وادار کردند، آنگاه از رأی خود برگشتند و از علی خواستند که پیمان صلح را بشکند، علی هم کسی نبود که پیمان خود را بدون جهت بشکند.

سرانجام این گروه، در اطراف کوفه دست به فساد زدند و راهزنی را پیشه ساختند. امام آن گاه که آمادۀ حرکت به سوی صفین بود، از حرکت های ظالمانۀ

ص:160

آنان آگاه شد. گروهی به علی علیه السلام پیشنهاد کردند که قبل از نبرد با معاویه این جمع را پراکنده سازد.

امام، پس از یک سلسله پیام ها که به وسیلۀ یاران عزیز خود، برای خوارج فرستاد خود نیز به میان آنان رفت و خطبۀ غرائی خواند و گفت: شما بودید که ما را به تحکیم وادار کردید. اکنون خودتان آن را کفر می دانید؟

سرانجام نبرد میان آنان و سپاه علی درگرفت. رزمندگان سپاه امام از راست و چپ وخود امام از میانه بر آن لشگر حمله بردند و چیزی نگذشت که همۀ آنان از پای درآمدند و فقط نه نفر جان سالم به در بردند، دو نفر به خراسان، و دو نفر به عمان، دو نفر به یمن، دو نفر به جزیره در عراق و یک نفر به تل موزن پناه بردند و در آنجا زاد و ولد کردند و نسل خوارج به وسیلۀ آنها باقی ماند.(1)

یاران امام، تصور کردند که نسل خوارج منقرض شده است. امام در پاسخ آنان گفت: چنین نیست، بلکه آنان به صورت نطفه هایی در صلب مردان و رحم زنان به سر می برند. هرگاه شاخه ای از آنان بریده شود، شاخۀ دیگری بر جای آن می روید، و سرانجام به صورت گروه های غارتگر و ربایندگان اموال در می آیند.(2)

این وقایع سه گانه را که هر یک برای خود کتابی است، بیشتر وقت امام علیه السلام را گرفتند. امامی که باید در مسند خلافت بنشیند و علوم و دانش ها و معارف از زبان او شنیده شود، و به تربیت جوانان عزیز بپردازد، گرفتار جنگ های داخلی و سرکوب شورشیان کوتاه فکر شد.

ص:161


1- (1) . کشف الغمه، ج 1، ص 267-270.
2- (2) . نهج البلاغه، خطبۀ 59.

وقایع پس از نهروان

سپاه امام پس از سه نبرد در جمل و صفین و نهروان، از ادامۀ جهاد با معاویه سرباز زدند و کمتر به ندای امام لبیک می گفتند. هر چه حضرتش آنها را برای جهاد دعوت می کرد، کمتر پاسخ می شنید. کافی است که بدانیم امام روزی آنها را چنین خطاب کرد:

«کدام خانه را بعد از خانۀ خود از تصرف دشمن دور نگه می دارید؟ و همراه با کدام امام مورد اعتمادی پس از من نبرد می کنید؟ به خدا سوگند فریب خورده، کسی است که فریب شمارا بخورد و بخواهد با شما همکاری کند، به خدا سوگند که چنین کسی جز نومیدی نصیبش نمی گردد، کسی که به وسیلۀ شما تیراندازی کند، همانا با تیر سر شکسته و بی پیکان به پیکار رفته است».(1)

این فضای بی تفاوتی سبب شد که معاویه سیاست دیگری را در پیش گیرد و آن، ایجاد نا امنی در قلمرو حکومت امام بالاخص عراق و یمن و کشتار بی گناهان بود. اینک نمونه ای را نقل می کنیم:

ضحّاک بن قیس فهری، با چهار هزار جنگجو به امر معاویه به سوی کوفه حرکت کرد و قبایلی را که در اطاعت امام بودند، غارت نمود و این کار را به سرعت انجام می داد به نحوی که اگر بامدادان وارد شهری می شد تا عصر آن روز، شهر را ترک می کرد. ضحاک در مسیر خود به روستای ثعلبیه رسید که مسیر حجاج عراق به سوی مکه بود. وی اموال حجاج را به غارت برد و در مسیر خود

ص:162


1- (1) . نهج البلاغه، خطبۀ 29؛ الغارات ثقفی، ج 2، ص 416؛ تاریخ طبری، ج 4، ص 104؛ شرح نهج البلاغۀ ابن ابی الحدید، ج 2، ص 111 تا 125.

عمرو بن عمیس برادرزادۀ عبداللّه بن مسعود را کشت! این یک نمونه از غارتگری های آنان بود.

نمونه ای دیگر: بسر بن ارطاة با سه هزار نفر راه حجاز را در پیش گرفت و وارد مدینه شد. خانه هایی را آتش زد. سپس به سوی مکه رفت و اموالی را غارت کرد. پس از مکه رهسپار طائف شد و آنجا نیز گروهی را بدون سؤال و جواب از دم تیغ گذراند، آنگاه طائف را به قصد یمن ترک کرد و آگاه شد که دو کودک خردسال عبیداللّه بن عباس فرماندار امام در صنعا به همراه مادرشان در آن سرزمین هستند، او با کمال بی رحمی، کودکان خردسال را کشت. ما اگر بخواهیم فساد بسر را در این سفر بنویسیم باید کتابی را بنگاریم. این تنها بسر نبود، غارتگری سفیان بن عوف نیز کمتر از او نبود.

سرانجام، امام تصمیم گرفت، و لو با اقلیت کم، برای قطع ریشۀ شجرۀ خبیثه به پا خیزد. او در آخرین روزهای خود، فرمود:

«الجهاد، الجهاد، عباداللّه ألا وإنّی مُعْسِکر فی یومی هذا فمن أراد الرواح فلیخرج».

«بندگان خدا بر شما باد جهاد و پیکار، من امرزو اردو می زنم، و هر کس که خواهان رفتن به سوی میدان جهاد است، آمادۀ خروج شود».

این سخنان حماسی و شور آفرین امام علیه السلام دلهای مردۀ عراقیان را آن چنان زنده ساخت که در اندک زمانی قریب چهل هزار نفر برای جهاد در راه خدا و جنگ با دشمن در میدان صفین آماده شدند. امام علیه السلام برای فرزند خود، حسین علیه السلام و قیس بن سعد و ابوایوب انصاری، پرچم هایی داد و هر یک را در رأس ده هزار

ص:163

نفر، آمادۀ حرکت کرد و برای افراد دیگر نیز پرچم هایی بست و هر یک را در رأس گروهی آمادۀ حرکت نمود، امّا افسوس که هنوز هفته به سر نیامده بود که با شمشیر عبدالرحمن بن ملجم جام شهادت نوشید، امامی که در خانه خدا، چشم به جهان گشود، نیز در خانه خدا چشم از جهان بست. و به قول شاعر نغزسرا:

میسّر نگردد به کس این سعادت به کعبه ولادت به مسجد شهادت

ص:164

فصل دهم وضع رقت بار شیعیان

اشاره

در دوران امویان و عباسیان

تشیع با روی کار آمدن امیرمؤمنان، گسترش پیدا کرد و یاران واقعی علی علیه السلام در زمان زمامداری وی از موقعیت خاصی برخوردار شدند، ولی پس از درگذشت امام، در دوران سفیانیان (معاویه و فرزند او یزید) و مروانیان (مروان بن حکم و فرزندان او)، روزگار بسیار سختی را گذراندند و اگر مشیت الهی تعلق نمی گرفت که رشته تشیع گسسته نشود، نقشه هایی برای نابودی تشیع کشیده بودند که حتی نامی هم از آن باقی نماند. اینک برخی از حوادث تلخ این دوران:

امام علی علیه السلام در محراب عبادت با ضربت شمشیر زهرآگین اشقی الأولین والآخرین به شهادت رسید. انتشار خبر شهادت او دوستان را غمگین و دشمنان را شادمان ساخت.

ص:165

هنگامی که عایشه خبر شهادت امام علی علیه السلام را شنید از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید و این شعر را زمرمه کرد:

فألقتْ عصاها واستقرت بهاالنوی کما قرّ عیناً بالایابِ المسافرُ

«آن زن، عصای خود را به عنوان اقامت افکند و در غرب، ساکن شد، چنانکه مسافر از بازگشت خود شادمان است».

آن گاه پرسید چه کسی او را کشته است؟ گفتند: مردی از قبیلۀ «مراد»، آنگاه این شعر را سرود:

فإن یک ناعیاً فلقد نعاه نقیُّ لیس فی فیه التراب(1)

«اگر قرار باشد که خبر مرگ کسی را بیاورند، کسی که این خبر را آورده، انسانی پاک است که دهانش پر از خاک مباد! (یعنی زنده بماند)».

زینب بنت ابی سلمه به عایشه اعتراض کرد و گفت: آیا دربارۀ علی چنین سخن می گویی؟ او عذرخواهی کرد و گفت: من گاهی فراموش می کنم، هرگاه فراموش کردم مرا یادآوری کنید. وقتی خبر شهادت امام به معاویه رسید او نیز از این خبر خوشحال شد ولی دربارۀ او این شعر را سرود:

قُل للأرانبِ ترعی أینما سرحتْ وللظبی بلا خوفٍ ولا وَجل

«به خرگوش ها بگو هر کجا می خواهند بچرند، و به آهوان بگو بدون ترس و هراس چرا کنند».

امام دو روز در بستر بیماری به سر برد. پس از مراسم خاکسپاری، فرزند بزرگوارش حسن مجتبی علیه السلام در مسجد کوفه او را چنین ستود:

ص:166


1- (1) . الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 394.

دیشب مردی به رحمت خدا پیوست که در میان گذشتگان مانندی نداشت و در آیندگان نیز نخواهد بود. شخصیتی که می جنگید در حالی که جبرئیل از راست و میکائیل از چپ، او را یاری می کردند.

او در شبی درگذشت که در آن شب موسی بن عمران به دیار باقی شتافت، و عیسی بن مریم در آن شب به آسمان عروج کرد، و قرآن در آن شب فرود آمد.

آگاه باشید او از طلا و نقره ثروتی از خود به جای نگذاشت مگر هفتصد درهم که از عطای او فزون آمده بود و می خواست با آن خادمی برای خانوادۀ خود تهیه کند.(1)

آن گاه مردم کوفه سخت گریستند و سپس با او بیعت کردند و نخستین کسی که با او بیعت کرد قیس بن سعد بن عباده بود. آنگاه مردم پیاپی با او بیعت نمودند. تاریخ می گوید: چهل هزار نفری که با امام بیعت کرده بودند که به جنگ معاویه بروند ولی شهادت وی مانع از این کار گردید، همگان با حسن بن علی بیعت کردند.

سرانجام، روی دسیسه هایی، ضعف در سپاه حسن بن علی آشکار گشت، زیرا سپاه او همگی یکدست نبودند. گروهی شیعۀ خالص او بودند، گروهی دیگر فرزندان خوارج بودند که پدران آنان در نهروان کشته شده بودند، برخی به دنبال مال و مقام بودند، خواه آن را از طریق علی به دست آورند یا معاویه.

سرانجام پس از یک رشته نبردهای پراکنده، امام حسن چاره ای جز آن ندید که با معاویه از در صلح وارد شود و پیمان صلح بسته شد و بندهای آن حاکی از قدرت

ص:167


1- (1) . الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 404.

فکری و روحی امام و تسلط او بر اوضاع بود. اما طرف مقابل، کسی نبود که به پیمان، احترام بگذارد. او پس از بستن پیمان بر بالای منبر کوفه قرار گرفت و گفت: به خدا سوگند من با شما نجنگیدم که نماز بخوانید و یا روزه بگیرید و حج بروید و زکات بدهید، زیرا شما این کارها را انجام می دهید، من جنگیدم تا بر شما حکومت کنم و خدا آن را به من داد، در حالی که شما خوشحال نبودید، آگاه باشید که من به حسن بن علی وعده هایی دادم که همه را زیر پا نهاده و به هیچ یک وفا نخواهم کرد.

حکومتی که در دست چنین فردی باشد، از کشتن یاران علی پروایی نخواهد داشت. پس از بازگشت معاویه به شام دوران سیاه شیعیان، آغاز شد و در هر نقطه ای، شیعه خوشنامی وجود داشت به نحوی از انحاء به شهادت رسید یا خانۀ او ویران شد.

جنایات معاویه در دوران حکومت بیست ساله اش به جایی رسید که حسین بن علی علیهما السلام ناچار شد نامه ای تند به او بنویسد که برخی از بندهای آن را که دل انسان را به درد می آورد، یادآور می شویم:

نامه حسین بن علی علیهما السلام به معاویه

- آیا تو قاتل حجر بن عدی و یاران او نیستی که همگی عابد و زاهد و مخالف بدعت ها بودند و پیوسته امر به معروف و نهی از منکر می کردند؟!

تو آنها را کشتی در حالی که به آنان امان داده بودی و این کار تو، بی باکی در برابر خدا و سبک شمردن عهد و پیمان است.

آیا تو قاتل عمرو بن حمق نیستی که چهره اش در راه عبادت خدا زرد و

ص:168

نژند شده بود. تو او را کشتی با آن که به او امان داده بودی. امانی که اگر به سنگ های سخت داده می شد آنها را از فراز کوه ها به زیر می آورد.

- آیا تو قاتل حضرمی نیستی که جرم او این بود که زیادِ بن أبیه نوشت او بر دین علی است و دین علی جز دین پسر عمش پیامبر نبود پیامبری که در سایۀ او تو این مقام را پیدا کردی و اگر او نبود، شرف و عزّتی جز کوچ تابستانی وزمستانی نداشتید.

- آیا تو زیاد بن أبیه را به ناحق و ناروا برادر خود نخواندی و او را فرزند ابوسفیان به شمار نیاوردی با آن که رسول خدا فرموده است: «هر زنی بچه ای را بیاورد، از آن شوهر اوست و زناکار با سنگ رانده می شود»، آنگاه چنین فردی را بر مسلمانان چیره ساختی آنان را کشت و دست و پای آنان را یکی از راست ویکی از چپ برید و آنان را بر شاخه های خرما به دار آویخت.(1)

ما به همین مقدار ازاین نامه بسنده کردیم که خود منعکس کنندۀ اندازه فشار بر شیعیان در دوران حکومت 20 سالۀ معاویه است.

امام باقر علیه السلام در یکی از نامه های خود به یارانش وضع اسفبار شیعه را در دوران حکومت آل ابی سفیان و آل مروان شرح داده که نقل و ترجمۀ همۀ آن برای ما میسور نیست، ولی بخشی از آن را می آوریم:

ما خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله پیوسته خوار شمرده می شویم، و بر ما ستم می رود و رانده می شویم و به سختی می افتیم و ما را از حقوق خویش بی بهره می سازند، و ما و دوستانمان امنیت جانی نداریم، و در برابر ما دروغگویانی پیدا شده اند که به

ص:169


1- (1) . الامامة والسیاسة، ج 1، ص 164؛ جمهرة الرسائل، ج 2، ص 67؛ رجال کشی، ص 48 و 51.

اولیای امور و داوران نابکار و کارگزاران بدکردار، با احادیث دروغین، تقرب جسته و احادیثی از ما نقل می کنند که نگفته ایم تا در نتیجه مردم را به ما بدبین سازند و بیشترین این کارها در زمان معاویه پس از شهادت حسن بن علی علیهما السلام انجام گرفت. شیعیان ما در همه جا کشته شدند و تنهابه گمان شیعه بودن، دست و پای افراد بی شماری را بریدند و اگر کسی دم از دوستی ارادت به ما می زد بی درنگ زندانی می شد و مال او به غارت می رفت. خانه اش ویران می شد، و همچنان رنجها و آزار تا زمان عبیداللّه بن زیاد قاتل حسین بن علی علیهما السلام بر شیعیان ما ادامه داشت.

سپس نوبت به حجاج بن یوسف رسید، او نیز به سان گذشتگان به احتمال شیعه بودن، افراد را دستگیر می کرد و می کشت. اگر مردی را زندیق و کافر می خواندند، شادمانتر بود تا این که او را شیعۀ علی علیه السلام بخوانند...(1)

نامۀ امام باقر علیه السلام به یکی از دوستان پرده از برخی جنایات امویان برداشت ولی جنایات آنان، آنچنان گسترده است که یک رساله و یک کتاب، برای بیان آن کافی نیست. اینک به گوشه هایی از آن اشاره می کنیم:

سعید بن سرح از شیعیان علی علیه السلام است. آنگاه که زیاد بن أبیه برای حکومت کوفه از طرف معاویه منصوب گشت، مأموری سراغ سعید فرستاد تا او را به نزدش بیاورد، او از ترس والی رهسپار مدینه شد تا در کنار حسن بن علی علیهما السلام از تعرض مصون بماند. وقتی زیاد از فرار او به مدینه آگاه شد، برادر و فرزندان و همسر او را دستگیر کرد و اموال او را مصادره نمود و خانه اش را ویران

ص:170


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 43-44.

کرد. خبر به امام مجتبی رسید، او در نامه ای به والی کوفه چنین نوشت:

«نامه ای است از حسن بن علی به سوی زیاد. امّا بعد؛ تو سراغ فردی از مسلمانان رفتی که او در خیر و ضرر مسلمانان شریک است. خانۀ او را ویران و اموال او را غارت کردی و بستگان و فرزندان او را زندانی کردی.

آنگاه که نامۀ من به تو رسید خانۀ او را بساز و بستگان او را آزاد کن، شفاعت مرا در حق او بپذیر که من به او امان داده ام».

نامه به دست زیاد رسید، او بر خلاف شئون اسلامی، خود را فرزند ابی سفیان خواند و نامه را چنین آغاز کرد: نامه ای است از زیاد بن أبی سفیان به حسن فرزند فاطمه، نامۀ تو رسید، در آن نامه نام خود را بر نام من مقدم داشتی در حالی که تو نیازمند هستی و من فرمانروا هستم و تو یک فرد عادی، به من فرمان می دهی به سان کسی که دارای قدرت است، دربارۀ فاسقی که به او امان داده ای سفارش کرده ای... اگر او را ببخشم به خاطر شفاعت تو نبخشیده ام، و اگر او را بکشم فقط به خاطر این می کشم که پدر فاسق تو را دوست می داشت.

زیاد بن أبیه مردم کوفه را جمع کرد و از آنها خواست که علی را لعن کنند و از او بیزاری بجویند. مسجد و فضای باز آن پر از جمعیت شد هر کس از لعن خودداری می کرد او را به دست شمشیر می سپرد.(1)

ابن جوزی می نویسد: مردم کوفه زیاد بن ابیه را در حالی که بر بالای منبر سخنرانی می کرد، سنگسار کردند. او دستهای هشتاد نفر را برید، تصمیم گرفت خانه های آنها را ویران کند و نخل های آنها را سوزاند. از این جهت، آنها را در

ص:171


1- (1) . شرج ابن ابی الحدید، ج 16، ص 194؛ مروج الذهب، ج 3، ص 126.

مسجد و فضای باز گرد آورد و برائت از علی را به آنان عرضه کرد. این کار را انجام داد تا دستاویزی برای کارهای زشت او در حق آنان باشد، زیرا می دانست که آنها از لعن علی امتناع می ورزند.(1)

بخشنامۀ معاویه به کارگزاران

مدائنی در کتاب الاحداث می نویسد: معاویه بخشنامه ای در سال عام الجماعه برای تمام بخشداران و فرمانداران صادر کرد که در آن چنین آمده بود:

«هیچ نوع مسئولیتی دربارۀ کسی که از ابوطالب و خاندانش، فضیلتی را نقل نکند، ندارم».

از این جهت خطیبان در هر شهری و بالای منابر، به لعن علی علیه السلام پرداخته و از او تبرّی می جستند و دربارۀ او و خاندانش بدگویی می کردند. سخت گیری در این زمینه در کوفه بیشتر بود، زیرا این شهر مرکز دوستان علی علیه السلام بود، از این جهت، معاویه زیاد بن ابیه را بر کوفه و بصره گماشت. او شیعیان علی را به خوبی می شناخت، زیرا در ایام خلافت علی علیه السلام در میان آنان بود. از این رو، آنان را زیر هر سنگ و کلوخی پیدا می کرد و می کشت و آنان را می ترساند، گاهی دست ها و پاهای آنان را بریده و به چشم های آنان، میل می کشید و آنان را بر شاخه های خرما به دار می آویخت. به طوری که همۀ آنان را از عراق راند و شخص معروفی از آنان باقی نماند.

ص:172


1- (1) . المنتظم، ج 5، ص 263.

بخشنامۀ دوم

معاویه بخشنامۀ دومی به اطراف فرستاد و گفت: شهادت هیچ یک از پیروان علی و اهل بیت او را نپذیرید. بنگرید از پیشینیان هر که از شیعیان عثمان و دوستداران او است، او را برتری دهید و آنان که فضائل و مناقب عثمان را نقل می کنند، آنها را به خود نزدیک کنید و گرامی بدارید و هر کس که فضائل او را نقل می کند، نام و نشان و عشیره و قبیلۀ او را برای من بفرستید.

این بخشنامه اثر بدی داشت، زیرا دنیاپرستان به خاطر صله و هدایا شروع به نقل فضائل دروغین عثمان کردند، تا از کمک های مالی معاویه برخوردار شوند، خطیبان دروغگو در جعل احادیث در فضائل عثمان با هم رقابت کرده و هر کس با نقل فضیلتی دربارۀ عثمان پیش یکی از کارگزاران معاویه می آمد، او نام وی و فضیلتی که دربارۀ عثمان نقل کرده، می نوشت و به شام ارسال می کرد.

این کار، سبب شد که بدبینی عجیبی در مردم نسبت به فضائل عثمان پیدا شود که چگونه یکباره عثمان دارای این همه فضیلت شد که در گذشته از آن خبری نبود. معاویه با هشیاری خود دریافت که باید نقل فضایل دربارۀ عثمان تا مدّتی تعطیل شود. او بخشنامه کرد: خطیبان به نقل فضائل دو خلیفۀ نخست و دیگران یاران رسول خدا بپردازند و اگر مردی دربارۀ ابوتراب فضیلتی نقل کرد، فردی از صحابه را بیاورید که سخن او را باطل کند، زیرا این نزد من خوش تر وموجب روشنی چشم من و سبب باطل شدن دلایل ابوتراب و دوستان اوست.

این نامۀ اخیر او برای مردم خوانده شد. این بار نقل فضایل دربارۀ صحابه آغاز گشت و آنچه که معاویه می خواست در بالای منابر انجام گرفت. به

ص:173

آموزگاران مکتب ها نوشته شد: این فضائل را به کودکان و نوجوانان بیاموزید تا مانند قرآن آن را فرا گیرند.

بخشنامه سوم

او در بخشنامه سوم برای کارگزاران خود نوشت: هر کس که به عنوان محب علی و دوستدار اهل بیت او شناخته شد، نام او را از دفتر حقوق بگیران پاک کنید و تمام پاداش های او را قطع کنید، حتی اگر مردی متهم به دوستی علی است او را کیفر دهید و خانۀ او را ویران کنید.

این نوع بخشنامه ها بدترین اثر را در عراق نهاد و آن چنان شیعیان را در تنگنا قرار داد که هرگز اطمینان نمی کردند که سخنی را به زبان آورند حتی از خادم و کنیز خود می ترسیدند که مبادا سخنی را بشنوند و گزارش دهند.

ابن ابی الحدید می نویسد:

پس از شهادت حسین بن علی و روی کار آمدن مروانیان بالاخص عبدالملک بن مروان شدت عمل، دو چندان گشت، زیرا حجاج بن یوسف به عنوان والی کوفه و بصره منصوب شد. عابدان و مقدس نمایان، با بغض علی و یارانش به دستگاه خلافت تقرب می جستند و روایات زیادی در فضیلت دشمنان علی علیه السلام نقل می کردند تا آنجا که جد اصمعی مقابل حجاج ایستاد و گفت: ای امیر! پدر و مادرم به من ظلم کرده اند و نام مرا علی نهاده اند و من فقیر و بدبختم و محتاج به کمک های امیر هستم. حجاج خندید و گفت: به خاطر دستاویز زیبایی که انتخاب کردی، تو را فرمانروای منطقۀ خودتان می سازم.

ابن عرفه معروف به نفطویه که از بزرگان حدیث است در تاریخ خود

ص:174

می نویسد: بیشتر احادیث موضوعه در فضایل صحابه در همین روزگار جعل و وضع شده است. محدثان دروغگو به خاطر دریافت جایزه و صله با جعل احادیث به دربار امویان تقرب می جستند و از بنی هاشم انتقام می گرفتند.(1)

در سایۀ این بخشنامه ها که اساس حکومت اموی را تشکیل می داد، شخصیت های بزرگی در جهان اسلام به خاطر ارادت به خاندان رسالت، از دم شمشیر گذرانده شدند، اینک به برخی ازاین شخصیت ها اشاره می کنیم:

1. حجر بن عدی، که از یاران رسول خدا بود، به وسیلۀ زیاد دستگیر شد، او را با نه نفر دیگر از هم فکرانش به نزد معاویه اعزام کرد، و به همراه او نامه ای را برای معاویه فرستاد که در آن امضای جمعی دیده می شد که او را مستحق قتل می دانستند. وقتی که اسیران به نقطه ای به نام «مرج عذرا» رسیدند، در آن نقطه به صورت بسیار فجیعی همه را کشتند و کیفیت کشتن آنان در تاریخ مذکور است.(2)

2. عمرو بن حمق او نیز صحابی بزرگواری است که سیدالشهدا علیه السلام دربارۀ او گفت: تهجد، چهرۀ او را پژمرده کرد؛ او به وسیلۀ معاویه پس از دادن امان، کشته شد.(3)

3. مالک اشتر که یکی از بزرگان و اشراف عرب به شمار می رفت و فرمانده کل سپاه علی علیه السلام بود، با دسیسۀ معاویه به وسیلۀ آسیابانی مسموم گشت.(4)

ص:175


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 46.
2- (2) . مروج الذهب، ج 3، ص 3-4؛ سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 462-466 به شماره 95.
3- (3) . سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 34-35، شمارۀ 6.
4- (4) . شذرات الذهب، ج 1، ص 91.

4. رشید هجری از شاگردان ممتاز امیر مؤمنان بود. زیاد بن ابیه به او پیشنهاد کرد که از علی بیزاری جوید و او را لعن کند. او از این کار خودداری کرد، دستور داد دست ها و پاها و زبانش را ببرند و او را به دار آویزند.(1)

5. جویریه بن مسهر عبدی از ارادتمندان امام، زیاد بن ابیه دست ها و پاهای او را قطع کرد و بر شاخۀ خرما به دار آویخت.

6. قنبر خادم امیرمؤمنان علی علیه السلام. حجاج به نیروهای خود گفت:

می خواهم مردی از یاران ابوتراب را دستگیر کنید. فرماندهان گفتند: هیچ کس به اندازۀ قنبر با ابوتراب نزیسته است. ازاین رو، قنبر را خواست و به او گفت: تو قنبر هستی؟ گفت: بلی. به او گفت: از علی دوری بجوی. قنبر گفت: بهتر از علی را نشان من بده تا از او پیروی کنم، زیاد از مذاکرۀ با او مأیوس شد و گفت: تو را می کشم. چگونه تو را بکشم؟ هرگونه بگویی همان گونه می کشم. گفت:

امیرمؤمنان به من گفته است تو را مانند گوسفند سر می برند. شگفت اینجاست که حجاج گفت: او را به سان گوسفند سر ببرید.(2)

7. کمیل بن زیاد از خوبان و بزرگان شیعه و رازدار امیرمؤمنان بود، حجاج او را خواست، او منطقه را ترک گفت. چون از تیررس حجاج دور شد، تمام مزایای عشیرۀ کمیل قطع شد، آنگاه که کمیل از این آگاه شد گفت: من مرد پیری هستم که عمر خود را کرده ام، نباید سبب محرومیت عشیره خود گردم، ازا ین جهت خود را به حجاج معرفی کرد. وقتی چشم حجاج به او افتاد، گفت:

علاقه مند بودم که تو را دستگیر کنم، کمیل با کمال رشادت گفت: از تهدید و

ص:176


1- (1) . شرح نهج البلاغۀ ابن ابی الحدید، ج 2، ص 294-295.
2- (2) . رجال کشی، ص 68-69.

ارعاب دست بردار، به خدا سوگند از عمر من چیزی جز اندکی نمانده، هر گونه مایلی در حق من تصمیم بگیر، زیرا دیدار ما در روز رستاخیز نزد خدا خواهد بود، و پس از کشتن من در آنجا باید حساب پس بدهی. امیرمؤمنان به من گفته است که تو قاتل من هستی. حجاج گفت: پس حجت بر تو تمام شده است. کمیل گفت: اگر قضا و قدر در دست تو باشد؛ آنگاه به دژخیم دستور داد تا او را گردن بزند.(1)

8. سعید بن جبیر تابعی معروف به زهد و عبادت، او پشت سر امام زین العابدین علیه السلام نماز می خواند. حجاج او را دستگیر کرد، به او گفت: تو شقی بن کسیر هستی؟ (درست ضد نام او). سعید در جواب گفت: مادرم بهتر می دانست که مرا چه بنامد. آنگاه پس از گفتگوهایی حجاج فرمان قتل او را داد. او به هنگام آمادگی برای کشته شدن این آیه را خواند: (وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ) حجاج که از خشم نزدیک بود بترکد، گفت او را ببندید و روی او را از قبله بگردانید. سعید فوراً این آیه را خواند: (فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ) حجاج گفت: او را رو به زمین بخوابانید. او این آیه را خواند: (مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری) آنگاه او را گردن زدند.(2)

این هشت نفر نمونه اندکی از افرادی هستند که در زمان معاویه و فرزندش و دیگران حاکمان بنی امیه به ناروا کشته شدند و اگر کسی بخواهد جنایات امویان را بیان کند، باید برای آن کتاب مفصلی بنویسد. ما به همین اندک اکتفا می کنیم.

ص:177


1- (1) . شرح نهج البلاغه، ج 17، ص 149؛ الشیعة والحاکمون، ص 96.
2- (2) . سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 321-328؛ الجرح والتعدیل، ج 4، ص 9، شمارۀ 29.

فصل یازدهم اصول عقاید شیعه

اشاره

نگاهی به تاریخ ملل و نحل، به روشنی ثابت می کند که همه فرق اسلامی تحت عناوین: خوارج، مرجئه، جهمیّه، معتزله، حشویّه، اشعریّه، کرّامیه، و...

همگان، برخاسته از یک رشته بحث و جدل های کلامی بوده که غالباً در سه قرن نخست اسلامی پدید آمده اند و هرگز از این فرق در عصر رسول خدا اثرو خبری نبود. اگر در این سه قرن، برخوردهای کلامی در کار نبود، یا به فکر نقد دیگر مکتب ها نبودند، هرگز، این فِرَق پا به عرصۀ هستی نمی نهادند، تو گویی عقاید هر فرقه، نقد عقاید فرقۀ دیگر است. اینک برای نمونه:

1. خوارج یک فرقۀ سیاسی است که در سال سی و هفت هجری در گرماگرم جنگ صفین با ردّ حکمیت بین معاویه و علی علیه السلام که یک نوع اقدام برای رفع اختلاف بود، پدید آمد، در حالی که پیشنهاد حکمیت را ابتدا خود آنان پذیرفته بودند وامام را مجبور به پذیرش نمودند ولی به مرور زمان، این فرقه رنگ دینی پیدا کرد و برای خود به اصول و فروعی معتقد شد.

2. مرجئه، گروهی بودند که ایمان را بی نیاز از عمل می پنداشتند و معتقد

ص:178

بودند که باید به ایمان اهمیت داد، نه عمل، این فرقه در قرن نخست، آن هم پس از قتل عثمان و روی کار آمدن امام علی علیه السلام به وجود آمد.(1)

3. جهمیه، زاییدۀ اندیشۀ جهم بن صفوان (متوفای 128) است.

4. معتزله: به وسیله واصل بن عطا شاگرد حسن بصری پدید آمد. واصل در سال 80 هجری دیده به جهان گشود و این مکتب را در سال 105 پی ریزی کرد و خود نیز در سال 131 درگذشت.

5. فرقۀ اشعری به وسیلۀ ابوالحسن اشعری (260-324) پی ریزی شد. او سالیان درازی، پیرو مکتب اعتزال بود و در سال 305، از این مکتب جدا شد و پیرو مکتب احمد بن حنبل (متوفای 241) گشت، ولی تصرفاتی در مکتب احمد انجام داد و در نتیجه، خود، صاحب مکتبی شد که به وسیله شاگردانی مانند ابوبکر باقلانی و ابن فورک و غیره در میان اهل سنت منتشر گشت.

همچنین دیگر مکاتب و مذاهب، همه و همه، مولود یک رشته جریان های سیاسی و رویدادهای اجتماعی بودند، و هرگز ریشه در عصر رسول خدا نداشتند و بعدها پدید آمده اند، در حالی که عقیده «امامیه» مولود این جریان ها نیست و هرگز در اصولی که از آن پیروی می کند، متأثر از جدال های کلامی یا نقد مذاهب دیگر نبوده، بلکه عصارۀ کتاب و سنت و کلمات امامان معصوم و براهین علمی است.

علمای شیعه، معتقدات خود را از قرآن مجید و اخبار متواتر یا با قرینه که مفید علم است برگرفته اند و هرگز در باب عقاید به خبر واحد بها نمی دهند، چون

ص:179


1- (1) . به فرهنگ عقاید اسلامی، ج 3، مراجعه شود.

هدف، در عقاید اذعان و دل بستن است و آن، فرع آگاهی قطعی از محتوا است.

در میان مجموع اصول عقاید شیعه، دو اصل از درخشندگی خاصی برخوردار است:

1. ولایت امیرمؤمنان و فرزندانش علیهم السلام از جانب خدا

2. حاکمیت عدل در تشریع و تکوین

ما قبل از آن که اصول عقاید شیعه را تک تک، مورد بررسی قرار دهیم، در این جا به ترجمه دو منشور که یکی از امام هشتم علیه السلام به دست ما رسیده، و دیگری بر امام هادی علیه السلام عرضه و مورد تصدیق امام واقع شده است، می پردازیم:

1. نامۀ امام هشتم علیه السلام به مأمون

مأمون در نامه ای از امام هشتم علیه السلام خواست که اصول اسلام را برای او بنگارد. حضرت، رسالۀ مختصری نوشت که ما به ترجمۀ قسمتی از آن می پردازیم:

اسلام این است که شهادت دهیم خدایی جز او نیست، شریک ندارد، خداوند، واحد، احَد، فرد، صمد، و قیوم است، شنوا و بینا، توانا، ازلی، قائم به خویش، پایدار و پا برجا است، دانایی است که نادانی به او راه ندارد، توانایی است که ناتوانی نمی شناسد؛ بی نیازی است که نیازمند نمی گردد، دادگری است که ستم نمی کند، و او آفرینندۀ همه چیز است. برای او نظیری نیست. شبیه و ضدّ و مِثل ندارد، و فقط او معبود است، و به هنگام دعا، او مقصود است.

شهادت دهیم که محمد بنده و پیامبر او و امین و برگزیدۀ او از میان تمام

ص:180

انسانهاست. او سرور پیامبران مرسل و خاتم پیامبران و برترین جهانیان است.

پس از او پیامبری نیست و هرگز آیین او تغییر نمی پذیرد، و تمام آنچه که پیامبر اسلام آورده، حق و روشن و مورد تصدیق است.

گذشته از ایمان به پیامبر اسلام، به برگزیدگی پیامبران پیشین و حجت های خدا از جانب او ایمان داریم.

شهادت دهیم که قرآن، کتاب صادق اوست که هرگز باطل به آن راه نیافته است. و آن کتاب، از جانب خدای حکیم و حمید فرستاده شده است.(1)

قرآن مجید، حافظ و نگهبان کتاب های آسمانی پیشین است. و قرآن، از نخستین سوره تا آخر آن، حق و استوار است و ما به محکم و متشابه و وعده ووعید و ناسخ و منسوخ و داستان ها و گزارش های آن ایمان داریم، و معتقدیم که هیچ انسانی نمی تواند مانند آن را بیاورد.

ما معتقدیم که پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله، حجت خدا بر مؤمنان، و آن کس که باید امور مسلمین را به دست بگیرد، و قرآن ناطق، و عالم به احکام آن می باشد، برادر و خلیفه و وصی و ولی پیامبر، علی علیه السلام است. شخصیتی که نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله به سان هارون نسبت به موسی علیه السلام بود.

او امیرمؤمنان و امام متقیان، و پیشوای دست و رو سفیدان، و برترین اوصیا و وارث علم انبیاست. و پس از وی، حسن بن علی، حسین بن علی علیهما السلام، سروران جوانان اهل بهشتند، و پس از آن دو اوصیای او به ترتیب زیر هستند:

علی بن الحسین زین العابدین، محمد بن علی الباقر، جعفر بن محمد

ص:181


1- (1) . (لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ). (سوره فصلت، آیه 42).

الصادق، موسی بن جعفر الکاظم، علی بن موسی الرضا، محمد بن علی الجواد، علی بن محمد الهادی، حسن بن علی العسکری، حجة بن الحسن المهدی، قائم منتظر که صلوات خدا بر آنها باد.

گواهی می دهیم که آنان پیشوایان و اوصیای الهی هستند و زمین هیچ گاه از حجت خدا خالی نمی ماند و حجت بر مردم در همۀ زمانها تمام شده است.

امامان معصوم، تکیه گاه محکم خداوند، و پیشوایان هدایت و حجت بر اهل دنیا تا روز رستاخیز هستند. هر کس با آنها مخالفت ورزد، گمراه و گمراه کننده است، و حق و هدایت را پشت سر انداخته است.

آنان بازگو کنندگان قرآنند و زبان گویای رسول گرامی صلی الله علیه و آله هستند. هر کس بمیرد و آنان را نشناسد، مرگ او مرگ جاهلیت است.

از اصول اسلام پرهیزگاری و فهمیدن دین خداست و نماز و پایداری در راه دین و پس دادن امانت به صاحبش خواه درست کار باشد یا بدکار، و طولانی کردن سجده ها و روزه گرفتن و شب زنده داری و پرهیز از گناهان و انتظار فرج با صبر و بردباری و تحمّل مصیبت ها به زیبایی و خوشرفتاری، و رابطۀ خوب با مردم است.

آنگاه امام در این رساله، فروع مختلفی را از ابواب فقه یادآور شده و تفاوت های مکتب امامیه را با دیگر مکتب ها در فقه بیان کرده است که اکنون مورد نظر ما نیست.(1)

ص:182


1- (1) . عیون اخبار الرضا علیه السلام: ج 2، ص 121-122.

2. عبدالعظیم حسنی و عرضۀ عقاید بر امام هادی علیه السلام

اشاره

سید عبدالعظیم حسنی از احفاد سبط اکبر و نسب وی به امام حسن مجتبی علیه السلام به قرار زیر است:

«عبدالعظیم بن عبداللّه بن علی بن الحسن بن زید بن الحسن بن علی بن أبی طالب علیه السلام».

او از اصحاب امام هادی علیه السلام، و نویسنده کتاب خطبه های امیرمؤمنان علیه السلام است، و از ترس حاکمان عباسی، به ری پناهنده شد و به صورت فردی ناشناس زندگی می کرد، و کمتر از خانه بیرون می آمد. معمولاً روزها روزه می گرفت و شبها به عبادت می پرداخت، ولی به تدریج شیعیان او را شناخته و با او ارتباط برقرار کردند و سرانجام در ری به لقاءاللّه پیوست.

او خدمت امام هادی علیه السلام رسید و نحوه دیدار خود را با امام چنین تعریف می کند: آنگاه که چشم حضرت، به من افتاد فرمود: «مرحباً بک یا أبا القاسم! أنت ولیّنا حقّاً»؛ «خوش آمدی، ای ابوالقاسم! تو به راستی دوست و یاور ما هستی»، من از این که مورد لطف امام قرار گرفتم، بسیار خرسند شدم، سپس عرض کردم می خواهم اعتقادات خودم را به شما عرض کنم، اگر درست است بر آن ثابت و استوار بمانم تا به دیدار خدا بشتابم.

امام هادی علیه السلام فرمود: بیان بفرما؛

گفتم: من معتقدم خدای تبارک و تعالی یکی است، مِثل ندارد و صفات او خارج از حدّ ابطال و تشبیه است.(1) خدا جسم و صورت و عرض و جوهر

ص:183


1- (1) . مقصود از ابطال، نفی واقعیت صفات از خداست، چه صفات ذات و چه صفات افعال، و

نیست. او آفرینندۀ اجسام و صورتها و اعراض و جواهر است و سرانجام او پروردگار و مالک و پدید آورنده و سازندۀ همه چیز است.

شهادت می دهم که امام و خلیفه و ولی امر، پس از امیرمؤمنان علی علیه السلام، به ترتیب به شرح زیر است:

2. امام حسن، 3. حسین، 4. علی بن حسین، 5. محمد بن علی، 6. جعفر بن محمد، 7. موسی بن جعفر، 8. علی بن موسی، 9. محمد بن علی، و اینک تو ای ابالحسن؛ امام علیه السلام فرمود: پس از من فرزندم امام حسن جانشین من خواهد بود، و پس از وی مردم با جانشین او چه می کنند؟ گفتم: سرورم! مقصود شما چیست؟ فرمود: او دیده نمی شود، و درست نیست که اکنون نام او را ببرید تا به فرمان خدا، آشکار شود و زمین را که از جور و ستم لبریز شده، از عدل و داد پر کند.

به امام گفتم: من هم به این مطلب اعتراف دارم، و می گویم دوست آنان دوست خداست و دشمن آنان، دشمن خداست، پیروی از آنان پیروی از خداست، مخالفت با آنها، مخالفت با خداست، و می گویم: معراج پیامبر، و سؤال در قبر و بهشت و دوزخ و میزان، همگی حق است و در این که روز رستاخیز فرا می رسد در آن شکی نیست، خداوند منّان همگان را که در قبرها نهفته اند محشور می کند.

سرانجام می گویم: فرائض و واجبات پس از ولایت امیرمؤمنان عبارتند از:

نماز و زکات و روزه و حج و جهاد، امر به معروف و نهی از منکر.

ص:184

عبدالعظیم حسنی می گوید: امام هادی علیه السلام پس از شنیدن این اعترافات از من، فرمود: ای ابوالقاسم آنچه که تو گفتی همان دین خداست که برای بندگانش فرستاده است، تو بر همین دین، ثابت قدم باش، خدا به تو در دنیا و آخرت، ثبات قدم، عنایت بفرماید.(1)

علمای بزرگ ما، به پیروی از این نوع رساله ها، رساله های کوچک به صورت موجز در زمینۀ عقاید شیعه نگاشته اند، که به برخی اشاره می کنیم:

1. رسالۀ صدوق (306 381)

مرحوم صدوق، رساله ای در بیان عقاید امامیّه دارد که کراراً چاپ شده و علمای ما بر آن شروح و تعالیقی نوشته اند. او می گوید: عقیدۀ من در توحید این است که خدا یکی است و مانندی ندارد. قدیم است و ازلی و ابدی. شنوا و بینا و دانا و حکیم و زنده و قائم به نفس و قدرتمند، و پیراسته و بی نیاز، نه جوهر است و نه جسم و نه صورت و نه عرض... تا این که می گوید: خدا از تمام صفات مخلوقات خود، پیراسته می باشد. ما در صفات او راه میانه برگزیدیم که نه به ابطال برسد و نه به تشبیه. خداوند منّان چیزی است، اما نه مانند این چیزها، او همانطور که قرآن می فرماید: احد و صمد است، نزاییده تا کسی از او ارث ببرد و زاییده نشده تا برای او شریکی باشد، نه مثل دارد و نه ضدّ و برای او شریکی نیست، دیدگان او را درک نمی کند، ولی او دیده ها را درک می کند، خواب و خواب آلودگی بر او راه ندارد، او آگاه به امور دقیق، و دانای همۀ مسائل است، آفرینندۀ همه چیز است. خدایی جز او نیست. آفریدن و فرمانروایی از آن

ص:185


1- (1) . التوحید، باب 18، شماره 37.

اوست. همۀ نیکی ها از پروردگار جهانیان است.

هر کس راه تشبیه را پیش گیرد، او مشرک است و هر کس به امامیه، غیر آن که گفته شده، نسبت بدهد، دروغگوست. و هر خبری که مخالف با توحید باشد، آن خبر ساختگی است و هر حدیثی که با کتاب خدا سازگار نباشد نادرست است. و اگر در کتاب های ما چنین خبری یافت شود، باید آن را نوعی فریبکاری دانست. آنگاه وی برای جداسازی صفات ذات از صفات فعل، ضابطه ای معین می کند سپس می گوید: ما در افعال بندگان، میان جبر و تفویض، راه میانه را برگزیده ایم.

سپس عقاید شیعه را دربارۀ قضا و قدر و فطرت و استطاعت که بسیاری از مباحث معارف کلامی را تشکیل می دهد، بیان می کند، و می افزاید: قرآن، همان است که خداوند بر پیامبرش محمد صلی الله علیه و آله فرو فرستاده و آن همان است که در یک دفتر در اختیار مردم است، و چیزی از آن کم نشده است و مجموع سوره های آن 114 سوره است ولی سورۀ «ضحی و انشراح» و همچنین سورۀ «ایلاف و فیل» حکم یک سوره را دارد و هر کس غیر از این را به ما نسبت دهد، او دروغگو است.(1) در میان علمای ما تعلیقۀ شیخ مفید بر این عقاید، از شهرت بسزایی برخوردار است او در شرح خود بر این رساله در برخی از موارد، با استاد خود به مناقشه پرداخته است و یادآور شده است که در مواردی به روایاتی استناد جسته است که جامع الشرایط نیست.

ص:186


1- (1) . عقاید امامیه، تألیف شیخ صدوق، که کراراً چاپ شده است.

2. امالی صدوق

رسالۀ پیشین به قلم خود مؤلف بود، ولی این بار، در روز جمعه دوازدهم شعبان سال 368 هجری قمری گروهی دور او را گرفته بودند و اصرار داشتند که عقاید شیعه را املا کند و آنان بنویسند، او شروع به توصیف عقاید امامیه کرده و چنین گفته است:

عقاید امامیه، اقرار به توحید خدا و زدودن تشبیه از او و پیراسته ساختن وی از چیزهایی است که شایستۀ او نمی باشد.

و اقرار به حقانیت پیامبران و رسولان و حجت های خدا و فرشتگان و کتابهای آسمانی، و نیز اقرار به این است که محمد صلی الله علیه و آله سرور و افضل پیامبران و افضل آنان و از همۀ ملائکه مقرب، و خاتم پیامبران است که پس از او پیامبری نخواهد آمد.(1)

3. جمل العلم والعمل

یادآور شدیم که دانشمندان شیعه در نخستین قرون به پیروی از اولیای الهی، رساله های کوچکی دربارۀ عقاید امامیه نوشته و در این مورد، دو رساله از صدوق، و اکنون به رساله ای که مرحوم شریف مرتضی (355-436) نگاشته است، اشاره می کنیم.

او می گوید: تمام اجسام، که حادث و مسبوق به عدم هستند، طبعاً پدید آرنده ای دارند، زیرا هر پدیدۀ نوی به پدید آرنده نیاز دارد، مانند هر مصنوع و مکتوب....

ص:187


1- (1) . امالی شیخ صدوق، مجلس 93، ص 509.

در این رساله عقاید امامیه به صورت مبسوطتر از رسالۀ صدوق آمده و فقط در اعجاز قرآن نظریۀ خاصی دارد به نام نظریۀ صرفه که مورد پذیرش علمای ما نیست.

4. البیان عن جمل اعتقاد أهل الایمان

این کتاب نگارش ابوالفتح کراجکی طرابلسی (متوفای 449)، است که به پیروی از استادش شریف مرتضی، رسالۀ موجزی در عقاید امامیه نوشته و آن را «البیان عن جمل اعتقاد اهل الایمان» نامیده است.

او در آغاز آن می گوید: برادرم! خدا تو را مشمول الطاف خود قرار دهد و با نعمت های خود تو را یاری رساند. از من خواستی در اعتقادات شیعه رسالۀ موجزی بنویسم تا اساس هدایت دیگران گردد و خود نیز آن را مذاکره کنی و در اختیار طالبان عقاید امامیه قرار دهی. من در این جا عقاید شیعه را به صورت فشرده می نویسم ولی دلایل آن را نمی آورم، او گفتار خود را از توحید آغاز نموده و آن گاه پیرامون نبوت عامه و خاصه و امامت و خلافت تا به امامت امامان و امام عصر (عج) سخن می گوید، و رساله را با بحث توبه و حشر و نشر ادامه می دهد و گاهی نیز به عقاید معتزله اشاره می کند.(1)

5. العقائد الجعفریه

شیخ طوسی (385-460) به پیروی از مشایخ پیشین، رساله ای در عقاید امامیه نوشته و آن را در پنجاه مسأله خلاصه کرده است واین رساله در ضمن

ص:188


1- (1) . کنزالفوائد، ص 240-252.

«جواهر الفقه» قاضی ابن برّاج، همچنان که در ضمن رسائل عشر شیخ طوسی چاپ شده است.

هدف از اشاره به این رساله ها، چیست؟

بررسی این رساله ها سه مطلب را به روشنی ثابت می کند:

1. محتوای آنها گواه بر این است که شیعۀ امامیه، اصول عقاید خود را از کتاب خدا و سنت رسول او و دیگر پیشوایان معصوم علیهم السلام گرفته است و لذا هر اصلی از اصول به صورت روشن و شفاف با ما سخن می گوید.

2. در این رساله ها هر چند برخی از بندها مورد بحث و نقاش است و همه بر آنها اتفاق نظر ندارند، امّا مجموع محتویات که پیرامون خدا و صفات و افعال خدا و یا آنچه که مربوط به نبوت و امامت و حیات برزخی و اخروی است، مورد اتفاق علمای امامیه است. هر کس می خواهد امامیه را بشناسد به این رساله ها مراجعه کند.

3. دقت در محتویات آنها پیام سومی دارد و آن این که هر چند امامیه با دیگر فرق اسلامی در مورد امامت و خلافت، اختلاف نظر دارند، اما در بسیاری از اصول با همه مسلمانان یک صدا هستند، و همین یک صدایی مایۀ وحدت و یکپارچگی امت اسلامی است که همدیگر را تحمّل کنند و در موارد اختلاف یا چشم بپوشند و یا به گفتگوی علمی و روشنگرانه بپردازند.

اکنون که سخن به اینجا رسید، شایسته است ما موارد اختلاف امامیه را با دو فرقۀ معروف به نام های معتزله و اشاعره بیان کنیم تا با روشن شدن نقاط اختلاف، موارد وحدت کلمه ونظر آشکارتر شود.

ص:189

تفاوت های بنیادی عقاید امامیه

اشاره

با مکتب های معتزله واشاعره

در میان اهل سنت دو گروه کلامی معروف است، به نام های معتزله، و اشاعره، هر چند اهل حدیث و اشاعره معتزله را، از اهل سنت نمی دانند ولی ما برای این که همه گروه های منکر تنصیصی بودن امامت را تحت عنوان واحدی گرد آوریم، بر همگان اهل سنت اطلاق می کنیم. اینک به بیان تفاوت های بنیادی عقاید امامیه، نخست با معتزله و سپس با اشاعره می پردازیم:

مکتب اعتزال یک مکتب کلامی است که در سال 105 ه به وسیلۀ «واصل بن عطا» پی ریزی شد. او از مکتب حسن بصری (متوفای 111 ه) فاصله گرفت، و گروهی را تربیت کرد. پیروان واصل، به خاطر مبارزه با مکتب های الحادی وارداتی از خارج، روز به روز درخشندگی بیشتری پیدا کردند، ولی پس از اندی، ستارۀ اقبال آنان در زمان متوکل عباسی در سال های 230 تا 240 ه به افول گرایید.

وکمتر شخصیت برجسته ای در این مکتب پرورش یافت و آخرین شخصیت آنان که نام و نشان درخشانی دارد شیخ محمود زمخشری (467-538 ه) است که با نگارش تفسیر کشاف، موجی در جهان تفسیر پدید آورد و بار دیگر نام معتزله

ص:190

بر سر زبان ها افتاد، اما پس از او، شخصیت برجسته ای پدید نیامد.

آری مکتب اعتزال، پس از انقراضِ شخصیت های آنان، در مذهب «زیدی» محفوظ ماند و زیدی های یمن و غیره، اصول اعتزال را پذیرفتند، جز مسألۀ نصّ بر ولایت علی که بر خلاف معتزله، به آن معتقد بودند.

پس از زیدی ها اصول اعتزال را تا حدی «ماتریدی» های مشرق زمین، پذیرفتند زیرا مکتب ماتریدی، از اهل حدیث، دورتر و به اهل تعقل نزدیک تر است، ولی در عین حال، ماتریدی و اشعری، هر دو پیرو مذهب اهل سنّت و به یک معنا در مقابل اهل حدیث می باشند.

برخی از اصول معتزله خصوصاً مسألۀ امتناع رؤیة اللّه در آخرت در مکتب اباضیه نیز محفوظ مانده است.(1) اینک نقاط اختلاف امامیه را با معتزله به صورت فشرده بیان می کنیم و نقد و بررسی آن ها را به فرصت دیگری واگذار می کنیم:

1. اختلاف در معنی شفاعت

علمای اسلام، اتفاق نظر دارند که شفاعت، یکی از معارف اسلامی است و معنی شفاعت این است که در سایۀ پذیرفته شدن شفاعت شفیع، گنه کار، از مجازات رهایی می یابد. و از این جهت، شفاعت، فقط در مورد مرتکبان گناه کبیره است که در کتاب و سنّت برای آنها مجازات معین شده است، در این مورد امامیه با اشاعره وحدت نظر دارند، در حالی که معتزله معتقدند: شفاعت دربارۀ

ص:191


1- (1) . البته، مشروح این مسائل در جلد سوم همین مجموعه یعنی «فرهنگ عقاید و مذاهب» آمده است.

اهل اطاعت و پاکان است که در سایۀ آن ترفیع درجه پیدا کرده و به مقام خاصی می رسند.

2. حکم مرتکب کبیره

فردی که از نظر اعتقاد، کاستی نداشته باشد ولی تحت تأثیر هوا و هوس قرار گرفته مرتکب گناه کبیره گردد، از نظر امامیه و اشاعره مؤمن است ولی مؤمن فاسق که از اطاعت خدا بیرون رفته است. از نظر خوارج، این فرد کافر و از نظر معتزله، این فرد نه مؤمن است و نه کافر بلکه در حد وسط و میان این دو قرار دارد که در اصطلاح به آن «منزلة بین المنزلتین» می گویند.

3. بهشت و دوزخ

امامیه و اشاعره، هر دو معتقدند که بهشت و دوزخ هم اکنون، آفریده شده اند، و خدا از جایگاه آنها آگاه است، اما معتزله می گویند: هنوز آفریده نشده اند.

4. امر به معروف و نهی از منکر

بسیاری از امامیّه و همۀ اشاعره می گویند امر به معروف و نهی از منکر وجوب شرعی دارند نه عقلی و اگر دلیلی از شرع بر این اصل وارد نمی شد، هرگز، الزامی برای آن وجود نداشت، در حالی که برخی از امامیه، و قاطبۀ معتزله می گویند وجوب آن عقلی است و خرد، ما را به آن دو دعوت می کند.

ص:192

5. احباط

امامیه و اشاعره، معتقدند: عمل هر انسانی، حساب خاص خود را دارد، و هرگز عمل زشتی سبب نابودی عمل نیک نمی گردد، و به اصطلاح، اطاعت، ارتباطی به گناه، و گناه پیوندی با اطاعت ندارد، مگر شرک و کفر که مایۀ نابودی اعمال نیک پیشین انسان می گردد، در حالی که معتزله، دایرۀ احباط را گسترده دانسته و می گویند اگر کسی یک عمر، خدا را بپرستد و اطاعت کند، و بعد دروغی بگوید به سان کسی است که اصلاً خدا را نپرستیده است.

6. شرع و عقل

در حالی که امامیه، عقل را یکی از مصادر استنباط احکام فرعیه می دانند و در معارف، برای آن، جایگاه خاصی قائلند، امّا هرگز، دربارۀ آن، غلوّ نمی کنند، بر خلاف معتزله که بسیاری از ظواهر کتاب و سنت را که با اصول اعتزال سازگار نیست، تأویل می کنند مانند مسألۀ شفاعت که به ترفیع درجه تأویل می نمایند.

7. پذیرش توبه

امامیه و اشاعره، بر آنند که پذیرش توبه، تفضلی از جانب خدا است و اگر لطف الهی نبود، هرگز رابطۀ تنگاتنگ میان توبه و بخشودگی گناه و عقاب، وجود نداشت، در حالی که معتزله معتقدند بخشودگی گناه، لازمۀ عقلی توبه و بازگشت از گناه است.

ص:193

8. پیامبران و فرشتگان

امامیه معتقدند که پیامبران برتر از فرشتگانند، در حالی که اعتقاد معتزله بر خلاف این است.

9. جبر و تفویض

امامیه می گویند: انسان در زندگی خود مجبور و بی اختیار نیست، و هر کاری را با اختیار ناشی از ارادۀ خویش انجام می دهد و در عین حال وانهاده هم نیست که فعل او هیچ نوع ارتباطی با خداوند نداشته باشد و به تعبیر معروف: «لا جبر ولا تفویض بل أمر بین الأمرین»، در حالی که معتزله انسان را وانهاده می دانند و معتقدند که کار انسان، ارتباطی با خدا ندارد و به اصطلاح، او در کار خود، مستقل است.

10. نیاز انسان به وحی در آغاز تکلیف

امامیه معتقدند که انسان ها در آغاز تکلیف، نیاز به هادیان الهی و رسولان خدا دارند که بدون هدایت آنان، پی به راه راست نمی برند، در حالی که معتزله می گوید: خرد انسان، او را از دلیل سمعی و الهی بی نیاز می سازد.

اینها یک رشته اصولی است که امامیه در آنها از معتزله فاصله گرفته و بسیاری از اشاعره با آنان به موافقت برخاسته اند.

البته بسیاری از این اصول، اصول کلامی هستند که هرگز اعتراف به آنها به صورت تفصیل، لازم و واجب نیست، و لذا نباید این اصول، مایۀ تفرقۀ بنیادی در میان مسلمانان گردد.

ص:194

تا این جا با مسائل اختلافی امامیه با معتزله آشنا شدیم، هم اکنون به مواضع اختلافی امامیه بااشاعره اشاره می کنیم:

مقایسه امامیه با اشاعره

اشاره

پایه گذار مکتب اشعری ابوالحسن اشعری (260-324 ه) است. او متجاوز از چهل سال پیرو معتزله بود، و دست پروردۀ یکی از سران اعتزال به نام ابوعلی جبائی (م 303 ه) به شمار می آمد، ولی در سال 305 ه در بصره بر بالای منبر قرار گرفت و از این که از مکتب معتزله پیروی می کرد، توبه کرد، و پیروی خود را از مکتب احمد بن حنبل اعلام نمود(1)، ولی در حالی که خود را پیرو مکتب اهل حدیث معرفی می کرد، در عقاید آنان تعدیلی به وجود آورد که هرگز آنان به این تعدیل راضی نبودند، ودر حقیقت مکتب اشعری، مکتبی است میانه رو بین معتزله و اهل حدیث، و در عین حال در اصولی با امامیه کاملاً رو در رو است.

اینک تفاوت های عقاید امامیه با اشاعره:

1. صفات ذاتی خدا عین ذات اوست

صفات ذاتی خدا چون علم و قدرت و حیات، از نظر امامیه عین ذات است، نه زائد بر ذات، یعنی ذات از نظر کمال در درجه ای است که سراسر، علم و قدرت و حیات است، در حالی که اشاعره صفات ذاتی خدا را زائد بر ذات و مانند ذات، قدیم می دانند و از این جهت، علاوه بر ذات خدا که قدیم است، به

ص:195


1- (1) . فهرست ابن ندیم، ص 271؛ وفیات الاعیان، ج 3، ص 285.

هفت قدیم دیگر نیز معتقد شده اند. (القدماء الثمانیة)

2. صفات خبریه

مقصود از صفات خبریه، صفاتی است که قرآن از آنها گزارش داده، و اگر وحی الهی در میان نبود، بشر به آنها راه نمی برد، مانند وجه و ید و استواء.

امامیه معتقدند که باید ظهور ناپایدار را از ظهور پایدار جدا کرد و به اصطلاح ظهور فردی و حرفی را فدای ظهور جملی کرد، مثلاً هرگاه، خدا می گوید: یَدُ اللّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ ؛ دست خدا بالای دست آنها است، در اینجا ظهور ید و فوق، حاکی از آن است که خدا دستی دارد که بالای سر آنهاست، امّا تدبر در ظهور مجموع، این مسأله را می رساند که این جمله، کنایه از غالب بودن خدا بر قدرت آنهاست، این که می گوییم صفات خبری را باید تأویل کرد، هرگز تأویل به معنای حمل ظاهر بر خلاف ظاهر نیست، زیرا تأویل به این معنا، یک اصطلاح اصولی است که ارتباطی به اصطلاح قرآن ندارد، بلکه مقصود این است که معنی و ظهور ابتدایی آیه را به ظهور نهایی و پایانی آن می رسانند. اگر کسی می گوید فلانی در آن کار دست داشت، ظهور ابتدایی دارد، که بر همگان آشکار است امّا مسلّماً مقصود، ظهور نهایی است و آن مداخلۀ او در آن کار است.

3. انسان پدید آرندۀ فعل خود است

در مکتب امامیه فاعل حقیقی وواقعی افعال انسان، خود اوست، و انسان، واقعاً «ضارب» و «آکل» و یا «زننده» و «خورنده» است و اوست که روزه می گیرد و نماز می خواند، هر چند همۀ اینها با قدرت الهی انجام می گیرد که به بشر ارزانی

ص:196

داشته است، در حالی که از نظر اشاعره، فاعل واقعی افعال انسان خود خداست و انسان مظهر و مکان تجلی افعال الهی است، و به عبارت دیگر هرگاه بشر اراده کند، بی آن که ارادۀ او در فعل وی مؤثر باشد از عالم والا، قدرت الهی سبقت می گیرد، و فعل را می آفریند.

از آنجا که این نظریه، جدا از جبر نیست، ابوالحسن اشعری، برای دوری از آن، کلمه ای را افزوده است که پیچیدگی مسأله را دو برابر کرده است، و آن این که می گوید: خدا خالق و آفرینندۀ افعال انسان است و خود انسان «کاسب» است. در حالی که معنی «کسب» در افعال بشر، روشن نیست، کسبی که مقابل خلقت و آفرینندگی قرار گیرد، و لذا کسب اشعری را یکی از سه معمّای ناگشودۀ جهان شمرده اند که بشر تاکنون به حل آن موفق نشده است.

4. قدرت گاهی جلوتر و گاهی همراه فعل است

استطاعت و توانایی انسان بر انجام کار، گاهی همراه با فعل و گاهی جلوتر از آن است، اگر مقصود از قدرت و توانایی، علّت تامّه باشد، مسلّماً با انجام فعل، همراه است، و اگر مقصود، علّت ناقصه باشد، و آن کشش انسان به فعل و علاقۀ او به انجام آن است، چنین چیزی مقدم بر انجام کار است، در حالی که اشاعره مطلقاً به همراهی قدرت با فعل قائل هستند.

5. خدا برتر از رؤیت است

امامیه معتقد است که ذات اقدس الهی بالاتر و برتر از آن است که در افق رؤیت انسان، چه در دنیا و چه در آخرت قرار گیرد، و این مسأله را با براهین

ص:197

مختلف، روشن و ثابت کرده اند، در حالی که اشاعره، معتقد به رؤیت ذات خدا در آخرت هستند، و در این مورد به حدیثی که در صحیح بخاری آمده است، تمسک می جویند.

6. کلام خدا فعل اوست

شکی نیست که یکی از صفات خدا تکلّم است، ولی مقصود از تکلم نزد امامیه، همان آفریدگاری اوست، زیرا هر موجودی، به لسان تکوین از قدرت و کمال و جمال آفریننده حکایت می کند، و این جمله از امیرمؤمنان معروف است که «وإنّما کلامه فعل منه أنشأه ومثّله».(1) در حالی که اشاعره «تکلم» را از صفات ذات خدا می دانند و آن را با کلام نفسی توجیه می کنند.

7. حسن و قبح، عقلی است

حسن و قبح عقلی از اصول مسلم اعتقادی امامیه است و آن این است که انسان با نظری به یک فعل، زیبایی و زشتی آن را درک می کند، خواه کنندۀ آن انسان باشد یا مافوق انسان، و به دیگر سخن، هرگاه انسان به فعلی مانند عدالت در جامعه و یا ستم بر مظلومان بنگرد، بدون در نظر گرفتن فاعل آن، به نیکی اوّل و زشتی دوم داوری می کند، و این نوع داوری با مرور زمان عوض نمی شود.

خرد می گوید: پاسخ نیکی به نیکی زیباست، و پاسخ نیکی با بدی نازیباست.

عمل به پیمان، نشانۀ جوانمردی و پیمان شکنی، نشانۀ نامردی است. خرد در داوری خود، تنها فعل را در نظر می گیرد، نه فاعل را و نه مسائل دیگر را، در حالی

ص:198


1- (1) . نهج البلاغه، خطبۀ 186، بند 16.

که اشاعره، چنین اصلی را منکر شده و حسن و قبح را شرعی می دانند و پیامدهای بد آن را آگاه یا ناآگاهانه می پذیرند.

یادآور می شویم: انکار این اصل سبب می شود که هیچ اصلی از معارف الهی بعد از وجود صانع، قابل اثبات نباشد.

امامیه در این اصول هفتگانه با اشاعره و در برخی از آنها معتزله با آنان موافقند.

بررسی این اصول و جداسازی موارد اتفاق از موارد اختلاف، نشان می دهد که شیعه در معارف و عقاید خود، دارای مکتب اصیل و مستقلی است و هرگز در این موارد، ریزه خوار دو مکتب یاد شده نبوده است.

اگر کتاب های کلامی از زمان فضل بن شاذان (متوفای 260 ه) تا زمان شیخ طوسی (متوفای 460 ه) مورد بررسی قرار گیرند، روشن می شود که متکلمان امامیه، در تأسیس اصول، از کتاب و سنّت و روایات ائمه اهل بیت علیهم السلام کمک گرفته و چیزی از دیگران اقتباس نکرده اند. شما می توانید با بررسی کتاب های یاد شده در زیر به این اصل، اذعان پیدا کنید. کتاب هایی که بعد از شیخ طوسی و یا همزمان با او نگارش یافته است:

1. تقریب المعارف، نگارش ابوالصلاح حلبی (374-447 ه).

2. المنقذ من التقلید، نگارش سدیدالدین حمصی (متوفای 600 ه)

3. تقریب المعارف، نگارش ابن میثم بحرانی (متوفای 589 ه)

4. کتاب های متعدد علامۀ حلی دربارۀ مسائل عقیدتی که مملوّ از استدلال با آیات و روایات و براهین عقلی است و هکذا تا به امروز.

ص:199

خاطر شریف خوانندگان را مستحضر می سازد: دو کتاب کلامی سید مرتضی، مالامال از دلائل عقلی بر معارف است و این دو کتاب عبارتند از:

1. الشافی فی الامامة که نقد بر کتاب مغنی عبدالجبار است.

2. الذخیرة که اخیراً منتشر شده است.

شیعۀ امامیه به معارف و کلام، اهمیت به سزایی داده و فزون از حد به زبان های مختلف در این موضوع، کتاب نوشته که شمارش آنها، از عهدۀ این قلم بیرون است.

خوشبختانه، در مؤسسۀ تعلیماتی و تحقیقاتی امام صادق علیه السلام اکثر کتاب های کلامی که به قلم دانشمندان امامی به نگارش درآمده است، فهرست بندی و در پنج جلد به نام «موسوعة الکتب الکلامیة» منتشر شده است.

آری شیعۀ امامیه در یک دسته از اصول از معتزله، در دستۀ دیگر از اشاعره فاصله گرفته، اما در میان این سه فرقه، اصول فراوانی هست که همه در آنها وحدت نظر دارند و این بهترین وسیله است که همه مسلمانان تحت این اصول در خیمۀ واحدی به سر ببرند و مفاد آیۀ شریفه را که می فرماید: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ) تجسم بخشند.

از آنجا که برخی از اصول که امامیه در آنها از دیگران فاصله گرفته، برای دیگران چندان روشن نشده، و در عین حال، این اصول، ستون فقرات عقاید شیعه را تشکیل می دهند به توضیح این اصول و تبیین ادلّۀ آنها می پردازیم. شاید ازاین طریق پرده ها بالا برود و بدبینی ها کم شود و وحدت اسلامی، عملاً محقق گردد.

ص:200

فصل دوازدهم

1 گزینش رهبر، از جانب خدا پس از رحلت پیامبر

اشاره

جز گروه «عجارده» از خوارج و «حاتم الأصم» از شیوخ معتزله، همۀ مسلمانان معتقدند که باید پس از رحلت رسول خدا، امامی زمام امور را به دست گیرد و راه و رسم پیامبر صلی الله علیه و آله را ادامه دهد و از این مسأله به نام «نصب الإمام» تعبیر می کنند، چیزی که هست، این که: امامیه معتقد است این کار بزرگ باید به امر الهی و بوسیلۀ پیامبر انجام گیرد، در حالی که گروه مخالف می گویند باید به وسیلۀ مهاجر و انصار صورت پذیرد.

در این جا شایسته است به بیان نکته ای بپردازیم و آن این که شاید جمله ای که در لسان متکلمان شیعه معروف است، برای برخی سنگین به نظر برسد و آن این که می گوییم: بر خدا لازم است که پس از درگذشت پیامبر رهبری را تعیین کند و این نوع تعبیر را نوعی جسارت بر ساحت خدا تلقی می کنند و

ص:201

می گویند چگونه بشر برای خدا تعیین تکلیف می کند؟!

در حالی که مقصود تعیین تکلیف برای خدا نیست، بلکه مقصود این است که با توجه به صفات جمال و جلال و این که خدا حکیم است، و کار بیهوده ای انجام نمی دهد و عادل است و ستم نمی کند، با توجه به این دو صفت کشف می کنیم که او برای رهبری امت فردی را تعیین می کند، زیرا هدف از آفرینش انسان، رساندن او به مرحلۀ کمال است، و این هدف، در صورتی تحقق می پذیرد که فرد شایسته و لایقی که به سان پیامبر در مکتب مافوق تعلیم و آموزش ببیند، معین کند و گرنه، آن هدف، عملی نمی گردد.

اینک با یک مثال مطلب را روشن می کنیم: همۀ ما می گوییم: «سه زاویه مثلث باید مساوی با 180 درجه باشد»، کلمۀ «باید» در این جا تحکم بر تکوین نیست، زیرا جهان خارج در اختیار انسان نیست که با خواستن او صورت پذیرد، بلکه کشف یک قانون تکوینی، آن هم با در نظر گرفتن دیگر جهات است.

از این بیان، روشن می شود که هرگاه متکلمان امامیه بگویند بر خدا لازم است مقصودشان این است که با توجه به صفات کمال او، این ملازمه را کشف می کنند که حکمت و عدل او نوعی ملازمه با بعثت رسولان و تعیین رهبران دارد.

با توجه به این اصل، نظریه هر دو گروه را در اینجا می آوریم:

واقعیت امامت در دو مکتب

امام، در نظر اهل سنت، به سان نخست وزیر یا رئیس جمهور کشور است که در قبال مردم وظایفی دارد و وظایف او در ایجاد امنیت و تأمین نیازمندی های زندگی مردم و جهاد در راه خدا و امثال این ها خلاصه می شود. بنابراین، گزینش

ص:202

چنین فردی، برای امّت به سادگی امکان پذیر است، و دیگر نیازی به تعیین رهبر از جانب خدا نیست، و امروز نیز ملّت های رشید، رهبر خود را از این راه برمی گزینند و روزی نیز او را از مقامش عزل می کنند.

بنابراین، در نظر آنها مقام امامت یک مقام دنیوی است که چون لباسی بر قامت انسانهای مدیر دوخته شده است. از این رو در آن فقط کفایت و قدرت و شهامت معتبر است، هر چند بسیاری از احکام اسلام را ندانند و گاهی هم بر خلاف آنها قضاوت کنند.

در حالی که امامت، در مکتب امامیه استمرار وظایفی است که پیامبر برعهده داشته، هر چند رسالت و نبوّت پایان پذیرفته، اما وظایف آن همچنان پا برجاست، و رهبر پس از پیامبر باید تمام خلأهایی که از فقدان پیامبر پدید می آید پر کند و کلیۀ نیازهای مادّی و معنوی امّت را برطرف نماید، او باید به تفسیر قرآن، و پاسخ به مسائل نو پدید و تبیین اصول و فروع بپردازد، رفتار و گفتار او، محور حق و مایۀ زدودن باطل باشد، چنان که خود پیامبر صلی الله علیه و آله، چنین شأنی داشت.

اکنون سؤال می شود آیا جامعۀ انسانی می تواند چنین فردی را شناسایی کند، سپس او را برگزیند؟ به طور مسلم نه! شناسایی چنین فردی نیاز به عنایات غیبی و تعلیم الهی دارد و شناسایی او، در گرو معرفی جهان بالاست.

قرآن دربارۀ شخصیت والایی سخن می گوید که معلم حضرت موسی گشت. او در مکتب الهی پرورش یافته بود و خدا او را چنین توصیف می کند:

(فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً) .(1)

ص:203


1- (1) . کهف/ 65.

«موسی و همراهش، بنده ای از بندگان ما را یافتند که رحمت و موهبت عظیمی از سوی خود به او داده و علم فراوانی به او آموخته بودیم».

چنین فردی پیامبر نبود، اما دارای دانش والایی بود، امامان امت پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله که در دوازده فرد خلاصه می شوند همگی نمونه هایی از همین انسان های والا هستند که بی آن که نبی و رسول و گیرندۀ وحی الهی باشند، دارای آموزش های غیبی هستند و خلأ درگذشت رسول خدا را می توانند، پر کنند.

شرط عدالت در امام

گاهی در کتاب های کلامی اهل سنت می خوانیم: امامی که به وسیلۀ مردم تعیین می گردد، هرگز با گناه و ستم و به یغما بردن دارایی های مردم، و شکنجه کردن و کشتن انسان های بی گناه، و زیر پا نهادن حقوق ملّت ها و زیر پا گذاشتن قوانین خدایی، برکنار نمی شود؛ و نباید بر او شورید و حداکثر باید او را نصیحت کرد و تنها در مواردی که انسان را به گناه دعوت می کند. باید از فرمانبرداری او خودداری کرد.

آنها، این طرز تفکر، را به عنوان ضابطه ای در مورد امام اتخاذ کرده اند، چون امام در حد یک نخست وزیر و رئیس جمهور کار انجام می دهد. بنابراین، باید او را در تمام احوال تأیید کرد، و نباید او را از مقامش پایین کشید.

تصور نشود که این اندیشه، از آن ابوبکر باقلانی در کتاب تمهید است بلکه نوع نویسندگان کتب کلامی اهل سنت، در مورد امام چنین نظری دارند.

اینک به برخی از این کتاب ها اشاره می کنیم:

ص:204

1. مقالات الاسلامیین نگارش ابوالحسن اشعری، متوفای 324.

2. العقائد الطحاویّه، نگارش ابوجعفر طحاوی، متوفای 321.

3. اصول الدین، نگارش محمد بن عبدالکریم بزدوی، متوفای 493.

4. عقائد نسفیه، نگارش عمر بن محمد نسفی، متوفای 573.

5. شرح عقائد نسفیه، نگارش سعدالدین تفتازانی، متوفای 791.

در این کتاب ها در بحث امامت همگان اتفاق دارند که دوری امام از معارف و احکام موجب برکناری او نمی شود، زیرا از امام جز تنظیم زندگی مادی انسان ها و امور رفاهی آنها و اجرای حدود و سدّ ثغور توقعی بیش نیست، ولی امامیه، ضابطه ای دیگر برای امام قائلند و آن این که باید کلیۀ خلأها را جز رسالت و نبوت پر کند، و به اصطلاح به وظایف پیامبر، استمرار بخشد، معتقدند باید چنین فردی از عصمت هم برخوردار باشد، تا بتواند مصونیت شریعت از تحریف و جامعه از انحراف را ضمانت کند، بنابراین محال است او گامی فراتر از قانون بردارد و ظلم و ستم روا بدارد یا سخنی بر خلاف حق بگوید.

عصمت امام

اشاره

در میان فرق اسلامی، تنها گروهی که قائل به عصمت امام است، فرقۀ امامیه است. شیخ مفید می گوید: پیشوایان ما به سان پیامبران، معصوم از گناه و خطا هستند. فراموشی به آنها راه ندارد، ولی در عین حال، عصمت، توانایی بر انجام گناه را از آنان سلب نکرده و آنان را مجبور به اطاعت نمی نماید.(1)

و روشن ترین گواه آنان بر عصمت، همان است که در مفهوم امامت بیان

ص:205


1- (1) . تصحیح الاعتقاد: 61.

شد، زیرا جانشینی آنان برای پیامبر صلی الله علیه و آله، جانشینی صوری و ادامۀ وظایف مادّی نیست، بلکه جانشینی آنان به معنای جانشینی در انجام تمام وظایفی است که برعهدۀ رسول خدا بوده است که یکی از آنها تبیین شریعت و تفسیر قرآن و پاسخگویی به مسائل نوظهور و نقد شبهات مخالفان و غیر ذلک است و چنین قدرت و توانایی از آن فردی است که در مکتب الهی تربیت یابد و تحت عنایات الهی بزرگ شود تااز فرمان خدا سرپیچی نکند.

حقیقت عصمت این است که معصوم دارای قوّه و توانایی است، که او را از معصیت و خطا دور می سازد و در سایۀ شناخت خدا و رسول، واجبی را ترک نکرده و حرامی را انجام نمی دهد، ولی در عین حال توانایی بر ترک واجب و فعل معصیت دارد.

و به دیگر سخن، معصوم از نظر تقوا و پرهیزکاری به پایه ای می رسد که شهوت و هوا و هوس بر او غلبه نمی کند، و از نظر علم و دانش به جایی می رسد که دیگر خطا نمی نماید.

مسألۀ عصمت، چیزی نیست که امامیه آن را از پیش خود، مطرح کرده باشند، بلکه آیات و روایات بر عصمت امامان، گواهی می دهد که برخی را یادآور می شویم:

دلیل نخست: آیۀ تطهیر

قرآن، اهل بیت پیامبر را افراد منزّه از رجس معرفی می کند و مقصود از رجس، آلودگی معنوی است که در رأس آن، شرک و نفاق و فسق قرار دارد، چنان که می فرماید:

ص:206

(إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) .(1)

«خداوند تنها اراده کرده است که پلیدی و گناه را از شما خاندان، دور کند و شما را کاملاً پاک و پاکیزه سازد».

و در روایات متضافر، بلکه متواتر، مقصود از «اهل البیت» مشخص شده، و پیامبر با انداختن عبا بر سر علی و دو فرزندش و دخت گرامی خود فاطمه علیهم السلام، مصادیق آن را روشن ساخته است.(2)

دلیل دوم: امام علی علیه السلام محور حق

پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله می فرماید:

«علی مع الحق والحق مع علی یدور معه کیفما دار».(3)

«علی با حق و حق با علی علیه السلام است».

و کسی که محور حق است و حق بر گرداگر وجود او می چرخد، قطعاً معصوم خواهد بود.

دلیل سوم: حدیث ثقلین

در حدیثی متواتر، خاندان رسالت همتای قرآن، خوانده شده اند، یعنی همان طور که قرآن معصوم است، آنها نیز معصوم هستند، چنان که می فرماید:

ص:207


1- (1) . احزاب/ 33.
2- (2) . الدرالمنثور، ج 5، ص 198 تا 199؛ جامع الأُصول، ابن اثیر، ج 10، ص 103.
3- (3) . تاریخ بغداد، ج 14، ص 321؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 236.

«انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه وعترتی، ما إن تمسکتم بهما لن تضلّوا أبداً».(1)

«من در میان شما دو چیز گرانبها را به ودیعت می گذارم که یکی کتاب خدا و دیگری عترت من است، تا به این دو چنگ می زنید، گمراه نمی شوید».

دلیل چهارم: اطاعت مطلق از «اولو الأمر»

قرآن به اطاعت از خود و رسول خویش و «اولی الأمر» دعوت می کند و برای اطاعت این سه فرد، هیچ قید و شرطی قائل نیست، بنابراین اولواالأمری که اطاعت آنها بی هیچ قید و شرطی، واجب است، باید معصوم باشند در غیر این صورت، باید اطاعت آنها را مقیّد به پیراستگی از خطا و گناه باشد، در حالی که قرآن، چنین قیدی را نیاورده است، چنان که می فرماید:

(أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) .(2)

و به دیگر سخن: امت اسلامی باید سه نفر را، بدون قید و شرط، اطاعت کنند:

1. خدا، 2. پیامبر، 3. فرمانروایان امّت.

در دو نفر نخست سخنی نیست که معصومند، ولی در مورد سوم، خدا فرمان می دهد که از آنها بی قید و شرط فرمان ببریم و هرگز آن را مشروط به این نساخته است که مثلاً، تا وقتی که دستور به گناه ندهند، اطاعت نمایید. از امر به

ص:208


1- (1) . احمد بن حنبل، مسند، ج 2، ص 114.
2- (2) . نساء/ 59.

اطاعت مطلق در صاحب فرمان کشف می کنیم که آنان همگی معصوم بوده و هیچ گاه از آنان زشتی صادر نمی شود.

فخر رازی به این دلیل، توجه کرده و می گوید: آنجا که اولواالأمر بدون قید و شرط، با جزمیت کامل، لازم الاطاعه معرفی شده اند، باید پیراسته از گناه و خطا باشند و گرنه باید مقید به پیراستگی از آن دو گردد؛ سپس می افزاید: چون در جامعه، چنین افرادی نداریم، ناچار، مراد مجموع امت است که اگر بر چیزی اجماع کنند، اجماع آنان حجت خواهد بود.

اگر فخر رازی به کتاب و سنت مراجعه می کرد، هرگز اولوالأمر را به اجماع مسلمانان تفسیر نمی کرد، زیرا امیرمؤمنان، و اهل بیت رسالت علیهم السلام به نص قرآن معصومند و مراد از اولوالأمر آنها هستند که از جانب خدا دارای فرمانند، و عجیب این که «اولوالأمر» را به اجماع امّت تفسیر کنیم که در این صورت فرمانروا و فرمانبردار یکی خواهند بود. امّت از یک سو فرمانروا هستند و از سوی دیگر فرمانبردار؟!

دلیل پنجم: امامت از آن طاغیان نیست

استدلال با آیۀ ابتلا در گرو تبیین دو مطلب است:

1. امامت در آیه غیر از نبوت است.

2. مقصود از ظالمان محروم چه کسانی هستند؟

اینک بیان مقدمه نخست: دقت در آیات قرآن، حاکی از آن است که خداوند بزرگ نخست، ابراهیم را برای نبوت برگزید، و در دوران نبوّت، با امتحان های بزرگی روبرو گشت و از همۀ آنها سرفراز برآمد، مانند:

ص:209

1. در آتش افکنده شدن به خاطر شکستن بت ها؛

2. بر جای گذاشتن همسر و فرزند خود در بیابان بی آب و علف مکه؛

3. اجرای فرمان خدا در قربانی کردن فرزند؛

تحمل این همه تکلیف و وظایف سخت، او را برای پذیرش مقام امامت مانند پولاد آبدیده، آماده ساخت. در چنین شرایطی قرآن می فرماید:

(وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ) .(1)

«به خاطر آور هنگامی که خداوند ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود و او به خوبی از عهدۀ این آزمایش ها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را پیشوای مردم قرار دادم ابراهیم عرض کرد از دودمان من نیز امامانی قرار بده، خداوند فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی رسد».

گواه روشن بر این که مقصود از ابتلا و امتحان همان تکالیف شاقی است که جز انبیا و اولیا، تحمّل آن را ندارند، آیۀ مبارکه (إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ) (2)، است یعنی «این مسلماً همان امتحان آشکار است».

این آیه پس از داستان امر به ذبح اسماعیل آمده است که ابراهیم در آنجا آماده شد فرزند خود را فدای محبوب سازد.

بنابراین نمی توان، «امامت» در این آیه را به نبوت و رسالت تفسیر کرد، زیرا سالیان درازی ابراهیم، دارای مقام نبوت بود و فرزندی نداشت، بعدها که به فلسطین رفت، دارای فرزندی از هاجر شد اسماعیل نام گرفت. آنگاه که به حد

ص:210


1- (1) . بقره/ 124.
2- (2) . صافات/ 106.

رشد رسید امتحان سخت برای ابراهیم پیش آمد و خوشبختانه، از امتحان به خوبی پیروز بیرون آمد و پس از این همه آزمایش ها، خدا او را با این آیه مخاطب ساخت که (إِنِّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ إِماماً) ، بنابراین باید امامت، غیر از نبوت و رسالت باشد.

خوشبختانه در آیات یاد شده در زیر، مفهوم امامت تفسیر شده است و آن رهبری جامعه است که بتواند احکام اسلامی را در جامعه با مدیریت خود، پیاده کند. اینک آیاتی که امامت را تفسیر می کند:

(أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً) .(1)

«آیا با این که بر آن مردم پیامبر و خاندانش به خاطر آنچه خدا به آنها بخشیده است حسد می ورزند؟ ما به خاندان ابراهیم، کتاب و حکمت دادیم و حکومت عظیمی را در اختیار آنان پیامبران بنی اسرائیل نهادیم».

1. خدا به حکم این آیه، به ذریه ابراهیم علیه السلام دو چیز داده است:

الف. کتاب و حکمت که نشانۀ نبوت و رسالت است و قلب او مرکز احکام الهی و حکمت های آسمانی است.

ب. ملک عظیم که کنایه از قدرت سیاسی و مدیریت جامعه است که بتواند احکام الهی را در جامعه پیاده کند.

2. یوسف، آنگاه که مراحل کمال را طی کرد، و حکومت مصر را به دست گرفت در مقام شکرگزاری می گوید:

ص:211


1- (1) . نساء/ 54.

(رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ) (1).

«پروردگارا! بخشی عظیم از حکومت به من بخشیدی و مرا از علم تعبیر خواب ها آگاه ساختی...».

3. خداوند دربارۀ داوود که از فرزندان ابراهیم است می فرماید:

(وَ آتاهُ اللّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمّا یَشاءُ...) .(2)

«خداوند حکومت و دانش را به او بخشید و از آنچه می خواست به او تعلیم داد...».

4. در آیه ای دیگر دربارۀ او می فرماید:

(وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ) .(3)

«و حکومت او را استحکام بخشیدیم و هم دانش به او دادیم و هم داوری عادلانه».

5. سلیمان نیز که فرزند داود و از ذریّۀ ابراهیم است، از خدا برای خویش مُلکی را می طلبد که شایستۀ فرد دیگری پس از وی نباشد، چنان که می فرماید:

(... وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهّابُ) .(4)

«پروردگارا به من حکومتی بخش که پس از من سزاوار هیچ کس نباشد، که تو بسیار بخشنده ای».

با توجه به این آیات روشن می شود: آنچه را که خدا به ابراهیم عطا فرمود

ص:212


1- (1) . یوسف/ 101.
2- (2) . بقره/ 251.
3- (3) . ص/ 20.
4- (4) . ص/ 35.

او برای ذرّیۀ خویش نیز طلبید و خدا هم درخواست او را دربارۀ ذریّۀ غیر ظالم پذیرفت، همان ملک عظیم و پیشوایی دینی مردم است که در فرزندانی از ابراهیم به نام های یوسف و داود و سلیمان، تجسم یافت و همۀ آنان در عین نبوت و رسالت، دارای مقام امامت و حکمرانی و فرمانروایی بودند و احیاناً مصلحت ایجاب می کرد که این دو مقام را به دو نفر از اولاد ابراهیم بدهد. نبوت و رسالت را به پیامبری دهد، امّا فرمانروایی و قدرت سیاسی را به فردی به نام طالوت که او هم از بنی اسرائیل بود ببخشد، چنان که می فرماید:

(وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ) .(1)

«پیامبرشان به آنها گفت: خداوند طالوت را برای زمامداری شما انتخاب کرده و برانگیخته است. گفتند: چگونه او بر ما حکومت کند با این که ما از او شایسته تریم و او ثروت زیادی ندارد؟ گفت: خدا او را بر شما برگزیده و در دانش قدرت و جسم توانایی داده است. و خداوند فرمانروایی خویش را به هر کس بخواهد می دهد و خداوند بخشنده و آگاه است».

تا این جا یک پایه از پایه های استدلال روشن گشت و آن این که مقصود از امامت، چیست. اکنون به توضیح پایه دوم می پردازیم:

ص:213


1- (1) . بقره/ 247.
مقصود از ظالمان محروم؟

بحث های پیشین، ثابت نمود که خدا ابراهیم را به مقام امامت برگزید، ولی او از خدا خواست این لباس فاخر را بر اندام ذریّه و فرزندان او نیز در طول زمان بپوشاند. و چنین گفت: (وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی) ، ولی خداوند متعال به او خطاب کرد که این مقام از آن فرزندان پاک و دادگر توست نه فرزندان ظالم و ستمگر، چنان که فرمود: (لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ) .

نکتۀ این جداسازی روشن است. امام، فرمانروای مطاعی است که در اموال و نفوس حق تصرف دارد، طبعاً باید پیوسته بر صراط مستقیم بوده و از هر نوع تجاوز از حدّ اعتدال به دور باشد، تا جان و مال مردم از جانب او در امان بماند و مصالح اجتماعی فدای مطامع فردی نشود.

فردی که ظالم باشد یعنی پیمان الهی را بشکند، و قوانین و حدود الهی را زیر پا بگذارد، بر لب پرتگاهی است که نمی شود به او اعتماد کرد و سررشتۀ کارها را به او سپرد، زیرا او در هر روز در آستانۀ خیانت و تعدّی است و آمادگی دارد که ابزار و دستمایۀ ستمگران دیگر قرار گیرد. بنابراین کسی که در زندگی گرفتار ظلم و تعدی و قانون شکنی و انحراف شده، شایستگی تصدّی مقام امامت و رهبری را ندارد، خواه پس از تعدّی و ظلم به همان حالت بماند یا وضع خود را اصلاح سازد و به اصطلاح توبه نماید.

از این بیان استفاده می کنیم که امام باید در طول عمر پیراسته از گناه بوده و در پروندۀ او قانون شکنی، تعدی و خلاف، وجود نداشته باشد، زیرا در غیر این صورت، مصداق ظالم بوده و ضابطۀ کلی که در آیه هست، او را از نیل به این مقام محروم می سازد.

ص:214

پاسخ به یک سؤال

«احمد بن علی رازی بغدادی» مُکنی به «ابی بکر» معروف به «جصاص» از مشاهیر فقیهان حنفی متوفای 370 ه. ق است، او کتابی به نام «احکام القرآن» دارد که آیات مربوط به احکام فرعی را تفسیر نموده است. او در تفسیر این آیه می گوید:

«مقصود از ظالم که محروم از مقام امامت است، کسی است که شیوۀ ظلم را ادامه دهد، اما کسی را که در گذشته ظالم و ستمگر، یا قانون شکن و مشرک بوده ولی راه توبه را در پیش گرفته، شامل نمی شود، و نکته آن این است: هرگاه حکمی بر عنوانی مترتب شود تا عنوان هست، حکم نیز پایدار است و اگر عنوان از میان برود حکم نیز منتفی می شود چنان که می گوییم: «خمر حرام است» یعنی تا این مایع، نام خمر را با خود دارد، حرام است ولی اگر تبدیل به سرکه شد، دیگر حرام نیست، در این صورت، آیۀ (لا یَنالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ) به سان آیه (لا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا...) (1) می باشد. زیرا مادامی که به خویش یا خدا ظلم می کنند نباید بر آنها تکیه کرد ولی آن گاه که از تحت این عنوان درآمدند، رکون به آنها خالی از اشکال است.(2)

کلام جصاص کلام صحیح واستواری است اما در برخی از موارد، نه همه جا زیرا دو نوع عنوان داریم، نه یک نوع از این جهت، عناوین با یکدیگر فرق می کنند، گاهی حکم مترتب بر عنوان است، مادامی که عنوان در خارج موجود

ص:215


1- (1) . هود/ 113.
2- (2) . تفسیر آیات الاحکام، ج 1، ص 72.

است. ولی آن گاه که زایل شد، حکم مزبور مرتفع می شود و در این قسمت ما با او با اختلافی نداریم.

گروه دوم یک رشته احکامی است که بر عنوانی مترتب هستند به گونه ای که اتصاف فردی با این عنوان در طول عمر ولو یک بار برای استمرار حکم تا لحظه مرگ کافی است، مانند این آیات:

1. (السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما) .(1)

2. (الزّانِیَةُ وَ الزّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ) .(2)

مسلّماً اتصاف فرد به عنوان «سارق» و «زانی» لحظه ای بیش نیست. اما حکم تا آخرین لحظۀ حیات برپاست، مثلاً اگر سرقت و زنای طرف با بینه ثابت شود، هر چند توبه کند، حکم جاری می شود. هر چند هم طرف از چنگال قانون فرار کند ولی روزی در دام قانون افتاد حد اجراء می گردد هر چند عابد زمان باشد.

در روایات آمده است: «محدود» (کسی که بر او حد الهی در یک برهه اززمان اجرا شده)، صلاحیت امامت مردم را ندارد هر چند بعدها توبه کند امّا چون چنین لکه ای بر دامان او هست، او تا آخرین لحظه عمر ازاین مقام محروم می گردد. با توجه به این دو ضابطه باید دید ظالم در آیه که از تصدی امامت محروم شده، داخل در کدام یک از دو ضابطه است؟ آیا حکم دائر مدار وجود موضوع است یا این که اتصاف فرد به این عنوان در یک برهه از زمان، برای

ص:216


1- (1) . مائده/ 38.
2- (2) . نور/ 2.

محرومیت ابدی کافی است. اکنون با تجزیه و تحلیل یاد شده در زیر روشن می شود که ظالم محروم در آیه، داخل در ضابطۀ دوم است، نه اول، زیرا فرزندان ابراهیم، می توانستند چهار صنف باشند:

1. سرتاسر عمر خود گنهکار باشند.

2. قبل از تصدّی امامت، پاک، اما به هنگام تصدّی امامت، ظلم و ستم پیشه کرده باشند.

3. در آغاز زندگی قبل از تصدّی، منحرف، اما به هنگام تصدی بر صراط مستقیم باشند.

4. سراسر عمر خود پاک و طیب و طاهر باشند.

اکنون سؤال می شود: مقصود ابراهیم از ادامۀ این فیض در ذریّۀ خود، کدام یک از این چهار طایفه است؟ مسلّماً طایفۀ نخست و دوم، مورد نظر او نبوده اند، زیرا چگونه مردی الهی مانند ابراهیم خلیل برای فردی که در سراسر عمر خود قانون شکن بوده یا در مقام تصدی چنین انحرافی پیدا کرده درخواست امامت می کند؟

طبعاً مورد نظر او هر دو صنف اخیر بوده ولی قرآن قسم سوم را نفی و به قسم چهارم اکتفا ورزید. مقام امامت و خلافت در رسول اکرم صلی الله علیه و آله مقام بس شایسته و والایی است که ایجاب می کند که در زندگی امام، نقطه ضعفی در کار نباشد تا مردم به راحتی به او بگروند و از پیشوایی او استقبال نمایند.

ص:217

نتیجۀ بحث

نتیجه این که، پیشوای مردم پس از رسول خدا، ترسیمگر راه و رسم پیامبر بوده و کلیۀ خلأهای پدید آمده از رحلت پیامبر، به وسیلۀ او پر می شود، قطعاً چنین فردی باید از تربیت الهی و علم لدنّی بهره مند و از گناه و خطا معصوم باشد.

ص:218

2 امام منتظر

اعتقاد به مصلح جهانی در آخرالزمان، عقیدۀ مشترکی است که مسلمانان دربارۀ آن، عقیدۀ واحدی دارند و اگر کسی این عقیدۀ مشترک را انکار کند، طبعاً چشم و گوش بسته است که نه از قرآن اطلاع دارد و نه از روایات نبی اکرم صلی الله علیه و آله.

محدّثان اسلامی، همگی می گویند: پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله از ظهور مصلح جهانی پیشگویی کرده که در آخرالزمان روزگاری که زمین پر از جور و ستم می شود، مصلحی ظهور می کند و جهان را پر از عدل و داد و قوانین اسلام را در سرتاسر جهان اجرا می کند و دشمنی ها را از بین برده و مبادی آنها را نابود می سازد، و خدا به وسیلۀ ظهور او به وعدۀ خود که به امم پیشین نیز داده است، جامۀ عمل می پوشاند. اینک در این مورد دو آیه را یادآور می شویم:

1. (وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ) .(1)

ص:219


1- (1) . نور/ 55.

«خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کار شایسته انجام داده اند، وعده داده است که آنها را در زمین حکمران خواهد ساخت، چنان که پیش از شما نیز گروهی را حکمرانی روی زمین بخشیده بود، و دین و آیینی را که برای آنها پسندیده در زمین پا بر جا و ریشه دار خواهد ساخت و ترس آنها را به امنیت مبدّل خواهد نمود، به گونه ای که تنها مرا می پرستند و چیزی را شریک من نخواهند ساخت، هر کس پس از آن، کافر شود، آنان فاسقانند».

2. (وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ) .(1)

«این وعده ای است که ما در زبور (داود) پس از ذکر (تورات) نوشتیم که زمین را بندگان شایستۀ من به ارث خواهند برد».

بنابراین، اندیشۀ مصلح جهانی که در آخرالزمان ظهور می کند، یک اندیشۀ اسلامی است که همه مسلمانان بر آن اتفاق دارند و آثار وجودی آن را گسترش دادگری، برپایی حکومت اسلامی و بازگرداندن عزت بر مسلمانان جهان می شمارند و تنها اختلاف در یک نقطه است. شیعیان می گویند: او فرزند امام حسن عسکری علیه السلام و در شب نیمۀ شعبان سال 255 هجری دیده به جهان گشود، قریب 6 سال در دامان پدر بزرگوار خود، پرورش یافته است. و در این مدت، امام حسن علیه السلام گروه زیادی را به رؤیت فرزند خود مشرف ساخته و سفارش فرموده که امام پس از من اوست، حتی در مذاکرات امام هادی علیه السلام با حضرت عبدالعظیم حسنی نیز بر وجود و تولد او اشاره شده است، اما اکثریت علمای اهل سنت

ص:220


1- (1) . انبیاء/ 105.

معتقدند که او از فرزندان فاطمه، از اولاد حسین بن علی علیه السلام خواهد بود و هنوز متولد نشده و از طرف دیگر در برخی از روایات اهل سنت، نام پدر آن حضرت «عبداللّه» معرفی شده در حالی که به اتفاق علمای شیعه، او فرزند امام حسن عسکری علیه السلام بوده یعنی نام پدرش «حسن» بوده نه عبداللّه. در آینده دیده به جهان می گشاید و پرچم عدالت را به دست می گیرد و بر سریر عدالت تکیه می کند و به اصلاحات همه جانبه در جهان دست می زند. اما گروهی از اهل سنت نیز بر تولد او تصریح کرده اند.

گروه عظیمی از آنان دربارۀ حضرت مهدی علیه السلام به نگارش کتاب مستقل پرداخته اند. اینک ما به برخی از این کتاب ها اشاره می کنیم:

1. صفة المهدی، نگارش ابونعیم اصفهانی

2. البیان فی اخبار صاحب الزمان، نگارش کنجی شافعی.

3. البرهان فی علامات مهدی آخر الزمان، نگارش ملا علی متقی.

4. العرف الوردی فی اخبار المهدی، تألیف جلال الدین سیوطی.

5. القول المختصر فی علامات المهدی المنتظر، تألیف ابن حجر.

6. عقد الدرر فی اخبار الإمام المنتظر، نگارش شیخ جمال الدین دمشقی.

اینها یک رشته آثار و مؤلفاتی است که علمای اهل سنت از خود به جای گذاشته اند.

در این میان، علمای شیعه کتاب های مفصل و گسترده ای دربارۀ امام مهدی علیه السلام، تولد و امامت او نوشته اند و ما از این میان به دو کتاب اشاره می کنیم که از اهمیت بیشتری برخوردارند:

ص:221

1. منتخب الاثر فی اخبار الإمام الثانی عشر، نگارش آیة اللّه صافی گلپایگانی.

2. المهدی عند اهل السنة، این کتاب در دو جلد در بیروت منتشر شده و نصوص متجاوز از چهل و اندی از علمای اهل سنّت را پیرامون تولد حضرت مهدی علیه السلام نقل کرده است.

هیچ کس از علمای اهل سنت به ردّ روایات مهدی موعود نپرداخته است، زیرا فزونی روایات به حدّی است که نمی توان قطعیت و تواتر آنها را انکار کرد، فقط ابن خلدون معتزلی (متوفای 808) به خاطر دوری از منابع اسلامی، در مقدمۀ معروف خود، در مسأله «مهدی» تشکیک کرده است، خوشبختانه یک مغربی دیگر به نام محمد صدیق مغربی رساله ای در نقد اوهام ابن خلدون نوشته و آن را «ابراز الوهم المکنون من کلام ابن خلدون» نامگذاری نموده است.

در تاریخ 1400 هجری، شورشی در مسجدالحرام از طرف وهابیان تندرو به رهبری مردی به نام «جهیمان العُتیبی» صورت گرفت، او و گروه مسلّحی که تحت فرمان او بودند پس از اقامۀ نماز، مردی را بر فراز منبر نشاندند و او را مهدی موعود معرفی کرده و از مردم خواستند که با او بیعت کنند. این شورش چند روزی ادامه داشت، سرانجام با نیروی نظامی و آوردن توپ و تانک توسط دولت سعودی به داخل حرم و مسجد، همگان کشته و یا دستگیر شدند. آنگاه سخنرانان سعودی در تقبیح این جماعت، سخن را به جایی رساندند که کم کم به انکار حضرت مهدی پرداخته و رسانه ها هم گاهی آنها را تأیید می کردند ولی در

ص:222

این میان، محدثان آگاه سعودی بر خلاف آنان سخن گفته، مسألۀ اعتقاد به مهدی را یکی از عقاید مسلم اهل سنت دانستند و در این مورد، رساله ها و کتاب هایی نوشته شد. از میان آنها به یک کتاب به نام «بین یدی الساعة» اشاره می کنیم که از شجاعت و ادب بالایی برخوردار است.

اینک برگی از این کتاب، برای شما می خوانیم، او می گوید: مسألۀ حضرت مهدی (عج) در یک حدیث و دو حدیث و یا یک راوی و دو راوی خلاصه نمی شود تا بتوان آنها را نادیده گرفت، بلکه این روایات که در کتاب های اخبار و احادیث آمده است به هشتاد حدیث می رسد که صدها نفر بر نقل آنها همت گماشته اند و بیش از یک کتاب دربارۀ آن نوشته اند.

چرا ما این همه روایات را رد کنیم؟ آیا همۀ آنها بی اساس است؟ اگر چنین داوری در مورد این روایات صحیح باشد، شک و ظن به دیگر احادیث رسول خدا نیز راه می یابد، من خلافی دربارۀ ظهور مهدی یا نیاز عالم به چنین مصلحی نمی یابم بلکه اختلاف در هویت اوست که در آخرالزمان چشم به جهان می گشاید؟ یا هم اکنون موجود است؟، امّا از دیدگان پنهان است و در آینده ظهور خواهد کرد؟ البته در این مورد، مدعیان مهدویت نیز فراوانند که نمی توان برای آنها ارزشی قائل شد.

چگونه می توان احادیث حضرت مهدی را تضعیف کرد، در حالی که برخی از آنها در صحیح بخاری و مسلم آمده است؟! در صحیح مسلم از جابر بن عبداللّه نقل می کند: از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: گروهی از امت من در راه حق، جهاد می کنند و تا روز قیامت پیروزند. در این هنگام عیسی بن مریم فرود می آید.

ص:223

امیر امّت من، به عیسی می گوید: بیا برای ما امامت کن؛ او در پاسخ می گوید:

برخی از شما باید امام برخی دیگر باشد و این یکی از کرامت های این امت است.(1)

با توجه به احادیث دیگر روشن می شود، که این رویداد، در زمان ظهور حضرت مهدی خواهد بود، و او به حضرت مهدی اقتدا خواهد کرد، و لذا در حدیث دیگر، از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل می کند: چگونه هستید وقتی عیسی بن مریم در میان شما فرود آید، در حالی که امام شما از خود شما است.(2) و این خود یکی از عظمت های حضرت مهدی است که پیامبر اولوا العزمی پشت سر او نماز می گزارد.

البته سخن دربارۀ حضرت مهدی علیه السلام از نظر ولادت، علت غیبت، طول عمر، فلسفۀ وجود او و غیره فراوان است. خوشبختانه، کتاب های متقن و ارزشمندی از دوران صدوق به این طرف نوشته شده است. علاقه مندان می توانند به این کتاب ها مراجعه کنند.

ص:224


1- (1) . صحیح مسلم، ج 1، باب نزول عیسی بن مریم، ص 59، چاپ محمدعلی صبیح، قاهره.
2- (2) . صحیح بخاری، حدیث شمارۀ 3449.

3 تقیه

مفهوم تقیه و تقابل آن با نفاق

«تقیه» از مفاهیم قرآنی است که در آیاتی، به آن اشاره شده است. و معنای آن این است که در تنگناها یعنی جایی که جان و عرض و مال مؤمن به خطر می افتد، از این راه استفاده کند، و در حقیقت تقیه سلاح انسان ضعیف و ناتوان، در برابر انسان ستمگر و بی رحم است که به خاطر اختلاف در عقیده، می خواهد او را آزار دهد، یا مالش را بگیرد و یا به ناموس او تجاوز کند یا او را به قتل برساند. در این هنگام، مؤمن ناتوان به حکم خرد و آیات قرآنی، در زبان، اظهار موافقت می کند تا از شرّ دشمن نجات یابد. و این یک اصل محکم و استوار است که هم در شرایع پیشین رسمی بوده و هم در شریعت اسلامی مشروعیت دارد.

هر چند برخی از افراد ناآگاه از معارف قرآنی تقیه را یکی از نقاط ضعف عقیدۀ شیعه می شمارند.

اصولاً تقیه، یک حکم فرعی، مانند دیگر احکام فرعیه است و نباید آن را در ردیف عقاید آورد، یک مسألۀ فقهی است و آن این که آیا در تنگناها برای

ص:225

رهایی از شر ظالم می توانیم اظهار موافقت کرده و خود را همگون نشان بدهیم یا نه؟ مسلّماً از نظر خرد و آیات قرآنی، برای حفظ اهم، ترک مهم اشکالی ندارد.

واژه تقیه، نشانگر حقیقت آن است زیرا این واژه از «وقایه» به معنای «سپر» گرفته شده. تو گویی انسان ناتوان و ضعیف با اظهار موافقت، لفظاً و عملاً آن را سپر قرار داده تا از ضربات سهمگین دشمن در امان باشد، همان گونه که در میدان نبرد، سپر، انسان مجاهد را از شر دشمن حفظ می کند.

تفاوت تقیه با نفاق

تقیّه سپری است در مقابل شر انسانی که با عقیدۀ مؤمن و یا رفتار او، جنگ و جدال دارد، و با این بیان، تفاوت تقیه با نفاق روشن می شود. تقیه این است که مؤمن، عقیدۀ درست خود را پنهان نماید و تظاهر به کفر و شرک کند، و یا عملی را مطابق نظر مخالف دین بیاورد.

وامّا نفاق، درست بر عکس است. منافق، کافری است که کفر را پنهان ساخته و به ایمان تظاهر می کند، در این صورت، چگونه می توانیم تقیه را از شاخه های نفاق بشماریم؟

و به عبارت روشن تر: تقیه پنهان کردن ایمان به حق و تظاهر به کفر و باطل است، در حالی که نفاق، پنهان کردن کفر و باطل و تظاهر به حق و ایمان است، و لذا قرآن، آنگاه که سخن منافقان را بیان می کند، چنین می گوید:

(إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللّهِ وَ اللّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَ اللّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ) .(1)

ص:226


1- (1) . المنافقون/ 1.

«هنگامی که منافقان نزد تو آیند می گویند: ما شهادت می دهیم که یقیناً تو رسول خدایی؛ خداوند می داند که تو رسول او هستی ولی خداوند شهادت می دهد که منافقان، دروغگو هستند (یعنی به گفتۀ خود ایمان ندارند)».

در مورد آیه، منافقان به ایمان و اسلام و رسالت پیامبر تظاهر کرده اند، در حالی که در باطن به آن معتقد نبودند و لذا قرآن در آخر آیه بر دروغگو بودن منافقان گواهی می دهد. اگر حد نفاق و تعریف منافق همان است که در همین آیه خلاصه شده، با تقیه که مجرای آن تظاهر به کفر و باطل در مقابل کافران و گنهکاران است، ضد یکدیگر می باشند.

هرگاه بر فرض محال، تقیه از شاخه های نفاق بود، و تقیه کنندگان، منافق بودند، هرگز خدا به آن امر نمی کرد(1)، زیرا تقیه در صورتی که از شاخه های نفاق و کار زشت باشد، محال است خدا به کار زشت فرمان دهد، چنان که می فرماید:

(قُلْ إِنَّ اللّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَی اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ) .(2)

«بگو خداوند هرگز به کار زشت فرمان نمی دهد، آیا آنچه را که نمی دانید به خدانسبت می دهید؟!».

هدف از تقیه

مسلماً هر نوع تظاهر بر خلاف آنچه که در درون است بی انگیزه نخواهد بود. افتخار مؤمن آن است که به خدا معتقد بوده و رفتار خود را بر طبق دستور خدا تنظیم می کند، حال اگر گاهی بر خلاف این روش، رفتار کرد، طبعاً انگیزه ای دارد. و آن، همان حفظ جان و عرض و مال در مقابل شرارت هاست که ممکن

ص:227


1- (1) . ادلۀ قرآنی تقیه بعداً خواهد آمد ص 229.
2- (2) . سوره اعراف، آیه 28.

است از طرف مخالف متوجه او شود.

فرد مؤمن در محیطی به تقیه روی می آورد که در آن محیط، آزادی ها زیر پا گذاشته شده و جز رأی و عقیدۀ مخالف، به هیچ چیز اجازۀ ظهور و بروز نمی دهند. در این صورت مؤمن ناتوان به خاطر حفظ ایمان و جان و مال خویشتن در مقابل حکومت های جائر و ظالم، جز تقیه راه دیگری ندارد.

چیزی که باید به آن توجه داد، این است که رفتار و اخلاق و زندگی افرادی که گاهی دچار تقیه می شود ربطی به زندگی جمعیت های سرّی و زیرزمینی که هدفشان تخریب و تهدید است، ندارند. افرادی که گاهی تقیه می کنند، با کسی کاری نداشته و هرگز برنامه ای برای تخریب و تهدید ندارند، فقط از ترس قدرت مخالف، مهر سکوت بر لب می زنند و رفتار خود را با قدرت زورگو تطبیق می دهند. قیاس انسان مستضعف که به خاطر حفظ و صیانت خود، راه تقیه را در پیش می گیرد، با جمعیت های سرّی و زیرزمینی که پیوسته در فکر جمع آوری سلاح و در جستجوی فرصت برای رسیدن به قدرت هستند، نادرست است، زیرا جمعیت های سرّی، از مکتب «هدف وسیله را توجیه می کند» بهره می گیرند و به هر نوع شرارت، دست می زنند تا به هدف برسند در حالی که فرد تقیه کننده، تنها در صدد حفظ جان و مال و عقیدۀ درست خود است.

پیش از فروپاشی شوروی، میلیون ها مسلمان، در جمهوری های مسلمان نشین وجود داشتند که حکومت فاشیستی و دیکتاتور مآبانۀ مارکسیستها تمام مساجد و مدارس آنها را مصادره کرده و کتابخانه ها را آتش زده بودند و علما و مسلمانان غیور را به قتل رساندند و از هر نوع تظاهر به مراسم دینی و

ص:228

اقامۀ نماز جلوگیری می کردند، در این شرایط میلیون ها مسلمان راه تقیه را در پیش گرفتند و به ظاهر هماهنگی نشان دادند، ولی در باطن عقیده و ایمان خود را حفظ کرده و در درون خانه به عبادت خدا می پرداختند، آنگاه که اتحاد شوروی فرو پاشید و بند وزنجیرها از دست و پای مستضعفان باز شد، آنان دور هم گرد آمدند و به بازسازی مساجد و تعلیم شریعت پرداختند. و اگر در آن دوران خفقان تقیه را پیش نمی گرفتند و پیوسته تظاهر به ایمان می کردند، فردی از آنان باقی نمی ماند و این درخشندگی و شکوفایی مجدّد و بازگشت به مساجد نصیب آنان نمی گشت.

تا این جا ما به مفهوم تقیه و فاصلۀ آن با نفاق و اهداف و اغراض آن، آشنا شدیم، اکنون وقت آن رسیده که دلایل تقیه را علاوه بر حکم خرد، از آیات قرآنی و احادیث نبوی، و راهنمایی های امامان معصوم علیهم السلام بررسی کنیم.

دلایل تقیه در قرآن مجید

اشاره

همان طور که یادآور شدیم، تقیه به معنای صحیح یعنی تقدیم اهم بر مهم، و حفظ جان و مال از راه هماهنگی ظاهری با ستمگر، یکی از معارف قرآن و سنت رسول خداست. اینک آیاتی که بر این اصل گواهی می دهند:

آیۀ نخست

(مَنْ کَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ

ص:229

اَللّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ) .(1)

«کسانی که بعد از ایمان، کافر شوند، (به جز آنها که تحت فشار واقع شده اند، در حالی که قلبشان آرام و با ایمان است)، و سینۀ خود را برای پذیرش کفر گشوده اند، خشم خدا بر آنها و عذاب عظیمی در انتظارشان است».

آغاز آیه، از افرادی گزارش می دهد که پس از ایمان راه کفر را پیش گرفته اند و در ذیل آیه خشم الهی را به آنان وعده می دهد و این که عذابی بزرگ در انتظارشان است، ولی در اثناء آیه، گروهی را استثنا می کند و می گوید: (إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ) ؛ «مگر آنان که زیر فشار قرار گرفته اند، در حالی که قلب آنان مالامال از ایمان است»، البته این استثناء، استثنای متصل نیست، بلکه منقطع است، زیرا این گروه کفر نمی ورزند، بلکه سخن کفر را بر زبان جاری می کنند، در حالی که قلبی مالامال از ایمان دارند و مسلّماً استثناء مربوط به افرادی است که روی فشار، تظاهر به کفر می کنند تا از فشار برهند.

اتفاقاً شأن نزول آیه، این حقیقت را روشن می سازد، زیرا گروهی از مشرکان، سه نفر را دستگیر کردند: عمار، پدر او یاسر ومادرش سمیه آن دو نفر حاضر نشدند حتی تظاهر به کفر کنند و لذا کشته شدند، امّا عمّار به خواستۀ آنان پاسخ گفت. او را رها کردند. نرمش عمار در میان یاران رسول خدا پخش شد و آن را نوعی نقطه ضعف برای او شمردند. وقتی خبر به رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید، فرمود: چنین نیست، وجود عمار از سر تا قدم مالامال از ایمان و ایمان با گوشت و خون او آمیخته شده است، در حالی که عمار اشک می ریخت و رسول خدا

ص:230


1- (1) . نحل/ 106.

اشکهای چشم او را پاک می کرد، آیۀ یاد شده فرود آمد و پیامبر افزود: «ان عادُوا لک فَعُد لهم بما قُلت» اگر بار دیگر گرفتار شدی، همین راه و روش را ادامه بده.

زمخشری می گوید گرفتاری و عمل به تقیه دامن دیگران را نیز گرفته بود مانند صهیب رومی، بلال حبشی و خبّاب بن ارت.(1)

مفسران، در تفسیر این آیه، همین مطالب را به نحوی تکرار می کنند و یادآور می شوند که اظهار کفر برای رهایی از شر، کفر نیست، زیرا محلّ ایمان، قلب و خرد است و ایمان، با اکراه به خرد و دل مؤمن، راه نمی یابد و تنها می تواند ظاهر و رفتار او را با خود، همراه کند. در این مورد می توانید به تفاسیر یاد شده در زیر مراجعه کنید.(2)

آیۀ دوم

(لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِی شَیْ ءٍ إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَی اللّهِ الْمَصِیرُ) .(3)

«افراد با ایمان نباید به جای مؤمنان، کافران را ولیّ و سرپرست خود برگزینند. هر کس چنین کند، پیوندی با خدا ندارد مگر این که از آنها بپرهیزید، و به خاطر هدفهای مهمتری تقیه کنید خداوند شما را از نافرمانی خود، برحذر می دارد و بازگشت همگان به سوی خداست».

ص:231


1- (1) . مجمع البیان، ج 3، ص 388؛ الکشاف عن حقائق التنزیل، ج 2، ص 430.
2- (2) . الجامع لاحکام القرآن، ج 4، ص 57؛ تفسیر خازن، ج 1، ص 277؛ تفسیر روح البیان، ج 5، ص 84.
3- (3) . آل عمران/ 28.

شاهد گفتار ما استثنایی است که در جملۀ (إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً) آمده است و این استثنا از آغاز آیه است. توضیح این که در آغاز آیه، هر نوع پیوند دوستی و یا سرپرستی با کافران را ممنوع می شمارد و یادآور می شود که هرکس چنین پیوندی داشته باشد، رابطۀ او با خدا قطع می شود. آنگاه به استثنای گروهی می پردازد که از روی تقیه با آنان مدارا می کنند یعنی تظاهر به دوستی یا تولی آنان می نمایند در حالی که دلشان بر خلاف آن است و این کار، جز سپری در برابر ضررهای احتمالی مخالفان چیزی نیست، یعنی اگر از طرف کافران مطمئن بودند، هرگز نیازی به این سپر نداشتند.

رازی در تفسیر خود، دربارۀ این استثنا می گوید: تقیّه احکامی دارد. آن گاه دو حکم آن را یادآور می شود:

1. هرگاه فردی که در میان کافران زندگی می کند و بر جان و مال خود، می ترسد ولی با زبان مدارا می کند و به گونه ای سخن می گوید که گویا آنها را دوست دارد در حالی که در دلش خلاف آن است، کار او به حکم این آیه، جایز است.

2. هرگاه انسان، به وسیلۀ یک تظاهر لسانی یا رفتاری جان و مال خود را حفظ کند، کار او از نظر شرع ستوده است.

مفسران اسلامی آن جا که به تفسیر این آیه می رسند، همگان بر مجموع این مطالب گواهی می دهد. می توانید به تفاسیر یاد شده در زیر مراجعه کنید.(1)

از آنجا که بسیاری از کلمات مفسران در توضیح آیه، مضمون و محتوای

ص:232


1- (1) . کشاف، ج 1، ص 422؛ مفاتیح الغیب، ج 8، ص 13؛ تفسیر نسفی در حاشیۀ تفسیر خازن، ج 1، ص 277؛ روح المعانی، ج 3، ص 121؛ محاسن التأویل، ج 4، ص 82.

واحدی دارد، از نقل کلمات آنان، خودداری می کنیم. فقط در این میان، تفسیر مراغی در بارۀ آیه، نکاتی را یادآور شده که به برخی اشاره می کنیم:

او می گوید: اساس تقیه، قاعدۀ معروفی است که می گویند: «درءُ المفاسدِ مقدّم علی جَلْبِ المصالح».

آنگاه اضافه می کند: هرگاه اظهار دوستی با کافران برای دفع شر، مشروع باشد، بنابراین، اگر مصالح ایجاب کند، دولت اسلامی با دولت غیر اسلامی قراردادی ببندد که نتیجۀ آن دفع ضرر یا به دست آوردن منافع باشد، اشکالی نخواهد داشت.(1)

آیۀ سوم

(وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللّهُ وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ وَ إِنْ یَکُ کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَ إِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذّابٌ) .(2)

«مرد مؤمنی از آل فرعون که ایمان خود را پنهان می داشت، گفت: آیا می خواهید مردی را بکشید که می گوید پروردگار من اللّه است؟ در حالی که دلایل روشنی از سوی پروردگارتان برای شما آورده است. اگر دروغگو باشد، دروغش دامن خودش را خواهد گرفت، و اگر راستگو باشد، برخی از عذابهایی را که وعده می دهد به شما خواهد رسید. خداوند کسی را که اسرافکار و بسیار دروغگو باشد، هدایت نمی کند».

ص:233


1- (1) . تفسیر مراغی، ج 3، ص 136.
2- (2) . غافر/ 28.

شاهد گفتار ما در آیه، جملۀ (یَکْتُمُ إِیمانَهُ) است، و این، حاکی از آن است که این فرد، در حالی که در دل، ایمان کامل به خدا و رسالت موسی داشت، ولی در ظاهر با آنها همکاری می کرد تا بتواند در سایۀ این سپر، حقایقی را برای آنان در لباس بی طرفی، القا کند، هرگاه شما آیات مربوط به مؤمن آل فرعون را که از آیۀ 28 سورۀ غافر شروع می شود، و در آیۀ 44 پایان می پذیرد، مطالعه کنید، از آثار سازندۀ تقیه کاملاً آگاه می شوید. او در سایۀ تقیه، توانست موسای پیامبر علیه السلام را از چنگال آنان برهاند، زیرا آنگاه که شورای امنیتی دربار فرعون تصمیم به قتل او گرفت، او فوراً موسی را آگاه کرد و چنین گفت:

(قالَ یا مُوسی إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النّاصِحِینَ) .(1)

«گفت: ای موسی سران قوم برای کشتن تو به مشورت نشسته اند، فوراً شهر را ترک کن من از خیرخواهان تو هستم».

شگفت اینجاست که موسی از راستگویی این مرد آگاه بود و فوراً منطقه را ترک کرد و به مدین رفت.

آیۀ چهارم

(وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ فَأْوُوا إِلَی الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرْفَقاً) .(2)

«به آنها گفتیم: هنگامی که از آنان و آنچه که جز خدا می پرستند

ص:234


1- (1) . قصص/ 20.
2- (2) . کهف/ 16.

کناره گیری کردید به غار پناه ببرید که پروردگارتان سایۀ رحمتش را بر شما می گستراند و در این امر، وسایل آسایش شما را فراهم می سازد».

داستان اصحاب کهف برای قرآنیان معروف و آشناست در حالی که به جرگه موحدان پیوسته بودند و مدتی در جمع بت پرستان می زیستند و کسی از ایمان آنان آگاه نبود، ولی تصمیم گرفتند که از آنان جدا شوند و از شهر بیرون بروند. جملۀ (وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ) حاکی از آن است که مدتها با آنان هم زیستی داشته اند و بعداً حساب خود را از آنان جدا کردند. مسلّماً دوران هم زیستی آنان به صورت تقیه بوده، در غیر این صورت کشته می شدند، به همین سبب وقتی از آنان جدا شدند، ندایی بر ضد آنان به شرح زیر سر دادند:

(فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً) .(1)

«گفتند پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمین است، هرگز غیر از او خدایی را نمی پرستیم؛ اگر چنین کنیم سخن به گزاف گفته ایم».

قرآن سرگذشت آنان را با تعریف و توصیف بیان می کند و این حاکی از آن است که مورد پذیرش خدا در عهد رسالت بوده است.

تقیه به معنای تظاهر به کفر در مقابل کافر، مورد پذیرش همۀ فرقه های اسلامی است، ولی سخن در جای دیگر است و آن این که، تقیه شیعه در مقابل کافر نیست بلکه در مقابل مسلمان و مؤمن است. آیا بر شیوۀ دوم از تقیه نیز دلیلی هست. این همان است که در این جا مورد بررسی قرار می گیرد:

ص:235


1- (1) . کهف/ 14.

تقیۀ مسلمان از همتای خود

آیات یاد شده و سخن پیامبر صلی الله علیه و آله به عمار، هر چند در مورد تقیه مؤمن از کافر است، ولی از آنجا که غرض از تشریع تقیه، حفظ جان و عرض و مال مؤمن است، ناچار باید تقیه را در مواردی که این غرض با چیزی جز از تقیه تأمین نمی شود، مشروع و قانونی بدانیم. فرض کنید حاکم مسلمانی هست که برای خود آرا و افکار و عقایدی دارد که با آرا و افکار دیگر طوایف یا طایفۀ خاصی همخوانی ندارد و اگر فرد مؤمن در محیط حکومت، با او همکاری نکند، و به راه و روش واقعی خود، ادامه دهد، چه بسا ممکن است جان و مال او به خطر بیفتد و بلایی فراگیر، شامل حال او گردد.

اصولاً اگر در کشورهای مسلمان، نسبت به همۀ فرق اسلامی حریّت و آزادی، حاکم باشد، هرگز تقیه مفهومی نخواهد داشت، زیرا در این صورت افراد از آزادی کامل برخوردار بوده، دیگر دلیلی بر کتمان نخواهند داشت، امّا اگر در کشوری آزادی مصادره شود و جز دین حاکم و آرا و افکار او چیزی به رسمیت شناخته نشود، گروه های دیگر ناچارند در ظاهر با آن تفاهم کنند.

این مطلب چیز جدیدی نیست، بلکه دانشمندان گذشته مفهوم تقیه را گسترش داده حتی تقیۀ مسلمان از مسلمان را تجویز کرده اند.

1. فخر رازی در تفسیر آیه (إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً) (1) می نویسد: ظاهر آیه تقیۀ مؤمن از کافران قدرتمند است، ولی مذهب شافعی از این وسیع تر است و آن این که هرگاه وضع مسلمانی با مسلمان دیگر، همان حالت پیدا کرد که با

ص:236


1- (1) . آل عمران/ 28.

کافران دارند، در آن صورت، تقیه برای حفظ جان، مشروع خواهد بود، سپس اضافه می کند تقیه برای حفظ جان است. آیا برای حفظ مال هم تقیه مشروع است؟ می گوید: محتمل است آن هم جایز باشد، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «حرمةُ مال المسلِم کحرمةِ دمه»؛ «مال مسلمان به سان خون او محترم است» و نیز فرمود:

«ومَن قُتِل دُونَ مالِهِ فَهُو شَهِید»(1)؛ «هر کس در راه حفظ مال خود کشته شود، شهید در راه خدا به حساب می آید».

2. جمال الدین قاسمی از نویسندگان سوری در قرن چهاردهم است از امام محمد بن مرتضی یمانی معروف به ابن الوزیر در کتاب خود: «ایثار الحق علی الخلق» مطلبی را نقل می کند:

عارفان واقعی در حالی که تعداد آنها کم است، پیوسته از عالمان بدرفتار و پادشاهان ستم پیشه و انسانهای شیطان صفت در ترس و وحشت به سر می برند.

در این صورت تقیه بر آنان به نص قرآن و اجماع اهل اسلام جایز است، و پیوسته خوف عارفان، مانع از اظهار حق شده و پیوسته انسانهای محق هدف دشمنی بیشتر مردم هستند.

از ابی هریره با سند صحیح نقل شده است که او در عصر نخست چنین گفته است: من از رسول خدا دو ظرف پر از حدیث دارم یکی را در میان مردم پخش کردم و از پخش دیگری خودداری کردم. اگر می گفتم رگهای گردنم بریده می شد.(2)

3. مراغی در تفسیر آیۀ (مَنْ کَفَرَ بِاللّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ

ص:237


1- (1) . مفاتیح الغیب، ج 8، ص 13.
2- (2) . محاسن التأویل، ج 4، ص 89.

مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ) (1) چنین می نویسد:

تقیه هر نوع مدارا با کافران و ستمگران و فاسقان را دربرمی گیرد، ولو به صورت نرمش در سخن و لبخند در چهره، و بخشیدن مال برای آنان باشد، تا از آزار آنان محفوظ مانده و عرض و ناموس آنها مصون بماند. این نوع کارها از نوع موالات منهی و حرام نیست، بلکه آن مشروع است. زیرا پیامبر فرموده «ما وَقی المؤمنُ به عرضه فهو صدقة»؛ «مالی که مؤمن به وسیلۀ آن آبروی خود را حفظ کند نوعی صدقه به شمار می رود».(2)

بنا به تصریح این سه عالم بزرگ و شاید دیگران، تقیه اختصاص به همکاری ظاهری مؤمن با کافر ندارد، بلکه دایرۀ آن وسیع تر بوده و تقیه مسلمان ضعیف از مسلمان قوی را نیز دربرمی گیرد، زیرا هدف و مقاصد شریعت، حکم را توسعه می دهد. هرگاه حاکمِ به ظاهر مسلمان، آزادی را مصادره کند و دیگران را تهدید به قتل و غارت و غیره کند به حکم خرد و هدف تقیه، فرد مؤمن می تواند از چنین کافری تقیه کند.

تاریخ اسلامی، گواهی می دهد عالمان بزرگ و محدثان به نامی در مواردی بر خلاف عقیدۀ خود سخن گفته وجان و مال خود را حفظ کرده اند. داستان احمد بن حنبل و دیگر محدثان در مسألۀ «خلق قرآن»، معروف و فراگیر است.

حاکم وقت، اجبار کرد که محدّثان اعتراف به خلق قرآن کرده و در غیر این صورت، زندان همراه با شکنجه در کمین آنهاست، گروهی از آنان به هنگام محاکمه بر خلاف عقیده اعتراف به خلق قرآن کرده اند و آزاد شدند، جز سه نفر

ص:238


1- (1) . نحل/ 106.
2- (2) . تفسیر مراغی، ج 3، ص 136.

که بر عقیدۀ خود ثابت ماندند. آنها نیز برای تعیین کیفر به حضور مأمون ارسال شدند که در نیمۀ راه، خبر مرگ مأمون آنها را نجات داد. تفصیل این داستان را در تاریخ طبری بخوانید.(1)

ما پیش از این، بخشی از سرگذشت شیعیان را در دوران امویان وعباسیان برای شما نقل کردیم که بخشنامه های متعددی از معاویه و دیگران برای ریشه کن کردن تشیع صادر شد. گروهی در مقابل آن، ایستادگی کردند و جام شهادت نوشیدند، گروه دیگر تقیه کردند و محفوظ ماندند.

سید هبة الدین شهرستانی، دانشمند شهیر عراق در قرن چهاردهم، در مجله «المرشد» مقاله ای پیرامون تقیه دارد که فشردۀ آن را نقل می کنیم.

او می نویسد: تقیه، شیوۀ هر انسان ناتوانی است که آزادی او را گرفته اند.

آری شیعه بیش از فرق دیگر به تقیه مشهور شده است و علت آن روشن است، زیرا این طایفه از طوایف اسلامی، بیش از طوایف دیگر زیر فشار بوده اند و پیوسته در عصر امویها هدف تعقیب و آزار و کشتار قرار داشتند و همچنین در دوران عباسیها تا برسد به دوران خلافت عثمانی. به آنان هیچگاه در بلاد اسلامی آزادی داده نشده و پیوسته به صورت تقیه زندگی می کردند. ازاین جهت، شنیدن نام تقیه، یادآور نام شیعه است.

شیعه در برخی از اصول و در بسیاری از احکام فقهی با دیگر فرق اسلامی اختلاف دارند، همین اختلاف، سبب برانگیختن حساسیت اکثریت می گردد. از این جهت پیروان اهل بیت علیهم السلام در بسیاری از زمانها، مجبور به پنهان کردن عادات

ص:239


1- (1) . تاریخ طبری، ج 7، ص 195-206.

و عقاید و یا احکام و کتابهای خود بودند و هدف از آن پنهان کاری، حفظ جان و مال، و علاوه بر این، حفظ اخوت اسلامی و وحدت کلمه بوده است، تا در نتیجه، به نافرمانی از حکومت ها متهم نشوند و کافران به اختلاف مسلمانان پی نبرند و دایرۀ اختلاف، گسترده نشود.

به خاطر این اهداف و اغراضی که در تقیه هست (حفظ جان و مال و حفظ وحدت اسلامی) شیعه از اصل تقیه پیروی می کرد و پیشوایان آنان در چنین شرایطی دستور تقیه به آنها داده اند تا بدانند مادامی که آزادی ها مصادره شده، راه زندگی تقیه است.(1)

تقیه یک امر شخصی است

درست است که شیعیان آل البیت در بیشتر زمانها راه تقیه را در پیش گرفته اند و به ظاهر با اکثریت، زندگی کرده اند، امّا تقیه یک امر شخصی است، و آن این که شخص در زندگی فردی خود، برای حفظ اهم به ظاهر همکاری می کند، ولی هرگز تقیه به این معنا نیست که یک عالم، کتابی بر اساس تقیه بنویسد و احکام و فروع و یا عقاید مخالف را در کتاب بگنجاند، چنین چیزی نه انجام گرفته و نه انجام خواهد شد. زیرا فرد، در مقام تقیه، از دایرۀ خود بیرون نرفته و هرگز نمی تواند برای دیگران که بیرون اززندگی او هستند، تکلیف معین کند.

احسان الهی ظهیر، یکی از انتقادهایی که به شیعه دارد این است که نمی توان به کتابهای آنها اعتماد کرد، زیرا این کتابها بر اساس تقیه نوشته شده و

ص:240


1- (1) . مجلۀ مرشد، ج 3، ص 252-253؛ اوائل المقالات، ص 96 بخش پاورقیها.

در آن کتابها، عقاید دیگران را به عنوان عقاید خود معرفی کرده اند. یادآور می شویم که این نویسنده، بدون تحقیق، چنین دروغی را به شیعه نسبت داده، در حالی که تقیه یک جریان شخصی است، نه جریان نوعی. فرد در زندگی شخصی خود باید تظاهر به باطل کند و حق را پنهان سازد نه این که در سطح عمومی کتابی را مطابق عقیدۀ دیگران بنویسد و به نام عقاید شیعه منتشر کند.

البته شیعه در زمانی در پناه تقیه به سر می برد که نه دولتی داشت که از او حمایت کند، و نه قدرت و سلطه ای داشت که از خود دفاع نماید اما در عصر حاضر که بحمداللّه دولت شیعی در ایران و عراق برپا شده، دیگر معنا ندارد، شیعه راه تقیه را در پیش بگیرد.

تقیۀ حرام

اشاره

از نظر فقیهان شیعه، تقیه احکام پنجگانه دارد و آن چنان نیست که تقیه فقط واجب باشد. البته آنجا که جان و مال، در خطر باشد تقیه واجب است، ولی در عین حال در دو مورد تقیه حرام است و فرد نباید عمل به تقیه کند:

1. جایی که اساس در خطر باشد

جایی که اساس اسلام و یا تشیع به خطر بیفتد به گونه ای که اگر عالمی راه تقیه را در پیش گیرد، چه بسا لطمه ای بر دین وارد شود که قابل جبران نباشد، به عنوان مثال اگر فردی را وادار کند که کعبه را ویران کنند یا مشاهد مشرفه را تخریب کند یا نقدی بر اسلام و قرآن بنویسد یا کتاب اللّه را به صورت الحادی و مادی تفسیر کند و...، و گرنه او را می ربایند و به قتل می رسانند. مسلّماً تقیه در

ص:241

چنین جایی حرام است و مسلمان باید جان و مال خود را از دست بدهد تا این شعایر محفوظ بماند.

اگر عالم بزرگواری را تهدید کنند که در صورتی در ملأ عام شراب نخورد یا با همسر سر برهنه خود ظاهر نشود کشته خواهد شد. او باید تن به کشته شدن بدهد، اما چنین کاری را که مایۀ تزلزل عقاید دیگران می شود، انجام ندهد.

اصولاً تقیه به خاطر حفظ دین است. هرگاه تقیه سبب شود که مردم، گروه گروه از دین بیرون بروند، چنین تقیه ای حرام خواهد بود.

حضرت امام رحمه الله در درس خود، دربارۀ تقیه، سخنی دارد که اجمال آن را از نظر شما می گذرانیم. «برخی از محرّمات و یا واجبات که در نظر شارع اهمیت بسزایی دارد، تقیه در آنها حرام است، مانند ویران کردن کعبه، و تخریب مشاهد مشرفه، و نگارش کتاب در رد اسلام و قرآن و تفسیر قرآن به گونه ای الحادی.

همۀ اینها محرمات عظیمی است که ادلۀ تقیه و اضطرار و اکراه، شامل آنها نمی شود».

مسعدة بن صدقه روایتی از امام نقل می کند که حضرت فرمود: «فکلُّ شیء یعمَل المؤمنون بینهم لمکان التقیة، مما لا یؤدی الی الفساد فی الدین فانّه جائز».(1)«اگر مؤمن در زندگی خود عمل به تقیه کند، اشکالی ندارد به شرط آن که مایۀ تباهی دین نگردد».

شرابخواری یک حکم فرعی است، هرگاه فرد عادی مورد تهدید قرار گیرد، می تواند دست به چنین حرامی بزند و جان و مال خود را حفظ کند. اما اگر

ص:242


1- (1) . وسائل الشیعه، ج 11، کتاب امر به معروف، باب 25، حدیث 6.

یک عالم دینی و یک مرجع بزرگ تهدید شود تا این کار را انجام دهد، نباید به این کار تن دردهد هر چند سبب کشته شدن او گردد.

احکام ارث، طلاق، نماز و حج از احکام فرعی است، هرگاه از یک عالم دینی بخواهند که کتابی در تحریف این احکام بنویسد و الا چنین و چنان خواهد شد، او هرگز نباید تن به تقیه دهد و چنین کتابی بنویسد.

2. جایی که مایه خونریزی گردد

در جایی که انسان را مجبور به کشتن انسان بی گناهی کنند که اگر این کار را انجام ندهد، خود او کشته می شود یا ضرر غیر قابل تحملی به او می رسد، در این صورت، تقیه حرام است، زیرا تقیه برای این تشریع شده که خون مسلمان، مصون و محفوظ بماند، هرگاه تقیۀ انسان از یک ظالم، مایۀ خونریزی گردد و خون انسان محترمی ریخته شود، طبعاً حرام خواهد بود. امام باقر علیه السلام می فرماید:

«إنّما جُعِلَتِ التَّقیة لیُحقَن الدم فإذا بلغ الدم فلیست تقیة».(1)

از این بحث گسترده این نتایج به دست آمد:

نتایج بررسی

1. تقیه، ریشۀ قرآنی دارد و سنت پیامبر علیه السلام، آن را تأیید کرده است و در عصر رسالت به آن عمل شده است.

2. تقیه سلاح ضعیفان است که برای حفظ جان و مال خود از شر قدرتمندان از آن بهره می گیرند و هرگز به معنای تشکیلات سرّی و زیرزمینی

ص:243


1- (1) . وسائل الشیعه، ج 1، باب 31 از ابواب امر و نهی، حدیث 1.

برای تهدید دیگر فرق اسلامی نیست، زیرا در شریعت، افرادی که چنین کاری بکنند، محکوم و مطرود هستند.

3. برخی از مفسران، در تفسیر آیات تقیه، به نتایجی رسیده اند و روش شیعه را تأیید کرده اند.

4. تقیه، مخصوص به پرهیز از شر کافران نیست، بلکه دایرۀ آن، مسلمانان ستمگر را نیز دربرمی گیرد.

5. تقیه یک امر شخصی و فردی است. مادامی که خوف و ترس بر انسان حاکم است، طبق تقیه رفتار می کند و پس از برطرف شدن ترس و تهدید، احکام مذهبی خود را انجام می دهد.

6. تقیه به سان سایر موضوعات، دارای احکام پنجگانه است که گاهی واجب و گاهی حرام می شود.

در پایان از سران اسلامی اعمّ از حاکمان و علما و مفتیان، خواهانیم که محیط زندگی را آنچنان آزاد و همراه با بردباری و برادرانه نگاه دارند، که همۀ طوایف بتوانند با آغوش باز یکدیگر را تحمل کنند و اختلاف فروع، سبب مصادرۀ آزادی و تعقیب و فشار و آزار و کشتار نشود و از درون جامعۀ اسلامی، تقیه رخت بربندد.

ص:244

4 اعتقاد به «بدا»

اشاره

یکی از معارف بلند قرآن و سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و روایات پیشوایان شیعه، اعتقاد به «بدا» ست. اعتقاد به «بدا» به سان اعتقاد به «نسخ» هر دو یک اساس و یک پایه دارند. چیزی که هست، قلمرو نسخ، احکام الهی است یعنی حکمی تشریع می شود و پس از مدتی منسوخ می گردد و از روز نخست، حکم ثبوتاً موقت بوده، نه دائم. هر چند به ظاهر خود را دائم و پیوسته نشان می داد.

ولی آفریدگار جهان که مشرع واقعی است از اوّل آن را محدود تشریع کرده بود.

امّا بدا مربوط به تکوین و آفرینش است، مثلاً گاهی مقدر است که فلانی در روز معین بمیرد ولی بر اثر دادن صدقه، بلا از او برطرف می شود.

البته تقدیر اول نیز از روز نخست مقید به این بوده که صدقه ندهد و لذا با دادن صدقه، سرنوشت او دگرگون شده و هرگز نباید تصور کرد که هر نوع دگرگونی در آفرینش مایۀ تغییر در علم ربوبی است.

واقعیت «بدا» که شیعه بدان عقیده راسخ دارد این است که سرنوشت ها به اذن خداوند متعال، قابل دگرگونی است، سرنوشت بد با عمل صالح، عوض می شود همچنین سرنوشت خوب با کردار زشت دگرگون می گردد.

ص:245

تقدیر الهی، از روز نخست، قطعی و یک نواخت نیست که بشر اسیر آن باشد، بلکه می تواند تقدیری را جایگزین تقدیر دیگر کند. فرض کنید جوان نادانی است که با کشیدن سیگار و استعمال مواد مخدر ومشروب سرنوشت خود را به گونه ای رقم زده است که همگان از پیامد کارهای او آگاهیم، ولی او می تواند این سرنوشت را عوض کند. و در پناه ایمان به خدا و تقوا و پاکدامنی و پرهیزگاری موجبات خوشبختی دنیا و آخرت خود را فراهم سازد.

فردی که با گناه سرنوشت خود را دوزخی کرده، چون راه توبه و مغفرت باز است، می تواند با توبه این سرنوشت را عوض کند. نیز فرض کنید اگر تقدیر الهی این بوده که جوانی در برهه ای از عمر خود به بلایی گرفتار آید، ولی او با پرداخت صدقه، این سرنوشت را عوض می کند، در همۀ این موارد، ما کلمۀ «بدا» را به کار می بریم. یعنی دگرگون ساختن تقدیری با تقدیر دیگر و جانشین ساختن آینده ای به جای آیندۀ دیگر.

مفسران اسلامی در تفسیر آیۀ (یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ) (1) روایات فراوانی نقل کرده اند که رسول خدا فرموده است: صدقه و اعمال نیک، سرنوشت را عوض می کند زیرا تقدیر نخست، تقدیر لازم و حتمی نیست که حتماً انسان با آن زندگی کند، بلکه تقدیر اول، محصول اعمال و کرداری بوده و تقدیر دوم محصول اعمال و کرداری ضد اعمال نخستین است.

بشر می تواند با سرنوشت دوم، سرنوشت نخست را عوض کند. این واقعیت «بدا» است و قرآن و احادیث بر حقانیت آن، گواهی می دهند. حالا معنای «بَدا للّه» (برای خدا آشکار شد) چیست؟ در آینده دربارۀ آن توضیح می دهیم.

ص:246


1- (1) . رعد/ 39.

والد بزرگوار خاطره ای از مجلس خبرگان نقل می کند و می گوید: «در سالهای 1358 که مشغول نگارش قانون اساسی جمهوری اسلامی بودیم، یکی از علمای اهل سنت جنوب شرقی ایران، در کمسیون ما بود، در مواقع فراغت مسائلی را مطرح می کرد و یکی از مسائل مورد اشکال او، اعتقاد شیعه به «بدا» بود، گفتم: معنی بدا این است که انسان، سرنوشت پیشین را با اعمال صالح و صدقه دگرگون سازد. گفت: همین است؟ گفتم: بلی. او تصور کرد که این نظر شخصی من است. پرسید: کتابی از علمای پیشین شیعه برای من بیاور که «بدا» را چنین تفسیر کرده باشد. من ناچار شدم کتاب «اوائل المقالات» شیخ مفید به ضمیمه «تصحیح الاعتقاد» را از کتابخانه مسجد جامع چهلستون، عاریه بگیرم و در اختیار ایشان بگذارم. ایشان چند روز بعد یعنی پس از مطالعه کتاب، به من چنین گفت: اگر معنی بدا همین باشد که در این دو کتاب آمده است، همۀ علمای اهل سنت نیز به آن عقیده دارند».

اتفاقاً بسیاری از اختلافها، لفظی و اصطلاحی است و اگر عالمان واقعی دور هم گرد آیند، دایرۀ خلاف کوچکتر شده و وحدت اسلامی بهتر تجلی می کند. اکنون برای توضیح بدا و مبانی قرآنی و روایی آن، اموری را یادآور می شویم:

1. علم پیشین خدا به حوادث

براهین فلسفی و کلامی و آیات قرآنی، گواهی می دهند که خدا از همۀ حوادث چه در گذشته و چه آینده آگاه است، و کوچکترین پرده ای میان او و پدیده ها نیست. به تعبیر قرآن:

ص:247

(إِنَّ اللّهَ لا یَخْفی عَلَیْهِ شَیْ ءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ) .(1)

«هرگز برای خدا چیزی در زمین و آسمان پنهان و پوشیده نمی ماند».

بنابراین هر حادثه ای که پیش بینی نشده، رخ بدهد، از نظر انسانها «بدا» است، ولی از نظر خدا بدا نیست، زیرا خفایی در کار نبوده تا ظهور دوم رخ دهد.

در آیۀ دیگر می فرماید:

(وَ ما یَخْفی عَلَی اللّهِ مِنْ شَیْ ءٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ) .(2)

«چیزی بر خدا در زمین و آسمان پنهان نمی ماند».

خدا از ضمیر همۀ انسانها آگاه است. خواه آنچه را که در دل دارند، آشکار سازند، یا پنهان کنند، چنان که می فرماید:

(إِنْ تُبْدُوا شَیْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْ ءٍ عَلِیماً) .(3)

«هرگاه چیزی را آشکار سازید یا پنهان کنید، خداوند بر همه چیز عالم و آگاه است».

خفا و پنهانی برای موجودی رخ می دهد که محدود و متناهی باشد، ولی خدای نامتناهی و محیط، با خفا و پنهانی سر و کاری ندارد، و به دیگر سخن تمام پدیده ها به سان معنی حرفی که قائم به معنی اسمی است، به وجود حق تعالی قائم و وابسته اند که اگر یک لحظه رابطۀ وجود امکانی با سرچشمۀ خود قطع شود آنگاه عدم، همه جا را فرا می گیرد. هرگاه موقعیت جهان امکانی چنین است، دیگر «فنا» در مورد آن متصور نیست.

ص:248


1- (1) . آل عمران/ 5.
2- (2) . ابراهیم/ 38.
3- (3) . احزاب/ 54.

امام کاظم علیه السلام می فرماید:

«لم یزل اللّه عالماً بالأشیاء قبل أن یخلق الأشیاء کعلمه بالأشیاء بعد ما خلق الأشیاء».(1)

«خدا به همۀ پدیده های جهان، پیش از آفرینش آنها آگاه است، چنان که پس از آفرینش از آنها آگاهی دارد».

آیات و روایات، در علم گستردۀ خدا بر حوادث پیش از آفرینش و پس از آن به قدری گسترده است که نمی توان اندکی از آنها را نقل کرد.

بنابراین، کسانی که «بدا» را به معنی ظهور پس از خفا نسبت به خدا تفسیر می کنند، راه خطا را پیموده و تهمت ناروایی به شیعه زده اند. شگفت از فخر رازی است با این که در ری می زیسته و علمای فراوانی از شیعیان در ری زندگی می کردند، به جای مراجعه به آنان، «بدا» را از پیش خود، چنین تفسیر می کند.

شیعه معتقد است که خدا به چیزی عقیده دارد که پس از مدتی خلاف آن بر او ظاهر می شود و تغییر عقیده می دهد. آنگاه می گوید: این اندیشه باطل است و علم خدا از لوازم ذات اوست و کسی که چنین باشد دگرگونی در علم او محال است.(2)

مسلماً رازی این اندیشه را از مخالفان شیعه گرفته و احتمال دارد که «بلخی» در ایجاد این شبهه پیش از او نقش اساسی داشته باشد.(3)

پس از «بلخی»، شیخ «اشعری»(4) به این تهمت دامن زده است. هرگز

ص:249


1- (1) . کافی، ج 1، ص 107، باب صفات ذات، حدیث 4.
2- (2) . تفسیر رازی، ج 4، ص 216.
3- (3) . تبیان، ج 1، ص 13.
4- (4) . مقالات الاسلامیین، ص 107.

شیعه، دربارۀ خدا چنین عقیده ای نداشته و این طایفه در تنزیه خدا از دیگر طوایف پیشگام ترند. حتی رازی علم خدا را، از لوازم ذات گرفته و زائد بر ذات تصور کرده و می گوید: هیچ گونه تغییر و تغیّر، در آنجا متصور نیست. ما می گوییم: شیعه که علم خدا را عین ذات او دانسته به طریق اولی، دگرگونی در ذات نزد آنان امکان پذیر نیست.

2. خلقت و آفرینش پیوسته

آیات و روایات، حاکی از آن است که خدا از امر آفرینش و تدبیر جهان دست نکشیده و هم اکنون و در گذشته و آینده، تدبیر جهان در دست اوست. بر خلاف عقیدۀ یهود که فکر می کنند امر خلقت تمام شده، و دیگر قابل دگرگونی نیست. قرآن این اندیشه را از آنان در این آیه نقل می کند:

(وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ...) .(1)

«یهودیان گفتند دست خدا بسته است، دستهایشان بسته باد! و به خاطر این سخن از رحمت الهی دور شوند! بلکه دستهای قدرت او باز هستند و هرگونه بخواهد بذل و بخشش می کند...».

در عقیدۀ یهود، اگر تقدیری دربارۀ انسان انجام گیرد، این تقدیر تا پایان عمر، با او همراه است و هر چه هم بخواهد تلاش کند، نمی تواند آن را دگرگون سازد تو گویی «قدر» و «تقدیر»، خدای دوم است که حتی خود خدا هم نمی تواند روی او اثر بگذارد، در حالی که از نظر اسلام هر نوع تقدیری بستگی بدان دارد که

ص:250


1- (1) . مائده/ 64.

انسان دگرگونی در آن پدید نیاورد و آن را به سود خود تغییر ندهد، چنان که در آیاتی به آن اشاره شده است:

1. (إِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ...) .(1)

«خدا سرنوشت هیچ گروهی را دگرگون نمی سازد، مگر آن که آنان در زندگی خود دگرگونی پدید آورند...».

2. (ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ...) .(2)

«این بخاطر آن است که خداوند، هیچ نعمتی را که به گروهی داده، تغییر نمی دهد، جز آن که آنها، در زندگانی خود، دگرگونی پدید آورند...».

3. (وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ) .(3)

«اگر مردم آبادی ها ایمان می آوردند و تقوا پیشه می کردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها می گشودیم، ولی آنها سخن حق را تکذیب کردند، ما هم آنان را برابر اعمالشان کیفر دادیم».

4. (فَلَوْ لا أَنَّهُ کانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ * لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ * فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِیمٌ * وَ أَنْبَتْنا عَلَیْهِ شَجَرَةً مِنْ یَقْطِینٍ) .(4)

ص:251


1- (1) . رعد/ 11.
2- (2) . انفال/ 53.
3- (3) . اعراف/ 96.
4- (4) . صافات/ 143-146.

«اگر او یونس از تسبیح کنندگان نبود، تا روز قیامت در شکم ماهی می ماند. او را رهایی بخشیدیم و در یک سرزمین خشک و خالی از گیاه افکندیم، در حالی که بیمار بود. بوتۀ کدویی را بر او رویاندیم تا در سایۀ برگهای پهن آن آرامش یابد».

یونس به خاطر ترک اولایی، گرفتار شد و در شکم ماهی جای گرفت.

مقدر این بود که تا روز رستاخیز در شکم آن حیوان بماند، اما او این سرنوشت را با عملی دگرگون ساخت. خدا را تسبیح گفت و قهراً سرنوشت او عوض شد و رهایی یافت. این آیه و آیات دیگر در قرآن گواهی می دهد که انسان می تواند سرنوشت خود را اعم از بد و خوب با سرنوشت دیگر عوض کند. آیاتی که به این مطلب گواهی می دهند فزونتر از آن است که در این جا نقل شود.

علاقه مندان می توانند به آیاتی که در پاورقی اشاره می کنیم مراجعه کنند.(1)

تغییر سرنوشت با عمل در روایات

اشاره

روایات حاکی از این که انسان با اعمال خود، می تواند بسیاری از سرنوشتها را دگرگون سازد، روایات در این مورد فزونتر از آن است که در این جا به تفصیل آورده شود. اینک به مهم ترین این اعمال اشاره می کنیم:

1. صدقه و احسان، 2. صلۀ ارحام، 3. نیکی به والدین، 4. توبه و طلب آمرزش، 5. شکر نعمت و ادای حق آن و غیر آنها که سرنوشت را عوض می کند و قضای الهی را دگرگون و غم و غصه را از آسمان زندگی دور می سازد و مایۀ

ص:252


1- (1) . طلاق/ 3، ابراهیم/ 7، انبیا/ 76 و 83، انفال/ 33، یونس/ 98.

افزایش در روزی می شود و یا مایۀ نزول باران و طولانی شدن عمر و دوری اجل می گردد. در مقابل اعمال بدی هستند که نتیجۀ معکوسی دارند، مانند بخل ورزیدن، بد اخلاقی، قطع رحم، عقوق والدین، تندخویی، کفران نعمت و امثال آنها.

بنابراین، انسان سرنوشت ثابتی ندارد، بلکه می تواند سرنوشتی را با سرنوشت دیگر عوض کند، همان گونه که در آیات و روایات خواندیم.

اینک برخی از روایات را متذکر می شویم:

1. اثر صدقه

امام هشتم علیه السلام از پدران خود از رسول خدا چنین نقل می کند «باکروا بالصدقة فمن باکر بها لم یتخطاها البلاء».

«روز خود را با صدقه آغاز کنید، هرگز بلا نمی تواند از دیوار صدقه عبور کند».

2. اثر استغفار

امیرمؤمنان می فرماید: «اکثروا الاستغفار تجلبوا الرزق»؛ «بسیار استغفار کنید تا روزی شما فراوان گردد».

3. اثر دعا

امام صادق علیه السلام می فرماید: «إنّ الدعاء یردّ القضاء وإنّ المؤمن لیأتی الذنب فیحرم به الرزق».(1)

ص:253


1- (1) . قرب الاسناد، ص 32، شماره 104، چاپ آل البیت علیهم السلام.

«دعا قضای بد را برمی گرداند و در مقابل، مؤمن گناهی می کند و از روزی محروم می شود».

این تنها شیعه نیست که این روایات را نقل کرده است، بلکه محدّثان اهل سنت، نیز شبیه آن را نقل کرده اند و بسیاری از این روایات را جلال الدین سیوطی در کتاب «الدر المنثور» آورده است.(1)

جلال الدین سیوطی از ابن ابی شیبه در مصنّف و ابن ابی الدنیا در مورد «دعا» از ابن مسعود چنین نقل می کنند: «هیچ بنده ای نیست که با این دعا خدا را بخواند مگر این که خدا درآمد او را افزایش می دهد و آن دعا این است:

«یا ذا المن ولا یمن علیه، یا ذا الجلال والاکرام یا ذا الطولِ لا إله إلّا أنت، ظهر اللاجئین وجار المستجیرین ومأمن الخائفین إن کنت کتبنی عندک فی أم الکتاب شقیاً فامح عنی اسم الشقاء وأثبتنی عندک سعیداً وإن کنت کتبتنی عندک فی أُمّ الکتاب محروماً مقتراً علیّ رزقی فامح حرمانی ویسّر رزقی وأثبتنی عندک سعیداً موفقاً بالخیر فانّک تقول فی کتابک الذی أنزلت:

(یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ) .

«ای خدایی که بر همگان منت می گذاری و کسی را بر تو منّتی نیست، ای خداوند صاحب بزرگی و احترام، ای صاحب نعمت، جز تو خدایی نیست، پشتیبان پناهندگان و پناه دهندۀ پناهجویان و آسایشگاه ترسندگان، هستی. اگر مرا نزد خود در امّ الکتاب از افراد بدبخت ثبت

ص:254


1- (1) . الدر المنثور، ج 4، ص 66.

کرده ای، نام مرا از شمار بیچارگان پاک کن و در شمار خوشبختان بنویس و اگر در امّ الکتاب نام مرا از بینوایان نوشته ای، تا روزی را بر من تنگ گردانی، نام مرا از محرومان و بینوایان پاک کن و روزیم را آسان بفرما و مرا در شمار نیک بختان نزد خود بنویس، زیرا تو در کتاب خویش که فرو فرستاده ای آورده ای «خدا آنچه را بخواهد پاک می کند و آنچه را بخواهد پا برجا می سازد و امّ الکتاب دفتر اصلی پیش اوست».(1)

اکنون که با واقعیت بدا آشنا شدیم و این که «بدا» یک اصل تربیتی است و هشدار می دهد که گنهکاران نباید تصور کنند که اگر مرتکب گناهی شدند، دیگر سرنوشت آنها قابل دگرگونی نیست، زیرا این معرفت قرآنی به نام «بدا» به ما می آموزد این سرنوشت بد، با کارهای نیک و از آن جمله استغفار، دگرگون می گردد، از این جا به عظمت سخنی که امام باقر علیه السلام و یا امام صادق علیه السلام فرموده اند، پی می بریم. آنجا فرموده اند:

«ما عبد اللّه عزّ وجلّ بشیء مثل البداء».(2)

«خدا با چیزی مانند بدا شناخته نشده است».

واژۀ «عبد» در حدیث به معنی «عرف» است. اعتقاد به بدا بیانگر قدرت و عظمت خدا است و این که اگر بندۀ گنهکار شرایط را دگرگون سازد، تقدیر نیز با آن هماهنگ می شود، در صورتی که در انکار اصل بدا، کاستن از قدرت اوست و این که او در برابر تقدیر نخست دست بسته است و لذا می فرماید: «ما عبداللّه بشیء مثل البداء».

ص:255


1- (1) . الدر المنثور: 66/4.
2- (2) . بحار، 4، ص 107، باب البداء، حدیث 19.

هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام نقل می کند که او فرمود: ما عُظِّم اللّهُ بمثل البداء.(1)

و باز امام صادق علیه السلام می فرماید: اگر مردم می دانستند که در اعتقاد به بدا چه پاداشی هست، هرگز از سخن گفتن دربارۀ آن خسته نمی شدند.(2)

تا این جا با واقعیت بدا از نظر ثبوت، آشنا شدیم ولی باید به تفسیر بدا در مقام اثبات و بهره گیری انبیا و اولیا از آن آشنا شویم. اکنون به توضیح این مطلب می پردازیم:

بدا در مقام اثبات

اشاره

خداوند جهان از همه چیز، خواه گذشته و خواه حال و آینده آگاه است.

گذشته از علم ذاتی که عین ذات اوست دو مظهر دیگر برای علم خدا هست:

1. لوح محفوظ

قرآن کریم به این مظهر از علم خدا چنین اشاره می کند:

(بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ * فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ) (3).

«این قرآنی گرانقدر است که در صفحه ای به دور از هرگونه دگرگونی جای دارد».

در آیۀ دیگر می فرماید:

ص:256


1- (1) . بحار، ج 4، ص 107، باب البداء، حدیث 20.
2- (2) . توحید صدوق، باب بدا، حدیث 2.
3- (3) . بروج/ 21-22.

(ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلاّ فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللّهِ یَسِیرٌ) .(1)

«هیچ مصیبتی در روی زمین یا در جان شما رخ نمی دهد، مگر این که قبلاً در کتابی نوشته شده است، و این کار، برای خدا آسان است».

در این مرتبه از علم، کلیۀ حوادث جهان چه حوادث بالا و چه حوادث پایین به طور دقیق منعکس است و هیچ نوع تغییر و دگرگونی در آنها نیست، تو گویی لوح محفوظ نقشه ای از ماسوی اللّه است که سر سوزنی با عینیت خارجی فرق نمی کند.

2. لوح محو و اثبات

دومین مظهر از مظاهر علم خدا، لوحی است به نام محو و اثبات، یعنی نقشه ای و یا تقدیری از هر پدیده ای پیش از آن که تحقق پذیرد در آن منعکس می شود، ولی چه بسا این نقشه محو شده و نقشۀ دیگری جای آن را بگیرد و هر دو تقدیر درست است. تقدیر نخست معلق بر این بود که کاری صورت نگیرد، مثلاً استغفار نکند، یا صدقه ندهد. اما وقتی که صدقه داد و استغفار کرد، قهراً آن تقدیر، دوره ای دارد که با این عمل به سر می آید.

به دیگر سخن: هر پدیده ای در جهان، به وسیلۀ یک رشته اسباب و مسبّبات و علل و معالیل که چه بسا به هزاران برسد، تحقق می پذیرد. هرگاه پدیده را به علت ناقصه نسبت بدهیم حالت اقتضاء خواهد داشت، نه حالت قطعی، در این هنگام، انبیا و اولیا، که شایستگی ارتقا و خواندن لوح محو و اثبات را دارند،

ص:257


1- (1) . حدید/ 22.

تقدیر پدیده را می بینند و از آن، گزارش می دهند در حالی که شرط این پدیده را، که بعداً محقق نشد، ندیده و آشنا نشده اند، و لذا وقتی گزارش آنان، با خارج تطبیق نکرد، می گوییم بدا رخ داد، یعنی نبی و ولی، تقدیر نخست را دیده، اما از تقدیر دیگر آگاه نبود و اگر آگاه می شد، دومی را گزارش می کرد نه اولی، اما در عین حال، نبی الهی در گزارش خود صادق و راستگو بوده است، اینک ما نمونه هایی از این گزارش ها که تحقق نپذیرفت و در قرآن مجید به آن اشاره شده است می آوریم:

1. بدا در ذبح اسماعیل

قرآن در داستان اسماعیل چنین می گوید:

(فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ * فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَری قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّابِرِینَ) .(1)

«ما ابراهیم را به نوجوانی بردبار، بشارت دادیم. هنگامی که به حدی رسید که می توانست در زندگی به پدر کمک کند، به او گفت: فرزندم من در خواب دیدم که باید تو را ذبح کنم. بنگر نظر تو چیست؟ گفت: پدر! هر چه دستور داری اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت.

هنگامی که هر دو آماده انجام کار شدند و ابراهیم، پیشانی او را بر خاک نهاد به او ندا دادیم که ای ابراهیم آنچه را در خواب مأموریت یافته ای انجام دادی، ما این گونه نیکوکاران را جزا می دهیم، این مسلماً امتحان

ص:258


1- (1) . صافات/ 101.

مهم و آشکاری است».

جمله (أَنِّی أَذْبَحُکَ) ، حاکی از آن است که در عالم خواب به او الهام شده بود که باید فرزند خود را ذبح کنی. یعنی فرمان رسیده بود که باید چنین وچنان کنی. و او هم از این واقعیت خبر داد، امّا پیش از آن که امر الهی تحقق پذیرد، آن تقدیر عوض شد و تقدیری دیگر جای آن آمد و آن این که به جای ذبح اسماعیل، ذبح عظیمی جایگزین آن شد، چنان که می فرماید:

(وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ) .(1)

«ذبح عظیمی را فدای او کردیم».

ابراهیم خلیل، در لوح محو و اثبات، جریان امر به ذبح اسماعیل را مشاهده کرد و گزارش داد، اما از ناسخ آن و دگرگونی این تقدیر آگاه نبود و آن این که این تقدیر مشروط به شرطی بوده که محقق نشده و لذا ذبح اسماعیل، منسوخ شد و ذبح دیگری جای آن را گرفت.

2. سرگذشت یونس پیامبر

حضرت یونس، روزگاری دراز، بستگان خود را به یکتاپرستی دعوت کرد، امّا از آنان، پاسخ درستی نشنید، سرانجام، به آنان گفت: اگر ایمان نیاورید تا سه روز دیگر عذاب الهی شما را فرا خواهد گرفت، امّا سه روز گذشت از عذاب خبری نشد هر چند طلایه های عذاب در آسمان، آشکار گشت اما نتیجه ای نداد.

در این مورد می گویند: «بدا رخ داد». این نه به این معنی که «برای خدا بدا رخ داد»، بلکه از دیدگاه بشر در این حادثه بدا رخ داده است، در حقیقت یونس در

ص:259


1- (1) . صافات/ 107.

ارتباط خود با لوح محو و اثبات، مقتضی عذاب را دیده و از آن گزارش داده بود در حالی که نزول عذاب، مشروط بر این بود که قوم وی، از کردۀ خود، پشیمان نشده، و راه توبه پیش نگیرند. قرآن در این مورد می فرماید:

(فَلَوْ لا کانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِیمانُها إِلاّ قَوْمَ یُونُسَ لَمّا آمَنُوا کَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلی حِینٍ) .(1)

«چرا هیچ یک از شهرها و آبادی ها (به هنگام مشاهدۀ نشانه های عذاب) ایمان نیاوردند که ایمانشان سودمند باشد؟! مگر قوم یونس، آنگاه که ایمان آوردند، عذاب رسوا کننده را در زندگی دنیا از آنان برطرف ساختیم و تا مدت معینی آنها را بهره مند نمودیم».

در این جا سؤالی هست که چرا ایمان اقوام دیگر به هنگام رؤیت نشانه های عذاب سودی نبخشیده اما ایمان قوم یونس سودمند گشت؟ شاید علّت آن این باشد که ایمان اقوام دیگر ایمان واقعی نبوده، بلکه ایمان مولود ترس از عذاب بود، به گونه ای که اگر عذاب برطرف می گشت، آنان نیز به راه پیشین خود ادامه می دادند، در صورتی که ایمان قوم یونس، ایمان واقعی بود. یعنی از درون به راستی و درستی دعوت یونس ایمان آوردند و لذا پس از رفع عذاب نیز بر همان راه راست باقی ماندند.

نتیجه این که: گزارش یونس درست بود که عذاب، آنها را فرا خواهد گرفت و لذا وقتی نشانه های عذاب را دیدند، رو به بیابان ها نهادند و کودکان و چارپایان را همراه خود بردند. حتی مادران را از فرزندان جدا ساختند،

ص:260


1- (1) . یونس/ 98.

ولباس های درشت و خشن و بی ارزش بر تن کردند و از این راه ذلت و زبونی خود را به نمایش گذاشتند. قهراً رحمت الهی نیز فرود آمد. در این مورد می گویند «بدا رخ داد» یعنی از نظر ظاهر قرار بود که عذاب فرود آید ولی از نظر واقع، قرار بود، که عذاب، از نیمۀ راه برگردد. چون ادامۀ عذاب مشروط بر این بود که آنها به شرک و ناسپاسی خود، ادامه دهند. ولی چون، این شرط حاصل نشد، عذاب هم برطرف گشت.

3. میعاد سی شبۀ حضرت موسی

موسی بن عمران، به قوم خود گفت: من سی شب از شما دور خواهم بود، زیرا خدایم به من وعده داده که سی شب در میقات به سر ببرم و من هارون را جانشین خود قرار می دهم، وقتی سی شب به سر آمد، خدا ده شب دیگر نیز بر آن افزود. در این جا دو واقعیت هست. یکی آن که موسی سی شب نه بیشتر در میقات خواهد بود، دوم این که سی شب به چهل شب تبدیل گشت. موسی بن عمران، در پرتو ارتباط با لوح محو و اثبات، حضور سی شبۀ خود را در میقات، مشاهده می کند و لذا خبر به سی شب داد ولی از ناسخ آن به چهل شب، آگاه نبود.

قرآن این حقیقت را در آیۀ یاد شده در زیر می فرماید:

(وَ واعَدْنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ) .(1)

«ما به مدت سی شب با موسی قرار ملاقات گذاشتیم و سپس با ده شب

ص:261


1- (1) . اعراف/ 142.

(دیگر) آن را کامل کردیم. به این ترتیب وعدۀ پروردگارش با او چهل شب تمام شد. و موسی به برادرش هارون گفته بود: جانشین من در میان ملت من باش و امور آنها را اصلاح کن و از روش مفسدان پیروی نکن».

بنابراین، آنگاه که سی شب، تبدیل به چهل شب شد، کلمۀ «بدا» به کار می رود، یعنی گزارش اول (سی شب نه بیشتر) به ظاهر، درست بود، ولی در باطن، شرط آن موجود نبود و لذا تبدیل به چهل شب شد.

از این آیات، استفاده می شود که اوّلاً تقدیری با تقدیر دیگر، زیر و رو می شود و ثانیاً بندگان صالح خدا، یعنی آموزگاران الهی، گاهی گزارش می دهند، اما این گزارش با این که علائم بر صدق آن گواهی می دهد، محقّق نمی شود. در این مورد می گویند: «بدا للّه» و در حقیقت یک نوع استعمال مجازی است. خدا از روز نخست می دانست که تقدیر اوّل پایدار نخواهد بود، و تقدیر دوم، جای آن را خواهد گرفت. امّا از نظر مستمعان که آگاه از همۀ واقعیت نیستند این کار به «بدا» تفسیر می شود. آنگاه که بخواهند به خدا نسبت بدهند، از همان دیدگاه ویژۀ خود می گویند: «بدا للّه»! و بهتر آن است که این نوع تعبیرها را از مقولۀ مشاکله بدانیم چنان که می فرماید:

(وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ) .(1)

«آنان حیله می ورزند، خدا نیز حیله می ورزد و خدا بهترین حیله ورزان است».

خدا در حقیقت کار خود را که خنثی کردن برنامه های ناجوانمردانۀ

ص:262


1- (1) . انفال/ 30.

آنهاست «حیله» می نامند تا هماهنگ با سخن طرف باشد. چون آنان حیله می ورزند، مقتضای بلاغت این است که خنثی کردن حیله را نیز «حیله» بنامد.

***

بدای اثباتی در روایات

در روایات اسلامی، بدا به آن معنی که در قرآن آمده، نیز وارد شده است، اینک نمونه هایی را یادآور می شویم:

1. جناب مسیح علیه السلام، بر گروهی می گذشت که مشغول بردن عروس به خانۀ بخت بودند. فرمود: اینان را چه شده؟ گفتند: دختر فلانی امشب به خانۀ بخت می رود. گفت: امروز خانواده شوهر، عروس به خانه بخت می برند، ولی فردا در سوگ او می نشینند. یکی از حاضران، از حضرت مسیح سؤال کرد چرا؟ گفت به خاطر آن که عروس امشب می میرد، این سخن را گفت و رفت، ولی فردا صبح گزارش رسید که عروس با نشاط و سر حال در حجله نشسته است. از مسیح پرسیدند که چه شد؟ حضرت مسیح برخاست و به خانۀ عروس رفت. از او پرسید: دیشب چه کار نیکی انجام دادی؟ گفت: کاری نکردم، جز آن که هر شب جمعه، نیازمندی در خانۀ ما را می زد، از آنچه که خود می خوردیم به او نیز می دادیم. من همین کار را دیشب انجام دادم، حضرت مسیح فرمود: از جای خود را برخیز. زیر تشک عروس، یک مار بزرگ در حالی دم خود را به دندان گرفته، و به خواب رفته بود، مشاهده شد حضرت فرمود: به خاطر آن عمل صالح، این بلا از تو برطرف شده است.(1)

ص:263


1- (1) . بحارالانوار، ج 4، ص 94.

2. کلینی از امام صادق علیه السلام نقل می کند: پیامبر نشسته بود و مردی از یهودیان مدینه بر او گذشت. به جای این که بگوید: سلام علیکم. گفت: السام علیکم: یعنی مرگ بر تو. پیامبر در پاسخ گفت: علیک.

یاران رسول خدا گفتند: او به جای سلام برای شما آرزوی مرگ کرد. پیامبر فرمود: من هم در پاسخ گفتم: بر خودت باد! آنگاه پیامبر افزود: مار سیاهی گردن این مرد را می گزد و او را می کشد. یهودی نقطه ای را که رسول خدا در آن بود، ترک گفت و هیزم فراوانی را گرد آورد و بر پشت خود گذارد و در بازگشت، پیامبر به او فرمود: بارت را به زمین بگذار. ناگهان در میان بار، مار سیاهی را دیدند که چوبی را به دندان گرفته است. پیامبر فرمود: امروز چه کاری انجام دادی؟ گفت:

کاری انجام ندادم، جز این که این بار هیزم را به دوش کشیدم و آوردم و دو قرص نان همراه من بود یکی را خوردم، و دیگری را صدقه دادم. پیامبر فرمود: خدا به خاطر آن صدقه بلا را از تو رفع کرده است. سپس فرمود: إنّ الصدقة تدفع میتة السوء عن الإنسان، صدقه، مرگ بد را از انسان دور می سازد.

آنچه که در این دو حدیث خواندیم، نمونه هایی از مضمون همان آیات پیش است. گزارش پیامبر اسلام به سان گزارش حضرت مسیح، کاملاً راست و درست بود. پدیده را در لوح محو واثبات، مشاهده کرده بود. اما از شرط آن، (اگر صدقه ندهد) آگاه نبود به همین دلیل، بلایی که باید بر سر او می آمد، با آن کار نیک، برطرف شد. در این مورد می گویند: «بدا للّه» و این به خاطر یکی از دو وجه است: 1. انسان از دیده خود، فعل خدا را تفسیر می کند، 2. به خاطر همگونی با دیگر موارد، ازاین واژه استفاده می شود.

ص:264

3. صدوق از امام باقر علیه السلام نقل می کند: خدا نام های پیامبران و مقدار عمر آنها را بر حضرت آدم عرضه کرد. در این میان عمر داود چهل سال بود. آدم عرض کرد پروردگارا! عمر داود کم و عمر من زیاد است. اگر من سی سال از عمر خود را به داود بدهم، می پذیری؟ خدا فرمود: آری! آنگاه آدم گفت: من سی سال از عمر خود را به داود بخشیدم. خدا نیز آن سی سال را در عمر داود ثبت کرد.(1)

در تقدیر اوّل، عمر داود چهل سال بود، و گزارش نخست نیز صحیح و راست بود، ولی مشروط بر این بود که ایثاری صورت نپذیرد، ولی باایثار آدم تقدیر اول به تقدیر دوم تبدیل شد.

با توجه به این سرگذشت ها، معنی آیۀ (یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ) (2) روشن می گردد. گزارش های اول در لوح محو واثبات بود، امّا گزارش کامل با توجه به شرایطی که رخ داد، در امّ الکتاب قرار داشت.

4. خدا به پیامبری از پیامبرانش وحی کرد به یکی از پادشاهان عصر خود بگوید که در فلان روز، جان او را خواهد گرفت. پادشاه پس از آگاهی، دستها را برای دعا بلند کرد و چنین گفت: بارالها مرگ مرا عقب بینداز تا کودکم بزرگ شود و کارهایم را به پایان برسانم. وحی دوم فرود آمد که به آن پادشاه بگو بر عمر او پانزده سال افزوده شد.(3)

5. «عمرو بن حمق» صحابی جلیل و از یاران امیرمؤمنان هنگامی که حضرت ضربت خورده بود، بر او وارد شد. امام گفت: من به زودی از شما جدا

ص:265


1- (1) . بحارالانوار، ج 4، ص 102.
2- (2) . رعد/ 39.
3- (3) . بحارالأنوار، ج 4، ص 121.

می شوم. آنگاه فرمود: سال هفتاد، سال بلاست و این جمله را سه بار گفت: عمرو می گوید: به امام عرض کردم: آیا پس از گرفتاری، گشایشی هست؟ از امام پاسخی نشیندم. هنگامی که صدای گریۀ ام کلثوم بلند شد، امام به هوش آمد.

سؤال پیشین را تکرار کردم. فرمود: آری پس از بلا، گشایشی هست. آنگاه این آیه را خواند: (یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ) .(1)

این مجموع روایاتی است که در آنها پیامبران و امامان از اصل «بدا» بهره گرفته اند ولی موارد آن از تعداد انگشتان دست تجاوز نمی کند، حتی در روایت اخیر در حالی که امام می فرماید: پس از سال 70 گشایشی هست، آیۀ (یَمْحُوا اللّهُ...) را تلاوت می کند، یعنی همین گزارش امام ممکن است مشمول بدا گردد.

در این جا جا دارد از شخصیت هایی مانند «رازی» و قبل از او «بلخی»، سؤال کنیم، روی چه اصلی به شیعه تهمت می زنید، و می گویید: «پیشوایان آنان خبر می دادند که برای آنها از فلان سال، قدرت و عزتی خواهد بود، ولی آنگاه که تحقق نمی پذیرفت به توجیه آن می پرداختند و می گفتند: «بدا اللّه فیه». آیا در این پنج سرگذشتی که ما نقل کردیم، اثری از این تهمت هست؟ امامان معصوم علیهم السلام، در کجا وعدۀ قوّه و قدرت داده اند، و آنگاه که محقق نشد، با بدا توجیه کردند؛ حتی در داستان عمرو بن حمق، اگر صحیح باشد امام فرمود: پس از سال هفتاد گشایشی خواهد بود، یعنی ممکن است فشار کمتر بشود و برای این که اگر گشایش حاصل نشد، او را متهم به دروغگویی نکنند، آیۀ (یَمْحُوا اللّهُ ما یَشاءُ...) را تلاوت می کند.

ص:266


1- (1) . بحارالأنوار، ج 4، ص 119، حدیث 60.

نتیجه این که «بدا» ثبوتاً جز این نیست که سرنوشت به وسیلۀ عمل نیک و بد عوض می شود ولی در مقام اثبات جز این نیست که پیامبری یا امامی از وقوع پدیده ای خبر می دهد، امّا آن پدیده رخ نمی دهد و علّت آن را در خود روایات متذکر شده و هرگز عقیدۀ به بدا وسیلۀ توجیه خبرهای دروغ و گزارش های غیر واقعی نبوده است. ولی در عین حال بهره گیری از «بدا» در مقام اثبات بسیار کم بوده است.

نکات مورد توجه

1. در هنگام وقوع بدا، خبر نخست، هر چند تحقق نمی پذیرد، مثلاً عذاب بر قوم یونس، فرود نمی آید، عروس در حجله نمی میرد، یا آن یهودی مارگزیده نمی شود ولی در عین حال، تقدیر دوم، به گونه ای نیست که گزارش اول را تکذیب کند و نمی رساند که گزارش نخست از اساس درست نبوده، بلکه حتّی در صورت عدم تحقق، گزارش نخست راست و درست بوده است، به نشانۀ این که قوم یونس، طلایه های عذاب را دیدند و یا عروس، و آن یهودی، مار را زیر رختخواب یا در میان بار هیزم خود مشاهده کردند.

2. «بدا»، در امور جزئی و سرنوشت های شخصی است و هرگز معارف کلی، در قلمرو بدا قرار نمی گیرد، مثلاً نبوت پیامبر گرامی یا خاتمیت او یا خبرهای غیبی که از معجزات او به شمار می روند، در قلمرو بدا قرار نمی گیرند و همچنین ظهور حضرت مهدی (عج) و علائم آن، که یکی از عقاید قطعی اسلام است در قلمرو بدا قرار نگرفته و پیوسته ثابت و پا برجا خواهد بود.

بنابراین، اگر مسیح از ظهور پیامبری به نام احمد گزارش داده است، هرگز

ص:267

بدا در آن رخ نمی دهد و آن وعده تحقق می پذیرد، زیرا وقوع بدا در این گونه مسائل ریشه ای، مایۀ ابطال دین می گردد، از این رو گفتیم: قلمرو بدا قضایای جزئی و شخصی است.

3. در گذشته یادآور شدیم که إسناد بدا به خدا جنبۀ مجازی دارد، و این با یکی از دو راه توجیه می شود:

أ. از باب مشاکله و همگونی در سخن است مانند نسبت مکر به خدا.

ب. سخن گفتن درباره خدا از دیدگاه خود انسان.

در غیر این دو صورت، نباید گفت «بدا للّه...» بلکه باید گفت: «بدا من اللّه لنا أو للناس».

اصولاً بحث ما، بحث محتوایی است، نه لفظی و تعبیری. شما اگر واقعیت بدا را پذیرفتید، در تعبیر از آن آزادید، واگر امامان ما در این مورد، از جملۀ «بدا للّه» بهره می گیرند، به خاطر پیروی از کلام جدّ بزرگوارشان است که در این مورد، این واژه را به کار برده است. شگفت اینجاست: کسانی که منکر بدا هستند، و از جملۀ «بدا للّه» هراس و ترس دارند، در صحیح ترین کتابشان آن را از پیامبر نقل کرده اند. اینک ما خلاصۀ داستانی را که در صحیح ترین کتب حدیثی آنها آمده است می آوریم که در آن، خود رسول خدا ازا ین واژه بهره گرفته است:

در صحیح بخاری آمده است: «إنّ ثلاثة فی بنی إسرائیل أبرص وأقرع وأعمی بدا للّه أن یبتلیهم...».

«در میان بنی اسرائیل سه نفر بودند که هر یک مبتلا به بیماری خاصی یعنی پیسی و کچلی و نابینایی بودند برای خدا بدا رخ داد که آنها را بیازماید، فرشته ای

ص:268

را فرستاد تا به نزد فرد مبتلا به پیسی برود، فرشته به او گفت: چه چیزی را بیشتر دوست داری؟ گفت: رنگ زیبا و پوست زیبا. مردم مرا آلوده می دانند و از من دوری می کنند. در این هنگام فرشته دستی بر او کشید و او به خواستۀ خود رسید، سپس به او گفت: چه ثروتی را بیشتر دوست داری؟ گفت: شتر یا گاو. فرشته به او شتر ماده ای داد که ده ماهه آبستن بود، و افزود: خدا در این مال به تو برکت بدهد.

آنگاه سراغ انسان مبتلا به کچلی آمد و گفت: چه چیزی را بیشتر دوست داری؟ گفت: موی زیبا تا این پلیدی را از من دور کند. در این وقت فرشته دست کشید و او موی زیبا پیدا کرد. گفت: چه مالی را دوست داری؟ گفت: گاو، فرشته به او گاوی آبستن داد و گفت: خدا در این مال به تو برکت دهد.

آنگاه سراغ فرد نابینا آمد و به او گفت: چه چیزی را دوست داری؟ گفت:

بینایی. فرشته بر چشمانش دست کشید، او بینا شد و پرسید: چه مالی را دوست داری؟ گفت: گوسفند. فرشته به او گوسفندی آبستن داد. بر اثر دعای این فرشته، زمین های این سه نفر، پر از شتر و گاو و گوسفند شد.

پس از مدتی، فرشته، به صورت انسان زیبایی به نزد شخص مبتلا به پیسی آمد و گفت: مرد فقیری هستم که چاره ای برایم نمانده است و دادرسی جز خدا و سپس شما ندارم. تو را سوگند می دهم به خدایی که به تو رنگ زیبا و پوست زیبا و این همه شتر داد مرا در این سفر کمک کن!

او در پاسخ به جای کمک گفت: من بدهی های زیادی دارم و نمی توانم به تو کمک کنم. در این هنگام فرشته گفت: من تو را می شناسم. بیماری پیسی داشتی، فقیر بودی و خدا تو را زیبا و ثروتمند ساخت. اگر در این گفتار، دروغگو

ص:269

باشی به همان حالت نخست، باز می گردی. ناگهان پیسی وی بازگشت.

آنگاه سراغ آن فرد مبتلا به کچلی رفت و با او نیز مانند پیشین سخن گفت، او نیز در پاسخ به دروغ متوسل شد و فرشته او را نفرین کرد و به حالت نخست باز گشت.

اما وقتی سراغ فرد نابینا آمد، گفتار پیشین خود را با آن دو نفر، با او نیز در میان نهاد و از او درخواست مال کرد، که او را در این سفر کمک کند، آن فرد نابینا شکر نعمت را به جا آورد و گفت: نابینا بودم، خدا بینایی مرا بازگرداند، فقیر بودم مرا غنی کرد، هر چه می خواهی بردار و برو. فرشته در مقابل گفت: مال خود را داشته باش. من برای امتحان تو آمده ام. خدا از تو راضی شد، اما بر دو یار پیشینت خشمگین گشت.(1)

بررسی این حدیث هم ما را به حقیقت بدا می رساند و هم چراغ سبزی است برای به کار بردن واژه «بدا للّه...».

ظاهر گزارش نخست این بود که آنان تا پایان عمر، از این دو نعمت بهره مند خواهند بود، اما مشروط بر این که نیازمند بیچاره ای را کمک کنند، ولی چون این شرط، در دو فرد نخست، محقق نشد، تقدیر دوم، جای تقدیر اول را گرفت، در حالی که در فرد سوم این شرط محقق شد و نعمت ادامه یافت.

ص:270


1- (1) . صحیح بخاری، ج 4، ص 208، کتاب انبیاء، باب 51.

5 رجعت در کتاب و سنّت

اشاره

اندیشۀ رجعت که برخی از آیات و روایات بر صحت آن گواهی می دهند، چیزی است که بر شیعه خرده گرفته می شود. تا آنجا که اگر کسی در این مورد سخن بگوید تو گویی از دین بیرون رفته است، در حالی که این خرده گیران، غافل از آنند: نخستین کسی که اندیشۀ رجعت را در بین امت اسلامی مطرح کرد و مدتی مردم را به خاطر این فکر از هر نوع تصمیم و انجام کار باز داشت، «عمر بن خطاب» بود. سیره نویسان می نویسند وقتی خبر مرگ پیامبر صلی الله علیه و آله در میان مردم پخش شد، مردم اطراف خانۀ پیامبر گرد آمدند تا در مراسم تشییع او شرکت کنند، در این میان، فقط عمر بن خطاب به خدا سوگند خورد که: محمد نمرده است و تنها از چشمان مردم غایب شده و برمی گردد و دست و پای گروهی را می برد.(1)

هرگاه سخن خلیفه، سخن جدی بود و به گفتار خود ایمان داشت مفاد گفتار او این است که: پیامبر مرگی که پس از آن رجوع نباشد هنوز نچشیده است، بلکه مرگی است که بعداً به میان ما باز می گردد و مخالفان را تنبیه می کند و مرگ

ص:271


1- (1) . سیرۀ نبویه، ابن هشام، ج 4، ص 305.

نهائی او در سالهای آینده رخ خواهد داد.

این سخن همان اندیشۀ رجعت است که گروهی پس از مرگ به این جهان باز می گردند.

قرآن از بازگشت گروهی پس از مرگ به این جهان، خبر داده است و مفسران واقع بین، آیات قرآنی را به همین صورت تفسیر کرده اند: اینک ما به جایگاه این آیات اشاره می کنیم تا خوانندۀ گرامی، خود مستقیماً آیات را بررسی کند:

1. زنده کردن گروهی از بنی اسرائیل (بقره/ 55-45).

2. زنده کردن کشته ای از بنی اسرائیل (بقره/ 72-73).

3. مرگ گروهی از مردم وزنده شدن مجدد آنها (بقره/ 243).

4. زنده شدن عزیر پس از مرگ صد ساله (بقره / 259).

5. زنده شدن مردگان در پرتو دعای مسیح (آل عمران/ 49).

اگر واقعاً بازگشت به این دنیا پس از مرگ امر محالی باشد، چگونه می توان این همه احیا و اماته را تفسیر کرد؟

این نوع گزارش ها که در کلام الهی آمده است می رساند که بازگشت به این دنیا پس از مرگ امری ممکن است و ارتباطی به تناسخ محال ندارد. آری بازگشت به این دنیا پس ازمرگ، در یک صورت محال است و آن این که انسان کاملی که هفتاد سال عمر کرده و به دیار دیگر منتقل شده است بار دیگر روح او از طریق نطفه و علقه و مضغه و طی دیگر مراحل جنینی به حد انسان برسد و متولد شود و دوران کودکی و جوانی را بگذارند تا به حدی برسد که از جهان رفته بود.

ص:272

این نوع انتقالها، بازگشت فعلیت به قوّه است که «تناسخ» نامیده می شود.

تناسخ معنی دیگری دارد و آن این که روح انسان در بدن فرد دیگری یا حیوانی وارد شود، در حالی که بین این روح و آن دو قالب، تناسبی نیست. علما و دانشمندان شیعه، کتابها و رساله هایی در بطلان تناسخ نوشته اند و آن را مایۀ کفر و خروج از دین دانسته اند و در حقیقت تناسخ دریچه ای است برای انکار معاد و این که هر فردی، اعم از نیکوکار و بدکار، بار دیگر به این دنیا، از دو طریق باز می گردد تا به نتیجۀ اعمال خود برسد:

1. از طریق بازگشت فعلیّت به قوه یعنی از طریق نطفه و علقه تا برسد به صورت انسان کامل.

2. ورود روح انسانی در بدن انسانی دیگر یا حیوانی پست تر.

در حالی که رجعت، چنین نیست، روح انسانی بار دیگر به همان بدنی که آن را ترک گفته در لحظه ای وارد می شود و گویا در آن فاصله نمرده است.

تا این جا ما دربارۀ امکان رجعت و تفاوت آن با تناسخ سخن گفتیم. آیا دلیلی هم بر وقوع آن هست و بر فرض وجود دلیل، غرض از رجعت چیست؟

دلیل رجعت از قرآن

آیۀ قرآنی حاکی از آن است که در همین جهان، گروهی به امر الهی زنده می شوند و به حیات دنیوی برمی گردند. اینک آیه ای که این حقیقت را می رساند:

(وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ) .(1)

ص:273


1- (1) . نمل/ 83.

«روزی که ما از هر امّتی، گروهی از کسانی که آیات ما را تکذیب می کردند، محشور می کنیم و آنها را یکجا گرد می آوریم».

در این آیه، از احیای گروهی از هر قومی گزارش می دهد. این احیا نمی تواند مربوط به احیای در روز رستاخیز باشد، زیرا در آن روز، همۀ مردم، زنده می شوند، نه گروهی از هر طایفه ای و لذا نام آن روز را روز (یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النّاسُ) (1) می نامند. و در آیۀ دیگر می فرماید:

(وَ یَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ وَ تَرَی الْأَرْضَ بارِزَةً وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً) .(2)

«روزی که کوهها را به حرکت درمی آوریم و آنچه در دل زمین هست آشکار می بینی وهمۀ آنان را برمی انگیزیم و احدی از آنها را فرو گذار نمی کنیم».

جمع بین این دو گروه از آیات، به این نحو است که گروه نخست، مربوط به رجعتِ گروهی به دنیاست، در حالی که آیات گروه دوم مربوط به بعثت و رستاخیز همۀ انسانهاست.

«مأمون عباسی» دربارۀ رجعت از امام هشتم علیه السلام سؤال کرد. امام فرمود: این کار در امّتهای پیشین رخ داده و قرآن هم در این باره سخن گفته است و پیامبر نیز فرموده است: آنچه در امّتهای پیشین رخ داده در امّت اسلامی نیز رخ خواهد داد.(3)

ص:274


1- (1) . هود 103.
2- (2) . کهف/ 47.
3- (3) . بحارالأنوار، ج 53، ص 59.

تا اینجا با امکان رجعت و دلیل قرآنی و حدیثی آن آشنا شدیم ولی چه گروهی از گروهها مشمول این قانون خواهند بود؟ و چه هدفی در این بازگشت هست؟ این همان است که پیرامون آن بحث و گفتگو می کنیم.

دربارۀ سؤال نخست، شیخ مفید یادآور می شود: به هنگام قیام قائم (عج)، فقط دو گروه برمی گردند.

1. مؤمن خالص

2. کافر خالص

و امّا غیر این دو گروه، حسابشان به روز قیامت می افتد.(1)

و امّا هدف از باز گرداندن آنان به دنیا، این است که حضرت مهدی (عج) را کمک کنند و به ثواب بیشتر نائل آیند و یا این که از مخالفان سرسخت در همین دنیا قبل از آخرت، نیز انتقام گرفته شود.

پاسخ به یک رشته پرسشها

چگونه ظالمان و کافران خالص، بار دیگر به این دنیا برمی گردند، در حالی که قرآن بازگشت آنان را ممنوع اعلام کرده و فرموده است:

(حَرامٌ عَلی قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ) .(2)

«مردم آبادی هایی که آنان را با عذاب نابود کردیم نمی توانند به زندگی دنیوی باز گردند».

ص:275


1- (1) . تصحیح اعتقاد، ص 40 و المسائل السرویه، ص 45.
2- (2) . انبیاء/ 95.

پاسخ این سؤال روشن است که ممنوعیت تنها از آن کافرانی است که با عذاب الهی به صورت دسته جمعی هلاک شده اند، نه هر کافری که به مرگ طبیعی مرده باشد.

2. از برخی از آیات استفاده می شود که بازگشت به این دنیا، هر چند خواهان زیادی دارد، امکان پذیر نیست، چنان که می فرماید:

(حَتّی إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّی أَعْمَلُ صالِحاً فِیما تَرَکْتُ کَلاّ إِنَّها کَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ) .(1)

«تا زمانی که مرگ یکی از آنان فرا رسد، می گوید: پروردگارا! مرا باز گردانید، شاید در آنچه که کوتاهی کرده ام، عمل صالحی انجام دهم.

خطاب می آید: چنین نیست. این سخنی است که او بر زبان می راند و از پس آنها برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند».

پاسخ این است که، آیه یکی از سنّت های الهی را بیان می کند که بنا نیست پس از مرگ، حیاتی باشد، از این گذشته خواستۀ این گروه برای آن است که بار دیگر در دنیا متنعم شوند و اعمال گذشتۀ خود را اصلاح کنند و این نوع بازگشت، ممنوع شمرده شده است، ولی این مانع از آن نیست که در موردی طبق مصالح، استثنایی صورت پذیرد و این آیه ارتباطی به بازگشت صالحان برای دریافت ثواب و یا مشاهده انتقام ندارد.

ص:276


1- (1) . مؤمنون/ 99 100.

6 ازدواج موقّت (متعه)

اشاره

موضوع گفتار ما در این بررسی ها، عقاید و معارف شیعه است و اصولاً نباید سراغ مسائل فقهی و فرعی برویم که شیعه در آنجا موضعگیری خاصی دارد ولی چون برخی از فروع، مایۀ انتقاد و احیاناً اتهام شده است، ناچاریم به تبیین برخی از این فروع بپردازیم که یکی از آنها مسأله ازدواج موقت است، نخست ازدواج موقت را تعریف می کنیم:

ازدواج موقت چیست؟

ازدواج موقت این است که مردی، زنی را که آزاد و بالغ و کامل و مختار است، و از نظر شرعی مانعی برای ازدواج ندارد، برای مدتی معین با مهریۀ معین به عقد شرعی در آورد و به اصطلاح تزویج کند و هرگاه مدت به پایان رسید، زن و مرد، خود به خود (بدون طلاق) از هم جدا شوند، و اگر دخول صورت گیرد، و زن یائسه نباشد، باید عدّه نگه دارد، هرگاه میوه این ازدواج ولادت فرزندی شد او فرزند شرعی پدر و مادر خواهد بود به سان دیگر فرزندان، ارث می برد و کلیۀ

ص:277

احکامی که فرزندان دائم دارند، او نیز از آنها بهره مند است.

بررسی تعریف ازدواج موقت، حاکی از آن است که این ازدواج، به سان ازدواج دائم، دو شاخه از یک اصلند، تفاوت مهمی که میان آن دو هست در برخی احکام فرعی است، مثلاً:

1. جدایی در ازدواج دائم، با طلاق و در ازدواج موقت (متعه) با پایان پذیرفتن مدت است.

2. زن در ازدواج دائم در صورت مرگ شوهر، ارث می برد، امّا در ازدواج موقت، زن، از شوهر ارث نمی برد.

3. در ازدواج دائم، نفقۀ زن برعهدۀ شوهر است، به خلاف موقت.

4. در ازدواج دائم، در هر چهار شب، یک شب زن، حق همخوابی دارد نه در ازدواج موقت.

5. از نظر عده، عدۀ ازدواج موقت برای زن، تنها دو حیض و در ازدواج دائم، سه حیض، یا سه طهر است.

این نوع اختلاف مایه دوگانگی در ماهیت نیست، بلکه واقعیت هر دو یکی است و آن این که هر دو یک پیمان زناشویی شرعی هستند، و این که تا زمانی که زن همسر این مرد است، هر نوع مراوده با مرد دیگر به عنوان همسری بر او حرام است، و اگر حامله شد، تا زمانی که وضع حمل نکرده، حق ازدواج با دیگری ندارد و به عبارت دیگر هر دو «ازدواج» است ولی یکی «دائم» و دیگری «موقت» و هر دو در زمان ازدواج، «همسر» یکدیگر هستند و باید وظایف همسری را رعایت کنند مگر چیزی که استثنا شده است.

ص:278

از این بیان روشن می شود که ازدواج موقت کوچکترین شباهتی به روابط نامشروع و خارج از خانواده میان دو جنس مخالف ندارد.

بنابراین، کسانی که ازدواج موقت را که در آن زن و شوهر به تمام قیود شرعی، ملتزمند، با زنا و عمل نامشروع، یکسان می شمارند، جز سرپوش نهادن بر یک حقیقت روشن، کاری انجام نمی دهند. زنان هرزه، هیچ حد و مرزی نمی شناسند و به حدود و حقوقی پای بند نیستند، به خلاف زن متعه.

قرآن و عقد موقت

از برخی از تواریخ، استفاده می شود که در مدینه و غیر آن، پیش از اسلام، عقد موقت رایج بوده، خصوصاً کسانی که مدت مدیدی در مدینه می ماندند و بعداً به شهرهای خود باز می گشتند، ولی حدّ و حدود عمل آنان، چندان روشن نیست، اسلام، همان را گرفته و حد و مرز آن را مشخص کرده است:

(وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ کِتابَ اللّهِ عَلَیْکُمْ وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ فِیما تَراضَیْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِیضَةِ إِنَّ اللّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً) .(1)

«و زنان شوهردار بر شما حرام است مگر آنها که به اسارت مالک شده باشید (زیرا اسارت آنها در حکم طلاق است). اینها احکامی است که خداوند بر شما مقرر داشته است. امّا زنان دیگر غیر از اینها برای شما

ص:279


1- (1) . نساء/ 24.

حلال است که با اموال خود آنان را اختیار کنید در حالی که خواهان عفت و دوری از زنا باشید و زنانی را که متعه می کنید، واجب است مهر آنان را بپردازید و گناهی بر شما نیست که بعد از تعیین مهر بخواهید با یکدیگر توافق کنید. خداوند دانا و حکیم است».

اینک مقاطع آیه را یکی پس از دیگری تبیین می کنیم:

1. (وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ) . این جمله عطف است بر زنانی که تحریم شده اند. و یکی از آنها زنان شوهردار هستند که به آنها «المحصنات» گفته می شود.

2. (إِلاّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ) استثناء از فقره پیش است و اشاره به ازدواج با کنیزانی است که قبل از اسارت دارای شوهر بوده اند و اسارت آنان به منزلۀ طلاق حساب می شود و آنگاه که استبرا از آنها به عمل آمد و روشن شد که در رحم آنها فرزندی نیست، صاحب کنیز می تواند با او ازدواج کند و به این ازدواج در آیۀ دیگر نیز اشاره شده است:

(إِلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ) .(1)

«بهره گیری زناشویی از زنان حرام است مگر با همسران، یا زنانی که مالک شده اید، در این صورت، آمیزش جنسی با آنها ممنوع نیست».

3. (وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ) اشاره به این است که به جز زنانی که تحریم آنها در این آیه و آیه قبل بیان شده است همگی حلالند، اما با یک شرط و آن این که (أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ) ، «با اموالی که در اختیار دارید،

ص:280


1- (1) . مؤمنون/ 6.

زنانی را برای ازدواج برگزینید(1) که هدف، آن باشد که خود را پاکدامن نگه دارید و از هر نوع عمل جنسی ناروا، خودداری کنید».

4. (فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِیضَةً) .

«ما» در «فما» ممکن است شرطیه باشد، چنان که احتمال دارد موصوله باشد به جای «من» ای «فمن» اکنون باید دید که آیا این جمله، ناظر به ازدواج دائم است یا ناظر به ازدواج موقت؟ ما خودمان را از هر نوع پیشداوری دور نگه می داریم تا با ملاحظۀ آیات ماقبل، هدف این جمله را روشن کنیم.

این جمله، یک مطلب را می رساند و آن این که هرگاه (اگر ما شرطیه باشد) و یا هر کس (اگر موصول باشد) که با آنها استمتاع رخ داد، مهر آنها را بپردازید.

یادآور می شویم که نمی تواند ناظر به عقد دائم باشد، چون در آیات پیشین عقد دائم و حکم مهر آن آمده است، اینک اشاره به آیات پیشین:

دربارۀ ازدواج دائم چنین آمده است:

(فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ...) .(2)

احکام «مهر» در ازدواج دائم چنین بیان شده است:

(وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً) .(3)

«مهریه زنان را به عنوان یک هدیه به آنان بدهید».

و هرگز مربوط به ازدواج با کنیزان نیست زیرا ازدواج با کنیزان، در آیۀ بعد از این آیه آمده است:

ص:281


1- (1) . «أن تبتغوا» فعل است و مفعول آن «نکاح النساء» است، در تقدیر أی «أن تبتغوا نکاح النساءبأموالکم».
2- (2) . نساء/ 3.
3- (3) . نساء/ 4.

(وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ مِنْکُمْ طَوْلاً أَنْ یَنْکِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ مِنْ فَتَیاتِکُمُ الْمُؤْمِناتِ) .(1)

«آنها که توانایی ازدواج با زنان آزاد با ایمان و پاکدامن ندارند، می تواند با زنان مؤمن از میان کنیزان که در اختیار شماست ازدواج کنند».

و نیز به ازدواج با کنیزان در آغاز این آیه اشاره شده است:

(وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ إِلاّ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ) .(2)

با توجه به این تحلیل، دیگر جایی برای بازگویی ازدواج دائم و مهر آن نیست. چگونه می توانیم این جمله را حمل بر ازدواج دائم و رعایت مهر آن کنیم در صورتی که جز تکرار چیزی نخواهد بود؟ ناچار باید این فقره از آیه را ناظر به نوع جدیدی از ازدواج بدانیم که در آیات قبل و بعد نیامده است.

بهترین دلیل بر این که این آیه ناظر بر ازدواج موقت است، همین تجزیه و تحلیل است که انجام دادیم، زیرا در غیر این صورت تکرار بیجا خواهد بود، زیرا ازدواج دائم، هم اصل آن، در آیات پیشین آمده هم پرداخت مهریه، چه لزومی دارد که بار دیگر تکرار شود؟

نکتۀ دیگر که باید در تفسیر این فقره از آیه گفت این است که (فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ) را خواه بر عقد دائم حمل کنیم و یا بر عقد موقت به معنای هر نوع لذت بردن نیست، بلکه به معنای عقد استمتاع است، یعنی «هر موقع و یا با هر کس عقد استمتاع بستید» زیرا در غیر این صورت لازمۀ آن این است که مهریه تا عمل جنسی انجام نگرفته بر ذمه شوهر تعلق نگیرد، در صورتی که «مهریه» به

ص:282


1- (1) . نساء/ 25.
2- (2) . نساء/ 24.

مجرد عقد بر ذمۀ شوهر تعلق می گیرد، و هرگز بدهکاری مرد، نسبت به مهر مشروط به استمتاع و نزدیکی نیست، چیزی که هست قطعی شدن این بدهکاری به صورت کامل در عقد دائم مشروط به دخول کامل است، بنابراین، جملۀ (فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ) به معنی عقد بستن است نه به معنی بهره گیری جنسی. اکنون باید ببینیم عقد الاستمتاع در اصطلاح آن زمان چه بوده است؟

از روایات آن زمان استفاده می شود که هرگاه این عبارت را به کار می برده اند، مقصود عقد متعه بوده است.

جابر از رسول خدا نقل می کند که ما در زمان رسول خدا به یک مشت خرما یا آرد استمتاع می کردیم.(1) تعبیر عربی آن این است «کنا نستمتع بالقبضة من التمر والدقیق» قطعاً مراد عقد استمتاع است، نه این که این مبلغ را می دادیم و آن کار کذایی را انجام می دادیم که شبیه زنا باشد.

مالک از عروه فرزند زبیر نقل می کند: خوله دختر حکیم بر عمر بن خطاب وارد شد و گفت: ربیعه فرزند امیّه «استمتع بامرأة مولدة فحملت منه»، او با یک زنی که به سبب داشتن فرزند از مالک، آزاد شده بود، ازدواج موقت کرده و از او صاحب فرزند شده است، در این هنگام عمر از خانه به درآمد، در حالی که از روی عصبانیت، ردای خود را بر زمین می کشید، و گفت: این همان «متعه» است که اگر بار دیگر با آن روبرو شوم، مرتکب آن را سنگسار می کنم.(2)

شاهد در جملۀ «استمتع» است که مراد عقد موقت است نه عمل جنسی.

ص:283


1- (1) . صحیح مسلم، ج 4، ص 131، باب نکاح المتعة.
2- (2) . موطأ، ج 2، ص 30، سنن بیهقی، ج 7، ص 206.

پاسخ به یک رشته پرسشها

اشاره

یک رشته پرسشها و یا شبهه هایی است که از طرف منکران حلیّت متعه، مطرح شده و ریشه ای جز در پیشداوری ندارد، و اگر اینها در محیطی دیگر می زیستند، این نوع شبهات در ذهن آنها نمی جوشید.

1. «فاء نتیجه» در «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ...»

حرف «فاء» در آغاز این قسمت از آیه، فاء نتیجه است، و این نوع «فاء» در جایی به کار می رود که قبلاً مقدمه یا مقدماتی چیده شده باشد که زمینه برای بیان حکم متعه آماده کند، در حالی که در فقرات قبلی چنین اشاراتی نیامده تا به کارگیری «فاء نتیجه» صحیح باشد.

پاسخ: اتفاقاً قبل از این جمله مطلبی به میان آمده است که زمینه ساز بیان حکم عقد متعه شده است و آن جمله این است (وَ أُحِلَّ لَکُمْ ما وَراءَ ذلِکُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِکُمْ مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ) . اسم اشاره «ذلکم» در عبارت «ماوراء ذلکم»، اشاره به جمیع زنانی است که نکاح با آنها جایز است، سپس می گوید:

این حلیّت به خاطر آن است که بتوانید با مالی که در اختیار دارید با زنان، ازدواج کنید و هدف شما حفظ عفت و دوری از زنا باشد.

در این فراز از آیه، سخن از اموالی آمده است که با آن، انسان به سراغ ازدواج می رود. اتفاقاً مال در عقد متعه، نقش محوری دارد، در حالی که در عقد دائم حتی ذکر آن هم لازم نیست، ولی در عقد متعه دو چیز محور است:

1. أجل مسمی (مدت عقد)

2. اجر معین (مهر)

ص:284

این جمله زمینه ساز این شد که خدا اشاره به نوعی از ازدواج کند که در آیات قبلی سخن از آن نیامده و آن ازدواج متعه است و یادآور می شود که هرگاه عقد متعه را بستید، در پرداختن اجرت آنان کوتاهی نکنید.

2. هدف از ازدواج، تشکیل خانواده است

هدف از ازدواج، تشکیل خانواده و حفظ نسل است و این در ازدواج دائم هست، در حالی که در ازدواج موقت، فقط هدف ارضای شهوت است.

پاسخ: در این پرسش بین حکمت وعلّت فرق گذاشته نشده است، هرگاه چیزی حکمت باشد، حکم گسترده تر از آن خواهد بود، چه بسا ممکن است حکم باشد ولی این حکمت نباشد، در حالی که در علّت حکم دائر مدار وجود آن است، و در صورت بود آن حکم محقق شده و در صورت نبود آن، حکم محقق نخواهد شد، مثلاً اگر شارع بگوید: شراب مخور، به خاطر آن که مست کننده است «لا تشرب الخمر لکونه مسکراً» حکم، دائر مدار مست کنندگی است، و لذا اگر آن مایع، تبدیل به سرکه شد، آشامیدن آن حلال است، در حالی که در حکمت، جریان چنین نیست، مثلاً زنی که از شوهر طلاق می گیرد باید عده نگاه دارد، و حکمت آن این است که ممکن است آبستن باشد و از شوهر پیشین دارای فرزند باشد. ولی عده نگه داشتن دائر مدار آن نیست، و حتی در جایی که یقین داریم، رحم زن پاک است و فرزندی در آن نیست، باید عده نگه دارد.

در محل بحث، تشکیل خانواده و تکثیر نسل، از قبیل علل نیست، بلکه حکمت است، زیرا در موارد زیادی ازدواج، جایز است، در حالی که این حکمت نیست، مانند:

ص:285

1. ازدواج با زن نازا

2. ازدواج با زن یائسه

3. ازدواج با صغیره به اذن ولی

4. ازدواج با زن بیماری که نمی تواند آبستن شود.

بلکه در مواردی که پسر جوان با دختر جوانی ازدواج می کند، هیچگاه نظر تکثیر نسل نیست، بلکه عاطفۀ انسانی و غریزۀ جنسی، آنها را به هم پیوند می دهد و هرگز در مغز آنان مسألۀ تکثیر نسل نیست.

از این گذشته چه بسا در عقدموقت تشکیل خانواده و تکثیر نسل هم باشد. و هستند کسانی که با زنان خاصی ازدواج می کنند تا به اهدافی چون داشتن فرزند و خدمت در منزل و دیگر امور زندگی برسند.

ما در این جا از فقیهانی که حاضر به حلال شمردن عقد موقت نیستند سؤالی داریم: «هرگاه دختر و پسری با هم ازدواج دائم کنند، ولی نظر آنها این باشد که هرگاه تحصیل آنها در خارج تمام شد، با طلاق از هم جدا شوند، و تعبیر عربی «الزواج بنیة الطلاق فی فصل خاص»، آیا این ازدواج را صحیح می دانید یا نه؟ مسلماً خواهند گفت صحیح است، زیرا عقد به ظاهر دائم است، هر چند نیت بر موقت بودن آن دارند، در این صورت سؤال می شود: چه فرقی بین این نوع از عقد دائم که در باطن موقت است با ازدواج موقت که در ظاهر و باطن موقت است، وجود دارد؟ بلکه دومی بر اوّلی ترجیح دارد زیرا دور از نفاق است.

رشید رضا می گوید: فقیهان گذشته وحال که در تحریم متعه پافشاری می کنند، لازمۀ آن این است که نکاح دائم به نیت طلاق را نیز تحریم کنند. تفاوتی

ص:286

که هست مدّت در مورد مثال، در متن عقد گفته نشده ولی در نیت هر دو طرف بوده است، در حالی که در عقد متعه بدون ریاکاری در نیت و زبان آمده است.(1)

3. عقد موقت داخل در آیه نیست

قرآن مجید هر نوع عمل جنسی با زنان را تحریم کرده مگر در دو مورد:

1. همسران (إِلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ) .

2. کنیزان (أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ) .

در حالی که متعه، مصداق هیچ کدام از این دو نیست.

پاسخ: مدّعای شبهه افکن با دلیل او یکی است. به چه دلیل می گوید که عقد موقت داخل در جملۀ (إِلاّ عَلی أَزْواجِهِمْ) نیست؟ این که می گوید: اگر ازدواج موقّت، نوعی همسر گزینی است پس چرا آثار همسری ندارد، زیرا معنی همسر این است که هزینه اش بر شوهر و در هر چهار شب یک شب همخواب او باشد.

نویسنده در آن از یک نکته غفلت کرده که گاهی در همسران دائم هم این احکام نیست، زن ناشزه، فاقد حکم نفقه وزن صغیره فاقد حکم همخوابی است، نبودن برخی از احکام دلیل بر نفی ماهیت نمی شود، زیرا زوجیت پیوندی میان مرد و زن است و برای خود، احکامی دارد چه بساممکن است احکام آن دو با هم فرق داشته باشند.

ص:287


1- (1) . المنار، ج 5، ص 17.
4. هدف در متعه، دفع شهوت است

ازدواج برای حفظ عفّت و کرامت انسانی است و لذا در آیه فرمود:

(مُحْصِنِینَ غَیْرَ مُسافِحِینَ) * یعنی: «عفت خواه و دور از روابط نامشروع باشید»، در حالی که در ازدواج موقت، این هدف عملی نیست، بلکه نظر دفع شهوت است و بس، و اگر گفته شود که در سایۀ عقد موقت زن و مرد، خود را از فحشا باز می دارند، پاسخ آن این است که چگونه حفظ عفت می کند، در حالی که هر چند یکبار خود را به مردی اجاره می دهد.(1)

پاسخ: معترض، عقد موقت را با شهوترانی زنان و مردان غیر عفیف یکی دانسته است در عقد موقت التزام قلبی بر یک رشته حقوق و وظایف همسری وجود دارد که کمترین آن است که تا زمانی که این زن، در عقد موقت مرد است، حق ازدواج یا ایجاد رابطه با دیگری ندارد و پس از پایان یافتن مدت، باید عده نگاه دارد، در آن صورت چگونه می توان گفت این زن هر چند یک بار خود را به مردی اجاره می دهد؟

توضیح این که زن و مرد می توانند لجام شهوت رااز سه راه در اختیار بگیرند:

1. نکاح دائم

2. نکاح موقت با شرایطی که گفته شد

3. سرکوبی غریزۀ شهوت وتمایلات جنسی

راه اول، چه بسا امکان پذیر نباشد، به ویژه برای جوانان دانشجو که مدتی در شهری تحصیل می کنند.

ص:288


1- (1) . المنار، ج 5، ص 13.

راه سوم کار اولیای الهی است که می توانند هر نوع تمایلات را به خاطر ترس از خدا، سرکوب کنند.

تنها راهی که باقی می ماند، ازدواج موقت با شرایط خاص است که چه بسا ممکن است سالها به دراز بکشد.

شگفت انگیزتر این که صاحب منار که عقدۀ خاصی نسبت به شیعه دارد آن شعر معروفی را که در رد ابن عباس سروده اند و او نیز آن را طوطی وار تکرار می کند:

کرة قذفت بصوالجة فتلقفها رجلٌ رجلٌ

یعنی زن متعه به سان توپی است که چوگان بازان، آن را یکی پس از دیگری به هم پاس می دهند. در این جا هم مردان گوناگونی این زن را در اختیار می گیرند.

او در این منطق، کوچکترین فرقی بین زنان پاکدامن و خداترس با زنان آلوده و دور از ایمان نگذاشته و لذا این شعر را که از دیرزمان، مخالفان متعه گفته اند تکرار می کند.

5. آیه منسوخ است!

گروهی بر مشروعیت متعه صحه گذاشته ولی معتقدند، که بعدها این آیه نسخ شده است، ولی در زمان نسخ آن اختلاف شدیدی دارند و نظریات گوناگونی ارائه کرده اند:

1. حلال بوده، و در جنگ خیبر تحریم شده است.

ص:289

2. فقط در عمرة القضا حلال شده است

3. مباح بوده و در سال هشتم (عام الفتح) حرام شده است.

4. در جنگ اوطاس حلال شده و بعداً منسوخ گشته است.(1)

پاسخ: اوّلاً: قرآن، یک دلیل قطعی است و هرگز نمی توان آیه ای را با خبر ظنی نسخ کرد. حتی با خبر واحد صحیح نیز نمی توان به نسخ آیه پرداخت.

روشن ترین گواه بر این که دلیل قاطع بر نسخ نیست، اختلاف در کیفیت تحلیل و تحریم است.

ثانیاً: بسیاری از یاران پیامبر، پس از رسول خدا از این قانون استفاده کرده و ازدواج موقت داشته اند و کراراً می گویند: «إنّ اللّه أنزل المتعة وما نسخها بآیة أخری وأمرنا رسول اللّه بالمتعة وما نهانا عنها، ثم قال رجل برأیه».(2)

ثالثاً: اگر واقعاً در عصر رسول خدا منسوخ گشته، چرا خلیفۀ دوم، تحریم آن را به خود نسبت می دهد و آشکارا در بالای منبر می گوید: «متعتان کانتا علی عهد رسول اللّه وأنا أنهی عنهما وأعاقب علیهما: متعة الحج و متعة النساء».(3)

«دو متعه در زمان رسول خدا جایز و حلال بود ومن از آنها جلوگیری می کنم و انجام دهندۀ آنها را مجازات می کنم: تمتع در حج و متعۀ زنان».

متکلم اشعری قوشچی سه چیز را یاد کرده که عمر آنها را تحریم می کند که سومی آنها «حیّ علی خیر العمل» در اذان است.(4)

ص:290


1- (1) . مسائل فقهیه، ص 63-64؛ الغدیر، ج 6، ص 225؛ اصل الشیعة وأصولها، ص 171.
2- (2) . صحیح مسلم، ج 4، ص 130، باب نکاح المتعة.
3- (3) . مفاتیح الغیب، ج 10، ص 52.
4- (4) . شرح تجرید، ص 474.

و ما در این جا اسامی کسانی را که حتی در عصر خلیفه، به حلیّت آن فتوا می دادند، یادآور می شویم:

1. امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام که کراراً می گفت: «لولا أنّ عمر نهی عن المتعة ما زنی إلّاشقی أو شقیة».

«اگر عمر از ازدواج موقت جلوگیری نکرده بود، هیچ کس، جز مردان و زنان تبهکار، به سراغ زنا نمی رفتند».

2. عبد اللّه بن عمر، که وقتی به او گفتند: پدرت به حرمت متعه فتوا می داد، تو چرا آن را حلال می دانی؟ گفت: رسول اللّه شایستۀ پیروی است یا پدرم؟

3. عبداللّه بن مسعود، بخاری نقل می کند: ما با رسول خدا مشغول جهاد بودیم، در حالی که همسرانمان همراه ما نبودند، به ایشان گفتیم: آیا خودمان را اخته نکنیم؟ پیامبر ما را از این کار بازداشت، آنگاه اجازه داد با زنی در برابر یک قطعه لباس تا وقت معین ازدواج کنیم. سپس این آیه را تلاوت کرد: (یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللّهُ لَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ) .(1)

4. «عمران بن حصین»، بخاری در صحیح خود نقل می کند که او می گوید:

آیۀ متعه در کتاب اللّه فرود آمد، ما نیز به آن عمل کردیم، دیگر آیه ای نیامد که ناسخ آن باشد و رسول خدا نیز از آن نهی نکرد، بلکه مردی رأی خود را بر ما تحمیل کرد.(2)

ص:291


1- (1) . صحیح بخاری، ج 7، ص 4، کتاب نکاح؛ مائده/ 87.
2- (2) . صحیح بخاری، ج 6، ص 27.

5. مسلم در صحیح خود نقل می کند: ابن عباس فتوا به حلال بودن متعه می داد و عبداللّه بن زبیر از آن جلوگیری می کرد.

جابر بن عبداللّه انصاری از اختلاف این دو آگاه شد، گفت: واقعیت پیش من است، در زمان رسول خدا ما عقد متعه می بستیم تا روزی که عمر برخاست و گفت: خدا برای رسول خودش آنچه را بخواهد حلال می کند. حج وعمره را به پایان برسانید و عقد ازدواج خود با زنان را عقد دائمی قرار دهید. هرگاه مردی را پیش من بیاورند که زنی را تا مدت معینی عقد کرده باشد، او را سنگسار می کنم.(1)

این احادیث حاکی از آن است که متعه امر حلالی بوده و هرگز منسوخ نشده و سلیقۀ خلیفه مایۀ اختلاف گشته است.

البته از آنجا که این مسأله، یک مسألۀ فقهی است و فقیهان ما در کتاب های خود مشروحاً در این باره سخن گفته اند ما، دامن سخن را در این جا کوتاه می کنیم.

ص:292


1- (1) . صحیح مسلم، ج 4، ص 130، باب نکاح المتعه، حدیث 8، چاپ محمدعلی صبیح؛ مسند احمد، ج 1، ص 52.

7 مسح بر پاها در وضو

اشاره

فقیهان اسلام، در شستن پاها و یا مسح آنها در وضو، اختلاف نظر دارند.

امامان چهار مذهب می گویند واجب، شستن است. ولی فقیهان امامیه می گویند:

واجب، کشیدن دست تر بر پا (مسح) است، در حالی که «داود بن علی» امام مذهب ظاهریه و «الناصر الکبیر» پیشوای زیدیه معتقدند باید بین این دو جمع کرد. از حسن بصری نقل شده است که وضو گیرنده بین این دو، مخیر است.

چیزی که شگفت آور است این که مسلمانان، وضو گرفتن رسول خدا را سالها در روز و شب و در سفر و حضر مشاهده کرده اند، چگونه در این مسأله، آرای گوناگون رخ داده است، و این حاکی از آن است که اجتهاد در این مسأله، نقش محوری داشته و در نتیجه روشن ترین مسأله، به صورت پیچیده ترین آنها درآمده است.

آیه ای که در قرآن متکفل بیان وضو است در عصر نزول معنی واضحی داشته و آن یامسح یا غسل بوده و اگر ابهامی رخ داده است، مربوط به سنوات بعدی است. اکنون متن آیه را با ترجمۀ آن، ذکر می کنیم تا بدون پیشداوری به

ص:293

مقصود خدا از آیه دست یابیم. می فرماید:

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ) .(1)

«ای افراد با ایمان، آنگاه که برای ادای نماز به پا خاستید (وضو بگیرید) یعنی صورت و دستهایتان را تا آرنج، بشویید و بر سرها و پاهایتان تا مفصل دست بکشید».

مفسران می گویند: قراء سبعه، کلمۀ «وارجلکم» را به دو نحو قرائت کرده اند:

1. «أرجلِکم» با کسر لام.

2. «أرجلَکم» با فتح لام.

ابن کثیر، حمزه، ابوعمرو و عاصم، بنا به روایت ابوبکر به کسر خوانده اند.

در حالی که نافع، ابن عامر و عاصم به روایت حفص آن را به فتح خوانده اند.(2)

اصولاً بعید به نظر می رسد که پیامبر صلی الله علیه و آله، آیه را به دو قرائت، تلاوت کرده باشد، زیرا لازمۀ آن این است که آیه، حالت اجمال به خود بگیرد آن هم در موضعی که وحی الهی باید به صورت روشن سخن بگوید، راه ابهام را در پیش گرفته باشد، قرآن، کتاب هدایت و دستور زندگی دینی است، نباید دو پهلو سخن

ص:294


1- (1) . مائده/ 6.
2- (2) . مجمع البیان، ج 2، ص 163.

بگوید که مایۀ اشتباه شود، بالأخص که آیه مربوط به عموم مردم است که کمتر می اندیشند.

فقیهان امامیه می گویند: هر دو قرائت دلیل بر مسح پاهاست. در قرائت کسر «وأرجلکم» عطف بر ظاهر «رؤوسکم» است و عامل در هر دو، فعل «وامسحوا» است. یعنی سرها و پاها را مسح کنید و حقیقت مسح این است که انسان، با دست بر چیزی بکشد، و چون در این جا مسح، بعد از شستن دستهاست، باید با همان دست تر بر سر و پاها دست بکشد. بنابر قرائت نصب (فتحه) باز عطف بر محلّ «برؤوسکم» است، زیرا محل آن منصوب است به خاطر این که مفعول فعل «امسحوا» است، هر چند به ظاهر مجرور است. وعطف بر محل در زبان عربی شایع است. نمونه ای از آن، این آیه است که:

(وَ أَذانٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی النّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ...) .(1)

«اعلانی است از خدا و رسول او به مردم در روز حج اکبر که خدا و پیامبرش از مشرکان بیزارند...».

شاهد در واژه «و رسولُه» است که عطف بر «اللّه» است و لفظ «اللّه» به ظاهر منصوب است، امّا از نظر محل چون مبتدا است مرفوع می باشد هر چند به ظاهر به خاطر «انّ» منصوب است.

تا این جا روشن شد که آیه در هر دو قرائت، ظاهر در مسح است، امّا قائلان به شستن، در اعراب «وأرجلکم» بنابر هر دو قرائت دچار سردرگمی

ص:295


1- (1) . توبه/ 3.

شده اند و می کوشند هر دو قرائت را با قواعد عربی تطبیق دهند.

توضیح این که می گویند: بنابر قرائت «فتح»، لفظ «و أرجلکم» عطف بر «وجوهکم» است، و عامل در هر دو فعل «فاغسلوا» است، پس نتیجه این می شود: صورتها و پاها را تا مفصل بشویید.

بنابر قرائت جرّ، لفظ «وأرجلکم»، عطف بر ظاهر «برؤوسکم» نیست بلکه جرّ به خاطر جوار است یعنی چون در کنار مجرور قرار گرفته «برؤوسکم»، آن هم مجرور خوانده شده است و گرنه ارتباطی به جملۀ (وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ) ندارد.

یادآور می شویم هر دو قرائت، محکوم به ابهام، بلکه عدم صحّت است، امّا قرائت نصب، لازمۀ آن این است که بین «معطوف» و «معطوفٌ علیه»، جملۀ نامربوطی فاصله افتاده باشد، در حالی که این روش، از نظر قواعد در عطف مفرد بر مفرد، جایز نیست تا چه رسد عطف جمله.

توضیح این که جملۀ «فاغسلوا وجوهکم» معطوف علیه است بین آن و معطوف که (أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ) باشد، جمله (وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ) قرار گرفته که هیچ ارتباطی بین این دو وجود ندارد، و هرگز در لغت عرب آن هم در کلام فصیح چنین فاصله ای که مایۀ اشتباه است، صورت نمی پذیرد و اگر هم روزی در شعر شاعری، به کار رود در موردی خواهد بود که مایۀ اشتباه نشود، و شما این آیه را در اختیار هر فردی که آشنا به زبان عرب باشد، قرار دهید، هرگز فکر نمی کند که جملۀ «وأرجلکم» عطف بر نقطه ای دور، یعنی «وجوهکم» است. و به تعبیر دیگر اگر بنا بود، پاها شسته شود، دیگر جهت نداشت که پس از جملۀ

ص:296

(وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ) قرار بگیرد، ممکن است گفته شود علت این شیوه سخن گفتن، رعایت ترتیب اجزای وضو است، چون سر قبلاً مسح می شود، بعد نوبت پاها می رسد، در حالی که اگر هدف، این بود، شایسته بود که فعل را تکرار کند و بفرماید: (و امسحوا بروسکم و اغسلوا أرجلکم إلی الکعبین).

خلاصۀ سخن این که کسانی که کلمۀ «وأرجلکم» را به فتح می خوانند، و از طرفی هم بر شستن پاها اصرار می ورزند، نمی توانند اعراب آن را توجیه کنند، زیرا ناچارند آن را معطوف بر «وجوهکم» بدانند و لازمۀ آن این است که یک جملۀ بیگانه که مایۀ اشتباه در فهم مراد است، در میان، قرار گیرد. تا این جا روشن شد که بنا بر این قرائت نمی توان شستن پاها را توجیه کرد. اکنون وقت آن رسیده است که به توجیه قرائت «جر» از نظر قائلان به شستن پاها توجه کنیم، می گویند در واقع «أرجلکم» معطوف بر «وجوهکم» است و باید منصوب باشد، امّا به خاطر قرار گرفتن کنار لفظ مجرور، مکسور خوانده شده است، مانند مثل معروف: «جحر ضب خربٍ» (لانۀ سوسمار خراب است) واژۀ خرب در حالی که خبر مبتداست و باید خربٌ خوانده شود، ولی به خاطر جوار با ضبّ که مجرور است، آن هم مجرور خوانده شده است.

یادآور می شویم این توجیه بسیار نارواست.

اوّلاً: جرّ به جوار از نظر بزرگان عرب، نوعی لحن و غلط شمرده می شود، فقط در شعر، آن هم به خاطر ضرورت، تجویز شده است وکلام خدا برتر از آن است که در آن ضرورت اندیشیده شود.

ثانیاً: کسر به جوار، در جایی است که مایۀ اشتباه نشود مانند مثال مزبور که

ص:297

«خرب» نمی تواند وصف ضبّ باشد، زیرا ویرانی صفت لانه است، نه خود سوسمار. بنابراین اشتباهی در کار نیست به خلاف آیه ای که دربارۀ آن سخن می گوییم که پیداست تا چه حد مایه اشتباه می گردد. و حاشا که قرآن در اوج فصاحت و بلاغت باشد ولی نتواند مقصود خود را واضح بیان کند.

ثالثاً: جرّ به جوار در جایی است که حرف عطفی در کار نباشد، امّا با حرف عطف، عرب به آن تکلم نکرده است.

با این بیان کوتاه، دو راز پیچیدگی، بر هر خواننده ای روشن می شود که وظیفۀ مسلمان به هنگام وضو گرفتن، همان مسح است، اما متأسفانه اجتهادها و تعصب ها، این عمل عبادی را به دو صورت جلوه داده که قطعاً یکی، خلاف واقع است و شما ملاحظه کردید که قائلان به شستن پاها در توجیه هر دو قرائت کاملاً عاجز و ناتوانند. برخی در این مورد که حق را در قول مسح می دانند به فلسفه بافی پرداخته و می گویند: اگر بشوییم، مسح هم در ضمن آن هست، در حالی که عبادات، توقیفی هستند، به هر چه امر شده باید بی کم و کاست، همان را انجام داد و ما حق نداریم با نظر خودمان، آن را دگرگون سازیم. از این گذشته، بسیاری از صحابۀ پیامبر، و یا تابعان که دارای فکر و اندیشه اند، معتقدند که قرآن بر اساس مسح بر پاها نازل شده است. اینک برخی از کلمات را نقل می کنیم:

1. ابن عباس می گوید: وضو، دو شستن و دو مسح است.

2. انس بن مالک، هر گاه دو پای خود را مسح می کرد، آن را مرطوب می کرد، روزی شنید که حجاج بن یوسف بالای منبر می گوید: چیزی برای فرزندان آدم، ناپاکتر از پاهای او نیست، پس پاها را ظاهر و آشکار بشویید. در

ص:298

این هنگام انس گفت: خدا راست گفته و حجاج بن یوسف دروغ می گوید. آنگاه این آیه را خواند: (وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ) .

3. عکرمه شاگرد ابن عباس می گفت: وظیفه، مسح پاهاست نه شستن آنها.

4. شعبی می گوید: جبرئیل بر قلب پیامبر، مسح پاها را آورده است به گواه آنچه که در وضو شسته می شود، در تیمم محفوظ مانده، یعنی صورت و دستها و آنچه که مسح می شود، سرها و پاها در تیمم حذف شده است، یعنی اگر وظیفه دربارۀ پاها شستن بود، در تیمم به نوعی محفوظ می ماند.

5. قتاده در تفسیر آیه می گوید: خدا، دو شستن و دو مسح را واجب کرده است، گروهی مانند اعمش و علقمه و ضحاک و مجاهد، اصرار دارند که حتماً «وارجلکم» به کسر است.(1)

امامان معصوم

پیشوایان معصوم که بنا به فرمودۀ پیامبر، هم سنگ و هم طراز قرآن هستند، می گویند وضوی رسول خدا فقط و فقط بر مسح بوده است. امام باقر علیه السلام می فرماید: من وضوی رسول خدا را برای شما بیان می کنم، آنگاه مشتی آب برداشت و بر صورت ریخت... تا این که سر و هر دو پا را مسح کرد.(2)

ص:299


1- (1) . تفسیر طبری، ج 6، ص 82-83.
2- (2) . وسائل، ج 1، باب 15 از ابواب وضو، حدیث 9 و 10.

تلاش هایی برای اثبات وجوب غسل

قائلان به لزوم شستن پا، در حالی که معتقدند آیه، ظاهر در مسح بر آن دو است، تلاش هایی انجام داده اند که به برخی اشاره می کنیم. می گویند:

1. در روایات، شستن پاها نیز آمده است، اگر پاها را بشوییم به هر دو وظیفه عمل کرده ایم، در صورتی که در مسح پا این احتیاط، امکان پذیر نیست.

یادآور می شویم: اگر از طرف اهل سنت، روایاتی بر غسل وارد شده، روایات فراوانی بر مسح هم از طرف آنها نقل شده است و در مقام تعارض، باید اخباری را گرفت که موافق قرآن است، نه مخالف آن.

2. می گویند: علی علیه السلام به هنگام داوری به مردی می گفت: در آیۀ وضو، تقدم وتأخری هست، گویا خدا چنین فرموده است: «فاغسلوا وجوهکم وأیدیکم إلی المرافق واغسلوا أرجلکم وامسحوا برؤوسکم».

پاسخ این توجیه روشن است، هرگاه امیرمؤمنان چنین سخنی می گفت، خاندان او، آن را حفظ کرده و برای نسل های بعد، نقل می کردند، در حالی که امام باقر علیه السلام وضوی رسول خدا را نقل کرده است. هرگاه این حدیث، واقعیت داشته باشد معنی آن این است که آیه ای که دستورالعمل برای توده های مردم است، آن چنان مغلق و مبهم است که مردم خلاف وظیفۀ واقعی خود را می فهمند. مسائل مربوط به احکام، غیر از مسائل مربوط به معارف است. در معارف، که مورد خطاب، اندیشمندان و بزرگان و علما هستند، اجمال، مضرّ نیست، در حالی که آیاتی که مربوط به همۀ جهانیان است، باید آشکار باشد.

3. از «ابن عمر»، نقل شده که می گوید: رسول خدا در سفر از ما عقب ماند،

ص:300

ما برگشتیم و وقت عصر در حالی که به شدت خسته شده بودیم، او را پیدا کردیم.

ما وضو می گرفتیم و بر پاها مسح می کردیم. پیامبر صلی الله علیه و آله با صدای بلند گفت: «ویل للاعقاب من النار»؛ (وای بر پاشنه ها از آتش!) و این را سه بار گفت.(1)

می گویند: از این که حضرت نسبت به پاشنه ها هشدار داده، معلوم می شود که در موقع وضو پاشنه ها را نمی شستند ولذا فرمان شستن داد.

پاسخ: به راستی اگر وظیفۀ اسلامی، شستن پاها بود، چگونه فرزند خلیفه که با پیامبر حشر و نشری داشت به جای شستن پاها آن را مسح می کرد. این روایت، حاکی از آن است که در میان اصحاب رسول خدا مسح مطرح بود نه غسل.

از این مطلب، بگذریم، کجای این جمله «ویل للاعقاب من النار»، دلالت بر شستن پاها در حال وضو دارد. شاید علت هشدار حضرت این باشد که غالباً پاهای این نوع افراد به علت عدم رعایت در حال قضای حاجت، آلوده به نجاست می شد و پیش از شستن پاها، وضو می گرفتند. رسول خدا صلی الله علیه و آله هشدار می دهد که قبلاً پاها را بشویید. آنگاه بر پاهای پاک مسح بکشید.

صاحب «المنار» می گوید: نیرومندترین دلیل بر غسل پاها این است که نهایت عمل وضو در پاها، کعبین است یعنی دو برآمدگی در دو طرف پا و این کار با شستن انجام می گیرد، امّا بامسح امکان پذیر نیست، زیرا رطوبت دست به آن نقطه نمی رسد.

پاسخ: فرض می کنیم که مقصود از کعبین همان دو برآمدگی دو طرف پا

ص:301


1- (1) . صحیح بخاری، ج 1، ص 18، کتاب العلم، باب من رفع صوته.

باشد اما چرا این کار با مسح صورت نمی پذیرد؟ شخص نگارنده در حالی که معتقدم مقصود از کعبین، دو برآمدگی است، اما با رطوبت کف دست روی پاها را تا برآمدگی پشت پا مسح می کند و این رطوبت برای این کار کافی است.

4. امامیّه معتقد است که مقصود از کعب، برآمدگی پشت پاست که جای بستن بند کفش است و ناگفته پیداست، در این صورت در هر پا یک کعب بیشتر نیست، در حالی که قرآن می فرماید: (إِلَی الْکَعْبَیْنِ) ، در حالی که از نظر امامیه باید بگوید: إلی الکعاب، چنان که شستن دستها گفته «إلی المرافق».

پاسخ: اوّلاً این که می گوید: در فقه امامیه کعبین، بلندی پشت دو پاست، مطلب درستی نیست بلکه مسأله اختلافی است، اکثریت همان قول را برگزیده اند، در حالی که بقیه می گویند: مقصود مفصل است یعنی نقطۀ التقای ساق با قدم. و برخی می گویند مقصود برآمدگی پشت هر پاست.

فرض کنیم که مقصود از کعب، همان برآمدگی پشت پا باشد، علّت تثنیه به خاطر آن است که هر انسانی، مجموعاً دو کعب بیشتر ندارد و لذا فرموده: إلی الکعبین و به دیگر سخن تثنیه کعبین به خاطر هر یک در پا نیست، بلکه به خاطر هر مکلف است. تو گویی چنین می گوید: «فامسحوا برؤوسکم وأرجلکم إلی الکعبین منکم».

تا این جا یک رشته دلایل فقهی بود که صاحب «المنار»، اینها را مطرح کرده است.(1) ولی در دنباله، او به سخنان دور از فقه رو می آورد: من تصور نمی کنم که مسح بر پا با رطوبتی که در دست هست، حکمتی داشته باشد، بلکه

ص:302


1- (1) . المنار، ج 6، ص 234.

مسح کشیدن بر پایی که در آن غبار و چرک است، مایۀ رسوخ آلودگی می شود، و حتی خود دست هم از این آلودگی بی نصیب نمی ماند.

پاسخ: واقعاً این گفتار دور از مقام مؤلف المنار است. او تصور می کند که مردم باید با پاهای کثیف و غبار آلود وضو بگیرند، آنگاه این اعتراض را مطرح می کند، در حالی که کشاورزان و کارگران پیش از وضو باید پاهای خود را از هر نوع آلودگی و مانع پاک کنند و سپس مشغول وضو شوند. این که می گوید چه حکمتی هست در مسح پا می گوییم چه حکمتی هست در مسح سر ولو با یک انگشت که امام شافعی آن را تجویز می کند؟ درست است که احکام اسلام، تابع مصالح و مفاسد است، امّا این مصالح و مفاسد در اختیار ما نیست که احکام را طبق آنها تفسیر کنیم.

تا این جا عقیدۀ شیعه دربارۀ این مسألۀ فرعی که چشمگیر است روشن و دلایل آن، بازگو شد. کسانی که علاقه مند باشند این مسأله را مشروح تر ملاحظه کنند به کتاب «الإنصاف فی مسائل دام فیها الخلاف» تألیف حضرت آیت اللّه العظمی سبحانی مراجعه فرمایند.

ص:303

8 عدالت همه صحابه

اشاره

یاران پیامبر صلی الله علیه و آله که در اصطلاح محدّثان به آنان «صحابة الرسول» می گویند، شخصیت هایی هستند که پیامبر را دیده و افتخار همنشینی با پیامبر را پیدا کرده اند و گروهی از آنان، جان و مال خود را در راه گسترش اسلام، پیشکش کرده اند تا جایی که با جهاد خود، پایه های دین را برافراشتند و با پذیرش سختی ها، دین را بلند آوازه ساختند و اگر برق شمشیر و توان بازوان آنها نبود، هرگز دین، پیشرفتی نداشت و اگر آنان، جان خود را به خطر نمی انداختند هرگز امروز، اسلامی در کار نبود.

قرآن و سخنان رسول خدا، دو منبع اصلی برای شناخت مسائل دینی هستند و هرگز درست نیست که مسلمانی دربارۀ موضوع دینی داوری کند، پیش از آن که به آن دو منبع مراجعه نماید، مگر آن که منافق باشد یا با دین تجارت کند.

قرآن و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله، صحابۀ رسول خدا را که به نیکی از ایشان پیروی کرده اند، می ستاید، به گونه ای که انسان علاقه مند می شود که ای کاش یکی از آنان بود و مقام و موقعیت آنان را درک می کرد.

انسان، آن گاه که آیات مربوط به بیعت کنندگان زیر درخت در منطقه

ص:304

حدیبیّه، با پیامبر را مطالعه می کند، بی اختیار اشک شوق از دیدگان فرو می ریزد و همچنین آیاتی که در سورۀ فتح آمده است.

1. (وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ) .(1)

«پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار، و کسانی که به نیکی از آنها پیروی کردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نیز) از او خشنود شدند؛ و باغهایی از بهشت برای آنان فراهم ساخته، که نهرها از زیر درختانش جاری است؛ جاودانه در آن خواهند ماند؛ و این است پیروزی بزرگ!».

2. (لَقَدْ رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً) .(2)

«خداوند از مؤمنان هنگامی که در زیر آن درخت با تو بیعت کردندراضی و خشنود شد؛ خدا آنچه را در درون دلهایشان نهفته بود می دانست؛ از این رو آرامش را بر دلهایشان نازل کرد و پیروزی نزدیکی به عنوان پاداش نصیب آنها فرمود (پیروزی خیبر)».

3. (مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْواناً سِیماهُمْ

ص:305


1- (1) . توبه/ 100.
2- (2) . فتح/ 18.

فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوی عَلی سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفّارَ وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً) .(1)

«محمد صلی الله علیه و آله فرستاده خداست؛ و کسانی که با او هستند در برابر کفّار سرسخت و در میان خودشان مهربانند؛ پیوسته آنها را در حال رکوع وسجود می بینی در حالی که همواره فضل خدا و رضای او را می طلبند؛ نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است؛ این توصیف آنان در تورات و توصیف آنان در انجیل است. همانند زراعتی که جوانه های خود را خارج ساخته، و به تقویت آن پرداخته تا محکم شده و بر پای خود ایستاده است و زارعان را به شگفتی وامی دارد؛ این برای آن است که کافران را به خشم آورد! (ولی) کسانی از آنها را که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظیمی داده است».

با توجه به این آیات، چگونه می توان همۀ یاران رسول خدا را پس از رحلت او یا در حال حیات أو غیر مؤمن و واپس گرا خواند، زیرا معنی آن این است که پیامبر گرامی در مدت دعوت 23 سالۀ خود موفق به هدایت شمار اندکی بیشتر نشده باشد. کسانی که این اندیشه ها را منتشر کنند و یا آن را به شیعۀ امامیه نسبت دهند یا از تاریخ اسلام، آگاهی درستی ندارند ویا مغرضانه به شیعه تهمت می زنند. پخش این نوع اندیشه ها و نسبت آن به شیعه، جز این نیست که آتش دشمنی را در میان ملّت واحد برافروزند تا دشمنان از این اختلاف و آب گل آلود

ص:306


1- (1) . فتح/ 29.

بهره بگیرند و من از نویسندۀ هندی آقای ابوالحسن ندوی در شگفتم که چگونه در ساله ای به نام «صورتان متعارضتان»، شیعه را متهم به این اندیشۀ واهی کرده و آن را پیوسته تکرار می کند؟

دور نرویم، تنها خاندان بنی هاشم را در نظر بگیریم، اکثریت قریب به اتفاق آنان، اسلام آورده و پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله بر همان عقیدۀ خود باقی ماندند، مانند عموی حضرت، ابوطالب، و عمۀ رسول خدا صفیه، و فاطمه بنت اسد، وحمزه و عباس عموهای پیامبر صلی الله علیه و آله، جعفر و عقیل و طالب عموزاده های پیامبر، عبیدة بن حارث شهید بدر و ابوسفیان بن حارث و نوفل بن حارث و جعده فرزند هبیره و فرزندان و همسران آنان که همگی در خیمۀ ولایت علی، زانو زده و هرگز از اسلام و ولایت دور نشدند. از اینها بگذریم چه شخصیت های والایی در غزوه های بدر و احد، جام شهادت نوشیدند و انسان های والایی که در غزوۀ خندق به شهدا پیوستند و یا معلّمان قرآنی در بئر معونه که شمار آنان را بین چهل و هفتاد نوشته اند، در راه اسلام شهادت را پذیرفتند و در حق آنان، این آیه آمد که:

(مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً) .(1)

«مردانی هستند که بر سرعهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده اند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییری در پیمان خود ندادند».

ص:307


1- (1) . احزاب/ 23.

آیاتی که در سورۀ آل عمران(1) و سورۀ حشر(2) آمده، همگی گواهی می دهند که پیامبر صلی الله علیه و آله در دعوت خود پیروز گشت و توانست جزیرة العرب را در حد امکان از لوث الحاد و شرک، پاکسازی کند.

از آیات بگذریم، سخنان امیرمؤمنان، و فرزند عابد و زاهد أو علی بن الحسین علیهما السلام در ستایش صحابه، بهترین حجّت بر عقیدۀ شیعه است که هرگز آنان، همۀ صحابه را به یک دیده ننگریسته، بلکه در عین ستایش مجموع، آحادی را از آنها استثنا می کنند. اینک ما یکی از سخنان امیرمؤمنان علیه السلام را ترجمه می کنیم تا روشن شود، موضع امام علیه السلام دربارۀ یاران پیامبر چه بوده و همان نیز موضع علمای امامیه است که پیوسته افتخار پیروی از آن حضرت را دارند.

امام آنگاه که مردم عراق را به جهاد دعوت می کند و آنان را سست و بی اراده می بیند در خطبۀ خود، چنین می گوید:

«کجا رفتند برادران من که راه را رها نکردند و به سوی حق شتافتند؟ کجا رفتند شخصیت هایی مانند «عمار» یا «ابن التیهان» و یا «ذوالشهادتین»؟ کجا هستند همانندان آنها، برادرانی که پیمان بستند تا سر حد مرگ در راه خدا بجنگند و سرهای بریدۀ آنان برای تبهکاران برده شد؟ چه بسیار مشتاق دیدار برادرانی هستم که قرآن را خواندند و به محکمات آن عمل کردند، و در فرائض آن اندیشیدند و آنها را به پا داشتند، سنّت را زنده کردند و بدعت را میراندند، به جهاد در راه خدا خوانده شدند و آن را اجابت کردند و با رهبر پیمان بستند و از او پیروی کردند.(3)

ص:308


1- (1) . آل عمران/ 173.
2- (2) . حشر/ 9.
3- (3) . نهج البلاغه، خطبۀ 182.

فرزند گرامی امام، حضرت سجاد علیه السلام، به هنگام دعا، دربارۀ یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله دعایی دارد که به ترجمۀ بخش نخست آن می پردازیم:

«بارالها دربارۀ یاران محمد صلی الله علیه و آله به ویژه آنان که با او به نیکی همدمی نمودند، و به خوبی از آزمون به درآمدند، و دوشادوش او پیکار و در یاری او شتاب کردند و به دیدارش شتافتند و در پذیرش دعوت او بر یکدیگر پیشی می گرفتند و فرمان او را بردند و به جان پذیرفتند و در راه گسترش اسلام از زن و فرزند خود گذشتند، تا جایی که در این راه با پدران و فرزندان مشرک، جنگیدند، و به کمک او به پیروزی دست یافتند. آنان سرشار از محبّت پیامبر بودند و در این راه به داد و ستدی بی زیان با خدا امید داشتند».(1)

با توجه به این آیات و تاریخ قطعی غزوات پیامبر و سخنان دو امام بزرگوار، دیگر نمی توان شیعه را متهم کرد که معتقد به کفر صحابه و الحاد آنان است، بلکه بر عظمت مجموع معترف بوده و مطابق آیات گذشته و سخنان پیشین، داوری می کند.

نقطۀ اختلاف میان دو گروه

اختلافی که میان امامیه و دیگران هست، مسألۀ دیگری است و آن این که:

آیا همۀ افرادی که به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدند و چند روز در کنار او بودند، به لباس عدالت مزین گشتند و دیگر تا پایان عمر، خلافی از آنان سر نزده است؟ یا این که یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله به سان تابعان (کسانی که پیامبر را ندیده ولی یاران

ص:309


1- (1) . صحیفۀ سجادیه، دعای 4.

او را دیده اند) هستند. در میان آنان، عادل و غیر عادل و مؤمن و منافق وجود داشته و هرگز همگی لباس عدالت بر تن نکرده اند.

اصولاً چگونه می شود ملّتی که قبل از بعثت رسول خدا صلی الله علیه و آله در شرک و نفاق و گناه و فساد غوطه ور بود، با گفتن دو کلمۀ «لااله الاّ اللّه محمد رسول اللّه»، آنچنان متحول گردد که تا آخر عمر گناهی از آنان سر نزند و پیوسته همگی به زینت عدالت آراسته باشند و نباید دربارۀ آنان به تحقیق بپردازیم؟

مسلّماً علم جامعه شناسی و تجارب انسان ها می گوید از آنجا که تأثیرگذاری پیامبر از طریق اعجاز نبوده، بلکه از راه های عادی که همان، ارائه طریق و امر به معروف و نهی از منکر است وارد شده، او می تواند جمع کثیری را هدایت نماید که تا پایان عمر عادل و درستکار بمانند ولی در عین حال، نمی تواند چنین رهبری که بر اصول عدل استوار است، این ملّت فرو رفتۀ در گناه را یک باره به ملّتی عادل و پاکدامن، درستکار و درست گفتار تا لحظۀ مرگ تبدیل کند. از اینجاست که دو دیدگاه، رو در روی یکدیگر قرار می گیرد:

1. آنان که می گویند: یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله که در حدود صد هزار نفرند و حدوداً پانزده هزار و اندی از آنها در کتابهای رجال شناخته شده همه عادل و دادگر و دادگسترند. هیچ نباید احتمال گناه در حق آنها بدهیم.

2. گروه دیگر که می گوید: در عین احترام به کسانی که رسول خدا صلی الله علیه و آله را درک کرده اند، نمی توان، این حضور را دلیل عدالت آنان در طول زندگی دانست، بلکه باید آنان را به دو قسمت تقسیم کرد: عادل و غیر عادل (فاسق و غیر فاسق و...).

ص:310

اکنون باید دید قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و تاریخ قطعی، کدام یک از این دو نظر را تأیید می کند؟ آیا همگان عادلند و رؤیت، به سان اکسیری است که مس را به طلا تبدیل می کند یا نه؟ رؤیت و حضور، نوعی وسیله هدایت است. گاهی افراد صد درصد می پذیرند و گاهی از نظر عقیدتی پذیرفته، امّا عملاً دچار دوگانگی می گردند؟ اینک پاسخ این سؤال را از قرآن می طلبیم:

داوری قرآن دربارۀ صحابه

داوری دربارۀ صحابۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله از دیدگاه قرآن، بستگی دارد به این که همۀ آیات مربوط به موضوع را بررسی کنیم. اکتفا ورزیدن تنها به آیاتی که آنان را می ستاید، مبنای داوریِ صحیح نیست. قاضی پرونده باید همۀ برگهای آن هارا قرائت کند، آنگاه تصمیم بگیرد. در آغاز بحث، آیاتی که در مورد ستایش یاران رسول خدا وارد شده بود، از نظر شما گذشت. اکنون ببینیم آیات دیگر چه می گویند؟

قرآن در سوره های گوناگون، یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله را علاوه بر مؤمنان خالص و عالی مقام به گروه های یاد شده در زیر تقسیم می کند و ما برای کوتاه شدن سخن به مضمون آیات اشاره می کنیم:

1. منافقان شناخته شده (منافقون/ 1).

2. منافقان ناشناخته حتّی برای پیامبر صلی الله علیه و آله (توبه/ 101).

3. اندک باوران و دل بیماران (احزاب/ 11).

4. دهن بینان که تحت تأثیر سخنان فتنه گران هستند (توبه 45/47).

ص:311

5. گروهی که کار نیک و بد را به هم آمیخته اند (توبه/ 102).

6. کسانی که به هنگام آزمایش های سخت، در خطر بی ایمانی قرار می گیرند. (آل عمران/ 154).

7. فاسقان (تبهکاران) که گفتار آنان پذیرفته نمی شود (حجرات/ 6).

8. آنان که به زبان ایمان آورده اند، ولی ایمان به دلهای آن ها راه نیافته است (حجرات/ 14).

9. کسانی که با پرداخت صدقه باید دل آن هارا به دست آورد، تا همراهی خود را با مسلمانان حفظ کنند (توبه/ 60).

10. کسانی از رویارویی با کفار می گریزند (انفال/ 15).

وجود این ده گروه حاکی از آن است که یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله یک دست نبودند، اگر در میان آنان، انسان های والامقامی بود که در پرتو دعای آنان، باران می بارید و نعمت فراوان می شد، گروهی نیز بودند که از نظر ایمان و عقیده، بسیار ناتوان و شاید فاقد آن بودند، این ده گروه، افراد اندکی نبودند که در مقابل دیگران، به حساب نیایند، بلکه هر یک برای خود، سازمان یافته بودند.

ابن هشام می نویسد که در جنگ احد، آنگاه که نظر «عبداللّه بن ابی» پذیرفته نشد، او با هفتصد تن از پیروانش، از نیمۀ راه برگشتند(1)، در این صورت چگونه می توان همۀ یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله را عادل و دادگر و صادق و راستگو دانست؟

ص:312


1- (1) . سیرۀ ابن هشام، ج 2، ص 64، ابن هشام می نویسد: انخزل عنه عبد اللّه بن أُبی بثلث الناس: «یک سوم از کسانی که از مدینه همراه پیامبر بیرون آمده بودند، از نیمه راه برگشتند».

این نوع آیات، ما را بر آن می دارد که دربارۀ یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله به سان تابعان، به بحث و بررسی بپردازیم، و دیدار با رسول خدا صلی الله علیه و آله را دلیل بر پاکی آنان ندانیم. و حتی آیاتی که در آغاز بحث در ستایش صحابه آمده، مربوط به آن جمع، و در همان زمان است، و اگر بعدها دلیل محکمی بر انحراف برخی پیدا شود، باید بدان گردن نهاد و نمی توان آن ستایش ها که در ظرف خاصی، مانند بیعت رضوان وارد شده است را، دلیل بر صلاحیت دائمی آنان تا روز رحلت دانست.

در صحیح بخاری بابی به نام خواتیم العمل وجود دارد که می تواند بیانگر درستی سخن ما باشد(1)، چه بسا افرادی در برهه ای از زمان بدکار بوده اند اما در سایه توبه به پاکی گراییده و نهایتاً مؤمن و متدین شده اند. امّا چه بسا انسان هایی که در بخشی از عمر خود متقی و پرهیزکار بوده اند، امّا بعداً بدلایلی منحرف شده اند. نظری به آیه های سورۀ فتح بیندازیم تا روشن شود این نوع ستایش ها مربوط به زمانی بوده که این افراد از نظر علم و عمل، قابل تمجید بوده اند و لذا ستایش خود را مقید به همان زمان می کند، مثلاً در سورۀ فتح، در آیه هیجدهم می فرماید: (لَقَدْ رَضِیَ اللّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ...) «خدا از مؤمنان آنگاه که زیر درخت با تو بیعت کردند، خشنود شد...» از نظر ادبی و قواعد نحو، جملۀ (إِذْ یُبایِعُونَکَ) ظرف فعل پیشین است که همان (رَضِیَ اللّهُ) باشد. یعنی رضایت در این زمان بود، و امّا این که این رضایت تا آخرین لحظات زندگی افراد باقی مانده یا نه؟ بستگی دارد که پروندۀ آیندۀ آنان نیز بررسی شود.

ص:313


1- (1) . صحیح بخاری، کتاب القدر، باب العمل بالخواتیم: عنوان الحدیث 6606.

اگر نقطۀ ضعفی دیده شود باید آن را نیز در نظر گرفت و همچنین در بیست و نهمین آیه همین سوره که در آغاز آن، یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله را ستایش می کند و می فرماید: (مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ...) « محمد پیامبر خداست و آنان که با او هستند، بر کافران سختگیر و با مؤمنان مهربانند...» ولی در پایان آیه می فرماید: (وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً) «خدا به کسانی از آن هاکه ایمان آورده اند و کار شایسته انجام داده اند، نوید بخشودگی و پاداش عظیم داده است...».

ملاحظه می فرمایید که آیه به همۀ آن ها نوید پاداش را نمی دهد، بلکه به گروه خاصی از یاران رسول خدا که دارای ایمان و عمل صالحند نوید می دهد و در جملۀ (عَمِلُوا الصّالِحاتِ مِنْهُمْ) به مقصود برخی از آنان است که عمل صالح انجام داده اند و به اصطلاح «من» در «منهم» تبعیضیه است نه بیانیه، زیرا «من بیانیه» بر ضمیر وارد نمی شود.

بنابراین، کسانی که پاکی آنان تا روز رحلت، ثابت شده و یا کسانی که وضع پایانی آنان، برای ما روشن نشده است، دربارۀ همگان این آیه را می خوانیم:

(رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونا بِالْإِیمانِ...) .(1)

«خدایا ما را و برادران ما را که قبلاً ایمان آورده اند، ببخش و بیامرز...».

و امّا گروهی که به حکم این آیات و یا تاریخ قطعی، انحراف آنان ثابت شده، هرگز نمی توان آنان را عادل و دادگر دانست.

ص:314


1- (1) . حشر/ 10.

بنابراین، هرگز امامیه نه صحابه را تکفیر می کند و نه آنان را متهم به فسق می نماید، بلکه در پرتو آیات پیشین و تاریخ قطعی به بررسی زندگانی آنان می پردازد. آن هاکه تا روز رحلت فاقد لغزش بودند، گفتار آنان را به جان می پذیرد، ولی آنهایی که زندگی آنها کاملاً شناخته شده نیست، فقط برای آنان دعا می کنند، اما به حدیث آنان عمل نمی کند.

اما گروه سوم که انحرافشان آشکار گشته، را مطرود می سازد و سخنان آنان را بی ارزش می داند.

سرپوش نهادن بر تاریخ قطعی

اشاره

گروهی از خلفای اموی و یا پیروان آنان، آنگاه که پرده از روی اعمال زشت برخی از یاران رسول خدا برداشته می شود، به سفسطه پرداخته و چنین می گویند: حال که خداوند، شمشیر ما را از خون آنان پاک نگه داشته، پس چه بهتر زبان خود را نیز از نکوهش آنان پاک نگه داریم.

یعنی دربارۀ معاویة بن ابی سفیان و طلحه و زبیر و عمروعاص و مغیرة بن شعبه و زیاد بن أبیه و ده ها جنایت کار دیگر بر ضد بشریت سخن نگوییم که خدا چون ما را از ریختن خون آنان مصون داشته، پس چه بهتر دربارۀ آنان سخن نیز نگوییم. مفاد این سخن خواه گویندۀ آن «عمر بن عبدالعزیز» باشد یا «حسن بصری» این است که خون هایی که در جنگ جمل و صفین و نهروان به امر الهی ریخته شد، خون هایی بوده که به ناحق ریخته شده و این جز انکار خلافت امام علی علیه السلام و رهبری او نیست، زیرا اگر او امام به حق بود، ریختن خون این مجرمان و گنهکاران که سدّی در راه گسترش اسلام بودند، کاری واجب بوده و نه حرام.

ص:315

اینک ما در این جا به معرفی برخی از مجرمان عهد رسالت اشاره می کنیم که هیچ محققی نمی تواند بر جرم و گناه آنان سرپوشی بگذارد.

1. معاویة بن ابی سفیان

«معاویة بن ابی سفیان»، کسی نیست که بتوان جرائم او را در این برگها برشمرد، ولی «جاحظ» در رسالۀ خود، دربارۀ او سخنی دارد که ترجمۀ آن را از نظر شما می گذرانیم: او دربارۀ بنی امیه و گناهانی که مرتکب شده اند سخن می گوید تا می رسد به معاویه که می گوید: معاویه زمام سلطنت را به دست گرفت و دیگر به شورا اعتنا نکرد، حتّی به اعتراض مهاجران و انصار نیز گوش نداد، و شگفت اینجاست که او همان سال را عام الجماعه خواند، یعنی سالی که در آن وحدت کلمه دربارۀ فرمانروایی او به وجود آمد، در حالی که چنین سالی نبوده، بلکه سال تفرق و قهر و غلبه، و سالی بوده که در آنجا امامت شورایی به نظام پادشاهی و یا خلافت اسلامی به امپراتوری تبدیل شد. و کار به جایی رسید که معاویه رو در روی رسول خدا ایستاد، پیامبر فرموده بود: اگر زن زانیه فرزندی آورد از آن شوهر اوست، بنابراین، زیاد بن ابیه باید به شوهر مادرش نسبت داده شود، ولی معاویه، برای پیشبرد سیاست های زیاده خواهی خود، او را برادر خویش خواند، زیرا پدر معاویه ابوسفیان، با مادر او ارتباط داشت.

او حجر بن عدی را که از یاران پاکدامن رسول خدا صلی الله علیه و آله بود، کشت و خراج مصر را دربست در اختیار عمرو بن عاص نهاد و یزید را که از هر نوع کمال بی بهره بود، به جانشینی خود تعیین کرد و به زور از مردم برای او بیعت گرفت و

ص:316

حدود الهی را به خاطر خویشاوندی و میانجیگری آشنایان، زیر پا نهاد.(1)

یزید کسی بود که در مدت سه سالی که بر مصدر خلافت نشسته بود دست کم سه جنایت بزرگ انجام داد:

1. در سال اول، حسین بن علی علیه السلام را به شهادت رساند.

2. در سال دوم، مدینۀ پیامبر را مورد حمله قرار داد و تعداد زیادی از صحابه و تابعان را کشت و به سپاهیان خود اجازه داد، زنان و دختران مدینه را هتک حرمت کنند.

3. در سال سوم، خانۀ خدا را با منجنیق ویران کرد و پرده های آن را به آتش کشید و تعدادی از حجاج و زائران خانۀ خدا را به شهادت رساند.(2)

بی پروایی یزید به جایی رسید که شعری از ابن زبعری را که در جنگ احد بر ضد مسلمانان سروده بود زمرمه می کرد و می گفت:

لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء ولا وحی نزل(3)

خاندان هاشمی با سلطنت بازی کردند، و با ادعای نبوت آن را به دست آوردند، در حالی که نه وحیی فرود آمده ونه کتابی نازل شده است.

2. عمروعاص

وی روزگاری مردم را بر ضد عثمان می شورانید، حتّی می گفت: هر چوپانی را در راه می دیدم او را بر ضد عثمان تحریک می کردم، امّا پس از قتل

ص:317


1- (1) . رسائل جاحظ، ص 294.
2- (2) . ابن حجر، تطهیر الجنان، ص 102، در حاشیۀ الصواعق المحرقه.
3- (3) . ابن حجر، تطهیر الجنان، ص 102، در حاشیۀ الصواعق المحرقه.

عثمان به معاویه پیوست و خواهان خون عثمان شد.(1)

این نوع هماهنگی با عثمان و چرخش صد و هشتاد درجه ای به خاطر آن بود که معاویه قول داده بود که اگر او را در جنگ با علی یاری کند، خراج مصر را در اختیار او خواهد نهاد.

3. مروان بن حکم

او از دشمنان سرسخت خاندان رسالت بود. ابن حجر می گوید: بدترین مردم و دشمن ترین آن ها با خاندان رسالت، مروان بن حکم بود.(2)

حاکم نیشابوری از عبدالرحمن بن عوف نقل می کند: هر فردی از صحابه که خدا به او فرزندی می داد، آن را حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله می آورد تا کام او را بردارد، وقتی مروان بن حکم متولد شد، دربارۀ او گفت: الوزغ بن الوزغ الملعون بن الملعون، این مارمولک، فرزند مارمولکی دیگر و ملعونی فرزند ملعون دیگر است.

4. ولید بن عقبه

او انسانی است که در دوران ولایت خود بر کوفه از طرف عثمان، مشروب خورد و با حالت مستی به نماز ایستاد و به جای دو رکعت نماز، چهار رکعت خواند و محراب را با استفراغ خود آلوده کرد.(3)

مروان و فرزندان او به همین شیوه حکومت می کردند. از جمله فرزندان

ص:318


1- (1) . انساب الاشراف، ص 282؛ البدایة والنهایة، ج 7، ص 191.
2- (2) . الغدیر، ج 8، ص 384، ط مرکز الغدیر.
3- (3) . بلاذری، انساب، ج 5، ص 33 - أحمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 144.

مروان، ولید بن یزید بن عبدالملک بن مروان است که دربارۀ او می گویند، وقتی خبر انتخاب خود را به عنوان خلافت شنید، در مسجد مشغول قرائت قرآن بود و برای خلافت خود قرآن را به عنوان فال باز کرد و بااین آیه روبرو شد:

(وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ کُلُّ جَبّارٍ عَنِیدٍ) (1)، «از خدا طلب پیروزی کردند، امّا هر ستمگر ستیزه جویی ناکام گشت». در این هنگام، قرآن را هدف تیر قرار داد و با پرتاب چند تیر آن را سوراخ سوراخ کرد و این دو بیت را سرود:

تهددنی بجبار عنید فها أنا ذاک جبار عنید

اذا ما جئت ربک یوم حشر فقل یا رب مزقنی الولید(2)

آیا مرا با نام های جبار و عنید تهدید می کنی؟ آری من همان سرکش ستیزه جو هستم، روز قیامت که با خدای خود دیدار می کنی بگو خدایا ولید مرا پاره پاره کرد.

سیوطی می گوید: ولید بن یزید، انسانی تبهکار، همیشه مست و اهل لواط بود و حتّی برادر خود سلیمان را به این کار زشت دعوت کرد و با همسران پدر خود ازدواج کرد.(3)

آیا این افراد را که نمونه های آنان در صحابه و تابعان و تابعان تابعان به فراوانی دیده می شوند، می توان عادل و پارسا و نیکوکار دانست و دین خدا را از آنان فرا گرفت؟

ص:319


1- (1) . ابراهیم/ 15.
2- (2) . ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 5، ص 107.
3- (3) . سیوطی، تاریخ الخلفا، ص 17.

9 خاتمیّت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و مُصحف فاطمه علیها السلام

اشاره

شیعۀ امامیه به سان دیگر فرق اسلامی، معتقدند که: پیامبر اسلام، پیامبر خاتم و کتاب او، پایان بخش همۀ کتابها و رسالت او آخرین رسالات الهی است و با رحلت او، باب وحی الهی بسته شده و تشریع احکام پایان یافته است، نه بر فردی وحیی فرود می آید و نه حکمی پس از وی تشریع می گردد. امیرمؤمنان به هنگام غسل دادن جسد مطهر رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین گفت:

«بأبی أنت و أمّی لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت غیرک من النبوّة والأنباء واخبار السماء».(1)

«پدر و مادرم به فدای تو! با درگذشت تو از چیزی محروم شدیم که با مرگ دیگر پیامبران از آن محروم نشدیم و آن، پیام آوری و گزارش از عالم بالاست».

خاتمیت پیامبر از اصول ضروری اسلام است که منکر آن، از دایرۀ اسلام، بیرون رفته و جزء کافران و مرتدان به شمار می رود ولی در اینجا پرسش هایی مطرح است که باید به آن هاپاسخ گفت:

ص:320


1- (1) . نهج البلاغه، خطبه 235.

1. اگر باب تشریع بسته شده است، چگونه ائمۀ اهل بیت علیهم السلام به کتاب علی علیه السلام استناد جسته و به آن عمل می کردند؟

2. اگر دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله، فاطمه زهرا علیها السلام مصحفی دارد، بنابراین وحی با مرگ پیامبر پایان نیافته است.

3. امامیه بر روایاتی که از امامان دوازده گانه نقل شده عمل می کنند، بدون این که سند آن هابه رسول خدا صلی الله علیه و آله برسد.

اکنون، ما به این پرسش ها پاسخ می گوییم:

کتاب امام علی علیه السلام و املای رسول خدا صلی الله علیه و آله

پاسخ این پرسش در گرو این است که ماهیت این کتاب شکافته شود تا روشن گردد که این کتاب جز احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله چیز دیگری نیست. و پیامبر صلی الله علیه و آله آن را املا می کرد و امیرمؤمنان می نوشت و مجموعاً به نام کتاب علی علیه السلام نامیده شده است.

اگر صحیح بخاری به واسطۀ چند نفر از رسول گرامی احادیثی را نقل می کند، و از نظر اهل سنت صحیح ترین کتاب بعد از قرآن شمرده می شود، ولی بین صاحب کتاب و رسول خدا، دست کم دو قرن فاصله است و احتمال دارد که در این مدت در آن احادیث دستکاری شده باشد ولی امیرمؤمنان، فیض را از سرچشمۀ آن گرفته، بدون این که در آن کوچکترین آلودگی رخ دهد. امیرمؤمنان در بیت نبوی دیده به جهان گشوده و از دوران کودکی تا رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله در کنار او بوده است. او دوران کودکی خود را چنین توصیف می کند:

ص:321

«من به سان بچۀ حیوان که به دنبال مادر می دود، به دنبال پیامبر بودم، هر روز یکی از ارزش های اخلاقی را از او فرا می گرفتم و به من امر می کرد که به آن، عمل کنم. در هر سالی، در غار حراء، به عبادت می نشست و کسی جز من او را نمی دید و در آن روز، هیچ خانوادۀ مسلمانی وجود نداشت، جز خانوادۀ پیامبر که من و خدیجه نیز در آن عضو بودیم، و من نور وحی را می دیدم و بوی خوش نبوت را استشمام می کردم».(1)

امیرمؤمنان به حکم آن که خانه زاد بیت نبوت بود، شب و روز، در سفر و حضر در وطن و دیار غربت، از رسول خدا صلی الله علیه و آله جدا نبود، جز در غزوۀ تبوک که او را جانشین خود در مدینه قرار داد تا مراقب منافقان باشد، و اگر سودای قیام بر ضد مسلمانان در سر پروراندند، صاعقه وار بر سر آنان بتازد این ارتباط تنگاتنگ تا آن گاه که آخرین روزهای زندگی را می گذراند برقرار بود حتی لحظه جان سپردن سر پیامبر بر سینۀ علی علیه السلام بود. علی داستان درگذشت پیامبر را چنین بازگو می کند:

پیامبر خدا، جان داد، در حالی که سر او بر سینۀ من بود و من او را غسل دادم در حالی که فرشتگان مرا کمک می کردند، خانه و آستانه ناله می کرد. ملائکه گروه گروه فرود می آمدند و بالا می رفتند، من از فرشتگان ندایی جز درود بر پیامبر صلی الله علیه و آله نشنیدم.

این بخش از تاریخ حاکی از آن است که امام، پیوند خاصی با رسول خدا صلی الله علیه و آله داشت و هیچگاه از او جدا نمی شد و این ویژگی از آن علی علیه السلام بود، نه دیگران و اگر کسی چشم خود را بر تاریخ باز کند به خوبی این ویژگی را درک می کند.

ص:322


1- (1) . نهج البلاغه، خطبۀ قاصعه، 192.

به خاطر این پیوند و همبستگی روحی و خانوادگی، پیوسته در انتظار بهره گیری از سخنان رسول خدا صلی الله علیه و آله داشت و لذا می فرماید:

«انّی إذا کنت سألته أنبأنی، وإذا سکت ابتدأنی».(1)

«هرگاه آغاز به پرسش می کردم، مرا پاسخ می گفت و هرگاه خاموش می ماندم، او سخن آغاز می کرد».

از این جهت، پیامبر صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمان می داد، آنچه را که او می گوید بنویسد، به همین سبب، علی علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید: آیا می ترسید که من فراموش کنم؟ حضرت پاسخ داد، نه بر تو از فراموشی نمی ترسم، زیرا از خدا خواسته ام که فراموشی بر تو راه نیابد، ولی برای شریکهای خود بنویس، پرسیدم:

مقصود از شریکها چه کسانی هستند؟ فرمود: فرزندانی که از خاندان تو به وجود می آیند.

بنابراین، کتاب علی که در میان محدثان شیعه و سنی، معروف است، همان است که پیامبر صلی الله علیه و آله بر علی در مواقع خاصی املا کرده و امیرمؤمنان به خط خود نوشته و آن را روی پوستی که طول آن هفتاد ذراع در عرض یک سفره است نگهداری کرده و در آن، آنچه که امت اسلامی تا روز قیامت نیاز دارد، آمده است و پیشوایان معصوم علیهم السلام، یکی پس از دیگری به آن، مراجعه کرده و از آن نقل می کردند و در مواقع خاصی خط امام را به این و آن، نشان می دادند(2)، و آن را یکی پس از دیگری به میراث برده و احادیث بی شماری را از آن نقل کرده اند، و

ص:323


1- (1) . تاریخ الخلفاء، ص 115.
2- (2) . وسائل الشیعه، ج 3، باب 2 از ابواب لباس مصلی، حدیث 1.

خوشبختانه این کتاب از دستخوش حوادث زمان مصون ماند و دیگر یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله هر چند احادیثی از پیامبر ضبط کرده بودند، اما نوشته های آنان با کمال تأسف طعمۀ حریق شد(1) و مسلمانان، از این راه ضرر غیر قابل جبرانی دیدند و در نتیجه حدیث نبوی، جولانگاه دروغ پردازان و بازرگانان حدیث گشت و آنچه توانستند از اسرائیلیات و مسیحیات و مجوسیات در حدیث پیامبر وارد کردند، اما کتاب علی بر اصالت خویش باقی ماند و دستبرد حوادث به آن راه نیافت. نتیجه این که کتاب امام علیه السلام جز نگارش حدیث نبوی، آن هم برای بهره گیری امت اسلامی چیزی نیست. اینک ویژگی های این کتاب را یادآور می شویم:

امام صادق علیه السلام می فرماید: نزد ما کتابی است با املای رسول خدا صلی الله علیه و آله و خط علی علیه السلام که در حقیقت در برگیرندۀ حلال ها و حرام هاست.(2)

امام باقر علیه السلام به فضیل می فرماید: نزد ما کتاب علی است که طول آن هفتاد زراع است، هر چیزی که بشر بدان نیاز دارد، حتّی حکم خراش بر بدن نیز در آن آمده است.

از برخی از روایات، استفاده می شود که گاهی کتاب علی را «جامعه» می نامیدند، امام باقر علیه السلام می فرماید: نزد ما «جامعه» هست، مردم چه می دانند کتاب «جامعه» چیست؟ راوی می گوید: فدایت شوم «جامعه» چیست؟ فرمود: کتابی است که طول آن هفتاد ذراع به اندازه ذراع پیامبر است و علی علیه السلام مستقیماً آن را از میان دو لب رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیده و با دست خود آن را نوشته است. در آن همۀ

ص:324


1- (1) . خطیب بغدادی، تقیید العلم، ص 28-29؛ مسند احمد، ج 3، ص 3.
2- (2) . کافی ج 1، ص 241.

آنچه را که بشر از حلال و حرام نیاز دارد، حتّی حکم خراش بر بدن آمده است.(1)

بنابراین، نخستین کسی که حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله را به صورت کامل نوشته علی علیه السلام بوده و آن را گاهی کتاب علی و گاهی جامعه و گاهی «صحیفۀ علی» می خواندند. نگارش این کتاب حاکی از آن است که امام علیه السلام به حفظ سنّت علاقۀ فراوانی داشته است.

در زمانی که مکتب خلفا، پیوسته می کوشید نقل روایت از رسول خدا صلی الله علیه و آله را متوقف سازد یا کاهش دهد و هرگاه عمر بن خطاب فردی را به عنوان والی به جایی می فرستاد، سفارش می کرد تنها به قرآن بپردازید و از روایت کردن از محمد صلی الله علیه و آله بکاهید و من در مسئولیت این کار با شما شریکم.(2) و گاهی کسانی را که به نقل حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می پرداختند، توبیخ می کرد و به ابوذر و عبداللّه بن مسعود و ابی الدرداء گفت: این چه کاری است که پیوسته از محمد حدیث پخش می کنید؟(3) در چنین دوران اختناقی که نقل حدیث، یکی از جرم های مهم به شمار می رفت، امام علی علیه السلام و فرزندان او به حفظ این کتاب پرداخته و از طریق آن، فتوا می دادند، و به بخشنامه کسانی که نقل و کتابت حدیث را ممنوع کرده بودند، اعتنایی نداشتند. اینک نمونه هایی از آن:

1. ابوبصیر می گوید: نزد امام باقر علیه السلام بودم، او «جامعه» را خواست و به آن می نگریست و این حدیث را برای ما نقل کرد:

ص:325


1- (1) . بصائر الدرجات، ص 147.
2- (2) . تاریخ طبری، ج 3، ص 273.
3- (3) . کنزالعمال، ج 1، ص 293، شماره 294.

«المرأة تموت وتترک زوجها لیس لها وارث غیره، قال: فله المال کلّه».(1)

«هرگاه زنی بمیرد و جز شوهر، وارث دیگری نداشته باشد، همۀ مال، از آن شوهر است».

2. ابوبصیر مرادی می گوید: از امام صادق علیه السلام برخی از مسائل مربوط به ارث را پرسیدم. فرمود: علاقه مندید کتاب علی را نشان دهم؟ آن گاه کتاب علی را آورد و در آن، این حدیث بود، (گویا مورد سؤال أبی بصیر بوده است).

«رجل مات وترک عمّه وخاله للعمّ الثلثان وللخال الثلث».(2)

3. عبدالملک بن اعین می گوید: من در محضر امام باقر علیه السلام بودم. او کتاب علی علیه السلام را خواست، فرزندش جعفر (امام صادق علیه السلام) آن را به حضور پدر آورد.

آن به صورت طومار پیچیدۀ ضخیمی به کلفتی ران انسان بود، در آن، این حدیث آمده بود:

«إنّ النساء لیس لهنّ من عقار الرجل إذا هو توفی عنها شیء، فقال أبو جعفر: هذا واللّه خطّ علی بیده واملاء رسول اللّه صلی الله علیه و آله».(3)

«زنان سهمی در زمین خانه مرد به هنگام مرگ شوهر ندارند. امام باقر علیه السلام به خدا سوگند این خط علی و املای رسول خداست».

4. صیرفی می گوید: من با «حکم بن عتیبه»، نزد امام باقر بودم، او پیوسته از

ص:326


1- (1) . بصائر الدرجات، ص 145.
2- (2) . کافی ج 7، ص 119.
3- (3) . وسائل الشیعه، ج 17، ص 522، باب 6 از أبواب میراث ازواج، حدیث 17.

امام باقر علیه السلام سؤال می کرد و امام باقر علیه السلام او را احترام می نمود. ناگهان در مسأله ای اختلاف پیدا کردند، امام باقر علیه السلام فرمود: فرزندم برخیز و کتاب علی را برای ما بیاور. او کتابی را آورد که برگهای آن به هم پیچیده بود و حجم انبوهی داشت. آن کتاب را گشود. امام به آن نگاه می کرد تا پاسخ سؤال حکم بن عتیبه را در آن جست و فرمود: این خط علی و املای رسول اللّه صلی الله علیه و آله است.(1)

5. ابن بکیر می گوید: زراره از امام صادق علیه السلام پیرامون نماز در پوست و پشم حیوانات حرام گوشت، سؤال کرد. امام کتابی را باز کرد که آن را املای رسول خدا صلی الله علیه و آله معرفی کرد. در آن چنین آمده بود:

«إنّ الصلاة فی وبر کل شیء حرام أکله، فالصلاة فی وبره وشعره وجلده وبوله وروثه والبانه وکل شیء منه، فاسدة لا تقبل تلک الصلاة حتّی تصلی فی غیره مما أحل اللّه أکله، ثم قال یا زرارة هذا عن رسول اللّه».(2)

«نماز در همۀ اجزای بدن حیوانی که گوشت آن حرام باشد، باطل است و در این مورد بین پشم و مو و پوست و بول و مدفوع و شیر فرقی نیست. خدا چنین نمازی را نمی پذیرد، مگر آن که در غیر آن که حلال گوشت باشد، خوانده شود. ای زراره این حدیث از پیامبر خداست».

این ها نمونه هایی پنج گانه است که از کتاب علی علیه السلام نقل شده و ما هم در اینجا آوردیم. کتاب علی علیه السلام هر چند با ویژگی هایی که داشت در اختیار ما نیست ولی محدثان بزرگ شیعه، احادیثی را که در آن کتاب نقل شده، در أبواب مختلف

ص:327


1- (1) . رجال نجاشی، ترجمۀ محمد بن عذافر، شمارۀ ترجمه 967.
2- (2) . کافی ج 3، ص 397، حدیث 1.

فقه، آورده اند و محقق ارجمند مرحوم میرزا علی احمدی میانجی در گسترۀ خود به نام «مکاتیب الرسول»، مجموع آنچه که در کتب اربعه، از این کتاب نقل شده، یکجا آورده است.

سؤال دیگر: محدّثان اهل سنت، نقل می کنند: امیرمؤمنان صحیفه ای در قاب شمشیر خود داشت. آیا کتاب علی علیه السلام همان است؟ احمد در مسند خود می گوید: ابوحجیفه گفت: از علی سؤال کردم. آیا نزد شما از پیامبر صلی الله علیه و آله غیر از قرآن چیزی هست؟ او گفت: به خدایی که دانه را شکافته و انسان را آفریده جز آن که خدا فهم خاصی از قرآن به ما داده، و صحیفه ای نیز نزد ماست چیز دیگری نداریم. گفتم: در آن صحیفه چیست؟ فرمود: عقل(1)، آزادی اسیران، و این که مؤمن در برابر کافر کشته نمی شود.(2)

پاسخ: این روایت در هر کتابی باشد، نمی توان آن را روایت صحیحی دانست، زیرا معنی آن این است که امیرمؤمنان در طول زندگی خود با پیامبر، همین سه مطلب را حفظ کرده و جایی هم جز قاب شمشیرش پیدا نکرده و در آن جای داده است و عجیب این است که این حدیث که با واقعیت علم گستردۀ امام علیه السلام سازگار نیست؛ با عبارت های مختلف نقل شده است. گاهی می گویند که آن حضرت فرمود: هرکس تصور کند نزد ما غیر از قرآن و این صحیفه چیزی هست، دروغ گفته است. گاهی می گویند که آن حضرت فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله به ما چیز خاصی نداده است که به مردم نداده باشد، مگر آنچه که در قاب شمشیر من است.

ص:328


1- (1) . مقصود از عقل در این جا آن است که دیه بر عاقله است.
2- (2) . مسند أحمد ج 1، ص 79.

گاهی گفته می شود آن حضرت فرمود: پیامبر به ما چیزی نسپرده که به مردم نداده باشد، جز صحیفه ای که در قاب شمشیر من است.(1)

ما از آنچه که گفتیم صرف نظر می کنیم. اگر واقعاً نزد علی جز این سه کلمه چیز دیگری نبود، پس حدیث معروف که می فرماید: «أنا مدینة العلم وعلیُّ بابها» که مفاد آن شعر یاد شده در زیر است، چیست؟

که من شهر علمم، علیم درَست درست این سخن قول پیغمبر است(2)

آیا صحیح است امیرمؤمنان باب علم النبی، از احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله فقط همین سه کلمه را فرا گرفته باشد؟ امامی که خلفا و صحابه همگان به او مراجعه می کردند و او ابداً به کسی مراجعه نمی کرد، باید در درجۀ بسیار عالی از علم به احکام و معارف باشد. فضل بن روزبهان که کتابی در نقد کتاب «منهاج الکرامة فی الولایة والإمامة» نوشته دربارۀ دو حدیث یعنی «أقضاکم علی» و «أنا مدینة العلم...» می گوید: شکی نیست که امام علیه السلام از علمای امت بوده و مردم به او نیازمند بودند. چگونه چنین نباشد؟ او وصی پیامبر صلی الله علیه و آله در رسانیدن پیام او به مردم و امانت های علمی اوست(3) بنابراین، هیچ کس نمی تواند دربارۀ صحّت این دو حدیث، خدشه کند. در این صورت، باید بگوییم آنچه که احمد و یا

ص:329


1- (1) . مسند أحمد ج 1، ص 81، 100، 102، 110؛ البدایة والنهایة، ج 5، ص 251؛ صحیح مسلم، ج 4، ص 217.
2- (2) . این حدیث را بیش از 143 نفر از محدثان نقل کرده اند، و پیرامون حدیث گفتگو کرده اند. کسانی که بخواهند از مصادر ومدارک این حدیث که فزون از هفتاد مدرک است آگاه شوند به کتاب شریف الغدیر، ج 3، ص 87-113 مراجعه فرمایند.
3- (3) . دلائل الصدق، ج 2، ص 515.

دیگران در کوچک کردن مقام علمی حضرت، نقل کرده اند، جز حدیث باطل چیز دیگری نیست.

***

مصحف فاطمه علیها السلام

سؤال دومی که باید به آن پاسخ گفت موضوع مصحف فاطمه است، برخی پنداشته اند که کلمۀ «مصحف» در هر دوره و هر زمان به معنی قرآن بوده، پس دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله نیز دارای قرآنی ویژه بوده است، و قهراً چنین عقیده ای با خاتمیت و انقطاع وحی سازگار نیست.

ولی طراحان این سؤال از یک نکته غافلند که واژۀ «صحف» به معنی کتاب است، نه قرآن، چنان که می فرماید:

(وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ) (1).

«آنگاه که نامه های اعمال را پخش کنند».

همچنین مصحف از مادۀ «صحف» آمده و به معنی دفتر و کتاب دوخته و جلد شده است. و اگر هم روزی به قرآن مصحف گفته اند، به دلیل آن بوده که قرآن در زمان پیامبر و پس از او به صورت یک کتاب مجلّد، وجود داشته است.

امام صادق علیه السلام می فرماید: «من قرأ القرآن فی المصحف یتمتع ببصره». (2)«هرکس قرآن از روی کتاب بخواند، از چشم خود بهره می گیرد». در این حدیث قرآن و مصحف هر دو را در کنار هم آورده و مصحف را شکل مکتوب و مدون

ص:330


1- (1) . سورۀ تکویر، آیۀ 10.
2- (2) . اصول کافی، ج 2، ص 613.

قرآن در یک دفتر می داند. در حدیث دیگر آمده است: «قراءة القرآن فی المصحف تخفّف العذاب عن الوالدین».(1)«خواندن قرآن از روی کتاب، عذاب پدر و مادر را کم می کند».

باز در این حدیث، قرآن را در مصحف یاد می کند گویا قرآن چیزی است و مصحف چیز دیگر.

مورخان در شرح حال خالد بن معدان می نویسند: «إنّ خالد بن معدان، کان علمه فی مصحف له ازرار وعراء»، «خالد بن معدان، دانش خود را در دفتری ضبط کرده بود که دکمه و دستگیره داشت».

تا این جا روشن شد که مصحف به معنی قرآن نیست، بلکه به معنی دفترچه جلد شده است که افراد دانش های خود را در آن ضبط می کرده اند و اگر بعدها قرآن را مصحف گفته اند، به این سبب بوده که قرآن از حالت حفظی و ذهنی بیرون آمد و در دفاتر نوشته شد و به صورت کتاب وجود داشت.

بنابراین، نباید در شگفت باشیم که دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله برای خود، دفتری داشته باشد که از پدر بزرگوار خود، علومی را در آن ضبط کند.

خوشبختانه فرزندان فاطمه علیها السلام حقیقت و واقع این مصحف را شناسانده و گفته اند: این مصحف، جز یک رشته آگاهی هایی که از پدر بزرگوارش شنیده و یا از طریق دیگر به دست آورده، چیز دیگری نیست. اینک برخی از روایات را می آوریم:

حسن بن علی علیهما السلام فرمود: «نزد ما "جامعه" ای است که در آن حلال و حرام

ص:331


1- (1) . اصول کافی ج 2، ص 613.

وارد شده است. و مصحف فاطمه علیها السلام هست در حالی که در آن کلمه ای از قرآن نیست بلکه املای رسول خدا صلی الله علیه و آله و خطّ علی علیه السلام است و همگی در اختیار ماست».(1)

امام علیه السلام با عنایت کامل یادآور می شود که در آن کلمه ای از قرآن نیست تا مبادا تصور شود وحی تشریعی بر دخت پیامبر نازل می شده است.

امام صادق علیه السلام در روایت دیگر در توصیف مصحف فاطمه می گوید:

«و اللّه ما فیه من قرآنکم حرف واحد. قلت هذا واللّه العلم؟ قال:

إنّه لعلم وما هو بذاک».(2)

«به خدا سوگند، کلمه ای از قرآن شما در آن نیست. راوی می گوید:

پرسیدم: آیا در آن دانش است؟ امام در پاسخ می گوید: بلی ولی نه از این دانش های معمولی».

با توجه به آنچه گفته شد، روشن می گردد که مصحف فاطمه علیها السلام ارتباطی به قرآن ندارد و کسانی که آن را دستاویزی برای اتهام شیعه (اعتقاد به تحریف قرآن قرار داده اند)، اگر مغرض نباشند، نا آگاهانه و بدون تحقیق دربارۀ واقعیت آن سخن می گویند.

اکنون واقعیت را برای خوانندگان بیان می کنیم:

ص:332


1- (1) . بصائر الدرجات، الصفار، صص 157 و 158.
2- (2) . اصول کافی، ج 2، ص 413.

«محدّث» در اسلام

یکی از معارف مسلم در میان علمای اسلام، وجود افراد «محدَّث» در میان مسلمانان است. فرد «محدَّث» پیامبر نیست، و بر او وحی نازل نمی شود، ولی در عین حال، فرشتگان، با وی سخن می گویند، و سخن آنان را می شنود، و لذا او «محدَّث» بر وزن اسم مفعول نام گرفته است، زیرا که فرشته با او «حدیث» می گوید. بخاری نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

«لقد کان فیمن کان قبلکم من بنی إسرائیل رجالٌ یکلَّمون من غیر أن یکونوا أنبیاء فإن یکن من أمّتی منهم أحد، فعمَر...».(1)

«در میان پیشینیان از بنی اسرائیل، مردانی بودند که با آن ها از عالم غیب سخن گفته می شد، بدون این که پیامبر باشند. و اگر در میان امت من چنین فردی باشد، آن عمر بن خطاب است».

روایت دربارۀ «محدّث» در میان امت اسلامی از طریق اهل سنت و سخنان آنان در تفسیر این واژه بیش از آن است که در این جا نقل شود، و شارحان صحیح بخاری در این مورد، توضیحات کافی داده اند.(2)

کلینی در کتاب کافی بابی تحت عنوان «إنّ الأئمّة محدَّثون، مفهَّمون» منعقد کرده و روایاتی در این مورد نقل کرده است، و همگی حاکی از آن است که محدّث کسی است که صوت فرشته را می شنود، ولی او را نمی بیند. آنگاه اضافه می کند ائمه اهل بیت علیهم السلام همگی «محدّث» هستند.(3)

ص:333


1- (1) . بخاری، صحیح، ج 2، ص 194، باب مناقب عمر بن الخطاب.
2- (2) . ارشاد الساری بشرح صحیح البخاری، ج 6، ص 99.
3- (3) . اصول کافی، ج 1، ص 325 327.

فاطمه «محدَّثه» است

دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله به خاطر کمال وجودی، از افراد «محدّثه» به شمار می رود، یعنی صدای فرشته را می شنید، ولی او را نمی دید، و این جریان، زمانی رخ داد که پدر والامقامش درگذشت. غم و اندوه او را فرا گرفت. در این هنگام جبرئیل امین به فرمان الهی فرود می آمد. اخباری را از آینده، برای او بازگو می نمود و از این طریق، مایۀ تسلّی خاطر او را فراهم می آورد. اینک ویژگی های مصحف فاطمه علیها السلام را از زبان فرزندان او بیان می کنیم:

امام صادق علیه السلام می فرماید: آنگاه که خدا پیامبرش را قبض روح نمود، اندوه فراوانی فاطمه علیها السلام را دربرگرفت. خدا فرشته ای را فرستاد تا او را تسلیت بگوید.

فاطمه علیها السلام امیرمؤمنان را از آنچه می شنید، آگاه ساخت. علی علیه السلام فرمود: «هرگاه صدای فرشته را شنیدی، مرا آگاه کن تا آنچه می گوید، بنویسم». این گزارش ها که از طریق فرشته به فاطمه علیها السلام می رسید و او در اختیار علی علیه السلام می نهاد، در دفتری جمع شد و نام مصحف به خود گرفت، ولی در آن چیزی از حلال و حرام نیست، بلکه تنها گزارش هایی از آینده است.(1)

ص:334


1- (1) . کافی ج 1، باب فیه ذکر الصحیفة، حدیث 2.

10 دوازده امام

اشاره

شیعۀ امامیه به نام «مذهب اثناعشری» معروف شده است و نکتۀ آن این است که رهبری دوازده امام از بنی هاشم در کلام رسول خدا صلی الله علیه و آله آمده و سپس هر امامی به امامت فرد بعدی تصریح کرده است.

از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایات فراوانی وارد شده که امور این امت را دوازده خلیفه به شمارۀ نقیبان بنی اسرائیل به دست می گیرند. این روایات، دارای خصوصیاتی است که جز بر دوازه امام معصوم شیعه منطبق نمی شود، بنابراین، شایسته است با این روایات که پیامبر اکرم در آن ها از رهبری دوازه امام خبر داده است، آشنا شویم. اینک مجموع این روایات:

1. بخاری از جابر بن سمره از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل می کند:

«یکون اثنا عشر أمیراً، فقال کلمة لم أسمعها، فقال أبی أنّه قال:

کلّهم من قریش».(1)

«از پیامبر شنیدم که می گفت: دوازده نفر امیر پس از من خواهند بود.

ص:335


1- (1) . صحیح بخاری، ج 9، ص 101، کتاب الاحکام، باب 51، باب الاستخلاف.

سپس سخنی گفت که من نشنیدم. از پدرم پرسیدم، گفت: فرمود: همه از قریش هستند».

2. مسلم در صحیح خود از جابر نقل می کند که من با پدرم بر پیامبر وارد شدیم، شنیدم که می گفت:

«إنّ هذا الأمر لا ینقضی حتّی یمضی فیهم اثنا عشر خلیفة، ثم تکلم بکلام خفی علیّ. قال: فقلت لأبی ما قال؟ قال: قال: کلّهم من قریش».(1)

«می گوید: من با پدرم بر پیامبر وارد شدیم، شنیدم که می گفت، حاکمیت اسلام، به پایان نمی رسد مگر این که دوازده خلیفه در آن حکومت کنند، آن گاه سخنی گفت که بر من پوشیده ماند، از پدرم پرسیدم: چه گفت:

گفت: فرمود: همگان از قریش هستند».

3. باز مسلم از سمره نقل می کند: شنیدم که پیامبر می گوید:

«لا یزال أمر الناس ماضیاً ما ولیهم اثنا عشر رجلاً، ثم تکلم بکلمة خفیت علیّ فسألت أبی ماذا قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله فقال:

قال: کلّهم من قریش».(2)

«از پیامبر شنیدم که می گفت: پیوسته کار مردم رو به راه خواهد بود تا وقتی که دوازده مرد بر آنان حکومت کنند. آنگاه پیامبر کلمه ای فرمود که بر من پنهان ماند، از پدرم پرسیدم، گفت: فرمود: همه از قریشند».

4. باز مسلم از او نقل می کند که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می گوید:

ص:336


1- (1) . صحیح مسلم، ج 6، ص 3.
2- (2) . صحیح مسلم، ج 6، ص 3 4.

«لا یزال أمر الإسلام عزیزاً إلی اثنی عشر خلیفة، ثم قال کلمة لم أفهمها فقلت لأبی ما قال: فقال: قال: کلّهم من قریش».(1)

«از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم: اسلام عزیز و برتر است تا دوازده خلیفه، آن گاه سخنی گفت که من نفهمیدم. از پدرم پرسیدم، گفت: همگان از قریشند».

5. باز مسلم از او نقل می کند:

«انطلقت إلی رسول اللّه صلی الله علیه و آله ومعی أبی فسمعته یقول: لا یزال هذا الدین عزیزاً منیعاً إلی اثنی عشر خلیفة، فقال کلمة صمنیها الناس فقلت لأبی ما قال؟ قال: قال: کلّهم من قریش».(2)

«من با پدرم به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رفتیم. شنیدم که می گفت: این دین اسلام - گرامی و برتر خواهد بود تا دوازده خلیفه آن گاه سخنی گفت که سر و صدای مردم مانع از شنیدن آن شد. به پدر گفتم: چه گفت؟ گفت:

می فرماید: همگی از قریش هستند.(3)

6. باز مسلم از او نقل می کند: روز جمعه، عصر روزی که اسلمی سنگسار شد، پیامبر فرمود:

«لا یزال الدین قائماً حتّی تقوم الساعة أو یکون علیکم اثنا عشر خلیفة کلهم من قریش».

«پیوسته این دین بر سر پا خواهد بود تا روز رستاخیز یا تا روزی که

ص:337


1- (1) . صحیح مسلم، ج 6، ص 3-4.
2- (2) . صحیح مسلم، ج 6، ص 3-4.
3- (3) . همان.

دوازده خلیفه بر شما حکومت کنند که همگی از قریشند».

این روایات متعدد را که یکی را بخاری و بقیه را مسلم نقل کرده، در صحیحین آمده اند که نزد اهل سنت از اعتبار بسیار بالایی برخوردارند.

اکنون به نقل روایاتی می پردازیم که در غیر صحیحین آمده است.

7. أبو داود از جابر بن سمره نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:

«لا یزال هذا الدین عزیزاً إلی اثنی عشر خلیفه فکبّر الناس و ضجّوا ثم قال کلمة خفیة، قلت لأبی: یا أبتی ما قال؟ فقال: قال:

کلّهم من قریش.(1)

«از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می گوید: این دین عزیز است تا زمانی که دوازده خلیفه بر سر کار باشند. سپس مردم تکبیر گفتند و سر و صدا کردند. آن گاه پیامبر کلمه ای را آهسته گفت: به پدرم گفتم: پدرجان چه گفت؟ گفت: می فرماید: همگی از بنی هاشم هستند».

8. ترمذی از جابر بن سمره نقل می کند:

قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله یکون من بعدی اثنا عشر أمیراً. ثم تکلم بشیء لم أفهمه فسألت الذی یلینی فقال: قال: کلّهم من قریش».(2)

«رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بعد از من دوازده امیر خواهد بود، آنگاه سخنی گفت که من نفهمیدم از کسی که در کنار من بود، پرسیدم، گفت: همگی از قریش هستند».

ص:338


1- (1) . سنن ابی داود، ج 2، ص 207، کتاب المهدی، و این روایات را به دو طریق دیگر نیز نقل کرده است.
2- (2) . سنن ترمذی، ج 2، ص 35، چاپ 1342 قمری.

ترمذی می گوید: این حدیث، صحیح است و به طرق گوناگون از جابر نقل شده، آن گاه طریق دیگری را که منتهی به جابر می شود، نقل می کند.

9. أحمد در مسند خود نقل می کند: از پیامبر شنیدم که فرمود:

برای این امّت دوازده خلیفه خواهد بود، آن گاه این حدیث را از 34 طریق نقل می کند.(1)

10. حاکم در مستدرک خود بر صحیحین در کتاب «معرفة الصحابة» از عون بن جحیفه و او از پدرش نقل می کند که من با عمویم نزد پیامبر بودم، فرمود:

«لا یزال أمر أُمّتی صالحاً حتّی یمضی اثنا عشر خلیفة».

«پیوسته وضع امّت من خوب و مناسب خواهد بود تا زمان دوازده خلیفه بگذرد».

آنگاه پیامبر آهسته سخن گفت، به عمویم گفتم که جلوتر از من نشسته بود، پیامبر چه گفت؟ گفت: پسرم! فرمود: همگان از قریشند.(2)

11. و نیز از جابر بن سمره نقل می کند که من نزد رسول خدا بودم، شنیدم که می گوید:

«لا یزال أمر هذه الامة ظاهراً حتّی یقوم اثنا عشر خلیفة».

«امت من ظاهر و پیروز خواهد بود تا روزی که بر آنان دوازده خلیفه حکومت کنند. آنگاه سخنی گفت که من درست نشنیدم. از پدرم پرسیدم که نزدیکتر از من بود که پیامبر چه گفت؟ گفت: فرمود: همگان از قریشند».(3)

ص:339


1- (1) . مسند أحمد، ج 5، ص 86 108.
2- (2) . مستدرک، ج 3، ص 617.
3- (3) . مستدرک حاکم، ج 3، ص 318.

12. ابن حجر در صواعق از جابر بن سمره نقل می کند که پیامبر فرمود:

«یکون بعدی اثنا عشر أمیراً کلّهم من قریش».(1)

«پس از من دوازده امیر خواهد بود که همگان از قریشند».

13. احمد از مسروق نقل می کند که ما نزد عبداللّه بن مسعود بودیم و او به ما قرآن می آموخت، مردی به او گفت: آیا از پیامبر پرسیدی که چند خلیفه بر این امت حکومت خواهند کرد؟ عبداللّه بن مسعود گفت: از روزی که وارد عراق شدم، کسی این موضوع را از من نپرسیده است. آری از او پرسیدم، فرمود: «اثنا عشر کعدة نقباء بنی اسرائیل»، «دوازده خلیفه همانند بزرگان بنی اسرائیل».(2)

14. همین حدیث را خطیب بغدادی در تاریخ خود با سندی از جابر بن سمره نقل کرده است.(3)

15. متقی هندی در منتخب کنزالعمال همین حدیث را از احمد و طبرانی در معجم کبیر وحاکم در مستدرک نقل کرده است.(4)

16. سیوطی در تاریخ الخلفاء به سند خوب از ابن مسعود نقل می کند که پس از او چند خلیفه بر این امت حکومت خواهد کرد، او گفت: ما از رسول خدا همین را پرسیدیم، فرمود: «اثنا عشر کعدة نقباء بنی إسرائیل».(5)

اینها نمونه هایی است که در آنها خلافت دوازده امام نقل شده است و در این روایات نشانه ها و صفات و شمارۀ آنها وارد شده است، چیزی که هست باید

ص:340


1- (1) . الصواعق، ص 189.
2- (2) . مسند احمد، ج 1، ص 398.
3- (3) . تاریخ بغداد، ج 14، ص 353، شمارۀ 7673.
4- (4) . منتخب کنزالعمال، در حاشیۀ مسند احمد، ج 5، ص 312.
5- (5) . تاریخ الخلفاء، ص 10.

به دنبال مصادیق و اشخاص آنان برویم و این در صورتی روشن می شود که که علائم مذکور در روایات را در یک جا گرد آوریم تا از این طریق مصادیق آنها را بشناسیم. اینک نشانه ها و علائم این خلفا در این روایات:

با بررسی متون گذشته می توان علائم مذکور را در هشت علامت جمع کرد:

1. عزت اسلام (لا یزال الإسلام عزیزاً)

2. عزّت دین (لا یزال هذا الدین عزیزاً منیعاً)

3. بر پا بودن دین (لا یزال أمر الأمة قائماً)

4. حکومت صلح و صفا بر امّت (لا یزال أمر الأمّة صالحاً)

5. پیروزی امّت (لا یزال أمر هذه الأمّة ظاهراً)

6. این افتخارات در گرو حکومت دوازده امیر از قریش است (کل ذلک حتّی یمضی فیهم اثناعشر أمیراً من قریش).

7. این نشانه ها در گرو ولایت دوازده خلیفه از قریش است (حتّی یلیهم اثنا عشر خلیفة کلهم من قریش)

8. شمارۀ آنها به شمارۀ نقیبان بنی اسرائیل است (وانّ عددهم کعدد نقباء بنی إسرائیل)

این نشانه ها و امتیازات، جز در دوازده امام، از علی علیه السلام گرفته تا فرزندش مهدی (عج) جمع نمی باشد و در حقیقت این احادیث را باید نوعی غیب گویی و معجزۀ علمی پیامبر شمرد بالأخص آنگاه که احادیث دیگر به آنها ضمیمه شود، مانند:

ص:341

1. حدیث ثقلین(1)

2. حدیث سقیفه(2)

3. حدیثی که اهل بیت علیهم السلام را مایۀ امنیت و هدایت امّت می شمارد.(3)

دوازده امام که در میان مسلمانان کاملاً شناخته شده هستند و شیعه به امامت آنان عقیده دارد که نخستین آنها علی علیه السلام امیرمؤمنان و آخرین آنان مهدی موعود است، دارای این علائم و نشانه ها هستند. اگر کسی بر زندگانی علمی و اجتماعی و سیاسی آنان واقف شود خواهد دید که این شخصیت های معصوم نمونۀ بارز اخلاق و در قلّۀ علم و عمل، و از نظر تقوا و پارسایی و احاطه به قرآن و سنّت بی بدیل هستند و خدا به واسطۀ آنان، دین خود را حفظ کرده و رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله را عزیز نموده است.

اگر ما این دوازده امام را مصداق این احادیث بشماریم، کوچکترین مانعی در این تطبیق نیست و امّا اگر از آنها بگذریم، هیچگاه دوازده خلیفه ای که پس از رحلت پیامبر پیاپی بیایند و مایۀ عزّت اسلام و رفعت دین شوند، پیدا نخواهیم کرد.

ص:342


1- (1) . حدیث ثقلین از احادیث متواتر است، بیش از 20 صحابی آن را نقل کرده است به عنوان نمونه: مستدرک حاکم، ج 4، ص 148 و ذهبی در تلخیص مستدرک، مسند احمد، ج 3، ص 17 و 26.
2- (2) . حدیث سقیفه از روایات متضافر است، مستدرک حاکم، ج 3، ص 151.
3- (3) . حدیث «اهل بیتی أمان لأُمّتی»، مستدرک حاکم، ج 3، ص 149.

تأویل های ناروا

الف: برخی می گویند: مراد از این دوازده خلیفه، دوازده خلیفۀ اموی است که نخستین آنان یزید بن معاویه و آخرین آنان، مروان حمار است که مجموعاً دوازده خلیفه می شوند.

این گروه برای این که دوازده خلیفه را پشت سر هم ارائه کنند، معاویه، وعبداللّه بن زبیر ومروان بن حکم را از قلم انداخته و آنان را چنین معرفی می کنند:

1. یزید بن معاویه، 2. فرزند او معاویه، 3. عبداللّه بن مروان، 4. ولید بن عبدالملک، 5. سلیمان بن عبدالملک، 6. عمر بن عبدالعزیز، 7. یزید بن عبدالملک، 8. هشام بن عبدالملک، 9. ولید بن یزید، 10، یزید بن ولید، 11. ابراهیم بن ولید، 12. مروان بن محمد.(1)

جای گفتگو نیست که پروندۀ زندگانی این افراد پر از فساد و گناه و قتل و غارت و فجایع است ولی تأویل کنندگان می گویند: میزان، گرایش عمومی به این افراد است نه پیراستگی صفحات زندگانی آنان.

من از ابن حجر این عالم بزرگ درشگفتم چگونه بدون بررسی دقیق این احادیث را بر این افراد جنایتکار تطبیق می کند و مدعی می شود میزان گرایش عمومی مردم به آنهاست، نه پاکدامنی آنها، زیرا:

1. اگر حضرت در مقام مدح و ستایش این دوازده خلیفه نباشد، چه سودی در این حدیث خواهد بود.

ص:343


1- (1) . فتح الباری بشرح صحیح البخاری، ج 13، ص 212، چاپ دارالمعرفة، بیروت.

2. چگونه می گوید: ملاک، گرایش عموم مردم به این افراد است نه پاکدامنی آنان، در حالی که حدیث می گوید: لا یزال هذاالدین عزیزاً منیعاً قائماً أمر أمتی صالحاً، أمر امتی ظاهراً»، همۀ این عبارات حاکی از آن است که این دوازده خلیفه باید در قلّۀ تقوا و پرهیزگاری باشند، و در سایۀ کمالات معنوی آنان، دین اسلام عزت و عظمت یابد، بنابراین، میزان، عظمت شخصیت آنان از نظر عقلی و فکری و علمی و دینی است نه گرایش عمومی.

3. اگر میزان، گرایش عمومی بود چگونه یزید را از این افراد می شمارد در حالی که او سه سال سلطنت کرد. در سال اول، فرزند پیامبر حسین بن علی علیه السلام را به شهادت رساند و در دومین سالِ سلطنت، مردم مدینه ومکه بر ضد او قیام کردند و بر اثر سرکوبی آنان، خونریزی عظیم و رسوایی بزرگی پدید آمد که قلم از ذکر آنان شرم دارد و به عنوان «وقعۀ حرّه» معروف است. و در سال سوم، برای دستگیری عبداللّه بن زبیر، کعبه را سنگباران و آتش باران کرد.

ب: برخی می گویند مقصود از این دوازده خلیفه که مایۀ عزت اسلام و دین هستند، پس از ظهور حضرت مهدی خواهد بود.(1)

این تأویل بسیار ناروا و نامربوط است، زیرا ظاهر احادیث این است که پیامبر از خلفای خود پس از رحلت خویش خبر می دهد، نه از خلفای پس از ظهور حضرت مهدی (عج).

ج: گاهی می گویند: مراد خلیفه هایی است که مردم خلافت آنان را از دل و جان پذیرفته اند و آنان عبارتند از چهار خلیفۀ معروف، 5. معاویه، 6. یزید بن

ص:344


1- (1) . فتح الباری، ج 13، ص 2.213. فتح الباری، ج 13، ص 214.

معاویه، 7. عبدالملک بن مروان، 8. ولید، 9. سلیمان. 10. یزید، 11. هشام (چهارمین فرزند عبدالملک)، 12. ولید بن یزید بن عبدالملک.

لازم به توضیح است که بین سلیمان و یزید، خلیفۀ اموی عمر بن عبدالعزیز فاصله شده است که معلوم نیست به چه دلیلی او را به حساب نیاورده اند. (2)

من از این سخن که آن را به قاضی عیاض نسبت می دهند درشگفتم چگونه یزید بن معاویه را مایۀ عزت اسلام شمرده با آن جنایاتی که در مدت خلافت خود انجام داد، آنگاه چگونه ولید بن یزید را از این افراد شمرده که درگذشته نمونه ای از بی دینی او را یاد کردیم که با قرآن چگونه رفتار کرد.

خلاصۀ سخن این که خلفای دوازده گانه ای که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله به صورت پیوسته شایستۀ خلافت باشند و مایۀ عزت و عظمت گردند، جز ائمۀ اثناعشر افراد دیگری نیستند و دیگران یا فاقد علائمی هستند که در این احادیث آمده و یا عدد آنان بیش از دوازده نفر است تا آنجا که برای تطبیق این دوازده نفر بر امویان، «عمر بن عبدالعزیز» را که به طور نسبی از صالحان بنی امیه است از قلم انداخته اند.

در این جا، استاد بزرگ جناب سید محمدتقی حکیم سخنی دارد که شایسته است به ترجمۀ آن بپردازیم. او می گوید: از این روایات اموری استفاده می شود:

1. شمارۀ این امیران و خلفا از دوازده تجاوز نمی کند و همگان از قریشند.

2. از این که آنان را به نقیبان بنی اسرائیل تشبیه می کند، باید گفت: این افراد

ص:345

به وسیلۀ خود پیامبر تعیین شده اند، چنان که نقیبان بنی اسرائیل به وسیلۀ موسی مشخص شده بودند، چنان که می فرماید:

(وَ لَقَدْ أَخَذَ اللّهُ مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً) .(1)

«خداوند از بنی اسرائیل پیمان گرفت و ما دوازده نقیب (سرپرست) از آنان برانگیختیم».

3. این روایات، بقای دین و عزّت آن را تا روز رستاخیز، به وجود آنان وابسته نموده، چنان که مُسلِم چنین روایت می کند: «إنّ هذاالأمر لا ینقضی حتّی یمضی فیهم اثناعشر خلیفة» و در روایتی دیگر صریحتر از این می گوید: «لا یزال هذا الأمر فی قریش ما بقی من الناس اثنان».

جانشینی از پیامبر در قریش همچنان ادامه خواهد یافت تا آنجا که در روی زمین دو نفر بمانند.

بنابراین، علائم یاد شده جز با مبنای امامیه که بر اساس امامت ائمه دوازده گانه است، تطبیق نمی کند، و از طرفی هم، حدیث ثقلین آن را تأیید می کند.

نکتۀ مهم این که خلافت و امامتی که برای این دوازده نفر ثابت می شود، امامت واقعی است که به خاطر شایستگی به آنها داده شده است، نه خلافت ظاهری و قدرت سیاسی که بر اثر قهر و غلبه به دست می آید، زیرا خلیفۀ شرعی، امامی است که رهبری خود را از خدا گرفته و آن نوعی منصب شرعی است، و این گونه رهبری، شایستۀ فردی است که از طرف خدا معیّن می شود، ولی پیروی عملی و

ص:346


1- (1) . مائده/ 12.

پذیرش مردم و یا عدم پذیرش آنان در این شایستگی و لیاقت، اثری نمی گذارد.

امام معصوم، سلطۀ شرعی خود را داراست هر چند، نوع مردم به او نگروند.

نکته ای که شایان ذکر است اینکه: این روایات که به خلافت دوازده نفر تصریح می کند از پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت شده و راویانی آن را نقل می کنند، در زمانی می زیستند که هنوز دوازده خلیفه به پایان نرسیده بود. شایسته بود آنان که مصادر نقل این روایات هستند کمی در آن دقت کنند تا دچار اشتباه نشوند.

اکنون که سخن به این جا رسید، شایسته است در معرفی این دوازده امام، به صورت موجز و فشرده سخن بگوییم.

ص:347

1 امیر مؤمنان علی علیه السلام

اشاره

علی بن ابی طالب علیه السلام نخستین امام وپیشوای جهان اسلام است که امامت وخلافت او در روز غدیر خم تثبیت گردید ورهبری جامعۀ اسلامی پس از در گذشت پیامبر صلی الله علیه و آله بر عهده او گذارده شد.

زندگی علی علیه السلام را می توان به پنج بخش زیر تقسیم کرد.

1. از ولادت تا بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله.

2. از بعثت تا هجرت.

3. از هجرت تا وفات پیامبر صلی الله علیه و آله.

4. از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله تا خلافت آن حضرت.

5. از خلافت تا شهادت.

اکنون به گونه ای فشرده در بارۀ هریک از این پنج فراز از زندگانی امام بحث می کنیم:

1. ازولادت تا بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله: علی علیه السلام در سال سی ام عام الفیل، یعنی ده سال پیش از بعثت، در «کعبه»، خانه خدا، دیده به جهان گشود وهنوز پنج سال از

ص:348

عمر او نگذشته بود که پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله او را به خانۀ خود برد و تربیت او را مستقیماً بر عهده گرفت(1). علی علیه السلام از همان دوران کودکی با پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله بود و پیش از بعثت نیز با پیامبر در عبادت شرکت می کرد(2).

2. از بعثت تا هجرت: او نخستین کسی است که به پیامبر بزرگ اسلام صلی الله علیه و آله ایمان آورد(3) ومدت سیزده سال در مکّه همراه پیامبر عظیم الشأن اسلام بود ووحی الهی را می نوشت. آن حضرت، در شب هجرت پیامبر به مدینه، ایثارگرانه در بستر پیامبر خوابید و از این طریق، ایمان واخلاص خود را در طریق اهداف الهی برای چندمین بار ثابت فرمود.

3. از هجرت تا وفات پیامبر صلی الله علیه و آله: وی در این مدت که از ده سال تجاوز نمی کرد جز در غزوۀ تبوک که به امر پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه باقی ماند، درتمام غزوات حضور داشت. وغالباً در سایۀ ایثار و فداکاری های وی، سپاه اسلام بر سپاه شرک پیروز شد.

4. از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله تا خلافت: این دوره از زندگانی علی علیه السلام که بیست و پنج سال به طول انجامید دوران سکوت شکوهمند او است. وی در عین آنکه به حکومت وقت اعتراض داشت وخلافت را حق خود می دانست، از همکاری و ارشاد وتعلیم احکام خود داری نکرد وخدمات ارزنده ای به جهان اسلام عرضه داشت.

5. از خلافت تا شهادت: پس از قتل عثمان، علی علیه السلام به تقاضای اکثریت

ص:349


1- (1) . سیره ابن هشام ج 1 ص 246.
2- (2) . نهج البلاغة خطبه قاصعه شماره 187 ط عبده.
3- (3) . تاریخ طبری ج 2 ص 212 وکامل ابن اثیر ج 2 ص 22.

قریب به اتفاق مهاجر وانصار، به خلافت برگزیده شد. او نخست از پذیرش این مقام خود داری می کرد ولی سرانجام پس از اصرار مهاجر و انصار زمام خلافت را به دست گرفت.

خلافت وزمامداری علی علیه السلام که سراسر عدل و دادگری واحیاء سنّت های پیامبر صلی الله علیه و آله بود، بر گروهی سخت وگران آمد وصفوف مخالفی در برابر وی گشود.

این مخالفت ها سرانجام به نبردهای خونین سه گانه: «ناکثین»، «قاسطین» و «مارقین» منجر گردید.

نبرد با ناکثین:

نبرد با «ناکثین» (پیمان شکنان) ازاین جهت رخ داد که طلحه وزبیر که در آغاز با علی علیه السلام بیعت کرده بودند تقاضای فرمانروایی بر بصره وکوفه را داشتند لیکن امام علیه السلام با درخواست آنان موافقت نکرد، آنان سرانجام مخفیانه مدینه را به عزم مکّه ترک کردند و درآنجا با استفاده از ثروت امویان ارتشی تشکیل دادند وبه بصره رهسپار شده وآنجا را به تصرف خویش در آوردند، علی علیه السلام مدینه را به عزم خلع ید آنان ترک گفت، در نزدیکی بصره نبرد شدیدی بین امام وسپاهیانش از یک سو وبین طلحه وزبیر وهمراهانشان از دیگر سو رخ داد که این جنگ با پیروزی علی علیه السلام وشکست «ناکثین» پایان پذیرفت. واین همان جنگ «جمل» است که در تاریخ برای خود سرگذشت گسترده ای دارد.

ص:350

نبرد با قاسطین:

معاویه از مدّتها قبل از خلافت علی علیه السلام مقدّمات خلافت را برای خود در شام فراهم آورده بود. وقتی امام برای خلافت برگزیده شد فرمان عزل او را صادر کرد، وحتی یک لحظه هم با ابقاء او به حکومت شام موافقت نفرمود، در نتیجه، سپاه عراق و شام در سرزمینی به نام «صفّین» به نبرد پرداختند ودر لحظاتی که می رفت سپاه علی علیه السلام بر لشگر شام پیروز شود، معاویه با نیرنگ خاصی، در میان سربازان امام علیه السلام اختلاف وشورش پدید آورد؛ سرانجام، پس از اصرار زیادِ یاران علی علیه السلام، آن حضرت ناچار به حکمیّت «ابو موسی اشعری» از سوی سپاهیان خود در برابر «عمرو عاص» از جانب لشگر شام تن در داد که آنان در بارۀ مصالح اسلام ومسلمین مطالعه کنند و در بارۀ سرپیچی معاویه از بیعت ونظر خود را اعلام دارند. وضع علی علیه السلام در پذیرفتن مسئلۀ حکمیّت به پایه ای رسید که اگر نمی پذیرفت شاید رشتۀ حیات او گسسته می شد ومسلمانان با بحران شدیدی روبرو می شدند، پس از فرا رسیدن موعدی که قرار بود «داوران» نظر خود را ابراز دارند، عمرو عاص، ابو موسی را فریفت و خود ابو موسی بر آن تصریح کرد واین امر، حیله گری مخالف را بیشتر آشکار ساخت، پس از ماجرای حکمیّت تعدادی از مسلمانانی که باحضرت علی علیه السلام همراه بودند علیه آن حضرت قیام کردند و امام را برای قبول حکمیّتی که خودشان تحمیل کرده بودند مورد انتقاد قرار دادند.

ص:351

نبرد با مارقین:

نبرد با «مارقین» نبرد با همان گروهی است که علی علیه السلام را وادار به پذیرش حکمیت کردند، ولی پس از اندی از کار خود پشیمان شده و او را وادار به نقض عهد وپیمان کردند، امّا علی علیه السلام کسی نبود که پیمان خود را بشکند ونقض عهد فرماید؛ اینان که همان خوارج هستند در برابر حضرت علی علیه السلام دست به صف آرایی زدند ودر نهروان با آن حضرت به جنگ پرداختند. حضرت علی در این نبرد پیروز گشت لیکن کینۀ خوارج در دلهاشان نهفته ماند.

سرانجام علی علیه السلام پس از پنج سال حکومت در شب نوزدهم رمضان سال چهلم هجری به دست «عبدالرحمن بن ملجم» که یکی از افراد «مارقین» بود به شهادت رسید.

شخصیت علی علیه السلام بالاتر از آن است که در مقاله یا کتابی بگنجد و کافی است بدانیم خلیفۀ دوم عمربن خطاب در باره او چنین می گوید:

«عقمت النّساء أن یلدن مثل علی بن أبی طالب» زنان، دیگر شخصیتی مانند علی نیاوردند.

«شبلی شمیل» لبنانی، پیشوای مادیین عصر خود نیز در باره علی علیه السلام چنین می گوید:

«الإمام علی بن أبی طالب، عظیم العظماء، نسخة مفردة، لم یر لها الشرق ولاالغرب صورة طبق الأصل لاقدیماً ولاجدیداً»(1).

امام و پیشوای انسانها علی بن ابی طالب، بزرگ بزرگان ویگانه نسخه ای

ص:352


1- (1) . صوت العدالة الإنسانیة، ج 1، ص 37.

است که با اصل خود (پیامبر عالی قدر اسلام) مطابق است وهرگز شرق وغرب نسخه ای مطابق علی علیه السلام در گذشته وحال ندیده است.

همچنین «جرج جرداق» نویسنده لبنانی در باره امام می گوید:

«ماذا علیک یا دنیا لو حشدت قواک فأعطیت فی کل زمن علیّاً بعقله ولسانه وذی فقار»(1).

چه می شد ای روزگار اگر قدرتها ونیروهای خود را بسیج می کردی ودر هر دوره انسانی مانند علی علیه السلام از نظر عقل وخرد، سخن وبیان، قدرت وشجاعت به جامعۀ بشری تحویل می دادی؟.

اکنون با کمال پوزش از خوانندگان گرامی زندگی نخستین پیشوا را به پایان رسانیده امید است مبسوط آن را در کتاب هایی که در این زمینه نگاشته شده است مطالعه فرمایید.

ص:353


1- (1) . همان مدرک، ص 49.

2 فاطمه زهرا علیها السلام دخت گرامی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله

اشاره

سخن دربارۀ امامان وپیشوایان معصوم است، و دخت گرامی پیامبر، حضرت زهرا علیها السلام هرچند امام وپیشوا نیست، ولی مادر یازده پیشوای معصوم است که قسمتی از شخصیت وراثتی آنان، مربوط به مادر آنها ست ازاین جهت، لازم است به صورت فشرده دربارۀ او سخن بگوییم.

همگی می دانیم پدر ومادر، درزمینۀ شخصیت انسان، تأثیر بسزایی دارند.

روحیات والدین فهرست وار، به فرزندان منتقل می شود، وسپس با رشد طبیعی فرزند، رشد می نماید. واین مسأله ای است که علم امروز ازآن پرده برداشته وآیین مقدس اسلام نیز درآیات وروایات برآن صحه نهاده است.

در فضیلت دخت گرامی پیامبر، همین بس که از پدری مانند رسول گرامی صلی الله علیه و آله و مادری مانند خدیجه به وجود آمده است. شخصیت پیامبر گرامی بر همۀ ما واضح وروشن است. شایسته است با مادر اونیز آشنا شویم. مادر او

ص:354

خدیجه دختر خویلد، همسر رسول خداست که نخستین بانو ویا فردی است که به رسول گرامی ایمان آورده است، ومدّتها به همراه علی علیه السلام با پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله نماز گزارده درحالی که احدی به اسلام نگرویده بود(1).

عفیف کندی می گوید: برای بازرگانی وارد سرزمین مکه شدم، مردی را دیدم که دربرابر کعبه نماز می گزارد، اندکی بعد زنی آمد وبه او اقتدا کرد، آنگاه نوجوانی آمد و به آن دو پیوست. از عباس عمّوی پیامبر پرسیدم این سه نفر کیستند واز چه آیینی پیروی می کنند؟ وی درپاسخ گفت: وی محمد فرزند عبداللّه برادر زادۀ من است. می گوید: خدا مرا به عنوان پیامبر برانگیخته است، و این زن، همسر او خدیجه، واین نوجوان برادر زادۀ دیگر من است که به او ایمان آورده است. سوگند به خدا در روی زمین، این مرد، جز این دو نفر پیروی ندارد(2).

خوب است فضیلت ومقام خدیجه را اززبان رسول خدا بشنویم:

1. ابو هریره می گوید: رسول خدافرمود: جبرئیل به سوی من آمد وگفت:

این خدیجه است که به سوی تو می آید و ظرفی می آورد که درآن خوردنی وآشامیدنی است. آنگاه که به سوی توآمد، از پروردگارش ومن به او سلام برسان و بشارت بده که خدابرای او دربهشت، خانه ای آرام وراحت ساخته است(3).

2. عایشه می گوید: من بر هیچ یک اززنان پیامبر حسد نورزیدم، جز خدیجه ومن در زمان او نبوده ام ورسول خدا هرگاه، گوسفندی سر می برید، قسمتی از آن را برای دوستان خدیجه می فرستاد. من از چنین اظهار محبتی،

ص:355


1- (1) . کامل، ابن اثیر، ج 2، ص 37، شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید، ج 13، ص 197.
2- (2) . شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 225.
3- (3) . صحیح مسلم، ج 7، ص 133.

خشمگین می شدم. پیامبر فرمود: خدا مهر اورا به من داده است(1).

3. روزی پیرزنی با پیامبر سخن می گفت، وپیامبر از حال اومی پرسید وبه او احترام می گذاشت وقتی از انگیزه این کار پرسیدم، فرمود: وفا، از ایمان است، او درزمان خدیجه به خانۀ ما می آمد(2).

4. انس می گوید: هرگاه ارمغانی برای پیامبرمی آوردند، پیامبر می فرمود، آن رابه خانۀ فلان زن ببرید، او دوست خدیجه بود، اورا بسیار دوست می داشت(3).

5. عایشه می گوید: روزی پیامبر از خدیجه یاد کرد، من براو رشک بردم وگفتم: او پیرزنی بیش نبود وخدا بهتر ازاورا به تو داده است! در این هنگام پیامبر خشمگین شد، وموهای سرش راست ایستاد سپس فرمود: به خدا سوگند، چنین نیست. هرگز خدا بهتر ازاورا به من نداده است، او هنگامی که مردم به من کفر می ورزیدند، به من ایمان آورد، هنگامی که مردم مرا تکذیب می کردند، مرا تصدیق کرد، هنگامی که مردم مرا از دارایی خود محروم کردند، او سرمایۀ خود را در اختیار من نهاد، خدا فرزندانی از او به من ارزانی داشت، واز دیگران به من چیزی عطا نفرمود. عایشه می گوید: پس از شنیدن این سخنان با خود پیمان بستم که دیگر دربارۀ خدیجه بدگویی نکنم(4).

6. ابن عباس می گوید: پیامبر فرمود: برترین زنان بهشت، چهار زن هستند:

1. خدیجه دختر خویلد 2. فاطمه دختر محمد 3. مریم دختر عمران 4. آسیه دختر

ص:356


1- (1) . صحیح مسلم، ج 7، ص 134.
2- (2) . شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید، ج 18، ص 108.
3- (3) . سفینة البحار، ج 1، ص 380، ماده «خرج»
4- (4) . صحیح مسلم، ج 7 ص 134، اسدالغابة، ج 5، ص 438.

مزاحم همسر فرعون.(1)

از این احادیث واحادیث دیگر به خوبی استفاده می شودکه مادر فاطمه، مقام بس والا وارجمندی دارد و تا او در قید حیات بود، پیامبر همسر دیگری انتخاب نکرد، و سالی که او درگذشت آن را سال حزن و اندوه اعلام نمود، وبه هنگام وفات، خود وارد قبر خدیجه شد وبا دستهای مبارک خود، بدن اورا درقبر نهاد، ودرقبرستان حجون به خاک سپرد(2).

در این جا سخن درباره مادر زهرا به پایان می رسد، اکنون وقت آن رسیده است که دربارۀ خود آن بانوبه سخن بپردازیم.

میلاد فاطمه علیها السلام

دخت گرامی پیامبر، روز بیستم جمادی الاخرة سال پنجم بعثت چشم به جهان گشود. او درمکه هشت سال ودر مدینه ده سال با پدر خود زندگی کرد و پس از رحلت پیامبرگرامی، هفتاد و پنج یا نود وپنج روز در قید حیات بود، آنگاه به لقای الهی پیوست(3).

او پنج ساله بود که مادر گرامی خودرا از دست داد، و در همان ایّام نیز، با فقدان بزرگترین حامی پدر یعنی حضرت ابو طالب، روبرو گشت، و این دو حادثۀ ناگوار، روح و روان او را فشرد، و در عین حال عواطف و محبت های پدر را بیش از پیش به خود جلب کرد، از آنجا که کار درون خانه بر دوش او قرار

ص:357


1- (1) . خصال، ج 1 ص 96، بحارالأنوار، ج 16، ص 2.
2- (2) . سیره حلبی، ج 1، ص 346.
3- (3) . کشف الغمة، ج 1، ص 339.

گرفت، در قلمرو زندگی پخته تر و آبدیده تر شد.

در سن هشت سالگی آنگاه که پدر بزرگوارش مکه را به عزم مهاجرت به مدینه ترک گفت همراه گروهی از زنان مسلمان که در تاریخ به نام «فواطم» نام برده می شوند، به مدینه پانهاد، در این موقع، فصل نوینی در زندگی، به روی خود گشود.

پیشرفت اسلام و گسترش آیین خدا و بالا رفتن عظمت ظاهری پیامبر در میان قبایل، سران عرب را برآن داشت که با پیامبر رابطۀ خویشی برقرار نمایند، و با تنها دختری که در خانه داشت، ازدواج کنند. ماه وهفته ای نمی گذشت مگر که پیامبر پیشنهادی را دریافت می کرد، درخواست ها را با دختر خود در میان می نهاد، ولی کوچکترین رغبتی در چهرۀ او احساس نمی کرد، زیرا زهرا به خوبی می دانست، مسئلۀ «ازدواج» زندگی دو جسم در کنار هم نیست، بلکه الفت دو روح است که باید همخوی و همسو باشند. از این جهت در انتظار آن بود که خواستگاری همسو با روحیات وی، سراغ او بیاید.

وقتی علی علیه السلام به عنوان خواستگار حضور پیامبر رسید، و پیامبر، درخواست علی را در اختیار فاطمه نهاد، سکوتی پرمعنا بر مجلس حاکم شد، سکوتی که نشانۀ رضایت زهرا، آن هم توأم با حجب و حیا بود، وقتی پیامبر از رضایت درونی او آگاه شد، موافقت خودرا با تکبیر اظهارنمود، وبه یک معنا مسأله را خاتمه یافته تلقی کرد، فرمود: «فَداها أبُوها سُکُوتهُا رِضاها» «پدرش به فدایش، خاموشی او نشانۀ رضایت اوست» موافقت زهرابه علی علیه السلام ابلاغ شد وقرار شد که مقدمات کارا را فراهم سازد. دارایی علی در آن روز جز یک شمشیر

ص:358

وزره چیز دیگری نبود. علی مأمور شد که زره خود را بفروشد ومقدمات و مخارج عروسی را فراهم آورد. او زره خودرا فروخت وپول آن را خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله آورد. پیامبر مشتی از آن را بدون اینکه بشمارد به بلال داد، که برای زهرا، مقداری عطر بخرد، و باقیمانده را در اختیار ابی بکر وعمار گذارد، تا از بازار مدینه برای داماد وعروس، لوازم زندگی تهیه نمایند. آنان به دستور پیامبر برخاستند واشیاء زیر را که در حقیقت جهیزیۀ زهرا بود، خریداری نمودند وبه محضر پیامبر آوردند.

صورت جهیزیۀ دختر پیامبر

1. پیراهنی که به هفت درهم خریداری شده بود.

2. روسری (مقنعه) که قیمت آن یک درهم بود.

3. قطیفۀ مشکی که تمام بدن را کفایت نمی کرد.

4. یک سریر عربی (تخت) که از چوب ولیف خرما می ساختند.

5. دو تشک ازکتان مصری که یکی پشمی ودیگری از لیف خرما بود.

6. چهار بالش که دو تای آن از پشم، ودوتای دیگر از لیف خرما بود.

7. پرده.

8. حصیر هجری.

9. دست آس.

10. مشکی از پوست.

11. کاسۀ چوبی برای شیر.

ص:359

12. ظرف پوستی برای آب.

13. سبوی سبز رنگ.

14. کوزه های متعدد.

15. دو بازو بند نقره ای.

16. یک ظرف مسی.

وقتی چشم پیامبر به آنها افتاد فرمود: خداوندا، زندگی را بر گروهی که بیشتر ظروف آنها سفالست، مبارک گردان.(1)

مهریۀ دختر پیامبر قابل دقّت است. مهر او «مهر السنة» بود که همان پانصد درهم می باشد(2).

در حقیقت این ازدواج برای دیگران سرمشق بود. برای پسرانی که از بار سنگین مهریه می نالند و گاهی قید ازدواج را می زنند؛ برای دختران که کار مهریه را سخت نگیرند.

اساساً محیط زندگی زناشویی، باید با صمیمیت ومهر و وفا، گرم ومطبوع گردد، وگرنه مهریه های سنگین وجهیزیه های کمرشکن فروغی به زندگی نمی بخشد.

در عصر حاضر، اولیای دختر برای تحکیم موقعیت وتثبیت وضع دختر خود، داماد را زیر بار سنگین مهر قرار می دهند تاروزی بر اثر بوالهوسی دست به

ص:360


1- (1) . اللّهُمّ بارِکْ لِقَومٍ جُلّ آنِیَتَهُمُ الْخَزِفَ بحار الأنوار 94/43 به «کشف الغمة» ج 359/1 نیز مراجعه شود
2- (2) . وسائل الشیعة ج 8/15.

طلاق نزند. در حالی که این کار هدف آنان را تأمین نمی کند، ودرمان قطعی و علاج حقیقی آن، اصلاح وضع اخلاقی جوانان است. محیط فرهنگ واجتماع ماباید طوری باشد، که ریشۀ این افکار را درمغز جوانان ما پدید نیاورد، وگرنه گاهی کار به جایی می رسد که دختر حاضر می شود، با بذل مهر خود، از خانۀ شوهر، جان به سلامت برد.

مراسم عروسی

گروهی از طرف داماد و عروس دعوت شدند، و علی علیه السلام به افتخار همسر گرامی خود، ولیمه ای ترتیب داد. پس از صرف غذا، رسول گرامی فاطمه را به حضور طلبید، فاطمه درحالی که شرم وحیا سراسر وجود اورا گرفته بود، شرفیاب محضر پیامبر گردید. عرق حجب وخجالت از پیشانی او می ریخت.

وقتی چشم اوبه پیامبر افتاد، پای او لغزید ونزدیک بود به زمین بخورد. پیامبر دست دختر خودرا گرفت و درحق او دعا فرمود وگفت:

خداوند تورا از تمام لغزشها مصون بدارد. آنگاه چهرۀ زهرا را باز کرد ودست عروس را در دست داماد نهاد وچنین گفت: «بارکَ اللّه لَکَ فِی إبنة رسولِ اللّه یا عَلِی نِعْمتِ الزّوجة فَاطِمةُ» دختر پیامبر خدا، بر تو مبارک باد، علی، فاطمه چه همسر خوبی است سپس رو به فاطمه کرد وگفت: «نِعْمَ الْبَعْلُ عَلِی» «فاطمه، علی چه همسر نیک است»(1).

پیامبر، درآن شب صمیمیت واخلاصی نشان داد، که هنوز دراجتماع کنونی ما با آن همه رشد وتکامل، این مقدار صفا و صمیمیت وجود ندارد. زیرا

ص:361


1- (1) . بحار الأنوار ج 96/43.

دست دختر خود را گرفت و در دست علی گذارد. فضایل علی رابرای دختر خود بازگو کرد؛ از شخصیت دختر خود واینکه اگر علی آفریده نشده بود، همتایی برای او نبود، سخن گفت، و بعدا کارهای خانه ووظایف زندگی راتقسیم کرد.

کارهای درون خانه را بر عهدۀ فاطمه گذارد، ووظایف خارج از خانه را بر دوش علی نهاد!

در این موقع بنا به گفتۀ بعضی، به زنان مهاجر وانصار دستور دادکه دور ناقۀ دختر او را بگیرند وبه خانۀ شوهر برسانند به این ترتیب جریان ازدواج با فضیلت ترین زنان جهان پایان یافت.

گاهی گفته می شود که پیامبر به شخصیت برجسته ای، مانند سلمان دستور دادکه مهار شتر زهرا را بگیرد و از این طریق جلالت دختر خود را اعلام دارد.

شیرین تر از همه لحظه ای بود که داماد وعروس به حجله رفتند، درحالی که هر دو از کثرت شرم به زمین می نگریستند. پیامبر وارد شد، ظرف آبی به دست گرفت، به عنوان تفأل بر سر و بر اطراف بدن دختر پاشید. زیرا آب مایۀ حیات است و درحق هر دو دعا فرمود:

«اللّهمّ هذه إبنتی وأحبُّ الخلقِ إلیَّ اللّهمّ وهذا أخی وأحبّ الخلقِ إلیّ اللّهمّ اجعله وَلیاً و...»(1).

پرودگارا! این دختر من ومحبوب ترین مردم نزد من است. پرودگارا! علی نیز گرامی ترین مسلمانان نزد من است. خداوندا، رشتۀ محبت آن دورا استوارتر فرما...

ص:362


1- (1) . أقالکِ اللّهُ العَثْرَة بحارالأنوار، ج 96/43.

دراینجا، برای ادای حق مقام دختر پیامبر، حدیث زیر را نقل می نماییم(1)

انس بن مالک نقل کرد:

پیامبر شش ماه تمام هنگام طلوع فجر از خانه بیرون می آمد ورهسپار مسجد می گشت ومرتب مقابل درخانۀ فاطمه می ایستاد ومی فرمود:

«اهل بیت من! به یاد نماز باشید. خداوند می خواهد از شما اهل بیت، همه گونه پلیدی را دور کند»(2).

چهرۀ فاطمه در قرآن
اشاره

داوری هیچ موجودی دربارۀ انسان به پایۀ داوری قرآن که سخن خداست نمی رسد، زیرا او از جانب کسی سخن می گوید که انسان را آفریده است، وصانع هرموجودی از ویژگیهای مصنوع خود، بیش از دیگران اطلاع دارد. تاآنجا که می فرماید:

(أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ...) (3)

«آیا آن کس که خلق را آفریده به خوبی آنرا نمی شناسد؟»

از این جهت، لازم است گوشه ای از داوری قرآن را دربارۀ دخت گرامی پیامبر، یاد آور شویم.

قرآن، هرچند نام زهرا را به میان نیاورده است، اما گاهی دربارۀ افراد محدودی سخن گفته که زهرا یکی از آنها می باشد، واحیاناً لفظ کلی را به کار برده

ص:363


1- (1) . مسند احمد، ج 259/2.
2- (2) . «الصَّلاةُ یا أهْلَ الْبَیْتِ، إنَّما یُرِیْدُ اللّهَ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَّهِرَکُمْ تَطْهِیْراً».
3- (3) . سورۀ ملک/ 14.

که جزدختر پیامبر، مصداق دیگری نداشته است:

1. آیۀ تطهیر

آیۀ تطهیر از آیه های معروفی است که دربارۀ اهل بیت پیامبر علیهم السلام نازل شده وآنها را انسانهای پاک وپیراسته از گناه معرفی می کند، و دخت پیامبر گرامی، به حکم لغت (مفهوم لغوی اهل البیت) واحادیث متواتر(1) از اهل بیت پیامبر بوده است، چنانکه می فرماید:

(إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً) .(2)

«محققا خدا می خواهد پلیدی را از شما ببرد، وشما را از گناه وخلاف پیراسته گرداند».

این پیراستگی مربوط به پیراستگی ظاهری نیست، بلکه مقصود تطهیر نفوس از ذنب وگناه است که یگانه افتخار انسان به شمار می رود.

پیامبر گرامی، در بارۀ زهرا علیها السلام می گوید:

«إنّ اللّه عزّوجلّ لَیَغْضِبَ لِغَضَبِ فاطِمَة وَیَرْضَی بِرِضَاها»(3).

«خدا بر خشم فاطمه اظهار خشم کرده و از خشنودی او خشنود می شود».

این روایت را که محدثان اسلامی با اختلاف اندکی در الفاظ، نقل کرده اند، به تنهایی نشان دهندۀ آن است که دخت گرامی پیامبر، پیراسته از گناه است.

ص:364


1- (1) . ذخائر العقبی، ص 24.
2- (2) . احزاب / 33.
3- (3) . فرائد السمطین، 66/2.

چگونه می توان گفت که او معصوم نیست وگرد گناه می گردد، درحالی که دراین هنگام، باید خدا از انجام گناه خوشحال شود درصورتی که خدا پیراسته از آن است که از گناه خوشحال شود، ویا به آن فرمان دهد چنانکه می فرماید:

(قُلْ إِنَّ اللّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَی اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ) .(1)

«بگو خدا به گناه و زشتی ها فرمان نمی دهد. آیا آنچه را نمی دانید، به خدا نسبت می دهید؟».

2. آیۀ مبا هله

مباهله به معنی نفرین دو مخالف دربارۀ یکدیگر است، و پیامبر گرامی، سران مسیحیان نجران را به مباهله دعوت کرد، که همگی به بیرون از مدینه بروند و به یکدیگر نفرین کنند، و پیامبر این کار را به فرمان خدا پیشنهاد کرد. آنان نیز پذیرفتند. پیامبر از مدینه با چهار نفر بیرون آمد آنها عبارت بودند از: دخترش فاطمه، و دو فرزند عزیزش حسن و حسین و دامادش علی بن ابی طالب، و با این عمل، به واقعیت این آیه تجسّم بخشید. آنجا که می فرماید:

(فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ) .(2)

«بگو بیایید ما و شما با فرزندان و زنان خود به مباهله برخیزیم و دروغگویان را به لعنت خدا گرفتار سازیم».

ص:365


1- (1) . اعراف/ 28.
2- (2) . آل عمران / 61.

مفسران می گویند: تنها زنی که درحادثۀ مباهله حضور داشت، فاطمۀ زهرا بود، و جز او کسی در آنجا نبود و اگر از میان زنان مهاجر و انصار، کسی شایستگی داشت که دعای پیامبر را با آمین بدرقه کند، پیامبر گرامی او را می آورد.

3. آیۀ مودت

همگی می دانیم رسالت پیامبران وهرنوع رنج وزحمتی که دراین راه متحمل می شوند، برای خداست وباید پاداش خودرا از خدا دریافت کنند، ولی درعین حال، خدا دوستی نزدیکان پیامبر رابه عنوان یک فریضه واجب نمود ه است، چنانکه می فرماید:

(قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) .(1)

«بگو من پاداشی ازشما نمی خواهم، جز دوستی نزدیکانم».

چنین سفارشی هر چند به صورت اجر ومزد تلقی شده است، ولی درواقع فریضه ای است بر امت که در سایۀ چنین حبی ونزدیکی با چنین گروهی با فضیلت، به حدّ کمال می رسند و در سایۀ این مودت، از نظر عرفان علمی وعملی بالا می روند، ودخت گرامی پیامبر نزدیک ترین فرد به پیامبر گرامی می باشد که باید همۀ مسلمانان جهان اورا دوست داشته واحترام خاصی برای او قائل شوند.

4. آیۀ إطعام

مفسران می نویسند: علی بن ابی طالب ودخت گرامی پیامبر حتی فرزندان او حسن و حسین وخادمشان «فضه» برای شفاء «حسنین» علیهما السلام نذر کرده بودند که

ص:366


1- (1) . شوری/ 23.

سه روز، روزه بگیرند، نذر آنان پذیرفته شده و در نخستین روز، به هنگام افطار، فقیری درخانه ایستاد و درخواست طعام کرد. همگی طعام خود را به او داده وبا آب افطار کردند. شب دوم نیز این جریان تکرار شد، وبه جای فقیر یتیمی بر درخانه ایستاد، وایثار شب قبل نیز تکرار گردید، شب سوم اسیری بر درخانه ایستاد، وهمین کار نیز انجام گرفت. در شأن این چهار بزرگوار، که به آخرین مرحلۀ ایثار دست یافتند، آیاتی که در سورۀ «هل أتی» است نازل گردید، این آیات از آیۀ هفتم شروع شده و تا آیۀ بیست و دوم ادامه دارد. و ما به نقل و ترجمۀ دوآیه می پردازیم:

(وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً * إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً) .(1)

«آنان غذای خود را در عین نیاز به آن، به بیچاره، و یتیم، و اسیر، می دهند، ومی گویند ما شما را برای خدا اطعام می کنیم و از شما پاداش و سپاسی نمی خواهیم».

5. آیه کوثر

آیۀ پنجمی را به عنوان «بیت القصیدة» یاد آور شویم وآن آیۀ کوثر است.

چنانکه می فرماید:

(إِنّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ * إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ)

«ما به تو خیر فراوانی دادیم. برای خدا نماز بگزار وقربانی کن. ونسل

ص:367


1- (1) . انسان/ 8 و 9.

دشمن بدگوی تو مقطوع است و نسل تو تا روز قیامت باقی است».

بدگویان، مانند عاص بن وائل، پیامبر را «ابتر» (مقطوع النسل) می نامیدند، خداوند در ردّ اندیشۀ بدگویان یاد آور می شود که ما به تو، «خیر کثیر» دادیم و مقصود از آن «نسل کثیر» است به گواهی آخر آیه که می فرماید: دشمن بدگوی تو «ابتر» است (وتو، دارای «کوثر» می باشی).

همگی می دانیم تنها نسل پیامبر گرامی از ناحیۀ دخترش زهرا باقی مانده، مفاد آیه، یکی از اخبار غیبی قرآن است که برای همگان ملموس ومحسوس است. با آنکه فرزندان پیامبر در بسیاری از اعصار به وسیلۀ جلاّدان اموی و عباسی، به صورت فردی و جمعی جام شهادت نوشیده اند، مع الوصف جهان امروز، نسل گستردۀ رسول گرامی را در تمام اقطار جهان لمس می کند. فخر رازی در تفسیر خود، به هنگام بحث از سورۀ کوثر می نویسد: مقصود این است که خدا نسل پیامبر را در طول زمان حفظ می کند. آنگاه می افزاید:

«فانظرکم قتل من أهل البیت، ثم العالم ممتلیء منهم، ولم یبق من بنی امیة فی الدّنیا أحد یعبأ به ثم انظرکم فیهم من الأکابر من العلماء کالباقر والصادق والکاظم والرّضا علیهم السلام والنفس الزکیّة وأمثالهم»(1).

«بنگر چقدر افراد، از اهل بیت پیامبر کشته شده اند وباز جهان مملو از آنهاست، ولی ازخاندان امیه کسی که قابل ذکر باشدنمانده است، آنگاه بنگر که چه علمای بزرگی درمیان اهل بیت پیامبر هست مانندحضرت

ص:368


1- (1) . مفاتیح الغیب، ج 8، ص 498 ط مصر، 1308.

باقر، حضرت صادق وحضرت کاظم و حضرت رضا علیهم السلام ونفس زکیه ومانند آنان».

وی این سخن را در قرن ششم می گوید: ما اکنون در اوایل قرن پانزدهم هجری هستیم و جهان اسلام از مغرب و تونس والجزایر گرفته تا برسد به عربستان و شامات و ترکیه و ایران و غیره شاهد نسل درخشندۀ رسول خدا می باشیم وهمگی می گوییم: «صَدَقَ اللّهُ الْعلیّ الْعَظِیم: إنّا أعْطَیْناکَ الْکَوثَرْ».

زهرا اسوه واُلگو

آشنایی با زندگانی حضرت زهرا ما را با اسوه و الگویی آشنا می سازد که همۀ زنان باید او را بهترین الگو در زندگی تلقی کنند. قرآن آنگاه که برای زنان اسوه و الگو مطرح می کند، از چهار زن نام می برد که دو تن از آنها الگوی فضیلت و سعادت و دو فرد دیگر الگوی شقاوت و بدبختی بوده اند. اینک ما به طور اجمال از این چهار زن نام می بریم. آنگاه اسوه بودن زهرا را در مورد فضیلت و سعادت، مطرح می کنیم.

آن دوالگوی بدبختی ونکبت، زنان نوح ولوط اند. با اینکه در خانۀ نبوت و وحی می زیستند، اما زیستن آنها زیستن دو جسم در کنار یکدیگر بود، نه زندگی دو روح، زیرا باشوهران خود همسو نبودند وبه آنان خیانت می کردند. از این جهت سرانجامی جز دوزخ پیدا نکردند، چنانکه می فرماید:

(ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ، فَخانَتاهُما فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما مِنَ اللّهِ

ص:369

شَیْئاً وَ قِیلَ ادْخُلاَ النّارَ مَعَ الدّاخِلِینَ) .(1)

«خداوند برای کافران زنان نوح ولوط مثل می زند. این دو نفر دراختیار دو بنده از بندگان صالح ما بودند، امابه آنان خیانت کردند، شوهران آنان نتوانستند همسران خود را از آتش دوزخ نجات دهند. به آنها گفته شد:

همراه دوزخیان وارد آتش شوید».

اما آن دو الگوی سعادت وخوشبختی، آسیه همسر فرعون ومریم مادر حضرت عیسی است.

بانوی نخست، با اینکه «ملکۀ مصر» بود، و از نظر عزت و بزرگی، و رفاه ونعمت همتا نداشت، وقتی حقیقت براو روشن شد دعوت موسی را باتمام خطرهایی که در برداشت پذیرفت. فرعون از گرایش همسر به دشمن شماره یک او، سخت لرزید، با تمام علاقه ای که به همسرش داشت، همه را در راه حفظ الوهیت و خدایی فروشی دروغین خود، نادیده گرفت، و او را در میدان شهر به چهارمیخ کشید. ولی غافل از آنکه او با این عمل به یکی از آرزوهای همسر مؤمن و موحد خود، جامه عمل پوشانید و قرآن دربارۀ او چنین می گوید: و درخواست او را از خدا نیز منعکس می کند:

(وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ) .(2)

«خدا برای افراد با ایمان، همسر فرعون را به عنوان زن نمونه یادآور

ص:370


1- (1) . تحریم / 10.
2- (2) . تحریم/ 11.

می شود آنگاه که با خدای خود چنین راز و نیاز نمود: پروردگارا برای من در نزد خود، خانه ای در بهشت بناکن، و مرا از فرعون و کردار زشت او نجات بده، و از مردم ستمکار رهایی بخش».

اومرگ را آرزو می کند. مرگی که در دل آن حیات وزندگی جاودانه است.

بانوی دوم مریم دختر عمران، مادر حضرت مسیح علیه السلام است. وقرآن روی عفت و پاکدامنی اوتکیه می کندوحادثۀ تمثّل جبرئیل را به صورت یک جوان زیبا دربرابر او یادآور می شود، ولی او درهمان لحظه به خدا پناه می برد ومی گوید: من زنی عفیف و پاکدامنم(1) ناگاه ندایی می شنود که من پیام آور پروردگار تو هستم که به تو فرزند پاکیزه ای ببخشم.

قرآن دربارۀ این زن نمونه چنین می فرماید:

(وَ مَرْیَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِی أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِیهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِکَلِماتِ رَبِّها وَ کُتُبِهِ وَ کانَتْ مِنَ الْقانِتِینَ) .(2)

«خدا مریم را به عنوان زن نمونه برای افراد با ایمان یاد آور می شود. مریم دختر عمران که دامان خود را پاک نگه داشت، وما ازروح خود در او دمیدیم. او سخنان پروردگار و کتاب های او را تصدیق کرد، و از بندگان مطیع خدا بود».

ص:371


1- (1) . مریم، آیۀ 17-18.
2- (2) . تحریم/ 12.
زهرا با فضیلت ترین زنان جهان است

اکنون که با این دوزن نمونه آشنا شدیم، دخت پیامبر گرامی سومین زن نمونه جهان است که درردیف این دو زن قرار دارد، ودرگذشته یاد آور شدیم که پیامبر فرمود: سروران زنان بهشت، چهار نفرند که یکی ازآنها دخترش زهرا است.

عایشه می گوید:

«ما رَأیتُ أَحَداً قَطُّ أَفْضَلْ مِنْ فاطِمَةِ غَیر أَبِیها...».(1)

«من کسی را برتر وبالاتر از فاطمه نیافتم جز پدرش پیامبر اسلام».

حسن بن زید عطار می گوید: از امام صادق علیه السلام سئوال کردم: اینکه پیامبر گرامی فرموده است: فاطمه سرور زنان اهل بهشت است، آیا او برترین زنان زمان خود بود؟ او در پاسخ فرمود: مریم چنین بود، ولی فاطمه برترین زنان اهل بهشت است، از گذشتگان و آیندگان(2).

شهادت زهرا علیها السلام

سرانجام دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله در سن 18 سالگی درسال یازدهم هجرت، هفتاد و پنج، یا نود وپنج روز پس از درگذشت پدرش، پس از بیماری ممتد که معلول بی مهری های امت، وتجاوز گروهی از دنیا طلبان به خانه او بود، جان به جان آفرین سپرد و به تعبیر امام صادق علیه السلام جام شهادت نوشید.

انسان هرچند بخواهد بر بی مهری ها و ستمگری های امت اسلامی بر

ص:372


1- (1) . سیره حلبی، ج 2، ص 6.
2- (2) . عوالم، ج 11، ص 49.

فرزندان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پرده پوشی کند، امانمی تواند مظلومیت یگانه یادگار پیامبر را فراموش کند وآن را نادیده بگیرد یا توجیه کند.

دختری که پیامبر گرامی کراراً او را به مردم سفارش کرده و پارۀ تن خود می دانست با یک جهان قهر وخشم بر افراد بی وفا، در خانه خود درگذشت و به نقل امام هشتم در خانۀ خود به خاک سپرده شد(1).

درود خدا بر او روزی که دیده به جهان گشود، و روزی که شهیدانه چشم از جهان بر بست، و روزی که به فرمان خدا زنده می شود.

در این نوشتار کوتاه نتوانسته ایم کوچک ترین حقی از دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله را ادا کنیم چنان که نتوانستیم حقوق دیگر پیشوایان را نیز ادا نماییم، واصولاً هدف ما در کتاب آشنایی اجمالی است نه آشنایی تفصیلی.

ص:373


1- (1) . کافی، ج 1، فصل مولد الزهراء ص 461.

3 امام حسن علیه السلام

اشاره

نخستین میوۀ پیوند فرخندۀ علی علیه السلام با دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله، در نیمۀ ماه مبارک رمضان سال سوم هجرت، در شهر مدینه دیده به جهان گشود. مراسم نامگذاری و سایر آداب اسلامی مربوط به نوزاد، وسیلۀ پیامبر صلی الله علیه و آله انجام گرفت و نام «حسن» که گویا تا آن موقع در میان اقوام عرب مشهور نبود از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله برای او برگزیده شد(1).

امام مجتبی علیه السلام از دوران پرعظمت پیامبر صلی الله علیه و آله، جد بزرگوار خود چند سالی را بیش درک نکرد وتقریباً هفت ساله بود که پیامبر صلی الله علیه و آله به درود حیات گفت وبه فاصلۀ کوتاهی مادر گرامی او زهرا علیها السلام نیز دیده از جهان فرو بست. یگانه عامل تسلی امام حسن علیه السلام ونیز برادر وی امام حسین علیه السلام، آغوش گرم و پرمهر پدرش علی علیه السلام بود.

او از دوران جوانی از لحاظ علم و دانش، چهره درخشان و ممتازی به شمار می رفت و به مشکلات مردم پاسخ می گفت(2).

ص:374


1- (1) . ارشاد مفید ص 202 شوبحار ج 43 ص 253.
2- (2) . دراین مورد به فروع کافی ج 7 ص 33 مراجعه شود.

«سیوطی» در تاریخ خود می نویسد: حسن بن علی علیهما السلام دارای امتیازات اخلاقی و فضایل انسانی فراوانی بود؛ او شخصی بزرگوار، باوقار، بردبار، متین، سخیّ و بخشنده و مورد علاقه مردم بود(1).

در سخاوت وبخشندگی او همین کافی است که در طول عمر مبارک خود، دوبار تمام اموال ودارایی خویش را در راه خدا انفاق وسه بار دارایی خود را به دو نیم تقسیم فرمود، نیمی از آن را در راه خدا بذل کرد ونیمی را برای خود نگاه داشت(2).

امام مجتبی علیه السلام وجبهه های جنگ

امام مجتبی علیه السلام فرد شجاع و با شهامتی بود و ترس و بیم در وجود او راه نداشت. او در جنگ جمل از طرف امیرمؤمنان علیه السلام مأمور شد به کوفه برود ومردم را جهت شرکت در این جهاد مقدس دعوت کند. وقتی او وارد شهر شد، استاندار کوفه که با علی علیه السلام روابط خوبی نداشت، از دستور امام حسن علیه السلام سرپیچی کرد، لیکن با وجود کارشکنی های استاندار، آن حضرت توانست نه هزار نفر از مردم کوفه را به میدان جنگ اعزام کند(3).

امام حسن علیه السلام در این جنگ کنار پدر، در خط مقدم جبهۀ جنگید، وحتی از یاران دلاور وشجاع علی علیه السلام سبقت می گرفت وبر قلب سپاه دشمن حملات سختی می کرد.

ص:375


1- (1) . تاریخ الخلفاء ص 172.
2- (2) . تاریخ یعقوبی ج 2 ص 215.
3- (3) . الأخبارالطوال دینوری ص 145.

او نه تنها در جنگ جمل در صف مقدم جبهه بود، بلکه در نبرد صفین با سخنان پرشور ومهیج خود مردم عراق را برای سرکوبی سپاه شام دعوت کرد، وقتی او بر قلب سپاه دشمن حمله کرد، امیر مؤمنان علیه السلام از یاران خود خواست تا او وبرادرش حسین بن علی علیه السلام را از ادامه جنگ باز دارند تا نسل پیامبر صلی الله علیه و آله با کشته شدن این دو شخصیت قطع نشود(1).

پس از شهادت امیر مؤمنان علیه السلام در رمضان سال چهلم، امام مجتبی علیه السلام به منبر رفت و در بارۀ فضایل پدر بزرگوار خود خطابه ای ایراد کرد، در این موقع مردم کوفه گروه گروه برخاستند وبا «حسن بن علی علیه السلام» به عنوان جانشین پیامبر و رهبر امت، بیعت کردند و از این طریق، زمامداری جامعۀ اسلامی بر حضرتش به صورت واجب عینی در آمد. زیرا از یک طرف از جانب خود پیامبر صلی الله علیه و آله وشخص علی علیه السلام بر این مقام منصوب شده بود و از طرفی هم، بیعت و آمادگی مردم، حجّت را به ظاهر بر او تمام کرد واین دو امر سبب شد که زمام امور مسلمانان را به دست گیرد و قریب شش ماه به اداره امور آنان بپردازد و بر کلیۀ فرمانداران، استانداران، بخشداران، دستورات لازم را صادر فرماید، امّا وقتی خبر شهادت علی علیه السلام به شام رسید، معاویه با سپاهی گران و ارتشی منظّم به سوی کوفه حرکت کرد تا زمام امر مسلمانان را به دست بگیرد و حسن بن علی علیه السلام را وادار به تسلیم سازد.

سؤال مهم در بارۀ امام مجتبی علیه السلام این است که چرا حضرتش راه صلح با دشمن را پیش گرفت، درحالی که برادر ارجمند او، طریق جنگ ونبرد را برگزید؟

ص:376


1- (1) . نهج البلاغه خطبه 202، طبع «عبده».

و این خود موضوع گسترده ای است که پیرامون آن، کتاب ها و رساله هایی نوشته شده است. ما انگیزه های صلح امام علیه السلام را در این جا به صورت فشرده می نگاریم و قبلاً یاد آورر می شویم که امام مجتبی علیه السلام صلح نکرد بلکه صلح بر او تحمیل شد و اوضاع و شرایط نامساعد، دست به دست هم داد و وضعی به وجود آورد که صلح به عنوان یک مسألۀ ضروری بر امام تحمیل گشت به گونه ای که حضرت، جز پذیرفتن صلح چاره ای ندید و هرکس به جای او بود و در شرایط او قرار می گرفت، چاره ای جز قبول صلح نداشت. زیرا سیاست خارجی اسلام از یک سو و وضع داخلی عراق و سپاه حضرت از دیگر سو، جنگ را ایجاب نمی کرد و اگر حضرت دست به جنگ می زد به اسلام و تشیّع ضربت بزرگی وارد می آمد.

از نظر سیاست خارجی، امپراطوری روم که ضربه های شکننده ای از مسلمانان بر پیکرش داشت، در پی فرصت بود تا حملۀ گسترده ای را به کیان اسلام سازماندهی کند؛ روم وقتی از صف آرایی سپاه امام حسن علیه السلام و لشکر معاویه آگاه شد، آن را بهترین فرصت برای مقصود خود شمرد و با سپاهی عظیم عازم کشور اسلامی شد. در چنین شرایطی شخصی مانند امام حسن علیه السلام که رسالت او حفظ اساس اسلام است وظیفه ای جز این نداشت که با پذیرش صلح، این خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع کند.

یعقوبی می نویسد: معاویه پس از عقد صلح با امام حسن علیه السلام به شام برگشت. در این هنگام گزارشی به او رسید که امپراطور روم با سپاه منظم و بزرگی به قصد حمله بر کشور اسلامی از روم حرکت کرده و چون در آن زمان دولت

ص:377

اسلامی را یارای مقابله با ارتش روم نبود، معاویه ناچار شد که هر سال صد هزار دینار به دولت روم شرقی بپردازد(1).

این سند تاریخی نشان می دهد که اگر میان دو سپاه درگیری رخ می داد، امپراطور روم شرقی برنده بود، نه حسن بن علی علیه السلام ونه معاویه.

این خطر با دور اندیشی امام مجتبی علیه السلام برطرف شد، از این جهت، امام باقر علیه السلام می فرماید: «اگر امام مجتبی علیه السلام صلح را نمی پذیرفت، خطر بزرگی متوجه اسلام می شد»(2).

امّا از نظر سیاست داخلی، امام حسن علیه السلام تمام راه ها جز صلح با معاویه را به روی خود بسته دید. زیرا:

اولاً: تمام یاران امام مجتبی علیه السلام همان یاران پدر او علی علیه السلام بودند که در پنج سال خلافت آن حضرت هرگز اسلحه به زمین ننهادند واگر روزی هم سلاح به زمین نهادند، فردای آن روز سلاح خود را باز گرفته و در جبهۀ دیگر حاضر می شدند، از این رو یک نوع خستگی فوق العاده بر سپاه امام حاکم بود و وقتی خبر حرکت سپاه معاویه به کوفه رسید، امام، در مسجد خطابه هیجان انگیزی خواند و آنان را به مبارزه با باطل و شکیبایی وفداکاری دعوت کرد؛ وقتی از خطابۀ خود فارغ شد، همه سکوت را برگزیدند و کسی او را تصدیق نکرد، این سکوت بر برخی از یاران با و وفای امام گران آمد و مردم عراق را قهرمان دروغین، و مردمی ترسو و فاقد شجاعت خواندند(3).

ص:378


1- (1) . تاریخ یعقوبی ج 2 ص 206.
2- (2) . بحار الأنوار ج 44 ص 1.
3- (3) . مقاتل الطالبین ص 39.

سرانجام پس از فعالیت ها و نیز سخنرانی های جمعی از یاران امام، گروهی در اردوگاه «نُخَیْلَة» گرد آمدند که از چهار هزار نفر تجاوز نمی کردند وامام ناچار شد باز سخنرانی مجددی فرماید وگروه دیگری را به اردوگاه اعزام کند.

این وقایع، حاکی از سایه افکنی یک نوع خستگی و افسردگی بر سپاه امام بود و هرگز چنین سپاهی نمی توانست در جبهۀ جنگ فاتح و پیروز شود.

ثانیاً: اعضاء سپاه امام بسیار ناهماهنگ وغیر منسجم بود واز عناصر بسیار متضاد تشکیل یافته بود، عناصری که هرکدام برای خود هدفی داشت. سپاه امام را عناصر زیر تشکیل می داد:

1. یاران راستین امام علی علیه السلام و حضرت مجتبی علیه السلام که تا سرحد جان آمادۀ نبرد و پیکار بودند.

2. خوارج، این گروه به دلیل دشمنی با معاویه در سپاه امام شرکت کرده بودند، نه برای دوستی با امام مجتبی علیه السلام ودر حقیقت مخالف هر دو نفر بودند، هر چند عداوت آنان با معاویه بیشتر بود.

3. افراد سودجو و دنیاطلب که برای منافع مادی خود در سپاه امام شرکت کرده بودند و اگر منافع خویش را در جهت مخالف می دیدند قطعاً صدو هشتاد درجه تغییر جهت داده و علیه امام به مبارزه برمی خاستند.

4. افراد شکاک و دو دل که هنوز حقانیت امام مجتبی علیه السلام بر آنان ثابت نبود و طبعاً در میدان نبرد از خود فداکاری ودلیری نشان نمی دادند.

5. گروهی که تنها به دلیل حضور رئیس قبیلۀ خود در رکاب امام، در سپاه حضرت مجتبی علیه السلام شرکت کرده بودند و اگر رئیس قبیله از طریق تطمیع و یا

ص:379

تهدید تغییر موضع می داد، آنان نیز تغییر موضع می دادند.

آیا این سپاه فاقد هماهنگی و انسجام می توانست در طریق هدف مشخصی جنگ و نبرد کند؟ بطور مسلّم نه؛ بلکه چنین جنگی جز شکست و کشته شدن یاران راستین امام نتیجۀ دیگری نداشت.

گواه روشن بر اینکه امام خواهان پیکار با معاویه بود و سرانجام صلح بر او تحمیل شد، این است که امام در مدائن (آخرین نقطه ای که سپاه حضرت تا آنجا پیشروی کرد) سخنرانی جامعی فرمود و یادآور شد، معاویه پیشنهادی به ما کرده است که دور از انصاف و بر خلاف هدف بلند و روح بزرگ ما است؛ اگر آمادۀ کشته شدن در راه خدا هستید، ما با او به مبارزه برخیزیم وپاسخ او را با شمشیر بدهیم واگر طالب زندگی و عافیت هستید، پیشنهاد او را بپذیریم و رضایت شما را تأمین نماییم؛ وقتی سخن امام به این جا رسید، سپاه حضرت با فریادهای «البقیة البقیة»، «زندگی زندگی» پرده از منویات واقعی خود برداشتند.

فرض کنید امام حسن علیه السلام فرماندۀ سپاه شام بود و معاویه فرماندۀ سپاه عراق، آیا معاویه می توانست جز کاری را که امام حسن علیه السلام در پیش گرفت، عمل کند؟!

اصولاً شرایط حاکم در عصر امام حسن علیه السلام غیر از شرایط حاکم بر عصر امام حسین علیه السلام بود؛ زیرا در عصر امام مجتبی علیه السلام شهادت آن حضرت به وسیلۀ معاویه، موجی از خشم و غضب در مردم بر ضد حزب اموی ایجاد نمی کرد و مردم چنین تصور می کردند که خلیفه ای و یا مدعی خلافتی به وسیلۀ مدعی دیگری کشته شده است.

ص:380

صلح امام مجتبی علیه السلام این فرصت را به مردم داد تا پرده از چهرۀ طاغیان برداشته شود و آنان را آنچنان که هستند بشناسند. اتفاقاً در طول حکومت نخستین حاکم اموی (معاویه) روشن شد که حکومت برای آنان هدف است و نه وسیلۀ ترویج اسلام، و اصولاً آنچه که برای آنان مطرح نیست اسلام و رسالت الهی است.

در پرتو تدبیر امام مجتبی علیه السلام و روشن شدن واقعیت این گروه، برادر وی امام حسین علیه السلام موفق شد آن انقلاب بزرگ را پدید آورد و با شهادت خود بار دیگر این حزب رسوا را رسواتر سازد و خشم توده ونفرت آنان را بر ضد حزب حاکم برانگیزد.

متن پیمان صلح

متن پیمان صلح امام حسن علیه السلام نموداری از کوشش های وی در تأمین هدف ها وآرمان های مقدس اسلام است. هرگاه یک فرد باریک بین، یکایک مواد صلح نامه را مورد بررسی قرار دهد به روشنی داوری می کند که امام در آن شرایط خاص از این طریق خواسته است آرمان های مقدس اسلام را حفظ کند. اینک مواد پیمان:

1. حسن بن علی علیه السلام حکومت و زمامداری را به معاویه واگذار کند، البتّه با این شرط که معاویه طبق قرآن و روش پیامبر عمل کند.

2. پس از درگذشت معاویه، خلافت ازآن حسن بن علی علیه السلام است واگر برای او حادثه ای پیش بیاید، خلافت ازآن حسین بن علی علیه السلام می باشد و معاویه حق ندارد برای خود جانشین معیّن کند.

ص:381

3. بدعت، ناسزا گفتن و اهانت به امیر مؤمنان علی علیه السلام چه در حال نماز و چه در غیر آن حال، باید ممنوع شود واز او جز به نیکی یادی نگردد.

4. مبلغ پنج میلیون درهم که در بیت المال کوفه موجود است باید زیر نظر امام مجتبی علیه السلام مصرف شود و معاویه باید هرسال از خراج «داراب گرد» مبلغ یک میلیون درهم در میان بازماندگان شهدای جنگ جمل و صفین که در رکاب امیرمؤمنان علیه السلام کشته شده اند تقسیم کند.

5. معاویه متعهد بشود که تمام مردم، اعم از ساکنان عراق و شام وحجاز (از هر نژادی که باشند) از تعقیب وآزار وی در امان باشند ویک نفر از آنان نباید به دلیل فعالیّت های گذشتۀ خود بر ضد معاویه، تحت تعقیب قرار گیرد وتمام یاران علی علیه السلام در هرکجا هستند باید در امان باشند و هیچ یک ازآنان را نباید آزار داد و جان و مال و خانوادۀ پیروان علی علیه السلام همگی باید در امن و امان باشد، و اموالی که از بیت المال در دست آنها است پس گرفته نخواهد شد.

آنگاه در پایان پیمان، معاویه متعهد می شود که تمام اصول پیمان را به دقت اجرا کند و خدا را بر این مسأله گواه می گیرد و تمام بزرگان و رجال شام نیز بر این امر گواهی داده اند(1).

ما در این جا به شرح زندگانی امام حسن علیه السلام و اسرار صلح او پایان می دهیم و با تذکر نکته ای این بحث را به آخر می رسانیم.

یکی از دسیسه های حزب اموی و پس از آنان بنی عباس، این بود که با جعل و نشر اخبار دروغ، افکار عمومی را نسبت به خاندان علی علیه السلام بدبین سازند؛

ص:382


1- (1) . درباره مواد پیمان صلح به کتاب صلح الحسن، آل یاسین، صفحات 261، 259 مراجعه شود.

از این جهت، می بینیم شخصیتی مانند امام مجتبی علیه السلام را که بیست و پنج بار پای پیاده وگاهی با پای برهنه به زیارت خانه خدا رفته وبرگشته است، به برخی از مسائل متهم کرده اند، مثل اینکه گفته اند، امام مجتبی علیه السلام همسران زیادی گرفت و طلاق داد وغالباً این اخبار به وسیلۀ درباریان ومداحان دودمان اموی جعل شده و درمیان مسلمانان پخش گردیده است؛ این مطلب با بررسی وضع راویان این اخبار کاملاً روشن وواضح است(1).

معاویه، «جُعده» همسر امام مجتبی علیه السلام را که دختر اشعث بن قیس و وابسته به یکی از خانواده های ضد علوی بود، تحریک کرد وصد هزار درهم برای او فرستاد و وعده داد که اگر حسن بن علی علیه السلام را مسموم سازد او را به همسری فرزند خود یزید در می آورد. همسر جنایتکار، فریب وعده های پوچ معاویه را خورد و امام را مسموم کرد و به شهادت رسانید. معاویه که گزارش های رسیده از مدینه را به دقت می خواند، وقتی از شهادت امام آگاه شد، فوق العاده خوشحال گشت، زیرا بزرگ ترین مانع در برابر مقاصد خود را منتفی دید(2).

ص:383


1- (1) . راویان این اخبار از افرادی مانند ابوالحسن علی بن محمد معروف مداینی است که از طرفداران دودمان بنی امیّه می باشد. وی مبلّغ رسمی بنی امیه بود و اشعار زیادی دربارۀ آنان سروده است.
2- (2) . عقد الفرید ج 4 ص 251 الإمامة والسیاسة ج 1 ص 174، مروج الذهب ج ص 105 وغیره.

4 امام حسین علیه السلام

اشاره

سومین پیشوای جهان شیعه، حضرت حسین بن علی علیه السلام دومین میوۀ پیوند فرخندۀ علی علیه السلام با دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله است. او در سوم شعبان سال چهارم هجرت دیده به جهان گشود ومراسم نامگذاری او مانند برادرش حسن بن علی علیه السلام به وسیله پیامبر صلی الله علیه و آله انجام گرفت ودر آغوش پر مهر رسول گرامی ومادر عزیز خود زهرا علیها السلام پرورش یافت. پیامبر در حق او وبرادر گرامی وی حسن بن علی علیه السلام فرمود: «دو فرزند من حسن وحسین پیشوایان امت می باشند، خواه قیام کنند یا از قیام دست کشند.»

مهم ترین حادثه در حیات سومین اختر آسمان ولایت، جانبازی، فداکاری و شهادت وی و فرزندان و یاران عزیزش در دشت کربلا است. حادثه ای که عقل ها را تکان داده و تمام حادثه ها را در برابر خود به دست فراموشی سپرده و پیوسته در صفحات تاریخ باقی و پایدار است.

هر حادثۀ بزرگ و عظیمی که در جهان روی می دهد، طولی نمی کشد که جزر و مد زندگی، آن را به دست فراموشی می سپارد، و مرور زمان از هیجان و فروغ آن می کاهد و از آن نامی جز در صفحات تاریخ باقی نمی ماند.

ص:384

گویا حوادث تاریخی بسان غذا است، همان گونه که غذا پس از آنکه وارد معده شد از طریق دستگاه گوارش به صورت های مختلفی در آمده و هضم می گردد، همچنین حوادث و رویدادها، در هاضمۀ بزرگ جهان به تدریج هضم گردیده و حوادث دیروز جای خود را به حوادث جدیدتر می دهد؛ این قانون مسلّم و طبیعی جهان، تاریخ و جامعه است.

لیکن برخی حوادث، جنبۀ استثنائی دارد و بسان برلیان و طلا که معدۀ انسان قادر به هضم آن نیست، در هاضمۀ بزرگ روزگار هضم نمی گردد و گذشت زمان از قدرت بقای آن نمی کاهد. تاریخ مردان الهی و فداکاری پیامبران آسمانی و انقلاب هایی که به وسیله پیشوایان بزرگ الهی صورت پذیرفته است، همگی از این نوع حوادث است که گذشت روزگار، بر اثر ارتباط و پیوندی که این رویدادها با فطرت انسان دارد آن را بی رنگ نمی کند بلکه برای ابد در خاطره ها زنده و جاوید می ماند.

نهضت حضرت حسین بن علی علیه السلام و هنگامۀ خونین عاشورا یکی از حوادث جاویدان بشریت است و تجربۀ گذشت این همه سال، بزرگ ترین گواه آن می باشد.

در تاریخ خونین کربلا سه موضوع، بیش از مطالب دیگر، شایان توجه و نیازمند بررسی های دقیق و عمیق تاریخی است:

1. علل وموجبات قیام امام حسین علیه السلام

2. کیفیت انقلاب ونهضت امام حسین علیه السلام

3. نتایج وپیامدهای نهضت.

ص:385

اینک ما دربارۀ هر سه موضوع به صورت فشرده سخن می گوییم وبحث درباره موضوع سوم را به کتاب هایی که در زمینۀ نهضت حسین بن علی علیه السلام و نتایج درخشان آن نگاشته شده است، ارجاع می دهیم.

علل و موجبات قیام امام حسین علیه السلام

الف: روشن ترین علّت بر قیام و انقلاب حسین بن علی علیه السلام انحرافاتی بود که در دستگاه حکومت اسلامی آن روزگار پدید آمده بود واین انحرافات با تسلّط حزب اموی بر مردم، کاملاً نمایان بود. حزب اموی که در رأس آن ابوسفیان قرار داشت، پس از سالیانی نبرد با پیامبر، هنگام فتح مکّه به ظاهر اسلام آورد اماکفر ونفاق خود را در دل محفوظ داشت. حتی در دوران خلافت عثمان، معاویه در یک جلسۀ خصوصی که همۀ سران آن را خاندان بنی امیه تشکیل می دادند جرأت پیدا کرد وگفت: «اکنون که فرمانروایی از آن بنی امیه است گوی خلافت را بربایید وبه یک دیگر پاس دهید وکوشش کنید که از دودمان بنی امیه بیرون نرود ودر اعقاب وفرزندان شما برای ابد محفوظ بماند، من سوگند یاد می کنم که نه بهشتی درکار است ونه دوزخی»(1).

حزب اموی، روزگاری به صورت علنی بر ضد اسلام فعالیّت می کرد، پس از فتح مکّه، این حزب مخفی شد وفعالیت خود را به صورت زیرزمینی ادامه داد ودر قیافۀ به ظاهر اسلامی، برای ریشه کن کردن دین کارهایی صورت می داد.

حکومت پنج سالۀ امیر مؤمنان علیه السلام هر چند بسیاری از ریشه های اموی را قطع کرد ولی به دلیل کوتاه بودن دوران حکومت آن راد مرد الهی، عمال حکومت اموی

ص:386


1- (1) . استیعاب 690/2.

ریشه کن نگردیدند وپس از شهادت آن حضرت، فرزند ابوسفیان، معاویه، بر کشورهای اسلامی تسلط یافت و کارگزاران ستمگر و یغماگر خود، مانند زیاد، عمرو عاص، سمره، مروان و... را بر جان، مال و بیت المال مسلمانان مسلط ساخت. حُجر بن عدی و رُشید هجری، وعمرو بن حَمِقْ و میثم تمار و صدها منادی حق وآزادی را به علّت مبارزه با خودکامگی وی، به وضع فجیعی کشت.

معاویه در طول خلافت بیست سالۀ خود، پایه های حکومت فرزند فرومایه اش یزید را که عصارۀ فساد ومیوۀ درخت پلید اموی بود محکم واستوار ساخت و پس از مرگ معاویه در نیمۀ رجب سال شصت هجری، مردی روی کار آمد که نه تنها تربیت دینی نداشت، بلکه با اسلام و پیامبر صلی الله علیه و آله به جهت کینه توزی های دوران جاهلیت وجنگ های بدر و احد واحزاب، شدیداً مخالف بود.

حکومتی که باید تداوم بخش رسالت اسلام، مجری قوانین وحدود، نمایندۀ افکار وآراء مسلمانان وتجسم روح جامعۀ اسلامی باشد، به دست مرد پلیدی افتاد که آشکارا موضوع رسالت و وحی محمدی صلی الله علیه و آله را انکار می کرد، وهمچون نیای خود ابوسفیان همه را پنداری بیش نمی دانست!(1)

یزید براساس تعلیمات مسیحیّت پرورش یافته بود وقلباً به آن تمایل داشت واز طرفی جوانی ناپخته، شهوت پرست، خودسر، خوشگذران، عیاش، فاقد دور اندیشی واحتیاط بود(2).

تفاوتی که پدر با پسر داشت، در اینجا بود که پدر به ظاهر پای بند به اسلام

ص:387


1- (1) . البدایة والنهایة ص 197، مقاتل الطالبین ص 120.
2- (2) . مروج الذهب ج ص 77.

بود، ولی فرزند او پس از رسیدن به حکومت نتوانست حتی به صورت ظاهر، خود را دیندار وبا ایمان بنماید؛ وی آشکارا مقدّسات اسلامی را زیر پای می گذاشت ودر راه ارضای شهوات خود از هیچ چیز فرو گذار نکرد.

رسماً شراب می خورد ودر شب نشینی ها وبزم های اشرافی به باده گساری می پرداخت وبی باکانه اشعاری می سرود که ترجمۀ آنها چنین است:

«یاران هم پیالۀ من برخیزید! وبه نغمۀ مطربان خوش آواز گوش دهید وپیاله ها را پی در پی سرکشید، نغمۀ دلپذیر ساز وآواز، مرا از ندای اللّه اکبر واز شنیدن بانگ اذان باز می دارد ومن حاضرم حوران بهشتی را با نیم خوردۀ ظرف شراب عوض کنم»(1).

هم او علناً به مقدّسات اسلام توهین می کرد، گرایش خود را به آیین مسیحیت پنهان نمی داشت ومی گفت: «اگر شراب در آیین احمد حرام است تو آن را به آیین مسیح بن مریم بنوش»(2).

دربار یزید، کانون فساد وگناه بود وآثار شوم آن حتی به اماکن مقدسی همچون مکّه و مدینه رسیده بود(3).

در این هنگام بود که حسین بن علی علیه السلام شرایط را برای انقلاب و نهضت کاملاً آماده دید، زیرا دیگر مزدوران بنی امیه نمی توانستند هدف های قیام حسین بن علی علیه السلام را در افکار عمومی دگرگون جلوه دهند وآن را کشمکشی بر سر

ص:388


1- (1) . تذکرة الخواص ابن جوزی ص 291.
2- (2) . فإن حرمت یوماً علی دین أحمد فخذها علی دین المسیح بن مریم تتمة المنتهی ص 43.
3- (3) . مروج الذهب ج 3 ص 77.

قدرت وسلطه قلمداد کنند، زیرا توده ها به چشم خود می دیدند که رفتار حکومت، بر ضد موازین دینی وتعالیم الهی است وهمین مطلب مجوّز آن بود که حسین علیه السلام یاران راستین اسلام را از گوشه وکنار جهان پیرامون خود فرا خواند وبر ضد حکومت قیام کند؛ قیامی که هدف از آن احیاء اسلام و سنن دینی، نه تصاحب خلافت وقدرت بود.

پس از شهادت حسن بن علی علیه السلام در سال پنجاه هجری، شیعیان عراق جنبش خاصی از خود نشان دادند وبا حسین علیه السلام به مکاتبه پرداختند واز امام درخواست کردند که معاویه را از حکومت خلع کند؛ امام در پاسخ آنان یاد آور شد که او با معاویه عهد وپیمانی دارد ونمی تواند آن را بشکند. پس از درگذشت معاویه، امام حسین علیه السلام در نیمۀ رجب سال شصت، وقتی موانع شرعی را منتفی دید و شرایط را برای قیامی مفید و سازنده آماده دید، در پاسخ دعوت مردم عراق، ویژگی هایی را که باید زمامدار مسلمین داشته باشد، بیان فرمود:

«امام وپیشوای مردم کسی است که از روی قرآن حکومت وداوری کند، عدالت پرور و دادگستر، پیرو آیین حق و در راه خدا خویشتن دار باشد»(1).

امام در یکی از سخنرانی های خود در نزدیکی کربلا به انگیزۀ قیام خود این چنین تصریح می فرماید: «ای مردم پیامبر خدا فرمود: هرکس فرمانروای ستمگری را ببیند که حرامهای خدا را حلال می شمارد، پیمانهای خدا را می شکند، با سنّت پیامبر او مخالفت می ورزد، در میان بندگان خدا به گناه و تجاوز

ص:389


1- (1) . «مَا الاْمامُ إلاّ الْحاکِمُ بِالْکِتابِ، الْقائِمُ بِالْقِسْطِ، الدّائِن بِدِینِ الْحَقِّ الْحابِسِ نَفْسَهُ عَلی ذاتِ اللّهِ» ارشاد ص 210.

فرمانروایی می کند، با زبان وعمل مخالفت خود را اظهار نکند، خدا او را همراه فرمانروای جائر در آتش قرار می دهد».

«هان ای مردم، یزید ویزیدیان اطاعت شیطان را بر گردن نهاده و پیروی از خدای رحمان را ترک گفته، فساد را گسترش داده و قوانین الهی را تعطیل کرده اند، بیت المال را به خود اختصاص داده اند، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کرده اند ومن در اعتراض بر این حکومت شایسته ترینم»(1).

قیام آگاهانه

بحث مهم در انقلاب حسینی علیه السلام بررسی چگونگی آن است که آیا حرکت امام قیام بود یا انفجار؟ گروهی که می خواهند پیوسته همۀ حوادث مقدس بشری را با مقیاس های نارسا بسنجند، قیام حسین بن علی علیهما السلام را از به انفجار ناآگاه تفسیر(2) می کنند، یعنی همان گونه که گاهی دگرگونی های تدریجی در پدیده های مادی به پایه ای می رسد که دیگر پدیده پذیرای آن تغییرات نیست، و کم کم افزایش تغییرات جزئی به پیدایش پدیده ای جدید می انجامد، مثلاً افزایش حرارت آب، حدّ معینی دارد، آنگاه که درجه حرارت بالا رفت خواه ناخواه آب تبدیل به بخار می شود. جامعه نیز تا حدی می تواند ستم طبقۀ ستمگر را پذیرا شود، از این رو می گویند، پس از شهادت امیر مؤمنان علیه السلام فشار دستگاه اموی بر ملّت مسلمان و طبقۀ ستمدیده رو به افزایش نهاد، و زمان زمامداری فرزندش

ص:390


1- (1) . تاریخ طبری ج 3.
2- (2) . اساس این تفسیر را یکی از اصول چهارگانه دیالکتیک به نام تبدیل کمیت به کیفیت تشکیل می دهد.

یزید، به اوج خود رسید، در این حال جام صبر جامعه لبریز شد وانفجار بزرگی رخ داد که قیام حسین علیه السلام نمایشی از این انفجار قهری بود.

این داوری دربارۀ نهضت حضرت حسین علیه السلام یک نوع پیش داوری است که از عقیدۀ شخصی تحلیلگران مادی سرچشمه می گیرد، واگر آنان به متن تاریخ قیام آن حضرت مراجعه می کردند؛ و اندکی واقع بین و حق گرا بودند، هرگز دربارۀ نهضت ارزشمند امام حسین علیه السلام چنین داوری نمی کردند. از آنجا که این نوع تحلیل گران، اصل «تبدیل کمیّت به کیفیّت» را به طور دربست دربارۀ پدیده های طبیعیی پذیرفته اند، و از طرف دیگر معتقدند که اصول حاکم بر طبیعت ناآگاه، بر جامعه و تاریخ بشر آگاه نیز بدون کم وکاست حاکم است، قهراً ناچار شدند که قیام فرزند علی علیه السلام را نیز با این بینش توجیه کنند و اگر آنان این اصل را جهان شمول نمی دانستند و یا از اصل «طبیعت مآبی» در انسان (آنچه بر طبیعت فاقد شعور حاکم است، بر جامعه و تاریخ آگاه نیز حاکم است)، پیروی نمی کردند، هرگز انقلاب سالار شهیدان را انفجار ناآگاه (که نتیجۀ آن بی ارزش قلمداد کردن آن می باشد) نمی نامیدند. اشکال کار این گروه این است که همه چیز و هر نهضتی را با مقیاس هایی محدود مادی تفسیر می کنند و اگر به قیامی برخوردند که با آن نمی سازد به ناچار دست به تحریف زده و «تز» یک بعدی خود را ترجیح می دهند.

در منطق مادی انفجار یک جامعه مانند انفجار دیگ بخاری است که دریچه های اطمینان آن کاملاً مسدود است و انفجار خود به خود و خواهی نخواهی رخ خواهد نمود، زیرا ظرفیت جامعه از نظر تحمّل فشار وستم محدود

ص:391

است و آنگاه که لبریز شد، انفجار به صورت یک پدیدۀ قطعی تحقّق می یابد.

قیام انفجاری در مقیاس کوچک آن مانند انفجار یک انسان پر عقده است که بدون اختیار آنچه در دل دارد بیرون می ریزد، هرچند بعداً پشیمان می گردد.

با این بینش، قیام انفجاری فاقد هر نوع ارزش اخلاقی است وهرگز نمی توان قهرمان انقلاب را ستود، زیرا تمام شرکت کنندگان در صحنۀ قیام، تماشاگران انقلابند نه بازیگران آن، وعامل مؤثر تنها همان افزایش تضادها ونارحتی وستمگری هایی است که خود را از طریق هیجانها وشورشها نشان می دهد وگروه پرخاشگر را به مخالفت وبراندازی وا می دارد.

از این جهت، طرفداران این تز معتقدند، برای جلو انداختن انفجار باید بر تضادها افزود وناراحتی ها را دو چندان کرد، تا دیگ بخار جامعه، خود به خود منفجر شود و نظام را بر افکند.

در این جا دو مطلب قابل بررسی است:

1. آیا نبردهای انفجاری ارزش اخلاقی دارد؟

2. آیا قیام حضرت حسین علیه السلام با این مقیاس قابل ارزیابی است یا یک قیام آگاهانه بود، و هرگز فشارها وتضادها عامل اصلی چنین حرکت هایی نمی تواند باشد بلکه بیش از همه، عوامل انسانی واخلاقی در آن نقش دارد؟

دربارۀ مطلب نخست کافی است بدانیم کارهای خارج از اختیار، هرچند مؤثر وسودمند باشد، فاقد ارزش اخلاقی و حسن فاعلی است؛ فرض کنید جانور درنده ای می خواهد به انسان شریفی حمله کند وتیر اندازی ناآگاه از جریان وبدون اطلاّع از اینکه آن انسان شریف نزدیک است در چنگال درنده

ص:392

قرار گیرد با پرتاب تیری آن حیوان را بکشد و در نتیجه آن انسان نجات یابد، چنین کاری نمی تواند تحسین انسان را نسبت به کار تیرانداز بی هدف برانگیزد، زیرا او از نتیجۀ کار خود کاملاً ناآگاه بود، در این صورت چگونه می توان او را تحسین کرد.

اگر تنش های عظیم اجتماعی از این مقوله است. انقلابیون، فاقد اختیار وآزادی از تضاد طبقاتی وفشارهای درونی که کوهی را به حرکت می آورد وسیلی بزرگ به راه می اندازد، تحریک می شوند ودست به انقلابی سترگ می زنند، مسلّماً چنین کاری هیچ گونه ارزش اخلاقی ندارد.

در فتح اسپانیا، پس از ورود سپاه اسلام از راه دریا به آن سرزمین، به دستور فرماندۀ کل سپاه اسلام، تمام کشتی ها که وسیلۀ بازگشت آنان بود، سوزانده شد، وهمۀ تدارکات غذایی جز مقدار کمی را به دریا ریختند، آنگاه، فرمانده به سپاهیان گفت، پشت سر شما دریا وپیش روی شما قوای دشمن است وتوقف در این نقطه نتیجه ای جز مرگ ندارد، پس چاره ای جز جنگیدن وتسخیر کردن ندارید؛ از این رو همگی گام به پیش نهادند وبر دشمن چیره شدند؛ عمل این فرمانده، هرچند تحسین جهانیان را برانگیخت، زیرا با کمال آزادی، خود را در کام دشمن قرار داد، لیکن برای این پیروزی آن هم نسبت به سپاه نمی توان در دفتر اخلاق صفحه ای گشود وآن را یک عمل ارزشمند خواند، چون کاری ارزش دارد که انسان بر سر دو راهی قرار گیرد ویکی از راه ها را که همراه فضیلت است با کمال حریت وآزادی برگزیند، نه اینکه تمام درها را به روی خود بسته ببیند وجز یک راه برای او باقی نماند، آنگاه ناچار شود که آن را بپیماید.

ص:393

حسین بن علی علیه السلام وقیام آگاهانه
اشاره

پس از رحلت امام مجتبی علیه السلام زمینۀ نهضت برادرش امام حسین علیه السلام وشیعیان وی آرام آرام فراهم می آمد؛ آن حضرت معاویه را در اجتماعات بزرگ مورد سؤال قرار می داد وجنایات او را بر امّت اسلام بر می شمرد وگاهی از طریق نامه، او را به قیام و نهضت تهدید می کرد، آنگاه که معاویه به آغوش مرگ رفت وپست ترین و رذل ترین فرد را جانشین خود قرار داد، هسته های نهضت حسین علیه السلام تشکّل یافت وآن حضرت مسلمانان را از راههای گوناگون بر قیام وانقلاب دعوت فرمود.

این کارها از خطوط حساب شده ای حکایت داشت که سرور آزادگان، آنها را ترسیم می کرد وامّت را به پیمودن آن خطوط دعوت می کرد، حال چگونه می توان قیام او را انفجار ناآگاه خواند و آن را در ردیف انقلاب های بی ارزش قرار داد. گذشته بر این، قراین تاریخی فراوانی دال بر انقلاب آگاهانۀ اوست که به پاره ای از آنها اشاره می رود:

1. سخنرانی امام هنگام اخذ بیعت برای یزید

معاویه پس از اینکه امام مجتبی را به شهادت رساند، از طریق تطمیع وتهدید، موافقت گروهی از شخصیتها را برای بیعت با یزید جلب کرد، آنگاه که وی با حسین بن علی علیه السلام روبرو شد، امام به وی چنین فرمود:

«توصیفی را که در بارۀ کمال وکاردانی فرزندت یزید کردی شنیدم،

ص:394

می خواهی مردم را به اشتباه بیندازی، گویا تو در بارۀ فرد ناشناخته ای سخن می گویی، گویا آگاهی خاصی داری که ما آن را نداریم، یزید موقعیت ولیاقت خود را به این کار نشان داده است، او یک فرد سگ باز وکبوتر باز است وپیوسته با زنان رامشگر و نواختن انواع دستگاههای موسیقی دمساز است، چه بهتر که از این کار صرف نظر کنی و بار سنگین گناه خود را سنگین تر نسازی...»(1).

2. نامه امام به معاویه

امام نامۀ مفصلی به معاویه می نویسد وجرایم بزرگ او را که در رأس همه قتل صالحان وبزرگان صحابه ورجال پرهیزکار از شیعیان علی علیه السلام قرار دارد، بر می شمرد، آنگاه در آن نامه می افزاید:

«چون به دلیل پاره ای از تنگناها بر ضد تو قیام نکرده ام می ترسم، زیرا ممکن است که عذرهای من در درگاه الهی پذیرفته نباشد». آنگاه در پایان یاد آور می شود، یکی از جرایم نابخشودنی تو این است که برای فرزند خود که شراب می نوشد وبا سگها بازی می کند، از مردم بیعت گرفتی(2).

3. سخنرانی امام در سرزمین منی

امام در اواخر حکومت معاویه در سرزمین «منی» در اجتماعی فزون تر از نهصد نفر که در آن شخصیتهای بزرگی از بنی هاشم و یاران رسول خدا و فرزندان آنان و نیز تابعان شرکت داشتند، با یک سخنرانی مستدل، در بارۀ نظام

ص:395


1- (1) . الإمامة والسیاسة ج 1 ص 170.
2- (2) . الإمامة والسیاسة ج 1 ص 165.

حاکم بر کشور اسلامی، به ایراد سخن پرداخت و از آنان خواست تا سخنان او را به افراد دیگر برسانند و برای شخصیتهای بزرگی که در بلاد اسلامی به سر می برند بنویسند، و پس از بازگشت به سرزمین خود، امام را از نظریۀ خویش آگاه سازند.

او سخن خود را در بارۀ طاغوت زمان (معاویه) آغاز کرد و جنایاتی که او در بارۀ امّت اسلامی به ویژه شیعیان علی مرتکب شده است، یاد آور شد.

حسین بن علی علیهما السلام در این مجمع، بسیاری از آیاتی را که در حق خاندان رسالت وارد شده ویا سخنانی که پیامبر در بارۀ آنان گفته بود یاد آور شد، واز حضار که استوانه های اسلام در مکّه ومدینه ودیگر بلاد بودند، تصدیق وگواهی خواست، آنگاه آنان را به خدا سوگند داد، که این خاندان را به افراد متعهد وبا ایمان برسانند(1).

گذشته از همۀ اینها امام روز هشتم ذی الحجة حج را به «عمره مفرده» تبدیل کرد ودر برابر انبوهی از مردم انگیزۀ انصراف خود را از شرکت در مراسم حج وخروج به سوی عراق تشریح فرمود:

«مرگ همچون قلادۀ عروس بر گردن انسان بسته است ومن همانند علاقۀ یعقوب به یوسف، به نیاکان خود مشتاقم، من از همین جا، نقطه ای را که در آن به شهادت می رسم وگرگ های بیابان بندهای بدن مرا قطعه قطعه می کنند می نگرم»، آنگاه افزود: «کسانی که می خواهند در این راه خون بدهند وبه لقاء الهی بپیوندند، آمادۀ حرکت باشند؛ من بامدادان حرکت می کنم»(2).

ص:396


1- (1) . اصل سلیم بن قیس ص 183، 186 طبع نجف.
2- (2) . لهوف ص 41 طبع بغداد.

آیا پس از سخنرانی امام در بین راه کربلا ونیز شب عاشورا که یاران خود را مرخص می کند واز بیعت آنان صرفنظر می فرماید، صحیح است که نهضت پر ارزش حسین علیه السلام را انفجار ناآگاه بنامیم...؟!

نتایج قیام حسین بن علی علیه السلام
اشاره

در بارۀ نتایج نهضت مقدس حسین بن علی علیه السلام وبازتاب آن، سخن به قدری گسترده است که نمی توان جز قطره ای از دریا را بیان نمود:

الف. رسوا ساختن هیأت حاکمه

در بارۀ علل قیام حسینی یاد آور شدیم که خلیفۀ ستمگر وقت بر اثر افکار موروثی از خانواده ومحیط تربیت، کوچکترین احترامی به قوانین اسلام نمی گذاشت، علناً شراب می نوشید، مجالس عیش ونوش ونوازندگی ترتیب می داد، با سگ و بوزینه مأنوس بودو... از این رو دین ومذهب، بازیچۀ یزید و هواداران او شده بود که می رفت قلوب را منقلب وافکار را دگرگون سازد.

شهادت امام در آن شرایط، این درس بزرگ را به مردم داد که اسلام بالاتر از جان، مال وفرزند است ومسلمانان باید در مقابل حکومتهای منحرف از همه چیز خود بگذرند؛ اسلام وقرآن آنچنان عزیز و با ارزش است که مثل حسین، جان خود را فدای او کرد.

از دیگر سو، شهادت حضرت آنچنان بنی امیه را رسوا کرد که حساب آنان را از جامعۀ اسلامی ودین وقرآن جدا ساخت وآنان را به عنوان دشمن دین

ص:397

وخاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وعناصر شرارت و پستی معرفی کرد.

از این جهت شاعر بزرگ هندی (معین الدین کشمیری) حسین بن علی علیه السلام را پس از پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله دومین بنا کنندۀ کاخ اسلام ومجدد توحید ویکتا پرستی می خواند.

ب. انقلابها و شورشها

پس از شهادت حسین بن علی علیه السلام روح انقلاب و پرخاشگری در امّت اسلامی پدید آمد وانقلابهای پی در پی به وقوع پیوست که حاکی از تنفر شدید مردم از حکومت بنی امیه بود؛ تو گویی قیام حسینی روح تازه ای در کالبد امّت دمید.

نخستین تنش پس از شهادت حسین علیه السلام قیام توّابین به فرماندهی یکی از یاران پیامبر به نام «سلیمان بن صُرد» است ودر این نهضت گروهی از بزرگان شیعه ویاران امیر مؤمنان علیه السلام شرکت داشتند و شعار آنان کلمۀ «یا لثارات الحسین» بود واخلاص وپاکبازی از شیوۀ قیام آنان کاملاً به چشم می خورد.

آنان در آغاز انقلاب، همگی به زیارت قبر حسین بن علی علیه السلام رفتند، یک شبانه روز در آنجا ماندند، گریه ها و ناله های بسیاری سر دادند واز اینکه حسین علیه السلام را یاری نکردند از درگاه خداوند، سخت پوزش خواستند.

بعد از آن، قیام مختار آغاز شد، آنگاه قیام ها و ثوره ها یکی پس از دیگری رخ نمود ودر پایان به نابودی بنی امیه انجامید.

ص:398

ج. پی ریزی مکتب شهادت

درست است «شهادت» مکتبی است که قرآن وپیامبر صلی الله علیه و آله پایه گذار آن بودند اما پس از رحلت آن حضرت وگسترش فتوحات و توسعۀ کشور اسلامی واختلاط مسلمانان با دیگر ملل، یک نوع رخوت وسستی وتن دادن به حکومت های نالایق در جامعۀ اسلامی پدید آمد واطاعت هر کس که دارای قدرت وسلطه بود فریضه به شمار می رفت، حتّی زمانی که «عبد اللّه بن عمر» نزد حجاج آمد وبا او بیعت کرد چنین عذر آورد که مخالفت با حکومت، موجب تفرقه و بهم خوردن نظم و مایۀ ظهور فتنه وخونریزی می شود.

طبیعی است جامعه ای که دارای چنین طرز تفکری است به هر حکومت ظالم وجابری تن دهد. حسین بن علی علیه السلام با شهادت خود این برنامه را به هم زد ومکتب عالی و آموزندۀ شهادت را در جامعۀ اسلامی از نو زنده کرد وبه مسلمانان درس مردانگی واستقامت وقیام آموخت، به گونه ای که «مصعب بن زبیر» در تأثیر این قیام به همسرش «سکینه» دختر حسین بن علی علیه السلام چنین گفت:

«لم یُبْقِ أبوکَ لابنِ حُرَّة عذراً». پدرت بر هیچ آزاد زاده ای جای عذر نگذارد و به جهان اسلام این مطلب را تفهیم کرد که: مرگ سرخ به از زندگی ننگین است.

ص:399

5 امام زین العابدین علیه السلام

اشاره

چهارمین اختر فروزان آسمان ولایت امام علی بن الحسین، حضرت سجّاد علیه السلام است؛ او که فرزند حسین بن علی علیه السلام است در سال سی وهشت هجری دیده به جهان گشود ودر سال نود وچهار هجری دیده از جهان فرو بست.

امام زین العابدین علیه السلام زمانی دیده به جهان گشود که زمام امور در دست جد بزرگوار او علی بن ابی طالب علیه السلام بود؛ وی قریب به سه سال از خلافت علی علیه السلام را درک کرد و پس از شهادت او امام حسن علیه السلام شش ماه خلافت اسلامی را اداره کرد، آنگاه حکومت به دست معاویه افتاد، لیکن امام چهارم در جامعۀ اسلامی آن روز مسؤولیت دیگری داشت.

وقتی در عاشورای سال شصت ویک هجری، حسین بن علی علیه السلام به فیض شهادت نایل آمد، مسؤولیت زمامداری مسلمانان از جانب خدا بر عهدۀ او گذارده شد و از آن روز تا زمانی که به شهادت رسید با زمامدارانی چون یزید بن معاویه، عبداللّه بن زبیر،(1) معاویة بن یزید، مروان بن حکم، عبد الملک بن

ص:400


1- (1) . عبداللّه بن زبیر از کسانی است که از بیعت با یزید امتناع ورزید ودرمکه متحصن گشت و پس

مروان بن حکم و ولید بن عبد الملک معاصر بود.

حضرت سجّاد علیه السلام به صورتی معجزه آسا در کربلا سالم ماند ولطف الهی او را از گزند دشمن حفظ کرد؛ وی به صورت یک اسیر همراه دیگر اسرا به کوفه و آنگاه به شام منتقل شد و در این مسیر در اجتماعات خاصی با ایراد خطبه ها، پاسدار انقلاب خونین کربلا بود؛ در مجلس عبید اللّه بن زیاد پس از گفتگوی مفصلی که غضب و خشم شدید عبید اللّه را موجب شد، به قتل تهدید گردید، امام در پاسخ او فرمود:

«آیا مرا با کشتن می ترسانی ونمی دانی که کشته شدن برای ما یک کار عادی است وشهادت برای ما کرامت و فضیلت است»(1).

او نه تنها بر اثر پرخاشگری بر امیر کوفه تهدید به قتل شد بلکه پس از گفتگویی با یزید در یک مجلس رسمی نیز تهدید به قتل گشت؛ امام در پاسخ او گفت: «هیچگاه آزاد شدگانی مانند بنی امیه نمی توانند حکم قتل انبیاء و اوصیاء را صادر کنند مگر از اسلام خارج شوند واگر چنین تصمیمی داری، مرد مطمئنی را حاضر کن تا وصیت کنم واهل حرم را به او بسپارم»(2).

ص:401


1- (1) . مقتل خوارزمی ج 2 ص 43.
2- (2) . ذریعة النجاة ص 234.

امام علیه السلام در این پاسخ هرگز از یزید درخواست عفو نکرد، بلکه در خواست نمود که فرد امینی را بر رساندن کاروان اسرا به مدینه معیّن کند.

امام سجاد وخطابۀ مسجد شام

این تنها موردی نیست که امام بر یزید پرخاشگری کرد، بلکه در یک مجمع عمومی پرده ها را بالا زد وماهیت کثیف حزب اموی را آشکار ساخت، آنگاه که او بر فراز منبر مسجد سخنرانی مهیّجی فرمود وانقلاب عظیمی در مردم شام پدید آورد واین هنگامی بود که یک گویندۀ درباری وخود فروخته قبل از خطبه های نماز جمعه از یزید و یزیدیان ستایش کرد وبه خاندان علوی بد وناسزا گفت، امام فریاد زد: «وای بر توای خطیب خود فروخته، خشنودی مخلوق را با خشم آفریدگار مبادله کردی وجایگاه تو آتش است»؛ آنگاه از یزید درخواست کرد که بر فراز منبر (به تعبیر خود امام بالای چوبها) قرار گیرد و سخنانی بگوید که خدا را خوشحال سازد و مردم را به ثوابی برساند، یزید با در خواست او موافقت نکرد، ودر مقابل اصرار شامیان که می خواستند امام به منبر برود چنین گفت: «آنان علم را از کودکی با شیر مکیده اند واگر منبر برود، پایین نمی آید تا اینکه من وخاندان ابوسفیان را رسوا سازد»؛ ولی سرانجام در برابر فشار حضار به ناچار موافقت کرد، امام علیه السلام بر فراز منبر قرار گرفت و خدا را با شیواترین و رساترین بیان سپاس و ستایش کرد و به پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله درود فرستاد، آنگاه به معرفی خود وخاندان خویش پرداخت به گونه ای که تبلیغات ضد علوی بیست و پنج ساله را تا حدّی خنثی فرمود.

وقتی سخنان امام به اینجا رسید: «من فرزند کسی هستم که در خون

ص:402

خویش غوطه ور شد وبا لب تشنه کشته گردید»! آنچنان صدای ناله وگریه از مسجد برخاست که یزید وحشت زده و به مؤذن دستور داد با گفتن اذان، سخنان امام را قطع کند؛ امام به احترام اذان از سخن گفتن باز ایستاد، آنگاه که مؤذن به شهادت دوّم رسید و به رسالت محمّد صلی الله علیه و آله گواهی داد، حضرت آخرین ضربه را بر نظام اموی کوبید و از فراز منبر رو به مؤذن کرد و فرمود: «ای مؤذن، تو را به همین محمّد صلی الله علیه و آله سوگند کمی صبر کن»، آنگاه روبه یزید کرد وگفت: «ای یزید آیا این پیامبر به نام «محمّد» جدّ تو یا جدّ من است؟ اگر بگویی جدّ تو است دروغ گفته ای و اگر جدّ من است چرا فرزندان او را کشتی و دختران او را اسیر کردی؟ چرا وچرا؟...».

یزید از کلمات امام و وضع مجلس فوق العاده بیمناک شد ومسجد را ترک گفت، گروهی نیز از شدت ناراحتی از مسجد بیرون آمدند(1).

امام پس از بازگشت به مدینه، گرچه در محدودیت کاملی به سر می برد و از این جهت در را به روی بیگانه بسته و مشغول عبادت و نیایش بود و جز با یاران مطمئن خود با کسی تماس نمی گرفت، لیکن توانست صد و هفتاد شاگرد برجسته که هرکدام چراغی فروزان در جامعۀ ا سلامی بودند تربیت کند که اسامی آنان در کتابهای رجال آمده است(2). و از آن میان می توان از شخصیت هایی به نام سعید بن مسیّب، سعید بن جبیر، محمد بن جبیر، امیر یحیی بن ام طویل، ابو خالد کابلی، وابو حمزۀ ثمالی نام برد.

آن حضرت در سایۀ فعالیتهای زیرزمینی از طریق تربیت شاگرد وپخش

ص:403


1- (1) . کامل بهائی ج 2 ص 30.
2- (2) . رجال کشی ص 119 ورجال شیخ طوسی ص 181.

معارف، عظمت وجلال عجیبی در دل جامعۀ اسلامی و سران اموی پیدا کرده بود، حتی در یکی از مراسم حج که با عبد الملک بن مروان روبرو شد نه تنها به او سلام نکرد بلکه به چهرۀ او نیز نگاه نفرمود؛ عبد الملک از این بی اعتنایی سخت بر آشفت و آهسته دست امام را گرفت و گفت: «ابا محمد، به من بنگر، من عبد الملک هستم و قاتل پدر تو (یزید) نیستم». امام در پاسخ او گفت: «قاتل پدرم با قتل حسین علیه السلام آخرت خود را نابود کرد، تو هم می خواهی مانند قاتل پدرم باشی؟ مانعی ندارد».

عبد الملک با چهرۀ برافروخته گفت: «من هرگز نمی خواهم، ولی توقع دارم که از ما خبر بگیری واز امکانات ما بهره مند شوی». امام در پاسخ او فرمود: «مرا به دنیای شما وآنچه دارید نیازی نیست»(1).

اعمال زشت و پلید حزب اموی نسبت به خاندان پیامبر وعلی علیهما السلام بر عظمت وبزرگی اهل بیت افزود وبر آنان عظمت وعزّت و بر دشمنان آنان نفرت و انزجار بوجود آورد. در یکی از مراسم حج که هشام فرزند عبد الملک حضور داشت وطواف خانه با ازدحام عجیبی روبرو بود، هشام چندین بار خواست «حجر الأسود» را إستلام کند، اما موج جمعیت به او مجال نداد وهشام به ناچاری گوشه ای نشست وبه تماشا پرداخت؛ ناگهان چشمش به مردی لاغر اندام، خوش سیما ونورانی افتاد که آهسته آهسته به سوی «حجر الأسود» گام بر می دارد وهمۀ مردم از او احترام می کنند وبی اختیار عقب می روند که او حجر را استلام کند؛ مردم شام که دور فرزند عبد الملک بودند از او پرسیدند این مرد کیست؟ هشام با

ص:404


1- (1) . بحار ج 46 ص 120.

اینکه حضرت را به خوبی می شناخت، از معرفی امام خودداری کرد وبه دروغ گفت: «نمی شناسم»، در این هنگام، شاعری به نام «فرزدق» که در آن روز از آزادگی خاصی برخوردار بود، بی درنگ اشعاری چند سرود وامام سجاد را به خوبی معرفی کرد؛ ترجمه قسمتی از اشعار او چنین است:

«این کسی است که خاک بطحاء جای پای او را می شناسد وکعبه وحرم وخارج آن، به خوبی با او آشنا است او فردی پرهیزگار وپاکیزه وسرشناس است واگر حجر الأسود می دانست چه کسی می خواهد او را استلام کند، برای پای بوسی او به زمین می افتاد؛ هشام! اینکه میگویی من او را نمی شناسم، ضرری بر او نمی زند، عرب و عجم او را به خوبی می شناسند»(1).

اشعار فرزدق آنچنان مؤثر واقع شد که هشام را خشمگین کرد و فوراً دستور توقیف فرزدق را صادر کرد، امام پس از آگاهی از تعهد شاعر، از وی دلجویی فرمود.

آن حضرت در عین ابراز تنفر از زمامداران خود سر اموی از هدایت و راهنمایی آنان خود داری نمی کرد، خصوصاً آنجا که اساس اسلام مطرح بود.

در زمان عبدالملک خلیفۀ اموی پارچه هایی که شعار تبلیغاتی مسیحیت (پدر، پسر، روح القدس) بر آن نقش بسته بود، رواج داشت؛ حتی بر پارچه هایی که در مصر اسلامی می بافتند به تقلید از رومیان همان نقش را می زدند، این کار مورد اعتراض مسلمانان قرار گرفت و از عبدالملک درخواست کردند که به جای علامت «تثلیث» علامت توحید بر آنها نقش کند؛ خبر به امپراطور روم رسید و او

ص:405


1- (1) . اغانی ج 19 ص 40.

از عبدالملک درخواست کرد که از ایجاد هرنوع تغییر ودگرگونی در پارچه های بافت مصری خودداری شود، در غیر این صورت سکه هایی ضرب می کنم که روی آن ناسزا به پیامبر اسلام نقش بسته باشد؛ در آن روز پول رایج در کشور اسلام، همان سکه هایی بود که در روم تهیه و ضرب می شد وقتی چنین خبری به عبدالملک رسید، از امام سجاد استمداد کرد، امام طرح استقلال اقتصادی وبی نیازی از سکه های رایج روم را پیشنهاد کرد وفرمود، باید در کشور اسلامی سکه های جدیدی ضرب شود که در یک روی آن جمله «شهد اللّه انّه لاإله إلاّ هو» ودر روی دیگرش «محمّد رسول اللّه» حکّ گردد؛ آنگاه امام علیه السلام قالب گیری دقیق وضرب این جمله ها را به آنان آموخت؛ طرح آن حضرت عملی شد و سکه های اسلامی به بازار آمد وبه استعمار اقتصادی روم «کشور مسیحی بیگانه» خاتمه داده شد(1).

دعا و نیایش

«صحیفه سجاّدیه» مجموعۀ پنجاه و چهار دعا است که از امام چهارم علیه السلام به یادگار مانده است، اما این کتاب به ظاهر دعا، یک دوره کامل وعمیق جهان بینی ومکتب است آن هم در زمانی که امام آزادی بیان نداشت، آن حضرت در قالب دعا ومناجات اصول کامل اخلاقی و شیوۀ زندگی اجتماعی سیاسی را بیان فرمود

ص:406


1- (1) . اعیان الشیعة 654/1 قطع رحلی، المحاسن والمساوی بیهقی جزء 2. عبدالملک بن مروان در سال 26 هجری متولد و در سال 86 درگذشته است، و در آن زمان امامت از آنِ امام سجاد علیه السلام بوده است، و باید طرف مشورت او باشد ولی بیهقی، آن را به امام باقر علیه السلام نسبت می دهد در صورت صحت باید بگوییم، وی به نمایندگی از طرف پدر بزرگوارش کار را صورت داده است، از این جهت ما این سرگذشت را در فصل امام سجاد علیه السلام آوردیم.

ودر میان مسلمانان منتشر کرد؛ در عظمت این کتاب پر ارج کافی است که مفسر معروف مصری «طنطاوی» می گوید: «صحیفه سجادیه یگانه کتابی است که در آن، علوم ومعارف و حکمت هایی وجود دارد که در کتاب دیگری یافت نمی شود واین بدبختی مردم مصر است که تاکنون از این اثر گرانبها وجاوید نبوی آگاه نبوده اند، من هرچه در آن می نگرم آن را بالاتر از کلام مخلوق وپایین تر از کلام خالق می بینم»؛ آنگاه وعده می دهد که تفسیری گسترده بر این کتاب بنویسد.

امام با گزینش انزوا در لباس دعا به مسلمانان درس قیام می دهد وبا خدای خویش این گونه راز ونیاز می کند: «خداوندا به من دست و نیرویی ده تا بتوانم بر کسانی که به من ستم می کنند پیروز شوم وزبانی عنایت فرما که در مقام احتجاج بر آنان غلبه کنم و فکر واندیشه ای عنایت فرما که حیلۀ دشمن را درهم شکنم و دست ظالم را از تعدی وتجاوز کوتاه سازم». از این نمونه در صحیفۀ سجادیه فراوان یافت می شود(1).

همچنان در این صحیفه نور پاره ای معجزات علمی که جهان آن روز از آنها آگاهی نداشت وارد شده است، مثلاً «پروردگارا، تو منزهی که وزن تاریکی و نور را می دانی، از وزن سایه و و هوا آگاهی»(2)!

در دعای بیست وهفتم نیز به روشنی می گوید که عامل انتقال «وبا» آب است ودر باره دشمنان خدا چنین نفرین می کند: «بار خدایا، با قدرت خود آب آشامیدنی دشمنان اسلام را با بیماری وبا بیامیز».

ص:407


1- (1) . صحیفه سجادیة دعای بیستم.
2- (2) . صحیفه سجادیة دعای پنجاه ویکم.

6 امام باقر علیه السلام

حضرت امام باقر علیه السلام فرزند امام زین العابدین علیه السلام در سال 57 هجری در مدینه دیده به جهان گشود و درسال 114 هجری درهمان شهر دیده از جهان فروبست. اوهنگام وفات پدر بزرگوار خود که درسال 94 هجری اتفاق افتاد، سی وشش سال داشت. مادر او دختر امام حسن مجتبی علیه السلام بود ازاین جهت وی نخستین کسی بود که هم ازنظر پدر وهم ازنظر مادر فاطمی وعلوی بود.

او در آغوش پرمهر پدری، همچون امام سجاد علیه السلام پرورش یافت و از مادری شایسته وبا فضیلت شیر خورد، مادری که به قول حضرت صادق علیه السلام هیچ زنی به پایه فضیلت او درخانۀ حضرت مجتبی نمی رسید(1).

حضرت باقر علیه السلام از همان دوران جوانی به علم و دانش و فضیلت وتقوا معروف بود وپیوسته مرجع حل سئوالات ومشکلات علمی مسلمانان به شمار میرفت. او در دوران امامت خود که هیجده سال به طول انجامید با زمامداران اموی، چون:

1. ولید بن عبدالملک

2. سلیمان بن عبدالملک

ص:408


1- (1) . کافی ج 1 ص 469.

3. عمر بن عبدالعزیز

4. یزید بن عبدالملک

5. هشام بن عبدالملک

معاصر بود وهمگان به جز عمر بن عبدالعزیز در ستمگری واستبداد وخود کامگی دست کمی ازنیاکان خود نداشتند وپیوسته برای امام باقر علیه السلام مشکلاتی فراهم می نمودند.

برای اینکه از وضع سیاسی واختناق دوران امامت امام باقر علیه السلام توسط سلاطین اموی اجمالا آگاه شویم، دربارۀ هریک از آنان به صورت فشرده سخن می گوییم:

ولید بن عبدالملک درشوال سال 86 هجری زمام امور را به دست گرفت و در نیمۀ جمادی الاخری سال 96 هجری درگذشت. در زمان او هر چند دامنۀ فتوحات گسترش یافت ولی این فتوحات، مربوط به روح جهاد و منش دلاوری بود که پیامبر گرامی در وجود جامعۀ مسلمان آن روز دمیده بود و ارتباطی به امثال ولید نداشت. در تبهکاری ولید همین بس که عناصر فاسد و جنایتکاری را به عنوان امیر وفرمانده بر سرنوشت مسلمانان مسلط ساخته بود واین عده عرصه را بر مردم تنگ کرده بودند. یکی از عمال او حجاج بن یوسف ثقفی بود که به سفاکی وخون آشامی درتاریخ معروف است. وی در زمان حکومت ولید به استانداری عراق منصوب گردید و دستش تا مرفق در خون مردم بی گناه عراق فرو رفت وبه پشتگرمی حکومت مرکزی، کشتارها و شکنجه های وحشتناکی به راه انداخت.

ص:409

سلیمان بن عبدالملک پس از برادرش زمام امور را به دست گرفت ودر روز جمعه دهم ماه صفر سال 99 هجری درگذشت. در زمان او فتوحات دیگری نیز نصیب مسلمانان گردید. او در آغاز زمامداری خود نرمش نشان داد و درهای زندان های عراق را گشود وافراد بی گناهی را آزاد کرد ولی در عین حال زندگانی او نیز خالی از ظلم و ستم نبود، او دربارۀ والیان خود اعمال نظر می کرد و برای نابود کردن برخی از آنان نقشه می کشید.(1)

اومردی حریص و پرخور وخوشگذران وتجمل پرست بود، ودر دوران خلافت او عیاشی وخوشگذرانی در دربار او رواج کاملی یافت و خواجه های متعددی را در قصر خلافت خودنگاه می داشت واغلب اوقات خود را با زنان حرمسرا می گذرانید. کم کم فساد وآلودگی به والیان وامرای کشور نیز سرایت کرد وفساد درسطح کشور گسترش یافت(2).

عمر بن عبدالعزیز پس ازمرگ سلیمان، برای جانشینی وی برگزیده شد وتوانست تا حدودی به برخی از نابسامانیها و پریشانیها سرو سامان بخشد وبا فساد وتبعیض مبارزه کند. ولکه ننگی که بر دامن حکومت آن روز نشسته بود، یعنی سبّ علی وناسزا گفتن به بزرگترین شخصیت اسلام را ممنوع ساخت واین بدعت ومیراث شوم معاویه را برای ابد محو نمود. وی در بیست و پنج ماه رجب در سال 101 هجری درگذشت.

پس ازوی زمام امور را یزید بن عبدالملک به دست گرفت، این بار مردی روی کار آمد که جز عیاشی و خوشگذرانی هدف دیگری نداشت وهرگز به

ص:410


1- (1) . تاریخ سیاسی اسلام ج 1 ص 387.
2- (2) . همان مدرک.

اصول اخلاقی ودینی پای بند نبود. ایام خلافت او یکی از سیاه ترین و تاریکترین ادوار حکومت بنی امیه به شمار می رود. خلفای پیشین بنی امیه در اوقات فراغت با داستانهای دیرینه عرب، خود رامشغول می کردند وبه قصاید شعرا گوش می دادند ولی درزمان یزید بن عبدالملک ساز وآواز جای قصاید اشعار را گرفت وبه قدری دراین قسمت افراط ورزید که خوانندگان وخنیا گران را از شهرهای دور دست به دمشق دعوت می کرد و ازاین طریق عیاشی وهوسبازی، شطرنج وورق بازی درمیان جامعۀ عرب رواج یافت(1).

جریان هوسبازی او با دو کنیز حرمسرا به نام های سَلّامة و حَبَابَة که محبوب ترین زنان او محسوب می شدند در تاریخ معروف است(2) وی سرانجام در شعبان سال 105 درگذشت.

پس از وی هشام بن عبدالملک زمام امور را در دست گرفت. او مردی بخیل و خشن وستمگر وبیرحم بود وبه خوبی می دانست که در افکار عمومی پایگاهی ندارد وحکومت او بر زور وقدرت استوار است، او در آزار واذیت فرزندان علی علیه السلام می کوشید واو بود که قیام زید بن علی را سرکوب کرد و او را به وضع فجیعی به دار آویخت، او نیز سرانجام درسال 125 هجری قمری درگذشت.

امام باقر علیه السلام دردوران خلافت خود با چنین مدعیان خلافت روبرو بود، ولی درعین حال او از طریق تعلیم وتربیت، جنبش علمی دامنه داری را به وجود آورد ومقدمات تأسیس یک دانشگاه اسلامی را در دوران امامت خود پی ریزی

ص:411


1- (1) . تاریخ سیاسی اسلام ج ص 484.
2- (2) . همان مدرک.

کرد ودر زمان فرزند عزیزش «امام جعفر صادق علیه السلام» شکل گرفت ونتیجه بخشید.

هریک از پیشوایان بزرگ ما در عصر خود عهده دار ارشاد ورهبری جامعه اسلامی وپاسدار ونگهبان آیین اسلام بودند ولی شکل کار آنها در تحقق این هدف مختلف بود وهرکدام متناسب شرایط زمان خود راهی را بر می گزیدند که آنان را به هدف برساند، ملاحظۀ شرایط پیچیدۀ زمان امام باقر در ظاهر جز نشر حدیث وگسترش تعالیم اسلامی کار دیگری را به او اجازه نمی داد، از این جهت می بینیم علوم باقری در عصر خود زبانزد عام و خاص می گردد.

نکتۀ دیگر اینکه روش کار پیشوایان وبالأخص امثال امام سجاد علیه السلام وامام باقر علیه السلام که در شرایط فشار و خفقان به سر می بردند، به شیوۀ مخفی وپنهانی وزیر زمینی بود. شیوه ای که موجب می شد کسی از فعالیتهای آنان مطلع نشود. همین فعالیتهای پنهانی گاهی که آشکار می شد، خلفا را سخت ناراحت می کرد و وسایل تبعید وزندان آنها را فراهم می نمود وبه خاطر همین کارهای سرّی و مخفی بود که خلیفۀ وقت، امام باقر علیه السلام را با فرزند عزیزش به شام احضار کردتا از اسرار او آگاه شود.

امام در زمانی که نشر حدیث پیامبر ممنوع بود، به آموختن احادیث رسول خدا مبادرت ورزید ومسلمانان را با معارف بلند اسلامی وتفسیر قرآن واحکام اسلام آشنا ساخت و شخصیت هایی را پرورش داد که هر کدام از آنها راویان بلند پایۀ حدیث، و فقیهانی بلند منزلت بودند. مانند محمّد بن مسلم، زرارة بن اعین، ابو بصیر، برید بن معاویه،...

در عظمت این افراد کافی است که امام صادق علیه السلام می فرمایند: مکتب

ص:412

واحادیث پدرم را چهار نفر زنده کردند. آنگاه اسامی آن چهار نفر را به نحوی که یاد کردیم، ذکر می نمایند(1).

محمد بن مسلم فقیه عصر خود، سی هزار حدیث از امام باقر وشانزده هزار حدیث از امام صادق فرا گرفت. یکی دیگر از شاگردان برجستۀ امام باقر علیه السلام جابر جُعْفی است؛ وی هفتاد هزار حدیث از امام باقر شنیده وضبط کرده که همه را آن حضرت از پیامبر نقل نموده اند(2).

هشام از موقعیت امام باقر علیه السلام و فرزند عزیز او حضرت صادق علیه السلام سخت بیمناک بود، از این جهت به حاکم مدینه دستور داد که هر دو را روانۀ شام سازد.

مسافرت آنان به شام هرچند اجباری بود وهشام بسیار می کوشید که پدر وپسر را در انظار مردم شام کوچک کند اما مناظرۀ امام باقر با اسقف مسیحیان آن چنان به امام باقر عظمت بخشید که همۀ مردم شام از موقعیت بزرگ امام آگاه شدند. از این جهت هشام مجبور شد که هر دونفر را مرخص کرده وآنان را به مدینه باز گرداند(3).

سرانجام امام باقر علیه السلام که پیوسته مورد خشم وغضب خلیفه وقت، هشام بن عبدالملک بود، به وسیلۀ ایادی اومسموم شد ودر سال 114 هجری درگذشت ودرکنار قبر پدر بزرگوارش در قبرستان بقیع، به خاک سپرده شد.

ص:413


1- (1) . رجال کشی ص 125.
2- (2) . أعیان الشیعة ج 4 بخش 2 ص 7.
3- (3) . مشروح سرگذشت امام در این مسافرت اجباری درکتاب بحارالأنوار ج 46 ص 307-313 آمده است.

7 امام صادق علیه السلام

اشاره

ششمین اختر آسمان ولایت حضرت جعفر بن محمّد الصادق علیه السلام است.

وی در هفدهم ماه ربیع الاول سال 83 هجری دیده به جهان گشود ودرسن شصت و پنج سالگی در سال 148 هجری دیده از جهان بر بست ودر قبرستان بقیع درکنار مرقد پدر بزرگوار خود به خاک سپرده شد. مادر او «ام فروه» دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر است ومجموع دوران امامت وزعامت او سی وچهار سال می باشد(1).

امام صادق علیه السلام درسال 114 هجری رهبری امت را به دست گرفت او در مجموع دوران امامت خود با خلفایی چند از بنی امیه وبنی عباس معاصر بود. از خلفای بنی امیه افرادی مانند:

1. هشام بن عبدالملک بن مروان،

2. ولید بن یزید بن عبدالملک،

3. یزید بن ولید بن عبدالملک،

ص:414


1- (1) . ارشاد ص 289.

4. ابراهیم بن ولید بن عبدالملک،

5. مروان بن محمد (معروف به مروان حمار)،

و از خلفای بنی عباس با:

6. عبداللّه بن محمد (معروف به سفاح)

7. و ابو جعفر (معروف به منصور دوانیقی) هم عصر بود.

دربارۀ عظمت وشخصیت امام صادق علیه السلام کافی است بدانیم که دشمن او منصور دوانیقی وقتی از شهادتش آگاه شد بی اختیار بر او اشک ریخت. تاریخ می گوید: «نیمه های شب بود که سکوت وخاموشی همه جا را فرا گرفته بود، منصور، منشی مخصوص خود ابوایوب خوزی را به کاخ خود احضار کرد.

هنگامی که ابوایوب وارد اطاق شد، منصور را دید که روی صندلی نشسته وشمعی در برابرش روشن بود. او نامه ای در دست داشت وآن را می خواند و گریه می کرد. منشی منصور می گوید بعد از آنکه من سلام کردم، او نامه را به سوی من انداخت وگفت: «این نامه رامحمد بن سلیمان فرماندار مدینه نوشته است وگزارش کرده است که جعفر بن محمد درگذشته، آیا برای جعفر بن محمد، دیگر نظیری پیدا می شود؟».(1)

مالک بن انس که یکی از ائمۀ مذاهب چهارگانۀ اهل تسنن است می گوید من کراراً به حضور امام صادق علیه السلام می رسیدم او را پیوسته در یکی از سه حال می دیدم: یا نماز می گزارد ویا روزه دار بود و یا قرآن می خواند؛ هرگز چشمی مانند او را ندیده و گوشی نظیر کلام آن را نشنیده وهرگز بر قلب انسانی برتر از

ص:415


1- (1) . بحار الأنوار ج 47 ص 3.

جعفر بن محمد از نظردانش وعبادت وپرهیزگاری خطور نکرده است(1).

ابو حنیفه که خود یکی از ائمۀ مذاهب چهارگانه است می گوید: «هنگامی که منصور، امام صادق علیه السلام را به عراق آورد، من از طرف منصور دعوت شدم که با او به بحث بپردازم، من چهل مسئله دراین مورد فراهم کردم تا از او سئوال کنم، وقتی وارد شدم دیدم جعفر بن محمّد طرف راست منصور نشسته است. سلام کردم و نشستم، آنگاه منصور مرا معرفی کرد، سپس به امر منصور مسائل را یکی پس از دیگری مطرح کردم و او یکایک را پاسخ گفت. او در هر مسئله آراء ونظریات اهل مدینه واهل عراق و سپس نظریۀ خود را نیز بیان می کرد، گاهی با نظریۀ آنها موافق بود و گاهی مخالف آنگاه ابوحنیفه می گوید: من او را داناترین فرد تشخیص دادم. زیرا او داناترین فرد، آگاه ترین آنها به عقاید مردم زمان خود می باشد(2).

در عظمت علمی و شخصیت فرهنگی او کافی است که او در مدت دوران امامت خود توانست چهار هزار عالم برجسته تربیت کند که هرکدام شخصیتی بزرگ و عالمی کم نظیر بودند(3).

حسن بن علی وشّاء، که از استادان حدیث می باشد، می گوید: «من درمسجد کوفه نهصد استاد حدیث مشاهده کردم که هرکدام از جعفر بن محمّد حدیث نقل می کردند.»(4).

سخن دربارۀ شخصیت علمی وروحانی امام صادق علیه السلام بیش از آن است

ص:416


1- (1) . الإمام الصادق به نقل از التهذیب ج 2 ص 104.
2- (2) . تذکرة الحفاظ ج 1 ص 157.
3- (3) . ارشاد مفید ص 389.
4- (4) . رجال نجاشی ج 139/1، شمارۀ ترجمه 79.

که دراین صفحات گرد آید و ما به همین اندازه اکتفا می کنیم.

در دوران امامت امام صادق علیه السلام طی مدت سی وچهار سال، هفت خلیفۀ اموی و عباسی زمام امور را به دست گرفتند، پژوهشگران خارجی آن را حاکی از تسلط یک نوع تشنج واضطراب وعدم ثبات بر جامعۀ اسلامی می دانند. تشنجی که موجب شد حکومت دودمان اموی، در سال 132 هجری منقرض شود و زمام امور به دست فرزندان عباس بیفتد، که آنان نیز در ظلم وستم کمتر از فرزندان بنی امیه نبودند و در مواردی شدیدتر و بدتر از آنها عمل می کردند.

امام صادق علیه السلام حدود پنجاه سال از زندگی خود را در عهد اموی گذراند واز نزدیک با جنایات بنی امیه آشنا بود زیرا همانها بودند که عموی او، زید بن علی را درکوفه به سال 122 هجری برهنه و وارونه به دار آویختند و جسد او را پنج سال بالای دار نگاه داشتند و سپس آن را پایین آوردند وآتش زدند وخاکستر آن را به دریا ریختند وامویان به این نیز اکتفا نکردند، فرزند او یحیی بن زید را به وضع فجیعی کشتند.

اگر امام حدود پنجاه سال با بنی امیه بسر برد، باقیماندۀ عمر خود را با فرزندان عباس سپری نمود واگر در مقطع نخست شاهد ستم ها و محدودیت ها بود. مقطع دیگر نیز دست کم از اولی نداشت بلکه ستم در بخش دوم افزایش یافت، وبه تعبیر شاعر معاصر دو عهد: «ای کاش ستم بنی مروان ادامه داشت و عدل بنی عباس بر سرما پر و بالی باز نمی کرد.» وبا ملاحظۀ شرایط حاکم بر دو عصر خواهیم دید که چرا امام برنامه های اجتماعی خود را، بر اساس تأسیس دانشگاه و تربیت شاگردان و پخش علوم و دانش استوار ساخت.

ص:417

انگیزه های قیام

انگیزه های قیام ملتهای ایران وعراق بر ضد خاندان امیه درتاریخ، به صورت گسترده منعکس است وازمیان آن عوامل دوعامل بیش از همه مؤثر بود:

1. مالیاتهای کمرشکن: دولت اموی به جای توجه به افزایش تولید وایجاد امکانات برای افزایش درآمد، بیشتر بر اخذ مالیات وخراج دولتی فشار می آورد و هر خلیفه ای که روی کار می آمد بر میزان قبلی می افزود. تا آنجا که تمام دهقانان و کشاورزان رامجبور کردندکه علاوه بر پرداخت مالیاتهای رسمی، به رسم ساسانیان، مالیاتی به نام «هدایای نوروز» بپردازند، ونخستین کسی که آن را رسمیت داد معاویه بود ودر آمد هدایای نوروز فقط یک سال عراق به سیزده میلیون درهم بالغ گردید. تا چه رسد به نقاط دیگر مانند هرات وخراسان ویمن ودیگر نقاط سرزمین اسلامی.

وضع مالیات از دوران معاویه به بعد درحال افزایش بود وعمال اموی با قدرتهای جهنمی خود هر روز فشار را بر مردم افزایش می دادند، فقط در دوران عمربن عبدالعزیز بود که مشکل مالیات حل شد واو با برنامۀ خاصی، بسیاری از مالیاتها را لغو کرد(1). ولی پس از او جریان به وضع سابق بازگشت وپیوسته وضع اقتصادی درحال بحران وظلم وفشار بیشتر بود.

2. مشکل موالی: مشکل موالی مشکل دیگر نظام حکومتی اموی بود، حکومت اموی یک حکومت عربی خالص بود که محور حکومت خودرا عربیت قرار داده وکلیۀ مناصب ومقامات را به دست اعراب می سپردند ودیگر طوایف

ص:418


1- (1) . کامل ابن اثیر ج 5 ص 29.

اسلامی را که به نام «موالی» می خواندند از تمام مناصب محروم می کردند واگر هم گاهی از وجود آنها استفاده می نمودند جنبه استثنایی داشت، این عوامل سبب شد که ملتهای بیدار وهشیار ایران وعراق به پا خیزند و با براندازی حکومت اموی، یک حکومت اسلامی به رهبری یکی از فرزندان پیامبر به وجود آورند.

در آن زمان خاندان پیامبر که محبوب ترین چهره درجامعۀ اسلامی بودند و سمبل و رمز عدالت وتقوی به شمار می رفتند، قیامی به شعار آل محمد آغاز شد، و انقلابی ها با شعار «الرضا من آل محمّد» در دو کشور به پا خاستند وتوانستند بر سلطه جابرانۀ نودسالۀ اموی ها پایان بخشند.

درآغاز انقلاب همۀ چشمها به امام صادق علیه السلام دوخته بود وفردی را لایق تر ازاو نمی شناختند، اما تاریخ می گوید امام با این دعوت گران از روز نخست روی موافق نشان نمی داد وبا آنها هماهنگی نمی کرد هر چند مخالفت نیز نمی نمود، زیرا او کاملاً از منویات و ضمایر این دعوتگران آگاه بود که این قیام هرچند با شعار آل محمد شکل می گیرد ولی هدف چیز دیگری است وآنان پس از پیروزی مسیر انقلاب را دگرگون کرده وبه نام خود ودر راه تحقق اهدافشان تمام خواهند کرد.

تاریخ می گوید: هنگامی که عبداللّه بن حسن با امام صادق علیه السلام مذاکره کرد واز او خواست با سفاح ومنصور پیشگامان دعوت همراهی کند، امام به وی فرمود این دو نفر نیت صالح وپاکی ندارند، آنان به نام تو ومن به شعار آل محمّد قیامی به راه انداخته اند ولی موقع نتیجه گیری، تو و دو فرزندت را عقب خواهند زد وخود را زمامدار جمعیت معرفی خواهند کرد.

ص:419

گواه روشن دیگری که امام ازمنویات این دعوتگران آگاه بود واز این جهت همکاری نزدیکی با آنان نکرد، همان مذاکره حضرت با سدیر صیرفی است، آنگاه که وی، امام را به هماهنگی با دعوتگران دعوت کرد، وی درپاسخ او گفت: من در آنان اخلاصی نمی بینم(1).

درحالی که شرایط امام بگونه ای بود که نمی توانست به اسلام راستین از طریق ایجاد حکومت، تجسم وعینیت بخشد، ولی درعین حال از اعتراض وپرخاشگری بر حکام وقت در شرایط متناسب خود داری نمی کرد. هنگامی که منصور نامه ای به امام صادق علیه السلام نوشت واز ایشان درخواست کرد که او را نصیحت کنند، امام در پاسخ اونوشت: «آ ن کس که دنیا را بخواهد، تو را نصیحت نمی کند، وآن کس که سرا ی دیگر را بخواهد، با تو همنشین نمی شود.»

وقتی پاسخ نامه به دست منصور افتاد، وی با شگفتی خاصی گفت: «امام صادق دنیا خواهان را از آخرت خواهان مشخص کرد. کسانی که دور مرا گرفته اند، دنیا خواه اند نه آخرت خواه، وآنان که ازمن دوری گزیده اند، آخرت خواه اند نه دنیا خواه».

امام صادق علیه السلام و دانشگاه بزرگ جعفری

شرایط سیاسی واجتماعی دراین فترت که طرفداران حکومت اموی، با گروه مخالف در زد و خورد بودند، به امام اجازه داد که وظیفۀ خود را از طریق نشر علوم وآثار اسلامی وتربیت شاگردان، تجسم بخشد وآن دانشگاه بزرگی را که پدر بزرگ او، پی ریزی کرده بود، شکل دهد. اینجاست که می بینیم درمدت

ص:420


1- (1) . اصول کافی ج 2 ص 243.

امامت خود چهار هزار نفر را درعلوم گوناگون تربیت کرد وشخصیتهایی را به جهان اسلام تحویل داد که هر کدام درعصرخود چراغی فروزان ودانشمندی محقق بودند.

علما ودانشمندان علم رجال، اسامی شاگردان امام وصورت تألیفات آنان را در کتابهای خود آورده اند. تنها شیخ طوسی دررجال خود متجاوز از سه هزار نفر را نام می برد که در محضر او کسب فیض کرده اند.

خدمات علمی امام صادق علیه السلام درتفسیر وحدیث وفقه خلاصه نمی شود، بلکه اوتوانست شخصیتهای بزرگی را درکلام و فلسفه وعلم ومناظره پرورش دهد که نمونۀ بارزآن هشام بن حکم است که از او بیست وپنج کتاب بر جای مانده است(1).

آنچه گفته شد تنها بعدی از ابعاد خدمات علمی امام صادق علیه السلام است. او در علوم طبیعی بحثهایی نمود ورازهای نهفته ای را باز کرد که برای دانشمندان امروز مایۀ اعجاب است وگواه روشن آن توحید مفضّل است که امام آن را در چهار روز املا کرد ومفضّل بن عمر کوفی نوشت. در این کتاب امام از قوانین طبیعی حاکم بر جهان، منطق خدا پرستان را ثابت می کند.

شگفت انگیزتر از اینها تربیت جابر بن حیان است که در جهان امروز پدر شیمی به شمار می رود. او نخستین کسی است که علم شیمی را از امام آموخت و در این باره کتاب نوشت وتعداد زیادی رساله ها از خود به یادگار گذارد.

ص:421


1- (1) . فهرست ابن ندیم، صفحه 250.

8 امام کاظم علیه السلام

امام موسی بن جعفر علیهما السلام، هفتمین اختر آسمان ولایت، درسال 128 هجری دیده به جهان گشود ودرسال 183 هجری دربغداد در سن پنجاه وپنج سالگی دیده از جهان بربست. زمام خلافت در دوران کودکی آن حضرت در دست حزب اموی بود وافرادی چون، یزید بن ولید بن عبدالملک معروف به ناقص، ابراهیم بن ولید بن عبدالملک ومروان بن محمد معروف به مروان حمار، بر جامعۀ اسلامی حکمرانی می کردند.

درسال 148 هجری که امام صادق علیه السلام درگذشت، اواز جانب خدا مسئولیت رهبری رابر عهده گرفت، ودرآن روز قدرت از دست بنی امیه به بنی العباس منتقل گشته بود. او در مجموع در دوران امامت خود با خلفایی مانند:

منصور دوانیقی، مهدی فرزند منصور، هادی فرزند مهدی، هارون الرشید فرزند دیگر مهدی، معاصر بود.

خط مشی وشکل مبارزۀ امام بر اساس سنجش اوضاع وشرایط اجتماع وارزیابی قدرتها و جبهه گیری مخالفان بود. اصولاً باید توجه نمود هریک از پیشوایان ما در عصر خود عهده دار ارشاد ورهبری جامعۀ اسلامی ونگهبان آیین اسلام بودند، و البته خط مشی آنان در مسیر هدایت مسلمین با توجه به شرایط

ص:422

زمان بود. از این رو می بینیم برنامه های پیشوایان ما یکسان و یکنواخت نبوده وگاهی به صورت مبارزه و قیام، وگاهی به صورت مبارزۀ سری و حفظ مکتب بدون دادن تلفات وضایعات، وگاهی به شکل تأسیس دانشگاه اسلامی وتربیت شاگردان بزرگ وایجاد نهضت علمی بود.

منصور دوانیقی، خلیفۀ سفاک و خونریز عباسی، وجود امام صادق علیه السلام را درمدینه تحمل نکرد و او را به وسیلۀ ایادی مخصوص خود مسموم نمود. وی زمانی که از وفات امام صادق علیه السلام آگاه شد، عرصه را برای ریشه کن کردن هر نوع مخالفین احتمالی مناسب دید ولذا به فرماندار مدینه به نام «محمدبن سلیمان» نامه نوشت و او را موظف ساخت که اگر جعفر بن محمد شخصی را جانشین خود قرار داده، او را احضار نماید وگردنش را بزند. فرماندار درجواب نامۀ منصور چنین نوشت که جعفر بن محمد دروصیت نامۀ رسمی خود پنج نفر را وصی وجانشین خود قرار داده است آنها عبارتند از:

1. منصور دوانیقی

2. محمّد بن سلیمان فرماندار مدینه

3. عبداللّه بن جعفر

4. موسی بن جعفر علیه السلام

5. حمیده همسر خود

آنگاه فرماندار درذیل نامه کسب تکلیف کرده بود که کدام یک از آنها را گردن بزند. وقتی نامه به دست منصور رسید خشمگین شد. وی از اینکه نتوانسته بود بروصی واقعی امام صادق علیه السلام دست پیدا کند، ناراحت شد وگفت: «از کشتن آنهاصرف نظر کن.»

ص:423

امام صادق علیه السلام با تنظیم چنین وصیت نامۀ سیاسی توانست از قتل امام کاظم علیه السلام جلوگیری کند و در غیر این صورت او کشته می شد.

امام کاظم علیه السلام درسن بیست سالگی، در حالی که با چنین حکام ستمگری روبرو بود، رهبری امت را عهده دار گشت. نامۀ منصور به فرماندار مدینه دورنمای اوضاع تاریک وپر خطر آن روز رابرای ما ترسیم می کند.

اکنون باید دید که امام شکل مبارزۀ خود را چگونه انتخاب کرد.

امام پس ازبررسی اوضاع تشخیص دادکه بهترین راه این است که برنامۀ انقلاب علمی پدر را تعقیب کند وپاسدار دانشگاه جعفری، که به دست پدران ارجمندش بنیان گذاری شده بود، گردد وبه همین جهت شاگردان بزرگ ورجال علم و فضیلت را تربیت کرد. امام حق داشت مبارزۀ خود را چنین شکل دهد وقدمهای محتاطانه بردارد؛ زیرا منصور جاسوسان زیادی گمارده بود تاکسی را که امامت اومورد اتفاق شیعیان است، دستگیر کنند وگردن بزنند(1).

از این جهت امام چاره ای ندید که وظایف سنگین رهبری را از طریق نشر معارف تعقیب کند و درپرتو آن توانست رجال با فضیلتی را از لحاظ علم و عمل تربیت وپرورش دهد. گروهی که درمجلس درس آن حضرت حاضر می شدند آنچه را که از آن حضرت می شنیدند، ضبط می کردند وبه تعبیر یکی از نویسندگان: «درسال 148 هجری امام جعفر صادق علیه السلام درشهر مدینه درگذشت، ولی خوشبختانه مکتب علمی او تعطیل نشد بلکه به رهبری جانشین وفرزند اوموسی کاظم شکوفایی خود را حفظ کرد.»(2) ولی درعین حال حکومت

ص:424


1- (1) . رجال کشی ص 240.
2- (2) . مختصر تاریخ العرب ص 209.

عباسی درمقابل امام کاظم علیه السلام ازمفتیان و قضات درباری ترویج می نمود که طرفدار روش حکومت وقت بودند و امام کاظم را از فعالیتهای علمی باز می داشتند و شاگردان امام را زیر فشار قرار می دادند تا آنجا که تربیت یافتگان مکتب او قادر نبودند حتی به طور صریح نام امام هفتم را ببرند، بلکه هنگام نقل از وی به نامهای ابو ابراهیم، عبد صالح، عالم، صابر و امین نام می بردند.

ولی با این همه مشکلات، امام از مجاهدت و کوشش باز نایستاد و در تکامل جنبش علمی ونهضت فرهنگی اسلامی گامهای بزرگی برداشت وصدها مفسر و دانشمند تربیت نمود، مانند:

1 علی بن یقطین

2. محمّد ابن ابی عمیر

3. هشام بن حکم

4. هشام بن سالم

5. یونس بن عبدالرحمن

در اینجا برای ارزیابی میزان خفقان واستبداد درعصر امام کاظم علیه السلام لازم است به سرگذشت یکی از شاگردان برجستۀ امام گوش فرا دهیم:

محمد بن ابی عمیر، از یاران برجسته و ازشاگردان بلند مقام امام کاظم علیه السلام بود. او توانست در مباحثی گوناگون کتاب ورساله بنویسد وچهل ونه جلد کتاب از خود به یادگار بگذارد.

حاکم وقت هارون می دانست که اسرار فعالیت های سیاسی ومبارزات سری شیعیان واسناد ارتباط آنان با پیشوای هفتم دراختیار محمد بن ابی عمیر

ص:425

است. لذا جاسوسانی را گمارد که فعالیتهای او را زیر نظر بگیرند. سرانجام جاسوسان به هارون گزارش کردند که اسامی شیعیان عراق در اختیار محمدبن ابی عمیر است، ازاین رو محمد به دستور هارون دستگیر وزندانی شد وزیر فشار قرار گرفت که اسرار و اسامی آنها را فاش سازد. اوحاضر به افشای اسرار نشد، سرانجام او را لخت کرده و درمیان دو چوب قرار دادند وصد تازیانه بر پیکر او نواختند(1).

امام با انتخاب شیوه های درست مخفی کاری، توانست در عصر حاکمانی مانند منصور دوانیقی، مهدی عباسی، هادی عباسی، جان به سلامت ببرد اما در زمان حکومت هارون که وی خود را خلیفه ای موفق در تمام جهات می دانست، ولی در جبهۀ مبارزه با شیعیان وعلاقمندان بیت علوی خودرا شکست خورده تشخیص میداد، امام دستگیر وزندانی گردید، زیرا هارون با خود فکر کرد که تا مرکز رهبری این جبهه را از کار نیندازد، همۀ کوشش های او بی فایده خواهد بود.

ازاین رو تصمیم گرفت که امام کاظم علیه السلام را بازداشت کند. هارون در پی این تصمیم وارد مسجد پیامبر شد ورو به قبر مطهر آن حضرت کرد وگفت: ای پیامبر، من از تصمیم بر اقدامی که گرفته ام پوزش می طلبم، زیرا می خواهم موسی بن جعفر را بازداشت وزندانی کنم، ومی ترسم درمیان امت اسلامی ایجاد شکاف واختلاف کند و موجب خونریزی گردد.

از این جهت فردای آن روز دژخیمان هارون امام را درمسجد پیامبر که مشغول نیایش ونماز بود دستگیر کردند واحترام خانۀ خدا وحرم پیامبر را زیر پای نهادند.

ص:426


1- (1) . رجال نجاشی 2/204 ط بیروت.

هارون برای مخفی نگاه داشتن محل تبعید امام دو کجاوه ترتیب داد، یکی را به مقصد کوفه و دیگری رابه مقصد بصره روانه کرد واز این طریق خواست محل تبعید امام را پوشیده نگاه دارد تامردم امکان دسترسی به آن حضرت را نداشته باشند.

پیشوای هفتم مدت یک سال در زندان بصره به سر می برد وآنگاه هارون به فرماندار بصره به نام «عیسی بن جعفر» فرمان داد که امام رابه قتل برساند. فرماندار از قتل امام خودداری کرد وگفت کسی را بفرست تا اورا تحویل بگیرد و در غیر این صورت اورا آزاد خواهم کرد.

هارون به خاطر این پیام، «سندی بن شاهک» را روانۀ بصره کردتا امام را به بغداد منتقل نماید. سرانجام امام پس از چهارسال زندانی شدن درسال 183 هجری مسموم گشت وبا وضع دلخراشی درزندان بغداد به شهادت رسید.

ص:427

9 امام رضا علیه السلام

اشاره

هشتمین اختر آسمان ولایت حضرت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام است.

او درروز یازدهم ذی القعده سال 148 هجری، از مادری به نام «طاهره» دیده به جهان گشود. کنیۀ او ابو الحسن و لقب او رضا است.

وی پس از شهادت پدر بزرگوارش در زندان بغداد در سن سی و پنج سالگی عهده دار مقام ولایت و رهبری گشت و مدت امامت آن حضرت بیست سال به طول انجامید، که ده سال آن معاصر با خلافت هارون الرشید و پنج سال معاصر با خلافت محمد امین و پنج سال دیگر معاصربا خلافت عبداللّه مأمون، بود.

سرانجام حضرتش روز بیست ونهم ماه صفر درسال 203 هجری قمری به فیض شهادت نایل آمد. وهنگام شهادت پنجاه و چهار سال وسه ماه ونوزده روز عمر داشت.

ستمگری های بنی امیه و بنی عباس، زمینۀ بسیار مساعدی فراهم ساخته بود که در جامعه آن روز، حکومتی نمونه مانند آنچه که در صدر اسلام وجود داشت، تشکیل شود و تحت نظارت ومدیریت ورهبری شخصیتهای بزرگی از خاندان علی علیه السلام اداره گردد. مقام والا، اندیشه های بزرگ ومحبوبیت فوق العادۀ

ص:428

ائمۀ بزرگوار شیعه موجب گشته بود که خلفای اموی وعباسی پیوسته پیشوایان شیعه را به تبعید وزندان بفرستند تامردم نتوانند آنچنان که باید از آن ذوات مقدس استفاده کنند، حتی آنان راضی نبودند که این چهره ها برا ی مردم شناخته شوند، زیرا بیم آن داشتند که اگر مردم با آنها آشنا شوند، بی اختیار زمام امور به دست آنان بیفتد.

با توجه به مطالب بالا می بینیم که عبداللّه بن مأمون پس از کشتن برادر خود محمد امین، به فکر می افتد که بزرگترین شخصیت علوی را از مدینه به مرو بیاورد تا زندگی اورا تحت نظر بگیرد.

آوردن امام از مدینه به مرو هرچند در ظاهر به صورت دعوت بود، اما ماهیت واقعی آن جز ایجاد محدودیت هرچه بیشتر برای امام چیز دیگری نبود.

از این جهت امام برا ی تفهیم ماهیّت این دعوت، هیچ یک از خاندان خویش را همراه خود نیاورد تا از این طریق به مسلمانان تفهیم کند، این سفر نوعی تبعید است نه سفری مقرون به رضایت. ولی مأمون برای خنثی کردن هدف امام دستور داد گروهی از رجال واشراف از جمله والی مدینه، ملازم رکاب امام باشندوحتی مسیر سفر امام نیز معین گشت وقرار شد که امام از طریق مدینه، بصره، خرمشهر، اهواز، ری و نیشابور به مرو وارد شود. وحضرتش در دهم شوال سال 201 وارد مرو شد. امام درمسیر خود با استقبال گرم شخصیتها و مردم روبرو بود. وقتی به شهر نیشابور رسید، از او درخواست کردندکه حدیثی را از او بشنوند، امام درحالی که درکجاوۀ خود قرار داشت، حدیثی را مطرح کرد وآن را از پدران خود تا علی علیه السلام واز او به پیامبر واز پیامبر به جبرئیل تا خدا نقل نمودواز آن جا که در

ص:429

سراسر این حدیث پیشوایان پاک قرار دارند، آن حدیث را «سلسلة الذهب» نامیدند. متن آن حدیث چنین است:

«کَلِمَةُ لاإلهَ إلاّاللّهَ حِصْنِی فَمَنْ قَالَها دَخَلَ حِصْنِی وَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أمِنَ مِنْ عَذَابِی».

«خدا می گوید گفتن لإاله إلا اللّه دژ جاودانی من است و هرکس آن را بگوید وارد دژ من می گردد، وهرکس وارد دژ من شد از عذاب من ایمن می گردد».

محدثان ونویسندگانی که دربرابر کجاوۀ امام قلم به دست گرفته بودند وآن حدیث را ضبط می کردندتصور کردند، که در اینجا حدیث پایان یافته است زیرا امام پس از گفتن آن جمله پردۀ کجاوه را افکند و در داخل آن قرار گرفت ولی آنان دوباره دیدند که حضرت رضا علیه السلام پردۀ کجاوه را عقب زد و جمله دیگری نیز افزود وآن اینکه: «لکِنْ بِشَرْطِها وَ شُرُوطِها وَأنَا مِنْ شُرُوطِها» یعنی اقرار به توحید در صورتی ایمن بخش ونجات آفرین است که دیگر شرایط به آن ضمیمه گردد ویکی از شرایط آن است که بشر از حکومت معصوم کنار نرود وحکومت معصوم را کاملاً بپذیرد ودر حقیقت، امام مسئلۀ ولایت وحکومت معصوم را تکمیل کنندۀ توحید می داند زیرا در غیر این صورت حکومت طاغوت ها سبب می شود که همان توحید نیز از میان برود.

دو مسئلۀ مهم در زندگی امام علیه السلام

امام پس از ورود به مرو، به ظاهر مورد احترام مأمون ودیگر درباریان قرار گرفت و درنخستین جلسه، مأمون دو مطلب را به او پیشنهاد کرد. نخست

ص:430

پافشاری نمود که خلافت را بپذیرد، و مأمون به نفع امام کنار رود، آنگاه که از پذیرش امام مأیوس شد، مسئلۀ ولایتعهدی را مطرح کرد وامام نیز تحت شرایطی آن را پذیرفت.

اکنون سئوال می شود که چرا امام پیشنهاد نخست را نپذیرفت وچرا پیشنهاد دوم را پذیرفت؟

علّت نپذیرفتن پیشنهاد نخست بسیار روشن است، زیرا برفرض اینکه پیشنهاد مأمون، یک پیشنهاد جدی بود، وجنبه امتحانی وآزمونی نداشت، اگر امام با پیشنهاد او موافقت می کرد، مأمون زندگی او را زیر نظر می گرفت وجاسوسانی بر او می گمارد واجازه نمی داد یک قدم اصلاحی بردارد، به گواه اینکه او در دورۀ ولایتعهدی الزامی اجازه نداد که امام نماز عید را که خود مأمون برگزاری آن را به امام پیشنهاد کرده بود، با مردم بگزارد. در این صورت چگونه امام می توانست پس از پذیرش خلافت، گامی اصلاحی وتربیتی وعلمی بیدار گرانه بردارد.

اگر امام خلافت را می پذیرفت، با او همان معامله را انجام می دادند که با علی انجام دادند وخلافت ظاهری اورا درکشمکشها وجنگها خلاصه می کردند.

سرانجام مأمون حیله گر وسیاست باز با زمینه های مختلف، امام را مجبور می کرد تا خلافت را با ر دیگر به مأمون واگذار کند، آنگاه به مردم چنین وانمود می کرد که او خلیفۀ بر حق است، زیرا شخصیت بزرگی مانند امام رضا علیه السلام خلافت را به او (یعنی مأمون) واگذار کرده است، پس خلافت من یک نوع خلافت مشروع است.

ص:431

امام چرا ولایتعهدی را پذیرفت؟

این مطلب را می توان از دو راه تحلیل نمود:

1. امام ولایتعهدی را با همان شروطی پذیرفت که امام مجتبی علیه السلام صلح با معاویه را پذیرفت ولذا می بینیم یکی از شروط را این قرار می دهد که مسئولیت هیچ امری را نخواهد پذیرفت وهیچ عزل ونصبی به او مربوط نخواهد بود. واز این طریق، پذیرفتن مقام را پذیرشی صوری قلمداد می کند که آثار ساختگی آن برهمگان آشکار شود.

2. اگر پیشنهاد دوم را امام نمی پذیرفت، تهدید به قتل ومرگ می شد، بلکه قتل امام، آن هم بدون اینکه موجی درجامعه بر ضد حاکم وقت پدید آورد قطعی می شد، به گواه اینکه وقتی امام از پذیرفتن مقام ولایتعهدی پوزش طلبید، مأمون به امام گفت: «عمر بن خطاب شورا را درمیان شش نفر قرار داد ویکی از اعضای شورا جد تو علی بود وضمناً دستور داد که هر کس از قبول آن خود داری کند کشته شود، شما هم ناچارید که آنچه رامن می خواهم بپذیری واز آن گریزی نداری»(1).

اتفاقاً در زمان خود امام این سئوال مطرح بود وکراراً به او مراجعه کرده وسئوال می کردند. وقتی محمّد بن عرفه، از امام انگیزۀ پذیرش ولایتعهدی را پرسید، امام فرمود: «جدم امیر مؤمنان عضویت شورا را پذیرفت»(2).

ونیز وقتی ریّان بن الصلت ازامام پرسید که چرا ولایتعهدی را پذیرفتی؟

ص:432


1- (1) . ارشاد مفید ص 290 ومقاتل الطالبین ص 375.
2- (2) . عیون أخبار الرضا ج 2 ص 139، 140.

امام در پاسخ او گفت: «خدا می داند که من راضی به آن کار نبودم وقتی بر سر دو راهی قبول ولایتعهدی ویا کشته شدن قرار گرفتم آن را پذیرفتم».(1)

شهادت امام به دست مأمون

مأمون از موقعیت روز افزون امام پیوسته بیمناک بود وخصوصاً درجریان نماز عید که در تاریخ به صورت گسترده وارد شده است، از علاقۀ مردم نسبت به امام علیه السلام سخت بیمناک شد ولذا امام را با نقشۀ خاصی مسموم کرد وبرای اینکه نقشۀ خود را لوث کند، پس از انتشار خبر مرگ امام سراسیمه به خانۀ امام آمد در حالی که گریبان چاک زده واشک می ریخت وبر سر می زدوناله می کرد.

مردم دور خانۀ حضرت گرد آمده بودند وصدای ناله وگریه از آنها بلند بود و دربارۀ قاتل امام سخن می گفتند واحیاناً از مأمون نام می بردند، مأمون احساس کرد که تشییع امام ممکن است حادثه آفرین باشد وفوراً دستور داد که اعلام کنند تشییع جنازه امام به فردا موکول شود. وقتی جمعیت متفرق شدند، شبانه امام را غسل دادند ودر کنار قبر هارون به خاک سپردند(2).

ص:433


1- (1) . عیون أخبار الرضا ج 2 ص 139، 140.
2- (2) . عیون أخبار الرضا ج 2 ص 242.

10 امام جواد علیه السلام

اشاره

نهمین اختر آسمان ولایت، امام محمد تقی معروف به امام جواد علیه السلام ومکنی به ابی جعفر است. او دررمضان سال 195 هجری قمری دیده به جهان گشود و در ذی القعده سال 220 دربغداد به وسیلۀ سمّ معتصم عباسی به مقام شهادت نایل گردید. ومدت عمر او بیست و شش سال ویا بیست و پنج سال و دوران امامت ایشان هفده سال بود(1). او در دورانی به دنیا آمد که جنگ ونبرد میان «محمد امین» وبرادر وی «مأمون» آغاز شده بود. سرانجام نبرد درمحرم سال 298 به نفع مأمون پایان پذیرفت وتمام سرزمین های اسلامی در قلمرو حکومت مأمون قرار گرفت(2).

امام محمّد تقی علیه السلام درمجموع دوران امامت خود با دو خلیفۀ عباسی به نامهای «مأمون ومعتصم» معاصر بوده وهر دو نفراورا به جبر از مدینه به بغداد احضار کردند وهر دو در بارۀ او از یک خط مشی سیاسی که مأمون آن را پی ریزی کرده بود، پیروی نمودند.

امام محمد تقی علیه السلام از شخصیت والایی برخوردار بود واز دوران کودکی

ص:434


1- (1) . ارشاد ص 339 وبرخی معتقدند که امام درسال 225 یا 226 درگذشته است دراین مورد به کتاب کشف الغمة ج 3 ص 135 مراجعه بفرمایید.
2- (2) . تاریخ الخلفاء ص 329.

آثار امامت و رهبری از گفتار و رفتارش آشکار بود، اینک دراین مورد دو رویداد را یادآور می شویم:

1. وقتی مأمون، امام رضا علیه السلام را به خراسان دعوت کرد امام هشتم پیش از حرکت به خراسان سفری به حج نمود وامام جواد علیه السلام را که درآن زمان شش سال داشت، همراه خود برد.

امام جواد علیه السلام هنگام طواف، احساس کرد که پدرش خانۀ خدا را آن چنان وداع می کند که گویا بار دیگر به زیارت آنجا باز نخواهد گشت. این جریان سبب شد که در داخل حجر اسماعیل نشست، وقتی امام رضا علیه السلام از اعمال فارغ شد شخصی را به دنبال فرزند خود فرستاد تا اورا به حضورش بیاورند، امام جواد علیه السلام از آمدن به حضور پدر إبا ورزید، ناچار خود امام به حجر اسماعیل آمد و صدا زد عزیزم چرا اینجا نشسته ای؟ برخیز برویم، فرزند خردسال امام با چشمان اشگبار گفت: «چگونه برخیزم در حالی که دیدم خانۀ خدا را به گونه ای وداع کردی که گویا دیگر به این جا بازنخواهی گشت.» این سخن را گفت واز جای خود برخاست.(1)

2. مأمون پس از شهادت امام هشتم علیه السلام درنیمۀ صفر سال 204 هجری از مرو رهسپار بغداد شد و سیاست شوم خود را دربارۀ فرزند امام تعقیب کرد و هدف وی این بود که او مانند پدرش تحت مراقبت مأمون زندگی کند.

امام نهم از روی اضطرار مدینه را به عزم بغداد ترک گفت. روزهای ورود امام به بغداد مصادف با عبور مأمون با اسکورت خاصی ازیکی از خیابانهای بغداد بود. چشم مأمون به نوجوانی افتاد که بر خلاف دیگران (که ازمشاهدۀ

ص:435


1- (1) . کشف الغمة ج ص 152-153.

موکب مأمون پا به فرار نهادند) بر جای خود ایستاده بود که گویا حادثه ای رخ نداده است، مأمون از این جریان درشگفت ماند وخواست از وضع این نوجوان تحقیق کند.

مأمون: تو چرا مانند دیگران فرار نکردی؟

امام: نه مسیر توتنگ بود که آنرا وسیع سازم ونه مجرم بودم که از گناه بترسم.

مأمون: خودرا معرفی کن فرزند کیستی؟

امام: فرزند علی بن موسی الرضا هستم.

مأمون: حقا که تو فرزند او هستی(1).

پس از شهادت امام هشتم درسال 203، منصب امامت به امام محمد تقی علیه السلام منتقل گردید. او درسن نه سالگی به این امر خطیر قیام کرد همچنان که حضرت مسیح در دوران کودکی به مقام نبوت رسید(2) وحضرت یحیی در سن کوچکی به مقام قضاوت وداوری منصوب گردید(3).

در جهان بینی یک مرد الهی تحمل مقام رهبری چندان شگفت آور نیست، زیرا پیشوایان الهی به خاطر یک رشته اهداف معنوی از تربیت های خاصی برخوردار بوده و در دوران خردسالی واجد کمالاتی می شوند که در افراد عادی یافت نمی گردد. درگفتگوی حضرت امام جواد علیه السلام با دانشمندان بغداد درحضور مأمون، ارتباط امام با جهان غیب بر همگان روشن و مسلم گشت، که مانمونه ای از آن را یادآور خواهیم شد.

ص:436


1- (1) . بحار الأنوار ج 5 ص 92، 91.
2- (2) . مریم، آیه 30.
3- (3) . مریم آیه 12.
سیاست شوم مأمون

مأمون در میان خلفای عباسی به هوش و ذکاوت، تدبیر و کاردانی معروف بود و به خاطر یک سلسله مسائل سیاسی خاص، به علم وفرهنگ علاقۀ فراوانی نشان می داد.

وی به خوبی می دانست که فرزندان عباس در قلوب مردم پایگاهی ندارند وقلوب مسلمانان متوجه خاندان پیامبر و فرزندان امام علی بن ابی طالب علیه السلام است که در آن زمان در رأس آنان فرزند امام هشتم قرارداشت. او می دانست که هدف نهضت گران و انقلابی ها درگوشه و کنار کشورهای اسلامی، زمامداری شخصیتهای روحانی یعنی نایبان حقیقی خدا و حجت الهی در زمین اند. او به جای اعمال سیاست زور، به فکر افتاد که محورهای انقلاب ها ونهضت ها را کنار خود جای دهد تا فعالیتها وکوششهای آنان وروابط افراد را با آنها تحت نظر بگیرد وبه همین جهت امام هشتم را با تشریفات خاصی به خراسان آورد. ولی از فزونی نفوذ امام درقلوب مردم خراسان بیمناک شد وناجوانمردانه اورا شهید کرد.

شهادت امام هشتم خطر را به کلی بر طرف نکرد، زیرا می دانست فرزند او به تدریج محور انقلاب و هستۀ مرکزی برای نهضت علوی ها و شیعیان درخواهد آمد، ازاین جهت همان سیاست شوم خود را تعقیب کرد واورا به بغداد طلبید وبرای جلب قلوب شیعیان، دختر خود «ام الفضل» را به عقد او درآورد تا به گونه ای رضایت شیعیان را به دست آورد.

مسئلۀ تزویج دختر «مأمون» با امام نهم هرچند مورد رضایت عباسیان

ص:437

نبود، ولی او جلب رضایت انقلابی ها را بر جلب رضایت فرزندان عباس ترجیح داد وازدواج دریک مجلس رسمی پایان پذیرفت.

مأمون برای آرام کردن عباسی ها، مجلس رسمی ترتیب داد تا آنان از پایۀ علم و دانش امام جواد علیه السلام آگاه شوند واز عمل مأمون درمورد ازدواج انتقاد نکنند.

فرزندان عباس فکر نمی کردند که نوجوانی تا این حد دارای علم و دانش باشد، وقتی مجلس رسمی شد، قاضی القضات وقت «یحیی بن اکثم»(1) مأمور شد سئوالاتی را طرح کند و پاسخ آنها را از امام نهم طلب نماید. او نخستین سئوال خود را چنین مطرح کرد:

فرزند رسول خدا! چه می گویید دربارۀ کسی که در حال احرام شکار کرده و آن را کشته است؟

امام درپاسخ این پرسش به تشقیق شقوق مسئله پرداخت وصور مسئله را به شرح زیر یاد آور شد:

1. آیا شکار را در حرم کشته یا در حل؟(2)

2. آیا حکم مسئله را می دانست واز تحریم شکار و قتل آن آگاه بود یانه؟

3. عمداً این کار را کرده است یا از روی خطا؟

4. اولین بار بود که مرتکب این کار شده یا قبلا نیز مرتکب شده بود؟

5. آن شکار جزء پرندگان بود یا غیر آن؟

6. شکار کوچک بودیا بزرگ؟

ص:438


1- (1) . برای آگاهی اززندگی یحیی بن اکثم به تاریخ بغداد ج 14 مراجعه شود.
2- (2) . محدوده خاصی را از اطراف کعبه «حل» و خارج آن را «حرم» می گویند.

7. آیا پس از ارتکاب، از عمل خود نادم و پشیمان گشت یانه؟

8. درشب این کار را انجام دادیا در روز؟

9. دراحرام عمره، شکار کرد یا دراحرام حج؟

10. آیا مرتکب، آزاد بود یا غلام وبرده؟

هریک ازاین صورتها در اسلام برای خود حکم خاصی دارد، مقصود شما کدام یک از این صورتهاست؟

یحیی دربرابر این تشقیق وتکثیر صور مسئله، انگشت تعجب به دندان گرفت ومبهوت وحیران گشت، به گونه ای که از تعیین یکی از صورتها منصرف گردید(1).

هدف مأمون از احضار امام جواد علیه السلام این بود که او را علاوه بر تحت نظر گرفتن، دچار امور آشفتۀ خلافت کند زیرا دراین صورت قسمت اعظم نابسامانی ها بر پای امام حساب شده واز قرب ومنزلت او درقلوب علاقمندان کاسته می شد. ازاین جهت امام می دانست که این سیاست شوم، دام عظیمی است دربرابر قداست و طهارت وموقعیت او، و لذا امام به هروسیله ای بود رضایت مأمون را جلب کرد وبه عنوان ادای فریضۀ حج، با همسر خود ام الفضل رهسپار مکه گردد. ایشان پس از بازگشت از مکه در مدینه سکنی گزید وبه بغداد بازنگشت.

تاریخ نه زمان تزویج امام را تعیین می کند ونه وقت حرکت امام به مکه را.

هرچند طبری درتاریخ خود به گونه ای اشعار می دارد که حرکت امام در همان

ص:439


1- (1) . کشف الغمة ج ص 145.

سال ازدواج خود بود(1). اماآنچه مسلم است امام در باقی ماندۀ خلافت مأمون، درمدینه به سر می برد وبه وظایف امامت از طریق تعلیم وتربیت و پاسخ های کتبی به پرسش های شیعیان می پرداخت وبرای دلباختگان مکتب علوی محور هدایت وامام مفترض الطاعه به شمار می رفت.

مأمون درهیجدهم ماه رجب سال 218 هجری درگذشت. وپس از وی «معتصم» مقام خلافت را اشغال نمود، او نیز از سیاست شوم مأمون پیروی کرد واز وجود چنین محور در مدینه بیمناک شد، اورا به جبر وعنف به بغداد طلبید.

امام در بیست وهشت محرم الحرام سال 220 هجری وارد بغداد شد ودر ذی القعدة الحرام همان سال با دسیسه های معتصم از طریق همسر جفا کار خود مسموم وبه فیض شهادت نایل گردید ودر کنار قبر جد بزرگوار خود موسی بن جعفر علیه السلام به خاک سپرده شد(2).

او در مدت اقامت خود در مدینه، شخصیت های بزرگی را پرورش داد که اسامی برخی از آنان رایادآور می شویم:

1. فضل بن شاذان 2. عبدالعظیم حسنی 3. ابو تمام مؤلف «حماسه» 4.

علی بن مهزیار (که تألیفات فراوانی درفقه اسلامی دارد) 5. محمد بن ابی عمیر 6. احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی و شخصیتهای دیگری که هر کدام چراغهای فروزان هدایت وعلم و دانش بودند.

ص:440


1- (1) . تاریخ طبری ج 10 ص 280.
2- (2) . کشف الغمة ج ص 160، 151.

11 امام هادی علیه السلام

اشاره

دهمین اختر آسمان ولایت، حضرت امام علی النقی علیه السلام، فرزند امام محمّد تقی، معروف به «ابوالحسن الهادی» است. او درنیمه ماه ذی الحجة الحرام سال 212 هجری(1) درمدینه دیده به جهان گشود و در روز سوم ماه رجب سال 254 هجری درسن چهل ویک سالگی چشم ازجهان بر بست. دوران امامت وی سی و سه سال بود.

امام درمدت عمر خود با چند خلیفه عباسی معاصر بود که به ترتیب عبارتنداز:

1. معتصم

2. واثق

3. متوکل

4. منتصر

5. مستعین

ص:441


1- (1) . ارشاد مفید ص 352 ودر تاریخ تولد ووفات آن حضرت قول دیگر نیز هست. به کتاب کشف الغمة جلد سوم صفحه 194، 195 مراجعه فرمایید.

6. معتز

و به وسیلۀ معتز مسموم گردید و در خانۀ خود به خاک سپرده شد.

باید اعتراف کنیم که براثر بحران های تاریخی و حوادث شوم و مداخلۀ جنایتکاران درتاریخ اسلام وکمبود مدارک واسناد تاریخی، زندگانی سیاسی بسیاری از پیشوایان ما دربستر تاریخ مبهم مانده و چهره های آنان ناشناخته می باشد. دراین میان زندگانی سیاسی «عسکریین» یعنی امام دهم و امام یازدهم، بیش از دیگر پیشوایان مبهم وناشناخته است. ازمدارک موجود به دست می آید که این دوشخصیت درشهر سامرا (که برای خلفای عباسی حکم یک پادگان نظامی را داشت) به سر می بردند واز هرجهت تحت مراقبت بودند.

با وجود کمی مدارک مستند تاریخی، دقت کافی درتواریخ موجود می تواند تا حدودی ابهام را برطرف کند ومارا با حقایقی آشنا سازد.

در دوران خلافت معتصم عباسی، وجود «بردگان»، «ترک ها»، «بربرها» و «قبطی ها» برای مردم بغداد، بیش از حد مایۀ مزاحمت بودند، تا آنجا که وی ناچار شد ارتش را به نقطۀ دیگری منتقل کند. از این جهت شهر «سامرا» را بنا کرد وآنجا را به عنوان مقر خلافت برگزید وارتش رانیز به همین نقطه انتقال داد(1). با انتقال خلافت وارتش از بغداد به سامرا، مردم بغداد نفسی راحت کشیدند، اماخلفا خود درچنگال اطرافیان خویش قرار گرفتند. آنان چنان بر دستگاه خلافت چیره شدند که از خلیفه فرمان نمی بردند. آنان حتی گاهی آن چنان قدرتی داشتند که می توانستند خلیفه را عزل ودیگری را به جای وی نصب کنند، واگر هم مصلحت می دیدند، وی را می کشتند.

ص:442


1- (1) . تاریخ انتقال خلافت وارتش به سامرا در سال 220 بوده (تاریخ الخلفاء ص 362).

سامرا علاوه براین شش خلیفۀ یاد شده، مقر خلافت دو خلیفۀ دیگر به نام «مهتدی» و «معتمد» نیز بود. وبه خاطر همین حوادث ناگوار که از ناحیه بربرها، ترکها و قبطیها به آنان می رسید، سرانجام مرکز خلافت از سامرا به بغداد بازگردانیده شد.

در دورانی که سامرا مقر خلافت بود، وسعت آن به پنجاه کیلومتر رسیده بود ویکی از شهرهای زیبا به شمار می رفت. اما پس از انتقال خلافت به بغداد، شهر سامرا رو به ویرانی نهاد و آثاری از آن بر جای نماند(1).

ویژگی های این دوره از خلافت

این دوره از خلافت عباسی ویژگیهای خاصی دارد که آن را از دیگر دوره ها جدا می سازد، و ما به برخی ازاین خصیصه ها اشاره می کنیم:

1. زوال هیبت وعظمت خلافت: خلافت، چه در دورۀ اموی و چه در دورۀ عباسی، برای خود هیبت وجلالتی داشت، ولی در این دوره براثر تسلط ترکان و بردگان و قبطیان بر دستگاه خلافت، عظمت آن از بین رفت وخلافت، گویی بود در دست این عناصر که آن را به هرطرف می خواستند پرتاب می کردند، وخلیفه عملاً یک مقام غیر مسئول بود.

در عین حال، هرموقع خطری از جانب مخالفان احساس می شد، خلفا و اطرافیان وعموم کارمندان، درسرکوبی آن نظر واحدی داشتند.

2. خوش گذرانی و هوسرانی: خلفای عباسی در این مقطع به خاطر خلأی

ص:443


1- (1) . تاریخ سامرا ص 56، 96.

که بر دستگاه خلافت حکومت می کرد، به شب نشینی وخوش گذرانی ومی گساری می پرداختند ودربار خلافت، غرق در فساد وگناه بود، وصفحات تاریخ اخبار شب نشینیهای آنان را ضبط نموده است. کار وقاحت به جایی رسیده بود که خلیفۀ وقت، متوکل، امام هادی علیه السلام را به مجلس بزم دعوت کرد واز او درخواست کرد که او نیز شراب بنوشد، و امام با خواندن اشعاری عبرت انگیز مجلس بزم آنان را به مجلس گریه وزاری تبدیل کرد و مجلس را ترک گفت.

3. گسترش نهضت های علوی: دراین مقطع از تاریخ، کوشش دولت عباسی بر این بود که با ایجاد نفرت نسبت به علویین، آنها را تار ومار سازد، و هر موقع کوچک ترین حرکتی از نهضت علوی ها مشاهده می شد، برنامۀ سرکوبی آغاز می گشت. علت شدت عمل این بود که دستگاه خلافت، خویشتن را متزلزل وناپایدار می دید و از این نوع نهضت ها سخت بیمناک بود.

شیوۀ نهضت گران در این مقطع این بود که از کسی به عنوان رهبر نهضت نامی نبرند ومردم را به «رضای آل محمّد» دعوت کنند، زیرا سران نهضت می دیدند که امامان معصوم آنان، در قلب پادگان نظامی «سامرا» تحت مراقبت ومواظبت می باشند ودعوت به شخص معین، مایه قطع حیات او می گردد.

تاریخ دراین مقطع از نهضتهایی نام برده است که اساس دعوت همگان را «رضای آل محمد» تشکیل می داد. برخی از این نهضتها عبارتند از:

الف. نهضت محمّد بن قاسم علوی: وی درزمان معتصم در طالقان قیام کرد و سرانجام درسال 219 به وسیلۀ عبداللّه طاهر دستگیر وبه نزد معتصم روانه گردید.

ص:444

ب. نهضت یحیی بن عمر علوی: وی درسال 250 هجری درکوفه قیام کرد، جمع زیادی را به دور خود گرد آورد وبیت المال کوفه را متصرف شد، دربهای زندانها را باز کرد و زندانیان را آزاد نمود، اما نهضت وی شکست خورد و شخص او به دار آویخته شد.

ج. نهضت حسن بن زید علوی: وی درسال 250 هجری در طبرستان قیام کرد، طبرستان و گرگان را تحت فرمان خود درآورد و در سال 270 هجری درگذشت.

د. نهضت محمّد بن جعفر علوی: که درسال 251 هجری درخراسان قیام کرد.

این نهضت ها وهمچنین نهضت های دیگر که تعداد آنها به هیجده می رسد از ویژگیهای این مقطع از تاریخ خلافت هستند. این نهضت گران کسانی بودند که برابر هیئت حاکمه قیام کرده وکشته شدند. اماتعداد کسانی که تبعید و زندانی گردیدند، بیش ازاینهاست. مسعودی خصوصیات آنها را در کتاب خود یاد آور شده است(1).

این نهضت ها و حرکت ها حاکی از گسترش ظلم و فشار بر جامعۀ اسلامی درآن عصر است که آنها را در گوشه وکنار جهان اسلام پدید می آورد.

اینها برخی از خصایص این قسمت ازتاریخ خلافت است که می تواند شرایط سیاسی امام «علی النقی» رابرای ما ترسیم کند.

ص:445


1- (1) . مروج الذهب ج 4 صفحات 60-80 ط. بیروت.
سیاست حاکم بر عصر امام هادی علیه السلام

در حالی که امام هادی درطول عمر خود با شش خلیفه از خلفای عباسی معاصر بود، اما درمیان آنان از دو خلیفه بیش از همه رنج دید و سیاست این دو خلیفه دربارۀ عموم نهضت گران، بالأخص علوی ها، سیاست قلع و قمع بود. این دو خلیفه عبارتند از: 1. متوکل 2. معتز.

اینک به برخی از جنایات این دو خلیفه اشاره می کنیم:

متوکل عباسی درسال 232 ه، زمام خلافت را به دست گرفت(1).

از آنجا که او از وجود علوی ها سخت بیمناک بود ومیدانست که همۀ این نهضت ها به خاطر امام علی النقی است، وی خواست روش نیاکان خود را زنده کند ومصلحت دیدکه امام هادی را از مدینه به سامرا جلب کند و از روش ابتکاری مأمون دربارۀ امام هشتم پیروی کند. زیرا در این صورت امام زیر نظر خلیفه قرار می گرفت و خلیفه از کارهای او آگاهی خاصی پیدا می نمود، ودر غیر این صورت وجود امام در مدینه خطر قطعی برای دولت عباسی به شمار می رفت.

از این جهت متوکل درسال 234 ه،(2) نامه ای به امام دهم نوشت وآن را به وسیلۀ یکی از افراد خود به نام «یحیی بن هرثَمَه» فرستاد و به او دستور داد تا امام را به سامرا بیاورد.

ص:446


1- (1) . تاریخ الخلفاء ص 362.
2- (2) . مناقب ابن شهر آشوب ج ص 505. ولی شیخ مفید درارشاد ص 359 می نویسد: متوکل نامه را درسال 243 به امام نوشت، اما نظرنخست از دیده سیاسی استوارتر است زیرا بعید است متوکل 11 سال از جریان امام غافل شود وآن را نادیده بگیرد.

یحیی می گوید: «وقتی وارد مدینه شدم نالۀ مردم بلند شد، زیرا همگی فهمیدند که من برای کار ناخوشایندی دربارۀ امام آمده ام. من سوگند یاد کردم که هرگز چنین کاری دربارۀ او انجام نخواهم داد، آنگاه خانۀ امام را تفتیش کردم، جز قرآن ودعا چیزی نیافتم.»

این حادثه حاکی از میزان عشق وعلاقۀ مردم مدینه نسبت به امام میباشدو تا یحیی برای آنان سوگند نخورد، دست از تظاهر و اظهار علاقه به امام بر نداشتند. سرانجام امام با فرزند خود، امام عسکری علیه السلام ازمدینه متوجه سامرا شد.

یحیی مأمور بردن امام، از احترام به او کوتاهی نکرد و درنیمه راه به جرم خود درحرکت دادن امام اعتراف کرد. ولی درخباثت وبد فطرتی متوکل همین بس که وقتی امام وارد سامرا شد، اورا به حضور نپذیرفت ودستور داد اورا در کاروانسرای فقرا جای دهندو آن روز درآنجا به سر برد.

احضار امام به سامرا وجای دادن او درجنب یک پادگان نظامی، برای متوکل مایۀ آرامش فکری گردید که قبر «امام حسین علیه السلام» وخانه هایی را که در اطراف آن ساخته شده بود، ویران کنند و همه را به مزرعه تبدیل سازند ومردم را از زیارت آن کانون عشق باز دارند. این کار چنان اثر سویی در روحیۀ مردم گذارد که مردم بغداد بر در و دیوار شهر شعارهای تند وزننده ای دربارۀ او نوشتند وشعرا در هجو او اشعاری گفتند که ترجمۀ یکی از آنهارا می آوریم:

«به خدا سوگند، اگر خاندان امیّه فرزند دختر پیامبر را مظلومانه کشتند، پسر عموهای خاندان پیامبر همانند آن را مرتکب شدند وقبر اورا ویران کردند. آنان

ص:447

ازاین تأسف خوردند که در قتل او شریک نشدند، از این جهت به آثار او پس از قتل حمله بردند.»(1)

متوکل از شخصیت امام سخت هراسناک بود. با اینکه امام در کنار پادگان نظامی او در یک خانۀ محصور زندگی می کرد، باز وجود امام را تحمل نمی کرد و سعایت گروهی را دربارۀ او، که امام سلاح های مهمی را در خانۀ خود گرد آورده ونامه هایی به شیعیان خود نوشته است، می پذیرفت. از این جهت یک شب به مأموران خود دستور داد که شبانه به خانۀ حضرت یورش ببرند وخانه او را تفتیش کنند و او را به دربار بیاورند.

وقتی مأموران به خانۀ امام وارد شدند، دیدند که امام عبا به دوش و عمامه بر سر و رو به قبله نشسته وآیاتی از کلام اللّه مجید را تلاوت می کند. مأموران خلیفه، امام را به همان وضع پیش متوکل آوردند، درحالی که او دربزم شراب مشغول می خوارگی بود. وقتی چشمش به امام افتاد، او را درکنار خود نشاند و جامی را که در دست داشت، به حضرتش تعارف کرد و درخواست نمود که از آن بنوشد. امام فرمود: «گوشت وخون من هرگز به شراب آلوده نشده است». آنگاه متوکل اصرار کرد که پس اشعاری برای او بخواند. امام فرمود: «من دراین مورد چیز زیادی به خاطر ندارم» ولی پس از اصرار، امام اشعاری را خواند که ترجمۀ آنها به قرار زیر است:

«آنان قلّه های کوهها را برای خود منزل گزیدند، درحالی که مردان مسلح از آنها پاسداری می کردند ولی هیچ کدام از این وسایل، آنان را ازمرگ نجات نبخشید.»

ص:448


1- (1) . تاریخ الخلفاء ص 374.

«آنان از قله های عزت به گودالهای قبر پایین کشیده شدند، چه در جای بدی منزل گزیدند.»

«آنگاه که آنان دراین خانۀ تاریک فرود آمدند، بانگی برآمد وبه آنها گفته شد: کجا رفت آن تاجها وآن زینتها وآن جلال و شکوه؟!»

«کجا رفت آن چهره های غرق درنعمت که درپشت پرده ها دور از سوز آفتاب زندگی می کردند.

دراین موقع گور آنان به صدا درآمد وچنین پاسخ داد: این چهره های غرق درنعمت، مرکز حشرات و کرمها شدند.»

«آنان مدت درازی در دنیا خوردند ونوشیدند، ولی پس از مدتی خود غذای حشرات وکرمهای قبر شدند.

چه خانه هایی را ساختند تا آنان را از گزند روزگار صیانت کند، ولی سرانجام ازاین خانه ها و خانواده ها جدا شدند.

«چه اموال و ذخایری را به گنج زدند، ولی پس از خود به دست دشمنان آنان افتاد!!»

«خانه ها وکاخهای آباد آنان به تل خاکی تبدیل شد و ساکنان آنها به حفره های گور وارد شدند»

هنگامی که امام از خواندن این اشعار فارغ شد، متوکل سخت گریست، حضار نیز گریستند و بساط شراب را برچیدند، سپس متوکل امام را به خانۀ خود باز گرداند(1).

ص:449


1- (1) . مروج الذهب ج 4 ص 11.

امام در کلیۀ برخوردهای خود با متوکل، عظمت وبزرگواری خودرا حفظ می کرد و پیوسته بر حقانیت راه نیاکان خود استدلال می نمود. همین احتجاجات بود که متوکل را بر حفظ او درسامرا مصمم تر می ساخت.

درعداوت متوکل باخاندان پیامبر همین بس که وی دانشمندبزرگ عصر خود «ابن السکیت» را که اورا «امام العربیة» می گفتند، به جرم علاقه به «حسن وحسین علیهما السلام» کشت. متوکل اورا مأمور کرده بود که به دو فرزند وی «المعتز» و «المؤید» علوم عربی راتعلیم کند. روزی از معلم پرسید: «دو فرزند مرا بیشتر دوست داری یا حسن و حسین را؟» او با کمال صراحت گفت: «قنبر غلام علی را بیش از این دو فرزند تو دوست دارم، تا چه رسد به دو ریحانۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله.

دراین موقع، متوکل خشمگین شد وبه مأموران خود دستور داد که شکم وی را لگد مال کنند تا بمیرد وبنا به روایتی زبان اورا از بیخ درآوردند(1).

سرانجام متوکل درشبی که دربزم شراب فرو رفته بود، با نقشۀ فرزند خود، منتصر، به قتل رسید. او و وزیرش به نام «فتح بن خاقان» درپنجم شوال سال 247 کشته شدند.

پس از متوکل، خلفایی به نامهای منتصر ومستعین، زمام امور رابه دست گرفتند ورفتار آنان با حضرت تا حدودی معقولانه بود. اما وقتی «معتز» فرزند متوکل درسال 252 به خلافت رسید، به خاطر کینه هایی که از پدر به ارث برده بود، امام هادی علیه السلام رامسموم کرد و سرانجام به فیض شهادت نایل آمد و در «سامرا» درمنزل خود به خاک سپرده شد.

ص:450


1- (1) . الخلفاء ص 376.

12 امام حسن عسکری علیه السلام

یازدهمین اختر آسمان ولایت، حضرت «امام حسن عسکری» علیه السلام فرزند امام علی النقی است. وی درمدینه به سال 232 هجری، دیده به جهان گشود و درروز جمعه هشتم ربیع الأوّل سال 260، درشهر سامرا چشم از جهان بر بست و درخانۀ خود به خاک سپرده شد.

پدر بزرگوار او، امام هادی، درسال 254 هجری (یکسال قبل از خلع معتز ازمنصب خلافت) چشم از جهان بر بست و در آن روز منصب امامت و رهبری به او محول شد، در حالی که بیش از 22 بهار از عمر شریف او نگذشته بود.

دوران امامت او یکسال مصادف با خلافت معتز و یکسال دیگر مصادف با خلافت «مهتدی» وچهارسال همزمان با خلافت «معتمد» بود.

سیاست عباسیان دربرابر پیشوایان، همان سیاست شومی بود که مأمون دربرابر امام هشتم به کار برد. ازاین جهت می بینیم که «معتصم» امام جواد ومتوکل، امام هادی را تحت نظر قرار دادند وخلفای پس از متوکل همین روش را

ص:451

دربارۀ امام هادی وفرزندش امام عسکری علیه السلام به کار گرفتند. هدف این بود که امامان درکنار آنان زندگی کنند، تا از تمام کارهای آنان اطلاعات کافی به دست آورند، به همین جهت امام عسکری علیه السلام مانند پدرش درسامرا تحت نظر بود و مجبور بود که در روزهای دوشنبه و پنج شنبه به حضور خلیفه برسد.

اصولاً شدت رفتار خلفای عباسی پس از مأمون، آن چنان آشکار است که سه پیشوای شیعه با عمر کوتاهی زیستند و جام شهادت نوشیدند.(1) واین حاکی از شدت مراقبت خلفای عباسی از پیشوایان بزرگ ما بود. ولی دراین میان، مراقبت از امام حسن عسکری علیه السلام بیش از پدر ارجمند او بود، این کار دوعلت داشت که هم اکنون یاد آور می شویم:

1. درزمان امام عسکری علیه السلام شیعه به صورت یک قدرت عظیم درعراق درآمده بود و همۀ مردم می دانستند که این گروه، به خلفای وقت معترض بوده و زعامت هیچ یک از عباسی ها رامشروع وقانونی نمی دانند، بلکه معتقدند امامت الهی در فرزندان علی علیه السلام باقی است و درآن زمان شخصیت ممتاز این خانواده، امام حسن عسکری علیه السلام بود.

2. طبق روایات واخبارمتواتر، خاندان عباسی وپیروان آنها می دانستند که مهدی موعود که تار ومار کنندۀ کلیۀ حکومتهای خود کامه است، از نسل حضرت عسکری علیه السلام خواهد بود از همین جهت پیوسته مراقب وضع زندگی او بودند.

وقتی خبر کسالت امام به گوش معتمد عباسی رسید، عبیداللّه خاقان را با پنج نفر دیگر به منزل امام فرستاد تا خانۀ او را تحت کنترل و مراقبت قرار دهند،

ص:452


1- (1) . امام جواد علیه السلام در سن 25 سالگی، امام هادی علیه السلام در سن 41 سالگی، وامام عسکری علیه السلام درسن 28 سالگی، که مجموعاً 94 سال می شود.

پس از شهادت امام نیز تفتیش وباز جویی کامل به عمل آمد و کلیۀ اثاث خانه ولوازم شخصی حضرت را گرد آورده و مهر وموم کردند. آنگاه درصدد تحقیق وبازجویی از فرزندان حضرت شدند. تمام حجره ها واطاقها را بازرسی کردند، به قابله ها دستور دادند که زنان را تحت معاینۀ دقیق قرار دهند واگر اثر حمل دریکی از آنان مشاهده کردند، فوراً گزارش کنند(1).

امام با وجود این مراقبت های شدید، تا آنجا که شرایط اجازه می داد فعالیتهای اجتماعی، سیاسی و علمی خود را تعقیب می کرد. مجموع روش های امام، در آن جو پرخفقان، در چهار مطلب یاد شده در زیر خلاصه می گردد:

1. بحث های علمی امام در برابر کسانی که به امامت او معتقد نبودند.

2. کوشش های علمی امام دربارۀ معارف اسلامی و ردّ شبهه ها و اشکالها.

3. مراقبت وکوشش های امام دربارۀ یاران خود که مبادا در دام عباسیان بیفتند و به صورت ابزاری برای آن حکومت درآیند.

4. زمینه سازی امام دربارۀ اعتقاد مردم به غیبت فرزند عزیزش، حضرت مهدی - عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف -.

بحث دربارۀ هر کدام از این برنامه ها مایۀ گستردگی سخن است، همین قدر یاد آور می شویم که هیچکدام از پیشوایان ما، در آگاهی بخشیدن وروشنگری وتحریک مردم بر مخالفت با دستگاه ظلم و دیگر اموری که می توانست به زنده شدن حق ومردن باطل یاری کند، یک لحظه ساکت ننشسته ووظیفۀ خودرا به نحو شایسته ای انجام می دادند.

ص:453


1- (1) . کمال الدین ج 1 ص 124.

13 حضرت مهدی علیه السلام

اشاره

دوازدهمین اختر آسمان ولایت حضرت مهدی علیه السلام دردوران خلافت مهتدی عباسی، درنیمه شعبان سال 255 هجری، روز جمعه به هنگام طلوع فجر متولد شد، وجهان را با نور خود روشن نمود وبارقه امید در دل مستضعفان جهان و پیروان اهل بیت علیهم السلام درخشید. نام او «محمد» وکنیه اش «ابوالقاسم» است. از آنجا که حکومت های خود کامۀ آن زمان، تولد او را بر خلاف مصالح خود تشخیص داده بودند، با مراقبت های کامل مواظب بودند که این فرزند دیده به جهان نگشاید واگر هم دیده به جهان گشود، او را نابود سازند. از این جهت او، پس از شهادت پدر ارجمندش امام حسن عسکری علیه السلام که امامت در وجود آن حضرت مستقر شد به امر خدا غیبت انتخاب کرد و جز با نایبان خاص خود با کسی تماس نمی گرفت مگر در موارد استثنایی.

پدر ارجمند او درسال 260 هجری، درگذشت واز همان زمان، نخستین غیبت امام به نام «غیبت صغری» آغاز شد واین غیبت تا سال 329 هجری، یعنی شصت ونه سال ادامه داشت وازآن سال «غیبت کبری» آغاز شد، تا وقتی که خدا بخواهد از پس پردۀ غیبت بیرون خواهد آمد وحکومت جهانی الهی را تحقق

ص:454

خواهد بخشید وبه آرمانهای تمام پیامبران تجسم خواهد داد.

مقصود از غیبت صغری این است که همۀ شیعیان وعلاقمندان آن حضرت در آن دوران، می توانستند به وسیلۀ یکی از نواب خاص آن حضرت با اوتماس بگیرند و پاسخ دریافت کنند. اسامی نواب چهارگانه عبارتند از:

عثمان بن سعید عَمْری

محمّد بن عثمان بن سعید عَمْری

ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی

علی بن محمّد سمری

که آخرین آنها درسال 329 هجری درگذشت.

از سال 329 ه، که غیبت کبری آغاز شد، باب نیابت خصوصی بسته شد ونیابت عمومی که از آنِ فقهاء است پاسخگوی کلیۀ پرسشها ومشکلات گردید، وزعامت شیعیان درعصر غیبت، به فقهای جامع الشرایط واگذار گردید.

ص:455

خصوصیات حضرت مهدی علیه السلام

مجموع احادیث وروایاتی که درمورد حضرت مهدی علیه السلام وارد شده است، مشخصات اورا به شرح زیر بیان می کند:

1. او از خاندان پیامبر اسلام وفرزندان اواست.

2. از فرزندان امام حسین است.

3. دوازدهمین پیشوا پس از پیامبر می باشد.

4. فرزند امام حسن عسکری است.

5. جهان را مملو از عدل و داد می سازد.

6. حکومت جهانی را بر پا می نماید.

7. مستضعفان وبه اسارت کشیدگان از قید زنجیر اسارت آزاد می شوند.

8. جنگها برچیده می شود و صلح وآرامش وعمران جای آنها را می گیرد.(1)

حضرت مهدی (عج) و حکومت واحد جهانی

متفکران وسیاستمداران بزرگ جهان پیش بینی می کنند که ممکن است سازمان ملل که در حقیقت یک پارلمان جهانی است درآینده به صورت مرکز یک حکومت واحد جهانی درآید، و وحدت انسانها و برابری تمام بشرها را اعلام بدارد.

ص:456


1- (1) . مدارک این خصوصیات به قدری زیاد است که نمی توان آنهارا دراین بحث فشرده آورد وبرای آگاهی بیشتر به کتاب «منتخب الأثر» رجوع شود.

این نوع جامعه ها وسازمانها وتبلیغ از «انترناسیونالیسم» به جای «ناسیونالیسم» گواه بر این است که ادغام جامعه ها دریک جامعه، وتبدیل حکومت ها، به یک حکومت جهانی، آنچنان اندیشۀ دور و غیر ممکن نیست بلکه به اندازه ای است که گروهی از متفکران جهان که هوادار حکومت واحد جهانی می باشند در اعلامیۀ خود(1) منتشر کرده اند، خطوط اساسی طرح خود را آورده اند و خطوط برجستۀ آن عبارت است از:

1. پارلمان جهانی

2. شورای عالی اجرایی

3. ارتش جهانی

4. دیوان دادگستری بین المللی

این نوع طرز تفکرها و تشکیل چنین کنگره ها وطرحها نشانۀ آن است که طرح الهی که پیامبران و اولیاء گرامی خدا از آن گزارش داده اند، در شرف تکوین و در حال جوانه زدن است وآنچه را که فلسفۀ مهدویت، خواهان حکومت واحد جهانی توأم با وحدت وفرهنگ وتمدن ها می باشد، اندیشه ای بس ممکن وقریب الوقوع است که کم وبیش نشانه های آن به چشم می خورد.

صلح و صفا به جای خونریزی

پرسشی که دراینجا مطرح است این است که تاریخ بشر مملو از جرایم وتعدی است، انسان با شنیدن نام جباران، مستکبران، مترفان، مسرفان، طواغیت، سلاطین، امیران، به یاد خونریزی ها، آدمکشی ها، تعدی ها و تجاوزهای بی حدّ

ص:457


1- (1) . در کنگرۀ توکیو درسال 1963.

وحساب آنان می افتد و با خود می اندیشد که آیا پایان این شب سیه، سفیدی دارد؟

وآیا روزی فرا می رسد که انسان درزندگی، تجاوز وستم را کنار بگذارد وبرادروار کنارهم زندگی کنند؟

پاسخ به این سئوال با توجه به محاسبات فلسفی واجتماعی روشن است زیرا حرکت انسان به سوی کمال، مورد اتفاق تمام مکاتب است ولی انسان وقتی به عالیترین درجۀ کمال می رسد که حرکت او به سوی کمال، منحصر در جهات مادی نباشد، وجهات معنوی اورا نیز دربرگیرد، رشد مادی انسان اجتماعی از نظر صنعت وعلم قابل انکار نیست، وگسترش قدرت او بر دریا وخشکی، برهمه واضح وروشن است. ولی آیا تکامل مادی او که تکامل یک بعدی است می تواند ضامن سعادت وخوشبختی انسان باشد؟ به طور مسلم نه، زیرا تکامل واقعی آنگاه صورت می گیرد که درکنار علم وصنعت درجنب سفاین فضایی، وقمرهای مصنوعی، وزیر دریایی ها وآسمان خراش ها و صنایع بزرگ مادر، عدالت و دادگری، رأفت، عاطفه واخلاق وانسانیت نیز حکومت کند، ودر غیر این صورت، جامعه بسان مرغ یک پر خواهد بود که با پرش مختصری به زمین افتاده و نابود خواهد شد.

خلاصۀ اعتقاد به حرکت کمالی انسان، مارا بر آن وادار می کند که درانتظار چنین روزی باشیم. مرحوم علاّمۀ طباطبایی دراین مورد می نویسد: «نوع انسان به موجب فطرتی که خداوند درنهاد او قرار داده خواستار سعادت حقیقی خود می باشد، وسعادت واقعی دراین است که نیازهای جسم و جان او هردو تأمین

ص:458

شود، دنیا وآخرتش هردو منظور گردد. اینکه می بینیم گاهی انسان از راه سعادت واقعی منحرف شده و بیراهه می رود، نه ازاین جهت است که ندای فطرت رانشنیده گرفته وگوش به فرمان آن نداده است، بلکه این انحرافها مولود اشتباه وخطا درتطبیق است. (او به دنبال سعادت وکمال است ولی تصور می کند که آن مورد انحرافی تضمین کنندۀ کمال است) وباید دانست که دستگاه آفرینش به هدف ومقصود نهایی که درپیش دارد دیریازود خواهد رسید».

قرآن وآینده جامعه ها
اشاره

قرآن دربارۀ سرنوشت جامعه ها به روشنی سخن گفته است و با ملاحظۀ آیاتی که دراین زمینه وارد شده است، می توان نظریۀ قرآن را درجهات مختلف مسئله دریافت، وما آیات فراوانی را که دراین موضوع وارد شده است، درچند بخش مطرح می کنیم.

الف. وارثان زمین صالحانند

آینده نگری انسان اورا وادار می کند که از آیندۀ جهان وسرنوشت بشر خبری به دست آورد، زیرا از سپیده دم تاریخ نزاع ونبرد پیوسته میان صفوف حق و باطل بر قرار بوده و پیروزی دست به دست می گشته وبه تعبیر قرآن:

(... وَ تِلْکَ الْأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ) .(1)

«ما ایام وروزهای (شیرین پیروزی) رامیان مردم دست به دست می گردانیم».

ص:459


1- (1) . آل عمران/ 140.

با اینکه روش تاریخ بشر تاکنون به صورت مبادلۀ پیروزی بوده است ولی قرآن معتقد است که سنت الهی بر این تعلق گرفته که در آینده فقط صالحان، وارثان زمین خواهند بود وحکومت جهان وادارۀ امور را به دست خواهند گرفت وحق وحقیقت درموضع خود استوار خواهد بود وباطل بر آن پیروز نخواهد شد وهمۀ جهانیان زیر لوای حکومت صالحان قرار خواهند گرفت وحکومت واحدی بر جهان مستولی خواهد شد، چنانکه می فرماید:

(وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ) (1).

«ما در کتاب زبور، پس از «ذکر» (شاید مقصود تورات باشد) چنین نوشتیم که در آینده صالحان وپاکان وارثان زمین خواهند بود، وصفحه جهان برای ابد از لوث وجود افراد ناصالح پا ک خواهد شد».

و در آیه دیگر باز می فرماید:

(وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ...) (2)

«خداوند افراد با ایمانی از شما را که دارای عمل نیک هستند، وعده قطعی داده است که آنان را خلیفه و جانشین خود درروی زمین قرار خواهد داد».

جانشینی این گروه از خداوند، در روی زمین همان تدبیر امور زندگی وبر

ص:460


1- (1) . انبیاء آیه 105.
2- (2) . نور آیه 55.

قراری عدل و عدالت در اجتماع وتوسعۀ عمران وآبادی در روی زمین است.

در آیه سوم، سرانجام را ازآن تقوا پیشگان می داند و یادآور می شود که:

(وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوی) .(1)

«سرانجام، در تقوی و پرهیزگاری است.»

ب. استقرار آیین خدا وگسترش امنیت در جهان

قرآن معتقد است که سرانجام خداوند آیینی را که بر بندگان خود پسندیده است درروی زمین مستقر خواهد ساخت، آیینی که از هر نوع شرک ودوگانه پرستی پیراسته می باشد.

آن روز امنیّت سراسر جهان را فرا خواهد گرفت پیروان حق بدون واهمه وترس، خدای جهان را پرستش خواهند کرد. دیگر اثری از تقیه و مماشات با مخالفان وگروه های باطل وجود نخواهد داشت چنانکه می فرماید:

(... وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً) (2).

«آیینی را که برای آنان پسندیده است مستقر خواهد ساخت وبه آنان پس از بیم ونا امنی، امنیت خواهد بخشید، مرا عبادت خواهند کرد و کسی را برای من شریک قرار نخواهند داد».

ص:461


1- (1) . طه آیه 132.
2- (2) . نور: آیه 55.
ج. گسترش اسلام در سراسر جهان

قرآن در دو مورد از بر قراری آیین اسلام در جهان و پیروزی آن بر دین های دیگر خبر داده است واین گزارش غیبی تاکنون محقق نگردیده وطبق روایات، ظرف تحقق آن دورۀ دیگری است که درآن آخرین وصی پیامبر حضرت مهدی (عج) زمام امور را به دست می گیرد واسلام را در سراسر شرق و غرب منتشر می سازد، چنانکه می فرماید:

(هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ) .(1)

«او است که پیامبر خود را با هدایتها وآیین استواری فرستاده است تا دین حق را بر تمام دینها پیروز گرداند هرچند گروهی مشرک آن را دوست نداشته باشند».

در آیه دیگر همین مطلب به تعبیر دیگر واینکه «نور خدا خاموش شدنی نیست» واردشده است، چنانکه می فرماید:

(یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ) (2)

«می خواهند نور خدا را بادهان های خود خاموش کنند، ولی خداوند نور خود را کامل می کند هر چند کافران دوست نداشته باشند».

ص:462


1- (1) . صف: آیه 9.
2- (2) . صف آیه 8.
د. پیروزی پیامبران

پیامبران در طول تاریخ برای اشاعۀ مکتب خود مجاهدت ها وکوشش ها کرده اند ولی هرگز نتوانسته اند مکتب خود را در سراسر جهان پیاده کنند ودر هرعصری گروه های بی شماری به مخالفت با پیامبران برخاسته و سد راه آنان بوده اند، ولی قرآن مبارزۀ اهل باطل را با مکتب حق یک مبارزۀ موقت تلقی می کند ومعتقد است که سنگرهای باطل سرانجام فرو ریخته وبرنامه های پیامبران درجهان گسترش پیدا خواهد کرد.

قرآن این حقیقت را طی آیاتی چند بیان می کند:

(إِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ) (1)

«ما پیامبران وفرستادگان خود وافراد با ایمان را دردنیا (وآخرت) و روزی که گواهان به پا می خیزند کمک می کنیم».

قرآن درآیۀ دیگر ازتعلق مشیت الهی بر پیروزی پیامبران درآینده سخن می گوید آنجا که می فرماید:

(وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ * وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ) .(2)

«اراده و مشیت ما به پیروزی پیامبران تعلق گرفته است، آنان کمک شدگان هستند وسپاه ما (سپاه توحید) پیروز است».

و در آیه دیگر می فرماید:

ص:463


1- (1) . غافر آیه 51.
2- (2) . صافات آیه 173.

(کَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی) .(1)

«خداوند برخود واجب و لازم شمرده است که او وپیامبران وی برقوای کفر غلبه کنند».

ه. در مبارزۀ حق وباطل، حق پیروز است

آیات قرآنی نه تنها نظام تکوین را نظام خیر، وغلبۀ خیر بر شر می داند بلکه سرانجام نظام اجتماعی انسان را نظام استوار می داند که درآن، نظام توحید بر نظام شرک و طاغوت غلبه کرده و پیروزی ازآن صالحان وراستگویان خواهد بود، از این جهت می فرماید:

(بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ...) .(2)

«ما حق را بر باطل می زنیم وآنرا نابود می سازیم و اینگونه، باطل محو و نابود می شود».

قرآن در آیۀ دیگر، حق و باطل را به آب وکف تشبیه می کند باطل بسان کف بر دوش حق سوار می شود وبا حرکت حق حرکت می کند اما دیری نمی پاید باطل های کف گونه فروکش کرده و حق و حقیقت بسان آب حیات در دلها باقی می ماند:

(فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمّا ما یَنْفَعُ النّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ) .(3)

ص:464


1- (1) . مجادله آیه 21.
2- (2) . انبیاء آیه 18.
3- (3) . رعد آیه 17.

«کف های روی آب نابود می شوند وآنچه برای مردم مفید است در زمین باقی می ماند».

و. کمک های غیبی در سرانجام جامعه ها

قرآن معتقد است که سرانجام در جامعه ها افراد فداکاری پیدا می شوند که با تمام قدرت در عزت اسلام و ذلّت کفر می کوشند و از این طریق به گروهک ها هشدار می دهد که اگر از جادۀ مستقیم توحید منحرف شوند وبه جاهلیت باز گردند هرگز آیین حق با انحراف آنان نابود نمی شود. و در طول تاریخ - که جامعۀ انسانی رو به کمال است - افرادی پیدا می شوند که خداوند آنان را دوست دارد و آنان نیز خدا را دوست دارند آنان در مقابل گروه با ایمان متواضع و در برابر کافران سرکشند. در راه خدا کوشش می کنند و از سرزنش و سرزنش کنندگان نمی ترسند، آنجا که می فرماید:

(یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرِینَ یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ...) .(1)

«ای کسانی که ایمان آورده اید! هر کس از شما، از آیین خود باز گردد (به خدا زیانی نمی رساند) خداوند، گروهی را می آورد که آنها را دوست می دارد و آنان نیز خدا را دوست دارند. در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر کافران سرسخت و نیرومندند؛ در راه خدا جهاد می کنند و از سرزنش هیچ ملامتگری هراسی ندارند...».

ص:465


1- (1) . مائده آیه 54.

اکنون باید دید این وعده ها ونویدهای قرآن که تاکنون به صورت جهانی جامۀ عمل نپوشیده است، چه زمانی تحقق خواهد پذیرفت، گره این مشکل را می توان با مراجعه به روایات صحیح اسلامی گشود، روایات اسلامی انگشت روی این مجهول ها می گذارند و از تحقق این نویدها در عصر حضور امام زمان (عج) گزارش می دهند.

روایات از یک رشته تکامل ها و پیشرفت ها در عقول وخرد، در صنایع گزارش داده، هم چنانکه از جهانی شدن عدل اسلامی وآیین توحید، قاطعانه خبر می دهد. اینک این روایات رابه صورت فشرده در اینجا می آوریم واز هر موضوعی تنها به نقل یک حدیث اکتفا می کنیم:

ص:466

سرانجام جامعه ها از نظر احادیث اسلامی
1. تکامل عقول وخردها

مرور زمان وتجارب تلخ وشیرین، مایه شکوفایی عقل انسانی می گردد وبشر درپرتو الطاف الهی درمی یابد که: دیگر سازمانهای بشری وتدابیر انسانی قادر به حل تضادها ومشکلات نیست. ازاین جهت بی درنگ به ندای حضرت قائم علیه السلام پاسخ می گویند وانسانها با رضایت خاطر به انقلاب امام می پیوندند.

امام باقر علیه السلام دراین مورد می فرمایند:

«إذا قامَ قائِمنا وضع اللّه یده علی رؤس العباد فجمع بها عقولهم وکملت به أحلامهم»(1)

«آنگاه که قائم ما قیام کند خداوند دست لطف ورحمت خودرا بر سر بندگان خود می گذارد وازاین طریق به عقول آنان وحدت می بخشد وبه وسیلۀ او خردهای آنان تکامل پیدا می کند».

2. تکامل صنایع

یک انقلاب جهانی بدون تکامل صنایع امکان پذیر نیست، رهبر انقلابی که می خواهدصدای خود را به آخرین نقطۀ جهان برساند بدون تکامل تکنیک امکان پذیر نمی باشد از این جهت احادیث اسلامی نوید می دهد که درعصر

ص:467


1- (1) . منتخب الأثر ص 482 و 483.

ظهور امام، صنایع به حدی تکامل پیدا می کند که جهان حکم یک شهر را پیدا می کند و افرادی که درخاور زندگی می کنند کسانی را که در باختر زندگی می کنند می بینند و سخنان آنان را می شنوند چنانکه امام دراین مورد می فرماید:

«إنّ الْمؤمن فی زمان القائم وهو بالمشرق لیَری أخاه بالمغرب وکذا الّذی فی المغرب یری أخاه الّذی بالمشرق».(1)

«در زمان قائم فرد با ایمان که درمشرق زندگی می کند برادرخودرا که در مغرب زندگی می کند می بیند».

در حدیث دیگر مطلب به طور روشنتر بیان شده است و آن این است که:

«إنّ قائمنا إذا قام مداللّه لشیعتنا فی أسماعهم وأبصارهم حتی لایکونَ بینهم وبین القائم یرید، یکلّمهم، فیسمعون وینظرون إلیه وهو مکانه».(2)

«آنگاه که قائم ما قیام می کند خدا به دیدگان وگوشهای پیروان او قدرت می بخشد تا آنجا که میان آنان ورهبر خود فاصله ای باقی نمی ماند و او با آنان سخن می گوید وسخنان اورا می شنوند وبه او می نگرند درحالی که او درجای خود قرار دارد (تکامل وسایل ارتباط جمعی)».

3. جهانیان درپوشش اسلام درمی آیند

احادیث اسلامی نویدهای قرآنی را دربارۀ جهانی گشتن آیین اسلام بر ظهور حضرت قائم تطبیق می دهد آنجا که امام باقر علیه السلام می فرماید:

ص:468


1- (1) . منتخب الأثر صفحه 482 و 483.
2- (2) . منتخب الأثر صفحه 482 و 483.

«یبلغ سلطانه المشرق والمغرب ویظهر اللّه عزّوجلّ به دینه علی الدّین کله ولو کره المشرکون».(1)

«قدرت وتسلط او شرق وغرب را فرا می گیرد و خدا به وسیلۀ او دین خودرا بر تمام ادیان پیروز می گرداند، هر چند مشرکان دوست نداشته باشند».

4. تکامل اخلاقی

در محاسبات گذشته به این نقطه رسیدیم که تکامل حقیقی باید ابعاد مادی ومعنوی داشته باشد وتکامل یک بعدی تکامل واقعی نیست.

احادیث اسلامی از تکامل اخلاقی درعصر ظهور امام دوازدهم گزارش می دهد آنجا که همۀ محدثان اسلامی این جمله را از پیامبر نقل می کنند که یکی از ویژگیهای حکومت حضرت حجت علیه السلام گسترش عدل و داد وبرچیده شدن بساط ظلم وستمگری است وجملۀ «یََمْلاَءُ الاْرض قِسْطَاً وعَدْلاً» بیانگر این تکامل است.

5. ترمیم خرابی ها

احادیث اسلامی از آبادی جهان وتسلط بشر بر گنجینه های نهفته دردل زمین درزمان ظهور امام به روشنی گزارش می دهد وجملۀ یاد شده درزیر در روایات ما وارد شده است:

«وَتَظْهَرُ لَهُ الْکنُوز وَلایَبْقی فِی الأرْض خَرابِ إِلاّ یعُمره»

ص:469


1- (1) . منتخب الأثر صفحه 482 و 483.

«گنجینه های نهفته در دل زمین دراختیار امام قرار می گیرد وبا نفوذ وقدرت مادی ومعنوی که دارد ویرانی های موروث از تسلط ظلم وجور را آباد می کند».

نتیجه اینکه آنچه را که محاسبات عقلی واجتماعی دربارۀ سرانجام جامعه نشان می دهد، مورد تصدیق قرآن واحادیث اسلامی قرار می گیرد، چیزی که هست احادیث اسلامی زمان ووقت این تکامل ها را به روشنی تعیین می کند وظهور امام قائم را همگام با این تحولات می داند.

ص:470

فواید وجود امام زمان علیه السلام یا نقش انتظار در بازسازی جامعۀ اسلامی
اشاره

در این بخش فواید انتظار دربازسازی جامعۀ اسلامی از جهات مختلفی مورد بررسی قرار می گیرد وبه پرسش کسانی که وجود امام را درعصر غیبت «وجود بدون بازده» اندیشیده اند، به صورتهای مختلفی پاسخ گفته می شود.

سابقه وتاریخچۀ بحث

از زمانی که امام قائم (عج) از دیده ها پنهان شده و پس پردۀ غیبت زندگی خود را شروع کرده است، انبوهی از پرسش ها، پیرامون مسائل غیبت درمیان کنجکاوان مطرح بوده است ونوع این پرسشها از یک نوع قدمت و دیرینگی برخوردارند، بگونه ای که بسیاری از این سئوال ها در نوشته های نویسندگان کتابهای مربوط به امام زمان در قرن چهارم و پنجم اسلامی مطرح شده ودانشمندان، پاسخ های مناسبی داده اند.

صدوق (306-381) یکی از محدثین عالی مقام شیعه است در کتاب «کمال الدّین» پیرامون مسائل مربوط به غیبت، به گونه ای سخن گفته است.

محدث دیگری بنام «نعمانی» (م 410) درکتاب خود، مربوط به غیبت امام زمان وهمچنین استاد شیعه مرحوم «شیخ طوسی» (385-460) در کتاب خود نیز این مسائل را بازگو نموده و به تجزیه و تحلیل پرداخته است. بنابراین، این پرسش ها

ص:471

دربارۀ امام زمان تازگی ندارد، بلکه بیش از هزار سال از عمر آنها می گذرد. طبعاً پاسخ ها نیز تازگی نداشته و بسان پرسش ها، از عمر طولانی برخوردارند. چیزی که هست پاسخ ها در طول زمان، آرایش خاصی پیدا کرده وبا مقتضیات زمان، همراه گشته است.

تشریح سئوال

از جمله سئوال های رایج در بارۀ امام زمان، مسئلۀ فایده وجود امام غایب است. همگی می دانیم که اثر بارز وجود امام هدایت و رهبری است، اکنون سئوال می شود امامی که ازنظرها غایب است چگونه می تواند هدایت کند، به عبارت دیگر با توجه به اینکه قرآن هدایت را از ویژگیهای امام می شمارد ومی فرماید: (وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا...) (1) چگونه می توان چنین وظیفۀ سنگین را از امام پنهان انتظار داشت. وبه تعبیر دیگر: امام (عج) در هر حال رهبر و پیشوا است و وجود یک رهبر در صورتی می تواند مفید باشد که تماس مداوم با پیروان خود داشته باشد امام غایب از نظر، چگونه می تواند نقش رهبری خود را ایفاء کند؟

به تعبیر دیگر: زندگی امام (عج) در دوران غیبت یک زندگی خصوصی است نه یک زندگی اجتماعی درنقش یک پیشوا، با این حال حق داریم بپرسیم این ذخیرۀ الهی چه اثر عمومی برای مردم می تواند داشته باشد و چه نوع بهره ای مردم می توانند از وجود او ببرند؟

ص:472


1- (1) . انبیا، آیه 73.

اوبسان چشمۀ آب زلال حیات است که دست کسی به او نرسد.

به علاوه اصولاً آیا مفهوم غایب شدن امام عج این است که وجودش به یک روح نامرئی یا امواج ناپیدا و اشعه وامثال اینها تبدیل شده، آیا این با علم سازگار است؟ این سئوال بدون شک سئوال مهمی است: ولی اشتباه است که گمان کنیم بی جواب مانده، اما اجازه بدهید نخست به پاسخ جملۀ اخیر بپردازیم که موجب سوء تفاهم برای گروهی گردیده است، وپس از روشن شدن آن، به بقیۀ سئوال ها می پردازیم.

صریحاً باید گفت: مفهوم غایب بودن امام (عج) هرگز این نیست که وجود امام (عج) در عصر غیبت یک وجود نامرئی ورؤیایی است که به یک وجود خیالی وپنداری شبیه تر از یک وجود عینی باشد.

بلکه او از هرنظر یک زندگی طبیعی عینی خارجی دارد، منتها با عمر طولانی. در میان مردم، و در میان جامعه ها رفت وآمد دارد، و در نقاط مختلف زندگی می کند، واگر استثنایی در زندگی او هست، همین است که او از یک عمر طولانی برخوردار است، همین وبس.

او به طور ناشناس در جامعۀ انسانی زندگی می کند، و هیچ کس در بارۀ غیبت او جز این نگفته است وچقدر فرق است میان «ناشناس ونامرئی».

سؤال دیگر اینکه چنین زندگی ممکن است برای یک فرد عادی قابل توجیه باشد، ولی آیا برای یک رهبر - آن هم یک رهبر بزرگ الهی - قابل قبول است؟

ما دراین جا مسئله را از جهات یاد شده در زیر مورد بررسی قرار می دهیم.

ص:473

1. فواید گوناگون امام زمان برای امت اسلامی

اکنون وقت آن رسیده که بار دیگر فواید چشمگیر امام برای امت از نزدیک آشنا شویم، ما این فواید را تحت یک عنوان کلی یعنی:

«او بسان خورشید در پس ابر است» می آوریم واین فواید همگی بیانگر حقیقت این تشبیه است.

در احادیث متعدد وگوناگونی که درزمینۀ فلسفه وفایده وجود امام علیه السلام دردوران غیبت بۀ ما رسیده تعبیر بسیار پر معنی وجالبی دریک عبارت کوتاه دیده می شود که می تواند کلیدی باشد برای گشودن این رمز بزرگ وآن اینکه از پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ این پرسش که چه فایده ای وجود مهدی علیه السلام درعصر غیبتش دارد، فرمود:

«أی والَّذی بعثَنی بالنُبوَّة إنّهم یَنْتَفِعُونَ بِنُورِ وِلایَتِهِ فیِ غَیْبَتِهِ کَانْتِفَاعِ النّاسِ بِالشَّمْسِ وَإِن جَللّها السَّحاب»(1).

«آری سوگند به خدایی که مرا به نبوت برگزیده، مردم ازنور رهبری او در دوران غیبتش بهره می گیرند همان گونه که از خورشید به هنگام قرار گرفتن پشت ابرها».

2. پاسداری آیین خدا

با گذشت زمان وآمیختن سلیقه ها وافکار شخصی به مسائل مذهبی وگرایش های مختلف به سوی برنامه های ظاهر فریب مکتب های انحرافی، ودراز

ص:474


1- (1) . بحار الانوار، ج 13 ص 129.

شدن دست مفسده جویان به سوی مفاهیم آسمانی، اصالت پاره ای از این قوانین از دست می رود ودستخوش تغییرات زیانبخشی می گردد.

این آب زلال که از آسمان وحی نازل شده، با عبور از مغزهای این وآن تدریجا تیره و تار گشته، صفای نخستین خود را از دست می دهد.

این نور پر فروغ با عبور از شیشه های ظلمانی افکار تاریک، کم رنگ تر میگردد.

خلاصه با آرامش ها و پیرایش های کوته بینانۀ افراد وافزودن شاخ وبرگ های تازه به آن چنان می شود که گاهی باز شناسی مسائل اصلی، دچار اشکال می گردد. وبه گفته آن شاعر که البته همانگونه که روش وسنت شاعران است درشکل مبالغه آمیزی مطرح شد، خطاب به پیامبر کرده می گوید:

شرع تو را در پی آرایشند دین تورا ازپی پیرایشند

بس که فزودند برآن برگ وبر گر تو به بینی نشناسی دگر

با این حال آیا ضروری نیست که درمیان جمع مسلمانان کسی باشد که مفاهیم فنا ناپذیر تعالیم اسلامی را در شکل اصلیش حفظ وبرای آیندگان نگهداری کند؟

سینۀ امام وروح بلندش این تعلیمات را در خود نگاهداری می کند تا دلایل الهی ونشانه های روشن پروردگار باطل نگردد، وبه خاموشی نگراید واین یکی دیگر از آثار وجود او، گذشته از آثار دگر است(1).

ص:475


1- (1) . این بیان مربوط به اصل وجود امام در جامعه است.
3. تربیت یک گروه ضربتی آگاه

برخلاف آنچه بعضی فکر می کنند رابطۀ امام درزمان غیبت بکلی از مردم بریده نیست، بلکه آن گونه که از روایات اسلامی بر می آید گروه کوچکی از آماده ترین افراد که سری پر شور ازعشق خدا، ودلی پر ایمان و اخلاصی فوق العاده برای تحقق بخشیدن به آرمان اصلاح جهان دارند، با او در ارتباطند.

معنی غیبت امام این نیست که او به شکل یک روح نامرئی ویا اشعه ای ناپیدا درمی آید، بلکه او از یک زندگی طبیعی آرام برخوردار است، به طور نا شناخته در میان همین انسانها رفت وآمد دارد، و دلهای بسیار آماده را برمی گزیند، ودر اختیار می گیرد و بیش از پیش آماده می کند و می سازد. افراد مستعد به میزان شایستگی خود، توفیق درک این سعادت را پیدا می کنند، بعضی چند لحظه وبعضی چند ساعت وچند روز وبعضی سالها با او درتماس نزدیک هستند. به تعبیر روشنتر، آنجا که هیچ گاه حجاب ومانعی بر سرراه تابش جهان بخش آفتاب نیست، درحالی که دیگران در زیر ابرها ودرتاریکی ونور کمرنگ به سر می برند.

به درستی حساب صحیح نیز همین است من نباید انتظار داشته باشم که آفتاب را به پایین ابرها بکشم تا چهره اورا ببینم، چنین انتظاری اشتباه بزرگ وخیال خام است این منم که باید بالاتر ازابرها پرواز کنم تا شعاع جاودانۀ آفتاب را جرعه جرعه بنوشم وسیرآب گردم.

به هر حال تربیت این گروه یکی دیگر از فلسفه های وجود او دراین دوران است.

ص:476

4. نفوذ معنوی و نا آگاه

می دانیم خورشید یک سلسله اشعۀ مرئی دارد که از ترکیب آنها با هم هفت رنگ معروف پیدا می شود ویک سلسله اشعۀ نامرئی که بنام «اشعه فوق بنفش، و اشعۀ مادون قرمز» نامیده شده است. همچنین یک رهبر بزرگ آسمانی خواه پیامبر باشد یا امام علاوه بر تربیت تشریعی که از طریق گفتار و رفتار و تعلیم وتربیت عادی صورت میگیرد، یک نوع تربیت روحانی واز راه نفوذ معنوی در دلها وفکرها دارد که می توان آن را تربیت تکوینی نام گذارد. در آنجا الفاظ و کلمات و گفتار وکردار کار نمی کند بلکه تنها جاذبه و کشش درونی کار می کند.

در حالات بسیاری از پیشوایان بزرگ الهی می خوانیم که گاه بعضی از افراد منحرف وآلوده با یک تماس مختصر با آنها بکلی تغییر مسیر می دادند، و سر نوشتشان یکباره دگرگون می شد و راه کاملا تازه ای را انتخاب می کردند و یک مرتبه فردی پاک ومؤمن وفداکار می شدند که از بذل همۀ وجود خود نیز مضایقه نداشتند.

این دگرگونی های تند وسریع وهمه جانبه، این انقلابهای جهش آسا وفرا گیر، آن هم با یک نگاه یا یک تماس مختصر، البته برای آنها که در عین آلودگی یک نوع آمادگی نیز دارند، نتیجۀ جذبۀ ناخودآگاه است که گاهی ازآن تعبیر به نفوذ شخصیت نیز می شود، بسیاری از افراد این موضوع را در زندگی خود تجربه کرده اند که به هنگام برخورد با افرادی که روح های بزرگ و عالی دارند، چنان بی اختیار وناخودآگاه، تحت تأثیر آنان قرار می گیرند که حتی سخن گفتن دربرابر آنها بر ایشان مشکل می شود و خود را در میان هاله ای مرموز وغیر قابل توصیف از عظمت وبزرگی می بینند.

ص:477

البته ممکن است گاهی این گونه امور را با تلقین وامثال آن توجیه کرد، ولی مسلماً این تفسیر برای همۀ موارد صحیح نیست، بلکه راهی جزاین ندارد که بپذیریم که این آثار نتیجۀ شعاع اسرار آمیزی است که از درون ذات انسانهای بزرگ بر می خیزد.

سرگذشت های فراوانی در تاریخ پیشوایان بزرگ می بینیم که جز از این راه نمی توان آنهارا تفسیر کرد.

برخورد یکی از بت پرستان مکه به نام «اسعد بن زراره»، به پیامبر صلی الله علیه و آله درکنار خانۀ کعبه وتغییر جهش آسای طرز تفکر او - و یا آنچه دشمنان سرسخت پیامبر صلی الله علیه و آله نام آن را سحر می گذاردند ومردم را به خاطر آن از نزدیک شدن به او باز می داشتند - همه حاکی از نفوذ شخصیت پیامبر صلی الله علیه و آله در افراد مختلف، از این طریق است(1). همچنین آنچه دربارۀ تأثیر پیام امام حسین علیه السلام روی فکر «زهیر بن غین بَجَلی» درمسیر کربلا نقل شده تا آنجا که با شنیدن پیام امام حتی نتوانست لقمه ای را که در دست داشت به دهان بگذارد، و آن را به زمین نهاد وحرکت کرد. ویا کشش عجیب و فوق العاده ای که «حربن یزید ریاحی» درخود احساس می کرد، و با تمام شجاعتی که داشت همچون بید می لرزید وهمین کشش سرانجام اورا به صف مجاهدان کربلا کشید وبه افتخار بزرگ شهادت نایل آمد.

ویا داستان جوانی که درهمسایگی «أبو بصیر» زندگی داشت، وبا ثروت سرشارخود که از خوش خدمتی به دستگاه بنی امیه فراهم ساخته بود به عیش ونوش وبی بند وباری پرداخته بود وسرانجام با یک پیام امام صادق علیه السلام بکلی دگرگون شد وهمۀ کارهای خود را درهم پیچید وتمام اموالی را که از طریق

ص:478


1- (1) . اعلام الوری ص 35 40 نگارش طبرسی.

نامشروع گرد آورده بود یا به صاحبانش داد ویا در راه خدا انفاق کرد. ویا سرگذشت کنیز خواننده و زیبا و عشوه گری که هارون به گمان خام خود برای منحرف ساختن ذهن امام کاظم علیه السلام به زندان اعزام داشته بود، ومنقلب شدن روحیۀ او دریک مدت کوتاه، تا آنجا که قیافه وطرز سخن ومنطق او هارون را به حیرت ووحشت افکند، همه و همه نشانه ونمونه هایی از همین تأثیر ناخودآگاه است که می توان آن را شعبه ای از «ولایت تکوینی» پیامبر صلی الله علیه و آله یا امام زمان علیه السلام دانست، چرا که عامل تربیت وتکامل دراینجا الفاظ و جمله ها و راه های معمولی و عادی نیست، بلکه جذبۀ معنوی ونفوذ روحانی عامل اصلی محسوب می شود.

این برنامه، همانگونه که گفتیم، منحصر به پیامبران وامامان نیست بلکه رجال راستین و شخصیت های بزرگ نیز به تناسب میزان شخصیت خود هاله ای ازاین نفوذ نا خود آگاه، اطراف خود ترسیم می کنند، منتها قلمرو گروه اول با گروه دوم از نظر ابعاد وگسترش قابل مقایسه نیست.

وجود امام علیه السلام در پشت ابرهای غیبت نیز این اثر را دارد که از طریق اشعۀ نیرومند وپردامنۀ نفوذ وشخصیت خود، دلهای آماده را در نزدیک و دور، تحت تأثیر جذبۀ مخصوص قرار داده به تربیت وتکامل آنها می پردازد واز آنها انسان هایی کامل تر می سازد ما قطب های مغناطیسی زمین را با چشم خود نمی بینیم، ولی اثر آنها روی عقربه های قطب نما، در دریاها راهنمای کشتی هاست ودر صحراها وآسمان ها راهنمای هواپیماها و وسایل دیگر است، در سرتاسر کرۀ زمین از برکت این امواج میلیونها مسافر راه خود را بسوی مقصد پیدا کرده، با وسایل نقلیۀ بزرگ وکوچک به فرمان همین عقربۀ ظاهراً کوچک از سرگردانی رهایی می یابند.

ص:479

آیا تعجب دارد اگر وجود امام علیه السلام درزمان غیبت با امواج جاذبۀ معنوی خود افکار وجانهای زیادی را که در دور یا نزدیک قرار دارند هدایت کند، واز سرگردانی رهایی بخشد؟ ولی نمی توان ونباید فراموش کرد که همان گونه که امواج مغناطیسی زمین روی هر آهن پاره ای بی ارزش اثر نمی گذارد بلکه روی عقربه های ظریف وحساسی که آب مغناطیس خورده اند، ویک نوع سنخیت وشباهت با قطب فرستندۀ امواج مغناطیسی پیدا کرده اند اثر می گذارد، همینطور دل هایی که راهی با امام دارند وشباهتی را در خود ذخیره نموده اند، تحت تأثیر آن جذبۀ غیر قابل توصیف روحانی قرار می گیرند.

با در نظر گرفتن آنچه دربالا گفتیم یکی دیگر از آثار و فلسفه های وجودی امام علیه السلام در چنین دورانی آشکار می گردد.

5. ترسیم هدف آفرینش

هیچ عاقلی بی هدف، گام برنمی دارد. و هرحرکتی که در پرتو عقل و علم انجام گیرد درمسیر هدفی قرار خواهد داشت؛ با این تفاوت که هدف در کار انسان ها معمولا رفع نیازمندی خویش وبر طرف ساختن کمبودهاست، ولی درکار خدا هدف متوجه دیگران ورفع نیازهای آنهاست، چرا که ذات او از هر نظر بی پایان است وعاری از هرگونه کمبود وبا این حال انجام دادن کاری به نفع خود دربارۀ او مفهوم ندارد. حالا به این مثال توجه کنید:

در زمینی مستعد و آماده، باغی پر گل ومیوه احداث می کنیم، در لابلای درختان و بوته های گل، علف هرزه هایی می رویند، هر وقت به آبیاری آن درختان برومند می پردازیم علف هرزه ها نیز از پرتو آنها سیراب می شوند.

ص:480

دراینجا ما دو هدف پیدا می کنیم. هدف اصلی که آب دادن درختان میوه و بوته های گل است وهدف تبعی که آبیاری علف هرزه های بی مصرف می باشد.

بدون شک هدف تبعی نمی تواند انگیزۀ عمل گردد و یا حکیمانه بودن آن را توجیه کند، مهم همان هدف اصلی است که جنبۀ منطقی دارد.

حال اگر فرض کنیم بیشتر درختان باغ خشک شوند و جز یک درخت باقی نماند، اما درختی که به تنهایی گلها و میوه هایی را که از هزاران درخت انتظار داریم به ما می دهد، بدون تردید برای آبیاری همان یک درخت هم که باشد آبیاری و باغبانی را ادامه خواهیم داد، گو این که علف هرزه های زیادی نیز از آن بهره گیرند، واگر یک روز آن درخت نیز بخشکد آنجاست که دست از آبیاری باغ می کشیم هرچند علف هرزه ها بمیرند. آنها که در مسیر تکاملند درختان وشاخه های پر برند.

آنها که به پستی گراییده ومنحرف وآلوده اند، علف هرزه های این باغند.

مسلماً این آفتاب درخشان، این مولکول های حیات بخش هوا، این همه برکات زمین و آسمان برای آن آفریده نشده است که مشتی فاسد وهرزه به جان یکدیگر بیفتند وبه خوردن یکدیگر مشغول شوند و جز ظلم وستم وجهل وفساد محصولی برای اجتماع آنها نباشد. نه هرگز هدف آفرینش نمی تواند اینها باشد.

این جهان وتمام مواهب آن از دیدگاه یک فرد خدا پرست که بامفاهیمی چون علم و حکمتِ خدا آشناست برای صالحان و پاکان آفریده شده است، همان گونه که سرانجام نیز بطور کلی از دست غاصبان درخواهد آمد ودراختیار آنان قرار خواهد گرفت.

ص:481

(أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ) .(1)

«روی زمین از آن صالحان خواهد بود».

باغبان آفرینش جهان پهناور هستی، به خاطر همین گروه، فیض ومواهب خودرا همچنان ادامه می دهد. هرچند علف هرزه ها نیز به عنوان یک هدف تبعی سیراب گردند وبهره مند شوند، ولی بی شک هدف اصلی آنها نیستند. واگر فرضاً روزی فرا رسید که آخرین نسل گروه صالحان از روی زمین برچیده شوند، آن روز دلیلی بر ادامۀ جریان این مواهب وجود نخواهد داشت.

آن روز آرامش زمین به هم می خورد وآسمان برکات خود را قطع می نماید وزمین از دادن بهره به انسانها مضایقه خواهد کرد.

از طرفی پیامبر وامام سمبل گروه صالحان ونمونۀ بارز انسان کامل است.

یعنی همان گروهی که هدف اصلی آفرینش راتشکیل می دهند وبه همین دلیل وجود او به تنهایی یا در رأس گروه صالحان، توجیه کنندۀ هدف آفرینش ومایۀ نزول هرخیر وبرکات اوست. ریزش باران فیض ورحمت خداست اعم از اینکه در میان مردم آشکارا زندگی کند یا مخفی وناشناس بماند.

درست است که افراد صالح دیگر نیز هرکدام هدفی هستند برای آفرینش ویا به تعبیر دیگر بخشی از آن هدف بزرگ، ولی نمونۀ کامل این هدف همین انسانهای نمونه ومردان آسمانی می باشند، هر چند سهم دیگران نیز محفوظ است. و از اینجا روشن می شود آنچه در پاره ای از عبارات به این مضمون وارد شده که:

ص:482


1- (1) . انبیاء/ 105.

«بِیُمْنِهِ رُزِقَ اْلوَری وَبِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ اْلأرْضُ وَالسَّماء».

از برکت وجود او (یعنی حجت ونمایندۀ الهی) مردم روزی می برند وبه خاطر هستی او آسمان و زمین برپاست. یک موضوع (اغراق آمیز) و (دور از منطق) ویا (شرک آلوده) نمی باشد.

همچنین عبارتی که به عنوان یک حدیث قدسی خطاب به پیامبر از طرف خداوند در کتب مشهور نقل شده: «لَولاکْ لَما خَلَفْتُ اْلأفْلاکْ» (اگر تو نبودی آسمان ها را نمی آفریدیم) بیان یک واقعیت است نه مبالغه گویی، منتها او شاهکار هدف آفرینش است و صالحان دیگر هر کدام بخشی از این هدف بزرگ را تشکیل می دهند، از مجموع آنچه در این فصل تحت چهار عنوان گفته شد چنین نتیجه می گیریم.

آنها که دور نشسته اند و وجود امام را در عصر غیبت، یک وجود شخصی وبدون بازده اجتماعی دانسته اند وبه عقیدۀ شیعه در این زمینه تاخت وتاز کرده اند - که وجود چنین امامی چه نفعی در مقام رهبری وامامت خلق می تواند داشته باشد -، آنچنان که آنها گفته اند نیست، و آثار وجودی او در این حال نیز فراوان است.

***

حجت های مخفی وپنهان خدا در قرآن ونهج البلاغه
اشاره

امیر مؤمنان علیه السلام درنهج البلاغه برای خدا دو نوع حجت معرفی می کند: یکی حاضر وآشکار ودیگری غایب و ناپیدا، آنجا که می فرماید:

«اللّهُمَّ، لاتَخْلُو اْلأرْضَ مِنْ قائِمِ للّهِ بِحجةٍ إمّا ظاهراً مشهوراً أو

ص:483

خائفًا مغموراً لِئَلا تبطُلَ حججُ اللّهِ وَبیناتُه».(1)

«پرودگارا، روی زمین هیچگاه از حجت های تو خالی نمی ماند، حجت هایی که گاهی مرئی وآشکار وگاهی از بیم مردم پنهان است، تا دلایل آیین الهی محو ونابود نشود».

جملۀ «لِئَلا تبطُل حُجج اللّهِ وبیناتُه» بسیار قابل ملاحظه است ومی رساند که رهبران الهی درحال ظهور وآشکار، واختفاء وپنهانی وظیفۀ سنگین رهبری را انجام می دهند ودر راهنمایی مردم در هر دو حالت می کوشند.

مقصود امام از حجت خائف و مغمور کیست؟ آیا جز آن پیشوای معصوم را می گوید که براثر نبودن شرایط مساعد، در پس پردۀ غیبت بسر می برد؟ تا روزی که جهان برای نهضت او آماده گردد؟

پس از آگاهی ازاین دونوع حجت که درکلام امیرمؤمنان به چشم می خورد، نظر خوانندگان را به گروهی از اولیاء الهی جلب می کنیم:

الف معلم موسی که دراخبار بنام «خضر» معرفی شده است.

ب حضرت موسی در مدت غیبت چهل روزۀ خود.

ج حضرت یونس که مدتها درمخفیگاهی به سر می برد.

1. معلم موسی به نام «خضر» معرفی شده است

قرآن، ولی زمانی را معرفی می کند که از دیدگان مردم پنهان بود وآنها اورا نمیشناختند، حتی رسول آن زمان نیز با او آشنایی نداشت (واگر آشنایی پیدا کرد

ص:484


1- (1) . نهج البلاغه کلمات قصار شمارۀ 147.

بر اثر معرفی خدا بود) این ولی زمان، همان است که خدا دربارۀ او در قرآن چنین می فرماید:

«موسی و همراه او بنده ای از بندگان ما را یافتند که مورد رحمت ما بوده واز پیش خود به او علومی داده بودیم»(1).

کسی که دارای چنین علم وسیع وگسترده ای می باشد وبه صریح قرآن، نبی زمان و وصی وی از علم او بهره مند می شود قطعاً از اولیاء خدابوده ونه تنها از نظر علم و دانش وسیع تر بوده است، بلکه آنچنان روح قوی ونیرومندی داشته است که وقتی موسی به او می گوید:

«اجازه می دهی که من از تو پیروی کنم تا از علومی که به تو داده شده است به من بیاموزی؟»

وی در پاسخ می گوید:

«تو نمی توانی بامن صبر کنی، چگونه می توانی کارهایی را که از اسرار آنها خبر نداری، تحمل نمایی؟».

بی شک این فرد، از اولیای خدا و از شخصیتهای والای الهی بوده است، بررسی حالات این ولی زمان وپنهان از دیدگان، در همان چند لحظۀ کوتاه از زندگی حساس او که با حضرت موسی گذرانده است ما را به نکاتی رهبری می کند:

1. این ولی زمان، پنهان از دیدگان بود، کسی اورا نمی شناخت واگر خدا او را معرفی نمی کرد کسی با او آشنا نمی شد، بنا براین شرط ولی این نیست که حتماً مردم او را بشناسند.

ص:485


1- (1) . کهف/ 65، 67، 66، 68.

2. این ولی الهی با اینکه از دیدگان غایب وپنهان بود، هرگز ازحوادث زمان واوضاع اجتماع غفلت نداشت وروی ولایت واختیاراتی که از جانب خدا به او داده شده بود، در اموال ونفوس تصرف می کرد واوضاع را طبق مصالحی رهبری می نمود، او دررهبری حوادث به قدری دقیق بود که راضی نشد، کشتی بینوایان را که مایۀ زندگی آنان بود، فرمانروای ستمگری به غصب ببرد وبا معیوب ساختن آن، او را از تصرف کشتی باز داشت، اختیارات او به اندازه ای بود که روی مصالحی توانست انسانی را بکشد ودیواری برای صیانت مال افراد یتیم به پا دارد(1).

3. نکتۀ جالب اینکه نه تنها خود او غایب بود، بلکه تمام تصرفات او نیز از دیدگان عادی پنهان بود، اگر مردم و صاحب کشتی از تصرف او آگاه بودند، هرگز اجازه نمی دادند که او کشتی را سوراخ کند، زیرا از هدف مقدس او آگاهی نداشتند، اگر مردم شاهد قتل نفس او بودند، هرگز رهایش نمی کردند و از اینکه او همۀ این کارهای شگفت آور را در دل اجتماع انجام داد واحدی متوجه کاراو نشد، می توان فهمید که نه تنها خود او پنهان بود، بلکه تصرف او دراوضاع وحوادث نیز بر مردم پنهان بود، آنها تنها اثر فعل اورا می دیدند، نه کار اورا.

4. مهمتر از همه، هدایت ورهبری او بود، او با داشتن مقام ولایت، وظایف خود را انجام می داد، گاهی باتصرف در اموال ونفوس اثر ولایت خود را ابراز می داشت، وگاهی ازطریق تعلیم افراد، به وظیفۀ خطیر ولایت عمل می نمود.

از زندگی حساس وتکان دهندۀ این ولی الهی به خوبی می فهمیم که ولی

ص:486


1- (1) . سورۀ کهف آیۀ 71-82.

زمان گاهی عیان وپیدا وزمانی مخفی وپنهان خواهدبود واین کار بستگی به مصالح وقت و اوضاع زمان دارد. همچنان که می فهمیم هدایت ورهبری که وظیفۀ امام و ولی است می تواند به دو صورت انجام گیرد وهرگز لازم نیست که امام شناخته شود و هدایت کند، بلکه در حال اختفا و پنهانی نیز به این وظیفۀ خطیر قیام می نماید.

روشن تر از همه اینکه هدایت و رهبری که از شئون اولیای الهی است، گاهی به صورت «فردسازی» وگاهی به صورت «هدایت جمعی» انجام می گیرد، ودر صورت فردسازی هرگز لزوم ندارد همۀ افراد اورا بشناسند ویا پیوسته کار او رهبری عمومی باشد، بلکه درشرایط خاصی که «جامعه سازی» مقدور نباشد، باید به «فردسازی» بپردازد.

وظیفۀ امام در دوران غیبت، همان وظیفۀ ولی دوران موسی است. امام درحال اختفا درامورزندگی دنیوی ودینی مردم تصرفات دارد، با افراد شایسته ولایق درحال تماس بوده، و به فرد سازی وتربیت شخصیت ها اشتغال دارد، آیا با داشتن چنین وظایفی باز جا دارد بگوئیم فائده وجودی این ولی زمان چیست؟

آیه ای که ضمن پرسش مطرح شده، (یَهْدُونَ بِأَمْرِنا) * نه تنها می رساند که هدایت آنان بفرمان خداست، بلکه می رساند که شیوه هدایتشان نیز به فرمان خدا می باشد. گاهی اراده و مشیت خدا تعلق می گیرد که آنان در حال اختفا به هدایت اشتغال ورزند، وگاهی مصالح ایجاب می کند که از پس پرده غیب برون آیند وموضوع هدایت جمعی را پیش گیرند، درهرحال همۀ هدایتها وهمۀ شیوه های هدایت آنان به فرمان خداست.

ص:487

درروزگاری که پیامبر درزمینۀ فردسازی انجام وظیفه می کردوسه سال تمام مخفیانه، به امر هدایت اشتغال می ورزید، مضمون آیۀ (یَهْدُونَ بِأَمْرِنا) * را درمحدودۀ فرد اجرا می نمود واین شیوه هدایت، کار اوبود تا اینکه فرمان خدا فرا رسید واورا به هدایت جمع دعوت کرد. این تنها پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نیست که گاهی درحال سر وپنهانی وبعداً به طور آشکار مردم را هدایت می کرد، بلکه این سنت کلی الهی است، گاهی فرمان خدابر این تعلق می گیرد که آنان آشکارا رهبری کنند، وگاهی مشیت او ایجاب می کند که به صورت خفا وپنهانی به فرد سازی اشتغال ورزند.

هر دو نمونه درزندگی پیامبری مانند نوح موجود است، وی نحوۀ تبلیغ خودرا چنین بیان می کند: «دعوت خود را آشکار ساخته ودر پنهان نیز آنان را فرا می خوانم.»(1)

نوح علیه السلام در فراز نخست، دعوت آشکار خود را یادآور می شود، همچنان که در فراز دوم از دعوت پنهان خود سخن می گوید وهر دو به فرمان خدا و برای هدایت افراد بوده است.

با توجه به ا ین حقایق، درصورتی که قرآن واحادیث ما فوق متواتر، به وجود وحیات چنین رهبری گواهی می دهد، وتنها سئوال این است که امام باید هادی ورهبر باشد، پاسخ آن این است که چه لزومی دارد شیوۀ هدایت او عمومی وعلنی و آشکار باشد؟ مگر نه این است که هدایت او به فرمان خدا و امر اوست، (یَهْدُونَ بِأَمْرِنا) * اگر فرمان خدا این باشد که مدتی (تا وقتی که زمینۀ نهضت و

ص:488


1- (1) . نوح/ 8 و 9.

قیام آماده گردد) به فرد سازی گراید، تا موقعیت جمع سازی فراهم گردد، باز می توان گفت: این امام چگونه هادی ورهبر است؟ اگر او درخفا گروهی رابا روشهای مختلف وباتماسهای گوناگون به حقیقت وحق دعوت کند وروی افرادی اثر بگذارد، آیا به وظیفۀ رهبری خود درحد امکان عمل نکرده است؟ چطور دربارۀ حضرت نوح وپیامبر اسلام این شیوه کافی است ولی در مورد حضرت ولی عصر علیه السلام کفایت نمی کند؟

خلاصه معنای (یَهْدُونَ بِأَمْرِنا) * این نیست که پیوسته هدایت می کنند، بلکه مفاد آن این است که هر طور خدا گفت وظیفۀ هدایت را انجام می دهند، چه پنهان و چه آشکار، آری، ولی زمان از انظار غایب وپنهان است وتبلیغات وهدایت ها وتصرف های اونیز از دیده وانظار پنهان می باشد، وی تبلیغات سری دارد و فیض و افادۀ او نیز سری و نهانی است.

***

2. حضرت موسی چهل روزاز دیدگان پنهان وغایب بود

اگر امام و پیشوا پیوسته باید در دل اجتماع باشد و غیبت امام با مقام هدایت وسود بخشی او منافات دارد، دربارۀ حضرت موسی چه باید گفت؟ این پیامبر الهی طبق تصریح قرآن، چهل روز تمام از بنی اسراییل دوری گزید(1)، آیا او دراین مدت رهبر بودیانه؟ امام بود یانه؟ اگر بگوییم مقام نبوت ورهبری را برعهده داشت، این سئوال پیش می آید که: فایده وجود چنین رهبری چیست؟

واگر بگوییم دراین زمان مقام رهبری ازاو سلب شده بود، سخن بی

ص:489


1- (1) . سورۀ اعراف آیۀ 142.

اساسی گفته ایم، زیرا همگی می دانیم که وی با داشتن این سمت برای اخذ تورات از دیده ها غایب شده بود.

اگر رهبر باید نورپاش والهام بخش باشد مدت کم وزیاد درنظر عقل یکسان است وفقط آن مقدار از غیبت مستثنی است که ضرورت زندگی مانند خواب، آن را ایجاب می کند.

ممکن است گفته شود غیبت حضرت موسی با حضرت قائم فرق دارد، اگر موسی غیبت برگزید به خاطر این بود که وصی او درمیان مردم فیض بخش و رهبر بود، ولی جریان دربارۀ حضرت قائم چنین نیست. پاسخ این گفتار روشن است، زیرا او نیز نایبان خاص وعام دارد، که بار رهبری عمومی را به دوش می کشند.

3. یونس زندانی

قرآن مجید به سرگذشت یونس در سوره های مختلف اشاره نموده است طبق تصریح قرآن، یونس مدتی در شکم ماهی محبوس واز دیدگاه امت خود پنهان بود.

این ولی الهی با داشتن مقام ولایت، از امت خود دور بود. حال اگر پیشوای الهی باید پیوسته مفیض ونور بخش باشد، غیبت او را چگونه می توان توجیه کرد؟

قرآن صریحا می گوید: یونس پس از خروج از شکم ماهی باز بسوی جمعیت صد هزار نفری اعزام گردید(1). از اینکه با ر دیگر خداوند او را برای

ص:490


1- (1) . صافات/ 147.

هدایت مردم اعزام داشت می توان حدس زدکه وی درمدت حبس، دارای مقام ولایت الهی بوده است، چیزی که هست دراین مدت روی مصالحی از تبلیغ وهدایت بازمانده بود. این حقیقت در صورتی به خوبی روشن می شود که بدانیم مقصود از جمعیت صد هزار نفری ویا بیشتر، همان قوم پیشین یونس است که براثر توبه، عذاب را از خود دور کرده بودند.

4. میان نبوت ووقت تبلیغ حضرت مسیح، فاصلۀ زمانی وجود داشت

قرآن مجید از پیامبری سخن می گوید که در دوران کودکی وشیر خوارگی به مقام نبوت مفتخر گردیده است، اما تبلیغ وهدایت او پس از سالیان درازی آغاز شده است. مگر نه این است که قرآن درباره حضرت مسیح چنین می گوید:

«من بنده خدا هستم کتاب به من داده ومرا از پیامبران قرار داده است»(1).

حضرت مسیح این سخن را در نخستین ایام زندگی خود گفت، ولی نفع عمومی وهدایت همگانی او درسی سالگی آغاز گردید. هر فرد بی غرضی لازم است شیوه های هدایت نوح، ولی زمان حضرت موسی، وحضرت مسیح را در زندگی امام زمان پیاده کند.

ص:491


1- (1) . مریم/ 31.

11 سهم شیعه در پی ریزی تمدّن اسلامی

اشاره

سخن پیرامون تمدّن بشری، بسیار گسترده است که نمی توان حتّی مختصری از آن را در این صفحات منعکس کرد ولی اجمالاً به عناوینی چند اشاره می کنیم:

بشر در روی زمین تمدن های گوناگونی را پایه گذاری کرده که هر یک از آنها برای خود ویژگی های خاصی داشته اند و می توان تمدن های چینی، مصری، بابلی، یونانی و رومی و ایرانی و سرانجام تمدن غربی را از نمونه های مهم آنها برشمرد.

تمدن اسلامی که در حقیقت، بین تمدن های پیشین و تمدن غربی پدیدار شد، از برترین وگسترده ترین تمدن هایی است که بیشترین توجه خود را به علم و فلسفه و ادب، نشان داده و سرانجام اساسی برای تمدن غربی شد که با ویژگی خاصی به جهان عرضه گشته است.

دانشمندان مسلمان و غیر مسلمان، کتابها و دانشنامه های متعددی دربارۀ تمدن اسلامی نوشته و آنچه که این تمدن به جامعۀ بشری عرضه کرده در آنها ثبت کرده اند. تمدن اسلامی، تمدّن عربی نیست که تنها عربها بنای آن را

ص:492

برافراشته باشند، بلکه تمدنی است که قومیت های مختلف از عرب و فارس و ترک و دیگران، آن را پدید آورده اند و از آنجا که در اسلام ذوب شده اند، قومیت های خود را به دست فراموشی سپرده و فقط اسلام را در نظر گرفته اند.

هرگاه دیگران دربارۀ تمدن اسلامی سخن می گویند، مقصود تمدنی است که بارزترین نشانۀ آن اسلام بوده و مسلمانان این بنا را بالا برده و پایه های آن را محکم ساخته اند و همگی در سایۀ توحید و رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می زیسته اند.

مسلمانان در قرن های نخستین تاریخ اسلام، پرچم این دین مبین را به دست گرفته و آن را در اقصی نقاط جهان به اهتزاز درآوردند. از این جهت، تمدن اسلامی از شرق به چین رسید و از غرب به اقیانوس اطلس و سواحل آفریقا و اروپا به این اقیانوس پیوست. «ویل دورانت» در کتاب تاریخ تمدن خود، عناصر سازندۀ تمدن را چهار امر یاد شده در زیر می داند:

1. منابع اقتصادی

2. ساختار سیاسی

3. فرهنگ و آداب و سنن

4. رشد و تکامل علم و فن آوری

آنچه که این دانشمند می گوید مربوط به تمدن اعم از الهی و مادی است، ولی تمدن اسلامی و آنچه که به تمدن های آسمانی مربوط است، اساس آن را آگاهی انسان، و باورهای دینی مانند اعتقاد به خدا و روز رستاخیز شکل می دهد، تا آنجا که این باور، زیر بنای پای بندی به اخلاق و تربیت اسلامی به حساب می آید. بنابراین، هر نوع تمدنی که از آگاهی و اعتقاد به خدا و ماورای طبیعت،

ص:493

سرچشمه نگیرد، تمدن مادی است نه الهی.

پایه گذار تمدن اسلامی، شخص پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله است که با آوردن برنامه ای جامع، در زندگی فردی و اجتماعی، آنان را به کاوش در اسرار طبیعت وبهره گیری از آن، دعوت نمود وجامعه را با یک رشتۀ اصول اخلاقی و سیاسی سازمان داد. هر کس تاریخ اسلام و زندگی پیامبر را بخواند، در آنچه که گفتیم هیچ شک و تردیدی پیدا نمی کند. مسلمانان، بر اساس قرآن و سنت، تمدنی را به پا داشتند که در سایۀ آن به قدرت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و نظام اخلاقی ویژه ای دست یافتند و در این راستا، به فراگیری علوم و دانش های زمان و تکامل بخشیدن به آنها همت گماشتند، و در نتیجه از میان آنان دانشمندان پرآوازه ای برخاستند که در سایۀ کوشش آنان، علوم طبیعی و الهی به حدّ تکامل رسید تا آنجا که آثار علمی آنان تا امروز، مورد نظر همگان است، و بیگانگان برای پیوستن به تمدن اسلامی، به ترجمۀ کتاب های آنان پرداختند و از این راه به خیل تمدن پیوستند.

تمدن اسلامی، یک سویه نبود که تنها به جنبۀ اقتصادی اهمیت دهد و از ابعاد دیگر انسانی غفلت کند. بلکه همۀ جوانب را در نظر گرفته و در حدّ امکان، همۀ ابعاد انسانی را هماهنگ رشد می دهد.

آنچه که در این جا مورد نظر ماست، مشارکت علما و دانشمندان شیعه در ساختار این تمدّن اسلامی است، خصوصاً در مورد چهارمین رکن آن که علوم و فنون است، و اما سه رکن دیگر یعنی رکن اقتصادی و سیاسی و فرهنگی مورد نظر ما نیست، زیرا علوم و فنون در حقیقت همان نماد اصلی تمدن هستند و به

ص:494

همین جهت از تمدن های پیشین و پسین، جدا می شوند، ما در این جا مشارکت شیعه را در فنون و علوم اسلامی بیان می کنیم تا روشن شود آنان به سان دیگر طوایف اسلامی در خدمت علم و دانش بوده و بالاخص در خدمت قرآن و سنت، انجام وظیفه نموده اند و امّا سه بخش دیگر را به وقت دیگر موکول می کنیم و شاید هم گفتگو در آن سه بخش خارج از موضوع کتاب ما باشد.

شیعه و ادبیات عرب
اشاره

از آنجا که کتاب رسمی مسلمانان، قرآن است، و آن به زبان عربی می باشد مسلمانان ناچار بودند که به تدوین قواعد زبان عربی همت گمارند تا بدین وسیله کتاب آنان پایدار بماند و برای دیگر اقوام، قابل فهم و مراجعه باشد.

عرب های قحطانی و عدنانی پیش از آن که با اقوام دیگر درهم آمیزند، به صورت صحیح سخن می گفتند ولی آنگاه که اجانب در میان آنان فزونی گرفتند و بر اثر فتوحات و پیوستن قومیات غیر عرب به اسلام، زبان عربی دچار خلل و اشکال گشت، از این جهت، ضرورت ایجاب می کرد که قواعد این زبان به وسیله عالمان تدوین گردد که هم خودی ها از آن بهره بگیرند و هم بیگانگان.(1) اینک به معرفی بعضی از این شخصیت ها می پردازیم:

ص:495


1- (1) . تاریخ آداب اللغة العربیة، ج 1، ص 219.
1. ابوالأسود دُئلی

اکنون باید دید چه شخصیتی گام به پیش نهاد و قواعد زبان را تدوین کرد و چه کسی او را در این راه، هدایت نمود؟ این شخصیت ادبی، جز ابوالاسود دئلی نبود، او به تدوین قواعد زبان عربی پرداخت و کسی که او را راهنمایی و پشتیبانی کرد، امام علی علیه السلام بود، بنابراین ابوالاسود واضع علم نحو یا گردآورندۀ قواعد آن است. این شخصیت، پیامبر را ندیده و از تابعان به شمار می رود و پیوسته در شمار یاران علی علیه السلام بود و در جنگ صفین شرکت داشت و سرانجام در بصره اقامت گزید. شیخ ابوالحسن سلامة، شامی نحوی می نویسد: ابوالاسود روزی بر علی وارد شد و او را غمگین یافت. پرسید: در اندیشۀ چه چیزی هستید؟ امیرمؤمنان فرمود: دیدم برخی از مردم به غلط سخن می گویند، از این جهت تصمیم گرفتم کتابی بنویسم تا قواعد زبان عربی را در آن گرد آورم. به وی گفتم: اگر این کار را بکنید زبان عربی را از نابودی نجات می دهید، سپس برگ هایی به من داد که در آنها این جمله ها آمده بود:

الکلام کله اسم وفعل وحرف، فالاسم ما دلّ علی المسمّی والفعل ما دلّ علی حرکة المسمّی والحرف ما أنبأ عن معنی ولیس باسم ولا فعل. سپس می گوید: امام چیزهایی بر این گفته ها افزود.

به امام عرض کردم: اجازه می دهید من آنچه را که شما گفتید تکمیل کنم، سپس نوشتۀ خود را آوردم. امام بر آن چیزهایی افزود و برخی را کم کرد.(1)

ناگفته پیداست این قواعد همۀ علم نحو نیست ولی سرآغاز آن به شمار

ص:496


1- (1) . تأسیس الشیعة لفنون الإسلام، ص 51.

می رود و لذا ابوالاسود با الهام از سخنان امام به تکمیل آن پرداخت و آنچه را که تدوین کرده بود به نظر معلم خود رسانید. بنابراین واضع علم نحو، علی علیه السلام بوده و تدوین آن به وسیلۀ ابوالاسود دئلی که از شیعیان امام علی علیه السلام است انجام گرفته است.

ابن ندیم در فهرست خود می نویسد:

بیشتر دانشمندان معتقدند: علم نحو از ابوالاسود دئلی گرفته شده و او هم آن را از امیرمؤمنان علی علیه السلام آموخته است. آنگاه از طبری نقل می کند: علت این که دانش «نحو» این نام را گرفته است این بوده که هنگامی که امیرمؤمنان علی علیه السلام اصول این علم را در چند صفحه ای نوشته و به ابوالاسود داد، ابوالاسود به او گفت: اجازه دهید «أن أصنع نحو ما صنعت»، ازاین جهت این علم «نحو» نام گرفت.(1)

هر چند ابوالاسود دئلی پایه گذار علم نحو است، خلیل بن احمد فراهیدی شاگرد امام صادق علیه السلام دانش نحو را گسترش داد. ابوبکر محمد بن حسن زبیدی می نویسد: خلیل بن احمد، یگانۀ عصر خود و کارشناس برجستۀ امت و استاد خردمندان و زیرکان، و شخصیتی است که نظیر او در جهان دیده نشده است و او کسی است که علم نحو را گسترش داده و پایه های آن را استوار و ضعف های آن را برطرف ساخت و معانی آن را شرح داد تا این که به مرزهای آن رسید. این دو شخصیت شیعی در پایه گذاری نحو و گسترش آن، نقشی کلیدی داشته اند.

البته در این مورد نمی توان حقوق دیگران را نادیده انگاشت ولی چون

ص:497


1- (1) . فهرست ابن ندیم، ص 66.

سخن ما در پایه گذاری علوم و مشارکت شیعه در آن است، فقط به ذکر دانشمندان شیعه ای می پردازیم که در پی ریزی این علوم سهم به سزایی داشته اند.

2. عطاء بن أبی الأسود

شیخ طوسی در رجال خود در باب اصحاب حسین بن علی علیهما السلام از او نام می برد و سیوطی در طبقات خود، عطاء را استاد اصمعی و ابوعبیده معرفی می کند.(1)

3. ابوجعفر محمد بن الحسن بن ابی ساره

او معروف به رواسی کوفی است. سیوطی دربارۀ او می گوید: او نخستین کسی است از میان کوفیان که کتابی دربارۀ علم نحو نوشت و آن را «فیصل» نامید و او استاد کسائی و فرّاء است.(2)

نجاشی می گوید: او و پدرش از امام باقر و صادق علیهما السلام نقل روایت کرده اند و خود وی نویسندۀ چند کتاب است مانند:

1. کتاب الوقف والإبتداء

2. کتاب الهمز

3. کتاب اعراب القرآن

ص:498


1- (1) . تأسیس الشیعة، ص 65.
2- (2) . تأسیس الشیعة، ص 67.
4. حمران بن أعین

او برادر زرارة بن اعین، امام و پیشوای علم نحو بود و به حدیث و لغت و قرآن، اهتمام خاصی داشت و دانش نحو و قرائت را از فرزندان ابوالاسود فرا گرفت، و فرّاء نیز نزد او برای اخذ دانش زانو زد، همچنان که حدیث را از امام سجاد و باقر و صادق علیهم السلام فرا گرفت. در حقیقت بیت آل اعین، از بزرگترین بیوت شیعۀ کوفی است تا آنجا که ابوغالب زراری متوفای 286 ه کتابی دربارۀ این خاندان نوشته است. او در این کتاب می گوید: حمران از بزرگان مشایخ شیعه و در علم نحو و لغت چیره دست بود.(1)

5. ابوعثمان مازنی

نام او بکر بن محمد است. نجاشی دربارۀ او می گوید: سرور دانشمندان در نحو و لغت بود و مقدمۀ او در میان دانشمندان، شهرت بسزایی دارد. او از دانشمندان امامیه است که به دست إسماعیل بن میثم تربیت شده و در ادبیات عرب، کتابی به نام کتاب التصریف و کتاب ما یلحن فیه العامة، تألیف کرده است و در سال 248 ه درگذشته است.(2)

6. ابن السکّیت

او یعقوب بن إسحاق از خواصّ اصحاب امام جواد و امام هادی علیهما السلام بود.

وی از امام جواد علیه السلام نقل روایت کرده و مسائلی را مطرح نموده است. متوکل او را

ص:499


1- (1) . رسالۀ آل اعین، 3، همراه با شرح محقق ابطحی قدس سره.
2- (2) . رجال نجاشی، ص 277، فهرست ابن ندیم، ص 90؛ تاریخ مدینۀ بغداد، ج 7، ص 93 به شمارۀ 3529.

به خاطر تشیع در سال 244 ه کشت و او پیشوای زبان و ادبیات عرب در عصر خود بود، و تألیفات او به نامهای 1. اصلاح المنطق، 2. کتاب الالفاظ، 3. ما اتفق لفظه واختلف معناه، 4. کتاب الاضداد، 5. کتاب المذکر والمؤنث، 6. کتاب المقصور والممدود و... را نوشته است.(1)

او را به خاطر طرفداری از علی علیه السلام به وضع فجیعی به شهادت رساندند.

داستان شهادت او این گونه است که وی استاد فرزندان متوکل بود، روزی متوکل به وی گفت: آیا این دو فرزند من پیش تو گرامی ترند یا حسن و حسین؟ ابن سکیت در جواب گفت: قنبر خادم علی علیه السلام در نظر من از تو و دو فرزندت بهتر است، در این هنگام متوکل خشمگین شد و دستور داد زبان او را از پشت سرش بیرون بکشند. او فزون از بیست جلد کتاب در لغت و شعر از خود به یادگار گذاشت.(2)

7. ابن حمدون

او احمد بن ابراهیم بن إسماعیل بن داود بن حمدون نام داشت و از اساتید لغت عربی به شمار می رود. نجاشی در حق او می گوید: او استاد اهل لغت و چهرۀ برجستۀ آنهاست و ابوالعباس (یعنی ثعلب) علم نحو را از او آموخته و او از خواص اصحاب امام هادی و امام عسکری علیهما السلام بود و آثاری دارد، سپس به ذکر آثار او پرداخته است.(3)

ص:500


1- (1) . رجال نجاشی، شمارۀ 1215.
2- (2) . تاریخ آداب اللغة العربیة، ج 1، ص 224.
3- (3) . رجال نجاشی، شمارۀ 228.
8. ابوإسحاق نحوی

نام او ثعلبة بن میمون است. نجاشی می گوید: او استاد قرائت، فقیه عصر خود و نحوی و لغوی بود و از امام صادق و امام کاظم علیهما السلام نقل روایت کرده است.(1)

9. قتیبۀ نحوی

قتیبۀ جُعفی از اهل کوفه است، نجاشی دربارۀ او می گوید: او استاد قرائت و مؤدّب است.(2)

10. ابراهیم بن ابی البلاد

نجاشی در حق او می گوید: او فردی ثقه، قاری و ادیب است که از امام صادق و کاظم علیهما السلام نقل روایت کرده است.

11. محمد بن سلمه یشکری

نجاشی دربارۀ او می گوید: او بزرگ مردی از اصحاب کوفی ماست. و از منزلت والایی برخوردار است و فقیه، قاری و لغوی است. او مدتی در میان عربهای بادیه زندگی کرد و از آنها زبان خالص عربی را آموخت. یعقوب بن سکّیت از او بهره گرفته است.

ص:501


1- (1) . رجال نجاشی، شمارۀ 300؛ لسان المیزان، ج 1، شمارۀ 332.
2- (2) . رجال نجاشی، شماره 867.
12. ابوعبداللّه نحوی

وی حسین بن احمد بن خالویه ساکن حلب و فردی شیعی، آگاه از علوم عربی و لغت و شعر بود، او آثاری دارد که از جمله: مستحسن القراءات و الشواذ وکتاب فی اللغة.(1)

سیوطی در طبقات می نویسد: او پیشوای لغت و علوم عربی بود و در سال 314 ه در بغداد درگذشت.(2)

13. ابوالقاسم تنوخی

ابن شهرآشوب در حق او می گوید: او از زمرۀ شعرایی است که در مدح اهل بیت علیهم السلام آشکارا شعر گفته اند.(3) یاقوت می نویسد: او در علم نحو و هیئت و عروض، پیشوا بود و از لغت عرب و نحو بخش مهمی را حفظ داشت.(4)

ما در این جا نمونه هایی از امامان نحو واسوه های این علم را یادآور شدیم و اکثر اینها در سده های چهارگانۀ نخست تاریخ اسلامی می زیسته اند. و اگر بنا باشد به ذکر تمام دانشمندان بزرگ نحو از شیعه بپردازیم، باید برای آن کتاب مستقلی بنویسیم.

مرحوم سید حسن صدر در کتاب خود امامان نحو از شیعه را تا قرن هفتم آورده که تعداد آنان به صد و چهل می رسد.

کافی است بدانیم که شریف رضی، سید مرتضی، ابن الشجری و نجم

ص:502


1- (1) . رجال نجاشی، به شماره 159.
2- (2) . بغیة الوعاة فی طبقات النحاة، ج 1، ص 529، شماره 1099.
3- (3) . معالم العلماء، ص 149.
4- (4) . تأسیس الشیعة، ص 139.

الأئمة از شخصیت های بارز شیعی در این علم بودند. باز تکرار می کنیم ما هرگز سهم دیگران را در توسعۀ این علم نادیده نمی گیریم، بلکه هدف بیان این گروه از مسلمین است که زحمات آنان برای برخی پنهان و ناشناخته مانده است.

شیعه و علم صرف

تا قبل از زمان ابوعثمان مازنی (م 248) علم صرف، بخشی از علم نحو به شمار می رفت.

نخستین کسی که آن را از نحو جدا کرد، و کتاب مستقلی دربارۀ آن نوشت، ابوعثمان مازنی است(1) و ابوالفتح عثمان بن جنی (م 392) شرحی بر آن نوشت ولی این علم چندان با استقبال گرمی روبرو نشد تا این که نجم الأئمه یعنی محمد بن حسن رضی استرآبادی غروی، شافیۀ ابن حاجب در علم صرف را به صورت گسترده شرح کرد، همچنان که کافیۀ او را در نحو به همین شیوه شرح نمود.

مؤلف کشف الظنون دربارۀ کافیۀ ابن حاجب می گوید: شروح زیادی بر این کتاب نوشته شده است. بزرگترین آن، شرح رضی است. سیوطی می گوید مانند آن، نوشته نشده است و در غالب کتب نحو مانند آن از نظر جمع اقوال و تحقیق مطالب نگارش نیافته است. از این جهت، بااستقبال مردم روبرو شده ومردم بر آن، اعتماد کرده اند و او خود دارای نظریات خاصّی است که با دیگران تفاوت دارد. وی از نگارش آن در سال 683 در سرزمین نجف اشرف فارغ شده است.

ص:503


1- (1) . کشف الظنون، ج 1، ص 249، مادۀ کافیه.
شیعه و علم لغت
اشاره

مقصود از علم لغت، سخن گفتن دربارۀ معانی واژگان عربی است، آن هم از نظر ریشه یابی و بیان اشتقاق برخی از برخی دیگر، سپس تبیین معنای آن.

مسلّماً رسیدن به چنین هدفی در گرو نگارش کتاب های فرهنگنامه، و لغت نامه است.

فرهنگ نامه ها بر دو گونه اند:

1. گاهی موضوع معینی در نظر گرفته می شود مانند حیوانات، انسان، خرس، اسب و شتر دربارۀ اسامی آنها و اسامی اعضای بدن آنها سخن می گویند. مانند کتاب الحیوان جاحظ و حیاة الحیوان دمیری و ثعالبی، که اینها را واژه نامه های تخصّصی «فرهنگ اصطلاحات» می نامند.

2. دربارۀ مجموع لغت عرب، بدون این که موضوع خاصی در نظر گرفته شود، سخن گفته می شود و اولین فردی که این در را به روی ادبای عرب گشود «ابوعبداللّه خلیل بن احمد بصری ازدی فراهیدی» است. او نخستین کسی است که به ضبط لغت عرب پرداخت و علم عروض را پایه گذاری کرد و فرهنگ نامۀ او در نگارش مفردات، روش خاصی دارد که امروز معمول نیست. او الفاظ عرب را به ترتیب مخارج از حلق تا لب در نظر گرفت. و نام کتاب خود را «العین» نهاد و اخیراً کتاب العین منتشر شده و برخی آن را به صورت فرهنگ های لغت امروز، به صورت الفبایی تنظیم کرده اند.

1. خلیل بن احمد فراهیدی

در این که خلیل بن احمد شیعی بود، سخنی نیست، او در سال 100 ه دیده به جهان گشود و در سال 170 یا 175 ه درگذشت. و گذشته از تدوین فرهنگ

ص:504

لغت عرب، کتابی دربارۀ امامت نوشته است و محمد بن جعفر مراغی همه آنها را در کتاب خود آورده و نام کتاب خود را «الخلیلی» نهاده است.

نجاشی می گوید: محمد بن جعفر، معروف به مراغی در رشتۀ کلام، کار می کرد و کتاب «مختار الأخبار» و کتاب «الخلیلی» را دربارۀ امامت، و ذکر مجاز در قرآن و کتابی دربارۀ مجازات قرآن تألیف نموده است.(1)

علامه در «خلاصه» می نویسد: او برترین مردم در ادب عربی بود و گفتار او در لغت، حجت است و علم عروض را اختراع کرد، علم و دانش او بالاتر از آن است که گفته شود، او شیعۀ امامی بود.(2)

ابن داود می گوید: خلیل فرزند احمد، امام مردم در علوم ادب بود. زهد و دانش او بالاتر از آن است که پنهان بماند و او امامی مذهب بود.(3)

2. ابان بن تغلب

او از اصحاب امام باقر و صادق علیهما السلام است. نجاشی دربارۀ او می نویسد: او از چهره های شناخته شدۀ قرّاء بود و فقیه و لغوی بود و لغت را از اعراب بادیه شنید و نقل کرد.(4)

یاقوت می گوید: او فردی ثقه، دارای منزلتی عظیم، قاری و فقیه ولغوی بود.

ص:505


1- (1) . رجال نجاشی، شمارۀ 1052.
2- (2) . خلاصه علّامه حلّی، بخش اول، شمارۀ 67.
3- (3) . رجال ابن داود، بخش 1، ص 574.
4- (4) . رجال نجاشی، شمارۀ 6.
3. ابن حمدون

شیخ در فهرست می گوید: او پیشوای اهل لغت وچهرۀ شناخته شده(1) و استاد ابوالعباس ملقّب به ثعلب بود.

4. ابوبکر محمد بن حسن بن درید ازدی

خطیب بغدادی می گوید: او ادیب و لغوی و مؤلف کتاب «الجمهره» در لغت است. اتفاقاً او و ابوهاشم جبائی در یک روز درگذشتند و مردم با کمال تأسف گفتند: با مرگ ابن درید و ابوهاشم لغت و کلام هم مردند.

او کتاب «جمهرة اللغة» را به شیوۀ کتاب «العین» خلیل نوشت و صاحب بن عبّاد آن را خلاصه کرد و «جوهرة الجمهرة» نامید.

5. صاحب بن عبّاد

او شخصیتی بزرگ، و عالی مقام در علم و ادب بود و صدوق (306 - 381 ه) کتاب «عیون اخبار الرضا علیه السلام» را برای او نوشت، و از نگارش های نفیس او کتاب لغت «المحیط» در لغت است که چند مجلد آن چاپ شده است. در تشیّع او سخنی نیست. کافی است که به دو بیت از قصائد او توجه کنیم:

ألم تعلموا أنّ الوصیّ هُو الذی آتی الزکاةَ وکانَ فی المحراب

ألم تعلمُوا أنّ الوصیَّ هو الذی حکم الغدیر له علی الأصحاب

«آیا نمی دانید، وصی پیامبر کسی است که در محراب عبادت زکات داد؛ آیا نمی دانید، وصی پیامبر کسی است که غدیر خم به برتری او بر صحابه شهادت داد».

ص:506


1- (1) . فهرست شیخ طوسی، شمارۀ 56.

البته خدمتگزاران علم نحو از دانشمندان شیعی فزونتر از آن هستند که در اینجا آورده شود. مرحوم سید صدر در کتاب «تأسیس الشیعه» به نگارش شرح حال 24 شخصیت، پرداخته است، از آنجا غرض پرده از روی یک واقعیت و این که شیعیان به سان دیگران خدمتگزاران علوم اسلامی بوده اند. به همین اندازه بسنده می کنیم.

شیعه و علم عروض
اشاره

اگر شیعه پایه گذار علم نحو است، آن هم به راهنمایی باب علم نبی، امیرمؤمنان علی علیه السلام، خوشبختانه مبتکر علم عروض نیز هست، و ما فقط از مؤسس آن سخن گفته و دو نفر از مؤلفان این علم را نام می بریم:

1. خلیل بن احمد فراهیدی

ابن خلّکان می گوید: او علم عروض را استنباط کرد و آن را از عدم به وجود آورد و اقسام آن را در پنج دائره منحصر ساخت که از آن پانزده بحر، استنباط می شود.(1)

2. صاحب بن عباد

او کافی الکفاة معروف به «صاحب بن عباد» از ادیبان نام آور است. او کتابی به نام «الاقناع فی العروض» دارد.(2)

ص:507


1- (1) . وفیات الأعیان، ج 1، ص 244 به شماره 225.
2- (2) . کشف الظنون، ج 1، ص 132.

پس از وی بزرگانی از شیعه در علم عروض قلم زده اند که ما دو نفر از بزرگان این علم در قرن چهاردهم را نام می بریم:

1. سید هبة الدین شهرستانی (1301-1386). وی کتابی به نام «رواشح الفیوض فی علم العروض» نوشته و در تهران در سال 1324 ه چاپ شده است.

2. شیخ مصطفی تبریزی (1298-1338 ه) مؤلف ارجوزه ای بسیار زیبا و دلنشین است که چهرۀ روزگار، چنین ارجوزه ای را به این روانی کمتر دیده است.

آن را دوست عزیز او ابوالمجد شیخ محمدرضا اصفهانی (1286-1362) شرح کرده و «اداء المفروض فی شرح ارجوزة العروض» نامیده است. اینک ما چند بیتی از آغاز این ارجوزۀ نادره را می آوریم:

الحمدللّه علی اسباغ ما أولی لنا من فضله وأنعما

وخصّنا منه بواف وافر من بحر جوده المدید الزاخر

صلی علی نبینا المختار ما عاقب اللیل علی النهار

وآله معادن الرسالة بهم یداوی علل الجهالة

خذها ودع عنک رموز الزامرة کعادة تجلی علیک بارزة

تجمع کل ظاهر وخاف فی علمی العروض والقوافی(1)

ما به همین مقدار در مشارکت شیعه در تأسیس و پیشبرد علم عروض اکتفا می کنیم.

ص:508


1- (1) . این ارجوزه با شرحش اخیراً در اصفهان با تحقیق شایسته ای چاپ شده است.
شیعه و هنرهای شعری
اشاره

مقصود از شعر، الفاظ منظوم، آن هم در قالب های خاص شعری نیست.

بلکه مقصود، منظومی است که از مضمون عالی برخوردار بوده و اخلاق و تلاش را در انسان تقویت می کند. چنین شعری پایۀ تمدّن است، و پیشرفت در این قلمرو، پایۀ فرهنگ ملّت و ترقی اوست، و گرنه هر شعر منظومی که محتوای آن، مفاهیم مبتذل و ضد اخلاق باشد برای ما مطرح نیست و پایۀ تمدن انسانی نیز به شمار نمی رود. اگر قرآن، شعر و شاعران را نکوهش می کند، مقصود آن شاعران خود فروخته ای هستند که با شعر خود، تجارت نموده و ظالم را ستایش می کنند و مظلوم را ستمگر معرفی می کنند و لذا قرآن دربارۀ آنان می فرماید:

(وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ * أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وادٍ یَهِیمُونَ * وَ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ ما لا یَفْعَلُونَ) .(1)

«شاعران کسانی هستند که فریب خوردگان از آنها پیروی می کنند. آیا نمی بینی که آنان در همۀ زمینه ها سرگردانند و به آنچه می گویند عمل نمی کنند».

هرگاه مقصود از شعر و شاعر، گویندگان آن مفاهیم عالی و نمونه های اخلاق و پدید آرندۀ شجاعت و سماحت باشند، شیعه در این قلمرو، پیشرو بوده و بالاخص شاعران قرون نخست با سرودن اشعاری، در مدح اهل بیت علیهم السلام و

ص:509


1- (1) . شعراء/ 224 226.

دعوت به جهاد علمی و فرهنگی، گوی سبقت را از دیگران ربوده اند. در این مورد، کافی است که خوانندۀ گرامی، قصیدۀ هاشمیات کمیت، و عینیه سید اسماعیل حمیری، و تائیه دعبل و امثال آنها را بررسی کند و لذا شیعیان پیوسته این گروه از شاعران را، که شعر آنان هدفمند و خود سرایندگان نیز از نظر اخلاق و ایمان، در پایۀ صحیحی بودند، تقدیر می کردند، اینک برخی از آنان را در این صفحات یاد می کنیم:

1. قیس بن سعد بن عباده

سعد بن عباده، صحابی جلیل، رئیس عشیرۀ خزرج بود. فرزند او قیس بن سعد، زعیمی مطاع، و پسندیده، در میان قوم خویش بود. او پیرو علی علیه السلام بود، و حضرت، او را به عنوان استاندار مصر، اعزام کرد. او و تیرۀ خزرج، در سقیفۀ بنی ساعده شعار دادند: نحن لا نبایع إلّاعلیّاً.(1)

2. کمیت بن زید (60-126 ه)

او شاعری پیشرو، و آگاه از لغت عرب و خبیر به تاریخ عرب و در رأس شعرای قبیلۀ مُضَر است. او از شیعیان امیرمؤمنان علیه السلام بود و پیوسته به آن افتخار می کرد و هاشمیات او، که در حدود 587 بیت و همگی در مدح عترت و ستایش آنهاست، آن هم ستایش های مستند به کتاب و سنت؛ این کار سبب شده است که نام او و قصائد او ماندگار باشد. هاشمیات کمیت بر یک قافیه نیست بلکه برخی میمیه و برخی دیگر بائیه ورائیه و... است.

ص:510


1- (1) . طبری آن را در جلد 2، بخش حوادث سقیفه نقل کرده است.

دیوان کمیت، کراراً چاپ شده و استاد محمدشاکر خیاط و استاد رافعی به شرح دیوان او پرداخته اند.

3. سید حمیری (م 173)

ابوهاشم إسماعیل بن محمد ملقب به سید، شاعر پرآوازه و از کسانی است که شعر او در عین فراوانی از زیبایی خاصّی بهره مند است، او یکی از سه نفری است که بیشترین شعر را پدید آورده و دو نفر دیگر «بشار» و «ابوالعتاهیه» هستند، با این تفاوت که «سید» در مهر عترت و ابراز مناقب آنان، فانی بوده و هرگز برای دشمنان اهل بیت علیهم السلام، ارزشی قائل نبود و در موقع مناسب، به نقد آنان با زبان تیز می پرداخت، و از قصائد معروف او «عینیه» و «بائیه» است.

4. دعبل خزاعی (م 246)

ابوعلی دعبل بن علی خزاعی، از بیت علم و فضل و ادب بود. نسب وی به بدیل بن ورقاء خزاعی می رسد. مردی که پیامبر در حق او دعا کرد. نجاشی می گوید: دعبل کتابی به نام «طبقات الشعرا» نوشته و این حاکی از احاطۀ او به شعر شاعران معاصر و گذشته است. اگر فردی بخواهد درست او را بشناسد در چهار مورد می تواند دربارۀ او تحقیق کند.

1. نبوغ و برجستگی او در شعر و ادب و تاریخ و نگارش.

2. مشارکت او در نقل حدیث چه از کسانی که از آنها نقل حدیث کرده یا کسانی که از او حدیث اخذ کرده اند.

3. شیفتگی او به اهل بیت علیهم السلام که بیشترین شعر او مربوط به آنان است.

ص:511

4. رفتار او با خلفای عصر خود.

خوشبختانه مرحوم علّامه امینی در این چهار مورد به صورت گسترده سخن گفته است.(1)

5. ابو فراس حمدانی (320-357 ه)

وی حارث بن ابی العلاء نام دارد. ثعالبی او را چنین معرفی می کند: «یگانۀ زمان خود و خورشید عصر خویش در ادب و کرم و بلاغت و شجاعت و شعر.

شعر او، از زیبایی و سهولت، وروانی و شیرینی، و متانت برخوردار بوده و از قصائد معروف او میمیه ای است که دو بیت آن را نقل می کنیم:

الحقُ مهتضمُ والدین مخترمُ وفیئ آلِ رسولِ اللّه مقتسم

والناس عندک لا ناس فیحفظهم سوم الرعاة ولا شاء ولا نعم

ما در این جا نمونه هایی از پیشروان شعر در قرون نخستین را یادآور شدیم ولی اگر بخواهیم در این مورد، گسترده تر سخن بگوییم، باید کتاب مستقلی در این مورد بنویسیم و لذا فقط به ذکر نام برخی بسنده می کنیم:

الف. ابن حجاج بغدادی (م 321)

وی صاحب قصیدۀ معروف است که در نجف اشرف سروده و آغاز آن این است:

یا صاحبَ القبة البیضاء علی النجفِ مَنْ زارَ قبرکَ واستشفی لدیکَ شُفی

ب. شریف رضی (357 406)

ص:512


1- (1) . الغدیر، ج 2، ص 369 تا 386.
ج. شریف مرتضی (355-436)

این دو شخصیت بی نیاز از تعریفند.

د. مهیار دیلمی (م 448)

او از شعرای درجۀ یک قرن چهارم است. کسانی که علاقه مندند با شعر شاعران شیعی و مقام و مرتبه و تأثیر شعر آنان در جامعه آگاه شوند به کتابهای یاد شده در زیر مراجعه کنند:

1. الأدب فی ظل التشیع نگارش شیخ عبداللّه نعمه.

2. تأسیس الشیعة، فصل ششم نگارش سید حسن صدر.

3. الغدیر در 11 جلد، نگارش علّامه امینی.

ص:513

شیعه و دانش تفسیر
اشاره

قرآن کریم، نخستین کتاب مرجع در قلمرو عقیده و احکام اسلامی و در عین حال، معجزۀ جاودان پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله است. علما و دانشمندان مسلمان از نخستین روز، بالاترین خدمت را به کتاب الهی انجام داده اند به گونه ای که نظیر آن در شرایع پیشین نیست. علما و دانشمندان شیعه پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله، تفسیرهای گوناگونی بر قرآن نگاشته اند، و از این طریق، فهم این کتاب را برای همۀ طبقات، آشکار ساخته اند.

علی و فرزندانش علیهم السلام، نخستین مفسّران قرآنند، آنان در پرتو علمی که از جدّ بزرگوار خود آموخته اند، به تفسیر مشکلات قرآن پرداخته و گنجینۀ عظیمی در اختیار مسلمانان نهاده اند.

شگفت اینجاست که برخی، صحابه و تابعان را در عداد مفسران می آورند، در حالی که دربارۀ ائمه اهل بیت علیهم السلام لب به سخن نمی گشایند و بدتر از آن این که کسی مانند دکتر محمدحسین ذهبی امام علی علیه السلام را که باب علم نبی است در درجۀ سوم آورده و شاگرد او ابن عباس را در درجۀ نخست قرار داده و از دیگر امامان اهل بیت علیهم السلام نامی نبرده است.

الف. غریب القرآن

در هر حال، از روزی که پیامبر گرامی درگذشت، مسلمانان به تفسیر قرآن و اندیشیدن در آن پرداختند و هر گروهی به نوعی به خدمت قرآن گمارده شدند.

ص:514

گروهی به تفسیر الفاظ آن پرداختند، بالاخص الفاظی که در قریش رایج بود و قبایل دیگر با آن کمتر آشنا بودند و نام این نوع کتابها را «غریب القرآن» نهاده اند.

ابن الازرق یکی از رؤسای خوارج است دربارۀ غریب قرآن از ابن عباس سؤالات فراوانی نمود. او همه را با خواندن اشعاری از عرب پاسخ داد، این پرسش ها و پاسخ ها را سیوطی در کتابی گرد آورده است.(1)

اینک به ذکر برخی از دانشمندان شیعه که در قلمرو غریب القرآن، کتاب نگاشته اند، می پردازیم:

1. غریب القرآن، نگارش ابان بن تغلب، رباح بکری (متوفای 141)(2).

2. غریب القرآن، نگارش محمد بن صائب کلبی از اصحاب امام صادق علیه السلام.(3)

3. غریب القرآن، نگارش عطیة بن حارث حمدانی کوفی تابعی. ابن عقده می گوید: او به ولایت اهل بیت علیهم السلام شهرت داشت.(4)

4. غریب القرآن، نگارش عبدالرحمن بن محمد الازدی الکوفی. او در این کتاب مجموع مطالب سه کتاب پیشین را گرد آورده است.

5. غریب القرآن، نگارش ابی جعفر احمد بن محمد طبری آملی وزیر شیعی متوفی 313.(5)

به همین ترتیب در اعصار بعدی، دانشمندان شیعه، همت خود را به

ص:515


1- (1) . الاتقان، ج 4، ص 55 88.
2- (2) . رجال نجاشی، شمارۀ 6.
3- (3) . رجال نجاشی، ضمن ترجمه ابان، شماۀ 6.
4- (4) . رجال نجاشی، ضمن ترجمه ابان، شماره 6.
5- (5) . رجال نجاشی، ضمن ترجمه ابان، شماره 6.

نگارش غریب القرآن مصروف داشته اند که آخرین آنها غریب القرآن سید محمدمهدی خرسان در دو جزء است.(1)

ب. مَجازات قرآن

دانشمندان شیعه، گذشته از تفسیر «غریب القرآن»، به بیان مجازات قرآن، پرداخته اند. مقصود از «مجاز» چیزی است اعم از کنایه و استعاره و مجاز مرسل؛ از آنجا که سخن عرب، مملوّ از این دو پیرایۀ ادبی است که نوعی ابزار برای تعبیر مقاصد و از وجوه بلاغت به شمار می رود، قرآن نیز از آن بهرۀ کامل برده، و در مواردی از مجاز به صورت استعاره و احیاناً به صورت مجاز مرسل، و یا کنایه بهره گرفته است و اما فرق این سه، در چیست، در این مورد باید به کتاب های معانی و بیان مراجعه شود.

در هر حال ما به برخی از کتاب هایی که دانشمندان شیعه در این مورد نوشته اند، اشاره می کنیم:

1. مجاز القرآن، نگارش شیخ النحویین یحیی بن زیاد کوفی، معروف به فرّاء (متوفی سال 207) که اخیراً در دو جلد، چاپ شده است.(2)

2. مجاز القرآن، نگارش محمد بن جعفر معروف به ابوالفتح همدانی.

نجاشی می گوید او کتابی دارد به نام «ذکر المجاز من القرآن».(3)

3. مجازات القرآن، نگارش شریف رضی معروف به «تلخیص البیان فی مجازات القرآن». این کتاب بهترین و نغزترین اثر در مورد مجازات قرآن است.

ص:516


1- (1) . الذریعة إلی تصانیف الشیعة، ج 16، ص 50، شمارۀ 208.
2- (2) . الذریعه، ج 19، ص 351 به شمارۀ 1567.
3- (3) . رجال نجاشی، ج 2، شمارۀ 1054.
رشته های مختلف تفسیر
اشاره

مفسران در نگارش تفسیر، شیوه های گوناگونی را در پیش گرفته اند. مثلاً برخی دربارۀ محکم و متشابه و برخی دیگر دربارۀ ناسخ و منسوخ وگاهی دربارۀ آیات الأحکام و احیاناً دربارۀ قصص انبیا و گاهی در قَسم ها و مثل های قرآن، کتاب هایی نوشته اند. برخی دیگر روی علاقۀ خاصی که به خاندان رسالت داشته اند، آیات مربوط به اهل بیت علیهم السلام را وجهۀ همت خود ساخته اند.

خوشبختانه دانشمندان شیعه در همۀ این موارد، با دیگران به مشارکت پرداخته و علوم اسلامی را با تفاسیر گوناگون، غنا بخشیده اند و هر کس بخواهد از تعداد تفاسیر شیعه آگاه شود می تواند به کتاب «الذریعة إلی تصانیف الشیعة» مادۀ تفسیر مراجعه کند.

چیزی که الآن به بیان آن می پردازیم، دو نوع تفسیر است که هر دو، حائز اهمیت است:

1. تفسیر ترتیبی

2. تفسیر موضوعی

دربارۀ تفسیر ترتیبی یادآور می شویم: شیوۀ رایج در میان مفسران دیرینه و بیشتر متأخرین، همان تفسیر ترتیبی است. با این شیوه، آنان سوره و آیه ها را به ترتیب تفسیر می کردند. برخی موفق به تفسیر تمام قرآن شده و برخی دیگر به تفسیر قسمتی از آیات، توفیق می یافتند. در سه قرن نخست، شیوۀ تفسیر، تفسیر به حدیث بود. یعنی پس از نقل آیه، به نقل روایت که در تفسیر آیه وارد شده

ص:517

است، می پرداختند، ولی از قرن چهارم، شیوۀ تفسیر ترتیبی، دگرگونی خاصی پیدا کرد و به صورت تفسیر علمی و ترتیبی درآمد. یعنی علاوه بر نقل روایات به نقل قرائت و دلائل آن و معانی الفاظ آیه و تحلیل مفاد آن پرداختند. شاید نخستین کسی که این انقلاب را در نگارش تفسیر شیعی پدید آورد، نادرۀ زمان سید رضی (359-406 ه) است. او با نگارش «حقائق التأویل» در 20 جزء، این شیوه را وارد میدان تفسیر کرد و پس از او، این روش پی گیری شد. برادر بزرگتر وی مرحوم سید مرتضی در کتاب امالی خود، به نام «درر و غرر»، از این شیوه پیروی کرده است. گذشته از اینها، مرحوم شیخ طوسی، مؤلف «تبیان» که تفسیری بسیار جامع در ده جلد بزرگ است به این شیوه تحکیم بخشیده است.

متأسفانه از تفسیر مرحوم رضی جز جلد پنجم، بقیۀ اجزاء نایاب است و جنگهای خانمان سوز فرقه ای، این نوع کتابها را به آتش کشیده و نابود ساخته است. شیعه در قرون بعدی دهها تفسیر بر قرآن کریم به شیوۀ ترتیبی نوشته شده است. که خوشبختانه بخشی از آنها چاپ شده و یا به صورت مخطوط، موجود است.

تفسیر موضوعی

در کنار تفسیر ترتیبی که برای همگان مفید است، شیوۀ دیگری به نام «تفسیر موضوعی» وجود دارد و آن این که آیات مربوط به یک موضوع را از سوره های مختلف در یک جا گرد آورده و با ملاحظۀ مجموع، هدف و غرض متکلم را آشکار سازد.

قرآن در صدها موضوع اعم از معارف و قصص و تاریخ و احکام و سنن و

ص:518

علوم و موضوعات هستی شناسی و کیهان شناسی و زمین شناسی و... سخن گفته، امّا آیات مربوط به یک موضوع در سورۀ واحدی گرد نیامده، بلکه روی عللی، در سوره های مختلف پخش شده است.

یک فرد محقق باید به کمک کشف الآیات و با آشنایی خود با قرآن، آیات موضوع را از سوره های مختلف گرد آورده و یکجا در معرض مطالعه و بررسی قرار دهد تا بتواند نظر نهایی قرآن را در آن موضوع به دست آورد. اینک مثالی را مطرح می کنیم. قرآن دربارۀ افعال بشر در سوره های گوناگون به مناسبت هایی سخن گفته و احیاناً در یک نگاه سطحی برخی از آنها بوی جبر، و برخی دیگر بوی تفویض می دهد، و گاهی راهی میان این دو می پیماید. مسلّماً قرآن نظر واحدی دربارۀ افعال انسان دارد و اگر به صورت های مختلفی سخن گفته، در گفتگوی با طوائف مختلف و ناظر به رد اندیشه های باطلی بوده است. بنابراین برای آگاهی از نظر واقعی قرآن، جز در گردآوری تمام آیات مربوط به یک موضوع در یکجا راه دیگری وجود ندارد.

شیعه، پیشرو و پایه گذار تفسیر موضوعی است.

توضیح این که فقیهان اهل سنت، آیات مربوط به احکام عملی را به صورت ترتیب سوره ها نوشته اند. تفسیر «آیات الأحکام جصاص» که مهمترین تفسیر پیرامون این موضوع است، از این شیوه استفاده کرده است. آیاتی که در سورۀ بقره آمده مطرح کرده، سپس آیاتی را که در سورۀ آل عمران وارد شده تفسیر نموده است. در حالی که فقیهان شیعه، شیوۀ موضوعی را برگزیده اند.

نخست آیات مربوط به موضوع طهارت را ازسوره های گوناگون گرد آورده، و به

ص:519

تفسیر آن آیات پرداخته اند و همچنین مسائل مختلفی که در نماز مطرح است، به صورت موضوعی مطرح کرده اند، در این میان می توان از این کتاب ها نام برد:

1. آیات الأحکام، فاضل مقداد سیوری (م 879)

2. زبدة البیان، محقق اردبیلی (م 993)

3. مفاهیم القرآن، آیت اللّه سبحانی در 10 جلد

4. منشور جاوید، آیت اللّه سبحانی در 14 جلد

ولی حقیقت این است که تفسیر موضوعی به صورت گسترده را برای اولین بار، علّامه مجلسی پدید آورد.

او در کتاب بحارالأنوار که یک دوره معارف و علوم طبیعی است در هر موضوع آیات مربوط به آن را نقل، و به تفسیر اجمالی آن پرداخته است، سپس به بقیۀ مطالب وارد شده است. اگر فرد محققی به گردآوری مجموع آیات و تفسیری که در کتاب بحارالانوار وارد شده بپردازد یک دوره تفسیر موضوعی اجمالی را به تألیفات رشتۀ تفسیر می افزاید.

ص:520

شیعه و علم حدیث
اشاره

سنّت نبوی که از آن به حدیث تعبیر می کنیم دومین منبع شناخت معارف و احکام اسلام است. پس از گردآوری آیات قرآن، یکی از امور لازم، تدوین احادیث رسول خدا بود که در طول رسالت خود، به مناسبت های مختلفی بیان فرموده بود، و اتفاقاً خود رسول گرامی صلی الله علیه و آله به برخی از یاران خود، فرمان می داد که احادیث او را بنویسند. عمرو بن شعیب، از پدر خود و او از جدّش نقل می کند که من به رسول خدا گفتم: هر چه را که از شما می شنوم بنویسم؟ پیامبر فرمود:

بنویس. گفتم: حتی سخنانی که در حال خشم و غضب از شما صادر می شود، تدوین کنم؟ فرمود: بله؛ در تمامی حالات، چیزی جز حق بر زبانم جاری نمی شود.(1)

خداوند سبحان به مسلمانان امر می کند که اگر از کسی وام گرفتید آن را بنویسید که مبادا فراموش کنید.(2) هرگاه که یک متاع دنیوی تا این حد اهمیت دارد، سخنان رسول گرامی که راهگشای امت اسلامی و مایۀ سعادت است، شایسته تر است که ضبط و ثبت شود.(3)

چون رسول گرامی، از روی هوا و هوس سخن نمی گوید، بلکه سخنان او وحی الهی است(4)، در این صورت، باید سخنان و رفتارهای او به دقت ضبط

ص:521


1- (1) . مسند احمد، ج 2، ص 207.
2- (2) . بقره/ 282.
3- (3) . خطیب بغدادی، تقیید العلم، ص 700.
4- (4) . (وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحی) (نجم/ 2-4).

شود تا امّت اسلامی را در پاسخ به مشکلات از هر نوع قوانین ظنی و استنباطات وهمی باز دارد. با همۀ اهمیتی که نگارش سنّت از آن برخوردار بود، ولی متأسفانه خلفای نخستین از نگارش و نشر آن، جلوگیری کردند، به گونه ای که نگارش حدیث یکی از گناهان دوران خلافت بود، تا جایی که خلیفۀ دوم به سه صحابی بزرگ، ابوذر و عبداللّه بن مسعود و ابوالدرداء چنین گفت:

«ما هذا الحدیث الذی تفشون عن محمد».

«این چه حدیثی است که از محمد پخش می کنید؟».(1)

سرانجام تحریم نگارش حدیث، سنتی شد که خلیفۀ سوم نیز بر همان خط حرکت کرد و پس از او نیز معاویة بن ابی سفیان از نگارش آن جلوگیری کرد تا جایی که نگارش حدیث به صورت امری منکر درآمد.

فاجعه در اینجاست که از نقل و نگارش حدیث رسول خدا جلوگیری می شد، اما در همین حال، به داستان سرایان یهود و نصارا که به ظاهر اسلام آورده بودند، چراغ سبز نشان داده می شد که هر چه که دل تنگشان می خواهد بگویند.(2) از این جهت «کعب الاحبار» یهودی و «تمیم داری» مسیحی که در سال نهم هجرت، اظهار اسلام کردند به پخش اسرائیلیات و مسیحیات پرداختند و در نتیجه حق و باطل به هم آمیخته شد و جداسازی آنها با مشکل فراوانی روبرو گشت. «عمر بن عبدالعزیز» که دارای روحیات معتدلی بود، وقتی به مقام خلافت رسید، احساس کرد که باید حدیث رسول خدا نوشته شود. از این جهت به «ابی بکر بن حزم» عالم مدینه نوشت که به پا خیزد و حدیث رسول خدا را

ص:522


1- (1) . کنزالعمال، ج 10، ص 293، شمارۀ 29479.
2- (2) . کنز العمال، ج 10، ص 281.

بنویسد، زیرا دانشی که سرّی شد از میان می رود.(1)

با تأکید فراوانی که خلیفۀ وقت بر نگارش حدیث داشت، عالم مدینه به نام ابن حزم، موفق به امتثال آن نشد، زیرا اثر ممنوعیت حدیث همچنان تا مدتها باقی بود، به همین جهت، کسی به نگارش آن جز به صورت سرّی و نامرئی جرأت نمی کرد، تا این که در سال 143 ه در دوران خلافت منصور دوانیقی، خیزش همگانی برای نگارش حدیث پدید آمد و در حقیقت، پس از گذشتن قریب به یک قرن و نیم از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله، محدّثان، (آن هم پس از درگذشت همۀ صحابه و بیشتر تابعان) به نگارش حدیث پرداختند.

کوشش پیوستۀ شیعه برای نگارش حدیث

اگر پیروان مدرسۀ خلافت، در نگارش حدیث کوتاهی کردند، و پس از یک قرن و اندی به نگارش آن پرداختند. پیشوایان شیعه از امیرمؤمنان گرفته تا امامان دیگر علیهم السلام، هم خود آنان به نگارش حدیث پرداختند و هم شیعیان را به نگارش آن، ترغیب کردند. در پیشاپیش همه، امیرمؤمنان احادیث رسول خدا را در کتابی گرد آورد که «کتاب علیّ» نام گرفت و در نزد فرزندان او موجود بود و آن را به این و آن نشان می دادند.(2)

پس از امیرمؤمنان دیگر یاران رسول خدا که پیرو علی بودند به نگارش حدیث پرداخته اند، مانند:

1. ابو رافع، صحابی پیامبر، او مؤلف کتاب «السنن والأحکام والقضایا»(3) است.

ص:523


1- (1) . صحیح بخاری، ج 1، ص 27.
2- (2) . وسائل الشیعة، ج 3، باب 2 از ابواب لباس مصلی، ص 250.
3- (3) . رجال نجاشی به شمارۀ 1.

2. سلمان فارسی، متوفای سال 34 ه به تألیف کتابی پیرامون حدیث جاثلیق رومی پرداخت که پس از درگذشت رسول خدا امپراتور روم او را به مدینه اعزام کرد تا از واقعیت اسلام برای او گزارشی تهیه کند.(1)

3. ابوذر غفاری، متوفای سال 32 ه، کتابی به نام «الخطبه» دارد که در آن، حوادث پس از رحلت رسول خدا را گردآورده است.(2)

آنان شیعیانی هستند که در عین صحابی بودن، پیرو امیرمؤمنان نیز بودند.

اکنون به کسانی که پس از آنها به نگارش حدیث پرداخته اند اشاره می کنیم. آنان چند طبقه هستند:

طبقه نخست

1. أصْبغ بن نباته مجاشعی. او راوی فرمانی است که امیرمؤمنان علیه السلام به مالک اشتر نوشته است و همچنین راوی وصیت امام به فرزندش محمد بن حنفیه است.(3)

2. عبیداللّه بن أبی رافع مدنی، نویسندۀ امیرمؤمنان. وی چند کتاب دارد:

الف. قضایا امیرالمؤمنین (یعنی داوریهای امیرمؤمنان در وقایع گوناگون».

ب. کتابی دربارۀ شهدای جنگهای جمل و صفین ونهروان که در رکاب علی علیه السلام جنگیده اند.

ص:524


1- (1) . طوسی، فهرست، ص 8.
2- (2) . طوسی، فهرست، ص 54.
3- (3) . رجال نجاشی، شمارۀ 4.

3. ربیعة بن سمیع، مؤلف کتابی دربارۀ زکات چهارپایان که از امیرمؤمنان نقل می کند.(1)

4. سلیم بن قیس هلالی، مکنی به ابوصادق، مؤلف کتابی معروف به نام سلیم بن قیس است.(2)

5. علی بن ابی رافع، فرزند دیگر ابورافع که او نیز نویسندۀ امیرمؤمنان بود، کتابی پیرامون وضو و نماز و دیگر ابواب فقه نوشته است.(3)

6. عبیداللّه بن حر جعفی، قهرمان معروف و شاعر سخنور، کتابی دارد که از امیرمؤمنان نقل می کند.

7. زید بن وهب جهنی گرد آورندۀ خطبه های امیرمؤمنان که در نماز جمعه و اعیاد، ایراد کرده است.

طبقه دوم

1. چهارمین پیشوای شیعه حضرت علی بن الحسین علیه السلام، او مؤلف صحیفۀ سجادیه که ادعیه پرمغز و پر معنا است و رساله ای دربارۀ «حقوق» که متضمن 51 حق است و هر دو اثر مورد توجه دانشمندان قرار گرفته و شروحی بر آنها نوشته شده است و رسالۀ حقوق را مؤلف تحف العقول در آن کتاب آورده است و شیخ صدوق نیز در من لایحضره الفقیه و در خصال آن را نقل کرده است.

2. جابر بن یزید جعفی متوفای 128 ه، کتابهایی از او به یادگار مانده است.(4)

ص:525


1- (1) . نجاشی، رجال، شمارۀ 28.
2- (2) . نجاشی، رجال، شمارۀ 2.
3- (3) . نجاشی، رجال، ج 1، دنبالۀ زندگانی پدر.
4- (4) . نجاشی، رجال، به شمارۀ 330.

3. زیاد بن المنذر که نخست، دارای اعتقاد صحیحی بوده و سپس منحرف شد، کتابی دارد که در ضمن تفسیر علی بن ابراهیم آمده است.

4. لوط بن یحیی بن سعید، از بزرگان کوفه، کتابهای فراوانی نوشته که فهرست آنها را شیخ در رجال خود، آورده است.(1)

5. جارود بن المنذر، از اصحاب امام باقر و صادق علیهما السلام و مؤلّف یک رشته کتابها است.(2)

طبقۀ سوم

گروهی که از شاگردان حضرت سجاد و امام باقر و صادق علیهم السلام به شمار می روند و همگی اهل قلم و انشاء و نقل حدیث می باشند که به برخی اشاره می کنیم:

1. برد الاسکاف. او از اصحاب امام سجاد و امام باقر و صادق علیهم السلام است.

نجاشی می گوید او دارای کتاب است.(3)

2. ثابت دینار، معروف به ابوحمزۀ ثمالی، فقیه ثقه که در سال 150 ه درگذشته است، دارای کتابی است به نام «النوادر والزهد» و تفسیری نیز بر قرآن نگاشته است.(4)

3. ثابت بن هرمز معروف به ابوالمقدم العجلی کوفی، او کتابی را از امام سجاد علیه السلام نقل می کند.(5)

ص:526


1- (1) . رجال شیخ به شمارۀ 279.
2- (2) . رجال طوسی، شماره 112، فصل اصحاب امام باقر علیه السلام.
3- (3) . رجال نجاشی، به شمارۀ 289.
4- (4) . رجال نجاشی، شمارۀ 294.
5- (5) . همان، شمارۀ 296.

4. بسام بن عبداللّه صیرفی، او دارای کتابی است و از امام صادق و باقر علیهما السلام نقل روایت کرده است.(1)

5. محمد بن قیس بجلی، او گردآورندۀ داوری های امیرمؤمنان است(2)، هر چند این کتاب از بین رفته، ولی مشایخ شیعه در کتب اربعه و غیره، داوری های امیرمؤمنان را از این کتاب نقل کرده اند و اخیراً آقای بشیر محمدی این روایات را گردآورده و با مقدمه حضرت والد منتشر شده است.

6. حجر بن زائدۀ حضرمی، دارای کتابی است و از امام باقر و صادق علیهما السلام، نقل روایت می کند.(3)

7. زکریا بن عبداللّه فیاض، دارای کتابی است.(4)

8. حسین بن ثور بن أبی فاخته، او دارای کتابی به نام نوادر است.(5)

9. عبدالمؤمن بن قاسم بن قیس، که در سال 147 ه درگذشته است. شیخ در رجال خود او را ازاصحاب سجاد و باقر و صادق علیهم السلام شمرده و می گوید او دارای کتابی است.(6)

ما به همین مختصر اکتفا کرده و علاقه مندان را به کتابهای رجالی ارجاع می دهیم تا پایۀ مشارکت شیعه را در حدیث به دست آورند.

بهترین کتابی که اخیراً در این مورد نگارش یافته، طبقاتی است که آیت اللّه

ص:527


1- (1) . رجال نجاشی، شمارۀ 286.
2- (2) . فهرست طوسی، شمارۀ 131.
3- (3) . رجال نجاشی، شمارۀ 382.
4- (4) . رجال نجاشی، شمارۀ 452.
5- (5) . نجاشی، شمارۀ 124.
6- (6) . همان، شمارۀ 653.

العظمی بروجردی (1292-1380 ه) ترتیب داده است. او راویان و علمای شیعه را که در حدیث، کتابی دارند در 34 طبقه تنظیم کرده و به شرح اجمالی زندگانی آنان پرداخته است. ما در این جا دامن سخن را کوتاه می کنیم، و راویان حدیث و نگارندگان آن از زمان امام کاظم علیه السلام تا غیبت کبری را به وقت دیگر، موکول می نماییم.

شیعه و فقه اسلامی
اشاره

فقه اسلامی که عصارۀ احادیث نبوی و امامان معصوم علیهم السلام است، از نخستین عصر رسالت و پس از آن، در میان صحابه و تابعان وجود داشته و به تدریج به حدّ کمال رسیده است. دانشمندان شیعه در استخراج احکام، بر قرآن واحادیث پیامبر و امامان معصوم که از طریق صحیح و قابل قبول نقل شده باشد، اعتماد می کنند. از این گذشته، از داوری عقل، آن هم به صورت قطعی در مواردی بهره می گیرند و اجماع را در صورتی حجت می دانند که کاشف از دلیل باشد، دلیلی که به دست مجمعین رسیده باشد، هر چند به دست ما نرسیده باشد.

شیعه معتقد است باب اجتهاد که در عصر رسالت گشوده شد و پس از آن ادامه داشت هیچگاه به روی امت بسته نشده و این باب رحمت و فیض الهی تا به امروز ادامه دارد و هرگز خدا، احدی را به پیروی از فقیهی ملزم نکرده، بلکه افراد می توانند از هر فقیه اعلم بهره ببرند. البته مشروط بر این که حیّ و زنده باشد.

آگاهی از فقیهان برجسته شیعه در عصر ائمه، نیاز به نگارش کتابی دارد،

ص:528

ولی به طور اجمال یادآور می شویم:

طبقۀ نخست کسانی هستند که به دست حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السلام پرورش یافته و به مقام اجتهاد رسیده اند، مانند: محمد بن مسلم، زرارة بن أعین و برید بن معاویه و فضیل بن یسار، که از فقیهان پیشتاز اصحاب صادقین هستند.

طبقه دوم فارغ التحصیلان همین مدرسه هر دو امام هستند، مانند جمیل بن دراج، عبداللّه بن مسکان، عبداللّه بن بکیر و حماد بن عثمان و حماد بن عیسی و ابان بن عثمان.

طبقه سوم فقیهانی هستند که به دست امام موسی کاظم و فرزند او ابوالحسن رضا علیهما السلام پرورش یافته اند، مانند یونس بن عبدالرحمن، محمد بن أبی عمیر و عبداللّه بن مغیره و حسن بن محبوب و حسن بن علی بن فضال، و فضالة بن ایوب.

همۀ این گروهها، فقیهان قرن دوم و اوائل قرن سومند و پس از این طبقات، رشتۀ اجتهاد پیوسته به روی فقیهان شیعه باز بوده و تا به امروز این فیض جاری است. فقیهانی نیز در مدرسۀ شیعه قبل از امام باقر و صادق علیهما السلام می زیستند که آنها پرورش یافتۀ امیرمؤمنان وامامان بعدی بودند.

بهترین کتاب برای شرح حال آنها دوکتاب است:

1. رجال کشی

2. رجال نجاشی

در دو قرن سوم و چهارم گروهی به نگارش دانشنامه هایی در فقه پرداختند

ص:529

که از آنها به جوامع نخستین تعبیر می شود. و این افراد عبارتند از:

1. یونس بن عبدالرحمان؛ ابن ندیم در فهرست می گوید: او علّامۀ زمان خود و دارای کتابهایی به نامهای: 1. جوامع الآثار، 2. الجامع الکبیر، 3. کتاب الشرائع است.

2. صفوان بن یحیی بجلی؛ او یکی از افراد معتبر روزگار خود بود و به نگارش سی کتاب، همت گمارده است.

3 و 4. حسن و حسین؛ فرزندان سعید اهوازی که هر یک سی کتاب را به نگارش درآوردند.

5. احمد بن محمد بن خالد برقی؛ متوفای 274 ه صاحب کتاب «المحاسن» که خوشبختانه تاکنون باقی مانده و به زیور طبع آراسته شده است.

6. محمد بن احمد بن یحیی اشعری قمی؛ صاحب کتاب نوادرالحکمه که در حدود سال 293 ه درگذشته است.

7. احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی؛ متوفای 221 ه مؤلف کتاب الجامع، اینها فقیهان شیعه در قرن سوم بودند.

اکنون به بیان فقیهان شیعه در قرن چهارم می پردازیم:

فقیهان شیعه در قرن چهارم

به خاطر باز بودن باب اجتهاد در مدارس شیعه، فقیهان ارزشمندی پرورش یافتند که به برخی از آنها اشاره می کنیم:

1. حسن بن علی بن أبی عقیل، استاد شیعه صاحب کتاب «المتمسک بحبل آل الرسول».

ص:530

2. علی بن الحسین بن بابویه، متوفای 329 ه، پدر صدوق، مؤلف کتاب «الشرائع».

3. محمد بن حسن بن ولید قمی، او از جلالت قدر برخوردار بود و استاد قمی ها به شمار می آمد، به گونه ای که شیخ صدوق کلیۀ آرای او را در رجال پذیرفته، و به آنها اعتماد می کرد.

4. جعفر بن محمد بن قولویه، متوفای 369 ه، استاد شیخ صدوق، مؤلف کتاب «کامل الزیارات». نجاشی می گوید: او از ثقات اصحاب ما و بزرگان آنها در فقه و حدیث است.

5. محمد بن علی بن الحسین (306-381 ه) معروف به صدوق، مؤلف کتاب های بی شمار مانند: «من لا یحضره الفقیه» و «المقنع» و «الهدایة».

6. محمد بن احمد بن جنید، معروف به اسکافی، متوفای 385 ه، او مؤلف کتاب های بی شمار است که در رأس آنها دو کتاب معروف به نامهای «تهذیب الشیعة لأحکام الشریعة»، 2. «الاحمدی فی الفقه المحمدی» قرار دارند.

فقیهان شیعه در قرن پنجم

در قرن پنجم فقیهان نام آوری در قلمرو فقه، پدیدار شدند که آرای آنان برای فقیهان بعدی تا مدتی از اعتبار خاصّی برخوردار بود و می توان از آنان این گونه نام برد:

1. شیخ مفید (336-413)

2. سید مرتضی (355-436)

ص:531

3. شیخ ابوالفتح کراجکی (م 449)

4. شیخ طوسی (385-460)

5. سلّار دیلمی (م 463)

6. ابن البراج (401-489)

و شخصیت های دیگری که نامها و اسامی کتب و آرای آنان زینت بخش کتب تراجم ورجال و فقه می باشد.

آگاهی از زندگی این فقیهان نام آور با مراجعه به کتابهای تراجم و ذریعه به دست می آید.

این نمایۀ فشرده ای است از فقیهان شیعه تا قرن پنجم که به صورت اجمال ارائه شد، این گروه در زمانی زندگی می کردند که حکومت های جائر مانند سلاجقه و پس از آن ایوبیان و عثمانیان، فشار را بر آنان به حد اعلا رسانده بودند. احیاناً به عناوین مختلف، کتابخانه های آنها را آتش می زدند و برخی را می کشتند. شیخ طوسی کتابی به نام «المبسوط» در فقه مقارن نوشته که در 8 جلد چاپ شده، در حالی که در بغداد پیوسته بین شیعه و حنابله آتش جنگ بر پا می شد. سرانجام، کتابخانۀ او به آتش کشیده شد و او به نجف اشرف پناه برد. و بغداد را که در آن نزدیک به نیم قرن زندگی کرده بود، ترک گفت و در نجف حوزه ای را تشکیل داد که قریب ده قرن است به نورافشانی و تولید علم مشغول است.

ص:532

دانشمندان شیعه و دانش اصول فقه

بر هیچ کس پوشیده نیست که بهره گیری از کتاب و سنت و یا سیره و اجماع بستگی به تأسیس قواعدی دارد که در پرتو آن قواعد بتوان احکام عملی را استنباط کرد. بالأخص، احکام و موضوعاتی که در کتاب و سنت وارد نشده است. از آنجا که خلفا، مانع از نگارش حدیث رسول خدا شدند، احادیث مربوط به فقه به پانصد عدد کاهش یافت. مؤلف «المنار» می گوید: روایات مربوط به احکام از پانصد تجاوز نکرده و چهار هزار روایت مرسل و موقوف نیز به آنها کمک می کند.(1)

وی در تفسیر خود می گوید: سرچشمۀ قوانین، آرای مردم است و ما به این مطلب معتقدیم البته در غیر آنچه که در قرآن و سنت آمده است ولی منصوص بسیار کم است.(2)

در حالی که وی احادیث مربوط به احکام را فزون از پانصد عدد نمی داند ابن حجر عسقلانی، متوفای 852 در کتاب خود به نام «بلوغ المرام من أدلّة الاحکام» آن تعداد روایات فقهی را به 1596 حدیث رسانده است، ولی بسیاری از آنها احادیث اخلاقی هستند و برخی متضمن حکم شرعی نیستند.

اهل سنت به دلیل فقدان حدیث در مسائل نوظهور، ناچار شدند به ادلّۀ ظنّی عمل کنند، مانند قیاس، استقراء، استحسان، سدّ الذرائع، فتح الذرائع،

ص:533


1- (1) . الوحی المحمدی، ص 212، چاپ ششم.
2- (2) . المنار، ج 5، ص 189.

سنة الخلفاء، سنة الصحابة، رأی أهل المدینة و همۀ این قواعد یک رشته گمانه زنی ها بیش نیست و نمی توان مفاد آنها را به خدا و رسول نسبت داد. ولی در عین حال همین کار سبب شد آنان دانشی به نام اصول فقه تدوین کنند و این قواعد ظنی را در آنها به بحث و بررسی بگذارند. ولی دانشمندان شیعه به خاطر آن که سخنان عترت را مانند سنت پیامبر حجت می دانند، بلکه آن را حاکی از سنت پیامبر صلی الله علیه و آله تلقی می کنند، در بسیاری از مسائل، از مراجعه به سیرۀ مسلمین و یا اجماع بی نیاز بودند، ولی در عین حال، آنان نیز ناچار به تأسیس دانشی مانند اصول فقه شدند، زیرا تنها در پرتو یک رشته قواعد می توان به سنّتی که به وسیلۀ خبر واحد ثابت می شود، عمل کرد و مضمون آن را به شرع مقدس نسبت داد.

دانشمندان شیعه در دانش اصول فقه، هر چند به نفی این قوانین ظنی پرداخته اند، ولی خود اصولی را از کتاب و سنت و اجماع و عقل استفاده کرده اند که زیربنای دانش اصول فقه را تشکیل می دهد. ما در این جا، اسامی نخستین شخصیت های مؤسس اصول فقه را می آوریم:

1. هشام بن حکم (متوفای 199)، کتابی به نام «الالفاظ» دارد.(1) ولی روشن نیست که آیا کتاب لغت و ادب بوده یا دربارۀ هیئات افعال، مانند امر و نهی سخن می گفته است، در صورت دوم مسائلی از اصول فقه را دربرمی گیرد.

2. یونس بن عبدالرحمن (متوفای 360)، مؤلف کتاب «اختلاف الحدیث ومسائله» که موضوع آن مسألۀ دامنه داری به نام تعارض الأدله است.(2)

3. اسماعیل بن علی بن اسحاق بن ابی سهل بن نوبخت (237-310)، او

ص:534


1- (1) . نجاشی، شمارۀ 1165.
2- (2) . رجال نجاشی، شمارۀ 420.

مؤلف کتاب الخصوص والعموم است.(1)

4. ابن الندیم در فهرست خود، از آثار او نام برده و می گوید: او کتابی به نام الخصوص والعموم وابطال القیاس و افزون بر آنها کتابی به نام «نقض اجتهاد الرأی علی ابن الراوندی» دارد.(2)

5. ابومحمد حسن بن موسی نوبختی، از دانشمندان قرن سوم کتابی به نام «الخصوص والعموم» و کتاب دیگری به نام «الخبر الواحد والعمل به» دارد.(3)

6. ابومنصور صرّام نیشابوری، از دانشمندان قرن سوم و آغاز قرن چهارم، کتابی به نام «ابطال القیاس» نوشته است.(4)

7. محمد بن احمد بن داود بن علی (م 368) نجاشی در حق او می گوید: او بزرگ طایفۀ امامیه و عالم آنها است و کتابی به نام «الحدیثین المختلفین» دارد.(5)

8. محمد بن احمد بن جنید (م 381) دانشمند شهیر شیعی که آرای خاصی در فقه دارد. و مؤلف کتابی به نام «کشف التمویه والالتباس فی ابطال القیاس» است.(6)

در این مرحله از نگارش علم اصول، فقط بخشی از مسائل مد نظر فقیهان شیعی بوده نه همۀ آنها، ولی در مرحلۀ دوم، دگرگونی ریشه ای در نگارش علم اصول پدید آمد و آن این که مجموع مسائل علم اصول یکجا مطرح گردیده و

ص:535


1- (1) . رجال نجاشی، شمارۀ 67.
2- (2) . فهرست ابن ندیم، فن دوم از مقاله پنجم، ص 225.
3- (3) . رجال نجاشی، شمارۀ 146.
4- (4) . فهرست شیخ طوسی، شمارۀ 588.
5- (5) . رجال نجاشی، شمارۀ 246.
6- (6) . رجال نجاشی، شمارۀ 1048.

نتیجه یابی شده است. در این مرحله می توان از اعاظم یاد شده در زیر نام برد:

1. معلم امّت، شیخ مفید (336-413) کتابی به نام «التذکرة بأُصول الفقه» در اصول فقه نوشته که اصل آن در دست نیست. شاگرد نام آور او کراچکی خلاصه آن را در کتاب «کنزالفوائد» آورده است.

2. شاگرد ممتاز شیخ مفید، سید مرتضی (355-436) کتاب مفصلی در اصول فقه به نام «الذریعة إلی اصول الشریعة» نوشته که تاکنون دوبار چاپ شده است. چاپ اخیر آن در مؤسسۀ امام صادق علیه السلام با تحقیق شیوایی عرضه شده است. مؤلف در آخر کتاب نگاشته است که در سال 430 ه از تألیف آن فراغت یافته است.

3. شیخ طوسی، محمد بن حسن (385-460) مؤلف کتاب «عدة الأصول» که بارها در ایران و هند چاپ شده است. او سایه به سایۀ کتاب استاد خود، سید مرتضی پیش رفته و احیاناً از آن کتاب، بهرۀ فراوانی برده است.

4. ابولیلی معروف به سلّار بن عبدالعزیز دیلمی (م 448) مؤلف کتاب «التقریب» در اصول فقه است که متأسفانه نسخه ای از آن در دست نیست.

5. «غنیة النزوع إلی علمی الأصول والفروع» نگاشته «ابوالمکارم حمزة بن علی بن زهره» معروف به ابن زهره است که در سال 585 ه درگذشته است و کتاب وی در مؤسسۀ امام صادق علیه السلام با تحقیق شیوایی چاپ و منتشر شده است.

البته این کتاب در دو بخش است: بخشی مربوط به علم کلام و اصول فقه، بخش دیگر دانش فقه است.

6. سدیدالدین شیخ محمود حمصی (م حدود 600) مؤلف کتاب «المصادر».

ص:536

پس از مرحلۀ دوم، مرحلۀ سوم، در تألیف اصول فقه، آغاز می گردد، سپس مراحل دیگری دنبال آن می آید که در هر مرحله دانش اصول فقه، رشد و کمال بیشتری می یابد و هم اکنون، به برترین مرحله رسیده است. والد محترم نیز کتاب هایی به نامهای «الموجز»، «الوسیط»، «المبسوط» در این رشته دارند که نخستین آنها کتاب درسی است. در این مرحلۀ پایانی از دو شخصیت، باید نام برد که در ترفیع این علم اثر بسزایی داشته اند:

1. شیخ مرتضی انصاری (1214-1281).

2. محقق خراسانی (1255-1329) این دو شخصیت، آفتاب علم اصول و یا ماه عالمتاب این دانشند و صدها محقق در علم اصول پرورش داده اند.

شیعه و سیره و تاریخ نگاری
اشاره

نگارش زندگانی پیامبر صلی الله علیه و آله از روز نخست تا روزی که دعوت خدا را لبیک گفت، دانش سودمندی است که از آن به «سیرة النبی» تعبیر می کنند و کمتر کسی است که در این وادی به صورت گسترده سخن گفته باشد، ولی مقصود ما در اینجا علاوه بر زندگانی پیامبر، نگارش حوادثی است که در قرون نخست، به وقوع پیوسته است، و در حقیقت موضوع بحث ما سیره و تاریخ اسلام است.

غالباً نویسندگان اسلامی به گوشه هایی از سیرۀ پیامبر پرداخته اند، مانند «واقدی» که فقط غزوات رسول خدا و نبردهای او با مشرکان را به رشتۀ تحریر درآورده است. ولی برخی نیز به همۀ سیرۀ پیامبر پرداخته اند که برخی از آنان را نام می بریم:

ص:537

1. محمد بن اسحاق بن یسار

او متوفای 151، از اصحاب امام صادق علیه السلام است. او کتابی در سیرۀ پیامبر نوشته که ابن هشام متوفای 212 آن را تلخیص کرده است. ابن اسحاق معروف به ولاء و تشیع است. ابن حجر می گوید: او راستگو است، اما متهم به «تشیع» و «قدری» بودن است.

سیرۀ ابن اسحاق در اختیار ما نیست ولی مواد آن را می توان از کتابها گرد آورد مانند:

* مجمع البیان که در آیات مربوط به مغازی از این کتاب بهره می گیرد.

* ابن جوزی (م 595).

* تاریخ ابن کثیر (م 775).

از این کتابها به ضمیمۀ سیره ابن هشام می توان سیرۀ ابن اسحاق را بازنویسی کرد، زیرا احتمال قوی دارد که ابن هشام، آنچه را که مربوط به فضائل علی علیه السلام است به خاطر سیاست وقت، حذف کرده باشد.

2. عبیداللّه بن ابی رافع

او جلوتر از ابن اسحاق، به سیره نویسی پرداخته است، البته نه سیرۀ پیامبر صلی الله علیه و آله بلکه کسانی از صحابۀ پیامبر که در جنگ جمل و صفین و نهروان شرکت کرده اند.(1)

ص:538


1- (1) . فهرست طوسی، ص 2.202. رجال نجاشی، شمارۀ 330.
3. جابر بن یزید جعفی

او به سال 128 هجری درگذشته است و کتابهایی به نامهای: الجمل، صفین، النهروان، مقتل امیرالمؤمنین و مقتل الحسین دارد.(1)

4. ابان بن عثمان کوفی

استاد ابوعبیده معمر بن مثنی (م 209) و ابوعبداللّه محمد بن سلام (157 - 224)، است و کتابی بزرگ و نیکو دارد که شامل بخشهای زیر است:

1. کتابی به نام «المبتدأ» که شاید مربوط به حوادث آغاز بعثت باشد.

2. غزوات.

3. درگذشت بزرگان.

4. جنگهای ارتداد.(2)

5. ابومخنف لوط بن یحیی ازدی

از پیشروان دانش سیره نویسی است، و از یاران امام صادق علیه السلام به شمار می رود و کتابهایی دارد به نامهای: المغازی، السقیفه، الردّة، فتوح الاسلام.2

6. نصر بن مزاحم منقری

وی متوفای 212، مؤلف کتاب «وقعة صفین» است.

ص:539


1- (2) . رجال نجاشی، شمارۀ 1149.
2- (1) . رجال نجاشی، شمارۀ 7. و برخی او را قاسم بن سلام ازدی خزاعی مکنی به ابوعبید دانسته اند.
7. هشام بن محمد بن سائب کلبی (م 206)

نسابۀ عصر خود و آگاه از سیره ها و آثار، نجاشی می گوید: او دانشمندی بود که از حوادث روزگار آگاه و به فضل و علم مشهور بود و از مذهب امامیه پیروی می کرد. آنگاه از کتابهای او نام می برد. ما در این جا نمایۀ کوتاه و فشرده ای از سیره و مغازی و تاریخ نگاری ارائه کردیم برای تفصیل بیشتر باید روضات الجنات و اعیان الشیعه مراجعه کرد.

شیعه و علم رجال

علم رجال، دانشی است که دربارۀ احوال راویان حدیث و ناقلان سنّت، سخن می گوید، بالأخص از نظر وثاقت و ضبط حدیث و غیره، و هیچ فقیهی مستغنی از چنین دانشی نیست، زیرا اگر بخواهد به حدیثی عمل کند باید سند آن را در نظر بگیرد و تا وثاقت راویان ثابت نشود نمی تواند آن را مدرک فتوا قرار دهد، از این جهت، فقیهان شیعه، همّت خود را در این علم به کار بستند که برخی پایه گزاران این رشته را نام می بریم:

1. عبداللّه بن جبله کنانی متوفای 219 ه. نجاشی می گوید: خانوادۀ جبله در کوفه معروفند، وی فقیهی ثقه و به نام است و کتابی به نام کتاب «الرجال» دارد.(1)

2. علی بن حسن بن فضال، فقیه نام آور کوفه و مورد اعتماد و آگاه از حدیث. او از یاران امام هادی و عسکری علیهما السلام است و دارای کتابهایی است

ص:540


1- (1) . رجال نجاشی، شمارۀ 561.

که یکی از آنها کتاب الرجال است.(1)

هرگاه ابن فضال کوچک گفته شود، مقصود «علی بن حسن» است و هرگاه ابن فضال بزرگ گفته شود، مقصود پدر او «حسن بن فضال» است.

3. حسن بن محبوب سرّاد، (150-224)، او استاد حدیث بود و از شصت استاد در حدیث نقل روایت دارد و از اصحاب امام صادق علیه السلام به شمار می رود و دو کتاب در علم رجال دارد: المشیخة؛ معرفة رواة الاخبار.

4. محمد بن عمر بن عبدالعزیز ابوعمر کشی که از اخبار و رجال و پرورش یافتۀ مکتب شیخ محدّثین معروف به «عیاشی» است، او کتابی به نام «معرفة الرجال» دارد که هویت راویان را از روایاتی از ائمه اطهار در مورد آنان نقل شده است تشخیص می دهد. اصل این کتاب در دست نیست، امّا شیخ طوسی آن را خلاصه کرده و «اختیار معرفة الرجال» نامیده است.(2)

5. احمد بن علی نجاشی (372-450)؛ او از اساطین علم رجال و بزرگان آن است و در دانش رجال، گوی سبقت از همگان ربوده است. کتاب رجال او که در حقیقت فهرست کتابهای شیعیان است، ولی در عین حال یکی از مدارک مهم رجال شیعی است و اخیراً در مؤسسۀ امام صادق علیه السلام به صورت زیبایی تحقیق و در دو جلد منتشر شده است.

6. شیخ طوسی (385-460). مقام علمی او بالاتر از آن است که در این

ص:541


1- (1) . رجال نجاشی، شمارۀ 674.
2- (2) . رجال نجاشی، شماره 1018.

فرصت کوتاه، بیان شود. او در بسیاری از دانش های اسلامی، تخصص داشته و نسبت به بخش های دیگر کاملاً آشنا بود. دو کتاب رجالی او از مدارک شناخت راویان حدیث است، و هر یک از این دو کتاب به شیوۀ خاصی نگارش یافته است.

1. رجال. این شخصیت بزرگ، راویان حدیث را از عصر رسول خدا تا پس از غیبت صغری به صورت ابجدی در 14 طبقه بیان کرده است.

2. فهرست. که اسامی کتابهای دانشمندان شیعه در علوم اسلامی را به ترتیب مؤلّفان بیان کرده است، و در موارد زیادی سند خود را به آن کتاب مطرح نموده که در وثاقت افراد، و پذیرش عمل به روایت به ما کمک می کند.

اینها نمونه هایی از کتب رجالی است که در اینجا آورده ایم. شایستۀ ذکر است آنان که با خاندان رسالت، رابطۀ خوبی ندارند، ولی نمی توانند جام خشم خود را بر سر آنان فرو ریزند، ناچارند آن را بر سر پیروان این خاندان خالی کنند و پیوسته به تهمت و دروغ متوسل می شوند. در این مورد ابن تیمیه پایه گذار این تهمت است که شیعه در حدیث و رجال آثار کمی دارد. پس از آن نویسندۀ دیگری به نام مرعشلی، اصولاً وجود حدیث و رجال در مذهب شیعه را نفی کرده است واخیراً دکتر عبدالرحمن صالحی در مقدمۀ کتابی به نام «مصادر التلقی» نوشته است که شیعه در قرن چهارم و پنجم اسانید را جعل کرده است. تو گویی شیعه یک جمعیت گمنام و ناشناخته بوده که توانسته با تردستی و پنهانکاری حدیث و سند را جعل کند.

والد معظم در نقد این نظر، نامه ای به دکتر عبدالرحمن صالحی نوشتند که

ص:542

هم اکنون کتاب های فراوانی که در قرن دوم و سوم نگارش یافته و در اختیار ما هست آیا می شود چنین کتابهایی را بعداً جعل کرد؟! از این گذشته برای ریشه کن کردن شبهه و این که در آینده این تهمت فربه تر نشود، کتابی به نام «دور الشیعة فی الحدیث نشأة وتطوّراً»، نگاشته همراه با نامه ای توسط سفیر محترم ایران در ریاض برای دکتر فرستاده شد، که آن را به دست ایشان رساند.

من در این جا به یک نکته واقف شدم و آن این که:

برای هر چیزی پایانی است جز دروغ بستن بر شیعه.

برای هر چیزی دلیلی است، جز دشمنی با شیعه.

شیعه و علوم عقلی

یکی از اهداف بلند آیین اسلام این است که فکر انسان را از اندیشه های بی پایه رها سازد و او را با منطق خرد آشنا گرداند، و لذا واژۀ «عقل» در قرآن با مشتقات مختلفش 47 بار و مادّۀ تفکر 18 و مادّۀ لب 16 و مادّۀ تدبر 4 و نهی 2 بار به کار رفته است. اسلام بشر را به مطالعۀ عالم آفرینش دعوت می کند و به هنگام استدلال بر وجود آفریدگار، با این جمله های کوتاه، بهترین برهان را عرضه می کند.

(أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْ ءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ * أَمْ خَلَقُوا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لا یُوقِنُونَ) (1).

ص:543


1- (1) . طور/ 35-36.

«آیا آنان بدون علت و سبب پدید آمده اند یا خود خویشتن را آفریده اند، آیا آنان آسمان و زمین را آفریده اند. بلکه آنان به هیچ چیز یقین ندارند».

با این که راه و روش اسلام، دعوت به تفکر برهانی است، متأسفانه گروهی به جای اندیشیدن در معارف بلند قرآنی و حدیثی، فریفته به احادیث یهودی و نصرانی شده و راه تشبیه و احیاناً تجسیم را پیش گرفته اند و خود را از هر نوع تفکّر عقلانی رهایی بخشیده اند. شهرستانی نقل می کند که برخی از این سطحی نگرها برای خدا همه نوع عضو قائلند جز ریش و فرج و می گویند:

اعفونی عن الفرج واللحیة واسألونی عمّا وراء ذلک».(1)

آزادی دادن به احبار یهود و رهبان نصارا که به ظاهر اسلام آورده بودند، سبب شد که گروه عظیمی از محدثان قرن دوم وسوم، راه تشبیه را در پیش بگیرند و برخی که خواستند به آن آلوده نشوند، راه دیگری را برگزیده و گفتند: انسان توانایی شناخت عالم ماوراء طبیعت را ندارد.

مسلماً این مطلب درست نیست و ما می توانیم به عالم بالا راه پیدا کرده و آن را از نزدیک مشاهده کنیم امّا نه مشاهدۀ حسی بلکه مشاهدۀ عقلی و این کار از دو راه صورت می پذیرد:

1. نگاه عمیق و دقیق به اسرار و قوانین طبیعت که خود، ما را به جمال و کمال آفریدگار رهبری می کند.

2. ترتیب قیاس های منطقی که اگر هر یک از صغری و کبری یقینی باشد، ما را به نتیجۀ قطعی رهبری می کند، واین راه همان است که امیرمؤمنان علیه السلام و

ص:544


1- (1) . ملل و نحل، ج 1، ص 105.

دیگران برگزیده اند، اینک به مثالی بسنده می کنیم:

شخصی از امام پرسید: آیا خدا می تواند دنیا را در میان تخم مرغ قرار دهد، بدون این که دنیا کوچک شود و یا تخم مرغ بزرگ گردد؟ امام در پاسخ گفت: خدا بالاتر و برتر از آن است که به عجز و ناتوانی موصوف گردد، امّا آنچه که سؤال می کنی، شدنی نیست.

دقت در این پرسش و پاسخ، ما را به این نکته رهبری می کند که امام با یک قیاس منطقی پاسخ گفته است و آن این که سؤال شما مستلزم جمع بین نقیضین است و این کار بالذات محال است، زیرا ظرف باید پیوسته بزرگتر از مظروف باشد. اگر جهان در تخم مرغ قرار بگیرد بی آن که جهان کوچک شود و یا تخم مرغ بزرگتر، نتیجه این می شود که مظروف بزرگتر از ظرف باشد و چون قضیه نخست (ظرف باید بزرگ تر از مظروف باشد) برای ما قطعی است، قطعاً خلاف آن (مظروف بزرگ تر از ظرف باشد)، برای ما قطعی البطلان است.

خطبه های امیرمؤمنان در نهج البلاغه پایه و بنیان کلام و فلسفۀ شیعه است.

حضرت با آن سخنرانی های خود، اندیشۀ شیعیان را پرورش داده و آنها را به اندیشه ورزی دعوت می کند، و لذا در مکتب اهل بیت، متکلمان چیره دست و عالمان تیز پرواز در آسمان علم کلام، پرورش یافته اند که برخی از آنها را نام می بریم.

ص:545

متکلمان شیعه در قرن دوم
1. زرارة بن أعین

او سرآمد اصحاب ما در عصر خود و متکلمی چیره دست و شاعری سخن ور بود. خدا در او یک رشته فضایل را گرد آورده بود، دانش، دین و راستگویی در سخن. شیخ صدوق می گوید: من کتابی از او دیدم به نام الاستطاعة والجبر.(1)

ابن ندیم می گوید: او یکی از بزرگان شیعه در فقه و حدیث و در کلام و عقاید شیعه بود.(2)

2. محمد بن علی بن نعمان معروف به مؤمن الطاق

او متکلمی عالی مقام بود و به خاطر مناظره های کوبنده اش مخالفان او را «شیطان الطاق» می نامیدند. او در دانش کلام، و حاضر جوابی بی مانند بود.

نجاشی می گوید: او کتابی به نام «افعل ولا تفعل» دارد که من آن را نزد احمد بن حسین بن عبداللّه غضائری دیدم. کتاب بزرگ و زیبایی بود، کتابی نیز در اثبات امامت امیرمؤمنان به نام «الاحتجاج» و کتابی در نقد خوارج و کتاب سومی پیرامون مناظرات خود با ابوحنیفه و مرجئه دارد. تاریخ وفات او در دست نیست

ص:546


1- (1) . رجال نجاشی، ص 397؛ فهرست شیخ طوسی، به شمارۀ 314؛ میزان الاعتدال، ج 2، ص 2853.
2- (2) . فهرست ابن ندیم، ص 323.

ولی چون امام صادق علیه السلام در سال 148 ه و ابوحنیفه در سال 150 ه درگذشته اند، می توان گفت که او نیز در همین دوران می زیسته است. ابن ندیم شناخت بیشتری از او دارد، او می گوید: او متکلم حاذقی بود و کتاب هایی به نامهای زیر دارد:

کتاب الإمامة، کتاب المعرفة، کتاب الرد علی المعتزلة فی امامة المفضول، کتاب فی أمر طلحة والزبیر وعائشة.(1)

3. هشام بن حکم

ابن ندیم می گوید: او از متکلمان شیعه و آگاه از اسرار و عقاید آنهاست، و او کسی است که امام صادق علیه السلام در حق او دعا فرموده و همان جمله را گفته که رسول خدا صلی الله علیه و آله در مورد حسان بن ثابت گفته است، و آن جمله این است: «لا تزال مؤیّداً بروح القدس ما نصرتنا بلسانک»، «روح القدس تو را کمک کند تا زمانی که با زبانت ما را یاری می کنی». او نخستین کسی است که مسألۀ امامت را در علم کلام شکافت و راه استدلال را آسان ساخت. و فردی حاذق و حاضر جواب در علم کلام بود.(2)

شهرستانی می گوید: هشام بن حکم در اصول عقاید بسیار دقیق و ماهر بود و نباید از مناظرات و الزامات او بر ضد معتزله غفلت کرد.(3)

نجاشی می گوید: او در اواخر، از کوفه به بغداد منتقل شد و در سال 199 ه درگذشت و اسامی کتابهای او را که فزون از سی کتاب است یادآور می شود که بیشتر آنها در علم کلام است.(4)

ص:547


1- (1) . فهرست، ص 264 و 258.
2- (2) . فهرست ابن ندیم، ص 257.
3- (3) . ملل و نحل، ج 1، ص 185.
4- (4) . نجاشی، شمارۀ 1165.

احمد امین می گوید: او یکی از شخصیت های برجستۀ شیعه در علم کلام و در مناظره، قوی و نیرومند بود و با معتزله مناظره هایی دارد. در کتابهای ادبیات، مناظرات فراوانی از او نقل شده که حاکی از حضور ذهن او در مسائل است.

هشام بن حکم در آغاز جوانی، از ابوشاکر دیصانی که دارای اندیشه های نادرست در معارف بود پیروی می کرد، آنگاه از او برید و به جهم بن صفوان جبری پیوست. او هم در سال 128 ه در «ترمذ» کشته شد. آنگاه دست تقدیر او را به سوی امام صادق علیه السلام هدایت کرد و به آیین امامیه گروید و مکتب حق را از حضرتش آموخت. اگر آرای نادرستی از هشام بن حکم نقل می شود، مربوط به دوران جوانی اوست که با ابوشاکر و یا صفوان گذرانده است، امّا پس از آن که به امام صادق علیه السلام پیوست، فکر و اندیشۀ او دگرگون گشت و به صورت یکی از مدافعان عقاید امامیه درآمد. مرحوم شیخ عبداللّه نعمه که یکی از علمای بارز لبنان است، کتابی پیرامون زندگانی هشام بن حکم نوشته و ما را از گسترده گویی بی نیاز ساخته است.

امروز بر اثر یک رشته پدیده های نادرست در جامعۀ ما، افرادی هستند که انسانها را از تعقلهای برهانی و فلسفی و حتی کلامی باز می دارند، و تصوّر می کنند که راه صحیح این است که فقط به آیات و اخبار مراجعه کنیم و از علوم عقلی بهره نبریم. این سخن از جهاتی نادرست است که ما در اینجا به نقل حدیثی بسنده می کنیم تا روشن شود پیشوایان معصوم ما، افراد متکلمی را در دامن خود پرورانده اند. کلینی نقل می کند: مردی از شام به محضر امام صادق علیه السلام آمد تا با شاگردان آن حضرت به مناظره بپردازد. در این هنگام، امام به یونس بن

ص:548

یعقوب دستور داد و گفت: ببین در خارج از خانه از شاگردان مبرز ما در علم کلام چه کسی حضور دارد؟ او می گوید: من بیرون رفتم و به منازل آنان سر زدم و نخست زراره را که در علم کلام چیره دست بود به خانۀ امام صادق آوردم، سپس مؤمن الطاق را آوردم که او نیز از دانش کلام، آگاهی کاملی داشت، بعداً هشام بن حکم، سپس قیس بن ماصر را که وی نزد من داناترین اصحاب امام صادق علیه السلام به علم کلام بود و او کلام را نزد علی بن الحسین علیه السلام آموخته بود همه را به حضورش آوردم.(1)

4. قیس الماصر

وی یکی از بزرگان علم کلام است که اصول آن را از امام علی بن الحسین علیه السلام آموخت و گفتار یونس بن یعقوب در باره وی گذشت.

5. عیسی بن روضه

وی پرده دار منصور، و متکلمی زبردست، و خوش سخن بود. کتابی دربارۀ امامت دارد. احمد بن أبی طاهر در کتاب بغداد می گوید: من آن کتاب را دیدم. نجاشی می گوید: برخی از علمای ما این کتاب را دیده اند و در برخی از کتابها خواندم: آنگاه که منصور به حیره (کوفه) آمد، پنهانی به سخنان او در مجلس درسش گوش داد، در حالی که او در موضوع امامت سخن می گفت، خوشش آمد و سخنان او را پسندید.(2)

تاریخ وفات عیسی بن روضه در دست نیست، ولی منصور در سال 158 ه

ص:549


1- (1) . کافی، ج 1، ص 171.
2- (2) . رجال نجاشی، شمارۀ 794.

درگذشته است. طبعاً وی از متکلمان شیعۀ قرن دوم بوده است.

6. ابومالک ضحاک حضرمی

وی اهل کوفه بوده و عصر امام صادق علیه السلام را درک کرده بود. برخی می گویند از آن حضرت نیز روایت دارد، ولی قطعاً از امام موسی کاظم علیه السلام روایاتی را نقل کرده است. نجاشی می گوید: او متکلم و در حدیث ثقه است.

کتابی در توحید دارد. آن را علی بن حسن طاطری نقل کرده است. بنابراین، وی از متکلمان قرن دوم است(1) و ابن ندیم او را از متکلمین شیعه شمرده است و دربارۀ او چنین می گوید: او با ابوعلی جبّائی در یک مجلس در مورد امامت، مناظره کرده و او در حضور ابومحمد قاسم بن محمد کوفی امامت را اثبات کرد.

و کتابی در امامت و کتاب دیگری در نقض کتاب امامت ابوعلی جبائی دارد، که آن را به اتمام نرسانده است.(2)

7. علی بن حسن بن محمد طائی معروف به طاطری

او فقیه ثقه در حدیث است و کتابهایی پیرامون: توحید، امامت، فطرت، معرفت و ولایت نوشته است.(3) ابن ندیم او را از متکلمان امامیه شمرده و می گوید: «طاطری از قدمای متکلمان شیعه است. او کتابی دربارۀ امامت دارد که کتاب بسیار خوبی است» و چون از اصحاب امام کاظم علیه السلام است، طبعاً از متکلمان قرن دوم می باشد.

ص:550


1- (1) . رجال نجاشی، شمارۀ 544.
2- (2) . فهرست، ص 266.
3- (3) . رجال نجاشی، شمارۀ 665.
8. حسن بن علی بن یقطین بن موسی

وی فقیه متکلم است و از دو امام کاظم و رضا علیهما السلام نقل حدیث کرده است و کتابی به نام «مسائل أبی الحسن موسی» دارد.(1)

از آنجا که امام کاظم علیه السلام در سال 183 ه و امام رضا علیه السلام در سال 203 ه درگذشته اند، طبعاً ایشان از متکلمان قرن دوم و اوائل قرن سوم می باشد. حتی شیخ در رجال خود او را از اصحاب امام رضا علیه السلام شمرده است.(2)

وقتی که وی از امام هشتم علیه السلام سؤال کرد: من همه وقت نمی توانم حضور شما را درک کنم، از چه کسی دین خود را بیاموزم؟ امام فرمود: از یونس بن عبدالرحمان.(3)

9. حدید بن حکیم مکنی به أبی علی ازدی مدائنی

وی ثقه و از شخصیتهای معروف ومتکلم بود و از امام صادق و امام کاظم علیهما السلام نقل روایت کرده و محمد بن خالد نیز از او نقل روایت نموده است.(4) بنابراین، ایشان از متکلمان قرن دوم است.

10. فضال بن حسن بن فضال

وی از متکلمان عصر امام صادق علیه السلام است و طبرسی در کتاب احتجاج، مناظرۀ او را با ابوحنیفه نقل کرده است.

آنچه که ما گفتیم نمونه هایی از متکلمان عصر امام صادق و کاظم علیهما السلام است

ص:551


1- (1) . رجال نجاشی، شمارۀ 9.
2- (2) . رجال شیخ، شمارۀ 7.
3- (3) . رجال نجاشی، شمارۀ 1209.
4- (4) . همان، شمارۀ 383. خطیب در تاریخ بغداد، شمارۀ 4377 دربارۀ او سخن گفته است.

و این شخصیت ها، مناظره ها واحتجاج هایی با مخالفان داشته اند که در کتابهای تاریخ، نقل شده است. و در رأس آنها حمران بن اعین شیبانی، هشام بن سالم جوالیقی، سید حمیری و کمیت اسدی جای دارند.(1)

متکلمان شیعه در قرن سوم
اشاره

در قرن سوم، از میان شیعیان، متکلمان زبردستی برخاستند که غالباً از شاگردان امام هادی و حضرت عسکری علیهما السلام هستند. اینک برخی از نام آوران آنها را برمی شمریم:

1. فضل بن شاذان

وی ابومحمد فضل بن شاذان بن خلیل ازدی نیشابوری است. پدر او از اصحاب یونس بن عبدالرحمن بوده و خود او از امام جواد علیه السلام و حتی گفته شده از امام رضا علیه السلام نقل روایت کرده است.

او یکی از فقیهان نام آور و متکلمان عصر خود بوده و عظمت و بزرگواری او بیش از آن است که از آن گفتگو کنیم. گنجی شافعی می گوید: او یکصد و هشتاد کتاب نوشت. شیخ در رجال خود او را از اصحاب امام هادی و عسکری علیهما السلام شمرده ومی گوید در سال 260 ه درگذشته است. نجاشی و شیخ و کشی اسامی کتابهای او را نقل کرده اند.(2)

ص:552


1- (1) . اعیان الشیعه، ج 1، ص 134-135.
2- (2) . علاقه مندان می توانند به رجال نجاشی، شمارۀ 838 و رجال شیخ به شمارۀ 1 و 2 در باب اصحاب امام هادی و عسکری علیهما السلام و رجال کشی به شماره 416 مراجعه کنند.

از اسامی کتابهایی که نجاشی از آنها نام برده به دست می آید که او در میدان مناظره و دفاع از حریم تشیع و اسلام فعّال بوده است و لذا قسمت اعظم کتابهای او را ردّیّه ها تشکیل می دهد.

2. حکم بن هشام بن حکم

او فرزند هشام معروف، ساکن بصره، متبحر در علم کلام بود؛ نجاشی می گوید برخی از علمای ما کتاب او را دربارۀ امامت دیده اند.(1)

از آنجا که پدر او در سال 199 یا 200 ه درگذشته است، طبعاً فرزند او از متکلمان اوایل قرن سوم می باشد.

3. داود بن اسد بن أعفر

وی به ابوالأحوص مصری معروف است و استادی بزرگ و فقیهی متکلم ومحدّثی ثقه است و پدر او نیز از اصحاب حدیث و جزء ثقات بود. او کتابهایی را تنظیم کرده که یکی از آنها پیرامون امامت است.(2)

شیخ طوسی در فهرست در بخش کنیه ها (کنی) می گوید: او از متکلمان امامی است و حسن بن موسی نوبختی مجلس او را درک کرده و از او علم آموخته است.

و از آن جا که حسن بن موسی نوبختی معاصر با جبائی متوفای 303 ه هست، می توان گفت: داوود بن اسد از متکلمان قرن سوم می باشد.

ص:553


1- (1) . رجال نجاشی، شمارۀ 349.
2- (2) . همان، شمارۀ 412.
4. محمد بن عبداللّه بن مملّک اصفهانی

اصل او از جرجان بود ولی در اصفهان اقامت داشت. مرد بزرگی در میان اصحاب ما بود، در برهه ای از زندگی معتزلی بود بعد به وسیلۀ دانشمند شیعی عبدالرحمن بن احمد جبرویه به مذهب شیعه درآمد. او کتابهایی در کلام، مانند «الجامع فی سائر ابواب الکلام»؛ «المسائل والجوابات فی الإمامة»؛ «موالید الأئمة» ومناظرات با ابوعلی جبائی دارد.(1)

5. ثبیت بن محمد

وی مکنی به ابومحمد عسکری، همکار ابوعیسی ورّاق (محمد بن هارون)، متکلمی حاذق از اصحاب امام هادی و حضرت عسکری علیهما السلام است. او اطلاع گسترده ای در حدیث و فقه دارد و از کتابهای کلامی او می توان «نقض العثمانیه» و «دلائل الأئمّة» نام برد و از آنجا که ابوعیسی وراق در سال 247 ه درگذشته است، طبعاً وی از متکلمان قرن سوم است.

6. اسماعیل بن محمد بن اسماعیل بن هلال مخزومی

وی مکنی به ابومحمد و از علمای امامیه بود و برخی از اصحاب ما مانند ایوب بن نوح و حسن بن معاویه و محمد بن حسین و علی بن حسن بن فضال از او نقل روایت کرده اند. او کتابی در توحید وکتاب دیگری در معرفت و کتاب سومی در امامت دارد. از آنجا که حسن بن علی بن فضال، شاگرد وی از اصحاب

ص:554


1- (1) . رجال نجاشی، شمارۀ 1034.

امام هادی و حضرت عسکری علیهما السلام بوده، طبعاً ایشان، از متکلمان قرن سوم می باشد.

7. محمد بن هارون

وی معروف به ابوعیسی وراق است، و مؤلف کتاب الإمامة، السقیفة واختلاف الشیعة والمقالات است. ابن حجر می گوید: او مصنفاتی طبق مذهب معتزله دارد ولی مسعودی می گوید: او تألیفات زیبایی پیرامون امامت و غیره دارد و در سال 247 ه درگذشته است.(1)

8. ابراهیم بن سلیمان بن ابی داحة المزنی

او چشم و چراغ علمای ما در بصره و سرآمد آنان در فقه و کلام وادب و شعر بود تا آنجا که جاحظ از او نقل روایت می کند، و می گوید: ابراهیم بن أبی داحه برای من از محمد بن ابی عمیر نقل کرد که استاد او ابن ابی عمیر در سال 217 ه درگذشته است. و جاحظ نیز که در سال 255 ه از دنیا رفته، از او نقل روایت می کند.(2) طبعاً وی از متکلمان قرن سوم است.

9. شکّال

ابن ندیم می گوید: او یار هشام بن حکم بود ولی در مسائلی با او اختلاف

ص:555


1- (1) . رجال نجاشی، شمارۀ 1017؛ لسان المیزان، ج 5، شمارۀ 1360، رواشح سماویه، ص 55. این که ابن حجر او را از علمای معتزله شمرده، به خاطر خلطی است که میان معتزله و امامیه دارد، و قسمتی از علمای امامیه از معتزله شمرده شده اند.
2- (2) . البیان والتبیین، ج 1، ص 61.

داشت جز این که در مسألۀ امامت با هم همفکر بودند و از کتابهای اوست:

1. کتاب المعرفة، 2. کتاب فی الاستطاعة، 3. کتاب الإمامة، 4. کتابٌ عَلی من أَبی وجوب الإمامة بالنص.(1) و چون هشام بن حکم در پایان قرن دوم درگذشته است، شکّال نیز یا در پایان قرن دوم و یا آغاز قرن سوم درگذشته است.

10. حسین بن اشکیب

ابوعمرو کشی او را در رجال خود، از اصحاب امام هادی علیه السلام ذکر کرده و می گوید: او دانشمندی متکلم و مؤلف کتابهایی بود و در سمرقند و کشّ ساکن بود. و سپس کتابهای او را یادآور می شود. یکی از آنها ردّ بر کسانی است که تصور کرده اند پیامبر صلی الله علیه و آله قبل از بعثت بر دین قریش بود و نیز ردّی بر عقاید زیدیه نوشته است. از آنجا که وی از اصحاب ابی الحسن امام هادی علیه السلام متوفای 254 ه است طبعاً از متکلمان قرن سوم می باشد.(2)

شیخ طوسی او را از اصحاب امام هادی علیه السلام شمرده است.(3)

11. عبدالرحمن بن احمد بن جبرویه

وی متکلمی حاذق، نیکو تألیف، زیباسخن بود و باارشادات ومناظرات او محمد بن عبداللّه بن مملک اصفهانی از مذهب اعتزال به مذهب امامیه گروید و او مناظره ای با عباد بن سلیمان دارد. نجاشی می گوید: آنچه از کتابهای او به دست ما رسیده است، کتاب «الکامل فی الامامة» است که کتابی زیباست.(4)

ص:556


1- (1) . فهرست ابن ندیم، ص 264.
2- (2) . رجال نجاشی، شمارۀ 87.
3- (3) . رجال نجاشی، شمارۀ 18.
4- (4) . رجال نجاشی، شمارۀ 623.

از آنجا که ابن مملک، معاصر با جبائی متوفای 303 ه است طبعاً عبدالرحمن نیز از متکلمان قرن سوم است و مقداری از قرن چهارم را نیز درک کرده است.

12. علی بن منصور

وی مکنی به ابوالحسن ساکن بغداد، از اصحاب هشام بن حکم است و مؤلفاتی در کلام دارد که برخی از آنها به نام التدبیر فی التوحید والإمامة معروف است.(1)

از آنجا که هشام بن حکم در پایان قرن دوم درگذشته است، طبعاً علی بن منصور که از شاگردان اوست از متکلمان قرن سوم خواهد بود.

13. علی بن اسماعیل بن شعیب بن میثم

وی ساکن بصره و از سران متکلمان شیعه بود. وی با ابوهذیل علاّف معتزلی (135-235 ه) و نظام (160-201 ه) مجالس و مناظراتی دارد. و از کتابهای اوست، کتابی به نام «الإمامة» وکتاب مجالس هشام بن حکم. (شاید در این کتاب مناظرات هشام را گردآورده است) و کتابی در متعه.

ابن ندیم می گوید: نخستین کسی که دربارۀ امامت سخن گفت علی بن اسماعیل بن میثم تمار است و جد او میثم از اصحاب علی علیه السلام بود وعلی بن اسماعیل کتابی در مورد امامت به نام الامامه و کتابی به نام الاستحقاق دارد.(2)

ص:557


1- (1) . رجال نجاشی، شمارۀ 656.
2- (2) . فهرست ابن ندیم، ص 263 و رجال نجاشی، شمارۀ 659.
متکلمان شیعه در قرن چهارم
اشاره

با مشاهیر متکلمان شیعه در قرن سوم، آشنا شدیم، اینک، به متکلمان برجستۀ این طایفه در قرن چهارم اشاره می کنیم:

1. حسن بن علی بن ابی عقیل

وی مکنی به ابومحمد معروف به عمانی بود، و فقیهی برجسته و متکلمی مورد اعتماد به شمار می رفت. کتابهایی در فقه و کلام دارد که مشهورترین آنها «المتمسّک بحبل آل الرسول» است.(1)

2. اسماعیل بن ابی سهل بن نوبخت

او استاد متکلمان عصر خود بود. کتابهای متعددی دارد که نام برخی از آنها عبارت است از: «الاستیفاء فی الامامة» و «التنبیه فی الامامة».

ابن ندیم می گوید: او از علمای برجستۀ شیعه است و ابوالحسن ناشی او را استاد خود و فاضل و عالم و متکلم معرفی می کند. و مناظراتی با گروهی از متکلمان دارد، سپس فهرست اسامی کتابهای وی را یادآور می شود.(2)

3. حسین بن علی بن بابویه

وی برادر شیخ صدوق است و از پدرش ابن بابویه اجازۀ روایت دارد.

ص:558


1- (1) . رجال نجاشی، شمارۀ 99.
2- (2) . فهرست ابن ندیم، ص 265.

معروف این است که وی و برادرش صدوق به دعای امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) متولد شده اند. ابن حجر در کتاب لسان المیزان شرح حال او را آورده است.(1)

4. محمد بن بشر الحمدونی

وی معروف به ابوالحسن سوسنجردی است. متکلمی صحیح الاعتقاد است و کتابهایی دارد که یکی از آنها «المقنع فی الإمامة» است، دیگری «المنقذ فی الامامة».(2)

ابن ندیم می گوید: سوسنگردی از تربیت یافتگان ابوسهل نوبختی است.

گاهی او را حمدونی و منسوب به قبیلۀ آل حمدون می شناسند و کتابی به نام «الانقاذ فی الامامة» دارد.(3) ابن حجر می گوید: او انسانی زاهد و پرهیزکار و متکلم بر روش مذهب امامیه است و آثاری در تأیید مذاهب خود دارد.(4)

5. ابومحمد یحیی العلوی

او از تبار بنی زباره سید، متکلم، فقیه و اهل نیشابور است. شیخ طوسی در فهرست از او یاد کرده و می گوید: او انسانی جلیل القدر، عظیم الریاسة، متکلم حاذق و زاهدی بود. گروهی بر او کتابهایی را خوانده اند. او مؤلف کتاب «ابطال القیاس» و کتابی به نام «التوحید» است.(5)

ص:559


1- (1) . رجال نجاشی، شمارۀ 161؛ لسان المیزان، ج 2، ص 306، شمارۀ 1260.
2- (2) . رجال نجاشی، شمارۀ 1037.
3- (3) . فهرست ابن ندیم، ص 266.
4- (4) . لسان المیزان، ج 5، ص 304.
5- (5) . رجال نجاشی، شمارۀ 1192؛ فهرست طوسی، شمارۀ 803.
6. ابن قبۀ رازی

وی محمد عبدبن الرحمن مکنی به ابوجعفر، متکلمی عالی مقام و نیرومند در علم کلام است. و کتابی در کلام نوشته و ابن بطه حدیث را از او فرا گرفته است، زیرا در فهرست خود می گوید: من از محمد بن عبداللّه بن قبه، اخذ حدیث کرده ام. ابن ندیم می گوید: ابن قبه از متکلمان حاذق شیعه و دارای کتابهایی چون «الانصاف فی الامامة» و «کتاب الامامة» است.(1)

علامه در خلاصه، او را انسانی حاذق و شیخ امامیه در عصر خود دانسته است.(2)

7. ابوالحسن ناشی (271 365)

نام او علی بن وصیف است و نجاشی او را به عنوان شاعر و متکلم معرفی کرده و از شیخ خود مفید نقل می کند: او کتابی در امامت دارد. شیخ طوسی می گوید: او شاعری زیبا سخن و متکلمی برجسته است و کتابهایی چند دارد.(3)

ابن خلکان می گوید: او از شعرای محبّ اهل بیت علیهم السلام است و قصائدی در حق آنان سروده است. علم کلام را از ابی سهل اسماعیل بن علی بن نوبخت، آموخت و از بزرگان شیعه به شمار می رود و آثاری دارد. ابن کثیر می گوید: او متکلمی برجسته و از بزرگان شیعه است، بنابراین او از متکلمان قرن چهارم به شمار می رود.(4)

ص:560


1- (1) . فهرست ابن ندیم، ص 262.
2- (2) . خلاصة الرجال، ص 143.
3- (3) . فهرست طوسی، ص 233.
4- (4) . تنقیح المقال، ج 2، ص 313.
8. حسن بن موسی

وی معروف به ابومحمد نوبختی بود و فردی مبرّز بر همتایان خود، قبل از سال 300 ه و پس از آن به شمار می آید. و کتابهایی در ردّ فلاسفه و متکلمان پیشین نوشته است. اینک برخی از آنها را نام می بریم:

1. کتاب الآراء والدیانات. نجاشی می گوید کتابی بزرگ و دارای محتوایی عالی است و علوم فراوانی را دربردارد. من این کتاب را بر استادم شیخ مفید، خواندم.

2. کتاب فرق الشیعه.

3. کتاب الرد علی فرق الشیعة ما خلا الإمامیة.

4. کتاب الجامع فی الامامة.

ابن ندیم او را به نحو بسیار زیبایی توصیف می کند. بنابراین، وی از اکابر متکلمان شیعه در قرن چهارم است که با جبائی (م 303) و بلخی (م 319) معاصر بوده است.

9. شیخ مفید

اینها برخی از متکلمان شیعه در قرن چهارم هستند ما این بخش را به نام بزرگترین متکلم شیعه که آوازۀ او در جهان آن روز پیچیده بود و آثار ارزشمندی از او برجای مانده، یعنی شیخ بزرگ، علامه مفید (336-413 ه) به پایان می آوریم:

1. ابن ندیم (م 388) که معاصر وی بوده می گوید:

ابن المعلم (مفید) ابوعبداللّه، ریاست متکلمان شیعه در زمان ما، به او

ص:561

رسیده، وی در هنر کلام، بر معاصران خود پیشگام وبسیار هوشمند و پر حافظه است. من او را از نزدیک دیدم، بسیار توانمند است.(1)

2. ابن الجوزی (م 597) می نویسد:

او رهبر و استاد علمای امامیه است، بر مذهب خود کتابهایی دارد و مرتضی یکی از شاگردان اوست. ابن المعلم در خانۀ خود در «درب رباح» مجلس درسی داشت که همۀ عالمان در درس او حاضر می شدند و پادشاهان آن مناطق (دولت آل بویه) او را بسیار دوست داشتند، زیرا پیرو مذهب او بودند.(2)

3. یافعی (م 768) می نویسد:

در سال 413 ه عالم بزرگ شیعی و رهبر رافضیان، شیخ مفید که مؤلف کتابهای بسیاری بود، درگذشت. او را به نام ابن المعلم نیز می شناختند. در علم کلام وبحث و جدل و علم فقه برجسته بود، و با پیروان همۀ مذاهب گفتگو می کرد و در دولت آل بویه، بسیار محترم و گران قدر بود، ابن ابی طی می گوید: او بسیار صدقه می داد و خشوع و خداترسی و نماز و روزۀ او فراوان بود، لباس زبر ومعمولی می پوشید. کسی دیگر می گوید: عضدالدولۀ دیلمی بارها به دیدار شیخ مفید می شتافت، مفید شیخی میان بالا و لاغر و رنگین پوست بود، و 76 سال عمر کرد و بیش از 200 (دویست) کتاب از خود به یادگار نهاد. تشییع جنازۀ او مشهور است که در آن هشتاد هزار نفر از شیعیان و رافضیان شرکت کرده بودند.(3)

ص:562


1- (1) . فهرست، ص 266.
2- (2) . المنتظم، ج 15، ص 157.
3- (3) . مرآة الجنان، ج 3، ص 28، چاپ هند.

4. ابوالفداء ابن کثیر دمشقی (م 774) او را چنین می ستاید:

رهبر امامیه و شیعیان و نویسندۀ مشهور آنان و مدافع از حریم ایشان بود و گروه بسیاری از علما از همۀ مذاهب در درس او حاضر می شدند.(1)

5. ذهبی (م 748) می نویسد:

وی عالم شیعه و رهبر رافضیان بود و کتابهای بسیاری تألیف کرد. ابن ابی طی در تاریخ خود (تاریخ الامامیه) آورده است، او استاد همۀ استادان شیعه و زبان سخنگوی آنان و پیشتاز علم کلام و فقه و جدل بود با اهل هر عقیده ای بحث می کرد و در دولت آل بویه، احترام فراوان داشت.(2)

6. ابن حجر (م 852) بعد از آوردن عبارات ذهبی می نویسد:

تعقیب نماز او طولانی و بسیار متواضع و در جستجوی مسائل علمی بود.

افراد بسیاری در نزد او علم آموختند. او در عقیدۀ امامیه، بسیار توانمند بود. و گفته می شود که بر شیعیان حق بسیاری دارد. پدرش در واسط معلم بود. مفید در شب اندکی می خوابید و سپس برمی خاست و به مطالعه و نماز و درس و تلاوت قرآن می پرداخت.(3)

تا اینجا با سخنان دانشمندان سنّی دربارۀ شیخ مفید آشنا شدیم، اکنون به گفتار دو شاگرد بزرگ ایشان توجه کنید:

1. شیخ طوسی (385-460 ه) در فهرست می نویسد: شیخ مفید مکنی به ابوعبداللّه معروف به ابن المعلم، از جمله متکلمان امامیه است که ریاست این

ص:563


1- (1) . البدایة والنهایة، ج 11، ص 15.
2- (2) . العبره، ج 2، ص 225.
3- (3) . لسان المیزان، ج 5، ص 368، شمارۀ 1196.

طایفه در زمان خودش به او رسیده، او در دانش پیشتاز و در صنعت کلام، مبرّز بود. او فقیهی والامقام، خوش حافظه، دقیق و هشیار و حاضر جواب بود. او دویست کتاب بزرگ و کوچک نگاشته وفهرست کتابهای او معروف است. وی در سال 338 ه دیده به جهان گشوده و در دوم ماه رمضان سال 413 ه درگذشت.

روز وفات او، روزی تاریخی بود و چنین روزی در بغداد از فزونی تشییع کنندگان و نمازگزاران و گریۀ فراوان از مخالف و موافق بر فقدان او دیده نشده است.

2. نجاشی، رجالی معروف (372-450 ه) می نویسد: مفید، شیخ و استاد اورضوان خدا بر او باد فضل و مقام او، در فقه و کلام و روایت، بالاتر از آن است که با قلم، بیان شود. آنگاه فهرست اسامی کتاب های او را می آورد.

تا این جا ما به مشاهیر متکلمان شیعه در قرن چهارم اشاره کردیم. کسانی که علاقه مندند از سیر علم کلام در چهارده قرن در میان علمای شیعه اطلاعات وسیعی به دست بیاورند به کتاب طبقات المتکلمین، تألیف گروهی از محققان مؤسسۀ امام صادق علیه السلام مراجعه کنند که در 5 جلد منتشر شده است.

چه بهتر، ازاین به بعد به مشاهیر و امامان فلسفۀ پس از قرن چهارم اشاره کنیم، یعنی سراغ حکما و فلاسفه برویم که روش کار آنان با متکلمان، متفاوت است، هر چند در هدف، یکی هستند.

ص:564

مشاهیر فلاسفه از قرن چهارم
1. فارابی (260-339 ه)

وی محمد بن طرخان، یا محمد بن احمد بن طرخان، حکیمی والامقام مکنی به ابونصر معروف به فارابی و از بزرگان فلاسفۀ قرن چهارم و معاصر با «آل بویه» بوده است. پایۀ آگاهی او از فلسفۀ یونان تا جایی بود که در مقابل ارسطو که معلّم اوّل خوانده می شود، او را به عنوان معلم ثانی شناختند. ابن سینا با آن همه جلالت علمی از کتابهای وی بیشترین بهره برده و در آثار خود، از انوار علمی او اقتباس نموده است.

فارابی نخست در زادگاه خود به نام فاراب، علوم ابتدایی را فرا گرفت و پس از انتقال به ایران، زبان فارسی و دیگر زبانها را آموخت. آنگاه به بغداد رفت و به زبان عربی تسلط کامل پیدا کرد. علم منطق را از ابوبشر که در آن علم، یگانۀ زمان خود بود، آموخت. بیشتر با صاحب بن عباد و شیعیان بغداد نشست و برخاست داشت، سپس وی به حرّان رفت و در حوزۀ درس یوحنا خیران، حکیم نصرانی به تکمیل آن پرداخت و باز به بغداد بازگشت، و به تحصیل ریاضیات و فنون حکمت مشغول شد و تمام کتابهای ارسطو را تتبّع کرد و آنی از مطالعه غفلت ننمود. و در استخراج معانی و اطلاع بر مطالب، مهارت بسزایی داشت.

او آثاری از خود به یادگار نهاده که تعداد آنان به چهل و چهار می رسد و برخی را نام می بریم:

ص:565

1. آراء أهل المدینة الفاضلة والمدینة الجاهلة والمدینة الفاسقة والمدینة المبدلة والمدینة الضالة»، که در مصر و لیدن چاپ شده است.

مرحوم آغابزرگ طهرانی از برخی مواضع این کتاب، استشهاد نموده که وی شیعۀ امامی است و به عصمت ائمه اعتقاد دارد.

2. الابانة عن غرض ارسطاطالیس فی کتاب ما بعدالطبیعة

دیگر کتابهایی که همگی بر محور منطق و فلسفه و علوم طبیعی دور می زنند. برای آگاهی از شرح حال ایشان به کتاب «ریحانة الأدب»، تألیف استاد علامه مرحوم محمدعلی مدرس، ج 4، ص 261 تا 266، مراجعه شود.

2. ابوعلی سینا (370 428 ه)

پس از فارابی، بزرگترین فیلسوف اسلامی، شیخ الرئیس ابوعلی سیناست که در شرق اسلامی، پدیدار شد. او از کسانی است که در پیشبرد علم تأثیر بسزایی داشت و آوازۀ او در شرق و غرب جهان پیچیده است. مسلمانان و خاورشناسان دربارۀ او، کتابها و رساله هایی نوشته اند. دیگری نیازی نیست که ما به ترجمۀ او بپردازیم یا به فهرست کتابهای او اشاره کنیم و یا نامی از شاگردان او ببریم. فقط به ذکر دو کتاب مهم او می پردازیم که هنوز هم اهمیت خود را در حوزه های فلسفی حفظ کرده است.

1. الشفاء: کتاب گسترده ای است پیرامون منطق، طبیعیات و الهیات و ریاضیات که در گذشته همۀ اینها، جزو فلسفه یا حکمت به شمار می رفت.

این کتاب در ایران و اخیراً در مصر در چند جلد چاپ شده است. او در بحث امامت، جمله ای دارد که نشانۀ شیعه بودن اوست. می گوید: «والاستخلاف

ص:566

بالنص أصوب فانّ ذلک لا یؤدّی إلی الشغب والتشاغب والاختلاف».(1)

«قول به این که امام بعد از پیامبر باید از طریق نص معین گردد، به حقیقت نزدیکتر است، زیرا با تنصیص پیامبر، هر نوع اختلاف و درگیری پایان می پذیرد».

2. الاشارات: این کتاب پیرامون سه دانش: منطق و طبیعیات و الهیات سخن می گوید و از بهترین نوشته های شیخ الرئیس است و پس از وی مقام و موقعیت خود را حفظ کرده و هنوز هم محور تدریس در محافل علمی است. امام رازی (543-606 ه) و محقق طوسی (597-672 ه) این را شرح کرده است.

3. نصیرالدین طوسی (597-672 ه)

او سلطان محققان و استاد حکیمان و متکلمان است. مقام علمی او بالاتر از آن است که به توصیف آید. او در تمام علوم نظری، مشارکت نموده و استاد برجستۀ دانشهای عقلی گردید به گونه ای که موافق و مخالف بر عظمت او، اعتراف کردند.

4. کمال الدین میثم بحرانی (636-699)

وی فیلسوف محقق، حکیمی مدقق، پیشوای متکلمان بود و جلالت وعظمت او در علوم عقلی از شرحی که بر نهج البلاغه نوشته به دست می آید. او علاوه بر این شرح، کتابی به نام «قواعد المرام فی علم الکلام» دارد که هر دو به زیور طبع آراسته شده است.

ص:567


1- (1) . شفاء، بخش الهیات، ج 2، ص 564.
5. علّامه حلی (648-726)

وی استاد شیعه، معروف به علّامه حلّی اعجوبۀ جهان و نادرۀ دوران بود که در تمام علوم اسلامی متخصص یا مشارک بوده است. ما در این جا به برخی از آثار او در علوم عقلی اشاره می کنیم:

1. الجوهر النضید فی شرح منطق التجرید

2. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد

کتابهای او در منطق و کلام و فلسفه بیش از بیست جلد است.

6. قطب الدین رازی (م 766)

وی شاگرد علامه حلّی، استاد شهید اول و مؤلف شرح مطالع در منطق و محاکمات بین رازی و طوسی است.

در این جا نمونه هایی از شخصیت های فلسفی شیعه در قرون بعد اشاره می کنیم و تفصیل حالات آنان را از کتابهای دیگر بجویید.

7. فاضل مقداد (م 808)

وی مؤلف نهج المسترشدین در کلام است.

8. بهاءالدین عاملی (953-1030)
9. سید محمد باقر معروف به داماد

وی مؤلف کتاب «القبسات» است.

ص:568

10. صدرالمتألهین، شاگرد دو شخصیت برجستۀ پیشین (971-1050)

خوشبختانه اخیراًنویسندۀ توانایی به نام شیخ عبداللّه نعمه، کتابی پیرامون «فلاسفة الشیعة» نوشته و تا حدی توانسته است قسمت اعظم از فلاسفۀ شیعه را در این کتاب معرفی کند. و از سوی دیگر علاقۀ به علوم عقلی پیوسته در میان علمای شیعه ادامه داشته و تا قرن چهاردهم و حتی آغاز قرن پانزدهم نیز ادامه دارد و در این چهار قرن اخیر، آثار برجسته ای دربارۀ علوم عقلی، تألیف و منتشر شده است. با توجه به آنچه که گفتیم روشن می شود که گفتار خاورشناس معروف آدام متز دربارۀ شیعه بسیار بی پایه و جاهلانه است. او می گوید: شیعه در عقیده و مذهب، وارث معتزله است و برای شیعه در قرن چهارم مذهب کلامی خاصی نبوده است.(1)

اخیراً در مؤسسۀ امام صادق علیه السلام مجموعه ای در پنج جلد به نام «موسوعة الکتب الکلامیة» نتشر شده و مجموع اسماء آثار کلامی گردآوری شده است که شماره کتاب های کلامی شیعه حدود سیزده هزار عنوان می باشد. البته این آمار تا نهایت سال 1378 می باشد.

شیعه، از نخستین روز، پیرو امیرمؤمنان و فرزندان معصوم آنها علیهم السلام بوده است. و اصول مسائل کلامی را از وی آموخته اند و اگر هم معتزله در این مورد تا حدودی با شیعه هماهنگ بوده اند، یعنی مکتب خود را به امام علی علیه السلام نسبت می دهند، گواه بر فرع بودن شیعه بر معتزله نیست. اصولاً در همان چهار قرن نخست، شیعیان کتابهایی فراوان بر ضد معتزله نوشته اند و شما می توانید با

ص:569


1- (1) . الحضارة الاسلامیة فی القرن الرابع الهجری، ج 1، ص 106، چاپ سوم، تعریب محمد عبدالهادی.

مراجعه به فهرست کتابهای کلامی شیخ مفید و پیشینیان او این حقیقت را به دست آورید.

شیعه و علوم طبیعی و ریاضی

گرایش علمی شیعیان تنها به علوم عقلی نبود، بلکه حرکت علمی آنان، متوجه علوم ریاضی و طبیعی نیز بود و ما آثار این حرکت را در نگارشهای قدمای شیعه، به روشنی مشاهده می کنیم:

1. هشام بن حکم (م 199)، نظریاتی دربارۀ اعراض مانند رنگ و طعم و بو دارد و ابراهیم بن سیار نظّام، رأی خود را در اعراض از او گرفته است.

حاصل نظریه او در مورد بو این است که می گوید: «بو ذرّاتی است که از جسم برخاسته و بخار می شود که غدّه های بینی را تحت تأثیر قرار می دهد و طعم (مزه)، نیز ذراتی از هر چیز است که از آن جدا می شود و قوّۀ ذائقه از آن متأثر می شود.(1)

2. بیت آل نوبخت از بیوت ریشه دار شیعی است. آنان، بسیاری از کتابهای مربوط به علوم طبیعی و کیهانی را از فارسی به عربی برگرداندند و بسیاری از آنان، در علوم طبیعی، سرآمد روزگار بودند. ابن ندیم می گوید: خاندان نوبخت به ولایت علی علیه السلام و فرزندان او شهرۀ آفاق هستند. ما اکنون به نامهای برخی از آنان اشاره می کنیم:

ص:570


1- (1) . فلاسفة الشیعة، ص 56.

الف. ابوالفضل بن نوبخت. ابن ندیم می گوید: او از کارمندان دارالحکمۀ هارون الرشید بود. ابن القفطی در تاریخ الحکماء می نویسد: ابوالفضل بن نوبخت از امامان علم کلام بود و در زمان هارون الرشید می زیست، و او وی را متصدی کتابخانۀ دارالحکمه ساخته بود و در حقیقت او از علمای قرن دوم بود.

ب. فرزند او اسحاق بن نوبخت. او از دانشمندان قرن سوم بود.

ج. یعقوب بن اسحاق بن نوبخت. او در حکمت و کلام و نجوم پیشتاز بود.(1)

د. ابوعلی احمد بن محمد بن یعقوب بن مسکویه. او از بزرگان شیعه و از عالی مقامان فلاسفۀ این طایفه است. او در علوم اوائل، آثاری دارد و تعلیقاتی در منطق و نوشته هایی در حکمت و ریاضیات.(2)

ه.. جابر بن حیّان، وی از بزرگان دانشمند شیعه و سرآمد روزگار در علم شیمی و فیزیک بود. او نخستین کسی است که طبقات چشم انسان را کشف کرده بود و نخستین کسی بود که عقیده داشت می توان بی ارزش ترین فلزات را به طلا و نقره تبدیل کرد. بلکه او ابتکارات جدیدی در علم شیمی دارد و آن همان است که از آن به «علم المیزان» تعبیر می کند و مقصود از آن «وزن مخصوص» فلزات و غیر فلزات است.(3) پیرامون زندگانی وی کتابهای فراوانی نوشته شده و همگان متفقند که وی شاگرد امام صادق علیه السلام بوده است.

و. ابوالقاسم علی بن قاسم قصری. او از دانشمندان قرن چهارم است و ابن

ص:571


1- (1) . روضات الجنات، ج 1، ص 254.
2- (2) . روضات الجنات، ج 1، ص 254.
3- (3) . فلاسفة الشیعة، ص 57.

طاووس در کتاب فرج المهموم وی را از منجمان شیعه می شمارد.(1)

همان طوری که در گذشته اشاره کردیم: نویسندۀ ارجمند جناب آقای شیخ عبداللّه نعمه در کتاب فلاسفة الشیعة زندگانی فلاسفه و متکلمان شیعه را به تفصیل نگاشته است، ولی در این جا ناچاریم به یک شخصیت جهانی شیعه که به حق علوم اسلامی، را با تدبیر و کیاست حفظ کرد اشاره کنیم:

3. نصیرالدین طوسی. او پس از رام کردن هلاکو، فکر او را متوجه علوم طبیعی و کیهانی و امثال آن نمود و لذا با فکری آسوده، رصدخانه ای را در مراغه ساخت و در آنجا کتابخانه ای پدید آورد که چهارصد هزار جلد کتاب داشت و دانشمندانی را از کشورهای اسپانیا و سوریه و قفقاز و عراق در آنجا گرد آورد تا به مطالعۀ کرات آسمانی بپردازند.

اینها نمونه هایی از علمای شیعه در قرون نخستین هستند که اساتید علوم طبیعی و تجربی بوده اند و اگر از دانشمندان قرون نخست صرف نظر کنیم و به قرون بعدی نگاهی بیفکنیم در این مورد باید به نگارش کتاب مستقلی بپردازیم.

ص:572


1- (1) . فرج المهموم فی تاریخ علماء النجوم، ص 128.
شیعه و دانش جغرافیا
اشاره

در این مورد ما به فشرده گویی پرداخته و دو اثر ارزشمند از دو جهان گرد شیعی را نام می بریم:

1. یعقوبی مؤلف کتاب «البلدان» متوفای حوالی 292 ه

احمد بن ابی یعقوب بن واضح، مشهور به «یعقوبی» و احیاناً «ابن واضح الاخباری»، نخستین دانشمند جغرافی دان است که در پرتو جهانگردی، در این موضوع دست به تألیف زده است. وی در آغاز کتاب خود به نام «البلدان» می نویسد:

«من در عنفوان جوانی، و تندی ذهنم، به دانستن اخبار بلاد و مسافت میان هر سرزمین تا سرزمین دیگر علاقه مند بودم و در پی آن رنج بردم؛ چه در آغاز جوانی پا به سفر نهادم، سفرهای من پیوسته گشت و دور ماندنم (از وطن) ادامه یافت؛ پس چنان بودم که هرگاه به مردی از آن بلاد برخوردم، وی را از وطنش و شهرش پرسش می نمودم؛ و آنگاه که میهن و جایگاه خود رابرای من می گفت، او را از همان سرزمینش پرسش می کردم. و در نتیجه نامهای کشورها و استانها و ناحیه ها را ذکر کردم و همچنین آنچه را در هر کشوری است از شهرها و اقلیمها و ناحیه ها و هر که از قبایل عرب و طوایف عجم در آن سکونت گزیده و بر آن غالب است و در آنجا سروری دارد؛ و نیز مسافت میان سرزمینها و شهرها و آنکه از فرماندهان سپاهیان اسلام، که آن جا را گشوده است، و تاریخ آن که در چه سال

ص:573

و چه وقتی بوده است؛ و مبلغ خراج آن و دشت و کوهستان آن و بیابان و دریای آن و هوای آن در شدت گرمی و سردیش؛ و آبهای آن و آب آشامیدنی آن».(1)

2. ابوالحسن مسعودی مؤلف مروج الذهب

وی شخصیت شیعی است که آثار بسیار ارزشمندی دارد.

1. مروج الذهب ومعادن الجوهر.

2. التاریخ فی اخبار الأُمم من العرب والعجم.

3. التنبیه والاشراف. وی در این کتاب به بیان اماکن و جغرافیای آن ها پرداخته است.

وی برای آگاهی اوضاع جغرافیای جهان، دوری از وطن گزید و از نزدیک توانسته است که خصوصیات هر کشوری را بیان کند.

ص:574


1- (1) . البلدان، ترجمه دکتر محمد ابراهیم آیتی: 1-2.

12 کشور و شهرهای شیعه نشین

اشاره

شیعه گروه بزرگی از جامعه اسلامی را تشکیل می دهند که در نقاط مختلف جهان سکنی گزیده و زندگی می کنند، و به خاطر همین گستردگی در برپایی تمدن اسلامی با دیگر برادران مسلمان همکاری تنگاتنگ داشته اند. ما در این بخش نام های کشورهایی را که شیعیان در آنجا زندگی می کنند یادآور می شویم:

اجمال سخن این که شیعیان در تمام نقاط جهان حضور دارند و در برخی از کشورها، اکثریت جمعیت آنجا را تشکیل می دهد و مذهب رسمی در برخی کشورها مذهب جعفری است، اینک اسامی این نقاط:

ایران، عراق، سوریه، سعودی، ترکیه، افغانستان، پاکستان، هند، یمن، مصر، امارات، بحرین، کویت، مسقط، عمان، تبّت، چین، جمهوری آذربایجان، تاجیکستان و جمهوری های آزاد شده از اتحاد جماهیر شوروی سابق، مالزی، اندونزی، سیلان، تایلند، سنگاپور، شمال افریقا، سومالی، آرژانتین، بریتانیا، ایتالیا، آلمان، فرانسه، آلبانی، ایالات متحده امریکا، کانادا و...

در نقاط یاد شده شیعیان زندگی می کنند و برای خود تشکیلات و مساجد و مدارسی دارند، آنچه لازم است اشاره به کشورهای مادر است که شیعه در آنجا پرورش یافته و سپس به نقاط دیگر جهان سرازیر شده اند.

ص:575

حجاز زادگاه شیعه

حجاز یعنی مدینه و مکه را می توان زادگاه تشیع معرفی کرد، بذر تشیع در این دو شهر، پاشیده شد، چیزی نگذشت که به صورت نهال نورسی درآمد و به مرور زمان رشد و نمو، نمود و سپس به صورت درخت پرشاخ و برگی درآمد و به بار نشست، و شاخه های آن از سرزمین حجاز عبور کرده و به دیگر نقاط جهان سایه افکند.

پیامبر صلی الله علیه و آله در سرزمین حجاز پیروان امام علی علیه السلام را، شیعه نامید و عترت خود را یکی از ثقلین معرفی کرد و آنان را همسنگ قرآن دانست و در بازگشت از «حجة الوداع» امامت و خلافت علی را رسماً اعلام نمود، او در بالای منبری که از جهاز شتر ترتیب داده بودند قرار گرفت و با صدای رسا فرمود: «من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه...» آنگاه از منبر پایین آمد.

مؤلف «خطط الشام» می نویسد: پیامبر شخصاً، محبّت و دوستی علی و خاندان او را تبلیغ می کرد و او نخستین کسی است که دوستان علی را «شیعه» نامید، و تشیع در عصر رسول خدا ظاهر گشت و گروهی شیعه نامیده شدند.(1)

پس از درگذشت پیامبر، فرصت طلبان، وصیت پیامبر را در مورد علی را به دست فراموشی سپردند، و میان پیامبر و آرمان او مانع شدند، و توپ خلافت را، دست به دست کردند، در حالی که امام امت از این مسائل به دور بود، فقط با بیان و قلم خود به ارشاد مردم می پرداخت.

آنچه سبب شد که امام سکوت برگزیند، و با غصب خلافت، مقابله نکند،

ص:576


1- (1) . خطط الشام، ج 5، ص 251.

پدیده ارتداد بود که در میان برخی از قبایل رخ داد که در رأس آنان مسیلمه کذاب، و طلیحة بن خویلد، افاک و سجاح فریبکار، دختر حارث، قرار داشتند و گروهی ناآگاه از آنان پیروی کردند و نزدیک بود که از اسلام اثری باقی نماند و امام در یکی از نامه های خود به این نکته اشاره می کند و می فرماید:

«به خدا سوگند هرگز فکر نمی کردم؛ و به خاطرم خطور نمی کرد که عرب بعد از پیامبر، امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بازگیرند (و در جای دیگر قرار دهند) و باور نمی کردم آنها آن را از من دور سازند! تنها چیزی که مرا ناراحت کرد اجتماع مردم اطراف فلان... بود که با او بیعت کردند، در این حالت دست بر روی دست گذاردم تا این که با چشم خود دیدم گروهی از اسلام باز گشته و می خواهند دین محمد صلی الله علیه و آله را نابود سازند. (در اینجا بود) که ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم باید شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن برای من از رها ساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگتر بود چرا که این، بهره ای در زندگی زودگذر دنیا است، که زایل و تمام می شود. همانطور که «سراب» تمام می شود و یا همچون ابرهایی است که از هم می پاشند. پس برای چاره جویی به پا خاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پا برجا ومحکم گردید».(1)

امام احساس کرد که حفظ اسلام، و دفع شرارت دشمنان، بسته به آن است که به طور موقت از مسألۀ خلافت صرف نظر کند، و به تعبیر خود او، افسار آن را بر گردنش بیفکند.

امام به خاطر دور کردن خطر از اسلام، یک ربع قرن، سکوت با شکوهی را

ص:577


1- (1) . نهج البلاغه، نامه 62.

برگزید. ناگهان پس از قتل عثمان، یاران پیامبر صلی الله علیه و آله، به خانۀ امام ریختند، و درخواست پذیرش رهبری را نموده و گفتند بدون بیعت با وی، خانه را ترک نخواهند کرد.

امام در این حالت احساس وظیفه کرد که باید به وضع از هم پاشیده خلافت اسلامی سر و سامان بخشد. فرمود: «اگر بنا است بیعت انجام گیرد، باید آشکارا یعنی در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله و با حضور همۀ مردم مدینه انجام بگیرد».

تاریخ گواهی می دهد که همه مهاجر و انصار با وی بیعت کردند جز چند نفر انگشت شمار که از بیعت خودداری نمودند. امام فرمود: «آنان را به حال خود واگذارید». و از این طریق وحدت کلمه تحقق پذیرفت.

شکاف در صفوف بیعت کنندگان

نخستین شکاف، با بیعت شکنی طلحه و زبیر پدید آمد، و آنان با امکانات مالی امویان، و حیثیت و آبروی همسر پیامبر، لشکری ترتیب داده و رهسپار بصره شدند، امام برای دستگیری آنان از حجاز روانه عراق گردید و پس از سرکوبی آنان در بصره، سرانجام در کوفه اقامت گزید. و از این طریق، کوفه به تدریج، عاصمه تشیع شد، و مسلمانان از قبایل اصیل عربی از عدنانی و قحطانی دور امام حلقه زده، و به کمک امام شتافته و ناشر علوم علوی شدند، در چنین روزی جز نژاد عرب از هیچ نژادی شیعه علوی نبود جز یک نفر به نام سلمان فارسی، و هنوز خیمه تشیع بر سر ایران سایه نیفکنده بود، و فردی از نژاد بربر، و یا گروه منحط شعوبی (دشمن عرب) در آن خیمه وجود نداشت.

خوشبختانه آثار تشیع در سرزمین حجاز به قوت خود باقی است و

ص:578

گروهی از شیعیان در مکه و مدینه، و حضر موت و نجران، و در منطقه شرقیه در احسا و قطیف و دمام زندگی می کنند و اما در عراق اکثریت جمعیت آنجا را شیعیان تشکیل می دهند، هر چند در طول زمان، زیر سلطه حکومت های جائر بودند و حقوق حقه آنان پایمال می شد.

شیعه در عراق

در دوران حکومت امویان سران حکومت کوشش کردند که عراق را از وجود شیعیان خالی سازند و در این راه از ترور، و به دار آویختن و تخریب خانه ها و غارت اموال کمک گرفتند اما «از قضا سرکنگبین صفرا فزود»، عراق به صورت مرکز تشیع و ملجا و مأوای شیعیان درآمد.

شهادت حسین بن علی علیهما السلام و وجود قبور گروهی از امامان در این سرزمین سبب شد که هر سال جمعیت عظیمی از شیعیان، به این نقطه سرازیر شده و عزاداری نمایند و در سایه این قبور متبرک، حوزه های علمیه و مدارس دینی تأسیس گردید، تا آنجا که بغداد، و کوفه و نجف، شاهد حضور انبوه شیعیان گشت.

گذشته از این، وجود دول و امرای شیعه در عراق مایه گسترش تشیع شد مانند: دولت آل بویه، و امارت بنی مزید در حله، و بنی حمدان در موصل، سپس تشیع خدابنده و فرزند او ابی سعید، همگی در انتشار تشیع مؤثر بود و بغداد به صورت پایتخت این مذهب درآمد.

خلفای عباسی هر چند رابطه خوبی با امامان شیعه نداشتند و بسیاری از امامان به وسیله خلفا مسموم و شهید شدند، اما در طول زمان، گروهی از شیعیان

ص:579

در درون دستگاه خلافت به مقام وزارت رسیدند و غالباً از پوشش تقیه بهره می گرفتند و احیاناً ارادت آنان به امامان برای خلفا معلوم بود اما به خاطر کیاست و دانایی که در آنها سراغ داشتند از آنها چشم پوشی نکرده و امور وزارت را به آنان واگذار می کرد مانند:

1. ابوسلمه خلال کوفی همدانی وزیر سفاح.

2. محمد بن اشعث خزاعی وزیر منصور.

3. جعفر بن اشعث خزاعی وزیر مهدی.

4. علی بن یقطین وزیر هارون.

5. فضل بن سهل، ذوالریاستین،... وزیر مأمون.

6. حسن بن سهل، وزیر دیگر مأمون.

7. ابوالفضل جعفر بن محمود اسکافی وزیر معتز و مهتدی.

8. ابوشجاع ظهیرالدین محمد بن الحسین همدانی وزیر مهتدی.

9. ابوالمعالی هبة الدین بن محمد بن المطلب وزیر «المستظهر».

10. مؤیدالدین محمد بن عبدالکریم قمی از ذریه مقداد صحابی رسول خدا صلی الله علیه و آله، وزیر خلفای سه گانه: الناصر والظاهر والمستنصر.

11. ابوطالب محمد بن احمد علقمی اسدی وزیر المستعصم لیاقت این فرد اخیر، به اندازه ای بود که پس از تسلط هولاکو بر بغداد او را در مقام وزارت ابقا کرد، آنگاه که درگذشت فرزند او را به نام ابوالفضل عزالدین، را به جای پدر نشاند.

شیعیان در طول خلافت عباسیان، بر بسیاری از مسئولیت ها دست یافتند

ص:580

مانند: امیری، خزانه داری، مسئولیت دیوان نامه نگاری و....

در قرن چهارم و پنجم قدرت تشیع در عراق به پایه ای رسید که نقابت طالبیان (رسیدگی به کلیه امور، اولاد ابوطالب از نیک و بد) به شریف رضی و پس از وی سید مرتضی واگذار شد، گذشته از این، سید مرتضی مسئول دیوان مظالم گردید، شریف رضی و پدر او، به عنوان امیرالحاج برگزیده شدند، پس از آنان، این مقام را حسام الدین جعفر بن ابی فراس شیبانی برعهده گرفت.

بعدها، نقابت طالبیان برعهده آل طاووس گذاشته شد، سید رضی الدین، و غیاث الدین عبدالکریم، مدتها این مقام را دارا بودند.

پس از پیروزی هلاکو، اوقاف اسلامی به خواجه نصیر واگذار گردید، او به اصلاح امور اوقاف پرداخت واصلاحاتی در آن انجام داد، پس از وی فرزند او فخرالدین متصدی این امر گردید، و سهم حکومت را در اوقاف قطع و همه را در موارد خود مصرف کرد.

هم اکنون ساکنان جنوب عراق را شیعیان تشکیل می دهند و در وسط عراق، استانهای نجف، کربلا، بابل، سماوه، دیوانیه همگی شیعه اند و فقط در شمال عراق، اکثریت با اهل سنت است و گروهی از شیعیان ساکن استان های موصل، و کرکوک هستند.(1)

ص:581


1- (1) . در این بخش شیعه در عراق از کتاب تاریخ الشیعه، شیخ مظفر قدس سره، صفحات 69، 71 و 110-11، بهره کافی برده شده است.
شیعه در یمن

پیامبر صلی الله علیه و آله، نخست خالد بن ولید را به یمن اعزام کرد ولی او نتوانست کاری صورت دهد و در مرحله دوم علی علیه السلام را فرستاد و دستور داد که هیئت اعزامی پیشین به مدینه باز گردند. براء بن عازب می گوید: آنگاه که ما به سرزمین یمن رسیدیم نخست با قبیله «هَمْدان» روبرو شدیم و علی نامه پیامبر را برای آنان خواند و همگی اسلام آوردند، علی، خبر مسلمان شدن بزرگترین قبیلۀ یمن را به پیامبر گزارش کرد، وقتی نامه علی برای پیامبر قرائت شد، سجده کرد، و فرمود: درود بر همدان؛ سپس، یمنیان گروه گروه به اسلام مشرف شدند.

از آنجا که تشرف یمنیان به اسلام به دست امام علی علیه السلام صورت پذیرفته، آنان بالاخص قبیله همدان، علاقه خاصی به حضرتش داشتند، و با مهر علی بزرگ شده و محبّت علی علیه السلام با پوست و خون آنان عجین گردیده بود.

هنگامی که مردم از پیامبر خواستند که فردی را اعزام کند تا احکام دین را برای آنان بیاموزد، و با کتاب خدا در میان آنان داوری کند پیامبر علی را فرستاد و فرمود: «اللهم اهد قلبه وثبت لسانه».(1)

امام مدتها در یمن ماند و آنان را با اصول و فروع اسلام آشنا ساخت و پیچیده ترین مسائل قضایی آنان را گشود، به نحوی که خردمندان در مورد این داوری ها، حیرت زده گشتند از این جهت مهر علی علیه السلام از همان روز در میان یمنیان نهادینه شد.

روی علاقۀ وافری که مردم یمن به امیرمؤمنان داشتند حکومتهای اموی در

ص:582


1- (1) . کنزالعمال، ج 6، ص 258 و 92، باب فضائل علی.

طول زمان به امامت ستیزی اهل بیت علیهم السلام در یمن دست زده و کثیف ترین کارها در مورد آنان انجام داده اند، مثلاً هنگامی که بسر بن ارطاة از طرف معاویه مأمور سرکوب یمنیان گشت به کودکان آنها نیز رحم نکرد.

امیرمؤمنان در بیت منسوب به وی از علاقۀ خاص خود به قبیلۀ همدان پرده برداشته دربارۀ آنان چنین می گوید:

ولو کُنت بوّاباً عَلی أهلِ جنّةٍ لقلتُ لهَمْدان ادخلوا بسلامٍ

اگر من دربان بهشت بودم به قبیلۀ همدان می گفتم به سلامتی وارد شوید.

مذهب فقهی زید بن علی در یمن

از اوایل قرن سوم یحیی بن حسین رسّی علوی از عراق به یمن رفت و از علاقۀ مردم به خاندان رسالت بهره گرفت و همگان را به پیروی از مذهب زید بن علی دعوت کرد و آنان نیز پذیرفتند و تا همین اواخر، مذهب زیدی، مذهب رسمی کشور بود و آنان بسان امامیه در اذان «حی علی خیرالعمل» می گویند.

حکومت زیدیان از ورود یحیی بن حسین آغاز شد و سالیان درازی ادامه داشت و آخرین امامی که در یمن، حکومت کرد حمیدالدین یحیی المتوکل علی اللّه بود ولی متأسفانه وی با دو فرزندش به نامهای حسن و محسن و نوۀ پسریش به نام حسین بن حسن در سال 367 ه به دست برخی از وزرای خائن کشته شدند و در حقیقت ترور آنان با برنامه ریزی خاصّی از خارج انجام گرفت.

پس از ترور پدر، فرزند او امام بدرالدین، زمام امور را بدست گرفت ولی دیری نپایید که حکومت او نیز با یک کودتای نظامی پایان یافت. و از همان زمان حکومت زیدیان نیز در یمن به نقطه آخر رسید و بدبختی های مردم یمن از همان

ص:583

زمان آغاز گشت و هنوز هم کشمکش بین زیدیان معروف به حوثی ها و حکومت مرکزی ادامه دارد.

شیعه در سوریه و لبنان

تشیع به سرزمین سوریه و لبنان یعنی حَلَب و بعلبک و جَبَلْ عامل از نخستین قرن تاریخ اسلامی وارد شده و تا امروز به قوت خود باقی است.

معروف این است که ابوذر صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله، نخستین کسی است که بذر تشیع را در آنجا پاشیده و نهال آن را کاشته است. و این در زمانی بود که عثمان وی را از مدینه به شام تبعید کرد. او در شهرهای سوریه به وظیفۀ خطیر خود امر به معروف ونهی از منکر پرداخت بدون این که از کسی ترس و واهمه ای داشته باشد و چون یکی از مخلصان امیرمؤمنان بود طبعاً به تبلیغ ولایت می پرداخت.

درست است که شام، سالیان درازی پایتخت امویان بوده است اما آنچنان نیست که شیعه در آنجا سهمی نداشته باشد، در همان مسجد اموی اسم علی و حسین علیهما السلام زیر قبه نوشته شده و در جانب شرقی مسجد خاصی به نام رأس الحسین علیه السلام قرار دارد و در نقاط مختلف شهر مرقدی به نام دخت گرامی علی علیه السلام، زینب کبری علیها السلام و دخت کوچک حضرت امام حسین علیه السلام به نام رقیه علیها السلام به چشم می خورد و قبور آنان و کلیه قبور اهل بیت آباد است و مردم به زیارت آنها می شتابند، امّا از امویان اثری باقی نیست جز قبر معاویه که در مکانی بسیار نفرت آور است.

عظمت تشیع در سوریه هنگامی به اوج خود رسید که دولت حمدانیان در شام و جزیرۀ عراق برپا شد و سیف الدوله خدمات ارزنده ای در مورد تشیع انجام

ص:584

داد و ابی نواس در قصیده میمیۀ خود مرثیه جانسوزی برای آل اللّه سرود که نخستین بیت آن این است:

الحق مهتضم والدین مخترم وفیء آل رسول اللّه مقتسم

حق پایمال گردیده و دین خدا آسیب دیده و سهم خاندان پیامبر از بیت المال در دست دیگران است.

علمای بزرگ برخاسته از جبل عامل
1. محمد بن مکی (786-734) معروف به شهید اوّل

در عظمت علمی او همین بس که او را پیشوای فقه شیعه می دانند و آثار فقهی ارزشمندی از خود به یادگار نهاده است که فقط به یکی اشاره می کنیم و آن کتاب «اللمعة الدمشقیة» است. معروف این است که وی این کتاب را در زندان در ظرف یک هفته نوشته و از کتب فقهی نزد او جز «المختصر النافع» تألیف محقق حلّی کتاب دیگری نبوده است.

دردآور این که این دانشمند با عظمت به جرم این که به فقه اهل بیت علیهم السلام عمل می کرد و فتوا می داد به دار آویخته شد، آنگاه سنگسار گشت، سپس سوزانده و خاکستر آن به دریا ریخته شد.

2. زین الدین بن علی جبعی (966-911) معروف به شهید ثانی

مؤلف کتاب «الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة» و «مسالک الافهام فی شرح شرائع الإسلام»، این کتاب بر وفق شرائع به عنوان شرح بر آن

ص:585

نوشته شده و یکی از ممتازترین کتابهای فقهی شیعه است.

این شخصیت بزرگ بسان سلف خویش (شهید اول) به امر خلیفۀ عثمانی دستگیر گشت و بنا بود که وی را به صورت زنده پیش خلیفه ببرند ولی دستگیر کننده خواست خوش رقصی کند، او را در کنار دریا کشت و سر او را به عنوان تحفه برای سلطان عثمانی برد. اما (از قضا سرکنگبین صفرا فزود)، خون پاک شهید دامن او را گرفت و سلطان دستور داد که او را بکشند که چرا از پیش خود چنین کاری را انجام داده است.

به خدا سوگند این نوع جرائم یکی دو تا نیست، بلکه تاریخ شیعه پیوسته در طول قرنها با این جرایم روبرو بوده و بسیاری از علمای شیعه به جرم تشیع کشته شده اند، شما می توانید با شرح حال این گروه از دانشمندان که با قلم و خون خود به اسلام و تشیع خدمت کرده اند با خواندن کتاب «شهداءالفضیله» نگارش علامه امینی آشنا شوید.

با بودن این همه کشتارها دیگران انتقاد می کنند که چرا شیعه تقیه را پیشۀ خود ساخته است؟! چگونه پیشۀ خودنسازد در حالی که شیعه با چنین سپری این همه شهید در راه اهل بیت علیهم السلام داده است و اگر این سپر را به زمین می افکند، دیگر در جهان اسلام از تشیع خبری نبود. مع الوصف با تمام مشکلاتی که خلفای عثمانی و نمایندگان آنان برای شیعیان در سوریه بوجود می آوردند بالأخص در دوران «احمد پاشا جزار» (نماینده خلافت عثمانی در شام 1198-1195) مع الوصف منطقه جبل عامل زادگاه تشیع و پرچمدار علم و دانش بوده است. شیخ حر عاملی کتابی دارد به نام «امل الآمل فی علماء جبل عامل» که در دو جلد

ص:586

منتشر شده و علامه سید حسن صدر نیز مستدرکی بر آن نوشته است. در لبنان، بعلبک از شهرهای دیرینۀ شیعه است. تشیع در آن نقطه از زمان ورود اسلام همراه بوده بالاخص در سایه دولت حمدانیها تشیع در آن جا به اوج خود رسید.

شیعه در مصر

روزی که اسلام وارد مصر شد تشیع نیز با آن همراه بود، زیرا گروهی از صحابۀ پیامبر صلی الله علیه و آله که از شیعیان مخلص امام علی علیه السلام بودند در این سرزمین حضور داشتند مانند مقداد بن اسود کندی، ابوذر غفاری، ابوایوب انصاری، ابورافع، حتی عمار بن یاسر در خلافت عثمان از مصر دیدن کردند(1)، آنان کسانی نبودند که اندیشه تشیع و پیروی از اهل بیت را به دست فراموشی بسپارند، اگر به تعلیم مردم و تبلیغ اسلام می پرداختند آن را با ولایت اهل بیت علیهم السلام همراه می کردند. گواه روشن این که هنگامی که مصری ها از ظلم و جور نمایندگان خلیفۀ سوم به ستوه آمدند، همگان عزم مدینه کرده و پس از طی مراحلی به زندگی عثمان خاتمه دادند، پس از قتل او، همگان روانۀ خانۀ علی علیه السلام شدند تا با او بیعت کنند و این اتفاقِ کلمه بر رهبری امام، حاکی از آن است که شناخت خوبی از امام علی علیه السلام داشتند.

در دوران حکومت امیرمؤمنان علیه السلام قیس بن سعد به عنوان امیر مصر از طرف امام منصوب شد. همۀ مصریان با او بیعت کردند، جز یک قریه آن هم به نام خربتا.(2)

ص:587


1- (1) . خطط مقریزی، ج 2، ص 74.
2- (2) . خطط مقریزی، ج 4، ص 149، کامل ابن اثیر، ج 3، ص 61، حوادث سال 36 هجری.

هستۀ تشیع در همین زمان در مصر افشانده شد و به تدریج رشد و نمو می کرد، اما امویان پیوسته می کوشیدند که از رشد آن جلوگیری کنند و هنگامی که عمروعاص از طرف معاویه مأمور به فتح مصر گردید وی محمد بن ابی بکر را که نماینده امام در مصر بود دستگیر کرد پس از قتل او جنازه اش را در پوست الاغی قرار داد و در انظار مردم آتش زد. این نوع عمل از این صحابی عادل!!! که نهایت بی رحمی و سنگدلی را نشان می دهد، و مایۀ شرمندگی بشریت گردید و این که انسان در مقام انتقام قساوت را به این حد برساند که با یک فرزند صحابی که نمایندۀ خلیفه برگزیده مردم است، چنین عملی را انجام دهد.

روح تشیع در دل مردم مصر نافذ بود و لذا هنگامی که دولت فاطمی در قرن سوم در مصر بر سر کار آمد بسیاری از مردم با آن بیعت کردند و در دوران این دولت، انتشار تشیع در شمال آفریقا از مصر تا الجزایر و مغرب و تونس و لیبی چشمگیر بود.

در دوران حکومت فاطمی ها امور زیر رسمی شد:

1. گفتن «حی علی خیر العمل» در اذان.

2. برتری دادن علی علیه السلام بر دیگر خلفا.

3. عطف آل محمد بر پیامبر صلی الله علیه و آله به هنگام صلوات.

4. مراسم عاشورا، عزاداری در آن روز جزء رسوم مردم مصر گشت.

5. شادمانی در عید غدیر فراگیر شد.

تمام این پدیده ها خاک مصر و اطراف آن را فرا گرفت اما بار دیگر به وسیلۀ شمشیر صلاح الدین ایوبی تشیع کم فروغ شد. جرایمی را وی مرتکب

ص:588

شد که قلم از بیان آن شرم دارد، او هر چند به خاطر پس گرفتن قدس از صلیبی ها مقام و موقعیتی در تاریخ پیدا کرد امّا همین موقعیت نوعی پوشش بر جرائم بزرگ او گردید.

هم اکنون رأس الحسین علیه السلام ومرقد خواهرش زینب علیها السلام یکی از مشاهد پر جمعیت مصر است.

تشیع در ایران

از سال 905 ه تا به امروز تشیع، مذهب رسمی ایران می باشد، سال مذکور هرگز آغاز ظهور تشیع در این کشور نمی باشد، بلکه پیش از دولت صفویه در بسیاری از نقاط ایران شیعیان زندگی می کردند و برای خود مقام و رسمیتی داشتند. آنچه مهم است این است که بدانیم چرا ایرانیان از روز نخست نوعی به اسلام و اهل بیت علیهم السلام علاقه مند گشتند، زیرا در این مورد مخالفان و حتی خاورشناسان زیاد گرد و خاک کرده اند و اوهامی را بهم بافته اند.

گرایش ایرانیان به اسلام

علت گرایش ایرانیان به اسلام این بود که مشاهده کردند که در نظام اسلامی عدل و مساوات محور زندگی قرار گرفته و نژادپرستی محکوم می باشد و تقوی و ارزشهای اخلاقی ملاک برتری گردیده است.

همین امر سبب گرایش ایرانیان بلکه تمام ملیت های مختلف، به اسلام گشته است.

ص:589

علت گرایش ایرانیان به اهل بیت علیهم السلام

علت گرایش ایرانیان به اهل بیت علیهم السلام نوعی واکنشی بر عمل خلفای پیشین بود، زیرا در حکومت علی علیه السلام احساس کردند که هر نوع نژادپرستی و تبعیض های ناروا محکوم است و این را در رفتار علی و رفتار والیان از طرف او لمس کردند، و همین سبب شد که مهر این خاندان در قلوب آنان نهادینه گردد.

این که گفتیم رفتار علی و حاکمان از طرف وی سبب گرایش شده است شواهدی دارد که برخی را یادآور می شویم:

1. فضل بن ابی قرة از امام صادق علیه السلام نقل می کند: در دوران خلافت خلفا سه گانه، مسلمانان غیر عرب حضور امام علی علیه السلام رسیدند و گفتند: ما از مسئولان عرب شاکی هستیم، پیامبر اسلام میان ما و دیگران در حقوق فرقی نمی گذاشت و بیت المال را بالسویه تقسیم می کرد او اجازه داد ملیت های غیر عرب مانند سلمان، بلال، صهیب را با زنان عرب، تزویج کنند ولی این گروه از این کار جلوگیری می کنند.

امیرمؤمنان سراغ مسئولان رفت وپیام آنان را رساند در این موقع داد آنان بلند شد، گفتند: ما هرگز به مساوات تن نمی دهیم و عجم را با عرب یکسان نمی شمریم.

امیرمؤمنان در حالی که ردای خود را می کشید خشمگینانه مجلس آنان را ترک گفت و فرمود: گروه عجم آنان شما را در ردیف نصاری و یهود قرار می دهند، از شما دختر می گیرند ولی دختر نمی دهند، و در برابر آنچه که از شما می گیرند، چیزی پس نمی دهند، به دنبال تجارت و بازرگانی بروید، از پیامبر

ص:590

شنیدم فرمود: روزی در ده بخش خلاصه می شود، نه بخش آن در تجارت، و یک بخش در غیر آن است.(1)

2. ابواسحاق معروف به ثقفی در کتاب ارزشمند خود به نام «الغارات» از عبّاد فرزند عبداللّه اسدی نقل می کند: روز جمعه ای من پای منبر علی علیه السلام نشسته بودم و او مشغول خواندن خطبه بود، ابن صوحان نیز در کنار منبر نشسته بود، اشعث بن قیس آمد، در حالی که صفوف را به هم می زد، گفت: یا امیرالمؤمنین این عجم ها نزد تو وجهه و مقامی پیدا کرده اند، امیرمؤمنان فرمود: چه کسی مرا ازاین افراد معذور می دارد؟! این موالی، خدا را عبادت می کنند در حالی که دیگران به خوش گذرانی مشغول هستند، به من دستور می دهند که اینها را طرد کنم و از ستمگران باشم، سوگند به کسی که دانه را شکاف و انسان را آفرید من از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده ام که همین جمعیت غیر عرب شما را می زنند تا بار دیگر به اسلام باز گردانند، کما این که شما آنان را در آغاز زدید تا اسلام آورند.

مغیرة بن شعبه می گوید علی علیه السلام نسبت به غیر عرب مایل تر و مهربانتر بود، در حالی که عمر دربارۀ آنان شدت عمل به خرج می داد.(2)

3. ابن شهر آشوب می نویسد: وقتی که اسیران ایرانی را به مدینه آوردند، خلیفۀ دوم خواست زنان به فروش برسند و مردان غلامان عرب گردند و در طواف بیماران و پیران را به دوش بگیرند و طواف دهند، امیرمؤمنان به وی فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله گفت: عزیزان قومی را اکرام کنید، هر چند با شما از در مخالفت وارد شدند، ایرانیان حکیمان و کریمند، اکنون با ما از در تسلیم وارد شده اند و

ص:591


1- (1) . کافی، ج 5، ص 318.
2- (2) . غارات، ص 340.

حاضر شده اند اسلام بیاورند، من حق خود و حق بنی هاشم را آزاد کردم، اتفاقاً مهاجر و انصار نیز گفتند ما هم حق خویش را آزاد کردیم، آنگاه امیرمؤمنان فرمود: «اللّهم فاشهد أنّهم قَد وهبُوا وقبلتُ وأعتقتُ»، خدایا تو گواهی که آنها بخشیدند و من هم پذیرفتم و بخشیدم.

عمر در تنگنا قرار گرفت و گفت این جریان تصمیم من را در مورد ایرانیان شکست.(1)

4. صدوق از امام صادق علیه السلام نقل می کند به او گفت مردم می گویند: کسی که عرب نباشد و یا پدر و مادر او مملوک نباشد، انسان پستی است، امام پس از ردّ این اندیشه چنین فرمود: گرایش به اسلام از روی میل باطنی بهتر از تظاهر به آن از روی ترس است، منافقان، از ترس به اسلام تظاهر می کردند، عجم ها از روی میل باطنی آن را پذیرفتند.(2)

5. فضل بن شاذان (م 260) نقل می کند که عمر بن خطاب اجازه نمی داد که عرب از عجم زن بگیرد و می گفت من از تزویج آنان جلوگیری می کنم مگر این که کفو و همتا باشند.(3)

6. شیخ مفید نقل می کند، سلمان فارسی روزی وارد مجلس پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله شد، همگان از او احترام کردند و او را به خاطر پیری و همراهی پیوسته با پیامبر، در صدر مجلس جای دادند، عمر بن خطاب وارد مجلس شد، نگاهش به سلمان افتاد، گفت: چرا این مرد عجم در صدر مجلس قرار گرفته

ص:592


1- (1) . مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 148.
2- (2) . معانی الاخبار، ص 405.
3- (3) . الایضاح، ص 280.

است، این سخن برای رسول خدا صلی الله علیه و آله گران آمد، بالای منبر قرار گرفت و فرمود:

همه انسان ها از زمان آدم تا به امروز بسان دندانه های شانه هستند (همگان در یک درجه قرار دارند)، عرب را بر عجم، سفید را بر سیاه برتری نیست، مگر به پرهیزگاری، سلمان دریای (فضیلت است) که پایان نمی پذیرد، و گنجی است که تمام نمی شود، سلمان از ما اهل بیت، او منبع حکمت و دلیل و برهان است.(1)

7. ثقفی در کتاب غارات نقل می کند، دو زن یکی عرب و دیگری عجم به هنگام تقسیم بیت المال، حضور امام علی علیه السلام رسیدند، حضرت به هر دو 25 درهم و مقدار معین گندم داد، زن عرب به امام عرض کرد من زن عرب هستم و او زنی است از عجم! امام در پاسخ وی فرمود: من برای فرزندان اسماعیل (عرب) برتری بر فرزندان (اسحاق) عجم (در شریعت اسلام) نمی بینم.(2)

8. شیخ مفید از چند شخصیت بزرگ مانند ربیعه و عماره و... نقل می کند:

هنگامی که گروهی از اشراف از حمایت امام دست کشیده و برای دریافت حقوق و مال بیشتر به سمت معاویه رفته بودند، از روی دلسوزی به امام گفتند: به این گروه از بیت المال سهم بیشتری بده تا به سوی معاویه نروند، امام فرمود: آیا به من دستور می دهید که برای پیروزی خود در حق کسانی که بر آنها حکومت می کنم، از جور و ستم استمداد جویم؟! به خدا سوگند تا عمر من باقی است، و شب و روز برقرار و ستارگان آسمان در پی هم طلوع و غروب می کنند هرگز به چنین کاری دست نمی زنم، اگر اموال از خود من بود به طور مساوی قسمت

ص:593


1- (1) . الاختصاص، ص 341.
2- (2) . غارات ثقفی، ص 341.

می کردم تا چه رسد که اموال مال خداست.(1)

این ها نمونه هایی از رفتار امام با موالی و عجم است، طبعاً یک چنین رفتارهای انسانی، سبب گرایش آنان به اهل بیت علیهم السلام گردیده و از این جهت در تمام صحنه ها از او جانبداری می کردند.

دو تحلیل بی پایه در گرایش ایرانیان به تشیع

زمخشری در ربیع الابرار می نویسد: اسیران ایرانی وارد مدینه گردیده در میان آنان سه دختر یزدگرد بود، اسیران به فروش رسیدند، خلیفه دوم خواست دختران یزدگرد را بفروشد، امام فرمود: با دختران پادشاهان، بسان دیگران رفتار نمی شود، خلیفه گفت: چه باید گرد، قیمت گذاری می شوند به هر مبلغی برسد، آنگاه هر کس به آن مبلغ پذیرا شد نصیب او می گردد، پس از قیمت گذاری، امام هر سه را پذیرفت، یکی را به عبداللّه بن عمر داد، و دیگری را به فرزندش امام حسین، سومی را به محمد بن ابی بکر، پس از مدتی هر سه دختر دارای فرزند شدند، نام فرزند عبداللّه، سالم، و نام فرزند حسین، زین العابدین، و نام فرزند محمد، القاسم شد و هر سه پسر خاله هستند.(2)

1. برخی گمان می کنند که علت گرایش ایرانیان به خاندان رسالت، همان ازدواج حسین بن علی با دختر یزدگرد پادشاه ایران است.

من تصور نمی کنم یک فرد محقق به چنین تحلیلی دست بزند:

اولاً: اصل داستان قطعی نیست، برخی از محققان در آن تشکیک کرده، و

ص:594


1- (1) . امالی مفید، 57، ط نجف، و نهج البلاغه، خطبه 126.
2- (2) . ربیع الأبرار

از بیخ منکر شده اند و شادروان دکتر سید جعفر شهیدی، در کتاب خود به نام «امام علی بن الحسین» با دلایلی آن را بی پایه خوانده است.

گذشته بر این اگر تنها حسین بن علی با دختر پادشاه ایران ازدواج کرده بود، جای این توهم بود، در حالی که دو نفر دیگر یکی فرزند خود خلیفه، دومی فرزند خلیفه نخست نیز ازدواج کردند، اگر علت گرایش ازدواج است، باید به خاندان این دو نفر نیز مهر ورزند.

از این نظریه بی پایه تر نظریه «احمد امین مصری» در کتاب فجرالاسلام، در بخش شیعه است وی می گوید: چون مجاهدان عرب تخت و تاج ایرانیان را به یغما بردند، و به حکومت آنان خاتمه دادند، ایرانیان تحت لواء حب اهل بیت خواستند، انتقام بگیرند و و تعالیم یهود و نصاری و زردشت را وارد اسلام کردند و نیز ایرانیان به خاطر استقلال کشور خود از حب اهل بیت استفاده کرده و از حکومت مرکزی اطاعت نمی کردند.(1)

این اندیشه کور و بی پایه به وسیله افرادی مانند نویسنده امریکایی به نام «لوتروب سنودارد» در کتاب «حاضر العالم الاسلامی» که شکیب ارسلان آن را به عربی بازگردانیده و رشید رضا صاحب المنار و محب الدین الخطیب ترویج شده است.

آنان گروهی هستند که خدا چشم بصیرت آنان را کور کرده و لذا از دیدن سیمای حقیقت محروم گشته اند.

ایرانیان از نخستین روز تشرفشان به اسلام، به آن خدمت کرده و بزرگترین

ص:595


1- (1) . فجر الإسلام، ص 277، به نقل از مقریزی، ط دارالکتاب العربی.

محدثان و تاریخ نگاران و دانشمندان دیگر رشته ها ایرانی بودند و در این قسمت میان ایرانی شیعی و ایرانی سنی فرقی نیست، ایرانیان در تمام قرنها، جزیی از مسلمانان بوده و دوشادوش دیگران در خدمت به اسلام ومسلمین بوده اند، کافی است که بدانیم نویسنده صحاح ششگانه اهل سنت و کتب اربعه شیعه همگان ایرانی بوده اند.

چون این نظریه بسیار نظریه منحط و بی پایه است، ما درباره آن گفتگو نمی کنیم.

حکومتهای شیعه

امویها کوشیدند چراغ تشیع را خاموش سازند. خلفای عباسی نیز، از انتشار آن جلوگیری کردند، ولی به لطف الهی، تشیع قرن به قرن، درخشید، بلکه دولتهای شیعه در برخی از نقاط جهان تأسیس شد که ما به برخی از آنان اشاره می کنیم:

1. دولت ادریسیان (ادارسه) در مغرب (194-305 ه)

2. دولت علویان در دیلم (مازندران) (205-304 ه)

3. دولت آل بویه در عراق و فارس (321-447 ه)

4. دولت حمدانیان در سوریه و موصل و کرکوک (293-392 ه)

5. دولت فاطمیان در مصر (296-567 ه)

6. دولت صفویان در ایران (905-1133 ه)

7. دولت زندیان (1148-1193 ه)

ص:596

8. دولت قاجاریان در ایران (1200-1344 ه)

این گذشته از حکومتهای شیعه است که در هند، وجود داشته است.

علاوه بر اینها، امیرنشینهایی در نقاط مختلف جهان، از طرف شیعیان وجود داشته است. سخن گفتن در مورد و پدید آورندگان این دولتها در گرو کتاب مستقلی است. در این مورد، می توانید به کتاب «الشیعة والتشیع» نگارش محمد جواد مغنیه مراجعه کنید.

دانشگاههای شیعه
اشاره

آیین اسلام، آیین علم و معرفت است و پیوسته می خواهد انسان را از جهل و نادانی به عالیترین مراتب علم و کمال برساند، و لذا پیوسته به خواندن و نوشتن دعوت کرده و سعی دارد انسان را به مطالعه در آثار کون و مظاهر طبیعت سوق دهد، شیعیان، در طول چند قرن حوزه های علمی و به اصطلاح امروز، دانشگاههایی داشته اند که به برخی اشاره می کنیم:

مدینۀ منوره

مدینۀ منوره نخستین خاستگاه دانش شیعی است، زیرا در مدینه گروهی از شیعیان علی علیه السلام که در رأس آنان ابن عباس، سلمان فارسی و ابوذر غفاری و ابورافع قرار داشتند، توانستند، علوم و دانشهای علوی را نشر دهند.

بعد از این طبقه، شاگردان امام سجاد علیه السلام مانند سعید بن مسیب، قاسم بن محمد بن ابی بکر، و ابوخالد کابلی، قرار دارند، و به وسیلۀ اینها، دانشگاه شیعی مدینه در اعصار امام باقر و امام صادق علیهما السلام شکوفا گشت و از اطراف و اکناف

ص:597

جهان، گروههایی برای آموزش به این شهر روی آوردند و در حقیقت، خانۀ امام باقر و امام صادق علیهما السلام مرکز علمی بزرگی بود که دانشجویان و علاقه مندان حدیث، از علوم آن بزرگواران بهره می گرفتند.

کوفه و دانشگاه بزرگ آن

در گذشته یادآور شدیم که امیرمؤمنان پس از خروج از مدینه، کوفه را پایتخت خود قرار داد و گروهی از علاقه مندان علوم علوی در همانجا پرورش یافتند.

ابن سعد در طبقات کبری، اسامی گروهی از تابعان را که در کوفه سکنی گزیده و مایۀ شکوفایی دانشگاه آنجا گشته بودند، آورده است. بالأخص امام صادق علیه السلام به اصرار ابوالعباس سفاح، مدینه را به قصد سکنی در کوفه ترک گفت و دو سال در آنجا زندگی کرد.

امام صادق علیه السلام شرایط سیاسی را مناسب دید تا بتواند علوم آل محمد علیهم السلام را در میان تشنگان، گسترش دهد، زیرا حکومت اموی ساقط شده بود و هنوز حکومت عباسی کاملاً بر جهان اسلام، تسلط نیافته بود. در همین فرصت، توانست این خدمت را انجام دهد.

حسن بن علی ملقب به وشاء از شکوفایی دانشگاه کوفه چنین سخن می گوید: من در این مسجد کوفه نهصد استاد حدیث را درک کردم که همگی می گفتند: حدثنی جعفر بن محمد. نجاشی رجالی معروف، پس از نقل این جمله «وشاء» را چنین معرفی می کند: او یکی از بزرگان امامیه بود و کتابهایی را تألیف

ص:598

کرده است. آنگاه کتابهای او را نام می برد.(1) دانشگاه کوفه، فقیهان برجسته ای را تربیت کرد که هم اکنون جامعۀ شیعی از علوم آن بهره می گیرد مانند:

ابان بن تغلب، مقلب به رباح کوفی (م 141)، محمد بن مسلم طائفی (م 150 ه)، زرارة بن أعین (م 150) و فقیهان شیعه و محدثان آنها در همین شرایط، 6600 کتاب، در کوفه به رشته تحریر درآورده و از میان آنها 400 اصل به نام اصول أربعمائه برگزیده شده و همین اصول، تشکیل دهندۀ جوامع حدیثی ماست.(2)

دانشگاه کوفه منحصر به تدریس حدیث و تفسیر و فقه نبود، بلکه دیگر علوم اسلامی نیز در آنجا به بحث و بررسی گذارده می شد، و لذا مؤلفان بزرگی مانند هشام بن محمد بن سائب کلبی نویسندۀ فزون از 200 کتاب، و ابن ابی عمیر مؤلف 194 کتاب، و ابن دُئل مؤلف 100 کتاب و جابر بن حیان استاد شیمی و علوم طبیعی و ابن شاذان مؤلف 280 کتاب، از این دانشگاه برخاسته اند.

دانشگاه قم و ری

ایرانیان، اسلام را پذیرا شدند و بیشترین آنان، بر مذهب تسنّن بودند، ولی نقاطی در ایران منحصراً شیعه بودند، مانند قم، ری، کاشان، و بخشی از خراسان و حتّی اشعریهای یمن، ساکن کوفه از ترس حجاج، کوفه را ترک گفته و در قم سکنی گزیدند و از همین طریق، هستۀ تشیع در ایران، پدید آمد. دانشگاه کوفه پیوسته در حال شکوفایی بود. با این که خلفای عباسی، دست از فشار و آزار

ص:599


1- (1) . رجال نجاشی، شماره 79.
2- (2) . وسائل الشیعه، ج 20، فایدۀ چهارم.

شیعیان برنمی داشتند ولی این فشارها، جلو شکوفایی این دانشها را نگرفت.

اتفاقاً با مهاجرت ابراهیم بن هاشم کوفی، شاگرد یونس بن عبدالرحمان، از اصحاب امام رضا علیه السلام به قم، این مرکز شیعی (قم و ری) شکوفایی بیشتری یافت، زیرا علاوه بر احادیثی که قمی ها از امامان نقل می کردند، از احادیث کوفیان نیز بهره مند شدند. و وجود دولت آل بویه، به شکوفایی بشتر این نقاط کمک کرد و چیزی نگذشت که متخصصان حدیث از این دانشگاهها فارغ التحصیل شدند، مانند:

1. علی بن ابراهیم، استاد کلینی که در حدود 307 هجری در قید حیات بود.

2. محمد بن یعقوب کلینی، متوفای 339، مؤلف کافی در اصول و فروع.

3. علی بن حسین بن بابویه پدر شیخ صدوق مؤلف شرایع، متوفای 329.

4. ابوالقاسم جعفر بن محمد ابن قولویه (285-368) از شاگردان کلینی و استاد مفید.

5. محمد بن علی بن بابویه معروف به صدوق (306-381) مؤلف صدها کتاب در حدیث و عقاید و تاریخ.

این شخصیت های بزرگ، همگی از فارغ التحصیلان دانشگاه قم و ری هستند، و گواه روشن بر عظمت این دانشگاه این است که حسین بن روح، نائب خاص امام مهدی (عج) کتاب «التأدیب» را برای فقیهان قم فرستاد و گفت: دربارۀ این کتاب، نظر دهید، و اگر چیز خلافی هست، ما را آگاه سازید. آنان در پاسخ حسین بن روح نوشتند: سراسر این کتاب صحیح است.(1)

ص:600


1- (1) . غیبت شیخ طوسی: 390 به شماره 357، ط مؤسسة المعارف الاسلامیة.

این گزارش و گزارش های دیگر حاکی از فعالیت گسترده علمی مدارس قم و ری است.

دانشگاه بغداد

روزگاری که آل بویه بر بغداد و حومۀ آن حکومت می کردند، دانشگاه چهارمی برای شیعه در بغداد به وجود آمد که در درون خود، شخصیتهای عظیمی را پرورش داد و در حقیقت شیعه در چنین زمانی نفس راحتی کشید. اینک به اسامی برخی از این شخصیتها اشاره می کنیم:

1. شیخ مفید (336-413)، بزرگ شخصیت شیعی در عصر خودش بود و موافق و مخالف به علم و دانش و هوشمندی و نبوغ او و در عین حال زهد و پارسایی او اعتراف کرده اند. او بزرگترین استاد علم کلام در عصر خویش بود که با تمام سران مکاتب کلامی به مناظره می پرداخت و مسجد او به نام «مسجد براثا»، مرکز تدریس و تعلیم و تربیت بود. و لذا او توانست قریب به دویست اثر از خود به یادگار بگذارد.

2. شیخ مرتضی علم الهدی (355-436)، دومین شخصیت شیعی در قرن پنجم بود. ثعالبی در حق او می گوید: ریاست علم و ادب و دانش و کرم و بزرگواری و بزرگ زادگی به او منتهی گشته است. ابن خلکان می گوید: او در کلام و ادب و شعر، امام و پیشوا بود. شاگرد او نجاشی درباره اش می گوید: او علوم اسلامی را آن چنان در سینۀ خود جای داد که هیچ کس در زمان او به پای او نمی رسید. علم و دانش را از استاد متکلمان، شیخ مفید آموخت و از آثار مهم او، کتاب «انتصار»، «تنزیه الأنبیاء»، «جمل العلم والعمل» است.

ص:601

3. سید رضی (359-406). او یکی از شخصیتهای برجستۀ عصر خویش در علم و حدیث و ادب بود. او به سان برادرش سید مرتضی، علم و دانش را از شیخ مفید آموخت. آثار ارزشمندی دارد که از آنهاست: خصایص الأئمه، معانی القرآن، حقائق التأویل.

4. شیخ طوسی (385-460) او رئیس طایفۀ امامیه و از بزرگان امت اسلامی است. او علوم اسلامی را از استادان خود شیخ مفید و سید مرتضی آموخت و آثار فراوانی چون تهذیب و استبصار از خود به یادگار نهاده که امروز مرجع علما و فقهاست.

اینها نمونه هایی از تربیت یافتگان دانشگاه بغداد هستند و تعداد آنها فزون تر از آن است که در این صفحات منعکس شود. از این دانشگاه دهها مجتهد و متخصص برخاست. قدرت علمی شیعه در دوران آل بویه به اوج خود رسید، تا این که طغرل بیک سلجوقی وارد بغداد شد و آتش فتنه را بین شیعه و سنی برافروخت و در نتیجه خانه های شیعیان در کرخ به آتش کشیده شد و به خانۀ شیخ طوسی هجوم بردند و تمام دفاتر و کتابهای او را به آتش کشیدند و حتی کرسی که روی آن درس می گفت، طعمۀ آتش شد.(1)

دانشگاه نجف اشرف

هجوم سلاجقه به بغداد، و به آتش کشیدن خانه های شیعیان و در رأس آنان شیخ طوسی، هر چند بخشی از ثروت علمی را نابود کرد و گروهی از بی گناهان کشته شدند، اما همین کار سبب شد که شیخ، بغداد را رها کند و به

ص:602


1- (1) . المنتظم، ج 16، ص 8؛ حوادث سال 447-449.

نجف اشرف پناه ببرد و در جوار قبر سرور مؤمنان دانشگاه دیگری را تأسیس کند. خوشبختانه این دانشگاه نخست به صورت نهال بود، ولی با گذر زمان، درخت تنومندی گشت و بار بسیاری داد.

البته پیش از هجرت شیخ طوسی، نوعی نشاط علمی در نجف برقرار بود، اما نه در حد شأن نجف.

نجاشی در ترجمۀ حسین بن احمد بن مغیره می گوید: او کتابی به نام «عمل السلطان» دارد و در سال 400 در نجف اشرف، به من اجازۀ روایت آن را داد.(1) در هر حال، دانشگاه نجف اشرف که به وسیلۀ شیخ طوسی بنیانگذاری شد، در این ده قرن مرکز علم و دانش شیعه و محل پرورش مجتهدان، محدثان، مفسّران، فلاسفه و حکما و ادبای فراوانی بود. علاقه مندان برای آگاهی از سیر علم در این دانشگاه در طول ده قرن به کتاب «ماضی النجف وحاضرها» مراجعه کنند. مؤلف این کتاب شیخ جعفر آل محبوبه توانسته است سیمای مناسبی از این دانشگاه ترسیم کند.

دانشگاه حلّه

در اعصاری که نجف مرکز علم و دانش بود و به سان ستارۀ درخشان در آسمان علم و ادب می درخشید، شهر حلّه نیز دارای دانشگاه دیگری برای شیعه بود و توانست در درون خود فقیهان عظیمی را که چشم روزگار، نظیر آنها را کمتر دیده بپروراند. اینک برخی را نام می بریم:

ص:603


1- (1) . رجال نجاشی، شماره 165.
محقق حلّی

وی نجم الدین ابوالقاسم جعفر بن سعید، از بزرگان فقیهان شیعه است و شاگرد او ابن داوود، وی را چنین معرفی می کند: پیشوای علّامه، یگانۀ عصر خود، و در قدرت بیان و استدلال و حاضر جوابی سرآمد زمان خود بود. وی در سال 676 درگذشت(1) و یکی از آثار ماندگار او، شرایع الاسلام است که در چهار جلد چاپ شده است. او همین کتاب را تلخیص نموده و «المختصر النافع» نامیده است، ولی از نظر استدلال کتاب «معتبر» وی که در «شرح المختصر النافع» است، کم نظیر است.

علّامۀ حلّی

جمال الدین حسن بن یوسف (648-726) از فارغ التحصیلان مدرسۀ حلّه است. او فقه و اصول را نزد محقق حلی آموخت و فلسفه و ریاضیات را از خواجه نصیرالدین طوسی فرا گرفت. در میان فقهای اسلام او به نبوغ و تیزهوشی مشهور است، تا جایی که قبل از بلوغ به درجۀ اجتهاد رسیده بود. آثار فراوانی دارد که بهترین آنها در فقه دو کتاب یاد شده در زیر است:

الف. تذکرة الفقهاء که 18 جلد آن چاپ شده است و باقیماندۀ آن نیز در دست تحقیق است.

ب. منتهی المطلب فی تحقیق المذهب که تا آخر کتاب جهاد است و در چهارده جلد منتشر شده است.

ص:604


1- (1) . رجال ابن داود، ص 62، شماره 304.
فخرالمحققین

محمد بن حسن بن یوسف (682-771). وی فرزند علّامۀ حلّی و تربیت یافتۀ مکتب اوست و علّامه به قدری به این فرزند علاقه مند بود که بخشی از کتاب های خود را به نام او نوشته و در آخر کتاب قواعد وصیتی برای او نگاشته که برای اهل علم، بسیار آموزنده است و از شاگردان او محمد بن مکی معروف به شهید اوّل است.

البته دانشگاه حله علاوه بر این شخصیتها جمعی از بزرگان را پرورش داده، مانند: ابن طاووس، ابن ورام، ابن نما، ابن ابی الفوارس، که همگی از خاک پاک حلّه برخاسته اند و آثار آنان تا به امروز نورافشانی می کند.

جامع أزهر

دولت فاطمی مصر که در قرن دوم پی ریزی شد، شعاع قدرت خود را از غرب تا اقیانوس اطلس و از شرق تا دریای سرخ گسترده بود و پیوسته بین دولت فاطمی در شمال آفریقا با دولت عباسیان در بغداد رقابت برقرار بود.

المعز لدین اللّه فاطمی یکی از خلفای آنان مردی دانشمند و علاقه مند به علوم و ادب بود. او بر اثر آگاهی و نبوغ ذاتی قاهره را مرکز حکومت خود ساخت و در آنجا «جامع ازهر» را بنا کرد و در رواقهای مختلف آن، حلقات درس منعقد می شد و بر نشر مذهب شیعه در میان مردم اصرار می ورزید و در زمان او در تمام مساجد، «حی علی خیرالعمل» گفته می شد و از پوشیدن لباس سیاه که شعار عباسیان بود، جلوگیری کرد. مسلمانان وبالاخص مصریان در فرهنگ و پیشرفت های علمی و صنعتی خود، مرهون دولت فاطمی هستند و در سایۀ

ص:605

همّت آنان است که جامع ازهر تا به امروز می درخشد، و روز به روز بر اعتبار آن افزوده می شود و این دانشگاه از بدو تأسیس خود تا دو قرن، شیعه بوده و بعداً بر اثر سلطۀ صلاح الدین از آن حالت به درآمد و اگرکسی بخواهد از خدمات علمی آنان آگاه شود، باید تاریخ فاطمیان را بخواند. اینک ما مختصری از آن را یادآور می شویم:

مؤلف کتاب مختصر تاریخ العرب می نویسد: دولت فاطمی پیوسته از پیشرفت علمی حمایت می کرد. دانشمندان را گرامی می داشت. در دولت فاطمیان، دانشکده ها و کتابخانه های عمومی و دارالحکمه برپا گشت و بسیاری از کتابها در علوم و فنون و آلات و ادوات نجومی به آنجا انتقال یافت. دولت برای آنهااساتیدی را معین کرد و تحصیل در آنجا رایگان بود و همۀ لوازم تحصیلی را به رایگان در اختیار دانشجویان می نهادند.

خلفای فاطمی مجالس مناظره را در بسیاری از علوم به سان ریاضیات و منطق و فقه و طب برپا می کردند. و اساتید این مدارس با لباس خاصی به حضور خلیفه می رسیدند. تاریخ می گوید: خلیفه در هر سال مبلغ 43 میلیون درهم برای این دانشکده ها صرف می کرد وحتی اساتیدی را از قارّۀ آسیا و اسپانیا دعوت می کرد تا در دارالحکمه سخنرانی کنند و از این طریق بر رونق آن افزوده می شد.

مراکز علمی شیعه در شام

شام پیوسته در دوران امویان، زیر نفوذ آنان قرار داشت، آنگاه که با روی کار آمدن عباسیان، رژیم آنان سرنگون شد ودولت آل بویه در عراق و دولت حمدانی در موصل وحلب روی کار آمد، در این دوره شیعه توانست مراکز علمی

ص:606

را در جبل عامل و حلب تأسیس و گروهی را تربیت کند. از تربیت یافتگان مرکز علمی حلب، خاندان ابن زهره هستند که آثار علمی و فقهی چندی از خود به یادگار نهاده اند. و جبل عامل، نیز به تناوب در حالتهای قوه و ضعف به سر می برد. در دوران قدرت، نشاط علمی را از سر می گرفت. در دوران حکومت «جزّار» سخت ترین ضربه بر آن وارد شد و در گذشته در این باره سخن گفتیم.

مراکز علمی دیگر شیعه

مراکز علمی شیعه، منحصر به آنچه گفتیم نبود، بلکه در بسیاری از نقاط جهان مانند افغانستان، پاکستان، هند، به ویژه در شهرهای هرات ولکهنو و بمبئی مراکز علمی فراونی پدید آمد، بلکه نشاط علمی شیعه تا جنوب شرق آسیا مانند مالزی و تایلند و اندونزی کشید شده و علاقمندان می توانند با خواندن کتابهایی پیرامون این کشورها و یمن و عمان، اطلاعات خوبی در این باره به دست آورند.

از سالی که دولت صفوی در ایران روی کار آمد (905 ه) در بسیاری از شهرهای ایران، مراکز علمی تأسیس شد و از میان آنان می توان به شهرهایی مانند اصفهان و تهران و خراسان و تبریز، قزوین و زنجان و شیراز و اهواز اشاره کرد و اخیراً در سال 1340 قمری، مرکز علمی به وسیلۀ بزرگ مرد عصر خویش مرحوم آیة اللّه حاج شیخ عبدالکریم یزدی حائری (1274-1355) در قم تأسیس شد و توانست از اکثر نقاط کشور بلکه خارج آن، دانشجو بپذیرد و در این مدت 90 سال که از عمر آن می گذرد، صدها مجتهد و اصولی و مفسر و محدث تربیت کرده و هم اکنون متجاوز از 40000 دانشجو از ملیتهای مختلف در آن مشغول تحصیلند و پس از انقلاب اسلامی به وسیلۀ حضرت امام خمینی بر رونق آن

ص:607

افزوده شد و هم اکنون دانشگاه بی نظیر شیعه در جهان امروز است.

آمار شیعه

از آنجا که مراکز آماری در اختیار دشمنان اسلام و بالاخص صهیونیستهاست، نمی توان به آمارهای منتشر شده دربارۀ فرق اسلامی اعتماد کرد و آمار رسمی از شیعه به دست داد. آنچه که می توان گفت این است که شیعه به طور مطلق که حتی زیدی و اسماعیلی را دربرمی گیرد مسلمانان را تشکیل می دهد و بیشترین آنها شیعۀ امامیه است و از خداوند متعال خواهانیم که این مرکز علمی و دیگر مراکز را از شر دشمنان، حفظ کند.

ص:608

13 منابع و مصادر کلامی و فقهی شیعه

شیعه به سان دیگر مسلمانان، قرآن مجید و سنّت نبوی را که از طریق صحیح نقل شده باشد، عقاید و احکام الهی را از آن استخراج می کند. نه تنها بر این دو مصدر تکیه می کند، بلکه احادیثی که امامان معصوم علیهم السلام، از پیامبر گرامی نقل کرده اند نیز نزد شیعه از اعتبار بالایی برخوردار است، زیرا آنان خزانه داران علوم نبوی بوده و به صورت غیرعادی این علوم را از جد مبارکشان دریافته اند.

اشکالی ندارد که فردی پیامبر نباشد اما از عالم غیب تعلیمی دیده باشد. دربارۀ مصاحب موسی که معمولاً او را «خضر» می خوانند، مسأله از همین گونه است.

خدا دربارۀ او می فرماید:

(آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً) .(1)

«از پیش خود رحمتی به او دادیم و از نزد خود دانشی به او آموختیم».

این فرد پیامبر نبود اما از دانش والایی برخوردار بوده به گونه ای که پیامبر اوالعزمی چون موسی به دانش او نیازمند بوده و به امر الهی باید پیش او برود و نزد او تواضع کند تا از دانش او فراگیرد.

ص:609


1- (1) . کهف/ 65.

چرا دانش امامان معصوم که خلفای پیامبر و هم سنگ قرآن هستند، از این گونه نباشد؟

بنابراین، عالمان و فقیهان و متکلمان امامیه، از چهار نوع علم بهره می گیرند:

1. کتاب، 2. سنت، 3. روایات ویژه معصومان که بیانگر سنت پیامبر است، 4. عقل و خرد.

و اگر هم مسأله ای مورد اتفاق عالمان اسلام و یا خصوص شیعه باشد، آن نیز حجت است، زیرا کاشف از آن است که مدرکی در کار بوده که آنها بدان تکیه کرده اند.

شکی نیست که قرآن، مطلقات و عمومات و مجملاتی دارد که هر کدام از اینها به بیان جداگانه ای نیازمندند، یعنی قید مطلق و تخصیص عام و تبیین مجمل، یکی از وظایف پیامبر صلی الله علیه و آله بود، از آن جا که عمر گرامی پیامبر، به این کار مهم وفا نکرد، این وظیفه را بر دوش خاندان رسالت علیهم السلام و اهل بیت خود نهاده است که قیود مطلقات، و مخصص های عمومات و مبیّن های مجملات را در اختیار امّت بگذارند.

مسلّماً با هر خبری نمی توان در اطلاقات و عمومات و مجملات قرآن تصرف کرد. باید به حدّی برسد که از حجیّت بالایی برخوردار باشد که تفصیل آن در علم اصول بیان شده است.

امامان معصوم، در طول مدت حضور خود در جامعه، فقیهان و متکلمانی تربیت کرده اند و آنها نیز کلمات و آموزه های آنان را در جوامعی گرد آورده و در

ص:610

اختیار آیندگان قرار داده اند، از مهمترین آثار آنان می توان کتابهای زیر را نام برد:

1. اصول اربعمائه، نگارش 400 نفر از شاگردان امام باقر و صادق و کاظم و حضرت رضا علیهم السلام است.

2. المحاسن، نگارش احمد بن محمد بن خالد برقی، متوفای 272 ه.

3. الجامع، نگارش احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی، متوفای 221 ه.

4. نوادرالحکمة، نگارش محمد بن احمد بن یحیی بن عمران اشعری، متوفای حدود 293 ه.

و همچنین کتابهایی که در آنها بخش اعظم احادیث اهل بیت گردآوری شده است.

از این طبقه بگذریم نوبت طبقۀ دوم می آید که کتابهای آنها جوامع ثانوی محسوب می شوند و آنها توانستند محتوای جوامع اولیه را با ترتیب اثر و تنظیم بهتر گرد آورند.

از این گروه است:

1. کلینی مؤلف کتاب کافی، متوفای 329 ه. وی این کتاب را در ضمن 20 سال نوشته است(1) و روایات آن حدود 16199 عدد است.

شهید در ذکری می فرماید: روایات کتاب کافی از نظر تعداد، فزونتر از مجموع روایات صحاح شش گانۀ اهل سنت است و شمار کتابهای آن 32 کتاب است.(2)

ص:611


1- (1) . رجال نجاشی، شمارۀ 1027.
2- (2) . لؤلؤة البحرین، نگارش محدث بحرانی، ص 394، شماره 123.

2. محمد بن علی بن الحسین معروف به «صدوق» (306-381). وی با تألیف کتاب «من لایحضره الفقیه» دومین جامع را در طبقۀ دوم پدید آورد و شمار احادیث آن 5963 حدیث است.

3. محمد بن حسن طوسی (385-460) مؤلف «تهذیب الأحکام» و «الاستبصار فیما اختلف من الاخبار»، شمار احادیث تهذیب 13590 حدیث. و شمار احادیث استبصار 5511 حدیث است.(1)

آنچه که گفته شد دومین جوامع حدیثی شیعه است که در قرنهای چهارم و پنجم به رشته تحریر درآمده است، ولی در این میان یک رشته جوامع داریم که بعد از قرن دهم به نگارش درآمده که برخی را نام می بریم.

1. تفصیل وسائل الشیعه، نگارش محمد بن حسن حر عاملی متوفای 1104 ه.

این کتاب، اخیراً در سی جلد به بهترین وضع تحقیق و چاپ شده است و قبلاً نیز چاپهای متعددی داشته است.

2. الوافی فی الأصول والفروع والسنن والاحکام، نگارش محمد بن مرتضی معروف به فیض کاشانی (1007-1091). این کتاب اخیراً در 26 جزء، به چاپ رسیده و قبلاً نیز چاپهای متعددی داشته است.

3. بحارالانوار، نگارش محمد باقر مجلسی (1038-1110 ه) که اخیراً در 110 جزء چاپ شده و گسترده ترین جوامع حدیثی شیعه است.

این سه گستره در قرن یازدهم نگارش یافته و به حق، عظیم ترین خدمت

ص:612


1- (1) . مستدرک، ج 3، ص 756.

را به حدیث شیعه کرده اند، ولی جوامع نگارش در قرن چهاردهم به اوج خود رسیده، مانند:

1. «المستدرک علی وسائل الشیعه» نگارش محدث نوری (1254 - 1320).

این کتاب، احادیثی را که شیخ حر عاملی در کتاب وسائل الشیعه موفق به گردآوری آنها نشده گرد آورده است. البته مانند کلیه کتابهای حدیثی بی نیاز از تحقیق و بررسی سند ومضمون نیست.

2. جامع احادیث الشیعه، که زیر نظر مرجع بزرگ مرحوم آیة اللّه بروجردی (1292-1380) نگارش یافته است. در این کتاب فزون از 50، 000 روایت در احکام و فروع گردآوری شده و یکی از کتابهای ارزندۀ حدیثی شیعه است.

خوانندۀ گرامی آنچه در این جلد از نظر شما گذشت تاریخ گذشته و حال شیعه است. در این جلد از ریشۀ تشیع و آرا و عقاید و زندگی امامان این مذهب آگاه شدیم، هم چنان که با کشورها و دولتها و آمار این گروه آشنا گشتیم و همچنین از دانشگاهها و حوزه های آنان نامی به میان آمد، شیعه یک جمعیت گمنام و سرّی و زیرزمینی نیست، بلکه در غالب کشورها حضور دارند و همگان خدمتگزار اسلام و مسلمین بوده و انسانهای وارسته اند، و در حد توان در این 14 قرن با آرا و افکار خود به تمدن اسلامی خدمت کرده اند.

ص:613

بخش پایانی تذکراتی «روش شناسانه» به نویسندگان در زمینۀ تاریخ و عقاید شیعه

آنچه در صفحات پیشین گذشت، واقع مذهب شیعه و حقیقت این مکتب است. ما در این جا به نویسندگان غیر شیعه که می خواهند دربارۀ تشیع چیزی بنویسند سفارش هایی داریم که برخی از آنها در فصل های پیشین گذشت.

1. تشیع زاییدۀ سیاست های مقطعی و زودگذر که بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پیش آمده باشد نیست، بلکه آن همان اسلام راستین در عقیده و شریعت است و کوچکترین تفاوتی با اسلام ندارد، تو گویی تشیع و اسلام به سان یک سکه دو رو است که یک رویه اسلام وروی دیگر تشیع است، و واقعیت آن جز اسلام، آن هم در چارچوب پیروی از اهل بیت علیهم السلام در عقاید و احکام نیست.

2. مسلّماً در مکتب تشیع سلسله مسائلی هست که در نظر اهل سنت، مسائلی نوظهور و غیر صحیح به نظر می آید، مانند قول به بدا و عصمت امام و

ص:614

ولادت حضرت مهدی عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف و حیات بیش از هزار سالۀ او. اگر آنان، بدون پیش داوری به دلایل شیعه در این مسائل بنگرند، خواهند دید که آنچه آنها در این مورد می گویند جدا از دلیل نیست. بلکه قرآن و سنت، آن را تأیید می کنند.

3. مذهب شیعه و خود شیعه از گروه های منقرض نیست که در زیرزمین ها و انبوه خاکها خود و افکارشان دفن شده باشند بلکه یک مذهب زنده و دارای پیروان بی شمار و دانشگاهها و کتابخانه های عظیمی هستند. اگر کسی می خواهد دربارۀ این گروه کتابی بنویسد باید با علمای این مذهب تماس بگیرد و با راهنمایی آنان دست به قلم بزند و هرگز از کتابهای خاورشناسان مغرض نباید بهره بگیرد، زیرا که آنان هدفی جز تخریب چهرۀ اسلام ندارند.

البته در میان هر طایفه ای از طوایف اسلامی انسانهای تندرو وجود دارند که حق و باطل را به هم آمیخته و مکتب را به صورتی نامطلوب، تفسیر می کنند، بنابراین، نباید کتابها و افکار آنها ملاک قضاوت و داوری باشد. مثلاً ما می بینیم بسیاری از نویسندگان معاصر، شیعه را متهم به تحریف قرآن می کنند و در این مورد به کتاب «فصل الخطاب» محدث نوری تکیه می کنند در حالی که این کتاب جز گردآوری حدیثهای مرسل (بدون سند) که قسمت مهمی از آنها از کتب اهل سنت اخذ شده چیزی نیست و بر فرض وجود این روایات، باید بدانند که تمام علمای شیعه به نقد این کتاب پرداخته و آن را از اعتبار انداخته اند. اگر این کتاب، دلیل بر عقیدۀ شیعه باشد در میان اهل سنت، فردی آن هم تحصیل کرده «الأزهر» به نام «الفرقان» در تحریف قرآن نوشته است، هر چند علمای ازهر آن را مصادره

ص:615

کرده اند ولی نسخه های آن در همه جا هست. ما اصولاً همۀ فرق اسلامی را از این تهمت تبرئه کرده و آن را فتنه جاهلان و دشمنان می دانیم.

4. آشنایی با عقاید واقعی شیعه با رجوع به کتابهای عقیدتی و کلامی صورت می پذیرد و هرگز نمی توان عقاید شیعه را از کتابهای حدیثی به دست آورد، زیرا در کتابهای حدیث، احادیث صحیح و ضعیف، مشهور و شاذ و محکم و متشابه، وجود دارد و نمی توان به روایتی حتی در متقن ترین کتب حدیثی شیعه اعتماد کرد. معتبر بودن کتاب، و موثق بودن مؤلف، دلیل بر صحت تک تک روایات یک کتاب نیست، متأسفانه این اصل مورد غفلت نویسندگان ملل و نحل است.

5. باید نویسندگان ملل و نحل توجه کنند جوامع حدیثی شیعه با صحاح اهل سنت، تفاوت روشنی دارند. آنان کلیۀ احادیث بخاری و مسلم را صحیح می دانند، هر چند دربارۀ روایات سنن چهارگانه اظهار نظر کرده و برخی را تضعیف می کنند، ولی شیعه، هیچ کتابی را به جزء کتاب خدا (قرآن مجید) «صحیح» به معنی این که از آغاز تا پایان عین حق و واقع باشد، نمی داند، بنابراین وجود روایت مثلاً در کافی کلینی دلیل بر عقیده نیست.

6. میان عقاید و احکام فرق روشنی وجود دارد. هدف در امر نخست این است که انسان بدانها دل ببندد و اذعان و یقین پیدا کند به گونه ای که کوچکترین احتمال خلاف در آنها ندهد، ولی در احکام، هدف، عمل به مضمون روایت است هر چند یقین به صحت آنها نداشته باشد، ولی چون حجت بر آنها اقامه شده طبعاً به آن عمل می کند، بنابراین خبر واحد در زمینۀ عقیده هیچ ارزش و

ص:616

اعتباری ندارد، زیرا هرگز مفید یقین نبوده و نمی توان صد درصد آن را عین واقع دانست و با وجود احتمال اشتباه و کذب نمی توان به آن دل بست، بنابراین باید عقاید را از کتاب الهی و روایات متواتر و داوری های واضح و روشن عقل گرفت.

7. در گذشته یادآور شدیم که تقیه یکی از اصول اسلام است، ولی متأسفانه این اصل، مایۀ اشتباه شده و آن این که گفته می شد که به کتابهای علمای شیعه نمی توان اعتماد کرد، زیرا احتمال دارد آنان مسائلی را به صورت تقیه مطرح کرده باشند و عقیدۀ واقعی آنها غیر از آن باشد. این شبهه را نویسندۀ پاکستانی، احسان الهی ظهیر تکرار می کند و حاکی از آن است که اصل تقیه برای آنان درست تبیین نشده است، زیرا تقیه یک امر شخصی در واقعۀ خاصی که جان و مال انسانی به خطر بیفتد مطرح می شود، و در آنجا ناچار است بر وفق مراد مخالف عمل کند ولی هرگز یک اصل کلی به آن معنا نیست که عالمان شیعه کتابی را بر اصول تقیه بنویسند، تا جان و مال آنها محفوظ بماند. من به تمام نویسندگان اطمینان می دهم بعد از عصر رسول خدا تا به امروز، هیچ دانشمند شیعی کتابی را بر اساس تقیه ننوشته و آنچه که به عنوان کتب کلامی و عقیدتی نگارش یافته و منتشر شده همگی عین عقیدۀ واقعی آنهاست.

8. علمای اهل سنت، صحیح بخاری و مسلم را صحیح ترین کتاب پس از قرآن مجید می دانند. من به یاری خدا، در فرصتی دیگر یک رشته احادیث را از این صحیح ترین کتابها نقل می کنم و داوری دربارۀ آنها را به عهدۀ خوانندۀ گرامی می گذارم.

ص:617

9. ابوزهره یکی از علمای بزرگ جامع ازهر، صاحب کتابهای ارزشمند دربارۀ علّت گسترش مذهب امامیه می گوید:

چیزهایی که سبب انتشار مذهب امامی در میان مسلمانان شده عبارتند از:

أ. باب اجتهاد در این مذهب باز بوده و هرگز معتقد به انسداد آن نیستند و این سبب شده که آنان، کلیه مشکلات اجتماعی و اقتصادی و روانی را از نزدیک بررسی کنند و مطابق اصول اسلامی، دربارۀ آن فتوا بدهند.

ب. فزونی اقوال در فقه شیعه به گونه ای که به مجتهد، اجازۀ اظهار نظر می دهد، تا زمانی که مجتهد از روش درست اجتهاد، دور نشود و هدفش رسیدن به واقع یعنی حکم شرع باشد اظهار نظر کند.

ج. فقه امامی و مذهب جعفری در اقلیمهای مختلف به چشم می خورد یعنی در میان ملتهای گوناگون از شرق جهان یعنی چین گرفته تا دریای تاریکی های اروپا و اطرف آن، تو گویی این مذهب مانند نهر آبی است که در سرزمین های مختلف به جریان افتاده، و در هر منطقه به همان رنگ درآمده بی آن که شیرینی خود را از دست بدهد.

د. فزونی فقیهان شیعه و کسانی که به حق در صدد حلّ مشکلاتند، خدا به این مذهب، علمایی را ارزانی داشته که پیوسته در فکر حل مشکلات هستند.(1)

10. برخی از غوغاسالاران، شیعه را متهم به قول به تحریف کتاب خدا می کنند. به دلیل این که آنها مصحف فاطمه را دارند تو گویی این مصحف با مصحف موجود در میان مسلمانان اختلاف عمیقی دارد.

ص:618


1- (1) . محمد ابوزهره، الشیعة والتشیع، ص 225 به نقل از کتاب الامام الصادق، نگارش اسد حیدر.

این غوغاگران نه تاریخ شیعه را خوانده و نه از سخنان امامان معصوم دربارۀ مصحف فاطمه اطلاعی دارند و نه اصلاً از معنی لغوی کلمۀ مصحف آگاهی دارد. او تصور کرده که مصحف به معنی قرآن است، در حالی که مصحف به معنی برگهای به هم پیوسته است. قرآن می فرماید: (وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ) (1)مصحف فاطمه، برگهایی چند است که پیامبر گرامی بر دخترش فاطمه املا کرده و همسرش علی آنها را نوشته است و سپس در یک دفتر به نام مصحف فاطمه گردآوری شده است. در برخی از روایات آمده است که مصحف فاطمه، دربارۀ حوادث آینده است.

امام صادق علیه السلام دربارۀ مصحف فاطمه می گوید: «واللّه ما فیه حرف من القرآن ولکنه املاء من رسول اللّه». (حتی یک حرف از قرآن در آن نیست، بلکه روایاتی است که خود پیامبر صلی الله علیه و آله آنها را املا کرده است).

کلینی نقل می کند: منصور دوانیقی از فقیهان مدینه دربارۀ زکات چیزی سؤال کرد و جز امام صادق علیه السلام کسی پاسخ نگفت. وقتی از وی خواستند که مدرک این حکم را بگوید، گفت: «مِن کتاب فاطمة».(2)

امام از مصحف فاطمه به لفظ کتاب تعبیر می کند تا مایۀ اشتباه نباشد، اگر واقعاً غرض تهمت زنان، درک واقع باشد، حقیقت همان است که گفته شد و اگر کلمۀ مصحف دستاویز است، پس باید اهل سنت را متهم کرد که آنان نیز مصحفی به نام مصحف عایشه دارند. سیوطی می گوید: حمیده دختر ابی یونس نقل کرد:

پدرم در حالی که هشتاد ساله بود در مصحف عایشه چنین خواند: إنّ اللّه

ص:619


1- (1) . تکویر/ 10.
2- (2) . کافی، ج 3، ص 507.

وملائکته یصلّون علی النبی یا ایّها الذین آمنوا صلّوا علیه وسلّموا تسلیماً وعلی الذین یصلّون فی الصفوف الأُولی.(1)

***

آنچه در این برگها از نظر خوانندگان گذشت، تبیین ریشۀ شیعه و اصول و فروع آن و خدمات ارزندۀ شیعیان به تمدن اسلامی است و ما وظیفۀ خود را انجام دادیم. این وظیفۀ خواننده است که بدون پیشداوری یک بار دیگر این کتاب را مطالعه کند.

از خداوند متعال خواهانیم به جامعۀ اسلامی، وحدت کلمه را ارزانی دارد، هم چنان که کلمۀ توحید را ارزانی داشته است و او بهترین پاسخگو است.

صلوات و درود ما بر پیامبر گرامی و خاندان پاک و مطهرش.

وآخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین

قم مؤسسۀ امام صادق علیه السلام

دوم شوّال المکرم سال 1431

بیستم شهریور 1389

ص:620


1- (1) . الاتقان، ج 2، ص 25.

فهرست

اشاره

1. فهرست منابع و مآخذ

2. فهرست اعلام

3. فهرست فرق وقبائل

4. فهرست اماکن

ص:621

ص:622

فهرست منابع و مآخذ

1. اثبات الوصیة، علی بن حسین المسعودی، بیروت: دارالاضواء، 1409 ه، الطبعة الثانیة.

2. احسن التقاسیم فی معرفة الأقالیم، محمد بن احمد المقدسی، بیروت:

داراحیاء التراث العربی، 1408 ه.

3. ارشاد الساری بشرح صحیح البخاری، محمد بن احمد القسطلانی، بیروت:

داراحیاء التراث العربی، بی تا.

4. الادب فی ظل التشیع، شیخ عبداللّه نعمه.

5. اسد الغابه، ابن اثیر، بیروت: داراحیاء التراث العربی، بی تا.

6. إعلام الوری بأعلام الهدی، فضل بن الحسن الطبرسی، قم: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث، 1417 ه.

7. الاتقان فی علوم القرآن، سیوطی، قاهره، مکتبه محمود توفیق، 1360 ه.

8. الأحکام السلطانیة، ابن فراء، قاهره: مصطفی البابی الحلبی، 1414 ه.

9. أحکام القرآن، احمد بن علی الجصاص، بیروت: دار الکتاب العربی، 1401 ه.

10. الأخبار الطوال، الدینوری، بیروت: شرکة دار الارقم، بی تا.

11. الاختصاص، شیخ المفید، تصحیح وتعلیق علی اکبر الغفاری، تهران: مکتبة الصدوق، 1379 ه.

ص:623

12. الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ابن عبدالبر، قاهره: دار النهضة مصر، 1360 ه.

13. الاعتقادات، شیخ صدوق، [مصنفات الشیخ المفید، ج 5]، تحقیق: عصام عبدالسید، قم: المؤتمر العالمی لألفیة الشیخ المفید، 1413 ه.

14. الأغانی، ابوالفرج اصفهانی، بیروت: داراحیاء التراث العربی، بی تا.

15. الأمالی، شیخ صدوق، [تهران]: محمدحسن تاجر اصفهانی، 1300 ه.

16. الأمالی، شیخ مفید، قم: جماعة المدرسین فی حوزة العلمیة، 1403 ه.

17. الإمام الصادق علیه السلام، محمدحسین المظفر، قم: مؤسسة النشر الإسلامی، 1367 ش.

18. الإمام جعفر بن محمد الصادق علیه السلام، عبدالحلیم جندی، قاهره: المجلس الأعلی للشؤون الإسلامیة، 1397 ه.

19. الإمام علی علیه السلام صوت العدالة الإنسانیة، جورج جرداق، بیروت: دار مکتبة الحیاة، بی تا.

20. الإمامة والسیاسة، ابن قتیبة الدینوری، قاهره: مکتبة مصطفی البابی، 1377 ه.

21. الإیضاح، فضل بن شاذان، تهران، دانشگاه تهران، 1363.

22. الفهرست، ابن ندیم، قاهره: مکتبة التجاریة الکبری، بی تا.

23. انساب الأشراف، بلاذری، تحقیق: محمدباقر محمودی، بیروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1977 م.

24. أصل الشیعة وأصولها، محمد حسین کاشف الغطاء، قم: مؤسسة الإمام علی علیه السلام، 1415 ه.

ص:624

25. أعیان الشیعة، السید محسن الأمین العاملی، بیروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1406 ه.

26. أوائل المقالات، شیخ المفید، مقدمه و تعلیقات فضل اللّه الزنجانی، تبریز، حقیقت، 1371 ه.

27. بحارالأنوار، علامه مجلسی، تهران: دارالکتب الاسلامیة، 1388 ه.

28. بحوث فی الملل والنحل، آیت اللّه سبحانی، قم: مؤسسة الإمام الصادق علیه السلام، 1423 ه.

29. البدایة والنهایة، ابن کثیر، بیروت: دارالفکر، 1402 ه.

30. بصائر الدرجات، الصفار، مصحح محسن کوچه باغی، تبریز: محمود ریسمانچی صادقی، 1380 ه.

31. بغیة الوعاة فی طبقات اللغویین والنحاة، سیوطی، بیروت: دارالفکر، 1399 ه.

32. البلدان، یعقوبی، ترجمه دکتر محمد ابراهیم آیتی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1356 ش.

33. تاریخ آداب اللغة العربیة، جرجی زیدان، قاهره: دارالهلال، [1360 ه].

34. تاریخ ابن خلدون: العبر ودیوان المبتدأ والخبر فی تاریخ العرب والبربر، عبدالرحمن بن خلدون، بیروت: دارالفکر، الطبعة الثانیة، 1408 ه.

35. تاریخ الإمامیة، عبداللّه فیاض، بیروت: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1395 ه.

36. تاریخ الخلفاء، جلال الدین سیوطی، بیروت: دارالجیل، 1408 ه.

37. تاریخ الطبری، محمد بن جریر الطبری، بیروت: مؤسسة الاعلمی

ص:625

للمطبوعات، الطبعة الخامسة، 1409 ه.

38. تاریخ المذاهب الإسلامیة، محمد ابوزهره، قاهره: دارالفکر العربی، بی تا.

39. تاریخ الیعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، بیروت: دارصادر، 1379 ه.

40. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، مدینه منوره: المکتبة السلفیّة، بی تا.

41. تاریخ سامرا

42. تاریخ سیاسی اسلام، حسن ابراهیم حسن، مترجم: ابوالقاسم پاینده، تهران:

کتابفروشی اسلامیه، 1338 ش.

43. تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام، السید حسن الصدر، نجف: شرکة النشر والطباعة العراقیة، بی تا.

44. التبیان فی تفسیر القرآن، شیخ طوسی، نجف: مکتبة الأمین، 1376 ه.

45. تذکرة الحفاظ، محمد بن احمد الذهبی، بیروت: داراحیاء التراثا لعربی، بی تا.

46. تذکرة الخواص، سبط ابن جوزی، بیروت: مؤسسة أهل البیت علیهم السلام، 1401 ه.

47. ترتیب المدارک، قاضی عیاض، بیروت: دار مکتبة الحیاة، بی تا.

48. تطهیر الجنان ابن حجر هیثمی، قاهره: مکتبة القاهره، 1385 ه.

49. تفسیر آیات الأحکام، محمدعلی السایس، دمشق: دار ابن کثیر، 1417 ه.

50. تفسیر الخازن، علی بن محمد الخازن، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1415 ه.

51. تفسیر المراغی، احمد مصطفی المراغی، بیروت: داراحیاء التراث العربی، 1985 م.

52. تفسیر المنار، محمد رشید رضا، قاهره: دارالمنار، 1373 ه.

ص:626

53. تفسیر روح البیان، اسماعیل حقی، بیروت: داراحیاء التراث العربی، بی تا.

54. تفسیر مفاتیح الغیب، محمد بن عمر فخر رازی، قاهره؛ مطبعة العامرة الشرقیة، 1308 ه.

55. التوحید، شیخ صدوق، قم: جامعة المدرسین بقم المشرفة، مؤسسة النشر الإسلامی، 1423 ه.

56. جامع الأُصول، ابن اثیر، مبارک بن محمد، بیروت: داراحیاء التراث العربی، 1400 ه.

57. الجامع لأحکام القرآن، قرطبی، بیروت: داراحیاء التراث العربی، 1965 م.

58. الجمل، الشیخ المفید، قم: مؤسسه بوستان کتاب، 1387 ش.

59. حلیة الأولیاء وطبقات الاصفیاء، ابی نعیم اصفهانی، بیروت: دارالکتاب العربی، 1407 ه

60. الخصال، شیخ صدوق، قم: جماعة المدرسین بقم المشرفة، مؤسسة النشر الإسلامی، 1416 ه.

61. خطط المقریزیة، احمد بن علی المقریزی، قاهره: مکتبة الثقافیة الدینیة، الطبعة الثانیة، 1987 م.

62. خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال، علّامه حلّی، قم: نشر الفقاهة، 1417 ه.

63. الخلافة والإمامة، عبدالکریم الخطیب، بیروت: دارالمعرفة، الطبعة الثانیة، 1395 ه.

64. الخوارج والشیعة، جولیوس ولهاوزن، کویت: وکالة المطبوعات، 1978 م.

65. دائرة معارف القرن العشرین، محمد فرید وجدی، بیروت: دارالفکر، بی تا.

ص:627

66. الدر المنثور، سیوطی، بیروت: دارالفکر، 1403 ه.

67. دلائل الصدق، محمد حسن المظفر، قم: مکتبة بصیرتی، 1395 ه.

68. ذخائر العقبی، محب الدین طبری، قاهره: مکتبة القدسی، 1356 ه.

69. ذریعة النجاة، محمد رفیع گرمرودی تبریزی، تبریز: ابراهیم قلمی، 1302 ه.

70. الذریعة إلی تصانیف الشیعة، آقا بزرگ طهرانی، بیروت: دارالاضواء، 1403 ه.

71. ربیع الأبرار ونفوس الاخبار، زمخشری، قم: دارالذخائر، 1410 ه.

72. رجال ابن داود، حسن بن علی بن داود حلّی، نجف: المطبعة الحیدریة، 1392 ه.

73. رجال کشی، محمد بن عمر الکشی، تقدیم و تعلیق سید احمد الحسینی، کربلا: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بی تا.

74. رجال نجاشی، احمد بن علی، چاپ دارالأضواء، بیروت.

75. رحلة ابن بطوله، شرحه وکتبه هوامشه: طلال حرب، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1407 ه.

76. رسائل الجاحظ، عمرو بن بحر الجاح 2، مصحح عبدالسلام محمد هارون، بیروت: دارالجیل، 1388 ه.

77. رسالة فی آل اعین، ابی غالب الزّراری، مع شرحها السید محمد علی الموحد الأبطحی، اصفهان: مطبعة ربانی، 1399 ه.

78. روضات الجنات فی أحوال العلماء والسادات، محمد باقر خوانساری، قم:

اسماعیلیان، 1390 ه.

ص:628

79. سفینة البحار، شیخ عباس قمی، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، 1416 ه.

80. سنن ابی داود، سلیمان بن اشعث، بیروت: داراحیاء التراث العربی، بی تا.

81. سنن ترمذی، محمد بن عیسی الترمذی، بیروت: دارالفکر، 1426 ه.

82. السنة والشیعة، محمد رشید رضا، چاپ مصر.

83. سیر اعلام النبلاء، محمد بن احمد الذهبی، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1405 ه.

84. السیرة الحلبیة، علی بن ابراهیم الحلبی، بیروت: دارالتعارف، بی تا.

85. السیرة النبویة، ابن هشام، مصر: مکتبة مصطفی البابی الحلبی، 1375 ه.

86. شذرات الذهب، ابن عماد، بیروت: دارالفکر، 1399 ه.

87. شرح المواقف، شریف جرجانی، سیالکوتی - الحلبی، قم: الشریف الرضی، 1412 ه.

88. شرح تجرید، قوشچی، تبریز: چاپ حاج احمد کتابفروش، 1307 ه.

89. شرح عقائد الصدوق یا تصحیح الاعتقاد، شیخ مفید، تبریز: واعظ چرندابی، الطبعة الثانیة، 1371 ه.

90. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، قم: افست، مکتبة آیة اللّه المرعشی النجفی، 1404 ه.

91. الشفاء الهیات، ابن سینا، مراجعه و تقدیم دکتر مدکور، تحقیق: الاب قنواتی وسعید زاید، الجمهوریة العربیة المتحدة: وزارة الثقافة والارشاد القومی، بی تا.

92. صحیح البخاری، محمد بن اسماعیل البخاری، بیروت: دارالفکر، 1424 ه.

ص:629

93. صحیح مسلم، مسلم بن حجاج القشیری النیشابوری، قاهره: مکتبة محمدعلی صبیح وأولاده، بی تا.

94. صحیفۀ سجادیه، امام علی بن الحسین علیه السلام، به روایت حسین بن اشکیب، قم:

مؤسسه فرهنگی مطالعاتی الزهراء علیها السلام، 1383.

95. الصواعق المحرقة، ابن حجر هیثمی، قاهره: مکتبة القاهره، الطبعة الثانیة، 1385 ه.

96. الطبقات الکبری، ابن سعد، بیروت: دارصادر، 1380 ه.

97. العبر فی خبر من غبر، محمد بن احمد الذهبی، بیروت: دارالکتب العلمیة، بی تا.

98. عبداللّه بن سبأ، علامه عسکری.

99. عبقات الانوار، میر حامد حسین.

100. العقد الفرید، ابن عبد ربّه الاندلسی، بیروت: دارالکتب العربی، 1406 ه.

101. العقیدة والشریعة، گلدزهیر، بغداد: دارالکتب الحدیثة، 1959 م.

102. عوالم العلوم والمعارف والأحوال، عبداللّه بحرانی، قم: مدرسة الإمام المهدی علیه السلام، 1405 ه.

103. عیون اخبار الرضا علیه السلام، الشیخ الصدوق، مصحح حسین اعلمی، بیروت:

مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1404 ه.

104. الغارات، ابراهیم بن محمد الثقفی، تهران: انجمن آثار ملی، 1355 ش.

105. الغدیر، علامه امینی، بیروت: دارالکتاب العربی، الطبعة الثالثة، 1387 ه.

ص:630

106. غرائب القرآن ورغائب الفرقان، نظام نیشابوری، بیروت: دارالمعرفة، 1400 ه.

107. الغیبة، شیخ طوسی، قم: مؤسسة المعارف الاسلامیة، 1411 ه.

108. فتح الباری بشرح صحیح البخاری، ابن حجر العسقلانی، بیروت: دارالمعرفة، بی تا.

109. فجر الإسلام، احمد امین، بیروت: دارالکتاب العربی، بی تا.

110. فرائد السمطین، جوینی، مصحح محمد باقر محمودی، بیروت: مؤسسة المحمودی للطباعة والنشر، 1400 ه.

111. فرج المهوم فی تاریخ علماء النجوم، ابن طاووس، قم: منشورات الرضی، 1363 ش.

112. فرق الشیعة، نوبختی، بیروت: دارالأضواء، 1404 ه.

113. فروغ ولایت، سبحانی تبریزی، قم: مؤسسه امام صادق علیه السلام، 1376 ش.

114. الفصل فی الملل والاهواء والنحل، ابن حمزم اندلسی، بیروت: دارالجیل، 1405 ه.

115. الفصول المهمة فی تألیف الأمّة، شرف الدین، نجف: مکتبة النجاح، 1375 ه.

116. فلاسفة الشیعة، عبداللّه نعمه، بیروت: دار مکتبة الحیاة، بی تا.

117. الفتنة الکبری، دکتر طه حسین.

118. قرب الاسناد، عبداللّه بن جعفر الحمیری، قم: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث، 1413 ه.

ص:631

119. الکافی، شیخ کلینی، قم: دارالحدیث، 1429 ه.

120. کامل بهائی، حسن بن علی الطبرسی، قم: مؤسسه طبع و نشر، 1376 ه.

121. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر الجزری، بیروت: دارصادر، 1402 ه.

122. کتاب الإمام الصادق، نگارش اسد حید.

123. کتاب سلیم بن قیس الهلالی، تحقیق محمدباقر انصاری زنجانی، قم: نشر الهادی، 1415 ه.

124. الکشاف عن حقائق التنزیل، زمخشری خوارزمی، قاهره، شرکة مکتبة ومطبعة مصطفی البانی الحلبی، 1367 ه.

125. کشف الظنون، حاجی خلیفه، استانبول: معارف، 1310 ه.

126. کشف الغمة فی معرفة الأئمة، علی بن عیسی الاربلی، بیروت: دارالاضواء، 1405 ه.

127. کمال الدین، شیخ صدوق، مصحح علی اکبر الغفاری، قم: جامعة المدرسین بقم، مؤسسة النشر الإسلامی، 1405 ه.

128. کنزالعمال، علی متقی الهندی، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1405 ه.

129. کنزالفوائد، کراجکی، بیروت: دارالاضواء، 1405 ه.

130. لسان المیزان، ابن حجر العسقلانی، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، الطبعة الثالثة، 1406 ه.

131. الفهرست، شیخ طوسی، مصحح: جواد قیومی اصفهانی، قم: نشر الفقاهة، 1417 ه.

ص:632

132. لؤلؤة البحرین، یوسف بن احمد بحرانی، قم: مؤسسة آل البیت علیهم السلام، بی تا.

133. مجمع البیان، فضل بن الحسن الطبرسی، تصحیح و تعلیق سید هاشم رسولی محلاتی، تهران: مکتبة العلمیة الاسلامیة، بی تا.

134. مجمع الزوائد، علی بن ابی بکر هیثمی، بیروت: دارالکتاب العربی، 1402 ه.

135. محاسن التأویل، تفسیر، جمال الدین قاسمی، بیروت: دارالفکر، 1398 ه.

136. المحاسن والمساوی، ابراهیم بن محمد بیهقی، بیروت: دارالصادر، 1370.

137. محاضرات تاریخ الأمم الإسلامیة، محمد خضری بک، بیروت: دارالفکر، بی تا.

138. مروج الذهب، علی بن حسین المسعودی، بیروت: منشورات الجامعة اللبنانیة، 1965 م.

139. مسائل فقهیه، سید عبدالحسین شرف الدین عاملی، تهران: مجمع العالمی لأهل البیت علیهم السلام، 1420 ه.

140. المستدرک علی الصحیحین، الحاکم النیشابوری، بیروت: مکتبة العصریة، 1420 ه.

141. المسند، احمد بن حنبل، بیروت: داراحیاء التراث العربی، 1412 ه.

142. معانی الاخبار، شیخ صدوق، قم: جامعة المدرسین بقم المشرفة، مؤسسة النشر الإسلامی، 1416 ه.

143. معرفة القراء الکبار علی الطبقات والأمصار، محمد بن احمد الذهبی، بیروت:

دارالکتب العلمیة، 1417 ه.

144. مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، بیروت: دارالمعرفة، بی تا.

ص:633

145. مقالات الاسلامیین، علی بن اسماعیل اشعری، بیروت: مکتبة العصریة، 1419 ه.

146. مقتل الحسین علیه السلام، موفق بن احمد الخوارزمی، نجف: مطبعة الزهراء، 1367 ه.

147. الملهوف علی قتلی الطفوف، ابن طاووس، قم: دارالاسوة، 1414 ه.

148. مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، بیروت: دارالاضواء، 1412 ه.

149. مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، ابن مغازلی، تهران: مکتب الاسلامیة، 1402 ه.

150. منتخب الأثر فی اخبار الإمام الثانی عشر، لطف اللّه صافی گلپایگانی، تهران:

بوذرجمهری، 1333 ش.

151. منتخب کنزالعمال، علی بن حسام الدین المتقی الهندی، [فی هامش مسند احمد]، بیروت: دارالفکر، بی تا.

152. المنتظم فی تاریخ الأُمم والملوک، ابن الجوزی، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1412 ه.

153. الموطأ، مالک بن انس، بیروت: دارالافاق الجدیدة، 1403 ه.

154. میزان الاعتدال فی نقد الرجال، محم دبن احمد ذهبی، بیروت: دارالمعرفة، بی تا.

155. النهایة فی غریب الحدیث والأثر، مجدالدین ابن الاثیر، تحقیق محمود محمد الطناحی، طاهر احمد الزاوی، قم: اسماعیلیان، 1364 ش.

156. نهج البلاغه، شریف رضی، ترجمه سید جعفر شهیدی، تهران: شرکت سهامی، 1368 ش.

157. وسائل الشیعة، شیخ حر عاملی، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1403 ه.

ص:634

158. وفیات الأعیان، ابن خلکان، بتصحیح احسان عباس، بیروت: دارالصادر.

159. وفیات الأعیان والمشاهیر، محمد بن احمد کنعان، بیرون: مؤسسة المعارف، 1419 ه.

160. الهدی الساری، مقدمۀ فتح الباری، ابن حجر العسقلانی، بیروت: دارالمعرفة، بی تا.

161. هویة التشیع، احمد الوائلی، بیروت: دارالکتب للمطبوعات، الطبعة الثالثة، 1407 ه.

ص:635

فهرست اعلام

آدام متز، 108

آدم علیه السلام، 265، 593

آسیه، 357، 370

آغابزرگ طهرانی، 566

آلبانی، 575

آیة اللّه بروجردی، 613

ابان بن تغلب، 505، 515، 599

ابان بن سعید بن العاص، 96

ابان بن عثمان کوفی، 529، 539

إبراهیم علیه السلام، 31، 106، 209، 210، 212، 217، 248، 252، 258، 319

ابراهیم بن ابی البلاد، 501

ابراهیم بن أبی داحه، 555

ابراهیم بن سلیمان بن ابی داحة المزنی، 555

ابراهیم بن سیار نظّام، 570

ابراهیم بن ولید، 343

ابراهیم بن ولید بن عبدالملک، 415، 422

ابراهیم بن هاشم کوفی، 600

ابراهیم خلیل، 259

ابطحی، 499

ابن ابی الحدید، 33، 99، 134، 162، 171، 174، 176، 355، 356

ابن ابی الدنیا، 254

ابن ابی الفوارس، 605

ابن ابی شیبه، 254

ابن ابی عمیر، 555، 599

ابن اثیر جزری، 90، 97، 142، 207، 319، 349، 355، 418، 587

ابن اسحاق، 147، 538

ابن الازرق، 515

ابن البراج، 532

ابن التیهان، 308

ابن الجوزی، 562

ابن السکیت، 499، 450

ابن الشجری، 502

ابن القفطی، 571

ابن المعلم (مفید) ابوعبداللّه، 561

ابن الندیم، 535

ابن ام کلاب، 154

ابن بابویه، 558

ابن بطوطه، 112

ابن بطه، 560

ابن بکیر، 327

ابن تیمیه، 55، 542

ابن تَیّهان، 96

ص:636

ابن جوزی، 171، 388، 538

ابن حِبّان، 102

ابن حجاج بغدادی، 512

ابن حجر عسقلانی، 97، 142، 221، 317، 318، 340، 343، 533، 538، 555، 559، 563

ابن حجر هیتمی، 62، 90

ابن حزم، 93

ابن حمدون، 500، 506

ابن خلدون معتزلی، 222

ابن خلکان، 507، 560، 601

ابن دُئل، 599

ابن داود، 505، 604

ابن درید، 506

ابن زبعری، 317

ابن زهره، 536، 607

ابن سعد، 598

ابن سکیت، 500

ابن سینا، 565، 566

ابن شاذان، 599

ابن شهر آشوب، 591

ابن صوحان، 591

ابن طاووس، 572، 605

ابن عامر، 294

ابن عباس، 66، 83، 90، 157، 289، 292، 298، 356، 514، 515، 597

ابن عبدالبر، 97

ابن عدی، 102

ابن عرفه، 174

ابن عقده، 515

ابن عمر، 300

ابن فورک، 179

ابن قبۀ رازی، 560

ابن کثیر، 294، 538، 560

ابن ماجه، 110

ابن مسعود، 254، 340

ابن معین، 102

ابن میثم بحرانی، 199

ابن ندیم، 114، 195، 421، 497، 499، 530، 546، 547، 550، 555، 557، 558، 559، 561، 570، 571

ابن نما، 605

ابن ورام، 605

ابن هشام، 312، 349، 538

ابو ابراهیم، 425

ابوإسحاق نحوی، 501

ابوالأحوص مصری، 553

ابوالاسود دئلی، 496، 497، 499

ابوالحسن، 37

ابوالحسن اشعری، 93، 179، 195، 197، 205

ابوالحسن سلامة، 496

ابوالحسن سوسنجردی، 559

ابوالحسن علی بن محمد معروف مداینی، 146، 383

ابوالحسن مسعودی، 574

ابوالحسن ناشی، 558، 560

ابوالحسن ندوی، 307

ابوالدرداء، 522

ص:637

ابوالصلاح حلبی، 199

ابوالعباس سفاح، 598

ابوالعباس ملقّب به ثعلب، 500، 506

ابوالعتاهیه، 511

ابوالفتح عثمان بن جنی، 503

ابوالفتح کراجکی، 532

ابوالفتح کراجکی طرابلسی، 188

ابوالفداء ابن کثیر دمشقی، 563

ابوالفضل بن نوبخت، 571

ابوالفضل جعفر بن محمود اسکافی، 580

ابوالفضل عزالدین، 580

ابوالقاسم، 183، 454

ابوالقاسم تنوخی، 502

ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی، 455

ابوالقاسم علی بن قاسم قصری، 571

ابوالمجد شیخ محمدرضا اصفهانی، 508

ابوالمعالی هبة الدین بن محمد بن المطلب، 580

ابوالمقدم العجلی کوفی، 526

ابوالمکارم حمزة بن علی بن زهره، 536

ابوایوب انصاری، 95، 96، 142، 150، 163، 587

ابوایوب خوزی، 415

ابوبصیر مرادی، 325، 326، 412

ابوبکر، 40، 47، 49، 92، 97، 121، 127، 129، 131، 132، 133، 134، 135، 143، 147، 157، 215، 294

ابوبکر باقلانی، 179، 204

ابوبکر محمد بن حسن بن درید ازدی، 506

ابوبکر محمد بن حسن زبیدی، 497

ابوتراب، 54، 173، 176

ابو تمام، 440

ابوجعفر طحاوی، 205

ابوجعفر محمد بن الحسن بن ابی ساره، 498

ابو جعفر (معروف به منصور دوانیقی، 415

ابوحجیفه، 328

ابو حمزۀ ثمالی، 403، 526

ابوحنیفه، 111، 113، 416، 546، 551

ابو خالد کابلی، 403، 597

ابوذر غِفاری، 95، 96، 99، 100، 104، 115، 325، 522، 524، 584، 587، 597

ابورافع، 66، 523، 525، 587، 597

ابوزهره، 618

ابوسعید خدری، 94، 115

ابوسفیان، 36، 80، 136، 169، 171، 316، 386، 387، 402

ابوسفیان بن حارث، 307

ابوسلمه خلال کوفی همدانی، 580

ابوشاکر دیصانی، 548

ابوشجاع ظهیرالدین محمد بن الحسین همدانی، 580

ابوصادق، 525

ابوطالب، 172، 307، 357

ابوطالب محمد بن احمد علقمی اسدی، 580

ابوعامر، 36

ابوعبداللّه خلیل بن احمد بصری ازدی فراهیدی، 504

ابوعبداللّه محمد بن سلام، 539

ابوعبداللّه نحوی، 502

ص:638

ابوعبیده معمر بن مثنی، 97، 132، 133، 498، 539

ابوعبیدۀ جراح، 121، 140

ابوعثمان مازنی، 499، 503

ابوعلی احمد بن محمد بن یعقوب بن مسکویه، 571

ابوعلی جبائی، 195، 550، 554

ابوعلی دعبل بن علی خزاعی، 511

ابوعمرو کشی، 294، 556

ابوعمرة، 115

ابوعیسی ورّاق محمد بن هارون، 554، 555

ابوغالب زراری، 499

ابو فراس حمدانی، 512

ابومالک ضحاک حضرمی، 550

ابومحمد حسن بن موسی نوبختی، 535

ابومحمد فضل بن شاذان بن خلیل ازدی نیشابوری، 552

ابومحمد قاسم بن محمد کوفی، 550

ابومحمد یحیی العلوی، 559

ابومخنف لوط بن یحیی ازدی، 539

ابومنصور صرّام نیشابوری، 535

ابو موسی اشعری، 159، 351

ابونعیم اصفهانی، 50، 221

ابوهاشم إسماعیل بن محمد، 511

ابوهاشم جبائی، 506

ابوهذیل علاّف، 557

ابو هریره، 237، 355

ابی الدرداء، 325

ابی بکر بن حزم، 522

ابَیّ بن کعب، 96

ابی جعفر احمد بن محمد طبری آملی، 434، 515

ابی داود، 338

ابی سعید، 579

ابی سهل اسماعیل بن علی بن نوبخت، 560

ابی معیط، 148

ابی نواس، 585

احسان الهی ظهیر، 240

احمد، 53، 56، 267، 292، 324، 328، 329، 339، 340، 342، 363، 388، 505، 521

احمد امین مصری، 103، 109، 548، 595

احمد بن ابراهیم بن إسماعیل بن داود بن حمدون، 500

احمد بن ابی یعقوب بن واضح، 573

احمد بن أبی طاهر، 549

احمد بن حسین بن عبداللّه غضائری، 546

احمد بن حنبل، 43، 46، 91، 179، 195، 208، 318

احمد بن علی رازی بغدادی، 215

احمد بن علی نجاشی، 541

احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی، 440، 530، 611

احمد بن محمد بن خالد برقی، 530، 611

احمد پاشا جزار، 586

احمد وائلی، 96

ارسطو، 565

اسامة بن زید، 82

اسحاق، 593

اسحاق بن نوبخت، 571

ص:639

اسد حیدر، 618

اسقف مسیحیان، 413

اسکافی، 531

اسماعیل، 155، 210، 258، 259، 435، 593

اسماعیل بن ابی سهل بن نوبخت، 558

اسماعیل بن علی بن اسحاق بن ابی سهل بن نوبخت، 534

اسماعیل بن محمد بن اسماعیل بن هلال مخزومی، 554

إسماعیل بن میثم، 499

اسماعیل حمیری، 510

اسید بن حضیر، 121، 132، 133

اشعث بن قیس، 383، 591

اشعری، 249

اشعری قوشچی، 290

اصحاب کهف، 235

اصمعی، 174، 498

اعمش، 299

افاک، 577

الخضری، 121

الزبیر، 547

السریُّ عَنْ شُعَیبٍ، 101

الظاهر، 580

المستظهر، 580

المستعصم، 580

المستنصر، 580

المعتز، 450

المعز لدین اللّه فاطمی، 605

المؤید، 450

الناصر، 580

ام الفضل، 439

امّ المؤمنین، 155

امام باقر علیه السلام، 169، 170، 243، 255، 265، 299، 300، 324، 325، 326، 378، 406، 408، 409، 411، 412، 413، 467، 468، 498، 499، 505، 526، 527، 529، 597، 611

امام بدرالدین، 583

امام جواد علیه السلام، 434، 435، 436، 438، 439، 451، 499، 552

امام حسن علیه السلام، 33، 91، 166، 170، 136، 142، 150، 157، 167، 168، 181، 183، 184، 220، 331، 365، 366، 374، 377، 375، 376، 378، 379، 380، 381، 382، 383، 384، 389، 408، 432، 450، 500، 530، 583

امام حسن عسکری علیه السلام، 220، 447، 451، 452، 454، 500 540، 552، 554، 555

امام حسین علیه السلام، 91، 142، 136، 150، 163، 168، 170، 174، 175، 181، 184، 221، 317، 344، 365، 366، 374، 376، 380، 381، 384، 385، 390، 391، 392، 394، 396، 398، 400، 404، 447، 450، 478، 498، 500، 530، 579، 584، 589، 594

امام رضا علیه السلام، 12، 113، 180، 182، 184، 253، 274، 373، 428، 430، 431، 435، 436، 437، 446، 451، 529، 551، 600، 611

ص:640

امام زمان علیه السلام، 182، 188، 219، 221، 222، 267، 275، 452، 453، 454، 456، 462، 467، 468، 470، 471، 472، 479، 489، 490، 559، 615

امام سجاد علیه السلام، 177، 181، 184، 308، 309، 400، 401، 402، 405، 406، 408، 412، 499، 525، 526، 527، 549، 595، 597

امام شافعی، 31، 303

امام صادق علیه السلام، 5، 6، 111، 182، 200، 253، 255، 264، 324، 326، 327، 330، 332، 334، 372، 408، 412، 414، 413، 415، 416، 419، 420، 423، 424، 478، 497، 498، 499، 501، 505، 515، 526، 527، 529، 536، 538، 539، 541، 547، 548، 550، 551، 564، 569، 571، 590، 592، 597، 611، 619

امام علی علیه السلام، 31، 32، 33، 37، 50، 52، 53، 54، 56، 57، 58، 60، 64، 65، 67، 68، 69، 76، 78، 87، 88، 90، 91، 92، 93، 94، 96، 98، 99، 100، 105، 106، 108، 109، 111، 114، 115، 121، 127، 133، 135، 136، 140، 142، 146، 147، 148، 154، 155، 157، 158، 160، 165، 166، 168، 169، 170، 172، 173، 174، 176، 178، 179، 181، 184، 191، 207، 300، 307، 315، 321، 322، 326، 323، 324، 325، 326، 327، 332، 334، 341، 349، 350، 351، 352، 358، 361، 362، 365، 366، 374، 378، 391، 395، 400، 404، 410، 411، 429، 431، 437، 452، 496، 497، 500، 514، 524، 538، 557، 569، 570، 576، 582، 584، 587، 588، 590، 591، 593، 597، 619

امام علی النقی علیه السلام، 441، 445، 446، 451

امام کاظم علیه السلام، 111، 182، 184، 249، 422، 423، 424، 425، 426، 440، 479، 501، 528، 529، 550، 551، 611

امام محمد بن مرتضی یمانی معروف به ابن الوزیر، 237

امام محمد تقی علیه السلام، 434، 436، 441

امام هادی علیه السلام، 180، 183، 185، 220، 441، 444، 446، 450، 451، 452، 499، 500، 540، 552، 554، 555، 556

امپراطور روم، 36، 377

ام سلمه، 90

ام فروه، 414

ام کلثوم، 266

امیر مؤمنان علیه السلام، 28، 37، 48، 51، 55، 67، 76، 89، 107، 113، 138، 145، 157، 180، 184، 198، 291، 300، 308، 320، 322، 375، 348، 376، 382، 386، 390، 398، 432، 483، 507، 510، 523، 544، 591

امیر یحیی بن ام طویل، 403

امیّه، 283

انس، 356

انس بن حارث، 96

انس بن مالک، 66، 91، 298، 363

ایرانی، 492

ایوب بن نوح، 554

أبو داود، 338

أُبَیّ بی کعب، 99

ص:641

أبی قحافه، 49

أصْبغ بن نباته مجاشعی، 524

بابلی، 492

بخاری، 46، 54، 62، 110، 198، 223، 224، 268، 270، 291، 301، 313، 333، 335، 523، 616

بدیل بن ورقاء خزاعی، 511

براء بن عازب، 99، 115

برد الاسکاف، 526

بروجردی، 528

بروکلمان، 113

برید بن معاویه، 412، 529

بسام بن عبداللّه صیرفی، 527

بسر بن ارطاة، 163، 583

بشار، 511

بشیر بن سعد، 132، 133

بشیر محمدی، 527

بکر بن سعد، 121

بکر بن محمد، 499

بلاذری، 318

بلال حبشی، 231، 359، 590

بلخی، 561

بهاءالدین عاملی، 568

بیهقی، 110، 283

پادشاه ایران، 36

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، 27، 28، 34، 35، 38، 40، 41، 42، 44، 45، 48، 49، 52، 53، 55، 57، 63، 78، 80، 82، 83، 86، 88، 89، 90، 91، 93، 96، 118، 120، 126، 129، 169، 181، 201، 206، 207، 208، 219، 224، 234، 236، 237، 264، 294، 298، 301، 304، 308، 311، 314، 320، 321، 322، 323، 329، 330، 333، 335، 342، 345، 346، 348، 349، 354، 355، 359، 362، 364، 372، 374، 376، 384، 387، 399، 402، 474، 478، 479، 482، 488، 493، 494، 514، 534، 537، 556، 576، 578، 582، 584، 587، 588، 591، 609، 610، 614

ترمذی، 110، 338

تمیم داری، 522

ثابت بن هرمز، 526

ثابت دینار، 526

ثبیت بن محمد، 554

ثعالبی، 512

ثعلبة بن میمون، 501

جابر بن حیان، 66، 421، 571، 599

جابر بن سمره، 62، 335، 340، 338، 339

جابر بن عبداللّه انصاری، 89، 115، 223، 292

جابر بن یزید جعفی، 525، 539

جاحظ، 316، 555

جارود بن المنذر، 526

جبائی، 553، 557، 561

جبرئیل علیه السلام، 167، 299، 334، 355، 371، 429

جرج جرداق، 353

جصاص، 45، 215، 519

جعده، 307، 383

جعفر، 307

ص:642

جعفر آل محبوبه، 603

جعفر بن اشعث خزاعی، 580

جعفر بن محمد، 184، 415، 416، 423

جعفر بن محمد بن قولویه، 531، 600

جعفر بن محمد نجاشی، 598

جعفر شهیدی، 595

جلال الدین سیوطی، 65، 254

جمال الدین حسن بن یوسف، 604

جمال الدین دمشقی، 221

جمال الدین قاسمی، 237

جمل، 102، 114، 115، 156، 315، 350، 375، 376، 382، 524، 538، 539

جمیل بن دراج، 529

جویریه بن مسهر عبدی، 176

جهم بن صفوان جبری، 179، 548

جهیمان العُتیبی، 222

حاتم الأصم، 201

حارث بن ابی العلاء، 512

حاکم، 342

حاکم نیشابوری، 32، 110، 318

حَبَابَة، 411

حجاج بن یوسف ثقفی، 170، 174، 176، 177، 298، 399، 409، 599

حجر بن زائدۀ حضرمی، 527

حجر بن عدی، 168، 175، 316، 387

حدید بن حکیم مکنی به أبی علی ازدی مدائنی، 551

حُذیفة بن یمان، 95، 96

حر عاملی، 586، 613

حسام الدین جعفر بن ابی فراس شیبانی، 581

حسان بن ثابت، 66، 547

حسن بصری، 179، 190، 293، 315

حسن بن زید عطار، 372

حسن بن زید علوی، 445

حسن بن سهل، 580

حسن بن علی العسکری، 182

حسن بن علی بن ابی عقیل، 530، 558

حسن بن علی بن فضال، 529، 554

حسن بن علی بن یقطین بن موسی، 551

حسن بن علی ملقب به وشاء، 416، 598

حسن بن فضال، 541

حسن بن محبوب سرّاد، 529، 541

حسن بن معاویه، 554

حسن بن موسی، 561

حسن بن موسی نوبختی، 553

حسن صدر، 502، 513

حسین بن احمد بن خالویه، 502

حسین بن احمد بن مغیره، 603

حسین بن اشکیب، 556

حسین بن ثور بن أبی فاخته، 527

حسین بن حسن، 583

حسین بن روح، 600

حسین بن علی بن بابویه، 558

حضرت مسیح، 491

حضرت موسی، 203، 261، 491

حفص، 294

حکم بن عتیبه، 326

حکم بن هشام بن حکم، 553

ص:643

حکیم، 283

حلبی، 357، 372

حماد بن عثمان، 529

حماد بن عیسی، 529

حمران بن اعین شیبانی، 499، 552

حمزه، 294، 307

حمیدالدین یحیی المتوکل علی اللّه، 583

حمیده، 423

حمیده دختر ابی یونس، 619

حمیری، 552

خازن، 231

خالد بن سعید بن العاص، 95، 96، 98

خالد بن معدان، 331

خالد بن ولید، 81، 582

خبّاب بن ارت، 231

خدابنده، 112

خدیجه دختر خویلد، 322، 354، 356

خزیمۀ بن ثابت ذی الشهادتین، 95، 96، 142، 308

خضر، 484، 609

خطیب، 551

خطیب بغدادی، 324، 340، 506، 521

خطیب مصری، 126

خلیل، 505

خلیل بن احمد فراهیدی، 497، 507

خواجه نصیرالدین طوسی، 581، 604

خوارزمی، 401

خوله، 283

خویلد، 355

داود، 85، 212، 213، 265

داود بن اسد بن أعفر، 553

داود بن علی، 293

داوود بن اسد، 553

دعبل خزاعی، 510، 511

دوزی، 108

ذهبی، 563

رازی، 76، 232، 266، 567

رافعی، 511

رباح بکری، 515

ربیعه، 283

ربیعة بن سمیع، 525

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، 31، 32، 37، 50، 51، 58، 60، 66، 76، 78، 83، 87، 89، 91، 92، 94، 96، 100، 107، 109، 120، 121، 127، 128، 131، 138، 180، 186، 187، 189، 201، 204، 217، 230، 283، 290، 292، 295، 300، 306، 309، 310، 311، 312، 316، 318، 322، 324، 325، 326، 328، 331، 335، 336، 338، 355، 359، 403، 406، 438، 454، 450، 521، 523، 533، 542، 547، 577، 593، 598

رشید رضا، 286، 595

رشید هجری، 176

رُشید هجری، 387

رضی الدین، 581

رقیه علیها السلام، 584

رواسی کوفی، 498

رومی، 492

ص:644

ریاض، 543

ریّان بن الصلت، 432

زبیر بن بکار، 99، 147

زبیر بن عوام، 50، 96، 98، 114، 135، 137، 153، 154، 155، 156، 157، 315، 350، 578

زرارة بن أعین، 412، 499، 529، 546، 599

زرقانی، 84

زعیمی مطاع، 510

زکریا، 85

زکریا بن عبداللّه فیاض، 527

زمخشری، 69، 91، 231، 594

زیاد بن ابیه، 169، 170، 171، 172، 175، 176، 315، 387

زیاد بن المنذر، 526

زید بن ثابت، 150

زید بن صوحان، 108

زید بن علی، 411، 417، 583

زید بن وهب جهنی، 525

زین الدین بن علی جبعی، 585

زینب علیها السلام، 584، 589

زینب بنت ابی سلمه، 166

سالم، 594

سالم مولی ابی حذیفه، 121

سبحانی، 53، 59، 64، 96، 303، 520

سجاح فریبکار، 577

سدّی، 131

سدیدالدین حمصی، 199

سدیدالدین شیخ محمود حمصی، 536

سدیر صیرفی، 420

سریّ بن اسماعیل همدانی، 101

سریّ بن عاصم بن سهل همدانی، 101

سعد، 131

سعدالدین تفتازانی، 205

سعد بن أبی وقاص، 50، 54، 135

سعد بن عباده خزرجی، 98، 131، 132، 133

سعید، 170

سعید اهوازی، 530

سعید بن جبیر، 177، 403

سعید بن سرح، 170

سعید بن عاص، 103

سعید بن مسیّب، 403، 597

سفاح، 419، 580

سفیان بن عوف، 163

سفیان ثوری، 112

سکینه، 399

سلّار بن عبدالعزیز دیلمی، 532، 536

سَلّامة، 411

سلطان محمود، 113

سلمان، 362، 590، 593

سلمان فارسی، 94، 96، 99، 115، 524، 578، 592، 597

سلیمان، 85، 212، 213، 319، 345، 410

سلیمان بن صُرد، 398

سلیمان بن عبدالملک، 137، 343، 408، 410

سلیم بن قیس هلالی، 396، 525

سمره، 336، 387

سمیه، 230

ص:645

سندی بن شاهک، 427

سهل بن حنیف، 142، 157

سید حمیری، 511

سید صدر، 507

سید علی خان مدنی، 95

سید محمد باقر معروف به داماد، 568

سید مرتضی، 200، 502، 518، 531، 536، 581، 602

سیف بن عمر تمیمی، 100، 101، 102

سَیفٍ عَنْ عَطِیةٍ، 101

سیوطی، 42، 77، 319، 340، 375، 498، 502، 503، 515

شاش، 111

شاه اسماعیل صفوی، 113

شبلی شمیل» لبنانی، 352

شرطة الخمیس، 114، 115

شرف الدین، 79

شریف رضی، 139، 502، 512، 516، 518، 581، 602

شریف مرتضی، 187، 188، 513

شعیب بن ابراهیم کوفی، 101، 102

شکّال، 555

شمس الدین محمد ذهبی، 32

شهرآشوب، 502

شهرستانی، 82، 93، 544، 547

شهید سید محمدباقر صدر، 38، 40

شیخ الرئیس، 47

شیخین، 58

صاحب بن عبّاد، 506، 507

صافی گلپایگانی، 222

صدرالمتألهین، 569

صدوق، 185، 186، 187، 188، 256، 265، 506، 525، 531، 546، 558، 592، 600، 612

صعصعة بن صوحان عبدی، 100، 108

صفوان بن یحیی بجلی، 530، 548

صفیه، 307

صلاح الدین، 606

صهیب رومی، 231، 590

صیرفی، 326

ضحّاک بن قیس فهری، 162، 299

طالب، 307

طبرانی، 340

طبرسی، 478، 551

طبری، 53، 82، 98، 101، 104، 149، 162، 239، 299، 325، 349، 439، 497، 510

طغرل بیک سلجوقی، 602

طلحه، 98، 114، 134، 135، 153، 154، 156، 157، 315، 350، 547، 578

طلحة بن عبیداللّه، 50

طلیحة بن خویلد، 577

طنطاوی، 407

طوسی، محمد بن حسن، 199، 403، 471، 498، 518، 524، 526، 527، 532، 535، 536، 538، 541، 546، 553، 556، 559، 560، 563، 600، 602، 603

طه حسین، 105، 124

عاص بن وائل، 368

ص:646

عاصم، 294

عایشه، 50، 154، 155، 166، 355، 356، 372، 547، 619

عباد بن سلیمان، 556

عباس بن عبدالمطلب، 98، 121، 129، 307، 355، 417، 438

عبدالجبار، 200

عبدالحسین شرف الدین، 96

عبدالرحمن بن احمد بن جبرویه، 554، 556، 557

عبدالرحمن بن عدیس، 100

عبدالرحمن بن عوف، 50، 135، 318

عبدالرحمن بن محمد الازدی الکوفی، 515

عبدالرحمن بن ملجم، 164، 352

عبدالرحمن صالحی، 542

عبدالعظیم حسنی، 183، 185، 220، 440

عبدالکریم خطیب مصری، 126، 135

عبدالکریم یزدی حائری، 607

عبداللّه اسدی، 591

عبداللّه افطح، 111

عبداللّه بن ابی، 312

عبداللّه بن بکیر، 529

عبداللّه بن ثابت انصاری، 142

عبداللّه بن جبله کنانی، 540

عبداللّه بن جبیر، 80

عبداللّه بن جعفر، 142، 423

عبداللّه بن جناده، 146

عبداللّه بن حسن، 419

عبداللّه بن زبیر، 155، 292، 343، 344، 400

عبداللّه بن سبأ یهودی، 100، 102، 104

عبداللّه بن سعد ابی سرح، 103

عبداللّه بن سلام، 66

عبداللّه بن عامر بن کریز، 103

عبداللّه بن عباس، 96، 148

عبداللّه بن عمر، 50، 84، 291، 399، 594

عبداللّه بن محمد (معروف به سفاح)، 415

عبداللّه بن مروان، 343

عبداللّه بن مسعود، 63، 163، 291، 325، 340، 522

عبداللّه بن مسکان، 529

عبداللّه بن مغیره، 529

عبداللّه مأمون، 428، 429

عبداللّه طاهر، 444

عبداللّه نعمه، 513، 548، 569، 572

عبدالمطلب، 53

عبدالملک بن اعین، 326

عبدالملک بن مروان، 65، 137، 174، 345، 401، 404، 405، 406

عبدالمؤمن بن قاسم بن قیس، 527

عبیداللّه بن أبی رافع مدنی، 524، 538

عبیداللّه بن حر جعفی، 525

عبیداللّه بن زیاد، 170، 401

عبیداللّه بن عباس، 163

عبیداللّه خاقان، 452

عبیدة بن حارث، 307

عثمان بن حنیف، 157

عثمان بن سعید عَمْری، 455

عثمان بن عفان، 32، 40، 49، 50، 103، 110،

ص:647

114، 134، 135، 148، 154، 155، 158، 173، 179، 317، 318، 349، 386، 584، 587

عروه، 283

عضدی، 120

عطاء بن أبی الأسود، 498

عطیة بن حارث حمدانی کوفی تابعی، 515

عفیف کندی، 355

عقیل، 307

عکرمه، 299

علّامه امینی، 105، 512، 586

علّامه حلّی، 112، 199، 505، 568، 604

علّامه مجلسی، 520

علّامۀ عسکری، 105

علقمه، 299

علی احمدی میانجی، 328

علی بن ابراهیم، 526، 600

علی بن ابی رافع، 525

علی بن اسماعیل بن شعیب بن میثم، 557

علی بن الحسین بن بابویه، 531

علی بن حسن، 541

علی بن حسن بن فضال، 540، 554

علی بن حسن بن محمد طائی معروف به طاطری، 550

علی بن حسین بن بابویه، 600

علی بن محمد الهادی، 182

علی بن محمّد سمری، 455

علی بن منصور، 557

علی بن مهزیار، 440

علی بن وصیف، 560

علی بن یقطین، 425، 580

عمار بن یاسر، 66، 95، 96، 99، 100، 104، 108، 115، 142، 157، 230، 236، 308، 587

عمران بن حصین، 291

عمر بن الخطاب، 40، 45، 49، 50، 64، 83، 84، 97، 121، 127، 129، 132، 133، 134، 140، 283، 290، 291، 292، 325، 333، 352، 432، 591، 592

عمر بن عبدالعزیز، 137، 315، 343، 345، 409، 410، 418، 522

عمر بن محمد نسفی، 205

عمرو بن حمق، 168، 175، 265، 266، 387

عمرو بن شعیب، 521

عمرو بن عاص، 316

عمرو بن عمیس، 163

عمرو بن واثله، 141

عمرو عاص، 142، 159، 315، 317، 351، 387، 588

عون بن جحیفه، 339

عیاشی، 541

عیسی بن جعفر، 427

عیسی بن روضه، 549

عیسی بن مریم، 100، 167، 223

غیاث الدین عبدالکریم، 581

فارابی، 565

فاضل مقداد سیوری، 520، 568

فاطمه بنت اسد، 307

ص:648

فاطمه زهرا علیها السلام، 77، 142، 171، 207، 221، 320، 321، 330، 331، 332، 334، 354، 356، 357، 358، 361، 362، 363، 365، 366، 368، 369، 372، 374، 384، 428، 618، 619

فتح بن خاقان، 450

فخر رازی، 69، 71، 72، 74، 75، 209، 236، 249، 581

فرّاء، 498، 499، 516

فرزدق، 405

فرعون، 234، 370

فرید وجدی، 70

فضال بن حسن بن فضال، 551

فضالة بن ایوب، 529

فضل بن ابی قرة، 590

فضل بن روزبهان، 329

فضل بن سهل، 580

فضل بن شاذان، 199، 440، 552، 592

فضل بن عباس، 96، 98

فضه، 366

فضیل بن یسار، 529

قاسم بن سلام ازدی خزاعی، 539

قاسم بن محمد بن ابی بکر، 414، 597

قاضی ابن برّاج، 189

قاضی عیاض، 113، 345

قتیبۀ نحوی، 501

قطب الدین رازی، 568

قنبر، 176، 450، 500

قیس بن سعد بن عباده، 95، 163، 167، 510، 587

قیس بن ماصر، 549

کراچکی، 536

کسائی، 498

کشی، 169، 176، 403، 413، 424، 529، 552

کعب الاحبار، 522

کلینی، 264، 333، 600، 611

کمال الدین میثم بحرانی، 567

کمیت بن زید اسدی، 510، 511، 552

کمیل بن زیاد، 176

کنجی شافعی، 221

کِندی، 96

گنجی شافعی، 552

گولدزیهر، 108

لوتروب سنودارد، 595

لوط بن یحیی بن سعید، 369، 370، 526

لیلی، 104

مالک اشتر، 84، 100، 108، 159، 175، 283، 524

مالک بن انس، 415

ماوردی، 119، 120

مأمون عباسی، 114، 180، 274، 430، 431، 433، 434، 435، 437، 439، 446، 451، 580

متقی هندی، 340

متوکل عباسی، 190، 441، 446، 447، 448، 451، 499، 500

مجاهد، 299

محب الدین الخطیب، 595

ص:649

محدث بحرانی، 611

محدث نوری، 613

محقق اردبیلی، 520

محقق حلّی، 585، 604

محقق خراسانی، 537

محقق طوسی، 567

محمد ابراهیم آیتی، 574

محمّد ابن ابی عمیر، 425

محمد ابوزهره، 109، 618

محمد امین، 428، 429، 434

محمد باقر مجلسی، 612

محمد بن ابی بکر، 100، 588، 594

محمد بن ابی عمیر، 440، 555

محمد بن احمد بن جنید، 531، 535

محمد بن احمد بن داود بن علی، 535

محمد بن احمد بن طرخان، 565

محمد بن احمد بن یحیی اشعری قمی، 530، 611

محمد بن اسحاق بن یسار، 538

محمد بن اشعث خزاعی، 580

محمد بن أبی عمیر، 529

محمد بن بشر الحمدونی، 559

محمد بن جبیر، 403

محمّد بن جعفر علوی، 445

محمد بن جعفر مراغی، 505

محمد بن جعفر معروف به ابوالفتح همدانی، 516

محمد بن حذیفه، 100

محمد بن حسن بن ولید قمی، 531

محمد بن حسن بن یوسف، 605

محمد بن حسن حر عاملی، 612

محمد بن حسن رضی استرآبادی غروی، 503

محمد بن حسن طوسی، 612

محمد بن حسین، 554

محمد بن حنفیه، 148، 524

محمد بن خالد، 551

محمد بن سلمه یشکری، 501

محمد بن سلیمان، 415، 423

محمد بن صائب کلبی، 515

محمد بن عبدالکریم بزدوی، 205

محمد بن عبداللّه بن قبه، 560

محمد بن عبداللّه بن مملّک اصفهانی، 554، 556

محمّد بن عثمان بن سعید عَمْری، 455

محمد بن عذافر، 327

محمّد بن عرفه، 432

محمد بن علی الباقر، 181، 184

محمد بن علی الجواد، 182

محمد بن علی بن الحسین، 531، 612

محمد بن علی بن نعمان، 546

محمد بن عمر بن عبدالعزیز ابوعمر کشی، 541

محمد بن قیس بجلی، 527

محمد بن مرتضی معروف به فیض کاشانی، 612

محمد بن مسلم، 412، 413، 529، 599

محمد بن مکی، 585، 605

محمد بن هارون، 555

محمد بن یعقوب کلینی، 600

محمدتقی حکیم، 345

محمد جواد مغنیه، 597

ص:650

محمدحسین ذهبی، 514

محمدحسین کاشف الغطاء، 95

محمد رشید رضا، 102

محمدشاکر، 511

محمد صدیق مغربی، 222

محمد عبدالهادی، 569

محمد عبدبن الرحمن مکنی به ابوجعفر، 560

محمدعلی صبیح، 224، 292

محمدعلی مدرس، 566

محمد کردعلی، 94

محمدمهدی خرسان، 516

محمود زمخشری، 190

مدائنی، 172

مراغی، 233، 237، 238

مرتضی انصاری، 537، 562

مرتضی علم الهدی، 601

مرعشلی، 542

مروان بن حکم، 137، 165، 318، 343، 387، 400

مروان بن محمد بن مروان بن الحکم، 137، 343، 415، 422

مریم دختر عمران علیها السلام، 356، 370، 371، 436، 491

مستعین، 441، 450

مسروق، 63، 340

مسعدة بن صدقه، 242

مسعودی، 92، 445، 555

مسلم، 54، 110، 223، 283، 290، 292، 329، 336، 337، 346، 355، 356، 616

مسیح بن مریم علیه السلام، 72، 263، 264، 267، 272، 371، 388، 436

مسیلمه کذاب، 577

مصطفی تبریزی، 508

مصعب بن زبیر، 399

معاویة بن ابی سفیان، 51، 54، 65، 103، 108، 110، 112، 114، 136، 158، 159، 161، 162، 165، 166، 167، 168، 170، 172، 173، 175، 177، 178، 239، 315، 316، 318، 343، 344، 351، 377، 378، 380، 386، 387، 389، 394، 395، 400، 410، 418، 432، 522، 583، 584، 588، 593

معاویة بن یزید، 137، 400

معتز، 442، 446، 451، 580

معتصم عباسی، 434، 440، 441، 442، 451

معتمد عباسی، 443، 451، 452

معین الدین کشمیری، 398

مغازلی، 91

مغیرة بن شعبه، 315، 591

مفضّل بن عمر کوفی، 421

مفید، 186، 205، 275، 374، 416، 441، 446، 531، 536، 561، 562، 563، 592، 593، 600، 601، 602

مقداد بن اسود کندی، 115، 580، 587

مقداد بن عمرو، 99

مقریزی، 595

ملا علی متقی، 221

منتصر، 441، 450

منصور دوانیقی، 419، 422، 423، 424، 426، 523، 549، 580، 619

ص:651

موسی علیه السلام، 28، 43، 54، 66، 129، 167، 181، 204، 234، 261، 346، 484، 489، 609

مهتدی عباسی، 443، 451، 454، 580

مهدی عباسی، 222، 341، 344، 422، 426، 580

مهیار دیلمی، 513

میثم تمار، 387، 557

میرحامد حسین، 61

میکائیل، 167

مؤمن آل فرعون، 234

مؤمن الطاق، 549

مؤیدالدین محمد بن عبدالکریم قمی، 580

ناصرالدین البانی، 55

نافع، 294

نجاشی، 327، 416، 426، 498، 499، 500، 501، 502، 505، 511، 515، 516، 523، 524، 525، 526، 527، 529، 531، 534، 535، 539، 540، 541، 546، 547، 549، 550، 552، 556، 560، 564، 601، 603، 611

نجم الأئمة، 503

نجم الدین ابوالقاسم جعفر بن سعید، 604

نسائی، 110

نصر بن مزاحم منقری، 539

نصیرالدین طوسی، 567، 572

نعثل، 154

نعمانی، 471

نفطویه، 174

نوبختی، 92

نوح علیه السلام، 31، 61، 62، 369، 370، 488، 489

نوفل بن حارث، 307

واثق، 441

واصل بن عطا، 179، 190

ولهاوزن، 108، 114، 115

ولید بن عبدالملک، 65، 137، 343، 345، 401، 408

ولید بن عقبه، 103، 318

ولید بن یزید بن عبدالملک، 319، 343، 345، 414

ویل دورانت

هاجر، 210

هادی عباسی، 422، 426

هارون الرشید، 28، 54، 181، 261، 262، 422، 425، 428، 433، 571، 580

هاشم بن عُتبة المرقال، 96

هاشم مرقال، 108

هبة الدین شهرستانی، 239، 508

هبیره، 307

هشام بن حکم، 345، 404، 413، 421، 425، 534، 547، 548، 555، 557، 570

هشام بن سالم، 256، 425

هشام بن سالم جوالیقی، 552

هشام بن عبدالملک بن مروان، 137، 343، 409، 411، 413، 414

هشام بن محمد بن سائب کلبی، 540، 599

هلاکو، 110، 572، 580

یاسر، 230

ص:652

یافعی، 562

یاقوت، 502، 505

یحیی بن اکثم، 114، 436، 438

یحیی بن حسین رسّی علوی، 583

یحیی بن زیاد کوفی، 516

یحیی بن زید، 417

یحیی بن سعید، 101

یحیی بن عمر علوی، 445

یحیی بن هرثَمَه، 446

یحیی بن یحیی تمیمی، 113

یَزیدَ الفَقْعیسی، 101

یزید بن عبدالملک، 137، 343، 409، 410

یزید بن معاویه، 51، 65، 136، 137، 165، 316، 343، 345، 383، 387، 388، 394، 397، 400، 403

یزید بن ولید بن عبدالملک، 343، 414، 422

یعقوب علیه السلام، 85، 396

یعقوب بن اسحاق بن نوبخت، 499، 571

یعقوب بن سکّیت، 501

یعقوبی، 98، 375، 378

یوحنا خیران، 565

یوسف علیه السلام، 129، 211، 213، 396

یونانی، 492

یونس علیه السلام، 252، 259، 260، 267، 484، 490

یونس بن عبدالرحمان، 425، 529، 530، 534، 551، 552، 600

یونس بن یعقوب، 549

ص:653

فهرست فرق ومذاهب و قبائل

آل بویه، 116، 563، 565

آل مروان، 110، 169

آلِ یَعْقُوبَ، 85

اباضیه، 191

اسماعیلی، 608

اشاعره، 94، 178، 189، 190، 191، 192، 193، 194، 195، 197، 198، 199، 200

امامیه، 179، 182، 185، 186، 187، 188، 189، 190، 191، 192، 193، 194، 195، 196، 197، 198، 199، 200، 201، 202، 203، 205، 206، 293، 295، 302، 306، 308، 309، 315، 320، 321، 335، 346، 499، 535، 540، 548، 550، 554، 555، 556، 559، 560، 562، 563، 583، 598، 602، 608، 610، 618

اموی، 104، 109، 127، 175، 315، 343، 345، 368، 380، 381، 382، 383، 386، 387، 390، 402، 403، 404، 405، 408، 409، 417، 418، 419، 420، 422، 429، 443، 582، 598

امویان، 103، 136، 165، 170، 175، 177، 239، 345، 350، 417، 578، 579، 584، 588، 606

انصار، 39، 50، 51، 97، 99، 103، 123، 126، 127، 130، 131، 132، 133، 136، 137، 138، 139، 140، 147، 148، 149، 201، 305، 316، 350، 362، 366، 578، 592

اوس، 97، 107، 131

اهل بیت، 31، 34، 60، 61، 77، 109، 146، 173، 174، 206، 209، 321، 333، 342، 363، 364، 368، 404، 454، 509، 511، 515، 517، 560، 577، 583، 585، 586، 587، 589، 590، 593، 594، 595، 610، 611

اهل تسنن، 109، 415

اهل حدیث، 65، 111، 190، 191، 195

اهل سنت، 54، 59، 62، 65، 89، 105، 110، 118، 119، 179، 190، 191، 202، 204، 220، 221، 222، 223، 247، 254، 300، 321، 323، 328، 333، 338، 519، 533، 596، 611، 614، 615، 617، 619

اهل کتاب، 46، 70، 71، 73

أمویان، 103

بربرها، 442

بردگان، 87، 442، 443

بلخی، 249، 266

بنی اسرائیل، 63، 64، 106، 211، 213، 268، 272، 333، 335، 340، 341، 345

بنی امیه، 64، 65، 103، 177، 316، 345، 383، 414، 428

بنی زباره، 559

بنی سعد، 156

بنی عباس، 382

بنی عبدالمطلب، 52

ص:654

بنی هاشم، 37، 95، 147، 175، 307، 335، 338، 395

ترکان، 443

ترک ها، 442

تشیّع، 28، 29، 32، 34، 88، 89، 92، 93، 94، 95، 96، 97، 98، 100، 102، 105، 106، 107، 108، 109، 110، 111، 112، 114، 115، 116، 117، 119، 165، 239، 241، 377، 500، 506، 513، 538، 553، 576، 578، 579، 581، 584، 586، 587، 588، 589، 594، 596، 597، 599، 613، 614

تمیم، 107

توّابین، 398

تیم، 147

جعفری، 420، 424، 575، 618

جهمیّه، 178، 179

حشویّه، 178

حنابله، 532

حنبلی، 112

حنبلیان، 56

حنفی، 111، 112، 215

حنفیان، 112

خزرج، 97، 107، 131، 132، 510

خزرجیان، 132

خوارج، 29، 107، 108، 116، 160، 161، 167، 178، 192، 201، 352، 379، 515، 546

زیدی، 191، 608

زندیان، 596

سفیانیان، 165

سلاجقه، 602

شافعی، 111، 112، 113، 236

شامیان، 402

شیعه، 27، 28، 31، 32، 33، 40، 88، 89، 92، 93، 103، 105، 106، 108، 110، 111، 112، 113، 114، 115، 116، 118، 121، 167، 169، 176، 178، 179، 185، 186، 187، 188، 189، 199، 200، 201، 221، 225، 235، 239، 240، 241، 244، 245، 247، 249، 254، 266، 271، 273، 277، 289، 303، 306، 308، 309، 320، 327، 332، 335، 342، 384، 398، 429، 452، 471، 483، 492، 495، 498، 499، 502، 504، 505، 507، 508، 509، 514، 515، 517، 518، 519، 521، 523، 525، 527، 528، 530، 531، 532، 534، 537، 540، 542، 543، 545، 546، 547، 548، 550، 552، 554، 557، 558، 560، 561، 563، 564، 566، 568، 569، 570، 571، 572، 573، 575، 578، 579، 582، 584، 585، 586، 587، 595، 596، 597، 599، 601، 602، 603، 604، 605، 606، 608، 609، 610، 612، 613، 614، 615، 617، 618، 620

صفویان، 111، 596

صفویه، 113، 116، 589

صهیونیست، 608

طیّ، 107

عباسی، 64، 105، 109، 127، 183، 368، 417، 423، 425، 429، 434، 437، 438، 441، 442، 443، 444، 446، 452، 579،

ص:655

596، 598، 599

عباسیان، 110، 136، 137، 165، 239، 437، 451، 453، 580، 605، 606

عجارده، 201

عدنانی، 106

عدی، 37

علوی، 408

فاطمی، 408، 588، 605

فاطمیان، 596، 606

فرقۀ اشعری، 179

فلاسفۀ شیعه، 569

قبطیان، 443

قبطی ها، 442

قبیلۀ بنی عامر، 49

قبیلۀ تیم، 37

قحطانی، 106

قریش، 62، 107، 132، 139، 154، 335، 336، 337، 338، 340، 341، 346، 515، 556

کرّامیه، 178

کَنْده، 107

ماتریدی، 191

مارقین، 153، 160، 350، 352، 11

مالکی، 112، 113

محدثان شیعه، 323

مَذْحج، 107

مذهب اثناعشری، 335

مرجئه، 29، 178، 546

مسیحی، 406، 522

مسیحیات، 46، 324

مسیحیان نجران، 365

مسیحیّت، 387، 405

مُضَر، 107، 300، 510

معتزله، 29، 32، 94، 111، 178، 179، 188، 189، 190، 191، 192، 193، 194، 195، 199، 200، 201، 547، 548، 555، 569

مغول، 112

منافقان، 311، 322

مهاجر، 39، 50، 51، 123، 126، 127، 130، 133، 137، 138، 148، 149، 201، 350، 362، 366، 578، 592

مهاجران، 39، 98، 99، 103، 126، 131، 132، 133، 139، 147، 316

مهاجرین، 136، 305

ناکثین، 152، 157، 350

نصاری، 46، 70، 72، 73، 74، 75، 522، 544، 590، 595

یزیدیان، 402

یهود، 46، 70، 72، 74، 75، 250، 522، 590، 595

ص:656

فهرست اماکن

آذربایجان، 111

آرژانتین، 575

آسیا، 606

آفریقا، 493، 588، 605

آلمان، 575

احد، 80، 307، 312، 317، 387

احسا، 579

اربیل، 111

ارمنستان، 111

اروپا، 493

اسپانیا، 393، 572، 606

اصفهان، 109، 112، 508، 554، 607

افغانستان، 575، 607

اقیانوس اطلس، 493

الجزایر، 369، 588

امارات، 575

اندونزی، 575، 607

اهواز، 112، 429، 607

ایالات متحده امریکا، 575

ایتالیا، 575

ایران، 27، 36، 109، 110، 111، 113، 369، 418، 419، 536، 543، 565، 566، 575، 589، 596، 599، 607

بابل، 581

بحرین، 575

بدر، 79، 307، 387

بریتانیا، 575

بصره، 100، 103، 155، 157، 174، 350، 427، 429، 553، 555، 557، 578

بعلبک، 584، 587

بغداد، 32، 112، 207، 340، 427، 428، 434، 435، 437، 439، 442، 499، 502، 532، 547، 549، 551، 557، 564، 565، 579، 580، 601، 602، 605

بقیع، 413، 414

بمبئی، 607

بیروت، 49

پاکستان، 575، 607

پنجاب، 112

تاجیکستان، 575

تایلند، 575، 607

تبّت، 575

تبریز، 113، 607

تبوک، 53، 322، 349

ترکیه، 369، 575

ترمذ، 548

تل موزن، 161

توکیو، 457

تونس، 369، 588

تهران، 607

ص:657

ثعلبیه، 162

جامع ازهر، 605، 606، 615، 618

جبل عامل، 584، 585، 586، 607

جبل عینین، 80، 81

جرجان، 554

جزیره، 161

جزیرة العرب، 36

جمل، 162

جمهوری آذربایجان، 575

چین، 493، 575

حجاز، 114، 163، 382، 400، 576، 578

حجون، 357

حدیبیّه، 81، 305

حرّان، 565

حرّه، 137، 344

حضر موت، 579

حلب، 502، 584، 607

حلّه، 579، 603، 604، 605

خانۀ خدا، 94، 162، 164، 317، 348، 383، 426، 435

خراسان، 109، 111، 113، 114، 161، 418، 435، 437، 445، 599، 607

خرمشهر، 429

خندق، 307

خوزستان، 112

دارالاماره، 157

دارالحکمه، 571، 606

درب أزج، 112

دمام، 579

دمشق، 159، 411، 626

دورق، 112

دیلم (مازندران)، 596

دینور، 112

دیوانیه، 581

رامهرمز، 112

ربذه، 104

روم، 36، 82، 377، 524

ری، 111، 183، 249، 429، 599

زنجان، 607

سامرا، 442، 443، 444، 446، 450، 451

سبزوار، 111

سرزمین حدیبیه، 81

سرف، 154

سقیفه، 29، 37، 47، 92، 97، 98، 99، 131

سماوه، 581

سمرقند، 556

سنح، 127، 128، 130

سند، 112

سنگاپور، 575

سوریه، 572، 575، 584، 596

سومالی، 575

سیلان، 575

شام، 100، 104، 136، 158، 159، 168، 173، 351، 377، 380، 382، 400، 401، 413، 584، 606

شمال افریقا، 575

شیراز، 112، 607

صعده، 108

ص:658

صفین، 115، 158، 160، 162، 163، 178، 315، 351، 376، 382، 496، 524، 538، 539

صنعا، 108، 163

طائف، 163

طبرستان، 445

طوس، 113

عراق، 63، 104، 108، 112، 113، 114، 154، 156، 161، 162، 172، 239، 308، 340، 351، 377، 378، 380، 382، 389، 396، 400، 409، 416، 418، 419، 426، 572، 575، 578، 579، 581، 583، 584، 596، 606

عربستان، 35، 369

عمان، 108، 161، 575، 607

غار حراء، 66، 322

غدیر خم، 28، 55، 57، 58، 59، 60، 78، 142، 348، 506، 588

فارس، 109، 112، 493، 596

فرانسه، 575

قاهره، 224، 605

قزوین، 113، 607

قطیف، 579

قفقاز، 572

قم، 6، 29، 109، 110، 111، 599، 601، 607

کاشان، 110، 111، 599

کانادا، 575

کربلا، 384، 385، 389، 397، 401، 478، 581

کرخ، 602

کرکوک، 581، 596

کرمان، 112

کرمانشا، 113

کشّ، 556

کعبه، 65، 137، 164، 241، 242، 344، 348، 355، 405، 438، 478، 669

کوفه، 100، 103، 108، 116، 157، 158، 160، 162، 166، 167، 168، 170، 171، 172، 174، 318، 350، 375، 376، 378، 382، 401، 416، 417، 427، 445، 501، 526، 540، 547، 549، 550، 578، 579، 598، 599

کویت، 575

گرگان، 445

لبنان، 548، 584، 587

لکهنو، 607

لیبی، 588

مالزی، 575، 607

مدائن، 380

مدینه، 36، 37، 46، 51، 54، 80، 81، 82، 86، 99، 100، 103، 107، 127، 137، 143، 146، 147، 154، 157، 163، 170، 264، 279، 312، 317، 322، 344، 349، 350، 357، 358، 359، 365، 374، 383، 388، 396، 402، 403، 408، 413، 415، 416، 423، 424، 429، 434، 435، 439، 440، 441، 446، 447، 451، 499، 522، 523، 524، 534، 576، 578، 579، 582، 584، 587، 591، 594، 597، 598، 619، 626، 669

ص:659

مراغه، 572

مرج عذرا، 175

مرو، 429، 430

مسجدالحرام، 137، 155

مسجد اموی، 584

مسجد براثا، 601

مسجد شام، 402

مسجد ضرار، 36

مسقط، 575

مصر، 100، 103، 104، 211، 318، 368، 400، 510، 566، 575، 587، 588، 596، 605

مغرب، 369، 588، 596

مکه، 36، 46، 81، 108، 137، 155، 162، 163، 344، 350، 355، 357، 386، 388، 396، 400، 439، 576، 579

ملتان، 112

موصل، 579، 581، 596، 606

نجران، 579

نجف، 396، 503، 532، 579، 581، 603

نُخَیْلَة، 379

نهروان، 162، 167، 315، 352، 524، 538، 539

نیشابور، 429، 559

ویل دورانت، 493

هجر، 108

هرات، 418، 607

هَمْدان، 107، 113، 582

هند، 536، 575، 597، 607

یمن، 36، 100، 154، 161، 162، 163، 191، 400، 418، 575، 582، 583، 599، 607

ص:660

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109